حضرت مهدي عج آخرين وارث غدير

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)

عنوان و نام پديدآور:حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف آخرين وارث غدير/مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)/محمدرضا شريفي

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: امام زمان عج - مهدويت - غدير

ص: 1

ولادت

تاريخ ولادت

علّامه مجلسى رحمه اللّه در جلاء العيون فرموده: اشهر در تاريخ ولادت شريف آن حضرت آن است كه در سال دويست و پنجاه و پنجم هجرت واقع شد،و مشهور آن است كه روز ولادت شب جمعه پانزدهم ماه شعبان بود،و به اتّفاق ولادت آن جناب در سرّ من رأى واقع شد.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 1959

پدر

پدر بزرگوارشان امام حسن عسكري عليه السلام،يازدهمين اختر تابناك امامت ولايت مي باشد.

مادر

نام مادر

نا مهاي مادر حضرت صاحب الامر عليه السّلام بدين گونه مي باشد: مادرش مليكه بود كه او را در بعضى از روزها سوسن و در بعضى از ايّام، ريحانه مى گفتند و صيقل و نرجس نيز از نام هاى او بود.

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:54

و گفته شده:مادرش نرجس نام داشت و از بهترين كنيزان بود. در روايتى است كه نام اصلى اين زن مليكه بود.

سيره معصومان ،ج 6،ص:264 نوشته:سيد محسن امين عاملى / مترجم:على حجتى كرمانى

زيارت نامه

آنگاه زيارت كن ملكه دنيا و آخرت والده امام قائم عليه السلام را

و قبر آن معظمه پشت ضريح مولاى ما امام حسن عسكرى عليه السلام است پس بگو:

السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الصَّادِقِ الْأَمِينِ السَّلَامُ عَلَى مَوْلَانَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِينَ الْحُجَجِ الْمَيَامِينِ السَّلَامُ عَلَى وَالِدَةِ الْإِمَامِ وَ الْمُودَعَةِ أَسْرَارَ الْمَلِكِ الْعَلَّامِ وَ الْحَامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنَامِ السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا شَبِيهَةَ أُمِّ مُوسَى وَ ابْنَةَ حَوَارِيِّ عِيسَى السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَنْعُوتَةُ فِي الْإِنْجِيلِ الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمِينِ وَ مَنْ رَغِبَ فِي وُصْلَتِهَا مُحَمَّدٌ سَيِّدُ الْمُرْسَلِينَ وَ الْمُسْتَوْدَعَةُ أَسْرَارَ رَبِّ الْعَالَمِينَ السَّلَامُ عَلَيْكِ وَ عَلَى آبَائِكِ الْحَوَارِيِّينَ السَّلَامُ عَلَيْكِ وَ عَلَى بَعْلِكِ وَ وَلَدِكِ السَّلَامُ عَلَيْكِ وَ عَلَى رُوحِكِ وَ بَدَنِكِ الطَّاهِرِ أَشْهَدُ أَنَّكِ أَحْسَنْتِ الْكَفَالَةَ وَ أَدَّيْتِ الْأَمَانَةَ وَ اجْتَهَدْتِ فِي مَرْضَاةِ اللَّهِ وَ صَبَرْتِ فِي ذَاتِ اللَّهِ وَ حَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ وَ حَمَلْتِ وَلِيَّ اللَّهِ وَ بَالَغْتِ فِي حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ رَغِبْتِ فِي وُصْلَةِ أَبْنَاءِ رَسُولِ اللَّهِ عَارِفَةً بِحَقِّهِمْ مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ مُسْتَبْصِرَةً بِأَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَيْهِمْ مُؤْثِرَةً هَوَاهُمْ وَ أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ أَمْرِكِ مُقْتَدِيَةً بِالصَّالِحِينَ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً تَقِيَّةً نَقِيَّةً زَكِيَّةً فَرَضِيَ اللَّهُ عَنْكِ وَ أَرْضَاكِ وَ جَعَلَ الْجَنَّةَ مَنْزِلَكِ وَ مَأْوَاكِ فَلَقَدْ أَوْلَاكِ مِنَ الْخَيْرَاتِ مَا أَوْلَاكِ وَ أَعْطَاكِ مِنَ الشَّرَفِ مَا بِهِ أَغْنَاكِ فَهَنَّاكِ اللَّهُ بِمَا مَنَحَكِ مِنَ الْكَرَامَةِ وَ أَمْرَأَكِ

پس بالا مى كنى سر خود را و مى گويى

اللَّهُمَّ إِيَّاكَ اعْتَمَدْتُ وَ لِرِضَاكَ طَلَبْتُ وَ بِأَوْلِيَائِكَ إِلَيْكَ تَوَسَّلْتُ وَ عَلَى غُفْرَانِكَ وَ حِلْمِكَ اتَّكَلْتُ وَ بِكَ اعْتَصَمْتُ وَ بِقَبْرِ أُمِّ وَلِيِّكَ لُذْتُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ انْفَعْنِي بِزِيَارَتِهَا وَ ثَبِّتْنِي عَلَى مَحَبَّتِهَا وَ لَا تَحْرِمْنِي شَفَاعَتَهَا وَ شَفَاعَةَ وَلَدِهَا وَ ارْزُقْنِي مُرَافَقَتَهَا وَ احْشُرْنِي مَعَهَا وَ مَعَ وَلَدِهَا كَمَا وَفَّقْتَنِي لِزِيَارَةِ وَلَدِهَا وَ زِيَارَتِهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِينَ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِالْحُجَجِ الْمَيَامِينِ مِنْ آلِ طه وَ يس أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبِينَ وَ أَنْ تَجْعَلَنِي مِنَ الْمُطْمَئِنِّينَ الْفَائِزِينَ الْفَرِحِينَ الْمُسْتَبْشِرِينَ الَّذِينَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ* وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْيَهُ وَ يَسَّرْتَ أَمْرَهُ وَ كَشَفْتَ ضُرَّهُ وَ آمَنْتَ خَوْفَهُ اللَّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِي إِيَّاهَا وَ ارْزُقْنِي الْعَوْدَ إِلَيْهَا أَبَداً مَا أَبْقَيْتَنِي وَ إِذَا تَوَفَّيْتَنِي فَاحْشُرْنِي فِي زُمْرَتِهَا وَ أَدْخِلْنِي فِي شَفَاعَةِ وَلَدِهَا وَ شَفَاعَتِهَا وَ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا بِرَحْمَتِكَ عَذابَ النَّارِ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا سَادَاتِي وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه.

كليات مفاتيح الجنان، ص: 519

شرح رسيدن نرجس خاتون خدمت امام عسكري عليه السّلام

روايت كرده از بشر بن سليمان نخّاس، يعنى (برده فروش) كه از نسل ابى ايوب انصارى و از مواليان حضرت امام على نقى و امام حسن عسكرى عليهما السّلام و همسايه ايشان در سرّ من رأى ظ بود، گفت: كافور خادم آمد به نزد من و گفت: «مولاى ما حضرت ابو الحسن على بن محمّد عليهما السّلام، تو را به نزد خود مى خواند.»

ص: 2

پس رفتم به نزد آن حضرت، و چون نشستم، آن حضرت فرمود:

«اى بشر! تو از اولاد انصارى و اين موالات و دوستى ما، مدام در ميان شما بوده، به ميراث مى بريد خلف شما از سلف شما اين دوستى و محبّت را، شما ثقات و معتمدان ما اهل بيتيد و من پسندكننده و بزرگواركننده ام تو را به فضيلتى كه به آن پيشى گيرى بر شيعه در پيروى كردن آن فضيلت؛ به سرّى و رازى مطّلع مى كنم تو را و مى فرستم تو را به خريدن كنيزى.»

پس نوشت آن حضرت، نامه لطيفى به خط رومى و زبان رومى و مهر بر آن زد به انگشتر خود و دستارچه زردى بيرون آورد كه در آن دويست و بيست اشرفى بود و فرمود:

«بگير اين دويست و بيست اشرفى را و توجّه نما با اين زر به بغداد و در معبر فرات حاضر شو كه در چاشتگاه، زورقى چند خواهد رسيد كه اسيران در آن باشند و خواهى ديد در آنها كنيزان را و خواهى يافت طوايف خريداران از وكلاى قائدان بنى عباس و اندكى از جوانان عرب را.

چون اين را ببينى از دور نظر انداز به شخصى كه او را عمرو بن يزيد نخّاس مى نامند در تمام روز، تا آن كه ظاهر سازد براى مشتريان، كنيزكى كه صفتش چنين و چنين باشد و دو جامه حرير محكم بافته، در بر او باشد و آن كنيز ابا كند از آن كه او را بر خريداران عرض كنند كه او را نظر كنند و ابا كند از دست گذاردن خواهنده بر او و منقاد نشود آن را كه اراده لمس او كرده و بشنوى آواز او را به زبان رومى در پس پرده رقيقى كه چيزى مى گويد، پس بدان كه مى گويد: واى! كه پرده عفّتم دريده شد!

ص: 3

پس يكى از خريداران گويد: كنيز، بر من باشد به سى صد اشرفى كه عفّت او بر رغبت من افزوده.

پس به او به زبان عربى بگويد: اگر درآيى به زىّ سليمان بن داود و به حشمت ملك او، مرا در تو رغبتى پيدا نشود، پس بر مال خود بترس.

پس آن برده فروش مى گويد: پس چاره چيست و از فروختن تو چاره اى نيست.

آن كنيز مى گويد: چه تعجيل مى كنى و البتّه بايد مشترى به هم رسد كه دل من به او ميل كند و اعتماد بر وفا و ديانت او داشته باشم.

پس در اين وقت تو برخيز و برو به نزد عمرو بن يزيد برده فروش و به او بگو كه با من مكتوبى است كه يكى از اشراف از روى ملاطفت نوشته به زبان رومى و به خطّ رومى و وصف كرده در آن نامه، كرم و وفا و بزرگوارى و سخاوت خود را، پس اين نامه را به آن كنيز ده كه در اخلاق و اوصاف صاحب نامه، تأمّل نمايد. اگر ميل نمود به او و راضى شد به او، پس من وكيل اويم در خريدن آن كنيز از تو».

بشر بن سليمان گفت: پس امتثال نمودم تمام آن چه را كه معيّن كرده بود براى من، مولايم ابو الحسن عليه السّلام در امر آن كنيز.

پس چون آن كنيز نظر كرد در نامه، سخت بگريست و گفت به عمرو بن يزيد: مرا به صاحب اين نامه بفروش! و قسم هاى مغلظه كه باضطرارآورنده بود، خورد كه اگر ابا كند از فروختن او به صاحب مكتوب، خود را بكشم.

پس پيوسته سختگيرى مى كردم با او در بها، تا آن كه به همان قيمت راضى شد كه مولايم با من روانه كرده بود از اشرفى ها، پس آن زرها را دادم و كنيز را تسليم گرفتم و آن كنيز خندان و شكفته بود. با من آمد به حجره اى كه در بغداد گرفته بودم و تا به حجره رسيد، نامه امام را بيرون آورد و مى بوسيد و بر ديده ها مى ماليد.

ص: 4

پس من از روى تعجّب گفتم: مى بوسى نامه اى را كه صاحبش را نمى شناسى؟

كنيز گفت: «اى عاجز كم معرفت به بزرگى فرزندان و اوصياى پيغمبران! گوش خود را به من سپار و دل را براى شنيدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را براى تو شرح كنم.

من، ملكه، دختر يشوعاى، فرزند قيصر، پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن الصّفا، وصىّ حضرت عيسى عليه السّلام است، تو را خبر دهم به امرى عجيب.

بدان كه جدّم قيصر خواست كه مرا به عقد فرزند برادر خود در آورد، در هنگامى كه من سيزده ساله بودم؛ پس جمع كرد در قصر خود، از نسل حواريان عيسى عليه السّلام و از علماى نصارا و عباد ايشان سى صد نفر و از صاحبان قدر و منزلت هفت صد كس و از امراى لشكر و سرداران عسكر و بزرگان و سركرده هاى قبايل چهار هزار نفر.

تختى فرمود حاضر ساختند كه در ايّام پادشاهى خود به انواع جواهر، مرصّع گردانيده بود و آن تخت را بر روى چهل پايه تعبيه كردند و بت ها و چليپاهاى خود را بر بلندى هايى قرار دادند و پسر برادر خود را بر بالاى تخت فرستاد.

پس چون كشيشان، انجيل ها بر دست گرفتند كه بخوانند، بت ها و چليپاها همگى سرنگون شد و بيفتاد و پايه تخت بشكست و تخت بر روى زمين افتاد و پسر برادر ملك، از تخت در افتاد و بيهوش شد.

پس در آن حال رنگ هاى كشيشان، متغيّر شد و اعضايشان بلرزيد؛ پس بزرگ ايشان به جدّم گفت: اى پادشاه! ما را معاف دار از چنين امرى كه به سبب آن، نحوست هايى روى داد كه دلالت مى كند بر اين كه دين مسيح به زودى زايل شود.

ص: 5

پس جدّم اين امر را به فال بد دانسته و گفت به علما و كشيشان كه اين تخت را بار ديگر برپا كنيد و چليپاها را به جاى خود بگذاريد و حاضر گردانيد برادر اين برگشته روزگار بدبخت را، كه اين دختر را به او تزويج نمايم تا سعادت آن برادر، دفع نحوست اين برادر كند.

پس چون چنين كردند و آن برادر ديگر را بر روى تخت بردند، همين كه شروع به خواندن انجيل كردند، همان حالت اولى روى نمود و نحوست اين برادر، نحوست آن برادر بود و سرّ اين كار را ندانستند كه اين از سعادت سرورى است نه از نحوست دو برادر.

پس مردم متفرّق شدند و جدّم به حرم سرا بازگشت و پرده هاى خجالت درآويخت.

چون شب شد و به خواب رفتم، در خواب ديدم كه حضرت مسيح با حوّاريّين، جمع شدند

و منبرى از نور نصب كردند كه از رفعت، بر آسمان سر بلندى مى نمود و در همان موضع تعبيه كردند كه جدّم، تخت را گذاشته بود.

پس حضرت رسالت پناه محمّدى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، با وصى و دامادش على بن ابى طالب عليه السّلام، با جمعى از امامان فرزندان بزرگوار ايشان، قصر را به نور قدوم خويش، منوّر ساختند.

پس حضرت مسيح به قدم ادب از روى تعظيم و اجلال، به استقبال خاتم انبيا، محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، دست در گردن آن حضرت در آورد. پس حضرت رسالت فرمودند: «يا روح اللّه! آمده ام كه ملكه فرزند وصىّ تو، شمعون الصفا را براى اين فرزند سعادتمند خود، خواستگارى نمايم.» و اشاره كردند به ماه برج امامت، امام حسن عسكرى عليه السّلام، فرزند آن كسى كه تو نامه اش را به من دادى.

ص: 6

حضرت عيسى عليه السّلام نظر افكند به سوى حضرت شمعون و گفت: «شرف دو جهانى به تو رو آورد، پيوند كن رحم خود را به رحم آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.»

شمعون گفت: «كردم.»

پس همگى بر آن منبر بر آمدند و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطبه اى انشا نمود و با حضرت مسيح، مرا با حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام، عقد بستند و فرزندان حضرت رسالت با حواريان گواه شدند.

چون از خواب سعادت مآب بيدار شدم، از بيم كشتن، آن خواب را براى پدر و جدّ خود نقل نكردم و اين گنج يگانه را در سينه، پنهان داشتم و آتش محبّت آن خورشيد فلك امامت، روز به روز در كانون سينه ام، مشتعل مى شد و سرمايه صبر و قرار مرا، به باد فنا مى داد تا به حدّى كه خوردن و آشاميدن، بر من حرام شد و هر روز چهره ام كاهى مى شد و بدن مى كاهيد و آثار عشق پنهان، در بيرون ظاهر مى گرديد.

پس در شهرهاى روم، طبيبى نماند كه جدّم، جهت معالجه حاضر نكرده باشد و از دواى درد من، از او سؤال ننموده باشد. چون از علاج درد من مأيوس گرديد، روزى به من گفت: اى نور چشم من! آيا در خاطرت، در دنيا هيچ آرزويى هست تا به عمل آورم؟

گفتم: «اى جدّ من! درهاى فرح را بر روى خود بسته مى بينم؛ اگر شكنجه و آزار اسيران مسلمانان را كه در زندان توأند دفع نمايى و بند زنجير را از ايشان بردارى و آزاد نمايى، اميدوارم كه حضرت حقّ تعالى و حضرت مسيح و مادرش، عافيتى به من بخشند.»

ص: 7

چون چنين كردند، اندك صحّتى از خود ظاهر ساختم و اندك طعامى تناول كردم؛ پس خوش حال و شاد شد و ديگر اسيران مسلمانان را عزيز داشت.

بعد از چهار شب، در خواب ديدم كه بهترين زنان عالميان، فاطمه زهرا عليها السّلام به ديدن من آمد و حضرت مريم را كه با هزار كنيز از حوريان بهشت در خدمت آن حضرت اند.

پس مريم گفت: «اين خاتون و بهترين زنان، مادر شوهر تو است، امام حسن عسكرى عليه السّلام.»

به دامنش در آويختم و گريستم و شكايت كردم كه حضرت امام حسن عليه السّلام به من جفا مى كند و از ديدن من ابا مى كند.

آن حضرت فرمود: «فرزند من چگونه به ديدن تو آيد و حال آن كه به خدا شرك مى آورى و بر مذهب ترسايانى و اينك خواهرم مريم دختر عمران، بيزارى مى جويد به سوى خدا از تو، اگر ميل دارى كه حق تعالى و حضرت مسيح و مريم عليهما السّلام از تو خشنود گردند و حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام به ديدن تو بيايد، پس بگو: «اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه.»

چون اين دو كلمه طيّبه را تلفّظ نمودم، حضرت سيّدة النساء، مرا به سينه خود چسبانيد و دلدارى فرمود و فرمود: «اكنون، منتظر آمدن فرزندم باش كه من، او را به سوى تو مى فرستم.»

چون بيدار شدم، آن دو كلمه طيّبه را بر زبان مى راندم و انتظار ملاقات آن حضرت مى بردم.

چون شب آينده در آمد و به خواب رفتم، آفتاب جمال آن حضرت طالع گرديد، گفتم:

«اى دوست من! بعد از آن كه دلم را اسير محبّت خود گردانيدى، چرا از مفارقت جمال خود، مرا چنين جفا دادى؟»

ص: 8

فرمود: «دير آمدن من به نزد تو، نبود مگر براى آن كه مشرك بودى، اكنون كه مسلمان شدى، هر شب نزد تو خواهم آمد تا آن زمان كه خداى تعالى ما و تو را به ظاهر، به يكديگر برساند و اين هجران را به وصال، مبدّل گرداند.»

از آن شب تا حال، يك شب نگذشت كه درد هجران مرا، به شربت وصال، دوا نفرمايد.

بشر بن سليمان گفت: «چگونه در ميان اسيران افتادى؟»

گفت: «مرا خبر داد امام حسن عسكرى عليه السّلام، در شبى از شب ها، كه در فلان روز جدّت، لشكرى بر سر مسلمانان خواهد فرستاد و خود، از عقب خواهد رفت؛ تو، خود را در ميان كنيزان و خدمتكاران بينداز به هيأتى كه تو را نشناسند و از پى جدّ خود روانه شو و از فلان راه برو.»

چنين كردم. طليعه لشكر مسلمانان به ما برخوردند و ما را اسير كردند و آخر كار من اين بود كه ديدى و تا حال، به غير تو كسى ندانسته كه من دختر پادشاه رومم و مرد پيرى كه در غنيمت، من به حصّه او افتادم، نام مرا پرسيد. گفتم: «نرجس نام دارم.» گفت: «اين نام كنيزان است.»

بشر گفت: «اين عجيب است كه تو از اهل فرنگى و زبان عربى را نيك مى دانى.»

گفت: «بلى! از بسيارى محبّت كه جدّم به من داشت و مى خواست كه مرا بر ياد گرفتن آداب حسنه بدارد، زن مترجمى را كه زبان عربى و فرنگى، هر دو را مى دانست، مقرّر كرده بود كه هر صبح و شام مى آمد و لغت عربى به من مى آموخت تا آن كه زبانم، به اين لغت جارى شد.»

ص: 9

بشر گويد: چون آن را به سرّ من رأى به خدمت حضرت امام على النّقى عليه السّلام رسانيدم، حضرت به كنيزك خطاب كرد: «چگونه حق سبحانه و تعالى، به تو نمود عزّت دين اسلام را و مذلّت دين نصارا را و شرف و بزرگوارى محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت او عليهم السّلام؟»

گفت: «چگونه وصف كنم براى تو اى فرزند رسول خدا چيزى را كه تو بهتر مى دانى از من.»

حضرت فرمود: «مى خواستم تو را گرامى دارم. كدام يك بهتر است نزد تو، اين كه ده هزار اشرفى به تو بدهم يا تو را بشارتى بدهم به شرف ابدى؟»

گفت: «بلكه بشارت شرف مى خواهم و مال نمى خواهم.»

حضرت امام على النّقى عليه السّلام فرمود: «بشارت باد تو را به فرزندى كه پادشاه مشرق و مغرب عالم گردد و زمين را پر از عدل و داد كند، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد.»

گفت: «اين فرزند از كه به عمل خواهد آمد؟» فرمود: «از كسى كه حضرت رسالت پناه، تو را براى او خواستگارى كرد.» سپس از او پرسيد: «حضرت مسيح و وصىّ او، تو را به عقد كه در آوردند؟» گفت: «به عقد فرزند تو، امام حسن عسكرى عليه السّلام.»

فرمود: «آيا او را مى شناسى؟» گفت: «از شبى كه به دست بهترين زنان، مسلمان شدم، شبى نگذشته است كه او به ديدن من نيامده باشد.»

پس كافور خادم را طلبيد و فرمود: «برو و حكيمه خواهرم را بگو كه بيايد.»

چون حكيمه داخل شد، حضرت فرمود: «اين، همان كنيز است كه مى گفتم.»

حكيمه خاتون، او را در بر گرفته، نوازش بسيار كرد. پس آن حضرت فرمود: «اى دختر رسول خدا! ببر او را به خانه خود و واجبات و سنّت ها را به او بياموز؛ كه او زن حضرت امام حسن عسكرى و مادر صاحب الزمان- صلوات اللّه عليهما- است.»

ص: 10

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:55

اسامي والقاب و كنيه

مهدى

از صريح و فحواى كتاب و سنّت و تصريح روات و محدّثين و علماى رجال و غير هم به دست آمده و آن يك صد و هشتاد و دو اسم است و اسم بر هر سه اطلاق مى شود،كه به تعدادي از آنها اشاره مي شود:

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:44

مهدى صلوات اللّه عليه

كه اشهر اسما و القاب آن حضرت است در نزد جميع فرق اسلاميه.

شيخ طوسى در غيبت خود روايت كرده از ابى سعيد خراسانى كه او سؤال نمود از جناب صادق عليه السّلام: به چه جهت ناميده شده آن جناب به مهدى؟

فرمود: «زيرا كه او هدايت مى كند مردم را به سوى هر امر مخفى.»

شيخ مفيد در ارشاد روايت كرده از آن جناب كه فرمود: «قائم عليه السّلام را مهدى ناميدند به جهت آن كه هدايت مى نمايد به سوى امرى كه از او گم شده اند.»

يوسف بن يحيى السلمى در كتاب عقد الدّرر في الاخبار الامام المنتظر از جناب باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: «مهدى را، مهدى مى گويند زيرا كه هدايت مى كند به سوى امرى خفى و بيرون مى آورد تورات و انجيل را از زمينى كه آن را انطاكيه مى گويند.»

به روايت ديگر فرمود: «ناميده شده به مهدى، زيرا كه او هدايت مى كند به سفرها از تورات. پس بيرون مى آورد آنها را از كوه هاى شام و دعوت، مى كند به سوى آنها يهود را.

پس اسلام مى آورند براى اين كتب، قريب سى هزار نفر.»

به روايت ديگر: «او را مهدى مى نامند به جهت آن كه هدايت مى كند به سوى كوهى از كوه هاى شام. پس بيرون مى آورد از آنجا سفرها از تورات و محاجّه مى كند با آنها با يهود؛ پس اسلام مى آورد بر دستش، جماعتى از يهود.»

ص: 11

در اين اخبار، اشكالى است. زيرا كه آن چه فرمودند با معنى هادى مناسبت دارد كه به معنى راه نماينده است، نه با مهدى كه به معنى هدايت يافته است به راه راست و به ضمّ ميم هم نشايد، زيرا كه او كسى است كه هديه براى كسى مى فرستد و توضيح جواب از اين اشكال، در لقب هادى خواهد شد. ان شاء اللّه تعالى.

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:149

بقية اللّه

در غيبت فضل بن شاذان روايت شده از امام صادق عليه السّلام كه در ضمن احوال قائم عليه السّلام فرمود: «پس چون خروج كرد، پشت مى دهد به كعبه و جمع مى شود سى صد و سيزده مرد و اول چيزى كه تكلّم مى فرمايد، اين آيه است: بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ....

آنگاه مى فرمايد: منم بقيّة اللّه و حجّت او و خليفه او بر شما، پس سلام نمى كند بر او سلام كننده اى، مگر آن كه مى گويد: «السّلام عليك يا بقية اللّه في ارضه.»

و فرات بن ابراهيم در تفسير خود، روايت كرده از عمر بن زاهر گفت، مردى خدمت حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد: ما سلام بكنيم به حضرت قائم عليه السّلام به امرة المؤمنين، يعنى بگوييم به او يا امير المؤمنين؟!

فرمود: «نه، اين اسمى است كه ناميد به آن، خداوند امير المؤمنين عليه السّلام را كه ناميده نمى شود احدى پيش از او و نه بعد از او، مگر آن كه كافر باشد.»

گفت: چگونه سلام كنيم بر او؟

فرمود: «بگوييد: السّلام عليك يا بقيّة اللّه.»

آنگاه خواند حضرت: بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِين

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:93

ص: 12

قائم

از القاب خاصّه مشهوره متداوله آن حضرت است.

قائم يعنى برپا شونده در فرمان حق تعالى؛ چه آن حضرت، پيوسته در شب و روز، مهيّاى فرمان الهى است كه به محض اشاره، ظهور نمايد.

روايت شده از ابو حمزه ثمالى كه گفت: سؤال كردم از حضرت امام محمّد باقر- صلوات اللّه عليه-: «يا بن رسول اللّه! آيا همه شما قائم به حق نيستيد؟»

فرمود: «بلى، همه قائم به حقّيم.»

گفتم: پس چگونه حضرت صاحب الامر عليه السّلام را قائم ناميدند؟

فرمود: «چون جدّم، حضرت امام حسين عليه السّلام شهيد شد، ملايكه در درگاه الهى صدا به گريه و ناله بلند كردند و گفتند: اى خداوند و سيّد ما! آيا غافل مى شوى از قتل برگزيده خود و فرزند پيغمبر پسنديده خود و بهترين خلق خود؟

پس حق تعالى، وحى كرد به سوى ايشان: «اى ملايكه من! قرار گيريد! قسم به عزّت و جلال خود كه هرآينه انتقام خواهم كشيد از ايشان، هر چند بعد از زمان ها باشد.» پس حق تعالى حجاب ها را برداشت و نور امامان از فرزندان حسين را به ايشان نمود و ملايكه به آن شاد شدند؛ پس يكى از آن انوار را ديدند كه در ميان آن ها ايستاده بود، به نماز مشغول بود؛ حق تعالى فرمود: «به اين ايستاده از ايشان انتقام خواهم كشيد.»

شيخ مفيد رحمه اللّه در ارشاد روايت كرده از جناب رضا عليه السّلام كه فرمود: «چون حضرت قائم عليه السّلام برخيزد، مردم را به اسلام تازه بخواند.»

تا آن كه فرمود: «او را قائم ناميدند براى آن كه قيام به حق خواهد نمود.»

شيخ طوسى رحمه اللّه در غيبت روايت كرده از ابى سعيد خراسانى كه گفت، گفتم به حضرت صادق عليه السّلام: «مهدى و قائم يكى است؟»

ص: 13

فرمود: «آرى!» تا آن كه فرمود: «ناميده شد قائم، زيرا كه او بر مى خيزد بعد از آن كه مى ميرد و به درستى كه بر مى خيزد او، براى امر عظيمى.»

مراد از موت، موت ذكر آن جناب است، يعنى اسمش از ميان مردم مى رود.

صدوق در معانى الاخبار فرموده: «قائم عليه السّلام را قائم ناميدند، زيرا كه او بر مى خيزد بعد از موت ذكرش.»

صدوق در كمال الدين روايت كرده از صقر بن دلف كه گفت: شنيدم از حضرت امام محمّد تقى عليه السّلام كه مى فرمود: «امام بعد از من على، فرزند من است. امر او، امر من است و گفته او، گفته من و طاعت او، طاعت من است و امامت بعد از او، در فرزند او، حسن است و امر حسن، مانند امر پدر او است و فرموده او، فرموده پدر او است و اطاعت او، اطاعت پدر او است.» پس حضرت ساكت شد.

من عرض كردم: يا بن رسول اللّه! كيست امام بعد از حسن؟

حضرت گريست، گريستن شديدى. آنگاه فرمود: «امام بعد از حسن، پسر او است. كه قائم به حقّ و منتظر است.»

عرض كردم: يا بن رسول اللّه! چرا او را قائم ناميدند؟

فرمود: «براى آن كه او، به امامت اقامت خواهد نمود، بعد از خاموش شدن ذكر او و مرتد شدن اكثر آنها كه قايل به امامت آن حضرت بودند.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:127تا129

موعود

شيخ طوسى روايت كرده از حضرت سجاد عليه السّلام كه در آيه شريفه: وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ؛ و در آسمان است رزق شما و آن چه وعده كرده مى شويد و به شما وعده داده اند؛ فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ؛ پس، قسم به پروردگار آسمان و زمين كه آن حقّ است مثل آن كه شما سخن گوييد؛ فرمود: «اين برخاستن و خروج قائم آل محمّد عليهم السّلام است.»

ص: 14

از ابن عباس نيز مثل آن را نقل كرده و احتمال مى رود كه غرض آن حضرت، تأويل رزق در آيه باشد به ظهور آن جناب كه به سبب نشر ايمان و حكمت و انواع علوم و معارف است كه حقيقت رزق و مدد حيات انسانى و عيش جاودانى است؛ چنان چه طعام را در آيه شريفه فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ تفسير فرمودند به علم و آن چه بعد از آن ذكر شده از حبّ و انگور و زيتون و نخل و بساتين و چراگاه و غيره، به انواع علوم.

در غيبت نعمانى روايت شده است از امام باقر عليه السّلام كه فرمود: «در زمان آن حضرت حكمت داده مى شود به خلق تا به آنجا كه زن، در خانه خود، حكم مى كند به كتاب خداوند و سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.»

يا آن كه مقصود تفسير «و ما توعدون» باشد، يعنى: «آن موعودى كه به شما داده شده و جميع انبيا، امّت هاى خود را به آمدن او وعده دادند، آمدن آن جناب است چنان چه در زيارت آن جناب است: «السلام على المهدى الذي وعد اللّه به الامم ان يجمع به الكلم.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:153

صاحب الزمان و صاحب الغيبة

صاحب الغيبة و صاحب الزّمان هر دو از القاب معروفه و ثانى از القاب مشهوره آن حضرت است و مراد از آن، فرمان فرما و حكمران زمان است، از جانب خداوند.

حسين بن حمدان روايت كرده از ريّان بن صلت گفت: شنيدم حضرت رضا على بن موسى عليه السّلام مى فرمود: «قائم مهدى، پسر پسر من، حسن است؛ جسمش ديده نمى شود واسمش را نمى برد احدى بعد از غيبت او، تا آن كه او را ببيند و اعلان دهند به اسم او، كه خلايق نام او را ببرند.»

ص: 15

گفتيم به آن جناب: اى سيّد ما! اگر بگوييم صاحب الغيبة و صاحب الزّمان؟

فرمود: «همه اين ها مطلقا جايز است و جز اين نيست كه من، شما را نهى مى كنم از تصريح به اسم مخفى او از اعداى ما كه او را نشناسند.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:113

منتظر

در كمال الدين مروى است از امام محمّد تقى عليه السّلام كه فرمود: «امام بعد از حسن عليه السّلام پسر او، قائم به حقّ است كه منتظر است.»

راوى پرسيد: چرا او را منتظر نام كرده اند؟

فرمود: «براى آن كه براى او است غايب شدنى كه بسيار خواهد بود روزهاى آن و به طول خواهد كشيد مدّت آن. پس انتظار خواهند كشيد خروج او را مخلصان و انكار خواهند كرد او را شكّ كنندگان و استهزا خواهند نمود به ياد كردن او جاحدين و دروغ خواهند گفت وقت قراردهندگان و هلاك خواهند شد در آن غيبت، شتاب كنندگان و رستگارى خواهند يافت در آن ايّام، تسليم كنندگان يعنى آنان كه گردن به تسليم گذارند و به چون و چرا كه سبب توقّف چيست و چرا خروج نمى كند، كار ندارند. و بنابراين خبر، منتظر به فتح ظا است؛ يعنى انتظار برده شده كه همه خلايق پيوسته منتظر مقدم اويند.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:150

حجّة اللّه

دركمال الدين ازعلى بن محمّد خزّاز مروى است از ابى هاشم جعفرى كه گفت: شنيدم امام على النّقى عليه السّلام مى فرمايد: «جانشين بعد از من، پسر من حسن است. پس چگونه خواهد بود حال شما با جانشين بعد از جانشين من؟»

گفتم: چرا؟ فداى تو شوم!

فرمود: «به جهت اين كه شخص او را نمى بينيد و حلال نيست براى شما بردن نام او.»

ص: 16

گفتم: پس چگونه او را ياد كنيم؟

فرمود: «بگوييد حجّت از آل محمّد عليهم السّلام.»

و اين از القاب شايعه آن جناب است كه در بسيارى از ادعيه و اخبار، به همين لقب مذكور شده اند و بيشتر محدّثان، آن را ذكر نموده اند و با آن كه در اين لقب، ساير ائمّه عليهم السّلام شريكند و همه حجّتند از جانب خداوند بر خلق، لكن چنان اختصاص به آن جناب دارد كه در اخبار هر جا بى قرينه و شاهدى ذكر شود، مراد آن حضرت است.

بعضى گفتند: لقب آن جناب حجة اللّه است به معنى غلبه يا سلطنت خداى بر خلايق؛ چه اين هر دو به واسطه آن حضرت به ظهور خواهد رسيد و نقش خاتم آن جناب «انا حجّة اللّه» است و به روايتى «انا حجة اللّه و خالصته» و به همين مهر، حكومت روى زمين كند.

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:100

خليفة اللّه

در كشف الغمّه مروى است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: «خروج مى كند مهدى عليه السّلام و بر سر او، ابرى است، و در آن مناديى است كه ندا مى كند، اين مهدى خليفة اللّه است؛ او را

پيروى كنيد.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:106

منصور

در ذخيره و تذكره مذكور است كه اين اسم آن جناب است در كتاب ديد براهمه كه به اعتقاد ايشان از كتب آسمانى است.

در تفسيرفرات بن ابراهيم كوفى روايت است از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود در تفسير آيه شريفه وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً ... كه آن حسين عليه السّلام است؛ يعنى آن مظلوم كشته شده. فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً فرمود: «خداوند ناميد مهدى عليه السّلام را منصور، چنان چه ناميده شده احمد، محمّد و محمود صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و چنان چه ناميده شد عيسى عليه السّلام مسيح.» و شايد، نكته تعبير از آن جناب به امام منصور در زيارت عاشورا، آيه مذكوره باشد به مناسبتى كه وجه آن واضح است. و اللّه العالم.

ص: 17

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:134

منتقم

در خطبه غديريه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است در اوصاف آن جناب: «الا انّه المنتقم من الظّالمين.»

در خبر طولانى مشهور جارود بن منذر است به روايت ابن عياش در مقتضب كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

در آن شب كه مرا به آسمان بردند، خداوند وحى نمود به من كه سؤال كنم از رسولانى كه پيش از من، مبعوث شدند. پس گفتم: «بر چه مبعوث شديد؟»

گفتند: «بر نبوّت تو و ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام و ائمّه عليهم السّلام كه از شما خواهند بود.»

آنگاه وحى نمود به من: «ملتفت شو از طرف راست عرش!» پس ملتفت شدم و ديدم على و حسن و حسين و على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و على بن محمّد و حسن بن على و مهدى را در پايانى از نور، كه نماز مى كردند. پس پروردگار تبارك و تعالى به من فرمود: «اين ها حجّت من اند براى اولياى من و اين- يعنى مهدى عليه السّلام- منتقم است از اعداى من.»

در كمال الدين مروى است كه آن حضرت، در سنّ سه سالگى به احمد بن اسحاق فرمود: «انا بقيّة اللّه في ارضه و المنتقم من اعدائه.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:148

مضطر

در تفسير على بن ابراهيم مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه در آيه شريفه أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ ... كه نازل شده در حقّ قائم عليه السّلام. او است و اللّه مضطرّ!؛

ص: 18

فرمود: «هرگاه دو ركعت نماز بخواند در مقام، يعنى مقام ابراهيم عليه السّلام و خداى را بخواند، پس اجابت مى كند او را و بر طرف مى كند سوء را و مى گرداند او را خليفه زمين.»

در تأويل الآيات شيخ شرف الدين مروى است از جناب باقر عليه السّلام كه فرموده در آيه مذكوره: «آن، نازل شده در قائم عليه السّلام، چون خروج كند، عمّامه بر سر نهد و در مقام، نماز كند و به سوى پروردگار خود تضرّع نمايد. پس هرگز رايتى از او برنگردد؛ يعنى به هر جا فرستد، فتح كند.»

نيز از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: «به درستى كه قائم عليه السّلام چون خروج كند، داخل مسجد الحرام شود و رو به كعبه نمايد و پشت به مقام ابراهيم عليه السّلام، آنگاه دو ركعت نماز به جاى آرد، آنگاه برخيزد پس بگويد:

اى مردم! من سزاوارترين مردمم به آدم.

من سزاوارترين مردمم به ابراهيم.

من سزاوارترين مردمم به اسماعيل.

و اى مردم! من سزاوارترين مردمم به محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

آنگاه دست هاى خود را به آسمان بلند كند، پس دعا نمايد و تضرّع كند تا اين كه به رو در افتد و اين است قول خداى عزّ و جلّ: «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ ....».

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:162

صاحب

از القاب معروفه آن جناب است و علماى رجال تصريح كردند. در ذخيره گفته كه اين، نام آن جناب است در صحف ابراهيم عليه السّلام.

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:113

مؤمّل

شيخ كلينى و طوسى روايت كردند از حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام «در آن وقت كه حجّت عليه السّلام متولّد شده كه فرمود: «گمان كردند ظلمه كه ايشان مرا مى كشند تا اين كه قطع كنند اين نسل را. پس چگونه ديدند قدرت خداوند را؟ و ناميد او را مؤمّل.» و ظاهر آن است كه به فتح ميم دوم باشد، يعنى آن كه خلايق، آرزوى او را دارند و در ندبه اشاره به اين مضمون شده: «بنفسي أنت من امنيّة شائق يتمنّى من مؤمن و مؤمنة ذكرا فحنّا»

ص: 19

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:150

جَوارِ الْكُنَّسِ

يعنى ستاره هاى سيّاره كه پنهان مى شوند در زير شعاع آفتاب، چون وحشيان كه در خوابگاه درآيند و در آنجا پنهان شوند.

در كمال الدين و غيبت شيخ طوسى و غيبت نعمانى،مروى است از جناب باقر عليه السّلام در تفسير آيه شريفه: فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. الْجَوارِ الْكُنَّسِ كه فرمود: «مراد از آن، امامى است كه غايب شود سنه دويست و شصت آنگاه ظاهر شود مانند شهاب درخشان در شب تاريك.» و به راوى فرمود: «اگر درك كردى آن زمان را چشم هايت روشن خواهد شد.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:100

فجر

در تأويل الآيات شيخ شرف الدين نجفى مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود:در تفسير كلام خداوند، و الفجر: «مراد از فجر، قائم عليه السّلام است.»

نيز روايت كرده از آن جناب كه فرمود در تفسير سوره مباركه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ... حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ يعنى: تا آن كه برخيزد و ظاهر شود قائم عليه السّلام.

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:121

ماء معين

يعنى آب ظاهر جارى بر روى زمين.

در كمال الدين و غيبت شيخ روايت شده از جناب باقر عليه السّلام كه در آيه شريفه قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ

خبر دهيد كه اگر آب شما فرو رفت در زمين، پس كيست كه بياورد براى شما آب روان؟ فرمود: «اين آيه نازل شده در قائم عليه السّلام.

مى فرمايد خداوند: اگر امام شما غايب شد از شما كه نمى دانيد او در كجاست، پس كيست كه بياورد براى شما امام ظاهرى كه بياورد اخبار آسمان و زمين و حلال خداوند عزّ و جلّ و حرام او را؟»

ص: 20

آنگاه فرمود: «و اللّه! نيامده تأويل اين آيه و لا بد خواهد آمد تأويل آن.»

قريب به اين مضمون چند خبر ديگر در آنجا و در غيبت نعمانى و تأويل الآيات هست و وجه مشابهت آن جناب، به آب كه سبب حيات هر چيزى است ظاهر است؛ بلكه آن حياتى كه به سبب آن وجود معظّم آمده و مى آيد به چندين رتبه، اعلى و أتمّ و اشدّ و ادوم از حياتى است كه آب آورد، بلكه حيات خود آب، از آن جناب است.

در كمال الدين روايت شده از امام باقر عليه السّلام كه در آيه شريفه: اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها ...؛ بدانيد كه خداى تعالى زنده مى كند زمين را بعد از مردنش؛ فرمود:

«خداوند زنده مى كند به سبب قائم عليه السّلام زمين را بعد از مردنش به سبب كفر اهلش و كافر مرده است.»

به روايت شيخ طوسى در آيه مذكوره: «خداوند اصلاح مى كند زمين را به قائم آل محمّد عليهم السّلام بعد از مردنش، يعنى بعد از جور اهل مملكتش.»

مخفى نماند كه چون در ايّام ظهور، مردم از اين سر چشمه فيض ربّانى به سهل و آسانى استفاضه كنند و بهره برند، مانند تشنه اى كه در كنار نهر جارى گوارايى باشد كه جز اغتراف، حالت منتظره نداشته باشد، لهذا از آن جناب، تعبير فرمودند به «ماء معين».

در ايّام غيبت كه لطف خاصّ حقّ، از خلق برداشته شد، به جهت سوء كردارشان، بايد رنج و تعب و عجز و لابه و تضرّع و انابه از آن جناب، فيضى به دست آورد و خيرى گرفت و علمى آموخت. مانند تشنه اى كه بخواهد از چاه عميق، تنها به آلات و اسبابى كه بايد به زحمت به دست آورد، آبى كشيد و آتشى فرونشاند. لهذا تعبير فرمودند از آن حضرت به بئر معطّله و مقام را گنجايش شرح زياده از اين نيست.

ص: 21

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:151

وقايع حين ولادت

....حكيمه خاتون مي گويد:شب در خانه امام عسكري عليه السلام ماندم ماندم و افطار كردم و نزديك نرجس خوابيدم در هر ساعت از او خبر مى گرفتم و او به حال خود خوابيده بود، هر ساعت حيرتم زياده مى شد، و در اين شب بيش از شب هاى ديگر به نماز و تهجّد برخاستم و نماز شب ادا كردم چون به نماز وتر رسيدم نرجس از خواب جست و وضو ساخت و نماز شب را به جاى آورد. چون نظر كردم صبح كاذب طلوع كرده بود، پس نزديك شد شكّى در دلم پديد آيد از وعده اى كه حضرت فرموده بود، ناگاه حضرت امام حسن عليه السّلام از حجره خود صدا زدند كه شكّ مكن كه وقتش نزديك رسيده.

پس در اين وقت در نرجس اضطراب مشاهده كردم پس او را در برگرفتم و نام الهى را بر او خواندم باز حضرت صدا زد كه سوره «انّا انزلناه فى ليلة القدر» را بر او بخوان، پس از او پرسيدم كه چه حال دارى؟ گفت: ظاهر شده است اثر آنچه مولايم فرمود.

پس چون شروع كردم به خواندن سوره «انّا انزلناه فى ليلة القدر»، شنيدم كه آن طفل در شكم مادر با من همراهى مى كرد در خواندن و بر من سلام كرد، من ترسيدم پس حضرت صدا كرد كه تعجّب مكن از قدرت حقّ تعالى كه طفلان ما را به حكمت گويا مى گرداند، و ما را در بزرگى حجّت خود ساخته است در زمين.

پس چون كلام حضرت امام حسن عليه السّلام تمام شد نرجس از ديده من غايب شد گويا پرده اى ميان من و او حايل گرديد، پس دويدم به سوى حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرياد كنان، حضرت فرمود: برگرد اى عمّه كه او را در جاى خود خواهى ديد، چون برگشتم پرده گشوده شد و در نرجس نورى مشاهده كردم كه ديده مرا خيره كرد و حضرت صاحب را ديدم كه رو به قبله به سجده افتاده به زانوها و انگشتان سبّابه را به آسمان بلند كرده و مى گويد:

ص: 22

اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له، و انّ جدّى رسول اللّه، و انّ ابى امير المؤمنين وصىّ رسول اللّه.

پس يك يك امامان را شمرد تا به خودش رسيد فرمود:

اللّهمّ أنجز لي وعدى، و اتمم لى أمرى، و ثبّت وطأتى، و املأ الارض بى عدلاو قسطا.

يعنى: خداوندا، وعده نصرت كه به من فرموده اى وفا كن و امر خلافت و امامت مرا تمام كن، و استيلاء و انتقام مرا از دشمنان ثابت گردان، و پر كن زمين را به سبب من از عدل و داد.

و در روايت ديگر است كه:چون حضرت صاحب الأمر عليه السّلام متولّد شد، نورى از او ساطع گرديد كه به آفاق آسمان پهن شد و مرغان سفيد ديدم كه از آسمان به زير مى آمدند و بال هاى خود را بر سر و روى و بدن آن حضرت مى ماليدند و پرواز مى كردند،پس حضرت امام حسن عليه السّلام مرا آواز داد كه: اى عمّه! فرزند مرا برگير و به نزد من بياور، چون برگرفتم او ختنه كرده و ناف بريده و پاك و پاكيزه يافتم و بر ذراع راستش نوشته بود كه «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً» يعنى: حقّ آمد و باطل مضمحلّ شده و محو گرديد پس بدرستى كه باطل مضمحلّ شدنى است و ثبات و بقا ندارد! پس حكيمه گفت كه: چون آن فرزند سعادتمند را به نزد آن حضرت بردم همين كه نظرش بر پدرش افتاد سلام كرد، پس حضرت او را گرفت و زبان مبارك بر دو ديده اش ماليد و در دهان و هر دو گوشش زبان گردانيد و بر كف دست چپ او را نشانيد و دست بر سر او ماليد و گفت: اى فرزند! سخن بگو به قدرت الهى، پس صاحب الأمر استعاذه فرمود و گفت:

ص: 23

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ. وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 1970وص: 1969

وقايع بعد از ولادت

در روايات ديگر وارد شده كه حكيمه خاتون گفت كه: بعد از سه روز از ولادت حضرت صاحب الامر عليه السّلام مشتاق لقاى او شدم، رفتم به خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام پرسيدم كه مولاى من كجا است؟

فرمود كه: سپردم او را به آن كسى كه از ما و تو به او احقّ و اولى بود، چون روز هفتم شود بيا به نزد ما. و چون روز هفتم رفتم، گهواره اى را ديدم و بر سر گهواره دويدم مولاى خود را ديدم چون ماه شب چهارده بر روى من مى خنديد و تبسّم مى فرمود، پس حضرت آواز داد كه فرزند مرا بياور چون به خدمت آن حضرت بردم زبان در دهان مباركش گردانيد و فرمود كه: سخن بگو اى فرزند.

حضرت صاحب الأمر عليه السّلام شهادتين فرمود و صلوات بر حضرت رسالت پناه وساير ائمّه- صلوات اللّه عليهم- فرستاد و بسم اللّه گفت و آيه اى كه گذشت تلاوت فرمود.

پس حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود كه: بخوان اى فرزند، آنچه حقّ سبحانه و تعالى بر پيغمبران فرستاده است، پس ابتدا نمود از صحف آدم و به زبان سريانى خواند و كتاب ادريس و كتاب نوح و كتاب هود و كتاب صالح و صحف ابراهيم و تورات موسى و زبور داود و انجيل عيسى و قرآن جدّم محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را خواند، پس قصّه هاى پيغمبران را ياد كرد.

ص: 24

درروايت ديگري واردشده كه:حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود كه: چون حقّ تعالى مهدى اين امّت را به من عطا فرمود دو ملك فرستاد كه او را به سرا پرده عرش رحمانى برند، پس حقّ تعالى به او خطاب نمود كه مرحبا به تو اى بنده من كه تو را خلق كرده ام براى يارى دين خود و اظهار امر شريعت خود و تويى هدايت يافته بندگان من، قسم به ذات خودم مى خورم كه به اطاعت تو ثواب مى دهم، و به نافرمانى تو عقاب مى كنم مردم را، و به سبب شفاعت و هدايت تو بندگان را مى آمرزم و به مخالفت تو ايشان را عقاب مى كنم، اى دو ملك برگردانيد او را به سوى پدرش و از جانب من او را سلام برسانيد و بگوييد كه او در پناه حفظ و حمايت من است او را از شرّ دشمنان حراست مى نمايم تا هنگامى كه او را ظاهر نمايم و حقّ را با او برپا دارم و باطل را با او سرنگون سازم و دين حقّ براى من خالص باشد.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 1973

غدير در سيره امام زمان عجل الله تعال فرجه

تجلى غدير در عصر ظهور

عصر ظهور تجليگاه غدير/ مركز غديرستان كوثر نبى صلى الله عليه وآله

چكيده

1 . غدير از آغاز خلقت تا ظهور و تا قيامت

2 . سقيفه مانع غدير تا ايام ظهور

3 . ظهور با پيام غدير

4 . آثار غدير در ايام ظهور : عدالت، عقل، علم، دين

مقدمه

عصر ظهور افق بيكرانه اى است كه بشر از تصور آن عاجز است، و نزولِ رحمت است آن گونه كه انسانيت تاكنون تجربه نكرده است، و كمالِ تعالى و رشد است در گونه اى كه هنوز عقل بشريت به آنجا نرسيده است. پس هر چه بگوييم دورنمايى از يك بهشت ناديده است كه فقط شنيده ايم و ايمان آورده ايم، و هر تصورى در ذهن بپروريم چشم اندازى از سرسبز آرزوهاست كه تا محقق نشود لذت آن قابل احساس نخواهد بود

ص: 25

اين ناشناخته ظهور، آن قدر شيرين است كه حتى يادِ آن كاممان را حلاوت مى بخشد، امّا همچون جنينى در رحم مادر هستيم كه تا در كنار حجّت پروردگار زندگى نكنيم حقيقت آن را در نخواهيم يافت؛ به خصوص آنكه سقيفه چنان زهر تلخى به همه چشانده و پرده هاى تيره و تار ظلم را بر سراسر جهان آويخته، كه ديدن آن روز موعود از فراسوى روز حضورش بر چشمان غبار گرفته ما بسيار سخت است.

در كتاب حاضر قلم هايى بر آنند تا تصويرهاى زيباى روزگارِ ظهور را به نام غدير ترسيم كنند، و كام هاى تلخ شده از نكبتِ سقيفه را با زنده كردن ياد روزهاى پر خاطره ظهور كه در پيش داريم معطر سازند، و براى لحظاتى لذت ظهور و حضور را به ما بچشانند.

آنچه از رنگ رنگِ روزهاى قشنگ غدير در ظهور از اين قلم ها چكيده، برگرفته از كلام خداوند و بشارت هاى معصومين عليهم السلام است كه از آن روزهاى شيرين خبر داده اند. با الهام از كلام پيامبرصلى الله عليه وآله و امامان عليهم السلام، مى توان نتايجى به دست آورد كه لطافت و خنكاى آن روزگار شيرين تر از عسل را به ما نشان دهد، و اين همان چيزى است كه قلم پردازان اين كتاب با آموختن تصورى صحيح از روزگار غديرىِ ظهور در نظر داشته اند.

به عنوان استقبال از اين دورنماى زيباى عصر ظهور كه غدير در آن تجلّى كرده و در مقالات اين كتاب خود را نشان مى دهد، مقاله آغازين اين مجموعه همه اين باغ سرسبز را مرور كرده و با الهام از همه آن فكرهاى غدير دوست و منتظرِ ظهور، يك جمع بندى از آنها ارائه كرده است؛ تا از يك سو اشتياق مخاطبين را براى مطالعه مقالات دو چندان نمايد، و از سوى ديگر يك تابلوى تمام نما از كتاب حاضر را در اختيار خوانندگان قرار دهد.

ص: 26

اين مقاله در چهار قسمت اصلى با عناوين زير، ارتباط غدير با ظهور را دنبال مى نمايد:

الف . غدير، از آغاز خلقت تا ظهور و تا قيامت

ب . سقيفه، مانع غدير تا ايام ظهور

ج . ظهور با پيام غدير

د . آثار غدير در ايام ظهور

غدير از آغاز خلقت تا ظهور و تا قيامت

عالَم با غدير آغاز شده و با غدير ادامه دارد و با غدير پايان مى يابد، كه همان محبت و ولايت محمد و آل محمدعليهم السلام است، و بر همين اساس مهمترين رسالت پيامبران ابلاغ پيام غدير بوده است.

ما معتقديم غدير استمرار حلقه پيوند انسان با آفريدگار است كه از روز اول بدان نياز داشته و تا قيامت اين روند ادامه دارد. غدير پاسخ به منجى گرايى بشريت و پاسخ به درخواست «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ» انسان است. در واقع انسان رهروِ راه كمال است با برنامه مدوّنِ الهى، كه در غدير تكميل شد و پيشواى هدايتگر آن در غدير معرفى گرديد.

پس جا دارد بگوييم: غدير بهترين شيوه بهره بردارى از جهان هستى را در اختيار بشر قرار مى دهد. غدير شاقول الهى افكار است كه در طول تاريخ تنها ميزان سنجش از طرف پروردگار بوده است.

بنابراين مى توان نتيجه گرفت كه توحيد از آغاز خلقت با آموزشِ فرستاده و نماينده خدا پايه گذارى شد، و ملائكه و انبياء هم توحيد را از چهارده معصوم عليه السلام آموختند، و اوج اين عظمت در غدير اعلام شد. و چه زيباست كه بگوييم: «كمال دين و نعمت و رضايت الهى كه انسان از آغاز خلقت در انتظارش بود، با غدير اعلام شد».

ص: 27

خداوند منّان سه تعبير درباره بعثت و غدير و ظهور در قرآن آورده كه اين روند را به خوبى ترسيم مى نمايد: بعثت را منت خود بر خلق شمرده و فرموده: «لَقَد مَنَّ اللَّهُ عَلَى المؤمنينَ اِذ بَعَثَ فيهِم رَسولاً»(2)؛ و غدير را كمال دين خود اعلام كرده و فرموده: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم»(3)؛ و ظهور را تابشِ نور الهى به حساب آورده و فرموده: «وَ اَشرَقَتِ الاَرضُ بِنورِ ربِّها».(4)

اين مسير از آغاز خلقت تا بعثت و از بعثت تا غدير، مسير خود را طى كرد تا به دوران بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد. در واقع غدير وصيتنامه اجرائى پيامبرصلى الله عليه وآله بود كه بايد بعد از آن حضرت عملى مى شد؛ و اوجب واجبات در روزگار فقدان نبى امامت بود كه معناى دقيق جانشينى و خلافت به حساب مى آمد. يعنى در غدير مُبيِّن دين همانند مؤسِّس آن معرفى شد كه مقام عصمت است. اكنون كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفته بايد اين روند تا قُلّه خود پيش رود و اوج گيرد و هيچ مانعى - حتى اگر سقيفه باشد - نخواهد توانست مانع اين پايه گذارىِ خلقت شود.

اگر در زمانى موقت، فتنه هاى سقيفه مغزها و افكار بشر را از راه راست بهشت منحرف كرد و امتحان الهى تحقق يافت؛ امّا اراده پروردگار بر اجراى امر خود درباره غدير، پشتوانه اى است كه در زمان ظهور خود را نشان خواهد داد آنجا كه فرموده: «كَتَبَ اللَّهُ َلاَغلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلى».(5)

اكنون بايد گفت: ظهور انتهاى تفصيلى صراط مستقيمِ غدير و تجلّى كاملِ تعالىِ بشر است. اسلام بدون غدير و غدير بدون ظهور متجلى نمى شود. آن كمالِ اعلام شده در دين و آن نعمتِ به اوج رسيده در ولايت و آن مُهرِ رضايت ربّ در غدير، جز با ظهور عملى نخواهد شد.

ص: 28

امام غدير در روز ظهور آن پيشواى هدايتگرى است كه رسالت جهانىِ ختم نبوت را بر عهده دارد. آن برنامه مدون الهى در غدير به دست او در روزگار ظهور متجلى مى گردد. اوج پيوندِ انسان با آفريدگار در عصر ظهور خود را نشان خواهد داد كه «مَتى تَرانا و نَراكَ وَ اَنتَ تَأُمُّ المَلَأ»(6)، و اوست كه واسطه بودن بين خدا و خلق را به همه نشان مى دهد.

آن روز بهترين بهره بردارى از جهان هستى به دست امامى آگاه از جزئيات جهانِ خلقت محقق مى شود. آن روز اوجب واجبات كه امامت است معناى عملى خود را نشان مى دهد. آن روز مردم مى فهمند كه دير زمانى است پاسخ به درخواست «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ»(7) را دريافت كرده بودند، ولى بدان توجه نداشتند.

آن روز وصيتنامه غديرىِ پيامبرصلى الله عليه وآله حقاً مورد عمل قرار مى گيرد. آن روز تراز سنجش افكار، بى پرده درست را از نادرست تعيين خواهد كرد. آن روز توحيد و خداشناسى توسط امامِ غدير در گسترده ترين بازار علم بر عقول جهانيان عرضه خواهد شد؛ و آن روز است كه بايد با خط طلا بر سينه آسمان نوشت: «تجلى واقعى غدير تنها در عصر ظهور است»!

سقيفه مانع غدير تا ايام ظهور

برنامه الهى غدير كه به همه بشريت تقديم شد و هديه پروردگار به بندگانش بود، ضربه هولناكى را از سوى سقيفه تجربه كرد، كه بدبختى بلكه نگون بختىِ واقعى را براى انسان ها به ارمغان آورد. با جمله «حَسبُنا كِتابُ اللَّهِ»(8) كه به معناى كنار گذاشتن امامِ تعيين شده از سوى خداوند بود، طعم شيرينِ غدير در رسيدن به آرزوهاى بشر در كامشان تلخ شد.

ص: 29

سقيفه درهاى رحمتِ گشوده در غدير را بست و درهاى جهنم را براى مسلمين و كل بشر باز كرد. با حاكميت جابرانه سقيفه، از يك سو امامانِ معصوم عليهم السلام نتوانستند غديرِ از دست رفته را به كام زندگى مردم باز گردانند؛ و از سوى ديگر با كنار گذاشتن غدير در سقيفه بشر به سوى تفرقه پيش رفت. در يك كلمه بايد گفت: غدير فصل تازه اى از دين بعد از رسالت بود كه در پرده ظلمت سقيفه پنهان شد، و با غصب حقِ غدير به دست سقيفه مردم به جاهليت باز گشتند!

از همين جاست كه جنايات سقيفه و ظلمى كه بر مردم روا داشته، اميد آنان را به ظهور چند برابر كرده است، و از همين جاست كه آغاز ظهور با نابود كردن ضد غدير و طرفدارانش خواهد بود. ظهور مأيوس كردن دشمنان از نابودىِ دين است، همان گونه كه غدير دشمنان را مأيوس كرد.

واقعيت آن است كه مردم چاره اى جز بازگشت به سوى غدير ندارند، و ظهور براى همين هدف است. مردم به خاطر قطع ارتباط با امام غدير، به انواع گناهان آلوده شدند و گناهان را با فقر و سختى ها تاوان دادند، كه باعث همه اينها سقيفه بود. براى جبران غدير از دست رفته به دستِ سقيفه، بايد دستِ بيعت با وارثِ غدير داد و خود را براى عصر ظهور آماده كرد.

با حذف سقيفه، راه براى آرزوهاى بشريت و نزول رحمتِ الهى و حضور امامان معصوم عليهم السلام و ريشه كن شدن تفرقه باز مى شود. در ظهور ريشه ظلم و ظالم كنده مى شود، و بدون شك ظالم تر از غاصبين ولايت وجود ندارد. آن روز غدير از پشت پرده سقيفه بيرون مى آيد و مردم از جاهليت نجات مى يابند.

ص: 30

بنابراين جا دارد با صداى بلند اعلام كنيم: حقّ غدير كه به دست سقيفه نابود شد، جز با ظهور امام غدير اعاده نمى گردد، و آتش سقيفه بر سر غدير جز با آب عدالت مهدوى خاموش نمى شود.

ظهور با پيام غدير

امام زمان عليه السلام با پيام غدير بپا مى خيزد و با پيام غدير حركت مى نمايد و با پيام غدير به پايان مى رساند. دو آيه تبليغ و اكمال در اين آيه به ظهور مى رسد كه «لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرض».(9) اين مفهوم بر همه روشن مى شود كه بعثت علتِ مُحدثه اسلام، و غدير علت مُبقيه اسلام، و ظهور مُجدِّد و احياكننده اسلام است. از همين جا معلوم مى گردد كه دستور ابلاغ غدير تا قيامت، به معناى بقاء و ادامه راه انبيا تا روز ظهور و بعد از آن تا قيامت است.

در عصر ظهور معلوم خواهد شد كه مردم چقدر نياز به غدير داشتند و چه چيزى را پشت پا انداختند. هم تكليف غدير با انسان ها و هم تكليف انسان ها با غدير، در آن روز روشن خواهد شد؛ و امام زمان عليه السلام مردم را متوجه فراموشى و از دست دادن غدير مى نمايد.

همه اينها از آنجاست كه در غدير وعده ظهور داده شده، و وعده هاى روز ظهور هم اعلام شده كه تحقق آن حتمى خواهد بود. سيماى موعود در بيست فراز از خطبه غدير ترسيم شده كه در عصر ظهور تحقق خواهد يافت. در غدير دو حكومت با يك محور طراحى شد: علوى و مهدوى؛ كه مردم قدر اوّلى را ندانستند، اما دومى را با زمينه هايى كه غدير براى پى ريزى حكومت واحد جهانى بر اساس عدالت به دست حضرت مهدى عليه السلام آماده كرده درك خواهند كرد.

ص: 31

و چه به جاست كه بگوييم: غدير از زمان وقوع تا ظهور به صورت گفتمان بوده، و در زمان ظهور گذشته از گفتمان به صورت اجرايى و عملى تحقق مى يابد.

آثار غدير در ايام ظهور
اشاره

روزگار ظهور ميعادگاه منتظران غدير است، كه قرن ها به دست سقيفه در خاك سياه نشسته اند و چشم به دوردست هاى ظهور دوخته اند. حتى آنان كه رفته اند زنده مى شوند و باز مى گردند تا از شهد شيرين غدير با حضور صاحب آن لذت ببرند و اين حق آنهاست. آنچه اين انتظار را به اشتياق رسانده، آن است كه هيچ كس جز دورنمايى از عصر ظهورِ غدير نشنيده است؛ و شنيدن كى بود مانند ديدن و زيستن در سايه سارِ امام غدير!

و اما اينكه در عصر ظهور چگونه غدير تجلى خواهد كرد؟ بايد به ياد آوريم كه غدير همان برنامه مدوّن الهى براى سعادت همه بشر بود، كه ركن آن اطاعت و پيروى از امام معصوم عليه السلام قرار داده شد. بنابراين سعادت بشر را با نگاهى عام و نگاهى خاص مى توان نگريست.

در نگاه عام، همه جهاتى كه براى نجات و سعادت همه ملت ها از همه رنگ و نژاد و زبان و در هر زمان و مكانى لازم است، در غدير نهفته و در عصر ظهور تجلّى تمام عيار مى يابد. در تبيين اين سعادتمندى، دلنوشته ها و ناگفته هاى بسيارى را مى توان بر زبان آورد:

1 . اگر بگوييم حيات مادى و معنوى بشر تأمين خواهد شد، گزاف نگفته ايم.

2 . اگر بگوييم بشر در تعالى و رشد به اوج مى رسد و نهايت قابليت هاى خود را نشان مى دهد، درست گفته ايم.

ص: 32

3 . اگر بگوييم بشر صراط مستقيم را پيدا مى كند و از آن به سوى اهداف الهى حركت مى كند و از هر انحرافى مصون خواهد بود، به جا گفته ايم.

4 . اگر تعبير كنيم كه اسلام كه اساس همه اديان الهى است، در كامل ترين صورت خود متجلى خواهد شد، بيراهه نرفته ايم.

5 . اگر ادعا كنيم كه شر و ظلم و فتنه در همه گونه هاى آن رنگ مى بازد، و قبل از بهشتِ آخرت در اين دنيا بهشت برقرار مى شود، و همه موجودات با امنيّت تمام عيار زندگى مى كنند، عين حقيقت را بر زبان آورده ايم.

6 . اگر بگوييم: عصر ظهور روزگارى است كه خداوند از بندگانش راضى مى شود و اين رضايت نهايت مطلوب از بشر است، ادعاى درستى است.

7 . اگر ادعا كنيم امام غدير در عصر ظهور بهترين شيوه بهره بردارى از جهان هستى را به همه نشان خواهد داد، درست گفته ايم.

8 . اگر بگوييم: با زعامت امام معصوم عليه السلام نورانيت زمين را فرا مى گيرد، و جهان نور باران مى شود و همه موجودات به اين نورانيّت افتخار خواهند كرد، سخن درستى است.

و اما در نگاه خاص به سعادتمندى بشر در عصر ظهور، در جستجوى دو مسئله خواهيم بود: يكى ابعاد گسترده سعادت بشر، و ديگرى كارهاى خاصى كه براى سعادت بشر تحقق مى يابد.

اما ابعاد گسترده سعادتمندى بشر كه آميخته اى از ابعاد فكرى و جسمانى و ابعاد دنيايى و آخرتى انسان است، در جهات بسيارى قابل شمارش است كه مواردى از آنها را بر مى شماريم:

ص: 33

عدالت

برقرارى عدالت از همه زاويه هاى مؤثر در حيات مادى و معنوى بشر، يكى از ثمرات تجلى غدير در عصر ظهور است. شكى نيست كه بايد مسئله ريشه كن كردن ظلم را مقدمه اى براى تثبيت عدالت در نظر گرفت، و بلكه اولين گام در اين راه است.

در يك نگاه، تحقق جهان شمولى عدلِ غدير در عصر ظهور خواهد بود، كه طعم آن را همه انسان ها و حتى حيوانات و گياهان، بلكه همه موجودات خواهند چشيد.

از سوى ديگر، نظم عمومى جهان و طبعاً وحدت معقول اقشار مختلف مردم در ابعاد مختلف، بر محور اوامر الهى و بر اساس دستورات ولى اللَّه الاعظم و برادرى و محبتِ حاكم بين مردم است، كه همه اينها نتيجه عدالت واقعى خواهد بود.

تجلى ارزش هاى اخلاقى و انسانى و عمل به انصاف و مروت، ابعاد ديگرى است كه در سايه عدل، خود را نشان خواهد داد. با عدالت علوى در عصر مهدوى ترس مردم از يكديگر رخت بر مى بندد و فقط ترس از خدا مى ماند.

عقل

رشد عقل ها و بالا رفتن سطح فكرها و درك و فهم بالاى مردم از مسائل مختلف، يكى ديگر از اثرات تجلى غدير در عصر ظهور خواهد بود؛ به گونه اى كه عقول قابليت درك غدير را پيدا كنند و لياقت درك غدير را در خود بيابند، تا بتوانند لذت حضور در پيشگاه امام غدير را احساس نمايند.

علم

نجات از جاهليت در انواع آن و هدايت به راه درست در سايه علم صحيح و رسيدن به صراط مستقيم با يقين و اطمينان قلبى، همه از ره آوردهاى عصر ظهور و تجلّى تمام نماى غدير در آن است.

ص: 34

در همين زمينه مسئله رشد علوم و دست يافتن سريع به سخن حق در هر موضوعى، و قرار گرفتن پايه هاى فكرى صحيح در هر زمينه اى، راه ميان برى است كه سعادتمندى بشر را با سرعت يك بر هزار به نتيجه مى رساند.

دين

«اِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الاِسلامُ»(10)، «وَ مَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلامِ ديناً فَلَن يُقبَلَ مِنهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرينَ»(11)

شايد بتوان ادعا كرد سرآمد همه آرزوها و پيشگويى هايى كه در عصر ظهور تحقق مى يابد و حقيقت غدير نيز همان است، چيزى جز حاكميت دينِ الهى به دست امام الهى نباشد. از روز آغاز حضور انسان در زمين، حسرت اين آرزوى زيبا بر دل ها مانده تا عصر مهدوى كه وعده پروردگار تحقق يابد و همه زمين يكپارچه غدير شود.

زدودن شبهات از يك سو و بر طرف كردن پيرايه ها از دين الهى از سوى ديگر، اولين گام هايى است كه دين خالص را به همه نشان خواهد داد، و اين جز به دست مقام عصمت نمى تواند تحقق پذيرد. چنين اقدامى آنگاه عملى خواهد شد كه دشمنان دين همگى ذليل شوند و قدرت سخن و خودنمايى نداشته باشند، و بساط نفاق برچيده شود و اهل حق غالب باشند، و مردم خضوع در برابر فرامين الهى و نماينده خداوند را پذيرفته باشند و نياز مردم به دين الهى برايشان روشن باشد.

آن روز است كه با حاكميت دين در جاى جاى زندگى مردم و در اجتماعى كه بر آنان حاكم است و در آن زندگى مى كنند، توحيد و يكتاپرستى در معناى صحيح آن و حقايق ايمان در ابعاد گسترده اش و معارف دين در فصول مختلفش مطرح خواهد شد. آن روز است كه با حضور دينِ بر مبناى غدير زمينه گناهان برچيده مى شود و نفوذ شيطان قطع مى گردد، و معناى وسيع دين براى همه معلوم مى شود و انسان ها لذت ديندارى را مى چشند.

ص: 35

زمينه هاى بحثِ «تجلى غدير در عصر ظهور» / محمدباقر انصارى

چكيده

1 . تلخى روزگارِ سقيفه، اميد به ظهور را چند برابر كرده است.

2 . سؤالاتِ زمينه سازِ بحثِ «تجلى غدير در ظهور»

3 . خصوصيات علمى در بحث «تجلى غدير در ظهور»

4 . ورودى هاى بحث درباره «تجلى غدير در ظهور»

5 . منابع بحث درباره «تجلى غدير در ظهور»

مقدمه

همه آنان كه با شنيدن نام غدير تا عرش پر مى كشند، از تحقّق نيافتن آن در روزگار بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله به خروش مى آيند و تا عمق جانشان مى سوزد. اين دل سوختگان پس از آنكه لعن و تنفر و انزجار خود را نثار سد كنندگان راه غدير مى نمايند، از خود مى پرسند: اگر در آن روزهايى كه حقِّ غدير بود مانع آن شدند، آيا اميدى هست كه روزى بر اين كره خاكى نامى جز غدير و امامش شنيده نشود و آن بهشت موعود را با تمام وجود خود احساس كنيم؟

تلخى روزگارِ سقيفه، مشوق اميد به ظهور
اشاره

با يادآورى نام مبارك حضرت بقية اللَّه الاعظم عليه السلام، روزگار شيرين تر از عسلى را پيش بينى مى كنيم كه غدير در آن به صورت تمام عيار تحقق يافته، و ولايت تمام عيار امامتِ الهى بر سراسر گيتى سايه گسترده است.

ارتباط بين غدير و ظهورِ حضرت مهدى عليه السلام، مبحثى عميق است كه تاكنون به تفصيل آن پرداخته نشده، و نياز به تحقيقى جامع و تحليل و پردازشى علمى و منطقى دارد كه نقاط ابهام آن را راز گشايى كند.

بنابراين مى توان ادعا كرد مسئله «تجلى غدير در عصر ظهور» موضوعى بِكر و در آغاز راه تحقيق است، كه فروع بسيارى را در خود جاى داده است؛ و هر چه بيشتر به مباحث آن پرداخته شود ابواب جديدى به روى ما باز خواهد شد. مقاله حاضر به عنوان معرفى و شناسايى پيش زمينه هاى اين بحث تنظيم شده است، كه در چهار بخش تقديم مى گردد:

ص: 36

الف . سؤالات زمينه ساز اين بحث.

ب . خصوصيات علمى و منطقى اين بحث.

ج . ورودى هاى اين بحث

د . منابع اين بحث.

سؤالاتِ زمينه سازِ بحثِ «تجلى غدير در ظهور»

رشد و فراگيرى هر بحثى در گروِ تعدّد سؤالاتى است كه بر اساس فرضيه هاى علمى درباره آن مطرح مى شود. درباره موضوع «تجلى غدير در ظهور» مى توان چهارده سؤال زير را مطرح كرد، كه پاسخ به هر يك از آنها زاويه اى از مطلب را روشن مى نمايد:

1 . نقطه ارتباط غدير با مهدويت در كجاست؟

2 . آيا تجلّى غدير در مهدويت به طور كلى است يا فقط به عصر ظهور اختصاص دارد؟

3 . مگر غدير تجلّى نداشته كه بايد در عصر ظهور متجلّى شود؟

4 . تاكنون چه مقدار در اين باره كار علمى شده است؟

5 . اگر كلام صريحى درباره تحقيق عينى غدير در عصر ظهور نداشته باشيم، آيا با استفاده از كلّيات و تطبيق آنها مى توانيم ادعا كنيم آنچه در غدير انتظارش مى رفت در عصر ظهور محقق مى شود؟

6 . اهداف تصريح شده غدير كدام است؟

7 . اهداف تصريح شده عصر ظهور كدام است؟

8 . در اثر عدم تحقّق غدير چه اتفاقى افتاد كه با ظهور جبران مى شود؟

9 . فرقِ امام غدير با امام سقيفه در چيست كه بايد در ايّام ظهور فقدان 1400 ساله اش جبران شود؟

10 . آيا بين غدير و عدالت گسترى حضرت مهدى عليه السلام ارتباطى وجود دارد؟

11 . فرق فضاى حاكم بر اجتماعى بر مبناى حكومت غدير، با فضاى حاكم بر اجتماعى بر مبناى حكومت سقيفه چيست؟

ص: 37

12 . چه سرنخ هايى از روايات مى تواند به بحث ارتباط غدير و مهدويت كمك كند؟

13 . چه منابعى و كدام دسته از موضوعات حديثى مى تواند مطالب مربوط به غدير در عصر ظهور را در بر داشته باشد؟

14 . آيا مباحث برائت و لعن چه اندازه در روشنگرى مسئله تحقق غدير در عصر ظهور راهگشاست؟

خصوصيات علمى در بحث «تجلى غدير در ظهور»

قبل از ورود به كار علمى درباره «تجلى غدير در ظهور» بايد متوجه ابعاد دقيق علمى اعتقادى در اين مسئله باشيم؛ تا در تحليل هاى اعتقادى به بيراهه نرويم. مهم ترين جهات اين دقت ها چهار نقطه است:

1 . بحثى است كه تاكنون به صورت تخصصى درباره آن كار نشده است.

2 . به طور مستقيم و صريح در اين باره مطلبى در روايات نيامده است.

3 . از جمع بندى چند گروه از روايات مى توانيم در اين باره به نتايجى دست يابيم.

4 . بايد مواظب تحليل و جمع بندى و پردازش ها باشيم كه از حد معقول به استحسانات كشيده نشود.

ورودى هاى بحث درباره «تجلى غدير در ظهور»

براى جستجو در منابع اعتقادى و حديثى و تاريخى درباره بحث «تجلى غدير در ظهور» بايد دريچه هاى فكرى مرتبط با مسئله را شناسايى كنيم، و گمشده خود را از لابلاى متون استخراج نماييم. نُه مدخل براى ريزيافته هاى بحث مزبور معرفى مى شود، با اذعان به اينكه در ضمن كار علمى هر محققى ممكن است به ورودى هاى جديدى دست يابد.

1 . اخبار غدير و اهداف بلندى كه در اين برنامه عظيم ترسيم شده، دريچه اى به سوى تطابق آن با ايام ظهور است.

ص: 38

2 . اخبار عصر ظهور و آنچه به طور كلى و جزئى در زمان ظهور محقق مى شود، دريچه اى براى تطبيق آنها با اهداف غدير است.

3 . آنچه درباره مقام امامت و شؤون و خصوصيات آن در احاديث داريم، نشانگر آن است كه اگر امام غدير حاكم بود اوضاع جهان به صورت ريشه اى فرق مى كرد، كه در عصر ظهور اين مسئله به فعليّت خواهد رسيد.

4 . بررسى وقايع رخداده در اثر عدم اجراى غدير و عدم حضور امام غدير، دريچه اى است به سوى دريافت معكوس آنكه با غدير محقق مى گردد، و معلوم مى كند كه اگر غدير محقّق مى شد چه اتفاقى مى افتاد.

5 . در نظر گرفتن اهداف فكرى و عملى اسلام و مجرد تحقق همان ها آن گونه كه خدا گفته، كافى است كه تأسف ما را برانگيزد كه چرا با آمدن سقيفه آن اهداف به نتيجه نرسيد و شوق ما را زنده كند كه آن اهداف با ظهور به نتيجه خواهد رسيد.

6 . بشارت هاى مربوط به پيامبر و امامان و حضرت مهدى عليهم السلام در كتب انبياءعليهم السلام، مى تواند دريچه اى براى تطبيق غدير بر مهدويت به عنوان ادامه يك مسير باشد كه از انبياء آغاز شده و تا پيامبرصلى الله عليه وآله و سپس امامان عليهم السلام ادامه يافته، و آنگاه محقَّق كننده تمام عيار آن حضرت مهدى عليه السلام خواهد بود.

7 . آنچه به عنوان عدالت حضرت مهدى عليه السلام با ابعاد گسترده آن مطرح است، مى تواند دريچه اى به تقارن غدير با عصر ظهور باشد.

8 . بايد توجه داشت كه چه اهداف غدير و چه اهداف ظهور بر اساس منافع دنيا و آخرت بشر تنظيم شده و هر دو بايد كنار هم در نظر گرفته شود.

ص: 39

منابع بحث درباره «تجلى غدير در ظهور»

معرفى منابع مربوط به بحث «غدير و ظهور»، گذشته از شناسايى كتب حديثى و تاريخى، بايد پيش زمينه اى از نظر جايگاه فكرىِ اين موضوع در متون داشته باشيم كه هفت موقعيت زير معرفى مى شود:

1 . روايات مربوط به شؤون حضرت مهدى عليه السلام.

2 . روايات مربوط به وقايع عصر ظهور از نظر انتقام و دادخواهى.

3 . روايات مربوط به كيفيت زندگى مردم در عصر ظهور از نظر دينى و دنيايى.

4 . روايات مربوط به مقام امامت مثل زيارت جامعه و حديث امام رضاعليه السلام در مَرو.

5 . روايات مربوط به لعن و مطاعن اهل سقيفه.

6 . دعاها و زيارات مربوط به امام زمان عليه السلام.

7 . دعاها و زياراتى كه جرم دشمنان و مظلوميت اهل بيت عليه السلام را بيان كرده است.

با اذعان به اينكه بحث «تجلى غدير در عصر ظهور» در آغاز راه است، نوشته حاضر اميدوار است توانسته باشد كليدى براى شروع مباحث عميق در اين باره باشد.

نتيجه اين مبحث آن است كه دل هاى به انتظار نشسته غديريان را مسرور كنيم؛ و آنان كه با كامى تلخ از سقيفه، هر صبح و شام ظهورِ غدير را با حضور امامش حضرت مهدى عليه السلام لحظه شمارى مى كنند، نيك بدانند كه منتظر كدامين بهشت موعود هستند، مطمئن شوند كه حقيقتاً ارزش انتظار را دارد.

ظهور، پاسخ به فطرت غديرى انسان ها / سيد محمود ميردامادى بحرالعلوم

چكيده

1 . غدير كه طرح وصايت است با فطرت همخوانى دارد.

2 . غدير پاسخ منجى گرايى و پاسخ به سؤال «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم» بشريت است.

ص: 40

3 . ظهور روز تحقق حقايق پنهان غدير است.

4 . براى بقاى اسلام غدير لازم است.

5 . غدير شاقول افكار در طول تاريخ اسلام است.

6 . غدير براى هميشه بنا شده و با امثال سقيفه محو نمى شود.

7 . غدير ترسيم هندسى فكر و عمل بشريت است.

8 . روزگار ظهور زمان ظاهر شدن مبانىِ غدير است، تا پايه هاى صحيح فكرى در دين روشن گردد.

9 . غدير روز رشد عقول است.

مقدمه

انتخاب موضوع «تجلى غدير در عصر ظهور» چه انتخاب شايسته و زيبايى است. قبل از هر چيز بايد بدانيم كه مهندسِ حصن حصين اسلام، بيشتر و بهتر از ديگران به بقا و جاودانگى اين دين آسمانى پرداخته است.

همخوانى غدير با فطرت

طراح رسالتِ مُنذر، نه فقط به طرح پيامبرى و قوانين و لوازم آن پرداخت، كه براى وصايت و رهبرى بعد از پيامبر اسلام عليه السلام نيز قانون گذاشت.

خدايى كه مى گويد: «اِنَّما اَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَومٍ هادٍ»(12)، هم «منذرِ» منتخب دارد و هم «هادىِ» منصوب. هم به علت محدثه نظر دارد و هم به علت مبقيه به خوبى مى پردازد. در جهت تشريح موضوع به دو نكته مى پردازيم:

1 . غدير كه طرح وصايت و علت مبقيه اسلام است، با فطرت هم خوانى دارد و پاسخ منجى گرايى و سوالِ «اهدنا»ىِ بشريت محسوب مى گردد.

2 . عصر ظهور روز ظهور حقائق پنهان غدير است. غدير كه تدريس نظرى پيرامون بزرگى حكومت انسان كامل است، روز ظهور عملاً به نمايش در مى آيد. در آن روز «لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ»(13) و «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»(14) اجرا مى گردد.

ص: 41

غدير پاسخ منجى گرايى بشريت

بحث منجى گرايى نه فقط در كتب و آثار پيشينيان و اديان آسمانى آمده، كه در كتاب تكوين و آفرينش هم مشهود و محسوس است.

طفل صغيرى كه وقت گرسنگى و يا بيمارى مى گريد، و يا غريقِ و مضطرى كه براى نجات فرياد مى زند، دليل تطبيق اصل منجى گرايى كتب اديان با كتاب تكوين است. روى آوردن مردم به پيامبران الهى، مانند توجه كودك به پدر و مادر خويش، جنبه منجى گرايى دارد.

در قرآن كريم به آيه «وَ بِالوالِدَينِ اِحساناً»(15) برخورد مى كنيد. قرآن كريم همان طور كه به احسان نسبت به پدر و مادرِ جسمانى نظر دارد، به احسان نسبت به پدر و مادر الهى نظر برتر و بالاترى دارد.

تصور كنيد كودكى در يك بيابان گم شده و در حالى كه تشنه است فرياد مى زند. علت فرياد و گريه اين كودك چيست؟ تشنه و گرسنه است و خواهان نجات است. چه كسى به او گفته و القا نموده كه بايد براى نجاتت گريه كنى و فرياد بزنى؟ كتاب تكوين اين مسئله را به او القا كرده است؛ و چه كسى دلسوزتر از پدر و مادر؟! اگر صداى كودك به گوش پدر و مادر برسد چه خواهند كرد؟

«قُل اَرَأَيتُم اِن اَصبَحَ ماؤُكُم غَوراً فَمَن يَأتيكُم بِماءٍ مَعينٍ».(16) بشريتى كه در بيابان خشك و لم يزرع جهالت و نادانى سرگردان است، آيا مى داند چه مى خواهد؟ آدرس كجا و چه كسى را مى طلبد؟ گاهى خودش نمى داند آب مى خواهد و نمى داند كه آب هم براى پيشگيرى مفيد است و هم براى درمان به كار مى آيد. «وَ اَنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهوراً، لِنُحيِىَ بِهِ بَلدَةً مَيتاً».(17)

ص: 42

كودك در كتاب تكوين وقتى گريه مى كند به او شير و آب مى رسانند، ولى كودك در كتاب تشريع اگر خواهان غذا و آب است بايد دست از كودكى بردارد و به مدرسه ادب و اخلاق قدم نهاده آدم شود تا آبرسان الهى به او عنايت كند.

ظهور روز تحقق حقايق پنهان غدير

پس حال بشر در طول اعصار و قرون گذشته و آينده حال كودكى است كه دنبال پدر و مادر مى گردد، و غذا و آب مى طلبد. سؤال دارد، و آدرس خانه سعادت را جستجو مى كند.

بنابراين «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ»(18) گفتن و آدرس خانه سعادت و مدينه فاضله را سؤال كردن، فقط كار پيروان پيامبر خدا حضرت محمد مصطفى عليه السلام نيست، بلكه پيروان همه مكاتب الهى و غير الهى طلب هدايت داشته و دارند.

مسئله اى كه جواب از سؤال مقدّر است، اين است كه انسان ها غالباً در پاسخ طلب درونى «اِهدِنا» آدرس را نادرست و انحرافى گرفته اند و به همين اكتفا كرده اند. كودكى را تصور كنيد كه در طلب شير سالم مادر گريه مى كرده، اما نامادرى بى عاطفه او را با چيزى كه كمترين شباهت با شير مادر نداشته سير نموده است، و اين كودك ديگر دست از طلب برداشته و به اين فريب و مكر عادت كرده است.

نامادرى هاى بشر، منحرفين از توحيد خداوند متعال، جواب «اِهدِنا»ى درونى بشر را با ترويج گاو پرستى و آفتاب پرستى و فرعون پرستى و هوى پرستى پاسخ داده اند، و پاسخ درست و موافق با حقيقت انبياء را ناديده گرفته اند.

ص: 43

دانشمندان منحرف و امراى ظالم و ستمگر بشر را در جهل و غفلت نگه داشته، و با ايجاد اشتباه و انحراف در راه سعادت جويىِ انسان ها، انحطاط و سرگردانى و اضطراب و بدبختى را به ارمغان آورده اند.

پس نداى «اهدنا» را همه بشريت داشته و دارند، به تعبير ديگر هيچ انسانى نمى تواند ماترياليست باشد. مرحوم محقق عظيم الشأن ميرداماد فرموده است: «الحمد للَّه الذى من انكره انكر ما بذهنه تصَوَّرَ». ماترياليست تصور ذهنى خودش را منكر شده است، چرا كه انكار خداى قادر متعال ممكن نيست.

كدامين انسان از سعادت گريزان است؟ گريز از سعادت يعنى بى عقلى، در حالى كه بشر عقل و خرد دارد. توجه انسان ها به خالق و «اهدنا» گفتن آنان، همان سعادت خواهى فطرى و درونى آنان است. «فِطرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها».(19)

اينكه خداجويى و سعادت طلبى از درون انسان سرچشمه مى گيرد نشانه اش اين است كه علامت سؤال نمى پذيرد. آيا شما مى توانيد بگوييد: چرا كودك گريه مى كند و شير مى طلبد؟ چرا انسان به عاطفه نياز دارد؟ «چرا» گفتن در مورد خداجويىِ انسان مثل چرا گفتن در مورد سلامت انسان است!

اگر بگوييد: چرا انسان در طلب مدينه فاضله و صلح و صفاست؟، مثل اين است كه بگوييد چرا انسان مى خواهد سالم باشد؟ آنچه علامت سوال مى پذيرد كسالت و مرض انسان است. اين كسالت براى چيست؟ اين درد از كدامين علت سرچشمه مى گيرد؟ اين سؤال عقلانى است، زيرا اصل سلامت انسان است، و اينجا خلاف اصل پيش آمده است.

خداى سميع و مهربان در پاسخ «اهدنا»ى بشر، انبياء و جانشينان آنها را فرستاد. انبيا و اوصياى آنان معلمين هدايت و مربيان راه سعادت هستند. پاسخ استسقاى انسان ها به وسيله پيامبران و خلفاى آنها داده شده است. ولى همان طور كه نبىِّ درونى بشر - يعنى عقل - با انحراف علماى منحرف و امراى ستمگر رو به رو گرديد، انبياى الهى و جانشينان آنها با پيشوايان كفر و فرزندان منحرف آنان رو به رو شدند. سران كفر و قدرت هاى استكبارى همواره بر فطرت ها سرپوش نهاده، به مبارزه با پيامبران الهى و اوصياى آنها كمر بسته اند. ارسال رسل و انزال كتب با ترتيبى كه دارد مانند كلاس هاى مدرسه و دانشگاه هر كدام رتبه اى را دارد.

ص: 44

لزوم غدير براى بقاى اسلام

استسقاى بيشتر بشر و اصرار بر اهدنا گفتن باعث گرديده كه خداى متعال دين حنيف اسلام را به وسيله حضرت ابراهيم عليه السلام نازل فرمايد. خداى متعال در طريق ابراهيم عليه السلام و مكتب او و نيز در نسلش نورانيت و الگو شدن را قرار داد. امتحان ابراهيم عليه السلام فراتر از امتحان آدم ابوالبشرعليه السلام و مقام او بالاتر از بسيارى از انبياست.

كلماتى كه ابراهيم عليه السلام بدان امتحان گرديد بيش از كلمات مورد امتحان آدم عليه السلام بوده است. مجاهده بزرگ ابراهيم عليه السلام در راه توحيد و پاكى و صفاى باطن آن حضرت باعث گرديد كه آن وجود مطهر امام مردم گردد، و خداى متعال در پاسخ طلب هدايت مردم رهبرى و حكومت الهى را در آل ابراهيم عليهم السلام قرار دارد.

«اِنَّ اَوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلعالَمينَ. فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ اِبراهيمَ وَ مَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً».(20) پدر معنوى مردم، هدايت و امنيت را به ارمغان آورده و امام خلق شده است. آل ابراهيم يعنى بنى اسماعيل - كه داراى كتاب و حكمت بودند - بنا به تقدير الهى پرچم دار رهبرى بشريت گرديدند.

پاكى و صداقت بنى اسماعيل باعث گرديد تشكيل حكومت الهى با اين خانواده باشد، و اينان الگوى هدايت بشريت قرار گيرند؛ آنجا كه مى فرمايد: «وَ اجنُبنى وَ بَنِىَّ اَن نَعبُدَ الاَصنامَ».(21) حكومت و امامت الهى به رهبرى ابراهيم و آل اسماعيل در مكان مقدسى به نام مكه و «عِندَ بَيتِكَ المُحرَّم»(22) طلب مى كرد قلوب مردم شيداى آنان گردد. مى بينيم كه اين مطلب مثل درخواست اصل امامت براى اين خاندان در آيه «وَ مِن ذُرِّيَّتى»، در دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام آمده است كه عرضه مى دارد: «فَاجعَل اَفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوى اِلَيهِم».(23)

ص: 45

در حكومت الهى امام منصوبِ حق تعالى است، ولى پاكى و صفاى باطن امام او را محبوب القلوب مى كند. محبت مردم نسبت به اولياى دين حاكى از همان فطرت حقيقت جو و هدايت خواه است. حكومت آل ابراهيم عليه السلام از يك طرف الهى است، و از طرف ديگر ريشه در قلوب صاحبان فطرت و روح سليم دارد.

آنگاه راه و روش ابراهيم عليه السلام و كلاس والاى توحيدى او، براى همه موحّدان - حتى فرزندان صالح و معصومش - الگو قرار گرفته و سنت هاى او جاودانى شده است. البته آفت هاى هميشگى جوامع بشرى يعنى دانشمندان منحرف و امراى ستمگر، مردم نادان را از مسير توحيد ابراهيمى باز داشته و به شرك و نفاق سوق داده است.

اينجا پرچم دارى انبياء و پيامبرانى مانند حضرت موسى و حضرت عيسى عليهما السلام در مبارزه با شرك و ظلم هويدا مى گردد، و اصرار درونى انسانى در گفتن «اِهدِنا» با مجاهده اين رسولان بزرگ و اوصياى آنان پاسخ داده مى شود.

مقدمه چينى ابراهيم عليه السلام براى حكومتِ «ذريه معصوم»، چه در دعايش و چه در مشخص نمودن جاى حكومت و چه در طلب محبوب القلوب شدنِ ذريه و چه در جهانى شدن و جاودانگى امامت، همه اينها اوج درخواست بشر نسبت به هدايت را مى رساند.

غدير شاقول افكار در طول تاريخ اسلام

اين همه الطاف الهى مگر مى تواند بى مورد و بيهوده باشد. مورد اين الطاف و مكان نزول اين باران رحمت - كه همان جعل امامت از طرف حق تعالى است - فطرت هاى پاك و قلوب پاكيزه مردمِ موحد است.

ص: 46

«وَ اَن لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّريقَةِ َلاَسقَيناهُم ماءً غَدَقاً».(24) استسقاى بشر و «اِهدِنا» گفتن انسان ها هر چه بيشتر گردد الطاف الهى و آب رسانى آسمانى و هدايت ربانى بيشتر مى شود.

گويا پيام بزرگترى هنوز باقى مانده است و كلاس برتر و جامع ترى بايد براى بشريت تشكيل گردد. به ابوجهل ها و بدتر از آنان اصحاب سقيفه نگاه نكنيد. بلكه سلمان را ببينيد كه تا اوج آسمانِ «مِنّا اهل البيت»(25) پيش مى رود. لطف خداوند است كه مى فرمايد: «وَ قَليلٌ مِن عِبادِىَ الشَّكورُ».(26) ولى از نسل ابراهيم عليه السلام بزرگ ترين رسول و بزرگ ترين وصى و هادى را ارسال مى فرمايد.

اكنون وقت «اِقرَأ»(27) و ابلاغ اوامر بالا و والا رسيده، تا به «فَاصدَع بِما تُؤمَر»(28) مى رسد. چه امرى از امر جانشينى بالاتر، و چه كارى از هدايت خلق به سوى امام و هادى مهم تر؟

ديگر وقت تمام مى شود! ممكن است بشريت در نادانى نسبت به امامت بماند. اگرچه امامت بارها گفته شده، ولى در يك مجمع عمومى بايد از اين مهم ترين كار پرده بردارى شود؛ و گرنه رسالت ناتمام و بدون فايده مى شود. اينجاست كه دستور مى آيد: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ».(29)

قرار خداوند با رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ابلاغ جانشينى و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام است. ولى پيامبر خداصلى الله عليه وآله از بيان اين مطلب در يك مجمع عمومى مى ترسد! از چه كسى؟ از منافقين!! و خداوند او را دلدارى مى دهد: «وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ».(30)

غدير شناسان از زمان القاى خطبه غدير تا ظهور، بايد روى دو نكته بيشتر توجه كنند:

ص: 47

اول : اگر غدير از اسلام منها گردد رسالتى و قرآنى و دستور العملى باقى نمى ماند، چنانكه مى فرمايد: «وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ».(31) آنچه مى ماند دستور العمل كعب الاحبار يهودى وزير فرهنگ سقيفه و احاديث ابوهريره وزير ارشاد دستگاه منافقين است! پس براى بقاى اسلام غدير لازم است، و بقاى غدير و جشن و چراغانى و مديحه و سخنرانى و كنفرانس و كتاب و سايت و ماهواره درباره آن، همت بالا و خلوص لازم دارد.

دوم : مجاهد در مسير غدير تا ظهور و قيام قيامت، مشمول دعاى «اَللّهُمَّ انصُر مَن نَصَره» مى شود و «وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ»(32) حافظ اوست.

نتيجه اينكه در پاسخ «اِهدِنا» گفتنِ بشر «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ» آمد، و خداوند متعال به وعده «اَستَجِب لَكُم»(33) با خطبه نورانى غدير عمل فرمود. اين يعنى تشنه را به سوى غدير و سرچشمه آب حيات مى برند!

مگر تشنه حقائق در هر زمان نبوده و نيست؟ مگر به خاطر آنان كه «كَرِهوا ما اَنزَلَ اللَّهُ»(34) يعنى آنان كه از غدير گريزانند، بايد دست از كار برداشت؟ مگر كسانى كه «فى قُلوبِهِم مَرَضٌ»(35) مى تواننند غديريان را محكوم نمايند؟ پس نصرت خداوند متعال چه مى شود؟

غدير امتحان بزرگ الهى در فراز و نشيب تاريخ، و ميزان اعمال و شاقول افكار بوده است. مردى كه دستش در دست پيامبر خداصلى الله عليه وآله و بزرگ عالميان است، مصداق «يَدُ اللَّهِ فَوقَ اَيديهِم» است.

همان را مى گوييم كه ياور آدم، نوح، ابراهيم، موسى و عيسى عليهم السلام گرديد، و محمد حبيب خداصلى الله عليه وآله را در بدر، احد، خندق و خيبر نصرت داد. همان كه منتخب خداوند است و نامش از نام او مشتق گرديده است. او كه به اذن خدا كار خدايى مى كند. نه فقط در غدير دست در دست پيامبر خداصلى الله عليه وآله دارد، كه از اول خلقت همراه او بوده است. مگر آيه «وَ اسأَل مَن اَرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رُسُلِنا»(36) را فراموش كرده ايم، كه انبياء در شب معراج محور رسالت خود را ولايت رسول اللَّه و اميرالمؤمنين عليهما السلام بيان داشتند.(37)

ص: 48

غدير با سقيفه محو نمى شود

اما رهيافتگان دسته دسته به مدرسه اهل البيت عليهم السلام وارد شده به غدير و صاحب آن پاسخ مثبت مى دهند. بايد غربال شدن مردم پيش بيايد، تا معلوم شود چه كسى عبد خداست و چه كسى اجير وابستگان سقيفه است.

منكرين غدير از صلب سامرى ها و يهودند. سقيفه به نام سنّت بدعت ايجاد كرد تا غدير را بكوبد؛ ولى غدير منشور حكومت الهىِ فردا و فرداهاى انسان شد كه به اراده خدا ايجاد شده و با اراده اصحاب بُز دل و پشه صفت سقيفه محو نمى گردد. "يُريدونَ لِيُطفِئوا نورَ اللَّهِ بِأَفواهِهِم وَ اللَّهُ مُتِمُّ نورِهِ وَ لَو كَرِهَ الكافِرونَ».(38)

بوستان رسالت پيامبر خداصلى الله عليه وآله به گُل نشست. غدير گُل اين بوستان بود، ولى براى بشريت چنان كه بايد شكفته نشده است. اگر چه همه معصومين عليهم السلام از اين گل زيبا و معطر گفته و ياد كرده اند، ولى غدير تدريس عملى مى خواهد و عظمت حكومت انسان معصوم فقط در زمان ظهور معلوم مى شود.

انسان در آخر الزمان غريب واقع شده است، چون دستش از حجت خدا كوتاه و خرما بر نخيل است. با اين حال اگر خوب فكر كند و تدبير لازم را داشته باشد، مى تواند راه را از چاه تشخيص بدهد. البته همه مى دانند كه طلب و تشنگى اساس كار است. يعنى بصيرت استبصار مى خواهد! مستبصرينى كه به بصيرت الهيه رسيده اند تشنه غدير شده از آبشار خطبة النبى صلى الله عليه وآله سيراب شده اند.

غدير ترسيم هندسى فكر و عمل بشريت

غدير آب حيات بشريت و مدرس حيات طيبه انسان است. اين آب حيات تا ظهورِ «اِعلَموا اَنَّ اللَّهَ يُحيِى الاَرضَ بَعدَ مَوتِها»(39) جريان دارد. انديشمندان مؤمن، به آيه «يا اَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ»(40) با نگاهِ «اَنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهوراً»(41) مى نگرند.

ص: 49

غدير مستند شِقشِقيّه(42) و فريادهاى مولاى عظيم الشأن انسان ها على عليه السلام است، و در مقابله با منافقين از شمشير ذوالفقار تيزتر و كشنده تر است. آنها كه مى گويند: چرا على عليه السلام شمشيرش را در روز سقيفه غلاف نمود، چرا از احتجاج هاى آن حضرت چيزى نمى گويند؟ چرا خطبه هاى فاطمى را كه به استناد غدير بيان گرديده نمى شنوند؟

غدير ترسيم هندسى فكر بشريت و نقشه زندگى انسانيت است. مبناى فكرى صلح الحسن عليه السلام و قيام الحسين عليه السلام بر حجيت غدير تكيه زده است. استراتژى صلح و قيام، خانه نشينى تا بيان احكام، بر محور تأييديه الهىِ «ثُمَّ الاِمامَةُ فِى ذُرِّيَّتى مِن وُلدِهِ اِلى يَومٍ تَلقَونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ»(43) دور مى زند.

چه خوش است روزى كه خطبة الغدير را بر سر درِ مسجد الحرام و كعبه با آب طلا بنويسند، و ورود منافقين را به زادگاه اميرالمؤمنين عليه السلام ممنوع اعلام دارند. و آن روز دير نيست! روزى كه اقامه صلاة در نظام حكومتى آخرين مطلوب غدير بر پا گردد: «رَبَّنا لِيُقيموا الصَّلاةَ ...».(44)

روزگار ظهور زمان ظاهر شدن مبانىِ غدير

روزى كه غدير خم از تدريس نظرى پيرامون عظمت حكومت امام معصوم عليه السلام به روز تدريس عملى و ظهور آن برسد، دير نيست. روزى كه «لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّه»(45) مصداق پيدا كند و به سؤال «فَمَن يَأتيكُم بِماءٍ مَعينٍ»(46) پاسخ داده شود.

مى دانيد عصر ظهور روز ظهور مبانى غدير است؟ روز مودّت كه پروانه شدن مردم را بر گِرد شمع وجود خاتم الاوصياءعليه السلام ترسيم مى كند؟ روز ظهور اكمال دين است تا فقيه و مُتفقِّه اصل اصول يعنى امام شناسى را واجب و اهم بدانند.

ص: 50

روز ظهور اكمال دين، يعنى روز ظهور بزرگى هاى قرآن و عترت، و روز پشيمانى آنها كه فقه ولايت و مهدويت را به فقه بافندگى هاى عرفان نمايانه خود تفسير كرده، و شناخت و يافتن حقائق را در بافتن مطالب معرفى كردند!!

روز ظهور وعده خدا و روز حكومت جهانى امام معصوم، به معناى روز وصول زمينه و آمادگى زمان براى تحقيق امن و امان است. روز حكومت ابراهيميان از نسل اسماعيل است، كه «وَ مِن ذُرِّيَّتى»(47) بر آن گواهى مى دهد. روز حكومت «مطهرين» است كه ابراهيم عليه السلام براى آنان طلب طهارت كرده است: «وَ اجنُبنى وَ بَنِىَّ اَن نَعبُدَ الاَصنامَ».(48) روز تحقيق «وَ اجعَل اَفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوى اِلَيهِم»(49) است، كه ارتباط قلبى و مودت انسان با مبدأ ايمان و امام زمان عليه السلام به اوج خود مى رسد.

غدير روز رشد عقول

در كنار مودت و رأفت و محبت و مهرورزىِ مطلوبِ غدير، كه ظهور تام و تمام آن در روز ظهور است؛ علم و بصيرت و آگاهى و بينش هم در آن روز نورانى به اوج خود مى رسد. پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه غدير فرمود: «مَعاشِرَ النّاسِ، النُّورُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَسلوكٌ فِىَّ ثُمَّ فى عَلِىٍّ بنِ اَبى طالِبٍ، ثُمَّ فِى النَّسلِ مِنهُ اِلَى القائِمِ المَهدِىِّ ...».

در روز ظهور، اين نور و بصيرت الهى در مأموم تأثير مى كند و گُلِ عقول بدون مانع به رشد خود مى رسد، و همه جا از عطر مودت و مهرورزى بر اساس بينش هر دانش آموزى پر مى شود.

------------------------

منابع و مآخذ

1 . قرآن كريم

ص: 51

2 . بحار الانوار، علامه مجلسى، ناشر: اسلاميه، تهران، سال چاپ: مختلف، نوبت چاپ: مكرر.

3 . شواهد التنزيل، حسكانى عبيد اللَّه بن احمد، تحقيق: محمد باقر محمودى، ناشر: سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران، چاپ اول، 1411ه.ق.

ظهور براى احياى غدير / محمد صادق اميدوارى خراسانى

چكيده

1 . عالم با غدير آغاز شده، و با غدير ادامه دارد، و با غدير پايان مى يابد.

2 . منظور از غدير، ولايت و محبت آل محمدعليهم السلام است.

3 . مهمترين رسالت رسولان در طول تاريخ، ابلاغ پيام غدير بوده است.

4 . امام عصرعليه السلام با پيام غدير برمى خيزد، و با پيام غدير حركت مى نمايد، و با پيام غدير به پايان مى برد.

5 . آغاز ظهور، نابود كردن ضد غدير و طرفدارانش است

آغاز و ادامه و پايان عالم با غدير

آفرينش، با روح و ملكوتِ غدير كه همان ولايت و مودّت و محبت آل عصمت عليهم السلام است آغاز شده و با همان حقيقت پايان خواهد پذيرفت. هيچ كدام از ما افراد بشر، نه شاهد آفرينش عالم بوده ايم، و نه منبع مطمئن و آگاهى براى دانستن چگونگى آفرينش داريم، جز كلام بزرگوارانى كه عصمت و پاكى و درستى گفتارشان را آفريدگار عالَم تأييد فرموده(50)، كه همانان گواه آفرينش بوده اند و گفتارشان سند مستند است.

حضرت باقرالعلوم عليه السلام مى فرمايد: «لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ جَلَّ ذِكرُهُ- لَيلَةَ القَدرِ اَوَّلَ ما خَلَقَ الدُّنيا ...»(51): «پروردگار كه ذكرش جليل و با عظمت است، شب قدر را در همان ابتداى آفرينش دنيا خلق فرمود ...».

ص: 52

امام صادق عليه السلام در پاسخ شخصى كه پرسيد: فضيلت شب قدر چيست؟ فرمود: «نَزَلَت وَلايَةُ اَميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام فيها»(52) : «ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در آن شب نازل شده است».

دوباره پرسيد: در همان شب قدرى كه در ماه مبارك رمضان ما اميد مى بريم؟ فرمود: «نَعَم، هِىَ لَيلَةٌ قُدِّرَت فيهَا السَّماواتُ وَ الاَرضُ وَ قُدِّرَت وَلايَةُ اَميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام فيها»(53): «آرى، شب قدر همان شبى است كه در آن آسمان ها و زمين آفريده شده و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در آن شب مقدّر شده است».

در زيارت شريفه جامعه كبيره كه عصاره اى مختصر و در عين حال گويا و جامع از فضائل خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام است، به تعليم و آموزش حجت بالغه حق حضرت امام هادى عليه السلام چنين عرضه مى داريم: «... بِكُم فَتَحَ اللَّهُ ...»(54) : «به وجود شما خداوند آفرينش را گشوده و آغاز نمود».

در حديث شريف كساء چنين آمده است: «هنگام تجمّع خمسه طيبه عليهم السلام در زير كساء، پروردگار متعال به فرشتگان چنين خطاب فرمود: «يا مَلائِكَتى و يا سُكّانَ سَماواتى، اِنّى ما خَلَقتُ سَماءً مَبنِيَّةً وَ لا اَرضاً مَدحِيَّةً وَ لا قَمَراً مُنيراً وَ لا شَمساً مُضيئَةً وَ لا فَلَكاً يَدورُ وَ لا بَحراً يَجرى وَ لا فُلكاً يَسرى اِلاّ فى مَحَبَّةِ هؤلاءِ الخَمسَةِ الَّذينَ هُم تَحتَ الكِساءِ ...»(55) : «اى ملائكه من و اى ساكنان آسمان هاى من! نيافريدم آسمانى بنا شده، و نه زمينى گسترده شده، و نه ماهى نور دهنده، و نه خورشيدى روشنايى دهنده، و نه فَلَكى كه دور زَنَد، و نه دريايى كه جارى شود، و نه كِشتى كه سير نمايد، مگر در محبت اين پنج نفر كه در زير كساء قرار دارند ...».

ص: 53

ابلاغ غدير مهمترين رسالت رسولان

مهم ترين رسالت رسولان در طول تاريخ، پيام و روح و ملكوت غدير يعنى «ولايت» بوده است. به اين احاديث توجه فرماييد:

امام صادق عليه السلام فرمود: «وَلايَتُنا وَلايَةُ اللَّهِ الَّتى لَم يُبعَث نَبِىٌّ قَطُّ اِلا بِها»(56) : «ولايت ما ولايت الهى است، كه هيچ پيامبرى جز به اين ولايت فرستاده نشده است».

و نيز فرمود: «ما مِن نَبِىٍّ جاءَ قَطُّ اِلاّ بِمَعرِفَةِ حَقِّنا وَ تَفضيلِنا عَلَى مَن سِوانا»(57): «خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرمود مگر همراه با معرفت و شناخت حقّ ما و تفضيل و برترى ما بر ديگران».

امام باقرعليه السلام فرمود: «ما تَكامَلَت النُّبُوَّةُ لِنَبىٍّ حتّى اَقَرَّ بِفَضلِها وَ مَحَبَّتِها، يَعنِى الصِّديقَةَ الطّاهِرَةَ فاطِمَةَ الزَّهراءَعليها السلام»(58) : «نبوت و پيامبرى براى هيچ پيامبرى كامل نشد تا آنگاه كه به برترى و محبت حضرت فاطمه زهراعليها السلام اقرار نمود».

قيام و حركت امام عصرعليه السلام با پيام غدير

چون ظهور دولت فرخنده حضرت ولى عصر امام زمان عليه السلام - كه جانمان فدايش باد - فرا رسد، حضرتش دارنده و كامل كننده پيام تمامى پيامبران و جانشينان در رساندن «پيام غدير» يعنى «ولايت» خواهد بود. بر اين اساس آن حضرت با پيام غدير بپا مى خيزد، و با پيام غدير حركت مى نمايد، و با پيام غدير پايان مى برد.

همان گونه كه تا ويروس ها و بيمارى ها از پيكر يك فرد نابود نشود، ويتامين ها و تقويت ها مؤثر و نافع واقع نخواهد شد، همين طور تا از پيكره دينِ الهى ويروس هاى پليد و ميكروب هاى مخرِّب دور نشود، دين پروردگار جلوه نخواهد كرد و نمى تواند آن گونه كه هست چهره بنمايد مگر آنكه ويروس هاى مخرّب دين نابود شوند.

ص: 54

بر همين اساس، قبل از هر گونه گزارش از تلاش هاى حضرت ولى عصرعليه السلام كه جهت گسترش «پيام غدير» انجام مى دهند، گزارشى جالب از دفع ويروس ها و پليدى هاى مخرّب شريعت توسط آن حضرت ملاحظه مى نماييم، كه از راه هاى گوناگون وارد دين شده است.

بايد بدانيم كه در هر مرحله از اصول دين، اول نفى و سپس اثبات آمده است. در توحيد، اول «لا اِلهَ» و نفى آلِهه و خدايان دروغين، و سپس «اِلاَّ اللَّهُ» آمده است. در رسالت هم، نخست نفى پيامبران دروغين نظير مُسَيلمه ها و سجاح ها، و سپس شهادت به نبوت حضرت خاتم عليه السلام آمده است. در امامت نيز، اول نفى خلفاى دروغين و غاصب، و سپس اقرار به امامت امامان راستين اميرالمؤمنين و اولاد معصومش عليهم السلام وارد شده است.

آفرينش با غدير پايان مى يابد

آفرينش با حقيقت ولايت اهل بيت عليهم السلام پايان خواهد يافت، همان گونه كه در زيارت جامعه كبيره مى خوانيم: «بِكُم يُختَم ...»(59) : «به شما آفرينش پايان خواهد يافت».

امام كاظم عليه السلام در تفسير آيه مباركه «اِنَّ اِلَينا اِيابَهُم، ثُمَّ اِنَّ عَلَينا حِسابَهُم»(60) : «سپس البته بازگشت آنان به سوى ماست، و آنگاه حساب و جزاى اعمال نيك و بد آنها بر ما خواهد بود»، فرمود: «يا سَماعَةُ، اِلَينا اِيابُ هذَا الخَلقِ وَ عَلَينا حِسابُهُم ...»(61) : «اى سماعه، بازگشت اين خلق به سوى ماست و حسابشان بر ماست ...».

امام زين العابدين عليه السلام در تفسير آيه "كُلُّ مَن عَلَيها فانٍ، وَ يَبقى وَجهُ رَبِّكَ ذُو الجَلالِ وَ الاِكرامِ»(62) : «هر كس كه روى زمين است دستخوش فنا و مرگ است و وجه پروردگارت باقى مى ماند كه صاحب جلال و عظمت و اكرام است»؛ حضرت فرمود: «نَحنُ الوَجهُ الَّذى يُؤتىَ اللَّهُ مِنهُ»(63) : «ما هستيم آن وجه و جهتى كه به سوى خدا از آن وجه و جهت بايد آمد».

ص: 55

امام صادق عليه السلام فرمود: «نحن وجه اللَّه»(64) : «وجه الهى ما هستيم».

در فرمايش ديگر امام صادق عليه السلام به شيوه شعر فرمود:

لِكُلِّ اُناسٍ دَولَةٌ يَرقَبونَها

وَ دَولَتُنا آخِرَ الدَّهرِ يَظهَرُ(65)

«براى هر گروهى از مردم دولتى است، كه آن را انتظار مى برند، و دولت ما در آخر روزگار ظاهر خواهد شد».

از عقائد حقه و باورهاى يقينى ما اعتقاد به رجعت است، يعنى بازگشت اميرالمؤمنين و امام حسين عليهما السلام و عده اى از شهداء و مؤمنين كه قبل از قيام قيامت خداوند با قدرت قاهره اش آنان را زنده فرمايد، تا دولت حق تشكيل داده و حكومت فرمايند؛ و مخالفينِ آن پاكان و قاتلين آنها را نيز براى سزاى اعمالشان زنده خواهد نمود. به اميد آن روز ...

منابع و مآخذ

1 . احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضى نور اللَّه شوشترى، ناشر: مكتبة آية اللَّه المرعشى، قم، چاپ اول، 1409 ه. ق.

2 . امالى، شيخ صدوق، ناشر: اعلمى، بيروت، چاپ پنجم، 1400 ق.

3 . بحار الانوار، علامه مجلسى، ناشر: اسلاميه، تهران، سال چاپ: مختلف، نوبت چاپ: مكرر.

4 . البلد الامين و الدرع الحصين، عاملى، كفعمى، ابراهيم بن على.

5 . تفسير نور الثقلين، عروسى حويزى عبد على بن جمعه، ناشر: انتشارات اسماعيليان، قم، چاپ چهارم، 1415 ق.

6 . تهذيب الاحكام، طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن، ناشر: دار الكتب الاسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1407 ه. ق.

7 . حلية الابرار فى احوال محمد و آله الاطهارعليهم السلام، بحرانى، سيد هاشم بن سليمان، ناشر: مؤسسة المعارف الاسلامية، قم، چاپ اول، 1411 ق.

ص: 56

8 . دلائل الامامة، طبرى آملى صغير، محمد بن جرير بن رستم، ناشر: بعثت، قم، چاپ اول، 1413 ق.

9 . روضة الواعظين، فتّال نيشابورى، ناشر: انتشارات رضى، قم، چاپ اول.

10 . عوالم العلوم و المعارف والاحوال، بحرانى اصفهانى، عبداللَّه بن نور اللَّه، محقق و مصحح: موحد ابطحى اصفهانى، محمد باقر، ناشر: مؤسسة الامام المهدى عليه السلام،قم، چاپ دوم، 1382 ش.

11 . عيون اخبار الرضاعليه السلام، شيخ صدوق، ناشر: نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378 ق.

12 . كليات مفاتيح الجنان، قمى، عباس، ناشر: اسوه، قم.

13 . مدينة معاجز الائمة الاثنى عشرعليهم السلام، بحرانى، سيد هاشم بن سليمان، ناشر: مؤسسة المعارف الإسلامية، قم، چاپ اول، 1413 ق.

14 . المزار الكبير، مشهدى، حائرى، محمد بن جعفر، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم، چاپ اول، 1419 ق.

15 . مستدرك الوسائل، نورى، محدث، ميرزا حسين، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1408 ه. ق.

16 . المصباح للكفعمى، عاملى، كفعمى، ابراهيم بن على، ناشر: دار الرضى (زاهدى)، قم، چاپ دوم، 1405 ه. ق.

17 . من لا يحضره الفقيه، قمّى، صدوق، محمّد بن على بن بابويه، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم، چاپ دوم، 1413 ه. ق.

18 . مهدى موعود، ترجمه جلد سيزدهم بحار، علامه مجلسى، مترجم على دوانى، ناشر: دار الكتب الاسلاميه، تهران، چاپ بيست و هشتم، 1378 ش.

غدير، حلقه اتصال بعثت رسول و ظهور موعود / مهدى باقرى سيانى

چكيده

1 . سه رخداد مهم بشرى : بعثت ، غدير ، ظهور.

ص: 57

2 . سه تعبير مهم قرآن درباره رخدادهاى فوق به تعابير منّت خدا، اكمال دين ، اشراق ارض.

3 . مقايسه اى بين بعثت و ظهور.

4 . جايگاه غدير در اتصال بين بعثت و ظهور.

5 . مقايسه اى بين قبل و بعد بعثت و بين قبل و بعد ظهور.

6 . رشد علم و دانش ، عدالتِ جهانشمول.

7 . مشتركات بعثت و غدير و ظهور.

بعثت، غدير، ظهور، سه رخداد مهم بشرى
اشاره

سه رخداد مهم بشرى عبارت است از «بعثت»، «غدير» و «ظهور موعود». خداى هستى بخش در آخرين كتاب هدايت آفرين خويش از اين سه رخداد با سه تعبير مهم ياد مى كند:

از بعثت با تعبيرِ «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى المُؤمِنينَ اِذ بَعَثَ فيهِم رَسولاً مِن اَنفُسِهِم».(66)

از غدير با تعبيرِ «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى».(67)

از دوران ظهور موعود منتظَر با تعبيرِ «وَ اَشرَقَتِ الاَرضُ بِنورِ رَبِّها».(68)

همچنان كه با تابش نور وجود خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله و بعثت آن بزرگوار، تيرگى ها رخت بر مى بندد و جهان با اشعه حياتبخش محمدى روشن و منور مى گردد، با ظهور خاتم اوصياء نيز جهانِ تاريك و ظلمانى پس از فترتى طولانى، به واسطه بارقه الهىِ مهدوى سراسر نور و حيات و تكاپو مى گردد، و حلقه اتصال اين دو خيزش و رستاخيزِ عظيم معنوى همانا غدير است. برخى از موضوعاتى كه در اين نوشتار پرداخته شده از اين قرار است:

الف . مقايسه اى اجمالى بين بعثت حضرت خاتم صلى الله عليه وآله و ظهور منجى عالم عليه السلام.

ص: 58

ب . ترسيم جايگاه والاى غدير خم و ولايت و امامت امام اميرالمؤمنين عليه السلام در اتصال و ارتباط بخشى بين بعثت و ظهور.

ج . مقايسه اى بين دوران قبل و بعد از بعثت با دوران قبل و بعد از ظهور موعود منتظر در موضوعاتى چون رشد علم و دانش پس از بعثت و پس از ظهور؛ تلاش در جهت عدالت گسترى، عام و جهان شمول بودن دعوت رسول اللَّه و دعوت بقية اللَّه عليهما السلام.

د . مشتركات بعثت، غدير ، ظهور موعود.

شروع دعوت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله از مكه و از كنار بيت اللَّه با نداى «قولوا لا اله الا اللَّه» و دعوت عمومى و اعلان ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام از غدير خم و مكه با جمله «مَن كُنتُ مولاه فهذا علىٌّ مولاه» بوده و دعوت موعود نيز از كنار خانه كعبه و با نداى «اَنَا بقية اللَّه»(69) خواهد بود؛ و در هر سه تأييد الهى وجود دارد «وَ نَصَرتَهُ بِالرُّعبِ»(70) و «وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ الناسِ».(71)

الف . برخى مشتركات بين بعثت و عصر ظهور
اشاره

وجوه مشترك بين بعثت و ظهور به سه جهت باز مى گردد كه ذيلاً به آنها مى پردازيم:

اول : حضرت عيسى عليه السلام مبشرِ پيامبرصلى الله عليه وآله و مؤيد حضرت مهدى عليه السلام

خداوند حكيم در قرآن كريم از زبان حضرت مسيح عليه السلام چنين مى فرمايد: «اِنّى رَسولُ اللَّهِ اِلَيكُم مُصَدِّقاً لِما بَينَ يَدَىَّ مِنَ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسولٍ يَأتى مِن بَعدِى اسمُهُ اَحمَدُ».(72)

در برخى از كتاب هاى فريقين با اين روايت روبرو مى شويم كه حضرت قائم عليه السلام پيشنماز حضرت عيسى بن مريم عليه السلام مى شود، و با اقتداى حضرت عيسى عليه السلام به ايشان آن حضرت از ناحيه حضرت مسيح عليه السلام تأييد مى شود و حجت بر مسيحيان تمام گشته و آنان در زمره گروندگان به امام عصرعليه السلام قرار مى گيرند. متن حديث چنين است:

ص: 59

عَن رسولِ اللَّه عليه السلام اَنَّه اَخبَرَ الاَئِمَّةَ بِخُروجِ المَهدِىِّ، خاتَمِ الاَئِمَّةِ الَّذى يَمَلأُ الاَرضَ قِسطاً وَ عَدلاً كَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً وَ اَنَّ عيسى عليه السلام يَنزِلُ عَلَيهِ وَقتَ خُروجِهِ وَ ظُهورِهِ وَ يُصَلّى خَلفَهُ.

از رسول خداصلى الله عليه وآله منقول است كه آن حضرت امامان را از خروج مهدى عليه السلام خبر داد، همان خاتم امامان كه زمين را همان گونه كه از ظلم و جور پر شده از قسط و عدل پر مى سازد، و خبر داد كه عيسى عليه السلام به هنگام خروج و ظهورش نزد وى فرود مى آيد و پشت سر وى نماز مى گزارد.

در روايت ديگرى آمده است:

عيسى عليه السلام پس از شروع قيام مهدى عليه السلام براى نماز فرود آيد و مهدى عليه السلام پشت سر مى آيد تا عيسى عليه السلام پيش افتد، لكن عيسى عليه السلام دست خود را ميان كتف هاى آن حضرت مى نهد و به او مى گويد: «پيش باش».

فرود آمدن او به هنگام نماز بامداد است و پشت سر مهدى عليه السلام نماز مى گزارد ....(73)

دوم: تأييد پيامبر و امام زمان عليهما السلام با ملائكه

خداوند بخشايشگر بخشاينده درباره پيامبر عزيز خويش صلى الله عليه وآله چنين فرمود:

فَأَنزَلَ اللَّه سَكينَتَهُ عَلَيهِ وَ اَيَّدَهُ بِجُنودٍ لَم تَرَوها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَروا السُّفلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ العُليا.(74)

در دعاى افتتاح توصيف حضرت بقية اللَّه عليه السلام را چنين مى يابيم:

اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلى وَلِىِّ اَمرِكَ القائِمِ المُؤَمَّلِ وَ العَدلِ المُنتَظَرِ ، حُفَّهُ بِمَلائِكَتِكَ المُقَرَّبينَ وَ اَيِّدهُ بِروحِ القُدُسِ يا رَبَّ العالَمينَ.

ص: 60

سوم : تصريح و تلويح به دو نعمت نبوّت و ظهور موعود

قرآن صريحاً نعمت نبوت را و تلويحاً نعمت وجود و ظهور امام عصرعليه السلام را بيان نموده كه در هر دو حاكميت صالحان بر زمين و شكست ستمگران و متمردان محقق خواهد شد. آيات آغازين سوره قصص مى فرمايد:

اِنَّ فِرعَونَ عَلا فِى الاَرضِ وَ جَعَلَ اَهلَها شِيَعاً يَستَضعِفُ طائِفَةً مِنهُم يُذَبِّحُ اَبناءَهُم وَ يَستَحيى نِساءَهُم اِنَّهُ كانَ مِنَ المُفسِدينَ. وَ نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِى الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ. وَ نُمَكِّنَ لَهُم فِى الاَرضِ».(75)

ب : نگاهى گذرا به سه رخداد: بعثت، غدير، عصر ظهور
اول : بعثت

بعثت در هنگامه اى رخ مى نمايد كه انسان ها شتابان و با سرعت هر چه بيشتر بيراهه هاى جهل و نادانى را مى پيمايند و در مقابل خدايان ساخته شده از سنگ و چوب سجده مى كنند و از قتل ها و غارت ها و بيدادگرى ها با افتخار ياد مى نمايند. زمانى كه دختران خويش را زنده در گور مى نهند و عواطف بشرى در سطح اجتماع در پايين ترين مراحل است.

دوم : غدير خم

غدير خم و عظمت آن هنگامى ملموس تر خواهد بود كه بدانيم دشمنان نبوت و امامت از سال ها قبل دلخوش بودند كه رسول خاتم صلى الله عليه وآله را فرزند پسرى نيست و تلاش وى پس از رحلت از اين جهان مادى ناتمام خواهد ماند. جالب اينكه اين پندار موهوم را تنها در دل نهان نداشتند و بر زبان آوردند تا آنجا كه خالق هستى بخش پيامبر عزيز خويش را چنين تسلا داد و تأييد نمود: «اِنّا اَعطَيناكَ الكَوثَرَ، فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انحَر، اِنَّ شانِئَكَ هُوَ الاَبتَرُ».(76)

ص: 61

در دوران آغازين بعثت يگانه بى همتا در ترسيم آن روزگاران فرمود: «وَ اِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَروا لِيُثبِتوكَ اَو يَقتُلُوكَ اَو يُخرِجوكَ ...».(77)

در زلال جارى غدير، استمرار نبوت سيد الانبياء با امامت سيد الاوصياء تحقق يافت؛ و دين مبين به كمال رسيد و نعمت الهى بر بشريت تمام يافت كه «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً».(78)

سوم : ظهور موعود منتظر

ظهور موعود در زمانى است كه مردمان از ظلم و جور به ستوه آمده، و همگى يك دل و يك زبان مصلح هستى را از خداى خويش مى طلبند. در آن هنگام است كه از كنار خانه كعبه مولايمان مردمان را به خدا دعوت نمايد، و گلبانگ «اَنَا بَقِيَّةُ اللَّهِ» از بيت اللَّه به گوش جهانيان رسد و مشام جان همگان را نوازش دهد، و با برافراشتن پرچم فتح و پيروزى قسط و عدل را در سراسر گيتى حاكم سازد.

ج : معرفى «دوران قبل از بعثت» و «"دوران قبل از ظهور»
1 . دوران قبل از بعثت

اميرالمؤمنين عليه السلام روزگار عرب پيش از بعثت را چنين ترسيم مى نمايد:

اِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداًصلى الله عليه وآله نَذيراً لِلعالَمينَ وَ اَميناً عَلَى التَّنزيلِ؛ وَ اَنتُم مَعشَرَ العَرَبِ عَلى شَرِّ دينٍ وَ فى شَرِّ دارٍ مُنيخونَ بَينَ حِجارَةٍ خُشنٍ وَ حَيّاتٍ صُمٍّ تَشرَبونَ الكَدِرَ وَ تَأكُلونَ الجَشِبَ وَ تَسفِكونَ دِماءَكُم وَ تَقطَعونَ اَرحامَكُم، الاَصنامُ فيكُم مَنصوبَةٌ وَ الآثامُ بِكُم مَعصوبَةٌ.(79)

خداوند محمدصلى الله عليه وآله را بيم دهنده جهانيان و امين وحى و كتاب خود مبعوث كرد در حالى كه شما گروه عرب در بدترين آيين و بدترين جاها به سر مى برديد. در ميان سنگلاخ ها و مارهاى ناشنوا اقامت داشتيد. آب هاى لجن را مى آشاميديد و غذاهاى خشن مى خورديد و خون يكديگر را مى ريختيد و از خويشاوندان دورى مى كرديد. بت ها در ميان شما سر پا بود و از گناهان اجتناب نمى كرديد».

ص: 62

سپس روزگار بقيه مردم را پيش از بعثت را چنين ترسيم مى نمايد:

وَ اَهلُ الاَرضِ يَومَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ اَهوَاءٌ مُنتَشِرَةٌ، وَ طَرائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَينَ مُشَبِّهٍ ِللَّهِ بِخَلقِهِ اَو مُلحِدٍ فِى اسمِهِ، اَو مُشيرٍ اِلى غَيرِهِ فَهَداهُم بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ اَنقَذَهُم بِمَكانِهِ مِنَ الجَهالَةِ».(80)

مردم آن روز داراى مذهب هاى گوناگون و بدعت هاى مختلف و طوايف متفرق بودند. گروهى خداوند را به خلقش تشبيه مى كردند و برخى در اسم او تصرف مى كردند و جمعى به غير او اشاره مى كردند. خداوند آنان را به وسيله رسول اكرم صلى الله عليه وآله هدايت كرد و به معارف الهى آشنا ساخت.

2 . دوران قبل از ظهور

باب مدينة علم النَّبى صلى الله عليه وآله در قسمت هاى گوناگون كلام گهربار خويش و به هنگام بيان ملاحم و فتن به ترسيم دوران جامعه بشرى در عصر قبل از ظهور موعود پرداخته اند، كه در اين قسمت تنها به نقل گوشه اى از كلام آن حضرت اكتفا مى كنيم:

اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد: «حَتّى تَقومَ الحَربُ بِكُم عَلى ساقٍ، بادياً نَواجِذُها، مَملوءَةً اَخلافُها، حُلواً رَضاعُها، عَلقَماً عاقِبَتُها».(81)

حضرت پيش بينى مى كند كه قبل از ظهور حضرت مهدى عليه السلام آشوب عجيب و جنگ هاى بسيار مهيب و خطرناكى در دنيا اتفاق مى افتد. مى فرمايد: «جنگ روى پاى خودش مى ايستد. دندان هاى خودش را نشان مى دهد مثل يك درنده اى كه دندان نشان مى دهد. شيرِ پستان خودش را نشان مى دهد. يعنى آن ستيزه جويان و آتش افروزانِ جنگ نگاه مى كنند مى بينند اين پستان جنگ خوب شير مى دهد؛ يعنى به نفعشان كار مى كند، اما نمى دانند كه عاقبتِ اين جنگ به ضرر خودشان است.

ص: 63

د : معرفى دوران پس از بعثت و پس از ظهور
1 . دوران پس از بعثت

خداوند مهربان دوران قبل و بعد از بعثت را به ترتيب چنين بيان مى كند: «وَ كُنتُم عَلى شَفا حُفرَةٍ مِنَ النّارِ ...»(82): «شما در اوج دشمنى با هم و بر لبه پرتگاه آتش بوديد. خداوند به واسطه نعمت بعثت رسول خاتم صلى الله عليه وآله عداوت را به اُلفت و ضلالت را به هدايت تبديل نمود».

با تأملى در اين آيه و فراز پيشينِ كلامِ اميرالمؤمنين عليه السلام تصويرى روشن از دوران پس از بعثت نيز به دست مى آيد.

2 . دوران پس از ظهور

اميرالمؤمنين عليه السلام در ادامه كلامش مى فرمايد: «اَلا وَ فى غَدٍ وَ سَيَأتى غَدٌ بِما لاتَعرِفونَ»(83) : «بدانيد كه فردا دنيا آبستن چيزهايى است كه هيچ پيش بينى نمى كنيد و نمى شناسيد و آگاه نيستيد، ولى بدانيد كه هست و فردا با خود خواهد آورد».

«يَأخُذُ الوالى مِن غَيرِها عُمّالَها عَلى مَساوى اَعمالِها»(84) : «اول كارى كه آن والى الهى مى كند اين است كه عُمّال و حكام را يك يك مى گيرد، و اعوان خود را اصلاح مى كند و دنيا اصلاح مى شود».

«وَ تُخرِجُ لَهُ الاَرضُ اَفاليذَ كَبِدِها»: «زمين پاره هاى جگر خود را بيرون مى دهد». يعنى زمين هر موهبتى كه در خود دارد از هر معدنى و هر استعدادى كه شما تصور كنيد، همه را بيرون مى دهد.

«وَ تُلقى اِلَيهِ سِلماً مَقاليدَها» : «زمين مى آيد مثل يك غلام در حالى كه تسليم است و كليدهاى خود را در اختيار او قرار مى دهد». يعنى سِرّى در طبيعت باقى نمى ماند مگر اينكه به دست او كشف مى شود و مجهولى در طبيعت باقى نمى ماند مگر اينكه در آن دوره مكشوف مى گردد.

ص: 64

«فَيُريكُم كَيفَ عَدلُ السّيرَةِ»: «آن وقت او به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعى يعنى چه»؟! نشان خواهد داد كه اين همه كه دم از اعلاميه حقوق بشر و آزادى مى زدند همه دروغ بود و اين همه كه دم از صلح مى زدند همه اش دروغ و نفاق و جُو فروشى و گندم نمايى بود.

«وَ يُحيى مَيِّتَ الكِتابِ وَ السُّنَّة»: «قوانين كتاب و سنت را كه متروك مانده و به حسب ظاهر مرده و از ميان رفته زنده خواهد كرد».

و نيز فرمود: «اِذا قامَ القائِمُ حَكَمَ بِالعَدلِ ...». هر يك از امامان ما لقبى دارد و امام زمان عليه السلام لقبى مخصوص به خود دارد كه از مفهوم قيام گرفته شده است: «القائم» يعنى آنكه در جهان قيام مى كند. ما حضرت مهدى عليه السلام را به قيام و عدالت مى شناسيم. هر امامى به يك صفت شناخته مى شود و اين امام به قيام و عدالت شناخته مى شود.

«وَ ارتَفَعَ فى اَيّامِهِ الجَورُ»: «در روزگار او جور و ظلمى در كار نيست».

«وَ اَمِنَت بِهِ السُّبُلُ»: «همه راه ها امن مى شود». چون منشأ اين ناامنى ها، ناراحتى ها و بى عدالتى هاست. وقتى كه عدالت برقرار شود، چون فطرت بشر فطرت عدالت است و دليلى بر ناامنى وجود ندارد.

«وَ اَخرَجَتِ الاَرضُ بَرَكاتِها»: «و زمين تمام بركات خود را بيرون مى آورد».

«وَ لا يَجِدُ الرَّجُلُ مِنكُم يَومَئِذٍ مَوضِعاً لِصَدَقَتِهِ وَ لا بِرِّهِ ... وَ هُوَ قَولُهُ تَعالى: «وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ». آيا مى دانيد ناراحتى مردمِ آن وقت چيست؟! ناراحتى مردم فقط اين است كه اگر بخواهند صدقه اى بدهند و يا كمكى به كسى نمايند، فقير و مستحق پيدا نمى كنند.

ص: 65

درباره توحيد الهى مى فرمايد: «حَتّى يُوَحِّدوا اللَّهَ وَ لا يُشرِكَ بِهِ شَيئاً»: «تا اينكه همه خدا را يگانه خواهند دانست و ذرّه اى به او شرك نخواهند ورزيد».

درباره «امنيت» مى فرمايد: «وَ تَخرُجُ العَجوزَةُ الضَّعيفَةُ مِنَ المَشرِقِ تُريدُ المَغرِبَ لايُؤذيها اَحَدٌ»: «يك پيرزن ناتوان از مشرق تا مغرب دنيا را مسافرت مى كند بدون آنكه كسى او را اذيت كند».(85)

غدير در زمانى است كه دشمنان براى خاموشى اين چراغ فروزان ترفندها به كار برده و در پى قتل و تبعيد و زندانى كردن برآمده اند، اما از اين همه جز رسوايى طرفى بر نبسته اند، كه خالق هستى مى فرمايد: «وَ اِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَروا لِيُثبِتوكَ اَو يَقتُلوكَ اَو يُخرِجوكَ وَ يَمكُرونَ وَ يَمكُرُ اللَّهَ ...».(86)

پس از گذشت زمانى چند، زبانِ طعنه كينه توزان دراز گشته و جسارت از حد گذرانيده، رسول خاتم را ابتر خوانده و دل در گروِ رفتنِ وى نهاده كه پس از وى به اميال خويش خواهيم رسيد!! اما هستى بخش توانا اين گونه دردانه هستى را مورد مهر و ملاطفت قرار داد كه «ما به تو كوثر ارزانى داشتيم ... و دشمنت را ابتر نموديم».(87) و نيز فرمود: «با اعلام وصايت و امامت سيد اوصياء، دين را بر تو كامل گردانيده و نعمت را تمام نموده و كينه و كيد دشمنان را خنثى و نقش بر آب نموديم».(88)

ظهور موعود منتظرعليه السلام استمرارِ منويّات رسول اللَّه صلى الله عليه وآله در بعثت و فتح مكه و غدير خم و نيز تلاش امامان معصوم عليهم السلام در دوران پس از رحلت نبى خاتم صلى الله عليه وآله تا فرا رسيدن دوران غيبت كبراى امام عصرعليه السلام و جامه فعليت پوشاندن و عملى ساختن آن منويّات است. كسى درك صحيح و واقعى از موعود و عصر طلايى ظهور دارد كه حلقه اتصال بعثت و ايام پر شكوفه ظهور را در غدير جستجو نمايد.

ص: 66

منابع و مآخذ

1 . قرآن مجيد.

2 . ابن طاووس، سيّد على بن موسى؛ إقبال الأعمال، ترجمه محمد روحى، قم، سماء قلم، چاپ ششم، 1385 ش.

3 . سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، قم، بوستان كتاب، چاپ بيست و هفتم، 1387 ش.

4. سيد رضى، محمد بن حسين؛ نهج البلاغة، تحقيق محمد دشتى، قم، مؤسسه نشر اسلامى، چاپ پنجم، 1417 ق.

5 . طبرسى، امين الاسلام؛ إعلام الورى بأعلام الهدى، قم، آل البيت عليهم السلام، 1417 ق.

6 . نجفى، هادى، اندوخته خداوند، ترجمه جويا جهانبخش، تهران، حروفيه، 1382ش.

زمينه سازى غدير براى عصر ظهور / على اكبر مهدى پور

چكيده

1 . حكومت واحد جهانى حضرت بقية اللَّه ارواحنا فداه، جلوه اى از صوت العدالة الانسانيه اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در روز عيد سعيد غدير پى ريزى شد.

2 . در روز غدير، ولايت حضرت اميرعليه السلام بر آسمان و زمين عرضه شد، كه در عصر ظهور تبلور پيدا مى كند.

3 . آيه شريفه «بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ» در روز غدير نازل گرديد، در عهد ظهور تبليغ جهانى مى گردد.

4 . آيه كريمه «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم» كه در روز غدير نازل شد، تمكّن عملى آن «وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى» در عصر ظهور تحقق مى يابد.

5 . رسول اكرم صلى الله عليه وآله روز غدير در ميان صد و بيست هزار نفر اخوّت ايجاد كرد، و اخوّت حقيقى در ميان جهانيان در عصر ظهور برقرار مى گردد.

6 . پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در روز غدير براى حضرت اميرعليه السلام از همگان بيعت گرفت، و در عصر ظهور همگان در برابر آن حضرت خضوع مى كنند.

ص: 67

7 . منافقان در روز غدير رياكارانه بانگ «اَصبحتَ مولاى و مولى كلِّ مؤمنٍ و مؤمنةٍ» سر دادند، ولى در عصر ظهور همگان از سويداى دل مُنقاد مى شوند.

8 . مولاى متقيان در روز غدير در زمان خلافت ظاهريشان بيست و هشت ويژگى براى روز غدير برشمردند، كه همه آنها در عصر ظهور تحقق پيدا مى كند.

9 . امام رضاعليه السلام در يك حديث نورانى چهل ويژگى براى روز غدير بيان فرمودند، كه همه آنها در عصر ظهور جلوه گر مى گردد.

10 . برخى از صفات مولى از قبيل «دابّة الارض» بودن و برخى از تجلّيات آن حضرت، از قبيل تجلّى در قرص خورشيد، در عصر ظهور تحقق مى يابد

مدخل

حساس ترين فراز تاريخ اسلام، روز هجدهم ذيحجة الحرام سال دهم هجرى در سرزمين غدير خم، در كنار بركه اى به پهناى جهان رخ داد. اين رخداد مهم تاريخى با قلم زرين بر تارك صفحات تاريخ نقش بست و به عنوان «عيد سعيد غدير» با كِلك قضا بر پيشانى آفرينش رقم خورد.

خلافت، وصايت، امارت و امامت مولاى متقيان، در حضور 120000 تن از اصحاب توسط رسول اكرم صلى الله عليه وآله اعلام گرديد. جايگاه و ويژگى هاى مولى و فضايل آن حضرت در 110 فراز از خطبه تاريخى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به طور شفاف بيان گرديد.

طى سه روز از فرد فرد حاضران براى ولايت اميرالمؤمنين و يازده فرزندش عليهم السلام بيعت گرفته شد. در 20 فراز از اين خطبه پيرامون حضرت بقية اللَّه ارواحنا فداه سخن رفت.

بررسى شرايط و ظروف هنگامه غدير به روشنى به ما خبر مى دهد كه داستان غدير زمينه مناسبى براى پى ريزى حكومت واحد جهانى بر اساس عدالت است، كه به دست فرزند برومند مولاى متقيان عليه السلام تأسيس خواهد شد.

ص: 68

در اين نوشتار جلوه هايى از حادثه غدير را در عصر موفور السرور ظهور آخرين امام نور بررسى مى كنيم.

1. تجلّى آيات غدير در عصر ظهور

يكى از آياتى كه در روز عيد سعيد غدير نازل گرديد، آيه زير است: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً»(89): «امروز دين شما را كامل كردم، و نعمت خود را براى شما به اتمام رساندم و اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم».

بر اساس شمارى از آيات قرآن، اين آيه شريفه در عصر ظهور تحقق پيدا مى كند، كه به يك نمونه اشاره مى كنيم:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرضِ كَمَا اسْتَخلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدونَنى لا يُشرِكونَ بى شَيئاً.(90)

خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده عمل صالح كنند، وعده داده كه آنها را در روى زمين جانشين قرار دهد، همان گونه كه پيشينيان را جانشين قرار داده است. آنها را از دينى كه پسنديده است، متمكن نمايد و ترس آنها را به امنيت مبدل كند. تا مرا بپرستند و چيزى را به من شريك قرار ندهند.

در احاديث فراوان آمده است كه اين آيه در مورد حضرت مهدى عليه السلام و ياران آن حضرت نازل شده است.(91) روز غدير خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام اعلام شده و در اين آيه خلافت حضرت صاحب الزمان عليه السلام مطرح شده است. روز غدير اعلام شده كه اسلام دين مرضىّ پروردگار است و در اين آيه از وعده تمكن آن حضرت از دين مرضىّ خداوند سخن رفته است.

ص: 69

در آيه تبليغ از شر دشمنان سخن رفته: «وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ»(92): «خداوند تو را از شر مردم نگه مى دارد». در اين آيه نيز از برداشته شدن خوف و هراس و تبديل آن به امنيت سخن رفته است.

از بررسى آيات غدير و آيات ظهور به اين نتيجه مى رسيم كه تجلى آيات غدير در روزگار ظهور خواهد بود، و ايام ظهور مصداق بارز و تجلّى كامل وعده هاى پروردگار در روز غدير مى باشد.

2. تجلّى خطابه هاى غدير در عصر ظهور
اشاره

سه خطبه تاريخى براى روز غدير خم در تاريخ ثبت شده، كه هر يك داراى فرازهاى مهمى است، كه همه آنها در عصر ظهور تجلى خواهد نمود.

1 . خطبه رسول اكرم صلى الله عليه وآله در سرزمين غدير خم.

2 . خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام در يكى از سال هاى خلافت ظاهرى آن حضرت، كه روز غدير با روز جمعه مصادف شده بود.

3 . خطبه حضرت امام رضاعليه السلام به نقل سيد ابن طاووس

در اين بخش گوشه اى از جلوه هاى خطبه غدير را در عصر ظهور بررسى مى كنيم.

الف . جلوه هايى از خطبه غدير در عصر ظهور

جالب ترين و جاذب ترين و جامع ترين خطبه هاى غدير، خطبه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است، كه آن را در سرزمين غدير خم، در حضور بيش از 120000 نفر ايراد كرده، به معارف والاى اسلام به تفصيل اشاره نموده است. شمارى از حقايق والاى طرح شده در خطبه غدير به شرح زير است:

1 . بررسى صفات جلالى و جمالى پروردگار 110 مورد.

2 . سخن از ولايت مولاى متقيان عليه السلام 50 مورد.

ص: 70

3 . گفتگو از فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام 20 مورد.

4 . سخن از جايگاه شيعيان 25 مورد.

5 . گفتگو از حلال و حرام 20 مورد.

6 . نام نامى و ياد گرامى اميرالمؤمنين عليه السلام 40 مورد.

7 . سخن از جايگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله 10 مورد.

8 . گفتگو از بيعت با امامان عليهم السلام 10 مورد.

9 . سخن از قرآن و تفسير آن 12 مورد.

10 . گفتگو از حضرت ولى عصرعليه السلام 20 مورد.

ب . سيماى موعود در خطبه غدير

1 . آگاه باشيد كه پايان بخش امامان، مهدى قائم عليه السلام از ماست.

2 . آگاه باشيد كه او بر همه اديان پيروز مى گردد.

3 . آگاه باشيد كه او از ستمگران انتقام مى گيرد.

4 . آگاه باشيد كه او قلعه ها را مى گشايد و از بين مى برد.

5 . آگاه باشيد كه او بر هر تيره اى از مشركان پيروز مى شود و آنها را هدايت مى كند.

6 . آگاه باشيد كه او انتقام خون همه اولياى خدا را مى گيرد.

7 . آگاه باشيد كه او ياور دين خداست.

8 . آگاه باشيد كه او جرعه نوش درياى بيكران است.

9 . آگاه باشيد كه او هر صاحب فضيلتى را با فضيلتش نشانه مى گذارد.

10 . آگاه باشيد كه او برگزيده خداست.

11 . آگاه باشيد كه او وارث همه علوم و محيط به همه بينش هاست.

12 . آگاه باشيد كه او از پروردگارش خبر مى دهد و به آيات او هشدار مى دهد.

ص: 71

13 . آگاه باشيد كه او هدايت يافته و استوار است.

14 . آگاه باشيد كه امور همگان به او تفويض شده است.

15 . آگاه باشيد كه همه پيشينيان به ظهور او بشارت داده اند.

16 . آگاه باشيد كه او تنها حجت باز مانده از حجج الهى است، و پس از او حجتى نيست، و هيچ حقّى جز با او و هيچ نورى جز در نزد او نيست.

17 . آگاه باشيد كه هرگز احدى بر او چيره نمى شود.

18 . آگاه باشيد كه او ولى خدا در روى زمين، داور خدا در ميان مردمان و امين خدا در آشكار و نهان است.(93)

19 . هان اى مردمان! نور خدا با من، سپس با على بن ابى طالب عليه السلام، سپس در تبار او تا قائم مهدى عليه السلام است، همان قائم كه همه حقوق خدا و حقوق ما را باز مى ستاند.(94)

20 . من مامور هستم كه از شما بيعت بگيرم، در مورد آنچه از خداوند درباره على اميرالمؤمنين و امامان پس از او بگيرم كه مهدى قائم از آنهاست، تا روز قيامت كه او داورى به حق مى كند.(95)

ج . سيماى امير در خطبه غدير

بيشترين پيام خطبه غدير در مورد اميرالمؤمنين عليه السلام است، كه پنجاه بار از ولايتش سخن رفته، چهل بار نامش بر زبان پيامبرصلى الله عليه وآله جارى شده، بيست مورد از فضايل بيكرانش سخن به ميان آمده است.

پيامبر رحمت صلى الله عليه وآله در نخستين پيام غدير مى فرمايد: سه بار جبريل امين بر من نازل شده، و از سوى خداوند جليل فرمان آورده كه من در اين جايگاه بايستم و به سياه و سفيد اعلام كنم كه على بن ابى طالب برادر من، وصى من، جانشين من و امام پس از من است. جايگاه او نسبت به من همانند جايگاه هارون نسبت به موسى است، جز اين كه پس از من پيامبرى نخواهد بود. او پس از خدا و رسول خدا، ولى شماست.(96)

ص: 72

دقيقاً هفتاد روز پس از ايراد اين خطبه، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به شهادت رسيد، و غاصبان فدك همه فضايل مولا را انكار كردند و حقّ او را غصب نمودند. پس از 25 سال كه حقّ به حقّدار رسيد، تلاش فراوان براى تضعيف حقوق آن حضرت از هر سو به عمل آمد، و جنگ هاى جمل و صفين و نهروان به وقوع پيوست؛ و آن جايگاه رفيع اعلام شده هرگز براى آن حضرت فراهم نشد. در عصر ظهور، مولاى متقيان رجعت مى كند و به مدت 44000 سال بر سراسر جهان فرمانروايى مى كند.(97)

د . جايگاه رفيع مولا در خطبه غدير

پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه وآله در فرازهايى از خطبه غدير به جايگاه رفيع حضرت اميرعليه السلام اشاره كرده مى فرمايد: «هان اى مردمان! على را مقدم بداريد، كه خداوند او را برترى داده است».(98)

در ادامه مى فرمايد: «هان اى مردمان! على را مقدم بداريد، كه او پس از من از هر مرد و زنى برتر است. خداوند به وسيله ما بر مردمان روزى نازل مى كند، و مردمان به وسيله ما زنده است. هر كس اين سخن مرا رد كند از رحمت خدا به دور است و مورد غضب خداست.(99)

عقيده قطعى ما اين است كه مولاى متقيان از همه انبياى پيشين برتر است. در اين رابطه كتاب هاى مستقلى نيز تأليف شده است.(100) ولى غاصبان فدك همه اوصاف آن حضرت را غصب كردند، و پيروان مكتب خلافت ديگران را بر آن حضرت مقدم داشتند، اما جايگاه واقعى آن حضرت در عصر ظهور بر همگان روشن خواهد شد.

ص: 73

ه . سپاه سفيانى در خطبه غدير

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در ضمن فرازى از خطبه غدير اين آيه كريمه را تلاوت فرمودند: «مَعاشِرَ النّاسِ! آمِنوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ»(101) و «النُّورَ الَّذى اُنزِلَ مَعَهُ»(102) «مِن قَبلِ اَن نَطمِسَ وُجوهاً فَنَرُدَّها عَلى اَدبارِها»(103): «هان اى مردمان! به خدا و رسول خدا و نورى كه همراه او نازل شده ايمان بياوريد، پيش از آنكه بر چهره هايى بزنيم و آنها را به پشت سرشان برگردانيم».(104)

اين آيات در مورد سپاه سفيانى و خسف سرزمين بيداء است، كه از علائم حتمى است. هنگامى كه سپاه سفيانى به سرزمين بيدا مى رسند، جبريل امين با پاى خود بر زمين مى كوبد و زمين دهان باز مى كند و همه آنها را در كام خود فرو مى برد، به جز دو تن گزارشگر: يكى به نام بشير و ديگرى به نام نذير، كه هر دو از قبيله جهينه اند(105)، كه خداوند صورتشان را به پشت سرشان برمى گرداند.(106) طبق اين بيان اين فراز از خطبه، مربوط به عصر ظهور و خسف سرزمين بيداء است.

و . اصحاب صحيفه در خطبه غدير

روز عيد غدير پس از بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام، بشير بن سعيد و اسيد بن حضير و معاذ بن جبل با دو نفر ديگر از اصحاب سقيفه با يكديگر به رايزنى پرداختند و قرار گذاشتند كه پيش از ورود به مدينه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را به قتل برسانند.(107)

اين عده در طول اقامت سه روزه در صحراى غدير خم، نُه تن ديگر را با خود همراز كرده براى قتل پيامبرصلى الله عليه وآله پيمان بستند و صحيفه اى را امضا كردند. اسامى اين 14 نفر كه در تاريخ به «اصحاب صحيفه» شهرت يافته اند، در بحار الانوار آمده است.(108) اين گروه در مسير خود به مكه بر فراز كوهى به نام «هرشى» كمين كردند، تا به هنگام عبور پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله شتر آن حضرت را رم دهند. چون به پرتگاه رسيدند، يك لحظه برق زد و چهره توطئه گران مشاهده گرديد و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آنها را با نامشان فرا خواندند.(109) جالب توجه است كه پيش از وقوع اين حادثه، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در خطبه غدير آنها را به عنوان «اصحاب صحيفه» ياد كردند.(110)

ص: 74

ز . نور فراگير

در خطبه غدير از نور فراگير رسول خداصلى الله عليه وآله، اميرالمؤمنين عليه السلام، ساير امامان عليهم السلام، و سرانجام جان جانان حضرت صاحب الزمان عليه السلام سخن رفته است.(111)

اميرالمؤمنين عليه السلام در تفسير آيه «يَهْدِى اللَّهُ لِنورِهِ مَن يَشاءُ»(112): «خداوند هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند»، فرمود: "منظور از آن نور مهدى قائم عليه السلام است».(113)

حضرت امام كاظم عليه السلام در تفسير آيه «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»(114): «خداوند، نور خود را به اتمام خواهد رسانيد»، فرمود: «خداوند با ولايت قائم عليه السلام نور خود را به اتمام مى رساند».(115)

حضرت امام صادق عليه السلام در تفسير آيه «وَ اَشرَقَتِ الاَرضُ بِنورِ رَبِّها»(116): «زمين با نور صاحبش منوّر گرديد»، فرمود: «چون قائم ما قيام كند زمين با نور صاحبش منور مى گردد. مردم از نور خورشيد بى نياز مى شوند و تاريكى از بين مى رود».(117)

جالب توجه است كه اين مضمون در كتب عهدين نيز آمده است: «ديگر شب نخواهد بود و احتياج به چراغ و نور آفتاب نخواهد بود، زيرا خداوند برايشان روشنايى مى بخشد».(118)

ح . ميراث پيامبرصلى الله عليه وآله

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در ادامه مى فرمايد: «مَعاشِرَ النّاسِ اِنّى اَدَعُها اِمامَةً وَ وِراثَةً فى عَقِبى اِلى يَومِ القِيامَةِ»: «هان اى مردمان! ما آن پيمان را به عنوان امامت و وراثت در فرزندان خود تا روز رستاخيز وديعه مى نهيم.(119)

خداوند منّان در اين رابطه مى فرمايد: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فى عَقِبِهِ»(120): «خداوند آن را كلمه پايدار در نسل او قرار داد»، يعنى: خداوند امامت را عهدى پايدار در نسل حضرت ابراهيم عليه السلام قرار داد. سُدى مى گويد: «منظور از نسل حضرت ابراهيم عليه السلام آل محمدعليهم السلام است».(121)

ص: 75

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه فوق فرمود: «امامت تا روز قيامت در نسل حضرت ابراهيم عليه السلام قرار دارد».(122)

ط . ضرورت اطلاع رسانى

رسول اكرم صلى الله عليه وآله در مورد لزوم تبليغ خطبه غدير خطاب به حاضران فرمود: «فَليُبَلِّغِ الحاضِرُ الغائِبَ وَ الوالِدُ الوَلَدَ اِلى يَومِ القِيامَةِ»(123): «حاضران به غايبان خبر دهند و هر پدرى تا روز قيامت به فرزند خود تبليغ نمايد».

بسيار جالب توجه است كه مخاطب پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فقط حاضران نبودند و فقط نسل موجود نبود، بلكه اين اطلاع رسانى تا روز قيامت و به طور طبيعى تا عصر ظهور ادامه دارد.

افراد ناآگاه خيال مى كنند مسئله امامت يك موضوع تاريخى است و در زمان ما نيازى به بازگو كردن ندارد، در حالى كه رسول عالميان به همه جهانيان امر فرموده كه هر نسلى آن را به نسل بعدى ابلاغ نمايد.

ى . بيعت با خدا

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله سه روز تمام حاضران را در سرزمين غدير خم نگه داشت، تا همگان با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كنند.(124) در ضمن براى ديگر امامان نيز بيعت گرفتند. باشكوهترين بيعت جهانِ آفرينش نيز به هنگام ظهور حضرت بقية اللَّه ارواحنا فداه واقع خواهد شد.

«نخستين كسى كه با آن حضرت بيعت مى كند جبرئيل امين است».(125) «آنگاه ياران حضرت بين ركن و مقام با آن حضرت بيعت مى كنند».(126)

ك . امام هدايتگر

رسول اكرم صلى الله عليه وآله در اين خطبه از اميرالمؤمنين صلى الله عليه وآله به عنوان «تقى» و «نقى» و «هادى» و «مهدى» ياد كرده است.(127) همه اين صفات از القاب حضرت بقية اللَّه عليه السلام است، به ويژه لقب «مهدى» كه براى آن حضرت عَلَم بالغلبه شده است.

ص: 76

3. جلوه هايى از خطبه اميرعليه السلام در عصر ظهور
اشاره

پس از خطبه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله خطبه اميرِ بيان، پيشواى پارسايان، اميرالمؤمنين عليه السلام است، كه در ايام خلافت ظاهرى آن حضرت روز غدير با روز جمعه مصادف شد. خطبه بسيار باشكوهى ايراد فرمود، كه فرازهايى از آن نقل مى شود:

الف . سيماى غدير در سخنان اميرعليه السلام

1 . امروز روزى بلند جايگاه است.

2 . گشايش در آن پديد آمد.

3 . مقام شايستگان بالا رفت.

4 . امروز براهين الهى آشكار گرديد.

5 . امروز روز آشكار شدن حق و پرده بردارى از جايگاه امامت است.

6 . امروز روز اكمال دين است.

7 . امروز روز عهد و پيمان است.

8 . امروز روز گواهى و گواه گرفتن است.

9 . امروز روز آشكار شدن پيمان هاى مستور در زير پرده هاى كفر و نفاق است.

10 . امروز روز بيان حقايق ايمان است.

11 . امروز روز راندن شيطان است.

12 . امروز روز اقامه برهان است.

13 . امروز روز جدايى حق و باطل است.

14 . امروز روز بلند جايگاهى است كه در آن مخاصمه مى كرديد.

15 . امروز روز نبأ عظيمى است كه از آن روى بر مى تافتيد.

16 . امروز روز ارشاد و هدايت است.

17 . امروز روز آزمايش بندگان است.

18 . امروز روز راهنمايى رهپويان است.

19 . امروز روز آشكار شدن اسرار درون و رازهاى اشرار دون است.

20 . امروز روز نص صريح بر شايستگان و اولياى خاص خداست.

ص: 77

21 . امروز روز امنيت كامل است.

22 . امروز روز اظهار سرّ مكنون است.

23 . امروز روز آشكار شدن اسرار نهان و آزمايش دل هاست.(128)

بر اهل تحقيق پوشيده نيست كه همه اين ويژگى ها در عصر ظهور تجلّى كامل پيدا مى كند، به ويژه فرازهاى دوم: «فيهِ وَقَعَ الفَرَج»: «فرج و گشايش جهان آفرينش در عصر ظهور است. ششم: «يَومُ كَمالِ الدّين» كه در عصر ظهور تمكّن كامل براى پياده شدن تعاليم دينى و معارف اسلامى فراهم خواهد شد. دهم: «يَومُ البَيانِ عَن حَقائِقِ الايمانِ» كه بدون ترس و واهمه حقايق ايمانى در عرصه جهانى بيان خواهد شد. يازدهم: «يَومُ دَحرِ الشَّيطانِ» كه در عصر ظهور مدت مهلت ابليس به سر مى رسد و مولاى متقيان اميرالمؤمنين عليه السلام در يكى از رجعت هاى خود با وى نبرد مى كند.(129)

مؤمنان شيطان را سنگسار مى كنند(130)؛ و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله او را به هلاكت مى رساند.(131) البته به روايتى حضرت ولى عصر ارواحنا فداه او را گردن مى زند.(132) و به نقلى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله او را سر مى برد.(133)

ب . رهبران گمراه در خطبه اميرعليه السلام

امير بيان در فرازى از خطبه غدير به رهبران ضالّ و مُضلّ اشاره نموده، آيه كريمه را تلاوت فرمودند: «از پيروى گمراهان بر حذر باشيد كه قرآن كريم آنها را نكوهش كرده فرموده است: «ما از سركرده هاى خود پيروى كرديم، پس ما را گمراه ساختند. بار خدايا! عذاب آنها را دو چندان فرما و آنها را به لعن و غضب شديد خود گرفتار كن».(134)

به هنگام ظهور، جايگاه سركرده هاى گمراه معلوم مى شود، و پيروان گمراهشان از آنها بيزارى مى جويند. و آن هنگامى است كه حضرت ولى عصرعليه السلام پيكر دو بت بزرگ قريش را از دل خاك بيرون آورده، با همان هيزمى كه روز تهاجم به خانه وحى آورده بودند، كه حضرت على و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام را به آتش بكشند، طعمه حريق مى سازد.(135)

ص: 78

ج . روز امن و امان

مولاى متقيان عليه السلام در فرازى از خطبه غدير در مورد روز غدير فرمود: «هذا يوم الامن و الامان»: «امروز روز امن و امان است».(136)

همان گونه كه خداوند منان شهر مكه را بلد امن قرار داده، ولى رسول عالميان در آن شهر امنيت نداشت، روز غدير را نيز روز امن و امان قرار داده، ولى صاحب غدير در آن روز امنيت نداشت. در همان روز اصحاب صحيفه گرد آمدند و پيمان بستند و در روز سقيفه پيمان خود را به اجرا نهادند، و اين امنيت در سطح جهانى براى همه انسان ها، حتى براى همه جانداران در عصر ظهور تحقق پيدا مى كند.

در احاديث آمده است: «در عصر ظهور ظلم و ستم رخت بر مى بندد، و راه ها امن مى شود و كسى به كسى ستم نمى كند».(137)

در كتب عهدين از آشتى كردن درندگان و همزيستى گرگ و برّه، پلنگ با بزغاله و شير با گوساله سخن رفته است.(138)

4 . جلوه هايى از خطبه امام رضاعليه السلام در عصر ظهور
اشاره

سومين خطبه اى كه در مورد غدير خم به دست ما رسيده، خطبه بسيار پربار حضرت امام رضاعليه السلام است، كه نكات برجسته اى از ويژگى هاى غدير خم را براى ما بيان فرموده اند. فرازهايى از اين خطبه در عصر ظهور تجلّى مى كند، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

الف . به خاك ماليده شدن بينى شيطان

در فرازى از اين خطبه آمده است: «وَ اِنَّهُ لَيَومُ الكَمالِ و يَومُ مُرغِمَة الشيطانِ»(139): «آن روز، روز كمال دين و به خاك ماليدن شدن بينى شيطان است».

ص: 79

بى گمان مصداق روشنِ اين معنى در عصر ظهور اتفاق مى افتد، كه دوران مهلت ابليس به سر مى آيد، و ديگر احدى از او پيروى نمى كند. معارف حقّه به همه مى رسد، و همگان با توحيد كلمه به سوى كلمه توحيد روى مى آورند. اسلام بر همه اديان پيروز مى شود و همگان از عبادت خالص متمكن مى شوند.

ب . روز رهايى از غم و اندوه

امام رضاعليه السلام در فرازى از خطبه غديريه مى فرمايد: «و هو يَومُ تَنفيسِ الكَرب»(140): «غدير روز رها شدن از غم و اندوه است».

بيگمان تا رژيم هاى فاسد در روى زمين هستند غم و اندوه بر جاست. تنها هنگامى غم و اندوه از سرتاسر جهان زدوده مى شود، كه رهايى بخش جهان ظهور نمايد.

بود آن روز بر ما عيد مطلق

كه به جنبش در آيد پرچم حقّ

جالب توجه است كه در برخى از احاديث از روز ظهور به عنوان «روز رهايى» و «يوم الخلاص» تعبير شده است. جالبتر اينكه در انجيل نيز همان تعبير در مورد «روز ظهور» آمده است.(141)

ج . روز نشر دانش

در فراز ديگرى از اين خطبه آمده است: «و يوم نشر العلم»: «آن روز، روز نشر علم است».(142)

علم و دانشى كه قرار است در اختيار انسان ها قرار بگيرد، به تعبير احاديث 27 حرف است. مجموع علومى كه توسط انبياء به انسان ها تعليم شده، و دانشمندان در طول تاريخ با تلاش و تجربه آن را توسعه داده و خواهند داد، دو حرف است، و 25 حرف ديگر آن را حضرت بقية اللَّه ارواحنا فداه مى آورد.(143) يعنى دوازده و نيم برابر دانش موجود!!

ص: 80

اصلاً براى ما قابل تصور نيست كه چهره دنيا پس از افزوده شدن 5/12 درصد برابر حجم موجود دانش چگونه خواهد بود؟!

امام كاظم عليه السلام فرمود: «پسرم! عقل هاى شما از درك آن ناموفق است و مغزهاى شما قدرت ادراك آن را ندارد، بلى، اگر آن روز را درك كنيد خواهيد فهميد».(144)

د . روز بشارت

در فراز ديگرى از اين خطبه در مورد روز غدير «روز بشارت» تعبير شده است.(145) رسول گرامى اسلام عليه السلام در خطبه غدير پيرامون حضرت مهدى عليه السلام مى فرمايد: «اَلا اِنَّهُ قَد بُشِّرَ بِهِ مَن سَلَفَ بَينَ يَدَيهِ»(146): «آگاه باشيد كه همه پيشينيان از قرن ها پيش به او بشارت داده اند».

جالبتر اينكه در حديث آمده است: «به هنگام ظهور مردگان در قبرها به ديدن يكديگر مى روند. به يكديگر بشارت مى دهند كه حضرت ولى عصرعليه السلام ظهور كرده است».(147)

بر اين اساس روشن ترين مصداق روز بشارت، روز ظهور موفور السرور آن حضرت است، كه خطبه غدير نيز حاوى چندين بشارت در مورد آن روز است.

ه . روز خرسندى

در فرازى از خطبه امام رضاعليه السلام از روز غدير به روز خرسندى و خشنودى تعبير شده است: «و يوم الرضا»(148): «روز رضايتمندى». روز غدير روز رضايتمندى خدا و رسول خداصلى الله عليه وآله و مؤمنان بود، اما روز ظهور روز خرسندى و خشنودى همگان است، چنان كه در حديث شريف آمده است: «اهل زمين و آسمان، حتى پرندگان هوا از خلافت او خشنود مى شوند»(149) و در حديث ديگرى فرمود: «زمين را پر از عدل و داد كند، همان گونه كه پر از جور و ستم شده است. ساكنان آسمان و زمين از او خشنود شوند. مال را به طور مساوى تقسيم مى كند و دل هاى امّت محمدصلى الله عليه وآله را آكنده از بى نيازى مى كند.(150)

ص: 81

5 . جلوه هايى از رخدادهاى غدير در عصر ظهور
مؤاخات
اشاره

يكى از رخدادهاى مهم روز غدير مؤاخات و برادرى ميان امّت است. قرآن كريم مؤمنان را برادر يكديگر خوانده و فرموده: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ»(151): «به راستى مؤمنان برادر يكديگرند».

رسول گرامى اسلام عليه السلام چندين بار در ميان مسلمانان به ايجاد عقد اخوت اقدام نموده، كه از آن جمله است:

1 . در مكه معظمه در ميان اصحاب و مسلمانان اوليه.

2 . در مدينه منوره در ميان مهاجران و انصار.

3 . در مدينه منوره در ميان خواص اصحاب.(152)

4 . در سرزمين غدير خم در ميان امت اسلامى.(153)

در همه اين موارد هر فردى را با فردى متناسب با او برادر نموده، مثلاً ابوبكر را با عمر(154)، سلمان را با ابوذر، زبير را با كعب بن مالك، حمزه را با زيد، ابوطلحه را با ابوعبيده، عوف بن مالك را با صعب بن جثامه و عبدالرحمن بن عوف را با سعد بن ربيع.(155) ولى هرگز اميرالمؤمنين عليه السلام را با احدى از اصحاب برادر نكرده، بلكه خطاب به او فرموده: «اَنتَ اَخى وَ صاحِبى»: «تو برادر و يار و ياور من هستى».(156)

الف . منابع حديث مؤاخات

همه محدثان، مورخان، سيره نويسان و تراجم نگاران، حديث مؤاخات را نقل كرده اند، كه از آن جمله است:

1 . ابن ابى شيبة، متوفاى 235 ق.(157)

2 . احمد حنبل، متوفاى 241 ق.(158)

3 . ابن عبدالبر، متوفاى 426 ق.(159)

4 . ابن مغازلى، متوفاى 483 ق.(160)

5 . اخطب خوارزم، متوفاى 568 ق.(161)

ص: 82

6 . ابن بطريق، متوفاى 600 ق.(162)

7 . تلمسانى، متوفاى بعد از 645 ق.(163)

8 . سبط ابن جوزى، متوفاى 654 ق.(164)

9 . گنجى شافعى، متوفاى 658 ق.(165)

10 . محبّ الدين طبرى، متوفاى 694 ق.(166)

محدّث بحرانى تصريح فرموده كه حديث مؤاخات بين علماى تشيّع و تسنّن متواتر است.

محدث قمى به هنگام شمارش حوادث روز غدير مى نويسد: رسول اكرم صلى الله عليه وآله در روز غدير بين اصحاب خود عقد اُخُوّت بست.(167)

ب . اوج اخوّت و برادرى

دقيقاً هفتاد روز پس از عيد غدير، به دنبال شهادت رسول اكرم صلى الله عليه وآله مهاجران و انصار در سقيفه گرد آمده، براى كسب قدرت اخوّت و برادرى را به بوته فراموشى سپردند و با شعار «مِنّا اميرٌ و مِنكُم اميرٌ» به جنگ و ستيز برخاستند. ولى تجلّى اين اخوّت و برادرى در عصر ظهور خواهد بود، چنان كه در احاديث واصله از پيشوايان معصوم عليهم السلام بر آن تاكيد شده است. زيد زرّاد از اصحاب امام صادق عليه السلام به محضر آن حضرت عرضه داشت: مى ترسم كه ما مؤمن نباشيم! فرمود: براى چه؟! گفت: براى اينكه در ميان ما كسى پيدا نمى شود كه برادر ايمانى اش در نزد او از درهم و دينار عزيزتر باشد، بلكه در ميان ما درهم و دينار گرامى تر است از برادر ايمانى كه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بين ما و او اخوت و برادرى ايجاد كرده است.

فرمود: «نه شما مؤمن هستيد، لكن ايمان شما به حدّ كمال نمى رسد جز هنگامى كه قائم ما خروج كند. در آن هنگام خداوند عقل هاى شما را كامل مى كند و مؤمن كامل مى شويد».(168)

ص: 83

در پايان، به هنگام شمارش ويژگى هاى مؤمنان در عصر ظهور مى فرمايد: «و المُواسات لِلاِخوان فى حال اليُسر و العُسر»(169): «مواسات با برادران ايمانى در حالت توانمندى و تنگدستى» بر اساس اين روايت و ديگر احاديث واصله از پيشوايان معصوم عليهم السلام آن اخوّت و برادرى كه رسول گرامى اسلام در روز عيد سعيد غدير در ميان امّت اسلامى ايجاد نمود، در عصر موفور السرور ظهورِ آن امام نور تحقق پيدا خواهد كرد و آن ايثار و مواسات و آن مؤاخات مورد نظر رسول عالميان آن روز تجلى خواهد كرد.

6 . ديگر رخدادها
1 .

آيه شريفه «بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ»(170)

روز غدير نازل شد و در عصر ظهور در سطح جهانى تبليغ مى شود.

2 .

آيه شريفه «اليَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم»(171)

روز غدير نازل شد و در عصر ظهور تحقق پيدا مى كند.

3 .

روز غدير از همه حاضران براى ولايت مولى بيعت گرفته شد و در عصر ظهور همگان در برابرش خاضع مى شوند.

4 .

امير بيان عليه السلام در خطبه غدير 28 ويژگى براى روز غدير بيان فرمود كه در عصر ظهور تجلى پيدا مى كند.

5 .

امام هشتم عليه السلام در خطبه غديريه اش 40 ويژگى براى روز غدير بيان كرد كه در عصر ظهور تحقق مى يابد.

منابع و مآخذ

1 . قرآن كريم.

2 . الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، ناشر: مرتضى، مشهد، چاپ اول، 1403 ق.

3 . الاختصاص، شيخ مفيد، ناشر: كنگره شيخ مفيد، قم، چاپ اول، 1413 ق.

4 . الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ابو عمر يوسف بن عبد اللَّه بن محمد بن عبد البر م 463، تحقيق على محمد البجاوى، بيروت، دار الجيل، طبع الاولى، 1992م ، 1412 ق.

ص: 84

5 . الاقبال بالاعمال، حلّى، سيد ابن طاووس، رضى الدين، على، ناشر: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، قم، چاپ اول، 1415 ق.

6 . بحار الانوار، علامه مجلسى، ناشر: اسلاميه، تهران، سال چاپ: مختلف، نوبت چاپ: مكرر.

7 . البرهان فى تفسير القرآن، بحرانى سيد هاشم، ناشر: بنياد بعثت، تهران، چاپ اول، 1416 ق.

8 . البيان، گنجى شافعى، تهران، نبأ،

9 . تذكرة الخواص، سبط ابن جوزى،

10 . تفسير العياشى، محمد بن مسعود عياشى، چاپخانه علميه تهران، 1380 هجرى قمرى.

11 . تفسير قمى، على بن ابراهيم قمى، ناشر: دار الكتاب، مكان چاپ: قم، چاپ چهارم، 1367 ش.

12 . جامع البيان فى تفسير القرآن، طبرى ابو جعفر محمد بن جرير، ناشر: دار المعرفة، بيروت، چاپ اول، 1412 ق.

13 . الجوهرة فى نسب على و آله عليه السلام، تلمسانى، بيروت،

14 . حلية الابرار فى احوال محمد و آله الاطهار:، بحرانى، سيد هاشم بن سليمان، ناشر: مؤسسة المعارف الاسلامية، قم، چاپ اول، 1411 ق.

15 . الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، مؤسسه امام مهدى عليه السلام، قم، 1409 هجرى قمرى.

16 . الخصال، شيخ صدوق، ناشر: جامعه مدرسين، قم، چاپ اول، 1362 ش.

17 . دلائل الامامة، محمد بن جرير طبرى، دار الذخائر للمطبوعات، قم.

18 . ذخائر العقبى، محب الدين احمد بن عبد اللَّه الطبرى، دار الكتاب الاسلامى، قم، 1428 ق، 2007 م، 1386 ش .

19 . روزگار رهايى، على اكبر مهدى پور، آفاق، تهران، چاپ اول، 1381 ش.

20 . العمدة، ابن بطريق يحيى بن حسن حلى، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1407 هجرى قمرى.

ص: 85

21 . الغيبة للحجة، شيخ طوسى، ناشر: دار المعارف اسلامى، قم، چاپ اول، 1411 ق.

22 . الغيبة للنعمانى، محمد بن ابراهيم نعمانى، ناشر: نشر صدوق، تهران، چاپ اول، 1397 ق.

23 . فردوس الاخبار، بشرويه، دارالكتاب العربى، بيروت، 1407 ق، 1366 ش.

24 . الفصول المهمة، ابن صباغ، مؤسسه دار الحديث الثقافية، قم، 1422 ق، 1380 ش .

25 . فضائل الصحابة، احمد حنبل، تهران، 1425 ق.

26 . فيض العلام، شيخ عباس قمى، انتشارات صبح پيروزى، قم، 1385 ش .

27 . الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ دوم ، 1362 ش.

28 . كتاب مقدس، عهد جديد، مكاشفه يوحنّا.

29 . كفاية الطالب، ابوعبد اللَّه محمد بن يوسفبن محمد قرشى كنجى شافعى،

30 . كنزالعمال، متقى هندى، دار الكتب العلمية 1420 ق بيروت.

31 . كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1395 ق.

32 . مجمع البيان فى تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسى، ناشر: انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372 ش.

33 . مختصر البصائر، حسن بن سليمان، قم جامعه مدرسين، 1421 ق.

34 . مصباح المتهجد، شيخ طوسى، ناشر: مؤسسه فقه شيعه، بيروت، چاپ اول، 1411 ق.

35 . المصنف، ابن ابى شيبة، نشر بمبئى، دار السلفية.

36 . معانى الاخبار، شيخ صدوق، ناشر: جامعه مدرسين، قم، چاپ اول، 1403 ق.

37 . مناقب الإمام على بن ابى طالب عليه السلام، ابن مغازلى شافعى، ناشر: دار الاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1424 ق.

38 . مناقب آل ابى طالب عليه السلام، ابن شهرآشوب مازندرانى، مؤسسه انتشارات علامه قم، 1379 هجرى قمرى.

ص: 86

39 . المناقب، خوارزمى، قم: 1432 ق.

ظهور، روز قابليت انسان براى غدير / حامد نواب

چكيده

1 . هدف از خلقت، توحيد و يكتاپرستى زير چتر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است.

2 . اين هدف از آغاز خلقت پايه گذارى شد تا در غدير رسماً اعلام شد.

3 . مردم بايد اين قابليت را در خود احساس كنند كه به امام معصوم نياز دارند كه مظهر غدير است.

4 . ظالمين مانع از درك بشر براى نياز به امام شدند و براى درك بشر تا هنگام ظهور وقت لازم است.

5 . امتحان خدا اقتضا مى كند كه امام غدير سراغ مردم نرود، بلكه مردم احساس نياز به غدير كنند و سراغ امام غدير بيايند.

6 . با ظهور حضرت بقية اللَّه عليه السلام، توحيد به معناى واقعى در سراسر گيتى گسترده شده و هدف غدير در آن زمان تحقق خواهد يافت.

مقدمه

با بررسى متون كتب آسمانى و يافته هاى وحيانى و با بشارت آنها به رسالت آخرين فرستاده خداصلى الله عليه وآله و جانشينى مطلق وصى ايشان اميرالمؤمنين عليه السلام به اين نكته خواهيم رسيد كه هدف از خلقت جهان هستى، همانا توحيد و يكتاپرستى تمام مردم زير چتر ولايت و معرفت اميرالمؤمنين عليه السلام است، كه همايش عظيم آن در روز غدير خم متجلى شد

عدالت يكپارچه با تحقق غدير

در صورت تحقق غدير دنيا به سوى عدالت يكپارچه و دورى از ظلم و ستم مى رفت. ولى به حسب آيه كريمه «اَحَسِبَ النّاسُ اَن يُترَكوا اَن يَقولوا آمَنّا وَ هُم لايُفتَنونَ»(172): «آيا مردم پنداشته اند كه چون بگويند ايمان آورديم، رها شوند و ديگر آزمايش نشوند»؛ حكمت پروردگار متعال بر امتحان بشر است و دست همه در انتخاب ايمان يا كفر باز است. از سوى ديگر طبق فرمايش رسول خداصلى الله عليه وآله «مَثَلُ الاِمامِ مَثَلُ الكَعبَةِ اِذ تُوتى و لا تَاتى»(173)، مردم بايد اين قابليت را در خود احساس كنند كه احتياج به امام معصوم عليه السلام دارند.

ص: 87

جبت و طاغوت مانع تحقق غدير

لذا دست طغيان جبت و طاغوت با استفاده از جهل و نادانى مردم، مانع تحقق هدف غدير گشته و دنيا را از عدالت و قسط به ظلم و جور كشانده است. همين امر باعث شده كه تحقق يكتاپرستى در جهان به تأخير انجامد، تا زمانى كه بشر از جهل به در آيد و فقر و نياز خود را به امام معصوم عليه السلام احساس كند كه تحقق آن طبق فرموده رسول خداصلى الله عليه وآله و ائمه هدى عليهم السلام در عصر ظهور حضرت بقية اللَّه الاعظم حجة بن الحسن عليه السلام خواهد بود.

پايه گذارى هدف غدير از آغاز خلقت

انسان به فكر فرو مى رود كه اين جهان هستى و اين مخلوقات از كجا آمده و به كجا ختم مى شود، و اصلاً همه اين موجودات بالاخص انسان براى چه آفريده شده و پا به عرصه وجود گذاشته اند؟ ولى كسى نمى تواند پاسخگوى اين سؤال باشد مگر خداى تبارك و تعالى، چرا كه او خالق و آفريدگار همه هستى است.

با مراجعه به متون كتب آسمانى و نصوص وارده از جانب حجج الهى به اين جواب خواهم رسيد كه «وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ الاِنسَ اِلاّ لِيَعبُدونِ»(174): «جنّ و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند)! پس مهم ترين هدف خلقت يكتاپرستى و توحيد و بندگى خداى متعال است.

خداوند بشر را با عقل و فطرتى كه به آنها بخشيده تنبيه داده و با قرار دادن پيامبران الهى آنها را به سوى كمال و يكتاپرستى راهنمايى مى فرمايد. «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَ الميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ»(175): «ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند».

ص: 88

يكى از خواص فرستادن پيامبران اين است كه براى كسى عذر باقى نمانده و حجت بر ايشان تمام مى شود. «مُبَشِّرينَ وَ مُنذِرينَ لِئَلاّ يَكونَ لِلنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ»(176): «پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند». به اميد آنكه همه مردم يكتاپرست شده و جهان هستى يكپارچه عدالت شود.

بشارت انبياعليهم السلام به بنيانگذار غدير

نكته قابل توجه اينكه پيامبران عظيم الشأن جوامع بشرى را به ظهور پيامبر خاتم حضرت محمد بن عبد اللَّه صلى الله عليه وآله بشارت مى دادند؛ چرا كه رسالتش جهانى و مكتبش تا قيام قيامت ادامه خواهد يافت.

«وَ اِذ قالَ عيسَى ابنُ مَريَمَ يا بَنى اِسرائيلَ اِنّى رَسولُ اللَّهِ اِلَيكُم مُصَدِّقاً لِما بَينَ يَدَىَّ مِنَ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسولٍ يَأتى مِن بَعدِى اسمُهُ اَحمَد»(177): «به ياد آوريد (هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى كه تصديق كننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده تورات مى باشم، و بشارت دهنده به رسولى كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است»! و اين پيامبر خاتم است كه دينش هميشگى و در رسالت او عدالت جهانى گسترده خواهد شد.

«هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»(178): «او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حقّ فرستاد تا او را بر همه اديان غالب سازد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند»!

بعد از آنكه رسول خداصلى الله عليه وآله رسالتشان را در طى 23 سال به صورت ظاهر به مردم معرفى فرمودند و مردم را به دين دعوت كردند از جانب حق خطاب آمد: «يا اَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ».(179)؛ يعنى اى پيامبرى كه رسالتت هدف از خلقت و جهان هستى و بشارت همه انبياست! ابلاغ كن آنچه به تو نازل كرديم چرا كه در غير اين صورت رسالتت را ابلاغ نكرده اى، و اگر اين امر عظيم را ابلاغ نكنى تمام هدف الهى به هدر رفته و تبليغِ رسالت نشده است.

ص: 89

ابلاغ هدف خلقت در غدير

پس آن امر عظيم كه سبب تحقق هدف خلقت است، مى بايست به تمام مردم ابلاغ شود. پيامبرصلى الله عليه وآله از اول بعثت مكرراً به اين مسئله اشاره مى فرمودند، ولى در روز غدير اعلام همگانى گذاشته و مردم را فراخوان عمومى كردند كه «مَن كُنتُ مَولاهُ فهذا علىٌّ مولاه»؛ يعنى قبول ولايت پيامبرصلى الله عليه وآله در گرو قبول ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است.

چرا هدف خلقت در غدير تحقق نيافت؟

ولى پس از اين همه مقدمات سؤالى كه به ذهن مى آيد اين است كه چرا هدف غدير تحقق نيافت؟! چرا پس از غدير دنيا به سوى عدالت يكپارچه نرفت!؟ چرا يكتاپرستى در دنيا محقق نشد!؟

جواب اين سؤال را از فرمايش صديقه كبرى حضرت فاطمه زهراعليها السلام كه از پدر بزرگوارشان رسول خداصلى الله عليه وآله نقل فرمودند استفاده مى كنيم كه حضرت فرمودند: «مَثَلُ الاِمامِ مَثَلُ الكَعبةِ، اِذ تُؤتى و لا تَأتى»(180): «امام مثل كعبه است كه مردم بايد به سوى او آيند نه آنكه او به سوى مردم برود».

پس خدا راه را نشان داد و سرمايه نجات بشر را به آنها معرفى فرمود. اكنون وظيفه مردم است كه به دنبال او بروند، چرا كه حكمت پروردگار متعال بر امتحان بشر است و دست همه در اختيار ايمان يا كفر باز است. پس اگر بشر مشتاق سعادت و عدالت است، راه سعادت در صراط على عليه السلام و اطاعت از ايشان است.

مردم بايد نياز به غدير را احساس كنند

خداوند تبارك وتعالى فرمودند: «وَ لَو اَنَّ اَهلَ القُرى آمَنوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الاَرض»(181): «آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند ايمان آورديم، به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد»؟!

ص: 90

در سوره جن مى فرمايد: «وَ اَن لَوِ استَقاموا عَلَى الطَّريقَةِ لاَسقَيناهُم ماءً غَدَقاً»(182): «اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم». پس مردم بايد اين قابليت را در خود احساس كنند كه نياز به امام معصوم عليه السلام دارند و به او ايمان مستحكم آورند.

امام باقرعليه السلام در تفسير اين آيه فرمودند: «يَعنى لَوِ استَقاموا عَلى وَلايَةِ عَلِىِ بنِ اَبى طالِبٍ اَميرِالمُؤمِنينَ وَ الاَوصِياءِ مِن وُلدِهِ وَ قَبِلوا طاعَتَهُم فِى اَمرِهِم وَ نَهيِهِم لاَسقَيناهُم ماءً غَدَقاً»(183): «اگر آنها (جنّ و انس) در راه (ايمان) استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان مى كنيم»!

حضرت زهراعليها السلام فرمودند: «اما و اللَّه لو تَرَكوا الحَقَّ عَلى اَهلِهِ وَ اتَّبَعوا عِترَةَ نَبِيِّهِم لَمَا اختَلَفَ فِى اللَّهِ تَعالى اِثنانِ، وَ لَوَرِثَها خَلَفٌ عَن سَلَفٍ و خَلَفٌ بَعدَ خَلَفٍ»(184): «به خدا قسم اگر حق را براى اهلش رها مى كردند و از عترت پيامبرصلى الله عليه وآله تبعيت مى نمودند يكتاپرستى در جهان تحقق مى يافت و دو نفر با هم در توحيد اختلاف پيدا نمى كردند و پيوسته در طول دوران اين يكتاپرستى را براى همديگر به ارث مى گذاشتند.

سپس فرمودند: «وَ لكِن قَدَّموا مَن اخَّرَهُ اللَّهُ وَ اَخَّروا مَن قَدَّمَهُ اللَّهُ»(185): «لكن مقدم كردند كسى را كه خدا او را مؤخّر كرده بود و مؤخّر كردند كسى را كه خدا او را مقدم كرده بود».

مردم در جستجوى مصلح كل

اين برنامه ادامه دارد تا زمانى كه بشر از خواب غفلت به در آيد و فقر و نياز خود را به مصلح كل و امام معصوم عليه السلام احساس كند و به جستجوى او برخيزد و روز و شب را به انتظار او سپرى كند.

ص: 91

طبق فرموده رسول خداصلى الله عليه وآله و ائمه هدى عليهم السلام كه «يَملأُ اللَّهُ بِهِ الاَرضَ عَدلا وَ قِسطاً»(186)، زمين به توانايى حضرت بقيه اللَّه الاعظم عليه السلام پر از عدل و داد مى شود و در زمان ظهور به بركت ايشان توحيد به معناى واقعى در سراسر گيتى گسترده شده و هدف غدير در آن عصر محقق خواهد گشت. بنابراين تجلى غدير در ظهور امام زمان عليه السلام است.

منابع و مآخذ

1 . قرآن كريم

2 . اعلام الورى بأعلام الهدى

3 . اصول كافى

4 . الانصاف فى النص على الائمةعليهم السلام با ترجمه رسولى محلاتى

اهداف و موانع تجلى غدير در عصر ظهور / على اصغر رضوانى

چكيده

1 . در غدير براى مبيِّن دين همانند مؤسِّس آن، مقام عصمت اعلام شد.

2 . اهداف تجلى غدير در ظهور عبارتند از:

- پياده كردن اسلام از كانال صحيح معصومين عليهم السلام

- تحقق حكومت جهانى عدل گستر.

- رفع اختلاف بين امت اسلامى.

3 . موانع تحقق اهداف غدير.

- كسانى كه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله مانع ايجاد مى كردند.

- كسانى كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله موانع ايجاد كردند.

4 . تحقق غدير در عصر ظهور با استناد به دو آيه از غدير و يك آيه از مهدويت: آيه تبليغ و آيه كمال به ضميمه آيه لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرضِ.

پيامبراكرم صلى الله عليه وآله براى بيان سنّت همه انبياء و تكليف جامعه اسلامى بعد خود، به امر خدا جانشينان بعد از خود رامعرفى فرمودند.

مقدمه

اگرچه اهل سنت مى گويند: بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله احتياج به وصى نداريم و سراغ صحابه و تشكيل شورى مى روند؛ ولى ما معتقديم هر پيامبرى گرچه يك وظايفى دارد، اما كافى نيست. مخصوصاً پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله كه از بيست و سه سال دوران رسالت خويش، سيزده سال در مكه بودند كه فرصتى براى تبليغ و تبيين كامل دين پيدا نشد؛ و مدت ده سال هم در مدينه در اوج گرفتارى ها، جنگ ها و غزوات گذشت. لذا پس از او، براى صيانت آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله آورده بود و نيز تبيين ريز مسائل دين، وجود وصيى عالم و معصوم و قابل اطمينان ضرورى مى نمود.

ص: 92

بايد دقت داشت همان طورى كه مؤسس دين بايد معصوم باشد، مبيّن دين هم بايد داراى عصمت باشد و اين مسئله در غدير محقق گرديد

اهداف تجلّى غدير در عصر ظهور
اشاره

براى درك كامل از مسئله تجلّى غدير در عصر ظهور بايد اهداف آن را شناسايى كرد.

هدف اول: پياده كردن اسلام از كانال صحيح

پياده كردن اسلام و تطبيق آن از كانال صحيح كه همان معصومين عليهم السلام باشند، يكى از اهداف و تجليات غدير در عصر ظهور است.

يكى از اهداف مهم پيامبرصلى الله عليه وآله از غدير و تعيين جانشينى، پياده كردن اسلام از كانال صحيح و در سطح كل كره زمين بوده است. با توجه به اينكه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله خاتم الانبياء و دينش نيز خاتم الاديان است، پس پيام آور براى كل بشر بوده و مبعوث براى عالميان است. همچنان كه فرموده: «وَ ما اَرسَلناكَ اِلاّ رَحمَةً لِلعالَمينَ»(187): «ما تو را جز رحمت براى جهانيان نفرستاديم». با اينكه مدت رسالت آن حضرت بيست و سه سال بوده، اما عمده فرصتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله براى پياده كردن اين امر مهم در سطح كلّ كره زمين داشته تقريباً حدود ده سال آن هم در مدينه بوده است.

بعد از هر پيامبرى احتياج به تطبيق و تبيين دين داريم. دين بايد پياده شود و جا بيفتد. البته اهل سنت اين ديدگاه را ندارند و قائلند بعد از پيامبر به امامان و اوصياء معصوم احتياجى نداريم. لذا بين آنها اختلاف افتاده حتى در وضو و نماز!!(188) چرا؟ زيرا بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله دين و سنت نبوى را از كسانى گرفتند كه در بين خودشان نيز اختلاف بود. بين عايشه و زوجات پيامبرصلى الله عليه وآله و صحابه اختلاف افتاد، و اين بيانگر نياز به حلاّل مشكلات است. يعنى همان اصل تبيين دين و اصل پياده شدن دين، تا دين جا بيفتد.

ص: 93

اين مسيرى است كه براى شيعه ترسيم شده؛ يعنى بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله اهل البيت عليهم السلام يكى پس از ديگرى تا سال 255 هجرى آمدند و دين راتبيين و پياده نمودند. قرآن مى فرمايد: «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»(189): «او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد، تا آن را بر همه آيين ها غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند»!

با توجه به آيه، هدف پيامبرصلى الله عليه وآله گسترش دين اسلام بر كل كره زمين و غلبه آن بر كل اديان بوده است. اما آيا اين هدف در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله تحقق پيدا كرد؟ مسلماً نه. پس بايد كسانى بيايند واين هدف را در خارج تحقق دهند. بنابراين هدف اعلاى پيامبرصلى الله عليه وآله از مسئله غدير و تبيين جانشينانش، اين است كه اسلام و تبيين اسلام ناب از طريق صحيح و از طريق معصومان در سطح كل كره زمين پياده گردد. اما متأسفانه منافقين فرصت طلب نگذاشتند اين هدف بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله پياده شود.

هدف دوم : تحقق حكومت جهانى عدل گستر الهى

يكى ديگر از اهداف پيامبرصلى الله عليه وآله تحقق حكومت جهانى عدل گستر بود، كه اگر مى گذاشتند محقق شود خيلى زود عصر ظهور و حكومت عدل گستر توحيدى در سراسر گيتى گسترده مى شد. اما بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله نگذاشتند حكومت جهانى عدل الهى تحقق پيدا كند و نتيجه اين شد كه فرمودند: «ما مِنّا اِلاّ مَقتولٌ اَو مَسمومٌ».(190) لذا اين برنامه تأخير افتاد و خدا دوازدهمين امام معصوم عليه السلام را براى زمان مناسب كه عصر ظهور است، نگه داشت.

ص: 94

هدف سوم: رفع اختلاف بين امت اسلامى

يكى ديگر از اهداف غدير رفع اختلاف بين امت اسلامى است. پيامبرصلى الله عليه وآله علم غيب داشته و از اختلاف امت خبر دارد. احاديث 73 فرقه شدن اين امت، كه متواتر معنوى بين شيعه و سنى است و روايات ديگرى كه از اختلاف بر سر مسئله خلافت بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله را خبر مى دهد به ما مى فهماند كه پيامبر از آينده امت خبر داشتند. اكنون سؤال اين است كه آيا پيامبرصلى الله عليه وآله براى رفع اين اختلافات در مسئله جانشينى و حكومت پس از خود هيچ كارى نكرده است؟

پاسخ اين پرسش از اين سه حالت خارج نيست:

1 . پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ موضعگيرى نسبت به اين مسئله نداشته و هيچ اقدام عملى انجام نداده باشد، ولى اين خلاف سيره همه پيامبران است.

2 . پيامبرصلى الله عليه وآله اين امر را به شورا واگذار كرده باشد كه اين هم نمى شود؛ زيرا آن حضرت از وضعيت قبائلى عرب آن روز و اختلافات آنها با خبر بودند و اين واگذارى عاقلانه نيست. مانند ماجراى نزاع و جنگ بنى المصطلق در نصب حجر الاسود كه در نهايت پيامبرصلى الله عليه وآله آن را حل كردند.

3 . فرض سوم اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله بايد كسى را به عنوان جانشين و حاكم سياسى بعد از خويش معرفى نمايد. اين دو بعد از ابعاد ولايت كبراى الهى است كه مظهر و تجليش امام معصوم است. پس «من كنت مولاه ...» را فقط حاكميت سياسى نگيريم، بلكه ولايتى كه به معناى قرب الى اللَّه است و از آثار آن مرجعيت دينى و سياسى است.

ص: 95

موانع تحقق اهداف غدير

عده اى مى دانستند كه پيامبرصلى الله عليه وآله چه هدف بلندى دارد و نيز مى دانستند كه اين هدف بايد از كانال ائمه معصومين عليهم السلام پياده گردد. بنابراين بخش اولِ موانع را اينها تشكيل دادند و در همان زمان حيات رسول خداصلى الله عليه وآله و لحظات آخر عمر شريفشان شروع به مانع تراشى كردند. از جمله بر هم زدن خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله در سرزمين مِنا، تخلف از جيش اسامه، و آن هنگام كه حضرت در لحظات پايانى در بستر درخواستِ قلم و دوات كردند. بخش دوم موانع بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله است كه در بُعد تبليغ ظاهر شد.

موانع غدير در حيات پيامبرصلى الله عليه وآله
اشاره

نمونه هايى از موانع غدير در حيات پيامبرصلى الله عليه وآله چنين است:

1 . بر هم زدن خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله در مِنا

چرا پيامبرصلى الله عليه وآله مسئله غدير را در مكه بيان نكردند؟ چرا در سرزمين مِنا بيان نفرمودند؟ مگر آنجا در ملأ عام نبود؟ مگر مردم مكه و مدينه و يمن و غيره آنجا حاضر نبودند؟ چرا در شلوغ ترين محل يعنى سرزمين عرفات كه افراد فارغ البال هستند بيان نشد؟ و چرا بعد از حج در سرزمين غدير خم ما بين مكه و مدينه خطبه ايراد كردند؟

يكى از موانع در راستاى تبليغ ولايت اميرالمؤمنين و ائمه معصومين عليهم السلام شروع آن از حجة الوداع پيامبرصلى الله عليه وآله در سرزمين عرفات بود. پيامبرصلى الله عليه وآله در آنجا خطبه غرائى داشتند. در كتاب صحيح مسلم و بخارى مى گويد: در سرزمين مِنا پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه اش به اينجا رسيد كه فرمود: «يَكونُ بَعدى اثناعَشَرَ اَميراً (خليفةً ، اماماً)»(191): «اى مردم بعد از من دوازده امير (يا خليفه يا امام) خواهد آمد». اما عده اى كه در كمين بودند شلوغ كردند و جلسه را بر هم زدند.

ص: 96

مسند حنبل از قول جابر مى نويسد: پيامبرصلى الله عليه وآله بين سخنانش فرمود: «اى مردم! بعد از من دوازده امام خواهد آمد»، و تا پيامبرصلى الله عليه وآله اين سخن را فرمود برخى از جمعيت ضجه زدند. عده اى هم تكبير گفتند و برخاستند و نشستند و جلسه به هم خورد.

خود اهل سنت مى گويند كه عمر در آن هنگام از اين طرف به آن طرف و از آن طرف به اين طرف مى رفت و جابجا مى شد و جلسه به هم خورد. و جابر بن سمره مى گويد: من همراه پدرم نزديك پيامبرصلى الله عليه وآله بوديم. من از او سؤال كردم كه پيامبرصلى الله عليه وآله چه فرمودند كه اين اتفاق افتاد؟ گفت: فرمودند: «وَ كانَ كُلُّهُم مِن قُرَيش». بنابراين عرفات كه بهترين موقعيت براى ابلاغ ولايت بود توسط منافقين به هم خورد. پيامبرصلى الله عليه وآله صلاح نديد ديگر اين مسئله رامطرح كند.

قبايل قريش - خصوصاً بنى اميه - در كمين بودند كه اين هدف انجام نشود و لذا پيامبرصلى الله عليه وآله مجبور شدند از مكه بيرون بيايند و به جايى رسيدند كه بايد ابلاغ مى كردند. حال براى اينكه توطئه اى كه آنجا انجام شده بود اينجا تكرار نشود، حضرت در غدير بر فراز منبرى از سنگ روى جهاز شتران دست حضرت على عليه السلام را بالا گرفتند كه اگر منافقين شلوغ هم كردند حداقل مردم اين صحنه را ببينند و كار ابلاغ رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله ناتمام نماند.

2 . دوات و قلم

يكى ديگر از اقدامات منافقين، قصه دوات و قلم و جلوگيرى از نوشتن وصايت پيامبرصلى الله عليه وآله بود، كه جلوى كتابت را گرفتند و نگذاشتند مكتوب شود.

ص: 97

ابن عباس مى گويد: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «من شما را وصيت مى كنم به سه چيز: مشركين را از جزيرة العرب بيرون كنيد. به قبائل اجازه ورود دهيد چنان كه من اجازه دادم. و سومين آنها را فراموش كرده ام»!!(192) به نظر مى رسد ابن عباس در مورد وصيت سوم تقيه كرده و مى ترسيده نكته حساس را بگويد.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة مناظره اى را نقل مى كند كه ابن عباس مى گويد: من عمر را در كوچه ديدم و به او گفتم: چه كردى؟ گفت: هنوز على بن ابى طالب مدعى است كه حق با او بوده؟ گفتم: بله، پدرم شاهد اين مطلب بوده است.

عمر گفت: «... وَ قَد كانَ يَربَعُ فى اَمرِهِ وَقتاً مّا وَ لَقَد اَرادَ فى مَرَضهِ اَن يُصَرِّحَ بِاسمِهِ فَمَنَعتُ مِن ذلِكَ اِشفاقاً وَ حَيطَةً عَلَى الاِسلامِ ...».(193) يعنى من مى دانستم آن موقعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله مى خواست نامه اى رابنويسد چه مى خواهد بنويسد. او مى خواست به نام على بن ابى طالب عليه السلام تصريح كند. من جلوى او را گرفتم از روى دلسوزى و براى حفظ اسلام؛ كه اينجا دايه مهربان تر از مادر شده است!

3 . جيش اسامه

پيامبرصلى الله عليه وآله در بستر بيمارى اصرار داشتند كه مردم در جيش اسامه مشاركت كنند و فرمودند: «لَعَنَ اللَّهُ مَن تَخَلَّفَ عَن جَيشِ اُسامَةَ».(194)

صاحب ملل و نحل نقل مى كند: اصرار زيادى بود كه همه مردم بيرون بروند حتى اولى و دومى، ولى از روى جهاتى آنها مى خواستند برگردند و يك چيزهايى را مى دانستند. مسلما اگر اين اتفاق افتاده بود مدينه از منافقين خالى مى شد و امر وصايت به نتيجه مى رسيد. لكن آن دو برگشتند و مانع از تحقق اين هدف مهم گشتند.

ص: 98

تحقّق غدير در عصر ظهور
اشاره

دو آيه در مورد غدير و يك آيه درباره مهدويت را كنار هم بگذاريم تا تجلى اهداف غدير كه همان بُعد حاكميتى است ثابت شود. حاكميت همه ارزش ها كه در عصر ظهور به ثمر خواهد رسيد.

آيه تبليغ: «يا اَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ اِن لَم تَفعَل فَمابَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ اِنَّ اللَّهَ لا يَهدِى القَومَ الكافِرينَ».(195)

آيه اكمال: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً».(196)

آيه استخلاف: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرضِ».(197)

مطلب اول:

صدر آيه را با آيات مربوط به اميرالمؤمنين عليه السلام تطبيق مى كنيم. در سوره بيّنه آيه 7 مى فرمايد: «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ اولئِكَ هُم خَيرُ البَرِيَّةِ» در ذيل اين آيه، روايات متواترى آمده و از لحاظ مضمون تقويت شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: «يا على! اَنتَ وَ شيعَتُكَ هُمُ الفَائِزُونَ فِى الجَنَّةِ».(198)

پس مراد از «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ اُولئِكَ هُم خَيرُ البَرِيَّةِ»، شيعيان اميرالمومنين عليه السلام هستند. از اين مطلب مى توان در آيه «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم» نيز استفاده كرد و گفت: در اينجا هم منظور از اين آيه همان شيعيان اميرالمومنين عليه السلام هستند.

مطلب دوم:

در ادامه آيه مهدويت مى فرمايد: «وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم» يعنى: ما به اينها مكنت و امكانات مى دهيم تا آن دينى كه مورد رضاى خدا بوده است در كل كره زمين پياده شود.

ص: 99

آن دين كه مورد رضاى خدا بوده كدام دين است؟ آيه اكمال آن رامشخص كرده: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً».(199) مسلماً منظور از «اليوم» يعنى روزى كه دين در آن كامل شده روز غدير است. البته دينى كه مورد رضايت خداوند است.

سؤال اين است كه چه عاملى باعث تكميل دين و خداپسندانه شدن آن شده است؟ در اين مطلب شكى نيست كه منظور از دين كامل و مورد پسند خداوند دينى است كه از كانال صحيح و از طريق جانشينان معصوم و راستين پيامبرصلى الله عليه وآله رسيده باشد، چرا كه اين اكمال و رضايت در روز غدير يعنى روز اعلان ولايت و جانشينى اتفاق افتاده و آيه مربوط به اين حادثه عظيم است.

با استفاده از آيه مهدويت اين نتيجه به دست مى آيد كه اى شيعيان! ما به شما مكنت مى دهيم تا دينى را كه مورد رضايت ماست و از كانال ولايت اهل البيت عليهم السلام به شما رسيده در سطح كل كره زمين پياده كنيد. لذا با جمع اين دو آيه استفاده مى شود كه دين اسلام و مذهب تشيع است كه در سطح كل كره زمين پياده خواهد شد.

در ادامه آيه مى فرمايد: «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدُونَنى ...». يعنى بعد از خوفى كه اهل ايمان و عمل صالح - يعنى شيعيان - در طول تاريخ داشته اند، اين خوف را تبديل به امنيت مى كنيم.

در ذيل آيه تبليغ رواياتى از شيعه و سنى نقل كرده اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله از ابلاغ مسئله ولايت خوف داشتند. البته نه خوف براى خويشتن، بلكه خوف بر دين و خطر توطئه منافقان بر عليه اسلام و ولايت؛ چرا كه دشمنان حاضر بودند براى رسيدن به مطامع خويش و جاه و مقام دست به هر كارى بزنند، تا آنجا كه در گردنه كوه در صدد كشتن پيامبرصلى الله عليه وآله برآمدند.

ص: 100

پيامبرصلى الله عليه وآله درباره دين اسلام و وحدت امت اسلامى خوف داشت. در روز ظهور خوف پيامبرصلى الله عليه وآله و به تبع خوف اميرالمومنين عليه السلام و خوف اهل البيت عصمت و طهارت عليهم السلام و به تبع اينها خوف شيعيان آنها در مورد تحقق اهداف غديردر روز ظهور تبديل به امنيت خواهد شد: «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدونَنى لايُشرِكونَ بى شَيئاً».

مسئله رجعت هم در همين راستاست. فلسفه رجعت تحقق همان هدف اعلاى پيامبرصلى الله عليه وآله است كه در غدير تحقق پيدا نكرد. لذا بعد از ظهور امام زمان عليه السلام امامان يكى پس از ديگرى مى آيند و اين هدف عالى به توسط امامان در عصر ظهور تحقق پيدا خواهد كرد. پس مسئله رجعت هم در راستاى پياده شدن اهداف غدير است

ظهور يعنى اعاده حق غدير / محمد حسين رحيميان

چكيده

1 . ظهور انتهاى تفصيلى صراط مستقيم غدير است.

2 . ظهور تجلى كامل تعالى بشر است.

3 . اسلام بدون غدير بى محتواست، و غدير بدون ظهور تجليگاه جهانى نخواهد داشت.

4 . براى جبران غدير از دست رفته توسط سقيفه بايد دست بيعت با وارث غدير براى عصر ظهور داد.

5 . در عصر ظهور معلوم خواهد شد كه مردم چقدر به غدير نياز داشتند و چه چيزى را پشت پا انداختند.

6 . غدير نشان داد كه انسان ها وقتى آزاد باشند باز هم خوب را كه غدير است برنمى گزينند و بد را كه سقيفه است انتخاب مى كنند.

7 . غدير مأيوس كردن دشمنان از نابودى دين خدا بود.

ص: 101

8 . غدير بشارت كمال دين و تمام نعمت و رضايت خدا و اهانت به شيطان و نااميدى ستمگران بود.

9 . امام غدير آن پيشواى هدايتگرى است كه رسالت جهانى ختم نبوت را بر عهده دارد.

10 . انسان راهرو كمال است با برنامه مدون غدير.

11 . غدير استمرار حلقه پيوند انسان با آفريدگار اوست.

12 . غدير بهترين شيوه بهره بردارى از جهان هستى را در اختيار انسان قرار مى دهد.

13 . مردم چاره اى جز بازگشت به سوى غدير ندارند كه معناى آن حركت به سوى ظهور است.

14 . غدير نماد حق است كه در عصر ظهور خود را نشان خواهد داد.

15 . خط غدير در پى عدالت فراگير و همه جانبه در جهان است.

16 . مردم به خاطر قطع ارتباط با امام غدير به انواع گناهان آلوده شدند و گناهان را با فقر و سختى تاوان دادند.

17 . با ظهور صاحب غدير رفاه همگانى مردم جهان را فرا مى گيرد.

18 . غدير آغاز ظهور است و ظهور پايان غدير.

مقدمه

غدير ابتداى راه مستقيمى است كه انتها و تفصيل آن ظهور است. آفريدگار هستى بخش غدير را از آن روى پديد آورد تا انسان را در بستر تعالى و تكامل قرار دهد و دوران سعادت و رستگارى بشريت را در دوران ظهور رقم زند و تجلّى كامل آن را به جهان هستى نشان دهد.

غدير آغاز راهى است كه پايان آن ظهور خواهد بود. اسلام بدون غدير بى محتوا خواهد بود، و غدير بدون ظهور تجليگاه جهانى و آرمانى نخواهد داشت.

ص: 102

كوتاهى و عدم وفاى به عهد الهى در روز غدير، موجب محروميت جهان بشرى از اين فيض بزرگ الهى شد. براى جبران اين رفتار، بايستى دست بيعت با وارث غدير داد؛ چرا كه ظهور شكوهمند او آخرين و شيرين ترين مرحله طراحى آفرينش است. ظهور او پايان همه ناكامى ها، نابسامانى ها و تلخى هاى زندگى انسان است.

فقط در دوران طلايى ظهور حقيقت غدير براى جهانيان جلوه گر خواهد شد؛ و انسان ها در خواهند يافت كه در تمام دوران هستى خود چه قدر بدان نياز داشتند؛ و در آن عصر درمى يابند كه طعم شيرين زندگى راستين انسانى در كوثر غدير نهفته بوده كه لذت غدير در زمزم زلال و گواراى ظهور تجلى كرده است.

واژگان كليدى

غدير، ظهور، آزمون الهى، وفاى به عهد، حق، عدالت، سيره علوى، رفاه همگانى، ولايت علوى.

مقدمه

آخرين پيام آور الهى در يك مأموريت خطير، در آخرين روزهاى رسالت خويش از جانب خداى سبحان مأمور مى شود كه امر مهم امامت و ولايت را در آخرين جايگاه اعلام عمومى به جهانيان برساند. روز غدير يادآور امامت اميرالمؤمنين عليه السلام و انتصاب آن حضرت بر اين مقام والاست.

به راستى آن حضرت كدامين گاه امام نبوده تا از انتصابش بر اين جايگاه رفيع در غدير يا ديگر زمان ها سخن گوييم؟ او از عالم نور امام و جانشين پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بود؛ چرا كه امامت عهد و پيمانى به سان نبوت و رسالت به دست خداى تواناست، و هيچ كس بدان مقام رفيع نايل نمى گردد مگر كسى كه او اراده فرموده باشد.

غدير فراخوان فراگير خدايى، ولايت كبرى، آراستن و كامل ساختن دين، و نهايت بخشيدن به نعمت و خشنودى و رضامندى پروردگار جهانيان است. غدير قضيه سرنوشت ساز و حساس تاريخ بشرى است كه حركت فكرى مهمى را پيش روى ميليون ها انسان قرار مى دهد، تا با الهام از اين واقعه حياتى و با آيين عقل و دين، راه فضيلت و برترى را پيش گيرند و مراحل سيادت شكوه و عظمت خويش را طى كنند، و به سر منزل رستگارى و كمال انسانى نايل گردند.

ص: 103

غدير سر منزل كمال و سرآغاز پرتوافشانى انوار الهى است، و همين آغاز برابر همه رسالت پايانى خاتم پيامبران و پيام آوران پيشين است.

غدير ابتداى راه مستقيمى است كه انتها و تفصيل آن ظهور است. آفريدگار هستى بخش غدير را از آن روى پديد آورد تا انسان را در بستر تعالى و تكامل قرار دهد، و دوران سعادت و رستگارى بشريت را در دوران ظهور رقم زند و تجلّى كامل آن را به جهان هستى نشان دهد

غدير و آزمون الهى

غدير آن آزمون الهى است كه در بستر آزادى و انتخاب انسان شكل گرفت، و همان شاهراه هدايت است كه «اِنّا هَدَيناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفوراً»(200) را معنا بخشيد تا انسان با كمالِ آزادى در انتخاب راه مستقيم و سعادت، غدير را برگزيند يا راه سقيفه و گمراهى و شقاوت و بدبختى را.

پيمان غدير در شرايطى بسته شد كه شياطين و منافقانى به كمين نشسته بودند كه همچون خفاشان شب پرست منتظر غروب آفتاب رسالت بودند، تا عرصه را از دست آفتاب ولايت بربايند و دنيا را در ظلمت جهل و عناد و گمراهى خويش فرو برند و دوران تاريك غيبت و حرمان از مولاى مهربان را شكل دهند.

اما پديد آورنده غدير خداى مهربان در آن روز، كفرورزان را از دين حقّ كه همان ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است، نااميد و مأيوس كرد و فرمود: «اليَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم»(201): «امروز آنان كه كفر ورزيدند از دين شما مأيوس گشتند».

در آن روز خداى متعال رهپويان غدير را با پنج مژده مسرور ساخت: اكمال دين؛ اتمام نعمت؛ رضا و خشنودى خداى رحمان؛ اهانت به شيطان؛ نااميدى و يأس منكران.

ص: 104

البته حقيقتِ يأس كفروَرزان در عصر ظهور تحقق خواهد يافت. جابر مى گويد: امام باقرعليه السلام در ذيل اين آيه شريفه فرمود: «يَومَ يَقومُ القَائِمُ عليه السلام يَئِسَ بَنواُمَيَّةَ؛ فَهُمُ الَّذينَ كَفَروا يَئِسوا مِن آلِ مُحَمَّدٍعليهم السلام»(202): «آن روز روز ظهور قائم آل محمدعليه السلام است كه بنى اميه نوميد مى شوند. آنها هستند كه كفر ورزيدند و از آل محمدعليهم السلام نوميد مى گردند».

بنابر آنچه گفته شد، غدير همان آغاز يك راه است كه پايان آن ظهور خواهد بود، و اسلام بدون غدير بى محتوا خواهد بود، و غدير بدون ظهور تجليگاه جهانى و آرمانى نخواهد داشت.

غدير و رسالت جهانى

غدير آن پيشواى هدايتگرى است كه رسالت جهانى خاتم پيامبران را به عهده گرفت و امت را امامت كرد، تا هدف غايى خداى بزرگ از ارسال رسولش را محقق سازد. آنجا كه فرمود: «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»(203): «او كسى است كه رسولش را با هدايت و آئين حق فرستاد، تا آن را بر همه آئين ها پيروز گرداند، گرچه شرك ورزان كراهت داشته باشند».

در اين آيه نكاتى چند در نگاه ابتدايى قابل تأمّل و انديشه است:

1 . خداى سبحان از لطف بى پايانش براى كمال و سعادت انسان، پيامبر خويش را فرستاد.

2 . او پيامبر و فرستاده خويش را انتخاب فرمود.

3 . دو هدف مهم و حياتى عبارتند از:

الف. هدايت انسان به كمال آفرينشى خود.

ب. آيينِ حقّ كه آيين هاى باطل و نسخ شده الهى را كنار زند و مكاتب بشرى را بيرون سازد.

ص: 105

4 . پيروزى در برابر همه آيين هاى الهى نسخ شده و مكاتب بشرى.

5 . منكران حقّ، يا كفرورزانند يا مشركان، كه تمام گروه هاى باطل را در بر مى گيرد.

امام كاظم عليه السلام در تفسير آيه شريفه «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»، چنين مى فرمايد:

هُوَ الَّذى اَمَرَ رَسولَهُ بِالوَلايَةِ لِوَصِيِّهِ، وَ الوَلايَةُ هِىَ دينُ الحَقِّ - لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ يُظهِرُهُ عَلَى جَميعِ الاَديانِ عِندَ قِيامِ القائِمِ عليه السلام؛ يَقولُ اللَّهُ: «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نورِهِ: وَلايَةِ القائِمِ، وَ لَو كَرِهَ الكافِرونَ بِوَلايَةِ عَلِىٍ عليه السلام.(204)

اوست كه رسولش را به ولايت وصيّش امر كرد، و ولايت همان دين حقّ است. تا آن را بر هر دينى پيروز گرداند، يعنى آن را در زمان قيام قائم عليه السلام بر همه دين ها پيروز سازد. خدا مى فرمايد: «و خداوند تمام كننده نور خود است، يعنى ولايت قائم عليه السلام، اگرچه كافران به ولايت على عليه السلام كراهت داشته باشند.

در سخن ديگرى ابوبصير مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «وَاللَّهِ ما نَزَلَ تَأويلُها بَعدُ وَ لا يَنزِلُ تَأويلُها حَتّى يَخرُجَ القائِمُ عليه السلام. فَاِذا خَرَجَ القائِمُ عليه السلام لَم يَبقَ كافِرٌ بِاللَّهِ العَظيم وَ لا مُشرِكٌ بِالاِمامِ اِلاّ كَرِهَ خُروجَهُ ...»(205): «به خدا سوگند اين آيه تحقق نيافته و تحقق نمى يابد تا روزى كه قائم عليه السلام ظهور كند. هنگامى كه او ظهور كند هيچ كافر به خداى بزرگ و يا مشرك به امام نمى ماند مگر آنكه ظهور او را دوست نخواهد داشت ...».

عصر ظهور و بازگشت به غدير

خداى مهربان در نظام حكيمانه و والاى خويش، در طراحى آفرينش انسان و جهان محتوايى متقن و اصيل دارد. انسان راهروِ كمال است؛ اما با برنامه مدوّنِ دينِ حقّ.

ص: 106

عامل اصلى و عنصر اساسى در اين نقشه الهى همان وجود راهنماست، كه در واقع حلقه واسطى است كه حلقه هاى ديگر اين مجموعه را به هم پيوند مى دهد؛ و هم او به آفرينش جهان و عبادت انسان معنا مى بخشد و نظام هستى را هدفمند مى سازد.

بنابراين غدير استمرار حلقه پيوند انسان با آفريدگار و خداى مهربان است، و اين سنّت تغيير ناپذير خداوند متعال در جهان و لازمه اختيار و انتخاب انسان است. از اين رو انسان با اختيار خود با غدير و امام معصوم آن يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت مى كند؛ از او پيروى مى نمايد؛ در پرتو مكتب او تربيت مى شود؛ در راستاى اهداف و آرمان هاى الهى اين مكتب فداكارى مى نمايد؛ و بر عهد و پيمان خود پايبند است.

در نتيجه آفريدگار او نيز به عهد و پيمان خود وفا مى كند، و سعادت دنيا و جهان آخرت را به او ارزانى مى دارد كه مى فرمايد: «اَوفوا بِعَهدى اوفِ بِعَهدِكُم»(206): «به عهد من وفا كنيد من نيز به عهد شما وفا مى نمايم».

سَماعه مى گويد: امام صادق عليه السلام در ذيل اين آيه شريفه مى فرمايد: «بِوَلايَةِ اَميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام اوفِ لَكُم بِالجَنَّةِ»(207): «به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام وفا كنيد، من نيز براى شما به عهد بهشت وفا مى كنم».

با عنايت به اين روايت نورانى، غدير با دوران ظهور فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام يعنى حضرت صاحب الامرعليه السلام ارتباط مستقيمى دارد. غدير در دو بُعد جلوه گر شد: بُعد معنوى؛ بُعد دنيايى.

در بُعد معنوى، انسان را در مراتب ايمان و كمال و رشد و تكامل روحى به سوى قرب حضرت حقّ بالا مى برد. در بُعد دنيايى بهترين شيوه بهره بردارى از جهان هستى را در اختيار انسان قرار مى دهد و او را عظمت مى بخشد.

ص: 107

همه اين موارد با اختيارِ انسان رقم مى خورد و آنگاه كه انسان با غدير بيعت نكرد و يا بيعت آن را شكست و سالار آن را تنها گذاشت، دوران غيبت و محروميّت از راهنماى پيوند دهنده نظام هستى با آفريدگار و انسان شكل گرفت، و پرده اى ميان او و راهنماى مهربان و مربّى هدايتگر افكنده شد، و آفتاب عالمتاب غدير در پشت ابرهاى سياه جهل و عناد و كفر و نفاق ماند، و سراسر گيتى را با حكومت غاصب حبترى(208) سياهى فرا گرفت، و اسرار و رازهاى غدير همچنان در سينه صاحب آن اميرِ عالم هستى ماند كه فرمود: «كانَ لِرَسولِ اللَّه صلى الله عليه وآله سِرٌّ لا يَعلَمُهُ الاّ قَليلٌ ... وَ لَولا طُغاةُ هذِهِ الاُمَّة لَبَثَثتُ هذَا السِرّ»(209): «پيامبر خداصلى الله عليه وآله رازى داشت كه جز اندكى آن را نمى دانستند ... و اگر طاغوت هاى اين امت نبودند، اين راز را فاش و منتشر مى كردم».

آرى، اين اسرار جز براى تعداد اندكى از بزرگان و نزديكترين دوستان اميرالمؤمنين عليه السلام فاش نشد، چرا كه مردم توانِ پذيرش و درك حقايق معنوى را نداشتند. اين شيوه در ميان معصومين عليهم السلام ادامه داشت تا آنگاه كه آخرين وصى اميرالمؤمنين عليه السلام يعنى حضرت مهدى عليه السلام قيام نمايد كه خداى سبحان مى فرمايد: «وَ اللَّيلِ اِذا يَسرِ»(210): «سوگند به شب آنگاه كه سپرى شود».

امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه كريمه مى فرمايد: «هِىَ دَولَةُ حَبتَرٍ، فَهِىَ تَسرِىَ اِلَى قِيامِ القائِمِ عليه السلام»(211): «منظور از شب همان دولت حبتر است كه تا قيام قائم عليه السلام ادامه مى يابد».

و آنگاه كه انسان در پايان دوران غيبت به خود آمد و به عهد خود وفا كرد، ظهور تحقّق خواهد يافت. به سخن ديگر، اگر مردم به سوى غدير و آرمان هاى آن بازگشتند و با نخستين امام معصوم عهد و پيمان دوباره بستند و غدير در همه جا فراگير شد، ظهور خواهد شد.

ص: 108

به راستى اگر انسان امروزى به ويژه مسلمانان كه در دنياى لبريز از ستم و تباهى و فساد زندگى مى كنند، و چنين دنيايى نتيجه دورى از مكتب غدير و پيمان شكستن با صاحب آن و ولايت است از اين دنيا خسته و آزرده اند، چاره اى جز بازگشت به غدير و پيمان مجدّد با صاحب ولايت ندارند، كه نتيجه اين اقدام خردمندانه حركت به سوى ظهور خواهد بود كه تحقق بخشنده به آرمان هاى غدير است. امام عصرعليه السلام در اين زمينه مى فرمايد:

وَ لَو اَنَّ اَشياعَنا وَفَّقَهُمُ اللَّهُ لِطاعَتِهِ عَلَى اجتِماعٍ مِنَ القُلوبِ فِى الوَفاءِ بِالعَهدِ عَلَيهِم لَما تَأَخَّرَ عَنهُمُ اليُمنُ بِلِقائِنا وَ لَتَعَجَّلَت لَهُمُ السَّعادَةُ ...(212)

اگر شيعيان ما كه خداوند به طاعت خويش موفقشان بدارد در وفا به پيمانى كه با ما دارند يكپارچه و همدل مى شدند، هرگز ملاقات ما و سعادت حضور در محضر ما با معرفت حقيقى به تأخير نمى افتاد و به زودى نصيبشان مى شد.

آرى، كوتاهى و عدم وفاى به عهد و پيمان الهى در روز غدير، موجب محروميّت جهان بشرى از اين فيض بزرگ الهى شد. اينك براى جبران اين رفتار، بايستى دست بيعت با وارث غدير داد؛ چرا كه ظهور شكوهمند او آخرين و شيرين ترين مرحله طرّاحى آفرينش است. ظهور او پايان همه ناكامى ها و نابسامانى ها و تلخى هاى زندگى انسانى است.

فقط در دوران طلايى ظهور حقيقت غدير براى جهانيان جلوه گر خواهد شد، و انسان ها درخواهند يافت كه در تمام دوران هستى خود چه قدر بدان نياز داشتند، و آنگاه در آن عصر درمى يابند كه طعم شيرين زندگى راستين انسانى در كوثر غدير نهفته بود، كه لذّت غدير در زمزم زلال و گواراى ظهور تجلّى كرده است، و هم اينك رازهاى سينه دروازه دانش نبوى حضرت مرتضى على عليه السلام از زبان ترجمان الهى، حضرت بقيّة اللَّه الاعظم عليه السلام رازگشايى مى شود، آنجا كه به كميل مى فرمايد:

ص: 109

يا كُمَيلُ! اِنَّ رَسولَ اللَّه صلى الله عليه وآله اَدَّبَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ اَدَّبَنى، وَ اَنَا اُؤَدِّبُ المُؤمِنينَ وَ اُوَرِّثُ الاَدَبَ المُكَرَّمينَ. يا كُمَيلُ! ما مِن عِلمٍ اِلاّ وَ َانَا اَفتَحُهُ وَ ما مِن سِرٍّ اِلاّ وَ القائِمُ عليه السلام يَختِمُهُ.(213)

اى كميل! به راستى خداوند متعال رسول خداصلى الله عليه وآله را تربيت كرد و هم او به تربيت من پرداخت و من نيز مؤمنان را تربيت مى كنم و آداب زندگى را براى مردم گرامى به ارث مى گذارم. اى كميل! هيچ دانشى نيست مگر آنكه من آن را آغاز كنم و هيچ رازى نيست مگر آنكه قائم عليه السلام پرده از آن برداشته و آن را به پايان مى رساند.

آرى، در آن زمان، انسان خود و جهان هستى را خواهد فهميد؛ و در آن دوران شكوهمند ساكنانِ باغ سرسبز و پرطراوت ظهور خواهند فهميد كه شجره طيبه آفرينش به بار نشسته است، گرچه باغبانِ مهربان از همان آغاز در بيابان هاى گرم و سوزان غدير، انسان ها را از كوير گرم و كشنده گمراهى و تباهى شيطان ها و طاغوت ها آگاه ساخت و به اين باغِ زندگى بخش و روح افزا فراخواند.

جلوه هايى از غدير در عصر ظهور
اشاره

اكنون در چند محور به جلوه هايى از غدير در عصر ظهور نگاهى گذرا داريم:

1 . غدير نماد حقّ

در جهان هستى دو راه پيش روى انسان قرار دارد كه در مسير زندگى خود با اختيار خويش يكى را برمى گزيند: راه حق؛ راه باطل.

حق در لغت به معناى ثبوت، استحكام، صحّت و مطابقت است؛ و هر چه ثابت باشد و هيچ شكى در آن راه نداشته باشد از آن به حقّ تعبير مى نمايند. از طرفى حقّ نقيض باطل است و هر چيز زايل شونده و نابود شدنى را باطل گويند. بنابراين باطل نابود است و حقّ ثابت و ماندنى كه هرگز از بين نمى رود و عوض نمى شود و همواره محفوظ است. قرآن كريم مى فرمايد: «فَما ذا بَعدَ الحَقِّ اِلاَّ الضَّلالُ»(214): «بعد از حق چيزى جز ضلالت و گمراهى وجود ندارد».

ص: 110

غدير نماد كامل حق را پس از پيامبر خداصلى الله عليه وآله به جهانيان عرضه كرد. در حديث شريف كه بيش از 20 صحابى آن را از پيامبر رحمت صلى الله عليه وآله نقل كرده اند و بين شيعه و سنّى قطعى است، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ»(215): «على همراه با حق است و حق همراه على است». جلوه كامل اين نماد حق آنگاه خواهد بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

اِذا نادى مُنادٍ مِنَ السَّماء: أنَّ الحَقَّ فى آلِ مُحَمَدٍعليهم السلام، فَعِندَ ذلِكَ يَظهَرُ المَهدىُّ عَلى افواهِ النّاسِ وَ يَشرَبونَ ذِكرَهُ فَلا يَكونُ لَهُم ذِكرٌ غَيرُهُ.(216)

آنگاه كه منادى آسمانى بانگ برآورد: به راستى حق با آل محمدعليهم السلام است، نام مقدس مهدى عليه السلام بر سر زبان ها مى افتد و مهر و محبت او در دل ها جاى مى گيرد و كارى جز ياد او نخواهند داشت.

و در اين هنگام اين آيه كريمه تأويل خواهد شد كه «جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ اِنَّ الباطِلَ كانَ زَهوقاً»(217): «حق آمد و باطل نابود شد؛ به يقين باطل نابود شدنى است».

امام باقرعليه السلام مى فرمايد: «اِذا قامَ القائِمُ عليه السلام ذَهَبَت دولَةُ الباطِلِ»(218): «آنگاه كه حضرت قائم عليه السلام قيام كند دولت باطل نابود خواهد شد».

آرى چرخ گردون هماره به كام ستمگران نخواهد چرخيد و كابوس خفقان و اختناق براى هميشه زندگى انسان ها را تيره و تار نخواهد ساخت؛ و به زودى روزگارى فراخواهد رسيد كه در آن روزگار طومار ستم در هم خواهد پيچيد و پرچم حقّ بر فراز پهنه گيتى به اهتزاز در خواهد آمد. باش تا صبح دولتش بدمد ...

ص: 111

2 . غدير و عدالت علوى

قرآن كريم به هنگام سخن از هدف از بعثت انبياء عدالت و دادگرى را مطرح مى كند و مى فرمايد: «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَ الميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ»:(219) «ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب آسمانى و ميزان شناسايى حقّ از باطل فرو فرستاديم، تا مردم به عدالت قيام كنند».

برنامه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيز كه سرآمد و خاتم پيامبران الهى است، اجرا و پياده كردن قسط و عدل در بين مردم بود؛ كه با تحقق گلواژه عدالت و دادگرى در بُعد فردى و اجتماعى، انسان گمشده خود در تمام قرون و اعصار را به دست مى آورد.

عدالت نبوى با همه ابعادش به وسيله خداوند متعال توسط رسول اكرم صلى الله عليه وآله به نَفسِ نفيس ايشان حضرت على عليه السلام واگذار شد و به طور عملى و نظرى با همه ابعادش به دست جانشينان معصوم عليه السلام - هر چند محدود - استمرار يافت، تا در عصر ظهور با دست تواناى حضرت امام مهدى عليه السلام عدالت و دادگرى به طور كامل در پهناى گيتى اجرا و پياده شود، و زمين و زمان از عدالت و دادگرى لبريز گردد؛ و انسان آن عصر با تمام وجود عدالت حقيقى را كه هماره در زلال فطرت خود با آن آشنا بوده اما در هيچ دورانى آن را نديده بود، احساس و ادراك كند.

عملكرد حكومت هاى باطل پس از پيامبر رحمت صلى الله عليه وآله و عدم پيروى از سنّت و روش آن حضرت، جامعه مسلمانان را به مسيرى سوق داده بود كه دست عدل الهى اميرالمؤمنين عليه السلام را بسته بود، و به جهت عدم كشش جامعه حضرتش از اين روند گله و شكوه مى نمودند. شيخ كلينى در اين زمينه سخنرانى بسيار جانسوزى را از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى كند.(220)

ص: 112

اما با اين وصف در سخنى زيبا، پيامبر خداصلى الله عليه وآله عدل علوى را چنين بازگو مى كند و خطاب به جانشين خود مى فرمايد:

اَنتَ اَوَّلُهُم اِيماناً وَ اَوفاهُم بِعَهدِ اللَّهِ وَ اَقوَمُهُم بِاَمرِ اللَّهِ وَ اَقسَمُهُم بِالسَّوِيَّةِ وَ اَعدَلُهُم فِى الرَّعِيَّةِ.(221)

تو نخستين كسى بودى از آنان كه ايمان آوردى و به عهد الهى از همه آنان باوفاتر و در انجام دستورات الهى از همه پايدارترى و در تقسيم بيت المال از همه بيشتر مساوات را در نظر مى گيرى و نسبت به رعيّت عادل تر هستى.

عدالت و دادگرى اميرالمؤمنين عليه السلام در دوران چند ساله حكومت ظاهرى خود ضرب المثلى براى نسل هاى بعد شد، اما خط سقيفه و باطل گرايان تا روز ظهور راه عدل و داد را مسدود كردند؛ و در سايه ظلم و جور و بيداد چيزى جز تباهى انسان و انحراف او از صراط مستقيم و دگرگونى هويت راستين انسان به جهان ارائه ندادند. غافل از آنكه خط راستين غدير كه در پى عدل الهى است، رستگارى و نيكبختى و كمال را براى انسان ها رقم مى زند، و پايان آن نيز مرحله اى زيبا و شيرين و ديدنى خواهد بود.

از اين رو خلف صالح اميرالمؤمنين عليه السلام آن ذخيره الهى و معرفى شده در روز غدير، با پرچم عدل و داد علوى ظهور خواهد كرد؛ و عدالت فراگير و همه جانبه را در جهان هستى برقرار خواهد كرد. در اين زمينه روايات و دعاهاى فراوانى رسيده كه مهدويت و عدالت قرين يكديگرند.

به سخن ديگر، مهدى عليه السلام يعنى عدالت، و عدالت همه جانبه و فراگير يعنى مهدى عليه السلام. امام مهدى عليه السلام همان حاكم معصوم و دادگر در پهنه گيتى و آخرين پناه انسان در جهانى لبريز از ظلم و ستم است، كه مردم خسته از اين دوران به او پناه مى آورند.

ص: 113

پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله در توصيف عدالت در زمان فرزندش حضرت امام مهدى عليه السلام مى فرمايد:

تَأوى اِلَيهِ اُمَّتُهُ كَما يَأوِى النَّحلُ الى يَعسوبِها، يَملاَُ الاَرضَ عَدلاً كَما مُلِئَت جَوراً حَتّى يَكونَ الناسُ عَلى مِثلِ امرِهِمُ الاوَّل، لا يوقَظُ نائِماً وَلا يُهرِقُ دَماً.(222)

مردم به مهدى مهر مى ورزند و به او پناه مى برند؛ آن سان كه زنبوران عسل به ملكه خود پناه مى برند. او عدالت را در سراسر گيتى مى گستراند چنان كه از ستم پر شده باشد؛ به گونه اى كه صفا و صميميّت دوران آغاز اسلام را به آنها باز مى گردد. هيچ خفته اى را بى جهت بيدار نمى كنند و هيچ خونى به ناحقّ ريخته نمى شود».

به راستى روزگار رهايى و درخشان ظهور حضرت امام مهدى عليه السلام ديدنى است. اميرالمؤمنين عليه السلام در توصيف آن روزگار با شكوه و تقابل آن با روزگار ناهمگون مدّعيان عدالت و باطل گرايان به ناحقّ، درباره دادگرى فرزندش مى فرمايد:

يَعطِفُ الهَوى عَلَى الهُدى اِذا عَطَفوا الهُدى عَلَى الهَوى، وَ يَعطِفُ الرَّأْىَ عَلَى القُرآنِ اِذا عَطَفوا القُرآنَ عَلَى الرَّأْىِ ... فَيُريكُم كَيفَ عَدلُ السّيرَةِ؛ وَ يُحيى مَيِّتَ الكِتابِ وَ السُّنَّةِ.(223)

آنگاه كه ديگران هواى نفس را بر هدايت مقدم بدارند او اميال نفسانى را به هدايت بر مى گرداند، و هنگامى كه ديگران قرآن را با رأى خود تفسير كنند او آراء و افكار را به قرآن باز مى گرداند، و به شما مردم نشان مى دهد كه چه نيكو مى توان به عدالت رفتار نمود. او آموزه هاى فراموش شده قرآن و سنّت را زنده مى نمايد.

در سخن ديگر امام باقرعليه السلام در توصيف دادگرى مهدى اهل بيت عليه السلام مى فرمايد: «اِذا قامَ قائِمُ اَهلِ البَيتِ قَسَّمَ بِالسَّوِيَّةِ، وَ عَدَلَ فِى الرَّعِيَّةِ، فَمَن اَطَاعَهُ فَقَد اَطَاعَ اللَّهَ وَ مَن عَصاهُ فَقَد عَصَى اللَّهَ ...»(224): «هنگامى كه قائم اهل بيت عليهم السلام قيام كند مال را به طور مساوى تقسيم مى كند و عدالت را ميان رعيّت و مردم اجرا مى نمايد. هر كس از او اطاعت كند در واقع از خدا اطاعت كرده و هر كس از او نافرمانى كند در واقع از خدا نافرمانى كرده است.

ص: 114

روشن است كه سخن درباره عدالت حضرت امام مهدى عليه السلام و جلوه آن در عصر شكوهمند امام مهربانى ها، فراوان است كه در جاى خود به تفصيل بايستى در عرصه نظرى از نظر ماهيت، مبانى، ابعاد، شاخص ها، آثار و ... و در عرصه عملى از نظر شيوه هاى اجرا، نمونه ها و مصاديق آن مورد پژوهش و بررسى قرار گيرد.

3 . عصر ظهور و جلوه هايى از سيره علوى

ترديدى نيست كه دوران ظهور حضرت امام مهدى عليه السلام در واقع استمرار حركت پيامبران و امامان و اهداف و آرمان هاى آنان، همان اهداف و آرمان هاى پيامبران الهى و پيشوايان معصوم عليهم السلام است.

به تعبير ديگر، حضرت امام مهدى عليه السلام ادامه دهنده راه حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه وآله، على مرتضى، فاطمه زهرا و ديگر ائمه اطهارعليهم السلام است، و در يك سخن استمرار نبوّت و امامت است.

از اين روست كه در روايات فراوانى از سيره و روش هدايتگرى حضرت امام مهدى عليه السلام سخن به ميان آمده و سيره آن حضرت همان سيره رسول خدا و على مرتضى عليه السلام بيان شده است. در روايتى بسيار زيبا امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى مى فرمايد: «اَن يَسيرَ فيهِم بِسيرَةِ رَسولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله، وَ يَعمَلَ فيهِم بِعَمَلِه ...»(225): «مهدى عليه السلام در ميان آنان به سيره پيامبر خداصلى الله عليه وآله رفتار مى كند و راه و روش او را انجام مى دهد».

در سخن ديگرى حَمّاد بن عثمان مى گويد: پيشواى ششم حضرت امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى فرمود: «اِنَّ قائِمَنا اَهلَ البَيتِ عليهم السلام اِذا قامَ لَبِسَ ثِيابَ عَلِىٍ عليه السلام وَ سارَ بِسيرَةِ عَلِىٍ عليه السلام»(226): «هنگامى كه قائم ما اهل بيت عليهم السلام قيام كند همچون على عليه السلام لباس خواهد پوشيد و به سيره و روش على عليه السلام رفتار خواهد كرد».

ص: 115

بنابر روايت ديگر، حتى شيوه زندگى حضرت على عليه السلام در عصر ظهور در زندگى حضرت امام مهدى عليه السلام جلوه مى كند. در حديثى آمده است: «يَسيرُ بِسيرَةِ رسولِ اللَّه صلى الله عليه وآله، وَلا يَعيشُ اِلاّ عَيشَ اَميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام»(227): «او از سيره جدّش رسول خداصلى الله عليه وآله پيروى مى كند، ولى شيوه زندگى او همچون شيوه زندگى اميرالمؤمنين عليه السلام است».

4 . رفاه همگانى و نزول بركات آسمانى

به راستى اگر همه مردم دنيا با اختيار خود غدير را مى پذيرفتند و از اميرالمؤمنين عليه السلام و يازده فرزند آن بزرگوار پيروى مى كردند، جهان هستى امروزه جلوه ديگرى داشت. مردم در يك مسير مستقيم الهى به سوى كمال و سعادت دنيا و آخرت حركت مى كردند و خير و نيكى زندگى آنان را فرا مى گرفت.

چرا كه در زيارت جامعه كبيره مى خوانيم: «اِن ذُكِرَ الخَيرُ كُنتُم اَوَّلَهُ وَ اَصلَهُ وَ فَرعَهُ وَ مَعدِنَهُ وَ مَأواهُ وَ مُنتَهاهُ»(228): «آنگاه كه سخن از خير و نيكى شود، شما آغاز آن و اصل و فرع و معدن و جايگاه و پايان آن هستيد».

در آن دوران، از فقر و گناه و ستم و جور و ذلّت و سركشى خبرى نخواهد بود. مردم هر زمان با امام در ارتباط بوده، و بركات از آسمان بر آنان فرو خواهد ريخت و زمين بركات خود را بر مردم آشكار خواهد ساخت. حضرت فاطمه زهراعليها السلام در اين زمينه در سخن گهربارى مى فرمايند:

وَ تَاللَّهِ لَو مالوا عَنِ المَحَجَّةِ اللاّئِحَةِ وَ زالوا عَن قَبولِ الحُجَّةِ الواضِحَةِ لَرَدَّهُم اِلَيها وَ حَمَلَهُم عَلَيها وَ لَسارَ بِهِم سَيراً سُجُحاً ... وَ لَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ، وَ الصّادِقُ مِنَ الكَاذِبِ «وَ لَو اَنَّ اَهلَ القُرى آمَنوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الاَرضِ وَ لكِن كَذَّبوا فَاَخَذناهُم بِما كانوا يَكسِبونَ(229)

ص: 116

به خدا سوگند! اگر تمام امت از راه سعادت منحرف شده و از پذيرش راه روشن خوددارى مى كردند، اميرالمؤمنين عليه السلام همه آنان را به راه مى آورد و به آرامى و صحيح و سالم به سعادت و خوشبختى مى كشاند؛ به گونه اى كه نه خود خسته شود و نه آنان ملول گردند. در نهايت آنان را به سرچشمه آبى گوارا و مطلوب و عارى از هر خس و خاشاك مى رساند و سيراب باز مى گرداند و در پنهان و آشكارا آنها را نصيحت مى نمود ... در آن هنگام زاهد از دنيا طلب و راستگو از دروغگو تميز داده و شناخته مى شد. (خداوند مى فرمايد:) «اگر مردم شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و پرهيزكارى پيشه مى كردند، البته درهاى آسمان را به رحمت و بركات به روى آنان مى گشوديم و به زمين اجازه مى داديم تا خير و بركات خود را برون اندازد، ولى مردم آيات الهى را تكذيب كردند و به اعمال زشت پرداختند، ما نيز آنان را به كيفر زشتشان مجازات كرديم.(230)

اَسفا كه مردم - جز اندكى - غدير را نپذيرفتند و از فرمان پيامبر او درباره اميرالمؤمنين عليه السلام و هدايتگران پس از او اطاعت نكردند و دروازه شهر علم نبوى را بستند و جهان هستى را با ايجاد ابرهاى سياه در برابر آفتاب امامت به تاريكى نشاندند. هدايتگران را پس از پيامبرِ رحمت خانه نشين نمودند، و جوامع بشرى را به صورت آشكار از بهره گيرى از اين انوار محروم ساختند و دوران آخر الزمان را تشكيل دادند كه در آن دوران مردم به علّت قطع ارتباط با امام زمانشان به انواع و اقسام گناهان و آلودگى ها مبتلا هستند و در زندگى خويش گناهان را با فقر و بيمارى و سختى تاوان مى دهند.

ص: 117

اما در عصر ظهور اين ايده اميرالمؤمنين عليه السلام و اين آرمان غديرى به منصه ظهور و بروز مى رسد، و به دست با كفايت فرزند برومندش امام مهدى عليه السلام رفاه همگانى سراسر جهان را فرا مى گيرد. جهان آباد مى گردد و مردم از همه مواهب الهى برخوردار مى شوند و در سايه آن به كمالات عالى مى رسند.

امام باقرعليه السلام در سخن زيبايى از امام حسين عليه السلام در وصف آن عصر چنين نقل مى كند:

وَ لا يَبقى عَلى وَجهِ الاَرضِ اَعمى وَ لا مُقعَدٌ وَ لا مُبتَلى اِلاّ كَشَفَ اللَّهُ عَنهُ بَلاءَهُ بِنا اَهلِ البَيتِ وَ لَيَنزِلَنَّ البَرَكَةُ مِنَ السَّماءِ اِلَى الاَرضِ حَتّى اَنَّ الشَجَرَةَ لَتَقصِفُ بِما يُريدُ اللَّهُ فيها مِنَ الثَّمَرَةِ ... وَ ذلِكَ قَولُهُ تَعالى: «وَ لَو اَنَّ اَهلَ القُرى آمَنوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الاَرضِ وَ لكِن كَذَّبوا فَاَخَذناهُم بِما كانوا يَكسِبون».(231)

در آن دوران در روى زمين نابينا و زمين گير و مبتلايى نخواهد بود، مگر اينكه خداوند به وسيله ما اهل بيت بلا را از او برطرف مى كند، و چنان بركت از آسمان به زمين نازل مى شود كه شاخه درخت از زيادى ميوه مى شكند ... و اين است معناى گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: «اگر مردمِ شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و پرهيزكارى پيشه مى كردند؛ البته درهاى آسمان را به رحمت و بركات به روى آنان مى گشوديم، و به زمين اجازه مى داديم تا خير و بركات خود را برون اندازد، ولى مردم آيات الهى را تكذيب كردند و به اعمال زشت پرداختند. ما نيز آنان را به كيفر زشتشان مجازات كرديم».(232)

ص: 118

در سخن ديگرى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

يَرضى عَنهُ ساكِنُ السَّماء وَ ساكِنُ الاَرضِ، لا يَدَعُ السَّماءُ مِن قَطرِها شَيئاً اِلاّ صَبَّهُ مِدراراً، وَ لا يَدَعُ الاَرضُ مِن نَباتِها شَيئاً اِلاّ اَخرَجَتهُ حَتّى يَتَمَنَّى الاَحياءُ الاَمواتَ لِيَرَوُا العَدلَ ...».(233)

ساكنان زمين و آسمان به او خشنود مى شوند، آسمان بارانش را فرو مى فرستد، زمين گياهان خود را مى روياند، تا جايى كه زنده ها آرزو مى كنند: اى كاش! مردگان آنها زنده بودند و عدالت را مشاهده مى كردند».

5 . فراخوان به ولايت علوى

از مسائل مهم و حياتى كه به طور كامل در عصر باشكوه ظهور حضرت بقية اللَّه الاعظم عليه السلام تجلّى مى كند، مسئله امامت و ولايت على عليه السلام و بيزارى از دشمنان آن بزرگوار است. مسئله امامت و ولايت جزء برنامه تبليغى پيامبران الهى و از مهم ترين مأموريت هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بود.

اين مسئله سرنوشت ساز از عالم نور تا روز انذار و از روز انذار تا روز غدير، در جاى جاى رسالت الهى پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله قرار داشت و آن بزرگوار در هر فرصت و موقعيّت و در ميان هر گروه و جماعت و در هر جنگ و نبردى از اين حقيقت پرده بر مى داشت و با عبارات و كلمات مختلف آن را به ديگران مى رساند.

ارزش و جايگاه اين مسئله مهم آنگاه روشن مى شود كه ملاحظه مى كنيم خداى سبحان با سنجش الهى خويش تمام رسالت پيامبر خود را در كفّه اى از ترازو قرار مى دهد و مسئله امامت و ولايت على عليه السلام را در كفّه ديگر قرار داده، و اعلام مى دارد در صورتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير اين مسئله مهم را به صورت رسمى و علنى در اجتماع باشكوه مسلمانان اعلام نكند، رسالت او بى ثمر باقى خواهد ماند.

ص: 119

البته پيشوايان معصوم عليه السلام نيز در طول دوران امامت خويش اهتمام ويژه اى به اين امر مهم و حياتى داشتند؛ به گونه اى كه در دوران غيبت نيز جرعه نوشان خمّ غدير رسالت مهمى را در اين باره به دوش داشته و نسل به نسل اين فرهنگ اصيل الهى را زنده و پابرجا نگاه داشته و بدين وسيله با امام زمان خويش ارتباط معنوى برقرار مى كنند.

اما اوج اين مسئله آنگاه خواهد بود كه در عصر ظهور، امام مهدى عليه السلام مردم را به طور عموم و فراگير به اين مسئله مهم فراخواهد خواند. امام باقرعليه السلام در سخنى طولانى به بخشى از برنامه هاى حياتى امام مهدى عليه السلام در عصر ظهور مى پردازد و با تعبير بسيار لطيفى مى فرمايد:

وَاللَّهِ لَكَأَنّى اَنظُرُ اِلَيهِ وَ قَد اَسنَدَ ظَهرَهُ اِلَى الحَجَرِ ثُمَّ يَنشُدُ اللَّهَ حَقَّه ... فَيَدعُو النّاسَ اِلى كِتابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ عَلَيهِ وَ آلِهِ السَّلامُ وَ الوَلايَةِ لِعَلِىِّ بنِ اَبى طالِبٍ وَ البَراءَةِ مِن عَدُوِّهِ.(234)

گويى مى بينم او را كه به حجر الاسود تكيه داده و مردم را به حقّ خود سوگند مى دهد ... او مردم را به سوى كتاب خدا، سنّت پيامبر او، ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و بيزارى از دشمنان او فرا مى خواند.

به راستى اگر مردم در همان فراخوانى غدير، ولايت و امامت را با جان و دل و از روى اختيار مى پذيرفتند، ديگر دوران غيبت شكل نمى گرفت و اين همه لكه هاى ننگ در صفحه تاريخ در اثر جنايات سقيفه نشينان باقى نمى ماند.

غدير و ظهور و منتظران

اينك سخن پايانى با ره پويان غدير و منتظران ظهور آخرين نور غدير است. غدير از همان زمان همچون چشمه اى در بيابان مى جوشد، و ما بايد براى رساندن پيام حياتبخش اين چشمه جوشان، چون رودهاى خروشان بخروشيم؛ و در ابلاغ آن به مردمان با تمام توان از دل و جان بكوشيم، و پيام آسمانى پيامبر رحمت صلى الله عليه وآله را ابلاغ كنيم. آن حضرت با تأكيد بسيار و نهايت اصرار فرمود: «فَليُبَلِّغِ الحاضِرُ الغائِبَ وَ الوالِدُ الوَلَدَ اِلى يَومِ القِيامَةِ»(235): «هان اى مردمان! اين پيام و اعلام مرا درباره ولايت على عليه السلام بايد هر كه حاضر است به آنكه غايب است و هر پدرى به فرزندش تا دامنه قيامت برساند».

ص: 120

آنگاه با شناخت به نخستين حجت الهى يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام تا آخرين حجّت الهى يعنى صاحب الزمان عليه السلام، كمر همت به يارى آنان ببنديم؛ چرا كه غدير آغاز ظهور است و ظهور پايان غدير!

بيعت با ظهور همان بيعت با غدير است كه منتظِر ظهور مى گويد: اى آخرين يادگار غدير و اى امام مهربانى ها! در دوران دردناك هجران شما چشم دل ما به نور الهى شما روشن است. ما با همان نور غدير در پى ظهور خواهيم بود و براى فرا رسيدن دوران شكوهمند ظهور تلاش خواهيم كرد، تا از چشمه ساران زلال ولايت غدير و ظهور بهره مند شويم، ان شاء اللَّه.

---------------------------

منابع و مآخذ

1 . قرآن كريم

2 . الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، ناشر: مرتضى، مشهد، چاپ اول، 1403 ق.

3 . الارشاد، شيخ مفيد، ناشر: كنگره شيخ مفيد، قم، چاپ اول، 1413 ق.

4 . بحار الانوار، علامه مجلسى، ناشر: اسلاميه، تهران، سال چاپ: مختلف، نوبت چاپ: مكرر.

5 . تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه وآله، ابن شعبه حرانى، ناشر: جامعه مدرسين، مكان چاپ: قم، چاپ دوم، 1404 ق.

6 . التشريف بالمنن فى التعريف بالفتن (المعروف بالملاحم و الفتن)، رضى الدين ابى القاسم على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس، قم: موسسه فرهنگى حضرت صاحب الامرعليه السلام.

7 . تفسير العياشى ، محمد بن مسعود عياشى، چاپخانه علميه تهران، 1380 ق.

8 . الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، مؤسسه امام مهدى عليه السلام، قم، 1409 ق.

9 . الخصال، شيخ صدوق، ناشر: جامعه مدرسين، قم، چاپ اول، 1362 ش

ص: 121

10 . روزگار رهايى، على اكبر مهدى پور، آفاق، تهران، چاپ اول، 1381 ش.

11 . روضه كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ناشر: انتشارات علميه اسلاميه، تهران، نوبت چاپ: اول، بى تا.

12 . الغيبة للحجة، شيخ طوسى، ناشر: دار المعارف اسلامى، قم، چاپ اول، 1411 ق.

13 . الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، ناشر اسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1362 ش.

14 . كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1395 ق.

15 . نهج البلاغه، سيد رضى.

ظهور، تجلى اهداف خلقت با تحقق غدير / محمد حسين يوسفى

چكيده

1 . هدف از خلقت، معرفت به مبدأ آفرينش و عبوديت و پرستش و شكر خدا و موفقيت در آزمايش الهى است.

2 . رسيدن به اهداف مذكور جز با تعليم معصومين عليهم السلام ميسّر نيست.

3 . طبع انسان گرايش به شهوت پرستى دارد. اكثر انسان ها با تشكيل كلاس هايى كه تعاليم الهى دارد مخالفت مى كنند، چرا كه تحقق آن اهداف مقاصد شهوت پرستان را به خطر مى اندازد.

4 . بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله براى تحقق همه آن چيزى بود كه ظالمين در طول تاريخ مانع مى شدند، چرا كه مى فرمايد: «لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ ...».

5 . عدم تحقق غلبه بر همه اديان در زمان پيامبر صلى الله عليه وآله لازمه اش اعلام غدير و مژده تحقق آن در آينده بود.

6 . پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه غدير وقتى به انتها مى رسد با كلماتى واضح و مفصل از منجى عالم ياد مى كند كه همه خبر از فتح است.

7 . حقيقت چيزى جز اين نبود كه رهبرى معصوم با اداره امور دين و دنياى مردم، آنان را به سعادت برساند.

ص: 122

8 . اهدافى كه در عصر ظهور تحقق مى يابد بر اساس «اِذا دَعاكُم لِما يُحييكُم» است، كه حيات مادى و معنوى بشر در گرو آن است.

9 . حيات عصر ظهور در سايه چند چيز است:

- نشر علم حقيقى بين همه مردم.

- كمال عقول براى درك تربيت الهى.

- برچيدن افكار و عقايد و اديان باطل.

- به حاكميت رسيدن پاكان و نيكان.

- قدرت بر عمل صالح به بهترين وجه.

- قبولى در امتحان الهى به آسانى.

مقدمه

خلقت انسان داراى اهدافى بلند و عالى است، كه به اين اهداف در متن آيات قرآن اشاره شده است:

1 . رسيدن به علم و معرفت، آشنا شدن با مبدأ آفرينش، آموختن رسم و رسوم عبوديت و فراگرفتن رمز و راز بندگى.(236)

2 . پرستش حقّ و كرنش در برابر خالق هستى، عبادت پروردگار و شكر نعمت هاى خداوند، سر ستودن به آستان مولاى حقيقى و عمل كردن به وظايف بندگى؛ و در نتيجه رسيدن به رحمت خاص خداوند و بهره مند شدن از الطاف خاصه او.(237)

3 . موفق گشتن در آزمون هاى خداوند، نمره قبولى آوردن در تمام امتحانات آفريدگار و پيروزى در ميدان عمل و بهترين عمل را تحويل خالق هستى دادن است.(238)

رسيدن به اين اهداف بلند، بدون تعليم و تعلّم و شركت در كلاس هاى تربيتى خاص كه از سوى مربيان پاك و معصوم برگزار مى گردد، براى احدى ميسّر نيست.

رسالت انبياء و اهداف خلقت

علاوه بر هدف خلقت، يكى از مهمترين اهداف خداوند از نازل نمودن كتب آسمانى و فرستادن انبياء و رسولان الهى، دست يافتن انسان به چنين امور ارزشمندى است، اما با توجه به اين كه طبع بشر گرايش به تن پرورى، شهوت رانى، و جمع ثروت و طلب رياست دارد.

ص: 123

در طول تاريخ ظهور انبياء و اوصياء، اكثر انسان ها با تشكيل چنين كلاس ها و تحقق چنين تربيت هايى در جامعه بشريت مبارزه مى كردند و مانع از به ثمر نشستن زحمات طاقت فرساى انبيا و اوصيا مى شدند؛ چرا كه تحقق اين اهداف در آحاد مردم، منافع حكام جور و مطامع ثروت اندوزان بى درد و شهوت رانان حيوان صفت را به خطر مى انداخت. بدين خاطر با تمام وجود به جنگ خدا و رسولان پاك او برمى خاستند و از ظهور يافتن اهداف خلقت در جامعه و محقّق گشتن اغراض نبوت و امامت در آحاد مردم جلوگيرى مى كردند.

اين وعده قطعى خداوند در تمام كتب آسمانى است كه روزى بر بشر خواهد گذشت كه اين اهداف جامه عمل پوشيده و حكومت عادله واحده در كره زمين پياده شود، و در سايه آن حكومت و سلطنت اهداف خلقت يكى پس از ديگرى عملى گردد.

هدف از بعثت پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله

پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله برترين پيامبر مرسل و كامل ترين فرد بشر، و دين اسلام كامل ترين دين الهى و قرآن كريم جامع ترين كتاب آسمانى است. اهداف ياد شده در اين كتاب آسمانى بيش از ساير كتب مورد تأكيد قرار گرفته و پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله بهترين گزينه و آخرين فرستاده خداوند براى تحقق اين اهداف معرفى مى گردد؛ آنجا كه مى فرمايد: «ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِن رِجالِكُم وَلكِن رَسولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبيّينَ»(239): «محمدصلى الله عليه وآله پدر هيچيك از مردان شما نيست، ولى رسول خدا و خاتم همه پيامبران است».

هدف خداوند از فرستادن چنين پيامبرى پيروز گشتن و حاكم شدن دين اسلام بر تمام اديان شمرده شده، آنجا كه مى فرمايد: «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»(240): «اوست خدايى كه رسول خود را با اسباب هدايت (كه در اختيارش قرار داده) و دينى كه حقّ است، به سوى مردم فرستاده تا او را بر همه اديان غالب و پيروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند».

ص: 124

در اين آيه، خداوند رسولش را با اين هدف به سوى مردم مى فرستد كه دين اسلام را بر تمام اديان غالب و پيروز گرداند و حكومت پيامبرش وسيله اى باشد براى سركوب قدرتمندان و جباران و گردن كشان، تا بتواند اهداف خداوند از آفرينش انسان را جامه عمل بپوشاند و بشريت را به غرض غايى خلقت علم و معرفت و بندگى و عبادت و انجام بهترين عمل با موفقيت و دست يابى انسان به رحمت خداوند برساند.

از سويى با در نظر گرفتن موقعيت اجتماعى زمان بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله كه بعد از طى شدن دوره فترت(241) بود، دست يافتن به قدرت و حكومتى كه توان اجراى اهداف ياد شده را داشته باشد، غير ممكن مى ساخت. على الخصوص كه بناى اوليه خداوند و سيره مستمره رسول او بر پيشبرد طبيعى دين اسلام و بيان تدريجى احكام بود.

بر اين اساس، هدف دنبال شده از بعثت و رسالت كه غلبه دين خدا بر تمام اديان و تحقق حكومت عادله واحده بود، به خاطر نخواستن اكثريت مردم محقق نشد. هر چند اين هدف به صورت جزئى و مقطعى در منطقه جزيرة العرب محقق شد، اما هدف اصلى غلبه دين اسلام در همه كره زمين بر تمام اديان بود كه عملى نگرديد. هر چند پيامبرصلى الله عليه وآله از تمام اين وقايع باخبر بود، اما طبق وظيفه الهى خويش مى بايست تلاش خود را بكند تا هم عذرى در برابر خداوند از محقّق نشدن هدف ياد شده داشته باشد، و هم حجتى باشد در برابر مردمى كه زير بار نرفته بودند و با او به جنگ برخاسته بودند.

ص: 125

تعيين خليفه و اهداف خلقت

يكى از تلاش هاى پيامبر رحمت صلى الله عليه وآله براى تحقق اين هدف به طور كامل، تعيين خليفه و جانشين براى خود بود كه تمام توانمندى هاى علمى و عملى پيامبرصلى الله عليه وآله را دارا باشد. به تعبير قرآن در آيه مباهله(242) نفس پيامبرصلى الله عليه وآله بوده، و تمام صفات كماليه آن بزرگوار در وجودش به كمال رسيده باشد.

پس غرض اصلى خدا و رسول صلى الله عليه وآله از تعيين جانشين براى كامل ترين پيامبرصلى الله عليه وآله، انتخاب شخصى است كه بتواند اهداف خلقت و اغراض نبوت و رسالت را در عالم محقق سازد؛ و اين مطلبى است كه از متن آيات قرآن و صريح كلام رسول خداصلى الله عليه وآله استفاده مى شود.

در صحراى غدير، آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله در آخرين سال عمر خويش به معرفى رسمى جانشين خود مى پردازند، اولين مطلبى را كه بعد از بيان دستور و تأكيد خداوند نسبت به معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام گوشزد مردم مى كنند، مسئله ولايت كليه مطلقه آن حضرت است، كه بعد از ولايت خدا و رسول صلى الله عليه وآله در قرآن مطرح شده و او را ولى مطلق خدا بر بندگان و صاحب سلطنت و حكومت بر اموال و انفس خلائق مى شمارد آنجا كه مى فرمايد:

اى مردم! ... جبرئيل سه مرتبه بر من نازل شده و از طرف خداوند پس از ابلاغ سلام پروردگارم - كه او سلام است - مرا مأمور كرد كه در اين اجتماع بپاخيزم و به هر سفيد و سياه اعلام كنم كه على بن ابى طالب برادر و وصى و جانشين من در امتم و امام بعد از من است. نسبت او به من همانند نسبت هارون به موسى است، جز اين كه پيامبرى بعد از من نيست، و او صاحب اختيار شما بعد از خدا و رسول است. و خداوند در اين مورد آيه اى از كتابش بر من نازل كرده است: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذينَ آمَنوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتونَ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعونَ»(243): «همانا ولىّ و سرپرست و صاحب اختيار شما خدا و رسول او و كسانى هستند كه ايمان به خدا آورده باشند، همان ها كه نماز را بپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند». و على بن ابى طالب عليه السلام است كه نماز را بپا داشته، و در حال ركوع زكات داده و در هر حال خدا را قصد مى كند.(244)

ص: 126

در چند فراز بعد از اين مى فرمايد: «مَعاشِرَ النّاسِ لا تَضِلُّوا عَنهُ وَ لا تَنفِروا مِنهُ وَ لا تَستَنكِفوا عَن وَلايَتِهِ، فَهُوَ الَّذى يَهدى اِلَى الحَقِّ وَ يَعمَلُ بِهِ وَ يُزهِقُ الباطِلَ وَ يَنهى عَنهُ وَ لا تَأخُذُهُ فِى اللَّهِ لَومَةُ لائِمٍ»: «اى مردم! از على به سوى ديگرى گمراه نشويد، و از او روى برنگردانيد و از ولايت او سرباز نزنيد، اوست كه به حق هدايت نموده و به آن عمل مى كند، و باطل را ابطال نموده و از آن نهى مى نمايد، و در راه خدا سرزنش هيچ ملامت كننده اى مانع او نمى شود».(245)

اهداف خلقت در سايه ولايت و حكومت امام

در فرازهاى بعد از اين، آنگاه كه به معرفى فرزندان معصوم از نسل اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره مى كند، در مقام معرفى مقام و شخصيت آنان چنين مى فرمايد:

مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ عَليّاً وَ الطَّيِّبينَ مِن وُلدى هُمُ الثَّقَلُ الاَصغَرُ وَ القُرآنُ الثَّقَلُ الاَكبَرُ، فَكُلُّ واحِدٍ مُنبِئٌ عَن صاحِبِهِ وَ مُوافِقٌ لَهُ، لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ. هُم اُمَناءُ اللَّهِ فى خَلقِهِ وَ حُكَماؤُهُ فى اَرضِهِ.

اى مردم، على و پاكان از فرزندانم از نسل او ثقل اصغرند، و قرآن ثقل اكبر است. هر يك از اين دو از ديگرى خبر مى دهد و با آن موافق است. آنها از يكديگر جدا نمى شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. آگاه باشيد كه آنان امين هاى خداوند بين مردم و حاكمان او در زمين هستند.(246)

در اين فرازها پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله، توجه مردم را به اين نكته فرا مى خواند كه على بن ابى طالب و فرزندان پاك او امامانى هستند، كه ولايت و حكومت و سلطنت بر نفوس و اموال مردم بعد از او حقّ آنان است.

ص: 127

آرى، در سايه ولايت و حكومت ولىِّ معصوم است كه جامعه انسانى با رسوم عبوديت آشنا شده، از ظلمت جهل و نادانى نجات يافته و به نور علم و معرفت دست مى يابد. از تاريكى كفران و دوگانه پرستى رهيده و به روشنايى يكتاپرستى و خداشناسى رو مى آورد. از جهنم گمراهى و منجلاب فسادهاى اخلاقى رها گشته و به راه روشن هدايت و سعادت و بهشت كرامت هاى اخلاقى راه مى يابد.

امام عصرعليه السلام وارث غدير و مجرى ولايت اميرعليه السلام

اما با توجه به اينكه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به تعليم خداوند مى داند كه منافقان سقيفه نشين و پيروان افكارشان، چنين فرصتى را به خلفاى او نمى دهند، تا با كمك حقّ خدادادى و مقام خلافت الهى خويش مردم را با اهداف خلقت آشنا سازند، و به عبوديّت خالص خداوند وادارند، و دنيا را تبديل به مدينه فاضله و بهشت برين سازند؛ بلكه اين كار تنها به دست آخرين بازمانده خداوند و دوازدهمين وصىّ و جانشين او انجام مى پذيرد.

به همين خاطر، به فرازهاى نهايى خطبه غدير كه مى رسد با بيانى روشن تر و توضيحى بيشتر به معرفى آخرين فرزند معصومش پرداخته و مناصب اصلى امامت را در وجود آخرين يادگار غدير منحصر مى سازد و او را تنها بازمانده خداوند براى محقق ساختن غرض خلقت خوانده، و در حضور قريب صد و بيست هزار جمعيت در صحراى غدير فرياد مى زند:

اَلا اِنَّ خاتَمَ الاَئِمَّةِ مِنَّا القائِمُ المَهدِىُّ. بدانيد كه آخرين امامان، مهدى قائم از ماست.

اَلا اِنَّهُ الظّاهِرُ عَلَى الدّينِ. آگاه باشيد كه او غالب بر اديان است.

ص: 128

اَلا اِنَّهُ المُنتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ. بدانيد كه او انتقام گيرنده از ظالمين است.

اَلا اِنَّهُ فاتِحُ الحُصونِ وَ هادِمُها. آگاه باشيد كه او فاتح قلعه ها و منهدم كننده آنهاست.

اَلا اِنَّه غالِبُ كُلِّ قَبيلَةٍ مِن اَهلِ الشِّركِ وَ هاديها. آگاه باشيد كه او پيروز بر هر قبيله اى از اهل شرك و هدايت كننده آنان است.

اَلا اِنَّهُ المُدرِكُ بِكُلِّ ثارٍ ِلاَولِياءِ اللَّهِ. بدانيد كه او گيرنده انتقام همه خون هاى اولياى خداست.

اَلا اِنَّهُ النّاصِرُ لِدينِ اللَّهِ. بدانيد كه او يارى دهنده دين خداست.

اَلا اِنَّهُ الغَرّافُ مِن بَحرٍ عَميقٍ. بدانيد كه او استفاده كننده از درياى عميق است.

اَلا اِنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذى فَضلٍ بِفَضلِهِ وَ كُلَّ ذى جَهلٍ بِجَهلِهِ. بدانيد اوست كه هر صاحب فضيلتى را به قدر فضلش و هر صاحب جهالتى را به قدر جهلش نشانه مى دهد.

اَلا اِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُختارُهُ. آگاه باشيد كه او انتخاب شده و اختيار شده خداوند است.

اَلا اِنَّهُ وارِثُ كُلِّ عِلمٍ وَ المُحيطُ بِكُلِّ فَهمٍ. آگاه باشيد كه او وارث هر علمى و احاطه دارنده به هر فهمى است.

اَلا اِنَّهُ المُخبِرُ عَن رَبِّهِ تَعالى وَ المُشَيِّدُ ِلاَمرِ آياتِهِ. بدانيد كه اوست خبر دهنده از پروردگارش، و بالا برنده آيات الهى.

اَلا اِنَّهُ الرَّشيد السَّديد. آگاه باشيد كه او هدايت يافته محكم بنيان است.

اَلا اِنَّهُ المُفَوَّضُ اِلَيهِ. بدانيد كه اوست كه كارها به او سپرده شده است.

اَلا اِنَّهُ قَد بَشَّرَ بِهِ مَن سَلَفَ مِنَ القُرونِ بَينَ يَدَيهِ. آگاه باشيد اوست كه پيشينيان به او بشارت داده اند.

ص: 129

اَلا اِنَّهُ الباقى حُجَّةً وَ لا حُجَّةَ بَعدَهُ وَ لا حَقَّ اِلاّ مَعَهُ وَ لا نورَ اِلاّ عِندَهُ. آگاه باشيد كه او به عنوان حجّت باقى مى ماند و بعد از او حجتى نيست. اوست كه هيچ حقّى نيست مگر همراه او و هيچ نورى نيست مگر نزد او.

اَلا اِنَّهُ لا غالِبَ لَهُ وَ لا مَنصورَ عَلَيهِ. بدانيد او كسى است كه غالبى بر او نيست و كسى بر ضد او يارى نمى شود.

الا انَّهُ وَلِىُّ اللَّهِ فى اَرضِهِ وَ حَكَمُهُ فى خَلقِهِ وَ اَمينُهُ فى سِرِّهِ وَ عَلانِيَتِهِ. آگاه باشيد كه اوست ولىّ خدا در زمينش و حاكم او در ميان خلقش و امين او در نهان و آشكارش.(247)

پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از آنكه آخرين معصوم را كاملاً معرفى مى كند، براى اتمام حجت و تأكيد بر مطلب مى فرمايد:

مَعاشِرَ النّاسِ، اِنّى قَد بَيَّنتُ لَكُم وَ اَفهَمتُكُم، وَ هذا عَلِىٌّ يُفهِمُكُم بَعدى. اى مردم، من برايتان روشن كردم و به شما فهمانيدم، و اين على است كه بعد از من به شما مى فهماند.(248)

آنگاه مردم را براى بيعت با خود و سپس با على عليه السلام نسبت به آنچه براى آنها بيان فرمود، فرا مى خواند و از آنها با دست و زبان و قلب بيعت مى گيرد.

نتيجه

از مجموع آنچه بيان گرديد چنين نتيجه مى گيريم:

رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله با اين بيان در صحراى غدير كه روز تعيين جانشين و خليفه بلافصل رسول خداست، اشاره به اين نكته دارد كه حقيقت غدير از منظر پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله، در عصر ظهور آخرين امير عالم تبلور مى يابد. زيرا غرض اصلى خلقت و هدف نهايى بعثت و رسالت و مقصود حقيقى از تعيين خليفه براى منصب امامت عبارت است از «گسترش علم و معرفت، تحقق بندگى و عبادت، انجام بهترين عمل با موفقيت، و در نهايت غلبه دين خدا بر تمام اديان و گسترش عدل و داد و رحمت خداوند در سرتاسر گيتى». همه اين اهداف تنها در عصر ظهور امام عصرعليه السلام تحقق پيدا مى كند.

ص: 130

حقيقت غدير چيزى جز اين نبود كه رهبر و پيشوايى معصوم و الهى، براى اداره امور دين و دنياى مردم، از طرف پروردگار تعيين گردد؛ و مردم هم با او بيعت كنند و فرمانش را گردن نهند تا بتواند سعادت دنيا و آخرت آنان را تأمين كرده، تمام آحاد جامعه را با رسوم عبوديت آشنا سازد؛ و عدالت و صداقت را در زندگى فردى و اجتماعى انسان ها برقرار سازد؛ تا ابر رحمت پروردگار بر سر و رويشان ببارد.

اين حقيقت با توجه به آنچه گذشت، بذرش در صحراى غدير توسط بزرگترين باغبان هستى رسول گرامى صلى الله عليه وآله افشانده شد، و برداشت محصول و نمود و ظهورش در عصر شكوهمند ظهور امام عصر ارواحنا فداه آشكار خواهد گشت

اهداف خلقت و تحولات عصر ظهور!

توجه كوتاه به مدارك بيانگر تحولات عصر ظهور روشن كننده تبلور اهداف غدير در ظهور آخرين امير است.

خداوند اجابت دعوت رسولش در صحراى غدير را مايه رسيدن به حيات و زندگى جاودانه در دنيا و آخرت مى شمارد و مى فرمايد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا استَجيبوا للَّهِ وَ لِلرَّسولِ اِذا دَعاكُم لِما يُحييكُم»(249): «اى مؤمنان، زمانى كه رسول خداصلى الله عليه وآله شما را فرا مى خواند به سوى چيزى كه شما را زنده و جاويد مى سازد، دعوت خدا و رسول را اجابت كنيد». سپس تحقق اين حيات جاودانه را در عصر ظهور آخرين وليّش شمرده مى فرمايد: «اِعلَموا اَنَّ اللَّهَ يُحيِى الاَرضَ بَعدَ مَوتِها قَد بَيَّنّا لَكُمُ الآياتِ لَعَلَّكُم تَعقِلونَ»(250): «بدانيد كه خداوند زمين را بعد از مردنش زنده مى كند. ما نشانه ها و آيات (قدرت خود) را بيان مى كنيم، شايد شما (اشارات) آنها را بفهميد».

ص: 131

حيات زمين و اهلش به حضور امام و يارانش

ابن عباس حيات زمين را در عصر ظهور و به واسطه امام عصر ارواحنا فداه تفسير كرده، و مرگ زمين را جور و ستم اهل آن شمرده، و آيات را تفسير به علائم و نشانه هايى مى كند كه به واسطه امام قائم عليه السلام در سطح كره زمين محقق مى شود.(251)

در جايى كه خداوند زمين مرده را در عصر ظهور وليّش زنده مى كند، پر واضح است كه سرزمين دل هاى بندگانش را با ايمان و معرفت و محبت خود و وليش به مراتبى برتر و والاتر احياء و زنده مى سازد. امام حسين عليه السلام در سخن پربارى مى فرمايند:

از ما اهل بيت دوازده مهدى (هدايت يافته) خواهد بود. اولين آنها اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و آخرين آنها نهمين از فرزندان من است. و او امام قيام كننده به حقى است كه خداوند به واسطه او زمين را بعد از مرگش زنده مى كند و به واسطه او دين حق (اسلام) را بر تمام اديان غالب و پيروز مى گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند.

براى او غيبتى است كه گروه هايى در زمان غيبت او مرتد شده و گروه هاى ديگر بر دين حق ثابت مى مانند. آنگاه ثابت قدمان مورد ايذاء و آزار مرتدان قرار گرفته، به آنها گفته مى شود: «كجاست اين وعده اى كه مى گفتيد، اگر شما از راستگويانيد؟ آگاه باشيد، به راستى، صبر كننده در غيبت او بر آزار و تكذيب منكران، به منزله كسى است كه با شمشير پيش روى رسول خداصلى الله عليه وآله جهاد كرده باشد.(252)

امام باقرعليه السلام نيز در سخن گهربارى در تفسير آيه «اِعلَموا اَنَّ اللَّهَ يُحيِى الاَرضَ بَعدَ مَوتِها»(253) مى فرمايند: «خداوند زمين را بعد از كفر اهلش زنده مى كند و كافر (در واقع) مرده است. خدا زمين را به وسيله امام قائم عليه السلام زنده مى كند. پس در زمين به عدالت رفتار كرده، هم زمين را زنده مى كند و هم اهل زمين را، بعد از آنكه به كفر مرده باشند».(254)

ص: 132

عوامل پديد آورنده حيات جاودانه در عصر ظهور
اشاره

دست يافتن به اين حيات در عصر ظهور، بر سه پايه استوار است كه خلقت انسان بر اساس آن پى ريزى شده است و فرستادن انبياء و اوصياء نيز براى اجرا و تحقق آن بوده است:

1 . علم و معرفت.

2 . بندگى و عبادت و رسيدن به رحمت.

3 . انجام بهترين عمل با موفقيت.

علم و معرفت

يكى از مهم ترين تحولات در عصر ظهور آخرين سفير الهى، اين است كه علم و دانش در سطح گسترده اى، سر تا سر گيتى را فراگرفته، مردم با انواع علوم آشنا شده و بهترين معرفت را در حقّ خداوند و احكام و دستورات او پيدا كرده و با ولىّ حق و مقامات علمى و معنوى او آشنا مى شوند. امام صادق عليه السلام در سخن گهربارى مى فرمايند:

العِلمُ سَبعَةٌ وَ عِشرونَ حَرفاً فَجَميعُ ما جَاءَت بِهِ الرُّسُلُ حَرفانِ فَلَم يَعرِفِ النّاسُ حَتَّى اليَومِ غَيرَ الحَرفَينِ فَاِذا قامَ قائِمُنا اَخرَجَ الخَمسَةَ وَ العِشرينَ حَرفاً فَبَثَّها فِى النّاسِ وَ ضَمَّ اِلَيهَا الحَرفَينِ حَتّى يَبُثَّها سَبعَةً وَ عِشرينَ حَرفاً.(255)

علم بيست و هفت حرف است. آنچه را كه هر يك از پيامبران آوردند دو حرف است و تا امروز مردم غير از آن دو حرف را نشناخته اند. آنگاه كه قائم ما قيام مى نمايد بيست و پنج حرف ديگر را خارج ساخته و در ميان مردم منتشر مى سازد و دو حرف ديگر را به آنها مى افزايد تا تمام بيست و هفت حرف علم را در ميان مردم منتشر نمايد.

ص: 133

از اين سخن حكيمانه امام صادق عليه السلام استفاده مى شود: علم و دانش در ميان همه افراد جامعه منتشر مى شود و تمام آحاد مردم به مدارج علمى دست مى يابند، در حالى كه تا قبل از قيام آن حضرت علم و دانش اختصاص به گروهى اندك داشت، علاوه كه آنان نيز به هر علمى راه نيافته بودند. اما در عصر شكوهمند ظهور، تمام علوم (بيست و هفت حرف علم) در ميان مردم منتشر مى شود.

از اين گذشته، نكته ديگرِ كلام گهربار امام اين است كه حقيقت هر علمى در عصر ظهور در ميان مردم آشكار مى شود نه علوم ظاهر فريب و بى پايه اى كه بر اساس فرضيه و تئورى به خورد دانش آموزان داده مى شود، و پس از گذشت زمان بطلان و نادرستى تمام يا بخشى از آن آشكار مى شود. بلكه حقيقت هر علمى و واقعيت هر دانشى به صورت يك فرهنگ عظيم و تكامل يافته در ميان همه افراد جامعه منتشر مى شود، علومى كه باعث تكامل عقل ها و رشد باورها مى گردد. و اين يكى از جهاتى است كه باعث فهم رواياتى مى گردد كه چگونه خداوند با نهادن دست وليّش بر سر بندگانش خردهاى آنان را به كمال رسانده و عقول آنها را بارور مى سازد. اگر امام باقرعليه السلام مى فرمايند:

اِذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ يَدَهُ عَلى رُؤُوسِ العِبادِ، فَجَمَعَ بِها عُقولَهُم، وَ اَكمَلَ بِهِ اَخلاقَهُم.(256)

هرگاه قائم ما قيام كند دست خود را بر سر بندگان خدا مى گذارد و به اين وسيله خردهاى آنان را جمع و متمركز مى سازد و اخلاق آنها را كامل مى كند.

ص: 134

بى شك يكى از عوامل تكميل عقل انسان و بالا رفتن خرد و فهم او، افزايش علم و دانش و بالا رفتن سطح آگاهى هاى اوست.

ترديدى نيست با علومى كه ولىّ خدا در عصر ظهور بين مردم منتشر مى سازد و كلاس هاى تربيتى كه آن بزرگوار با هميارى اصحاب و ياورانش در سطح كره زمين دائر مى كند، سطح فكر و فهم مردم بالا رفته، خردهاى آنان كامل گشته و از شعور بى نظيرى در تاريخ بشريت برخوردار مى گردند.

اين يكى از اهدافى است كه خداوند در خلقت انسان از ابتداى آفرينش مدّ نظر داشته و با همين هدف انبياء و كتب آسمانى را به سوى آنان فرو فرستاده است، اما جاهلان شهوت پرست و دنيا دوستان رياست طلب با اخلال در كار آنان مانع از به ثمر رسيدن زحمات آنان گرديدند.

بى جهت نيست كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله در صحراى غدير يكى از امتيازات اميرالمؤمنين عليه السلام خليفه بلافصلش را علم و دانش بى نظير او در ميان همه اصحاب شمرده فرمايند:

مَعاشِرَ النّاسِ ، فَضِّلوهُ . ما مِن عِلمٍ اِلّا وَ قَد اَحصاهُ اللَّهُ فِىَّ ، وَ كُلُّ عِلمٍ عُلِّمتُ فَقَد اَحصَيتُهُ فى اِمامِ المُتَّقينَ، وَ ما مِن عِلمٍ اِلاّ وَ قَد عَلَّمتُهُ عَلِيّاً.(257)

اى مردم، على را برتر از ديگران بدانيد. هيچ علمى نيست مگر آنكه خداوند آن را در من جمع كرده است، و هر علمى را كه آموخته ام در امام المتقين جمع نموده ام، و هيچ علمى نيست مگر آنكه آن را به على آموخته ام.

سپس امام عصر ارواحنا فداه را وارث تمام آن علوم معرفى كرده و مى فرمايد: «اَلا اِنَّهُ وارِثُ كُلُّ عِلمٍ وَ المُحيطُ بِكُلِّ فَهمٍ»(258): «آگاه باشيد، فرزندم مهدى وارث هر علمى و در برگيرنده هر فهمى است».

ص: 135

بندگى و عبادت

دسته دوم از مداركى كه بيانگر تحولات عصر ظهور است نظر به تحقق هدف دوم خلقت، يعنى تحقق عبوديت خداوند در سطح كره زمين دارد. در بعضى از روايات چنين آمده است:

امام عصرعليه السلام تمام صاحبان مذاهب مختلف، از يهود و نصارى و مجوس و آتش پرستان و هندو و بودائيان و بت پرستان و ديگر ملت هاى غير مسلمان را جمع كرده و از آنها مى خواهد كه خداشناس و يكتاپرست گردند و همگى خداى يگانه يكتاى بى نياز و بدون شريك را بپرستند. هر كس پذيرفت در امان است و هر كس نپذيرفت از دم شمشير حضرت و يارانش مى گذرد.

اوضاع مردم از نظر اعتقادى به گونه اى مى گردد كه جز خداپرستِ موحّد كسى باقى نمى ماند، و همگى با معرفتى كه از كلاس هاى درس امام و ياورانش دريافت مى كنند خدا را خالص مى پرستند و به عبادت خداى يكتا مشغول مى شوند.

ابن بُكَير مى گويد: از حضرت اباالحسن از تفسير اين آيه پرسيدم كه خدا مى فرمايد: «وَ لَهُ اَسلَمَ مَن فِى السَّماواتِ وَ الاَرضِ طَوعاً وَ كَرهاً وَ اِلَيهِ يُرجَعونَ»(259): «تمام موجودات زمين و آسمان به ميل و رغبت يا اكراه و اجبار تسليم او خواهند شد و به سوى او بازگردانده خواهند گشت». فرمود: «درباره قائم عليه السلام نازل شده، آنگاه كه يهوديان و مسيحيان و آتش پرستان و زنديقان و مرتدّان و تمامى كافران در شرق و غرب عالم را محاكمه كرده و اسلام را بر آنها عرضه مى كند، هر كس با ميل و رغبت اسلام را برگزيند او را به نماز و زكات و آنچه كه هر مسلمانى به آن امر مى شود و به آنچه كه خدا دوست دارد امر مى كند؛ و هر كس اسلام نياورد گردنش را مى زند، به گونه اى كه در شرق و غرب عالم كسى باقى نمى ماند مگر اين كه موحد گشته و خداپرست مى شود».

ص: 136

ابن بُكَير گويد: گفتم: "مولاى من! فدايت شوم، به راستى، مردم بيش از آنند (كه امام فرصت دعوت همه آنها را پيداكند)! فرمود: «خدا وقتى اراده كند كارى را انجام دهد زياد را كم و كم را زياد مى كند».(260)

در حديث زيباى ديگرى كه از على بن اسباط روايت شده مى گويد: اصحاب ما در تفسير اين آيه كه خداوند مى فرمايد: «المُلكُ يَومَئِذٍ الحَقُّ لِلرَّحمنِ»(261): «پادشاهى و سلطنت امروز حق و از آنِ خداوند رحمان است». مى گويند: «ملك و سلطنت امروز و ديروز و فردا در همه دوران از آنِ خداوند رحمان بوده و هست و خواهد بود. ولى هنگامى كه امام قائم عليه السلام قيام كند شرايطى پيش مى آيد كه جز خدا پرستيده و عبادت نمى شود».(262)

از امثال اين روايات روشن مى گردد كه سطح دانش و معرفت مردم به حدّى بالا مى رود و عقل ها تا آنجا اوج مى گيرد كه خود به خود از هر گونه بت پرستى و كج انديشى و انحراف فكرى درباره خدا پرهيز كرده و همگى يكدل و يك زبان به توحيد و يگانه پرستى و عبادت و بندگى خدا روى مى آورند. و اين همان هدف خلقتى است كه خدا انسان را براى رسيدن به آن آفريده، و انبياء و اوصياء را براى آشنا ساختن مردم و سوق دادن آنان به سوى آن فرستاده است. ولى اين هدف تنها، به دست آخرين وصى پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله در كره زمين عملى مى گردد. پس نتيجه غدير در روز روشن ظهور آشكار گشته و به ثمر مى نشيند. بى جهت نيست كه اميرالمؤمنين عليه السلام در سخنى پربار و جامع در مقام ترسيم خيرات و بركات صادر شده از فرزندش مهدى عليه السلام در عصر ظهور چنين مى فرمايد:

ص: 137

آنگاه مهدى عليه السلام اميران و فرماندهانش را به ساير شهرها مى فرستد، تا به عدالت بين مردم رفتار كنند، عدالتى كه آثارش در ميان حيوانات هم آشكار شده، گوسفند و گرگ در كنار هم در يك مكان مى چرند. بچه ها با مارها و عقرب ها بازى مى كنند و حيوانات متعرض آنها نگشته و ضررى به آنها نمى رسانند. هر نوع بدى و شرّى از ميان مردم كوچ كرده و مى رود، و هر نوع خير و خوبى در ميان آنان باقى مى ماند. رباخوارى از جامعه رخت مى بندد و مردم به عبادات و شرع و ديانت و خواندن نمازهايشان در جماعت ها روى مى آورند.(263)

انجام بهترين عمل با موفقيت

از مهم ترين بركات وجودى امام عصر ارواحنا فداه تحقق سومين هدف خلقت در كره زمين است. چه آنكه خدا بندگانش را آفريده تا آنها را بيازمايد و بنگرد كدامين بنده بهترين عمل را تحويل مولايش داده و برترين تقوا را در زندگى خويش پياده مى كند.

بى شك يكى از آثار و فوائد وجودى امام عليه السلام در دوران غيبت و عصر ظهورش، تربيت شيعيان و ياران مخلصى است كه تحت اشراف تربيت هاى آن حضرت قرار گرفته، در آزمون هاى گوناگون ولىّ خدا شركت كرده و موفق به انجام بهترين عمل و دريافت برترين مدال افتخار از دست حجت خدا گشته اند. اينها همه از بركت معرفتى است كه به آن ذات مقدس پيدا كرده و در سايه آن معرفت به محبّت و اطاعت آن بزرگوار دست يافته و از اين طريق به مقام عبادت و انس با خدا و معرفت و طاعت پروردگار رسيده اند؛ معرفت و طاعتى كه منشأ تمام خوبى ها و سررشته همه كمالات و مقامات معنوى است.

ص: 138

اميرالمؤمنين عليه السلام در سخنى تكان دهنده به گوشه اى از كمالات ياران فرزندش مهدى عليه السلام اشاره كرده و مى فرمايند:

وَيحاً لِطالِقان! فَاِنَّ ِللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِها كُنوزاً لَيسَت مِن ذَهَبٍ وَ لا فِضّةٍ وَ لكِن بِها رِجالٌ مُؤمِنونَ عَرَفوا اللَّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ وَ هُم اَنصارُ المَهدِىِ عليه السلام فى آخِرِ الزَّمانِ».

خوشا بر احوال طالقان و رحمت خدا بر آن باد! چه آنكه براى خداى عزّ و جلّ در آنجا گنج هايى است كه از طلا و نقره نيست، لكن در آن سرزمين مردان با ايمانى هستند كه خدا را به حق معرفت شناخته اند و آنها ياوران مهدى عليه السلام در آخر الزمان هستند.(264)

امام باقرعليه السلام در تفسير آيه «وَ لَقَد كَتَبنا فِى الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحونَ»(265): «به راستى ما بعد از ذكر (تورات) در زبور داود نوشتيم كه (روزى خواهد آمد كه) بندگان صالح من زمين را به ارث خواهند برد». مى فرمايند: «صالحان اصحاب مهدى عليه السلام در آخرالزّمان هستند».(266)

بى شك ياران امام زمان عليه السلام در بُعد اعتقادى، بهترين معرفت را به حقّ داشته و در بُعد عملى به برترين صلاح و درستكارى دست يافته، و مُهر قبولى را از امام خويش دريافت كرده اند، كه اين گونه در لسان خدا و اوليائش مدح و تعريف مى شوند!

واضح است كه تا كسى در ميدان امتحان هاى غيبت موفق و پيروز نگشته باشد، پرونده اعتقاد و عملش اين گونه بى قيد و شرط مورد امضاى خدا و ولىّ او قرار نمى گيرد، كه هم مدال پر افتخار معرفت به پروردگار - آن هم به حقّ معرفت - و هم نشان بى مثال صلاح در عمل را از خداى خويش دريافت نمايد.

ص: 139

با اين بيان، به خوبى روشن مى گردد كه چگونه حقيقتِ غدير در عصرِ ظهورِ آخرين امير يعنى امام عصرعليه السلام تجلّى پيدا مى كند؛ و تمام اهداف خلقت و اغراض بعثت و رسالت و مقصود خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله از تعيين امام براى منصب امامت به دست تواناىِ آخرين وصىّ پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله عملى مى گردد.

به اميد آن روز، دست به دعا برداشته و با اشك و آه هر روز و هر شب تكرار مى كنيم: «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِيِّكَ الفَرَجَ».

منابع و مآخذ

1 . روضة الواعظين

2 . الاحتجاج

3 . اليقين

4 . الغيبة، شيخ طوسى

5 . كمال الدين، شيخ صدوق

6 . تأويل الآيات الظاهرة

7 . بحارالانوار

8 . نوادر الاخبار

9 . منتخب الاثر

10 . ينابيع المودّة

11 . كشف الغمُّة، اربلى

12 . كتاب الفتوح، احمد بن اعثم كوفى

ظهور، تجلى غلبه حق غدير بر باطل ها / على نظرى منفرد

چكيده

1 . اهداف غدير: تعيين سرنوشت مردم بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله با ولايت، تعيين تكليف رسالت با ولايت، اتحاد ملت اسلام با ولايت.

2 . موانع تحقق غدير: كينه هاى بدر و احد، اخذ به آراء، پيروى از شهوات.

3 . عصر ظهور زمان تحقق غدير: غلبه حق بر باطل، بيدارى و آگاهى و تكامل عقل ها، حاكميت حق و خاتمه دادن به حاكميت ظلم، تجلى ارزش هاى انسانى، استخلاف مؤمنين به وعده الهى

مقدمه

عصر ظهور عصر غلبه حقّ بر باطل و از ميان رفتن باطل است؛ كه «جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ اِنَّ الباطِلَ كانَ زَهوقاً».(267)

ص: 140

دگرگونى هاى عصر ظهور

عصر ظهور عصر بيدارى، آگاهى، تكامل خردها و عقول بشرى است. چنان كه عصر ظهور عصر حاكميت حق و خاتمه دادن به حاكميت ظلم و بيدادگرى است.

عصر ظهور عصر نويدِ عدل و داد، امن و امان و برچيده شدن بساط ظلم و جور و عدوان است. عصر ظهور عصرِ تجلّى ارزش هاى انسانى، پديدار شدن مدينه فاضله و سقوط استكبار و مستكبران است.

عصر ظهور عصر حكومت شايستگان و صالحين است. «وَ لَقَد كَتَبنا فِى الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحون».(268)

عصر ظهور عصر به قدرت رسيدن مستضعفان خواهد بود. «وَ نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِى الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ».(269)

عصر ظهور عصر تحقق وعده الهى به مؤمنان خواهد بود. «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرضِ كَمَا استَخلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم».(270)

غدير براى پاسدارى و حفاظت از دين

دين اسلام شريعتى هماهنگ با سرشت و فطرت آدمى است. قرآن كريم در اين رابطه مى فرمايد: «فِطرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لا تَبديلَ لِخَلقِ اللَّهِ ذلِكَ الدّينُ القَيِّمُ وَ لكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ لا يَعلَمونَ»(271): «فطرت خدايى كه انسان ها را بر آن فطرت آفريد و در آفرينش تغييرى نيست، و اين است دين حق و درست و لكن بيشتر انسان ها نمى دانند».

هنگامى كه دين هماهنگ با فطرت باشد و فطرت آدمى تغيير ناپذير، آئين ديگرى نمى تواند جاى اسلام را بگيرد؛ مگر اينكه فطرت آدمى تغيير يابد و آيينِ مطابق با فطرتِ تغيير يافته جايگزين آن شود. بديهى است كه تغيير فطرت آدمى امرى محال و غير ممكن است؛ و دين هماهنگ با فطرت نيز تغيير نخواهد يافت، همان طور كه در روايات آمده كه امام صادق عليه السلام فرموده اند: «حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ اَبَداً اِلى يَومِ القِيامَةِ وَ حَرامُهُ حَرامٌ اَبَداً اِلى يَومِ القِيامَةِ».(272)

ص: 141

بر اين اساس، حفاظت و پاسدارى از حريم دين و نگهدارى آن شؤونى مى طلبد. از جمله رهبر و پيشوايى مى خواهد كه اين رهبرى با رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله پايان پذيرفت و آن بزرگوار آنچه را لازم بود ابلاغ كرد. اما حراست و نگهدارى از آنچه حضرت آورده بود نيازمند به وجود پيشوايى داشت كه هم تبيين و توضيح دين و تفسير آن را به ديگران ارائه دهد، و هم حدود شريعت را از دستبرد زدن به آن پاسدارى نمايد. اين امر تنها در صلاحيت پيشوايى بود كه داراى مقام عصمت بوده و از نظر علم و ساير شرايط شايستگى لازم را دارا باشد.

بدون غدير رهبرى امكان ندارد

با توجه به اين ويژگى ها كه لازمه پيشوايى و جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله است، امكان نداشت كه تعيين رهبر با انتخاب مردم صورت گيرد. لذا پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در روز هجدهم ذى الحجه سال دهم هجرت در راه بازگشت از مكه معظمه(273) در جمعى بالغ بر هفتاد هزار تا يكصد و بيست و چهار هزار نفر، در مكانى به نام غدير خم اين رسالت عظمى را به انجام رساندند، كه به فرموده قرآن معادل با تمام رسالت و پيامبرى ايشان بود.(274)

در آن روز حضرت دستور دادند كه رفته ها را بازگردانند و عقب مانده ها هم برسند. ظهر فرا رسيد و نماز ظهر را به جماعت خواندند، و به امر حضرت منبرى از سنگ و جهاز شتران درست شد.

حضرت بر فراز منبر رفتند و خطبه بسيار طويلى را با حمد و سپاس الهى شروع و با «معاشر الناس» خواندند، و قبل از آن خبر از نزديكى اجلشان دادند. بعد فرمودند: «يوشَكُ اَن اُدعى فَاُجيبُ»: «نزديك است كه فراخوانده شوم و اجابت نمايم». بعد از آن فرمودند: «اَلَستُ اَولى مِنكُم بِاَنفُسِكُم»؟ مردم گفتند: بلى يا رسول اللَّه! بعد حضرت دست حضرت على عليه السلام را گرفت و فرمود: «هر كس من امير و مولاى او هستم على امير و مولاى اوست».

ص: 142

اين جريان غدير به طور مختصر مورد اتفاق شيعه و سنى است، و از اصحاب 110 نفر آن را نقل نموده اند؛ كه هيچ خبرى مانند غدير اين طور قوى نيست كه از اصحاب رسول خداعليه السلام نقل كرده باشند.

سؤال اين است: با توجه به اينكه اسلام يك دين ابدى است، حكومت اسلامى كه تشكيل شده بود آيا بايستى بماند يا نماند؟ در پاسخ بايد گفت: گرچه طلوع اسلام با بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله آغاز شد، اما اين دين هميشگى و فراگير و براى همه ملل است، و از نظر عمود زمان هم تا روز قيامت ادامه دارد، چنانكه امام صادق عليه السلام فرمودند: «حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ اَبَداً اِلى يَومِ القِيامَةِ وَ حَرامُهُ حَرامٌ اَبَداً اِلى يَومِ القِيامَةِ لا يَكونُ غَيرُهُ وَ لا يَجى ءُ غَيرُهُ».(275) در آيه شريفه هم مى فرمايد: «وَ مَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلامِ ديناً فَلَن يُقبَلَ مِنهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرينَ».(276)

ما حق داريم اين سؤال را از خودمان داشته باشيم كه آيا اين دينى كه پيامبرصلى الله عليه وآله آورده و خود او خاتم الانبياء است، و اين دين بايستى براى هميشه بماند و نسل ها بايستى از اين دين پيروى كنند، آيا حافظ و نگهدارنده مى خواهد يا نمى خواهد؟

با كمترين انديشه و اندكى فكر، پاسخ مثبت است؛ يعنى نمى شود پيامبر خداصلى الله عليه وآله اين حكومت بيست و سه ساله كه ده سال آن را در مدينه با شدائد و مشكلات پشت سر گذاشته، تا اين درخت تنومند اسلام را بارور كرده و اكنون موقع بازدهى اين درخت است، رها كند و بگويد: من رفتم خداحافظ، شما را هم به خدا سپردم و شما هم هر كارى مى خواهيد بكنيد!!

ص: 143

ما اگر سراغ غدير هم نرويم و به خرد و عقل خود مراجعه كنيم، انسان نمى تواند باور كند كه پيامبرصلى الله عليه وآله مردم را بلا تكليف گذاشته است.

اهداف غدير
1 .

تعيين سرنوشت مردم بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله

پيامبرصلى الله عليه وآله نور و هدايت است، و قرآن مجيد از ايشان تعبير به شمس و سراج منير مى كند. آيا ممكن است مردم را در ابهام و شك و اضطراب و بلا تكليفى بگذارد و برود؟!!!

2 .

تعيين تكليف رسالت كه تا روز قيامت بايستى ادامه پيدا كند.

3 .

تعيين تكليف با مسئله ولايت، به معناى اكمال دين و اتمام نعمت.

4 .

دستيابى به اسلام راستين.

حضرت صديقه طاهره عليها السلام در خطبه فدكيه مى فرمايند: «اسلام را دگرگون كردند» به اين معنا كه اسلام راستين را از منبع اسلام كه صاحب ولايت بود نگرفتند.

5 .

اتحاد امت.

حضرت زهراعليها السلام مى فرمايند: «وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلمِلَّةِ وَ اِمامَتَنا اَماناً لِلفُرقَةِ»(277): «خداوند امامت ما را قرار داد تا امت نظم پيدا كنند و از تفرقه و تشتت در امان باشند».

همچنين حضرت زهراعليها السلام در كلام ديگرى مى فرمايند: «وَ اللَّهِ لَو تَرَكوا الحَقَّ عَلى اَهلِهِ، وَ اتَّبَعوا عِترَةَ نَبِيِّهِ، لَمَا اختَلَفَ فِى اللَّهِ اثنانِ، وَ لَوَرِثَها سَلَفٌ عَن سَلَفٍ، وَ خَلَفٌ بَعدَ خَلَفٍ، حَتّى يَقومَ قائِمُنا، التّاسِعُ مِن وُلدِ الحُسَينِ».(278) در اين حديث تصريح شده كه اگر حق به اهلش واگذار مى شد، هرگز اين تشتت و اختلاف در امت اسلامى به وجود نمى آمد.

ص: 144

موانع تحقق غدير

بايد بدانيم كه ائمه معصومين عليهم السلام چه نكات و مطالب دقيقى را فرموده اند؟ چه چيزى باعث شد كه اهداف غدير تحقق پيدا نكند؟

در فرازى از دعاى ندبه كه از معصوم عليه السلام رسيده مى فرمايند: «اَحقاداً بَدرِيَّةً وَ خَيبَرِيَّةً وَ حُنَينِيَّةً وَ غَيرَهُنَّ»(279). مانع تحقق غدير حقد و كينه هايى بود كه در جنگ بدر و خيبر و حُنَين داشتند، و اينها بود كه نمى گذاشت غدير تحقق پيدا كند.

حضرت زهراعليها السلام مى فرمايد: «وَ اللَّهِ لَو تَرَكوا الحَقَّ عَلى اَهلِهِ، وَ اتَّبَعوا عِترَةَ نَبِيِّهِ، لَمَا اخْتَلَفَ فِى اللَّه اثْنانِ»(280)؛ و سپس در ذيل آن موانع تحقق اهداف غدير را بيان مى فرمايند كه با صراحت كامل بيان نموده اند: «الَم يَسمَعُوا اللَّهَ يَقولُ: «وَ رَبُّكَ يَخلُقُ ما يَشاءُ وَ يَختارُ ما كانَ لَهُمُ الخِيَرَةُ، بَل سَمِعوا».(281)

اينها شنيده و آگاه بودند. پس چه موانعى را به وجود آوردند كه اهداف غدير پياده نشد؟ مى فرمايد: «وَ لكِن اَخَذوا بِآرائِهِم وَ اتَّبَعوا شَهَواتَهُم».

اينها رأى خودشان برايشان ملاك بود. متابعت از اميال و جاه طلبى و قدرت و خود را مطرح كردن و علاقه به مقام بود. پس آنچه مانع تحقق اهداف غدير شد - با استناد به دعاى ندبه - حقد و كينه بود، آنجا كه مى فرمايد: «اَحقاداً بَدرِيَّةً وَ خَيبَرِيَّةً وَ حُنَينِيَّةً وَ غَيرَهُنَّ»، و با استناد به فرمايش حضرت صديقه طاهره عليها السلام پيروى از شهوات بود.

منابع و مآخذ

1 . الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، ناشر اسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1362 ش.

2 . الانصاف فى النص على الأئمةعليهم السلام، سيد هاشم بحرانى، ترجمه سيد هاشم رسولى محلاتى، ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چاپ دوم، 1378ش.

ص: 145

تجلى امامت الهى غدير در عصر ظهور / اصغر منتظر القائم

چكيده

1 . امامت غدير مبتنى بر جانشينى پيامبران در قرآن است.

2 . جايگاه برتر امام غدير از طرف خدا اعلام مى شود.

3 . علم امام غدير ريشه اكتسابى ندارد و از طرف خداست.

4 . امامت غدير مبتنى بر عصمت است كه جز خدا و رسول صلى الله عليه وآله نمى تواند او را بشناسد.

5 . امام غدير قدرت انحصارى خود را با ادعا به دست نمى آورد؛ بلكه از طريق فرمان خدا و رسول صلى الله عليه وآله است.

6 . پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه غدير 26 بار تأكيد كردند كه ولايت على عليه السلام از جانب من نيست، بلكه از جانب خداست.

7 . امامان غدير در هر فرصتى اعلام مى كردند كه امامت ما از طرف خداست.

8 . امامان غدير با غدير زدايى مقابله كرده اند و مقام الهى خود را يادآور شده اند.

9 . در عصر ظهور، امام زمان عليه السلام مثل ساير امامان از حقّ منصوصى خود دفاع مى نمايد، چه از نظر گفتمان و چه در اجرا.

10 . غدير از زمان وقوع تا ظهور به صورت گفتمان بوده، و در زمان ظهور گذشته از گفتمان به صورت اجرا تحقّق مى يابد.

امامت غدير مبتنى بر جانشينى پيامبران

بنيان فكرى امامت در تشيع، مبتنى بر جانشينى پيامبران در قرآن است، كه خداوند آن را در يكى از فرزندان ذكور و يا برادر قرار داده است، همان گونه كه درباره نوح و ابراهيم عليهما السلام خداوند جانشينى را در فرزندانشان قرار داد.(282) حضرت موسى عليه السلام از پروردگار خود تقاضا كرد: «از خاندانم كسى را وزير و معاون من قرار ده: برادرم هارون را، و به او پشتم را محكم كن و او را در امر رسالت من شريك ساز».(283)

ص: 146

در آياتى ديگر، خداوند به داوود خليفه خود بر روى زمين سليمان را عطا كرد و سليمان وارث داوود شد.(284) همچنين حضرت زكرياعليه السلام از خداوند ذريه اى پاك تقاضا كرد و خداوند نيز درخواست وى را اجابت كرد؛ و فرشتگان در نماز به وى ندا دادند كه خداوند تو را به يحيى بشارت مى دهد، در حالى كه او به كلمه خدا گواهى دهد و او خود پيشوا و پارسا و پيامبرى از شايستگان است.(285)

بدين سان خداوند مسئله جانشينى پيامبران را در خاندان آنان قرار داد، در حالى كه بايد شايستگى اخلاقى و مقام عصمت و علم را داشته باشند. آن گونه كه درباره حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: «عهد من به ستمكاران نخواهد رسيد».(286)

در آياتى از سوره بقره خداوند به بنى اسرائيل مى فرمايد: «به شما نعمت دادم».(287) با مقايسه اين آيات با آيه 150 سوره بقره و آيه سوم و ششم سوره مائده بر ما روشن مى گردد كه منظور از نعمت امامت است كه خطاب به رسول خداصلى الله عليه وآله مى فرمايد: «نعمت خود را بر شما تمام كردم».(288) و اكمال نعمت بر آن حضرت در غدير خم با معرفى امام على عليه السلام به امامت صورت گرفت.

جايگاه برتر امام غدير از طرف خدا

از مقايسه امتيازات خاندان پيامبران پيشين و اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله در قرآن جايگاه برتر آنان بر ما روشن مى گردد، زيرا علاوه بر آنكه مزد رسالت آن حضرت را دوستى اهل بيت قرار داده(289) بخشى از خمس و غنايم و قسمتى از فى ء(290) را به خاندان رسول اللَّه صلى الله عليه وآله اختصاص داده و آنان را از هر پليدى پاكيزه گردانيده است.(291)

ص: 147

بدين گونه علم امام ريشه اكتسابى ندارد و لدنّى و افاضه اى و فراتر از آموخته هاى مدرسه است. امامان اعلم معاصران خود هستند و آگاه ترين مردم و حافظ و نگهبان شريعت بوده و اطاعت از آنان همچون اطاعت از خدا و رسول اللَّه صلى الله عليه وآله است. اولى الامر امامان دوازده گانه هستند كه خداوند به اطاعت از آنان فرمان داده است.(292)

امامت غدير مبتنى بر عصمت

يكى از آموزه هاى قرآنى شيعيان عصمت امام است. از اين رو امام بايد از جانب خدا تعيين شده باشد(293)، چرا كه امام معصوم را كسى جز خدا نمى تواند بشناسد، آن گونه كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «الاَمرُ اِلَى اللَّهِ يَضَعُهُ حَيثُ يَشاءُ»(294) : «اين كار به دست خدا است هر جا كه بخواهد آن را قرار خواهد داد».

قدرت انحصارى امام غدير از طرف خدا

رسول خداصلى الله عليه وآله با فرمان هاى گوناگون جانشينان و حاملان ميراث و نور نبوت را به مردم معرفى كرده است. چنين امامى قدرت انحصارى خود را با دعاوى سياسى به دست نمى آورد، بلكه انتخاب او از طريق فرمان خداوند و رسول خداصلى الله عليه وآله صورت گرفته و پس از وى نيز هر امامى مى بايست پيش از رحلت خود جانشينش را معرفى و منصوب كند. آن گونه كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمودند: «جانشينان من دوازده نفرند كه همگى آنان از قريش هستند».(295)

در روايت ديگر فرمودند: «اِنَّ خُلَفائى وَ اَوصِيائى وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الخَلقِ بَعدى اِثناعَشَرَ، اَوَّلُهُم عَلِىٌّ وَ آخِرُهُم وَلَدِىَ المَهدِىِّ».(296) در حديث جابر نيز نام امامان را به اسم معرفى كردند.

ص: 148

در آيات ديگرى خداوند به وراثت مقام الهى پيامبران در خاندان آنان اشاره كرده، و پيوستگى نسلى انبياء را به شكل وصايت موروثى بيان داشته است، آن گونه كه در سوره آل عمران آيات 34 و 33، و سوره انفال آيه 75، و سوره نساء آيه 164، آن را مورد تأكيد قرار داده است.

جانشين الهى امام على عليه السلام

رسول خداصلى الله عليه وآله چندين روايت متواتر را بر ولايت امام على عليه السلام بيان داشته اند، كه از آن جمله حديث يوم الانذار به روايت بُريده بن حُصَيْب است كه فرمودند: «يا بُرَيدة! لا تَقَع فى عَلِىٍّ؛ عَلِىٌّ مِنّى وَ اَنَا مِنهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُم بَعدى»(297): «اى بريده! درباره على شكايت نكن كه على از من است و من از او هستم، و او ولى شما پس از من است».

حديث سفينه نوح(298) و حديث متواتر ثقلين(299) و سرانجام در غدير خم در ميان نمايندگان قبايل و شهرهاى اسلامى در بازگشت از حجة الوداع در يك سخنرانى مفصل 26 بار تأكيد كردند ولايت على عليه السلام از جانب من نيست و از جانب خداوند است و پس از بيان فضايل امام على عليه السلام و حديث ثقلين فرمودند: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ؛ اَللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ»(300): «هر كه را من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا هر كس او را دوست بدارد دوست بدار، و هر كه او را دشمن بدارد دشمن بدار».

استشهاد امامان عليهم السلام به امامت الهى

امامان شيعه از هر فرصتى براى تبيين جايگاه منصوصى خود استفاده مى كردند، از آن جمله امام على عليه السلام فرمود: «من اگر حق خود را مى خواهم، خدا و رسول مرا به اين مقام برگزيده اند و شما مرا از آن محروم مى كنيد و ميان من و خلافت فاصله مى اندازيد. بار خدايا! مرا بر قريش يارى كن زيرا آنان رحم مرا قطع كردند و حقّم را پايمال كردند و مقام بزرگ مرا تحقير نمودند، و در نزاع و جنگ با من متحد شدند. آنها مقامى را كه شايسته من بود، از من گرفتند».(301)

ص: 149

مقابله امامان غدير با غدير زدايى

اميرالمؤمنين عليه السلام در چندين مورد براى مبارزه با غدير زدايى متعرض واقعه غدير شده و به استناد با آن به مقام الهى خود استناد كرده اند. از آن جمله در ميدان بزرگ كوفه بود كه 12 نفر از صحابه بدرى شهادت دادند كه حديث غدير را از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيده اند.(302)

همچنين امام على عليه السلام در مسجد النبى صلى الله عليه وآله بپاخاست و مهاجران و انصار را بر فضايل خود و حديث غدير گواه گرفت و اصحابِ حاضر شهادت دادند اين حديث را از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيده اند.(303)

حضرت زهراعليها السلام نيز در خطبه خود در مسجد النبى صلى الله عليه وآله متعرض امامت اهل بيت عليهم السلام شده فرمودند: «امامت ما اهل بيت عليهم السلام موجب نظم شريعت و مصونيت از تفرقه مى گردد».(304)

امام حسن مجتبى عليه السلام در نامه اى به معاويه به حقوق الهى خود اشاره داشته مى فرمايند: «ما به راستى از كسانى كه در ربودن حق ما بر ما يورش بردند در شگفتيم! زيرا خلافت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله را كه حقّ مسلم ماست از چنگ ما ربودند».(305)

همچنين امام حسين عليه السلام در نامه اى به بزرگان بصره مى نويسد: «ما خاندان رسالت جانشينان رسول خداصلى الله عليه وآله و وارثان وى بوديم، و از همه مردم نسبت به جايگاه وى شايسته تريم».(306)

آن حضرت در محل «ذو حسم» در برابر سپاه حرّ بن يزيد رياحى فرمود: «اى مردم! ما خاندان رسول خداصلى الله عليه وآله به كار خلافت شما از اين مدعيان ناحق كه با شما رفتار ستمگرانه دارند شايسته تريم. مگر نمى بينيد كه به حقّ عمل نمى كنند و از باطل باز نمى دارند؟ به راستى مؤمن بايد مشتاق ديدار خدا باشد. من مرگ را جز نيك فرجامى نمى دانم و زندگى با ستمگران را جز ذلّت نمى بينم».(307)

ص: 150

امام على بن الحسين عليه السلام نيز در بيدارى وجدان جامعه و آشنايى مردم به حقوق الهى خاندان رسالت در قالب دعاهاى گوناگون تلاش وسيعى كرده اند، و از جمله در دعاى عرفه فرموده اند: «پروردگارا! بر پاكان اهل بيت رحمت فرست كه آنان را براى امر خود برگزيدى، تا كليد داران خزائن علم تو و نگهبانان دين و خلفاى تو در روى زمين و حجت هاى فروزان تو بر بندگانت باشند. تو آنان را از پليدى ها بر كنار داشته اى و مقرر فرموده اى كه ميان تو و بندگان تو وسيله اى باشند و به سوى بهشت تو راه بنمايند».(308)

به همين سبب تلاش گسترده امام زين العابدين عليه السلام در دعاهاى گوناگون اين بود كه مردم را به حقوق اهل بيت عليهم السلام آشنا سازد. امام باقرعليه السلام نيز در تبيين امامت در مكتب اهل بيت عليهم السلام تلاش وسيعى را آغاز كردند و با استناد به روايات رسول خداعليه السلام درباره امامت فرمودند: «هر كس بدون امام بميرد به جاهليت مرده است».(309) و فرمودند: «امامت يكى از ستون هاى عمده اسلام است، و امامان حافظ و هادى مؤمنان بوده و اطاعت آنان واجب است. آنان اهل ذكر و خزائن علم الهى و نورى هستند كه مؤمنان را به راه راست هدايت مى كنند و دل هاى آنان را روشنايى مى بخشند. قرآن به آنان به ميراث داده شده و آنها مفسّران وحى و راسخان در علم هستند».(310)

امام صادق عليه السلام نيز در تبيين نظريه امامت، شناسايى امام را بر هر مؤمنى واجب مى دانست و فرمود: «مَن ماتَ و لا يَعرفُ امامَه ماتَ ميتةً جاهليّةً».(311) آن حضرت با انتخاب سياست تقيّه و تبيين آن، از ادعاى امامت الهى خود دست برنداشت و در مراسم عرفه از امامت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و اجداد طاهرينش سخن گفت و فرمود: «رسول اللَّه صلى الله عليه وآله امام بود، سپس على بن ابى طالب، و سپس حَسَنين و پس از آن على بن الحسين و محمد بن على عليهما السلام و سپس من امام هستم».(312)

ص: 151

داعيه امامت و رهبرى الهى بر جامعه اسلامى از سوى امام موسى بن جعفرعليه السلام در پاسخ سؤال هارون در تعيين حدود فدك بود، كه آن حضرت ادعاى خلافت بر جهان اسلام را طرح كردند و فرمودند: «يك حد آن عَدَن، حدّ ديگر سَمَرقند و حد ديگر اِفريقيّه و حد چهارم آن ارمينيه است».(313)

پيوند توحيد و امامت

امام رضاعليه السلام نيز پس از آنكه ناگزير به قبول ولايتعهدى گرديد در خطبه اى فرمود: «ما را به واسطه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله بر شما حقّى است و شما را نيز به خاطر رسول خدا بر ما حقّى است. هر گاه شما حقّ ما را پرداختيد بر ما واجب است حقّ شما را ادا كنيم».(314)

آن حضرت در نيشابور با بيان حديث سلسلة الذهب فرمود: «كَلِمَةُ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ حِصنى؛ فَمَن دَخَلَ حِصنى اَمِنَ مِن عَذابى. سپس فرمود: «بِشُروطِها وَ اَنَا مِن شُروطِها»: «كلمه توحيد شروطى دارد و من يكى از اين شروط هستم».(315)

بدين ترتيب امام رضاعليه السلام اين مسئله اساسى را براى مردم تبيين مى كنند كه توحيد با امامت برگزيدگان خداوند در پيوند است؛ چرا كه اسماء و صفات خدا در وجود انسان كامل، يعنى امام تجلى مى يابد؛ و به وسيله امام راه توحيد شناخته مى شود. شايد اين سخن بى تأثير نباشد كه كلمه «لا اله الا اللَّه» دوازده حرف است و امامت نيز در قرآن 12 مرتبه آمده است! (17 هود، 12 يس، 12 احقاف، 12 توبه، 5 قصص، 72 انبياء، 24 سجده، 74 فرقان، 124 بقره، 70 اسراء، 79 حجر و 41 قصص).

ص: 152

لذا امام رضاعليه السلام فرمود: خداوند مى فرمايد: «كلمه "لا اله الا اللَّه" دژ من است». آن حضرت در مسجد جامع مرو در تبيين مسئله امامت شئون گوناگون آن را تبيين فرمودند:

امامت از منازل انبياء و ارث اوصياست. امامت خلافت خداوند و رسول اكرم صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام و ميراث حسن و حسين عليهما السلام است. امامت زمام دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزّت مؤمنين و ريشه اسلام و شاخه بلند آن است.(316)

همچنين امام على بن محمدعليه السلام در زيارت جامعه كبيره كه از مشهورترين و معتبرترين زيارات فرهنگ شيعه است، طرح اساسى مسئله امام شناسى و معارف عميق توحيدى و ولايى و فضايل انسان كامل را در انداختند؛ و امام را به عنوان حجّت خدا و معدن اسرار الهى و خزانه علم خداوند و رهبر سياسى و فكرى جامعه اسلامى معرفى نمودند.

دفاع امام زمان عليه السلام از حقّ منصوصى خود در گفتمان و اجرا

بدين سان بر ما روشن مى گردد مسئله امامت در قرآن، به عنوان وصايت و جانشينى انبياء و حاصل ميراث پيامبران در فرزندان ذكور و يا برادر به شرط علم و عصمت تحقق پيدا مى كند.

تعيين امام از سوى رسول خداصلى الله عليه وآله بر عهده خداوند گذاشته شده و مسئله منصوصى آن تأكيد شده و غدير خم تجلّى نص امامت و جانشينى آن حضرت است.

طرح امامت منصوصى و استشهاد به آن به عنوان حقّى كه خداوند بر عهده امامان گذاشته از سوى آنان تصريح شده است، و هر كدام از امامانِ شيعه به نحوى به تبيين وظايف و شئون و اختيارات امام در خطبه ها و نامه ها و زيارات و روايات خود به آن تصريح كرده اند و بيشتر آنان به شكل هاى گوناگون، داعيه امامت و رهبرى الهى خود را بيان داشته اند.

ص: 153

به همين سبب، ريشه گفتمان منصوصى امامت در قرآن است و پايه و اساس آن بر غدير نهاده شده، و هر كدام از امامان به تبيين آن پرداخته اند. بنابراين در عصر ظهور امام زمان عليه السلام، ايشان نيز مثل ديگر اهل بيت عليهم السلام از حقّ خود دفاع نموده و آنچه در غدير بيان گرديده را محقق مى نمايند؛ هم در گفتمان منصوصى و هم در اجرا، تمام آن شئون و اختيارات را به امر خداوند بدون هيچ مانعى طبق وعده الهى انشاء اللَّه به ظهور خواهند رساند». در زمان غدير و زمان اهل بيت عليهم السلام تا زمان ظهور امام زمان عليه السلام، فقط گفتمان بوده و در جاهايى خاص به اجرا در آمده است، و لكن در زمان ظهور امام زمان عليه السلام هم گفتمان منصوصى است و هم در اجرا به ظهور مى رسد.

منابع و مأخذ:

1 . قرآن مجيد.

2 . ابن شهر آشوب سروى؛ مناقب آل ابى طالب، بيروت، دارالاضواء، 1405 ق.

3 . ابن هشام، عبدالملك؛ السيرة النبوية، تحقيق مصطفى السّقا و ديگران، مصر، مطبعة مصطفى البابى الحلبى، 1375ق

4 . ابن حنبل، احمد؛ مسند، بيروت، دارالفكر، بيتا.

5 . ابن عساكر، شافعى دمشقى؛ ترجمة الامام على بن ابى طالب عليه السلام من تاريخ دمشق، تحقيق الشيخ محمد باقر المحمودى، بيروت، مؤسسة المحمودى، 1398 ق.

6 . اصفهانى، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبييّن، تحقيق احمد صقر، بيروت، منشور الاعلمى للمطبوعات، 1408ق.

7 . اصفهانى، ابونعيم؛ ذكر اخبار اصفهان، تحقيق سيد حسن كسروى، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410ق.

8 . بخارى، اسماعيل؛ صحيح بخارى، بيروت، دارالفكر، بى تا.

9 . بغدادى، ابن طيفور؛ بلاغات النساء، تحقيق بركات يوسف هبود، بيروت، المكتبة العصرية، 1421ق.

ص: 154

10 . ثقفى كوفى، ابواسحاق ابراهيم بن محمد؛ الغارات، تحقيق عبدالزهراء الحسينى، بيروت، دار الاضواء، 1407ق.

11 . دينورى، ابن قتيبه؛ عيون الاخبار، تحقيق يوسف على طويل، بيروت، دارالكتب العلمية، بى تا.

12 . صدوق، محمد بن بابويه؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، بيروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات، 1404ق.

13 . طبرسى ، احمد بن على؛ الاحتجاج، تهران، انتشارات اسوه، 1375ش.

14 . طبرى، محمد بن جرير؛ تاريخ الرسل و الملوك، بيروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات، 1409 ق.

15 . عسقلانى، ابن حجر؛ الاصابة فى تمييز الصحابة، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا.

16 . على بن ابى طالب عليه السلام؛ نهج البلاغة، جمع آورى شريف رضى، تحقيق و ترجمه محمد دشتى، قم، انتشارات مشرقين، 1379ش

17 . امام على بن الحسين عليه السلام؛ صحيفه سجاديه، روايت حسين بن اشكيب، تصحيح سيد احمد سجادى، اصفهان، موسسه فرهنگى الزهراءعليها السلام، 1383 ش.

18 . قندوزى، سليمان بن ابراهيم حنفى؛ ينابيع الموده، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بى تا.

19 . كلينى رازى، محمد بن يعقوب؛ اصول كافى، ترجمه و شرح محمد باقر كمرهاى، تهران، انتشارات اسوه، 1372ش.

20 . كلينى رازى، محمد بن يعقوب؛ فروع كافى، تصحيح على اكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، بى تا.

21 . نيشابورى، حاكم؛ المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411 ق

تجلى عدالت غدير در عصر ظهور / حسين تهرانى

چكيده

1 . دو نكته مهم در خطبه غدير: تعيين اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان اولين امام، معرفى حضرت مهدى عليه السلام به عنوان آخرين امام.

2 . اميرالمؤمنين عليه السلام عدالت را چگونه برقرار كرد و حضرت مهدى عليه السلام چگونه برقرار مى كند.

ص: 155

3 . نمونه هايى از عدالت اميرالمؤمنين عليه السلام از زواياى مختلف.

4 . نمونه هايى از جوانب عدالت حضرت مهدى عليه السلام.

5 . زدودن پيرايه ها از دين توسط امام زمان عليه السلام.

مقدمه

واقعه غدير خُم يكى از مهم ترين حوادث تاريخ اسلام است، كه در واپسين روزهاى زندگى نبى اكرم صلى الله عليه وآله به وقوع پيوست. در عظمت اين روز همين بس كه خداوند كريم درباره آن چنين مى فرمايد: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً»(317) : «امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان آيين (جاودانه) شما پذيرفتم».

تواتر حديث غدير

به اعتراف بسيارى از مورخان و علماى اهل سنت، اين آيه در روز غدير خُم نازل شده است.(318) حديث غدير نه تنها معتبرترين سند در ميان اسناد احاديث را داراست و غالب علماى اهل سنت به آن تصريح كرده اند، بلكه بايد گفت كه هيچ حديثى در اين حدّ از تواتر بر پايه حديث غدير نرسيده است.(319)

با وجود اين همه اسناد و مدارك اگر كسى در واقعه غدير تشكيك ايجاد كند و آن را نپذيرد، بايد گفت: هيچ واقعه اى در اسلام براى وى قابل اثبات نيست.

دو نكته مهم در خطبه غدير
اشاره

خطبه اى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در غدير ايراد كرد، حاوى نكات ارزنده و مهمى است كه از جمله آنها دو نكته زير است:

1 . تعيين اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان جانشين

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در اين روز طى خطبه اى غرّا به معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام پرداخت و او را به عنوان جانشين پس از خود به مردم معرفى كرد و فرمود: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»: «هر كس كه من مولا و سرپرست او هستم، اين على پس از من همان جايگاه را خواهد داشت».

ص: 156

اهل سنت اصل «حديث غدير» را پذيرفته و بر صحت آن اتفاق نظر دارند، اما براى فرار از واقعيت، موضوع «جانشينى» اميرالمؤمنين عليه السلام در فرمايش پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را كه فرمود: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»، حمل بر «دوستى آن حضرت» مى نمايند، غافل از اينكه «مولى» در عبارت مورد نظر به معناى «اطاعت و فرمانبردارى» است.

بر فرض كه بگوييم «مولى» به معناى «دوستى» است، حقيقت دوستى و محبت چيزى نيست جز اطاعت و فرمانبردارى از فردى كه ما ملزم به دوست داشتن او شده ايم. ابن اثير در كتاب «النهاية» كلمه «مولى» در عبارت «من كنت مولاه ...» را اين گونه معنا كرده است: «اَى مَن اَحَبَّنى وَ تَوَلاّنى فَليَتَوَلَّهُ»(320): «هر كس مرا دوست داشته باشد و از من اطاعت مى نمايد، او (على عليه السلام) را نيز دوست بدارد و از وى اطاعت نمايد».

پس معلوم شد «مولى» در عبارت «من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه» به معناى دوستى توأم با متابعت است، نه فقط دوستى؛ و اين همان نظر و اعتقاد شيعه است، كه خوشبختانه عده اى از علماى اهل سنت جسته و گريخته به آن اشاره نموده اند.

در مورد «آيه غار»(321) كه نه اسم ابوبكر در آن ذكر شده و نه از نظر ظاهر دلالتى به يار غار بودن ابوبكر دارد، عجيب اين است كه اهل سنت به طور قطع و يقين مى گويند يار غار ابوبكر بوده و اين آيه را يكى از فضيلت هاى وى به شمار مى آورند! اما در مورد حديث «غدير» با توجه به اعترافى كه در مورد صحت سند و تواتر آن نموده اند و با عنايت به اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله در مقابل هزاران نفر دست اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفت و بلند كرد و او را به مردم نشان داد كه فردا مردم به اشتباه سراغ علىِ ديگرى نروند و با صراحت تمام فرمود: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»، چنين حقيقت واضح و آشكارى را نمى پذيرند و در مقام توجيه مى گويند: مراد از مولى دوستى است.

ص: 157

يكى از بزرگان مى فرمود: اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در خطبه غدير كلمه «مولى» را به كار نمى برد، و به جاى آن لفظ «خليفه» را استعمال مى كرد و مى فرمود: «اين على بعد از من خليفه است»، باز اهل سنت در مقام توجيه بر مى آمدند و مى گفتند: پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده كه على عليه السلام بعد از من خليفه است و اميرالمؤمنين عليه السلام هم بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله خليفه شد و ما هم او را به عنوان خليفه چهارم قبول داريم، زيرا مراد حضرت از استعمال كلمه «خليفه» اِخبار بوده نه إنشاء، يعنى حضرت خواسته خبر از آينده بدهد كه اين على بعد از من خليفه خواهد شد و از فرمايش پيامبرصلى الله عليه وآله استفاده اى نمى شود كه آن حضرت فرموده باشد اميرالمؤمنين عليه السلام خليفه بلافصل من است؟!!!

بنابراين موضوع و مفاد خطبه غدير، تعيين اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان خليفه و جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله است و مطرح نمودن چنين شبهاتى در اين باره چيزى جز القائات شيطانى و گاه از سر هوا و هوس نيست؛ زيرا آن حضرت به شهادت تاريخ و به دليل دارا بودن جميع فضائل و كمالات و شايستگى ها، بهترين فرد به عنوان خليفه و جانشين بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله بوده است.

2 . معرفى حضرت مهدى عليه السلام به عنوان آخرين امام

پيامبرصلى الله عليه وآله در فراز ديگر خطبه، به معرفى آخرين امام و خليفه و جانشين خود مى پردازد و مى فرمايد: «اَلا وَ اِنَّ خاتَمَ الاَئِمَّةِ مِنَّا القائِمَ المَهدِىِ عليه السلام».(322) و در فراز ديگر مى فرمايد: «النّورُ مِنَ اللَّهِ فِىَّ ثُمَّ فى عَلِىٍّ ثُمَّ فِى النَّسلِ مِنهُ اِلَى القائِمِ المَهدِىِ عليه السلام».(323)

ص: 158

معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام و فرزندانش در غير غدير

معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام و فرزندان بزرگوارش به عنوان خليفه و جانشين، اختصاصى به روز هيجدهم ذى الحجه و واقعه غدير خم ندارد؛ بلكه پيامبرصلى الله عليه وآله در موارد عديده به معرفى خليفه بلافصل خود اميرالمؤمنين عليه السلام و ساير جانشينان خود تا حضرت مهدى عليه السلام پرداخته است؛ كه اين حديث در اصطلاح محدثين، معروف و مشهور به حديث «اثنى عشر» است، و عامه و خاصه اين حديث را با الفاظ و عبارات مختلف نقل نموده اند.

از جمله حَمَوينى در فرائد السمطين و قندوزى حنفى در ينابيع المودة حديث مورد نظر را بدين شكل نقل نموده اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «اِنَّ اَولِيائى وَ اَوصِيائى وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الخَلقِ بَعدى اثنا عَشَرَ، اَوَّلُهُم اَخى وَ آخِرُهُم وَلَدى. قيل: يا رسول اللَّه، مَن اَخوكَ؟ قال: عَلِىُّ بنُ اَبى طالِبٍ. قيل: فمَن وُلدُكَ؟ قال: المَهدِىُّ الَّذى يَملأُها قِسطاً وَ عَدلاً كَما مُلِئَت جَوراً وَ ظُلماً»(324): «خلفاء و اوصياء من و حجت هاى خدا بر خلق بعد از من دوازده نفر خواهند بود، كه نخستين آنان برادرم و آخرين آنان فرزندم است.

گفته شد: يا رسول اللَّه، برادر شما كيست؟ فرمود: على بن ابى طالب؟ گفته شد: فرزند شما كيست؟ فرمود: مهدى همان كسى كه دنيا را از عدل و داد پر نمايد، هم چنان كه از جور و ستم پر شده باشد.

در اين حديث شريف، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به دوازده نفر بودن خلفاء و اوصياء بعد از خود تصريح كرده و اشاره به نام اولين و آخرين آنها نموده است.

ص: 159

حال به مناسبت موضوع اين مقاله، بحث ما پيرامون اين مسئله است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خلافت ظاهرى خود عدالت اجتماعى را چگونه برقرار كرد و امام زمان عليه السلام نيز به چه كيفيت عدل و داد را در زمان ظهور خود برقرار مى كند.

عدالت اجتماعى در عصر اميرالمؤمنين عليه السلام

در زمان خلافت عثمان به خاطر بى عدالتى ها و تبعيض ها كه توسط وى صورت پذيرفت، موج نارضايتى بين مردم بالا گرفت، در حدى كه مردم اقدام به كشتن او نمودند. بعد از كشته شدن عثمان، در صدد برآمدند كه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت نمايند. حسن اتفاق عجيبى كه در تكرار تاريخ رخ داده آن است كه جريان غدير خم و ابلاغ امامت از سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، در روز 18 ذى حجه بوده است، و بعد از گذشت 25 سال از اين واقعه، پيشامد قتل عثمان و درخواست بيعت مردم با اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان خليفه مسلمين، نيز مصادف با همين روز يعنى 18 ذى حجه بوده است.

سرانجام آن حضرت با اصرار و بيعت آزادانه امت اسلامى روى كار آمد، امّا از همان ابتداى خلافت و امامت جامعه اسلامى، بارها فرمود: مرا رها كنيد و سراغ ديگرى برويد، چرا كه اگر من وزير شما باشم بهتر از آن است كه امير شما باشم، زيرا كه اگر امارت را بپذيرم اسلام واقعى را كه متخَّذ از قرآن و سنّت نبوى و اجتهاد خودم است، به طور حقيقى به اجرا خواهم گذاشت و ملاحظه كسى را نخواهم كرد، و همه حقوق تضييع شده را به مالكان اصلى شان بر خواهم گرداند، اگرچه در كابين همسرانتان باشد. «وَاللَّهِ لَو وَجَدتُهُ قَد تُزُوِّجَ بِهِ النِّساءُ، وَ مُلِكَ بِهِ الاِماءُ، لَرَدَدتُهُ»(325): «به خدا سوگند! آنچه از عطاياى عثمان و آنچه بيهوده از بيت المال مسلمين به اين و آن بخشيده - اگر بيابم - به صاحبش باز مى گردانم؛ اگرچه زنانى را به آن كابين بسته و يا كنيزانى را با آن خريده باشند»!

ص: 160

آن حضرت از همان آغاز حكومتش به شعارهاى خود جامه عمل پوشاند و عدالت را پايه و مبناى كار خود قرارداد. و به قول مورّخان: «قَسَّمَ بِالسَّوِيَّةِ وَ عَدَلَ فِى الرَّعِيَّةِ».(326)

اميرالمؤمنين عليه السلام به خاطر اجراى دقيق عدالت، در محراب عبادت به شهادت رسيد. عدالت آن حضرت زبانزد عام و خاص شده و پس از آن حضرت هم ديگر، جامعه رنگ و بوى عدالت را آن گونه كه بايد و شايد به خود نديد، تا زمانى كه خداوند اراده كند و عدالت گستر جهان، حضرت بقية اللَّه الاعظم امام زمان روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه تشريف فرما شوند و جهان را پر از عدل و داد نمايند.

عدالت اجتماعى در عصر مهدى موعودعليه السلام

آن عدالت اجتماعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در طول 23 سال با تحمل رنج و شكنجه در جامعه اى دور از تمام فضايل انسانى ايجاد كرد، متأسفانه به خاطر عدم پذيرش خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام رنگ باخت و با شهادت اسوه عدالت در محراب مسجد كوفه عدالت اجتماعى نيز در خاك پنهان شد.

قتل على عليه السلام يعنى عدم آمادگى مردم براى پذيرش عدالت. بنابراين با همان شمشيرى كه على بن ابى طالب عليه السلام ضربت خورد پيكر امامت نيز دو نيم شد! قتل على بن ابى طالب عليه السلام يعنى عدم پذيرش عدالت اهل بيت معصوم پيامبرصلى الله عليه وآله در ميان مردم و دوباره خانه نشين شدن همه امامان. قتل على بن ابى طالب عليه السلام يعنى اعلان جنگ با عدالت موعود. اين بود كه ائمه طاهرين عليه السلام به حاشيه برده شدند و يارى رسانى به آنان در مسير اهداف بلندشان، تا روز ظهور موعود تعطيل شد و بشريّت از عدالت خاندان وحى محروم گرديد.

ص: 161

پس از شهادت امام عسكرى عليه السلام، ستمگران قصد جان موعود امم حضرت بقية اللَّه الأعظم عليه السلام را داشتند، اما خداى متعال آن يگانه گوهر واپسينِ امامت را در پشت پرده غيبت مصون داشت، تا با پيدايش انسان هايى والا گهر، آن عدالتِ بى نظير در جهان شكل گيرد. از اين رو وقتى مهدى آل محمدعليهم السلام قيام كند عدل و داد را جهانگير مى كند و دامنه عدالت او همه جا را فرا مى گيرد و چنان عدالتى را مى آورد كه جهان نظيرش را نديده باشد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در وصف آن حضرت مى فرمايد: «اَوّلُ العَدلِ و آخِرُهُ»(327): «او آغاز عدالت و هم فرجام آن است». در خطبه غدير در وصف حضرت مهدى عليه السلام فرمودند:

توجه كنيد! خاتم امامان مهدى از ماست. آگاه باشيد! چيره شونده بر همه اديان اوست؛ انتقام گيرنده از ظالمان اوست. فاتح و منهدم كننده دژها اوست. اوست كه سراسر قبايل اهل شرك را نابود مى سازد. اوست كه خون بهاى تمام اولياى حق را مى گيرد. اوست كه از درياى ژرف (دانش) مى نوشاند. اوست كه هر كسى را بر اساس شايستگى عنوان مى دهد. او برگزيده و منتخب خداوند است. او وارث همه علوم و محيط بر آنهاست.

اوست كه از خداوندگارش خبر مى دهد و از حقايقِ ايمانِ به او آگاهى مى دهد. اوست كه داراى رشد و استوارى در رأى و عمل است. امور دين به او واگذار شده و پيامبران قبل و امامان پيشين به او مژده داده اند. او حجت باقى است و بعد از او حجّتى نيست. حقّى نيست مگر با او و نورى نيست جز نزد او، كسى بر او غالب و پيروز نمى شود. او ولىّ خداوند و حاكم الهى بر خلايق و امين خداوندگار در ظواهر و اسرار است.(328)

ص: 162

همچنين در روايت ديگرى رسول خداصلى الله عليه وآله مهدى موعودعليه السلام را چنين توصيف مى كند:

لَو لَم يَبقَ مِنَ الدُّنيا اِلاّ يَومٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ اليَومَ حَتّى يَبعَثَ اللَّهُ فيهِ رَجُلاً مِن وُلدى يُواطِئُ اسْمُهُ اسمى يَملأها عَدلاً وَ قِسطاً كَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً»(329): «اگر نماند از عمر روزگار مگر يك روز، خداوند آن را طولانى مى كند تا مردى از اولاد من خروج كند كه اسم او اسم من است. زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد».

در اين روايت پيامبرصلى الله عليه وآله اشاره به ايجاد عدالت اجتماعى بر روى كره زمين به دست حضرت بقية اللَّه عليه السلام دارد.

امام صادق عليه السلام در مورد عدالت فراگير حضرت مهدى عليه السلام مى فرمايد: «وَ اللَّهِ لَيَدخُلَنَّ عَلَيهِم عَدلُهُ جَوفَ بُيوتِهِم كَما يَدخُلُ الحَرُّ وَ القَرُّ»(330): «به خدا سوگند، عدالت او در خانه هايشان وارد مى شود چنان كه گرما و سرما داخل مى گردد».

در حكومت موعود مردم طعم شيرين عدالت را خواهند چشيد و در ميان همگان داد و دادگرى حاكم مى شود، و حكم داودى در ميان افراد جارى مى گردد. حاكمان و دوستان رعيت، و رعيت دلبستگان فرمانروايان مى گردند. نيكان عزيز مى شوند و شروران خوار. صالحان سربلند مى گردند و فاسدان بدنام. باورمندان آبرومند مى شوند و دوچهرگان بى آبرو.

در حكومت موعود تمام حقوق پايمال شده ملت ها باز ستانده مى شود. حق هر صاحب حقى باز پس داده مى شود، گرچه به دست گذشتگان غصب شده باشد. امام ششم حضرت صادق عليه السلام در اين باره فرمودند:

ص: 163

لا تَذهَبُ الدُّنيا حَتّى يَخرُجَ واحِدٌ مِنّى يَحكُمُ بِحُكومَةِ آل داوودَ وَ لا يَسأَلُ عَن بَيِّنَةٍ؛ يُعطى كُلَّ نَفسٍ حُكمَها.(331)

اين جهان به اتمام نخواهد رسيد مگر آنكه مردى از تبار من خروج مى كند. او به سان حكومت داوودى حكم مى كند و مدرك و سند نمى طلبد و حكم هر كسى را به حقّ عطا مى فرمايد.

اين سخن بدان معنى است كه اگر حق فردى بر باد رود و تمام مدارك نابود شود و كسى به شهادت به سود وى حاضر نباشد، مهدى موعودعليه السلام با دانش بيكران الهى و الهام يزدانى حقّ را از ناحقّ مى شناسد، اگرچه شاهد و گواهى نباشد. آن حضرت به حق فرمان مى دهد و داد مظلومان ستمديده را از ستمگران باز مى ستاند؛ گرچه حق زن نسبت به شوهر يا حق پدر بر فرزند يا حق حاكم بر رعيت و حق رعيت بر حاكم باشد.

البته شايان ذكر است كه دوران غيبت و طول زمان آن عصر، آزموده شدن مردم براى تحمل چنان عدالتى است كه گردن نهادن بدان كارى بس دشوار است؛ چون عموم مردم، طالب اجراى عدالت در مورد ديگرانند و از حكم عدالت در مورد خود سخت بيم دارند.

از اين رو بايد شيعه در عصر غيبت امام عليه السلام خود را در مسير عدل و داد تربيت كند و نفس خويش را به فشارها و تازيانه هاى ادب رام كند و آماده تحمل عدالت مهدوى شود؛ چنان كه فرموده اند:

اِن رَأَيتَ صاحِبَ هذَا الاَمرِ يُعطى كُلَّ ما فى بَيتِ المالِ رَجُلاً واحِداً فَلا يَدخُلَنَّ فى قَلبِكَ شَى ءٌ فَاِنَّهُ اِنَّما يَعمَلُ بِأَمرِ اللَّهِ.(332)

ص: 164

اگر ديدى كه صاحب اين امر (يعنى حضرت مهدى عليه السلام) تمام بيت المال را به يك نفر داد در دلت شك و شبهه اى وارد نشود؛ زيرا كه او در تمام كارهايش به فرمان خدا عمل مى كند.

آن حضرت مركز حكومت خود را مسجد كوفه قرار مى دهد؛ همان جايى كه اميرالمؤمنين عليه السلام بناى گسترش عدل خويش را نهاد. اين شهر به عنوان پايتخت كشور جهان خواهد بود و حكومت واحد جهانى از اين شهر اداره مى شود. گستره اين كلانشهر فرسنگ ها خواهد شد، و همگان آرزو خواهند كرد كه اى كاش در اين شهر زندگى مى كردند.

زدودن پيرايه ها از دين

از آنگاه كه مسير خلافت اسلامى از جايگاه اصلى خويش منحرف شد، دوره به دوره دستگاه خلافت غاصب و مدافعان آن بر دين پيرايه ها بستند، و آيين خدا را از آن استوارى و زلالى و سادگى با قوانين نوظهور و فرمان هاى شگفت خويش منحرف كردند، و بشريت را از روى آورى به آيين مطابق با فطرت و سرشت سالم بازداشتند. عمر در دوران خلافت خويش اعلام كرد: «دو متعه يكى متعه حج و ديگرى متعه نكاح ممنوع است»!(333)

همچنين همه احكام و مسائل و اصول اعتقادى را دگرگون كردند؛ از توحيد گرفته تا معاد و از كتاب الطهارة گرفته تا كتاب الديات. اينكه بعضى ها مى گويند: ما با اهل سنت مشتركات زيادى داريم تا جايى كه مدعى شده اند كه اشتراكات ما با عامه 95 درصد است و فقط در پنج درصد مسائل ما با اهل سنّت اختلاف داريم، مردود است.

شافعى در كتاب معروف «الاُمّ» از وهب بن كيسان نقل مى كند: «كُلُّ سُنَنِ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله قد غُيِّرَت حَتَّى الصَّلاةُ»(334): «تمام سنّت پيامبرصلى الله عليه وآله را تغيير دادند حتى نماز را». از ابوحنيفه نقل شده كه گفت: «من نمى دانم جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) در سجده نماز چشمان خود را مى بندد يا باز نگه مى دارد! براى اينكه در اين مسئله هم با او مخالفتى كرده باشم به پيروانم دستور مى دهم كه در سجده نماز يك چشم خود را ببندند و چشم ديگر را باز نگه دارند!(335)

ص: 165

يعنى از روز اول بناى دشمنان اهل بيت عليهم السلام رويارويى با خاندان رسالت عليهم السلام و تغيير همه مسائل و ضروريات دين بوده است. لذا يكى از رسالت هاى امام زمان عليه السلام پيراستن اسلام از اين آلودگى ها و خرافات و پيرايه هاست، و به تعبير ديگر نوسازى بناى شكوهمند اسلام است. از اين رو در پاره اى از روايات از اين نوسازى تعبير به «دين جديد» شده است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «اِذا خَرَجَ يَقومُ بِأَمرٍ جَديدٍ وَ كِتابٍ جَديدٍ وَ سُنَّةٍ جَديدَةٍ وَ قَضاءٍ جَديدٍ»(336): «هنگامى كه قائم خروج كند امر جديد و كتاب جديد و روش جديد و داورى جديدى با خود مى آورد».

و عن عبداللَّه بن عطاء قال: سَألتُ اَباجَعفَر مُحَمَّدِ بنِ عَلِىِّ الباقِرعليه السلام فَقُلتُ: اِذا خَرَجَ المَهدِىُّ بِاَىِّ سيرَةٍ يَسيرُ؟ قالَ: يَهدِمُ ما قَبلَهُ، كَما صَنَعَ رَسولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله وَ يَستَأنِفُ الاِسلامَ جَديداً».(337)

عبداللَّه بن عطاء از امام باقرعليه السلام سؤال كرد: سيره مهدى عليه السلام به هنگام خروجش چيست؟ امام عليه السلام در جواب فرمود: «سيره مهدى عليه السلام سيره رسول خداصلى الله عليه وآله است. به اين صورت كه آنچه ما قبلش از بدعت ها هست نابود مى كند و دوباره اسلام را جديداً به سنّت رسول خداصلى الله عليه وآله برپا مى كند». يعنى در آن زمان اسلام را چنان از لابلاى انبوه خرافات و تحريف ها و تفاسير نادرست بيرون مى آورد، كه گويى بنايى كاملاً نو و جديد بنا مى نهد. در همين رابطه در دعاى ندبه مى خوانيد:

اَينَ المُدَّخَرُ لِتَجديدِ الفَرائضِ وَ السُّنَنِ؟ اَينَ المُتَخَيَّرُ ِلاِعادَةِ المِلَّةِ وَ الشَّريعَةِ؟ اَينَ المُؤَمَّلُ ِلاِحياءِ الكِتابِ وَ حُدودِهِ؟ اَينَ مُحيى مَعالِمِ الدّينِ وَ اَهلِهِ؟(338)

ص: 166

كجاست آنكه ذخيره شده براى تجديد واجبات و مستحبّات؟ كجاست آنكه اختيار شده براى برگردانيدن آيين و شريعت؟ كجاست آنكه آرزو مى رود براى زنده كردن قرآن و حدود آن؟ كجاست زنده كننده آثار دين و اهل دين؟

به اميد آن روزى كه منتقم حقيقى به امر پروردگار عالم ظاهر شود و انتقام خون شهيدان را بگيرد، و ظالمين را به سزاى اعمالشان برساند و سراسر گيتى را پر از عدل و داد نمايد، و پيرايه ها را از دين بزدايد و دين واقعى را به مردم ارائه نمايد!

اللَّهُمَّ اِنّا نَرغَبُ اِلَيكَ فى دَولَةٍ كَريمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاِسلامَ وَ اَهلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اَهلَهُ وَ تَجعَلُنا فيها مِنَ الدُّعاةِ اِلى طاعَتِكَ وَ القادَةِ فى سَبيلِكَ.

تكميل راه اميرالمؤمنين عليه السلام به دست امام زمان عليه السلام

هنگامى كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله در مدينه پايه هاى حكومت خود را بنا مى نهاد، كوشيد تا فرهنگ جديد و الهى را جايگزين فرهنگ جاهلى نمايد. مردم را از ظلمات به نور آورد و دل هاى زمينى آنان را آسمانى كند. آن زمان هم كه آهنگ رحلت به جهان باقى و جايگاه ابديت نمود، در روز هجدهم ذى حجه در مكانى به نام غدير خم، به فرمان خداوند، دست اميرالمؤمنين عليه السلام را بالا آورد و در جمع مردم، با فرياد بلند ندا داد كه پس از او زمامدار و كاروان سالار امت اسلام على عليه السلام است. از او پيرو كنيد تا به سعادت برسيد و نهال نوپاى اسلام تنومند و قوى گردد و به بار بنشيند.

اما مردم پس از شهادت آن بزرگوار، به سمت و سويى ديگر رفتند، و پس از بيست و پنج سال در روز هجدهم ذى حجه اى ديگر به خليفه حقيقى روى آوردند تا زعامت و امامتش را بپذيرند و از تصميم قبلى خود اظهار ندامت نمايند.

ص: 167

اميرالمؤمنين عليه السلام در حكومت پنج ساله اش كه سرشار از شرارت هاى منافقان و دشمنان داخلى بود، كوشيد جامعه اى بر پايه عدالت بنا نهد و مردم را با حكومت عادلانه خدايى آشنا سازد، اما حيف كه باز هم مردم نخواستند و در محراب نماز به جرم عدالت به شهادتش رساندند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در خطبه غديريه، آنگاه كه از آخرين امام حضرت حجت بن الحسن عليه السلام سخن مى گويد، از جمله كارهاى مهمى را كه به دست حضرت صورت مى گيرد، گسترش خانه به خانه عدل برمى شمارد. اعتقاد ما بر آن است كه حضرت مهدى عليه السلام راه نيمه تمام جدّ بزرگوارش اميرالمؤمنين عليه السلام را به پايان خواهد برد و طعم عدالت را به همه مردم جهان خواهد چشاند. به اميد آن روز.

منابع و مآخذ

1 . قرآن.

2 . نهج البلاغه.

3 . اثبات الهداة، محمد بن حسن حرّ عاملى، ناشر: اعلمى، بيروت، چاپ اول، 1425ق.

4 . استفاده ابزارى از دين، ميكائيل صفايى.

5 . إسعاف الراغبين، محمدالصبان.

6 . الاتقان، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر السيوطى، مكه، 1998 م، 1418ق.

7 . الاحتجاج على اهل اللجاج، احمد بن على ابو منصور طبرسى، ناشر: مرتضى، مشهد، چاپ اول، 1403 ق.

8 . الاستغاثة فى بدع الثلاثة، على ابوالقاسم كوفى، تهران، اعلمى، 1373 ش .

9 . الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ابوعمر يوسف ابن عبدالبرّ، تحقيق على محمد البجاوى، بيروت، دار الجيل، طبع الاولى، 1412 ق.

10 . الامالى الخميسية، المرشد باللَّه الشجرى، دليل ما، قم، 1389 ش .

ص: 168

11 . البداية والنهاية، ابوالفداء اسماعيل بن عمرو بن كثير دمشقى، مكتبة المعارف، بيروت، 1408 ق .

12 . البيان والتبيين، ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ، مطبعة الاستقامة، قاهره، 1366 ق.

13 . السُّنة، ابو عاصم.

14 . السيرة الحلبية، على بن برهان الدين الحلبى، دار احياء التراث العربى، بيروت و دارالفكر، بيروت.

15 . العروة لاهل الخلوة، شيخ ابو المكارم علاء الدين سمنانى، تهران.

16 . الغيبة، ابن ابى زينب محمد بن ابراهيم النعمانى، ناشر: نشر صدوق، تهران، چاپ اول، 1397ق.

17 . المواهب اللّدنية، شهاب الدين قسطلانى.

18 . النور المشتعل من كتاب ما نزل من القرآن فى على عليه السلام، ابو نعيم.

19 . النهاية، مجد الدين ابى السعادات بن الاثير الجزرى، دار ابن جوزى، رياض، 1421 ق .

20 . بحار الانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمة الاطهارعليهم السلام، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربى، بيروت، چاپ دوم، 1403 ق.

21 . بصائر الدرجات، ابو جعفر محمد بن الحسن الصفّار، محقق و مصحح: كوچه باغى، محسن بن عباسعلى، ناشر: مكتبة آية اللَّه المرعشى النجفى، قم، چاپ دوم، 1404 ق.

22 . تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون المغربى.

23 . تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير والاعلام، شمس الدين محمد بن احمد الذهبى، دار الكتاب العربى، بيروت، 1424 ق.

24 . تاريخ بغداد، ابوبكر احمد بن على الخطيب البغدادى، مكتبة الخانجى، اهره، ب المكتبة العربية، 1349 ق .

25 . تاريخ مدينة دمشق، ابوالقاسم بن حسن ابن عساكر، دارالفكر، بيروت 1995 م.

26 . تذكرة الخواص، يوسف بن قزغلى سبط ابن الجوزى، منشورات الشريف الرضى، قم، 1418 ق .

ص: 169

27 . تفسير ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل بن عمرو ابن كثير دمشقى، تحقيق: محمد حسين شمس الدين، ناشر: دار الكتب العلمية، منشورات محمد على بيضون، بيروت، چاپ اول،1419 ق.

28 . تفسير الماوردى، ابى الحسن ماوردى.

29 . تفسير المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، قاضى عبدالحق ابن عطيه اندلسى، تحقيق: عبدالسلام عبدالشافى محمد، ناشر: دارالكتب العلميه، بيروت، چاپ اول، 1422 ق.

30 . تفسير الدرّ المنثور، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر السيوطى، ناشر: كتابخانه آية اللَّه مرعشى نجفى، قم، سال 1404 ق.

31 . تفسير روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، شهاب الدين محمود الآلوسى، تحقيق: على عبدالبارى عطى، ناشر: دار الكتب العلميه، بيروت، چاپ اول، 1415ق.

32 . تفسير طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، ناشر: دار المعرفه، بيروت، چاپ اول، 1412 ق.

33 . تفسير كبير فخر رازى، فخر الدين محمد بن عمر الرازى، اساطير ، تهران، 1371 ش .

34 . تلخيص المستدرك، شمس الدين محمد بن احمد الذهبى.

35 . حياة الصحابة، محمد يوسف كاندهلوى، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1420 ق.

36 . در فجر ساحل، محمد حكيمى، طباطبائى، قم، 1348 ش.

37 . دعائم الاسلام، ابوحنيفه قاضى نعمان بن محمد تميمى مغربى، محقق و مصحح: فيضى، آصف، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، چاپ دوم، 1385 ق.

38 . رسالة فى طرق حديث من كنت مولاه، شمس الدين محمد بن احمد الذهبى.

39 . سرّ العالمين ابوحامد غزالى، تهران، 1305ق.

40 . سنن ابى داود، سليمان بن اشعث سجستانى، دارالفكر، بيروت.

41 . سنن النسائى"، احمد بن شعيب نسائى.

ص: 170

42 . سنن ترمذى، محمد بن عيسى ترمذى، دارالفكر، بيروت.

43 . سيرى در صحيحين، محمد صادق نجمى.

44 . شرح نهج البلاغة عزالدّين ابوحامد بن ابى الحديد، محقق و مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل، ناشر: مكتبة آية اللَّه المرعشى النجفى، قم، چاپ اول، 1404ق.

45 . صحيح ابن حبّان، علاء الدين على بن بلبان.

46 . صواعق المحرقة، ابوالعباس احمد بن محمد بن حجر الهيثمى.

47 . عقد الدرر فى أخبار الإمام المنتظر، يوسف بن يحيى مقدسى شافعى سلمى، نصايح، قم، 1374ش.

48 . غدير خُم، عبدالصالح انتصارى.

49 . فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، شهاب الدين احمد بن حجر العسقلانى، دارالكتب العلميه، بيروت.

50 . فرائد السمطين، ابراهيم بن محمد الجوينى الخراسانى، داوود، تهران، 1378.

51 . فرهنگ و تمدن جهان در عصر ظهور، دكتر جلال برنجيان.

52 . كتاب الولاية، ابو جعفر محمد بن جرير طبرى.

53 . كفاية الطالب، ابوعبداللَّه محمد بن يوسف الگنجى الشافعى.

54 . كمال الدين و تمام النعمة، ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1395 ق.

55 . الكنى و الالقاب، حاج شيخ عباس قمى، چاپ تهران.

56 . مانزل من القرآن فى على عليه السلام، حافظ ابونعيم اصفهانى.

57 . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، نور الدين على بن ابى بكر بن سليمان الهيثمى، دار الكتب العلميه، بيروت، 1422 ق.

58 . مرقاة المفاتيح فى شرح المشكاة المصابيح، ملا على بن سلطان محمد قارى.

59 . مستدرك على الصحيحين، محمد بن عبداللَّه حاكم نيشابورى، ، بيروت.

ص: 171

60 . مسند ابى يعلى الموصلى، احمد بن على بن المثنى التميمى، دارالكتب العلميه، بيروت، 1998 م.

61 . مسند، احمد بن محمد بن حنبل شيبانى.

62 . مشكل الآثار، ابوجعفر طحاوى، دائرة المعارف، هند، طبعه 1333ق.

63 . مصنف ابن ابى شيبه، عبداللَّه بن محمد بن ابى شيبه، دار السلفية، بمبئى.

64 . مكيال المكارم، محمد تقى موسوى اصفهانى، اصفهان: مهر قائم؛ تهران: انتشارات دارالثقلين؟، 1390 ق.

65 . مناقب الإمام على بن ابى طالب عليه السلام، ابن مغازلى شافعى، رستگار، مشهد، 1387ش.

66 . المناقب، الموفق بن احمد حنفى خوارزمى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم.

67 . منتخب كنز العمال، علاء الدين على متقى هندى.

68 . نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البيت الاطهارعليهم السلام، حافظ محمد بدخشى حارثى.

69 . نور الابصار فى مناقب آل النبى المختارصلى الله عليه وآله، مؤمن بن حسن الشبلنجى الشافعى ، ذوى القربى، قم، بى تا بى نا.

70 . وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة، محمد بن حسن حرّ عاملى، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1104 ق.

71 . وسيلة المآل فى مناقب الآل، شيخ احمد بن باكثير مكى.

72 . ينابيع المودة لذوى القربى، سليمان بن ابراهيم القندوزى الحنفى، الشريف الرضى، قم.

تجلى علم و هدايت غدير در عصر ظهور / محمد مهدى خليلى

چكيده

1 . غدير، چشمه علم، بلكه سرچشمه هدايت و علم صحيح است.

2 . قرآن علم كل شى ء است كه كليد آن در دست صاحب غدير است.

3 . از علم صحيح به هدايت صحيح مى رسيم كه به دست امام عليه السلام است.

ص: 172

4 . بيان كننده علم امام، غدير است كه بدون او علم بدون تبيين و نامعلوم است.

5 . كسى بدون تبيين امام نمى تواند از علم منفعتى ببرد، زيرا خداوند علم آن را فقط به ايشان داده است.

6 . بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله امام غدير هدايت كننده با قرآن است.

7 . عصر ظهور امام زمان عليه السلام دوران تجلى علوم آل محمدعليهم السلام است.

مقدمه

غدير در ظاهر به محل هايى در بيابان ها كه در آن آب باران و سيلاب ها جمع شود مى گويند(339)، ولى در باطن و حقيقت غدير بركه و آبگير نيست؛ غدير چشمه اى جارى است و بلكه سرچشمه است!

بهترين و خالص ترين آب ها آبى است كه از سرچشمه برداشته شود؛ و البته آب وقتى از چشمه جارى شد به همان اندازه كه از سرچشمه فاصله گرفت ميزان ناخالصى و كدورت آن زياد مى گردد. ناخالصى هايى كه گاه سبب تغيير ماهيت آب مى شود و آن را غير قابل استفاده و مضرّ مى كند.

اصل و حقيقت علمِ صحيح هم مانند آب خالص آن چيزى است كه براى انسان نافع باشد، و آن علمى است كه نزد پروردگار است: «قُل اِنَّمَا العِلمُ عِندَ اللَّهِ وَ اِنَّما اَنَا نَذيرٌ مُبينٌ»(340): «بگو: آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟ جز اين نيست كه تنها صاحبان خرد ناب متذكر مى شوند». غير از اين علم يا صحيح نيست يعنى براى انسان نافع نيست؛ و يا مثل همان آبى كه از سرچشمه فاصله گرفته آنقدر ناخالصى دارد كه ماهيت آن تغيير كرده و ديگر آب نيست! اميرالمؤمنين عليه السلام در وصيت به امام حسن عليه السلام مى فرمايد: «وَ اعلَم اَنَّهُ لا خَيرَ فى عِلمٍ لا يَنفَعُ، وَ لا يُنتَفَعُ بِعِلمٍ لا يَحِقُّ تَعَلُّمُه»(341): «بدان! علمى كه سودمند نباشد فايده اى نخواهد داشت، و دانشى كه سزاوار يادگيرى نيست سودى ندارد».

ص: 173

سرچشمه علم خداوند كجاست؟

سؤال اينجاست كه سرچشمه و مجراى علم خداوند كجاست؟ «غدير» همان سرچشمه علم الهى است كه در جستجوى آنيم. غدير چشمه اى جارى است. غدير سرچشمه علم است.

خداوند متعال قرآن كريم را كه بر قلب مبارك پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نازل شده مجراى علم خود معرفى مى فرمايد. در سه آيه از قرآن كريم اين مطلب بسيار واضح آمده است: آيه اول: «لكِنِ اللَّهُ يَشهَدُ بِما اَنزَلَ اِلَيكَ اَنزَلَهُ بِعِلمِهِ وَ المَلائِكَةُ يَشهَدونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً»(342): «لكن خدا به آنچه بر تو نازل كرده گواهى مى دهد. او آن را به علم خويش نازل كرده است و فرشتگان نيز گواهى مى دهند، و گواه بودن خدا كافى است».

آيه دوم: «فَاِن لَم يَستَجيبوا لَكُم فَاعلَموا اَنَّما اُنزِلَ بِعِلمِ اللَّهِ وَ اَن لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَهَل اَنتُم مُسلِمونَ»(343): «پس اگر شما را اجابت نكردند بدانيد كه آنچه نازل شده به علم خدا است، و اينكه معبودى جز او نيست. پس آيا شما گردن مى نهيد؟

آيه سوم: «وَ كَذلِكَ اَنزَلناهُ حُكماً عَرَبيّاً وَ لَئِنِ اتَّبَعتَ اَهواءَهُم بَعدَ ما جاءَكَ مِنَ العِلمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَ لا واقٍ»(344): «و اين چنين ما قرآن را كتابى با حكمت و فصاحت عربى فرستاديم، و اگر با اين علم و دانش كه بر تو آمد باز پيرو ميل جاهلانه آنها شدى ديگر مدد و نگهبانى از خدا نخواهى داشت».

در اين سه آيه خداوند بيان مى كند كه آنچه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل كرده (قرآن) از علم خودش بوده است.

ص: 174

علم قرآن علم كل شى ء است

نكته مهم اين است كه قرآن كريم و قلب مبارك پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ظرف تمام علم خداوند نيستند، چون علم خداوند عين ذات او و نامحدود است، بلكه علم قرآن علم كل شى ء است. در اين باره بيان هاى متعدد در آيات قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام آمده است. به عنوان نمونه چند مورد ذكر مى شود:

1 . «وَ يَومَ نَبعَثُ فى كُلِّ اُمَّةٍ شَهيداً عَلَيهِم مِن اَنفُسِهِم وَ جِئنا بِكَ شَهيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلنا عَلَيكَ الكِتابَ تِبياناً لِكُلِّ شَى ءٍ وَ هُدىً وَ رَحمَةً وَ بُشرى لِلمُسلِمينَ»(345): «روزى كه از هر امتى گواهى از خودشان بر آنها برمى انگيزيم، و تو را گواه بر آنان قرار مى دهيم! و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است».

در اين آيه حق تعالى به پيامبرش مى فرمايد: «كتابى بر تو نازل كرديم كه بيان كننده تمام اشياء است»؛ و در آيه دوم مى فرمايد: «هيچ چيزى را در اين كتاب فروگذار نكرديم».

2 . «وَ ما مِن دابَّةٍ فِى الاَرضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمثالُكُم ما فَرَّطنا فِى الكِتابِ مِن شَى ءٍ ثُمَّ اِلى رَبِّهِم يُحشَرونَ»(346): «هيچ جنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند، نيست مگر اين كه امت هايى همانند شما هستند. ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم. سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى گردند».

شواهد روايى درباره اين مطلب فراوان است، اما به دو روايت استشهاد مى كنيم:

ص: 175

حديث اول: امام صادق عليه السلام فرمودند:

به راستى خداى تبارك و تعالى قرآن را براى بيان هر چيز فرو فرستاده تا آنجا كه به خدا قسم چيزى را وانگذارده كه بندگان بدان نيازمند باشند و تا آنجا كه هيچ بنده اى نتواند بگويد كاش اين هم در قرآن بود مگر اين كه آن را هم خدا در قرآن فرو فرستاده است.(347)

حديث دوم: ابوخنيس كوفى گويد: خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم در حالى كه گروهى از نصرانيان در خدمت ايشان بودند، و ادعا كردند كه مقام موسى و عيسى و محمدعليهم السلام مساوى است چون همه آنها داراى شريعت و كتاب آسمانى هستند. امام صادق عليه السلام فرمود:

حضرت محمدصلى الله عليه وآله برتر و اعلم از آن دو است. خداوند به او آن قدر علم عطا فرموده كه به ديگرى نداده است». گفتند: آيا آيه اى در قرآن هست كه شاهد بر اين مطلب باشد؟ فرمودند: آرى، اين آيه «وَ كَتَبنا لَهُ فِى الاَلواحِ مِن كُلِّ شَى ءٍ»(348): «و براى او در الواح اندرزى از هر موضوعى نوشتيم»، و اين آيه كه به عيسى عليه السلام مى فرمايد: «وَ ِلاُبَيِّنَ لَكُم بَعضَ الَّذى تَختَلِفونَ فيهِ»(349): «و آمده ام تا برخى از آنچه را كه در آن اختلاف داريد روشن كنم»، و فرمايش خداوند به حضرت محمدصلى الله عليه وآله كه مى فرمايد: «وَ جِئنا بِكَ شَهيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلنا عَلَيكَ الكِتابَ تِبياناً لِكُلِّ شَى ء»(350): «تو را گواه بر آنان قرار مى دهيم! و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است»، و اين آيه «لِيَعلَمَ اَن قَد اَبلَغوا رِسالاتِ رَبِّهِم وَ اَحاطَ بِما لَدَيهِم وَ اَحصى كُلَّ شَى ءٍ عَدَداً»(351): «تا بداند پيامبرانش رسالت هاى پروردگارشان را ابلاغ كرده اند و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چيز را احصا كرده است». به خدا قسم حضرت محمدصلى الله عليه وآله اعلم از هر دوى آنهاست. اگر حضرت موسى و عيسى عليهما السلام پيش من بيايند و سؤال از من بنمايند به آنها جواب مى دهم، و از ايشان سؤالاتى مى كنم كه جواب نمى دهند.(352)

ص: 176

با قرآن چه نيازى به پيامبر است؟

در اينجا ممكن است سؤال يا شبهه اى ذهن انسان را مشغول كند: با وجود چنين كتابى - يعنى قرآن - كه علم تمام اشياء در آن است، ديگر چه احتياجى به پيامبر و يا وصى پيامبر است؟

براى رسيدن به پاسخ بيان مى كنيم:

1 . تمام مقصد قرآن تعليم علم نيست، بلكه نهايت مقصد قرآن هدايت است. اين مطلب آن قدر در قرآن واضح و صريح است كه با اندك تأملى در آيات به آن پى مى بريم. خداوند متعال مى فرمايد: «اِنَّ هذَا القُرآنَ يَهدى لِلَّتى هِىَ اَقوَمُ وَ يُبَشِّرُ المُؤمِنينَ الَّذينَ يَعمَلونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُم اَجراً كَبيراً»(353): «اين قرآن به آنچه كه خود پايدارتر است هدايت مى نمايد، و به مؤمنانى كه كارهاى شايسته مى كنند مژده مى دهد كه پاداشى بزرگ برايشان خواهد بود».

در جايى ديگر فرموده است: «بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، قُل اُوحِىَ اِلَىَّ اَنَّهُ استَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الجِنِّ فَقالوا اِنّا سَمِعنا قُرآناً عَجَباً، يَهدى اِلَى الرُّشدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَن نُشرِكَ بِرَبِّنا اَحَداً»(354): «بگو: به من وحى شده كه تنى چند از جنّيان گوش فراداشتند و گفتند: راستى ما قرآنى شگفت آور شنيديم، كه به راه راست هدايت مى كند. پس به آن ايمان آورديم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نخواهيم داد».

باز مى فرمايد: «يا اَهلَ الكِتابِ قَد جاءَكُم رَسولُنا يُبَيِّنُ لَكُم كَثيراً مِمّا كُنتُم تُخفونَ مِنَ الكِتابِ وَ يَعفوا عَن كَثيرٍ قَد جاءَكُم مِنَ اللَّهِ نورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ، يَهدى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ بِاِذنِهِ وَ يَهديهِم اِلى صِراطٍ مُستَقيمٍ»(355): «اى اهل كتاب، پيامبر ما به سوى شما آمده كه بسيارى از چيزهايى از كتاب آسمانى خود را كه پوشيده مى داشتيد براى شما بيان مى كند، و از بسيارى خطاهاى شما درمى گذرد. براى شما از جانب خدا نور و كتابى روشنگر آمده است. خدا هر كه را از خشنودى او پيروى كند به وسيله آن كتاب به راه هاى سلامت رهنمون مى شود، و به توفيق خويش آنان را از تاريكى ها به سوى روشنايى بيرون مى برد و به راهى راست هدايتشان مى كند».

ص: 177

در واقع قرآن كتاب هدايت است و اگر خداوند اين كتاب را «تِبياناً لِكُلِّ شَى ءٍ» قرار داده، اين تبيان مقدمه اى براى رسيدن به همين مقصد بوده است. دليل اين مطلب آيات فراوانى از قرآن كريم است:

آيه اول:

«وَ كَذلِكَ اَنزَلناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ اَنَّ اللَّهَ يَهدى مَن يُريدُ»(356): «بدين گونه قرآن را به صورت آياتى روشنگر نازل كرديم، و خداست كه هر كه را بخواهد هدايت مى نمايد». با دقت در آيه مشخص مى گردد هدايت خدا بعد از نزول آيات بينات است، يعنى آيات بينات مقدمه و وسيله هدايت هستند.

آيه دوم:

«هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَ هُدىً وَ مَوعِظَةٌ لِلمُتَّقينَ»(357): «اين قرآن براى مردم بيان است، و براى پرهيزگاران رهنمود و اندرزى است».

آيه سوم:

«وَ نَزَّلنا عَلَيكَ الكِتابَ تِبياناً لِكُلِّ شَى ءٍ وَ هُدىً وَ رَحمَةً وَ بُشرى لِلمُسلِمينَ»(358): «روزى را كه از هر امتى گواهى از خودشان بر آنها برمى انگيزيم و تو را گواه بر آنان قرار مى دهيم. و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است». دو آيه فوق نيز اشاره دارد كه قرآنى كه بيان و تبيان است هدايت است و هدايت مى كند.

آيه چهارم:

«وَ اعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقوا وَ اذكُروا نِعمَةَ اللَّهِ عَلَيكُم اِذ كُنتُم اَعداءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلوبِكُم فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخواناً وَ كُنتُم عَلى شَفا حُفرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنقَذَكُم مِنها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُم آياتِهِ لَعَلَّكُم تَهتَدونَ»(359): «همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد؛ و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد آنگاه كه دشمنان يكديگر بوديد و ميان دل هاى شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شديد و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد. اين گونه خداوند نشانه هاى خود را براى شما روشن مى كند؛ باشد كه شما هدايت شويد».

ص: 178

در اين آيه صريحاً بيان شده كه خداوند تبيين مى كند تا مؤمنين هدايت شوند، و اين تبيين مقدمه هدايت است.

2 . خداوندى كه قرآن را تبيان براى هر شيئى معرفى كرده، فاعل اين تبيين را وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه وآله قرار داده است. در دو آيه ذيل كلمه تبيين به صورت فعل مخاطب آمده و مخاطب آن وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه وآله است:

آيه اول:

«بِالبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ اَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم وَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرونَ»(360): «همه پيامبران را با دلايل روشن و كتاب هاى آسمانى فرستاديم و قرآن را هم به سوى تو نازل كرديم به خاطر اينكه براى مردم آنچه را كه به سويشان نازل شده بيان كنى و براى اينكه بينديشند».

آيه دوم:

«وَ ما اَنزَلنا عَلَيكَ الكِتابَ اِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى اختَلَفوا فيهِ وَ هُدىً وَ رَحمَةً لِقَومٍ يُؤمِنونَ»(361): «ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند براى آنها روشن كنى، و قرآن مايه هدايت و رحمت براى مردم با ايمان است».

همان طور كه ملاحظه مى شود، كلمه «تُبَيِّنَ» فعل مخاطب است. يعنى خداوند متعال به حبيبش خطاب فرموده كه قرآن را دفعتاً بر تو نازل كرديم تا تو براى نزول تدريجى آن تبيين كننده باشى. لذا تا پيامبرصلى الله عليه وآله در كنار اين كتاب قرار نگيرد كسى نمى تواند از علوم قرآن بهره مند گردد و در نتيجه از هدايت قرآن بى بهره خواهد بود.

بدون پيامبرصلى الله عليه وآله نمى توان از قرآن بهره برد

ص: 179

براى روشن شدن اين مطلب كه چرا كسى از علم و هدايت قرآن به تنهايى و بدون وجود پيامبرِ خداصلى الله عليه وآله نمى تواند بهره مند گردد، چند نكته بايد بيان گردد:

نكته اول:

اصل و حقيقت قرآن كريم همان كتاب مبين(362) است.(363) «بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، الر، تِلكَ آياتُ الكِتابِ المُبينِ، اِنّا اَنزَلناهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُم تَعقِلونَ»(364): «الف، لام، راء، اين آيه هاى كتاب مبين است. ما قرآن را به زبانى عربى نازل كرديم باشد كه عقل خود را به كار گيريد». «بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، حم، وَ الكِتابِ المُبينِ، اِنّا جَعَلناهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُم تَعقِلونَ»(365): «حم. سوگند به كتاب مبين. همانا ما قرار داديم آن را قرآنى عربى باشد كه شما عقل خود را به كار گيريد».

در دو آيه فوق بيان شده كه قرآن از كتاب مبين تنزيل شده است. در واقع قرآن كريم صورت تنزيليه كل كتاب مبين است، و كتب آسمانىِ قبل از قرآن مثل تورات و انجيل، صورت تنزيلى بعض كتاب مبين بوده و بعضى از علم كتاب مبين نزد انبياء گذشته و اوصياء ايشان بوده است.(366)

نكته دوم:

علم الكتاب (كتاب مبين) نزد هر كسى باشد او مى تواند علم به همه اشياء را از قرآن استخراج كند، و مى تواند مبيّن همه اشياء تا روز قيامت باشد. و چه محروميت بزرگى است براى كسى كه ادعا مى كند طالب علم است و خود را از اين منبع و سرچشمه اصلى علم ناب و صحيح بى بهره كند.

بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله قرآن با كيست؟

بيان شد كه اين علم به صورت وحى به قلب نازنين رسول خداصلى الله عليه وآله نازل شده(367) و قلب مبارك ايشان همان مدينه علم و سرچشمه علوم الهى است. بعد از وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه وآله قرآن موجود است، لكن اين سوال مطرح است كه چه كسى مبيّنِ اين تبيان و معلّمِ اين كتاب علم الهى و چه كسى هادى در كنار اين كتاب هدايت است؟ چه كسى همه چيز را مى داند؟ براى حل مشكلات بشر به كسى بايد رجوع كرد؟ براى حلّ اختلافات چه كسى بايد مرجع قرار گيرد؟ باب ورود به مدينه علم نبوى كيست؟

ص: 180

بعد از وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه وآله آيا بشر بايد بى بهره از علم الهى باشد و به دنبال ظنّيات و وهميّات بشرى تشنگى خود را با آب گل آلود و شور و تلخ برطرف كند بلكه بيفزايد!! آبى كه آنقدر آلوده است كه به آن نمى توان آب گفت!

دليل ما بر ناخالصى و صحيح نبودن اين علم آن است كه نتيجه علم صحيح هدايت و آشنايى با خداوند و آماده شدن براى رجوع به خدا و ملاقات با اوست. دليل ما عدم سيرابى بشر و ازدياد تشنگى روحشان است. دليل ما جهانگير شدن ظلم و جور دانشمندان ظاهرى و دولت هاى به ظاهر پيشرفته در علم ايشان است. هر چه آنها در علم پيشرفت كرده اند از خدا دورتر شده اند و علم را وسيله اى براى قدرت قرار داده اند تا بنده و تسليم خدا نشوند و در مقابل خدا بايستند.

هر چند ادعاى ما اين است كه با بهره مند شدن از علم كتاب خدا، بشر از پيشرفت دور نخواهد شد و به زندگى سخت اُمَم گذشته برنخواهد گشت، بلكه به اذن خدا همه هستى را تحت تسخير خود در خواهد آورد.

آصف بن برخيا(368) تنها يك علم از علم الكتاب را داشت و به وسيله آن تخت بلقيس را از فاصله حدود پانصد فرسخ در يك طرفة العين و كمتر از آن نزد حضرت سليمان عليه السلام آورد. حال اگر تمام اين علم مكشوف گردد آيا بشر عقب مانده و بى بهره از پيشرفت مى گردد؟!

علم پيامبرصلى الله عليه وآله به چه كسى رسيده است؟

ص: 181

سؤال مهم اينجاست كه چه وقت آن زمان فرا خواهد رسيد؟ براى رسيدن به جواب اين سؤال به سؤال قبلى برمى گرديم. بعد از وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه وآله قرآن موجود است؛ لكن اين سؤال مطرح است كه چه كسى مبيّنِ اين تبيان و معلّمِ اين كتاب علم الهى و چه كسى هادى در كنار اين كتاب هدايت است؟

خوب دقت كنيد، همين جا ... همين نزديكى ها ... ماجراى غدير ... غدير معرفى باب مدينه علم است.

قرآن كريم در آيات متعدد و به بيان هايى راه وصل شدن به اين سرچشمه را بيان كرده و فرموده: «اَفَلا يَتَدَبَّرونَ القُرآنَ اَم عَلى قُلوبٍ اَقفالُها».(369) «اَ فَلا يَتَدَبَّرونَ القُرآنَ وَ لَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدوا فيهِ اختِلافاً كَثيراً».(370)

لذا اگر كسى با نيّت خالص در قرآن تدبّر كند قفل هاى دل او باز شده و باب مدينة العلم را مى يابد كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «... لَو تَدَبَّرَ القُرآنَ شيعَتُنا لَما شَكُّوا فِى فَضلِنا»(371): «اگر شيعيان ما در قرآن تدبّر مى كردند؛ فضل و مقام ما را به خوبى مى دانستند و در آن شك نمى كردند.

بيان شد كه «علم الكتاب» به پيامبرصلى الله عليه وآله وحى شده و اين مطلبى است كه در آيات متعددى بيان شده است. مثلاً فرمود: «وَ الَّذى اَوحَينا اِلَيكَ مِنَ الكِتابِ هُوَ الحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَينَ يَدَيهِ اِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبيرٌ بَصيرٌ»(372): «آنچه از آن كتاب از راه وحى به تو رسانديم، آن حقيقت است و تصديق كننده آنچه كه پيش از آن آمده است: زيرا خداوند به بندگانش البته خبردارى بيناست».

ص: 182

نكته قابل توجه اينكه بلافاصله در آيه بعد خداوند مى فرمايد بعد از وجود مبارك رسول خداصلى الله عليه وآله اين علم به عده اى به ارث رسيده است: «ثُمَّ اَورَثنَا الكِتابَ الَّذينَ اصطَفَينا مِن عِبادِنا فَمِنهُم ظالِمٌ لِنَفسِهِ وَ مِنهُم مُقتَصِدٌ وَ مِنهُم سابِقٌ بِالخَيراتِ بِاِذنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الفَضلُ الكَبيرُ»(373): «سپس آن كتاب را به آن عده از بندگانمان كه برگزيديم به ميراث داديم. پس بعضى از ايشان ستمكار نفس خويش است و بعضى از ايشان ميانه رو، و ديگرى به اجازه خداوند پيشرو در نيكى هاست. اين همان فضل بزرگ است».

با دقت در آيه ملاحظه مى شود كه خداوند بندگان برگزيده خود را وارث علم الكتاب قرار داده است؛ همان كتابى كه به پيامبرصلى الله عليه وآله وحى شده است. اما سؤال اين است كه بندگان برگزيده خدا چه كسانى هستند؟

قرآن كريم صريحاً ايشان را معرفى كرده، آنجا كه فرمود: «اِنَّ اللَّهَ اصطَفى آدَمَ وَ نوحاً وَ آلَ اِبراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَى العالَمينَ، ذُرِّيَّةً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»(374): «خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برگزيده است. فرزندانى كه بعضى از آنان از نسل بعضى ديگرند، و خداوند شنواى داناست».

در اين آيه، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران به عنوان بندگان برگزيده الهى معرفى شده اند. ممكن است اشكال شود كه اگر همه افراد آيه فوق مصطفاى الهى هستند، پس بايد جميع ايشان وارث علم الكتاب قرار گيرند، در حالى كه قبلاً بيان شد كه تمام علم الكتاب فقط نزد پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله است و انبياء قبل فقط بعضى از اين علم را واجد بوده اند!

ص: 183

در جواب بيان مى گردد چون در آيه 32 سوره فاطر «ثُمَّ اَورَثنا» را بعد از «وَالَّذى اَوحَينا اِلَيكَ» در آيه 31 بيان كرده، مشخص مى گردد منظور آن دسته از بندگان مصطفاى خدا هستند كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله مى آيند. لذا حضرت آدم و نوح عليهما السلام از اين دايره خارج مى گردند.

همچنين با توجه به آيه «اَم يَحسُدونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ فَقَد آتَينا آلَ اِبراهيمَ الكِتابَ وَ الحِكمَةَ وَ آتَيناهُم مُلكاً عَظيماً»(375): «يا اينكه آنها به مردم (به پيامبر و خاندانش) به خاطر آنچه خداوند از فضلش به آن ها داده حسد مى ورزند؟ همانا ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و آنها را فرمانروايى بزرگى عطا كرديم»؛ مشخص مى شود كه بندگان برگزيده اى كه خداوند ايشان را وارث الكتاب گردانده همان آل ابراهيم عليه السلام هستند. البته دلايل ديگرى وجود دارد كه آل عمران از اين دايره خارج هستند، و ما به جهت رعايت اختصار از آن خوددارى مى كنيم.

بندگان برگزيده خدا چه كسانى هستند؟

سؤال بعدى اينكه آل ابراهيم عليه السلام چه كسانى هستند؟ تا قبل از اين سؤال به فضل خداوند اثبات شد كه آن بندگانى كه مصطفاى خدا هستند بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله وارث علم الكتاب هستند؛ همان علم الكتابى كه خداوند علم كل شى ء را در آن قرار داده و به بيان خود قرآن علم كلّ شى ء را در آن احصاء كرده است. «وَ كُلَّ شَى ءٍ اَحصَيناهُ كِتاباً»(376) : «و حال آنكه هر چيزى را برشمرده به صورت كتابى در آورده ايم».

اما همين تعبير «اِحصاء كُلِّ شَى ء» در مورد «امام مبين» نيز آمده است: «اِنّا نَحنُ نُحىِ المَوتى وَ نَكتُبُ ما قَدَّموا وَ آثارَهُم وَ كُلَّ شَى ءٍ اَحصَيناهُ فى اِمامٍ مُبينٍ»(377): «ما هستيم كه مرده ها را زنده مى كنيم و آثار از پيش تهيه شده آنان را مى نويسيم و همه چيز را در امامى آشكار شماره كرده ايم»؛ معلوم مى شود كه علم الكتاب در وجود امام مبين عليه السلام احصاء شده است. اتفاقاً رسول اكرم صلى الله عليه وآله در خطبه روز غدير خم استناد نموده و فرمودند: «مَعاشِرَ النّاسِ، ما مِن عِلمٍ اِلاّ وَ قَد اَحصاهُ اللَّهُ فِىَّ وَ كُلُّ عِلمٍ عَلِمتُهُ فَقَد اَحصَيتُهُ فى اِمامِ المُتَّقينَ وَ ما مِن عِلمٍ اِلاّ وَ قَد عَلَّمتُهُ عَلِيّاً وَ هُوَ الاِمامُ المُبينُ»(378): «اى مردم، هيچ علمى نيست مگر اين كه خداوند آن را در وجود من احصاء و جمع فرموده و من هم تمام علمى را كه دانستم در پيشواى پرهيزكاران جمع نمودم. هيچ علمى نيست اِلاّ اينكه به على عليه السلام آموختم و او امام مبين است».

ص: 184

پس معلوم مى شود منظور از آل ابراهيم عليه السلام كه از بندگان مصطفاى خدا هستند و وارث علم الكتاب، كسانى هستند كه امام باشند؛ يعنى خداوند به ايشان منصب امامت داده باشد.

حامل علم الكتاب ظالم نمى شود

در آيه «وَ اِذِ ابتَلى اِبراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَ مِن ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهدِى الظّالِمينَ»(379): «و به ياد آوريد زمانى را كه خداى ابراهيم او را به امورى گوناگون امتحان كرد و او همه را به جا آورد. خداوند فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: امامت در فرزندانم نيز هست. فرمود: عهد من به ستمگران نمى رسد». خداوند بيان مى كند كه امامت را در آن دسته از ذريّه ابراهيم قرار داده كه ظالم نيستند. پس امام حتما بايد از نسل ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام باشد؛ و در نتيجه «آل ابراهيم» كه «وارث الكتاب» هستند همان «ذريه ابراهيم عليه السلام» هستند كه خداوند ايشان را امام قرار داده است.

ثانياً كسى مى تواند امام باشد كه از اول عمر حتى براى يك لحظه ظالم نبوده باشد و از او ظلمى سر نزده باشد، چرا كه الف و لام بر سر كلمه «الظالمين» الف و لام جنس است كه تمام ظالمين را در برمى گيرد. يعنى اگر كسى در طول دوران زندگيش، حتى فقط يك ظلم از او سر بزند نمى تواند واجد منصب امامت باشد.

اما ظلم چيست؟ قرآن كريم در موارد متعدد ظلم را تعريف كرده و ظالم را معرفى نموده است. مثلاً شريك آوردن براى خداوند متعال را بزرگترين ظلم معرفى مى كند: «وَ اِذ قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَىَّ لا تُشرِك بِاللَّهِ اِنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظيمٌ»(380): «به ياد آور زمانى را كه لقمان به فرزندش در حالى كه او را موعظه مى كرد گفت: پسرم! چيزى را شريك خدا قرار مده كه شرك به خدا ظلم بزرگى است». در جاى ديگر كافران را به عنوان ظالمان معرفى مى كند: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا اَنفِقوا مِمَّا رَزَقناكُم مِن قَبلِ اَن يَأتِىَ يَومٌ لا بَيعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الكافِرونَ هُمُ الظّالِمونَ»(381): «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن نه داد و ستدى است و نه دوستى و نه شفاعتى؛ و كافران ستمكارانند». پس اگر كسى حتى براى يك لحظه كافر به خداوند باشد يا براى خدا شريك آورد، به نص قرآن او نمى تواند در منصب امامت قرار گيرد، لذا عالم به علم الكتاب نيست.

ص: 185

دليل بسيار مهم ديگرى در آيات قرآن وجود دارد كه ارتباط بين عالم به علم الكتاب بودن و ظالم نبودن را بيان مى كند: «وَ كَتَبنا عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ وَ العَينَ بِالعَينِ وَ الاَنفَ بِالاَنفِ وَ الاُذُنَ بِالاُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الجُروحَ قِصاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ وَ مَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللَّهُ فَاوُلئِكَ هُمُ الظّالِمونَ»(382): «در تورات برايشان مقرر كرديم كه جان در ازاى جان و چشم در برابر چشم و بينى در مقابل بينى و گوش در ازاى گوش و دندان به جاى دندان و زخم ها به مانندش، پس كسى كه آن را ببخشد اين كار كفّاره اى براى اوست، و كسى كه به حكم آنچه خدا فرو فرستاد داورى نكند پس ستمكاران همينان باشند». طبق اين آيه كسانى كه طبق ما اَنزَل اللَّه حكم نكنند ظالم هستند. پس كسى كه عالم به ما انزل اللَّه باشد مى تواند بر طبق آن حكم كند و ظالم نباشد.

در بين كسانى كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله ادعاى جانشينى پيامبر و امامت كردند، كدام يك مى توانند ادعا كنند كه براى يك لحظه كافر و مشرك به خدا نبوده اند؟! كدام يك مى توانند ادعا كنند كه عالم به تمام ما انزل اللَّه هستند تا بر طبق آن حكم كنند؟! گواه تاريخ در اين مورد چيست؟!

اعلميت اميرالمؤمنين عليه السلام

در اعلميّت اميرالمؤمنين عليه السلام به ما انزل اللَّه بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله در هيچ كدام از فرق اسلامى ترديدى نيست. همه اذعان دارند آن كسى كه بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله تمام علم الكتاب نزد اوست، كسى نيست جز اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام كه خداوند صريحاً بيان فرموده تمام علم الكتاب نزد ايشان است.

ص: 186

«وَ يَقولُ الَّذينَ كَفَروا لَستَ مُرسَلاً قُل كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَينى وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ»(383): «كسانى كه كافر شدند مى گويند: تو فرستاده نيستى. بگو: كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد».

وارثان علم الكتاب بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله

همان طور كه بيان شد اين علم به وجود مبارك رسول خداصلى الله عليه وآله از طريق وحى رسيده و بعد از ايشان به ائمه هدى عليه السلام به ارث رسيده كه اميرالمؤمنين عليه السلام اولين ايشان و حضرت بقية اللَّه عليه السلام آخرين ايشان هستند. اين مطلب در روايات اهل بيت عليهم السلام به وفور مشاهده مى گردد.

ما به عنوان نمونه دو حديث را ذكر مى كنيم:

حديث اول: (از شيعه)

عبد الرحمان بن كثير از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه درباره آيه «وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ» فرمودند: «ما را قصد كرده و على عليه السلام اول و افضل و بهترين ماست».(384)

حديث دوم: (از شيعه)

ابن بُكَير از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند و مى گويد: من خدمت آن جناب بودم و سخن از علم سليمان عليه السلام به ميان آمد و قدرتى كه به او داده شده بود. فرمود: به سليمان بن داوودعليه السلام چه چيز داده شده؟ به او يك حرف از اسم اعظم داده بودند ولى امام شما كسى است كه خداوند در اين آيه مى فرمايد: «قُل كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَينى وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ». به خدا قسم نزد على عليه السلام تمام علم كتاب بود. عرض كردم: صحيح مى فرماييد، فدايتان شوم.(385)

ص: 187

حديث سوم: (از اهل سنت)

سعيد بن جبير نقل كرده است: ابن عباس صحابى پيامبر درباره قول خداوند «وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ»، بيان كرد كه منظور على عليه السلام است كه علم الكتاب نزد اوست.(386)

قبلاً بيان شد كه جناب آصف بن برخيا وزير حضرت سليمان عليه السلام كه آن قدرت خارق العاده را از خود نشان داد، تنها يك حرف از علم الكتاب را نزد خود داشت. حال وقتى به نص قرآن كريم و روايات، اميرالمؤمنين و ائمه بعد از ايشان تمام علم الكتاب نزدشان است، اگر روزى قرار شود تمام اين علم را براى مردم دنيا مكشوف سازند چه اتفاقى خواهد افتاد؟!

چرا امامان علم الكتاب را ظاهر نكردند؟

سؤالات زيادى در اينجا مطرح است، مثل اينكه چرا ائمه هدى عليه السلام اين علم را مكشوف نساختند؟ و آيا در اين دنيا زمانى خواهد آمد كه اين علوم مكشوف شده و مردم از آن بهره مند گردند؟ آيا ظرف دنيا براى پذيرش آثار اين علوم گنجايش دارد؟ و سؤالات فراوان ديگر ....

اينكه چرا اهل بيت عليهم السلام اين علوم را مكشوف نساختند و در ظاهر از آن بهره نمى بردند، ساده ترين دليلى كه براى آن مى توان بيان كرد اين است كه مردم ايشان را رها كرده و به سراغ جاهل ترين افراد امت رفتند و خلافت آنها را پذيرفتند، و صد البته ظرفيت و توان پذيرش اين علوم را نداشتند و هنوز به بلوغ فكرى و قلبى پذيرش علم الهى نرسيده بودند، تا جايى كه اگر كسى ادعا مى كرد مثلاً يكى از ائمه عليهم السلام علم غيب مى داند، مدعى و بقيه شيعيان را واجب القتل مى دانستند، و اگر خود امام عليه السلام از روى تقيه انكار نمى كردند ايشان را نيز به شهادت مى رساندند.

ص: 188

تا جايى كه ائمه هدى عليهم السلام دستور به كتمان اين امر داده مى فرمودند: «احدى قدرت تحمل پذيرش اين مطلب را ندارد جز ملائكه مقرب و انبياى مرسل و مؤمنينى كه قلوبشان را خدا مورد امتحان قرار داده است».

شاهد اين مطلب در روايات فراوان ديده مى شود كه به چند مورد اكتفا مى كنيم:

حديث اول:

وهب بن وهب قرشى گفت: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: گروهى از اهل فلسطين بر حضرت باقرعليه السلام وارد شدند و او را از مسائلى چند سؤال كردند و ايشان جواب داد. ... سپس فرمود: جدم امير المؤمنين عليه السلام حاملانى را از براى علم خويش نيافت تا آنجا كه آه سرد از سينه پر درد مى كشيد و بر سر منبر مى فرمود: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد. در ميان سينه من علم بسيارى است. آه! آه! آگاه باشيد كه كسى را نمى يابم كه آن را تحمل كند، و آگاه باشيد كه من بر شما از جانب خدا حجت رسايم. پس دوست مداريد گروهى را كه خدا بر ايشان خشم كرده است. آنان از آخرت نوميد شده اند چنان كه كافران از صاحبان قبرها كه مردگانند نوميد شده اند.(387)

حديث دوم:

امام صادق عليه السلام فرمود: روزى نزد على بن الحسين عليه السلام سخن از تقيّه پيش آمد. آن حضرت فرمودند: به خدا اگر ابوذر مى دانست آنچه در دل سلمان بود او را مى كشت، در صورتى كه پيامبرعليه السلام ميان آن دو برادرى برقرار كرد! پس درباره مردم ديگر چه گمان داريد؟ همانا علم علماء صعب و مستصعب است، و جز پيامبر مرسل يا فرشته مقرب يا بنده مؤمنى كه خدا دلش را به ايمان آزموده طاقت تحمل آن را ندارد. سپس فرمود: از اين رو سلمان از جمله علما شد. او مردى از ما خانواده است، و از اين جهت او را در رديف علماء آوردم.(388)

ص: 189

حديث سوم:

امام صادق عليه السلام فرمود: حديث ما صعب و مستصعب است. تحمل آن را ندارد جز سينه هاى نورانى يا دل هاى سالم يا صاحبان اخلاق نيكو. همانا خدا از شيعيان ما پيمان (به ولايت ما) گرفت، چنان كه از بنى آدم (به ربوبيت خود) پيمان گرفت و فرمود: «آيا من پروردگار شما نيستم»؟ پس هر كه نسبت به ما (به پيمان خويش) وفا كند، خدا بهشت را به او پاداش دهد، و هر كه ما را دشمن دارد و حقّ ما را به ما نرساند، هميشه و جاودان در دوزخ است.(389)

حديث چهارم:

امام باقرعليه السلام فرمود: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: حديث آل محمدعليهم السلام صعب و مستصعب است، جز فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده اى كه خدا دلش را به ايمان آزموده، به آن ايمان نياورد. پس هر حديثى كه از آل محمدعليهم السلام به شما رسيد و در برابر آن آرامش دل يافتيد و آن را آشنا ديديد، بپذيريد، و هر حديثى كه دلتان از آن رميد و ناآشنايش ديديد، آن را به خدا و پيامبر و عالم آل محمدعليهم السلام رد كنيد. همانا هلاك شده كسى است كه حديثى را كه تحمل ندارد برايش بازگو كنند، و او بگويد به خدا اين چنين نيست! به خدا اين چنين نيست! و انكار مساوى كفر است.(390)

حديث پنجم:

شعيب حداد گويد: از امام ششم جعفر بن محمدعليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «حديث ما سخت است و تحمل آن را ندارد جز فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده اى كه خدا دلش را با ايمان آزموده يا مدينه حصينه (شهرى كه دژ و قلعه محكم دارد).

ص: 190

عَمرو شاگرد شعيب از او پرسيد: اى شعيب مدينه حصينه كدام است؟ گفت: من خود معنى آن را از امام صادق عليه السلام پرسيدم. به من فرمودند: قلب مجتمع (قلبى كه با قلوب ديگر بر سر ايمان به خدا و اطاعت امر او اتحاد دارد) است.(391)

امامان علم الكتاب را چه زمانى ظاهر مى كنند؟

در پاسخ به اين سؤال كه اين علوم در چه زمانى مكشوف خواهد شد، ارتباط اصلى غدير و ظهور و تجلّى غدير در ظهور روشن مى گردد. دوران ظهور همان دوران باشكوه ظهور علم آل محمدعليهم السلام است كه خداوند وعده آن را داده و اين وعده در متن قرآن كريم بارز است:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرضِ كَمَا استَخلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدونَنى لا يُشرِكونَ بى شَيئاً وَ مَن كَفَرَ بَعدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الفاسِقونَ»(392): «خدا به كسانى از شما كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند وعده داده كه آنان را در زمين جانشين كند همان گونه كه كسانى را كه پيش از ايشان بودند جانشين كرد و البته دينشان را كه براى آنان پسنديد به مصلحت ايشان اقتدار بخشد و ترسشان را به ايمنى بدل كند تا مرا بپرستند و چيزى را شريك من نگيرند، و هر كس پس از آن كافر گشت چنين كسانى همان زشتكاران باشند».

خلافت در علم جزئى از خلافت است

اين خلافت و جانشينى براى علم خداوند نيز هست و ما اين مطلب را از روايت استفاده مى كنيم:

ص: 191

حديث اول:

امام محمد تقى عليه السلام فرمودند: خداى جلّ ذكره شب قدر را در ابتداى خلقت دنيا آفريد و در آن شب نخستين پيامبر و نخستين وصيّى كه بايد باشد را آفريد و حكم فرمود كه در هر سال شبى باشد كه در آن شب تفسير و بيان امور تا چنان شبى در سال آينده فرود آيد. هر كس آن شب را انكار كند علم خداى عز و جل را رد كرده، زيرا پيامبران و رسولان و محدثان جز به وسيله حجتى كه در آن شب به آنها مى رسد با حجتى كه جبرئيل عليه السلام (در غير آن شب) براى آنها مى آورد، قائم نشوند و بپا نايستند (زيرا برنامه رهبرى خلق و علم بدون اختلاف را در آن شب به دست مى آورند).

راوى مى گويد: عرض كردم: جبرئيل يا ملائكه ديگر نزد محدثان هم مى آيند؟ فرمود: اما نسبت به پيامبران كه شكى نيست، و نسبت به غير ايشان ناچار بايد از نخستين روز آفرينش زمين تا پايان جهان حجّتى براى اهل زمين باشد كه خداى تعالى تفسير امور را در آن شب بر محبوب ترين بندگانش نازل فرمايد. به خدا سوگند كه جبرئيل و ملائكه در شب قدر آن امر را براى آدم آوردند، و به خدا سوگند كه آدم نمرد مگر آنكه براى او وصيّى بود، و براى همه پيامبران پس از آدم امر خدا در شب قدر مى آمد؛ و براى وصى پس از او هم مقرر شد. به خدا سوگند كه هر پيامبرى از آدم تا محمدصلى الله عليه وآله در آن شب مأمور مى گشت كه به فلان كس وصيت كند (و شخصى را وصى خود قرار دهد).

ص: 192

خداى عزّوجل در قرآنش نسبت به خصوص واليان امر بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد: «خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، وعده كرده كه در زمين جانشينشان كند، چنان كه پيشينيان ايشان را جانشين كرد». تا آنجا كه مى فرمايد: «و دينى را كه براى ايشان پسنديده استقرار دهد و از پى ترسشان امنيت به دل آنان آورد، تا تنها مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نسازند. آنها كه پس از اين كافر شوند خود گنه پيشگانند». يعنى شما را پس از پيامبرتان جانشين علم و دين و عبادت خود كنم، چنان كه اوصياء آدم عليه السلام پس از او جانشين مى شدند تا پيامبر بعد مبعوث مى گشت. «تا مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نسازند»، يعنى مرا عبادت كنند با ايمان به اينكه پيامبرى بعد از محمدصلى الله عليه وآله نيست. كسانى كه جز اين گويند خودشان گنه پيشگانند. خدا هم واليان امر را بعد از محمدصلى الله عليه وآله در علم استقرار بخشيد و ما هستيم آن واليان.

پس از ما بپرسيد، كه اگر به شما راست گفتيم، اعتراف كنيد؛ ولى شما اعتراف نخواهيد كرد. اما علم ما ظاهر است (زيرا اگر شما از ما نپرسيد، ديگران مى پرسند و اگر شما از روى لجاج و عناد اعتراف نكنيد، مردم بى غرضِ چيز فهمِ ديگر هستند. (و اما زمانى كه دين خدا به وسيله ما در آن ظاهر گردد به طورى كه ميان مردم هيچ گونه اختلافى نباشد، آن را مدتى است كه با گذشت شبانه روزها سپرى شود، و چون وقتش رسد آشكار گردد و امر يكى شود (اختلاف از ميان مردم رخت بر بندد).

ص: 193

به خدا سوگند كه فرمان خدا جارى شده كه ميان مؤمنين اختلافى نباشد و به همين جهت ايشان را گواه مردم قرار داده است. بدين ترتيب كه محمدصلى الله عليه وآله گواه ما باشد و ما گواه شيعيان خود و شيعيان ما گواه مردم ديگر. خداى عزوجل هرگز نخواسته كه در حكم او اختلافى باشد و ميان اهل علمش تناقضى وجود داشته باشد. سپس امام عليه السلام فرمودند:

برترى مؤمنى كه «اِنّا اَنزَلناهُ» را با تفسيرش باور كند، بر كسى كه در ايمانش به آن سوره چون او نيست، مانند برترى انسان است بر چهارپايان! و خداى عزّ و جلّ به وسيله مؤمنانِ به آن سوره از منكرين آن در دنيا برمى دارد آنچه را (يعنى تسلط كفار را بر مسلمين را) كه به وسيله جهادكنندگان از خانه نشستگان بر مى دارد، تا عذاب آنهايى كه خدا مى داند از انكار خود توبه نمى كنند در آخرت كامل باشد، و (چون سخن از جهاد به ميان آمد، براى اينكه گمان نكنى در اين زمان هم جهادى واجب است مى گويم: «من در اين زمان جهادى جز حج و عمره و همسايگى خوب سراغ ندارم».(393)

حديث دوم:

ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه در مورد آيه 152 خداوند به آنانى كه از شما ايمان آورده و كارهاى پسنديده انجام داده اند وعده مى دهد كه در روى زمين جانشينشان كند، همان طور كه پيشينيان را جانشين كرد؛ و دينشان را كه براى آنها پسنديده مستقر سازد، و بعد از نگرانى ها ترس آنان را به امنيت مبدل خواهد نمود. مرا بندگى كنيد! هيچ چيز را شريك من قرار ندهيد، و اگر كسى بعد از اين كافر شود از فاسقين است»، فرمودند: اين آيه درباره مهدى موعودعليه السلام و ياران او نازل شده است.

ص: 194

ادله و شواهد ديگرى نيز بر اين مطلب دلالت دارد كه در زمان ظهور علوم آل اللَّه عليهم السلام مكشوف شده و مردم به خاطر كامل شدن عقول تحمل و ظرفيت پذيرش آن را دارند(394)، از جمله اينكه خداوند در قرآن مى فرمايد: «وَ نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِى الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ»(395): «ما اراده كرده ايم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم».

ائمه هدى عليهم السلام وارثان زمين

در روايات مصداق مستضعفين در زمين كه خداوند اراده كرده ايشان را وارث گرداند، ائمه هدى عليهم السلام معرفى فرموده اند كه اين وراثت زمان ظهور شروع گشته و در زمان رجعت ادامه خواهد داشت. در غيبت شيخ طوسى از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه در تفسير اين آيه «ما اراده كرده ايم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم»، فرمودند: اينان كه در زمين ضعيف گشته اند آل پيامبرند كه خداوند مهدىِ آنها را برانگيزد تا آنان را عزيز و دشمنانشان را ذليل گرداند.(396)

و چه زيبا رسول اكرم صلى الله عليه وآله وجود مبارك امام مهدى عليه السلام را در خطبه غدير وصف نمودند:

... بدانيد كه فرد آخرين از ما امامان قائم مهدى است. اوست كه بر عموم اديان پيروز مى شود و از ستمگران انتقام مى گيرد. اوست كه حصار مملكت ها را فتح مى كند و مرزهاى كشورها را از بين مى برد. اوست كه هر طائفه اى از اهل شرك را مى كشد، و هم اوست كه براى اولياء خدا خونخواهى مى كند. ياور دين خداست و هم وى از درياى شگرف دانش مشت مشت علم برداشت مى كند.

ص: 195

بدانيد او كسى است كه مقام هر صاحب فضيلتى را تثبيت مى كند و هر جاهل و نادانى را در مرحله جهل خود مى نشاند. اوست كسى كه خدا وى را براى اين مقام اختيار فرموده و وارث علم و دانش است و بر جميع علوم احاطه دارد. اوست كسى كه از طرف خدا خبر مى دهد، و آگاه كننده مردم در مورد ايمان به خداست.

اى مردم! بدانيد اوست رشيد محكم، و امر بشريّت از طرف خدا بدو تفويض شده است. عموم پيشينيان و افرادى كه در زمان وى خواهند بود، مژده رسان قيام و ظهور اويند. او حجّت باقى خداوند است و پس از وى حجتى نخواهد بود. حقى در جهان جز با او وجود ندارد و روشنايى و نورى در عالم جز نزد وى موجود نيست. هيچ كس بر او پيروز نمى شود، و احدى در آسيب رساندن به وى يارى نخواهد شد. او ولىّ خدا در كره خاك و فرماندار پروردگار در ميان مردم و امين آفريننده در امور آشكار و نهان خلقت است.(397)

كشف علوم آل محمدعليهم السلام در عصر ظهور

به عنوان حُسن ختام روايتى از وجود مبارك باقرالعلوم عليه السلام بيان مى گردد كه حضرت صريحاً بيان مى كنند كه در زمان ظهور وجود مبارك امام مهدى عليه السلام اين علوم را مكشوف خواهند ساخت.

ابى جارود مى گويد: از امام باقرعليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «حديث آل پيامبرصلى الله عليه وآله صعب مستصعب، سنگين، پوشيده، بدون زوائد و نورانى است، و تحمل آن را ندارد جز فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده اى كه خدا دلش را با ايمان آزموده يا مدينه حصينه (شهرى كه دژ و قلعه محكم دارد)، زمانى كه قائم ما قيام كند نطق مى كند و قرآن او را تصديق مى نمايد».(398)

ص: 196

تجلى نظم و وحدت الهى غدير در عصر ظهور / محمد رضا شريفى

چكيده

1 . بعثت علت محدثه اسلام و غدير علت مبقيه آن بود.

2 . غدير تجلّى هدايتگران در آيه «لِكلِّ قَومِ هادٍ» بود.

3 . در غدير با اطاعت از امامان هدايتگر، همه ملت ها تحت يك نظم و وحدت الهى به سر منزل مقصود مى رسند.

4 . در معناى غدير حضرت زهراعليها السلام فرموده: «وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلمِلَّةِ، وَ اِمامَتَنا اَماناً مِنَ الفُرقَةِ».

5 . بيعت غدير به معناى دست اتحاد مسلمين بر ولايت بود.

6 . دستور ابلاغ غدير تا قيامت به معناى اتحاد همه مسلمين در همه مكان ها بر سر ولايت است.

7 . غدير اتمام حجت نهايى بر سعادت ابدى در سايه اطاعت از امام معصوم عليه السلام براى وحدت و نظم نوين جهان و ارتباط همه قلب ها است.

8 . با جمله «حَسبُنا كِتابُ اللَّهِ" طعم شيرين غدير و رسيدن به آرزوهاى بشريت در كامشان تلخ گرديد.

9 . سقيفه درهاى رحمت گشوده را بست، و جهنّم را براى مسلمين به ارمغان آورد.

10 . با حاكميت جابرانه سقيفه، ائمه معصومين عليهم السلام نتوانستند غدير از دست رفته را به كام زندگى مردم برگردانند.

11 . غدير يعنى نظم و وحدت با پيروى از دين واحد و تشكيل يك حكومت واحد جهانى با مديريت مردى آسمانى به تضمين عصمت الهى.

12 . با آشكار شدن صراط مستقيم غدير در عصر ظهور و بسته شدن راه هاى انحرافى دين، حقيقت نظم و وحدت كلمه نمايان خواهد شد.

ص: 197

13 . با كنار گذاشتن غدير در سقيفه، بشريت به سمت بى نظمى و تفرقه پيش رفت.

14 . عوامل بى نظمى و تفرقه كه ريشه در فراموشى غدير دارد عبارتند از نفاق، دنياگرايى، حزبگرايى، بى تفاوتى، سطحى نگرى، ترس و سُست عنصرى.

15 . راه هاى ايجاد نظم و وحدت قبل از ظهور :

- اعتقاد به غدير.

- عمل به حديث ثقلين.

- امتحان الهى بر مبناى امامت در امّت اسلامى.

- ايمان مشروط به ولايت و اخذ دين از آنان.

- بيان حقايق اگر چه وحدت بر هم خورد.

- رجوع به خدا و رسول در اختلاف

مقدمه

ديروز علامه امينى ها و دلسوختگان غدير با زحمات خود، از كتب عامه اصل واقعه غدير و ترديد در آن و شبهات وارده در لفظ «مولا» را پاسخ داده و اثبات نموده اند. امروز نوبت شكافتنِ سرزمينِ نورانى و پر بركت غدير است، كه ساليان زيادى است به خاطر دشمنى با غدير خم، گنجينه هاى معرفتى آن پنهان مانده و بشر از دستيابى به آن محروم شده است.

آنچه پيش رو داريد با موضوع «تجلّى نظم و وحدت الهى در عصر ظهور»، بيان گوشه اى از يكى از اين ارتباط هاست؛ كه به محضر شهيده دفاع از غدير، حضرت زهراعليها السلام تقديم مى نمايم.

انبياعليهم السلام بنيان گذاران وحدت بر اساس دين واحد خدا

خداوند متعال پس از خلقت آدم تا امروز رسولانى را براى هدايت بشر فرستاد، تا مردم با ايمان به آنها در راه خدا متحد شوند، و دچار ذلت و خوارى تفرقه نگردند. انبياء و رسولان نيز يكى پس از ديگرى با تبليغِ دينى واحد، وظيفه خود را در راه اين هدف انجام دادند، همان گونه كه خداوند در قرآن مى فرمايد: «اِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الاِسلامُ»(399): «همانا دين در نزد خدا اسلام (و تسليم بودن در برابر حق) است».

ص: 198

تا نوبت به خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله رسيد، و خداوند دين ايشان را خاتم الاديان، و قرآن معجزه جاويد را قانون واحد الهى و تنها قانون نامه آسمانى براى بشريّت معرفى فرمود؛ و با اين بعثت بر مؤمنين منّت نهاد؛ آنجا كه مى فرمايد: «لَقَد مَنَّ اللَّهُ عَلَى المُؤمِنينَ اِذ بَعَثَ فيهِم رَسولاً مِن اَنفُسِهِم»(400): «خداوند بر مؤمنان منّت نهاد (و نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت».

بيست و سه سال دوره رسالت سراسر حادثه، همراه با رنج و مشقت و اذيت براى پيامبرصلى الله عليه وآله، براى دعوت همه مردم به توحيد و يكتاپرستى و ترك عادات جاهليت، در حال سپرى شدن بود. همان گونه كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: «ما اوذىَ نَبىٌّ مِثلَ ما اوذيتُ»: «هيچ پيامبرى به اندازه من مورد آزار قرار نگرفت».(401) آخرين سال عمر شريف ايشان وقايع مهمى را در خود جاى داده بود، و آن حضرت به امر الهى در حالى خود را براى سفر آخرت آماده مى نمود كه دو حكم الهى يكى حج و ديگرى اعلان ولايت باقى مانده بود.

لذا اجراى اين دو حكم با هم قرين گشته و بلافاصله پس از حجة الوداع و فراغت از آن خداوند به پيامبرش فرمود: «فَاِذا فَرَغتَ فَانصَب»(402): «پس هنگامى كه از آن كار مهم فارغ شدى منصوب كن».

كنگره عظيم وحدت در سرزمين غدير

واقعه تاريخى غدير خم، در روز هجدهم ذى الحجه سال دهم هجرى اتفاق افتاد كه در واقع اعلان رمز اتحاد مسلمانان بر سر ولايت امامان معصوم عليهم السلام بود. خداوند به وسيله پيك وحى حضرت جبرئيل عليه السلام، قبولى رسالتِ بيست و سه ساله آن حضرت را با آن همه زحمت، در گرو انتصاب على عليه السلام به عنوان جانشين خود قرار داد. قرآن شريف به اين امر مهم اشاره نموده است، آنجا كه مى فرمايد: «وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ»(403): «اى پيامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده (به مردم) برسان! و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى»!

ص: 199

پس از اجراى اين حكم الهى، خداوند بر رسالت خاتم الاوصياء و اسلامِ با على بن ابى طالب عليه السلام مهر تأييد زد و فرمود: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً»(404): «امروز دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آئين شما پذيرفتم»؛ و اين به معناى لزوم اتحاد مسلمين بر سر دين كاملى بود كه در غدير مورد رضاى ربّ تبارك و تعالى قرار گرفت.

غدير روز تجلى هدايتگران الهى

بيست و سه سال مردم با علت محدثه اسلام يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله آشنا شده بودند، ولى علت مبقيه اسلام حضرت على عليه السلام را در آيه «اِنَّما اَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَومٍ هادٍ»(405): «تو فقط بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت كننده اى است»، جستجو مى كردند و پرسش داشتند. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمودند: «اَنَا المُنذِرُ وَ عَلِىٌّ الهادى وَ بِكَ يا عَلِىُّ يَهتَدِى المُهتَدون»: «من ترساننده امت و على راهنماى آنان است»، و سپس فرمودند: «يا على! توسط تو مردم به راه راست هدايت خواهند شد».(406)

خداوند روز غدير را زمان پاسخگويى به همه اين سؤالات بشريت قرار داده، همان گونه كه فرموده است: اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ»: «ما را به راه راست هدايت كن».(407) روزِ غدير را روزِ تجلّىِ هدايتگران الهى قرار داد، و بنابراين آيه «لِكُلِّ قَومٍ هادٍ»(408) تفسير شد و نياز بشريت پاسخ داده شد.

پيامبر خداصلى الله عليه وآله نيز به امر الهى براى متذكر شدن چنين موضوع مهم در اين روز تاريخى فرموده اند: «يَومُ غَديرِ خُمٍّ اَفضَلُ اَعيادِ اُمَّتى»(409): «افضل اعياد امّت من روز غدير خم است».

ص: 200

خطبه غدير يا نداى وحدت

پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه هاى مفصل با نداى «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»(410) بشريتِ تشنه معارفِ غدير را به زير چتر ولايت على بن ابى طالب عليه السلام فراخوانده، تا در كنار زلال بركه غدير سيراب گردند و با اطاعت از امامان هدايتگر همه ملت ها تحت يك نظم و وحدت الهى، به سر منزل مقصود برسند.

حضرت زهراعليها السلام ثمره قبول ولايت و اطاعت از امام را نظم و وحدت الهى معرفى كرده و در خطبه فدكيه با صراحت مى فرمايند: «... وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلمِلَّةِ وَ اِمامَتَنا اَماناً مِنَ الفُرقَةِ»(411): «خداوند براى سامان يافتن جامعه اطاعت و پيروى از ما اهل بيت را بر همه واجب كرده، و براى در امان ماندن از تفرقه ما را پيشوا و امام مردم قرار داده است».

امام هادى عليه السلام در متن زيارت جامعه كبيره كلام حضرت زهراعليها السلام را تفسير نموده و در بخشى از آن مى فرمايند: «... وَ بِمُوالاتِكُم ... ائتَلَفَتِ الفُرقَةُ»، يعنى اختلاف و تفرقه با اعتقاد به امامت و دوستى اهل بيت عليهم السلام تبديل به وحدت مى گردد.

بيعت، تجلى وحدت در غدير

پيامبر خداصلى الله عليه وآله به منظور ايجاد نظم و وحدت بين ملت هاى مسلمان و تداوم آن در جوامع بشرى از همه مردم 120000 نفرى حاضر در غدير خم(412)، براى حضرت على عليه السلام و اوصياء طاهرينشان بيعت گرفتند(413) و در خطبه غدير فرمودند:

اَلا وَ اِنّى عِندَ انقِضاءِ خُطبَتى اَدعوكُم اِلى مُصافَقَتى عَلى بَيعَتِهِ وَ الاِقرارِ بِهِ، ثُمَّ مُصافَقَتِهِ بَعدى. اَلا وَ اِنّى قَد بايَعتُ اللَّهَ وَ عَلِىٌّ قَد بايَعَنى وَ اَنا آخِذُكُم بِالبَيعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

ص: 201

آگاه باشيد! پس از پايان خطبه ام شما را براى بيعت با او و اقرار به امامتش فرا مى خوانم كه با من و سپس با او دست بيعت دهيد. آگاه باشيد! همانا من با خدا بيعت نموده ام و على با من بيعت كرده است، و من از طرف خداوند براى او بيعت مى گيرم.

در روز بيستم ذى الحجه در توقفى سه روزه در سرزمين غدير(414)، علاوه بر مردان زنان نيز با پيامبر و على عليهما السلام بيعت نمودند، و بر قبول ولايت على عليه السلام بر خودشان اقرار كردند. پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه غدير فرمودند:

وَ قَد اَمَرَنِىَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَن آخُذَ مِن اَلسِنَتِكُمُ الاِقرارَ بِما عَقَدتُ لِعَلِىٍّ مِن اِمرَةِ المُؤمِنينَ وَ مَن جَاءَ بَعدَهُ مِنَ الاَئِمَّةِ مِنّى وَ مِنهُ.(415)

خداوند به من فرمان داده كه از زبان هاى شما در مورد امامت على و امامانى كه بعد از او مى آيند و از نسل من و اويند اقرار بگيرم.

غدير، تجلّى اتحاد مورد رضاى خداوند

پس از واقعه غدير و اعلان ولايت، در سايه اطاعت و پيروى از ائمه هدى عليهم السلام براى رسيدن به وحدت و نظم نوين جهانى قلب ملت ها مى تپيد، و بشريّت سعادتى غير قابل وصف و ديدنى را پيش روى خود مى ديد. بنابراين تمام موجودات براى برخوردارى از چنين حكومتى انتظار مى كشيدند.

با كُند شدن ضربان قلب رسالت انتظار مى رفت با تپش دوباره ولايت پيكره بى جان اسلام روح تازه بگيرد؛ تا هيچ حقّى از كسى پايمال نگشته و كسى مورد ظلم واقع نشود. اين همان پيش بينى خداوند حكيم در روز غدير بود، كه با اعلان رسمى ولايت پيامبرصلى الله عليه وآله تداوم نظم و وحدت را در بين مردم تضمين مى كرد.

ص: 202

ولى طعم شيرين غدير و رسيدن به آرزوهاى حقيقى، با گفتن «حَسبُنا كتابُ اللَّهِ»(416) در كام بشريت تلخ گرديد، و اهل سقيفه مردم را از رسيدن به لذّت هاى دنيوى و اُخروى محروم نمودند.

سقيفه تجلى تفرقه و اختلاف

اهل سقيفه مانند بقيه مسسلمانان در روز غدير دستور پيامبرشان در مورد «ثقلين» را شنيدند كه رمز اتحاد در اسلام بود، و متعهد شدند به سفارش آن حضرت عمل كنند، ولى نسبت به كلام ايشان و عهد خود بى اعتنا شدند. پيامبرصلى الله عليه وآله روز غدير در ميان آن انبوه جمعيت فرمود:

مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ عَلِيّاً وَ الطَّيِّبينَ مِن وُلدى هُمُ الثَّقَلُ الاَصغَرُ وَ القُرآنُ الثَّقَلُ الاَكبَرُ فَكُلُّ واحِدٍ مُنبِئٌ عَن صاحِبِهِ وَ مُوافِقٌ لَهُ، لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ.(417)

اى مردم! همانا على و پاكان از فرزندان من از نسل او ثقل(418) اصغر و قرآن ثقل اكبر است. هر يك از آن دو از ديگرى خبر مى دهد و موافق با اوست. آن دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

اهل سقيفه با عدم پذيرش ولايت الهى اهل بيت عليهم السلام تفرقه و اختلاف را آغاز كردند و با پايه گذارى دين ديگرى بر ضد ولايت على عليه السلام پرچم تفرقه بين مسلمين را برافراشتند. پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه مفصّل غدير به اين موضوع اشاره نموده و اين آيه را قرائت فرمودند: «وَ مَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلامِ ديناً فَلَن يُقبَلَ مِنهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرينَ، اللَّهُمَّ اِنّى اُشهِدُكَ وَ كَفى بِكَ شَهيداً اَنّى قَد بَلَّغتُ»(419): «هر كس جز اسلام (و تسليم در برابر فرمان حقّ) آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است».

ص: 203

همچنان با اين اعتقاد بسيارى از انسان ها در ضلالت و گمراهى به سر برده و با اطاعت و پيروى از اهل سقيفه نسبت به نعمت بزرگ الهى كه ولايت الهى اهل بيت عليهم السلام است كافر شده، و سخط و عذاب الهى را براى خود فراهم نموده اند.

در صورتى كه با قبول ولايت و اطاعت از امام زمانشان على بن ابى طالب عليه السلام خداوند درهاى آسمان و زمين را بر روى آنان مى گشود: «وَ لَو اَنَّ اَهلَ القُرى آمَنوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الاَرضِ وَ لكِن كَذَّبوا فَأَخَذناهُم بِما كانوا يَكسِبونَ»(420)، تا ديگر مسلمين دچار تفرقه و بى نظمى نشوند.(421) همچنين اگر همه مردم در قبول ولايت متفق مى شدند، خداون، جهنم را خلق نمى كرد. در روايت آمده كه حضرت فرمودند: «لَوِ اجتَمَعَ النّاسُ عَلى حُبِّ عَلِىِّ بنِ اَبى طالِبٍ لَما خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النّارَ»(422) «اگر مردم بر محبت حضرت على عليه السلام اجتماع مى كردند، خداوند آتش را خلق نمى كرد».

خداوند در مورد مزد رسالت بيست و سه ساله پيامبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد: «قُل لا اَسألُكُم عَلَيهِ اَجراً اِلاَّ المَوَدَّةَ فِى القُربى»(423): «بگو: در برابر اين (رسالت و تبليغ) پاداشى از شما نمى طلبم»!

اما اهل سقيفه با دشمنى آشكار در مقابل على عليه السلام و غصب خلافت آن حضرت و تكذيب فرمان الهى در مورد قبولِ وصايت و خلافت بلافصل ايشان بعد از نبى صلى الله عليه وآله، پايه هاى ظلم و ستم را محكم كرده و اهل بيت عليهم السلام را يكى پس از ديگرى به وسيله زهر يا شمشير به شهادت رساندند، همان گونه كه پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله فرمودند: «ما مِنّا اِلاّ مَسمومٌ اَو مَقتولٌ»(424): «هيچ يك از ما (معصومين) نيست مگر آنكه يا مسموم و يا مقتول است».

ص: 204

وعده وحدت الهى در عصر ظهور

با اين بنيان شومى كه بين مسلمين نهاده شد ائمه معصومين عليهم السلام در زمان حياتشان به خاطر اينكه عنان حكومتِ ظاهرى به دست آنها نبود، نتوانستند طعم شيرين و لذيذ غدير خم و بركاتِ آن را به ذائقه هاى مردم برگردانند. اين است كه در زمان ظهور امام زمان عليه السلام به دليل تحقّق وعده الهى براى اجراى حكومتِ عدل گستر، هيچ ظالم و ستمگرى قدرت تعرض به ايشان را نداشته و بيعتى نيز از طرف ستمكاران بر گردن آن حضرت نمى باشد. همان گونه كه امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «يَقومُ القائِمُ وَ لَيسَ ِلاَحَدٍ فى عُنُقِهِ عَهدٌ وَ لا عَقدٌ وَ لا بَيعَةٌ»(425): «در حالى ظهور مى كند كه از هيچ كسى در گردن او عهد و پيمان و بيعتى نباشد».

در حكومت مهدى عليه السلام گرچه ظالمين و فرقه هاى ضالّه از اجراى اهداف علوى ناخوشايندند، ولى خداوند براى تحقّق اهداف غدير ظرف زمانى را با نام عصر ظهور انتخاب نموده تا با حكومت عدل گستر در آن زمان نظم جهانى و وحدتِ الهى به دنيا برگردانده شود.

نظم و وحدت يعنى پيروى از يك دين واحد و تشكيل يك حكومت واحد جهانى با مديريت مردى آسمانى تبار به تضمين عصمتى الهى، كه قرآن در سوره احزاب به اين عصمت الهى اشاره نموده و فرموده است: «اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهيراً»(426): «همانا خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد».

وعده دين واحد الهى را خداوند در قرآن چنين بيان مى فرمايد: «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»(427): «او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حقّ فرستاد، تا آن را بر همه آيين ها غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند»!

ص: 205

روايات زيادى از طرف اهل بيت عليهم السلام در مورد تحقق وعده هاى خدا به ما رسيده از جمله حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: «المَهدِىُّ مِن عِترَتى مِن وُلدِ فاطِمَة، يُقاتِل عَلى سُنَّتى كَما قاتَلتُ اَنَا عَلَى الوَحىِ»: «مهدى از عترت من است و از فرزندان فاطمه عليها السلام است، او بر اساس سنّت من پيكار مى كند چنان كه من بر اساس وحى پيكار نمودم».(428)

بنابراين، منتظران مصلح در سرتاسر عالم، براى نفس كشيدن و زندگى در آن عصر ظهور لحظه شمارى مى كنند.

وحدت حقيقى بر اساس صراط مستقيم

اهميت نظم و وحدت الهى، در صدر اسلام از طرف حضرت بارى تعالى مورد عنايت بوده است و تحت عنوان تأليف قلوب به آن اشاره شده است. خداوند در قرآن مى فرمايد:

هُوَ الَّذى اَيَّدَكَ بِنَصرِهِ وَ بِالمُؤمِنينَ، وَ اَلَّفَ بَينَ قُلوبهِم لَو اَنفَقتَ ما فىِ الاَرضِ جَميعاً ما اَلَّفتَ بَينَ قُلوبِهِم وَ لكِنَّ اللَّهَ اَلَّفَ بَينهُم اِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ.(429)

اوست آنكه تو را با ياريش و به وسيله مؤمنين تأييد كرد، و دل هاى آنها را با هم الفت داد! اگر تمام آنچه روى زمين است صرف مى كردى تا دل هاى آنان را الفت دهى نمى توانستى! ولى خداوند در ميان آنها الفت ايجاد كرد! او توانا و حكيم است.

از بركات زمان ظهور امام زمان عليه السلام نيز تأليف قلوب خواهد بود. صادق آل محمدعليه السلام مى فرمايد: «خداوند به وسيله آن حضرت بين دل هاى پراكنده و مخالف يكديگر ائتلاف مى بخشد».(430)

همچنين در فرازى از دعاى ندبه آمده است: «اَينَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَ الرِّضا»: «كجاست آنكه ميان پراكندگى صلاح و رضا را جمع مى كند»؟

ص: 206

حقيقت نظم و وحدت چنگ زدن به ريسمان الهى است، همان گونه كه خداوند مى فرمايد: «وَ اعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقوا».(431)

بنابراين، در مسير صراط مستقيم حركت كردن و دورى جستن از راه هاى انحرافى و تفرقه، همان اطاعت و پيروى از خداوند بارى تعالى است كه در سوره انعام مى فرمايند: «وَ اَنَّ هذا صِراطى مُستَقيماً فَاتَّبِعوهُ وَ لا تَتَّبِعوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبيلِهِ ذلِكُم وَصّاكُم بِهِ لَعَلَّكُم تَتَّقونَ»(432): «اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد و از راه هاى پراكنده (و انحرافى) پيروى نكنيد، كه شما را از طريق حقّ دور مى سازد! اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، شايد پرهيزگارى پيشه كنيد»!

با آشكار شدن صراط مستقيم و بسته شدن راه هاى انحرافى دين در عصر ظهور، حقيقت نظم و وحدت كلمه كه خدا وعده داده نمايان خواهد شد. از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود: «تُرِكتُم عَلَى المَحَجَّةِ البَيضاءِ الَّتى ليلُها كَنَهارِها ...»(433): «بر راه روشنى گزارده شديد كه شبش همانند روز روشن است». پس راه واضح است به حدى كه سير كننده در آن گمراه نمى گردد.

وحدت غدير با معرفى صراط مستقيم

در غدير خم راهِ روشن و واضح و صراط مستقيم الهى توسط نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله معرفى و تبيين گرديد، همان گونه كه در خطابه غدير در تفسير سوره حمد آن حضرت فرمودند:

مَعاشِرَ النّاسِ، اَنَا صِراطُ اللَّهِ المُستَقيمُ الَّذى اَمَرَكُم بِاتِّباعِهِ، ثُمَّ عَلِىٌّ مِن بَعدى ثُمَّ وُلدى مِن صُلبِهِ اَئِمَّةٌ يَهدونَ اِلَى الحَقِّ وَ بِهِ يَعدِلونَ. «بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، الحَمدُ ِللَّهِ رَبِّ العالَمينَ، الرَّحمنِ الرَّحيمِ، مالِكِ يَومِ الدّينِ، اِيّاكَ نَعبُدُ وَ اِيّاكَ نَستَعينُ، اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ، صِراطَ الَّذينَ اَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضوبِ عَلَيهِم وَ لاَ الضّالّينَ». فِىَّ نَزَلَتْ وَ فيهِم نَزَلَت وَ لَهُم عَمَّت وَ اِيّاهُم خَصَّت.(434)

ص: 207

اى مردم! من آن صراط مستقيمى هستم كه خداوند شما را به پيروى آن دستور داده، و بعد از من على و سپس فرزندان من از نسل او پيشوايان هدايت به سوى حق هدايت مى كنند و به حقّ دادگرى مى نمايند. سپس اين آيات را تلاوت فرمود: «به نام خداوند بخشنده مهربان، ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است. خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است. مالك روز جزاست. پروردگارا! تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم. ما را به راه راست هدايت كن، راه كسانى كه به آنها نعمت بخشيدى، نه كسانى كه بر آنان خشم و غضب نمودى و نه راه گمراهان». به خدا قسم (اين سوره) درباره من و اهل بيت من نازل شده؛ شامل حال آنان است و به آنان اختصاص دارد.

بر هم زنندگان وحدت پس از پيامبرصلى الله عليه وآله

بعد از شهادت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله دشمنان و منافقين در غديرِ اميرالمؤمنين عليه السلام طمع كردند، و با غصب خلافت تا امروز راه هدايت را براى بشريت تاريك نموده اند. بنابراين با اين ظلم كه بالاترين درجه ظلم است، فضاى زندگى بشريّت را بعد پيامبرشان توأم با غم و سختى نمودند.

شهادت غمبار حضرت زهراعليها السلام به عنوان اولين حادثه تلخ بعد از شهادت پيامبر خداصلى الله عليه وآله رقم خورد و لكه ننگى بر پيشانى غاصبين خلافت و مسلمانان آن زمان گذاشت. از لحظه اى كه صداى ناله دختر پيامبرصلى الله عليه وآله بين در و ديوار به گوش رسيد، محوريّت نظم و وحدت مسلمين از هم گسيخته شد. بنابراين با شهادت مظلومانه حضرت محسن بن على عليه السلام در كنار مادر، سند مظلوميت غدير اميرالمؤمنين عليه السلام توسط غاصبين خلافت امضا گرديد؛ و از آن لحظه به بعد مسلمين جهان و بشريّت به سمت بى نظمى و تفرقه كشيده شدند.

ص: 208

اين است كه در عصر ظهور، نظم و وحدت الهى به دست منجى بشريّت امام زمان عليه السلام برگردانده خواهد شد، و شروع حكومت عدالت گستر آن حضرت با انتقام از قاتلين حضرت زهرا و محسن بن على عليهما السلام خواهد بود.

عوامل تفرقه مسلمانان
اشاره

ريشه هاى بى نظمى و تفرقه را در بيش از نيمى از خطابه پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد منافقين مى توان جستجو كرد. بسيار جالب توجه است كه حضرت در سرزمين غديرخم فرمودند:

وَ سَأَلتُ جَبرَئيلَ اَن يَستَعفِىَ لِىَ السَّلامَ عَن تَبليغِ ذلِكَ اِلَيكُم اَيُّهَا النّاسُ لِعِلمى بِقِلَّةِ المُتَّقينَ وَ كَثرَةِ المُنافِقينَ وَ اِدغالِ الآثِمينَ وَ خَتلِ المُستَهزِئينَ بِالاِسلامِ.(435)

من از جبرئيل خواستم كه از خدا بخواهد و مرا از تبليغ اين پيام به شما - اى مردم - معاف بدارد، زيرا از كمى پرهيزگاران و زيادى منافقان و فساد و تباهى سرزنش كنندگان و مكر و حيله مسخره كنندگان اسلام باخبرم.

مهمترين عوامل و ريشه هاى بى نظمى و تفرقه را مى توان در تاريخ اسلام به خصوص زمان بعد از شهادت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله، بدون غرض ورزى و تعصبّات بى جا جستجو نمود و نتايج ذيل را به دست آورد. عوامل زمينه ساز بى نظمى و تفرقه عبارتند از:

1 . نفاق.

2 . دنياگرايى.

3 . حزب گرايى

4 . بى تفاوتى.

5 . سطحى نگرى.

6 . ترس و سست عنصرى.

7 . حسادت.

8 . كينه توزى.

با بررسى اين عوامل در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله و بعد از ايشان به نتايج مشابهى مى رسيم، و آن اينكه با وجود اين علل و ريشه ها حقّ حضرت على عليه السلام گرفته شد، و پايه هاى ظلم و ستم چيده شده و گسترش پيدا مى كند. تا زمان ظهور امام زمان عليه السلام كه طبق وعده الهى تمام اين ريشه ها توسط آن بزرگوار نابود شده و موانع اجراى اهداف غدير برطرف خواهد شد؛ و بشريت از بركات غدير و تجلّى اهداف آن - كه نظم و وحدت يكى از آنهاست - برخوردار خواهد شد.

ص: 209

1 . نفاق عامل اختلاف
اشاره

گروه نفاق در طول رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله اقدامات زيادى انجام دادند از جمله: نوشتن صحيفه ملعونه اول، صحيفه ملعونه دوم، قصد ترور پيامبرصلى الله عليه وآله در گردنه هرشى، نافرمانى از جيش اسامه، تمرّد از آوردن كاغذ و دوات براى نوشتن وصيت آخر پيامبرصلى الله عليه وآله؛ و بسيارى از اقدامات ديگر.

در زمان حيات رسول خداصلى الله عليه وآله منافقين نقاب بر چهره داشتند، ولى بعد از شهادت ايشان با بالا بردن شمشيرهاى برهنه بر روى سر صاحب غدير اميرالمؤمنين عليه السلام در سقيفه بنى ساعده و غصب خلافت ايشان چهره هايشان آشكار گشت.

بزرگترين شخصيتى كه در طول تاريخ اسلام نقاب از چهره نفاق منافقين كنار زد و اهداف پليد آنها را آشكار نمود و در اين راه با دفاعى جانانه از صاحب غدير تا آخرين نفس ايستاد، شهيده دفاع از غدير حضرت زهراعليها السلام بود.

از مهمترين آموزه هاى حوادث ناگوار تاريخ اسلام به خصوص بعد از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله، شناسايى چهره هاى پليد و پنهانى دشمنان به ظاهر دوست است؛ اما مهمتر از آن شناساندن آن چهره هاى نقابدار به همه مردم است، همان طور كه محور اساسى مبارزات حضرت زهراعليها السلام بعد از شهادت پدر بزرگوارشان تا آخرين لحظات عمر كوتاه آن حضرت شناساندن و افشاى خط نفاق و اقدامات مخفيانه آنان بود.

لذا رسالتى كه دختر پيامبرصلى الله عليه وآله به عهده داشت آن چنان سنگين و باارزش بود، كه در اجراى آن مصيبت هايى از جمله شكستن سينه و پهلو و سقط جنين و نيلى شدن صورت بهاى سنگين اين افشاگرى شد.

ص: 210

پس نكات ذكر شده نشان از اين دارد كه طراحانِ غصب خلافت هر چند در ظاهر همراه پيامبرصلى الله عليه وآله بودند و با او رفت و آمد داشتند و خود را جزء خواص جا زده بودند، اما دل هاى آنان را خار نفاق گرفته بود و فقط منتظر فرصتى بودند كه به اهداف شومشان برسند. با شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله به تعبير حضرت زهراعليها السلام خار نفاق كه در دل هاى آنها خليده بود آشكار گشت،(436) و فصل غمبارى براى اهل بيت عليهم السلام آغاز شد. در نتيجه منزل وحى كه به عنوان مجمع مخالفين خلافت غصبى شناخت شده بود، با آتش نفاق شعله ور شد، و با همين شعله هاى نفاق دختر پيامبرصلى الله عليه وآله به شهادت رسيد.

نفاق و عصر ظهور

در عصر ظهور حضرت بقية اللَّه عليه السلام براى اتمام حجت و رفع عذر، با پيروان همه اديان با كتاب هاى آسمانى خودشان بحث و محاجّه مى كند، و نويدهاى موجود در كتاب هاى هر آيينى را كه از آمدن مصلح جهانى خبر داده اند به آنها يادآورى مى كند. هر كس ايمان بياورد از او مى گذرد؛ و هر كس پس از شناخت حق و اثبات حقيقت بر كفر و الحاد خود اصرار بورزد، به سزاى خود مى رسد.

اين معنى به اهل كتاب انحصار ندارد، بلكه از فرقه هاى به ظاهر مسلمان نيز كه خود را اهل قرآن مى دانند، هر كس در برابر حق تسليم نشود طعمه شمشير مى گردد. خداوند تبارك و تعالى به امامان اهل بيت عليهم السلام نيرويى عطا فرموده كه هر كس را ببينند تشخيص مى دهند كه آيا اهل ايمان است يا اهل نفاق؛ چنان كه امام باقرعليه السلام مى فرمايد: «اِنّا لَنَعرِفُ الرَّجُلَ اِذا رَأَيناهُ بِحَقيقَةِ الايمانِ وَ حَقيقَةِ النِّفاقِ»(437): «هنگامى كه ما شخصى را ببينيم مؤمن يا منافق بودن او را مى شناسيم».

ص: 211

2 . دنياگرايى عامل اختلاف مسلمين
اشاره

يكى از عواملى كه مانع از پذيرش حق توسط مردم گشته و در طول تاريخ رسالت انبياء الهى به شكل هاى مختلف از آن جلوگيرى نموده، دنيا طلبى است. در اين آزمون ديندارى، انسان ها چه زود دين خود را در مقابل اين متاع اندك فروخته اند و صفحات تاريخ نيز گواه اين مطلب است.

وحدت و نظم از نيازهاى فطرى بشرى است كه خداوند حكيم پيش بينى آن را نموده، و شرط رسيدن به آن را نيز پيروى از انبياء الهى و اوصياء ايشان قرار داده است. لكن توجه صرف به خواسته هاى نفسانى و زياده طلبى ها و قدرت طلبى، مانع از اطاعت فرامين الهى شده، و جارى نشدن قوانين در بين مردم و ملت ها باعث از هم پاشيدگى و تفرقه و بى نظمى خواهد شد.

اگر صفحات تاريخ صدر اسلام و دوره رسالت پيامبر اسلام حضرت محمدصلى الله عليه وآله را مورد بررسى قرار دهيم، متوجه خواهيم شد كه يكى از مهمترين واجبات الهى كه ديگر واجبات را نيز تحت تأثير خود قرار داده، بحث معرفى على عليه السلام به عنوان جانشينى پيامبر خداصلى الله عليه وآله بوده است، كه آن حضرت نيز در مكان ها و زمان هاى مختلف متذكر اين موضوع شده اند و شاخص اصلى اين اعلان ولايت روز هجده ذى الحجه سال دهم هجرى يعنى روز غدير خم است.

لذا بزرگترين نگرانى پيامبرصلى الله عليه وآله اين بود كه اين كار به نحو شايسته اى صورت پذيرد و بعد از ايشان وحدت مسلمين و نظم دچار تزلزل نشود؛ اما متأسفانه در دوره رسالت ايشان و به خصوص پس از شهادت آن بزرگوار، دنيا طلبان و كسانى كه از روى طمع اسلام آورده بودند، با استفاده از دنيا طلبى مردم توانستند بر جامعه حكومت كنند و مانع از اجراى دقيق احكام الهى شوند.

ص: 212

غصب فدك ثمره دنيا طلبى

غصب فدك نيز ثمره دنيا طلبى و جاه طلبى شوراى سقيفه بود، زيرا درآمدِ فدك ابزار مناسبى براى در بند كردن مردم دنياپرست بود. لذا با تمام قدرت ارث حضرت زهراعليها السلام غصب گرديد و آن حضرت براى دفاع از حقِّ به تاراج رفته خود، بين جمعيت با ابابكر مناظره كرد؛ لكن خليفه غاصب در جواب اهانت ها روا داشت و اراجيف غير معقول مطرح كرد. اما دنياطلبان حاضر در جلسه به سبب ترس از به خطر افتادن دنياى خود هيچ اعتراضى نكردند و حق را پايمال نمودند.

از بيان مطالب ذكر شده نتيجه مى گيريم كه اگر كسى دنياگرا شد، دنيا و آخرت خود و ديگران را ويران و بى نظم كرده و باعث تفرقه بين مردم و جوامع بشرى مى شود، و بسته به جايگاه خود و نحوه اجراى اهداف پليد شيطانى اين اثر بيشتر خواهد شد. جاه طلبان سقيفه كه بار سنگين شهادت يگانه دخت سول خداصلى الله عليه وآله را به دوش كشيدند، سرانجام با فروختن دين و دنياى خود بزرگترين اثرِ تفرقه و بى نظمى را در جهان بشريت از خود بر جاى گذاشتند .

رفع دنياگرايى در عصر ظهور

در عصر ظهور و حكومت عدالت گستر حضرت بقية اللَّه عليه السلام دنيامحورى هيچ رنگ و بويى نخواهد داشت و با مديريت ايشان به اذن الهى، با ريشه كن شدن صفت رذيله دنياپرستى و دنياگرايى، بى نظمى و تفرقه ناشى از اين صفت رذيله تبديل به نظم و وحدت بين بشريت خواهد شد. چنان كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله مى فرمايد:

ص: 213

يَقسِمُ المالَ صِحاحاً وَ يَملأ اللَّهُ قُلوبَ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ غِنىً وَ يَسَعُهُم عَدلُهُ.(438)

مال را عَلَى السويه تقسيم مى كند و دل هاى امت محمدصلى الله عليه وآله را با بى نيازى پر مى كند و عدالتش همه آنها را فرا مى گيرد (و ديگر كسى خود را ناگزير از ستم نمى بيند).

اميرالمؤمنين عليه السلام با قرائت اين آيه خبر از وفور نعمت ها در عصر ظهور مى دهد: «وَ نُرِيدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِى الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُم فِى الاَرضِ»(439): «ما اراده كرده ايم به آنان كه روى زمين به ضعف كشيده شده اند منت نهاده، آنها را وارثان و پيشوايان زمين قرار دهيم».(440)

امام باقرعليه السلام در اين باره مى فرمايد:

وَ تُجمَعُ اِلَيهِ اَموالُ الدُّنيا مِن بَطنِ الاَرضِ وَ ظَهرِها فَيَقولُ لِلنّاسِ: تَعالَوا اِلى ما قَطَعتُم فيهِ الاَرحامَ وَ سَفَكتُم فيهِ الدِّماءَ الحَرامَ وَ رَكِبتُم فيهِ ما حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ. فَيُعطى شَيئاً لَم يُعطِهِ اَحَدٌ كانَ قَبلَهُ وَ يَملَأُ الاَرضَ عَدلاً وَ قِسطاً وَ نوراً كَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً وَ شَرّاً.(441)

ثروت هاى روى زمين و گنج هاى درون آن از تمام نقاط جهان به سوى او گرد مى آيد. آنگاه خطاب به مردم مى فرمايد: بياييد اين همان متاع دنياست كه براى آن با خويشاوندان قطع رحم كرديد، و خون هاى حرام را ريختيد، و به حريم گناهان وارد شديد، و مرتكب محرمات الهى شديد. اين ثروت ها را چنان در اختيار مردم قرار مى دهد كه در تاريخ بخشش هاى جهان بى سابقه خواهد بود. زمين را پر از عدل و داد و نور مى كند، همان گونه كه مملو از جور و ستم و شر شده باشد.

ص: 214

3 . حزب گرايى عامل اختلاف مسلمين
اشاره

با ظهور اسلام و دعوت به سوى نظم و وحدت الهى، در سايه هدايتگرى هاى خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله، قبائل و احزاب يكى پس از ديگرى به دين اسلام رو آوردند. خدا در قرآن مى فرمايد: «وَ رَأَيتَ النّاسَ يَدخُلونَ فى دينِ اللَّهِ اَفواجاً»(442): «مردم را مى بينى كه گروه گروه در دين خدا وارد مى شوند». اين گونه پيكره امت اسلامى شكل گرفته و با تدبير و حسن خلق رسول خداصلى الله عليه وآله اين دين جهانى گشت.

متأسفانه پس از شهادت آن حضرت، گردانندگان سقيفه و احزاب آن دوره از تعصبات قبيله اى و حزبى ياران پيامبرصلى الله عليه وآله بهره برده و ساختار نظام اجتماعى امت اسلامى را بر هم زدند. با كنار زدن حقيقت غدير و روى كار آمدن باطل، بزرگترين خيانت اهل سقيفه به بشريت آشكار گرديد، كه ثمره آن جلوگيرى از تداوم نظم و وحدت الهى بود. در سقيفه ملاك براى تعيين خليفه، دين خدا و وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و لياقت و كاردانى افراد نبود، بلكه بحث ها بر محور قبيله گرايى يا عصبيّتِ حزبى بود.

در اينجا اشاره اى خواهيم داشت به گروه هايى كه در آن شرايط حضور داشتند. عرب بر اساس محيط قبيلگى زندگى مى كرد و اين محيط و مناسبات آن بود كه زمينه را براى شكل گرفتن احزاب گوناگون آماده مى كرد. اين احزاب عبارت بودند از: حزب ثلاثه، حزب تيم و عَدىّ، حزب امويان و طُلَقاء، حزب انصار خَزرَج كه شامل دو جناح مخالفِ هم بود: جناحِ سعد بن عباده و جناحِ بشير بن سعد، و حزب انصارِ اَوس.

ص: 215

بعد از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله بعضى افراد پيشِ روى جامعه آن زمان اهداف و فعاليت هاى خود را در قالب گروه و حزبِ خاص انجام مى دادند، و با ديد حزبى و قبيله اى در جريانات گام برداشته و اقدام نمودند، و باعث تفرقه و بى نظمى در امت اسلام مى شدند.

برچيدن حزب گرايى در عصر ظهور

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: «يَعطِفُ الهَوى عَلَى الهُدى اِذا عَطَفوا الهُدى عَلَى الهَوى وَ يَعطِفُ الرَّأىَ عَلَى القُرآنِ اِذا عَطَفُوا القُرآنَ عَلَى الرَّأىِ، وَ يُريهِم كَيفَ عَدلُ السّيرَةِ وَ يُحيِى مَيِّتَ الكِتابِ وَ السُّنَّةِ»(443): «هنگامى كه ديگران هواى نفس را بر هدايت مقدم بدارند او اميال نفسانى را به هدايت بر مى گرداند، و هنگامى كه ديگران قرآن را با رأى خود تفسير كنند او آراء و افكار را به قرآن باز مى گرداند. او به مردم نشان مى دهد كه چه نيكو مى توان به عدالت رفتار نمود. او تعاليم فراموش شده قرآن و سنت را زنده مى سازد».

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «المُلكُ يَومَئِذٍ ِللَّهِ»(444) فرمودند: «يَرفَعُ المَذاهِبَ عَنِ الاَرضِ فَلا يَبقى اِلاَّ الدّينُ الخالِصُ»(445): «همه اديان و مذاهب از روى زمين برداشته مى شود و جز دين خالص باقى نمى ماند». سپس فرمود:

فَوَ اللَّهِ يا مُفَضَّلُ لَيُرفَعُ عَنِ المِلَلِ وَ الاَديانِ الاختِلافُ وَ يَكونُ الدّينُ كُلُّهُ واحِداً، كَما قالَ جَلَّ ذِكرُهُ: «اِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الاِسلامُ».(446)

اى مفضل، به خدا سوگند ناهماهنگى اديان و مذاهب از بين مى رود و فقط يك دين در سراسر گيتى حكومت مى كند، چنان كه خداى تبارك و تعالى فرموده: به راستى دين نزد خدا عبارت از اسلام است و بس.(447)

ص: 216

لذا امام زمان عليه السلام در عصر ظهور با تأييدات الهى طبق سيره و سنّت اجداد طاهرينشان امت واحد دور از هر تفرقه و بى نظمى را مديريت خواهند نمود.

4 . بى تفاوتى عامل رشد تفرقه

ايجاد بى نظمى و تفرقه در امت اسلامى فقط به وسيله گروه حاكم غاصب نبود، بلكه آفت بى تفاوتى در رگ هاى اصحاب نامدار و توده مردم جريان پيدا كرد و غيرت دينى محو شد؛ و مدينه شاهد غصب حقوق سياسى و مالى و اجتماعى امام على عليه السلام گرديد.

مردمى كه در قبال اطاعت و پيروى از على عليه السلام و يارى آن حضرت در گرفتن حق غصب شده، بى تفاوتى نشان دادند، نسبت به اين بى تفاوتى نيز هيچ توجيه قابل قبولى نداشتند؛ زيرا در طول رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله از روز «يوم الدار» و نزول «وَ اَنذِر عَشيرَتَكَ الاَقرَبينَ»، و در زمان ها و مكان هاى ديگر به خصوص اعلان رسمى ولايت در روز غدير، نسبت به خلافت على عليه السلام براى همه مردم اتمام حجت شده بود. حضرت زهراعليها السلام در مسجد مدينه خطاب به مردم فرمودند:

يا مَعاشِرَ الفِتيَةِ وَ اَعضادَ المِلَّةِ ، وَ اَنصارَ الاِسلامِ، ما هذِهِ الغَميزَةُ ... .(448)

هان اى جوانمردان! اى بازوان ملت و اى ياوران اسلام! اين سستى و بى تفاوتى در مورد حقوق من چرا؟ اين سهل انگارى در برابر آفت و ستم و بيداد براى چه؟ آيا پدر گرانمايه ام پيامبرصلى الله عليه وآله نمى فرمود: «حرمت هر كس با گرامى داشتن فرزندش رعايت مى گردد؟ چه زود رنگ پذيرفتيد و بى درنگ در غفلت خفتيد؟!

ص: 217

البته كسانى كه بناى قدرت طلبى و غصب خلافت را داشتند با آماده سازى قبلى خود، هر مانعى را كه سدّ راه خود مى ديدند به راحتى با اين مردم بى تفاوت از پيش روى خود بر مى داشتند. از اين رو با اقداماتى از قبيل كتمان فضائل على عليه السلام، انحراف افكار عمومى از قضيه غدير خم، و ادعاى نسخ فرمان پيامبرصلى الله عليه وآله، نقش مؤثرى در بى تفاوتى مردم داشتند.

5 . سطحى نگرى عامل اختلاف

از صفات رذيله اى كه امت اسلامى زمان بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله را دچار تفرقه و بى نظمى نمود، سطحى نگرى آنهاست. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در اين زمينه مى فرمايند: «ما اَخافُ عَلَى اُمَّتى الفَقرَ وَ لكِن اَخافُ عَلَيهِم سوءَ التَّدبيرِ».(449) مى فرمايد كه من بر امّت خود از ناحيه فقر اقتصادى بيم ندارم! يعنى فقر امت مرا از پا در نمى آورد، ولى از يك چيز ديگر بر امّت خود بيمناكم و آن كج فكرى، بد فكرى، بد انديشى، جهل و نادانى است. اگر مردم مسلمان، روشن بينى و دور بينى و آينده بينى و عمق بينى و ژرف بينى را از دست دهند و ظاهر بين شوند، آن وقت است كه براى اسلام خطر پيدا مى شود.

سطحى نگرى پيروان رسول خداصلى الله عليه وآله سبب شد تا بسيارى از گرايش ها و معيارهاى جاهلى بر قوانين عقلى و شرعى مقدم شود. اين افراد با طراحان سقيفه كه آشكارا خلافت حضرت على عليه السلام را انكار كردند و مسير خلافت و ولايت را به انحراف كشاندند، همراهى كرده و با بيعتشان خلافت غصبى را تثبيت نمودند.

ص: 218

تبليغات جَوسازان آن چنان در بين مردم سطحى نگر تاثير گذاشته بود كه همان حرف ها و ياوه هاى جاه طلبان سقيفه را تكرار مى كردند و به عنوان ايراد به على عليه السلام مى گفتند: «تو چهره ات خنده روست و مزاح مى كنى. مردى بايد خليفه شود كه عبوس باشد و مردم از او بترسند».(450)

همچنين در تاريخ نقل شده كه در جريان غصب فدك ساده لوحى و خوش باورى مردم به كمك غاصبين آمد. هنگامى كه در مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله بين حضرت زهراعليها السلام و ابوبكر مناظره رخ داد، ابوبكر حديثى دروغين را به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت داد، و آنگاه فاطمه عليها السلام با استناد به آيات قرآن، جعلى و دروغ بودن آن حديث را به خوبى هويدا ساخت. اما كلمات ظاهر پسند ولى دروغين ابوبكر مردم را فريب داد و كسى برنخاست تا سند حديث را جويا شود، و بپرسد كه آخر اين چه حديثى است كه تنها تو شنيده اى و هيچ يك از همراهان و صحابيان رسول خداصلى الله عليه وآله آن را نشنيده اند؟ چرا دخت رسول خداصلى الله عليه وآله اين حديث را قبول ندارد؟

اما مصيبت ديگر اين بود كه حضرت زهراعليها السلام شب ها سوار بر مركب مى شد و با مولا على عليه السلام به مجالس انصار و مهاجرين و در خانه آنها مى رفت و از آنها طلب يارى مى نمود؛ اما آنها با بينشى ضعيف چنين جواب مى دادند: «ما با ابوبكر بيعت كرده ايم. اگر همسر تو و پسر عمويت (على عليه السلام) در اين امر بر ابوبكر سبقت مى گرفت ما از على عليه السلام سرنتافته و با ابوبكر بيعت نمى كرديم».(451)

ص: 219

آرى، سطحى نگرى مردم كه در رفتار و گفتارشان عيان بود، خلافت غصبى را تقويت كرد و اهل بيت عليهم السلام را به حاشيه راند و چنان كرد كه حضرت زهراى اطهرعليها السلام با بارى از غم وا ندوه خلوتِ «بيت الاحزان» را برگزيد.

6 . ترس و سست عنصرى عامل تفرقه

ايجاد نظم و وحدت در امت اسلامى بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله طبق فرمايش حضرت زهراعليه السلام با اطاعت و پيروى از على عليه السلام قابل اجرا بوده است، اما آنچه كه مردم را از اطاعت بازداشت و نسبت به آن حضرت رويگردان شدند، ترسى بود كه با توجه به سست عنصرى مردم ظهور پيدا كرد، و غاصبان خلافت با استفاده از آن قدرت ظالمانه خود را تثبيت نمودند.

با مرور در تاريخ اسلام در مى يابيم كه خلفاى غاصب چگونه عملكردى در رسيدن به قدرت داشتند. تشنگان قدرت با شمشيرهاى برهنه مرگ پيامبرصلى الله عليه وآله را انكار كردند و ناشران اين خبر را تهديد به مرگ نمودند تا فرصت خوبى براى اجراى برنامه هاى پيش بينى شده خود داشته باشند.

آنان با سازماندهى گروه هاى خود، ورود و خروج از مدينه را ممنوع اعلان كرده، و كسانى كه قصد فرار و خارج شدن از مدينه را داشتند ترور كردند، و با هجوم به مخالفان توسط قبيله بنى اسلم بيعت با خليفه را قطعى نمودند، و مخالفان خود را به اتهام ارتداد از صحنه خارج ساختند.(452)

عده اى را با تهديد به قتل و عده اى را با ضرب و شتم از صحنه خارج كردند. مردم در آن هياهو و آشوب جز نهيب و سايه شمشير چيزى نمى ديدند، و آنان كه ترس و زبونى در قلبشان ريشه افكنده بود و جان و مال خويش را دوست داشتند و اصالتى براى دين و ايمان قائل نبودند، دم فرو بسته سفارشات رسول خداصلى الله عليه وآله را به فراموشى سپردند، و سقيفه را با بيعتشان پايدار كردند. فضا چنان غبارآلود شد كه خانه وحى به عنوان خانه فتنه معرفى شد، و صداى ريحانه نبى صلى الله عليه وآله از بين در و ديوار به گوش رسيد!

ص: 220

ترس و زبونى و سست عنصرى سكوتِ خفّت بارى را بر مدينه حاكم نمود و اهل مدينه را به ذلت و خوارى كشاند و آنان براى هميشه محكوم تاريخ شدند. اما حضرت زهراعليها السلام در برابر اين ترس سكوت نكرد و تا پاى جان از صاحب غدير دفاع كرد. قرائت خطبه فدكيه در مسجد و همچنين قرائت خطبه براى زنان مهاجر و انصار گواه بر سرزنش آن حضرت در مورد اين صفت رذيله است.

7 . حسادت عامل اختلاف

با گذرى در تاريخ مى يابيم كه صفت ناپسند حسد دست قابيل را به خون برادرش هابيل آلوده كرد و برادران يوسف را به آن ستم بزرگ وادار نمود؛ بسيارى از آنچه از قتل ها، فتنه ها، دشمنى ها و انحرافات رخ داده ريشه در همين صفت رذيله دارد؛ چنانچه امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «اُصولُ الكُفرِ ثَلاثَةٌ: الحِرصُ وَ الاستِكبارُ وَ الحَسَدُ»(453): «سه چيز از اصول كفر است: حرص و تكبّر و حسد».

در حوادث بعد از شهادت رسول خداصلى الله عليه وآله به روشنى آشكار است كه چگونه صفات نيك بعضى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله تحت الشعاع صفت نكوهيده حسد قرار گرفت و نتوانستند از امتحان عظيم وصاياى پيامبرصلى الله عليه وآله روسفيد بيرون آيند.

8 . كينه توزى با اهل بيت عليهم السلام عامل تفرقه
اشاره

يكى از عوامل بى نظمى و تفرقه در امّت اسلامى كينه توزى بعضى از خواص و مردم قبائل آن زمان مى باشد؛ كه منشأ بعضى از اين كينه توزى ها نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله و خاصه حضرت على عليه السلام بوده، و بعضى ديگر كينه توزى بين قبائل بوده است.

ص: 221

اين كينه توزى ها در زمان رسالت رسول خداصلى الله عليه وآله با توجه به مجاهدت هاى على عليه السلام ايجاد گشت، و بعد از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله بُروز داده شد. پيامبرصلى الله عليه وآله به على عليه السلام فرمود: «ضَغائِنُ فى صُدورِ اَقوامٍ عَلَيكَ لا يُظهِرونَها حَتّى يَفقِدونى»(454): «كينه هايى از تو در دل قومى است كه آن را براى تو آشكار نمى كنند مگر پس از آنكه مرا از دست بدهند».

حضرت زهراعليها السلام در حالى كه در اُحد بر مزار حمزه سيد الشهداءعليه السلام عزادارى مى كرد، وقتى از ايشان پرسيدند: «چرا مردم بر ضدّ شما و على عليه السلام تهاجم آوردند و حقّ مسلم او را غصب كردند؟ فرمود:

لكِنَّها اَحقادٌ بَدرِيَّةٌ وَ تِراتٌ اُحُديَّةٌ كانَت عَلَيها قُلوبُ النِّفاقِ مُكتَمِنَةً ِلاِمكانِ الوُشاةِ فَلَمَّا استُهدِفَ الاَمرُ اَرسَلَت عَلَينا شَآبيبَ الآثارِ.(455)

اين همه كينه توزى ها از جنگ بدر و انتقامجويى ها از جنگ احد است كه بر دل هاى منافقان پنهان بود، اما روزى كه حكومت او را غصب كردند تمام آن كينه ها و حسادت ها را بر ما فرو ريختند.

كينه توزى بين مسلمين عامل تفرقه

مكّيان مهاجر و غير مهاجر، در پى به دست آوردن فرصتى مناسب براى فرو نشاندن كينه هاى ديرينه خود بودند، ولى در زمان حيات رسول خداصلى الله عليه وآله زمينه آن فراهم نشد. از اين رو، انصارِ اوس و خزرج همواره در اين هراس بودند كه به خاطر نبودن پيامبرصلى الله عليه وآله مكّيان انتقام گذشته را بگيرند.

اين هراس و آن كينه ها مانع از آن شد كه با هم وحدت داشته باشند و گفتار رسول خداصلى الله عليه وآله در مورد وصايت و خلافت على عليه السلام را پيروى نمايند؛ و عدم اين اتحاد باعث نقش آفرينى در سقيفه شد.

ص: 222

رفع كينه ها در عصر ظهور

در عصر ظهور طبق وعده اى كه پيامبرصلى الله عليه وآله داده اند ريشه كن شدن كينه توزى ها و تفرقه به دست حضرت مهدى عليه السلام صورت مى پذيرد، چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول خداصلى الله عليه وآله پرسيدند: آيا مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است؟ فرمود:

لا، بَل مِنّا مَن يَختِمُ اللَّهُ بِهِ الدّينَ كَما فَتَحَ بِنا وَ بِنا يُنقَذونَ مِنَ الفِتنَةِ كَما اُنقِذوا مِنَ الشِّركِ وَ بِنا يُؤَلِّفُ اللَّهُ بَينَ قُلوبِهِم بَعدَ عَداوَةِ الفِتنَةِ كَما اَلَّفَ بَينَ قُلوبِهِم بَعدَ عَداوَةِ الشِّركِ وَ بِنا يُصبِحونَ بَعدَ عَداوَةِ الفِتنَةِ اِخواناً كَما اَصبَحوا بَعدَ عَداوَةِ الشِّركِ اِخواناً فى دينِهِم.(456)

آرى! مهدى از ماست. خداوند به وسيله او دين را به اتمام مى رساند، چنان كه به وسيله ما آغاز نمود. به دست ما از فتنه رهايى مى يابند، چنان كه به دست ما از شرك رهايى يافتند. خداوند پس از كينه هاى فتنه گرى به دست ما در ميان آنها الفت و صميميّت ايجاد مى كند، چنان كه بعد از كينه توزى هاى شرك به دست ما در ميانشان صفا و صميميت ايجاد نمود. بعد از عداوت روزگار فتنه به وسيله ما برادرى خود را باز يابند، چنان كه بعد از عداوت شرك به دست ما برادر ايمانى گشتند.

اعتقاد به غدير تنها راه وحدت الهى
اشاره

براى نظم و وحدتى بر اساس دين الهى چند پايه قابل توجه است:

1 . اعتقاد به واقعه مهم تاريخى غدير خم و قبول ولايت

بنابراين اعتقاد به اينكه در روز غدير خم خداوند حكيم هدايتگرانى را براى بشريت و امت واحد اسلامى پيش بينى نموده و وظيفه انسان ها پيروى و اطاعت از ايشان است، باعث مى شود محوريت انسجام اسلامى و نظم بين ملت ها حفظ شود؛ و با قبول ولايت انسان ها در زير چتر عظيم ولايتِ الهى حضرات معصومين عليهم السلام به نعمت وحدت و نظم الهى دست پيدا كنند.

ص: 223

2 . عمل به حديث ثقلين و اطاعت از كلام پيامبرصلى الله عليه وآله

اگر تمام مسلمانان به حديث ثقلين عمل كرده بودند مى توانست وحدت اسلامى قوى بين آنها ايجاد گردد، به حدّى كه بادها نتواند آنها را به حركت درآورد و طوفان ها نتواند آن را از جا بَركند، و كسى متعرض آن نشده و دشمنان اسلام آنها را سست نگردانند، و اين تنها راه خلاصى مسلمانان و نجات آنهاست، و ماسواى آن باطل و گفتارى بى معناست.

ثقل اكبر و ثقل اصغر هر دو باعث ايجاد وحدت و نظم در مسلمين هستند، به شرط آنكه اين دو به فرمايش پيامبرصلى الله عليه وآله از هم جدا نشود.

امام باقرعليه السلام در تفسير آيه شريفه «الَّذينَ اِن مَكَّنّاهُم فِى الاَرضِ ...»(457): «كسانى كه اگر آنها را در روى زمين امكانات دهيم، نماز را بپا مى دارند و زكات مى پردازند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و عاقبت امور از آنِ خداوند است». درباره اين آيه مى فرمايد:

اِنَّها لَم تَرعَ حَقَّ نَبيِّها اَما وَ اللَّهِ لَو تَرَكوا الحَقَّ عَلى اَهلِهِ لَمَا اختَلَفَ فِى اللَّهِ تَعالى اثنان.(458)

اين امت حق و حريم پيامبرصلى الله عليه وآله را در مورد اهل بيتش رعايت نكردند. به خدا سوگند اگر اين امت حقّ را از سرچشمه زلال اهل بيت مى گرفتند حتى دو نفر هم در مورد پروردگار اختلاف نمى كردند.

3 . امتحان الهى بر مبناى امامت در امت اسلامى

خداوند متعال اين امت را بعد از شهادت پيامبرش بر مسئله امامت به حقّ امتحان كرده؛ آنجا كه مى فرمايد: «وَ اعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقوا»(459): «همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد»!

ص: 224

از آيات ديگر نيز استفاده مى شود كه وصيت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله همانند وصيت ديگر انبياء عدم تفرقه و ايجاد اتحاد بر محور حقّ و حقيقت است، كه قرآن عظيم مى فرمايد: «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وَصّى بِهِ نوحاً وَ الَّذى اَوحَينا اِلَيكَ وَ ما وَصَّينا بِهِ اِبراهيمَ وَ موسى وَ عيسى اَن اَقيموا الدّينَ وَ لا تَتَفَرَّقوا»(460): «آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود؛ و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام سفارش كرديم اين بود كه دين را بر پا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد». «وَ لا تَكونوا كَالَّذينَ تَفَرَّقوا وَ اخْتَلَفوا مِن بَعدِ ما جاءَهُمُ البَيِّناتُ وَ اولئِكَ لَهُم عَذابٌ عَظيمٌ»(461): «مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند؛ پس از آنكه نشانه هاى روشن پروردگار به آنان رسيد»!

مسلم در صحيح نقل كرده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:

سألتُ ربّى ثلاثاً فأعطانى اثنتين و منعنى واحدةً. سَأَلتُ رَبّى اَن لا يَهلِكَ اُمّتى بِالسُّنِّةِ فَأَعطانيها، وَ سَأَلتُهُ اَن لايَهلِكَ اُمَّتى بِالغَرَقِ فَأعطانيها، وَ سَألتُهُ اَن لا يَجعَلَ بَأسَهُم بَينَهُم فَمَنَعَنيها.(462)

از پروردگارم سه چيز درخواست كردم، دو تاى آن را به من عطا نمود و مرا از يكى از آنها منع كرد. از او درخواست كردم امتم را با قحطى هلاك نگرداند، و پذيرفت. درخواست نمودم كه امتم را با غرق هلاك نكند، و پذيرفت. ولى خواستم كه بينشان نزاع نباشد، و آن را نپذيرفت.

4 . ايمانِ مشروط به اعتقاد به ولايت اهل بيت عليهم السلام و اخذ دين از طريق آنان

ص: 225

ايمانى مانع از تفرقه و بى نظمى است كه مشروط به اعتقاد به ولايت اهل بيت عليهم السلام باشد، و چون مردم بر اساس باورهاى اعتقادى خود زندگى كرده و پايبند هستند، اگر زندگى ها بر اساس اعتقادات غير سنّت الهى باشد بى نظمى و تفرقه آشكار مى گردد.

خداوند بارى تعالى در روز غدير خم با معرفى حضرت على عليه السلام و اعتقاد به آن حضرت پايه هاى دوستى و برادرى را با يك اعتقاد واحد چيد، و مردم پس از پذيرفتن دين اسلام با اين اعتقاد مؤمن گرديدند و با يكديگر برادر شدند، زيرا در قرآن آمده: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ»(463): «مؤمنين با هم برادرند».

5 . بيان حقايق در سنّت الهى و سيره معصومين عليهم السلام

بيان حقايق در سنّت الهى و سيره معصومين عليهم السلام آشكارا آمده، حتى جايى كه احتمال يا يقين بر ايجاد اختلاف بوده باز هم بيان حقيقت لازم بوده و ترك نشده است و عمل به آن نيز سفارش شده است. اينك به نمونه هايى از موارد تقديمِ حقّ بر وحدت در سنّت الهى و در سيره معصومين عليهم السلام اشاره مى كنيم:

1 . سنّت الهى

خداوند با علم ازلى مى دانست كه با دستور ابلاغ به پيامبرش بين حق و باطل جدايى حاصل مى شود، و اين ابلاغ باعث دو دستگى مى شود، ولى حتى در انجام ندادن اين كار پيامبرش را تهديد مى كند «وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ»(464): «و اگر (آنچه را كه خدا به تو وحى نموده به مردم نرسانى، رسالت او را انجام نداده اى»!

2 . سيره رسول خداصلى الله عليه وآله در ابلاغ ولايت حضرت على عليه السلام در روز غدير

ص: 226

پيامبرصلى الله عليه وآله مى دانست كه مسلمانان با طرح اين مسئله اختلاف كرده و به دو دسته شيعه على عليه السلام و مخالف او تقسيم مى شوند، ولى در عين حال از بيان حقّ كوتاه نيامد.

3 . سيره حضرت على عليه السلام در حكومتدارى

آن حضرت مى دانست كه با طرد معاويه و طلحه و زبير، حكومتش بر هم خورده و وحدت اسلامى متلاشى خواهد شد؛ ولى در عين حال دست به اين كار زد.

4 . سيره حضرت زهراعليها السلام

حضرت زهراعليها السلام با آنكه مى دانستند امت اسلامى بعد از شهادت پدر از هر طرف مورد تعرض است و مردم نيز تازه مسلمان بودند. با اين همه چنان مطلب را مهم ديده كه از خانه به سوى مسجد مى آيد و با ابوبكر محاجّه مى كند و به دفاع از حقّ امام زمانش قيام مى نمايد.

5 . سيره امام حسين عليه السلام

كارى كه امام حسين عليه السلام كرد و بعد از واقعه عاشورا چه نهضت ها و قيام هايى را در جامعه به راه انداخت همگى توجيه گر اين نكته است كه هنگام تعارض بين بيان حقِّ و مسئله وحدت اسلامى، بيان حق مقدّم است.

6 . رجوع به خدا و رسول صلى الله عليه وآله

از ديگر راه هاى ايجاد نظم و وحدت الهى، در هنگام اختلاف در جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله رجوع به خدا و رسول صلى الله عليه وآله است، كه خداوند مى فرمايد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا اَطيعوا اللَّهَ وَ اَطيعوا الرَّسولَ وَ اولِى الاَمرِ مِنكُم فَاِن تَنازَعتُم فى شَى ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللَّهِ وَ الرَّسولِ اِن كُنتُم تُؤمِنونَ بِاللَّهِ وَ اليَومِ الآخِرِ ذلِكَ خَيرٌ وَ اَحسَنُ تَأويلاً»(465): «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر از خود را! و هر گاه در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا و پيامبر باز گردانيد. اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد! اين كار براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است».

ص: 227

همچنين خداوند مى فرمايد: «وَ اَطيعوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ لا تَنازعوا فَتَفشَلوا وَ تَذهَبَ ريحُكُم وَ اصبِروا اِنَّ اللَّهَ مَعَ الصّابِرين»(466): «فرمان خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد! و نزاع و كشمكش نكنيد، تا سست نشويد و قدرت و شوكت شما از ميان نرود! و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است»!

بنابراين با رجوع به خدا و رسول صلى الله عليه وآله در مسائل و موضوعات خارجى از جمله تعيين امام و جانشينى بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله باعث ايجاد نظم و وحدت الهى در امت اسلامى شده ايم.

معرفى آخرين وحدت بخش انسان ها در خطابه غدير

در روز هجدهم ذى الحجه سال دهم هجرى در حجة البلاغ پيامبرصلى الله عليه وآله با معرفى ائمه اثنى عشرعليهم السلام و خصوصاً حضرت مهدى عليه السلام نظم و وحدت را براى آينده بشريت از طرف خداوند به ارمغان آورده فرمودند:

اَلا اِنَّ خاتَمَ الاَئِمَّةِ مِنَّا القائِمُ المَهدِىُّ.

آگاه باشيد! همانا آخرين امام مهدى قائم از ماست.

اَلا اِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَى الدّينِ.

آگاه باشيد! او بر همه اديان پيروز خواهد شد.

اَلا اِنَّهُ المُنتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ.

آگاه باشيد! او انتقام گيرنده از ستمگران است.

اَلا اِنَّهُ فَاتِحُ الحُصونِ وَ هادِمُها.

آگاه باشيد! او فتح كننده دژها و ويران كننده آنهاست.

اَلا اِنَّهُ قاتِلُ كُلِّ قَبيلَةٍ مِن اَهلِ الشِّركِ.

آگاه باشيد! او بر همه طوايف و قبايل اهل شرك غلبه يافته و آنها را هدايت مى كند.

ص: 228

اَلا اِنَّهُ مُدرِكٌ بِكُلِّ ثارٍ ِلاَولِياءِ اللَّهِ.

آگاه باشيد! او گيرنده خونبهاى همه اولياى خداست.

اَلا اِنَّهُ النّاصِرُ لِدينِ اللَّهِ.

آگاه باشيد! او يارى كننده دين خداست.

اَلا اِنَّهُ الغَرّافُ فى بَحرٍ عَميقٍ.

آگاه باشيد! او جرعه نوش و پيمانه گير از درياى بيكران الهى است.

اَلا اِنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذى فَضلٍ بِفَضلِهِ وَ كُلَّ ذى جَهلٍ بِجَهلِهِ.

آگاه باشيد! او هر صاحب فضيلتى را به مقدار فضلش و هر نادانى را به قدر نادانى اش نشان دهد و علامت نهد.

اَلا اِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُختارُهُ.

آگاه باشيد! او برگزيده و انتخاب شده خداوند تبارك و تعالى است.

اَلا اِنَّهُ وارِثُ كُلِّ عِلمٍ وَ المُحيطُ بِهِ.

آگاه باشيد! او وارث همه علوم و احاطه دارنده بر همه فهم ها و ادراك ها است.

اَلا اِنَّهُ المُخبِرُ عَن رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ المُنَبِّهُ بِأَمرِ ايمانِهِ.

آگاه باشيد! او حكايت از پروردگارش كند و از او خبر دهد و نشانه هاى او را برافراشته سازد.

اَلا اِنَّهُ الرَّشيدُ السَّديدُ.

آگاه باشيد! او راه يافته و استوار است.

اَلا اِنَّهُ المُفَوَّضُ اِلَيهِ.

آگاه باشيد! اوست كه همه امور مردم به او واگذار شده است.

اَلا اِنَّهُ قَد بَشَّرَ بِهِ مَن سَلَفَ مِنَ القُرونِ بَينَ يَدَيهِ.

آگاه باشيد! اوست كه پيشينيان از قرن ها پيش به ظهور او بشارت داده اند.

اَلا اِنَّهُ الباقى حُجَّةً وَ لا حُجَّةَ بَعدَهُ وَ لا حَقَّ اِلاّ مَعَهُ وَ لا نورَ اِلاّ عِندَهُ.

ص: 229

آگاه باشيد! اوست حجت باقى خداوند و پس از او حجتى نخواهد بود. حقى نيست مگر با او، و نورى جز نزد او نيست.

اَلا اِنَّهُ لا غالِبَ لَهُ وَ لا مَنصُورَ عَلَيهِ.

آگاه باشيد! كسى بر او چيره نخواهد شد و بر او پيروز نگردد.

اَلا وَ اِنَّهُ وَلِىُّ اللَّهِ فى اَرضِهِ وَ حَكَمُهُ فى خَلقِهِ وَ اَمينُهُ فى سِرِّهِ وَ عَلانِيَتِهِ.

آگاه باشيد! او ولىّ خدا در زمين و داور او در ميان خلق و امانتدار او در امور نهان و آشكار اوست.

بركات وحدت بخش عصر ظهور
اشاره

چهار نقطه اصلى در عصر ظهور وجود دارد كه كه ثمره آنها تحقق هرچه دقيق تر و آسان تر وحدت است:

1 . وحدت كلمه

امام هادى عليه السلام مى فرمايد: «هُوَ الَّذى يَجمَعُ الكَلِمَ وَ يُتِمُّ النِّعَمَ وَ يُحِقُّ اللَّهُ الحَقَّ وَ يُزهِقَ الباطِلَ، وَ هُوَ مَهدِيُّكُمُ المُنتَظَرُ»: «او كسى است كه وحدت كلمه ايجاد مى كند، و نعمت ها را كامل مى سازد، و خداوند حق را به دست او تحقق مى بخشد و باطل را نابود مى سازد. او مهدى منتظر شماست».

آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت كرد: «بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيرٌ لَكُم»(467) و سپس فرمود: «به خدا سوگند بقية اللَّه اوست».(468)

2 . عزت مؤمنين در سايه عدل

در دعاى ندبه مى خوانيم: «اَينَ مُعِزُّ الاَولِياءِ وَ مُذِلُّ الاَعداءِ». امام صادق عليه السلام فرمود: «اَوَما عَلِمتَ اَنَّ لِلحَقِّ دَولَةً وَ لِلباطِلِ دَولَةً، وَ كِلاهُما ذليلٌ فى دَولَةِ صاحِبِهِ. فَمَن اَصابَتهُ دَولَةُ الباطِلِ اقتُصَّ مِنهُ فى دَولَةِ الحَقِّ»(469): «مگر نمى دانى كه براى حق دولتى و براى باطل دولتى است، و هر يكى در دولت ديگرى خوار و بى مقدار است. كسى كه در دولت باطل مورد ستم قرار گيرد در دولت حق از او رفع ستم مى شود».

ص: 230

3 . جمع عقول بندگان

درباره شرايط زندگى در حكومت حضرت مهدى عليه السلام مى خوانيم:

اِذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ يَدَهُ عَلى رُؤوسِ العِبادِ فَجَمَعَ بِهِ عُقولَهُم وَ اَكمَلَ بِهِ اَخلاقَهُم، ثُمَّ مَدَّ اللَّهُ لِشيعَتِنا فى اَسماعِهِم وَ اَبصارِهِم حَتّى لا يَكونَ بَينَهُم وَ بَينَ القائِمِ بَريدٌ يُكَلِّمُهُم فَيَسمَعونَ وَ يَنظُرونَ اِلَيهِ وَ هُوَ فى مَكانِهِ.

هنگامى كه قائم ما قيام كند دست شريفش را بر سر بندگان گذارد و خردهاى آنها را گرد آورد و رشد آنها را كامل گرداند و خداوند بر وسعت بينايى و شنوايى آنان مى افزايد و در ميان قائم عليه السلام و آنها مانع و سدى نمى ماند. هر وقت قائم عليه السلام بخواهد با آنها سخن بگويد آنها هر كجا باشند مى شنوند، و آنها هر كجا هستند نگاه مى كنند و او رادر اقامتگاه خود مى بينند.(470)

4 . وفور نعمت و امنيت

همچنين درباره زندگى در روزگار حضرت بقية اللَّه الاعظم عليه السلام فرمود: «اِذا قامَ حَكَمَ بِالعَدلِ وَ ارتَفَعَ فى اَيّامِهِ الجَورُ وَ آمَنَت بِهِ السُّبُلُ وَ اَخرَجَتِ الاَرضُ بَرَكاتِها وَ رُدَّ كُلُّ حَقٍّ اِلى اَهلِهِ وَ لَم يَبقَ اَهلُ دينٍ حَتّى يُظهِروا الاِسلامَ وَ يَعتَرِفوا بِالايمانِ»(471): «چون قائم قيام كند به عدالت داورى مى كند و در زمان او ستم ريشه كن مى شود و راه ها امن مى گردد و زمين بركت هاى خود را ظاهر مى كند و هر حقّى به صاحب حق بر مى گردد و پيرو هيچ آيينى نمى ماند جز اينكه به اسلام مى گرود و به آن ايمان مى آورد».

سپس فرمود: «تَأمَنُ السُبُلُ، تَمشِى المَرأَةُ بَينَ العِراقِ وَ الشّامِ لا تَضَعُ قَدَمَيها اِلاّ عَلَى النَّباتِ وَ عَلى رَأسِها مِكتَلُها لا يُهَيِّجُها سَبُعٌ وَ لا تَخافُهُ»(472): «راه ها امن مى شود، به گونه اى كه زن از عراق تا شام برود و پاى خود را جز بر روى گياه نگذارد، در حالى كه جواهراتش را بر سرش بگذارد و هيچ درنده او را نترساند و او هم از درنده اى هراس نداشته باشد».

ص: 231

نتيجه سخن

از اهداف بلند غدير جلوگيرى از تفرقه و بى نظمى بين بشريت و امت اسلام بوده است؛ ولى اين هدف بزرگ غدير مثل ديگر اهداف آن تحقّق عملى پيدا نكرد، اما تجلّى نظم و وحدت الهى با حكومت عدالت گستر حضرت مهدى عليه السلام صورت مى گيرد.

منابع و مآخذ

1 . كشف الغمة فى معرفة الأئمة، اربلى، على بن عيسى، محقق، مصحح: رسولى محلاتى، هاشم، ناشر: بنى هاشمى، تبريز، چاپ اول، 1381ق.

2 . بحار الانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمة الأطهارعليهم السلام، مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، ناشر: دار إحياء التراث العربى، بيروت، چاپ دوم، 1403ق.

3 . تفسير ثعلبى، الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ثعلبى نيشابورى ابواسحاق احمد بن ابراهيم، ناشر: دار إحياء التراث العربى، بيروت، چاپ اول، 1422 ق.

4 . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حسكانى عبيد اللَّه بن احمد، تحقيق: محمد باقر محمودى، ناشر: سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران، چاپ اول، 1411 ق.

5 . تفسير روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، شهاب الدين محمود الآلوسى، تحقيق: على عبدالبارى عطى، ناشر: دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1415ق.

6 . الأمالى (للصدوق)، ابن بابويه، محمد بن على، ناشر: اعلمى، بيروت، چاپ پنجم، 1400 ق 1362 ش.

7 . روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ناشر: انتشارات رضى، قم، چاپ اول.

8 . الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، ناشر: مرتضى، مشهد، چاپ اول، 1403 ق.

9 . اعلام الورى بأعلام الهدى، طبرسى، فضل بن حسن، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ سوم، 1390 ق.

10 . اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، ناشر: اعلمى، بيروت، چاپ اول، 1425 ق.

ص: 232

11 . عوالم العلوم و المعارف والاحوال، بحرانى اصفهانى، عبداللَّه بن نوراللَّه، محقق و مصحح: موحد ابطحى اصفهانى، محمدباقر، ناشر: مؤسسة الإمام المهدى عليه السلام، قم، چاپ دوم، 1382 ش.

12 . اليقين، ابن طاووس، على بن موسى، محقق و مصحح: انصارى زنجانى خوئينى، ناشر: دار الكتاب، قم، چاپ اول، 1413 ق.

13 . التحصين لأسرار ما زاد من كتاب اليقين، ابن طاووس، على بن موسى، محقق و مصحح: انصارى زنجانى خوئينى، اسماعيل، ناشر: مؤسسة دار الكتاب، قم، چاپ اول، 1413 ق.

14 . الالفين، علامه حلى حسن بن يوسف، انتشارات دار الهجرة قم، 1409 ق.

15 . نهج الحقّ و كشف الصدق، علامه حلى، حسن بن يوسف، ناشر: دارالكتاب اللبنانى، بيروت، چاپ اول، 1982 م.

16 . الأمالى (للمفيد)، شيخ مفيد، محمد بن محمد، محقق و مصحح: استاد ولى، حسين وغفارى على اكبر، ناشر: كنگره شيخ مفيد، قم، چاپ اول، 1413 ق.

17 . الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف، ابن طاووس، على بن موسى، محقق و مصحح: عاشور، على، ناشر: خيام، قم، چاپ اول، 1400 ق.

18 . كفاية الأثر، على بن محمد خزاز قمى، انتشارات بيدار قم، 1401 ق.

19 . من لا يحضره الفقيه، ابن بابويه، محمد بن على، محقق و مصحح: غفارى، على اكبر، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، سال چاپ دوم، 1413 ق.

20 . الكافى، كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق و مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق.

21 . عيون اخبار الرضاعليه السلام، ابن بابويه، محمد بن على، محقق و مصحح: لاجوردى، مهدى، ناشر: نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378 ق.

ص: 233

22 . الغيبة للحجة، طوسى، محمد بن الحسن، محقق و مصحح: تهرانى، عباداللَّه و ناصح، على احمد، ناشر: دار المعارف الإسلامية، قم، چاپ اول، 1411 ق.

23 . الزام الناصب فى اثبات الحجة الغائب عليه السلام، يزدى حايرى، على بن زين العابدين، محقق و مصحح: عاشور، على، ناشر: مؤسسة الاعلمى، بيروت، چاپ اول، 1422 ق.

24 . كشف الغمة فى معرفة الأئمةعليهم السلام، اربلى، على بن عيسى، محقق و مصحح: رسولى محلاتى، هاشم، ناشر: بنى هاشمى، تبريز، چاپ اول، 1381 ق.

25 . نهج البلاغة، شريف الرضى، محمد بن حسين، ترجمه: دشتى، محمد، ناشر: مشهور، قم، چاپ اول، 1379 ش.

26 . الارشاد للمفيد، مفيد، محمد بن محمد، مترجم:رسولى محلاتى، سيد هاشم، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ دوم، بى تا.

27 . اسرار آل محمدعليهم السلام، ترجمه كتاب سليم، سليم بن قيس هلالى، محقق و مترجم: انصارى زنجانى خوئينى، اسماعيل، ناشر: نشر الهادى، قم، چاپ اول، 1416 ق.

28 . شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، عبد الحميد بن هبه اللَّه، محقق و مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل، ناشر: مكتبة آية اللَّه المرعشى النجفى، قم، چاپ اول، 1404 ق.

29 . صحيح البخارى، محمد بن اسماعيل بن ابراهيم، دارالقلم، بيروت.

30 . ينابيع الموده، سليمان بن ابراهيم القندوزى الحنفى، الشريف الرضى، قم.

31 . سيره ابن هشام، ابى محمد عبدالملك بن هشام، شركة الحلبى، مصر 1355ق، 1936م.

32 . اسدالغابة، ابن اثير على بن محمد الجزرى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

33 . تاريخ الامم و الملوك، ابى جعفر محمد بن جرير طبرى، موسسة الاعلمى، بيروت.

34 . صحيح مسلم، مسلم بن الحجاج النيشابورى، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

ص: 234

35 . الطبقات الكبرى، ابن سعد، دار صادر، بيروت.

36 . المسند، الامام احمد بن حنبل، دار صادر، بيروت.

37 . الامامة و السياسة، ابن قتيبة عبداللَّه بن مسلم الدينورى، شركه الحلبى، مصر.

38 . الغدير، عبدالحسين امينى، موسسة الاعلمى الطبعه الاولى، 1414 ق، دارالكتاب العربى، بيروت.

39 . صحيح سنن التزمذى، محمد بن عيسى الترمذى، دار الفكر، بيروت.

40 . موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، معهد باقر العلوم، دار المعروف، قم، 1415ق، 1995 م.

41 . المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، المكتبة العصرية، بيروت، 1420ق، 2000 م .

42 . نهج الحياة، محمد دشتى، موسسة تحقيقاتى اميرالمؤمنين عليه السلام، قم، چاپ سوم، 1378ش.

43 . تاريخ الغيبة الصغرى، محمد الصدر، دار الكتاب الاسلامى، 1424 ق، 1382 ش .

44 . جامع البيان طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير الطبرى، دار الفكر، بيروت، 1426ق، 2005م

تجلى عدالت علوى در حكومت مهدوى / محمد مجتهدى

چكيده

1 . غدير به عنوان وصيتنامه اجرائى پيامبرصلى الله عليه وآله قابل ملاحظه است.

2 . در اين وصيتنامه به آغاز و انجام هدايت الهى توجه شده است.

3 . در اين وصيتنامه مشخصات حكومت مهدوى بيان شده است كه هفده خصوصيت است.

4 . فرازهاى دعاى ندبه مفسّر فرازهاى خطبه غدير درباره قالب سيستم حكومتى حضرت مهدى عليه السلام است.

5 . غدير طرح دو حكومت با يك محور است: علوى و مهدوى.

6 . آتش سقيفه بر سر غدير را جز آب عدالت مهدوى خاموش نمى كند.

7 . يك هماهنگى و وحدت روش بين اميرالمؤمنين و امام زمان عليهما السلام وجود دارد.

ص: 235

8 . ميزانيت حق و عدل در حكومت اميرالمؤمنين و امام زمان عليهما السلام.

واقعه غدير يكى از رويدادهاى مهم تاريخ اسلام است. غدير براى حضرت على عليه السلام مانند بعثت براى رسول خداصلى الله عليه وآله است. جنبه هاى تاريخى و سياسى و حقوقىِ غدير از زاويه عقل و نقل قابل بررسى و تحقيق است، اگر چه در طول تاريخ صدها شرح و تفسير در موضوعات تاريخى و مباحث استدلالى امامت آن به رشته تحرير درآمده است، اما از جنبه حقوقى و محتواى اجرايى كمتر مورد توجه واقع شده است.

غدير وصيتنامه اجرائى پيامبرصلى الله عليه وآله

از آنجا كه اسلام داراى يك نظام و سيستم جامع هدايتى با كليه ملزوماتش بوده، لذا جلوه حقيقى اجرايى آن بعد از زمان رسالت پيامبر عاليقدر اسلام صلى الله عليه وآله از غدير انتظار مى رفت، ولى صد افسوس كه اين آرزو جامه عمل نپوشيد.

غدير جدا از جنبه هاى گوناگون، از جنبه وصيتى نيز قابل توجه است. بيان رسول خداصلى الله عليه وآله در آخرين لحظات زندگى نسبت به اسلام و احكام آن، حكم يك وصيتنامه را دارد؛ و قاعده وصيت اين است كه به اهمّ موضوعات اشاره شود، و با اجراى موضوعات اصلى، جزئيات خواه ناخواه اجرا خواهد شد.

توجه به آغاز و انجام هدايت الهى

در وصيتنامه الهى غدير، رسول خداصلى الله عليه وآله پس از توجه دادن به عظمت توحيد، مسئله اساسى ديگرى را كه امامت و ولايت امامان بعد از خود است مطرح مى كند. سپس به جايگاه حضرت على عليه السلام در اسلام و همچنين خودش اشاره مى نمايد. آنگاه از آخرين وصىّ خود يعنى حضرت مهدى عليه السلام سخن مى گويد، كه اين قسمت از پيام رسول خداصلى الله عليه وآله قابل توجه است.

ص: 236

دقت در اين وصيت الهى اين مطلب را آشكار مى نمايد كه نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله به آغاز و انجام هدايت دين توجه بيشتر دارد. يعنى اگر هدايت جامعه بعد از رسالت با امامت و ولايت حضرت على عليه السلام آغاز مى شود، به طور قطع و يقين سرانجامش از آنِ حضرت مهدى عليه السلام است.

مشخصات حكومت مهدوى در غدير

در اين پيام مشخصات حكومت مهدوى - كه صورتِ عملىِ حكومت علوى است - بيان مى گردد كه دقت در هر يك از فرازهاى اين قسمت از خطبه اين حقيقت را آشكارا بيان مى كند. رسول اكرم صلى الله عليه وآله خطاب به حاضران اين گونه مى فرمايند:

اى مردم! آخرين هادى اين امت مهدى از ماست و فرزند من است. با اين ويژگى ها:

1 . آگاه باشيد كه او بر همه دين ها غالب آمده و حقيقت دين اسلام را ظاهر خواهد نمود.

2 . آگاه باشيد كه او از ظالمين و ستمكاران انتقام مى گيرد.

3 . آگاه باشيد كه او تمام دژهاى مستحكم را فتح كرده و همه را ويران خواهد كرد.

4 . آگاه باشيد كه او نظام شرك را برچيده و نظام هدايت را جايگزين خواهد نمود.

5 . آگاه باشيد كه او انتقام گيرنده از خون به ناحقّ ريخته اولياء خداست.

6 . آگاه باشيد كه او ياور و حامى دين خداست.

7 . آگاه باشيد كه او بهره گيرنده درياى ژرف حقايق است.

8 . آگاه باشيد كه او مشخص كننده فضيلت هر صاحب فضل و جهالت هر جاهل است.

ص: 237

9 . آگاه باشيد كه او انتخاب شده و برگزيده خداوند است.

10 . آگاه باشيد كه او وارث همه علوم است و بر آنها احاطه و اشراف دارد.

11 . آگاه باشيد كه او خبر دهنده از جانب خداوند و بيانگر مراتب ايمان و استوار كننده آيات الهى است.

12 . آگاه باشيد كه او رشيد و استوار در صراط مستقيم است.

13 . آگاه باشيد كه همه امور به او تفويض شده است.

14 . آگاه باشيد كه به آمدن او پيشينيان بشارت داده اند.

15 . آگاه باشيد كه او آخرين حجت خداوند است، و بعد از او حجتى نخواهد بود و هيچ حقى نخواهد بود مگر همراه او و هيچ نورى نيست مگر نزد او.

16 . آگاه باشيد كه بر او نه كسى غالب خواهد بود و نه پيروز.

17 . آگاه باشيد كه او ولىّ و حكم كننده و امينِ پنهان و آشكار خداوند در زمين است.

آنگاه بعد از اين معرفى صريح و گويا مى فرمايد: «اى مردم! آنچه لازم و ضرورى بود براى شما روشن كرده و تفهيم نمودم». يعنى ديگر هيچ بهانه اى براى نپذيرفتن وجود ندارد، و به يقين استمرار حاكميت علوى به حاكميت مهدوى ختم خواهد شد.

با توجه به اين شاخصه هاى گويا، و با نگاهى به فرازهايى از دعاى ندبه - كه آن نيز بيان معصوم عليه السلام است - قالب سيستم حكومتى حضرت مهدى عليه السلام و نوع اجراى آن به وضوح معلوم مى شود. در واقع آنچه قرار بود به دست با كفايت على عليه السلام اجرا شود، به دست اين ذخيره غدير انجام خواهد گرفت.

ص: 238

طراحى دو حكومت علوى و مهدوى در غدير

پس در غدير تصوير دو حكومت با يك محور طراحى شده است. گويى رسول عاليقدر از نيّت منافقان و كافران خبر داشت كه چه توطئه اى در سر دارند، و نخواهند گذاشت سنّت نبوى به امامت علوى اتصال يابد. گويى مى بيند كه چگونه سنّتش به بدعت تبديل شده و ظلم و ستم جايگزين عدل و قسط خواهد شد؛ و چه ستم و ظلمى كه شعله آتش آن تا ظهور زبانه خواهد كشيد، و كسى جز حضرت مهدى عليه السلام نخواهد توانست اين آتش شعله گرفته از سقيفه را، با آب عدالت مهدوى خاموش كند، چرا كه «اِذا قامَ الحُجَّةُ سارَ بِسيرَةِ اَميرِالمُؤمِنينَ عَلِىٍ عليه السلام»(473): «هنگامى كه حضرت مهدى عليه السلام ظهور كند به مانند سيره امام على عليه السلام رفتار مى نمايد». در حقيقت يك هماهنگى و وحدت روش بين اين دو امام همام برقرار است.

از آنجا كه بر اساس آيه صريح قرآن: «وَ اِذا حَكَمتُم بَينَ النّاسِ اَن تَحكُموا بِالعَدلِ»(474) بنيان حكومت امام عصرعليه السلام بر تحقق عدل الهى در تمام زمينه هاست، و روايات رسيده از معصومين عليه السلام اين حقيقت را آشكار مى نمايد. وجود سه واژه عدل و عقل و حق، كه از نظر كاربردى در فرهنگ اسلام و تشيع بيشتر استفاده شده و از موقعيت مقدسى برخوردار است، و على رغم معانى متفاوت هر سه در نهايت به يك معنى ختم مى شود و اينكه هر شى ء آن گونه كه خداوند مى خواهد سر جايش باشد و تحقق اين امر انجام نمى پذيرد، مگر به دست منتخب خداوند حكيم، عليم و مهربان.

نكته مهمتر اينكه عدالت اگر چه واژه بسيار شيرين و مورد قبول مؤمن و كافر است، اما در اجرا تلخ و ناگوار است. بيان اميرِ كلام حضرت على عليه السلام گواه اين مطلب است، آنجا كه فرمودند: «عدالت به هنگام سخن گفتن داراى ميدان وسيعى است، اما به هنگام عمل بسيار ضيق است».

ص: 239

وحدت روش بين اميرالمؤمنين و امام زمان عليهما السلام

نكته جالب ديگر اينكه حضرت مهدى عليه السلام فرزند كسى است كه رسول معظم عليه السلام او را معيار حق قرار داده، هم در دنيا و هم در آخرت. «عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ يَدورُ حَيثُما دار»(475): «على همراه حق و حق همراه على است. حق مى گردد همان جا كه على مى گردد». «عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ وَ لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ يَومَ القِيامَةِ»(476): «على با حق و حق با على است، و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در روز قيامت كنار حوض بر من وارد گردند».

اين حديث از احاديث عجيب است، چرا كه على عليه السلام را ميزان حق معرفى مى كند؛ زيرا كه حق محض على عليه السلام است. امام مهدى عليه السلام فرزند چنين شخصيتى است و همه افعال و رفتار او حق محض است، چون پدرش حق محض بوده و او به سيره پدرش عمل خواهد كرد. لذا تمام آنچه در دوران حكومت ايشان اتفاق مى افتد و او انجام خواهد داد حق است. آن روز است كه عدل زيباترين آرزوى انسان ها تحقق مى يابد. به عبارت ساده بايد گفت: حضرت مهدى عليه السلام در اجراى نظام عدالت پا جاى پاى حضرت على عليه السلام خواهد گذاشت.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «العَدلُ اَساسٌ بِهِ قِوامُ العالَمِ»(477): «عدل اساسى است كه هستى بدان استوار و محكم است». يا در بيانى كوتاه شكل حيات را معين مى نمايد: «العَدلُ حَياةٌ»(478): «عدل زندگى است».

در اين بيان، مولا چهار چوب زندگى را معلوم مى كنند؛ و چون در زمان حيات خود با توجه به مشكلات ايجاد شده چنان كه شايسته بود اجراء نشد در حاكميّتِ سراسر عدلِ حضرت مهدى عليه السلام انجام خواهد شد.

ص: 240

همچنين مى فرمايد: «العَدلُ حَياةُ الاَحكامِ»(479): «حيات و روح احكام با عدل است». حكمى كه عدل در آن نباشد حكم مرده را دارد، و در ايام حكومت حضرت بقية اللَّه عليه السلام تمام احكام صادره بر اساس عدل خواهد بود.

«الرَّعِيَّةُ لا يُصلِحُها اِلاَّ العَدلُ»(480): «رعيت جز به عدل اصلاح نمى پذيرد». يعنى اصلاح وضع مردم در همه زمينه ها بستگى به عدالت حاكم دارد؛ و چون حاكمان با حقيقت عدالت مأنوس نيستند وضع مردم هم روز به روز بدتر مى شود. در حكومت حقّه مهدوى چون عنصر عصمت مقدم بر عدالت است، آن حضرت با روندى آسان به اصلاح وضع رعيّت و مردم مى پردازد، چون براى حكومت صِرف عدالت كافى نيست، بلكه عصمت لازم است.

«اِنَّ العَدلَ ميزانُ اللَّهِ سُبحانَهُ الَّذى وَضَعَهُ فِى الخَلقِ وَ نَصَبَهُ ِلاِقامَةِ الحَقِّ فَلا تُخالِفهُ فى ميزانِهِ وَ لا تُعارِضهُ فى سُلطانِهِ»(481): «عدل ترازويى است كه خداوند سبحان در ميان خلق براى برپايى حقّ قرار داده، پس با او در ميزانش مخالفت نكن و با او در حاكميّتش معارضه منما».

در اين بيان، عدل به ترازو تشبيه شده و مخالفت با آن مخالفت با حاكميت خداوند خواهد بود؛ و كسى كه توان اجراى عدالت را ندارد عملاً با خدا در حال معارضه است.

تصويرى از حكومت مهدوى بر اساس غدير

حضرت صادق عليه السلام حكومت حضرت مهدى عليه السلام را اين گونه به تصوير مى كشد:

اِذا قامَ القائِمُ حَكَمَ بِالعَدلِ وَ ارتَفَعَ فى اَيّامِهِ الجَورُ وَ آمَنَت بِهِ السُّبُلُ وَ اَخرَجَتِ الاَرضُ بَرَكاتِها وَ رَدَّ كُلَّ حَقٍّ اِلى اَهلِهِ وَ لَم يَبقَ اَهلُ دينٍ حَتّى يُظهِروا الاِسلامَ وَ يَعتَرِفوا بِالايمانِ، ... وَ حَكَمَ بَينَ النّاسِ بِحُكمِ داوُدَ وَ حُكمِ مُحَمَّدٍعليه السلام. فَحينَئِذٍ تُظهِرُ الاَرضُ كُنوزَها وَ بَركاتِها، تُبدى زينَتَها فَلا يَجِدُ الرَّجُلُ مِنكُم يَومَئِذٍ مَوضِعاً لِصَدَقَتِهِ وَ لا لِبِرِّهِ لِشُمولِ الغِنى جَميعَ المُؤمِنينَ ... اِنَّ دَولَتَنا آخِرُ الدُّولِ وَ لَم يَبقَ اَهلُ بَيتٍ لَهُم دَولَةٌ اِلاّ مَلَكوا قَبلَنا لِئَلاّ يَقولوا: «اِذا رَأَوا سيرَتَنا لَو مَلَكنا سِرنا مِثلَ سيرَةِ هؤُلاءِ»، وَ هُوَ قَولُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقين».(482)

ص: 241

هنگامى كه حضرت مهدى عليه السلام ظهور مى كند همه چيز را اين گونه متحول مى كند:

1 . حكومتش بر اساس عدل است.

2 . ظلم و جور در ايام حكومتش از بين مى رود.

3 . راه ها در پرتو حكومتش امن و امان مى گردد.

4 . زمين بركاتش را خارج مى نمايد.

5 . حقّ هر كسى به خودش مى رسد.

6 . جز اسلام دينى باقى نمى ماند و همه با ايمان به اسلام شناخته مى شوند.

7 . در ميان مردم همانند حضرت داود و حضرت محمّدعليهما السلام حكم و داورى مى نمايد.

8 . به بركت وجود حضرت زمين گنج هاى خود را آشكار مى سازد و بركات خود را نمايان و آشكار مى نمايد.

9 . كسى در آن زمان براى انفاق و صدقه موردى پيدا نمى كند، زيرا همه بى نياز و غنى هستند.

حضرت صادق عليه السلام در ادامه به يك نكته اساسى اشاره دارد و مى فرمايد:

دولت ما آخرين دولت است. همه كسانى كه قرار بود حكومت كنند قبل از ما به حكومت مى رسند تا چنانچه روش ما را در حكومت ببينند نگويند: «اگر ما به حكومت مى رسيديم مانند اينان حكومت مى كرديم»! و اين همان گفته خداوند متعال است كه فرمود: «وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ».

آرى عاقبت از آنِ متقين است و رأس و امير آن وجود مقدس حضرت مهدى عليه السلام است. به اميد آن روز زيبا كه طلوع عدالت علوى در حكومت مهدوى است.

-----------------------------

منابع و مآخذ

1 . قرآن كريم.

2 . اعلام الورى بأعلام الهدى، طبرسى، فضل بن حسن، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ سوم، 1390 ق.

ص: 242

3 . بحار الانوار، علامه مجلسى، ناشر: اسلاميه، تهران، سال چاپ: مختلف، نوبت چاپ: مكرر.

4 . شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، عبدالحميد بن هبة اللَّه، محقق و مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل، ناشر: مكتبة آية اللَّه المرعشى النجفى، قم، چاپ اول ، 1404 ق.

5 . غرر الحكم و درر الكلم، تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، ناشر: دفتر تبليغات، قم، چاپ اول، 1366 ش

تجلى عبوديت انسان بر اساس غدير در ظهور / محمد رضا فريدونى

چكيده

1 . غدير بزرگترين رخداد عظيم الهى است، كه توانست با تحقق خود عالى ترين و برترين فضيلت را براى دين برگزيده الهى رقم زند و از مرزهاى اسلام عبور كند، و با جهانى شدن نه تنها در اسلام بلكه در تاريخ بشريت ثبت گردد.

2 . دين برگزيده الهى اسلامى است كه در روز غدير تجلى و ظهور رسمى يافت.

3 . دلائلى كه از قرآن اثبات مى شود، يأس مخالفان از نفوذ در دين در آيه اكمال، پر نمودن جايگاه رهبرى الهى مسلمين بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله با معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام است.

4 . ارتباط واقعه غدير خم با عصر ظهور امام زمان عليه السلام.

وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرضِ كَمَا استَخلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدونَنى لايُشرِكونَ بى شَيئاً وَ مَن كَفَرَ بَعدَ ذلِكَ فَأولئِكَ هُمُ الفاسِقونَ.(483)

خداوند به بعضى از شما كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وعده داده كه ايشان را در زمين جانشين قرار دهد همان گونه كه پيشينيان ايشان را خليفه و جانشين قرار داد؛ و (به شما وعده داد كه) براى ايشان دينشان را كه برگزيده و مورد رضايت اوست برترى و قدرت بخشد، و تمامى هراس آنان را به آرامش و امنيّت تبديل نمايد.

ص: 243

(آنگاه كه اين زمينه ها آماده و محقّق گشت) بايد تنها مرا پرستش نمايند و به من هيچ شركى نورزند، و اگر كسانى بعد از اين امور كفر و ناسپاسى ورزند، بدانند كه ايشان همان فاسقند.

وعده تفوُّق دين مورد رضاى خدا

آنچه در بدو امر از آيه شريفه برداشت مى شود اين است كه خداوند وعده تفوّق و برترى دين مورد رضاى خويش را بر هر قدرت و عقيده اى اعلام مى دارد. شكّى نيست كه وعده الهى قطعاً به وقوع خواهد پيوست، زيرا كه فرموده: «كانَ وَعدُهُ مَفعولاً».(484) ولى آنچه بايد روشن شود تشخيص و شناخت دين برگزيده الهى است، كه كدام دين مصداق «دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم» بوده و قرار است بر هر قدرت و دينى تسلّط و قدرت پيدا كند؟

شايسته است براى شناسايى تنها دين مرضىِّ الهى به كلام وحى رجوع نماييم. قرآن مجيد در آيتى كه در حجّة الوداع نازل شده مى فرمايد: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً».(485) با توجّه به اين فراز آيه شريفه روشن مى شود: دين برگزيده و مورد رضاى الهى اسلامى است كه در آن روز تجلّى و ظهور رسمى يافت. ويژگى مهم اين آيه آن است كه از دين برگزيده الهى خبر مى دهد. بنابراين ضرورت دارد كه در آن تدبّر و تفقّه شود تا با دقّت بيشتر اركان دين مقبول و برگزيده الهى كه در آن روز مفتخر به دريافت نشان والاى رضايت پروردگار گرديد را باز شناخت.

تأمين آينده دين در غدير

كدام رخداد عظيم بود كه توانست با تحقّق خود اكمال دين را با «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم» هستى بخشد، و با «اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى» تماميت نعمت را به نمايش نهد و با «رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً» عالى ترين و برترين فضيلت را براى دين برگزيده الهى رقم زند، و مسلمانان متعهّد و متديّن به آن را بزرگى و عظمت بخشد؟

ص: 244

تدبّر در قرآن ما را در رسيدن به پاسخ صحيح كمك مى كند. شكّى نيست كه لازمه يأس اميد است؛ يعنى بايد اميدى باشد تا بر اثر وقوع امرى تبديل به يأس گردد. بايد ديد از نظر قرآن اميد مخالفان براى نفوذ در دين نسبت به چه موضوعى بوده است؟

تدبر و دقت در موقعيت قرآنى آيه اكمال
اشاره

برخى ساده انديشان، احكام مُحرّماتى را كه در صدر آيه شريفه ذكر گرديده، محمل اين اكمال و اتمام و رضايت الهى پنداشته اند، كه با تأمّلى اندك بى پايگى نظريه آنان روشن مى گردد:

يكم: با توجه به فراز پايانى آيه، مى بينيم حكم تحريم برخى مأكولات كه در صدر آيه ذكر گرديده با دو شرط اضطرار و استفاده در حدّ لزوم مى شكند: «فَمَنِ اضْطُرَّ فى مَخمَصَةٍ غَيرَ مُتَجانِفٍ ِلاِثمٍ فَاِنَّ اللَّهَ غَفورٌ رَحيمٌ». اگر اميد مخالفان اسلام براى نفوذ در دين به خوردن آن محرمات باشد، ناچار پس از نزول آيه بايد مخالفان اسلام تنها بر مضطرين اميد بندند، زيرا فقط ايشان از حكم تحريم خارجند! جالب آنكه حتّى موردى ذكر نشده كه مخالفان اسلام با ترويج و تبليغ خوردن گوشت هاى حرام مذكور توانسته باشند در دين خدا نفوذ نمايند! بديهى است كه در اين صورت نمى توان مدعى شد نزول اين احكام باعث يأس مخالفان از نفوذ در دين گرديده است.

دوم: با تدبّر در قرآن مى بينيم آيات مشابه ديگرى نيز نازل گرديده كه حكم تحريم برخى محرّمات را در خود دارد، يا حتّى در برخى موارد به محرّمات ذكر شده در اين آيه نيز در آيات ديگر اشاره گرديده است(486)، حال آن كه از فضائلى كه در اين آيه به قول مدّعيان به اين احكام داده شده در آيات مشابه هيچ خبرى از آن فضيلت يا فضائل نيست! اگر اعلام اين محرّمات به لحاظ اهميّتشان داراى چنين فضائلى هستند كه سبب اكمال دين و اتمام نعمت و رضايت الهى گردد، مى بايست براى همين احكام در آيات ديگر يا احكام مشابه كه از نظر اهميّت شأنى كمتر از احكام صدر آيه شريفه اكمال ندارند، نيز چنين فضائلى رقم مى خورد، در حالى كه چنين نشد و اين امر خود نشانى روشن از عدم صلاحيّت احكام مذكور در ايجاد يأس كفار از نفوذ در دين را دارد.

ص: 245

سوّم: اگر قرار باشد نزول اين احكام سبب اكمال دين و ايجاد يأس براى مخالفان نسبت به نفوذ در دين شود، ناچار بايد اين احكام آخرين احكام نازله در قرآن باشند، حال آن كه قرآن و روايات و عرف اين مطلب را نمى پذيرند.

اما قرآن:

1 . در همين سوره آيات احكامى بعد از آيه اكمال نازل شده است، مثلاً: «اليَومَ اُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذينَ اُوتواالكِتابَ حِلٌّ لَكُم وَ طَعامُكُم حِلٌّ لَهُم ...» .(487) كه اين آيه خود بيان مى دارد آيه اكمال آخرين آيه حكمى نيست.

2 . با تأمّل در قرآن و با استناد به اقوال جمهور مفسرين، هيچ آيه اى از كتاب خداوند، تصريحاً يا تلويحاً دالّ بر اين نكته نيست كه اميد مخالفانِ اسلامِ واقعى براى نفوذ در دين از طريق اكل گوشت هاى حرام بوده است.

اما روايات:

اهل سنّت خود معتقدند كه آيه اكمال آخرين آيه حكمى نيست:

1 . «اِنَّ آخِرَ آيَةٍ نَزَلَت آيَةُ الرِّبا».(488)

2 . «قالَ عُمَرُ: اِنَّ آيَةَ الرِّبا آخِرُ ما نَزَلَت وَ قُبِضَ رَسولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله قَبلَ اَنْ يُبَيِّنَ لَنا شَأنَها».(489)

3 . «عَنِ ابْنِ عَبّاسٍ: آخِرُ آيَةٍ نَزَلَت آيَةُ الرِّبا».(490)

طبرى در يك اظهار نظر جالب مى گويد: «هيچ دانشمندى نمى تواند بپذيرد كه وحى تا هشتاد روز قبل از رحلت آن حضرت قطع گردد، بلكه چون رحلت نزديك است بايد وحى بيشتر و پى در پى آيد، به ويژه آن كه آيات احكاميّه بعد از آيه اكمال مانند حكم «كلاله» نازل شده است. لذا نمى توان گفت كه اكمال دين به اكمال احكام و عبادات است».(491)

ص: 246

اما عُرف:

1 . روشن است كه حكم تمامى موضوعات مبتلا به مسلمانان تا روز قيامت در زمان رسول خداصلى الله عليه وآله نيامده بود و فريقين در زمان غيبت حجّت الهى پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از نظر اهل سنّت و در عصر غيبت امام عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف از نظر شيعه براى رسيدن به احكام موضوعات جديد و مستحدثه كه حكم صريح آنها در سنّت وجود ندارد، با استفاده از قواعدى مانند «اصالة البرائة» و «قاعده لا ضرر» و «قاعده يد» يا «قياس و استحسان» و غيره، به استنباط احكام مى پردازند و بر آن اساس فتوى مى دهند. حال چگونه مى توان مدّعى شد اكمال دين با بيان احكام تمامى موضوعات محقّق شده باشد؟!

پس نزول چند حكم تحريمى نسبت به چند موضوع كه بعضاً مكرّرند، مسلّماً سبب اكمال دين نشده و بالتّبع عامل ايجاد يأس كامل مخالفان از نفوذ در اسلام نمى گردد.

2 . اختلاف در فتاواى فقهاء و عمل كردن مسلمانان به فتاواى مختلف كه خود به نوعى دليل بر تغيير احكام مى باشد، به هيچ وجه سبب اميد دشمنان براى نفوذ در اسلام نشده است. البته بديهى است وجود برخى از فتاواى متعارض در پاره اى از احكام، حكايت از آن دارد كه لااقل بعضى از آن فتاوا با حكم الهى موافقت ندارد؛ و با توجّه به آن كه وعده الهى نسبت به يأس مخالفان و اكمال دين كلّى بوده و استمرار آن يأس را تا روز قيامت بيان مى دارد و نيز آن كه در عصر غيبت حجّت الهى حضرت ولى عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف اكمالى در احكام نسبت به تمامى موضوعات به وجود نيامده است، ناچار بايد پذيرفت كه يأس كفّار و اكمال دين ارتباطى با نزول احكام ندارد.

ص: 247

بعد از آنكه عدم صلاحيّت احكام نازله در صدر آيه به عنوان عامل اكمال دين و يأس كامل از نفوذ در آن ثابت گشت، مجدداً به بررسى سؤال مطرح شده در آغاز نوشتار مى پردازيم.

بررسى علل يأس دشمنان در غدير

تدبّر در قرآن ما را در رسيدن به پاسخ صحيح كمك مى كند. شكّى نيست كه اميد لازمه يأس است. يعنى بايد اميدى باشد تا بر اثر وقوع امرى تبديل به يأس گردد. لذا براى درك حقيقت، بايد ديد از نظر قرآن اميد مخالفان براى نفوذ در دين نسبت به چه موضوعى بوده است؟

قرآن در بخشى از آيتى مى فرمايد: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيبَ المَنونِ»(492): «در كمين و منتظر مرگ او هستيم». بر اين اساس روشن مى شود اميد مخالفان اسلام معطوف به بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه وآله بوده است. با رحلت آن حضرت جايگاه رهبرى الهى مسلمين خالى مى شود و رخنه اى در دين ايجاد مى گردد كه اگر تدبيرى در جهت رفع و دفع اين ثلمه انديشيده نشود، رياست طلبان با نفوذ در رهبرى يا به دست گرفتن سكّان آن، زمينه اى براى نفوذ در دين ايجاد مى كنند. بدين رو اميد مخالفان نفوذ در رهبرى اسلامى بوده، و اگر قرار باشد اين اميد تبديل به يأس گردد بايد از طرف خداوند تكليف رهبرى بعد از رسول اكرم صلى الله عليه وآله در روزى از ايّام حجّة الوداع روشن شده باشد تا زمينه يأس كامل كفّار فراهم گردد و وعده الهى در «اليَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم» كاملاً محقّق گردد.

تولد رسمى امامت و ولايت

ص: 248

با مراجعه به تاريخ درمى يابيم تنها روزى كه در آن ايّام حائز چنين رخداد عظيمى بوده روز غدير خم است، كه در آن روز امامت و ولايت تولّدى رسمى پيدا كرد. رسول خداصلى الله عليه وآله از تمامى مؤمنين در همه اعصار و امصار نسبت به آن ميثاق گرفت و ارزشمندترين رسالت الهى خويش را ابلاغ فرمود.

رسول اكرم صلى الله عليه وآله در غدير خم به فرمان الهى «يا اَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ»(493) عهده دار ابلاغ امر مهم و سرنوشت ساز و حياتىِ امامت و ولايت به مسلمانان گرديد، و طى تشريفات باشكوه و بى بديلى كه در ابلاغ هيچ تنزيلى چنين سابقه و نظيرى نداشت، امر ابلاغ را انجام داد و با ابلاغ رسمى آن دستور الهى و اخذ ميثاق، حصنى عظيم براى صيانت از تنها دين منتخب الهى ايجاد گرديد.

اگر اين گونه نمى شد، اسلام بدون سرپرست الهى بعد از رسول اكرم صلى الله عليه وآله هم چون ديگر اديان ابراهيمى كه دست خوش تحريف گرديدند، اثرى از اسلام نبوى باقى نمى ماند و راه براى رهجويان حقيقى هميشه بسته مى ماند.

ارتباط غدير با عصر ظهور

اما واقعه غدير با عصر ظهور چه ارتباطى دارد؟ بدون ترديد بايد اذعان نمود بدون شناخت واقعه غدير تمامى ويژگى هاى عصر ظهور آشكار و شناخته نمى شود. غدير يكى از پايه هاى اساسى عصر ظهور است. حضرت ولى عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف تنها و آخرين وارث بلا فصل غدير يعنى امامت و ولايت است. با توجّه به اينكه آن حضرت وظيفه نجات بشريّت را بر عهده دارند، حسّاسيّت و سنگينى وظيفه ايشان روشن مى شود. آن حضرت مجرى اراده الهى در تسلّط و تمكّن اسلام غديرى در زمان ظهور است. تحقّق وعده الهى با بيان «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»(494) بر عهده ايشان نهاده شده است.

ص: 249

در حقيقت، عصر ظهور زمان به فعليّت رسيدن اقتدار و تفوّق كامل غدير يعنى امامت و ولايت الهى و غلبه غدير و صاحبان غدير بر همه مكاتب و قدرت ها خواهد بود. اراده الهى در روز غدير، ابلاغ امامت منصوصه اى بود كه با اقدام رسول اكرم صلى الله عليه وآله تحقّق پيدا كرد، امّا پيروزى و تسلّط و تمكّن بر همه ظالمان و حكومت هاى شيطانى، در عصر ظهور و با قيام حضرت ولى عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف محقّق خواهد شد.

در نهايت، بايد گفت: روز غدير روز اعلام رسمى موجوديّت دين منتخب و برگزيده الهى و عصر تفوّق و برترى آن دين بر همه اديان و حكومت هاست.

غدير از آغاز تا جهانى شدن

«غدير» در لغت به گودال هايى گفته مى شود كه در آن آب باران جمع شده باشد.(495) و «غدير خم» نام يكى از بركه هايى است كه بين راه مكه و مدينه و در نزديكى «جحفه» محل تقاطع مسيرهاى مدينه، مصر، عراق و نجد در صدر اسلام قرار داشت. غدير خم به «ابواء» مرقد مطهر مادر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله حضرت آمنه بنت وهب عليها السلام نيز نزديك است. شهرت «غدير خم» به سبب بركه آب يا نزديكى اش به «ابواء» يا «جحفه» نيست، بلكه عظمت و شهرت آن به اعتبار وقوع مهمترين رويداد تاريخ، نه تنها در اسلام كه در تاريخ بشريت است!

بهتر است درباره عظمت آن روز بى بديل به توصيف حضرت امام صادق عليه السلام گوش سپاريم. آن حضرت درباره غدير فرمايشاتى بسيار مهم بيان فرمودند كه به دو فراز از آن اشاره مى شود:

ص: 250

1 . «وَ هُوَ عيدُ اللَّهِ الاَكبَرُ»، يعنى سرآمد همه اعياد عيد غدير است. آرى! غدير عيد خداوند است، آن هم عِيدُ اللَّهِ الاَكبَر! هيچ رخدادى و در هيچ زمانى چنين عظمتى نيافت.

2 . «لَعَلَّكَ تَرى اَنَّ اللَّهَ عَزَّ و َجَلَّ خَلَقَ يَوماً اَعظَمُ حُرمَةً مِنهُ؟ لا وَاللَّهِ، لا وَاللَّهِ، لا وَاللَّهِ!(496)

عظمت روز غدير تنها مربوط به اسلام نيست. شكوه و برترى روز غدير بر تمامى ايّام آفرينش و همه رويدادها در تاريخ بشريّت است؛ زيرا در بيان حجّت خدا حدّ و مرزى براى عظمت غدير بيان نشده است! لذا بايد گفت: غدير تنها مربوط به اسلام نيست، بلكه غدير از مرزهاى اسلام عبور كرده و جهانى شده است.

كمال بندگى در غدير

با معرفى امام امامت و ولى ولايت الهى در غدير خم، تنها راه رسيدن به رضاى الهى و اوج گرفتن براى رسيدن به كمال بندگى هموار گشت. امّا سيه دلانِ كژانديش و رياست خواهان فرصت طلب كه با تبعيّت از شيطان، همواره به دنبال هواهاى نفسانى خود بودند و غدير براى آنان خوشايند و مبارك نبود، مانند ابرهاى سياه خواستند جلوى نور خورشيد غدير را بگيرند.

آنان هر چند توانستند آسمان هدايت الهى را از روز رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تا به امروز براى بسيارى ابرى نمايند، امّا هرگز نتوانستند خورشيد ولايت را بپوشانند. نور هدايت الهى از پس ابرهاى غفلت و گمراهى، همچنان حياتبخش زندگى دنيوى و اخروى حقجويان است. البتّه چون خداوند اراده پيروزى غدير و صاحبان غدير بر هر قدرت و تفكّرى را نموده، و با آيه شريفه «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ» وعده پيروزى و نصرت دين برگزيده اش را بر همه اديان و مسلك ها داده است، بديهى است وعده الهى انجام خواهد يافت و حقيقت جويان جمال خورشيد هدايت را در آسمان بدون ابر گمراهى در عصر آخرين حجّت الهى و با ظهور منجى موعود نظاره گر خواهند بود.

ص: 251

حركت به سوى تعالى غدير در عصر ظهور

با ظهور حضرت وليّ عصر عجّل اللَّه تعالي فرجه الشّريف و آماده شدن زمينه هاى ظهور، حركتِ عمومى به سوى تعالى و تحقّق خواست الهى در عروج انسان ها از طريق عبادت خداوند آغاز مى شود كه با آيه «ما خَلَقتُ الجِنَّ وَالاِنسَ اِلاّ لِيَعبُدونَ»(497) بيان فرموده است، چرا كه خود فرموده: «يَعبُدونَنى لا يُشرِكونَ بى شَيئاً».(498) در چنين بستر آماده اى و در پرتو امامت و ولايت الهى درهاى عروج و تعالى انسان ها با اتكا به عبادت خالصانه خداوند گشوده و عبادت الهى جان مى گيرد و انسان آرزومند را به اوج تعالى مى رساند.

السَّلامُ عَلَى المَهدِىِّ الَّذى وَعَدَ اللَّهُ تَعالى بِهِ الاُمَمَ اَن يَجمَعَ بِهِ الكَلِمَ وَ يَلُمَّ بِهِ الشَّعَثَ وَ يَملَأَ بِهِ الاَرضَ قِسطاً وَ عَدلا كَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً.

انتقام كربلاى غدير در عصر ظهور / مجيد مسعودى

چكيده

1 . ارتباط منطقى بين دعاى ندبه و غدير آن است كه با غصب حقّ امامان غدير، عيدى براى شيعه باقى نگذاشته اند و ما در عيدمان بر اين مسئله ندبه و زارى مى كنيم.

2 . به فرموده امامان حقّ، غدير اعاده نخواهد شد و روز به روز بر ابعاد اين ظلم افزوده خواهد شد تا حضرت ولى عصرعليه السلام ظهور كند.

3 . غدير نقطه پايان رسالت بود و آغاز فصل تازه اى از دين، كه در پرده سقيفه پنهان شد، تا ايام ظهور كه پايان دولت شب است.

4 . به حكم خطبه غدير و دعاى ندبه، غدير آخرين سخن و اتمام حجت پيامبرصلى الله عليه وآله بود.

ص: 252

5 . به حكم خطبه غدير و دعاى ندبه، پس از پيامبرصلى الله عليه وآله مردم تا هنگام ظهور به جاهليت بازگشتند.

6 . تاراج حق غدير به غصب حقّ اميرالمؤمنين عليه السلام تمام نشد، بلكه درباره امامان بعد از او هم ادامه يافت.

7 . غصب حق غدير تا امروز ادامه دارد.

8 . در خطبه غدير خبر از غصب حق غدير، و در دعاى ندبه چگونه مرثيه خواندن بر اين حقّ غصب شده را به ما آموخته اند.

9 . در ميان اين همه حقوق از دست رفته، غم يك حق بيش از همه با ظهور آنچه با غدير بايد احيا مى شد زنده خواهد شد و آن غم كربلاست.

10 . غمِ غدير از كربلا مرثيه اى دوباره يافته و تا قيام قائم ادامه مى يابد.

مقدمه

موضوع اين مقاله انعكاس خطبه غدير در دعاى ندبه است؛ و از آنجا كه در چارچوب يك مقاله هرگز نمى توان به طور همه جانبه در اين باره سخن گفت، تنها به يكى از اصلى ترين موضوعات مشترك در اين دو مأخذ و برقرارى ارتباط منطقى بين آنها پرداخته ايم. اميد آنكه بتوان باب جديدى را در اين زمينه گشود؛ بدين معنى كه نه تنها در دعاى ندبه، بلكه در تمام دعاها و زيارت نامه هاى مرتبط با حضرت ولىّ عصرعليه السلام حتماً نشانه هايى از غدير و پيامدهاى آن را بتوان مشاهده كرد.

امّا در اين مورد خاص، دعاى ندبه را امام صادق عليه السلام به شيعيان تعليم داده تا در زمان غيبت بخوانند، به ويژه در چهار عيد بزرگ؛ يعنى جمعه، غدير، فطر و قربان. اما از آنجا كه «ندبه» به معناىِ عزادارى، سوگوارى، زارى و نوحه سرايى است، اين سؤال مطرح مى شود كه چرا بر مزيّتِ خواندن آن در چهار عيد ياد شده تأكيد گرديده است.

ص: 253

در يك پاسخ كوتاه به اين سؤال، مى توان به روايتى از امام باقرعليه السلام استناد كرد كه فرموده اند: «هيچ عيدى براى مسلمانان وجود ندارد - نه عيد فطرى و نه عيد قربانى - جز اين كه غم و اندوه آل محمدعليهم السلام در آن تجديد مى شود، چرا كه مى بينند حقِّ آنها در دست ديگران است».(499)

بنابراين وقتى ما در روز جمعه يا اعياد ديگر اين دعا را مى خوانيم، يعنى اينكه خود را به گونه اى در غم و اندوه حقوق از دسته رفته آل محمدعليهم السلام شريك دانسته، و با ناله و شيون به درگاه خداوند، خواهان ظهور هر چه زودتر آن منتقم حقيقى هستيم كه بيايد و اعاده حقّ نمايد. ليك درباره ماهيت اين حقّ جا دارد كه از خود بپرسيم:

- اين حقّ در اصل چه بوده و از چه زمانى به تاراج رفته است؟

- اين حقّ در كجا و چگونه و طىِّ چه مراحلى به شخص يا گروهى تفويض شده است؟

- آيا آن گونه كه امام باقرعليه السلام فرموده اند، اين حقّ هنوز در دست ديگران است؟

- آيا در دعاى تعليم داده شده از سوى امام صادق عليه السلام به شيعيانش، اشاره اى به اين موضوع شده است؟

براى پاسخ به سؤال اول و دوم، كافى است خاطره غدير و تفويض حقِّ جانشينى على عليه السلام پس از پيامبرصلى الله عليه وآله را از سوى خداوند به ياد آورده، و سپس به مرورِ ماجراى سقيفه و پيامدهايش در طول تاريخ تا به امروز بپردازيم.

اما براى پاسخ به سؤال سوم و چهارم كه موضوع اصلى اين مقاله است ترجيح مى دهيم ابتدا دو آيه از قرآن را همراه تأويل آنها از امام معصوم عليهم السلام يادآور شويم:

ص: 254

الف: «ظَهَرَ الفَسادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِما كَسَبَت اَيدِى النّاسِ»(500): «فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم كرده اند آشكار شد».

در تأويل آن مى خوانيم: «به خدا سوگند تأويل اين آيه باز مى گردد به زمانى كه انصار گفتند: از ما اميرى باشد و از شما نيز اميرى».(501)

ب: «وَ اللَّيلِ اِذا يَغشى وَ النَّهارِ اِذا تَجَلّى»(502): «سوگند به شب آن زمان كه سياهيش جهانى را بپوشاند؛ و سوگند به روز آن زمان كه نورش جهانى را روشن سازد».

امام باقرعليه السلام در تأويل آن به محمد بن مسلم مى فرمايد: «شب در اين آيه همان دومى است كه پرده سياهش را در دولتى كه برايش فراهم شده بود، بر فراز ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام كشيد، و آن حضرت تا قيام قائم عليه السلام صبر مى كند تا مهلت او پايان پذيرد؛ و روز همان قائم ما اهل بيت است كه هرگاه بپا خيزد، بر دولت باطل چيره مى شود».(503)

اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه آنچه از حقّ اميرالمؤمنين عليه السلام به تاراج رفته، تا قيام قائم عليه السلام هرگز اعاده نخواهد شد. همچنين فسادى كه در روز سقيفه بر خشكى و دريا گسترده شد، روز به روز بر ابعادش افزوده شده تا اين كه سرتاسر زمين را فرا گيرد؛ و تنها با ظهور حضرت وَلى عصرعليه السلام است كه بساط اين فساد برچيده خواهد شد.

بنابراين اگر از هم اكنون به اين نتيجه قطعى برسيم، چه بسا به خطا نرفته باشيم كه غدير نقطه پايان رسالت بود و آغاز فصل تازه اى از دين؛ كه در پرده شب پنهان شد و ناتمام ماند تا ايّام ظهور؛ و ظهور نقطه پايانِ دولت شب است و ادامه آن فصلِ ناتمام كه با نور محض آشكار مى گردد.

ص: 255

با اين همه لازم است در تأييد و توجيه اين نتيجه قطعى كه چكيده و فشرده مقاله پيش روست به نمونه هايى از هر دو مأخذ (خطبه غدير و دعاى ندبه) اشاره كرده و بررسى تفصيلى آن را به كتابى مستقل موكول نماييم.

1 . آخرين سخن و اِتمام حجت
-در خطبه غدير:

اى مردم! اين آخرين بارى است كه من در چنين اجتماع انبوهى مى ايستم. پس بشنويد و اطاعت كنيد و فرمانبردار امر پروردگارتان باشيد و بدانيد كه خداى عزّوجلّ صاحب اختيار و معبود شماست. سپس پيامبرش كه اكنون شما را مورد خطاب قرار داده وَلىِّ شماست. بعد از من، على عليه السلام صاحب اختيار و امام شما به امر پروردگارتان است. آنگاه امامت در نسلِ من از فرزندانِ او (على عليه السلام) خواهد بود، تا روزى كه خدا و رسولش را ملاقات كنيد.

اى مردم! من همان صِراط مستقيم خداوندم كه شما را به پيروى از آن دستور داده، و پس از من على صِراط مستقيم است، و سپس فرزندانم از نسل او كه امامان هدايتگرند. همان كسانى كه به سوى حقّ هدايت نموده و بر اساس حقّ به عدالت رفتار مى كنند.

-در دعاى ندبه:

«آن زمان كه روزگار پيامبرصلى الله عليه وآله به آخر رسيد؛ او وَلىِّ خود على عليه السلام را براى هدايت مردمان معرفى كرد؛ زيرا خودش بيم دهنده بود و هر قومى را هدايتگرى بايد.

سپس در حالى كه انبوه مردم در برابرش بودند فرمود: «هر كس كه من مولاى اويم على هم مولاى اوست. خداوندا دوستانش را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار. يارى دهنده اش را يارى كن و كسى را كه دست از يارى اش مى كشد درمانده ساز».

ص: 256

و فرمود: «هر كس كه من پيامبرش هستم على امير اوست».

و فرمود: «من و على از يك درختيم و ديگر مردمان از درختان گوناگون هستند».

همچنين او را در جايگاه هارون نسبت به موسى قرار داد.

بدين سان او (على عليه السلام) پس از پيامبرصلى الله عليه وآله، راهنماىِ هدايت از گمراهى بود، و نورى در تاريكى جهل و رشته محكم ارتباط با خداوند و راهِ راست او بود. در خويشاوندى اش با پيامبر و پيشينه اش در دين جلوتر از او كسى نبود؛ و در مناقب كسى به گَردِ منقبتى از او نمى رسيد.

اما گويى رسول خداصلى الله عليه وآله اين واقعيت را مى دانست كه اُمّتش پس از او حقِّ على عليه السلام را رعايت نمى كنند و بناى ناسازگارى با او را مى نهند. چه اينكه مى دانيم على بن ابى طالب عليه السلام در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله و همراه ايشان براى تنزيل قرآن جنگيد تا آنجا كه خونِ دلاوران عرب را ريخت، و پهلوانانشان را كشت، و با گرگ صفتانشان جنگيد، و از اين رو دل هاى آنان پُر از كينه هاى جنگ بَدر و خَيبرِ و حُنَين و جنگ هاى ديگر گرديد».

بنابراين مسلم است كه آنان به دنبال فرصتى مى گشتند تا انتقام خود را از فرزند ابوطالب بگيرند و مرهمى بر زخم هاى كهنه خويش بگذارند؛ و چه فرصتى بهتر از روزگارى كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفته باشد!

2 . جاهليت پس از رسول خداصلى الله عليه وآله تا هنگام ظهور
-در خطبه غدير:

اى مردم! به شما هشدار مى دهم كه من رسول خدا هستم و پيش از من نيز پيامبرانى بوده اند. اكنون اگر بميرم يا كشته شوم آيا شما از دين خدابرمى گرديد؟

ص: 257

پس، هر كس كه به جاهليّت برگردد، به خداوند ضررى نمى رساند و خداوند به زودى به شكرگزاران پاداش مى دهد. نيز آگاه باشيد آن كس كه به صبر و شكر توصيف شده، على است و سپس فرزندانِ من از نسل او.

اى مردم! به زودى پس از من، پيشوايانى خواهند بود كه به سوى آتش دعوت مى كنند و روز قيامت يارى نمى شوند. پس بدانيد كه خداوند و من، از آنان بيزاريم. آنان و يارانشان، و همفكران و پيروانشان در پايين ترين طبقه آتش هستند، و چه بسيار بد است مأواى متكبّران.

-در دعاى ندبه:

بنابراين، آنان نيز دشمنى اش را به دل گرفتند و بَناىِ ناسازگارى با او را گذاشتند، و او به ناچار، پيمان شكنان و ستيزه جويان و از دين بيرون شدگان را از پاى درآورد.

و آن زمان كه از اين جهان رخت بر بست و او را شقى ترين فردِ آخرالزّمان، به پيروى از شقى ترين پيشينيان (قابيل) به شهادت رساند، دستور رسول خداصلى الله عليه وآله درباره هدايتگرانِ پس از او نيز همچنان ناديده گرفته شد. تا آن جا كه جز گروهِ اندكِ وفادار به رعايتِ حقِّ اهل بيت عليهم السلام، همه اُمّت بر دشمنىِ آنها پافشارى كردند و براى براندازى نسل پيامبر و تبعيد فرزندانشان متّحد شدند؛ و بدين ترتيب گروهى كشته، گروهى اسير و گروهى تبعيد و آواره گشتند.

امّا تقدير الهى براى آنان (خاندان پيامبر) بدان سان رقم خورد كه اميدِ پاداش مى رفت؛ زيرا زمين از آنِ خدا است و آن را به هر يك از بندگانش كه بخواهد به ارث مى دهد و عاقبت همه خَيرهااز آنِ متّقين است."

ص: 258

پس اين است آن حقّى كه به تاراج رفت. حقّى كه از سوى خداوند به پيامبرش وَحى شد و ابلاغ آن را در غدير خم شرط پايان رسالتش قرار داد.

با وجود اين، تاراج اين حقّ تنها با انتقام از على عليه السلام تمام نشد، و به تأييد دعاى ندبه درباره هدايتگرانِ پس از او نيز همچنان ادامه يافت. امّا سؤال مهم اين است كه آيا هنوز هم اين حقّ در دست ديگران است؛ آن گونه كه امام باقرعليه السلام فرمودند؟ آيا در خطبه غدير به اين حقيقت اشاره شده، و در دعاى ندبه هم نشانه هايى از آن آمده است؟

3 . آرى، هنوز هم!
-در خطبه غدير:

اى مردم! به خدا و رسولش و نورى كه همراه او نازل شده است ايمان بياوريد پيش از آنكه صورت هايى را مَحو و نابود كنيم و آن صورت ها را به پشت برگردانيم.(504)

اما آن نور از جانب خداوند در من نهاده شد و سپس در على بن ابى طالب عليه السلام، و آنگاه در نسل او تا مهدىِ قائم عليه السلام كه حقِّ خدا و حقِّ ما را مى گيرد. يقيناً كه خداوند عزّوجلّ ما را حجّت قرار داده است بر تمامِ سهل انگاران، دشمنان، مخالفان، خيانت پيشگان، گنهكاران و ستمگران از همه جهانيان.

بنابراين امام صادق عليه السلام به ما آموخته است كه چگونه براى يادآورىِ آن حقِّ از دست رفته كه هنوز هم در دست ديگران است مرثيه بخوانيم.

-در دعاى ندبه:

كجاست آن مهيّا شده اى كه رشته ستمگران را پاره مى كند؟ كجاست آن خُرد كننده و كوبنده جاه و جلال تجاوزگران؟

ص: 259

كجاست آن ويران كننده بناهاى شرك و نفاق؟ كجاست آن نابود كننده فاسقان و شورشگران و گردن فرازان؟

كجاست آن دروكننده شاخه هاى گمراهان و ستيزه جويان؟ كجاست آن كه زَنگارِ كج فكرى ها و هواپرستى ها را بزدايد؟

كجاست آنكه رشته هاى دروغ و تهمت را پاره كند؟ كجاست آنكه تجاوزگران و سركشان را نابود سازد؟

كجاست آن كه دشمنان و گمراهان و بى دينان را ريشه بَركَنَد؟

با اين همه، گويى در ميان اين حقوق از دست رفته و هنوز هم در دستِ ديگران گرفتار شده، عَلَم مصائب و غم يك حقِّ ناحقّ گشته بيش از همه در اهتزاز است. عَلَم مصائب و غم كربلا! كربلايى كه فرصت آن را اهل شُبهه ايجاد كردند. همان مردمان پيمان شكنِ خيانت پيشه ناسازگار، با دل هايى گنديده از پليدى شرك و بدن هايى آكنده از آلودگى كفر. آن گونه كه حرمت ها را دريدند، و بر بستر مرگ رسول خداصلى الله عليه وآله بانگ بى وفايى زدند و در شكستن پيمان خود شتافتند و عهدهاى محكمى را كه بر جانشينى على عليه السلام بسته بودند ناديده گرفتند ...

و بدين سان براى اهل شُبهه فرصتى فراهم كردند تا آنان بتوانند اهل بيت برگزيده حقّ را در كربلا بكُشند و نسل او را براندازند و حريمش را بشكنند و يارانش را از دَم تيغ بگذرانند.(505)

ما در دعاى ندبه مى خوانيم: «اَينَ الطّالِبُ بِدَمِ المَقتولِ بِكَربَلاء؟ كجاست خونخواهِ آن كشته دشت كربلا»؟ آرى! دقيقاً از همين كربلاست كه مرثيه غدير آغاز دوباره اى يافته و تا قيام قائم عليه السلام ادامه مى يابد. پس اگر سوگوارى بايد كرد اين گونه بايد:

ص: 260

فَعَلَى الاَطائِبِ مِن اَهلِ بَيتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِما وَ آلِهِما فَليَبكِ الباكونَ؛ وَ اِيّاهُم فَليَندُبِ النّادِبونَ؛ وَ لِمِثلِهِم فَلتُذرَفِ الدُّموعُ وَليَصرُخِ الصّارِخونَ، وَ يَضِجَّ الضّاجّونَ، وَ يَعِجَّ العاجّونَ.

تنها بر پاكانِ برگزيده اهل بيتِ محمّد و على عليه السلام و خاندانشان، گريه كنندگان بايد بگريند، و شيون كنندگان بايد شيون كنند. و تنها براى آنهاست كه سوگواران بايد سوگوارى كنند، اشك ها بايد ريزان شود، ناله ها از دل برآيد، فريادها به آسمان رسد و بانگ واويلا سر داده شود.

كجاست حسن؟ كجاست حسين؟ كجا هستند فرزندان حسين؟ آن شايستگان و راستگويانِ يكى پس از ديگرى؟ كجاست راهى پس از راهى؟ كجاست برگزيده اى پس از برگزيده اى؟ كجا هستند خورشيدهاى تابان؟ كجا هستند ماه هاى فروزان؟ كجا هستند ستارگانِ درخشان؟

كجا هستند نشانه هاى دين و پايه هاى دانش؟ كجاست آن بقيّة اللّهى كه از عترتِ هدايتگر هرگز جدا نيست؟

كجاست آن مهيّاشده اى كه رشته ستمگران را پاره مى كند؟ كجاست آن ساماندهِ كژى ها و ناراستى ها كه انتظارش را مى كشند؟ كجاست آن دور كننده سِتَم؛ كه به اميدش دل بسته اند؟

4 . قرآن و وارثانِ بر حق آن
-در خطبه غدير:

«اى مردم! در قرآن بينديشيد و آياتش را بفهميد، و به آيات محكمش بنگريد و آيات متشابهش را وانهيد.

سوگند به خدا هرگز زَواجرِ قرآن (باطنِ آيات) را براى شما آشكار نمى كند و تفسيرش را روشن نمى سازد، مگر اين كسى كه من دست او را گرفته به سوى خود بالا مى برم و بازويش را گرفته و به شما اعلام مى دارم: هر كس كه من صاحب اختيار او هستم اين على صاحب اختيار اوست.

ص: 261

اى مردم! اين على برادر و جانشين و نگه دارنده علم من است. او وَصىِّ من در ميان اُمّتم بر تفسير كتابِ خدا و دعوت به آن مى باشد، و عمل كننده به آنچه خدا را راضى مى كند».

سُليم بن قيس هلالى در كتاب خود روايتى را از سلمان فارسى چنين آورده است:

در شبِ همان روز (روز سقيفه) على عليه السلام همراه حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السلام به درِ خانه مهاجرين و انصار رفته، حقّ از دست رفته اش را به آنان يادآورى فرمود و آنها را به يارى خويش فراخواند.

از اين ميان، تنها چهل و چهار نفر آمادگى خود را براى يارى آن حضرت اعلام كردند. حضرت به آنان فرمود صبحِ فردا در حالى كه سرها را تراشيده و شمشيرهايشان را حمايل كرده اند، نزد ايشان بيايند. امّا صبحِ فردا به جز چهار نفر كه ساعاتى بعد به هفت نفر رسيدند كسى بر سر قولِ خود حاضر نشد. اين دعوت سه شب تكرار شد، ولى هر صبح نتيجه همان بود كه بود.(506)

بنابراين وقتى على عليه السلام هيچ يار و ياورى به جز سه يا چهار يا هفت نفر نيافت، دست از مبارزه آشكار با غاصبان خلافت برداشت و فقط به جمع و تدوين قرآن پرداخت. اين گونه كه سلمان براى سُليم روايت مى كند:

وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام عكس العمل يارانش را چنين ديد از خانه بيرون نيامد و عبا بر دوش نيفكند مگر براى نماز، تا اينكه قرآن را آن گونه كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده بود جمع كرد؛ همراه تأويل و تفسيرش، و مشخص نمودن آيات ناسخ و منسوخ، خاصّ و عام، محكم و متشابه و ... .

ص: 262

و آن زمان كه كار به اتمام رسيد، آن حضرت قرآنِ تدوين شده اش را برداشته به مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله رفت، در حالى كه ابوبكر و عمر در مسجد بودند و مردم در اطرافشان. اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد و نظرِ جمع را به خود معطوف داشته، با صدايى كه همه بشنوند فرمود:

بدانيد كه من پس از غسل و كفن و دفن پيامبرصلى الله عليه وآله، به كارى روى نياوردم مگر به جمع و تدوين قرآن. امّا در اين قرآن تمام آياتى كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده آمده، و آيه اى نيست مگر آنكه تنزيلش را نزد پيامبرصلى الله عليه وآله خوانده ام و آن حضرت تأويل و ظاهر و باطن و عام و خاصّ و ناسخ و منسوخش را به من آموخته است.

بنابراين شما در فرداى قيامت نمى توانيد ادعا كنيد كه ما از اين موضوع آگاه نبوديم.(507) همچنين به درگاه خداوند عذرى نداريد كه بگوييد من شما را به يارىِ خود فرا نخواندم، و حق را به شما يادآورى نكردم، و شما را به كتاب خدا از ابتدا تا انتهايش دعوت ننمودم.

اينجا بود كه عمر برخاست و گفت: «ما خود قرآنى داريم كه از قرآنِ تو بى نيازمان مى كند»! و على عليه السلام با قرآنى كه تدوين و تنظيم كرده بود به خانه بازگشت.(508)

اكنون به نظر شما آنچه كه امام صادق عليه السلام در دعاى ندبه به ما آموخته، مبيّن چه حقيقتى است؟

-در دعاى ندبه:

اَينَ المُؤَمَّلُ ِلاِحياءِ الكِتابِ وَ حُدودِهِ؟ كجاست آن آرزو شده اى كه اِحيا كند كتاب خدا و حدود آن را؟

ص: 263

اَينَ مُحيى مَعالِمِ الدّينِ وَ اَهلِهِ؟ كجاست آن زنده كننده نشانه هاى دين و اهلِ دين؟

5 . سُنّت ها و فرائض
-در خطبه غدير

اى مردم! با دينِ كامل و تفقّه (دانايى در دين) خانه خدا را زيارت كنيد. اى مردم! نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد، همان گونه كه خداى عزّوجلّ به شما فرموده است. امّا اگر زمانى طولانى بر شما گذشت و كوتاهى نموده و فراموش كرديد، على صاحب اختيار و سرپرست شماست كه معارف دين را برايتان تبيين كند.

بدانيد كه حلال و حرام بيش از آن است كه من همه آنها را يك به يك برشمرده و بشناسانم؛ يا در اين مدت كوتاه به تمام حلال ها دستور داده و از همه حرام ها بازتان دارم. بنابراين مأمورم كه از شما بيعت گرفته و با شما دست بدهم بر پذيرشِ آنچه از سوى خداى عزّوجلّ درباره اميرالمؤمنين و اوصياى بعد از او آورده ام. همان امامانى كه از من و از نسل او (على) هستند و تا روز قيامت كه خداوند در آن به حقّ حُكم مى كند به حقّ قيام مى كنند و مهدى از آنان است.

در اين فرازها از خطبه غدير به تصريح آمده كه انجام سنّت ها و فرائض و عمل به حرام و حلال منوط به اِحراز دين كامل يعنى پذيرش ولايت على بن ابى طالب عليه السلام است. ولى به نظر مى رسد كه اين موارد هم به دست فراموشى سپرده شده و به مرور زمان رنگ باخته؛ چرا كه امام صادق عليه السلام در دعاى ندبه از اين حقيقت نيز چنين پرده برداشته است:

ص: 264

-در دعاى ندبه :

اَينَ المُدَّخَرُ لِتَجديدِ الفَرائِضِ وَ السُّنَنِ؟ كجاست آنكه براى تازه كردنِ فرائض و سُنّت ها ذخيره شده است؟

اَينَ المُتَخَيَّرُ ِلاِعادَةِ المِلَّةِ وَ الشَّريعَةِ؟ كجاست آن برگزيده اى كه كيش و آيين محمّدى را از نو بَنا كُنَد؟

و سرانجام اگر از آن دسته افرادى هستيم كه به خواندن دعاى عهد در هر صبح مبادرت داشته يا هر از چند گاهى آن را مى خوانيم، سعى كنيم كه به فرموده رسول خداصلى الله عليه وآله در خطبه غدير از روى تفقّه باشد، نه صرفاً از روى عادت يا ثواب! و تنها در اين صورت است كه به مفهوم واقعى و ما بازاء عباراتى چنين پى خواهيم بُرد:

«وَ اعمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَ اَحىِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلتَ وَ قَولُكَ الحَقُّ: «ظَهَرَ الفَسادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِما كَسَبَت اَيدِى النّاسِ» وَاجْعَلهُ اللّهُمَّ ... مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِن اَحكامِ كِتابِكَ وَ مُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِن اَعلامِ دينِكَ وَ سُنَنِ نبيِّكَ».(509)

پس اى فريادرَسِ دادخواهان! به فريادِ اين بنده گرفتار كوچك ترينت عنايت كن و بزرگ آقايش را به او بنما، اى توانمندِ مطلق! و بدين سان سوزِ دل و اندوه سينه اش را مرهمى بگذار و آتش درونش را فرو نشان؛ اى كسى كه بر عرش قرار گرفته و بازگشت و سرانجامِ كار به سوى اوست!(510)

منابع و مآخذ

1 . قرآن مجيد.

2 . اسرار آل محمدعليهم السلام، ترجمه كتاب سليم هلالى، سليم بن قيس، مترجم: انصارى زنجانى خوئينى، اسماعيل، نشر الهادى، قم، چاپ اول، 1416 ق.

ص: 265

3 . روضه كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ناشر: انتشارات علميه اسلاميه، تهران ، نوبت چاپ: اول، بى تا.

4 . سيماى حضرت مهدى عليه السلام در قرآن، هاشم حسينى بحرانى، ترجمه: مهدى حائرى قزوينى، تهران، آفاق، 1374 ش.

5 . علل الشرائع، شيخ صدوق، ناشر: داورى، قم، چاپ اول.

6 . مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى.

ريشه كن شدن مظلوميت غدير در عصر ظهور / محمد حسين طغيانى

چكيده

1 . با دقت در وقايع عصر ظهور به اين نتيجه مى رسيم كه تجلّى واقعى و كامل غدير تنها در عصر ظهور است.

2 . «اَينَ المُدَّخَرُ لِتَجديدِ الفَرائِضِ وَ السُّنَنِ»، يعنى اوجب واجبات امامت است كه با ظهور امام زمان عليه السلام محقق مى شود.

3 . امام زمان عليه السلام در زمان ظهور مردم را متوجه فراموشى و از دست دادن غدير مى فرمايد.

4 . در ظهور ريشه ظلم و ظالم كنده مى شود، در حالى كه ظالم تر از غاصبين ولايت وجود ندارد.

5 . اگر غدير به گوش جهانيان مى رسيد كافر و مشركى نبود، و اين قدر تفرقه بين مسلمين نبود.

6 . در عصر ظهور به مظلوميت مظلومترين افراد يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام خاتمه داده مى شود.

با دقت در وقايع عصر ظهور به اين نتيجه مى رسيم كه تجلّى واقعى و كامل غدير تنها در عصر ظهور است؛ چرا كه در وصف صاحبِ عصر ظهور و منجى آخرالزمان در دعاى ندبه مى خوانيم: «اَينَ المُدَّخَرُ لِتَجديدِ الفَرائِضِ وَ السُنَن»: «كجاست ذخيره شده براى تجديد فرايض و سنّت ها»؟

امامت بزرگ ترين فريضه عصر ظهور

چيست آن فرائض كه در زمان حجة بن الحسن عليه السلام تجديد مى شود؟ آيا نماز و روزه و حج و جهاد است؟ گرچه با اين كلام مى توان تمام اينها را از مصاديق فرائض الهى محسوب كرد، ولى اساس آن فرائض چيزى جز امامت نيست؛ همان فريضه اى كه در موردش خداوند متعال به پيامبر مى فرمايد: «يا اَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ»(511): «اى پيامبر، آنچه را كه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن، كه اگر چنين نكنى رسالت الهى را به انجام نرسانده اى».

ص: 266

به راستى اگر نماز و روزه را جزء فرائض حساب كنيم، بى انصافى است كه ولايت و امامت كه ركن ركين اسلام است را از دائره بزرگترين فرائض الهى خارج كنيم، چرا كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: «على جان! اگر كسى به اندازه عمر نوح بندگى خدا كند و به اندازه كوه احد طلا و جواهر در راه خدا انفاق كند، و آن قدر عمرش طولانى شود كه هزار سفر به حج مشرف شود، و آخر عمر هم بين صفا و مروه مظلومانه كشته شود، ولى ولايت تو را نداشته باشد، بوى بهشت به مشامش نمى رسد و داخل بهشت نخواهد شد».(512)

تجلى امامت در عصر ظهور

بايد به منكرين ولايت گفته شود: اگر در نامه اعمالتان عبادتى همچون عبادت حضرت نوح عليه السلام باشد، هم از جهت كميّت و هم از جهت كيفيّت، يعنى 2500 سال عبادت همراه با اخلاص و زحمت جهت هدايت مردم به سمت خدا و ابلاغ رسالت؛ و اگر در نامه اعمالتان انفاق بسيار باشد كه از قطع وابستگى به دنيا نشأت گرفته است؛ و اگر در نامه اعمالتان حج و عمره بسيار است، همان حج و عمره اى كه با هر طوافش دريايى از گناهان محو مى شود؛ و اگر در نامه اعمالتان ثواب شهيد و شهادت در راه خداست، همان شهادتى كه خداوند متعال در وصف آن مى فرمايد: «وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللَّهِ اَمواتاً بَل اَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ»(513): «هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند! بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند»، با اين همه اگر نامه اعمال از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام خالى باشد، بايد از بهشت و نعمت آن چشم بپوشد؛ چرا كه منكر ولايت بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد.

ص: 267

حال سؤال اينجاست كه اگر فريضه امامت اشرف فرائض است، آيا در عصر ظهور تجلّى و ظهور و بروز نمى يابد؟!

لذا بايد گفت: خدايا! فرج تجديد كننده امامت و ولايت را برسان! همان كه زنده كننده غدير و پيامش و زنده كننده نام اميرالمؤمنين عليه السلام است. اما به راستى آيا فريضه اى مهم تر و با عظمت تر از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام وجود دارد، كه زنده كننده فرائض الهى آن را زنده كند؟!

در جواب اين پرسش بايد گفت: خير! چرا كه خوارزمى در مناقبش مى نويسد: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود:

و لا يَقبَلُ اللَّهُ ايمانَ عَبدٍ اِلاّ بِوِلايَتِهِ وَ البَرائَةِ مِن اَعدائِهِ.(514)

خدا عمل و ايمان هيچ بنده اى را قبول نمى كند مگر به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و بيزارى از دشمنان آن حضرت.

پس بدون امامت نه توحيد ارزشى دارد و نه عقيده به نبوّت، چه رسد به فروع دين مانند خمس و زكات و جهاد.

تجديد فرائض در عصر ظهور

بايد پرسيد: آيا به غير از زمان حضرت حجت عليه السلام فرائض الهى تجديد مى شود؟ فريضه مهمِ اطاعت از رسول خدا و اولى الامر او كه خداوند درباره اش مى فرمايد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا اَطيعوا اللَّهَ وَ اَطيعوا الرَّسولَ وَ اولِى الاَمرِ مِنكُم»(515): «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر را»!

اگر تا به حال مردم خود را در پوشش اطاعت از رسول خداصلى الله عليه وآله مؤمن معرفى كرده و از اطاعت اولى الامر سرباز زدند، بايد بدانند تخلف از اولى الامر تخلف از خداوند و رسول خداست؛ و اين آگاهى و بيدارى تنها در زمان ظهور حجت بن الحسن عليه السلام صورت مى گيرد، و آن حضرت مردمِ غفلت زده را متوجه واجب ترك شده مى كند و پيام فراموش شده غدير را به يادشان مى آورد؛ و تفسير واقعى و درست آيات الهى را بيان مى كند و مردم را با اولى الامرِ واقعى آشنا مى نمايد و دستورات فوت شده الهى را احياء مى كند؛ و اطاعت واقعى از رسول خداصلى الله عليه وآله را به ياد آنها مى اندازد؛ چرا كه اطاعت از رسول خداصلى الله عليه وآله در پيروى از اميرالمؤمنين عليه السلام است؛ همان اطاعتى كه در غدير خم بر آن از مردم پيمان گرفت.

ص: 268

حديث ثقلين در عصر ظهور

آيا مدعيان دروغين اطاعت از رسول خداصلى الله عليه وآله حديث ثقلين را به ياد نمى آورند؟ بايد گفت: آنها در عوض اطاعت از اهل بيت رسول خداصلى الله عليه وآله شعار «حَسبُنا كِتابُ اللَّهِ» را سر دادند و مردم را از پيروىِ اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله باز داشتند.

پس بايد گفت: خدايا! ظهور احياء كننده غدير را برسان؛ همان كسى كه با آمدنش غدير و پيامش رنگ تازه اى به خود مى گيرد. «اَينَ المُعَدُّ لِقَطعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ»: «كجاست آنكه براى بركندن ريشه ظالمان و ستمگران عالم مهيّا گرديده است».

آرى، تنها اوست كه با آمدنش ريشه ظلم و ظالم كنده خواهد شد. اگر پرسيده شود كه آيا ظالمتر از غاصبين ولايت در اين عالم وجود دارد؟ بايد گفت: خير؛ چرا كه غصب ولايت و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام اساس ظلم و تعدّى است و تمام اقسام ظلم در وجود غاصبين خلافت وجود دارد.

اگر خداوند متعال شرك را ظلم بزرگى معرفى مى كند و مى فرمايد: «اِنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظيمٌ»(516): «شرك ظلم بزرگى است»؛ بايد گفت: آنها كه منكر ولايت و وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام شده و غدير و پيامش را از ناحيه خداوند متعال ندانسته و در مقابل حضرت على عليه السلام جبهه گرفتند، مبتلا به شرك در اطاعت شدند و خود را در زمره ظالمين قرار دادند؛ همان ظلمى كه در زمان ظهور به آن رسيدگى شده و ريشه آن قطع مى گردد.

مجازات ظالمين به امامت در عصر ظهور

اگر خداوند متعال تعدى به مردم را ظلم مى داند و مى فرمايد: «اِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَظلِمونَ النّاسَ وَ يَبغونَ فِى الاَرضِ بِغَيرِ الحَقِّ اولئِكَ لَهُم عَذابٌ اَليمٌ»(517): «مجازات بر كسانى مجاز است كه به مردم ظلم و ستم مى كنند و در زمين به ناحقّ ظلم روا مى دارند؛ براى آنان عذاب دردناكى است»؛ بايد گفت: آيا آنان كه ريسمان به گردن ولى اللَّه انداختند و خلافت او را غصب كردند ظالم نيستند؟ و آيا اين ظلم رسيدگى نمى شود و حق مظلوم به او برگردانده نمى شود؟

ص: 269

بله، همانا اوست كه در زمان ظهورش غاصبين خلافت را از قبرهايشان بيرون مى كشد و آنها را وسيله امتحان افرادى قرار مى دهد و مردم را امر به بيزارى از آنها مى كند، و سپس آنها را به دار مى آويزاند و بدن پليدشان را مى سوزاند و خاكسترش را به دريا مى دهد؛ چرا كه در حقيقت بنيانگذاران ظلم و تعدى همان ها بودند؛ همان ظالمانى كه به غدير پيامبرصلى الله عليه وآله و داماد و وصى او تعدّى كردند.

آيا ظلمى بالاتر از اينكه مردمى را كه طالب فيض هدايت بودند از سرچشمه فيض بى بهره كردند؟ آيا ظلمى بالاتر از اينكه مردم را از عالم ترين و معصوم ترين فرد زمين دور كردند و آنها را در ضلالت قرار دادند؟

غاصبين ولايت در زمان ظهور بايد هم جوابگوى حقّ غصب شده امام و مولايمان اميرالمؤمنين عليه السلام باشند و هم جوابگوى مردمى كه طالب نور ولايت بودند، ولى به دست راهزنان راه از اين نعمت محروم شدند. اگر غدير و پيامش به گوش تمام مردم جهان مى رسيد ديگر كافر و مشركى وجود نداشت، و در اسلام نيز اين قدر اختلاف و تفرقه بين مسلمانان نبود، تا به وسيله اين تفرقه دشمنان اسلام و مسلمين هر روز با حيله و مكرى جديد آنها را مورد استعمار قرار دهند.

انتقام مظلوم ترين مظلوم در عصر ظهور

اما از همه مهم تر اين كه در عصر ظهور به مظلوميتِ مظلوم ترين فرد عالم خاتمه داده مى شود. آيا مظلوميت از اين بالاتر كه اول مسلمان و ايمان آورنده به رسول خداصلى الله عليه وآله و عالم ترين فرد بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله و معصوم ترين شخص شجاع ترين، سخى ترين، عابدترين و زاهدترين فرد عالم 25 سال خانه نشين شود و مردم نسبت ارتداد به او دهند و حتى جواب سلام او را ندهند؟

ص: 270

آيا مظلوميّتى از اين بالاتر كه همان ها كه در روز غدير خم گفتند: «بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابنَ اَبى طالِبٍ»(518) درب خانه او جمع شدند و خانه او را آتش زدند و همسر او را ما بين در و ديوار قرار دادند؟

آيا مظلوميتى از اين بالاتر كه خطبه غديرى كه 120 هزار نفر شاهد عينى و سمعى او بودند، به فراموشى سپرده شده و صاحب آن با بى توجهى مردم مواجه شود؟

آرى! در عصر ظهور ابتدا به مظلوميت حضرت على عليه السلام رسيدگى مى شود، و غدير و پيامش كه همان امامت و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام است، احياء مى شود و بنيانگذاران اين ظلم و تابعين آنها مورد مؤاخذه واقع مى شوند و جاهلين از آنها بيدار مى شوند و از كرده خود توبه مى نمايند، و دوستى على عليه السلام و آل او را سرلوحه فكر و عمل خويش قرار مى دهند.

انتقام از غاصبين خلافت در عصر ظهور

اگر خداوند متعال تعدى از حدود الهى را ظلم مى داند و مى فرمايد: «وَ مَن يَتَعَدَّ حُدودَ اللَّهِ فَقَد ظَلَمَ نَفسَهُ»(519): «هر كس از حدود الهى تجاوز كند بر خودش ظلم كرده است». آيا تخلف از دستور رسول اللَّه و اميرالمؤمنين عليهما السلام تجاوز از حدود الهى و ظلم نيست؟! مگر خداوند متعال مؤمنين را امر به اطاعت خود و رسول و اولى الامرش ننموده است؟ مگر نفرموده: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا اَطيعوا اللَّهَ وَ اَطيعوا الرَّسولَ وَ اولِى الاَمرِ مِنكُم»؟(520) مگر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله - كه طبق صريح آيه اطاعت از او واجب است - در روز غدير امر به امامت و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام نفرموده اند. همان غدير خمى كه 89 نفر از علماى اهل تسنن آن را نقل كرده اند و آن را قطعى دانسته و تخلف از آن را جايز ندانسته اند.

ص: 271

مگر خداوند نفرموده: «قُل لا اَسئَلُكُم عَلَيهِ اَجراً اِلاَّ المَوَدَّةَ فِى القُربى»؟(521) پس چرا از حدود الهى تجاوز كردند؟ چرا به واسطه دشمنى با حضرت على عليه السلام خلافت او را غصب كردند و ريسمان بر گردن او انداختند و او را به مسجد كشاندند؟

مگر خداوند متعال نفرموده: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذينَ آمَنوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتونَ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعونَ»؟(522) پس چرا ولىّ اللَّه را رها كردند و تابع مشركين و كافرانى شدند كه به لات و عزى قسم ياد كردند كه لحظه اى به محمدصلى الله عليه وآله ايمان نياورديم!!

مگر رسول خداصلى الله عليه وآله نفرمودند: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ»(523): «هر كس كه من مولاى اويم على مولاى اوست»؟ پس چرا تعدّى كردند؟ آرى؛ غاصبين ولايت و پيروان آنها همه در دسته ظالمين هستند، كه در عصر ظهور به حساب آنها رسيدگى شده و حقّ غصب شده به صاحب حقّ برگردانده مى شود.

پس صبح و شام براى آمدن آن منجى دعا كنيم و با اشك هاى ريزان بگوييم: «اللهم عجّل لوليك الفرج»؛ چرا كه تنها در زمان حكومت اوست كه حقّ غصب شده مولايمان به او برگردانده مى شود و نام مباركش در محل ولادتش و در تمام جهان بر مأذنه ها برده مى شود. تنها در زمان ظهور منجى آخرالزمان است كه لبخند خوشحالى بر لبان اميرالمؤمنين عليه السلام و همسر با وفا و مظلومه اش مى نشيند. پس اگر منتظر آمدن آن عصر و زمانى، با قلب و لسان و عمل بگو: «اللهم عجّل لوليّك الفرج».

منابع و مآخذ

ص: 272

1 . قرآن كريم.

2 . ارشاد القلوب، ديلمى، مترجم: سيد عبدالحسين رضايى، ناشر اسلاميه، چاپ سوم، 1377ش.

3 . بحار الانوار، علامه محمدتقى مجلسى، ناشر اسلاميه، سال چاپ مختلف، چاپ مكرر.

4 . ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شيخ صدوق، مترجم: صادق حسن زاده، انتشارات ارمغان طوبى، چاپ اول، سال 1382ش.

5 . فضائل الخمسة من الصّحاح الستّة، سيد مرتضى فيروزآبادى، ناشر اسلاميه، چاپ دوم، 1392ق.

6 . الطرائف، سيد بن طاووس، ترجمه داوود الهامى، نشر نويد اسلام، چاپ دوم، 1374 ش.

7 . مناقب امام على بن ابى طالب عليه السلام، ابن مغازلى شافعى، ناشر دارالاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1424ق.

8 . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حاكم حسكانى، موسسه طبع و نشر، چاپ اول، 1411 ق.

فهرست

سپاس غديرستان / 5

تنظيم مقالات «غدير و ظهور»

الف . تعداد مقالات

ب . نويسندگان مقالات

ج . چينش مقالات

د . محتواى مقالات

گزارش نشست هاى «غدير و ظهور»

نشست اول : سال 1390 ، قائميه اصفهان

نشست دوم : سال 1390 ، دانشگاه اصفهان

نشست سوم : سال 1391 ، مدرسه علميه جواديه ، اصفهان

خلاصه اى از سخنرانى ها

خلاصه اى از پاسخ به سؤالات

سؤال اول :

سؤال دوم :

سؤال سوم :

سؤال چهارم :

سؤال پنجم :

مقاله اول

عصر ظهور تجليگاه غدير / مركز غديرستان كوثر نبى صلى الله عليه وآله

غدير از آغاز خلقت تا ظهور و تا قيامت

ص: 273

سقيفه مانع غدير تا ايام ظهور

ظهور با پيام غدير

آثار غدير در ايام ظهور

1 . عدالت

2 . عقل

3 . علم

4 . دين

مقاله دوم

زمينه هاى بحثِ «تجلى غدير در عصر ظهور» / محمد باقر انصارى

تلخى روزگارِ سقيفه، مشوق اميد به ظهور

سؤالاتِ زمينه سازِ بحثِ «تجلى غدير در ظهور»

خصوصيات علمى در بحث «تجلى غدير در ظهور»

ورودى هاى بحث درباره «تجلى غدير در ظهور»

منابع بحث درباره «تجلى غدير در ظهور»

مقاله سوم

ظهور، پاسخ به فطرت غديرى انسان ها / سيد محمود ميردامادى بحرالعلوم

همخوانى غدير با فطرت

غدير پاسخ منجى گرايى بشريت

ظهور روز تحقق حقايق پنهان غدير

لزوم غدير براى بقاى اسلام

غدير شاقول افكار در طول تاريخ اسلام

غدير با سقيفه محو نمى شود

غدير ترسيم هندسى فكر و عمل بشريت

روزگار ظهور زمان ظاهر شدن مبانىِ غدير

غدير روز رشد عقول

مقاله چهارم

ظهور براى احياى غدير / محمد صادق اميدوارى خراسانى

آغاز و ادامه و پايان عالم با غدير

ابلاغ غدير مهمترين رسالت رسولان

قيام و حركت امام عصرعليه السلام با پيام غدير

آغاز اقدامات حضرت مهدى عليه السلام در مدينه

آفرينش با غدير پايان مى يابد

مقاله پنجم

غدير حلقه اتصال بعثت رسول و ظهور موعود / مهدى باقرى سيانى

بعثت، غدير، ظهور، سه رخداد مهم بشرى

الف . برخى مشتركات بين بعثت و عصر ظهور

ص: 274

اول : حضرت عيسى عليه السلام مبشرِ پيامبرصلى الله عليه وآله و مؤيد حضرت مهدى عليه السلام

دوم: تأييد پيامبر و امام زمان عليهما السلام با ملائكه

سوم : تصريح و تلويح به دو نعمت نبوّت و ظهور موعود

ب : نگاهى گذرا به سه رخداد: بعثت، غدير، عصر ظهور

اول : بعثت

دوم : غدير خم

سوم : ظهور موعود منتظر

ج : معرفى «دوران قبل از بعثت» و «"دوران قبل از ظهور»

1 . دوران قبل از بعثت

2 . دوران قبل از ظهور

د : معرفى دوران پس از بعثت و پس از ظهور

1 . دوران پس از بعثت

2 . دوران پس از ظهور

مقاله ششم

زمينه سازى غدير براى عصر ظهور / على اكبر مهدى پور

مدخل

تجلّى آيات غدير در عصر ظهور

تجلّى خطابه هاى غدير در عصر ظهور

الف . جلوه هايى از خطبه غدير در عصر ظهور

ب . سيماى موعود در خطبه غدير

ج . سيماى امير در خطبه غدير

د . جايگاه رفيع مولا در خطبه غدير

ه . سپاه سفيانى در خطبه غدير

و . اصحاب صحيفه در خطبه غدير

ز . نور فراگير

ح . ميراث پيامبرصلى الله عليه وآله

ط . ضرورت اطلاع رسانى

ى . بيعت با خدا

ك . امام هدايتگر

ص: 275

جلوه هايى از خطبه اميرعليه السلام در عصر ظهور

الف . سيماى غدير در سخنان اميرعليه السلام

ب . رهبران گمراه در خطبه اميرعليه السلام

ج . روز امن و امان

جلوه هايى از خطبه امام رضاعليه السلام در عصر ظهور

الف . به خاك ماليده شدن بينى شيطان

ب . روز رهايى از غم و اندوه

ج . روز نشر دانش

د . روز بشارت

ه . روز خرسندى

جلوه هايى از رخدادهاى غدير در عصر ظهور

مؤاخات

الف . منابع حديث مؤاخات

ب . اوج اخوّت و برادرى

ديگر رخدادها

مقاله هفتم

ظهور، روز قابليت انسان براى غدير / حامد نواب

عدالت يكپارچه با تحقق غدير

جبت و طاغوت مانع تحقق غدير

پايه گذارى هدف غدير از آغاز خلقت

بشارت انبياعليهم السلام به بنيانگذار غدير

ابلاغ هدف خلقت در غدير

چرا هدف خلقت در غدير تحقق نيافت؟

مردم بايد نياز به غدير را احساس كنند

مردم در جستجوى مصلح كل

مقاله هشتم

اهداف و موانع تجلى غدير در عصر ظهور / على اصغر رضوانى

اهداف تجلّى غدير در عصر ظهور

هدف اول: پياده كردن اسلام از كانال صحيح

هدف دوم : تحقق حكومت جهانى عدل گستر الهى

هدف سوم: رفع اختلاف بين امت اسلامى

موانع تحقق اهداف غدير

موانع غدير در حيات پيامبرصلى الله عليه وآله

ص: 276

1 ) بر هم زدن خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله در مِنا

2 ) دوات و قلم

3 ) جيش اسامه

تحقّق غدير در عصر ظهور

مقاله نهم

ظهور يعنى اعاده حق غدير / محمد حسين رحيميان

واژگان كليدى

مقدمه

غدير و آزمون الهى

غدير و رسالت جهانى

عصر ظهور و بازگشت به غدير

جلوه هايى از غدير در عصر ظهور

1 . غدير نماد حقّ

2 . غدير و عدالت علو

3 . عصر ظهور و جلوه هايى از سيره علوى

4 . رفاه همگانى و نزول بركات آسمانى

5 . فراخوان به ولايت علوى

غدير و ظهور و منتظران

مقاله دهم

ظهور، تجلّى اهداف خلقت با تحقق غدير / محمد حسين يوسفى

رسالت انبياء و اهداف خلقت

هدف از بعثت پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله

تعيين خليفه و اهداف خلقت

اهداف خلقت در سايه ولايت و حكومت امام

امام عصرعليه السلام وارث غدير و مجرى ولايت اميرعليه السلام

نتيجه

اهداف خلقت و تحولات عصر ظهور!

حيات زمين و اهلش به حضور امام و يارانش

عوامل پديد آورنده حيات جاودانه در عصر ظهور

علم و معرفت

بندگى و عبادت

انجام بهترين عمل با موفقيت

مقاله يازدهم

ظهور، تجلّى غلبه حق غدير بر باطل ها / على نظرى منفرد

دگرگونى هاى عصر ظهور

غدير براى پاسدارى و حفاظت از دين

ص: 277

بدون غدير رهبرى امكان ندارد

اهداف غدير

موانع تحقق غدير

مقاله دوازدهم

تجلّى امامت الهى غدير در عصر ظهور / اصغر منتظر القائم

امامت غدير مبتنى بر جانشينى پيامبران

جايگاه برتر امام غدير از طرف خدا

امامت غدير مبتنى بر عصمت

قدرت انحصارى امام غدير از طرف خدا

جانشين الهى امام على عليه السلام

استشهاد امامان عليهم السلام به امامت الهى

مقابله امامان غدير با غدير زدايى

پيوند توحيد و امامت

دفاع امام زمان عليه السلام از حقّ منصوصى خود در گفتمان و اجرا

مقاله سيزدهم

تجلّى عدالت غدير در عصر ظهور / حسين تهرانى

تواتر حديث غدير

دو نكته مهم در خطبه غدير

1 . تعيين اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان جانشين

2 . معرفى حضرت مهدى عليه السلام به عنوان آخرين امام

معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام و فرزندانش در غير غدير

عدالت اجتماعى در عصر اميرالمؤمنين عليه السلام

عدالت اجتماعى در عصر مهدى موعودعليه السلام

زدودن پيرايه ها از دين

تكميل راه اميرالمؤمنين عليه السلام به دست امام زمان عليه السلام

مقاله چهاردهم

تجلّى علم و هدايت غدير در عصر ظهور / محمد مهدى خليلى

سرچشمه علم خداوند كجاست؟

علم قرآن علم كل شى ء است

با قرآن چه نيازى به پيامبر است؟

بدون پيامبرصلى الله عليه وآله نمى توان از قرآن بهره برد

بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله قرآن با كيست؟

علم پيامبرصلى الله عليه وآله به چه كسى رسيده است؟

بندگان برگزيده خدا چه كسانى هستند؟

ص: 278

حامل علم الكتاب ظالم نمى شود

اعلميت اميرالمؤمنين عليه السلام

وارثان علم الكتاب بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله

چرا امامان علم الكتاب را ظاهر نكردند؟

امامان علم الكتاب را چه زمانى ظاهر مى كنند؟

خلافت در علم جزئى از خلافت است

ائمه هدى عليهم السلام وارثان زمين

كشف علوم آل محمدعليهم السلام در عصر ظهور

مقاله پانزدهم

تجلّى نظم و وحدتِ الهىِ غدير در عصر ظهور / محمد رضا شريفى

انبياعليهم السلام بنيان گذاران وحدت بر اساس دين واحد خدا

كنگره عظيم وحدت در سرزمين غدير

غدير روز تجلى هدايتگران الهى

خطبه غدير يا نداى وحدت

بيعت تجلى وحدت در غدير

غدير تجلّى اتحاد مورد رضاى خداوند

سقيفه تجلى تفرقه و اختلاف

وعده وحدت الهى در عصر ظهور

وحدت حقيقى بر اساس صراط مستقيم

وحدت غدير با معرفى صراط مستقيم

بر هم زنندگان وحدت پس از پيامبرصلى الله عليه وآله

عوامل تفرقه مسلمانان

1 . نفاق عامل اختلاف

نفاق و عصر ظهور

2 . دنياگرايى عامل اختلاف مسلمين

غصب فدك ثمره دنيا طلبى

رفع دنياگرايى در عصر ظهور

3 . حزب گرايى عامل اختلاف مسلمين

برچيدن حزب گرايى در عصر ظهور

4 . بى تفاوتى عامل رشد تفرقه

5 . سطحى نگرى عامل اختلاف

6 . ترس و سست عنصرى عامل تفرقه

7 . حسادت عامل اختلاف

8 . كينه توزى با اهل بيت عليهم السلام عامل تفرقه

كينه توزى بين مسلمين عامل تفرقه

رفع كينه ها در عصر ظهور

اعتقاد به غدير تنها راه وحدت الهى

1 . اعتقاد به واقعه مهم تاريخى غدير خم و قبول ولايت

ص: 279

2 . عمل به حديث ثقلين و اطاعت از كلام پيامبرصلى الله عليه وآله

3 . امتحان الهى بر مبناى امامت در امت اسلامى

4 . ايمانِ مشروط به اعتقاد به ولايت اهل بيت عليهم السلام و اخذ دين از طريق آنان

5 . بيان حقايق در سنّت الهى و سيره معصومين عليهم السلام

6 . رجوع به خدا و رسول صلى الله عليه وآله

معرفى آخرين وحدت بخش انسان ها در خطابه غدير

بركات وحدت بخش عصر ظهور

1 ) وحدت كلمه

2 ) عزت مؤمنين در سايه عدل

3 ) جمع عقول بندگان

4) وفور نعمت و امنيت

نتيجه سخن

مقاله شانزدهم

تجلى عدالت علوى در حكومت مهدوى / محمد مجتهدى

غدير وصيتنامه اجرائى پيامبرصلى الله عليه وآله

توجه به آغاز و انجام هدايت الهى

مشخصات حكومت مهدوى در غدير

طراحى دو حكومت علوى و مهدوى در غدير

وحدت روش بين اميرالمؤمنين و امام زمان عليهما السلام

تصويرى از حكومت مهدوى بر اساس غدير

مقاله هفدهم

تجلى عبوديت انسان بر اساس غدير در ظهور / محمد رضا فريدونى

وعده تفوُّق دين مورد رضاى خدا

تأمين آينده دين در غدير

تدبر و دقت در موقعيت قرآنى آيه اكمال

بررسى علل يأس دشمنان در غدير

تولد رسمى امامت و ولايت

ارتباط غدير با عصر ظهور

غدير از آغاز تا جهانى شدن

كمال بندگى در غدير

حركت به سوى تعالى غدير در عصر ظهور

مقاله هيجدهم

انتقام كربلاى غدير در عصر ظهور / مجيد مسعودى

ص: 280

1 . آخرين سخن و اِتمام حجت

2 . جاهليت پس از رسول خداصلى الله عليه وآله تا هنگام ظهور

3 . آرى، هنوز هم!

4 . قرآن و وارثانِ بر حق آن

5 . سُنّت ها و فرائض

مقاله نوزدهم

ريشه كن شدن مظلوميت غدير در عصر ظهور / محمد حسين طغيانى

امامت بزرگ ترين فريضه عصر ظهور

تجلى امامت در عصر ظهور

تجديد فرائض در عصر ظهور

حديث ثقلين در عصر ظهور

مجازات ظالمين به امامت در عصر ظهور

انتقام مظلوم ترين مظلوم در عصر ظهور

انتقام از غاصبين خلافت در عصر ظهور

امام زمان عجل الله تعال فرجه درقرآن

سوره هود

سوره هود آيه 10

وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ يعنى: اگر عذاب را تا مدت معينى (ظهور امام زمان) بتأخير بياندازيم لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ با استهزاء خواهند گفت چه چيز آن را باز داشت (و مانع ظهور امام زمان چيست؟) أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «1» بدانيد روزى كه عذاب مى آيد از آنها برداشته نميشود، بلكه بر آنان فرود آمده و آنچه را استهزاء بآن ميكردند خواهند ديد.

از امير المؤمنين روايت شده كه در تأويل اين آيه شريفه فرمود: أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اصحاب قائم آل محمد است كه سيصد و سيزده نفر ميباشند. «2»

و در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه فرمود: خداوند اصحاب قائم ما را در يك لحظه مانند ابرهاى پراكنده فصل پائيز جمع ميكند.

ص: 281

و در غيبت نعمانى از اسحاق بن عبد العزيز از آن حضرت روايت نموده كه فرمود:

«لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ» اين عذاب قيام امام زمان و امت معدوده ياران او ميباشند. كه برابر با سپاه اسلام در جنگ بدر هستند (يعنى 313 تن ميباشند).

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:246

(1) سوره هود آيه 10

(2) اين آيات و رواياتى را كه در تأويل آنها نقل مى شود و توضيحاتى كه در خلال آن داده شده مؤلف از تفسير على بن ابراهيم قمى نقل كرده و ما نيز با مختصر تلخيص و تقديم و تأخيرى تنظيم و ترجمه نموديم. و هر جا مؤلف از كتاب ديگر نقل ميكند متذكر ميشويم تا مأخذ آن معلوم باشد.

سوره ابراهيم

سوره ابراهيم آيه 5

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ «1» يعنى موسى را همراه آيات خود فرستاديم تا قوم خود را از ورطه ظلمانى كفر درآورده بوادى نورانى ايمان رهبرى كند، و آنها را بروزهاى خداوندى متذكر گرداند كه در آن آياتى است براى هر صبركننده شكرگزارى. روزهاى خداوندى (ايّامُ اللَّه) سه روز است:روز ظهور قائم صلوات اللَّه عليه و روز مرگ و روز قيامت.

در خصال صدوق از امام باقر روايت نموده كه فرمود «ايام اللَّه» سه روز است:

روز قيام قائم آل محمد، روز رجعت و روز قيامت، و هم صدوق در كتاب معانى الاخبار روايت مزبور را آورده است.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:247

(1) ابراهيم آيه 5

ص: 282

سوره اسراء

سوره اسراء آيات 4- 5- 6- 7- 8

وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ يعنى: در تورات به بنى اسرائيل اعلام كرديم سپس خداوند خطاب با بنى اسرائيل را قطع كرده و امت پيغمبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله را مخاطب ساخته و ميفرمايد: لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ كه شما اى امت محمد براه بنى اسرائيل خواهيد رفت و دو بار در زمين دست بفساد ميزنيد. مقصود فلان و فلان و اصحاب آنها و نقض عهد آنان است.

وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً و سركشى بزرگ خواهيد كرد. يعنى ادعاى خلافت عظمى مينمائيد، فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما پس چون نخستين فتنه پديد آيد، يعنى جنگ جمل بوجود آوريد بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ بندگان خود را كه سخت نيرومند ميباشند بر شما مسلط گردانيم، و اينان امير المؤمنين على عليه السّلام و اصحاب آن حضرت ميباشند فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا پس آنها شما را هر چند بخانه ها پناه ببريد جستجو نموده بقتل رسانند تا بدانيد كه اراده خداوند انجام پذير است.

ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ آنگاه باز بشما دولت و غلبه ميدهيم، يعنى بنى اميه كه بر آل پيغمبر چيره ميگردند وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراًو اموال بسيار و فرزندان بيشمار روزى كنيم و از اندازه فزون گردانيم. يعنى با اين عده وعده خود را بر آل پيغمبر برتر يافته و با آنها بمنازعه برخاسته و بالنتيجه حسين بن على عليهما السّلام و ياران او را شهيد و زنان خاندان پيغمبر را باسارت بريد إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ اگر نيكى كنيد، نيكى بينيد، و اگر بد كنيد بدى يابيد و چون وعده ديگر فرا رسد يعنى قائم آل محمد و يارانش قيام كنند لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ رويهاى شما سياه گردد وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ و با يارانش بمسجد الحرام در آيند مانند روزى كه پيغمبر اكرم و امير المؤمنين و سپاه اسلام نخستين بار در آمدند وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً تا دولت و شوكت شما را سخت تباه گردانند: يعنى بر شما غلبه يافته همه تان را از دم شمشير بگذرانند. سپس پروردگار جهان عطف توجهى بآل پيغمبر نموده و ميفرمايد: عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ خداى بشما ترحم خواهد كرد و شما را بر دشمنانتان پيروز گرداند. آنگاه بنى اميه را مخاطب ساخته و ميفرمايد: وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا «1» يعنى: اگر شما با شوكت سفيانى خروج كنيد، دولت حق نيز با ظهور قائم آل محمد صلى اللَّه عليه و آله قيام خواهد كرد. در تفسير عياشى است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود آيه وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ مقصود شهادت امير المؤمنين و مسموم كردن امام حسن مجتبى «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً» يعنى كشتن امام حسين عليه السّلام «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» يعنى چون زمان خونخواهى آن حضرت فرا رسد «بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ» خداوند مردمى را پيش از ظهور قائم آل محمد برانگيزد كه هر جا دشمنى از دشمنان و ظالمين آل پيغمبر پيدا كنند نابود نمايند «وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا» و اين كارى است كه قبل از قيام قائم شدنى است «ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ

ص: 283

نَفِيراً»:آنگاه حضرت امام حسين عليه السّلام با هفتاد نفر از ياران جانبازش كه در كربلا با وى شهيد شدند رجعت مينمايند. در حالى كه لباس سفيد پوشيده اند و بمردم اعلان كنند كه امام حسين با يارانش قيام نموده اند تا اهل ايمان ترديد ننمايند و بدانند كه او دجال و شيطان نيست، بلكه او امامى است كه در دسترس مردم است، و چون يقين كردند او امام حسين عليه السّلام ميباشد ترديد نخواهند كرد.

سپس از جانب امام حسين عليه السّلام امام زمان بهمه مردم معرفى ميگردد و اهل ايمان نيز آن حضرت را تصديق ميكنند. چون امام زمان وفات نمايد، حضرت امام حسين عليه السّلام او را غسل داده و كفن و حنوط كرده دفن ميكند. چنان كه در روايت است كه متصدى امر امام بايد امام جانشين او باشد. و در خبر است كه امام حسين عليه السّلام چندان سلطنت ميكند كه ابروانش جلو چشم مباركش را ميگيرد.

در تفسير مزبور از حمران بن اعين از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت ميكند كه اين آيه را ميخواند بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ و ميفرمود:اين بندگان خدا، قائم ما و ياران او هستند كه سخت نيرومند ميباشند.

هم در آن تفسير از امير المؤمنين عليه السّلام روايت نموده كه در يكى از خطبه هايش فرمود: اى مردم!

سَلُونى قَبْلَ انْ تَفْقِدُونى: پيش از آنكه از ميان شما بروم هر چه ميخواهيد از من بپرسيد. چه در گنجينه سينه من علوم بسيارى نهفته است. پس آنچه خواهيد از من بپرسيد، پيش از آنكه فتنه اى پديد آيد و شراره آن بالا گيرد، و سرپرست و رئيس و اداره كنندگان آن حتى آنها كه از آن دورى گزينند در آتش آن بسوزند.

ص: 284

بسيارى مى خواهند از آن ورطه بكنار روند و از هول آن فتنه فريادها كشند مع الوصف در آن افتند و كسى هم بداد آنها نرسد، آنگاه چون زمانهاى متمادى بدين گونه بگذرد، خواهيد گفت: مهدى مرده يا كشته شده و اگر هست بكدام بيابان رفته؟ در آن موقع انتظار فرج بكشيد. و اينست تأويل آيه ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ ...سوگند بخداوندى كه دانه را شكافت و آدمى را بيافريد كه در آن عصر پادشاهان در نعمت و شوكت بسر برند و مردى از آنان از دنيا نرود جز اين كه هزار فرزند ذكور از او بماند و از هر بدعت و آفتى در امان باشند، عامِلينَ بِكِتابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ همه عمل بكتاب خدا (قرآن) و سنت پيغمبر ميكنند و آفتها و ترديدها از حريم آنان برطرف گردد.

مؤلف: بنا بر اين تفسير آيه مزبور باين معنى است: وحى فرستاديم به بنى اسرائيل كه شما امت محمد چنين و چنان خواهيد كرد، و احتمال دارد روايتى كه على بن ابراهيم تفسير اين آيه را از آن گرفته، همان است كه پيغمبر خبر داده كه آنچه در بنى اسرائيل بوده در اين امت نيز هست و اين وقايع از جمله آنهاست.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:247-ص:250

(1) سوره اسراء آيات 4- 5- 6- 7- 8

سوره انبياء

سوره انبياء آيات 12- 13- 14- 15

فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ يعنى چون (بنى اميه) عذاب ما را (كه بوسيله ظهور قائم آل محمد بر آنها فرو فرستيم) احساس كنند، از آن ميگريزند لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ. فرار نكنيد و بازگرديد تا شما را از آن نعمتها و جايگاهها كه بخوشگذرانى سرگرم بوديد باز- خواست كنند.

ص: 285

در حديث است كه چون امام زمان ظهور كند، بنى اميه از ترس بروم ميگريزند حضرت آنها را از روم بيرون مى آورد و گنجهائى كه پنهان كرده اند از آنها طلب ميكند قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ «1»

بنى اميه ميگويند: واى بر ما كه قومى ستمكار بوديم. پس همچنان بدين سخن تكلم كنند تا آنكه (بوسيله قائم آل محمد و سپاه او) همه را درو كنيم و از دم شمشير بگذرانيم! اين آيات هر چند لفظش ماضى است ولى در معنى مستقبل است و اين از آياتى است كه چنان كه گفتيم تأويلش بعد از نزول ميباشد «2»

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:250

(1) انبياء 12- 13- 14- 15

(2) گفته على بن ابراهيم است.

سوره حج

سوره حج آيه40

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ يعنى: بآنان كه ستم ديده اند اگر پيكار كنند، اجازه جنگ داده شده و خداوند قدرت بر يارى آنها دارد.

ابن ابى عمير از عبد اللَّه بن مسكان از امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: اهل تسنن ميگويند اين آيه در باره پيغمبر نازل شده، در موقعى كه كفار قريش حضرتش را از مكه بيرون كردند. ولى او قائم آل محمد است كه براى خون- خواهى حسين عليه السّلام قيام ميكند.

و در غيبت نعمانى از اثبات الوصيه مسعودى از آن حضرت روايت ميكند كه فرمود: آيه أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ در باره قائم ما و ياران او نازل شده است.

ص: 286

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:251

سوره حج آيه 60

وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ يعنى: كسى كه (پيغمبر اكرم) عقوبت كند مانند عقوبتى كه ديده، سپس مورد ظلم و ستم قرار گيرد، خداوند او را (بوسيله قائم كه از اولاد اوست) نصرت دهد، و ذيل آيه كه ميفرمايد:

الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ يعنى: كسانى كه اگر آنها را در زمين ساكن نموديم نماز بپا دارند و زكاة دهند و امر بمعروف و نهى از منكر كنند. امام محمد باقر عليه السّلام فرمود: اين آيه متعلق بآل محمد است. يعنى دوازده امام و شخص مهدى موعود و ياران او كه خداوند آنان را در شرق و غرب جهان جاى دهد، و دين اسلام را غالب گرداند و هر بدعت و باطلى را بوسيله او و يارانش محو كند همان طور كه سفيهان حق را از ميان برده باشند و آنچنان عالم در آسايش بسر برد كه اثر ظلم در جايى ديده نشود.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:252

سوره انبياء

سوره انبياء آيه 105

وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ يعنى در زبور (حضرت داود پيغمبر) بعد از كتب آسمانى سابق نوشتيم كه: زمين را بندگان صالح ما بارث ميبرند. و اينان قائم آل محمد و ياران او ميباشند.

مؤلف: على بن ابراهيم «ذكر» را تمام كتب آسمانى ميداند و بنا بر اين معنى آيه اين است كه: قبل از زبور نيز در كتب آسمانى نوشتيم، مفسرين ديگر گفته اند: «ذكر» تورات است. و گفته شده كه زبور «نوع كتب آسمانى» و «ذكر» لوح محفوظ است.

ص: 287

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:251

سوره شعراء

سوره شعراء آيه 4

إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ يعنى: اگر بخواهيم ميتوانيم علامتى بر آنها از آسمان فرو فرستيم تا بدان وسيله گردنهاشان خاضع گردد. از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: مقصود بنى اميه هستند كه با يك صداى آسمانى بنام قائم آل محمد گردنهاشان در پيشگاه آن حضرت خاضع مى شود.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:252

سوره نمل

سوره نمل آيه 62

أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ «1» يعنى: ... يا آنكه چون گرفتارى او را بخواند، اجابت كند و گرفتارى او را برطرف گرداند؟ از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: اين آيه در باره قائم آل محمد نازل شده «2». بخدا قسم «مضطر» اوست كه دو ركعت نماز در مقام حضرت ابراهيم بگذارد و خدا را بخواند، پروردگار نيز اجابت كند و گرفتارى او را برطرف سازد و آنها را در زمين خليفه خود گرداند. مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:252

(1) سوره نمل 62

(2) اين آيه شريفه را فرقه بهائى مورد سوء استفاده قرار داده است، پاسخ لاطائلات آنها را در پاورقى باب 32 مطالعه بفرمائيد.

سوره قمر

سوره قمر آيه 1

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ «1» روايت شده كه مقصود ساعت قيام قائم آل محمد است.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:254

(1) سوره قمر: 1

سوره الرحمن

سوره الرحمن آيه 63

مُدْهامَّتانِ «4» يونس بن ظبيان از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت نموده كه در تفسير اين آيه فرمود: در دولت امام زمان راه ميان مكه و مدينه با درخت خرما اتصال يابد!

ص: 288

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:254

(4) سوره الرحمن 63

سوره صف

سوره صف آيه 8

يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ «5» يعنى: ميخواهند با دهانهاشان نور خدا را خاموش نمايند، ولى خداوند نور خود را با قائم آل محمد تمام ميكند در آن زمان كه ظهور كند تا خداوند او رابر همه مذاهب باطله غلبه دهد بطورى كه جز خداى يگانه پرستش نشود. و اين است معنى «يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا».

هم در كنز الفوائد است كه امام پنجم آيه شريفه يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ ... را تلاوت نمود و فرمود اگر شما از نور خدا روى بتابيد خداوند آن را پايدار خواهد داشت.

و نيز در آن كتابست كه ثقه جليل القدر محمد بن فضيل از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام معنى آيه يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ را پرسيد، حضرت فرمود: مقصود دوستى امير المؤمنين عليه السّلام است وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ يعنى خداوند امامت را بآخر ميرساند بدليل آيه شريفه: الذين فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا كه مقصود از نور همان امام است. محمد بن فضيل ميگويد: عرضكردم: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ» يعنى چه؟ فرمود: يعنى خداوند به پيغمبرش دستور داد كه لزوم دوستى جانشين خود «امير المؤمنين» را بمردم اعلام كند، و دوستى وصى پيغمبر «دين حق» است.

عرضكردم «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» چيست؟ فرمود: يعنى خداوند بهنگام ظهور قائم ما دين حق را بر همه اديان باطله پيروز ميگرداند. چنان كه خود فرموده: «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» يعنى خداوند نور خود را با ولايت قائم آل محمد تمام ميكند «وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ» يعنى هر چند دشمنان على اين را نخواهند. عرضكردم: اينكه ميفرمائى تنزيل و ظاهر معنى قرآن است! فرمود: آرى آنچه كه گفتم تنزيل و ظاهر معنى قرآن است و غير آن تأويل ميباشد.

ص: 289

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:255

(5)سوره صف- 8

سوره صف 13

وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ «1» يعنى: و ديگرى كه دوست ميداريد يك پيروزى از جانب خدا و فتح نزديكى است. يعنى فتح قائم آل محمد در دنيا.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:255

(1) سوره صف 13

سوره جن

سوره جن آيه 24

حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً «1» يعنى تا آنكه وقتى آنچه بآنها وعده داده اند به بينند (مقصود قائم آل محمد و امير المؤمنين عليهما السّلام است)، خواهند دانست كه چه كسى ياورش ضعيف تر و در شماره اندك است.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:256

(1) سوره جن 24

سوره طارق

سوره طارق آيه 15

إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً «1» يعنى: آنها: فسونگرى پيشه سازند و من نيز بخوبى آن را چاره كنم فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً يعنى: اى محمد پس آنها را مهلتى ده! كه چون قائم قيام كند براى من از ستمگران و سركشان قريش و بنى اميه و سائر بيدينان انتقام گيرد.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:256

(1) سوره طارق آيه 15

سوره و الليل

سوره و الليل آيه 1- 2

وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى يعنى: قسم بشب هنگامى كه پوشيده دارد. محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده كه فرمود: مقصود امير المؤمنين عليه السّلام است كه در دولت باطل مستور گشت و ناگزير بصبر گرديد. وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى «3» يعنى: قسم بروز هنگامى كه بدرخشد. فرمود: اين روز روشن قائم ما اهل بيت است كه چون قيام كند بر دولت باطل پيروز گردد. خداوند در قرآن براى مردم مثلها زده و پيغمبرش و ما ائمه را مخاطب بآن ساخته و جز ما كسى عالم بتأويل آن نيست.

ص: 290

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:256

(3) سوره و الليل آيه 1- 2

سوره تبارك

سوره تبارك آيه30

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ «1» يعنى: اى پيغمبر! بمردم بگو: بمن بگوئيد: اگر آبى كه در دسترس داريد در زمين فرو رود كيست كه آب روان براى شما بياورد؟. در اين آيه امام زمان تعبير بآب شده (كه موجب حيات همه اشياء است) و تأويل آيه اينست: بگو اگر امام شما از نظرها غائب گرديد كيست كه آن امام ظاهر را بياورد؟ از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت است كه فرمود: «مائكم» يعنى (ابوابكم) كه ائمه هستند و ائمه ابواب (ودرهاى رحمت الهى) ميباشند «فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ» يعنى كيست كه علم امام را براى شما بياورد؟ (و آن درها را بروى شما بگشايد)؟

اين روايت در كافى و غيبت نعمانى و كمال الدين صدوق از حضرت موسى كاظم عليه السّلام نيز نقل شده: و عبارت كمال الدين اينست: ان اصبح امامكم غائبا عنكم لا تدرون اين هو فمن ياتيكم بامام ظاهر ياتيكم بأخبار السّماء و الأرض و حلال اللَّه جلّ و عزّ و حرامه.

سپس فرمود: بخدا تأويل اين آيه هنوز نيامده و البته خواهد آمد.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:256

(1)سوره تبارك 30

سوره غاشيه

سوره غاشيه

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ يعنى: آيا داستان آن فروگيرنده بتو رسيده است؟ شيخ صدوق در كتاب ثواب الاعمال از محمد بن سليمان از پدرش روايت ميكند كه گفت از امام جعفر صادق عليه السّلام پرسيدم «هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ» يعنى چه؟ فرمود:مقصود قائم ماست كه اهل باطل را با شمشير فرو ميگيرد. گفتم وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ «صورتهاى آنها در آن روز خاضع است» يعنى چه؟ فرمود آنها بر خلاف دستور خداعمل ميكنند و واليان جور منصوب ميدارند گفتم: تَصْلى ناراً حامِيَةً «1» «در آتش سوزنده بيفتند» يعنى چه؟ فرمود: موقع ظهور قائم ما در آتش جنگ بسوزند و در سراى ديگر بدوزخ در افتند.

ص: 291

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:257

(1) سوره غاشيه

سوره انعام

سوره انعام آيه 158

يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ «1» يعنى: روزى كه بيايد يكى از آيات پروردگارت، ايمان كسانى كه قبلا ايمان نياورده اند سودى نبخشد. صدوق در كمال الدين و ثواب الاعمال از حضرت صادق روايت نموده كه فرمود: آيات ائمه هستند. و بعض آيات قائم آل محمد است.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:258

(1)سوره انعام 158

دلايل امامت درنص ائمه عليهم السلام

1- عبد اللَّه بن عبّاس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كند كه فرمود: خداى تعالى بر زمين نگاهى افكند و مرا از آن ميان برگزيد و پيامبر گردانيد، سپس دوم بار نظرى افكند و عليّ را برگزيد و او را امام گردانيد، سپس به من فرمان داد كه او را برادر و ولىّ و وصىّ و خليفه خود سازم، پس عليّ از من است و من از عليّ، و او شوهر دخترم فاطمه و پدر دو سبطم حسن و حسين است، بدانيد كه خداى تعالى مرا و ايشان را حجّتهاى بر بندگانش قرار داده است و از فرزندان حسين امامانى را قرار داده است كه به امر من قيام كنند و وصيّت مرا نگهدارند و نهمين آنها قائم اهل بيتم و مهدى امّتم است كه در شمايل و اقوال و افعال شبيه ترين مردم به من است، او پس از غيبتى طولانى و حيرتى گمراه كننده ظهور كند و دين خداى تعالى را چيره گرداند و به يارى خدا و نصرت ملائكه خدا مؤيّد باشد، زمين را از عدل و داد آكنده سازد همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.(1)

ص: 292

2-صقر بن أبى دلف گويد: از امام جواد عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: امام پس از من فرزندم علىّ است، دستور او دستور من و سخن او سخن من و طاعت او طاعت من است و امام پس از او فرزندش حسن است، دستور او دستور پدرش و سخن او سخن پدرش و طاعت او طاعت پدرش باشد، سپس سكوت كرد.

گفتم: اى فرزند رسول خدا! امام پس از حسن كيست؟ او به شدّت گريست و سپس فرمود: پس از حسن فرزندش قائم به حقّ امام منتظر است، گفتم: اى فرزند رسول خدا! چرا او را قائم مى گويند؟ فرمود: زيرا او پس از آنكه يادش از بين برود و اكثر معتقدين به امامتش مرتدّ شوند قيام مى كند، گفتم: چرا او را منتظر مى گويند؟ فرمود: زيرا ايّام غيبتش زياد شود و مدّتش طولانى گردد و مخلصان در انتظار قيامش باشند و شكّاكان انكارش كنند، و منكران يادش را استهزاء كنند، و تعيين كنندگان وقت ظهورش دروغ گويند، و شتاب كنندگان در غيبت هلاك شوند، و تسليم شوندگان در آن نجات يابند.(2)

3-احمد بن اسحاق گويد: بر امام عسكرىّ عليه السّلام وارد شدم و مى خواستم از جانشين پس از وى پرسش كنم او آغاز سخن كرد و فرمود: اى احمد بن اسحاق خداى تعالى از زمان آدم عليه السّلام زمين را خالى از حجّت نگذاشته است و تا روز قيامت نيز خالى از حجّت نخواهد گذاشت، به واسطه اوست كه بلا را از اهل زمين دفع مى كند و به خاطر اوست كه باران مى فرستد و بركات زمين را بيرون مى آورد.

گويد: گفتم: اى فرزند رسول خدا امام و جانشين پس از شما كيست؟

ص: 293

حضرت شتابان برخاست و داخل خانه شد و سپس برگشت در حالى كه بر شانه اش كودكى سه ساله بود كه صورتش مانند ماه شب چهارده مى درخشيد، فرمود: اى احمد بن اسحاق اگر نزد خداى تعالى و حجّتهاى او گرامى نبودى اين فرزندم را به تو نمى نمودم، او همنام و هم كنيه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است، كسى است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.

اى احمد بن اسحاق! مثل او در اين امّت مثل خضر و ذو القرنين است، او غيبتى طولانى خواهد داشت كه هيچ كس در آن نجات نمى يابد مگر كسى كه خداى تعالى او را در اعتقاد به امامت ثابت بدارد و در دعاء به تعجيل فرج موفّق سازد.

احمد بن اسحاق گويد: گفتم: اى مولاى من آيا نشانه اى هست كه قلبم بدان مطمئن شود؟ آن كودك به زبان عربى فصيح به سخن درآمد و فرمود:

أنا بقيّة اللَّه في أرضه و المنتقم من أعدائه، اى احمد بن اسحاق! پس از مشاهده جستجوى نشانه مكن! احمد بن اسحاق گويد: من شاد و خرّم بيرون آمدم و فرداى آن روز به نزد امام عسكرىّ عليه السّلام بازگشتم و گفتم: اى فرزند رسول خدا! شادى من به واسطه منّتى كه بر من نهاديد بسيار است، بفرمائيد آن سنّتى كه از خضر و ذو القرنين دارد چيست؟ فرمود: اى احمد! غيبت طولانى، گفتم: اى فرزند رسول خدا! آيا غيبت او به طول خواهد انجاميد؟ فرمود: به خدا سوگند چنين است تا به غايتى كه اكثر معتقدين به او بازگردند و باقى نماند مگر كسى كه خداى تعالى عهد و پيمان ولايت ما را از او گرفته و ايمان را در دلش نگاشته و با روحى از جانب خود مؤيّد كرده باشد.

ص: 294

اى احمد بن اسحاق! اين امرى از امر الهى و سرّى از سرّ ربوبى و غيبى از غيب پروردگار است، آنچه به تو عطا كردم بگير و پنهان كن و از شاكرين باش تا فردا با ما در علّيّين باشى.(3)

4-در خطابه غديرحضرت ختمي مرتبت درمورد حضرت صاحبالامر ميفرمايند:

خاتم امامان مهدي قايم، از ما است.

اوست غالب بر اديان، منتقم از ظالمين، فاتح قلعه ها، غالب بر مشركين، منتقم خونهاي به ناحق ريخته، كمك كننده ي دين خدا، سرچشمه گرفته از دريايي عميق، نشانه دهنده به افراد در حد خودشان، وارث علوم، محكم كننده ي آيات الهي.

اوست كه كارها به دست او سپرده شده، و گذشتگان به او بشارت داده اند، و اوست حجت باقي خداوند و ولي او در زمين، و امانتدار او بر سر و آشكار.

(1)كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 485

(2)كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 73

(3)كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 81

اوصاف امامت

علم

پاسخ به سؤالات

شيخ ابن بابويه و ديگران روايت كرده اند كه: احمد بن اسحاق- كه از وكلاى حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام بود- سعد بن عبد اللّه را- كه از ثقات اصحاب است- با خود برد به خدمت آن حضرت كه از آن حضرت مسأله چند مى خواست سؤال كند، سعد بن عبد اللّه گفت كه چون به در دولت سراى آن حضرت رسيديم، احمد رخصت دخول از براى خود و من طلبيد و داخل شديم، احمد با خود هميانى داشت كه در ميان عبا پنهان كرده بود، و در آن هميان صد و شصت كيسه از طلا و نقره بود كه هر يكى را يكى از شيعيان مهر زده به خدمت حضرت فرستاده بودند، چون به سعادت ملازمت رسيديم در دامن آن حضرت طفلى نشسته بود مانند مشترى در كمال حسن و جمال و در سرش دو كاكل بود و درنزد آن حضرت گوى طلا بود به شكل انار كه به نگين هاى زيبا و جواهر گران بها مرصّع كرده بودند و يكى از اكابر بصره به هديّه از براى آن حضرت فرستاده بود و به دست آن حضرت نامه اى بود و كتابت مى فرمود چون آن طفل مانع مى شد آن گوى را مى انداخت كه طفل از پى بى آن مى رفت و خود كتابت مى فرمود، چون احمد، هميان را گشود و نزد آن حضرت نهاد، حضرت به آن طفل فرمود كه: اين ها هدايا و تحفه هاى شيعيان تو است بگشا و متصرّف شو، آن طفل (يعنى حضرت صاحب الأمر عليه السّلام) گفت: اى مولاى من! آيا جايز است كه من دست طاهر خود را دراز كنم به سوى مال هاى حرام؟! پس حضرت عسكرى عليه السّلام فرمود كه: اى پسر اسحاق! بيرون آور آنچه در هميان است تا حضرت صاحب الأمر عليه السّلام حلال را و حرام را از يكديگر جدا كند، پس احمد يك كيسه را بيرون آورد، حضرت فرمود كه: اين از فلان است كه در فلان محلّه قم نشسته است و شصت و دو اشرفى در اين كيسه است، چهل و پنج اشرفى از قيمت ملكى است كه از پدر به او ميراث رسيده بود و فروخته است و چهارده اشرفى قيمت هفت جامه است كه فروخته است و از كرايه دكان سه دينار است.

ص: 295

حضرت امام حسن عليه السّلام فرمود كه: راست گفتى اى فرزند، بگو چه چيز در ميان اين ها حرام است تا بيرون كند؟ فرمود كه: در اين ميان يك اشرفى هست به سكّه رى كه به تاريخ فلان سال زده اند و آن تاريخ بر آن سكّه نقش بوده و نصف نقشش محو شده است و يك دينار مقراض شده ناقصى هست كه يك دانگ و نيم است و حرام در اين كيسه همين دو دينار است و وجه حرمتش اين است كه صاحبش را در فلان سال در فلان ماه نزد جولايى كه از همسايگانش بود مقدار يك من و نيم ريسمان بود و مدّتى بر اين گذشت كه دزد آن را ربود، آن مرد جولا چون گفت كه آن را دزد برد تصديقش نكرد و تاوان از او گرفت ريسمانى باريك تر از آن كه دزد برده بود به همان وزن و داد آن را يافتند و فروخت و اين دو دينار از قيمت آن جامه است و حرام است.چون كيسه را احمد گشود و دو دينار به همان علامت ها كه حضرت صاحب الأمر عليه السّلام فرموده بود پيدا شد برداشت و باقى را تسليم كرد، پس صرّه ديگر بيرون آورد و حضرت صاحب الأمر عليه السّلام فرمود كه: مال فلان است كه در فلان محلّه قم مى باشد و پنجاه اشرفى در اين صرّه است و ما دست بر اين دراز نمى كنيم.

پرسيد: چرا؟فرمود كه: اين اشرفى ها قيمت گندمى است كه ميان او و برزگرانش مشترك بود و حصّه خود را زياد كيل كرد و گرفت و مال آن ها در آن ميان است.

حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود كه: راست گفتى اى فرزند، پس به احمد گفت كه: اين كيسه ها را بردار و وصيّت كن كه به صاحبانش برسانند كه ما نمى خواهيم و اين ها حرام است تا اين كه همه را به اين نحو تميز فرمود.

ص: 296

و چون سعد بن عبد اللّه خواست كه مسائل خود را بپرسد حضرت عسكرى عليه السّلام فرمود كه: از نور چشمم بپرس آنچه مى خواهى و اشاره به حضرت صاحب عليه السّلام نمود، پس جميع مسائل مشكله را پرسيد و جواب هاى شافى شنيد و بعضى از سؤالها كه از خاطرش محو شده بود حضرت از راه اعجاز به يادش آورد و جواب فرمود (حديث طولانى است، در ساير كتب ايراد نموده ام).

منتهى الآمال، شيخ عباس قمى ،ج 3،ص:2015-2016

حكم آن حضرت به حقّ

در كمال الدين به سند خود از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفت : حضرت ابوعبداللَّه صادق عليه السلام فرمود : در مسجد شما - يعنى مسجد مكّه - سيصد و سيزده مرد خواهد آمد ، كه اهل مكّه مى دانند آنها از پدران و اجدادشان نيستند . بر آنها شمشيرهايى است كه بر هر شمشير كلمه اى نوشته شده كه هزار كلمه مى گشايد ، پس خداوند تبارك و تعالى بادى مى فرستد كه به هر وادى ندا مى كند : اين مهدى است كه به قضاوت داوود و سليمان عليهما السلام قضاوت مى كند؛ و بر آن بيّنه و شاهد نمى طلبد ( 1) .

و نيز در همان كتاب از او نقل شده كه گفت : ابوعبداللَّه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود : هرگاه قائم عليه السلام بپاخيزد ، هيچ يك از بندگان خداوند رحمان به پيشگاهش برنخيزد مگر اينكه او را مى شناسد كه آيا صالح است يا ناصالح و ناشايسته . و در او آيتى براى نشانداران و هوشمندان است ، اين آيت برقرار و راهى براى بصيرت و عبرت مى باشد ( 2 ) .

ص: 297

و در بحار از كتاب غيبت سيّد على بن عبدالحميد به سند خود از ابوبصير از امام ابوجعفر باقر عليه السلام منقول است كه فرمود : در قضايايى حضرت قائم عليه السلام قضاوت مى كند بعضى از كسانى كه در خدمتش شمشير زده اند ، آن را رد و انكار مى نمايند ، و آن قضاوت آدم است ، پس دستور مى دهد آنها را بياورند و گردنشان را مى زنند . سپس دوباره قضاوتى مى كند كه قضاوت داوود عليه السلام است و عدّه اى از كسانى كه همراه آن حضرت شمشير زده اند ، اعتراض و انكار مى كنند كه آنها را پيش مى آورد و گردنشان را مى زند . سپس بار سوم قضاوتى مى كند و آن قضاوت ابراهيم عليه السلام است ، پس گروه ديگرى از كسانى كه در پيشاپيش آن حضرت شمشير زده اند ، اشكال و رد مى كنند . پس آنها را جلو مى آورد و گردنشان را مى زند . آنگاه مرتبه چهارم قضاوتى مى كند كه قضاوت محمد صلى الله عليه وآله وسلم مى باشد ، پس هيچ كس عليه او انكار نمى نمايد ( 3 ) .

مكيال المكارم ج1ص76

1) كمال الدين ، 2 / 671 .

2 ) كمال الدين ، 2 / 671 .

3 ) بحارالانوار ، 52 / 389 .

علم به كتاب

در كمال الدين از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام منقول است كه فرمود : علم به كتاب خداى عزّ و جل و سنّت رسول او در قلب مهدى ما رشد مى كند ، همچنان كه گياه به بهترين وجه مى رويد . پس هر كدام از شما باقى بماند تا او را ديدار نمايد ، هنگام ديدنش عرضه بدارد : سلام بر شما اى اهل خانه رحمت و نبوت و كانون علم و جايگاه رسالت ( 1 ) .

ص: 298

و در بحار از نعمانى به سند خود از حضرت جعفر بن محمد صادق از پدرش از حضرت حسين بن على عليه السلام روايت كرده كه : مردى به خدمت اميرالمؤمنين على عليه السلام رسيد و به آن جناب عرضه داشت : يا اميرالمؤمنين ما را از مهدى خودتان آگاه سازيد . فرمود : هرگاه قرنها و نسلهاى متمادى منقرض و مؤمنين كم شوند و ياران حقّ از ميان بروند پس همان جا است .

عرض كرد : يا اميرالمؤمنين اين مرد از كدام طايفه است ؟ فرمود : از بنى هاشم از برترين قلّه هاى نژاد عرب و دريايى كه به هنگام ورود توفنده است ، و جفا شده از طرف اهلش ، و هنگام بى صفايى او كانِ صفاست ، هرگاه مرگ هجوم آورد او را ترسى نيست ، و اگر به مؤمنين صدمه اى رسد او نمى گذرد ، و در ميدان نبرد و رزمِ قهرمانان؛عقب نشينى نمى كند ، دامن همت بر كمر مى زند ، شيرى كه دشمنان را درو كند ، زخم زننده نيرومند به مخالفين ، و شمشيرى از شمشيرهاى خداوند ، بزرگى پر خير كه در خاندان با عظمت ريشه دارد ، پس مبادا كسى كه فتنه جوست - كه اگر سخن گويد بدترين گوينده و هرگاه سكوت كند ، فسادها در خاطر مى پروراند - چنين كسى مبادا تو را از پيروى [بيعت ]او باز دارد .

( سپس به توصيف مهدى عليه السلام پرداخت و فرمود : ) از شما پناه دهنده تر است [يا بخشنده تر است] علمش از شما بيشتر و در صله رحم و پيوند خويشاوندى از همه تان كوشاتر است .

ص: 299

بار خدايا ، با تحقق بخشيدن بيعت او غم و اندوه را از ميان بردار و پراكندگى امت را به سبب او جمع گردان . پس اگر خداوند راه ديدارش را برايت گشود ، تصميم خود را قطعى كن و اگر توفيق لقايش نصيبت گرديد ديگر به سوى هيچ كس روى مكن ، و چون به دامنش دست فكندى ديگر از دست مده . آنگاه اشاره به سينه خود كرد و با آه كشيدن شدّت اشتياق خود را بازگو نمود ( 2 ) .

مكيال المكارم ج1ص106

1 ) كمال الدين ، 2 / 653 .

2 ) بحار الانوار ، 51 / 115 . مترجم گويد : مؤلف بزرگوار بعضى از واژه هاى اين حديث را - به نقل از مجلسى - توضيح داده كه با منظور كردن آن معانى در ترجمه خود حديث ، نيازى به ترجمه جداگانه آن توضيحات ديده نشد .

قضاوت

رجم زانى محصن

چنان چه در كافى «1» و كمال الدين «2» از جناب صادق عليه السّلام مروى است كه فرمود: «دو خون است در اسلام كه حلال است از جانب خداى تعالى، حكم نمى كند در آن احدى تا آن كه مبعوث شود قائم ما اهل بيت. پس هرگاه بر انگيخت خداى تعالى قائم ما اهل بيت را، حكم مى فرمايد در آن به حكم خدا و بيّنه بر آن نمى طلبد. زانى محصن را رجم مى كند و آن كه زكات نمى دهد، گردنش را مى زند.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:232

(1). الكافى، ج 3، ص 503.

(2). كمال الدين و تمام النعمة، ص 671.

ص: 300

قتل پيرمرد زناكار

در خصال «1» مروى است از جناب صادق و كاظم عليهما السّلام كه فرمودند: «هرگاه برخاست قائم ما عليه السّلام هرآينه حكم مى كند به سه حكم، كه حكم نكرد به آن ها احدى قبل از او؛ مى كشد پيرزانى را و مى كشد مانع زكات را و ميراث دهد برادر را از برادرش در عالم ذر، يعنى هر دو نفر كه در آنجا، در ميان ايشان عقد اخوّت بسته شد، در اينجا از يكديگر ميراث مى برند.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:232

(1). الخصال، ص 170.

قتل فراريان از جنگ

در غيبت نعمانى «1» مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود: «به درستى كه على عليه السّلام مى فرمود كه براى من بود كه بكشم آن را كه پشت كرده بود، يعنى آن كه در روز جنگ فرار كند و بكشم خسته مجروح را و لكن ترك كردم آن را به جهت عاقبت اصحاب خود كه اگر مجروح شوند، نكشند ايشان را و از براى قائم عليه السّلام است كه بكشد پشت كننده را و بكشد مجروح را.»

شيخ جليل، فضل بن شاذان روايت كرده از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود: «حكم مى كند قائم عليه السّلام، به احكامى كه انكار مى كنند آن را بعضى از اصحابش، از آنها كه در پيش روى جنابش شمشير مى زدند و آن حكم آدم عليه السّلام است. پس آنها را پيش مى طلبد و امر مى فرمايد كه گردن آنها را مى زنند. آنگاه ثانيا حكمى مى فرمايد، پس انكار مى كند آن را گروهى ديگر از كسانى كه شمشير زدند در پيش روى آن جناب و آن قضاى داود است.

پس، پيش مى طلبد ايشان را و گردن آنها را مى زند. آنگاه ثالثا حكمى مى فرمايد، پس انكار مى كند آن را گروهى ديگر از آنها كه شمشير زدند در پيش رويش، پس ايشان را پيش مى طلبد و امر مى فرمايد كه گردن آنها را بزنند. آنگاه رابعا حكمى مى فرمايد و آن حكم محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، پس آن را احدى انكار نمى كند.» «2»

ص: 301

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:232

(1). الغيبة، ص 231.

(2). بحار الانوار، ج 52، ص 389.

قتل جوان ناآشنا به احكام

شيخ طبرسى در اعلام الورى «1» روايت كرده: «آن جناب، مى كشد مرد بيست ساله را كه علم دين و احكام مسائل خود را نياموخته باشد.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:232

(1). اعلام الورى باعلام الهدى، ج 2، ص 310.

شباهت آن حضرت به پيامبران

شباهت به هود عليه السلام

نام هود عليه السلام عابر است ، و نوح عليه السلام ظهورش را بشارت داد .

در كتاب كمال الدين از امام صادق عليه السلام آمده كه فرمود : هنگامى كه وفات نوح نزديك شد ، شيعيان و پيروان خود را فراخواند و گفت : بدانيد كه پس از من غيبتى خواهد بود كه طاغوتها ظاهر مى شوند ، و البته خداوند عزّ و جل به وسيله قيام كننده اى از فرزندانم كه هود ناميده مى شود بر شما گشايشى مى رساند . او هيبت و سكينه و وقار دارد ، و در خلقت و اخلاق شبيه من است ، و خداوند هنگام ظهور او دشمنان شما را به وسيله باد هلاك مى كند . پس پيوسته منتظر و مراقب ظهور و قيام هود بودند ، تا اينكه مدّت بر آنها طولانى شد و دل بيشترشان را قساوت گرفت . سپس خداوند متعال پيغمبرش هود را فرستاد ، بعد از آنكه نوميد شده بودند و بلا و گرفتارى وجودشان را پر كرده بود ، و دشمنان به وسيله باد بدون نفع هلاك شدند ، بادى كه خداوند متعال آن را در قرآن چنين توصيف كرده است : « ما تَذَرُ مِنْ شَى ءٍ اَتَتْ عَلَيْهِ اِلّا جَعَلَتْهُ كَالرَّميم » ( 1 ) ؛ بر هيچ چيزى نگذشت مگر آنكه آن را همچون استخوان خاك شده ساخت .

ص: 302

آنگاه غيبت بر او واقع شد تا اينكه صالح عليه السلام ظاهر گشت ( 2 ) .

قائم عليه السلام را نيز با تمام خصوصيّات ، پدران بزرگوارش مژده داده اند ، و غيبت و ظهورش را بيان فرموده اند ، كه پاره اى از آنها گذشت .

هود عليه السلام؛ خداوند عزّ و جل كافرين را به وسيله او هلاك كرد ، و باد عظيم را بر آنها فرستاد چنانكه خداوند مى فرمايد : « إذ أرْسَلْنا عَلَيْهمُ الرِّيحَ الْعَقيِم ما تَذَرُ مِنْ شَى ءٍ اَتَتْ عَلَيْهِ اِلّا جَعَلَتْهُ كَالرَّميم » ( 3 ) ؛ كه بر آنان تندبادى بى باران فرستاديم كه بر هيچ چيزى نگذشت مگر اينكه آن را همچون استخوان خاك شده ساخت .

قائم عليه السلام نيز چنان است كه خداوند متعال به وجود او جمعى از كافرين را به وسيله باد سياهى نابود مى كند . - چنانكه در روايت مفضّل گذشت ، و در بحث نداهاى آن حضرت نيز اِنْ شاء اللَّه خواهد آمد -

مكيال المكارم ج1ص143

1 ) سوره ذاريات ، آيه 41 و 42 .

2 ) كمال الدين ، 1 / 135 .

3 ) سوره ذاريات ، آيه 41 و 42 .

شباهت به يحيى عليه السلام

يحيى عليه السلام : پيش از ولادت به او بشارت و مژده داده شد .

قائم عليه السلام : نيز بشارت و مژده اش پيش از ولادت داده شد .

يحيى عليه السلام : در شكم مادر سخن گفت ، چنانكه در حديث از امام عسكرى عليه السلام آمده كه فرمود : روزى مريم بر مادر يحيى - همسر زكريا - وارد شد ، ولى او برايش برنخاست ، يحيى [در شكم مادر] ندا كرد : بهترين زنان عالم در حالى كه بهترين مردان جهان را با خود دارد بر تو وارد مى شود برايش بر نمى خيزى ؟ پس مادرش متنبه شده و از جاى برخاست ( 1 ) .

ص: 303

قائم عليه السلام نيز - چنانكه در روايت حكيمه آمده - در شكم مادر سخن گفت و سوره قدر را قرائت كرد ( 2 ) .

يحيى عليه السلام زاهدترين و عابدترين مردم زمانش بود .

قائم عليه السلام نيز عابدترين و زاهدترين مردم زمانش مى باشد .

مكيال المكارم ج1ص169

1 ) بحار الانوار ، 14 / 187 .

2 ) كمال الدين ، 2 / 428 .

شباهت به زكريّا عليه السلام

زكريّا عليه السلام ، فرشتگان او را ندا كردند در حالى كه به نماز ايستاده بود .

قائم عليه السلام نيز - چنانچه گذشت - خداوند او را مورد خطاب قرار داد ، و همچنين فرشتگان در هر شب قدر او را ندا مى كنند ، و جبرئيل هم هنگامى كه با آن حضرت بيعت مى كند دست بر دست آن حضرت مى نهد و مى گويد : بيعت براى خدا . اين خبر را راوندى در خرايج از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام آورده است .

و در حديث مفضّل كه در بحار از امام صادق عليه السلام روايت شده آمده است : جبرئيل به آن حضرت عرض مى كند : اى سرور من؛ فرمانت پذيرفته و دستورت إجرا مى شود .

زكريا عليه السلام : در مصيبت حضرت ابى عبداللَّه الحسين عليه السلام سه روز گريه كرد ، چنانكه در خبر احمد بن اسحاق در بخش دوم گذشت .

قائم عليه السلام : نيز تمام عمر و در همه زمانش بر آن حضرت مى گريد ، چنانكه در زيارت ناحيه آمده : « لاَنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً وَ لاَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً » ( 1 ) ؛ شب و روز بر تو ندبه مى كنم و به جاى اشك بر تو خون مى گريم .

ص: 304

مكيال المكارم ج1ص168

1 ) بحار الانوار ، 101 / 320 .

شباهت به سليمان عليه السلام

سليمان عليه السلام ، داوود او را جانشين و خليفه خود قرار داد در حالى كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ، كه در حديثى از امام نهم حضرت جواد عليه السلام آمده كه فرمود : خداوند تبارك و تعالى به داوود وحى فرمود كه سليمان را خليفه خود سازد ، در حالى كه كودك بود و چوپانى گوسفندان مى كرد ، عبّاد و علماى بنى اسرائيل اين مطلب را انكار كردند ، پس خداوند تعالى وحى فرمود كه : عصاهاى آن افراد را بگير و عصاى سليمان را نيز بگير و آنها را در اتاقى بگذار و در آن اتاق را به مهر خودشان مهر كن ، و چون فردا شود عصاى هر كس برگ برآورده و ميوه داده بود او خليفه است ، پس داوود اين مطلب را به آنها خبر داد ، گفتند : ما راضى و تسليم شديم ( 1 ) .

قائم عليه السلام را خداوند عزّ و جل خليفه قرار داد و حال آنكه كودكى تقريباً پنج ساله بود ، و در زمان حيات پدرش به سؤالات سعد بن عبداللَّه قمى پاسخ گفت - چنانكه گذشت - .

سليمان عليه السلام : گفت : « هَبْ لى مُلْكاً لا يَنْبَغى لأَحدٍ مِنْ بَعْدى » ( 2 ) ؛ پروردگارا به من ملكى عنايت كن كه براى هيچ كس بعد از من شايسته نباشد .

از نظر كيفيّت و چگونگى ، چه اينكه سلاطين جهان - همان طور كه متعارف است - حكومتشان آميخته به جور و فساد است ، ولى سليمان مى خواست حكومتش آن طور نباشد ، و نيز سلطنت و حكومت پادشاهان و امراى زمين تنها بر انسانها است ولى حكومت سليمان بر جن و انس و پرندگان بود ، خداوند عزّ و جل مى فرمايد : « وَ حُشِرَ لِسُليْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ » ( 3 ) ؛ و لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان برايش گرد آمدند .

ص: 305

قائم عليه السلام ، خداوند متعال مُلك و حكومتى به او عنايت خواهد فرمود كه براى احدى از اولين و آخرين - از نظر كمّيت و كيفيّت - مانندش نبوده ، امّا كمّيت : براى اينكه آن حضرت مابين شرق و غرب را مى گيرد - چنانكه در حديث آمده - . و امّا كيفيّت : براى اينكه محض عدالت و عدالت خالص است ، و چون كه حكومتش تمام اهل آسمانها و زمينها را شامل مى گردد - چنانكه گذشت - .

سليمان عليه السلام ، خداوند باد را در تسخير او قرار داده بود ، خداى عزّ و جل مى فرمايد : « فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرى بِاَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ اَصابَ » ( 4 ) ؛ پس باد را به تسخير او درآورديم تا به نرمى هر كجا خواهد به فرمان او جريان يابد .

قائم عليه السلام نيز خداوند باد را در خدمتش قرار مى دهد . چنانكه در حديثى كه در كمال الدين روايت شده امام صادق عليه السلام فرموده : پس خداوند تبارك و تعالى بادى برانگيزد كه در هر بيابان ندا كند : اين مهدى است كه به قضاوت داوود و سليمان عليهما السلام قضاوت مى كند و بيّنه نمى خواهد ( 5 ) .

سليمان عليه السلام مدتى از قومش غايب شد ، چنانكه رئيس المحدثين شيخ صدوق در كتاب كمال الدين ضمن حديثى روايت كرده است .

قائم عليه السلام غيبتش طولانى تر از سليمان است .

سليمان عليه السلام آفتاب برايش بازگشت .

قائم عليه السلام آفتاب و ماه را مى خواند و آنها او را پاسخ مى دهند .

ص: 306

سليمان عليه السلام حشمة اللَّه بوده . قائم عليه السلام نيز حِشمة اللَّه است .

مكيال المكارم ج1ص161

1) كمال الدين ، 1 / 156 .

2 ) سوره ص ، آيه 35 .

3 ) سوره نمل ، آيه 17 .

4 ) سوره ص ، آيه 36 .

5 ) كمال الدين ، 2 / 671 .

شباهت به شعيب پيغمبر عليه السلام

شعيب عليه السلام قوم خود را به سوى خدا دعوت كرد تا اينكه عمرش طولانى و استخوانهايش كوفته شد ، سپس از نظرشان غايب گشت - تا آنجا كه خدا خواسته بود - و دوباره به صورت جوانى به آنها بازگشت . اين را فاضل مجلسى رحمه الله در مجلد پنجم بحار از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است ( 1 ) .

قائم عليه السلام نيز با وجود طول عمر به صورت جوانى ظاهر مى شود كه كمتر از چهل سال دارد . در بحار از حضرت ابى عبداللَّه صادق عليه السلام آمده كه : آنكه از چهل سال بيشتر داشته باشد صاحب اين امر نيست ( 2 ) .

و اخبار متعددى به همين مضمون رسيده است .

شعيب عليه السلام ، چنانكه در حديث نبوى صلى الله عليه وآله وسلم آمده ، از محبّت خداوند آنقدر گريست تا ديدگانش از بين رفت ، خداى عزّ و جل چشمانش را باز گرداند ، دوباره گريست تا آنكه نابينا شد ، باز خداوند ديدگانش را بينا كرد باز هم گريست تا كور شد ، بار ديگر خداوند بينايى را به او بازگرداند ( 3 ) .

ص: 307

قائم عليه السلام در زيارت ناحيه [خطاب به جدّش حسين عليه السلام] چنين گفته است : وَ لَأبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوع دَماً؛ و به جاى اشك بر تو خون مى گريم .

شعيب عليه السلام در قوم خود گفت : « بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ » ( 4 ) ؛ آنچه خداوند باقى گذارده برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد .

قائم عليه السلام ، نيز در كمال الدين آمده كه حضرت امام باقر عليه السلام فرمود : هنگامى كه قائم عليه السلام خروج كند به كعبه تكيه مى زند ، و سيصد و سيزده مرد نزدش حاضر مى شوند ، پس اولين سخنى كه به زبان مى آورد اين آيه است : « بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ » سپس مى گويد : من بقية اللَّه در زمين و خليفه خدا و حجّت او بر شما هستم ، پس هيچ مسلمانى بر او سلام نمى كند ، مگر اينكه چنين مى گويد : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقيَّةَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ . و چون شماره يارانش به يك عِقد كه ده هزار نفر است رسيد ، خروج مى كند . پس در زمين هيچ معبودى جز خداوند عزّ و جل باقى نمى ماند ، بتها و اصنام و غير آنها نابود مى شود و آتش در آنها مى افتد ، و اين امر پس از غيبتى طولانى خواهد بود تا خداوند معلوم سازد چه كسى در غيبت ايمان مى آورد و اطاعت مى كند ( 5 ) .

شعيب عليه السلام ، تكذيب كنندگانش به آتشى كه از ابرى كه بر آنها سايه افكنده بود بيرون آمد ، سوختند ، چنانكه خداوند عزّ و جل مى فرمايد : « فَكَذَّبُوهُ فَاَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ اِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ » ( 6 ) ؛ پس او را تكذيب كردند و آنگاه عذاب روز سايبان [ابر صاعقه خيز] آنان را فرو گرفت كه همانا آن عذاب روز بزرگى بود .

ص: 308

قائم عليه السلام نيز تمام بتها و معبودهاى غير خدا در زمان ظهورش خواهد سوخت . چنانكه در حديث گذشته دانستى .

مكيال المكارم ج1ص154

1) بحار الانوار ، 12 / 385 .

2 ) بحار الانوار ، 52 / 319 .

3 ) بحار الانوار ، 12 / 380 .

4 ) سوره هود ، آيه 86 .

5 ) كمال الدين ، 1 / 331 .

6 ) سوره شعراء ، آيه 189 .

شباهت به يعقوب عليه السلام

يعقوب عليه السلام ، خداوند - پس از مدّتى طولانى - پراكندگى او را جمع فرمود و فراهم آورد .

قائم عليه السلام نيز ، خداوند پريشانى و پراكندگى او را پس از مدتى درازتر جمع خواهد ساخت .

يعقوب عليه السلام براى يوسف آنقدر گريست تا اينكه چشمانش از اندوه سفيد شد در حالى كه خشم خود را فرو مى برد ( 1 ) .

قائم عليه السلام براى جدش حسين عليه السلام گريسته [و مى گريد] ، و در زيارت ناحيه فرموده است : « وَ لاَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً » ؛ به جاى اشك بر تو خون مى گريم ( 2 ) .

يعقوب عليه السلام منتظر فرج بود و مى گفت : « لا تَيْاَ سُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ اِنَّهُ لا يَيْاَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ اِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ » ( 3 ) ؛ از رحمت خداوند نااميد نشويد كه همانا كسى جز گروه كافران از رحمت خداوند مأيوس نشود .

قائم عليه السلام نيز منتظر فرج است ، چنانكه روايات شاهد بر اين معنى است .

ص: 309

مكيال المكارم ج1ص149

1 ) كافى ، 1 / 223 .

2 ) سوره روم ، آيه 19 .

3 ) بحار الانوار ، 51 / 54 .

شباهت به ائمه معصومين عليهم السلام

نظر به اينكه بيان كردن هر يك از ويژگيها و صفات و احوال و معجزات پدران پاك آن حضرت و تطبيق آنها با صفات و حالات و معجزات آن جناب ، شرحى طولانى و ميدان وسيعى مى خواهد ، و ما را از منظور اصليمان باز مى دارد ، به ناچار در ذكر هر يك از امامان عليهم السلام به آشكارترين و مشهورترين اوصاف اكتفا مى كنيم :

امّا امام اميرالمؤمنين عليه السلام : اظهر صفاتش علم و زهد و شجاعت مى باشد ، و تمام آنها در حضرت قائم عليه السلام نمودار است ، كه در حروف جيم و حاء و زاء و عين گذشت .

و امّا امام حسن عليه السلام : بارزترين صفاتش حلم و بردبارى است ، و از جمله آثار اين صفت؛ سكون و آرامش داشتن و سبكسرى نكردن در مواقعى است كه شخص از ديگران نارواها ببيند ، و چه خوش گفته اند :

تَحلَّمْ عَلَى الْاَدْنَينِ وَ اسْتَبْقِ وُدَّهُمْ

فَلَنْ تَسْتَطيعَ الْحِلْمَ حَتّى تَحلَّما

بر آزارهاى افراد پست ، خودت را به بردبارى بزن و محبتشان را باقى بدار - كه بردبار نتوانى بود تا اينكه خودت را به بردبارى بزنى .

و اگر در ناراحتيها و ابتلاهاى شديدِ مولا حضرت حجّت صلوات اللَّه عليه از دست رعيّتش تأمل كنى ، حلم و بردبارى آن بزرگوار برايت روشن مى شود به طورى كه از احدى به اين كيفيّت اين صفت ظاهر نگرديده است .

ص: 310

و امّا امام حسين عليه السلام : شباهت به آن حضرت در فصل آينده خواهد آمد اِن شاء اللَّه تعالى .

و امّا حضرت على بن الحسين عليه السلام : بارزترين صفاتش عبادت مى باشد ، كه به « زين العابدين » و « سيّد العابدين » و « ذو الثّفنات » ناميده شد ، وجه ناميده شدنش به « ذو الثّفنات » اين بود كه بينى آن حضرت ساييده ، و پيشانى و زانوها و كف دستهايش از اثر عبادت مداوم برآمدگى پيدا كرده بود ، چنانكه در خبرى از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام از فاطمه بنت على بن ابى طالب عليه السلام آمده كه از يكى از كنيزان امام سجاد عليه السلام راجع به حالات آن حضرت پرسيد ، در جواب گفت : مختصر كنم يا مفصل بگويم ؟ گفت : مختصر كن ، گفت : هيچگاه در روز برايش غذا نبردم و در شب رختخواب نگستردم ( 1 ) .

و اخبار بسيارى كه درباره كثرت و شدّت اهتمام آن حضرت در عبادت وارد شده است . و مولاى ما حضرت حجّت عليه السلام و عجل اللَّه فرجه از جدّ بزرگوارش سيّد العابدين عليه السلام الگوى خوبى دارد ، كه از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام آمده ، در وصف حضرت قائم - روحى فداه - فرمود : با آن چهره گندمگون زردى بى خوابى شب نيز آميخته است ، پدرم فداى آن كس كه شبش را در حال سجود و ركوع و ستاره شمارى ( كنايه از بيدارى ) خواهد گذراند ( 2 ) . . . .

ص: 311

تمام اين حديث را در بخش هشتم خواهيم آورد اِن شاء اللَّه تعالى .

و امّا حضرت ابوجعفر محمد بن على باقر عليه السلام : بارزترين صفات ، شباهتش به رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلم بود . لذا جابر انصارى هنگامى كه نگاهش به آن حضرت افتاد گفت : به پروردگار كعبه قسم شمائل پيغمبر است . - چنانكه در چند روايت از او نقل شده - ( 3 ) .

با اينكه جابر پيش از امام باقر ، حسن و حسين و على بن الحسين عليهم السلام را ديده ولى چنين سخنى درباره آنها نگفته بود ، مولاى ما حضرت صاحب الزمان عليه السلام نيز شبيه به پيغمبر است بلكه شباهتش به پيغمبر بيشتر و كاملتر مى باشد ، به دليل روايات بسيارى از طريق خاصّه و عامّه از رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در وصف امام قائم - عجل اللَّه فرجه - نقل شده كه آن حضرت فرمود : شبيه ترين مردم به من است در شمائل و اقوال و افعالش .

كه مقدارى از اين روايات در حرف جيم گذشت .

و امّا حضرت ابوعبداللَّه صادق عليه السلام : بارزترين صفاتش كشف علوم و بيان احكام براى مردم بود به طورى كه براى امامان پيش از آن حضرت اين امر ميسّر نشد ، يكى از اهل حديث گفته : چهار هزار نفر از افراد مورد اعتماد از آن حضرت روايت كرده اند ( 4 ) .

مى گويم : با اين حال تمام علومى كه نزد آن حضرت بود كشف نشده و براى ظهور قائم عليه السلام به تأخير افتاده كه آن حضرت تمام احكام را بيان خواهد ساخت و آنچه گذشتگان از امامان و پيغمبران اهِليّت و شايستگى آن را در مردم نديدند فاش خواهد كرد . اميرالمؤمنين عليه السلام گاهى به سينه خود اشاره مى كرد و مى فرمود : اِنَّ هيهُنا لَعِلْماً جَمّاً لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً . . . ؛ يعنى در اينجا علم بسيارى هست اگر براى آن حاملانى بيابم . . . .

ص: 312

و در كشف علوم شاهد اين معنى خواهد آمد اِن شاء اللَّه تعالى .

و امّا حضرت ابوابراهيم موسى بن جعفر عليه السلام : دچار تقيّه و شدّت ترس از دشمنان بود - بيش از آنچه پدران گراميش بدان دچار بودند - و اين مطلب براى كسى كه در احوال زندگى آن حضرت دقّت كند واضح است . مولاى ما حضرت قائم عليه السلام نيز همين طور است - چنانكه در حرف خاء به آن اشاره شد - .

و امّا حضرت ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام : خداوند رياست و مقام ظاهرى را براى آن حضرت قرار داد به طورى كه براى پدران طاهرينش واقع نشده بود ، و تقيّه و ترس در زمان آن حضرت تا حدودى برداشته شد ، قائم عليه السلام نيز خداوند متعال ترسش را به امنيّت بدل خواهد ساخت و او را در زمين اقتدار و تسلّطى خواهد داد كه براى احدى از پيشينيان ميسّر نشده است ، و غلبه آن حضرت بر تمام جهان مانند غلبه سلطان روز است بر سلطان شب تار ( 5 ) .

على بن ابراهيم به سند صحيحى از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام درباره آيه : « وَ النَّهارِ اِذا تَجَلّى » ( 6 ) ؛ سوگند به روز آنگاه كه تجلّى نمايد .

آورده كه فرمود : روز همان قائم ما اهل البيت است كه هرگاه بپاخيزد ، بر دولت باطل پيروز مى شود ( 7 ) . . . .

و امّا حضرت ابوجعفر محمد بن على تقى عليه السلام : وقتى امامت به آن حضرت رسيد كه به سنّ مردان نرسيده و عمرش از هشت بهار نگذشته بود ، حضرت حجّت عليه السلام نيز همين طور بود ، كه در سنين طفوليّت لواى امامت را به دست گرفت - چنانكه گذشت - .

ص: 313

و امّا حضرت ابوالحسن على بن محمد هادى عليه السلام : هيبتى داشته كه نظير آن را احدى نداشته به طورى كه دشمنان آن حضرت احترامها و تعظيمهايى براى آن جناب انجام مى دادند كه براى هيچ كس آن احترامها را انجام نمى دادند ، كه اين امر بر اثر هيبت آن حضرت بود نه از روى محبّت و علاقه به آن بزرگوار ، قائم عليه السلام نيز همين طور است كه - به ويژه در دل دشمنان - هيبت و رعب خاصى دارد ، و در بحث شباهت آن حضرت به ذوالقرنين مطالب مناسبى گذشت .

حضرت ابومحمد امام حسن عسكرى عليه السلام نيز همين صفت را داشته است كه بجا است اين بحث را با بيان روايت شريفى كه در مجلّد دوازدهم بحار آمده به پايان بريم .

مرحوم مجلسى به سند خود آورده كه : عباسيان و صالح بن على و گروهى از منحرفين از مسير اهل بيت عليهم السلام بر صالح بن وصيف هنگامى كه امام حسن عسكرى عليه السلام نزد او زندانى بود بر او وارد شدند و به او گفتند : بر آن حضرت سخت بگير و در وضع او رفاه و آسايشى فراهم مكن ، در جواب گفت : با او چكار كنم در حالى كه از بدترين افرادى كه توانسته ام بر او گماشته ام ولى آنان در نماز و عبادت به جايگاه بلندى رسيده اند . سپس آن دو نفر گماشته را احضار كرد و به آنها گفت : واى بر شما درباره اين شخص چه فكر مى كنيد ؟ گفتند : چه بگوييم درباره مردى كه روزش را روزه دار و شبش به عبادت مى گذرد ، نه سخن مى گويد و نه غير عبادت به كارى مشغول مى شود ، هرگاه به ما نظرى بيفكند لرزه بر اندام ما افتد ، و به طورى هيبت او در دلمان واقع شود كه خوددارى نتوانيم كرد . هنگامى كه عباسيان اين گفتار را شنيدند با خوارى و سرافكندگى رفتند (8 ) .

ص: 314

1 ) بحار الانوار ، 46 / 62 .

2) بحار الانوار ، 86 / 81 .

3 ) بحار الانوار ، 46 / 223 .

4 ) مناقب ابن شهرآشوب ، 3 / 372 .

5 ) مى گويم : شايد نكته اينكه از آن حضرت به « روز » تعبير شده آن است كه وقتى سلطان روز آشكار مى شود ، تاريكى شب را مقهور و مغلوب مى نمايد . قائم عليه السلام نيز همين طور است كه چون ظاهر شود ، دولت باطل را مقهور ساخته و بر آن پيروز گردد . و نيز هنگامى كه روز فرا مى رسد جهانى به نور خورشيد روشن مى شود ، همچنين قائم عليه السلام وقتى ظهور كند تمام جهان به نور آن حضرت روشن گردد به طورى كه مردم از نور خورشيد و ماه بى نياز شوند - چنانكه در حديث آمده - و نيز با آمدن روز همه مخلوقات از انسان و حيوان و غيره بهرمند مى گردند و هر كدام به مقدار ظرفيت و استعداد خود از نور خورشيد استفاده مى كنند . قائم عليه السلام هم هنگامى كه ظهور مى نمايد ، تمام مخلوقات از نور آن حضرت بهره مى برند و هر يك به قدر ظرفيت و استعداد خود از وجود اقدسش استفاده مى كنند . ( مؤلف ) .

مكيال المكارم ج1ص172

6 ) سوره ليل ، آيه 2 .

7 ) تفسير القمى ، 2 / 425 .

8 ) بحار الانوار ، 50 / 308 .

جهاد آن حضرت

در دعايى كه از حضرت امام رضا عليه السلام درباره حضرت حجّت عليه السلام روايت شده چنين آمده است : بزرگوار مجاهد تلاشگر ( 1) .

ص: 315

و در بحار از حضرت امام باقر عليه السلام روايت است كه فرمود : او خونخواه ، با تأسف و غضبناك خروج مى كند به خاطر غضب خداوند بر اين خلق ، پيراهنى كه رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلم روز احد پوشيده بود بر اندام اوست ، و عمامه سحاب و زره سابغه و شمشير ذوالفقار پيغمبر با اوست ، شمشير بر شانه مى گذارد و تا شش ماه از كشته پشته مى سازد ( 2 ) .

و از همان حضرت درباره فرموده خداوند متعال : « وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةً وَ يَكُونُ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ » ( 3 ) ؛ و با آنان بجنگيد تا اينكه فتنه اى نباشد و تمامى دين براى خدا گردد .

منقول است كه فرمود : تأويل اين آيه هنوز نيامده پس از آنكه رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلم براى احتياج خود و اصحابش آنان را رخصت داده بود ، كه اگر تأويل آن آمده بود از آنها پذيرفته نمى شد ، ولى با آنها جنگ مى شود تا اينكه توحيد خداوند عزّ و جل برقرار و هيچ شركى باقى نماند ( 4 ) .

و از بشير نبّال است كه گفت : به حضرت باقر عليه السلام عرض كردم : آنها مى گويند : هر گاه مهدى عليه السلام قيام كند ، خود به خود امور برايش درست مى شود و به قدر يك حجامت هم خون نمى ريزد ؟ فرمود : نه؛ سوگند به آنكه جانم به دست او است ، اگر براى كسى امور خود به خود درست مى شد براى پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم اين امر واقع مى گشت كه دندانهايش خون آلود و پيشانيش شكسته شد ، نه؛ سوگند به آنكه جانم در دست اوست [كار به جايى رسد كه ]ما و شما عرق و علق ( = خون بسته شده ) را از چهره پاك كنيم - و دستى به پيشانى كشيد - ( 5 ) .

ص: 316

مى گويم : علق - كه در متن روايت آمده - يعنى : خون ، و پاك كردن عرق و خون كنايه از محنتها و رنجها است كه باعث مى شود انسان عرق كند ، و يا جراحتهايى كه خونها را جارى مى سازد - چنانكه مجلسى رحمه الله ذكر كرده - .

و در كمال الدين از عيسى الخشّاب روايت است كه گفت : به حسين بن على - صلوات اللَّه عليه - عرض كردم : شما صاحب اين امر هستيد ؟ فرمود : نه؛ ولى صاحب أمر همان طريد و شريد ( 6 ) است كه به خاطر پدرش مَوْتُور و خونخواه است ، كه كنيه عمويش را دارد ، شمشير خود را تا هشت ماه بر شانه مى گذارد .

مى گويم : اينكه مى فرمايد : ( كنيه عمويش را دارد ) : يكى از كنيه هاى آن حضرت ( ابوجعفر ) است چنانكه در روايت ديگرى از حسن بن المنذر منقول است كه گفت : روزى حمزة بن ابى الفتح نزدم آمد و به من گفت : مژده كه ديشب در خانه مولودى براى حضرت ابومحمد متولد شد . و دستور داد كه آن را مخفى بداريم ، و امر كرد كه از براى او سيصد گوسفند عقيقه شود ، گفتم : نامش چيست ؟ گفت : م ح م د ناميده مى شود و كنيه اش ابوجعفر است ( 7 ) .

و نيز از محمد بن مسلم مروى است كه گفت : بر حضرت ابوجعفر محمد بن على باقر عليه السلام داخل شدم در حالى كه مى خواستم درباره قائم آل محمد از او سؤال كنم ، آن حضرت خود آغاز سخن كرد و فرمود : اى محمد بن مسلم در قائم اهل بيت محمد صلى الله عليه وآله وسلم به پنج پيغمبر شباهت هست : يونس بن متى ، و يوسف بن يعقوب ، و موسى ، و عيسى ، و محمد - صلوات اللَّه عليهم - ، شباهت به يونس بن متى : بازگشت از غيبت در وضع و قيافه جوانى در سنّ پيرى .

ص: 317

و شباهت به يوسف بن يعقوب : غيبت از خاص و عام و مخفى ماندن از برادران و مشكل شدن امر بر پدرش يعقوب با وجود نزديكى مسافت بين او و پدرش و خاندان و پيروانش .

و امّا شباهت به موسى : ترسيدن مدام و طولانى شدن غيبت و مخفى ماندن ولادت و خستگى شيعيانش پس از او - از اذيتها و خواريهاى فراوانى كه ديدند تا اينكه خداوند عزّ و جل اجازه ظهورش داد و بر دشمن تأييد و ياريش فرمود - .

و شباهت به عيسى : اختلافات درباره او كه گروهى گفتند : متولد نشده و گروهى گفتند : مرده ، و عدّه اى پنداشتند : كشته و اعدام شده است .

و امّا شباهت به جدّش محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله وسلم : شمشير كشيدن و قيام با سلاح و كشتن دشمنان خدا و رسول و جبّارها و طاغوتها و او با شمشير و رعب يارى مى شود ، و هيچ پرچمى از او برنمى گردد ، و از جمله نشانه هاى قيام او : خروج سفيانى از شام ، و خروج يمانى ، و صيحه آسمانى در ماه رمضان ، و آواز دهنده اى كه از سوى آسمان به نام او و پدرش ندا كند ( 8 ) .

مكيال المكارم ج1ص63

1 ) بحارالانوار ، 95 / 333 .

2 ) بحارالانوار ، 52 / 361 .

3 ) سوره انفال ، آيه 39 .

4 ) كافى ، 8 / 201 .

5 ) بحار الانوار ، 52 / 57 .

6 ) طريد و شريد دو لقب از القاب مولاى ما حضرت حجّت عليه السلام است ، و همين طور مَوْتُور ، و منظور از پدر - در اين حديث - حسين بن على عليهما السلام است يا تمام پدران امام زمان عجل اللَّه فرجه . ( محمد الموسوى ) .

ص: 318

7 ) كمال الدين ، 2 / 432 . شايان ذكر است كه عموى آن حضرت عجّل اللَّه فرجه ، امامزاده بزرگوار جناب ابوجعفر سيّد محمّد فرزند امام هادى عليهما السلام است كه قبر شريفش در نزديكى سامره زيارتگاه خاصّ و عام است . ( مترجم ) .

8 ) كمال الدين ، 1 / 327 .

زهد آن حضرت

در كافى به سند خود از حَمّاد بن عثمان روايت كرده كه گفت : در محضر منور حضرت ابوعبداللَّه صادق عليه السلام بودم مردى به آن جناب عرضه داشت : اَصْلَحَكَ اللَّهُ ياد كرده اى كه على بن ابى طالب عليه السلام لباس خشن و زبر مى پوشيد ، لباس چهار درهمى به تن مى كرد و امثال اينها . . . و حال آنكه لباس نو در بر تو مى بينم ؟ فرمود : على بن ابى طالب در زمانى آن طور لباس مى پوشيد كه انگشت نما و مورد انكار مردم نبود ، ولى اگر امروز مثل آن لباس پوشيده شود انگشت نما مى شود . پس بهترين لباس هر زمان لباس همان زمان است مگر اينكه وقتى قائم ما اهل البيت عليهم السلام بپاخيزد لباسهاى على عليه السلام را در بر مى كند و روش او را پيش مى گيرد ( 1 ) .

گويم : شايد منظور اميرالمؤمنين على عليه السلام همين باشد ، در عبارتى كه به ابوعبداللَّه جدلى فرموده است كه : آيا خبر ندهم تو را به أنف و عين مهدى ؟ عرضه داشت : آرى . پس آن حضرت دست به سينه خود زد و فرمود : من .

زيرا كه أنف به معنى سيّد و آقا در امور؛ و عين به معنى آن است كه مثل خود شئ باشد . پس آن حضرت انف مهدى است يعنى مقتداى او در افعالش و عين او ، انگار خود اوست در زهد و عبادت و شيوه و شجاعت و ساير خصوصيات و ويژگيهاى آن حضرت . و اين استعمال شايع و متعارف است كه در محاورات و گفتگوهاى معمولى نيز راه دارد ، مثلا به چيزى كه شباهت كاملى به چيز ديگر دارد ، مى گويند اين عين آن است ، و امّا اينكه انف در لغت عرب به معنى سيّد و مقتدى مى باشد در گفته شاعر شاهد دارد كه گفته : قَوْمٌ هُمُ الْاَنْفُ وَ الْأَذْنابُ غَيْرُهُمُ . . . ؛ قومى كه انف و مقتدا هستند و دنباله گان غير آنان مى باشند .

ص: 319

و در همان كتاب نيز از مُعَلّى بن خُنَيس روايت شده كه گفت : روزى به حضرت ابوعبداللَّه صادق عليه السلام گفتم : قربانت شوم ، آل فلان ( يعنى بنى العباس ) را بياد آوردم و آن نعمتهايى كه در آن هستند پس با خود گفتم : اگر رياست دست شما بود ما هم با شما در نعمت بوديم و زندگى خوش داشتيم . فرمود : هيهات اى معلى ، قسم به خداوند كه اگر زمام امور در دست ما بود جز بيدارى شبها و گشت و گذار و فعاليت روزها و جامه زبر پوشيدن و غذاى سخت خوردن چيز ديگرى نبود ، پس اين امر از ما بركنار شد ، آيا جز اين مورد هرگز ديده اى كه خداوند متعال بردن حقى را نعمت قرار دهد ؟ ( 2 ) .

و در بحار از شيخ طوسى به سند خود از ابوبصير از حضرت امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : براى خروج قائم عليه السلام چرا عجله مى كنند ؟ به خدا قسم لباسش جز زبر و غذايش غير از جو سبوسدار نيست ، [خروج] او جز با شمشير و مرگ در سايه شمشير نخواهد بود ( 3 ) .

و از همان كتاب از حضرت رضا عليه السلام منقول است كه فرمود : شما امروزه راحتى بيشترى داريد از آن هنگام . راوى عرضه داشت : چطور ؟ فرمود : اگر قائم عليه السلام بپاخيزد جز خون و عرق و رنج چيزى نيست . مردم سوار بر اسبها هر سوى خواهند تاخت . لباس قائم عليه السلام زبر و غذايش سخت خواهد بود ( 4 ) .

ص: 320

مكيال المكارم ج1ص90

1 ) كافى ، 1 / 411 .

2 ) كافى ، 1 / 410 .

3 ) بحار الانوار ، 52 / 354 .

4 ) بحار الانوار ، 52 / 358 .

خلق آن حضرت

در بحار از نعمانى به سند خود از ابووائل آمده كه گفت : اميرمؤمنان على عليه السلام به حسين عليه السلام نگاهى افكند و فرمود : اين فرزندم سيّد است همچنان كه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم او را سيّد ناميد ، و خداوند از صُلب و نسل او مردى را خواهد آفريد كه همنام پيامبر شماست در خلقت و خوى شبيه اوست ، به هنگام غفلت از ناحيه مردم و ميراندن حقّ و آشكار نمودن ستم خروج مى كند ، به خدا اگر خروج نكند گردنش زده مى شود ، ( 1) با خروج او اهل و ساكنان آسمانها خوشحال مى شوند ، و او مردى است پيشانى فراخ و باريك بينى و . . . ( 2) .

و از طريق مخالفين از رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم آمده كه فرمود : اگر جز يك روز از دنيا نمانده باشد ، خداوند مردى را برمى انگيزد كه نامش نام من و خلق و خُويَش مانند من است .

و بعضى از اخبار در بخش جمال آن حضرت گذشت ، به آنجا مراجعه شود .

و خُلق : - چنانكه در كتابهاى لغت آمده - به معنى سجّيه و صفت است بنابراين منظور از اينكه خُلق آن حضرت مانند خلق پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم است شباهت آن حضرت به پيامبر در عموم صفات و خوهاى پسنديده است نه در خصوص حسن معاشرت و امثال آن . مؤيد اين مطلب نقل مؤلّف كشف الغمّه از محمد بن يوسف شامى است كه در كتاب كفاية الطالب ( 3 ) بعد از آوردن اين حديث گفته : فرمايش رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلم كه ( خلق و خويش مانند من است ) از بهترين كنايه ها از انتقام مهدى عليه السلام براى دين خدا ، از كفّار است ، همانطور كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم بوده است خداوند متعال فرمود : « وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ » ( 4 ) ؛ و تو در حقيقت بر نيك خلقى عظيمى آراسته اى .

ص: 321

سپس افزوده : محتاج و نيازمند به درگاه خداوند متعال على بن عيسى - كه خدايش مورد گذشت قرارش دهد - گويد : اينكه گفته از بهترين كنايه ها . . . جاى تعجب است! معلوم نيست چگونه در معنى خلق وامانده و آن را به انتقام منحصر نموده ، و حال آنكه عام است و تمام اخلاق پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم را شامل مى شود ، از كرم و علم و حلم و شجاعت و . . . از اخلاقياتى كه در اول اين كتاب شمارش نموده ام ، عجيب تر آنكه آيه را دليل بر گفتار خودش آورده است! ( 5 ) .

مكيال المكارم ج1ص76

1) چون ظهور اعم است از خروج با شمشير و غير آن ، حضرت يكى از وجوه قيام امام عصر عجل اللَّه فرجه را بيان فرمود كه براى پرهيز از كشته شدن ، و براى حفظ نفس به ناچار هنگام ظهور با شمشير خروج مى نمايد و گرنه دشمنان ، آن حضرت را به قتل مى رسانند ، خداوند متعال دانا است . ( مؤلف ) .

2 ) بحارالانوار ، 51 / 39 .

3 ) كفاية الطالب ، 520 .

4 ) سوره قلم ، آيه 4 .

5 ) كشف الغمّة ، 3 / 275 - 276 .

خوف ( بيم ) آن حضرت

در كافى به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت : شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود : قائم عليه السلام را پيش از قيام غيبتى است . عرضه داشتم : چرا ؟ فرمود : او مى ترسد - و اشاره به شكم خود كرد - يعنى از كشته شدن مى ترسد ( 1 ) .

ص: 322

و در حديث ديگرى از زراره آمده كه گفت : شنيدم حضرت صادق عليه السلام فرمود : براى آن جوان پيش از قيامش غيبتى خواهد بود . گفتم : چرا ؟ فرمود : مى ترسد - و به شكمش اشاره كرد - سپس فرمود : اى زراره و اوست منتظَر و او است كه در ولادتش شك مى كنند ، پس بعضى مى گويند : پدرش بدون بازمانده از دنيا رفت ، و بعضى از آنها مى گويند : در حالى كه در شكم مادر بود پدرش فوت كرد ، و بعضى مى گويند دو سال پيش از فوت پدرش متولد شد ، مگر اينكه خداوند عزّ و جل دوست دارد كه شيعه را امتحان كند ، پس در آن هنگام است كه تشكيك و توهُّم اهل باطل آغاز مى شود .

زراره مى گويد : پرسيدم اگر آن زمان را درك كردم چه عملى انجام دهم ؟ فرمود : اى زراره اگر آن زمان را درك كردى اين دعا را بخوان : « اَللَّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِفْ نَبِيَّكَ اَللَّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللَّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى » ؛ پروردگارا تو مرا به خود شناسا كن كه اگر خودت را به من نشناسانده بودى پيامبرت را نمى شناختم ، پروردگارا تو رسولت را به من بشناسان كه اگر رسول خود را به من معرّفى نمى كردى حجّت تو را نمى شناختم ، پروردگارا حجّت خودت را به من بشناسان كه اگر حجّتت را به من نمى شناساندى از دين خود گمراه بودم ( 2 ) .

ص: 323

مى گويم : در حديث ديگرى اين دعا به اين صورت آمده : « اَللَّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ ، لَمْ اَعْرِفْكَ ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنى نَبِيَّكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَبِيَّكَ ، لَمْ اَعْرِفْهُ قَطُّ ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى » ؛ خدايا خودت را به من بشناسان كه اگر خودت را به من نشناسانده بودى ، تو را نشناخته بودم ، خدايا پيامبرت را به من بشناسان كه اگر پيامبرت را به من نشناسانده بودى هرگز او را نمى شناختم ، خدايا حجّت خودت را به من بشناسان كه اگر تو او را به من نمى شناساندى از دينم گمراه مى شدم ( 3 ) .

و در كافى ضمن خطبه اى از اميرالمؤمنين عليه السلام آمده : و تو اى پروردگار زمينت را از حجّتت بر آفريدگانت خالى نمى گذارى چه ظاهر باشد كه اطاعت نشود ، يا ترسان گمنام ، تا حجّت تو باطل نگردد و دوستانت پس از هدايت گمراه نگردند ( 4 ) .

در بخش دوم از امام موسى بن جعفر عليه السلام روايتى گذشت كه فرمود : او پنجمين فرزند من است او را غيبتى است طولانى به خاطر ترس بر خودش .

و در كمال الدين به سند خود از حضرت امام سجّاد عليه السلام آمده كه فرمود : در حضرت قائم عليه السلام از هفت پيغمبر شيوه و روش هست ، شيوه اى از پدرمان آدم و شيوه اى از ابراهيم و شيوه اى از موسى و شيوه اى از عيسى و شيوه اى از ايّوب و شيوه اى از محمد صلى اللَّه عليه و آله و عليهم ، امّا از آدم و نوح طول عمر ، و امّا از ابراهيم مخفى بودن ولادت و دورى از مردم ، و از موسى ترس و غيبت ، و امّا از عيسى به اختلاف افتادن مردم درباره او ، و امّا از ايّوب فرج بعد از ابتلاء و امتحان ، و امّا از محمّد صلى الله عليه وآله وسلم خروج و قيام با شمشير ( 5 ) .

ص: 324

و در همان كتاب از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام منقول است كه فرمود : در صاحب اين امر چهار سنّت از چهار پيغمبر هست ، سنّتى از موسى و سنّتى از عيسى و سنّتى از يوسف و سنّتى از محمد صلى الله عليه وآله وسلم ، امّا از موسى ترسان بودن و اما از يوسف زندان [غيبت ]و از عيسى اينكه گفته مى شود مرده - در حالى كه نمرده باشد - و امّا از محمّد صلى الله عليه وآله وسلم خروج و قيام با شمشير ( 6 ) .

و در همان كتاب از حضرت صادق عليه السلام از پدرش عليهما السلام روايت شده كه فرمود : هرگاه قائم عليه السلام بپاخيزد خواهد گفت : « فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لى رَبّى حُكْماً وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُرْسَلينَ » ( 7 ) ؛ پس آن هنگام از شما فرار كردم وقتى كه از شما ترسيدم پس خداوند به من حكمت آموخت و مرا از فرستادگان قرار داد ( 8 ) .

و نيز در همان كتاب به سند خود از زراره آمده كه گفت شنيدم : حضرت صادق جعفر بن محمد عليه السلام مى فرمود : براى قائم عليه السلام پيش از آنكه قيام كند غيبتى هست ، عرضه داشتم : قربانت گردم چرا ؟ فرمود : مى ترسد - و به شكم و گردن خود اشاره كرد - ( 9) .

و در كتاب المَحجّه از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه : « وَعَدَاللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْاَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُ و نَنى لا يُشْرِكُونَ بى شَيْئاً » ( 10 ) ؛ خداوند به كسانى از شما كه ايمان دارند و عمل صالح بجاى آورند وعده داده كه در زمين خلافت دهد ، چنانكه امم صالح پيامبران گذشته جانشين پيشينيان خود شدند ، و دينى كه براى آنان پسنديده بر همه جا مسلّط و نافذ گرداند ، و بر همه مؤمنان پس از ترس و هراس از دشمنان ، ايمنى كامل عطا فرمايد كه مرا عبادت كنند و بدون هيچ گونه شرك پرستش نمايند .

ص: 325

آمده كه فرمود : يعنى قائم و اصحاب او ( 11 ) .

مكيال المكارم ج1ص77

1) كافى ، 1 / 337 .

2 ) كافى ، 1 / 337 .

3 ) بحارالانوار ، 53 / 187 .

4 ) كافى ، 1 / 339 .

5 ) كمال الدين ، 1 / 322 .

6 ) كمال الدين ، 1 / 326 .

7 ) سوره شعراء ، آيه 21 .

8 ) كمال الدين ، 1 / 328 .

9 ) كمال الدين ، 2 / 346 .

10 ) سوره نور ، آيه 55 .

11 ) المحجّه ، 148 .

دعا براي محبين

شنيدن دعاى قائم عليه السّلام توسط سيد ابن طاوس (ره)

و نيز سيّد جليل القدر مذكور- قدس اللّه روحه- در اواخر كتاب مهج الدعوات «1» فرموده: «بودم من در سرّ من رأى، پس شنيدم در سحر، دعاى قائم عليه السّلام را. پس حفظ كردم از آن جناب، دعا را از براى آن كه ذكر كرده بود او را از زنده ها و مرده ها و ابقهم يا فرمود:

«و احيهم فى غرنا و ملكنا.» يا فرمود: «سلطاننا و دولتنا» و بود اين قصّه در شب چهارشنبه سيزدهم ذى القعده سنه شش صد و سى و هشت.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 2،ص:535

(1). مهج الدعوات، ص 296.

عدالت اجتماعي

مژده پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله بظهور مهدى عجل الله تعالي فرجه» ابو سعيد خدرى از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود: شما را مژده بظهور مهدى ميدهم كه بهنگام انقلاب احوال مردم و اوضاع متزلزل، قيام كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد چنان كه از ظلم و ستم پر شده باشد. ساكنان آسمان و زمين از حكومت او راضى خواهند بود. و على السويه اموال را ميان مردم قسمت كند.

ص: 326

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:295

سخاوت آن حضرت

در بحار از شيخ نعمانى از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود : گويا مى بينم كه اين دين شما از شما روى گردان و در خون خود غوطه ور است ، و هيچ كس نتواند آن را به شما بازگرداند مگر مردى از اهل البيت كه هر سال دو بار بر شما بخشش خواهد كرد و هر ماه دو نوع روزى به شما خواهد داد ، در زمان او به شما حكمت عطا مى شود به حدّى كه زن در خانه خودش نشسته باشد و از روى كتاب خدا و سنّت پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم حكم نمايد ( 1 )

و در حديث ديگرى از آن حضرت آمده كه : تمام اموال دنيا از ظاهر و باطن زمين به نزد آن جناب جمع مى گردد و به مردم گفته مى شود : بياييد اين چيزى است كه شما به خاطر آن خويشاونديتان را قطع كرديد ، و خونهاى به ناحق ريختيد و در راه به دست آوردن آن حرامها مرتكب شديد .

پس آن حضرت ثروتى به آنها مى بخشد كه هيچ كس پيش از او چنين نبخشيده باشد ( 2 ) .

و از پپغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم روايتى از طريق عامّه منقول است كه فرمود : مردى نزد مهدى مى آيد و مى گويد : به من عطايى فرماى ، پس به مقدارى كه آن شخص بتواند حمل نمايد لباسش را پر مى كند ( 3 ) .

و در حديث ديگرى از طريق آنها آمده كه : پولها در آن هنگام انباشته است كه شخصى برمى خيزد و مى گويد : اى مهدى به من چيزى بده . مى فرمايد : برگير ( 4) .

ص: 327

و در غايه المرام از طريق آنها از رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم روايت است كه در حديث ابوسعيد خدرى آمده : پولها و اموال در آن روز انباشته خواهد بود ، كسى كه به نزد او مى آيد و درخواستى دارد ، آنقدر كه بتواند حمل كند ، به او مى دهد ( 5 ) .

و در حديث ديگرى از ابوهريره آمده كه گفت : رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود : در آخرالزمان خليفه اى خواهد بود كه بى شماره بخشش مى كند ( 6 ) .

مى گويم : در بحث كرم آن جناب مطالبى مناسب با اين خواهد آمد . اِنْ شاء اللَّه تَعالى و چه خوش گفته اند :

بَنَتِ الْمَكارِمُ وَسطَ كَفّكَ مَنْزِلاً

فَجَميعُ مالِكَ لِلْاَنامِ مُباحٌ

وَ اِذَا الْمَكارِمُ اَقْفَلَتْ اَبْوابَها

يَوْماً فَاَنْتَ لِقفلها مِفْتاحٌ

مكارم اخلاق ميان كف دستت منزل گرفته اند ، [گوئى] پس همه مال تو براى مردم مباح است .

و اگر روزى مكارم درهاى خود را قفل كند و ببندد پس تو براى آن قفلها كليد هستى .

و ديگرى گفته :

هُوَ البَحْرُ مِنْ اَىِّ النَّواحى اَتَيتَه

وَ لُجَّتُهُ الْمَعْرُوفُ وَ الْبِرُّ ساحِلُه

تَعَوَّدَ بَسْطَ الْكَفِّ حَتّى لَو اَنَّهُ

اَرادَ اِنْقباضاً لَمْ تُطِعْهُ أَنامِلُه

فَلَوْ لَمْ يَكُنْ فى كَفِّهِ غَيرَ نَفْسِهِ

لَجادَ بِها فَلْيَتَّقِ اللَّهَ سائلُه

او دريا است از هر طرف [كه خواهى] به سوى او آيى ، و امواجش نيكى و كرانه اش احسان است .

به گشاده دست بودن عادت كرده به طورى كه اگر بخواهد دست خود را ببندد انگشتانش يارى نمى كنند .

و اگر هر آينه در كفش چيزى جز روانش نباشد ، همان را خواهد بخشيد ، پس درخواست كننده اش بايد از خدا بترسد [و پروا كند كه هر چيزى از او نخواهد] .

ص: 328

و نگارنده اين كتاب - كه خداوند او را مورد عفو قرار دهد - به تضمين اين شعر سروده است :

اِنَّ الَّذى خَلَقَ المكارمَ حازها فى ذَاتِ آدَم لِلْاِمامِ الْقائِمِ

همانا آنكه نيكيها را آفريد همه آنها را در ذات آدم عليه السلام براى امام قائم عجل اللَّه فرجه ، فراهم آورد .

مكيال المكارم ج1ص93

1 ) بحار الانوار ، 52 / 352 و غيبت نعمانى ، 125 .

2 ) بحار الانوار ، 52 / 390 .

3 ) بحار الانوار ، 51 / 88 .

4 ) بحار الانوار ، 51 / 88 .

5 ) غاية المرام ، 698 .

6 ) غاية المرام ، 698 .

احاديث

روايات پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در نصّ بر قائم عليه السّلام و اينكه او دوازدهمين امام است

جابر بن يزيد جعفىّ گويد از جابر بن عبد اللَّه انصارى شنيدم كه مى گفت:

وقتى كه خداى تعالى بر پيامبرش اين آيه را فرو فرستاد كه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواأَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» گفتم: يا رسول اللَّه! خدا و رسولش را شناخته ايم، پس اولو الأمرى كه خداوند طاعت آنها را مقرون به طاعت خود كرده چه كسانى هستند؟ فرمود: اى جابر آنها جانشينان من و ائمّه مسلمين پس از من هستند، اوّل ايشان عليّ بن أبى طالب است و بعد از او حسن و حسين و عليّ بن الحسين و محمّد بن عليّ- كه در تورات به باقر معروف است و تو اى جابر او را مى بينى و آنگاه كه او را ديدار كردى سلام مرا به او برسان- و پس از او جعفر بن محمّد صادق و موسى بن جعفر و عليّ بن موسى و محمّد بن عليّ و عليّ ابن محمّد و حسن بن عليّ و پس از او همنام و هم كنيه من حجّة اللَّه در زمينش و بقيّة اللَّه در بين عبادش، فرزند حسن بن عليّ ائمّه مسلمين خواهند بود، او كسى است كه خداى تعالى مشرق و مغرب زمين را به دست او بگشايد، او كسى است كه از شيعيان و اوليائش غايب شود، غيبتى كه بر عقيده به امامت او باقى نماند مگر كسى كه خداوند قلبش را به ايمان امتحان كرده است. جابر گويد: گفتم: يا رسول اللَّه! آيا در غيبت او براى شيعيانش انتفاعى هست؟ فرمود: آرى، قسم به خدايى كه مرا به نبوّت مبعوث فرمود به نور او استضائه مى كنند و به ولايت او دردوران غيبتش منتفع مى شوند مانند انتفاع مردم از خورشيدى كه در پس ابر است، اى جابر! اين سرّ مكنون خداوند و علم مخزون اوست، آن را از غير اهلش بپوشان.(1)

ص: 329

- عبد اللَّه بن عبّاس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كند كه فرمود: خداى تعالى بر زمين نگاهى افكند و مرا از آن ميان برگزيد و پيامبر گردانيد، سپس دوم بار نظرى افكند و عليّ را برگزيد و او را امام گردانيد، سپس به من فرمان داد كه او را برادر و ولىّ و وصىّ و خليفه خود سازم، پس عليّ از من است و من از عليّ، و او شوهر دخترم فاطمه و پدر دو سبطم حسن و حسين است، بدانيد كه خداى تعالى مرا و ايشان را حجّتهاى بر بندگانش قرار داده است و از فرزندان حسين امامانى را قرار داده است كه به امر من قيام كنند و وصيّت مرا نگهدارند و نهمين آنها قائم اهل بيتم و مهدى امّتم است كه در شمايل و اقوال و افعال شبيه ترين مردم به من است، او پس از غيبتى طولانى و حيرتى گمراه كننده ظهور كند و دين خداى تعالى را چيره گرداند و به يارى خدا و نصرت ملائكه خدا مؤيّد باشد، زمين را از عدل و داد آكنده سازد همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.(2)

سلمان فارسى گويد: بر پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم وارد شدم و حسين بن علي بر دامنش بود و او دو چشمش را مى بوسيد و دهانش را مى مكيد و مى فرمود: توسرورى و پسر سرور! تو امامى و فرزند امام! تو برادر امامى و پدر امامان! تو حجّة اللّهى و فرزند حجّت اللَّه! و پدر حجّتهاى نه گانه اى كه از صلب توست و نهمين آنها قائم ايشان است. (3)

ص: 330

- از عليّ عليه السّلام روايت است كه گفت: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: ائمّه پس از من دوازده تن هستند كه اوّل ايشان تويى اى عليّ! و آخر آنها قائمى است كه خداى تعالى بر دستهاى او مشارق و مغارب زمين را فتح كند. (4)

جابر بن عبد اللَّه انصارى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كند كه فرمود: مهدى ازفرزندان من است اسم او اسم من و كنيه او كنيه من است، از نظر خلق و خلق شبيه ترين مردم به من است، براى او غيبت و حيرتى است كه امّتها در آن گمراه شوند، سپس مانند شهاب ثاقب پيش آيد و زمين را پر از عدل و داد نمايد همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد. (5)

امام باقر عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كند كه فرمود: خوشا بر احوال كسى كه قائم اهل بيت مرا ادراك كرده و در غيبت و پيش از قيامش پيرو او باشد، دوستانش را دوست بدارد و با دشمنانش دشمن باشد، چنين كسى در روز قيامت از رفقا و دوستان من و گرامى ترين امّت من خواهد بود. (6)

- امام صادق از پدران بزرگوارشان از رسول خدا صلوات اللَّه عليهم اجمعين روايت كند كه فرمود: مهدىّ از فرزندان من است اسم او اسم من و كنيه او كنيه من است. از نظر خلق و خلق شبيه ترين مردم به من است، براى او غيبت و حيرتى است تا به غايتى كه مردم از اديانشان گمراه شوند، آنگاه مانند شهاب ثاقب پيش آيد و زمين را پر از عدل و داد كند همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد. (7)

ص: 331

1-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 475

2-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 485

3-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 494

4-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 529

5-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 535

6-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 535

7-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 535

اخبار امير المؤمنين عليه السّلام از غيبت امام دوازدهم عليه السّلام

- اصبغ بن نباته گويد: بر امير المؤمنين عليه السّلام وارد شدم و ديدم در انديشه فرورفته و با انگشت بر زمين خطّ مى كشد، گفتم اى امير المؤمنين چرا شما را انديشناك مى بينم و چرا بر زمين خط مى كشيد؟ آيا به زمين و خلافت در آن رغبتى داريد؟ فرمود: لا و اللَّه، نه به آن و نه به دنيا هيچ روزى رغبتى نداشته ام و ليكن در مولودى انديشه مى كنم كه از سلاله من و يازدهمين فرزند من است او مهدىّ است و زمين را پر از عدل و داد مى سازد همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد، او را غيبت و حيرتى است كه اقوامى در آن گمراه شده و اقوامى ديگر در آن هدايت يابند. گفتم: اى امير المؤمنين! چنين چيزى واقع خواهد شد؟

فرمود: آرى، همان گونه كه او آفريده شده داراى غيبت نيز خواهد بود، تو از كجا اين امر را مى دانى؟ اى اصبغ! آنها بهترين اين امّت به همراه نيكان اين عترت خواهند بود، گفتم: بعد از آن چه خواهد شد؟ فرمود: سپس خداوند هر چه بخواهد كند كه او را ارادت و غايات و نهاياتى است.(1)

- اصبغ بن نباته گويد امير المؤمنين عليه السّلام از قائم عليه السّلام ياد كرد و فرمود: او غايب خواهد شد تا به غايتى كه نادان گويد: خداوند را در آل محمّد حاجتى نيست. (2)

ص: 332

- عبد العظيم حسنىّ از امام جواد از آباء بزرگوارشان از امير المؤمنين عليه السّلام چنين روايت كند: براى قائم ما غيبتى است كه مدّتش طولانى است، گويا شيعه را در دوران غيبت او مى بينم كه جولان مى دهد مانند جولان چهارپايان، چراگاه را مى جويند امّا آن را نمى يابند، بدانيد هر كه در آن دوران در دينش استوار باشد و قلبش به واسطه طول غيبت امامش سخت نشود او در روز قيامت هم درجه من است. سپس فرمود: هنگامى كه قائم ما قيام كند بيعت احدى بر گردن او نيست و به اين دليل است كه ولادتش پنهان است و شخص او غايب مى شود.

عليّ بن احمد بن موسى نيز همين حديث را براى ما روايت كرده است. (3)

- حسين بن خالد گويد امام رضا از پدران بزرگوارشان از عليّ عليه السّلام روايت كند كه فرمود: اى حسين! نهمين از فرزندان تو همان قائم به حقّ است كسى كه آشكاركننده دين و بسط دهنده عدل است، حسين عليه السّلام گويد: گفتم يا

امير المؤمنين! آيا آن واقع خواهد شد؟ فرمود: سوگند به خدايى كه محمّد را به نبوّت مبعوث كرد و او را بر جميع خلايق برگزيد آن واقع خواهد گرديد و ليكن پس از غيبت و حيرتى كه جز مخلصين كسى در آن استوار نمى ماند، كسانى كه مباشر روح اليقين هستند و خداوند پيمان ولايت ما را از آنها گرفته و ايمان را در قلوبشان نگاشته و آنان را به واسطه روحى از جانب خود مؤيّد داشته است. (4)

1-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 562

2-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 562

ص: 333

3-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 564

4-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 566

روايات امام مجتبى عليه السّلام در باره غيبت امام دوازدهم عليه السّلام

- ابو سعيد عقيصا گويد: وقتى امام حسن عليه السّلام با معاويه مصالحه كرد، مردم به نزد او آمدند و بعضى از آنها امام را به واسطه بيعتش مورد سرزنش قرار دادند، امام عليه السّلام فرمود: واى بر شما، چه مى دانيد كه چه كردم؟ به خدا سوگند اين

عمل براى شيعيانم از آنچه كه آفتاب بر آن بتابد و غروب كند بهتر است، آيا نمى دانيد كه من امام مفترض الطّاعه بر شما هستم و به نصّ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يكى از دو سروران جوانان بهشتم؟ گفتند: آرى، فرمود: آيا مى دانيد كه وقتى خضر عليه السّلام كشتى را سوراخ كرد و ديوار را بپا داشت و آن جوان را كشت، اين اعمال موجب خشم موسى بن عمران گرديد چون حكمت آنها بر وى پوشيده بود؟ امّا آن اعمال نزد خداى تعالى عين حكمت و صواب بود؟ آيا مى دانيد كه هيچ يك از ما ائمّه نيست جز آنكه بيعت سركش زمانش بر گردن اوست مگر قائمى كه روح اللَّه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى خواند؟ خداوند ولادت او را مخفى مى سازد و شخص او نهان مى شود تا آنگاه كه خروج كند بيعت احدى بر گردن او نباشد. او نهمين از فرزندان برادرم حسين است و فرزند سرور كنيزان، خداوند عمر او را در دوران غيبش طولانى مى گرداند، سپس با قدرت خود او را در صورت جوانى كه كمتر از چهل سال دارد ظاهر مى سازد تا بدانند كه خداوند بر هر كارى توانا است.

ص: 334

كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 583

روايات امام حسين عليه السّلام در باره دوازدهمين امام و غيبت او

- عبد اللَّه بن عمر گويد: از حسين بن عليّ عليهما السّلام شنيدم كه مى فرمود: اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد خداوند آن روز را به قدرى طولانى فرمايد تا آنكه مردى از فرزندان من خروج نمايد و زمين را از عدل و داد آكنده 0 (1)

عبد الرّحمن بن سليط گويد: امام حسين عليه السّلام فرمود: از ما خاندان دوازده مهدىّ خواهد بود كه اوّلين آنها امير المؤمنين عليّ بن أبى طالب است و آخرين آنها نهمين از فرزندان من است و او امام قائم به حقّ است و خداى تعالى زمين را به واسطه او پس از موت زنده كند و دين حقّ را به دست او بر همه اديان چيره نمايد گرچه مشركان را ناخوش آيد، او را غيبتى است كه اقوامى در آن مرتدّ شوند و ديگرانى در آن پابرجا باشند و اذيّت شوند و به آنها بگويند: اگر راست مى گوئيد اين وعده چه وقت عملى شود؟ بدانيد كسى كه در دوران غيبت او بر آزار و تكذيب صابر باشد مانند مجاهدى است كه با شمشير پيشاروى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مجاهده كرده است.

1-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 585

2-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 584

روايات امام سجّاد عليه السّلام در باره دوازدهمين امام و غيبت او

- ابو خالد كابليّ [ملقب به كنكر] گويد: بر مولاى خود امام زين العابدين عليه السّلام وارد شدم و بدو گفتم: يا ابن رسول اللَّه! كسانى كه خداى تعالى طاعت و مودّتشان را واجب ساخته و اقتداى به آنان را پس از پيامبر اكرم واجب گردانيده است چه كسانى هستند؟ فرمود: اى كنكر! اولى الامرى كه خداى تعالى آنها را ائمّه مردم گردانيده و طاعتشان را بر آنها واجب ساخته است عبارتند از: امير المؤمنين عليّ بن أبى طالب عليه السّلام سپس حسن و سپس حسين دو فرزند عليّ بن أبى طالب سپس امر به ما منتهى گرديد و بعد سخنى نفرمود.

ص: 335

گفتم اى سرورم! از امير المؤمنين علىّ عليه السّلام براى ما روايت شده است كه زمين

از حجّت خداى تعالى بر بندگانش خالى نمى ماند، حجّت و امام پس از شما كيست؟ فرمود: فرزندم محمّد و نام او در تورات باقر است و علم را موشكافانه مى شكافد، او حجّت و امام پس از من است و پس از محمّد فرزندش جعفر و او را در آسمانها صادق مى گويند، گفتم: اى سرورم! چرا نام او صادق شده است در حالى كه همه شما صادق هستيد؟ فرمود: پدرم از پدرانش از رسول خدا- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- روايت فرموده است: آنگاه كه فرزندم جعفر بن محمّد بن عليّ ابن حسين بن عليّ بن أبى طالب متولّد شد نامش را صادق بگذاريد كه پنجمين از سلاله او فرزندى است كه نامش جعفر است كه از روى تجرّى بر خداى تعالى و دروغ بستن بر او ادّعاى امامت مى كند و او نزد خدا جعفر كذّاب و مفترى بر خداى تعالى است و مدّعى مقامى است كه اهل آن نيست و مخالف پدر خويش و حسود بر برادر خود است او كسى است كه مى خواهد در هنگام غيبت ولىّ خداى تعالى او را بر ملا سازد، سپس عليّ بن الحسين عليهما السّلام به سختى گريست آنگاه فرمود: گويا جعفر كذّاب را مى بينم كه طاغى زمانش را وادار مى كند تا در امر ولى اللَّه و غايب در حفظ الهى و موكّل بر حرم پدرش تفتيش كند به خاطر جهلى كه بر ولادت او دارد، و حرصى كه بر قتل او دارد اگر به او دسترسى يابد، و طمعى كه به ميراث او دارد تا آن را به ناحقّ غصب كند.

ص: 336

ابو خالد گويد: گفتم: يا ابن رسول اللَّه! آيا چنين چيزى واقع خواهد شد؟

فرمود: به خدا سوگند واقع خواهد شد و آن در صحيفه اى كه نزد ماست مكتوب است، صحيفه اى كه در آن ذكر محنتهايى است كه بر ما پس از رسول خدا جارى مى شود. ابو خالد گويد: گفتم: يا ابن رسول اللَّه! بعد از آن چه خواهد شد؟

فرمود: آنگاه غيبت ولىّ خدا طولانى خواهد شد او دوازدهمين از اوصياى رسول- خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و ائمّه پس از اوست. اى ابا خالد! مردم زمان غيبت آن امام كه معتقد به امامت و منتظر ظهور او هستند از مردم هر زمانى برترند، زيرا خداى تعالى عقل و فهم و معرفتى به آنها عطا فرموده است كه غيبت نزد آنان به منزله مشاهده است، و آنان را در آن زمان به مانند مجاهدين پيش روى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه با شمشير به جهاد برخاسته اند قرار داده است، آنان مخلصان حقيقى و شيعيان راستين ما و داعيان به دين خداى تعالى در نهان و آشكارند، و فرمود:

انتظار فرج خود بزرگترين فرج است.

سند از امام زين العابدين عليه السّلام روايت شده است كه فرمودند:

ولادت قائم ما بر مردم پنهان است تا به غايتى كه بگويند: هنوز متولد نشده است، تا وقتى كه ظهور كند بيعت كسى بر گردنش نباشد.

عمرو بن ثابت گويد: امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: كسى كه در غيبت قائم ما بر موالات ما پايدار باشد، خداى تعالى اجر هزار شهيد از شهداى بدر و احد به وى عطا فرمايد.

ص: 337

ثابت ثماليّ از امام سجّاد عليه السّلام روايت كند كه فرمود: اين آيه در باره ما نازل شده است: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ» و اين آيه نيز در باره ما نازل شده است: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ»و امامت تا روز قيامت در نسل حسين بن عليّ بن أبى طالب عليهم السّلام است، و براى قائم ما دو غيبت است كه يكى از ديگرى طولانى تر است، امّا غيبت اوّل شش يوم يا شش ماه يا شش سال به طول مى انجامد و امّا غيبت ديگر طولانى مى شود تا به غايتى كه بيشتر معتقدين به آن امام از اين امر باز گردند و بر آن ثابت نمانند مگر كسى كه يقينش قوى و معرفتش درست باشد و در دلش حرجى از آنچه حكم مى كنيم نبوده و تسليم ما اهل بيت باشد.

كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 587

روايات امام باقر عليه السّلام در باره امام دوازدهم عليه السّلام و غيبت او

امّ هانى گويد: امام باقر عليه السّلام را ملاقات كردم و از تأويل اين آيه پرسش نمودم: «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ» فرمود: امامى است كه در زمان خود پس از منقضى شدن كسانى كه او را مى شناسند در سال دويست و شصت غايب مى شود، سپس مانند شهاب نورانى در شبى ظلمانى پديدار مى گردد، و اگر او را ديدى چشمانت روشن باد! كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 595

- ابو بصير از امام باقر عليه السّلام روايت كند كه در تفسير اين كلام خداى تعالى «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ» فرمود: اين آيه در باره امام قائم عليه السّلام نازل شده است مى فرمايد: اگر امامتان از شما غائب شود و ندانيد كه او كجاست، چه كسى امام ظاهرى براى شما خواهد آورد؟ تا اخبار آسمان و زمين و حلال و حرام خداى تعالى را براى شما بياورد، سپس فرمود: به خدا سوگند تأويل اين آيه هنوز نيامده است و ناگزير بايد بيايد.(1)

ص: 338

- ابو الجارود گويد: امام باقر عليه السّلام به من فرمود: اى ابو الجارود! چون فلك دوّار بچرخد و مردم بگويند: قائم مرده و يا هلاك شده و در كدام وادى سلوك مى كند؟ و طالب بگويد: كجا قائمى وجود دارد و استخوانهاى او نيز پوسيده است، در اين هنگام بدو اميدوار باشيد و چون دعوت او را شنيديد نزد او برويد گرچه به صورت سينه خيز و بر روى برف باشد.(2)

- محمّد بن مسلم گويد: بر امام باقر عليه السّلام وارد شدم و مى خواستم از قائم آل محمّد پرسش كنم، امام باقر عليه السّلام پيش از آنكه من سؤال كنم فرمود: اى محمّد بن مسلم! در قائم آل محمّد شباهتى با پنج تن از انبياء وجود دارد: يونس بن متى و يوسف بن يعقوب و موسى و عيسى و محمّد صلوات اللَّه عليهم.

امّا شباهت او با يونس بن متى آن است كه وقتى پس از غيبت خود در كبرسن باز مى گردد جوان است، امّا شباهت او با يوسف بن يعقوب آن است كه ازخاصّ و عامّ غايب مى شود و از برادرانش نيز مختفى است، و امر او بر پدرش هم پوشيده است با وجود آنكه مسافت بين او و بين پدرش و خاندان و شيعيانش كم بود، امّا شباهت او با موسى دوام خوف و طول غيبت و خفاء ولادت و رنج شيعيانش پس از وى است كه آزار و اذيّت و خوارى مى بينند تا آنكه خداى تعالى اذن ظهور دهد و او را بر دشمنانش نصرت و تأييد فرمايد، امّا شباهت او با عيسى عليه السّلام اختلافى است كه در باره وى صورت مى بندد تا به غايتى كه گروهى گويند متولّد نشده است و گروهى گويند فوت كرده است و گروهى گويند كشته شده و به صليب آويخته شده است، و امّا شباهت او با جدّش محمّد مصطفى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خروج او با شمشير است و اينكه او دشمنان خدا و رسولش و جبارين و طواغيت را خواهد كشت و او با شمشير و رعب يارى مى شود و هيچ پرچمى از او باز نگردد.

ص: 339

و از علامات قيام او: خروج سفيانى از شام و خروج يمانى از يمن و صيحه آسمانى در ماه رمضان و نداى آسمانى است كه منادى او را به نام خودش و نام پدرش مى خواند.(3)

- جابر جعفيّ از امام باقر عليه السّلام روايت كند كه فرمود: زمانى بر مردم آيد كه امامشان غيبت كند و خوشا بر كسانى كه در آن زمان بر امر ما ثابت بمانند.كمترين ثوابى كه براى آنها خواهد بود اين است كه بارى تعالى به آنها ندا كرده و فرمايد: اى بندگان و اى كنيزان من! به نهان من ايمان آورديد و غيب مرا تصديق كرديد، پس به ثواب نيكوى خود شما را مژده مى دهم، و شما بندگان و كنيزان حقيقى من هستيد، از شما مى پذيرم و از شما در مى گذرم و براى شما مى بخشم و به واسطه شما باران بر بندگانم مى بارم و بلا را از آنها بگردانم، و اگر شما نبوديد بر آنها عذاب مى فرستادم جابر گويد گفتم: يا ابن رسول اللَّه! برترين عملى كه در آن زمان مؤمن انجام مى دهد چيست؟ فرمود: حفظ زبان و خانه نشينى.(4 )

- محمّد بن مسلم گويد: از امام باقر عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: قائم ما منصور به رعب است و مؤيّد به نصر، زمين براى او درنورديده شود و گنجهاى خود را ظاهر سازد، و سلطنتش شرق و غرب عالم را فرا گيرد و خداى تعالى به واسطه او دينش را بر همه اديان چيره گرداند، گر چه مشركان را ناخوش آيد، و در زمين ويرانه اى نماند جز آنكه آباد گردد و روح اللَّه عيسى بن مريم فرود آيد و

ص: 340

پشت سر او نماز گزارد. راوى گويد گفتم: يا ابن رسول اللَّه! قائم شما كى خروج مى كند؟ فرمود: آنگاه كه مردان به زنان تشبّه كنند و زنان به مردان، و مردان به مردان اكتفا كنند و زنان به زنان، و صاحبان فروج بر زبر زينها سوار شوند و شهادتهاى دروغ پذيرفته شود و شهادتهاى عدول مردود گردد و مردم خونريزى و ارتكاب زنا و رباخوارى را سبك شمارند و از اشرار بخاطر زبانشان پرهيز كنند و سفيانى از شام خروج كند و يمانى از يمن و در بيداء خسوفى واقع شود و جوانى از آل محمّد كه نامش محمّد بن حسن- يا نفس زكيّه- است بين ركن و مقام كشته شود و صيحه اى از آسمان بيايد و بگويد حقّ با او و شيعيان اوست، در اين هنگام است كه قائم ما خروج كند و چون ظهور كند به خانه كعبه تكيه زند و سيصد و سيزده مرد به گرد او اجتماع كنند و اوّلين سخن او اين آيه قرآن است:

«بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» سپس مى گويد: منم بقيّة اللَّه در زمين و منم خليفه خداوند و حجّت او بر شما و هر درود فرستنده اى به او چنين سلام گويد:

السّلام عليك يا بقيّة اللَّه في ارضه

، و چون براى بيعت ده هزار مرد به گرد او اجتماع كنند خروج خواهد كرد. و در زمين هيچ معبودى جز اللَّه تعالى نباشد و در صنم و

وثن و غيره آتش در افتد و بسوزند و آن پس از غيبتى طولانى است، تا خدا بداند چه كسى در دوران غيبت از او اطاعت كرده و بدو ايمان مى آورد.(5)

ص: 341

1-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 596

2-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 597

3-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 598

4-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 603

5-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 604

روايات امام موسى كاظم عليه السّلام در باره قائم عليه السّلام و غيبت او

علىّ بن جعفر از برادر خود امام كاظم عليه السّلام روايت كند كه فرمود: چون پنجمين امام از فرزندان امام هفتمين غايب شود اللَّه اللَّه در دينتان مراقب باشيد كسى آن را از شما زايل نسازد، اى فرزندان من! بناچار صاحب الامر غيبتى دارد تا به غايتى كه معتقدان به اين امر از آن بازگردند، اين محنتى است كه خداى تعالى خلقش را به واسطه آن بيازمايد و اگر پدران و اجداد شما دينى بهتر از اين مى شناختند از آن پيروى مى كردند. گفتم: اى آقاى من! پنجمين از فرزندان هفتمين كيست؟ فرمود: اى فرزندان من! عقلهاى شما از درك آن ناتوان است و

خردهاى شما تاب تحمّل آن را ندارد و ليكن اگر بمانيد او را درك خواهيد كرد.(1)

علىّ بن جعفر گويد: به برادرم امام كاظم عليه السّلام گفتم: تأويل اين كلام الهى چيست: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ. فرمود: چون امامتان مفقود گردد و او را نبينيد چه خواهيد كرد؟ (2)

داود بن كثير رقّى گويد: از امام كاظم عليه السّلام پرسيدم صاحب الامر كيست؟

فرمود: او مطرود و يگانه و غريب و غائب از خاندان خود و خونخواه پدرش مى باشد.(3)

يونس بن عبد الرّحمن گويد: بر موسى بن جعفر وارد شدم و گفتم: اى فرزند رسول خدا! آيا شما قائم به حقّ هستيد؟ فرمود: من قائم به حقّ هستم و ليكن قائمى كه زمين را از دشمنان خدا پاك سازد و آن را از عدل و داد آكنده سازد همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد او پنجمين از فرزندان من است و او را غيبتى طولانى است زيرا بر نفس خود مى هراسد و اقوامى در آن غيبت مرتدّ شده و اقوامى ديگر در آن ثابت قدم خواهند بود.

ص: 342

سپس فرمود: خوشا بر احوال شيعيان ما كه در غيبت قائم ما به رشته ما متمسّك هستند و بر دوستى ما و بيزارى از دشمنان ما ثابت قدم هستند، آنها از ما و ما از آنهائيم، آنها ما را به امامت و ما نيز آنان را به عنوان شيعيان پذيرفته ايم پس خوشا بر احوال آنها و خوشا بر احوال آنها بخدا سوگند آنان در روز قيامت هم درجه ما هستند.(4)

1-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 43

2-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 44

3-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 44

4-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 44

4-

روايات امام صادق عليه السّلام در باره امام دوازدهم عليه السّلام و غيبت او

صفوان بن مهران از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود: كسى كه به همه امامان اقرار كند امّا مهدي را انكار كند مانند كسى است كه به همه پيامبران اقرار كند امّا نبوّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را انكار نمايد. گفتند: يا ابن رسول اللَّه! مهديّ ازفرزندان شما كيست؟ فرمود: پنجمين از فرزندان هفتمين، شخص او از شما نهان مى شود و بردن نام وى بر شما روا نيست.(1)

مفضّل بن عمر گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: خداى تعالى چهارده هزار سال پيش از آنكه خلقش را بيافريند، چهارده نور آفريد كه ارواح ما بود، گفته شد: يا ابن رسول اللَّه! آن چهارده تن چه كسانى هستند؟ فرمود: محمّد و علىّ و فاطمه و حسن و حسين و ائمّه از فرزندان حسين و آخرين آنها قائمى است كه پس از غيبتش قيام كند و دجّال را بكشد و زمين را از هر جور و ظلمى پاك سازد.(2)

ص: 343

ابراهيم بن هاشم به سند خود از مفضّل بن عمر از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود: نزديك ترين و پسنديده ترين حالت بندگان به خداى تعالى آنگاه است كه حجّت خدا مفقود گردد و بر بندگان آشكار نباشد و مكانش را ندانند و در آن حال عالم باشند كه حجّتها و بيّنات الهى باطل نمى شود، در چنين زمانى صبح و شام متوقّع فرج باشيد، و سخت ترين خشم خداى تعالى بر دشمنانش آنگاه است كه حجّت خدا مفقود گردد و بر بندگان آشكار نباشد، و خداى تعالى مى داند كه اوليايش شكّ نمى كنند و اگر مى دانست كه آنان شكّ مى كنند حجّتش را چشم بر هم زدنى از آنها غايب نمى كرد و آن بر سر بدترين مردم واقع شود.(3)

صفوان بن مهران جمّال گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: آگاه باشيد كه بخدا سوگند مهدى شما غايب خواهد شد تا به غايتى كه جاهل شما گويد: براى خداوند در آل محمّد عليهم السّلام نيازى نيست، سپس مانند شهاب ثاقب پيش مى آيد و زمين را از عدل و داد آكنده مى سازد همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.(4)

سيّد بن محمّد حميرىّ در ضمن حديثى طولانى گويد: به امام صادق عليه السّلام گفتم: يا ابن رسول اللَّه! از پدران بزرگوار شما در باب غيبت و درستى آن اخبارى براى ما روايت شده است، به من خبر دهيد كه اين غيبت در زمان كدام امام واقع مى شود؟ فرمود: غيبت در زمان ششمين از فرزندان من واقع مى شود و او دوازدهمين امام هادى پس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است، اوّل آنان امير المؤمنين علىّ بن أبى طالب و آخرين آنها قائم به حقّ بقيّة اللَّه در زمين و صاحب الزّمان(5)

ص: 344

زرارة بن أعين گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: براى قائم پيش از آنكه قيام نمايد غيبتى است، گفتم: براى چه؟ فرمود: مى ترسد- و با دست به شكم خود اشاره كرد- سپس فرمود: يا زراره! او منتظر است و او كسى است كه مردم در ولادتش شكّ مى كنند، برخى گويند او حمل است و هنوز متولّد نشده و برخى گويند غايب است و برخى گويند متولّد نشده است و برخى ديگر گويند دو سال قبل از وفات پدرش متولّد شده است، جز آنكه خداى تعالى دوست مى دارد كه شيعيان را امتحان كند و در اين وقت است كه باطل جويان شكّ كنند.

زراره گويد: فداى شما شوم! اگر آن زمان را دريافتم چه عملى را انجام دهم؟

فرمود: اى زراره! اگر آن زمان را دريافتى به اين دعا مداومت كن:

«اللّهمّ عرّفني نفسك، فإنّك إن لم تعرّفني نفسك لم أعرف نبيّك، اللّهمّ عرّفني رسولك فإنّك إن لم تعرّفني رسولك لم أعرف حجّتك، اللّهم عرّفني حجّتك فإنّك إن لم تعرّفني حجّتك ضللت عن ديني

. سپس فرمود: اى زراره بناچار نوجوانى در مدينه كشته شود، گفتم: فداى شما شوم! آيا لشكر سفيانى او را مى كشد؟ فرمود: خير، بلكه او را لشكر بنى فلان خواهد كشت، خروج مى كند تا آنكه داخل مدينه مى شود و مردم نمى دانند براى چه داخل شده است و او را دستگير كرده و مى كشند و چون او را از سر سركشى و دشمنى و ستم مى كشند خداى تعالى به آنها مهلت نمى دهد، و در آن هنگام منتظر فرج باشيد.(6)

1-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 4

2-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 8

ص: 345

3-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 11

4-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 17

5-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 17

6-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 18

روايات امام رضا عليه السّلام در باره امام دوازدهم و غيبت آن حضرت عليه السّلام

ايّوب بن نوح گفت: به امام رضا عليه السّلام عرض كردم: ما اميدواريم كه شما صاحب الامر باشيد و خداى تعالى بدون خونريزى و شمشير آن را به شمابازگرداند كه با شما بيعت شده و سكّه بنامتان ضرب گرديده است، فرمود:

هيچ يك از ما ائمّه نيست كه نامه ها به نزد او آمد و شد كند و از مسائل پرسيده شود و با انگشتان بدو اشاره كنند و اموال به نزد وى حمل شود جز آنكه به خدعه كشته شود و يا آنكه بر بستر خود بميرد تا به غايتى كه خداى تعالى مردى را براى اين امر مبعوث فرمايد كه مولد و منشأ او مخفى امّا نسبش آشكار است.(1)

ريّان بن صلت گويد: از امام رضا عليه السّلام از قائم عليه السّلام پرسش شد فرمود:

جسمش ديده نشود و نامش بر زبان جارى نگردد.(2)

حسن بن محبوب گويد: امام رضا عليه السّلام به من فرمود: بناچار فتنه اى سخت و هولناك خواهد بود كه در آن هر صميميّت و دوستى ساقط گردد و آن هنگامى است كه شيعه سومين از فرزندان مرا از دست بدهد و اهل آسمان و زمين و هر دلسوخته و اندوهناكى بر وى بگريد (مقصود وفات امام حسن عسكرىّ عليه السّلام است)

سپس (در باره حضرت مهدىّ عليه السّلام) فرمود: پدر و مادرم فداى او باد همنام جدّم و شبيه من و شبيه موسى بن عمران است و بر او گريبان و طوق هاى نور است كه از شعاع نور قدس پرتو گرفته است و هنگام فقدان «ماء معين» بسيارى از زنان و مردان مؤمن، دلسوخته و متأسّف و اندوهناك خواهند بود، گويا آنها را در نااميدترين حالتشان مى بينم كه ندا مى شوند به ندايى كه از دور همان گونه شنيده مى شود كه از نزديك: او رحمتى بر مؤمنان و عذابى بر كافران است.(3)

ص: 346

ريّان بن صلت گويد: به امام رضا عليه السّلام گفتم: آيا شما صاحب الامر هستيد؟ فرمود: من صاحب الامر هستم امّا آن كسى كه زمين را از عدل آكنده سازد همچنان كه پر از جور شده باشد نيستم و چگونه او باشم در حالى كه ضعف بدن مرا مى بينى، و قائم كسى است كه در سنّ شيوخ و منظر جوانان قيام كند و نيرومند باشد به غايتى كه اگر دستش را به بزرگترين درخت روى زمين دراز كند آن را از جاى بركند و اگر بين كوهها فرياد برآورد صخره هاى آن فرو پاشد عصاى موسى و خاتم سليمان عليهما السّلام با اوست، او چهارمين از فرزندان من است، خداوند او را در ستر خود نهان سازد سپس او را ظاهر كند و به واسطه او زمين را از عدل و داد آكنده سازد همچنان كه پر از ظلم و ستم شده باشد.(4)

1-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 59

2-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 60

3-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 60

4-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 70

روايات امام جواد عليه السّلام در باره امام دوازدهم عليه السّلام و غيبت او

عبد العظيم حسنىّ گويد: بر مولاى خود امام جواد عليه السّلام وارد شدم و مى خواستم از قائم پرسش كنم كه آيا مهدى هم اوست يا غير او؟ امام آغاز سخن كرد و فرمود: اى ابو القاسم قائم ما همان مهدىّ است كسى كه بايد در غيبتش او را انتظار كشند و در ظهورش او را فرمان برند و او سومين از فرزندان من است و سوگند به كسى كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را به نبوّت مبعوث فرمود و ما را به امامت مخصوص گردانيد اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد خداوند آن روز را طولانى گرداند تا در آن قيام كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد همچنان كه آكنده از ظلم و جور شده باشد و خداى تعالى امر او را در يك شب اصلاح فرمايد چنان كه امر موسى كليم اللَّه عليه السّلام را اصلاح فرمود، او رفت تا براى خانواده اش شعله اى آتش بياورد امّا چون برگشت او رسول و پيامبر بود.

ص: 347

سپس فرمود: برترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است(1)

صقر بن أبى دلف گويد: از امام جواد عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: امام پس از من فرزندم علىّ است، دستور او دستور من و سخن او سخن من و طاعت او طاعت من است و امام پس از او فرزندش حسن است، دستور او دستور پدرش و سخن او سخن پدرش و طاعت او طاعت پدرش باشد، سپس سكوت كرد.

گفتم: اى فرزند رسول خدا! امام پس از حسن كيست؟ او به شدّت گريست و سپس فرمود: پس از حسن فرزندش قائم به حقّ امام منتظر است، گفتم: اى فرزند رسول خدا! چرا او را قائم مى گويند؟ فرمود: زيرا او پس از آنكه يادش از بين برود و اكثر معتقدين به امامتش مرتدّ شوند قيام مى كند، گفتم: چرا او را منتظر مى گويند؟ فرمود: زيرا ايّام غيبتش زياد شود و مدّتش طولانى گردد و مخلصان در انتظار قيامش باشند و شكّاكان انكارش كنند، و منكران يادش را استهزاء كنند، و تعيين كنندگان وقت ظهورش دروغ گويند، و شتاب كنندگان در غيبت هلاك شوند، و تسليم شوندگان در آن نجات يابند.(2)

1-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 71

2-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 73

روايات امام هادى عليه السّلام در باره امام دوازدهم عليه السّلام و غيبت او

عبد العظيم حسنىّ گويد: بر مولاى خود امام هادى عليه السّلام وارد شدم چون مرا ديد فرمود: مرحبا بر تو اى ابو القاسم! تو دوست حقيقى ما هستى، گويد:

گفتم: اى فرزند رسول خدا! مى خواهم دين خود را بر شما عرضه بدارم، اگر پسنديده بود بر آن استوار باشم تا آنكه خداى تعالى را ملاقات كنم. فرمود: اى أبو القاسم! بازگو، گفتم: من معتقدم كه خداى تعالى واحد است و چيزى مانند او نيست و از دو حدّ خارج است: حدّ ابطال و حدّ تشبيه، و اينكه او جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه او پديد آورنده اجسام و تصويركننده صورتها و آفريننده اعراض و جواهر و ربّ و مالك و جاعل و پديد آورنده هر چيزى است، و اينكه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بنده و رسول اوست، خاتم پيامبران است، و پس از او تا روز قيامت پيامبرى نخواهد بود و آئين او ختم كننده آئين هاست و پس از آن تا روز قيامت آئينى نخواهد بود. و من معتقدم كه پس از او امام و خليفه و ولىّ امر امير المؤمنين عليّ بن- أبى طالب است سپس حسن و بعد حسين و بعد علىّ بن الحسين و بعد محمّد بن علىّ و بعد جعفر بن محمّد و بعد موسى بن جعفر و بعد علىّ بن موسى و بعد محمّد بن علىّ و بعد تويى اى مولاى من، امام هادى عليه السّلام فرمود: و پس از من فرزندم حسن است و مردم با جانشين او چگونه باشند؟ گفتم: اى مولاى من! آن چگونه است؟

ص: 348

فرمود: زيرا شخص او را نمى بينند و ذكر نام او روا نباشد تا آنكه قيام كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد. گويد: گفتم: اقرار مى كنم و معتقدم دوست آنان دوست خدا و دشمن ايشان دشمن خدا و طاعت ايشان طاعت خدا و معصيت ايشان معصيت خداست و معتقدم كه معراج حقّ است و سؤال قبر حقّ است و جنّت و نار حقّ است و صراط و ميزان حقّ است و قيامت مى آيد و شكّى در آن نيست و خداى تعالى اصحاب قبور را مبعوث مى فرمايد و معتقدم كه فرايض واجبه بعد از ولايت نماز و زكاة و روزه و حجّ و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر است.

امام هادى عليه السّلام فرمود: اى ابو القاسم! به خدا سوگند اين دين خداست كه آن را براى بندگانش پسنديده است، پس بر آن ثابت باش خداوند تو را به قول ثابت در حيات دنيا و آخرت استوار بدارد.(1)

علىّ بن مهزيار گويد: به امام هادى عليه السّلام نامه اى نوشتم و در آن از فرج پرسش نمودم، به من نوشت: هنگامى كه صاحب شما از سراى ستمكاران غيبت كرد منتظر فرج باشيد.(2)

داود بن قاسم جعفرىّ گويد: از امام هادى عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود:

جانشين پس از من فرزندم حسن است و شما با جانشين پس از جانشين من چگونه خواهيد بود؟ گفتم: فداى شما شوم براى چه؟ فرمود: زيرا شما شخص او را نمى بينيد و براى نام او بر شما روا نباشد، گفتم: پس چگونه او را ياد كنيم؟ فرمود:

ص: 349

بگوئيد: حجّة آل محمّد عليه السّلام.(3)

اسحاق بن محمّد بن ايّوب گويد: از امام هادى عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود:

صاحب الامر كسى است كه مردم مى گويند: هنوز متولّد نشده است.(4)

علىّ بن عبد الغفّار گويد: چون امام جواد عليه السّلام درگذشت شيعيان به امام هادى عليه السّلام نامه نوشتند و از امر امامت از وى پرسش كردند و او نوشت: آن امر تا من در قيد حياتم با من است و چون تقدير خداى تعالى بر من نازل شود، خداى تعالى جانشين مرا بياورد و شما با جانشين پس از جانشين من چه خواهيد كرد؟(5)

صقر بن ابو دلف گويد: چون متوكّل آقاى ما امام هادى عليه السّلام را برد آمدم تا از او خبرى بگيرم، دربان متوكّل به من نگريست و امر كرد كه مرا به نزد اوبرند و بردند و او گفت: اى صقر! چه كارى دارى؟ گفتم: يا استاد! خير است، گفت: بنشين، صقر گويد: اين امور مرا به انديشه فرو برد و با خود گفتم: در اين آمدن خطا كردم، گويد: مردم را از خود دور كرد، سپس گفت: چه كار دارى؟ و براى چه آمده اى؟ گفتم: براى خبرى، گفت: شايد آمده اى از خبر مولايت بپرسى؟ گفتم: مولاى من كيست؟ مولاى من امير المؤمنين است، گفت: خاموش باش كه مولاى تو حقّ است، از من نترس كه من با تو هم عقيده ام، گفتم:

الحمد للَّه، گفت: آيا دوست دارى او را ببينى؟ گفتم: آرى، گفت: بنشين تا پيام رسان برود، گويد: نشستم و چون او رفت به غلامش گفت: دست صقر را بگير و او را به همان سرايى ببر كه آن مرد علوى آنجا زندانى است و آنها را تنها بگذار، او مرا به آن سرا برد و به اتاقى اشاره كرد و وارد شدم و بناگاه ديدم كه امام عليه السّلام بر حصيرى نشسته و در مقابل او قبرى حفر شده قرار داشت، گويد: سلام كردم و او سلام مرا پاسخ گفت، سپس فرمان داد كه بنشينم و من نيز نشستم سپس فرمود: اى صقر! براى چه به اينجا آمدى؟ گفتم: اى سرورم! آمده ام تا از شما خبرى بگيرم، گويد: آنگاه به آن قبر نگريستم و گريستم و او به من نگاه كرد وگفت: اى صقر! غم مخور! كه بدى آنها هرگز به ما نخواهد رسيد، گفتم: الحمد اللَّه، سپس گفتم: اى سرورم حديثى است كه از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت شده و معناى آن را نمى فهمم، فرمود: آن چه حديثى است؟ گفتم: معناى اين كلام او چيست: با ايّام دشمنى نكنيد كه با شما دشمنى خواهند كرد؟

ص: 350

فرمود: آرى، مقصود از ايّام ما هستيم و به واسطه ماست كه آسمان و زمين برپاست، شنبه نام رسول خداست، و يك شنبه نام امير المؤمنين، و دوشنبه نام امام حسن و امام حسين، و سه شنبه نام امام سجاد و امام باقر و امام صادق، و چهارشنبه نام امام كاظم و امام رضا و امام جواد و من است، و پنجشنبه نام فرزندم حسن، و جمعه نام فرزند فرزندم كه حقّ خواهان به گرد او آيند و او كسى است كه زمين را پر از عدل و داد نمايد همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد، اين معناى «ايّام» است و در دنيا با آنها دشمنى نكنيد كه آنها در آخرت دشمن شما خواهند بود، سپس فرمود: وداع كن و برو كه بر تو ايمن نيستم.(6)

صقر بن ابو دلف گويد: از امام هادى عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: امام پس از من فرزندم حسن است و پس از حسن فرزندش قائم كسى كه زمين را از عدل و داد آكنده سازد همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.(7)

1-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 74

2-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 76

3-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 77

4-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 78

5-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 78

6-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 78

7-كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 80

روايات امام عسكرىّ عليه السّلام در باره امام دوازدهم عليه السّلام و غيبت او

احمد بن اسحاق گويد: بر امام عسكرىّ عليه السّلام وارد شدم و مى خواستم از جانشين پس از وى پرسش كنم او آغاز سخن كرد و فرمود: اى احمد بن اسحاق خداى تعالى از زمان آدم عليه السّلام زمين را خالى از حجّت نگذاشته است و تا روز قيامت نيز خالى از حجّت نخواهد گذاشت، به واسطه اوست كه بلا را از اهل زمين دفع مى كند و به خاطر اوست كه باران مى فرستد و بركات زمين را بيرون مى آورد.

ص: 351

گويد: گفتم: اى فرزند رسول خدا امام و جانشين پس از شما كيست؟

حضرت شتابان برخاست و داخل خانه شد و سپس برگشت در حالى كه بر شانه اش كودكى سه ساله بود كه صورتش مانند ماه شب چهارده مى درخشيد، فرمود: اى احمد بن اسحاق اگر نزد خداى تعالى و حجّتهاى او گرامى نبودى اين فرزندم را به تو نمى نمودم، او همنام و هم كنيه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است، كسى است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.

اى احمد بن اسحاق! مثل او در اين امّت مثل خضر و ذو القرنين است، او غيبتى طولانى خواهد داشت كه هيچ كس در آن نجات نمى يابد مگر كسى كه خداى تعالى او را در اعتقاد به امامت ثابت بدارد و در دعاء به تعجيل فرج موفّق سازد.

احمد بن اسحاق گويد: گفتم: اى مولاى من آيا نشانه اى هست كه قلبم بدان مطمئن شود؟ آن كودك به زبان عربى فصيح به سخن درآمد و فرمود:

أنا بقيّة اللَّه في أرضه و المنتقم من أعدائه، اى احمد بن اسحاق! پس از مشاهده جستجوى نشانه مكن! احمد بن اسحاق گويد: من شاد و خرّم بيرون آمدم و فرداى آن روز به نزد امام عسكرىّ عليه السّلام بازگشتم و گفتم: اى فرزند رسول خدا! شادى من به واسطه منّتى كه بر من نهاديد بسيار است، بفرمائيد آن سنّتى كه از خضر و ذو القرنين دارد چيست؟ فرمود: اى احمد! غيبت طولانى، گفتم: اى فرزند رسول خدا! آيا غيبت او به طول خواهد انجاميد؟ فرمود: به خدا سوگند چنين است تا به غايتى كه اكثر معتقدين به او بازگردند و باقى نماند مگر كسى كه خداى تعالى عهد و پيمان ولايت ما را از او گرفته و ايمان را در دلش نگاشته و با روحى از جانب خود مؤيّد كرده باشد.

ص: 352

اى احمد بن اسحاق! اين امرى از امر الهى و سرّى از سرّ ربوبى و غيبى از غيب پروردگار است، آنچه به تو عطا كردم بگير و پنهان كن و از شاكرين باش تا فردا با ما در علّيّين باشى.

كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 81

كرامات

دوران كودكي

سخن گفتن در گهواره

ابراهيم كرخى مى گويد: «نسيم»؛ خادم امام حسن عسكرى- عليه السّلام- به من گفت: ده روز بعد از تولد امام زمان- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- بر آن حضرت وارد شدم و عطسه كردم، حضرت فرمود: «يرحمك اللَّه» پس من ترسيدم.

حضرت فرمود: مى خواهى بگويم در عطسه چيست؟گفتم: بلى.فرمود: آن، امان از مرگ است تا سه روز .

جلوه هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ،ص:502

رشد غير عادى

حكيمه ميگويد چون روز چهلم شد، بحضور امام حسن عسكرى (عليه السلام) شرفياب شدم، ديدم امام زمان (عليه السلام) در خانه راه ميرود. صورتى نيكوتر از رخسار او و زبانى بهتر از گفتار او نديدم. امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرمود: عمه اين مولود پيش خدا بسيار عزيز است. عرضكردم: آقا آنچه بايد ببينم از چهل روزه او ميبينم امام تبسمى كرد و فرمود: عمه جان! نميدانى كه رشد يك روز ما ائمه برابر رشد يك ساله ديگران است؟ پس من برخاستم و سر آقا را بوسيدم و برگشتم، چون وقتى ديگر آمدم او را نديدم. از امام جويا شدم فرمود: او را بكسى سپردم كه مادر موسى فرزند خود را باو سپرد.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:213

آگاهي ازغيب

مرگ افراد

احمد بن اسحاق

حسن بن على بن ابراهيم، از سيارى روايت نموده كه گفت: على بن محمد سيمرى نامه اى بحضور امام نوشت وتقاضاى كفنى نمود. در جواب مرقوم بود كه: تو در سال 80 محتاج بآن خواهى شد و او در همان سال درگذشت و اتفاقا دو ماه پيش از وفات وى حضرت كفنى برايش فرستاد! شيخ كشّى در رجال خود آورده است كه ابو عبد اللَّه بلخى نامه اى بمن نوشت و از حسين بن روح نام برده و نوشته بود كه احمد بن اسحاق قمى نامه اى باو نوشت و اجازه رفتن بحجّ خواست. حسين بن روح از جانب امام عليه السّلام بوى اجازه داد و پارچه اى هم براى او فرستاد، احمد بن اسحاق وقتى آن را ديد گفت: اين خبر مرگ من است،اتفاقا هنگام بازگشت از سفر حج، در حلوان درگذشت.

ص: 353

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:615

قاسم بن علاء

شيخ الطائفه: در كتاب «غيبت» از شيخ مفيد و حسين بن عبيد اللَّه غضائرى از محمد بن احمد صفوانى نقل مى كند كه گفت: قاسم بن علا «1» را ديدم كه صد و هفده سال داشت، در هشتاد سالگى كه دو چشمش سالم بود، بشرف ملاقات مولى امام على النقى و امام حسن عسكرى عليهما السلام رسيده، سپس بعد از هشتاد سالگى نابينا شد، آنگاه هفت روز پيش از وفاتش دوباره بينا گرديد.

جريان بدين قرار بود كه من در شهر «ران» «2» آذربايجان نزد وى اقامت داشتم. مرتب توقيعاتى از جانب امام زمان عليه السّلام بدست محمد بن عثمان و بعد از او بدست حسين بن روح قدس اللَّه روحهما بوى ميرسيد، ولى بعد از آن قريب دو ماه، توقيعى نرسيد و او از اين جهت ناراحت شد.

روزى در اثناى اينكه با وى غذا ميخورديم ناگهان دربان خوشحال وارد شد و گفت:پيكى از جانب عراق آمده. قاسم مسرور گرديده روى بجانب قبله نمود و بسجده افتاد. في الوقت پيرمردى كوتاه قد با علامت قاصدى در حالى كه جامه دوخته اى بتن و كفش مخصوص سفر بپا و خرجينى بدوش داشت، وارد شد.

قاسم برخاست و با او معانقه كرد و خرجين را از دوشش برداشت، آنگاه طشت و آب طلبيد و دست او را شسته پهلوى خود نشانيد. و بخوردن غذا مشغول گشتيم.

سپس دستها را شستيم. در اين موقع پيرمرد برخاست و نامه اى كه از نيم ورق بزرگتر بود بيرون آورد و بقاسم داد، قاسم نامه را گرفت و آن را بوسيد و بكاتب خود ابن ابى سلمه داد.

ص: 354

ابو عبد اللَّه «3» نامه را گرفت و مهرش را برداشت و خواند. قاسم احساس مطلب حزن آورى از آن نمود. لذا پرسيد: يا ابا عبد اللَّه خير است! گفت: خير است.

قاسم پرسيد آيا راجع بمن دستور آمده؟ ابو عبد اللَّه گفت: اگر خوش نميدارى تا نگويم. گفت: مگر چيست؟ گفت خبر مرگ تو است كه نوشته چهل روز ديگر خواهى مرد و اينها هفت قطعه پارچه است كه براى كفن تو آورده اند! گفت: آيا من با دين سالم از دنيا ميروم؟ گفت: آرى چون بميرى دينت سالم است. قاسم خنديد و گفت: بعد از اين عمر طولانى ديگر آرزوئى ندارم. مجددا مرد تازه وارد برخاست و سه طاقه پارچه و لباس يمنى سرخ رنگى و عمامه اى و دو دست لباس و دستمالى بيرون آورد و بقاسم داد. و نيز پيراهنى نزد او بود كه حضرت امام رضا عليه السّلام بوى خلعت داده بود. و هم قاسم دوستى داشت بنام عبد الرحمن بن محمد سنيزى كه با اهل بيت عصمت سخت دشمن بود ولى ميان او و قاسم در امر دنيوى دوستى محكمى برقرار بود.

در آن موقع عبد الرحمن براى صلح دادن ابو جعفر بن حمدون همدانى و پسر قاسم كه داماد وى بود بخانه قاسم آمد. قاسم بدو نفر پيرمرد شيعه كه نزد وى ميزيستند و نام يكى از آنها ابو حامد عمران بن مفلس و ديگرى على بن جحدر بود گفت: اين نامه را براى عبد الرحمن بن محمد بخوانيد، زيرا كه دوست دارم او را هدايت كنم و اميدوارم خداوند با خواندن اين نامه او را بمذهب حق راهنمائى كند.

ص: 355

پيرمردها گفتند: از اين فكر درگذر زيرا مضمون اين نامه را جماعت شيعه نميتوانند تحمل كنند تا چه رسد به عبد الرحمن بن محمد. قاسم گفت: من ميدانم سرى را فاش ميكنم كه نميبايد آن را اظهار بدارم ولى بملاحظه دوستى كه با عبد- الرحمن بن محمد داشته و ميلى كه براهنمائى او بوسيله اين موضوع دارم ميخواهم نامه را براى عبد الرحمن بخوانم.

آن روز گذشت. چون روز پنجشنبه سيزدهم ماه رجب فرا رسيد و عبد الرحمن ابن محمد بنزد قاسم آمد و بوى سلام كرد، قاسم نامه را بيرون آورد و گفت: اين نامه را بخوان! و در باره آن بيانديش! عبد الرحمن نامه را خواند. چون بآنجا رسيد كه خبر مرگ قاسم را داده بود، نامه را پرت كرد و بقاسم گفت: اى ابو محمد! از اين عقيده كه دارى بخدا پناه ببر، زيرا تو مردى هستى كه از لحاظ ديانت بر ديگران برترى دارى و عقلت را از دست نداده اى. خداوند ميفرمايد:

وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ يعنى: هيچ كس نميداند فردا چه خواهد كرد، و هيچ كس نميداند در كدام زمين خواهد مرد (سوره لقمان آيه 34) و هم ميفرمايد عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً خداوند داننده غيب است و هيچ كس را بر غيب خود مطلع نميگرداند (سوره جن آيه 26) قاسم خنديد و گفت: بقيه آيه را بخوان كه خدا مى فرمايد: إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ يعنى مگر فرستاده اى كه مورد رضايت خدا باشد و مولاى من هم مورد رضايت خداست! سپس قاسم بوى گفت: من ميدانستم كه تو چنين خواهى گفت ولى تاريخ امروز را نگاهدار. اگر من بعد از آن تاريخى كه در اين نامه است زنده ماندم، بدان كه اعتقاد من چيزى نبوده اما اگر وفات يافتم در باره معتقدات خود تجديد نظر كن.عبد الرحمن تاريخ روز مقرر در نامه را يادداشت كرد و از هم جدا گشتند.

ص: 356

چون هفت روز از تاريخ رسيدن نامه گذشت، در همان روز قاسم سخت بيمار شد و ميان بسترش تكيه بديوار داد. پسرش حسن بن قاسم دائم الخمر و داماد ابو عبد اللَّه بن حمدون همدانى بود، حسن در آن هنگام عبا بصورت انداخته و در گوشه خانه نشسته بودابو حامد نيز در گوشه ديگر خانه نشسته بود، ابو جعفر بن جحدر و من و گروهى از مردم شهر هم گريه ميكرديم.

در اين وقت قاسم تكيه بدو دست و پشت خود داد و شروع بگفتن اين كلمات كرد: يا محمّد يا علىّ يا حسن يا حسين! يا موالى كونوا شفعائى الى اللَّه عزّ و جلّ سه بار اين كلمات را تكرار نمود، چون بار سوم باين جا رسيد كه گفت: يا علىّ يا موسى مژگانش بحركت آمد، همان طور كه كودكان لاله نعمانى را حركت ميدهند. حدقه چشمش ورم كرد، آستين خود را روى ديدگان ميكشيد و آبى مانند آبگوشت از چشمانش بيرون آمد، آنگاه روى بجانب پسرش كرد و گفت: حسن بيا! ابو حامد بيا! ابو على بيا! ما همه نزد وى جمع شديم و نگاه بحدقه هاى او كرديم ديديم كه هر دو سالم است، ابو حامد دست روى هر يك از ما ميگذارد و از وى ميپرسيد: آيا مرا مى بينى؟

بالاخره خبر وى در ميان خلق شايع شد و دسته دسته از مردم مى آمدند و او را مينگريستند. و قاضى شهر نيز سوار شده نزد وى آمد. نام او ابو سائب عقبة ابن عبيد اللَّه مسعودى، كه و قاضى القضاة بغداد بود. چون قاضى آمد پرسيد. اى ابو محمد؟! اين چيست كه در دست منست؟ و در آن انگشترى بود كه يك نگينى فيروزه داشت. پس انگشتر را نزديك آورد و باو نشان داد و گفت: سه سطر بر آن منقوش است قاسم (ره) آن را گرفت ولى نتوانست بخواند، مردم با حالت تعجب بيرون ميرفتند و جريان او را براى ديگران نقل ميكردند.

ص: 357

سپس قاسم متوجه پسرش حسن شد و گفت: اى فرزند! هر مقام و مرتبه اى كه خداوند بتو داده با شكر الهى قبول كن. حسن گفت: اى پدر! قبول كردم قاسم گفت: چطور قبول ميكنى؟.

حسن گفت: هر طور كه تو بمن فرمان دهى! قاسم گفت: من از تو ميخواهم كه از مى خوارى دست بردارى گفت: اى پدر! بآن كسى كه تو نام او را بردى سوگند كه از خوردن شراب و اعمال ديگرى كه تو نميدانى دست برميدارم.

قاسم دست بسوى آسمان برداشت و سه بار گفت: خدايا فرمانبردارى خود را بحسن الهام كن و او را از نافرمانى خود دور گردان. پس كاغذى خواست و با دست خود وصيت نوشت. رحمة اللَّه عليه.

زمينهائى كه در دست او بود متعلق به امام زمان و آن را وقف آن حضرت كرده بود. از جمله وصيتهاى قاسم به پسرش حسن اين بود كه گفت: اگر شايستگى وكالت امام را پيدا كردى، مخارج زندگى خود را از نصف ملك من كه معروف به «فرجيده» است تأمين كن، و بقيه آن ملك امام زمان عليه السّلام است. ولى اگر بوكالت نرسيدى، خير خود را از راهى كه مورد قبول حق باشد، جستجو كن.

حسن نيز وصيت پدر را بدين امر پذيرفت.

چون روز چهلم شد و فجر طالع گرديد، قاسم وفات يافت، خدا او را رحمت كند. در آن موقع عبد الرحمن آمد و با سر و پاى برهنه فرياد ميكرد و ميگفت:

وا سيداه! اى واى كه آقايم از دنيا رفت! مردم اين وضع را از عبد الرحمن بسيار بزرگ شمردند و ميگفتند: چه شده كه چنين ميكنى؟ عبد الرحمن ميگفت:

ص: 358

ساكت باشيد من چيزى ديدم كه شما نديده ايد. سپس قاسم را تشييع كرد و از عقيده سابق خود برگشت (يعنى شيعه شد) و بسيارى از املاك خود را وقف امام زمان عليه السّلام نمود.

ابو على بن جحدر قاسم را غسل داد و ابو حامد آب بروى ميريخت و او را در هشت پارچه كفن نمود و پيراهنى كه از امام رضا عليه السلام خلعت گرفته بود، نيز بر وى پوشانيدند و آن هفت قطعه پارچه كه از عراق آورده بودند نيز بر وى پوشاندند.

بعد از مدتى كوتاه نامه اى كه متضمن تسليت بحسن بود، از ناحيه مقدسه امام صادر گشت و در آخر آن باين عبارت دعا فرموده بود: خداوند فرمانبردارى خود را بتو الهام فرمايد و از نافرمانى خود بازدارد!. اين همان دعائى بودكه پدرش در باره او نموده بود! و در آخر نامه حضرت مرقوم بود كه: ما پدرت را براى تو پيشوا و اعمال او را مثال و نمونه قرار داديم.

سيّد بن طاوس در كتاب «فرج المهموم» بعد از نقل اين داستان مينويسد:ما آن را از يك نسخه بسيار عتيقه از كتب قديمى علماى خودمان نقل كرديم كه شايد در زمان وكلاء حضرت (يعنى غيبت صغرى و پيش از سال 329 هجرى) نوشته شده است.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:625-629

(1) وى وكيل امام زمان در آذربايجان بوده است.

(2) ران يا اران- شهرى ميان مراغه و زنجان بوده. گويند در آنجا معدن طلا و سرب است (مراصد).

(3) كنيه ابن ابى سلمه كاتب وى بوده.

جعفر بن محمد بن متيل

در كمال الدين از محمد بن على بن متيل روايت ميكند كه عمويم جعفر بن محمد بن متيل گفت: ابو جعفر محمد بن عثمان عمرى مرا خواست و چند طاقه پارچه و كيسه اى كه مبلغى درهم در آن بود بيرون آورد و گفت: لازم است كه همين موقع بروى به واسط «1» و آنچه بتو ميدهم بكسى كه قبل از همه موقع سوار شدن بر مركب و رفتن بطرف شط تو را ملاقات ميكند بدهى. من ازين جهت سخت غمگين شدم و پيش خود گفتم آيا كسى مانند من براى اين كار اعزام مى شود كه اين اموال ناچيز را ببرد؟.پس بجانب «واسط» حركت نمودم و سوار مركب شدم اول مردى كه با من ملاقات نمود، از حسن بن محمد بن قطاة صيدلانى كه در واسط وكيل موقوفات بود جويا شدم. آن مرد گفت: من هستم! تو كيستى؟ گفتم: من جعفر بن محمد بن متيل هستم. او مرا باسم شناخت و بمن سلام كرد و من هم باو سلام نمودم و با هم معانقه كرديم.

ص: 359

آنگاه بوى گفتم ابو جعفر عمرى (محمد بن عثمان) بشما سلام رسانده و اين پارچه و كيسه پول را بمن داده كه بشما تسليم كنم. سپس گفت الحمد للَّه (كه تو را ديدم) زيرا محمد بن عبد اللَّه عامرى وفات يافت و من حالا ميروم كه كفنى براى او تهيه كنم. آنگاه پارچه ها را باز كرد ديديم ما يحتاج دفن ميت در آنست مانند كفن و كافور، و آنچه در كيسه بود مزد مرده كش و گور كن بود. پس ما جنازه را تشييع كرده دفن نموديم و سپس مراجعت كرديم.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:656

(1) واسط- نام چندين موضع در عراق و حجاز و سوريه و ايران بوده- در اينجا منظور واسط عراق شهرى واقع در ميان راه كوفه و بصره بوده كه حجاج بن يوسف ثقفى آن را تعمير كرد و بهمين جهت «واسط حجاج» هم ميگويند واسط چون درست در وسط بصره و كوفه بود با هر يك از اين دو شهر پنجاه فرسخ فاصله داشته است. (مراصد)

خبر از نجات

ابراهيم بن محمد بن فارس

ابراهيم بن محمّد بن فارس النيشابورى كه گفت:

چون عمرو بن عوف والى، همّت كرد به كشتن من و او مردى بود كه ميل تمام داشت به قتل شيعيان، پس من خبر يافتم. خوفى عظيم بر من غالب شد و اهل و عيال و دوستان خود را وداع كردم و روى به خانه حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام آوردم كه آن حضرت را نيز وداع كنم و اراده گريختن داشتم. چون به خانه در آمدم، پسرى ديدم در پهلوى آن حضرت نشسته بود كه رويش چون ماه شب چهارده بود، از نور و ضياى او حيران شدم به مرتبه اى كه نزديك شد كه آن چه در خاطر داشتم فراموش كنم.

ص: 360

به من گفت: «اى ابراهيم! حاجت گريختن نيست. زود باشد كه خداى تعالى شرّ او را از تو كفايت كند!»

حيرتم زياده شد. به امام حسن عليه السّلام گفتم: فداى تو گردم! كيست اين پسر كه از ما في الضمير من، مرا خبر داد؟آن حضرت فرمود: «او فرزند من و خليفه من است بعد از من و او است آن كه غايب شود غايب شدنى دراز و بعد از پر شدن زمين از جور و ظلم ظاهر شود و پر كند زمين را از عدل و داد.»

از آن حضرت نام آن سرور را پرسيدم. فرمودند: «هم نام و هم كنيه پيغمبر است و حلال نيست كسى را كه به نام و يا به كنيه او را ذكر كند تا زمانى كه ظاهر سازد خداوند تعالى دولت و سلطنت او را. پس، پنهان دار اى ابراهيم! آن چه ديدى و آن چه شنيدى از ما، امروز الّا از اهلش.»

پس بر ايشان و آباى گرام ايشان صلوات فرستادم و بيرون آمدم در حالتى كه مستظهر به فضل خداى تعالى بودم و وثوق و اعتماد بود مرا بر آن چه شنيدم از حضرت صاحب الزمان- صلوات اللّه عليه-.پس بشارت داد مرا عمّ من، على بن فارس كه معتمد، خليفه عباسى، برادر خود ابو احمد را فرستاد و امر كرد او را به قتل عمرو بن عوف پس ابو احمد او را گرفت و بند از بند جدا كرد.

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:398

خبر از اموال

مال مرجئى

مال مرجئه

در كمال الدين از احمد بن هارون از محمد حميرى از پدرش از اسحق بن حامد كاتب روايت نموده كه گفت: مرد بزاز مؤمنى در قم بود كه يك نفر شريك مرجئى «1» داشت روزى طاقه پارچه اى بدست آنها افتاد. مرد مؤمن گفت: اين پارچه لايق آقاى من است. شريك وى گفت: آقاى تو را نميشناسم ولى پارچه را بردار و هر طور ميخواهى عمل كن. چون پارچه بامام رسيد. آن را از درازى دو نصف كرد، يك نصف را برداشت و نصف ديگر را برگردانيد و فرمود: ما احتياجى بمال مرجئى نداريم!

ص: 361

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:660

(1) مرجئه گروهى هستند كه تمام اعمال محرمه را تجويز ميكنند براى اطلاع كامل از معنى حقيقى مرجئه و وجه تسميه آنها باين اسم؛ رجوع كنيد به «مجمع البحرين» و «ملل و نحل» شهرستانى و المقالات و الفرق سعد بن عبد اله اشعرى و ساير كتب مربوطه.

مال مرد بلخى

محمد بن حسن صيرفى

از محمد بن على بن احمد بن روح بن عبد اللَّه بن منصور بن يونس بن روح از ياران صاحب الزمان عليه السّلام روايت نموده كه گفت: از محمد بن حسن صيرفى كه در سرزمين بلخ اقامت داشت شنيدم كه ميگفت: قصد رفتن حج داشتم، وجوهى با من بود كه نصف آن طلا و نصف ديگر نقره بود. طلاها را ذوب نموده بصورت شمش و نقره ها را چند پاره نمودم.

اين وجوه را بمن داده بودند كه بشيخ ابو القاسم حسين بن روح قدس اللَّه روحه بسپارم. چون بشهر «سرخس» رسيدم، خيمه خود را در ريگستانى بر سر پا نموده، بملاحظه طلاها و نقره ها پرداختم، در آن اثنا يك شمش طلا از دستم افتاد و در ريگها فرو رفت ولى من متوجه نشدم. موقعى كه بهمدان رسيدم، دوباره آنها را ملاحظه كردم، چه سعى داشتم آنها را حفظ كنم، در آنجا متوجه شدم كه يك شمش طلا را بوزن صد و سه مثقال يا نود و سه مثقال (ترديد از راوى است) گم كرده ام.

ناچار در همان جا يك شمش بهمان وزن از مال خودم ساخته بجاى آن گذاردم. وقتى وارد بغداد شدم، بسراغ ابو القاسم حسين بن روح رفتم و آنچه آورده بودم بوى تسليم نمودم. او در ميان شمش هاى طلا دستى بهمان شمش كه من در همدان از مال خودم ريخته بودم ماليد و آن را پيش من انداخت و گفت: اين شمش مال ما نيست آن شمش را كه جزو مال ما بود، در سرخس موقعى كه ميان ريگستان خيمه زدى گم كردى. برگرد بهمان محل و آن را جستجو كن كه آن را خواهى يافت و بعد باينجا مراجعت كن ولى مرا ديگر نميبينى.

ص: 362

من هم بسرخس مراجعت نموده و بهمان جايى كه منزل كرده بودم رفتم و شمش طلا را پيدا كرده بشهر خود برگشتم، سال بعد نيز آهنگ حج بيت اللَّه نمودم و شمش طلا را با خود به بغداد آوردم. حسين بن روح رحلت نموده بود، پس شيخ ابو الحسن سيمرى را ملاقات كردم و آن را بوى سپردم.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:661

وزن اشرفى ها

وزن اشرفي ها

از ابو العباس كوفى كه گفت: مردى مالى حمل كرد كه آن را برساند و دوست داشت كه واقف شود بر دلالتى، يعنى بر معجزه اى. پس توقيع بيرون آمد: «اگر طلب كنى رشد را، ارشاد خواهى يافت و اگر جستجو كنى، مى يابى. مى گويد مولاى تو كه حمل كن مال را.»آن مرد گفت: بيرون آوردم از آن چه با من بود، شش اشرفى نكشيده و باقى را حمل كردم. توقيع صادر شد: «اى فلان! وزن كن آن شش اشرفى را كه بيرون آوردى بى وزن و وزن آن شش مثقال و پنج دانگ و حبه و نصف حبه است.»آن مرد گفت: وزن كردم اشرفى ها را و ديدم كه چنان است كه فرموده.

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:424

شفاي بيمار

اسماعيل هرقلى

در كشف الغمه مينويسد: و من هم «1» در اين خصوص (يعنى كسانى كه حضرت را ديده اند) دو حكايت نقل ميكنم كه قريب بزمان ما واقع شده است اين دو حكايت را جماعتى از موثقين برادران دينى براى من هم نقل كردند.حكايت اين است: شخصى در نواحى حله سكونت داشت كه او را اسماعيل بن حسن هرقلى مى گفتند و اهل قريه «هرقل» بود. وى در زمان من وفات يافت و من او را نديدم ولى پسر او شمس الدين ميگفت: پدرم نقل ميكرد كه در ايام جوانى، جراحتى به پهنى كف دست آدمى در ران چپم پيدا شد.

ص: 363

اين جراحت در فصل بهار ميشكافت و خون و چرك از آن بيرون مى آمد و درد آن مرا از بسيارى از كارهايم باز ميداشت در آن موقع در «هرقل» بودم «2» روزى آمدم بحله و رفتم بخانه سيد رضى الدين على بن طاوس (ره) و از ناراحتى خود نزد وى درد دل كردم و گفتم: ميخواهم در شهر آن را مداوا كنم.

سيد اطباء حله را خواست و محل درد را بآنها نشان داد اطباء گفتند: اين زخم در بالاى رك اكحل قرار گرفته و معالجه آن خطرناك است. اين جراحت را بايد بريد ولى اگر بريدند رگ هم قطع مى شود و شخص ميميرد.

سيّد رضى الدين بن طاوس، قدس اللَّه روحه، بمن گفت: من ميخواهم به بغداد بروم، و بسا هست كه اطباى آنجا حاذقتر باشند؛ بهتر اينست كه تو هم بيائى.

سيد عليه الرحمه مرا با خود برد و وارد بغداد شديم. در آنجا نيز اطباء را خواست و موضع درد را بآنها نشان داد. آنها هم همان جوابى را دادند كه اطباء حله گفته بودند؛ و از اين حيث دلتنگ شدم.

در اين موقع سيد بن طاوس فرمود: شرع تو را از لحاظ نماز گزاردن در اين لباس در وسعت گذارده فقط بايد سعى كنى حتى الامكان از خون و نجاست دورى جوئى و بى جهت خود را ناراحت مكن كه خدا و رسولش تو را از اين عمل نهى فرموده اند (يعنى حالا كه اطباء چنين ميگويند، بهمين حال باش و از حيث لباس براى نماز گزاردن در زحمت مباش).

من گفتم: حالا كه چنين است و به بغداد آمده ام از همين جا ميروم سامره براى زيارت و از آنجا بوطن باز ميگردم، سيد بن طاوس اين فكر را تحسين كرد سپس اثاث خود را نزد سيد گذاردم و حركت نمودم.

ص: 364

چون وارد سامره شدم ائمه را زيارت كردم سپس از سرداب پائين رفتم پاسى از شب را در سرداب گذراندم و خدا و امام را بكمك طلبيدم و تا روز پنجشنبه در سامره ماندم آنگاه رفتم كنار شط دجله و غسل كردم و لباس تميزى پوشيدم و آبخورى كه با خود داشتم پر كردم و بيرون آمدم كه بشهر برگردم.

در آن حال ديدم چهار نفر سوار از در حصار شهر بيرون مى آيند در اطراف شط عده اى از سادات هم گوسفندان خود را مى چرانيدند، لذا گمان كردم كه سواران از آنها هستند.

وقتى بهم رسيديم، ديدم يكى از آنها جوانى است كه تازه خط محاسن بر صورتش نقش بسته و هر چهار نفر شمشيرى حمايل دارند. يك نفرشان پير مردى بود كه نيزه اى در دست داشت، و ديگرى شمشيرى حمايل نموده و نقاب بصورت و قبائى روى شمشير پوشيده و گوشه آن را از زير بغل گذرانيده بود.

پير مرد نيزه دار در سمت راست جاده ايستاد و ته نيزه خود را بزمين زد آن دو جوان هم در سمت چپ ايستادند و شخص قبا پوش هم در وسط راه مقابل من ايستاد. آنها بمن سلام كردند و من هم جواب آنها را دادم. مرد قباپوش بمن گفت:

تو فردا ميخواهى نزد كسانت بروى؟ گفتم: آرى. گفت: بيا جلو تا جراحتى كه تو را رنج ميدهد به بينم.

من نمى خواستم كه آنها با من تماس پيدا كنند و پيش خود گفتم مردم بيابان- گرد، از نجاست پرهيزى ندارند، و من هم از آب بيرون آمده و لباسم تر است، با اين وصف نزد وى رفتم و او دست مرا گرفت و بطرف خود كشيد و با دست دوشم را تا پائين لمس نمود تا آنكه دستش بجراحت خورد و آن را طورى فشار داد كه دردم گرفت.

ص: 365

سپس مانند اول سوار اسب شد اين هنگام پير مرد نيزه بدست گفت: اسماعيل! راحت شدى؟ من تعجب كردم كه از كجا اسم مرا ميداند. گفتم: ما و شما ان شاء اللَّه راحت و رستگار هستيم.

بعد پير مرد گفت: اين آقا امام زمان عليه السّلام است. با شنيدن اين كلام پيش رفتم و همان طور كه سوار بود پاى حضرتش را بوسيدم. سپس براه افتادند و من با آنها ميرفتم! امام عليه السّلام فرمود: برگرد! گفتم: من ابدا از شما جدا نميشوم. فرمود صلاح در اينست كه برگردى! ولى من همان جواب را دادم، پير مرد گفت اى اسماعيل شرم نميكنى دو بار امام بتو ميگويد برگرد و گوش نمى گيرى؟ ناچار توقف نمودم.

امام چند قدم رفت و سپس متوجه من شد و فرمود: وقتى به بغداد رسيدى حتما ابو جعفر (يعنى المستنصر باللَّه خليفه عباسى) تو را ميطلبد. وقتى نزد او رفتى و چيزى بتو داد قبول مكن و بفرزند ما رضى (سيد بن طاوس) بگو كه توصيه اى براى تو به على بن عوض بنويسد، من بوى سفارش ميكنم چيزى كه ميخواهى بتو بدهد. آنگاه با همراهانش حركت فرمود: من همچنان ايستاده آنها را مينگريستم تا از نظرم دور شدند، و من از جدائى آن حضرت متأسف بودم.

پس لحظه اى روى زمين نشستم آنگاه برخاستم و وارد شهر شدم و به حرم مطهر رفتم خدام حرم دور مرا گرفتند و گفتند: روى تو را چنان مى بينيم كه با اول تغيير كرده است. آيا هنوز احساس درد ميكنى؟ گفتم: نه! گفتند: كسى با تو نزاع كرده؟ گفتم نه!.من از آنچه شما ميگوئيد خبرى ندارم ولى از شما سؤال ميكنم: آيا سوارانى را كه نزد شما بودند، ميشناسيد؟ گفتند: آنها از سادات و صاحبان گوسفندان هستند گفتم نه! او امام زمان عليه السّلام بود گفتند: امام آن پير مرد بود يا مرد قباپوش؟ گفتم همان مرد قباپوش امام بود. گفتند جراحتى را كه داشتى باو نشان دادى؟ گفتم:

ص: 366

خود او با دست آن را فشار داد و مرا بدرد آورد.

سپس جلو آنها لباس را بالا زده پايم را بيرون آوردم و از آن بيمارى اثرى نديدم. من از كثرت اضطراب ترديد كردم كه كدام پايم درد ميكرد. بهمين جهت پاى چپم را نيز بيرون آورده نگاه كردم و اثرى نديدم.وقتى مردم اين را مشاهده كردند شادى كنان بسوى من هجوم آوردند و لباسم را براى تبرك پاره پاره كردند، خدام مرا بخزانه بردند و جمعيت را از آمدن بطرف من منع كردند. ناظر بين النهرين آن روز در سامره بود، چون آن سر و صدا را شنيد، پرسيده بود: چه خبر است؟ گفته بودند مريضى به بركت امام زمان شفا يافته است. ناظر آمد در خزانه و اسم مرا پرسيد و گفت چند روز است كه از بغداد بيرون آمده اى؟ گفتم: اول هفته از بغداد خارج شدم.

او رفت و من آن شب را در سامره ماندم و چون نماز صبح خواندم از شهر بيرون آمدم مردم هم متوجه شدند و با من آمدند. ولى وقتى از شهر دور شدم مردم برگشتند.

شب را در «اوانا» «3» خوابيدم و صبح آن روز از آنجا عازم بغداد شدم. ديدم جمعيت روى پل عتيق ازدحام نموده و از هر كس وارد مى شود نام و نسبش را ميپرسند و ميگويند كجا بودى؟ از من هم پرسيدند نامت چيست و از كجا مى آئى؟ من هم خود را معرفى كردم. ناگهان بطرف من هجوم آوردند و لباسم را پاره پاره نمودند و هر تكه آن را بعنوان تبرك بردند، بطورى كه ديگر حالى برايم نماند.

علت اين بود كه ناظر امور بين النهرين نامه اى به بغداد نوشته و ماجراى مرا گزارش داده بود. آنگاه مردم مرا به بغداد بردند، و چنان ازدحامى شد كه نزديك بود از كثرت جمعيت تلف شوم.

ص: 367

وزير قمى «4» سيد رضى الدين ابن طاوس را خواست تا در اين باره تحقيقاتى نموده و صحت خبر مزبور را باطلاع وى برساند. رضى الدين هم با اصحاب خود نزديك دروازه «نوبى» بمن برخوردند همراهان وى مردم را از اطراف من پراكنده ساختند. وقتى مرا ديد گفت: اين خبر را از تو ميدهند؟ گفتم: آرى. آنگاه از مركوب خود پياده شد و پاى مرا گشود و اثرى از زخم سابق نديد.

سيد همان جا لحظه اى بحالت بيهوشى افتاد، سپس دست مرا گرفت و نزد وزير آورد و در حالى كه ميگريست گفت: مولانا! اين برادر من و نزديكترين مردم بمن است.

وزير شرح واقعه را جويا شد و من از اول تا آخر براى او حكايت نمودم. وزير اطبائى كه قبلا آن زخم را ديده بودند احضار نمود و گفت: جراحت پاى اين مرد را كه ديده ايد معالجه كنيد! اطبا گفتند: تنها راه علاج اين زخم اينست كه با آهن قطع بشود و اگر قطع شد ميميرد. وزير گفت: بفرض اينكه قطع كنيد و نميرد چقدر طول ميكشد كه بهبود يابد؟ گفتند: دو ماه طول ميكشد و بعد از بهبودى در جاى آن گودى سفيدى ميماند كه ديگر در جاى آن موى نمى رويد.

وزير پرسيد: شما چه وقت آن را ديده ايد؟ گفتند: ده روز پيش. وزير پاى مرا كه قبلا مجروح بود نشان داد كه مانند پاى ديگر هيچ گونه علامتى كه حاكى از سابقه درد باشد در وى ديده نميشد. يكى از اطباء فرياد كشيد و گفت: اين كار عيسى بن مريم است! وزير گفت: وقتى معلوم شد كه كار شما نيست، ما خود ميدانيم كه كار كيست! سپس خليفه وزير را احضار نمود و ماجرا را از وى پرسيد. وزير هم واقعه را براى خليفه نقل كرد. خليفه مرا احضار نمود و هزار دينار بمن داد و گفت اين را بگير و بمصرف خود برسان. گفتم: جرات نمى كنم يك دينار آن را بردارم. خليفه گفت: از كى ميترسى؟ گفتم: از همان كسى كه مرا مورد عنايت قرار داد. زيرا گفت: چيزى از ابو جعفر قبول مكن. خليفه از شنيدن اين كلام گريست و مكدر شد آنگاه من بدون اينكه چيزى از وى بپذيرم بيرون آمدم.

ص: 368

على بن عيسى اربلى (مؤلف كشف الغمه) ميگويد: يك روز من اين حكايت را براى جمعى كه نزد من بودند نقل ميكردم. شمس الدين پسر اسماعيل هرقلى «5»هم حاضر بود ولى من او را نمى شناختم. وقتى حكايت تمام شد؛ گفت: من فرزند او هستم.من از اين حسن اتفاق تعجب كردم و از وى پرسيدم آيا ران پدرت را در وقتى كه مجروح بود، ديده بودى؟ گفت: نه. زيرا من در آن موقع طفل بودم، ولى وقتى بهبودى يافت ديدم كه اثرى از زخم نداشت. و در جاى آن جراحت مو روئيده بود.

همچنين من اين حكايت را از سيد صفى الدين محمد بن محمد بن بشير علوى موسوى و نجم الدين حيدر بن ايسر رحمة اللَّه عليهما كه هر دو از مردم سرشناس بودند، و با من سابقه دوستى داشتند و نزد من بسيار عزيز بودند، پرسيدم و آنها نيز حكايت را تصديق كردند و گفتند: ما آن جراحت را در حال بيمارى اسماعيل و جاى آن را در موقع بهبوديش در ران وى ديديم.

و نيز شمس الدين فرزند او نقل ميكرد كه اسماعيل بعد از اين واقعه از فراق آن حضرت سخت محزون بود تا جايى كه در فصل زمستان در بغداد توقف نمود. و هر چند روز براى زيارت بسامره ميرفت و باز ببغداد برميگشت حتى در آن سال چهل بار بزيارت عسكريين عليهما السلام رفت، باين اميد كه بار ديگر حضرت را به بيند وبمقصود خود برسد و تقدير با وى مساعدت نمايد، ولى او در حسرت ديدار مجدد حضرت مرد و با غصه او بجهان باقى انتقال يافت. رحمة اللَّه عليه رحمة واسعة.

ص: 369

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:802-808

(1) مقصود على بن عيسى اربلى مؤلف كشف الغمه است كه از ادبا و دانشمندان معروف قرن هشتم هجرى است.

(2) هرقل دهكده اى نزديك حله بوده است.

(3) اوانا- شهر كوچكى واقع در ده فرسخى بالاى بغداد و داراى باغ و درختان بسيار بوده است (مراصد)

(4) مقصود مؤيد الدين ابن علقمى است كه پيرو مذهب شيعه بوده است.

(5) علامه نورى در ذيل اين حكايت مينويسد شيخ حر عاملى در كتاب امل الامل ميفرمايد:

شيخ محمد بن اسماعيل بن حسن بن ابى الحسن بن على هرقلى فاضل عالم از تلامذه علامه (حلى) بود و من كتاب «مختلف» را بخط او ديده ام و از آن پيداست كه آن را در زمان مؤلف (علامه حلى) نوشته و نزد وى يا فرزندش فخر المحققين خوانده است».

سپس علامه نورى ميگويد: حقير بر دو نسخه از شرايع واقف شدم كه بخط شيخ محمد مذكور است يكى در يك جلد و خوانده شده در نزد محقق اول و محقق ثانى و اجازه بخط هر دو بزرگوار در آن موجود و حال در بلد كاظمين در نزد جناب عالم جليل و سيد نبيل سيّد محمد آل سيد حيدر دام تأييده است و صورت آخر مجلد اول آن چنين است: فرغ من كتابته العبد الفقير الى رحمة اللَّه تعالى: محمد بن اسماعيل بن حسن بن ابى الحسن بن على الهرقلى غفر اللَّه له و لوالدى و للمؤمنين و المؤمنات آخر نهار الخميس خامس عشر شهر رمضان سنة سبعين و ستمائة (670) حامدا مصليا مستغفرا و الحمد للَّه رب العالمين و حسبنا اللَّه و نعم الوكيل.

ص: 370

مادر مردى سنى

شيخ محترم عالم فاضل شمس الدين محمد بن قارون نامبرده نقل ميكرد كه: يكى از نزديكان وى بنام معمر بن شمس كه او را «مذور» ميگفتند قريه اى داشت موسوم به «برس» و آن را وقف علويين و سادات كرده بود. معمر بن شمس نائبى بنام ابن خطيب و غلامى داشت كه متولى اوقاف او بود و او را عثمان مى ناميدند. (ابن خطيب) يكنفر شيعه نيكوكار بود ولى (عثمان) بعكس بود. روزى آن دو نفر در مسجد الحرام در مقام حضرت ابراهيم عليه السّلام در حضور جمعى از رعايا و عوام الناس نشسته بودند. ابن خطيب گفت اى عثمان هم اكنون حق آشكار و روشن ميگردد من نام كسانى را كه دوست ميدارم يعنى: على و حسن و حسين، را كف دستم مينويسم و تو هم نام كسانى را كه دوست ميدارى يعنى ابو بكر و عمر و عثمان را كف دست خودبنويس. سپس دستها را با هم مى بنديم، هر دستى كه آتش گرفت بر باطل و هر كس دستش سالم ماند بر حق است.

عثمان از اين عمل سر باز زد و حاضر نشد اين كار را انجام دهد؛ حضار هم او را مورد سرزنش قرار دادند.

مادر عثمان در جاى بلندى آنها را مى ديد و سخنان آنها را مى شنيد، وقتى آن منظره را ديد بر حاضران كه زبان بسرزنش فرزندش گشودند، نفرين كرد و آنها را بباد فحاشى و بدگوئى و تهديد گرفت. في الحال نابينا شد. وقتى احساس كرد كه نابينا شده رفقاى خود را صدا زد. زنهاى دوست او رفتند بالا، نزد وى و ديدند كه چشمش ظاهرا سالم است ولى چيزى نمى بيند!.

ص: 371

پس او را كشيده پائين آوردند و بحله بردند و خبر او ميان خويشان و همفكران و دوستانش شايع گشت، آنها هم چند نفر طبيب از بغداد و حله براى معالجه او آوردند ولى اطباء نتوانستند كارى براى او انجام دهند.

موقعى كه بكلى از معالجه مأيوس گشتند، جمعى از زنان شيعه كه با وى سابقه دوستى داشتند، باو گفتند آن كس كه تو را نابينا گردانيد قائم آل محمد است. اگر شيعه شوى و تولى و تبرى داشته باشى، ما ضمانت ميكنيم كه خداوند متعال چشم تو را شفا دهد و جز اين راهى براى رهائى از اين بليه ندارى زن نابينا هم گفته آنها را تصديق كرد و حاضر شد كه شيعه شود.

زنهاى شيعه در شب جمعه او را برداشته و بداخل قبه شريفه مقام امام زمان عليه السّلام بردند، و خودشان دم در نشستند، چون پاسى از شب گذشت، زن نابينا در حالى كه كورى چشمش برطرف شده بود بميان زنان شيعه آمد، و يك يك آنها را نشانيد و لباسها و زينت آلات آنها را شرح ميداد.

وقتى زنها يقين كردند او بينا شده مسرور گرديدند و خدا را شكر كردند و بوى گفتند: چطور شد كه بينا شدى؟ گفت وقتى شما مرا در قبه گذاشتيد و بيرون رفتيد، حس كردم كه دستى روى دستم گذاشته شد و كسى گفت: برو بيرون كه

خداوند تو را شفا داد. وقتى متوجه شدم ديدم كوريم برطرف گرديده و قبه پر نور شده. آن مرد را كه با من حرف زده بود ديدم و از او پرسيدم آقا تو كيستى؟ گفت:من محمد بن الحسن هستم. سپس از نظرم ناپديد شد.

ص: 372

آنگاه زنها برخاستند و بخانه هاى خود رفتند. بعد از اين ماجرا (عثمان) پسر آن زن نيز شيعه شد و عقيده خودش و مادرش خوب و محكم گرديد. حكايت او در ميان اقوامش شهرت گرفت. هر كس آن را شنيد عقيده بوجود امام زمان عليه السّلام پيدا كرد، اين واقعه در سنه 744 روى داد.

مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:817-818

سخن گفتن لال

آقا محمّد مهدى، تاجر شيرازى الاصل كه مولد و منشأ او در بندر ملومين از ممالك ماچين شده، بعد از ابتلا به مرض شديدى در آنجا و عافيت از آن، هم گنگ شد و هم لال و قريب سه سال، چنين بر او گذشت.

پس به قصد استشفا قصد زيارت ائمّه عراق عليهم السّلام كرد و در جمادى الاولى، سنه هزار و دويست و نود و نه وارد كاظمين شد بر بعضى از تجّار معروفين كه از اقارب او بود و بيست روز در آنجا ماند. پس موسم حركت مركب و دخان شد به سوى سرّ من رأى.

ارحامش او را آوردند و در مركب و به اهالى مركب كه از اهل بغداد و كربلا بودند، او را سپردند به جهت گنگى و عجز از اظهار مقاصد و حوايج خويش و خطوطى در سفارش او به بعضى از مجاورين سرّ من رأى نوشتند.

بعد از رسيدن به آنجا در روز جمعه، دهم جمادى الثّانية، سنه مذكوره رفت به سرداب مقدّس در محضر جمعى از موثّقين و خادمى براى او زيارت مى خواند تا آن كه رفت به صفّه سرداب و در بالاى چاه، مدّتى گريه و تضرّع مى كرد و با قلم در ديوار سرداب از حاضرين و ناظرين طلب دعا و شفاى خود را مى نوشت. پس از ابتهال و انابه، قفل زبانش بازشد و بيرون آمد از ناحيه مقدّسه با زبانى فصيح و بيانى مليح. روز شنبه همراهانش او را حاضر كردند در محفل تدريس جناب سيّد الفقهاء العظام الاستاد الاكرم، حجة الاسلام، ميرزا محمّد حسن شيرازى- متّعنا اللّه تعالى ببقائه- پس از صحبت مناسب آن مقام، تبرّكا سوره مباركه حمد را با قرائت بسيار خوب كه همه حضّار به صحّت و حسن آن تصديق نمودند خواند. در شب يكشنبه و دوشنبه در صحن مطهّر چراغان كردند و شعراى عرب و عجم مضمون آن را به نظم درآوردند. بعضى از آنها در رساله جنّة المأوى ثبت شد.

ص: 373

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 2،ص:738

تشرّف حسين مدلل خدمت آن جناب

در آنجا ذكر كرده است كه خبر داد مرا كسى كه به او وثوق دارم و آن خبرى است مشهور، در نزد بيشتر اهل مشهد شريف غروى- سلام اللّه تعالى على مشرفه- كه خانه اى كه من الآن در آن ساكنم كه سنه هفتصد و هشتاد و نه است، مال مردى از اهل خير و صلاح بود كه او را حسين مدلّل مى گفتند و به او معروف شده بود، ساباط مدلل و در نزديكى صحن حضرت امير المؤمنين عليه السّلام بود و آن را ساباط حسين مدلل مى گفتند كه به جانب غربى و شمالى قبر مقدّس بود و آن خانه متّصل بود به ديوار صحن مقدّس و حسين صاحب ساباط، عيال و اطفال داشت.

پس مبتلا شده بود به آزار فلج و مدّتى گذشت كه قدرت بر قيام نداشت. عيال و اطفالش در وقت حاجت او را برمى داشتند و به سبب طول زمان مرض او عيال او، در شدّت و حاجت افتادند و به فقر و فاقه مبتلا شدند و محتاج به خلق شدند و در سال هفتصد و بيست در شبى از شب ها بعد از آن كه چهار يك شب رفته بود، پسر و عيال او بيدار شدند؛ ديدند كه در خانه و بام خانه، نور ساطع شده است، به نحوى كه ديده ها را مى ربايد.

پس ايشان به حسين گفتند: چه خبر است؟گفت: امام زمان عليه السّلام به نزد من آمد و به من فرمود: «برخيز! اى حسين!»

عرض كردم: اى سيّد من! آيا مى بينى كه من نمى توانم برخيزم. پس دست مرا گرفت و برخيزانيد و در حال، مرض من زايل گرديد و صحيح گرديدم.و به من فرمود: «اين ساباط راه من است كه به اين راه به زيارت جدّ خود مى روم و در آن را در هر شب ببند.» عرض كردم: شنيدم و اطاعت كردم. اى مولاى من.

ص: 374

پس برخاست و به زيارت حضرت امير عليه السّلام رفت و آن ساباط مشهور شده است تا حال، به ساباط حسين مدلل و مردم از براى ساباط نذرها مى كردند و به بركت حضرت قائم عليه السّلام به مراد خود مى رسيدند.

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 2،ص:644

درجمادات

روشنى و نور در بيت الحمد

چنان چه نعمانى و مسعودى و غير ايشان روايت كردند از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود: «از براى صاحب اين امر عليه السّلام، خانه اى مى باشد كه او را بيت الحمد مى گويند؛ در آن چراغى است كه روشن است از آن روز كه متولّد شده، تا آن روز كه خروج كند با شمشير خاموش نمى شود.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:190

تبديل سنگ به طلا

على بن ابراهيم فدكى مى گويد ازدى گويد: طواف مى كردم و شش شوط را انجام داده بودم و مى خواستم شوط هفتم را انجام بدهم كه ناگهان از طرف راست كعبه به حلقه جماعتى رسيدم و جوان خوب صورت و خوش بو و با هيبتى را ديدم، با هيبتى كه نزديك مردم بود و سخن گفت و سخنى زيباتر از سخن او نديدم و نه خالص تر از منطقش در حسن جلوسش. رفتم كه با او سخن بگويم اما مردم نگذاشتند و گفتند: او فرزند رسول خداست و در سال يك روز براى خواصّ خود ظاهر مى شود و با آنها تكلم مى كند. گفتم: كسى كه خواهان ارشاد است از تو ارشاد مى خواهد، ارشادش كن خدا تو را هدايت كند.

مى گويد: سنگريزه اى برداشت و صورتم را برگرداندم يكى از خادمانش به من گفت: فرزند رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- به تو چه داد؟ گفتم سنگريزه. آنگاه دستم را باز كردم و ديدم شمش طلا مى باشد. او خودش را به من رساند و گفت: آيا حجّت بر تو ثابت شد و حق آشكار گشت و عدم بصيرت از تو رخت بربست و مرا شناختى؟ گفتم: خدايا! نه.

ص: 375

فرمود: من «مهدى» هستم و امام زمان، من كسى هستم كه زمين را بعد از اينكه پر از ظلم و ستم شده باشد، پر از عدل مى كنم و زمين خالى از حجّت نيست و مردم بيشتر از «تيه بنى اسرائيل» در فترت نمى مانند و زمان قيام من نزديك شده پس اين امانتى است در گردن تو كه به برادرانت از اهل حقّ بگوئى.

جلوه هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ،ص:550

وظائف شيعه در زمان غيبت

اشاره

در شمّه اى از تكاليف عباد بالنسبة به امام عصر- عجّل اللّه فرجه-

و آداب بندگى و رسوم فرمانبردارى آنان كه سر به زير فرمان و اطاعت آن جناب فرود آورده اند و خود را عبد طاعت و ريزه خور خوان احسان وجود مبارك او دانسته و آن شخص معظّم را امام و واسطه رسانيدن فيوضات الهيّه و نعم غير متناهيه دنيويّه و اخرويّه قرار داده و از آن ها چند چيز بيان مى شود:

1-مهموم بودن براى آن جناب در ايّام غيبت

1-مهموم بودن براى آن جناب در ايّام غيبت. و سبب اين متعدّد است يكى براى محجوب بودن آن جناب و نرسيدن دست به دامان وصالش و روشن نگشتن ديدگان به نور جمالش.

در عيون از جناب امام رضا عليه السّلام مروى است كه در ضمن خبرى متعلّق به آن جناب فرمود: چه بسيار مؤمنه و چه بسيار مؤمنى كه متأسّف و حيران و محزونند در وقت فقدان ماء معين، (يعنى حضرت حجّت عليه السّلام).

در دعاى ندبه است كه: «گران است بر من كه خلق را ببينم و تو ديده نشوى و نشنوم از تو آوازى و نه رازى، گران است بر من كه احاطه كند به تو بلا نه به من و نرسد به تو از من نه ناله اى و نه شكايتى، جانم فداى تو غايبى كه از ما كناره ندارى، جانم فداى تو دور شده اى كه از ما دورى نگرفتى، جانم فداى تو كه آرزوى هر مشتاق و آرزومندى از مرد و زن كه تو را ياد آورند و ناله كنند، گران است بر من كه

ص: 376

من بر تو بگريم و خلق از تو دست كشيده باشند» تا آخر دعا كه نمونه اى است از درد دل آن كه جامى از چشمه محبّت آن جناب نوشيده.

و ديگر: ممنوع بودن آن سلطان عظيم الشّأن از رتق و فتق و اجراى احكام و حقوق و حدود و ديدن حقّ خود در دست غير خود.

از حضرت باقر عليه السّلام روايت است كه فرمود به عبد اللّه بن ظبيان كه: هيچ عيدى نيست براى مسلمين نه قربان و نه فطر مگر آن كه تازه مى كند خداوند براى آل محمّد عليهم السّلام حزنى را.

راوى پرسيد چرا؟

فرمود كه: ايشان مى بينند حقّ خود را در دست غير خودشان.

و ديگر: بيرون آمدن جمعى از دزدان داخلى دين مبين از كمين، و افكندن شكوك و شبهات در قلوب عوام بلكه خواصّ، تا آن كه پيوسته دسته دسته از دين خداوند بيرون روند، و علماى راستين از اظهار علم خود عاجز، و صادق شده وعده صادقين عليهم السّلام كه خواهد آمد وقتى كه نگاه داشتن مؤمن دين خود را مشكل تر است از نگاه داشتن جمره اى از آتش در دست.

شيخ نعمانى روايت كرده از عميره دختر نفيل كه گفت: شنيدم حسين بن على عليه السّلام مى فرمايد: نخواهد شد آن امرى كه شما منتظر آنيد تا اين كه بيزارى جويد بعضى از شما از بعضى، و خيو اندازد بعضى از شما در صورت بعضى، و شهادت دهد بعضى از شما به كفر بعضى و لعن كند بعضى شما بعضى را، پس گفتم به آن جناب كه خيرى نيست در آن زمان؟ پس حسين عليه السّلام فرمود: تمام خير در آن زمان است، خروج مى كند قائم ما و همه آن ها را دفع مى كند.

ص: 377

و نيز از جناب صادق عليه السّلام خبرى نقل كرده به همين مضمون.و از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده كه فرموده به مالك بن ضمره كه مالك چگونه اى تو آن گاه كه شيعه اختلاف كنند چنين، انگشتان خود را داخل نمود در يكديگر، پس گفتم: يا امير المؤمنين! عليه السّلام در آن زمان خيرى نيست؟

فرمود: تمام خير در آن وقت است، خروج مى كند قائم ما پس مقدّم مى شود بر او هفتاد مرد كه دروغ مى گويند بر خدا و رسول، پس همه را مى كشد آن گاه جمع مى كند ايشان را بر يك امر.

و نيز از جناب باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: هرآينه آزموده خواهيد شد اى شيعه آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آزموده شدن سرمه در چشم بدرستى كه صاحب سرمه مى داند كه كى سرمه در چشمش ريخته مى شود و نمى داند كه چه وقت از چشم بيرون مى رود و چنين است كه صبح مى كند مرد بر جادّه اى از امر ما و شام مى كند و حال آن كه بيرون رفته از آن، و شام مى كند بر جادّه اى از امر ما و صبح مى كند و حال آن كه بيرون رفته از آن.

و از جناب صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: و اللّه هرآينه شكسته خواهيد شد شكستن شيشه و بدرستى كه شيشه هرآينه بر مى گردد پس عود مى كند و اللّه هرآينه شكسته مى شويد شكستن كوزه و كوزه چون شكست برمى گردد چنانچه بوده، قسم به خدا كه بيخته خواهيد شد و قسم به خدا كه جدا خواهيد شد و قسم به خدا كه امتحان خواهيد شد تا آن كه نماند از شما مگر اندكى و كف مبارك را خالى كرد.

ص: 378

و بر اين مضمون اخبار بسيارى روايت كرده و شيخ صدوق- عليه الرّحمة- در كمال الدّين. روايت كرده از امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود: گويا مى بينم شماها را كه گردش مى كنيد گردش شتر، مى طلبيد چراگاه را پس نمى يابيد آن را اى گروه شيعه.

و نيز از آن جناب روايت كرده كه به عبد الرّحمن بن سيابه فرمود كه: چگونه خواهيد بود شما در آن زمان كه بمانيد بى امام هادى و بى نشانه؟ بيزارى جويد بعضى از شما از بعضى، پس در آن گاه امتحان كرده مى شويد و جدا مى شويد و جدا مى شويد و بيخته مى شويد.

و نيز روايت كرده از سدير صيرفى كه گفت: من و مفضّل بن عمرو ابو بصير و ابان بن تغلب به خدمت مولاى خود امام جعفر صادق عليه السّلام داخل شديم و آن حضرت را ديديم كه بر روى خاك نشسته بود و مسح خيبرى را در برداشت كه آستينهايش كوتاه بود و از شدّت اندوه واله بود و مانند زنى كه فرزند عزيزش مرده بود گريه مى كرد مانند جگر سوخته آثار حزن و محنت در روى حق جويش ظاهر و هويدا بود و اشك از ديده هاى حق بينش جارى بود و مى گفت: اى سيّد من! غيبت تو خواب مرا برده است و استراحت مرا زايل گردانيده و سرور از دل من ربوده است. اى سيّد من! غيبت تو مصيبت مرا دائم گردانيد و محن و نوايب را بر من پياپى گردانيد و آب ديده مرا جارى كرد و ناله و فغان و حزن را از سينه من بيرون آورد و بلاها را بر من متّصل گردانيد.

سدير گفت: چون حضرت را با آن حالت مشاهده كرديم عقل هاى ما پرواز كرد و واله و حيران شديم و دل هاى ما از آن جزع نزديك بود كه پاره گردد و گمان كرديم كه آن حضرت را زهر دادند يا آن كه: بليّه عظيمى از بلاهاى دهر بر او حادث شده است.

ص: 379

پس عرض كردم كه اى بهترين خلق، خدا هرگز چشم تو را گريان نگرداند، چه حادثه اى تو را گريان گردانيده است و چه حالت رو داده است كه چنين ماتمى گرفتى؟

پس حضرت از شدّت غصّه و گريه آه سوزناك از دل غمناك بركشيد و فرمود كه:

من در صبح اين روز نظر در كتاب جفر نمودم و آن كتابى است مشتمل بر علم منايا وبلايا، و در آنجا مذكور است بلاهايى كه بر ما مى رسد، و در آنجا علم گذشته و آينده هست تا روز قيامت و خدا آن علم را مخصوص محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه عليهم السّلام بعد از او گردانيده است، نگاه كردم در آنجا ولادت حضرت صاحب الأمر عليه السّلام، و غيبت آن حضرت، و طول غيبت، و درازى عمر او را، و ابتلاى مؤمنان را در زمان غيبت، و بسيار شدن شكّ و شبهه در دل مردم از جهت طول غيبت او، و مرتد شدن اكثر مردم در دين خود و بيرون كردن ريسمان اسلام را از گردن خود كه حقّ تعالى در گردن بندگان قرار داده است، پس رقّت مرا دست داده است و حزن بر من غالب شده است، (الخبر).

و از براى اين مقام همين خبر شريف كافى است چه اگر تحيّر و تفرّق و ابتلاى شيعه در ايّام غيبت و تولّد شكوك در قلوب ايشان سبب شود از براى گريستن حضرت صادق عليه السّلام سال ها پيش از وقوع آن و بردن خواب از چشم هاى مباركش، پس مؤمن مبتلاى به آن حادثه عظيمه غرق شده در آن گرداب بى كرانه تاريك موّاج سزاوارتر است به گريه و زارى و ناله و بى قرارى و حزن و اندوه دائمى و تضرّع به سوى حضرت بارى جلّ و علا.

ص: 380

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 2098

2-انتظار فرج آل محمّد عليهم السّلام

2- انتظار فرج آل محمّد عليهم السّلام در هر آن و ترقّب بروز و ظهور دولت قاهره و سلطنت ظاهره مهدى آل محمّد عليهم السّلام و پر شدن زمين از عدل و داد و غالب شدن دين قويم بر جميع اديان، كه خداى تعالى به نبىّ اكرم خود خبر داده و وعده فرموده بلكه بشارت آن را به جميع پيغمبران و امم داده كه چنين روزى خواهد آمد كه: جز خداى تعالى كسى را پرستش نكنند و چيزى از دين نماند كه از بيم احدى در پرده ستر و حجاب بماند، و بلا و شدّت از حق پرستان برود چنانچه در زيارت مهدى آل محمّد عليهم السّلام:

السّلام على المهدى الّذى وعد اللّه به الأمم أن يجمع به الكلم، و يلمّ به الشّعث، و يملأ به الارض عدلا و قسطا، و ينجز به وعد المؤمنين.

سلام بر مهدى آن چنانى كه وعده داده خداوند به او، جميع امّت ها را كه جمع كند به وجود او كلمه ها را (يعنى اختلاف را از ميان ببرد و دين يكى شود)، و گردآورى به او پراكندگى ها را و پر كند به او زمين را از عدل و داد، انفاذ فرمايد به سبب او وعده فرجى كه به مؤمنين داده.

و اين فرج عظيم را در سنه هفتاد از هجرت وعده داده بودند. چنانچه شيخ راوندى در خرايج از ابى اسحاق سميعى روايت كرده و او از عمرو بن حمق كه يكى از چهار نفر صاحب اسرار المؤمنين عليه السّلام بود كه گفت: داخل شدم بر على عليه السّلام آن گاه كه او را ضربت زده بودند در كوفه. پس گفتم به آن جناب كه: بر تو باكى نيست، جز اين نيست كه اين خراشى است.

ص: 381

فرمود: به جان خود قسم كه من از شما مفارقت خواهم كرد، آن گاه فرمود: تا سنه هفتاد بلا است و اين را سه مرتبه فرمود.

پس گفتم: آيا پس از بلا رخايى هست؟ پس مرا جواب نداد و بى هوش شد.

تا آن كه مى گويد: پس گفتم: يا امير المؤمنين عليه السّلام، بدرستى كه تو فرمودى تا [سنه] هفتاد بلا است پس آيا بعد از بلا رخا است؟

پس فرمود آرى بدرستى كه بعد از بلا رخا است و خداوند محو مى كند آنچه را كه مى خواهد و ثابت مى كند و در نزد او است امّ الكتاب.

و شيخ طوسى در كتاب غيبت و كلينى در كافى روايت كرده اند از ابى حمزه ثمالى كه گفت: گفتم به ابى جعفر عليه السّلام، بدرستى كه على عليه السّلام بود كه مى فرمود: تا سنه هفتاد بلا است و مى فرمود: بعد از بلا، رخا است. و به تحقيق كه گذشت هفتاد و ما رخاء نديديم.

پس ابو جعفر عليه السّلام فرمود كه: اى ثابت! بدرستى كه خداى تعالى قرار داده بود وقت اين امر را در سنه هفتاد، پس چون حسين عليه السّلام كشته شد، شديد شد غضب خداوند بر اهل زمين، پس تأخير انداخت آن را تا سال صد و چهل. پس ما شما را خبر داديم، پس شما خبر ما را نشر كرديد و پرده سرّ را كشف نموديد پس خداى تعالى آن را تأخير انداخت و پس از آن وقتى براى آن قرار نداد در نزد ما و يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب.

ابو حمزه گفت: من اين خبر را عرض كردم خدمت امام جعفر صادق عليه السّلام پس فرمود: بدرستى كه چنين بود.

ص: 382

و شيخ نعمانى در كتاب غيبت روايت كرده از علاء بن سيابه، از ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام كه فرمود: كسى كه بميرد از شما و منتظر باشد اين امر را، مانند كسى است كه در خيمه اى باشد كه از آن حضرت قائم عليه السّلام است.

و نيز روايت نموده از ابو بصير از آن جناب كه فرمود روزى: آيا خبر ندهم شما را به چيزى كه قبول نمى كند خداوند عملى را از بندگان مگر به او؟

گفتم: بلى، پس فرمود: شهادة ان لا اله الّا اللّه، و انّ محمّد عبده و رسوله و اقرار به آنچه خداوند امر فرمود دوستى ما و بيزارى از دشمنان ما، يعنى ائمّه مخصوصا و انقياد براى ايشان، و ورع و اجتهاد و آرامى و انتظار كشيدن براى قائم عليه السّلام.

آن گاه فرمود: بدرستى كه براى ما دولتى است كه خداوند آن را مى آورد هر وقت كه خواست.

آن گاه فرمود: هر كس كه خوش دارد كه بوده باشد از اصحاب قائم عليه السّلام، پس هرآينه انتظار كشد و عمل كند با ورع و محاسن اخلاق در حالى كه او انتظار دارد، پس اگر بميرد و قائم عليه السّلام پس از او خروج كند، هست براى او از اجر مثل كسى كه آن جناب را درك نموده باشد، پس كوشش كنيد و انتظار كشيد، هنيئا هنيئا براى شما اى عصابه مرحومه! و شيخ صدوق در كمال الدّين روايت كرده از آن جناب كه فرمود: از دين ائمّه است ورع و عفّت و صلاح و انتظار داشتن فرج آل محمد عليهم السّلام.

و نيز از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: افضل اعمال امّت من انتظار فرج است از خداوند عزّ و جلّ.

ص: 383

و نيز روايت كرده از امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود: منتظر امر ما مانند كسى است كه در خون خود غلطيده باشد در راه خداوند.

و شيخ طبرسى در احتجاج روايت كرده كه «توقيعى» از حضرت صاحب الأمر عليه السّلام بيرون آمد به دست محمّد بن عثمان و در آخر آن مذكور است كه:

دعا بسيار كنيد براى تعجيل فرج بدرستى كه فرج شما در آن است.

و شيخ طوسى رحمه اللّه در غيبت از مفضّل روايت كرده كه گفت: ذكر نموديم قائم عليه السّلام را و كسى كه مرد از اصحاب ما كه انتظار او را مى كشيد، پس حضرت ابو عبد اللّه عليه السّلام فرمود به ما كه: چون قائم عليه السّلام خروج كند بر سر قبر مؤمن مى آيد پس به او مى گويد كه اى فلان! بدرستى كه ظاهر شد صاحب تو، پس اگر خواهى كه ملحق شوى پس ملحق شو و اگر مى خواهى كه اقامت كنى در نعمت پروردگار خود پس اقامت داشته باش.

و شيخ برقى در محاسن از آن جناب روايت كرده كه فرمود به مردى از اصحاب خود كه: هر كه از شما بميرد با دوستى اهل بيت و انتظار كشيدن فرج، مثل كس

است كه در خيمه قائم عليه السّلام باشد.

و در روايت ديگر، بلكه مانند كسى است كه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد.

و در روايت ديگر، مانند كسى است كه در پيش روى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شهيد گردد. و نيز از محمّد بن فضيل روايت كرده كه گفت: فرج را از حضرت رضا عليه السّلام سؤال كردم، حضرت فرمود كه: آيا انتظار فرج از فرج نيست، خداى عزّ و جل فرموده:

ص: 384

فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ. شما انتظار بريد، به درستى كه من با شما از انتظاربرندگانم.

يعنى: انتظار بريد فرج مرا و من انتظار مى برم آن وقتى را كه براى اين امر مصلحت دانستم كه آن وقت در رسد.

و نيز از آن جناب روايت كرده كه فرمود: چه نيكو است صبر و انتظار فرج، آيا نشنيده اى قول خدا را كه فرمود:

وَ ارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ، فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ، پس بر شما باد به صبر زيرا كه فرج مى آيد بعد از نااميدى و به تحقيق كه بودند پيش از شما كه از شما صبركننده تر بودند. منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 2102

3-دعا كردن

3-سوم از تكاليف دعا كردن است از براى حفظ وجود مبارك امام عصر عليه السّلام از شرور شياطين انس و جنّ، و طلب تعجيل نصرت و ظفر و غلبه بر كفّار و ملحدين ومنافقين و براى آن جناب، كه اين نوعى است از اظهار بندگى و اظهار شوق و زيادتى محبّت و دعاهاى وارده در اين مقام بسيار است، يكى دعايى است كه از يونس بن عبد الرّحمن مروى است كه حضرت امام رضا عليه السّلام امر مى فرمودند به دعا كردن براى حضرت صاحب الأمر عليه السّلام به اين دعا: اللهمّ ادفع عن وليّك و خليفتك و حجتك تا آخر.

و من اين دعا را در كتاب مفاتيح در باب زيارت حضرت صاحب الأمر عليه السّلام نقل كردم، و ديگر صلوات منسوبه به ابو الحسن ضرّاب اصفهانى است كه ما آن را در مفاتيح در آخر اعمال روز جمعه نقل كرديم، و ديگر اين دعاى شريف است:

ص: 385

اللّهمّ كن لوليّك الحجّة بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه السّاعة و فى كلّ ساعة وليّا و حافظا، و قائدا، و ناصرا، دليلا، و عينا حتّى تسكنه ارضك طوعا و تمتّعه فيها طويلا.

مكرّر ميخواني اين دعا را در شب بيست و سوّم ماه رمضان در حالت ايستاده و نشسته و بر هر حالتى كه باشى در تمام آن ماه و هر قسم كه ممكن شود تو را، و هر زمان كه از دهرت حاضر شود مى گويى بعد از تمجيد حقّ تعالى و صلوات بر پيغمبر و آل او عليهم السّلام اين دعا را. و دعاهاى ديگر نيز وارد شده كه مقام نقلش نيست هر كه طالب است رجوع به نجم ثاقب كند.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 2106

4-صدقه دادن

4- صدقه دادن است به آنچه ممكن شود در هر وقت براى حفظ وجود مبارك امام عصر عليه السّلام، و چون هيچ نفسى عزيز و گرامى تر نيست و نبايد هم باشد از وجود مقدّس امام عصر- عليه السّلام و ارواحنا فداه- بلكه محبوب تر از نفس خويش، كه اگر چنين نباشد در ايمان ضعف و نقصان و در اعتقاد خلل و سستى است چنانچه به اسانيد معتبره از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است كه فرمود: ايمان نياورد احدى از شما تا آن كه بوده باشم من و اهل بيت من محبوب تر نزد او از جان و فرزند و تمام مردم و چگونه چنين نباشد و حال آن كه وجود و حيات و دين و عقل و صحّت و عافيت و ساير نعم ظاهريّه و باطنيّه تمام موجودات از پرتو آن وجود مقدّس و اوصياى او است- صلوات اللّه عليهم-، و چون ناموس عصر و مدار دهر و منير آفتاب و ماه و صاحب اين قصر و بارگاه و سبب آرامى زمين و سير افلاك و رونق دنيا از سمك تا سماك حاضر در قلوب اخيار و غايب از مردمك اغيار در اين اعصار حضرت حجّة بن الحسن- صلوات اللّه عليهما- است و جامه صحّت و عافيت اندازه قامت موزون آن نفس مقدّس و شايسته قدّ معتدل آن ذات اقدس است، پس بر تمامى خودپرستان كه تمامى اهتمامشان در حفظ و حراست و سلامتى نفس خويش است چه رسد به آنان كه جز آن وجود مقدّس كسى را لايق هستى و سزاوار عافيت و تندرستى ندانند لازم و متحتّم است كه مقصود اولى و غرض اهم ايشان از چنگ زدن به دامان هر وسيله و سببى كه براى بقاء صحّت و استجلاب عافيت و قضاى حاجت و دفع بليّت مقرّر شده چون دعا و تضرّع و تصدّق و توسّل سلامتى و حفظ آن وجود مقدّس باشد.

ص: 386

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 2107

5-حجّ كردن و حجّه دادن به نيابت امام عصر عليه السّلام

5- حجّ كردن و حجّه دادن به نيابت امام عصر عليه السّلام چنانچه در ميان شيعيان مرسوم بود در قديم و آن جناب تقرير فرمودند.

چنانچه قطب راوندى رحمه اللّه در كتاب خرايج روايت كرده كه ابو محمّد دعلجى دو پسر داشت يكى از آن دو صالح بود او را ابو الحسن مى گفتند و او مردگان را غسل مى داد، و پسر ديگر او مرتكب مى شد محرّمات را. و مردى از شيعيان زرى به ابو محمّد مذكور داد كه به نيابت حضرت صاحب الأمر عليه السّلام حجّ كند چنانچه عادت شيعيان در آن وقت چنين بود و ابو محمّد قدرى از آن زر را به آن پسر فاسد داد و او را با خود برد كه براى حضرت حجّ كند، و وقتى كه از حجّ برگشت نقل كرد كه در موقف (يعنى عرفات)، جوان گندم گون نيكو هيأتى را ديدم كه مشغول تضرّع و ابتهال و دعا بود و چون من به نزديك او رسيدم به سوى من التفات نمود و فرمود:

اى شيخ! آيا حيا نمى كنى؟! من گفتم: اى سيّد من! از چه چيز حيا كنم؟

فرمود: به تو حجّه مى دهند از براى آن كسى كه مى دانى، و تو آن را به فاسقى مى دهى كه خمر مى آشامد؟ نزديك است كه اين چشم تو كور شود.

پس بعد از برگشتن، چهل روز نگذشت مگر آن كه از همان چشم كه به آن اشاره شد جراحتى بيرون آمد و از آن جراحت آن چشم ضايع شد.

ص: 387

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 2108

6-برخاستن از براى تعظيم شنيدن اسم مبارك آن حضرت

6-برخاستن از براى تعظيم شنيدن اسم مبارك آن حضرت، خصوص اگر اسم مبارك قائم عليه السّلام باشد، چنانچه سيرت تمام اصناف اماميّه- كثّرهم اللّه تعالى- بر آن مستقرّ شده در جميع بلاد از عرب و عجم و ترك و هند و ديلم، و اين خود كاشف باشد از وجود مأخذ و اصلى براى اين عمل اگر چه تاكنون به نظر نرسيده و لكن از چند نفر از علما و اهل اطّلاع مسموع شده كه ايشان ديدند خبرى در اين باب.

بعضى از علما نقل كرده كه اين مطلب را سؤال كردند از عالم متبحّر جليل سيّد عبد اللّه سبط محدث جزايرى و آن مرحوم در بعضى از تصانيف خود جواب دادند كه خبرى ديدند كه مضمون آن اين است: روزى در مجلس حضرت صادق عليه السّلام اسم مبارك آن جناب برده شد، پس حضرت به جهت تعظيم و احترام آن برخاست.

... روايت شده كه دعبل خزاعى وقتى كه انشاد كرد قصيده تائيّه خود را براى حضرت امام رضا عليه السّلام چون رسيد به اين شعر:

خروج امام لا محالة خارج يقوم على اسم اللّه بالبركات

حضرت امام رضا عليه السّلام برخاست و بر روى پاهاى مبارك خود ايستاد و سر نازنين خود را خم كرد به سوى زمين، پس از آن كه كف دست راست خود را بر سر گذاشته بود و گفت: اللّهمّ عجّل فرجه و مخرجه، و انصرنا به نصرا عزيزا، (انتهى).

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 2109

ص: 388

7-تضرّع و مسألت از خداوند تبارك و تعالى به جهت حفظ ايمان و دين

7-از تكاليف عباد در ظلمات غيبت، تضرّع و مسألت از خداوند تبارك و تعالى به جهت حفظ ايمان و دين از تطرّق شبهات شياطين و زنادقه مسلمين و خواندن دعاهاى وارده براى اين كار، از جمله دعايى است كه شيخ نعمانى و كلينى به اسانيد متعدّده روايت كرده اند از زراره كه گفت: شنيدم ابو عبد اللّه عليه السّلام مى فرمايد:

بدرستى كه از براى قائم عليه السّلام غيبتى است پيش از آن كه خروج كند، پس گفتم از براى چه؟

گفت: مى ترسد و اشاره فرمود با دست خود به شكم مبارك.

آن گاه فرمود: اى زراره! اوست منتظر، و اوست كسى كه شكّ مى شود در ولادتش، پس بعضى از مردم مى گويند كه پدرش مرد و جانشينى نگذاشت، و بعضى از ايشان مى گويند كه حمل بود، و بعضى از ايشان مى گويد كه او غايب است، و بعضى مى گويد كه متولّد شد پيش از وفات پدرش به دو سال و او است منتظر غير اين كه خداوند خواسته كه امتحان كند قلوب شيعه را، پس در اين زمان به شك مى افتند مبطلون.

زراره گفت: پس گفتم: فداى تو شوم! اگر درك كردم آن زمان را كدام عمل را بكنم؟

فرمود: اى زراره! اگر درك كردى آن زمان را پس بخوان اين دعا را:

اللّهمّ عرّفنى نفسك، فانّك ان لم تعرّفنى نفسك لم اعرف نبيك، اللّهمّ عرّفنى رسولك فانّك ان لم تعرّفنى رسولك لم اعرف حجّتك، اللّهمّ عرّفنى حجّتك فانّك ان لم تعرّفنى حجّتك ظلت عن دينى. و ديگر دعايى است طويل كه اوّلش همين دعا است، پس از آن اللّهمّ لا تمتنى ميتة جاهليّة، و لا تزغ قلبى بعد اذ هديتنى تا آخر دعاء، و ما آن را در ملحقات كتاب مفاتيح ذكر كرديم و سيّد ابن طاووس در جمال الأسبوع آن را ذكر كرده بعد از ادعيه مأثوره بعد از نماز عصر روز جمعه، آن گاه فرموده: و اگر براى تو عذرى باشد از جميع آنچه ذكر كرديم آن را از تعقيب عصر روز جمعه پس حذر كن از آن كه مهمل گذارى خواندن آن را (يعنى اين دعا را) پس به درستى كه ما شناختيم اين را از فضل خداوند جلّ جلاله كه مخصوص فرموده ما را به آن، پس اعتماد كن به آن.

ص: 389

(فقير گويد كه): قريب به همين كلام سيّد ابن طاووس در ذيل صلوات منسوبه به ابو الحسن ضرّاب اصفهانى فرموده اند و از اين كلام شريف چنان مستفاد مى شود كه از جانب حضرت صاحب الأمر عليه السّلام چيزى به دست آورده اند در اين باب، و از مقام ايشان مستبعد نيست.

و ديگر دعايى است كه شيخ صدوق روايت كرده است از عبد اللّه بن سنان كه گفت: فرمود ابو عبد اللّه عليه السّلام كه زود است مى رسد به شما شبهه، پس مى مانيد بدون نشانه و راهنما و پيشواى هدايت كننده و نجات نمى يابد در آن شبهه مگر كسى كه بخواند دعا غريق را.

گفتم: چگونه است دعاى غريق؟

فرمود: مى گويى: يا اللّه، يا رحمن، يا رحيم، يا مقلّب القلوب، ثبت قلبى على دينك پس گفتم يا مقلّب القلوب و الابصار ثبت قلبى على دينك.

پس فرمود: به درستى كه خداوند عزّ و جلّ مقلّب است قلوب و ابصار را و لكن بگو چنان كه من مى گويم:

يا مقلّب القلوب، ثبّت قلبى على دينك.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 2111

8-استمداد و استعانت و استغاثه به آن جناب

8- استمداد و استعانت و استغاثه به آن جناب در هنگام شدايد و اهوال و بلايا و امراض و رو آوردن شبهات و فتنه از اطراف و جوانب و نديدن راه چاره و خواستن از حضرتش حلّ شبهه و رفع كربة و دفع بليّه، چه آن جناب بر حسب قدرت الهيّه و علوم لدنيّه ربّانيّه بر حال هر كس در هر جا دانا و بر اجابت مسئولش توانا و فيضش عامّ، و از نظر در امور رعاياى خود غفلت نكرده و نمى كند.

ص: 390

و خود آن جناب، در توقيعى كه براى شيخ مفيد فرستادند مرقوم فرمودند كه:

علم ما محيط است به خبرهاى شما، و غايب نمى شود از علم ما هيچ چيز از اخبار شما و معرفت به بلايى كه به شما مى رسد.

و شيخ طوسى در كتاب غيبت روايت كرده به سند معتبر از جناب ابو القاسم، حسين بن روح، نايب سيّم- رضى اللّه عنه- كه گفت: اختلاف كردند اصحاب ما در تفويض و غير آن. پس رفتم نزد ابى طاهر بن بلال در ايّام استقامتش. يعنى پيش از آن كه بعضى مذاهب باطله اختيار كند پس آن اختلاف را به او فهماندم. پس گفت:

مرا مهلت ده، پس او را مهلت دادم چند روز، آن گاه معاودت كردم به نزد او، پس بيرون آورد حديثى به اسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود: هرگاه اراده نمود

خداى تعالى امرى را، عرضه مى دارد آن را بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن گاه به امير المؤمنين عليه السّلام و يك يك از ائمّه عليه السّلام تا آن كه منتهى شود به سوى صاحب الزّمان عليه السّلام آن گاه بيرون مى آيد به سوى دنيا و چون اراده نمودند ملائكه كه بالا برند عملى را به سوى خداوند عزّ و جلّ عرض مى شود بر صاحب الزّمان عليه السّلام، آن گاه بر هر يك تا اين كه عرض مى شود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، آن گاه عرض مى شود بر خداوند عزّ و جلّ. پس هر چه فرود مى آيد از جانب خداوند بر دست ايشان است و آنچه بالا مى رود به سوى خداوند عزّ و جلّ به سوى ايشان است و بى نياز نيستند از خداوند عزّ و جلّ به قدر به هم زدن چشمى.

ص: 391

و سيّد حسين مفتى كركى سبط محقّق ثانى در كتاب دفع المناوات از كتاب براهين نقل كرده كه او روايت نمود از ابى حمزه از حضرت كاظم عليه السّلام كه گفت:

شنيدم آن جناب مى فرمايد: نيست ملكى كه خداوند او را به زمين بفرستد به جهت هر امرى مگر آن كه ابتدا مى نمايد به امام عليه السّلام پس معروض مى دارد آن را بر آن جناب و بدرستى كه محلّ تردّد ملائكه از جانب خداوند تبارك و تعالى، صاحب اين امر است.

و در خبر أبو الوفاى شيرازى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود به او كه: چون درمانده و گرفتار شدى، پس استغاثه كن به حضرت حجّت عليه السّلام كه او تو را در مى يابد و او فريادرس است و پناه است از براى هر كس كه به او استغاثه كند. و شيخ كشى و شيخ صفار در بصائر روايت كرده اند از رميله كه گفت: تب شديدى كردم در زمان امير المؤمنين عليه السّلام پس در نفس خود خفّتى يافتم در روز جمعه و گفتم: نمى دانم چيزى را بهتر از آن كه آبى بر خود بريزم (يعنى غسل كنم) و نماز كنم در عقب امير المؤمنين عليه السّلام.پس چنين كردم آن گاه آمدم به مسجد پس چون امير المؤمنين عليه السّلام بالاى منبر بر آمد آن تب به من معاودت نمود پس چون امير المؤمنين عليه السّلام مراجعت نمود و داخل قصر شد داخل شدم به آن جناب، فرمود: اى رميله! ديدم تو را كه بعضى از تو، (و به روايتى. پس ملتفت شد به من امير المؤمنين عليه السّلام و فرمود: اى رميله! چه شده بود كه تو را ديدم) كه بعضى از اعضايت در بعضى در هم مى شد؟

ص: 392

پس نقل كردم براى آن جناب حالت خود را كه در آن بودم و آنچه مرا واداشت در رغبت بر نماز عقب آن جناب.

پس فرمود: اى رميله! نيست مؤمنى كه مريض شود مگر آن كه مريض مى شويم ما به جهت مرض او، و محزون نمى شود مگر آن كه محزون مى شويم به جهت حزن او و دعا نمى كند مگر آن كه آمين مى گوييم براى او، و ساكت نمى شود مگر آن كه دعا مى كنيم براى او، پس گفتم به آن جناب: يا امير المؤمنين! عليه السّلام فداى تو شوم، اين لطف و مرحمت براى كسانى است كه با جناب تواند در اين قصر، خبر ده مرا از حال كسانى كه در اطراف زمينند؟

فرمود: اى رميله! غايب نيست يا نمى شود از ما مؤمنى در مشرق زمين و نه مغرب آن.

و نيز شيخ صدوق و صفّار و شيخ مفيد و ديگران به سندهاى بسيار روايت كرده اند از جناب باقر و صادق عليهما السّلام كه فرمودند: به درستى كه خداوند نمى گذارد زمين را مگر آن كه در آن عالمى باشد كه مى داند زياده و نقصان را در زمين، پس اگر مؤمنين زياد كردند چيزى را بر مى گرداند ايشان را، و به روايتى: مى اندازد آن را، و اگر كم كردند، تمام مى كند براى ايشان، و اگر چنين نبود مختلط مى شد بر مسلمين امور ايشان،و به روايتى حقّ از باطل شناخته نمى شد.

در تحفة الزّائر مجلسى و مفاتيح النّجاة سبزوارى مروى است كه: هر كه را حاجتى باشد، آنچه مذكور مى شود بنويسد در رقعه و در يكى از قبور ائمّه عليهم السّلام بيندازد يا ببندد و مهر كند و خاك پاكى را گل سازد و آن را در ميان آن گذارد و در نهرى يا چاهى عميق يا غدير آبى اندازد كه به حضرت صاحب الزّمان- صلوات اللّه و سلامه عليه- مى رسد و او بنفسه متولّى برآوردن حاجت مى شود.

ص: 393

نسخه رقعه مذكوره:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، كتبت يا مولاى- صلوات اللّه عليك- مستغيثا، و شكوت ما نزل بى مستجيرا باللّه عزّ و جلّ، ثمّ بك من امر قد دهمنى، و أشغل قلبى و أطال فكرى، و سلّبنى بعض لبّى، و غيّر خطير نعمة اللّه عندي، أسلمنى عند تخيّل وروده الخليل، و تبرّأ منّى عند ترائى إقباله الىّ الحميم، و عجزت عن دفاعه حيلتى، و خاننى فى تحمّله صبرى و قوّتى، فلجأت فيه اليك و توكّلت فى المسألة للّه جلّ ثناؤه عليه و عليك فى دفاعه عنى، علما بمكانك من اللّه ربّ العالمين ولىّ التّدبير، و مالك الامور، واثقا بك فى المسارعة فى الشّفاعة اليه جلّ ثناؤه فى امرى، متيقّنا لإجابته تبارك و تعالى ايّاك بإعطاء سؤلي، و انت يا مولاى جدير بتحقيق ظنّى و تصديق املى فى امر كذا و كذا (و به جاى كذا و كذا نام حاجت خود را ببر) فيما لا طاقة لى بحمله، و لا صبر لى عليه و ان كنت مستحقّا له و لاضعافه بقبيح افعالى و تفريطى فى الواجبات الّتى للّه عزّ و جلّ، فاغثنى يا مولاى صلوات اللّه عليك عند اللّهف، و قدّم المسألة للّه عزّ و جلّ فى امرى قبل حلول التّلف و شماتة الاعداء، فبك بسطت النّعمة علىّ و اسأل اللّه جلّ جلاله لى نصرا عزيزا و فتحا قريبا فيه بلوغ الآمال و خير المبادى و خواتيم الاعمال و الأمن من المخاوف كلّها فى كلّ حالّ، انّه جلّ ثناؤه لما يشاء فعّال، و هو حسبى و نعم الوكيل فى المبدأ و المآل.

آن گاه بر بالاى آن نهر يا غدير بر آيد و اعتماد بر يكى از وكلاى حضرت نمايد يا عثمان سعيد العمروى، يا والد او محمّد بن عثمان، يا حسين بن روح، يا علىّ بن محمّد السّمرى و يكى از آن جماعت را ندا نمايد و بگويد:

ص: 394

يا فلان بن فلان سلام عليك، اشهد انّ وفاتك فى سبيل اللّه، و انّك حىّ عند اللّه مرزوق قد خاطبتك فى حياتك الّتى لك عند اللّه عزّ و جلّ، و هذه رقعتى و حاجتى الى مولانا عليه السّلام، فسلّمها اليه و انت الثّقة الامين.

پس نوشته را در نهر يا در چاه يا غدير اندازد كه حاجت او برآورده مى شود.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 2112

خصائص حضرت مهدي عجل الله تعال فرجه

امتياز نور ظل و شبح آن جناب عليه السّلام در عالم اظلّه

امتياز نور ظل و شبح آن جناب عليه السّلام در عالم اظلّه

بين انوار ائمّه عليهم السّلام كه ممتازاند از انوار انبيا و مرسلين و ملايكه مقرّبين؛ چنان چه در لقب صد و پنجاهم و صد و شصت و يكم گذشت.

در غيبت شيخ جليل، فضل بن شاذان مروى است به دو سند، از عبد اللّه بن عباس، از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:

چون مرا عروج به معارج سماوات فرمودند به سدرة المنتهى رسيدم. خطاب از حضرت ربّ الارباب رسيده: «يا محمّد!»

گفتم: لبيك! لبيك! اى پروردگار من!

خداوند عالميان فرمود: «ما هيچ پيغمبرى به دنيا و اهل دنيا نفرستاديم كه منقضى شود ايّام حيات و نبوّت او، الّا آن كه به پاى داشت به امر دعوت و به جاى خود براى هدايت امّت پس از خود، وصىّ خود را به جهت نگاهبانى شريعت و ما قرار داديم على بن ابى طالب را خليفه تو و امام امّت تو، پس حسن و پس حسين، پس على بن الحسين، پس

ص: 395

محمّد بن على، پس جعفر بن محمّد، پس موسى بن جعفر، پس على بن موسى، پس محمّد بن على، پس على بن محمّد، پس حسن بن على، پس حجة بن الحسن- صلوات اللّه عليهم اجمعين-. اى محمّد! سر بالا كن!»

چون سر بالا كردم، انوار على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين را ديدم و حجّت را ديدم در ميان ايشان مى درخشيد كه گويا ستاره اى درخشنده است.

پس خداى تعالى فرمود: «اين ها خليفه ها و حجّت هاى من اند در زمين و خليفه ها و اوصياى توأند بعد از تو. پس خوشا حال كسى كه دوست دارد ايشان را و، واى بر كسى كه دشمن دارد ايشان را.»

شيخ جليل، ابو الحسن بن محمّد بن احمد بن شاذان در ايضاح دفاين النّواصب و احمد بن محمّد بن عياش در مقتضب الأثر روايت كرده اند از ابى سليمان كه شبان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود، گفت، آن جناب فرمود: «در شبى كه مرا بردند به جانب آسمان، خداوند جلّ جلاله فرمود: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ ....

گفتم: «و المؤمنون»

فرمود: «راست گفتى اى محمّد! كه را خليفه گذاشتى در ميان امّت؟»

گفتم: «بهترين امّت را.»

فرمود: «على بن ابى طالب؟!»

گفتم: «بلى! اى پروردگار من»

تا آن كه خداى تعالى فرمود: «به درستى كه من خلق كردم تو را و خلق نمودم على و فاطمه و حسن و حسين و ائمّه از اولاد او را، از اصل نورى از نور خود.»

تا آن كه فرمود: «اى محمّد! دوست دارى كه ببينى ايشان را؟»

ص: 396

گفتم: «بلى، اى پروردگار من!»

فرمود: «التفات كن به جانب راست عرش.»

چون نگاه كردم، ديدم على و فاطمه و شمردند تا حسن بن على و مهدى را در ميان آب تنكى از نور كه ايستاده بودند و نماز مى كردند و در ميان ايشان مردى- يعنى مهدى عليه السّلام- مى درخشيد؛ چنان كه گويا كوكب درخشنده بود.

مستور نماند كه اختلاف مضمون اخبار معراج، نه به جهت اختلاف مضمون يك خبر است، به جهت تعدّد راوى و حفظ بعضى و نسيان ديگرى و اسقاط سومى و غير آن از اسباب اختلاف؛ بلكه محمول بر تعدّد معراج است كه در همه آنها از امر ولايت تأكيد مى شد.

چنان كه در خصال صدوق روايت شده كه آن جناب را 120 مرتبه عروج دادند و هيچ مرتبه از آن مراتب نبود الّا آن كه، سفارش فرمود خداى تعالى، در آن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به دوستى و ولايت على بن ابى طالب و باقى ائمّه عليهم السّلام زياده از آن چه سفارش فرمود آن حضرت را به باقى فرايض.

در مقتضب خبرى ديگر روايت كرده از حضرت باقر عليه السّلام در ذكر ائمّه عليهم السّلام در شب معراج و ديدن انوار ايشان تا آن كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ديدم على را و شمردند تا حسن بن على عليهم السّلام و الحجّة القائم كه گويا ستاره اى درخشان بود در ميان ايشان.»

گفتم: «اى پروردگار من! اين ها كيستند؟»

فرمود: «اين ها همه ائمّه اند و اين قائم؛ حلال مى كند حلال مرا و حرام مى كند حرام مرا و انتقام مى كشد از اعداى من.

ص: 397

اى محمّد! او را دوست دار و دوست دار، كسى را كه او را دوست دارد.»

.

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:190- ،ص:188

شرافت نسب

شرافت نسب

زيرا آن جناب داراست شرافت نسب همه آباء طاهرين عليهم السّلام خود را كه نسب ايشان اشرف انساب است و اختصاص دارد به رسيدن نسبش از طرف مادر به قياصره روم و منتهى شود به جناب شمعون صفا، وصىّ حضرت عيسى عليه السّلام. پس داخل شود در آن سلسله بسيارى از انبيا و اوصيا عليهم السّلام كه شمعون به آنها مى رسد.

سوم: بردن آن حضرت را در روز ولادت به سرا پرده عرش

و خطاب خداوند تبارك و تعالى به او: «مرحبا به تو اى بنده من! براى نصرت دين من و اظهار امر من، مهدى عباد من. قسم خوردم به درستى كه من به تو بگيرم و به تو بدهم و به تو بيامرزم و به تو عذاب كنم.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:190

بيت الحمد

بيت الحمد

چنان چه نعمانى و مسعودى و غير ايشان روايت كردند از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود: «از براى صاحب اين امر عليه السّلام، خانه اى مى باشد كه او را بيت الحمد مى گويند؛ در آن چراغى است كه روشن است از آن روز كه متولّد شده، تا آن روز كه خروج كند با شمشير خاموش نمى شود.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:190

جمع ميان كنيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اسم مبارك آن حضرت

جمع ميان كنيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اسم مبارك آن حضرت

ص: 398

در مناقب روايت است كه فرمود: «اسم مرا بگذاريد و كنيه مرا نگذاريد

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:191

غيبت از روز ولادت

غيبت از روز ولادت

و سپرده شدن به روح القدس و تربيت شدن در عالم نور و فضاى قدس كه هيچ جزئى از اجزاى آن به لوث قذارت و كثافت و معاصى بنى آدم و شياطين ملوّث نشده و مؤانست و مجالست با ملأ اعلى و ارواح قدسيه

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:191

عدم معاشرت و مصاحبت با كفّار

عدم معاشرت و مصاحبت با كفّار

و منافقين و فسّاق به جهت خوف و تقيّه و مدارات با آنها و تجنّب با ايشان و منزل نكردن در منازل آنان، چنان كه همه حجّت هاى خداوندى پيش از بعثت و بعد از آن، بلكه در ايّام عزلت و غيبت خود داشتند و مؤالفت و مساورت مى كردند، بلكه مناكحت و مزاوجت از طرفين داشتند و سال ها با فاسق منافقى حتّى مثل مروان، نماز مى كردند و

دست هايى را مى بوسيدند كه خود فرمودند: «اگر توانايى داشتيم قطع مى نموديم.» و روزه ماه رمضان افطار كردند و امثال اين مصيبت ها را ديدند و خداى تعالى اين حجّت عزيز خود را نگاه داشت از همه آنها.

از روز ولادت تا كنون دست ظالمى به دامانش نرسيده و با كافر و منافقى مصاحبت ننموده و از منازلشان كناره گرفته و از حقّى به جهت خوف يا مدارات و مهاونت دست نكشيده؛ همدم و انيسش چون خضر و موالى و خدمش خاصّان بوده. بالجمله از غبار كردار و رفتار اغيار بر آينه وجود حق نماى آن بزرگوار، گردى ننشسته و از خارستان اجانب، خارى به دامان جلالش نخليده و ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ* «

ص: 399

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:192

نبودن بيعت احدى از جابران بر گردنش

نبودن بيعت احدى از جابران بر گردنش

چنان كه در اعلام الورى روايت شده از حضرت امام حسن عليه السّلام كه فرمود: «نيست از ما احدى مگر آن كه واقع مى شود در گردن او بيعتى از براى طاغيه زمان او، مگر قائمى كه نماز مى خواند روح اللّه، عيسى بن مريم عليه السّلام خلف او.»

در كمال الدين روايت شده است از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «صاحب اين امر مستور مى شود ولادتش از اين خلق، تا اين كه نبوده باشد در گردن او بيعتى، زمانى كه خروج كند و خداوند عزّ و جلّ در يك شب، كار او اصلاح كند.»

نيز روايت كرده از حسن بن فضّال از حضرت رضا عليه السّلام كه فرمود: «گويا مى بينم شيعه را در وقت مفقود شدن چهارم از فرزندان من، كه جستجو مى كنندش از زيستگاه.

پس نمى يابند او را.»

گفتم: چرا اى فرزند رسول خدا؟ فرمود: «به جهت آن كه امام ايشان غايب مى شود از ايشان.»

گفتم: چرا غايب مى شود؟

فرمود: «براى اين كه نبوده باشد بر گردن او بيعتى چون برخيزد با شمشير.» «

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:192

ظهور آيات غريبه

ظهور آيات غريبه

و علامات سماويّه و ارضيّه براى ظهور موفور السرور آن حضرت كه براى تولّد و ظهور هيچ حجّتى نشد

در كافى روايت شده از حضرت صادق عليه السّلام كه آيات در آيه شريفه:

سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ... ؛ زود بنمايم بر آنها آيات خود را در آفاق و اطراف و در تنهايشان تا روشن شود ايشان را كه آن حق است؛ تفسير فرمود به آيات و علامات قبل از ظهور آن حضرت و تبيّن حقّ را به خروج قائم عليه السّلام. و فرمود: «آن، حقّ است از نزد خداوند عزّ و جلّ كه مى بينند آن را خلق و لا بد است از خروج آن جناب.»

ص: 400

و آن آيات و علامات بسيار است، بلكه بعضى ذكر كردند كه قريب به چهار صد است و در كتب غيبت بعضى از آنها ثبت شده. چون غرض از اين كتاب، استقصاى تمام آن چه متعلّق به آن جناب است، نيست لهذا ذكر ننمودم.

از آن علامات است سرخى در آسمان كه در بسيارى از اخبار وارد شده و به روايت نعمانى از امير المؤمنين عليه السّلام: «آن اشك چشم حاملان عرش است بر اهل زمين.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:194

نداى آسمانى به اسم آن جناب عليه السّلام

نداى آسمانى به اسم آن جناب عليه السّلام

مقارن ظهور؛ چنان كه على بن ابراهيم در تفسير آيه شريفه:

وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ. گوش فرادار روزى كه منادى ندا كند از مكانى نزديك؛ از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: «منادى ندا مى كند به اسم قائم عليه السّلام و اسم پدرش.»

يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ

روزى كه مى شنوند فرياد را به راستى، اين است روز خروج.

فرمود: «صيحه قائم عليه السّلام است.»

در كمال الدين «6» روايت شده از امام باقر عليه السّلام كه فرمود: «ندا مى كند منادى از آسمان كه فلان بن فلان اوست امام و نام او را مى برد.»

نيز در آنجا «1» روايت است از زراره از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «ندا مى كند منادى به اسم قائم عليه السّلام.»

گفت: «پرسيدم خاص است يا عام؟»

فرمود: «عام است، مى شنود هر قومى به زبان خود.»

در غيبت نعمانى روايت است از امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود: «منادى ندا مى كند از آسمان كه اى گروه مردم! امير شما فلان است و اين، آن مهدى است كه پر مى كند زمين را از عدل و داد، چنان چه پر شده از ظلم و ستم.»

ص: 401

در تفسير عياشى روايت است از امام باقر عليه السّلام در حديثى طولانى كه فرمود به جابر- بعد از ذكر بعضى از علائم-: «اگر مشتبه شود اين بر شما، مشتبه نخواهد شد بر شما صدا از آسمان به اسم او و امر او.»

در غيبت نعمانى روايت است از آن جناب كه در خبرى فرمود: «ندا مى كند منادى از آسمان به اسم قائم عليه السّلام و مى شنود كسى كه در مشرق است و كسى كه در مغرب است.

نمى ماند خوابيده اى، مگر آن كه بيدار مى شود و نه ايستاده اى، مگر آن كه مى نشيند و نه نشسته اى، مگر آن كه بر مى خيزد از خوف آن صدا.»

فرمود: «آن صدا از جبرئيل است، در ماه رمضان در شب جمعه بيست و سوم.»

بر اين مضمون اخبار بسيار، بلكه متجاوز از حدّ تواتر و در جمله اى از آنها، آن را از محتومات شمردند و خواهد آمد در ذيل حكايت سى و هفتم، قصّه مدينه عجيبه كه در برّيه اندلس است كه بناى آن قبل از اسكندر است و در عهد عبد الملك آن را يافتند و در ديوار آن ابياتى مكتوب بود كه از جمله آنهاست:

حتّى يقوم بامر اللّه قائمهم من السماء اذا ما باسمه نودى

عبد الملك از زهرى پرسيد از امر اين ندا و منادى. او گفت: خبر داد مرا على بن الحسين عليه السّلام كه اين مهدى است از فرزندان فاطمه، دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

گفت: هر دو دروغ گفتيد. الخ.

شيخ طوسى در غيبت خود روايت كرده از سيف بن عميره كه گفت: نزد منصور بودم، شنيدم كه مى گويد ابتدا از پيش خود: «اى سيف بن عميره! لا بد است از منادى كه ندا كند به اسم مردى از فرزندان ابى طالب از آسمان.»

ص: 402

گفتم: روايت كرده اين را احدى از مردمان.

گفت: قسم به آن كه جانم در قبضه قدرت اوست! كه گوشم شنيد از او كه مى گفت: لا بد است از منادى كه ندا كند به اسم مردى از مردمان از آسمان.

گفتم: يا امير المؤمنين! اين حديثى است كه نشنيدم هرگز مانند آن.

گفت: «اى شيخ! اگر چنين شد، پس ما اول كسى هستيم كه اجابت مى كنيم او را. آگاه باش كه او يكى از پسر عموهاى ماست.»

گفتم: كدام پسر عموى شما؟

گفت: «مردى از فرزندان فاطمه عليها السّلام.»

آنگاه گفت: «اى شيخ! اگر نه آن بود كه من شنيده بودم از ابى جعفر، محمّد بن على، كه مرا به آن خبر داد، آنگاه همه اهل دنيا مرا خبر مى دادند قبول نمى كردم از ايشان و لكن او محمّد بن على عليهما السّلام است

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:196وص:195

افتادن افلاك از سرعت سير

افتادن افلاك از سرعت سير و بطوء حركت آنها

روايت كرده شيخ مفيد از ابى بصير از حضرت باقر عليه السّلام، در حديثى طولانى در سير و

سلوك حضرت قائم عليه السّلام، تا آن كه فرمود: «درنگ مى كند بر اين سلطنت هفت سال، مقدار هر سالى ده سال از اين سال هاى شما، آنگاه انجام مى دهد خداوند آن چه را كه مى خواهد.»

گفت: گفتم: فداى تو شوم! چگونه طول مى كشد سالها؟

فرمود: «امر مى فرمايد خداوند فلك را به درنگ كردن و كندى حركت، پس براى اين طول مى كشد روزها و سال ها.»

گفت، گفتم: ايشان مى گويند اگر فلك تغيير پيدا كرد فاسد مى شود يعنى عالم.

فرمود: «اين قول زنادقه است؛ امّا مسلمين، پس راهى نيست براى ايشان به اين سخن و حال آن كه خداوند، ماه را شق نمود براى پيغمبر خود صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، آفتاب را پيش از آن برگرداند براى يوشع بن نون و خبر داد به طول روز قيامت و اين كه آن، مثل هزار سال است از آن چه شما مى شمريد.»

ص: 403

نيز روايت كرده: «مدّت ملك آن حضرت، نوزده سال است كه طولانى است روزها و ماه هاى آن.»

نيز روايت كرده از عبد الكريم خثعمى از امام صادق عليه السّلام به نحو خبر سابق.

فضل بن شاذان در غيبت خود روايت كرده از آن جناب كه فرمود: «سلطنت مى كند قائم عليه السّلام هفت سال كه هفتاد سال مى شود از اين سال هاى شما.»

و در غيبت شيخ طوسى مروى است در خبرى طولانى: «خداوند، امر مى فرمايد فلك را در زمان آن جناب، پس بطى ء مى شود دوره او، تا اين كه روز، در ايّام او مثل ده روز و ماه، مثل ده ماه و سال، مثل ده سال از سالهاى شما.»

لكن در تعدادى از اخبار رسيده: «مدّت سلطنت آن جناب، بيشتر از اين است.»

در غيبت فضل بن شاذان روايت شده از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود: «حضرت قائم عليه السّلام سى صد و نه سال پادشاهى خواهد كرد، چنان كه درنگ كردند اهل كهف در كهف خود. پر خواهد كرد زمين را از عدل و داد، آن چنان كه پر شده باشد از جور و ظلم.

مشرق و مغرب عالم را خداى تعالى براى او مفتوح خواهد ساخت و خواهد كشت مردم را تا آن كه باقى نماند مگر دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و سلوك خواهد نمود به سيره سليمان بن داود عليه السّلام.»

اين خبرى معتبر است و بر اين مضمون خبر صحيح ديگر روايت كرده. «و اللّه العالم»

شانزدهم: ظهور مصحف امير المؤمنين عليه السّلام

كه بعد از وفات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع نمود، بى تغيير و تبديل و داراست تمام آن چه را كه بر سبيل اعجاز بر آن حضرت نازل شده بود و پس از جمع، عرض نمود بر صحابه، اعراض نمودند؛ پس آن را مخفى نمودند و به حال خود باقى است، تا آن كه بر دست آن جناب ظاهر شود و خلق، مأمور شوند كه آن را بخوانند و حفظ نمايند و به جهت اختلاف ترتيب كه با اين مصحف موجود دارد كه به آن مأنوس شدند، حفظ آن از تكاليف مشكله مكلّفان خواهد بود.

ص: 404

در غيبت نعمانى روايت شده كه فرمود: «خروج مى كند قائم عليه السّلام به امرى جديد و قضايى جديد و كتابى جديد.»

روايت كرده از امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود: «گويا نظر مى كنم به سوى شيعيان خود در مسجد كوفه كه خيمه ها برپا كردند و تعليم مى كنند مردم را قرآن به نحوى كه نازل شده.»

نيز روايت كرده از اصبغ بن نباته از آن جناب كه فرمود: «گويا مى بينم عجم را كه خيمه هاى ايشان در مسجد كوفه است، تعليم مى كنند به مردم قرآن را چنان كه نازل شده.»

گفت: گفتم: يا امير المؤمنين! آيا اين قرآن به همان نحو نازل شده نيست؟

فرمود: «نه! محو شده از آن هفتاد نفر از قريش به اسم هايشان و اسم هاى پدرهايشان و وانگذاشتند ابو لهب را مگر براى نقص رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چون عمّ آن جناب بود.»

روايت كرده از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «و اللّه! گويا نظر مى كنم به سوى آن حضرت، يعنى قائم عليه السّلام، بين ركن و مقام كه بيعت مى گيرد از مردم بر كتابى جديد.»

در كافى روايت شده از امام باقر عليه السّلام كه فرمود در تفسير آيه شريفه وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ ... : «اختلاف كردند بنى اسرائيل در آن چنان كه اختلاف كردند اين امّت در كتاب و زود است كه اختلاف كنند در كتابى كه با قائم عليه السّلام است كه مى آورد آن را تا اين كه انكار مى كنند آن را جماعت بسيارى از مردمان. پس آنها را پيش مى طلبد و امر مى كند كه گردن ايشان را مى زنند.»

ص: 405

شيخ طبرسى در احتجاج روايت كرده از ابى ذر غفارى: چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وفات كرد، جمع كرد على عليه السّلام قرآن را و آورد آن را نزد مهاجرين و انصار.

عرضه داشت آن قرآن را بر ايشان، چون پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را به اين امر وصيّت فرموده بود.

پس چون ابى بكر آن را باز كرد، بيرون آمد در صفحه اول آن كه باز كرده بود، فضايح قوم.

پس عمر برخاست و گفت: يا على! برگردان آن را كه ما را حاجتى به آن نيست. پس حضرت آن را گرفت و برگشت. تا اين كه مى گويد: چون عمر خليفه شد، سؤال كرد از آن جناب كه آن قرآن را به او بدهد كه او را در ميان خود تحريف كنند. پس گفت: يا ابا الحسن! بياور آن قرآن را كه آوردى آن را نزد ابى بكر كه مجتمع شويم بر آن.

فرمود: «هيهات! راهى به آن نيست. نياوردم آن را نزد ابى بكر، مگر آن كه حجّت بر شما تمام شود و نگوييد روز قيامت كه ما از اين غافل بوديم يا بگوييد كه نياوردى آن را نزد ما. به درستى كه آن قرآنى كه نزد من است، مس نمى كند آن را مگر مطهّرون و اوصيا از فرزندان من.» عمر گفت: آيا وقت معلومى براى اظهار آن هست؟

فرمود: «آرى! هرگاه خروج كند قائم از فرزندان من، ظاهر مى كند آن را و وامى دارد مردم را بر آن. پس جارى مى شود سنّت بر آن.» نيز گذشت از خبر مفضّل كه حسنى عرض مى كند خدمت حضرت حجّت عليه السّلام: «اگر تو مهدى آل محمّدى، پس كو مصحفى كه جمع كرد آن را جدّ تو، امير المؤمنين عليه السّلام بدون تغيير و تبديل؟»

ص: 406

در ارشاد شيخ مفيد روايت شده از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود: «هرگاه خروج كرد قائم آل محمّد عليهم السّلام خيمه ها مى زند براى آنان كه تعليم مى كنند به مردم قرآن را بر آن نحوى كه نازل شده؛ پس مشكل ترين كار خواهد بود بر آنان كه حفظ نمودند آن را امروز، زيرا كه آن قرآن مخالفت دارد با اين قرآن در ترتيب.»

در غيبت فضل بن شاذان همين مضمون را به سند صحيح روايت كرده از حضرت صادق عليه السّلام. «

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:197-ص:200

سايه انداختن ابر سفيد

سايه انداختن ابر سفيد

پيوسته بر سر مبارك آن حضرت و ندا كردن منادى در آن ابر، به نحوى كه مى شنوند آن را ثقلين و خافقين.

در خبر لوح است به روايت شيخ طوسى: «اوست مهدى آل محمّد عليه السّلام پر مى كند زمين را از عدل، چنان چه پر شده از جور.»

در كفاية الاثر خزّاز و بيان گنجى شافعى و مناقب مهدى ابو نعيم حافظ و عقد الدرر يوسف بن يحيى سلمى و نيز احمد بن المنادى در كتاب ملاحم و ابن شيرويه در فردوس و ابو العلا حافظ در كتاب فتن چنان كه در طرايف و غيره است، خبر ابر و منادى را روايت كردند به اين لفظ: «اين مهدى، خليفة اللّه است» و به روايتى: «پس او را متابعت كنيد!» و اين ندا غير از نداى سابق است و از جهاتى چند متغايرند.

هجدهم: بودن ملايكه و جنّ در عسكر آن حضرت و ظهور ايشان براى انصار آن حضرت

در خبر طولانى مفضل است كه گفت به امام صادق عليه السّلام گفتم: اى سيّد من! آيا ظاهر مى شوند ملايكه و جنّ براى مردم؟

ص: 407

فرمود: «آرى، قسم به خدا اى مفضل! و مخاطبه مى كنند با ايشان، چنان كه گفتگو مى كند مرد با همنشين خود.»

گفتم: اى سيّد من! آيا سير مى كنند با او؟

فرمود: «آرى و اللّه اى مفضل! و هرآينه فرود مى آيند در زمين هجرت، ما بين كوفه و نجف و عدد اصحاب آن حضرت در آن وقت، چهل و شش هزار است از ملايكه و شش هزار است از جنّ.»

در روايت ديگر: «و مثل آن از جنّ به ايشان نصرت مى دهد خداوند، آن جناب را و فتح مى نمايد بر دست او.»

در كامل الزيارة و غيبت نعمانى روايت شده از امام صادق عليه السّلام كه فرمود در ضمن حالات آن حضرت: «مى آيد بر او سيزده هزار و سى صد و سيزده ملك.»

ابو بصير گفت: گفتم همه اين ملايكه؟

گفت: «آرى! آن ملايكه كه بودند با نوح در كشتى و آنها كه بودند با ابراهيم عليه السّلام آن زمانى كه او را در آتش انداختند و آنها كه با موسى عليه السّلام بودند، زمانى كه شكافت دريا را براى بنى اسرائيل و آنها كه با عيسى عليه السّلام بودند، زمانى كه خداوند او را به آسمان بالا برد و چهار هزار ملايكه مسوّمين، يعنى نشان كرده شده به عمّامه هاى زرد كه با پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودند و هزار ملايكه مردفين، يعنى از پى يكديگر در آمده و سى صد و سيزده ملك كه در بدر بودند و چهار هزار ملك كه نازل شدند و اراده داشتند نصرت كنند حسين بن على عليهما السّلام را.

پس اذن نداد ايشان را در مقاتله و آنها در نزد قبر آن حضرت هستند، ژوليده غبارآلود، گريه مى كنند بر او تا روز قيامت و رئيس ايشان ملكى است كه او را منصور مى گويند.

ص: 408

پس، زايرى آن حضرت را زيارت نمى كند مگر آن كه او را استقبال مى كنند و مودعى او را وداع نمى كند مگر آن كه او را مشايعت مى كنند و مريض نمى شود از ايشان احدى، مگر آن كه او را عيادت مى كنند و نمى ميرد از ايشان كسى مگر آن كه نماز مى كنند بر جنازه او و استغفار مى كنند بر او بعد از مردنش و همه اين ها در زمين اند و انتظار مى كشند برخاستن قائم عليه السّلام را تا وقت خروجش

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:201وص:202

تصرّف نكردن طول روزگار

تصرّف نكردن طول روزگار

و گردش ليل و نهار و سير فلك دوّار، در بنيه و مزاج و اعضا و قوا و صورت و هيأت آن حضرت كه با اين طول عمر كه تا كنون هزار و چهل و هشت سال از عمر شريفش گذشته و خداى داند كه تا ظهور به كجاى از سن رسد، چون ظاهر شود در صورت مرد سى ساله يا

چهل ساله باشد و چون طويل الاعمار از انبياى گذشته و غير ايشان نباشد كه يكى، هدف تير پيرى خود ... إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً. از ضعف پيرى خويش بنالد.

شيخ صدوق روايت كرده از ابو الصلت هروى كه گفت: پرسيدم از حضرت رضا عليه السّلام:

چيست علامت قائم شما چون خروج نمايد؟

فرمود: «علامتش آن است كه در سن، پير باشد و به صورت جوان. تا به مرتبه اى كه نظركننده به آن حضرت، گمان برد كه در سنّ چهل سالگى است يا كمتر از چهل سالگى و ديگر از نشانه هاى آن حضرت اين است كه به گذشتن شب ها و روزها بر آن حضرت، پيرى بر آن جناب راه نيابد تا زمانى كه اجل آن سرور، در رسد.»

ص: 409

در غيبت شيخ طوسى روايت شده از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «ظاهر مى شود آن حضرت، جوان موفّق سى ساله.»

روايت كرده از آن حضرت كه فرمود: «اگر خروج كند قائم عليه السّلام هرآينه انكار مى كنند او را مردم. رجوع مى نمايد به سوى ايشان در حالتى كه جوانى است موفّق.»

نيز روايت شده از آن جناب كه فرمود: «از اعظم بليّه، آن كه خروج مى كند به سوى ايشان صاحب ايشان در حال جوانى و ايشان گمان مى كنند او را، پيرى كبير السّن.»

مراد از موفّق، چنان كه علّامه مجلسى رحمه اللّه احتمال داده، آن است كه اعضايش متوافق و خلقتش معتدل باشد يا كنايه از توسط در جوانى است يا آخر آن است كه وقت توفيق تحصيل كمال است.

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:202-ص:203

رفتن وحشت و نفرت از ميان حيوانات

رفتن وحشت و نفرت از ميان حيوانات

بعضى با بعضى و ميان آنها و انسان و برخاستن عداوت از ميان همه آنها، چنان چه پيش از كشته شدن هابيل بود.

شيخ صدوق در خصال روايت كرده از امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود: «اگر قائم ما خروج كند، صلح مى شود ميان درّندگان و بهايم. حتّى آن كه زن، راه مى رود ميان عراق و شام، نمى گذارد پاى خود را مگر بر گياه و بر سر او زينت هاى او است. به هيجان نمى آورد او را درّنده و نمى ترساند او را.»

گذشت از تأويل الآيات شيخ شرف الدين كه گوسفند و گرگ و گاو و شير و مار و انسان از يكديگر مأمون شوند. در عقد الدّرر مروى است از امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود در قصّه مهدى عليه السّلام: «چرا مى كنند گوسفند و گرگ در يك مكان و بازى مى كنند اطفال با مارها و عقرب ها، اذيّت نمى كند ايشان را به چيزى و مى رود شرّ و مى ماند خير.»

ص: 410

در احتجاج مروى است از آن جناب: «در آن زمان، سازش كنند درندگان بلكه درندگان و ساير حيوانات مطيع اصحاب آن حضرت شوند.»

چنان چه شيخ صدوق روايت كرده از جناب باقر عليه السّلام كه فرمود: «گويا مى بينم اصحاب قائم عليه السّلام را كه احاطه نمودند ما بين خافقين را. نيست چيزى مگر آن كه منقاد ايشان شود، حتى درّندگان زمين و درّندگان طيور؛ طلب خوشنودى ايشان مى كند هر چيزى، حتى اين كه زمين فخر مى كند و مى گويد: گذشت امروز بر من، مردى از اصحاب قائم عليه السّلام.»

در خطبه مخزون امير المؤمنين عليه السّلام كه روايت شده در منتخب البصاير حسن بن سليمان حلّى كه در ذكر ملاحم و كيفيّت ايّام حضرت مهدى عليه السّلام است، مذكور است كه در آن وقت، وحوش مأمون مى شوند به نحوى كه مى چرند در اصناف زمين مثل انعام ايشان

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:206

بودن جمعى از مردگان در ركاب آن حضرت

بودن جمعى از مردگان در ركاب آن حضرت

چنان چه گذشت از شيخ مفيد در ارشاد كه بيست و هفت نفر از قوم موسى و هفت نفر اصحاب كهف و يوشع بن نون و سلمان و ابو دجانه انصارى و مقداد و مالك اشتر اصحاب آن جناب خواهند بود و حكّام مى شوند در بلاد.

نيز در ارشاد روايت شده از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «چون نزديك شود خروج آن حضرت، باران ببارد بر مردم در جمادى الآخر و ده روز از رجب بارانى كه خلايق، مانند آن نديده اند؛ پس مى روياند به آن، خداوند گوشت مؤمنين را و بدن هايشان در قبورشان و گويا من نظر مى كنم به سوى ايشان كه رو آورند از قبل جهينه، مى افشانند خاك را از موهاى خود.»

ص: 411

در غيبت شيخ فضل بن شاذان روايت شده از امام رضا عليه السّلام كه فرمود: «در شب بيست و سوم ماه رمضان، به اسم حضرت قائم عليه السّلام ندا كنند و قيام نمايد در روز عاشورا. باقى نماند خفته اى الّا آن كه برخيزد و بايستد و ايستاده اى نباشد مگر آن كه بنشيند و نشسته اى نباشد مگر آن كه برخيزد بر دو پاى خود، از آن آواز و آن آواز جبرئيل خواهد بود و خواهند گفت [به مؤمن] در قبرش كه به تحقيق ظهور كرد صاحبت! پس اگر مى خواهى به او ملحق شوى، ملحق شو و اگر مى خواهى مقيم باشى، بر جاى خود ساكن باش.»

روايت شده از آن جناب كه فرمود: «چون قائم عليه السّلام ظهور كرد و داخل كوفه شد، مبعوث مى كند خداوند، از ظهر كوفه يعنى وادى السلام، هفتاد هزار صديق را كه مى شوند از اصحاب و انصار او ...» الخ.

در بحار نقل كرده از سرور اهل الايمان بهاء الدين سيّد على بن عبد الحميد كه روايت كرده از امير المؤمنين عليه السّلام در خبر طولانى كه در آخر آن فرمود: «مبعوث مى فرمايد خداوند، فتيه را از كهف ايشان با سگ ايشان.»

از آنها مروى است كه او را تمليخا مى گويند و ديگرى مكسكمينا و اين دو تن شاهداند براى قائم عليه السّلام»

سيّد على بن طاوس و غيره روايت كرده اند از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود: «هر كس بخواند خداى تعالى را چهل صباح به اين عهد، از انصار قائم ما عليه السّلام خواهد بود. پس اگر مرد پيش از آن حضرت، بيرون مى آورد او را خداوند، از قبرش.» و دعا معروف است و اول آن اين است: «اللّهم ربّ النور العظيم و ربّ الكرسى الرفيع ... الخ

ص: 412

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:207وص:208

بيرون كردن زمين، گنج ها

بيرون كردن زمين، گنج ها و ذخيره ها را كه در او پنهان و سپرده شده

در كمال الدين است كه خداوند، در شب معراج به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «از براى او- يعنى حضرت قائم عليه السّلام- ظاهر مى كنم گنج ها و ذخيره ها را به مشيّت خود.»

در ارشاد شيخ مفيد مروى است از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «چون قائم عليه السّلام خروج كند، ظاهر مى كند زمين، گنج هاى خود را تا اين كه مى بينند مردم، آن گنج ها را بر روى زمين.»

در غيبت نعمانى است كه امام باقر عليه السّلام فرمود: «هرگاه كه برخيزد قائم اهل بيت عليهم السّلام تقسيم مى كند بالسويّه ...» تا اين كه فرمود: «و جمع مى شود در نزد او اموال دنيا از شكم زمين و از ظاهر او.»

در عقد الدّرر مروى است از عبد اللّه بن عباس كه گفت: و امّا مهدى، آن كسى است كه پر مى كند زمين را از عدل چنان كه پر شده از جور و مأمون مى شوند درندگان و بهايم و مى اندازد زمين، پاره هاى جگر خود را. راوى پرسيد: پاره هاى جگر او چيست؟

گفتند: مانند ستون از طلا و نقره.

و نيز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است در قصّه آن جناب: «زمين، گنج هاى خود را بيرون مى اندازد.»

و در امالى شيخ طوسى مروى است از آن جناب كه فرمود: «در قصّه مهدى عليه السّلام بيرون مى اندازد زمين، براى او پاره هاى جگر خود را.»

قريب به آن مروى است در احتجاج از امير المؤمنين عليه السّلام و در كمال الدين مروى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ظاهر مى كند خداوند براى او گنج هاى زمين و معدن هاى او را.»

ص: 413

در غيبت فضل، اين مضمون به چند سند معتبر مروى است

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:209

زياد شدن باران و گياه و درختان و ميوه ها

زياد شدن باران و گياه و درختان و ميوه ها

و ساير نعم ارضيّه به نحوى كه مغايرت پيدا كند حالت زمين در آن وقت با حالت آن در اوقات ديگر و راست آيد، قول خداى تعالى يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ

نعمانى روايت كرده از كعب: «مهدى عليه السّلام، چنين كند» و مراد تبديل صورت زمين است در عهد آن حضرت، به صورتى ديگر به جهت كثرت عدل و باران و اشجار و گياه و ساير بركات.

در كشف الغمّه مروى است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: «متنعّم مى شوند امّت من در زمان مهدى عليه السّلام به نعمتى كه هرگز مانند آن متنعّم نشده بودند از برّ و فاجر. مى فرستد آسمان بر ايشان باران پى درپى و ذخيره نمى كند زمين چيزى از نبات خود را.»

به روايت گنجى در بيان «مى دهد زمين ميوه هاى خود را و پنهان نمى كند بر ايشان چيزى را.»

به روايت بغوى: «نمى گذارد آسمان از باران خود چيزى مگر آن كه آن را پى درپى مى فرستد و نمى گذارد زمين از گياه خود چيزى را مگر آن كه ظاهر مى كند آن را تا آن كه آرزو مى كنند زندگان مردگان را.» «3» يعنى كاش زنده مى شدند و مى ديدند.

در احتجاج شيخ طبرسى روايت است از امير المؤمنين عليه السّلام كه در قصّه آن جناب فرمود: «در عهد او بيرون مى آورد زمين، گياه خود را و نازل مى كند آسمان، بركت خود را.»

ص: 414

قريب به آن مروى است در خصال و گذشت كه فرمود: «در آن زمان زن از عراق مى رود به شام و پاى خود را نمى گذارد. مگر بر گياه.»

در اختصاص شيخ مفيد روايت است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: «چون وقت خروج قائم عليه السّلام شود، منادى ندا كند از آسمان كه اى مردم! منقطع شد از شما، مدّت جبّاران و ولىّ امر شده بهترين امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.»

تا آن كه فرمود: «پس در آن زمان جوجه گذارند مرغان در آشيان خود و ماهى ها در درياهاى خود و نهرها جارى شود و بسيار شود آب چشمه ها و بروياند زمين، ضعف ثمرو رزق خود را.»

در عقد الدّرر روايت است از حضرت كه فرمود، در قصّه مهدى عليه السّلام: «مسرور مى شود به او، اهل آسمان و اهل زمين و مرغان و وحشيان و ماهيان در دريا و زياد مى شود باران در دولت او و كشيده مى شود نهرها و مضاعف مى كند زمين، ثمره خود را و بيرون مى دهد گنج هاى خود را.»

سيّد على بن طاوس، از صحيفه ادريس نبى عليه السّلام نقل كرده در كتاب سعد السعود در ضمن سؤال ابليس كه:

پروردگارا! مرا مهلت ده تا روزى كه خلق مبعوث مى شوند؛

و جواب خداوند كه:

«نه! و لكن تو از مهلت داده شدگانى تا روز وقت معلوم؛ پس به درستى كه آن روزى است كه من حكم نمودم و حتم كردم كه پاك نمايم زمين را آن روز، از كفر و شرك و معاصى و انتخاب كنم از براى آن وقت، بندگانى را براى خود كه آزمودم دلهايشان را براى ايمان و پر نمودم آنها را به ورع و اخلاص و يقين و تقوى و خشوع و صدق و حلم و صبر و وقار و تقوى و زهد در دنيا و رغبت در آن چه در نزد من است، بعد از هدايت و مى گردانم ايشان را نگاهبانان آفتاب و ماه، يعنى براى عبادت در شب و روز.

ص: 415

خليفه خواهم نمود ايشان را در زمين و توانايى دهم ايشان را بر آن دينى كه پسنديدم آن را براى ايشان. آنگاه عبادت كنند مرا و چيزى را براى من انباز قرار ندهند. نماز بگزارند در وقتش و زكات بدهند در زمانش و امر كنند به معروف و نهى كنند از منكر و بيندازم در آن زمان امانت را بر زمين. پس ضرر نرساند چيزى، چيزى را و نترسد چيزى از چيزى. آنگاه بشوند هوام و مواشى در ميان مردم، پس اذيّت نمى كنند بعضى از ايشان بعضى را.

بردارم نيش هر صاحب نيشى از هوام و غير آنها را و ببرم زهر حيوانى كه مى گزد و نازل كنم بركات را از آسمان و زمين و بدرخشد زمين، از نيكويى نبات خود و بيرون دهد همه ثمرهاى خود را و انواع طيب خود را و بيندازم رأفت و مهربانى را در ميان ايشان، پس با يكديگر مواسات كنند و بالسويّه قسمت نمايند.

پس بى نياز شود فقير و برترى نكند بعضى بر بعضى و رحم كند كبير، صغير را و احترام نمايد صغير، كبير را و به حقّ، متديّن شوند و به او انصاف دهند و حكم كنند.

ايشان اند اولياى من؛ برگزيدم براى ايشان پيغمبرى مصطفى و امينى مرتضى را؛ پس گرداندم او را براى ايشان پيغمبر و رسول و آنها را گرداندم براى او، اوليا و انصار.

اين ها بهترين امّتى هستند كه اختيار نمودم براى نبىّ مصطفاى خود و امين مرتضاى خود؛ اين وقتى است كه حجب نمودم آن را در علم غيب خود و لا بد است كه او واقع شود و هلاك نمايم تو را در آن روز، با سواران و پيادگانت و تمام لشكريانت. پس برو كه تو از مهلت دادگانى تا روز وقت معلوم.»

ص: 416

و آثار مذكوره در اين اثر شريف، تا كنون ظاهر نشده و مطابق اخبار خاصّه و عامّه از خصايص ايّام مهدى عليه السّلام است.

در انوار المضيئه از سيّد على بن عبد الحميد روايت است از امام صادق عليه السّلام كه فرمود در آيه شريفه فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ. إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ* كه وقت معلوم، روز برخاستن قائم عليه السّلام است؛ پس چون خداوند او را مبعوث كند، در مسجد كوفه است كه ابليس مى آيد تا اين كه بر زانوها مى افتد و مى گويد: «يا ويلاه از اين روز! پس مى گيرد موى پيشانى او را و گردنش را مى زند، پس اين است روز معلوم.»

در تفسير على بن ابراهيم، مروى است از آن جناب كه فرمود در تفسير

مُدْهامَّتانِ «متّصل مى شود ما بين مكّه و مدينه از نخل.»

در خطبه امير المؤمنين عليه السّلام در منتخب حسن بن سليمان حلّى مذكور است كه: «زمين، نورانى يا خرسند مى شود به عدل و آسمان، باران خود را مى دهد و درخت، ثمر خود را و زمين گياه خود را و زينت مى دهد خود را براى اهل خود

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:210-ص:213

تكميل عقول مردم به بركت وجود آن حضرت

تكميل عقول مردم به بركت وجود آن حضرت

و گذاشتن دست مبارك، بر سر ايشان و رفتن كينه و حسد از دلهاى ايشان كه طبيعت ثانيه بنى آدم شده، از روز كشته شدن هابيل تا كنون و كثرت علوم و حكمت ايشان. چنان چه در اصل زرّاد است كه گفت، گفتم به جناب صادق عليه السّلام: مى ترسم كه نباشم از مؤمنين.

فرمود: «براى چه؟»

گفتم: براى آن كه نمى يابم در ميان خود، كسى را كه بوده باشد برادر او در نزد او برگزيده تر و محبوب تر از دراهم و دينار او و مى يابيم درهم و دينار را محبوب تر در نزد خود، از برادرى كه جمع نموده ميان ما و او، موالات امير المؤمنين عليه السّلام.

ص: 417

فرمود: «نه، چنين است. به درستى كه شماها مؤمنيد و لكن كامل نخواهيد كرد ايمان خود را تا آن كه خروج كند قائم ما عليه السّلام؛ پس در آن زمان، جمع مى نمايد خداوند تبارك و تعالى عقول هاى شماها را.»

در خرايج راوندى و كمال الدين صدوق مروى است از جناب باقر عليه السّلام كه فرمود:

«هرگاه خروج كرد قائم ما عليه السّلام مى گذارد دست خود را بر سرهاى بندگان، پس جمع مى نمايد به سبب آن عقل هاى ايشان را و كامل مى گرداند به آن، خردهاى ايشان را.»

شيخ كلينى روايت كرده از سعيد بن حسن كه حضرت باقر عليه السّلام به من فرمود: «آيا مى آيد احدى از شما نزد برادر خود، پس داخل مى كند دست خود را در كيسه او، پس حاجت خود را بر مى دارد و آن برادر او را منع نمى كند؟»

گفتم: چنين شخصى در ميان خود نمى شناسم.

پس حضرت فرمود: «پس چيزى نيست در اين حال، يعنى مقامى و كمال بر ايشان نيست.»

گفتم پس: هلاكت است با اين حال؟

فرمود: «نه، به درستى كه اين گروه هنوز عقل هايشان به ايشان داده نشده.»

در اختصاص شيخ مفيد مروى است كسى به آن حضرت عرض كرد كه: «اصحاب ما، در كوفه جماعت بسيارى هستند. پس اگر مى فرمودى ايشان را، هرآينه تو را اطاعت مى كردند و متابعت مى نمودند.»

پس فرمود: «آيا مى آيد يكى از ايشان نزد كيسه برادرش پس حاجت خود را از آن مى گيرد؟»

گفت: نه.

فرمود: «پس ايشان به خون هاى خود بخيل تراند.»

آنگاه فرمود: «به درستى كه مردم در آرامى و آسايش اند. با ايشان مناكحه مى كنيم و از يكديگر ارث مى بريم و حدّ بر ايشان اقامه مى كنيم و امانت ايشان را ردّ مى كنيم.

ص: 418

تا آن كه برخيزد قائم عليه السّلام آن وقت جدايى در ميان مى آيد، و مى آيد مرد به سوى كيسه برادر خود و حاجت خود را مى گيرد، پس او را منع نمى كند.»

در كمال الدين صدوق مروى است از امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود در جمله از صفات مهدى عليه السّلام: «مى گذارد دست خود را بر سرهاى عباد، پس نمى ماند مؤمنى مگر آن كه قلبش

شديدتر مى شود از پاره آهن.» در خصال مروى است از آن جناب كه فرمود در ضمن وقايع ايّام آن حضرت: «هرآينه برود كينه و عداوت از دل هاى بندگان.»

در كشف الغمّه مروى است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: «در اين مقام كه خداى تعالى مى گرداند بى نيازى را در دل هاى مردم.» ظاهر است كه چون دو صفت خبيثه از دل ها برود، و اين صفت پسنديده بيايد خلايق آسوده شوند.

در كمال الدين مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود به ابان بن تغلب: «مى آيد در اين مسجد شما سى صد مرد، يعنى مسجد مكّه كه مى دانند اهل مكّه كه پدران و اجداد ايشان متولّد نشدند، بر ايشان است شمشيرها كه مكتوب است بر هر شمشيرى كلمه اى، مفتوح مى شود از هر كلمه اى هزار كلمه.»

به روايت نعمانى: «مكتوب است بر هر شمشيرى هزار كلمه و هر كلمه، مفتاح هزار كلمه است.» و در خطبه مخزون امير المؤمنين عليه السّلام مذكور است: «در آن وقت، علم قذف مى شود در دل هاى مؤمنين، پس

محتاج نمى شود مؤمن به علمى كه در نزد برادر او است پس در آن وقت ظاهر مى شود تأويل اين آيه ... وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ ...

ص: 419

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:213-ص:215

قوت خارج از عادت در ديدگان و گوش هاى اصحاب آن حضرت

قوت خارج از عادت در ديدگان و گوش هاى اصحاب آن حضرت

چنان چه در كافى و خرايج مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود: «به درستى كه

قائم ما هرگاه خروج كرد، قوت مى دهد خداوند در گوش ها و چشم هاى شيعيان ما، تا اين كه مى شود ميان ايشان و قائم عليه السّلام به قدر چهار فرسخ. پس با ايشان تكلّم مى كند و ايشان مى شنوند و نظر مى كنند به سوى آن جناب.»

شيخ جليل، فضل بن شاذان، در كتاب غيبت خود روايت كرده از آن جناب كه فرمودند: «به درستى كه مؤمن، در زمان قائم عليه السّلام در مشرق است، هرآينه مى بيند برادر خود را كه در مغرب است و هم چنين آن كه در مغرب است، مى بيند برادر خود را كه در مشرق است.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:216

استغناى خلق به نور آن جناب عليه السّلام از نور آفتاب و ماه

استغناى خلق به نور آن جناب عليه السّلام از نور آفتاب و ماه

چنان چه على بن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده از حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود در تفسير آيه شريفه وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها. : «مربّى زمين، امام زمين است.»

راوى عرض كرد: پس هرگاه خروج نمود، چه خواهد شد؟

فرمود: «مستغنى مى شوند مردم از روشنايى خورشيد و نور ماه و اكتفا مى كنند به نور امام عليه السّلام.»

در ارشاد شيخ مفيد و غيبت شيخ طوسى مروى است از آن جناب كه فرمود:

«هرگاه برخاست قائم ما عليه السّلام، روشن شود زمين به نور ربّ زمين و مستغنى شوند مردم از روشنايى آفتاب و تاريكى برود.»

ص: 420

صدوق اين مضمون را در كمال الدين از جناب رضا عليه السّلام روايت كرده، و نيز فرمود:

«براى آن حضرت، ظلّى نيست.»

شيخ خزّاز در كفاية الاثر روايت كرده از آن جناب، كه فرمود در ذكر آن حضرت:

«اوست صاحب غيبت پيش از خروجش. پس چون خروج كرد، روشن مى شود زمين به نور او.»

به قرينه خبر اول معلوم مى شود مراد، نور ظاهرى است و الّا ممكن است كه گفته شود نور معنوى است كه نور علم و حكمت و عدل باشد.

در غيبت فضل بن شاذان به سند صحيح از آن جناب مروى است كه فرمود: «هرگاه قائم ما برخاست، روشن مى شود زمين به نور او و بى نياز مى گردند بندگان از ضوء آفتاب و تاريكى مى رود و عمر مى كند مرد، در ملك آن جناب، تا آن كه متولّد مى شود براى او هزار پسر و متولّد نمى شود در آنها براى او دخترى و ظاهر مى كند زمين، گنج هاى خود را تا اين كه مى بينند آنها را مردم، بر روى زمين و طلب كند مردى از شما، كسى را عطايى نمايد به او از مال خود و بگيرد آن كس از او زكات او را كه نيابد احدى را كه قبول كند آن را و بى نياز باشند مردم به سبب آن چه روزى كرده خداى تعالى ايشان را از فضل خود.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:220

بودن رأيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با آن جناب

بودن رأيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با آن جناب كه جز در بدر و روز جمل، ديگر باز نشده.

ص: 421

شيخ نعمانى از جناب صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود در خبرى: «رايت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را جبرئيل، روز بدر نازل نمود و نبود آن، و اللّه از پنبه و نه از كتان و نه از ابريشم و نه از حرير.»

راوى پرسيد: پس از چه بود؟

فرمود: «از برگ بهشت باز كرد آن را رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روز بدر. آنگاه پيچيد آن را و داد به على بن ابى طالب عليه السّلام. پس پيوسته نزد آن جناب بود تا روز بصره شد؛ پس باز كرد آن را امير المؤمنين عليه السّلام؛ پس خداى تعالى، براى او فتح كرد؛ آنگاه آن را پيچيد و آن، در نزد ماست. در اينجا؛ باز نمى كند آن را احدى تا برخيزد قائم عليه السّلام. پس هرگاه برخاست، آن را باز مى كند. پس نمى ماند در مشرق و نه در مغرب احدى، مگر آن كه ملاقات مى كند آن را و سير مى كند رعب از پيش روى آن، مسافت يك ماه و از راست آن، يك ماه و از چپ آن، يك ماه.»

نيز روايت كرده از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود به ابو حمزه: «اى ثابت! گويا مى بينم قائم اهل بيت خود را كه مشرّف شده بر اين نجف شما» و اشاره فرمود به دست خود به ناحيه كوفه و فرمود: «چون مشرّف شد بر نجف شما، باز مى كند رأيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را؛ پس چون آن را باز كرد، فرود مى آيد بر او ملايكه بدر.»

گفت: چيست رأيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم؟

ص: 422

فرمود: «چوبش از عمود عرش خداوند و رحمت اوست و ساير آن از نصر خداوند است؛ دراز نمى كند او را به سوى چيزى، مگر آن كه تباه مى كند آن را.»

به روايت صدوق در كمال الدين: «چون آن را باز كند، فرود آيد بر او سيزده هزار و سيزده ملك كه همه آنها منتظر بودند قائم عليه السّلام را.» آنگاه تفصيل آن ملايكه را ذكر فرمودند، به نحوى كه گذشت.

در غيبت نعمانى مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود: «چون تلاقى شد ميان اهل بصره و امير المؤمنين عليه السّلام؛ باز كرد رأيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را. پس بلرزيد قدم هاى ايشان و زرد نشد آفتاب كه گفتند: امان ده ما را اى پسر ابو طالب!»

فرمود: «چون روز صفّين شد، سؤال كردند از آن حضرت كه آن رأيت را باز كند، پس اجابت نفرمودند. پس جناب امام حسن و امام حسين عليهما السّلام و عمّار بن ياسر را شفيع حاجت خود كردند.»

پس به امام حسن عليه السّلام فرمود: «اى فرزند من! از براى اين قوم، مدّتى است كه بايد به آن برسند و به درستى كه اين رأيتى است كه باز نمى كند آن را بعد از من، مگر قائم عليه السّلام.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:221و ،ص:222

راست نيامدن زره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، مگر بر قدّ شريف آن حضرت

راست نيامدن زره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، مگر بر قدّ شريف آن حضرت

چنان چه در بصائر الدرجات مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود بعد از ذكر جمله اى از آن چه در نزد ايشان است از سلاح و مواريث انبيا: «به درستى كه قائم ما عليه السّلام كسى است كه چون بپوشد زره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را، پس پر كند آن را، يعنى زياد و كم نشود و به درستى كه پوشيد آن را ابو جعفر عليه السّلام، پس زياد بود از قامتش.»

ص: 423

راوى عرض كرد: شما سمين تريد يا ابا جعفر عليه السّلام؟

فرمود: «ابو جعفر عليه السّلام از من سمين تر بود و به تحقيق كه من هم پوشيدم آن را، پس اندكى زيادتر بود و نزديك تر بود به استوا.»

به سند ديگر نيز روايت كرده قريب به همين معنى و متن آخر خبر فى الجمله صعوبتى داشت. حاصل آن ذكر شد.

نيز در آنجا و راوندى در خرايج روايت كردند از ابى بصير كه گفت، گفتم به حضرت صادق عليه السّلام: فداى تو شوم! من مى خواهم دست بمالم به سينه تو.

فرمود: «به جاى آور!» پس دست ماليدم سينه و كتف هاى مباركش را.

پس فرمود: «چرا چنين كردى اى ابو محمّد؟»

گفت: فداى تو شوم! شنيدم از پدرت كه مى فرمود: «به درستى كه قائم عليه السّلام سينه اش پهن است و دو كتفش فروهشته و ميان آنها فراخ است.»

فرمود: «اى ابو محمّد! به درستى كه پدرم پوشيد زره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را و مى كشيد آن را بر زمين و به درستى كه من پوشيدم آن را. پس نزديكتر بود به اين كه به اندازه باشد و مى باشد آن زره بر بدن قائم عليه السّلام، چنان چه بود از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. دامنش از زمين مرتفع است، به نحوى كه گويا پيش روى آن را با دو حلقه بلند كردند.»

به روايت راوندى: «و آن زره بر صاحب اين امر مشمر است.» يعنى دامان بالا رفته است. چنان چه بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود. و بر اين مضمون اخبار متعدّده است و علّامه مجلسى در مجلّد هفتم بحار فرمود كه: «ظاهر مى شود از اخبار كه نزد ائمّه عليهم السّلام دو زره بود، يكى از آنها علامت امامت بود كه راست مى آمد بر بدن هر امامى و ديگرى علامت حضرت قائم عليه السّلام بود كه راست نمى آمد، مگر بر بدن آن جناب- صلوات اللّه عليه-.»

ص: 424

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:222

همراه بودن ابرى مخصوص

همراه بودن ابرى مخصوص

كه خداى تعالى، آن را براى آن جناب ذخيره كرده كه در آن است رعد و برق.

چنان چه صفّار در بصائر و شيخ مفيد در اختصاص روايت كردند به سندهاى متعدّده از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود: «آگاه باشيد به درستى كه ذو القرنين را مخيّر كردند ميان دو ابر. پس برگزيد ذلول، يعنى آرام را و ذخيره شد براى صاحب شما صعب.»

راوى پرسيد: صعب كدام است؟

فرمود: «آن ابرى كه در آن، رعد و صاعقه يا برق باشد. پس صاحب شما، سوار مى شود بر آن. آگاه باشيد كه آن جناب سوار مى شود بر آن، ابر پس بالا مى برد او را در راه هاى هفت آسمان و هفت زمين كه پنج از آن، معمور است و دو از آن، خراب است.»

نيز روايت كردند از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود: «به درستى كه خداوند مخيّر كرد ذو القرنين را ميان دو ابر، ذلول و صعب. پس اختيار نمود ذلول را و آن ابرى است كه نيست

در آن برق و رعدى اگر اختيار مى نمود صعب را، نبود براى او اين اختيار، زيرا كه خداوند ذخيره كرد آن را براى قائم عليه السّلام.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:223

برداشته شدن تقيّه و خوف از كفّار و مشركين و منافقين

برداشته شدن تقيّه و خوف از كفّار و مشركين و منافقين

و ميسّر شدن بندگى خداى تعالى و سلوك در امور دنيا و دين، حسب نواميس الهيّه و فرامين آسمانيّه، بدون حاجت به دست برداشتن از پاره اى از آنها، از بيم مخالفين و ارتكاب اعمال ناشايسته؛ مطابق كردار ظالمين. چنان چه خداى تعالى فرمود در كلام خود:

ص: 425

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً ...

وعده داده خداى تعالى آنان را كه ايمان آوردند از شما و كردند كارهاى شايسته كه هرآينه البتّه خليفه گرداند ايشان را. چنان چه خليفه گردانيد آنان را كه بودند پيش از ايشان و هرآينه البته متمكّن خواهد كرد براى ايشان، دين ايشان را كه پسنديد بر ايشان و البتّه تبديل خواهد كرد مر ايشان را از پس ترس ايشان، ايمنى كه بپرستند مرا و چيزى را براى من شريك قرار ندهند.

بر هر منصفى پوشيده نيست كه اين وعده خلافت كه خداى تعالى داده كه بدهد به بعضى از آنها كه داراى مرتبه ايمان و درجات عمل صالحند در دنيا، پس از نبىّ خود صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه در عهد خلافتش متمكّن باشد از اقامه تمام دينى كه خدا برايش پسنديده و ايمن شود، پس از خوفى كه از جانب خلق به او رسيده و پرستش نمايد او با ساير انام خداى تعالى را بى تقيّه، چه آن به حسب عمل، نوعى از شرك است؛ هر چند با اجتماع شروطش واجب شود؛ چه با اطمينان و آرامش دل به حقيقت ايمان بر شرك و كفر جوارح و زبان مؤاخذه

نيست، اگر متوقّف شود بر آن حفظ جان چنين خليفه و خلافت و چنين آسودگى و امنيت و چنين تمكّن از مذهب و ملّت، تا كنون در ميان مسلمين نشده و از عهد آن كسى خبر نداده و نتواند دادن، جز عهدى كه همه مسلمين خبر دادند كه نبى اكرم وعده داده كه خواهد آمد كه عهد ذلّت و خوارى ظالمين و منافقين و ملحدين است و روز عزّت و رفعت و عبادت و بندگى مؤمنين و آن، روز ظهور حضرت مهدى است عليه السّلام كه تمام مراتب دين چيزى نباشد كه نداند يا داند و نفرمايد يا بفرمايد كسى از عهده بر نيايد.

ص: 426

چنان چه از اخبار فريقين معلوم و مبيّن است و اين كه بعضى از مخالفان گفتند كه مورد آيه شريفه، عهد خلفاى اربعه است و كلام واسطى كه مخصوص به عهد ثلاثه است، شبيه به سفسطه و انكار بديهى است. چنان چه در كتب امامت مشروح شده و بر هر چيز به احوال سلف مخفى نيست كه چنين روزى بر مسلمين نگذشته كه داراى شروط ثلاثه باشد، چه رسد به ماه و سال و از اين جهت در جمله اخبار اماميّه رسيده كه نزول آيه در شأن قائم عليه السّلام است.

شيخ طبرسى در مجمع البيان فرموده كه مروى از اهل بيت عليهم السّلام اين است كه آيه، در حقّ مهدى عليه السّلام است و روايت كرده عياشى كه حضرت سجاد عليه السّلام اين آيه را تلاوت كرد، آنگاه فرمود: «ايشان و اللّه شيعيان ما اهل بيت اند. اين كار، يعنى اين سه احسان بزرگ، به ايشان كرده مى شود بر دست مردى از ما و او مهدى اين امّت.»

در كمال الدين صدوق مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود بعد از ذكر نوح عليه السّلام و انتظار مؤمنين فرج را: «تا آن كه عطا فرمود خداوند به ايشان استخلاف و تمكين را كه هم چنين است قائم عليه السّلام؛ زيرا كه ممتد مى شود ايّام غيبت او تا آن كه خالص شود حقّ و از ايمان، كدورت مرتفع شود، به مرتد شدن هر كس از شيعه كه طينت او خبيث باشد و بيم نفاق در او برود، چون ببيند استخلاف و تمكين را و امرى كه منتشر مى شود در عهد قائم عليه السّلام.»

راوى عرض كرد: «كسانى گمان مى كنند كه اين آيه نازل شد در حقّ ابى بكر و عمر و عثمان و على عليه السّلام.»

ص: 427

فرمود: «خداوند دل هاى ايشان را هدايت نكند. كجا متمكّن شد دينى كه پسنديد آن را خداوند و رسولش به انتشار امر آن در امّت و رفتن خوف از دل هايشان و مرتفع شدن شكّ از سينه هاى ايشان در عهد يكى از آنها و در عهد على عليه السّلام با ارتداد مسلمانان و فتنه ها كه بر انگيخته شد در عهد ايشان و مقاتله ها كه واقع شد ميان ايشان و كفّار.»

نيز روايت كرده از جناب رضا عليه السّلام كه فرمود: «دينى نيست براى آن كه ورعى ندارد و ايمان ندارد آن كه تقيّه نمى كند، به درستى كه اكرم شما در نزد خداوند، كسى است كه بيشتر عمل كند به تقيّه، پيش از خروج قائم ما عليه السّلام؛ پس كسى كه ترك كند آن را پيش از خروج قائم ما عليه السّلام، پس او از ما نيست.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:225وص:226

پر شدن تمام روى زمين از عدل و داد

پر شدن تمام روى زمين از عدل و داد

چنان چه در كمتر خبرى، الهى يا نبوى، خاصّى يا عامّى، ذكرى از حضرت مهدى عليه السّلام شده كه اين بشارت و اين منقبت براى آن جناب مذكور نباشد در آن.

در عيون مروى است از جناب رضا عليه السّلام كه فرمود: «چون آن حضرت خروج كند، روشن شود زمين به نور پروردگار خود و گذاشته شود ميزان عدل ميان مردم، پس ظلم نمى كند احدى، احدى را.»

در كمال الدين مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود در تفسير آيه شريفه سِيرُوا

فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ. : «مراد، قائم ما اهل بيت است» يعنى در عهد آن حضرت، هر كس در شب و روز به هر جا رود ايمن و محفوظ است.

ص: 428

در تفسير عياشى مروى است از جناب باقر عليه السّلام كه فرمود: «آن حضرت و اصحابش مقاتله مى كنند و اللّه، تا خلق خداى به يگانگى اقرار كنند و چيزى را براى او شريك قرار ندهند. حتّى آن كه پير زن ضعيفى از مشرق، اراده مغرب مى كند و احدى او را نمى ترساند.»

در ارشاد شيخ مفيد مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود: «هرگاه قائم عليه السّلام خروج كرد، حكم مى كند به عدل و مرتفع مى شود در ايّام او جور و ايمن مى شود به او، راه ها و بيرون مى آورد زمين، بركات خود را و بر مى گردد هر حقّى به سوى اهل آن حقّ و باقى نمى ماند اهل دينى مگر آن كه اظهار اسلام كنند و اعتراف نمايند به ايمان.»

در كمال الدين مروى است كه ريّان بن الصلت عرض كرد به جناب رضا عليه السّلام:

تو صاحب اين امرى؟

فرمود: «من صاحب اين امر هستم و لكن نيستم آن كسى كه پر مى كند زمين را از عدل، چنان چه پر شده از جور.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:229-ص:230

بيرون آمدن دو نهر از آب و شير

بيرون آمدن دو نهر از آب و شير

پيوسته در ظهر كوفه كه مقرّ سلطنت آن جناب است، از سنگ جناب موسى عليه السّلام كه با آن حضرت است.

در خرايج مروى است از جناب باقر عليه السّلام كه فرمود: «چون قائم عليه السّلام خروج كند به مكّه و اراده نمايد كه متوجّه كوفه شود، منادى آن حضرت ندا كند كه آگاه باشيد كه كسى حمل نكند طعامى و نه آبى! و حمل نمايد حجر موسى كه جارى شده بود از آن دوازده چشمه آب، پس فرود نمى آيند در منزلى، مگر آن كه نصب مى فرمايد آن را، پس جارى مى شود از آن چشمه ها.

ص: 429

پس هر كه گرسنه باشد سير مى شود و هر كه تشنه باشد سيراب مى شود، پس از آن سنگ، توشه ايشان است تا وارد نجف شوند، پشت كوفه. پس چون فرود آمدند در ظهر كوفه، جارى مى شود از آن پيوسته آب و شير. پس هر كه گرسنه باشد سير مى شود و هر كه تشنه باشد سيراب مى شود.»

چهل و دوم: امتياز دادن خداوند تبارك و تعالى، آن حضرت را در شب معراج پيغمبر خود صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

بعد از نماياندن اشباح نورانيّه ائمّه عليهم السّلام به آن حضرت، از امير المؤمنين عليه السّلام تا حجّت

عصر عليه السّلام، به اين كه فرمود به روايت ابن عياش: «اين قائم عليه السّلام حلال مى كند حلال مرا و حرام مى كند حرام مرا و انتقام مى كشد اى محمّد از اعداى من.

اى محمّد! دوست دار او را و دوست دار كسى را كه او را دوست دارد و كسى را كه او دوست مى دارد.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:235

نزول حضرت روح اللّه، حضرت عيسى بن مريم عليه السّلام

نزول حضرت روح اللّه، حضرت عيسى بن مريم عليه السّلام

از آسمان، براى يارى حضرت مهدى- صلوات اللّه عليه- و نماز كردن در خلف آن جناب.

مخفى نماند كه اگر چه بعيد نيست دعواى استقرار مذهب در اين اعصار، بر افضليّت ائمّه اطهار عليهم السّلام بر جميع انبيا و مرسلين حتّى اولو العزم كه يكى از ايشان است عيسى عليه السّلام و لكن:

اولا: اين مسأله در اعصار سابقه از مسائل نظريّه بود و جمعى مخالف بودند از علماى ما، چه رسد به اهل سنّت كه پاره اى از ايشان حكم به تكفير آن كس كنند كه احدى غير از انبيا را ترجيح بر ايشان دهد.

ص: 430

شيخ مفيد در كتاب مقالات فرموده كه:قطع كردند گروهى از اهل امامت، يعنى اماميّه به فضل ائمّه از آل محمّد عليهم السّلام، بر تمام آنان كه پيش بودند از رسولان و پيمبران، سواى پيغمبر ما محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و واجب دانستند گروهى از ايشان فضل بر جميع انبيا، سواى اولو العزم از ايشان عليهم السّلام و امتناع نمودند هر دو قول را فريقى ديگر از ايشان و قطع نمودند به فضل تمام انبيا بر جميع ائمّه عليهم السّلام و اين بابى است كه نيست براى عقول، مجالى در ردّ و قبول آن و اجماعى نيست بر هيچ يك از آن اقوال. و به تحقيق كه آثارى رسيده از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در امير المؤمنين عليه السّلام و ذريّه او از ائمّه طاهرين عليهم السّلام و اخبارى از ائمّه طاهرين صادقين عليهم السّلام ايضا و در قرآن، مواضعى است كه قوّت مى دهد عزم را به آن چه فريق اول گفتند در اين مسأله.

ثانيا: ثبوت افضليّت از روى ادلّه و براهين مخصوص به اهل انصاف و اهل دانش و بينش است و عوام اهل حقّ را بهره اى نيست در آن، جز اعتقادى بى پايه از روى تقليد و غير آن طايفه يا علم ندارند يا انصاف يا اطّلاع؛ پس فضيلت ائمّه عليهم السّلام از رسل، براى همه امّت، چه رسد به غير ايشان، به درجه اول از ثبوت نرسيده؛ چه رسد به آن كه ضرورى و وجدانى شود جز براى طايفه اى از ايشان در بعضى از اعصار كه به حدّ ضرورى رسيده و به نزول حضرت عيسى عليه السّلام و نماز كردنش در خلف مهدى عليه السّلام و متابعت و اطاعت كردنش آن جناب را در محضر تمام عالم كه خواهند شناخت او را به تعريف الهى، آن مطلب، محسوس و وجدانى همه جهانيان شود؛ چه فرقى در بين اولو العزم كسى نگذاشته و از اين جهت در اخبار، نزول و نماز عيسى عليه السّلام را از فضايل خاصّه و مناقب مختصّه آن حضرت قرار داده، مكرّر به آن، در مجالس و محافل افتخار مى فرمودند، بلكه خداى تعالى آن را از مناقب و مدايح آن جناب شمرده.

ص: 431

چنان چه در كتاب محتضر حسن بن سليمان حلّى مروى است در خبرى طولانى كه خداى تعالى به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود در شب معراج: «عطا فرموديم به تو، اين كه بيرون آورديم از صلب او يعنى على عليه السّلام يازده مردى كه همه از ذريّه تو باشند از بكر بتول؛ آخر مرد ايشان نماز كند در خلف او عيسى عليه السّلام؛ پر مى كند زمين را از عدل، چنان چه پر شده از ظلم و جور. به او نجات مى دهم از مهلكه و هدايت مى كنم از ضلالت و عافيت مى دهم از كورى و شفا مى دهم به او مريض را.»

در كمال الدين مروى است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: «قسم به آن كه مرا به راستى به پيغمبرى فرستاده كه اگر نماند از دنيا مگر يك روز، هرآينه طولانى مى كند خداوند آن روز را تا آن كه خروج كند در آن روز، فرزندم مهدى. پس فرود آيد روح اللّه، عيسى بن مريم پس نماز كند خلف او.»

نيز روايت كرده از امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود در حديث دجّال: «او را مى كشد؛- يعنى خداوند- در شام در عقبه افيق، بر دست كسى كه نماز مى كند، مسيح عيسى بن مريم خلف او.»

در اعلام الورى شيخ طبرسى مروى است از حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام كه فرمود: «نيست از ما احدى، مگر آن كه واقع مى شود در گردن او بيعت از طاغيه زمان او، مگر قائمى كه نماز مى كند روح اللّه عليه السّلام خلف او.»

در غيبت شيخ طوسى مروى از آن جناب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود به فاطمه عليها السّلام: «اى دختر من! داده شد به ما اهل بيت، هفت چيز كه داده نشده به احدى پيش از ما:

ص: 432

پيغمبر ما بهترين پيغمبران است و آن پدر تو است.

وصىّ ما بهترين اوصياست و او شوهر تو است.

شهيد ما بهترين شهدا است و آن عمّ پدر تو است، حمزه.

از ما است كسى كه براى او دو بال سبز است كه پرواز مى كند به آن، در بهشت.

از ما است دو سبط اين امّت و آنها پسر تو، حسن و حسين اند.

از ما است قسم به خداوندى كه نيست خدايى جز او، مهدى اين امّت. كه نماز مى كند خلف او عيسى بن مريم.»

آنگاه دست مبارك را بر كتف حسين عليه السّلام گذاشت و فرمود سه مرتبه: «از اين است.»

در كافى مروى است كه آن حضرت روزى بيرون تشريف آورد مسرور و خرسند و خندان. پس از سبب آن جويا شدند.

فرمود: «هيچ روز و شبى نيست، مگر آن كه براى من تحفه اى است در آن از جانب خداوند. آگاه باشيد كه خداوند و پروردگار من تحفه اى داده است امروز به من كه نداده است مثل آن را به گذشتگان.

جبرئيل عليه السّلام آمد نزد من و از پروردگارم به من سلام رساند و گفت: اى محمّد! تا اين كه گفت: و از شماست يعنى از بنى هاشم قائم كه نماز كند عيسى بن مريم خلف او، هرگاه كه خداى او را بر زمين فروفرستد.»

در كمال الدين از جناب باقر عليه السّلام مروى است كه ذكر فرمود سيرت خلفاى راشدين را، چون به آخر ايشان رسيد، فرمود: «دوازدهم كسى است كه عيسى بن مريم در عقب او نماز مى كند.»

گنجى شافعى روايت كرده از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود در جمله احوال مهدى عليه السّلام:

ص: 433

«آن حضرت، مشغول نماز صبح است با اصحاب خود در بيت المقدس كه عيسى بن مريم فرود مى آيد. پس حضرت به قهقرا بر مى گردد كه عيسى پيش افتد و امام مردم شود در نمازپس عيسى دو دست خود را بر كتف آن جناب مى گذارد و به او مى گويد: مقدّم شو!»

نيز روايت كرده كه فرمود به ابو هريره: «چگونه ايد شما در وقتى كه پسر مريم نازل شود و امام شما از خود شما باشد؟»

بر اين مضمون مكرّر است اخبار و گنجى شرحى بيان كرده در دلالت امامت آن حضرت براى عيسى بر افضليّتش بر آن جناب كه امام بايد اقرأ و اعلم و افقه و اصبح باشد، به بيانى كه ما را حاجت به ذكر آن نيست.

در عقد الدّرر مروى است كه آن جناب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «پس ملتفت مى شود مهدى عليه السّلام كه عيسى بن مريم نازل شده و گويا از مويش آب مى چكد.

پس مهدى عليه السّلام به او مى فرمايد: «مقدّم شو و براى مردم نماز كن!»

پس عيسى عليه السّلام مى گويد: «بيان نشده نماز، مگر براى تو.»

پس نماز مى كند عيسى عليه السّلام، خلف مردى از فرزندان من و چون نماز كرد، مى نشيند و عيسى عليه السّلام در مقام با او بيعت مى كند.»

نيز از سدى روايت كرده كه آن جناب عليه السّلام فرمود: «جمع شوند مهدى عليه السّلام و عيسى عليه السّلام وقت نماز. پس حضرت به عيسى مى فرمايد: «پيش بيفت!»

پس عيسى عليه السّلام مى گويد: «تو سزاوارترى به نماز!»

پس نماز مى كند عيسى عليه السّلام به اقتدا در عقب آن حضرت. در اخبار خاصّه، اين مضمون به نظر نرسيده و بر فرض صحّت امر حضرت، آن جناب را به تقديم، نظير امر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است جبرئيل عليه السّلام را در شب معراج به تقديم در نماز و امتناع جبرئيل و گفتن او كه: «ما از آن روز كه مأمور شديم به سجده براى آدم عليه السّلام، بر آدميان مقدّم نمى شويم.»

ص: 434

شايد مقصود كشف افضليّت خود است بر عيسى عليه السّلام براى خلق به لسان خود بر آن جناب، نه به مجرّد تقدّم در نماز كه به قواعد بسيارى از اهل سنّت، فضلى در آن نيست و روايت كنند جواز نماز را خلف هر برّى و فاجرى و فراموش كنند كلام نبى خود را كه:«هرگز رستگار نمى شود قومى كه پيش بيفتد ايشان را كسى و در ميان ايشان باشد كسى كه افضل باشد از آن كه پيش افتاده ايشان را

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:238-ص:240

قتل دجّال لعين

قتل دجّال لعين

كه از عذاب هاى الهى است براى اهل قبله.

چنان چه در تفسير على بن ابراهيم مروى است از جناب باقر عليه السّلام كه تفسير فرمود عذاب در آيه شريفه قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ ... را به دجّال و صيحه و فرمودند: «هيچ پيغمبرى نيامد مگر آن كه ترساند مردم را از فتنه دجّال.»

چنان چه در كمال الدين از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده؛ و چگونه فتنه نباشد، با آن هيأت و استعدادى كه او بيرون مى آيد در سال قحط شديد و همه آفاق را سير كند جز مكّه و مدينه.

حسن بن سليمان حلّى در مختصر بصائر روايت كرده از امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود:

«هر كه خواهد با شيعه دجّال مقاتله كند، پس مقاتله كند با آنان كه مى گريند بر خون فلان و مى گريند بر اهل نهروان و به درستى كه كسى كه ملاقات كند خدا را با ايمان به اين كه فلان، مظلوم كشته شده، ملاقات كرده خداى را در حالتى كه بر او غضبناك است و درك مى كند دجّال را.»

ص: 435

پس كسى گفت: يا امير المؤمنين عليه السّلام! پس اگر بميرد پيش از آن؟

فرمود: «مبعوث مى كند خداوند او را از قبرش تا اين كه ايمان مى آورد به او به رغم انفش.»

گذشت از كمال الدين «1» كه آن ملعون، در عقبه افيق شام به دست آن حضرت كشته مى شود.

نيز روايت كرده از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود: «خداوند تبارك و تعالى چهارده نور آفريد، پيش از آن كه بيافريند خلق را به چهارده هزار سال؛ پس آن ارواح ما است.»

پس كسى گفت: يا بن رسول اللّه! كيستند چهارده تن؟

فرمود: «محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على و فاطمه و حسن و حسين و ائمّه از فرزندان حسين كه آخر ايشان، قائمى است كه بر مى خيزد بعد از غيبتش پس مى كشد دجّال را و پاك مى كند زمين را از هر جور و ظلمى.»

بعضى عامّه نسبت قتل آن لعين را به جناب عيسى مى دهند و ما از شرح حال دجّال اعراض نموديم؛ چون غرض اهمّ، غير آن هست

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:242

طول عمر اصحاب و انصار آن حضرت

طول عمر اصحاب و انصار آن حضرت

چنان چه شيخ مفيد در ارشاد و فضل بن شاذان روايت كرده اند از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود: «عمر مى كند مرد در سلطنت آن حضرت تا اين كه متولّد مى شود، هزار پسر كه در ايشان دخترى نيست.»

در تفسير عياشى مروى است از امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود در ضمن حالات ايّام سلطنت آن جناب: «قسم به آن كه دانه را شكافته و جان را آفريده كه هرآينه زندگى مى كنند در آن زمان، ملوك وار، آسوده در ناز و نعمت و بيرون نمى رود مردى از ايشان از دنيا تا اين كه متولّد شود از صلب او هزار پسر كه مأمون اند از هر بدعت و آفت و مفارقت از دين، عامل به كتاب خداوند و سنّت پيغمبر او صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به تحقيق كه نابود و فانى شده بر ايشان آفات و شبهات، يعنى هرگز به آفتى مبتلا و به شبهه اى گرفتار نمى شوند.»

ص: 436

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:216

فرا گير شدن سلطنت آن حضرت، تمام روى زمين را

فرا گير شدن سلطنت آن حضرت، تمام روى زمين را

از مشرق تا مغرب، برّ و بحر، معموره و خراب و كوه و دشت. نماند جايى كه حكمش جارى و امرش نافذ نشود و اخبار در اين معنى متواتر است.

شيخ صدوق در علل و عيون و كمال الدين روايت كرده از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خبرى طولانى كه فرمود: «در شب معراج نظر كردم به ساق عرش. پس ديدم دوازده نور را، در هر نورى سطر سبزى بود كه بر آن اسم وصيى بود از اوصياى من، اول ايشان علىّ بن ابى طالب و آخر ايشان مهدى امّت من- صلوات اللّه عليهم اجمعين-.»

پس گفتم: «اى پروردگار من! اين ها اوصياى منند پس از من؟»

پس خطاب رسيد كه: «اى محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم! اين ها اوليا و اصفيا و حجّت هاى منند بعد از تو بر خلق و ايشان اوصياى تو هستند و خلفاى تو و بهترين خلق من بعد از تو. قسم به عزّت و جلال خود كه هرآينه البتّه ظاهر كنم به ايشان، دين خود را و بلند كنم به ايشان، كلمه خود را و پاك كنم به آخر ايشان، زمين خود را از دشمنان خود و هرآينه البتّه مالك گردانم او را مشرق هاى زمين و مغرب هاى او.»

هرآينه البتّه مسخّر كنم براى او بادها و همواره زايل كنم البتّه براى او ابرهاى سخت را و البتّه بالا برم او را در اسباب، يعنى راه هاى آسمان و هرآينه البته يارى كنم او را به لشكر خود و مدد دهم او را به ملايكه خود تا بالا گيرد دعوت من و جمع شوند خلايق بر توحيد من. آنگاه دوام دهم سلطنت او را و روزگار سلطنت را به نوبت گذارم ميان اولياى خود تا روز قيامت.»

ص: 437

در كمال الدين از آن جناب مروى است كه فرمود بعد از ذكر سلطنت ذى القرنين: «به زودى خداى تعالى جارى مى فرمايد سنّت او را در قائم از فرزندان من و مى رساند او را مشرق زمين و مغرب آن، تا اين كه نمى ماند موضعى از دشت و كوه كه ذو القرنين در آنجا قدم گذاشته، مگر آن كه او قدم گذارد در آنجا.»

نيز گذشت از جناب باقر عليه السّلام كه فرمود: «گويا مى بينم اصحاب قائم عليه السّلام را كه احاطه نمودند ما بين خافقين.»

در تفسير عياشى مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود، در تفسير آيه شريفه:

وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً كه: «هرگاه قائم ما خروج كرد، نمى ماند زمينى، مگر آن كه ندا كنند در آن شهادت «انّ لا اله الا اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.»

او نيز از حضرت كاظم عليه السّلام، روايت كرده در تفسير آيه مذكوره كه: «آن نازل شده در حقّ قائم عليه السّلام، چون بيرون آورد يهود و نصارا و صابئين و زنادقه و كفّار را در مشرق زمين و مغرب آن. پس عرضه دارد بر ايشان اسلام را. پس هر كه به رغبت اسلام آورد، امر فرمايد او را به نماز و زكات و آن چه مسلم را به آن امر كنند و واجب است براى خداوند بر او و هر كه اسلام نياورد، گردنش را بزند تا اين كه نماند در مشرق ها و مغرب ها احدى مگر موحّد.» راوى گفت: فداى تو شوم! خلق بيشتر از اين هاست. فرمود: «به درستى كه خداى تعالى چون اراده فرمايد امرى را، زياد را كم و كم را زياد مى كند.»

ص: 438

يوسف بن يحيى السلمى در باب نهم از كتاب عقد الدّرر، اخبار بسيارى در كيفيّت فتوحات آن حضرت و گرفتن قسطنطنيه و روم و بنى الاصغر و چين و كابل و جزاير و غير آنها ذكر كرده كه مقام ذكر آن نيست

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:227وص:228

رفتن عاهات و بلاها از ابدان انصار آن جناب

رفتن عاهات و بلاها از ابدان انصار آن جناب

چنان چه در خبر سابق مذكور شد و در خرايج راوندى مروى است از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود: «هر كس درك كند قائم اهل بيت مرا، از صاحب عاهتى و آفتى شفا خواهد يافت يا صاحب ضعفى قوى خواهد شد.»

در غيبت نعمانى مروى است از حضرت سجاد عليه السّلام كه فرمود: «هرگاه برخيزد قائم عليه السّلام ببرد خداوند عزّ و جلّ از هر مؤمنى، آفت را و برگرداند به او قوت او را.»

اين تكريم عظيم نه مانند شفا دادن جناب عيسى و ساير انبيا عليهم السّلام است، گاهى به جهت اعجاز و اتمام حجّت، كور يا لال يا پيس يا مريضى را براى جاحدى يا منافقى در موارد معدوده، بلكه بردن اين آفات و رفتن اين بليّات از تمام مؤمنين و مؤمنات، از آثار ظهور موفور السرور و طلوع طلعت غرّا و تشريف و تقديم مراسم قدوم و تهيّه آداب لقا و درك فيض شرف حضور حضرت مهدى- صلوات اللّه عليه- است كه چون بهشتيان، اول در چشمه مطهّره و چشمه حيات شست و شو كرده و تن را چون جان، از هر عيب و نقصى پاك نموده كه توان پا گذاشتن در محفل مقرّبين و شنيدن: سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ.

ص: 439

فرق ما بين اين دو شفا، بيشتر است از فرق ما بين ارض و سما.

ابى جعفر عليه السّلام، پس تكيه كردم بر دستم، پس گريستم و گفتم: آرزو داشتم كه من درك نمايم اين امر را، يعنى سلطنت ظاهره ائمّه عليهم السّلام را و در من قوّتى باشد.

پس فرمود: «آيا راضى نيستيد كه دشمنان شما بكشند بعضى، بعضى را و شما در خانه هاى خود آسوده باشيد؟ به درستى كه اگر امر چنان شد، يعنى فرج عظيم آمد، داده مى شود به هر مردى از شما قوّت چهل مرد و گردانده مى شود دل هاى شما مانند پاره آهن؛ اگر خواستيد به آن قوّت، كوه را بكنيد، خواهيد كند و شماييد قوام زمين و خزان او.»

در كمال الدين صدوق مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود: «نگفت جناب لوط به قوم خود: لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ مگر به جهت آرزوى قوّت قائم عليه السّلام و ذكر نكرد مگر شدّت اصحاب او را پس به درستى كه داده مى شود به يك مرد از ايشان قوّت چهل مرد.»

اين مضمون را در خصال از حضرت سجاد عليه السّلام و عياشى در تفسير خود و شيخ مفيد در اختصاص و ابن قولويه در كامل الزياره و فضل بن شاذان در غيبت خود، از جناب صادق عليه السّلام روايت كردند.

گذشت از كمال الدين كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «آن جناب دست خود را بر سر عباد بگذارد، پس نماند مؤمنى مگر آن كه دلش سخت تر از پاره آهن شود و بدهد به او خداوند، قوت چهل مرد را» و در بصائر الدرجات صفّار مروى است از جناب باقر عليه السّلام كه فرمود:«چون واقع شود امر ما و بيايد مهدى ما، مى شود مرد از شيعيان ما، جرى تر از شير وگذرانده تر از نيزه. پايمال مى كند دشمن ما را با پاى خود و مى زند او را به كف خود و اين در وقت نزول رحمت خداوند و فرج اوست بر بندگان

ص: 440

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:216-ص:218

حكم فرمودن در ميان مردم به علم امامت خود

حكم فرمودن در ميان مردم به علم امامت خود

و نخواستن بيّنه و شاهد از احدى؛ چنان چه در بصائر الدّرجات صفّار مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود: «هرگز دنيا نخواهد رفت تا آن كه خروج كند مردى از ما اهل بيت كه حكم كند به حكم داود و آل داود، سؤال نكند از مردم بيّنه.»

به روايت ديگر فرمود: «عطا خواهد كرد به هر نفسى، حكم او را.»

نيز روايت كرده از آن جناب كه فرمود: «هرگاه قائم آل محمّد عليهم السّلام خروج كرد، حكم مى كند به حكم داود و سليمان، نمى پرسد از مردم شاهدى.»

در دعوات سيّد فضل اللّه راوندى مروى است از حضرت عسكرى عليه السّلام كه نوشت در جواب آن كه پرسيد چون قائم عليه السّلام برخاست، به چه حكم مى كند كه: «سؤال كردى از امام، پس هرگاه خروج كرد، حكم مى كند ميان مردم به علم خود، مثل حكم داود و سؤال نمى كند از مردم بيّنه را.»

در خرايج راوندى مروى شده از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود: «گويا مى بينم مرغ سفيدى را بالاى حجر الاسود و در زير آن، مردى است كه حكم مى كند به حكم آل داود و سليمان و خواهش نمى كند بيّنه.»

در ارشاد شيخ مفيد و غيبت فضل مروى است از آن جناب كه فرمود: «هرگاه برخاست قائم آل محمّد عليهم السّلام حكم مى كند ميان مردم به حكم داود و محتاج نمى شود به بيّنه. خداى تعالى او را الهام مى كند، پس حكم مى كند به علم خود و خبر مى دهد هر قومى را به آن چه در دل خود مخفى كردند.»

ص: 441

در غيبت نعمانى مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود: «منادى آن حضرت ندا مى كند كه اين مهدى حكم مى فرمايد به حكم داود و سليمان، سؤال نمى كند از مردم بيّنه.»

در كمال الدين صدوق از آن جناب مروى است كه فرمود: «پس بر مى انگيزاند خداى تعالى، بادى را، پس ندا مى كند به هر وادى كه اين مهدى، حكم مى كند به حكم داود و سليمان، نمى خواهد بيّنه بر حكم خود.»

در غيبت فضل بن شاذان مروى است از جناب باقر عليه السّلام كه فرمود: «سلطنت مى كند قائم عليه السّلام، سى صد سال و زياد مى كند نه سال را چنان چه درنگ كردند اصحاب كهف در كهف خود. پر مى كند زمين را از عدل و داد، چنان چه پر شده از ظلم و جور، پس مفتوح مى فرمايد خداوند براى او شرق زمين و غرب آن را. مى كشد مردم را تا آن كه نماند مگر دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حكم و رفتار مى فرمايد به سير و سلوك سليمان بن داود و مى خواند آفتاب و ماه را، پس اجابت مى كنند او را و پيچيده مى شود براى او زمين و وحى مى شود به او، پس عمل مى كند به وحى به امر خداى تعالى.»

نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:230و231

گفتارحضرت مهدي عجل الله تعال فرجه

توقيعات

توقيع براى عثمان بن سعيد و محمّد بن عثمان

توقيع براى عثمان بن سعيد و محمّد بن عثمان

شيخ صدوق در كمال الدين مينويسد: اين توقيع بافتخار عثمان بن سعيد و پسرش محمّد بن عثمان (نائب اول و دوم امام زمان عليه السّلام) از ناحيه مقدسه صادر شده است. اين توقيع را سعد بن عبد اللَّه اشعرى روايت كرده است. شيخ ابو عبد اللَّه جعفر رضى اللَّه عنه گفت: من آن را بخط سعد بن عبد اللَّه اشعرى رضى اللَّه عنه ديدم توقيع اينست:

ص: 442

خداوند شما دو نفر را در راه بندگى خود موفق و بر دين مقدسش ثابت بدارد و شما را با آنچه موجب خشنودى اوست، نيكبخت گرداند، آنچه گفته بوديد كه «ميثى» از «مختار» و گفتگويش با شخصى كه او را ملاقات كرده بود و استدلال كرده بود كه پدرم امام حسن عسكرى عليه السّلام جانشينى غير از جعفر بن على (جعفر كذاب) ندارد و او هم امامت او را تصديق كرده است، بما رسيد و از تمام مضمون مكتوبى كه از آنچه دوستان شما در خصوص او بشما خبر داده بودند، بوى نوشته ايد مطلع شديم. من از نابينائى بعد روشنى و از ضلالت بعد از هدايت و از عواقب سوء اعمال و فتنه هاى خطرناك پناه بخدا ميبرم خداوند عز و جل ميفرمايد:

أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ يعنى: آيا مردم گمان كردند ما آنها را بمجرد اينكه گفتند: ايمان آورديم، رها ميكنيم، و ديگر امتحان نخواهند داد؟! چگونه اين مردم در فتنه افتاده و در حيرت و سرگردانى قدم ميزنند و از چپ و راست. ميروند آيا از دين خود كناره گرفته اند يا دچار شك و ترديد گشته اند، يا با حق و حقيقت دشمنى ورزيده يا جهالت را پيشه خود ساخته اند؟

آيا اخبار و روايات صحيحه در اين باره به آنها نرسيده، يا اينكه از اين موضوع اطلاع دارند ولى آن را بدست فراموشى سپرده اند؟ نميدانند كه خداوند زمين را از حجّت ظاهريا غائب خالى نميگذارد، و اطلاع ندارند كه امامان بعد از پيغمبرشان يكى پس از ديگرى آمدند، تا آنكه بر حسب تقدير و اراده الهى نوبت بپدر بزرگوارم حسن بن على (امام حسن عسكرى) رسيده و او بجاى پدران خود نشست و مردم را بحق و راه راست راهنمائى كرد، و نورى آشكار و ماهى تابان بود تا آنكه خداوند او را بجوار رحمت خود دعوت كرد و او هم بر طريقه پدران خود رحلت نمود و درست مانند هر يك از آنان در زمان خودشان، اسرار امامت را بجانشين خود كه حامل اسرار الهى است سپرد، و بدين گونه وظيفه خود را بپايان رسانيد و در گذشت؟! و بعد از او هم خداوند مكان جانشين او را با مشيت و اراده نافذ خود مخفى ساخت. اگر خداوند اجازه ميداد كه ظاهر شوم و اين ممنوعيت را كه از حكم او گذشته است، از من برطرف مينمود، من حق را بطور آشكار و در بهترين شكل و روشن ترين دلالت و واضح ترين علامت نشان ميدادم، و خود را در ميان مردم ظاهر ميساختم، و حجّت خدا قيام ميكرد، ولى مقدرات الهى مغلوب نميگردد، و اراده اش بهم نميخورد، و توفيقش از حد خود تجاوز نميكند.

ص: 443

بايد مردم هواى نفس خود را در خصوص ظهور ما ترك گويند و بهمان شيوه كه داشته اند ثابت بمانند و از آنچه حكمتش بر آنها پوشيده جستجوى بيهوده ننمايند كه گناهكار شده و قادر نخواهند بود، سر خدا را كشف كنند و در نتيجه از كار خود پشيمان ميشوند.

آنها بدانند كه حق با ما، و هم در خاندان ما معصومين است، هيچ كس جز ما اين را نميگويد مگر اينكه دروغگو باشد، و بر خداوند افترا به بندد! جز ما كسى اين ادعا را ندارد، مگر اينكه گمراه و خيره سر باشد. على هذا با اين مختصر كه گفتم بما اكتفا كنند، و ديگر توضيح بيشتر لازم نيست، و با اين اشاره قناعت نمايند.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 1255

توقيع براى جمعى از مردم قم

توقيع براى جمعى از مردم قم

و نيز در كتاب (احتجاج) از شيخ موثق ابو عمر عامرى رحمة اللَّه عليه روايت ميكند كه گفت: ابن ابى غانم قزوينى و جماعتى از شيعيان در باره فرزند امام حسن عسكرى عليه السّلام گفتگو نمودند. ابن ابى غانم عقيده داشت كه حضرت عسكرى عليه السّلام رحلت فرمود و اولادى نداشت. سپس آنها نامه اى در اين خصوص نوشتند و بناحيه مقدسه فرستادند (تا وكلاى حضرت بآستان مقدسش برسانند) و در آن نامه نوشتند كه ما بر سر اين موضوع كشمكش نموده ايم. جواب نامه آنها بخط آن حضرت صلوات اللَّه عليه بدين مضمون صادر گشت:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم. خداوند ما و شما را از فتنه ها نگاهدارد و بما و شما روح يقين موهبت كند، و از سوء عاقبت باز دارد خبر ترديدى كه گروهى از شما در امر دين نموده ايد، و شك و تحيرى كه در باره صاحبان امر خود بدل آنها راه يافته است، بمن رسيد. ما از اين موضوع بخاطر شما غمگين شديم نه بخاطر خودمان و در باره شما ناراحت شديم نه در باره خودمان، زيرا خدا با ماست و جز بخدا بهيچ كس نيازى نداريم و حق با ماست و بنا بر اين كسى كه از اطاعت ما سرباز ميزند ما را بوحشت نمى اندازد. ما اثر صنع خدائيم و مردم بطفيل وجود ما، موجود گشته اند.

ص: 444

اى مردم چرا دچار ترديد گشته و در حال تحير مطلب را بر خود مشتبه ميسازيد آيا نشنيده ايد كه خدا ميفرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا و پيغمبر و صاحبان امر خود را، اطاعت كنيد.

نميدانيد در اخبار رسيده است كه حوادثى براى ائمه گذشته و آينده شما روى ميدهد؟ و آيا نديده ايد كه خداوند از زمان حضرت آدم تا زمان امام حسن عسكرى عليه السّلام سنگرهائى براى شما قرار داده كه بآنها پناه بريد و علائمى مقرر داشته تا بوسيله آن هدايت شويد. بطورى كه هر گاه يكى از آن علامتها پنهان شود، علامت ديگرى ظاهر ميگردد، و هر وقت ستاره اى غروب كند، ستاره ديگرى ميدرخشد؟

آيا وقتى كه امام حسن عسكرى عليه السّلام رحلت فرمود: گمان كرديد كه خداوند دين خود را باطل كرد، و رشته واسطه ميان خود و بندگانش را قطع نمود؟ نه. چنين نبوده. و تا روز رستاخيز و ظهور امر خدا كه مردم او را نمى خواهند هم، چنين نخواهد بود.

امام گذشته با سعادت رحلت فرمود و همچون پدران بزرگوارش از دست مردم رفت، وصيت و علم و فرزند و جانشين او در ميان ما است و جز ظالمان گناهكار كسى راجع بمنصب و مقام امامت وى با ما نزاع ندارد، و جز كافر منكر كسى ادعاى اين منصب بزرگ را نميكند.

اگر ملاحظه مغلوب شدن امر خدا و آشكار گشتن سر الهى نبود، چنان حق ما براى شما ظاهر ميگرديد كه عقلهاتان حيران گردد و ترديدتان برطرف شود، ولى آنچه خداوند خواسته و هر چيزى در لوح محفوظ مرقوم است، تحقق خواهد يافت پس شما هم از خدا بترسيد و تسليم ما شويد و كارها را بما واگذاريد. همه گونه خير و خوبى از ما بمردم ميرسد. آنچه بر شما پوشيده است، براى اطلاع از آن اصرار نورزيد، و بچپ و راست ميل نكنيد. مقصد خود را با دوستى ما بر اساس راهى كه روشن است بطرف ما قرار دهيد. من آنچه لازمه نصيحت بود بشما گفتم و خداوند بر من و شما گواه است.

ص: 445

اگر محبت بشما نداشتيم و صلاح شما را نميديديم، و بخاطر ترحم و شفقت بر شما نبود، گفتگوى با شما را ترك ميگفتيم ... و صلّى اللَّه على محمّد النبى و آله و سلم تسليما.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 1249

جواب اسحاق بن يعقوب

جواب اسحاق بن يعقوب

و نيز در احتجاج طبرسى از شيخ كلينى و او از اسحاق بن يعقوب نقل ميكند كه گفت: من از محمّد بن عثمان رحمة اللَّه عليه خواهش كردم نامه مرا كه مشتمل بر پاره اى از مسائل مشكله است بناحيه مقدسه تقديم كند (بعد از آنكه وى پذيرفت و تقديم كرد) توقيعى بدين مضمون در جواب سؤالات من بخط مولى صاحب- الزمان عليه السّلام بافتخارم صادر گشت:

خداوند تو را هدايت كند و بر اعتقاد حق ثابت بدارد اما اينكه پرسيده اى كه بعضى از افراد خاندان ما (سادات) و عموزادگان ما منكر وجود من هستند، بدان كه بين خداوند و هيچ كس قرابت و خويشى نيست هر كس منكر وجود من باشد از من نيست و راهى كه او ميرود راه پسر نوح است.

و راهى را كه عمويم جعفر و اولاد او نسبت بمن پيش گرفته اند، راه برادران يوسف است! اما فقاع (آبجو) نوشيدنش حرام است ولى نوشيدن شلماب اشكالى ندارد، و ما اموالى كه شما بما ميرسانيد، ما آن را براى پاك شدن شما از گناهان قبول ميكنيم. بنا بر اين هر كس ميخواهد بما برساند و هر كس نميخواهد قطع كند، آنچه خداوند بما داده است از آنچه شما ميدهيد بهتر است.

و اما ظهور فرج، بسته باراده خداست. آنها كه وقت آن را تعيين ميكنند دروغگو هستند و اما كسى كه عقيده دارد كه حسين عليه السّلام كشته نشده، عقيده وى كفر و تكذيب حقيقت است و ضلالت و گمراهى ميباشد.

ص: 446

و امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانّهم حجّتى عليكم و انا حجّة اللَّه عليهم

: يعنى: حوادثى كه براى شما پيش مى آيد، (براى دانستن حكم آنها) رجوع كنيد براويان حديث ما زيرا آنها حجّت من بر شما هستند، و من حجّت خدا بر آنها ميباشم. و اما محمّد بن عثمان عمرى كه خداوند از وى و پيش از او از پدرش خشنود گردد؛ مورد وثوق من و نوشته او نوشته من است و اما محمّد بن على بن مهزيار اهوازى، عنقريب خدا دل او را اصلاح ميگرداند و شك را از وى برطرف ميسازد و اما آن مالى را كه براى ما فرستاده اى؛ نميتواند مورد قبول ما واقع شود،مگر اينكه از حرام پاك و پاكيزه گردد، پول زن خواننده، هم حرام است.

و اما محمّد بن شاذان بن نعيم، او مردى از دوستان ما اهل بيت است. و اما ابو الخطاب محمّد بن ابى زينب اجدع، پس او و اصحاب او همه ملعون هستند، و تو با آنها كه عقيده اينان را دارند، نشست و برخاست مكن. زيرا من از آنها بيزارم و پدران من هم از آنها بيزار بوده اند و اما كسانى كه اموال ما را ميگيرند، اگر چيزى از آن را براى خود حلال بدانند و بخورند، مثل اينست كه آتش خورده اند، و اما خمس براى شيعيان ما مباح است و براى ايشان تا هنگام ظهور ما حلال گشته است. تا بواسطه آن ولادتشان پاك باشد و پليد نشوند و اما مردمى كه از فرستادن آن اموال بنزد ما پشيمان شدند و در دين خدا شك كردند هر كس بخواهد آنچه بما داده بوى پس ميدهيم و ما احتياجى به بخشش مردمى كه در باره ما شك دارند نداريم! و اما علت غيبتى كه بوقوع پيوسته؛ خداوند ميفرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از چيزهائى كه اگر براى شما آشكارا شود شما را آزرده ميكند، سؤال ننمائيد: هر يك از پدران من در زمان خود بيعت سلطان طاغى زمان خود را بگردن گرفت، ولى من زمانى كه ظهور ميكنم، بيعت هيچ يك از طاغيان روزگار را بگردن ندارم.

ص: 447

و اما كيفيت انتفاعى كه مردم در غيبتم از من ميبرند، مانند انتفاع از آفتاب پنهان در ابرهاست، من امان مردم روى زمين هستم، همان طور كه ستارگان امان اهل آسمان ميباشند! پس درهاى سؤال را از چيزهائى كه مورد لزوم نيست، ببنديد و خود را براى دانستن چيزهائى كه از شما نخواسته اند، بمشقت نياندازيد، زياد دعا كنيد براى تعجيل فرج، زيرا دعا كردن در تعجيل فرج خود فرج است!

و السّلام عليك يا اسحق بن يعقوب و على من اتّبع الهدى.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 1251

جواب ابو الحسن محمّد بن جعفر اسدى

جواب ابو الحسن محمّد بن جعفر اسدى

و نيز در احتجاج طبرسى از ابو الحسين محمّد بن جعفر اسدى روايت نموده كه گفت: در ضمن جواب مسائلى كه من از حضرت صاحب الزمان پرسيده بودم و محمّد بن عثمان براى من فرستاد، مرقوم بود كه: و اما اينكه پرسيده اى ملكى در ناحيه شما وقف است، اگر صاحبش محتاج بآن شد ميتواند در آن تصرف كند يا نه؟ جواب اينست كه اگر آن ملك وقف شده هنوز تسليم متولى نشده، صاحب ملك اختيار دارد كه امضاء خود را پس گرفته و آن را باطل و تملك كند ولى اگر تسليم متولى وقف شده، صاحب ملك نميتواند در آن تصرف كند، خواه محتاج بآن باشد يا بى نياز از آن باشد.

و اما اينكه پرسيده اى كسانى در اموال ما كه در دست آنهاست، بدون اجازه ما تصرف ميكنند و استفاده آن را براى خود حلال ميدانند، هر كس اين كار را بكند ملعون است، و ما روز قيامت از وى بازخواست ميكنيم. پيغمبر صلّى اللَّه عليه و اله فرمود: هر كس آنچه را كه پيش عترت من حرام است حلال بداند، بر زبان هر پيغمبرى ملعون است پس هر كس حق ما را تضييع كند از جمله ستمگران محسوب است و مشمول لعنت پروردگار خواهد بود چنان كه خداوند فرمود: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ.

ص: 448

و اما اينكه پرسيده اى شخصى نماز ميگزارد و آتش و تصوير (عكس) و چراغ (روشن) مقابل وى قرار دارد، آيا نمازش صحيح است يا نه؟ و مردم پيش از تو در اين خصوص اختلاف داشته اند، جواب اينست كه اگر نمازگزار از اولاد بت پرستان و آتش- پرستان نباشد، جايز است ولى اگر از اولاد بت پرستان و آتش پرستان باشد، جايز نيست روبروى آنها نماز بگزارد و اما اينكه پرسيده اى املاكى در ناحيه شما وقف ما شده، آيا جايز است كسى آن را آباد كند و بعد از كسر مخارجى كه برداشته بقيه مداخل آن را بناحيه ما بفرستد، و اين كار را بحساب ثواب بردن و تقرب بسوى ما محتمل شود؟ جواب اينست كه هيچ كس حق ندارد در مال كسى بدون اجازه صاحب تصرف كند، پس چگونه جايز است كسى در مال ما تصرف بكند؟ هر كس بدون اجازه ما اين كار را بكند، آنچه را كه بر وى حرام بوده حلال دانسته، و هر كس بدون اجازه چيزى از اموال ما را بخورد مثل اينست كه آتش در دل خود نهاده است و عنقريب نيز به آتش جهنم درافتد.

و اما اينكه پرسيده اى راهگذرى از جنب درختان ميوه دارى كه وقف ما شده ميگذرد و از ميوه آن ميخورد آيا براى وى حلال است يا نه؟ جواب اينست كه خوردن آن براى راهگذر حلال و بردن با خود حرام ميباشد.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 1254

توقيع در جواب احمد بن اسحاق

توقيع در جواب احمد بن اسحاق

و نيز شيخ الطائفه در كتاب «غيبت» از جماعتى از علماء و آنها از تلعكبرى و او از احمد بن على از ابو الحسين اسدى از سعد بن عبد اللَّه اشعرى و او از احمد بن اسحاق رحمة اللَّه عليه روايت كرده كه وى (احمد بن اسحاق) گفت: يكى از شيعيان بنزد من آمد و گفت: جعفر بن على (جعفر كذاب) نامه اى بوى نوشته و خود را امام دانسته و ادعا كرده بود كه: امام بعد از پدرم من هستم، و علم حلال و حرام و آنچه مورد احتياج مردم است و ساير علوم همه و همه در نزد من است.

ص: 449

احمد بن اسحاق گفت: وقتى آن نامه را خواندم مكتوبى در اين خصوص به ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر نوشته و نامه جعفر (كذاب) را هم در جوف آن گذارده ارسال داشتم. سپس جواب آن بدين گونه از ناحيه مقدسه حضرت صادر شد:

بسم الله الرحمن الرحيم: خداوند تو را پاينده بدارد. مكتوب تو و نامه اى را كه در جوف آن گذارده و فرستاده بودى بمن رسيد و از تمام مضمون آن باختلاف الفاظش و خطاهاى چندى كه در آن روى داده است؛ مطلع گشتم! اگر بدقت در آن مينگريستى تو نيز متوجه برخى از آنچه من از آن نامه فهميدم ميشدى! خداوند بى شريك و پرورش دهنده موجودات را بر نيكى كه در باره ما نموده و فضيلتى كه بما داده است، سپاسگزارم كه هميشه حق را كامل ميگرداند، و باطل را از ميان ميبرد، او بر آنچه من اكنون ميگويم گواه است و در روز قيامت كه جاى ترديد نيست، وقتى در پيشگاه ذات الهى اجتماع نموديم و از آنچه ما در باره آن اختلاف داريم سؤال كرد، گواهى بصدق گفتار من خواهد داد.

آنچه ميخواهم بگويم اينست كه خداوند صاحب اين نامه را (يعنى جعفر كذاب) نه كسى كه نامه باو نوشته و نه بر تو و نه بر هيچ يك از مخلوق امام مفترض الطاعه قرار نداده و اطاعت و پيمان او را بر هيچ كس لازم ندانسته است. من عنقريب پيمانى را براى شما روشن ميگردانم كه بخواست خدا بدان اكتفا كنيد.

اى احمد بن اسحاق! خدا تو را رحمت كند، خداوند بندگانش را بيهوده نيافريده، و سرنوشت آنها را مهمل نگذاشته است، بلكه آنها را با قدرت كامله خود آفريده و بآنها چشم و گوش و دل و فكر عطا فرمود. آنگاه پيغمبران را بمنظور بشارت بعدل خداوند و ترساندن آنها از نافرمانى الهى بسوى آنان فرستاد، تا آنها را باطاعت او وادارند و از معصيتش نهى كنند، و آنچه را آنها از امر خداوند و دينشان نميدانند بآنها بفهمانند.

ص: 450

سپس بواسطه فضل و دلائل آشكار و براهين روشن و علائم غالبه كتابهائى بر آنها نازل فرمود و فرشتگان را بسوى آنها فرستاد، تا آنها ميان خدا و پيغمبران واسطه و فرمانبر باشند.

يكى را خليل و دوست خود گرفت و آتش را بر وى گلستان كرد، و ديگرى را مخاطب خود ساخت و با وى سخن گفت و عصايش را اژدهاى آشكارى گردانيد، و ديگرى باذن پروردگار مرده را زنده كرد و هم باجازه او افراد لال و پيس را شفا داد.

ديگرى را منطق الطير موهبت كرد و سلطنت بر همه چيز داد. آنگاه محمّدصلّى اللَّه عليه و اله را بعنوان رحمتى براى جهانيان برانگيخت و نعمت خود را بوسيله طلوع او بر مردم تمام كرد، و طومار نبوت را با وجود مباركش مهر نمود و او را بسوى همه مردم فرستاد و از راستگوئى او آيات و علامات آشكار خود را ظاهر ساخت، سپس در حالى كه وى پسنديده و نيكبخت بود قبض روح كرد.

آنگاه خداوند منصب خلافت او را براى برادر و پسر عمو و جانشين و وارث او على بن ابى طالب عليه السّلام و بعد از او براى جانشينان وى كه از نسل او بودند يكى پس از ديگرى قرار داد، تا دين خود را بوسيله آنها زنده گرداند و نور خود را كامل كند، و ميان آنها و برادران و اولاد عموى آنها و مردم طبقه پائين از كسان وى فرق آشكارى گذاشت تا بدان وسيله حجّت خدا از افراد عادى و پيشوا از پيرو شناخته شود زيرا خداوند امام و حجّت خود را از ارتكاب گناهان حفظ كرده و از عيبها پيراسته گردانيده و از پليديها پاكيزه نموده و از شبهات منزه كرده است.

ص: 451

و آنها را خزينه دار علم و امين حكمت و محل سر خود قرار داده و با دلائل تأييد فرموده است. اگر جز اين بود مردم همه يكسان بودند، و هر بى سر و پائى دعوى امر اللَّه!و منصب خدائى ميكرد، و ديگر حق از باطل و عالم از جاهل امتياز نمى يافت، اين مفسد باطل (جعفر كذاب) كه بر خداوند دروغ بسته و ادعاى امامت دارد؛ نميدانم بچه چيز خود نظر داشته است؟ اگر اميد بفقه و دانائى در احكام دين خدا داشته است بخدا قسم او نميتواند حلال را از حرام تشخيص بدهد، و ميان خطا و صواب فرق بگذارد.

و اگر بعلم خود مى باليده، او قادر نيست كه حق را از باطل جدا سازد و محكم را از متشابه تشخيص دهد، و حتى از حدود نماز و وقت (وجوب و استحباب) آن اصلا اطلاع ندارد.

و اگر او به تقوى و پرهيزكارى خود اطمينان داشته است، خداوند گواه است كه او چهل روز نماز واجبش را ترك كرد، باين منظور كه با ترك نماز بتواند شعبده بازى را ياد بگيرد! شايد خبر آن بشما هم رسيده باشد. ظرفهاى شراب او را همه كس ديده است. علاوه بر اينها آثار و علائم نافرمانى وى از امر و نهى الهى، مشهور و ثابت است.

و اگر ادعاى وى مبتنى بر معجزه است، معجزه خود را بياورد نشان دهد و اگر حجتى دارد آن را اقامه نمايد، و چنانچه دليلى دارد ذكر كند! قال اللَّه تعالى في كتابه: بسم اللَّه الرحمن الرحيم- حم تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ. ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ يعنى: اين كتابى است كه از جانب خداوند مقتدر حكيم نازل شده، ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در بين آسمانها و زمين است، جز بحق و مدتى كه نامبرده شده، نيافريديم. و آنها كه كافر گشتند، از آنچه آنها را ترسانيدند، دورى گزينند.

ص: 452

بآنها بگو بمن نشان دهيد كه آنها را كه غير از خداى يگانه ميخوانند، چه چيز از زمين را آفريدند؟ مگر در خلقت آسمانها شركت داشته اند، كتابى را كه پيش از اين (قرآن) آمده باشد (و در آن نوشته باشد كه آنها در خلقت آسمانها دخالت داشته اند) و يا علامتى كه موجب يقين باين معنى باشد، اگر راستگو هستيد بياوريد؟.

كيست گمراه تر از كسى كه غير از خداى يگانه را ميخواند، و تا روز قيامت دعايش مستجاب نميشود؟ و آن خدايان باطل، از اينكه آنها را ميخوانند غافل هستند؟ وقتى اين مردم برانگيخته شدند، همين خدايان دشمن آنها خواهند بود و عبادت آنها را انكار ميكنند!» اى احمد بن اسحاق! خداوند توفيقات تو را افزون كند آنچه را كه گفتم از اين زورگو (جعفر كذاب) بپرس و او را بدين گونه امتحان كن و يك آيه قرآن را از وى بپرس كه تفسير كند، و يا از يك نماز واجبى سؤال كن تا حدود آن و واجبات آن را بيان نمايد، و بخوبى پى بارزش او ببرى و نقص وى بر تو آشكار گردد. حساب او با خداست. خداوند حق را براى اهلش حفظ كند و در جاى خود قرار دهد. بعلاوه خداوند جز در حسن و حسين عليهما السّلام، امامت را در هيچ دو برادرى قرار نداده است! هر گاه خداوند بما اجازه دهد كه سخن بگوئيم آن وقت حق آشكار و باطل از ميان ميرود، و ترديد نيز برطرف مى شود. من شايق الطاف، خداوند و مرحمت او هستم و حسبنا اللَّه و نعم الوكيل و صلّى اللَّه على محمّد و آل محمّد.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 1258

ص: 453

توقيعى كه بافتخار شيخ مفيد صادر گشت

توقيعى كه بافتخار شيخ مفيد صادر گشت

احمد بن على بن ابى طالب طبرسى در كتاب «احتجاج» مى نويسد: مكتوبى در اواخر ماه صفر سال 410 (هجرى) از ناحيه مقدسه امام زمان عليه السّلام به شيخ مفيد محمّد ابن محمّد بن نعمان قدس اللَّه روحه رسيد رساننده آن مكتوب گفته است كه آن را از ناحيه- اى متصل بحجاز آورده، مضمون توقيع اينست: اين مكتوبى است براى برادر با- ايمان و دوست رشيد ابى عبد اللَّه محمّد بن محمّد بن نعمان: شيخ مفيد ادام اللَّه اعزازه كه از جمله پيمانهائى است كه بوديعت نهاده شده و از بندگان خدا اخذ گرديده است.

بسم اللَّه الرحمن الرحيم: سلام بر تو اى دوست مخلص در دين كه در اعتقاد بما با علم و يقين امتياز دارى. ما شكر وجود تو را بپيشگاه خداوندى كه جز او خدائى نيست برده و از ذات بيزوالش مسألت مينمائيم كه رحمت پياپى خود را بر آقا و مولى و پيغمبر ما محمّد و اولاد طاهرين او فرو فرستد، و بتو كه پروردگار توفيقاتت را براى

يارى حق مستدام بدارد، و پاداش تو را با سخنانى كه از جانب ما ميگوئى با صداقت افزون گرداند، اعلام ميداريم كه: بما اجازه داده شده كه تو را بشرافت مكاتبه مفتخر سازيم و موظف بداريم كه آنچه بتو مينويسيم بدوستان ما كه نزد تو ميباشند برسانى. خداوند آنها را بطاعت خود عزيز بدارد و با حفظ و عنايات خود مشكلات آنها را برطرف سازد.

خداوند تو را با امداد خود بر دشمنانش كه از دينش بيرون رفته اند، پيروز گرداند و در رسانيدن بكسانى كه اطمينان بآنها دارى بطرزى كه ان شاء اللَّه مى نويسيم عمل كن.

ص: 454

هر چند ما در جايى منزل كرده ايم، كه از محل سكونت ستمگران دور است و اين هم بعلتى است كه خداوند صلاح ما و شيعيان با ايمان ما را تا زمانى كه دولت دنيا از آن فاسقان ميباشد در اين ديده است، ولى در عين حال از اخبار و اوضاع شما كاملا آگاهيم و چيزى از آن بر ما پوشيده نميماند.

ما از لغزشهائى كه از بعضى شيعيان سرميزند از وقتى كه بسيارى از آنها ميل ببعضى از كارهاى ناشايسته اى نموده اند كه نيكان گذشته از آنها احتراز مينمودند و پيمانى كه از آنها براى توجه بخداوند و دورى از زشتى ها گرفته شده و آن را پشت سر انداخته اند اطلاع داريم. گويا آنها نميدانند كه ما در رعايت حال شما كوتاهى نمى كنيم و ياد شما را از خاطر نبرده ايم، و اگر جز اين بود از هر سو گرفتارى بشمار و مى آورد و دشمنان شما، شما را از ميان ميبردند.

تقوى پيشه سازيد و بما اعتماد كنيد و چاره اين فتنه و امتحان را كه بشما رو آورده است از ما بخواهيد. امتحانى كه هر كس مرگش رسيده باشد، در آن نابود مى گردد و آن كس كه به آرزوى خود رسيده باشد از ورطه آن بسلامت ميرود آن فتنه و امتحان علامت حركت ما و امتياز شما در برابر اطاعت و نافرمانى ماست. خداوند هم نور خود را كامل مى گرداند هر چند مشركان نخواهند.

خود را از دشمنان نگاهداريد و از افروختن آتش جاهليت بپرهيزيد. كسانى كه در اين فتنه بجاهاى پنهان، پناه نبرده و در سرزنش آن، راه پسنديده گرفته اند چون ماه جمادى الاولى سال جارى فرا رسيد، بايد از آنچه در آن ماه روى ميدهد، عبرت بگيريد، و از آنچه بعد از آن واقع مى شود، از خواب غفلت بيدار شويد.

ص: 455

عنقريب علامت آشكارى از آسمان براى شما پديد مى آيد و نظير آن در زمين نيز ظاهر مى گردد كه مردم را اندوهگين ميكند و بوحشت مى اندازد.

آنگاه مردمى كه از اسلام خارج شده اند بر عراق مسلط ميگردند و بواسطه سوء اعمال آنها اهل عراق دچار ضيق معيشت ميشوند، سپس اين محنت با مرگ يكى از اشرار از ميان ميرود؛ و از مردان او پرهيزكاران خير انديش خشنود ميگردند، و مردمى كه از اطراف عالم آرزوى حج بيت اللَّه دارند، بآرزوى خود ميرسند و بحج ميروند.

هر مردى از شما بايد بآنچه كه بوسيله دوستى ما بآن تقرب ميجست عمل كند. و از آنچه مقام او را پست ميگرداند و خوش آيند ما نيست اجتناب نمايد زيرا خداوند بطور ناگهانى انسان را برانگيخته ميكند؛ آنهم در وقتى كه تو به سودى بحال او ندارد و پشيمانى او را از كيفر ما نجات نميدهد. خداوند تو را برشد و كمال الهام بخشد و با لطف خود برحمت واسعه خود توفيق دهد.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 1246

(حضرت زهرا(عليها السلام) الگوى حضرت مهدى(عليه السلام))

(حضرت زهرا(عليها السلام) الگوى حضرت مهدى(عليه السلام))

(وَفي إِبْنَةِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) لي أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) (فاطمه ى زهرا(عليها السلام)) براى من، اسوه و الگويى نيكو است.

«احتجاج»، ج 2، ص 467; «بحارالانوار»، ج 53، ص 180

نحوه انتفاع از امام غائب

قالَ المهدي عليه السلام : وَ امّا وَجْهُ الاْ نْتِفاعِ بى فى غَيْبَتى فَكَالاْ نْتِفاعِ بِالشَّمْسِ إذا غَيَّبَها عَنِ الاْ بْصارِ السَّحابُ.

ترجمه :

فرمود: چگونگى بهره گيرى و استفاده از من در دوران غيبت همانند انتفاع از خورشيد است در آن موقعى كه به وسيله ابرها از چشم افراد ناپديد شود.

ص: 456

كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 485

اثر دعا براي فرج

قالَ المهدي عليه السلام : اكْثِرُواالدُّعاءَ بِتَعْجيلِ الْفَرَجِ، فَإنَّ ذلِكَ فَرَجَكُمْ.

ترجمه :

فرمود: براى تعجيل ظهور من - در هر موقعيّت مناسبى - بسيار دعا كنيد كه در آن فرج و حلّ مشكلات شما خواهد بود.

كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 485

واگذاري امور به ما

قالَ المهدي عليه السلام : اِتَّقُوا اللّهُ وَ سَلِّمُوا لَنا، وَ رُدُّوا الاْ مْرَ إلَيْنا، فَعَلَيْنا الاْصْدارُ كَما كانَ مِنَّا الاْيراُد، وَ لا تَحاوَلُوا كَشْفَ ما غُطِّيَ عَنْكُمْ....

ترجمه :

فرمود: از خدا بترسيد و تسليم ما باشيد، و امور خود را به ما واگذار كنيد، چون وظيفه ما است كه شما را بى نياز و سيراب نمائيم همان طورى كه ورود شما بر چشمه معرفت به وسيله ما مى باشد؛ و سعى نمائيد به دنبال كشف آنچه از شما پنهان شده است نباشيد.

الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 286

ما امين خداوند بر بندگانش هستيم

قالَ المهدي عليه السلام :الَّذى يَجِبُ عَلَيْكُمْ وَ لَكُمْ انْ تَقُولُوا: إنّا قُدْوَةٌ وَ ائِمَّةٌ وَ خُلَفاءُ اللّهِ فى ارْضِهِ، وَ اُمَناؤُهُ عَلى خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ فى بِلادِهِ، نَعْرِفُ الْحَلالَ وَالْحَرامَ، وَ نَعْرِفُ تَاءْويلَ الْكِتابِ وَ فَصْلَ الْخِطابِ.

ترجمه :

فرمود: بر شما واجب است و به سود شما خواهد بود كه معتقد باشيد بر اين كه ما اهل بيت رسالت ، محور و اساس امور، پيشوايان هدايت و خليفه خداوند متعال در زمين هستيم .

همچنين ما امين خداوند بر بندگانش و حجّت او در جامعه مى باشيم ، حلال و حرام را مى شناسيم ، تاويل و تفسير آيات قرآن را عارف و آشنا هستيم .

ص: 457

البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص: 38

علت غيبت

قالَ المهدي عليه السلام : إنَّهُ لَمْ يَكُنْ لاِ حَدٍ مِنْ آبائى إلاّ وَ قَدْ وَقَعَتْ فى عُنُقِه بَيْعَةٌ لِطاغُوتِ زَمانِهِ، و إنّى اخْرُجُ حينَ اخْرُجُ وَ لا بَيْعَةَ لاِ حَدٍ مِنَ الطَّواغيتِ فى عُنُقى.

فرمود: همانا پدران من (ائمّه و اوصياء عليهم السلام )، بيعت حاكم و طاغوت زمانشان ، بر ذمّه آن ها بود؛ ولى من در هنگامى ظهور و خروج نمايم كه هيچ طاغوتى بر من منّت و بيعتى نخواهد داشت .

كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 485

رجوع به راويان حديث

قالَ المهدي عليه السلام : امَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فيها إلى رُواةِ حَديثِنا (احاديثِنا)، فَإنَّهُمْ حُجَّتي عَلَيْكُمْ وَ انَا حُجَّةُ اللّهِ عَلَيْكُمْ.

ترجمه :

فرمود: جهت حلّ مشكلات در حوادث به راويان حديث و فقهاء مراجعه كنيد كه آن ها در زمان غيبت خليفه و حجّت من بر شما هستند و من حجّت خداوند بر آن ها مى باشم .

كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 484

ارزش نماز

قالَ المهدي عليه السلام : ما ارْغَمَ انْفَ الشَّيْطانِ بِشَيْىءٍ مِثُلِ الصَّلاةِ.

ترجمه :

فرمود: هيچ چيزى و عملى همانند نماز، بينى شيطان را به خاك ذلّت نمى مالد و او را ذليل نمى كند.

بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 53، ص: 182حديث 11

فضيلت تسبيح تربت

قالَ المهدي عليه السلام : مِنْ فَضْلِهِ، انَّ الرَّجُلَ يَنْسَى التَّسْبيحَ وَ يُديرُا السَّبْحَةَ، فَيُكْتَبُ لَهُ التَّسْبيحُ.

ترجمه :

فرمود: از فضائل تربت حضرت سيّدالشّهداء آن است كه چنانچه تسبيح تربت حضرت در دست گرفته شود ثواب تسبيح و ذكر را دارد، گرچه دعائى هم خوانده نشود.

ص: 458

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 2، ص: 489

دفع بلا

قالَ المهدي عليه السلام : انَا خاتَمُ الاْوْصِياءِ، بى يَدْفَعُ الْبَلاءُ عَنْ اهْلى وَشيعَتى .

ترجمه :

فرمود: من آخرين وصيّ پيغمبر خدا هستم به وسيله من بلاها و فتنه ها از آشنايان و شيعيانم دفع و برطرف خواهد شد.

كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 441

علم ائمه به اعمال ما

قالَ المهدي عليه السلام : إنّا نُحيطُ عِلْما بِانْبائِكُمْ، وَ لا يَعْزُبُ عَنّا شَيْىءٌ مِنْ اخْبارِكُمْ.

ترجمه :

فرمود: ما بر تمامى احوال و اخبار شما آگاه و آشنائيم و چيزى از شما نزد ما پنهان نيست .

الخرائج و الجرائح، ج 2، ص: 902

كَذَبَ الْوَقّاتُونَ

قالَ المهدي عليه السلام : امّا ظُهُورُ الْفَرَجِ فَإنَّهُ إلَى اللّهِ، وَ كَذَبَ الْوَقّاتُونَ.

ترجمه :

فرمود: زمان ظهور من مربوط به اراده خداوند متعال مى باشد و هركس زمان آن را معيّن و معرّفى كند دروغ گفته است .

كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 484

فايده عطسه

به نقل از نسيم خادم حكايت شده:

يك شب پس از آن كه حضرت مهدى موعود (عجّل اللّه تعالى فرجه الشرّيف ) تولّد يافت ، چند روزى بعد از آن به محضر مبارك آن حضرت شرفيات شدم ، هنگامى كه نشستم عطسه كردم .

حضرت در حقّ من دعائى كرد و فرمود: (يَرْحَمُكَ اللّهُ).

من از محبّت و دعاى حضرت ، بسيار خوشحال شدم .

سپس به من فرمود: اى نسيم ! آيا مى خواهى تو را به نتيجه و فايده عطسه آشنا سازم ؟

عرضه داشتم : بلى ، فدايت گردم .

ص: 459

حضرت در همان موقعيّتى كه تازه به دنيا آمده بود، فرمود: (هُوَ أمانٌ مِنَ الْمَوْتِ ثَلاثَةُ أيّامٍ) يعنى ؛ عطسه انسان را از مرگ به مدّت سه روز در امان مى دارد.

كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 441

پرسش و پاسخ

آيا حديث ثقلين بر وجود حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف دلالت مى كند؟

آيا حديث ثقلين بر وجود حضرت مهدى (عليه السلام) دلالت مى كند؟

پاسخ:

وجود امام زمان عليه السلام از آيات قرآن، روايات رسول خدا و ائمه معصومين عليهم السلام و ادله قطعى عقلى قابل اثبات است. ان شاء الله در مقالات ديگر، مباحث مربوط به آيات و ادله عقلى بررسى خواهد شد، در اين مقاله تلاش مى كنيم وجود نازنين آن حضرت را از حديث ثقلين كه شيعه و سنى صحت و حتى تواتر آن را قبول دارند، مورد بررسى قرار دهيم.

براى روشن شدن بهتر مسأله، به طور اختصار ابتدا متن روايت را از معتبرترين كتاب هاى اهل سنت آورده و سپس ديدگاه علماى آنان را در مورد اين حديث بررسى كرده و بعد از آن چگونگى دلالت اين روايت را بر وجود امام زمان عليه السلام بيان خواهيم كرد.

متن حديث ثقلين:

حديث ثقلين در منابع اهل سنت با الفاظ و عبارت مختلف نقل شده است كه ما عين همان عبارات را از منابع متعبر شان مى آوريم.

احمد بن حنبل در دو كتاب مسند و فضائل الصحابه اين روايت را با الفاظ مختلف نقل كرده است:

1. تارك فيكم الثقلين، لن يفترقا:

از ابى سعيد خدرى و زيد بن ارقم نقل كرده ست:

ص: 460

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي حدثنا أَسْوَدُ بن عَامِرٍ أخبرنا أبو إِسْرَائِيلَ يعني إِسْمَاعِيلَ بن أبي إِسْحَاقَ الملائي عن عَطِيةَ عن أبي سَعِيدٍ قال: قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: اني تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَينِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الآخَرِ كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إلى الأَرْضِ وعترتي أَهْلُ بيتي وانهما لَنْ يفْتَرِقَا حتى يرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ.

ابوسعيد خدرى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: من دو چيز گرانبها را كه يكى بزرگتر از ديگرى است در ميان شما مى گذارم، يكى كتاب خدا؛ ريسمانى است كه از آسمان تا زمين امتداد دارد، و ديگرى عترت و اهل بيت من. اين دو، تا هنگامى كه بر حوض كوثر بر من وارد شوند هرگز از هم جدا نمى شوند.

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241ه_)، مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص14، ح11119، و ص371، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241ه_)، فضائل الصحابة، ج2، ص779، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403ه_ – 1983م.

2. تارك فيكم خليفتين، لن يتفرقا:

روايت فوق، با الفاظ ديگر در مسند و فضائل الصحابه از زيد بن ثابت اين گونه نقل شده است:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا الأَسْوَدُ بن عَامِرٍ ثنا شَرِيكٌ عَنِ الرُّكَينِ عَنِ الْقَاسِم بن حَسَّانَ عن زَيدِ بن ثَابِتٍ قال: قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: انى تَارِكٌ فِيكُمْ خَلِيفَتَينِ كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ ما بين السَّمَاءِ وَالأَرْضِ أو ما بين السَّمَاءِ إلى الأَرْضِ وعترتي أَهْلُ بيتي وَإِنَّهُمَا لَنْ يتَفَرَّقَا حتى يرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ.

زيد بن ثابت مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من دو چيز را به عنوان جانشين در ميان شما مى گذارم، يكى كتاب خدا ريسمان كشيده شده در ميان آسمان و زمين و ديگرى عترت اهل بيت من است و اين دو تا هنگامى كه بر حوض كوثر بر من وارد مى شوند، هرگز از هم جدا نمى شوند.

ص: 461

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241ه_)، مسند أحمد بن حنبل، ج5، ص181، ح21618، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241ه_)، فضائل الصحابة، ج2، ص603، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403ه_ – 1983م.

3. تركت فيكم ما ان اخذتم به... الثقلين:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا بن نُمَيرٍ ثنا عبد الْمَلِكِ بن أبي سُلَيمَانَ عن عَطِيةَ العوفي عن أبي سَعِيدٍ الخدري قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم اني قد تَرَكْتُ فِيكُمْ ما ان أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بعدي الثَّقَلَينِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الآخَرِ كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إلى الأَرْضِ وعترتي أَهْلُ بيتي الا وانهما لَنْ يفْتَرِقَا حتى يرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ.

به نقل ابى سعيد خدرى رسول خدا فرمود: من دوچيز گرانبها را كه يكى بزرگتر از ديگرى است در ميان شما گذاشتم كه اگر به آن تمسك كنيد هر گز بعد از من گمراه نمى شويد....

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241ه_)، مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص59، ح11578، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

ترمذى در سنن و طبرانى در معجم الكبير، و برخى ديگر نيز روايت را با همين عبارت آورده اند:

الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279ه_)، سنن الترمذي، ج5، ص663، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360ه_)، المعجم الكبير، ج5، ص153، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404ه_ – 1983م.

در برخى نقل ها، به جاى «ما ان اخذتم به»، عبارت «ما ان تمسكتم به» آمده است.

ص: 462

4. «لن ينقضيا حتي يردا علي الحوض»:

طبرانى در معجم الكبير، حديث را از دو طريق با اين عبارت آورده است:

حدثنا محمد بن الْفَضْلِ السَّقَطِي ثنا سَعِيدُ بن سُلَيمَانَ ح وَحَدَّثَنَا محمد بن عبد اللَّهِ الْحَضْرَمِي وَزَكَرِيا بن يحيى السَّاجِي قَالا ثنا نَصْرُ بن عبد الرحمن الْوَشَّاءُ ثنا زَيدُ بن الْحَسَنِ الأَنْمَاطِي ثنا مَعْرُوفُ بن خَرَّبُوذَ عن أبي الطُّفَيلِ عن حُذَيفَةَ بن أُسَيدٍ الْغِفَارِي أَنّ رَسُولَ اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم قال أَيهَا الناس إني فَرَطٌ لَكُمْ وَارِدُونَ عَلَي الْحَوْضَ حَوْضٌ أَعْرَضُ ما بين صَنْعَاءَ وَبُصْرَى فيه عَدَدُ النُّجُومِ قِدْحانٌ من فِضَّةٍ وَإِنِّي سَائِلُكُمْ حين تَرِدُونَ عَلَي عَنِ الثَّقَلَينِ فَانْظُرُوا كَيفَ تَخْلُفُونِي فِيهِمَا السَّبَبُ الأَكْبَرُ كِتَابُ اللَّهِ عز وجل سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيدِ اللَّهِ وَطَرَفُهُ بِأَيدِيكُمْ فاسْتَمْسِكُوا بِهِ وَلا تَضِلُّوا وَلا تُبَدِّلُوا وَعِتْرَتِي أَهْلُ بَيتِي فإنه قد نَبَّأَنِي اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنَّهُمَا لَنْ ينْقَضِيا حتى يرِدَا عَلَي الْحَوْضَ.

حذيفة بن اسيد غفارى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى مردم! من

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360ه_)، المعجم الكبير، ج3، ص67، ح2683، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404ه_ – 1983م.

سند ديگر طبرانى اين است:

حدثنا محمد بن عبد الله الحضرمي وَزَكَرِيا بن يحيى السَّاجي قَالا ثنا نَصْرُ بن عبد الرحمن الْوَشَّاءُ؛ وَحَدَّثَنَا أَحْمَدُ بن الْقَاسِمِ بن مُسَاوِرٍ الْجَوْهَرِي ثنا سَعِيدُ بن سُلَيمَانَ الْوَاسِطِي قَالا ثنا زَيدُ بن الْحَسَنِ الأَنْمَاطِي ثنا مَعْرُوفُ بن خَرَّبُوذَ عن أبي الطُّفَيلِ عن حُذَيفَةَ بن أُسَيدٍ الْغِفَارِي قال:...

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360ه_)، المعجم الكبير، ج3، ص180، ح3052، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404ه_ – 1983م.

ص: 463

اعتبار حديث ثقلين از ديدگاه علماء اهل سنت

بسيارى از بزرگان اهل سنت براى اين روايت اعتبار ويژه ى قائل هستد:

1. محمد بن عيسي ترمذي

ترمذى حديث ثقلين را از زيد بن ثابت نقل كرده و در پايان مى گويد:

هذا حديث حسن غريب.

الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279ه_)، سنن الترمذي، ج5، ص663، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

2. حاكم نيشابوري:

حاكم در مستدرك بعد از اين كه اين روايت را از زيد ابن ارقم نقل كرده، مى گويد:

هذا حديث صحيح على شرط الشيخين و لم يخرجاه.

اين حديث بر شرط مسلم و بخارى صحيح است ولى آن را نياورده اند.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى 405 ه_)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص160، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411ه_ - 1990م.

3. ابن كثير دمشقي:

ابن كثير سلفى در تفسيرش مى نويسد:

وقد ثبت في الصحيح م 2408 أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال في خطبة بغدير خم إن تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي وإنهما لم يفترقا حتى يردا علي الحوض.

در صحيح مسلم به شماره 2408 ثبت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خطبه اش در غدير خم فرمود: من دو چيز گرانبها را در ميان شما مى گذارم....

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774ه_)، تفسير القرآن العظيم، ج4، ص114، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401ه_.

4. ابو الحسن هيثمي:

هيثمى در مجمع الزوائد بر اعتبار سند روايتى كه كلمه «خليفتين» دارد، تصريح كرده و مى گويد:

ص: 464

رواه أحمد وسنده جيد.

اين حديث را احمد بن حنبل در كتاب مسندش نقل كرده و سند آن نيكو است.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاى 807 ه_)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص163، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407ه_.

و در جاى ديگر مى گويد:

ورجاله ثقات.

رجال حديث ثقلين همه موثق اند.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاى 807 ه_)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج1، ص170، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407ه_.

5. سيوطي و محمد بن يوسف صالحي شامي

اين دو تن نيز كلام ترمذى و حاكم را در حسن و صحيح بودن حديث ثقلين نقل نموده و سخنان آنها را رد هم نكرده اند:

وأخرج الترمذي وحسنه والحاكم وصححه عن زيد بن أرقم أن النبي صلى الله عليه وسلم قال (إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وأهل بيتي)

السيوطي، أبو الفضل جلال الدين عبد الرحمن أبي بكر (متوفاي 911ه_)، الخصائص الكبرى، ج2، ص466، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1405ه_ - 1985م.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاى942ه_)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد، ج11، ص6، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1414ه_.

6. حسن بن علي سقاف

سيد سقاف قرشى در شرح صحيح عقيده طحاويه مى نويسد:

ورواه الترمذي (5 / 663 برقم 3788) بسند صحيح بلفظ: «إني تارك فيكم ما إن تمسكتم به لن تضلوا بعدي، أحدهما أعظم من الآخر: كتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض، وعترتي أهل بيتي، ولن يتفرقا حتى يردا على الحوض، فانظروا كيف تخلفوني فيهما».

ص: 465

ترمذى اين حديث را به اين شماره به سند صحيح با اين لفظ روايت كرده است: انى تارك... من دو چيز را به عنوان جانشين در ميان شما مى گذارم، يكى كتاب خدا ريسمان كشيده شده در ميان آسمان و زمين و ديگرى عترت اهل بيت من است و اين دو تا هنگامى كه بر حوض كوثر بر من وارد مى شوند، هرگز از هم جدا نمى شوند. پس بنگريد پس از من چگونه با آنها برخورد مى كنيد.

السقاف القرشي الهاشمي، حسن بن علي (معاصر) صحيح شرح العقيدة الطحاوية أو المنهج الصحيح في فهم عقيدة أهل السنة والجماعة مع التنقيح، 654، ناشر: دار الإمام النووي - عمان – الأردن، الطبعة الأولى، 1416 - 1995 م.

7. الباني از مفتيان اهل سنت

البانى وهابى (متوفاى 1420) كه از او با عناونى «امير المؤمنين فى الحديث» و «بخارى دوران» ياد مى كنند، نيز اين روايت را در كتاب «صحيح الجامع الصغير، حديث شماره 2457، تصحيح كرده است.

اينها نمونه اى از كلام بزرگان اهل سنت در مورد اين روايت بود كه به همين مقدار بسنده مى كنيم.

چگونگي دلالت اين روايت بر وجود امام زمان (ع)

اين روايت، نكته ها و مطالب ظريف فراوانى را در بردارد؛ از جمله مى توان از اين روايت، اصل زنده بودن امام زمان و امتداد ائمه عليهم السلام را تا قيامت ثابت كرد.

استدلال علماي شيعه

يكى از مراجع تقليد، حضرت آيت الله العظمى وحيد خراسانى در باره اين روايت مى گويد:

ومن الأدلة النقلية على ضرورة وجوده حديث الثقلين، فإن هذا الحديث المتفق على صحته عند الفريقين يدل على وجود إمام في كل زمان من أهل بيت النبوة (عليهم السلام) إلى يوم القيامة، لا يفترق عن القرآن، ولا يفترق القرآن عنه (لن يفترقا حتى يردا علي الحوض).

ص: 466

از دلائل نقلى كه بر ضرورت وجود امام زمان عليه السلام دلالت مى كند، حديث ثقلين است؛ زيرا اين حديثى كه شيعه و سنى بر صحت آن اتفاق دارند بر وجود امامى از اهل بيت رسول خدا عليهم السلام كه از قرآن جدا نمى شود و قرآن نيز از او جدايى ندارد؛ در هر زمانى تا روز قيامت دلالت مى كند.

الخراساني، الشيخ وحيد (معاصر)، منهاج الصالحين، ج1، ص472.

حضرت آيت الله العظمى صافى گلپايگانى از مراجع تقليد، مى گويد:

از حديث ثقلين شش مطلب مهم استفاده مى شود:

1. وجوب تمسك به قرآن و عترت؛

2. انحصار راه نجات از ضلالت با تمسك به قرآن و عترت؛

3. شرط نجات از ضلالت، تمسك به قرآن و عترت است؛ نه يكى از آنها؛

4. عصمت اهل بيت از خطا و اشتباه؛

5. عترت دانا ترين مردم بعد از رسول خدا؛

6. خالى نبودن زمين از وجود حجت الهي.

«(السادس) بقاء العترة الهادية إلى يوم القيامة، وعدم خلو الزمان من عالم من أهل البيت تكون أقواله حجة كالكتاب المجيد.»

ششمين موردى كه از حديث ثقلين استفاده مى شود، باقى ماندن عترت هدايت گر تا روز قيامت است و اين كه عالم در هيچ زمانى از وجود يك نفر از اهل بيت كه سخنان آنان همانند قرآن مجيد حجت است، خالى نيست.

و سپس براى اثبات مورد ششم اين گونه استدلال مى كند:

ويدل على ذلك أمور:

1 - قوله صلى الله عليه وآله «انى تارك فيكم الثقلين» وقوله «انى مخلف فيكم» وقوله «انى تارك فيكم خليفتين» وقوله «انى قد تركت فيكم» وقوله «انى قد خلفت فيكم الثقلين» فإنها تدل على أنه صلى الله عليه وآله ترك في أمته من يكون مرجعا في أمورهم وخليفته عليهم، وهو القرآن والعترة. ومن المعلوم ان احتياج الأمة اليهما ليس مختصا بزمان دون زمان، فلو لم يبق ما ترك في الأمة مدى الدهر لا يصدق عليه أنه ترك فيهم من يكون كذلك، وعليه فلا يصح صدور هذه التعابير والتصريحات منه. والفرق واضح بين أن يكون تاركا ومخلفا في الجميع ما ان تمسكوا به لن يضلوا أو في البعض، وهذه العبارات كلها صريحة في الأول دون الثاني.

ص: 467

2 - قوله صلى الله عليه وآله «ما ان تمسكتم به لن تضلوا» وقوله «ان تمسكتم بهما لن تضلوا» فان نفى الضلال على سبيل التأبيد ان تمسكوا بالثقلين لا يصح الا إذا كان ما يتمسك به باقيا متأبدا.

3 - قوله صلى الله عليه وآله «لن يفترقا حتى يردا علي الحوض» فإنه لو لم يكن في زمن من الأزمنة من هو عدل الكتاب وقرينه لزم افتراق كل منهما عن الاخر، وهذا ينافي ما هو صريح الحديث من كونهما عدلين وعدم افتراقهما ابدا.

4 - قوله صلى الله عليه وآله «لن ينقضيا حتى يردا علي الحوض» فإنه يدل على دوامهما وعدم انقضائهما ابدا.

اين روايت از چند جهت بر وجود امام زمان عليه السلام دلالت مى كند:

1. جمله هاى «انى تارك فيكم الثقلين»، «انى مخلف فيكم»، «انى تارك فيكم خليفتين»، «انى قد تركت فيكم» و «انى قد خلفت فيكم الثقلين»، دلالت مى كند كه رسول خدا در ميان امتش كسانى را مرجع در امور و جانشين اوست در ميان امت باقى گذاشت. و روشن است كه احتياج امت به آنها منحصر به يك زمان نيست. پس اگر آن مرجع مدت زمانى در ميان مردم نباشد اين كلام رسول خدا مصداق پيدا نخواهد كرد، و صدور اين تعبيرات از رسول خدا صحيح نباشد.

فرق بين اين دو عبارت روشن است كه بگويد: من آن را باقى گذاشتم تا مرجع و جانشين در همه امور باشد كه اگر به آن تمسك كنيد گمراه نمى شويد و يا اين كه بگويد: من آن را در بعض امور مرجع و جانشين قرار دادم، تمام اين عبارات حديث صريح در گفتار نخست است نه دومي.

ص: 468

2. جمله فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله «لن تضلوا» مى رساند كه اگر به ثقلين تمسك كنيد براى هميشه گمراه نمى شويد، اين نفى ضلالت براى همشه، وقتى درست است كه شى مورد تمسك، براى هميشه باقى باشد.

3. جمله «لن يفترقا حتي...» مى گويد: قرآن و عترت كه عدل قرآن است هرگز ازهم جدا نمى شوند و اگر در زمانى از زمانها عدل كتاب نباشد؛ افتراق تحقق مى يابد و عدل قرآن حساب نخواهد شد و اين منافات با نص حديث دارد.

4. جمله «لن ينقضيا حتى يردا... » نيز بر وجود دائمى و هميشگى قرآن و عترت دلالت دارد.

الصافي، الشيخ لطف الله (معاصر)، أمان الأمة من الضلال والإختلاف، ص140، چاپخانه: العلمية – قم، الطبعة الأولى1397

آيت الله سيد على ميلانى مى گويد:

إن حديث الثقلين كما يدل على إمامة الأئمة الاثني عشر من أهل البيت عليهم السلام وإمامة علي عليه السلام بلا فصل بعد رسول الله، كذلك يدل على وجود الإمام الثاني عشر الحجة المنتظر وبقائه عجل الله تعالى ظهوره. وذلك لأن هذا الحديث يدل على عدم افتراق الكتاب والعترة إلى يوم القيامة وحتى الورود على الحوض، فكما أن القرآن باق إلى يوم القيامة فكذلك يجب وجود من يكون أهلا للتمسك والاقتداء به، وإماما للزمان وحجة للوقت من العترة الطاهرة إلى يوم القيامة.

حديث ثقلين همان گونه كه بر امامت دوازده امام عليهم السلام و امامت بلا فصل اميرمؤمنان عليه السلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله دلالت دارد؛ بر وجود امام دوازدهم، حجت منتظر و بقاء آن حضرت نيز دلالت مى كند؛ زيرا اين حديث مى رساند كه قرآن و عترت تا روز قيامت و تا هنگام ورود بر حوض، از همديگر جدا نمى شوند. پس همچنانكه قرآن تا روز قيامت باقى است، واجب است كسى كه مورد تمسك و اقتداء واقع مى شود و امام زمان و حجت وقت از عترت پاك رسول خدا است نيز تا روز قيامت موجود باشد.

ص: 469

الميلاني، السيد علي (معاصر)، نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الانوار، ج2، ص262، چاپخانه: مهر، الطبعة الأولى:1414

استدلال علماي اهل سنت

علماى اهل سنت نيز با توجه به اين روايت، بر وجود امام زمان عليه السلام استدلال كرده اند كه به چند نمونه از آن اشاره مى كنيم:

مناوى از علماى اهل سنت كلام علامه سمهودى را از كتاب جواهر العقدين در باره دلالت حديث ثقلين اين گونه حكايت كرده است:

إنَّ ذلك يفهم وجود من يكون أهلاً للتمسك من أهل البيت والعترة الطاهرة في كلِّ زمان وجدوا فيه إلى قيام الساعة حتَّى يتوجَّه الحثُّ المذكور إلى التمسك به، كما أنَّ الكتاب العزيز كذلك، ولهذا كانوا كما سيأتي أمانًا لأهل الأرض، فإذا ذهبوا ذهب أهل الأرض.

از اين حديث استفاده مى شود كه در هر زمان بايد فردى اهل بيت و عترت پاك من كه سزاوار تمسك است، تا روز قيامت موجود باشد، تا امر به تمسك در اين حديث معنا پيدا كند؛ همان گونه كه كتاب عزيز چنين است. و لذا اهل بيت در رواياتى كه بعداً مى آيد، امان زمين معرفى شده اند كه هرگاه از روى زمين بروند، اهل زمين نيز نابود خواهند شد.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاى 1031ه_)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج3، ص15، ناشر: المكتبة التجارية - مصر، الطبعة: الأولى، 1356ه_.

ابن حجر هيثمى از محدثان اهل سنت، بعد از نقل اين روايت بر وجود امام اين گونه استدلال كرده است:

والحاصل ان الحث وقع على التمسك بالكتاب والسنة وبالعلماء بهما من أهل البيت ويستفاد من مجموع ذلك بقاء الأمور الثلثة إلى قيام الساعة.

آنچه از روايت به دست مى آيد اين است كه تمسك به كتاب و سنت و عالمان به اين دو از اهل بيت رسول خدا تشويق و ترغيب شده است. و از مجموع اين سخن استفاده مى شود كه اين امور (كتاب، سنت و عالمان از اهل بيت رسول خدا) تا قيامت باقى هستند.

ص: 470

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاى973ه_)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص439، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417ه_ - 1997م.

بعد از اين كه رواياتى ديگرى را در مورد تمسك به اهل بيت نقل مى كند مى گويد:

وفي أحاديث الحث على التمسك بأهل البيت إشارةٌ إلى عدم انقطاع متأهل منهم للتمسك به إلى يوم القيامة، كما أنَّ الكتاب العزيز كذلك، ولهذا كانوا أماناً لأهل الأرض كما يأتي، ويشهد لذلك الخبر السابق: في كل خلَفٍ من أمتي عدول من أهل بيتي.

در احاديثى كه سفارش به اهل بيت شده، به اين نكته اشاره دارد كه تا روز قيامت زمين از اهل بيتى كه اهليت هدايت دارند خالى نخواهد بود؛ همان گونه كه كتاب عزيز چنين است، و لذا اهل بيت امان براى اهل زمين معرفى شده اند. شاهد بر اين مطلب روايت گذشته است كه مى فرمايد: در ميان هر قوم و دسته اى از امت من، عدولى از اهل بيت من وجود.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاى973ه_)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج2، ص442، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولى، 1417ه_ - 1997م.

آيت الله بروجردى رضوان الله تعالى عليه در جامع احاديث شيعه استدلال عجيلى صاحب كتاب ذخيرة المآل را در باره اين روايت اينگونه نقل كرده است:

وقال العجيلي: وهم الحافظون لكتاب الله وسنة رسوله لا يفارقونهما إلى يوم القيمة لأنه لا بد من قيام الله بحجة منهم ووراثة نبوته وخلافة رسوله فمنهم الظاهر ومنهم المختفى حتى يكون خاتمهم في الوراثة المهدى ولهذا يتقدم على عيسى بن مريم وتقدم ان قطب الأولياء الذي به صلاح العالم لا يكون الا منهم.

ص: 471

آنان (عترت رسول خدا) حافظان كتاب خدا و سنت رسول خدا هستند كه تا روز قيامت از قرآن و سنت جدا نخواهند شد؛ زيرا بر خداوند است حجتى از عترت را كه وارث نبوت و جانشين رسول خداهستند بر مردم اقامه كند، برخى از آنان آشكار و برخى از ديدها پنهان اند و خاتم اين وارثان، حضرت مهدى عليه السلام است. به اين جهت است كه او بر عيسى بن مريم امامت مى كند. و در پيش گذشت اين كه محور و دائره اولياء، كه عالم را اصلاح مى كنند جز از ميان عترت كسى نيست.

البروجردي، حاج حسين طباطبايي (متوفاي1383ه_)، جامع أحاديث الشيعة، ج1، ص75، المطبعة العلمية – قم، سال چاپ: 1399

نتيجه:

اولاً: حديث ثقلين را بزرگان علماى اهل سنت مانند: مسلم نيشابورى، احمد حنبل، طبرانى هيثمى و بقيه در كتابهاى خود ذكر كرده اند و بسيارى از محدثان و نام آوران آنها سند اين روايت را صحيح دانسته و رجال روايت را موثق و مورد اعتبار مى دانند و در نتيجه اين روايت متواتر بين مسلمانان است.

ثانياً: علماى شيعه و برخى از علماى اهل سنت سنى تصريح كرده اند كه: اهل بيت عليهم السلام عدل قرآن هستند؛ همان طور كه قرآن تا قيامت باقى است، يك نفر از اهل بيت عليهم السلام بايد همواره زنده باشد تا سخن رسول خدا صلي الله عليه وآله تكذيب نشود.

آيا نام پدر حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف، عبد الله بوده است؟

آيا نام پدر حضرت مهدى (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، عبد الله بوده است؟

پاسخ:

مقدمه:

بسياري از علماي اهل سنت، براي ابطال نظر شيعه در مورد امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف، ادعا كرده اند كه طبق روايات نام پدر آن حضرت، عبد الله است؛ از جمله ابن تيميه كه در حقيقت مؤسس فكرى وهابيت به شمار مى رود، اين شبهه را در كتاب معروفش منهاج السنة، مطرح كرده است:

ص: 472

أن الاثنى عشرية الذين ادّعوا أن هذا هو مذهبهم، مهديهم اسمه محمد بن الحسن. والمهدي المنعوت الذي وصفه النبي صلي الله عليه وسلم اسمه محمد بن عبد اللّه. ولهذا حذفت طائفة ذكر الأب من لفظ الرسول حتى لا يناقض ما كذبت. وطائفة حرّفته، فقالت: جده الحسين، وكنيته أبو عبد اللّه، فمعناه محمد بن أبي عبد اللّه، وجعلت الكنية اسما.

شيعيان دوازده امامى كه ادعا مى كنند مذهب شان دوازده امامى است، اسم مهدى آنان م ح م د بن الحسن است در حالى كه آن مهدى را كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم توصيف كرده، اسمش محمد بن عبد الله است. به اين جهت گروهى از شيعه، جمله «اسم ابيه اسم ابي» را از روايت رسول خدا حذف كرده تا با دروغ هاى آنان تناقض نداشته باشد و گروهى نيز روايت را تحريف كرده اند و گفته اند: جد مهدى، حسين و كنيه جدش ابو عبد الله است پس معناى روايت رسول خدا اين مى شود كه اسم مهدى محمد بن ابى عبد الله است و كنيه اسم قرار داده شده است.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 ه_)، منهاج السنة النبوية، ج8، ص254 _ 260، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406ه_.

همچنين در جاى ديگري از كتابش مى نويسد:

وأحاديث المهدي معروفة، رواها الإمام أحمد وأبو داود والترمذي وغيرهم، كحديث عبد الله بن مسعود عن النبي صلى الله عليه وسلم أنه قال: لو لم يبق من الدنيا إلا يوم لطول الله ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلا من أهل بيتي يواطئ اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي، يملأ الأرض قسطا وعدلا كما ملئت ظلما وجورا.

ص: 473

روايات مهدى شناخته شده است كه آن ها را امام احمد حنبل و ابو داود و ترمذى و غير آنان نقل كرده اند. مانند روايت عبد الله بن مسعود از رسول خدا صلى الله عليه وآله كه فرمود: اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى بماند، خداوند آن روز را طولانى كند تا اين كه مردى از اهل بيت من كه نام او نام من و نام پدر او نام پدر من است بر انگيخته شود، او زمين را از قسط و عدل آكنده سازد همانگونه كه از ظلم و جور پر شده است.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 ه_)، منهاج السنة النبوية، ج4، ص95، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406ه_.

برخى از علماى اهل سنت نيز بعد از ابن تيميه، اين سخن او را تكرار كرده كه جهت پرهيز از اطاله سخن، از ذكر كلام آنها خوددارى مى كنيم.

با توجه به متن كلام ابن تيميه، اين شبهه دو بخش دارد:

1. عقيده شيعه در مورد نسب حضرت مهدى با اين روايات مطابقت ندارد.

2. براى اين كه اعتقاد شيعيان با اين روايت مطابقت كند، جمله پايانى روايات را حذف و يا دست به تحريف آن زده اند.

قبل از ورود به پاسخ اين مطلب، تذكر اين نكته لازم است كه ابن تيميه به رواياتى استناد كرده است كه اصلا براى شيعيان حجت نيست و شيعيان ارزشى براى آن قائل نيستند؛ پس ابن تيميه و همفكران او نمى توانند با استناد به رواياتى كه دشمنان آن ها نقل كرده است، شيعيان را ملزم به پذيرش آن ها نمايند. ضمن اين كه ما در اين مقاله ثابت خواهيم كرد كه حتى اين روايات براى اهل سنت نيز حجت نيست و آن ها را نيز قانع نخواهد كرد.

ص: 474

پاسخ اجمالي

در ابتدا به پاسخ شبهه دوم پرداخته و با روايات صحيح السند اهل سنت، ثابت خواهيم كرد كه در كتب آنها عبارت «اسمه اسمي» بدون زياده، با حداقل دو سند صحيح به نظر اهل سنت، و از چندين نفر از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از جمله ابن مسعود، ابو هريره، حذيفه، ابن عباس، ابو سعيد خدرى و عبد الله بن عمر در منابع اهل سنت آمده است.

اين دسته علاوه بر اين كه طريق صحيح نيز دارند، به حد استفاضه هم مى رسند و اين نشانگر اين است كه روايت اين گروه صحيح است. بنابراين، اين ادعا كه شيعيان، براي اثبات اعتقاد خود، دست به تحريف روايت زده اند، ادعايى باطل و كذب است، و نظر شيعيان، مطابق با اين دسته از روايات اهل سنت است.

سپس، به بررسي رواياتي كه زياده «اسم ابيه اسم ابي» در آنها آمده است، ثابت مى شود كه تمام طرق آن، غير از يك طريق (طريق مشهور) ضعيف است، و آن يك طريق نيز توسط يك راوي مضطرب الحديث نقل شده است كه گاهي روايت را با اين زياده و گاهى بدون اين زياده نقل كرده است ! و بنابراين براي اثبات زياده نمى توان به سخن او اعتماد كرد. و حتى علماى اهل سنت، تصريح كرده اند كه اين روايت او به خاطر اضطراب حجت نيست !

همچنين كلام علماي اهل سنت خواهد آمد كه بر خلاف نظر ابن تيميه، اين زياده توسط مدعيان مهدويت در روايات اضافه شده است، تا بتوانند خود را به عنوان مهدي موعود معرفي كنند ! و يا حداقل مهدي شيعه را دروغ جلوه دهند !

ص: 475

بخش اول: روايات معتبر اهل سنت، بدون تعبير«واسم ابيه اسم ابي».

رواياتى كه تنها جمله «اسمه اسمي» را دارند، از طرق متعدد از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل شده است.

الف) از طريق ابو هريره با سند صحيح:

يكي از اصحابى كه طبق روايات صحيح السند اهل سنت، اين فرمايش رسول خدا صلى الله عليه وآله را بدون جمله «اسم ابيه اسم ابي» نقل كرده، ابو هريره است و بسيارى از دانشمندان اهل سنت روايت او را در كتابهايشان متذكر شده اند:

1. ابو عيسي ترمذي:

ترمذى از محدثان پر آوازه اهل سنت، در كتاب سنن خود، ابتدا روايت عبد الله بن مسعود را آورده و در پايان، روايت ابو هريره را نقل كرده و تصريح كرده است كه اين روايت حسن و صحيح است:

حدثنا عبد الْجَبَّارِ بن الْعَلَاءِ بن عبد الْجَبَّارِ الْعَطَّارُ حدثنا سُفْيَانُ بن عُيَيْنَةَ عن عَاصِمٍ عن زِرٍّ عن عبد اللَّهِ عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: يَلِي رَجُلٌ من أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي قال عَاصِمٌ وأنا أبو صَالِحٍ عن أبي هُرَيْرَةَ قال: لو لم يَبْقَ من الدُّنْيَا إلا يَوْمٌ لَطَوَّلَ الله ذلك الْيَوْمَ حتى يَلِيَ...

قال أبو عِيسَى: هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ.

ابن مسعود مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: مردى از اهل بيت من كه هم اسم من است مى آيد. به نقل ابو هريره نيز رسول خدا فرموده است: اگر از عمر دينا تنها يك روز باقى مانده باشد، خداوند آن را آنقدر طولانى كند تا اين كه مردى از اهل بيت من كه هم اسم من است بيايد.

ابو عيسى گفته است: اين رويت حسن و صحيح است.

ص: 476

الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279ه_)، سنن الترمذي، ج4، ص505، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

بررسي سند روايت:

خود ترمذي اين روايت را صحيح دانسته است و الباني نيز اين روايت را تصحيح مى كند، اما براي تكميل بحث، سند آن را به صورت كامل مورد بررسي قرار مى دهيم:

سند روايت چنين است:

1- ترمذي 2- عبد الجبار بن العلاء 3- سفيان بن عيينة 4- عاصم بن بهدلة 5- ابو صالح 6- ابي هريرة 7- رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم

1- محمد بن عيسى بن سورة، أبو عيسى الترمذى صاحب سنن

او صاحب يكي از صحاح سته اهل سنت است و در وثاقت او در نزد اهل سنت هيچ شكي نيست !

2- عبد الجبار بن العلاء بن عبد الجبار العطار

او از راويان صحيح مسلم است، ذهبي در مورد او مي گويد:

عبد الجبار بن العلاء بن عبد الجبار الإمام المحدث الثقة أبو بكر البصري

عبد الجبار بن علاء بن عبد الجبار، امام، محدث، ثقه...

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، سير أعلام النبلاء، ج11، ص401، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413ه_.

3- سفيان بن عيينة بن أبي عمران بن ميمون

روايات او در همه صحاح سته اهل سنت موجود است، ذهبي در مورد او مي گويد:

الإمام الكبير حافظ العصر شيخ الإسلام

امام بزرگ، حافظ زمانه، شيخ الاسلام و...

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، سير أعلام النبلاء، ج8، ص454، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413ه_.

ص: 477

4- عاصم بن بهدلة ابي النجود الاسدي الكوفي

او يكي از قراء ثمانيه و از راويان صحاح سته است.

ذهبي در مورد او مى گويد:

الإمام الكبير مقرىء العصر

امام بزرگ و مقرء (كسي كه تمام قرائت ها در زمان خودش به او مي رسد) زمان خود !

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، سير أعلام النبلاء، ج5، ص256 ش 119، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413ه_.

5- ذكوان أبو صالح السمان الزيات المدنى

او نيز از روات صحاح سته اهل سنت است، ذهبي در مورد او مي گويد:

القدوة الحافظ الحجة... ذكره الإمام أحمد فقال ثقة ثقة من أجل الناس وأوثقهم

پيشوا، حافظ، حجت... امام احمد او را ياد كرده و گفت: ثق ثقه و از گرامي ترين مردم و موثق ترين آنهاست !

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، سير أعلام النبلاء، ج5، ص36، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413ه_.

6- ابوهريره:

او نيز از مشهورترين صحابه است، و به نظر اهل سنت، نيازي به بررسي رجالي او نيست !

بنا بر اين، اين روايت از جهت سندي، صحيح و بدون اشكال است.

2. ابن اثير جزري:

ابن اثير جزرى نيز روايت ابو هريره را از سنن ترمذى نقل كرده است.

ابن أثير الجزري، المبارك بن محمد ابن الأثير (متوفاى544ه_)، معجم جامع الأصول في أحاديث الرسول، ج10، ص330، طبق برنامه الجامع الكبير.

3. جلال الدين سيوطي:

جلال الدين سيوطى روايت ابو هريره را در كتاب الفتح الكبير و جامع الاحاديث اين گونه آورده است كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود:

ص: 478

لاَ تَذْهَبُ الدُّنْيَا وَلاَ تَنْقَضِي حَتَّى يَمْلِكَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِىءُ اسْمُهُ اسْمِي.

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911ه_)، الفتح الكبير في ضم الزيادة إلى الجامع الصغير، ج3، ص306، تحقيق: يوسف النبهاني، دار النشر: دار الفكر- بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1423ه_ - 2003م

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911ه_)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج8، ص157، طبق برنامه الجامع الكبير.

او روايت ابو هريره را در الفتح الكبير، با اين عبارت آورده است:

يَلِي رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِىءُ اسْمُهُ اسْمِي لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلاَّ يَوْمٌ لَطَوَّلَ الله.

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911ه_)، الفتح الكبير في ضم الزيادة إلى الجامع الصغير، ج3، ص307، تحقيق: يوسف النبهاني، دار النشر: دار الفكر- بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1423ه_ - 2003م

4. ابن كثير دمشقي:

ابن كثير، روايت ابو هريره را از طريق ابو عاصم كه از راويان بخارى و مسلم است، نقل كرده و در پايان، بر صحيح بودن روايت تصريح كرده است:

قال عاصم: وأخبرنا أبو عاصم عن أبي هريرة قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لو لم يبق من الدنيا إلا يوم لطول الله ذلك اليوم حتى يلي الرجل من أهل بيتي يواطىء اسمه اسمي. هذا حديث حسن صحيح.

الدمشقي، الامام أبو الفداء الحافظ ابن كثير (متوفاي774ه_)، النهاية في الفتن والملاحم، ج1، ص24، تحقيق: ضبطه وصححه: الاستاذ عبد الشافعي، دار النشر: دار الكتب العلمية، لبنان _ بيروت، الطبعة: الاولى 1408ه_ - 1988م

ب) از طريق ابن مسعود

اين روايت از ابن مسعود بدون جمله «واسم ابيه اسم ابي» توسط عاصم از زر بن حبيش كه از راويان بخارى و مسلم هستند، نقل شده و بسيارى از بزرگان اهل سنت آن را در كتابهايشان آورده اند؛ نقل از ابن مسعود، به دو طريق صورت گرفته است: از طريق عاصم از زر و از طريق عمرو بن مرة از زر كه هر دو نقل را مطرح خواهيم كرد:

ص: 479

1- نقل توسط عمرو بن مرة از زر از عبد الله بن مسعود با سند صحيح

اين نقل در دو كتاب و با دو سند مختلف ولى دو متن شبيه به هم (ولى بدون زياده اسم ابيه اسم ابي)آمده است:

نقل اول در در المعجم الكبير طبراني:

حدثنا محمد بن السَّرِيِّ بن مِهْرَانَ النَّاقِدُ ثنا عبد اللَّهِ بن عُمَرَ بن أَبَانَ ثنا يُوسُفُ بن حَوْشَبٍ الشَّيْبَانِيُّ ثنا أبو يَزِيدَ الأَعْوَرُ عن عَمْرِو بن مُرَّةَ عن زِرِّ بن حُبَيْشٍ عن عبد اللَّهِ بن مَسْعُودٍ قال قال رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم لا يَذْهَبُ الدُّنْيَا حتى يَمْلِكَ رَجُلٌ من أَهْلِ بَيْتِي يُوَافِقُ اسْمُهُ اسْمِي.

از عبد الله بن مسعود از رسول خدا (ص) روايت شده است كه فرمود: دنيا از بين نمى رود تا اينكه مردى از اهل بيت من كه اسم او مطابق نام من است، حاكم شود.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360ه_)، المعجم الكبير، ج10، ص131 ش 10208، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404ه_ – 1983م.

بررسي سندي اين نقل:

سند اين روايت به صورت ذيل است:

1- طبراني صاحب المعجم الكبير 2- محمد بن سري بن مهران 3- عبد الله بن عمر بن ابان 4- يوسف بن حوشب 5- ابو يزيد الاعور 6- عمرو بن مرة 7- زر بن حبيش 8- عبد الله بن مسعود (صحابي)

1- طبراني صاحب المعجم الكبير

او به اجماع اهل سنت ثقه و مورد اطمينان است، ذهبى در مورد او مى گويد:

86 الطبراني هو الامام الحافظ الثقة الرحال الجوال محدث الاسلام علم المعمرين أبو القاسم سليمان بن أحمد بن ايوب بن مطير اللخمي الشامي الطبراني صاحب المعاجم الثلاثة

ص: 480

طبرانى، امام حافظ ثقه، بسيار سفر كننده، محدث اسلام ! يكتاى معمران (كسانى كه بيش از صد سال عمر كردند)... صاحب سه معجم

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، سير أعلام النبلاء، ج16، ص119، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413ه_.

2- محمد بن سري بن مهران

او نيز ثقه است، ذهبى در مورد او مى گويد:

محمد بن السري بن مهران الناقد. بغدادي، ثقة.

محمد بن سرى بن مهران، متخصص علم رجال، بغدادى و ثقه است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج22، ص269، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407ه_ - 1987م.

3- عبد الله بن عمر بن ابان

ذهبى در مورد او مى گويد:

مشكدانة المحدث الامام الثقة أبو عبد الرحمن عبد الله بن عمر بن محمد ابن ابان بن صالح بن عمير القرشي الاموي مولى عثمان رضي الله عنه

مشكدانه، محدث امام ثقه، ابو عبد الرحمن، عبد الله بن عمر بن بن محمد بن ابان بن صالح بن عمير قريشى اموى غلام عثمان

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، سير أعلام النبلاء، ج11، ص155، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413ه_.

4- يوسف بن حوشب

ابن ابى حاتم رازى متوفاى 327، از قديمى ترين ائمه جرح و تعديل اهل سنت، در باره او مى گويد:

يوسف بن حوشب أخو العوام بن حوشب روى عن عبد الله بن سعيد بن أبى هند روى عنه عبد الله بن عمر بن أبان وأبو سعيد الأشج سمعت أبى يقول ذلك وسألته عنه فقال شيخ.

ص: 481

يوسف بن حوشب... از پدرم راجع به او سوال كردم، در مورد او گفت كه «شيخ» است.

ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاى 327ه_)، الجرح والتعديل، ج9، ص220 ش 921، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1271ه_ _ 1952م.

و به گفته علماى اهل سنت، شيخ در كلام ابن ابى حاتم، از الفاظ توثيق است؛ ذهبى مى گويد:

قول أبي حاتم شيخ قال وليس هذا بتضعيف قلت بل عده ابن أبي حاتم في مقدمة كتابه من ألفاظ التوثيق وكذا الخطيب البغدادي في الكفاية

ابى حاتم كه مى گويد: شيخ، مراد او تضعيف نيست، بلكه ابن ابى حاتم در مقدمه كتاب خويش اين لفظ را از الفاظ توثيق مى داند و همچنين خطيب بغدادى در الكفاية

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج8، ص143، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

بنا بر اين، او نيز مورد توثيق علماى اهل سنت است.

5- خلف بن حوشب الكوفي ابويزيد الاعور.

ابن حجر عسقلانى در تقريب التهذيب در باره او گفته:

خلف بن حوشب الكوفي ثقة من السادسة مات بعد الأربعين خت عس

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852ه_)، تقريب التهذيب، ج1 ص194، رقم: 1728، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

مزى در تهذيب الكمال در مورد او مى گويد:

أثنى عليه سفيان بن عُيَيْنَة. وَقَال النَّسَائي: ليس به بأس. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب"الثقات

ص: 482

سفيان بن عيينه او را مدح كرده است، نسائى در مورد او گفته است هيچ اشكالى ندارد، و ابن حبان او را در ثقات خويش آورده است !

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742ه_)، تهذيب الكمال، ج8 ص280، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400ه_ – 1980م.

6- عمرو بن مرة:

ابن حجر در باره او مى نويسد:

عمر بن مرة الشني بفتح المعجمة وتشديد النون بصري مقبول من الرابعة د ت

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852ه_)، تقريب التهذيب، ج1، ص417، رقم: 4970، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

7- زِرّ بن حبيش:

ابن حجر در باره او مى نويسد:

زر بكسر أوله وتشديد الراء بن حبيش بمهملة وموحدة ومعجمة مصغر بن حباشة بضم المهملة بعدها موحدة ثم معجمة الأسدي الكوفي أبو مريم ثقة جليل مخضرم مات سنة إحدى أو اثنتين أو ثلاث وثمانين وهو بن مائة وسبع وعشرين ع

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852ه_)، تقريب التهذيب، ج1، ص215، رقم: 2008، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.

8- عبد الله بن مسعود:

او صحابى است و به نظر اهل سنت، نيازى به بررسى رجالى ندارد.

بنا بر اين سند اين روايت صحيح است.

نقل دوم تاريخ واسط:

حدثنا أسلم قال ثنا محمد بن عبدالرحمن بن فهد بن هلال قال ثنا عبدالله بن علي السمسار قال ثنا يوسف بن حوشب قال ثنا أبو يزيد الأعور عن عمرو بن مرة عن زر بن حبيش عن عبدالله بن مسعود عن النبي صلى الله عليه وسلم قال لا تذهب الدنيا حتى يملك رجل من أهل بيتي يواطئ اسمه اسمي.

ص: 483

از عبد الله بن مسعود از رسول خدا (ص) روايت شده است كه فرمود: دنيا از بين نمى رود تا اينكه مردى از اهل بيت من كه اسم او هم نام من است، حاكم شود.

الواسطي، أسلم بن سهل الرزاز (متوفاى292ه_)، تاريخ واسط، ج1، ص105، تحقيق: كوركيس عواد، ناشر: عالم الكتب - بيروت، الطبعة: الأولى، 1406ه_.

البته در اين سند، عبد الله بن على السمسار وجود دارد كه مجهول است، اما به خاطر اينكه سند قبلى تا يوسف بن حوشب، صحيح بود، مجهول بودن او ضررى نمى زند و نيازى به بررسى سندى ندارد و مويد روايت قبل نيز به حساب مى آيد.

2- نقل توسط عاصم بن بهدلة (ثقه مضطرب الحديث) از زر از عبد الله بن مسعود:

با وجود اينكه علماي اهل سنت تصريح به صحت سند اين روايت كرده اند، ولي عاصم به گفته اهل سنت، مضطرب الحديث است، و اين روايت را گاهي با زياده و گاهي بدون زياده نقل كرده است، در هر صورت، طبق مبانى علماى علماي اهل سنت، متن بدون زياده اين روايت صحيح است؛ و شيعيان مى توانند به آن استدلال كنند، اما متن با زياده كه از زر از عبد الله بن مسعود نقل شده است، به خاطر مضطرب الحديث بودن راوي، قابليت استدلال ندارد.

1. احمد حنبل (متوفاي 241ه_) در مسند:

احمد حنبل پيشواى مذهب حنابله در مسندش پنج روايت را بدون اين جمله، از طريق عاصم و زر بن حبيش آورده و جالب اين است كه ايشان حتى يك روايت را كه اين جمله اضافه را داشته باشد، نياورده است و اين دليل بر اين است كه اين گونه روايات اصلاً وجود نداشته است:

ص: 484

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا سُفْيَانُ بن عُيَيْنَةَ ثنا عَاصِمٌ عن زر عن عبد اللَّهِ عَنِ النبي صلى الله عليه وسلم: لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حتى يلي رَجُلٌ من أَهْلِ بيتي يواطي اسْمُهُ اسمي.

رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: قيامت بر پا نمى شود تا اين كه مردى از اهل بيتم كه هم اسم من است حاكم شود.

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا عُمَرُ بن عُبَيْدٍ عن عَاصِمِ بن أبي النَّجُودِ عن زِرِّ بن حُبَيْشٍ عن عبد اللَّهِ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: لاَ تنقضي الأَيَّامُ وَلاَ يَذْهَبُ الدَّهْرُ حتى يَمْلِكَ الْعَرَبَ رَجُلٌ من أَهْلِ بيتي اسْمُهُ يواطي اسمي.

رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: روز و روزگار سپرى نمى شود تا اين كه عرب را مردى از اهل بيت كه هم نام من است حكم فرما شود.

و...

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241ه_)، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص376 و 430 و 448، ح3571 و3572 و3573 و4098 و4279، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

2. ابو داود سجستاني(متوفاي275ه_) در سنن:

ابو داود سجستانى نيز اين روايت را بدون اين جمله اضافه، نقل كرده است:

وقال في حديث سُفْيَانَ: لَا تَذْهَبُ أو لَا تَنْقَضِي الدُّنْيَا حتى يَمْلِكَ الْعَرَبَ رَجُلٌ من أَهْلِ بَيْتِي يواطىء اسْمُهُ اسْمِي.

رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: دنيا نمى رود يا منقضى نمى شود تا اين كه مردى از اهل بيت من كه هم نام من است عرب را مالك شود.

السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاى 275ه_)، سنن أبي داود، ج4، ص106، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر.

3. ابو عيسي ترمذي (متوفاي279ه_) در سنن:

ص: 485

ترمذى از محدثان بزرگ و مورد اعتماد اهل سنت نيز دو روايت را كه فقط جمله «يواطى اسمه اسمي» را دارند نقل كرده و در پايان هردو روايت، به صحيح بودن آنها تصريح كرده است:

حدثنا عُبَيْدُ بن أَسْبَاطِ بن مُحَمَّدٍ الْقُرَشِيُّ الْكُوفِيُّ قال: حدثني أبي حدثنا سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ عن عَاصِمِ بن بَهْدَلَةَ عن زِرٍّ عن عبد اللَّهِ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: لَا تَذْهَبُ الدُّنْيَا حتى يَمْلِكَ الْعَرَبَ رَجُلٌ من أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي.

قال أبو عِيسَى: وفي الْبَاب عن عَلِيٍّ وَأَبِي سَعِيدٍ وَأُمِّ سَلَمَةَ وَأَبِي هُرَيْرَةَ وَهَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيح.

رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: دنيا به پايان نمى رود تا اين كه مردى از اهل بيت من كه هم نام من است عرب را مالك شود.

ابو عيسى گفته است: در اين باب، از على و ابى سعيد و ام سلمه و ابى هريره نيز روايت است و اين روايت حسن و صحيح است.

روايت دوم را نيز اين گونه نقل كرده است:

حدثنا عبد الْجَبَّارِ بن الْعَلَاءِ بن عبد الْجَبَّارِ الْعَطَّارُ حدثنا سُفْيَانُ بن عُيَيْنَةَ عن عَاصِمٍ عن زِرٍّ عن عبد اللَّهِ عن النبي صلي الله عليه وسلم قال: يَلِي رَجُلٌ من أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي قال عَاصِمٌ وأنا أبو صَالِحٍ عن أبي هُرَيْرَةَ قال: لو لم يَبْقَ من الدُّنْيَا إلا يَوْمٌ لَطَوَّلَ الله ذلك الْيَوْمَ حتى يَلِيَ.

بعد از نقل روايت مى گويد:

قال أبو عِيسَى: هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ.

الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاى 279ه_)، سنن الترمذي، ج5، ص505، ح2230 و1331. تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت

ص: 486

4. ابوسعيد شاشي (متوفاي 335ه_) در مسند:

شاشى از محدثان اهل سنت در قرن سوم نيز روايت عاصم را بدون اين جمله نقل كرده است:

حدثنا أحمد بن زهير نا عبد الله بن داهر الرازي نا عبد الله بن عبد القدوس عن الأعمش عن عاصم بن ابى النجود عن زر عن عبد الله بن مسعود وقال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا تقوم الساعة حتى يملك رجل من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى يملأ الأرض قسطا وعدلا كما ملئت ظلما وجورا.

رسول خدا فرمود: قيامت بر پا نمى شود تا اين كه مردى از اهل بيت من كه هم نام من است، زمين را مالك شود. او زمين را از قسط و عدالت آكنده مى سازد همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است.

الشاشي، ابوسعيد الهيثم بن كليب (متوفاى 335ه_)، مسند الشاشي، ج2، ص110 و 111، ح635 و 636، تحقيق: د. محفوظ الرحمن زين الله، ناشر:مكتبة العلوم والحكم - المدينة المنورة، الطبعة: الأولى، 1410ه_.

5. ابو سعيد اعرابي(متوفاي 340ه_) در معجم

اعرابى، يك روايت را بدون اين جمله زياده از عاصم و زر بن حبيش آورده است:

نا محمد، نا أبو الجواب، نا عمار بن رزيق، عن عاصم بن أبي النجود، عن زر، عن عبد الله بن مسعود قال: قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: «لا تنقضي الدنيا حتى يلي من هذه الأمة رجل من أهل بيتي يواطئ اسمه اسمي»

البصري الصوفي، أبو سعيد أحمد بن محمد بن زياد بن بشر بن درهم (متوفاي340ه_) معجم ابن الأعرابي، ج2، ص290، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

6. ابن حبان تميمي (متوفاي 354ه_) در صحيح:

ابن حبان از علماى اهل نظر اهل سنت نيز روايت عاصم را بدون اين جمله آورده است:

ص: 487

وَحَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ الْحُبَابِ فِي عَقِبِهِ حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ أَبُو شِهَابٍ حَدَّثَنَا عَاصِمُ بْنُ بَهْدَلَةَ عَنْ زِرٍّ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلا لَيْلَةٌ لَمَلَكَ فِيهَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي اسْمُهُ اسْمِي.

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاى354 ه_)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج13، ص284، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414ه_ _ 1993م.

در روايت ديگر نيز از زربن حبيش آورده است:

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَوْنٍ الرَّيَّانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْمُنْذِرِ قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ فُضَيْلٍ قَالَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ شُبْرُمَةَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ أَبِي النَّجُودِ عَنْ زِرٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم: يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أُمَّتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي وَخُلُقُهُ خُلُقِي فَيَمْلَؤُهَا قِسْطًا وَعَدْلا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا.

رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: مردى از امت من كه هم نام و هم خلق من است ظهور مى كند پس زمين را از عدل و قسط پر مى كند همان گونه كه از ظلم وجور آكنده شده است.

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاى354 ه_)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج15، ص237،ح6825، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414ه_ _ 1993م.

تصحيح روايت توسط الباني:

البانى از مفتيان وهابيت اين روايت ابن مسعود را تصحيح كرده است:

الباني، محمد ناصر، صحيح الجامع الصغير، ج1، ص329، ح7275. طبق برنامه مكتبة الشاملة

نقل و يا تصحيح اين روايت توسط ديگر علماي اهل سنت:

از ديگر مصادري كه اين روايت را با اين مضمون ذكر كرده اند مى توان به آدرس هاي ذيل اشاره كرد:

ص: 488

الشافعي، أبو بكر محمد بن عبد الله بن إبراهيم (متوفاي354ه_)، كتاب الفوائد (الغيلانيات)، ج4، ص383، ح414، تحقيق: حلمي كامل أسعد عبد الهادي، دار النشر: دار ابن الجوزي - السعودية / الرياض،، الطبعة: الأولى 1417ه_ - 1997م

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360ه_)، المعجم الكبير، ص 131، ح10208 و ص133، ح10214 و 10215 و ص134، روايات 10217، 10218، 10219، 10220، 10221 و ص135 روايات 10223 و10225 وص 136 روايات 10226، 10227و 10229 و ص137روايت10230تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404ه_ – 1983م.

القطيعي، أبو بكر أحمد بن جعفر بن حمدان (متوفاي368ه_)، جزء الألف دينار وهو الخامس من الفوائد المنتقاة والأفراد الغرائب الحسان، تحقيق: ج1، ص202، بدر بن عبد الله البدر، دار النشر: دار النفائس – الكويب، الطبعة: الأولى1414ه_ - 1993م

الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430ه_)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج5، ص75، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405ه_.

الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (متوفاى430ه_)، تاريخ أصبهان، ج1، ص386، ج2، ص134، ج5، ص4، ج7، ص445، تحقيق: سيد كسروي حسن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1410 ه_-1990م.

الداني، أبو عمرو عثمان بن سعيد المقرئ (متوفاي444ه_)، السنن الواردة في الفتن وغوائلها والساعة وأشراطها، ج5، ص1042، احاديث: 556 و562 و563 و567566، و568.

تحقيق: د. ضاء الله بن محمد إدريس المباركفوري، دار النشر: دار العاصمة - الرياض، الطبعة: الأولى 1416

المقدسي الشافعي السلمي، جمال الدين، يوسف بن يحيي بن علي (متوفاى: 685 ه_)، عقد الدرر في أخبار المنتظر، ج1، ص90 - 91، طبق برنامه الجامع الكبير.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، سير أعلام النبلاء، ج11، ص472، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413ه_.

ص: 489

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج18، ص379، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407ه_ - 1987م.

إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاى808 ه_)، مقدمة ابن خلدون، ج1، ص312، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة.

ج) از طريق حذيفه بن يمان:

حذيفه، يكى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم، اين روايت را بدون جمله «اسم ابيه اسم ابي» نقل كرده است:

1. مقدسي شافعي:

مقدسى شافعى روايت او را در كتابش اين گونه نقل آورده است:

وعن حذيفة رضي الله عنه قال: خطبنا رسول الله صلى الله عليه وسلم فذكرنا رسول الله صلى الله عليه وسلم بما هو كائن، ثم قال: لو لم يبق من الدنيا إلا يوم واحد لطول الله عز وجل ذلك اليوم، حتى يبعث في رجلاً من ولدي اسمه اسمي. فقام سلمان الفارسي رضي الله عنه فقال: يا رسول الله، من أي ولدك؟ قال: هو من ولدي هذا، وضرب بيده على الحسين عليه السلام.

أخرجه الحافظ أبو نعيم، في صفة المهدي.

حذيفه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه وسلم براى ما خطبه خواند و از آنچه در آينده رخ مى دهد، براى ما خبر داد و سپس فرمود: اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى بماند خداوند آن را آن قدر طولانى كند تا اينكه مردى از فرزندان من كه هم اسم من است در آن روز ظهور كند. سلمان فارسى پرسيد يا رسول الله آن مرد از نسل كدام فرزندان تواست؟ حضرت فرمود: از اين فرزند من و دست خودش را به حسين عليه السلام زد. اين روايت را ابو نعيم اصفهانى در كتاب «صفة المهدي» آورده است.

ص: 490

المقدسي الشافعي السلمي، جمال الدين، يوسف بن يحيي بن علي (متوفاى: 685 ه_)، عقد الدرر في أخبار المنتظر، ج1، ص82، طبق برنامه الجامع الكبير.

2. محب الدين طبري:

محب الدين طبرى نيز از طريق حذيفه روايتى كه اين جمله را ندارد نقل كرده است:

عن حذيفة أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لو لم يبق من الدنيا إلا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يبعث رجلا من ولدي إسمه كاسمي فقال سلمان: من أي ولدك يا رسول الله؟ قال: من ولدي هذا وضرب بيده على الحسين.

حذيفه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: اگر از عمر دنيا فقط يك روز هم باقى مانده باشد، خداوند آن روز را آنقدر طولانى كند تا مردى از فرزندانم را كه هم نام من است بر انگيزاند. سلمان گفت: از كدام فرزندت اى رسول خدا؟ فرمود: از اين فرزندم و دستش را به امام حسين عليه السلام زد.

الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694ه_)، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ج1، ص136، ناشر: دار الكتب المصرية – مصر

اين روايت از نظر طبرى مورد قبول است؛ زيرا قبل از اين روايت، روايات ديگرى را نقل كرده كه مى گويند: مهدى از فرزند فاطمه سلام الله عليها است. طبرى بعد از نقل اين روايت مى گويد:

فيحمل ما ورد مطلقا فيما تقدم على هذا المقيد.

آن روايات مطلق كه در پيش گذشت با اين روايت تقييد مى شود و در نتيجه مهدى از نسل امام حسين عليه السلام است.

الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694ه_)، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ج1، ص137، ناشر: دار الكتب المصرية – مصر

ص: 491

3. محمد بن ابي بكر الحنبلي متوفاي 751:

وقال الطبراني حدثنا محمد بن زكريا الهلالي حدثنا العباس ابن بكار حدثنا عبد الله بن زياد عن الأعمش عن زر بن حبيش عن حذيفة قال خطبنا النبي صلى الله عليه وسلم فذكر ما هو كائن ثم قال لو لم يبق من الدنيا إلا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يبعث رجلا من ولدي اسمه اسمي ولكن هذا إسناد ضعيف.

الزرعي الدمشقي الحنبلي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أبي بكر أيوب (مشهور به ابن القيم الجوزية ) (متوفاى751ه_)، المنار المنيف في الصحيح والضعيف، ج1، ص148، ح339، تحقيق: عبد الفتاح أبو غدة، ناشر: مكتب المطبوعات الإسلامية – حلب، الطبعة: الثانية، 1403ه_.

4. جلال الدين سيوطي:

جلال الدين سيوطى، از مفسران و محدثان مشهور اهل سنت نيز روايت حذيفه را از طريق ابو نعيم نقل كرده است.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911ه_)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج2، ص60، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421ه_ - 2000م.

د: از طريق عبد الله بن عمر:

از جمله كسانى كه روايت رسول خدا صلى الله عليه وآله را بدون آن جمله اضافى نقل كرده، عبد الله بن عمر فرزند خليفه دوم است.

مقدسى شافعى در كتاب «عقد الدرر»، روايت عبد الله بن عمر را اين گونه گزارش كرده است:

وعن عبد الله بن عمر، رضي الله عنهما قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يخرج في آخر الزمان رجل من ولدي، اسمه كاسمي، وكنيته ككنيتي، يملأ الأرض عدلاً، كما ملئت جوراً.

ص: 492

عبد الله بن عمر مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: در آخر الزمان مردى از فرزندان من كه هم اسم و هم كنيه من است ظهور مى كند و زمين را همانگونه كه از ظلم و جور پر شده است، از عدل آكنده مى سازد.

المقدسي الشافعي السلمي، جمال الدين، يوسف بن يحيي بن علي (متوفاى: 685 ه_)، عقد الدرر في أخبار المنتظر، ج1، ص95، طبق برنامه الجامع الكبير.

ه: روايت از طريق ابن عباس:

ابن عباس يكى از اصحاب رسول خدا است، زربن حبيش نيز اين روايت را از طريق ايشان بدون اين جمله «واسم ابيه اسم ابي» نقل كرده و علماى اهل سنت روايت او را در كتاب هايشان آورده اند. ابو سعيد شاشى يكى از محدثان نقل كرده است:

حدثنا ابن أبى خيثمة نا يعقوب بن كعب الأنطاكي نا أبى عن عبد الملك بن أبى غنية عن عاصم عن زر عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: لا تنقضى الدينا حتى يبعث الله رجلا من أمتي يواطى اسمه اسمى.

ابن عباس مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: دنيا به پايان نمى رود تا اين كه خداوند مردى از امت مرا كه هم اسم من است بر انگيزد.

الشاشي، ابوسعيد الهيثم بن كليب (متوفاى 335ه_)، مسند الشاشي، ج2، ص111، ح636، تحقيق: د. محفوظ الرحمن زين الله، ناشر:مكتبة العلوم والحكم - المدينة المنورة، الطبعة: الأولى، 1410ه_.

سعد الدين تفتازانى از علماى به نام اهل سنت در علم كلام، در شرح مقاصد مى گويد: در باره خروج حضرت مهدى عليه السلام، روايات صحيحى وارد شده است و از جمله به روايت ابن عباس اشاره مى كند:

ص: 493

خاتمة مما يلحق بباب الإمامة بحث خروج المهدي ونزول عيسى صلى الله عليه وسلم وهما من أشراط الساعة وقد وردت في هذا الباب أخبار صحاح وإن كانت آحادا ويشبه أن يكون حديث خروج الدجال متواتر المعنى أما خروج المهدي فعن ابن عباس رضي تعالى عنه أنه قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لا تذهب الدنيا حتى يملك العرب رجل من أهل بيتي يواطيء اسمه اسمي.

خاتمه: آنچه كه به باب امامت ارتباط دارد، بحث ظهور مهدى و نزول عيسى است، و اين دو پديده از نشانه هاى قيامت است كه در اين باب روايات صحيحى گرچه روايت آحاد اند وارد شده است.روايت خروج دجال از نظر معنا متواتر است؛ اما در رابطه با ظهور مهدى، از ابن عباس كه رضوان خدا بر او باد، نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرموده: دنيا به پايان نمى رود تا اين كه عرب را مردى از اهل بيت كه هم اسم من است مالك شود.

التفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاى 791ه_)، شرح المقاصد في علم الكلام، ج2، ص307، ناشر: دار المعارف النعمانية - باكستان، الطبعة: الأولى، 1401ه_ - 1981م.

و: از طريق ابو سعيد خدري

يكى از طرقى كه روايت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بدون جمله «واسم ابيه اسم ابي» نقل شده، طريق ابو سعيد خدرى است.

ابن حماد، روايت ابو سعيد خدرى را اينگونه نقل كرده است:

حدثنا الوليد عن أبي رافع عمن حدثه عن أبي سعيد الخدري رضى الله عنه عن النبي صلى الله عليه وسلم قال اسم المهدي اسمي.

المروزي، نعيم بن حماد أبو عبد الله متوفاي 288ه_)، كتاب الفتن، ج1، ص368، ح1080، تحقيق: سمير أمين الزهيري، دار النشر: مكتبة التوحيد – القاهرة، الطبعة: الأولى 1412

ص: 494

ز: از طريق امير مومنان علي بن أبي طالب عليه السلام

1- نقل ابو داود سجستاني در سنن:

ابو داود در سنن خويش روايتي را از اميرمومنان (با سندي اختلافي) نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند:

قال أبو دَاوُد حُدِّثْتُ عن هَارُونَ بن الْمُغِيرَةِ قال ثنا عَمْرُو بن أبي قَيْسٍ عن شُعَيْبِ بن خَالِدٍ عن أبي إسحاق قال قال عَلِيٌّ رضي الله عنه وَنَظَرَ إلى ابنة الْحَسَنِ فقال إِنَّ ابْنِي هذا سَيِّدٌ كما سَمَّاهُ النبي صلى الله عليه وسلم وَسَيَخْرُجُ من صُلْبِهِ رَجُلٌ يُسَمَّى بِاسْمِ نَبِيِّكُمْ يُشْبِهُهُ في الْخُلُقِ ولا يُشْبِهُهُ في الْخَلْقِ ثُمَّ ذَكَرَ قِصَّةً يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا

اميرمومنان به فرزند خويش حسن نگاه كرده و فرمود: پسر من سرور است، همانطور كه پيامبر (ص) او را چنين لقب داد، و از نسل او مردي همنام رسول خدا بيرون مي آيد كه نام او نام پيامبر شماست، و در اخلاق شبيه او است، اما در ظاهر به او شباهت ندارد، سپس قصه اي فرموده و گفتند: او زمين را پر از عدل مى كند !

السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاى 275ه_)، سنن أبي داود، ج4، ص108 ش 4290، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر.

البته ما اين روايت را در آدرس ذيل به صورت كامل بررسى كرده ايم:

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=questionid=11980

2- نقل نعيم بن حماد در الفتن:

نعيم بن حماد نيز در كتاب فتن نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند:

حدثنا غير واحد عن ابن عياش عمن حدثه عن محمد بن جعفر عن علي بن أبي طالب رضى الله عنه قال سمى النبي صلى الله عليه وسلم الحسن سيدا وسيخرج من صلبه رجل اسمه اسم نبيكم يملأ الأرض عدلا كما ملئت جورا.

ص: 495

المروزي، أبو عبد الله نعيم بن حماد (متوفاى288ه_)، كتاب الفتن، ج1، ص374 ش 1113، تحقيق: سمير أمين الزهيري، ناشر: مكتبة التوحيد - القاهرة، الطبعة: الأولى، 1412ه_.

نتيجه گيري بخش اول:

روايتى كه از رسول خدا صلى الله عليه وآله در مورد اسم مبارك حضرت مهدى عليه السلام آمده و موافق نظر شيعه است - يعني بدون جمله «واسم ابيه اسم ابي»- در منابع اهل سنت نيز با چندين طريق نقل شده است كه به اقرار علماي اهل سنت و طبق مباني آنها دو سند آن يعني سندي كه به ابو هريره مى رسد و سندى كه از طريق عمرو بن مرة بن عبد الله بن مسعود مي رسد صحيح مى باشد. همچنين سندى كه از طريق عاصم بن بهدلة به عبد الله بن مسعود مى رسد، به گفته علماى اهل سنت صحيح است ولى خود عاصم مضطرب الحديث است.

و بقيه طرق هم مؤيد اين روايت هستند و در نتيجه اين دسته از روايت كه بخش اضافى را ندارند و تنها جمله «اسمه اسمي» را ذكر كرده اند، تقويت مى شود و اين دسته به حد استفاضه و يا حتي تواتر مى رسد.

بنابراين، ادعاي ابن تيميه و امثال او مبني بر اينكه شيعيان اين اضافه را از متن روايت حذف كرده و آن را تحريف كرده اند، تنها و تنها ناشي از ناآگاهي و جهل او نسبت به كتب اهل سنت و مصادر خود آن ها و يا تلاش براي پنهان كردن حقيقت است.

بخش دوم: روايات اهل سنت، با اضافه «اسم ابيه كاسم ابي»

1. بررسي سندي اين روايات:

روايت دسته نخست، روايتى بود كه در پايان آنها، جمله «واسم ابيه اسم ابي» نيامده كه ثابت شد طبق مباني اهل سنت، سند آنها كامل و تمام است، و حتي به حد تضافر و يا تواتر مى رسند. اما دسته دوم روايات كه بر ضد شيعه به آنها استدلال شده است، عموما ضعيف بوده و از درجه اعتبار ساقط هستند كه در ابتدا به بررسي سندي آنها مى پردازيم:

ص: 496

أ. طريق تميم داري از رسول خدا (ص):

ابن حبان اين روايت را در كتاب المجروحين خويش نقل مى كند كه:

(عبد الله بن السري المدائني) روى عن أبي عمران الجوني عن مجالد بن سعيد عن الشعبي عن تميم الداري قال: قلت يا رسول الله رأيت للروم مدينة يقال لها أنطاكية ما رأيت أكثر مطرا منها فقال النبي(ص): نعم وذلك أن فيها التوراة وعصا موسى ورضراض الألواح وسرير سليمان بن داود في غار... فلا تذهب الأيام ولا الليالي حتى يسكنها رجل من عترتي اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي يشبه خلقه لخلقي وخلقه خلقي يملأ الدنيا قسطا وعدلا كما ملئت ظلما وجورا.

تميم دارى مى گويد: به رسول خدا (ص) عرض كردم در روم شهرى ديدم كه به آن انطاكيه گفته مى شود و بسيار باران در آن مى بارد. رسول خدا (ص) فرمود: بلى، در آن شهر توارات و عصاى موسى و تكه هاى الواح و تخت سليمان بن داود در غار آنجا است... پس روزها و شب ها نمى گذرد تا اين كه مردى از عترت من در آنجا مسكن گزيند، مردى كه نام او نام من و نام پدر او نام پدر من و در خلقت و خلق شبيه من است، او دنيا را از قسط و عدالت آكنده مى سازد همانگونه كه از ظلم وجور پر شده است.

التميمي البستي، الإمام محمد بن حبان بن أحمد بن أبي حاتم (متوفاي354ه_)، المجروحين من المحدثين والضعفاء والمتروكين، ج2، ص34، تحقيق: محمود إبراهيم زايد، دار النشر: دار الوعي- حلب، الطبعة: الأولى 1396ه_

اقرار ابن حبان و ديگر علماي اهل سنت به جعلي بودن اين روايت:

خود ابن حبان بستى قبل از نقل اين روايت تميم دارى در باره عبد الله بن سرى مى گويد: او روايات عجيبى را از ابو عمران جونى نقل مى كند كه ساختگى است و نقل آنها جايز نيست؛ و سپس به عنوان مثال يكي از آنها را كه همين روايت است ذكر مى كند:

ص: 497

عبد الله بن السري المدائني شيخ يروي عن أبي عمران الجوني العجائب التي لا يشك من هذا الشأن صناعته أنها موضوعة لا يحل ذكره في الكتب إلا على سبيل الإنباه عن أمره لمن لا يعرفه، روى عن أبي عمران الجوني عن مجالد بن سعيد عن الشعبي عن تميم الداري قال:... حتى يسكنها رجل من عترتي اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي....

عبد الله بن سرى مدائنى شيخى است كه از ابى عمران جونى عجائبى را كه بدون شك از ساخته هاى خود اوست روايت كرده است، و ذكر اين روايات در كتاب ها جايز نيست؛ مگر اين كه نقل روايت او باعث شود كه ديگران از حال او آگاه شود كه در اين صورت اشكالى ندارد. بعد روايت فوق را نقل مى كند...

التميمي البستي، الإمام محمد بن حبان بن أحمد بن أبي حاتم (متوفاي354ه_)، المجروحين من المحدثين والضعفاء والمتروكين، ج2، ص34، تحقيق: محمود إبراهيم زايد، دار النشر: دار الوعي- حلب، الطبعة: الأولى 1396ه_

شمس الدين ذهبى و جلال الدين سيوطى نيز قبل از اين كه روايت تميم دارى را نقل كنند همين نظر ابن حبان را در باره او گزارش كرده اند:

قال ابن حبان: عبد الله يروي عن أبي عمران الجوني العجائب التي لا تشك أنها موضوعة.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج4، ص106، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911ه_)، اللآلىء المصنوعة في الأحاديث الموضوعة، ج1، ص424، تحقيق: أبو عبد الرحمن صلاح بن محمد بن عويضة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1417 ه_ - 1996م

ص: 498

ابو الفرج بن الجوزي اشكالش را روى متن روايت متوجه كرده و مى گويد:

هذا حديث لا يصح عن رسول الله.

اين روايتى است كه صحت ندارد از رسول خدا صادر شده باشد.

القرشي، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي597 ه_)، الموضوعات، ج1، ص 362، تحقيق: توفيق حمدان، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى 1415 ه_ -1995م،

شمس الذين ذهبى نيز در جاى ديگر، اين روايت را ضعيف السند و منكر قلمداد كرده است:

هذا حديث منكر ضعيف الإسناد رواه الخطيب في تاريخه عن أحمد بن الحسن بن خيرون عن بن بطحاء.

اين روايت منكر و ضعيف السند است كه خطيب در تاريخش از احمد بن الحسن بن خيرون از ابن بطحاء نقل كرده است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، تذكرة الحفاظ، ج2، ص765، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى.

ب. از طريق قرة بن إياس مزني از رسول خدا (ص):

يكى از كسانى كه در طريق نقل اين روايت قرار دارد، معاوية بن قره است كه او اين روايت را از پدرش نقل كرده و طبرى و ابن عساكر روايت را اين گونه گزارش كرده اند:

حدثنا محمد بن عَبْدُوِسِ بن كَامِلٍ السِّرَاجُ ثنا أَحْمَدُ بن مُحَمَّدِ بن نِيزَكٍ ح وَحَدَّثَنَا أَحْمَدُ بن مُحَمَّدِ بن صَدَقَةَ ثنا محمد بن يحيى الأَزْدِيُّ قَالا ثنا دَاوُدُ بن الْمُحَبَّرِ بن قَحْذَمَ حدثني أبي الْمُحَبَّرُ بن قَحْذَمَ عن مُعَاوِيَةَ بن قُرَّةَ عن أبيه قال: قال رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم: لَتُمْلأَنَّ الأَرْضُ ظُلْمًا وَجَوْرًا كما مُلِئَتْ قِسْطًا وَعَدْلا حتى يَبْعَثَ اللَّهُ رَجُلا مِنِّي اسْمُهُ اسْمِي وَاسْمُ أبيه اسْمُ أبي فَيَمْلأَهَا قِسْطًا وَعَدْلا كما مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا يَلْبَثُ فِيكُمْ سَبْعًا أو ثَمَانِيًا فَإِنْ كَثُرَ فَتِسْعًا لا تَمْنَعُ السَّمَاءُ قَطْرِهَا وَلا الأَرْضُ شيئا من نَبَاتِهَا.

ص: 499

معاويه بن قره از پدرش نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هر آيينه زمين از ظلم و جور آكنده مى شود همچنانكه از قسط و عدل پر شده است. تا اين كه خداوند مردى را از خاندان من كه نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است بر انگيزد، پس او زمين را از قسط و عدل آكنده سازد همانگونه كه از ظلم و جور پر شده است. او در ميان شما هفت يا هشت سال يا بيشتر (نه سال) درنگ مى نمايد. آسمان قطره هاى بارانش را و زمين گياهانش را دريغ نمى كند.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360ه_)، المعجم الكبير، ج19، ص32، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404ه_ – 1983م.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571ه_)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج49، ص296، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

اقرار علماي اهل سنت به ضعف سند اين روايت:

مناوي بعد از نقل اين روايت در فيض القدير مى گويد:

لتملأن الأرض جورا وظلما الجور الظلم يقال جار في حكمه جورا إذا ظلم فجمع بينهما إشارة إلى أنه ظلم بالغ مضاعف فإذا ملئت جورا وظلما يبعث الله رجلا مني أي من أهل بيتي اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي فيملؤها عدلا وقسطا العدل خلاف الجور وكذا القسط وجمع بينهما لمثل ما تقدم في ضده كما ملئت جورا وظلما فلا تمنع السماء شيئا من قطرها ولا الأرض شيئا من نباتها يمكث فيكم سبعا أو ثمانيا فإن أكثر فتسعا يعني من السنين وهذا هو المهدي المنتظر خروجه آخر الزمان البزار طب وكذا في الأوسط عن قرة بن إياس المزني بضم الميم وفتح الزاي قال الهيثمي رواه من طريق داود بن المحبر عن أبيه وكلاهما ضعيف

ص: 500

هيثمي گفته است اين روايت را از طريق داود بن محبر از پدرش نقل كرده است و هر دوي آنها ضعيف هستند !

فيض القدير ج5، ص262 شرح الجامع الصغير، اسم المؤلف: عبد الرؤوف المناوي الوفاة: 1031 ه_، دار النشر: المكتبة التجارية الكبرى - مصر - 1356ه_، الطبعة: الأولى

در سند اين روايت، چندين نفر از راويان تضعيف شده اند:

1. احمد بن محمد بن نيزك:

شمس الدين ذهبى در المغنى و ميزان الاعتدال، از ابن عقده نقل كرده است كه در امر احمد بن محمد نيزك، نظر است:

أحمد بن محمد بن نيزك عن أبي اسامة قال ابن عقدة: في امره نظر.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، المغني في الضعفاء، ج1، ص57، تحقيق: الدكتور نور الدين عتر. طبق برنامه الجامع الكبير

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج1، ص296، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

ذهبى در الكاشف صريحاً نظر خودش را در باره او، اين را اين گونه اعلام مى كند:

أحمد بن محمد بن نيزك أبو جعفر... فيه كلام، مات 248 ت

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص203، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413ه_ - 1992م.

2. داود بن محبر:

دومين شخصى كه در سند اين روايت تضعيف شده، داود بن محبر است. بخارى او را منكر الحديث خوانده است:

ص: 501

داود بن المحبر منكر الحديث شبه لا شيء كان لا يدري ما الحديث.

داود بن محبر، داراى روايات منكر است، انگار ارزشى ندارد، او نمى دانست كه روايت چيست.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256ه_)، الضعفاء الصغير، ج1، ص42، تحقيق: محمود إبراهيم زايد، دار النشر: دار الوعي - حلب، الطبعة: الأولى، 1396 -،

نور الدين هيثمى نيز مى گويد: او بسيار دروغگو است:

دَاوُدَ بْنَ الْمُحَبَّرِ كَذَّابٌ.

الهيثمي، الحارث بن أبي أسامة / الحافظ نور الدين (متوفاي282ه_)، بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث، ج1، ص321، تحقيق: د. حسين أحمد صالح الباكري، دار النشر: مركز خدمة السنة والسيرة النبوية - المدينة المنورة، الطبعة: الأولى 1413 – 1992

ابو نعيم اصفهانى مى گويد: احمد بن حنبل و بخارى هردو، او را دروغگو دانسته است:

داود بن المحبر بن قحذم أبو سليمان حدث بمناكير في العقل... كذبه أحمد بن حنبل والبخاري رحمهما الله.

داود بن محبر بن قحذم روايات مناكير دارد كه با عقل جور در نمى آيد... احمد بن حنبل و بخارى او را تكذيب كرده است.

الأصبهاني الصوفي، أحمد بن عبد الله بن أحمد أبو نعيم (متوفاي430ه_)، الضعفاء، ج1، ص78، تحقيق: فاروق حمادة، دار النشر: دار الثقافة - الدار البيضاء، الطبعة: الأولى 1405 - 1984

مقدسى در باره داود بن محبر مى گويد:

وداود بن المحبر لاشيء في الحديث.

داود بن محبر در روايت چيزى نيست (يعنى روايت او ارزشى ندارد).

المقدسي، مطهر بن طاهر (متوفاى507 ه_)، ذخيرة الحفاظ، ج4، ص1934، تحقيق: د.عبد الرحمن الفريوائي، ناشر: دار السلف - الرياض، الطبعة: الأولى، 1416 ه_ -1996م.

3. محبر بن قحذم:

عقيلى در كتاب ضعفاء روايات محبر و پدرش (قحذم بن سليمان) را وهم و غلط خوانده است:

ص: 502

محبر بن قحذم عن أبيه قحذم بن سليمان في حديثهما وهم وغلط.

در روايت محبر بن قحذم از پدرش قحذم بن سليمان، مطالب خيالى و غلط وجود دارد.

العقيلي، ابوجعفر محمد بن عمر بن موسي (متوفاى322ه_)، الضعفاء الكبير، ج4، ص259، شماره 1860، تحقيق: عبد المعطي أمين قلعجي، ناشر: دار المكتبة العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404ه_ - 1984م.

مناوى در فيض القدير از هيثمى نقل مى كند:

قال الهيثمي: رواه من طريق داود بن المجر عن أبيه وكلاهما ضعيف.

هيثمى گفته است: اين روايت را داود بن محبر از پدرش نقل كرده كه هردو (قره و پدر محبر) ضعيف اند.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاى 1031ه_)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج5، ص262، ناشر: المكتبة التجارية - مصر، الطبعة: الأولى، 1356ه_.

و از اين جهت كه در سند اين روايت، راويان ضيعف قرار دارد، مناوى در باره روايت مى گويد:

واسناده ضعيف.

سند اين روايت ضعيف است.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاى 1031ه_)، التيسير بشرح الجامع الصغير، ج2، ص290، ناشر: مكتبة الإمام الشافعي - الرياض، الطبعة: الثالثة، 1408ه_ _ 1988م.

ج: از طريق ابو الطفيل از رسول خدا (ص):

يكى از كسانى كه اين روايت از او نقل شده است، ابو الطفيل است. كه اين روايت از جهت سندى اشكال دارد:

ابن حماد روايت او را با اين سند گزارش كرده است:

حدثنا الوليد ورشدين عن ابن لهيعة عن إسرائيل بن عباد عن ميمون القداح عن أبي الطفيل رضى الله عنه أن رسول الله(ص) قال: المهدي اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي.

از ابو الطفيل روايت شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: اسم مهدى اسم من و اسم پدرش اسم پدر من است.

ص: 503

المروزي، نعيم بن حماد أبو عبد الله متوفاي 288ه_)، كتاب الفتن، ج1، ص368، ح1081، تحقيق: سمير أمين الزهيري، دار النشر: مكتبة التوحيد – القاهرة، الطبعة: الأولى 1412

نقد سندي اين روايت:

اين روايت از نظر سند ضعيف است؛ چون در سند آن افرادى است كه از نظر رجال شناسان اهل سنت تضعيف شده اند و برخى هم مهمل است و در نتيجه اين روايت از درجه اعتبار ساقط است و نمى توان به آن استناد كرد.

1. عبد الله ابن لهيعة

اسم ابن لهيعه، عبد الله است كه شمس الدين ذهبى بعد از نقل ديدگاه ديگران، نظرش خودش را در باره او اين گونه بيان مى كند:

عبد الله بن لهيعة أبو عبد الرحمن الحضرمي... ضعف... قلت العمل على تضعيف حديثه توفي 174 د ت ق

عبد الله بن لهيعة ابو عبد الرحمان حضرمي... تضعيف شده است... من مى گويم: در مقام عمل، بنا بر تضعيف روايت اوست.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص2929، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413ه_ - 1992م.

نسائى نيز در باره او مى نويسد:

عبد الله بن لهيعة الحضرمي قاضي مصر اختلط في آخر عمره وكثر عنه المناكير في روايته.

عبد الله بن لهيعه حضرمى قاضى مصر است كه در پايان عمرش خلط كرده است و روايات منكر از او بسيار نقل شده است.

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاى303 ه_)، ذكر المدلسين، ج1، ص54، طبق برنامه الجامع الكبير.

2. ميمون قداح:

مشخصات كامل اين شخص، ميمون بن داود بن سعيد قداح است كه علماى رجال اهل سنت شرح حال او را ننوشته اند و در نزد آنها مجهول است؛ اما زركلى او را از رؤساى فرقه اسماعليه مى داند و مى گويد او در ظاهر شيعه بوده ولى در باطن زنديق (كافر) بوده است:

ص: 504

ميمون بن داود بن سعيد، القداح: رأس الفرقة (الميمونية) من الإسماعيلية. في نسبه وسيرته اضطراب، قيل: اسم أبيه ديصان، أو غيلان. وفى الإسماعيلية من ينسبه إلى سلمان الفارسى. كان يظهر التشيع ويبطن الزندقة. ولد بمكة وانتقل إلى الاهواز. واتصل بمحمد الباقر وابنه جعفر الصادق. روى عنهما.ويقال: إنه أدرك محمد ابن إسماعيل بن جعفر، وأدبه ولقنه مذهب الباطنية.

الزركلي، خير الدين (متوفاي1410ه_)، الأعلام، ج7، ص341، ناشر: دار العلم للملايين - بيروت – لبنان، چاپ: الخامسة، سال چاپ: أيار - مايو 1980 طبق برنامه مكتبه اهل البيت.

د: از طريق از عبد الله بن مسعود از رسول خدا (ص)

يكى از كسانى كه در سلسله سند اين روايت قرار گرفته، عبد الله بن مسعود، صحابى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است. اين روايت به دو طريق از او نقل شده است:

طريق اول در مستدرك حاكم از علقمة بن قيس و عبيدة سلماني از عبد الله بن مسعود:

نقل اول در مستدرك حاكم آمده است:

أخبرني أبو بكر بن دارم الحافظ بالكوفة ثنا محمد بن عثمان بن سعيد القرشي ثنا يزيد بن محمد الثقفي ثنا حبان بن سدير عن عمرو بن قيس الملائي عن الحكم عن إبراهيم عن علقمة بن قيس وعبيدة السلماني عن عبد الله بن مسعود رضي الله عنه قال أتينا رسول الله صلى الله عليه وسلم فخرج إلينا مستبشرا يعرف السرور في وجهه فما سألناه عن شيء إلا أخبرنا به ولا سكتنا إلا إبتدأنا حتى مرت فتية من بني هاشم فيهم الحسن والحسين فلما رآهم التزمهم وانهملت عيناه فقلنا يا رسول الله ما نزال نرى في وجهك شيئا نكرهه فقال إنا أهل بيت اختار الله لنا الآخرة على الدنيا وأنه سيلقى أهل بيتي من بعدي تطريدا وتشريدا في البلاد حتى ترتفع رايات سود من المشرق فيسألون الحق فلا يعطونه ثم يسألونه فلا يعطونه ثم يسألونه فلا يعطونه فيقاتلون فينصرون فمن أدركه منكم أو من أعقابكم فليأت إمام أهل بيتي ولو حبوا على الثلج فإنها رايات هدى يدفعونها إلى رجل من أهل بيتي يواطئ اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي فيملك الأرض فيملأها قسطا وعدلا كما ملئت جورا وظلما

ص: 505

از عبد الله بن مسعود روايت شده است كه گفت به نزد رسول خدا (ص) آمديم، او با خوشحالى بيرون آمد به صورتى كه شادى در چهره او ديده مى شد، و راجع به هيچ چيزى سوال نكرديم مگر اينكه پاسخ ما را داد، وهر گاه سكوت كرديم خود ايشان شروع به سخن كرد؛ تا اينكه گروهى از جوانان بنى هاشم كه حسن و حسن نيز در ميان آنها بودند، عبور كردند، وقتى آنها را ديد، با آنها همراه شد، و چشمانش اشكبار ! گفتيم اى رسول خدا ! چيزى در چهره شما مى بينيم كه آنرا خشنود نمى داريم ! فرمودند: ما خاندانى هستيم كه خداوند براى ما آخرت را بر دنيا برترى داده است، و اهل بيت من بعد از من آوارگى و بى پناهى در بلاد را خواهند ديد، تا زمانى كه پرچم هاى سياه از مشرق بيرون آيد، پس حق را طلب مى كنند، اما به آنها داده نمى شود، بار دوم نيز طلب مى كنند اما به آنها داده نمى شود، بار سوم آن را طلب مى كنند اما به آنها داده نمى شود، و آنها جنگ مى كنند و پيروز مى شوند، پس هر كس كه از شما يا ذريه شما آنها را دريافت، به نزد امام اهل بيت من آيد، حتى اگر شده است با خزيدن بر روى برف، زيرا آنها پرچم هاى هدايت است، كه آن را به يكى از اهل بيت من مى دهند كه اسم او اسم من و نام پدر او نام پدر من است، او مالك زمين مى شود و آن را پر از عدل و داد مى كند همانطور كه پر از ظلم و جور شده است.

المستدرك على الصحيحين ج4، ص511 ش 8434، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 ه_، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411ه_ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا

ص: 506

بررسي سندى طريق اول:

در سند روايت چندين اشكال وجود دارد:

1- أحمد بن محمد بن السرى بن يحيى ابوبكر بن ابى دارم در سند آمده است كه به گفته علماى اهل سنت كذاب است !

ذهبى در مورد او مى گويد:

أحمد بن محمد بن السري بن يحيى بن أبي دارم المحدث أبو بكر الكوفي الرافضي الكذاب مات في اول سنة سبع وخمسين وثلاثمائة وقيل انه لحق إبراهيم القصار حدث عن أحمد بن موسى والحمار وموسى بن هارون وعدة روى عنه الحاكم وقال رافضي غير ثقة

حاكم از او روايت نقل كرده است و گفته است كه رافضى و غير ثقه است !

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 ه_)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج1، ص283 ش 551، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.

2- محمد بن عثمان بن سعيد در سند وجود دارد كه مجهول الحال است !

و... و به همين جهت، حتى حاكم نيشابورى هم سند را تصحيح نكرده است !

طريق دوم از عاصم از زر بن حبيش از عبد الله بن مسعود:

اين نقل مضامين فراوانى دارد كه به آنها اشاره مى كنيم:

مضمون اول:

حدثنا ابن عيينة عن عاصم عن زر عن عبد الله عن النبي صلى الله عليه وسلم قال: المهدي يواطيء اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي.

ابن مسعود مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: اسم مهدى، موافق اسم من و اسم پدرش، اسم پدر من است.

نكته قابل ملاحظه در اين گزارش اين است كه ابن حماد بعد از نقل روايت مى گويد:

ص: 507

وسمعته غير مرة لا يذكر اسم أبيه.

اين روايت را بارها بدون جمله «واسم ابيه اسم ابي» شنيدم.

المروزي، نعيم بن حماد أبو عبد الله (متوفاي 288ه_)، كتاب الفتن، ج1، ص 367، ح1076، تحقيق: سمير أمين الزهيري، دار النشر: مكتبة التوحيد – القاهرة، الطبعة: الأولى 1412

مضمون دوم:

حدثنا الْفَضْلُ بن دُكَيْنٍ قال: حدثنا فِطْرٌ عن عاصم عن زِرٍّ عن عبد اللهِ قال: قال رسول الله (ص): لاَ تَذْهَبُ الدُّنْيَا حتى يَبْعَثَ اللَّهُ رَجُلاً من أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي وَاسْمُ أبيه اسْمَ أبي.

عبد الله بن مسعود مى گويد: رسول خدا (ص) فرمود: دنيا پايان نمى پذيرد تا اين كه خداوند مردى از اهل بيت مرا كه نامش موافق نام من و نام پدرش موافق نام پدرم مى باشد بر انگيزد.

إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاى235 ه_)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج7، ص513، ح37647، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد- الرياض، الطبعة: الأولى، 1409ه_.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360ه_)، المعجم الكبير، ج10، ص133، ح10213، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404ه_ – 1983م.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى405 ه_)، المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص 488، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411ه_ - 1990م.

مضمون سوم:

حدثنا الْعَبَّاسُ بن مُحَمَّدٍ الْمُجَاشِعِيُّ الأَصْبَهَانِيُّ ثنا محمد بن أبي يَعْقُوبَ الْكِرْمَانِيُّ ثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بن مُوسَى عن زَائِدَةَ عن عَاصِمٍ عن زِرٍّ عن عبد اللَّهِ قال: قال رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم: لو لم يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلا يَوْمٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلك الْيَوْمَ حتى يَبْعَثَ اللَّهُ فيه رَجُلا مِنِّي أو من أَهْلِي أَهْلِ بَيْتِي يواطىء اسْمُهُ اسْمِي وَاسْمُ أبيه اسْمَ أبي.

ص: 508

رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى مانده باشد خداوند آن را طولانى كند تا اين كه مردى از من يا از خاندان و اهل بيتم كه اسم او موافق اسم من و اسم پدرش موافق اسم پدرم مى باشد، بر انگيزد.

السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاى 275ه_)، سنن أبي داود، ج4، ص106، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360ه_)، المعجم الكبير، ج10، ص135، ح10222، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404ه_ – 1983م.

مضمون چهارم:

أَخْبَرَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ بِسْطَامٍ بِالأُبُلَّةِ قَالَ حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَلِيِّ بْنِ بَحْرٍ قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ مَهْدِيٍّ عَنْ سُفْيَانَ عَنْ عَاصِمٍ عَنْ زِرٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: لا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَمْلِكَ النَّاسَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِي وَاسْمُ أَبِيهِ اسْمَ أَبِي فَيَمْلَؤُهَا قِسْطًا وَعَدْلا.

رسول خدا فرمود: قيامت بر پا نمى شود تا اين كه امور مردم را مردى از اهل بيت من كه نام او موافق نام من و نام پدرش نام پدر من است، مالك شود. پس او زمين را از قسط و عدالت آكنده مى سازد.

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاى354 ه_)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج15، ص236، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414ه_ _ 1993م.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاى 807 ه_)، موارد الظمآن إلي زوائد ابن حبان، ج1، ص 464، تحقيق: محمد عبد الرزاق حمزة، ناشر:دار الكتب العلمية - بيروت.

الداني، أبو عمرو عثمان بن سعيد المقرئ (متوفاي444ه_)، السنن الواردة في الفتن وغوائلها والساعة وأشراطها، ج5، ص1042، تحقيق: د. ضاء الله بن محمد إدريس المباركفوري، دار النشر: دار العاصمة - الرياض، الطبعة: الأولى 1416

ص: 509

بررسي طريق عاصم از زر بن حبيش از عبد الله بن مسعود:

اين نقل توسط عاصم از زر، به صورت مضطرب نقل شده است؛ درست است كه بسيارى از راويان، از روات بخارى و مسلم هستند، اما باز از جهت سندى دچار اشكال است، زيرا عاصم كه تمامى اين اسناد به او مى رسد، مضطرب الحديث و داراى حافظه اى ضعيف است و از دشمنان حضرت على عليه السلام، و به احتمال قوى اشكال روايت از او است؛ زيرا اين روايت از او از زر عبد الله بن مسعود بارها بدون اضافه «اسم ابيه اسم ابي» نقل شده است و سند صحيح ديگرى كه از طريق غير او (يعنى از طريق عمرو بن مرة از زر) به عبد الله بن مسعود رسيده است بدون اين زياده است؛ و حتى بعضى از كسانى كه اين زياده را از او نقل كرده اند، متوجه اضطراب در نقل او شده اند و به اين نكته توجه داده اند كه در مضمون اول همين بخش، به آن اشاره شد. اضطراب او در حديث تقريبا امرى متفق عليه بين علما است؛ ابن حجر در ذيل نقل كلام علما در مورد او مى گويد:

عاصم بن بهدلة وهو بن أبي النجود الأسدي... قال بن سعد كان ثقة إلا أنه كان كثير الخطأ في حديثه... وقال يعقوب بن سفيان في حديثه اضطراب وهو ثقة... وقد تكلم فيه بن علية فقال كان كل من اسمه عاصم سيء الحفظ... وقال بن خراش في حديثه نكرة وقال العقيلي لم يكن فيه إلا سوء الحفظ وقال الدارقطني في حفظه شيء... وقال بن قانع قال حماد بن سلمة خلط عاصم في آخر عمره... وقال العجلي كان عثمانيا .

ص: 510

عاصم بن بهدلة... ابن سعد گفته است كه او ثقه است اما در نقل روايت اشتباه زياد مى كند... يعقوب بن سفيان (فسوي) گفته است كه در حديث او اضطراب است اما شخص راستگويى است... ابن عليه در مورد او گفته است هر كس كه نام او عاصم بود، حفظش (براى روايات) بد بود... ابن خراش گفته است حديث او منكر است و عقيلى گفته است كه تنها مشكل او بدى حفظ او بود، دارقطنى نيز گفته است كه حفظ او اشكال داشت... ابن قانع گفته است حماد بن سلمة گفته است كه عاصم در آخر عمر ديوانه شد عجلى نيز گفته است كه او عثمانى (دشمن حضرت علي) بود !

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852ه_)، تهذيب التهذيب، ج5، ص35 ش 67، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.

نكته قابل توجه در باره او اين است كه او «عثماني» بوده و عثمانى ها همگى از دشمنان اميرمؤمنان عليه السلام محسوب مى شده اند. اگر هيچ دليل ديگرى بر رد روايت او نباشد، همين يك نكته كفايت مى كند.

بنابراين، استناد به روايت چنين اشخاصى، در مسائلى كه آنرا به صورت مضطرب نقل كرده است، صحيح نيست، حتى اگر او از راويان بخارى و مسلم باشد !

نتيجه گيري بررسي سندي روايات:

روايتى كه جمله «اسم ابيه اسم ابي» را دارند در منابع اهل سنت از چهار طريق نقل شده است كه سه طريق آن، از نظر سند قطعا ضعيف و مورد اعتبار نيستند و تنها طريق چهارم آن كه توسط عاصم بن بهدله از زر بن حبيش از ابن مسعود روايت شده از راوايان صحيح بخارى و مسلم هستند، اما راوى اصلى اين دسته يعنى عاصم بن بهدلة دچار اشكالات عديده از جمله دشمنى با اميرمومنان على عليه السلام و اضطراب و ضعف حافظه است. بنا بر اين نمى تواند متن مخدوش او مورد استدلال قرار گيرد.

ص: 511

در مقابل اين نقل، از طريق عمر و بن مرة از زر از عبد الله بن مسعود با سند صحيح همين روايت بدون زياده نقل شده است. همچنين متن روايت بدون زياده با سند صحيح و بدون اضطراب از ابوهريره نيز نقل شده است.

نيز همين روايت از طريق خود عاصم از زر، از ابن مسعود بدون اين زياده نيز نقل شده است ! و بنا بر اين نقل بدون زياده، يا از باب قاعده الزام حجت است.

و حتى يا اگر به خاطر اشكال سندى روايت عاصم از زر از عبد الله به خاطر اضطراب حجت نباشد، طريق ابوهريره (كه بدون زياده نقل شده است) و از طريق عمرو بن مرة از عبد الله بن مسعود كه به نظر اهل سنت صحيح است، باقى است.

2. اقرار علماي اهل سنت به باطل يا جعلي بودن عبارت «اسم ابيه كاسم ابي».

همانطور كه در بخش دوم گفته شد، رواياتى كه داراى زياده «اسم ابيه كاسم ابي» هستند، هيچ كدام از جهت سندى معتبر نيستند؛ اما آيا كسى از علماى اهل سنت، تصريح به بطلان يا حعلى بودن اين زياده كرده است ؟ پاسخ اين مطلب در كتاب سه تن از علماى اهل سنت آمده است:

1. علامه كنجي شافعي:

علامه كنجى شافعى در كتاب «البيان فى أخبار صاحب الزمان» مى گويد:

وجمع الحافظ أبو نعيم طرق هذا الحديث عن الجم الغفير في (مناقب المهدي) كلهم عن عاصم بن أبي النجود عن زر عن عبد الله عن النبي صلى الله عليه وآله.

حافظ ابو نعيم، اسناد اين روايت را از گروهى بسيار در كتاب مناقب مهدى آورده است كه همگى از عاصم از زر از عبد الله (يا زياده و يا بدون آن) اين روايت را نقل كرده اند.

ص: 512

بعد از اين كه 31 طريق براى اين روايت مى آورد، مى گويد:

ورواه غير عاصم عن زر وهو عمرو بن مرة عن زر، كل هؤلاء رووا (اسمه اسمي) إلا ما كان من عبيد الله بن موسى عن زائدة عن عاصم فإنه قال فيه (واسم أبيه اسم أبي). ولا يرتاب اللبيب أن هذه الزيادة لا اعتبار بها مع اجتماع هؤلاء الأئمة على خلافها، والله أعلم.

... اين روايت را غير عاصم از طريق زر بن حبيش، عمرو بن مره از زر روايت كرده است. تمام اين راويان، روايت را با جمله «اسمه اسمي» نقل كرده اند؛ مگر عبيد الله بن موسى از طريق زائده از عاصم كه در روايت او جمله «واسم ابيه اسم ابي» آمده است. هيچ عاقلى شك ندارد كه اين جمله اضافه است و با توجه به اجتماع اين راويان بر خلاف آن، روايت او مورد اعتبار نيست.

الگنجي الشافعي، الإمام الحافظ أبي عبد الله محمد بن يوسف بن محمد القرشي، (متوفاي658ه_)، البيان في أخبار صاحب الزمان ص 483.

2. ربيع بن محمد السعودي

او كه از مولفين وهابى است، در كتاب «الشيعة الامامية الاثنى عشرية فى ميزان الاسلام» روايت ««لو لم يبق من الدنيا الاّ يوم واحد لطول اللّه ذلك اليوم حتى يبعث اللّه فيه رجلاً من اهل بيتي يواطئ اسمه اسمي واسم أبيه اسم ابي» را نقل كرده و مى گويد:

ولا ريب انّ هذا قد وضعه اصحاب محمد بن عبد اللّه النفس الزكية، فانّه كان معروفا بكونه المهدي.

بدون شك اين روايت را طرفداران محمد بن عبد الله نفس زكيه جعل كرده است؛ زيرا او مشهور شده بود كه مهدى موعود است.

ص: 513

الشيعة الامامية الاثني عشرية في ميزان الاسلام ص 307 المولف: الشيخ ربيع بن محمد السعودي، طبعة مكتبة العلم بجدة الطبعة الثانية 1414

3. استاد سعد محمد حسن از اساتيد الازهر:

استاد سعد محمد حسن ازهرى در كتاب «المهدية فى الإسلام»، ص69، تصريح مى كند كه اين رواياتى كه جمله «اسم ابيه اسم ابي» را دارند، ساختگى است:

أحاديث (اسم أبيه اسم أبي) أحاديث موضوعة، ولكن الطريف في تصريحه أنه نسب الوضع إلى الشيعة الإمامية لتؤيد بها وجهة نظرها على حد تعبيره.

روايات «اسم ابيه اسم ابي»، روايات ساختگى است ولى جالب اينجاست كه (ابن تيميه) به صراحت مى گويد شيعيان روايات بدون زياده را جعل كرده اند تا بتوانند نظر خود را توجيه كنند !

مركز الرسالة، المهدي المنتظر في الفكر الإسلامى، ص 73، ناشر: مركز الرسالة - قم، چاپخانه: مهر – قم، چاپ: الأولى1417ه_.

هدف از جعل اين زياده چيست ؟

يكى از مطالبى كه در كتب شيعه و سنى به آن اشاره شده است، اين است كه جمله «اسم ابيه اسم ابي»، از جانب مدعيان مهدويت جعل شده است. طبق گزارش منابع روايى و تاريخى، در مورد افراد زيادى ادعاى مهدويت شده است، كه بعضى از آنها خود چنين كردند و بعضى ديگر در بين مردم به اين لقب مشهور شدند؛ از جمله آنها «محمد بن عبد الله بن الحسن»، معروف به حسن مثنى، و«محمد بن عبد الله بن المنصور» از خلفاى عباسى هستند كه اسم هردوى آنان، محمد بن عبد الله است. و علماء و بزرگان شيعه سنى گفته اند كه اين جمله را براى تبليغ آنها، جعل كرده اند:

1. محمد عبد الله بن حسن:

ص: 514

منابع تاريخى آورده اند كه عبد الله بن حسن براى فرزندش محمد، ادعاى مهدويت كرد:

همانطور كه گذشت، عالم وهابى ربيع بن محمد سعودى در اين رابطه مى گويد:

ولا ريب انّ هذا قد وضعه اصحاب محمد بن عبد اللّه النفس الزكية، فانّه كان معروفا بكونه المهدي.

بدون شك اين روايت را طرفداران محمد بن عبد الله نفس زكيه جعل كرده است؛ زيرا او مشهور شده بود كه مهدى موعود است.

الشيعة الامامية الاثني عشرية في ميزان الاسلام ص 307 المولف: الشيخ ربيع بن محمد السعودي، طبعة مكتبة العلم بجدة الطبعة الثانية 1414

همچنين محمد بن على بن طباطبا معروف به ابن طقطقى از علماى علم انساب مى گويد:

كان النفس الزكية من سادات بني هاشم ورجالهم فضلاً وشرفاً وديناً وعلماً وشجاعة وفصاحة ورياسة وكرامة ونبلاً. وكان في ابتداء الأمر قد شيع بين الناس أنه المهدي الذي بشر به، وأثبت أبوه هذا في نفوس طوائف من الناس. وكان يروى أن الرسول، صلوات الله عليه وسلامه، قال: لو بقي من الدنيا يوم لطول الله ذلك اليوم حتى يبعث فيه مهدينا أو قائمنا، اسمه كاسمي واسم أبيه كاسم أبي. فأما الإمامية فيروون هذا الحديث خالياً من: واسم أبيه كاسم أبي.

فكان عبد الله المحض يقول للناس عن ابنه محمد: هذا هو المهدي الذي بشر به، هذا محمد بن عبد الله....

نفس الزكيه از سادات بنى هاشم و از مردان بزرگ بنى هاشم از حيث فضل و شرف و تدين و علم و شجاعت و فصاحت و رياست و كرامت بود. و در آغاز امر بين مردم شايع شده بود كه او همان مهدى موعود است و پدرش اين تفكر را در اذهان مردم تثبيت كرده بود و روايت مى كرد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده: اگر از عمر دنيا يك روزى باقى بماند، خداوند آن روز را طولانى كند تا اين كه مهدى و قائم ما را كه اسم او اسم من و اسم پدر او نام پدر من است بر انگيزاند؛ اما اماميه اين روايت را بدون جمله «اسم ابيه اسم ابي» روايت كرده اند.

ص: 515

عبد الله محض (پدر محمد نفس الزكيه) براى مردم مى گفت: اين پسرم همان مهدى است كه به آمدنش بشارت داده شده است اين همان محمد بن عبد الله است.

الطقطقي، محمد بن علي بن طباطبا المعروف بابن الطقطقي (متوفاي709ه_) الفخري في الآداب السلطانية، ج1، ص61، دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.

ابو الفرج اصفهانى نيز گزارش كرده است كه گروهى از بنى هاشم جمع شدند و عبد الله بن الحسن پسرش محمد را به عنوان مهدى موعود معرفى كرد:

أَنَّ جَمَاعَةً مِنْ بَنِي هَاشِمٍ اجْتَمَعُوا بِالْأَبْوَاءِ وَفِيهِمْ إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَأَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ وَصَالِحُ بْنُ عَلِيٍّ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَابْنَاهُ مُحَمَّدٌ وَإِبْرَاهِيمُ وَمُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ فَقَالَ صَالِحُ بْنُ عَلِيٍّ...

فَحَمِدَ اللَّهَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ ابْنِي هَذَا هُوَ الْمَهْدِيُّ فَهَلُمَّ فَلْنُبَايِعْهُ. قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ لِأَيِّ شَيْ ءٍ تَخْدَعُونَ أَنْفُسَكُمْ وَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا النَّاسُ إِلَى أَحَدٍ أَصْوَرَ أَعْنَاقاً وَلَا أَسْرَعَ إِجَابَةً مِنْهُمْ إِلَى هَذَا الْفَتَى يُرِيدُ بِهِ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ. قَالُوا قَدْ وَاللَّهِ صَدَقْتَ أَنَّ هَذَا الَّذِي نَعْلَمُ. فَبَايَعُوا مُحَمَّداً جَمِيعاً وَمَسَحُوا عَلَى يَدِهِ..

گروهى از بنى هاشم در ابواء ( نام جايى است ميان مكه و مدينه) گرد آمدند، و در ميان ايشان ابراهيم بن محمد (اولين خليفه بنى عباس كه بابراهيم امام معروف شد)، ابو جعفر منصور (معروف به منصور دوانيقى)، صالح بن على (عموى منصور)، و عبد اللَّه بن حسن (كه پسر حسن مثنى است) و دو فرزندش محمد و ابراهيم، و محمد بن عبد اللَّه پسر عمرو بن عثمان، بودند. پس صالح بن على در آن انجمن گفت:... پس از او عبد اللَّه بن حسن آغاز سخن كرده و سپاس خداى را بجا آورد آنگاه گفت: شما به خوبى دانسته ايد كه اين فرزند من (يعنى محمد) همان مهدى (معروف) است (كه رسول خدا صلى الله عليه وآله خبر داده) پس بشتابيد تا با او بيعت كنيم.

ص: 516

منصور (دوانيقى نيز در تائيد گفته او) گفت: براى چه بيهوده خود را گول ميزنيد، به خدا به خوبى دانسته ايد كه مردم در برابر فرمان هيچ كس مانند اين جوان يعنى محمد بن عبد اللَّه گردن ننهند، و از احدى بمانند او فرمان پذير نشوند؟ همگى گفتند: آرى به خدا راست گفتى، اين چيزى است كه به خوبى مى دانيم، پس (روى اين سخنان) همگى با محمد بيعت كرده و دست بدست او دادند...

الاصفهاني، مقاتل الطالبيين، اسم المؤلف: أبو الفرج علي بن الحسين (متوفاى356ه_)، ص141، طبق برنامه الجامع الكبير

نقد اين احتمال:

سيد بن طاووس در اقبال و علامه مجلسى در بحار گفته اند كه بنى الحسن هرگز چنين اعتقادى نداشتند كه محمد بن عبد الله الحسن همان مهدى موعود باشد.

سيد بن طاووس مى نويسد:

ان بني الحسن عليه السلام ما كانوا يعتقدون فيمن خرج منهم انه المهدي صلوات الله عليه وآله وان تسموا بذلك ان أولهم خروجا وأولهم تسميا بالمهدي محمد بن عبد الله بن الحسن عليه السلام.

فرزندان امام حسن عليه السلام اعتقاد نداشتند كسى كه از آنها قيام مى كند، مهدى موعود است گرچه اين نام را بر خود مى گذاشتند اولين كسى كه خروج كرد و اين نام را داشت محمّد بن عبد اللَّه بن حسن است.

ابن طاووس، رضي الدين علي بن موسي بن جعفر السيد ابن طاووس (متوفاي664ه_)، الاقبال باالاعمال الحسنة فيما يعمل مرة في السنة، ج3، ص88، تحقيق: جواد القيومي الاصفهاني، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة الأولى 1416

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111ه_)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج47، ص304، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403ه_ - 1983م.

ص: 517

ابن طاوس براى تأييد نظريه خود چند روايت مى آورد از جمله به اين روايت اشاره مى كند:

وروي في حديث قبله بكراريس من الأمالي عن أبي خالد الواسطي أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ: يَا أَبَا خَالِدٍ إِنِّي خَارِجٌ وَأَنَا وَاللَّهِ مَقْتُولٌ ثُمَّ ذَكَرَ عُذْرَهُ فِي خُرُوجِهِ مَعَ عِلْمِهِ أَنَّهُ مَقْتُول. وكل ذلك يكشف عن تمسكهم بالله والرسول صلى الله عليه وآله.

يحى بن الحسين حسنى در امالى از ابو خالد واسطى نقل مى كند كه محمّد بن عبد اللَّه ابن حسن گفت: اى ابا خالد من قيام مى كنم به خدا قسم كشته خواهم شد بعد عذر خويش را با اين كه مى دانست كشته مى شود بيان نمود. ابن طاوس مى گويد: تمام اينها دليل است بر اين كه بنى الحسن منحرف از جاده حقيقت نشده و متمسك به خدا و پيامبر بوده اند.

ابن طاووس، رضي الدين علي بن موسي بن جعفر السيد ابن طاووس (متوفاي664ه_)، الاقبال باالاعمال الحسنة فيما يعمل مرة في السنة، ج3، ص88، تحقيق: جواد القيومي الاصفهاني، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة الأولى 1416

2. محمد بن عبد الله ابي جعفر منصور:

طبق منابع تاريخى، دومين فردى كه ادعاى مهدويت كرد و اسم او محمد فرزند عبد الله بود، مهدى عباسى است.

طبق گزارش ابن تيميه و ابن كثير، مهدى عباسى به اين جهت به مهدى لقب گرفت تا اين روايت رسول خدا صلى الله عليه وآله در مورد او مصداق پيدا كند و او همان كسى باشد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله بشارت آمدنش را داده است.

ابن تيميه حرانى از پايه گزاران وهابيت در باره او مى نويسد:

ولهذا لما كان الحديث المعروف عند السلف والخلف أن النبي صلى الله عليه وسلم قال في المهدي يواطىء اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي، صار يطمع كثير من الناس في أن يكون هو المهدي حتى سمى المنصور ابنه محمد ولقبه بالمهدي مواطأة لاسمه باسمه واسم أبيه باسم أبيه ولكن لم يكن هو الموعود به.

ص: 518

به اين جهت كه روايت (المهدى يواطىء اسمه اسمى واسم أبيه اسم) از رسول خدا صلى الله عليه وسلم در نزد قدما و متأخران معروف بود، بسيارى از مردم طمع كردند در اين كه او مهدى باشد، تا آنجايى كه منصور، اسم پسرش را محمد گذاشت و او را به مهدى ملقب كرد، تا اسم او با اسم رسول خدا و اسم پدرش هم با اسم پدر رسول خدا مطابقت كند؛ ولى او مهدى موعود نبود.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 ه_)، منهاج السنة النبوية، ج4، ص98، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406ه_.

ابن كثير در باره ملقب شدن او به «مهدي» مى نويسد:

وإنما لقب بالمهدي رجاء أن يكون الموعود به في الاحاديث.

او به مهدى لقب گرفت به اميد اين كه مهدى موعود روايات باشد.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774ه_)، البداية والنهاية، ج10، ص151، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت

با توجه به آنچه بيان شد روشن مى شود كه در طول تاريخ افرادى بوده اند كه ادعاى مهدويت كرده اند ولى در مورد اين دو نفر، احتمال جعل روايت به نفع خودشان بيشتر است؛ زيرا اسم خود و پدرانشان مطابق همان رواياتى است كه اين جمله را دارند. پس احتمال اينكه اين قسمت از روايت، افزوده طرفداران آنها باشد قوى به نظر مى رسد.

3. علماي اهل سنت، مهدي(ع) را فرزند حسن عسكري (ع) مي دانند.

جواب ديگرى از روايات دسته دوم اين است كه تعدادى از بزرگان علماى اهل سنت، تصريح مى كنند كه حضرت مهدى عليه السلام، فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام است؛ و اين نشان مى دهد كه رواياتى كه در آنها زياده آمده است، مورد تاييد اين گروه از علماى اهل سنت نيست، و آنها اين روايات را قبول ندارند (يا همانطور كه خواهد آمد تاويل مى كنند)

ص: 519

1. فخر الدين الرازي:

فخر رازى، مفسر نامدار اهل سنت نيز مى گويد، حضرت صاحب الزمان فرزند امام حسن عسكرى عليهما السلام است:

أما الحسن العسكري الإمام (ع) فله إبنان وبنتان، أما الإبنان فأحدهما صاحب الزمان عجل الله فرجه الشريف، والثاني موسى درج في حياة أبيه وأم البنتان ففاطمة درجت في حياة أبيها، وأم موسى درجت أيضاًً.

اما امام حسن عسكرى عليه السلام، داراى دو پسر و دو دختر بود، اما پسران آن حضرت؛ پس يكى از آن ها صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف است و دومى موسى است كه در زمان زندگى امام عسكرى از دنيا رفت. اما دختران ايشان و همچنين مادر موسى در زمان حيات امام عسكرى از دنيا رفته اند.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604ه_)، الشجرة المباركة في أنساب الطالبية، ص78 _ 79.

2. عاصمي مكي:

عاصمى مكى از علماى شافعى مذهب است در باره ولادت آن حضرت مى نويسد:

الإمام الحسن العسكري بن على الهادي... ولده محمدا أوحده وهو الإمام محمد المهدي بن الحسن العسكري بن على التقي بن محمد الجواد ابن على الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زين العابدين بن الحسين بن على بن أبي طالب رضي الله تعالى عنهم أجمعين.

تنها پسر امام حسن عسكرى، همان امام م ح م د بن الحسن العسكرى... است.

العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاى1111ه_)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج4، ص150، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.

اعتراف علماى اهل سنت بر اين كه حضرت مهدى فرزند امام حسن عسكرى است در مقاله جداگانه تحت عنوان «آيا امام حسن عسكرى بدون فرزند از دنيا رفته است؟» بر روى سايت مورد بررسى قرار گرفته است.

ص: 520

و از بررسى نظرهاى بزرگان اهل سنت به دست مى آيد كه آنها روايات دسته اول را قبول ندارند و الا تصريح نمى كردند كه اسم آن حضرت، مهدى و اسم پدرش حسن است. اين دليل ديگر بر اين است كه روايت دسته اول، ساختگى است.

اشكال: رواياتي كه زياده دارند، مفسر و مقيد روايات بدون زياده است !

حال اگر كسى بگويد: در روايت دسته دوم، راويان نخواسته است كه تتمه روايت (اسم ابيه اسمى ابي) را بگويند و ذكر آن را ضرورى نمى دانستند؛ لذا اگر آنها بيان نكرده اند دليل نمى شود كه اين جمله در روايت دسته نخست جعلى باشد.

پاسخ اول: زياده بايد سند معتبر داشته باشد، تا بتواند مفسر باشد !

همانطور كه ثابت شد، اين زياده با هيچ سند معتبرى نقل نشده است، تا بتواند مفسر روايات ناقص و متمم آنها باشد !

تنها سند قابل تكيه براى زياده، روايت عاصم از زر بود كه خود عاصم روايت را به صورت ناقص نيز نقل كرده بود، و به اقرار علماى اهل سنت، عاصم مضطرب الحديث است و به همين علت، زيادات او نمى تواند حجت باشد.

پاسخ دوم: علماي اهل سنت، خود اين زياده را با نقيصه در تعارض ديده اند !

همانطور كه در ابتداى مقاله آمد ابن تيميه و بسيارى از علماى اهل سنت، قائل به تعارض بين زياده و نقيصه شده اند و به همين علت، ابن تيميه گفته بود كه علماى شيعه، روايات ناقص را جعل كرده اند !!! يعنى بين اين دو دسته روايت تعارض ديده است وگرنه مى گفت روايات زياده متمم روايات نقيصه اند.

و از سوى ديگر نيز گروهى از علماى اهل سنت، روايات زياده را جعلى دانسته بودند؛ و به همين سبب نظر علماى اهل سنت بر اين است كه يكى از اين دو دسته روايات غلط و جعلى است و نه اينكه يكى مفسر ديگرى باشد.

ص: 521

سخن علامه كنجى شافعى، مؤيد ديگرى بر مطلب فوق است:

والقول الفصل في ذلك أن الإمام أحمد مع ضبطه واتقانه روى هذا الحديث في مسنده في عدة مواضع واسمه اسمي.

سخن آخر و فصل الخطاب اين است كه امام احمد با دقتش در ضبط حديث و اتقان او در روايات، اين روايت را در مسندش در چند جا، بدون اين جمله و فقط با جمله «واسمه اسمي» روايت كرده است.

الإربلي، أبي الحسن علي بن عيسي بن أبي الفتح (متوفاى693ه_)، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج3، ص277، ناشر: دار الأضواء _ بيروت، الطبعة الثانية، 1405ه_ _ 1985م.

نتيجه:

با در نظر داشت اظهار نظرهاى علماى اهل سنت كه مى گويند: جمله «واسم ابيه اسم ابي»، در اين روايات اضافه شده، و يا اين كه مى گويند، حضرت حجت، اسمش م ح م د، و نام پدرش حسن عسكرى است، روشن مى شود رواياتى كه اين جمله را دارند، جعلى و دروغ است، وقتى جعلى بودن روايت اين دسته نخست ثابت شد، ثابت مى شود كه روايات بدون زياده صحيح است و بدون معارض باقى مى ماند.

ابن تيميه مدعى است كه در اين روايات تحريف صورت گرفته است در حالى كه تحريفى در كار نيست؛ بلكه از طرف خود علماى اهل سنت تأويل شده و در باره آن احتمال داده شده و بين تأويل و احتمال و تحريف تفاوت آشكار است.

4. بر فرض صحت روايات «اسم ابيه...»متن آنها قابل توجيه است.

نكته قابل توجه در فهم اين روايات، آن است بر فرض صحت روايات «اسم ابيه كاسم ابي»، بايد كلمات مطرح شده در روايت را با دقت مورد بررسى قرار دهيم:

ص: 522

1. مراد از « اسم ابيه» كنيه امام حسين عليه السلام است

علامه كنجى شافعى مى گويد: مراد از «ابيه»، كنيه امام حسين عليه السلام است و رسول خدا صلى الله عليه وآله اين كنيه را اسم پدر حضرت مهدى عليه السلام قرار داده است تا بفهماند كه حضرت مهدى از نسل امام حسين است نه از نسل امام حسن (عليهما السلام).

از آنجايى كه كتاب علامه كنجى در دسترس ما نيست، كلام ايشان را از كتاب هاى علامه عيسى اربلى و علامه مجلسى (كه آنها از كتاب كفاية الطالب ص 485، علامه كنجى نقل كرده) مى آوريم:

ِ وَإِنْ صَحَّ فَمَعْنَاهُ وَاسْمُ أَبِيهِ اسْمَ أَبِي أَيِ الْحُسَيْنُ وَكُنْيَتُهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَجَعْلُ الْكُنْيَةِ اسْماً كِنَايَةٌ عَنْ أَنَّهُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ دُونَ الْحَسَن.

اگر اين جمله «اسم ابيه اسم ابي» در روايت صحيح باشد، معنايش اين است كه مراد از آن، كنيه حسين بن على است؛ زيرا كنيه حسين، ابو عبد الله است، و رسول خدا كنيه او را براى پدر مهدى اسم قرار داده است. اين كار رسول خدا، كنايه از اين است كه مهدى از نسل حسين است نه از نسل حسن.

الإربلي، أبي الحسن علي بن عيسي بن أبي الفتح (متوفاى693ه_)، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج3، ص277، ناشر: دار الأضواء _ بيروت، الطبعة الثانية، 1405ه_ _ 1985م.

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111ه_)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج51، ص86، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403ه_ - 1983م.

ابن طلحه شافعى نيز در پاسخ به اشكال ابن تيميه، روايت را همين گونه تأويل كرده است:

فالجواب: لا بد قبل الشروع في تفصيل الجواب من بيان أمرين يبتني عليهما الغرض:

ص: 523

الأول: إنه سايغ شائع في لسان العرب إطلاق لفظة «الأب» على «الجد الأعلى» وقد نطق القرآن الكريم بذلك فقال «ملة أبيكم إبراهيم» (حج/78) وقال تعالى حكاية عن يوسف «واتبعت ملة آبائي إبراهيم وإسحاق» (يوسف/38) ونطق به النبي وحكاه عن جبرئيل في حديث الإسراء أنه قال: قلت: من هذا؟ قال: أبوك إبراهيم. فعلم أن لفظة الأب تطلق على الجد وإن علا، فهذا أحد الأمرين.

والأمر الثاني: إن لفظة «الاسم» تطلق على «الكنية» وعلى «الصفة» وقد استعملها الفصحاء ودارت بها ألسنتهم ووردت في الأحاديث، حتى ذكرها الإمامان البخاري ومسلم، كل واحد منهما يرفع ذلك بسنده إلى سهل بن سعد الساعدي أنه قال عن علي: والله إن رسول الله سماه بأبي تراب ولم يكن له اسم أحب إليه منه. فأطلق لفظة الاسم على الكنية....

فإذا أوضح ما ذكرناه من الأمرين فاعلم أيدك الله بتوفيقه: إن النبي كان له سبطان: أبو محمد الحسن وأبو عبد الله الحسين، ولما كان الخلف الصالح الحجة من ولد أبي عبد الله الحسين ولم يكن من ولد أبي محمد الحسن، وكانت كنية الحسين أبا عبد الله، فأطلق النبي على الكنية لفظة الاسم لأجل المقابلة بالاسم في حق أبيه، وأطلق على الجد لفظة الأب. فكأنه قال: يواطئ اسمه اسمي، فهو محمد وأنا محمد وكنية جده اسم أبي، إذ هو أبو عبد الله وأبي عبد الله. لتكون تلك الألفاظ المختصرة جامعة لتعريف صفاته وإعلاما أنه من ولد أبي عبد الله الحسين بطريق جامع موجز. وحينئذ تنتظم الصفات وتوجد بأسرها مجتمعة للحجة الخلف الصالح محمد. وهذا بيان شاف كاف لإزالة ذلك الإشكال، فافهمه "

پاسخ: قبل از جواب تفصيلى، دو امرى كه در هدف ما دخالت دارد بايد روشن شود:

ص: 524

امر نخست اين است كه در زبان عرب شايع است كلمه «اب» را بر «جد اعلا» اطلاق مى كنند، نمونه آن در قرآن كريم هم آمده كه فرموده: «ملة ابيكم ابراهيم» خداوند در مقام حكايت از حضرت يوسف مى فرمايد: «واتبعت ملة آبائى ابراهيم و اسحاق» رسول خدا به اين سخن گفت و آن را از جبرئيل در روايت اسراء حكايت كرد. رسول خدا فرمود: گفتم: اين كيست؟ جبرئيل گفت: پدرت ابراهيم. پس دانسته شد كه كلمه «اب» بر جد اگر چه بالا تر برود، اطلاق مى شود.

امر دوم اين است كه لفظ «اسم» هم بر «كنيه و هم بر صفت» اطلاق مى شود و فصحاء عرب آن را استعمال كرده اند و در زبانهايشان مرسوم شده و در روايات نيز وارد شده است، بخارى و مسلم آن روايات را ذكر كرده و سند آن را به سهل بن سعد ساعدى رسانده و او از على عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه وآله على را «ابو تراب» ناميد و در نزد رسول خدا اسم محبوب تر از آن نبود. پس لفظ اسم را بر كنيه اطلاق كرده است.

وقتى اين دو امر برايت روشن شد به توقيق خدا بدان كه رسول خدا دو نوه داشت، يكى ابو محمد حسن و ديگرى ابو عبد الله الحسين. و از اين جهت كه خلف صالح و حجت خدا از فرزندان ابى عبد الله الحسين عليه السلام است نه از فرزند امام حسن، و كنيه حسين ابا عبد الله بود، رسول خدا صلى الله عليه وآله بر كنيه اسم را اطلاق كرده و بر جد لفظ اب را. گويا رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده: نام او موافق نام من است، پس او محمد است و من محمدم و كنيه جد او، نام پدر من است؛ زيرا او ابو عبد اللَّه و پدر من عبد اللَّه است تا اين الفاظ مختصره به طريق جامه و موجز، جامع تعريف صفات او باشد و نشانه اين باشد كه او از فرزند ابى عبد اللَّه الحسين است با اين بيان مختصر تمام صفات براى حجت خدا و خلف صالح او محمد يكجا جمع مى شود. اين بيان در زدودن اين اشكال كافى خواهد بود.

ص: 525

الشافعي، محمد بن طلحة (متوفاي652ه_)، مطالب السؤول في مناقب آل الرسول (ع)، ص 488، تحقيق: ماجد ابن أحمد العطية. طبق برنامه كتابخانه اهل بيت.

2. احتمالاً جمله «اسم ابيه اسم ابي» تصحيف شده است:

كنجى شافعى نيز احتمال داده است كه ممكن است در اين روايت تصحيف رخ داده باشد،. به اين صورت كه رسول خدا صلى الله عليه وآله «واسم ابيه اسم ابني» فرموده باشد ولى راوى آن را «ابي» نوشته است:

ويحتمل ان يكون الراوي توهم قوله «ابني» فصحفه فقال «أبي».

الإربلي، أبي الحسن علي بن عيسي بن أبي الفتح (متوفاى693ه_)، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج3، ص277، ناشر: دار الأضواء _ بيروت، الطبعة الثانية، 1405ه_ _ 1985م.

ابن بطريق حلى در مورد اين احتمال بيان زيبا و روشنى دارد كه ذكر آن به خاطر توضيح مطلب خالى از فائده نيست:

اعلم أن الذي قد تقدم في الصحاح مما يماثل هذا الخبر، من قوله صلى الله عليه وآله: يواطئ اسمه اسمى، واسم أبيه اسم أبى، هو ان الكلام في ذلك لا يخلو من أحد قسمين:

اما أن يكون النبي صلى الله عليه وآله أراد بقوله: واسم أبيه اسم أبى، انه جعله علامة تدل على أنه من ولد الحسين دون الحسن، لان لا يعتقد معتقد ذلك. فإن كان مراده ذلك، فهو المقصود، وهو المراد بالخبر، لان المهدي عليه السلام بلا خلاف من ولد الحسين عليه السلام، فيكون اسم أبيه مشابها لكنية الحسين فيكون قد انتظم اللفظ [ و ] المعنى وصار حقيقة فيه.

والقسم الثاني: أن يكون الراوي وهم من قوله: ابني إلى قوله أبى، فيكون قد وهم بحرف تقديره أنه قال: ابني، فقال: هو، " أبى ". والمراد بابنه الحسن، لان المهدي عليه السلام محمد بن الحسن باجماع كافة الأمة... فقد اتضح بما قلناه وجه التحقيق، ولله المنة والحمد.

ص: 526

آن روايتى را كه از صحاح ذكر كرديم همانند اين روايت كه رسول خدا فرمود: نام مهدى نام من و نام پدر او نام پدر من است. سخن در اين روايت از دو حالت و دو قسم بيرون نيست:

قسم نخست اين استكه رسول خدا صلى الله عليه وآله اين جمله «واسم ابيه اسم ابي» فرموده و آن را نشانه اين قرار داده تا دلالت كند كه مهدى عليه السلام از فرزند امام حسين است و كسى معتقد نشود كه او از فرزندان امام حسن است. اگر مراد رسول خدا اين باشد مقصود از روايت همين است؛ زيرا مهدى عليه السلام بدون اختلاف از فرزند امام حسين عليه السلام است، پس اسم پدر او مشابه كنيه امام حسين است با اين بيان لفظ و معنا نظم مى يابد.

قسم دوم اين است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله «ابني» فرموده؛ اما راوى توهم كرده كه حضرت «ابي» گفته است، لذا آن را «ابي» نوشته است. در اين صورت مراد از «ابني» فرزندش امام حسن است و حضرت مى خواست بفرمايد: اسم پدر مهدى اسم فرزندم حسن است؛ زيرا مهدى به اجماع تمام امت پدرش حسن عسكرى است.... از آنچه ما توضيح داديم دليل تحقيق روشن شد.

الحلي، يحي بن الحسن السدي المعروف بابن البطريق، (متوفاي600ه_) عمدة عيون صحاح الاخبار في مناقب امام الأبرار، ص437، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة: جمادي الأولى 1407

سيد محسن امين در اعيان الشيعه بعد نقل اين احتمال مى گويد: احتمال اين كه در اين كلمه، تصحيف رخ داده باشد بعيد نيست:

أقول: احتمال التصحيف قريب جدا لتقارب الكلمتين في الحروف وكون الخط القديم أكثره بدون نقط وقد أورد هذا المضمون أيضا أصحابنا في كتبهم.

ص: 527

احتمال تصحيف بعيد نيست؛ زيرا دو كلمه در حروف در بسيارى جاها نزديك هم اند و از طرفى نوشته هاى قديمى اكثراً بدون نقطه بوده است

الأمين، السيد محسن (متوفاي 1371ه_)، أعيان الشيعة، ج2، ص50، تحقيق وتخريج: حسن الأمين، ناشر: دار التعارف للمطبوعات - بيروت – لبنان، سال چاپ: 1403 - 1983 م

نتيجه گيري:

از مجموع آن چه بيان شد اين نتايج به دست مى آيد:

1. روايات اهل سنت، با مضمون «اسمه اسمي» با چند سند صحيح در نزد اهل سنت ذكر شده است، و ادعاى ابن تيميه كه روايات ناقص، از جعليات شيعه است، يا ناشى از ناآگاهى او از روايات اهل سنت است، و يا به خاطر تلاش او براى پنهان كردن حقايق. و بعد از ثابت كردن اين مطلب، قسمت اول روايت كه موافق نظر شيعه است، يعنى «اسمه اسمي» ثابت مى شود، و حال اهل سنت هستند كه بايد ثابت كنند زياده نيز با سند صحيح آمده است !

2. تمامى اسناد روايات اهل سنت با زياده «اسم ابيه اسم ابي» ضعيف است و يا به خاطر اضطراب راوى، از حجيت ساقط مى شود.

3. روايات زياده را نمى توان مفسر روايات ناقص گرفت؛ زيرا علماى اهل سنت، تصريح به تعارض اين دو دسته روايت كرده اند و همچنين گروهى از آنها صريحا روايات زياده يا نقيصه را جعلى دانسته اند و گروهى ديگر نام پدر حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف را صريحا امام حسن عسگرى عليه السلام معرفى كرده اند !

4. بر فرض صحت روايات زياده، باز متن آنها به صورتى است كه قابل حمل است.

در نتيجه اعتقاد شيعيان در رابطه با اين كه اسم پدر حضرت مهدى عليه السلام حسن است، بر گرفته از روايات صحيحى است كه در منابع شيعيان آمده و اهل سنت آمده و اين روايات هم اين عقيده ما را تأييد مى كند.

ص: 528

آيا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از نسل امام حسن مجتبى (ع) است؟

آيا حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از نسل امام حسن مجتبى (عليه السلام) است؟

طرح شبهه:

يكى از اختلافات اساسى در موضوع مهدويت، اين است كه حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف، از نسل امام مجتبى است يا از نسل امام حسين عليهما السلام.

اهل سنت، بر خلاف شيعيان مدعى هستند كه آن حضرت از نسل امام مجتبى عليه السلام است نه از نسل سيد الشهداء عليه السلام.

ابن تيميه حرانى در كتاب منهاج السنة مى نويسد:

فالمهدي الذي أخبر به النبي صلى الله عليه وسلم اسمه محمد بن عبد الله لا محمد بن الحسن وقد روى عن علي رضي الله عنه أنه قال هو من ولد الحسن بن على لا من ولد الحسين بن علي.

مهدى، كه رسول خدا از او خبر داده، اسمش م ح م د بن عبد الله است، نه م ح م د بن الحسن، از على عليه السلام روايت شده است كه او گفت: مهدى از نسل حسن بن على است نه از نسل حسين بن علي.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 ه_)، منهاج السنة النبوية، ج 4 ص 95، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406ه_.

منظور ابن تيميه روايتى است كه ابو داود سجستانى نقل كرده است:

قال أبو دَاوُد حُدِّثْتُ عن هَارُونَ بن الْمُغِيرَةِ قال ثنا عَمْرُو بن أبي قَيْسٍ عن شُعَيْبِ بن خَالِدٍ عن أبي إسحاق قال قال عَلِيٌّ رضي الله عنه وَنَظَرَ إلى ابنه الْحَسَنِ فقال إِنَّ ابْنِي هذا سَيِّدٌ كما سَمَّاهُ النبي صلى الله عليه وسلم وَسَيَخْرُجُ من صُلْبِهِ رَجُلٌ يُسَمَّى بِاسْمِ نَبِيِّكُمْ يُشْبِهُهُ في الْخُلُقِ ولا يُشْبِهُهُ في الْخَلْقِ ثُمَّ ذَكَرَ قِصَّةً يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا....

ص: 529

ابواسحاق گويد: على عليه السلام در حالى كه به فرزندش حسن مى نگريست، گفت: «اين پسر من آقا است؛ چنانچه رسول خدا اين نام را بر او نهاد است، از نسل او فرزندى به دنيا مى آيد كه همنام پيامبر شما است كه در سيرت و اخلاق شبيه آن حضرت است؛ اما از نظر قيافه شبهاتى ندارد» سپس اين قصه را كه او زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، نقل كرد.

السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاى 275ه_)، سنن أبي داود، ج 4 ص 108، ح4290، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر.

نقد و بررسي:

تنها دليل اهل سنت براى اثبات اين اعتقاد سرنوشت ساز و مهم همين روايت است و دليل با ارزش ديگرى در منابع روائى آن يافت نمى شود؛ البته اين روايت نيز دچار اشكالات اساسى است:

روايت ابوداود مرسل است:

اولا: اين روايت از دو جهت مرسل است:

الف: كسى كه اين روايت را از اميرمؤمنان عليه السلام نقل مى كند، ابو إسحاق عمرو بن عبد الله السبيعى متولد سال 33 و متوفاى 129ه_ است كه در زمان شهادت اميرمؤمنان عليه السلام هفت ساله بوده. درست است كه او يكبار اميرمؤمنان عليه السلام را ديده؛ اما ثابت نشده است كه روايتى از آن حضرت نقل كرده باشد؛ چنانچه مباركفورى در شرح اين روايت از منذرى نقل مى كند كه اين روايت مقطوع است:

قال المنذري هذا منقطع أبو إسحاق السبيعي رأي عليا عليه السلام رؤية.

منذرى گفته: اين روايت منقطع است؛ چرا كه ابو اسحاق سبيعى تنها يكبار على عليه السلام را ديده است.

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاى1353ه_)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ج 6 ص 403، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.

ص: 530

ب: ابو داود در اول سند مى گويد: «حُدِّثْتُ عن هَارُونَ بن الْمُغِيرَةِ؛ برايم از هارون نقل شد» اما اين كه چه كسى اين روايت را از هارون براى او نقل كرده است، ذكر نمى كند؛ هارون بن المغيره، از طبقه نهم و ابوداود سجستانى از طبقه يازدهم روات اهل سنت هستند؛ پس روايت از اين جهت نيز مرسل است.

ابن خلدون در مقدمه خود در اين باره مى گويد:

وأما أبو اسحاق الشيعي وإن خرج عنه في الصحيحين فقد ثبت أنه اختلط آخر عمره وروايته عن علي منقطعة وكذلك رواية أبي داود عن هارون بن المغيرة.

اگر چه در صحيح بخارى و مسلم از ابو اسحاق شيعى روايت نقل شده است؛ ولى او در آخر عمرش دچار اختلال شد و روايت او از على (عليه السلام) منقطع است؛ همچنين روايت ابوداود از هارون بن المغيره.

إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاى808 ه_)، مقدمة ابن خلدون، ج 1 ص 314، ناشر: دار القلم - بيروت - 1984، الطبعة: الخامسة.

البانى وهابى در چندين كتاب خود اين روايت را به همين دو دليل تضعيف كرده است. وى در كتاب السلسة الضعيفة، بعد از تضعيف روايتى از ترمذى مى گويد:

هذا، وقبل إنهاء الكتابة حول حديث الترجمة لا بد لي من أن أذكر له شاهداً وجدته في "سنن أبي داود" في إسناده انقطاع وجهالة؛ فلم تطمئن النفس إليه، فقال أبو داود (4290): حُدِّثْتُ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْمُغِيرَةِ...

هكذا ساقه أبو داود. فقال الخطابي عقبه في "المعالم" (6/162): «هذا منقطع؛ أبو إسحاق السبيعي رأى علياً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ رؤية، وقال فيه أبو داود: حدثت عن هارون بن المغيرة».

قلت: يعني أن شيخ أبي داود فيه لم يسم؛ فهو مجهول.

ص: 531

وأيضاً؛ فأبو إسحاق كان اختلط، وشعيب بن خالد ليس مذكوراً فيمن روى

عنه قبل الاختلاط.

قبل از پايان كتابت در باره اين روايت، ناچارم از يك شاهد براى اين روايت كه در سنن ابو داود يافته ام، ياد آورى كنم، در سند اين روايت انقطاع و جهالت (راوي) وجود دارد؛ پس دل من به آن اطمينان نمى كند؛ ابو داود گفته: براى من از مغيره روايت شد... خطابى بعد از نقل اين روايت در كتاب المعالم گفته: اين روايت منقطع است، ابو اسحاق سبيعى على عليه السلام را تنها يكبار ديده است و همچنين ابو داود گفته كه براى من از هارون روايت شد.

من مى گويم: نام استاد ابوداود در اين روايت برده نشده است؛ پس او مجهول است و همچنين ابواسحاق دچار اختلال شده و شعيب بن خالد نيز در زمره كسانى كه قبل از اختلال از او روايت نقل كرده اند، ذكر نشده است.

ألباني، محمد ناصر (متوفاى1420ه_)، السلسة الضعيفة وأثرها السيء في الأمة، ج13، ص 1097، ناشر: مكتبة المعارف للنشر والتوزيع لصاحبها سعد بن عبدالرحمن الراشد – الرياض، الطبعة: الطبعة الأولى، 1425ه_ - 2004م

همچنين در كتاب:

مشكاة المصابيح، ج3، ص 186، ح5462، ناشر: المكتب الإسلامى – بيروت، الطبعة: الثالثة - 1405 – 1985 و كتاب ضعيف سنن أبى داود، ح924، اين روايت را تضعيف كرده است.

در جاي ديگر با تعبير «نظر إلي إبنه الحسين» نقل شده است:

ثانياً: همين روايت در ديگر منابع اهل سنت نقل شده است كه در آن به جاى «نظر إلى إبنه الحسن» «نظر إلى إبنه الحسين» دارد. شمس الدين جزرى شافعى در أسنى المطالب مى نويسد:

والأصحّ أنّه من ذرية الحسين بن علي لنصّ أمير المؤمنين علي على ذلك، فيما أخبرنا به شيخنا المسند رحلة زمانه عمر بن الحسن الرقي قراءة عليه، قال: أنبأنا أبو الحسن بن البخاري، أنبأنا عمر بن محمد الدارقزي، أنبأنا أبو البدر الكرخي، أنبأنا أبو بكر الخطيب، أنبأنا أبو عمر الهاشمي، أنبأنا أبو علي اللؤلؤي، أنبأنا أبو داود الحافظ قال: حدثت عن هارون بن المغيرة، قال: حدثنا عمر بن أبي قيس، عن شعيب بن خالد، عن أبي اسحاق قال: قال علي عليه السلام - ونظر إلى ابنه الحسين - فقال: إن ابني هذا سيد كما سماه النبي صلى الله عليه وسلم، وسيخرج من صلبه رجل يسمى باسم نبيكم، يشبهه في الخلق، ولايشبهه في الخلق. ثم ذكر قصة يملأ الارض عدلا. هكذا رواه أبو داود في سننه وسكت عنه.

ص: 532

ديدگاه صحيح اين است كه حضرت مهدى از نسل حسين بن على عليه السلام است، به دليل تصريح اميرمؤمنان عليه السلام بر اين مطلب؛ طبق آن چه نقل كرده براى من استادم عمر بن الحسن.... از ابو اسحاق كه على عليه السلام در حالى كه به فرزندش حسين مى نگريست فرمود: «اين پسر من آقا است؛ چنانچه رسول خدا او اين نام را بر او نهاد است، از نسل او فرزندى به دنيا مى آيد كه همنام پيامبر شما است كه در سيرت و اخلاق شبيه آن حضرت است؛ اما از نظر قيافه شبهاتى ندارد» سپس قصه پر كردن زمين را از عدل و داد نقل كرد. ابو داود اين روايت را در سنن به همين صورت نقل كرده و از قضاوت در باره آن خوددارى كرده است.

الجزري الشافعي، أبي الخير شمس الدين محمد بن محمد (متوفاى 833ه_)، أسني المطالب في مناقب سيدنا علي بن أبي طالب كرم الله وجهه، تقديم، ص130، تحقيق و تعليق: الدكتور محمد هادي الأميني، ناشر: مكتبة الإمام اميرمؤمنان (ع) العامة، اصفهان _ ايران.

تعارض با رواياتي كه ثابت مي كند حضرت مهدي (عج) از فرزندان امام حسين (ع) است:

ثالثاً: اين روايات، با رواياتى ديگرى كه در منابع اهل سنت نقل شده و تصريح دارد كه حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از نسل سيد الشهداء عليه السلام است، در تعارض است؛ از جمله مقدسى شافعى در عقد الدرر و محب الدين طبرى در ذخائر العقبى نوشته اند:

وعن حذيفة رضي الله عنه قال: خطبنا رسول الله (ص) فذكرنا رسول الله (ص) بما هو كائن، ثم قال: «لو لم يبق من الدنيا إلا يوم واحد لطول الله عز وجل ذلك اليوم، حتى يبعث في رجلاً من ولدي اسمه اسمي».

ص: 533

فقام سلمان الفارسي رضي الله عنه فقال: يا رسول الله، من أي ولدك ؟ قال: «هو من ولدي هذا»، وضرب بيده على الحسين عليه السلام.

أخرجه الحافظ أبو نعيم، في صفة المهدي.

از حذيفه نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله براى ما خطبه مى خواند كه از سرنوشت جهان سخن به ميان آمد؛ پس آن حضرت فرمود: اگر از دنيا باقى نماند؛ مگر يك روز، خداوند آن روز را آن قدر طولانى مى كند تا اين كه مردى را از نسل من برمى انگيزد كه اسم او اسم من است.

سلمان برخواست و گفت: اى پيامبر خدا ! از كداميك از فرزندانت؟ آن حضرت فرمود: «از اين فرزندم» در همين حال با دستش به (شانه) حسين عليه السلام مى زد.

اين روايت را ابو نعيم در كتاب «صفة المهدي» نقل كرده است.

المقدسي الشافعي السلمي، جمال الدين، يوسف بن يحيي بن علي (متوفاى: 685 ه_)، عقد الدرر في أخبار المنتظر، ج 1 ص 83 و95، طبق برنامه الجامع الكبير.

الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاى694ه_)، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ج 1 ص 137، ناشر: دار الكتب المصرية - مصر

نعيم بن حماد مروزى در كتاب الفتن، مقدسى شافعى در عقد الدرر و جلال الدين سيوطى در الحاوى للفتاوى نوشته اند:

حدثنا الوليد ورشدين عن ابن لهيعة عن أبي قبيل عن عبد الله بن عمرو رضى الله عنهما قال يخرج رجل من ولد الحسين من قبل المشرق ولو استقبلتْه الجبال لهدمها واتخذ فيها طُرُقاً.

از عبد الله بن عمرو نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: مردى از نسل حسين عليه السلام از طرف مشرق خروج مى كند، اگر كوه ها در برابر او بإيستند، آن ها را منهدم كرده و راه خود را از بين آن ها باز خواهد كرد.

ص: 534

المروزي، أبو عبد الله نعيم بن حماد (متوفاى288ه_)، كتاب الفتن، ج 1 ص 371، ح1095، تحقيق: سمير أمين الزهيري، ناشر: مكتبة التوحيد - القاهرة، الطبعة: الأولى، 1412ه_.

المقدسي الشافعي السلمي، جمال الدين، يوسف بن يحيي بن علي (متوفاى: 685 ه_)، عقد الدرر في أخبار المنتظر، ج 1 ص 195 و 284، طبق برنامه الجامع الكبير.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911ه_)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج 2 ص 62، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421ه_ - 2000م.

ابن صباغ مالكى در ضمن يك روايت طولانى از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه رسول خدا دستش مباركش را بر شانه امام حسين عليه السلام گذاشت و فرمود: مهدي از نسل او است:

... يا فاطمة إنا أهل بيت أعطينا ست خصال لم يعطها أحد من الأولين ولا يدركها أحد من الآخرين غيرنا، فنبينا خير الأنبياء [ وهو أبوك ]، ووصينا خير الأوصياء وهو بعلك، وشهيدنا خير الشهداء وهو عم أبيك [ حمزة ]، ومنا من له جناحان يطير بهما في الجنة حيث يشاء وهو جعفر، ومنا سبطا هذه الأمة وهما ابناك، ومنا مهدي [ هذه ] الأمة الذي يصلي خلفه عيسى بن مريم. ثم ضرب على منكب الحسين ( عليه السلام ) وقال: من هذا مهدي هذه الأمة. هكذا أخرجه الدار قطني صاحب الجرح والتعديل.

اى فاطمه! خداوند به ما اهل بيت عليه السلام شش ويژگى داده است كه هيچ يك از پيشينيان و آيندگان غير از ما به آن نخواهند رسيد؛ پس پيامبر ما بهترين پيامبران است و او پدر تو است، و وصى ما بهترين اوصياء است و او شوهر تو است، شهيد ما برترين شهيد است و او عموى تو حمزه است، از ما است آن كسى كه دو بال دارد و هر وقت بخواهد در بهشت پرواز مى كند و او جعفر است، از ما است دو سبط اين امت و آن ها دو فرزند تو است و مهدى اين امت از ما است، همان كسى كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى خواند. سپس دست بر شانه حسين عليه السلام نهاد و فرمود: مهدى از نسل او است.

ص: 535

اين روايت را دار قطنى صاحب و جرح و تعديل اين گونه نقل كرده است.

ابن صباغ المالكي المكي، علي بن محمد بن أحمد (متوفاى855 ه_)، الفصول المهمة في معرفة الأئمة، ج2، ص1114، تحقيق: سامي الغريري، ناشر: دار الحديث للطباعة والنشر _ قم، الطبعة: الأولى، 1422ه_

همين روايت را قندوزى حنفنى در ينابيع الموده از كتاب جرح و تعديل دارقطنى نقل كرده است:

ومنها: أخرج الدارقطني في كتابه الجرح والتعديل: عن أبي سعيد الخدري: أن...

دار قطنى در كتاب جرح و تعديل از ابو سعدى خدرى نقل كرده است كه...

القندوزي الحنفي، الشيخ سليمان بن إبراهيم (متوفاى1294ه_) ينابيع المودة لذوي القربى، ج3، ص394، تحقيق سيد علي جمال أشرف الحسيني، ناشر: دار الأسوة للطباعة والنشر _ قم، الطبعة:الأولى، 1416ه_.

مقدسى شافعى به نقل از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: مهدى از فرزندان امام حسين عليه السلام است:

وعن جابر بن يزيد الجعفي، قال: قال أبو جعفر عليه السلام: يا جابر... قال: فيجمع الله تعالى للمهدي أصحابه، ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً، يجمعهم الله تعالى على غير ميعاد وقزع كقزع الخريف، فيبايعونه بين الركن والمقام. قال: والمهدي، يا جابر، رجل من ولد الحسين، يصلح الله له أمره في ليلة واحدة.

از جابر بن يزيد جعفى نقل شده است كه امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر ! خداوند ياران مهدى را كه 313 نفر هستند بدون هيچ قرار قبلى و در حالى كه همانند برگ ها پاييز پراكنده هستند، جمع مى كند و آن ها در بين ركن و مقام با آن حضرت بيعت مى كنند. سپس فرمود: اى جابر ! او مردى از نسل حسين عليه السلام است كه خداوند كار او را يك شبه اصلاح مى كند.

ص: 536

المقدسي الشافعي السلمي، جمال الدين، يوسف بن يحيي بن علي (متوفاى: 685 ه_)، عقد الدرر في أخبار المنتظر، ج 1 ص 157، طبق برنامه الجامع الكبير.

در نتيجه، حتى اگر از ضعف روايت ابوداود صرف نظر كنيم، با اين روايات متعدد در تضاد هستند؛ پس از حجيت خواهند افتاد.

حضرت مهدي، از نسل «حسنين» عليهم السلام:

رابعاً: حتى اگر بپذيريم كه روايت ابو داود هيچ مشكلى ندارد، بازهم با عقيده شيعه و رواياتى كه ثابت مى كند حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از نسل امام حسين عليه السلام است، تعارضى ندارد؛ چرا كه آن حضرت از جهت پدرى از نسل امام حسين عليه السلام و از جهت مادرى از نسل امام مجتبى عليه السلام است؛ زيرا همسر امام على بن الحسين، مادر امام باقر عليه السلام، فاطمه دختر امام مجتبى عليه السلام بوده است؛ بنابراين حضرت مهدى، هم فرزند امام مجتبى است و هم فرزند سيد الشهداء عليهم السلام.

قرآن كريم اين نوع انتساب را پذيرفته و حضرت عيسى عليه السلام را از نسل پيامبران گذشته، يعقوب، اسحاق و ابراهيم مى داند، آن جا كه مى فرمايد:

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلّا هَدَيْنَا وَنُوحا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنْ الصَّالِحِينَ. الانعام/ 84 _85.

و اسحاق و يعقوب را به او [ابراهيم] بخشيديم و هر دو را هدايت كرديم و نوح را (نيز) پيش از آن هدايت نموديم و از فرزندان او، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون را (هدايت كرديم) اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم! و (همچنين) زكريّا و يحيى و عيسى و الياس را همه از صالحان بودند.

ص: 537

وقتى حضرت عيسى عليه السلام از جهت مادرى به اسحق و يعقوب و ابراهيم ملحق شود، مانعى ندارد كه حضرت مهدى عليه السلام نيز از جهت مادرى به امام مجتبى عليه السلام ملحق شود؛ همان طورى كه امام حسن و امام حسين عليه السلام دو سبط رسول خدا صلى الله عليه وآله از طريق صديقه طاهره سلام الله عليها به آن حضرت ملحق مى شوند.

جالب است كه برخى از علماى اهل سنت وقتى ديده اند كه نمى توانند رواياتى را كه ثابت مى كند حضرت مهدى از نسل امام حسين عليه السلام است، انكار و يا رد كنند، دست به توجيه هاى عجيب زده و گفته اند كه حضرت مهدى از جهت مادرى از نسل امام حسين و از جهت پدرى از نسل امام حسن عليه السلام است.

ملا على قارى در مرقاة المفاتيح در اين باره مى نويسد:

واختلف في أنه من بني الحسن أو من بني الحسين، ويمكن أن يكون جامعاً بين النسبتين الحسنين. والأظهر أنه من جهة الأب حسني ومن جانب الأم حسيني قياساً على ما وقع في ولدي إبراهيم وهما إسماعيل وإسحاق عليهم [ الصلاة ] والسلام، حيث كان أنبياء بني إسرائيل كلهم من بني إسحاق، وإنما نبىء من ذرية إسماعيل نبينا وقام مقام الكل ونعم العوض وصار خاتم الأنبياء.

فكذلك لما ظهرت أكثر الأئمة وأكابر الأمة من أولاد الحسين فناسب أن ينجبر الحسن بأن أعطى له ولد يكون خاتم الأولياء ويقوم مقام سائر الأصفياء... وسيأتي في حديث أبي إسحاق عن علي كرم الله الله تعالى وجهه ما هو صريح في هذا المعنى والله [ تعالى ] أعلم.

در اين كه حضرت مهدى از نسل امام حسن است يا از نسل امام حسين عليهما السلام اختلاف شده است، امكان جمع بين هر دو نسبت وجود دارد و جمع بهتر اين است كه او از جهت پدر حسنى و از طرف مادر حسينى است، تا قياس شود بين آن چه اتفاق افتاده بين دو فرزند ابراهيم؛ اسحاق و اسماعيل عليهم السلام. چرا كه انبياء بنى اسرائيل همگى از نسل اسحاق بودند؛ اما پيامبر ما از نسل اسماعيل عليه السلام به جاى همه آن پيامبران و بهترين عوض و خاتم پيامبران است.

ص: 538

همين طور وقتى همه ائمه عليهم السلام و بزرگان امت از نسل امام حسين عليه السلام است، پس مناسب است كه در حق امام مجتبى جبران شود به اين كه خاتم الأولياء و جانشين تمام برگزيدگان از نسل او باشد. به زودى روايت ابو اسحاق از على عليه السلام را نقل خواهيم كرد كه به اين مسأله تصريح دارد.

ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاى1014ه_)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 10 ص 90، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422ه_ - 2001م.

در جواب ايشان مى گوييم:

اولاً: ايشان براى اثبات اين مطلب دليلى غير از استحسانات عقلى و روايتى غير از روايت ابوإسحاق سبيعى پيدا نكرده اند و ما ثابت كرديم كه اين روايت از دو جهت مرسل است و ارزش استناد ندارد. و نسب حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف با اين قياس ها و استحسانات عقلى و روايات ضعيف السند قابل اثبات نيست.

اما اين كه گفته: بهتر است كه از جهت پدرى فرزند امام حسن عليه السلام باشد و اين مسأله را قياس كرده با قضيه فرزندان حضرت ابراهيم، در جواب مى گوييم: انساب با قياس و استحسانات عقلى و بدون دليل و مدرك صحيح قابل اثبات نيست، بايد براى اثبات اين قضيه مهم دليل صريح و صحيح وجود داشته باشد.

بلى ما جمع بين دو روايت را امكان پذير مى دانيم؛ ولى چرا روايت را اين گونه جمع نمى كنيد كه از جهت پدر حسينى و از جهت مادر حسنى باشد كه از نظر واقعيت تاريخى نيز قابل اثبات است و اتفاق افتاده است؛ زيرا همان طور كه پيش از اين گفتيم، مادر امام باقر عليه السلام از فرزندان امام مجتبى است.

ص: 539

قياس ايشان نيز كاملا باطل است؛ زيرا درست است كه خاتم الأنبيا صلى الله عليه وآله برترين پيامبر خدا است؛ اما كسى نگفته است كه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف كه خاتم الأوصياء است، از ساير ائمه عليهم السلام نيز برتر باشد.

اصلا چه دليلى وجود دارد كه خداوند به اين دليل كه اكثر پيامبران از نسل اسحاق عليه السلام بوده، براى جبران اين مسأله برترين پيامبر از نسل اسماعيل قرار داده باشد؟

خداوند به خاطر اين معيارها و اين مناسبات، پيامبر و امام را انتخاب نمى كند؛ چنانچه خداوند در اين باره فرموده:

اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه. الأنعام/124.

خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد!

از اين گذشته، مگر ملا على قارى امامت ساير ائمه عليه السلام كه از نسل امام حسين عليه السلام هستند، را قبول دارد كه اين قياس را كرده و گفته است كه مناسب است خداوند براى جبران اين قضيه، آخرين امام را از نسل امام حسن عليه السلام قرار دهد؟

روايات اهل بيت عليهم السلام در باره نسب حضرت مهدي

از همه اين ها گذشته، روايات صحيح السندى از طريق اهل بيت عليهم السلام وارد شده است كه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از نسل امام حسين عليه السلام است و از آن جايى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله اهل بيتش را قرين قرآن قرار داده و اطاعت از آنان را بر همگان واجب كرده است، شيعيان به گفته هاى آنان عمل كرده و اعتقاد خود را از اين سرچشمه پاك گرفته اند.

روايت در اين باره از حد تواتر نيز گذشته است كه ما به جهت اختصار فقط به يك روايت اكتفا مى كنيم:

ص: 540

حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي خَلَفٍ قَالَ حَدَّثَنِي يَعْقُوبُ بْنُ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ صلي الله عليه وآله وَإِذَا الْحُسَيْنُ عَلَى فَخِذَيْهِ وَهُوَ يُقَبِّلُ عَيْنَيْهِ وَيَلْثِمُ فَاهُ وَهُوَ يَقُولُ أَنْتَ سَيِّدٌ ابْنُ سَيِّدٍ أَنْتَ إِمَامٌ ابْنُ إِمَامٍ أَبُو الْأَئِمَّةِ أَنْتَ حُجَّةٌ ابْنُ حُجَّةٍ أَبُو حُجَجٍ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُم.

سلمان فارسى گويد: به خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيدم؛ در حالى كه امام حسين عليه السّلام بر دامنش بود و آن حضرت ديدگان او را مى بوسيد و دهانش را بوسه مى داد و مى فرمود: تو آقائى و فرزند آقائى تو پيشوا و فرزند پيشوا و پدر پيشوايانى، تو حجت و فرزند حجت و پدر حجت هاى نه گانه هستى كه از پشت تو بيرون آيند و نهم آنان قائم آنان است.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381ه_)، الخصال، ص 475، ح38، تحقيق: علي أكبر الغفاري، ناشر: جماعة المدرسين في الحوزة العلمية _ قم، 1403ه_ _ 1362ش

نتيجه:

اعتقاد اهل سنت مبنى بر اين كه حضرت مهدى از فرزندان امام مجتبى عليه السلام است، بدون دليل و مدرك صحيح و از طرف ديگر با روايات و مدارك ديگر در تعارض است و بنياى اعتقادى آن ها بر يك روايت ضعيف و غير قابل اتكا بنا نهاده شده است.

حضرت مهدي عجل الله تعالى فرجه الشريفچه شباهت هاي با ذوالقرنين دارد ؟

حضرت مهدي (عجل الله تعالى فرجه الشريف) چه شباهت هاي با ذوالقرنين دارد ؟

ص: 541

پاسخ :

در ابتدا بايد مقداري از خصوصيات ذي القرنين گفته شود تا شباهت هاي امام زمان با وي مشخص گردد :

1- او بر تمام زمين ( مسكوني ) حكومت كرد :

إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآَتَيْنَاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا

سوره كهف : آيه 84 .

ما در زمين به او امكاناتي داديم و از هر چيزي بدو وسيله اي بخشيديم .

طبق روايات حضرت مهدي نيز حاكم تمام زمين خواهد شد :

فروي أن جميع ملوك الدنيا كلها أربعة : مؤمنان وكافران ، فالمؤمنان سليمان بن داود وإسكندر (ذي القرنين) ، والكافران نمروذ وبختنصر ، وسيملكها من هذه الأمة خامس لقوله تعالى : " ليظهره على الدين كله " [ التوبة : 33 ] وهو المهدي

تفسير قرطبي ج 11 ص 47

روايت شده است كه مالكان تمام جهان ( مسكوني) چهار نفر بوده اند ؛ دو نفر با ايمان و دو نفر كافر ؛ آن دو با ايمان سليمان بن داوود و اسكندر ( ذوالقرنين ) بودند و آن دو كافر نمرود و بختنصر ؛ و از اين امت نيز شخص پنجمي مالك تمام زمين خواهد شد ؛ زيرا خداوند فرموده است :" تا اين ( دين ) را بر ساير دين ها برتري بخشد " و او مهدي است .

سخاوي نيز از علماي بنام اهل سنت در كتاب خويش از كعب الاحبار نقل مي كند كه گفت :

إني لأجد المهدي مكتوبا في أسفار الأنبياء ما في حكمه ظلم ولا عيب . يملك الدنيا كما ملك ذو القرنين ، وسليمان بن داود عليهما السلام . .

ص: 542

القناعة فيما يحسن الإحاطة به من أشراط الساعة ص 56 چاپ مكتبة القرآن قاهرة

من مهدي را مي بينم كه نام او در كتاب هاي پيامبران آمده است و در حكومت او هيچ گونه ظلم و عيبي نيست ؛ دنيا را مالك مي شود همانگونه كه ذوالقرنين و سليمان بن داوود عليهما السلام مالك شدند .

2- به او از اسباب غيبي داده شده بود :

همان آيه اشاره شده در عنوان قبل ( آيه 84 سوره كهف) بر اين مطلب دلالت دارد ؛ در مورد امام زمان نيز اسباب غيبي ياري كننده حضرت خواهد بود .

3- او به همه جاي زمين گذر نمود :

عن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ( عليه السلام ) في قصة المهدي قال : ويتوجه إلى الآفاق فلا تبقى مدينة وطأها ذو القرنين إلا دخلها وأصلحها

الزام الناصب ج 2 ص 261 .

از امير مومنان علي بن ابي طالب (عليه السلام) در ماجراي مهدي روايت است كه فرمودند : و به همه سو روي مي كند ؛ پس هيچ شهري در زمين كه ذوالقرنين به آن وارد شده باشد باقي نمي ماند مگر اينكه مهدي در آن وارد شده و آن را درست مي نمايد .

4- او در ابتدا غيبتي طولاني نمود و سپس در ميان مردم آشكار شد :

يا أحمد بن إسحاق مثله في هذه الأمة مثل الخضر عليه السلام ، ومثله مثل ذي القرنين ، والله ليغيبن غيبة لا ينجو فيها من الهلكة إلا من ثبته الله عز وجل على القول بإمامته ووفقه [ فيها ] للدعاء بتعجيل فرجه .

معجم احاديث الامام المهدي ج 4 ص 267

ص: 543

اي احمد بن اسحاق ماجراي او در اين امت مانند ماجراي خضر عليه السلام است و ماجراي او مانند ماجراي ذي القرنين است ؛ قسم به خدا غيبتي مي نمايد كه در آن از هلاكت نجات نمي يابد ، مگر كسي كه خداوند او را بر اعتقاد به امامت او نگه داشته باشد ؛ و او را بر دعاي براي جلو انداختن فرجش در آن زمان ، موفق گردانيده باشد .

او داراي عمري طولاني بود :

وأنبأنا أبو الفضائل وأبو تراب قالا نا أبو بكر أنا أبو الحسن أنا عثمان وأحمد قالا أنا الحسن أنا إسماعيل قال وأنا إسحاق عن عبد الله بن زياد بن سمعان قال بلغني عن بعض مؤمني أهل الكتاب أن ذا القرنين عاش ثلاثة آلاف سنة

تاريخ مدينة دمشق ج 17 ص 361

به ما از عده اي از مومنين اهل كتاب خبر رسيده است كه ذي القرنين سه هزار سال عمر كرد

وفي التوراة أن ذا القرنين عاش ثلاثة آلاف سنة والمسلمون يقولون ألفا وخمسمائة .

تذكرة الخواص سبط ابن الجوزي ص 364 به نقل از آداب عصر الغيبة شيخ حسين كوراني ص 25

در تورات چنين آمده است كه ذوالقرنين 3000 سال عمر كرد و مسلمانان آن را 1500 سال مي دانند .

در همه اين موارد حضرت حجت اباصالح المهدي عج الله تعالي فرجه با ذوالقرنين شباهت دارد

ادعاي مشاهده وروايت

با توجه به روايت « فمن ادعي المشاهدة ... فهو كذاب مفتر » ادعاهاي كساني كه مي گويند امام زمان را ديده اند ، چگونه قابل توجيه است ؟

ما دو نوع ملاقات داريم كه يكي از آنها صحيح ومعتبر است واشكالي بر آن وارد نيست ويك نوع ديگر است كه غير صحيح است كه ما هر دو آن را شرح ميدهيم تا مطلب روشن شود

ص: 544

1 . ملاقات با اراده امام زمان وبا صلاحديد امام زمان عليه السلام است وشخص ملاقات كننده خود اراده اي در ملاقات ندارد به اين معنا كه زمان مكان مدت وتعداد دفعات ملاقات به دست امام زمان است نه شخص ملاقات كننده در اين نوع از ملاقاتها وديدارها شخص نميتواند با اراده خود ملاقات را تكرار كند يا مثلا بگويد من فلان روز با حضرت ديدار خواهم كرد اين نوع ملاقات صحيح است ومعتبر وبراي بسياري از بزرگان وعرفا وعلما اتفاق افتاده است وداستان آنها را علماي بزرگي همچون علامه مجلسي در بحار الانوار و ميرزاي نوري در نجم الثاقب وشيخ صدوق در كمال الدين و.. نقل كرده اند.

البته اين نكته قابل توجه است در مورد ملاقاتهاييكه براي برخي از بزرگان اتفاق افتاده معمولا از اظهار آن خود داري مي كنند و يا مامور به كتمان مي باشند وبراي هر كسي هم بيان نميكنند

آن كه را اسرار حق آموختند مهر كردند ودهانش دوختند.

وغالبا يا بعد از مرگشان توسط نزديكان مشخص ميشود ويا شاگردان نزديك آنها مطلع ميشوند اما روشن است كسي كه ملاقات خود را در ملاء عام اعلام مي كند واين امر معنوي را طعمه مقاصد مادي ميكند مورد اتهام است.

2 . اما اين كه ملاقات با امام زمان عليه السلام با اراده واختيار شخص ملاقات كننده صورت گيرد واستمرار داشته باشد به اين معنا كه شخص هر زمان كه بخواهد ميتواند به محضر حضرت مشرف شود وحضرت را ملاقات كند ، مردود است وطبق توقيع امام زمان عليه السلام به علي بن محمد سمري آخرين نايب حضرت در غيبت صغري كذاب است:

ص: 545

وسياتي شيعتي من يدعي المشاهدة الا فمن ادعي المشاهدة قبل خروج السفياني والصيحة فهو كذاب مفتر ...

الغيبة شيخ طوسي ص395- احتجاج شيخ طبرسي ج 2 ص 297

چه بسا افرادي از شيعيان ادعاكنند كه مرا مشاهده نموده اند، آگاه باشيد هر كس قبل از خروج سفيان و صيحه آسماني، چنين ادعايي كند درغگو وافترا زننده است...

اين عبارت تند حضرت اولا : به خاطر اين است كه جلوي شيادان وحقه بازان و دروغگويان كه قصد سوء استفاده از عقايد و احساسات مردم دارند گرفته شود تا هر كسي نتواند ادعاي ارتباط كند و مردم را فريب دهد و ديگر اينكه بعد از اتمام غيبت صغري و با شروع غيبت كبري راه ارتباط مستقيم با حضرت طبق مصالح غيبت مسدود شد چرا كه فلسفه غيبت خفاء وعدم دسترسي است واگر قرار باشد هر كس بتواند با حضرت ارتباط داشته باشد و ارتباط را به اطلاع همه برساند خلاف مصلحت وفلسفه غيبت عمل شده است .

و ثانيا: حضرت با اين فرمايش خود يك قاعده كلي را براي شيعيان بيان مي كند و آن اين كه اصل اولي در ادعاي ملاقات كذب و دروغ است مگر اين كه خلاف آن ثابت شود همانند اصل طهارت و اصل حليت كه اصل اوليه در تمام اشياء پاكي و حليت است مگر آن كه نجاست و حرمت آن ثابت شود.

هنگام رحلت امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريفچه كسى او را غسل داده و كفن مى كند؟

هنگام رحلت امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف چه كسى او را غسل داده و كفن مى كند؟

بسم الله الرحمن الرحيم

ص: 546

پاسخ:

غسل و تجهيز پيكر معصوم توسط معصوم ديگر

غسل پيامبر صلي الله عليه وآله توسط وصيش حضرت علي عليه السلام

غسل فاطمه سلام الله عليها توسط اميرمومنان عليه السلام

امام را فقط امام غسل مي دهد

كفن و دفن امام زمان عجل الله تعالي فرجه توسط امام حسين عليه السلام

بررسي روايات به ظاهر معارض

روايات مربوط به غسل امام كاظم عليه السلام

غسل پيامبر صي الله عليه وآله وائمه عليهم السلام توسط ملائكه

پاسخ:

الف: توسط معصومين گذشته

ب: توسط ملائكه

ج: غسل توسط خود معصوم

نتيجه نهائي:

هنگام رحلت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) چه كسى او را غسل داده و كفن مى كند، با توجه به اينكه معصوم را فقط معصوم غسل و كفن مى دهد؟

پاسخ:

غسل و تجهيز پيكر معصوم توسط معصوم ديگر

روايات فراوانى در منابع شيعه به اين مطلب اشاره دارد كه غسل و كفن و دفن پيامبران و امامان و معصومان، به عهده اوصياء و امامان و معصومان ديگر است تا آنجا كه مرحوم شيخ كلينى در كتاب ارزشمند كافى بابى را به اين نام (الامام لا يغسله الا امام من الأئمة عليهم السلام)، اختصاص داده و روايات مربوط به آن را ذكركرده است.

در ابتدا احاديثى كه در اين باره نقل شده است را بررسى مى كنيم تا ثابت شود كه تغسيل و تكفين و تدفين معصوم را فقط معصوم مى تواند انجام دهد؛ سپس به اين سوال پاسخ مى دهيم كه امام مهدى (عج) را چه كسى غسل مى دهد؟

غسل پيامبر (صلي الله عليه وآله) توسط وصيش حضرت علي (عليه السلام )

رواياتى وجود دارد كه درآنها حضرت على عليه السلام به عنوان متولّى غسل پيامبرصل الله عليه وآله معرفى شده است، و همچنين بيان شده است كه علت اين امر هم به خاطر وصى بودن آن حضرت است.

ص: 547

روايت عبدالله بن مسعود از پيامبر صلي الله عليه وآله:

حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ الْجُنَيْدِ الرَّازِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مِينَا مَوْلَى عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: قُلْتُ لِلنَّبِيِّ عليه السلام يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ يُغَسِّلُكَ إِذَا مِتَ قَالَ يَغْسِلُ كُلَّ نَبِيٍّ وَصِيُّهُ قُلْتُ فَمَنْ وَصِيُّكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب عليه السلام...

عبد اللَّه بن مسعود گويد: به پيغمبر صلى الله عليه وآله عرض كردم وقتى از دنيا برويد چه كسى شما را غسل مى دهد؟ فرمودند: هر پيغمبرى را وصى او غسل مى دهد عرض كردم وصى شما كيست يا رسول اللَّه؟ فرمود على بن ابى طالب....

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381ه_)، كمال الدين و تمام النعمة، ص27،تحقيق: علي اكبر الغفاري، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي (التابعة) لجماعة المدرسين _ قم، 1405ه_. (مكتبه اهل بيت)

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111ه_)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج22،ص507،تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403ه_ - 1983م.

روايت سلمان فارسي:

عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ سَمِعْتُ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ....قَالَ سَلْمَانُ فَأَتَيْتُ عَلِيّاً عليه السلام وَهُوَ يُغَسِّلُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَقَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم أَوْصَى عَلِيّاً عليه السلام أَنْ لَا يَلِيَ غُسْلَهُ غَيْرُه.....

سلمان گفت: نزد على عليه السّلام آمدم در حالى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را غسل مى داد. زيرا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به على عليه السّلام وصيّت كرده بود كه كسى غير او غسلش را بر عهده نگيرد

ص: 548

سليم بن قيس (متوفاى80ه_)، كتاب سليم بن قيس الهلالي،ص 143،ناشر: انتشارات هادي _ قم، الطبعة الأولي، 1405ه_.

روايت موسي بن جعفر از امام صادق عليهما السلام

عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَيَّاشٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَيْهِ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْفُضَيْلِ الطَّائِيِّ وَ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ عليه السلام عَنْ أَبِي يُوسُفَ عَنِ الْأَزْهَرِ بْنِ نَظَّامٍ عَنِ أَبِي الْحَسَنِ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ عِيسَى بْنِ الْمُسْتَفَادِ مِثْلَهُ (عن موسى بن جعفر عن ابيه عليهما السلام) وَقَالَ كَانَ فِي الصَّحِيفَةِ الْمَخْتُومَةِ الَّتِي نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ يَا عَلِيُّ غَسِّلْنِي وَلَا يُغَسِّلْنِي غَيْرُكَ قَالَ فَقُلْتُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي أَنَا أَقْوَى عَلَى غُسْلِكَ وَحْدِي قَالَ بِذَا أَمَرَنِي جَبْرَئِيلُ وَِذَلِكَ أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ قَالَ فَقُلْتُ فَإِنْ لَمْ أَقْوَ عَلَيْكَ فَأَسْتَعِينُ بِغَيْرِي يَكُونُ مَعِي فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ قُلْ لِعَلِيٍّ إِنَّ رَبَّكَ يَأْمُرُكَ أَنْ تُغَسِّلَ ابْنَ عَمِّكَ فَإِنَّمَا السُّنَّةُ أَنْ لَا يُغَسِّلَ الْأَنْبِيَاءَ إِلَّا أَوْصِيَاؤُهُمْ وَإِنَّمَا يُغَسِّلُ كُلَ نَبِيٍ وَصِيُّهُ مِنْ بَعْدِهِ وَهِيَ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ لِمُحَمَّدٍ صلي الله عليه عَلَى أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ فِيمَا قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَيْهِ مِنْ قَطِيعَةِ مَا أَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ ثُمَّ قَالَ النَّبِيُّ صلي الله عليه وآله وَ اعْلَمْ يَا عَلِيُّ أَنَّ لَكَ عَلَى غُسْلِي أَعْوَاناً هُمْ نِعْمَ الْأَعْوَانُ وَالْإِخْوَانُ قَالَ عَلِيٌّ فَقُلْتُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه واله مَنْ بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي قَالَ جَبْرَئِيلُ وَمِيكَائِيلُ وَإِسْرَافِيلُ وَمَلَكُ الْمَوْتِ وَإِسْمَاعِيلُ صَاحِبُ سَمَاءِ الدُّنْيَا أَعْوَاناً لَكَ قَالَ عَلِيٌّ فَخَرَرْتُ لِلَّهِ سَاجِداً وَقُلْتُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ لِي أَعْوَاناً وَإِخْوَاناً هُمْ أُمَنَاءُ اللَّهِ تَعَالَى.

ص: 549

پيامبر صلى الله عليه وآله به حضرت على عليه السلام فرمودند: در نامه مهر و موم شده اى كه از آسمان نازل شد چنين آمده است كه يا على تو مرا غسل بده و غير تو كسى مرا غسل ندهد، به رسول خدا صلى الله عليه وآله گفتم: پدر و مادرم به فداى شما ! من توانايى غسل شما را به تنهايى دارم؟ فرمود: جبرئيل به اين امر كرده و خدا نيز به آن امر كرده است. حضرت على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه واله فرمودند: پس اگر توانايى بر اين كار نداشتم آيا از ديگرى كمك بگيرم تا با من باشد؟

جبرئيل فرمود: يا محمد به على (عليه السلام) بگو به درستى كه خدا امر مى كند كه پسر عمويت را بايد غسل بدهي، و فقط سنت بر اين است كه انبياء را غسل نمى دهند مگر اوصياى آنها و جز اين نيست كه هر نبى را وصى بعد از او غسل مى دهد؛ و اين از حجت هاى خداست بر امت محمد(صلى الله عليه وآله) بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر اجتماعى كه كردند بر قطع آنچه كه خدا به آن امركرده است.

سپس پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: يا على كمك كارانى هستند كه در غسل من به توكمك مى كنند و چه خوب اعوان و برادرانى هستند؛ على عليه السلام فرمود: پدر و مادرم به فدايت! آنها كيستند؟

فرمودند: جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت و اسماعيل صاحب آسمان دنيا كه كمك كننده تو هستند.

على عليه السلام فرمودند: سر به سجده شكر گذاردم و گفتم سپاس خدا را كه اعوان و برادرانى برايم قرارداد كه آنها امناء خداوندند.

ص: 550

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111ه_)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، 78 ص304،تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403ه_ - 1983م.

روايت ابن عباس

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَمْدَانَ الصَّيْدَلَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ الْوَاسِطِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ قَالَ أَخْبَرَنَا خَالِدٌ الْحَذَّاءُ عَنْ أَبِي قِلَابَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زَيْدٍ الْجَرْمِيِّ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ لَمَّا مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ صل الله عليه وآله وَ عِنْدَهُ أَصْحَابُهُ قَامَ إِلَيْهِ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ فَقَالَ لَهُ فِدَاكَ أَبِي وَأُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ يُغَسِّلُكَ مِنَّا إِذَا كَانَ ذَلِكَ مِنْكَ قَالَ ذَاكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ لِأَنَّهُ لَا يَهُمُّ بِعُضْوٍ مِنْ أَعْضَائِي إِلَّا أَعَانَتْهُ الْمَلَائِكَةُ عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ فِدَاكَ أَبِي وَأُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ صل الله عليه وآله فَمَنْ يُصَلِّي عَلَيْكَ مِنَّا إِذَا كَانَ ذَلِكَ مِنْكَ قَالَ مَهْ رَحِمَكَ اللَّهُ ثُمَّ قَالَ لِعَلِيٍّ عليه ويَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ إِذَا رَأَيْتَ رُوحِي قَدْ فَارَقَتْ جَسَدِي فَاغْسِلْنِي وَأَنْقِ غُسْلِي وََفِّنِّي فِي طِمْرَيَّ هَذَيْنِ أَوْ فِي بَيَاضِ مِصْرَ وَبُرْدِ يَمَانٍ وَلَا تُغَالِ كَفَنِي وَاحْمِلُونِي حَتَّى تَضَعُونِي عَلَى شَفِيرِ قَبْرِي

ابن عباس گويد: چون رسول خدا صلى الله عليه وآله بيمار شد، گروهى از اصحابش نزد او بودند و عمار بن ياسر از ميان آنها برخاست و به او گفت يا رسول اللَّه پدر و مادرم به قربانت! كدام يك از ما شما را غسل دهيم اگر اين پيشامد به وجود آمد؟

فرمودند: آن وظيفه على بن ابى طالب است؛ زيرا قصد حركت دادن هر عضوى از من را كند فرشتگان به او كمك كنند، عرض كرد پدر و مادرم به قربانت! در اين پيشامد چه كسى بر شما نماز مى خواند؟ فرمود خاموش باش خدايت رحمت كند.

ص: 551

سپس پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمودند: يا بن ابى طالب چون ديدى جانم از تنم برآمد تو مرا خوب غسل بده و با اين دو پارچه لباس كفنم كن يا در پارچه سفيد مصر و برد يمانى، كفن بسيار گران بر من نپوشان، مرا برداريد و ببريد تا بر لب قبرم نهيد.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381ه_)، الأمالي،ص732 تحقيق و نشر: قسم الدراسات الاسلامية - مؤسسة البعثة - قم، الطبعة: الأولى، 1417ه_.

روايت ابي عون

عَنْ عبدِ الْوَاحِدِ بنِ أَبي عَوْنٍ قَالَ: (قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِعَلِي بنِ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي مَرَضِهِ الَّذِي تُوُفيَ فِيهِ: اِغْسِلْنِي يَا عَلِيُّ إِذَا مِتُّ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا غَسَّلْتُ مَيتَاً قَطُّ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: إِنَّكَ سَتُهَيَّأُ أَوْ تُيَسَّرُ، قَالَ عَلِيٌّ: فَغَسَّلْتُهُ، فَمَا آخُذُ عُضْوَاً إِلاَّ تَبِعَنِي، وَالْفَضْلُ آخِذٌ بِحُضْنِهِ يَقُولُ: أَعْجِلْ يَا عَلِيُّ انْقَطَعَ ظَهْرِي ). (ابنُ سعدٍ )

جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، اسم المؤلف: الحافظ جلال الدين عبد الرحمن السيوطي الوفاة: 19/جمادى الاولى / 911ه_، دار النشر.

ابى عون گويد: پيامبر صلى اله عليه وآله در مرضى كه منتهى به موتش شد، به حضرت على عليه السلام فرمودند:

اى على ! زمانى كه در گذشتم، غسلم بده، حضرت على عليه السلام فرمودند: اى رسول خدا صلى الله عليه واله تاكنون ميتى را غسل نداده ام؟ پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: همانا به زودى تو آماده مى شوى و مقدور تو مى شود، على عليه السلام فرمودند: پس غسل دادم ايشان را و هيچ عضوى از اعضا را بر نداشتم مگر اينكه از من تبعيت مى كرد (اعضا خود حركت مى كرد) و فضل زير بغل ايشان را گرفت وگفت اى على عجله كن پشتم شكست.

ص: 552

روايت امام حسين عليه السلام:

عَنْ جَعْفَرٍ بنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدهِ: أَنَّ عَلِيًّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ غَسَّل النَّبِيَّ وَالْعَبَّاسُ يَصُبُّ المَاءَ، وَأُسَامَةُ وَشقرانُ يَحْفَظَانِ الْبَابَ

همانا على عليه السلام پيامبر صلى الله عليه وآله را غسل داد و عباس آب مى ريخت و اسامه و شقران از دروازه، محافظت مى كردند.

السيوطي، الحافظ جلال الدين عبد الرحمن جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير) ج16 ص18، دار النشر.

آنچه از اين چند روايت استفاده مى شود، اين است كه تغسيل و تدفين و نماز پيامبران بر عهده جانشينان آنها است و اين كار سنتى است از پيامبران گذشته و حضرت على عليه السلام هم به عنوان وصى رسول خدا صلى الله عليه وآله اين سنت را به عهده داشته و متولى تغسيل و تدفين پيامبر صلى الله عليه وآله بود.

غسل فاطمه سلام الله عليها توسط اميرمومنان عليه السلام

در روايات امام صادق عليه السلام در باره غسل دادن حضرت فاطمه سلام الله عليها توسط حضرت على عليه السلام، با آوردن كلمه «الا» به همين نكته اشاره شده است، كه چون حضرت فاطمه سلام الله عليها معصومه بود لذا بايد معصوم ديگر غسل ايشان را انجام دهد و آن معصوم هم حضرت على عليه السلام بود.

روايت امام باقر از امام حسين عليهما السلام:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (عليهما السلام) قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) عَنْ فَاطِمَةَ (سلام الله عليها) مَنْ غَسَّلَهَا قَالَ غَسَّلَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ- لِأَنَّهَا كَانَتْ صِدِّيقَةً لَمْ يَكُنْ لِيُغَسِّلَهَا إِلَّا صِدِّيقٌ.

از امام جعفر صادق عليه السّلام پرسيدند: چه كسى فاطمه عليها السلام را غسل داد؟ فرمودند: حضرت امير. زيرا چون حضرت زهراى اطهر سلام الله عليها، صديقه بود، غير از شخص صديق كسى حق نداشت وى را غسل دهد.

ص: 553

الحر العاملي، محمد بن الحسن (متوفاى1104ه_)، تفصيل وسائل الشيعة إلي تحصيل مسائل الشريعة، ج2 533ح2834تحقيق و نشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، الطبعة: الثانية، 1414ه_.

روايت خزار قمي از امام صادق عليه السلام:

أَبُو الْحَسَنِ الْخَزَّازُ الْقُمِّيُّ فِي الْأَحْكَامِ الشَّرْعِيَّةِ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَنْ فَاطِمَةَ مَنْ غَسَّلَهَا فَقَالَ غَسَّلَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لِأَنَّهَا كَانَتْ صِدِّيقَةً لَمْ يَكُنْ لِيُغَسِّلَهَا إِلَّا صِدِّيق

ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاى588ه_)، مناقب آل أبي طالب، ج 3، ص: 138 تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376ه_ _ 1956م.

علامه محمد تقى مجلسى درذيل اين حديث چنين مى گويد:

صديق در لغت به معنى كثير الصدق است كه بسيار راستگو باشد يا بسيار تصديق نبى كند يا هر چه گويد فعل او مصدق قول او باشد؛ اما در عرف حديث به معنى معصوم است.

مجلسى، محمدتقى بن مقصود على، لوامع صاحبقرانى مشهور به شرح فقيه، ج 2، ص: 222،ناشر: مؤسسه اسماعيليان،قم،سال چاپ: 1414 ق

سيّد نعمت الله جزايرى هم در اين باره مى گويد:

المراد بالصديق هنا المعصوم

مراد از صديق در اين روايت، معصوم است.

جزائرى، نعمت الله بن عبد الله: رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار، ج 1، ص: 64،ناشر: مؤسسة التاريخ العربي،بيروت، 1427 ق- 2006 م چاپ: اول.

روايت مفضل از امام صادق عليه السلام

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) مَنْ غَسَلَ فَاطِمَةَ قَالَ ذَاكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَأَنِّي اسْتَعْظَمْتُ ذَلِكَ مِنْ قَوْلِهِ فَقَالَ كَأَنَّكَ ضِقْتَ بِمَا أَخْبَرْتُكَ بِهِ قَالَ فَقُلْتُ قَدْ كَانَ ذَاكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ فَقَالَ لَا تَضِيقَنَّ فَإِنَّهَا صِدِّيقَةٌ وَ لَمْ يَكُنْ يَغْسِلُهَا إِلَّا صِدِّيقٌ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ مَرْيَمَ لَمْ يَغْسِلْهَا إِلَّا عِيسَى.

ص: 554

مفضل گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: چه كسى فاطمه سلام الله عليها را غسل داد؟ فرمود: امير المؤمنين!

من اين مطلب را از گفته آن حضرت بزرگ شمردم و تعجب كردم؛ فرمودند: گويا از آنچه به تو خبر دادم دلتنگ شدى؟ عرض كردم: چنين است، قربانت گردم. فرمودند: دلتنگ مباش، زيرا او صديقه (معصومه) است و جز معصوم نبايد او را غسل دهد، مگر نمى دانى كه مريم را جز عيسى غسل نداد؟

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 ه_)، الكافي، ج1، ص459، ح4، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 ه_.ش.

الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381ه_)، علل الشرائع، ج1، ص184، تحقيق: السيد محمد صادق بحر العلوم، ناشر: المكتبة الحيدرية _ النجف، 1385ه_ _ 1966م

هر چند سنّت بر اين است كه زنان را زنان غسل مى دهند؛ ولى چون حضرت زهراء سلام الله عليها معصومه بودند بايد معصوم ديگر ايشان را غسل مى داد؛ كه اين كار توسط همسرش حضرت على عليه السلام انجام شد.

در روايت سوم به عنوان شاهد تاريخى به غسل حضرت مريم هم اشاره مى كند كه فرزندش عيسى عليه السلام كه معصوم است، او را غسل داد.

امام را فقط امام غسل مي دهد

رواياتى در منابع حديثى وجود دارد كه متولّى امر امام در غسل و كفن و دفنش، فقط امام بعدى است. در وصيت هايى كه ائمه اطهارعليهم السلام در باره غسلشان داشته اند به اين مطلب اشاره كرده اند كه امام را فقط امام مى تواند غسل بدهد.

وصيت امام سجاد (عليه السلام) به امام باقر(عليه السلام)

قطب الدين راوندى چنين نقل مى كند:

مَا رَوَى أَبُو بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ كَانَ فِيمَا أَوْصَى بِهِ إِلَيَّ أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام أَنْ قَالَ يَا بُنَيَّ إِذَا أَنَا مِتُّ فَلَا يَلِي غُسْلِي غَيْرُكَ فَإِنَّ الْإِمَامَ لَا يُغَسِّلُهُ إِلَّا إِمَامٌ مِثْلُه

ص: 555

الراوندي، قطب الدين (متوفاى573ه_)،الخرائج والجرائح،ج1،ص264، تحقيق ونشر مؤسسة الإمام المهدي عليه السلام _ قم، الطبعة: الأولى، 1409ه_.

امام باقر(عليه السلام) فرمودند: پدرم على بن حسين (عليه السلام) در وصيتش بر من فرمودند:

اى پسرم هنگامى كه ازدنيا رفتم كسى جز تو متولى غسل من نگردد؛ زيرا امام را جز امام همانند او غسل نمى دهد.

شبيه همين روايت در مصادر ذيل نيز آمده است:

الإربلي، أبو الحسن علي بن عيسي بن أبي الفتح (متوفاى693ه_)، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2ص351،ناشر: دار الأضواء _ بيروت، الطبعة الثانية، 1405ه_ _ 1985م.

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111ه_)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج46 ص،166،تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403ه_ - 1983م.

وصيت امام صادقبه امام كاظم (عليهما السلام)

روايت ابن شهر آشوب از امام موسى بن جعفر (عليه السلام):

قَالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ (عليه السلام) فِيمَا أَوْصَانِي بِهِ أَبِي أَنْ قَالَ يَا بُنَيَ إِذَا أَنَا مِتُ فَلَا يُغَسِّلْنِي أَحَدٌ غَيْرُكَ فَإِنَّ الْإِمَامَ لَا يُغَسِّلُهُ إِلَّا إِمَامٌ

امام كاظم (عليه السلام) فرمودند: پدرم به من وصيت كرد و فرمودند: اى پسرم زمانى كه از دنيا رفتم كسى غير تو من را غسل ندهد؛ چون امام را غسل نمى دهد مگر امام.

ابن شهرآشوب، رشيد الدين أبي عبد الله محمد بن علي السروي المازندراني (متوفاى588ه_)، مناقب آل أبي طالب، ج3 ص351، تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، ناشر: المكتبة والمطبعة الحيدرية، 1376ه_ _ 1956م.

وصيت امام كاظم (عليه السلام) به امام رضا (عليه السلام)

روايت ابوبصير از امام كاظم (عليه السلام)

روى الحسن، قال: أخبرنا أحمد، قال: حدثنا محمد بن علي الصيرفي، عن علي بن محمد، عن الحسن، عن أبيه، عن أبي بصير، قال: سمعت العبد الصالح (عليه السلام) يقول: لما حضر أبي الموت قال: يا بني لا يلي غسلي غيرك، فإني غسلت أبي، و غسل أبي أباه، و الحجة يغسل الحجة.

ص: 556

ابوبصير گويد: از امام كاظم (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمودند: پدرم هنگام احتضار به من فرمود: اى پسرم! غير از تو كسى متولى غسل من نشود؛ زيرا من پدرم را غسل دادم وپدرم هم پدرش را؛ و حجت را فقط حجت غسل مى دهد.

طبرى آملى صغير، محمد بن جرير بن رستم، دلائل الامامه،ص328، محقق / مصحح: قسم الدراسات الإسلامية مؤسسة البعثةناشر: بعثت،ايران؛ قم چاپ: اول، 1413 ق

شاهد بر اينكه اين روايت، از امام كاظم عليه السلام است، اين است كه لقب «عبد صالح» در روايات شيعه، منصرف به آن حضرت است؛ مرحوم تفرشى در «نقد الرجال» مى نويسد:

وكلما ورد عن أبي إبراهيم أو العبد الصالح أو عبد صالح أو عن الفقيه فهو: الكاظم (عليه السلام)

هر آنچه روايت از ابوابراهيم يا عبد صالح يا فقيه آمده باشد، از امام كاظم عليه السلام است

: التفرشي (وفات: ق 11)، نقد الرجال، ج5 ص316، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث

ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث – قم،الطبعه الأولى،شوال 1418

طبق اين چند روايت كه در بعضى از آنها حصر با «الّا» بيان شده است، كسى غير از امام و حجت خدا، نمى تواند متولّى امر غسل امام و حجت ديگر شود.

روايات امام رضا (عليه السلام) درباره غسل امام

روايت ابو معمر از امام رضا (عليه السلام):

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مَعْمَرٍ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا عليه السلام عَنِ الْإِمَامِ يَغْسِلُهُ الْإِمَامُ قَالَ سُنَّةُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ (عليه السلام)

ابو معمر گويد: از امام رضا عليه السلام در باره اين قضيه كه «امام را امام غسل مى دهد» سؤال كردم، فرمود: سنتى است از موسى بن عمران عليه السلام.

ص: 557

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 ه_)، الكافي، ج1 ص385،ح2، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 ه_.ش.

طبق احتمال علامه مجلسى وصى موسى (عليه السلام) يوشع حاضر شد و موسى را غسل داد.

فان الظاهر من الاخبار أن موسى عليه السلام غسلته الملائكة، والمراد أنه كما غسل موسى المعصوم لا يغسل الامام إلا معصوم، مع أنه يحتمل أن يكون حضر يوشع لغسله عليهما السلام

ظاهر از اخبار اين است كه ملائكه موسى عليه السلام را غسل دادند و مراد اين است، همچنان كه موسى را معصوم غسل داد امام را هم بايد معصوم غسل بدهد و اين احتمال هم هست كه يوشع حاضر شد و موسى را غسل داد

محمد باقر (متوفاى 1111ه_)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج27ص29،تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403ه_ - 1983م.

در اين روايت امام رضا عليه السلام در جواب ابو معمر در باره غسل امام توسط امام، اين سخن وى را تاييد كرده و اين كار را از سنت پيامبران گذشته به شمار آورد و با ذكر يك نمونه بيان كردند كه معصوم توسط معصوم غسل داده مى شود.

روايت احمد بن عمر از امام رضاعليه السلام

الْحُسَيْن بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَّالِ أَوْ غَيْرِهِ عَنِ الرِّضَا عليه السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّهُمْ يُحَاجُّونَّا يَقُولُونَ إِنَّ الْإِمَامَ لَا يَغْسِلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ قَالَ فَقَالَ مَا يُدْرِيهِمْ مَنْ غَسَلَهُ فَمَا قُلْتَ لَهُمْ قَالَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قُلْتُ لَهُمْ إِنْ قَالَ مَوْلَايَ إِنَّهُ غَسَلَهُ تَحْتَ عَرْشِ رَبِّي فَقَدْ صَدَقَ وَ إِنْ قَالَ غَسَلَهُ فِي تُخُومِ الْأَرْضِ فَقَدْ صَدَقَ قَالَ لَا هَكَذَا قَالَ فَقُلْتُ فَمَا أَقُولُ لَهُمْ قَالَ قُلْ لَهُمْ إِنِّي غَسَلْتُهُ فَقُلْتُ أَقُولُ لَهُمْ إِنَّكَ غَسَلْتَهُ فَقَالَ نَعم

ص: 558

وشاء گويد: احمد بن عمر بود يا ديگرى كه گفت به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم: آنها (واقفيه كه منكر امامت امام رضا عليه السلام و نيز منكر وفات پدرش هستند) با ما مشاجره مى كنند و مى گويند: امام را جز امام غسل نمى دهد (پس چگونه مى گوييد موسى بن جعفر(ع) در بغداد وفات يافته، در صورتى كه شما در مدينه بوديد) فرمود: آنها چه مى دانند كى او را غسل داده است؟ تو به آنها چه جواب دادى؟ عرض كردم: قربانت، من به آنها گفتم: اگر مولايم بگويد، خودم او را در زير عرش پروردگار غسل داده ام راست گفته است و اگر بگويد در دل زمين غسل داده ام راست گفته؛ فرمود: اين چنين نگو! عرض كردم پس چه بگويم؟

فرمود: به آنها بگو من غسلش داده ام. عرض كردم: بگويم شما غسلش داده ايد؟ فرمود: آرى.

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 ه_)، الكافي، ج1 ص385،ح1،ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 ه_.ش.

اين روايت نشان مى دهد كه مسأله غسل امام توسط امام در زمان ائمه مشهور بوده و از ضروريات به شمار مى آمده است وامام رضا (عليه السلام) غسل پدرش را هرچند فرسنگ ها از وى دور بوده است، به خودش نسبت داده است.

روايت اسماعيل بن سهل با يك واسطه از امام رضا(عليه السلام )

مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ عَنْ جََعفرِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَهْلٍ قَالَ حَدَّثَنَا بَعْضُ أَصْحَابِنَا وَ سَأَلَنِي أَنْ أَكْتُمَ اسْمَهُ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ الرِّضَا عليه السلام فَدَخَلَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي حَمْزَةَ وَ ابْنُ السَّرَّاجِ وَ ابْنُ الْمُكَارِي........قَالَ لَهُ عَلِيٌّ(ابْنُ أَبِي حَمْزَةَ) إِنَّا رَوَيْنَا عَنْ آبَائِكَ (عليهم السلام) أَنَّ الْإِمَامَ لَا يَلِي أَمْرَهُ إِلَّا إِمَامٌ مِثْلُهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (عليه السلام) كَانَ إِمَاماً أَوْ كَانَ غَيْرَ إِمَامٍ قَالَ كَانَ إِمَاماً قَالَ فَمَنْ وَلِيُّ أَمْرِهِ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ وَ أَيْنَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ كَانَ مَحْبُوساً فِي يَدِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ قَالَ خَرَجَ وَ هُمْ كَانُوا لَا يَعْلَمُونَ حَتَّى وَلِيَ أَمْرَ أَبِيهِ ثُمَّ انْصَرَفَ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام إِنَّ هَذَا [الَّذِي] أَمْكَنَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليه السلام أَنْ يَأْتِيَ كَرْبَلَاءَ فَيَلِيَ أَمْرَ أَبِيهِ فَهُوَ يُمْكِنُ صَاحِبَ الْأَمْرِ أَنْ يَأْتِيَ بَغْدَادَ فَيَلِيَ أَمْرَ أَبِيهِ ثُمَّ يَنْصَرِفَ وَ لَيْسَ فِي حَبْسٍ ولَا فِي إِسَارٍ.....

ص: 559

اسماعيل بن سهل گفت: يكى از اصحاب اين چنين گفت ولى تقاضا كرد اسمش را نبرم؛ گفت: خدمت حضرت رضا عليه السلام بودم؛ على بن ابى حمزه و ابن سراج و ابن مكارى وارد شدند.

ابن ابى حمزه (رهبر اين گروه واقفه) به هشتمين امام عليه السلام گفت: «از پدران شما روايت است كه كار غسل و كفن و نماز امام معصوم را جز امام معصوم انجام نمي دهد، اگر شما امام پس از پدرت حضرت كاظم(ع) هستي، چرا بر پيكر او نماز نخواندي؟

حضرت در پاسخ اين مرد فرمودند: «آيا حضرت حسين عليه السلام از نظر شما امام راستين نيست؟

على بن ابي حمزة بطائنى گفت: «چرا!» فرمود: پس چه كسى بر او نماز خواند؟

پاسخ داد: «حضرت سجاد عليه السلام»

حضرت رضا عليه السلام فرمودند: «امام سجاد (عليه السلام) كجا بود؟ او كه در زندان دژخيم اموى عبيدالله زندانى بود.»

پاسخ داد: «آن حضرت در پرتو اعجاز و قدرت ويژه امامت از زندان خارج شد و به كربلا آمد و پس از انجام امور بي آنكه زندانبانان بدانند، بازگشت.»

حضرت رضا عليه السلام فرمودند: «اگر اين كار بر امام سجاد عليه السلام كه آن روزها در زندان و اسارت بود ممكن باشد، پس چرا به امام راستين ديگرى كه در زندان و اسارت هم نبود، ممكن نباشد كه از مدينه به بغداد بشتابد و بر پيكر مطهر پدر نماز بخواند و آنگاه به مدينه باز گردد؟»

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111ه_)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،ج،48 ص270،ح29، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403ه_ - 1983م.

آنچه از اين روايات استفاده مى شود، اين است كه امام را به جزء امام نمى تواند غسل بدهد.اين مسأ له تا آنجايى مشهور بوده كه «گروه واقفيه» از اين راه براى صحت ادعاى خويش در عصر حضرت رضا عليه السلام استدلال مى كردند؛ ولى امام رضا عليه السلام با جواب نقضى به آنها، استدلال آنها را باطل كرده و ثابت كردند كه امام بعدى هرچند هنگام مرگ امام قبلى در جاى دورى باشد؛ ولى با عنايت و قدرت خدادادي. (طى الارض) خود را به آن امام مى رساند و خود شخصا مراسم تدفين و تغسيل و نماز او را انجام مى دهد.

ص: 560

شيخ عباس قمى دراين باره چنين مى گويد:

اعلم أنه قد ثبت في محله أنه لا يلي أمر المعصوم إلا المعصوم و أن الإمام لا يغسله إلا الإمام، و لو قبض إمام في المشرق و كان وصيه في المغرب لجمع اللّه بينهما.

بدان كه در جاى خود ثابت شده است كه متولى دفن و كفن معصوم بايد معصوم باشد و امام را جز امام غسل ندهد و اگر امامى در مشرق از دنيا برود و وصى او در مغرب باشد، خدا آنها را به هم مى رساند.

شيخ عباس قمى، نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم و يليه نفثة المصدور فيما يتجدد به حزن العاشور، ص354، ناشر: المكتبة الحيدرية،مكان نشر: نجف سال چاپ چاپ: اوّل،: 1421 ق

كفن و دفن امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) توسط امام حسين (عليه السلام)

حال با روشن شدن مسأله غسل امام. مى خواهيم بدانيم كه غسل و دفن و كفن امام زمان (عليه السلام) به عهده كدام معصوم خواهد بود؟.

رواياتى وجود دارد كه در اواخر عمر حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)، امام حسين (عليه السلام) و اصحابش زنده مى شوند و امام زمان (عليه السلام) بعد از آنكه جدش امام حسين (عليه السلام) و يارانش را به مردم معرفى مى كند از دنيا مى رود و امام حسين (عليه السلام)، غسل، كفن، حنوط و دفن ايشان را به عهده مى گيرد.

رواياتى در بيان وتعيين مصداق آيه 6 سوره اسراء «ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفيرا «سپس شما را بر آنها چيره مى كنيم و شما را به وسيله دارايى ها و فرزندانى كمك خواهيم كرد و نفرات شما را بيشتر (از دشمن) قرار مى دهيم»، نقل شده است كه به موضوع غسل و كفن و دفن امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) هم اشاره كرده است:

ص: 561

روايت صالح بن سهل از امام صادق (عليه السلام)

عن صالح بن سهل عن أبي عبد الله عليه السلام …( ثم رددنا لكم الكرة عليهم وأمددناكم بأموال وبنين وجعلناكم أكثر نفيرا )، خُرُوجُ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) فِي الْكَرَّةِ فِي سَبْعِينَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِهِ الَّذِينَ قُتِلُوا مَعَهُ عَلَيْهِمُ الْبِيضُ الْمُذَهَّبُ لِكُلِّ بِيضَةٍ وَجْهَانِ وَ الْمُؤَدِّي إِلَى النَّاسِ أَنَّ الْحُسَيْنَ قَدْ خَرَجَ فِي أَصْحَابِهِ حَتَّى لَا يَشُكَّ فِيهِ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَنَّهُ لَيْسَ بِدَجَّالٍ وَ لَا شَيْطَانٍ الْإِمَامُ الَّذِي بَيْنَ أَظْهُرِ النَّاسِ يَوْمَئِذٍ فَإِذَا اسْتَقَرَّ عِنْدَ الْمُؤْمِنِ أَنَّهُ الْحُسَيْنُ لَا يَشُكُّونَ فِيهِ وَ بَلَغَ عَنِ الْحُسَيْنِ الْحُجَّةُ الْقَائِمُ بَيْنَ أَظْهُرِ النَّاسِ وَ صَدَّقَهُ الْمُؤْمِنُونَ بِذَلِكَ جَاءَ الْحُجَّةَ الْمَوْتُ فَيَكُونُ الَّذِي يَلِي غُسْلَهُ وَ كَفْنَهُ وَ حَنُوطَهُ وَ إِيلَاجَهُ حُفْرَتَهُ الْحُسَيْنَ وَ لَا يَلِي الْوَصِيَّ إِلَّا الْوَصِيُّ وَ زَادَ إِبْرَاهِيمُ فِي حَدِيثِهِ ثُمَّ يَمْلِكُهُمُ الْحُسَيْنُ حَتَّى يَقَعَ حَاجِبَاهُ عَلَى عَيْنَيْهِ.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مقصود، ازآيه« ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ»، خروج و رجعت امام حسين عليه السّلام با هفتاد تن از اصحابش است كه با او كشته شدند در حالى كه كه كلاه خودهاى زرّين بر سر دارند كه هر كلاه خودى، دو رو دارد؛ و به مردم خبر مى دهند كه اين حسين عليه السّلام است كه با اصحابش رجعت كرده و بيرون آمده تا مؤمنان در مورد او دچار شك و ترديد نشوند و خيال نكنند كه او شيطان يا دجّال است. اين در حالى است كه هنوز حجت بن الحسن (عجل الله فرجه) در ميان مردم است، و چون در دل مؤمنان استوار شود كه او حسين عليه السّلام است، و ايشان را به خاطر همين تصديق كردند، اجل امام دوازدهم كه حجت است فرا رسد، همان امام حسين عليه السّلام خواهد بود كه او را غسل مى دهد و كفن و حنوط مى كند و به خاكش مى سپارد، و عهده دار تجهيز جنازه وصى نشود مگر وصى و امام.

ص: 562

و ابراهيم در اين حديث آورده است كه پس از رحلت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و تدفين ايشان، امام حسين(عليه السلام) عهده دار حكومت جهاني ايشان مي شوند و به قدري حكومت مي كنند كه از كثرت سن، ابروهايش روي ديدگان مباركش را مي پوشاند.

العياشي السلمي السمرقندي، محمد بن مسعود بن عياش (متوفاي320ه_) تفسير العياشي، ج2،ص 281، تحقيق: السيد هاشم الرسولي المحلاتي، ناشر: المكتبة العلمية الإسلامية – طهران.

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 ه_)، الأصول من الكافي،ج6 ص206،ح251، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 ه_.ش.

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111ه_)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج،51ص56،ح46، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403ه_ - 1983م.

روايت عبدالله بن قاسم از امام صادق (عليه السلام)

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْبَطَلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام).....«.ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِم، خُرُوجُ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) فِي سَبْعِينَ مِنْ أَصْحَابِهِ عَلَيْهِمُ الْبَيْضُ الْمُذَهَّبُ لِكُلِّ بَيْضَةٍ وَجْهَانِ الْمُؤَدُّونَ إِلَى النَّاسِ أَنَّ هَذَا الْحُسَيْنَ قَدْ خَرَجَ حَتَّى لَا يَشُكَّ الْمُؤْمِنُونَ فِيهِ وَ أَنَّهُ لَيْسَ بِدَجَّالٍ وَ لَا شَيْطَانٍ وَ الْحُجَّةُ الْقَائِمُ بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ فَإِذَا اسْتَقَرَّتِ الْمَعْرِفَةُ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنَّهُ الْحُسَيْنُ (عليه السلام) جَاءَ الْحُجَّةَ الْمَوْتُ فَيَكُونُ الَّذِي يُغَسِّلُهُ وَ يُكَفِّنُهُ وَ يُحَنِّطُهُ وَ يَلْحَدُهُ فِي حُفْرَتِهِ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ )عليه السلام( وَ لَا يَلِي الْوَصِيَّ إِلَّا الْوَصِي.

الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 ه_)، الكافي، ج8، ص206،ح250، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362 ه_.ش.

ص: 563

در روايت ديگرى كه از مختصر البصائر و بحار الانوار نقل مى كنيم به اين نكته هم اشاره شده است كه اولين شخصى كه رجعت مى كند، امام حسين (عليه السلام) است كه متكفّل غسل و تدفين فرزندش امام مهدى عجل الله فرجه مى شود.

روايت عقبه از امام صادق (عليه السلام)

مِمَّا رَوَاهُ لِي السَّيِّدُ الْجَلِيلُ بَهَاءُ الدِّينِ عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ الْحُسَيْنِيُّ رَوَاهُ بِطَرِيقِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْإِيَادِيِّ يَرْفَعُهُ إِلَى أَحْمَدَ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) سُئِلَ عَنِ الرَّجْعَةِ أَ حَقٌّ هِيَ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَقِيلَ لَهُ: مَنْ أَوَّلُ مَنْ يَخْرُجُ؟ قَالَ الْحُسَيْنُ يَخْرُجُ عَلَى أَثَرِ الْقَائِمِ عليه السلام. قُلْتُ: وَ مَعَهُ النَّاسُ كُلُّهُمْ؟ قَالَ: لَا بَلْ كَمَا ذَكَرَ اللَّهُ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً» قَوْمٌ بَعْدَ قَوْمٍ.

وَ عَنْهُ (عليه السلام) وَ يُقْبِلُ الْحُسَيْنُ (عليه السلام) فِي أَصْحَابِهِ الَّذِينَ قُتِلُوا مَعَهُ وَ مَعَهُ سَبْعُونَ نَبِيّاً كَمَا بَعَثُوا مَعَ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ فَيَدْفَعُ إِلَيْهِ الْقَائِمُ (عليه السلام) الْخَاتَمَ فَيَكُونُ الْحُسَيْنُ (عليه السلام) هُوَ الَّذِي يَلِي غُسْلَهُ وَ كَفْنَهُ وَ حَنُوطَهُ وَ يُوَارِيهِ فِي حُفْرَتِهِ.

شيخ حسن بن سليمان در كتاب «منتخب البصائر» از بهاء الدين سيد على بن عبد الحميد حسينى باسناد خود از احمد بن عقبه از پدرش روايت مى كند كه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدند: آيا رجعت صحيح است؟ فرمود: آرى. گفتند: نخستين كسى كه مى آيد كيست؟ فرمود: حسين عليه السّلام است كه بعد از ظهور قائم عليه السّلام مى آيد.

عرض شد آيا همه مردم با او هستند؟ فرمود: نه بلكه چنان است كه خدا ميفرمايد «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً» مردمى بعد از مردمى مى آيند. و هم آن حضرت فرمود: امام حسين (عليه السلام) با يارانش كه با وى كشته شدند در حالى كه هفتاد پيغمبرى كه با حضرت موسى بن عمران برانگيخته شدند با اوست، بازگشت به دنيا مى كنند. قائم، انگشتر خود را به امام حسين(عليه السلام) مى دهد چون قائم رحلت كند، امام حسين عليه السّلام او را غسل مى دهد و كفن مى كند و حنوط كرده در قبر مى گذارد.

ص: 564

الحلي، الحسن بن سليمان، مختصر بصائر الدرجات،ص48، ناشر: منشورات المطبعة الحيدرية - النجف الأشرف الطبعة: الأولى، 1370 - 1950 م

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111ه_)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج53ص39،ح103، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403ه_ - 1983م،

طبق اين روايات از بين امامان كسى كه امام زمان عليه السلام را غسل و كفن و دفن مى كند، امام حسين عليه السلام است كه هنگام نزديك شدن رحلت امام مهدى عليه السلام زنده مى شود و حكومت جهانى فرزندش را ادامه مى دهد.

بررسي روايات به ظاهر معارض

در راوايات فراوانى كه ذكر شد به اين نتيجه رسيديم كه غسل انبياء و امامان و معصومان فقط توسط اوصياء و معصومان ديگر انجام مى شود؛ ولى در مقابل اين روايات، احاديثى به چشم مى خورد كه در آنها غسل امام و يا معصوم به غير امام و يا غير معصوم موكول شده است.

روايات مربوط به غسل امام كاظم عليه السلام

روايت ابي سمّال از امام رضا(عليه السلام)

مُعَاوِيَةُ بْنُ حُكَيْمٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي سَمَّالٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام أَنَّا قَدْ رَوَيْنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام أَنَّ الْإِمَامَ لَا يُغَسِّلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ وَ قَدْ بَلَغَنَا هَذَا الْحَدِيثُ فَمَا تَقُولُ فِيهِ فَكَتَبَ إِلَيَّ أَنَّ الَّذِي بَلَغَكَ هُوَ الْحَقُّ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ بَعْدَ ذَلِكَ فَقُلْتُ لَهُ- أَبُوكَ مَنْ غَسَّلَهُ وَ مَنْ وَلِيَهُ فَقَالَ لَعَلَّ الَّذِينَ حَضَرُوهُ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِينَ تَخَلَّفُوا عَنْهُ قُلْتُ وَ مَنْ هُمْ قَالَ حَضَرُوهُ الَّذِينَ حَضَرُوا يوسف عليه السلام مَلَائِكَةُ اللَّهِ وَ رَحْمَتُه.

ابو سمال گويد: نوشتم بر امام رضا (عليه السلام) كه بر ما از ابا عبدالله (عليه السلام) روايت شده است كه امام را جز امام غسل نمى دهد اين حديث بر ما رسيده است نظر شما در اين باره چيست؟

ص: 565

امام نوشت آنچه بر شما رسيده حق است، سمال گويد: بعد از آن جريان بر امام رضا عليه السلام داخل شدم و گفتم پدرت را چه كسى غسل داد و چه كسى متولى امر او شد، فرمود: شايد كسانى كه بر اين كار حاضر شدند بهتر بودند از كسانى كه از اين امر تخلف كردند (حاضرنشدند)، گفتم آنها چه كسانى بودند؟ فرمود: بر او (امام كاظم (ع)) حاضر شدند همان كسانى كه بر يوسف حاضر شدند كه آنها ملائكه خدا بودند.

حلى، حسن بن سليمان بن محمد، مختصر البصائر، ص77، محقق / مصحح: مظفر، مشتاق،؛ قم،مؤسسة النشر الإسلامي الطبعه الااول: 1421 ق

روايت طلحه از امام رضا عليه السلام:

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ طَلْحَةَ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا عليه السلام إِنَّ قال: قلت للرضا عليه السلام: إِنَّ الْإِمَامَ لَا يُغَسِّلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ، فَقَالَ أمَا تَدْرُونَ مَنْ حَضَرَ يُغَسِّلُهُ قَدْ حَضَرَهُ خَيْرٌ مِمَّنْ غَابَ عَنْهُ الَّذِينَ حَضَرُوا يُوسُفَ فِي الْجُبِّ .

طلحه گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم: امام را جز امام غسل نمى دهد؟ فرمود: آيا نمى دانيد چه كسى براى غسلش حاضر مى شود؟ كسى حاضر شود كه بهتر است از آنكه از او غايب است همان كسانى كه در چاه نزد يوسف حاضر شدند، زمانى كه ابوين و خانواده اش از او غايب بودند.

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111ه_)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 27، ص289،ح2، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403ه_ - 1983م.

آنچه از ظاهر اين دو روايت استفاده مى شود اين است كه ملائكه براى غسل امام كاظم عليه السلام حاضر شدند، زيرا آنها بودند كه در چاه به يارى يوسف رسيدند.

ص: 566

پاسخ:

اين دو روايت، غسل دادن امام را نفى نمى كند و شايد از نظر تقيه صادر شده باشد. همچنان كه علامه مجلسى بر تقيه حمل مى كند

لعل الخبرين محمولان على التقية إما من أهل السنة أو من نواقص العقول من الشيعة مع أن كلا منهما صحيح في نفسه إذ الرحمة في الخبر الأول إشارة إلى الإمام و في الخبر الثاني لم ينف صريحا حضور الإمام و حضور الملائكة لا ينافي حضوره و سيأتي في باب تاريخ موسى عليه السلام أخبار كثيرة دالة على حضور الرضا عليه السلام عند الغسل.

شايد بشود اين دو خبر را بر تقيه حمل كرد يا به جهت وجود مخالف و يا به خاطر شيعيان ضعيف العقل، هر كدام كه باشد در جاى خود صحيح است؛ چون رحمت در خبر اول اشاره به امام است و در خبر دوم نيز صريحا حضور امام را نفى نكرد و حضور ملائكه نيز با حضور امام منافات ندارد.

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111ه_)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 27، ص289،ح2، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403ه_ - 1983م.

غسل پيامبر صي الله عليه وآله وائمه عليهم السلام توسط ملائكه

روايت امام صادق عليه السلام

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله) هَبَطَ جَبْرَئِيلُ وَ مَعَهُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ الَّذِينَ كَانُوا يَهْبِطُونَ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ قَالَ فَفُتِحَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بَصَرُهُ فَرَآهُمْ فِي مُنْتَهَى السَّمَاوَاتِ إِلَى الْأَرْضِ يُغَسِّلُونَ النَّبِيَّ مَعَهُ وَ يُصَلُّونَ مَعَهُ عَلَيْهِ وَ يَحْفِرُونَ لَهُ وَ اللَّهِ مَا حَفَرَ لَهُ غَيْرُهُمْ حَتَّى إِذَا وُضِعَ فِي قَبْرِهِ نَزَلُوا مَعَ مَنْ نَزَلَ فَوَضَعُوهُ فَتَكَلَّمَ وَفُتِحَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام سَمْعُهُ فَسَمِعَهُ يُوصِيهِمْ بِهِ فَبَكَى وَ سَمِعَهُمْ يَقُولُونَ لَا نَأْلُوهُ جُهْداً وَإِنَّمَا هُوَ صَاحِبُنَا بَعْدَكَ إِلَّا أَنَّهُ لَيْسَ يُعَايِنُنَا بِبَصَرِهِ بَعْدَ مَرَّتِنَا هَذِهِ حَتَّى إِذَا مَاتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) رَأَى الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ مِثْلَ ذَلِكَ الَّذِي رَأَى وَ رَأَيَا النَّبِيَّ (صلى الله عليه وآله) أَيْضاً يُعِينُ الْمَلَائِكَةَ مِثْلَ الَّذِي صَنَعُوا بِالنَّبِيِّ حَتَّى إِذَا مَاتَ الْحَسَنُ رَأَى مِنْهُ الْحُسَيْنُ مِثْلَ ذَلِكَ وَ رَأَى النَّبِيَّ وَ عَلِيّاً يُعِينَانِ الْمَلَائِكَةَ حَتَّى إِذَا مَاتَ الْحُسَيْنُ رَأَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ مِنْهُ مِثْلَ ذَلِكَ وَ رَأَى النَّبِيَّ وَ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ يُعِينُونَ الْمَلَائِكَةَ حَتَّى إِذَا مَاتَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ رَأَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مِثْلَ ذَلِكَ وَ رَأَى النَّبِيَّ وَ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ يُعِينُونَ الْمَلَائِكَةَ حَتَّى إِذَا مَاتَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ رَأَى جَعْفَرٌ مِثْلَ ذَلِكَ وَ رَأَى النَّبِيَّ وَ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ يُعِينُونَ الْمَلَائِكَةَ حَتَّى إِذَا مَاتَ جَعْفَرٌ رَأَى مُوسَى مِنْهُ مِثْلَ ذَلِكَ هَكَذَا يَجْرِي إِلَى آخِرِنَا

ص: 567

امام صادق عليه السلام فرمودند: وقتى كه پيامبر اكرم- صلّى اللَّه عليه و آله- قبض روح شد، جبرئيل با فرشتگانى كه در شب قدر هبوط مى كردند، پايين آمد. على عليه السّلام چشمان خود را باز كرد و آنان را ديد كه از انتهاى آسمان ها تا زمين كشيده شده اند.

آنگاه پيامبر را با كمك على عليه السّلام غسل دادند و بر آن حضرت نماز خواندند و براى او قبرى حفر نمودند و كسى غير از آنان براى حضرت قبرى نكند.

و هنگامى كه پيامبر در قبرش گذاشته شد، سخن گفت و گوش على عليه السّلام باز شد و شنيد كه پيامبر صلى الله عليه وآله، على عليه السّلام را به آنان سفارش مى كرد و از ملائكه شنيد كه مى گفتند: هر آنچه از دست ما بر آيد براى كمك به او (حضرت على عليه السلام) انجام خواهيم داد، او پيشواى ما بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله است و او ديگر ما را با چشم سر نخواهد ديد، و تنها صداى ما را خواهد شنيد.

تا اينكه امير مؤمنان عليه السّلام از دنيا رفت و امام حسن مانند آنچه را كه پدرش ديده بود، ديد و ديد كه پيامبر صلى الله عليه واله نيز به ملائكه كمك مى كرد.

و هنگام وفات امام حسن عليه السّلام، امام حسين عليه السّلام مثل همين را ديد و ديد كه پيامبر صلى الله عليه واله و على عليه السلام نيز به ملائكه كمك مى كردند.

و هنگام شهادت امام حسين عليه السّلام، امام سجّاد عليه السّلام مثل همين را رؤيت نمود كه پيامبر صلى الله عليه وآله و امام على وامام حسن عليهما السلام به ملائكه كمك مى كردند

ص: 568

و وقت وفات امام سجّاد عليه السّلام، امام باقر عليه السّلام مانند همين را مشاهده كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام به ملائكه كمك مى كردند.

و موقع رحلت امام باقر عليه السّلام، امام صادق عليه السّلام مثل همين را ديد. كه پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على و امام حسن و امام حسين و امام سجاد عليهم السلام به ملائكه كمك مى كردند.

و هنگام فوت امام صادق عليه السّلام، امام كاظم عليه السّلام همين طور مشاهده فرمودند و همين طور است تا آخر.

صفار، محمد بن حسن،(290 ق)، بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم،ج1،ص225 محقق / مصحح: كوچه باغى، محسن بن عباسعلى، قم، مكتبة آية الله المرعشي النجفي، چاپ:دوم، 1404 ق

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111ه_)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،ج27 ص290، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403ه_ - 1983م.

همين روايت را قطب الدين راوندى با اندكى تفاوت از امام رضا عليه السلام نقل مى كند.

قطب الدين راوندى، سعيد بن هبة الله(573 ق)، الخرائج و الجرائح،ج2ص778: محقق / مصحح: مؤسسة الإمام المهدى عليه السلام، مؤسسه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف، قم،الطبعه الاولي، 1409ق

همچنين سيد بحرانى اين روايت را از امام هادى عليه السلام نقل مى كند.

بحرانى، سيد هاشم بن سليمان،(1107 ق) مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر،ج4ص434، مؤسسة المعارالإسلامية،ايران، الطبعه الاولي،1413 ق

پاسخ:

آنچه كه از اين روايت مى شود برداشت كرد اين است كه ملائكه كه خود معصوم هستند در عالم باطن در مراسم غسل و كفن و دفن ائمه شركت مى كنند و به معصوم بعدى كمك مى كنند. و اين منافاتى با غسل معصوم توسط معصوم ديگر ندارند.

ص: 569

همچنين پيامبر صلى الله عليه وآله و ساير امامانى كه قبل از اين امام از دنيا رفته اند نيز در تجهيز امام بعد، كمك مى كنند.

غسل امام سجاد (عليه السلام) توسط ام ولد (كنيز)

روايت نقل شده است كه امام سجاد (عليه السلام) به ام ولد خود سفارش كرد او را غسل دهد كه اين با روايات تعارض دارد.

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنِ

الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ غِيَاثِ بْنِ كَلُّوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليهما السلام أَوْصَى أَنْ تُغَسِّلَهُ أُمُ وَلَدٍ لَهُ إِذَا مَاتَ فَغَسَّلَتْهُ.

امام صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش نقل مى كند كه امام على بن حسين عليه السلام وصيت كرده ام ولدش، وى را غسل دهد و زمانى كه از دنيا رفت ام ولد غسلش داد.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاى460ه_)، تهذيب الأحكام، ج1ص444 تحقيق: السيد حسن الموسوي الخرسان، ناشر: دار الكتب الإسلامية _ طهران، الطبعة الرابعة،1365 ش.

پاسخ:

علامه مجلسى، اين روايت را ضعيف دانسته و سپس چنين مى گويد:

لعله عليه السلام إنما أوصى بذلك تقية، لئلا يتعرض المخالفون لغسله، فيتمكن الإمام من غسله على نهج الحق، لأنه معلوم من مذهب الشيعة و أخبارهم أن الإمام لا يغسله إلا إمام. و يحتمل أن تكون معاونة للإمام عليه السلام في غسله.

شايد امام سجاد عليه السلام اين وصيت را از باب تقيه فرموده باشد تا دشمنان متعرض و مزاحم غسل او نشوند تا امام باقر عليه السلام طبق روش حق، تمكن ازغسل دادن را پيدا كند زيرا غسل امام نزد مذهب شيعه معلوم است و اخبار آنها بر اين دلالت دارد كه امام را غير امام غسل نمى دهد و احتمال هم دارد كه وصيت بر ام ولد به خاطر كمك كردن به امام باقر عليه السلام باشد.

ص: 570

مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، ج3، ص254،محقق / مصحح: رجائى، مهدى، ناشر: كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، قم، چاپ: اول1406ه_.

اين روايت هر چند به ظاهر با روايات قبلى تعارض دارد؛ ولى اين يك روايت آن هم با سند ضعيف، توان معارضه با احاديث فراوانى كه تصريح مى كند امام را امام غسل مى دهد ندارد. ضمن اين كه بزرگان شيعه اين روايت را حمل بر تقيه كرده اند.

شيخ حرعاملى در ذيل اين روايت مى گويد:

أَقُولُ: الْمَرْوِيُّ فِي أَحَادِيثَ كَثِيرَةٍ أَنَّ الْإِمَامَ لَا يُغَسِّلُهُ إِلَّا إِمَامٌ فَمَعْنَى الْوَصِيَّةِ هُنَا الْمُسَاعَدَةُ عَلَى الْغُسْلِ وَ الْمُشَارَكَةُ فِيهِ كَمَا مَرَّ فِي حَدِيثِ أَسْمَاءَ أَوْ بَيَانُ الْجَوَازِ أَوِ التَّقِيَّةُ وَ إِنْ كَانَ الْمُتَوَلِّي لَهُ بَاطِناً هُوَ الْبَاقِرُ عليه السلام كَمَا وَقَعَ التَّصْرِيحُ بِهِ فِي الْأَخْبَارِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ.

من مى گويم: آنچه كه در روايات فراوان نقل شده است، اين است كه امام را غير امام غسل نمى دهد و وصيت در اينجا به معنى مساعدت و مشاركت است مانند حديث اسماء يا اينكه به معنى جواز است و يا از باب تقيه است هرچند از نظر باطن و واقع، متولى اين كار امام باقر عليه السلام بوده است همچنان كه در اخبار به آن تصريح شده است.

الحر العاملي، محمد بن الحسن (متوفاى1104ه_)، تفصيل وسائل الشيعة إلي تحصيل مسائل الشريعة، ج2،ص 535،تحقيق و نشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، الطبعة: الثانية، 1414ه_.

همچنين علامه مجلسى در كتاب روضه المتقين و بحار الأنوار اين وصيت را حمل بر مقدمات غسل مى كند و بيان مى كند كه اين وصيت براى تقيه بوده است تا به امام باقر عليه السلام آسيبى نرسد

ص: 571

مجلسى، محمد تقى بن مقصود على، روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط- القديمة)، ج1، ص371 محقق / مصحح: موسوى كرمانى، حسين و اشتهاردى على پناه، ناشر: مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانبور، قم، چاپ: دوم، 1406ه_.

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111ه_)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج78 ص303، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403ه_ - 1983م.

بنابر اين با برسى روايات فراوان كه به حد مستفيض مى رسد به اين نتيجه مى رسيم كه متولى امر تغسيل و تدفين و تكفين معصوم و امام به عهده معصوم و امام ديگر است و اين روايت توان تعارض با روايات قبلى را ندارد

آيا آيه «بقية الله خير لكم ان كنتم مومنين» در باره امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف نازل شده است؟

آيا آيه «بقية الله خير لكم ان كنتم مومنين» در باره امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نازل شده است؟

پاسخ:

در قرآن كريم آيات بسياري داريم كه موضوع اوليه آيه در زمان انبياي گذشته بوده است اما مصداقي از آن نيز در زمان رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم محقق مي شود . تمامي ماجراهايي كه از انبياي كرام نقل شده است به اين دليل بوده است كه آن ماجرا ربطي به عصر رسول گرامي اسلام و وقائع زمان آن حضرت داشته است .

از واضح ترين آنها مي توان به آيه

رَحمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيكُم أهلَ البَيتِ (هود 73)

بخشايش و بركتهاي خداوند بر شما اهل اين خانه باد

اشاره نمود كه در شان حضرت ابراهيم و خاندانش نازل شده است اما رسول خدا از خداوند طلب نمودند كه آن را در ذريه وي نيز قرار دهد :

ص: 572

قوله : كما صليت على آل إبراهيم هم إسماعيل وإسحاق وأولادهما ، وقد جمع الله لهم الرحمة والبركة بقوله : رحمة الله وبركاته عليكم أهل البيت إنه حميد مجيد ولم يجمعا لغيرهم ، فسأل النبي صلى الله عليه وآله وسلم إعطاء ما تضمنته الآية

نيل الأوطار - الشوكاني - ج 2 - ص 325

قول رسول خدا كه فرمودند همانطور كه بر ابراهيم و آل ابراهيم درود فرستادي مقصود اسماعيل واسحاق واولاد ايشان است وخداوند براي ذريه وي رحمت وبركت را جمع فرموده است چون در قرآن فرموده : بخشايش و بركتهاي خداوند بر شما اهل اين خانه باد كه او ستايش شده بخشنده است واين دو مطلب براي هيچ كس جمع نشدند .پس رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از خداوند خواست كه آنچه را كه در اين آيه آمده است به وي عطا شود .

قال تعالى : ( رحمة الله وبركاته عليكم أهل البيت إنه حميد مجيد ) فسأل ( ص ) إعطاء ما تضمنته هذه الآية مما سبق إعطاؤه لإبراهيم

مغني المحتاج - محمد بن أحمد الشربيني - ج 1 - ص 176

خداوند فرمود : بخشايش و بركتهاي خداوند بر شما اهل اين خانه باد كه او ستايش شده بخشنده است .پس رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از خداوند خواست كه آنچه را اين آيه شامل وي مي شود – كه به ابراهيم عطا شده بود - به وي عطا كند

وبه همين دليل در روايات مي بينيم كه هنگام سلام كردن به اهل بيت رسول خدا و درود فرستادن بر ايشان همين آيه را تلاوت مي كرده اند:

ص: 573

ثم نهض اليماني وهو يقول رحمة الله وبركاته عليكم أهل البيت

الكافي - الشيخ الكليني - ج 1 - ص 347

شخص يمني ايستاد وگفت : بخشايش و بركتهاي خداوند بر شما اهل اين خانه باد

آيه مورد بحث نيز همينطور است .

بقية الله به معني كسي يا چيزي است كه خداوند براي مردم باقي گذاشته است :

( بقية الله خير لكم ) أي ما يبقيه الله لكم بعد إيفاء الحقوق

تفسير القرطبي - القرطبي - ج 9 - ص 86

بقية الله بهتر است براي شما يعني آنچيزي كه خداوند براي شما بعد از دادن حق ديگران باقي گذاشته است

پس معني بقية الله عام است و شامل هر چيزي مي شود كه خداوند براي مردمان باقي گذاشته باشد. يكي از مهمترين آنها كسي است كه خواهد آمد وجامعه را پر از عدل و داد مي نمايد.

به همين دليل حتي در بعضي كتب اهل سنت آمده است كه خود حضرت خود را بقية الله ناميده وديگران هم به حضرت ولي عصر بقية الله مي گويند .

وعن أبي جعفر أيضا قال : المهدي منا منصور بالرعب ...وصاح صايح من السماء بأن الحق معه ومع أتباعه فعند ذلك خروج قائمنا ، فإذا خرج أسند ظهره إلى الكعبة واجتمع إليه ثلاث مائة وثلاثة عشر رجلا من أتباعه ، فأول ما ينطق هذه الآية : ( بقية الله خير لكم إن كنتم مؤمنين ) ثم يقول : أنا بقية الله وخليفته وحجته عليكم ، فلا يسلم مسلم عليه إلا قال : السلام عليك يا بقية الله في الأرض...

الفصول المهمة في معرفة الأئمة - ابن الصباغ مالكي - ج 2 ص 1133- 1135چاپ دار الحديث

ص: 574

از ابا جعفر(امام باقر) نقل شده است كه گفت مهدي از ماست( اهل بيت) وخداوند او را با انداختن ترسش در دل دشمنان ياري مي كند ... منادي از آسمان ندا مي دهد كه حق با او و اطرافيانش است . در آن هنگام قيام كننده ما قيام مي كند . پس وقتي ظهور كند به كعبه تكيه داده و سيصد وسيزده نفر همراه وي جمع مي شوند . پس اولين چيزي كه مي گويد اين آيه است : ( بقية الله خير لكم إن كنتم مؤمنين ) سپس مي گويد اي مردم من بقية الله در زمين هستم وخليفه خداوند و حجت او بر شما .پس هيچ كس به وي سلام نمي كند مگر اينكه مي گويد سلام بر تو اي بقية الله...

مرحوم آيت الله مرعشي در كتاب شرح احقاق الحق مدارك ديگري نيز از كتب اهل سنت براي اين مطلب نقل فرموده اند :

منهم العلامة الشيخ عبد الهادي الأبياري في " العرائس الواضحة " ( ص 209 ط القاهرة ) قال : وعن أبي جعفر من خبر طويل : أنه إذا خرج أسند ظهره إلى الكعبة واجتمع إليه ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلا من أتباعه ، فأول ما ينطق بهذه الآية : ( بقية الله خير لكم إن كنتم مؤمنين ) ثم يقول : أنا بقية الله وخليفته وحجته عليكم فلا يسلم عليه أحد إلا قال : السلام عليك يا بقية الله في الأرض ...

ومنهم العلامة المذكور في " جالية الكدر " ( ص 209 ط مصر ) . روى الحديث عن أبي جعفر بعين ما تقدم عن " العرائس الواضحة " .

ص: 575

شرح إحقاق الحق - السيد المرعشي - ج 13 - ص 332

از ايشان ( كسانيكه از علماي اهل سنت اين روايت را در كتبشان نقل كرده اند) علامه شيخ عبد الهادي ابياري است كه در كتاب العرائس الواضحة ص 209 چاپ مصر گفته است واز ابا جعفر( امام باقر عليه السلام) روايتي است طولاني در مورد اينكه وقتي مهدي ظهور كند به كعبه تكيه داده 313 نفر از طرفدارانش نزد وي جمع شده اولين چيزي كه مي خواند اين آيه است كه : ( بقية الله خير لكم إن كنتم مؤمنين ) سپس مي گويد من بقية الله هستم وخليفه او وحجت خداوند بر شما پس هر كس به وي سلام مي كند مي گويد سلام بر تو اي بقية الله ...

واز ايشان همين علامه اي كه ذكر شد در كتاب " جالية الكدر " است كه همين روايت را كه در العرائس الواضحة بود نقل كرده است

آيا روايتي در مدح مردم آخر الزمان از معصومين عليهم السلام وارد شده است ؟

آيا روايتي در مدح مردم آخر الزمان از معصومين عليهم السلام وارد شده است ؟

توضيح سؤال :

آيا حديثي يا روايتي وجود دارد مبني بر اين كه مردم آخر الزمان از مردم زمان پيامبر يا معصومين ديگر برتري دارند؟ يعني: با وجود نديدن امام و پيامبر و معجزات آنان و فتنه هاي آخر الزمان كه هيچ يك از دوران را فرا نگرفته بود خداوند به مومنين آخر الزمان وعده ي خاصي داده باشد؟ آيا چنين اميدواري هست كه مردم آخر الزمان با وجود عبادت نسبت به آنان برتري داشته باشند؟

ص: 576

پاسخ :

در مورد سئوال شما دوست گرامي به عنوان نمونه چند روايت زير را تقديم مي كنيم:

رواياتي در مدح مردم آخرالزمان:

عجيب ترين و بزرگ ترين مردم:

قَالَ النَّبِيُّ صلي الله عليه و آله و سلّم يَا عَلِيُّ أَعْجَبُ النَّاسِ إِيمَاناً وَ أَعْظَمُهُمْ ثَوَاباً قَوْمٌ يَكُونُونَ فِي آخِرِ الزَّمَانِ لَمْ يَلْحَقُوا النَّبِيَّ وَ حُجِبَ عَنْهُمُ الْحُجَّةُ فَآمَنُوا بِسَوَادٍ عَلَى بَيَاض

يا علىّ ! عجيب ترين مردم از جهت ايمان، و عظيم ترين ايشان از جهت يقين گروهى هستند كه در آخر الزمان زيست مي كنند، زيرا ايشان به ديدار پيامبر نپيوسته اند، و حجّت از ايشان غائب است، ولى ايشان به نوشته اى(كتاب هاي روايات معصومين) ايمان آورده اند.

من لا يحضره الفقيه ، شيخ صدوق(381 هق ) ، ج 4 ، ص 366 .

برادران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلّم در آخرالزمان:

ِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلّم ذَاتَ يَوْمٍ وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ اللَّهُمَّ لَقِّنِي إِخْوَانِي مَرَّتَيْنِ فَقَالَ مَنْ حَوْلَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ أمَا نَحْنُ إِخْوَانُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَا إِنَّكُمْ أَصْحَابِي وَ إِخْوَانِي قَوْمٌ فِي آخِرِ الزَّمَانِ آمَنُوا وَ لَمْ يَرَوْنِي لَقَدْ عَرَّفَنِيهِمُ اللَّهُ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُخْرِجَهُمْ مِنْ أَصْلَابِ آبَائِهِمْ وَ أَرْحَامِ أُمَّهَاتِهِمْ لَأَحَدُهُمْ أَشَدُّ بَقِيَّةً عَلَى دِينِهِ مِنْ خَرْطِ الْقَتَادِ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ أَوْ كَالْقَابِضِ عَلَى جَمْرِ الْغَضَا أُولَئِكَ مَصَابِيحُ الدُّجَى يُنْجِيهِمُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ فِتْنَةٍ غَبْرَاءَ مُظْلِمَة

ابو بصير و او از امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده كه پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله روزى در جمعى از اصحاب خود دو بار فرمود: خداوندا! برادران مرا به من بنمايان. اصحاب عرض كردند: يا رسول اللَّه! مگر ما برادران شما نيستيم؟ فرمود: نه! شما اصحاب من مي باشيد، برادران من مردمى در آخر الزمان هستند كه به من ايمان مى آورند، با اين كه مرا نديده اند. خداوند آنها را با نام و نام پدرانشان، پيش از آن كه از صلب پدران و رحم مادرانشان بيرون بيايند، به من شناسانده است. ثابت ماندن يكى از آنها بر دين خود، از صاف كردن درخت خاردار (قتاد) با دست در شب ظلمانى، دشوارتر است. و يا مانند كسى است كه پاره اى از آتش چوب درخت «غضا» را در دست نگاه دارد. آنها چراغهاى شب تار مي باشند، پروردگار آنان را از هر فتنه تيره و تارى نجات مي دهد.

ص: 577

بحار الأنوار ، علامه مجلسي ، ج 52 ، ص 124.

مردم آخرالزمان دقيق و متعمّق:

و يا به اين روايتي كه به دقّت و تعمّق مردم آخر الزمان اشاره دارد توجّه نمائيد:

سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام عَنِ التَّوْحِيدِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآيَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلَى قَوْلِهِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَك

از امام چهارم عليه السلام راجع به توحيد پرسش شد، فرمود: خداى عزّوجلّ دانست كه در آخر الزمان مردمى محقِّق و موشكاف آيند.از اين رو سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و آيات سوره حديد را كه آخرش «وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» است نازل فرمود، پس هر كه براى خداشناسى غير از اين جويد هلاك است.

توحيد صدوق، ص 283، باب40، باب أدنى ما يجزئ من معرفة التوحيد

رافضه در آخرالزمان:

حدّثنا الحسن بن عليّ بن محمّد بن عليّ بن موسى عن عليّ بن موسى بن جعفر عن أبيه عن جعفر بن محمّد قال: حدّثني أبي محمّد بن عليّ قال: حدّثني أبي عليّ بن الحسين قال: حدّثني أبي الحسين بن عليّ؟ قال: قال أمير المؤمنين عليه السّلام: قال لي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: رأيت ليلة أسري بي إلى السّماء قصورا من ياقوت أحمر و زبرجد أخضر و درّ و مرجان و عقيقا، بلاطها المسك الأذفر و ترابها الزّعفران، و فاكهة و نخل و رمّان، و حور و خيرات حسان، و أنهار من لبن و أنهار من عسل تجري على الدّرّ و الجوهر،و قباب على حافّتي تلك، و غرف و خيام و خدم و ولدان، و فرشها الإستبرق و السّندس و الحرير و فيها أطناب، قلت: يا حبيبي جبرئيل لمن هذا القصور و ما شأنها؟ فقال لي جبرئيل: فهذه القصور و ما فيها خلقها اللّه و حملها أضعافا مضاعفة لشيعة أخيك عليّ و خليفتك بعدك على أمّتك، و هم يدعون في آخر الزّمان باسم يوذيه غيرهم، يسمّون الرّافضة، و إنّما هو زين لهم، لأنّهم رفضوا الباطل و تمسّكوا بالحقّ، و هم السّواد الأعظم، و لشيعة ابنه الحسن من بعده، و لشيعة أخيه الحسين من بعده، و لشيعة ابنه عليّ بن الحسين من بعده، و لشيعة ابنه محمّد بن عليّ من بعده، و لشيعة ابنه جعفر بن محمّد من بعده، و لشيعة ابنه موسى ابن جعفر من بعده، و لشيعة عليّ بن موسى من بعده، و لشيعة ابنه محمّد بن عليّ من بعده، و لشيعة ابنه عليّ بن محمّد من بعده و لشيعة ابنه الحسن بن عليّ من بعده، و لشيعة ابنه محمّد المهديّ من بعده، يا محمّد فهؤلاء الأئمّة من بعدك أعلام الهدى و مصابيح الدّجى، شيعتهم جميع ولدك و محبّيهم شيعة الحقّ و موالي اللّه و موالي رسوله، رفضوا الباطل و اجتنبوه، و قصدوا الحقّ و اتّبعوه، يتولّونهم في حياتهم و يزورونهم من بعد وفاتهم، متناصرين لهم قاصدين على محبّتهم، رحمة اللّه عليه إنّه غفور رحيم .

ص: 578

از حسن بن على از حضرت على بن موسى الرضا عليه السّلام از پدرش از حضرت صادق عليه السّلام از پدرش محمد بن على از پدرش على بن الحسين از پدرش حسين بن على از امير المؤمنين عليهم السّلام حديث كند كه فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله به من فرمود: شبى كه مرا به آسمانها بردند قصرهايى ديدم كه از ياقوت سرخ و زبر جد سبز و درّ و مرجان و طلاى خالص بود، كاه گل آنها از مشك خوشبو و خاكش از زعفران، و داراى ميوه و نخل خرما و انار بود، و حوريه و زنهاى زيبا و نهرهاى شير و عسل كه بر روى درّ و جواهر مى گذشت و در كنار آن دو نهر خيمه ها و غرفه هايى بنا شده بود و در آنها خدمتكارها و پسرانى بودند، و فرشهايش از استبرق و سندس و حرير بود و طنابهايى در آنها بود؛ گفتم: اى حبيب من جبرئيل اين قصرها از آن كيست؟ و قصه آنها چيست؟ جبرئيل گفت: اين قصرها و آنچه در آن است و چندين برابر آن مخصوص شيعيان برادرت و جانشين تو پس از تو بر امّت على است، و ايشان را در آخر الزمان به نامى كه ديگران را آزار دهد بخوانند، آنها را رافضه (واگذارندگان) خوانند، در صورتى كه اين نام براى آنان زينت است، زيرا ايشان باطل را واگذارده و به حق چنگ زده اند، و سواد اعظم اينانند، و اينها مخصوص شيعيان فرزندت حسن پس از اوست، و براى شيعيان برادرش حسين پس از اوست، و براى شيعيان فرزندش على بن الحسين بعد از اوست، و براى شيعيان فرزندش محمد بن على پس از اوست، و مخصوص شيعيان فرزندش جعفر بن محمد پس از اوست، و براى شيعيان فرزندش على بن الحسين بعد از اوست، و براى شيعيان فرزندش محمد بن على بعد از او؛ و براى شيعيان فرزندش حسن بن على پس از او، و براى شيعيان فرزندش محمد المهدى پس از اوست. اى محمد اينان امامان پس از تو نشانه هاى هدايت و چراغهاى روشن در تاريكى ها هستند، شيعيانشان تمامى فرزندان تو هستند، و دوستداران آنها پيروان حق و دوستان خدا و رسولند، كه باطل را واگذارده و از آن دورى كرده اند، و آهنگ حق نموده و از آن پيروى كرده اند، آنها را در زمان زندگى شان دوست داشته و پس از مرگشان زيارت كنند، در صدد يارى آنهايند و به دوستى آنها اعتماد كنند، رحمت خدا بر ايشان باد زيرا او آمرزنده و مهربان است.

ص: 579

دلائل الامامة ، محمد بن جرير الطبري ( الشيعي) ، ص 476.

البته بايد توجه داشت كه بايد اين گونه روايات مشوّقي براي شيعياني باشد كه در زمان غيبت امام زمانشان اعمال و كردارشان كاملاً مطابق و منطبق با دستورات اهل بيت عليهم السلام بوده و مطيع اوامر آن بزرگواران هستند و خداي ناكرده مبادا اين گونه روايات موجب عجب و غرور آنها گردد.

رواياتي در مذمّت مردم آخرالزمان:

از سوي ديگر روايات فراواني در نكوهش «گروهي» از مردم آخر الزمان وارد شده كه طبعاً آنها كساني هستند كه تابع و عامل به روايات اهل بيت معصومين عليهم السلام نيستند مانند اين روايات:

مسجد نشينان دنيا دوست:

وَ قَالَ صلي الله عليه و آله و سلّم يَأْتِي فِي آخِرِ الزَّمَانِ نَاسٌ مِنْ أُمَّتِي يَأْتُونَ الْمَسَاجِدَ يَقْعُدُونَ فِيهَا حَلَقاً ذِكْرُهُمُ الدُّنْيَا وَ حُبُّ الدُّنْيَا لَا تُجَالِسُوهُمْ فَلَيْسَ لِلَّهِ بِهِمْ حَاجَة

در آخرالزمان مردمي مي آيند كه در مساجد حلقه وار مي نشينند و از دنيا و علايق آن سخن مي گويند با اينان همنشين مشو كه خداوند را به اينان حاجتي نيست.

بحار الأنوار ، علامه مجلسي ، ج 22 ، ص 454 به بعد.

سه ابتلاء براي مردم آخرالزمان:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلّم سَيَأْتِي زَمَانٌ عَلَى أُمَّتِي يَفِرُّونَ مِنَ الْعُلَمَاءِ كَمَا يَفِرُّ الْغَنَمُ عَنِ الذِّئْبِ فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ ابْتَلَاهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِثَلَاثَةِ أَشْيَاءَ الْأَوَّلُ يَرْفَعُ الْبَرَكَةَ مِنْ أَمْوَالِهِمْ وَ الثَّانِي سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً جَائِراً وَ الثَّالِثُ يَخْرُجُونَ مِنَ الدُّنْيَا بِلَا إِيمَانٍ

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به زودى زمانى براى مردم فرا رسد كه از دانشمندان فرار مى كنند چنانچه گوسفند از گرگ مى گريزد. در آن صورت خداوند آنان را به سه چيزمبتلا مى كند: اول: بركت را از اموالشان بر مى دارد. دوم: سلطانى ستمگر بر آنان مسلط مى گرداند. سوم: بدون ايمان از دنيا مى روند.

ص: 580

دينداري در آخرالزمان:

عَنْ أَنَسٍ عَنِ النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله و سلّم أَنَّهُ قَالَ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ مِنْهُمْ عَلَى دِينِهِ كَالْقَابِضِ عَلَى الْجَمْرَةِ

اى پسر مسعود زمانى بر مردم بيايد كه صبركننده ى بر دينش مانند كسى است كه آتش در دست خود بگيرد

بحار الأنوار ، علامه مجلسي ، ج 22 ، ص 454 به بعد.

فرار از اين گروه مردم:

وَ قَالَ صلي الله عليه و آله و سلّم يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ أُمَرَاؤُهُمْ يَكُونُونَ عَلَى الْجَوْرِ وَ عُلَمَاؤُهُمْ عَلَى الطَّمَعِ وَ عُبَّادُهُمْ عَلَى الرِّيَاءِ وَ تُجَّارُهُمْ عَلَى أَكْلِ الرِّبَا وَ نِسَاؤُهُمْ عَلَى زِينَةِ الدُّنْيَا وَ غِلْمَانُهُمْ فِي التَّزْوِيجِ فَعِنْدَ ذَلِكَ كَسَادُ أُمَّتِي كَكَسَادِ الْأَسْوَاقِ وَ لَيْسَ فِيهَا مُسْتَقِيمٌ الْأَمْوَاتُ آيِسُونَ فِي قُبُورِهِمْ مِنْ خَيْرِهِمْ- وَ لَا يَعِيشُونَ الْأَخْيَارُ فِيهِمْ فَعِنْدَ ذَلِكَ الزَّمَانِ الْهَرَبُ خَيْرٌ مِنَ الْقِيَامِ.

فرمود: زمانى بر امّت من فرا رسد كه اميرانشان ستمگرند و دانشمندانشان حريصند و عبادت كنندگانشان، رياكارند و تاجرانشان رباخوارند و زنانشان به فكر زينت و آرايشند و پسرانشان به فكر ازدواجند. در اين هنگام كساد امّت من همچون كساد بازارهاست و رواجى ندارد. مردگان داخل قبرها از خير آنان نااميدند و نيكان بين آنان زندگى نمى كنند، در اين زمان فرار بهتر از اقامت است.

بحار الأنوار ، علامه مجلسي ، ج 22 ، ص 454 به بعد.

به صورت آدمي و قلوب شياطين:

يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ وُجُوهُهُمْ وُجُوهُ الْآدَمِيِّينَ وَ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّيَاطِينِ كَأَمْثَالِ الذُّبَابِ الضِّرَارِ- سَفَّاكُونَ لِلدِّمَاءِ لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ إِنْ تَابَعْتَهُمُ ارْتَابُوكَ وَ إِنْ حَدَّثْتَهُمْ كَذَّبُوكَ وَ إِنْ تَوَارَيْتَ عَنْهُمُ اغْتَابُوكَ السُّنَّةُ فِيهِمْ بِدْعَةٌ وَ الْبِدْعَةُ فِيهِمْ سُنَّةٌ- وَ الْحَلِيمُ بَيْنَهُمْ غَادِرٌ وَ الْغَادِرُ بَيْنَهُمْ حَلِيمٌ وَ الْمُؤْمِنُ فِيمَا بَيْنَهُمْ مُسْتَضْعَفٌ وَ الْفَاسِقُ فِيمَا بَيْنَهُمْ مُشَرَّفٌ صِبْيَانُهُمْ عَارِمٌ وَ نِسَاؤُهُمْ شَاطِرٌ وَ شَيْخُهُمْ لَا يَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَا يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ الِالْتِجَاءُ إِلَيْهِمْ خِزْيٌ وَ الِاعْتِدَادُ بِهِمْ ذُلٌّ وَ طَلَبُ مَا فِي أَيْدِيهِمْ فَقْرٌ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَحْرِمُهُمُ اللَّهُ قَطْرَ السَّمَاءِ فِي أَوَانِهِ وَ يُنْزِلُهُ فِي غَيْرِ أَوَانِهِ- يُسَلِّطُ عَلَيْهِمْ شِرَارَهُمْ فَيَسُومُونَهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَهُمْ فَيَدْعُو خِيَارُهُمْ فَلَا يُسْتَجَابُ لَهُم .

ص: 581

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: زمانى براى مردم فرا رسد كه صورتهاشان به شكل آدمى است و قلبهاشان قلبهاى شيطانى است همچون گرگهاى گرسنه خونريزند، از كارهاى منكر كه انجام داده اند دست برنمى دارند اگر از آنان پيروى كنى تو را متّهم سازند و اگر با آنان سخن گويى تو را تكذيب كنند و اگر از آنان غائب شوى تو را غيبت كنند.

سنّت در ميان آنان بدعت است و بدعت، سنّت. صبور و حليم نزد ايشان حيله گر و خائن است و خائن نزد ايشان حليم و صبور، مؤمن در ميان آنان مستضعف است و بدكار، بلند مرتبه، كودكانشان شرورند و زنانشان خبيث و بدجنس و پيرشان امر به معروف و نهى از منكر نمى كند.

پناه بردن به آنان خوارى است و تكيه كردن به آنان ذلت و زارى است. و طلب كردن از آنچه در دستانشان است فقر و نادارى است. به همين جهت، خداوند بارش آسمان را در زمان مناسب بر ايشان حرام كرده و در زمان غير مناسب باران مى بارد و بدترينشان را بر ايشان مسلّط گرداند تا عذابى سخت بر آنان وارد سازند، پسرانشان را مى كشند و زنانشان را زنده نگه مى دارند، خوبانشان دعا مى كنند اما مستجاب نمى شود .

بحار الأنوار ، علامة مجلسي ،ج 22 ، ص 454 به بعد.

ابتلاء به چهار خصلت:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلّم يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ بُطُونُهُمْ آلِهَتُهُمْ وَ نِسَاؤُهُمْ قِبْلَتُهُمْ وَ دَنَانِيرُهُمْ دِينُهُمْ وَ شَرَفُهُمْ مَتَاعُهُمْ لَا يَبْقَى مِنَ الْإِيمَانِ إِلَّا اسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ لَا مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا دَرْسُهُ- مَسَاجِدُهُمْ مَعْمُورَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ خَرَابٌ عَنِ الْهُدَى عُلَمَاؤُهُمْ أَشَرُّ خَلْقِ اللَّهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ حِينَئِذٍ ابْتَلَاهُمُ اللَّهُ بِأَرْبَعِ خِصَالٍ جَوْرٍ مِنَ السُّلْطَانِ وَ قَحْطٍ مِنَ الزَّمَانِ وَ ظُلْمٍ مِنَ الْوُلَاةِ وَ الْحُكَّامِ. فَتَعَجَّبَ الصَّحَابَةُ وَ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ يَعْبُدُونَ الْأَصْنَامَ قَالَ نَعَمْ كُلُّ دِرْهَمٍ عِنْدَهُمْ صَنَم .

ص: 582

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: زمانى براى مردم فرا رسد كه شكمهاشان خدايانشان است و زنانشان، قبله آنان و دينارهايشان، دينشان و شرف و افتخارشان، كالاهايشان است از ايمان فقط نامى و از اسلام تنها نشانى و از قرآن فقط درسى باقى مى ماند.

ساختمان مساجدشان آباد و قلبهايشان از هدايت خراب و ويران است. دانشمندانشان بدترين مردمان روى زمينند. در اين هنگام خداوند آنان را به چهار خصلت آزمايش و مبتلا مى كند، ستم سلطان و قحطى دوران و ظلم واليان و حكمرانان و قاضيان.

پس صحابه تعجّب كردند و گفتند: اى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله! آيا آنان بتها را مى پرستند فرمود: آرى، هر درهمى نزد آنان بتى است.

بحار الأنوار ، علامه مجلسي ، ج 22 ، ص 454 به بعد.

زنان آخرالزمان:

و در رابطه با (برخي) زنان آخر الزمان داريم كه :

َ رَوَى الْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ يَظْهَرُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ وَ اقْتِرَابِ السَّاعَةِ وَ هُوَ شَرُّ الْأَزْمِنَةِ نِسْوَةٌ كَاشِفَاتٌ عَارِيَاتٌ مُتَبَرِّجَاتٌ مِنَ الدِّينِ دَاخِلَاتٌ فِي الْفِتَنِ مَائِلَاتٌ إِلَى الشَّهَوَاتِ مُسْرِعَاتٌ إِلَى اللَّذَّاتِ مُسْتَحِلَّاتٌ لِلْمُحَرَّمَاتِ فِي جَهَنَّمَ خَالِدَاتٌ

اصبغ بن نباته گويد: از امير مؤمنان عليه السّلام شنيدم كه ميفرمود: در آخر الزّمان (نزديك به قيامت) زنانى ظاهر شوند: بى حجابان برهنگان، خود آراستگان براى غير شوهران، رها كردگان آئين، داخل شدگان در آشوبها قائلان به شهوات و مسائل جنسى، شتاب كنندگان به سوى لذّات و خوشگذرانى ها، حلال شمارندگان محرّمات الهى، و واردشوندگان در دوزخ.

من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق(381 هق )، ج 3، ص 391.

معصيت و نسبت دادن آن به خداوند:

ص: 583

رُوِيَ عَنْ جَابِرْ عَنْ النَّبي صلَّى اللهُ عَلَيهِ وَآلِهِ أنَّه قَالَ : يَكُونُ في آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ يَعمَلوُنَ بِالمَعَاصي ثُمَّ يَقُولُونَ : اللهُ قدَّرَهَا عَلَينَا ، اَلرَّادُّ عَلَيهِمْ يَوْمَئِذٍ كَالشَّاهِرِ سَيْفَهُ فِي سَبيلِ الله .

جابر از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم روايت نموده: در آخرالزمان مردماني خواهند آمند كه مرتكب معصيت خواهند شد و بعد از آن خواهند گفت: اين خواست و تقدير خداوند بوده كه ما مرتكب گناه گرديم. در آن روزگار كسي كه بر عليه اين گروه شمشير كشيده و به قيام برخيزد در حقيقت در راه خداوند به قيام بر خواسته است.

رسائل المرتضى ، سيّد مرتضى(436 هق ) ، ج 2، ص 242 .

فرزندان آخر الزمان:

رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله و سلّم أَنَّهُ نَظَرَ إِلَى بَعْضِ الْأَطْفَالِ فَقَالَ وَيْلٌ لِأَوْلَادِ آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ آبَائِهِمْ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ آبَائِهِمُ الْمُشْرِكِينَ فَقَالَ لَا مِنْ آبَائِهِمُ الْمُؤْمِنِينَ لَا يُعَلِّمُونَهُمْ شَيْئاً مِنَ الْفَرَائِضِ وَ إِذَا تَعَلَّمُوا أَوْلَادُهُمْ مَنَعُوهُمْ- وَ رَضُوا عَنْهُمْ بِعَرَضٍ يَسِيرٍ مِنَ الدُّنْيَا فَأَنَا مِنْهُمْ بَرِي ءٌ وَ هُمْ مِنِّي بِرَاءٌ

رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم به بعضى از كودكان نظر كرد و فرمود: واى بر فرزندان آخر زمان از روش پدرانشان. عرض شد يا رسول اللَّه از پدران مشرك آنها؟ فرمود نه، از پدران مسلمانشان كه چيزى از فرائض دينى را به آنها ياد نميدهند، و اگر فرزندان، خود از پى فراگيرى بروند منعشان ميكنند و تنها از اين خشنودند كه آنها در آمد مالى داشته باشند هر چند ناچيز باشد. سپس فرمود: من از اين پدران برى و بيزارم و آنان نيز از من بيزارند.

ص: 584

جامع أحاديث الشيعة - السيد البروجردي - ج 21 ص 408

اوضاع و احوال مردم در آخر الزمان:

عن عبد الله بن عباس قال : حججنا مع رسول الله صلى الله عليه وآله حجة الوداع فأخذ باب الكعبة ثم أقبل علينا بوجهه فقال : ألا أخبركم بأشراط الساعة ؟ - وكان أدنى الناس منه يومئذ سلمان رضي الله عنه - فقال : بلى يا رسول الله ، فقال : إن من أشراط القيامة إضاعة الصلاة ، واتباع الشهوات ، والميل مع الأهواء وتعظيم المال ، وبيع الدين بالدنيا ، فعندها يذاب قلب المؤمن وجوفه كما يذوب الملح في الماء مما يرى من المنكر فلا يستطيع أن يغيره . قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ قال : إي والذي نفسي بيده . يا سلمان إن عندها امراء جورة ، ووزراء فسقة ، وعرفاء ظلمة ، وامناء خونة ، فقال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ قال : إي والذي نفسي بيده . يا سلمان إن عندها يكون المنكر معروفا ، والمعروف منكرا ، وائتمن الخائن ويخون الأمين ، ويصدق الكاذب ، ويكذب الصادق ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ قال : إي والذي نفسي بيده . يا سلمان فعندها إمارة النساء ، ومشاورة الإماء ، وقعود الصبيان على المنابر ، ويكون الكذب طرفا ، والزكاة مغرما ، والفيئ مغنما ، ويجفو الرجل والديه ، و يبر صديقه ، ويطلع الكوكب المذنب ، قال ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ قال : أي والذي نفسي بيده . يا سلمان وعندها تشارك المرأة زوجها في التجارة ، ويكون المطر قيظا ، و يغيظ الكرام غيظا ، ويحتقر الرجل المعسر ، فعندها يقارب الأسواق إذا قال هذا : لم أبع شيئا وقال هذا : لم أربح شيئا فلا ترى إلا ذاما لله ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ قال : إي والذي نفسي بيده . يا سلمان فعندها يليهم أقوام إن تكلموا قتلوهم ، وإن سكتوا استباحوهم ليستأثروا بفيئهم ، وليطؤون حرمتهم ، وليسفكن دماءهم ، ولتملأن قلوبهم رعبا ، فلا تراهم إلا وجلين خائفين مرعوبين مرهوبين ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ قال إي والذي نفسي بيده . يا سلمان : إن عندها يؤتى بشئ من المشرق وشئ من المغرب يلون أمتي فالويل لضعفاء أمتي منهم ، والويل لهم من الله ، لا يرحمون صغيرا ، ولا يوقرون كبيرا ولا يتجاوزون عن مسئ ، أخبارهم خناء ، جثتهم جثة الآدميين وقلوبهم قلوب الشياطين ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ قال : إي والذي نفسي بيده . يا سلمان ، وعندها تكتفي الرجال بالرجال ، والنساء بالنساء ، ويغار على الغلمان كما يغار على الجارية في بيت أهلها ، ويشبه الرجال بالنساء ، والنساء بالرجال ، ويركبن ذوات الفروج السروج فعليهن من أمتي لعنة الله ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ فقال صلى الله عليه وآله : إي والذي نفسي بيده . يا سلمان إن عندها تزخرف المساجد كما تزخرف البيع والكنائس ، و يحلى المصاحف ، وتطول المنارات ، وتكثر الصفوف بقلوب متباغضة وألسن مختلفة ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ قال صلى الله عليه وآله : إي والذي نفسي بيده . وعندها تحلى ذكور أمتي بالذهب ، ويلبسون الحرير والديباج ، ويتخذون جلود النمور صفافا ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ قال صلى الله عليه وآله : إي والذي نفسي بيده . يا سلمان وعندها يظهر الربا ، ويتعاملون بالغيبة والرشاء ،ويوضع الدين ، و ترفع الدنيا ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ فقال صلى الله عليه وآله : إي والذي نفسي بيده . يا سلمان وعندها يكثر الطلاق ، فلا يقام لله حد ، ولن يضر الله شيئا ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ قال صلى الله عليه وآله : إي والذي نفسي بيده . يا سلمان وعندها تظهر القينات والمعازف ، ويليهم أشرار أمتي ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ قال صلى الله عليه وآله : إي والذي نفسي بيده . يا سلمان وعندها تحج أغنياء أمتي للنزهة ، وتحج أوساطها للتجارة ، وتحج فقراؤهم للرياء والسمعة ، فعندها يكون أقوام يتعلمون القرآن لغير الله ، ويتخذونه مزامير ، ويكون أقوام يتفقهون لغير الله ، ويكثر أولاد الزنا ، ويتغنون بالقرآن ، ويتهافتون بالدنيا ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ قال صلى الله عليه وآله : إي والذي نفسي بيده . يا سلمان ذاك إذا انتهكت المحارم ، واكتسبت المآثم ، وسلط الأشرار على الأخيار ، ويفشو الكذب ، وتظهر اللجاجة ، ويفشو الحاجة ، ويتباهون في اللباس ويمطرون في غير أوان المطر ، ويستحسنون الكوبة والمعازف ، وينكرون الامر بالمعروف والنهي عن المنكر ، حتى يكون المؤمن في ذلك الزمان أذل من الأمة ، ويظهر قراؤهم وعبادهم فيما بينهم التلاوم ، فأولئك يدعون في ملكوت السماوات : الأرجاس والأنجاس ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ فقال صلى الله عليه وآله : إي والذي نفسي بيده . يا سلمان فعندها لا يخشى الغني إلا الفقر حتى أن السائل ليسأل فيما بين الجمعتين لا يصيب أحدا يضع في يده شيئا ، قال سلمان : وإن هذا لكائن يا رسول الله ؟ قال صلى الله عليه وآله ، إي والذي نفسي بيده . يا سلمان عندها يتكلم الرويبضة ، فقال : وما الرويبضة يا رسول الله فداك أبي وأمي ؟ قال صلى الله عليه وآله : يتكلم في أمر العامة من لم يكن يتكلم ، فلم يلبثوا إلا قليلا حتى تخور الأرض خورة ، فلا يظن كل قوم إلا أنها خارت في ناحيتهم فيمكثون ما شاء الله ثم ينكتون في مكثهم فتلقي لهم الأرض أفلاذ كبدها - قال : ذهب وفضة - ثم أومأ بيده إلى الأساطين فقال : مثل هذا ، فيومئذ لا ينفع ذهب ولا فضة.

ص: 585

از عبد اللَّه بن عباس نقل شده كه گفت: با رسول خدا به زيارت حج رفتيم، همان حجى كه بعد از آن رسول خدا (ص) از دنيا رفت، و يا به عبارت ديگر حجة الوداع- رسول خدا (ص) در كعبه را گرفت و سپس روى نازنين خود را به طرف ما كرد و فرمود: مى خواهيد شما را خبر دهم از علامات قيامت؟

و در آن روز سلمان رضى اللَّه عنه از هر كس ديگر به آن جناب نزديك تر بود، لذا او در پاسخ رسول خدا (ص) عرضه داشت: بله يا رسول اللَّه، حضرت فرمود: يكى از علامت هاى برپائي قيامت اين است كه نماز ضايع مى شود- يعنى از ميان مسلمين مى رود و از شهوات پيروى مى شود و مردم به سوى هواها ميل مى كنند، مال مقامى عظيم پيدا مى كند و مردم آن را تعظيم مى كنند، دين به دنيا فروخته مى شود، در آن زمان است كه دل افراد با ايمان در جوفشان، براى منكرات بسيارى كه مى بينند و نمى توانند آن را تغيير دهند آب مى شود آن چنان كه نمك در آب حل مى گردد. سلمان با تعجب عرضه داشت: يا رسول اللَّه: به راستى چنين روزى خواهد رسيد؟

فرمود: آرى، به آن خدايى كه جانم به دست او است، اى سلمان در آن هنگام سرپرستى و ولايت مسلمانان را امراى جور به دست مى گيرند امرايى كه وزرايى فاسق و سرشناسانى ستمگر و امنايى خائن دارند.

سلمان پرسيد: براستى چنين وضعى پيش خواهد آمد يا رسول اللَّه؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است اى سلمان در اين موقع منكر، معروف، و معروف، منكر مى شود، خائن امين قلمداد مى گردد و امين خيانت مى كند، دروغگو تصديق مى شود و راستگو تكذيب مى گردد.

ص: 586

سلمان با حالت تعجب پرسيد: يا رسول اللَّه به راستى چنين چيزى خواهد شد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است اى سلمان در آن روزگار زنان به امارت مى رسند و كنيزان طرف مشورت قرار مى گيرند و كودكان بر فراز منبر مى روند و دروغ نوعى زرنگى و زكات خسارت، و خوردن بيت المال نوعى غنيمت شمرده شود، مرد به پدر و مادرش جفا ولى به دوستش نيكى مى نمايد و ستاره دنباله دار طلوع مى كند.

سلمان باز پرسيد: يا رسول اللَّه آيا چنين چيزى خواهد شد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است اى سلمان! در اين موقع زن با شوهرش در تجارت شركت كند و باران در فصلش نيامده بلكه در گرماى تابستان مى بارد و افراد كريم سخت خشمگين مى گردند، مرد فقير تحقير مى شود، در اين هنگام بازارها به هم نزديك مى شوند وقتى يكى مى گويد:" من چيزى نفروختم" و آن ديگرى مى گويد:" من سودى نبرده ام" طورى مى گويند كه هر شنونده مى فهمد دارد به خدا بد و بيراه مى گويد.

سلمان پرسيد: آيا حتما چنين وضعى خواهد شد يا رسول اللَّه؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است، اى سلمان در اين هنگام اقوامى بر آنان مسلط مى شوند كه اگر لب بجنبانند كشته مى شوند و اگر چيزى نگويند دشمنان همه چيزشان را مباح و براى خود حلال مى كنند تا با بيت المالشان كيسه هاى خود را پر كنند و به ناموسشان تجاوز نموده، خونشان را بريزند و دلهاشان را پر از وحشت و رعب كنند و در آن روز مؤمنين را جز در حال ترس و وحشت و رعب و رهبت نمى بينى.

ص: 587

سلمان عرضه داشت: يا رسول اللَّه آيا چنين روزگارى بر مؤمنين خواهد گذشت؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است اى سلمان در اين هنگام چيزى از مشرق مى آورند و چيزى از مغرب تا امت اسلام را سرپرستى كنند، در آن روز واى به حال ناتوانان امت من، از شر شرقى و غربى ها و واى به حال آن شرقيان و غربيان از عذاب خدا، آرى نه صغيرى را رحم مى كنند و نه پاس حرمت كبيرى را دارند و نه از هيچ مقصرى عفو مى كنند، اخبارشان همه فحش و ناسزا است، جثه آنان جثه و بدن آدميان است ولى دلهاشان دلهاى شياطين.

سلمان عرضه داشت: يا رسول اللَّه آيا چنين روزى خواهد رسيد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است اى سلمان، در اين هنگام مردان به مردان اكتفاء مى كنند و زنان به زنان و همانطورى كه پدر و اهل خانواده نسبت به دختر غيرت به خرج مى دهند نسبت به پسر نيز غيرت به خرج مى دهند، مردان به زنان شبيه مى شوند و زنان به مردان و زنان بر مركب ها سوار مى شوند كه از طرف امت من لعنت خدا بر آنان باد.

سلمان از در تعجب پرسيد: يا رسول اللَّه آيا چنين وضعى پيش مى آيد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است اى سلمان، در اين هنگام مساجد طلا كارى و زينت مى شود آن چنان كه كليساها و معبد يهوديان زينت مى شود، قرآنها به زيور آلات آرايش و مغازه ها بلند وصف ها طولانى مى شود اما با دلهايى كه نسبت به هم خشمگين است و زبان هايى كه هر يك براى خود منطقى دارد.

ص: 588

سلمان پرسيد: يا رسول اللَّه آيا اين وضع پيش مى آيد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است، در آن روز مردان و پسران امت من با طلا خود را مى آرايند و حرير و ديبا مى پوشند و پوست پلنگ كالاى خريد و فروش مى گردد.

سلمان پرسيد: يا رسول اللَّه آيا اين نيز واقع خواهد شد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است، اى سلمان در آن روز ربا همه جا را مى گيرد و يك عمل آشكار مى شود و معاملات با غيبت و رشوه انجام مى شود و دين خوار و دنيا بلند مرتبه مى شود.

سلمان گفت: يا رسول اللَّه آيا اين نيز واقع خواهد شد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است اى سلمان در اين هنگام طلاق زياد مى شود و هيچ حدى جارى نمى گردد و البته خداى تعالى از اين بابت هرگز متضرر نمى شود.

سلمان عرضه داشت: يا رسول اللَّه آيا اين نيز واقع خواهد شد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است اى سلمان در اين زمان كنيزان آوازه خوان و نوازنده پيدا مى شوند و اشرار امت من بر امت، ولايت و حكومت مى كند.

سلمان پرسيد: يا رسول اللَّه آيا چنين وضعى خواهد شد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است اى سلمان در اين موقع اغنياى امت من صرفا به منظور گردش و تفريح به حج مى روند و طبقه متوسط براى تجارت و فقرا به منظور خودنمايى و ريا حج مى روند، در اين هنگام است كه اقوامى قرآن را براى غير خدا مى آموزند و آن را نوعى مزمار و آلت موسيقى اتخاذ مى كنند، اقوامى ديگر به تعلم فقه اسلامى مى پردازند اما براى غير خدا در آن روزگار زنا زادگان زياد مى شوند با قرآن آوازه خوانى مى كنند و بر سر دنيا سر و دست مى شكنند.

ص: 589

سلمان عرضه داشت: يا رسول اللَّه آيا چنين وضعى خواهد شد؟ فرمود: آرى به خدايى سوگند كه جانم به دست او است اى سلمان اين وقتى است كه حرمت ها و قرق ها شكسته شود و مردم عالما و عامدا در پى ارتكاب گناه باشند و اشرار بر اخيار مسلط شوند، دروغ فاش و بى پرده و لجاجت ها ظاهر گردد و فقرا فقر خود را علنى كنند، مردم در لباس به يكديگر مباهات كنند و باران در غير فصل ببارد و مردم شطرنج و نرد و موسيقى را كارى پسنديده بشمارند و در مقابل امر به معروف و نهى از منكر را عملى نكوهيده بدانند تا آنجا كه يك فرد با ايمان ذليل ترين و منفورترين فرد امت شود و قاريان عابدان را ملامت كنند و عابدان قاريان را اين مردمند كه در ملكوت آسمانها رجس و نجس ناميده مى شوند.

سلمان از در تعجب پرسيد: يا رسول اللَّه آيا چنين وضعى پيش مى آيد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است اى سلمان در اين هنگام است كه توانگر هيچ دلواپسى جز فقير شدن ندارد، حتى يك سائل در طول يك هفته يعنى بين دو جمعه سؤال مى كند و احدى نيست كه چيزى در دست او بگذارد.

سلمان باز پرسيد: يا رسول اللَّه آيا چنين روزگارى خواهد رسيد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم در دست او است اى سلمان در اين زمان رويبضة تكلم مى كنند، پرسيد: يا رسول اللَّه پدر و مادرم فداى تو، رويبضه چيست؟ فرمود: چيزى و كسى به سخن در مى آيد و در امور عامه سخن مى گويد كه هرگز سخن نمى گفت، در اين هنگام است كه مردم، ديگر زياد زنده نمى مانند ناگهان زمين نعره اى مى كشد و هر قومى چنين مى پندارد كه زمين تنها در ناحيه او نعره كشيد بعد تا هر زمانى كه خدا بخواهد هم چنان مى مانند و سپس واژگونه مى شوند و زمين هر چه در دل دارد بيرون مى ريزد- و خود آن جناب فرمود: يعنى طلا و نقره را- آن گاه با دست خود به ستونهايى كه در آنجا بود اشاره نموده و فرمود مثل اين، ولى در آن روز ديگر نه طلايى فائده دارد و نه نقره اى.

ص: 590

بحار الأنوار ، علامه مجلسي ، ج 6 ، ص 309 .

با اينكه در زمان امام صادق امام زمان عليهما السلام متولد نشده بودند ، چطور ايشان فرموده اند به امام زمان سلام كنيد ؟

با اينكه در زمان امام صادق امام زمان عليهما السلام متولد نشده بودند ، چطور ايشان فرموده اند به امام زمان سلام كنيد ؟

پاسخ:

اولا: معناي سلام دعا براي سلامت است ودعا هم براي شخص موجود ممكن است هم كسي كه موجود نيست . در ابتدا بايد معني سلام مشخص شود . سلام همان طور كه در كتب لغت وتفسير اهل سنت نيز موجود است به معني دعاي براي سلامت به كار مي رود :

معنى السلام هو الدعاء بالسلامة

الإيضاح في علوم البلاغة ج1/ص347

معناي سلام دعاي براي سلامت است.

شبيه همين عبارت در كتابهاي زير آمده است:

التفسير الكبير ج21/ص202- الكشاف ج3/ص29- روح المعاني ج12/ص94- زاد المسير ج9/ص194- فتح الباري ج11/ص13

پس وقتي به كسي سلام مي كني براي وي دعاي به سلام كرده اي . وبراي دعا كردن براي شخص موجود بودن وي شرط نيست . در بسياري روايات اهل سنت آمده است كه رسول خدا براي كساني كه درآن زمان موجود نبوده انددعاكرده اند :

11691 حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا حسن قال سمعت عبد الله بن لهيعة قال ثنا دراج أبو السمح ان أبا الهيثم حدثه عن أبي سعيد الخدري عن رسول الله صلى الله عليه وسلم ان رجلا قال له يا رسول الله طوبى لمن رآك وآمن بك قال طوبى لمن رآني وآمن بي ثم طوبى ثم طوبى ثم طوبى لمن آمن بي ولم يرني قال له رجل وما طوبى قال شجرة في الجنة مسيرة مائة عام ثياب أهل الجنة تخرج من أكمامها

ص: 591

مسند أحمد بن حنبل ج3/ص71

شخصي به رسول خدا عرض كرد درخت بهشتي طوبي براي كسي باشد كه تو را ديده و به تو ايمان آورده است (طوبي اصطلاحي در دعاست).حضرت فرمودند درخت بهشتي براي كسي باشد كه من را ديده وايمان آورده است . ودرخت بهشتي ودرخت بهشتي ودرخت بهشتي ودرخت بهشتي ودرخت بهشتي ودرخت بهشتي ودرخت بهشتي براي كسي باشد كه به من ايمان آورده ولي من را نديده است . شخصي به حضرت عرض كرد طوبي چيست . فرمودند درختي است در بهست كه طولش به اندازه هزار ماه راه است كه لباس بهشتيان از شاخه هاي ان بيرون مي آيد.

اين روايت در المستدرك على الصحيحين ج4/ص96 - صحيح ابن حبان ج16/ص213- مسند أبي يعلى ج2/ص519 و چندين كتاب ديگر آمده است ودر بسياري از آنها اين روايت را صحيح دانسته اند.

ثانيا: در روايات مورد بحث – كه در اول سوال يك گذشت- ،سوال چنين است كه در زمان حضرت ولي عصر چطور به ايشان سلام مي كنند ، حضرت پاسخ دادند مي گويي السلام عليك يابقية الله كه معني آن چنين است: اگر زمان او را درك كردي چنين مي گويي ؛

اما علاوه بر اين مطلب ، ما براي دفع شبهه از زياراتي كه براي امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف قبل از تولد ايشان ذكر شده است چنين پاسخ مي گوييم كه :

ثالثا: تمامي مردم قبل از تولد در اين عالم ، وجود روحاني داشته و درك وفهم دارند اهل سنت در ذيل آيه شريفه :

وَإذ أخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَأشهَدَهُم عَلَي أنفُسِهِم ألَستُ بِرَبِّكُم قَالُوا بَلَي (سوره أعراف آيه 172)

ص: 592

وهنگامي كه پروردگارت از فرزندان آدم ذريه ايشان را گرفت(خلق كرد) وايشان را شاهد بر خودشان گرفت(از خودشان اقرار گرفت) كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ همگي گفتند آري

به اين مطلب اقرار كرده اند .اگر چه رواياتي كه ايشان در اين زمينه آورده اند در بعضي جهات با نظر شيعه منافات دارد اما اصل وجود در عالم ذر را اثبات مي نمايد :

11190 أنا قتيبة بن سعيد عن مالك عن زيد بن أبي أنيسة عن عبد الحميد بن عبد الرحمن بن زيد عن مسلم بن يسار الجهني أن عمر بن الخطاب سئل عن هذه الآية وإذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم وأشهدهم على أنفسهم ألست بربكم قالوا بلى شهدنا أن تقولوا يوم القيامة إنا كنا عن هذا غافلين فقال عمر سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يسأل عنها فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم إن الله عز وجل خلق آدم فمسح ظهره بيمينه فاستخرج منه ذرية فقال خلقت هؤلاء للجنة وبعمل أهل الجنة يعملون ثم مسح ظهره فاستخرج منه ذرية فقال خلقت هؤلاء للنار وبعمل أهل النار يعملون ...

سنن النسائي الكبرى ج6/ص347

از عمر بن خطاب در مورد اين آيه سوال شد...پس عمر گفت از رسول خدا شنيدم كه در اين زمينه از وي سوال شد پس فرمود خداوند عز وجل آدم را خلق كرد پس دست راست خود رابر پشت وي كشيد پس از آن ذريه او را خارج كرد . پس گفت آنها را براي بهشت خلق كردم وايشان عمل اهل بهشت را (كارهاي نيك را ) انجام خواهند داد . سپس دوباره بر پشت وي دستي كشيد پس از آن ذريه اي را خارج كرد پس گفت ايشان را براي آتش آفريده ام و ايشان كارهاي اهل آتش را(كارهاي بد را) انجام خواهند داد ...

ص: 593

جدا از روايات عام در مورد عالم ذر ، در مورد وجود نوراني رسول گرامي اسلام و ائمه اطهار عليهم السلام قبل از حضور در اين عالم در كتب شيعه وسني روايات بسياري داريم:

3609 حدثنا أبو همام الوليد بن شجاع بن الوليد البغدادي حدثنا الوليد بن مسلم عن الأوزاعي عن يحيى بن كثير عن أبي سلمة عن أبي هريرة قال قالوا يا رسول الله متى وجبت لك النبوة قال وآدم بين الروح والجسد قال أبو عيسى هذا حديث حسن صحيح غريب من حديث أبي هريرة لا نعرفه إلا من هذا الوجه

سنن الترمذي ج5/ص585

از رسول خدا سوال كردند كه چه زماني شما به نبوت مبعوث شديد؟ فرمودند هنگامي كه آدم در بين روح و بدن بود ( روح و بدنش از هم جدا بود) ...اين حديث نيكو و صحيحي است ...

36553 حدثنا أبو بكر قال حدثنا عفان قال حدثنا وهيب قال حدثنا خالد الحذاء عن عبد الله بن شقيق أن رجلا سأل النبي صلى الله عليه وسلم متى كنت نبيا قال كنت نبيا وآدم بين الروح والجسد

مصنف ابن أبي شيبة ج7/ص329

شخصي از رسول خدا سوال كرد كه شما از چه زماني پيغمبر بوديد ؟ فرمودند من پيغمبر بودم و حال آنكه آدم در بين روح و بدن بود ( روح و بدنش از هم جدا بود)

6 - محمد بن يحيى ، عن محمد بن أحمد ، عن محمد بن الحسين ، عن أبي سعيد العصفوري عن عمر [ و ] بن ثابت ، عن أبي حمزة قال : سمعت علي بن الحسين عليه السلام يقول : إن الله خلق محمدا وعليا وأحد عشر من ولده من نور عظمته ، فأقامهم أشباحا في ضياء نوره يعبدونه قبل خلق الخلق ، يسبحون الله ويقدسونه وهم الأئمة من ولد رسول الله صلى الله عليه وآله.

ص: 594

الكافي - الشيخ الكليني - ج 1 - ص 530 - 531

از امام سجاد عليه السلام شنيدم كه فرمودند بدرستيكه خداوند عزوجل محمد وعلي و يازده نور از ذريه او را از نور عظمتش خلق كرد پس ايشان را بصورت سايه هايي در سايه نور خودش قرار داد كه او را عبادت مي كردند قبل از آنكه مخلوقات ديگر خلق شوند.

19 - علي بن محمد ومحمد بن الحسن ، عن سهل بن زياد ، عن محمد بن الحسن بن شمون ، عن عبد الله بن عبد الرحمن الأصم ، عن كرام ( 1 ) قال : حلفت فيما بيني وبين نفسي ألا آكل طعاما بنهار أبدا حتى يقوم قائم آل محمد ، فدخلت على أبي عبد الله عليه السلام قال : فقلت له : رجل من شيعتكم جعل لله عليه ألا يأكل طعاما بنهار أبدا حتى يقوم قائم آل محمد ؟ قال : فصم إذا يا كرام ولا تصم العيدين ولا ثلاثة التشريق ولا إذا كنت مسافرا ولا مريضا فإن الحسين عليه السلام لما قتل عجت السماوات والأرض ومن عليهما والملائكة ، فقالوا : يا ربنا ائذن لنا في هلاك الخلق حتى نجدهم عن جديد الأرض بما استحلوا حرمتك ، وقتلوا صفوتك ، فأوحى الله إليهم يا ملائكتي ويا سماواتي ويا أرضي اسكنوا ، ثم كشف حجابا من الحجب فإذا خلفه محمد صلى الله عليه وآله واثنا عشر وصيا له عليهم السلام وأخذ بيد فلان القائم من بينهم ، فقال : يا ملائكتي ويا سماواتي ويا أرضي بهذا أنتصر [ لهذا ] - قالها ثلاث مرات .

الكافي - الشيخ الكليني - ج 1 - ص 534

ص: 595

از كرام نقل شده است كه گفت :قسم خوردم كه در روز غذا نخورم( روزها همه روزه باشم) تا اينكه قائم آل محمد ظهور كند .پس به نزد امام صادق عليه السلام رفتم .پس به حضرت عرض كردم كه شخصي از شيعه شما چنين نذري نموده است ؟ حضرت فرمودند پس روزه بگير با اكرام(يعني ثواب فراوان به تو داده خواهد شد) ولي روز عيدفطر وقربان روزه نگير وسه روز ايام تشريق در حج را نيز ونيز زمانيكه مسافري روزه نگير ونيز وقتي كه مريض هستي .پس بدرستيكه وقتي كه امام حسين عليه السلام در كربلا شهيد شدند زمين وآسمان وموجودات آنها وملائكه ناله كردند .پس گفتند خداوندا به ما اجازه بده تا مردم را به سبب انجام محرمات وكشتن برگزيدگان تو هلاك كنيم تا از صفحه روزگار محو شوند . پس خداوند به ايشان وحي نمود كه اي ملائكه من و اي آسمان هاي من و اي زمين من آرام باشيد سپس حجابي را از حجاب هاي خود برداشت ؛ پس در پشت ان رسول خدا ودوازده نفر از ذريه او عليهم السلام بودند واشاره نمود به يكي از ايشان كه در بين ايشان ايستاده بود پس فرمود اي ملائكه من و اي آسمانهاي من و اي زمين من ، به وسيله اين شخص ياري مي كنم (حسين را) واين مطلب را سه بار فرمود.

پس مي بينيم كه سلام كردن به مقام والاي بقيه الله الاعظم نه تنها در زمان امام صادق عليه السلام حتي قبل از بعثت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نيز ممكن بوده است.

همچنين اهل سنت در ذيل آيه شريفه "وَاسأل مَن أرسَلنَا مِن قَبلِكَ "( سوره زخرف آيه 45) روايت كرده اند كه رسول خدا فرمودند تمامي پيامبران با عهد به نبوت من و ولايت علي بن أبي طالب بعد از من مبعوث گرديدند .

ص: 596

حدثنا أبو الحسن محمد بن المظفر الحافظ قال حدثنا عبد الله بن محمد بن غزوان قال ثنا علي بن جابر قال ثنا محمد بن خالد بن عبد الله قال ثنا محمد بن فضيل قال ثنا محمد بن سوقة عن إبراهيم عن الأسود عن عبد الله قال قال النبي صلى الله عليه وسلم يا عبد الله أتاني ملك فقال يا محمد وسل من أرسلنا من قبلك من رسلنا على ما بعثوا قال قلت على ما بعثوا قال على ولايتك وولاية علي بن أبي طالب قال الحاكم تفرد به علي بن جابر عن محمد بن خالد عن محمد بن فضي ولم نكتبه الا عن بن مظفر وهو عندنا حافظ ثقة مأمون

معرفة علوم الحديث ج1/ص95

اين روايات به خوبي بيانگر وجود معنوي و روحاني ائمه اطهار عليهم السلام حتي قبل از خلقت انبيا دارد .

آيا وهابيت اعتقادي به منجي دارند ؟

آيا وهابيت اعتقادي به منجي دارند ؟

پاسخ

رويكرد وهابيت نسبت به مهدويت :

در رابطه با رويكرد وهابيت نسبت به مهدويت ، توجه شما را به اين نكته جلب مي كنم كه وهابيت و اهل سنت حدود 99 درصدشان در رابطه با مهدويت ، پنجاه _ شصت درصد با شيعه هم عقيده هستند . يعني اين ها معتقد هستند كه آقا رسول اكرم بشارت داده به وجود آقا حضرت مهدي سلام الله عليه كه آن نازنين وجود خواهد آمد و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد ؛ همان گونه كه از ظلم و ستم لبريز شده است . در اين زمينه ما اختلاف آن چناني با اهل سنت حتي با وهابيت هم نداريم . البته اگر فرصتي شد در رابطه با مهدويت نوعي و شخصي كه چه شاخصه هاي دارد سر فرصت بحث خواهيم كرد .

ص: 597

نكتۀ جالب توجه اين است كه ابن تيميه ، بزرگ تئورين وهابيت هم وقتي در برابر انبوهي از روايات در صحاح سته و حتي در صحيح بخاري و مسلم در بارۀ حضرت مهدي مواجه مي شود ، صراحتاً مي گويد :

إن الأحاديث التي يحتج بها على خروج المهدي أحاديث صحيحة ، رواها أبو داود والترمذي وأحمد وغيرهم من حديث ابن مسعود وغيره .

منهاج السنة النبوية ، ج 4 ، ص211 .

احاديثي كه مي توانيم احتجاج كنيم بر آن احاديث بر قيام حضرت مهدي ، اين احاديث صحيح هستند . اين روايات را ابو داود ، ترمذي و احمد نقل كرده اند .

خود آقاي ابن قيم ، شاگرد و ناشر افكار ابن تيميه هم در اين زمينه مفصل بحث كرده است و مي گويد احاديث مربوط به حضرت مهدي ، احاديث حسن و صحيح هستند .

جالب تر از اين ها آقاي بن باز مفتي اعظم سابق عربستان سعودي، عبارت خيلي ظريفي دارد :

أمر المهدي معلوم ، والأحاديث فيه مستفيضة ، بل متواترة وقد حكى غير واحد من أهل العلم تواترها . وهي متواترة تواترا معنويا ، لكثرة طرقها ، واختلاف مخارجها ، وصحابتها ، ورواتها ، وألفاظها ، فهي - بحق - تدل على أن هذا الشخص الموعود به أمره ثابت وخروجه حق .

وقد رأينا أهل العلم أثبتوا أشياء كثيرة بأقل من ذلك . والحق أن جمهور أهل العلم ، بل هو الاتفاق : على ثبوت أمر المهدي، وأنه حق ، وأنه سيخرج في آخر الزمان . وأما من شذّ من أهل العلم - في هذا الباب - فلا يلتفت إلى كلامه في ذلك .

ص: 598

مسئله حضرت مهدي عليه السلام واضح است و احاديث پيرامون آن مستفيضه بلكه متواتر است و تعداد زيادي از اهل علم متواتر بودن احاديث حضرت مهدي عليه السلام را نقل كرده اند . و تواتر آن تواتر معنوي است به خاطر كثرة طرق احاديث آن، و اختلاف در لفظ احاديث و راويان و الفاظ بحق دلالت بر اين دارد كه اين شخص موعود امر ثابتي دارد و خروج او حق است.

و ما ديده ايم كه علما مسائل زيادي را با رواياتي كمتر از اين ثابت كرده اند . و قول حق از علما بلكه اتفاق علما بر ثبوت مسئله مهدويت است و همين قول حق است و به حق كه او در آخر الزمان خارج خواهد شد . و اما عده قليلي از علما (در اين مسئله) توجهي به صحبت درباره او نكرده اند .

مجلة الجامعة الإسلامية بالمدينة المنورة ، العدد 3 ، السنة الأولى 1388 ، في ذيل محاضرة عبد المحسن العباد .

همچنين آقاي ناصر الدين الباني كه از او به بخاري دوران تعبير مي كنند ، شبيه اين عبارت را دارد . در مجلۀ التمدن الإسلامي الدمشقية ، شمارۀ 27 و 28 ، سال 22 ، ص 642 .

رابطة العالم اسلامي كه در حقيقت مركز فرهنگي وهابيت است ، در برج مي 1976 رسماً اعلام كرد :

فإنّ الاعتقاد بظهور المهدي يعتبر واجباً على كل مسلم وهو جز من عقائد أهل السنة والجماعة ولا ينكر ذلك إلاّ كلّ جاهل أو مبتدع .

اعتقاد به ظهور حضرت مهدي ، يك امري است واجب بر همۀ مسلمان ها . اين عقيده ، جز عقائد اهل سنت و جماعت است و جز جاهل و نادان و بدعت گذاري كسي نمي تواند اين عقيده را انكار كند .

ص: 599

مشكل ما با وهابيت ، نسبت به وجود حضرت ولي عصر ارواحنا له الفداه ولادت آن حضرت و اين كه آيا حضرت مهدي سلام الله عليه از نسل امام عسكري عليه السلام است و در سال 255 ه_ به دنيا آمده يا نه ، مورد اختلاف با وهابيت است كه اين ها قاطعانه در برابر اين عقيدۀ شيعه ايستاده اند . علماي زيادي از اهل سنت صراحتاً در كتاب هاي خودشان گفته اند كه حضرت مهدي سلام الله عليه در سال 255 يا در سال 58 از نرجس خاتون و امام عسكري به دنيا آمده است .آمار 120 نفر از علماي اهل سنت جمع آوري شده است كه همگي اعتراف دارند بر ولادت حضرت ولي عصر اواحنا له الفداء

نظرات علماي بزرگ اهل سنت معترف بر ولادت حضرت مهدي در سال 255 هجري

در رابطه با شخصيت هاي اهل سنت كه در رابطه با ولادت آقا حضرت مهدي سخن گفته اند ، فقط چند نمونه از علماي انساب كه حرف اول را آن ها مي زنند و بعد چند نفر از شخصيت هاي برجسته را عرض مي كنم .

جناب ابو نصر سهل بن عبد الله از اعلام قرن چهارم در كتاب سر السلسلة العلوية صراحت دارد بر اين كه آقا حضرت مهدي فرزند امام عسكري به دنيا آمد و او را قائم و حجت مي دانند .

سر السلسلة العلويه ص 39

بعد مي گويد : هيچ اشكالي در نسب آن حضرت نيست ؛ ولي به خاطر برخي از مسائل سياسي برادرش جعفر آمد و ادعا كرد ميراث امام عسكري را .

جناب فخر رازي از شخصيت هاي برجستۀ اهل سنت ، صاحب كتاب تفسير كبير ، متوفاي 606 ه_ صراحت دارد :

ص: 600

فله ابنان وبنتان . اما الإبنان فأحدهما صاحب الزمان والثاني موسي درجه في حيات أبيه .

امام عسكري (عليه السلام) دو تا دختر و دو تا پسر داشتند . يكي از فرزندان آن ها صاحب الزمان و ديگري موسي بوده كه در زمان حيات پدرش از دنيا رفته است .

الشجرة المباركة في انساب الطالبية ، ص78 .

جناب محمد امين كه از شخصيت هاي بلند آوازۀ اهل سنت در شناخت انساب و قبائل عرب است ، صراحت دارد:

محمد المهدي وكان عمره عند وفات أبيه ، خمس سنين .

في معرفة قبائل العرب ، ص364

عمر حضرت مهدي ، هنگام وفات پدرش پنج سال بوده است .

جناب عمري در كتاب المجزي في انساب الطالبين ، ص130 و ديگر بزرگان ابن عنبه در عمدة الطالب في أنساب آل أبي طالب ، ص199 اين تعبير را دارند .

جالب اين است آقاي ابن اثير جزري ، صاحب الكامل في التاريخ ، ج7 ، ص274 صراحت دارد بر ولادت آقا امام زمان در سال 255 ه_ كه در هنگام وفات آقا امام عسكري اين آقا در قيد حيات بوده است .

آقاي ابن خلكان از استوانه هاي علمي اهل سنت مي فرمايد :

كانت ولادته يوم الجمعة منتصف شعبان سنة خمس وخمسين ومأتين .

وفيات الأعيان ، ج4 ، ص176

ولادت حضرت مهدي ، روز جمعه نيمۀ شعبان ، سال 255 هجري بوده است .

آقاي ذهبي در كتاب هاي متعددش در اين زمينه سخن گفته است . در تاريخ اسلام ، دارد :

وأما ابنه محمد بن الحسن الذي يدعوه الرافضة القائم الخلف الحجة ، فولد سنة ثمان وخمسين وقيل سنة ستة وخمسين .

ص: 601

تاريخ اسلام ، در وفيات 251 تا 260

همين تعبير را در سير اعلام النبلاء ، ج13 ، ص119 دارد . شبيه اين عبارت در كتاب العبر في خبر من غبر ، ج5 ، ص37 دارد .

حضرت مهدي ، فرزند امام عسكري سال 258 يا 256 به دنيا آمده است .

آقاي زركلي وهابي كه در حقيقت تراث وهابيت را در كتاب الأعلامش زنده كرد ، كه از وهابيون معاصر ما نيز هست ، مي گويد :

ولد في سامرا ومات ابوه وله من العمر خمس سنين . و قيل في تاريخ مولده ليلة نصف شعبان سنة خمس و خمسين و مأتين

حضرت مهدي در سامرا به دنيا آمد ؛ در حالي كه پنج سال بيشتر نداشت ، پدر خود را از دست داد . مي گويند او در نيميه شعبان سال 255 به دنيا آمده است .

آيا مراد از « النَّجْمُ الثَّاقِب » آقا ولي عصر ارواحنا له الفداه است ؟

آيا مراد از « النَّجْمُ الثَّاقِب » آقا ولي عصر ارواحنا له الفداه است ؟

توضيح سؤال :

ز رقيب ديو سيرت به خداي خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددي كند خدا را

. در قران خداوند مي فرمايد :صافات 10

إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ مگر آنها كه در لحظه اى كوتاه براى استراق سمع به آسمان نزديك شوند، كه «شهاب ثاقب» آنها را تعقيب مى كند!

و يا درسوره طارق :

وَالسَّمَاء وَالطَّارِقِ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ

سوگند به آسمان و كوبنده شب!

و تو نمى دانى كوبنده شب چيست!

همان ستاره درخشان و شكافنده تاريكيهاست!

منظور از شكافنده تاريكي و شهاب ثاقبي كه اجازه نزديك شدن شياطين به اسمانهاي بالا را نميدهد كيست ؟

ص: 602

ايا منظور همان امام عصر مي باشد ؟:

جواب :

علامه بزرگوار مرحوم سيد محمد حسين طباطبايي در ذيل آيه 18 سوره حجر كلامي دارند كه خلاصه آن چنين است :

مفسرين وجوه مختلفي را براي توجيه اين آيه ذكر كرده اند كه همگي آنها با توجه به پيشرفت علم مردود شده است .

از آنجا كه كلمات الهي در بيشتر مواقع در بيان تمثيل معقول به مشهود است شايد خداوند ، عالم معني را به اين صورت به تصوير كشيده است .

وتقريب صورت آن :

1 . آسماني كه ملائكه در آن هستند واز ورود شياطين جلوگيري مي كنند كنايه از عالم ملكوتي است كه از لحاظ رتبه ملكوت بالاتر از اين عالم است . مانند نسبت آسمان ما به زمين ما .

2 . مقصود از نزديكي شياطين به آن آسمان ورودشان به عالم ملكوت ملائكه است تا از اسرار خلقت وحوادث آينده اطلاع يابند .

3 . مقصود از پرتاب شهاب فرستادن مطالب ملكوتيه ونورانيه ايست كه تحمل آنها از قدرت شياطين خارج است ( همانطور كه كفار در قيامت نمي توانند نور رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را تحمل كنند.)

4 . يا مقصود از نفوذ شياطين ، نفوذ براي پوشانيدن مطالب حقه باشد كه فرشتگان با اظهار حق آنها را طرد مي كنند .

تفسير الميزان ج 17 ص 124

اما در مورد كسي كه از اين آسمان حفاظت مي كند مطلبي ندارد .فقط اشاره به فرشتگان نموده است . كه اين در بعضي روايات موجود است .

اين روايت در تفسير الميزان ج13 ص9 ذكر شده است ودر آن صراحتا اين موجود را ملكي از ملائكه مي داند .

ص: 603

اما در مورد النجم الثاقب در كتاب خصال شيخ صدوق در ص489 شماره 67 روايتي است كه در آن آمده است كه مقصود از نجم الثاقب ستاره اي است در آسمان هفتم كه نور آن در تمامي اسمانها نفوذ كرده است (ثقب به معني نفوذ است )وآن ستاره به ستاره امير مومنان وستاره اوصيا معروف است.

مواريث انبياء

پيراهن ابراهيم و يوسف عليهماالسلام

مفضّل از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: آيا مى دانيد كه پيراهن يوسف چه بود؟ گفتم: خير، فرمود: چون آتش براى ابراهيم افروخته شد، جبرئيل برايش يك جامه بهشتى آورد و بر او پوشانيد و به واسطه آن سرما و گرما بر وى زيان نمى رسانيد و چون مرگ ابراهيم عليه السّلام فرا رسيد آن را در بازوبندى نهاد و بر اسحاق آويخت، اسحاق نيز آن را بر يعقوب آويخت و هنگامى كه يوسف به دنيا آمد، يعقوب آن را بر يوسف آويخت و آن در بازوى وى بسته بود تا كارش بدان جا كشيده شد و چون يوسف آن پيراهن را از ميان آن بازوبند بيرون كشيد، يعقوب رائحه آن را استشمام كرد و اين همان قول خداى

تعالى است كه «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» و آن اين پيراهن بود كه از بهشت آمده بود. راوى گويد: گفتم فداى شما آن پيراهن به كه رسيد؟ فرمود:به اهلش رسيد و هنگامى كه قائم ما ظهور ميكند با او خواهد بود. و سپس فرمود: هر پيامبرى كه علمى يا چيز ديگرى را به ارث برد همه به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و يا آل محمّد عليهم السّلام رسيد.

ص: 604

كمال الدين-ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 283

عصاي موسي عليه السلام

صفار در بصائر الدرجات از محمد بن فيض روايت كرده كه: امام محمد باقر عليه السّلام فرمود: عصاى موسى عليه السّلام نخست مال حضرت آدم بود، سپس بشعيب و از او بموسى بن عمران رسيد و فعلا آن عصا در نزد ماست، در همين نزديكى آن را ديدم، آن عصا مثل روزى كه آن را از درخت بريدند سبز بود، و هر گاه با آن سخن بگويند صحبت ميكند.

اين عصا براى قائم ما بامانت گذارده شده، تا همان طور كه موسى از آن استفاده ميكرد، او نيز آن را بكار برد..

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 1110

و صدوق در كمال الدين از ريان بن صلت روايت كرده كه گفت: بحضرت رضا عليه السّلام عرضكردم: آيا صاحب الامر شما هستيد؟ فرمود: من صاحب الامر هستم ولى نه آن صاحب الامرى كه زمين را پر از عدل و داد ميكند چنان كه از ظلم پر شده باشد چگونه من ميتوانم چنين كسى باشم با اين ضعف بدن كه در من مى بينى؟! قائم كسى است كه وقتى ظهور ميكند بسن پير مردان و بصورت جوانان است، و بدنى نيرومند دارد. بطورى كه اگر دست بطرف بزرگترين درخت روى زمين دراز كند ميتواند آن را از بيخ بكند. و چنانچه در ميان كوه ها نعره كشد، سنگهاى سخت از هيبت صدايش خورد شود! عصاى موسى و انگشتر سليمان با اوست.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 1112

انگشتر سليمان عليه السلام

صدوق در كمال الدين از ريان بن صلت روايت كرده كه گفت: بحضرت رضا عليه السّلام عرضكردم: آيا صاحب الامر شما هستيد؟ فرمود: من صاحب الامر هستم ولى نه آن صاحب الامرى كه زمين را پر از عدل و داد ميكند چنان كه از ظلم پر شده باشد چگونه من ميتوانم چنين كسى باشم با اين ضعف بدن كه در من مى بينى؟! قائم كسى است كه وقتى ظهور ميكند بسن پير مردان و بصورت جوانان است، و بدنى نيرومند دارد. بطورى كه اگر دست بطرف بزرگترين درخت روى زمين دراز كند ميتواند آن را از بيخ بكند. و چنانچه در ميان كوه ها نعره كشد، سنگهاى سخت از هيبت صدايش خورد شود! عصاى موسى و انگشتر سليمان با اوست.

ص: 605

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 1112

تابوت سكينه

تابوت سكينه

چهارمين ميراثي كه از انبياي گذشته به حضرت مهدي عليه السلام مي رسد تابوت سكينه و يا «صندوق عهد» است كه هنگام ظهور همراه آن حضرت مي باشد.

اين تابوت همان صندوقي است كه مادر موسي او را در آن گذاشت و به دريا افكند و هنگامي كه بوسيله عمال فرعون از دريا گرفته شد و موسي را از آن بيرون آوردند، همچنان در دستگاه فرعون نگهداري مي شد و سپس به دست بني اسرائيل افتاد، بني اسرائيل اين صندوق خاطره انگيز را محترم مي شمردند و به آن تبرك مي جستند.

موسي در واپسين روزهاي عمر خود، الواح مقدس كه احكام خدا بر آن نوشته بود به ضميمه زره خود و يادگارهاي ديگري را در آن نهاد و به وصي خويش «يوشع بن نون» سپرد و به اين ترتيب، اهميت اين صندوق در نزد بني اسرائيل بيشتر شد. آنها در جنگهايي كه ميان آنان و دشمنان واقع مي شد، آن را با خود مي بردند و اثر رواني و معنوي خاصي داشت. از اينرو گفته اند تا زماني كه اين صندوق خاطره انگيز با آن محتويات مقدس در ميانشان بود، با سر بلندي زندگي مي كردند.

(تفسير نمونه، ج2، ذيل آيه 248سوره بقره)

و در منابع روايي آمده است كه اين تابوت، بعد از ظهور، در اختيار حضرت مهدي عليه السلام قرار مي گيرد، از جمله حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله فرمود: به راستي مهدي عليه السلام تابوت سكينه را از غار انطاكيه و سِفْرهاي تورات را از كوهي در شام بيرون مي آورد و به وسيله آن با يهود محاجّه مي كند، سپس عده زيادي از يهوديان مسلمان مي شوند.»

ص: 606

منتخب الأثر، صافي گلپايگاني،ج 2،ص:335

كاربرد تابوت سكينه در زمان ظهور

از خواص منحصر به فرد تابوت سكينه در دوران ظهور حضرت مهدي عليه السلام آن است كه آن را به هر شهري (كه از فرمان آن حضرت تخلف كرده است) و يا كشوري ارسال كند، طعمه حريق شده و از جغرافياي جهان محو خواهد شد و بدينسان خداي قهار، حضرت را با عصاي موسي، انگشتر سليمان و تابوت سكينه، مجهز ساخته كه پيشرفته ترين اسلحه بشري نيز در مقابل آن، توان مقابله و استقامت را نخواهد داشت.

(محمد راجي، خصائص المهدي، ص310؛ كامل سليمان، روزگار رهايي، ج1، ص520)

پرچم و شمشير و....پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله

در كافى از يعقوب سراج روايت ميكند كه گفت: بحضرت صادق عليه السّلام عرضكردم: كى موقع فرج شيعيان شما ميرسد؟ فرمود: هنگامى كه اولاد عباس با هم كشمكش نمودند و پايه سلطنت آنها سست گرديد و مردم چشم بآن دوختند و خلعت العرب اعنّتها

و عرب لگامهاى خود را بيرون آورند و شوكت هر صاحب شوكتى از ميان برداشته شد و شخص شامى و يمنى و سفيانى ظاهر گشت، و سيد حسنى از جا حركت نمود و صاحب الامر با ميراث رسول خدا از مدينه بمكه رفت.

عرض كردم: ميراث رسول خدا چيست؟ فرمود: شمشير و زره و عمامه و عبا و عصا و پرچم و زين و برگ اسب پيغمبر است، چون وارد مكه مى شود شمشير از غلاف بيرون مى آورد و زره را ميپوشد و پرچم مى افرازد و عبا و عمامه را ميپوشد، و عصا را بدست ميگيرد، و از خداوند اجازه ميطلبد كه رسما ظهور كند....

ص: 607

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 1091

سنگ موسي بن عمران

به سندهاى معتبر از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السّلام منقول است كه: چون قائم آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از مكه ظاهر شود و خواهد كه متوجه كوفه شود، منادى آن حضرت در ميان اصحاب آن حضرت ندا كند كه: كسى توشه و آب با خود برندارد، و سنگ حضرت موسى عليه السّلام را با خود بردارد و آن بار يك شتر است، پس به هر منزل كه فرود آيند چشمه اى از آن سنگ جارى شود، هر گرسنه اى كه بخورد سير شود و هر تشنه اى كه بخورد سيراب شود، و توشه ايشان همين باشد تا آنكه آن حضرت با اصحاب خود در نجف اشرف نزول اجلال فرمايد.

حياة القلوب، ج 1، ص: 669

كتاب پيغمبران

در احاديث بسيار وارد شده است كه هر معجزه كه خدا به پيغمبرى داده بود همه را بر رسول خدا و ائمه هدى عطا كرده است و قادر بوده اند بر طى ارض كه مسافت بسيار بعيدى را در زمان قليلى طى ميكرده اند بلكه در يك روز كمتر چندين مرتبه در دور دنيا بگردند و كتابهاى جميع پيغمبران را مانند تورية و انجيل و زبور و صحف آدم و صحف شيث و ادريس و ابراهيم و الواح موسى عليه السّلام همه در نزد ايشان بود و آثار جميع پيغمبران مانند عصاى موسى و پيراهن ابراهيم و يوسف و سنگ موسى كه دوازده چشمه از آن جارى ميشد و انگشتر سليمان و بساط و ساير آثار انبياء نزد ايشان بود و اكنون همه نزد صاحب الامر عليه السّلام ميباشد.

ص: 608

حق اليقين، ص: 44

علائم ظهور

حتمي

علائم حتمي

1-صيحه و نداء آسمانى

است كه اخبار بسيارى دلالت دارد بر آن كه آن از حتميّات است، و در حديث مفضّل بن عمر رحمه اللّه از حضرت صادق عليه السّلام است كه آن حضرت فرمود: حضرت قائم عليه السّلام در مكّه داخل شود و در جانب خانه كعبه ظاهر گردد و چون آفتاب بلند شود از پيش قرص آفتاب منادى ندا كند كه همه اهل زمين و آسمان بشنوند، و مى گويد: اى گروه خلايق! آگاه باشيد كه اين مهدى آل محمّد است او را به نام و كنيه جدّش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ياد نمايد، و نسب مبارك او را به پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسكرى بن علىّ بن محمّد بن علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب- سلام اللّه عليهم اجمعين- مى رساند و چنان نسب آن بزرگوار را به اسماء كرام آباء طاهرين او بيان كند كه همه مردم از شرق تا غرب عالم بشنوند، پس بگويد كه با او بيعت نماييد تا هدايت يابيد، و مخالفت حكم او ننماييد كه گمراه خواهيد شد.

پس ملائكه و نقباى انس و نجباى جنّ گويند: لبّيك اى خواننده به سوى خدا، شنيديم و اطاعت كرديم، پس از آن خلائق چون آن ندا را بشنوند از شهرها و قريه ها و صحراها و درياها از مشرق تا مغرب عالم روى به مكّه معظّمه آورند و به خدمت آن حضرت برسند.

و چون قريب به غروب آفتاب شود از طرف مغرب شيطان فرياد نمايد كه اى گروه مردمان! پروردگار شما در وادى يابس وارد شده است و او عثمان بن عنبسه، از فرزندان يزيد بن معاوية بن ابى سفيان است، با او بيعت نماييد تا هدايت يابيد، و با او مخالفت ننماييد كه گمراه شويد، پس ملائكه و نقبا و نجباى جنّ و انس او را تكذيب نمايند، و منافقان و اهل تشكيك و ضلال و گمراهان به آن ندا گمراه خواهند شد.

ص: 609

و نيز نداى ديگرى از آسمان ظاهر شود كه آن ندا قبل از ظهور حجة اللّه عليه السّلام است كه آن هم در عداد علايم حتميّه است كه البتّه بايد واقع شود و آن ندا در شب بيست و سيّم ماه رمضان است كه همه ساكنين زمين از شرق تا غرب عالم آن ندا را خواهند شنيد و آن منادى جبرئيل است كه به آواز بلند ندا كند كه: الحقّ مع علىّ و شيعته، و شيطان نيز در وسط روز در ميان زمين و آسمان ندا كند كه همه كس بشنود كه: الحقّ مع عثمان و شيعته.

2-خروج سفيانى

از وادى يابس (يعنى بيابان بى آب و علف كه در ما بين مكّه و شام است) و آن مردى است بد صورت و آبله رو و چهار شانه و ازرق چشم، و اسم او عثمان بن عنبسه است و از اولاد يزيد بن معاويه است. و آن ملعون پنج شهر بزرگ را متصرّف مى شود كه دمشق و حمص و فلسطين و اردن و قنّسرين است، پس از آن لشكر بسيار به اطراف مى فرستد و بسيارى از لشكر او به سمت بغداد و كوفه خواهند آمد و قتل و غارت و بى حيايى بسيار در آن صفحات مى نمايند. و در كوفه و نجف اشرف قتل مردان بسيار واقع شود و بعد از آن يك حصّه از لشكر خود را به جانب شام روانه نمايد و يك قسمت از آن را به جانب مدينه مطهّره، و چون به مدينه رسند سه روز قتل عامّ نمايند و خرابى بسيار وارد آورند، و بعد از آن به سمت مكّه روانه شوند و لكن به مكّه نرسد، و امّا آن حصّه كه به جانب شام روند و در بين راه لشكر حضرت حجّة اللّه بر آن ها ظفر يابند و تمام آن ها را هلاك نمايند و غنايم آن ها را بالكلّيّه متصرّف شوند. و فتنه آن ملعون در اطراف بلاد بسيار عظيم شود خصوصا بالنسبة به دوستان و شيعيان علىّ بن ابى طالب عليه السّلام حتّى آن كه منادى او ندا كند كه هر كس سر يك نفر از دوستان علىّ بن ابى طالب عليه السّلام را بياورد هزار درهم بگيرد، پس مردم به جهت مال دنيا از حال يكديگر خبر دهند و همسايه از همسايه خبر دهد كه او از دوستان علىّ بن ابى طالب است.

ص: 610

بالجمله، آن قسمت از لشكر كه به جانب مكّه روند چون به زمين بيداء رسند- كه ما بين مكّه و مدينه است-، حقّ تعالى ملكى را مى فرستد در آن زمين و فرياد مى كند اى زمين اين ملاعينان را بخود فرو بر، پس جميع آن لشكر كه به سى صد هزار مى رسند با اسبان و اسلحه به زمين فرو روند مگر دو نفر كه با همديگر برادرند از طايفه جهنيّه كه ملائكه صورت هاى ايشان را بر مى گردانند و به يكى مى گويند كه بشير است برو به مكّه و بشارت ده حضرت صاحب الأمر عليه السّلام را به هلاكت لشكر سفيانى، و ديگرى را كه نذير است مى گويند برو به شام و به سفيانى خبر ده و بترسان او را.

پس آن دو نفر به جانب مكّه و شام روانه گردند. چون سفيانى اين خبر را بشنود از شام به جانب كوفه حركت كند و در آنجا خرابى بسيار وارد آورد و چون حضرت قائم عليه السّلام به كوفه رسد آن ملعون فرار كند و به شام برگردد، پس حضرت لشكر از عقب او فرستد و او را در صخره بيت المقدّس به قتل آورند و سر نحس او را بريده و روح پليدش را وارد جهنّم گردانند.

3-فرو رفتن لشكر سفيانى

است در بيداء كه ذكر شد.

4-قتل نفس زكيّه

است، و آن پسرى است از آل محمّد عليهم السّلام در مابين ركن و مقام.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 2120-2122

امام صادق عليه السلام فرمود پيش از ظهور قائم (عليه السلام) پنج نشانه است. يمانى. سفيانى. جارچى كه از آسمان جار كشد (صيحه آسماني).زمين فرو بردنى در بيداء. كشتن نفس زكيه

ص: 611

كمال الدين / ترجمه كمره اى، ج 2، ص: 362

غيرحتمي

علامات غير حتميه

اوّل:

خراب شدن ديوار مسجد كوفه است.

دوّم:

جارى شدن نهرى است از شطّ فرات در كوچه هاى كوفه.

سيّم:

آباد شدن شهر كوفه است بعد از خراب شدن آن.

چهارم:

آب در آوردن درياى نجف است.

پنجم:

جارى شدن نهرى است از فرات به غرىّ كه نجف اشرف باشد.

ششم:

ظاهر شدن ستاره دنبال دار است در نزديك ستاره جدىّ.

هفتم:

ظاهر شدن قحطى شديد است قبل از ظهور آن حضرت.

هشتم:

وقوع زلزله و طاعون شديد است در كثيرى از بلاد.

نهم:

قتل بيوح است، يعنى قتل بسيار كه آرام نمى گيرد.

دهم:

تحليه مصاحف و زخرفه مساجد و تطويل منارات است.

يازدهم:

خراب شدن مسجد براثا است.

دوازدهم:

ظاهر شدن آتشى است در سمت مشرق زمين كه تا سه روز يا هفت روز در ميان زمين و آسمان افروخته مى شود كه محلّ تعجّب و خوف باشد.

سيزدهم:

ظاهر شدن سرخى شديد است كه در اطراف آسمان پهن مى شود كه همه آسمان را مى گيرد.

چهاردهم:

كثرت قتل و خونريزى است در كوفه از جهت رايات مختلفه.

پانزدهم:

مسخ شدن طايفه اى است به صورت قردة و خنازير.

شانزدهم:

حركت كردن بيرق هاى سياه است از خراسان.

هفدهم:

آمدن باران شديدى است در ماه جمادى الثّانية و ماه رجب كه مثل آن هرگز ديده نشده.

هيجدهم:

مطلق العنان شدن عرب است كه به هر جا كه خواهند بروند و هر چه خواهند بكنند.

نوزدهم:

خروج سلاطين عجم است از شأن و وقار.

ص: 612

بيستم:

طلوع نمودن ستاره اى است از مشرق كه مانند ماه درخشنده و روشنى دهنده باشد و به شكل غرّه ماه باشد و دو طرف آن كج باشد به نحوى كه نزديك است از كجى به هم وصل شود و چنان درخشندگى داشته باشد كه چشمها را خيره نمايد.

بيست و يكم:

فرو گرفتن ظلمت كفر و فسوق و معاصى است تمام عالم را، و شايد مقصود از اين علامت، غلبه كفر و فسق و فجور و ظلم است در عالم و انتشار اين امور است در تمام بلاد و كثرت ميل خلق است به اطوار و حالات كفّار و مشركين از گفتار و كردار و تعيّش و اوضاع دنيويّه و تشبّه به ايشان در حركات و سكنات و مساكن و البسه، و ضعف و سستى حال ايشان است در امر دين و آثار شريعت، و عدم تقيّد ايشان به آداب شرعيّه خصوصا در جزء اين زمان كه يوما فيوما حالات مردم در تزايد و اشتداد است در تشبّه به اهل كفر از جميع جهات دنيويّه، بلكه در اخذ قواعد كفر و عمل نمودن به آن در امور ظاهريّه. و بسيار است كه اعتقاد اعتماد كامل به اقوال و اعمال ايشان مى نمايند و وثوق تمام در كليّه امور به آن ها دارند و بسا باشد كه سرايت به سوى عقايد كثيرى خواهد نمود كه بالمرّه اصل عقايد دينيّه اسلام را از دست مى دهند، بلكه اطفال خردسال را به آداب و قواعد ايشان تعليم مى نمايند چنان كه فعلا مرسوم است كه در بدايت امر نمى گذارند كه آداب و قواعد دين اسلام در اذهان ايشان رسوخ نمايد و حال كثيرى از ايشان بعد از بلوغ منجر به فساد عقيده و عدم تديّن به دين اسلام خواهد شد و بر اين منوال تعيّش خواهند نمود.

ص: 613

و هكذا حال كسانى كه معاشرت با چنين اشخاص دارند و اهل و عيال ايشان كه تبعه ايشانند، بلكه اگر نيكو تأمّل نمايى مى بينى كه كفر بر عالم محيط شده است الّا اقلّ قليل و مقدار يسير از عباد اللّه كه آن هم غالب ايشان از ضعفاء الايمان و نواقص الإسلامند! چه آن كه اكثر بلاد معموره در تصرّف كفّار و مشركين و منافقين است و اكثر از اهالى از اهل فكر و شرك و نفاقند مگر بر سبيل ندرت.

و اهل ايمان كه اثنى عشريّه باشند ايشان هم به جهت اختلاف در عقايد اصوليّه دينيّه و مذهبيّه چنانچه متفرّق و متشتّتند كه اهل حقّ در ميان ايشان نادر و قليل است و اين قليل از اهل ايمان هم از عوام و خواصّ بسيارى از ايشان به جهت ارتكاب به اعمال قبيحه و افعال شنيعه و محرّمه از اقسام معاصى و محرّمات و اكل حرام و ظلم و تعدّى هر يك بر ديگرى در امور دينيّه و دنيويّه چنان ظلم بر انفس خود مى نمايند كه از اسلام و ايمان چيزى در نزد ايشان باقى نمانده مگر اسمى كه غير مطابق با مسمّى است، و رسمى كه مخالف با آثار شريعت است.

پس در روز يمين باقى نخواهد ماند فعلا از اسلام اثرى مگر بسيار قليل كه آن هم مغلوب و منكوب و از وجود ايشان به ظاهر شرع در ترويج دين اثرى مترتّب نخواهد شد و معروف در نزد مردم بالمرّه منكر و منكر معروف شده است. و از اسلام باقى نمانده مگر مجرّد اسم و رسم ظاهرى، و گويا بالمرّه طريقه امير المؤمنين على عليه السّلام و سجيّه مرضيه ائمّه طاهرين- سلام اللّه عليهم اجمعين- از دست رفته است و نزديك است العياذ باللّه طومار شريعت بالمرّه پيچيده شود، و به مرأى و مسمع همه خلق است كه آنچه ذكر شود يوما فيوما در تضاعف و اشتداد است و آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به آن خبر داد كه اسلام در اوّل ظهورش غريب بود و بعد از اين هم بر مى گردد و غريب مى شود [1] در جزء اين زمان ظاهر و هويدا شد.

ص: 614

و قريب به آن است كه تمام عالم پر شود از ظلم و جور بلكه فى الحقيقة عين ظلم و جور است. پس بايد اين قليل از عباد اللّه المؤمنين على الدّوام ليلا و نهارامسألت نمايند از روى تضرّع و ابتهال كه حق تعالى تعجيل فرمايد فرج آل محمّد عليهم السّلام را.

و از بعض خطب حضرت امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده كه فرمودند:

اذا صاح النّاقوس، و كبس الكابوس، و تكلّم الجاموس، فعند ذلك عجائب و أىّ عجائب! انار النّار بنصيبين و ظهرت راية عثمانيّة بواد سود، و اضطربت البصرة و غلب بعضهم بعضا صبا كلّ قوم (الى ان قال عليه السّلام): و اذعن هرقل بقسطنطنيّة لبطارقة سفيانى، فعند ذلك توقّعوا ظهور متكلّم موسى من الشّجرة على طور.

و هم در بعضى از كلمات درر بار خود فرموده است در علامات ظهور حضرت قائم عليه السّلام:

اذا أمات النّاس الصّلاة، و اضاعوا الأمانة، و استحلّوا الكذب، و أكلوا الرّبا، و اخذوا الرّشا، و شيّدوا البنيان، و بايعوا الدّين بالدّنيا، و استعملوا السّفهاء، و شاوروا النّساء، قطعوا الارحام، و اتّبعوا الأهواء، و استخفّوا بالدّماء.

و كان الحلم ضعفا، و الظّلم فخرا، و كانت الأمراء فجرة، و الوزراء ظلمة، و العرفاء خونة، و القرّاء فسقة، و ظهرت شهادات الزّور، و استعلن الفجور، و قول البهتان و الاثم الطّغيان.

و حليّت المصاحف، و زخرفت المساجد، و طوّلت المنائر، و اكرم الأشرار و ازدحمت الصّفوف، و اختلفت الأهواء، و نقضت العقود، و اقترب الموعود، و شاركت النّساء أزواجهنّ فى التّجارة حرصا على الدّنيا، و علت أصوات الفسّاق و استمع منهم، و كان زعيم القوم أرذلهم، و اتّقى الفاجر مخافة شرّه، و صدّق الكاذب و ائتمن الخائن، و اتّخذت القيّان المعازف، و لعن آخر هذه الامّة أوّلها، و ركب ذوات الفروج السّروج.

ص: 615

و تشبّه النّساء بالرّجال، و الرّجال بالنّساء، و شهد الشّاهد من غير أن يستشهد و شهد الآخر قضاء لذمام بغير حق عرفه، و تفقّه لغير الدّين، و آثروا عمل الدّنيا على الآخرة، لبسواجلود الضّأن على قلوب الذّئاب، و قلوبهم انتن من الجيف، و أمرّ من الصّبر، فعند ذلك الوحا الوحا، العجل العجل، خير المساكن يومئذ بيت المقدّس، ليأتينّ على النّاس زمان يتمنّى أحدهم أنّه من سكانه. [1]

(مؤلّف گويد): كه شايسته ديدم در اينجا نقل كنم ملخّص كلام شيخ خود مرحوم ثقة الاسلام نورى- طاب اللّه ثراه- را در كلمه طيّبه بعد از آن كه اثبات كرده كه فرقه اثنى عشريّه اهل نجاتند از هفتاد و سه فرقه فرموده: [2] و نجات اين جماعت در اين اعصار، در غايت ضعف و پستى و قلّت و سستى است به سبب امور چند كه عمده آن كثرت تردّد و آمد و شد كفّار است به بلاد مقدّسه ايران، و شدّت مراوده و تحبّب مسلمين با ايشان و فرو گرفتن امتعه و اقمشه و آلات و اثاث البيت اهل كفر و شرك، هر شهر و دهكده را، تا آن كه نمانده چيزى از ضروريّات زندگى و اسباب راحت بدن و آسودگى جز آن كه از آن ها در آن نشانه و اسمى و يادگار و رسمى هست و نتايج اين كار و آثار اين رفتار مفاسد، و مضارّى است بى شمار كه در دين اسلام پيدا شده:

يكى آن است كه بغض قلبى كفّار و ملحدين كه از اركان دين و اجزاء ايمان است، از دل برده و محبّت و دوستى آن ها را كه در مناقضت با دوستى خداوند و اوليائش چون آب و آتش است آورده، بلكه مراوده و آميزش با آن ها مايه افتخار و سبب مباهات شده و حال آن كه حقّ تعالى مى فرمايد در آيه لا تجدوا قوما نمى يابى قومى را كه ايمان آوردند به خداوند و روز بازپسين دوست دارند كسى را كه دشمنى و مخالفت كند خدا و رسول او را هر چند پدران يا پسران يا برادران يا عشيره او باشند چه رسد به بيگانه پس دوست ايشان را حظّى از ايمان نباشد.

ص: 616

و نيز فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ، الآية.

و در من لا يحضره الفقيه از جناب صادق عليه السّلام روايت كرده كه خداوند وحى فرستاد به سوى پيغمبرى از پيغمبران خود كه بگو به مؤمنين نپوشند لباس اعداى مرا، و نخورند غذاى اعداى مرا، و نروند به راههاى اعداى من، پس مى شويد از دشمنان من چنانچه ايشان دشمنان منند.

و در كتاب جعفريّات به همين مضمون از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده و در آخر آن فرموده: و متشكّل نشوند به شكل هاى اعداى من.

و در امالى صدوق مروى است كه جناب صادق عليه السّلام فرمود: كسى كه دوست دارد كافرى را دشمن داشته خداوند را، و كسى كه دشمن شود كافرى را دوست داشته خدا را، آن گاه فرمود: دوست دشمن خدا دشمن خدا است.

و در صفات الشّيعه از جناب امام رضا عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: بدرستى كه از كسانى كه به خود بستند محبّت ما اهل بيت را كسانى اند كه فتنه ايشان سخت تر است بر شيعيان ما از دجّال.راوى گفت: به چه سبب؟فرمود: به دوست داشتن دشمنان ما و دشمن داشتن دوستان ما، زيرا كه چون چنين شود مختلط مى شود حقّ با باطل و مشتبه مى شود پس شناخته نمى شود مؤمن از منافق. و نيز آن جناب درباره اهل جبر و تشبيه و غلات فرمود چنانچه در خصال مروى است كه: هر كس دوست دارد ايشان را دشمن داشته ما را، و كسى كه دشمن دارد ايشان را دوست داشته ما را، و كسى كه مواصلت كند ايشان را بريده است با ما، و كسى كه بريده از ايشان مواصلت كرده با ما، و كسى كه بيازارد ايشان را نيكى كرده است با ما، و كسى كه نيكى كند ايشان را آزرده است ما را، و كسى كه اكرام كند ايشان را اهانت كرده ما را، و كسى كه اهانت كرده ايشان را اكرام نموده ما را، و كسى كه ردّ كند ايشان را پذيرفته از ما، و كسى كه بپذيرد از ايشان ردّ نموده ما را، و كسى كه احسان كند ايشان را بدى نموده با ما، و كسى كه بدى كند با ايشان احسان نموده با ما، و كسى كه تصديق كند ايشان را ما را تكذيب نموده، و كسى كه تكذيب كند ايشان را تصديق نموده ما را، و كسى كه عطيّه دهد ايشان را محروم كرده ما را، و كسى كه محروم كرده ايشان را عطيّه داده ما را.

ص: 617

اى پسر خالد! هر كه از شيعيان ما است نگيرد از ايشان دوستى و ناصرى، و چون حال اين قسم كفره چنين باشد حال ساير كفّار اگر بدتر نباشد كمتر نخواهد بود.

دوّم: آن كه در دل بغض دين و طريقه مسلمين و عداوت متديّنين و علما و صالحين كه متأدّبند به آداب شريعت و منكرند به قلب و زبان معاشرت و مشابهت به آن جماعت را كم كم ثابت و برقرار شود چه هر كس به حسب فطرت متنفّر است از مخالفت طريقه و منكر رسوم خويش كه آن ها را از روى محبّت و خيال التذاذ و منفعت اختيار كرده، خصوص اگر آن مخالف ناهى و رادع باشد به قدر امكان او را از پيروى آن طريقه و شيوع و بروز اين مفسده به مقامى رسيده كه نزديك شد معامله كنند با اهل علم و ارباب دين معامله با يهود مسكين كه از ديدنش قلب منزجر و صورت عبوس شده و آن را كه تمكّن رساندن اذيّتى است به او در صدد آن بر آمده بلكه از ديدن صاحب عمامه كه وجودش منغّص عيش و مانع لهو و طرب است تنفّر بيش از انزجار و استهزاء و سخريّه و اشاره به چشم و دست به نحو استخفاف زياده از ديگران بلكه حكايت حركات و سكنات اهل علم را در اوقات تحصيل و عبادت از اسباب مضحكه مجالس لهو و زينت محافل طرب خود كرده اند و گاهى در لباس شعر و مضامين نظم در آورند و همان كارها كه كفّار هنگام ديدن مؤمنين مى كردند ازاستهزاء به زبان و اشاره به ابرو و چشم و استحقار و استخفاف به مقدار ميسور.

ص: 618

و خداوند در مواضع متعدّده حكايت فرموده و وعده عذاب دنيا و آخرت به آن داده به همان روش فسّاق و فجّار با آن جماعت در اين اعصار چنين كنند و اين بغض و منافرت با لزوم تعظيم و احترام ايشان نهايت مناقضت و كمال مباينت دارد و هرگز با يكديگر جمع نشود.

و در اخبار بسيار دايره ايمان را منحصر فرموده اند به حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه و فرمودند: ايمان نيست مگر حبّ و بغض خداوند و آنچه پسنديده و دوست دارد، و بغض اعداى خداوند و آنچه دوست دارند.

و در نهج البلاغه مذكور است كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: اگر نبود در ما مگر دوست داشتن ما آنچه را كه خداوند دشمن دارد و تعظيم كردن ما آنچه را كه خداوند حقير كرده، هرآينه كفايت مى كرد ما را در مخالفت ما خدا را، و رو گرداندن از امر او.

و بالجمله، رشته كار امّت پيغمبر آخر الزّمان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به جايى رسيده كه غالب عوام از ضروريّات مسائل بى خبرند، بلكه از تردّد و مجالست و انس با نصارى و زنادقه و دهريّين چندان كلمات كفر و سخنان منكرانه كه مورث ارتداد است در ميان مردم شايع شده كه فوج فوج از دين بيرون روند و ندانند و اگر دانند از همّ خود نشمارند.

اكابر و اعيان به معاصى بزرگ چون خوردن روزه شهر رمضان در محضر خلايق مفتخرند و بر پيروان دين خنده زنند و سخريّه و استهزاء كنند و ايشان را بى شعور و بى ادراك دانند و در سلك بى خبران و بى ذوقان شمارند، و گاهى ايشان را خشك مقدّس نامند، و بر افعال خداوند عزّ و جلّ پيوسته اعتراض كنند و ايراد گيرند، و مدايح و توصيف حكما و اهل صنايع فرنگ و كثرت عقل و هوش ايشان را ورد زبان و زينت مجالس نمايند و صنايع و اعمالشان را كه نتيجه فى الجمله تكميلى است در علم طبيعى و رياضى از قوّت بشر بيرون دانند و با معاجز و خوارق عادات انبيا و اوصياء عليهم السّلام برابر سازند، و از مجالس علما گريزان، و از صحبت علم دين و ذكر معاد ملول و منزجر شوند و اگر در محفلى گرفتار شوند به خواب روند يا دل را به جاى ديگر فرستند، و رعايت فقرا و اهل دين را لغو و بى فايده انگارند، و از اموال نجسه كه از چندين راه حرام و از خون ارامل و ايتام به دست آورده و در مصارف حرام و معاصى عظام خرج مى كنند خود را غنى و معظّم و لازم الاحترام شمرند، و علما و اتقيا را خورنده مال مردم و حلوايى و گدا و ذليل پندارند.

ص: 619

استعمال ظروف نقره و طلا و لباس مردان زرى و ديبا و ريش هاى تراشيده به هيأت بنى مروان و بنى اميّه سخن محبوب و زبان مرغوب لسان فرانسه و انگليس، و بدل كتاب خداوند و آثار ائمّه اطهار عليهم السّلام كتب ضلال و مؤلّفات كفره را انيس و جليس.

يهودان كه سال ها در بلاد فرنگ با عيسوى محشورند رسوم مذهب و كيش خود را از دست ندادند، و مسلمانان از سفر چندماهه به آن صوب دل از مسلمانى كشيدند. كمتر معصيتى مانده كه شايع نشده و قبحش از انظار برداشته نيست، و كمتر طاعتى و عبادتى باقى است كه از آن جز صورت و اسمى و در آن از چندين راه خلل و فسادى راه نيافته، اهل حقّ از اقامه معروف و نهى منكر عاجز، و با قدرت، از تأثير آن مأيوس و در خلوات بر ضعف ايمان و غربت اسلام و شيوع منكر گريان و مغموم.

و الحمد للّه كه ظاهر شد صدق اخبار حضرت ختمى مرتبت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به وقوع اين مفاسد و غير آن در امّت او چنانچه شيخ جليل علىّ بن ابراهيم قمى در تفسير خود از ابن عبّاس روايت كرده كه گفت: حجّ كرديم با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس گرفت حلقه در كعبه را پس روى مبارك را متوجّه نمود به ما و فرمود: آيا خبر ندهم شما را به علامات قيامت؟ و بود نزديك ترين مردم در آن روز به آن جناب سلمان رضى اللّه عنه، پس گفت: بلى يا رسول اللّه.پس فرمود: از علامات قيامت ضايع كردن نماز است و پيروى شهوات و ميل به آراى باطله و تعظيم ارباب مال، و فروختن دين به دنيا، پس در آن وقت آب مى شود قلب مؤمن در جوفش چنانچه آب مى شود نمك در آب از آنچه مى بيند از منكرات، پس قدرت ندارد بر تغيير آن.سلمان گفت: بدرستى اين ها هرآينه خواهد شد يا رسول اللّه؟

ص: 620

فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است اى سلمان، پس در آن گاه منكر معروف مى شود و معروف منكر، و امين مى شود خائن، و خيانت مى كند امين، و تصديق كرده مى شود دروغگو و تكذيب كرده مى شود صادق.

سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است، اى سلمان! مى شود در آن زمان رياست زنان و مشاركت كنيزان و نشستن اطفال بر منبرها و مى شود دروغ ظرافت و زكات غرامت، يعنى دادن آن را ضرر در مال خود دانند و مال كفّار را كه به غلبه گيرند غنيمت خود كنند يعنى در مصارف مسلمين صرف نكنند، و جفا مى كند مرد پدر و مادرخود را و بيزارى مى جويد از صديق خود و طلوع مى كند ستاره دنباله دار.

سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است، بدرستى كه در آن وقت شريك مى شود زن با شوهرش در تجارت، و باران در تابستان آيد، و جوانمردان تمام شوند، و حقير مى شود فقير پس در آن وقت بازارها نزديك يكديگر شود كه ناگاه اين گويد نفروختم چيزى و آن گويد نفعى نكردم به چيزى. پس نمى بينى مگر مذمّت كننده براى خدا.

سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است، اى سلمان، پس در آن زمان والى شوند بر آن ها كسانى كه اگر سخنى بگويند بكشند ايشان را، و اگر سكوت كنند مستأصل كنند ايشان را، هرآينه برگزينند غنيمت ايشان را و پايمال كنند حرمت ايشان را و بريزند خون هاى ايشان را و هرآينه پر شود دل هاى ايشان از فساد و ترس پس نمى بينى ايشان را مگر ترسان و هراسان.

ص: 621

سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است، بدرستى كه در آن زمان آورده شود چيزى از مشرق و چيزى از مغرب و به رنگ ها و زينت هاى مختلفه درآيند پس واى بر ضعفاى امّت من از آن ها و واى بر آن ها از خداوند، رحم نمى كنند صغير را و توقير نمى نمايند بزرگ را و نمى گذرند از بدكاران، جثّه ايشان جثه آدميان است و دل ايشان دل شياطين.

سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است، اى سلمان، در آن وقت اكتفا كنند مردان بر مردان و زنان به زنان و رشك برند بر مردان چنانچه رشك برده مى شود بر دختران، و مردان شبيه به زنان و زنان شبيه به مردان شوند و سوار شوند زنان بر زين، پس بر اين زنان از امّت من باد لعنت خداوند.

سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است، بدرستى كه در آن وقت نقش و طلا كارى كنند مسجدها را چنانچه نقش و تذهيب كنند معبد يهود و نصارى را، و زينت داده مى شود قرآن ها و دراز مى شود مناره ها، و بسيار مى شود صف ها كه دلشان با يكديگر كينه و عداوت دارد و زبان هايشان مختلف است.

سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است، و در آن وقت آرايش كنند مردهاى امّت من به طلا و بپوشند حرير و ديباج، و بگيرند پوست پلنگ به جهت جامه زير درع.

ص: 622

سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است اى سلمان، در آن وقت ظاهر مى شود ربا و معامله عينه كنند (يعنى متاعى را بفروشند به وعده به قيمت معيّن، بعد آن متاع را بايع از مشترى بخرد به كمتر از آن قيمت و اين نوعى است از حيله تحليل ربا)، و دادوستد شود رشوه، و پست شود دين و بلند شود دنيا.

سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است، اى سلمان، و در آن وقت طلاق زياد شود و جارى نشود حدّى براى خداوند و هرگز ضررى نرسانند به خداى تعالى.

سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است، و در آن وقت ظاهر شوند كنيزان خواننده و آلات لهو كه حكايت مقامات آواز را كند چون عود و طنبور و والى شود بر ايشان شرار امّت.

سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است، اى سلمان، در آن وقت حجّ مى كنند اغنيا براى نزهت، و متوسّطين ايشان براى تجارت، و فقراى ايشان براى ريا و سمعه، پس در آن وقت پيدا شوند قومى كه ياد گيرند قرآن را براى غير خداوند، او را براى خود خوانندگى بگيرند و پيدا شوند قومى كه علم دين آموزند براى غير خدا و بسيار شود اولاد زنا و خوانندگى به قرآن و بر روى يكديگر بريزند براى دنيا.سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است، اى سلمان، اين در وقتى است كه دريده مى شود حرمتها و كسب كرده شود معاصى و مسلّط شوند بدان بر خوبان و منتشر شود دروغ و ظاهر شود لجاجت و شايع شود فقر و احتياج و افتخار كنند به لباس، و ببارد بر ايشان باران در غير وقت باران، و نيكو دانند و شمرند و گيرند نرد و شطرنج و طبل و آلات ساز را و قبيح دانند امر به معروف و نهى از منكر را تا آن كه مى شود مؤمن در آن وقت خوارتر از كنيز، و ملامت ميان قرّاء و عبّاد فاش مى شود پس آن ها خوانده شوند در ملكوت آسمانها ارجاس و انجاس.

ص: 623

سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است، اى سلمان، پس در آن وقت نترسد غنى بر فقير تا آن كه سائل سؤال كند از جمعه تا جمعه پس نمى يابد احدى را كه بگذارد در كف او چيزى.

سلمان گفت: اين ها خواهد شد يا رسول اللّه؟! فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است، انتهى الخبر.

و بالجمله، غيرت در دين و عصبيّت در مذهب چنان از خلق برداشته شده كه اگر از كافرى يا مخالفى ضررهاى كلّى به دين او برسد اندوهگين نشود به مقدار همين كه از ضرر جزئى مالى كه از برادر مسلم به او رسيده، و اگر دسته دسته مردم از دين برگردند هرگز غمگين نشوند.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 2126-2137

نواب اربعه

سفرا در غيبت صغرى

قطب الدين راوندى در كتاب «خرايج» مينويسد: دربانان و سفرائى كه در غيبت صغرى (از طرف امامان عالي مقام) مدح بسيارى از آنها شده است، نخست: شيخ موثق ابو عمرو عثمان بن سعيد عمرى است. كه ابتداء حضرت امام على النقى عليه السّلام او را باين سمت منصوب داشت و سپس فرزندش امام حسن عسكرى عليه السّلام او را ابقاء نمود و آن مرد بزرگ هم كارهاى آن دو امام عليهما السلام را در زمان حيات آنها بعهده گرفت و بعد از آن دو بزرگوار قيام بانجام كارهاى امام زمان عليه السّلام نمود؛ توقيعات و جواب مسائل شيعيان هم بدست او صادر ميگشت.

چون عثمان بن سعيد بجوار رحمت حق شتافت، فرزندش محمد بن عثمان بجاى وى نشست و رسيدگى بهمه كارهاى او را بعهده گرفت. وقتى او هم وفات يافت، أبو القاسم حسين بن روح نوبختى جانشين وى گرديد، و بعد از درگذشت او ابو الحسن على بن محمد سمرى بجاى او نشست هيچ يك از اينان بدين منصب بزرگ نرسيدند مگر اينكه قبلا از طرف حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالي فرجه) فرمان انتصاب آنها صادر ميگشت و شخص قبل از او جانشين خود را تعيين مينمود. شيعيان هم تا معجزه حضرت صاحب الامر كه دليل براستگوئى و صحت نيابت آنها بود، از آنها آشكار نمى گرديد گفتار آنها را نمى پذيرفتند.

ص: 624

چون هنگام رحلت ابو الحسن سمرى فرا رسيد و مرگ وى نزديك گرديد بوى گفتند: چه كسى را جانشين خودتان قرار ميدهيد؟ او در جواب توقيعى درآورد كه نوشته بود:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، يا علىّ بن محمّد السّمرىّ، اعظم اللّه اجر اخوانك فيك، فانّك ميّت ما بينك و بين ستّة ايّام، فاجمع امرك و لا توص الى احد فيقوم مقامك بعد وفاتك، فقد وقعت الغيبة التّامّة، فلا ظهور الّا بعد اذن اللّه تعالى ذكره، و ذلك بعد طول الامد و قسوة القلوب، و امتلاء الارض جورا.

و سيأتى من شيعتى من يدّعى المشاهدة، الا فمن ادّعى المشاهدة قبل خروج السّفيانى و الصّيحة فهو كذّاب مفتر، و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم.

اى على بن محمد سمرى! خداوند پاداش برادرانت را در مرگ تو بزرگ گرداند، چون كه تو تا شش روز ديگر خواهى مرد، پس بكارهاى خود رسيدگى كن و بهيچ كس بعنوان جانشين خود وصيت منما كه غيبت كامل واقع شده است.

من آشكار نميشوم مگر بعد از اجازه پروردگار عالم؛ و اين بعد از گذشت زمانها و قساوت دلها و پر شدن زمين از ستم خواهد بود. عنقريب در ميان شيعيان كسانى پيدا ميشوند كه ادعا ميكنند مرا ديده اند. آگاه باش كه هر كس پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى ادعا كند كه مرا ديده است، دروغ گو است و افترا مى بندد، و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم».

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 690

ابوعمرو عثمان بن سعيد عمرى

اصل ونسب ولقب وكنيه

علامه مجلسي رحمه الله عليه مي فرمايد: شيخ طوسى جمعى از اصحاب ائمه را كه مدح شده اند نام برده، آنگاه ميگويد: سفرائى كه از جانب ائمه بنيكى ياد شده اند نخستين آنها مرد جليل القدرى است كه امام على النقى و امام حسن عسكرى عليهما السلام او را توثيق فرموده اند، و او شيخ موثق عثمان بن سعيد عمرى است.

ص: 625

وى از تيره عرب بنى اسد بوده و علت اينكه او را «عمرى» ميگويند اين است كه گفته شده:

وى اصلا اسدى است ولى او را بجدش منسوب داشتند و بدين نام شهرت يافت.

گروهى از شيعيان گفته اند: حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود: كنيه «ابن عثمان» و «ابو عمرو» در يك شخص جمع نميشود و دستور دادند كه كنيه او را كه «ابو عمرو» بود برهم زنند و از آن وقت «عمرى» خوانده شد. عثمان بن سعيد را عسكرى نيز گويند، زيرا وى از قريه «عسكر» سامره بوده است، و او را «سمّان» هم ميگويند زيرا بخاطر پنهان داشتن منصب سفارتى كه از جانب امام زمان (ع) داشت، روغن فروشى ميكرد.

رسم وى چنين بود كه شيعيان اموالى را كه براى امام حسن عسكرى عليه السّلام مى آوردند بوى ميدادند و او از ترس آنها را ميان خيك روغن پنهان نموده و بدين گونه بخانه امام ميرسانيد!

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 665

اخذ مدال وثاقت از امام هادي عليه السلام

جمعى از راويان حديث، از هارون بن موسى تلعكبرى براى ما (شيخ طوسى) بسند خود از احمد بن اسحاق قمى روايت نموده اند كه وى گفت: روزى بخدمت حضرت امام على النقى عليه السّلام رسيدم و عرضكردم: آقا! من گاهى سعادت درك حضورتان را دارم و گاهى از اين فيض بى نصيب ميمانم و در اينجا همه اوقات اين فيض برايم ميسر نميگردد.

سخن چه كسى را بپذيريم و از چه كسى پيروى نمائيم؟ فرمود: اين ابو عمرو (عثمان بن سعيد) مردى موثق و امين است. آنچه وى براى شما نقل كند، از طرف من ميگويد. و آنچه بشما ميرساند از جانب من ميرساند.

ص: 626

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 666

اخذ مدال وثاقت از امام عسكري عليه السلام

احمد بن اسحق ميگويد: بعد ازشهادت امام هادي عليه السّلام روزى بخدمت امام حسن عسكرى عليه السّلام شرفياب شدم و همان سؤال را از آن حضرت نيز كردم. (كه من گاهى سعادت درك حضورتان را دارم و گاهى از اين فيض بى نصيب ميمانم وهمه اوقات اين فيض برايم ميسر نميگردد.سخن چه كسى را بپذيريم و از چه كسى پيروى نمائيم؟ )آن حضرت هم فرمود: اين ابو عمرو مردى موثق و امين است، هم مورد وثوق امام گذشته (امام على النقى) بود و هم نزد من ،در زمان حيات و ممات موثق ميباشد. آنچه بشما برساند از جانب من ميگويد و از طرف من ميرساند.

هارون بن موسى از ابو على ابن همام و او از ابو العباس حميرى نقل ميكند كه ما اغلب اوقات در باره اين حديث با هم مذاكره ميكنيم و مقام والاى عثمان بن سعيد را مي ستائيم.

مهدى موعود عليه السلام، متن،

وابو العباس احمد بن على بن نوح سيرافى بسند خود از محمد بن اسماعيل و على ابن عبد اللَّه حسينان روايت نمودند كه گفتند: در سامره خدمت حضرت امام حسن عسكرى رسيديم، ديديم گروهى از شيعيان و دوستان حضرت نيز در حضورش شرفياب هستند در آن وقت «بدر» خادم حضرت آمد و عرضكرد: آقا! جمعى با حالت افسرده و غبارآلود، آمده اند در خانه. حضرت فرمود: اينان عده اى از شيعيان ما در «يمن» هستند ... تا آنجا كه حضرت بخادم فرمود: برو و عثمان بن سعيد را نزد من بياور! چيزى نگذشت كه عثمان بن سعيد آمد. حضرت بوى فرمود: اى عثمان تو وكيل من و بر ضبط مال خدا موثق و امين هستى برو و اموالى را كه اين چند نفر يمنى آورده اند بگير.

ص: 627

راوى ميگويد: ما حضار عرض كرديم: آقا! بخدا قسم ما عثمان بن سعيد را از شيعيان برگزيده ميدانيم و امروز با اين فرمايش مقام او را در خدمتگزارى حضرتت آشكارتر فرمودى و بخوبى ميدانيم كه او وكيل شما و در ضبط اموال خدا مورد وثوق شماست. فرمود: آرى گواه باشيد كه عثمان بن سعيد عمرى وكيل من است و فرزندش محمد بن عثمان وكيل فرزند من مهدى شماست.

وهمچنين شيخ صدوق عليه الرحمه فرموده است جعفر بن محمد بن مالك فزارى بزاز از جماعتى از شيعه منجمله على بن هلال و محمد بن معاوية بن حكيم و حسن بن ايوب بن نوح در خبرى طولانى مشهور نقل كرده كه همه آنها گفتند: بخدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام رفتيم تا در خصوص امام بعد از وى از حضرت جويا شويم چهل نفر ديگر غير از ما نيز در مجلس حضرت بودند.

در اين وقت عثمان بن سعيد عمرى برخاست و عرض كرد: يا ابن رسول اللَّه! ميخواهم مطلبى را از حضرتت سؤال كنيم كه خود داناتر ميباشيد. حضرت فرمود:

اى عثمان بنشين! سپس حضرت با حالتى خشمگين برخاست كه بيرون رود و فرمود:

هيچ كس بيرون نيايد. كسى از ما هم بيرون نرفت، بعد از لحظه اى حضرت، عثمان بن سعيد را صدا زد و او برخاست و ايستاد، حضرت فرمود: بگويم براى چه نزد من آمده ايد؟

حضار گفتند بفرمائيد يا ابن رسول اللَّه! فرمود: آمده ايد از من بپرسيد امام بعد از من كيست؟ عرض كردند: آرى يا ابن رسول اللَّه! در اين وقت جوانى را كه مانند پاره ماه بود و از هر كس بپدرش امام حسن عسكرى عليه السّلام بيشتر شباهت داشت در برابر خود ديديم. حضرت فرمود: بعد از من اين امام شما و جانشين من ميباشد از وى پيروى كنيد و پراكنده نگرديد كه در امر دين خود بهلاكت ميرسيد. بدانيد كه بعد از امروز ديگر او را نخواهيد ديد تا عمر او كامل شود. پس هر چه عثمان بن سعيد از جانب او بشما خبر ميدهد، بپذيريد. او نماينده امام شماست و نيابت بوى تفويض ميگردد.

ص: 628

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 668-ص: 666

وثاقتش در بين شيعه

جماعتى از هارون بن موسى از محمد بن همام از عبد اللَّه بن جعفر حميرى روايت نموده اند كه: بعد ازشهادت امام حسن عسكرى عليه السّلام سالى بعزم حج بيت اللَّه در بغداد بخانه احمد بن اسحاق رفتيم، ديديم عثمان بن سعيد نيز نزد وى است. من به عثمان بن سعيد گفتم: اين شيخ (و اشاره باحمد بن اسحاق نمودم) كه نزد ما ثقه اى پسنديده است در باره شما چنين و چنان ميگويد، سپس حديث امام عسكري عليه السّلام را كه در باره مقام والاى او رسيده بود بازگو كردم و گفتم: اكنون شما كسى هستيد كه در راستگوئى شما ترديدى نيست. شما را بخداوند و دو امام بزرگوارى كه تو را بوثاقت ستوده اند قسم ميدهم آيا پسر امام حسن عسكرى عليه السّلام را كه صاحب الزمان است ديده اى؟.

عثمان بن سعيد گريست، سپس گفت: جواب تو را ميدهم بشرطى كه تا من زنده ام بكسى نگوئى گفتم: تعهد ميكنم كه بكسى نگويم. آنگاه گفت: آرى او را ديده ام و گردنش چنين بود مقصودش اين بود كه از ساير گردنها ضخيمتر و زيباتر و مناسبتر بود. عرض كردم: نام وى چيست؟ گفت: از بردن نام او نهى شده ايد.

ودر غيبت شيخ آمده كه چون امام حسن عسكرى عليه السّلام به شهادت رسيدند،عثمان بن سعيد حضرت را غسل داد و كفن و حنوط و دفن نمود. او شخصا (از جانب امام) مأمور باين كار شد كه در ظاهر باين كار پردازد، و ما هم حكم بظاهر ميكنيم اگر كسى آن را نپذيرد ظواهر حقايق را نپذيرفته و زير پا گذارده است. توقيعات حضرت صاحب عليه السّلام بدست عثمان بن سعيد و فرزندش محمد بن عثمان براى شيعيان و خواص پدر امام زمان عليهما السلام صادر ميگشت.

ص: 629

آن توقيعات متضمن امر و نهى و جواب سؤالات شيعيان از حضرتش و بهمان

خطى بود كه در زمان امام حسن عسكرى عليه السّلام نوشته ميشد. شيعيان نيز بالاتفاق عدالت آن ها را مى شناختند تا اين كه عثمان بن سعيد رحلت نمود، و پسرش ابو- جعفر محمد بن عثمان او را غسل داد و پس از وى بجاى او منصوب گشت، و همه امورى را كه پدرش متكفل بود بوى تفويض شد، تمام شيعيان عدالت و وثاقت و امانت- دارى او را ستودند.

زيرا پيشتر گفتيم كه از جانب امام حسن عسكرى عليه السّلام تصريح بر امانت- دارى و عدالت او شد و دستور دادند كه مردم در حال حيات حضرت و بعد از رحلت وى و زمان پدرش عثمان بن سعيد، در امور دينى خود بوى مراجعه كنند.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 667وص: 666

مرقد آن بزرگوار

ابو نصر هبة اللَّه بن محمد مي گفت: قبر عثمان بن سعيد در شارع ميدان (خيابان ميدان) سمت غربى بغداد، در اول محل معروف جنب دروازه «حبله» و مسجد دروازه طرف راست كسى كه داخل مى شود واقع است، و قبر در خود قبله مسجد ميباشد.

شيخ طوسى ميگويد: من قبر او را در همين محلى كه ابو نصر هبة اللَّه بن محمد ذكر كرده ديدم ديوارى بر روى قبر بنا كرده بودند كه محراب مسجد هم در آن ديوار بود. از يك قسمت محراب درى به محل قبر كه در جاى تنگ و تاريك واقع بود باز ميشد ما به آنجا ميرفتيم و بطور آشكار زيارت ميكرديم. قبر وى از موقع آمدن من ببغداد يعنى سال 408 تا سنه 430 و اندى بهمين صورت باقى بود بعد از آن رئيس ابو منصور محمد بن فرج آن ديوار را فرو ريخت و قبر را بيرون گذاشت و صندوقى روى آن نهاد. قبر در زير سقفى بود كه هر كس ميخواست وارد ميشد و زيارت ميكرد.

ص: 630

تمام همسايگان محله بزيارت او تبرك مى جستند و ميگفتند: او مردى صالح است و گاهى هم ميگويند: وى پسر دايه امام حسين عليه السّلام است؛ و حقيقت امر بر آنها پوشيده است، و تا امروز كه سال 447 است، بهمان حالت ميباشد.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 669

محمد بن عثمان عمرى

اخذ مدال وثاقت از امام عسكري عليه السلام

محمد بن عثمان عمرى

چون ابو عمرو عثمان بن سعيد رحلت نمود، پسر او ابو جعفر محمد بن عثمان طبق دستور حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام و نص پدرش عثمان بن سعيد از جانب امام قائم عليه السّلام بجاى پدر نشست.

ابو على روايت نموده كه از امام حسن عسكرى عليه السّلام همين سؤال را نمودم (كه با كى طرف سخن شوم، و احكام دين خود را از چه كسى بگيرم، و گفته چه كسى را بپذيرم؟)فرمود:

العمرىّ و ابنه ثقتان فما ادّيا اليك فعنّى يؤدّيان؛ و ما قالا لك فعنّى يقولان و اسمع لهما و اطعهما فانّهما الثقتان المأمونان.

يعنى: عثمان بن سعيد و فرزندش دو نفر موثق اند. هر چه آنها بتو برساننداز من ميرسانند و آنچه بتو بگويند از جانب من ميگويند. پس از آنها بشنو و اطاعت كن، كه آنها موثق و امين هستند.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 670

توقيعى از ناحيه مقدسه امام زمان عجل الله فرجه

هم كلينى ميگويد: جمعى از علماء از محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق) و او از احمد بن هارون فامى، براى ما روايت نمودند كه وى گفت: محمد بن عبد اللَّه بن جعفر حميرى از پدرش عبد اللَّه بن جعفر نقل كرد كه: توقيعى از ناحيه مقدسه امام زمان عليه السّلام براى ابو جعفر محمد بن عثمان قدس اللَّه روحه در تعزيت پدرش رضى اللَّه عنه صادر گشت و از جمله مرقوم بود:

ص: 631

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.تسليم فرمان و راضى بقضاى الهى هستيم. پدرت با سعادت زيست و با افتخار مرد، خدا او را رحمت كند، و باولياء خدا و سروران خود عليهم السلام ملحق سازد. او پيوسته در آنچه او را بخدا و مواليان خود نزديك مينمود تلاش و كوشش داشت، خداوند روى او را تر و تازه گرداند و او را بيامرزد.

و در فصل ديگر توقيع نوشته بود: خداوند ثواب تو را زياد گرداند و در اين مصيبت صبر نيكو مرحمت فرمايد. تو مصيبت زده اى و ما هم اندوهناك هستيم فراق پدرت براى تو و ما هر دو وحشتناك است خداوند او را در جايى كه دارد شاد گرداند از كمال سعادت او اين بود كه مثل تو فرزندى داشت كه بعد از او بماند و بدستور وى جانشين او گردد و براى او طلب رحمت و مغفرت كند! من هم ميگويم: الحمد للَّه، زيرا شيعيان بوجود تو و آنچه خداوند در تو و نزد تو قرار داده است، مسرورند پروردگار عالم تو را يارى كند و نيرو بخشد و پشتيبانى نمايد و در كار خود توفيق دهد خداوند دوست و نگهبان تو باشد» اين حديث در خرايج راوندى نيز آمده است.

واز محمد بن همام روايت شده كه گفت: محمد بن حمويه بن عبد العزيز رازى در سال 280 (هجرى) براى من روايت نمود و گفت: محمد بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى براى ما نقل كرد كه: بعد از وفات عثمان بن سعيد توقيعى بدين مضمون براى من آمد: خداوند پسر او را حفظ كند. او در زمان پدرش مورد اعتماد ما بود، خدا از او و پدرش خشنود باشد، و روح پدرش را شاد گرداند، پسرش در نزد ما مانند اوست و در جاى وى نشسته است آنچه از ما بگويد گفته ماست و بفرمان ما عمل ميكندخداوند او را تأييد كند. پس گفته او را قبول كن و نظر ما را در باره او بدان.

ص: 632

وجماعتى از علماء از ابو القاسم جعفر بن محمد ابن قولويه و ابو غالب زرارى و ابو محمد تلعكبرى روايت نموده اند كه همه آنها از محمد بن يعقوب كلينى از اسحاق بن يعقوب روايت كرده اند كه گفت: از محمد ابن عثمان خواهش نمودم، نامه اى كه در آن مسائل مشكله خود را نوشته بودم بحضور امام عليه السّلام تقديم بدارد- او هم پذيرفت.

در جواب من توقيعى بخط امام زمان عليه السّلام باين عبارت صادر گشت: «محمد ابن عثمان كه خداوند از او و پيش از وى از پدرش خشنود باشد، مورد وثوق من است و نامه او نامه من ميباشد» در خرايج اين روايت را از كلينى نيز آورده است.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 673وص: 672

وفات و مرقد محمد بن عثمان عمرى

در روايتي آمده كه:محمد بن عثمان براى خود قبرى حفر كرد و گفت: فرمان يافته ام كه خود را آماده كنم. سپس بعد از دو ماه از دنيا رفت.

و درگذشت وى در آخر جمادى الاولى سال 305 يا 304 رخ داد و جمعا وى در حدود پنجاه سال سفارت امام زمان (ع) را عهده دار بود . وى را در كنار مادرش در خيابان باب الكوفه در بغداد به خاك سپردند. گويا مزار وى اينك در وسط صحراست.

سيره معصومان ،ج 6،ص: 275نوشته:سيد محسن امين عاملى / مترجم:على حجتى كرمانى

حسين بن روح نوبختى

توقيع از جانب امام زمان عجل الله فرجه

در بعضى از نسخ توقيعى كه از جانب حضرت حجّت عليه السّلام از براى شيخ ابو القاسم بن روح بيرون آمده چنانچه در بحار از جماعتى از حمله اخبار و ثقات نقل شده بدين لفظ است:

ص: 633

نعرفه عرّفه اللّه الخير كلّه و رضوانه، و اسعده بالتّوفيق، وقفنا على كتابه و وثقنا بما هو عليه، و انّه عندنا بالمنزلة و المحلّ الّذين يسرّانه، زاد اللّه فى احسانه اليه انّه ولىّ قدير، و الحمد للّه الّذى لا شريك له، و صلّى اللّه على رسوله محمّد و آله و سلّم تسليما كثيرا.

حاصل مضمون فقرات بلاغت آيات آن كه: ما مى شناسيم او را (يعنى حسين بن روح را) خداوند بشناساند و عالم گرداند او را طريقه همه خير و رضاى خود و او را يارى فرمايد به توفيق خود، ما مطّلع شديم بر مكتوب او و مطّلع گرديديم بر امانت او، و به دين دارى او وثوق و اعتماد داريم بدرستى كه او در نزد ما به مكان و منزلت بلند آن چنانى است كه مسرور مى سازد آن منزلت و مكان او را زياد فرمايد خداى تعالي احسان خود را درباره او ،بدرستى كه او صاحب همه نعمت ها است و بر همه چيز قادر است، و حمد خداوند را سزا است كه شريك از براى او نيست، و صلوات خداوند و سلام او بر رسول او محمّد و آل او باد.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 2145

اخذ نيابت ازمحمد بن عثمان

از ابو محمد هارون بن موسى تلعكبرى و او از ابو على محمد بن همام براى من روايت نمود كه: محمد بن عثمان قدس اللَّه روحه پيش از رحلتش رؤساى شيعه را جمع كرد و گفت: اگر حادثه رحلت من بوقوع پيوست جانشين من حسين بن روح نوبختى است. چه كه مأمور شده ام او را بجاى خويش تعيين نمايم. پس شما هم باو مراجعه كنيد و در كارهاى خود بوى اعتماد نمائيد.

ص: 634

وهبة اللَّه بن محمد نقل كرده كه گفت: دائى من جعفر بن احمد نوبختى ميگفت: پدرم احمد بن ابراهيم و عمويم عبد اللَّه بن ابراهيم و گروهى از بستگان ما يعنى اولاد نوبخت، نقل كردند كه: چون حال احتضار محمد بن عثمان شدت گرفت، جماعتى از معروفين شيعه مثل ابو على بن همام و ابو عبد اللَّه بن محمد كاتب و ابو عبد اللَّه باقطانى و ابو سهيل اسماعيل بن على نوبختى و ابو عبد اللَّه بن وجنا و ساير سرشناسان و بزرگان، اجتماع نموده بنزد محمد بن عثمان رفتند و پرسيدند: اگر براى شما اتفاقى افتاد جانشين شما كيست؟.

محمد بن عثمان گفت: اين حسين بن روح بن ابو جعفر نوبختى جانشين من و ميان شما و حضرت صاحب الامر سفير و وكيل و مورد وثوق و طرف اطمينان اوست. پس شما در امور خود بوى مراجعه نمائيد و در كارهاى مهم خود اعتماد باو داشته باشيد. من اين مأموريت را داشتم و آن را ابلاغ نمودم.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 680وص: 679

حسن برخورد با مخالفان

از احوالات اين بزرگوار چنين مذكور داشته اند كه چنان تقيّه مى نمود در بغداد و چنان با مخالفين حسن سلوك داشت كه هر يك از مذاهب اربعه مدّعى بودند كه او از ماست.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 2145

وفات و مرقد حسين بن روح

ابو نصر گويد: ابو القاسم حسين بن روح در ماه شعبان سال 326 هجرى وفات يافت.

هبة اللَّه بن محمد كاتب دخترزاده ام كلثوم دختر محمد بن عثمان رضى اللَّه عنه نقل كرده كه قبر ابو القاسم حسين بن روح نوبختى در «بغداد» جنب دروازه ايست كه خانه على بن احمد نوبختى در آنجا واقع است و از آنجا بتل و دروازه ديگر و پل شوك ميروند. رضى اللَّه عنه.

ص: 635

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 684

على بن محمد سيمرى

توقيع از جانب امام زمان عجل الله فرجه

شيخ در غيبت ميفرمايد: جماعتى از علماء از شيخ صدوق روايت نمودند كه حسن بن احمد بن مكتب گفت در همان سالى كه ابو الحسن على بن محمد سمرى وفات يافت من در بغداد بودم. چند روز پيش از رحلتش بخدمت وى رسيدم. آن بزرگوار توقيعى كه از ناحيه مقدسه صادر شده بود باين عبارت براى مردم خواند.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، يا علىّ بن محمّد السّمرىّ، اعظم اللّه اجر اخوانك فيك، فانّك ميّت ما بينك و بين ستّة ايّام، فاجمع امرك و لا توص الى احد فيقوم مقامك بعد وفاتك، فقد وقعت الغيبة التّامّة، [1] فلا ظهور الّا بعد اذن اللّه تعالى ذكره، و ذلك بعد طول الامد و قسوة القلوب، و امتلاء الارض جورا.

و سيأتى من شيعتى من يدّعى المشاهدة، الا فمن ادّعى المشاهدة قبل خروج السّفيانى و الصّيحة فهو كذّاب مفتر، و لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم.

اى على بن محمد سمرى! خداوند پاداش برادرانت را در مرگ تو بزرگ گرداند، چون كه تو تا شش روز ديگر خواهى مرد، پس بكارهاى خود رسيدگى كن و بهيچ كس بعنوان جانشين خود وصيت منما كه غيبت كامل واقع شده است.

من آشكار نميشوم مگر بعد از اجازه پروردگار عالم؛ و اين بعد از گذشت زمانها و قساوت دلها و پر شدن زمين از ستم خواهد بود. عنقريب در ميان شيعيان كسانى پيدا ميشوند كه ادعا ميكنند مرا ديده اند. آگاه باش كه هر كس پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى ادعا كند كه مرا ديده است، دروغ گو است و افترا مى بندد، و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم».

ص: 636

راوى حسن بن احمد بن مكتب ميگويد: از روى اين توقيع نسخه ها نوشتيم و از نزد وى بيرون آمديم چون روز ششم شد، نزد وى بازگشتيم، ديديم نزديك است جان بدهد. باو گفتند جانشين شما كيست؟ گفت: خدا را امرى است كه خود رساننده آنست. اين را گفت و جان بجان آفرين تسليم كرد، و اين آخرين كلامى بود كه از وى شنيده شد.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 688

وفات و مرقد علي بن محمد سمري

گفته شده: مقبره ابو الحسن سمرى رضى اللَّه عنه در جاده معروف به «شارع خلنجى» جنب «باب المحول» نزديك نهر آب «ابو عتاب» واقع است، و آن بزرگوار در سال 329 (هجرى) وفات يافت.

مهدى موعود عليه السلام، متن، ص: 689

وظيفه مردم در زمان غيبت كبري

از شيخ صدوق در كتاب كمال الدّين نقل شده كه وفات علىّ بن محمّد سمرى در سال سى صد و بيست و نه از هجرت بوده است و بنا بر اين مدّت غيبت صغرى كه سفرا و وكلا و نوّاب مخصوص حضرت حجة اللّه عليه السّلام كه از جانب او مأمور به سفارت و نيابت بودند، قريب به هفتاد و چهار سال خواهد بود كه قريب به چهل و هشت سال ايّام سفارت عثمان بن سعيد عمروى و پسر او محمّد بن عثمان بود. و قريب بيست و شش سال مدّت سفارت شيخ ابو القاسم حسين بن روح و شيخ ابو الحسن علىّ بن محمّد سمرى بود، و بعد از گذشتن اين مدّت سفارت منقطع شد و غيبت كبرى واقع گرديد.

پس هر كه ادّعاى سفارت و نيابت خاصّه نمايد و يا بر طبق آن دعوى مشاهده نمايد، كذّاب و مفترى خواهد بود بر حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه-، بلكه مرجع دين و احكام شريعت به امر آن حضرت راجع به سوى علما و فقها و مجتهدين است كه از براى ايشان نيابت ثابت است على سبيل العموم چنان كه توقيع شريف در جواب مسائل اسحاق بن يعقوب كه يكى از اجلّه و اخيار علماى شيعه و حمله اخبار است كه به توسّط محمّد بن عثمان بن سعيد عمروى عريضه به خدمت حضرت صاحب الأمر عليه السّلام عرضه كرده بود و مسائل چندى سؤال نموده بود كه آن حضرت در توقيع شريف جواب مسائل او را فرمود، از آن جمله فرمود:

ص: 637

و امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا، فانّهم حجّتى عليكم و انا حجّة اللّه عليهم.

و در روايت ديگر از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام چنين امر شد كه:

انظروا الى من كان منكم قد روى حديثنا، و نظر فى حلالنا و حرامنا، و عرف احكامنا، فارضوا به حكما، فانّى قد جعلته عليكم حاكما، فاذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فانّما بحكم اللّه استخفّ و علينا ردّ و الرّادّ علينا الرادّ على اللّه و هو فى حدّ الشّرك باللّه و در روايت ديگر: مجارى الامور بيد العلماء باللّه الأمناء على حلاله و حرامه.

مستفاد از فرمان اين دو حجّت پروردگار آن كه: علماء و حفظه علوم و اخبار و آثار ايشان كه صاحب نظر و اهل استنباطند كه از روى معرفت و دانش عارفند به احكام صادره از ايشان، بايد مكلّفين رجوع به ايشان نمايند در اخذ مسائل حلال و حرام و قطع منازعات كه آنچه ايشان مى فرمايند حجّت است از براى عامّه مكلّفين با استجماع ايشان مر شرايط فتوى را از قوّه استنباط و عدالت و بلوغ و عقل و ساير شرايط اجتهاد. و از براى ايشان است نيابت عامّه كه خلق من باب الجاء و اضطرار مكلّفند به رجوع نمودن به ايشان، ديگر تعيين نايب مخصوصى در زمان غيبت كبرى نفرمودند بلكه حكم فرمودند به انقطاع نيابت خاصّه و سفارت، (انتهى).

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 2147

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109