سرشناسه:مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)
عنوان و نام پديدآور:حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف آخرين وارث غدير/مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)/محمدرضا شريفي
مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه
موضوع: امام زمان عج - مهدويت - غدير
ص: 1
علّامه مجلسى رحمه اللّه در جلاء العيون فرموده: اشهر در تاريخ ولادت شريف آن حضرت آن است كه در سال دويست و پنجاه و پنجم هجرت واقع شد،و مشهور آن است كه روز ولادت شب جمعه پانزدهم ماه شعبان بود،و به اتّفاق ولادت آن جناب در سرّ من رأى واقع شد.
منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 1959
پدر بزرگوارشان امام حسن عسكري عليه السلام،يازدهمين اختر تابناك امامت ولايت مي باشد.
نا مهاي مادر حضرت صاحب الامر عليه السّلام بدين گونه مي باشد: مادرش مليكه بود كه او را در بعضى از روزها سوسن و در بعضى از ايّام، ريحانه مى گفتند و صيقل و نرجس نيز از نام هاى او بود.
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:54
و گفته شده:مادرش نرجس نام داشت و از بهترين كنيزان بود. در روايتى است كه نام اصلى اين زن مليكه بود.
سيره معصومان ،ج 6،ص:264 نوشته:سيد محسن امين عاملى / مترجم:على حجتى كرمانى
آنگاه زيارت كن ملكه دنيا و آخرت والده امام قائم عليه السلام را
و قبر آن معظمه پشت ضريح مولاى ما امام حسن عسكرى عليه السلام است پس بگو:
السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الصَّادِقِ الْأَمِينِ السَّلَامُ عَلَى مَوْلَانَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِينَ الْحُجَجِ الْمَيَامِينِ السَّلَامُ عَلَى وَالِدَةِ الْإِمَامِ وَ الْمُودَعَةِ أَسْرَارَ الْمَلِكِ الْعَلَّامِ وَ الْحَامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنَامِ السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا شَبِيهَةَ أُمِّ مُوسَى وَ ابْنَةَ حَوَارِيِّ عِيسَى السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَنْعُوتَةُ فِي الْإِنْجِيلِ الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمِينِ وَ مَنْ رَغِبَ فِي وُصْلَتِهَا مُحَمَّدٌ سَيِّدُ الْمُرْسَلِينَ وَ الْمُسْتَوْدَعَةُ أَسْرَارَ رَبِّ الْعَالَمِينَ السَّلَامُ عَلَيْكِ وَ عَلَى آبَائِكِ الْحَوَارِيِّينَ السَّلَامُ عَلَيْكِ وَ عَلَى بَعْلِكِ وَ وَلَدِكِ السَّلَامُ عَلَيْكِ وَ عَلَى رُوحِكِ وَ بَدَنِكِ الطَّاهِرِ أَشْهَدُ أَنَّكِ أَحْسَنْتِ الْكَفَالَةَ وَ أَدَّيْتِ الْأَمَانَةَ وَ اجْتَهَدْتِ فِي مَرْضَاةِ اللَّهِ وَ صَبَرْتِ فِي ذَاتِ اللَّهِ وَ حَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ وَ حَمَلْتِ وَلِيَّ اللَّهِ وَ بَالَغْتِ فِي حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ وَ رَغِبْتِ فِي وُصْلَةِ أَبْنَاءِ رَسُولِ اللَّهِ عَارِفَةً بِحَقِّهِمْ مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ مُسْتَبْصِرَةً بِأَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَيْهِمْ مُؤْثِرَةً هَوَاهُمْ وَ أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ أَمْرِكِ مُقْتَدِيَةً بِالصَّالِحِينَ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً تَقِيَّةً نَقِيَّةً زَكِيَّةً فَرَضِيَ اللَّهُ عَنْكِ وَ أَرْضَاكِ وَ جَعَلَ الْجَنَّةَ مَنْزِلَكِ وَ مَأْوَاكِ فَلَقَدْ أَوْلَاكِ مِنَ الْخَيْرَاتِ مَا أَوْلَاكِ وَ أَعْطَاكِ مِنَ الشَّرَفِ مَا بِهِ أَغْنَاكِ فَهَنَّاكِ اللَّهُ بِمَا مَنَحَكِ مِنَ الْكَرَامَةِ وَ أَمْرَأَكِ
پس بالا مى كنى سر خود را و مى گويى
اللَّهُمَّ إِيَّاكَ اعْتَمَدْتُ وَ لِرِضَاكَ طَلَبْتُ وَ بِأَوْلِيَائِكَ إِلَيْكَ تَوَسَّلْتُ وَ عَلَى غُفْرَانِكَ وَ حِلْمِكَ اتَّكَلْتُ وَ بِكَ اعْتَصَمْتُ وَ بِقَبْرِ أُمِّ وَلِيِّكَ لُذْتُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ انْفَعْنِي بِزِيَارَتِهَا وَ ثَبِّتْنِي عَلَى مَحَبَّتِهَا وَ لَا تَحْرِمْنِي شَفَاعَتَهَا وَ شَفَاعَةَ وَلَدِهَا وَ ارْزُقْنِي مُرَافَقَتَهَا وَ احْشُرْنِي مَعَهَا وَ مَعَ وَلَدِهَا كَمَا وَفَّقْتَنِي لِزِيَارَةِ وَلَدِهَا وَ زِيَارَتِهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِينَ وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِالْحُجَجِ الْمَيَامِينِ مِنْ آلِ طه وَ يس أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبِينَ وَ أَنْ تَجْعَلَنِي مِنَ الْمُطْمَئِنِّينَ الْفَائِزِينَ الْفَرِحِينَ الْمُسْتَبْشِرِينَ الَّذِينَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ* وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْيَهُ وَ يَسَّرْتَ أَمْرَهُ وَ كَشَفْتَ ضُرَّهُ وَ آمَنْتَ خَوْفَهُ اللَّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِي إِيَّاهَا وَ ارْزُقْنِي الْعَوْدَ إِلَيْهَا أَبَداً مَا أَبْقَيْتَنِي وَ إِذَا تَوَفَّيْتَنِي فَاحْشُرْنِي فِي زُمْرَتِهَا وَ أَدْخِلْنِي فِي شَفَاعَةِ وَلَدِهَا وَ شَفَاعَتِهَا وَ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا بِرَحْمَتِكَ عَذابَ النَّارِ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا سَادَاتِي وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه.
كليات مفاتيح الجنان، ص: 519
روايت كرده از بشر بن سليمان نخّاس، يعنى (برده فروش) كه از نسل ابى ايوب انصارى و از مواليان حضرت امام على نقى و امام حسن عسكرى عليهما السّلام و همسايه ايشان در سرّ من رأى ظ بود، گفت: كافور خادم آمد به نزد من و گفت: «مولاى ما حضرت ابو الحسن على بن محمّد عليهما السّلام، تو را به نزد خود مى خواند.»
ص: 2
پس رفتم به نزد آن حضرت، و چون نشستم، آن حضرت فرمود:
«اى بشر! تو از اولاد انصارى و اين موالات و دوستى ما، مدام در ميان شما بوده، به ميراث مى بريد خلف شما از سلف شما اين دوستى و محبّت را، شما ثقات و معتمدان ما اهل بيتيد و من پسندكننده و بزرگواركننده ام تو را به فضيلتى كه به آن پيشى گيرى بر شيعه در پيروى كردن آن فضيلت؛ به سرّى و رازى مطّلع مى كنم تو را و مى فرستم تو را به خريدن كنيزى.»
پس نوشت آن حضرت، نامه لطيفى به خط رومى و زبان رومى و مهر بر آن زد به انگشتر خود و دستارچه زردى بيرون آورد كه در آن دويست و بيست اشرفى بود و فرمود:
«بگير اين دويست و بيست اشرفى را و توجّه نما با اين زر به بغداد و در معبر فرات حاضر شو كه در چاشتگاه، زورقى چند خواهد رسيد كه اسيران در آن باشند و خواهى ديد در آنها كنيزان را و خواهى يافت طوايف خريداران از وكلاى قائدان بنى عباس و اندكى از جوانان عرب را.
چون اين را ببينى از دور نظر انداز به شخصى كه او را عمرو بن يزيد نخّاس مى نامند در تمام روز، تا آن كه ظاهر سازد براى مشتريان، كنيزكى كه صفتش چنين و چنين باشد و دو جامه حرير محكم بافته، در بر او باشد و آن كنيز ابا كند از آن كه او را بر خريداران عرض كنند كه او را نظر كنند و ابا كند از دست گذاردن خواهنده بر او و منقاد نشود آن را كه اراده لمس او كرده و بشنوى آواز او را به زبان رومى در پس پرده رقيقى كه چيزى مى گويد، پس بدان كه مى گويد: واى! كه پرده عفّتم دريده شد!
ص: 3
پس يكى از خريداران گويد: كنيز، بر من باشد به سى صد اشرفى كه عفّت او بر رغبت من افزوده.
پس به او به زبان عربى بگويد: اگر درآيى به زىّ سليمان بن داود و به حشمت ملك او، مرا در تو رغبتى پيدا نشود، پس بر مال خود بترس.
پس آن برده فروش مى گويد: پس چاره چيست و از فروختن تو چاره اى نيست.
آن كنيز مى گويد: چه تعجيل مى كنى و البتّه بايد مشترى به هم رسد كه دل من به او ميل كند و اعتماد بر وفا و ديانت او داشته باشم.
پس در اين وقت تو برخيز و برو به نزد عمرو بن يزيد برده فروش و به او بگو كه با من مكتوبى است كه يكى از اشراف از روى ملاطفت نوشته به زبان رومى و به خطّ رومى و وصف كرده در آن نامه، كرم و وفا و بزرگوارى و سخاوت خود را، پس اين نامه را به آن كنيز ده كه در اخلاق و اوصاف صاحب نامه، تأمّل نمايد. اگر ميل نمود به او و راضى شد به او، پس من وكيل اويم در خريدن آن كنيز از تو».
بشر بن سليمان گفت: پس امتثال نمودم تمام آن چه را كه معيّن كرده بود براى من، مولايم ابو الحسن عليه السّلام در امر آن كنيز.
پس چون آن كنيز نظر كرد در نامه، سخت بگريست و گفت به عمرو بن يزيد: مرا به صاحب اين نامه بفروش! و قسم هاى مغلظه كه باضطرارآورنده بود، خورد كه اگر ابا كند از فروختن او به صاحب مكتوب، خود را بكشم.
پس پيوسته سختگيرى مى كردم با او در بها، تا آن كه به همان قيمت راضى شد كه مولايم با من روانه كرده بود از اشرفى ها، پس آن زرها را دادم و كنيز را تسليم گرفتم و آن كنيز خندان و شكفته بود. با من آمد به حجره اى كه در بغداد گرفته بودم و تا به حجره رسيد، نامه امام را بيرون آورد و مى بوسيد و بر ديده ها مى ماليد.
ص: 4
پس من از روى تعجّب گفتم: مى بوسى نامه اى را كه صاحبش را نمى شناسى؟
كنيز گفت: «اى عاجز كم معرفت به بزرگى فرزندان و اوصياى پيغمبران! گوش خود را به من سپار و دل را براى شنيدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را براى تو شرح كنم.
من، ملكه، دختر يشوعاى، فرزند قيصر، پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن الصّفا، وصىّ حضرت عيسى عليه السّلام است، تو را خبر دهم به امرى عجيب.
بدان كه جدّم قيصر خواست كه مرا به عقد فرزند برادر خود در آورد، در هنگامى كه من سيزده ساله بودم؛ پس جمع كرد در قصر خود، از نسل حواريان عيسى عليه السّلام و از علماى نصارا و عباد ايشان سى صد نفر و از صاحبان قدر و منزلت هفت صد كس و از امراى لشكر و سرداران عسكر و بزرگان و سركرده هاى قبايل چهار هزار نفر.
تختى فرمود حاضر ساختند كه در ايّام پادشاهى خود به انواع جواهر، مرصّع گردانيده بود و آن تخت را بر روى چهل پايه تعبيه كردند و بت ها و چليپاهاى خود را بر بلندى هايى قرار دادند و پسر برادر خود را بر بالاى تخت فرستاد.
پس چون كشيشان، انجيل ها بر دست گرفتند كه بخوانند، بت ها و چليپاها همگى سرنگون شد و بيفتاد و پايه تخت بشكست و تخت بر روى زمين افتاد و پسر برادر ملك، از تخت در افتاد و بيهوش شد.
پس در آن حال رنگ هاى كشيشان، متغيّر شد و اعضايشان بلرزيد؛ پس بزرگ ايشان به جدّم گفت: اى پادشاه! ما را معاف دار از چنين امرى كه به سبب آن، نحوست هايى روى داد كه دلالت مى كند بر اين كه دين مسيح به زودى زايل شود.
ص: 5
پس جدّم اين امر را به فال بد دانسته و گفت به علما و كشيشان كه اين تخت را بار ديگر برپا كنيد و چليپاها را به جاى خود بگذاريد و حاضر گردانيد برادر اين برگشته روزگار بدبخت را، كه اين دختر را به او تزويج نمايم تا سعادت آن برادر، دفع نحوست اين برادر كند.
پس چون چنين كردند و آن برادر ديگر را بر روى تخت بردند، همين كه شروع به خواندن انجيل كردند، همان حالت اولى روى نمود و نحوست اين برادر، نحوست آن برادر بود و سرّ اين كار را ندانستند كه اين از سعادت سرورى است نه از نحوست دو برادر.
پس مردم متفرّق شدند و جدّم به حرم سرا بازگشت و پرده هاى خجالت درآويخت.
چون شب شد و به خواب رفتم، در خواب ديدم كه حضرت مسيح با حوّاريّين، جمع شدند
و منبرى از نور نصب كردند كه از رفعت، بر آسمان سر بلندى مى نمود و در همان موضع تعبيه كردند كه جدّم، تخت را گذاشته بود.
پس حضرت رسالت پناه محمّدى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، با وصى و دامادش على بن ابى طالب عليه السّلام، با جمعى از امامان فرزندان بزرگوار ايشان، قصر را به نور قدوم خويش، منوّر ساختند.
پس حضرت مسيح به قدم ادب از روى تعظيم و اجلال، به استقبال خاتم انبيا، محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، دست در گردن آن حضرت در آورد. پس حضرت رسالت فرمودند: «يا روح اللّه! آمده ام كه ملكه فرزند وصىّ تو، شمعون الصفا را براى اين فرزند سعادتمند خود، خواستگارى نمايم.» و اشاره كردند به ماه برج امامت، امام حسن عسكرى عليه السّلام، فرزند آن كسى كه تو نامه اش را به من دادى.
ص: 6
حضرت عيسى عليه السّلام نظر افكند به سوى حضرت شمعون و گفت: «شرف دو جهانى به تو رو آورد، پيوند كن رحم خود را به رحم آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.»
شمعون گفت: «كردم.»
پس همگى بر آن منبر بر آمدند و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطبه اى انشا نمود و با حضرت مسيح، مرا با حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام، عقد بستند و فرزندان حضرت رسالت با حواريان گواه شدند.
چون از خواب سعادت مآب بيدار شدم، از بيم كشتن، آن خواب را براى پدر و جدّ خود نقل نكردم و اين گنج يگانه را در سينه، پنهان داشتم و آتش محبّت آن خورشيد فلك امامت، روز به روز در كانون سينه ام، مشتعل مى شد و سرمايه صبر و قرار مرا، به باد فنا مى داد تا به حدّى كه خوردن و آشاميدن، بر من حرام شد و هر روز چهره ام كاهى مى شد و بدن مى كاهيد و آثار عشق پنهان، در بيرون ظاهر مى گرديد.
پس در شهرهاى روم، طبيبى نماند كه جدّم، جهت معالجه حاضر نكرده باشد و از دواى درد من، از او سؤال ننموده باشد. چون از علاج درد من مأيوس گرديد، روزى به من گفت: اى نور چشم من! آيا در خاطرت، در دنيا هيچ آرزويى هست تا به عمل آورم؟
گفتم: «اى جدّ من! درهاى فرح را بر روى خود بسته مى بينم؛ اگر شكنجه و آزار اسيران مسلمانان را كه در زندان توأند دفع نمايى و بند زنجير را از ايشان بردارى و آزاد نمايى، اميدوارم كه حضرت حقّ تعالى و حضرت مسيح و مادرش، عافيتى به من بخشند.»
ص: 7
چون چنين كردند، اندك صحّتى از خود ظاهر ساختم و اندك طعامى تناول كردم؛ پس خوش حال و شاد شد و ديگر اسيران مسلمانان را عزيز داشت.
بعد از چهار شب، در خواب ديدم كه بهترين زنان عالميان، فاطمه زهرا عليها السّلام به ديدن من آمد و حضرت مريم را كه با هزار كنيز از حوريان بهشت در خدمت آن حضرت اند.
پس مريم گفت: «اين خاتون و بهترين زنان، مادر شوهر تو است، امام حسن عسكرى عليه السّلام.»
به دامنش در آويختم و گريستم و شكايت كردم كه حضرت امام حسن عليه السّلام به من جفا مى كند و از ديدن من ابا مى كند.
آن حضرت فرمود: «فرزند من چگونه به ديدن تو آيد و حال آن كه به خدا شرك مى آورى و بر مذهب ترسايانى و اينك خواهرم مريم دختر عمران، بيزارى مى جويد به سوى خدا از تو، اگر ميل دارى كه حق تعالى و حضرت مسيح و مريم عليهما السّلام از تو خشنود گردند و حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام به ديدن تو بيايد، پس بگو: «اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه.»
چون اين دو كلمه طيّبه را تلفّظ نمودم، حضرت سيّدة النساء، مرا به سينه خود چسبانيد و دلدارى فرمود و فرمود: «اكنون، منتظر آمدن فرزندم باش كه من، او را به سوى تو مى فرستم.»
چون بيدار شدم، آن دو كلمه طيّبه را بر زبان مى راندم و انتظار ملاقات آن حضرت مى بردم.
چون شب آينده در آمد و به خواب رفتم، آفتاب جمال آن حضرت طالع گرديد، گفتم:
«اى دوست من! بعد از آن كه دلم را اسير محبّت خود گردانيدى، چرا از مفارقت جمال خود، مرا چنين جفا دادى؟»
ص: 8
فرمود: «دير آمدن من به نزد تو، نبود مگر براى آن كه مشرك بودى، اكنون كه مسلمان شدى، هر شب نزد تو خواهم آمد تا آن زمان كه خداى تعالى ما و تو را به ظاهر، به يكديگر برساند و اين هجران را به وصال، مبدّل گرداند.»
از آن شب تا حال، يك شب نگذشت كه درد هجران مرا، به شربت وصال، دوا نفرمايد.
بشر بن سليمان گفت: «چگونه در ميان اسيران افتادى؟»
گفت: «مرا خبر داد امام حسن عسكرى عليه السّلام، در شبى از شب ها، كه در فلان روز جدّت، لشكرى بر سر مسلمانان خواهد فرستاد و خود، از عقب خواهد رفت؛ تو، خود را در ميان كنيزان و خدمتكاران بينداز به هيأتى كه تو را نشناسند و از پى جدّ خود روانه شو و از فلان راه برو.»
چنين كردم. طليعه لشكر مسلمانان به ما برخوردند و ما را اسير كردند و آخر كار من اين بود كه ديدى و تا حال، به غير تو كسى ندانسته كه من دختر پادشاه رومم و مرد پيرى كه در غنيمت، من به حصّه او افتادم، نام مرا پرسيد. گفتم: «نرجس نام دارم.» گفت: «اين نام كنيزان است.»
بشر گفت: «اين عجيب است كه تو از اهل فرنگى و زبان عربى را نيك مى دانى.»
گفت: «بلى! از بسيارى محبّت كه جدّم به من داشت و مى خواست كه مرا بر ياد گرفتن آداب حسنه بدارد، زن مترجمى را كه زبان عربى و فرنگى، هر دو را مى دانست، مقرّر كرده بود كه هر صبح و شام مى آمد و لغت عربى به من مى آموخت تا آن كه زبانم، به اين لغت جارى شد.»
ص: 9
بشر گويد: چون آن را به سرّ من رأى به خدمت حضرت امام على النّقى عليه السّلام رسانيدم، حضرت به كنيزك خطاب كرد: «چگونه حق سبحانه و تعالى، به تو نمود عزّت دين اسلام را و مذلّت دين نصارا را و شرف و بزرگوارى محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت او عليهم السّلام؟»
گفت: «چگونه وصف كنم براى تو اى فرزند رسول خدا چيزى را كه تو بهتر مى دانى از من.»
حضرت فرمود: «مى خواستم تو را گرامى دارم. كدام يك بهتر است نزد تو، اين كه ده هزار اشرفى به تو بدهم يا تو را بشارتى بدهم به شرف ابدى؟»
گفت: «بلكه بشارت شرف مى خواهم و مال نمى خواهم.»
حضرت امام على النّقى عليه السّلام فرمود: «بشارت باد تو را به فرزندى كه پادشاه مشرق و مغرب عالم گردد و زمين را پر از عدل و داد كند، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد.»
گفت: «اين فرزند از كه به عمل خواهد آمد؟» فرمود: «از كسى كه حضرت رسالت پناه، تو را براى او خواستگارى كرد.» سپس از او پرسيد: «حضرت مسيح و وصىّ او، تو را به عقد كه در آوردند؟» گفت: «به عقد فرزند تو، امام حسن عسكرى عليه السّلام.»
فرمود: «آيا او را مى شناسى؟» گفت: «از شبى كه به دست بهترين زنان، مسلمان شدم، شبى نگذشته است كه او به ديدن من نيامده باشد.»
پس كافور خادم را طلبيد و فرمود: «برو و حكيمه خواهرم را بگو كه بيايد.»
چون حكيمه داخل شد، حضرت فرمود: «اين، همان كنيز است كه مى گفتم.»
حكيمه خاتون، او را در بر گرفته، نوازش بسيار كرد. پس آن حضرت فرمود: «اى دختر رسول خدا! ببر او را به خانه خود و واجبات و سنّت ها را به او بياموز؛ كه او زن حضرت امام حسن عسكرى و مادر صاحب الزمان- صلوات اللّه عليهما- است.»
ص: 10
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:55
از صريح و فحواى كتاب و سنّت و تصريح روات و محدّثين و علماى رجال و غير هم به دست آمده و آن يك صد و هشتاد و دو اسم است و اسم بر هر سه اطلاق مى شود،كه به تعدادي از آنها اشاره مي شود:
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:44
مهدى صلوات اللّه عليه
كه اشهر اسما و القاب آن حضرت است در نزد جميع فرق اسلاميه.
شيخ طوسى در غيبت خود روايت كرده از ابى سعيد خراسانى كه او سؤال نمود از جناب صادق عليه السّلام: به چه جهت ناميده شده آن جناب به مهدى؟
فرمود: «زيرا كه او هدايت مى كند مردم را به سوى هر امر مخفى.»
شيخ مفيد در ارشاد روايت كرده از آن جناب كه فرمود: «قائم عليه السّلام را مهدى ناميدند به جهت آن كه هدايت مى نمايد به سوى امرى كه از او گم شده اند.»
يوسف بن يحيى السلمى در كتاب عقد الدّرر في الاخبار الامام المنتظر از جناب باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: «مهدى را، مهدى مى گويند زيرا كه هدايت مى كند به سوى امرى خفى و بيرون مى آورد تورات و انجيل را از زمينى كه آن را انطاكيه مى گويند.»
به روايت ديگر فرمود: «ناميده شده به مهدى، زيرا كه او هدايت مى كند به سفرها از تورات. پس بيرون مى آورد آنها را از كوه هاى شام و دعوت، مى كند به سوى آنها يهود را.
پس اسلام مى آورند براى اين كتب، قريب سى هزار نفر.»
به روايت ديگر: «او را مهدى مى نامند به جهت آن كه هدايت مى كند به سوى كوهى از كوه هاى شام. پس بيرون مى آورد از آنجا سفرها از تورات و محاجّه مى كند با آنها با يهود؛ پس اسلام مى آورد بر دستش، جماعتى از يهود.»
ص: 11
در اين اخبار، اشكالى است. زيرا كه آن چه فرمودند با معنى هادى مناسبت دارد كه به معنى راه نماينده است، نه با مهدى كه به معنى هدايت يافته است به راه راست و به ضمّ ميم هم نشايد، زيرا كه او كسى است كه هديه براى كسى مى فرستد و توضيح جواب از اين اشكال، در لقب هادى خواهد شد. ان شاء اللّه تعالى.
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:149
در غيبت فضل بن شاذان روايت شده از امام صادق عليه السّلام كه در ضمن احوال قائم عليه السّلام فرمود: «پس چون خروج كرد، پشت مى دهد به كعبه و جمع مى شود سى صد و سيزده مرد و اول چيزى كه تكلّم مى فرمايد، اين آيه است: بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ....
آنگاه مى فرمايد: منم بقيّة اللّه و حجّت او و خليفه او بر شما، پس سلام نمى كند بر او سلام كننده اى، مگر آن كه مى گويد: «السّلام عليك يا بقية اللّه في ارضه.»
و فرات بن ابراهيم در تفسير خود، روايت كرده از عمر بن زاهر گفت، مردى خدمت حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد: ما سلام بكنيم به حضرت قائم عليه السّلام به امرة المؤمنين، يعنى بگوييم به او يا امير المؤمنين؟!
فرمود: «نه، اين اسمى است كه ناميد به آن، خداوند امير المؤمنين عليه السّلام را كه ناميده نمى شود احدى پيش از او و نه بعد از او، مگر آن كه كافر باشد.»
گفت: چگونه سلام كنيم بر او؟
فرمود: «بگوييد: السّلام عليك يا بقيّة اللّه.»
آنگاه خواند حضرت: بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِين
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:93
ص: 12
از القاب خاصّه مشهوره متداوله آن حضرت است.
قائم يعنى برپا شونده در فرمان حق تعالى؛ چه آن حضرت، پيوسته در شب و روز، مهيّاى فرمان الهى است كه به محض اشاره، ظهور نمايد.
روايت شده از ابو حمزه ثمالى كه گفت: سؤال كردم از حضرت امام محمّد باقر- صلوات اللّه عليه-: «يا بن رسول اللّه! آيا همه شما قائم به حق نيستيد؟»
فرمود: «بلى، همه قائم به حقّيم.»
گفتم: پس چگونه حضرت صاحب الامر عليه السّلام را قائم ناميدند؟
فرمود: «چون جدّم، حضرت امام حسين عليه السّلام شهيد شد، ملايكه در درگاه الهى صدا به گريه و ناله بلند كردند و گفتند: اى خداوند و سيّد ما! آيا غافل مى شوى از قتل برگزيده خود و فرزند پيغمبر پسنديده خود و بهترين خلق خود؟
پس حق تعالى، وحى كرد به سوى ايشان: «اى ملايكه من! قرار گيريد! قسم به عزّت و جلال خود كه هرآينه انتقام خواهم كشيد از ايشان، هر چند بعد از زمان ها باشد.» پس حق تعالى حجاب ها را برداشت و نور امامان از فرزندان حسين را به ايشان نمود و ملايكه به آن شاد شدند؛ پس يكى از آن انوار را ديدند كه در ميان آن ها ايستاده بود، به نماز مشغول بود؛ حق تعالى فرمود: «به اين ايستاده از ايشان انتقام خواهم كشيد.»
شيخ مفيد رحمه اللّه در ارشاد روايت كرده از جناب رضا عليه السّلام كه فرمود: «چون حضرت قائم عليه السّلام برخيزد، مردم را به اسلام تازه بخواند.»
تا آن كه فرمود: «او را قائم ناميدند براى آن كه قيام به حق خواهد نمود.»
شيخ طوسى رحمه اللّه در غيبت روايت كرده از ابى سعيد خراسانى كه گفت، گفتم به حضرت صادق عليه السّلام: «مهدى و قائم يكى است؟»
ص: 13
فرمود: «آرى!» تا آن كه فرمود: «ناميده شد قائم، زيرا كه او بر مى خيزد بعد از آن كه مى ميرد و به درستى كه بر مى خيزد او، براى امر عظيمى.»
مراد از موت، موت ذكر آن جناب است، يعنى اسمش از ميان مردم مى رود.
صدوق در معانى الاخبار فرموده: «قائم عليه السّلام را قائم ناميدند، زيرا كه او بر مى خيزد بعد از موت ذكرش.»
صدوق در كمال الدين روايت كرده از صقر بن دلف كه گفت: شنيدم از حضرت امام محمّد تقى عليه السّلام كه مى فرمود: «امام بعد از من على، فرزند من است. امر او، امر من است و گفته او، گفته من و طاعت او، طاعت من است و امامت بعد از او، در فرزند او، حسن است و امر حسن، مانند امر پدر او است و فرموده او، فرموده پدر او است و اطاعت او، اطاعت پدر او است.» پس حضرت ساكت شد.
من عرض كردم: يا بن رسول اللّه! كيست امام بعد از حسن؟
حضرت گريست، گريستن شديدى. آنگاه فرمود: «امام بعد از حسن، پسر او است. كه قائم به حقّ و منتظر است.»
عرض كردم: يا بن رسول اللّه! چرا او را قائم ناميدند؟
فرمود: «براى آن كه او، به امامت اقامت خواهد نمود، بعد از خاموش شدن ذكر او و مرتد شدن اكثر آنها كه قايل به امامت آن حضرت بودند.»
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:127تا129
شيخ طوسى روايت كرده از حضرت سجاد عليه السّلام كه در آيه شريفه: وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ؛ و در آسمان است رزق شما و آن چه وعده كرده مى شويد و به شما وعده داده اند؛ فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ؛ پس، قسم به پروردگار آسمان و زمين كه آن حقّ است مثل آن كه شما سخن گوييد؛ فرمود: «اين برخاستن و خروج قائم آل محمّد عليهم السّلام است.»
ص: 14
از ابن عباس نيز مثل آن را نقل كرده و احتمال مى رود كه غرض آن حضرت، تأويل رزق در آيه باشد به ظهور آن جناب كه به سبب نشر ايمان و حكمت و انواع علوم و معارف است كه حقيقت رزق و مدد حيات انسانى و عيش جاودانى است؛ چنان چه طعام را در آيه شريفه فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ تفسير فرمودند به علم و آن چه بعد از آن ذكر شده از حبّ و انگور و زيتون و نخل و بساتين و چراگاه و غيره، به انواع علوم.
در غيبت نعمانى روايت شده است از امام باقر عليه السّلام كه فرمود: «در زمان آن حضرت حكمت داده مى شود به خلق تا به آنجا كه زن، در خانه خود، حكم مى كند به كتاب خداوند و سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.»
يا آن كه مقصود تفسير «و ما توعدون» باشد، يعنى: «آن موعودى كه به شما داده شده و جميع انبيا، امّت هاى خود را به آمدن او وعده دادند، آمدن آن جناب است چنان چه در زيارت آن جناب است: «السلام على المهدى الذي وعد اللّه به الامم ان يجمع به الكلم.»
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:153
صاحب الغيبة و صاحب الزّمان هر دو از القاب معروفه و ثانى از القاب مشهوره آن حضرت است و مراد از آن، فرمان فرما و حكمران زمان است، از جانب خداوند.
حسين بن حمدان روايت كرده از ريّان بن صلت گفت: شنيدم حضرت رضا على بن موسى عليه السّلام مى فرمود: «قائم مهدى، پسر پسر من، حسن است؛ جسمش ديده نمى شود واسمش را نمى برد احدى بعد از غيبت او، تا آن كه او را ببيند و اعلان دهند به اسم او، كه خلايق نام او را ببرند.»
ص: 15
گفتيم به آن جناب: اى سيّد ما! اگر بگوييم صاحب الغيبة و صاحب الزّمان؟
فرمود: «همه اين ها مطلقا جايز است و جز اين نيست كه من، شما را نهى مى كنم از تصريح به اسم مخفى او از اعداى ما كه او را نشناسند.»
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:113
در كمال الدين مروى است از امام محمّد تقى عليه السّلام كه فرمود: «امام بعد از حسن عليه السّلام پسر او، قائم به حقّ است كه منتظر است.»
راوى پرسيد: چرا او را منتظر نام كرده اند؟
فرمود: «براى آن كه براى او است غايب شدنى كه بسيار خواهد بود روزهاى آن و به طول خواهد كشيد مدّت آن. پس انتظار خواهند كشيد خروج او را مخلصان و انكار خواهند كرد او را شكّ كنندگان و استهزا خواهند نمود به ياد كردن او جاحدين و دروغ خواهند گفت وقت قراردهندگان و هلاك خواهند شد در آن غيبت، شتاب كنندگان و رستگارى خواهند يافت در آن ايّام، تسليم كنندگان يعنى آنان كه گردن به تسليم گذارند و به چون و چرا كه سبب توقّف چيست و چرا خروج نمى كند، كار ندارند. و بنابراين خبر، منتظر به فتح ظا است؛ يعنى انتظار برده شده كه همه خلايق پيوسته منتظر مقدم اويند.»
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:150
دركمال الدين ازعلى بن محمّد خزّاز مروى است از ابى هاشم جعفرى كه گفت: شنيدم امام على النّقى عليه السّلام مى فرمايد: «جانشين بعد از من، پسر من حسن است. پس چگونه خواهد بود حال شما با جانشين بعد از جانشين من؟»
گفتم: چرا؟ فداى تو شوم!
فرمود: «به جهت اين كه شخص او را نمى بينيد و حلال نيست براى شما بردن نام او.»
ص: 16
گفتم: پس چگونه او را ياد كنيم؟
فرمود: «بگوييد حجّت از آل محمّد عليهم السّلام.»
و اين از القاب شايعه آن جناب است كه در بسيارى از ادعيه و اخبار، به همين لقب مذكور شده اند و بيشتر محدّثان، آن را ذكر نموده اند و با آن كه در اين لقب، ساير ائمّه عليهم السّلام شريكند و همه حجّتند از جانب خداوند بر خلق، لكن چنان اختصاص به آن جناب دارد كه در اخبار هر جا بى قرينه و شاهدى ذكر شود، مراد آن حضرت است.
بعضى گفتند: لقب آن جناب حجة اللّه است به معنى غلبه يا سلطنت خداى بر خلايق؛ چه اين هر دو به واسطه آن حضرت به ظهور خواهد رسيد و نقش خاتم آن جناب «انا حجّة اللّه» است و به روايتى «انا حجة اللّه و خالصته» و به همين مهر، حكومت روى زمين كند.
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:100
در كشف الغمّه مروى است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: «خروج مى كند مهدى عليه السّلام و بر سر او، ابرى است، و در آن مناديى است كه ندا مى كند، اين مهدى خليفة اللّه است؛ او را
پيروى كنيد.»
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:106
در ذخيره و تذكره مذكور است كه اين اسم آن جناب است در كتاب ديد براهمه كه به اعتقاد ايشان از كتب آسمانى است.
در تفسيرفرات بن ابراهيم كوفى روايت است از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود در تفسير آيه شريفه وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً ... كه آن حسين عليه السّلام است؛ يعنى آن مظلوم كشته شده. فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً فرمود: «خداوند ناميد مهدى عليه السّلام را منصور، چنان چه ناميده شده احمد، محمّد و محمود صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و چنان چه ناميده شد عيسى عليه السّلام مسيح.» و شايد، نكته تعبير از آن جناب به امام منصور در زيارت عاشورا، آيه مذكوره باشد به مناسبتى كه وجه آن واضح است. و اللّه العالم.
ص: 17
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:134
در خطبه غديريه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است در اوصاف آن جناب: «الا انّه المنتقم من الظّالمين.»
در خبر طولانى مشهور جارود بن منذر است به روايت ابن عياش در مقتضب كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:
در آن شب كه مرا به آسمان بردند، خداوند وحى نمود به من كه سؤال كنم از رسولانى كه پيش از من، مبعوث شدند. پس گفتم: «بر چه مبعوث شديد؟»
گفتند: «بر نبوّت تو و ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام و ائمّه عليهم السّلام كه از شما خواهند بود.»
آنگاه وحى نمود به من: «ملتفت شو از طرف راست عرش!» پس ملتفت شدم و ديدم على و حسن و حسين و على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمّد بن على و على بن محمّد و حسن بن على و مهدى را در پايانى از نور، كه نماز مى كردند. پس پروردگار تبارك و تعالى به من فرمود: «اين ها حجّت من اند براى اولياى من و اين- يعنى مهدى عليه السّلام- منتقم است از اعداى من.»
در كمال الدين مروى است كه آن حضرت، در سنّ سه سالگى به احمد بن اسحاق فرمود: «انا بقيّة اللّه في ارضه و المنتقم من اعدائه.»
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:148
در تفسير على بن ابراهيم مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه در آيه شريفه أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ ... كه نازل شده در حقّ قائم عليه السّلام. او است و اللّه مضطرّ!؛
ص: 18
فرمود: «هرگاه دو ركعت نماز بخواند در مقام، يعنى مقام ابراهيم عليه السّلام و خداى را بخواند، پس اجابت مى كند او را و بر طرف مى كند سوء را و مى گرداند او را خليفه زمين.»
در تأويل الآيات شيخ شرف الدين مروى است از جناب باقر عليه السّلام كه فرموده در آيه مذكوره: «آن، نازل شده در قائم عليه السّلام، چون خروج كند، عمّامه بر سر نهد و در مقام، نماز كند و به سوى پروردگار خود تضرّع نمايد. پس هرگز رايتى از او برنگردد؛ يعنى به هر جا فرستد، فتح كند.»
نيز از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: «به درستى كه قائم عليه السّلام چون خروج كند، داخل مسجد الحرام شود و رو به كعبه نمايد و پشت به مقام ابراهيم عليه السّلام، آنگاه دو ركعت نماز به جاى آرد، آنگاه برخيزد پس بگويد:
اى مردم! من سزاوارترين مردمم به آدم.
من سزاوارترين مردمم به ابراهيم.
من سزاوارترين مردمم به اسماعيل.
و اى مردم! من سزاوارترين مردمم به محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.
آنگاه دست هاى خود را به آسمان بلند كند، پس دعا نمايد و تضرّع كند تا اين كه به رو در افتد و اين است قول خداى عزّ و جلّ: «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ ....».
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:162
از القاب معروفه آن جناب است و علماى رجال تصريح كردند. در ذخيره گفته كه اين، نام آن جناب است در صحف ابراهيم عليه السّلام.
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:113
شيخ كلينى و طوسى روايت كردند از حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام «در آن وقت كه حجّت عليه السّلام متولّد شده كه فرمود: «گمان كردند ظلمه كه ايشان مرا مى كشند تا اين كه قطع كنند اين نسل را. پس چگونه ديدند قدرت خداوند را؟ و ناميد او را مؤمّل.» و ظاهر آن است كه به فتح ميم دوم باشد، يعنى آن كه خلايق، آرزوى او را دارند و در ندبه اشاره به اين مضمون شده: «بنفسي أنت من امنيّة شائق يتمنّى من مؤمن و مؤمنة ذكرا فحنّا»
ص: 19
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:150
يعنى ستاره هاى سيّاره كه پنهان مى شوند در زير شعاع آفتاب، چون وحشيان كه در خوابگاه درآيند و در آنجا پنهان شوند.
در كمال الدين و غيبت شيخ طوسى و غيبت نعمانى،مروى است از جناب باقر عليه السّلام در تفسير آيه شريفه: فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ. الْجَوارِ الْكُنَّسِ كه فرمود: «مراد از آن، امامى است كه غايب شود سنه دويست و شصت آنگاه ظاهر شود مانند شهاب درخشان در شب تاريك.» و به راوى فرمود: «اگر درك كردى آن زمان را چشم هايت روشن خواهد شد.»
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:100
در تأويل الآيات شيخ شرف الدين نجفى مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود:در تفسير كلام خداوند، و الفجر: «مراد از فجر، قائم عليه السّلام است.»
نيز روايت كرده از آن جناب كه فرمود در تفسير سوره مباركه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ... حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ يعنى: تا آن كه برخيزد و ظاهر شود قائم عليه السّلام.
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:121
يعنى آب ظاهر جارى بر روى زمين.
در كمال الدين و غيبت شيخ روايت شده از جناب باقر عليه السّلام كه در آيه شريفه قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ
خبر دهيد كه اگر آب شما فرو رفت در زمين، پس كيست كه بياورد براى شما آب روان؟ فرمود: «اين آيه نازل شده در قائم عليه السّلام.
مى فرمايد خداوند: اگر امام شما غايب شد از شما كه نمى دانيد او در كجاست، پس كيست كه بياورد براى شما امام ظاهرى كه بياورد اخبار آسمان و زمين و حلال خداوند عزّ و جلّ و حرام او را؟»
ص: 20
آنگاه فرمود: «و اللّه! نيامده تأويل اين آيه و لا بد خواهد آمد تأويل آن.»
قريب به اين مضمون چند خبر ديگر در آنجا و در غيبت نعمانى و تأويل الآيات هست و وجه مشابهت آن جناب، به آب كه سبب حيات هر چيزى است ظاهر است؛ بلكه آن حياتى كه به سبب آن وجود معظّم آمده و مى آيد به چندين رتبه، اعلى و أتمّ و اشدّ و ادوم از حياتى است كه آب آورد، بلكه حيات خود آب، از آن جناب است.
در كمال الدين روايت شده از امام باقر عليه السّلام كه در آيه شريفه: اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها ...؛ بدانيد كه خداى تعالى زنده مى كند زمين را بعد از مردنش؛ فرمود:
«خداوند زنده مى كند به سبب قائم عليه السّلام زمين را بعد از مردنش به سبب كفر اهلش و كافر مرده است.»
به روايت شيخ طوسى در آيه مذكوره: «خداوند اصلاح مى كند زمين را به قائم آل محمّد عليهم السّلام بعد از مردنش، يعنى بعد از جور اهل مملكتش.»
مخفى نماند كه چون در ايّام ظهور، مردم از اين سر چشمه فيض ربّانى به سهل و آسانى استفاضه كنند و بهره برند، مانند تشنه اى كه در كنار نهر جارى گوارايى باشد كه جز اغتراف، حالت منتظره نداشته باشد، لهذا از آن جناب، تعبير فرمودند به «ماء معين».
در ايّام غيبت كه لطف خاصّ حقّ، از خلق برداشته شد، به جهت سوء كردارشان، بايد رنج و تعب و عجز و لابه و تضرّع و انابه از آن جناب، فيضى به دست آورد و خيرى گرفت و علمى آموخت. مانند تشنه اى كه بخواهد از چاه عميق، تنها به آلات و اسبابى كه بايد به زحمت به دست آورد، آبى كشيد و آتشى فرونشاند. لهذا تعبير فرمودند از آن حضرت به بئر معطّله و مقام را گنجايش شرح زياده از اين نيست.
ص: 21
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:151
....حكيمه خاتون مي گويد:شب در خانه امام عسكري عليه السلام ماندم ماندم و افطار كردم و نزديك نرجس خوابيدم در هر ساعت از او خبر مى گرفتم و او به حال خود خوابيده بود، هر ساعت حيرتم زياده مى شد، و در اين شب بيش از شب هاى ديگر به نماز و تهجّد برخاستم و نماز شب ادا كردم چون به نماز وتر رسيدم نرجس از خواب جست و وضو ساخت و نماز شب را به جاى آورد. چون نظر كردم صبح كاذب طلوع كرده بود، پس نزديك شد شكّى در دلم پديد آيد از وعده اى كه حضرت فرموده بود، ناگاه حضرت امام حسن عليه السّلام از حجره خود صدا زدند كه شكّ مكن كه وقتش نزديك رسيده.
پس در اين وقت در نرجس اضطراب مشاهده كردم پس او را در برگرفتم و نام الهى را بر او خواندم باز حضرت صدا زد كه سوره «انّا انزلناه فى ليلة القدر» را بر او بخوان، پس از او پرسيدم كه چه حال دارى؟ گفت: ظاهر شده است اثر آنچه مولايم فرمود.
پس چون شروع كردم به خواندن سوره «انّا انزلناه فى ليلة القدر»، شنيدم كه آن طفل در شكم مادر با من همراهى مى كرد در خواندن و بر من سلام كرد، من ترسيدم پس حضرت صدا كرد كه تعجّب مكن از قدرت حقّ تعالى كه طفلان ما را به حكمت گويا مى گرداند، و ما را در بزرگى حجّت خود ساخته است در زمين.
پس چون كلام حضرت امام حسن عليه السّلام تمام شد نرجس از ديده من غايب شد گويا پرده اى ميان من و او حايل گرديد، پس دويدم به سوى حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرياد كنان، حضرت فرمود: برگرد اى عمّه كه او را در جاى خود خواهى ديد، چون برگشتم پرده گشوده شد و در نرجس نورى مشاهده كردم كه ديده مرا خيره كرد و حضرت صاحب را ديدم كه رو به قبله به سجده افتاده به زانوها و انگشتان سبّابه را به آسمان بلند كرده و مى گويد:
ص: 22
اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له، و انّ جدّى رسول اللّه، و انّ ابى امير المؤمنين وصىّ رسول اللّه.
پس يك يك امامان را شمرد تا به خودش رسيد فرمود:
اللّهمّ أنجز لي وعدى، و اتمم لى أمرى، و ثبّت وطأتى، و املأ الارض بى عدلاو قسطا.
يعنى: خداوندا، وعده نصرت كه به من فرموده اى وفا كن و امر خلافت و امامت مرا تمام كن، و استيلاء و انتقام مرا از دشمنان ثابت گردان، و پر كن زمين را به سبب من از عدل و داد.
و در روايت ديگر است كه:چون حضرت صاحب الأمر عليه السّلام متولّد شد، نورى از او ساطع گرديد كه به آفاق آسمان پهن شد و مرغان سفيد ديدم كه از آسمان به زير مى آمدند و بال هاى خود را بر سر و روى و بدن آن حضرت مى ماليدند و پرواز مى كردند،پس حضرت امام حسن عليه السّلام مرا آواز داد كه: اى عمّه! فرزند مرا برگير و به نزد من بياور، چون برگرفتم او ختنه كرده و ناف بريده و پاك و پاكيزه يافتم و بر ذراع راستش نوشته بود كه «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً» يعنى: حقّ آمد و باطل مضمحلّ شده و محو گرديد پس بدرستى كه باطل مضمحلّ شدنى است و ثبات و بقا ندارد! پس حكيمه گفت كه: چون آن فرزند سعادتمند را به نزد آن حضرت بردم همين كه نظرش بر پدرش افتاد سلام كرد، پس حضرت او را گرفت و زبان مبارك بر دو ديده اش ماليد و در دهان و هر دو گوشش زبان گردانيد و بر كف دست چپ او را نشانيد و دست بر سر او ماليد و گفت: اى فرزند! سخن بگو به قدرت الهى، پس صاحب الأمر استعاذه فرمود و گفت:
ص: 23
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ. وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ.
منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 1970وص: 1969
در روايات ديگر وارد شده كه حكيمه خاتون گفت كه: بعد از سه روز از ولادت حضرت صاحب الامر عليه السّلام مشتاق لقاى او شدم، رفتم به خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام پرسيدم كه مولاى من كجا است؟
فرمود كه: سپردم او را به آن كسى كه از ما و تو به او احقّ و اولى بود، چون روز هفتم شود بيا به نزد ما. و چون روز هفتم رفتم، گهواره اى را ديدم و بر سر گهواره دويدم مولاى خود را ديدم چون ماه شب چهارده بر روى من مى خنديد و تبسّم مى فرمود، پس حضرت آواز داد كه فرزند مرا بياور چون به خدمت آن حضرت بردم زبان در دهان مباركش گردانيد و فرمود كه: سخن بگو اى فرزند.
حضرت صاحب الأمر عليه السّلام شهادتين فرمود و صلوات بر حضرت رسالت پناه وساير ائمّه- صلوات اللّه عليهم- فرستاد و بسم اللّه گفت و آيه اى كه گذشت تلاوت فرمود.
پس حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود كه: بخوان اى فرزند، آنچه حقّ سبحانه و تعالى بر پيغمبران فرستاده است، پس ابتدا نمود از صحف آدم و به زبان سريانى خواند و كتاب ادريس و كتاب نوح و كتاب هود و كتاب صالح و صحف ابراهيم و تورات موسى و زبور داود و انجيل عيسى و قرآن جدّم محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را خواند، پس قصّه هاى پيغمبران را ياد كرد.
ص: 24
درروايت ديگري واردشده كه:حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود كه: چون حقّ تعالى مهدى اين امّت را به من عطا فرمود دو ملك فرستاد كه او را به سرا پرده عرش رحمانى برند، پس حقّ تعالى به او خطاب نمود كه مرحبا به تو اى بنده من كه تو را خلق كرده ام براى يارى دين خود و اظهار امر شريعت خود و تويى هدايت يافته بندگان من، قسم به ذات خودم مى خورم كه به اطاعت تو ثواب مى دهم، و به نافرمانى تو عقاب مى كنم مردم را، و به سبب شفاعت و هدايت تو بندگان را مى آمرزم و به مخالفت تو ايشان را عقاب مى كنم، اى دو ملك برگردانيد او را به سوى پدرش و از جانب من او را سلام برسانيد و بگوييد كه او در پناه حفظ و حمايت من است او را از شرّ دشمنان حراست مى نمايم تا هنگامى كه او را ظاهر نمايم و حقّ را با او برپا دارم و باطل را با او سرنگون سازم و دين حقّ براى من خالص باشد.
منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 3، ص: 1973
1 . غدير از آغاز خلقت تا ظهور و تا قيامت
2 . سقيفه مانع غدير تا ايام ظهور
3 . ظهور با پيام غدير
4 . آثار غدير در ايام ظهور : عدالت، عقل، علم، دين
عصر ظهور افق بيكرانه اى است كه بشر از تصور آن عاجز است، و نزولِ رحمت است آن گونه كه انسانيت تاكنون تجربه نكرده است، و كمالِ تعالى و رشد است در گونه اى كه هنوز عقل بشريت به آنجا نرسيده است. پس هر چه بگوييم دورنمايى از يك بهشت ناديده است كه فقط شنيده ايم و ايمان آورده ايم، و هر تصورى در ذهن بپروريم چشم اندازى از سرسبز آرزوهاست كه تا محقق نشود لذت آن قابل احساس نخواهد بود
ص: 25
اين ناشناخته ظهور، آن قدر شيرين است كه حتى يادِ آن كاممان را حلاوت مى بخشد، امّا همچون جنينى در رحم مادر هستيم كه تا در كنار حجّت پروردگار زندگى نكنيم حقيقت آن را در نخواهيم يافت؛ به خصوص آنكه سقيفه چنان زهر تلخى به همه چشانده و پرده هاى تيره و تار ظلم را بر سراسر جهان آويخته، كه ديدن آن روز موعود از فراسوى روز حضورش بر چشمان غبار گرفته ما بسيار سخت است.
در كتاب حاضر قلم هايى بر آنند تا تصويرهاى زيباى روزگارِ ظهور را به نام غدير ترسيم كنند، و كام هاى تلخ شده از نكبتِ سقيفه را با زنده كردن ياد روزهاى پر خاطره ظهور كه در پيش داريم معطر سازند، و براى لحظاتى لذت ظهور و حضور را به ما بچشانند.
آنچه از رنگ رنگِ روزهاى قشنگ غدير در ظهور از اين قلم ها چكيده، برگرفته از كلام خداوند و بشارت هاى معصومين عليهم السلام است كه از آن روزهاى شيرين خبر داده اند. با الهام از كلام پيامبرصلى الله عليه وآله و امامان عليهم السلام، مى توان نتايجى به دست آورد كه لطافت و خنكاى آن روزگار شيرين تر از عسل را به ما نشان دهد، و اين همان چيزى است كه قلم پردازان اين كتاب با آموختن تصورى صحيح از روزگار غديرىِ ظهور در نظر داشته اند.
به عنوان استقبال از اين دورنماى زيباى عصر ظهور كه غدير در آن تجلّى كرده و در مقالات اين كتاب خود را نشان مى دهد، مقاله آغازين اين مجموعه همه اين باغ سرسبز را مرور كرده و با الهام از همه آن فكرهاى غدير دوست و منتظرِ ظهور، يك جمع بندى از آنها ارائه كرده است؛ تا از يك سو اشتياق مخاطبين را براى مطالعه مقالات دو چندان نمايد، و از سوى ديگر يك تابلوى تمام نما از كتاب حاضر را در اختيار خوانندگان قرار دهد.
ص: 26
اين مقاله در چهار قسمت اصلى با عناوين زير، ارتباط غدير با ظهور را دنبال مى نمايد:
الف . غدير، از آغاز خلقت تا ظهور و تا قيامت
ب . سقيفه، مانع غدير تا ايام ظهور
ج . ظهور با پيام غدير
د . آثار غدير در ايام ظهور
عالَم با غدير آغاز شده و با غدير ادامه دارد و با غدير پايان مى يابد، كه همان محبت و ولايت محمد و آل محمدعليهم السلام است، و بر همين اساس مهمترين رسالت پيامبران ابلاغ پيام غدير بوده است.
ما معتقديم غدير استمرار حلقه پيوند انسان با آفريدگار است كه از روز اول بدان نياز داشته و تا قيامت اين روند ادامه دارد. غدير پاسخ به منجى گرايى بشريت و پاسخ به درخواست «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ» انسان است. در واقع انسان رهروِ راه كمال است با برنامه مدوّنِ الهى، كه در غدير تكميل شد و پيشواى هدايتگر آن در غدير معرفى گرديد.
پس جا دارد بگوييم: غدير بهترين شيوه بهره بردارى از جهان هستى را در اختيار بشر قرار مى دهد. غدير شاقول الهى افكار است كه در طول تاريخ تنها ميزان سنجش از طرف پروردگار بوده است.
بنابراين مى توان نتيجه گرفت كه توحيد از آغاز خلقت با آموزشِ فرستاده و نماينده خدا پايه گذارى شد، و ملائكه و انبياء هم توحيد را از چهارده معصوم عليه السلام آموختند، و اوج اين عظمت در غدير اعلام شد. و چه زيباست كه بگوييم: «كمال دين و نعمت و رضايت الهى كه انسان از آغاز خلقت در انتظارش بود، با غدير اعلام شد».
ص: 27
خداوند منّان سه تعبير درباره بعثت و غدير و ظهور در قرآن آورده كه اين روند را به خوبى ترسيم مى نمايد: بعثت را منت خود بر خلق شمرده و فرموده: «لَقَد مَنَّ اللَّهُ عَلَى المؤمنينَ اِذ بَعَثَ فيهِم رَسولاً»(2)؛ و غدير را كمال دين خود اعلام كرده و فرموده: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم»(3)؛ و ظهور را تابشِ نور الهى به حساب آورده و فرموده: «وَ اَشرَقَتِ الاَرضُ بِنورِ ربِّها».(4)
اين مسير از آغاز خلقت تا بعثت و از بعثت تا غدير، مسير خود را طى كرد تا به دوران بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد. در واقع غدير وصيتنامه اجرائى پيامبرصلى الله عليه وآله بود كه بايد بعد از آن حضرت عملى مى شد؛ و اوجب واجبات در روزگار فقدان نبى امامت بود كه معناى دقيق جانشينى و خلافت به حساب مى آمد. يعنى در غدير مُبيِّن دين همانند مؤسِّس آن معرفى شد كه مقام عصمت است. اكنون كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفته بايد اين روند تا قُلّه خود پيش رود و اوج گيرد و هيچ مانعى - حتى اگر سقيفه باشد - نخواهد توانست مانع اين پايه گذارىِ خلقت شود.
اگر در زمانى موقت، فتنه هاى سقيفه مغزها و افكار بشر را از راه راست بهشت منحرف كرد و امتحان الهى تحقق يافت؛ امّا اراده پروردگار بر اجراى امر خود درباره غدير، پشتوانه اى است كه در زمان ظهور خود را نشان خواهد داد آنجا كه فرموده: «كَتَبَ اللَّهُ َلاَغلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلى».(5)
اكنون بايد گفت: ظهور انتهاى تفصيلى صراط مستقيمِ غدير و تجلّى كاملِ تعالىِ بشر است. اسلام بدون غدير و غدير بدون ظهور متجلى نمى شود. آن كمالِ اعلام شده در دين و آن نعمتِ به اوج رسيده در ولايت و آن مُهرِ رضايت ربّ در غدير، جز با ظهور عملى نخواهد شد.
ص: 28
امام غدير در روز ظهور آن پيشواى هدايتگرى است كه رسالت جهانىِ ختم نبوت را بر عهده دارد. آن برنامه مدون الهى در غدير به دست او در روزگار ظهور متجلى مى گردد. اوج پيوندِ انسان با آفريدگار در عصر ظهور خود را نشان خواهد داد كه «مَتى تَرانا و نَراكَ وَ اَنتَ تَأُمُّ المَلَأ»(6)، و اوست كه واسطه بودن بين خدا و خلق را به همه نشان مى دهد.
آن روز بهترين بهره بردارى از جهان هستى به دست امامى آگاه از جزئيات جهانِ خلقت محقق مى شود. آن روز اوجب واجبات كه امامت است معناى عملى خود را نشان مى دهد. آن روز مردم مى فهمند كه دير زمانى است پاسخ به درخواست «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ»(7) را دريافت كرده بودند، ولى بدان توجه نداشتند.
آن روز وصيتنامه غديرىِ پيامبرصلى الله عليه وآله حقاً مورد عمل قرار مى گيرد. آن روز تراز سنجش افكار، بى پرده درست را از نادرست تعيين خواهد كرد. آن روز توحيد و خداشناسى توسط امامِ غدير در گسترده ترين بازار علم بر عقول جهانيان عرضه خواهد شد؛ و آن روز است كه بايد با خط طلا بر سينه آسمان نوشت: «تجلى واقعى غدير تنها در عصر ظهور است»!
برنامه الهى غدير كه به همه بشريت تقديم شد و هديه پروردگار به بندگانش بود، ضربه هولناكى را از سوى سقيفه تجربه كرد، كه بدبختى بلكه نگون بختىِ واقعى را براى انسان ها به ارمغان آورد. با جمله «حَسبُنا كِتابُ اللَّهِ»(8) كه به معناى كنار گذاشتن امامِ تعيين شده از سوى خداوند بود، طعم شيرينِ غدير در رسيدن به آرزوهاى بشر در كامشان تلخ شد.
ص: 29
سقيفه درهاى رحمتِ گشوده در غدير را بست و درهاى جهنم را براى مسلمين و كل بشر باز كرد. با حاكميت جابرانه سقيفه، از يك سو امامانِ معصوم عليهم السلام نتوانستند غديرِ از دست رفته را به كام زندگى مردم باز گردانند؛ و از سوى ديگر با كنار گذاشتن غدير در سقيفه بشر به سوى تفرقه پيش رفت. در يك كلمه بايد گفت: غدير فصل تازه اى از دين بعد از رسالت بود كه در پرده ظلمت سقيفه پنهان شد، و با غصب حقِ غدير به دست سقيفه مردم به جاهليت باز گشتند!
از همين جاست كه جنايات سقيفه و ظلمى كه بر مردم روا داشته، اميد آنان را به ظهور چند برابر كرده است، و از همين جاست كه آغاز ظهور با نابود كردن ضد غدير و طرفدارانش خواهد بود. ظهور مأيوس كردن دشمنان از نابودىِ دين است، همان گونه كه غدير دشمنان را مأيوس كرد.
واقعيت آن است كه مردم چاره اى جز بازگشت به سوى غدير ندارند، و ظهور براى همين هدف است. مردم به خاطر قطع ارتباط با امام غدير، به انواع گناهان آلوده شدند و گناهان را با فقر و سختى ها تاوان دادند، كه باعث همه اينها سقيفه بود. براى جبران غدير از دست رفته به دستِ سقيفه، بايد دستِ بيعت با وارثِ غدير داد و خود را براى عصر ظهور آماده كرد.
با حذف سقيفه، راه براى آرزوهاى بشريت و نزول رحمتِ الهى و حضور امامان معصوم عليهم السلام و ريشه كن شدن تفرقه باز مى شود. در ظهور ريشه ظلم و ظالم كنده مى شود، و بدون شك ظالم تر از غاصبين ولايت وجود ندارد. آن روز غدير از پشت پرده سقيفه بيرون مى آيد و مردم از جاهليت نجات مى يابند.
ص: 30
بنابراين جا دارد با صداى بلند اعلام كنيم: حقّ غدير كه به دست سقيفه نابود شد، جز با ظهور امام غدير اعاده نمى گردد، و آتش سقيفه بر سر غدير جز با آب عدالت مهدوى خاموش نمى شود.
امام زمان عليه السلام با پيام غدير بپا مى خيزد و با پيام غدير حركت مى نمايد و با پيام غدير به پايان مى رساند. دو آيه تبليغ و اكمال در اين آيه به ظهور مى رسد كه «لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرض».(9) اين مفهوم بر همه روشن مى شود كه بعثت علتِ مُحدثه اسلام، و غدير علت مُبقيه اسلام، و ظهور مُجدِّد و احياكننده اسلام است. از همين جا معلوم مى گردد كه دستور ابلاغ غدير تا قيامت، به معناى بقاء و ادامه راه انبيا تا روز ظهور و بعد از آن تا قيامت است.
در عصر ظهور معلوم خواهد شد كه مردم چقدر نياز به غدير داشتند و چه چيزى را پشت پا انداختند. هم تكليف غدير با انسان ها و هم تكليف انسان ها با غدير، در آن روز روشن خواهد شد؛ و امام زمان عليه السلام مردم را متوجه فراموشى و از دست دادن غدير مى نمايد.
همه اينها از آنجاست كه در غدير وعده ظهور داده شده، و وعده هاى روز ظهور هم اعلام شده كه تحقق آن حتمى خواهد بود. سيماى موعود در بيست فراز از خطبه غدير ترسيم شده كه در عصر ظهور تحقق خواهد يافت. در غدير دو حكومت با يك محور طراحى شد: علوى و مهدوى؛ كه مردم قدر اوّلى را ندانستند، اما دومى را با زمينه هايى كه غدير براى پى ريزى حكومت واحد جهانى بر اساس عدالت به دست حضرت مهدى عليه السلام آماده كرده درك خواهند كرد.
ص: 31
و چه به جاست كه بگوييم: غدير از زمان وقوع تا ظهور به صورت گفتمان بوده، و در زمان ظهور گذشته از گفتمان به صورت اجرايى و عملى تحقق مى يابد.
روزگار ظهور ميعادگاه منتظران غدير است، كه قرن ها به دست سقيفه در خاك سياه نشسته اند و چشم به دوردست هاى ظهور دوخته اند. حتى آنان كه رفته اند زنده مى شوند و باز مى گردند تا از شهد شيرين غدير با حضور صاحب آن لذت ببرند و اين حق آنهاست. آنچه اين انتظار را به اشتياق رسانده، آن است كه هيچ كس جز دورنمايى از عصر ظهورِ غدير نشنيده است؛ و شنيدن كى بود مانند ديدن و زيستن در سايه سارِ امام غدير!
و اما اينكه در عصر ظهور چگونه غدير تجلى خواهد كرد؟ بايد به ياد آوريم كه غدير همان برنامه مدوّن الهى براى سعادت همه بشر بود، كه ركن آن اطاعت و پيروى از امام معصوم عليه السلام قرار داده شد. بنابراين سعادت بشر را با نگاهى عام و نگاهى خاص مى توان نگريست.
در نگاه عام، همه جهاتى كه براى نجات و سعادت همه ملت ها از همه رنگ و نژاد و زبان و در هر زمان و مكانى لازم است، در غدير نهفته و در عصر ظهور تجلّى تمام عيار مى يابد. در تبيين اين سعادتمندى، دلنوشته ها و ناگفته هاى بسيارى را مى توان بر زبان آورد:
1 . اگر بگوييم حيات مادى و معنوى بشر تأمين خواهد شد، گزاف نگفته ايم.
2 . اگر بگوييم بشر در تعالى و رشد به اوج مى رسد و نهايت قابليت هاى خود را نشان مى دهد، درست گفته ايم.
ص: 32
3 . اگر بگوييم بشر صراط مستقيم را پيدا مى كند و از آن به سوى اهداف الهى حركت مى كند و از هر انحرافى مصون خواهد بود، به جا گفته ايم.
4 . اگر تعبير كنيم كه اسلام كه اساس همه اديان الهى است، در كامل ترين صورت خود متجلى خواهد شد، بيراهه نرفته ايم.
5 . اگر ادعا كنيم كه شر و ظلم و فتنه در همه گونه هاى آن رنگ مى بازد، و قبل از بهشتِ آخرت در اين دنيا بهشت برقرار مى شود، و همه موجودات با امنيّت تمام عيار زندگى مى كنند، عين حقيقت را بر زبان آورده ايم.
6 . اگر بگوييم: عصر ظهور روزگارى است كه خداوند از بندگانش راضى مى شود و اين رضايت نهايت مطلوب از بشر است، ادعاى درستى است.
7 . اگر ادعا كنيم امام غدير در عصر ظهور بهترين شيوه بهره بردارى از جهان هستى را به همه نشان خواهد داد، درست گفته ايم.
8 . اگر بگوييم: با زعامت امام معصوم عليه السلام نورانيت زمين را فرا مى گيرد، و جهان نور باران مى شود و همه موجودات به اين نورانيّت افتخار خواهند كرد، سخن درستى است.
و اما در نگاه خاص به سعادتمندى بشر در عصر ظهور، در جستجوى دو مسئله خواهيم بود: يكى ابعاد گسترده سعادت بشر، و ديگرى كارهاى خاصى كه براى سعادت بشر تحقق مى يابد.
اما ابعاد گسترده سعادتمندى بشر كه آميخته اى از ابعاد فكرى و جسمانى و ابعاد دنيايى و آخرتى انسان است، در جهات بسيارى قابل شمارش است كه مواردى از آنها را بر مى شماريم:
ص: 33
برقرارى عدالت از همه زاويه هاى مؤثر در حيات مادى و معنوى بشر، يكى از ثمرات تجلى غدير در عصر ظهور است. شكى نيست كه بايد مسئله ريشه كن كردن ظلم را مقدمه اى براى تثبيت عدالت در نظر گرفت، و بلكه اولين گام در اين راه است.
در يك نگاه، تحقق جهان شمولى عدلِ غدير در عصر ظهور خواهد بود، كه طعم آن را همه انسان ها و حتى حيوانات و گياهان، بلكه همه موجودات خواهند چشيد.
از سوى ديگر، نظم عمومى جهان و طبعاً وحدت معقول اقشار مختلف مردم در ابعاد مختلف، بر محور اوامر الهى و بر اساس دستورات ولى اللَّه الاعظم و برادرى و محبتِ حاكم بين مردم است، كه همه اينها نتيجه عدالت واقعى خواهد بود.
تجلى ارزش هاى اخلاقى و انسانى و عمل به انصاف و مروت، ابعاد ديگرى است كه در سايه عدل، خود را نشان خواهد داد. با عدالت علوى در عصر مهدوى ترس مردم از يكديگر رخت بر مى بندد و فقط ترس از خدا مى ماند.
رشد عقل ها و بالا رفتن سطح فكرها و درك و فهم بالاى مردم از مسائل مختلف، يكى ديگر از اثرات تجلى غدير در عصر ظهور خواهد بود؛ به گونه اى كه عقول قابليت درك غدير را پيدا كنند و لياقت درك غدير را در خود بيابند، تا بتوانند لذت حضور در پيشگاه امام غدير را احساس نمايند.
نجات از جاهليت در انواع آن و هدايت به راه درست در سايه علم صحيح و رسيدن به صراط مستقيم با يقين و اطمينان قلبى، همه از ره آوردهاى عصر ظهور و تجلّى تمام نماى غدير در آن است.
ص: 34
در همين زمينه مسئله رشد علوم و دست يافتن سريع به سخن حق در هر موضوعى، و قرار گرفتن پايه هاى فكرى صحيح در هر زمينه اى، راه ميان برى است كه سعادتمندى بشر را با سرعت يك بر هزار به نتيجه مى رساند.
«اِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الاِسلامُ»(10)، «وَ مَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلامِ ديناً فَلَن يُقبَلَ مِنهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرينَ»(11)
شايد بتوان ادعا كرد سرآمد همه آرزوها و پيشگويى هايى كه در عصر ظهور تحقق مى يابد و حقيقت غدير نيز همان است، چيزى جز حاكميت دينِ الهى به دست امام الهى نباشد. از روز آغاز حضور انسان در زمين، حسرت اين آرزوى زيبا بر دل ها مانده تا عصر مهدوى كه وعده پروردگار تحقق يابد و همه زمين يكپارچه غدير شود.
زدودن شبهات از يك سو و بر طرف كردن پيرايه ها از دين الهى از سوى ديگر، اولين گام هايى است كه دين خالص را به همه نشان خواهد داد، و اين جز به دست مقام عصمت نمى تواند تحقق پذيرد. چنين اقدامى آنگاه عملى خواهد شد كه دشمنان دين همگى ذليل شوند و قدرت سخن و خودنمايى نداشته باشند، و بساط نفاق برچيده شود و اهل حق غالب باشند، و مردم خضوع در برابر فرامين الهى و نماينده خداوند را پذيرفته باشند و نياز مردم به دين الهى برايشان روشن باشد.
آن روز است كه با حاكميت دين در جاى جاى زندگى مردم و در اجتماعى كه بر آنان حاكم است و در آن زندگى مى كنند، توحيد و يكتاپرستى در معناى صحيح آن و حقايق ايمان در ابعاد گسترده اش و معارف دين در فصول مختلفش مطرح خواهد شد. آن روز است كه با حضور دينِ بر مبناى غدير زمينه گناهان برچيده مى شود و نفوذ شيطان قطع مى گردد، و معناى وسيع دين براى همه معلوم مى شود و انسان ها لذت ديندارى را مى چشند.
ص: 35
1 . تلخى روزگارِ سقيفه، اميد به ظهور را چند برابر كرده است.
2 . سؤالاتِ زمينه سازِ بحثِ «تجلى غدير در ظهور»
3 . خصوصيات علمى در بحث «تجلى غدير در ظهور»
4 . ورودى هاى بحث درباره «تجلى غدير در ظهور»
5 . منابع بحث درباره «تجلى غدير در ظهور»
همه آنان كه با شنيدن نام غدير تا عرش پر مى كشند، از تحقّق نيافتن آن در روزگار بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله به خروش مى آيند و تا عمق جانشان مى سوزد. اين دل سوختگان پس از آنكه لعن و تنفر و انزجار خود را نثار سد كنندگان راه غدير مى نمايند، از خود مى پرسند: اگر در آن روزهايى كه حقِّ غدير بود مانع آن شدند، آيا اميدى هست كه روزى بر اين كره خاكى نامى جز غدير و امامش شنيده نشود و آن بهشت موعود را با تمام وجود خود احساس كنيم؟
با يادآورى نام مبارك حضرت بقية اللَّه الاعظم عليه السلام، روزگار شيرين تر از عسلى را پيش بينى مى كنيم كه غدير در آن به صورت تمام عيار تحقق يافته، و ولايت تمام عيار امامتِ الهى بر سراسر گيتى سايه گسترده است.
ارتباط بين غدير و ظهورِ حضرت مهدى عليه السلام، مبحثى عميق است كه تاكنون به تفصيل آن پرداخته نشده، و نياز به تحقيقى جامع و تحليل و پردازشى علمى و منطقى دارد كه نقاط ابهام آن را راز گشايى كند.
بنابراين مى توان ادعا كرد مسئله «تجلى غدير در عصر ظهور» موضوعى بِكر و در آغاز راه تحقيق است، كه فروع بسيارى را در خود جاى داده است؛ و هر چه بيشتر به مباحث آن پرداخته شود ابواب جديدى به روى ما باز خواهد شد. مقاله حاضر به عنوان معرفى و شناسايى پيش زمينه هاى اين بحث تنظيم شده است، كه در چهار بخش تقديم مى گردد:
ص: 36
الف . سؤالات زمينه ساز اين بحث.
ب . خصوصيات علمى و منطقى اين بحث.
ج . ورودى هاى اين بحث
د . منابع اين بحث.
رشد و فراگيرى هر بحثى در گروِ تعدّد سؤالاتى است كه بر اساس فرضيه هاى علمى درباره آن مطرح مى شود. درباره موضوع «تجلى غدير در ظهور» مى توان چهارده سؤال زير را مطرح كرد، كه پاسخ به هر يك از آنها زاويه اى از مطلب را روشن مى نمايد:
1 . نقطه ارتباط غدير با مهدويت در كجاست؟
2 . آيا تجلّى غدير در مهدويت به طور كلى است يا فقط به عصر ظهور اختصاص دارد؟
3 . مگر غدير تجلّى نداشته كه بايد در عصر ظهور متجلّى شود؟
4 . تاكنون چه مقدار در اين باره كار علمى شده است؟
5 . اگر كلام صريحى درباره تحقيق عينى غدير در عصر ظهور نداشته باشيم، آيا با استفاده از كلّيات و تطبيق آنها مى توانيم ادعا كنيم آنچه در غدير انتظارش مى رفت در عصر ظهور محقق مى شود؟
6 . اهداف تصريح شده غدير كدام است؟
7 . اهداف تصريح شده عصر ظهور كدام است؟
8 . در اثر عدم تحقّق غدير چه اتفاقى افتاد كه با ظهور جبران مى شود؟
9 . فرقِ امام غدير با امام سقيفه در چيست كه بايد در ايّام ظهور فقدان 1400 ساله اش جبران شود؟
10 . آيا بين غدير و عدالت گسترى حضرت مهدى عليه السلام ارتباطى وجود دارد؟
11 . فرق فضاى حاكم بر اجتماعى بر مبناى حكومت غدير، با فضاى حاكم بر اجتماعى بر مبناى حكومت سقيفه چيست؟
ص: 37
12 . چه سرنخ هايى از روايات مى تواند به بحث ارتباط غدير و مهدويت كمك كند؟
13 . چه منابعى و كدام دسته از موضوعات حديثى مى تواند مطالب مربوط به غدير در عصر ظهور را در بر داشته باشد؟
14 . آيا مباحث برائت و لعن چه اندازه در روشنگرى مسئله تحقق غدير در عصر ظهور راهگشاست؟
قبل از ورود به كار علمى درباره «تجلى غدير در ظهور» بايد متوجه ابعاد دقيق علمى اعتقادى در اين مسئله باشيم؛ تا در تحليل هاى اعتقادى به بيراهه نرويم. مهم ترين جهات اين دقت ها چهار نقطه است:
1 . بحثى است كه تاكنون به صورت تخصصى درباره آن كار نشده است.
2 . به طور مستقيم و صريح در اين باره مطلبى در روايات نيامده است.
3 . از جمع بندى چند گروه از روايات مى توانيم در اين باره به نتايجى دست يابيم.
4 . بايد مواظب تحليل و جمع بندى و پردازش ها باشيم كه از حد معقول به استحسانات كشيده نشود.
براى جستجو در منابع اعتقادى و حديثى و تاريخى درباره بحث «تجلى غدير در ظهور» بايد دريچه هاى فكرى مرتبط با مسئله را شناسايى كنيم، و گمشده خود را از لابلاى متون استخراج نماييم. نُه مدخل براى ريزيافته هاى بحث مزبور معرفى مى شود، با اذعان به اينكه در ضمن كار علمى هر محققى ممكن است به ورودى هاى جديدى دست يابد.
1 . اخبار غدير و اهداف بلندى كه در اين برنامه عظيم ترسيم شده، دريچه اى به سوى تطابق آن با ايام ظهور است.
ص: 38
2 . اخبار عصر ظهور و آنچه به طور كلى و جزئى در زمان ظهور محقق مى شود، دريچه اى براى تطبيق آنها با اهداف غدير است.
3 . آنچه درباره مقام امامت و شؤون و خصوصيات آن در احاديث داريم، نشانگر آن است كه اگر امام غدير حاكم بود اوضاع جهان به صورت ريشه اى فرق مى كرد، كه در عصر ظهور اين مسئله به فعليّت خواهد رسيد.
4 . بررسى وقايع رخداده در اثر عدم اجراى غدير و عدم حضور امام غدير، دريچه اى است به سوى دريافت معكوس آنكه با غدير محقق مى گردد، و معلوم مى كند كه اگر غدير محقّق مى شد چه اتفاقى مى افتاد.
5 . در نظر گرفتن اهداف فكرى و عملى اسلام و مجرد تحقق همان ها آن گونه كه خدا گفته، كافى است كه تأسف ما را برانگيزد كه چرا با آمدن سقيفه آن اهداف به نتيجه نرسيد و شوق ما را زنده كند كه آن اهداف با ظهور به نتيجه خواهد رسيد.
6 . بشارت هاى مربوط به پيامبر و امامان و حضرت مهدى عليهم السلام در كتب انبياءعليهم السلام، مى تواند دريچه اى براى تطبيق غدير بر مهدويت به عنوان ادامه يك مسير باشد كه از انبياء آغاز شده و تا پيامبرصلى الله عليه وآله و سپس امامان عليهم السلام ادامه يافته، و آنگاه محقَّق كننده تمام عيار آن حضرت مهدى عليه السلام خواهد بود.
7 . آنچه به عنوان عدالت حضرت مهدى عليه السلام با ابعاد گسترده آن مطرح است، مى تواند دريچه اى به تقارن غدير با عصر ظهور باشد.
8 . بايد توجه داشت كه چه اهداف غدير و چه اهداف ظهور بر اساس منافع دنيا و آخرت بشر تنظيم شده و هر دو بايد كنار هم در نظر گرفته شود.
ص: 39
معرفى منابع مربوط به بحث «غدير و ظهور»، گذشته از شناسايى كتب حديثى و تاريخى، بايد پيش زمينه اى از نظر جايگاه فكرىِ اين موضوع در متون داشته باشيم كه هفت موقعيت زير معرفى مى شود:
1 . روايات مربوط به شؤون حضرت مهدى عليه السلام.
2 . روايات مربوط به وقايع عصر ظهور از نظر انتقام و دادخواهى.
3 . روايات مربوط به كيفيت زندگى مردم در عصر ظهور از نظر دينى و دنيايى.
4 . روايات مربوط به مقام امامت مثل زيارت جامعه و حديث امام رضاعليه السلام در مَرو.
5 . روايات مربوط به لعن و مطاعن اهل سقيفه.
6 . دعاها و زيارات مربوط به امام زمان عليه السلام.
7 . دعاها و زياراتى كه جرم دشمنان و مظلوميت اهل بيت عليه السلام را بيان كرده است.
با اذعان به اينكه بحث «تجلى غدير در عصر ظهور» در آغاز راه است، نوشته حاضر اميدوار است توانسته باشد كليدى براى شروع مباحث عميق در اين باره باشد.
نتيجه اين مبحث آن است كه دل هاى به انتظار نشسته غديريان را مسرور كنيم؛ و آنان كه با كامى تلخ از سقيفه، هر صبح و شام ظهورِ غدير را با حضور امامش حضرت مهدى عليه السلام لحظه شمارى مى كنند، نيك بدانند كه منتظر كدامين بهشت موعود هستند، مطمئن شوند كه حقيقتاً ارزش انتظار را دارد.
1 . غدير كه طرح وصايت است با فطرت همخوانى دارد.
2 . غدير پاسخ منجى گرايى و پاسخ به سؤال «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيم» بشريت است.
ص: 40
3 . ظهور روز تحقق حقايق پنهان غدير است.
4 . براى بقاى اسلام غدير لازم است.
5 . غدير شاقول افكار در طول تاريخ اسلام است.
6 . غدير براى هميشه بنا شده و با امثال سقيفه محو نمى شود.
7 . غدير ترسيم هندسى فكر و عمل بشريت است.
8 . روزگار ظهور زمان ظاهر شدن مبانىِ غدير است، تا پايه هاى صحيح فكرى در دين روشن گردد.
9 . غدير روز رشد عقول است.
انتخاب موضوع «تجلى غدير در عصر ظهور» چه انتخاب شايسته و زيبايى است. قبل از هر چيز بايد بدانيم كه مهندسِ حصن حصين اسلام، بيشتر و بهتر از ديگران به بقا و جاودانگى اين دين آسمانى پرداخته است.
طراح رسالتِ مُنذر، نه فقط به طرح پيامبرى و قوانين و لوازم آن پرداخت، كه براى وصايت و رهبرى بعد از پيامبر اسلام عليه السلام نيز قانون گذاشت.
خدايى كه مى گويد: «اِنَّما اَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَومٍ هادٍ»(12)، هم «منذرِ» منتخب دارد و هم «هادىِ» منصوب. هم به علت محدثه نظر دارد و هم به علت مبقيه به خوبى مى پردازد. در جهت تشريح موضوع به دو نكته مى پردازيم:
1 . غدير كه طرح وصايت و علت مبقيه اسلام است، با فطرت هم خوانى دارد و پاسخ منجى گرايى و سوالِ «اهدنا»ىِ بشريت محسوب مى گردد.
2 . عصر ظهور روز ظهور حقائق پنهان غدير است. غدير كه تدريس نظرى پيرامون بزرگى حكومت انسان كامل است، روز ظهور عملاً به نمايش در مى آيد. در آن روز «لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ»(13) و «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»(14) اجرا مى گردد.
ص: 41
بحث منجى گرايى نه فقط در كتب و آثار پيشينيان و اديان آسمانى آمده، كه در كتاب تكوين و آفرينش هم مشهود و محسوس است.
طفل صغيرى كه وقت گرسنگى و يا بيمارى مى گريد، و يا غريقِ و مضطرى كه براى نجات فرياد مى زند، دليل تطبيق اصل منجى گرايى كتب اديان با كتاب تكوين است. روى آوردن مردم به پيامبران الهى، مانند توجه كودك به پدر و مادر خويش، جنبه منجى گرايى دارد.
در قرآن كريم به آيه «وَ بِالوالِدَينِ اِحساناً»(15) برخورد مى كنيد. قرآن كريم همان طور كه به احسان نسبت به پدر و مادرِ جسمانى نظر دارد، به احسان نسبت به پدر و مادر الهى نظر برتر و بالاترى دارد.
تصور كنيد كودكى در يك بيابان گم شده و در حالى كه تشنه است فرياد مى زند. علت فرياد و گريه اين كودك چيست؟ تشنه و گرسنه است و خواهان نجات است. چه كسى به او گفته و القا نموده كه بايد براى نجاتت گريه كنى و فرياد بزنى؟ كتاب تكوين اين مسئله را به او القا كرده است؛ و چه كسى دلسوزتر از پدر و مادر؟! اگر صداى كودك به گوش پدر و مادر برسد چه خواهند كرد؟
«قُل اَرَأَيتُم اِن اَصبَحَ ماؤُكُم غَوراً فَمَن يَأتيكُم بِماءٍ مَعينٍ».(16) بشريتى كه در بيابان خشك و لم يزرع جهالت و نادانى سرگردان است، آيا مى داند چه مى خواهد؟ آدرس كجا و چه كسى را مى طلبد؟ گاهى خودش نمى داند آب مى خواهد و نمى داند كه آب هم براى پيشگيرى مفيد است و هم براى درمان به كار مى آيد. «وَ اَنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهوراً، لِنُحيِىَ بِهِ بَلدَةً مَيتاً».(17)
ص: 42
كودك در كتاب تكوين وقتى گريه مى كند به او شير و آب مى رسانند، ولى كودك در كتاب تشريع اگر خواهان غذا و آب است بايد دست از كودكى بردارد و به مدرسه ادب و اخلاق قدم نهاده آدم شود تا آبرسان الهى به او عنايت كند.
پس حال بشر در طول اعصار و قرون گذشته و آينده حال كودكى است كه دنبال پدر و مادر مى گردد، و غذا و آب مى طلبد. سؤال دارد، و آدرس خانه سعادت را جستجو مى كند.
بنابراين «اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ»(18) گفتن و آدرس خانه سعادت و مدينه فاضله را سؤال كردن، فقط كار پيروان پيامبر خدا حضرت محمد مصطفى عليه السلام نيست، بلكه پيروان همه مكاتب الهى و غير الهى طلب هدايت داشته و دارند.
مسئله اى كه جواب از سؤال مقدّر است، اين است كه انسان ها غالباً در پاسخ طلب درونى «اِهدِنا» آدرس را نادرست و انحرافى گرفته اند و به همين اكتفا كرده اند. كودكى را تصور كنيد كه در طلب شير سالم مادر گريه مى كرده، اما نامادرى بى عاطفه او را با چيزى كه كمترين شباهت با شير مادر نداشته سير نموده است، و اين كودك ديگر دست از طلب برداشته و به اين فريب و مكر عادت كرده است.
نامادرى هاى بشر، منحرفين از توحيد خداوند متعال، جواب «اِهدِنا»ى درونى بشر را با ترويج گاو پرستى و آفتاب پرستى و فرعون پرستى و هوى پرستى پاسخ داده اند، و پاسخ درست و موافق با حقيقت انبياء را ناديده گرفته اند.
ص: 43
دانشمندان منحرف و امراى ظالم و ستمگر بشر را در جهل و غفلت نگه داشته، و با ايجاد اشتباه و انحراف در راه سعادت جويىِ انسان ها، انحطاط و سرگردانى و اضطراب و بدبختى را به ارمغان آورده اند.
پس نداى «اهدنا» را همه بشريت داشته و دارند، به تعبير ديگر هيچ انسانى نمى تواند ماترياليست باشد. مرحوم محقق عظيم الشأن ميرداماد فرموده است: «الحمد للَّه الذى من انكره انكر ما بذهنه تصَوَّرَ». ماترياليست تصور ذهنى خودش را منكر شده است، چرا كه انكار خداى قادر متعال ممكن نيست.
كدامين انسان از سعادت گريزان است؟ گريز از سعادت يعنى بى عقلى، در حالى كه بشر عقل و خرد دارد. توجه انسان ها به خالق و «اهدنا» گفتن آنان، همان سعادت خواهى فطرى و درونى آنان است. «فِطرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها».(19)
اينكه خداجويى و سعادت طلبى از درون انسان سرچشمه مى گيرد نشانه اش اين است كه علامت سؤال نمى پذيرد. آيا شما مى توانيد بگوييد: چرا كودك گريه مى كند و شير مى طلبد؟ چرا انسان به عاطفه نياز دارد؟ «چرا» گفتن در مورد خداجويىِ انسان مثل چرا گفتن در مورد سلامت انسان است!
اگر بگوييد: چرا انسان در طلب مدينه فاضله و صلح و صفاست؟، مثل اين است كه بگوييد چرا انسان مى خواهد سالم باشد؟ آنچه علامت سوال مى پذيرد كسالت و مرض انسان است. اين كسالت براى چيست؟ اين درد از كدامين علت سرچشمه مى گيرد؟ اين سؤال عقلانى است، زيرا اصل سلامت انسان است، و اينجا خلاف اصل پيش آمده است.
خداى سميع و مهربان در پاسخ «اهدنا»ى بشر، انبياء و جانشينان آنها را فرستاد. انبيا و اوصياى آنان معلمين هدايت و مربيان راه سعادت هستند. پاسخ استسقاى انسان ها به وسيله پيامبران و خلفاى آنها داده شده است. ولى همان طور كه نبىِّ درونى بشر - يعنى عقل - با انحراف علماى منحرف و امراى ستمگر رو به رو گرديد، انبياى الهى و جانشينان آنها با پيشوايان كفر و فرزندان منحرف آنان رو به رو شدند. سران كفر و قدرت هاى استكبارى همواره بر فطرت ها سرپوش نهاده، به مبارزه با پيامبران الهى و اوصياى آنها كمر بسته اند. ارسال رسل و انزال كتب با ترتيبى كه دارد مانند كلاس هاى مدرسه و دانشگاه هر كدام رتبه اى را دارد.
ص: 44
استسقاى بيشتر بشر و اصرار بر اهدنا گفتن باعث گرديده كه خداى متعال دين حنيف اسلام را به وسيله حضرت ابراهيم عليه السلام نازل فرمايد. خداى متعال در طريق ابراهيم عليه السلام و مكتب او و نيز در نسلش نورانيت و الگو شدن را قرار داد. امتحان ابراهيم عليه السلام فراتر از امتحان آدم ابوالبشرعليه السلام و مقام او بالاتر از بسيارى از انبياست.
كلماتى كه ابراهيم عليه السلام بدان امتحان گرديد بيش از كلمات مورد امتحان آدم عليه السلام بوده است. مجاهده بزرگ ابراهيم عليه السلام در راه توحيد و پاكى و صفاى باطن آن حضرت باعث گرديد كه آن وجود مطهر امام مردم گردد، و خداى متعال در پاسخ طلب هدايت مردم رهبرى و حكومت الهى را در آل ابراهيم عليهم السلام قرار دارد.
«اِنَّ اَوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلعالَمينَ. فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ اِبراهيمَ وَ مَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً».(20) پدر معنوى مردم، هدايت و امنيت را به ارمغان آورده و امام خلق شده است. آل ابراهيم يعنى بنى اسماعيل - كه داراى كتاب و حكمت بودند - بنا به تقدير الهى پرچم دار رهبرى بشريت گرديدند.
پاكى و صداقت بنى اسماعيل باعث گرديد تشكيل حكومت الهى با اين خانواده باشد، و اينان الگوى هدايت بشريت قرار گيرند؛ آنجا كه مى فرمايد: «وَ اجنُبنى وَ بَنِىَّ اَن نَعبُدَ الاَصنامَ».(21) حكومت و امامت الهى به رهبرى ابراهيم و آل اسماعيل در مكان مقدسى به نام مكه و «عِندَ بَيتِكَ المُحرَّم»(22) طلب مى كرد قلوب مردم شيداى آنان گردد. مى بينيم كه اين مطلب مثل درخواست اصل امامت براى اين خاندان در آيه «وَ مِن ذُرِّيَّتى»، در دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام آمده است كه عرضه مى دارد: «فَاجعَل اَفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوى اِلَيهِم».(23)
ص: 45
در حكومت الهى امام منصوبِ حق تعالى است، ولى پاكى و صفاى باطن امام او را محبوب القلوب مى كند. محبت مردم نسبت به اولياى دين حاكى از همان فطرت حقيقت جو و هدايت خواه است. حكومت آل ابراهيم عليه السلام از يك طرف الهى است، و از طرف ديگر ريشه در قلوب صاحبان فطرت و روح سليم دارد.
آنگاه راه و روش ابراهيم عليه السلام و كلاس والاى توحيدى او، براى همه موحّدان - حتى فرزندان صالح و معصومش - الگو قرار گرفته و سنت هاى او جاودانى شده است. البته آفت هاى هميشگى جوامع بشرى يعنى دانشمندان منحرف و امراى ستمگر، مردم نادان را از مسير توحيد ابراهيمى باز داشته و به شرك و نفاق سوق داده است.
اينجا پرچم دارى انبياء و پيامبرانى مانند حضرت موسى و حضرت عيسى عليهما السلام در مبارزه با شرك و ظلم هويدا مى گردد، و اصرار درونى انسانى در گفتن «اِهدِنا» با مجاهده اين رسولان بزرگ و اوصياى آنان پاسخ داده مى شود.
مقدمه چينى ابراهيم عليه السلام براى حكومتِ «ذريه معصوم»، چه در دعايش و چه در مشخص نمودن جاى حكومت و چه در طلب محبوب القلوب شدنِ ذريه و چه در جهانى شدن و جاودانگى امامت، همه اينها اوج درخواست بشر نسبت به هدايت را مى رساند.
اين همه الطاف الهى مگر مى تواند بى مورد و بيهوده باشد. مورد اين الطاف و مكان نزول اين باران رحمت - كه همان جعل امامت از طرف حق تعالى است - فطرت هاى پاك و قلوب پاكيزه مردمِ موحد است.
ص: 46
«وَ اَن لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّريقَةِ َلاَسقَيناهُم ماءً غَدَقاً».(24) استسقاى بشر و «اِهدِنا» گفتن انسان ها هر چه بيشتر گردد الطاف الهى و آب رسانى آسمانى و هدايت ربانى بيشتر مى شود.
گويا پيام بزرگترى هنوز باقى مانده است و كلاس برتر و جامع ترى بايد براى بشريت تشكيل گردد. به ابوجهل ها و بدتر از آنان اصحاب سقيفه نگاه نكنيد. بلكه سلمان را ببينيد كه تا اوج آسمانِ «مِنّا اهل البيت»(25) پيش مى رود. لطف خداوند است كه مى فرمايد: «وَ قَليلٌ مِن عِبادِىَ الشَّكورُ».(26) ولى از نسل ابراهيم عليه السلام بزرگ ترين رسول و بزرگ ترين وصى و هادى را ارسال مى فرمايد.
اكنون وقت «اِقرَأ»(27) و ابلاغ اوامر بالا و والا رسيده، تا به «فَاصدَع بِما تُؤمَر»(28) مى رسد. چه امرى از امر جانشينى بالاتر، و چه كارى از هدايت خلق به سوى امام و هادى مهم تر؟
ديگر وقت تمام مى شود! ممكن است بشريت در نادانى نسبت به امامت بماند. اگرچه امامت بارها گفته شده، ولى در يك مجمع عمومى بايد از اين مهم ترين كار پرده بردارى شود؛ و گرنه رسالت ناتمام و بدون فايده مى شود. اينجاست كه دستور مى آيد: «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ».(29)
قرار خداوند با رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ابلاغ جانشينى و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام است. ولى پيامبر خداصلى الله عليه وآله از بيان اين مطلب در يك مجمع عمومى مى ترسد! از چه كسى؟ از منافقين!! و خداوند او را دلدارى مى دهد: «وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ».(30)
غدير شناسان از زمان القاى خطبه غدير تا ظهور، بايد روى دو نكته بيشتر توجه كنند:
ص: 47
اول : اگر غدير از اسلام منها گردد رسالتى و قرآنى و دستور العملى باقى نمى ماند، چنانكه مى فرمايد: «وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ».(31) آنچه مى ماند دستور العمل كعب الاحبار يهودى وزير فرهنگ سقيفه و احاديث ابوهريره وزير ارشاد دستگاه منافقين است! پس براى بقاى اسلام غدير لازم است، و بقاى غدير و جشن و چراغانى و مديحه و سخنرانى و كنفرانس و كتاب و سايت و ماهواره درباره آن، همت بالا و خلوص لازم دارد.
دوم : مجاهد در مسير غدير تا ظهور و قيام قيامت، مشمول دعاى «اَللّهُمَّ انصُر مَن نَصَره» مى شود و «وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ»(32) حافظ اوست.
نتيجه اينكه در پاسخ «اِهدِنا» گفتنِ بشر «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ» آمد، و خداوند متعال به وعده «اَستَجِب لَكُم»(33) با خطبه نورانى غدير عمل فرمود. اين يعنى تشنه را به سوى غدير و سرچشمه آب حيات مى برند!
مگر تشنه حقائق در هر زمان نبوده و نيست؟ مگر به خاطر آنان كه «كَرِهوا ما اَنزَلَ اللَّهُ»(34) يعنى آنان كه از غدير گريزانند، بايد دست از كار برداشت؟ مگر كسانى كه «فى قُلوبِهِم مَرَضٌ»(35) مى تواننند غديريان را محكوم نمايند؟ پس نصرت خداوند متعال چه مى شود؟
غدير امتحان بزرگ الهى در فراز و نشيب تاريخ، و ميزان اعمال و شاقول افكار بوده است. مردى كه دستش در دست پيامبر خداصلى الله عليه وآله و بزرگ عالميان است، مصداق «يَدُ اللَّهِ فَوقَ اَيديهِم» است.
همان را مى گوييم كه ياور آدم، نوح، ابراهيم، موسى و عيسى عليهم السلام گرديد، و محمد حبيب خداصلى الله عليه وآله را در بدر، احد، خندق و خيبر نصرت داد. همان كه منتخب خداوند است و نامش از نام او مشتق گرديده است. او كه به اذن خدا كار خدايى مى كند. نه فقط در غدير دست در دست پيامبر خداصلى الله عليه وآله دارد، كه از اول خلقت همراه او بوده است. مگر آيه «وَ اسأَل مَن اَرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رُسُلِنا»(36) را فراموش كرده ايم، كه انبياء در شب معراج محور رسالت خود را ولايت رسول اللَّه و اميرالمؤمنين عليهما السلام بيان داشتند.(37)
ص: 48
اما رهيافتگان دسته دسته به مدرسه اهل البيت عليهم السلام وارد شده به غدير و صاحب آن پاسخ مثبت مى دهند. بايد غربال شدن مردم پيش بيايد، تا معلوم شود چه كسى عبد خداست و چه كسى اجير وابستگان سقيفه است.
منكرين غدير از صلب سامرى ها و يهودند. سقيفه به نام سنّت بدعت ايجاد كرد تا غدير را بكوبد؛ ولى غدير منشور حكومت الهىِ فردا و فرداهاى انسان شد كه به اراده خدا ايجاد شده و با اراده اصحاب بُز دل و پشه صفت سقيفه محو نمى گردد. "يُريدونَ لِيُطفِئوا نورَ اللَّهِ بِأَفواهِهِم وَ اللَّهُ مُتِمُّ نورِهِ وَ لَو كَرِهَ الكافِرونَ».(38)
بوستان رسالت پيامبر خداصلى الله عليه وآله به گُل نشست. غدير گُل اين بوستان بود، ولى براى بشريت چنان كه بايد شكفته نشده است. اگر چه همه معصومين عليهم السلام از اين گل زيبا و معطر گفته و ياد كرده اند، ولى غدير تدريس عملى مى خواهد و عظمت حكومت انسان معصوم فقط در زمان ظهور معلوم مى شود.
انسان در آخر الزمان غريب واقع شده است، چون دستش از حجت خدا كوتاه و خرما بر نخيل است. با اين حال اگر خوب فكر كند و تدبير لازم را داشته باشد، مى تواند راه را از چاه تشخيص بدهد. البته همه مى دانند كه طلب و تشنگى اساس كار است. يعنى بصيرت استبصار مى خواهد! مستبصرينى كه به بصيرت الهيه رسيده اند تشنه غدير شده از آبشار خطبة النبى صلى الله عليه وآله سيراب شده اند.
غدير آب حيات بشريت و مدرس حيات طيبه انسان است. اين آب حيات تا ظهورِ «اِعلَموا اَنَّ اللَّهَ يُحيِى الاَرضَ بَعدَ مَوتِها»(39) جريان دارد. انديشمندان مؤمن، به آيه «يا اَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ»(40) با نگاهِ «اَنزَلنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهوراً»(41) مى نگرند.
ص: 49
غدير مستند شِقشِقيّه(42) و فريادهاى مولاى عظيم الشأن انسان ها على عليه السلام است، و در مقابله با منافقين از شمشير ذوالفقار تيزتر و كشنده تر است. آنها كه مى گويند: چرا على عليه السلام شمشيرش را در روز سقيفه غلاف نمود، چرا از احتجاج هاى آن حضرت چيزى نمى گويند؟ چرا خطبه هاى فاطمى را كه به استناد غدير بيان گرديده نمى شنوند؟
غدير ترسيم هندسى فكر بشريت و نقشه زندگى انسانيت است. مبناى فكرى صلح الحسن عليه السلام و قيام الحسين عليه السلام بر حجيت غدير تكيه زده است. استراتژى صلح و قيام، خانه نشينى تا بيان احكام، بر محور تأييديه الهىِ «ثُمَّ الاِمامَةُ فِى ذُرِّيَّتى مِن وُلدِهِ اِلى يَومٍ تَلقَونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ»(43) دور مى زند.
چه خوش است روزى كه خطبة الغدير را بر سر درِ مسجد الحرام و كعبه با آب طلا بنويسند، و ورود منافقين را به زادگاه اميرالمؤمنين عليه السلام ممنوع اعلام دارند. و آن روز دير نيست! روزى كه اقامه صلاة در نظام حكومتى آخرين مطلوب غدير بر پا گردد: «رَبَّنا لِيُقيموا الصَّلاةَ ...».(44)
روزى كه غدير خم از تدريس نظرى پيرامون عظمت حكومت امام معصوم عليه السلام به روز تدريس عملى و ظهور آن برسد، دير نيست. روزى كه «لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّه»(45) مصداق پيدا كند و به سؤال «فَمَن يَأتيكُم بِماءٍ مَعينٍ»(46) پاسخ داده شود.
مى دانيد عصر ظهور روز ظهور مبانى غدير است؟ روز مودّت كه پروانه شدن مردم را بر گِرد شمع وجود خاتم الاوصياءعليه السلام ترسيم مى كند؟ روز ظهور اكمال دين است تا فقيه و مُتفقِّه اصل اصول يعنى امام شناسى را واجب و اهم بدانند.
ص: 50
روز ظهور اكمال دين، يعنى روز ظهور بزرگى هاى قرآن و عترت، و روز پشيمانى آنها كه فقه ولايت و مهدويت را به فقه بافندگى هاى عرفان نمايانه خود تفسير كرده، و شناخت و يافتن حقائق را در بافتن مطالب معرفى كردند!!
روز ظهور وعده خدا و روز حكومت جهانى امام معصوم، به معناى روز وصول زمينه و آمادگى زمان براى تحقيق امن و امان است. روز حكومت ابراهيميان از نسل اسماعيل است، كه «وَ مِن ذُرِّيَّتى»(47) بر آن گواهى مى دهد. روز حكومت «مطهرين» است كه ابراهيم عليه السلام براى آنان طلب طهارت كرده است: «وَ اجنُبنى وَ بَنِىَّ اَن نَعبُدَ الاَصنامَ».(48) روز تحقيق «وَ اجعَل اَفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوى اِلَيهِم»(49) است، كه ارتباط قلبى و مودت انسان با مبدأ ايمان و امام زمان عليه السلام به اوج خود مى رسد.
در كنار مودت و رأفت و محبت و مهرورزىِ مطلوبِ غدير، كه ظهور تام و تمام آن در روز ظهور است؛ علم و بصيرت و آگاهى و بينش هم در آن روز نورانى به اوج خود مى رسد. پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه غدير فرمود: «مَعاشِرَ النّاسِ، النُّورُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَسلوكٌ فِىَّ ثُمَّ فى عَلِىٍّ بنِ اَبى طالِبٍ، ثُمَّ فِى النَّسلِ مِنهُ اِلَى القائِمِ المَهدِىِّ ...».
در روز ظهور، اين نور و بصيرت الهى در مأموم تأثير مى كند و گُلِ عقول بدون مانع به رشد خود مى رسد، و همه جا از عطر مودت و مهرورزى بر اساس بينش هر دانش آموزى پر مى شود.
------------------------
1 . قرآن كريم
ص: 51
2 . بحار الانوار، علامه مجلسى، ناشر: اسلاميه، تهران، سال چاپ: مختلف، نوبت چاپ: مكرر.
3 . شواهد التنزيل، حسكانى عبيد اللَّه بن احمد، تحقيق: محمد باقر محمودى، ناشر: سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران، چاپ اول، 1411ه.ق.
1 . عالم با غدير آغاز شده، و با غدير ادامه دارد، و با غدير پايان مى يابد.
2 . منظور از غدير، ولايت و محبت آل محمدعليهم السلام است.
3 . مهمترين رسالت رسولان در طول تاريخ، ابلاغ پيام غدير بوده است.
4 . امام عصرعليه السلام با پيام غدير برمى خيزد، و با پيام غدير حركت مى نمايد، و با پيام غدير به پايان مى برد.
5 . آغاز ظهور، نابود كردن ضد غدير و طرفدارانش است
آفرينش، با روح و ملكوتِ غدير كه همان ولايت و مودّت و محبت آل عصمت عليهم السلام است آغاز شده و با همان حقيقت پايان خواهد پذيرفت. هيچ كدام از ما افراد بشر، نه شاهد آفرينش عالم بوده ايم، و نه منبع مطمئن و آگاهى براى دانستن چگونگى آفرينش داريم، جز كلام بزرگوارانى كه عصمت و پاكى و درستى گفتارشان را آفريدگار عالَم تأييد فرموده(50)، كه همانان گواه آفرينش بوده اند و گفتارشان سند مستند است.
حضرت باقرالعلوم عليه السلام مى فرمايد: «لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ جَلَّ ذِكرُهُ- لَيلَةَ القَدرِ اَوَّلَ ما خَلَقَ الدُّنيا ...»(51): «پروردگار كه ذكرش جليل و با عظمت است، شب قدر را در همان ابتداى آفرينش دنيا خلق فرمود ...».
ص: 52
امام صادق عليه السلام در پاسخ شخصى كه پرسيد: فضيلت شب قدر چيست؟ فرمود: «نَزَلَت وَلايَةُ اَميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام فيها»(52) : «ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در آن شب نازل شده است».
دوباره پرسيد: در همان شب قدرى كه در ماه مبارك رمضان ما اميد مى بريم؟ فرمود: «نَعَم، هِىَ لَيلَةٌ قُدِّرَت فيهَا السَّماواتُ وَ الاَرضُ وَ قُدِّرَت وَلايَةُ اَميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام فيها»(53): «آرى، شب قدر همان شبى است كه در آن آسمان ها و زمين آفريده شده و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در آن شب مقدّر شده است».
در زيارت شريفه جامعه كبيره كه عصاره اى مختصر و در عين حال گويا و جامع از فضائل خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام است، به تعليم و آموزش حجت بالغه حق حضرت امام هادى عليه السلام چنين عرضه مى داريم: «... بِكُم فَتَحَ اللَّهُ ...»(54) : «به وجود شما خداوند آفرينش را گشوده و آغاز نمود».
در حديث شريف كساء چنين آمده است: «هنگام تجمّع خمسه طيبه عليهم السلام در زير كساء، پروردگار متعال به فرشتگان چنين خطاب فرمود: «يا مَلائِكَتى و يا سُكّانَ سَماواتى، اِنّى ما خَلَقتُ سَماءً مَبنِيَّةً وَ لا اَرضاً مَدحِيَّةً وَ لا قَمَراً مُنيراً وَ لا شَمساً مُضيئَةً وَ لا فَلَكاً يَدورُ وَ لا بَحراً يَجرى وَ لا فُلكاً يَسرى اِلاّ فى مَحَبَّةِ هؤلاءِ الخَمسَةِ الَّذينَ هُم تَحتَ الكِساءِ ...»(55) : «اى ملائكه من و اى ساكنان آسمان هاى من! نيافريدم آسمانى بنا شده، و نه زمينى گسترده شده، و نه ماهى نور دهنده، و نه خورشيدى روشنايى دهنده، و نه فَلَكى كه دور زَنَد، و نه دريايى كه جارى شود، و نه كِشتى كه سير نمايد، مگر در محبت اين پنج نفر كه در زير كساء قرار دارند ...».
ص: 53
مهم ترين رسالت رسولان در طول تاريخ، پيام و روح و ملكوت غدير يعنى «ولايت» بوده است. به اين احاديث توجه فرماييد:
امام صادق عليه السلام فرمود: «وَلايَتُنا وَلايَةُ اللَّهِ الَّتى لَم يُبعَث نَبِىٌّ قَطُّ اِلا بِها»(56) : «ولايت ما ولايت الهى است، كه هيچ پيامبرى جز به اين ولايت فرستاده نشده است».
و نيز فرمود: «ما مِن نَبِىٍّ جاءَ قَطُّ اِلاّ بِمَعرِفَةِ حَقِّنا وَ تَفضيلِنا عَلَى مَن سِوانا»(57): «خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرمود مگر همراه با معرفت و شناخت حقّ ما و تفضيل و برترى ما بر ديگران».
امام باقرعليه السلام فرمود: «ما تَكامَلَت النُّبُوَّةُ لِنَبىٍّ حتّى اَقَرَّ بِفَضلِها وَ مَحَبَّتِها، يَعنِى الصِّديقَةَ الطّاهِرَةَ فاطِمَةَ الزَّهراءَعليها السلام»(58) : «نبوت و پيامبرى براى هيچ پيامبرى كامل نشد تا آنگاه كه به برترى و محبت حضرت فاطمه زهراعليها السلام اقرار نمود».
چون ظهور دولت فرخنده حضرت ولى عصر امام زمان عليه السلام - كه جانمان فدايش باد - فرا رسد، حضرتش دارنده و كامل كننده پيام تمامى پيامبران و جانشينان در رساندن «پيام غدير» يعنى «ولايت» خواهد بود. بر اين اساس آن حضرت با پيام غدير بپا مى خيزد، و با پيام غدير حركت مى نمايد، و با پيام غدير پايان مى برد.
همان گونه كه تا ويروس ها و بيمارى ها از پيكر يك فرد نابود نشود، ويتامين ها و تقويت ها مؤثر و نافع واقع نخواهد شد، همين طور تا از پيكره دينِ الهى ويروس هاى پليد و ميكروب هاى مخرِّب دور نشود، دين پروردگار جلوه نخواهد كرد و نمى تواند آن گونه كه هست چهره بنمايد مگر آنكه ويروس هاى مخرّب دين نابود شوند.
ص: 54
بر همين اساس، قبل از هر گونه گزارش از تلاش هاى حضرت ولى عصرعليه السلام كه جهت گسترش «پيام غدير» انجام مى دهند، گزارشى جالب از دفع ويروس ها و پليدى هاى مخرّب شريعت توسط آن حضرت ملاحظه مى نماييم، كه از راه هاى گوناگون وارد دين شده است.
بايد بدانيم كه در هر مرحله از اصول دين، اول نفى و سپس اثبات آمده است. در توحيد، اول «لا اِلهَ» و نفى آلِهه و خدايان دروغين، و سپس «اِلاَّ اللَّهُ» آمده است. در رسالت هم، نخست نفى پيامبران دروغين نظير مُسَيلمه ها و سجاح ها، و سپس شهادت به نبوت حضرت خاتم عليه السلام آمده است. در امامت نيز، اول نفى خلفاى دروغين و غاصب، و سپس اقرار به امامت امامان راستين اميرالمؤمنين و اولاد معصومش عليهم السلام وارد شده است.
آفرينش با حقيقت ولايت اهل بيت عليهم السلام پايان خواهد يافت، همان گونه كه در زيارت جامعه كبيره مى خوانيم: «بِكُم يُختَم ...»(59) : «به شما آفرينش پايان خواهد يافت».
امام كاظم عليه السلام در تفسير آيه مباركه «اِنَّ اِلَينا اِيابَهُم، ثُمَّ اِنَّ عَلَينا حِسابَهُم»(60) : «سپس البته بازگشت آنان به سوى ماست، و آنگاه حساب و جزاى اعمال نيك و بد آنها بر ما خواهد بود»، فرمود: «يا سَماعَةُ، اِلَينا اِيابُ هذَا الخَلقِ وَ عَلَينا حِسابُهُم ...»(61) : «اى سماعه، بازگشت اين خلق به سوى ماست و حسابشان بر ماست ...».
امام زين العابدين عليه السلام در تفسير آيه "كُلُّ مَن عَلَيها فانٍ، وَ يَبقى وَجهُ رَبِّكَ ذُو الجَلالِ وَ الاِكرامِ»(62) : «هر كس كه روى زمين است دستخوش فنا و مرگ است و وجه پروردگارت باقى مى ماند كه صاحب جلال و عظمت و اكرام است»؛ حضرت فرمود: «نَحنُ الوَجهُ الَّذى يُؤتىَ اللَّهُ مِنهُ»(63) : «ما هستيم آن وجه و جهتى كه به سوى خدا از آن وجه و جهت بايد آمد».
ص: 55
امام صادق عليه السلام فرمود: «نحن وجه اللَّه»(64) : «وجه الهى ما هستيم».
در فرمايش ديگر امام صادق عليه السلام به شيوه شعر فرمود:
لِكُلِّ اُناسٍ دَولَةٌ يَرقَبونَها
وَ دَولَتُنا آخِرَ الدَّهرِ يَظهَرُ(65)
«براى هر گروهى از مردم دولتى است، كه آن را انتظار مى برند، و دولت ما در آخر روزگار ظاهر خواهد شد».
از عقائد حقه و باورهاى يقينى ما اعتقاد به رجعت است، يعنى بازگشت اميرالمؤمنين و امام حسين عليهما السلام و عده اى از شهداء و مؤمنين كه قبل از قيام قيامت خداوند با قدرت قاهره اش آنان را زنده فرمايد، تا دولت حق تشكيل داده و حكومت فرمايند؛ و مخالفينِ آن پاكان و قاتلين آنها را نيز براى سزاى اعمالشان زنده خواهد نمود. به اميد آن روز ...
1 . احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضى نور اللَّه شوشترى، ناشر: مكتبة آية اللَّه المرعشى، قم، چاپ اول، 1409 ه. ق.
2 . امالى، شيخ صدوق، ناشر: اعلمى، بيروت، چاپ پنجم، 1400 ق.
3 . بحار الانوار، علامه مجلسى، ناشر: اسلاميه، تهران، سال چاپ: مختلف، نوبت چاپ: مكرر.
4 . البلد الامين و الدرع الحصين، عاملى، كفعمى، ابراهيم بن على.
5 . تفسير نور الثقلين، عروسى حويزى عبد على بن جمعه، ناشر: انتشارات اسماعيليان، قم، چاپ چهارم، 1415 ق.
6 . تهذيب الاحكام، طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن، ناشر: دار الكتب الاسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1407 ه. ق.
7 . حلية الابرار فى احوال محمد و آله الاطهارعليهم السلام، بحرانى، سيد هاشم بن سليمان، ناشر: مؤسسة المعارف الاسلامية، قم، چاپ اول، 1411 ق.
ص: 56
8 . دلائل الامامة، طبرى آملى صغير، محمد بن جرير بن رستم، ناشر: بعثت، قم، چاپ اول، 1413 ق.
9 . روضة الواعظين، فتّال نيشابورى، ناشر: انتشارات رضى، قم، چاپ اول.
10 . عوالم العلوم و المعارف والاحوال، بحرانى اصفهانى، عبداللَّه بن نور اللَّه، محقق و مصحح: موحد ابطحى اصفهانى، محمد باقر، ناشر: مؤسسة الامام المهدى عليه السلام،قم، چاپ دوم، 1382 ش.
11 . عيون اخبار الرضاعليه السلام، شيخ صدوق، ناشر: نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378 ق.
12 . كليات مفاتيح الجنان، قمى، عباس، ناشر: اسوه، قم.
13 . مدينة معاجز الائمة الاثنى عشرعليهم السلام، بحرانى، سيد هاشم بن سليمان، ناشر: مؤسسة المعارف الإسلامية، قم، چاپ اول، 1413 ق.
14 . المزار الكبير، مشهدى، حائرى، محمد بن جعفر، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم، چاپ اول، 1419 ق.
15 . مستدرك الوسائل، نورى، محدث، ميرزا حسين، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1408 ه. ق.
16 . المصباح للكفعمى، عاملى، كفعمى، ابراهيم بن على، ناشر: دار الرضى (زاهدى)، قم، چاپ دوم، 1405 ه. ق.
17 . من لا يحضره الفقيه، قمّى، صدوق، محمّد بن على بن بابويه، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم، چاپ دوم، 1413 ه. ق.
18 . مهدى موعود، ترجمه جلد سيزدهم بحار، علامه مجلسى، مترجم على دوانى، ناشر: دار الكتب الاسلاميه، تهران، چاپ بيست و هشتم، 1378 ش.
1 . سه رخداد مهم بشرى : بعثت ، غدير ، ظهور.
ص: 57
2 . سه تعبير مهم قرآن درباره رخدادهاى فوق به تعابير منّت خدا، اكمال دين ، اشراق ارض.
3 . مقايسه اى بين بعثت و ظهور.
4 . جايگاه غدير در اتصال بين بعثت و ظهور.
5 . مقايسه اى بين قبل و بعد بعثت و بين قبل و بعد ظهور.
6 . رشد علم و دانش ، عدالتِ جهانشمول.
7 . مشتركات بعثت و غدير و ظهور.
سه رخداد مهم بشرى عبارت است از «بعثت»، «غدير» و «ظهور موعود». خداى هستى بخش در آخرين كتاب هدايت آفرين خويش از اين سه رخداد با سه تعبير مهم ياد مى كند:
از بعثت با تعبيرِ «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى المُؤمِنينَ اِذ بَعَثَ فيهِم رَسولاً مِن اَنفُسِهِم».(66)
از غدير با تعبيرِ «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى».(67)
از دوران ظهور موعود منتظَر با تعبيرِ «وَ اَشرَقَتِ الاَرضُ بِنورِ رَبِّها».(68)
همچنان كه با تابش نور وجود خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله و بعثت آن بزرگوار، تيرگى ها رخت بر مى بندد و جهان با اشعه حياتبخش محمدى روشن و منور مى گردد، با ظهور خاتم اوصياء نيز جهانِ تاريك و ظلمانى پس از فترتى طولانى، به واسطه بارقه الهىِ مهدوى سراسر نور و حيات و تكاپو مى گردد، و حلقه اتصال اين دو خيزش و رستاخيزِ عظيم معنوى همانا غدير است. برخى از موضوعاتى كه در اين نوشتار پرداخته شده از اين قرار است:
الف . مقايسه اى اجمالى بين بعثت حضرت خاتم صلى الله عليه وآله و ظهور منجى عالم عليه السلام.
ص: 58
ب . ترسيم جايگاه والاى غدير خم و ولايت و امامت امام اميرالمؤمنين عليه السلام در اتصال و ارتباط بخشى بين بعثت و ظهور.
ج . مقايسه اى بين دوران قبل و بعد از بعثت با دوران قبل و بعد از ظهور موعود منتظر در موضوعاتى چون رشد علم و دانش پس از بعثت و پس از ظهور؛ تلاش در جهت عدالت گسترى، عام و جهان شمول بودن دعوت رسول اللَّه و دعوت بقية اللَّه عليهما السلام.
د . مشتركات بعثت، غدير ، ظهور موعود.
شروع دعوت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله از مكه و از كنار بيت اللَّه با نداى «قولوا لا اله الا اللَّه» و دعوت عمومى و اعلان ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام از غدير خم و مكه با جمله «مَن كُنتُ مولاه فهذا علىٌّ مولاه» بوده و دعوت موعود نيز از كنار خانه كعبه و با نداى «اَنَا بقية اللَّه»(69) خواهد بود؛ و در هر سه تأييد الهى وجود دارد «وَ نَصَرتَهُ بِالرُّعبِ»(70) و «وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ الناسِ».(71)
وجوه مشترك بين بعثت و ظهور به سه جهت باز مى گردد كه ذيلاً به آنها مى پردازيم:
خداوند حكيم در قرآن كريم از زبان حضرت مسيح عليه السلام چنين مى فرمايد: «اِنّى رَسولُ اللَّهِ اِلَيكُم مُصَدِّقاً لِما بَينَ يَدَىَّ مِنَ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسولٍ يَأتى مِن بَعدِى اسمُهُ اَحمَدُ».(72)
در برخى از كتاب هاى فريقين با اين روايت روبرو مى شويم كه حضرت قائم عليه السلام پيشنماز حضرت عيسى بن مريم عليه السلام مى شود، و با اقتداى حضرت عيسى عليه السلام به ايشان آن حضرت از ناحيه حضرت مسيح عليه السلام تأييد مى شود و حجت بر مسيحيان تمام گشته و آنان در زمره گروندگان به امام عصرعليه السلام قرار مى گيرند. متن حديث چنين است:
ص: 59
عَن رسولِ اللَّه عليه السلام اَنَّه اَخبَرَ الاَئِمَّةَ بِخُروجِ المَهدِىِّ، خاتَمِ الاَئِمَّةِ الَّذى يَمَلأُ الاَرضَ قِسطاً وَ عَدلاً كَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً وَ اَنَّ عيسى عليه السلام يَنزِلُ عَلَيهِ وَقتَ خُروجِهِ وَ ظُهورِهِ وَ يُصَلّى خَلفَهُ.
از رسول خداصلى الله عليه وآله منقول است كه آن حضرت امامان را از خروج مهدى عليه السلام خبر داد، همان خاتم امامان كه زمين را همان گونه كه از ظلم و جور پر شده از قسط و عدل پر مى سازد، و خبر داد كه عيسى عليه السلام به هنگام خروج و ظهورش نزد وى فرود مى آيد و پشت سر وى نماز مى گزارد.
در روايت ديگرى آمده است:
عيسى عليه السلام پس از شروع قيام مهدى عليه السلام براى نماز فرود آيد و مهدى عليه السلام پشت سر مى آيد تا عيسى عليه السلام پيش افتد، لكن عيسى عليه السلام دست خود را ميان كتف هاى آن حضرت مى نهد و به او مى گويد: «پيش باش».
فرود آمدن او به هنگام نماز بامداد است و پشت سر مهدى عليه السلام نماز مى گزارد ....(73)
خداوند بخشايشگر بخشاينده درباره پيامبر عزيز خويش صلى الله عليه وآله چنين فرمود:
فَأَنزَلَ اللَّه سَكينَتَهُ عَلَيهِ وَ اَيَّدَهُ بِجُنودٍ لَم تَرَوها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَروا السُّفلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ العُليا.(74)
در دعاى افتتاح توصيف حضرت بقية اللَّه عليه السلام را چنين مى يابيم:
اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلى وَلِىِّ اَمرِكَ القائِمِ المُؤَمَّلِ وَ العَدلِ المُنتَظَرِ ، حُفَّهُ بِمَلائِكَتِكَ المُقَرَّبينَ وَ اَيِّدهُ بِروحِ القُدُسِ يا رَبَّ العالَمينَ.
ص: 60
قرآن صريحاً نعمت نبوت را و تلويحاً نعمت وجود و ظهور امام عصرعليه السلام را بيان نموده كه در هر دو حاكميت صالحان بر زمين و شكست ستمگران و متمردان محقق خواهد شد. آيات آغازين سوره قصص مى فرمايد:
اِنَّ فِرعَونَ عَلا فِى الاَرضِ وَ جَعَلَ اَهلَها شِيَعاً يَستَضعِفُ طائِفَةً مِنهُم يُذَبِّحُ اَبناءَهُم وَ يَستَحيى نِساءَهُم اِنَّهُ كانَ مِنَ المُفسِدينَ. وَ نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِى الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ. وَ نُمَكِّنَ لَهُم فِى الاَرضِ».(75)
بعثت در هنگامه اى رخ مى نمايد كه انسان ها شتابان و با سرعت هر چه بيشتر بيراهه هاى جهل و نادانى را مى پيمايند و در مقابل خدايان ساخته شده از سنگ و چوب سجده مى كنند و از قتل ها و غارت ها و بيدادگرى ها با افتخار ياد مى نمايند. زمانى كه دختران خويش را زنده در گور مى نهند و عواطف بشرى در سطح اجتماع در پايين ترين مراحل است.
غدير خم و عظمت آن هنگامى ملموس تر خواهد بود كه بدانيم دشمنان نبوت و امامت از سال ها قبل دلخوش بودند كه رسول خاتم صلى الله عليه وآله را فرزند پسرى نيست و تلاش وى پس از رحلت از اين جهان مادى ناتمام خواهد ماند. جالب اينكه اين پندار موهوم را تنها در دل نهان نداشتند و بر زبان آوردند تا آنجا كه خالق هستى بخش پيامبر عزيز خويش را چنين تسلا داد و تأييد نمود: «اِنّا اَعطَيناكَ الكَوثَرَ، فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انحَر، اِنَّ شانِئَكَ هُوَ الاَبتَرُ».(76)
ص: 61
در دوران آغازين بعثت يگانه بى همتا در ترسيم آن روزگاران فرمود: «وَ اِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَروا لِيُثبِتوكَ اَو يَقتُلُوكَ اَو يُخرِجوكَ ...».(77)
در زلال جارى غدير، استمرار نبوت سيد الانبياء با امامت سيد الاوصياء تحقق يافت؛ و دين مبين به كمال رسيد و نعمت الهى بر بشريت تمام يافت كه «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً».(78)
ظهور موعود در زمانى است كه مردمان از ظلم و جور به ستوه آمده، و همگى يك دل و يك زبان مصلح هستى را از خداى خويش مى طلبند. در آن هنگام است كه از كنار خانه كعبه مولايمان مردمان را به خدا دعوت نمايد، و گلبانگ «اَنَا بَقِيَّةُ اللَّهِ» از بيت اللَّه به گوش جهانيان رسد و مشام جان همگان را نوازش دهد، و با برافراشتن پرچم فتح و پيروزى قسط و عدل را در سراسر گيتى حاكم سازد.
اميرالمؤمنين عليه السلام روزگار عرب پيش از بعثت را چنين ترسيم مى نمايد:
اِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداًصلى الله عليه وآله نَذيراً لِلعالَمينَ وَ اَميناً عَلَى التَّنزيلِ؛ وَ اَنتُم مَعشَرَ العَرَبِ عَلى شَرِّ دينٍ وَ فى شَرِّ دارٍ مُنيخونَ بَينَ حِجارَةٍ خُشنٍ وَ حَيّاتٍ صُمٍّ تَشرَبونَ الكَدِرَ وَ تَأكُلونَ الجَشِبَ وَ تَسفِكونَ دِماءَكُم وَ تَقطَعونَ اَرحامَكُم، الاَصنامُ فيكُم مَنصوبَةٌ وَ الآثامُ بِكُم مَعصوبَةٌ.(79)
خداوند محمدصلى الله عليه وآله را بيم دهنده جهانيان و امين وحى و كتاب خود مبعوث كرد در حالى كه شما گروه عرب در بدترين آيين و بدترين جاها به سر مى برديد. در ميان سنگلاخ ها و مارهاى ناشنوا اقامت داشتيد. آب هاى لجن را مى آشاميديد و غذاهاى خشن مى خورديد و خون يكديگر را مى ريختيد و از خويشاوندان دورى مى كرديد. بت ها در ميان شما سر پا بود و از گناهان اجتناب نمى كرديد».
ص: 62
سپس روزگار بقيه مردم را پيش از بعثت را چنين ترسيم مى نمايد:
وَ اَهلُ الاَرضِ يَومَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ اَهوَاءٌ مُنتَشِرَةٌ، وَ طَرائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَينَ مُشَبِّهٍ ِللَّهِ بِخَلقِهِ اَو مُلحِدٍ فِى اسمِهِ، اَو مُشيرٍ اِلى غَيرِهِ فَهَداهُم بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ وَ اَنقَذَهُم بِمَكانِهِ مِنَ الجَهالَةِ».(80)
مردم آن روز داراى مذهب هاى گوناگون و بدعت هاى مختلف و طوايف متفرق بودند. گروهى خداوند را به خلقش تشبيه مى كردند و برخى در اسم او تصرف مى كردند و جمعى به غير او اشاره مى كردند. خداوند آنان را به وسيله رسول اكرم صلى الله عليه وآله هدايت كرد و به معارف الهى آشنا ساخت.
باب مدينة علم النَّبى صلى الله عليه وآله در قسمت هاى گوناگون كلام گهربار خويش و به هنگام بيان ملاحم و فتن به ترسيم دوران جامعه بشرى در عصر قبل از ظهور موعود پرداخته اند، كه در اين قسمت تنها به نقل گوشه اى از كلام آن حضرت اكتفا مى كنيم:
اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد: «حَتّى تَقومَ الحَربُ بِكُم عَلى ساقٍ، بادياً نَواجِذُها، مَملوءَةً اَخلافُها، حُلواً رَضاعُها، عَلقَماً عاقِبَتُها».(81)
حضرت پيش بينى مى كند كه قبل از ظهور حضرت مهدى عليه السلام آشوب عجيب و جنگ هاى بسيار مهيب و خطرناكى در دنيا اتفاق مى افتد. مى فرمايد: «جنگ روى پاى خودش مى ايستد. دندان هاى خودش را نشان مى دهد مثل يك درنده اى كه دندان نشان مى دهد. شيرِ پستان خودش را نشان مى دهد. يعنى آن ستيزه جويان و آتش افروزانِ جنگ نگاه مى كنند مى بينند اين پستان جنگ خوب شير مى دهد؛ يعنى به نفعشان كار مى كند، اما نمى دانند كه عاقبتِ اين جنگ به ضرر خودشان است.
ص: 63
خداوند مهربان دوران قبل و بعد از بعثت را به ترتيب چنين بيان مى كند: «وَ كُنتُم عَلى شَفا حُفرَةٍ مِنَ النّارِ ...»(82): «شما در اوج دشمنى با هم و بر لبه پرتگاه آتش بوديد. خداوند به واسطه نعمت بعثت رسول خاتم صلى الله عليه وآله عداوت را به اُلفت و ضلالت را به هدايت تبديل نمود».
با تأملى در اين آيه و فراز پيشينِ كلامِ اميرالمؤمنين عليه السلام تصويرى روشن از دوران پس از بعثت نيز به دست مى آيد.
اميرالمؤمنين عليه السلام در ادامه كلامش مى فرمايد: «اَلا وَ فى غَدٍ وَ سَيَأتى غَدٌ بِما لاتَعرِفونَ»(83) : «بدانيد كه فردا دنيا آبستن چيزهايى است كه هيچ پيش بينى نمى كنيد و نمى شناسيد و آگاه نيستيد، ولى بدانيد كه هست و فردا با خود خواهد آورد».
«يَأخُذُ الوالى مِن غَيرِها عُمّالَها عَلى مَساوى اَعمالِها»(84) : «اول كارى كه آن والى الهى مى كند اين است كه عُمّال و حكام را يك يك مى گيرد، و اعوان خود را اصلاح مى كند و دنيا اصلاح مى شود».
«وَ تُخرِجُ لَهُ الاَرضُ اَفاليذَ كَبِدِها»: «زمين پاره هاى جگر خود را بيرون مى دهد». يعنى زمين هر موهبتى كه در خود دارد از هر معدنى و هر استعدادى كه شما تصور كنيد، همه را بيرون مى دهد.
«وَ تُلقى اِلَيهِ سِلماً مَقاليدَها» : «زمين مى آيد مثل يك غلام در حالى كه تسليم است و كليدهاى خود را در اختيار او قرار مى دهد». يعنى سِرّى در طبيعت باقى نمى ماند مگر اينكه به دست او كشف مى شود و مجهولى در طبيعت باقى نمى ماند مگر اينكه در آن دوره مكشوف مى گردد.
ص: 64
«فَيُريكُم كَيفَ عَدلُ السّيرَةِ»: «آن وقت او به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعى يعنى چه»؟! نشان خواهد داد كه اين همه كه دم از اعلاميه حقوق بشر و آزادى مى زدند همه دروغ بود و اين همه كه دم از صلح مى زدند همه اش دروغ و نفاق و جُو فروشى و گندم نمايى بود.
«وَ يُحيى مَيِّتَ الكِتابِ وَ السُّنَّة»: «قوانين كتاب و سنت را كه متروك مانده و به حسب ظاهر مرده و از ميان رفته زنده خواهد كرد».
و نيز فرمود: «اِذا قامَ القائِمُ حَكَمَ بِالعَدلِ ...». هر يك از امامان ما لقبى دارد و امام زمان عليه السلام لقبى مخصوص به خود دارد كه از مفهوم قيام گرفته شده است: «القائم» يعنى آنكه در جهان قيام مى كند. ما حضرت مهدى عليه السلام را به قيام و عدالت مى شناسيم. هر امامى به يك صفت شناخته مى شود و اين امام به قيام و عدالت شناخته مى شود.
«وَ ارتَفَعَ فى اَيّامِهِ الجَورُ»: «در روزگار او جور و ظلمى در كار نيست».
«وَ اَمِنَت بِهِ السُّبُلُ»: «همه راه ها امن مى شود». چون منشأ اين ناامنى ها، ناراحتى ها و بى عدالتى هاست. وقتى كه عدالت برقرار شود، چون فطرت بشر فطرت عدالت است و دليلى بر ناامنى وجود ندارد.
«وَ اَخرَجَتِ الاَرضُ بَرَكاتِها»: «و زمين تمام بركات خود را بيرون مى آورد».
«وَ لا يَجِدُ الرَّجُلُ مِنكُم يَومَئِذٍ مَوضِعاً لِصَدَقَتِهِ وَ لا بِرِّهِ ... وَ هُوَ قَولُهُ تَعالى: «وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ». آيا مى دانيد ناراحتى مردمِ آن وقت چيست؟! ناراحتى مردم فقط اين است كه اگر بخواهند صدقه اى بدهند و يا كمكى به كسى نمايند، فقير و مستحق پيدا نمى كنند.
ص: 65
درباره توحيد الهى مى فرمايد: «حَتّى يُوَحِّدوا اللَّهَ وَ لا يُشرِكَ بِهِ شَيئاً»: «تا اينكه همه خدا را يگانه خواهند دانست و ذرّه اى به او شرك نخواهند ورزيد».
درباره «امنيت» مى فرمايد: «وَ تَخرُجُ العَجوزَةُ الضَّعيفَةُ مِنَ المَشرِقِ تُريدُ المَغرِبَ لايُؤذيها اَحَدٌ»: «يك پيرزن ناتوان از مشرق تا مغرب دنيا را مسافرت مى كند بدون آنكه كسى او را اذيت كند».(85)
غدير در زمانى است كه دشمنان براى خاموشى اين چراغ فروزان ترفندها به كار برده و در پى قتل و تبعيد و زندانى كردن برآمده اند، اما از اين همه جز رسوايى طرفى بر نبسته اند، كه خالق هستى مى فرمايد: «وَ اِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَروا لِيُثبِتوكَ اَو يَقتُلوكَ اَو يُخرِجوكَ وَ يَمكُرونَ وَ يَمكُرُ اللَّهَ ...».(86)
پس از گذشت زمانى چند، زبانِ طعنه كينه توزان دراز گشته و جسارت از حد گذرانيده، رسول خاتم را ابتر خوانده و دل در گروِ رفتنِ وى نهاده كه پس از وى به اميال خويش خواهيم رسيد!! اما هستى بخش توانا اين گونه دردانه هستى را مورد مهر و ملاطفت قرار داد كه «ما به تو كوثر ارزانى داشتيم ... و دشمنت را ابتر نموديم».(87) و نيز فرمود: «با اعلام وصايت و امامت سيد اوصياء، دين را بر تو كامل گردانيده و نعمت را تمام نموده و كينه و كيد دشمنان را خنثى و نقش بر آب نموديم».(88)
ظهور موعود منتظرعليه السلام استمرارِ منويّات رسول اللَّه صلى الله عليه وآله در بعثت و فتح مكه و غدير خم و نيز تلاش امامان معصوم عليهم السلام در دوران پس از رحلت نبى خاتم صلى الله عليه وآله تا فرا رسيدن دوران غيبت كبراى امام عصرعليه السلام و جامه فعليت پوشاندن و عملى ساختن آن منويّات است. كسى درك صحيح و واقعى از موعود و عصر طلايى ظهور دارد كه حلقه اتصال بعثت و ايام پر شكوفه ظهور را در غدير جستجو نمايد.
ص: 66
1 . قرآن مجيد.
2 . ابن طاووس، سيّد على بن موسى؛ إقبال الأعمال، ترجمه محمد روحى، قم، سماء قلم، چاپ ششم، 1385 ش.
3 . سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، قم، بوستان كتاب، چاپ بيست و هفتم، 1387 ش.
4. سيد رضى، محمد بن حسين؛ نهج البلاغة، تحقيق محمد دشتى، قم، مؤسسه نشر اسلامى، چاپ پنجم، 1417 ق.
5 . طبرسى، امين الاسلام؛ إعلام الورى بأعلام الهدى، قم، آل البيت عليهم السلام، 1417 ق.
6 . نجفى، هادى، اندوخته خداوند، ترجمه جويا جهانبخش، تهران، حروفيه، 1382ش.
1 . حكومت واحد جهانى حضرت بقية اللَّه ارواحنا فداه، جلوه اى از صوت العدالة الانسانيه اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در روز عيد سعيد غدير پى ريزى شد.
2 . در روز غدير، ولايت حضرت اميرعليه السلام بر آسمان و زمين عرضه شد، كه در عصر ظهور تبلور پيدا مى كند.
3 . آيه شريفه «بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ» در روز غدير نازل گرديد، در عهد ظهور تبليغ جهانى مى گردد.
4 . آيه كريمه «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم» كه در روز غدير نازل شد، تمكّن عملى آن «وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى» در عصر ظهور تحقق مى يابد.
5 . رسول اكرم صلى الله عليه وآله روز غدير در ميان صد و بيست هزار نفر اخوّت ايجاد كرد، و اخوّت حقيقى در ميان جهانيان در عصر ظهور برقرار مى گردد.
6 . پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در روز غدير براى حضرت اميرعليه السلام از همگان بيعت گرفت، و در عصر ظهور همگان در برابر آن حضرت خضوع مى كنند.
ص: 67
7 . منافقان در روز غدير رياكارانه بانگ «اَصبحتَ مولاى و مولى كلِّ مؤمنٍ و مؤمنةٍ» سر دادند، ولى در عصر ظهور همگان از سويداى دل مُنقاد مى شوند.
8 . مولاى متقيان در روز غدير در زمان خلافت ظاهريشان بيست و هشت ويژگى براى روز غدير برشمردند، كه همه آنها در عصر ظهور تحقق پيدا مى كند.
9 . امام رضاعليه السلام در يك حديث نورانى چهل ويژگى براى روز غدير بيان فرمودند، كه همه آنها در عصر ظهور جلوه گر مى گردد.
10 . برخى از صفات مولى از قبيل «دابّة الارض» بودن و برخى از تجلّيات آن حضرت، از قبيل تجلّى در قرص خورشيد، در عصر ظهور تحقق مى يابد
حساس ترين فراز تاريخ اسلام، روز هجدهم ذيحجة الحرام سال دهم هجرى در سرزمين غدير خم، در كنار بركه اى به پهناى جهان رخ داد. اين رخداد مهم تاريخى با قلم زرين بر تارك صفحات تاريخ نقش بست و به عنوان «عيد سعيد غدير» با كِلك قضا بر پيشانى آفرينش رقم خورد.
خلافت، وصايت، امارت و امامت مولاى متقيان، در حضور 120000 تن از اصحاب توسط رسول اكرم صلى الله عليه وآله اعلام گرديد. جايگاه و ويژگى هاى مولى و فضايل آن حضرت در 110 فراز از خطبه تاريخى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به طور شفاف بيان گرديد.
طى سه روز از فرد فرد حاضران براى ولايت اميرالمؤمنين و يازده فرزندش عليهم السلام بيعت گرفته شد. در 20 فراز از اين خطبه پيرامون حضرت بقية اللَّه ارواحنا فداه سخن رفت.
بررسى شرايط و ظروف هنگامه غدير به روشنى به ما خبر مى دهد كه داستان غدير زمينه مناسبى براى پى ريزى حكومت واحد جهانى بر اساس عدالت است، كه به دست فرزند برومند مولاى متقيان عليه السلام تأسيس خواهد شد.
ص: 68
در اين نوشتار جلوه هايى از حادثه غدير را در عصر موفور السرور ظهور آخرين امام نور بررسى مى كنيم.
يكى از آياتى كه در روز عيد سعيد غدير نازل گرديد، آيه زير است: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً»(89): «امروز دين شما را كامل كردم، و نعمت خود را براى شما به اتمام رساندم و اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم».
بر اساس شمارى از آيات قرآن، اين آيه شريفه در عصر ظهور تحقق پيدا مى كند، كه به يك نمونه اشاره مى كنيم:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرضِ كَمَا اسْتَخلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدونَنى لا يُشرِكونَ بى شَيئاً.(90)
خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده عمل صالح كنند، وعده داده كه آنها را در روى زمين جانشين قرار دهد، همان گونه كه پيشينيان را جانشين قرار داده است. آنها را از دينى كه پسنديده است، متمكن نمايد و ترس آنها را به امنيت مبدل كند. تا مرا بپرستند و چيزى را به من شريك قرار ندهند.
در احاديث فراوان آمده است كه اين آيه در مورد حضرت مهدى عليه السلام و ياران آن حضرت نازل شده است.(91) روز غدير خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام اعلام شده و در اين آيه خلافت حضرت صاحب الزمان عليه السلام مطرح شده است. روز غدير اعلام شده كه اسلام دين مرضىّ پروردگار است و در اين آيه از وعده تمكن آن حضرت از دين مرضىّ خداوند سخن رفته است.
ص: 69
در آيه تبليغ از شر دشمنان سخن رفته: «وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ»(92): «خداوند تو را از شر مردم نگه مى دارد». در اين آيه نيز از برداشته شدن خوف و هراس و تبديل آن به امنيت سخن رفته است.
از بررسى آيات غدير و آيات ظهور به اين نتيجه مى رسيم كه تجلى آيات غدير در روزگار ظهور خواهد بود، و ايام ظهور مصداق بارز و تجلّى كامل وعده هاى پروردگار در روز غدير مى باشد.
سه خطبه تاريخى براى روز غدير خم در تاريخ ثبت شده، كه هر يك داراى فرازهاى مهمى است، كه همه آنها در عصر ظهور تجلى خواهد نمود.
1 . خطبه رسول اكرم صلى الله عليه وآله در سرزمين غدير خم.
2 . خطبه اميرالمؤمنين عليه السلام در يكى از سال هاى خلافت ظاهرى آن حضرت، كه روز غدير با روز جمعه مصادف شده بود.
3 . خطبه حضرت امام رضاعليه السلام به نقل سيد ابن طاووس
در اين بخش گوشه اى از جلوه هاى خطبه غدير را در عصر ظهور بررسى مى كنيم.
جالب ترين و جاذب ترين و جامع ترين خطبه هاى غدير، خطبه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است، كه آن را در سرزمين غدير خم، در حضور بيش از 120000 نفر ايراد كرده، به معارف والاى اسلام به تفصيل اشاره نموده است. شمارى از حقايق والاى طرح شده در خطبه غدير به شرح زير است:
1 . بررسى صفات جلالى و جمالى پروردگار 110 مورد.
2 . سخن از ولايت مولاى متقيان عليه السلام 50 مورد.
ص: 70
3 . گفتگو از فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام 20 مورد.
4 . سخن از جايگاه شيعيان 25 مورد.
5 . گفتگو از حلال و حرام 20 مورد.
6 . نام نامى و ياد گرامى اميرالمؤمنين عليه السلام 40 مورد.
7 . سخن از جايگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله 10 مورد.
8 . گفتگو از بيعت با امامان عليهم السلام 10 مورد.
9 . سخن از قرآن و تفسير آن 12 مورد.
10 . گفتگو از حضرت ولى عصرعليه السلام 20 مورد.
1 . آگاه باشيد كه پايان بخش امامان، مهدى قائم عليه السلام از ماست.
2 . آگاه باشيد كه او بر همه اديان پيروز مى گردد.
3 . آگاه باشيد كه او از ستمگران انتقام مى گيرد.
4 . آگاه باشيد كه او قلعه ها را مى گشايد و از بين مى برد.
5 . آگاه باشيد كه او بر هر تيره اى از مشركان پيروز مى شود و آنها را هدايت مى كند.
6 . آگاه باشيد كه او انتقام خون همه اولياى خدا را مى گيرد.
7 . آگاه باشيد كه او ياور دين خداست.
8 . آگاه باشيد كه او جرعه نوش درياى بيكران است.
9 . آگاه باشيد كه او هر صاحب فضيلتى را با فضيلتش نشانه مى گذارد.
10 . آگاه باشيد كه او برگزيده خداست.
11 . آگاه باشيد كه او وارث همه علوم و محيط به همه بينش هاست.
12 . آگاه باشيد كه او از پروردگارش خبر مى دهد و به آيات او هشدار مى دهد.
ص: 71
13 . آگاه باشيد كه او هدايت يافته و استوار است.
14 . آگاه باشيد كه امور همگان به او تفويض شده است.
15 . آگاه باشيد كه همه پيشينيان به ظهور او بشارت داده اند.
16 . آگاه باشيد كه او تنها حجت باز مانده از حجج الهى است، و پس از او حجتى نيست، و هيچ حقّى جز با او و هيچ نورى جز در نزد او نيست.
17 . آگاه باشيد كه هرگز احدى بر او چيره نمى شود.
18 . آگاه باشيد كه او ولى خدا در روى زمين، داور خدا در ميان مردمان و امين خدا در آشكار و نهان است.(93)
19 . هان اى مردمان! نور خدا با من، سپس با على بن ابى طالب عليه السلام، سپس در تبار او تا قائم مهدى عليه السلام است، همان قائم كه همه حقوق خدا و حقوق ما را باز مى ستاند.(94)
20 . من مامور هستم كه از شما بيعت بگيرم، در مورد آنچه از خداوند درباره على اميرالمؤمنين و امامان پس از او بگيرم كه مهدى قائم از آنهاست، تا روز قيامت كه او داورى به حق مى كند.(95)
بيشترين پيام خطبه غدير در مورد اميرالمؤمنين عليه السلام است، كه پنجاه بار از ولايتش سخن رفته، چهل بار نامش بر زبان پيامبرصلى الله عليه وآله جارى شده، بيست مورد از فضايل بيكرانش سخن به ميان آمده است.
پيامبر رحمت صلى الله عليه وآله در نخستين پيام غدير مى فرمايد: سه بار جبريل امين بر من نازل شده، و از سوى خداوند جليل فرمان آورده كه من در اين جايگاه بايستم و به سياه و سفيد اعلام كنم كه على بن ابى طالب برادر من، وصى من، جانشين من و امام پس از من است. جايگاه او نسبت به من همانند جايگاه هارون نسبت به موسى است، جز اين كه پس از من پيامبرى نخواهد بود. او پس از خدا و رسول خدا، ولى شماست.(96)
ص: 72
دقيقاً هفتاد روز پس از ايراد اين خطبه، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به شهادت رسيد، و غاصبان فدك همه فضايل مولا را انكار كردند و حقّ او را غصب نمودند. پس از 25 سال كه حقّ به حقّدار رسيد، تلاش فراوان براى تضعيف حقوق آن حضرت از هر سو به عمل آمد، و جنگ هاى جمل و صفين و نهروان به وقوع پيوست؛ و آن جايگاه رفيع اعلام شده هرگز براى آن حضرت فراهم نشد. در عصر ظهور، مولاى متقيان رجعت مى كند و به مدت 44000 سال بر سراسر جهان فرمانروايى مى كند.(97)
پيامبر عظيم الشأن صلى الله عليه وآله در فرازهايى از خطبه غدير به جايگاه رفيع حضرت اميرعليه السلام اشاره كرده مى فرمايد: «هان اى مردمان! على را مقدم بداريد، كه خداوند او را برترى داده است».(98)
در ادامه مى فرمايد: «هان اى مردمان! على را مقدم بداريد، كه او پس از من از هر مرد و زنى برتر است. خداوند به وسيله ما بر مردمان روزى نازل مى كند، و مردمان به وسيله ما زنده است. هر كس اين سخن مرا رد كند از رحمت خدا به دور است و مورد غضب خداست.(99)
عقيده قطعى ما اين است كه مولاى متقيان از همه انبياى پيشين برتر است. در اين رابطه كتاب هاى مستقلى نيز تأليف شده است.(100) ولى غاصبان فدك همه اوصاف آن حضرت را غصب كردند، و پيروان مكتب خلافت ديگران را بر آن حضرت مقدم داشتند، اما جايگاه واقعى آن حضرت در عصر ظهور بر همگان روشن خواهد شد.
ص: 73
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در ضمن فرازى از خطبه غدير اين آيه كريمه را تلاوت فرمودند: «مَعاشِرَ النّاسِ! آمِنوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ»(101) و «النُّورَ الَّذى اُنزِلَ مَعَهُ»(102) «مِن قَبلِ اَن نَطمِسَ وُجوهاً فَنَرُدَّها عَلى اَدبارِها»(103): «هان اى مردمان! به خدا و رسول خدا و نورى كه همراه او نازل شده ايمان بياوريد، پيش از آنكه بر چهره هايى بزنيم و آنها را به پشت سرشان برگردانيم».(104)
اين آيات در مورد سپاه سفيانى و خسف سرزمين بيداء است، كه از علائم حتمى است. هنگامى كه سپاه سفيانى به سرزمين بيدا مى رسند، جبريل امين با پاى خود بر زمين مى كوبد و زمين دهان باز مى كند و همه آنها را در كام خود فرو مى برد، به جز دو تن گزارشگر: يكى به نام بشير و ديگرى به نام نذير، كه هر دو از قبيله جهينه اند(105)، كه خداوند صورتشان را به پشت سرشان برمى گرداند.(106) طبق اين بيان اين فراز از خطبه، مربوط به عصر ظهور و خسف سرزمين بيداء است.
روز عيد غدير پس از بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام، بشير بن سعيد و اسيد بن حضير و معاذ بن جبل با دو نفر ديگر از اصحاب سقيفه با يكديگر به رايزنى پرداختند و قرار گذاشتند كه پيش از ورود به مدينه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را به قتل برسانند.(107)
اين عده در طول اقامت سه روزه در صحراى غدير خم، نُه تن ديگر را با خود همراز كرده براى قتل پيامبرصلى الله عليه وآله پيمان بستند و صحيفه اى را امضا كردند. اسامى اين 14 نفر كه در تاريخ به «اصحاب صحيفه» شهرت يافته اند، در بحار الانوار آمده است.(108) اين گروه در مسير خود به مكه بر فراز كوهى به نام «هرشى» كمين كردند، تا به هنگام عبور پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله شتر آن حضرت را رم دهند. چون به پرتگاه رسيدند، يك لحظه برق زد و چهره توطئه گران مشاهده گرديد و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آنها را با نامشان فرا خواندند.(109) جالب توجه است كه پيش از وقوع اين حادثه، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در خطبه غدير آنها را به عنوان «اصحاب صحيفه» ياد كردند.(110)
ص: 74
در خطبه غدير از نور فراگير رسول خداصلى الله عليه وآله، اميرالمؤمنين عليه السلام، ساير امامان عليهم السلام، و سرانجام جان جانان حضرت صاحب الزمان عليه السلام سخن رفته است.(111)
اميرالمؤمنين عليه السلام در تفسير آيه «يَهْدِى اللَّهُ لِنورِهِ مَن يَشاءُ»(112): «خداوند هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند»، فرمود: "منظور از آن نور مهدى قائم عليه السلام است».(113)
حضرت امام كاظم عليه السلام در تفسير آيه «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»(114): «خداوند، نور خود را به اتمام خواهد رسانيد»، فرمود: «خداوند با ولايت قائم عليه السلام نور خود را به اتمام مى رساند».(115)
حضرت امام صادق عليه السلام در تفسير آيه «وَ اَشرَقَتِ الاَرضُ بِنورِ رَبِّها»(116): «زمين با نور صاحبش منوّر گرديد»، فرمود: «چون قائم ما قيام كند زمين با نور صاحبش منور مى گردد. مردم از نور خورشيد بى نياز مى شوند و تاريكى از بين مى رود».(117)
جالب توجه است كه اين مضمون در كتب عهدين نيز آمده است: «ديگر شب نخواهد بود و احتياج به چراغ و نور آفتاب نخواهد بود، زيرا خداوند برايشان روشنايى مى بخشد».(118)
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در ادامه مى فرمايد: «مَعاشِرَ النّاسِ اِنّى اَدَعُها اِمامَةً وَ وِراثَةً فى عَقِبى اِلى يَومِ القِيامَةِ»: «هان اى مردمان! ما آن پيمان را به عنوان امامت و وراثت در فرزندان خود تا روز رستاخيز وديعه مى نهيم.(119)
خداوند منّان در اين رابطه مى فرمايد: «وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فى عَقِبِهِ»(120): «خداوند آن را كلمه پايدار در نسل او قرار داد»، يعنى: خداوند امامت را عهدى پايدار در نسل حضرت ابراهيم عليه السلام قرار داد. سُدى مى گويد: «منظور از نسل حضرت ابراهيم عليه السلام آل محمدعليهم السلام است».(121)
ص: 75
امام صادق عليه السلام در تفسير آيه فوق فرمود: «امامت تا روز قيامت در نسل حضرت ابراهيم عليه السلام قرار دارد».(122)
رسول اكرم صلى الله عليه وآله در مورد لزوم تبليغ خطبه غدير خطاب به حاضران فرمود: «فَليُبَلِّغِ الحاضِرُ الغائِبَ وَ الوالِدُ الوَلَدَ اِلى يَومِ القِيامَةِ»(123): «حاضران به غايبان خبر دهند و هر پدرى تا روز قيامت به فرزند خود تبليغ نمايد».
بسيار جالب توجه است كه مخاطب پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فقط حاضران نبودند و فقط نسل موجود نبود، بلكه اين اطلاع رسانى تا روز قيامت و به طور طبيعى تا عصر ظهور ادامه دارد.
افراد ناآگاه خيال مى كنند مسئله امامت يك موضوع تاريخى است و در زمان ما نيازى به بازگو كردن ندارد، در حالى كه رسول عالميان به همه جهانيان امر فرموده كه هر نسلى آن را به نسل بعدى ابلاغ نمايد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله سه روز تمام حاضران را در سرزمين غدير خم نگه داشت، تا همگان با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كنند.(124) در ضمن براى ديگر امامان نيز بيعت گرفتند. باشكوهترين بيعت جهانِ آفرينش نيز به هنگام ظهور حضرت بقية اللَّه ارواحنا فداه واقع خواهد شد.
«نخستين كسى كه با آن حضرت بيعت مى كند جبرئيل امين است».(125) «آنگاه ياران حضرت بين ركن و مقام با آن حضرت بيعت مى كنند».(126)
رسول اكرم صلى الله عليه وآله در اين خطبه از اميرالمؤمنين صلى الله عليه وآله به عنوان «تقى» و «نقى» و «هادى» و «مهدى» ياد كرده است.(127) همه اين صفات از القاب حضرت بقية اللَّه عليه السلام است، به ويژه لقب «مهدى» كه براى آن حضرت عَلَم بالغلبه شده است.
ص: 76
پس از خطبه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله خطبه اميرِ بيان، پيشواى پارسايان، اميرالمؤمنين عليه السلام است، كه در ايام خلافت ظاهرى آن حضرت روز غدير با روز جمعه مصادف شد. خطبه بسيار باشكوهى ايراد فرمود، كه فرازهايى از آن نقل مى شود:
1 . امروز روزى بلند جايگاه است.
2 . گشايش در آن پديد آمد.
3 . مقام شايستگان بالا رفت.
4 . امروز براهين الهى آشكار گرديد.
5 . امروز روز آشكار شدن حق و پرده بردارى از جايگاه امامت است.
6 . امروز روز اكمال دين است.
7 . امروز روز عهد و پيمان است.
8 . امروز روز گواهى و گواه گرفتن است.
9 . امروز روز آشكار شدن پيمان هاى مستور در زير پرده هاى كفر و نفاق است.
10 . امروز روز بيان حقايق ايمان است.
11 . امروز روز راندن شيطان است.
12 . امروز روز اقامه برهان است.
13 . امروز روز جدايى حق و باطل است.
14 . امروز روز بلند جايگاهى است كه در آن مخاصمه مى كرديد.
15 . امروز روز نبأ عظيمى است كه از آن روى بر مى تافتيد.
16 . امروز روز ارشاد و هدايت است.
17 . امروز روز آزمايش بندگان است.
18 . امروز روز راهنمايى رهپويان است.
19 . امروز روز آشكار شدن اسرار درون و رازهاى اشرار دون است.
20 . امروز روز نص صريح بر شايستگان و اولياى خاص خداست.
ص: 77
21 . امروز روز امنيت كامل است.
22 . امروز روز اظهار سرّ مكنون است.
23 . امروز روز آشكار شدن اسرار نهان و آزمايش دل هاست.(128)
بر اهل تحقيق پوشيده نيست كه همه اين ويژگى ها در عصر ظهور تجلّى كامل پيدا مى كند، به ويژه فرازهاى دوم: «فيهِ وَقَعَ الفَرَج»: «فرج و گشايش جهان آفرينش در عصر ظهور است. ششم: «يَومُ كَمالِ الدّين» كه در عصر ظهور تمكّن كامل براى پياده شدن تعاليم دينى و معارف اسلامى فراهم خواهد شد. دهم: «يَومُ البَيانِ عَن حَقائِقِ الايمانِ» كه بدون ترس و واهمه حقايق ايمانى در عرصه جهانى بيان خواهد شد. يازدهم: «يَومُ دَحرِ الشَّيطانِ» كه در عصر ظهور مدت مهلت ابليس به سر مى رسد و مولاى متقيان اميرالمؤمنين عليه السلام در يكى از رجعت هاى خود با وى نبرد مى كند.(129)
مؤمنان شيطان را سنگسار مى كنند(130)؛ و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله او را به هلاكت مى رساند.(131) البته به روايتى حضرت ولى عصر ارواحنا فداه او را گردن مى زند.(132) و به نقلى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله او را سر مى برد.(133)
امير بيان در فرازى از خطبه غدير به رهبران ضالّ و مُضلّ اشاره نموده، آيه كريمه را تلاوت فرمودند: «از پيروى گمراهان بر حذر باشيد كه قرآن كريم آنها را نكوهش كرده فرموده است: «ما از سركرده هاى خود پيروى كرديم، پس ما را گمراه ساختند. بار خدايا! عذاب آنها را دو چندان فرما و آنها را به لعن و غضب شديد خود گرفتار كن».(134)
به هنگام ظهور، جايگاه سركرده هاى گمراه معلوم مى شود، و پيروان گمراهشان از آنها بيزارى مى جويند. و آن هنگامى است كه حضرت ولى عصرعليه السلام پيكر دو بت بزرگ قريش را از دل خاك بيرون آورده، با همان هيزمى كه روز تهاجم به خانه وحى آورده بودند، كه حضرت على و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام را به آتش بكشند، طعمه حريق مى سازد.(135)
ص: 78
مولاى متقيان عليه السلام در فرازى از خطبه غدير در مورد روز غدير فرمود: «هذا يوم الامن و الامان»: «امروز روز امن و امان است».(136)
همان گونه كه خداوند منان شهر مكه را بلد امن قرار داده، ولى رسول عالميان در آن شهر امنيت نداشت، روز غدير را نيز روز امن و امان قرار داده، ولى صاحب غدير در آن روز امنيت نداشت. در همان روز اصحاب صحيفه گرد آمدند و پيمان بستند و در روز سقيفه پيمان خود را به اجرا نهادند، و اين امنيت در سطح جهانى براى همه انسان ها، حتى براى همه جانداران در عصر ظهور تحقق پيدا مى كند.
در احاديث آمده است: «در عصر ظهور ظلم و ستم رخت بر مى بندد، و راه ها امن مى شود و كسى به كسى ستم نمى كند».(137)
در كتب عهدين از آشتى كردن درندگان و همزيستى گرگ و برّه، پلنگ با بزغاله و شير با گوساله سخن رفته است.(138)
سومين خطبه اى كه در مورد غدير خم به دست ما رسيده، خطبه بسيار پربار حضرت امام رضاعليه السلام است، كه نكات برجسته اى از ويژگى هاى غدير خم را براى ما بيان فرموده اند. فرازهايى از اين خطبه در عصر ظهور تجلّى مى كند، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:
در فرازى از اين خطبه آمده است: «وَ اِنَّهُ لَيَومُ الكَمالِ و يَومُ مُرغِمَة الشيطانِ»(139): «آن روز، روز كمال دين و به خاك ماليدن شدن بينى شيطان است».
ص: 79
بى گمان مصداق روشنِ اين معنى در عصر ظهور اتفاق مى افتد، كه دوران مهلت ابليس به سر مى آيد، و ديگر احدى از او پيروى نمى كند. معارف حقّه به همه مى رسد، و همگان با توحيد كلمه به سوى كلمه توحيد روى مى آورند. اسلام بر همه اديان پيروز مى شود و همگان از عبادت خالص متمكن مى شوند.
امام رضاعليه السلام در فرازى از خطبه غديريه مى فرمايد: «و هو يَومُ تَنفيسِ الكَرب»(140): «غدير روز رها شدن از غم و اندوه است».
بيگمان تا رژيم هاى فاسد در روى زمين هستند غم و اندوه بر جاست. تنها هنگامى غم و اندوه از سرتاسر جهان زدوده مى شود، كه رهايى بخش جهان ظهور نمايد.
بود آن روز بر ما عيد مطلق
كه به جنبش در آيد پرچم حقّ
جالب توجه است كه در برخى از احاديث از روز ظهور به عنوان «روز رهايى» و «يوم الخلاص» تعبير شده است. جالبتر اينكه در انجيل نيز همان تعبير در مورد «روز ظهور» آمده است.(141)
در فراز ديگرى از اين خطبه آمده است: «و يوم نشر العلم»: «آن روز، روز نشر علم است».(142)
علم و دانشى كه قرار است در اختيار انسان ها قرار بگيرد، به تعبير احاديث 27 حرف است. مجموع علومى كه توسط انبياء به انسان ها تعليم شده، و دانشمندان در طول تاريخ با تلاش و تجربه آن را توسعه داده و خواهند داد، دو حرف است، و 25 حرف ديگر آن را حضرت بقية اللَّه ارواحنا فداه مى آورد.(143) يعنى دوازده و نيم برابر دانش موجود!!
ص: 80
اصلاً براى ما قابل تصور نيست كه چهره دنيا پس از افزوده شدن 5/12 درصد برابر حجم موجود دانش چگونه خواهد بود؟!
امام كاظم عليه السلام فرمود: «پسرم! عقل هاى شما از درك آن ناموفق است و مغزهاى شما قدرت ادراك آن را ندارد، بلى، اگر آن روز را درك كنيد خواهيد فهميد».(144)
در فراز ديگرى از اين خطبه در مورد روز غدير «روز بشارت» تعبير شده است.(145) رسول گرامى اسلام عليه السلام در خطبه غدير پيرامون حضرت مهدى عليه السلام مى فرمايد: «اَلا اِنَّهُ قَد بُشِّرَ بِهِ مَن سَلَفَ بَينَ يَدَيهِ»(146): «آگاه باشيد كه همه پيشينيان از قرن ها پيش به او بشارت داده اند».
جالبتر اينكه در حديث آمده است: «به هنگام ظهور مردگان در قبرها به ديدن يكديگر مى روند. به يكديگر بشارت مى دهند كه حضرت ولى عصرعليه السلام ظهور كرده است».(147)
بر اين اساس روشن ترين مصداق روز بشارت، روز ظهور موفور السرور آن حضرت است، كه خطبه غدير نيز حاوى چندين بشارت در مورد آن روز است.
در فرازى از خطبه امام رضاعليه السلام از روز غدير به روز خرسندى و خشنودى تعبير شده است: «و يوم الرضا»(148): «روز رضايتمندى». روز غدير روز رضايتمندى خدا و رسول خداصلى الله عليه وآله و مؤمنان بود، اما روز ظهور روز خرسندى و خشنودى همگان است، چنان كه در حديث شريف آمده است: «اهل زمين و آسمان، حتى پرندگان هوا از خلافت او خشنود مى شوند»(149) و در حديث ديگرى فرمود: «زمين را پر از عدل و داد كند، همان گونه كه پر از جور و ستم شده است. ساكنان آسمان و زمين از او خشنود شوند. مال را به طور مساوى تقسيم مى كند و دل هاى امّت محمدصلى الله عليه وآله را آكنده از بى نيازى مى كند.(150)
ص: 81
يكى از رخدادهاى مهم روز غدير مؤاخات و برادرى ميان امّت است. قرآن كريم مؤمنان را برادر يكديگر خوانده و فرموده: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ»(151): «به راستى مؤمنان برادر يكديگرند».
رسول گرامى اسلام عليه السلام چندين بار در ميان مسلمانان به ايجاد عقد اخوت اقدام نموده، كه از آن جمله است:
1 . در مكه معظمه در ميان اصحاب و مسلمانان اوليه.
2 . در مدينه منوره در ميان مهاجران و انصار.
3 . در مدينه منوره در ميان خواص اصحاب.(152)
4 . در سرزمين غدير خم در ميان امت اسلامى.(153)
در همه اين موارد هر فردى را با فردى متناسب با او برادر نموده، مثلاً ابوبكر را با عمر(154)، سلمان را با ابوذر، زبير را با كعب بن مالك، حمزه را با زيد، ابوطلحه را با ابوعبيده، عوف بن مالك را با صعب بن جثامه و عبدالرحمن بن عوف را با سعد بن ربيع.(155) ولى هرگز اميرالمؤمنين عليه السلام را با احدى از اصحاب برادر نكرده، بلكه خطاب به او فرموده: «اَنتَ اَخى وَ صاحِبى»: «تو برادر و يار و ياور من هستى».(156)
همه محدثان، مورخان، سيره نويسان و تراجم نگاران، حديث مؤاخات را نقل كرده اند، كه از آن جمله است:
1 . ابن ابى شيبة، متوفاى 235 ق.(157)
2 . احمد حنبل، متوفاى 241 ق.(158)
3 . ابن عبدالبر، متوفاى 426 ق.(159)
4 . ابن مغازلى، متوفاى 483 ق.(160)
5 . اخطب خوارزم، متوفاى 568 ق.(161)
ص: 82
6 . ابن بطريق، متوفاى 600 ق.(162)
7 . تلمسانى، متوفاى بعد از 645 ق.(163)
8 . سبط ابن جوزى، متوفاى 654 ق.(164)
9 . گنجى شافعى، متوفاى 658 ق.(165)
10 . محبّ الدين طبرى، متوفاى 694 ق.(166)
محدّث بحرانى تصريح فرموده كه حديث مؤاخات بين علماى تشيّع و تسنّن متواتر است.
محدث قمى به هنگام شمارش حوادث روز غدير مى نويسد: رسول اكرم صلى الله عليه وآله در روز غدير بين اصحاب خود عقد اُخُوّت بست.(167)
دقيقاً هفتاد روز پس از عيد غدير، به دنبال شهادت رسول اكرم صلى الله عليه وآله مهاجران و انصار در سقيفه گرد آمده، براى كسب قدرت اخوّت و برادرى را به بوته فراموشى سپردند و با شعار «مِنّا اميرٌ و مِنكُم اميرٌ» به جنگ و ستيز برخاستند. ولى تجلّى اين اخوّت و برادرى در عصر ظهور خواهد بود، چنان كه در احاديث واصله از پيشوايان معصوم عليهم السلام بر آن تاكيد شده است. زيد زرّاد از اصحاب امام صادق عليه السلام به محضر آن حضرت عرضه داشت: مى ترسم كه ما مؤمن نباشيم! فرمود: براى چه؟! گفت: براى اينكه در ميان ما كسى پيدا نمى شود كه برادر ايمانى اش در نزد او از درهم و دينار عزيزتر باشد، بلكه در ميان ما درهم و دينار گرامى تر است از برادر ايمانى كه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بين ما و او اخوت و برادرى ايجاد كرده است.
فرمود: «نه شما مؤمن هستيد، لكن ايمان شما به حدّ كمال نمى رسد جز هنگامى كه قائم ما خروج كند. در آن هنگام خداوند عقل هاى شما را كامل مى كند و مؤمن كامل مى شويد».(168)
ص: 83
در پايان، به هنگام شمارش ويژگى هاى مؤمنان در عصر ظهور مى فرمايد: «و المُواسات لِلاِخوان فى حال اليُسر و العُسر»(169): «مواسات با برادران ايمانى در حالت توانمندى و تنگدستى» بر اساس اين روايت و ديگر احاديث واصله از پيشوايان معصوم عليهم السلام آن اخوّت و برادرى كه رسول گرامى اسلام در روز عيد سعيد غدير در ميان امّت اسلامى ايجاد نمود، در عصر موفور السرور ظهورِ آن امام نور تحقق پيدا خواهد كرد و آن ايثار و مواسات و آن مؤاخات مورد نظر رسول عالميان آن روز تجلى خواهد كرد.
آيه شريفه «بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ»(170)
روز غدير نازل شد و در عصر ظهور در سطح جهانى تبليغ مى شود.
آيه شريفه «اليَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم»(171)
روز غدير نازل شد و در عصر ظهور تحقق پيدا مى كند.
روز غدير از همه حاضران براى ولايت مولى بيعت گرفته شد و در عصر ظهور همگان در برابرش خاضع مى شوند.
امير بيان عليه السلام در خطبه غدير 28 ويژگى براى روز غدير بيان فرمود كه در عصر ظهور تجلى پيدا مى كند.
امام هشتم عليه السلام در خطبه غديريه اش 40 ويژگى براى روز غدير بيان كرد كه در عصر ظهور تحقق مى يابد.
1 . قرآن كريم.
2 . الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، ناشر: مرتضى، مشهد، چاپ اول، 1403 ق.
3 . الاختصاص، شيخ مفيد، ناشر: كنگره شيخ مفيد، قم، چاپ اول، 1413 ق.
4 . الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ابو عمر يوسف بن عبد اللَّه بن محمد بن عبد البر م 463، تحقيق على محمد البجاوى، بيروت، دار الجيل، طبع الاولى، 1992م ، 1412 ق.
ص: 84
5 . الاقبال بالاعمال، حلّى، سيد ابن طاووس، رضى الدين، على، ناشر: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، قم، چاپ اول، 1415 ق.
6 . بحار الانوار، علامه مجلسى، ناشر: اسلاميه، تهران، سال چاپ: مختلف، نوبت چاپ: مكرر.
7 . البرهان فى تفسير القرآن، بحرانى سيد هاشم، ناشر: بنياد بعثت، تهران، چاپ اول، 1416 ق.
8 . البيان، گنجى شافعى، تهران، نبأ،
9 . تذكرة الخواص، سبط ابن جوزى،
10 . تفسير العياشى، محمد بن مسعود عياشى، چاپخانه علميه تهران، 1380 هجرى قمرى.
11 . تفسير قمى، على بن ابراهيم قمى، ناشر: دار الكتاب، مكان چاپ: قم، چاپ چهارم، 1367 ش.
12 . جامع البيان فى تفسير القرآن، طبرى ابو جعفر محمد بن جرير، ناشر: دار المعرفة، بيروت، چاپ اول، 1412 ق.
13 . الجوهرة فى نسب على و آله عليه السلام، تلمسانى، بيروت،
14 . حلية الابرار فى احوال محمد و آله الاطهار:، بحرانى، سيد هاشم بن سليمان، ناشر: مؤسسة المعارف الاسلامية، قم، چاپ اول، 1411 ق.
15 . الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، مؤسسه امام مهدى عليه السلام، قم، 1409 هجرى قمرى.
16 . الخصال، شيخ صدوق، ناشر: جامعه مدرسين، قم، چاپ اول، 1362 ش.
17 . دلائل الامامة، محمد بن جرير طبرى، دار الذخائر للمطبوعات، قم.
18 . ذخائر العقبى، محب الدين احمد بن عبد اللَّه الطبرى، دار الكتاب الاسلامى، قم، 1428 ق، 2007 م، 1386 ش .
19 . روزگار رهايى، على اكبر مهدى پور، آفاق، تهران، چاپ اول، 1381 ش.
20 . العمدة، ابن بطريق يحيى بن حسن حلى، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1407 هجرى قمرى.
ص: 85
21 . الغيبة للحجة، شيخ طوسى، ناشر: دار المعارف اسلامى، قم، چاپ اول، 1411 ق.
22 . الغيبة للنعمانى، محمد بن ابراهيم نعمانى، ناشر: نشر صدوق، تهران، چاپ اول، 1397 ق.
23 . فردوس الاخبار، بشرويه، دارالكتاب العربى، بيروت، 1407 ق، 1366 ش.
24 . الفصول المهمة، ابن صباغ، مؤسسه دار الحديث الثقافية، قم، 1422 ق، 1380 ش .
25 . فضائل الصحابة، احمد حنبل، تهران، 1425 ق.
26 . فيض العلام، شيخ عباس قمى، انتشارات صبح پيروزى، قم، 1385 ش .
27 . الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ دوم ، 1362 ش.
28 . كتاب مقدس، عهد جديد، مكاشفه يوحنّا.
29 . كفاية الطالب، ابوعبد اللَّه محمد بن يوسفبن محمد قرشى كنجى شافعى،
30 . كنزالعمال، متقى هندى، دار الكتب العلمية 1420 ق بيروت.
31 . كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1395 ق.
32 . مجمع البيان فى تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسى، ناشر: انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372 ش.
33 . مختصر البصائر، حسن بن سليمان، قم جامعه مدرسين، 1421 ق.
34 . مصباح المتهجد، شيخ طوسى، ناشر: مؤسسه فقه شيعه، بيروت، چاپ اول، 1411 ق.
35 . المصنف، ابن ابى شيبة، نشر بمبئى، دار السلفية.
36 . معانى الاخبار، شيخ صدوق، ناشر: جامعه مدرسين، قم، چاپ اول، 1403 ق.
37 . مناقب الإمام على بن ابى طالب عليه السلام، ابن مغازلى شافعى، ناشر: دار الاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1424 ق.
38 . مناقب آل ابى طالب عليه السلام، ابن شهرآشوب مازندرانى، مؤسسه انتشارات علامه قم، 1379 هجرى قمرى.
ص: 86
39 . المناقب، خوارزمى، قم: 1432 ق.
1 . هدف از خلقت، توحيد و يكتاپرستى زير چتر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است.
2 . اين هدف از آغاز خلقت پايه گذارى شد تا در غدير رسماً اعلام شد.
3 . مردم بايد اين قابليت را در خود احساس كنند كه به امام معصوم نياز دارند كه مظهر غدير است.
4 . ظالمين مانع از درك بشر براى نياز به امام شدند و براى درك بشر تا هنگام ظهور وقت لازم است.
5 . امتحان خدا اقتضا مى كند كه امام غدير سراغ مردم نرود، بلكه مردم احساس نياز به غدير كنند و سراغ امام غدير بيايند.
6 . با ظهور حضرت بقية اللَّه عليه السلام، توحيد به معناى واقعى در سراسر گيتى گسترده شده و هدف غدير در آن زمان تحقق خواهد يافت.
با بررسى متون كتب آسمانى و يافته هاى وحيانى و با بشارت آنها به رسالت آخرين فرستاده خداصلى الله عليه وآله و جانشينى مطلق وصى ايشان اميرالمؤمنين عليه السلام به اين نكته خواهيم رسيد كه هدف از خلقت جهان هستى، همانا توحيد و يكتاپرستى تمام مردم زير چتر ولايت و معرفت اميرالمؤمنين عليه السلام است، كه همايش عظيم آن در روز غدير خم متجلى شد
در صورت تحقق غدير دنيا به سوى عدالت يكپارچه و دورى از ظلم و ستم مى رفت. ولى به حسب آيه كريمه «اَحَسِبَ النّاسُ اَن يُترَكوا اَن يَقولوا آمَنّا وَ هُم لايُفتَنونَ»(172): «آيا مردم پنداشته اند كه چون بگويند ايمان آورديم، رها شوند و ديگر آزمايش نشوند»؛ حكمت پروردگار متعال بر امتحان بشر است و دست همه در انتخاب ايمان يا كفر باز است. از سوى ديگر طبق فرمايش رسول خداصلى الله عليه وآله «مَثَلُ الاِمامِ مَثَلُ الكَعبَةِ اِذ تُوتى و لا تَاتى»(173)، مردم بايد اين قابليت را در خود احساس كنند كه احتياج به امام معصوم عليه السلام دارند.
ص: 87
لذا دست طغيان جبت و طاغوت با استفاده از جهل و نادانى مردم، مانع تحقق هدف غدير گشته و دنيا را از عدالت و قسط به ظلم و جور كشانده است. همين امر باعث شده كه تحقق يكتاپرستى در جهان به تأخير انجامد، تا زمانى كه بشر از جهل به در آيد و فقر و نياز خود را به امام معصوم عليه السلام احساس كند كه تحقق آن طبق فرموده رسول خداصلى الله عليه وآله و ائمه هدى عليهم السلام در عصر ظهور حضرت بقية اللَّه الاعظم حجة بن الحسن عليه السلام خواهد بود.
انسان به فكر فرو مى رود كه اين جهان هستى و اين مخلوقات از كجا آمده و به كجا ختم مى شود، و اصلاً همه اين موجودات بالاخص انسان براى چه آفريده شده و پا به عرصه وجود گذاشته اند؟ ولى كسى نمى تواند پاسخگوى اين سؤال باشد مگر خداى تبارك و تعالى، چرا كه او خالق و آفريدگار همه هستى است.
با مراجعه به متون كتب آسمانى و نصوص وارده از جانب حجج الهى به اين جواب خواهم رسيد كه «وَ ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ الاِنسَ اِلاّ لِيَعبُدونِ»(174): «جنّ و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند)! پس مهم ترين هدف خلقت يكتاپرستى و توحيد و بندگى خداى متعال است.
خداوند بشر را با عقل و فطرتى كه به آنها بخشيده تنبيه داده و با قرار دادن پيامبران الهى آنها را به سوى كمال و يكتاپرستى راهنمايى مى فرمايد. «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَ الميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ»(175): «ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند».
ص: 88
يكى از خواص فرستادن پيامبران اين است كه براى كسى عذر باقى نمانده و حجت بر ايشان تمام مى شود. «مُبَشِّرينَ وَ مُنذِرينَ لِئَلاّ يَكونَ لِلنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ»(176): «پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند». به اميد آنكه همه مردم يكتاپرست شده و جهان هستى يكپارچه عدالت شود.
نكته قابل توجه اينكه پيامبران عظيم الشأن جوامع بشرى را به ظهور پيامبر خاتم حضرت محمد بن عبد اللَّه صلى الله عليه وآله بشارت مى دادند؛ چرا كه رسالتش جهانى و مكتبش تا قيام قيامت ادامه خواهد يافت.
«وَ اِذ قالَ عيسَى ابنُ مَريَمَ يا بَنى اِسرائيلَ اِنّى رَسولُ اللَّهِ اِلَيكُم مُصَدِّقاً لِما بَينَ يَدَىَّ مِنَ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسولٍ يَأتى مِن بَعدِى اسمُهُ اَحمَد»(177): «به ياد آوريد (هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى كه تصديق كننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده تورات مى باشم، و بشارت دهنده به رسولى كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است»! و اين پيامبر خاتم است كه دينش هميشگى و در رسالت او عدالت جهانى گسترده خواهد شد.
«هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»(178): «او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حقّ فرستاد تا او را بر همه اديان غالب سازد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند»!
بعد از آنكه رسول خداصلى الله عليه وآله رسالتشان را در طى 23 سال به صورت ظاهر به مردم معرفى فرمودند و مردم را به دين دعوت كردند از جانب حق خطاب آمد: «يا اَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ».(179)؛ يعنى اى پيامبرى كه رسالتت هدف از خلقت و جهان هستى و بشارت همه انبياست! ابلاغ كن آنچه به تو نازل كرديم چرا كه در غير اين صورت رسالتت را ابلاغ نكرده اى، و اگر اين امر عظيم را ابلاغ نكنى تمام هدف الهى به هدر رفته و تبليغِ رسالت نشده است.
ص: 89
پس آن امر عظيم كه سبب تحقق هدف خلقت است، مى بايست به تمام مردم ابلاغ شود. پيامبرصلى الله عليه وآله از اول بعثت مكرراً به اين مسئله اشاره مى فرمودند، ولى در روز غدير اعلام همگانى گذاشته و مردم را فراخوان عمومى كردند كه «مَن كُنتُ مَولاهُ فهذا علىٌّ مولاه»؛ يعنى قبول ولايت پيامبرصلى الله عليه وآله در گرو قبول ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است.
ولى پس از اين همه مقدمات سؤالى كه به ذهن مى آيد اين است كه چرا هدف غدير تحقق نيافت؟! چرا پس از غدير دنيا به سوى عدالت يكپارچه نرفت!؟ چرا يكتاپرستى در دنيا محقق نشد!؟
جواب اين سؤال را از فرمايش صديقه كبرى حضرت فاطمه زهراعليها السلام كه از پدر بزرگوارشان رسول خداصلى الله عليه وآله نقل فرمودند استفاده مى كنيم كه حضرت فرمودند: «مَثَلُ الاِمامِ مَثَلُ الكَعبةِ، اِذ تُؤتى و لا تَأتى»(180): «امام مثل كعبه است كه مردم بايد به سوى او آيند نه آنكه او به سوى مردم برود».
پس خدا راه را نشان داد و سرمايه نجات بشر را به آنها معرفى فرمود. اكنون وظيفه مردم است كه به دنبال او بروند، چرا كه حكمت پروردگار متعال بر امتحان بشر است و دست همه در اختيار ايمان يا كفر باز است. پس اگر بشر مشتاق سعادت و عدالت است، راه سعادت در صراط على عليه السلام و اطاعت از ايشان است.
خداوند تبارك وتعالى فرمودند: «وَ لَو اَنَّ اَهلَ القُرى آمَنوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الاَرض»(181): «آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند ايمان آورديم، به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد»؟!
ص: 90
در سوره جن مى فرمايد: «وَ اَن لَوِ استَقاموا عَلَى الطَّريقَةِ لاَسقَيناهُم ماءً غَدَقاً»(182): «اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم». پس مردم بايد اين قابليت را در خود احساس كنند كه نياز به امام معصوم عليه السلام دارند و به او ايمان مستحكم آورند.
امام باقرعليه السلام در تفسير اين آيه فرمودند: «يَعنى لَوِ استَقاموا عَلى وَلايَةِ عَلِىِ بنِ اَبى طالِبٍ اَميرِالمُؤمِنينَ وَ الاَوصِياءِ مِن وُلدِهِ وَ قَبِلوا طاعَتَهُم فِى اَمرِهِم وَ نَهيِهِم لاَسقَيناهُم ماءً غَدَقاً»(183): «اگر آنها (جنّ و انس) در راه (ايمان) استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان مى كنيم»!
حضرت زهراعليها السلام فرمودند: «اما و اللَّه لو تَرَكوا الحَقَّ عَلى اَهلِهِ وَ اتَّبَعوا عِترَةَ نَبِيِّهِم لَمَا اختَلَفَ فِى اللَّهِ تَعالى اِثنانِ، وَ لَوَرِثَها خَلَفٌ عَن سَلَفٍ و خَلَفٌ بَعدَ خَلَفٍ»(184): «به خدا قسم اگر حق را براى اهلش رها مى كردند و از عترت پيامبرصلى الله عليه وآله تبعيت مى نمودند يكتاپرستى در جهان تحقق مى يافت و دو نفر با هم در توحيد اختلاف پيدا نمى كردند و پيوسته در طول دوران اين يكتاپرستى را براى همديگر به ارث مى گذاشتند.
سپس فرمودند: «وَ لكِن قَدَّموا مَن اخَّرَهُ اللَّهُ وَ اَخَّروا مَن قَدَّمَهُ اللَّهُ»(185): «لكن مقدم كردند كسى را كه خدا او را مؤخّر كرده بود و مؤخّر كردند كسى را كه خدا او را مقدم كرده بود».
اين برنامه ادامه دارد تا زمانى كه بشر از خواب غفلت به در آيد و فقر و نياز خود را به مصلح كل و امام معصوم عليه السلام احساس كند و به جستجوى او برخيزد و روز و شب را به انتظار او سپرى كند.
ص: 91
طبق فرموده رسول خداصلى الله عليه وآله و ائمه هدى عليهم السلام كه «يَملأُ اللَّهُ بِهِ الاَرضَ عَدلا وَ قِسطاً»(186)، زمين به توانايى حضرت بقيه اللَّه الاعظم عليه السلام پر از عدل و داد مى شود و در زمان ظهور به بركت ايشان توحيد به معناى واقعى در سراسر گيتى گسترده شده و هدف غدير در آن عصر محقق خواهد گشت. بنابراين تجلى غدير در ظهور امام زمان عليه السلام است.
1 . قرآن كريم
2 . اعلام الورى بأعلام الهدى
3 . اصول كافى
4 . الانصاف فى النص على الائمةعليهم السلام با ترجمه رسولى محلاتى
1 . در غدير براى مبيِّن دين همانند مؤسِّس آن، مقام عصمت اعلام شد.
2 . اهداف تجلى غدير در ظهور عبارتند از:
- پياده كردن اسلام از كانال صحيح معصومين عليهم السلام
- تحقق حكومت جهانى عدل گستر.
- رفع اختلاف بين امت اسلامى.
3 . موانع تحقق اهداف غدير.
- كسانى كه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله مانع ايجاد مى كردند.
- كسانى كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله موانع ايجاد كردند.
4 . تحقق غدير در عصر ظهور با استناد به دو آيه از غدير و يك آيه از مهدويت: آيه تبليغ و آيه كمال به ضميمه آيه لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرضِ.
پيامبراكرم صلى الله عليه وآله براى بيان سنّت همه انبياء و تكليف جامعه اسلامى بعد خود، به امر خدا جانشينان بعد از خود رامعرفى فرمودند.
اگرچه اهل سنت مى گويند: بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله احتياج به وصى نداريم و سراغ صحابه و تشكيل شورى مى روند؛ ولى ما معتقديم هر پيامبرى گرچه يك وظايفى دارد، اما كافى نيست. مخصوصاً پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله كه از بيست و سه سال دوران رسالت خويش، سيزده سال در مكه بودند كه فرصتى براى تبليغ و تبيين كامل دين پيدا نشد؛ و مدت ده سال هم در مدينه در اوج گرفتارى ها، جنگ ها و غزوات گذشت. لذا پس از او، براى صيانت آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله آورده بود و نيز تبيين ريز مسائل دين، وجود وصيى عالم و معصوم و قابل اطمينان ضرورى مى نمود.
ص: 92
بايد دقت داشت همان طورى كه مؤسس دين بايد معصوم باشد، مبيّن دين هم بايد داراى عصمت باشد و اين مسئله در غدير محقق گرديد
براى درك كامل از مسئله تجلّى غدير در عصر ظهور بايد اهداف آن را شناسايى كرد.
پياده كردن اسلام و تطبيق آن از كانال صحيح كه همان معصومين عليهم السلام باشند، يكى از اهداف و تجليات غدير در عصر ظهور است.
يكى از اهداف مهم پيامبرصلى الله عليه وآله از غدير و تعيين جانشينى، پياده كردن اسلام از كانال صحيح و در سطح كل كره زمين بوده است. با توجه به اينكه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله خاتم الانبياء و دينش نيز خاتم الاديان است، پس پيام آور براى كل بشر بوده و مبعوث براى عالميان است. همچنان كه فرموده: «وَ ما اَرسَلناكَ اِلاّ رَحمَةً لِلعالَمينَ»(187): «ما تو را جز رحمت براى جهانيان نفرستاديم». با اينكه مدت رسالت آن حضرت بيست و سه سال بوده، اما عمده فرصتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله براى پياده كردن اين امر مهم در سطح كلّ كره زمين داشته تقريباً حدود ده سال آن هم در مدينه بوده است.
بعد از هر پيامبرى احتياج به تطبيق و تبيين دين داريم. دين بايد پياده شود و جا بيفتد. البته اهل سنت اين ديدگاه را ندارند و قائلند بعد از پيامبر به امامان و اوصياء معصوم احتياجى نداريم. لذا بين آنها اختلاف افتاده حتى در وضو و نماز!!(188) چرا؟ زيرا بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله دين و سنت نبوى را از كسانى گرفتند كه در بين خودشان نيز اختلاف بود. بين عايشه و زوجات پيامبرصلى الله عليه وآله و صحابه اختلاف افتاد، و اين بيانگر نياز به حلاّل مشكلات است. يعنى همان اصل تبيين دين و اصل پياده شدن دين، تا دين جا بيفتد.
ص: 93
اين مسيرى است كه براى شيعه ترسيم شده؛ يعنى بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله اهل البيت عليهم السلام يكى پس از ديگرى تا سال 255 هجرى آمدند و دين راتبيين و پياده نمودند. قرآن مى فرمايد: «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»(189): «او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد، تا آن را بر همه آيين ها غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند»!
با توجه به آيه، هدف پيامبرصلى الله عليه وآله گسترش دين اسلام بر كل كره زمين و غلبه آن بر كل اديان بوده است. اما آيا اين هدف در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله تحقق پيدا كرد؟ مسلماً نه. پس بايد كسانى بيايند واين هدف را در خارج تحقق دهند. بنابراين هدف اعلاى پيامبرصلى الله عليه وآله از مسئله غدير و تبيين جانشينانش، اين است كه اسلام و تبيين اسلام ناب از طريق صحيح و از طريق معصومان در سطح كل كره زمين پياده گردد. اما متأسفانه منافقين فرصت طلب نگذاشتند اين هدف بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله پياده شود.
يكى ديگر از اهداف پيامبرصلى الله عليه وآله تحقق حكومت جهانى عدل گستر بود، كه اگر مى گذاشتند محقق شود خيلى زود عصر ظهور و حكومت عدل گستر توحيدى در سراسر گيتى گسترده مى شد. اما بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله نگذاشتند حكومت جهانى عدل الهى تحقق پيدا كند و نتيجه اين شد كه فرمودند: «ما مِنّا اِلاّ مَقتولٌ اَو مَسمومٌ».(190) لذا اين برنامه تأخير افتاد و خدا دوازدهمين امام معصوم عليه السلام را براى زمان مناسب كه عصر ظهور است، نگه داشت.
ص: 94
يكى ديگر از اهداف غدير رفع اختلاف بين امت اسلامى است. پيامبرصلى الله عليه وآله علم غيب داشته و از اختلاف امت خبر دارد. احاديث 73 فرقه شدن اين امت، كه متواتر معنوى بين شيعه و سنى است و روايات ديگرى كه از اختلاف بر سر مسئله خلافت بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله را خبر مى دهد به ما مى فهماند كه پيامبر از آينده امت خبر داشتند. اكنون سؤال اين است كه آيا پيامبرصلى الله عليه وآله براى رفع اين اختلافات در مسئله جانشينى و حكومت پس از خود هيچ كارى نكرده است؟
پاسخ اين پرسش از اين سه حالت خارج نيست:
1 . پيامبرصلى الله عليه وآله هيچ موضعگيرى نسبت به اين مسئله نداشته و هيچ اقدام عملى انجام نداده باشد، ولى اين خلاف سيره همه پيامبران است.
2 . پيامبرصلى الله عليه وآله اين امر را به شورا واگذار كرده باشد كه اين هم نمى شود؛ زيرا آن حضرت از وضعيت قبائلى عرب آن روز و اختلافات آنها با خبر بودند و اين واگذارى عاقلانه نيست. مانند ماجراى نزاع و جنگ بنى المصطلق در نصب حجر الاسود كه در نهايت پيامبرصلى الله عليه وآله آن را حل كردند.
3 . فرض سوم اين است كه پيامبرصلى الله عليه وآله بايد كسى را به عنوان جانشين و حاكم سياسى بعد از خويش معرفى نمايد. اين دو بعد از ابعاد ولايت كبراى الهى است كه مظهر و تجليش امام معصوم است. پس «من كنت مولاه ...» را فقط حاكميت سياسى نگيريم، بلكه ولايتى كه به معناى قرب الى اللَّه است و از آثار آن مرجعيت دينى و سياسى است.
ص: 95
عده اى مى دانستند كه پيامبرصلى الله عليه وآله چه هدف بلندى دارد و نيز مى دانستند كه اين هدف بايد از كانال ائمه معصومين عليهم السلام پياده گردد. بنابراين بخش اولِ موانع را اينها تشكيل دادند و در همان زمان حيات رسول خداصلى الله عليه وآله و لحظات آخر عمر شريفشان شروع به مانع تراشى كردند. از جمله بر هم زدن خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله در سرزمين مِنا، تخلف از جيش اسامه، و آن هنگام كه حضرت در لحظات پايانى در بستر درخواستِ قلم و دوات كردند. بخش دوم موانع بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله است كه در بُعد تبليغ ظاهر شد.
نمونه هايى از موانع غدير در حيات پيامبرصلى الله عليه وآله چنين است:
چرا پيامبرصلى الله عليه وآله مسئله غدير را در مكه بيان نكردند؟ چرا در سرزمين مِنا بيان نفرمودند؟ مگر آنجا در ملأ عام نبود؟ مگر مردم مكه و مدينه و يمن و غيره آنجا حاضر نبودند؟ چرا در شلوغ ترين محل يعنى سرزمين عرفات كه افراد فارغ البال هستند بيان نشد؟ و چرا بعد از حج در سرزمين غدير خم ما بين مكه و مدينه خطبه ايراد كردند؟
يكى از موانع در راستاى تبليغ ولايت اميرالمؤمنين و ائمه معصومين عليهم السلام شروع آن از حجة الوداع پيامبرصلى الله عليه وآله در سرزمين عرفات بود. پيامبرصلى الله عليه وآله در آنجا خطبه غرائى داشتند. در كتاب صحيح مسلم و بخارى مى گويد: در سرزمين مِنا پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه اش به اينجا رسيد كه فرمود: «يَكونُ بَعدى اثناعَشَرَ اَميراً (خليفةً ، اماماً)»(191): «اى مردم بعد از من دوازده امير (يا خليفه يا امام) خواهد آمد». اما عده اى كه در كمين بودند شلوغ كردند و جلسه را بر هم زدند.
ص: 96
مسند حنبل از قول جابر مى نويسد: پيامبرصلى الله عليه وآله بين سخنانش فرمود: «اى مردم! بعد از من دوازده امام خواهد آمد»، و تا پيامبرصلى الله عليه وآله اين سخن را فرمود برخى از جمعيت ضجه زدند. عده اى هم تكبير گفتند و برخاستند و نشستند و جلسه به هم خورد.
خود اهل سنت مى گويند كه عمر در آن هنگام از اين طرف به آن طرف و از آن طرف به اين طرف مى رفت و جابجا مى شد و جلسه به هم خورد. و جابر بن سمره مى گويد: من همراه پدرم نزديك پيامبرصلى الله عليه وآله بوديم. من از او سؤال كردم كه پيامبرصلى الله عليه وآله چه فرمودند كه اين اتفاق افتاد؟ گفت: فرمودند: «وَ كانَ كُلُّهُم مِن قُرَيش». بنابراين عرفات كه بهترين موقعيت براى ابلاغ ولايت بود توسط منافقين به هم خورد. پيامبرصلى الله عليه وآله صلاح نديد ديگر اين مسئله رامطرح كند.
قبايل قريش - خصوصاً بنى اميه - در كمين بودند كه اين هدف انجام نشود و لذا پيامبرصلى الله عليه وآله مجبور شدند از مكه بيرون بيايند و به جايى رسيدند كه بايد ابلاغ مى كردند. حال براى اينكه توطئه اى كه آنجا انجام شده بود اينجا تكرار نشود، حضرت در غدير بر فراز منبرى از سنگ روى جهاز شتران دست حضرت على عليه السلام را بالا گرفتند كه اگر منافقين شلوغ هم كردند حداقل مردم اين صحنه را ببينند و كار ابلاغ رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله ناتمام نماند.
يكى ديگر از اقدامات منافقين، قصه دوات و قلم و جلوگيرى از نوشتن وصايت پيامبرصلى الله عليه وآله بود، كه جلوى كتابت را گرفتند و نگذاشتند مكتوب شود.
ص: 97
ابن عباس مى گويد: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «من شما را وصيت مى كنم به سه چيز: مشركين را از جزيرة العرب بيرون كنيد. به قبائل اجازه ورود دهيد چنان كه من اجازه دادم. و سومين آنها را فراموش كرده ام»!!(192) به نظر مى رسد ابن عباس در مورد وصيت سوم تقيه كرده و مى ترسيده نكته حساس را بگويد.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة مناظره اى را نقل مى كند كه ابن عباس مى گويد: من عمر را در كوچه ديدم و به او گفتم: چه كردى؟ گفت: هنوز على بن ابى طالب مدعى است كه حق با او بوده؟ گفتم: بله، پدرم شاهد اين مطلب بوده است.
عمر گفت: «... وَ قَد كانَ يَربَعُ فى اَمرِهِ وَقتاً مّا وَ لَقَد اَرادَ فى مَرَضهِ اَن يُصَرِّحَ بِاسمِهِ فَمَنَعتُ مِن ذلِكَ اِشفاقاً وَ حَيطَةً عَلَى الاِسلامِ ...».(193) يعنى من مى دانستم آن موقعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله مى خواست نامه اى رابنويسد چه مى خواهد بنويسد. او مى خواست به نام على بن ابى طالب عليه السلام تصريح كند. من جلوى او را گرفتم از روى دلسوزى و براى حفظ اسلام؛ كه اينجا دايه مهربان تر از مادر شده است!
پيامبرصلى الله عليه وآله در بستر بيمارى اصرار داشتند كه مردم در جيش اسامه مشاركت كنند و فرمودند: «لَعَنَ اللَّهُ مَن تَخَلَّفَ عَن جَيشِ اُسامَةَ».(194)
صاحب ملل و نحل نقل مى كند: اصرار زيادى بود كه همه مردم بيرون بروند حتى اولى و دومى، ولى از روى جهاتى آنها مى خواستند برگردند و يك چيزهايى را مى دانستند. مسلما اگر اين اتفاق افتاده بود مدينه از منافقين خالى مى شد و امر وصايت به نتيجه مى رسيد. لكن آن دو برگشتند و مانع از تحقق اين هدف مهم گشتند.
ص: 98
دو آيه در مورد غدير و يك آيه درباره مهدويت را كنار هم بگذاريم تا تجلى اهداف غدير كه همان بُعد حاكميتى است ثابت شود. حاكميت همه ارزش ها كه در عصر ظهور به ثمر خواهد رسيد.
آيه تبليغ: «يا اَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ اِن لَم تَفعَل فَمابَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاسِ اِنَّ اللَّهَ لا يَهدِى القَومَ الكافِرينَ».(195)
آيه اكمال: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً».(196)
آيه استخلاف: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرضِ».(197)
صدر آيه را با آيات مربوط به اميرالمؤمنين عليه السلام تطبيق مى كنيم. در سوره بيّنه آيه 7 مى فرمايد: «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ اولئِكَ هُم خَيرُ البَرِيَّةِ» در ذيل اين آيه، روايات متواترى آمده و از لحاظ مضمون تقويت شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: «يا على! اَنتَ وَ شيعَتُكَ هُمُ الفَائِزُونَ فِى الجَنَّةِ».(198)
پس مراد از «اِنَّ الَّذينَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ اُولئِكَ هُم خَيرُ البَرِيَّةِ»، شيعيان اميرالمومنين عليه السلام هستند. از اين مطلب مى توان در آيه «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم» نيز استفاده كرد و گفت: در اينجا هم منظور از اين آيه همان شيعيان اميرالمومنين عليه السلام هستند.
در ادامه آيه مهدويت مى فرمايد: «وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم» يعنى: ما به اينها مكنت و امكانات مى دهيم تا آن دينى كه مورد رضاى خدا بوده است در كل كره زمين پياده شود.
ص: 99
آن دين كه مورد رضاى خدا بوده كدام دين است؟ آيه اكمال آن رامشخص كرده: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً».(199) مسلماً منظور از «اليوم» يعنى روزى كه دين در آن كامل شده روز غدير است. البته دينى كه مورد رضايت خداوند است.
سؤال اين است كه چه عاملى باعث تكميل دين و خداپسندانه شدن آن شده است؟ در اين مطلب شكى نيست كه منظور از دين كامل و مورد پسند خداوند دينى است كه از كانال صحيح و از طريق جانشينان معصوم و راستين پيامبرصلى الله عليه وآله رسيده باشد، چرا كه اين اكمال و رضايت در روز غدير يعنى روز اعلان ولايت و جانشينى اتفاق افتاده و آيه مربوط به اين حادثه عظيم است.
با استفاده از آيه مهدويت اين نتيجه به دست مى آيد كه اى شيعيان! ما به شما مكنت مى دهيم تا دينى را كه مورد رضايت ماست و از كانال ولايت اهل البيت عليهم السلام به شما رسيده در سطح كل كره زمين پياده كنيد. لذا با جمع اين دو آيه استفاده مى شود كه دين اسلام و مذهب تشيع است كه در سطح كل كره زمين پياده خواهد شد.
در ادامه آيه مى فرمايد: «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدُونَنى ...». يعنى بعد از خوفى كه اهل ايمان و عمل صالح - يعنى شيعيان - در طول تاريخ داشته اند، اين خوف را تبديل به امنيت مى كنيم.
در ذيل آيه تبليغ رواياتى از شيعه و سنى نقل كرده اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله از ابلاغ مسئله ولايت خوف داشتند. البته نه خوف براى خويشتن، بلكه خوف بر دين و خطر توطئه منافقان بر عليه اسلام و ولايت؛ چرا كه دشمنان حاضر بودند براى رسيدن به مطامع خويش و جاه و مقام دست به هر كارى بزنند، تا آنجا كه در گردنه كوه در صدد كشتن پيامبرصلى الله عليه وآله برآمدند.
ص: 100
پيامبرصلى الله عليه وآله درباره دين اسلام و وحدت امت اسلامى خوف داشت. در روز ظهور خوف پيامبرصلى الله عليه وآله و به تبع خوف اميرالمومنين عليه السلام و خوف اهل البيت عصمت و طهارت عليهم السلام و به تبع اينها خوف شيعيان آنها در مورد تحقق اهداف غديردر روز ظهور تبديل به امنيت خواهد شد: «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدونَنى لايُشرِكونَ بى شَيئاً».
مسئله رجعت هم در همين راستاست. فلسفه رجعت تحقق همان هدف اعلاى پيامبرصلى الله عليه وآله است كه در غدير تحقق پيدا نكرد. لذا بعد از ظهور امام زمان عليه السلام امامان يكى پس از ديگرى مى آيند و اين هدف عالى به توسط امامان در عصر ظهور تحقق پيدا خواهد كرد. پس مسئله رجعت هم در راستاى پياده شدن اهداف غدير است
1 . ظهور انتهاى تفصيلى صراط مستقيم غدير است.
2 . ظهور تجلى كامل تعالى بشر است.
3 . اسلام بدون غدير بى محتواست، و غدير بدون ظهور تجليگاه جهانى نخواهد داشت.
4 . براى جبران غدير از دست رفته توسط سقيفه بايد دست بيعت با وارث غدير براى عصر ظهور داد.
5 . در عصر ظهور معلوم خواهد شد كه مردم چقدر به غدير نياز داشتند و چه چيزى را پشت پا انداختند.
6 . غدير نشان داد كه انسان ها وقتى آزاد باشند باز هم خوب را كه غدير است برنمى گزينند و بد را كه سقيفه است انتخاب مى كنند.
7 . غدير مأيوس كردن دشمنان از نابودى دين خدا بود.
ص: 101
8 . غدير بشارت كمال دين و تمام نعمت و رضايت خدا و اهانت به شيطان و نااميدى ستمگران بود.
9 . امام غدير آن پيشواى هدايتگرى است كه رسالت جهانى ختم نبوت را بر عهده دارد.
10 . انسان راهرو كمال است با برنامه مدون غدير.
11 . غدير استمرار حلقه پيوند انسان با آفريدگار اوست.
12 . غدير بهترين شيوه بهره بردارى از جهان هستى را در اختيار انسان قرار مى دهد.
13 . مردم چاره اى جز بازگشت به سوى غدير ندارند كه معناى آن حركت به سوى ظهور است.
14 . غدير نماد حق است كه در عصر ظهور خود را نشان خواهد داد.
15 . خط غدير در پى عدالت فراگير و همه جانبه در جهان است.
16 . مردم به خاطر قطع ارتباط با امام غدير به انواع گناهان آلوده شدند و گناهان را با فقر و سختى تاوان دادند.
17 . با ظهور صاحب غدير رفاه همگانى مردم جهان را فرا مى گيرد.
18 . غدير آغاز ظهور است و ظهور پايان غدير.
غدير ابتداى راه مستقيمى است كه انتها و تفصيل آن ظهور است. آفريدگار هستى بخش غدير را از آن روى پديد آورد تا انسان را در بستر تعالى و تكامل قرار دهد و دوران سعادت و رستگارى بشريت را در دوران ظهور رقم زند و تجلّى كامل آن را به جهان هستى نشان دهد.
غدير آغاز راهى است كه پايان آن ظهور خواهد بود. اسلام بدون غدير بى محتوا خواهد بود، و غدير بدون ظهور تجليگاه جهانى و آرمانى نخواهد داشت.
ص: 102
كوتاهى و عدم وفاى به عهد الهى در روز غدير، موجب محروميت جهان بشرى از اين فيض بزرگ الهى شد. براى جبران اين رفتار، بايستى دست بيعت با وارث غدير داد؛ چرا كه ظهور شكوهمند او آخرين و شيرين ترين مرحله طراحى آفرينش است. ظهور او پايان همه ناكامى ها، نابسامانى ها و تلخى هاى زندگى انسان است.
فقط در دوران طلايى ظهور حقيقت غدير براى جهانيان جلوه گر خواهد شد؛ و انسان ها در خواهند يافت كه در تمام دوران هستى خود چه قدر بدان نياز داشتند؛ و در آن عصر درمى يابند كه طعم شيرين زندگى راستين انسانى در كوثر غدير نهفته بوده كه لذت غدير در زمزم زلال و گواراى ظهور تجلى كرده است.
غدير، ظهور، آزمون الهى، وفاى به عهد، حق، عدالت، سيره علوى، رفاه همگانى، ولايت علوى.
آخرين پيام آور الهى در يك مأموريت خطير، در آخرين روزهاى رسالت خويش از جانب خداى سبحان مأمور مى شود كه امر مهم امامت و ولايت را در آخرين جايگاه اعلام عمومى به جهانيان برساند. روز غدير يادآور امامت اميرالمؤمنين عليه السلام و انتصاب آن حضرت بر اين مقام والاست.
به راستى آن حضرت كدامين گاه امام نبوده تا از انتصابش بر اين جايگاه رفيع در غدير يا ديگر زمان ها سخن گوييم؟ او از عالم نور امام و جانشين پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بود؛ چرا كه امامت عهد و پيمانى به سان نبوت و رسالت به دست خداى تواناست، و هيچ كس بدان مقام رفيع نايل نمى گردد مگر كسى كه او اراده فرموده باشد.
غدير فراخوان فراگير خدايى، ولايت كبرى، آراستن و كامل ساختن دين، و نهايت بخشيدن به نعمت و خشنودى و رضامندى پروردگار جهانيان است. غدير قضيه سرنوشت ساز و حساس تاريخ بشرى است كه حركت فكرى مهمى را پيش روى ميليون ها انسان قرار مى دهد، تا با الهام از اين واقعه حياتى و با آيين عقل و دين، راه فضيلت و برترى را پيش گيرند و مراحل سيادت شكوه و عظمت خويش را طى كنند، و به سر منزل رستگارى و كمال انسانى نايل گردند.
ص: 103
غدير سر منزل كمال و سرآغاز پرتوافشانى انوار الهى است، و همين آغاز برابر همه رسالت پايانى خاتم پيامبران و پيام آوران پيشين است.
غدير ابتداى راه مستقيمى است كه انتها و تفصيل آن ظهور است. آفريدگار هستى بخش غدير را از آن روى پديد آورد تا انسان را در بستر تعالى و تكامل قرار دهد، و دوران سعادت و رستگارى بشريت را در دوران ظهور رقم زند و تجلّى كامل آن را به جهان هستى نشان دهد
غدير آن آزمون الهى است كه در بستر آزادى و انتخاب انسان شكل گرفت، و همان شاهراه هدايت است كه «اِنّا هَدَيناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفوراً»(200) را معنا بخشيد تا انسان با كمالِ آزادى در انتخاب راه مستقيم و سعادت، غدير را برگزيند يا راه سقيفه و گمراهى و شقاوت و بدبختى را.
پيمان غدير در شرايطى بسته شد كه شياطين و منافقانى به كمين نشسته بودند كه همچون خفاشان شب پرست منتظر غروب آفتاب رسالت بودند، تا عرصه را از دست آفتاب ولايت بربايند و دنيا را در ظلمت جهل و عناد و گمراهى خويش فرو برند و دوران تاريك غيبت و حرمان از مولاى مهربان را شكل دهند.
اما پديد آورنده غدير خداى مهربان در آن روز، كفرورزان را از دين حقّ كه همان ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است، نااميد و مأيوس كرد و فرمود: «اليَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم»(201): «امروز آنان كه كفر ورزيدند از دين شما مأيوس گشتند».
در آن روز خداى متعال رهپويان غدير را با پنج مژده مسرور ساخت: اكمال دين؛ اتمام نعمت؛ رضا و خشنودى خداى رحمان؛ اهانت به شيطان؛ نااميدى و يأس منكران.
ص: 104
البته حقيقتِ يأس كفروَرزان در عصر ظهور تحقق خواهد يافت. جابر مى گويد: امام باقرعليه السلام در ذيل اين آيه شريفه فرمود: «يَومَ يَقومُ القَائِمُ عليه السلام يَئِسَ بَنواُمَيَّةَ؛ فَهُمُ الَّذينَ كَفَروا يَئِسوا مِن آلِ مُحَمَّدٍعليهم السلام»(202): «آن روز روز ظهور قائم آل محمدعليه السلام است كه بنى اميه نوميد مى شوند. آنها هستند كه كفر ورزيدند و از آل محمدعليهم السلام نوميد مى گردند».
بنابر آنچه گفته شد، غدير همان آغاز يك راه است كه پايان آن ظهور خواهد بود، و اسلام بدون غدير بى محتوا خواهد بود، و غدير بدون ظهور تجليگاه جهانى و آرمانى نخواهد داشت.
غدير آن پيشواى هدايتگرى است كه رسالت جهانى خاتم پيامبران را به عهده گرفت و امت را امامت كرد، تا هدف غايى خداى بزرگ از ارسال رسولش را محقق سازد. آنجا كه فرمود: «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»(203): «او كسى است كه رسولش را با هدايت و آئين حق فرستاد، تا آن را بر همه آئين ها پيروز گرداند، گرچه شرك ورزان كراهت داشته باشند».
در اين آيه نكاتى چند در نگاه ابتدايى قابل تأمّل و انديشه است:
1 . خداى سبحان از لطف بى پايانش براى كمال و سعادت انسان، پيامبر خويش را فرستاد.
2 . او پيامبر و فرستاده خويش را انتخاب فرمود.
3 . دو هدف مهم و حياتى عبارتند از:
الف. هدايت انسان به كمال آفرينشى خود.
ب. آيينِ حقّ كه آيين هاى باطل و نسخ شده الهى را كنار زند و مكاتب بشرى را بيرون سازد.
ص: 105
4 . پيروزى در برابر همه آيين هاى الهى نسخ شده و مكاتب بشرى.
5 . منكران حقّ، يا كفرورزانند يا مشركان، كه تمام گروه هاى باطل را در بر مى گيرد.
امام كاظم عليه السلام در تفسير آيه شريفه «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»، چنين مى فرمايد:
هُوَ الَّذى اَمَرَ رَسولَهُ بِالوَلايَةِ لِوَصِيِّهِ، وَ الوَلايَةُ هِىَ دينُ الحَقِّ - لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ يُظهِرُهُ عَلَى جَميعِ الاَديانِ عِندَ قِيامِ القائِمِ عليه السلام؛ يَقولُ اللَّهُ: «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نورِهِ: وَلايَةِ القائِمِ، وَ لَو كَرِهَ الكافِرونَ بِوَلايَةِ عَلِىٍ عليه السلام.(204)
اوست كه رسولش را به ولايت وصيّش امر كرد، و ولايت همان دين حقّ است. تا آن را بر هر دينى پيروز گرداند، يعنى آن را در زمان قيام قائم عليه السلام بر همه دين ها پيروز سازد. خدا مى فرمايد: «و خداوند تمام كننده نور خود است، يعنى ولايت قائم عليه السلام، اگرچه كافران به ولايت على عليه السلام كراهت داشته باشند.
در سخن ديگرى ابوبصير مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «وَاللَّهِ ما نَزَلَ تَأويلُها بَعدُ وَ لا يَنزِلُ تَأويلُها حَتّى يَخرُجَ القائِمُ عليه السلام. فَاِذا خَرَجَ القائِمُ عليه السلام لَم يَبقَ كافِرٌ بِاللَّهِ العَظيم وَ لا مُشرِكٌ بِالاِمامِ اِلاّ كَرِهَ خُروجَهُ ...»(205): «به خدا سوگند اين آيه تحقق نيافته و تحقق نمى يابد تا روزى كه قائم عليه السلام ظهور كند. هنگامى كه او ظهور كند هيچ كافر به خداى بزرگ و يا مشرك به امام نمى ماند مگر آنكه ظهور او را دوست نخواهد داشت ...».
خداى مهربان در نظام حكيمانه و والاى خويش، در طراحى آفرينش انسان و جهان محتوايى متقن و اصيل دارد. انسان راهروِ كمال است؛ اما با برنامه مدوّنِ دينِ حقّ.
ص: 106
عامل اصلى و عنصر اساسى در اين نقشه الهى همان وجود راهنماست، كه در واقع حلقه واسطى است كه حلقه هاى ديگر اين مجموعه را به هم پيوند مى دهد؛ و هم او به آفرينش جهان و عبادت انسان معنا مى بخشد و نظام هستى را هدفمند مى سازد.
بنابراين غدير استمرار حلقه پيوند انسان با آفريدگار و خداى مهربان است، و اين سنّت تغيير ناپذير خداوند متعال در جهان و لازمه اختيار و انتخاب انسان است. از اين رو انسان با اختيار خود با غدير و امام معصوم آن يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت مى كند؛ از او پيروى مى نمايد؛ در پرتو مكتب او تربيت مى شود؛ در راستاى اهداف و آرمان هاى الهى اين مكتب فداكارى مى نمايد؛ و بر عهد و پيمان خود پايبند است.
در نتيجه آفريدگار او نيز به عهد و پيمان خود وفا مى كند، و سعادت دنيا و جهان آخرت را به او ارزانى مى دارد كه مى فرمايد: «اَوفوا بِعَهدى اوفِ بِعَهدِكُم»(206): «به عهد من وفا كنيد من نيز به عهد شما وفا مى نمايم».
سَماعه مى گويد: امام صادق عليه السلام در ذيل اين آيه شريفه مى فرمايد: «بِوَلايَةِ اَميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام اوفِ لَكُم بِالجَنَّةِ»(207): «به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام وفا كنيد، من نيز براى شما به عهد بهشت وفا مى كنم».
با عنايت به اين روايت نورانى، غدير با دوران ظهور فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام يعنى حضرت صاحب الامرعليه السلام ارتباط مستقيمى دارد. غدير در دو بُعد جلوه گر شد: بُعد معنوى؛ بُعد دنيايى.
در بُعد معنوى، انسان را در مراتب ايمان و كمال و رشد و تكامل روحى به سوى قرب حضرت حقّ بالا مى برد. در بُعد دنيايى بهترين شيوه بهره بردارى از جهان هستى را در اختيار انسان قرار مى دهد و او را عظمت مى بخشد.
ص: 107
همه اين موارد با اختيارِ انسان رقم مى خورد و آنگاه كه انسان با غدير بيعت نكرد و يا بيعت آن را شكست و سالار آن را تنها گذاشت، دوران غيبت و محروميّت از راهنماى پيوند دهنده نظام هستى با آفريدگار و انسان شكل گرفت، و پرده اى ميان او و راهنماى مهربان و مربّى هدايتگر افكنده شد، و آفتاب عالمتاب غدير در پشت ابرهاى سياه جهل و عناد و كفر و نفاق ماند، و سراسر گيتى را با حكومت غاصب حبترى(208) سياهى فرا گرفت، و اسرار و رازهاى غدير همچنان در سينه صاحب آن اميرِ عالم هستى ماند كه فرمود: «كانَ لِرَسولِ اللَّه صلى الله عليه وآله سِرٌّ لا يَعلَمُهُ الاّ قَليلٌ ... وَ لَولا طُغاةُ هذِهِ الاُمَّة لَبَثَثتُ هذَا السِرّ»(209): «پيامبر خداصلى الله عليه وآله رازى داشت كه جز اندكى آن را نمى دانستند ... و اگر طاغوت هاى اين امت نبودند، اين راز را فاش و منتشر مى كردم».
آرى، اين اسرار جز براى تعداد اندكى از بزرگان و نزديكترين دوستان اميرالمؤمنين عليه السلام فاش نشد، چرا كه مردم توانِ پذيرش و درك حقايق معنوى را نداشتند. اين شيوه در ميان معصومين عليهم السلام ادامه داشت تا آنگاه كه آخرين وصى اميرالمؤمنين عليه السلام يعنى حضرت مهدى عليه السلام قيام نمايد كه خداى سبحان مى فرمايد: «وَ اللَّيلِ اِذا يَسرِ»(210): «سوگند به شب آنگاه كه سپرى شود».
امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه كريمه مى فرمايد: «هِىَ دَولَةُ حَبتَرٍ، فَهِىَ تَسرِىَ اِلَى قِيامِ القائِمِ عليه السلام»(211): «منظور از شب همان دولت حبتر است كه تا قيام قائم عليه السلام ادامه مى يابد».
و آنگاه كه انسان در پايان دوران غيبت به خود آمد و به عهد خود وفا كرد، ظهور تحقّق خواهد يافت. به سخن ديگر، اگر مردم به سوى غدير و آرمان هاى آن بازگشتند و با نخستين امام معصوم عهد و پيمان دوباره بستند و غدير در همه جا فراگير شد، ظهور خواهد شد.
ص: 108
به راستى اگر انسان امروزى به ويژه مسلمانان كه در دنياى لبريز از ستم و تباهى و فساد زندگى مى كنند، و چنين دنيايى نتيجه دورى از مكتب غدير و پيمان شكستن با صاحب آن و ولايت است از اين دنيا خسته و آزرده اند، چاره اى جز بازگشت به غدير و پيمان مجدّد با صاحب ولايت ندارند، كه نتيجه اين اقدام خردمندانه حركت به سوى ظهور خواهد بود كه تحقق بخشنده به آرمان هاى غدير است. امام عصرعليه السلام در اين زمينه مى فرمايد:
وَ لَو اَنَّ اَشياعَنا وَفَّقَهُمُ اللَّهُ لِطاعَتِهِ عَلَى اجتِماعٍ مِنَ القُلوبِ فِى الوَفاءِ بِالعَهدِ عَلَيهِم لَما تَأَخَّرَ عَنهُمُ اليُمنُ بِلِقائِنا وَ لَتَعَجَّلَت لَهُمُ السَّعادَةُ ...(212)
اگر شيعيان ما كه خداوند به طاعت خويش موفقشان بدارد در وفا به پيمانى كه با ما دارند يكپارچه و همدل مى شدند، هرگز ملاقات ما و سعادت حضور در محضر ما با معرفت حقيقى به تأخير نمى افتاد و به زودى نصيبشان مى شد.
آرى، كوتاهى و عدم وفاى به عهد و پيمان الهى در روز غدير، موجب محروميّت جهان بشرى از اين فيض بزرگ الهى شد. اينك براى جبران اين رفتار، بايستى دست بيعت با وارث غدير داد؛ چرا كه ظهور شكوهمند او آخرين و شيرين ترين مرحله طرّاحى آفرينش است. ظهور او پايان همه ناكامى ها و نابسامانى ها و تلخى هاى زندگى انسانى است.
فقط در دوران طلايى ظهور حقيقت غدير براى جهانيان جلوه گر خواهد شد، و انسان ها درخواهند يافت كه در تمام دوران هستى خود چه قدر بدان نياز داشتند، و آنگاه در آن عصر درمى يابند كه طعم شيرين زندگى راستين انسانى در كوثر غدير نهفته بود، كه لذّت غدير در زمزم زلال و گواراى ظهور تجلّى كرده است، و هم اينك رازهاى سينه دروازه دانش نبوى حضرت مرتضى على عليه السلام از زبان ترجمان الهى، حضرت بقيّة اللَّه الاعظم عليه السلام رازگشايى مى شود، آنجا كه به كميل مى فرمايد:
ص: 109
يا كُمَيلُ! اِنَّ رَسولَ اللَّه صلى الله عليه وآله اَدَّبَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ اَدَّبَنى، وَ اَنَا اُؤَدِّبُ المُؤمِنينَ وَ اُوَرِّثُ الاَدَبَ المُكَرَّمينَ. يا كُمَيلُ! ما مِن عِلمٍ اِلاّ وَ َانَا اَفتَحُهُ وَ ما مِن سِرٍّ اِلاّ وَ القائِمُ عليه السلام يَختِمُهُ.(213)
اى كميل! به راستى خداوند متعال رسول خداصلى الله عليه وآله را تربيت كرد و هم او به تربيت من پرداخت و من نيز مؤمنان را تربيت مى كنم و آداب زندگى را براى مردم گرامى به ارث مى گذارم. اى كميل! هيچ دانشى نيست مگر آنكه من آن را آغاز كنم و هيچ رازى نيست مگر آنكه قائم عليه السلام پرده از آن برداشته و آن را به پايان مى رساند.
آرى، در آن زمان، انسان خود و جهان هستى را خواهد فهميد؛ و در آن دوران شكوهمند ساكنانِ باغ سرسبز و پرطراوت ظهور خواهند فهميد كه شجره طيبه آفرينش به بار نشسته است، گرچه باغبانِ مهربان از همان آغاز در بيابان هاى گرم و سوزان غدير، انسان ها را از كوير گرم و كشنده گمراهى و تباهى شيطان ها و طاغوت ها آگاه ساخت و به اين باغِ زندگى بخش و روح افزا فراخواند.
اكنون در چند محور به جلوه هايى از غدير در عصر ظهور نگاهى گذرا داريم:
در جهان هستى دو راه پيش روى انسان قرار دارد كه در مسير زندگى خود با اختيار خويش يكى را برمى گزيند: راه حق؛ راه باطل.
حق در لغت به معناى ثبوت، استحكام، صحّت و مطابقت است؛ و هر چه ثابت باشد و هيچ شكى در آن راه نداشته باشد از آن به حقّ تعبير مى نمايند. از طرفى حقّ نقيض باطل است و هر چيز زايل شونده و نابود شدنى را باطل گويند. بنابراين باطل نابود است و حقّ ثابت و ماندنى كه هرگز از بين نمى رود و عوض نمى شود و همواره محفوظ است. قرآن كريم مى فرمايد: «فَما ذا بَعدَ الحَقِّ اِلاَّ الضَّلالُ»(214): «بعد از حق چيزى جز ضلالت و گمراهى وجود ندارد».
ص: 110
غدير نماد كامل حق را پس از پيامبر خداصلى الله عليه وآله به جهانيان عرضه كرد. در حديث شريف كه بيش از 20 صحابى آن را از پيامبر رحمت صلى الله عليه وآله نقل كرده اند و بين شيعه و سنّى قطعى است، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ»(215): «على همراه با حق است و حق همراه على است». جلوه كامل اين نماد حق آنگاه خواهد بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:
اِذا نادى مُنادٍ مِنَ السَّماء: أنَّ الحَقَّ فى آلِ مُحَمَدٍعليهم السلام، فَعِندَ ذلِكَ يَظهَرُ المَهدىُّ عَلى افواهِ النّاسِ وَ يَشرَبونَ ذِكرَهُ فَلا يَكونُ لَهُم ذِكرٌ غَيرُهُ.(216)
آنگاه كه منادى آسمانى بانگ برآورد: به راستى حق با آل محمدعليهم السلام است، نام مقدس مهدى عليه السلام بر سر زبان ها مى افتد و مهر و محبت او در دل ها جاى مى گيرد و كارى جز ياد او نخواهند داشت.
و در اين هنگام اين آيه كريمه تأويل خواهد شد كه «جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ اِنَّ الباطِلَ كانَ زَهوقاً»(217): «حق آمد و باطل نابود شد؛ به يقين باطل نابود شدنى است».
امام باقرعليه السلام مى فرمايد: «اِذا قامَ القائِمُ عليه السلام ذَهَبَت دولَةُ الباطِلِ»(218): «آنگاه كه حضرت قائم عليه السلام قيام كند دولت باطل نابود خواهد شد».
آرى چرخ گردون هماره به كام ستمگران نخواهد چرخيد و كابوس خفقان و اختناق براى هميشه زندگى انسان ها را تيره و تار نخواهد ساخت؛ و به زودى روزگارى فراخواهد رسيد كه در آن روزگار طومار ستم در هم خواهد پيچيد و پرچم حقّ بر فراز پهنه گيتى به اهتزاز در خواهد آمد. باش تا صبح دولتش بدمد ...
ص: 111
قرآن كريم به هنگام سخن از هدف از بعثت انبياء عدالت و دادگرى را مطرح مى كند و مى فرمايد: «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَ الميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ»:(219) «ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب آسمانى و ميزان شناسايى حقّ از باطل فرو فرستاديم، تا مردم به عدالت قيام كنند».
برنامه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيز كه سرآمد و خاتم پيامبران الهى است، اجرا و پياده كردن قسط و عدل در بين مردم بود؛ كه با تحقق گلواژه عدالت و دادگرى در بُعد فردى و اجتماعى، انسان گمشده خود در تمام قرون و اعصار را به دست مى آورد.
عدالت نبوى با همه ابعادش به وسيله خداوند متعال توسط رسول اكرم صلى الله عليه وآله به نَفسِ نفيس ايشان حضرت على عليه السلام واگذار شد و به طور عملى و نظرى با همه ابعادش به دست جانشينان معصوم عليه السلام - هر چند محدود - استمرار يافت، تا در عصر ظهور با دست تواناى حضرت امام مهدى عليه السلام عدالت و دادگرى به طور كامل در پهناى گيتى اجرا و پياده شود، و زمين و زمان از عدالت و دادگرى لبريز گردد؛ و انسان آن عصر با تمام وجود عدالت حقيقى را كه هماره در زلال فطرت خود با آن آشنا بوده اما در هيچ دورانى آن را نديده بود، احساس و ادراك كند.
عملكرد حكومت هاى باطل پس از پيامبر رحمت صلى الله عليه وآله و عدم پيروى از سنّت و روش آن حضرت، جامعه مسلمانان را به مسيرى سوق داده بود كه دست عدل الهى اميرالمؤمنين عليه السلام را بسته بود، و به جهت عدم كشش جامعه حضرتش از اين روند گله و شكوه مى نمودند. شيخ كلينى در اين زمينه سخنرانى بسيار جانسوزى را از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى كند.(220)
ص: 112
اما با اين وصف در سخنى زيبا، پيامبر خداصلى الله عليه وآله عدل علوى را چنين بازگو مى كند و خطاب به جانشين خود مى فرمايد:
اَنتَ اَوَّلُهُم اِيماناً وَ اَوفاهُم بِعَهدِ اللَّهِ وَ اَقوَمُهُم بِاَمرِ اللَّهِ وَ اَقسَمُهُم بِالسَّوِيَّةِ وَ اَعدَلُهُم فِى الرَّعِيَّةِ.(221)
تو نخستين كسى بودى از آنان كه ايمان آوردى و به عهد الهى از همه آنان باوفاتر و در انجام دستورات الهى از همه پايدارترى و در تقسيم بيت المال از همه بيشتر مساوات را در نظر مى گيرى و نسبت به رعيّت عادل تر هستى.
عدالت و دادگرى اميرالمؤمنين عليه السلام در دوران چند ساله حكومت ظاهرى خود ضرب المثلى براى نسل هاى بعد شد، اما خط سقيفه و باطل گرايان تا روز ظهور راه عدل و داد را مسدود كردند؛ و در سايه ظلم و جور و بيداد چيزى جز تباهى انسان و انحراف او از صراط مستقيم و دگرگونى هويت راستين انسان به جهان ارائه ندادند. غافل از آنكه خط راستين غدير كه در پى عدل الهى است، رستگارى و نيكبختى و كمال را براى انسان ها رقم مى زند، و پايان آن نيز مرحله اى زيبا و شيرين و ديدنى خواهد بود.
از اين رو خلف صالح اميرالمؤمنين عليه السلام آن ذخيره الهى و معرفى شده در روز غدير، با پرچم عدل و داد علوى ظهور خواهد كرد؛ و عدالت فراگير و همه جانبه را در جهان هستى برقرار خواهد كرد. در اين زمينه روايات و دعاهاى فراوانى رسيده كه مهدويت و عدالت قرين يكديگرند.
به سخن ديگر، مهدى عليه السلام يعنى عدالت، و عدالت همه جانبه و فراگير يعنى مهدى عليه السلام. امام مهدى عليه السلام همان حاكم معصوم و دادگر در پهنه گيتى و آخرين پناه انسان در جهانى لبريز از ظلم و ستم است، كه مردم خسته از اين دوران به او پناه مى آورند.
ص: 113
پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله در توصيف عدالت در زمان فرزندش حضرت امام مهدى عليه السلام مى فرمايد:
تَأوى اِلَيهِ اُمَّتُهُ كَما يَأوِى النَّحلُ الى يَعسوبِها، يَملاَُ الاَرضَ عَدلاً كَما مُلِئَت جَوراً حَتّى يَكونَ الناسُ عَلى مِثلِ امرِهِمُ الاوَّل، لا يوقَظُ نائِماً وَلا يُهرِقُ دَماً.(222)
مردم به مهدى مهر مى ورزند و به او پناه مى برند؛ آن سان كه زنبوران عسل به ملكه خود پناه مى برند. او عدالت را در سراسر گيتى مى گستراند چنان كه از ستم پر شده باشد؛ به گونه اى كه صفا و صميميّت دوران آغاز اسلام را به آنها باز مى گردد. هيچ خفته اى را بى جهت بيدار نمى كنند و هيچ خونى به ناحقّ ريخته نمى شود».
به راستى روزگار رهايى و درخشان ظهور حضرت امام مهدى عليه السلام ديدنى است. اميرالمؤمنين عليه السلام در توصيف آن روزگار با شكوه و تقابل آن با روزگار ناهمگون مدّعيان عدالت و باطل گرايان به ناحقّ، درباره دادگرى فرزندش مى فرمايد:
يَعطِفُ الهَوى عَلَى الهُدى اِذا عَطَفوا الهُدى عَلَى الهَوى، وَ يَعطِفُ الرَّأْىَ عَلَى القُرآنِ اِذا عَطَفوا القُرآنَ عَلَى الرَّأْىِ ... فَيُريكُم كَيفَ عَدلُ السّيرَةِ؛ وَ يُحيى مَيِّتَ الكِتابِ وَ السُّنَّةِ.(223)
آنگاه كه ديگران هواى نفس را بر هدايت مقدم بدارند او اميال نفسانى را به هدايت بر مى گرداند، و هنگامى كه ديگران قرآن را با رأى خود تفسير كنند او آراء و افكار را به قرآن باز مى گرداند، و به شما مردم نشان مى دهد كه چه نيكو مى توان به عدالت رفتار نمود. او آموزه هاى فراموش شده قرآن و سنّت را زنده مى نمايد.
در سخن ديگر امام باقرعليه السلام در توصيف دادگرى مهدى اهل بيت عليه السلام مى فرمايد: «اِذا قامَ قائِمُ اَهلِ البَيتِ قَسَّمَ بِالسَّوِيَّةِ، وَ عَدَلَ فِى الرَّعِيَّةِ، فَمَن اَطَاعَهُ فَقَد اَطَاعَ اللَّهَ وَ مَن عَصاهُ فَقَد عَصَى اللَّهَ ...»(224): «هنگامى كه قائم اهل بيت عليهم السلام قيام كند مال را به طور مساوى تقسيم مى كند و عدالت را ميان رعيّت و مردم اجرا مى نمايد. هر كس از او اطاعت كند در واقع از خدا اطاعت كرده و هر كس از او نافرمانى كند در واقع از خدا نافرمانى كرده است.
ص: 114
روشن است كه سخن درباره عدالت حضرت امام مهدى عليه السلام و جلوه آن در عصر شكوهمند امام مهربانى ها، فراوان است كه در جاى خود به تفصيل بايستى در عرصه نظرى از نظر ماهيت، مبانى، ابعاد، شاخص ها، آثار و ... و در عرصه عملى از نظر شيوه هاى اجرا، نمونه ها و مصاديق آن مورد پژوهش و بررسى قرار گيرد.
ترديدى نيست كه دوران ظهور حضرت امام مهدى عليه السلام در واقع استمرار حركت پيامبران و امامان و اهداف و آرمان هاى آنان، همان اهداف و آرمان هاى پيامبران الهى و پيشوايان معصوم عليهم السلام است.
به تعبير ديگر، حضرت امام مهدى عليه السلام ادامه دهنده راه حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه وآله، على مرتضى، فاطمه زهرا و ديگر ائمه اطهارعليهم السلام است، و در يك سخن استمرار نبوّت و امامت است.
از اين روست كه در روايات فراوانى از سيره و روش هدايتگرى حضرت امام مهدى عليه السلام سخن به ميان آمده و سيره آن حضرت همان سيره رسول خدا و على مرتضى عليه السلام بيان شده است. در روايتى بسيار زيبا امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى مى فرمايد: «اَن يَسيرَ فيهِم بِسيرَةِ رَسولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله، وَ يَعمَلَ فيهِم بِعَمَلِه ...»(225): «مهدى عليه السلام در ميان آنان به سيره پيامبر خداصلى الله عليه وآله رفتار مى كند و راه و روش او را انجام مى دهد».
در سخن ديگرى حَمّاد بن عثمان مى گويد: پيشواى ششم حضرت امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى فرمود: «اِنَّ قائِمَنا اَهلَ البَيتِ عليهم السلام اِذا قامَ لَبِسَ ثِيابَ عَلِىٍ عليه السلام وَ سارَ بِسيرَةِ عَلِىٍ عليه السلام»(226): «هنگامى كه قائم ما اهل بيت عليهم السلام قيام كند همچون على عليه السلام لباس خواهد پوشيد و به سيره و روش على عليه السلام رفتار خواهد كرد».
ص: 115
بنابر روايت ديگر، حتى شيوه زندگى حضرت على عليه السلام در عصر ظهور در زندگى حضرت امام مهدى عليه السلام جلوه مى كند. در حديثى آمده است: «يَسيرُ بِسيرَةِ رسولِ اللَّه صلى الله عليه وآله، وَلا يَعيشُ اِلاّ عَيشَ اَميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام»(227): «او از سيره جدّش رسول خداصلى الله عليه وآله پيروى مى كند، ولى شيوه زندگى او همچون شيوه زندگى اميرالمؤمنين عليه السلام است».
به راستى اگر همه مردم دنيا با اختيار خود غدير را مى پذيرفتند و از اميرالمؤمنين عليه السلام و يازده فرزند آن بزرگوار پيروى مى كردند، جهان هستى امروزه جلوه ديگرى داشت. مردم در يك مسير مستقيم الهى به سوى كمال و سعادت دنيا و آخرت حركت مى كردند و خير و نيكى زندگى آنان را فرا مى گرفت.
چرا كه در زيارت جامعه كبيره مى خوانيم: «اِن ذُكِرَ الخَيرُ كُنتُم اَوَّلَهُ وَ اَصلَهُ وَ فَرعَهُ وَ مَعدِنَهُ وَ مَأواهُ وَ مُنتَهاهُ»(228): «آنگاه كه سخن از خير و نيكى شود، شما آغاز آن و اصل و فرع و معدن و جايگاه و پايان آن هستيد».
در آن دوران، از فقر و گناه و ستم و جور و ذلّت و سركشى خبرى نخواهد بود. مردم هر زمان با امام در ارتباط بوده، و بركات از آسمان بر آنان فرو خواهد ريخت و زمين بركات خود را بر مردم آشكار خواهد ساخت. حضرت فاطمه زهراعليها السلام در اين زمينه در سخن گهربارى مى فرمايند:
وَ تَاللَّهِ لَو مالوا عَنِ المَحَجَّةِ اللاّئِحَةِ وَ زالوا عَن قَبولِ الحُجَّةِ الواضِحَةِ لَرَدَّهُم اِلَيها وَ حَمَلَهُم عَلَيها وَ لَسارَ بِهِم سَيراً سُجُحاً ... وَ لَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ، وَ الصّادِقُ مِنَ الكَاذِبِ «وَ لَو اَنَّ اَهلَ القُرى آمَنوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الاَرضِ وَ لكِن كَذَّبوا فَاَخَذناهُم بِما كانوا يَكسِبونَ(229)
ص: 116
به خدا سوگند! اگر تمام امت از راه سعادت منحرف شده و از پذيرش راه روشن خوددارى مى كردند، اميرالمؤمنين عليه السلام همه آنان را به راه مى آورد و به آرامى و صحيح و سالم به سعادت و خوشبختى مى كشاند؛ به گونه اى كه نه خود خسته شود و نه آنان ملول گردند. در نهايت آنان را به سرچشمه آبى گوارا و مطلوب و عارى از هر خس و خاشاك مى رساند و سيراب باز مى گرداند و در پنهان و آشكارا آنها را نصيحت مى نمود ... در آن هنگام زاهد از دنيا طلب و راستگو از دروغگو تميز داده و شناخته مى شد. (خداوند مى فرمايد:) «اگر مردم شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و پرهيزكارى پيشه مى كردند، البته درهاى آسمان را به رحمت و بركات به روى آنان مى گشوديم و به زمين اجازه مى داديم تا خير و بركات خود را برون اندازد، ولى مردم آيات الهى را تكذيب كردند و به اعمال زشت پرداختند، ما نيز آنان را به كيفر زشتشان مجازات كرديم.(230)
اَسفا كه مردم - جز اندكى - غدير را نپذيرفتند و از فرمان پيامبر او درباره اميرالمؤمنين عليه السلام و هدايتگران پس از او اطاعت نكردند و دروازه شهر علم نبوى را بستند و جهان هستى را با ايجاد ابرهاى سياه در برابر آفتاب امامت به تاريكى نشاندند. هدايتگران را پس از پيامبرِ رحمت خانه نشين نمودند، و جوامع بشرى را به صورت آشكار از بهره گيرى از اين انوار محروم ساختند و دوران آخر الزمان را تشكيل دادند كه در آن دوران مردم به علّت قطع ارتباط با امام زمانشان به انواع و اقسام گناهان و آلودگى ها مبتلا هستند و در زندگى خويش گناهان را با فقر و بيمارى و سختى تاوان مى دهند.
ص: 117
اما در عصر ظهور اين ايده اميرالمؤمنين عليه السلام و اين آرمان غديرى به منصه ظهور و بروز مى رسد، و به دست با كفايت فرزند برومندش امام مهدى عليه السلام رفاه همگانى سراسر جهان را فرا مى گيرد. جهان آباد مى گردد و مردم از همه مواهب الهى برخوردار مى شوند و در سايه آن به كمالات عالى مى رسند.
امام باقرعليه السلام در سخن زيبايى از امام حسين عليه السلام در وصف آن عصر چنين نقل مى كند:
وَ لا يَبقى عَلى وَجهِ الاَرضِ اَعمى وَ لا مُقعَدٌ وَ لا مُبتَلى اِلاّ كَشَفَ اللَّهُ عَنهُ بَلاءَهُ بِنا اَهلِ البَيتِ وَ لَيَنزِلَنَّ البَرَكَةُ مِنَ السَّماءِ اِلَى الاَرضِ حَتّى اَنَّ الشَجَرَةَ لَتَقصِفُ بِما يُريدُ اللَّهُ فيها مِنَ الثَّمَرَةِ ... وَ ذلِكَ قَولُهُ تَعالى: «وَ لَو اَنَّ اَهلَ القُرى آمَنوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الاَرضِ وَ لكِن كَذَّبوا فَاَخَذناهُم بِما كانوا يَكسِبون».(231)
در آن دوران در روى زمين نابينا و زمين گير و مبتلايى نخواهد بود، مگر اينكه خداوند به وسيله ما اهل بيت بلا را از او برطرف مى كند، و چنان بركت از آسمان به زمين نازل مى شود كه شاخه درخت از زيادى ميوه مى شكند ... و اين است معناى گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: «اگر مردمِ شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و پرهيزكارى پيشه مى كردند؛ البته درهاى آسمان را به رحمت و بركات به روى آنان مى گشوديم، و به زمين اجازه مى داديم تا خير و بركات خود را برون اندازد، ولى مردم آيات الهى را تكذيب كردند و به اعمال زشت پرداختند. ما نيز آنان را به كيفر زشتشان مجازات كرديم».(232)
ص: 118
در سخن ديگرى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد:
يَرضى عَنهُ ساكِنُ السَّماء وَ ساكِنُ الاَرضِ، لا يَدَعُ السَّماءُ مِن قَطرِها شَيئاً اِلاّ صَبَّهُ مِدراراً، وَ لا يَدَعُ الاَرضُ مِن نَباتِها شَيئاً اِلاّ اَخرَجَتهُ حَتّى يَتَمَنَّى الاَحياءُ الاَمواتَ لِيَرَوُا العَدلَ ...».(233)
ساكنان زمين و آسمان به او خشنود مى شوند، آسمان بارانش را فرو مى فرستد، زمين گياهان خود را مى روياند، تا جايى كه زنده ها آرزو مى كنند: اى كاش! مردگان آنها زنده بودند و عدالت را مشاهده مى كردند».
از مسائل مهم و حياتى كه به طور كامل در عصر باشكوه ظهور حضرت بقية اللَّه الاعظم عليه السلام تجلّى مى كند، مسئله امامت و ولايت على عليه السلام و بيزارى از دشمنان آن بزرگوار است. مسئله امامت و ولايت جزء برنامه تبليغى پيامبران الهى و از مهم ترين مأموريت هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بود.
اين مسئله سرنوشت ساز از عالم نور تا روز انذار و از روز انذار تا روز غدير، در جاى جاى رسالت الهى پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله قرار داشت و آن بزرگوار در هر فرصت و موقعيّت و در ميان هر گروه و جماعت و در هر جنگ و نبردى از اين حقيقت پرده بر مى داشت و با عبارات و كلمات مختلف آن را به ديگران مى رساند.
ارزش و جايگاه اين مسئله مهم آنگاه روشن مى شود كه ملاحظه مى كنيم خداى سبحان با سنجش الهى خويش تمام رسالت پيامبر خود را در كفّه اى از ترازو قرار مى دهد و مسئله امامت و ولايت على عليه السلام را در كفّه ديگر قرار داده، و اعلام مى دارد در صورتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز غدير اين مسئله مهم را به صورت رسمى و علنى در اجتماع باشكوه مسلمانان اعلام نكند، رسالت او بى ثمر باقى خواهد ماند.
ص: 119
البته پيشوايان معصوم عليه السلام نيز در طول دوران امامت خويش اهتمام ويژه اى به اين امر مهم و حياتى داشتند؛ به گونه اى كه در دوران غيبت نيز جرعه نوشان خمّ غدير رسالت مهمى را در اين باره به دوش داشته و نسل به نسل اين فرهنگ اصيل الهى را زنده و پابرجا نگاه داشته و بدين وسيله با امام زمان خويش ارتباط معنوى برقرار مى كنند.
اما اوج اين مسئله آنگاه خواهد بود كه در عصر ظهور، امام مهدى عليه السلام مردم را به طور عموم و فراگير به اين مسئله مهم فراخواهد خواند. امام باقرعليه السلام در سخنى طولانى به بخشى از برنامه هاى حياتى امام مهدى عليه السلام در عصر ظهور مى پردازد و با تعبير بسيار لطيفى مى فرمايد:
وَاللَّهِ لَكَأَنّى اَنظُرُ اِلَيهِ وَ قَد اَسنَدَ ظَهرَهُ اِلَى الحَجَرِ ثُمَّ يَنشُدُ اللَّهَ حَقَّه ... فَيَدعُو النّاسَ اِلى كِتابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ عَلَيهِ وَ آلِهِ السَّلامُ وَ الوَلايَةِ لِعَلِىِّ بنِ اَبى طالِبٍ وَ البَراءَةِ مِن عَدُوِّهِ.(234)
گويى مى بينم او را كه به حجر الاسود تكيه داده و مردم را به حقّ خود سوگند مى دهد ... او مردم را به سوى كتاب خدا، سنّت پيامبر او، ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و بيزارى از دشمنان او فرا مى خواند.
به راستى اگر مردم در همان فراخوانى غدير، ولايت و امامت را با جان و دل و از روى اختيار مى پذيرفتند، ديگر دوران غيبت شكل نمى گرفت و اين همه لكه هاى ننگ در صفحه تاريخ در اثر جنايات سقيفه نشينان باقى نمى ماند.
اينك سخن پايانى با ره پويان غدير و منتظران ظهور آخرين نور غدير است. غدير از همان زمان همچون چشمه اى در بيابان مى جوشد، و ما بايد براى رساندن پيام حياتبخش اين چشمه جوشان، چون رودهاى خروشان بخروشيم؛ و در ابلاغ آن به مردمان با تمام توان از دل و جان بكوشيم، و پيام آسمانى پيامبر رحمت صلى الله عليه وآله را ابلاغ كنيم. آن حضرت با تأكيد بسيار و نهايت اصرار فرمود: «فَليُبَلِّغِ الحاضِرُ الغائِبَ وَ الوالِدُ الوَلَدَ اِلى يَومِ القِيامَةِ»(235): «هان اى مردمان! اين پيام و اعلام مرا درباره ولايت على عليه السلام بايد هر كه حاضر است به آنكه غايب است و هر پدرى به فرزندش تا دامنه قيامت برساند».
ص: 120
آنگاه با شناخت به نخستين حجت الهى يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام تا آخرين حجّت الهى يعنى صاحب الزمان عليه السلام، كمر همت به يارى آنان ببنديم؛ چرا كه غدير آغاز ظهور است و ظهور پايان غدير!
بيعت با ظهور همان بيعت با غدير است كه منتظِر ظهور مى گويد: اى آخرين يادگار غدير و اى امام مهربانى ها! در دوران دردناك هجران شما چشم دل ما به نور الهى شما روشن است. ما با همان نور غدير در پى ظهور خواهيم بود و براى فرا رسيدن دوران شكوهمند ظهور تلاش خواهيم كرد، تا از چشمه ساران زلال ولايت غدير و ظهور بهره مند شويم، ان شاء اللَّه.
---------------------------
1 . قرآن كريم
2 . الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، ناشر: مرتضى، مشهد، چاپ اول، 1403 ق.
3 . الارشاد، شيخ مفيد، ناشر: كنگره شيخ مفيد، قم، چاپ اول، 1413 ق.
4 . بحار الانوار، علامه مجلسى، ناشر: اسلاميه، تهران، سال چاپ: مختلف، نوبت چاپ: مكرر.
5 . تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه وآله، ابن شعبه حرانى، ناشر: جامعه مدرسين، مكان چاپ: قم، چاپ دوم، 1404 ق.
6 . التشريف بالمنن فى التعريف بالفتن (المعروف بالملاحم و الفتن)، رضى الدين ابى القاسم على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس، قم: موسسه فرهنگى حضرت صاحب الامرعليه السلام.
7 . تفسير العياشى ، محمد بن مسعود عياشى، چاپخانه علميه تهران، 1380 ق.
8 . الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، مؤسسه امام مهدى عليه السلام، قم، 1409 ق.
9 . الخصال، شيخ صدوق، ناشر: جامعه مدرسين، قم، چاپ اول، 1362 ش
ص: 121
10 . روزگار رهايى، على اكبر مهدى پور، آفاق، تهران، چاپ اول، 1381 ش.
11 . روضه كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ناشر: انتشارات علميه اسلاميه، تهران، نوبت چاپ: اول، بى تا.
12 . الغيبة للحجة، شيخ طوسى، ناشر: دار المعارف اسلامى، قم، چاپ اول، 1411 ق.
13 . الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، ناشر اسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1362 ش.
14 . كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1395 ق.
15 . نهج البلاغه، سيد رضى.
1 . هدف از خلقت، معرفت به مبدأ آفرينش و عبوديت و پرستش و شكر خدا و موفقيت در آزمايش الهى است.
2 . رسيدن به اهداف مذكور جز با تعليم معصومين عليهم السلام ميسّر نيست.
3 . طبع انسان گرايش به شهوت پرستى دارد. اكثر انسان ها با تشكيل كلاس هايى كه تعاليم الهى دارد مخالفت مى كنند، چرا كه تحقق آن اهداف مقاصد شهوت پرستان را به خطر مى اندازد.
4 . بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله براى تحقق همه آن چيزى بود كه ظالمين در طول تاريخ مانع مى شدند، چرا كه مى فرمايد: «لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ ...».
5 . عدم تحقق غلبه بر همه اديان در زمان پيامبر صلى الله عليه وآله لازمه اش اعلام غدير و مژده تحقق آن در آينده بود.
6 . پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه غدير وقتى به انتها مى رسد با كلماتى واضح و مفصل از منجى عالم ياد مى كند كه همه خبر از فتح است.
7 . حقيقت چيزى جز اين نبود كه رهبرى معصوم با اداره امور دين و دنياى مردم، آنان را به سعادت برساند.
ص: 122
8 . اهدافى كه در عصر ظهور تحقق مى يابد بر اساس «اِذا دَعاكُم لِما يُحييكُم» است، كه حيات مادى و معنوى بشر در گرو آن است.
9 . حيات عصر ظهور در سايه چند چيز است:
- نشر علم حقيقى بين همه مردم.
- كمال عقول براى درك تربيت الهى.
- برچيدن افكار و عقايد و اديان باطل.
- به حاكميت رسيدن پاكان و نيكان.
- قدرت بر عمل صالح به بهترين وجه.
- قبولى در امتحان الهى به آسانى.
خلقت انسان داراى اهدافى بلند و عالى است، كه به اين اهداف در متن آيات قرآن اشاره شده است:
1 . رسيدن به علم و معرفت، آشنا شدن با مبدأ آفرينش، آموختن رسم و رسوم عبوديت و فراگرفتن رمز و راز بندگى.(236)
2 . پرستش حقّ و كرنش در برابر خالق هستى، عبادت پروردگار و شكر نعمت هاى خداوند، سر ستودن به آستان مولاى حقيقى و عمل كردن به وظايف بندگى؛ و در نتيجه رسيدن به رحمت خاص خداوند و بهره مند شدن از الطاف خاصه او.(237)
3 . موفق گشتن در آزمون هاى خداوند، نمره قبولى آوردن در تمام امتحانات آفريدگار و پيروزى در ميدان عمل و بهترين عمل را تحويل خالق هستى دادن است.(238)
رسيدن به اين اهداف بلند، بدون تعليم و تعلّم و شركت در كلاس هاى تربيتى خاص كه از سوى مربيان پاك و معصوم برگزار مى گردد، براى احدى ميسّر نيست.
علاوه بر هدف خلقت، يكى از مهمترين اهداف خداوند از نازل نمودن كتب آسمانى و فرستادن انبياء و رسولان الهى، دست يافتن انسان به چنين امور ارزشمندى است، اما با توجه به اين كه طبع بشر گرايش به تن پرورى، شهوت رانى، و جمع ثروت و طلب رياست دارد.
ص: 123
در طول تاريخ ظهور انبياء و اوصياء، اكثر انسان ها با تشكيل چنين كلاس ها و تحقق چنين تربيت هايى در جامعه بشريت مبارزه مى كردند و مانع از به ثمر نشستن زحمات طاقت فرساى انبيا و اوصيا مى شدند؛ چرا كه تحقق اين اهداف در آحاد مردم، منافع حكام جور و مطامع ثروت اندوزان بى درد و شهوت رانان حيوان صفت را به خطر مى انداخت. بدين خاطر با تمام وجود به جنگ خدا و رسولان پاك او برمى خاستند و از ظهور يافتن اهداف خلقت در جامعه و محقّق گشتن اغراض نبوت و امامت در آحاد مردم جلوگيرى مى كردند.
اين وعده قطعى خداوند در تمام كتب آسمانى است كه روزى بر بشر خواهد گذشت كه اين اهداف جامه عمل پوشيده و حكومت عادله واحده در كره زمين پياده شود، و در سايه آن حكومت و سلطنت اهداف خلقت يكى پس از ديگرى عملى گردد.
پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله برترين پيامبر مرسل و كامل ترين فرد بشر، و دين اسلام كامل ترين دين الهى و قرآن كريم جامع ترين كتاب آسمانى است. اهداف ياد شده در اين كتاب آسمانى بيش از ساير كتب مورد تأكيد قرار گرفته و پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله بهترين گزينه و آخرين فرستاده خداوند براى تحقق اين اهداف معرفى مى گردد؛ آنجا كه مى فرمايد: «ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِن رِجالِكُم وَلكِن رَسولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبيّينَ»(239): «محمدصلى الله عليه وآله پدر هيچيك از مردان شما نيست، ولى رسول خدا و خاتم همه پيامبران است».
هدف خداوند از فرستادن چنين پيامبرى پيروز گشتن و حاكم شدن دين اسلام بر تمام اديان شمرده شده، آنجا كه مى فرمايد: «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»(240): «اوست خدايى كه رسول خود را با اسباب هدايت (كه در اختيارش قرار داده) و دينى كه حقّ است، به سوى مردم فرستاده تا او را بر همه اديان غالب و پيروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند».
ص: 124
در اين آيه، خداوند رسولش را با اين هدف به سوى مردم مى فرستد كه دين اسلام را بر تمام اديان غالب و پيروز گرداند و حكومت پيامبرش وسيله اى باشد براى سركوب قدرتمندان و جباران و گردن كشان، تا بتواند اهداف خداوند از آفرينش انسان را جامه عمل بپوشاند و بشريت را به غرض غايى خلقت علم و معرفت و بندگى و عبادت و انجام بهترين عمل با موفقيت و دست يابى انسان به رحمت خداوند برساند.
از سويى با در نظر گرفتن موقعيت اجتماعى زمان بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله كه بعد از طى شدن دوره فترت(241) بود، دست يافتن به قدرت و حكومتى كه توان اجراى اهداف ياد شده را داشته باشد، غير ممكن مى ساخت. على الخصوص كه بناى اوليه خداوند و سيره مستمره رسول او بر پيشبرد طبيعى دين اسلام و بيان تدريجى احكام بود.
بر اين اساس، هدف دنبال شده از بعثت و رسالت كه غلبه دين خدا بر تمام اديان و تحقق حكومت عادله واحده بود، به خاطر نخواستن اكثريت مردم محقق نشد. هر چند اين هدف به صورت جزئى و مقطعى در منطقه جزيرة العرب محقق شد، اما هدف اصلى غلبه دين اسلام در همه كره زمين بر تمام اديان بود كه عملى نگرديد. هر چند پيامبرصلى الله عليه وآله از تمام اين وقايع باخبر بود، اما طبق وظيفه الهى خويش مى بايست تلاش خود را بكند تا هم عذرى در برابر خداوند از محقّق نشدن هدف ياد شده داشته باشد، و هم حجتى باشد در برابر مردمى كه زير بار نرفته بودند و با او به جنگ برخاسته بودند.
ص: 125
يكى از تلاش هاى پيامبر رحمت صلى الله عليه وآله براى تحقق اين هدف به طور كامل، تعيين خليفه و جانشين براى خود بود كه تمام توانمندى هاى علمى و عملى پيامبرصلى الله عليه وآله را دارا باشد. به تعبير قرآن در آيه مباهله(242) نفس پيامبرصلى الله عليه وآله بوده، و تمام صفات كماليه آن بزرگوار در وجودش به كمال رسيده باشد.
پس غرض اصلى خدا و رسول صلى الله عليه وآله از تعيين جانشين براى كامل ترين پيامبرصلى الله عليه وآله، انتخاب شخصى است كه بتواند اهداف خلقت و اغراض نبوت و رسالت را در عالم محقق سازد؛ و اين مطلبى است كه از متن آيات قرآن و صريح كلام رسول خداصلى الله عليه وآله استفاده مى شود.
در صحراى غدير، آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه وآله در آخرين سال عمر خويش به معرفى رسمى جانشين خود مى پردازند، اولين مطلبى را كه بعد از بيان دستور و تأكيد خداوند نسبت به معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام گوشزد مردم مى كنند، مسئله ولايت كليه مطلقه آن حضرت است، كه بعد از ولايت خدا و رسول صلى الله عليه وآله در قرآن مطرح شده و او را ولى مطلق خدا بر بندگان و صاحب سلطنت و حكومت بر اموال و انفس خلائق مى شمارد آنجا كه مى فرمايد:
اى مردم! ... جبرئيل سه مرتبه بر من نازل شده و از طرف خداوند پس از ابلاغ سلام پروردگارم - كه او سلام است - مرا مأمور كرد كه در اين اجتماع بپاخيزم و به هر سفيد و سياه اعلام كنم كه على بن ابى طالب برادر و وصى و جانشين من در امتم و امام بعد از من است. نسبت او به من همانند نسبت هارون به موسى است، جز اين كه پيامبرى بعد از من نيست، و او صاحب اختيار شما بعد از خدا و رسول است. و خداوند در اين مورد آيه اى از كتابش بر من نازل كرده است: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذينَ آمَنوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتونَ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعونَ»(243): «همانا ولىّ و سرپرست و صاحب اختيار شما خدا و رسول او و كسانى هستند كه ايمان به خدا آورده باشند، همان ها كه نماز را بپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند». و على بن ابى طالب عليه السلام است كه نماز را بپا داشته، و در حال ركوع زكات داده و در هر حال خدا را قصد مى كند.(244)
ص: 126
در چند فراز بعد از اين مى فرمايد: «مَعاشِرَ النّاسِ لا تَضِلُّوا عَنهُ وَ لا تَنفِروا مِنهُ وَ لا تَستَنكِفوا عَن وَلايَتِهِ، فَهُوَ الَّذى يَهدى اِلَى الحَقِّ وَ يَعمَلُ بِهِ وَ يُزهِقُ الباطِلَ وَ يَنهى عَنهُ وَ لا تَأخُذُهُ فِى اللَّهِ لَومَةُ لائِمٍ»: «اى مردم! از على به سوى ديگرى گمراه نشويد، و از او روى برنگردانيد و از ولايت او سرباز نزنيد، اوست كه به حق هدايت نموده و به آن عمل مى كند، و باطل را ابطال نموده و از آن نهى مى نمايد، و در راه خدا سرزنش هيچ ملامت كننده اى مانع او نمى شود».(245)
در فرازهاى بعد از اين، آنگاه كه به معرفى فرزندان معصوم از نسل اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره مى كند، در مقام معرفى مقام و شخصيت آنان چنين مى فرمايد:
مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ عَليّاً وَ الطَّيِّبينَ مِن وُلدى هُمُ الثَّقَلُ الاَصغَرُ وَ القُرآنُ الثَّقَلُ الاَكبَرُ، فَكُلُّ واحِدٍ مُنبِئٌ عَن صاحِبِهِ وَ مُوافِقٌ لَهُ، لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ. هُم اُمَناءُ اللَّهِ فى خَلقِهِ وَ حُكَماؤُهُ فى اَرضِهِ.
اى مردم، على و پاكان از فرزندانم از نسل او ثقل اصغرند، و قرآن ثقل اكبر است. هر يك از اين دو از ديگرى خبر مى دهد و با آن موافق است. آنها از يكديگر جدا نمى شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. آگاه باشيد كه آنان امين هاى خداوند بين مردم و حاكمان او در زمين هستند.(246)
در اين فرازها پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله، توجه مردم را به اين نكته فرا مى خواند كه على بن ابى طالب و فرزندان پاك او امامانى هستند، كه ولايت و حكومت و سلطنت بر نفوس و اموال مردم بعد از او حقّ آنان است.
ص: 127
آرى، در سايه ولايت و حكومت ولىِّ معصوم است كه جامعه انسانى با رسوم عبوديت آشنا شده، از ظلمت جهل و نادانى نجات يافته و به نور علم و معرفت دست مى يابد. از تاريكى كفران و دوگانه پرستى رهيده و به روشنايى يكتاپرستى و خداشناسى رو مى آورد. از جهنم گمراهى و منجلاب فسادهاى اخلاقى رها گشته و به راه روشن هدايت و سعادت و بهشت كرامت هاى اخلاقى راه مى يابد.
اما با توجه به اينكه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به تعليم خداوند مى داند كه منافقان سقيفه نشين و پيروان افكارشان، چنين فرصتى را به خلفاى او نمى دهند، تا با كمك حقّ خدادادى و مقام خلافت الهى خويش مردم را با اهداف خلقت آشنا سازند، و به عبوديّت خالص خداوند وادارند، و دنيا را تبديل به مدينه فاضله و بهشت برين سازند؛ بلكه اين كار تنها به دست آخرين بازمانده خداوند و دوازدهمين وصىّ و جانشين او انجام مى پذيرد.
به همين خاطر، به فرازهاى نهايى خطبه غدير كه مى رسد با بيانى روشن تر و توضيحى بيشتر به معرفى آخرين فرزند معصومش پرداخته و مناصب اصلى امامت را در وجود آخرين يادگار غدير منحصر مى سازد و او را تنها بازمانده خداوند براى محقق ساختن غرض خلقت خوانده، و در حضور قريب صد و بيست هزار جمعيت در صحراى غدير فرياد مى زند:
اَلا اِنَّ خاتَمَ الاَئِمَّةِ مِنَّا القائِمُ المَهدِىُّ. بدانيد كه آخرين امامان، مهدى قائم از ماست.
اَلا اِنَّهُ الظّاهِرُ عَلَى الدّينِ. آگاه باشيد كه او غالب بر اديان است.
ص: 128
اَلا اِنَّهُ المُنتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ. بدانيد كه او انتقام گيرنده از ظالمين است.
اَلا اِنَّهُ فاتِحُ الحُصونِ وَ هادِمُها. آگاه باشيد كه او فاتح قلعه ها و منهدم كننده آنهاست.
اَلا اِنَّه غالِبُ كُلِّ قَبيلَةٍ مِن اَهلِ الشِّركِ وَ هاديها. آگاه باشيد كه او پيروز بر هر قبيله اى از اهل شرك و هدايت كننده آنان است.
اَلا اِنَّهُ المُدرِكُ بِكُلِّ ثارٍ ِلاَولِياءِ اللَّهِ. بدانيد كه او گيرنده انتقام همه خون هاى اولياى خداست.
اَلا اِنَّهُ النّاصِرُ لِدينِ اللَّهِ. بدانيد كه او يارى دهنده دين خداست.
اَلا اِنَّهُ الغَرّافُ مِن بَحرٍ عَميقٍ. بدانيد كه او استفاده كننده از درياى عميق است.
اَلا اِنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذى فَضلٍ بِفَضلِهِ وَ كُلَّ ذى جَهلٍ بِجَهلِهِ. بدانيد اوست كه هر صاحب فضيلتى را به قدر فضلش و هر صاحب جهالتى را به قدر جهلش نشانه مى دهد.
اَلا اِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُختارُهُ. آگاه باشيد كه او انتخاب شده و اختيار شده خداوند است.
اَلا اِنَّهُ وارِثُ كُلِّ عِلمٍ وَ المُحيطُ بِكُلِّ فَهمٍ. آگاه باشيد كه او وارث هر علمى و احاطه دارنده به هر فهمى است.
اَلا اِنَّهُ المُخبِرُ عَن رَبِّهِ تَعالى وَ المُشَيِّدُ ِلاَمرِ آياتِهِ. بدانيد كه اوست خبر دهنده از پروردگارش، و بالا برنده آيات الهى.
اَلا اِنَّهُ الرَّشيد السَّديد. آگاه باشيد كه او هدايت يافته محكم بنيان است.
اَلا اِنَّهُ المُفَوَّضُ اِلَيهِ. بدانيد كه اوست كه كارها به او سپرده شده است.
اَلا اِنَّهُ قَد بَشَّرَ بِهِ مَن سَلَفَ مِنَ القُرونِ بَينَ يَدَيهِ. آگاه باشيد اوست كه پيشينيان به او بشارت داده اند.
ص: 129
اَلا اِنَّهُ الباقى حُجَّةً وَ لا حُجَّةَ بَعدَهُ وَ لا حَقَّ اِلاّ مَعَهُ وَ لا نورَ اِلاّ عِندَهُ. آگاه باشيد كه او به عنوان حجّت باقى مى ماند و بعد از او حجتى نيست. اوست كه هيچ حقّى نيست مگر همراه او و هيچ نورى نيست مگر نزد او.
اَلا اِنَّهُ لا غالِبَ لَهُ وَ لا مَنصورَ عَلَيهِ. بدانيد او كسى است كه غالبى بر او نيست و كسى بر ضد او يارى نمى شود.
الا انَّهُ وَلِىُّ اللَّهِ فى اَرضِهِ وَ حَكَمُهُ فى خَلقِهِ وَ اَمينُهُ فى سِرِّهِ وَ عَلانِيَتِهِ. آگاه باشيد كه اوست ولىّ خدا در زمينش و حاكم او در ميان خلقش و امين او در نهان و آشكارش.(247)
پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از آنكه آخرين معصوم را كاملاً معرفى مى كند، براى اتمام حجت و تأكيد بر مطلب مى فرمايد:
مَعاشِرَ النّاسِ، اِنّى قَد بَيَّنتُ لَكُم وَ اَفهَمتُكُم، وَ هذا عَلِىٌّ يُفهِمُكُم بَعدى. اى مردم، من برايتان روشن كردم و به شما فهمانيدم، و اين على است كه بعد از من به شما مى فهماند.(248)
آنگاه مردم را براى بيعت با خود و سپس با على عليه السلام نسبت به آنچه براى آنها بيان فرمود، فرا مى خواند و از آنها با دست و زبان و قلب بيعت مى گيرد.
از مجموع آنچه بيان گرديد چنين نتيجه مى گيريم:
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله با اين بيان در صحراى غدير كه روز تعيين جانشين و خليفه بلافصل رسول خداست، اشاره به اين نكته دارد كه حقيقت غدير از منظر پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله، در عصر ظهور آخرين امير عالم تبلور مى يابد. زيرا غرض اصلى خلقت و هدف نهايى بعثت و رسالت و مقصود حقيقى از تعيين خليفه براى منصب امامت عبارت است از «گسترش علم و معرفت، تحقق بندگى و عبادت، انجام بهترين عمل با موفقيت، و در نهايت غلبه دين خدا بر تمام اديان و گسترش عدل و داد و رحمت خداوند در سرتاسر گيتى». همه اين اهداف تنها در عصر ظهور امام عصرعليه السلام تحقق پيدا مى كند.
ص: 130
حقيقت غدير چيزى جز اين نبود كه رهبر و پيشوايى معصوم و الهى، براى اداره امور دين و دنياى مردم، از طرف پروردگار تعيين گردد؛ و مردم هم با او بيعت كنند و فرمانش را گردن نهند تا بتواند سعادت دنيا و آخرت آنان را تأمين كرده، تمام آحاد جامعه را با رسوم عبوديت آشنا سازد؛ و عدالت و صداقت را در زندگى فردى و اجتماعى انسان ها برقرار سازد؛ تا ابر رحمت پروردگار بر سر و رويشان ببارد.
اين حقيقت با توجه به آنچه گذشت، بذرش در صحراى غدير توسط بزرگترين باغبان هستى رسول گرامى صلى الله عليه وآله افشانده شد، و برداشت محصول و نمود و ظهورش در عصر شكوهمند ظهور امام عصر ارواحنا فداه آشكار خواهد گشت
توجه كوتاه به مدارك بيانگر تحولات عصر ظهور روشن كننده تبلور اهداف غدير در ظهور آخرين امير است.
خداوند اجابت دعوت رسولش در صحراى غدير را مايه رسيدن به حيات و زندگى جاودانه در دنيا و آخرت مى شمارد و مى فرمايد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا استَجيبوا للَّهِ وَ لِلرَّسولِ اِذا دَعاكُم لِما يُحييكُم»(249): «اى مؤمنان، زمانى كه رسول خداصلى الله عليه وآله شما را فرا مى خواند به سوى چيزى كه شما را زنده و جاويد مى سازد، دعوت خدا و رسول را اجابت كنيد». سپس تحقق اين حيات جاودانه را در عصر ظهور آخرين وليّش شمرده مى فرمايد: «اِعلَموا اَنَّ اللَّهَ يُحيِى الاَرضَ بَعدَ مَوتِها قَد بَيَّنّا لَكُمُ الآياتِ لَعَلَّكُم تَعقِلونَ»(250): «بدانيد كه خداوند زمين را بعد از مردنش زنده مى كند. ما نشانه ها و آيات (قدرت خود) را بيان مى كنيم، شايد شما (اشارات) آنها را بفهميد».
ص: 131
ابن عباس حيات زمين را در عصر ظهور و به واسطه امام عصر ارواحنا فداه تفسير كرده، و مرگ زمين را جور و ستم اهل آن شمرده، و آيات را تفسير به علائم و نشانه هايى مى كند كه به واسطه امام قائم عليه السلام در سطح كره زمين محقق مى شود.(251)
در جايى كه خداوند زمين مرده را در عصر ظهور وليّش زنده مى كند، پر واضح است كه سرزمين دل هاى بندگانش را با ايمان و معرفت و محبت خود و وليش به مراتبى برتر و والاتر احياء و زنده مى سازد. امام حسين عليه السلام در سخن پربارى مى فرمايند:
از ما اهل بيت دوازده مهدى (هدايت يافته) خواهد بود. اولين آنها اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و آخرين آنها نهمين از فرزندان من است. و او امام قيام كننده به حقى است كه خداوند به واسطه او زمين را بعد از مرگش زنده مى كند و به واسطه او دين حق (اسلام) را بر تمام اديان غالب و پيروز مى گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند.
براى او غيبتى است كه گروه هايى در زمان غيبت او مرتد شده و گروه هاى ديگر بر دين حق ثابت مى مانند. آنگاه ثابت قدمان مورد ايذاء و آزار مرتدان قرار گرفته، به آنها گفته مى شود: «كجاست اين وعده اى كه مى گفتيد، اگر شما از راستگويانيد؟ آگاه باشيد، به راستى، صبر كننده در غيبت او بر آزار و تكذيب منكران، به منزله كسى است كه با شمشير پيش روى رسول خداصلى الله عليه وآله جهاد كرده باشد.(252)
امام باقرعليه السلام نيز در سخن گهربارى در تفسير آيه «اِعلَموا اَنَّ اللَّهَ يُحيِى الاَرضَ بَعدَ مَوتِها»(253) مى فرمايند: «خداوند زمين را بعد از كفر اهلش زنده مى كند و كافر (در واقع) مرده است. خدا زمين را به وسيله امام قائم عليه السلام زنده مى كند. پس در زمين به عدالت رفتار كرده، هم زمين را زنده مى كند و هم اهل زمين را، بعد از آنكه به كفر مرده باشند».(254)
ص: 132
دست يافتن به اين حيات در عصر ظهور، بر سه پايه استوار است كه خلقت انسان بر اساس آن پى ريزى شده است و فرستادن انبياء و اوصياء نيز براى اجرا و تحقق آن بوده است:
1 . علم و معرفت.
2 . بندگى و عبادت و رسيدن به رحمت.
3 . انجام بهترين عمل با موفقيت.
يكى از مهم ترين تحولات در عصر ظهور آخرين سفير الهى، اين است كه علم و دانش در سطح گسترده اى، سر تا سر گيتى را فراگرفته، مردم با انواع علوم آشنا شده و بهترين معرفت را در حقّ خداوند و احكام و دستورات او پيدا كرده و با ولىّ حق و مقامات علمى و معنوى او آشنا مى شوند. امام صادق عليه السلام در سخن گهربارى مى فرمايند:
العِلمُ سَبعَةٌ وَ عِشرونَ حَرفاً فَجَميعُ ما جَاءَت بِهِ الرُّسُلُ حَرفانِ فَلَم يَعرِفِ النّاسُ حَتَّى اليَومِ غَيرَ الحَرفَينِ فَاِذا قامَ قائِمُنا اَخرَجَ الخَمسَةَ وَ العِشرينَ حَرفاً فَبَثَّها فِى النّاسِ وَ ضَمَّ اِلَيهَا الحَرفَينِ حَتّى يَبُثَّها سَبعَةً وَ عِشرينَ حَرفاً.(255)
علم بيست و هفت حرف است. آنچه را كه هر يك از پيامبران آوردند دو حرف است و تا امروز مردم غير از آن دو حرف را نشناخته اند. آنگاه كه قائم ما قيام مى نمايد بيست و پنج حرف ديگر را خارج ساخته و در ميان مردم منتشر مى سازد و دو حرف ديگر را به آنها مى افزايد تا تمام بيست و هفت حرف علم را در ميان مردم منتشر نمايد.
ص: 133
از اين سخن حكيمانه امام صادق عليه السلام استفاده مى شود: علم و دانش در ميان همه افراد جامعه منتشر مى شود و تمام آحاد مردم به مدارج علمى دست مى يابند، در حالى كه تا قبل از قيام آن حضرت علم و دانش اختصاص به گروهى اندك داشت، علاوه كه آنان نيز به هر علمى راه نيافته بودند. اما در عصر شكوهمند ظهور، تمام علوم (بيست و هفت حرف علم) در ميان مردم منتشر مى شود.
از اين گذشته، نكته ديگرِ كلام گهربار امام اين است كه حقيقت هر علمى در عصر ظهور در ميان مردم آشكار مى شود نه علوم ظاهر فريب و بى پايه اى كه بر اساس فرضيه و تئورى به خورد دانش آموزان داده مى شود، و پس از گذشت زمان بطلان و نادرستى تمام يا بخشى از آن آشكار مى شود. بلكه حقيقت هر علمى و واقعيت هر دانشى به صورت يك فرهنگ عظيم و تكامل يافته در ميان همه افراد جامعه منتشر مى شود، علومى كه باعث تكامل عقل ها و رشد باورها مى گردد. و اين يكى از جهاتى است كه باعث فهم رواياتى مى گردد كه چگونه خداوند با نهادن دست وليّش بر سر بندگانش خردهاى آنان را به كمال رسانده و عقول آنها را بارور مى سازد. اگر امام باقرعليه السلام مى فرمايند:
اِذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ يَدَهُ عَلى رُؤُوسِ العِبادِ، فَجَمَعَ بِها عُقولَهُم، وَ اَكمَلَ بِهِ اَخلاقَهُم.(256)
هرگاه قائم ما قيام كند دست خود را بر سر بندگان خدا مى گذارد و به اين وسيله خردهاى آنان را جمع و متمركز مى سازد و اخلاق آنها را كامل مى كند.
ص: 134
بى شك يكى از عوامل تكميل عقل انسان و بالا رفتن خرد و فهم او، افزايش علم و دانش و بالا رفتن سطح آگاهى هاى اوست.
ترديدى نيست با علومى كه ولىّ خدا در عصر ظهور بين مردم منتشر مى سازد و كلاس هاى تربيتى كه آن بزرگوار با هميارى اصحاب و ياورانش در سطح كره زمين دائر مى كند، سطح فكر و فهم مردم بالا رفته، خردهاى آنان كامل گشته و از شعور بى نظيرى در تاريخ بشريت برخوردار مى گردند.
اين يكى از اهدافى است كه خداوند در خلقت انسان از ابتداى آفرينش مدّ نظر داشته و با همين هدف انبياء و كتب آسمانى را به سوى آنان فرو فرستاده است، اما جاهلان شهوت پرست و دنيا دوستان رياست طلب با اخلال در كار آنان مانع از به ثمر رسيدن زحمات آنان گرديدند.
بى جهت نيست كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله در صحراى غدير يكى از امتيازات اميرالمؤمنين عليه السلام خليفه بلافصلش را علم و دانش بى نظير او در ميان همه اصحاب شمرده فرمايند:
مَعاشِرَ النّاسِ ، فَضِّلوهُ . ما مِن عِلمٍ اِلّا وَ قَد اَحصاهُ اللَّهُ فِىَّ ، وَ كُلُّ عِلمٍ عُلِّمتُ فَقَد اَحصَيتُهُ فى اِمامِ المُتَّقينَ، وَ ما مِن عِلمٍ اِلاّ وَ قَد عَلَّمتُهُ عَلِيّاً.(257)
اى مردم، على را برتر از ديگران بدانيد. هيچ علمى نيست مگر آنكه خداوند آن را در من جمع كرده است، و هر علمى را كه آموخته ام در امام المتقين جمع نموده ام، و هيچ علمى نيست مگر آنكه آن را به على آموخته ام.
سپس امام عصر ارواحنا فداه را وارث تمام آن علوم معرفى كرده و مى فرمايد: «اَلا اِنَّهُ وارِثُ كُلُّ عِلمٍ وَ المُحيطُ بِكُلِّ فَهمٍ»(258): «آگاه باشيد، فرزندم مهدى وارث هر علمى و در برگيرنده هر فهمى است».
ص: 135
دسته دوم از مداركى كه بيانگر تحولات عصر ظهور است نظر به تحقق هدف دوم خلقت، يعنى تحقق عبوديت خداوند در سطح كره زمين دارد. در بعضى از روايات چنين آمده است:
امام عصرعليه السلام تمام صاحبان مذاهب مختلف، از يهود و نصارى و مجوس و آتش پرستان و هندو و بودائيان و بت پرستان و ديگر ملت هاى غير مسلمان را جمع كرده و از آنها مى خواهد كه خداشناس و يكتاپرست گردند و همگى خداى يگانه يكتاى بى نياز و بدون شريك را بپرستند. هر كس پذيرفت در امان است و هر كس نپذيرفت از دم شمشير حضرت و يارانش مى گذرد.
اوضاع مردم از نظر اعتقادى به گونه اى مى گردد كه جز خداپرستِ موحّد كسى باقى نمى ماند، و همگى با معرفتى كه از كلاس هاى درس امام و ياورانش دريافت مى كنند خدا را خالص مى پرستند و به عبادت خداى يكتا مشغول مى شوند.
ابن بُكَير مى گويد: از حضرت اباالحسن از تفسير اين آيه پرسيدم كه خدا مى فرمايد: «وَ لَهُ اَسلَمَ مَن فِى السَّماواتِ وَ الاَرضِ طَوعاً وَ كَرهاً وَ اِلَيهِ يُرجَعونَ»(259): «تمام موجودات زمين و آسمان به ميل و رغبت يا اكراه و اجبار تسليم او خواهند شد و به سوى او بازگردانده خواهند گشت». فرمود: «درباره قائم عليه السلام نازل شده، آنگاه كه يهوديان و مسيحيان و آتش پرستان و زنديقان و مرتدّان و تمامى كافران در شرق و غرب عالم را محاكمه كرده و اسلام را بر آنها عرضه مى كند، هر كس با ميل و رغبت اسلام را برگزيند او را به نماز و زكات و آنچه كه هر مسلمانى به آن امر مى شود و به آنچه كه خدا دوست دارد امر مى كند؛ و هر كس اسلام نياورد گردنش را مى زند، به گونه اى كه در شرق و غرب عالم كسى باقى نمى ماند مگر اين كه موحد گشته و خداپرست مى شود».
ص: 136
ابن بُكَير گويد: گفتم: "مولاى من! فدايت شوم، به راستى، مردم بيش از آنند (كه امام فرصت دعوت همه آنها را پيداكند)! فرمود: «خدا وقتى اراده كند كارى را انجام دهد زياد را كم و كم را زياد مى كند».(260)
در حديث زيباى ديگرى كه از على بن اسباط روايت شده مى گويد: اصحاب ما در تفسير اين آيه كه خداوند مى فرمايد: «المُلكُ يَومَئِذٍ الحَقُّ لِلرَّحمنِ»(261): «پادشاهى و سلطنت امروز حق و از آنِ خداوند رحمان است». مى گويند: «ملك و سلطنت امروز و ديروز و فردا در همه دوران از آنِ خداوند رحمان بوده و هست و خواهد بود. ولى هنگامى كه امام قائم عليه السلام قيام كند شرايطى پيش مى آيد كه جز خدا پرستيده و عبادت نمى شود».(262)
از امثال اين روايات روشن مى گردد كه سطح دانش و معرفت مردم به حدّى بالا مى رود و عقل ها تا آنجا اوج مى گيرد كه خود به خود از هر گونه بت پرستى و كج انديشى و انحراف فكرى درباره خدا پرهيز كرده و همگى يكدل و يك زبان به توحيد و يگانه پرستى و عبادت و بندگى خدا روى مى آورند. و اين همان هدف خلقتى است كه خدا انسان را براى رسيدن به آن آفريده، و انبياء و اوصياء را براى آشنا ساختن مردم و سوق دادن آنان به سوى آن فرستاده است. ولى اين هدف تنها، به دست آخرين وصى پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله در كره زمين عملى مى گردد. پس نتيجه غدير در روز روشن ظهور آشكار گشته و به ثمر مى نشيند. بى جهت نيست كه اميرالمؤمنين عليه السلام در سخنى پربار و جامع در مقام ترسيم خيرات و بركات صادر شده از فرزندش مهدى عليه السلام در عصر ظهور چنين مى فرمايد:
ص: 137
آنگاه مهدى عليه السلام اميران و فرماندهانش را به ساير شهرها مى فرستد، تا به عدالت بين مردم رفتار كنند، عدالتى كه آثارش در ميان حيوانات هم آشكار شده، گوسفند و گرگ در كنار هم در يك مكان مى چرند. بچه ها با مارها و عقرب ها بازى مى كنند و حيوانات متعرض آنها نگشته و ضررى به آنها نمى رسانند. هر نوع بدى و شرّى از ميان مردم كوچ كرده و مى رود، و هر نوع خير و خوبى در ميان آنان باقى مى ماند. رباخوارى از جامعه رخت مى بندد و مردم به عبادات و شرع و ديانت و خواندن نمازهايشان در جماعت ها روى مى آورند.(263)
از مهم ترين بركات وجودى امام عصر ارواحنا فداه تحقق سومين هدف خلقت در كره زمين است. چه آنكه خدا بندگانش را آفريده تا آنها را بيازمايد و بنگرد كدامين بنده بهترين عمل را تحويل مولايش داده و برترين تقوا را در زندگى خويش پياده مى كند.
بى شك يكى از آثار و فوائد وجودى امام عليه السلام در دوران غيبت و عصر ظهورش، تربيت شيعيان و ياران مخلصى است كه تحت اشراف تربيت هاى آن حضرت قرار گرفته، در آزمون هاى گوناگون ولىّ خدا شركت كرده و موفق به انجام بهترين عمل و دريافت برترين مدال افتخار از دست حجت خدا گشته اند. اينها همه از بركت معرفتى است كه به آن ذات مقدس پيدا كرده و در سايه آن معرفت به محبّت و اطاعت آن بزرگوار دست يافته و از اين طريق به مقام عبادت و انس با خدا و معرفت و طاعت پروردگار رسيده اند؛ معرفت و طاعتى كه منشأ تمام خوبى ها و سررشته همه كمالات و مقامات معنوى است.
ص: 138
اميرالمؤمنين عليه السلام در سخنى تكان دهنده به گوشه اى از كمالات ياران فرزندش مهدى عليه السلام اشاره كرده و مى فرمايند:
وَيحاً لِطالِقان! فَاِنَّ ِللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِها كُنوزاً لَيسَت مِن ذَهَبٍ وَ لا فِضّةٍ وَ لكِن بِها رِجالٌ مُؤمِنونَ عَرَفوا اللَّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ وَ هُم اَنصارُ المَهدِىِ عليه السلام فى آخِرِ الزَّمانِ».
خوشا بر احوال طالقان و رحمت خدا بر آن باد! چه آنكه براى خداى عزّ و جلّ در آنجا گنج هايى است كه از طلا و نقره نيست، لكن در آن سرزمين مردان با ايمانى هستند كه خدا را به حق معرفت شناخته اند و آنها ياوران مهدى عليه السلام در آخر الزمان هستند.(264)
امام باقرعليه السلام در تفسير آيه «وَ لَقَد كَتَبنا فِى الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحونَ»(265): «به راستى ما بعد از ذكر (تورات) در زبور داود نوشتيم كه (روزى خواهد آمد كه) بندگان صالح من زمين را به ارث خواهند برد». مى فرمايند: «صالحان اصحاب مهدى عليه السلام در آخرالزّمان هستند».(266)
بى شك ياران امام زمان عليه السلام در بُعد اعتقادى، بهترين معرفت را به حقّ داشته و در بُعد عملى به برترين صلاح و درستكارى دست يافته، و مُهر قبولى را از امام خويش دريافت كرده اند، كه اين گونه در لسان خدا و اوليائش مدح و تعريف مى شوند!
واضح است كه تا كسى در ميدان امتحان هاى غيبت موفق و پيروز نگشته باشد، پرونده اعتقاد و عملش اين گونه بى قيد و شرط مورد امضاى خدا و ولىّ او قرار نمى گيرد، كه هم مدال پر افتخار معرفت به پروردگار - آن هم به حقّ معرفت - و هم نشان بى مثال صلاح در عمل را از خداى خويش دريافت نمايد.
ص: 139
با اين بيان، به خوبى روشن مى گردد كه چگونه حقيقتِ غدير در عصرِ ظهورِ آخرين امير يعنى امام عصرعليه السلام تجلّى پيدا مى كند؛ و تمام اهداف خلقت و اغراض بعثت و رسالت و مقصود خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله از تعيين امام براى منصب امامت به دست تواناىِ آخرين وصىّ پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله عملى مى گردد.
به اميد آن روز، دست به دعا برداشته و با اشك و آه هر روز و هر شب تكرار مى كنيم: «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِيِّكَ الفَرَجَ».
1 . روضة الواعظين
2 . الاحتجاج
3 . اليقين
4 . الغيبة، شيخ طوسى
5 . كمال الدين، شيخ صدوق
6 . تأويل الآيات الظاهرة
7 . بحارالانوار
8 . نوادر الاخبار
9 . منتخب الاثر
10 . ينابيع المودّة
11 . كشف الغمُّة، اربلى
12 . كتاب الفتوح، احمد بن اعثم كوفى
1 . اهداف غدير: تعيين سرنوشت مردم بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله با ولايت، تعيين تكليف رسالت با ولايت، اتحاد ملت اسلام با ولايت.
2 . موانع تحقق غدير: كينه هاى بدر و احد، اخذ به آراء، پيروى از شهوات.
3 . عصر ظهور زمان تحقق غدير: غلبه حق بر باطل، بيدارى و آگاهى و تكامل عقل ها، حاكميت حق و خاتمه دادن به حاكميت ظلم، تجلى ارزش هاى انسانى، استخلاف مؤمنين به وعده الهى
عصر ظهور عصر غلبه حقّ بر باطل و از ميان رفتن باطل است؛ كه «جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ اِنَّ الباطِلَ كانَ زَهوقاً».(267)
ص: 140
عصر ظهور عصر بيدارى، آگاهى، تكامل خردها و عقول بشرى است. چنان كه عصر ظهور عصر حاكميت حق و خاتمه دادن به حاكميت ظلم و بيدادگرى است.
عصر ظهور عصر نويدِ عدل و داد، امن و امان و برچيده شدن بساط ظلم و جور و عدوان است. عصر ظهور عصرِ تجلّى ارزش هاى انسانى، پديدار شدن مدينه فاضله و سقوط استكبار و مستكبران است.
عصر ظهور عصر حكومت شايستگان و صالحين است. «وَ لَقَد كَتَبنا فِى الزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحون».(268)
عصر ظهور عصر به قدرت رسيدن مستضعفان خواهد بود. «وَ نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِى الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ».(269)
عصر ظهور عصر تحقق وعده الهى به مؤمنان خواهد بود. «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرضِ كَمَا استَخلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم».(270)
دين اسلام شريعتى هماهنگ با سرشت و فطرت آدمى است. قرآن كريم در اين رابطه مى فرمايد: «فِطرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لا تَبديلَ لِخَلقِ اللَّهِ ذلِكَ الدّينُ القَيِّمُ وَ لكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ لا يَعلَمونَ»(271): «فطرت خدايى كه انسان ها را بر آن فطرت آفريد و در آفرينش تغييرى نيست، و اين است دين حق و درست و لكن بيشتر انسان ها نمى دانند».
هنگامى كه دين هماهنگ با فطرت باشد و فطرت آدمى تغيير ناپذير، آئين ديگرى نمى تواند جاى اسلام را بگيرد؛ مگر اينكه فطرت آدمى تغيير يابد و آيينِ مطابق با فطرتِ تغيير يافته جايگزين آن شود. بديهى است كه تغيير فطرت آدمى امرى محال و غير ممكن است؛ و دين هماهنگ با فطرت نيز تغيير نخواهد يافت، همان طور كه در روايات آمده كه امام صادق عليه السلام فرموده اند: «حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ اَبَداً اِلى يَومِ القِيامَةِ وَ حَرامُهُ حَرامٌ اَبَداً اِلى يَومِ القِيامَةِ».(272)
ص: 141
بر اين اساس، حفاظت و پاسدارى از حريم دين و نگهدارى آن شؤونى مى طلبد. از جمله رهبر و پيشوايى مى خواهد كه اين رهبرى با رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله پايان پذيرفت و آن بزرگوار آنچه را لازم بود ابلاغ كرد. اما حراست و نگهدارى از آنچه حضرت آورده بود نيازمند به وجود پيشوايى داشت كه هم تبيين و توضيح دين و تفسير آن را به ديگران ارائه دهد، و هم حدود شريعت را از دستبرد زدن به آن پاسدارى نمايد. اين امر تنها در صلاحيت پيشوايى بود كه داراى مقام عصمت بوده و از نظر علم و ساير شرايط شايستگى لازم را دارا باشد.
با توجه به اين ويژگى ها كه لازمه پيشوايى و جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله است، امكان نداشت كه تعيين رهبر با انتخاب مردم صورت گيرد. لذا پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در روز هجدهم ذى الحجه سال دهم هجرت در راه بازگشت از مكه معظمه(273) در جمعى بالغ بر هفتاد هزار تا يكصد و بيست و چهار هزار نفر، در مكانى به نام غدير خم اين رسالت عظمى را به انجام رساندند، كه به فرموده قرآن معادل با تمام رسالت و پيامبرى ايشان بود.(274)
در آن روز حضرت دستور دادند كه رفته ها را بازگردانند و عقب مانده ها هم برسند. ظهر فرا رسيد و نماز ظهر را به جماعت خواندند، و به امر حضرت منبرى از سنگ و جهاز شتران درست شد.
حضرت بر فراز منبر رفتند و خطبه بسيار طويلى را با حمد و سپاس الهى شروع و با «معاشر الناس» خواندند، و قبل از آن خبر از نزديكى اجلشان دادند. بعد فرمودند: «يوشَكُ اَن اُدعى فَاُجيبُ»: «نزديك است كه فراخوانده شوم و اجابت نمايم». بعد از آن فرمودند: «اَلَستُ اَولى مِنكُم بِاَنفُسِكُم»؟ مردم گفتند: بلى يا رسول اللَّه! بعد حضرت دست حضرت على عليه السلام را گرفت و فرمود: «هر كس من امير و مولاى او هستم على امير و مولاى اوست».
ص: 142
اين جريان غدير به طور مختصر مورد اتفاق شيعه و سنى است، و از اصحاب 110 نفر آن را نقل نموده اند؛ كه هيچ خبرى مانند غدير اين طور قوى نيست كه از اصحاب رسول خداعليه السلام نقل كرده باشند.
سؤال اين است: با توجه به اينكه اسلام يك دين ابدى است، حكومت اسلامى كه تشكيل شده بود آيا بايستى بماند يا نماند؟ در پاسخ بايد گفت: گرچه طلوع اسلام با بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله آغاز شد، اما اين دين هميشگى و فراگير و براى همه ملل است، و از نظر عمود زمان هم تا روز قيامت ادامه دارد، چنانكه امام صادق عليه السلام فرمودند: «حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ اَبَداً اِلى يَومِ القِيامَةِ وَ حَرامُهُ حَرامٌ اَبَداً اِلى يَومِ القِيامَةِ لا يَكونُ غَيرُهُ وَ لا يَجى ءُ غَيرُهُ».(275) در آيه شريفه هم مى فرمايد: «وَ مَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلامِ ديناً فَلَن يُقبَلَ مِنهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرينَ».(276)
ما حق داريم اين سؤال را از خودمان داشته باشيم كه آيا اين دينى كه پيامبرصلى الله عليه وآله آورده و خود او خاتم الانبياء است، و اين دين بايستى براى هميشه بماند و نسل ها بايستى از اين دين پيروى كنند، آيا حافظ و نگهدارنده مى خواهد يا نمى خواهد؟
با كمترين انديشه و اندكى فكر، پاسخ مثبت است؛ يعنى نمى شود پيامبر خداصلى الله عليه وآله اين حكومت بيست و سه ساله كه ده سال آن را در مدينه با شدائد و مشكلات پشت سر گذاشته، تا اين درخت تنومند اسلام را بارور كرده و اكنون موقع بازدهى اين درخت است، رها كند و بگويد: من رفتم خداحافظ، شما را هم به خدا سپردم و شما هم هر كارى مى خواهيد بكنيد!!
ص: 143
ما اگر سراغ غدير هم نرويم و به خرد و عقل خود مراجعه كنيم، انسان نمى تواند باور كند كه پيامبرصلى الله عليه وآله مردم را بلا تكليف گذاشته است.
تعيين سرنوشت مردم بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله
پيامبرصلى الله عليه وآله نور و هدايت است، و قرآن مجيد از ايشان تعبير به شمس و سراج منير مى كند. آيا ممكن است مردم را در ابهام و شك و اضطراب و بلا تكليفى بگذارد و برود؟!!!
تعيين تكليف رسالت كه تا روز قيامت بايستى ادامه پيدا كند.
تعيين تكليف با مسئله ولايت، به معناى اكمال دين و اتمام نعمت.
دستيابى به اسلام راستين.
حضرت صديقه طاهره عليها السلام در خطبه فدكيه مى فرمايند: «اسلام را دگرگون كردند» به اين معنا كه اسلام راستين را از منبع اسلام كه صاحب ولايت بود نگرفتند.
اتحاد امت.
حضرت زهراعليها السلام مى فرمايند: «وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلمِلَّةِ وَ اِمامَتَنا اَماناً لِلفُرقَةِ»(277): «خداوند امامت ما را قرار داد تا امت نظم پيدا كنند و از تفرقه و تشتت در امان باشند».
همچنين حضرت زهراعليها السلام در كلام ديگرى مى فرمايند: «وَ اللَّهِ لَو تَرَكوا الحَقَّ عَلى اَهلِهِ، وَ اتَّبَعوا عِترَةَ نَبِيِّهِ، لَمَا اختَلَفَ فِى اللَّهِ اثنانِ، وَ لَوَرِثَها سَلَفٌ عَن سَلَفٍ، وَ خَلَفٌ بَعدَ خَلَفٍ، حَتّى يَقومَ قائِمُنا، التّاسِعُ مِن وُلدِ الحُسَينِ».(278) در اين حديث تصريح شده كه اگر حق به اهلش واگذار مى شد، هرگز اين تشتت و اختلاف در امت اسلامى به وجود نمى آمد.
ص: 144
بايد بدانيم كه ائمه معصومين عليهم السلام چه نكات و مطالب دقيقى را فرموده اند؟ چه چيزى باعث شد كه اهداف غدير تحقق پيدا نكند؟
در فرازى از دعاى ندبه كه از معصوم عليه السلام رسيده مى فرمايند: «اَحقاداً بَدرِيَّةً وَ خَيبَرِيَّةً وَ حُنَينِيَّةً وَ غَيرَهُنَّ»(279). مانع تحقق غدير حقد و كينه هايى بود كه در جنگ بدر و خيبر و حُنَين داشتند، و اينها بود كه نمى گذاشت غدير تحقق پيدا كند.
حضرت زهراعليها السلام مى فرمايد: «وَ اللَّهِ لَو تَرَكوا الحَقَّ عَلى اَهلِهِ، وَ اتَّبَعوا عِترَةَ نَبِيِّهِ، لَمَا اخْتَلَفَ فِى اللَّه اثْنانِ»(280)؛ و سپس در ذيل آن موانع تحقق اهداف غدير را بيان مى فرمايند كه با صراحت كامل بيان نموده اند: «الَم يَسمَعُوا اللَّهَ يَقولُ: «وَ رَبُّكَ يَخلُقُ ما يَشاءُ وَ يَختارُ ما كانَ لَهُمُ الخِيَرَةُ، بَل سَمِعوا».(281)
اينها شنيده و آگاه بودند. پس چه موانعى را به وجود آوردند كه اهداف غدير پياده نشد؟ مى فرمايد: «وَ لكِن اَخَذوا بِآرائِهِم وَ اتَّبَعوا شَهَواتَهُم».
اينها رأى خودشان برايشان ملاك بود. متابعت از اميال و جاه طلبى و قدرت و خود را مطرح كردن و علاقه به مقام بود. پس آنچه مانع تحقق اهداف غدير شد - با استناد به دعاى ندبه - حقد و كينه بود، آنجا كه مى فرمايد: «اَحقاداً بَدرِيَّةً وَ خَيبَرِيَّةً وَ حُنَينِيَّةً وَ غَيرَهُنَّ»، و با استناد به فرمايش حضرت صديقه طاهره عليها السلام پيروى از شهوات بود.
1 . الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، ناشر اسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1362 ش.
2 . الانصاف فى النص على الأئمةعليهم السلام، سيد هاشم بحرانى، ترجمه سيد هاشم رسولى محلاتى، ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چاپ دوم، 1378ش.
ص: 145
1 . امامت غدير مبتنى بر جانشينى پيامبران در قرآن است.
2 . جايگاه برتر امام غدير از طرف خدا اعلام مى شود.
3 . علم امام غدير ريشه اكتسابى ندارد و از طرف خداست.
4 . امامت غدير مبتنى بر عصمت است كه جز خدا و رسول صلى الله عليه وآله نمى تواند او را بشناسد.
5 . امام غدير قدرت انحصارى خود را با ادعا به دست نمى آورد؛ بلكه از طريق فرمان خدا و رسول صلى الله عليه وآله است.
6 . پيامبرصلى الله عليه وآله در خطابه غدير 26 بار تأكيد كردند كه ولايت على عليه السلام از جانب من نيست، بلكه از جانب خداست.
7 . امامان غدير در هر فرصتى اعلام مى كردند كه امامت ما از طرف خداست.
8 . امامان غدير با غدير زدايى مقابله كرده اند و مقام الهى خود را يادآور شده اند.
9 . در عصر ظهور، امام زمان عليه السلام مثل ساير امامان از حقّ منصوصى خود دفاع مى نمايد، چه از نظر گفتمان و چه در اجرا.
10 . غدير از زمان وقوع تا ظهور به صورت گفتمان بوده، و در زمان ظهور گذشته از گفتمان به صورت اجرا تحقّق مى يابد.
بنيان فكرى امامت در تشيع، مبتنى بر جانشينى پيامبران در قرآن است، كه خداوند آن را در يكى از فرزندان ذكور و يا برادر قرار داده است، همان گونه كه درباره نوح و ابراهيم عليهما السلام خداوند جانشينى را در فرزندانشان قرار داد.(282) حضرت موسى عليه السلام از پروردگار خود تقاضا كرد: «از خاندانم كسى را وزير و معاون من قرار ده: برادرم هارون را، و به او پشتم را محكم كن و او را در امر رسالت من شريك ساز».(283)
ص: 146
در آياتى ديگر، خداوند به داوود خليفه خود بر روى زمين سليمان را عطا كرد و سليمان وارث داوود شد.(284) همچنين حضرت زكرياعليه السلام از خداوند ذريه اى پاك تقاضا كرد و خداوند نيز درخواست وى را اجابت كرد؛ و فرشتگان در نماز به وى ندا دادند كه خداوند تو را به يحيى بشارت مى دهد، در حالى كه او به كلمه خدا گواهى دهد و او خود پيشوا و پارسا و پيامبرى از شايستگان است.(285)
بدين سان خداوند مسئله جانشينى پيامبران را در خاندان آنان قرار داد، در حالى كه بايد شايستگى اخلاقى و مقام عصمت و علم را داشته باشند. آن گونه كه درباره حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: «عهد من به ستمكاران نخواهد رسيد».(286)
در آياتى از سوره بقره خداوند به بنى اسرائيل مى فرمايد: «به شما نعمت دادم».(287) با مقايسه اين آيات با آيه 150 سوره بقره و آيه سوم و ششم سوره مائده بر ما روشن مى گردد كه منظور از نعمت امامت است كه خطاب به رسول خداصلى الله عليه وآله مى فرمايد: «نعمت خود را بر شما تمام كردم».(288) و اكمال نعمت بر آن حضرت در غدير خم با معرفى امام على عليه السلام به امامت صورت گرفت.
از مقايسه امتيازات خاندان پيامبران پيشين و اهل بيت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله در قرآن جايگاه برتر آنان بر ما روشن مى گردد، زيرا علاوه بر آنكه مزد رسالت آن حضرت را دوستى اهل بيت قرار داده(289) بخشى از خمس و غنايم و قسمتى از فى ء(290) را به خاندان رسول اللَّه صلى الله عليه وآله اختصاص داده و آنان را از هر پليدى پاكيزه گردانيده است.(291)
ص: 147
بدين گونه علم امام ريشه اكتسابى ندارد و لدنّى و افاضه اى و فراتر از آموخته هاى مدرسه است. امامان اعلم معاصران خود هستند و آگاه ترين مردم و حافظ و نگهبان شريعت بوده و اطاعت از آنان همچون اطاعت از خدا و رسول اللَّه صلى الله عليه وآله است. اولى الامر امامان دوازده گانه هستند كه خداوند به اطاعت از آنان فرمان داده است.(292)
يكى از آموزه هاى قرآنى شيعيان عصمت امام است. از اين رو امام بايد از جانب خدا تعيين شده باشد(293)، چرا كه امام معصوم را كسى جز خدا نمى تواند بشناسد، آن گونه كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «الاَمرُ اِلَى اللَّهِ يَضَعُهُ حَيثُ يَشاءُ»(294) : «اين كار به دست خدا است هر جا كه بخواهد آن را قرار خواهد داد».
رسول خداصلى الله عليه وآله با فرمان هاى گوناگون جانشينان و حاملان ميراث و نور نبوت را به مردم معرفى كرده است. چنين امامى قدرت انحصارى خود را با دعاوى سياسى به دست نمى آورد، بلكه انتخاب او از طريق فرمان خداوند و رسول خداصلى الله عليه وآله صورت گرفته و پس از وى نيز هر امامى مى بايست پيش از رحلت خود جانشينش را معرفى و منصوب كند. آن گونه كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمودند: «جانشينان من دوازده نفرند كه همگى آنان از قريش هستند».(295)
در روايت ديگر فرمودند: «اِنَّ خُلَفائى وَ اَوصِيائى وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الخَلقِ بَعدى اِثناعَشَرَ، اَوَّلُهُم عَلِىٌّ وَ آخِرُهُم وَلَدِىَ المَهدِىِّ».(296) در حديث جابر نيز نام امامان را به اسم معرفى كردند.
ص: 148
در آيات ديگرى خداوند به وراثت مقام الهى پيامبران در خاندان آنان اشاره كرده، و پيوستگى نسلى انبياء را به شكل وصايت موروثى بيان داشته است، آن گونه كه در سوره آل عمران آيات 34 و 33، و سوره انفال آيه 75، و سوره نساء آيه 164، آن را مورد تأكيد قرار داده است.
رسول خداصلى الله عليه وآله چندين روايت متواتر را بر ولايت امام على عليه السلام بيان داشته اند، كه از آن جمله حديث يوم الانذار به روايت بُريده بن حُصَيْب است كه فرمودند: «يا بُرَيدة! لا تَقَع فى عَلِىٍّ؛ عَلِىٌّ مِنّى وَ اَنَا مِنهُ وَ هُوَ وَلِيُّكُم بَعدى»(297): «اى بريده! درباره على شكايت نكن كه على از من است و من از او هستم، و او ولى شما پس از من است».
حديث سفينه نوح(298) و حديث متواتر ثقلين(299) و سرانجام در غدير خم در ميان نمايندگان قبايل و شهرهاى اسلامى در بازگشت از حجة الوداع در يك سخنرانى مفصل 26 بار تأكيد كردند ولايت على عليه السلام از جانب من نيست و از جانب خداوند است و پس از بيان فضايل امام على عليه السلام و حديث ثقلين فرمودند: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ؛ اَللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ»(300): «هر كه را من مولاى اويم، على مولاى اوست. خدايا هر كس او را دوست بدارد دوست بدار، و هر كه او را دشمن بدارد دشمن بدار».
امامان شيعه از هر فرصتى براى تبيين جايگاه منصوصى خود استفاده مى كردند، از آن جمله امام على عليه السلام فرمود: «من اگر حق خود را مى خواهم، خدا و رسول مرا به اين مقام برگزيده اند و شما مرا از آن محروم مى كنيد و ميان من و خلافت فاصله مى اندازيد. بار خدايا! مرا بر قريش يارى كن زيرا آنان رحم مرا قطع كردند و حقّم را پايمال كردند و مقام بزرگ مرا تحقير نمودند، و در نزاع و جنگ با من متحد شدند. آنها مقامى را كه شايسته من بود، از من گرفتند».(301)
ص: 149
اميرالمؤمنين عليه السلام در چندين مورد براى مبارزه با غدير زدايى متعرض واقعه غدير شده و به استناد با آن به مقام الهى خود استناد كرده اند. از آن جمله در ميدان بزرگ كوفه بود كه 12 نفر از صحابه بدرى شهادت دادند كه حديث غدير را از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيده اند.(302)
همچنين امام على عليه السلام در مسجد النبى صلى الله عليه وآله بپاخاست و مهاجران و انصار را بر فضايل خود و حديث غدير گواه گرفت و اصحابِ حاضر شهادت دادند اين حديث را از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيده اند.(303)
حضرت زهراعليها السلام نيز در خطبه خود در مسجد النبى صلى الله عليه وآله متعرض امامت اهل بيت عليهم السلام شده فرمودند: «امامت ما اهل بيت عليهم السلام موجب نظم شريعت و مصونيت از تفرقه مى گردد».(304)
امام حسن مجتبى عليه السلام در نامه اى به معاويه به حقوق الهى خود اشاره داشته مى فرمايند: «ما به راستى از كسانى كه در ربودن حق ما بر ما يورش بردند در شگفتيم! زيرا خلافت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله را كه حقّ مسلم ماست از چنگ ما ربودند».(305)
همچنين امام حسين عليه السلام در نامه اى به بزرگان بصره مى نويسد: «ما خاندان رسالت جانشينان رسول خداصلى الله عليه وآله و وارثان وى بوديم، و از همه مردم نسبت به جايگاه وى شايسته تريم».(306)
آن حضرت در محل «ذو حسم» در برابر سپاه حرّ بن يزيد رياحى فرمود: «اى مردم! ما خاندان رسول خداصلى الله عليه وآله به كار خلافت شما از اين مدعيان ناحق كه با شما رفتار ستمگرانه دارند شايسته تريم. مگر نمى بينيد كه به حقّ عمل نمى كنند و از باطل باز نمى دارند؟ به راستى مؤمن بايد مشتاق ديدار خدا باشد. من مرگ را جز نيك فرجامى نمى دانم و زندگى با ستمگران را جز ذلّت نمى بينم».(307)
ص: 150
امام على بن الحسين عليه السلام نيز در بيدارى وجدان جامعه و آشنايى مردم به حقوق الهى خاندان رسالت در قالب دعاهاى گوناگون تلاش وسيعى كرده اند، و از جمله در دعاى عرفه فرموده اند: «پروردگارا! بر پاكان اهل بيت رحمت فرست كه آنان را براى امر خود برگزيدى، تا كليد داران خزائن علم تو و نگهبانان دين و خلفاى تو در روى زمين و حجت هاى فروزان تو بر بندگانت باشند. تو آنان را از پليدى ها بر كنار داشته اى و مقرر فرموده اى كه ميان تو و بندگان تو وسيله اى باشند و به سوى بهشت تو راه بنمايند».(308)
به همين سبب تلاش گسترده امام زين العابدين عليه السلام در دعاهاى گوناگون اين بود كه مردم را به حقوق اهل بيت عليهم السلام آشنا سازد. امام باقرعليه السلام نيز در تبيين امامت در مكتب اهل بيت عليهم السلام تلاش وسيعى را آغاز كردند و با استناد به روايات رسول خداعليه السلام درباره امامت فرمودند: «هر كس بدون امام بميرد به جاهليت مرده است».(309) و فرمودند: «امامت يكى از ستون هاى عمده اسلام است، و امامان حافظ و هادى مؤمنان بوده و اطاعت آنان واجب است. آنان اهل ذكر و خزائن علم الهى و نورى هستند كه مؤمنان را به راه راست هدايت مى كنند و دل هاى آنان را روشنايى مى بخشند. قرآن به آنان به ميراث داده شده و آنها مفسّران وحى و راسخان در علم هستند».(310)
امام صادق عليه السلام نيز در تبيين نظريه امامت، شناسايى امام را بر هر مؤمنى واجب مى دانست و فرمود: «مَن ماتَ و لا يَعرفُ امامَه ماتَ ميتةً جاهليّةً».(311) آن حضرت با انتخاب سياست تقيّه و تبيين آن، از ادعاى امامت الهى خود دست برنداشت و در مراسم عرفه از امامت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و اجداد طاهرينش سخن گفت و فرمود: «رسول اللَّه صلى الله عليه وآله امام بود، سپس على بن ابى طالب، و سپس حَسَنين و پس از آن على بن الحسين و محمد بن على عليهما السلام و سپس من امام هستم».(312)
ص: 151
داعيه امامت و رهبرى الهى بر جامعه اسلامى از سوى امام موسى بن جعفرعليه السلام در پاسخ سؤال هارون در تعيين حدود فدك بود، كه آن حضرت ادعاى خلافت بر جهان اسلام را طرح كردند و فرمودند: «يك حد آن عَدَن، حدّ ديگر سَمَرقند و حد ديگر اِفريقيّه و حد چهارم آن ارمينيه است».(313)
امام رضاعليه السلام نيز پس از آنكه ناگزير به قبول ولايتعهدى گرديد در خطبه اى فرمود: «ما را به واسطه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله بر شما حقّى است و شما را نيز به خاطر رسول خدا بر ما حقّى است. هر گاه شما حقّ ما را پرداختيد بر ما واجب است حقّ شما را ادا كنيم».(314)
آن حضرت در نيشابور با بيان حديث سلسلة الذهب فرمود: «كَلِمَةُ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ حِصنى؛ فَمَن دَخَلَ حِصنى اَمِنَ مِن عَذابى. سپس فرمود: «بِشُروطِها وَ اَنَا مِن شُروطِها»: «كلمه توحيد شروطى دارد و من يكى از اين شروط هستم».(315)
بدين ترتيب امام رضاعليه السلام اين مسئله اساسى را براى مردم تبيين مى كنند كه توحيد با امامت برگزيدگان خداوند در پيوند است؛ چرا كه اسماء و صفات خدا در وجود انسان كامل، يعنى امام تجلى مى يابد؛ و به وسيله امام راه توحيد شناخته مى شود. شايد اين سخن بى تأثير نباشد كه كلمه «لا اله الا اللَّه» دوازده حرف است و امامت نيز در قرآن 12 مرتبه آمده است! (17 هود، 12 يس، 12 احقاف، 12 توبه، 5 قصص، 72 انبياء، 24 سجده، 74 فرقان، 124 بقره، 70 اسراء، 79 حجر و 41 قصص).
ص: 152
لذا امام رضاعليه السلام فرمود: خداوند مى فرمايد: «كلمه "لا اله الا اللَّه" دژ من است». آن حضرت در مسجد جامع مرو در تبيين مسئله امامت شئون گوناگون آن را تبيين فرمودند:
امامت از منازل انبياء و ارث اوصياست. امامت خلافت خداوند و رسول اكرم صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام و ميراث حسن و حسين عليهما السلام است. امامت زمام دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزّت مؤمنين و ريشه اسلام و شاخه بلند آن است.(316)
همچنين امام على بن محمدعليه السلام در زيارت جامعه كبيره كه از مشهورترين و معتبرترين زيارات فرهنگ شيعه است، طرح اساسى مسئله امام شناسى و معارف عميق توحيدى و ولايى و فضايل انسان كامل را در انداختند؛ و امام را به عنوان حجّت خدا و معدن اسرار الهى و خزانه علم خداوند و رهبر سياسى و فكرى جامعه اسلامى معرفى نمودند.
بدين سان بر ما روشن مى گردد مسئله امامت در قرآن، به عنوان وصايت و جانشينى انبياء و حاصل ميراث پيامبران در فرزندان ذكور و يا برادر به شرط علم و عصمت تحقق پيدا مى كند.
تعيين امام از سوى رسول خداصلى الله عليه وآله بر عهده خداوند گذاشته شده و مسئله منصوصى آن تأكيد شده و غدير خم تجلّى نص امامت و جانشينى آن حضرت است.
طرح امامت منصوصى و استشهاد به آن به عنوان حقّى كه خداوند بر عهده امامان گذاشته از سوى آنان تصريح شده است، و هر كدام از امامانِ شيعه به نحوى به تبيين وظايف و شئون و اختيارات امام در خطبه ها و نامه ها و زيارات و روايات خود به آن تصريح كرده اند و بيشتر آنان به شكل هاى گوناگون، داعيه امامت و رهبرى الهى خود را بيان داشته اند.
ص: 153
به همين سبب، ريشه گفتمان منصوصى امامت در قرآن است و پايه و اساس آن بر غدير نهاده شده، و هر كدام از امامان به تبيين آن پرداخته اند. بنابراين در عصر ظهور امام زمان عليه السلام، ايشان نيز مثل ديگر اهل بيت عليهم السلام از حقّ خود دفاع نموده و آنچه در غدير بيان گرديده را محقق مى نمايند؛ هم در گفتمان منصوصى و هم در اجرا، تمام آن شئون و اختيارات را به امر خداوند بدون هيچ مانعى طبق وعده الهى انشاء اللَّه به ظهور خواهند رساند». در زمان غدير و زمان اهل بيت عليهم السلام تا زمان ظهور امام زمان عليه السلام، فقط گفتمان بوده و در جاهايى خاص به اجرا در آمده است، و لكن در زمان ظهور امام زمان عليه السلام هم گفتمان منصوصى است و هم در اجرا به ظهور مى رسد.
1 . قرآن مجيد.
2 . ابن شهر آشوب سروى؛ مناقب آل ابى طالب، بيروت، دارالاضواء، 1405 ق.
3 . ابن هشام، عبدالملك؛ السيرة النبوية، تحقيق مصطفى السّقا و ديگران، مصر، مطبعة مصطفى البابى الحلبى، 1375ق
4 . ابن حنبل، احمد؛ مسند، بيروت، دارالفكر، بيتا.
5 . ابن عساكر، شافعى دمشقى؛ ترجمة الامام على بن ابى طالب عليه السلام من تاريخ دمشق، تحقيق الشيخ محمد باقر المحمودى، بيروت، مؤسسة المحمودى، 1398 ق.
6 . اصفهانى، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبييّن، تحقيق احمد صقر، بيروت، منشور الاعلمى للمطبوعات، 1408ق.
7 . اصفهانى، ابونعيم؛ ذكر اخبار اصفهان، تحقيق سيد حسن كسروى، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410ق.
8 . بخارى، اسماعيل؛ صحيح بخارى، بيروت، دارالفكر، بى تا.
9 . بغدادى، ابن طيفور؛ بلاغات النساء، تحقيق بركات يوسف هبود، بيروت، المكتبة العصرية، 1421ق.
ص: 154
10 . ثقفى كوفى، ابواسحاق ابراهيم بن محمد؛ الغارات، تحقيق عبدالزهراء الحسينى، بيروت، دار الاضواء، 1407ق.
11 . دينورى، ابن قتيبه؛ عيون الاخبار، تحقيق يوسف على طويل، بيروت، دارالكتب العلمية، بى تا.
12 . صدوق، محمد بن بابويه؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، بيروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات، 1404ق.
13 . طبرسى ، احمد بن على؛ الاحتجاج، تهران، انتشارات اسوه، 1375ش.
14 . طبرى، محمد بن جرير؛ تاريخ الرسل و الملوك، بيروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات، 1409 ق.
15 . عسقلانى، ابن حجر؛ الاصابة فى تمييز الصحابة، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا.
16 . على بن ابى طالب عليه السلام؛ نهج البلاغة، جمع آورى شريف رضى، تحقيق و ترجمه محمد دشتى، قم، انتشارات مشرقين، 1379ش
17 . امام على بن الحسين عليه السلام؛ صحيفه سجاديه، روايت حسين بن اشكيب، تصحيح سيد احمد سجادى، اصفهان، موسسه فرهنگى الزهراءعليها السلام، 1383 ش.
18 . قندوزى، سليمان بن ابراهيم حنفى؛ ينابيع الموده، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بى تا.
19 . كلينى رازى، محمد بن يعقوب؛ اصول كافى، ترجمه و شرح محمد باقر كمرهاى، تهران، انتشارات اسوه، 1372ش.
20 . كلينى رازى، محمد بن يعقوب؛ فروع كافى، تصحيح على اكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، بى تا.
21 . نيشابورى، حاكم؛ المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411 ق
1 . دو نكته مهم در خطبه غدير: تعيين اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان اولين امام، معرفى حضرت مهدى عليه السلام به عنوان آخرين امام.
2 . اميرالمؤمنين عليه السلام عدالت را چگونه برقرار كرد و حضرت مهدى عليه السلام چگونه برقرار مى كند.
ص: 155
3 . نمونه هايى از عدالت اميرالمؤمنين عليه السلام از زواياى مختلف.
4 . نمونه هايى از جوانب عدالت حضرت مهدى عليه السلام.
5 . زدودن پيرايه ها از دين توسط امام زمان عليه السلام.
واقعه غدير خُم يكى از مهم ترين حوادث تاريخ اسلام است، كه در واپسين روزهاى زندگى نبى اكرم صلى الله عليه وآله به وقوع پيوست. در عظمت اين روز همين بس كه خداوند كريم درباره آن چنين مى فرمايد: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً»(317) : «امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان آيين (جاودانه) شما پذيرفتم».
به اعتراف بسيارى از مورخان و علماى اهل سنت، اين آيه در روز غدير خُم نازل شده است.(318) حديث غدير نه تنها معتبرترين سند در ميان اسناد احاديث را داراست و غالب علماى اهل سنت به آن تصريح كرده اند، بلكه بايد گفت كه هيچ حديثى در اين حدّ از تواتر بر پايه حديث غدير نرسيده است.(319)
با وجود اين همه اسناد و مدارك اگر كسى در واقعه غدير تشكيك ايجاد كند و آن را نپذيرد، بايد گفت: هيچ واقعه اى در اسلام براى وى قابل اثبات نيست.
خطبه اى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در غدير ايراد كرد، حاوى نكات ارزنده و مهمى است كه از جمله آنها دو نكته زير است:
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در اين روز طى خطبه اى غرّا به معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام پرداخت و او را به عنوان جانشين پس از خود به مردم معرفى كرد و فرمود: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»: «هر كس كه من مولا و سرپرست او هستم، اين على پس از من همان جايگاه را خواهد داشت».
ص: 156
اهل سنت اصل «حديث غدير» را پذيرفته و بر صحت آن اتفاق نظر دارند، اما براى فرار از واقعيت، موضوع «جانشينى» اميرالمؤمنين عليه السلام در فرمايش پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را كه فرمود: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»، حمل بر «دوستى آن حضرت» مى نمايند، غافل از اينكه «مولى» در عبارت مورد نظر به معناى «اطاعت و فرمانبردارى» است.
بر فرض كه بگوييم «مولى» به معناى «دوستى» است، حقيقت دوستى و محبت چيزى نيست جز اطاعت و فرمانبردارى از فردى كه ما ملزم به دوست داشتن او شده ايم. ابن اثير در كتاب «النهاية» كلمه «مولى» در عبارت «من كنت مولاه ...» را اين گونه معنا كرده است: «اَى مَن اَحَبَّنى وَ تَوَلاّنى فَليَتَوَلَّهُ»(320): «هر كس مرا دوست داشته باشد و از من اطاعت مى نمايد، او (على عليه السلام) را نيز دوست بدارد و از وى اطاعت نمايد».
پس معلوم شد «مولى» در عبارت «من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه» به معناى دوستى توأم با متابعت است، نه فقط دوستى؛ و اين همان نظر و اعتقاد شيعه است، كه خوشبختانه عده اى از علماى اهل سنت جسته و گريخته به آن اشاره نموده اند.
در مورد «آيه غار»(321) كه نه اسم ابوبكر در آن ذكر شده و نه از نظر ظاهر دلالتى به يار غار بودن ابوبكر دارد، عجيب اين است كه اهل سنت به طور قطع و يقين مى گويند يار غار ابوبكر بوده و اين آيه را يكى از فضيلت هاى وى به شمار مى آورند! اما در مورد حديث «غدير» با توجه به اعترافى كه در مورد صحت سند و تواتر آن نموده اند و با عنايت به اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله در مقابل هزاران نفر دست اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفت و بلند كرد و او را به مردم نشان داد كه فردا مردم به اشتباه سراغ علىِ ديگرى نروند و با صراحت تمام فرمود: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»، چنين حقيقت واضح و آشكارى را نمى پذيرند و در مقام توجيه مى گويند: مراد از مولى دوستى است.
ص: 157
يكى از بزرگان مى فرمود: اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در خطبه غدير كلمه «مولى» را به كار نمى برد، و به جاى آن لفظ «خليفه» را استعمال مى كرد و مى فرمود: «اين على بعد از من خليفه است»، باز اهل سنت در مقام توجيه بر مى آمدند و مى گفتند: پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده كه على عليه السلام بعد از من خليفه است و اميرالمؤمنين عليه السلام هم بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله خليفه شد و ما هم او را به عنوان خليفه چهارم قبول داريم، زيرا مراد حضرت از استعمال كلمه «خليفه» اِخبار بوده نه إنشاء، يعنى حضرت خواسته خبر از آينده بدهد كه اين على بعد از من خليفه خواهد شد و از فرمايش پيامبرصلى الله عليه وآله استفاده اى نمى شود كه آن حضرت فرموده باشد اميرالمؤمنين عليه السلام خليفه بلافصل من است؟!!!
بنابراين موضوع و مفاد خطبه غدير، تعيين اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان خليفه و جانشين پيامبرصلى الله عليه وآله است و مطرح نمودن چنين شبهاتى در اين باره چيزى جز القائات شيطانى و گاه از سر هوا و هوس نيست؛ زيرا آن حضرت به شهادت تاريخ و به دليل دارا بودن جميع فضائل و كمالات و شايستگى ها، بهترين فرد به عنوان خليفه و جانشين بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله بوده است.
پيامبرصلى الله عليه وآله در فراز ديگر خطبه، به معرفى آخرين امام و خليفه و جانشين خود مى پردازد و مى فرمايد: «اَلا وَ اِنَّ خاتَمَ الاَئِمَّةِ مِنَّا القائِمَ المَهدِىِ عليه السلام».(322) و در فراز ديگر مى فرمايد: «النّورُ مِنَ اللَّهِ فِىَّ ثُمَّ فى عَلِىٍّ ثُمَّ فِى النَّسلِ مِنهُ اِلَى القائِمِ المَهدِىِ عليه السلام».(323)
ص: 158
معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام و فرزندان بزرگوارش به عنوان خليفه و جانشين، اختصاصى به روز هيجدهم ذى الحجه و واقعه غدير خم ندارد؛ بلكه پيامبرصلى الله عليه وآله در موارد عديده به معرفى خليفه بلافصل خود اميرالمؤمنين عليه السلام و ساير جانشينان خود تا حضرت مهدى عليه السلام پرداخته است؛ كه اين حديث در اصطلاح محدثين، معروف و مشهور به حديث «اثنى عشر» است، و عامه و خاصه اين حديث را با الفاظ و عبارات مختلف نقل نموده اند.
از جمله حَمَوينى در فرائد السمطين و قندوزى حنفى در ينابيع المودة حديث مورد نظر را بدين شكل نقل نموده اند كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «اِنَّ اَولِيائى وَ اَوصِيائى وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الخَلقِ بَعدى اثنا عَشَرَ، اَوَّلُهُم اَخى وَ آخِرُهُم وَلَدى. قيل: يا رسول اللَّه، مَن اَخوكَ؟ قال: عَلِىُّ بنُ اَبى طالِبٍ. قيل: فمَن وُلدُكَ؟ قال: المَهدِىُّ الَّذى يَملأُها قِسطاً وَ عَدلاً كَما مُلِئَت جَوراً وَ ظُلماً»(324): «خلفاء و اوصياء من و حجت هاى خدا بر خلق بعد از من دوازده نفر خواهند بود، كه نخستين آنان برادرم و آخرين آنان فرزندم است.
گفته شد: يا رسول اللَّه، برادر شما كيست؟ فرمود: على بن ابى طالب؟ گفته شد: فرزند شما كيست؟ فرمود: مهدى همان كسى كه دنيا را از عدل و داد پر نمايد، هم چنان كه از جور و ستم پر شده باشد.
در اين حديث شريف، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به دوازده نفر بودن خلفاء و اوصياء بعد از خود تصريح كرده و اشاره به نام اولين و آخرين آنها نموده است.
ص: 159
حال به مناسبت موضوع اين مقاله، بحث ما پيرامون اين مسئله است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خلافت ظاهرى خود عدالت اجتماعى را چگونه برقرار كرد و امام زمان عليه السلام نيز به چه كيفيت عدل و داد را در زمان ظهور خود برقرار مى كند.
در زمان خلافت عثمان به خاطر بى عدالتى ها و تبعيض ها كه توسط وى صورت پذيرفت، موج نارضايتى بين مردم بالا گرفت، در حدى كه مردم اقدام به كشتن او نمودند. بعد از كشته شدن عثمان، در صدد برآمدند كه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت نمايند. حسن اتفاق عجيبى كه در تكرار تاريخ رخ داده آن است كه جريان غدير خم و ابلاغ امامت از سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، در روز 18 ذى حجه بوده است، و بعد از گذشت 25 سال از اين واقعه، پيشامد قتل عثمان و درخواست بيعت مردم با اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان خليفه مسلمين، نيز مصادف با همين روز يعنى 18 ذى حجه بوده است.
سرانجام آن حضرت با اصرار و بيعت آزادانه امت اسلامى روى كار آمد، امّا از همان ابتداى خلافت و امامت جامعه اسلامى، بارها فرمود: مرا رها كنيد و سراغ ديگرى برويد، چرا كه اگر من وزير شما باشم بهتر از آن است كه امير شما باشم، زيرا كه اگر امارت را بپذيرم اسلام واقعى را كه متخَّذ از قرآن و سنّت نبوى و اجتهاد خودم است، به طور حقيقى به اجرا خواهم گذاشت و ملاحظه كسى را نخواهم كرد، و همه حقوق تضييع شده را به مالكان اصلى شان بر خواهم گرداند، اگرچه در كابين همسرانتان باشد. «وَاللَّهِ لَو وَجَدتُهُ قَد تُزُوِّجَ بِهِ النِّساءُ، وَ مُلِكَ بِهِ الاِماءُ، لَرَدَدتُهُ»(325): «به خدا سوگند! آنچه از عطاياى عثمان و آنچه بيهوده از بيت المال مسلمين به اين و آن بخشيده - اگر بيابم - به صاحبش باز مى گردانم؛ اگرچه زنانى را به آن كابين بسته و يا كنيزانى را با آن خريده باشند»!
ص: 160
آن حضرت از همان آغاز حكومتش به شعارهاى خود جامه عمل پوشاند و عدالت را پايه و مبناى كار خود قرارداد. و به قول مورّخان: «قَسَّمَ بِالسَّوِيَّةِ وَ عَدَلَ فِى الرَّعِيَّةِ».(326)
اميرالمؤمنين عليه السلام به خاطر اجراى دقيق عدالت، در محراب عبادت به شهادت رسيد. عدالت آن حضرت زبانزد عام و خاص شده و پس از آن حضرت هم ديگر، جامعه رنگ و بوى عدالت را آن گونه كه بايد و شايد به خود نديد، تا زمانى كه خداوند اراده كند و عدالت گستر جهان، حضرت بقية اللَّه الاعظم امام زمان روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه تشريف فرما شوند و جهان را پر از عدل و داد نمايند.
آن عدالت اجتماعى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در طول 23 سال با تحمل رنج و شكنجه در جامعه اى دور از تمام فضايل انسانى ايجاد كرد، متأسفانه به خاطر عدم پذيرش خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام رنگ باخت و با شهادت اسوه عدالت در محراب مسجد كوفه عدالت اجتماعى نيز در خاك پنهان شد.
قتل على عليه السلام يعنى عدم آمادگى مردم براى پذيرش عدالت. بنابراين با همان شمشيرى كه على بن ابى طالب عليه السلام ضربت خورد پيكر امامت نيز دو نيم شد! قتل على بن ابى طالب عليه السلام يعنى عدم پذيرش عدالت اهل بيت معصوم پيامبرصلى الله عليه وآله در ميان مردم و دوباره خانه نشين شدن همه امامان. قتل على بن ابى طالب عليه السلام يعنى اعلان جنگ با عدالت موعود. اين بود كه ائمه طاهرين عليه السلام به حاشيه برده شدند و يارى رسانى به آنان در مسير اهداف بلندشان، تا روز ظهور موعود تعطيل شد و بشريّت از عدالت خاندان وحى محروم گرديد.
ص: 161
پس از شهادت امام عسكرى عليه السلام، ستمگران قصد جان موعود امم حضرت بقية اللَّه الأعظم عليه السلام را داشتند، اما خداى متعال آن يگانه گوهر واپسينِ امامت را در پشت پرده غيبت مصون داشت، تا با پيدايش انسان هايى والا گهر، آن عدالتِ بى نظير در جهان شكل گيرد. از اين رو وقتى مهدى آل محمدعليهم السلام قيام كند عدل و داد را جهانگير مى كند و دامنه عدالت او همه جا را فرا مى گيرد و چنان عدالتى را مى آورد كه جهان نظيرش را نديده باشد.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در وصف آن حضرت مى فرمايد: «اَوّلُ العَدلِ و آخِرُهُ»(327): «او آغاز عدالت و هم فرجام آن است». در خطبه غدير در وصف حضرت مهدى عليه السلام فرمودند:
توجه كنيد! خاتم امامان مهدى از ماست. آگاه باشيد! چيره شونده بر همه اديان اوست؛ انتقام گيرنده از ظالمان اوست. فاتح و منهدم كننده دژها اوست. اوست كه سراسر قبايل اهل شرك را نابود مى سازد. اوست كه خون بهاى تمام اولياى حق را مى گيرد. اوست كه از درياى ژرف (دانش) مى نوشاند. اوست كه هر كسى را بر اساس شايستگى عنوان مى دهد. او برگزيده و منتخب خداوند است. او وارث همه علوم و محيط بر آنهاست.
اوست كه از خداوندگارش خبر مى دهد و از حقايقِ ايمانِ به او آگاهى مى دهد. اوست كه داراى رشد و استوارى در رأى و عمل است. امور دين به او واگذار شده و پيامبران قبل و امامان پيشين به او مژده داده اند. او حجت باقى است و بعد از او حجّتى نيست. حقّى نيست مگر با او و نورى نيست جز نزد او، كسى بر او غالب و پيروز نمى شود. او ولىّ خداوند و حاكم الهى بر خلايق و امين خداوندگار در ظواهر و اسرار است.(328)
ص: 162
همچنين در روايت ديگرى رسول خداصلى الله عليه وآله مهدى موعودعليه السلام را چنين توصيف مى كند:
لَو لَم يَبقَ مِنَ الدُّنيا اِلاّ يَومٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ اليَومَ حَتّى يَبعَثَ اللَّهُ فيهِ رَجُلاً مِن وُلدى يُواطِئُ اسْمُهُ اسمى يَملأها عَدلاً وَ قِسطاً كَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً»(329): «اگر نماند از عمر روزگار مگر يك روز، خداوند آن را طولانى مى كند تا مردى از اولاد من خروج كند كه اسم او اسم من است. زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد».
در اين روايت پيامبرصلى الله عليه وآله اشاره به ايجاد عدالت اجتماعى بر روى كره زمين به دست حضرت بقية اللَّه عليه السلام دارد.
امام صادق عليه السلام در مورد عدالت فراگير حضرت مهدى عليه السلام مى فرمايد: «وَ اللَّهِ لَيَدخُلَنَّ عَلَيهِم عَدلُهُ جَوفَ بُيوتِهِم كَما يَدخُلُ الحَرُّ وَ القَرُّ»(330): «به خدا سوگند، عدالت او در خانه هايشان وارد مى شود چنان كه گرما و سرما داخل مى گردد».
در حكومت موعود مردم طعم شيرين عدالت را خواهند چشيد و در ميان همگان داد و دادگرى حاكم مى شود، و حكم داودى در ميان افراد جارى مى گردد. حاكمان و دوستان رعيت، و رعيت دلبستگان فرمانروايان مى گردند. نيكان عزيز مى شوند و شروران خوار. صالحان سربلند مى گردند و فاسدان بدنام. باورمندان آبرومند مى شوند و دوچهرگان بى آبرو.
در حكومت موعود تمام حقوق پايمال شده ملت ها باز ستانده مى شود. حق هر صاحب حقى باز پس داده مى شود، گرچه به دست گذشتگان غصب شده باشد. امام ششم حضرت صادق عليه السلام در اين باره فرمودند:
ص: 163
لا تَذهَبُ الدُّنيا حَتّى يَخرُجَ واحِدٌ مِنّى يَحكُمُ بِحُكومَةِ آل داوودَ وَ لا يَسأَلُ عَن بَيِّنَةٍ؛ يُعطى كُلَّ نَفسٍ حُكمَها.(331)
اين جهان به اتمام نخواهد رسيد مگر آنكه مردى از تبار من خروج مى كند. او به سان حكومت داوودى حكم مى كند و مدرك و سند نمى طلبد و حكم هر كسى را به حقّ عطا مى فرمايد.
اين سخن بدان معنى است كه اگر حق فردى بر باد رود و تمام مدارك نابود شود و كسى به شهادت به سود وى حاضر نباشد، مهدى موعودعليه السلام با دانش بيكران الهى و الهام يزدانى حقّ را از ناحقّ مى شناسد، اگرچه شاهد و گواهى نباشد. آن حضرت به حق فرمان مى دهد و داد مظلومان ستمديده را از ستمگران باز مى ستاند؛ گرچه حق زن نسبت به شوهر يا حق پدر بر فرزند يا حق حاكم بر رعيت و حق رعيت بر حاكم باشد.
البته شايان ذكر است كه دوران غيبت و طول زمان آن عصر، آزموده شدن مردم براى تحمل چنان عدالتى است كه گردن نهادن بدان كارى بس دشوار است؛ چون عموم مردم، طالب اجراى عدالت در مورد ديگرانند و از حكم عدالت در مورد خود سخت بيم دارند.
از اين رو بايد شيعه در عصر غيبت امام عليه السلام خود را در مسير عدل و داد تربيت كند و نفس خويش را به فشارها و تازيانه هاى ادب رام كند و آماده تحمل عدالت مهدوى شود؛ چنان كه فرموده اند:
اِن رَأَيتَ صاحِبَ هذَا الاَمرِ يُعطى كُلَّ ما فى بَيتِ المالِ رَجُلاً واحِداً فَلا يَدخُلَنَّ فى قَلبِكَ شَى ءٌ فَاِنَّهُ اِنَّما يَعمَلُ بِأَمرِ اللَّهِ.(332)
ص: 164
اگر ديدى كه صاحب اين امر (يعنى حضرت مهدى عليه السلام) تمام بيت المال را به يك نفر داد در دلت شك و شبهه اى وارد نشود؛ زيرا كه او در تمام كارهايش به فرمان خدا عمل مى كند.
آن حضرت مركز حكومت خود را مسجد كوفه قرار مى دهد؛ همان جايى كه اميرالمؤمنين عليه السلام بناى گسترش عدل خويش را نهاد. اين شهر به عنوان پايتخت كشور جهان خواهد بود و حكومت واحد جهانى از اين شهر اداره مى شود. گستره اين كلانشهر فرسنگ ها خواهد شد، و همگان آرزو خواهند كرد كه اى كاش در اين شهر زندگى مى كردند.
از آنگاه كه مسير خلافت اسلامى از جايگاه اصلى خويش منحرف شد، دوره به دوره دستگاه خلافت غاصب و مدافعان آن بر دين پيرايه ها بستند، و آيين خدا را از آن استوارى و زلالى و سادگى با قوانين نوظهور و فرمان هاى شگفت خويش منحرف كردند، و بشريت را از روى آورى به آيين مطابق با فطرت و سرشت سالم بازداشتند. عمر در دوران خلافت خويش اعلام كرد: «دو متعه يكى متعه حج و ديگرى متعه نكاح ممنوع است»!(333)
همچنين همه احكام و مسائل و اصول اعتقادى را دگرگون كردند؛ از توحيد گرفته تا معاد و از كتاب الطهارة گرفته تا كتاب الديات. اينكه بعضى ها مى گويند: ما با اهل سنت مشتركات زيادى داريم تا جايى كه مدعى شده اند كه اشتراكات ما با عامه 95 درصد است و فقط در پنج درصد مسائل ما با اهل سنّت اختلاف داريم، مردود است.
شافعى در كتاب معروف «الاُمّ» از وهب بن كيسان نقل مى كند: «كُلُّ سُنَنِ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله قد غُيِّرَت حَتَّى الصَّلاةُ»(334): «تمام سنّت پيامبرصلى الله عليه وآله را تغيير دادند حتى نماز را». از ابوحنيفه نقل شده كه گفت: «من نمى دانم جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) در سجده نماز چشمان خود را مى بندد يا باز نگه مى دارد! براى اينكه در اين مسئله هم با او مخالفتى كرده باشم به پيروانم دستور مى دهم كه در سجده نماز يك چشم خود را ببندند و چشم ديگر را باز نگه دارند!(335)
ص: 165
يعنى از روز اول بناى دشمنان اهل بيت عليهم السلام رويارويى با خاندان رسالت عليهم السلام و تغيير همه مسائل و ضروريات دين بوده است. لذا يكى از رسالت هاى امام زمان عليه السلام پيراستن اسلام از اين آلودگى ها و خرافات و پيرايه هاست، و به تعبير ديگر نوسازى بناى شكوهمند اسلام است. از اين رو در پاره اى از روايات از اين نوسازى تعبير به «دين جديد» شده است.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «اِذا خَرَجَ يَقومُ بِأَمرٍ جَديدٍ وَ كِتابٍ جَديدٍ وَ سُنَّةٍ جَديدَةٍ وَ قَضاءٍ جَديدٍ»(336): «هنگامى كه قائم خروج كند امر جديد و كتاب جديد و روش جديد و داورى جديدى با خود مى آورد».
و عن عبداللَّه بن عطاء قال: سَألتُ اَباجَعفَر مُحَمَّدِ بنِ عَلِىِّ الباقِرعليه السلام فَقُلتُ: اِذا خَرَجَ المَهدِىُّ بِاَىِّ سيرَةٍ يَسيرُ؟ قالَ: يَهدِمُ ما قَبلَهُ، كَما صَنَعَ رَسولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله وَ يَستَأنِفُ الاِسلامَ جَديداً».(337)
عبداللَّه بن عطاء از امام باقرعليه السلام سؤال كرد: سيره مهدى عليه السلام به هنگام خروجش چيست؟ امام عليه السلام در جواب فرمود: «سيره مهدى عليه السلام سيره رسول خداصلى الله عليه وآله است. به اين صورت كه آنچه ما قبلش از بدعت ها هست نابود مى كند و دوباره اسلام را جديداً به سنّت رسول خداصلى الله عليه وآله برپا مى كند». يعنى در آن زمان اسلام را چنان از لابلاى انبوه خرافات و تحريف ها و تفاسير نادرست بيرون مى آورد، كه گويى بنايى كاملاً نو و جديد بنا مى نهد. در همين رابطه در دعاى ندبه مى خوانيد:
اَينَ المُدَّخَرُ لِتَجديدِ الفَرائضِ وَ السُّنَنِ؟ اَينَ المُتَخَيَّرُ ِلاِعادَةِ المِلَّةِ وَ الشَّريعَةِ؟ اَينَ المُؤَمَّلُ ِلاِحياءِ الكِتابِ وَ حُدودِهِ؟ اَينَ مُحيى مَعالِمِ الدّينِ وَ اَهلِهِ؟(338)
ص: 166
كجاست آنكه ذخيره شده براى تجديد واجبات و مستحبّات؟ كجاست آنكه اختيار شده براى برگردانيدن آيين و شريعت؟ كجاست آنكه آرزو مى رود براى زنده كردن قرآن و حدود آن؟ كجاست زنده كننده آثار دين و اهل دين؟
به اميد آن روزى كه منتقم حقيقى به امر پروردگار عالم ظاهر شود و انتقام خون شهيدان را بگيرد، و ظالمين را به سزاى اعمالشان برساند و سراسر گيتى را پر از عدل و داد نمايد، و پيرايه ها را از دين بزدايد و دين واقعى را به مردم ارائه نمايد!
اللَّهُمَّ اِنّا نَرغَبُ اِلَيكَ فى دَولَةٍ كَريمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاِسلامَ وَ اَهلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اَهلَهُ وَ تَجعَلُنا فيها مِنَ الدُّعاةِ اِلى طاعَتِكَ وَ القادَةِ فى سَبيلِكَ.
هنگامى كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله در مدينه پايه هاى حكومت خود را بنا مى نهاد، كوشيد تا فرهنگ جديد و الهى را جايگزين فرهنگ جاهلى نمايد. مردم را از ظلمات به نور آورد و دل هاى زمينى آنان را آسمانى كند. آن زمان هم كه آهنگ رحلت به جهان باقى و جايگاه ابديت نمود، در روز هجدهم ذى حجه در مكانى به نام غدير خم، به فرمان خداوند، دست اميرالمؤمنين عليه السلام را بالا آورد و در جمع مردم، با فرياد بلند ندا داد كه پس از او زمامدار و كاروان سالار امت اسلام على عليه السلام است. از او پيرو كنيد تا به سعادت برسيد و نهال نوپاى اسلام تنومند و قوى گردد و به بار بنشيند.
اما مردم پس از شهادت آن بزرگوار، به سمت و سويى ديگر رفتند، و پس از بيست و پنج سال در روز هجدهم ذى حجه اى ديگر به خليفه حقيقى روى آوردند تا زعامت و امامتش را بپذيرند و از تصميم قبلى خود اظهار ندامت نمايند.
ص: 167
اميرالمؤمنين عليه السلام در حكومت پنج ساله اش كه سرشار از شرارت هاى منافقان و دشمنان داخلى بود، كوشيد جامعه اى بر پايه عدالت بنا نهد و مردم را با حكومت عادلانه خدايى آشنا سازد، اما حيف كه باز هم مردم نخواستند و در محراب نماز به جرم عدالت به شهادتش رساندند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در خطبه غديريه، آنگاه كه از آخرين امام حضرت حجت بن الحسن عليه السلام سخن مى گويد، از جمله كارهاى مهمى را كه به دست حضرت صورت مى گيرد، گسترش خانه به خانه عدل برمى شمارد. اعتقاد ما بر آن است كه حضرت مهدى عليه السلام راه نيمه تمام جدّ بزرگوارش اميرالمؤمنين عليه السلام را به پايان خواهد برد و طعم عدالت را به همه مردم جهان خواهد چشاند. به اميد آن روز.
1 . قرآن.
2 . نهج البلاغه.
3 . اثبات الهداة، محمد بن حسن حرّ عاملى، ناشر: اعلمى، بيروت، چاپ اول، 1425ق.
4 . استفاده ابزارى از دين، ميكائيل صفايى.
5 . إسعاف الراغبين، محمدالصبان.
6 . الاتقان، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر السيوطى، مكه، 1998 م، 1418ق.
7 . الاحتجاج على اهل اللجاج، احمد بن على ابو منصور طبرسى، ناشر: مرتضى، مشهد، چاپ اول، 1403 ق.
8 . الاستغاثة فى بدع الثلاثة، على ابوالقاسم كوفى، تهران، اعلمى، 1373 ش .
9 . الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، ابوعمر يوسف ابن عبدالبرّ، تحقيق على محمد البجاوى، بيروت، دار الجيل، طبع الاولى، 1412 ق.
10 . الامالى الخميسية، المرشد باللَّه الشجرى، دليل ما، قم، 1389 ش .
ص: 168
11 . البداية والنهاية، ابوالفداء اسماعيل بن عمرو بن كثير دمشقى، مكتبة المعارف، بيروت، 1408 ق .
12 . البيان والتبيين، ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ، مطبعة الاستقامة، قاهره، 1366 ق.
13 . السُّنة، ابو عاصم.
14 . السيرة الحلبية، على بن برهان الدين الحلبى، دار احياء التراث العربى، بيروت و دارالفكر، بيروت.
15 . العروة لاهل الخلوة، شيخ ابو المكارم علاء الدين سمنانى، تهران.
16 . الغيبة، ابن ابى زينب محمد بن ابراهيم النعمانى، ناشر: نشر صدوق، تهران، چاپ اول، 1397ق.
17 . المواهب اللّدنية، شهاب الدين قسطلانى.
18 . النور المشتعل من كتاب ما نزل من القرآن فى على عليه السلام، ابو نعيم.
19 . النهاية، مجد الدين ابى السعادات بن الاثير الجزرى، دار ابن جوزى، رياض، 1421 ق .
20 . بحار الانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمة الاطهارعليهم السلام، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربى، بيروت، چاپ دوم، 1403 ق.
21 . بصائر الدرجات، ابو جعفر محمد بن الحسن الصفّار، محقق و مصحح: كوچه باغى، محسن بن عباسعلى، ناشر: مكتبة آية اللَّه المرعشى النجفى، قم، چاپ دوم، 1404 ق.
22 . تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون المغربى.
23 . تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير والاعلام، شمس الدين محمد بن احمد الذهبى، دار الكتاب العربى، بيروت، 1424 ق.
24 . تاريخ بغداد، ابوبكر احمد بن على الخطيب البغدادى، مكتبة الخانجى، اهره، ب المكتبة العربية، 1349 ق .
25 . تاريخ مدينة دمشق، ابوالقاسم بن حسن ابن عساكر، دارالفكر، بيروت 1995 م.
26 . تذكرة الخواص، يوسف بن قزغلى سبط ابن الجوزى، منشورات الشريف الرضى، قم، 1418 ق .
ص: 169
27 . تفسير ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل بن عمرو ابن كثير دمشقى، تحقيق: محمد حسين شمس الدين، ناشر: دار الكتب العلمية، منشورات محمد على بيضون، بيروت، چاپ اول،1419 ق.
28 . تفسير الماوردى، ابى الحسن ماوردى.
29 . تفسير المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، قاضى عبدالحق ابن عطيه اندلسى، تحقيق: عبدالسلام عبدالشافى محمد، ناشر: دارالكتب العلميه، بيروت، چاپ اول، 1422 ق.
30 . تفسير الدرّ المنثور، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر السيوطى، ناشر: كتابخانه آية اللَّه مرعشى نجفى، قم، سال 1404 ق.
31 . تفسير روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، شهاب الدين محمود الآلوسى، تحقيق: على عبدالبارى عطى، ناشر: دار الكتب العلميه، بيروت، چاپ اول، 1415ق.
32 . تفسير طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، ناشر: دار المعرفه، بيروت، چاپ اول، 1412 ق.
33 . تفسير كبير فخر رازى، فخر الدين محمد بن عمر الرازى، اساطير ، تهران، 1371 ش .
34 . تلخيص المستدرك، شمس الدين محمد بن احمد الذهبى.
35 . حياة الصحابة، محمد يوسف كاندهلوى، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1420 ق.
36 . در فجر ساحل، محمد حكيمى، طباطبائى، قم، 1348 ش.
37 . دعائم الاسلام، ابوحنيفه قاضى نعمان بن محمد تميمى مغربى، محقق و مصحح: فيضى، آصف، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم، چاپ دوم، 1385 ق.
38 . رسالة فى طرق حديث من كنت مولاه، شمس الدين محمد بن احمد الذهبى.
39 . سرّ العالمين ابوحامد غزالى، تهران، 1305ق.
40 . سنن ابى داود، سليمان بن اشعث سجستانى، دارالفكر، بيروت.
41 . سنن النسائى"، احمد بن شعيب نسائى.
ص: 170
42 . سنن ترمذى، محمد بن عيسى ترمذى، دارالفكر، بيروت.
43 . سيرى در صحيحين، محمد صادق نجمى.
44 . شرح نهج البلاغة عزالدّين ابوحامد بن ابى الحديد، محقق و مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل، ناشر: مكتبة آية اللَّه المرعشى النجفى، قم، چاپ اول، 1404ق.
45 . صحيح ابن حبّان، علاء الدين على بن بلبان.
46 . صواعق المحرقة، ابوالعباس احمد بن محمد بن حجر الهيثمى.
47 . عقد الدرر فى أخبار الإمام المنتظر، يوسف بن يحيى مقدسى شافعى سلمى، نصايح، قم، 1374ش.
48 . غدير خُم، عبدالصالح انتصارى.
49 . فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، شهاب الدين احمد بن حجر العسقلانى، دارالكتب العلميه، بيروت.
50 . فرائد السمطين، ابراهيم بن محمد الجوينى الخراسانى، داوود، تهران، 1378.
51 . فرهنگ و تمدن جهان در عصر ظهور، دكتر جلال برنجيان.
52 . كتاب الولاية، ابو جعفر محمد بن جرير طبرى.
53 . كفاية الطالب، ابوعبداللَّه محمد بن يوسف الگنجى الشافعى.
54 . كمال الدين و تمام النعمة، ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1395 ق.
55 . الكنى و الالقاب، حاج شيخ عباس قمى، چاپ تهران.
56 . مانزل من القرآن فى على عليه السلام، حافظ ابونعيم اصفهانى.
57 . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، نور الدين على بن ابى بكر بن سليمان الهيثمى، دار الكتب العلميه، بيروت، 1422 ق.
58 . مرقاة المفاتيح فى شرح المشكاة المصابيح، ملا على بن سلطان محمد قارى.
59 . مستدرك على الصحيحين، محمد بن عبداللَّه حاكم نيشابورى، ، بيروت.
ص: 171
60 . مسند ابى يعلى الموصلى، احمد بن على بن المثنى التميمى، دارالكتب العلميه، بيروت، 1998 م.
61 . مسند، احمد بن محمد بن حنبل شيبانى.
62 . مشكل الآثار، ابوجعفر طحاوى، دائرة المعارف، هند، طبعه 1333ق.
63 . مصنف ابن ابى شيبه، عبداللَّه بن محمد بن ابى شيبه، دار السلفية، بمبئى.
64 . مكيال المكارم، محمد تقى موسوى اصفهانى، اصفهان: مهر قائم؛ تهران: انتشارات دارالثقلين؟، 1390 ق.
65 . مناقب الإمام على بن ابى طالب عليه السلام، ابن مغازلى شافعى، رستگار، مشهد، 1387ش.
66 . المناقب، الموفق بن احمد حنفى خوارزمى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم.
67 . منتخب كنز العمال، علاء الدين على متقى هندى.
68 . نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البيت الاطهارعليهم السلام، حافظ محمد بدخشى حارثى.
69 . نور الابصار فى مناقب آل النبى المختارصلى الله عليه وآله، مؤمن بن حسن الشبلنجى الشافعى ، ذوى القربى، قم، بى تا بى نا.
70 . وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة، محمد بن حسن حرّ عاملى، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1104 ق.
71 . وسيلة المآل فى مناقب الآل، شيخ احمد بن باكثير مكى.
72 . ينابيع المودة لذوى القربى، سليمان بن ابراهيم القندوزى الحنفى، الشريف الرضى، قم.
1 . غدير، چشمه علم، بلكه سرچشمه هدايت و علم صحيح است.
2 . قرآن علم كل شى ء است كه كليد آن در دست صاحب غدير است.
3 . از علم صحيح به هدايت صحيح مى رسيم كه به دست امام عليه السلام است.
ص: 172
4 . بيان كننده علم امام، غدير است كه بدون او علم بدون تبيين و نامعلوم است.
5 . كسى بدون تبيين امام نمى تواند از علم منفعتى ببرد، زيرا خداوند علم آن را فقط به ايشان داده است.
6 . بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله امام غدير هدايت كننده با قرآن است.
7 . عصر ظهور امام زمان عليه السلام دوران تجلى علوم آل محمدعليهم السلام است.
غدير در ظاهر به محل هايى در بيابان ها كه در آن آب باران و سيلاب ها جمع شود مى گويند(339)، ولى در باطن و حقيقت غدير بركه و آبگير نيست؛ غدير چشمه اى جارى است و بلكه سرچشمه است!
بهترين و خالص ترين آب ها آبى است كه از سرچشمه برداشته شود؛ و البته آب وقتى از چشمه جارى شد به همان اندازه كه از سرچشمه فاصله گرفت ميزان ناخالصى و كدورت آن زياد مى گردد. ناخالصى هايى كه گاه سبب تغيير ماهيت آب مى شود و آن را غير قابل استفاده و مضرّ مى كند.
اصل و حقيقت علمِ صحيح هم مانند آب خالص آن چيزى است كه براى انسان نافع باشد، و آن علمى است كه نزد پروردگار است: «قُل اِنَّمَا العِلمُ عِندَ اللَّهِ وَ اِنَّما اَنَا نَذيرٌ مُبينٌ»(340): «بگو: آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟ جز اين نيست كه تنها صاحبان خرد ناب متذكر مى شوند». غير از اين علم يا صحيح نيست يعنى براى انسان نافع نيست؛ و يا مثل همان آبى كه از سرچشمه فاصله گرفته آنقدر ناخالصى دارد كه ماهيت آن تغيير كرده و ديگر آب نيست! اميرالمؤمنين عليه السلام در وصيت به امام حسن عليه السلام مى فرمايد: «وَ اعلَم اَنَّهُ لا خَيرَ فى عِلمٍ لا يَنفَعُ، وَ لا يُنتَفَعُ بِعِلمٍ لا يَحِقُّ تَعَلُّمُه»(341): «بدان! علمى كه سودمند نباشد فايده اى نخواهد داشت، و دانشى كه سزاوار يادگيرى نيست سودى ندارد».
ص: 173
سؤال اينجاست كه سرچشمه و مجراى علم خداوند كجاست؟ «غدير» همان سرچشمه علم الهى است كه در جستجوى آنيم. غدير چشمه اى جارى است. غدير سرچشمه علم است.
خداوند متعال قرآن كريم را كه بر قلب مبارك پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نازل شده مجراى علم خود معرفى مى فرمايد. در سه آيه از قرآن كريم اين مطلب بسيار واضح آمده است: آيه اول: «لكِنِ اللَّهُ يَشهَدُ بِما اَنزَلَ اِلَيكَ اَنزَلَهُ بِعِلمِهِ وَ المَلائِكَةُ يَشهَدونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً»(342): «لكن خدا به آنچه بر تو نازل كرده گواهى مى دهد. او آن را به علم خويش نازل كرده است و فرشتگان نيز گواهى مى دهند، و گواه بودن خدا كافى است».
آيه دوم: «فَاِن لَم يَستَجيبوا لَكُم فَاعلَموا اَنَّما اُنزِلَ بِعِلمِ اللَّهِ وَ اَن لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَهَل اَنتُم مُسلِمونَ»(343): «پس اگر شما را اجابت نكردند بدانيد كه آنچه نازل شده به علم خدا است، و اينكه معبودى جز او نيست. پس آيا شما گردن مى نهيد؟
آيه سوم: «وَ كَذلِكَ اَنزَلناهُ حُكماً عَرَبيّاً وَ لَئِنِ اتَّبَعتَ اَهواءَهُم بَعدَ ما جاءَكَ مِنَ العِلمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَ لا واقٍ»(344): «و اين چنين ما قرآن را كتابى با حكمت و فصاحت عربى فرستاديم، و اگر با اين علم و دانش كه بر تو آمد باز پيرو ميل جاهلانه آنها شدى ديگر مدد و نگهبانى از خدا نخواهى داشت».
در اين سه آيه خداوند بيان مى كند كه آنچه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل كرده (قرآن) از علم خودش بوده است.
ص: 174
نكته مهم اين است كه قرآن كريم و قلب مبارك پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ظرف تمام علم خداوند نيستند، چون علم خداوند عين ذات او و نامحدود است، بلكه علم قرآن علم كل شى ء است. در اين باره بيان هاى متعدد در آيات قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام آمده است. به عنوان نمونه چند مورد ذكر مى شود:
1 . «وَ يَومَ نَبعَثُ فى كُلِّ اُمَّةٍ شَهيداً عَلَيهِم مِن اَنفُسِهِم وَ جِئنا بِكَ شَهيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلنا عَلَيكَ الكِتابَ تِبياناً لِكُلِّ شَى ءٍ وَ هُدىً وَ رَحمَةً وَ بُشرى لِلمُسلِمينَ»(345): «روزى كه از هر امتى گواهى از خودشان بر آنها برمى انگيزيم، و تو را گواه بر آنان قرار مى دهيم! و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است».
در اين آيه حق تعالى به پيامبرش مى فرمايد: «كتابى بر تو نازل كرديم كه بيان كننده تمام اشياء است»؛ و در آيه دوم مى فرمايد: «هيچ چيزى را در اين كتاب فروگذار نكرديم».
2 . «وَ ما مِن دابَّةٍ فِى الاَرضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمثالُكُم ما فَرَّطنا فِى الكِتابِ مِن شَى ءٍ ثُمَّ اِلى رَبِّهِم يُحشَرونَ»(346): «هيچ جنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند، نيست مگر اين كه امت هايى همانند شما هستند. ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم. سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى گردند».
شواهد روايى درباره اين مطلب فراوان است، اما به دو روايت استشهاد مى كنيم:
ص: 175
حديث اول: امام صادق عليه السلام فرمودند:
به راستى خداى تبارك و تعالى قرآن را براى بيان هر چيز فرو فرستاده تا آنجا كه به خدا قسم چيزى را وانگذارده كه بندگان بدان نيازمند باشند و تا آنجا كه هيچ بنده اى نتواند بگويد كاش اين هم در قرآن بود مگر اين كه آن را هم خدا در قرآن فرو فرستاده است.(347)
حديث دوم: ابوخنيس كوفى گويد: خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم در حالى كه گروهى از نصرانيان در خدمت ايشان بودند، و ادعا كردند كه مقام موسى و عيسى و محمدعليهم السلام مساوى است چون همه آنها داراى شريعت و كتاب آسمانى هستند. امام صادق عليه السلام فرمود:
حضرت محمدصلى الله عليه وآله برتر و اعلم از آن دو است. خداوند به او آن قدر علم عطا فرموده كه به ديگرى نداده است». گفتند: آيا آيه اى در قرآن هست كه شاهد بر اين مطلب باشد؟ فرمودند: آرى، اين آيه «وَ كَتَبنا لَهُ فِى الاَلواحِ مِن كُلِّ شَى ءٍ»(348): «و براى او در الواح اندرزى از هر موضوعى نوشتيم»، و اين آيه كه به عيسى عليه السلام مى فرمايد: «وَ ِلاُبَيِّنَ لَكُم بَعضَ الَّذى تَختَلِفونَ فيهِ»(349): «و آمده ام تا برخى از آنچه را كه در آن اختلاف داريد روشن كنم»، و فرمايش خداوند به حضرت محمدصلى الله عليه وآله كه مى فرمايد: «وَ جِئنا بِكَ شَهيداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلنا عَلَيكَ الكِتابَ تِبياناً لِكُلِّ شَى ء»(350): «تو را گواه بر آنان قرار مى دهيم! و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است»، و اين آيه «لِيَعلَمَ اَن قَد اَبلَغوا رِسالاتِ رَبِّهِم وَ اَحاطَ بِما لَدَيهِم وَ اَحصى كُلَّ شَى ءٍ عَدَداً»(351): «تا بداند پيامبرانش رسالت هاى پروردگارشان را ابلاغ كرده اند و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چيز را احصا كرده است». به خدا قسم حضرت محمدصلى الله عليه وآله اعلم از هر دوى آنهاست. اگر حضرت موسى و عيسى عليهما السلام پيش من بيايند و سؤال از من بنمايند به آنها جواب مى دهم، و از ايشان سؤالاتى مى كنم كه جواب نمى دهند.(352)
ص: 176
در اينجا ممكن است سؤال يا شبهه اى ذهن انسان را مشغول كند: با وجود چنين كتابى - يعنى قرآن - كه علم تمام اشياء در آن است، ديگر چه احتياجى به پيامبر و يا وصى پيامبر است؟
براى رسيدن به پاسخ بيان مى كنيم:
1 . تمام مقصد قرآن تعليم علم نيست، بلكه نهايت مقصد قرآن هدايت است. اين مطلب آن قدر در قرآن واضح و صريح است كه با اندك تأملى در آيات به آن پى مى بريم. خداوند متعال مى فرمايد: «اِنَّ هذَا القُرآنَ يَهدى لِلَّتى هِىَ اَقوَمُ وَ يُبَشِّرُ المُؤمِنينَ الَّذينَ يَعمَلونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُم اَجراً كَبيراً»(353): «اين قرآن به آنچه كه خود پايدارتر است هدايت مى نمايد، و به مؤمنانى كه كارهاى شايسته مى كنند مژده مى دهد كه پاداشى بزرگ برايشان خواهد بود».
در جايى ديگر فرموده است: «بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، قُل اُوحِىَ اِلَىَّ اَنَّهُ استَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الجِنِّ فَقالوا اِنّا سَمِعنا قُرآناً عَجَباً، يَهدى اِلَى الرُّشدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَن نُشرِكَ بِرَبِّنا اَحَداً»(354): «بگو: به من وحى شده كه تنى چند از جنّيان گوش فراداشتند و گفتند: راستى ما قرآنى شگفت آور شنيديم، كه به راه راست هدايت مى كند. پس به آن ايمان آورديم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نخواهيم داد».
باز مى فرمايد: «يا اَهلَ الكِتابِ قَد جاءَكُم رَسولُنا يُبَيِّنُ لَكُم كَثيراً مِمّا كُنتُم تُخفونَ مِنَ الكِتابِ وَ يَعفوا عَن كَثيرٍ قَد جاءَكُم مِنَ اللَّهِ نورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ، يَهدى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ بِاِذنِهِ وَ يَهديهِم اِلى صِراطٍ مُستَقيمٍ»(355): «اى اهل كتاب، پيامبر ما به سوى شما آمده كه بسيارى از چيزهايى از كتاب آسمانى خود را كه پوشيده مى داشتيد براى شما بيان مى كند، و از بسيارى خطاهاى شما درمى گذرد. براى شما از جانب خدا نور و كتابى روشنگر آمده است. خدا هر كه را از خشنودى او پيروى كند به وسيله آن كتاب به راه هاى سلامت رهنمون مى شود، و به توفيق خويش آنان را از تاريكى ها به سوى روشنايى بيرون مى برد و به راهى راست هدايتشان مى كند».
ص: 177
در واقع قرآن كتاب هدايت است و اگر خداوند اين كتاب را «تِبياناً لِكُلِّ شَى ءٍ» قرار داده، اين تبيان مقدمه اى براى رسيدن به همين مقصد بوده است. دليل اين مطلب آيات فراوانى از قرآن كريم است:
آيه اول:
«وَ كَذلِكَ اَنزَلناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ اَنَّ اللَّهَ يَهدى مَن يُريدُ»(356): «بدين گونه قرآن را به صورت آياتى روشنگر نازل كرديم، و خداست كه هر كه را بخواهد هدايت مى نمايد». با دقت در آيه مشخص مى گردد هدايت خدا بعد از نزول آيات بينات است، يعنى آيات بينات مقدمه و وسيله هدايت هستند.
آيه دوم:
«هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَ هُدىً وَ مَوعِظَةٌ لِلمُتَّقينَ»(357): «اين قرآن براى مردم بيان است، و براى پرهيزگاران رهنمود و اندرزى است».
آيه سوم:
«وَ نَزَّلنا عَلَيكَ الكِتابَ تِبياناً لِكُلِّ شَى ءٍ وَ هُدىً وَ رَحمَةً وَ بُشرى لِلمُسلِمينَ»(358): «روزى را كه از هر امتى گواهى از خودشان بر آنها برمى انگيزيم و تو را گواه بر آنان قرار مى دهيم. و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است». دو آيه فوق نيز اشاره دارد كه قرآنى كه بيان و تبيان است هدايت است و هدايت مى كند.
آيه چهارم:
«وَ اعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقوا وَ اذكُروا نِعمَةَ اللَّهِ عَلَيكُم اِذ كُنتُم اَعداءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلوبِكُم فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخواناً وَ كُنتُم عَلى شَفا حُفرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنقَذَكُم مِنها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُم آياتِهِ لَعَلَّكُم تَهتَدونَ»(359): «همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد؛ و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد آنگاه كه دشمنان يكديگر بوديد و ميان دل هاى شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شديد و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد. اين گونه خداوند نشانه هاى خود را براى شما روشن مى كند؛ باشد كه شما هدايت شويد».
ص: 178
در اين آيه صريحاً بيان شده كه خداوند تبيين مى كند تا مؤمنين هدايت شوند، و اين تبيين مقدمه هدايت است.
2 . خداوندى كه قرآن را تبيان براى هر شيئى معرفى كرده، فاعل اين تبيين را وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه وآله قرار داده است. در دو آيه ذيل كلمه تبيين به صورت فعل مخاطب آمده و مخاطب آن وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه وآله است:
آيه اول:
«بِالبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ اَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم وَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرونَ»(360): «همه پيامبران را با دلايل روشن و كتاب هاى آسمانى فرستاديم و قرآن را هم به سوى تو نازل كرديم به خاطر اينكه براى مردم آنچه را كه به سويشان نازل شده بيان كنى و براى اينكه بينديشند».
آيه دوم:
«وَ ما اَنزَلنا عَلَيكَ الكِتابَ اِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى اختَلَفوا فيهِ وَ هُدىً وَ رَحمَةً لِقَومٍ يُؤمِنونَ»(361): «ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند براى آنها روشن كنى، و قرآن مايه هدايت و رحمت براى مردم با ايمان است».
همان طور كه ملاحظه مى شود، كلمه «تُبَيِّنَ» فعل مخاطب است. يعنى خداوند متعال به حبيبش خطاب فرموده كه قرآن را دفعتاً بر تو نازل كرديم تا تو براى نزول تدريجى آن تبيين كننده باشى. لذا تا پيامبرصلى الله عليه وآله در كنار اين كتاب قرار نگيرد كسى نمى تواند از علوم قرآن بهره مند گردد و در نتيجه از هدايت قرآن بى بهره خواهد بود.
بدون پيامبرصلى الله عليه وآله نمى توان از قرآن بهره برد
ص: 179
براى روشن شدن اين مطلب كه چرا كسى از علم و هدايت قرآن به تنهايى و بدون وجود پيامبرِ خداصلى الله عليه وآله نمى تواند بهره مند گردد، چند نكته بايد بيان گردد:
نكته اول:
اصل و حقيقت قرآن كريم همان كتاب مبين(362) است.(363) «بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، الر، تِلكَ آياتُ الكِتابِ المُبينِ، اِنّا اَنزَلناهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُم تَعقِلونَ»(364): «الف، لام، راء، اين آيه هاى كتاب مبين است. ما قرآن را به زبانى عربى نازل كرديم باشد كه عقل خود را به كار گيريد». «بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، حم، وَ الكِتابِ المُبينِ، اِنّا جَعَلناهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُم تَعقِلونَ»(365): «حم. سوگند به كتاب مبين. همانا ما قرار داديم آن را قرآنى عربى باشد كه شما عقل خود را به كار گيريد».
در دو آيه فوق بيان شده كه قرآن از كتاب مبين تنزيل شده است. در واقع قرآن كريم صورت تنزيليه كل كتاب مبين است، و كتب آسمانىِ قبل از قرآن مثل تورات و انجيل، صورت تنزيلى بعض كتاب مبين بوده و بعضى از علم كتاب مبين نزد انبياء گذشته و اوصياء ايشان بوده است.(366)
نكته دوم:
علم الكتاب (كتاب مبين) نزد هر كسى باشد او مى تواند علم به همه اشياء را از قرآن استخراج كند، و مى تواند مبيّن همه اشياء تا روز قيامت باشد. و چه محروميت بزرگى است براى كسى كه ادعا مى كند طالب علم است و خود را از اين منبع و سرچشمه اصلى علم ناب و صحيح بى بهره كند.
بيان شد كه اين علم به صورت وحى به قلب نازنين رسول خداصلى الله عليه وآله نازل شده(367) و قلب مبارك ايشان همان مدينه علم و سرچشمه علوم الهى است. بعد از وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه وآله قرآن موجود است، لكن اين سوال مطرح است كه چه كسى مبيّنِ اين تبيان و معلّمِ اين كتاب علم الهى و چه كسى هادى در كنار اين كتاب هدايت است؟ چه كسى همه چيز را مى داند؟ براى حل مشكلات بشر به كسى بايد رجوع كرد؟ براى حلّ اختلافات چه كسى بايد مرجع قرار گيرد؟ باب ورود به مدينه علم نبوى كيست؟
ص: 180
بعد از وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه وآله آيا بشر بايد بى بهره از علم الهى باشد و به دنبال ظنّيات و وهميّات بشرى تشنگى خود را با آب گل آلود و شور و تلخ برطرف كند بلكه بيفزايد!! آبى كه آنقدر آلوده است كه به آن نمى توان آب گفت!
دليل ما بر ناخالصى و صحيح نبودن اين علم آن است كه نتيجه علم صحيح هدايت و آشنايى با خداوند و آماده شدن براى رجوع به خدا و ملاقات با اوست. دليل ما عدم سيرابى بشر و ازدياد تشنگى روحشان است. دليل ما جهانگير شدن ظلم و جور دانشمندان ظاهرى و دولت هاى به ظاهر پيشرفته در علم ايشان است. هر چه آنها در علم پيشرفت كرده اند از خدا دورتر شده اند و علم را وسيله اى براى قدرت قرار داده اند تا بنده و تسليم خدا نشوند و در مقابل خدا بايستند.
هر چند ادعاى ما اين است كه با بهره مند شدن از علم كتاب خدا، بشر از پيشرفت دور نخواهد شد و به زندگى سخت اُمَم گذشته برنخواهد گشت، بلكه به اذن خدا همه هستى را تحت تسخير خود در خواهد آورد.
آصف بن برخيا(368) تنها يك علم از علم الكتاب را داشت و به وسيله آن تخت بلقيس را از فاصله حدود پانصد فرسخ در يك طرفة العين و كمتر از آن نزد حضرت سليمان عليه السلام آورد. حال اگر تمام اين علم مكشوف گردد آيا بشر عقب مانده و بى بهره از پيشرفت مى گردد؟!
ص: 181
سؤال مهم اينجاست كه چه وقت آن زمان فرا خواهد رسيد؟ براى رسيدن به جواب اين سؤال به سؤال قبلى برمى گرديم. بعد از وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه وآله قرآن موجود است؛ لكن اين سؤال مطرح است كه چه كسى مبيّنِ اين تبيان و معلّمِ اين كتاب علم الهى و چه كسى هادى در كنار اين كتاب هدايت است؟
خوب دقت كنيد، همين جا ... همين نزديكى ها ... ماجراى غدير ... غدير معرفى باب مدينه علم است.
قرآن كريم در آيات متعدد و به بيان هايى راه وصل شدن به اين سرچشمه را بيان كرده و فرموده: «اَفَلا يَتَدَبَّرونَ القُرآنَ اَم عَلى قُلوبٍ اَقفالُها».(369) «اَ فَلا يَتَدَبَّرونَ القُرآنَ وَ لَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدوا فيهِ اختِلافاً كَثيراً».(370)
لذا اگر كسى با نيّت خالص در قرآن تدبّر كند قفل هاى دل او باز شده و باب مدينة العلم را مى يابد كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «... لَو تَدَبَّرَ القُرآنَ شيعَتُنا لَما شَكُّوا فِى فَضلِنا»(371): «اگر شيعيان ما در قرآن تدبّر مى كردند؛ فضل و مقام ما را به خوبى مى دانستند و در آن شك نمى كردند.
بيان شد كه «علم الكتاب» به پيامبرصلى الله عليه وآله وحى شده و اين مطلبى است كه در آيات متعددى بيان شده است. مثلاً فرمود: «وَ الَّذى اَوحَينا اِلَيكَ مِنَ الكِتابِ هُوَ الحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَينَ يَدَيهِ اِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبيرٌ بَصيرٌ»(372): «آنچه از آن كتاب از راه وحى به تو رسانديم، آن حقيقت است و تصديق كننده آنچه كه پيش از آن آمده است: زيرا خداوند به بندگانش البته خبردارى بيناست».
ص: 182
نكته قابل توجه اينكه بلافاصله در آيه بعد خداوند مى فرمايد بعد از وجود مبارك رسول خداصلى الله عليه وآله اين علم به عده اى به ارث رسيده است: «ثُمَّ اَورَثنَا الكِتابَ الَّذينَ اصطَفَينا مِن عِبادِنا فَمِنهُم ظالِمٌ لِنَفسِهِ وَ مِنهُم مُقتَصِدٌ وَ مِنهُم سابِقٌ بِالخَيراتِ بِاِذنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الفَضلُ الكَبيرُ»(373): «سپس آن كتاب را به آن عده از بندگانمان كه برگزيديم به ميراث داديم. پس بعضى از ايشان ستمكار نفس خويش است و بعضى از ايشان ميانه رو، و ديگرى به اجازه خداوند پيشرو در نيكى هاست. اين همان فضل بزرگ است».
با دقت در آيه ملاحظه مى شود كه خداوند بندگان برگزيده خود را وارث علم الكتاب قرار داده است؛ همان كتابى كه به پيامبرصلى الله عليه وآله وحى شده است. اما سؤال اين است كه بندگان برگزيده خدا چه كسانى هستند؟
قرآن كريم صريحاً ايشان را معرفى كرده، آنجا كه فرمود: «اِنَّ اللَّهَ اصطَفى آدَمَ وَ نوحاً وَ آلَ اِبراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَى العالَمينَ، ذُرِّيَّةً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»(374): «خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برگزيده است. فرزندانى كه بعضى از آنان از نسل بعضى ديگرند، و خداوند شنواى داناست».
در اين آيه، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران به عنوان بندگان برگزيده الهى معرفى شده اند. ممكن است اشكال شود كه اگر همه افراد آيه فوق مصطفاى الهى هستند، پس بايد جميع ايشان وارث علم الكتاب قرار گيرند، در حالى كه قبلاً بيان شد كه تمام علم الكتاب فقط نزد پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله است و انبياء قبل فقط بعضى از اين علم را واجد بوده اند!
ص: 183
در جواب بيان مى گردد چون در آيه 32 سوره فاطر «ثُمَّ اَورَثنا» را بعد از «وَالَّذى اَوحَينا اِلَيكَ» در آيه 31 بيان كرده، مشخص مى گردد منظور آن دسته از بندگان مصطفاى خدا هستند كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله مى آيند. لذا حضرت آدم و نوح عليهما السلام از اين دايره خارج مى گردند.
همچنين با توجه به آيه «اَم يَحسُدونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ فَقَد آتَينا آلَ اِبراهيمَ الكِتابَ وَ الحِكمَةَ وَ آتَيناهُم مُلكاً عَظيماً»(375): «يا اينكه آنها به مردم (به پيامبر و خاندانش) به خاطر آنچه خداوند از فضلش به آن ها داده حسد مى ورزند؟ همانا ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و آنها را فرمانروايى بزرگى عطا كرديم»؛ مشخص مى شود كه بندگان برگزيده اى كه خداوند ايشان را وارث الكتاب گردانده همان آل ابراهيم عليه السلام هستند. البته دلايل ديگرى وجود دارد كه آل عمران از اين دايره خارج هستند، و ما به جهت رعايت اختصار از آن خوددارى مى كنيم.
سؤال بعدى اينكه آل ابراهيم عليه السلام چه كسانى هستند؟ تا قبل از اين سؤال به فضل خداوند اثبات شد كه آن بندگانى كه مصطفاى خدا هستند بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله وارث علم الكتاب هستند؛ همان علم الكتابى كه خداوند علم كل شى ء را در آن قرار داده و به بيان خود قرآن علم كلّ شى ء را در آن احصاء كرده است. «وَ كُلَّ شَى ءٍ اَحصَيناهُ كِتاباً»(376) : «و حال آنكه هر چيزى را برشمرده به صورت كتابى در آورده ايم».
اما همين تعبير «اِحصاء كُلِّ شَى ء» در مورد «امام مبين» نيز آمده است: «اِنّا نَحنُ نُحىِ المَوتى وَ نَكتُبُ ما قَدَّموا وَ آثارَهُم وَ كُلَّ شَى ءٍ اَحصَيناهُ فى اِمامٍ مُبينٍ»(377): «ما هستيم كه مرده ها را زنده مى كنيم و آثار از پيش تهيه شده آنان را مى نويسيم و همه چيز را در امامى آشكار شماره كرده ايم»؛ معلوم مى شود كه علم الكتاب در وجود امام مبين عليه السلام احصاء شده است. اتفاقاً رسول اكرم صلى الله عليه وآله در خطبه روز غدير خم استناد نموده و فرمودند: «مَعاشِرَ النّاسِ، ما مِن عِلمٍ اِلاّ وَ قَد اَحصاهُ اللَّهُ فِىَّ وَ كُلُّ عِلمٍ عَلِمتُهُ فَقَد اَحصَيتُهُ فى اِمامِ المُتَّقينَ وَ ما مِن عِلمٍ اِلاّ وَ قَد عَلَّمتُهُ عَلِيّاً وَ هُوَ الاِمامُ المُبينُ»(378): «اى مردم، هيچ علمى نيست مگر اين كه خداوند آن را در وجود من احصاء و جمع فرموده و من هم تمام علمى را كه دانستم در پيشواى پرهيزكاران جمع نمودم. هيچ علمى نيست اِلاّ اينكه به على عليه السلام آموختم و او امام مبين است».
ص: 184
پس معلوم مى شود منظور از آل ابراهيم عليه السلام كه از بندگان مصطفاى خدا هستند و وارث علم الكتاب، كسانى هستند كه امام باشند؛ يعنى خداوند به ايشان منصب امامت داده باشد.
در آيه «وَ اِذِ ابتَلى اِبراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَ مِن ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهدِى الظّالِمينَ»(379): «و به ياد آوريد زمانى را كه خداى ابراهيم او را به امورى گوناگون امتحان كرد و او همه را به جا آورد. خداوند فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: امامت در فرزندانم نيز هست. فرمود: عهد من به ستمگران نمى رسد». خداوند بيان مى كند كه امامت را در آن دسته از ذريّه ابراهيم قرار داده كه ظالم نيستند. پس امام حتما بايد از نسل ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام باشد؛ و در نتيجه «آل ابراهيم» كه «وارث الكتاب» هستند همان «ذريه ابراهيم عليه السلام» هستند كه خداوند ايشان را امام قرار داده است.
ثانياً كسى مى تواند امام باشد كه از اول عمر حتى براى يك لحظه ظالم نبوده باشد و از او ظلمى سر نزده باشد، چرا كه الف و لام بر سر كلمه «الظالمين» الف و لام جنس است كه تمام ظالمين را در برمى گيرد. يعنى اگر كسى در طول دوران زندگيش، حتى فقط يك ظلم از او سر بزند نمى تواند واجد منصب امامت باشد.
اما ظلم چيست؟ قرآن كريم در موارد متعدد ظلم را تعريف كرده و ظالم را معرفى نموده است. مثلاً شريك آوردن براى خداوند متعال را بزرگترين ظلم معرفى مى كند: «وَ اِذ قالَ لُقمانُ لاِبنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَىَّ لا تُشرِك بِاللَّهِ اِنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظيمٌ»(380): «به ياد آور زمانى را كه لقمان به فرزندش در حالى كه او را موعظه مى كرد گفت: پسرم! چيزى را شريك خدا قرار مده كه شرك به خدا ظلم بزرگى است». در جاى ديگر كافران را به عنوان ظالمان معرفى مى كند: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا اَنفِقوا مِمَّا رَزَقناكُم مِن قَبلِ اَن يَأتِىَ يَومٌ لا بَيعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الكافِرونَ هُمُ الظّالِمونَ»(381): «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن نه داد و ستدى است و نه دوستى و نه شفاعتى؛ و كافران ستمكارانند». پس اگر كسى حتى براى يك لحظه كافر به خداوند باشد يا براى خدا شريك آورد، به نص قرآن او نمى تواند در منصب امامت قرار گيرد، لذا عالم به علم الكتاب نيست.
ص: 185
دليل بسيار مهم ديگرى در آيات قرآن وجود دارد كه ارتباط بين عالم به علم الكتاب بودن و ظالم نبودن را بيان مى كند: «وَ كَتَبنا عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ وَ العَينَ بِالعَينِ وَ الاَنفَ بِالاَنفِ وَ الاُذُنَ بِالاُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الجُروحَ قِصاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ وَ مَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللَّهُ فَاوُلئِكَ هُمُ الظّالِمونَ»(382): «در تورات برايشان مقرر كرديم كه جان در ازاى جان و چشم در برابر چشم و بينى در مقابل بينى و گوش در ازاى گوش و دندان به جاى دندان و زخم ها به مانندش، پس كسى كه آن را ببخشد اين كار كفّاره اى براى اوست، و كسى كه به حكم آنچه خدا فرو فرستاد داورى نكند پس ستمكاران همينان باشند». طبق اين آيه كسانى كه طبق ما اَنزَل اللَّه حكم نكنند ظالم هستند. پس كسى كه عالم به ما انزل اللَّه باشد مى تواند بر طبق آن حكم كند و ظالم نباشد.
در بين كسانى كه بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله ادعاى جانشينى پيامبر و امامت كردند، كدام يك مى توانند ادعا كنند كه براى يك لحظه كافر و مشرك به خدا نبوده اند؟! كدام يك مى توانند ادعا كنند كه عالم به تمام ما انزل اللَّه هستند تا بر طبق آن حكم كنند؟! گواه تاريخ در اين مورد چيست؟!
در اعلميّت اميرالمؤمنين عليه السلام به ما انزل اللَّه بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله در هيچ كدام از فرق اسلامى ترديدى نيست. همه اذعان دارند آن كسى كه بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله تمام علم الكتاب نزد اوست، كسى نيست جز اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام كه خداوند صريحاً بيان فرموده تمام علم الكتاب نزد ايشان است.
ص: 186
«وَ يَقولُ الَّذينَ كَفَروا لَستَ مُرسَلاً قُل كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَينى وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ»(383): «كسانى كه كافر شدند مى گويند: تو فرستاده نيستى. بگو: كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد».
همان طور كه بيان شد اين علم به وجود مبارك رسول خداصلى الله عليه وآله از طريق وحى رسيده و بعد از ايشان به ائمه هدى عليه السلام به ارث رسيده كه اميرالمؤمنين عليه السلام اولين ايشان و حضرت بقية اللَّه عليه السلام آخرين ايشان هستند. اين مطلب در روايات اهل بيت عليهم السلام به وفور مشاهده مى گردد.
ما به عنوان نمونه دو حديث را ذكر مى كنيم:
حديث اول: (از شيعه)
عبد الرحمان بن كثير از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه درباره آيه «وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ» فرمودند: «ما را قصد كرده و على عليه السلام اول و افضل و بهترين ماست».(384)
حديث دوم: (از شيعه)
ابن بُكَير از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند و مى گويد: من خدمت آن جناب بودم و سخن از علم سليمان عليه السلام به ميان آمد و قدرتى كه به او داده شده بود. فرمود: به سليمان بن داوودعليه السلام چه چيز داده شده؟ به او يك حرف از اسم اعظم داده بودند ولى امام شما كسى است كه خداوند در اين آيه مى فرمايد: «قُل كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَينى وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ». به خدا قسم نزد على عليه السلام تمام علم كتاب بود. عرض كردم: صحيح مى فرماييد، فدايتان شوم.(385)
ص: 187
حديث سوم: (از اهل سنت)
سعيد بن جبير نقل كرده است: ابن عباس صحابى پيامبر درباره قول خداوند «وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ»، بيان كرد كه منظور على عليه السلام است كه علم الكتاب نزد اوست.(386)
قبلاً بيان شد كه جناب آصف بن برخيا وزير حضرت سليمان عليه السلام كه آن قدرت خارق العاده را از خود نشان داد، تنها يك حرف از علم الكتاب را نزد خود داشت. حال وقتى به نص قرآن كريم و روايات، اميرالمؤمنين و ائمه بعد از ايشان تمام علم الكتاب نزدشان است، اگر روزى قرار شود تمام اين علم را براى مردم دنيا مكشوف سازند چه اتفاقى خواهد افتاد؟!
سؤالات زيادى در اينجا مطرح است، مثل اينكه چرا ائمه هدى عليه السلام اين علم را مكشوف نساختند؟ و آيا در اين دنيا زمانى خواهد آمد كه اين علوم مكشوف شده و مردم از آن بهره مند گردند؟ آيا ظرف دنيا براى پذيرش آثار اين علوم گنجايش دارد؟ و سؤالات فراوان ديگر ....
اينكه چرا اهل بيت عليهم السلام اين علوم را مكشوف نساختند و در ظاهر از آن بهره نمى بردند، ساده ترين دليلى كه براى آن مى توان بيان كرد اين است كه مردم ايشان را رها كرده و به سراغ جاهل ترين افراد امت رفتند و خلافت آنها را پذيرفتند، و صد البته ظرفيت و توان پذيرش اين علوم را نداشتند و هنوز به بلوغ فكرى و قلبى پذيرش علم الهى نرسيده بودند، تا جايى كه اگر كسى ادعا مى كرد مثلاً يكى از ائمه عليهم السلام علم غيب مى داند، مدعى و بقيه شيعيان را واجب القتل مى دانستند، و اگر خود امام عليه السلام از روى تقيه انكار نمى كردند ايشان را نيز به شهادت مى رساندند.
ص: 188
تا جايى كه ائمه هدى عليهم السلام دستور به كتمان اين امر داده مى فرمودند: «احدى قدرت تحمل پذيرش اين مطلب را ندارد جز ملائكه مقرب و انبياى مرسل و مؤمنينى كه قلوبشان را خدا مورد امتحان قرار داده است».
شاهد اين مطلب در روايات فراوان ديده مى شود كه به چند مورد اكتفا مى كنيم:
حديث اول:
وهب بن وهب قرشى گفت: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: گروهى از اهل فلسطين بر حضرت باقرعليه السلام وارد شدند و او را از مسائلى چند سؤال كردند و ايشان جواب داد. ... سپس فرمود: جدم امير المؤمنين عليه السلام حاملانى را از براى علم خويش نيافت تا آنجا كه آه سرد از سينه پر درد مى كشيد و بر سر منبر مى فرمود: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد. در ميان سينه من علم بسيارى است. آه! آه! آگاه باشيد كه كسى را نمى يابم كه آن را تحمل كند، و آگاه باشيد كه من بر شما از جانب خدا حجت رسايم. پس دوست مداريد گروهى را كه خدا بر ايشان خشم كرده است. آنان از آخرت نوميد شده اند چنان كه كافران از صاحبان قبرها كه مردگانند نوميد شده اند.(387)
حديث دوم:
امام صادق عليه السلام فرمود: روزى نزد على بن الحسين عليه السلام سخن از تقيّه پيش آمد. آن حضرت فرمودند: به خدا اگر ابوذر مى دانست آنچه در دل سلمان بود او را مى كشت، در صورتى كه پيامبرعليه السلام ميان آن دو برادرى برقرار كرد! پس درباره مردم ديگر چه گمان داريد؟ همانا علم علماء صعب و مستصعب است، و جز پيامبر مرسل يا فرشته مقرب يا بنده مؤمنى كه خدا دلش را به ايمان آزموده طاقت تحمل آن را ندارد. سپس فرمود: از اين رو سلمان از جمله علما شد. او مردى از ما خانواده است، و از اين جهت او را در رديف علماء آوردم.(388)
ص: 189
حديث سوم:
امام صادق عليه السلام فرمود: حديث ما صعب و مستصعب است. تحمل آن را ندارد جز سينه هاى نورانى يا دل هاى سالم يا صاحبان اخلاق نيكو. همانا خدا از شيعيان ما پيمان (به ولايت ما) گرفت، چنان كه از بنى آدم (به ربوبيت خود) پيمان گرفت و فرمود: «آيا من پروردگار شما نيستم»؟ پس هر كه نسبت به ما (به پيمان خويش) وفا كند، خدا بهشت را به او پاداش دهد، و هر كه ما را دشمن دارد و حقّ ما را به ما نرساند، هميشه و جاودان در دوزخ است.(389)
حديث چهارم:
امام باقرعليه السلام فرمود: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: حديث آل محمدعليهم السلام صعب و مستصعب است، جز فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده اى كه خدا دلش را به ايمان آزموده، به آن ايمان نياورد. پس هر حديثى كه از آل محمدعليهم السلام به شما رسيد و در برابر آن آرامش دل يافتيد و آن را آشنا ديديد، بپذيريد، و هر حديثى كه دلتان از آن رميد و ناآشنايش ديديد، آن را به خدا و پيامبر و عالم آل محمدعليهم السلام رد كنيد. همانا هلاك شده كسى است كه حديثى را كه تحمل ندارد برايش بازگو كنند، و او بگويد به خدا اين چنين نيست! به خدا اين چنين نيست! و انكار مساوى كفر است.(390)
حديث پنجم:
شعيب حداد گويد: از امام ششم جعفر بن محمدعليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «حديث ما سخت است و تحمل آن را ندارد جز فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده اى كه خدا دلش را با ايمان آزموده يا مدينه حصينه (شهرى كه دژ و قلعه محكم دارد).
ص: 190
عَمرو شاگرد شعيب از او پرسيد: اى شعيب مدينه حصينه كدام است؟ گفت: من خود معنى آن را از امام صادق عليه السلام پرسيدم. به من فرمودند: قلب مجتمع (قلبى كه با قلوب ديگر بر سر ايمان به خدا و اطاعت امر او اتحاد دارد) است.(391)
در پاسخ به اين سؤال كه اين علوم در چه زمانى مكشوف خواهد شد، ارتباط اصلى غدير و ظهور و تجلّى غدير در ظهور روشن مى گردد. دوران ظهور همان دوران باشكوه ظهور علم آل محمدعليهم السلام است كه خداوند وعده آن را داده و اين وعده در متن قرآن كريم بارز است:
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرضِ كَمَا استَخلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدونَنى لا يُشرِكونَ بى شَيئاً وَ مَن كَفَرَ بَعدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الفاسِقونَ»(392): «خدا به كسانى از شما كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند وعده داده كه آنان را در زمين جانشين كند همان گونه كه كسانى را كه پيش از ايشان بودند جانشين كرد و البته دينشان را كه براى آنان پسنديد به مصلحت ايشان اقتدار بخشد و ترسشان را به ايمنى بدل كند تا مرا بپرستند و چيزى را شريك من نگيرند، و هر كس پس از آن كافر گشت چنين كسانى همان زشتكاران باشند».
اين خلافت و جانشينى براى علم خداوند نيز هست و ما اين مطلب را از روايت استفاده مى كنيم:
ص: 191
حديث اول:
امام محمد تقى عليه السلام فرمودند: خداى جلّ ذكره شب قدر را در ابتداى خلقت دنيا آفريد و در آن شب نخستين پيامبر و نخستين وصيّى كه بايد باشد را آفريد و حكم فرمود كه در هر سال شبى باشد كه در آن شب تفسير و بيان امور تا چنان شبى در سال آينده فرود آيد. هر كس آن شب را انكار كند علم خداى عز و جل را رد كرده، زيرا پيامبران و رسولان و محدثان جز به وسيله حجتى كه در آن شب به آنها مى رسد با حجتى كه جبرئيل عليه السلام (در غير آن شب) براى آنها مى آورد، قائم نشوند و بپا نايستند (زيرا برنامه رهبرى خلق و علم بدون اختلاف را در آن شب به دست مى آورند).
راوى مى گويد: عرض كردم: جبرئيل يا ملائكه ديگر نزد محدثان هم مى آيند؟ فرمود: اما نسبت به پيامبران كه شكى نيست، و نسبت به غير ايشان ناچار بايد از نخستين روز آفرينش زمين تا پايان جهان حجّتى براى اهل زمين باشد كه خداى تعالى تفسير امور را در آن شب بر محبوب ترين بندگانش نازل فرمايد. به خدا سوگند كه جبرئيل و ملائكه در شب قدر آن امر را براى آدم آوردند، و به خدا سوگند كه آدم نمرد مگر آنكه براى او وصيّى بود، و براى همه پيامبران پس از آدم امر خدا در شب قدر مى آمد؛ و براى وصى پس از او هم مقرر شد. به خدا سوگند كه هر پيامبرى از آدم تا محمدصلى الله عليه وآله در آن شب مأمور مى گشت كه به فلان كس وصيت كند (و شخصى را وصى خود قرار دهد).
ص: 192
خداى عزّوجل در قرآنش نسبت به خصوص واليان امر بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد: «خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، وعده كرده كه در زمين جانشينشان كند، چنان كه پيشينيان ايشان را جانشين كرد». تا آنجا كه مى فرمايد: «و دينى را كه براى ايشان پسنديده استقرار دهد و از پى ترسشان امنيت به دل آنان آورد، تا تنها مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نسازند. آنها كه پس از اين كافر شوند خود گنه پيشگانند». يعنى شما را پس از پيامبرتان جانشين علم و دين و عبادت خود كنم، چنان كه اوصياء آدم عليه السلام پس از او جانشين مى شدند تا پيامبر بعد مبعوث مى گشت. «تا مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نسازند»، يعنى مرا عبادت كنند با ايمان به اينكه پيامبرى بعد از محمدصلى الله عليه وآله نيست. كسانى كه جز اين گويند خودشان گنه پيشگانند. خدا هم واليان امر را بعد از محمدصلى الله عليه وآله در علم استقرار بخشيد و ما هستيم آن واليان.
پس از ما بپرسيد، كه اگر به شما راست گفتيم، اعتراف كنيد؛ ولى شما اعتراف نخواهيد كرد. اما علم ما ظاهر است (زيرا اگر شما از ما نپرسيد، ديگران مى پرسند و اگر شما از روى لجاج و عناد اعتراف نكنيد، مردم بى غرضِ چيز فهمِ ديگر هستند. (و اما زمانى كه دين خدا به وسيله ما در آن ظاهر گردد به طورى كه ميان مردم هيچ گونه اختلافى نباشد، آن را مدتى است كه با گذشت شبانه روزها سپرى شود، و چون وقتش رسد آشكار گردد و امر يكى شود (اختلاف از ميان مردم رخت بر بندد).
ص: 193
به خدا سوگند كه فرمان خدا جارى شده كه ميان مؤمنين اختلافى نباشد و به همين جهت ايشان را گواه مردم قرار داده است. بدين ترتيب كه محمدصلى الله عليه وآله گواه ما باشد و ما گواه شيعيان خود و شيعيان ما گواه مردم ديگر. خداى عزوجل هرگز نخواسته كه در حكم او اختلافى باشد و ميان اهل علمش تناقضى وجود داشته باشد. سپس امام عليه السلام فرمودند:
برترى مؤمنى كه «اِنّا اَنزَلناهُ» را با تفسيرش باور كند، بر كسى كه در ايمانش به آن سوره چون او نيست، مانند برترى انسان است بر چهارپايان! و خداى عزّ و جلّ به وسيله مؤمنانِ به آن سوره از منكرين آن در دنيا برمى دارد آنچه را (يعنى تسلط كفار را بر مسلمين را) كه به وسيله جهادكنندگان از خانه نشستگان بر مى دارد، تا عذاب آنهايى كه خدا مى داند از انكار خود توبه نمى كنند در آخرت كامل باشد، و (چون سخن از جهاد به ميان آمد، براى اينكه گمان نكنى در اين زمان هم جهادى واجب است مى گويم: «من در اين زمان جهادى جز حج و عمره و همسايگى خوب سراغ ندارم».(393)
حديث دوم:
ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه در مورد آيه 152 خداوند به آنانى كه از شما ايمان آورده و كارهاى پسنديده انجام داده اند وعده مى دهد كه در روى زمين جانشينشان كند، همان طور كه پيشينيان را جانشين كرد؛ و دينشان را كه براى آنها پسنديده مستقر سازد، و بعد از نگرانى ها ترس آنان را به امنيت مبدل خواهد نمود. مرا بندگى كنيد! هيچ چيز را شريك من قرار ندهيد، و اگر كسى بعد از اين كافر شود از فاسقين است»، فرمودند: اين آيه درباره مهدى موعودعليه السلام و ياران او نازل شده است.
ص: 194
ادله و شواهد ديگرى نيز بر اين مطلب دلالت دارد كه در زمان ظهور علوم آل اللَّه عليهم السلام مكشوف شده و مردم به خاطر كامل شدن عقول تحمل و ظرفيت پذيرش آن را دارند(394)، از جمله اينكه خداوند در قرآن مى فرمايد: «وَ نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِى الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ»(395): «ما اراده كرده ايم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم».
در روايات مصداق مستضعفين در زمين كه خداوند اراده كرده ايشان را وارث گرداند، ائمه هدى عليهم السلام معرفى فرموده اند كه اين وراثت زمان ظهور شروع گشته و در زمان رجعت ادامه خواهد داشت. در غيبت شيخ طوسى از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه در تفسير اين آيه «ما اراده كرده ايم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم»، فرمودند: اينان كه در زمين ضعيف گشته اند آل پيامبرند كه خداوند مهدىِ آنها را برانگيزد تا آنان را عزيز و دشمنانشان را ذليل گرداند.(396)
و چه زيبا رسول اكرم صلى الله عليه وآله وجود مبارك امام مهدى عليه السلام را در خطبه غدير وصف نمودند:
... بدانيد كه فرد آخرين از ما امامان قائم مهدى است. اوست كه بر عموم اديان پيروز مى شود و از ستمگران انتقام مى گيرد. اوست كه حصار مملكت ها را فتح مى كند و مرزهاى كشورها را از بين مى برد. اوست كه هر طائفه اى از اهل شرك را مى كشد، و هم اوست كه براى اولياء خدا خونخواهى مى كند. ياور دين خداست و هم وى از درياى شگرف دانش مشت مشت علم برداشت مى كند.
ص: 195
بدانيد او كسى است كه مقام هر صاحب فضيلتى را تثبيت مى كند و هر جاهل و نادانى را در مرحله جهل خود مى نشاند. اوست كسى كه خدا وى را براى اين مقام اختيار فرموده و وارث علم و دانش است و بر جميع علوم احاطه دارد. اوست كسى كه از طرف خدا خبر مى دهد، و آگاه كننده مردم در مورد ايمان به خداست.
اى مردم! بدانيد اوست رشيد محكم، و امر بشريّت از طرف خدا بدو تفويض شده است. عموم پيشينيان و افرادى كه در زمان وى خواهند بود، مژده رسان قيام و ظهور اويند. او حجّت باقى خداوند است و پس از وى حجتى نخواهد بود. حقى در جهان جز با او وجود ندارد و روشنايى و نورى در عالم جز نزد وى موجود نيست. هيچ كس بر او پيروز نمى شود، و احدى در آسيب رساندن به وى يارى نخواهد شد. او ولىّ خدا در كره خاك و فرماندار پروردگار در ميان مردم و امين آفريننده در امور آشكار و نهان خلقت است.(397)
به عنوان حُسن ختام روايتى از وجود مبارك باقرالعلوم عليه السلام بيان مى گردد كه حضرت صريحاً بيان مى كنند كه در زمان ظهور وجود مبارك امام مهدى عليه السلام اين علوم را مكشوف خواهند ساخت.
ابى جارود مى گويد: از امام باقرعليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «حديث آل پيامبرصلى الله عليه وآله صعب مستصعب، سنگين، پوشيده، بدون زوائد و نورانى است، و تحمل آن را ندارد جز فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده اى كه خدا دلش را با ايمان آزموده يا مدينه حصينه (شهرى كه دژ و قلعه محكم دارد)، زمانى كه قائم ما قيام كند نطق مى كند و قرآن او را تصديق مى نمايد».(398)
ص: 196
1 . بعثت علت محدثه اسلام و غدير علت مبقيه آن بود.
2 . غدير تجلّى هدايتگران در آيه «لِكلِّ قَومِ هادٍ» بود.
3 . در غدير با اطاعت از امامان هدايتگر، همه ملت ها تحت يك نظم و وحدت الهى به سر منزل مقصود مى رسند.
4 . در معناى غدير حضرت زهراعليها السلام فرموده: «وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلمِلَّةِ، وَ اِمامَتَنا اَماناً مِنَ الفُرقَةِ».
5 . بيعت غدير به معناى دست اتحاد مسلمين بر ولايت بود.
6 . دستور ابلاغ غدير تا قيامت به معناى اتحاد همه مسلمين در همه مكان ها بر سر ولايت است.
7 . غدير اتمام حجت نهايى بر سعادت ابدى در سايه اطاعت از امام معصوم عليه السلام براى وحدت و نظم نوين جهان و ارتباط همه قلب ها است.
8 . با جمله «حَسبُنا كِتابُ اللَّهِ" طعم شيرين غدير و رسيدن به آرزوهاى بشريت در كامشان تلخ گرديد.
9 . سقيفه درهاى رحمت گشوده را بست، و جهنّم را براى مسلمين به ارمغان آورد.
10 . با حاكميت جابرانه سقيفه، ائمه معصومين عليهم السلام نتوانستند غدير از دست رفته را به كام زندگى مردم برگردانند.
11 . غدير يعنى نظم و وحدت با پيروى از دين واحد و تشكيل يك حكومت واحد جهانى با مديريت مردى آسمانى به تضمين عصمت الهى.
12 . با آشكار شدن صراط مستقيم غدير در عصر ظهور و بسته شدن راه هاى انحرافى دين، حقيقت نظم و وحدت كلمه نمايان خواهد شد.
ص: 197
13 . با كنار گذاشتن غدير در سقيفه، بشريت به سمت بى نظمى و تفرقه پيش رفت.
14 . عوامل بى نظمى و تفرقه كه ريشه در فراموشى غدير دارد عبارتند از نفاق، دنياگرايى، حزبگرايى، بى تفاوتى، سطحى نگرى، ترس و سُست عنصرى.
15 . راه هاى ايجاد نظم و وحدت قبل از ظهور :
- اعتقاد به غدير.
- عمل به حديث ثقلين.
- امتحان الهى بر مبناى امامت در امّت اسلامى.
- ايمان مشروط به ولايت و اخذ دين از آنان.
- بيان حقايق اگر چه وحدت بر هم خورد.
- رجوع به خدا و رسول در اختلاف
ديروز علامه امينى ها و دلسوختگان غدير با زحمات خود، از كتب عامه اصل واقعه غدير و ترديد در آن و شبهات وارده در لفظ «مولا» را پاسخ داده و اثبات نموده اند. امروز نوبت شكافتنِ سرزمينِ نورانى و پر بركت غدير است، كه ساليان زيادى است به خاطر دشمنى با غدير خم، گنجينه هاى معرفتى آن پنهان مانده و بشر از دستيابى به آن محروم شده است.
آنچه پيش رو داريد با موضوع «تجلّى نظم و وحدت الهى در عصر ظهور»، بيان گوشه اى از يكى از اين ارتباط هاست؛ كه به محضر شهيده دفاع از غدير، حضرت زهراعليها السلام تقديم مى نمايم.
خداوند متعال پس از خلقت آدم تا امروز رسولانى را براى هدايت بشر فرستاد، تا مردم با ايمان به آنها در راه خدا متحد شوند، و دچار ذلت و خوارى تفرقه نگردند. انبياء و رسولان نيز يكى پس از ديگرى با تبليغِ دينى واحد، وظيفه خود را در راه اين هدف انجام دادند، همان گونه كه خداوند در قرآن مى فرمايد: «اِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الاِسلامُ»(399): «همانا دين در نزد خدا اسلام (و تسليم بودن در برابر حق) است».
ص: 198
تا نوبت به خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله رسيد، و خداوند دين ايشان را خاتم الاديان، و قرآن معجزه جاويد را قانون واحد الهى و تنها قانون نامه آسمانى براى بشريّت معرفى فرمود؛ و با اين بعثت بر مؤمنين منّت نهاد؛ آنجا كه مى فرمايد: «لَقَد مَنَّ اللَّهُ عَلَى المُؤمِنينَ اِذ بَعَثَ فيهِم رَسولاً مِن اَنفُسِهِم»(400): «خداوند بر مؤمنان منّت نهاد (و نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت».
بيست و سه سال دوره رسالت سراسر حادثه، همراه با رنج و مشقت و اذيت براى پيامبرصلى الله عليه وآله، براى دعوت همه مردم به توحيد و يكتاپرستى و ترك عادات جاهليت، در حال سپرى شدن بود. همان گونه كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: «ما اوذىَ نَبىٌّ مِثلَ ما اوذيتُ»: «هيچ پيامبرى به اندازه من مورد آزار قرار نگرفت».(401) آخرين سال عمر شريف ايشان وقايع مهمى را در خود جاى داده بود، و آن حضرت به امر الهى در حالى خود را براى سفر آخرت آماده مى نمود كه دو حكم الهى يكى حج و ديگرى اعلان ولايت باقى مانده بود.
لذا اجراى اين دو حكم با هم قرين گشته و بلافاصله پس از حجة الوداع و فراغت از آن خداوند به پيامبرش فرمود: «فَاِذا فَرَغتَ فَانصَب»(402): «پس هنگامى كه از آن كار مهم فارغ شدى منصوب كن».
واقعه تاريخى غدير خم، در روز هجدهم ذى الحجه سال دهم هجرى اتفاق افتاد كه در واقع اعلان رمز اتحاد مسلمانان بر سر ولايت امامان معصوم عليهم السلام بود. خداوند به وسيله پيك وحى حضرت جبرئيل عليه السلام، قبولى رسالتِ بيست و سه ساله آن حضرت را با آن همه زحمت، در گرو انتصاب على عليه السلام به عنوان جانشين خود قرار داد. قرآن شريف به اين امر مهم اشاره نموده است، آنجا كه مى فرمايد: «وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ»(403): «اى پيامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده (به مردم) برسان! و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى»!
ص: 199
پس از اجراى اين حكم الهى، خداوند بر رسالت خاتم الاوصياء و اسلامِ با على بن ابى طالب عليه السلام مهر تأييد زد و فرمود: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً»(404): «امروز دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آئين شما پذيرفتم»؛ و اين به معناى لزوم اتحاد مسلمين بر سر دين كاملى بود كه در غدير مورد رضاى ربّ تبارك و تعالى قرار گرفت.
بيست و سه سال مردم با علت محدثه اسلام يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله آشنا شده بودند، ولى علت مبقيه اسلام حضرت على عليه السلام را در آيه «اِنَّما اَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَومٍ هادٍ»(405): «تو فقط بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت كننده اى است»، جستجو مى كردند و پرسش داشتند. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمودند: «اَنَا المُنذِرُ وَ عَلِىٌّ الهادى وَ بِكَ يا عَلِىُّ يَهتَدِى المُهتَدون»: «من ترساننده امت و على راهنماى آنان است»، و سپس فرمودند: «يا على! توسط تو مردم به راه راست هدايت خواهند شد».(406)
خداوند روز غدير را زمان پاسخگويى به همه اين سؤالات بشريت قرار داده، همان گونه كه فرموده است: اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ»: «ما را به راه راست هدايت كن».(407) روزِ غدير را روزِ تجلّىِ هدايتگران الهى قرار داد، و بنابراين آيه «لِكُلِّ قَومٍ هادٍ»(408) تفسير شد و نياز بشريت پاسخ داده شد.
پيامبر خداصلى الله عليه وآله نيز به امر الهى براى متذكر شدن چنين موضوع مهم در اين روز تاريخى فرموده اند: «يَومُ غَديرِ خُمٍّ اَفضَلُ اَعيادِ اُمَّتى»(409): «افضل اعياد امّت من روز غدير خم است».
ص: 200
پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه هاى مفصل با نداى «مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَولاهُ»(410) بشريتِ تشنه معارفِ غدير را به زير چتر ولايت على بن ابى طالب عليه السلام فراخوانده، تا در كنار زلال بركه غدير سيراب گردند و با اطاعت از امامان هدايتگر همه ملت ها تحت يك نظم و وحدت الهى، به سر منزل مقصود برسند.
حضرت زهراعليها السلام ثمره قبول ولايت و اطاعت از امام را نظم و وحدت الهى معرفى كرده و در خطبه فدكيه با صراحت مى فرمايند: «... وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلمِلَّةِ وَ اِمامَتَنا اَماناً مِنَ الفُرقَةِ»(411): «خداوند براى سامان يافتن جامعه اطاعت و پيروى از ما اهل بيت را بر همه واجب كرده، و براى در امان ماندن از تفرقه ما را پيشوا و امام مردم قرار داده است».
امام هادى عليه السلام در متن زيارت جامعه كبيره كلام حضرت زهراعليها السلام را تفسير نموده و در بخشى از آن مى فرمايند: «... وَ بِمُوالاتِكُم ... ائتَلَفَتِ الفُرقَةُ»، يعنى اختلاف و تفرقه با اعتقاد به امامت و دوستى اهل بيت عليهم السلام تبديل به وحدت مى گردد.
پيامبر خداصلى الله عليه وآله به منظور ايجاد نظم و وحدت بين ملت هاى مسلمان و تداوم آن در جوامع بشرى از همه مردم 120000 نفرى حاضر در غدير خم(412)، براى حضرت على عليه السلام و اوصياء طاهرينشان بيعت گرفتند(413) و در خطبه غدير فرمودند:
اَلا وَ اِنّى عِندَ انقِضاءِ خُطبَتى اَدعوكُم اِلى مُصافَقَتى عَلى بَيعَتِهِ وَ الاِقرارِ بِهِ، ثُمَّ مُصافَقَتِهِ بَعدى. اَلا وَ اِنّى قَد بايَعتُ اللَّهَ وَ عَلِىٌّ قَد بايَعَنى وَ اَنا آخِذُكُم بِالبَيعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.
ص: 201
آگاه باشيد! پس از پايان خطبه ام شما را براى بيعت با او و اقرار به امامتش فرا مى خوانم كه با من و سپس با او دست بيعت دهيد. آگاه باشيد! همانا من با خدا بيعت نموده ام و على با من بيعت كرده است، و من از طرف خداوند براى او بيعت مى گيرم.
در روز بيستم ذى الحجه در توقفى سه روزه در سرزمين غدير(414)، علاوه بر مردان زنان نيز با پيامبر و على عليهما السلام بيعت نمودند، و بر قبول ولايت على عليه السلام بر خودشان اقرار كردند. پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه غدير فرمودند:
وَ قَد اَمَرَنِىَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَن آخُذَ مِن اَلسِنَتِكُمُ الاِقرارَ بِما عَقَدتُ لِعَلِىٍّ مِن اِمرَةِ المُؤمِنينَ وَ مَن جَاءَ بَعدَهُ مِنَ الاَئِمَّةِ مِنّى وَ مِنهُ.(415)
خداوند به من فرمان داده كه از زبان هاى شما در مورد امامت على و امامانى كه بعد از او مى آيند و از نسل من و اويند اقرار بگيرم.
پس از واقعه غدير و اعلان ولايت، در سايه اطاعت و پيروى از ائمه هدى عليهم السلام براى رسيدن به وحدت و نظم نوين جهانى قلب ملت ها مى تپيد، و بشريّت سعادتى غير قابل وصف و ديدنى را پيش روى خود مى ديد. بنابراين تمام موجودات براى برخوردارى از چنين حكومتى انتظار مى كشيدند.
با كُند شدن ضربان قلب رسالت انتظار مى رفت با تپش دوباره ولايت پيكره بى جان اسلام روح تازه بگيرد؛ تا هيچ حقّى از كسى پايمال نگشته و كسى مورد ظلم واقع نشود. اين همان پيش بينى خداوند حكيم در روز غدير بود، كه با اعلان رسمى ولايت پيامبرصلى الله عليه وآله تداوم نظم و وحدت را در بين مردم تضمين مى كرد.
ص: 202
ولى طعم شيرين غدير و رسيدن به آرزوهاى حقيقى، با گفتن «حَسبُنا كتابُ اللَّهِ»(416) در كام بشريت تلخ گرديد، و اهل سقيفه مردم را از رسيدن به لذّت هاى دنيوى و اُخروى محروم نمودند.
اهل سقيفه مانند بقيه مسسلمانان در روز غدير دستور پيامبرشان در مورد «ثقلين» را شنيدند كه رمز اتحاد در اسلام بود، و متعهد شدند به سفارش آن حضرت عمل كنند، ولى نسبت به كلام ايشان و عهد خود بى اعتنا شدند. پيامبرصلى الله عليه وآله روز غدير در ميان آن انبوه جمعيت فرمود:
مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ عَلِيّاً وَ الطَّيِّبينَ مِن وُلدى هُمُ الثَّقَلُ الاَصغَرُ وَ القُرآنُ الثَّقَلُ الاَكبَرُ فَكُلُّ واحِدٍ مُنبِئٌ عَن صاحِبِهِ وَ مُوافِقٌ لَهُ، لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ.(417)
اى مردم! همانا على و پاكان از فرزندان من از نسل او ثقل(418) اصغر و قرآن ثقل اكبر است. هر يك از آن دو از ديگرى خبر مى دهد و موافق با اوست. آن دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
اهل سقيفه با عدم پذيرش ولايت الهى اهل بيت عليهم السلام تفرقه و اختلاف را آغاز كردند و با پايه گذارى دين ديگرى بر ضد ولايت على عليه السلام پرچم تفرقه بين مسلمين را برافراشتند. پيامبرصلى الله عليه وآله در خطبه مفصّل غدير به اين موضوع اشاره نموده و اين آيه را قرائت فرمودند: «وَ مَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلامِ ديناً فَلَن يُقبَلَ مِنهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرينَ، اللَّهُمَّ اِنّى اُشهِدُكَ وَ كَفى بِكَ شَهيداً اَنّى قَد بَلَّغتُ»(419): «هر كس جز اسلام (و تسليم در برابر فرمان حقّ) آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است».
ص: 203
همچنان با اين اعتقاد بسيارى از انسان ها در ضلالت و گمراهى به سر برده و با اطاعت و پيروى از اهل سقيفه نسبت به نعمت بزرگ الهى كه ولايت الهى اهل بيت عليهم السلام است كافر شده، و سخط و عذاب الهى را براى خود فراهم نموده اند.
در صورتى كه با قبول ولايت و اطاعت از امام زمانشان على بن ابى طالب عليه السلام خداوند درهاى آسمان و زمين را بر روى آنان مى گشود: «وَ لَو اَنَّ اَهلَ القُرى آمَنوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الاَرضِ وَ لكِن كَذَّبوا فَأَخَذناهُم بِما كانوا يَكسِبونَ»(420)، تا ديگر مسلمين دچار تفرقه و بى نظمى نشوند.(421) همچنين اگر همه مردم در قبول ولايت متفق مى شدند، خداون، جهنم را خلق نمى كرد. در روايت آمده كه حضرت فرمودند: «لَوِ اجتَمَعَ النّاسُ عَلى حُبِّ عَلِىِّ بنِ اَبى طالِبٍ لَما خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النّارَ»(422) «اگر مردم بر محبت حضرت على عليه السلام اجتماع مى كردند، خداوند آتش را خلق نمى كرد».
خداوند در مورد مزد رسالت بيست و سه ساله پيامبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد: «قُل لا اَسألُكُم عَلَيهِ اَجراً اِلاَّ المَوَدَّةَ فِى القُربى»(423): «بگو: در برابر اين (رسالت و تبليغ) پاداشى از شما نمى طلبم»!
اما اهل سقيفه با دشمنى آشكار در مقابل على عليه السلام و غصب خلافت آن حضرت و تكذيب فرمان الهى در مورد قبولِ وصايت و خلافت بلافصل ايشان بعد از نبى صلى الله عليه وآله، پايه هاى ظلم و ستم را محكم كرده و اهل بيت عليهم السلام را يكى پس از ديگرى به وسيله زهر يا شمشير به شهادت رساندند، همان گونه كه پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله فرمودند: «ما مِنّا اِلاّ مَسمومٌ اَو مَقتولٌ»(424): «هيچ يك از ما (معصومين) نيست مگر آنكه يا مسموم و يا مقتول است».
ص: 204
با اين بنيان شومى كه بين مسلمين نهاده شد ائمه معصومين عليهم السلام در زمان حياتشان به خاطر اينكه عنان حكومتِ ظاهرى به دست آنها نبود، نتوانستند طعم شيرين و لذيذ غدير خم و بركاتِ آن را به ذائقه هاى مردم برگردانند. اين است كه در زمان ظهور امام زمان عليه السلام به دليل تحقّق وعده الهى براى اجراى حكومتِ عدل گستر، هيچ ظالم و ستمگرى قدرت تعرض به ايشان را نداشته و بيعتى نيز از طرف ستمكاران بر گردن آن حضرت نمى باشد. همان گونه كه امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «يَقومُ القائِمُ وَ لَيسَ ِلاَحَدٍ فى عُنُقِهِ عَهدٌ وَ لا عَقدٌ وَ لا بَيعَةٌ»(425): «در حالى ظهور مى كند كه از هيچ كسى در گردن او عهد و پيمان و بيعتى نباشد».
در حكومت مهدى عليه السلام گرچه ظالمين و فرقه هاى ضالّه از اجراى اهداف علوى ناخوشايندند، ولى خداوند براى تحقّق اهداف غدير ظرف زمانى را با نام عصر ظهور انتخاب نموده تا با حكومت عدل گستر در آن زمان نظم جهانى و وحدتِ الهى به دنيا برگردانده شود.
نظم و وحدت يعنى پيروى از يك دين واحد و تشكيل يك حكومت واحد جهانى با مديريت مردى آسمانى تبار به تضمين عصمتى الهى، كه قرآن در سوره احزاب به اين عصمت الهى اشاره نموده و فرموده است: «اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهيراً»(426): «همانا خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد».
وعده دين واحد الهى را خداوند در قرآن چنين بيان مى فرمايد: «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»(427): «او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حقّ فرستاد، تا آن را بر همه آيين ها غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند»!
ص: 205
روايات زيادى از طرف اهل بيت عليهم السلام در مورد تحقق وعده هاى خدا به ما رسيده از جمله حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: «المَهدِىُّ مِن عِترَتى مِن وُلدِ فاطِمَة، يُقاتِل عَلى سُنَّتى كَما قاتَلتُ اَنَا عَلَى الوَحىِ»: «مهدى از عترت من است و از فرزندان فاطمه عليها السلام است، او بر اساس سنّت من پيكار مى كند چنان كه من بر اساس وحى پيكار نمودم».(428)
بنابراين، منتظران مصلح در سرتاسر عالم، براى نفس كشيدن و زندگى در آن عصر ظهور لحظه شمارى مى كنند.
اهميت نظم و وحدت الهى، در صدر اسلام از طرف حضرت بارى تعالى مورد عنايت بوده است و تحت عنوان تأليف قلوب به آن اشاره شده است. خداوند در قرآن مى فرمايد:
هُوَ الَّذى اَيَّدَكَ بِنَصرِهِ وَ بِالمُؤمِنينَ، وَ اَلَّفَ بَينَ قُلوبهِم لَو اَنفَقتَ ما فىِ الاَرضِ جَميعاً ما اَلَّفتَ بَينَ قُلوبِهِم وَ لكِنَّ اللَّهَ اَلَّفَ بَينهُم اِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ.(429)
اوست آنكه تو را با ياريش و به وسيله مؤمنين تأييد كرد، و دل هاى آنها را با هم الفت داد! اگر تمام آنچه روى زمين است صرف مى كردى تا دل هاى آنان را الفت دهى نمى توانستى! ولى خداوند در ميان آنها الفت ايجاد كرد! او توانا و حكيم است.
از بركات زمان ظهور امام زمان عليه السلام نيز تأليف قلوب خواهد بود. صادق آل محمدعليه السلام مى فرمايد: «خداوند به وسيله آن حضرت بين دل هاى پراكنده و مخالف يكديگر ائتلاف مى بخشد».(430)
همچنين در فرازى از دعاى ندبه آمده است: «اَينَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَ الرِّضا»: «كجاست آنكه ميان پراكندگى صلاح و رضا را جمع مى كند»؟
ص: 206
حقيقت نظم و وحدت چنگ زدن به ريسمان الهى است، همان گونه كه خداوند مى فرمايد: «وَ اعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقوا».(431)
بنابراين، در مسير صراط مستقيم حركت كردن و دورى جستن از راه هاى انحرافى و تفرقه، همان اطاعت و پيروى از خداوند بارى تعالى است كه در سوره انعام مى فرمايند: «وَ اَنَّ هذا صِراطى مُستَقيماً فَاتَّبِعوهُ وَ لا تَتَّبِعوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبيلِهِ ذلِكُم وَصّاكُم بِهِ لَعَلَّكُم تَتَّقونَ»(432): «اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد و از راه هاى پراكنده (و انحرافى) پيروى نكنيد، كه شما را از طريق حقّ دور مى سازد! اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، شايد پرهيزگارى پيشه كنيد»!
با آشكار شدن صراط مستقيم و بسته شدن راه هاى انحرافى دين در عصر ظهور، حقيقت نظم و وحدت كلمه كه خدا وعده داده نمايان خواهد شد. از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود: «تُرِكتُم عَلَى المَحَجَّةِ البَيضاءِ الَّتى ليلُها كَنَهارِها ...»(433): «بر راه روشنى گزارده شديد كه شبش همانند روز روشن است». پس راه واضح است به حدى كه سير كننده در آن گمراه نمى گردد.
در غدير خم راهِ روشن و واضح و صراط مستقيم الهى توسط نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله معرفى و تبيين گرديد، همان گونه كه در خطابه غدير در تفسير سوره حمد آن حضرت فرمودند:
مَعاشِرَ النّاسِ، اَنَا صِراطُ اللَّهِ المُستَقيمُ الَّذى اَمَرَكُم بِاتِّباعِهِ، ثُمَّ عَلِىٌّ مِن بَعدى ثُمَّ وُلدى مِن صُلبِهِ اَئِمَّةٌ يَهدونَ اِلَى الحَقِّ وَ بِهِ يَعدِلونَ. «بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، الحَمدُ ِللَّهِ رَبِّ العالَمينَ، الرَّحمنِ الرَّحيمِ، مالِكِ يَومِ الدّينِ، اِيّاكَ نَعبُدُ وَ اِيّاكَ نَستَعينُ، اِهدِنَا الصِّراطَ المُستَقيمَ، صِراطَ الَّذينَ اَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضوبِ عَلَيهِم وَ لاَ الضّالّينَ». فِىَّ نَزَلَتْ وَ فيهِم نَزَلَت وَ لَهُم عَمَّت وَ اِيّاهُم خَصَّت.(434)
ص: 207
اى مردم! من آن صراط مستقيمى هستم كه خداوند شما را به پيروى آن دستور داده، و بعد از من على و سپس فرزندان من از نسل او پيشوايان هدايت به سوى حق هدايت مى كنند و به حقّ دادگرى مى نمايند. سپس اين آيات را تلاوت فرمود: «به نام خداوند بخشنده مهربان، ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است. خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است. مالك روز جزاست. پروردگارا! تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم. ما را به راه راست هدايت كن، راه كسانى كه به آنها نعمت بخشيدى، نه كسانى كه بر آنان خشم و غضب نمودى و نه راه گمراهان». به خدا قسم (اين سوره) درباره من و اهل بيت من نازل شده؛ شامل حال آنان است و به آنان اختصاص دارد.
بعد از شهادت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله دشمنان و منافقين در غديرِ اميرالمؤمنين عليه السلام طمع كردند، و با غصب خلافت تا امروز راه هدايت را براى بشريت تاريك نموده اند. بنابراين با اين ظلم كه بالاترين درجه ظلم است، فضاى زندگى بشريّت را بعد پيامبرشان توأم با غم و سختى نمودند.
شهادت غمبار حضرت زهراعليها السلام به عنوان اولين حادثه تلخ بعد از شهادت پيامبر خداصلى الله عليه وآله رقم خورد و لكه ننگى بر پيشانى غاصبين خلافت و مسلمانان آن زمان گذاشت. از لحظه اى كه صداى ناله دختر پيامبرصلى الله عليه وآله بين در و ديوار به گوش رسيد، محوريّت نظم و وحدت مسلمين از هم گسيخته شد. بنابراين با شهادت مظلومانه حضرت محسن بن على عليه السلام در كنار مادر، سند مظلوميت غدير اميرالمؤمنين عليه السلام توسط غاصبين خلافت امضا گرديد؛ و از آن لحظه به بعد مسلمين جهان و بشريّت به سمت بى نظمى و تفرقه كشيده شدند.
ص: 208
اين است كه در عصر ظهور، نظم و وحدت الهى به دست منجى بشريّت امام زمان عليه السلام برگردانده خواهد شد، و شروع حكومت عدالت گستر آن حضرت با انتقام از قاتلين حضرت زهرا و محسن بن على عليهما السلام خواهد بود.
ريشه هاى بى نظمى و تفرقه را در بيش از نيمى از خطابه پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد منافقين مى توان جستجو كرد. بسيار جالب توجه است كه حضرت در سرزمين غديرخم فرمودند:
وَ سَأَلتُ جَبرَئيلَ اَن يَستَعفِىَ لِىَ السَّلامَ عَن تَبليغِ ذلِكَ اِلَيكُم اَيُّهَا النّاسُ لِعِلمى بِقِلَّةِ المُتَّقينَ وَ كَثرَةِ المُنافِقينَ وَ اِدغالِ الآثِمينَ وَ خَتلِ المُستَهزِئينَ بِالاِسلامِ.(435)
من از جبرئيل خواستم كه از خدا بخواهد و مرا از تبليغ اين پيام به شما - اى مردم - معاف بدارد، زيرا از كمى پرهيزگاران و زيادى منافقان و فساد و تباهى سرزنش كنندگان و مكر و حيله مسخره كنندگان اسلام باخبرم.
مهمترين عوامل و ريشه هاى بى نظمى و تفرقه را مى توان در تاريخ اسلام به خصوص زمان بعد از شهادت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله، بدون غرض ورزى و تعصبّات بى جا جستجو نمود و نتايج ذيل را به دست آورد. عوامل زمينه ساز بى نظمى و تفرقه عبارتند از:
1 . نفاق.
2 . دنياگرايى.
3 . حزب گرايى
4 . بى تفاوتى.
5 . سطحى نگرى.
6 . ترس و سست عنصرى.
7 . حسادت.
8 . كينه توزى.
با بررسى اين عوامل در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله و بعد از ايشان به نتايج مشابهى مى رسيم، و آن اينكه با وجود اين علل و ريشه ها حقّ حضرت على عليه السلام گرفته شد، و پايه هاى ظلم و ستم چيده شده و گسترش پيدا مى كند. تا زمان ظهور امام زمان عليه السلام كه طبق وعده الهى تمام اين ريشه ها توسط آن بزرگوار نابود شده و موانع اجراى اهداف غدير برطرف خواهد شد؛ و بشريت از بركات غدير و تجلّى اهداف آن - كه نظم و وحدت يكى از آنهاست - برخوردار خواهد شد.
ص: 209
گروه نفاق در طول رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله اقدامات زيادى انجام دادند از جمله: نوشتن صحيفه ملعونه اول، صحيفه ملعونه دوم، قصد ترور پيامبرصلى الله عليه وآله در گردنه هرشى، نافرمانى از جيش اسامه، تمرّد از آوردن كاغذ و دوات براى نوشتن وصيت آخر پيامبرصلى الله عليه وآله؛ و بسيارى از اقدامات ديگر.
در زمان حيات رسول خداصلى الله عليه وآله منافقين نقاب بر چهره داشتند، ولى بعد از شهادت ايشان با بالا بردن شمشيرهاى برهنه بر روى سر صاحب غدير اميرالمؤمنين عليه السلام در سقيفه بنى ساعده و غصب خلافت ايشان چهره هايشان آشكار گشت.
بزرگترين شخصيتى كه در طول تاريخ اسلام نقاب از چهره نفاق منافقين كنار زد و اهداف پليد آنها را آشكار نمود و در اين راه با دفاعى جانانه از صاحب غدير تا آخرين نفس ايستاد، شهيده دفاع از غدير حضرت زهراعليها السلام بود.
از مهمترين آموزه هاى حوادث ناگوار تاريخ اسلام به خصوص بعد از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله، شناسايى چهره هاى پليد و پنهانى دشمنان به ظاهر دوست است؛ اما مهمتر از آن شناساندن آن چهره هاى نقابدار به همه مردم است، همان طور كه محور اساسى مبارزات حضرت زهراعليها السلام بعد از شهادت پدر بزرگوارشان تا آخرين لحظات عمر كوتاه آن حضرت شناساندن و افشاى خط نفاق و اقدامات مخفيانه آنان بود.
لذا رسالتى كه دختر پيامبرصلى الله عليه وآله به عهده داشت آن چنان سنگين و باارزش بود، كه در اجراى آن مصيبت هايى از جمله شكستن سينه و پهلو و سقط جنين و نيلى شدن صورت بهاى سنگين اين افشاگرى شد.
ص: 210
پس نكات ذكر شده نشان از اين دارد كه طراحانِ غصب خلافت هر چند در ظاهر همراه پيامبرصلى الله عليه وآله بودند و با او رفت و آمد داشتند و خود را جزء خواص جا زده بودند، اما دل هاى آنان را خار نفاق گرفته بود و فقط منتظر فرصتى بودند كه به اهداف شومشان برسند. با شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله به تعبير حضرت زهراعليها السلام خار نفاق كه در دل هاى آنها خليده بود آشكار گشت،(436) و فصل غمبارى براى اهل بيت عليهم السلام آغاز شد. در نتيجه منزل وحى كه به عنوان مجمع مخالفين خلافت غصبى شناخت شده بود، با آتش نفاق شعله ور شد، و با همين شعله هاى نفاق دختر پيامبرصلى الله عليه وآله به شهادت رسيد.
در عصر ظهور حضرت بقية اللَّه عليه السلام براى اتمام حجت و رفع عذر، با پيروان همه اديان با كتاب هاى آسمانى خودشان بحث و محاجّه مى كند، و نويدهاى موجود در كتاب هاى هر آيينى را كه از آمدن مصلح جهانى خبر داده اند به آنها يادآورى مى كند. هر كس ايمان بياورد از او مى گذرد؛ و هر كس پس از شناخت حق و اثبات حقيقت بر كفر و الحاد خود اصرار بورزد، به سزاى خود مى رسد.
اين معنى به اهل كتاب انحصار ندارد، بلكه از فرقه هاى به ظاهر مسلمان نيز كه خود را اهل قرآن مى دانند، هر كس در برابر حق تسليم نشود طعمه شمشير مى گردد. خداوند تبارك و تعالى به امامان اهل بيت عليهم السلام نيرويى عطا فرموده كه هر كس را ببينند تشخيص مى دهند كه آيا اهل ايمان است يا اهل نفاق؛ چنان كه امام باقرعليه السلام مى فرمايد: «اِنّا لَنَعرِفُ الرَّجُلَ اِذا رَأَيناهُ بِحَقيقَةِ الايمانِ وَ حَقيقَةِ النِّفاقِ»(437): «هنگامى كه ما شخصى را ببينيم مؤمن يا منافق بودن او را مى شناسيم».
ص: 211
يكى از عواملى كه مانع از پذيرش حق توسط مردم گشته و در طول تاريخ رسالت انبياء الهى به شكل هاى مختلف از آن جلوگيرى نموده، دنيا طلبى است. در اين آزمون ديندارى، انسان ها چه زود دين خود را در مقابل اين متاع اندك فروخته اند و صفحات تاريخ نيز گواه اين مطلب است.
وحدت و نظم از نيازهاى فطرى بشرى است كه خداوند حكيم پيش بينى آن را نموده، و شرط رسيدن به آن را نيز پيروى از انبياء الهى و اوصياء ايشان قرار داده است. لكن توجه صرف به خواسته هاى نفسانى و زياده طلبى ها و قدرت طلبى، مانع از اطاعت فرامين الهى شده، و جارى نشدن قوانين در بين مردم و ملت ها باعث از هم پاشيدگى و تفرقه و بى نظمى خواهد شد.
اگر صفحات تاريخ صدر اسلام و دوره رسالت پيامبر اسلام حضرت محمدصلى الله عليه وآله را مورد بررسى قرار دهيم، متوجه خواهيم شد كه يكى از مهمترين واجبات الهى كه ديگر واجبات را نيز تحت تأثير خود قرار داده، بحث معرفى على عليه السلام به عنوان جانشينى پيامبر خداصلى الله عليه وآله بوده است، كه آن حضرت نيز در مكان ها و زمان هاى مختلف متذكر اين موضوع شده اند و شاخص اصلى اين اعلان ولايت روز هجده ذى الحجه سال دهم هجرى يعنى روز غدير خم است.
لذا بزرگترين نگرانى پيامبرصلى الله عليه وآله اين بود كه اين كار به نحو شايسته اى صورت پذيرد و بعد از ايشان وحدت مسلمين و نظم دچار تزلزل نشود؛ اما متأسفانه در دوره رسالت ايشان و به خصوص پس از شهادت آن بزرگوار، دنيا طلبان و كسانى كه از روى طمع اسلام آورده بودند، با استفاده از دنيا طلبى مردم توانستند بر جامعه حكومت كنند و مانع از اجراى دقيق احكام الهى شوند.
ص: 212
غصب فدك نيز ثمره دنيا طلبى و جاه طلبى شوراى سقيفه بود، زيرا درآمدِ فدك ابزار مناسبى براى در بند كردن مردم دنياپرست بود. لذا با تمام قدرت ارث حضرت زهراعليها السلام غصب گرديد و آن حضرت براى دفاع از حقِّ به تاراج رفته خود، بين جمعيت با ابابكر مناظره كرد؛ لكن خليفه غاصب در جواب اهانت ها روا داشت و اراجيف غير معقول مطرح كرد. اما دنياطلبان حاضر در جلسه به سبب ترس از به خطر افتادن دنياى خود هيچ اعتراضى نكردند و حق را پايمال نمودند.
از بيان مطالب ذكر شده نتيجه مى گيريم كه اگر كسى دنياگرا شد، دنيا و آخرت خود و ديگران را ويران و بى نظم كرده و باعث تفرقه بين مردم و جوامع بشرى مى شود، و بسته به جايگاه خود و نحوه اجراى اهداف پليد شيطانى اين اثر بيشتر خواهد شد. جاه طلبان سقيفه كه بار سنگين شهادت يگانه دخت سول خداصلى الله عليه وآله را به دوش كشيدند، سرانجام با فروختن دين و دنياى خود بزرگترين اثرِ تفرقه و بى نظمى را در جهان بشريت از خود بر جاى گذاشتند .
در عصر ظهور و حكومت عدالت گستر حضرت بقية اللَّه عليه السلام دنيامحورى هيچ رنگ و بويى نخواهد داشت و با مديريت ايشان به اذن الهى، با ريشه كن شدن صفت رذيله دنياپرستى و دنياگرايى، بى نظمى و تفرقه ناشى از اين صفت رذيله تبديل به نظم و وحدت بين بشريت خواهد شد. چنان كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله مى فرمايد:
ص: 213
يَقسِمُ المالَ صِحاحاً وَ يَملأ اللَّهُ قُلوبَ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ غِنىً وَ يَسَعُهُم عَدلُهُ.(438)
مال را عَلَى السويه تقسيم مى كند و دل هاى امت محمدصلى الله عليه وآله را با بى نيازى پر مى كند و عدالتش همه آنها را فرا مى گيرد (و ديگر كسى خود را ناگزير از ستم نمى بيند).
اميرالمؤمنين عليه السلام با قرائت اين آيه خبر از وفور نعمت ها در عصر ظهور مى دهد: «وَ نُرِيدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفوا فِى الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُم فِى الاَرضِ»(439): «ما اراده كرده ايم به آنان كه روى زمين به ضعف كشيده شده اند منت نهاده، آنها را وارثان و پيشوايان زمين قرار دهيم».(440)
امام باقرعليه السلام در اين باره مى فرمايد:
وَ تُجمَعُ اِلَيهِ اَموالُ الدُّنيا مِن بَطنِ الاَرضِ وَ ظَهرِها فَيَقولُ لِلنّاسِ: تَعالَوا اِلى ما قَطَعتُم فيهِ الاَرحامَ وَ سَفَكتُم فيهِ الدِّماءَ الحَرامَ وَ رَكِبتُم فيهِ ما حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ. فَيُعطى شَيئاً لَم يُعطِهِ اَحَدٌ كانَ قَبلَهُ وَ يَملَأُ الاَرضَ عَدلاً وَ قِسطاً وَ نوراً كَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً وَ شَرّاً.(441)
ثروت هاى روى زمين و گنج هاى درون آن از تمام نقاط جهان به سوى او گرد مى آيد. آنگاه خطاب به مردم مى فرمايد: بياييد اين همان متاع دنياست كه براى آن با خويشاوندان قطع رحم كرديد، و خون هاى حرام را ريختيد، و به حريم گناهان وارد شديد، و مرتكب محرمات الهى شديد. اين ثروت ها را چنان در اختيار مردم قرار مى دهد كه در تاريخ بخشش هاى جهان بى سابقه خواهد بود. زمين را پر از عدل و داد و نور مى كند، همان گونه كه مملو از جور و ستم و شر شده باشد.
ص: 214
با ظهور اسلام و دعوت به سوى نظم و وحدت الهى، در سايه هدايتگرى هاى خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله، قبائل و احزاب يكى پس از ديگرى به دين اسلام رو آوردند. خدا در قرآن مى فرمايد: «وَ رَأَيتَ النّاسَ يَدخُلونَ فى دينِ اللَّهِ اَفواجاً»(442): «مردم را مى بينى كه گروه گروه در دين خدا وارد مى شوند». اين گونه پيكره امت اسلامى شكل گرفته و با تدبير و حسن خلق رسول خداصلى الله عليه وآله اين دين جهانى گشت.
متأسفانه پس از شهادت آن حضرت، گردانندگان سقيفه و احزاب آن دوره از تعصبات قبيله اى و حزبى ياران پيامبرصلى الله عليه وآله بهره برده و ساختار نظام اجتماعى امت اسلامى را بر هم زدند. با كنار زدن حقيقت غدير و روى كار آمدن باطل، بزرگترين خيانت اهل سقيفه به بشريت آشكار گرديد، كه ثمره آن جلوگيرى از تداوم نظم و وحدت الهى بود. در سقيفه ملاك براى تعيين خليفه، دين خدا و وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و لياقت و كاردانى افراد نبود، بلكه بحث ها بر محور قبيله گرايى يا عصبيّتِ حزبى بود.
در اينجا اشاره اى خواهيم داشت به گروه هايى كه در آن شرايط حضور داشتند. عرب بر اساس محيط قبيلگى زندگى مى كرد و اين محيط و مناسبات آن بود كه زمينه را براى شكل گرفتن احزاب گوناگون آماده مى كرد. اين احزاب عبارت بودند از: حزب ثلاثه، حزب تيم و عَدىّ، حزب امويان و طُلَقاء، حزب انصار خَزرَج كه شامل دو جناح مخالفِ هم بود: جناحِ سعد بن عباده و جناحِ بشير بن سعد، و حزب انصارِ اَوس.
ص: 215
بعد از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله بعضى افراد پيشِ روى جامعه آن زمان اهداف و فعاليت هاى خود را در قالب گروه و حزبِ خاص انجام مى دادند، و با ديد حزبى و قبيله اى در جريانات گام برداشته و اقدام نمودند، و باعث تفرقه و بى نظمى در امت اسلام مى شدند.
اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: «يَعطِفُ الهَوى عَلَى الهُدى اِذا عَطَفوا الهُدى عَلَى الهَوى وَ يَعطِفُ الرَّأىَ عَلَى القُرآنِ اِذا عَطَفُوا القُرآنَ عَلَى الرَّأىِ، وَ يُريهِم كَيفَ عَدلُ السّيرَةِ وَ يُحيِى مَيِّتَ الكِتابِ وَ السُّنَّةِ»(443): «هنگامى كه ديگران هواى نفس را بر هدايت مقدم بدارند او اميال نفسانى را به هدايت بر مى گرداند، و هنگامى كه ديگران قرآن را با رأى خود تفسير كنند او آراء و افكار را به قرآن باز مى گرداند. او به مردم نشان مى دهد كه چه نيكو مى توان به عدالت رفتار نمود. او تعاليم فراموش شده قرآن و سنت را زنده مى سازد».
امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «المُلكُ يَومَئِذٍ ِللَّهِ»(444) فرمودند: «يَرفَعُ المَذاهِبَ عَنِ الاَرضِ فَلا يَبقى اِلاَّ الدّينُ الخالِصُ»(445): «همه اديان و مذاهب از روى زمين برداشته مى شود و جز دين خالص باقى نمى ماند». سپس فرمود:
فَوَ اللَّهِ يا مُفَضَّلُ لَيُرفَعُ عَنِ المِلَلِ وَ الاَديانِ الاختِلافُ وَ يَكونُ الدّينُ كُلُّهُ واحِداً، كَما قالَ جَلَّ ذِكرُهُ: «اِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الاِسلامُ».(446)
اى مفضل، به خدا سوگند ناهماهنگى اديان و مذاهب از بين مى رود و فقط يك دين در سراسر گيتى حكومت مى كند، چنان كه خداى تبارك و تعالى فرموده: به راستى دين نزد خدا عبارت از اسلام است و بس.(447)
ص: 216
لذا امام زمان عليه السلام در عصر ظهور با تأييدات الهى طبق سيره و سنّت اجداد طاهرينشان امت واحد دور از هر تفرقه و بى نظمى را مديريت خواهند نمود.
ايجاد بى نظمى و تفرقه در امت اسلامى فقط به وسيله گروه حاكم غاصب نبود، بلكه آفت بى تفاوتى در رگ هاى اصحاب نامدار و توده مردم جريان پيدا كرد و غيرت دينى محو شد؛ و مدينه شاهد غصب حقوق سياسى و مالى و اجتماعى امام على عليه السلام گرديد.
مردمى كه در قبال اطاعت و پيروى از على عليه السلام و يارى آن حضرت در گرفتن حق غصب شده، بى تفاوتى نشان دادند، نسبت به اين بى تفاوتى نيز هيچ توجيه قابل قبولى نداشتند؛ زيرا در طول رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله از روز «يوم الدار» و نزول «وَ اَنذِر عَشيرَتَكَ الاَقرَبينَ»، و در زمان ها و مكان هاى ديگر به خصوص اعلان رسمى ولايت در روز غدير، نسبت به خلافت على عليه السلام براى همه مردم اتمام حجت شده بود. حضرت زهراعليها السلام در مسجد مدينه خطاب به مردم فرمودند:
يا مَعاشِرَ الفِتيَةِ وَ اَعضادَ المِلَّةِ ، وَ اَنصارَ الاِسلامِ، ما هذِهِ الغَميزَةُ ... .(448)
هان اى جوانمردان! اى بازوان ملت و اى ياوران اسلام! اين سستى و بى تفاوتى در مورد حقوق من چرا؟ اين سهل انگارى در برابر آفت و ستم و بيداد براى چه؟ آيا پدر گرانمايه ام پيامبرصلى الله عليه وآله نمى فرمود: «حرمت هر كس با گرامى داشتن فرزندش رعايت مى گردد؟ چه زود رنگ پذيرفتيد و بى درنگ در غفلت خفتيد؟!
ص: 217
البته كسانى كه بناى قدرت طلبى و غصب خلافت را داشتند با آماده سازى قبلى خود، هر مانعى را كه سدّ راه خود مى ديدند به راحتى با اين مردم بى تفاوت از پيش روى خود بر مى داشتند. از اين رو با اقداماتى از قبيل كتمان فضائل على عليه السلام، انحراف افكار عمومى از قضيه غدير خم، و ادعاى نسخ فرمان پيامبرصلى الله عليه وآله، نقش مؤثرى در بى تفاوتى مردم داشتند.
از صفات رذيله اى كه امت اسلامى زمان بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله را دچار تفرقه و بى نظمى نمود، سطحى نگرى آنهاست. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در اين زمينه مى فرمايند: «ما اَخافُ عَلَى اُمَّتى الفَقرَ وَ لكِن اَخافُ عَلَيهِم سوءَ التَّدبيرِ».(449) مى فرمايد كه من بر امّت خود از ناحيه فقر اقتصادى بيم ندارم! يعنى فقر امت مرا از پا در نمى آورد، ولى از يك چيز ديگر بر امّت خود بيمناكم و آن كج فكرى، بد فكرى، بد انديشى، جهل و نادانى است. اگر مردم مسلمان، روشن بينى و دور بينى و آينده بينى و عمق بينى و ژرف بينى را از دست دهند و ظاهر بين شوند، آن وقت است كه براى اسلام خطر پيدا مى شود.
سطحى نگرى پيروان رسول خداصلى الله عليه وآله سبب شد تا بسيارى از گرايش ها و معيارهاى جاهلى بر قوانين عقلى و شرعى مقدم شود. اين افراد با طراحان سقيفه كه آشكارا خلافت حضرت على عليه السلام را انكار كردند و مسير خلافت و ولايت را به انحراف كشاندند، همراهى كرده و با بيعتشان خلافت غصبى را تثبيت نمودند.
ص: 218
تبليغات جَوسازان آن چنان در بين مردم سطحى نگر تاثير گذاشته بود كه همان حرف ها و ياوه هاى جاه طلبان سقيفه را تكرار مى كردند و به عنوان ايراد به على عليه السلام مى گفتند: «تو چهره ات خنده روست و مزاح مى كنى. مردى بايد خليفه شود كه عبوس باشد و مردم از او بترسند».(450)
همچنين در تاريخ نقل شده كه در جريان غصب فدك ساده لوحى و خوش باورى مردم به كمك غاصبين آمد. هنگامى كه در مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله بين حضرت زهراعليها السلام و ابوبكر مناظره رخ داد، ابوبكر حديثى دروغين را به پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت داد، و آنگاه فاطمه عليها السلام با استناد به آيات قرآن، جعلى و دروغ بودن آن حديث را به خوبى هويدا ساخت. اما كلمات ظاهر پسند ولى دروغين ابوبكر مردم را فريب داد و كسى برنخاست تا سند حديث را جويا شود، و بپرسد كه آخر اين چه حديثى است كه تنها تو شنيده اى و هيچ يك از همراهان و صحابيان رسول خداصلى الله عليه وآله آن را نشنيده اند؟ چرا دخت رسول خداصلى الله عليه وآله اين حديث را قبول ندارد؟
اما مصيبت ديگر اين بود كه حضرت زهراعليها السلام شب ها سوار بر مركب مى شد و با مولا على عليه السلام به مجالس انصار و مهاجرين و در خانه آنها مى رفت و از آنها طلب يارى مى نمود؛ اما آنها با بينشى ضعيف چنين جواب مى دادند: «ما با ابوبكر بيعت كرده ايم. اگر همسر تو و پسر عمويت (على عليه السلام) در اين امر بر ابوبكر سبقت مى گرفت ما از على عليه السلام سرنتافته و با ابوبكر بيعت نمى كرديم».(451)
ص: 219
آرى، سطحى نگرى مردم كه در رفتار و گفتارشان عيان بود، خلافت غصبى را تقويت كرد و اهل بيت عليهم السلام را به حاشيه راند و چنان كرد كه حضرت زهراى اطهرعليها السلام با بارى از غم وا ندوه خلوتِ «بيت الاحزان» را برگزيد.
ايجاد نظم و وحدت در امت اسلامى بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله طبق فرمايش حضرت زهراعليه السلام با اطاعت و پيروى از على عليه السلام قابل اجرا بوده است، اما آنچه كه مردم را از اطاعت بازداشت و نسبت به آن حضرت رويگردان شدند، ترسى بود كه با توجه به سست عنصرى مردم ظهور پيدا كرد، و غاصبان خلافت با استفاده از آن قدرت ظالمانه خود را تثبيت نمودند.
با مرور در تاريخ اسلام در مى يابيم كه خلفاى غاصب چگونه عملكردى در رسيدن به قدرت داشتند. تشنگان قدرت با شمشيرهاى برهنه مرگ پيامبرصلى الله عليه وآله را انكار كردند و ناشران اين خبر را تهديد به مرگ نمودند تا فرصت خوبى براى اجراى برنامه هاى پيش بينى شده خود داشته باشند.
آنان با سازماندهى گروه هاى خود، ورود و خروج از مدينه را ممنوع اعلان كرده، و كسانى كه قصد فرار و خارج شدن از مدينه را داشتند ترور كردند، و با هجوم به مخالفان توسط قبيله بنى اسلم بيعت با خليفه را قطعى نمودند، و مخالفان خود را به اتهام ارتداد از صحنه خارج ساختند.(452)
عده اى را با تهديد به قتل و عده اى را با ضرب و شتم از صحنه خارج كردند. مردم در آن هياهو و آشوب جز نهيب و سايه شمشير چيزى نمى ديدند، و آنان كه ترس و زبونى در قلبشان ريشه افكنده بود و جان و مال خويش را دوست داشتند و اصالتى براى دين و ايمان قائل نبودند، دم فرو بسته سفارشات رسول خداصلى الله عليه وآله را به فراموشى سپردند، و سقيفه را با بيعتشان پايدار كردند. فضا چنان غبارآلود شد كه خانه وحى به عنوان خانه فتنه معرفى شد، و صداى ريحانه نبى صلى الله عليه وآله از بين در و ديوار به گوش رسيد!
ص: 220
ترس و زبونى و سست عنصرى سكوتِ خفّت بارى را بر مدينه حاكم نمود و اهل مدينه را به ذلت و خوارى كشاند و آنان براى هميشه محكوم تاريخ شدند. اما حضرت زهراعليها السلام در برابر اين ترس سكوت نكرد و تا پاى جان از صاحب غدير دفاع كرد. قرائت خطبه فدكيه در مسجد و همچنين قرائت خطبه براى زنان مهاجر و انصار گواه بر سرزنش آن حضرت در مورد اين صفت رذيله است.
با گذرى در تاريخ مى يابيم كه صفت ناپسند حسد دست قابيل را به خون برادرش هابيل آلوده كرد و برادران يوسف را به آن ستم بزرگ وادار نمود؛ بسيارى از آنچه از قتل ها، فتنه ها، دشمنى ها و انحرافات رخ داده ريشه در همين صفت رذيله دارد؛ چنانچه امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «اُصولُ الكُفرِ ثَلاثَةٌ: الحِرصُ وَ الاستِكبارُ وَ الحَسَدُ»(453): «سه چيز از اصول كفر است: حرص و تكبّر و حسد».
در حوادث بعد از شهادت رسول خداصلى الله عليه وآله به روشنى آشكار است كه چگونه صفات نيك بعضى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله تحت الشعاع صفت نكوهيده حسد قرار گرفت و نتوانستند از امتحان عظيم وصاياى پيامبرصلى الله عليه وآله روسفيد بيرون آيند.
يكى از عوامل بى نظمى و تفرقه در امّت اسلامى كينه توزى بعضى از خواص و مردم قبائل آن زمان مى باشد؛ كه منشأ بعضى از اين كينه توزى ها نسبت به پيامبرصلى الله عليه وآله و خاصه حضرت على عليه السلام بوده، و بعضى ديگر كينه توزى بين قبائل بوده است.
ص: 221
اين كينه توزى ها در زمان رسالت رسول خداصلى الله عليه وآله با توجه به مجاهدت هاى على عليه السلام ايجاد گشت، و بعد از شهادت پيامبرصلى الله عليه وآله بُروز داده شد. پيامبرصلى الله عليه وآله به على عليه السلام فرمود: «ضَغائِنُ فى صُدورِ اَقوامٍ عَلَيكَ لا يُظهِرونَها حَتّى يَفقِدونى»(454): «كينه هايى از تو در دل قومى است كه آن را براى تو آشكار نمى كنند مگر پس از آنكه مرا از دست بدهند».
حضرت زهراعليها السلام در حالى كه در اُحد بر مزار حمزه سيد الشهداءعليه السلام عزادارى مى كرد، وقتى از ايشان پرسيدند: «چرا مردم بر ضدّ شما و على عليه السلام تهاجم آوردند و حقّ مسلم او را غصب كردند؟ فرمود:
لكِنَّها اَحقادٌ بَدرِيَّةٌ وَ تِراتٌ اُحُديَّةٌ كانَت عَلَيها قُلوبُ النِّفاقِ مُكتَمِنَةً ِلاِمكانِ الوُشاةِ فَلَمَّا استُهدِفَ الاَمرُ اَرسَلَت عَلَينا شَآبيبَ الآثارِ.(455)
اين همه كينه توزى ها از جنگ بدر و انتقامجويى ها از جنگ احد است كه بر دل هاى منافقان پنهان بود، اما روزى كه حكومت او را غصب كردند تمام آن كينه ها و حسادت ها را بر ما فرو ريختند.
مكّيان مهاجر و غير مهاجر، در پى به دست آوردن فرصتى مناسب براى فرو نشاندن كينه هاى ديرينه خود بودند، ولى در زمان حيات رسول خداصلى الله عليه وآله زمينه آن فراهم نشد. از اين رو، انصارِ اوس و خزرج همواره در اين هراس بودند كه به خاطر نبودن پيامبرصلى الله عليه وآله مكّيان انتقام گذشته را بگيرند.
اين هراس و آن كينه ها مانع از آن شد كه با هم وحدت داشته باشند و گفتار رسول خداصلى الله عليه وآله در مورد وصايت و خلافت على عليه السلام را پيروى نمايند؛ و عدم اين اتحاد باعث نقش آفرينى در سقيفه شد.
ص: 222
در عصر ظهور طبق وعده اى كه پيامبرصلى الله عليه وآله داده اند ريشه كن شدن كينه توزى ها و تفرقه به دست حضرت مهدى عليه السلام صورت مى پذيرد، چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول خداصلى الله عليه وآله پرسيدند: آيا مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است؟ فرمود:
لا، بَل مِنّا مَن يَختِمُ اللَّهُ بِهِ الدّينَ كَما فَتَحَ بِنا وَ بِنا يُنقَذونَ مِنَ الفِتنَةِ كَما اُنقِذوا مِنَ الشِّركِ وَ بِنا يُؤَلِّفُ اللَّهُ بَينَ قُلوبِهِم بَعدَ عَداوَةِ الفِتنَةِ كَما اَلَّفَ بَينَ قُلوبِهِم بَعدَ عَداوَةِ الشِّركِ وَ بِنا يُصبِحونَ بَعدَ عَداوَةِ الفِتنَةِ اِخواناً كَما اَصبَحوا بَعدَ عَداوَةِ الشِّركِ اِخواناً فى دينِهِم.(456)
آرى! مهدى از ماست. خداوند به وسيله او دين را به اتمام مى رساند، چنان كه به وسيله ما آغاز نمود. به دست ما از فتنه رهايى مى يابند، چنان كه به دست ما از شرك رهايى يافتند. خداوند پس از كينه هاى فتنه گرى به دست ما در ميان آنها الفت و صميميّت ايجاد مى كند، چنان كه بعد از كينه توزى هاى شرك به دست ما در ميانشان صفا و صميميت ايجاد نمود. بعد از عداوت روزگار فتنه به وسيله ما برادرى خود را باز يابند، چنان كه بعد از عداوت شرك به دست ما برادر ايمانى گشتند.
براى نظم و وحدتى بر اساس دين الهى چند پايه قابل توجه است:
بنابراين اعتقاد به اينكه در روز غدير خم خداوند حكيم هدايتگرانى را براى بشريت و امت واحد اسلامى پيش بينى نموده و وظيفه انسان ها پيروى و اطاعت از ايشان است، باعث مى شود محوريت انسجام اسلامى و نظم بين ملت ها حفظ شود؛ و با قبول ولايت انسان ها در زير چتر عظيم ولايتِ الهى حضرات معصومين عليهم السلام به نعمت وحدت و نظم الهى دست پيدا كنند.
ص: 223
اگر تمام مسلمانان به حديث ثقلين عمل كرده بودند مى توانست وحدت اسلامى قوى بين آنها ايجاد گردد، به حدّى كه بادها نتواند آنها را به حركت درآورد و طوفان ها نتواند آن را از جا بَركند، و كسى متعرض آن نشده و دشمنان اسلام آنها را سست نگردانند، و اين تنها راه خلاصى مسلمانان و نجات آنهاست، و ماسواى آن باطل و گفتارى بى معناست.
ثقل اكبر و ثقل اصغر هر دو باعث ايجاد وحدت و نظم در مسلمين هستند، به شرط آنكه اين دو به فرمايش پيامبرصلى الله عليه وآله از هم جدا نشود.
امام باقرعليه السلام در تفسير آيه شريفه «الَّذينَ اِن مَكَّنّاهُم فِى الاَرضِ ...»(457): «كسانى كه اگر آنها را در روى زمين امكانات دهيم، نماز را بپا مى دارند و زكات مى پردازند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و عاقبت امور از آنِ خداوند است». درباره اين آيه مى فرمايد:
اِنَّها لَم تَرعَ حَقَّ نَبيِّها اَما وَ اللَّهِ لَو تَرَكوا الحَقَّ عَلى اَهلِهِ لَمَا اختَلَفَ فِى اللَّهِ تَعالى اثنان.(458)
اين امت حق و حريم پيامبرصلى الله عليه وآله را در مورد اهل بيتش رعايت نكردند. به خدا سوگند اگر اين امت حقّ را از سرچشمه زلال اهل بيت مى گرفتند حتى دو نفر هم در مورد پروردگار اختلاف نمى كردند.
خداوند متعال اين امت را بعد از شهادت پيامبرش بر مسئله امامت به حقّ امتحان كرده؛ آنجا كه مى فرمايد: «وَ اعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقوا»(459): «همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد»!
ص: 224
از آيات ديگر نيز استفاده مى شود كه وصيت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله همانند وصيت ديگر انبياء عدم تفرقه و ايجاد اتحاد بر محور حقّ و حقيقت است، كه قرآن عظيم مى فرمايد: «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وَصّى بِهِ نوحاً وَ الَّذى اَوحَينا اِلَيكَ وَ ما وَصَّينا بِهِ اِبراهيمَ وَ موسى وَ عيسى اَن اَقيموا الدّينَ وَ لا تَتَفَرَّقوا»(460): «آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود؛ و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام سفارش كرديم اين بود كه دين را بر پا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد». «وَ لا تَكونوا كَالَّذينَ تَفَرَّقوا وَ اخْتَلَفوا مِن بَعدِ ما جاءَهُمُ البَيِّناتُ وَ اولئِكَ لَهُم عَذابٌ عَظيمٌ»(461): «مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند؛ پس از آنكه نشانه هاى روشن پروردگار به آنان رسيد»!
مسلم در صحيح نقل كرده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:
سألتُ ربّى ثلاثاً فأعطانى اثنتين و منعنى واحدةً. سَأَلتُ رَبّى اَن لا يَهلِكَ اُمّتى بِالسُّنِّةِ فَأَعطانيها، وَ سَأَلتُهُ اَن لايَهلِكَ اُمَّتى بِالغَرَقِ فَأعطانيها، وَ سَألتُهُ اَن لا يَجعَلَ بَأسَهُم بَينَهُم فَمَنَعَنيها.(462)
از پروردگارم سه چيز درخواست كردم، دو تاى آن را به من عطا نمود و مرا از يكى از آنها منع كرد. از او درخواست كردم امتم را با قحطى هلاك نگرداند، و پذيرفت. درخواست نمودم كه امتم را با غرق هلاك نكند، و پذيرفت. ولى خواستم كه بينشان نزاع نباشد، و آن را نپذيرفت.
ص: 225
ايمانى مانع از تفرقه و بى نظمى است كه مشروط به اعتقاد به ولايت اهل بيت عليهم السلام باشد، و چون مردم بر اساس باورهاى اعتقادى خود زندگى كرده و پايبند هستند، اگر زندگى ها بر اساس اعتقادات غير سنّت الهى باشد بى نظمى و تفرقه آشكار مى گردد.
خداوند بارى تعالى در روز غدير خم با معرفى حضرت على عليه السلام و اعتقاد به آن حضرت پايه هاى دوستى و برادرى را با يك اعتقاد واحد چيد، و مردم پس از پذيرفتن دين اسلام با اين اعتقاد مؤمن گرديدند و با يكديگر برادر شدند، زيرا در قرآن آمده: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ»(463): «مؤمنين با هم برادرند».
بيان حقايق در سنّت الهى و سيره معصومين عليهم السلام آشكارا آمده، حتى جايى كه احتمال يا يقين بر ايجاد اختلاف بوده باز هم بيان حقيقت لازم بوده و ترك نشده است و عمل به آن نيز سفارش شده است. اينك به نمونه هايى از موارد تقديمِ حقّ بر وحدت در سنّت الهى و در سيره معصومين عليهم السلام اشاره مى كنيم:
1 . سنّت الهى
خداوند با علم ازلى مى دانست كه با دستور ابلاغ به پيامبرش بين حق و باطل جدايى حاصل مى شود، و اين ابلاغ باعث دو دستگى مى شود، ولى حتى در انجام ندادن اين كار پيامبرش را تهديد مى كند «وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ»(464): «و اگر (آنچه را كه خدا به تو وحى نموده به مردم نرسانى، رسالت او را انجام نداده اى»!
2 . سيره رسول خداصلى الله عليه وآله در ابلاغ ولايت حضرت على عليه السلام در روز غدير
ص: 226
پيامبرصلى الله عليه وآله مى دانست كه مسلمانان با طرح اين مسئله اختلاف كرده و به دو دسته شيعه على عليه السلام و مخالف او تقسيم مى شوند، ولى در عين حال از بيان حقّ كوتاه نيامد.
3 . سيره حضرت على عليه السلام در حكومتدارى
آن حضرت مى دانست كه با طرد معاويه و طلحه و زبير، حكومتش بر هم خورده و وحدت اسلامى متلاشى خواهد شد؛ ولى در عين حال دست به اين كار زد.
4 . سيره حضرت زهراعليها السلام
حضرت زهراعليها السلام با آنكه مى دانستند امت اسلامى بعد از شهادت پدر از هر طرف مورد تعرض است و مردم نيز تازه مسلمان بودند. با اين همه چنان مطلب را مهم ديده كه از خانه به سوى مسجد مى آيد و با ابوبكر محاجّه مى كند و به دفاع از حقّ امام زمانش قيام مى نمايد.
5 . سيره امام حسين عليه السلام
كارى كه امام حسين عليه السلام كرد و بعد از واقعه عاشورا چه نهضت ها و قيام هايى را در جامعه به راه انداخت همگى توجيه گر اين نكته است كه هنگام تعارض بين بيان حقِّ و مسئله وحدت اسلامى، بيان حق مقدّم است.
6 . رجوع به خدا و رسول صلى الله عليه وآله
از ديگر راه هاى ايجاد نظم و وحدت الهى، در هنگام اختلاف در جانشينى پيامبرصلى الله عليه وآله رجوع به خدا و رسول صلى الله عليه وآله است، كه خداوند مى فرمايد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا اَطيعوا اللَّهَ وَ اَطيعوا الرَّسولَ وَ اولِى الاَمرِ مِنكُم فَاِن تَنازَعتُم فى شَى ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللَّهِ وَ الرَّسولِ اِن كُنتُم تُؤمِنونَ بِاللَّهِ وَ اليَومِ الآخِرِ ذلِكَ خَيرٌ وَ اَحسَنُ تَأويلاً»(465): «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر از خود را! و هر گاه در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا و پيامبر باز گردانيد. اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد! اين كار براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است».
ص: 227
همچنين خداوند مى فرمايد: «وَ اَطيعوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ لا تَنازعوا فَتَفشَلوا وَ تَذهَبَ ريحُكُم وَ اصبِروا اِنَّ اللَّهَ مَعَ الصّابِرين»(466): «فرمان خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد! و نزاع و كشمكش نكنيد، تا سست نشويد و قدرت و شوكت شما از ميان نرود! و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است»!
بنابراين با رجوع به خدا و رسول صلى الله عليه وآله در مسائل و موضوعات خارجى از جمله تعيين امام و جانشينى بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله باعث ايجاد نظم و وحدت الهى در امت اسلامى شده ايم.
در روز هجدهم ذى الحجه سال دهم هجرى در حجة البلاغ پيامبرصلى الله عليه وآله با معرفى ائمه اثنى عشرعليهم السلام و خصوصاً حضرت مهدى عليه السلام نظم و وحدت را براى آينده بشريت از طرف خداوند به ارمغان آورده فرمودند:
اَلا اِنَّ خاتَمَ الاَئِمَّةِ مِنَّا القائِمُ المَهدِىُّ.
آگاه باشيد! همانا آخرين امام مهدى قائم از ماست.
اَلا اِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَى الدّينِ.
آگاه باشيد! او بر همه اديان پيروز خواهد شد.
اَلا اِنَّهُ المُنتَقِمُ مِنَ الظّالِمينَ.
آگاه باشيد! او انتقام گيرنده از ستمگران است.
اَلا اِنَّهُ فَاتِحُ الحُصونِ وَ هادِمُها.
آگاه باشيد! او فتح كننده دژها و ويران كننده آنهاست.
اَلا اِنَّهُ قاتِلُ كُلِّ قَبيلَةٍ مِن اَهلِ الشِّركِ.
آگاه باشيد! او بر همه طوايف و قبايل اهل شرك غلبه يافته و آنها را هدايت مى كند.
ص: 228
اَلا اِنَّهُ مُدرِكٌ بِكُلِّ ثارٍ ِلاَولِياءِ اللَّهِ.
آگاه باشيد! او گيرنده خونبهاى همه اولياى خداست.
اَلا اِنَّهُ النّاصِرُ لِدينِ اللَّهِ.
آگاه باشيد! او يارى كننده دين خداست.
اَلا اِنَّهُ الغَرّافُ فى بَحرٍ عَميقٍ.
آگاه باشيد! او جرعه نوش و پيمانه گير از درياى بيكران الهى است.
اَلا اِنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذى فَضلٍ بِفَضلِهِ وَ كُلَّ ذى جَهلٍ بِجَهلِهِ.
آگاه باشيد! او هر صاحب فضيلتى را به مقدار فضلش و هر نادانى را به قدر نادانى اش نشان دهد و علامت نهد.
اَلا اِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُختارُهُ.
آگاه باشيد! او برگزيده و انتخاب شده خداوند تبارك و تعالى است.
اَلا اِنَّهُ وارِثُ كُلِّ عِلمٍ وَ المُحيطُ بِهِ.
آگاه باشيد! او وارث همه علوم و احاطه دارنده بر همه فهم ها و ادراك ها است.
اَلا اِنَّهُ المُخبِرُ عَن رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ المُنَبِّهُ بِأَمرِ ايمانِهِ.
آگاه باشيد! او حكايت از پروردگارش كند و از او خبر دهد و نشانه هاى او را برافراشته سازد.
اَلا اِنَّهُ الرَّشيدُ السَّديدُ.
آگاه باشيد! او راه يافته و استوار است.
اَلا اِنَّهُ المُفَوَّضُ اِلَيهِ.
آگاه باشيد! اوست كه همه امور مردم به او واگذار شده است.
اَلا اِنَّهُ قَد بَشَّرَ بِهِ مَن سَلَفَ مِنَ القُرونِ بَينَ يَدَيهِ.
آگاه باشيد! اوست كه پيشينيان از قرن ها پيش به ظهور او بشارت داده اند.
اَلا اِنَّهُ الباقى حُجَّةً وَ لا حُجَّةَ بَعدَهُ وَ لا حَقَّ اِلاّ مَعَهُ وَ لا نورَ اِلاّ عِندَهُ.
ص: 229
آگاه باشيد! اوست حجت باقى خداوند و پس از او حجتى نخواهد بود. حقى نيست مگر با او، و نورى جز نزد او نيست.
اَلا اِنَّهُ لا غالِبَ لَهُ وَ لا مَنصُورَ عَلَيهِ.
آگاه باشيد! كسى بر او چيره نخواهد شد و بر او پيروز نگردد.
اَلا وَ اِنَّهُ وَلِىُّ اللَّهِ فى اَرضِهِ وَ حَكَمُهُ فى خَلقِهِ وَ اَمينُهُ فى سِرِّهِ وَ عَلانِيَتِهِ.
آگاه باشيد! او ولىّ خدا در زمين و داور او در ميان خلق و امانتدار او در امور نهان و آشكار اوست.
چهار نقطه اصلى در عصر ظهور وجود دارد كه كه ثمره آنها تحقق هرچه دقيق تر و آسان تر وحدت است:
امام هادى عليه السلام مى فرمايد: «هُوَ الَّذى يَجمَعُ الكَلِمَ وَ يُتِمُّ النِّعَمَ وَ يُحِقُّ اللَّهُ الحَقَّ وَ يُزهِقَ الباطِلَ، وَ هُوَ مَهدِيُّكُمُ المُنتَظَرُ»: «او كسى است كه وحدت كلمه ايجاد مى كند، و نعمت ها را كامل مى سازد، و خداوند حق را به دست او تحقق مى بخشد و باطل را نابود مى سازد. او مهدى منتظر شماست».
آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت كرد: «بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيرٌ لَكُم»(467) و سپس فرمود: «به خدا سوگند بقية اللَّه اوست».(468)
در دعاى ندبه مى خوانيم: «اَينَ مُعِزُّ الاَولِياءِ وَ مُذِلُّ الاَعداءِ». امام صادق عليه السلام فرمود: «اَوَما عَلِمتَ اَنَّ لِلحَقِّ دَولَةً وَ لِلباطِلِ دَولَةً، وَ كِلاهُما ذليلٌ فى دَولَةِ صاحِبِهِ. فَمَن اَصابَتهُ دَولَةُ الباطِلِ اقتُصَّ مِنهُ فى دَولَةِ الحَقِّ»(469): «مگر نمى دانى كه براى حق دولتى و براى باطل دولتى است، و هر يكى در دولت ديگرى خوار و بى مقدار است. كسى كه در دولت باطل مورد ستم قرار گيرد در دولت حق از او رفع ستم مى شود».
ص: 230
درباره شرايط زندگى در حكومت حضرت مهدى عليه السلام مى خوانيم:
اِذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ يَدَهُ عَلى رُؤوسِ العِبادِ فَجَمَعَ بِهِ عُقولَهُم وَ اَكمَلَ بِهِ اَخلاقَهُم، ثُمَّ مَدَّ اللَّهُ لِشيعَتِنا فى اَسماعِهِم وَ اَبصارِهِم حَتّى لا يَكونَ بَينَهُم وَ بَينَ القائِمِ بَريدٌ يُكَلِّمُهُم فَيَسمَعونَ وَ يَنظُرونَ اِلَيهِ وَ هُوَ فى مَكانِهِ.
هنگامى كه قائم ما قيام كند دست شريفش را بر سر بندگان گذارد و خردهاى آنها را گرد آورد و رشد آنها را كامل گرداند و خداوند بر وسعت بينايى و شنوايى آنان مى افزايد و در ميان قائم عليه السلام و آنها مانع و سدى نمى ماند. هر وقت قائم عليه السلام بخواهد با آنها سخن بگويد آنها هر كجا باشند مى شنوند، و آنها هر كجا هستند نگاه مى كنند و او رادر اقامتگاه خود مى بينند.(470)
همچنين درباره زندگى در روزگار حضرت بقية اللَّه الاعظم عليه السلام فرمود: «اِذا قامَ حَكَمَ بِالعَدلِ وَ ارتَفَعَ فى اَيّامِهِ الجَورُ وَ آمَنَت بِهِ السُّبُلُ وَ اَخرَجَتِ الاَرضُ بَرَكاتِها وَ رُدَّ كُلُّ حَقٍّ اِلى اَهلِهِ وَ لَم يَبقَ اَهلُ دينٍ حَتّى يُظهِروا الاِسلامَ وَ يَعتَرِفوا بِالايمانِ»(471): «چون قائم قيام كند به عدالت داورى مى كند و در زمان او ستم ريشه كن مى شود و راه ها امن مى گردد و زمين بركت هاى خود را ظاهر مى كند و هر حقّى به صاحب حق بر مى گردد و پيرو هيچ آيينى نمى ماند جز اينكه به اسلام مى گرود و به آن ايمان مى آورد».
سپس فرمود: «تَأمَنُ السُبُلُ، تَمشِى المَرأَةُ بَينَ العِراقِ وَ الشّامِ لا تَضَعُ قَدَمَيها اِلاّ عَلَى النَّباتِ وَ عَلى رَأسِها مِكتَلُها لا يُهَيِّجُها سَبُعٌ وَ لا تَخافُهُ»(472): «راه ها امن مى شود، به گونه اى كه زن از عراق تا شام برود و پاى خود را جز بر روى گياه نگذارد، در حالى كه جواهراتش را بر سرش بگذارد و هيچ درنده او را نترساند و او هم از درنده اى هراس نداشته باشد».
ص: 231
از اهداف بلند غدير جلوگيرى از تفرقه و بى نظمى بين بشريت و امت اسلام بوده است؛ ولى اين هدف بزرگ غدير مثل ديگر اهداف آن تحقّق عملى پيدا نكرد، اما تجلّى نظم و وحدت الهى با حكومت عدالت گستر حضرت مهدى عليه السلام صورت مى گيرد.
1 . كشف الغمة فى معرفة الأئمة، اربلى، على بن عيسى، محقق، مصحح: رسولى محلاتى، هاشم، ناشر: بنى هاشمى، تبريز، چاپ اول، 1381ق.
2 . بحار الانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمة الأطهارعليهم السلام، مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، ناشر: دار إحياء التراث العربى، بيروت، چاپ دوم، 1403ق.
3 . تفسير ثعلبى، الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ثعلبى نيشابورى ابواسحاق احمد بن ابراهيم، ناشر: دار إحياء التراث العربى، بيروت، چاپ اول، 1422 ق.
4 . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حسكانى عبيد اللَّه بن احمد، تحقيق: محمد باقر محمودى، ناشر: سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران، چاپ اول، 1411 ق.
5 . تفسير روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، شهاب الدين محمود الآلوسى، تحقيق: على عبدالبارى عطى، ناشر: دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1415ق.
6 . الأمالى (للصدوق)، ابن بابويه، محمد بن على، ناشر: اعلمى، بيروت، چاپ پنجم، 1400 ق 1362 ش.
7 . روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ناشر: انتشارات رضى، قم، چاپ اول.
8 . الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، ناشر: مرتضى، مشهد، چاپ اول، 1403 ق.
9 . اعلام الورى بأعلام الهدى، طبرسى، فضل بن حسن، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ سوم، 1390 ق.
10 . اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، ناشر: اعلمى، بيروت، چاپ اول، 1425 ق.
ص: 232
11 . عوالم العلوم و المعارف والاحوال، بحرانى اصفهانى، عبداللَّه بن نوراللَّه، محقق و مصحح: موحد ابطحى اصفهانى، محمدباقر، ناشر: مؤسسة الإمام المهدى عليه السلام، قم، چاپ دوم، 1382 ش.
12 . اليقين، ابن طاووس، على بن موسى، محقق و مصحح: انصارى زنجانى خوئينى، ناشر: دار الكتاب، قم، چاپ اول، 1413 ق.
13 . التحصين لأسرار ما زاد من كتاب اليقين، ابن طاووس، على بن موسى، محقق و مصحح: انصارى زنجانى خوئينى، اسماعيل، ناشر: مؤسسة دار الكتاب، قم، چاپ اول، 1413 ق.
14 . الالفين، علامه حلى حسن بن يوسف، انتشارات دار الهجرة قم، 1409 ق.
15 . نهج الحقّ و كشف الصدق، علامه حلى، حسن بن يوسف، ناشر: دارالكتاب اللبنانى، بيروت، چاپ اول، 1982 م.
16 . الأمالى (للمفيد)، شيخ مفيد، محمد بن محمد، محقق و مصحح: استاد ولى، حسين وغفارى على اكبر، ناشر: كنگره شيخ مفيد، قم، چاپ اول، 1413 ق.
17 . الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف، ابن طاووس، على بن موسى، محقق و مصحح: عاشور، على، ناشر: خيام، قم، چاپ اول، 1400 ق.
18 . كفاية الأثر، على بن محمد خزاز قمى، انتشارات بيدار قم، 1401 ق.
19 . من لا يحضره الفقيه، ابن بابويه، محمد بن على، محقق و مصحح: غفارى، على اكبر، ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، سال چاپ دوم، 1413 ق.
20 . الكافى، كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق و مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق.
21 . عيون اخبار الرضاعليه السلام، ابن بابويه، محمد بن على، محقق و مصحح: لاجوردى، مهدى، ناشر: نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378 ق.
ص: 233
22 . الغيبة للحجة، طوسى، محمد بن الحسن، محقق و مصحح: تهرانى، عباداللَّه و ناصح، على احمد، ناشر: دار المعارف الإسلامية، قم، چاپ اول، 1411 ق.
23 . الزام الناصب فى اثبات الحجة الغائب عليه السلام، يزدى حايرى، على بن زين العابدين، محقق و مصحح: عاشور، على، ناشر: مؤسسة الاعلمى، بيروت، چاپ اول، 1422 ق.
24 . كشف الغمة فى معرفة الأئمةعليهم السلام، اربلى، على بن عيسى، محقق و مصحح: رسولى محلاتى، هاشم، ناشر: بنى هاشمى، تبريز، چاپ اول، 1381 ق.
25 . نهج البلاغة، شريف الرضى، محمد بن حسين، ترجمه: دشتى، محمد، ناشر: مشهور، قم، چاپ اول، 1379 ش.
26 . الارشاد للمفيد، مفيد، محمد بن محمد، مترجم:رسولى محلاتى، سيد هاشم، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ دوم، بى تا.
27 . اسرار آل محمدعليهم السلام، ترجمه كتاب سليم، سليم بن قيس هلالى، محقق و مترجم: انصارى زنجانى خوئينى، اسماعيل، ناشر: نشر الهادى، قم، چاپ اول، 1416 ق.
28 . شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، عبد الحميد بن هبه اللَّه، محقق و مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل، ناشر: مكتبة آية اللَّه المرعشى النجفى، قم، چاپ اول، 1404 ق.
29 . صحيح البخارى، محمد بن اسماعيل بن ابراهيم، دارالقلم، بيروت.
30 . ينابيع الموده، سليمان بن ابراهيم القندوزى الحنفى، الشريف الرضى، قم.
31 . سيره ابن هشام، ابى محمد عبدالملك بن هشام، شركة الحلبى، مصر 1355ق، 1936م.
32 . اسدالغابة، ابن اثير على بن محمد الجزرى، دار احياء التراث العربى، بيروت.
33 . تاريخ الامم و الملوك، ابى جعفر محمد بن جرير طبرى، موسسة الاعلمى، بيروت.
34 . صحيح مسلم، مسلم بن الحجاج النيشابورى، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، دار احياء التراث العربى، بيروت.
ص: 234
35 . الطبقات الكبرى، ابن سعد، دار صادر، بيروت.
36 . المسند، الامام احمد بن حنبل، دار صادر، بيروت.
37 . الامامة و السياسة، ابن قتيبة عبداللَّه بن مسلم الدينورى، شركه الحلبى، مصر.
38 . الغدير، عبدالحسين امينى، موسسة الاعلمى الطبعه الاولى، 1414 ق، دارالكتاب العربى، بيروت.
39 . صحيح سنن التزمذى، محمد بن عيسى الترمذى، دار الفكر، بيروت.
40 . موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، معهد باقر العلوم، دار المعروف، قم، 1415ق، 1995 م.
41 . المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، المكتبة العصرية، بيروت، 1420ق، 2000 م .
42 . نهج الحياة، محمد دشتى، موسسة تحقيقاتى اميرالمؤمنين عليه السلام، قم، چاپ سوم، 1378ش.
43 . تاريخ الغيبة الصغرى، محمد الصدر، دار الكتاب الاسلامى، 1424 ق، 1382 ش .
44 . جامع البيان طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير الطبرى، دار الفكر، بيروت، 1426ق، 2005م
1 . غدير به عنوان وصيتنامه اجرائى پيامبرصلى الله عليه وآله قابل ملاحظه است.
2 . در اين وصيتنامه به آغاز و انجام هدايت الهى توجه شده است.
3 . در اين وصيتنامه مشخصات حكومت مهدوى بيان شده است كه هفده خصوصيت است.
4 . فرازهاى دعاى ندبه مفسّر فرازهاى خطبه غدير درباره قالب سيستم حكومتى حضرت مهدى عليه السلام است.
5 . غدير طرح دو حكومت با يك محور است: علوى و مهدوى.
6 . آتش سقيفه بر سر غدير را جز آب عدالت مهدوى خاموش نمى كند.
7 . يك هماهنگى و وحدت روش بين اميرالمؤمنين و امام زمان عليهما السلام وجود دارد.
ص: 235
8 . ميزانيت حق و عدل در حكومت اميرالمؤمنين و امام زمان عليهما السلام.
واقعه غدير يكى از رويدادهاى مهم تاريخ اسلام است. غدير براى حضرت على عليه السلام مانند بعثت براى رسول خداصلى الله عليه وآله است. جنبه هاى تاريخى و سياسى و حقوقىِ غدير از زاويه عقل و نقل قابل بررسى و تحقيق است، اگر چه در طول تاريخ صدها شرح و تفسير در موضوعات تاريخى و مباحث استدلالى امامت آن به رشته تحرير درآمده است، اما از جنبه حقوقى و محتواى اجرايى كمتر مورد توجه واقع شده است.
از آنجا كه اسلام داراى يك نظام و سيستم جامع هدايتى با كليه ملزوماتش بوده، لذا جلوه حقيقى اجرايى آن بعد از زمان رسالت پيامبر عاليقدر اسلام صلى الله عليه وآله از غدير انتظار مى رفت، ولى صد افسوس كه اين آرزو جامه عمل نپوشيد.
غدير جدا از جنبه هاى گوناگون، از جنبه وصيتى نيز قابل توجه است. بيان رسول خداصلى الله عليه وآله در آخرين لحظات زندگى نسبت به اسلام و احكام آن، حكم يك وصيتنامه را دارد؛ و قاعده وصيت اين است كه به اهمّ موضوعات اشاره شود، و با اجراى موضوعات اصلى، جزئيات خواه ناخواه اجرا خواهد شد.
در وصيتنامه الهى غدير، رسول خداصلى الله عليه وآله پس از توجه دادن به عظمت توحيد، مسئله اساسى ديگرى را كه امامت و ولايت امامان بعد از خود است مطرح مى كند. سپس به جايگاه حضرت على عليه السلام در اسلام و همچنين خودش اشاره مى نمايد. آنگاه از آخرين وصىّ خود يعنى حضرت مهدى عليه السلام سخن مى گويد، كه اين قسمت از پيام رسول خداصلى الله عليه وآله قابل توجه است.
ص: 236
دقت در اين وصيت الهى اين مطلب را آشكار مى نمايد كه نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله به آغاز و انجام هدايت دين توجه بيشتر دارد. يعنى اگر هدايت جامعه بعد از رسالت با امامت و ولايت حضرت على عليه السلام آغاز مى شود، به طور قطع و يقين سرانجامش از آنِ حضرت مهدى عليه السلام است.
در اين پيام مشخصات حكومت مهدوى - كه صورتِ عملىِ حكومت علوى است - بيان مى گردد كه دقت در هر يك از فرازهاى اين قسمت از خطبه اين حقيقت را آشكارا بيان مى كند. رسول اكرم صلى الله عليه وآله خطاب به حاضران اين گونه مى فرمايند:
اى مردم! آخرين هادى اين امت مهدى از ماست و فرزند من است. با اين ويژگى ها:
1 . آگاه باشيد كه او بر همه دين ها غالب آمده و حقيقت دين اسلام را ظاهر خواهد نمود.
2 . آگاه باشيد كه او از ظالمين و ستمكاران انتقام مى گيرد.
3 . آگاه باشيد كه او تمام دژهاى مستحكم را فتح كرده و همه را ويران خواهد كرد.
4 . آگاه باشيد كه او نظام شرك را برچيده و نظام هدايت را جايگزين خواهد نمود.
5 . آگاه باشيد كه او انتقام گيرنده از خون به ناحقّ ريخته اولياء خداست.
6 . آگاه باشيد كه او ياور و حامى دين خداست.
7 . آگاه باشيد كه او بهره گيرنده درياى ژرف حقايق است.
8 . آگاه باشيد كه او مشخص كننده فضيلت هر صاحب فضل و جهالت هر جاهل است.
ص: 237
9 . آگاه باشيد كه او انتخاب شده و برگزيده خداوند است.
10 . آگاه باشيد كه او وارث همه علوم است و بر آنها احاطه و اشراف دارد.
11 . آگاه باشيد كه او خبر دهنده از جانب خداوند و بيانگر مراتب ايمان و استوار كننده آيات الهى است.
12 . آگاه باشيد كه او رشيد و استوار در صراط مستقيم است.
13 . آگاه باشيد كه همه امور به او تفويض شده است.
14 . آگاه باشيد كه به آمدن او پيشينيان بشارت داده اند.
15 . آگاه باشيد كه او آخرين حجت خداوند است، و بعد از او حجتى نخواهد بود و هيچ حقى نخواهد بود مگر همراه او و هيچ نورى نيست مگر نزد او.
16 . آگاه باشيد كه بر او نه كسى غالب خواهد بود و نه پيروز.
17 . آگاه باشيد كه او ولىّ و حكم كننده و امينِ پنهان و آشكار خداوند در زمين است.
آنگاه بعد از اين معرفى صريح و گويا مى فرمايد: «اى مردم! آنچه لازم و ضرورى بود براى شما روشن كرده و تفهيم نمودم». يعنى ديگر هيچ بهانه اى براى نپذيرفتن وجود ندارد، و به يقين استمرار حاكميت علوى به حاكميت مهدوى ختم خواهد شد.
با توجه به اين شاخصه هاى گويا، و با نگاهى به فرازهايى از دعاى ندبه - كه آن نيز بيان معصوم عليه السلام است - قالب سيستم حكومتى حضرت مهدى عليه السلام و نوع اجراى آن به وضوح معلوم مى شود. در واقع آنچه قرار بود به دست با كفايت على عليه السلام اجرا شود، به دست اين ذخيره غدير انجام خواهد گرفت.
ص: 238
پس در غدير تصوير دو حكومت با يك محور طراحى شده است. گويى رسول عاليقدر از نيّت منافقان و كافران خبر داشت كه چه توطئه اى در سر دارند، و نخواهند گذاشت سنّت نبوى به امامت علوى اتصال يابد. گويى مى بيند كه چگونه سنّتش به بدعت تبديل شده و ظلم و ستم جايگزين عدل و قسط خواهد شد؛ و چه ستم و ظلمى كه شعله آتش آن تا ظهور زبانه خواهد كشيد، و كسى جز حضرت مهدى عليه السلام نخواهد توانست اين آتش شعله گرفته از سقيفه را، با آب عدالت مهدوى خاموش كند، چرا كه «اِذا قامَ الحُجَّةُ سارَ بِسيرَةِ اَميرِالمُؤمِنينَ عَلِىٍ عليه السلام»(473): «هنگامى كه حضرت مهدى عليه السلام ظهور كند به مانند سيره امام على عليه السلام رفتار مى نمايد». در حقيقت يك هماهنگى و وحدت روش بين اين دو امام همام برقرار است.
از آنجا كه بر اساس آيه صريح قرآن: «وَ اِذا حَكَمتُم بَينَ النّاسِ اَن تَحكُموا بِالعَدلِ»(474) بنيان حكومت امام عصرعليه السلام بر تحقق عدل الهى در تمام زمينه هاست، و روايات رسيده از معصومين عليه السلام اين حقيقت را آشكار مى نمايد. وجود سه واژه عدل و عقل و حق، كه از نظر كاربردى در فرهنگ اسلام و تشيع بيشتر استفاده شده و از موقعيت مقدسى برخوردار است، و على رغم معانى متفاوت هر سه در نهايت به يك معنى ختم مى شود و اينكه هر شى ء آن گونه كه خداوند مى خواهد سر جايش باشد و تحقق اين امر انجام نمى پذيرد، مگر به دست منتخب خداوند حكيم، عليم و مهربان.
نكته مهمتر اينكه عدالت اگر چه واژه بسيار شيرين و مورد قبول مؤمن و كافر است، اما در اجرا تلخ و ناگوار است. بيان اميرِ كلام حضرت على عليه السلام گواه اين مطلب است، آنجا كه فرمودند: «عدالت به هنگام سخن گفتن داراى ميدان وسيعى است، اما به هنگام عمل بسيار ضيق است».
ص: 239
نكته جالب ديگر اينكه حضرت مهدى عليه السلام فرزند كسى است كه رسول معظم عليه السلام او را معيار حق قرار داده، هم در دنيا و هم در آخرت. «عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ يَدورُ حَيثُما دار»(475): «على همراه حق و حق همراه على است. حق مى گردد همان جا كه على مى گردد». «عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ وَ لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ يَومَ القِيامَةِ»(476): «على با حق و حق با على است، و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در روز قيامت كنار حوض بر من وارد گردند».
اين حديث از احاديث عجيب است، چرا كه على عليه السلام را ميزان حق معرفى مى كند؛ زيرا كه حق محض على عليه السلام است. امام مهدى عليه السلام فرزند چنين شخصيتى است و همه افعال و رفتار او حق محض است، چون پدرش حق محض بوده و او به سيره پدرش عمل خواهد كرد. لذا تمام آنچه در دوران حكومت ايشان اتفاق مى افتد و او انجام خواهد داد حق است. آن روز است كه عدل زيباترين آرزوى انسان ها تحقق مى يابد. به عبارت ساده بايد گفت: حضرت مهدى عليه السلام در اجراى نظام عدالت پا جاى پاى حضرت على عليه السلام خواهد گذاشت.
حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «العَدلُ اَساسٌ بِهِ قِوامُ العالَمِ»(477): «عدل اساسى است كه هستى بدان استوار و محكم است». يا در بيانى كوتاه شكل حيات را معين مى نمايد: «العَدلُ حَياةٌ»(478): «عدل زندگى است».
در اين بيان، مولا چهار چوب زندگى را معلوم مى كنند؛ و چون در زمان حيات خود با توجه به مشكلات ايجاد شده چنان كه شايسته بود اجراء نشد در حاكميّتِ سراسر عدلِ حضرت مهدى عليه السلام انجام خواهد شد.
ص: 240
همچنين مى فرمايد: «العَدلُ حَياةُ الاَحكامِ»(479): «حيات و روح احكام با عدل است». حكمى كه عدل در آن نباشد حكم مرده را دارد، و در ايام حكومت حضرت بقية اللَّه عليه السلام تمام احكام صادره بر اساس عدل خواهد بود.
«الرَّعِيَّةُ لا يُصلِحُها اِلاَّ العَدلُ»(480): «رعيت جز به عدل اصلاح نمى پذيرد». يعنى اصلاح وضع مردم در همه زمينه ها بستگى به عدالت حاكم دارد؛ و چون حاكمان با حقيقت عدالت مأنوس نيستند وضع مردم هم روز به روز بدتر مى شود. در حكومت حقّه مهدوى چون عنصر عصمت مقدم بر عدالت است، آن حضرت با روندى آسان به اصلاح وضع رعيّت و مردم مى پردازد، چون براى حكومت صِرف عدالت كافى نيست، بلكه عصمت لازم است.
«اِنَّ العَدلَ ميزانُ اللَّهِ سُبحانَهُ الَّذى وَضَعَهُ فِى الخَلقِ وَ نَصَبَهُ ِلاِقامَةِ الحَقِّ فَلا تُخالِفهُ فى ميزانِهِ وَ لا تُعارِضهُ فى سُلطانِهِ»(481): «عدل ترازويى است كه خداوند سبحان در ميان خلق براى برپايى حقّ قرار داده، پس با او در ميزانش مخالفت نكن و با او در حاكميّتش معارضه منما».
در اين بيان، عدل به ترازو تشبيه شده و مخالفت با آن مخالفت با حاكميت خداوند خواهد بود؛ و كسى كه توان اجراى عدالت را ندارد عملاً با خدا در حال معارضه است.
حضرت صادق عليه السلام حكومت حضرت مهدى عليه السلام را اين گونه به تصوير مى كشد:
اِذا قامَ القائِمُ حَكَمَ بِالعَدلِ وَ ارتَفَعَ فى اَيّامِهِ الجَورُ وَ آمَنَت بِهِ السُّبُلُ وَ اَخرَجَتِ الاَرضُ بَرَكاتِها وَ رَدَّ كُلَّ حَقٍّ اِلى اَهلِهِ وَ لَم يَبقَ اَهلُ دينٍ حَتّى يُظهِروا الاِسلامَ وَ يَعتَرِفوا بِالايمانِ، ... وَ حَكَمَ بَينَ النّاسِ بِحُكمِ داوُدَ وَ حُكمِ مُحَمَّدٍعليه السلام. فَحينَئِذٍ تُظهِرُ الاَرضُ كُنوزَها وَ بَركاتِها، تُبدى زينَتَها فَلا يَجِدُ الرَّجُلُ مِنكُم يَومَئِذٍ مَوضِعاً لِصَدَقَتِهِ وَ لا لِبِرِّهِ لِشُمولِ الغِنى جَميعَ المُؤمِنينَ ... اِنَّ دَولَتَنا آخِرُ الدُّولِ وَ لَم يَبقَ اَهلُ بَيتٍ لَهُم دَولَةٌ اِلاّ مَلَكوا قَبلَنا لِئَلاّ يَقولوا: «اِذا رَأَوا سيرَتَنا لَو مَلَكنا سِرنا مِثلَ سيرَةِ هؤُلاءِ»، وَ هُوَ قَولُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقين».(482)
ص: 241
هنگامى كه حضرت مهدى عليه السلام ظهور مى كند همه چيز را اين گونه متحول مى كند:
1 . حكومتش بر اساس عدل است.
2 . ظلم و جور در ايام حكومتش از بين مى رود.
3 . راه ها در پرتو حكومتش امن و امان مى گردد.
4 . زمين بركاتش را خارج مى نمايد.
5 . حقّ هر كسى به خودش مى رسد.
6 . جز اسلام دينى باقى نمى ماند و همه با ايمان به اسلام شناخته مى شوند.
7 . در ميان مردم همانند حضرت داود و حضرت محمّدعليهما السلام حكم و داورى مى نمايد.
8 . به بركت وجود حضرت زمين گنج هاى خود را آشكار مى سازد و بركات خود را نمايان و آشكار مى نمايد.
9 . كسى در آن زمان براى انفاق و صدقه موردى پيدا نمى كند، زيرا همه بى نياز و غنى هستند.
حضرت صادق عليه السلام در ادامه به يك نكته اساسى اشاره دارد و مى فرمايد:
دولت ما آخرين دولت است. همه كسانى كه قرار بود حكومت كنند قبل از ما به حكومت مى رسند تا چنانچه روش ما را در حكومت ببينند نگويند: «اگر ما به حكومت مى رسيديم مانند اينان حكومت مى كرديم»! و اين همان گفته خداوند متعال است كه فرمود: «وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ».
آرى عاقبت از آنِ متقين است و رأس و امير آن وجود مقدس حضرت مهدى عليه السلام است. به اميد آن روز زيبا كه طلوع عدالت علوى در حكومت مهدوى است.
-----------------------------
1 . قرآن كريم.
2 . اعلام الورى بأعلام الهدى، طبرسى، فضل بن حسن، ناشر: اسلاميه، تهران، چاپ سوم، 1390 ق.
ص: 242
3 . بحار الانوار، علامه مجلسى، ناشر: اسلاميه، تهران، سال چاپ: مختلف، نوبت چاپ: مكرر.
4 . شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، عبدالحميد بن هبة اللَّه، محقق و مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل، ناشر: مكتبة آية اللَّه المرعشى النجفى، قم، چاپ اول ، 1404 ق.
5 . غرر الحكم و درر الكلم، تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، ناشر: دفتر تبليغات، قم، چاپ اول، 1366 ش
1 . غدير بزرگترين رخداد عظيم الهى است، كه توانست با تحقق خود عالى ترين و برترين فضيلت را براى دين برگزيده الهى رقم زند و از مرزهاى اسلام عبور كند، و با جهانى شدن نه تنها در اسلام بلكه در تاريخ بشريت ثبت گردد.
2 . دين برگزيده الهى اسلامى است كه در روز غدير تجلى و ظهور رسمى يافت.
3 . دلائلى كه از قرآن اثبات مى شود، يأس مخالفان از نفوذ در دين در آيه اكمال، پر نمودن جايگاه رهبرى الهى مسلمين بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله با معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام است.
4 . ارتباط واقعه غدير خم با عصر ظهور امام زمان عليه السلام.
وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوا مِنكُم وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَرضِ كَمَا استَخلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدونَنى لايُشرِكونَ بى شَيئاً وَ مَن كَفَرَ بَعدَ ذلِكَ فَأولئِكَ هُمُ الفاسِقونَ.(483)
خداوند به بعضى از شما كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وعده داده كه ايشان را در زمين جانشين قرار دهد همان گونه كه پيشينيان ايشان را خليفه و جانشين قرار داد؛ و (به شما وعده داد كه) براى ايشان دينشان را كه برگزيده و مورد رضايت اوست برترى و قدرت بخشد، و تمامى هراس آنان را به آرامش و امنيّت تبديل نمايد.
ص: 243
(آنگاه كه اين زمينه ها آماده و محقّق گشت) بايد تنها مرا پرستش نمايند و به من هيچ شركى نورزند، و اگر كسانى بعد از اين امور كفر و ناسپاسى ورزند، بدانند كه ايشان همان فاسقند.
آنچه در بدو امر از آيه شريفه برداشت مى شود اين است كه خداوند وعده تفوّق و برترى دين مورد رضاى خويش را بر هر قدرت و عقيده اى اعلام مى دارد. شكّى نيست كه وعده الهى قطعاً به وقوع خواهد پيوست، زيرا كه فرموده: «كانَ وَعدُهُ مَفعولاً».(484) ولى آنچه بايد روشن شود تشخيص و شناخت دين برگزيده الهى است، كه كدام دين مصداق «دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم» بوده و قرار است بر هر قدرت و دينى تسلّط و قدرت پيدا كند؟
شايسته است براى شناسايى تنها دين مرضىِّ الهى به كلام وحى رجوع نماييم. قرآن مجيد در آيتى كه در حجّة الوداع نازل شده مى فرمايد: «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً».(485) با توجّه به اين فراز آيه شريفه روشن مى شود: دين برگزيده و مورد رضاى الهى اسلامى است كه در آن روز تجلّى و ظهور رسمى يافت. ويژگى مهم اين آيه آن است كه از دين برگزيده الهى خبر مى دهد. بنابراين ضرورت دارد كه در آن تدبّر و تفقّه شود تا با دقّت بيشتر اركان دين مقبول و برگزيده الهى كه در آن روز مفتخر به دريافت نشان والاى رضايت پروردگار گرديد را باز شناخت.
كدام رخداد عظيم بود كه توانست با تحقّق خود اكمال دين را با «اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم» هستى بخشد، و با «اَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى» تماميت نعمت را به نمايش نهد و با «رَضيتُ لَكُمُ الاِسلامَ ديناً» عالى ترين و برترين فضيلت را براى دين برگزيده الهى رقم زند، و مسلمانان متعهّد و متديّن به آن را بزرگى و عظمت بخشد؟
ص: 244
تدبّر در قرآن ما را در رسيدن به پاسخ صحيح كمك مى كند. شكّى نيست كه لازمه يأس اميد است؛ يعنى بايد اميدى باشد تا بر اثر وقوع امرى تبديل به يأس گردد. بايد ديد از نظر قرآن اميد مخالفان براى نفوذ در دين نسبت به چه موضوعى بوده است؟
برخى ساده انديشان، احكام مُحرّماتى را كه در صدر آيه شريفه ذكر گرديده، محمل اين اكمال و اتمام و رضايت الهى پنداشته اند، كه با تأمّلى اندك بى پايگى نظريه آنان روشن مى گردد:
يكم: با توجه به فراز پايانى آيه، مى بينيم حكم تحريم برخى مأكولات كه در صدر آيه ذكر گرديده با دو شرط اضطرار و استفاده در حدّ لزوم مى شكند: «فَمَنِ اضْطُرَّ فى مَخمَصَةٍ غَيرَ مُتَجانِفٍ ِلاِثمٍ فَاِنَّ اللَّهَ غَفورٌ رَحيمٌ». اگر اميد مخالفان اسلام براى نفوذ در دين به خوردن آن محرمات باشد، ناچار پس از نزول آيه بايد مخالفان اسلام تنها بر مضطرين اميد بندند، زيرا فقط ايشان از حكم تحريم خارجند! جالب آنكه حتّى موردى ذكر نشده كه مخالفان اسلام با ترويج و تبليغ خوردن گوشت هاى حرام مذكور توانسته باشند در دين خدا نفوذ نمايند! بديهى است كه در اين صورت نمى توان مدعى شد نزول اين احكام باعث يأس مخالفان از نفوذ در دين گرديده است.
دوم: با تدبّر در قرآن مى بينيم آيات مشابه ديگرى نيز نازل گرديده كه حكم تحريم برخى محرّمات را در خود دارد، يا حتّى در برخى موارد به محرّمات ذكر شده در اين آيه نيز در آيات ديگر اشاره گرديده است(486)، حال آن كه از فضائلى كه در اين آيه به قول مدّعيان به اين احكام داده شده در آيات مشابه هيچ خبرى از آن فضيلت يا فضائل نيست! اگر اعلام اين محرّمات به لحاظ اهميّتشان داراى چنين فضائلى هستند كه سبب اكمال دين و اتمام نعمت و رضايت الهى گردد، مى بايست براى همين احكام در آيات ديگر يا احكام مشابه كه از نظر اهميّت شأنى كمتر از احكام صدر آيه شريفه اكمال ندارند، نيز چنين فضائلى رقم مى خورد، در حالى كه چنين نشد و اين امر خود نشانى روشن از عدم صلاحيّت احكام مذكور در ايجاد يأس كفار از نفوذ در دين را دارد.
ص: 245
سوّم: اگر قرار باشد نزول اين احكام سبب اكمال دين و ايجاد يأس براى مخالفان نسبت به نفوذ در دين شود، ناچار بايد اين احكام آخرين احكام نازله در قرآن باشند، حال آن كه قرآن و روايات و عرف اين مطلب را نمى پذيرند.
1 . در همين سوره آيات احكامى بعد از آيه اكمال نازل شده است، مثلاً: «اليَومَ اُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذينَ اُوتواالكِتابَ حِلٌّ لَكُم وَ طَعامُكُم حِلٌّ لَهُم ...» .(487) كه اين آيه خود بيان مى دارد آيه اكمال آخرين آيه حكمى نيست.
2 . با تأمّل در قرآن و با استناد به اقوال جمهور مفسرين، هيچ آيه اى از كتاب خداوند، تصريحاً يا تلويحاً دالّ بر اين نكته نيست كه اميد مخالفانِ اسلامِ واقعى براى نفوذ در دين از طريق اكل گوشت هاى حرام بوده است.
اهل سنّت خود معتقدند كه آيه اكمال آخرين آيه حكمى نيست:
1 . «اِنَّ آخِرَ آيَةٍ نَزَلَت آيَةُ الرِّبا».(488)
2 . «قالَ عُمَرُ: اِنَّ آيَةَ الرِّبا آخِرُ ما نَزَلَت وَ قُبِضَ رَسولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله قَبلَ اَنْ يُبَيِّنَ لَنا شَأنَها».(489)
3 . «عَنِ ابْنِ عَبّاسٍ: آخِرُ آيَةٍ نَزَلَت آيَةُ الرِّبا».(490)
طبرى در يك اظهار نظر جالب مى گويد: «هيچ دانشمندى نمى تواند بپذيرد كه وحى تا هشتاد روز قبل از رحلت آن حضرت قطع گردد، بلكه چون رحلت نزديك است بايد وحى بيشتر و پى در پى آيد، به ويژه آن كه آيات احكاميّه بعد از آيه اكمال مانند حكم «كلاله» نازل شده است. لذا نمى توان گفت كه اكمال دين به اكمال احكام و عبادات است».(491)
ص: 246
1 . روشن است كه حكم تمامى موضوعات مبتلا به مسلمانان تا روز قيامت در زمان رسول خداصلى الله عليه وآله نيامده بود و فريقين در زمان غيبت حجّت الهى پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از نظر اهل سنّت و در عصر غيبت امام عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف از نظر شيعه براى رسيدن به احكام موضوعات جديد و مستحدثه كه حكم صريح آنها در سنّت وجود ندارد، با استفاده از قواعدى مانند «اصالة البرائة» و «قاعده لا ضرر» و «قاعده يد» يا «قياس و استحسان» و غيره، به استنباط احكام مى پردازند و بر آن اساس فتوى مى دهند. حال چگونه مى توان مدّعى شد اكمال دين با بيان احكام تمامى موضوعات محقّق شده باشد؟!
پس نزول چند حكم تحريمى نسبت به چند موضوع كه بعضاً مكرّرند، مسلّماً سبب اكمال دين نشده و بالتّبع عامل ايجاد يأس كامل مخالفان از نفوذ در اسلام نمى گردد.
2 . اختلاف در فتاواى فقهاء و عمل كردن مسلمانان به فتاواى مختلف كه خود به نوعى دليل بر تغيير احكام مى باشد، به هيچ وجه سبب اميد دشمنان براى نفوذ در اسلام نشده است. البته بديهى است وجود برخى از فتاواى متعارض در پاره اى از احكام، حكايت از آن دارد كه لااقل بعضى از آن فتاوا با حكم الهى موافقت ندارد؛ و با توجّه به آن كه وعده الهى نسبت به يأس مخالفان و اكمال دين كلّى بوده و استمرار آن يأس را تا روز قيامت بيان مى دارد و نيز آن كه در عصر غيبت حجّت الهى حضرت ولى عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف اكمالى در احكام نسبت به تمامى موضوعات به وجود نيامده است، ناچار بايد پذيرفت كه يأس كفّار و اكمال دين ارتباطى با نزول احكام ندارد.
ص: 247
بعد از آنكه عدم صلاحيّت احكام نازله در صدر آيه به عنوان عامل اكمال دين و يأس كامل از نفوذ در آن ثابت گشت، مجدداً به بررسى سؤال مطرح شده در آغاز نوشتار مى پردازيم.
تدبّر در قرآن ما را در رسيدن به پاسخ صحيح كمك مى كند. شكّى نيست كه اميد لازمه يأس است. يعنى بايد اميدى باشد تا بر اثر وقوع امرى تبديل به يأس گردد. لذا براى درك حقيقت، بايد ديد از نظر قرآن اميد مخالفان براى نفوذ در دين نسبت به چه موضوعى بوده است؟
قرآن در بخشى از آيتى مى فرمايد: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيبَ المَنونِ»(492): «در كمين و منتظر مرگ او هستيم». بر اين اساس روشن مى شود اميد مخالفان اسلام معطوف به بعد از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه وآله بوده است. با رحلت آن حضرت جايگاه رهبرى الهى مسلمين خالى مى شود و رخنه اى در دين ايجاد مى گردد كه اگر تدبيرى در جهت رفع و دفع اين ثلمه انديشيده نشود، رياست طلبان با نفوذ در رهبرى يا به دست گرفتن سكّان آن، زمينه اى براى نفوذ در دين ايجاد مى كنند. بدين رو اميد مخالفان نفوذ در رهبرى اسلامى بوده، و اگر قرار باشد اين اميد تبديل به يأس گردد بايد از طرف خداوند تكليف رهبرى بعد از رسول اكرم صلى الله عليه وآله در روزى از ايّام حجّة الوداع روشن شده باشد تا زمينه يأس كامل كفّار فراهم گردد و وعده الهى در «اليَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَروا مِن دينِكُم» كاملاً محقّق گردد.
ص: 248
با مراجعه به تاريخ درمى يابيم تنها روزى كه در آن ايّام حائز چنين رخداد عظيمى بوده روز غدير خم است، كه در آن روز امامت و ولايت تولّدى رسمى پيدا كرد. رسول خداصلى الله عليه وآله از تمامى مؤمنين در همه اعصار و امصار نسبت به آن ميثاق گرفت و ارزشمندترين رسالت الهى خويش را ابلاغ فرمود.
رسول اكرم صلى الله عليه وآله در غدير خم به فرمان الهى «يا اَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ»(493) عهده دار ابلاغ امر مهم و سرنوشت ساز و حياتىِ امامت و ولايت به مسلمانان گرديد، و طى تشريفات باشكوه و بى بديلى كه در ابلاغ هيچ تنزيلى چنين سابقه و نظيرى نداشت، امر ابلاغ را انجام داد و با ابلاغ رسمى آن دستور الهى و اخذ ميثاق، حصنى عظيم براى صيانت از تنها دين منتخب الهى ايجاد گرديد.
اگر اين گونه نمى شد، اسلام بدون سرپرست الهى بعد از رسول اكرم صلى الله عليه وآله هم چون ديگر اديان ابراهيمى كه دست خوش تحريف گرديدند، اثرى از اسلام نبوى باقى نمى ماند و راه براى رهجويان حقيقى هميشه بسته مى ماند.
اما واقعه غدير با عصر ظهور چه ارتباطى دارد؟ بدون ترديد بايد اذعان نمود بدون شناخت واقعه غدير تمامى ويژگى هاى عصر ظهور آشكار و شناخته نمى شود. غدير يكى از پايه هاى اساسى عصر ظهور است. حضرت ولى عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف تنها و آخرين وارث بلا فصل غدير يعنى امامت و ولايت است. با توجّه به اينكه آن حضرت وظيفه نجات بشريّت را بر عهده دارند، حسّاسيّت و سنگينى وظيفه ايشان روشن مى شود. آن حضرت مجرى اراده الهى در تسلّط و تمكّن اسلام غديرى در زمان ظهور است. تحقّق وعده الهى با بيان «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ»(494) بر عهده ايشان نهاده شده است.
ص: 249
در حقيقت، عصر ظهور زمان به فعليّت رسيدن اقتدار و تفوّق كامل غدير يعنى امامت و ولايت الهى و غلبه غدير و صاحبان غدير بر همه مكاتب و قدرت ها خواهد بود. اراده الهى در روز غدير، ابلاغ امامت منصوصه اى بود كه با اقدام رسول اكرم صلى الله عليه وآله تحقّق پيدا كرد، امّا پيروزى و تسلّط و تمكّن بر همه ظالمان و حكومت هاى شيطانى، در عصر ظهور و با قيام حضرت ولى عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف محقّق خواهد شد.
در نهايت، بايد گفت: روز غدير روز اعلام رسمى موجوديّت دين منتخب و برگزيده الهى و عصر تفوّق و برترى آن دين بر همه اديان و حكومت هاست.
«غدير» در لغت به گودال هايى گفته مى شود كه در آن آب باران جمع شده باشد.(495) و «غدير خم» نام يكى از بركه هايى است كه بين راه مكه و مدينه و در نزديكى «جحفه» محل تقاطع مسيرهاى مدينه، مصر، عراق و نجد در صدر اسلام قرار داشت. غدير خم به «ابواء» مرقد مطهر مادر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله حضرت آمنه بنت وهب عليها السلام نيز نزديك است. شهرت «غدير خم» به سبب بركه آب يا نزديكى اش به «ابواء» يا «جحفه» نيست، بلكه عظمت و شهرت آن به اعتبار وقوع مهمترين رويداد تاريخ، نه تنها در اسلام كه در تاريخ بشريت است!
بهتر است درباره عظمت آن روز بى بديل به توصيف حضرت امام صادق عليه السلام گوش سپاريم. آن حضرت درباره غدير فرمايشاتى بسيار مهم بيان فرمودند كه به دو فراز از آن اشاره مى شود:
ص: 250
1 . «وَ هُوَ عيدُ اللَّهِ الاَكبَرُ»، يعنى سرآمد همه اعياد عيد غدير است. آرى! غدير عيد خداوند است، آن هم عِيدُ اللَّهِ الاَكبَر! هيچ رخدادى و در هيچ زمانى چنين عظمتى نيافت.
2 . «لَعَلَّكَ تَرى اَنَّ اللَّهَ عَزَّ و َجَلَّ خَلَقَ يَوماً اَعظَمُ حُرمَةً مِنهُ؟ لا وَاللَّهِ، لا وَاللَّهِ، لا وَاللَّهِ!(496)
عظمت روز غدير تنها مربوط به اسلام نيست. شكوه و برترى روز غدير بر تمامى ايّام آفرينش و همه رويدادها در تاريخ بشريّت است؛ زيرا در بيان حجّت خدا حدّ و مرزى براى عظمت غدير بيان نشده است! لذا بايد گفت: غدير تنها مربوط به اسلام نيست، بلكه غدير از مرزهاى اسلام عبور كرده و جهانى شده است.
با معرفى امام امامت و ولى ولايت الهى در غدير خم، تنها راه رسيدن به رضاى الهى و اوج گرفتن براى رسيدن به كمال بندگى هموار گشت. امّا سيه دلانِ كژانديش و رياست خواهان فرصت طلب كه با تبعيّت از شيطان، همواره به دنبال هواهاى نفسانى خود بودند و غدير براى آنان خوشايند و مبارك نبود، مانند ابرهاى سياه خواستند جلوى نور خورشيد غدير را بگيرند.
آنان هر چند توانستند آسمان هدايت الهى را از روز رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تا به امروز براى بسيارى ابرى نمايند، امّا هرگز نتوانستند خورشيد ولايت را بپوشانند. نور هدايت الهى از پس ابرهاى غفلت و گمراهى، همچنان حياتبخش زندگى دنيوى و اخروى حقجويان است. البتّه چون خداوند اراده پيروزى غدير و صاحبان غدير بر هر قدرت و تفكّرى را نموده، و با آيه شريفه «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشرِكونَ» وعده پيروزى و نصرت دين برگزيده اش را بر همه اديان و مسلك ها داده است، بديهى است وعده الهى انجام خواهد يافت و حقيقت جويان جمال خورشيد هدايت را در آسمان بدون ابر گمراهى در عصر آخرين حجّت الهى و با ظهور منجى موعود نظاره گر خواهند بود.
ص: 251
با ظهور حضرت وليّ عصر عجّل اللَّه تعالي فرجه الشّريف و آماده شدن زمينه هاى ظهور، حركتِ عمومى به سوى تعالى و تحقّق خواست الهى در عروج انسان ها از طريق عبادت خداوند آغاز مى شود كه با آيه «ما خَلَقتُ الجِنَّ وَالاِنسَ اِلاّ لِيَعبُدونَ»(497) بيان فرموده است، چرا كه خود فرموده: «يَعبُدونَنى لا يُشرِكونَ بى شَيئاً».(498) در چنين بستر آماده اى و در پرتو امامت و ولايت الهى درهاى عروج و تعالى انسان ها با اتكا به عبادت خالصانه خداوند گشوده و عبادت الهى جان مى گيرد و انسان آرزومند را به اوج تعالى مى رساند.
السَّلامُ عَلَى المَهدِىِّ الَّذى وَعَدَ اللَّهُ تَعالى بِهِ الاُمَمَ اَن يَجمَعَ بِهِ الكَلِمَ وَ يَلُمَّ بِهِ الشَّعَثَ وَ يَملَأَ بِهِ الاَرضَ قِسطاً وَ عَدلا كَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً.
1 . ارتباط منطقى بين دعاى ندبه و غدير آن است كه با غصب حقّ امامان غدير، عيدى براى شيعه باقى نگذاشته اند و ما در عيدمان بر اين مسئله ندبه و زارى مى كنيم.
2 . به فرموده امامان حقّ، غدير اعاده نخواهد شد و روز به روز بر ابعاد اين ظلم افزوده خواهد شد تا حضرت ولى عصرعليه السلام ظهور كند.
3 . غدير نقطه پايان رسالت بود و آغاز فصل تازه اى از دين، كه در پرده سقيفه پنهان شد، تا ايام ظهور كه پايان دولت شب است.
4 . به حكم خطبه غدير و دعاى ندبه، غدير آخرين سخن و اتمام حجت پيامبرصلى الله عليه وآله بود.
ص: 252
5 . به حكم خطبه غدير و دعاى ندبه، پس از پيامبرصلى الله عليه وآله مردم تا هنگام ظهور به جاهليت بازگشتند.
6 . تاراج حق غدير به غصب حقّ اميرالمؤمنين عليه السلام تمام نشد، بلكه درباره امامان بعد از او هم ادامه يافت.
7 . غصب حق غدير تا امروز ادامه دارد.
8 . در خطبه غدير خبر از غصب حق غدير، و در دعاى ندبه چگونه مرثيه خواندن بر اين حقّ غصب شده را به ما آموخته اند.
9 . در ميان اين همه حقوق از دست رفته، غم يك حق بيش از همه با ظهور آنچه با غدير بايد احيا مى شد زنده خواهد شد و آن غم كربلاست.
10 . غمِ غدير از كربلا مرثيه اى دوباره يافته و تا قيام قائم ادامه مى يابد.
موضوع اين مقاله انعكاس خطبه غدير در دعاى ندبه است؛ و از آنجا كه در چارچوب يك مقاله هرگز نمى توان به طور همه جانبه در اين باره سخن گفت، تنها به يكى از اصلى ترين موضوعات مشترك در اين دو مأخذ و برقرارى ارتباط منطقى بين آنها پرداخته ايم. اميد آنكه بتوان باب جديدى را در اين زمينه گشود؛ بدين معنى كه نه تنها در دعاى ندبه، بلكه در تمام دعاها و زيارت نامه هاى مرتبط با حضرت ولىّ عصرعليه السلام حتماً نشانه هايى از غدير و پيامدهاى آن را بتوان مشاهده كرد.
امّا در اين مورد خاص، دعاى ندبه را امام صادق عليه السلام به شيعيان تعليم داده تا در زمان غيبت بخوانند، به ويژه در چهار عيد بزرگ؛ يعنى جمعه، غدير، فطر و قربان. اما از آنجا كه «ندبه» به معناىِ عزادارى، سوگوارى، زارى و نوحه سرايى است، اين سؤال مطرح مى شود كه چرا بر مزيّتِ خواندن آن در چهار عيد ياد شده تأكيد گرديده است.
ص: 253
در يك پاسخ كوتاه به اين سؤال، مى توان به روايتى از امام باقرعليه السلام استناد كرد كه فرموده اند: «هيچ عيدى براى مسلمانان وجود ندارد - نه عيد فطرى و نه عيد قربانى - جز اين كه غم و اندوه آل محمدعليهم السلام در آن تجديد مى شود، چرا كه مى بينند حقِّ آنها در دست ديگران است».(499)
بنابراين وقتى ما در روز جمعه يا اعياد ديگر اين دعا را مى خوانيم، يعنى اينكه خود را به گونه اى در غم و اندوه حقوق از دسته رفته آل محمدعليهم السلام شريك دانسته، و با ناله و شيون به درگاه خداوند، خواهان ظهور هر چه زودتر آن منتقم حقيقى هستيم كه بيايد و اعاده حقّ نمايد. ليك درباره ماهيت اين حقّ جا دارد كه از خود بپرسيم:
- اين حقّ در اصل چه بوده و از چه زمانى به تاراج رفته است؟
- اين حقّ در كجا و چگونه و طىِّ چه مراحلى به شخص يا گروهى تفويض شده است؟
- آيا آن گونه كه امام باقرعليه السلام فرموده اند، اين حقّ هنوز در دست ديگران است؟
- آيا در دعاى تعليم داده شده از سوى امام صادق عليه السلام به شيعيانش، اشاره اى به اين موضوع شده است؟
براى پاسخ به سؤال اول و دوم، كافى است خاطره غدير و تفويض حقِّ جانشينى على عليه السلام پس از پيامبرصلى الله عليه وآله را از سوى خداوند به ياد آورده، و سپس به مرورِ ماجراى سقيفه و پيامدهايش در طول تاريخ تا به امروز بپردازيم.
اما براى پاسخ به سؤال سوم و چهارم كه موضوع اصلى اين مقاله است ترجيح مى دهيم ابتدا دو آيه از قرآن را همراه تأويل آنها از امام معصوم عليهم السلام يادآور شويم:
ص: 254
الف: «ظَهَرَ الفَسادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِما كَسَبَت اَيدِى النّاسِ»(500): «فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم كرده اند آشكار شد».
در تأويل آن مى خوانيم: «به خدا سوگند تأويل اين آيه باز مى گردد به زمانى كه انصار گفتند: از ما اميرى باشد و از شما نيز اميرى».(501)
ب: «وَ اللَّيلِ اِذا يَغشى وَ النَّهارِ اِذا تَجَلّى»(502): «سوگند به شب آن زمان كه سياهيش جهانى را بپوشاند؛ و سوگند به روز آن زمان كه نورش جهانى را روشن سازد».
امام باقرعليه السلام در تأويل آن به محمد بن مسلم مى فرمايد: «شب در اين آيه همان دومى است كه پرده سياهش را در دولتى كه برايش فراهم شده بود، بر فراز ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام كشيد، و آن حضرت تا قيام قائم عليه السلام صبر مى كند تا مهلت او پايان پذيرد؛ و روز همان قائم ما اهل بيت است كه هرگاه بپا خيزد، بر دولت باطل چيره مى شود».(503)
اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه آنچه از حقّ اميرالمؤمنين عليه السلام به تاراج رفته، تا قيام قائم عليه السلام هرگز اعاده نخواهد شد. همچنين فسادى كه در روز سقيفه بر خشكى و دريا گسترده شد، روز به روز بر ابعادش افزوده شده تا اين كه سرتاسر زمين را فرا گيرد؛ و تنها با ظهور حضرت وَلى عصرعليه السلام است كه بساط اين فساد برچيده خواهد شد.
بنابراين اگر از هم اكنون به اين نتيجه قطعى برسيم، چه بسا به خطا نرفته باشيم كه غدير نقطه پايان رسالت بود و آغاز فصل تازه اى از دين؛ كه در پرده شب پنهان شد و ناتمام ماند تا ايّام ظهور؛ و ظهور نقطه پايانِ دولت شب است و ادامه آن فصلِ ناتمام كه با نور محض آشكار مى گردد.
ص: 255
با اين همه لازم است در تأييد و توجيه اين نتيجه قطعى كه چكيده و فشرده مقاله پيش روست به نمونه هايى از هر دو مأخذ (خطبه غدير و دعاى ندبه) اشاره كرده و بررسى تفصيلى آن را به كتابى مستقل موكول نماييم.
اى مردم! اين آخرين بارى است كه من در چنين اجتماع انبوهى مى ايستم. پس بشنويد و اطاعت كنيد و فرمانبردار امر پروردگارتان باشيد و بدانيد كه خداى عزّوجلّ صاحب اختيار و معبود شماست. سپس پيامبرش كه اكنون شما را مورد خطاب قرار داده وَلىِّ شماست. بعد از من، على عليه السلام صاحب اختيار و امام شما به امر پروردگارتان است. آنگاه امامت در نسلِ من از فرزندانِ او (على عليه السلام) خواهد بود، تا روزى كه خدا و رسولش را ملاقات كنيد.
اى مردم! من همان صِراط مستقيم خداوندم كه شما را به پيروى از آن دستور داده، و پس از من على صِراط مستقيم است، و سپس فرزندانم از نسل او كه امامان هدايتگرند. همان كسانى كه به سوى حقّ هدايت نموده و بر اساس حقّ به عدالت رفتار مى كنند.
«آن زمان كه روزگار پيامبرصلى الله عليه وآله به آخر رسيد؛ او وَلىِّ خود على عليه السلام را براى هدايت مردمان معرفى كرد؛ زيرا خودش بيم دهنده بود و هر قومى را هدايتگرى بايد.
سپس در حالى كه انبوه مردم در برابرش بودند فرمود: «هر كس كه من مولاى اويم على هم مولاى اوست. خداوندا دوستانش را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار. يارى دهنده اش را يارى كن و كسى را كه دست از يارى اش مى كشد درمانده ساز».
ص: 256
و فرمود: «هر كس كه من پيامبرش هستم على امير اوست».
و فرمود: «من و على از يك درختيم و ديگر مردمان از درختان گوناگون هستند».
همچنين او را در جايگاه هارون نسبت به موسى قرار داد.
بدين سان او (على عليه السلام) پس از پيامبرصلى الله عليه وآله، راهنماىِ هدايت از گمراهى بود، و نورى در تاريكى جهل و رشته محكم ارتباط با خداوند و راهِ راست او بود. در خويشاوندى اش با پيامبر و پيشينه اش در دين جلوتر از او كسى نبود؛ و در مناقب كسى به گَردِ منقبتى از او نمى رسيد.
اما گويى رسول خداصلى الله عليه وآله اين واقعيت را مى دانست كه اُمّتش پس از او حقِّ على عليه السلام را رعايت نمى كنند و بناى ناسازگارى با او را مى نهند. چه اينكه مى دانيم على بن ابى طالب عليه السلام در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله و همراه ايشان براى تنزيل قرآن جنگيد تا آنجا كه خونِ دلاوران عرب را ريخت، و پهلوانانشان را كشت، و با گرگ صفتانشان جنگيد، و از اين رو دل هاى آنان پُر از كينه هاى جنگ بَدر و خَيبرِ و حُنَين و جنگ هاى ديگر گرديد».
بنابراين مسلم است كه آنان به دنبال فرصتى مى گشتند تا انتقام خود را از فرزند ابوطالب بگيرند و مرهمى بر زخم هاى كهنه خويش بگذارند؛ و چه فرصتى بهتر از روزگارى كه پيامبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفته باشد!
اى مردم! به شما هشدار مى دهم كه من رسول خدا هستم و پيش از من نيز پيامبرانى بوده اند. اكنون اگر بميرم يا كشته شوم آيا شما از دين خدابرمى گرديد؟
ص: 257
پس، هر كس كه به جاهليّت برگردد، به خداوند ضررى نمى رساند و خداوند به زودى به شكرگزاران پاداش مى دهد. نيز آگاه باشيد آن كس كه به صبر و شكر توصيف شده، على است و سپس فرزندانِ من از نسل او.
اى مردم! به زودى پس از من، پيشوايانى خواهند بود كه به سوى آتش دعوت مى كنند و روز قيامت يارى نمى شوند. پس بدانيد كه خداوند و من، از آنان بيزاريم. آنان و يارانشان، و همفكران و پيروانشان در پايين ترين طبقه آتش هستند، و چه بسيار بد است مأواى متكبّران.
بنابراين، آنان نيز دشمنى اش را به دل گرفتند و بَناىِ ناسازگارى با او را گذاشتند، و او به ناچار، پيمان شكنان و ستيزه جويان و از دين بيرون شدگان را از پاى درآورد.
و آن زمان كه از اين جهان رخت بر بست و او را شقى ترين فردِ آخرالزّمان، به پيروى از شقى ترين پيشينيان (قابيل) به شهادت رساند، دستور رسول خداصلى الله عليه وآله درباره هدايتگرانِ پس از او نيز همچنان ناديده گرفته شد. تا آن جا كه جز گروهِ اندكِ وفادار به رعايتِ حقِّ اهل بيت عليهم السلام، همه اُمّت بر دشمنىِ آنها پافشارى كردند و براى براندازى نسل پيامبر و تبعيد فرزندانشان متّحد شدند؛ و بدين ترتيب گروهى كشته، گروهى اسير و گروهى تبعيد و آواره گشتند.
امّا تقدير الهى براى آنان (خاندان پيامبر) بدان سان رقم خورد كه اميدِ پاداش مى رفت؛ زيرا زمين از آنِ خدا است و آن را به هر يك از بندگانش كه بخواهد به ارث مى دهد و عاقبت همه خَيرهااز آنِ متّقين است."
ص: 258
پس اين است آن حقّى كه به تاراج رفت. حقّى كه از سوى خداوند به پيامبرش وَحى شد و ابلاغ آن را در غدير خم شرط پايان رسالتش قرار داد.
با وجود اين، تاراج اين حقّ تنها با انتقام از على عليه السلام تمام نشد، و به تأييد دعاى ندبه درباره هدايتگرانِ پس از او نيز همچنان ادامه يافت. امّا سؤال مهم اين است كه آيا هنوز هم اين حقّ در دست ديگران است؛ آن گونه كه امام باقرعليه السلام فرمودند؟ آيا در خطبه غدير به اين حقيقت اشاره شده، و در دعاى ندبه هم نشانه هايى از آن آمده است؟
اى مردم! به خدا و رسولش و نورى كه همراه او نازل شده است ايمان بياوريد پيش از آنكه صورت هايى را مَحو و نابود كنيم و آن صورت ها را به پشت برگردانيم.(504)
اما آن نور از جانب خداوند در من نهاده شد و سپس در على بن ابى طالب عليه السلام، و آنگاه در نسل او تا مهدىِ قائم عليه السلام كه حقِّ خدا و حقِّ ما را مى گيرد. يقيناً كه خداوند عزّوجلّ ما را حجّت قرار داده است بر تمامِ سهل انگاران، دشمنان، مخالفان، خيانت پيشگان، گنهكاران و ستمگران از همه جهانيان.
بنابراين امام صادق عليه السلام به ما آموخته است كه چگونه براى يادآورىِ آن حقِّ از دست رفته كه هنوز هم در دست ديگران است مرثيه بخوانيم.
كجاست آن مهيّا شده اى كه رشته ستمگران را پاره مى كند؟ كجاست آن خُرد كننده و كوبنده جاه و جلال تجاوزگران؟
ص: 259
كجاست آن ويران كننده بناهاى شرك و نفاق؟ كجاست آن نابود كننده فاسقان و شورشگران و گردن فرازان؟
كجاست آن دروكننده شاخه هاى گمراهان و ستيزه جويان؟ كجاست آن كه زَنگارِ كج فكرى ها و هواپرستى ها را بزدايد؟
كجاست آنكه رشته هاى دروغ و تهمت را پاره كند؟ كجاست آنكه تجاوزگران و سركشان را نابود سازد؟
كجاست آن كه دشمنان و گمراهان و بى دينان را ريشه بَركَنَد؟
با اين همه، گويى در ميان اين حقوق از دست رفته و هنوز هم در دستِ ديگران گرفتار شده، عَلَم مصائب و غم يك حقِّ ناحقّ گشته بيش از همه در اهتزاز است. عَلَم مصائب و غم كربلا! كربلايى كه فرصت آن را اهل شُبهه ايجاد كردند. همان مردمان پيمان شكنِ خيانت پيشه ناسازگار، با دل هايى گنديده از پليدى شرك و بدن هايى آكنده از آلودگى كفر. آن گونه كه حرمت ها را دريدند، و بر بستر مرگ رسول خداصلى الله عليه وآله بانگ بى وفايى زدند و در شكستن پيمان خود شتافتند و عهدهاى محكمى را كه بر جانشينى على عليه السلام بسته بودند ناديده گرفتند ...
و بدين سان براى اهل شُبهه فرصتى فراهم كردند تا آنان بتوانند اهل بيت برگزيده حقّ را در كربلا بكُشند و نسل او را براندازند و حريمش را بشكنند و يارانش را از دَم تيغ بگذرانند.(505)
ما در دعاى ندبه مى خوانيم: «اَينَ الطّالِبُ بِدَمِ المَقتولِ بِكَربَلاء؟ كجاست خونخواهِ آن كشته دشت كربلا»؟ آرى! دقيقاً از همين كربلاست كه مرثيه غدير آغاز دوباره اى يافته و تا قيام قائم عليه السلام ادامه مى يابد. پس اگر سوگوارى بايد كرد اين گونه بايد:
ص: 260
فَعَلَى الاَطائِبِ مِن اَهلِ بَيتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِما وَ آلِهِما فَليَبكِ الباكونَ؛ وَ اِيّاهُم فَليَندُبِ النّادِبونَ؛ وَ لِمِثلِهِم فَلتُذرَفِ الدُّموعُ وَليَصرُخِ الصّارِخونَ، وَ يَضِجَّ الضّاجّونَ، وَ يَعِجَّ العاجّونَ.
تنها بر پاكانِ برگزيده اهل بيتِ محمّد و على عليه السلام و خاندانشان، گريه كنندگان بايد بگريند، و شيون كنندگان بايد شيون كنند. و تنها براى آنهاست كه سوگواران بايد سوگوارى كنند، اشك ها بايد ريزان شود، ناله ها از دل برآيد، فريادها به آسمان رسد و بانگ واويلا سر داده شود.
كجاست حسن؟ كجاست حسين؟ كجا هستند فرزندان حسين؟ آن شايستگان و راستگويانِ يكى پس از ديگرى؟ كجاست راهى پس از راهى؟ كجاست برگزيده اى پس از برگزيده اى؟ كجا هستند خورشيدهاى تابان؟ كجا هستند ماه هاى فروزان؟ كجا هستند ستارگانِ درخشان؟
كجا هستند نشانه هاى دين و پايه هاى دانش؟ كجاست آن بقيّة اللّهى كه از عترتِ هدايتگر هرگز جدا نيست؟
كجاست آن مهيّاشده اى كه رشته ستمگران را پاره مى كند؟ كجاست آن ساماندهِ كژى ها و ناراستى ها كه انتظارش را مى كشند؟ كجاست آن دور كننده سِتَم؛ كه به اميدش دل بسته اند؟
«اى مردم! در قرآن بينديشيد و آياتش را بفهميد، و به آيات محكمش بنگريد و آيات متشابهش را وانهيد.
سوگند به خدا هرگز زَواجرِ قرآن (باطنِ آيات) را براى شما آشكار نمى كند و تفسيرش را روشن نمى سازد، مگر اين كسى كه من دست او را گرفته به سوى خود بالا مى برم و بازويش را گرفته و به شما اعلام مى دارم: هر كس كه من صاحب اختيار او هستم اين على صاحب اختيار اوست.
ص: 261
اى مردم! اين على برادر و جانشين و نگه دارنده علم من است. او وَصىِّ من در ميان اُمّتم بر تفسير كتابِ خدا و دعوت به آن مى باشد، و عمل كننده به آنچه خدا را راضى مى كند».
سُليم بن قيس هلالى در كتاب خود روايتى را از سلمان فارسى چنين آورده است:
در شبِ همان روز (روز سقيفه) على عليه السلام همراه حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السلام به درِ خانه مهاجرين و انصار رفته، حقّ از دست رفته اش را به آنان يادآورى فرمود و آنها را به يارى خويش فراخواند.
از اين ميان، تنها چهل و چهار نفر آمادگى خود را براى يارى آن حضرت اعلام كردند. حضرت به آنان فرمود صبحِ فردا در حالى كه سرها را تراشيده و شمشيرهايشان را حمايل كرده اند، نزد ايشان بيايند. امّا صبحِ فردا به جز چهار نفر كه ساعاتى بعد به هفت نفر رسيدند كسى بر سر قولِ خود حاضر نشد. اين دعوت سه شب تكرار شد، ولى هر صبح نتيجه همان بود كه بود.(506)
بنابراين وقتى على عليه السلام هيچ يار و ياورى به جز سه يا چهار يا هفت نفر نيافت، دست از مبارزه آشكار با غاصبان خلافت برداشت و فقط به جمع و تدوين قرآن پرداخت. اين گونه كه سلمان براى سُليم روايت مى كند:
وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام عكس العمل يارانش را چنين ديد از خانه بيرون نيامد و عبا بر دوش نيفكند مگر براى نماز، تا اينكه قرآن را آن گونه كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده بود جمع كرد؛ همراه تأويل و تفسيرش، و مشخص نمودن آيات ناسخ و منسوخ، خاصّ و عام، محكم و متشابه و ... .
ص: 262
و آن زمان كه كار به اتمام رسيد، آن حضرت قرآنِ تدوين شده اش را برداشته به مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله رفت، در حالى كه ابوبكر و عمر در مسجد بودند و مردم در اطرافشان. اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد و نظرِ جمع را به خود معطوف داشته، با صدايى كه همه بشنوند فرمود:
بدانيد كه من پس از غسل و كفن و دفن پيامبرصلى الله عليه وآله، به كارى روى نياوردم مگر به جمع و تدوين قرآن. امّا در اين قرآن تمام آياتى كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده آمده، و آيه اى نيست مگر آنكه تنزيلش را نزد پيامبرصلى الله عليه وآله خوانده ام و آن حضرت تأويل و ظاهر و باطن و عام و خاصّ و ناسخ و منسوخش را به من آموخته است.
بنابراين شما در فرداى قيامت نمى توانيد ادعا كنيد كه ما از اين موضوع آگاه نبوديم.(507) همچنين به درگاه خداوند عذرى نداريد كه بگوييد من شما را به يارىِ خود فرا نخواندم، و حق را به شما يادآورى نكردم، و شما را به كتاب خدا از ابتدا تا انتهايش دعوت ننمودم.
اينجا بود كه عمر برخاست و گفت: «ما خود قرآنى داريم كه از قرآنِ تو بى نيازمان مى كند»! و على عليه السلام با قرآنى كه تدوين و تنظيم كرده بود به خانه بازگشت.(508)
اكنون به نظر شما آنچه كه امام صادق عليه السلام در دعاى ندبه به ما آموخته، مبيّن چه حقيقتى است؟
اَينَ المُؤَمَّلُ ِلاِحياءِ الكِتابِ وَ حُدودِهِ؟ كجاست آن آرزو شده اى كه اِحيا كند كتاب خدا و حدود آن را؟
ص: 263
اَينَ مُحيى مَعالِمِ الدّينِ وَ اَهلِهِ؟ كجاست آن زنده كننده نشانه هاى دين و اهلِ دين؟
اى مردم! با دينِ كامل و تفقّه (دانايى در دين) خانه خدا را زيارت كنيد. اى مردم! نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد، همان گونه كه خداى عزّوجلّ به شما فرموده است. امّا اگر زمانى طولانى بر شما گذشت و كوتاهى نموده و فراموش كرديد، على صاحب اختيار و سرپرست شماست كه معارف دين را برايتان تبيين كند.
بدانيد كه حلال و حرام بيش از آن است كه من همه آنها را يك به يك برشمرده و بشناسانم؛ يا در اين مدت كوتاه به تمام حلال ها دستور داده و از همه حرام ها بازتان دارم. بنابراين مأمورم كه از شما بيعت گرفته و با شما دست بدهم بر پذيرشِ آنچه از سوى خداى عزّوجلّ درباره اميرالمؤمنين و اوصياى بعد از او آورده ام. همان امامانى كه از من و از نسل او (على) هستند و تا روز قيامت كه خداوند در آن به حقّ حُكم مى كند به حقّ قيام مى كنند و مهدى از آنان است.
در اين فرازها از خطبه غدير به تصريح آمده كه انجام سنّت ها و فرائض و عمل به حرام و حلال منوط به اِحراز دين كامل يعنى پذيرش ولايت على بن ابى طالب عليه السلام است. ولى به نظر مى رسد كه اين موارد هم به دست فراموشى سپرده شده و به مرور زمان رنگ باخته؛ چرا كه امام صادق عليه السلام در دعاى ندبه از اين حقيقت نيز چنين پرده برداشته است:
ص: 264
اَينَ المُدَّخَرُ لِتَجديدِ الفَرائِضِ وَ السُّنَنِ؟ كجاست آنكه براى تازه كردنِ فرائض و سُنّت ها ذخيره شده است؟
اَينَ المُتَخَيَّرُ ِلاِعادَةِ المِلَّةِ وَ الشَّريعَةِ؟ كجاست آن برگزيده اى كه كيش و آيين محمّدى را از نو بَنا كُنَد؟
و سرانجام اگر از آن دسته افرادى هستيم كه به خواندن دعاى عهد در هر صبح مبادرت داشته يا هر از چند گاهى آن را مى خوانيم، سعى كنيم كه به فرموده رسول خداصلى الله عليه وآله در خطبه غدير از روى تفقّه باشد، نه صرفاً از روى عادت يا ثواب! و تنها در اين صورت است كه به مفهوم واقعى و ما بازاء عباراتى چنين پى خواهيم بُرد:
«وَ اعمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَ اَحىِ بِهِ عِبادَكَ، فَاِنَّكَ قُلتَ وَ قَولُكَ الحَقُّ: «ظَهَرَ الفَسادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِما كَسَبَت اَيدِى النّاسِ» وَاجْعَلهُ اللّهُمَّ ... مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِن اَحكامِ كِتابِكَ وَ مُشَيِّداً لِما وَرَدَ مِن اَعلامِ دينِكَ وَ سُنَنِ نبيِّكَ».(509)
پس اى فريادرَسِ دادخواهان! به فريادِ اين بنده گرفتار كوچك ترينت عنايت كن و بزرگ آقايش را به او بنما، اى توانمندِ مطلق! و بدين سان سوزِ دل و اندوه سينه اش را مرهمى بگذار و آتش درونش را فرو نشان؛ اى كسى كه بر عرش قرار گرفته و بازگشت و سرانجامِ كار به سوى اوست!(510)
1 . قرآن مجيد.
2 . اسرار آل محمدعليهم السلام، ترجمه كتاب سليم هلالى، سليم بن قيس، مترجم: انصارى زنجانى خوئينى، اسماعيل، نشر الهادى، قم، چاپ اول، 1416 ق.
ص: 265
3 . روضه كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ناشر: انتشارات علميه اسلاميه، تهران ، نوبت چاپ: اول، بى تا.
4 . سيماى حضرت مهدى عليه السلام در قرآن، هاشم حسينى بحرانى، ترجمه: مهدى حائرى قزوينى، تهران، آفاق، 1374 ش.
5 . علل الشرائع، شيخ صدوق، ناشر: داورى، قم، چاپ اول.
6 . مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى.
1 . با دقت در وقايع عصر ظهور به اين نتيجه مى رسيم كه تجلّى واقعى و كامل غدير تنها در عصر ظهور است.
2 . «اَينَ المُدَّخَرُ لِتَجديدِ الفَرائِضِ وَ السُّنَنِ»، يعنى اوجب واجبات امامت است كه با ظهور امام زمان عليه السلام محقق مى شود.
3 . امام زمان عليه السلام در زمان ظهور مردم را متوجه فراموشى و از دست دادن غدير مى فرمايد.
4 . در ظهور ريشه ظلم و ظالم كنده مى شود، در حالى كه ظالم تر از غاصبين ولايت وجود ندارد.
5 . اگر غدير به گوش جهانيان مى رسيد كافر و مشركى نبود، و اين قدر تفرقه بين مسلمين نبود.
6 . در عصر ظهور به مظلوميت مظلومترين افراد يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام خاتمه داده مى شود.
با دقت در وقايع عصر ظهور به اين نتيجه مى رسيم كه تجلّى واقعى و كامل غدير تنها در عصر ظهور است؛ چرا كه در وصف صاحبِ عصر ظهور و منجى آخرالزمان در دعاى ندبه مى خوانيم: «اَينَ المُدَّخَرُ لِتَجديدِ الفَرائِضِ وَ السُنَن»: «كجاست ذخيره شده براى تجديد فرايض و سنّت ها»؟
چيست آن فرائض كه در زمان حجة بن الحسن عليه السلام تجديد مى شود؟ آيا نماز و روزه و حج و جهاد است؟ گرچه با اين كلام مى توان تمام اينها را از مصاديق فرائض الهى محسوب كرد، ولى اساس آن فرائض چيزى جز امامت نيست؛ همان فريضه اى كه در موردش خداوند متعال به پيامبر مى فرمايد: «يا اَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ»(511): «اى پيامبر، آنچه را كه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن، كه اگر چنين نكنى رسالت الهى را به انجام نرسانده اى».
ص: 266
به راستى اگر نماز و روزه را جزء فرائض حساب كنيم، بى انصافى است كه ولايت و امامت كه ركن ركين اسلام است را از دائره بزرگترين فرائض الهى خارج كنيم، چرا كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودند: «على جان! اگر كسى به اندازه عمر نوح بندگى خدا كند و به اندازه كوه احد طلا و جواهر در راه خدا انفاق كند، و آن قدر عمرش طولانى شود كه هزار سفر به حج مشرف شود، و آخر عمر هم بين صفا و مروه مظلومانه كشته شود، ولى ولايت تو را نداشته باشد، بوى بهشت به مشامش نمى رسد و داخل بهشت نخواهد شد».(512)
بايد به منكرين ولايت گفته شود: اگر در نامه اعمالتان عبادتى همچون عبادت حضرت نوح عليه السلام باشد، هم از جهت كميّت و هم از جهت كيفيّت، يعنى 2500 سال عبادت همراه با اخلاص و زحمت جهت هدايت مردم به سمت خدا و ابلاغ رسالت؛ و اگر در نامه اعمالتان انفاق بسيار باشد كه از قطع وابستگى به دنيا نشأت گرفته است؛ و اگر در نامه اعمالتان حج و عمره بسيار است، همان حج و عمره اى كه با هر طوافش دريايى از گناهان محو مى شود؛ و اگر در نامه اعمالتان ثواب شهيد و شهادت در راه خداست، همان شهادتى كه خداوند متعال در وصف آن مى فرمايد: «وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللَّهِ اَمواتاً بَل اَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ»(513): «هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند! بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند»، با اين همه اگر نامه اعمال از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام خالى باشد، بايد از بهشت و نعمت آن چشم بپوشد؛ چرا كه منكر ولايت بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد.
ص: 267
حال سؤال اينجاست كه اگر فريضه امامت اشرف فرائض است، آيا در عصر ظهور تجلّى و ظهور و بروز نمى يابد؟!
لذا بايد گفت: خدايا! فرج تجديد كننده امامت و ولايت را برسان! همان كه زنده كننده غدير و پيامش و زنده كننده نام اميرالمؤمنين عليه السلام است. اما به راستى آيا فريضه اى مهم تر و با عظمت تر از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام وجود دارد، كه زنده كننده فرائض الهى آن را زنده كند؟!
در جواب اين پرسش بايد گفت: خير! چرا كه خوارزمى در مناقبش مى نويسد: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود:
و لا يَقبَلُ اللَّهُ ايمانَ عَبدٍ اِلاّ بِوِلايَتِهِ وَ البَرائَةِ مِن اَعدائِهِ.(514)
خدا عمل و ايمان هيچ بنده اى را قبول نمى كند مگر به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و بيزارى از دشمنان آن حضرت.
پس بدون امامت نه توحيد ارزشى دارد و نه عقيده به نبوّت، چه رسد به فروع دين مانند خمس و زكات و جهاد.
بايد پرسيد: آيا به غير از زمان حضرت حجت عليه السلام فرائض الهى تجديد مى شود؟ فريضه مهمِ اطاعت از رسول خدا و اولى الامر او كه خداوند درباره اش مى فرمايد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا اَطيعوا اللَّهَ وَ اَطيعوا الرَّسولَ وَ اولِى الاَمرِ مِنكُم»(515): «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر را»!
اگر تا به حال مردم خود را در پوشش اطاعت از رسول خداصلى الله عليه وآله مؤمن معرفى كرده و از اطاعت اولى الامر سرباز زدند، بايد بدانند تخلف از اولى الامر تخلف از خداوند و رسول خداست؛ و اين آگاهى و بيدارى تنها در زمان ظهور حجت بن الحسن عليه السلام صورت مى گيرد، و آن حضرت مردمِ غفلت زده را متوجه واجب ترك شده مى كند و پيام فراموش شده غدير را به يادشان مى آورد؛ و تفسير واقعى و درست آيات الهى را بيان مى كند و مردم را با اولى الامرِ واقعى آشنا مى نمايد و دستورات فوت شده الهى را احياء مى كند؛ و اطاعت واقعى از رسول خداصلى الله عليه وآله را به ياد آنها مى اندازد؛ چرا كه اطاعت از رسول خداصلى الله عليه وآله در پيروى از اميرالمؤمنين عليه السلام است؛ همان اطاعتى كه در غدير خم بر آن از مردم پيمان گرفت.
ص: 268
آيا مدعيان دروغين اطاعت از رسول خداصلى الله عليه وآله حديث ثقلين را به ياد نمى آورند؟ بايد گفت: آنها در عوض اطاعت از اهل بيت رسول خداصلى الله عليه وآله شعار «حَسبُنا كِتابُ اللَّهِ» را سر دادند و مردم را از پيروىِ اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله باز داشتند.
پس بايد گفت: خدايا! ظهور احياء كننده غدير را برسان؛ همان كسى كه با آمدنش غدير و پيامش رنگ تازه اى به خود مى گيرد. «اَينَ المُعَدُّ لِقَطعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ»: «كجاست آنكه براى بركندن ريشه ظالمان و ستمگران عالم مهيّا گرديده است».
آرى، تنها اوست كه با آمدنش ريشه ظلم و ظالم كنده خواهد شد. اگر پرسيده شود كه آيا ظالمتر از غاصبين ولايت در اين عالم وجود دارد؟ بايد گفت: خير؛ چرا كه غصب ولايت و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام اساس ظلم و تعدّى است و تمام اقسام ظلم در وجود غاصبين خلافت وجود دارد.
اگر خداوند متعال شرك را ظلم بزرگى معرفى مى كند و مى فرمايد: «اِنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظيمٌ»(516): «شرك ظلم بزرگى است»؛ بايد گفت: آنها كه منكر ولايت و وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام شده و غدير و پيامش را از ناحيه خداوند متعال ندانسته و در مقابل حضرت على عليه السلام جبهه گرفتند، مبتلا به شرك در اطاعت شدند و خود را در زمره ظالمين قرار دادند؛ همان ظلمى كه در زمان ظهور به آن رسيدگى شده و ريشه آن قطع مى گردد.
اگر خداوند متعال تعدى به مردم را ظلم مى داند و مى فرمايد: «اِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَظلِمونَ النّاسَ وَ يَبغونَ فِى الاَرضِ بِغَيرِ الحَقِّ اولئِكَ لَهُم عَذابٌ اَليمٌ»(517): «مجازات بر كسانى مجاز است كه به مردم ظلم و ستم مى كنند و در زمين به ناحقّ ظلم روا مى دارند؛ براى آنان عذاب دردناكى است»؛ بايد گفت: آيا آنان كه ريسمان به گردن ولى اللَّه انداختند و خلافت او را غصب كردند ظالم نيستند؟ و آيا اين ظلم رسيدگى نمى شود و حق مظلوم به او برگردانده نمى شود؟
ص: 269
بله، همانا اوست كه در زمان ظهورش غاصبين خلافت را از قبرهايشان بيرون مى كشد و آنها را وسيله امتحان افرادى قرار مى دهد و مردم را امر به بيزارى از آنها مى كند، و سپس آنها را به دار مى آويزاند و بدن پليدشان را مى سوزاند و خاكسترش را به دريا مى دهد؛ چرا كه در حقيقت بنيانگذاران ظلم و تعدى همان ها بودند؛ همان ظالمانى كه به غدير پيامبرصلى الله عليه وآله و داماد و وصى او تعدّى كردند.
آيا ظلمى بالاتر از اينكه مردمى را كه طالب فيض هدايت بودند از سرچشمه فيض بى بهره كردند؟ آيا ظلمى بالاتر از اينكه مردم را از عالم ترين و معصوم ترين فرد زمين دور كردند و آنها را در ضلالت قرار دادند؟
غاصبين ولايت در زمان ظهور بايد هم جوابگوى حقّ غصب شده امام و مولايمان اميرالمؤمنين عليه السلام باشند و هم جوابگوى مردمى كه طالب نور ولايت بودند، ولى به دست راهزنان راه از اين نعمت محروم شدند. اگر غدير و پيامش به گوش تمام مردم جهان مى رسيد ديگر كافر و مشركى وجود نداشت، و در اسلام نيز اين قدر اختلاف و تفرقه بين مسلمانان نبود، تا به وسيله اين تفرقه دشمنان اسلام و مسلمين هر روز با حيله و مكرى جديد آنها را مورد استعمار قرار دهند.
اما از همه مهم تر اين كه در عصر ظهور به مظلوميتِ مظلوم ترين فرد عالم خاتمه داده مى شود. آيا مظلوميت از اين بالاتر كه اول مسلمان و ايمان آورنده به رسول خداصلى الله عليه وآله و عالم ترين فرد بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله و معصوم ترين شخص شجاع ترين، سخى ترين، عابدترين و زاهدترين فرد عالم 25 سال خانه نشين شود و مردم نسبت ارتداد به او دهند و حتى جواب سلام او را ندهند؟
ص: 270
آيا مظلوميّتى از اين بالاتر كه همان ها كه در روز غدير خم گفتند: «بَخٍ بَخٍ لَكَ يَابنَ اَبى طالِبٍ»(518) درب خانه او جمع شدند و خانه او را آتش زدند و همسر او را ما بين در و ديوار قرار دادند؟
آيا مظلوميتى از اين بالاتر كه خطبه غديرى كه 120 هزار نفر شاهد عينى و سمعى او بودند، به فراموشى سپرده شده و صاحب آن با بى توجهى مردم مواجه شود؟
آرى! در عصر ظهور ابتدا به مظلوميت حضرت على عليه السلام رسيدگى مى شود، و غدير و پيامش كه همان امامت و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام است، احياء مى شود و بنيانگذاران اين ظلم و تابعين آنها مورد مؤاخذه واقع مى شوند و جاهلين از آنها بيدار مى شوند و از كرده خود توبه مى نمايند، و دوستى على عليه السلام و آل او را سرلوحه فكر و عمل خويش قرار مى دهند.
اگر خداوند متعال تعدى از حدود الهى را ظلم مى داند و مى فرمايد: «وَ مَن يَتَعَدَّ حُدودَ اللَّهِ فَقَد ظَلَمَ نَفسَهُ»(519): «هر كس از حدود الهى تجاوز كند بر خودش ظلم كرده است». آيا تخلف از دستور رسول اللَّه و اميرالمؤمنين عليهما السلام تجاوز از حدود الهى و ظلم نيست؟! مگر خداوند متعال مؤمنين را امر به اطاعت خود و رسول و اولى الامرش ننموده است؟ مگر نفرموده: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا اَطيعوا اللَّهَ وَ اَطيعوا الرَّسولَ وَ اولِى الاَمرِ مِنكُم»؟(520) مگر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله - كه طبق صريح آيه اطاعت از او واجب است - در روز غدير امر به امامت و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام نفرموده اند. همان غدير خمى كه 89 نفر از علماى اهل تسنن آن را نقل كرده اند و آن را قطعى دانسته و تخلف از آن را جايز ندانسته اند.
ص: 271
مگر خداوند نفرموده: «قُل لا اَسئَلُكُم عَلَيهِ اَجراً اِلاَّ المَوَدَّةَ فِى القُربى»؟(521) پس چرا از حدود الهى تجاوز كردند؟ چرا به واسطه دشمنى با حضرت على عليه السلام خلافت او را غصب كردند و ريسمان بر گردن او انداختند و او را به مسجد كشاندند؟
مگر خداوند متعال نفرموده: «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ الَّذينَ آمَنوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتونَ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعونَ»؟(522) پس چرا ولىّ اللَّه را رها كردند و تابع مشركين و كافرانى شدند كه به لات و عزى قسم ياد كردند كه لحظه اى به محمدصلى الله عليه وآله ايمان نياورديم!!
مگر رسول خداصلى الله عليه وآله نفرمودند: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ»(523): «هر كس كه من مولاى اويم على مولاى اوست»؟ پس چرا تعدّى كردند؟ آرى؛ غاصبين ولايت و پيروان آنها همه در دسته ظالمين هستند، كه در عصر ظهور به حساب آنها رسيدگى شده و حقّ غصب شده به صاحب حقّ برگردانده مى شود.
پس صبح و شام براى آمدن آن منجى دعا كنيم و با اشك هاى ريزان بگوييم: «اللهم عجّل لوليك الفرج»؛ چرا كه تنها در زمان حكومت اوست كه حقّ غصب شده مولايمان به او برگردانده مى شود و نام مباركش در محل ولادتش و در تمام جهان بر مأذنه ها برده مى شود. تنها در زمان ظهور منجى آخرالزمان است كه لبخند خوشحالى بر لبان اميرالمؤمنين عليه السلام و همسر با وفا و مظلومه اش مى نشيند. پس اگر منتظر آمدن آن عصر و زمانى، با قلب و لسان و عمل بگو: «اللهم عجّل لوليّك الفرج».
ص: 272
1 . قرآن كريم.
2 . ارشاد القلوب، ديلمى، مترجم: سيد عبدالحسين رضايى، ناشر اسلاميه، چاپ سوم، 1377ش.
3 . بحار الانوار، علامه محمدتقى مجلسى، ناشر اسلاميه، سال چاپ مختلف، چاپ مكرر.
4 . ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، شيخ صدوق، مترجم: صادق حسن زاده، انتشارات ارمغان طوبى، چاپ اول، سال 1382ش.
5 . فضائل الخمسة من الصّحاح الستّة، سيد مرتضى فيروزآبادى، ناشر اسلاميه، چاپ دوم، 1392ق.
6 . الطرائف، سيد بن طاووس، ترجمه داوود الهامى، نشر نويد اسلام، چاپ دوم، 1374 ش.
7 . مناقب امام على بن ابى طالب عليه السلام، ابن مغازلى شافعى، ناشر دارالاضواء، بيروت، چاپ سوم، 1424ق.
8 . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حاكم حسكانى، موسسه طبع و نشر، چاپ اول، 1411 ق.
تنظيم مقالات «غدير و ظهور»
الف . تعداد مقالات
ب . نويسندگان مقالات
ج . چينش مقالات
د . محتواى مقالات
گزارش نشست هاى «غدير و ظهور»
نشست اول : سال 1390 ، قائميه اصفهان
نشست دوم : سال 1390 ، دانشگاه اصفهان
نشست سوم : سال 1391 ، مدرسه علميه جواديه ، اصفهان
خلاصه اى از سخنرانى ها
خلاصه اى از پاسخ به سؤالات
سؤال اول :
سؤال دوم :
سؤال سوم :
سؤال چهارم :
سؤال پنجم :
عصر ظهور تجليگاه غدير / مركز غديرستان كوثر نبى صلى الله عليه وآله
غدير از آغاز خلقت تا ظهور و تا قيامت
ص: 273
سقيفه مانع غدير تا ايام ظهور
ظهور با پيام غدير
آثار غدير در ايام ظهور
1 . عدالت
2 . عقل
3 . علم
4 . دين
زمينه هاى بحثِ «تجلى غدير در عصر ظهور» / محمد باقر انصارى
تلخى روزگارِ سقيفه، مشوق اميد به ظهور
سؤالاتِ زمينه سازِ بحثِ «تجلى غدير در ظهور»
خصوصيات علمى در بحث «تجلى غدير در ظهور»
ورودى هاى بحث درباره «تجلى غدير در ظهور»
منابع بحث درباره «تجلى غدير در ظهور»
ظهور، پاسخ به فطرت غديرى انسان ها / سيد محمود ميردامادى بحرالعلوم
همخوانى غدير با فطرت
غدير پاسخ منجى گرايى بشريت
ظهور روز تحقق حقايق پنهان غدير
لزوم غدير براى بقاى اسلام
غدير شاقول افكار در طول تاريخ اسلام
غدير با سقيفه محو نمى شود
غدير ترسيم هندسى فكر و عمل بشريت
روزگار ظهور زمان ظاهر شدن مبانىِ غدير
غدير روز رشد عقول
ظهور براى احياى غدير / محمد صادق اميدوارى خراسانى
آغاز و ادامه و پايان عالم با غدير
ابلاغ غدير مهمترين رسالت رسولان
قيام و حركت امام عصرعليه السلام با پيام غدير
آغاز اقدامات حضرت مهدى عليه السلام در مدينه
آفرينش با غدير پايان مى يابد
غدير حلقه اتصال بعثت رسول و ظهور موعود / مهدى باقرى سيانى
بعثت، غدير، ظهور، سه رخداد مهم بشرى
الف . برخى مشتركات بين بعثت و عصر ظهور
ص: 274
اول : حضرت عيسى عليه السلام مبشرِ پيامبرصلى الله عليه وآله و مؤيد حضرت مهدى عليه السلام
دوم: تأييد پيامبر و امام زمان عليهما السلام با ملائكه
سوم : تصريح و تلويح به دو نعمت نبوّت و ظهور موعود
ب : نگاهى گذرا به سه رخداد: بعثت، غدير، عصر ظهور
اول : بعثت
دوم : غدير خم
سوم : ظهور موعود منتظر
ج : معرفى «دوران قبل از بعثت» و «"دوران قبل از ظهور»
1 . دوران قبل از بعثت
2 . دوران قبل از ظهور
د : معرفى دوران پس از بعثت و پس از ظهور
1 . دوران پس از بعثت
2 . دوران پس از ظهور
زمينه سازى غدير براى عصر ظهور / على اكبر مهدى پور
مدخل
تجلّى آيات غدير در عصر ظهور
تجلّى خطابه هاى غدير در عصر ظهور
الف . جلوه هايى از خطبه غدير در عصر ظهور
ب . سيماى موعود در خطبه غدير
ج . سيماى امير در خطبه غدير
د . جايگاه رفيع مولا در خطبه غدير
ه . سپاه سفيانى در خطبه غدير
و . اصحاب صحيفه در خطبه غدير
ز . نور فراگير
ح . ميراث پيامبرصلى الله عليه وآله
ط . ضرورت اطلاع رسانى
ى . بيعت با خدا
ك . امام هدايتگر
ص: 275
جلوه هايى از خطبه اميرعليه السلام در عصر ظهور
الف . سيماى غدير در سخنان اميرعليه السلام
ب . رهبران گمراه در خطبه اميرعليه السلام
ج . روز امن و امان
جلوه هايى از خطبه امام رضاعليه السلام در عصر ظهور
الف . به خاك ماليده شدن بينى شيطان
ب . روز رهايى از غم و اندوه
ج . روز نشر دانش
د . روز بشارت
ه . روز خرسندى
جلوه هايى از رخدادهاى غدير در عصر ظهور
مؤاخات
الف . منابع حديث مؤاخات
ب . اوج اخوّت و برادرى
ديگر رخدادها
ظهور، روز قابليت انسان براى غدير / حامد نواب
عدالت يكپارچه با تحقق غدير
جبت و طاغوت مانع تحقق غدير
پايه گذارى هدف غدير از آغاز خلقت
بشارت انبياعليهم السلام به بنيانگذار غدير
ابلاغ هدف خلقت در غدير
چرا هدف خلقت در غدير تحقق نيافت؟
مردم بايد نياز به غدير را احساس كنند
مردم در جستجوى مصلح كل
اهداف و موانع تجلى غدير در عصر ظهور / على اصغر رضوانى
اهداف تجلّى غدير در عصر ظهور
هدف اول: پياده كردن اسلام از كانال صحيح
هدف دوم : تحقق حكومت جهانى عدل گستر الهى
هدف سوم: رفع اختلاف بين امت اسلامى
موانع تحقق اهداف غدير
موانع غدير در حيات پيامبرصلى الله عليه وآله
ص: 276
1 ) بر هم زدن خطبه پيامبرصلى الله عليه وآله در مِنا
2 ) دوات و قلم
3 ) جيش اسامه
تحقّق غدير در عصر ظهور
ظهور يعنى اعاده حق غدير / محمد حسين رحيميان
واژگان كليدى
مقدمه
غدير و آزمون الهى
غدير و رسالت جهانى
عصر ظهور و بازگشت به غدير
جلوه هايى از غدير در عصر ظهور
1 . غدير نماد حقّ
2 . غدير و عدالت علو
3 . عصر ظهور و جلوه هايى از سيره علوى
4 . رفاه همگانى و نزول بركات آسمانى
5 . فراخوان به ولايت علوى
غدير و ظهور و منتظران
ظهور، تجلّى اهداف خلقت با تحقق غدير / محمد حسين يوسفى
رسالت انبياء و اهداف خلقت
هدف از بعثت پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله
تعيين خليفه و اهداف خلقت
اهداف خلقت در سايه ولايت و حكومت امام
امام عصرعليه السلام وارث غدير و مجرى ولايت اميرعليه السلام
نتيجه
اهداف خلقت و تحولات عصر ظهور!
حيات زمين و اهلش به حضور امام و يارانش
عوامل پديد آورنده حيات جاودانه در عصر ظهور
علم و معرفت
بندگى و عبادت
انجام بهترين عمل با موفقيت
ظهور، تجلّى غلبه حق غدير بر باطل ها / على نظرى منفرد
دگرگونى هاى عصر ظهور
غدير براى پاسدارى و حفاظت از دين
ص: 277
بدون غدير رهبرى امكان ندارد
اهداف غدير
موانع تحقق غدير
تجلّى امامت الهى غدير در عصر ظهور / اصغر منتظر القائم
امامت غدير مبتنى بر جانشينى پيامبران
جايگاه برتر امام غدير از طرف خدا
امامت غدير مبتنى بر عصمت
قدرت انحصارى امام غدير از طرف خدا
جانشين الهى امام على عليه السلام
استشهاد امامان عليهم السلام به امامت الهى
مقابله امامان غدير با غدير زدايى
پيوند توحيد و امامت
دفاع امام زمان عليه السلام از حقّ منصوصى خود در گفتمان و اجرا
تجلّى عدالت غدير در عصر ظهور / حسين تهرانى
تواتر حديث غدير
دو نكته مهم در خطبه غدير
1 . تعيين اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان جانشين
2 . معرفى حضرت مهدى عليه السلام به عنوان آخرين امام
معرفى اميرالمؤمنين عليه السلام و فرزندانش در غير غدير
عدالت اجتماعى در عصر اميرالمؤمنين عليه السلام
عدالت اجتماعى در عصر مهدى موعودعليه السلام
زدودن پيرايه ها از دين
تكميل راه اميرالمؤمنين عليه السلام به دست امام زمان عليه السلام
تجلّى علم و هدايت غدير در عصر ظهور / محمد مهدى خليلى
سرچشمه علم خداوند كجاست؟
علم قرآن علم كل شى ء است
با قرآن چه نيازى به پيامبر است؟
بدون پيامبرصلى الله عليه وآله نمى توان از قرآن بهره برد
بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله قرآن با كيست؟
علم پيامبرصلى الله عليه وآله به چه كسى رسيده است؟
بندگان برگزيده خدا چه كسانى هستند؟
ص: 278
حامل علم الكتاب ظالم نمى شود
اعلميت اميرالمؤمنين عليه السلام
وارثان علم الكتاب بعد از پيامبرصلى الله عليه وآله
چرا امامان علم الكتاب را ظاهر نكردند؟
امامان علم الكتاب را چه زمانى ظاهر مى كنند؟
خلافت در علم جزئى از خلافت است
ائمه هدى عليهم السلام وارثان زمين
كشف علوم آل محمدعليهم السلام در عصر ظهور
تجلّى نظم و وحدتِ الهىِ غدير در عصر ظهور / محمد رضا شريفى
انبياعليهم السلام بنيان گذاران وحدت بر اساس دين واحد خدا
كنگره عظيم وحدت در سرزمين غدير
غدير روز تجلى هدايتگران الهى
خطبه غدير يا نداى وحدت
بيعت تجلى وحدت در غدير
غدير تجلّى اتحاد مورد رضاى خداوند
سقيفه تجلى تفرقه و اختلاف
وعده وحدت الهى در عصر ظهور
وحدت حقيقى بر اساس صراط مستقيم
وحدت غدير با معرفى صراط مستقيم
بر هم زنندگان وحدت پس از پيامبرصلى الله عليه وآله
عوامل تفرقه مسلمانان
1 . نفاق عامل اختلاف
نفاق و عصر ظهور
2 . دنياگرايى عامل اختلاف مسلمين
غصب فدك ثمره دنيا طلبى
رفع دنياگرايى در عصر ظهور
3 . حزب گرايى عامل اختلاف مسلمين
برچيدن حزب گرايى در عصر ظهور
4 . بى تفاوتى عامل رشد تفرقه
5 . سطحى نگرى عامل اختلاف
6 . ترس و سست عنصرى عامل تفرقه
7 . حسادت عامل اختلاف
8 . كينه توزى با اهل بيت عليهم السلام عامل تفرقه
كينه توزى بين مسلمين عامل تفرقه
رفع كينه ها در عصر ظهور
اعتقاد به غدير تنها راه وحدت الهى
1 . اعتقاد به واقعه مهم تاريخى غدير خم و قبول ولايت
ص: 279
2 . عمل به حديث ثقلين و اطاعت از كلام پيامبرصلى الله عليه وآله
3 . امتحان الهى بر مبناى امامت در امت اسلامى
4 . ايمانِ مشروط به اعتقاد به ولايت اهل بيت عليهم السلام و اخذ دين از طريق آنان
5 . بيان حقايق در سنّت الهى و سيره معصومين عليهم السلام
6 . رجوع به خدا و رسول صلى الله عليه وآله
معرفى آخرين وحدت بخش انسان ها در خطابه غدير
بركات وحدت بخش عصر ظهور
1 ) وحدت كلمه
2 ) عزت مؤمنين در سايه عدل
3 ) جمع عقول بندگان
4) وفور نعمت و امنيت
نتيجه سخن
تجلى عدالت علوى در حكومت مهدوى / محمد مجتهدى
غدير وصيتنامه اجرائى پيامبرصلى الله عليه وآله
توجه به آغاز و انجام هدايت الهى
مشخصات حكومت مهدوى در غدير
طراحى دو حكومت علوى و مهدوى در غدير
وحدت روش بين اميرالمؤمنين و امام زمان عليهما السلام
تصويرى از حكومت مهدوى بر اساس غدير
تجلى عبوديت انسان بر اساس غدير در ظهور / محمد رضا فريدونى
وعده تفوُّق دين مورد رضاى خدا
تأمين آينده دين در غدير
تدبر و دقت در موقعيت قرآنى آيه اكمال
بررسى علل يأس دشمنان در غدير
تولد رسمى امامت و ولايت
ارتباط غدير با عصر ظهور
غدير از آغاز تا جهانى شدن
كمال بندگى در غدير
حركت به سوى تعالى غدير در عصر ظهور
انتقام كربلاى غدير در عصر ظهور / مجيد مسعودى
ص: 280
1 . آخرين سخن و اِتمام حجت
2 . جاهليت پس از رسول خداصلى الله عليه وآله تا هنگام ظهور
3 . آرى، هنوز هم!
4 . قرآن و وارثانِ بر حق آن
5 . سُنّت ها و فرائض
ريشه كن شدن مظلوميت غدير در عصر ظهور / محمد حسين طغيانى
امامت بزرگ ترين فريضه عصر ظهور
تجلى امامت در عصر ظهور
تجديد فرائض در عصر ظهور
حديث ثقلين در عصر ظهور
مجازات ظالمين به امامت در عصر ظهور
انتقام مظلوم ترين مظلوم در عصر ظهور
انتقام از غاصبين خلافت در عصر ظهور
سوره هود آيه 10
وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ يعنى: اگر عذاب را تا مدت معينى (ظهور امام زمان) بتأخير بياندازيم لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ با استهزاء خواهند گفت چه چيز آن را باز داشت (و مانع ظهور امام زمان چيست؟) أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «1» بدانيد روزى كه عذاب مى آيد از آنها برداشته نميشود، بلكه بر آنان فرود آمده و آنچه را استهزاء بآن ميكردند خواهند ديد.
از امير المؤمنين روايت شده كه در تأويل اين آيه شريفه فرمود: أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اصحاب قائم آل محمد است كه سيصد و سيزده نفر ميباشند. «2»
و در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه فرمود: خداوند اصحاب قائم ما را در يك لحظه مانند ابرهاى پراكنده فصل پائيز جمع ميكند.
ص: 281
و در غيبت نعمانى از اسحاق بن عبد العزيز از آن حضرت روايت نموده كه فرمود:
«لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ» اين عذاب قيام امام زمان و امت معدوده ياران او ميباشند. كه برابر با سپاه اسلام در جنگ بدر هستند (يعنى 313 تن ميباشند).
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:246
(1) سوره هود آيه 10
(2) اين آيات و رواياتى را كه در تأويل آنها نقل مى شود و توضيحاتى كه در خلال آن داده شده مؤلف از تفسير على بن ابراهيم قمى نقل كرده و ما نيز با مختصر تلخيص و تقديم و تأخيرى تنظيم و ترجمه نموديم. و هر جا مؤلف از كتاب ديگر نقل ميكند متذكر ميشويم تا مأخذ آن معلوم باشد.
سوره ابراهيم آيه 5
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ «1» يعنى موسى را همراه آيات خود فرستاديم تا قوم خود را از ورطه ظلمانى كفر درآورده بوادى نورانى ايمان رهبرى كند، و آنها را بروزهاى خداوندى متذكر گرداند كه در آن آياتى است براى هر صبركننده شكرگزارى. روزهاى خداوندى (ايّامُ اللَّه) سه روز است:روز ظهور قائم صلوات اللَّه عليه و روز مرگ و روز قيامت.
در خصال صدوق از امام باقر روايت نموده كه فرمود «ايام اللَّه» سه روز است:
روز قيام قائم آل محمد، روز رجعت و روز قيامت، و هم صدوق در كتاب معانى الاخبار روايت مزبور را آورده است.
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:247
(1) ابراهيم آيه 5
ص: 282
سوره اسراء آيات 4- 5- 6- 7- 8
وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ يعنى: در تورات به بنى اسرائيل اعلام كرديم سپس خداوند خطاب با بنى اسرائيل را قطع كرده و امت پيغمبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله را مخاطب ساخته و ميفرمايد: لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ كه شما اى امت محمد براه بنى اسرائيل خواهيد رفت و دو بار در زمين دست بفساد ميزنيد. مقصود فلان و فلان و اصحاب آنها و نقض عهد آنان است.
وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً و سركشى بزرگ خواهيد كرد. يعنى ادعاى خلافت عظمى مينمائيد، فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما پس چون نخستين فتنه پديد آيد، يعنى جنگ جمل بوجود آوريد بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ بندگان خود را كه سخت نيرومند ميباشند بر شما مسلط گردانيم، و اينان امير المؤمنين على عليه السّلام و اصحاب آن حضرت ميباشند فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا پس آنها شما را هر چند بخانه ها پناه ببريد جستجو نموده بقتل رسانند تا بدانيد كه اراده خداوند انجام پذير است.
ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ آنگاه باز بشما دولت و غلبه ميدهيم، يعنى بنى اميه كه بر آل پيغمبر چيره ميگردند وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراًو اموال بسيار و فرزندان بيشمار روزى كنيم و از اندازه فزون گردانيم. يعنى با اين عده وعده خود را بر آل پيغمبر برتر يافته و با آنها بمنازعه برخاسته و بالنتيجه حسين بن على عليهما السّلام و ياران او را شهيد و زنان خاندان پيغمبر را باسارت بريد إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ اگر نيكى كنيد، نيكى بينيد، و اگر بد كنيد بدى يابيد و چون وعده ديگر فرا رسد يعنى قائم آل محمد و يارانش قيام كنند لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ رويهاى شما سياه گردد وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ و با يارانش بمسجد الحرام در آيند مانند روزى كه پيغمبر اكرم و امير المؤمنين و سپاه اسلام نخستين بار در آمدند وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً تا دولت و شوكت شما را سخت تباه گردانند: يعنى بر شما غلبه يافته همه تان را از دم شمشير بگذرانند. سپس پروردگار جهان عطف توجهى بآل پيغمبر نموده و ميفرمايد: عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ خداى بشما ترحم خواهد كرد و شما را بر دشمنانتان پيروز گرداند. آنگاه بنى اميه را مخاطب ساخته و ميفرمايد: وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا «1» يعنى: اگر شما با شوكت سفيانى خروج كنيد، دولت حق نيز با ظهور قائم آل محمد صلى اللَّه عليه و آله قيام خواهد كرد. در تفسير عياشى است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود آيه وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ مقصود شهادت امير المؤمنين و مسموم كردن امام حسن مجتبى «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً» يعنى كشتن امام حسين عليه السّلام «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» يعنى چون زمان خونخواهى آن حضرت فرا رسد «بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ» خداوند مردمى را پيش از ظهور قائم آل محمد برانگيزد كه هر جا دشمنى از دشمنان و ظالمين آل پيغمبر پيدا كنند نابود نمايند «وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا» و اين كارى است كه قبل از قيام قائم شدنى است «ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ
ص: 283
نَفِيراً»:آنگاه حضرت امام حسين عليه السّلام با هفتاد نفر از ياران جانبازش كه در كربلا با وى شهيد شدند رجعت مينمايند. در حالى كه لباس سفيد پوشيده اند و بمردم اعلان كنند كه امام حسين با يارانش قيام نموده اند تا اهل ايمان ترديد ننمايند و بدانند كه او دجال و شيطان نيست، بلكه او امامى است كه در دسترس مردم است، و چون يقين كردند او امام حسين عليه السّلام ميباشد ترديد نخواهند كرد.
سپس از جانب امام حسين عليه السّلام امام زمان بهمه مردم معرفى ميگردد و اهل ايمان نيز آن حضرت را تصديق ميكنند. چون امام زمان وفات نمايد، حضرت امام حسين عليه السّلام او را غسل داده و كفن و حنوط كرده دفن ميكند. چنان كه در روايت است كه متصدى امر امام بايد امام جانشين او باشد. و در خبر است كه امام حسين عليه السّلام چندان سلطنت ميكند كه ابروانش جلو چشم مباركش را ميگيرد.
در تفسير مزبور از حمران بن اعين از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت ميكند كه اين آيه را ميخواند بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ و ميفرمود:اين بندگان خدا، قائم ما و ياران او هستند كه سخت نيرومند ميباشند.
هم در آن تفسير از امير المؤمنين عليه السّلام روايت نموده كه در يكى از خطبه هايش فرمود: اى مردم!
سَلُونى قَبْلَ انْ تَفْقِدُونى: پيش از آنكه از ميان شما بروم هر چه ميخواهيد از من بپرسيد. چه در گنجينه سينه من علوم بسيارى نهفته است. پس آنچه خواهيد از من بپرسيد، پيش از آنكه فتنه اى پديد آيد و شراره آن بالا گيرد، و سرپرست و رئيس و اداره كنندگان آن حتى آنها كه از آن دورى گزينند در آتش آن بسوزند.
ص: 284
بسيارى مى خواهند از آن ورطه بكنار روند و از هول آن فتنه فريادها كشند مع الوصف در آن افتند و كسى هم بداد آنها نرسد، آنگاه چون زمانهاى متمادى بدين گونه بگذرد، خواهيد گفت: مهدى مرده يا كشته شده و اگر هست بكدام بيابان رفته؟ در آن موقع انتظار فرج بكشيد. و اينست تأويل آيه ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ ...سوگند بخداوندى كه دانه را شكافت و آدمى را بيافريد كه در آن عصر پادشاهان در نعمت و شوكت بسر برند و مردى از آنان از دنيا نرود جز اين كه هزار فرزند ذكور از او بماند و از هر بدعت و آفتى در امان باشند، عامِلينَ بِكِتابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ همه عمل بكتاب خدا (قرآن) و سنت پيغمبر ميكنند و آفتها و ترديدها از حريم آنان برطرف گردد.
مؤلف: بنا بر اين تفسير آيه مزبور باين معنى است: وحى فرستاديم به بنى اسرائيل كه شما امت محمد چنين و چنان خواهيد كرد، و احتمال دارد روايتى كه على بن ابراهيم تفسير اين آيه را از آن گرفته، همان است كه پيغمبر خبر داده كه آنچه در بنى اسرائيل بوده در اين امت نيز هست و اين وقايع از جمله آنهاست.
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:247-ص:250
(1) سوره اسراء آيات 4- 5- 6- 7- 8
سوره انبياء آيات 12- 13- 14- 15
فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ يعنى چون (بنى اميه) عذاب ما را (كه بوسيله ظهور قائم آل محمد بر آنها فرو فرستيم) احساس كنند، از آن ميگريزند لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ. فرار نكنيد و بازگرديد تا شما را از آن نعمتها و جايگاهها كه بخوشگذرانى سرگرم بوديد باز- خواست كنند.
ص: 285
در حديث است كه چون امام زمان ظهور كند، بنى اميه از ترس بروم ميگريزند حضرت آنها را از روم بيرون مى آورد و گنجهائى كه پنهان كرده اند از آنها طلب ميكند قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ «1»
بنى اميه ميگويند: واى بر ما كه قومى ستمكار بوديم. پس همچنان بدين سخن تكلم كنند تا آنكه (بوسيله قائم آل محمد و سپاه او) همه را درو كنيم و از دم شمشير بگذرانيم! اين آيات هر چند لفظش ماضى است ولى در معنى مستقبل است و اين از آياتى است كه چنان كه گفتيم تأويلش بعد از نزول ميباشد «2»
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:250
(1) انبياء 12- 13- 14- 15
(2) گفته على بن ابراهيم است.
سوره حج آيه40
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ يعنى: بآنان كه ستم ديده اند اگر پيكار كنند، اجازه جنگ داده شده و خداوند قدرت بر يارى آنها دارد.
ابن ابى عمير از عبد اللَّه بن مسكان از امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: اهل تسنن ميگويند اين آيه در باره پيغمبر نازل شده، در موقعى كه كفار قريش حضرتش را از مكه بيرون كردند. ولى او قائم آل محمد است كه براى خون- خواهى حسين عليه السّلام قيام ميكند.
و در غيبت نعمانى از اثبات الوصيه مسعودى از آن حضرت روايت ميكند كه فرمود: آيه أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ در باره قائم ما و ياران او نازل شده است.
ص: 286
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:251
سوره حج آيه 60
وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ يعنى: كسى كه (پيغمبر اكرم) عقوبت كند مانند عقوبتى كه ديده، سپس مورد ظلم و ستم قرار گيرد، خداوند او را (بوسيله قائم كه از اولاد اوست) نصرت دهد، و ذيل آيه كه ميفرمايد:
الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ يعنى: كسانى كه اگر آنها را در زمين ساكن نموديم نماز بپا دارند و زكاة دهند و امر بمعروف و نهى از منكر كنند. امام محمد باقر عليه السّلام فرمود: اين آيه متعلق بآل محمد است. يعنى دوازده امام و شخص مهدى موعود و ياران او كه خداوند آنان را در شرق و غرب جهان جاى دهد، و دين اسلام را غالب گرداند و هر بدعت و باطلى را بوسيله او و يارانش محو كند همان طور كه سفيهان حق را از ميان برده باشند و آنچنان عالم در آسايش بسر برد كه اثر ظلم در جايى ديده نشود.
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:252
سوره انبياء آيه 105
وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ يعنى در زبور (حضرت داود پيغمبر) بعد از كتب آسمانى سابق نوشتيم كه: زمين را بندگان صالح ما بارث ميبرند. و اينان قائم آل محمد و ياران او ميباشند.
مؤلف: على بن ابراهيم «ذكر» را تمام كتب آسمانى ميداند و بنا بر اين معنى آيه اين است كه: قبل از زبور نيز در كتب آسمانى نوشتيم، مفسرين ديگر گفته اند: «ذكر» تورات است. و گفته شده كه زبور «نوع كتب آسمانى» و «ذكر» لوح محفوظ است.
ص: 287
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:251
سوره شعراء آيه 4
إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ يعنى: اگر بخواهيم ميتوانيم علامتى بر آنها از آسمان فرو فرستيم تا بدان وسيله گردنهاشان خاضع گردد. از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: مقصود بنى اميه هستند كه با يك صداى آسمانى بنام قائم آل محمد گردنهاشان در پيشگاه آن حضرت خاضع مى شود.
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:252
سوره نمل آيه 62
أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ «1» يعنى: ... يا آنكه چون گرفتارى او را بخواند، اجابت كند و گرفتارى او را برطرف گرداند؟ از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: اين آيه در باره قائم آل محمد نازل شده «2». بخدا قسم «مضطر» اوست كه دو ركعت نماز در مقام حضرت ابراهيم بگذارد و خدا را بخواند، پروردگار نيز اجابت كند و گرفتارى او را برطرف سازد و آنها را در زمين خليفه خود گرداند. مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:252
(1) سوره نمل 62
(2) اين آيه شريفه را فرقه بهائى مورد سوء استفاده قرار داده است، پاسخ لاطائلات آنها را در پاورقى باب 32 مطالعه بفرمائيد.
سوره قمر آيه 1
اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ «1» روايت شده كه مقصود ساعت قيام قائم آل محمد است.
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:254
(1) سوره قمر: 1
سوره الرحمن آيه 63
مُدْهامَّتانِ «4» يونس بن ظبيان از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت نموده كه در تفسير اين آيه فرمود: در دولت امام زمان راه ميان مكه و مدينه با درخت خرما اتصال يابد!
ص: 288
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:254
(4) سوره الرحمن 63
سوره صف آيه 8
يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ «5» يعنى: ميخواهند با دهانهاشان نور خدا را خاموش نمايند، ولى خداوند نور خود را با قائم آل محمد تمام ميكند در آن زمان كه ظهور كند تا خداوند او رابر همه مذاهب باطله غلبه دهد بطورى كه جز خداى يگانه پرستش نشود. و اين است معنى «يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا».
هم در كنز الفوائد است كه امام پنجم آيه شريفه يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ ... را تلاوت نمود و فرمود اگر شما از نور خدا روى بتابيد خداوند آن را پايدار خواهد داشت.
و نيز در آن كتابست كه ثقه جليل القدر محمد بن فضيل از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام معنى آيه يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ را پرسيد، حضرت فرمود: مقصود دوستى امير المؤمنين عليه السّلام است وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ يعنى خداوند امامت را بآخر ميرساند بدليل آيه شريفه: الذين فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا كه مقصود از نور همان امام است. محمد بن فضيل ميگويد: عرضكردم: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ» يعنى چه؟ فرمود: يعنى خداوند به پيغمبرش دستور داد كه لزوم دوستى جانشين خود «امير المؤمنين» را بمردم اعلام كند، و دوستى وصى پيغمبر «دين حق» است.
عرضكردم «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» چيست؟ فرمود: يعنى خداوند بهنگام ظهور قائم ما دين حق را بر همه اديان باطله پيروز ميگرداند. چنان كه خود فرموده: «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» يعنى خداوند نور خود را با ولايت قائم آل محمد تمام ميكند «وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ» يعنى هر چند دشمنان على اين را نخواهند. عرضكردم: اينكه ميفرمائى تنزيل و ظاهر معنى قرآن است! فرمود: آرى آنچه كه گفتم تنزيل و ظاهر معنى قرآن است و غير آن تأويل ميباشد.
ص: 289
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:255
(5)سوره صف- 8
سوره صف 13
وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ «1» يعنى: و ديگرى كه دوست ميداريد يك پيروزى از جانب خدا و فتح نزديكى است. يعنى فتح قائم آل محمد در دنيا.
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:255
(1) سوره صف 13
سوره جن آيه 24
حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً «1» يعنى تا آنكه وقتى آنچه بآنها وعده داده اند به بينند (مقصود قائم آل محمد و امير المؤمنين عليهما السّلام است)، خواهند دانست كه چه كسى ياورش ضعيف تر و در شماره اندك است.
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:256
(1) سوره جن 24
سوره طارق آيه 15
إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً «1» يعنى: آنها: فسونگرى پيشه سازند و من نيز بخوبى آن را چاره كنم فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً يعنى: اى محمد پس آنها را مهلتى ده! كه چون قائم قيام كند براى من از ستمگران و سركشان قريش و بنى اميه و سائر بيدينان انتقام گيرد.
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:256
(1) سوره طارق آيه 15
سوره و الليل آيه 1- 2
وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى يعنى: قسم بشب هنگامى كه پوشيده دارد. محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده كه فرمود: مقصود امير المؤمنين عليه السّلام است كه در دولت باطل مستور گشت و ناگزير بصبر گرديد. وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى «3» يعنى: قسم بروز هنگامى كه بدرخشد. فرمود: اين روز روشن قائم ما اهل بيت است كه چون قيام كند بر دولت باطل پيروز گردد. خداوند در قرآن براى مردم مثلها زده و پيغمبرش و ما ائمه را مخاطب بآن ساخته و جز ما كسى عالم بتأويل آن نيست.
ص: 290
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:256
(3) سوره و الليل آيه 1- 2
سوره تبارك آيه30
قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ «1» يعنى: اى پيغمبر! بمردم بگو: بمن بگوئيد: اگر آبى كه در دسترس داريد در زمين فرو رود كيست كه آب روان براى شما بياورد؟. در اين آيه امام زمان تعبير بآب شده (كه موجب حيات همه اشياء است) و تأويل آيه اينست: بگو اگر امام شما از نظرها غائب گرديد كيست كه آن امام ظاهر را بياورد؟ از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت است كه فرمود: «مائكم» يعنى (ابوابكم) كه ائمه هستند و ائمه ابواب (ودرهاى رحمت الهى) ميباشند «فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ» يعنى كيست كه علم امام را براى شما بياورد؟ (و آن درها را بروى شما بگشايد)؟
اين روايت در كافى و غيبت نعمانى و كمال الدين صدوق از حضرت موسى كاظم عليه السّلام نيز نقل شده: و عبارت كمال الدين اينست: ان اصبح امامكم غائبا عنكم لا تدرون اين هو فمن ياتيكم بامام ظاهر ياتيكم بأخبار السّماء و الأرض و حلال اللَّه جلّ و عزّ و حرامه.
سپس فرمود: بخدا تأويل اين آيه هنوز نيامده و البته خواهد آمد.
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:256
(1)سوره تبارك 30
سوره غاشيه
هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ يعنى: آيا داستان آن فروگيرنده بتو رسيده است؟ شيخ صدوق در كتاب ثواب الاعمال از محمد بن سليمان از پدرش روايت ميكند كه گفت از امام جعفر صادق عليه السّلام پرسيدم «هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ» يعنى چه؟ فرمود:مقصود قائم ماست كه اهل باطل را با شمشير فرو ميگيرد. گفتم وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ «صورتهاى آنها در آن روز خاضع است» يعنى چه؟ فرمود آنها بر خلاف دستور خداعمل ميكنند و واليان جور منصوب ميدارند گفتم: تَصْلى ناراً حامِيَةً «1» «در آتش سوزنده بيفتند» يعنى چه؟ فرمود: موقع ظهور قائم ما در آتش جنگ بسوزند و در سراى ديگر بدوزخ در افتند.
ص: 291
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:257
(1) سوره غاشيه
سوره انعام آيه 158
يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ «1» يعنى: روزى كه بيايد يكى از آيات پروردگارت، ايمان كسانى كه قبلا ايمان نياورده اند سودى نبخشد. صدوق در كمال الدين و ثواب الاعمال از حضرت صادق روايت نموده كه فرمود: آيات ائمه هستند. و بعض آيات قائم آل محمد است.
مهدى موعود، ترجمه بحار الأنوار ،متن،ص:258
(1)سوره انعام 158
1- عبد اللَّه بن عبّاس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كند كه فرمود: خداى تعالى بر زمين نگاهى افكند و مرا از آن ميان برگزيد و پيامبر گردانيد، سپس دوم بار نظرى افكند و عليّ را برگزيد و او را امام گردانيد، سپس به من فرمان داد كه او را برادر و ولىّ و وصىّ و خليفه خود سازم، پس عليّ از من است و من از عليّ، و او شوهر دخترم فاطمه و پدر دو سبطم حسن و حسين است، بدانيد كه خداى تعالى مرا و ايشان را حجّتهاى بر بندگانش قرار داده است و از فرزندان حسين امامانى را قرار داده است كه به امر من قيام كنند و وصيّت مرا نگهدارند و نهمين آنها قائم اهل بيتم و مهدى امّتم است كه در شمايل و اقوال و افعال شبيه ترين مردم به من است، او پس از غيبتى طولانى و حيرتى گمراه كننده ظهور كند و دين خداى تعالى را چيره گرداند و به يارى خدا و نصرت ملائكه خدا مؤيّد باشد، زمين را از عدل و داد آكنده سازد همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.(1)
ص: 292
2-صقر بن أبى دلف گويد: از امام جواد عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: امام پس از من فرزندم علىّ است، دستور او دستور من و سخن او سخن من و طاعت او طاعت من است و امام پس از او فرزندش حسن است، دستور او دستور پدرش و سخن او سخن پدرش و طاعت او طاعت پدرش باشد، سپس سكوت كرد.
گفتم: اى فرزند رسول خدا! امام پس از حسن كيست؟ او به شدّت گريست و سپس فرمود: پس از حسن فرزندش قائم به حقّ امام منتظر است، گفتم: اى فرزند رسول خدا! چرا او را قائم مى گويند؟ فرمود: زيرا او پس از آنكه يادش از بين برود و اكثر معتقدين به امامتش مرتدّ شوند قيام مى كند، گفتم: چرا او را منتظر مى گويند؟ فرمود: زيرا ايّام غيبتش زياد شود و مدّتش طولانى گردد و مخلصان در انتظار قيامش باشند و شكّاكان انكارش كنند، و منكران يادش را استهزاء كنند، و تعيين كنندگان وقت ظهورش دروغ گويند، و شتاب كنندگان در غيبت هلاك شوند، و تسليم شوندگان در آن نجات يابند.(2)
3-احمد بن اسحاق گويد: بر امام عسكرىّ عليه السّلام وارد شدم و مى خواستم از جانشين پس از وى پرسش كنم او آغاز سخن كرد و فرمود: اى احمد بن اسحاق خداى تعالى از زمان آدم عليه السّلام زمين را خالى از حجّت نگذاشته است و تا روز قيامت نيز خالى از حجّت نخواهد گذاشت، به واسطه اوست كه بلا را از اهل زمين دفع مى كند و به خاطر اوست كه باران مى فرستد و بركات زمين را بيرون مى آورد.
گويد: گفتم: اى فرزند رسول خدا امام و جانشين پس از شما كيست؟
ص: 293
حضرت شتابان برخاست و داخل خانه شد و سپس برگشت در حالى كه بر شانه اش كودكى سه ساله بود كه صورتش مانند ماه شب چهارده مى درخشيد، فرمود: اى احمد بن اسحاق اگر نزد خداى تعالى و حجّتهاى او گرامى نبودى اين فرزندم را به تو نمى نمودم، او همنام و هم كنيه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است، كسى است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.
اى احمد بن اسحاق! مثل او در اين امّت مثل خضر و ذو القرنين است، او غيبتى طولانى خواهد داشت كه هيچ كس در آن نجات نمى يابد مگر كسى كه خداى تعالى او را در اعتقاد به امامت ثابت بدارد و در دعاء به تعجيل فرج موفّق سازد.
احمد بن اسحاق گويد: گفتم: اى مولاى من آيا نشانه اى هست كه قلبم بدان مطمئن شود؟ آن كودك به زبان عربى فصيح به سخن درآمد و فرمود:
أنا بقيّة اللَّه في أرضه و المنتقم من أعدائه، اى احمد بن اسحاق! پس از مشاهده جستجوى نشانه مكن! احمد بن اسحاق گويد: من شاد و خرّم بيرون آمدم و فرداى آن روز به نزد امام عسكرىّ عليه السّلام بازگشتم و گفتم: اى فرزند رسول خدا! شادى من به واسطه منّتى كه بر من نهاديد بسيار است، بفرمائيد آن سنّتى كه از خضر و ذو القرنين دارد چيست؟ فرمود: اى احمد! غيبت طولانى، گفتم: اى فرزند رسول خدا! آيا غيبت او به طول خواهد انجاميد؟ فرمود: به خدا سوگند چنين است تا به غايتى كه اكثر معتقدين به او بازگردند و باقى نماند مگر كسى كه خداى تعالى عهد و پيمان ولايت ما را از او گرفته و ايمان را در دلش نگاشته و با روحى از جانب خود مؤيّد كرده باشد.
ص: 294
اى احمد بن اسحاق! اين امرى از امر الهى و سرّى از سرّ ربوبى و غيبى از غيب پروردگار است، آنچه به تو عطا كردم بگير و پنهان كن و از شاكرين باش تا فردا با ما در علّيّين باشى.(3)
4-در خطابه غديرحضرت ختمي مرتبت درمورد حضرت صاحبالامر ميفرمايند:
خاتم امامان مهدي قايم، از ما است.
اوست غالب بر اديان، منتقم از ظالمين، فاتح قلعه ها، غالب بر مشركين، منتقم خونهاي به ناحق ريخته، كمك كننده ي دين خدا، سرچشمه گرفته از دريايي عميق، نشانه دهنده به افراد در حد خودشان، وارث علوم، محكم كننده ي آيات الهي.
اوست كه كارها به دست او سپرده شده، و گذشتگان به او بشارت داده اند، و اوست حجت باقي خداوند و ولي او در زمين، و امانتدار او بر سر و آشكار.
(1)كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 1، ص: 485
(2)كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 73
(3)كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج 2، ص: 81
شيخ ابن بابويه و ديگران روايت كرده اند كه: احمد بن اسحاق- كه از وكلاى حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام بود- سعد بن عبد اللّه را- كه از ثقات اصحاب است- با خود برد به خدمت آن حضرت كه از آن حضرت مسأله چند مى خواست سؤال كند، سعد بن عبد اللّه گفت كه چون به در دولت سراى آن حضرت رسيديم، احمد رخصت دخول از براى خود و من طلبيد و داخل شديم، احمد با خود هميانى داشت كه در ميان عبا پنهان كرده بود، و در آن هميان صد و شصت كيسه از طلا و نقره بود كه هر يكى را يكى از شيعيان مهر زده به خدمت حضرت فرستاده بودند، چون به سعادت ملازمت رسيديم در دامن آن حضرت طفلى نشسته بود مانند مشترى در كمال حسن و جمال و در سرش دو كاكل بود و درنزد آن حضرت گوى طلا بود به شكل انار كه به نگين هاى زيبا و جواهر گران بها مرصّع كرده بودند و يكى از اكابر بصره به هديّه از براى آن حضرت فرستاده بود و به دست آن حضرت نامه اى بود و كتابت مى فرمود چون آن طفل مانع مى شد آن گوى را مى انداخت كه طفل از پى بى آن مى رفت و خود كتابت مى فرمود، چون احمد، هميان را گشود و نزد آن حضرت نهاد، حضرت به آن طفل فرمود كه: اين ها هدايا و تحفه هاى شيعيان تو است بگشا و متصرّف شو، آن طفل (يعنى حضرت صاحب الأمر عليه السّلام) گفت: اى مولاى من! آيا جايز است كه من دست طاهر خود را دراز كنم به سوى مال هاى حرام؟! پس حضرت عسكرى عليه السّلام فرمود كه: اى پسر اسحاق! بيرون آور آنچه در هميان است تا حضرت صاحب الأمر عليه السّلام حلال را و حرام را از يكديگر جدا كند، پس احمد يك كيسه را بيرون آورد، حضرت فرمود كه: اين از فلان است كه در فلان محلّه قم نشسته است و شصت و دو اشرفى در اين كيسه است، چهل و پنج اشرفى از قيمت ملكى است كه از پدر به او ميراث رسيده بود و فروخته است و چهارده اشرفى قيمت هفت جامه است كه فروخته است و از كرايه دكان سه دينار است.
ص: 295
حضرت امام حسن عليه السّلام فرمود كه: راست گفتى اى فرزند، بگو چه چيز در ميان اين ها حرام است تا بيرون كند؟ فرمود كه: در اين ميان يك اشرفى هست به سكّه رى كه به تاريخ فلان سال زده اند و آن تاريخ بر آن سكّه نقش بوده و نصف نقشش محو شده است و يك دينار مقراض شده ناقصى هست كه يك دانگ و نيم است و حرام در اين كيسه همين دو دينار است و وجه حرمتش اين است كه صاحبش را در فلان سال در فلان ماه نزد جولايى كه از همسايگانش بود مقدار يك من و نيم ريسمان بود و مدّتى بر اين گذشت كه دزد آن را ربود، آن مرد جولا چون گفت كه آن را دزد برد تصديقش نكرد و تاوان از او گرفت ريسمانى باريك تر از آن كه دزد برده بود به همان وزن و داد آن را يافتند و فروخت و اين دو دينار از قيمت آن جامه است و حرام است.چون كيسه را احمد گشود و دو دينار به همان علامت ها كه حضرت صاحب الأمر عليه السّلام فرموده بود پيدا شد برداشت و باقى را تسليم كرد، پس صرّه ديگر بيرون آورد و حضرت صاحب الأمر عليه السّلام فرمود كه: مال فلان است كه در فلان محلّه قم مى باشد و پنجاه اشرفى در اين صرّه است و ما دست بر اين دراز نمى كنيم.
پرسيد: چرا؟فرمود كه: اين اشرفى ها قيمت گندمى است كه ميان او و برزگرانش مشترك بود و حصّه خود را زياد كيل كرد و گرفت و مال آن ها در آن ميان است.
حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود كه: راست گفتى اى فرزند، پس به احمد گفت كه: اين كيسه ها را بردار و وصيّت كن كه به صاحبانش برسانند كه ما نمى خواهيم و اين ها حرام است تا اين كه همه را به اين نحو تميز فرمود.
ص: 296
و چون سعد بن عبد اللّه خواست كه مسائل خود را بپرسد حضرت عسكرى عليه السّلام فرمود كه: از نور چشمم بپرس آنچه مى خواهى و اشاره به حضرت صاحب عليه السّلام نمود، پس جميع مسائل مشكله را پرسيد و جواب هاى شافى شنيد و بعضى از سؤالها كه از خاطرش محو شده بود حضرت از راه اعجاز به يادش آورد و جواب فرمود (حديث طولانى است، در ساير كتب ايراد نموده ام).
منتهى الآمال، شيخ عباس قمى ،ج 3،ص:2015-2016
در كمال الدين به سند خود از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفت : حضرت ابوعبداللَّه صادق عليه السلام فرمود : در مسجد شما - يعنى مسجد مكّه - سيصد و سيزده مرد خواهد آمد ، كه اهل مكّه مى دانند آنها از پدران و اجدادشان نيستند . بر آنها شمشيرهايى است كه بر هر شمشير كلمه اى نوشته شده كه هزار كلمه مى گشايد ، پس خداوند تبارك و تعالى بادى مى فرستد كه به هر وادى ندا مى كند : اين مهدى است كه به قضاوت داوود و سليمان عليهما السلام قضاوت مى كند؛ و بر آن بيّنه و شاهد نمى طلبد ( 1) .
و نيز در همان كتاب از او نقل شده كه گفت : ابوعبداللَّه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود : هرگاه قائم عليه السلام بپاخيزد ، هيچ يك از بندگان خداوند رحمان به پيشگاهش برنخيزد مگر اينكه او را مى شناسد كه آيا صالح است يا ناصالح و ناشايسته . و در او آيتى براى نشانداران و هوشمندان است ، اين آيت برقرار و راهى براى بصيرت و عبرت مى باشد ( 2 ) .
ص: 297
و در بحار از كتاب غيبت سيّد على بن عبدالحميد به سند خود از ابوبصير از امام ابوجعفر باقر عليه السلام منقول است كه فرمود : در قضايايى حضرت قائم عليه السلام قضاوت مى كند بعضى از كسانى كه در خدمتش شمشير زده اند ، آن را رد و انكار مى نمايند ، و آن قضاوت آدم است ، پس دستور مى دهد آنها را بياورند و گردنشان را مى زنند . سپس دوباره قضاوتى مى كند كه قضاوت داوود عليه السلام است و عدّه اى از كسانى كه همراه آن حضرت شمشير زده اند ، اعتراض و انكار مى كنند كه آنها را پيش مى آورد و گردنشان را مى زند . سپس بار سوم قضاوتى مى كند و آن قضاوت ابراهيم عليه السلام است ، پس گروه ديگرى از كسانى كه در پيشاپيش آن حضرت شمشير زده اند ، اشكال و رد مى كنند . پس آنها را جلو مى آورد و گردنشان را مى زند . آنگاه مرتبه چهارم قضاوتى مى كند كه قضاوت محمد صلى الله عليه وآله وسلم مى باشد ، پس هيچ كس عليه او انكار نمى نمايد ( 3 ) .
مكيال المكارم ج1ص76
1) كمال الدين ، 2 / 671 .
2 ) كمال الدين ، 2 / 671 .
3 ) بحارالانوار ، 52 / 389 .
در كمال الدين از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام منقول است كه فرمود : علم به كتاب خداى عزّ و جل و سنّت رسول او در قلب مهدى ما رشد مى كند ، همچنان كه گياه به بهترين وجه مى رويد . پس هر كدام از شما باقى بماند تا او را ديدار نمايد ، هنگام ديدنش عرضه بدارد : سلام بر شما اى اهل خانه رحمت و نبوت و كانون علم و جايگاه رسالت ( 1 ) .
ص: 298
و در بحار از نعمانى به سند خود از حضرت جعفر بن محمد صادق از پدرش از حضرت حسين بن على عليه السلام روايت كرده كه : مردى به خدمت اميرالمؤمنين على عليه السلام رسيد و به آن جناب عرضه داشت : يا اميرالمؤمنين ما را از مهدى خودتان آگاه سازيد . فرمود : هرگاه قرنها و نسلهاى متمادى منقرض و مؤمنين كم شوند و ياران حقّ از ميان بروند پس همان جا است .
عرض كرد : يا اميرالمؤمنين اين مرد از كدام طايفه است ؟ فرمود : از بنى هاشم از برترين قلّه هاى نژاد عرب و دريايى كه به هنگام ورود توفنده است ، و جفا شده از طرف اهلش ، و هنگام بى صفايى او كانِ صفاست ، هرگاه مرگ هجوم آورد او را ترسى نيست ، و اگر به مؤمنين صدمه اى رسد او نمى گذرد ، و در ميدان نبرد و رزمِ قهرمانان؛عقب نشينى نمى كند ، دامن همت بر كمر مى زند ، شيرى كه دشمنان را درو كند ، زخم زننده نيرومند به مخالفين ، و شمشيرى از شمشيرهاى خداوند ، بزرگى پر خير كه در خاندان با عظمت ريشه دارد ، پس مبادا كسى كه فتنه جوست - كه اگر سخن گويد بدترين گوينده و هرگاه سكوت كند ، فسادها در خاطر مى پروراند - چنين كسى مبادا تو را از پيروى [بيعت ]او باز دارد .
( سپس به توصيف مهدى عليه السلام پرداخت و فرمود : ) از شما پناه دهنده تر است [يا بخشنده تر است] علمش از شما بيشتر و در صله رحم و پيوند خويشاوندى از همه تان كوشاتر است .
ص: 299
بار خدايا ، با تحقق بخشيدن بيعت او غم و اندوه را از ميان بردار و پراكندگى امت را به سبب او جمع گردان . پس اگر خداوند راه ديدارش را برايت گشود ، تصميم خود را قطعى كن و اگر توفيق لقايش نصيبت گرديد ديگر به سوى هيچ كس روى مكن ، و چون به دامنش دست فكندى ديگر از دست مده . آنگاه اشاره به سينه خود كرد و با آه كشيدن شدّت اشتياق خود را بازگو نمود ( 2 ) .
مكيال المكارم ج1ص106
1 ) كمال الدين ، 2 / 653 .
2 ) بحار الانوار ، 51 / 115 . مترجم گويد : مؤلف بزرگوار بعضى از واژه هاى اين حديث را - به نقل از مجلسى - توضيح داده كه با منظور كردن آن معانى در ترجمه خود حديث ، نيازى به ترجمه جداگانه آن توضيحات ديده نشد .
چنان چه در كافى «1» و كمال الدين «2» از جناب صادق عليه السّلام مروى است كه فرمود: «دو خون است در اسلام كه حلال است از جانب خداى تعالى، حكم نمى كند در آن احدى تا آن كه مبعوث شود قائم ما اهل بيت. پس هرگاه بر انگيخت خداى تعالى قائم ما اهل بيت را، حكم مى فرمايد در آن به حكم خدا و بيّنه بر آن نمى طلبد. زانى محصن را رجم مى كند و آن كه زكات نمى دهد، گردنش را مى زند.»
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:232
(1). الكافى، ج 3، ص 503.
(2). كمال الدين و تمام النعمة، ص 671.
ص: 300
در خصال «1» مروى است از جناب صادق و كاظم عليهما السّلام كه فرمودند: «هرگاه برخاست قائم ما عليه السّلام هرآينه حكم مى كند به سه حكم، كه حكم نكرد به آن ها احدى قبل از او؛ مى كشد پيرزانى را و مى كشد مانع زكات را و ميراث دهد برادر را از برادرش در عالم ذر، يعنى هر دو نفر كه در آنجا، در ميان ايشان عقد اخوّت بسته شد، در اينجا از يكديگر ميراث مى برند.»
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:232
(1). الخصال، ص 170.
در غيبت نعمانى «1» مروى است از جناب صادق عليه السّلام كه فرمود: «به درستى كه على عليه السّلام مى فرمود كه براى من بود كه بكشم آن را كه پشت كرده بود، يعنى آن كه در روز جنگ فرار كند و بكشم خسته مجروح را و لكن ترك كردم آن را به جهت عاقبت اصحاب خود كه اگر مجروح شوند، نكشند ايشان را و از براى قائم عليه السّلام است كه بكشد پشت كننده را و بكشد مجروح را.»
شيخ جليل، فضل بن شاذان روايت كرده از حضرت باقر عليه السّلام كه فرمود: «حكم مى كند قائم عليه السّلام، به احكامى كه انكار مى كنند آن را بعضى از اصحابش، از آنها كه در پيش روى جنابش شمشير مى زدند و آن حكم آدم عليه السّلام است. پس آنها را پيش مى طلبد و امر مى فرمايد كه گردن آنها را مى زنند. آنگاه ثانيا حكمى مى فرمايد، پس انكار مى كند آن را گروهى ديگر از كسانى كه شمشير زدند در پيش روى آن جناب و آن قضاى داود است.
پس، پيش مى طلبد ايشان را و گردن آنها را مى زند. آنگاه ثالثا حكمى مى فرمايد، پس انكار مى كند آن را گروهى ديگر از آنها كه شمشير زدند در پيش رويش، پس ايشان را پيش مى طلبد و امر مى فرمايد كه گردن آنها را بزنند. آنگاه رابعا حكمى مى فرمايد و آن حكم محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، پس آن را احدى انكار نمى كند.» «2»
ص: 301
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:232
(1). الغيبة، ص 231.
(2). بحار الانوار، ج 52، ص 389.
شيخ طبرسى در اعلام الورى «1» روايت كرده: «آن جناب، مى كشد مرد بيست ساله را كه علم دين و احكام مسائل خود را نياموخته باشد.»
نجم الثاقب، محدث نورى ،ج 1،ص:232
(1). اعلام الورى باعلام الهدى، ج 2، ص 310.
نام هود عليه السلام عابر است ، و نوح عليه السلام ظهورش را بشارت داد .
در كتاب كمال الدين از امام صادق عليه السلام آمده كه فرمود : هنگامى كه وفات نوح نزديك شد ، شيعيان و پيروان خود را فراخواند و گفت : بدانيد كه پس از من غيبتى خواهد بود كه طاغوتها ظاهر مى شوند ، و البته خداوند عزّ و جل به وسيله قيام كننده اى از فرزندانم كه هود ناميده مى شود بر شما گشايشى مى رساند . او هيبت و سكينه و وقار دارد ، و در خلقت و اخلاق شبيه من است ، و خداوند هنگام ظهور او دشمنان شما را به وسيله باد هلاك مى كند . پس پيوسته منتظر و مراقب ظهور و قيام هود بودند ، تا اينكه مدّت بر آنها طولانى شد و دل بيشترشان را قساوت گرفت . سپس خداوند متعال پيغمبرش هود را فرستاد ، بعد از آنكه نوميد شده بودند و بلا و گرفتارى وجودشان را پر كرده بود ، و دشمنان به وسيله باد بدون نفع هلاك شدند ، بادى كه خداوند متعال آن را در قرآن چنين توصيف كرده است : « ما تَذَرُ مِنْ شَى ءٍ اَتَتْ عَلَيْهِ اِلّا جَعَلَتْهُ كَالرَّميم » ( 1 ) ؛ بر هيچ چيزى نگذشت مگر آنكه آن را همچون استخوان خاك شده ساخت .
ص: 302
آنگاه غيبت بر او واقع شد تا اينكه صالح عليه السلام ظاهر گشت ( 2 ) .
قائم عليه السلام را نيز با تمام خصوصيّات ، پدران بزرگوارش مژده داده اند ، و غيبت و ظهورش را بيان فرموده اند ، كه پاره اى از آنها گذشت .
هود عليه السلام؛ خداوند عزّ و جل كافرين را به وسيله او هلاك كرد ، و باد عظيم را بر آنها فرستاد چنانكه خداوند مى فرمايد : « إذ أرْسَلْنا عَلَيْهمُ الرِّيحَ الْعَقيِم ما تَذَرُ مِنْ شَى ءٍ اَتَتْ عَلَيْهِ اِلّا جَعَلَتْهُ كَالرَّميم » ( 3 ) ؛ كه بر آنان تندبادى بى باران فرستاديم كه بر هيچ چيزى نگذشت مگر اينكه آن را همچون استخوان خاك شده ساخت .
قائم عليه السلام نيز چنان است كه خداوند متعال به وجود او جمعى از كافرين را به وسيله باد سياهى نابود مى كند . - چنانكه در روايت مفضّل گذشت ، و در بحث نداهاى آن حضرت نيز اِنْ شاء اللَّه خواهد آمد -
مكيال المكارم ج1ص143
1 ) سوره ذاريات ، آيه 41 و 42 .
2 ) كمال الدين ، 1 / 135 .
3 ) سوره ذاريات ، آيه 41 و 42 .
يحيى عليه السلام : پيش از ولادت به او بشارت و مژده داده شد .
قائم عليه السلام : نيز بشارت و مژده اش پيش از ولادت داده شد .
يحيى عليه السلام : در شكم مادر سخن گفت ، چنانكه در حديث از امام عسكرى عليه السلام آمده كه فرمود : روزى مريم بر مادر يحيى - همسر زكريا - وارد شد ، ولى او برايش برنخاست ، يحيى [در شكم مادر] ندا كرد : بهترين زنان عالم در حالى كه بهترين مردان جهان را با خود دارد بر تو وارد مى شود برايش بر نمى خيزى ؟ پس مادرش متنبه شده و از جاى برخاست ( 1 ) .
ص: 303
قائم عليه السلام نيز - چنانكه در روايت حكيمه آمده - در شكم مادر سخن گفت و سوره قدر را قرائت كرد ( 2 ) .
يحيى عليه السلام زاهدترين و عابدترين مردم زمانش بود .
قائم عليه السلام نيز عابدترين و زاهدترين مردم زمانش مى باشد .
مكيال المكارم ج1ص169
1 ) بحار الانوار ، 14 / 187 .
2 ) كمال الدين ، 2 / 428 .
زكريّا عليه السلام ، فرشتگان او را ندا كردند در حالى كه به نماز ايستاده بود .
قائم عليه السلام نيز - چنانچه گذشت - خداوند او را مورد خطاب قرار داد ، و همچنين فرشتگان در هر شب قدر او را ندا مى كنند ، و جبرئيل هم هنگامى كه با آن حضرت بيعت مى كند دست بر دست آن حضرت مى نهد و مى گويد : بيعت براى خدا . اين خبر را راوندى در خرايج از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام آورده است .
و در حديث مفضّل كه در بحار از امام صادق عليه السلام روايت شده آمده است : جبرئيل به آن حضرت عرض مى كند : اى سرور من؛ فرمانت پذيرفته و دستورت إجرا مى شود .
زكريا عليه السلام : در مصيبت حضرت ابى عبداللَّه الحسين عليه السلام سه روز گريه كرد ، چنانكه در خبر احمد بن اسحاق در بخش دوم گذشت .
قائم عليه السلام : نيز تمام عمر و در همه زمانش بر آن حضرت مى گريد ، چنانكه در زيارت ناحيه آمده : « لاَنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً وَ لاَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً » ( 1 ) ؛ شب و روز بر تو ندبه مى كنم و به جاى اشك بر تو خون مى گريم .
ص: 304
مكيال المكارم ج1ص168
1 ) بحار الانوار ، 101 / 320 .
سليمان عليه السلام ، داوود او را جانشين و خليفه خود قرار داد در حالى كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ، كه در حديثى از امام نهم حضرت جواد عليه السلام آمده كه فرمود : خداوند تبارك و تعالى به داوود وحى فرمود كه سليمان را خليفه خود سازد ، در حالى كه كودك بود و چوپانى گوسفندان مى كرد ، عبّاد و علماى بنى اسرائيل اين مطلب را انكار كردند ، پس خداوند تعالى وحى فرمود كه : عصاهاى آن افراد را بگير و عصاى سليمان را نيز بگير و آنها را در اتاقى بگذار و در آن اتاق را به مهر خودشان مهر كن ، و چون فردا شود عصاى هر كس برگ برآورده و ميوه داده بود او خليفه است ، پس داوود اين مطلب را به آنها خبر داد ، گفتند : ما راضى و تسليم شديم ( 1 ) .
قائم عليه السلام را خداوند عزّ و جل خليفه قرار داد و حال آنكه كودكى تقريباً پنج ساله بود ، و در زمان حيات پدرش به سؤالات سعد بن عبداللَّه قمى پاسخ گفت - چنانكه گذشت - .
سليمان عليه السلام : گفت : « هَبْ لى مُلْكاً لا يَنْبَغى لأَحدٍ مِنْ بَعْدى » ( 2 ) ؛ پروردگارا به من ملكى عنايت كن كه براى هيچ كس بعد از من شايسته نباشد .
از نظر كيفيّت و چگونگى ، چه اينكه سلاطين جهان - همان طور كه متعارف است - حكومتشان آميخته به جور و فساد است ، ولى سليمان مى خواست حكومتش آن طور نباشد ، و نيز سلطنت و حكومت پادشاهان و امراى زمين تنها بر انسانها است ولى حكومت سليمان بر جن و انس و پرندگان بود ، خداوند عزّ و جل مى فرمايد : « وَ حُشِرَ لِسُليْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ » ( 3 ) ؛ و لشكريان سليمان از جن و انس و پرندگان برايش گرد آمدند .
ص: 305
قائم عليه السلام ، خداوند متعال مُلك و حكومتى به او عنايت خواهد فرمود كه براى احدى از اولين و آخرين - از نظر كمّيت و كيفيّت - مانندش نبوده ، امّا كمّيت : براى اينكه آن حضرت مابين شرق و غرب را مى گيرد - چنانكه در حديث آمده - . و امّا كيفيّت : براى اينكه محض عدالت و عدالت خالص است ، و چون كه حكومتش تمام اهل آسمانها و زمينها را شامل مى گردد - چنانكه گذشت - .
سليمان عليه السلام ، خداوند باد را در تسخير او قرار داده بود ، خداى عزّ و جل مى فرمايد : « فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرى بِاَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ اَصابَ » ( 4 ) ؛ پس باد را به تسخير او درآورديم تا به نرمى هر كجا خواهد به فرمان او جريان يابد .
قائم عليه السلام نيز خداوند باد را در خدمتش قرار مى دهد . چنانكه در حديثى كه در كمال الدين روايت شده امام صادق عليه السلام فرموده : پس خداوند تبارك و تعالى بادى برانگيزد كه در هر بيابان ندا كند : اين مهدى است كه به قضاوت داوود و سليمان عليهما السلام قضاوت مى كند و بيّنه نمى خواهد ( 5 ) .
سليمان عليه السلام مدتى از قومش غايب شد ، چنانكه رئيس المحدثين شيخ صدوق در كتاب كمال الدين ضمن حديثى روايت كرده است .
قائم عليه السلام غيبتش طولانى تر از سليمان است .
سليمان عليه السلام آفتاب برايش بازگشت .
قائم عليه السلام آفتاب و ماه را مى خواند و آنها او را پاسخ مى دهند .
ص: 306
سليمان عليه السلام حشمة اللَّه بوده . قائم عليه السلام نيز حِشمة اللَّه است .
مكيال المكارم ج1ص161
1) كمال الدين ، 1 / 156 .
2 ) سوره ص ، آيه 35 .
3 ) سوره نمل ، آيه 17 .
4 ) سوره ص ، آيه 36 .
5 ) كمال الدين ، 2 / 671 .
شعيب عليه السلام قوم خود را به سوى خدا دعوت كرد تا اينكه عمرش طولانى و استخوانهايش كوفته شد ، سپس از نظرشان غايب گشت - تا آنجا كه خدا خواسته بود - و دوباره به صورت جوانى به آنها بازگشت . اين را فاضل مجلسى رحمه الله در مجلد پنجم بحار از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است ( 1 ) .
قائم عليه السلام نيز با وجود طول عمر به صورت جوانى ظاهر مى شود كه كمتر از چهل سال دارد . در بحار از حضرت ابى عبداللَّه صادق عليه السلام آمده كه : آنكه از چهل سال بيشتر داشته باشد صاحب اين امر نيست ( 2 ) .
و اخبار متعددى به همين مضمون رسيده است .
شعيب عليه السلام ، چنانكه در حديث نبوى صلى الله عليه وآله وسلم آمده ، از محبّت خداوند آنقدر گريست تا ديدگانش از بين رفت ، خداى عزّ و جل چشمانش را باز گرداند ، دوباره گريست تا آنكه نابينا شد ، باز خداوند ديدگانش را بينا كرد باز هم گريست تا كور شد ، بار ديگر خداوند بينايى را به او بازگرداند ( 3 ) .
ص: 307
قائم عليه السلام در زيارت ناحيه [خطاب به جدّش حسين عليه السلام] چنين گفته است : وَ لَأبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوع دَماً؛ و به جاى اشك بر تو خون مى گريم .
شعيب عليه السلام در قوم خود گفت : « بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ » ( 4 ) ؛ آنچه خداوند باقى گذارده برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد .
قائم عليه السلام ، نيز در كمال الدين آمده كه حضرت امام باقر عليه السلام فرمود : هنگامى كه قائم عليه السلام خروج كند به كعبه تكيه مى زند ، و سيصد و سيزده مرد نزدش حاضر مى شوند ، پس اولين سخنى كه به زبان مى آورد اين آيه است : « بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ » سپس مى گويد : من بقية اللَّه در زمين و خليفه خدا و حجّت او بر شما هستم ، پس هيچ مسلمانى بر او سلام نمى كند ، مگر اينكه چنين مى گويد : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقيَّةَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ . و چون شماره يارانش به يك عِقد كه ده هزار نفر است رسيد ، خروج مى كند . پس در زمين هيچ معبودى جز خداوند عزّ و جل باقى نمى ماند ، بتها و اصنام و غير آنها نابود مى شود و آتش در آنها مى افتد ، و اين امر پس از غيبتى طولانى خواهد بود تا خداوند معلوم سازد چه كسى در غيبت ايمان مى آورد و اطاعت مى كند ( 5 ) .
شعيب عليه السلام ، تكذيب كنندگانش به آتشى كه از ابرى كه بر آنها سايه افكنده بود بيرون آمد ، سوختند ، چنانكه خداوند عزّ و جل مى فرمايد : « فَكَذَّبُوهُ فَاَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ اِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ » ( 6 ) ؛ پس او را تكذيب كردند و آنگاه عذاب روز سايبان [ابر صاعقه خيز] آنان را فرو گرفت كه همانا آن عذاب روز بزرگى بود .
ص: 308
قائم عليه السلام نيز تمام بتها و معبودهاى غير خدا در زمان ظهورش خواهد سوخت . چنانكه در حديث گذشته دانستى .
مكيال المكارم ج1ص154
1) بحار الانوار ، 12 / 385 .
2 ) بحار الانوار ، 52 / 319 .
3 ) بحار الانوار ، 12 / 380 .
4 ) سوره هود ، آيه 86 .
5 ) كمال الدين ، 1 / 331 .
6 ) سوره شعراء ، آيه 189 .
يعقوب عليه السلام ، خداوند - پس از مدّتى طولانى - پراكندگى او را جمع فرمود و فراهم آورد .
قائم عليه السلام نيز ، خداوند پريشانى و پراكندگى او را پس از مدتى درازتر جمع خواهد ساخت .
يعقوب عليه السلام براى يوسف آنقدر گريست تا اينكه چشمانش از اندوه سفيد شد در حالى كه خشم خود را فرو مى برد ( 1 ) .
قائم عليه السلام براى جدش حسين عليه السلام گريسته [و مى گريد] ، و در زيارت ناحيه فرموده است : « وَ لاَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً » ؛ به جاى اشك بر تو خون مى گريم ( 2 ) .
يعقوب عليه السلام منتظر فرج بود و مى گفت : « لا تَيْاَ سُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ اِنَّهُ لا يَيْاَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ اِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ » ( 3 ) ؛ از رحمت خداوند نااميد نشويد كه همانا كسى جز گروه كافران از رحمت خداوند مأيوس نشود .
قائم عليه السلام نيز منتظر فرج است ، چنانك