غدير در سيره حضرت علي اكبر عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)

عنوان و نام پديدآور:غدير در سيره حضرت علي اكبر عليه السلام/مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)/محمدرضا شريفي

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: حضرت علي اكبر - غدير

ص: 1

حيات

ولادت

على اكبر عليه السلام

بنا بر قول مشهور، وى بزرگ ترين فرزند امام حسين عليه السلام است كه در كربلا به شهادت رسيد. «2» مادرش ليلى، دختر ابى مُرّة بن عُروة بن مَسعود ثَقفى «3» است. «4» برخى نام مادر او را آمنه نوشته اند. «5»

در تاريخ ولادت او اختلاف است. ابوالفرج مى نويسد كه او در زمان خلافت عثمان زاده شد ولى از سال ولادتش نام نمى برد. «6» صاحب اعيان الشيعه سال ولادت او را 35 يا 41 هجرى نوشته است «7» و علّامه مقرم، ولادت او را در يازدهم شعبان سال 33 هجرى، مى داند. «8»

نظر به اختلاف در تاريخ ولادت على اكبر درباره سن او به هنگام شهادت نيز اختلاف است. ابن شهرآشوب مى نويسد كه او هنگام شهادت هجده سال داشت و سپس نقل مى كند كه 25 سال هم گفته اند. «9» شيخ مفيد، سنّ او را نوزده سال مى داند «10» و علّامه مقرم مى نويسد كه وى در كربلا [قريب به] 27 سال داشت. «11»

مشهور است كه على اكبر عليه السلام از امام سجاد عليه السلام بزرگ تر بوده است «12» و بسيارى از مورخان از او با لقب الاكبر، ياد كرده اند. «13» ولى شيخ طوسى لقب او را الاصغر، ذكر كرده و او را در شمار اصحاب امام حسين عليه السلام آورده است. «14»

كنيه اش ابوالحسن است «15» و به نوشته محدث قمى از برخى روايات و زيارتنامه ها، برمى آيد كه او ازدواج كرده و داراى فرزندانى نيز بوده است. «16»

على اكبر عليه السلام در شكل و شمايل و خلق و خو، شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود و منش و رفتارش، اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در خاطره ها زنده مى كرد و هرگاه اهل بيت عليهم السلام مشتاق ديدار جدشان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مى شدند، به چهره او مى نگريستند. «17»

او جوانى عالم، وارسته، رشيد و شجاع بود و از صفات انسانى و سجاياى اخلاقى والايى برخوردار بود. در زيارت نامه حضرتش آمده است:

سلام بر تو اى بسيار راستگوى درستكار! اى [انسان] پاك و پاكيزه! اى دوست مقرَّب [خدا]! ... چه گرامى است مقام تو! و چه شرافتمندانه بود بازگشت تو [به سوى او]! گواهى مى دهم كه خداوند از كوششت [در راه خود] قدردانى كرد و پاداشت را افزون ساخت و تو را به كنگره رفيع شرف رسانيد. و در غرفه هاى عالى [بهشت] جاى داد

همچنان كه از پيش بر تو منّت نهاد و تو را از اهل بيتى قرار داد كه رجس و پليدى را از آنان دور كرد و از آلودگى ها كاملًا پاكشان ساخت. «18»

(2). اعيان الشيعه، ج 8، ص 206؛ مقاتل الطالبيين، ص 80، دارالمعرفة.

(3). عروة بن مسعود و فرزندش ابومُرّه، هر دو از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودند. عروه يكى از مردان بزرگى است كه مشركان قريش درباره او گفتند: لَوْلا نُزِّلَ هذَا الْقُرانُ عَلى رَجُلٍ مِّنْ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ( زخرف/ 31)( چرا اين قرآن بر مرد بزرگ يكى از اين دو شهر( مكه و طائف) نازل نشده است). او در نهم هجرى اسلام آورد و قوم خود را نيز به اسلام دعوت كرد، ولى با مخالفت آنان رو به رو شد و سرانجام در حال گفتن اذان، به شهادت رسيد.( نفس المهموم، ص 278؛ على الاكبر عليه السلام، مقرم، ص 15، 16).

ص: 2

(4). مقاتل الطالبيين، ص 80، دارالمعرفة.

(5). نسب قريش، ص 57.

(6). مقاتل الطالبيين، ص 81، دارالمعرفة.

(7). اعيان الشيعه، ج 8، ص 206.

(8). مقتل الحسين، مقرم، ص 318، مكتبة بصيرتى.

(9). مناقب، ج 4، ص 118.

(10). الارشاد، ص 238، مكتبة بصيرتى.

(11). مقتل الحسين، مقرم، ص 318، مكتبة بصيرتى.

(12). اعيان الشيعه، ج 8، ص 206.

(13). على الاكبر، مقرم، ص 16- 19.

(14). رجال الطوسى، ص 76.

(15). كامل الزيارات، ص 416.

(16). نفس المهموم، ص 285- 286.

(17). اعيان الشيعه، ج 8، ص 206، 207.

(18). مفاتيح الجنان، ص 713( زيارت مخصوصه امام حسين عليه السلام در اول و نيمه رجب).

پدر

نام: حسين

پدر و مادر: امام على بن ابيطالب و حضرت فاطمه زهرا

شهرت: سيد الشّهداء

كُنيه: ابا عبداللَّه

زمان و محلّ تولّد: سوّم شعبان سال 3 هجرت در مدينه

زمان و محل شهادت: روز عاشوراى سال 61 ه. ق در كربلاء در سن 57 سالگى.

مرقد شريف: در كربلاء مقدّس.

دوران زندگى: در چهار بخش:

1 - عصر رسول خداصلى الله عليه وآله )حدود 6 سال(

2 - دوران ملازمت با پدر )حدود 30 سال(

3 - ملازمت با بردارش امام حسن )حدود ده سال(

4 - مدت امامت: ده سال

پيشواى سوم حضرت امام حسين (ع)

بسم الله الرحمن الرحيم

به روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند برومند حضرت على و فاطمه،كه درود خدا بر ايشان باد،در خانه ى وحى و ولايت،چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص) رسيد،به خانه ى حضرت على و فاطمه (ع) آمد و اسماء (2) را فرمود تا كودكش را بياورد.اسماء او را در پارچه يى سپيد پيچيد و خدمت رسول اكرم (ص) برد،آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت (3) .

ص: 3

به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش،امين وحى الهى،جبرئيل،فرود آمد و گفت:

سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا،اين نوزاد را به نام پسر كوچك هارون «شبير» (4) كه به عربى «حسين »خوانده مى شود،نام بگذار. (5) چون على (ع) براى تو بسان هارون براى موسى بن عمران است جز آنكه تو خاتم پيغمبران هستى.

و به اين ترتيب نام پر عظمت «حسين »از جانب پروردگار،براى دومين فرزند فاطمه انتخاب شد.

به روز هفتم ولادتش،فاطمه ى زهراء كه سلام خداوند بر او باد،گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقيقه (6) كشت،و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)

حسين و پيامبر (ص)

از ولادت حسين بن على (ع) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد،مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص) در باره ى حسين (ع) ابراز مى داشت،به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.

سلمان فارسى مى گويد:ديدم كه رسول خدا (ص) حسين (ع) را بر زانوى خويش نهاده او را مى بوسيد و مى فرمود:

تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى،تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى،تو جت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجت هاى خدايى كه نه نفرند و خاتم ايشان،قائم ايشان (امام زمان عج) مى باشد. (8)

انس بن مالك روايت مى كند:

وقتى از پيامبر پرسيدند كداميك از اهل بيت خود را بيشتر دوست مى دارى،فرمود:حسن و حسين را، (9) بارها رسول گرامى حسن و حسين را به سينه مى فشرد و آنان را مى بوييد و مى بوسيد. (10)

ص: 4

ابو هريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است در عين حال اعتراف مى كند كه:

رسول اكرم (ص) را ديدم كه حسن و حسين (ع) را بر شانه هاى خويش نشانده بود و به سوى ما مى آمد،وقتى به ما رسيد فرمود:هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است. (11)

عالى ترين،صميمى ترين و گوياترين رابطه ى معنوى و ملكوتى بين پيامبر و حسين را مى توان در اين جمله ى رسول گرامى اسلام (ص) خواند كه فرمود:حسين از من و من از حسينم. (12)

حسين با پدر

شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد،و آنگاه كه رسول خدا (ص) چشم از جهان فرو بست و به لقاء پروردگار شتافت،مدت سى سال با پدر زيست.پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد،و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد،جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت. پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند،همچنانكه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند.در تمام اين مدت،با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مى كرد، و در چند سالى كه حضرت على (ع) متصدى خلافت ظاهرى شد،حضرت حسين (ع) در راه پيشبرد اهداف اسلامى،مانند يك سرباز فداكار همچون برادر بزرگوارش مى كوشيد،و در جنگهاى «جمل »،«صفين »و«نهروان »شركت داشت. (13) و به اين ترتيب،از پدرش امير المؤمنين (ع) و دين خدا حمايت كرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مى كرد.

در زمان حكومت عمر،امام حسين (ع) وارد مسجد شد،خليفه ى دوم را بر منبر رسول الله (ص) مشاهده كرد كه سخن مى گفت.بلا درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد:از منبر پدرم فرود آى... (14)

ص: 5

امام حسين با برادر

پس از شهادت حضرت على عليه السلام،به فرموده ى رسول خدا (ص) و وصيت امير المؤمنين (ع) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على عليه السلام،فرزند بزرگ امير المؤمنين (ع) منتقل گشت و بر همه ى مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايان امام حسن (ع) گوش فرا دارند.امام حسين (ع) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود، همراه و همكار و همفكر برادرش بود.

چنانكه وقتى بنابر مصالح اسلام و جامعه ى مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ امام حسن (ع) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتيها را تحمل نمايد،امام حسين (ع) شريك رنجهاى برادر بود و چون مى دانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است، هرگز اعتراض به برادر نداشت و حتى يكروز كه معاويه،در حضور امام حسن و امام حسين (ع) دهان آلوده اش را به بدگويى نسبت به امام حسن و پدر بزرگوارشان امير مؤمنان (ع) گشود، امام حسين (ع) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى ناهنجاريش را به كنارش بگذارد ولى امام حسن (ع) او را به سكوت و خاموشى فرا خواند،امام حسين (ع) پذيرا شد و به جايش باز گشت،آنگاه امام حسن (ع) خود به پاسخ معاويه بر آمد،و با بيانى رسا و كوبنده،خاموشش ساخت. (15)

امام حسين عليه السلام در زمان معاويه

چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) ازدنيا رحلت فرمود،به گفته ى رسول خدا و امير المؤمنين (ع) و وصيت حسن بن على (ع) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع) منتقل شد و از طرف خدا مامور رهبرى جامعه گرديد.

ص: 6

امام حسين (ع) مى ديد كه معاويه با اتكاء به قدرت اسلام،بر اريكه ى حكومت اسلام به ناحق تكيه زده،سخت مشغول تخريب اساس جامعه ى اسلامى و قوانين خداوند است،و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مى برد،ولى نمى توانست دستى فراز آورد و قدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پائين بكشد،چنانچه برادرش امام حسن (ع) نيز وضعى مشابه او داشت.

امام حسين (ع) مى دانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد،پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مى رسانند،ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پيشه ساخت كه اگر بر مى خاست،پيش از اقدام به دسيسه كشته مى شد،و از اين كشته شدن هيچ نتيجه يى گرفته نمى شد.

بنابر اين تا معاويه زنده بود چون برادر زيست و علم مخالفت هاى بزرگ نيفراخت،جز آنكه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مى گرفت و مردم را به آينده يى نزديك اميدوار مى ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.و در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايت عهدى يزيد،بيعت مى گرفت،حسين به شدت با او مخالفت كرد،و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامه يى كوبنده براى او نوشت. (16) معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد،به او اصرارى نكرد و امام (ع) همچنين بود و ماند تا معاويه در گذشت...

قيام حسينى

يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامى تكيه زد و خود را امير المؤمنين خواند،و براى اينكه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت كند،مصمم شد براى نامداران و شخصيت هاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند.به همين منظور،نامه اى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع) بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان.حاكم اين خبر را به امام حسين (ع) رسانيد و جواب مطالبه نمود،امام حسين (ع) چنين فرمود:

ص: 7

انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد. (17) آنگاه كه افرادى چون يزيد، (شراب خوار و قمار باز و بى ايمان و نا پاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمى كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند،بايد فاتحه اسلام را خواند. (زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام،اسلام را از بين مى برند) .

امام حسين (ع) مى دانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت نشناخته است اگر در مدينه بماند به قتلش مى رسانند،لذا به امر پروردگار،شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد.آمدن آن حضرت به مكه،همراه با سرباززدن او از بيعت يزيد،در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت،و اين خبر تا به كوفه هم رسيد.كوفيان از امام حسين (ع) كه در مكه بسر مى برد دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد.امام (ع) مسلم بن عقيل (ع) ،پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزديك ببيند و برايش بنويسد.

مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بى سابقه يى روبرو شد،هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع) با او بيعت كردند،و مسلم (ع) هم نامه يى به امام حسين (ع) نگاشت و حركت فورى امام (ع) را لازم گزارش داد.هر چند امام حسين (ع) كوفيان را به خوبى مى شناخت،و بى وفايى و بى دينى شان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مى دانست به گفته ها و بيعت شان با مسلم (ع) نمى توان اعتماد كرد،و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.

ص: 8

با اينحال تا هشتم ذى حجه،يعنى روزيكه همه ى مردم مكه عازم رفتن به «منى »بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله ى تمام مى خواست خود را به مكه برساند،آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود،از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفه ى خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت، يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده بلكه عليه او قيام كرده است.

يزيد كه حركت مسلم (ع) را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود،ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيف ترين طرفداران حكومت بنى اميه بود) به كوفه فرستاد.

ابن زياد از ضعف ايمان و دو رويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد و ارعاب آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت،و مسلم (ع) به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت،و پس از جنگى دلاورانه و شگفت،با شجاعت شهيد شد. (سلام خدا بر او باد) .و ابن زياد جامعه ى دورو و خيانتكار و بى ايمان كوفه را عليه امام حسين (ع) بر انگيخت،و كار به جايى رسيد كه عده اى از همان كسانيكه براى امام (ع) دعوت نامه نوشته بودند،سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع) از راه برسد و به قتلش برسانند.

امام حسين (ع) از همان شبى كه از مدينه بيرون آمد،و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد،و در طول راه مكه به كربلا،تا هنگام شهادت،گاهى به اشاره،گاهى به صراحت،اعلان مى داشت كه:مقصود من از حركت،رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد و بر پا داشتن امر به معروف و نهى از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است و جز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم.

ص: 9

و اين ماموريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود،حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانواده اش اتمام پذيرد.

رسول گرامى و امير مؤمنان و حسن بن على (ع) پيشوايان پيشين اسلام،شهادت امام حسين (ع) را بارها بيان فرموده بودند.حتى در هنگام ولادت امام حسين (ع) ،رسول گرانمايه اسلام (ص) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسين (ع) به علم امامت مى دانست كه آخر اين سفر به شهادتش مى انجامد،ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد،يا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد.او آنكس بود كه بلا را كرامت و شهادت را سعادت مى پنداشت. (سلام ابدى خدا بر او باد) .

خبر«شهادت حسين (ع) در كربلا»به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه ى مردم از پايان اين سفر مطلع بودند.چون جسته و گريخته،از رسول الله (ص) و امير المؤمنين (ع) و امام حسن بن على (ع) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند.

بدين سان حركت امام حسين (ع) با آن درگيريها و ناراحتى ها.احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشديد كرد.به ويژه كه خود در طول راه مى فرمود:

«من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا (20) »هر كس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد همراه ما بيايد».

و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند.

غافل از اينكه فرزند على بن ابيطالب (ع) امام و جانشين پيامبر،و از ديگران به وظيفه ى خويش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده ى او نهاده دست نخواهد كشيد.بارى امام حسين (ع) با همه ى اين افكار و نظريه ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد،و كوچكترين خللى در تصميمش راه نيافت.

ص: 10

سر انجام،رفت،و شهادت را دريافت،نه خود تنها،بلكه با اصحاب و فرزندان،كه هر يك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند،رفتند و كشته شدند،و خون هايشان شن هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه ى مسلمان بفهمد،يزيد (باقى مانده ى بسترهاى گناه آلود خاندان اميه) جانشين رسول خدا نيست،و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست.

راستى هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع) به وقوع نمى پيوست،و مردم يزيد را خليفه ى پيغمبر (ص) مى دانستند و آنگاه اخبار دربار يزيد و شهوترانيهاى او و عمالش را مى شنيدند چقدر از اسلام متنفر مى شدند،زيرا اسلامى كه خليفه ى پيغمبرش يزيد باشد به راستى نيز تنفر آور است...

و خاندان پاك حضرت امام حسين (ع) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت را به گوش مردم برسانند،و شنيديم و خوانديم كه در شهرها،در بازارها،در مسجدها،در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبتبار يزيد،هماره و همه جا دهان گشودند و فرياد زدند،و پرده ى زيباى فريب را از چهره ى زشت و جنايتكار جيره خواران بنى اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگ باز و شرابخوار است،هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريكه اى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست،سخنانشان رسالت شهادت حسينى را تكميل كرد،طوفانى در جان ها بر انگيختند چنانكه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همه ى آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت.نگرشى ژرف مى خواهد تا بتوان بر همه ى ابعاد اين شهادت عظيم و پر نتيجه دست يافت.

ص: 11

از همان اوان شهادتش تا كنون،دوستان و شيعيانش،و همه ى آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مى گذارند،همه ساله سالروز به خون غلطيدنش را،سالروز قيام و شهادتش را با سياه پوشى و عزادارى محترم مى شمارند،و خلوص خويش را با گريه بر مصائب آن بزرگوار ابراز مى دارند.پيشوايان مآل انديش و معصوم ما،هماره به واقعه ى كربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند.غير از اينكه خود به زيارت مرقدش مى شتافتند و عزايش را بر پا مى داشتند،در فضيلت عزا دارى و محزون بودن براى آن بزرگوار،گفتارهاى متعددى ايراد فرموده اند.

ابو عماره گويد:روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ص) رسيدم،فرمود اشعارى در سوگوارى حسين (ع) براى ما بخوان،وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست،من مى خواندم و آن عزيز مى گريست چندانكه صداى گريه از خانه برخاست.بعد از آنكه اشعار را تمام كردم،امام عليه السلام در فضيلت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين (ع) مطالبى بيان فرمود. (21)

و نيز از آن جناب است كه فرمود:گريستن و بى تابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبت حسين بن على (ع) كه ثواب و جزايى گرانمايه دارد. (22)

باقر العلوم،امام پنجم (ع) به محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود:

به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين (ع) بروند،زيرا بر هر شخص با ايمانى كه به امامت ما معترف است،زيارت قبر ابا عبد الله (ع) لازم مى باشد. (23)

امام صادق (ع) مى فرمايد:

«ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال ».

همانا زيارت حسين (ع) از هر عمل پسنديده اى ارزش و فضيلتش بيشتر است. (24)

ص: 12

زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسه يى بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مى دهد و گويى روح را،به سوى ملكوت خوبى ها و پاكدامنى ها و فداكاريها پرواز مى دهد.

هر چند عزادارى و گريه بر مصائب حسين بن على (ع) ،ومشرف شدن به زيارت قبرش و باز نماياندن تاريخ پر شكوه و حماسه ساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد،لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارت ها و گريه ها و غم گساريدن اكتفا كرد،بلكه همه ى اين تظاهرات، فلسفه ى دين دارى-فداكارى-حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزد مى نمايد،و هدف هم جز اين نيست،و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست مى باشد،و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم هدف مقدس حسينى به فراموشى مى گرايد.

اخلاق و رفتار امام حسين (ع)

با نگاهى اجمالى به 56 سال زندگى سراسر خدا خواهى و خدا جويى حسين (ع) ،در مى يابيم كه هماره وقت او به پاكدامنى و بندگى و نشر رسالت احمدى و مفاهيم عميقى والاتر از درك و ديد ما گذشته است.

اكنون مرورى كوتاه به زواياى زندگانى آن عزيز كه پيش روى ما است:

جنابش به نماز و نيايش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه ى بسيارى داشت. گاهى در شبانه روز صدها ركعت نماز مى گزاشت. (25) و حتى در آخرين شب زندگى دست از نياز و دعا بر نداشت،و خوانده ايم كه از دشمنان مهلت خواست تا بتواند با خداى خويش به خلوت بنشيند و فرمود:خدا مى داند كه من نماز و تلاوت قرآن و دعاى زياد و استغفار را دوست دارم. (26)

ص: 13

حضرتش بارها پياده به خانه ى كعبه شتافت و مراسم حج را برگزار كرد. (27)

پسران غالب اسدى (بشر و بشير) حكايت كرده اند كه:در عصر روز عرفه،نهم ذيحجة الحرام، در بيابان عرفات همراه حسين (ع) بوديم.آن حضرت با كمال خشوع و بندگى از خيمه بيرون آمد و با جمع كثيرى از اصحاب و فرزندان به دامنه ى چپ كوه ايستاد،صورت مبارك به جانب كعبه گرداند،دستها را چونان مستمند ضعيفى به سوى آسمان گشود،و اين دعا را قرائت فرمود:

«حمد و سپاس خدايى را كه چيزى نمى تواند قضا و خواسته ى او را رد كند و از عطا و بخشش او جلوگيرى نمايد.

دست او در سخاوت و كرم باز است و هر چيزى را به حكمت خويش نيكو و متقن قرار داده است،تلاش پنهان كاران بر او مخفى نيست و آنچه به او سپرده شود تباه نمى گردد اوست پاداش و كيفر دهنده ى همه و اصلاح كننده ى حالات بندگان قناعت پيشه و رحم كننده ى ناتوانان و ضعيفان،فرود آورنده منافع و كتاب جامع-قرآن-نورانى و فروزان،و اوست شنونده ى دعاها و برطرف كننده ى گرفتاريها و بالا برنده ى درجه ى نيكوكاران و كوبنده ى ستمگران، خدايى به جز او نيست،همتا ندارد وچيزى مانندش نيست،و اوست شنوا و بينا و لطيف (28) و آگاه،و بر هر چيزى قادر و توانا.

بارالها به سوى تو روى مى آورم و به پروردگارى تو گواهى مى دهم،اعتراف و اقرار دارم كه تو پروردگارم هستى و بازگشتم به سوى توست،پيش از آنكه چيزى باشم و نشانى از من باشد به نعمت بر من آغاز كردى و مرا از خاك آفريدى...

ص: 14

سپس مرا صحيح و سالم،براى هدايتى كه از پيش مقدر فرموده بودى به دنيا آوردى و مرا در گهواره كه كودكى خردسال بودم حفظ كردى و از غذاها،شير گوارا روزيم دادى،دل پرستاران را نسبت به من مهربان ساختى،و مادران دلسوز را به تربيت من وا داشتى،و مرا از آزارها و شرور پنهانى جن حفظ كردى و از فزونى و كاستى سالم نگاهداشتى،-پس تو بلند مرتبه يى اى رحيم اى رحمان-تا آنگاه كه زبان به سخن گشودم،و تمام گردانيدى به من نعمتهاى كامل خود را و همه ساله مرا پروراندى تا كه خلقتم كامل شد و نيرويم اعتدال يافت، جت خود را بر من تمام كردى كه معرفت و شناخت خود را به من الهام نمودى،و مرا به عجايب حكمت خود شگفت زده كردى و به آفرينش هاى بى سابقه ات كه در آسمان و زمينت بوجود آوردى هشيارم ساختى و براى سپاسگزارى و يادت آگاهم ساختى و اطاعت و پرستش خويش به من واجب كردى و آنچه پيامبرانت آوردند به من فهماندى و پذيرفتن آنچه موجب خشنوديت مى شود بر من سهل و آسان كردى و به يارى و لطفى كه در همه ى اين مراحل نسبت به من داشتى بر من منت نهادى.

بارالها راضى نشدى كه برخى از نعمتها را به من ندهى،به جود عظيم و احسان ديرينه ات انواع خوردنيها و آشاميدنيها و انواع پوششها و لباسها را روزيم گردانيدى.

آنگاه كه همه ى نعمتها را بر من تمام گردانيدى و همه ى بلاها را از من دور گردانيدى،نادانى من و نيز گستاخيم بر تو بازت نداشت كه مرا به موجبات قرب راهنمايى كنى و به آنچه مرا در نزد تو جا مى دهد موفق گردانى.

ص: 15

خدايا كدام يك از نعمتهايت را بر شمرم و ياد كنم يا به شكر كداميك از عطاياى تو بپردازم در حاليكه نعمتها و عطاياى تو بيش از آن است كه شمارندگان بتوانند آن ها را بشمارند يا حسابداران بتوانند به آن علم پيدا كنند.اضافه شدت ها و ناراحتى ها و بلاهايى كه از من دور داشتى افزونتر از سلامتى و عافيت و راحتى هايى است كه براى من آشكار است.

خدايا من ترا به حقيقت ايمانم و...گواه مى گيرم،و اگر به فرض در همه ى عصرها و دهرها زنده بمانم و در صدد بر آيم و بكوشم كه شكر يكى از نعمتهايت را به جا آورم توانايى آن راندارم، مگر تو بر من منت نهى كه خود موجب شكر جديد و ثناى تازه يى خواهد گرديد...

بارالها مرا چنان كن كه از تو آن چنان ترسم كه گويى ترا مى بينم و مرا به نعمت تقوى و پرهيزگارى سعادتمند گردان و به سبب ارتكاب معصيت و نافرمانى بدبختم نگردان.

بارالها بى نيازى را در نفس و جانم،و يقين را در دلم،و اخلاص را در عملم،و روشنى را در ديده ام،و بصيرت و بينايى را در دينم،قرار ده و مرا به عضوها و جوارحم بهره مند گردان...

بارالها اگر بخواهم نعمتهاى وجود و بخششهاى گرانمايه ات را بر شمارم نمى توانم.مولاى من،تويى كه كرم كردى تويى كه نعمت دادى تويى كه نيكى كردى تويى كه به فضيلت رفتار كردى تويى كه بخششت را به كمال رساندى تويى كه روزى دادى تويى كه توفيق عنايت فرمودى تويى كه عطا كردى تويى كه بى نياز گرداندى تويى كه مايه دادى تويى كه پناه دادى تويى كه مهمات مرا كفايت فرمودى تويى كه هدايت كردى تويى كه ما را از لغزشها و خطرها حفظ كردى تويى كه پرده پوشى نمودى تويى كه آمرزيدى تويى كه عفو كردى تويى كه يارى كردى تويى كه نيرو بخشيدى تويى كه نصرت نمودى تويى كه شفا بخشيدى تويى كه عافيت دادى تويى كه گرامى داشتى تباركت ربى و تعاليت فلك الحمد دائما و لك الشكر واصبا، بزرگى و والايى اى پروردگار من،حمد و ثنا تا به ابد ويژه و مخصوص توست و هميشه و هماره براى توست.

ص: 16

پس آفريدگارابه عصيانم معترفم مرا ببخش و از گناهانم در گذر. (29) »

در آن روز حسين عليه السلام آنچنان دلها را با خواندن اين دعا به سوى خدا كشيد كه انبوه خلايق صدايشان به گريه برخاست چنانكه خداى را همراه كلمات امامشان به اجابت خواندند و آمين گفتند.ابن اثير در كتاب اسد الغابه مى نويسد:

«كان الحسين رضى الله عنه فاضلا كثير الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال الخير جميعها (30) »

حسين (ع) بسيار روزه مى گرفت و نماز مى گذارد و به حج مى رفت و صدقه مى داد و همه ى كارهاى پسنديده را انجام مى داد.شخصيت حسين بن على (ع) آنچنان بلند و دور از دسترس و پر شكوه بود كه وقتى با برادرش امام مجتبى (ع) ،پياده به كعبه مى رفتند،همه ى بزرگان و شخصيت هاى اسلامى باحترامشان از مركب پياده شده،همراه آنان راه پيمودند. (31)

احترامى كه جامعه براى حسين (ع) قائل بود بدان جهت بود كه او با مردم زندگى مى كرد-از مردم و معاشرتشان كناره نمى جست-با جان جامعه هماهنگ بود،چونان ديگرها از مواهب و مصائب يك اجتماع برخوردار بود و بالاتر از همه ايمان بى تزلزل او به خداوند او را غمخوار و ياور مردم ساخته بود.

و گرنه،او نه كاخ هاى مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمى بستند و حرم رسول الله (ص) را براى او خلوت نمى كردند... اين روايت يك نمونه از اخلاق اجتماعى اوست،بخوانيم:

روزى از محلى عبور مى فرمود،عده اى از فقرا بر عباهاى پهن شده اشان نشسته بودند و نان پاره هاى خشكى مى خوردند،امام حسين (ع) مى گذشت كه تعارفش كردند و او هم پذيرفت، نشست و تناول فرمود و آنگاه بيان داشت:

ص: 17

ان الله لا يحب المتكبرين. (32)

خداوند متكبران را دوست نمى دارد.

سپس فرمود:من دعوت شما را اجابت كردم،شما هم دعوت مرا اجابت كنيد.آنها هم دعوت آن حضرت را پذيرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند،حضرت دستور داد هر چه در خانه موجود است به ضيافتشان بياورند، (33) و بدين ترتيب پذيرايى گرمى از آنان به عمل آمد و نيز درس تواضع و انسان دوستى را با عمل خويش به جامعه آموخت.

شعيب بن عبد الرحمن خزاعى مى گويد:

چون حسين بن على (ع) به شهادت رسيد،بر پشت مباركش آثار پينه مشاهده كردند علتش را از امام زين العابدين (ع) پرسيدند،فرمود:اين پينه ها اثر كيسه هاى غذايى است كه پدرم شبها به دوش مى كشيد و به خانه ى زنهاى شوهر مرده و كودكان يتيم و فقرا مى رسانيد. (34)

شدت علاقه امام حسين (ع) را به دفاع از مظلوم و حمايت از ستم ديدگان مى توان در داستان ارينب و همسرش عبد الله بن سلام دريافت،كه اجمال و فشرده اش را در اينجا متذكر مى شويم:

يزيد به زمان ولايت عهدى،با اينكه همه نوع وسائل شهوترانى و كام جوئى و كامروايى از قبيل پول،مقام،كنيزان رقاصه و...در اختيار داشت چشم ناپاك و هرزه اش را به بانوى شوهردار عفيفى دوخته بود.

پدرش معاويه به جاى اينكه در برابر اين رفتار زشت و ننگين عكس العمل كوبنده اى نشان دهد،با حيله گرى و دروغ پردازى و فريبكارى،مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاكدامن مسلمان را از خانه ى شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده ى پسرش يزيد بكشاند.حسين بن على (ع) از قضيه با خبر شد در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشه ى شوم معاويه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از يكى از قوانين اسلام،زن را به شوهرش عبد الله بن سلام باز گرداند و دست تعدى و تجاوز يزيد را از خانواده ى مسلمان و پاكيزه يى قطع نمود و با اين كار همت و غيرت الهى اش را نمايان و علاقمندى خود را به حفظ نواميس جامعه ى مسلمان ابراز داشت و اين رفتار داستانى شد كه در مفاخر آل على (ع) و دنائت و ستمگرى بنى اميه،براى هميشه در تاريخ به يادگار ماند. (35)

ص: 18

علائلى در كتاب «سمو المعنى »مى نويسد:ما در تاريخ انسان به مردان بزرگى برخورد مى كنيم كه هر كدام در جبهه و جهتى عظمت و بزرگى خويش را جهانگير ساخته اند يكى در شجاعت، ديگرى در زهد،آن ديگر در سخاوت،و...اما شكوه و بزرگى امام حسين (ع) حجم عظيمى است كه ابعاد بى نهايتش هر يك مشخص كننده ى يك عظمت فراز تاريخ است،گويا او جامع همه ى والايى ها و فرازمندى هاست. (36)

آرى مردى كه وارث بى كرانگى نبوت محمدى است،مردى كه وارث عظمت عدل و مروت پدرى چون حضرت على (ع) است و وارث جلال و درخشندگى فضيلت مادرى چون حضرت فاطمه (ع) است،چگونه نمونه ى برتر و والاى عظمت انسان و نشانه ى آشكار فضيلت هاى خدايى نباشد.

درود ما بر او باد كه بايد او را سمبل اعمال و كردارمان قرار دهيم.

امام حسين (ع) و حكايت زيستنش و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد كردارش نه تنها نمونه ى يك بزرگ مرد تاريخ را براى ما مجسم مى سازد،بلكه او با همه ى خويشتن،آيينه ى تمام نماى فضيلت ها،بزرگ منشى ها،فداكاريها،جان بازى ها،خداخواهى ها و خدا جويى ها مى باشد،او به تنهايى مى تواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشريت را ضامن گردد.

بودن و رفتنش،معنويت و فضيلت هاى انسان را ارجمندنمود.

به سخنان دل آويز زندگى سازش بپردازيم:

«الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (37) .»

مردم بنده ى دنيا هستند و دين را فقط با زبانشان لمس مى كنند،تا وقتى بدانند اين گفتگوى ظاهرى به ضرر دنيايشان نيست بر محور دين چرخ مى خورند،اما آنگاه كه به امتحانى آزموده شوند (كه لازم آيد از دنيا ببرند و به دين بپيوندند) دين داران واقعى كم هستند.

ص: 19

امام حسين (ع) به فرزندش امام زين العابدين (ع) فرمود:

«اى بنى اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الا الله جل و عز». (38)

پسرم،از ستم نمودن به كسى كه جز خداوند بزرگ و عزيز ياورى ندارد بپرهيز. (خداوند بزودى داد چنين مظلومى را از ظالم خواهد گرفت) .

شخصى از امام حسين (ع) خواست خير دنيا و آخرت را براى او بنويسد،حضرت در جواب او نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد فان من طلب رضى الله بسخط الناس كفاه الله امور الناس و من طلب رضى الناس بسخط الله وكله الله الى الناس و السلام ». (39)

يعنى:هر كس خواهان رضايت خداوند باشد و خشنودى خداوند را به غضب مردم نفروشد، آفريدگار امورى كه بدست مردم است براى او كفايت خواهد كرد،و هر كس طالب رضايت مردم باشد و خشنودى مردم را به غضب خدا بخرد،پروردگار او را به مردم وا مى گذارد.

شخصى به امام حسين (ع) عرض كرد:اى پسر رسول خدا (ص) ،من آلوده ى به گناه هستم و ياراييم نيست كه از عصيانم بگريزم،مرا موعظه فرما.

امام حسين (ع) فرمود به پنج كار بپردازد و هر چه خواستى عصيان ورز.

1-از نعمت هاى خداوند استفاده نكن،آنگاه به گناه رو كن.

2-اگر مى توانى از حكومت و سر پرستى پروردگار خارج شوى گناه كن.

3-به جائى پناه ببر كه آفريدگارت ترا ننگرد بعد هر چه خواستى گناه كن.

4-اگر مى توانى هنگام مرگ جان به فرشته ى خدا تسليم ننمايى هر گناهى مى خواهى به جاى آور.

5-اگر مى توانى وقتى كه ترا به شعله هاى دوزخ مى سپارند وارد نشوى هر اندازه مى خواهى عصيان كن. (40) (اكنون كه نمى توانى اين پنج كار را انجام دهى بايد از گناه و آلودگى بپرهيزى) .

ص: 20

و نيز حسين بن على (ع) فرمود:اى انسان سرمايه و هستى تو عمر تست،هر روز كه از عمر تو مى گذرد قسمتى از هستى تو از بين رفته است (بنگر از هستى و سرمايه ات استفاده كرده اى؟ و متوجه باش در آينده بيهوده آنرا تلف نكنى) . (41)

«پايان »

پى نوشتها:

---

1- در سال و ماه و روز ولادت امام حسين (ع) اقوال ديگرى هم گفته شده است،ولى ما قول مشهور بين شيعه را نقل كرديم.ر.به.ك.اعلام الورى طبرسى ص 213

2- احتمال دارد منظور از اسماء،دختر يزيد بن سكن انصارى باشد.ر.به.ك.اعيان الشيعه جزء 11 ص 167

3- امالى شيخ طوسى ج 1 ص 377

4- شبر بر وزن حسن و شبير بر وزن حسين و مشبر بر وزن محسن نام پسران هارون بوده است و پيغمبر اسلام (ص) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده است- تاج العروس ج 3 ص 389،اين سه كلمه در زبان عبرى همان معنى را دارد كه حسن و حسين و محسن در زبان عربى دارد- لسان العرب ج 6 ص 60

5- معانى الاخبار ص 57

6- در منابع اسلامى در باره ى عقيقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسيار مؤثر دانسته شده است،ر.به.ك.وسائل الشيعه ج 15 ص 143 به بعد.

7- كافى ج 6 ص 33.

8- مقتل خوارزمى ج 1 ص 146- كمال الدين صدوق ص 152.

9- سنن ترمذى ج 5 ص 323.

10- ذخائر العقبى ص 122.

11- الاصابه ج 11 ص 330.

12- سنن ترمذى ج 5 ص 324- در اين قسمت رواياتى كه در كتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سنديت داشته باشد.

ص: 21

13- الاصابه ج 1 ص 333.

14- تذكرة الخواص ابن جوزى ص 34- الاصابه ج 1 ص 333،آنطور كه بعضى از مورخين گفته اند اين موضوع تقريبا در سن دهسالگى امام حسين (ع) اتفاق افتاده است.

15- ارشاد مفيد ص 173.

16- رجال كشى ص 94- كشف الغمه ج 2 ص 206.

17- مقتل خوارزمى ج 1 ص 184- لهوف ص 20.

18- روز هشتم ماه ذيحجه مستحب است كه حاجيها به «منى »بروند،و در آن زمان به اين حكم استحبابى عمل مى كردند،ولى در زمان ما مرسوم شده است كه از روز هشتم يكسره به عرفات مى روند.

19- كامل الزيارات ص 68 به بعد- مشير الاحزان ص 9.

20- لهوف ص 53.

21- كامل الزيارات ص 105.

22- كامل الزيارات ص 101.

23- كامل الزيارات ص 121.

24- كامل الزيارات ص 147.

25- عقد الفريد ج 3 ص 143.

26- ارشاد مفيد ص 214.

27- مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 224- اسد الغابه ج 2 ص 20.

28- مرحوم شيخ صدوق در معناى كلمه ى لطيف كه يكى از نامهاى خداست چنين مى نويسد:

لطيف دو معنا دارد:

1- آفريدگار چيزهاى كوچك و كسى كه كارها و تدبيرات او ظريف و دقيق است.

2- نيكويى كننده به بندگان و كسى كه به بندگان خود لطف دارد. (توحيد صدوق ص 217) .

29- اين دعا در كتاب اقبال سيد بن طاوس ص 350- 339 و بلد الامين كفعمى ص 258- 251 و بحار الانوار علامه ى مجلسى ج 98 ص 213 به بعد و مفاتيح الجنان مرحوم محدث قمى و ساير كتابها نقل شده است.كسانى كه بخواهند از متن عربى آن استفاده كنند مى توانند به كتاب مفاتيح الجنان كه در دسترس همه مى باشد مراجعه نمايند.

ص: 22

30- اسد الغابه ج 2 ص 20.

31- ذكرى الحسين ج 1 ص 152 به نقل از رياض الجنان چاپ بمبئى ص 241انساب الاشراف.

32- سوره ى نحل آيه ى 22.

33- تفسير عياشى ج 2 ص 257.

34- مناقب ج 2 ص 222.

35- الامامة و السياسه ج 1 ص 253 به بعد.

36- از كتاب سمو المعنى ص 104 به بعد نقل به معنى شده است.

37- تحف العقول ص 244.

38- تحف العقول ص 246.

39- امالى شيخ صدوق ص 121.

40- از بحار ج 78 ص 126 نقل به معنى شده است.

41- بلاغة الحسين ص 87 به نقل از ارشاد القلوب ديلمى.

مادر

علىّ بن الحسين الأكبر، كنيه أبو الحسن، از سادات و شجاعان طالبيان، مادرش ليلى دخت أبى مرّة (قره) دختر عروة (عمرو) بن مسعود بن مغيث (معبد) ثقفى، مادر ليلى ميمونه دخت ابى سفيان بن حرب است، عمر على اكبر 27 سال، به روايتى با امّ ولدى ازدواج كرده بود. او اوّل شهيد از بنى هاشم است كه با نيزه مرّة بن منقذ بن نعمان عبدى در حالى كه در پيرامون پدر از وى دفاع مى كرد به شهادت رسيد، و اصحاب امام به مرة حمله كرده با شمشير قطعه قطعه اش كردند، گويند: در خلافت عثمان متولّد شد و على اكبرش خواندند تا تميز بين او و زين العابدين باشد.

مقاتل الطالبيين: 80- 81، الطبقات 5/ 156، تسمية من قتل مع الحسين: 150، رجال الشيخ: 76 كه وى را على اصغر آورد، نسب قريش: 57، البداية 8/ 185، الاعلام 4/ 277، انصار الحسين: 129، در كتب ارشاد و طبرى و اصفهانى و خوارزمى و مسعودى نام او به ميان آمده است

ص: 23

ليلي دختر ابي مره بن عروه بن مسعود ثقفي است، و عروه بن مسعود يكي از سادات اربعه در اسلام است، و از بزرگاني بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را مثل صاحب ياسين (كه قوم خود را به خدا دعوت كرد و او را كشتند) و شبيه ترين مردم به عيسي بن مريم ناميدند.

بهار عمر حضرت

مرحوم مقرم مي نويسد: علي اكبر در روز يازدهم شعبان سال 33 هجري - دو سال قبل از كشته شدن عثمان - به دنيا آمد. و اين موافق است با قول ابن ادريس رحمه الله در «سراير» كه فرموده: حضرت علي اكبر در خلافت عثمان چشم به دنيا گشود.پس در روز عاشورا آن بزرگوار 27 ساله بوده و تاييد مي شود به اتفاق مورخين و علماء علم نسب كه حضرت علي اكبر از امام سجاد عليهماالسلام بزرگتر بوده، و امام سجاد عليه السلام در روز عاشورا 23 سال داشته اند، و اينكه بعضي سن آن جناب را 17 يا 18 يا 19 سال نقل كرده اند، با اين اتفاق مغاير است، مضافا براينكه شاهدي بر قول خود ندارند. .ابن شهر آشوب رحمه الله مي نويسد: علي اكبر هيجده سال داشت، و گفته شده 25 ساله بوده است. .محمدث قمي رحمه الله گويد: در سن علي اكبر اختلافي عظيم است، ابن شهر آشوب و محمد بن ابي طالب گويند؛ 18 ساله بوده، و شيخ مفيد او را 19 ساله دانسته ، بنابراين از امام زين العابدين عليه السلام كوچك تر بوده است.و بعضي گويند 25 ساله بوده و غير از اين هم گفته اند. پس علي اكبر از برادرش امام سجاد عليه السلام بزرگتر بود و اين اصح و اشهر اقوال است.از شيخ اجل ابن دريس در خاتمه كتاب حج نقل مي كند كه حضرت علي اكبر بزرگتر بوده، و آن جناب در زمان خلافت عثمان متولد شده است، و از جدش اميرالمومنين عليه السلام روايت كرده است، و شعراء در مدح او اشعار سروده اند.آنگاه ابن ادريس در رد كساني كه مي گويند علي اكبر كوچك تر بوده مي نويسد: در اين باب بايد به خبره ي اين فن كه علماء نسب و تاريخ و اخبارند، مانند زبير بن بكار رجوع نمود، و نام جمعي را مي برد كه همگي علي اكبر عليه السلام را بزرگتر مي دانند و بر اين قول اتفاق دارند.سپس محدث قمي رحمه الله مي فرمايد: در اينجا گفتار ابن ادريس كه فارس اين ميدان است، و با تتبع كافي به صراحت سخن گويد، كافي است، و مضمون اشعاري كه در مدح او وارد شده، و گفتار معاويه ملعون در حق او (كه خواهد آمد) مويد است. .مرحوم ملاهاشم مي نويسد: شهيد در «دروس» و كفعمي فرموده اند كه: آن حضرت 25 ساله بوده كه دو سال از حضرت زين العابدين عليه السلام بزرگتر بوده، و احتمالا اين قول اقوي باشد.اولا به جهت اينكه همه ي محدثين و مورخين علي شهيد را علي اكبر نوشته و حضرت زين العابدين عليه السلام علي اصغر.و ثانيا؛ در مقاتل نقل شده كه حضرت زين العابدين عليه السلام در مجلس ابن زياد (در جواب آن ملعون كه گفت: مگر علي كشته نشد) فرمودند:«كان لي اخ اكبر مني يسمي عليا فقتلتموه»«آنكه او را كشتند برادر بزرگترم علي بوده».و ثالثا؛ در «سراير» و در مقاتل در احوال حضرت علي اكبر عليه السلام نوشته اند: آن جناب در خلافت عثمان به دنيا آمده و از جدش اميرالمومنين عليه السلام روايت كرده است، و كفعمي و شهيد اول در «دروس» همين را اختيار كرده اند..مرحوم عمادزاده نيز همين قول را اختيار كرده، و از بسياري مورخين نقل كرده كه آنها حضرت علي اكبر عليه السلام را از امام سجاد عليه السلام بزرگتر مي دانند. .مرحوم مقرم از بيش از 28 نفر از علماء و مورخين شيعه و سني نقل نموده كه: آن جناب از برادرش امام سجاد عليه السلام بزرگتر بوده است...در پايان بعد از ذكر اقوال دانشمندان مي گويد: عده اي چون شيخ مفيد رحمه الله در «ارشاد» و طبرسي رحمه الله در «اعلام الوري» از اين مجموع جدا شده و مي گويند: امام سجاد عليه السلام بزرگتر بوده بدون اينكه شاهدي بياورند. .بعضي چون ابن شهر آشوب در «مناقب» و ابن طلحه شافعي در «مطالب السوول» و ابن صباغ در «فصول المهمه» و... تصريح كرده اند كه حضرت حسين عليه السلام سه پسر داشته اند: علي اكبر، علي اوسط (كه همان حضرت سجاد عليه السلام است)، و علي اصغر. و اين قول با گفتار فوق مخالفتي ندارد، بلكه بعضي از آنها تصريح نموده اند كه علي اكبر عليه السلام در كربلا شهيد شده و خواهد آمد كه علي اصغر - طفل شيرخوار كه نام ديگرش عبدالله بوده - نيز در كربلا شهيد شده است.

ص: 24

سحاب رحمت صفحه 450

ازدواج حضرت علي اكبر

اگر بگوييم آن جناب هنگام شهادت 25 سال يا بيشتر داشتند حتما ازدواج كرده بودند، چون اين بزرگوار تارك اين سنت عظيمه نخواهند بود.از حديث بزنطي و بعضي عبارات زيارت آن جناب استفاده مي شود كه آن بزرگوار ازدواج نموده و داراي فرزند بودند.در «كافي» و «تهذيب» و «قرب الاسناد» روايت نموده كه بزنطي از حضرت رضا عليه السلام سوال كرد: آيا مي شود زني را با ام ولد پدر آن زن تزويج نمود؟فرمودند: بلي، گفت: به ما خبر رسيده كه حضرت سجاد عليه السلام چنين نمودند؟ - يعني دختر امام حسن مجتبي عليه السلام و كنيز ام ولد آن حضرت را تزويج كرده اند -امام رضا عليه السلام فرمودند: چنين نيست بلكه حضرت سجاد عليه السلام دختر امام حسن، و نيز ام ولد از حضرت علي اكبر عليه السلام - كه در كربلا شهيد شده بود - را تزويج نمودند. .و در زيارت حضرت علي اكبر عليه السلام - كه ابوحمزه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده - آمده است:«... صلي الله عليك و علي عترتك و اهل بيتك و آبايك و ابناءك و امهاتك الاخيار الابرار الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا. السلام عليك يابن رسول الله و ابن اميرالمومنين و ابن الحسين بن علي و رحمه الله و بركاته... ثم ضع خدك علي القبر و قل: صلي الله عليك يا اباالحسن - ثلاثا -...»«صلوات خداوند بر تو و بر اقوام و خاندان و پدران و فرزندان و مادرانت، (پدران) نيكويي كه خداوند پليدي را از آنها دور نمود و آنها را پاكيزه قرار داد. سلام بر تو اي فرزند رسول خدا و اي فرزند اميرالمومنين و حسين بن علي... پس گونه ات را بر قبر بگذار و سه مرتبه بگو: صلوات خداوند بر تو باد اي اباالحسن...» .در اين زيارت كنيه آن حضرت را اباالحسن ذكر كرده است، و استفاده مي شود كه اولاد آن بزرگوار چند عدد بوده چون لفظ «ابناء» جمع است.

ص: 25

سحاب رحمت صفحه 453

مادر در كربلا

مرحوم محدث قمي قدس سره مي نويسد: اينكه مادر او در كربلا بود يا نبود، در اين باب چيزي نيافتم .لابد منظور ايشان آنست كه مدرك معتبر بدست نياورده اند، همانطوريكه در «منتهي الآمال» نيز يادآور شده اند، و الا در بعضي مقاتل تصريح شده كه ليلي در كربلا بوده است.بنظر حقير؛ بودن ليلي در كربلا دليل نمي خواهد، چون امام حسين عليه السلام همه خاندانش، از زنان و فرزندان همراه خود به مكه و از آنجا به كربلا بردند. بنابراين اگر بگوييم يكي از زنان آن حضرت در كربلا نبوده دليل مي خواهد، و اگر ليلي در مدينه و يا در مكه مانده بود مورخين ذكر مي كردند.مگر كسي بگويد: ليلي قبل از جريان كربلا فوت كرده بود، كه قايلي ندارد، و اگر كسي گفته باشد قول او شاذ و نادر است .و از «معالي السبطين» نقل شد كه به دستور حضرت امام حسين عليه السلام ليلي براي علي اكبر دعا نمود و بازگشت او را از خداوند خواست، و اين مطلب را تاييد مي كند اتفاق همه مورخين و مقتل نويسان كه حضرت علي اكبر عليه السلام جنگ را رها كرده و به خيمه ها بازگشت، و اين عمل هيچ مناسبتي ندارد، خصوصا با شوق فراوان آن بزرگوار به شهادت، ناچار بايد گفت كه دعاي مادر بود كه آن حضرت به خيمه ها بازگشت نمود.حال اگر اين بانوي بزرگوار در كربلا بوده چه حالي داشت هنگاميكه بدن غرق بخون جوانش را ديد!! ابوبصير از امام باقر و امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمودند: (در داستاني كه حضرت ابراهيم مامور به ذبح پسرش شد و كارد به گلوي فرزند خود گذاشت بريده نشد و از ماموريت بازگشت) چون ابراهيم ساره را از جريان باخبر كرد، ساره برخاست و اثر كارد را زير گلوي فرزندش ديد.«ففرعت و اشتكت و كان بدء مرضها الذي هلكت فيه»«پس ترسيد و مريض شد و اين شروع بيماري وي بود كه با آن از دنيا رفت» .و نيز نقل شده كه جناب عبدالمطلب كنار كعبه نمود كه اگر خداوند ده پسر به او عطا كند يكي را در موسم حج در مني قرباني نمايد. چون خداوند به او ده فرزند عطا نمود، خواست يكي را قرباني نمايد، فرزندانش را طلبيد و به ايشان فرمود: نزد مادرهاي خود رويد و ايشان را خبر دهيد كه من چنين نذري كرده ام، و بگوييد كه شما را زينت كنند و سرمه در چشمهاي شما بكشند، و با آنها وداع كنيد، وداع كسي كه مراجعت نخواهد كرد.چون مادران خود را مطلع كردند، صداي شيون از خانه هايشان بلند شد و تا صبح گريه مي كردند، و آن شب بر زبان و دختران عبدالمطلب بسيار تلخ گذشت، خصوصا مادر عبدالله كه از همه بيشتر گريه مي كرد، و آن پسر را خيلي دوست مي داشت، و عبدالله در آن وقت يازده ساله بود. (ولي شب عاشورا بر اهل بيت پيامبر عليهم السلام تلخ تر گذشت).چون صبح طالع شد عبدالمطلب رداء حضرت آدم را بر دوش، و نعلين شيث را در پا، و انگشتر حضرت سليمان را در انگشت نمود، و خنجر برنده در دست گرفته و فرزندان را طلبيد. همه با لباسهاي فاخر خدمت پدر شتافتند جز عبدالله كه مادرش فاطمه راضي نمي شد. چون او را شايسته قرباني مي دانست. و مي گفت: قرعه بنام او بيرون خواهد آمد.عبدالمطلب به خانه فاطمه آمد، ديد عبدالله سر به سينه مادر گذاشته و مادر او را بسينه خود چسبانيده، عبدالمطلب دست عبدالله را گرفته و او را از خانه بيرون آورد. مادر استغاثه مي كرد و مي گفت: چگونه راضي مي شوي كه اين چنين فرزندي را بدست خود بكشي؟! عبدالله از مادر با التماس رخصت مي طلبيد و به جانب پدر مي گريخت و مي گفت: كاش پيش از اين مرده بودم و اين حالت را نديده بودم.عبدالمطلب بي تاب شد و زار زار گريست، عبدالله گفت: اي مادر، اگر خداوند مرا بجهت قرباني اختيار نمايد زهي سعادت، و اگر ديگري را اختيار نمايد با هزار اندوه سوي تو برمي گردم. ناچار قبول كرد، چون چند قدم روانه شد، فاطمه صدا زد: اي مادر صبر كن تا دفعه ي ديگر دست به گردنت نمايم و تو را وداع كنم، چون اميد بازگشتن از تو ندارم، عبدالله صبر كرد تا مادرش رسيد، دست به گردن او درآورد و بيهوش شد.(اي دوستان، چه حالي داشت حضرت حسين عليه السلام و ليلي هنگام وداع با علي اكبر، چون علي اكبر مي خواست به ميدان روانه شود، مادرش دست به گردن او درآورد و صورت او را بوسيد و سرمه در چشمهايش كشيد و گيسوانش را شانه زد. آنگاه مدهوش افتاد.حميد بن مسلم گويد: هنگاميكه علي اكبر روانه ي ميدان شد امام حسين عليه السلام از حرم بيرون آمد در حالي كه هر دو دست به كمر گرفته و مي فرمود: اي داد، كمر حسين شكسته شد، و سر خود را به جانب آسمان بلند كرد و از چشمانش قطرات اشك جاري بود، و آهي كشيد بنحوي كه زمين بلرزه درآمد...حميد گويد: ديدم آن حضرت از شدت غم گاهي مي نشست و گاهي برمي خاست، و سر خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا شاهد باش كه علي را فداي امت جدم كردم). عبدالله با پدر سوي كعبه روانه شد. جميع قريش از زن و مرد در مسجدالحرام جمع شدند. عبدالمطلب اولاد خود را در كعبه جمع نمود و فرمود: اي پروردگار خانه و حرم، خداوند مقام و زمزم، اينك همه ي فرزندان خود را بدرگاه تو آورده ام، هر يك را خواهي اختيار كن. نام هر يك را بر تيري نوشت و به خادم كعبه داد و فرمود: فرزندان مرا برداشته داخل خانه كعبه كن و قرعه بينداز، به اسم هر يك بيرون آيد شال دور گردن او كرده بيرون آور. حاضرين صدا به شيون بلند كردند كه خادم كعبه رداي عبدالله را در گردنش انداخته از خانه بيرون كشيد. رنگ عبدالله به زردي مايل و از شوق مي لرزيد.عبدالمطلب از اين خبر مدهوش شد. و برادران او نيز گريان از كعبه بيرون آمدند. و ابوطالب كه برادر مادري او بود از همه بيشتر مي گريست.چون عبدالمطلب بهوش آمد صداي گريه مرد و زن قريش بگوشش رسيد و ديد فاطمه مادر عبدالله با هر دو دست خاك بسر مي ريزد، و صورت خود را مي خراشد.چون خواست عبدالله را قرباني كند بزرگان قريش نگذاشتند. ابوطالب بر دامن عبدالله چسبيده و مي گفت: اي پدر، برادر مرا بگذار و مرا بجاي او ذبح كن. پس از مبالغه بسيار عبدالمطب راضي شد دوباره قرعه بيندازد، باز به اسم عبدالله بيرون آمد.عكرمه بن عامر كه از بزرگان بود، تدبير نمود و گفت: قرعه بنام عبدالله و شتران بينداز، روز ديگر عبدالله را با لباسهاي فاخر در حالي كه به انواع زينتها آراسته بود نزد كعبه حاضر نمودند. بعد از هفت شوط طواف ده شتر حاضر كرد و قرعه افكند تا نود شتر باز قرعه بنام عبدالله بيرون آمد.عبدالمطلب خواست عبدالله را ذبح كند جمعي از زنان مكه با سر و پاي برهنه و گيسوان پريشان، طفل هاي شيرخواره خود را بر روي دست گرفته نزد عبدالمطلب آمدند و گفتند: اي سيد قريش، اگر بر ما رحم نمي كني بر اين طفلهاي صغير ما رحم كن و عوض او اين طفلهاي ما را ذبح كن، كه چون آن طفلها را ديد ترحم نمود و بار ديگر قرعه بنام عبدالله و صد شتر انداخت، (كه بنا بر روايات قرعه بنام شتران بيرون آمد و لذا سنت شده كه ديه ي هر مرد صد شتر مي باشد).عبدالله فرمود: اي پدر چند وصيت دارم:1- دست و پاي مرا محكم ببند كه مبادا حركت كنم.2- روي مرا بپوشان كه مبادا مهر پدري بر تو غالب شود و امر خدا را بجا نياوري.3- جامه هاي خود را جمع كن كه خون آلود نشود كه هر وقت بر آن نظر كني داغ تو صفحه تازه شود.4- اي پدر، در مصيبت من صبر كن و بسيار اندوه بخود راه مده.عبدالمطلب گفت: اي پسر بخدا سوگند، دست و پاي تو را نبندم، چون طاقت ندارم تو را به اين حال ببينم. (حال چگونه امام مظلوم عليه السلام طاقت آورد كه حضرت علي اكبر عليه السلام را پاره پاره مثل خانه زنبور سوراخ سوراخ ببيند، چنانكه در حديث آمده؛ دفعه ي آخر كه حضرت علي اكبر بجهاد رفت بني اميه دور او را گرفتند.«فقطعوه بسيوفهم اربا اربا»«با شمشيرها بدن او را پاره پاره و قطعه قطعه كردند».در روايت ديگر: اينقدر جراحت بر بدن لطيفش آمده بود كه او را نمي شناخت كه چون او را به خيمه ها آوردند حضرت سكينه عرض كرد: اين نعش كيست؟ حضرت فرمودند: نعش برادرت علي اكبر است، پس خود را روي نعش برادر انداخت و مدهوش شد).5- اي پدر، از حال مادرم غافل نشوي و او را دلداري دهي كه مي دانم بعد از من چندان زندگي نخواهد كرد.6- اي پدر، به برادران من بگو: هر وقت بر سر خوان طعام مي نشينند، مرا ياد كنند.7- اي پدر، به مادرم بگو: گاهي بر سر قبرم بيايد و بر غريبي من گريه كند. .

ص: 26

سحاب رحمت صفحه 485- 480

غدير در سيره حضرت علي اكبر عليه السلام

بيان عقيده نسبت به غدير در اشعار

على اكبر عليه السلام پس از اجازه از پدر با اهل حرم وداع كرد و روانه ميدان شد و اين رجز را خواند:

انَا عَلىُ بْنُ الحُسَيْنِ بْنِ عَلى نَحْنُ وَبِيْتُ اللَّهِ اوْلى بالنَّبِى

اطْعَنُكُمْ بالرُّمْحِ حَتَّى يَنْثَنى اضْرِبُكُمْ بالسَّيْفِ احْمى عَنْ ابى

ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىٍّ عَرَبى وَاللَّهِ لا يَحْكُمُ فينَا ابْنُ الدَّعى

ارشاد مفيد ج2 ص106

من على، پسر حسين، بن على هستم به كعبه سوگند كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سزاوارتريم

آن قدر با نيزه بر شما مى زنم كه خم شود ، با شمشير شما را مى زنم و از پدرم حمايت مى كنم

شمشير زدن جوانى هاشمى و عربى به خدا سوگند فرزند ناپاك (پسرزياد) درباره ما حكم نراند.

اين اشعار اشاره به چندين موضوع دارد:

1-حضرت علي اكبر عليه السلام با خواندن اين اشعار،با افتخار خود را فرزند كسي ميداند كه او فرزند علي عليه السلام است

2-پدر بزرگوار خود را بعنوان وارث غدير از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ميداند

3- امامت در خاندان رسالت است

4-در باره عقيده خود نسبت به امامت پدر وجدش بعد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اولي بودن انها قسم ياد ميكند

5-اجازه حكم راني به غاصب جايگاه خلافت پدرش را ،نداده و سكوت نميكند

6-براي نابودي دشمنان امام زمانش سيدالشهدا عليه السلام قسم ياد ميكند

7-باضربات نيزه وشمشير همراه با شجاعت هاشمي ،دشمني خود را با يزيد ناپاك ،غاصب غدير ،اثبات ميكند

ص: 27

دفاع ازدومين وارث غديرتا لحظه شهادت

او با حمله هاى دلاورانه اش، لشكر را به ستوه آورد به گونه اى كه ناله و فرياد از آنها برخاست. نقل كرده اند كه در نخستين حمله اش يكصد و بيست نفر را به خاك افكند. سپس در حالى كه زخم هاى بسيار برداشته بود به سوى پدر برگشت و گفت: اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى سلاح مرا به زحمت انداخت. آيا به جرعه اى آب، راه توان برد؟ تا براى جنگ با دشمن بدان وسيله، نيرو گيرم.

امام عليه السلام گريست و فرمود: فرزندم! بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام و پدرت گران است كه ايشان را بخوانى و پاسخت ندهند و از آنان كمك طلبى و كمكت نكنند. فرزندم! زبانت را پيش آر. پس آن را مكيد و انگشتر خود را به او سپرد و فرمود: اين انگشتر را در دهان بگذار و به نبرد با دشمن برگرد كه به زودى جدّت با جامى سرشار از نوشيدنى- كه پس از آن، هرگز تشنگى نيابى- تو را سيراب مى كند.

على اكبر عليه السلام به ميدان برگشت و رجزى خواند كه مضمونش اين است: حقايق جنگ آشكار گشت و پس از اين نيز گواهان راستى آن نمودار شدند. سوگند به خدايى كه پروردگار عرش است، از نبرد با سپاهيان انبوه شما فاصله نگيريم تا كه شمشيرها در غلاف شوند.

او سخت و پيگير جنگيد و هشتاد نفر ديگر را به هلاكت رسانيد و سرانجام با ضربه منقذ بن مرّه عبدى نقش بر زمين گشت، دشمنان گردش را گرفتند و با شمشير پاره پاره اش كردند.

ص: 28

برخى نقل كرده اند كه پس از آن ضربه، دست به گردن اسب انداخت و آن حيوان (وحشت زده) او را به سوى سپاه دشمن برد و آنان با شمشيرهاى خود، او را قطعه قطعه كردند.

على اكبر عليه السلام [در لحظات آخر] ندا داد: پدر جان! اينك اين جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه با قدح سرشار خود مرا شربتى داد كه پس از آن هرگز تشنگى نيابم و مى فرمايد:

بشتاب! بشتاب! كه براى تو نيز جامى فراهم است.

پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص: 267

همراهي باامام زمان خود تا كربلا

على اكبر عليه السلام در نهضت كربلا همراه و همگام پدر بود. پس از حركت شبانه كاروان امام حسين عليه السلام از منزلگاه قصر بنى مقاتل، روى اسب، چشمان حسين عليه السلام را خواب ربود. پس از بيدارى كلمه استرجاع بر زبان راند و حمد خداى را به جاى آورد.

على اكبر عليه السلام سبب آن را پرسيد. حسين عليه السلام فرمود: در خواب ديدم سوارى مى گفت: اين كاروان به سوى مرگ مى رود. على اكبر پرسيد: آيا ما بر حق نيستيم؟ فرمود: چرا. گفت:

وقتى برحقيم از مردن در راه حق چه باك؟

. تاريخ طبرى، ج 5، ص 407، 408،

پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، ص: 265

تربيت در دامن صاحب غدير

حضرت علي اكبرعليه السلام حدود هفت سال از محضر صاحب غدير حضرت اميرالمومنين عليه السلام بهره بردند و تربيت شدند وآن

حضرت بسيار او را دوست مي داشت، حتي آنكه او را مدح نموده، اشعاري در مدح او مي سرود، از آنجمله ابن ادريس در «سراير» ذكر كرده كه حضرت امير عليه السلام در شان او فرموده:لم تر عين نظرت مثله من محتف يمشي و لا ناعل .

ص: 29

سحاب رحمت صفحه 459وصفحه 460

تربيت در دامن وارثان غدير

تربيت شدن در دامان عمويش حضرت مجتبي و پدرش سيدالشهداء عليهماالسلام در «كافي» و «فقيه» و «تهذيب» در زيارتي از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه... كنار قبر فرزند آن حضرت، علي بن الحسين عليه السلام، كه نزد پاي پدر مدفون است مي روي و مي گويي:«السلام عليك يابن رسول الله، السلام عليك يابن اميرالمومنين، السلام عليك يابن الحسن و الحسين»«سلام بر تو اي فرزند رسول خدا، سلام بر تو اي فرزند اميرالمومنين، سلام بر تو اي فرزند حسن حسين» .شيخ صدوق قدس سره بعد از نقل اين زيارت مي فرمايد: اين اصح زيارات نزد من است. گفته اند: براي اين فرزند امام حسن عليه السلام گفته شده است كه چون امام مجتبي عليه السلام مربي و معلم حضرت علي اكبر عليه السلام بوده است، و در حديث آمده:«انما الاباء ثلاثه؛ من ولدك و من علمك و من زوجك»«پدر سه گونه است؛ آنكه ترا به دنيا آورد، و كسي كه تو را تعليم نموده، و ديگر پدر زن» . محدث قمي رحمه الله مي نويسد: در اين مدتي كه آن حضرت در دنيا بود، عمر شريف خود را صرف عبادت و زهادت و اطعام مساكين و اكرام مسافرين، وسعه ي در اخلاق و توسعه در ارزاق فرموده بحدي كه در مدحش گفته شده:لم تر عين نظرت مثله من محتف يمشي و لا ناعل (تا آخر ابيات)هيچ ديده اي مانند او نديده است،نه كسي كه پابرهنه راه مي رود و نه كفش پوشيده.و در زيارتش خوانده مي شود:«السلام عليك ايها الصديق و الشهيد المكرم و السيد المقدم، الذي عاش سعيدا و مات شهيدا، و ذهب فقيدا، فلم تتمتع من الدنيا الا بالعمل الصالح، و لم تتشاغل الا بالمتجر الرابح».چگونه چنين نباشد آن جواني كه اشبه مردم به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود، و آداب را از دو سيد جوانان اهل بهشت اخذ نموده، چنانكه عبارت زيارت مرويه معتبره آن حضرت:«السلام عليك يابن الحسن و الحسين» دلالت بر اين مطلب دارد . .

ص: 30

سحاب رحمت صفحه 459وصفحه 460

السّلامُ عَلَيكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّه، السَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤمِنِينَ، السّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ، السّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ خَدِيجَةَ وَ فَاطِمَةَ، صَلَّى اللَّه عَلَيكَ، لَعَنَ اللَّه مَنْ قَتَلَكَ، تَقُولُهَا، ثَلاثاً.

مجموعه رسائل در شرح احاديثى از كافى، ج 2، ص: 399

هذا على سبيل المجاز، فإن العرب يسمي العم أبا، كما في قوله تعالى" وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ «3»".

قوله عليه السلام: «يابن الحسن» لأنّ الأب يُطلق على العمّ، كما قال تعالى: «أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ» «2»، وإسماعيل عمّ يعقوب قد اطلق عليه الأب. ولأنّه عليه السلام أبوه في التعليم، وهو ابنه في التعلّم.

فضائل حضرت علي اكبرعليه السلام

مقام حضرت

ازمنظر اميرالمومنين علي عليه السلام

حضرت اميرالمومنين عليه السلام بسيار او را دوست مي داشت، حتي آنكه او را مدح نموده، اشعاري در مدح او مي سرود، از آنجمله ابن ادريس در «سراير» ذكر كرده كه حضرت امير عليه السلام در شان او فرموده:لم تر عين نظرت مثله من محتف يمشي و لا ناعل .

از منظرامام حسين عليه السلام

حاضر كردن انگور درغير فصل مناسب براي او

از «زفير بن يحيي» و او از «كثير بن شاذان» گزارش كرده كه گفت: «خودم شاهد بودم كه علي اكبر در غير فصل مناسب، از پدر بزرگوارش انگور طلب كرد. ناگاه امام حسين(عليه السلام) با دست به كناره ديوار مسجد زد كه انگور و موزي از آن خارج شد. پس فرزند خود را از آن خورانيده و فرمود: «ما عندالله لاوليائه اكثر؛ از آنچه نزد خداي تعالي است به اوليائش بيشتر مي رسد.»

ص: 31

مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر، ج 3، ص: 452

تلاوت ايه إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ...حين رفتن بميدان

على اكبر روز عاشورا نزد پدر گرامى اش آمد و اذن ميدان طلبيد. امام عليه السلام بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال نااميد از حيات او، به قامت رعنايش نگريست و باران اشك از ديدگانش فرو ريخت.

آنگاه امام با صداى رسا اين آيه را تلاوت كرد:

« «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ* ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»؛

خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد، آنها فرزندان (و دودمانى) بودند كه (از نظر پاكى و تقوى و فضيلت) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست».

شاهد گرفتن خداوند

فرمود:

(اللّهم اشهد، فقد برز إليهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا

برسولك صلّى اللَّه عليه و آله، و كنّا إذا اشتقنا إلى نبيّك نظرنا إليه)

، «خداوندا! گواه باش، به تحقيق جوانى به جنگ و مبارزت شتافته كه اشبه الناس از نظر خلقت و خلق و منطق به رسولت صلّى اللَّه عليه و آله مى باشد. هر گاه اشتياق زيارت پيامبرت را مى يافتم او را مى نگريستم».

لهوف، ص: 148

ياد آور پيامبردر خلقت و خلق و منطق

فرمود:

(اللّهم اشهد، فقد برز إليهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا

برسولك صلّى اللَّه عليه و آله، و كنّا إذا اشتقنا إلى نبيّك نظرنا إليه)

«خداوندا! گواه باش، به تحقيق جوانى به جنگ و مبارزت شتافته كه اشبه الناس از نظر خلقت و خلق و منطق به رسولت صلّى اللَّه عليه و آله مى باشد. هر گاه اشتياق زيارت پيامبرت را مى يافتم او را مى نگريستم».

ص: 32

لهوف، ص: 148

نفرين بر دشمن او
وقت رفتن به ميدان

على اكبر روز عاشورا نزد پدر گرامى اش آمد و اذن ميدان طلبيد. امام عليه السلام بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال نااميد از حيات او، به قامت رعنايش نگريست و باران اشك از ديدگانش فرو ريخت.

هنگامى كه امام عليه السلام به چهره نورانى فرزندش «على اكبر» نگريست،

پس امام عليه السلام رو به عمر بن سعد كرده، فرياد زد:

«مالَكَ؟ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ! وَ لا بارَكَ اللَّهُ لَكَ فِي أَمْرِكَ، وَ سَلَّطَ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ بَعْدي عَلى فِراشِكَ، كَما قَطَعْتَ رَحِمي وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرابَتي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله؛ خدا نسل تو را ريشه كن كند و به هيچ كارت بركت ندهد و بر تو كسى را چيره سازد كه سرت را بعد از من در بستر از تن جدا سازد، همان گونه كه تو رشته رحم مرا قطع كردى، و پيوند مرا با رسول خدا ناديده گرفتى!».

وقت شهادت

-نفرين بر دشمن او

...حسين عليه السّلام آمد تا در كنار بدن مبارك فرزند بايستاد، صورتش را بر صورت فرزند نهاد و فرمود:

(قتل اللَّه قوما قتلوك، ما أجرأهم على اللَّه و على انتهاك حرمة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله، على الدّنيا بعدك العفاء)

، «خداوند بكشد قومى را كه تو را كشتند، چه چيز آنها را بر خدا و بر دريدن حرمت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله جرى كرده، بعد از تو تفو بر دنيا».

راوى گويد: زينب دخت على عليه السّلام از خيمه بيرون شده و ندا مى داد: اى حبيب من.

ص: 33

اى برادرزاده ام و آمد و خود را بر جسد او افكند.

حسين عليه السّلام آمد و او را سوى زنان باز گردانيد.

لهوف، ص: 148

علاقه امام حسين به حضرت

بدون علي اكبر عليه السلام دنيا براي حسين عليه السلام ارزشي ندارد

حسين عليه السّلام آمد تا در كنار بدن مبارك فرزندش رسيد ،نشست و صورتش را بر صورت فرزند نهاد و فرمود:

(قتل اللَّه قوما قتلوك، ما أجرأهم على اللَّه و على انتهاك حرمة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله، على الدّنيا بعدك العفاء)

، «خداوند بكشد قومى را كه تو را كشتند، چه چيز آنها را بر خدا و بر دريدن حرمت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله جرى كرده، بعد از تو ، اف بر اين دنيا».

راوى گويد: زينب دخت على عليه السّلام از خيمه بيرون شده و ندا مى داد: اى حبيب من.

اى برادرزاده ام و آمد و خود را بر جسد او افكند.

حسين عليه السّلام آمد و او را سوى زنان باز گردانيد.

پس از آن از اهل بيت امام يكى پس از ديگرى به ميدان شتافته و به شرف شهادت نائل آمدند، امام در آن حال بانگ برآورد: «اى عموزادگانم، اى اهل بيتم! شكيبايى كنيد، صابر باشيد، .......» لهوف، ص: 149

ازمنظر امام سجاد عليه السلام

دفاع ازحضرت علي اكبر عليه السلام بعنوان شهيد در راه امامت

دعا يزيد- لعنه اللّه- بعليّ بن الحسين عليه السّلام فقال: ما اسمك؟ فقال: عليّ بن الحسين. قال: أ و لم يقتل اللّه عليّ بن الحسين؟ قال: قد كان لي أخ أكبر منّي يسمّى عليّا، فقتلتموه. قال: بل اللّه قتله.

ص: 34

قال عليّ: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها قال له يزيد: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ، فقال عليّ: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ* لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور

يزيد، على بن حسين عليه السّلام (امام سجاد عليه السلام)را طلبيد و بدو گفت:« نامت چيست؟»

فرمود:« على.»

گفت:« مگر على را خدا( در كربلا) نكشت؟»

فرمود:« او برادر بزرگ تر من بود كه شما او را كشتيد.»

يزيد گفت:« بلكه خدا او را كشت؟»

امام عليه السّلام( در اين جا به آيه 42 از سوره زمر استشهاد كرد) فرمود: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها؛ « خدا جان كسانى را در هنگام مردنشان و جان آن ها را كه نمى ميرند، هنگام خفتنشان مى گيرد.»

يزيد در پاسخ امام عليه السّلام( به آيه 30 از سوره شورى استشهاد كرد) گفت: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ؛ « هر مصيبتى كه به شما رسد، به خاطر چيزى است كه خودتان فراهم كرده ايد.»

امام عليه السّلام در پاسخش( به آيه 22 و 23 از سوره حديد استشهاد كرد) فرمود: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ* لِكَيْلا تَأْسَوْا الآية؛« مصيبتى به شما نرسد، نه در زمين و نه در خودتان جز آن كه در كتابى ثبت شده پيش از آن كه آن را پديد آريم و به راستى آن بر خدا آسان است تا براى آنچه از دستتان رفته است، غم مخوريد و بر آنچه به دستتان مى رسد، شاد نشويد و خدا خودپسندان فخركننده را دوست ندارد.»

ص: 35

رسولى محلاتى، ترجمه مقاتل الطالبيين،/ 123 أبو الفرج، مقاتل الطّالبيين،/ 80

موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، ج 6، ص: 615

از منظرامام باقر عليه السلام

در سلام زيارت عاشورا منظور از وعلي علي ابن الحسين ، آقا علي اكبر عليه السلام مي باشد.ودر زيارت عاشورا كنار پدر بزرگوارشان كه سلام ميدهيم (السلام علي الحسين) بعنوان دومين وارث غدير ،به ايشان نيز سلام ميدهيم

از منظر امام صادق عليه السلام

قال الكليني رحمه اللَّه تعالى في الكافي:

عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن القاسم بن يحيى، عن جدّه: الحسن بن راشد، عن الحسين بن ثُوَيرٍ، قال: كنت أنا ويونس بن ظبيان والمفضّل بن عمر وأبو سلمة السرّاج جلوساً عند أبي عبداللَّه عليه السلام فكان المتكلِّم منّا يونس وكان أكبر منّا سنّاً، فقال له: جُعلت فداك، إنّي أحضر مجلس هؤلاء القوم- يعني ولد العبّاس- فما أقول؟

فقال: «إذا حضرت فَذَكَرتَنا فقُل: اللهمَّ أَرِنَا الرَّخاءَ وَالسُّرُوْرَ، فإنّك تأتي على ما تريد».

فَقلت: جُعلت فداك، فإنّي كثيراً مّا أذكر الحسين عليه السلام فأيّ شي ء أقول؟

قال: «قُل: صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ يا أَبا عَبْدِاللَّهِ، تعيد ذلك ثلاثاً، فإنّ السلام يصل إليه من قريب ومن بعيد».

ثمّ قال: «إنّ أبا عبداللَّه الحسين لمّا قضى بكت عليه السماوات السبع والأرضون السبع وما فيهنّ وما بينهنّ ومن يتقلّب في الجنّة والنار من خلق ربّنا وما يُرى وما لا يُرى بكى على أبي عبداللَّه الحسين عليه السلام إلّاثلاثة أشياء لم تبكِ عليه».

قلت: جُعلت فداك وما هذه الثلاثة الأشياء؟

قال: «لم تبكِ عليه البصرة، ولا دمشق، ولا آل عثمان، عليهم لعنة اللَّه».

قلت: جُعلت فداك، إنّي اريد أن أزوره فما أقول؟ وكيف أصنع؟

مجموعه رسائل در شرح احاديثى از كافى، ج 2، ص: 398

ص: 36

قال: «إذا أتيت أبا عبداللَّه عليه السلام فاغتسل على شاطئ الفرات، ثمّ البس ثيابك الطاهرة، ثمّ امش حافياً فإنّك في حرم اللَّه وحرم رسوله، وعليك بالتكبير والتهليل والتسبيح والتحميد والتعظيم للَّه عزّ وجلّ كثيراً، والصلاة على محمّد وأهل بيته حتّى تصير إلى باب الحير ثمّ تقول:

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّه وَ ابْنَ حُجَّتِهِ السّلامُ عَلَيْكُمْ يَا مَلائِكَةَ اللَّه وَ زُوَّارِ قَبْرِ ابن نَبيّ اللَّهِ، ثمّ اخط عشر خطوات، ثمّ قف وكبِّر ثلاثين تكبيرة، ثمّ امش إليه حتّى تأتيه من قِبل وجهه، فاستقبل وجهك بوجهه وتجعل القبلة بين كتفيك، ثمّ قُل:

السّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّه وَ ابْنَ حُجَّتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا قَتِيلَ اللَّه وَ ابنَ قَتِيلِهِ، السّلامُ عَلَيكَ يَا ثَارَ اللَّه وَ ابْنَ ثَارِهِ، السّلامُ عَلَيكَ يَا وِتْرَ اللَّه الْمَوْتُورَ فِي السَّماواتِ وَ الأَرضِ، أَشهَدُ أَنَّ دَمَكَ سَكَنٌ فِي الخُلدِ وَ اقشَعَرَّتْ لَهُ أَظِلَّةُ الْعَرْشِ، وَ بَكى لَهُ جَمِيعُ الْخَلائِقِ، وَ بَكَتْ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ ما فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ مَنْ يَتَقَلَّبُ فِي الْجَنَّةِ وَ النَّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنَا وَ ما يُرى، وَ ما لايُرى، أَشهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللَّه وَ ابنُ حُجَّتِهِ، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَتِيلُ اللَّه وَ ابنُ قَتِيلِهِ، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ ثَارُ اللَّه وَ ابْنُ ثَارِهِ، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وِتْرُ اللَّه الْمَوْتُورُ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ وَفَيْتَ وَ وافَيْتَ وَ جاهَدْتَ فِي سَبِيلِ اللَّه وَ مَضَيْتَ لِلَّذِي كُنْتَ عَلَيْهِ شَهِيداً وَ مُسْتَشْهَداً وَ شاهِداً وَ مَشْهُوداً أَنَا عَبْدُ اللَّه وَ مَوْلاكَ وَ فِي طَاعَتِكَ وَ الْوافِدُ إِلَيْكَ، أَلْتَمِسُ كَمالَ الْمَنْزِلَةِ عِنْدَ اللَّه وَ ثَبَاتَ الْقَدَمِ فِي الْهِجْرَةِ إِلَيْكَ وَ السَّبِيلَ الَّذِي لا يَخْتَلِجُ دُونَكَ مِنَ الدُّخُولِ فِي كِفالَتِكَ الَّتِي أُمِرْتَ بِها، مَنْ أَرادَ اللَّه بَدَأَ بِكُمْ، بِكُمْ يُبَيِّنُ اللَّه الْكَذِبَ، وَ بِكُمْ يُبَاعِدُ اللَّه الزَّمَانَ الْكَلِبَ، وَ بِكُمْ فَتَحَ اللَّه، وَ بِكُمْ يَخْتِمُ، وَ بِكُمْ يَمْحُو مَا يَشاءُ، وَ بِكُمْ يُثْبِتُ، وَ بِكُمْ يَفُكُّ الذُّلَّ مِنْ رِقابِنا، وَ بِكُمْ يُدْرِكُ اللَّه «2» تِرَةَ كُلِّ مُؤْمِنٍ يُطْلَبُ بِها، وَ بِكُمْ تُنْبِتُ الأَرْضُ أَشْجَارَهَا، وَ بِكُمْ تُخْرِجُ الأَشْجَارُ اثْمَارَهَا، وَ بِكُمْ تُنْزِلُ السَّمَاءُ قَطْرَها وَ رِزْقَها، وَ بِكُمْ يَكْشِفُ اللَّه الْكَرْبَ، وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ اللَّه الْغَيْثَ، وَ بِكُمْ تَسِيخُ الأَرْضُ الَّتِي تَحْمِلُ أَبْدانَكُمْ وَ تَسْتَقِرُّ جِبالُهَا عَلى مَراسِيهَا، إِرادَةُ الرَّبِّ فِي مَقادِيْرِ امُوْرِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ، وَ الصَّادِرُ عَمَّا فُصِّلَ مِنْ أَحْكامِ الْعِبادِ، لُعِنَتْ أُمَّةٌ قَتَلَتْكُمْ وَ أُمَّةٌ خَالَفَتْكُمْ وَ أُمَّةٌ جَحَدَتْ وِلَايَتَكُمْ، وَ أُمَّةٌ ظَاهَرَتْ

ص: 37

عَلَيكمْ وَ امَّةٌ شَهِدَتْ وَ لَمْ تُشْهَدْ ، الْحَمْدُ للَّه الَّذِي جَعَلَ النَّارَ مَثْواهُمْ وَ بِئْسَ وِرْدُ الْوارِدِينَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ وَ الْحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّه عَلَيكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّه.

أَنَا إِلَى اللَّه مِمَّنْ خَالَفَكَ بَرِي ءٌ، ثَلاثاً.

ثمّ تقوم وتأتي ابنه عَليّاً وهو عند رجليه، فتقول:

السّلامُ عَلَيكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّه، السَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤمِنِينَ، السّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ، السّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ خَدِيجَةَ وَ فَاطِمَةَ، صَلَّى اللَّه عَلَيكَ، لَعَنَ اللَّه مَنْ قَتَلَكَ، تَقُولُهَا، ثَلاثاً.

أَنَا إِلَى اللَّه مِنْهُ بَرِي ءٌ، ثَلَاثاً.

ثمّ تقوم فتؤمي بيدك الشهداء وتقول:

السّلامُ عَلَيْكُمْ،

فُزْتُمْ وَ اللَّه فُزْتُمْ وَ اللَّه، فَلَيْتَ إِنِّي مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً».

ثمّ تدور فتجعل قبر أبي عبداللَّه عليه السلام بين يديك، فصلِّ ستّ ركعات وقد تمّت زيارتك، فإن شئت فانصرف.

(2). الكافي، ج 4، ص 574، باب زيارة قبر أبي عبداللَّه عليه السلام، ح 2؛ الفقيه، ج 2، ص 385، ح 1614؛ وسائل الشيعة، ج 14، ص 490، ح 19672؛ بحارالأنوار، ج 98، ص 148، ح 1. وانظر كامل الزيارات، ص 366، ح 618؛ التهذيب، ج 6، ص 56، ح 131.

شباهت او به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

شباهت او به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اين جوان خوش سيما در طلاقت زبان و زيبايي صورت و سيرت و خلقت اشبه مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود، كه جامع همه كمالات و صفات حسنه و اخلاق نيكو مي باشد.

نعمت هاي خداوند بي شمار است.(و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها) .«و اگر نعمتهاي خدا را بشماريد، آنها را شماره نتوانيد كرد».مع ذلك قرآن نعمتهاي دنيوي را كوچك شمرده كه:(قل متاع الدنيا قليل) .«بگو بهره مندي از اين دنيا اندك است»و ليكن درباره ي اخلاق پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:(انك لعلي خلق عظيم) .«همانا تو داراي اخلاق عظيم و برجسته اي هستي»و حضرت علي اكبر عليه السلام در جميع صفات و اخلاق چون حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم بود.پدر بزرگوارش درباره او فرمودند:«اللهم اشهد فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك صلي الله عليه و آله و سلم، و كنا اذا اشتقنا الي نبيك نظرنا اليه»«خدايا گواه باش جواني كه در خلقت و سيرت و گفتار شبيه ترين مردم به پيامبرت بود به جنگ اين مردم رفت، و ما هرگاه به ديدن پيامبرت مشتاق مي شديم به اين جوان نگاه مي كرديم» . سحاب رحمت صفحه 456 وصفحه 454

ص: 38

على اكبر عليه السلام در شكل و شمايل و خلق و خو، شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود و منش و رفتارش، اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در خاطره ها زنده مى كرد و هرگاه اهل بيت عليهم السلام مشتاق ديدار جدشان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم مى شدند، به چهره او مى نگريستند. اعيان الشيعه، ج 8، ص 206، 207.

عصمت آن بزرگوار

عصمت آن بزرگوارعصمت همانند عدالت داراي درجات متفاوت است، و هيچكس به درجه ي چهارده معصوم عليهم السلام نمي رسد، لكن خداوند مقام عصمت را به حضرت علي اكبر لطف فرموده است.به اين فقره از زيارت استدلال شده كه امام صادق عليه السلام خطاب به آن بزرگوار فرمودند:«صلي الله عليك و علي عترتك و اهل بيتك و آبايك و ابناءك و امهاتك الاخيار الابرار الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا» .كه دوري از رجس و پليدي همان عصمت است.اما آنچه دال بر مطلب است زيارت رجبيه امام حسين عليه السلام مي باشد، كه محدث قمي رحمه الله در مفاتيح نقل كرده:آنگاه به سوي قبر علي بن الحسين عليهماالسلام برو و نزد قبر آن جناب بايست وبگو:«السلام عليك ايها الصديق الطيب الزكي الحبيب المقرب، و ابن ريحانه رسول الله... و جعلك من اهل البيت الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا» كه خداوند آن بزرگوار را از اهل بيت عصمت قرار داد.كلمه ي «طيب» و «زكي» را نيز مي توان مويد عصمت گرفت.

سحاب رحمت صفحه 457

صفات آن سرور

صفات آن سرورحضرت علي اكبر داراي صفات جلال و جمال و ملكات نيكو بود، و به عالم ملكوت وصل بود. دو حديث از مرحوم سيد بن طاووس و شيخ مفيد در طي طريق كربلا نقل كرديم كه به پدر بزرگوارش گفت:«افلسنا علي الحق»«آيا ما بر حق نيستم؟»حضرت فرمودند: بلي. گفت:«اذا لا نبالي بالموت»«حال كه چنين است از مرگ باكي نداريم».د: شجاعت آن بزرگوار شجاعت را از علي مرتضي عليه السلام به ارث برده بود.علامه مجلسي رحمه الله نقل مي كند:آن حضرت به هر جانب روي مي آورد گروهي را به خاك هلاكت مي افكند،«فلم يزل يقاتل حتي ضج الناس من كثره من قتل منهم. و روي انه قتل علي عطشه ماه و عشرين رجلا ثم رجع الي ابيه... فلم يزل يقاتل حتي قتل تمام الماتين...»«بقدري از آن لشكر كشت كه از كثرت كشته به شيون آمدند، و روايت شده؛ علي اكبر با آنكه تشنه بود 120 نفر را كشت آنگاه نزد پدر بازگشت... دوباره به ميدان آمد و آنقدر جنگيد تا كشته ها به دويست نفر رسيد»

ص: 39

سحاب رحمت صفحه 458

شجاعت آن بزرگوار

شجاعت آن بزرگوار شجاعت را از علي مرتضي عليه السلام به ارث برده بود.علامه مجلسي رحمه الله نقل مي كند:آن حضرت به هر جانب روي مي آورد گروهي را به خاك هلاكت مي افكند،«فلم يزل يقاتل حتي ضج الناس من كثره من قتل منهم. و روي انه قتل علي عطشه ماه و عشرين رجلا ثم رجع الي ابيه... فلم يزل يقاتل حتي قتل تمام الماتين...»«بقدري از آن لشكر كشت كه از كثرت كشته به شيون آمدند، و روايت شده؛ علي اكبر با آنكه تشنه بود 120 نفر را كشت آنگاه نزد پدر بازگشت... دوباره به ميدان آمد و آنقدر جنگيد تا كشته ها به دويست نفر رسيد» 732 . صفحه 458

ارزش خون على اكبر عليه السلام

ارزش خون على اكبر عليه السلام

آنقدر خون على اكبر عليه السلام باارزش است و نزد خدا عزيز كه امام حسين عليه السلام آن را به خدا هديه ميدهد

ثمّ أخذ بكفّه من دمه الطّاهر و رمى به نحو السّماء فلم يسقط منه قطرة

سپس يك مشت از خون پاك او گرفته و به آسمان پاشيد، قطره اى از آن به زمين برنگشت و در اين باره در ضمن زيارتش آمده است.

بأبى أنت و أمّى من مذبوح و مقتول من غير جرم، بأبى و أمّى دمك المرتقى به إلى حبيب اللّه، بأبى أنت وأمى من مقدم بين يدى أبيك، يحتسبك و يبكى عليك محتذقاً عليك قلبه، يرفع دمك إلى عنان السّماء لايرجع منه قطرة و لا تسكن عليك من أبيك زفرة .

مقتل مقرم: ص 301 به نقل از كامل الزيارات: ص 239 باسند صحيح از امام صادق عليه السلام كه به ابى حمزه ثمالى تعليم نموده است.

ص: 40

توسل

دانشمند شهيد، واعظ شهير، مرحوم حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ احمد كافى خراسانى رضوان اللّه تعالى عليه فرمود: مرحوم حاج شيخ مهدى مازندرانى رضوان اللّه تعالى عليه در كربلا بود، پنجاه سال صبحها در رواق حرم امام حسين ع منبر مى رفت ، آدم خوب ومعروفى بود. چند جلد كتاب نوشته بنامهاى كوكب درّى ، معال السبطين ، شجره طوبى ، آثار الحسين ع در كتاب آثار الحسينش نوشته :

در آن مازندران ما يك نفر به نام ملا عباس چاوش بود، اين هر سال يك پرچم مى گرفت روى دوشش و مى رفت طرف كربلا، يك عده از مردم هم دنبال اين پرچم چاوشيش مى رفتند.

مى گويد: يك سال تصميم گرفت كربلا نرود چون يك گرفتارى برايش پيش آمده بود، سى و دو نفر از اين جوانهاى اطراف ده اش آمدند و گفتند: ملاعباس بيا برويم كربلا؟ گفت : من امسال يك گرفتارى دارم كه نمى توانم بيايم . گرفتاريش را بر طرف كردند.

ملاعباس چاوش پرچم را برداشت و گفت : هركه دارد هوس كربلا خوش باشد، ملاعباس چاوش براه افتاد، جمعيتى از مردم از اين ده و آن شهر جمع شدند و شهر به شهر آمدند تا رسيدند نزديكى هاى كربلا، منزلگاه منزل كردند دورهم نشتند، سر شب يك وقت ملاعباس گفت رفقا امشب چه شبى است ؟!

گفتند: امشب شب جمعه است . گفت : رفقا آن چراغها را مى بينيد؟ گفتند: آرى . گفت : آنها چراغهاى گلدسته هاى حرم امام حسين ع است يك منزل بيشتر نمانده ، مى دانم خسته و مانده وناراحتيد، امّا بياييد چون شب جمعه است اين منزل ديگر را هم برويم ، شب جمعه يك زيارتى از امام حسين ع بكنيم .گفتند: باشد مى رويم همه راه افتادند آمدند آن وقتها مسافرخانه و هتل نبود سراهايى بود، اينها با اسبها و الاغها رفتند توى سراى ، اسب هايشان را بستند طبقه پائين ، خودشان هم بارها رفتند اطاقهاى بالا منزل كردند، اثاثها را گذاشتند. ملاعباس گفت : رفقا اثاثها را رها كنيد بايد تا صبح نشده برويم حرم آقا امام حسين ع .

ص: 41

همه آمدند توى صحن امام حسين ع كه رسيدند يك مشت جوانها آمدند دورش را گرفتند و گفتند: ملاعباس آن شبهاى جمعه اى كه ما مازندران بوديم توى ده مان مى آمديم دورت جمع مى شديم تو يك نوحه مى خواندى . ما براى امام حسين ع سينه مى زديم ، حالا شب جمعه آمديم كربلا توى صحن و حرمش .

گفت : چَشم . امشب هم برايتان نوحه مى خوانم .

ملاعباس مى گويد: من با خودم گفتم مى رويم توى حرم آقا امام حسين ع و زيارت مى خوانم برايشان . بعد مى رويم بالاى سر امام حسين ع اين دفترچه نوحه ام را در مى آورم لايش را باز مى كنم هر نوحه اى آمد همان نوحه را مى خوانم . گفت : آمدم بالاى سر امام حسين ع دفترچه را در آوردم لاى دفتر را باز كردم ديدم سرصفحه نوحه على اكبر ع آمد. فهميدم اين اشاره خود ابى عبداللّه ع است : گفت : نوحه على اكبر خواندم حالا شما مناسبتها را ببينيد. يك مشت جوان و سفر اول و توى حرم امام حسين ع و دل شب جمعه و نوحه على اكبر و يك حالى پيدا كردند. بعد صدا زد رفقا بس است برويم استراحت كنيم همه را برداشت آمد توى سرى . همه خسته ومانده افتاديم ، خوابمان برد.

ملاعباس مى گويد: تا خوابم برد، در عالم خواب يكوقت ديدم يك كسى در سرى را مى زند. مى گويد: من بلند شدم آمدم ببينم كيست ؟ ديدم يك غلام سياهى است . به من سلام كرد گفت : ملاعباس چاوش شمائيد؟! گفتم : بله . گفت : آقا فرمودند به رفقا بگوئيد مهيا بشويد ما مى خواهيم به ديدن شما بيائيم . گفتم . آقا كيه ؟!

ص: 42

گفت : آقا كيه ؟! آقا همانى است كه اين همه راه به عشق و علاقه او آمدى . گفتم آقا حسين ع را مى گوئى ؟! گفت : آرى .

گفتم : امام حسين ع مى خواهد بيايد اينجا؟! گفت : آرى .

گفتم : كجاست ما مى رويم براى پا بوسيش . گفت : نه آقا فرموده مى آيم .

ملا عباس مى گويد: آمدم تو عالم خواب رفقا را خبر كردم و همه مؤ دّب نشستيم كه الا ن آقا مى آيند. طولى نكشيد يك وقت ديدم دَرِ سرى باز شد مثل اينكه خورشيد طلوع كند، همچنين نورى ظاهر شد، يكدفعه من با رفقايم آمديم بلند شويم يكوقت ديديم آقا اشاره كرد و فرمود: ملاعباس تو را به جان حسين بنشينيد، شما خسته ايد تازه رسيده ايد راحت باشيد. يك يك احوال ما را پرسيد، يكوقت فرمود: ملاعباس ؟! گفتم : بله آقا جان . فرمود: مى دانى چرا من امشب اينجا آمدم ؟! گفتم : نه آقا جان . فرمود من سه تا كار داشتم گفتم : چيست آقا جانم ؟ فرمود: اولا بدان هر كس زائر ما باشد به ديدنش مى رويم مرحوم كافى فرمود: حسين جان هركس تو را زيارت كند بديدنش مى روى اگر اينجوره من الا ن امشب به همه اين مردم مى گويم بگويند السلام عليك يا اباعبداللّه . اى حسين ترا به خدا امشب يك پا بيا مهديه يك سرى به اين مردم بزن آى پسر فاطمه ... فرمود: ملاعباس كار دوم اين است كه شبهاى جمعه وقتى مازندران هستى و جلسه داريد دورهم مى نشينيد يك پى رمردى دَمِ در مى نشيند و كفش ها را درست مى كند سلام حسين را به او برسان اى حسين ... اى مردم هركارى از دست تان مى آيد براى امام حسين ع مضايقه نكنيد همه اش را منظور دارد. صدا زد ملاعباس كار سوّم هم اين است آمدم بِهِتْ بگويم اگر دو مرتبه رفقا را شب جمعه حرم آوردى . گفتم : بله آقا. يك وقت ديدم بغض راه گلويش را گرفت گفتم آقا چيه ؟! فرمود: ملا عباس اگر دومرتبه رفقايت را شب جمع حرم آوردى و خواستى نوحه بخوانى ديگر نوحه على اكبر نخوانى . گفتم : چرا نخوانم ، مگر بد خواندم ، غلط خواندم ؟! فرمود: نه گفتم : چرا نخوانم ؟!

ص: 43

صدا زد: ملا عباس مگر نمى دانى شبهاى جمعه مادرم فاطمه زهرا سلام اللّه عليها كربلا مى آيد.

كرامات الحسينية (ع ) ج 1 ص:3

مدح دشمن

ابوالفرج اصفهاني در «مقاتل الطالبيين» از مغيره نقل مي كند كه روزي معاويه گفت: امروز سزاوارترين مردم به خلافت كيست؟ گفتند: تو، گفت: چنين نيست بلكه شايسته ترين مردم بر اين امر علي بن الحسين (علي اكبر) است. چون جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد و شجاعت بني هاشم و سخاوت بني اميه و جمال و بزرگ منشي ثقيف در او جمع است .

سحاب رحمت صفحه 459وصفحه 460

تذكر مهم:البته بيان اين روايت دليل بر صحت تمام گفتارهاي معاويه لعن نيست . زيرا او با اين روش گفتاري ميخواد با زيركي كامل سخاوت بني اميه را اثبات كند كه به هيچ عنوا ن چنين فضيلتي براي بني اميه لعن نيست.

قاتل

: نخستين كس از فرزندان ابى طالب كه آن روز كشته شد على اكبر پسر حسين بود كه مادرش ليلى دختر ابو مرة بن عروة ثقفى بود وى حمله آغاز كرد و رجزى به اين مضمون مى خواند:

«من عليم، پسر حسين بن على «به پروردگار كعبه كه ما به پيمبر نزديكتريم «به خدا پسر بى پدر درباره ما حكم نكند.»

گويد: اين كار را چند بار كرد. مرة بن منقذ عبدى او را بديد و گفت:

«بزرگترين گناهان عرب به گردن من باشد اگر بر من بگذرد و چنين كند، و پدرش را عزادار نكنم.»

گويد: بار ديگر على اكبر بيامد و با شمشير به كسان حمله مى برد، مرة بن منقذ راه بر او گرفت و ضربتى به او زد كه بيفتاد و كسان اطرافش را گرفتند و با شمشير پاره پاره اى كردند.

ص: 44

حميد بن مسلم ازدى گويد: به گوش خودم شنيدم كه حسين مى گفت: «پسركم، خداى قومى را كه ترا كشتند، بكشد، نسبت به خدا و شكستن حرمت پيمبر چه جسور بودند، از پس تو دنياگو مباش.»

گويد: گويى مى بينم زنى شتابان در آمد كه گفتى خورشيد طالع بود و فرياد مى زد: «اى برادركم، اى برادرزاده ام!» گويد: پرسش كردم گفتند: «اين زينب دختر فاطمه دختر پيمبر خداست.»

گويد: پس بيامد و بر پيكر وى افتاد، حسين بيامد و دست او را گرفت و سوى خيمه گاه برد، آنگاه حسين به طرف فرزند خويش رفت، غلامانش نيز بيامدند كه گفت: «برادرتان را برداريد.» پس او را از محل كشته شدنش ببردند و رو به روى خيمه گاهى نهادند كه مقابل آن جنگ مى كردند.

ترجمه تاريخ طبرى، ص: 3053

دشمني بانام اميرالمومنين

در روايت ديگر آمده: هنگامى كه مره بن منقذ بر سر مقدس آنحضرت ضربه زد، آنحضرت نتوانست بر مركب بنشيند، خم شد و سرش را روى يال اسب نهاد، اسب او وحشت زده به سوى لشگر دشمن روانه شد.

«فقطعوه بسيوفهم اربا اربا».

«دشمنان با شمشيرهاى خود بدن نازنينش را پاره پاره كردند»

آنگاه وقتى كه روحش به گلوگاه رسيد صدا زد:

«يا ابتاه هذا جدى رسول الله قد سقانى بكاسه الاوفى ...».

و سپس صدائى از گلويش برخاست و جان سپرد. (3)

3- كبريت الاحمر ط اسلاميه: ص 185.

مزار

مرقد شريف: در كربلاء مقدّس.

طبق روايت امام صادق عليه السلام، مدفن على اكبر عليه السلام پايين پاى حضرت اباعبداللَّه الحسين عليه السلام است.

روضة الشهداء، ص 336، 339، كتابفروشى اسلامية.

ص: 45

زيارت نامه

در زيارت ناحيه، درباره على اكبر عليه السلام آمده است:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يا اوَّلَ قَتيلٍ مِنْ نَسْلِ خَيْرِ سَليلٍ مِنْ سُلالَةِ ابْراهيمِ الْخَليلِ عليه السلام»

سلام بر تو اى اوّل شهيد، از نسل بهترين ذريّه از فرزندان ابراهيم خليل عليه السلام

على الاكبر عليه السلام، مقرم، ص 99، 100.

[زيارت وارث]

شيخ در مصباح روايت كرده از صفوان جمال كه گفت: رخصت طلبيدم از حضرت صادق عليه السلام براى زيارت مولايمان حسين عليه السلام و استدعا كردم كه ذكر كند براى من دستور العملى در زيارت آن حضرت كه به آن نحو رفتار بكنم فرمود اى صفوان روزه بدار سه روز پيش از حركت خود و غسل كن در روز سوم پس جمع كن اهل و عيال خود را بنزد خود و بگو

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُكَ

[176] الدعاء پس دعايى تعليم او فرموده كه بگويد در وقتى كه به فرات برسد آنگاه فرموده پس غسل كن از فرات بدرستيكه پدرم خبر داد مرا از پدرانش عليهم السلام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود همانا اين پسر من حسين كشته خواهد شد بعد از من در كنار فرات پس هر كه زيارت كند او را و غسل كند از فرات بريزد از او گناهان او مانند روزى كه مادر او را متولد كرده پس هر گاه غسل كنى در اثناء غسل بگو

بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ نُوراً وَ طَهُوراً وَ حِرْزاً وَ شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْمٍ وَ آفَةٍ وَ عَاهَةٍ اللَّهُمَّ طَهِّرْ بِهِ قَلْبِي وَ اشْرَحْ بِهِ صَدْرِي وَ سَهِّلْ لِي بِهِ أَمْرِي

و چون از غسل فارغ شوى بپوش دو جامه طاهر و دو ركعت نماز كن در بيرون مشرعه كه آن همان مكانى است كه حق تعالى در شأن او فرموده و در زمين قطعه ها است نزديك به يكديگر و بوستانها است از انگورها و كشتزار است و خرماستانها است دو تا از يك بيخ رسته و غير دو تا از يك بيخ رسته آب خورده مى شوند به يك آب و زيادتى مى دهيم بعضى از آنها را بر بعضى در ميوه پس چون از نماز فارغ شوى روانه شو به جانب حاير به حال آرامى و وقار و كوتاه بردار گامهاى خود را پس بدرستيكه خداوند تعالى مى نويسد از براى تو به هر گامى كه برمى دارى حج و عمره و راه برو با دل خاشع و ديده گريان و بسيار كن ذكر

ص: 46

اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ*

و ثنا بر خدا و صلوات بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و صلوات بر حسين صلوات الله عليه بالخصوص و بسيار كن لعن بر قاتلان آن حضرت و بيزارى جستن از كسانى كه در اول پايه ظلم و جور را بر اهل بيت گذاشتند پس هرگاه رسيدى به در حاير بايست و بگو

اللَّهُ أَكْبَرُ كَبِيراً وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ* كَثِيراً وَ سُبْحانَ اللَّهِ* بُكْرَةً

وَ أَصِيلًا* الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِ

پس بگو

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا خَاتَمَ النَّبِيِّينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْمُرْسَلِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْوَصِيِّينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا قَائِدَ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَصِيَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الشَّهِيدُ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا مَلَائِكَةَ اللَّهِ [رَبِّي] الْمُقِيمِينَ فِي هَذَا الْمَقَامِ الشَّرِيفِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا مَلَائِكَةَ رَبِّي الْمُحْدِقِينَ بِقَبْرِ الْحُسَيْنِ عليه السلام السَّلَامُ عَلَيْكُمْ مِنِّي أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ

پس مى گويى

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ أَمَتِكَ الْمُقِرُّ بِالرِّقِّ وَ التَّارِكُ لِلْخِلَافِ عَلَيْكُمْ وَ الْمُوَالِي لِوَلِيِّكُمْ وَ الْمُعَادِي لِعَدُوِّكُمْ قَصَدَ حَرَمَكَ وَ اسْتَجَارَ بِمَشْهَدِكَ وَ تَقَرَّبَ إِلَيْكَ بِقَصْدِكَ أَ أَدْخُلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ أَدْخُلُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ أَ أَدْخُلُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ أَدْخُلُ يَا سَيِّدَ الْوَصِيِّينَ أَ أَدْخُلُ يَا فَاطِمَةُ سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ أَ أَدْخُلُ يَا مَوْلَايَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَ أَدْخُلُ يَا مَوْلَايَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ

ص: 47

پس اگر دلت خاشع و ديده ات گريان شد پس آن علامت رخصت است پس داخل شو و بگو

الْحَمْدُ لِلَّهِ* الْوَاحِدِ الْأَحَدِ الْفَرْدِ الصَّمَدِ الَّذِي هَدَانِي لوِلَايَتِكَ وَ خَصَّنِي بِزِيَارَتِكَ وَ سَهَّلَ لِي قَصْدَكَ

پس مى روى تا در قبه مطهره و بايست محاذى بالاى سر و بگو

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِيِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ مُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِيسَى رُوحِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ

كليات مفاتيح الجنان، ص: 429

مُحَمَّدٍ حَبِيبِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام [وَلِيِّ اللَّهِ] السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ خَدِيجَةَ الْكُبْرَى السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ثَارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثَارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَطَعْتَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ يَا مَوْلَايَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِيَابِهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مِنْ دَعَائِمِ الدِّينِ وَ أَرْكَانِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ الْبَرُّ التَّقِيُّ الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ الْهَادِي الْمَهْدِيُّ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ أَعْلَامُ الْهُدَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ أُشْهِدُ اللَّهَ وَ مَلَائِكَتَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ أَنِّي بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِإِيَابِكُمْ [بِآيَاتِكُمْ] مُوقِنٌ بِشَرَائِعِ دِينِي وَ خَوَاتِيمِ عَمَلِي وَ قَلْبِي لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ وَ أَمْرِي لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى أَرْوَاحِكُمْ وَ عَلَى أَجْسَادِكُمْ وَ عَلَى أَجْسَامِكُمْ وَ عَلَى شَاهِدِكُمْ وَ عَلَى غَائِبِكُمْ وَ عَلَى ظَاهِرِكُمْ وَ عَلَى بَاطِنِكُمْ

ص: 48

پس بيانداز خود را بر قبر و ببوس آن را و بگو

بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسْرَجَتْ وَ أَلْجَمَتْ وَ تَهَيَّأَتْ لِقِتَالِكَ يَا مَوْلَايَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَصَدْتُ حَرَمَكَ وَ أَتَيْتُ إِلَى مَشْهَدِكَ أَسْأَلُ اللَّهَ بِالشَّأْنِ الَّذِي لَكَ عِنْدَهُ وَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي لَكَ لَدَيْهِ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ

پس برخيز و دو ركعت نماز در بالاى سر بگزار بخوان در آن دو ركعت هر سوره اى كه خواهى پس چون از نماز فارغ شدى بگو

اللَّهُمَّ إِنِّي صَلَّيْتُ وَ رَكَعْتُ وَ سَجَدْتُ لَكَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ لِأَنَّ الصَّلَاةَ وَ الرُّكُوعَ وَ السُّجُودَ لَا يَكُونُ إِلَّا لَكَ لِأَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي أَفْضَلَ السَّلَامِ وَ التَّحِيَّةِ وَ ارْدُدْ عَلَيَّ مِنْهُمُ السَّلَامَ اللَّهُمَّ وَ هَاتَانِ الرَّكْعَتَانِ هَدِيَّةٌ مِنِّي إِلَى مَوْلَايَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَيْهِ وَ تَقَبَّلْ مِنِّي وَ أْجُرْنِي عَلَى ذَلِكَ بِأَفْضَلِ أَمَلِي وَ رَجَائِي فِيكَ وَ فِي وَلِيِّكَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ

پس برخيز و برو پايين پاى قبر آن حضرت و بايست نزد سر علي بن الحسين عليهما السلام و بگو

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ نَبِيِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمَظْلُومُ وَ ابْنُ الْمَظْلُومِ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ

ص: 49

پس بيفكن خود را بر قبرش و ببوس آن را و بگو

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ ابْنَ وَلِيِّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الْمُصِيبَةُ وَ جَلَّتِ الرَّزِيَّةُ بِكَ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ الْمُسْلِمِينَ فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكَ مِنْهُمْ

پس بيرون بيا از درى كه پايين پاى على بن الحسين عليهما السلام است و متوجه شو بسوى شهدا و بگو

السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ وَ أَحِبَّاءَهُ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْفِيَاءَ اللَّهِ وَ أَوِدَّاءَهُ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ دِينِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَلِيِّ [الزَّكِيِ] النَّاصِحِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي [أَنْتُمْ] فِيهَا دُفِنْتُمْ وَ فُزْتُمْ فَوْزاً عَظِيماً فَيا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ مَعَكُمْ

پس برگرد به بالاسر حضرت امام حسين عليه السلام و دعا بسيار كن از براى خود و از براى اهل و اولاد و پدر و مادر و برادران خود زيرا كه در آن روضه مطهره رد نمى شود دعاء دعا كننده و نه سؤال سؤال كننده مؤلف گويد اين زيارت معروف به زيارت وارث است و مأخذش كتاب مصباح المتهجد شيخ طوسى است كه از كتب بسيار

معتبره معروفه نزد علما است و من اين زيارت را بلاواسطه از همان كتاب شريف نقل كردم آخر زيارت شهدا همين بود كه ذكر شد

فَيا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ مَعَكُم

كليات مفاتيح الجنان، ص: 431و ص: 428و ص: 430

شهادت

ص: 50

چون آن بزرگوار عازم ميدان گرديد از پدر بزرگوارش اجازه جهاد طلبيد حضرت به او اذن داد .چون علي اكبر عليه السلام جانب ميدان روان گشت، آن پدر مهربان (نگاه مايوسانه به جوان خود كرد و) انگشت سبابه سوي آسمان بلند نمود يا محاسن شريف را روي دست گرفت، گريست و عرض كرد:«اللهم اشهد علي هولاء القوم، فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك صلي الله عليه و آله و سلم، كنا اذا اشتقنا الي نبيك نظرنا الي وجهه»«خدايا گواه باش، جواني كه در خلقت و سيرت و گفتار، شبيه ترين مردم به پيغمبرت بود به جنگ اين مردم رفت، هرگاه به ديدن پيغمبرت مشتاق مي شديم به صورت اين جوان نگاه مي كرديم».خدايا بركات زمين را از ايشان بازدار، و آنها را پراكنده ساز، و ميان آنها جدايي افكن، و آنها را متفرق و متشتت فرما، و واليان را هرگز از ايشان راضي مگردان، كه اين جماعت ما را طلب كردند تا ياري كنند، ولي شمشير بر روي ما كشيدند.پس آن حضرت بانگ بر عمرسعد زد كه از ما چه مي خواهي، خداوند رحم تو را قطع كند، و هيچ كار بر تو مبارك نگرداند، و بعد از من كسي را بر تو مسلط كند كه در بستر سرت را ببرد، چنانكه رحم مرا قطع كردي و قرابت و خويشي مرا با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مراعات نكردي.پس به آواز بلند اين آيه را تلاوت فرمود:(ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين - ذريه بعضها من بعض و الله سميع العليم) .«خداوند برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان - نسلي را از برخي برتر قرار داد و خداوند شنوا و داناست» .در بسياري از كتب است كه چون شاهزاده عازم جنگ شد، امام به او فرمود: با مادر و برادر و عمه هايت وداع نما. پس به خيام حرم آمد و با صداي بلند فرمود:«السلام عليك يا اخاه، و عليكن يا اهل بيتاه، هذا آخر السلام و آخر الكلام واللقاء في الجنه».چون صداي جانفزاي علي اكبر بگوش پرده نشينان حرم رسيد همگي به دور او حلقه ماتم زدند، و دستها در آغوش درآوردند، و چندان ناله و گريه كردند كه بيهوش شدند...امام سجاد عليه السلام فرمود: روز عاشورا به مرضي شديد گرفتار بودم، در آن حال ديدم يكي آهسته آهسته دست و پاي مرا مي بوسد. نگاه كردم ديدم برادرم علي اكبر است كه در كمال ادب بر روي پايم افتاده و صورت خود به كف پايم مي مالد، گفتم: اي برادر، چه شده است كه حالت دگرگون و اشكت جاري است؟ پاسخ داد: پدرم تنها مانده، يارانش كشته شده اند، اينك قصد آن دارم كه جانم را نثارش كنم.شاهزاده مادر و برادر و عمه ها را وداع نمود و به نزد پدر بزرگوار آمد، شاه مظلومان بدست خود اسلحه بر او پوشانيد. و به روايتي عمامه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بر سرش بست... و او را به سوي ميدان فرستاد .در كتاب «روضه الاحباب» نقل شده كه امام حسين عليه السلام بدست خود سلاح جنگ به قامت علي اكبر پوشانيد، و كلاه خودي فولادي بر سر او گذاشت، و كمربند چرمي كه از علي مرتضي عليه السلام به يادگار داشت بر كمر وي بست (و شمشير مصري بر ميان او حمايل كرد) و اسب عقاب را به او داد تا سوار شود، و او را بدين گونه روانه ميدان كرد .حميد گويد: ديدم آن حضرت از شدت غم گاهي مي نشست و گاهي بر مي خاست و سر خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا شاهد باش كه علي را فداي امت جدم كردم.خدا بسوز دلم واقفي كه جانم رفت ز جان عزيزترم اكبر جوانم رفت .پس آن شاهزاده به ميدان رفت، جميع لشكر حيران جمال نوراني او شدند. چون به ميدان رسيد بر آن سپاه تاخت و قوت بازويش - كه نشانه اي از شجاعت حيدري بود - بروز داد و رجز مي خواند:انا علي بن الحسين بن علي نحن و بيت الله اولي بالنبي من علي فرزند حسين بن علي هستم، سوگند بخدا ما از هر كس به پيغمبر اولاتريم...پس حمله مي كرد و آن نامردان شقي را مي كشت، و بهر جانب رو مي كرد گروهي را به خاك هلاكت مي افكند، آنقدر از ايشان كشت تا آنكه صداي ضجه و شيون از آنها بلند شد. به سند معتبر روايت شده كه با آن عطش كه داشت 120 نفر را كشت.در اين هنگام حرارت آفتاب و غلبه تشنگي و كثرت زخمها و سنگيني اسلحه او را بسختي انداخت، لذا به سوي پدر شتافت و عرض كرد:«يا ابه، العطش قد قتلني و ثقل الحديد اجهدني، فهل الي شربه من الماء سبيل؟ اتقوي بها علي الاعداء»«اي پدر، تشنگي مرا كشت، و سنگيني اسلحه مرا بزحمت انداخته و توانم را برده است. آيا راهي به سوي قطره ي آبي هست تا بر دفاع دشمن قوت يابم» .حضرت گريست و فرمود:«يا بني يعز علي محمد و علي علي بن ابي طالب و علي ان تدعوهم فلا يجيبوك، و تستغيث بهم فلا يغيثوك»«اي پسرم، بسي دشوار است بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و علي مرتضي عليه السلام و بر من، كه آنها را بخواني، تو را اجابت نكنند، و به آنها استغاثه كني به فرياد نرسند».(به روايت سيد بن طاووس رحمه الله فرمود: پسر جانم، اندكي جنگ كن، بزودي جد خويش را ملاقات كني، و او كاسه اي لبريز از آب به تو خواهد داد كه بعد از آن ديگر تشنه نشوي.) و به او فرمود: اي فرزند: زبانت را بيرون بياور. پس زبان او را در دهان گرفت و مكيد، و انگشتر خود را به دهانش نهاد و فرمود: به ميدان باز گرد كه اميدوارم پيش از شام جدت جامي لبريز از آب به تو بنوشاند، كه بعد از آن هرگز تشنه نشوي.آن جوان به ميدان بازگشت و كارزار عظيمي نمود، و هشتاد نفر ديگر را كشت كه تعداد كشتگان به دويست تن رسيد.مردم كوفه از كشتن وي پرهيز مي كردند، تا اينكه چشم مره بن منقذ عبدي ملعون به او افتاد و گفت: گناه عرب به گردن من باشد اگر باز اينگونه بر لشكر حمله كند (چون 12 حمله نموده بود) و داغش را به دل پدرش نگذارم.در اين ميان كه به مردم حمله مي كرد، آن ملعون سر راه بر او گرفت و نيزه به او زد و او را به خاك انداخت و لشكر دورش را گرفتند و با شمشير او را پاره پاره كردند.به روايت «بحارالانوار»: مره بن منقذ بر فرق آن جوان ضربتي زد كه تاب و توان از او برفت، لشكر با شمشير بر او مي زد و او دست بگردن اسب خود كرد، و اسب (كه گويا تير به چشمش خورده، و يا خون آن حضرت چشمانش را فراگرفته بود) او را ميان لشكر دشمن برد،«فقطعوه بسيوفهم اربا اربا»«لشكر با شمشير خود او را پاره پاره كردند».چون جان به گلويش رسيد فرياد زد:«يا ابتاه، هذا جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، قد سقاني بكاسه الاوفي شربه لا اظما بعدها ابدا، و هو يقول: العجل العجل، فان لك كاسا مذخوره حتي تشر بها الساعه»«پدر جان، اين جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه جامي پر به من نوشانيد كه ديگر تشنه نشوم، و مي گويد: بشتاب بشتاب كه جامي هم براي تو آماده كرده ام، تا در اين ساعت بنوشي».به روايت مرحوم سيد بن طاووس: صدا زد؛«يا ابتاه، عليك السلام، هذا جدي (رسول الله) يقريك السلام و يقول لك: عجل القدوم علينا»«پدر جان، خداحافظ، اين جدم رسول خداست كه به تو سلام مي رساند و مي گويد: هر چه زودتر نزد ما بيا».پس فريادي برآورد و مرغ روحش از قفس تن پرواز نمود.امام حسين عليه السلام آمد بر بالينش نشست.«و وضع خده علي خده، و قال: قتل الله قوما قتلوك، ما اجراهم علي الله و علي انتهاك حرمه الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، علي الدنيا بعدك العفي»«آن حضرت صورت خود را بر صورت علي گذاشت و فرمود: خدا بكشد آن گروهي كه تو را كشتند، چه جراتي نسبت به خداوند و بر شكستن حرمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دارند. بعد از تو خاك بر سر دنيا باد».در «روضه الصفا» آمده كه امام حسين عليه السلام بر بالين جوانش با صداي بلند گريست و تا آن زمان كسي (از دشمن) صداي گريه او را نشنيده بود. .ابي مخنف مي نويسد: سپس بر قوم مارقين حمله كرد و 180 نفر را كشت. از طرفي ملعوني كمين كرد و عمودي آهنين بر سرش زد كه با سر به زمين آمد. حضرت نشست و صدا زد: پدر جان خداحافظ، اين جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمومنين عليه السلام، و اين جده ام فاطمه زهرا عليهاالسلام و خديجه كبري هستند كه مي گويند: العجل، آنها مشتاق ديدار تو هستند. .مرحوم واعظ قزويني از «مقتل» شيخ حر عاملي نقل مي كند كه حضرت هنوز چند قدم به كشته ي علي اكبر مانده بود، كه خود را از مركب به زير انداخت، زانو بزانو خود را به جوانش رسانيد. اول نگاهي به آن بدن قطعه قطعه كرد، ديد سنگدلان جاي سالمي در بدن آن جوان نگذاشته اند، و از ضربت تير و شمشير و نيزه و خنجر جسم جوانش را مشبك كرده اند. بعد،«صاح الامام سبع مرات»«امام هفت مرتبه فرياد كشيد»آه وا ولداه، آه وا عليا، وا ثمره فواداه، ولدي قتلوك.يا كوكبا ما كان اقصر عمره و كذا تكون كواكب الاسحاراي ستاره ي من، چه زود عمرت بپايان رسيد، ستارگان سحري اينگونه هستند.علي با پدر حرف بزن...«فجعل يمسح الدم علي ثناياه الشريفه»«آقا با دست مبارك، خون از دندانهاي عزيزش پاك مي كرد»، و شروع كرد دندانهاي علي را بوسيدن...«فاذا نطقت فانت منطقي، و اذا سكتت فانت في مضماري، ولدي ولدي ولدي ولدي، فوضع خده علي خده، و قال: اما انت فقد استرحت من هم الدنيا و غمها، و صرت الي روح و راحه، و بقي ابوك فريدا وحيدا، و ما اسرع لحوقي بك»«چون سخن بگويم تو ورد زبان مني، و چون سكوت كنم تو نقش دل مني، فرزندم، فرزندم، فرزندم، فرزندم، پس صورت بر صورت او گذاشت و فرمود: تو از هم و غم دنيا راحت شدي و به سوي رحمت خدا و بهشت رفتي، ولي پدرت يكه و تنها ماند، و چه زود است ملحق شدن من به تو» .امام صادق عليه السلام در زيارت آن حضرت مي فرمايند:«بابي انت و امي من مذبوح و مقتول من غير جرم، بابي انت و امي دمك المرتقي به الي حبيب الله، بابي انت و امي من مقدم بين يدي ابيك، يحتسبك و يبكي عليك، محترقا عليك قلبه، يرفع دمك بكفه الي اعنان السماء، لا يرجع منه قطره، و لا تسكن عليك من ابيك زفره»«پدر و مادرم قربان تو سر بريده و كشته ي بي گناه، پدر و مادرم فداي تو كه خونت تا نزد حبيب خدا بالا رفت. پدر و مادرم قربانت كه در برابر پدر به ميدان شتافتي و او و تو را در راه خدا داد و بر تو مي گريست و دلش براي تو آتش گرفت، و خونت را با دست خود تا دل آسمان مي پاشيد كه قطره اي از آن بر نمي گشت، و ناله اش براي تو خاموش نمي شد...» .روايت شده كه چون علي بن الحسين عليه السلام در كربلا كشته شد، امام حسين عليه السلام با جبه ي خز و عمامه اي كه دو گوشه از آن آويزان بود، بالين او رفت و فرمود:«اما انت يا بني، فقد استرحت من كرب الدنيا و غمها، و ما اسرع اللحوق بك»«اي پسرم تو از گرفتاري و غم دنيا راحت شدي و من هم شتابان به تو مي پيوندم» .چون علي اكبر شهيد كربلا نور چشم انبياء و اولياءديدگان سلطان اقليم وجود خالق جان، مالك غيب و شهودمانده همچون ذات خود فرد و وحيد جمله اصحابش ز تيغ كين شهيدشسته دل يكجا ز نقش ما سوي دل ندارد با كسي غير خدامرحوم سپهر مي نويسد: پس امام حسين عليه السلام اسب براند و به شتاب صفوف لشكر را شكافت و مردم را پراكنده كرد و صيحه مي زد و همي «علي» مي گفت. چون به بالين او رسيد از اسب پياده شد، و فرزند را بر سينه ي خود چسبانيد و چهره ي مبارك بر چهره ي او نهاد.علي اكبر چشم گشود و عرض كرد: اي پدر بزرگوار، مي بينم كه درهاي آسمان باز شده و حوران بهشتي نازل مي شوند، و جامهاي سرشار از شربت بر كف دارند و مرا به سوي خويشتن مي خوانند. اينك بدان سراي سفر مي كنم و مي خواهم كه اين زنان بي يار و ياور در سوگ من چهره نخراشند. اين بگفت و درگذشت .مي توان گفت: آن حضرت بر بالين جوانش نشست مانند نشستن جوان مرده ها، از داغ او خاك نشين شده، دل از مرگ جوان آتش گرفته، از چشمهايش اشك روان است. سينه اش پر غم، اعضاء از كار افتاده، جوارح سست شده، لرزه به استخوانها افتاده، دل از دنيا بركنده، روز روشن در نظرش تار شده، از جان سير و از زندگي دلگير گشته، گاهي صدا ميزند جواب نمي شنود، گاهي مي پرسد حرف نمي زند. گاهي به قاتلانش نفرين مي كند.گاهي خون از لب و دندانش پاك مي كند، گاهي صورت به زخمهاي بدنش مي مالد، گاهي مي فرمايد: بابا راحت شدي. و يا مي فرمايد: پدر پيرت را تنها گذارده اي. و يا مي گويد: من هم شتابان به تو مي رسم.جوانان بني هاشم بالاي سرش حلقه ي ماتم زده، گريبانها دريده اند، و سينه ها خراشيده اند.حميد بن مسلم گويد: زني را ديدم مانند آفتاب تابان، بي تابانه از خيمه بيرون دويد و فرياد وا ويلاه، وا ثبوراه مي كشيد و مي گفت: اي نور ديده ي اخيار، و اي ميوه ي دل و نور چشمان من، پس جسد مطهر آن شاهزاده را در بر كشيد.پرسيدم: اين زن كيست؟ گفتند: زينب دختر علي عليه السلام است.پس آن حضرت دست خواهر بگرفت و او را به سوي خيمه برگردانيد.آنگاه رو به جوانان كرد و فرمود:«احملوا اخاكم»«برادر خود را برداريد».او را از قتلگاه برداشتند و آوردند و جلو خيمه اي كه برابر آن مي جنگيدند گذاشتند .شيخ مفيد رحمه الله نقل كرده كه زينب خواهر حسين عليه السلام از خيمه بيرون دويده، فرياد مي زد: «يا اخياه و ابن اخياه»اي برادرم و اي فرزند برادرم»و شتابانه آمد تا خود را روي نعش علي اكبر انداخت.امام حسين عليه السلام سر خواهر را بلند كرده و او را به خيمه باز گردانيد، و به جوانان خود فرود: برادر خود را برداريد. جوانان آمده او را برداشتند، و جلو خيمه اي كه در برابر آن مي جنگيدند، بر زمين نهادند. .عماره بن واقد گويد: در آنحال زني را ديدم از خميه ي حسين عليه السلام بيرون آمد و ندا مي كرد:«وا ولداه، وا مهجه قلباه، يا ليتني كنت قبل هذا اليوم عمياء، او كنت و سدت تحت اطباق الثري»«اي عزيز مادر، كاش پيش از اين كور شده بودم، يا مرده بودم و اين حالت را نمي ديدم»،چون به نزد آن نعش رسيد خود را روي آن انداخت، سيدالشهداء عليه السلام تشريف آورد و عبايي بر سرش انداخت و دست او را گرفته سوي خيمه برگردانيد. .در بعضي كتب معتبره از شيخ مفيد رحمه الله، و او به اسناد خود از جابر بن عبدالله انصاري روايت كرده كه چون علي بن الحسين عليه السلام شهيد شد، امام گريان و نالان وارد خيمه شد و از خود مايوس بود. سكينه آمد و عرض كرد:«ما لي اراك تنعي نفسك و تدير طرفك، اين اخي علي»«شما را چه شده است! مي بينم كه نزديك است روحت پرواز كند و جان باخته اي، و چشم به اين سو و آن سو مي گرداني، برادرم علي كجاست؟».امام فرمودند: اين گروه ليام او را كشتند. سكينه از شنيدن اين خبر فرياد؛ وا اخاه وا مهجه قلباه، برآورد، و خواست از خيمه بيرون رود. آن حضرت منع نموده فرمود: اي سكينه، اتقي الله و استعملي الصبر»«از خدا بپرهيز و صبر پيشه كن».گفت: «يا ابتاه، كيف تصبر من قتل اخوها، و شرد ابوها»«پدر جان، چگونه صبر كند كسي كه برادرش كشته، و پدرش را آواره شده است»حضرت فرمودند: انا لله و انا اليه راجعون .شيخ صدوق رحمه الله از حاجب ابن زياد نقل كرده كه چون سر حسين عليه السلام را براي ابن زياد آوردند، دستور داد آن را در طشت طلا برابرش نهادند و با چوب دستي به دندانهايش مي زد و مي گفت:«لقد اسرع الشيب اليك يا ابا عبدالله...»«يا اباعبدالله چه زود پير شدي!» .و گفته اند: زينب كبري عليهاالسلام در جواب فرمود: اي پسر زياد، برادرم پير نبود، ولي داغ علي اكبر او را پير نمود 762 .«قال ابن ابي ليلي للصادق عليه السلام: اي شي ء احلي مما خلق الله عزوجل؟ فقال عليه السلام: الولد الشاب. فقال: اي شي ء امر مما خلق الله؟ فقال: فقده. فقال: اشهد انكم حجج الله علي خلقه»«ابن ابي ليلا به امام صادق عليه السلام عرض كرد: در ميان مخلوقات خداوند عزوجل چه چيز از همه چيز شيرين تر است؟ فرمودند: فرزند جوان. عرض كرد: از بين مخلوقات خدا چه چيز تلخ تر است؟ حضرت فرمودند: از دست دادن آن جوان. پس گفت: گواهي مي دهم كه شما حجت هاي خدا بر مردم هستيد» .مرحوم شيخ محمد مهدي مازندراني مطالب نفيسه اي در رابطه با شهادت حضرت علي اكبر عليه السلام ذكر كرده كه بطور اختصار نقل مي شود

ص: 51

1- حضرت امام حسين عليه السلام هنگام رفتن حضرت علي اكبر عليه السلام به ميدان خطاب به عمرسعد فرمودند:«قطع الله رحمك... كما قطع رحمي»«خدا رحم ترا قطع كند چنانكه تو از ما قطع رحم كردي»،زيرا عمرسعد پسر خاله ي ليلي مادر علي اكبر بود و با آن جناب خويشي داشت

2- در مقاتل آمده: «احتمله الفرس الي معسكر الاعداء» كلمه «احتمل» چون از باب افتعال است اشاره به آنست كه حضرت علي اكبر عليه السلام به خاطر كثرت جراحات وارده از اثر شمشير، متمكن نبود كه بر پشت اسب قرار گيرد، و اسب آن بزرگوار بزحمت او را حمل مي كرد، و چون خون فرق مبارك بر صورت اسب جاري و چشمانش را خون فراگرفته بود، آن بزرگوار را ميان لشكر دشمن برد و آن ليام با شمشيرهاي خود او را پاره پاره كردند، اسب ديگر طاقت نياورد و آن حضرت به زمين سقوط كرد.3- از اين عبارت زيارت آن مظلوم «يرفع دمك بكفه الي عنان السماء»،چنين فهميده مي شود كه امام حسين عليه السلام خون آن بزرگوار را بطرف آسمان پاشيد.4- هنگاميكه عمرسعد لشكر را به جنگ با حضرت علي اكبر عليه السلام امر كرد، عده اي از اهل كوفه آن ملعون را سرزنش كردند و گفتند: ما را امر مي كني بجنگ كسي برويم كه شبيه به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد، و عده اي از آنها به خاطر بزرگي مصيبت سيدالشهداء عليه السلام به حال آن حضرت گريه كردند

5- بعضي مي نويسند: حضرت زينب عليهاالسلام پيش از برادر به بالين حضرت علي اكبر عليه السلام آمده، چون مي دانست اگر امام حسين عليه السلام حضرت علي اكبر را اينگونه ببيند، روح از بدنش مفارقت مي كند، و داغ علي اكبر وي را مي كشد، لذا حضرت زينب عليهاالسلام خواست برادر را بخود مشغول كند تا زنده بماند.6- چون سكينه ديد پدر بزرگوارش نزديك است جان دهد فرمود: «اين اخي علي» مقصودش اين بود كجاست برادرم كه شبيه به پيامبر است و هرگاه پدرم به او نظر مي كرد هم و غم او زايل مي شد، حال كجاست تا به او نظر نمايد. حضرت در جواب فرمودند: مردان پست او را كشتند

ص: 52

7- مرحوم شيخ جعفر شوشتري گويد: حضرت حسين عليه السلام در مصيبت حضرت علي اكبر عليه السلام سه مرتبه نزديك بود جان دهد: اول: چون حضرت علي اكبر عليه السلام مقابل پدر آمد و اجازه خواست، آن حضرت به او اذن داد و لباس رزم بر او پوشانيد و او را مسلح نمود و بر عقاب سوار كرد، زنان از خيمه ها بيرون آمدند و گرد او جمع شدند، عمه ها و خواهرهاي او عنان اسبش را گرفتند و مانع از رفتن او شدند.امام حسين عليه السلام حالش دگرگون شد بطوريكه نزديك بود جان دهد، فرياد برآورد او را رها كنيد.«فانه ممسوس في الله و مقتول في سبيل الله»«كه او غرق در خداست و كشته ي راه خدا مي باشد»،پس دست او را گرفت و از ميان زنان بيرون برد و به او نگاه مايوسانه نمود...دوم: هنگاميكه حضرت علي اكبر عليه السلام از ميدان برگشت در حالي كه زخمهاي فراوان برداشته، و خون از حلقه هاي زره اش جاري بود، حرارت و عطش او را فراگرفته بود، ايستاد و فرمود:«يا ابه، العطش قد قتلني...»آن حضرت جوانش را به سينه چسبانيد و گريه مي كرد و نزديك بود از شدت هم و غم جان دهد كه نمي تواند او را سيراب كند.سوم: چون حضرت علي اكبر عليه السلام به زمين آمد و فرياد برآورد: پدر جان خداحافظ، حضرت سكينه گويد: چون پدرم صدايش را شنيد نزديك بود بميرد. چشمانش همانند شخص محتضر گشته بود، به اطراف خيمه نگاه مي كرد و نزديك بود روح از جسد مباركش بيرون آيد، در وسط خيمه فرياد برآورد: فرزندم، خدا بكشد كساني كه تو را كشتند.چون حضرت زينب صداي برادر را شنيد، فرياد زد:يا حبيب قلباه، وا ثمره فواداه،كاش پيش از اين روز كور شده بودم. زنان دسته جمعي فرياد كردند: حضرت حسين عليه السلام به آنها فرمود: ساكت شويد چون گريه ها در پيش داريد

ص: 53

8- در كتاب «ناسخ التواريخ» آمده كه حضرت حسين عليه السلام اسب تاخت و صفوف لشكر را شكافت و مردم را پراكنده مي كرد و مرتب فرياد مي زد: «ولدي علي». (كه دنباله ي آن قبلا گذشت)

9-مرحوم شيخ حسين بحراني در «الفوادح الحسينيه» چنين آورده: چون حضرت علي اكبر عليه السلام طلب مبارز نمود، احدي جريت نمي كرد با او بجنگد.ابن سعد ملعون طارق بن كثير را خواند و به او گفت: از ابن زياد جايزه درخواست كن و بجنگ اين جوان برو و سرش را براي من بياور.آن ملعون گفت: تو از ابن زياد ملك ري مي گيري، من به سوي او مي روم، بشرط آنكه از او برايم امارت موصل بگيري. عمرسعد قبول كرد و انگشتر خود را گرو نزد او گذاشت.طارق بجنگ آن بزرگوار بيرون رفت، و با هم مقاتله كردند، تا اينكه آن حضرت ضربه محكمي به او زد و او را كشت.پس برادرش بجنگ آن حضرت آمد كه حضرت علي اكبر شمشير به چشمانش زد و او را نيز كشت. ديگر كسي جرات نمي كرد به مبارزه ي با او بيرون آيد، تا اينكه عمرسعد فرياد برآورد: آيا كسي نيست بجنگ با او رود؟بكر بن غانم بسويش شتافت. چون آن ملعون عازم جنگ شد، رنگ صورت امام حسين عليه السلام دگرگون شد. مادرش ليلي عرض كرد: اي سيد من، مگر جوانم كشته شد؟ فرمود: نه، و لكن مردي بجنگ او آمد كه بر او مي ترسم، برو براي فرزند خود دعا كن، كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم: دعاي مادر در حق فرزند مستجاب است.ليلا در خيمه سر خود را برهنه كرد و براي جوانش دعا كرد، و بكر را لعنت نمود.حضرت علي اكبر عليه السلام نگاه كرد ديد زره زير بغل بكر سوراخ است، شمشير خود را چنان در آنجا زد كه او را دو نصف كرد و به درك واصل نمود.در خبر ديگري آمده كه ليلي چنين دعا كرد:«يا راد يوسف علي يعقوب من بعد الفراق، و جاعله في الدهر مسرورا، و يا راد اسماعيل الي هاجر، الهي بعطش ابي عبدالله، الهي بغربه ابي عبدالله، امنن علي برد ابني»«اي كسي كه يوسف را بعد از فراق يعقوب به او بازگرداندي، و او را در زندگي مسرور نمودي، و اي كسي كه اسماعيل را به هاجر رساندي، پروردگارا به تشنگي ابا عبدالله و به غربت او سوگند كه؛ بازگشت فرزندم را بر من منت گذار

ص: 54

10- مرحوم حجه الاسلام ملامحمد اشرفي نقل نموده كه چون حضرت علي اكبر عليه السلام كشته شد ليلي پا برهنه از خيمه خارج شد و فرياد مي زد: «وا ولداه»اين خبر تاييد مي شود به آنچه در بعضي كتب معتبره كه حضرت علي اكبر عليه السلام جنگ نمود تا كشته شد و مادرش ليلي درب خيمه ايستاده به او نظر مي كرد.

11- در بعضي كتب از شخصي حكايت شده كه مي گفت: سوار بر شتر و در كوچه هاي مدينه مي گشتم، تا اينكه بخانه هاي بني هاشم رسيدم، از خانه اي گريه و فرياد جانسوزي شنيدم. دانستم كه زني گريه و ناله مي كند همانند زني كه فرزندش را از دست داده باشد. ناله و فرياد چنان بود كه حتي شترم از شنيدن آن ناله ها طاقتش را از دست داد.پياده شدم و ايستادم و منتظر بودم كسي از خانه بيرون آيد تا سوال كنم، كنيزي از خانه بيرون آمد، پرسيدم: اين خانه كيست؟ گفت: صاحبخانه حضرت حسين عليه السلام است كه شهيد شده.گفتم: اين زن گريه كننده كيست؟ گفت: ليلي مادر علي اكبر مي باشد كه دايما شب و روز براي پسرش گريه مي كند. .

سحاب رحمت صفحه 479 - 462

اشعار

مدح

خدا را جلوه ي ديگر مبارك

يم توحيد را گوهر مبارك

سپهر نور را اختر مبارك

علي بر آل پيغمبر مبارك

كند دل دم به دم ياد محمّد (ص)

كه شد تكرار ميلاد محمّد (ص)

خرد را رهبري آگاه دادند

جوانان را چراغ راه دادند

سپهر معرفت را ماه دادند

ولايت را ولي الله دادند

ولي الله ولي در بر گرفته

محمّد (ص) يا علي در بر گرفته

سپهر عصمت و تقوي قمر زاد

ص: 55

عروس حضرت زهرا پسر زاد

به خَلق و خُلق و خو پيغامبر زاد

كه خير الخلق را خير البشر زاد

شگفتا باز احمد آفريدند

محمّد (ص) را محمّد (ص) آفريدند

سراپا نخله ي طور است اين طفل

همه نورٌ علي نور است اين طفل

تمام شور عاشور است اين طفل

بگو قرآن منشور است اين طفل

كلام يوسف زهرا گواهي است

كه او ممسوس در ذات الهي است

تماشايش ززهرا مي برد دل

تجلاّيش زبابا مي برد دل

نه او تنها زليلا مي برد دل

زاهل البيت يكجا مي برد دل

حسين بن علي را نور عين است

علي آري عليّ بن الحسين است

دعاي نور در مرآت رويش

نواي وحي در خون گلويش

حديث عشق بابا گفتگويش

نواي وحي در خون گلويش

حديث عشقِ بابا گفتگويش

نگاه حضرت عبّاس سويش

امامت از جمالش در تجلاّست

نگاهش گه به زينب گه به ليلاست

دو چشمشم چشم حقّ بين پيمبر

دو ابرو ذوالفقار شير داور

دو بازو بازوي عبّاس و حيدر

دو لعل لب نه، دو ياقوت احمر

از او بيت ولايت گشته گلشن

حسين بن علي چشم تو روشن

سيادت بنده ي او بنده ي او

شهادت زنده ي او زنده ي او

شرف، ايمان، ادب، پاينده ي او

پيام كربلا در خنده ياو

چه گويم هر چه گويم بهتر است اين

تعالي الله عليّ اكبر است اين

دلش درياي ايمان حسين است

درون پيكرش جان حسين است

جمالش عيد قربان حسين است

ببوسيدش كه قرآن حسين است

به خاكش دل به پايش جان فشانيد

به چشم و ابرويش قرآن بخوانيد

سلام الله بر ماه جمالش

ص: 56

صفات الله در خلق و خصالش

جلال الله زهي قدر و جلالش

ولي الله بيناي كمالش

رخش ناديده شمع محفل ماست

زيارتنامه اش لوح دل ماست

سلام از مات اي روح معاني

علي اكبر رسول اللهِ ثاني

نبوّت را كتاب آسماني

ولايت را فروغ جاوداني

علي، زهرا، پيمبر، بر تو نازد

پدر تا صبح محشر بر تو نازد

تو حقّ را از ازل در خويش ديدي

تو در قلب پدر شور آفريدي

تو دل از هر چه جز جانان بريدي

تو بانگ ارجعي را مي شنيدي

به پاس حقّ مقاوم ايستادي

به «ميثم» نه به عالم درس دادي

2- امشب شب تلاوت ياسين است

شهر مدينه غرق در آذين است

در حيرتم كه يازده شعبان

يا هفده ربيعِ نخستين است

ميلاد دل فروز علي اكبر

فرزند نور و كوثر و ياسين است

آيينه ي جمال رسول الله

نامش علي است يا كه علي اين است

ليلا فروغ سرمدي آوردي

باغ گل محمّدي آوردي

اين نخل نور يا ثمر ليلاست

اين آفتاب يا قمر ليلاست

اين بحر فضل و معرفت و ايمان

دُرِّ حسين يا گُهر ليلاست

اين شمع جمع محفل ثارالله

فرزند، يا پيامبر ليلاست

اين نور ديده ي ابي عبدالله

اين نازنين پسر، پسر ليلاست

سيماي او تبارك او باشد

نام علي مبارك او باشد

شرم و حيا، حياي رسول الله

رو، كلِّ رونماي رسول الله

پيداست در صحيفه ي رخسارش

والشّمسِ و الضّحاي رسول الله

در لعل لب تكلّم پيغمبر

در صوت او صداي رسول الله

ترسم كه اشتباه كند جبريل

وحي آردش به جاي رسول الله

تشبيه كرده اند به قرآنش

ص: 57

صدها امين وحي به قربانش

والّيل، سايه اي زسر مويش

والشّمس، جلوه اي زمه رويش

سرو حسين قامت رعنايش

چشم حسن به عارض دلجويش

با آب زندگيت چه كار اي خضر

لب تشنه جان فشان به لب جويش

نبود عجب هزار مسيحا را

درمان كند به خاك سر كويشچ

آيينه ي جمال محمّد (ص) اوست

اوّل علي زآل محمّد (ص) اوست

كو مرغ شب كه قرص قمر بيند

خورشيد را به وقت سحر بيند

موسي كجاست تا به حجاز آيد

در طور اهل بيت شجر بيند

عيسي به حسن او نگرد انجيل

داود هم زبور دگر بيند

زهرا كجاست تا كه در اين عالم

بار دگر جمال پدر بيند

حيدر ستوده حُسن نكويش را

بوسد هماره مصحف رويش را

ايثار از شهادت او زنده

تيغ از شجاعتش شده شرمنده

هر شام گشته دور سرش تا صبح

تا بنده اش شده مَهِ تابنده

دل مي برد زماه بني هاشم

چون بر رخ حسين زند خنده

بعد از ائمّه نام ولي الله

تنها به شخص اوست برازنده

بگشوده تا جمال دل آرا را

مبهوت كرده عمّه و ليلا را

در مشي و در مرام، حسين است اين

در منطق و كلام حسين است اين

پا تا به سر جمال رسول الله

سر تا به پا تمام حسين است اين

در عرصه ي نبرد بود حيدر

در صحنه ي قيام حسين است اين

گر چه امام نيست ولي گويم

سرمايه ي امام حسين است اين

قبرش بهشت اهل نظر باشد

پايين پا نه، قلب پدر باشد

اين كيسن ماهِ ماهِ بني هاشم

چشم و چراغ شاهِ بني هاشم

ص: 58

جان داده خنده اش به بني الزّهرا

دل برده از سپاه بني هاشم

خُويش بهشت خُلق رسول الله

رويش چراغ راه بني هاشم

جمع است در تمام وجود او

قدر و جلال و جاه بني هاشم

آيينه ي خداي جليل است اين

اوّل شهيد نسلِ خليل است اين

اي ياس سرخ باغ شهادت ها

اي مهر تو تمام عبادت ها

سرو قدت تجلّي قد قامت

باغ رخت بهشت سعادت ها

مردان راست قامتِ عاشورا

دارند بر تو عرض ارادت ها

در بين اهل بيت، وجود تو

مجموعه ي تمام سيادت ها

منشور سرخ خون و پيامي تو

چشم و چراغ پنج امامي تو

خلاّق دادگر به تو مي نازد

قرآن، پيامبر، به تو مي نازد

حيدر كه در حرم همه بت ها را

بشكست بي تبر، به تو مي نازد

زهرا كه افتخار محمّد (ص) بود

اي نازنين پسر به تو مي نازد

تو جان سيّد الشّهداغ بودي

بالله قسم پدر به تو مي نازد

آزاده اي و خَلق گرفتارت

نازم به اسقامت و ايثارت

صحرا به بر گرفته چنان جانت

درياست تشنه ي لب عطشانت

تو مصحف ورق ورق زهرا

پامال كرده اند چو قرآنت

پيغمببر از رياض جنان آمد

در بر گرفت با لب خندانت

قرباني حسين و شهيد حق

اي جان هر شهيد به قربانت

مرآت سيّد الشّهدايي تو

مثل حسين خون خدايي تو

ما خار ره، تو لاله ي صحرايي

ما انجمن، تو انجمن آرايي

من كيستم مريضِ مريضِ تو

تو كيستي مسيحِ مسيحايي

ماه به خون نشسته ي پيغمبر

قرآن آيه آيه ي زهرايي

زيبايي جمال كه مدحي نيست

تو در كمال از همه اولايي

ص: 59

«ميثم» بود مديحه سراي تو

عمري قصيده گفته براي تو

3- جهان هست آفرين را صفاي ديگر مبارك

به بيت شمس ولايت نزول اختر مبارك

طلوع حُسن محمّد(ص) كه شد مكرّر مبارك

جمال احمد مبارك جلال داور مبارك

نشاط زهرا مبارك سرور حيدر مبارك

ولادت نجل احمد عليّ اكبر مبارك

به بزم آل محمّد بيا كه احمد به بيني

بيا كه احمد ببيني فروغ سرمد به بيني

فروغ سرمد ببيني جمال بي حد به بيني

جمال بي حد ببيني رسول امجد به بيني

رسول امجد ببيني علي محمّد به بيني

علي، محمّد، شما را طلوع ديگر مبارك

به چشم چشم الهي دمي كه صورت گشايد

به هر نگاهش زبابا هزار دل مي ربايد

سزد كه شخص محمّد (ص) ثناي او را سرايد

سلام بر آن جمالي كه دشمن او را ستايد

به وقت ديدار او دل به ياد پيغمبر آيد

چنين شكوه و جلال و جمال و منظر مبارك

حسين و عبّاس و زينب گرفته بر روي دستش

زنند گل بوسه بر رخ به ياد عهد الستش

سر بشر خاك راهش دل ملك پاي بستش

دل از پدر مي ربايد دو چشم يكتا پرستش

فداي يك تار گيسو وجود، با كلّ هستش

ملاحت طلعت او به صنع داور مبارك

حسين و ليلا و زينب شكفته از خنده ي او

چراغ آل محمّد (ص) جمال رخشنده ي او

كمال ايمان، شهامت، وفا ادب، زنده ي او

جلال، عزّت، كرامت، شرف، كمين بنده ي او

هماره نام نكوي علي برازنده ي او

به خاندان ولايت عليّ ديگر مبارك

تمام خلقش محمّد (ص) تمام خويش محمّد (ص)

بهار حسنش محمّد (ص) بهشت رويش محمّد (ص)

ص: 60

شعاع چشمش محمّد (ص) شكنج مويش محمّد (ص)

چه عطر و بويش محمّد (ص) چه گفتگويش محمّد (ص)

به ديده ي جدّ و مام و اب و عمويش محمّد (ص)

بر او شكوه محمّد (ص) زپاي تا سر مبارك

حقيقت مصطفي و جلالت چار امامش

سلام داور به جدّ و به جدّه و باب و مامش

جلال زهرا جلالش مقام عصمت مقامش

علي است آري، از آن رو، علي نهادند نامش

زحيّ داور درودش زكلّ خلقت سلامش

ولادت اين پسر را بگو به مادر مبارك

به كلّ مخلوق، مولا به ملك معبود، والي

وجود او كربلايي زدوره ي خردسالي

زشوق و شور شهادت هماره حالي به حالي

شبيه جدّش محمّد (ص) نظير مولي الموالي

به پيش سر و قد او قد شهادت هلالي

هزار زخمش به پيكر زتير و خنجر مبارك

به دل تجلاّي داور به چهره تصوير حيدر

به سينه اخلاص زهرا به دست شمشير حيدر

دعا مناجات بابا، صداش تكبير حيدر

جبين و خال و خط و رخ تمام تفسير حيدر

به بزم ها عبد صالح به رزم ها شير حيدر

امام سجّادِ ما را چنين برادر مبارك

فتاده آتش به دريا زهرم داغ لب او

به سينه ها تا قيامت شرار تاب و تب او

گرفته روح عبادت شب از نماز شب او

ملك دل از دست داده به نغمه ي يارب او

چراغ جان جوانان تجلّي مكتب او

به نسل پاك جوان اين خجسته رهبر مبارك

عروج ايثار و ايمان عليك منّي سلامش

به ذات معبود، ممسوس، زهي جلال و مقامش

پيام احمد رسانده به موج خون بر امامش

تمام كرب و بلاهات كتاب خون و قيامش

ص: 61

به نخل «ميثم» دهد بر، فضيلت ناتمامش

به طبع او اين عنايت به نخلش اين بر مبارك

4- سلامٌ علي ليلا كه پيغمبر آورده

گلي از گلستان جنان بهتر آورده

حسين و حسن زاده و يا حيدر آورده

و يا چارده معصوم به يك منظر آورده

ز گلزار سر سبز ولايت بر آورده

كه بر يوسف زهرا علي اكبر آورده

سلامٌ علي ليلا كه امشب قمر زاده

ز خورشيد تابنده فروزنده تر زاده

بتول دگر امشب حسين دگر زاده

خداوند زيبايي به شكل بشر زاده

فرشته ملك يا حور چه زيبا پسر زاده

فروغ دو صد خورشيد به يك اختر آورده

سلام خدا بادا به ليلا و فرزندش

چه فرزند دلبندي كه نبود همانندش

دهد جان به ثارالله ز گل هاي لبخندش

جمال رسول الله جلال خداوندش

خرد آستان بوسش شرف آبرومندش

ادب در پي تعظيم به خاكش سر آورده

الا ماه كنعاني بيا ماه زهرا بين

تمام ملاحت را به يك روي زيبا بين

به مصر محمّد (ص) آي، رخ حق تعالي بين

دو صد نخل طوبي را به يك قد و بالا بين

جمال علي اكبر در آغوش ليلا بين

به حق مي توان گفتن كه او حيدر آورده

قدش سرو پوينده رخش ماه تابنده

دمش نفخۀ توحيد كفش ابر بارنده

فلك بر درش سائل، ملك بر درش بنده

رسالت بدو باقي، ولايت از او زنده

هزاران مسيحا را دهد جان به يك خنده

صفات خدا با خود چو پيغمبر آورده

خلوص و شهامت را به پيكر روان بخشد

به عزمي جهان گيرد به بذلي جنان بخشد

ز بابا ستاند دل عمّه توان بخشد

ص: 62

نگاه دل انگيزش به عبّاس جان بخشد

صدافت، صفا، پاكي، به نسل جوان بخشد

به بذل و به عزم و به رزم يد داور آورده

نواي ولايت را به قامت بر افرازد

زهر كربلا خيزد به هر شمر خو تازد

كه بنياد باطل را به گيتي بر اندازد

هنوز از خروشش خصم، ز رخ رنگ خود بازد

جوان از دمش زنده جواني به او نازد

جوانمردي از او سر به گردون برآورده

فروغ مه رويش قمر را كند سيراب

شرار دل خونش جگر را كند سيراب

عقيق لب خشكش گهر را كند سيراب

نماز شب وصلش سحر را كند سيراب

دهان پر از خونش پدر را كند سيراب

ز ميدان خون با خود يم كوثر آورده

قضا دست او بوسد قدر دور او گردد

فلك خاك او بويد قمر دور او گردد

ملك وصف او گويد بشر دور او گردد

عدو دل به او بازد ظفر دور او گردد

عمو روح از او گيرد پدر دور او گردد

لب عمّه در مدحش دُر و گوهر آورده

علي نام نيكويش ولي در مقام اعلا

جلال و مقام او ز وصف بشر اولا

به دستش نوشته حق به تيغش نوشته لا

به پير خرد سرور به نسل جوان مولا

بگو دمبدم «ميثم» سلامٌ علي ليلا

كه بر نسل عاشورا چنين رهبر آورده

5- يم عصمت زهي امشب به دامان گوهر آوردي

براي آفتاب امشب فرزوان اختر آوردي

حسين ابن علي را هم پسر هم ياور آوردي

تعالي الله يا ليلا عليِّ اكبر آوردي

تو ليلايي و مثل آمنه پيغمبر آوردي

و يا بنت اسد گرديده شير داور آوردي

ص: 63

محمّد (ص) خو علي رو فاطمي طينت پسر زادي

ملك زادي بشر آورده يا خير البشر زادي

بغل بگشا چو جان گيرش ببر جان حسين است اين

به رخ مصحف به خطّ و خال، قرآن حسين است اين

ذبيح فاطمه در عيد قربان حسين است اين

گل بستان احمد روح و ريحان حسين است اين

ميان ماه ها مهر درخشان حسين است اين

گل و باغ و بهار و سرو بستان حسين است اين

بشر اوصاف آن رشك ملك را چون توان گويد

لب معصوم بايد وصف آن جان جهان گويد

رخش سوره دو بسم الله دارد از دو ابرويش

يدالله فوق ايديهم بود نقش دو بازويش

خجل گردد زرخ گر ماه بنشيند به پهلويش

زيارتگاه زوّار محمّد (ص) مصحف رويش

شفاي چشم ثاراللّهيان خاك سرِ كويش

عجب ني يوسف ار چشم تماشا واكند سويش

مباد از گردش چشمي بگيرد هست يوسف را

كه هم دست زليخا بُرَّدُ هم دست يوسف را

كرامت از نبي، صبر از علي، حلم از حسن دارد

قد رعناش طوبي سايه بر اين نُه چمن دارد

به هر يك تار مويش عطر صد مُلك خُتن دارد

چراغ از عارض نوراني اش هر انجمن دارد

هزاران جان عالم در درونِ پيرهن دارد

علي باشد به نام و روح احمد در بدن دارد

به چشم اهل دل ماه تمامش مي توان گفتن

رسولش مي توان ديدن امامش مي توان گفتن

علي، زينب، حسن، عبّاس، محو روي زيبايش

حسين بن علي، چشم خدا، گرم تماشايش

سلام سدره و طوبي به سر و قدّ و بالايش

سر خوبان عالم سر بسر خاك كف پايش

ص: 64

عليّ بن حسين بن علي نام دل آرايش

نواي كربلا برخيزد از نيزار اعضايش

كه من در كربلا اوّل قتيل آل ياسينم

شود در موج خون تقديم جانان جان شيرينم

رسول الله خضر و تشنه ي آب بقايم من

به مسعاي شهادت عاشق سعي ئ صفايم من

ذبيح ذبح اعظم در مناي كربلايم من

حسين بن علي را شير دشت نينوايم من

خدا را خونم و ريحانه ي خون خدايم من

به جاي شير مادر تشنه ي جام بلايم من

شهادت سرفرازي مي كند با خون من فردا

پدر صورت نهد بر صورت گلگون من فردا

من آن حسنم كه در امواج خون پيداست تصويرم

شهادت، عشق، ايمان بوده از آغاز تقديرم

منم آيات ايثار و ولايت كرده تفسيرم

به جوش آيند ثاراللّهيان از بانگ تكبيرم

مپنداريد طفل شيري ام من بچّه ي شيرم

يدالله است دست و ذوالفقار اوست شمشيرم

مرا سينه سپرز بر هر بلا مي پرورد ليلا

وجودم را براي كربلا مي پرورد ليلا

مرا روز ولادت روز عاشورا ست مي دانم

تنم چون برگ گل در دامن صحراست مي دانم

رُخم از پشت ابر خون، جهان آراست مي دانم

حسابم با خدا در محشر كبري ست مي دانم

خدايم از براي بذل جان آراست مي دانم

سرم آن روز روي دامن زهراست مي دانم

رسول الله مي گيرد به موج خون در آغوشم

زدست او به ميدان شهادت آب مي نوشم

تو در گهواره مست جام ايثاري علي اكبر

تو از دوران شيري شيرِ پيكاري علي اكبر

تو نور عين عين اللهِ داداري علي اكبر

تو خود از كوثر توحيد سرشاري علي اكبر

ص: 65

تو جا در قلب ثاراللّهيان داري علي اكبر

تو ابن الثّاره، ثارالله را ياري علي اكبر

بهشت عارفان مهر و جحيم كافران خشمت

نگاه زينب بر رخ دل عبّاس در چشمت

تو بر نسل جوان تا صبح محشر رهبري داري

تو چون عبّاس بر خيل شهيدان برتري داري

تو بر آل نبي بعد از امامان سروري داري

تو خُلق و خوي و روي و منطقِ پيغمبري داري

تو دست و بازو و تيغ و توان حيدري داري

تو در هر زخم تن يك آيت روشنگري داري

ولي اللّهي و چشم و چراغ حجّت اللّهي

نه «ميثم» را كه خلق عالمي را مشعلِ راهي

6-

مرثيه

اي سرو قطعه قطعۀ در خون كشيده ام

اي ديده بسته از نگه، اي نور ديده ام

داغت نشست تا به دلم اي هماي جان

آتش گرفت لانۀ مرغ پريده ام

صد بار جان رسيده به هر گام بر لبم

تا در كنار پيكر پاكت رسيده ام

چون بر گ نسترن جگرم پاره پاره شد

تا گشت نقش خاك زمين ياس چيده ام

قوّت ز هر دو زانو و نورم ز ديده رفت

ز آن دم كه بانگ يا ابتايت شنيده ام

تنها نه در كنار بدن بلكه نوك ني

گريد به زخم هاي تو رأس بريده ام

بعد از تو مي دهند گواهي به مرگ من

رنگ پريدۀ من و قدّ خميده ام

اي اهل كوفه هلهله از چيست اينهمه

ساكت شويد من پدري داغديده ام

خلوت كنيد معركۀ جنگ را كه من

گريم بلند بر گل در خون طپيده ام

هر كس كه داغ ديد گريبان درد ز هم

ص: 66

من در غم تو دامن دل را دريده ام

«ميثم» كشد به شعله جهان وجود را

از آتشي كه در دل او آفريده ام

2- مي زند نيش سكوتت به دل من، پسرم

لب گشا كُشت مرا خنده دشمن، پسرم

چشم خود واكن و يك بار دگر حرف بزن

از لب تشنه و سنگيني آهن، پسرم

بي تو از ديدۀ من قوّۀ بينائي رفت

در عوض ديدۀ دشمن شده روشن، پسرم

داغ مرگ پسرش را به دلش بگذارند

آنكه بگذاشته داغت بدل من، پسرم

پاره هاي تنت افتاده به هر سو گوئي

برگ گل ريخته در دامن گلشن، پسرم

كس نديده است كه از تيغ هزاران جلّاد

اينهمه زخم رسد بر تن يك تن، پسرم

تو ذبيح من و من تن صد چاك تو را

هديه دادم به ره خالق ذُالمن پسرم

نتوان گفت كه از داغ تو بر من چه گذشت

هيچكس را نَبُوَد تاب شنيدن، پسرم

بوده حرف دل من بر لب «ميثم» ز آنرو

سيل خون ريخته از ديده بدامن، پسرم

3- گمان مدار كه گفتم برو، دل از تو بريدم

نقش شمرده زدم همرهت پياده دويدم

محاسنم به كف دست بود و اشك به چشمم

گهي بخاك فتادم گهي زجاي پريدم

دلم به پيش تو، جان در قفات، ديده به قامت

خداي داند و دل شاهد است من چه كشيدم

دو چشم خود بگشا و سؤال كن كه بگويم

ز خيمه تا سر نعش تو من چگونه رسيدم

ز اشك ديده لبم تر شد آن زمان كه به خيمه

زبان خشك تو را در دهان خويش مكيدم

نه تيغ شمر مرا مي كشد نه نيزه خولي

ص: 67

زمانه كشت مرا لحظه اي كه داغ تو ديدم

هنوز العطشت ميزد آتشم كه زميدان

صداي يا ابتاي تو را دوباره شنيدم

سزد به غربت من هر جوان و پير بگريد

كه شد بخون جوانم خضاب موي سفيدم

كنار كشتۀ تو با خدا معامله كردم

نجات خلق جهان را به خونبهايت خريدم

بگو به نظم جهان سوز «ميثم» اين سخن از من

كه دست از همه شستم رضاي دوست خريدم

4- بنشينم و از سوز جگر ناله برآرم

بر صورت خونين تو صورت بگذارم

بدار خدا را سري از خاك و دعا كن

تا من به سر كشته تو جان سپارم

رسم است كه بر نعش جوان لاله گذارند

من لاله به غير از شرر ناله ندارم

از بس به تنت زخم روي زخم رسيده

ممكن نبود زخم تت را بشارم

با ياد لب خشك تو اي نور دو ديده

جا دارد اگر بر سر ني اشك ببارم

در خيمه زبان تو مكيدم جگرم سوخت

بگذار ز لب هاي تو يك بوسه برآرم

فرياد دلم سر زند از سينه (ميثم)

گيرم كه ببندم لب و فرياد نيارم

5- ماهم به خون نشست و سرشكم ستاره شد

قرآن آيه آيه ي من پاره پاره شد

داغ رسول بود به قلبم زكودكي

تكرار آن به داغ جوانم دوباره شد

با زخم فرق چاك تو و زخم قلب من

زخم درون قاتلت امروز چاره شد

وقتي كه آب خواستي از من ندادمت

آتش بلند از جگر سنگ خاره شد

وقتي زبان خود به دهانم گذاشتي

از هُرم تشنگي ات وجودم شراره شد

تنها نه آه، راه نگاه مرا گرفت

ص: 68

از ديده ام گرفته توان نظاره شد

هر كس رسيد بر تن پاك تو زخم زد

همچون ستاره زخم تنت بي شماره شد

داغت به دل نشست و سرشكم زديده ريخت

بغضم به سينه ماند و كلامم اشاره شد

تيغ سقيفه بود كه فرق تو را شكافت

زآنجا ستم به ال پيمبر هماره شد

«ميثم» به خاندان پيمبر چها گذشت

نه رحم بر جوان و نه بر شير خواره شد

5- دويده ام زحرم تا كه زنده ات نگرم

مبند ديده كمي دست و پا بزن پسرم

زمصحف تنت اين آيه هاي ريخته را

چگونه جمع كنم سوي خيمه ها ببرم

به فصل كودكي و در سنين پيري خود

دو بار داغ پيمبر نشست بر جگرم

ميان دشمن از آن گريه مي كنم كه مگر

به كام خشك تو آبي رسد زچشم ترم

من آن شكسته درختم كه با هزار تبر

جدا زشاخه شد افتاد بر زمين ثمرم

اگر چه خود زعطش پاي تا سرم مي سوخت

زبان خشك تو زد بيشتر به دل شررم

مگر نه آب بُوَد مهر مادرم زهرا

روا نبود تو لب تشنه جان دهي ببرم

جوان زدل نرود گر چه از نظر برود

تو ني برون زدلم مي روي نه از نظرم

به پيش ديده ي من پاره پاره كردند

دلي به رحم نيايد نگفت من پدرم

مصيبتي كه به من مي رسد محبّت اوست

هزارها چو تو تقديم حيّ دادگرم

به روز حشر نگريد دو ديده اش «ميثم»

كسي كه گريه كند بر ستاره ي سحرم

6- پسر: پدر جان من نگويم زخم هاي تن مرا كُشته

شرار تشنه گي سنگيني آهن مرا كشته

ص: 69

پدر: علي اي داده در راه خدا صد بار جانت را

بيا بگذار يكدم در دهان من زبانت را

پسر: زبانم خشك گرديده نيايد از دهن بيرون

لبت را بر لبم بگذار و بنگر تر شده از خون

پدر: نبي بگذاشت در كامم زبان و كرد آرامم

تو هم آئينه ي اويي زبان بگذار در كامم

پسر: زبان خشك من بابا دلت را بيشتر سوزد

نمي خواهم تو بر كام خشك من جگر سوزد

پدر: چو قرآن بوسه بر لب هاي خشكت مي نهم بابا

زبان بگذار در كامم و گر نه جان دهم بابا

پسر: الهي جان رود از جسم مجروح جوان تو

كه باشد خشك تر از كام خشك من زبان تو

پدر: عزيز دل نه تنها از عطش سوزم اگر سوزم

تو از هُرم عطش سوزي من از داغ پسر سوزم

پسر: تو بر من اشگ ريزي چشم من هم بر تو مي گريد

نگه كن عمّه ام زينب براي هر دو مي گريد

پدر: اگر چه داغ تو چون شمع آبم كرد فرزندم

تو را تقديم جانان كرده ام بر گرد فرزندم

پسر: به شوق دوست در دشمن رهايم كن خداحافظ

دعايم كن، دعايم كن، دعايم كن خداحافظ

ص: 70

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109