غدير در سيره حضرت ابوالفضل عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)

عنوان و نام پديدآور:غدير در سيره حضرت ابوالفضل عليه السلام/مركز تخصصي غديرستان كوثر نبي (ص)/محمدرضا شريفي

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: حضرت ابوالفضل - غدير

ص: 1

ولادت

ميلاد

برخى از محققان برآنند كه حضرت ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى ديده به جهان گشود.

زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام،علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى ص 18

بوسيدن دست توسط مولا

امام اميرالمؤ منين حال فرزند خود را در كودكى بشدت رعايت مى كرد و عنايتى خاص به او داشت ، خصوصيات ذاتى مبتنى بر ايمان و ارزشهاى عميق انسانى خود را به فرزند منتقل مى كرد و در چهره فرزندش قهرمانى از قهرمانان اسلام را مشاهده مى كرد كه براى مسلمانان صفحات درخشانى از سرافرازى و كرامت به يادگار خواهد گذاشت . اميرالمؤ منين پسر را غرق بوسه مى كرد و فرزند، عواطف و قلب پدر را مسخّر كرده بود.

مورخان نقل مى كنند كه : ((روزى اميرالمؤ منين ، عباس را در دامان خود گذاشت ، فرزند آستينهايش را بالا زد ثم قبل يديه و استعبر و بكى .

سپس دستهاى او را بوسيد و قطرات اشك به صورت نازنينش جارى شد . ام البنين حيرت زده از اين صحنه ، از امام پرسيد:

چرا گريه مى كنى ؟

حضرت با صدايى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به اين دو دست نگريستم و آنچه را بر سرشان خواهد آمد به ياد آوردم .

ام البنين شتابان و هراسان پرسيد: چه بر سر آنها خواهد آمد؟

حضرت با آوايى مملوّ از غم و اندوه و تاثر گفت : آنها از ساعد قطع خواهند شد)).

اين كلمات چون صاعقه اى بر ام البنين فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با دهشت و به سرعت پرسيد:

((چرا قطع مى شوند؟))

امام به او خبر داد كه فرزندش در راه يارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شريعت الهى و ريحانه رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) دستانش قطع خواهند شد. ام البنين به شدت گريست.

زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام،علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى ص 23

طفل بدى ، مادر والا گهر برد تو را ساحت قدس پدر

چشم خداوند چو دست تو ديد بوسه زد و اشك ز چشمش چكيد

شاعر ديگري گويد:

{يادم ز وفاي اشجع ناس آيد وز چشم ترم سوده ي الماس آيد

آيد به جهان اگر حسين دگري هيهات برادري چو عباس آيد}

نامگذاري

در بعضى از كتب معتبر نقل شده كه ، در روز ولادت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ام البنين سلام الله عليه قنداقه او را به دست امير المؤ منين عليه السلام داد تا بر وى نامى بگذارد. حضرت زبان مبارك را به ديده و گوش و دهان او گردانيد تا حق بگويد و حق ببيند و حق بشنود.

ثم اذن فى اذنه اليمنى و اقام فى ليسرى . سپس رد گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت . يكى از سنتهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله كه براى مسلمين ارث گذارده اين است كه در حين تولد فرزند، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا و امام و ولى خدا آشنا گردد. حضرت امير المؤ منين على عليه السلام به ام البنين عليه السلام فرمود: چه اسمى بر اين طفل گذارده ايد؟ عرض كرد: من در هيچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام ، هر چه خودتان ميل داريد اسم بگذاريد. فرمود: من او را به اسم عمويم ، عباس ، عباس ناميدم .

ص: 2

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 7ص 11

پدر

حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را از ذكور و اناث به قول شيخ مفيد بيست و هفت تن فرزند بود،كه ازجمله آنها

عبّاس و جعفر و عثمان و عبد اللّه اكبر است كه هر چهار در كربلا شهيد گشتند.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 1، ص: 450

مادر

حضرت ام البنين سلام الله عليها

مادر گرامى و بزرگوار ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) بانوى پاك ، ((فاطمه دخت حزام بن خالد)) است . ((حزام )) از استوانه هاى شرافت در ميان عرب به شمار مى رفت و در بخشش ، مهمان نوازى ، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان اين بانو از خاندانهاى ريشه دار و جليل القدر بود كه به دليرى و دستگيرى معروف بودند.

زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام،علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى ص 14

پيوند امام با ام البنين:

هنگامى كه امام اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) به سوگ پاره تن و ريحانه پيامبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) و بانوى زنان عالميان ، فاطمه زهرا( عليها السّلام ) نشست ، برادرش ((عقيل )) را كه از عالمان به انساب عرب بود فراخواند و از او خواست برايش همسرى برگزيند كه زاده دلاوران باشد تا پسر دليرى به عرصه وجود برساند و سالار شهيدان را در كربلا يارى كند.عقيل ، بانو ام البنين از خاندان ((بنى كلاب )) را كه در شجاعت بى مانند بود، براى حضرت انتخاب كرد.

ص: 3

زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام،علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى ص 15

اهل بيت و ام البنين

اهل بيت و ام البنين

محبت بى شائبه ام البنين در حق فرزندان پيامبر و فداكاريهاى فرزندان او در راه سيدالشهداء بى پاسخ نماند، بلكه اهل بيت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان كوشيدند و از قدردانى نسبت به آنان چيزى فروگذار نكردند. ((شهيد)) كه از بزرگان فقه اماميه است مى گويد:

((ام البنين از زنان بافضيلت و عارف به حق اهل بيت ( عليهم السّلام ) بود. محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان كرده بود. آنان نيز براى او جايگاهى والا و موقعيتى ارزنده قايل بودند. زينب كبرى پس از رسيدن به مدينه نزدش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسليت گفت و همچنين در اعياد براى تسليت نزد او مى رفت ...)).

رفتن نواده پيامبر اكرم ، شريك نهضت حسينى و قلب تپنده قيام حسين ، زينب كبرى ، نزد ام البنين و تسليت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت والاى ام البنين نزد اهل بيت ( عليهم السّلام ) است .

زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام،علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى ص 17

مرثيه سرايي در بقيع

مرثيه سرايي در بقيع

أم البنين هر روز به اتفاق «عبيد اللّه» فرزند قمر بنى هاشم به بقيع مى رفت و براى آن حضرت نوحه سرايى مى كرد، مردم مدينه از جمله مروان حكم براى شنيدن نوحه سرايى آن بانو، گرد مى آمدند و از سوز و گداز آن نوحه سرايى مى گريستند، آنجا كه مى فرمود:

يا من رأى العبّاس كرّ على جماهير النقد

ص: 4

و و راه من أبناء حيدر كلّ ليث ذى لبد

انبئت أن ابنى اصيب برأسه مقطوع يد

و يلى على شبلى أما ل برأسه ضرب العمد

لو كان سيفك فى يد يك لما دنا [منك] أحد

يعنى: اى كسانى كه عباس را ديده ايد بر گله گوسفندان حمله مى برد. و پشت سرش فرزندان حيدر هر يك به سان شيرى شجاع بودند. به من خبر دادند كه گرز آهنين بر سر فرزندم زده اند و دست هايش از بدن جدا شده بود. دل ها براى شير بچه ام بسوزد كه عمود بر سرش نواختند.

عباسم! اگر شمشير در دست داشتى، كسى جرأت نزديك شدن به تو را نداشت.

و نيز مى فرمود

لا تدعونّى و يك امّ البنين تذكّرينى بليوث العرين

كانت بنون لى ادعى بهم و اليوم اصبحت و لا من بنين

أربعة مثل نسور الربى قد واصلوا الموت بقطع الوتين

تنازع الخرصان أشلائهم فكلّهم أمسى صريعا طعين

يا ليت شعرى أ كما أخبروا بأنّ عبّاسا قطيع اليمين

يعنى ديگر مرا ام البنين نخوانيد كه من را به ياد شير بچه هايم مى افكنيد. تا وقتى چهار پسر داشتم ام البنين بودم، ولى امروز ديگر پسرى ندارم كه مرا ام البنين گويند. چهار پسر داشتم كه چون ستاره مى درخشيدند بر سر جنازه هايشان نيزه ها با يكديگر در افتادند و همه آن ها از ضربت نيزه بر زمين افتادند و همه با قطع رگ هاى گردنشان به شهادت پيوستند. اى كاش مى دانستم همان گونه كه خبر دادند، آيا درست است كه دست راست عباسم از بدن جدا شده است.

سلحشوران طف، ترجمه إبصار العين ،ص:82

ص: 5

القاب و كنيه

قمر بني هاشم

قمر بني هاشم

چنان جمال دل آرا و طلعتى زيبا داشت كه او را ماه بنى هاشم مى گفتند، و چندان جسيم و بلند بالا بود كه بر پشت اسب قوى و فربه كه مي نشست پاى مباركش بر زمين مى كشيد.

{لازم است به اين نكته توجه شود كه بني هاشمي كه در زيبايي گوي سبقت را از خلق ربوده بودند عباس گل سرسبد آنها و ماه آنها لقب گرفته).

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 2، ص: 881

تاج شهيدان همه عالمى دست على ماه بنى هاشمى

و نقل شده روشنايى صورت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام هر تاريكى يى را روشن مى كرد و جمال وهيئت او به اندازه اى بود كه هر گاه دست به دست على اكبر داده و در كوچه مدينه عبور مى كردند، زن و مرد كوچه براى زيارت جمال آن دو جوان از هم سبقت مى گرفتند.

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 7ص 17

باب الحوائج

باب الحوائج

بر اثر بروز كرامات و قضاى حاجات متوسلين به او در السنه و افواه و خاصه به اين لقب مشهور گرديد.

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 7ص 21

هم تو باب الحوائج همه اي هم چراغ دل دو فاطمه اي

مرحوم شيخ محمدمهدى حائرى مازندرانى مى نويسد:

از يكى از اساتيد شنيدم كه مردى خير و شايسته كار از ساكنان كربلا داراى فرزندى صالح بود، آن فرزند بيمار شد. پس او را به حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام آورد و حضرت را براى شفاى فرزندش نزد خداوند وسيله قرارداد و به آن بزرگوار متوسل شد.

ص: 6

صبح كه شد يكى از دوستانش نزد وى آمد و گفت : ديشب خوابى ديده ام كه مى خواهم برايت نقل كنم : در خواب ديدم كه گوياحضرت

عباس عليه السلام شفاى پسر تو را از خدا خواست ، ملكى از جانب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نزد حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آمد و به او عرض كرد: رسول خدا مى فرمايد: درباره شفاى اين جوان وساطت نكن ؛ زيرا كه عمر وى به پايان رسيده و روزگار او تمام شده است .

حضرت عباس عليه السلام فرمود: ازطرف من به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلام برسان و بگو براى شفا او من تو را نزد خدا شفيع قرار ميدهم و از خدا مى خواهم كه وى را شفاعت فرمايد.

آن فرشته برگشت و همان پيام از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى حضرت عباس عليه السلام آورد تا سه مرتبه و حضرت همان پاسخ را داد.

درمرتبه چهارم كه آن فرشته پيام پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را رساند، قمر بنى هاشم عليه السلام با حالت دگرگون بلند شد عرض كرد: اى رسول خدا، مگر اين گونه نيست كه خداوندمرا باب الحوائج ناميد و مردم اين را ميدانند و به من متوسل مى شوند و شفا مى خواهند اگر من باب الحوائج نيستم (وبناست اين جوان شفا نيابد)پس اين نام از من برداشته شود.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تبسمى كرد و فرمود: برگرد خدا چشم تو را روشن كرد و تو باب الحوائجى ، براى هر كه مى خواهى شفاعت كن ، و خداوند اين جوان بيمار را به بركت تو شفا داد.

ص: 7

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 13ص 3

ابو الفضل

ابو الفضل

مشهورترين كنيه آن حضرت ، ابوالفضل است ، چون فرزندى به نام فاضل داشته ، بلكه مى توان گفت پدر تمام فضايل انسانيت و كمال بوده است .

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 7ص 16

سقا

سقا

ابو مخنف روايت كرده: وقتى آب به روى حسين عليه السّلام و يارانش بسته شد و هنوز جنگ در نگرفته بود، تشنگى بر حسين عليه السّلام و ياران حضرت چيره شد، امام عليه السّلام برادرش عباس را فرا خواند و او را به اتفاق سى سواره و بيست پياده، شبانگاه به آوردن آب مأموريت داد، آنان به آب نزديك شدند و پيشاپيش آنان پرچمدارشان نافع بن هلال در حركت بود، عمرو بن حجّاج [نگهبان آب] از ورود آن ها جلوگيرى به عمل آورد ولى آنان دست به شمشير برده و وارد شريعه شدند و مشك هاى خود را پر از آب نمودند و به سمت خيمه ها آوردند و عباس عليه السّلام و نافع، در مسير حركت، دشمن را از آن ها دور و بر آنان حمله مى بردند تا اينكه مشك هاى آب را به حسين عليه السّلام رساندند، از اين رو ابو الفضل عليه السّلام سقا و ابو قريه (صاحب مشك آب) ناميده شد.

سلحشوران طف، ترجمه إبصار العين ،ص:72

همقدم قافله سالار عشق ساقى عشاق و علمدار عشق

علمدار

شجاع ترين فرد لشكر

شجاع ترين فرد لشكر

امام حسين عليه السلام به دليل مشاهده تواناييهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، پرچم را تنها به ايشان سپردند و از ميان اهل بيت و اصحاب ، او را نامزد اين مقام كردند؛ زيرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترين مقامهاى حساس در سپاه به شمار مى رفت و تنها دلاوران و كارآمدان ، بدين امتياز مفتخر مى گشتند. حضرت عباس نيز پرچم را با دستانى پولادين برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدينه تا كربلا، همچنان در دست داشت . پرچم از دست حضرت به زمين نيفتاد مگر پس از آنكه دو دست خود را فدا كرد و در كنار رود علقمى به خاك افتاد.

ص: 8

زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام،علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى ص21

همقدم قافله سالار عشق ساقى عشاق و علمدار عشق

أنت حامل لوائى

أنت حامل لوائى

....عباس عليه السّلام نزد برادر آمد و از او اجازه ميدان خواست. امام عليه السّلام بدو فرمود: «أنت حامل لوائى؛ تو پرچمدار من هستى».

سلحشوران طف، ترجمه إبصار العين ،ص:79

ابو القربه

ابو القربه

ابو مخنف روايت كرده: وقتى آب به روى حسين عليه السّلام و يارانش بسته شد و هنوز جنگ در نگرفته بود، تشنگى بر حسين عليه السّلام و ياران حضرت چيره شد، امام عليه السّلام برادرش عباس را فرا خواند و او را به اتفاق سى سواره و بيست پياده، شبانگاه به آوردن آب مأموريت داد، آنان به آب نزديك شدند و پيشاپيش آنان پرچمدارشان نافع بن هلال در حركت بود، عمرو بن حجّاج [نگهبان آب] از ورود آن ها جلوگيرى به عمل آورد ولى آنان دست به شمشير برده و وارد شريعه شدند و مشك هاى خود را پر از آب نمودند و به سمت خيمه ها آوردند و عباس عليه السّلام و نافع، در مسير حركت، دشمن را از آن ها دور و بر آنان حمله مى بردند تا اينكه مشك هاى آب را به حسين عليه السّلام رساندند، از اين رو ابو الفضل عليه السّلام سقا و ابو قريه (صاحب مشك آب) ناميده شد.

سلحشوران طف، ترجمه إبصار العين ،ص:72

عبد صالح

ابو القربه

امام صادق عليه السلام در فرازي از زيارت،به عموي بزرگوار خود مي فرمايد:

السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ

سلام بر تو اى بنده شايسته

(كليات مفاتيح الجنان،زيارت حضرت عباس عليه السلام)

ص: 9

پس او براستى عبد صالح بوده ، و چه خوب است نماز گزاران توجه داشته باشند كه وقتى در اسلام آخر نماز مى گويند (السلام علينا و على عبادالله الصالحين ) سلام به آن حضرت هم داده و مى دهند، از هر كجا كه باشند.

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 8ص 10

كبش الكتيبه

كبش الكتيبه :

لقبى است كه به بالاترين رده فرماندهى سپاه به سبب حسن تدبير و دلاورى كه از خود نشان مى دهد و نيروهاى تحت امر خود را حفظ مى كند، داده مى شود. اين نشان دليرى ، به دليل رشادت بى مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمايت بى دريغ از لشكر امام حسين ( عليه السّلام ) بدو داده شده است . ابوالفضل در اين روز، نيرويى كوبنده در سپاه برادر و صاعقه اى هولناك بر دشمنان اسلام و پيروان باطل بود.

زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام،علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى ص21

غدير در سيره حضرت ابوالفضل عليه السلام

صاحب غدير

اطاعت از صاحب غدير

بعضى نقل كرده اند: حضرت على بن ابى طالب عليه السلام در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى (شب شهادت خويش ) ابوالفضل العباس عليه السلام را در اغوش گرفت و به سينه چسبانيد و فرمود: پسرم بزودى در روز قيامت به وسيله تو چشمم روشن مى گردد. آنگاه افزود:

ولدى ، اذا كان يوم عاشوراء و دخلت المشرعة ، اياك تشرب الماء و اءخوك الحسين عطشان ، پسرم هنگامى كه روز عاشورا فرا رسيد وبر شريعه آب وارد شدى ، مبادا آب بياشامى در حاليكه برادرت تشنه است .

ص: 10

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 11ص 1

آب فرات از ادب توست مات ! موج زند اشك به چشم فرات !

دفاع از صاحب غدير

روايت شده كه در يكى از روزهاى جنگ صفين ، مردم ديدند از لشگر اميرالمؤ منين عليه السلام جوانى نقاب به صورت انداخته ، هيبت و صلابت و شجاعت از او ظاهر و هويداست و تقريبا به سن شانزده ساله مى باشد، بيرون آمد و اسب خود را در ميدان جولانى داد و مبارز طلبيد. معاويه ابوالشعثاء را به حرب او فرمان داد. ابوالشعثاء گفت : مردم شام مرا با هزار سوار مقابل مى دانند و تو مى خواهى مرا به جنگ كودكى بفرستى ؟! من هفت پسر دارم ، يكى از آنان را به جنگ او مى فرستم تا حساب او را برسد! ابوالشعثاء پسر اولش را به ميدان فرستاد ولى او كشته شد و پس از وى بترتيب يكايك پسران وى گام در ميدان نهادند و جوان نقابدار آنان را نيز به جهنم فرستاد.

ابوالشعثاء، كه اوضاع را اينچنين ديد، دنيا در نظرش تاريك شده و خود به ميدان آمد اما او نيز كشته شد و ديگر كسى جراءت ميدان رفتن را نكرد. آنگاه جوان نقابدار عنان به جانب لشگر اميرالمؤ منين عليه السلام برگردانيد. اصحاب امير المؤ منين عليه السلام از شجاعت وى سخت در حيرت بودند و از خود مى پرسيدند كه اين جوان نقابدار كيست ؟ تا آنكه اميرالمؤ منين على عليه السلام آن جوان را طلبيد و نقاب از صورت مبارك وى برداشت ، آنگاه بود كه ديد وى قمر بنى هاشم اباالفضل العباس است .

ص: 11

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 8 ص22

وارث غدير

اطاعت از وارث غدير

مدال افتخار از لسان رئيس مذهب

امام صادق عليه السلام در زيارت عموي خود مي فرمايد:

السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ سَلَّمَ

سلام بر تو اى بنده شايسته فرمانبر خدا و رسول خدا،و امير مؤمنان و حسن و حسين(درود خدا بر آنان باد)،

(كليات مفاتيح الجنان،زيارت حضرت عباس عليه السلام)

اطاعت در روز عاشورا

چون آن جناب، تنهايى برادر خود را ديد به خدمت برادر آمده عرض كرد: اى آقاي من! آيا رخصت مى فرمايى كه جان خود را فداى تو گردانم؟

حضرت از استماع سخن جان سوز او به گريه آمد و گريه سختى نمود، پس فرمود: اى برادر! تو صاحب لواى منى چون تو نمانى كس با من نماند.

أبو الفضل عليه السّلام عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگانى دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از اين جماعت منافقين خون خواهى خود كنم.

حضرت فرمود: پس الحال كه عازم سفر آخرت گرديده اى، پس طلب كن از براى اين كودكان كمى از آب، پس حضرت عبّاس عليه السّلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ايستاد و لواى نصيحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصيحت كرد. كلمات آن بزرگوار اصلا در قلب آن سنگ دلان اثر نكرد.

لاجرم حضرت عبّاس عليه السّلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر ديد به عرض برادر رسانيد،و به سوي شريعه حركت نمود.

ص: 12

{نكته قابل توجه اينكه:درآن بهبوهه جنگ وآن شرايط سخت وعباس با آن شجاعت،روي امر امام خودحرفي نزد.مثلا اينكه بگذار ابتدا بروم ميدان،و دشمن را آرام كنم و جولاني دهم وبعد دنبال آب بروم ،خير،بلا فاصله به دنبال امتثال امر امام خود راهي شريعه شد،اين است مطيع امر حجت خدا بودن}.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 2، ص: 882

دفاع از وارث غدير

بر بام كعبه

خطبه حضرت ابوالفضل عليه السلام بر بام كعبه در ستايش سيدالشهدا عليه السلام

حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام روز هشتم ذيحجه سال 60 هجري قمري و زماني كه قافله امام حسين عليه السلام قصد ترك مكه و عزيمت به كربلا را داشت، بر بام كعبه خطبه اي در ستايش از سيدالشهداء ايراد فرمود.

آنچه در پي مي آيد متن اين خطبه پرشور است:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذي شَرَّفَ هذا (اشاره به بيت الله الحَرام) بِقُدُومِ اَبيهِ، مَن كانَ بِالاَمسِ بيتا اَصبَح قِبلَةً.

ايهَا الكَفَرةُ الفَجَرة اَتَصُدُّونَ طَريقَ البَيتِ لِاِمامِ البَرَرَة؟ مَن هُوَ اَحَقُّ بِه مِن سائِرِ البَريه؟ وَ مَن هُوَ اَدني بِه؟ وَ لَولا حِكمَ اللهِ الجَليه وَ اَسرارُهُ العِلّيه وَاختِبارُهُ البَريه لِطارِ البَيتِ اِليه قَبلَ اَن يمشي لَدَيه قَدِ استَلَمَ النّاسُ الحَجَر وَ الحَجَرُ يستَلِمُ يدَيه وَ لَو لَم تَكُن مَشيةُ مَولاي مَجبُولَةً مِن مَشيهِ الرَّحمن، لَوَقَعتُ عَلَيكُم كَالسَّقرِ الغَضبانِ عَلي عَصافِيرِ الطَّيران.

اَتُخَوِّفونَ قَوماً يلعَبُ بِالمَوتِ فِي الطُّفُولية فَكَيفَ كانَ فِي الرُّجُوليهِ؟ وَلَفَدَيتُ بِالحامّاتِ لِسَيد البَرياتِ دونَ الحَيوانات.

هَيهات فَانظُرُوا ثُمَّ انظُرُوا مِمَّن شارِبُ الخَمر وَ مِمَّن صاحِبُ الحَوضِ وَ الكَوثَر وَ مِمَّن في بَيتِهِ الوَحي وَ القُرآن وَ مِمَّن في بَيتِه اللَّهَواتِ وَالدَّنَساتُ وَ مِمَّن في بَيتِهِ التَّطهيرُ وَ الآيات.

ص: 13

وَ أَنتُم وَقَعتُم فِي الغَلطَةِ الَّتي قَد وَقَعَت فيهَا القُرَيشُ لِأنَّهُمُ اردُوا قَتلَ رَسولِ الله صلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه وَ أنتُم تُريدُونَ قَتلَ ابنِ بِنتِ نَبيكُم وَ لا يمكِن لَهُم مادامَ اَميرُالمُؤمِنينَ عليه السلام حَياً وَ كَيفَ يمكِنُ لَكُم قَتلَ اَبي عَبدِاللِه الحُسَين عليه السلام مادُمتُ حَياً سَليلاً؟

تَعالوا اُخبِرُكُم بِسَبيلِه بادِروُا قَتلي وَاضرِبُوا عُنُقي لِيحصُلَ مُرادُكُم لابَلَغَ الله مِدارَكُم وَ بَدَّدَا عمارَكُم وَ اَولادَكُم وَ لَعَنَ الله عَلَيكُم وَ عَلي اَجدادكُم.

ترجمه :

به نام خداوند بخشنده مهربان

سپاس خداي را كه بيت الله را با قدوم پدرش(منظور امام حسين عليه السلام است) مشرف كرد؛ كسي كه ديروز بيت بود،[امروز] قبله گرديد.

اي ناسپاسان گناهكار آيا راه بيت را بر امام نيكوكاران مي بنديد؟ چه كسي سزاوارتر به اين بيت است از ديگر موجودات؟ و چه كسي نزديكترين به اين خانه است؟ و اگر حكمت هاي خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بيت به سوي ايشان [ امام حسين عليه السلام] پرواز مي كرد؛ قبل از اينكه مردم حجر را لمس كنند، حجر دستانش [ امام حسين عليه السلام] را استلام مي كند و اگر خواست مولاي من خواست خداوند رحمن نبود هر آينه بر سر شما مانند بازِ شكاري كه بر گنجشكان فرود مي آيد نازل مي شدم.

آيا قومي را كه مرگ را در كودكي به بازي مي گرفتند مي ترسانيد، در حاليكه الان در مردانگي قرار دارند. همه جانم فداي آقا و مولاي همه موجودات كه برتر از حيوانات [هستند].

هيهات بنگريد سزاوار است از چه كسي پيروي كنيد، به كسي كه شراب مي نوشد [مراد يزيد ملعون است] يا كسي كه صاحب حوض و كوثر است؛ كسي كه در خانه وحي و قرآن است [مراد امام حسين عليه السلاماست] يا كسي كه در بيتش اسباب لهو و نجاست است [مراد يزيد ملعون است]؛ و يا كسي كه در خانه اش نزول آيات [نشانه ها] و [آيه] تطهير است.

ص: 14

شما در غلطي واقع شديد كه قريش واقع شدند. چرا كه اراده قتل پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را كردند و شما اراده قتل پسر دختر پيامبرتان را و [اين حيله] براي ايشان تا وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام زنده بود ممكن نشد. پس چگونه ممكن است كشتن ابا عبدالله الحسين عليه السلام تا وقتي كه من زنده ام؟

بياييد تا به راهش [راه كشتن امام حسين عليه السلام] آگاهتان كنم؛ پس مبادرت به كشتن من كنيد، و گردنم را بزنيد تا به مقصودتان برسيد. خدا شما را به مقصودتان نرساند و عمرتان و فرزندانتان را كوتاه كند و لعنت خدا بر شما و پدرانتان [كه قصد كشتن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را داشتند ] باد.

با رد امان نامه

.....شمربه نزديك لشكر امام عليه السّلام آمد و بانگ زد كه كجايند فرزندان خواهر من: عبد اللّه و جعفر و عثمان و عبّاس؟ چه آن كه مادر اين چهار برادر «امّ البنين» از قبيله بنى كلاب بود كه شمر ملعون نيز از اين قبيله بوده.

و جناب امام حسين عليه السّلام بانگ او را شنيد، برادران خود را امر فرمود كه جواب او را دهيد، اگر چه فاسق است لكن با شما قرابت و خويشى دارد.

پس آن سعادتمندان با آن شقىّ گفتند: چه بود كارت؟

گفت: اى فرزندان خواهر من! شماها در امانيد، با برادر خود حسين رزم ندهيد، از دور برادر خود كناره گيريد و سر در طاعت امير المؤمنين يزيد درآوريد!

جناب عبّاس بن على عليه السّلام بانگ بر او زد كه: بريده با دستهاى تو و لعنت باد بر امانى كه تو از براى ما آوردى!اى دشمن خدا! امر مى كنى ما را كه دست از برادر و مولاى خود حسين بن فاطمه عليه السّلام برداريم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ملاعينان درآوريم؟ آيا ما را امان مى دهى و از براى پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امان نيست؟! شمر از شنيدن اين كلمات خشمناك شد و به لشكرگاه خويش بازگشت.

ص: 15

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 2، ص: 792

چون نهم ماه محرم رسيد

كار بدانجا كه نبايد كشيد

از عقب خيمه صدر جهان

شاه فلك جاه ملك پاسبان

شمر به آواز ترا زد صدا

گفت كجاييد بنو اختنا

تا برهانند ز هنگامه ات

داد نشان خط امان نامه ات

رنگ پريد از رخ زيباى تو

لرزه بيفتاد بر اعضاى تو

من به امان باشم و، جان جهان

از دم شمشير و سنان بى امان ؟!

دست تو نگرفت امان نامه را

تا كه شد از پيكر پاكت جدا

مزد تو شد دست شه لافتى

اولين وفادار و مدافع در شب عاشورا

....پس همين كه شب عاشورا نزديك شد حضرت امام حسين عليه السّلام اصحاب خود را جمع كرد، حضرت امام زين العابدين عليه السّلام فرموده كه: من در آن وقت مريض بودم، با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مى فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت:

اثنى على اللّه أحسن الثّناء (تا آخر خطبه كه حاصلش به فارسى اين است):

ثنا مى كنم خداوند خود را به نيكوتر ثناها، و حمد مى كنم او را بر شدّت و رخاء، اى پروردگار من، سپاس مى گزارم تو را بر اين كه ما را به تشريف نبوّت تكريم فرمودى، و قرآن را تعليم ما نمودى، و به معضلات دين ما را دانا كردى، و ما را گوش شنوا و ديده بينا و دل دانا عطا كردى، پس بگردان ما را از شكرگزاران خود.

پس فرمود: امّا بعد، همانا من اصحابى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمى دانم، و اهل بيتى از اهل بيت خود نيكوتر ندانم، خداوند شما را جزاى خير دهاد و الحال آگاه باشيد كه من گمان ديگر در حقّ اين جماعت داشتم و ايشان را در طريق اطاعت و متابعت خود پنداشتم. اكنون آن خيال ديگر گونه صورت بست.

ص: 16

لاجرم بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم تا به هر جانب كه خواهيد كوچ دهيد و اكنون پرده شب شما را فرو گرفته، شب را مطيّه رهوار خود قرار دهيد و به هر سو كه خواهيد برويد، چه اين جماعت مرا مى جويند، چون به من دست يابند به غير من نپردازند.

چون آن جناب سخن بدين جا رسانيد، برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبد اللّه [بن] جعفر عرض كردند: براى چه اين كار كنيم آيا براى آن كه بعد از تو زندگى كنيم؟ خداوند هرگز نگذارد كه ما اين كار ناشايسته را ديدار كنيم.

اوّل كسى كه به اين كلام ابتدا كرد عبّاس بن على عليهما السّلام بود، پس از آن سايرين متابعت او كردند و بدين منوال سخن گفتند.

الإرشاد للمفيد / ترجمه رسولى محلاتى، ج 2، ص: 94

مكتب تو مكتب عشق و وفاست درس الفباى تو صدق و صفاست

محافظت از خيام حرم

....و تا حضرت ابا الفضل زنده بود، لشكر را ياراى نزديك شدن به خيمه ها و تعرض به آن حضرت نبود و همه انتظار داشتند كه پرچم ابا الفضل سرنگون شود و راه آنها بازشود.

در كربلا چه گذشت؟ ترجمه نفس المهموم، ص: 436

با علمداري لشكر امام

چون صبح شد حسين عليه السّلام پس از نماز بامداد ياران خويش را براى جنگ بصف كرده ايشان را كه سى و دو نفر سواره و چهل تن پياده بودند ترتيب داد و زهير بن قين را سمت راست لشكر و حبيب بن مظاهر را در سمت چپ و پرچم جنگ را بدست برادرش عباس سپرد، و خيمه را در پشت سر قرار داده، اطراف آن را كه پيش از آن خندق كنده بودند پر از هيزم و چوب نموده آتش زنند از بيم آنكه دشمن از پشت سرشان نيايد.

ص: 17

ارشاد-ترجمه رسولى محلاتى، ج 2، ص: 98

با نصيحت و موعظه

چون آن جناب، تنهايى برادر خود را ديد به خدمت برادر آمده عرض كرد: اى برادر! آيا رخصت مى فرمايى كه جان خود را فداى تو گردانم؟

حضرت از استماع سخن جان سوز او به گريه آمد و گريه سختى نمود، پس فرمود: اى برادر! تو صاحب لواى منى چون تو نمانى كس با من نماند.

أبو الفضل عليه السّلام عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگانى دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از اين جماعت منافقين خون خواهى خود كنم.

حضرت فرمود: پس الحال كه عازم سفر آخرت گرديده اى، پس طلب كن از براى اين كودكان كمى از آب، پس حضرت عبّاس عليه السّلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ايستاد و لواى نصيحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصيحت كرد. كلمات آن بزرگوار اصلا در قلب آن سنگ دلان اثر نكرد.

لاجرم حضرت عبّاس عليه السّلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر ديد به عرض بر در رسانيد.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 2، ص: 882

با به دنبال آب رفتن
قبل از روز عاشورا

ابو مخنف روايت كرده: وقتى آب به روى حسين عليه السّلام و يارانش بسته شد و هنوز جنگ در نگرفته بود، تشنگى بر حسين عليه السّلام و ياران حضرت چيره شد، امام عليه السّلام برادرش عباس را فرا خواند و او را به اتفاق سى سواره و بيست پياده، شبانگاه به آوردن آب مأموريت داد، آنان به آب نزديك شدند و پيشاپيش آنان پرچمدارشان نافع بن هلال در حركت بود، عمرو بن حجّاج [نگهبان آب] از ورود آن ها جلوگيرى به عمل آورد ولى آنان دست به شمشير برده و وارد شريعه شدند و مشك هاى خود را پر از آب نمودند و به سمت خيمه ها آوردند و عباس عليه السّلام و نافع، در مسير حركت، دشمن را از آن ها دور و بر آنان حمله مى بردند تا اينكه مشك هاى آب را به حسين عليه السّلام رساندند.

ص: 18

سلحشوران طف، ترجمه إبصار العين ،ص:72

در روز عاشورا

....امام حسين عليه السلام فرمودند:از براى اين كودكان كمى از آب طلب كن، پس حضرت عبّاس عليه السّلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ايستاد و لواى نصيحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصيحت كرد. كلمات آن بزرگوار اصلا در قلب آن سنگ دلان اثر نكرد.

لاجرم حضرت عبّاس عليه السّلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر ديد به عرض بر در رسانيد.

كودكان نداى العطش العطش در آوردند، جناب عبّاس عليه السّلام بى تابانه سوار بر اسب شده و نيزه بر دست گرفت و مشكى برداشت و آهنگ فرات نمود شايد كه آبى به دست آورد. پس چهار هزار تن كه موكّل بر شيعه فرات بودند دور آن جناب را احاطه كردند و تيرها به چلّه كمان نهاده و به جانب او انداختند،جناب عبّاس عليه السّلام چون شير

برايشان حمله كرد و از هر طرف كه حمله مى كرد لشكر را متفرّق مى ساخت تا آن كه به روايتى هشتاد تن را به خاك هلاك افكند، پس وارد شريعه شد و خود را به آب فرات رسانيد. چون از زحمت گيرودار و شدّت عطش جگرش تفته بود خواست آبى به لب خشك تشنه خود رساند دست فرا برد و كفى از آب برداشت، تشنگى سيّد الشّهداء عليه السّلام و اهل بيت او را ياد آورد آب را از كف بريخت:

پر كرد مشك و پس كفى از آب برگرفت

مى خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار

آمد به يادش از جگر تشنه حسين عليه السّلام

چون اشك خويش ريخت ز كف آب و شد سوار

ص: 19

شد با روان تشنه ز آب روان روان

دل پر ز جوش و مشك به دوش آن بزرگوار

كردند حمله جمله بر آن شبل مرتضى

يك شير در ميانه گرگان بيشمار

يك تن كسى نديده و چندين هزار تير

يك گل كسى نديده و چندين هزار خار

مشك را پرآب نمود و بر كتف راست افكند و از شريعه بيرون شتافت تا مگر خويش را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمت تشنگى برهاند. لشكر كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه كردند....

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 2، ص: 882

در موقع قطع يد

....حضرت عباس آن لشكر را پراكنده نمود. زيد بن ورقا در پشت درخت خرمائى كمين نمود و حكيم بن طفيل او را امداد كرد تا دست راست آن حضرت را جدا كرد. آن بزرگوار شمشير را بدست چپ گرفت و پس از اينكه بدشمن حمله نمود اين رجز را خواند:

و اللَّه ان قطعتموا يمينى انى احامى ابدا عن دينى

و عن امام صادق اليقين نجل النبى الطاهر الامين

بخدا قسم اگر دست راستم را قطع كنيد من دائما از دين خويشتن حمايت مينمايم .

و از امامى كه صدق او يقين است و نسل پيامبر پاك و امين ميباشددفاع ميكنم.

سپس آن بزرگمرد وفادار بقدرى كار زار كرد كه ناتوان شد...

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه [جلد 45 بحار الأنوار)، ص:62

خصائص

المطيع لله ولرسوله و...

روز تاسوعا

....سپس عمر بن سعد فرياد زد: اى لشكر خدا سوار شويد، و ببهشت مژده گيريد، پس لشكر سوار شده تا هنگام غروب بنزد حسين عليه السّلام و يارانش يورش بردند، در آن هنگام حسين عليه السّلام جلوى خيمه خود نشسته بود و بر شمشير خود تكيه زده و سر بر زانو نهاده خواب رفته بود، خواهر آواز خروش لشكر شنيد، بنزديك برادر آمده گفت: برادر آيا اين هياهو و آواز خروش را نشنوى كه نزديك شده؟ حسين عليه السّلام سر برداشت و فرمود: همانا من رسول خدا (ص) را اكنون در خواب ديدم كه بمن فرمود: تو بنزد ما خواهى آمد، پس خواهرش (كه اين حرف را شنيد) مشت بصورت زده فرياد كرد: واى، حسين عليه السّلام باو فرمود:

ص: 20

خواهرم واى بر تو نيست، آرام و خموش باش خدايت رحمت كند، پس عباس پيش آمده عرض كرد: برادر جان لشكر بنزد تو آمد!؟

حضرت برخاسته به عباس فرمود: برادرم تو بجاى من سوار شو (يا فرمود: جانم بقربانت سوار شو) و بنزد اينان برو و بايشان بگو: چيست شما را و چه ميخواهيد، و از سبب آمدن ايشان پرسش كن، پس عباس با گروهى حدود بيست نفر سوار كه در ميان ايشان بود زهير بن قين و حبيب بن مظاهر بنزد آن لشكر آمده عباس بآنان فرمود: چه ميخواهيد و چه اراده داريد؟ گفتند: دستور از امير رسيده كه بشما پيشنهاد كنيم بحكم او تن داده و تسليم شويد يا با شما جنگ كنيم؟ فرمود: پس شتاب نكنيد تا بنزد أبى عبد اللَّه بروم و سخن شما را بعرض آن حضرت برسانم، آنان باز ايستاده گفتند: برو و اين پيغام را باو برسان و هر پاسخى داد نيز باطلاع ما برسان، پس عباس بتنهائى بنزد حسين عليه السّلام بازگشت كه جريان را بعرض رساند، و همراهان او (يعنى زهير و حبيب و ديگران) آنجا در جلوى لشكر ايستاده با آن مردم سخن ميگفتند و آنان را موعظه كرده اندرز ميدادند و از جنگ با حسين عليه السّلام بازشان ميداشتند، عباس بنزد حسين عليه السّلام آمده سخن لشكر را بآن حضرت گفت، حضرت فرمود: بنزد ايشان بازگرد و اگر ميتوانى تا فردا از ايشان مهلت بگير و امشب ايشان را از ما باز گردان شايد ما امشب براى پروردگار خود نماز خوانده دعا كنيم و از او آمرزشخواهى نمائيم زيرا خدا خود ميداند همانا من نماز و تلاوت كتابش قرآن و دعاى بسيار و استغفار را دوست دارم، پس عباس بنزد آن لشكر آمد و با فرستاده عمر بن سعد بازگشت و آن فرستاده گفت: ما امشب تا فردا بشما مهلت دهيم، پس اگر تسليم شديد شما را بنزد امير عبيد اللَّه بن زياد خواهيم برد، و گر نه دست از شما برنداريم (اين پيغام را رسانيد) و بازگشت.

ص: 21

{جالب اينكه حضرت عباس با اين همه كمالات وشجاعتي كه دارا بود،از جانب خود مطلبي به لشكر كفر نفرمود،بلكه فرمود: پس شتاب نكنيد تا بنزد أبى عبد اللَّه بروم و سخن شما را بعرض آن حضرت برسانم و كسب تكليف كنم.

مطلب ديگر اينكه:وقتي امام حسين فرمودند:امشب را مهلت بگير امتثال امر نمود و مطيع محض امام زمان خود بود وبه امام خود پيشنهادي ارائه نداد.اين نيست مگر مطيع محض حجت خدا بودن،كه از معرفت شخص سرچشمه مي گيرد.}

الإرشاد للمفيد / ترجمه رسولى محلاتى، ج 2، ص: 92

روز عاشورا

چون آن جناب، تنهايى برادر خود را ديد به خدمت برادر آمده عرض كرد: اى آقاي من! آيا رخصت مى فرمايى كه جان خود را فداى تو گردانم؟

حضرت از استماع سخن جان سوز او به گريه آمد و گريه سختى نمود، پس فرمود: اى برادر! تو صاحب لواى منى چون تو نمانى كس با من نماند.

أبو الفضل عليه السّلام عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگانى دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از اين جماعت منافقين خون خواهى خود كنم.

حضرت فرمود: پس الحال كه عازم سفر آخرت گرديده اى، پس طلب كن از براى اين كودكان كمى از آب، پس حضرت عبّاس عليه السّلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ايستاد و لواى نصيحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصيحت كرد. كلمات آن بزرگوار اصلا در قلب آن سنگ دلان اثر نكرد.

لاجرم حضرت عبّاس عليه السّلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر ديد به عرض برادر رسانيد،و به سوي شريعه حركت نمود.

{نكته قابل توجه اينكه:درآن بهبوهه جنگ وآن شرايط سخت وعباس با آن شجاعت،روي امر امام خودحرفي نزد.مثلا اينكه بگذار ابتدا بروم ميدان،و دشمن را آرام كنم و جولاني دهم وبعد دنبال آب بروم ،خير،بلا فاصله به دنبال امتثال امر امام خود راهي شريعه شد،اين است مطيع امر حجت خدا بودن}.

ص: 22

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 2، ص: 882

اطاعت امر پدر در شريعه فرات

بعضى نقل كرده اند: حضرت على بن ابى طالب عليه السلام در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى (شب شهادت خويش ) ابوالفضل العباس عليه السلام را در اغوش گرفت و به سينه چسبانيد و فرمود: پسرم بزودى در روز قيامت به وسيله تو چشمم روشن مى گردد. آنگاه افزود:

ولدى ، اذا كان يوم عاشوراء و دخلت المشرعة ، اياك تشرب الماء و اءخوك الحسين عطشان ، پسرم هنگامى كه روز عاشورا فرا رسيد وبر شريعه آب وارد شدى ، مبادا آب بياشامى در حاليكه برادرت تشنه است .

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 11ص 1

آب فرات از ادب توست مات ! موج زند اشك به چشم فرات !

از زبان معصوم

امام صادق عليه السلام در زيارت عموي خود مي فرمايد:

السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ سَلَّمَ

سلام بر تو اى بنده شايسته فرمانبر خدا و رسول خدا،و امير مؤمنان و حسن و حسين(درود خدا بر آنان باد)،

(كليات مفاتيح الجنان،زيارت حضرت عباس عليه السلام)

سلام الله و سلام ملائكه المقربين ...

خداوند در قرآن مجيددر سوره صافات بر انبياء و مرسلين خود سلام داده است:

سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمينَ (79)

سَلامٌ عَلى إِبْراهيمَ (109)

سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ (120)

سَلامٌ عَلى إِلْ ياسينَ (130)

وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلينَ (181)

سخن اينكه حضرت ابوالفضل بااينكه مقام نبوت را دارا نبودند،اما در مقام بندگي به چه رتبه اي دست يافتند كه سلام همه مقدسات را بر خود خريده است!؟

ص: 23

سَلَامُ اللَّهِ وَ سَلَامُ مَلَائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَنْبِيَائِهِ الْمُرْسَلِينَ وَ عِبَادِهِ الصَّالِحِينَ وَ جَمِيعِ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الزَّاكِيَاتُ الطَّيِّبَاتُ فِيمَا تَغْتَدِي وَ تَرُوحُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ

سلام خدا و سلام ملائكه مقرب اللهي وسلام انبياءو رسولان وبندگان صالح خدا وجميع شهدا و صديقين و پاكان پاك عالم،هرصبح و شام ،بر تو اي پسر اميرمومنين.

امام صادق عليه السلام جواب اين سوال را در زيارت حضرت ابوالفضل ،تسليم امام زمان بودن بيان ميكند،در فرازي از زيارت مي فرمايد:

أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

كليات مفاتيح الجنان،زيارت حضرت عباس عليه السلام

در محضر پنج امام معصوم

حضرت عباس عليه السّلام چهارده بهار از عمر شريف خود را در خدمت پدر سپرى نمود و بيست و چهار سال در كنار برادرش حسن و سى و چهار سال كه مدت عمر شريف او بود،در جوار برادرش حسين زندگى كرد.{و امام سجاد و امام باقر را هم درك نمودند.}

سلحشوران طف، ترجمه إبصار العين ،ص:70

چهار امامى كه ترا ديده اند

دست علم گير تو بوسيده اند

طفل بدى ، مادر والا گهر

بردت تا ساحت قدس پدر

چشم خداوند چو دست تو ديد

بوسه زد و اشك ز چشمش چكيد

با لب آغشته به زهر جفا

بوسه به دست تو زده مجتبى

ديد چو در كرب و بلا شاه دين

دست تو افتاده به روى زمين

خم شد و بگذاشت سر ديده اش

بوسه بزد با لب خشكيده اش

حضرت سجاد هم آن دست پاك

بوسه زد و كرد نهان زير خاك

ص: 24

مقام علمي

فقيه و عالم اهل بيت عليه السلام

مسلم است كه حضرت ابوالفضل - سلام الله عليه - از اكابر و افاضل فقها و علماى اهل بيت بوده ، و معلوم است كسى كه در پرتو آفتاب ولايت ، و در مدرسه امامت حضرت على بن ابى طالب عليه السلام و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليه السلام تربيت شده و كسب علم و نورانيت نموده است ، درك مقام و مرتبه فضل او براى ما ميسر نيست .

يك دهن خواهم به پهناى فلك

تا بگويم وصف آن رشگ ملك

بلكه وى عالم ربانى و داراى علم لدنى بوده است .

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 2ص 15 به نقل از العباس مقرم

و همچنين محقق دانشمند مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب (العباس ) مى نويسد: در روايتى كه از امامان معصوم عليه السلام به ما رسيده ، فرمودند:

ان العباس بن على زق العلم زقا

همانا عباس فرزند على عليه السلام علم را چون غذا در كودكى از پدرش وارد جانش نموده است .

سپس مى نويسد: (اين تعبير، تشبيه بسيار لطيفى است زيرا هرگاه كبوترى غذا را نرم و گوارا كند و به بچه اش بخوراند، به آن تعبير به (زق ) مى شود، اين بيان حاكى است كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در دوران خردسالى ، از پستان مادرش علم و حكمت را چون شير، شيره جانش نموده ، و در دامان علم و حكمت ، رشد و نمو نموده است ).

و نيز در شان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام گفته شده :

ص: 25

انه كان من فقها اولاد الائمه

حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام از عالمان فقيه فرزندان امامان عليهم السلام مى باشد. و دانشمندان و محدثان بزرگ در شانش گفته اند:

هو البحر من اى النواحى اتيته

فلجته المعروف و الجواد ساحله

حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام از هر كرانه كه به جانبش آيى ، دريايى است كه موجهايش نيكى ها است و كرانه آن سرشار از سخاوت و كرم است .

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد دوم

بخش 13ص 7 به نقل از العباس مقرم

شجاعت

از طرف پدري

شجاعت هاشمى و علوى كه از جانب پدر و سرور اوصيا به او رسيده ؛

كه به گوشه اي از آن اشاره مي كنيم:

غزوه بدر:

حضرت علي عليه السلام جهادش را در راه خدا زيادتر و بلايش عظيم تر بود از تمامى مردم در غزوات پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم، و هيچ كس به درجه او نرسيد در اين باب، چنان كه در غزوه بدر كه اوّل جنگى بود كه مؤمنين به آن ممتحن شدند، جناب امير المؤمنين عليه السّلام در آن جنگ به درك فرستاد وليد، و شيبه، و عاص، و حنظله، و طعمه، و نوفل و ديگر شجاعان مشركين را، و پيوسته قتال كرد تا نصف مشركين كه مقتول گشتند بر دست آن حضرت كشته گرديدند،و نصف ديگر را باقى مسلمين با سه هزار ملائكه مسوّمين كشتند.

غزوه احد:

ديگر غزوه احد بود كه مردم فرار كردند و آن حضرت ثابت ماند و لشكر دشمن را از دور پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم دور مى كرد و از آن ها مى كشت تا زخمهاى كارى بر بدن مقدّسش وارد شد، و با اين همه رنج و تعب آن حضرت را هول و هرب نبود، و پيوسته ابطال رجال را كشته تا از حضرت جبرئيل در ميان آسمان و زمين نداى

ص: 26

لا سيف الّا ذو الفقار، و لا فتى الّا علىّ

شنيده شد.

غزوه احزاب:

ديگر غزوه احزاب بود كه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام عمرو بن عبد ودّ را كشت، و فتح بر دست آن حضرت واقع شد، و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم در حقّ او فرمود كه:

ضربت على عليه السّلام بهتر است از عبادت جنّ و انس.

جنگ خيبر:

ديگر جنگ خيبر بود كه مرحب يهودى بر دست آن حضرت كشته گشت و در قلعه را با آن عظمت به دست معجزنماى خود كند، و چهل گام دور افكند، و چهل نفر از صحابه خواستند حركت دهند نتوانستند.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 1، ص: 354

از طرف مادري

تاريخ گواهى مى دهد كه پدران و داييهاى ام البنين سلام الله عليه در دوران قبل از اسلام جزو دليران عرب محسوب مى شده اند و مورخان آنان را به دليرى و جلادت در هنگام نبرد ستوده اند. افزون بر اين ، آنان علاوه بر شجاعت و قهرمانى ، سالار و بزرگ پيشواى قوم خود نيز بوده اند، آنچنان كه سلاطين زمان در برابرشان سر تسليم فرود آورده اند. اينان همانانند كه عقيل به امير المؤ منين عليه السلام گفت : در ميان عرب از پدرانش شجاعتر و قهرمانتر يافت نشود.

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 4ص 6

خاندان اين بانو از خاندانهاى ريشه دار و جليل القدر بود كه به دليرى و دستگيرى معروف بودند. گروهى از اين خاندان به شجاعت و بزرگ منشى ، نامى شدند، از جمله :

ص: 27

1:عامر بن طفيل :

عامر برادر ((عمره ))، مادر مادربزرگ ((ام البنين )) بود كه از معروفترين سواران عرب به شمار مى رفت و آوازه دلاورى او در تمام محافل عربى و غير آن پيچيده بود تا آنجا كه اگر هياءتى از عرب نزد ((قيصر روم )) مى رفت در صورتى كه با عامر نسبتى داشت ، مورد تجليل و تقدير قرار مى گرفت وگرنه توجهى به آن نمى شد.

2:عامر بن مالك :

عامر جدّ دوّم بانو ((ام البنين )) است كه از سواران و دلاوران عرب به شمار مى رفت و به سبب دليرى بسيارش ، او را ((ملاعب الاسّنة )) (همبازى نيزه ها) لقب داده بودند. شاعرى درباره اش مى گويد:

((عامر با سرنيزه ها بازى مى كند و بهره گردانها را يكجا از آن خود ساخته است )).

علاوه بر دلاورى ، از پايبندان به پيمان و ياور محرومان بود و مردانگى او ضعيفان را دستگير بود كه مورخان در اين باب نمونه هاى متعددى از او نقل كرده اند.

زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام،علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى ص 14

شجاعت در صفين

روايت شده كه در يكى از روزهاى جنگ صفين ، مردم ديدند از لشگر اميرالمؤ منين عليه السلام جوانى نقاب به صورت انداخته ، هيبت و صلابت و شجاعت از او ظاهر و هويداست و تقريبا به سن شانزده ساله مى باشد، بيرون آمد و اسب خود را در ميدان جولانى داد و مبارز طلبيد. معاويه ابوالشعثاء را به حرب او فرمان داد. ابوالشعثاء گفت : مردم شام مرا با هزار سوار مقابل مى دانند و تو مى خواهى مرا به جنگ كودكى بفرستى ؟! من هفت پسر دارم ، يكى از آنان را به جنگ او مى فرستم تا حساب او را برسد! ابوالشعثاء پسر اولش را به ميدان فرستاد ولى او كشته شد و پس از وى بترتيب يكايك پسران وى گام در ميدان نهادند و جوان نقابدار آنان را نيز به جهنم فرستاد.

ص: 28

ابوالشعثاء، كه اوضاع را اينچنين ديد، دنيا در نظرش تاريك شده و خود به ميدان آمد اما او نيز كشته شد و ديگر كسى جراءت ميدان رفتن را نكرد. آنگاه جوان نقابدار عنان به جانب لشگر اميرالمؤ منين عليه السلام برگردانيد. اصحاب امير المؤ منين عليه السلام از شجاعت وى سخت در حيرت بودند و از خود مى پرسيدند كه اين جوان نقابدار كيست ؟ تا آنكه اميرالمؤ منين على عليه السلام آن جوان را طلبيد و نقاب از صورت مبارك وى برداشت ، آنگاه بود كه ديد وى قمر بنى هاشم اباالفضل العباس است .

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 8 ص22

در كربلا

ترس دشمن

....تا حضرت ابا الفضل زنده بود، لشكر را ياراى نزديك شدن به خيمه ها و تعرض به آن حضرت نبود و همه انتظار داشتند كه پرچم ابا الفضل سرنگون شود و راه آنها بازشود.

در كربلا چه گذشت؟ ترجمه نفس المهموم، ص: 436

[رمز 39] شهامت و شجاعت حضرت أبو الفضل العباس پشت لرزان دشمن بود و با همه آمادگى و قشون فراوانى كه در ميدان كربلا گرد آمده بود بازهم شجاعت او پشت دشمن را مى لرزانيد و براى رفع اين خطر از كوفه در نظر گرفته بودند كه به هر نحو شده ابا الفضل العباس را ازحسين (ع) جدا كنند و به مناسبت نسبتى كه شمر با مادر او داشت اين مأموريت را در عهده شناخت و نوميد و خشمناك برگشت.

در كربلا چه گذشت؟ ترجمه نفس المهموم، ص: 276

جدا كردن عباس از سپاه امام

ص: 29

از شهامت و شجاعت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام داستانها گفته اند و با همه آمادگى دشمن ، و با وجود و قشون فراوانى كه جناح خصم در ميدان كربلا گرد آورده بود، باز هم شجاعت او پشت آنان را مى لرزانيد و لذا براى دفع اين خطر، در نظر گرفته بودند كه به هر نحو شده اباالفضل العباس عليه السلام را از امام حسين جدا كنند و به مناسبت نسبتى كه شمر از سوى مادر با وى داشت اين ماءموريت را بر عهده او گذاشتند ولى او نيز از اين ماءموريت ناكام و نوميد برگشت .

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 8ص 20

نجات اصحاب امام

طبرى و ابن اثير گفته اند: آن گاه كه جنگ بين طرفين در گرفت، عمر بن خالد و غلامش سعد، مجمّع بن عبد اللّه و جنادة بن حارث به پيش تاخته و با شمشير بر سپاه دشمن يورش بردند، وقتى خود را به قلب دشمن زدند، سپاه، آنان را به محاصره درآورد و از يارانشان جدا كرد، حسين عليه السّلام برادرش عباس را به يارى آن ها فرستاد، عباس عليه السّلام به تنهايى بر سپاه دشمن حمله برد و شمشير ميان آنان گذاشت و آن ها را از اطراف ياران خود پراكنده ساخت و بدانان دسترسى يافت، آن ها بر حضرت سلام كردند و عباس عليه السّلام آنان را كه در آن نبرد زخم برداشته بودند، با خود به سمت امام عليه السّلام آورد، ولى آن ها پذيرا نشدند كه حضرت آنان را سالم از چنگ دشمن برهاند، از بين راه دوباره به ميدان جنگ بازگشتند و عباس عليه السّلام از آن ها حمايت مى كرد تا اينكه همه يك جا به فيض شهادت رسيدند و عباس نزد برادر بازگشت و ماجراى آنان را به عرض امام عليه السّلام رساند.

ص: 30

سلحشوران طف، ترجمه إبصار العين ،ص:78

وفا داري

رد امان نامه در روز تاسوعا

.....شمربه نزديك لشكر امام عليه السّلام آمد و بانگ زد كه كجايند فرزندان خواهر من: عبد اللّه و جعفر و عثمان و عبّاس؟ چه آن كه مادر اين چهار برادر «امّ البنين» از قبيله بنى كلاب بود كه شمر ملعون نيز از اين قبيله بوده.

و جناب امام حسين عليه السّلام بانگ او را شنيد، برادران خود را امر فرمود كه جواب او را دهيد، اگر چه فاسق است لكن با شما قرابت و خويشى دارد.

پس آن سعادتمندان با آن شقىّ گفتند: چه بود كارت؟

گفت: اى فرزندان خواهر من! شماها در امانيد، با برادر خود حسين رزم ندهيد، از دور برادر خود كناره گيريد و سر در طاعت امير المؤمنين يزيد درآوريد!

جناب عبّاس بن على عليه السّلام بانگ بر او زد كه: بريده با دستهاى تو و لعنت باد بر امانى كه تو از براى ما آوردى!اى دشمن خدا! امر مى كنى ما را كه دست از برادر و مولاى خود حسين بن فاطمه عليه السّلام برداريم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ملاعينان درآوريم؟ آيا ما را امان مى دهى و از براى پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امان نيست؟! شمر از شنيدن اين كلمات خشمناك شد و به لشكرگاه خويش بازگشت.

منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج 2، ص: 792

چون نهم ماه محرم رسيد

كار بدانجا كه نبايد كشيد

از عقب خيمه صدر جهان

شاه فلك جاه ملك پاسبان

شمر به آواز ترا زد صدا

گفت كجاييد بنو اختنا

ص: 31

تا برهانند ز هنگامه ات

داد نشان خط امان نامه ات

رنگ پريد از رخ زيباى تو

لرزه بيفتاد بر اعضاى تو

من به امان باشم و، جان جهان

از دم شمشير و سنان بى امان ؟!

دست تو نگرفت امان نامه را

تا كه شد از پيكر پاكت جدا

مزد تو شد دست شه لافتى

شب عاشورا

....پس همين كه شب عاشورا نزديك شد حضرت امام حسين عليه السّلام اصحاب خود را جمع كرد، حضرت امام زين العابدين عليه السّلام فرموده كه: من در آن وقت مريض بودم، با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مى فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت:

اثنى على اللّه أحسن الثّناء (تا آخر خطبه كه حاصلش به فارسى اين است):

ثنا مى كنم خداوند خود را به نيكوتر ثناها، و حمد مى كنم او را بر شدّت و رخاء، اى پروردگار من، سپاس مى گزارم تو را بر اين كه ما را به تشريف نبوّت تكريم فرمودى، و قرآن را تعليم ما نمودى، و به معضلات دين ما را دانا كردى، و ما را گوش شنوا و ديده بينا و دل دانا عطا كردى، پس بگردان ما را از شكرگزاران خود.

پس فرمود: امّا بعد، همانا من اصحابى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمى دانم، و اهل بيتى از اهل بيت خود نيكوتر ندانم، خداوند شما را جزاى خير دهاد و الحال آگاه باشيد كه من گمان ديگر در حقّ اين جماعت داشتم و ايشان را در طريق اطاعت و متابعت خود پنداشتم. اكنون آن خيال ديگر گونه صورت بست.

لاجرم بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم تا به هر جانب كه خواهيد كوچ دهيد و اكنون پرده شب شما را فرو گرفته، شب را مطيّه رهوار خود قرار دهيد و به هر سو كه خواهيد برويد، چه اين جماعت مرا مى جويند، چون به من دست يابند به غير من نپردازند.

ص: 32

چون آن جناب سخن بدين جا رسانيد، برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبد اللّه [بن] جعفر عرض كردند: براى چه اين كار كنيم آيا براى آن كه بعد از تو زندگى كنيم؟ خداوند هرگز نگذارد كه ما اين كار ناشايسته را ديدار كنيم.

اوّل كسى كه به اين كلام ابتدا كرد عبّاس بن على عليهما السّلام بود، پس از آن سايرين متابعت او كردند و بدين منوال سخن گفتند.

الإرشاد للمفيد / ترجمه رسولى محلاتى، ج 2، ص: 94

مكتب تو مكتب عشق و وفاست درس الفباى تو صدق و صفاست

در موقع قطع شدن دست راست

....حضرت عباس آن لشكر را پراكنده نمود. زيد بن ورقا در پشت درخت خرمائى كمين نمود و حكيم بن طفيل او را امداد كرد تا دست راست آن حضرت را جدا كرد. آن بزرگوار شمشير را بدست چپ گرفت و پس از اينكه بدشمن حمله نمود اين رجز را خواند:

و اللَّه ان قطعتموا يمينى انى احامى ابدا عن دينى

و عن امام صادق اليقين نجل النبى الطاهر الامين

بخدا قسم اگر دست راستم را قطع كنيد من دائما از دين خويشتن حمايت مينمايم .

و از امامى كه صدق او يقين است و نسل پيامبر پاك و امين ميباشددفاع ميكنم.

سپس آن بزرگمرد وفادار بقدرى كار زار كرد كه ناتوان شد...

زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه [جلد 45 بحار الأنوار)، ص:62

گرفتن مدال وفاداري از لسان معصوم

....َاشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ

شهادت مى دهم براى حضرتت به تسليم و تصديق و وفا،و خيرخواهى،براى يادگار پيامبر مرسل(درود خدا بر او و خاندانش باد)،...

ص: 33

كليات مفاتيح الجنان،زيارت حضرت عباس عليه السلام

اعلان وفاداري در برابر سخن زهيربن قين

ملاقات زهير بن قين با قمر بنى هاشم عليه السلام

حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام مى گشت و نگهبانى مى كرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد.

در اين هنگام زهيربن قين ، يكى از ياران با وفاى امام حسين عليه السلام ، نزد ابوالفضل العباس عليه السلام آمد و عرض كرد: در اين وقت آمده ام تا تو را به ياد سخن پدرت ، على عليه السلام ، بيندازم . حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كه مى ديد خيام اهل بيت عليه السلام در خطر تهديد دشمن است از اسب پياده نشد و فرمود: مجال سخن نيست ، ولى چون نام پدرم را بردى ، نمى توانم از گفتارش بگذرم ، بگو كه من سواره مى شنوم .

زهير گفت : پدرت هنگامى كه مى خواست با مادرت ام البنين سلام الله عليه ازدواج كند، به برادرش عقيل فرمود: زن شجاعى از خاندان شجاع برايم پيدا كن ، زيرا مى خواهم فرزند شجاعى از او دنيا بيايد و حامى ايثارگرى فداكار براى برادرش امام حسين عليه السلام باشد.

بنابراين ، اى عباس ، پدرت ترا براى چنين روزى (عاشورا) خواسته است ، مبادا كوتاهى كنى ! غيرت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در ركاب زد كه تسمه ركاب قطع گرديد و فرمود: اى زهير! آيا با اين گفتار مى خواهى به من جراءت بدهى ؟! سوگند به خدا، هرگز دست از برادرم برنداشته و در حمايت از حريم كوتاهى نخواهم نمود: والله لاءريتك شيئا ما راءيته قط به خدا قسم فداكارى خود را به گونه اى ابراز كنم وبه نشان دهم كه هرگز نظيرش را نديده باشى ....

ص: 34

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 10ص 13

وفا داري در علمداري از زبان دشمن

در نقلهاي تاريخي آمده :

هنگامي كه وسائل غارت شده ازشهداي كربلا رانزد يزيدبردنند،درميان آنها پرچم بزرگي وجود داشت،يزيدوحاضران بهت زده ديدنند همه پرچم سوراخ وآسيب ديده ولي دستگيره آن سالم است يزيداز روي حيرت وتعجب پرسيد:اين پرچم را چه كسي حمل مي كرد؟

گفتند:عباس پسر علي عليه السلام، يزيد از روي حيرت وتجليل،سه بار برخواست و نشست و به حاضران گفت:انظروا الي هذا العلم فانه لم يسلم من الطعن والضرب ،الامقبض اليد التي تحمله،

به اين پرچم بنگريدكه براثرصدمات و ضربه هاهيچ جاي آن سالم نمانده جزدستگيري آن،كه پرچم دار آن را بادست حمل مي كرده است.(يعني سالم ماندن دستگيره نشان مي دهدكه پرچمدار،تيرها وضربه ها راكه بردستش وارد مي شدتحمل كرده وپرچم رارها نساخته است.اين است معناي وفا)سپس گفت:

ابيت اللعن ياعباس،هكذايكون وفاءالاخ لاخيه؛

اي عباس با اين جوانمردي لعن وناسزا را ازخود دورساختي ،اين است معناي وفاي برادر نسبت به برادرش.

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 9ص 21

براي باغبان ياس آفريدند به حيدر اشبه الناس آفريدند

وفا را،عشق را،آزادگي را يكي كردند و عباس آفريدند.

خطبه خوان كعبه

معرفت نسبت به مقام ولايت

حضرت ابوالفضل العباس(ع) روز هشتم ذيحجه سال 60 هجري قمري و زماني كه قافله امام حسين(ع) قصد ترك مكه و عزيمت به كربلا را داشت، بر بام كعبه خطبه اي در ستايش از سيدالشهداء ايراد فرمود.

آنچه در پي مي آيد متن اين خطبه پرشور است:

ص: 35

بسم الله الرّحمن الرّحيم

اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذي شَرَّفَ هذا (اشاره به بيت الله الحَرام) بِقُدُومِ اَبيهِ، مَن كانَ بِالاَمسِ بيتا اَصبَح قِبلَةً.

ايهَا الكَفَرةُ الفَجَرة اَتَصُدُّونَ طَريقَ البَيتِ لِاِمامِ البَرَرَة؟ مَن هُوَ اَحَقُّ بِه مِن سائِرِ البَريه؟ وَ مَن هُوَ اَدني بِه؟ وَ لَولا حِكمَ اللهِ الجَليه وَ اَسرارُهُ العِلّيه وَاختِبارُهُ البَريه لِطارِ البَيتِ اِليه قَبلَ اَن يمشي لَدَيه قَدِ استَلَمَ النّاسُ الحَجَر وَ الحَجَرُ يستَلِمُ يدَيه وَ لَو لَم تَكُن مَشيةُ مَولاي مَجبُولَةً مِن مَشيهِ الرَّحمن، لَوَقَعتُ عَلَيكُم كَالسَّقرِ الغَضبانِ عَلي عَصافِيرِ الطَّيران....

اَتُخَوِّفونَ قَوماً يلعَبُ بِالمَوتِ فِي الطُّفُولية فَكَيفَ كانَ فِي الرُّجُوليهِ؟ وَلَفَدَيتُ بِالحامّاتِ لِسَيد البَرياتِ دونَ الحَيوانات.

ترجمه :

به نام خداوند بخشنده مهربان

سپاس خداي را كه بيت الله را با قدوم پدرش(منظور امام حسين (ع) است) مشرف كرد؛ كسي كه ديروز بيت بود،[امروز] قبله گرديد.

اي ناسپاسان گناهكار آيا راه بيت را بر امام نيكوكاران مي بنديد؟ چه كسي سزاوارتر به اين بيت است از ديگر موجودات؟ و چه كسي نزديكترين به اين خانه است؟ و اگر حكمت هاي خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات

موجودات نبود، همانا بيت به سوي ايشان [ امام حسين (ع)] پرواز مي كرد؛ قبل از اينكه مردم حجر را لمس كنند، حجر دستانش [ امام حسين (ع)] را استلام مي كند و اگر خواست مولاي من خواست خداوند رحمن نبود هر آينه بر سر شما مانند بازِ شكاري كه بر گنجشكان فرود مي آيد نازل مي شدم.

آيا قومي را كه مرگ را در كودكي به بازي مي گرفتند مي ترسانيد، در حاليكه الان در مردانگي قرار دارند. همه جانم فداي آقا و مولاي همه موجودات كه برتر از حيوانات [هستند].

ص: 36

روشنگري نسبت به مقام ولايت اهل بيت

حضرت ابوالفضل العباس(ع) روز هشتم ذيحجه سال 60 هجري قمري و زماني كه قافله امام حسين(ع) قصد ترك مكه و عزيمت به كربلا را داشت، بر بام كعبه خطبه اي در ستايش از سيدالشهداء ايراد فرمود.

آنچه در پي مي آيد فراضي از اين خطبه پرشور است:

.....هَيهات فَانظُرُوا ثُمَّ انظُرُوا مِمَّن شارِبُ الخَمر وَ مِمَّن صاحِبُ الحَوضِ وَ الكَوثَر وَ مِمَّن في بَيتِهِ الوَحي وَ القُرآن وَ مِمَّن في بَيتِه اللَّهَواتِ وَالدَّنَساتُ وَ مِمَّن في بَيتِهِ التَّطهيرُ وَ الآيات....

ترجه:

هيهات بنگريد سزاوار است از چه كسي پيروي كنيد، به كسي كه شراب مي نوشد [مراد يزيد ملعون است] يا كسي كه صاحب حوض و كوثر است؛ كسي كه در خانه وحي و قرآن است [مراد امام حسين(ع)است] يا كسي كه در بيتش اسباب لهو و نجاست است [مراد يزيد ملعون است]؛ و يا كسي كه در خانه اش نزول آيات [نشانه ها] و [آيه] تطهير است.

پيش مرگ سيد الشهدا

حضرت ابوالفضل العباس(ع) روز هشتم ذيحجه سال 60 هجري قمري و زماني كه قافله امام حسين(ع) قصد ترك مكه و عزيمت به كربلا را داشت، بر بام كعبه خطبه اي در ستايش از سيدالشهداء ايراد فرمود.

آنچه در پي مي آيد فراضي از اين خطبه پرشور است:

.....وَ أَنتُم وَقَعتُم فِي الغَلطَةِ الَّتي قَد وَقَعَت فيهَا القُرَيشُ لِأنَّهُمُ اردُوا قَتلَ رَسولِ الله صلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه وَ أنتُم تُريدُونَ قَتلَ ابنِ بِنتِ نَبيكُم وَ لا يمكِن لَهُم مادامَ اَميرُالمُؤمِنينَ (ع) حَياً وَ كَيفَ يمكِنُ لَكُم قَتلَ اَبي عَبدِاللِه الحُسَين (ع) مادُمتُ حَياً سَليلاً؟

ص: 37

تَعالوا اُخبِرُكُم بِسَبيلِه بادِروُا قَتلي وَاضرِبُوا عُنُقي لِيحصُلَ مُرادُكُم لابَلَغَ الله مِدارَكُم وَ بَدَّدَ اعمارَكُم وَ اَولادَكُم وَ لَعَنَ الله عَلَيكُم وَ عَلي اَجدادكُم.

ترجمه:

شما در غلطي واقع شديد كه قريش واقع شدند. چرا كه اراده قتل پيامبر(ص) را كردند و شما اراده قتل پسر دختر پيامبرتان را و [اين حيله] براي ايشان تا وقتي اميرالمؤمنين(ع) زنده بود ممكن نشد. پس چگونه ممكن است كشتن ابا عبدالله الحسين(ع) تا وقتي كه من زنده ام؟

بياييد تا به راهش [راه كشتن امام حسين(ع)] آگاهتان كنم؛ پس مبادرت به كشتن من كنيد، و گردنم را بزنيد تا به مقصودتان برسيد. خدا شما را به مقصودتان نرساند و عمرتان و فرزندانتان را كوتاه كند و لعنت خدا بر شما و پدرانتان [كه قصد كشتن پيامبر (ص)را داشتند ] باد.

خطبه حضرت برفراز كعبه

خطبه حضرت ابوالفضل(ع) بر بام كعبه در ستايش سيدالشهداء(ع)

حضرت ابوالفضل العباس(ع) روز هشتم ذيحجه سال 60 هجري قمري و زماني كه قافله امام حسين(ع) قصد ترك مكه و عزيمت به كربلا را داشت، بر بام كعبه خطبه اي در ستايش از سيدالشهداء ايراد فرمود.

آنچه در پي مي آيد متن اين خطبه پرشور است:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذي شَرَّفَ هذا (اشاره به بيت الله الحَرام) بِقُدُومِ اَبيهِ، مَن كانَ بِالاَمسِ بيتا اَصبَح قِبلَةً.

ايهَا الكَفَرةُ الفَجَرة اَتَصُدُّونَ طَريقَ البَيتِ لِاِمامِ البَرَرَة؟ مَن هُوَ اَحَقُّ بِه مِن سائِرِ البَريه؟ وَ مَن هُوَ اَدني بِه؟ وَ لَولا حِكمَ اللهِ الجَليه وَ اَسرارُهُ العِلّيه وَاختِبارُهُ البَريه لِطارِ البَيتِ اِليه قَبلَ اَن يمشي لَدَيه قَدِ استَلَمَ النّاسُ الحَجَر وَ الحَجَرُ يستَلِمُ يدَيه وَ لَو لَم تَكُن مَشيةُ مَولاي مَجبُولَةً مِن مَشيهِ الرَّحمن، لَوَقَعتُ عَلَيكُم كَالسَّقرِ الغَضبانِ عَلي عَصافِيرِ الطَّيران.

ص: 38

اَتُخَوِّفونَ قَوماً يلعَبُ بِالمَوتِ فِي الطُّفُولية فَكَيفَ كانَ فِي الرُّجُوليهِ؟ وَلَفَدَيتُ بِالحامّاتِ لِسَيد البَرياتِ دونَ الحَيوانات.

هَيهات فَانظُرُوا ثُمَّ انظُرُوا مِمَّن شارِبُ الخَمر وَ مِمَّن صاحِبُ الحَوضِ وَ الكَوثَر وَ مِمَّن في بَيتِهِ الوَحي وَ القُرآن وَ مِمَّن في بَيتِه اللَّهَواتِ وَالدَّنَساتُ وَ مِمَّن في بَيتِهِ التَّطهيرُ وَ الآيات.

وَ أَنتُم وَقَعتُم فِي الغَلطَةِ الَّتي قَد وَقَعَت فيهَا القُرَيشُ لِأنَّهُمُ اردُوا قَتلَ رَسولِ الله صلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه وَ أنتُم تُريدُونَ قَتلَ ابنِ بِنتِ نَبيكُم وَ لا يمكِن لَهُم مادامَ اَميرُالمُؤمِنينَ (ع) حَياً وَ كَيفَ يمكِنُ لَكُم قَتلَ اَبي عَبدِاللِه الحُسَين (ع) مادُمتُ حَياً سَليلاً؟

تَعالوا اُخبِرُكُم بِسَبيلِه بادِروُا قَتلي وَاضرِبُوا عُنُقي لِيحصُلَ مُرادُكُم لابَلَغَ الله مِدارَكُم وَ بَدَّدَا عمارَكُم وَ اَولادَكُم وَ لَعَنَ الله عَلَيكُم وَ عَلي اَجدادكُم.

ترجمه :

به نام خداوند بخشنده مهربان

سپاس خداي را كه بيت الله را با قدوم پدرش(منظور امام حسين (ع) است) مشرف كرد؛ كسي كه ديروز بيت بود،[امروز] قبله گرديد.

اي ناسپاسان گناهكار آيا راه بيت را بر امام نيكوكاران مي بنديد؟ چه كسي سزاوارتر به اين بيت است از ديگر موجودات؟ و چه كسي نزديكترين به اين خانه است؟ و اگر حكمت هاي خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بيت به سوي ايشان [ امام حسين (ع)] پرواز مي كرد؛ قبل از اينكه مردم حجر را لمس كنند، حجر دستانش [ امام حسين (ع)] را استلام مي كند و اگر خواست مولاي من خواست خداوند رحمن نبود هر آينه بر سر شما مانند بازِ شكاري كه بر گنجشكان فرود مي آيد نازل مي شدم.

آيا قومي را كه مرگ را در كودكي به بازي مي گرفتند مي ترسانيد، در حاليكه الان در مردانگي قرار دارند. همه جانم فداي آقا و مولاي همه موجودات كه برتر از حيوانات [هستند].

ص: 39

هيهات بنگريد سزاوار است از چه كسي پيروي كنيد، به كسي كه شراب مي نوشد [مراد يزيد ملعون است] يا كسي كه صاحب حوض و كوثر است؛ كسي كه در خانه وحي و قرآن است [مراد امام حسين(ع)است] يا كسي كه در بيتش اسباب لهو و نجاست است [مراد يزيد ملعون است]؛ و يا كسي كه در خانه اش نزول آيات [نشانه ها] و [آيه] تطهير است.

شما در غلطي واقع شديد كه قريش واقع شدند. چرا كه اراده قتل پيامبر(ص) را كردند و شما اراده قتل پسر دختر پيامبرتان را و [اين حيله] براي ايشان تا وقتي اميرالمؤمنين(ع) زنده بود ممكن نشد. پس چگونه ممكن است كشتن ابا عبدالله الحسين(ع) تا وقتي كه من زنده ام؟

بياييد تا به راهش [راه كشتن امام حسين(ع)] آگاهتان كنم؛ پس مبادرت به كشتن من كنيد، و گردنم را بزنيد تا به مقصودتان برسيد. خدا شما را به مقصودتان نرساند و عمرتان و فرزندانتان را كوتاه كند و لعنت خدا بر شما و پدرانتان [كه قصد كشتن پيامبر (ص)را داشتند ] باد.

ادب

خطاب مولا به جاي برادر

در طول 34 سال عمر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آن بزرگوار هرگز به برادرش امام حسين عليه السلام برادر خطاب نكرد، بلكه با تعبيراتى مانند سيدى ، مولاى ، يابن رسول الله ، آقاى من ، سرور من ، اى پسر رسول خدا، آن حضرت را صدا مى زد، جز در آخرين ساعت عمر، در آستانه شهادت ، كه صدا زد: (برادر، برادرت را درياب !) اين تعبير نيز يك نوع ادب بود، زيرا بيانگر آن بود كه برادرت رسم برادرى را با بهترين وجه ادا كرد، اكنون تو نيز اى برادر، با مهر برادرى به من بنگر!

ص: 40

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد دوم

بخش 13ص 10

شمع شده آب شده سوخته روح ادب را ادب آموخته

مانند عبد خاضع

روايت شده : حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بدون اجازه در كنار امام حسين عليه السلام نمى نشست ، و اگر پس از اجازه مى نشست ، مانند عبد خاضع دو زانو در برابر مولايش مى نشست .

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد دوم

بخش 13ص 8

ايثار و گذشت

در باره گذشت همين برهان بس كه چشم از زن و فرزند پوشيد و اينقدر كوشيد تا شربت شهادت نوشيد. يعنى در راه و ارادت برادرش جان خود را كه از هر چيز عزيزتر است بذل نمود كه : كمال الجود بذل الموجود.

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 10ص 10

و در رياض المصائب و مهيج الاءحزان و غير آن روايت كرده اند: فلما اجاز الحسين عليه السلام اخاه العباس للبراز برز كالجبل العظيم و قلبه كالطود الجسيم لانه كان فارسا هماما و بطلا و ضرغاما و كان جسورا على الطعن و الضرب فى ميدان الكفاح و الحرب

به روايت اكسير العبادات : حضرت ابوالفضل عليه السلام ، هنگام وداع با برادر، رو به آسمان نمود و عرض كرد: خدايا، مى خواهم به وعده ام (آبرسانى به خيام حرم ) وفا كنم و اين مشك را براى اين كودكان تشنه كام ، پر از آب نمايم .

سپس پيشانى امام حسين عليه السلام را بوسيد و به سوى فرات حركت كرد. چهار هزار يا ده هزار نفر نگهبان آب فرات بودند، به آنها حمله كرد و پس از كشتن هشتاد نفر از آنها خود را به آب رسانيد.

ص: 41

دشمنان شش بار به او حمله كردند تا نگذارند او خود را به آب برساند، ولى آن حضرت ضرباتى سنگين بر آنها وارد ساخت و خود را به آب رسانيد. وارد آب كه شد، كفى از آب برداشت و كنار دهان اسبش برد تا بياشامد كه به ياد لب تشنه برادرش امام حسين عليه السلام ، افتاد. آب را از كف ريخت و مشك را پر آب ساخت .آرى ، عباس مشك را پر از آب كرد، ولى خود آب نياشاميد...و به نقل بعضى ، فرمود: سوگند به خدا لب به آب نمى زنم ، در حاليكه آقايم حسين عليه السلام تشنه باشد: والله لا اذوق الماء و سيدى الحسين عطشانا عقل سوداگر مى گويد: آب بياشام تا نيرو بگيرى و بتوانى خوب بجنگى ، ولى عشق و وفا و صفا مى گويد: برادرت و نور ديدگان برادرت تشنه اند، چگونه تو آب بنوشى و آنها تشنه باشند.

آمد به يادش از لب خشك برادرش

شد غيرت فرات دو چشم ز خون ترش

گفتا نخورده آب گلستان حيدرى

دارى تو ميل آب ؟ كجا شد برادرى ؟!

تشنه است آن نو گل باغ فتوت است

لب تر مكن ز آب كه دور از مروت است

پر كرد مشك و پس كفى از آب بر گرفت

مى خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار

آمد به يادش از جگر تشنه حسين عليه السلام

چون اشك خويش ريخت ز كف آب خوشگوار

شد با لبان تشنه ز آب روان بيرون

دل پر ز جوش و مشك به دوش آن بزرگوار

كردند جمله حمله بر آن شبل مرتضى

ص: 42

يك شير در ميانه گرگان بى شمار!

يك تن كسى نديده چندين هزار تير

يك گل كسى نديده چندين هزار خار!

وبعضى نقل كرده اند: حضرت على بن ابى طالب عليه السلام در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى (شب شهادت خويش ) ابوالفضل العباس عليه السلام را در اغوش گرفت و به سينه چسبانيد و فرمود: پسرم بزودى در روز قيامت به وسيله تو چشمم روشن مى گردد. آنگاه افزود:

ولدى ، اذا كان يوم عاشوراء و دخلت المشرعة ، اياك تشرب الماء و اءخوك الحسين عطشان ، پسرم هنگامى كه روز عاشورا فرا رسيد وبر شريعه آب وارد شدى ، مبادا آب بياشامى در حاليكه برادرت تشنه است .

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 11ص 1

آب فرات از ادب توست مات ! موج زند اشك به چشم فرات !

غيرت

ملاقات زهير بن قين با قمر بنى هاشم عليه السلام

حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خيام مى گشت و نگهبانى مى كرد و مراقب بود تا دشمن جلو نيايد.

در اين هنگام زهيربن قين ، يكى از ياران با وفاى امام حسين عليه السلام ، نزد ابوالفضل العباس عليه السلام آمد و عرض كرد: در اين وقت آمده ام تا تو را به ياد سخن پدرت ، على عليه السلام ، بيندازم . حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كه مى ديد خيام اهل بيت عليه السلام در خطر تهديد دشمن است از اسب پياده نشد و فرمود: مجال سخن نيست ، ولى چون نام پدرم را بردى ، نمى توانم از گفتارش بگذرم ، بگو كه من سواره مى شنوم .

ص: 43

زهير گفت : پدرت هنگامى كه مى خواست با مادرت ام البنين سلام الله عليه ازدواج كند، به برادرش عقيل فرمود: زن شجاعى از خاندان شجاع برايم پيدا كن ، زيرا مى خواهم فرزند شجاعى از او دنيا بيايد و حامى ايثارگرى فداكار براى برادرش امام حسين عليه السلام باشد.

بنابراين ، اى عباس ، پدرت ترا براى چنين روزى (عاشورا) خواسته است ، مبادا كوتاهى كنى ! غيرت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام با شنيدن اين سخن به جوش آمد و چنان پا در ركاب زد كه تسمه ركاب قطع گرديد و فرمود: اى زهير! آيا با اين گفتار مى خواهى به من جراءت بدهى ؟! سوگند به خدا، هرگز دست از برادرم برنداشته و در حمايت از حريم كوتاهى نخواهم نمود: والله لاءريتك شيئا ما راءيته قط به خدا قسم فداكارى خود را به گونه اى ابراز كنم وبه نشان دهم كه هرگز نظيرش را نديده باشى ....

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 10ص 13

حضرت ابوالفضل از ديدگاه اهل البيت

اميرالمومنين عليه السلام

امير المؤمنين عليه السّلام به برادرش عقيل كه نسب شناس و آشناى به تاريخ عرب و دودمان آن ها بوده فرمود: «همسرى قهرمان زاده از عرب برايم برگزين تا وى را به ازدواج خويش در آورم و از او فرزندانى دلاور نصيبم شود».

عقيل بدو عرضه داشت: نظر شما درباره فاطمه دختر حزام بن خالد كلابى چيست؟ زيرا ميان عرب، دلاورتر و جنگاورتر از پدران او كسى سراغ ندارد.

سلحشوران طف، ترجمه إبصار العين ،ص:70

و مطلب ديگر اينكه امير المؤ منين على عليه السلام فرمود: ام البنين ، فرزندت عباس عليه السلام را نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظيم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش ، دو بال به او مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملائكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كه قبلا اين عنايت را به جعفربن ابى طالب عليه السلام نموده است . ام البنين سلام الله عليه با شنيدن اين بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد.

ص: 44

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 7ص 15

حضرت زهرا سلام الله عليها

نقل شده است كه در روز قيامت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام مى فرمايد: به فاطمه زهرا سلام الله عليه بگو براى شفاعت و نجات امت چه دارى ؟ على عليه السلام پيام رسول خدا صلى الله عليه و آله را به حضرت فاطمه سلام الله عليه ابلاغ مى كند و فاطمه سلام الله عليه در جواب مى گويد: يا امير المؤ منين كفانا لاحل هذا المقام اليدان المقطوعتان من ابنى العباس .

اى امير مؤ منان ، براى مادر مقام شفاعت ، دو دست بريده پسرم ، عباس ، كافى است .

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

ص 16

درصف حشرعلمدار شفاعت زهراست علم فاطمه،دست قلم عباس است

امام حسين عليه السلام

هم چنين ابو مخنف و ديگران روايت كرده اند كه: عمر سعد روز نهم محرم بر سپاه خود فرياد زد: اى لشكريان خدا سوار شويد! شما را به بهشت مژده باد! سپاهيان سوار شده و به حركت در آمدند. اين حادثه پس از نماز عصر رخ داد، در

حالى كه حسين عليه السّلام مقابل خيمه اش با تكيه بر شمشير سر بر زانو نهاده بود، خواب خفيفى بر حضرتش عارض گرديد، زينب كه صداى هياهوى سپاه دشمن را شنيد به حسين عليه السّلام نزديك شد و عرضه داشت: برادر! مگر صداى هياهوى سپاه دشمن را كه نزديك شده نمى شنوى؟

حسين عليه السّلام سرش را بالا گرفت و ماجراى رؤيايى كه رسول خدا را در آن ديده و امام را به سوى خود فراخوانده بود، براى خواهرش بازگو نمود. زينب سيلى به صورت خود زد و گفت: يا ويلتاه! واى بر من.

ص: 45

حضرت به او فرمود: «خواهرم! جاى ناراحتى نيست، ساكت باش، خداى رحمان تو را مشمول رحمت خويش گرداند».

«سپس عباس عليه السّلام به امام عرضه داشت: برادر! دشمن به شما نزديك مى شود، امام عليه السّلام بپاخاست و سپس فرمود:

«يا عباس! اركب بنفسى أنت، حتّى تلقاهم فتقول لهم: مالكم؟ و ما بدا لكم؟

و تسألهم عمّا جاء بهم».

«فدايت شوم عباس! سوار بر مركب شو و نزد آنان برو و از آن ها بپرس چه مى خواهيد؟ چه تصميمى داريد؟ بپرس به چه انگيزه اى بدين جا آمده اند؟».

عباس عليه السّلام به اتفاق بيست تن سوار از جمله زهير و حبيب نزد آنان شتافت و بدانان فرمود: شما را چه مى شود؟ چه تصميمى داريد و چه مى خواهيد؟

در پاسخ گفتند: از عبيد اللّه فرمان آمده كه از شما بخواهيم به اطاعت وى درآييد و يا با شما بجنگيم.

عباس عليه السّلام بدانان فرمود: شتابزده عمل نكنيد تا برگردم و پيام شما را به ابا عبد اللّه عليه السّلام برسانم. آنان توقف كردند و گفتند: مى توانى با حسين ديدار كنى و او را در جريان امر قرار دهى و پاسخ وى را به اطلاع ما برسانى. عباس عليه السّلام بازگشت و اسب خويش را به حركت درآورد تا نزد حسين عليه السّلام رسيد و او را از ماجرا آگاه ساخت. همراهان عباس عليه السّلام در اين فاصله با سپاهيان دشمن سخن مى گفتند تا اين كه عباس عليه السّلام سوار بر مركب به سرعت از راه رسيد و بدان ها پيوست و فرمود:

مردم! ابا عبد اللّه عليه السّلام از شما درخواست مى كند كه امشب را به جايگاه خود بازگرديد تا در اين قضيه بينديشد؛ زيرا در اين زمينه ميان شما و آن حضرت، گفتگويى صورت نگرفته است.

ص: 46

فردا، بامدادان كه با يكديگر ديدار مى كنيم يا به خواسته شما راضى مى شويم و به آن تن در مى دهيم و يا تمايل نشان نداده و آن را نمى پذيريم.

راوى مى گويد: عباس عليه السّلام با اين سخنان مى خواست آن شب، آنان را از رويارويى با حسين عليه السّلام بازگرداند تا حضرت دستورات لازم را صادر و سفارشات خويش را به اهل بيتش توصيه نمايد. به همين دليل امام حسين عليه السّلام به عباس فرمود:

«يا أخى! إن استطعت أن تؤخّرهم هذه العشيّة الى غدوة و تدفعهم عنّا لعلّنا نصلّى لربّنا الليلة و ندعوه و نستغفره، فهو يعلم أنّى قد كنت احبّ الصلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار».

«برادر! اگر توانستى امشب را تا فردا از آنان مهلت بگير و آن ها را برگردان تا امشب براى خدا نماز بگذاريم و او را بخوانيم و به درگاهش استغفار نماييم؛ چرا كه او مى داند من نماز، تلاوت قرآن، دعا و استغفار زياد را دوست دارم».

عباس عليه السّلام آنچه را امام فرموده بود به آنان گوشزد كرد:

عمر سعد به شمر گفت: نظرت چيست؟

شمر گفت: نظر تو چيست؟ تو فرمانده سپاهى و نظر، نظر تو است.

عمر سعد گفت: من تصميم دارم نظر ندهم. و سپس رو به مردم كرد و گفت:

مردم! نظر شما چيست؟

عمرو بن حجّاج گفت: سبحان اللّه! به خدا سوگند! اگر اين افراد اهل ديلم نيز

بودند و چنين درخواستى از تو داشتند، سزاوار بود بدانان پاسخ مثبت دهى.

قيس بن اشعث گفت: خواسته آنان را نپذير، به جانم سوگند! بامداد فردا با تو به نبرد برمى خيزند.

ص: 47

عمر سعد گفت: به خدا سوگند! اگر مى دانستم آنان دست به چنين كارى مى زنند، امشب را به آنان مهلت نمى دادم و سپس به مردى دستور داد خود را به حسين عليه السّلام برساند به گونه اى كه صدايش را بشنود و اعلان كند كه: شما را تا فردا مهلت داديم، اگر تسليم شديد شما را نزد ابن زياد خواهيم برد و اگر سر برتافتيد، دست از شما برنخواهيم داشت.

سلحشوران طف، ترجمه إبصار العين ،ص:74

مدح تو اين بس كه شه ملك جان شاه شهيدان و امام زمان

گفت به تو گوهر والا نژاد جان برادر به فداى تو باد!

امام سجادعليه السلام

از امام زين العابدين عليه السّلام روايت شده كه آن حضرت روزى چشمش به عبيد اللّه فرزند عباس بن على عليه السّلام افتاد، اشك از چشمانش جارى شد و سپس فرمود:

«ما من يوم أشدّ على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من يوم احد، قتل فيه عمّه حمزة بن عبد المطّلب أسد اللّه و أسد رسوله، و بعده يوم موتة، قتل فيه ابن عمّه جعفر بن أبي طالب، و لا يوم كيوم الحسين عليه السّلام ازدلف إليه ثلاثون ألف رجل. يزعمون أنّهم من هذه الامّة، كل يتقرّب إلى اللّه عزّ و جلّ بدمه، و هو يذكّر هم باللّه فلا يتّعظون حتى قتلوه بغيا و ظلما و عدوانا».

«بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روزى دشوارتر از روز احد وارد نشد كه در آن عمويش حضرت حمزة بن عبد المطّلب شير خدا و رسول او، به شهادت رسيد و پس از آن، روز موته كه پسر عمويش جعفر بن أبي طالب، شربت شهادت نوشيد و روزى مصيبت بارتر از روز شهادت حسين وجود ندارد؛ سى هزار مرد جنگى كه ادعاى مسلمانى داشتند بر او حمله ور شدند، هر يك از آنان با ريختن خون آن حضرت، در پى تقرّب به خداى عزّ و جلّ بود، حسين عليه السّلام آنان را پند و موعظه مى كرد ولى پذيرا نمى شدند، تا سرانجام از سر جور و جفا و دشمنى، وى را به شهادت رساندند».

ص: 48

سپس امام سجاد عليه السّلام فرمود: «رحم اللّه العبّاس فلقد آثر و أبلى، و فدى أخاه بنفسه حتّى قطعت يداه، فأبدله اللّه عزّ و جلّ منهما جناحين يطير بهما مع الملائكة فى الجنّة كما جعل لجعفر بن أبي طالب عليه السّلام و أنّ للعباس عند اللّه تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة».

«خداوند عباس عليه السّلام را مشمول رحمت خويش گرداند؛ او از خود ايثار و از خودگذشتگى نشان داد و از عهده امتحان الهى بر آمد؛ جان خود را فداى برادر نمود تا آنجا كه دست هاى مباركش از پيكر جدا شد، خداى عزّ و جلّ عوض دست ها به او دو بال عنايت فرمود كه به وسيله آن ها به همراه فرشتگان در بهشت پرواز مى كند، چنان كه به جعفر بن أبي طالب نيز دو بال عطا فرمود، عباس عليه السّلام در پيشگاه خداى تبارك و تعالى از مقام و جايگاهى برخوردار است كه همه شهدا در روز قيامت به مقامش رشك مى برند».

سلحشوران طف، ترجمه إبصار العين ،ص:71

..............................................................................................................

امام صادق عليه السلام

مفضل بن عمر روايت كرده از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «كان عمّنا العبّاس بن علىّ نافذ البصيرة، صلب الايمان، جاهد مع أبى عبد اللّه عليه السّلام و أبلى بلاء حسنا و مضى شهيدا».

عموى ما عباس، بصيرت عميقى داشت و ايمان محكمى، با ابا عبد اللَّه (ع) جهاد كرد و خوب امتحان داد و به شهادت رسيد.

در كربلا چه گذشت ،ص:417

و در زيارتنامه مي فرمايند:....أَشْهَدُ أَنَّكَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْكُلْ وَ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ أَمْرِكَ مُقْتَدِياً بِالصَّالِحِينَ وَ مُتَّبِعاً لِلنَّبِيِّينَ 000

ص: 49

شهادت مي دهم كه (هرگز)كوتاهي نكردي و شانه خالي نكردي (از ياري دين خدا)و تو اين راه را با بصيرت كامل رفتي و از نيكان پيروي كردي و از پيامبران متابعت نمودي.

كليات مفاتيح الجنان،زيارت حضرت عباس عليه السلام

امام زمان عجل الله تعالي فرجه

در زيارتنامه منسوب به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف مى خوانيم :

السلام على العباس بن امير المؤ منين المواسى اخاه بنفسه الآخذ لغده من امسه الفادى له الواقى الساعى اليه بمائه المقطوعة يداه

سلام بر عباس فرزند امير المؤ منين عليه السلام كه جانش را در راه مواسات با برادرش تقديم نمود، دنيايش را در راه تحصيل آخرت صرف كرد و جانش را براى حفاظت از برادرش قربانى ساخت ...

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

ص 17

كرامت

علت ارادت كليمي به عباس

سال 1376 مرداد يا شهريور بود كه يكي از كليمي ها در مغازه ما آمد و گفت: دو دست مبل دارم اينها را مي خواهم تعمير كنيد. (من نمي دانستم ايشان كليمي است چون سلام عليكش و احوالپرسي اش را مثل مسلمان ها گفت. و خواست دو دست مبل را برايش تعمير كنيم)

گفتم: اشكالي ندارد و به طرف منزلش حركت كردم تا در خانه اش رسيدم، مثل آداب مسلمان رفتار مي كرد و تا دم در خانه يك جوري با من حرف مي زد كه من شايد همه فكري مي كردم، الا اينكه ايشان كليمي باشد، توي راه هم مي رفتيم ديدم به كليسا خيلي نگاه مي كند. كمي شك كردم.

آن موقع كه داشتم نزديك منزلش مي شدم بين حالت خوف و رجا گير كردم كه از او سيوال كنم كه شما كليمي هستيد يا نه؟ گفتم: شايد يك حرف بي ربطي زده باشم و يك وقت ناراحت شود، دم در خانه كه رسيديم، ديدم كه آداب مسلمانان را رعايت نكرد حداقل به يك يا الله گفتن يا يك زنگ زدن كه ما مهمان داريم. به دلم سفت و سخت برات شد، گفتم: از او بپرسم. گفتم: معذرت مي خواهم شما كليمي هستيد؟ يك نگاهي به من كرد و گفت: بله مگر عيبي دارد؟! گفتم: نه ديگر يقين كردم كه شما كليمي است. گفت: آقا مگر نمي خواهي مبل ما را تعمير كني؟ گفتم: نه مسئله اي ندارد، گفت: پس چرا اين سوال را كردي؟ گفتم: يك شكي كردم و مي خواستم ببينم كه درست است يا نه؟

ص: 50

رفتم بالا در را باز كردم و وارد طبقه دوم شدم و چشمم به عكسي كه به ديوار روبه رو بود افتاد.

خوب كه توجه كردم، ديدم عكس آقا حضرت قمر بني هاشم (عليه السلام) است. (از آن عكس هايي بود كه حضرت وارد شط فرات شده و دست مباركش يك پرچمي است و سوار بر اسب است). تا به عكس نگاه كردم. ديدم زير عكس نوشته: «يا سيدي يا ابوالفضل يا عباس». گفت: چيه تعجب كردي؟!

از روي شوخي گفتم: «ابوالفضل» ما.

گفت: نه «ابوالفضل» ما. چون من زندگي ام را از حضرت ابوالفضل (عليه السلام) دارم.

اين دختر و پسرم كه مي بيني هر دوي آنها را از «ابوالفضل عليه السلام» دارم. از اين «عباس» دارم. سر اين دخترم كه فرزند دوم من است، همسرم توي بيمارستان مشكل پيدا كرد. گفتم: صبر كنيد زود مي آيم، آمدم با اين آقا حرف زدم بعد برگشتم به بيمارستان، ديدم بچه ام سالم است.

چهره درخشان قمر بني هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ،نوشته علي رباني خلخالي ج 4صفحه 601

نادر شاه و كرامت قمر بنى هاشم عليه السلام

نادر شاه و كرامت قمر بنى هاشم عليه السلام

خطيب بزرگوار و مدافع مكتب اهل بيت عليه السلام آقاى سيد حسين فالى اظهار داشتند:

جد مادرى اين جانب ، مرحوم حاج شيخ حسن حائرى ، كه در كربلا معروف به شيخ حسن كوچك بود، از منبريها و خدمتگزاران با اخلاص ابا عبدالله الحسين عليه السلام بود كه مردم او را به تقوى و ايمان مى شناختند. ايشان مى فرمود در كتاب اسرار السلاطين ، كه نسخه خطى آن در خزانه ابوالفضل العباس عليه السلام موجود است ، خواندم : نادر شاه وزيرى شيعه به نام ميرزا مهدى داشت . زمانى كه نادر هند را فتح كرد، ميرزا مهدى از او اجازه خواست كه از هند براى زيارت عتبات مقدسه به عراق مشرف گردد. نادر شاه او را به مسخره گرفت كه شما شيعيان مرده پرستيد، شخصى را كه صدها سال است از دنيا رفته بر سر قبرش مى رويد و بر وى سلام مى كنيد... الخ .

ص: 51

ميرزا مهدى وزير گفت : اينها اگر چه به ظاهر مرده اند، ولى كارهايى مى كنند كه از عهده زنده ها بر نمى آيد و مردم را كرامت و معجزه مى نامند. از جمله كرامات مولا امير المؤ منين على عليه السلام ، شاه نجف ، اين است كه سگ چون حيوان نجس است به قبر ايشان نزديك نمى شود و از آن عجيبتر خمر (شراب ) است كه چون به آنجا مى برند فاسد مى گردد و دو اثر خمريت و مستى از آن زايل مى شود.

نادر شاه پس از شنيدن اين مطلب گفت : اگر چنين است كه تو مى گويى ، من هم با تو مى آيم تا از نزديك اين كرامات و معجزه را مشاهده نمايم . چندى بعد نادر به طرف عراق حركت كرد. چون به محدوده حرم مطهر امير المؤ منين على عليه السلام رسيد، شرابى را كه از قبل در ظرفى مخصوص گذارده و در آن را مهر كرده بود تا كسى نتواند در آن تصرف كند، طلب كرد. زمانى كه آن را آوردند ديد بوى تندى همچون بوى سركه از آن متصاعد مى شود و چون آن را چشيد ديد سركه است !

سپس يك سگ را طلب كرد. سگ را آوردند، ولى هر چه سعى و تلاش كردند تا آن حيوان را وارد محوطه و محدوده حرم كنند نتوانستند. حيوان دستهاى خود را به زمين فشار مى داد و هر چه ماءمورين ريسمان او را مى كشيدند فايده اى نداشت ، تا اينكه ريسمان پاره شد و حيوان آزاد شده و به عقب برگشت . نادر شاه ، كه اين صحنه را ديد، در مقابل عظمت اميرالمؤ منين حضرت على بن ابى طالب عليه السلام سر تعظيم فرود آورد و گفت : حال كه چنين شده مى خواهم به جاى اين حيوان ، زنجيرى به گردن خود من بيفكنيد و به كنار قبر مطهر اميرالمؤ منين حضرت على عليه السلام ببريد. زنجيرى از طلا تهيه شد. ولى كسى جراءت نمى كرد آن زنجير را به گردن نادر شاه بيندازد و او را به سوى حرم ببرد، زيرا فكر مى كردند او اكنون احساساتى شده و چنين مى گويد: ولى بعد كه به خود مى آيد و حالش آرام و طبيعى گردد آن شخص را مجازات مى كند.

ص: 52

در اينجا بود كه ناگهان شخصى ناشناس ، ولى بسيار با هيبت ، نزديك شد و زنجير طلا را به گردن نادر انداخت و او را به طرف قبر امير المؤ منين على عليه السلام كشانيد.

وقتى نادر شاه به كنار قبر مطهر رسيد، تاجى را كه از پادشاه هند گرفته بود و بسيار قيمتى بود، روى قبر مطهر نهاد و عرض كرد: شاه تويى و من يكى از بندگان تو هستم ، بلكه من سگ درب خانه تو مى باشم . سپس در نجف اشرف ماند و دستور داد گنبد حضرت را كه كاشى بود طلا كردند و بعد هم به كربلا و زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام مشرف شد و چون حوادث عاشورا و صحنه هاى دلخراش كربلا و مصائب جانسوز حضرت اباعبدالله حسين را برايش گفتند متاءثر شده و بشدت گريست .

در اين ميان ، از علمدار كربلا، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام : نيز سخن به آمد و گفته شد كه آن بزرگوار در روز عاشورا با چه رنجها و مشقتهايى روبرو شد؟

نادر شاه گفت قبر او در كجاى حرم امام حسين عليه السلام است ؟

گفتند: وى قبرى جداگانه دارد، و نادر را به حرم حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام هدايت كردند. وقتى كه چشم نادر شاه به دستگاه با شكوه و حرم با صفاى قمر بنى هاشم عليه السلام افتاد و ديد دست كمى از حرم مولايش امام حسين عليه السلام ندارد، از حاضرين پرسيد علت و حكمت اين تشكيلات جداگانه چيست و چرا حضرتش را در حرم امام عظيم حسين بن على عليه السلام دفن نكرده اند؟! گفتند: اين امر به علت وصيت خود سردار كربلا، قمر بنى هاشم عليه السلام ، بوده است كه به حضرت سيدالشهدا گفت : مولا جان ، مرا به خيمه مبر، چون به بچه هاى حرم وعده آب داده ام و آنها انتظار آب مى كشند؛ و اينك اگر با اين وضع به خيمه برگردم ، شرمنده آنان خواهم بود. اما هر چه علما و روحانيون برايش توضيح دادند، او قانع نشد كه بايد براى حضرت عباس عليه السلام گنبد و بارگاه جدايى باشد.

ص: 53

در اين اثنا، ناگهان صداى فريادى همه را متوجه خود كرد. ديدند جوانى ، با حالت آشفته و پريشان ، كنار ضريح مطهر فرزند رشيد مظلوم تاريخ اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام فرياد مى زند و با لهجه محلى مى گويد: اى برادر زينب ، به فريادم برس .

نادر شاه گفت : ببينيد مطلب از چه قرار است و آن جوان چه مى خواهد؟ جوان گفت : من از قبيله مسعود هستم و محل سكونت ما، در همين دو سه فرسخى شهر كربلا مى باشد. در ميان ما رسم است كه يك روز قبل از عروسى ، داماد همراه عروس به حرم ابوالفضل العباس عليه السلام مى آيند و سوگند مى خورند كه به يكديگر خيانت نكنند و حضرت را حكم قرار مى دهند كه هر كس به ديگرى خيانت كرد حضرتش او را مجازات كند.

امشب هم ، شب عروسى و زفاف من است . لذا با همسرم از منزل بيرون آمديم تا به حرم حضرت بياييم ؛ ولى در بين راه هفت نفر سوار كار مسلح به ما حمله كردند و زنم را از من گرفتند و بردند. اكنون آمده ام از حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام كمك بگيرم .

نادر شاه بسيار متاءثر شد و گفت : من تا شب همسرت را به تو باز مى گردانم ، ولى جوان عرب ، كه گويا با نادر و شكوه و هيبت وى آشنايى نداشت ، گفت من از تو كمك نخواستم ، من از برادر زينب كبرى سلام الله عليه كمك مى خواهم ، و بايد هر چه زودتر همسرم را به من برگرداند و آن دزدها را به كيفر برساند. نادر شاه از سخنان گستاخانه آن جوان و اينكه كمك او را رد كرده برآشفت و گفت : بسيار خوب اگر قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قبل از امشب همسرت را به تو نرساند من ترا كيفر خواهم كرد و به حسابت خواهم رسيد.

ص: 54

جوان با مشكل دوم كه همان تهديد نادر شاه بود روبرو شد و خود را به روى قبر مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام انداخت و در حاليكه فرياد مى زد گفت : اى پناه بى پناهان ، اى پسر اميرالمؤ منين على عليه السلام به دادم برس .

ناگهان صداى هلهله و فرياد زنى توجه همه را جلب كرد كه صدا مى زد: راءيتك عالية يبو فاضل ، مشكور، يخو زينب !

آن زن با لهجه محلى مى گفت : پرچمت بلند است اى ابوالفضل عليه السلام ، سپاسگزارم اى برادر زينب ! نادر شاه دستور داد آن جوان و همسرش را به نزد او آورند و ماجرا را از زن پرسيد. او هم مانند شوهرش ، رسم جارى قبيله و حمله دزدان را بيان كدر و اضافه نمود كه ، چون دزدان مرا با خود بردند و شوهرم از من جدا و دور شد، فرياد برآوردم و حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را به حق خواهرش زينب كبرى سلام الله عليه قسم دادم تا مرا نجات دهد. ناگهان سوارى از سوى كربلا نمايان شده با عجله و شتاب بسيار نزديك ما آمد و به دزدان دستور داد مرا رها كنند، ولى آنها نپذيرفتند و حتى به آن سوار حمله بردند كه يكمرتبه ديدم برقى همانند برق شمشير به طرف دزدان حركت كرد و سرهايشان را از بدنها جدا كرد و اكنون جسدها و سرهاى آنها در بيابان افتاده است ، اينك نيز خودم را در اينجا مى بينم !

نادر شاه از ديدن اين كرامت قانع شد كه مقام والاى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اين مقدار هست كه به پاداش وفا و ايثارى كه در زندگى نشان داده ، دستگاهى در كنار برادر عزيزش امام حسين عليه السلام داشته باشد. لذا دستور داد به توسعه حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام داد و مسجد بالا سر حضرت و مسجد رواق پشت سر را احداث نمود و صحن و ايوان را تزيين و تعمير اساسى كرد.

ص: 55

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 15ص 19

شفاي دختر فلج

شيخ محمود شاكر حايري نقل مي كند و مي گويد:

پدرم برايم نقل نمود: در ايام تابستان وارد حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شدم، ديدم مردي صحرانشين كودكي را بر دست دارد و به طرف ضريح مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مي رود. فهميدم آن طفل دختر فلج است، هم چنان ديدم، گوسفندي نيز پشت سر آنها در حركت مي باشد. هنگامي كه نزديك ضريح مطهر رسيد با زبان ساده و محلي با ابي الفضل العباس عليه السلام سخن مي گفت. خود را به نزديكش رساندم تا سخنش را گوش بدهم. شنيدم مي گفت: اين بچه را آوردم تا شفا بدهي و اين گوسفند نذر تو مي باشد. اگر شفا دادي، خدا را سپاس وگرنه اين گوسفند مال شما.

آنگاه بچه را نزديك ضريح انداخت و خود از حرم خارج شد. همين كه به وسط صحن رسيد، دختربچه از جاي برخاست و به طرف پدرش مي دويد. آن مرد صحرانشين گوسفند نذري را به خادم حرم مطهر داد، مردم اظهار سرور و خوشحالي مي نمودند و زن ها هلهله مي كردند و از بركات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آن كودك شفا گرفت.

چهره درخشان قمر بني هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ،نوشته علي رباني خلخالي

شفاي چشم درد

عالم بزرگوار فقيه وارسته حضرت آيت الله حاج شيخ محمد تقي آملي (قدس سره) در خاطراتش چنين نگاشته است:

قضيه شفا يافتن چشم دخترم به كرامت حضرت ابوالفضل (عليه السلام) و شرح آن قضيه اين بود پدر و مادرم براي شدت علاقه اي كه به من ضعيف داشتند به واسطه اين كه در آن وقت پسري به غير از من نداشتند مرا در ابتداي تكليف تزويج نمودند و خداوند به من دختري عنايت فرمود و نام او را سكينه نهادم. بعدها ملقب شد به عصمت الشرفيه و من در آن وقت هيجده ساله بودم و آن دختر در دو سالگي مبتلا به درد چشم شد و در چشمش يك قطعه لك پيدا شد و معالجه اش صعوبت پيدا كرد. به مطب مرحوم ميرزا علي خان ناصر الحكماء برديمش و طول كشيده بود تا آن كه مصادف شد با ايام عاشوراء و در منزل ما شب ها مجلس روضه بود.

ص: 56

يكي از آن شبها خوابي ديده شد كه اينك خواب بيننده را يادم نيست كه خودم بودم يا والده صبيه يا شخص ثالثي. در هر صورت در خواب ديده شده بود كه حضرت ابوالفضل (عليه السلام) به آن مجلس تشريف آورده از اثر مقدم شريفشان خداي متعال چشم آن دختر را شفا بخشيد و طولي نكشيد كه چشمان آن بچه خوب شد و تا آخر عمر درد چشم نديد و آن دختر در سن چهل سالگي در سنه 1361 هجري قمري بعد از فوت شوهرش در نجف اشرف فوت نمود و چهار دختر و پسر از خود باقي گذاشت و مرا به داغ خود غمگين كرد.

چهره درخشان قمر بني هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ، نوشته علي رباني خلخالي ج 4،صفحه 343

خدمتگزاران حضرت عباس،مجاني!!!

مرحوم دانشمند محقق آقاي شيخ محمد باقر ملبوبي در كتاب «الوقايع و الحوادث» نقل مي كند: مداح مخلصي را ديدم، مي گفت: در تهران سوار بر تاكسي شدم تا به مجلس سوگواري براي مداحي بروم. وقتي به مقصد رسيدم و كرايه را از جيبم درآوردم تا به راننده تاكسي بدهم، نگرفت. علت را پرسيدم. گفت: من عهد كرده ام از خدمتگزاران حضرت عباس (عليه السلام) كرايه نگيرم. گفتم: چرا؟ گفت: به خاطر لطفي كه حضرت به من كرده است.

گفتم: چه لطفي؟ گفت: من مسيحي آشوري هستم. سال ها پس از ازدواج، داراي فرزند نشدم. معالجات بي فايده بود، به اولياي دين حضرت عيسي (عليه السلام) و حضرت مريم (عليهاالسلام) متوسل شدم، باز نتيجه اي نگرفتم. بر اثر معاشرت با رانندگان مسلمان، نام عباس (عليه السلام) را زياد شنيده بودم كه بسيار در درگاه خداوند آبرو دارد. به خدا توجه نمودم و عرض كردم: «خدايا، عباس (عليه السلام) را در درگاهت واسطه قرار مي دهم به حق آن حضرت، حاجتم را روا كن.»طولي نكشيد، داراي فرزند شدم و از آن زمان تا كنون با خداوند عهد بسته ام كه از خادمان و مداحان حضرت عباس (عليه السلام) كرايه نگيرم.

ص: 57

چهره درخشان قمر بني هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ،نوشته علي رباني خلخالي. ج 4،صفحه 589

دو حاجت مهم

پس از چهل سال درس خواندن ، به اندازه اين بچه معدان ...؟!

مرحوم شيخ عبدالرحيم دزفولى ، همشهرى شيخ انصارى ، كه مردى عالم مورد وثوق بوده است ، نقل مى كند:

من دو حاجت مهم داشتم كه كسى از آنها آگاه نبود و در درگاه احديت ، قضا و اجابت آن را التماس مى كردم و همراه حضرت امير المؤ منين عليه السلام و حضرت ابوالفضل عليه السلام را شفيع قرار مى دادم . تا اينكه در يكى از زيارات مخصوصه از نجف به كربلا رفتم و باز در حرم شريف ، آن دو مطلب را درخواست نمودم ، ولى اثرى نبخشيد.

روزى در حرم مطهر ابوالفضل عليه السلام جمعيت بسيارى را ديدم . از قضيه سؤ ال كردم ، گفتند: پسر يكى از اعراب صحرانشين ، مدتى است فلج شده ، او را به قصد شفا به اين حرم شريف آورده اند و مشمول الطاف آن بزرگوار واقع شده و شفا يافته است ، اينك مردم لباسهاى او را پاره كرده و براى تبرك مى برند.

مى گويد: من از اين واقعه حالم دگرگون شد، آه سرد از نهاد بركشيدم و به ضريح مطهر نزديك رفته عرضه داشتم :

يا اباالفضل ، مرا دو حاجت مشروع بود كه مكرر نزد پدر و برادر و خودت عرض كردم و اعتنا نكرديد، ولى اين بچه معدان (ياد نشين ) به محض اينكه دخيل آورد اجابت نموديد، واز اين معامله چنين فهميدم كه پس از چهل سال زيارت و مجاورت و اشتغال به علم ، به قدر يك بچه معدان در نظر شما ارزش ندارم ، لذا ديگر در اين بلاد نمانده و به ايران مهاجرت مى كنم . اين سخن بگفتم و در حرم حضرت ابى عبدالله عليه السلام نيز، مانند كسى كه از آقاى خود قهر باشد، سلام مختصرى عرض كرده و به منزل بازگشتم و مختصر اسبابى را كه داشتم گرفته و روانه نجف اشرف شدم ، به اين قصد كه عيال و اسباب خود را برداشته و شهر خويش برگردم .

ص: 58

چون به نجف رسيدم از راه صحن مطهر به سوى خانه روانه شدم ، در صحن ملا رحمة الله خادم شيخ (انصارى ) - را ديدم و با همه مصافحه و معانقه نموديم . گفت : شيخ تو را مى خواهند.

گفتم : شيخ از كجا مى دانست كه حالا وارد مى شوم .

گفت : نمى دانم ، اين قدر مى دانم كه به من فرمود: برو در صحن ، شيخ عبدالرحيم از كربلا مى آيد، او را نزد من بياور!

چون اين را شنيدم ، با خود گفتم شايد به ملاحظه اينكه مجاورين فرداى روز زيارت مخصوصه در كربلا(از آن شهر) خارج و فرداى آن روز به نجف مى رسند و اغلب هم از راه صحن وارد مى شوند، از اين جهت به ملا رحمة الله فرموده كه مرا در صحن ببيند. در هر صورت به خانه شيخ روانه شديم . چون وارد بيرونى شديم ، كسى نبود.

ملا درب اندرونى را كوبيد. شيخ صدا زد كسيتى ؟ ملا رحمة الله عرض كرد: شيخ عبدالرحيم را آوردم .

شيخ تشريف آوردند و به ملا فرمودند تو برو، چون او رفت به من فرمود: شما فلان فلان حاجت را دارى ؟ به آنها تصريح فرمود؛ در صورتيكه به احدى اظهار نكرده بودم . عرض كردم : آرى چنين است .

فرمود: اما فلان حاجت را من بر مى آورم و ديگرى را خودت استخاره كن اگر خوب آمد مقدمات آن را فراهم مى نمايم و خود آن را به جا بياور. من نيز رفتم و استخاره كردم خوب آمد، نتيجه را به شيخ عرض كردم ، انجام داده شد.

ص: 59

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 14ص 23

ضمانت و شفاعت

در كتاب دار السلام مذكور است :

يكى از تلاميذ صاحب رياض گفت : والده يكى از اهل علم در تهران فوت كرده بود، جنازه اش را به كربلا آوردند تا دفن كنند. هنگامى كه وى جنازه مادر را ديد، متوجه شد كه دماغ او شكسته است . چون از سبب آن سؤ ال كرد؟ گفتند: تابوت از بالاى اسب بر زمين افتاد و دماغ او شكست . فورا جنازه را براى طواف به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام اورد و عرض كرد: آقا نماز مادرم صحيح نبود، شما شفاعت كنيد كه او را عذاب نكنند، من ضامن هستم كه پنجاه سال نماز او را بدهم بخوانند. اين را گفت و جنازه را دفن نمود.

مدتى گذشت ، شبى در خواب ديد مادرش را بر درختى آويخته و مى زنند.

گفت : چرا مادر مرا مى زنيد؟!

گفتند: ابوالفضل العباس عليه السلام حكم فرموده است . گفت آخر براى چه ؟!

گفتند: اگر مى خواهى وى نجات يابد فلان مبلغ را بده تا او را نزنيم . چون از خواب بيدار شد و اجرت پنجاه سال نماز استيجارى را به قرار مرسوم آن زمان حساب كرد، ديد مطابق همان مبلغ است كه در خواب گفته اند! لذا آن وجه را به نزد صاحب رياض ، مرحوم آقا سيد على طباطبائى ، برد كه ايشان بدهند براى مادرش نماز خوانند.

در اين خواب ، عبرتى است براى توجه به حقوق الهى و ترك مسامحه در اداى آنها، براى هر كه به ديده اعتبار در آن نگرد.

ص: 60

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد اول

بخش 16ص 1

توسل

از طريق توسل به زيارت آن حضرت

از طريق توسل به آن حضرت ، زيارت آن حضرت است كه ، بنا به مضمون روايات عديده وسيله تقرب به خداوند و آمرزش گناهان و انجام مطالب و روا شدن حاجات اهل ايمان است چنان چه به روايت منقول از مصباح الزائرين ابن طاووس وارد شده است و از جمله اعمال زيارت شريفه اين است كه دو ركعت نماز زيارت به جا آورد و بعد از آن بخواند: زيارت نامه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كه در مفاتيح الجنان مى باشد.

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد دوم

بخش 13ص 22

ختم مجرب

از جمله ختمهاى مجرب براى حوائج بزرگ و اداى دين آن است كه : شب جمعه غسل نمايد شبهاى بعد، غسل كردن ضرورتى ندارد پس در شب اول كه همان شب جمعه است و شبهاى ديگر هر شب هزار مرتبه بگويد:

اللهم صل على محمد و آل محمد.

شب شنبه : اللهم صل على اميرالمومنين .

شب يكشنبه : اللهم صل على فاطمه .

شب دوشنبه : اللهم صل على الحسن .

شب سه شنبه : اللهم صل على الحسين .

شب چهارشنبه : اللهم صل على على بن الحسين .

شب پنج شنبه : اللهم صل على محمد بن على .

شب جمعه دوم : اللهم صل على جعفر بن محمد

شب شنبه : اللهم صل على موسى بن جعفر

شب يكشنبه : اللهم صل على على بن موسى

شب دوشنبه : اللهم صل على محمد بن على

ص: 61

شب سه شنبه : اللهم صل على على بن محمد.

شب چهارشنبه : اللهم صل على الحسن بن على

شب پنج شنبه : اللهم صل على الحجه بن الحسن

شب جمعه سوم : اللهم صل على العباس الشهيد

به اين ترتيب دو هفته طول مى كشد.

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد دوم

بخش 13ص 23

نماز و اذكار

يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام

كيفيت توسل به ذيل عنايت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام : شب چهارشنبه دو ركعت نماز بخواند و بعد از نماز 133 بار بگويد:

يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام

اكشف كربى بحق اخيك الحسين عليه السلام

و هفت شب چهارشنبه صد مرتبه بگويد:

اى ماه بنى هاشم خورشيد لقا عباس

اى نور دل حيدر شمع شهدا جهان

از محنت و درد و غم ما رو به تو آورديم

دست من بى كس گير از بهر خدا عباس

چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد دوم

بخش 13ص 23

درگه والاى تو در نشاتين هست در رحمت و باب حسين

هركه به دردى،به غمى شددچار گويد اگر يكصد و سى و سه بار

اى علم افراخته در عالمين اكشف يا كاشف كرب الحسين

از كرم و لطف جوابش دهى تشنه اگر آمده آبش دهى.

زيارت نامه

زيارت حضرت عباس عليه السّلام

بخش دوم:در زيارت حضرت عباس بن على بن ابيطالب عليه السّلام

شيخ اجّل،جعفر بن قولويه قمى به سند معتبر از ابو حمزه ثمالى روايت كرده:امام صادق عليه السّلام فرموده:هرگاه قصد كردى كه قبر عبّاس بن على عليه السّلام را زيارت كنى كه در كنار فرات برابر حاير است،بر در روضه مى ايستى و مى گويى:

ص: 62

سَلامُ اللَّهِ وَ سَلامُ مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَنْبِيَائِهِ الْمُرْسَلِينَ وَ عِبَادِهِ الصَّالِحِينَ وَ جَمِيعِ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّيقِينَ [وَ] الزَّاكِيَاتُ الطَّيِّبَاتُ فِيمَا تَغْتَدِي وَ تَرُوحُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ وَ الدَّلِيلِ الْعَالِمِ وَ الْوَصِيِّ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَظْلُومِ الْمُهْتَضَمِ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ بِمَا صَبَرْتَ ،

سلام خدا و سلام فرشتگان مقرّبش،و پيامبران مرسلش،و بندگان شايسته اش،و همه شهيدان و صدّيقان و درودهاى پاك و پاكيزه در آنچه مى آيد و مى رود بر تو باد اى فرزند امير مؤمنان،شهادت مى دهم براى حضرتت به تسليم و تصديق و وفا،و خيرخواهى،براى يادگار پيامبر مرسل(درود خدا بر او و خاندانش باد)،و فرزندزاده برگزيده،و راهنماى دانا،و جانشين تبليغ گر،و ستمديده غارت زاده،خدا از جانب پيامبر و امير مؤمنان و حسن و حسين(درود خدا بر ايشان)جزايت دهد برترين جزا به خاطر اين كه صبر كردى

وَ احْتَسَبْتَ وَ أَعَنْتَ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ جَهِلَ حَقَّكَ وَ اسْتَخَفَّ بِحُرْمَتِكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ حَالَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ مَاءِ الْفُرَاتِ أَشْهَدُ أَنَّكَ قُتِلْتَ مَظْلُوما وَ أَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ لَكُمْ مَا وَعَدَكُمْ جِئْتُكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَافِدا إِلَيْكُمْ وَ قَلْبِي مُسَلِّمٌ لَكُمْ وَ تَابِعٌ وَ أَنَا لَكُمْ تَابِعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لا مَعَ عَدُوِّكُمْ إِنِّي بِكُمْ وَ بِإِيَابِكُمْ [وَ بِآبَائِكُمْ] مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ بِمَنْ خَالَفَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ مِنَ الْكَافِرِينَ قَتَلَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكُمْ بِالْأَيْدِي وَ الْأَلْسُنِ.

ص: 63

و كار خويش را تنها به حساب خدا گذاشتى،و يارى نمودى پس چه نيكو سرانجامى است خانه آخرت.خدا لعنت كند كند كسى را كه كشت،و لعنت كند كسى را كه جاهل بود به حقّت،و حرمتت را سبك شمرد،و خدا لعنت كند كسى را كه بين تو و آب فرات پرده شد،شهادت مى دهم كه تو مظلومانه كشته شدى،و خدا به وعده اى كه به شما داده وفا مى كند،به سوى تو آمدم اى فرزند امير مؤمنان دارد به محضر شمايم دلم تسليم و پيرو شماست،و خود نيز پيرو شمايم،يارى ام براى شما مهيّاست،تا خدا حكم كند،و او بهترين حكم كنندگان است،پس با شمايم تنها با شما نه با دشمن شما،من به شما و بازگشتتان مؤمن،و به آنان كه با شما مخالفت كردند،و شمار را كشتند كافرم،خدا بكشد امّتى را كه شما را با دستها و زبانهايشان كشتند.

سپس وارد روضه شو،و خود را به ضريح بچسبان و بگو:

السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ سَلَّمَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ وَ عَلَى رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ أَشْهَدُ وَ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَى مَا مَضَى بِهِ الْبَدْرِيُّونَ وَ الْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الْمُنَاصِحُونَ لَهُ فِي جِهَادِ أَعْدَائِهِ الْمُبَالِغُونَ فِي نُصْرَةِ أَوْلِيَائِهِ الذَّابُّونَ عَنْ أَحِبَّائِهِ فَجَزَاكَ اللَّهُ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ وَ أَكْثَرَ الْجَزَاءِ وَ أَوْفَرَ الْجَزَاءِ وَ أَوْفَى جَزَاءِ أَحَدٍ مِمَّنْ وَفَى بِبَيْعَتِهِ وَ اسْتَجَابَ لَهُ دَعْوَتَهُ وَ أَطَاعَ وُلاةَ أَمْرِهِ،

سلام بر تو اى بنده شايسته فرمانبر خدا و رسول خدا،و امير مؤمنان و حسن و حسين(درود خدا بر آنان باد)،سلام و رحمت خدا و بركات و مغفرت و رضوانش بر تو بر روان و تن تو،شهادت مى دهم و خدا را شاهد مى گيرم،كه تو به همان مسيرى رفتى كه اهل بدر رفتند،و در آن راه از دنيا گذشتند،آن مجاهدان در راه خدا،و خيرخواهان براى خدا،در مبارزه با دشمنان خدا،و تلاش گران در يارى اوليايش،آن دفاع كنندگان از عاشقانش،خدا پاداشت دهد،به برترين و بيشترين،و كامل ترين پاداش،و وفاكننده ترين پاداش،يكى از آنان كه به بيعت او وفا كرد،و دعوتش را اجابت نمود،و از واليان امر اطاعت كرد

ص: 64

أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَالَغْتَ فِي النَّصِيحَةِ وَ أَعْطَيْتَ غَايَةَ الْمَجْهُودِ فَبَعَثَكَ اللَّهُ فِي الشُّهَدَاءِ وَ جَعَلَ رُوحَكَ مَعَ أَرْوَاحِ السُّعَدَاءِ وَ أَعْطَاكَ مِنْ جِنَانِهِ أَفْسَحَهَا مَنْزِلا وَ أَفْضَلَهَا غُرَفا وَ رَفَعَ ذِكْرَكَ فِي عِلِّيِّينَ [فِي الْعَالَمِينَ] وَ حَشَرَكَ مَعَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقا أَشْهَدُ أَنَّكَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْكُلْ وَ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ أَمْرِكَ مُقْتَدِيا بِالصَّالِحِينَ وَ مُتَّبِعا لِلنَّبِيِّينَ فَجَمَعَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ رَسُولِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ فِي مَنَازِلِ الْمُخْبِتِينَ فَإِنَّهُ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.

شهادت مى دهم،كه در خيرخواهى كوشيدى،و نهايت تلاش را انجام دادى،خدا تو را در زمره شهيدان برانگيزد و روحت را در كنار ارواح نيكبختان قرار دهد،و از بهشتش وسيع ترين منزل را به تو عطا كند،و برترين غرفه ها را ارزانى نمايد،و نامت را در بالاترين درجات بالا برد،و با پيامبران و صدّيقان و شهدا و شايستگان مشحور نمايد،آنها خوب رفيقانى هستند،شهادت مى دهم كه تو سستى نورزيدى،و باز نايستادى،و بر آگاهى از كارت از دنيا رفتى،در حال پيروى از شايستگان،و پيروى از پيامبران پس خدا بين ما و رسول خود و اوليايش در جايگاهاى فروتنان گرد آورد كه او مهربان ترين مهربانان است.

مؤلف گويد:خوب است اين زيارت را،پشت سر قبر،به طرف قبله بخوانى،چنان كه شيخ در«تهذيب» چنين فرموده:سپس وارد شو.و خود را با رو به قبر بيانداز،و چنين بگو درحالى كه رو به جانب قبله اى السّلام عليك ايّها العبد الصّالح و بدان كه زيارت قمر بنى هاشم موافق روايت مذكور،همين بود كه ذكر شد،ولى سيد ابن طاووس و شيخ مفيد و ديگران پس از اين زيارت فرموده اند كه به سمت بالا سر برو،و دو ركعت نماز بخوان،و بعد از آن هرچه خواهى نماز بجا آور،و بسيار خدا را بخوان و پس از نماز بگو:

ص: 65

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لا تَدَعْ لِي فِي هَذَا الْمَكَانِ الْمُكَرَّمِ وَ الْمَشْهَدِ الْمُعَظَّمِ ذَنْبا إِلا غَفَرْتَهُ وَ لا هَمّا إِلا فَرَّجْتَهُ وَ لا مَرَضا إِلا شَفَيْتَهُ وَ لا عَيْبا إِلا سَتَرْتَهُ وَ لا رِزْقا إِلا بَسَطْتَهُ وَ لا خَوْفا إِلا آمَنْتَهُ وَ لا شَمْلا إِلا جَمَعْتَهُ وَ لا غَائِبا إِلا حَفِظْتَهُ وَ أَدْنَيْتَهُ وَ لا حَاجَةً مِنْ حَوَائِجِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ لَكَ فِيهَا رِضًى وَ لِي فِيهَا صَلاحٌ إِلا قَضَيْتَهَا يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.

خدايا درود فرست بر محمّد و خاندان محمّد،و در اين مكان مكرّم،و زيارتگاه بزرگ،براى من گناهى مگذار جز آن كه بيامرزى،و نه اندوهى جز آن كه برطرف نمايى،و نه بيمارى جز آن كه شفا دهى،و نه عيبى جز آن كه بپوشانى،و نه رزقى جز آن كه بگسترانى،و نه ترسى جز آن كه ايمنى دهى،و نه پراكندگى جز آن كه گرد آورى،و نه دور از نظرى جز آن كه حفظ كنى و ديدارش را نزديك نمايى،و نه حاجتى از حاجتهاى دنيا و آخرت،كه تو را در آن رضايت و مرا در آن مصلحت است جز آن كه برآورى،اى مهربان ترين مهربانان.

بعد به جانب ضريح بازگرد،و نزد پاهاى مبارك بايست و بگو:

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبَّاسَ ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَوَّلِ الْقَوْمِ إِسْلاما وَ أَقْدَمِهِمْ إِيمَانا وَ أَقْوَمِهِمْ بِدِينِ اللَّهِ وَ أَحْوَطِهِمْ عَلَى الْإِسْلامِ أَشْهَدُ لَقَدْ نَصَحْتَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَخِيكَ فَنِعْمَ الْأَخُ الْمُوَاسِي فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً اسْتَحَلَّتْ مِنْكَ الْمَحَارِمَ وَ انْتَهَكَتْ حُرْمَةَ الْإِسْلامِ فَنِعْمَ الصَّابِرُ الْمُجَاهِدُ الْمُحَامِي النَّاصِرُ وَ الْأَخُ الدَّافِعُ عَنْ أَخِيهِ ،

ص: 66

سلام بر تو اى ابا الفضل العباس فرزند امير مؤمنان،سلام بر تو اى فرزند سرور جانشينان،سلام بر تو اى فرزند اولين نفر امت در اسلام آوردن،و پيش ترينشان در ايمان و استوارترينشان در پاى بندى به دين خدا،و با احتياطترنيشان بر اسلام،شهادت مى دهم كه تو براى خدا و رسولش و برادرت خيرخواهى نمودى،پس چه خوب برادر همدردى بودى،خدا لعنت كند امتى را كه تو را كشت،و لعنت كند امتى را كه به تو ستم روا داشت،و لعنت كند امتى را كه حرمتهاى تو را حلال شمرد،و پرده احترام اسلام را دريد،پس چه نيكو صبركننده،جهادگر حامى،يارى دهنده و برادر دفاع كننده از برادرش بودى،

الْمُجِيبُ إِلَى طَاعَةِ رَبِّهِ الرَّاغِبُ فِيمَا زَهِدَ فِيهِ غَيْرُهُ مِنَ الثَّوَابِ الْجَزِيلِ وَ الثَّنَاءِ الْجَمِيلِ وَ أَلْحَقَكَ [فَأَلْحَقَكَ] اللَّهُ بِدَرَجَةِ آبَائِكَ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ اللَّهُمَّ إِنِّي تَعَرَّضْتُ لِزِيَارَةِ أَوْلِيَائِكَ رَغْبَةً فِي ثَوَابِكَ وَ رَجَاءً لِمَغْفِرَتِكَ وَ جَزِيلِ إِحْسَانِكَ فَأَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ أَنْ تَجْعَلَ رِزْقِي بِهِمْ دَارّا وَ عَيْشِي بِهِمْ قَارّا وَ زِيَارَتِي بِهِمْ مَقْبُولَةً وَ حَيَاتِي بِهِمْ طَيِّبَةً وَ أَدْرِجْنِي إِدْرَاجَ الْمُكْرَمِينَ وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ يَنْقَلِبُ مِنْ زِيَارَةِ مَشَاهِدِ أَحِبَّائِكَ مُفْلِحا مُنْجِحا قَدِ اسْتَوْجَبَ غُفْرَانَ الذُّنُوبِ وَ سَتْرَ الْعُيُوبِ وَ كَشْفَ الْكُرُوبِ إِنَّكَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ،

و پاسخ دهنده طاعت پروردگارش،و علاقمند به آنچه ديگران به بى رغبت شدند،كه همان پاداش بزرگ،و ستايش زيباست،و خدا تو را به درجه پدرانت،در بهشتهاى پرنعمت ملحق كرد.خدايا معترض زيارت اوليايت شدم به خاطر رغبت در پاداشت،و اميد به آمرزشت،و احسان فراوانت،پس از تو مى خواهم كه بر محمّد و خاندان پاكش درود فرستى،و روزى ام را به خاطر ايشان زياد نمايى و زندگى ام را به خاطر آنان برقرار دارى،و زيارتم را به حق آنان مقبول قرار دهى،و حياتم را دلپسند فرمايى،و مرا با گروه اهل كرامت همراه نمايى و از كسانى قرار دهى كه از زيارت زيارتگاه هاى عاشقانت رستگار و كامياب بازمى گردند،درحالى كه مستوجب آمرزش گناهان،و پوشيدن عيبها،و برطرف شدن گرفتاريها شده باشد،به راستى تو اهل پروا و آمرزشى.

ص: 67

چون بخواهى آن حضرت را وداع كنى،به نزد قبر شريف برو،و اين جملات را كه در روايت ابو حمزه ثمالى است،و علماهم ذكر كرده اند بگو:

أَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ وَ أَسْتَرْعِيكَ وَ أَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلامَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِكِتَابِهِ وَ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اللَّهُمَّ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِي قَبْرَ ابْنِ أَخِي رَسُولِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ ارْزُقْنِي زِيَارَتَهُ أَبَدا مَا أَبْقَيْتَنِي وَ احْشُرْنِي مَعَهُ وَ مَعَ آبَائِهِ فِي الْجِنَانِ وَ عَرِّفْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَسُولِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَوَفَّنِي عَلَى الْإِيمَانِ بِكَ وَ التَّصْدِيقِ بِرَسُولِكَ وَ الْوِلايَةِ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ عَدُوِّهِمْ فَإِنِّي قَدْ رَضِيتُ يَا رَبِّي بِذَلِكَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.

تو را به خدا مى سپارم و خواستار رعايت توأم،و بر تو سلام مى فرستم،ايمان آورديم به خدا و رسول و كتابش،و به آنچه پيامبر از پيش خدا آورد،خدايا ما را با گواهان اين حوادث بنويس،خدا آن را آخر عهد من از زيارت قبر فرزند برادر رسولت(درود خدا بر او و خاندانش باد)قرار مده،و زيارتش را همواره تا زنده ام مى دارى روزى من فرما،و مرا با او و با پدرانش در بهشت محشور گردان،و ميان من و او و رسول و اوليايت شناسايى ايجاد كن.خدايا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست،و مرا بميران،بر پايه ايمان به خود،و باور نسبت به پيامبرت،و ولايت امير مؤمنان و امامان از فرزندانش(درود بر آنان باد)و بيزارى از دشمنانشان،كه من اى پروردگارم همانا به اين امر خشنودم،و درود خدا بر محمّد و خاندان محمّد.

ص: 68

كليات مفاتيح الجنان،زيارت حضرت عباس عليه السلام

اشعار

مدح

من كيم روي حقايق من كيم من پشت دينم

من كيم روي حقايق من كيم من پشت دينم

من كيم شمشير خونريز خدا بازوي دينم

من كيم سردار و سرباز امام راستينم

من كيم دست حسين ابن علي در آستينم

من كيم در جبهۀ شور و وفا فتح المبينم

من كيم عبّاس فرزند اميرالمؤمنينم

من كيم فرزند حيدر من كيم يار حسينم

من كيم از كودكي مشتاق ديدار حسينم

من كيم با جان شيرينم خريدار حسينم

من كيم استاد دانشگاه ايثار حسينم

من كيم ماه بني هاشم چراغ راه دينم

من كيم عبّاس فرزند اميرالمؤمنينم

من كيم صدق و صفايم من كيم مهر و وفايم

من كيم باب المرادم من كيم مشكل گشايم

من كيم حسين ابن علي دست خدايم

من كيم فرمانده كلّ قواي كربلايم

من كيم صاحب لواي سبط خير المرسلينم

من كيم عبّاس فرزند اميرالمؤمنينم

من كيم احمد خصالم من كيم حيدر مثالم

من كيم كوه جلالم من كيم بحر كمالم

من كيم سرباز قرآن من كيم سقّاي آلم

من كيم يك كربلا ايثار و عشق و شور و حالم

من كيم فخر زمانم من كيم ماه زمينم

من كيم عبّاس فرزند اميرالمؤمنينم

من كيم شير شجاعت من كيم مرد شهادت

من كيم عشق و ارادت من كيم زهد و عبادت

من كيم لطف و كرامت من كيم مجد و سعادت

من كيم نسل ولايت من كيم اصل عبادت

من كيم آنكو علي بوسيده دست نازنينم

من كيم عبّاس فرزند اميرالمؤمنينم

من كيم روح حقايق من كيم پشت حسينم

من كيم ماه بني هاشم چراغ عالمينم

ص: 69

من كيم من چار عين الله را نور دو عينم

من كيم من دامن مولا علي را زيب و زينم

من كيم در مجمع اهل ولا شور آفرينم

من كيم عبّاس فرزند اميرالمؤمنينم

من كيم باب الحسينم من كيم ابن الاامامم

من كيم بر آل هاشم در زمين ماه تمامم

من كيم خون خدا فرزند زهرا را غلامم

من كيم فرمانرواي لشگر خون و قيامم

من كيم سجادهي عشاق را مهر جبينم

من كيم عبّاس فرزند اميرالمؤمنينم

من حسين بن علي را با تن تنها سپاهم

من به گرد خيمۀ شمس ولايت قرص ماهم

من خلايق را چه در دنيا چه در عقبا پناهم

من فراتر از شهيدان در مقام و قدر و جاهم

من شفيع و ياور «ميثم» به روز واپسينم

من كيم عبّاس فرزند اميرالمؤمنينم

(نخل "ميثم")

امشب از برج ولايت جلوه گر شد ماه ديگر

امشب از برج ولايت جلوه گر شد ماه ديگر

حزب حق را آمده فرماندۀ آگاه ديگر

باز شد سوي خدا از بيت مولا راه ديگر

بر اميرالمؤمنين حق داده ثارالله ديگر

كيست اين، يار ولايت، مرد ايثار ولايت

سرو گلزار ولايت، شير پيكار ولايت

آري آري داده حق شيري دگر شير خدا را

اي بهشت آرزوهاي علي ياست مبارك

ياس نه در هر گلي لبخند احساست مبارك

اي شجاعت، صبح عيد اشجع النّاست مبارك

يا اميرالمؤمنين ميلاد عبّاست مبارك

ماه خود را جلوه گر بين، نخل عشقت را ثمر بين

روي زيباي پسر بين، بهتر از قرص قمر بين

غرق كن در بوسه آن ماه جمال دلربا را

ديده شو اي دل كه حسن حيّ داور را ببيني

ص: 70

يا در آغوش نبي قرآن ديگر را به بيني

ساقي لب تشنه نه ساقي كوثر را ببيني

عاشق لب تشنۀ بيدست و بي سر را به بيني

هاشميّون محو رويش، عارفان مست سبويش

انبيا محو رويش، اوليا زوّار كويش

در رخش خواندند كلّ داستان كربلا را

مادرش امّ البنين محو جمال دلربايش

ديده بر روي حسين و دل بسوي كربلايش

بوسه زن مولا اميرالمؤمنين بر دست هايش

دخت زهرا در نماز شب كند هر شب دعايش

عشق، سر مست كلامش، روح مشتاق پيامش

روي جان خاك غلامش، چشم دل سوي امامش

مي شناسد در دل گهواره يار آشنا را

كرد آن نور دل امّ البنين در گاهواره

بر بهشت عارض ريحانۀ زهرا نظاره

گوئيا مي كرد با چشم خدا بينش اشاره

كي عزيز فاطمه اي عرش حق را گوشواره

من علمدار تو هستم، عبد دربار تو هستم

مرد ايثار تو هستم، تا ابد يار تو هستم

سر كشيدم بيشتر از شير صهباي بلا را

آمدم تا جان و دست و چشم و سر سازم نثارت

آمدم تا در غم و شادي بمانم در كنارت

آمدم تا هم غلامت باشم و هم پاسدارت

آمدم تا آبرو بر چهره گيرم از غبارت

اي به گوش جان ندايت، اي صداي حق صدايت

اي ثنا گفته خدايت، جان عبّاس فدايت

تا كنم تكميل، درس عشق و ايثار و وفا را

اي خط و خالت كتاب عشق عاشورايي من

گوهر اشك غمت در ديده ي دريايي من

نوكري در آستانت سر خط آقايي من

مُهر شد پيش از ولادت نامۀ سقّايي من

برده عشقت صبر و هوشم، پاي تا سر چشم و گوشم

ص: 71

همچو دريا در خروشم، نيش هر تير است نوشم

تا كنم خشنود با جانبازيم خيرالنّسا را

اي به شخصيّت متّكي در روز عاشورا ولايت

اي سپهر جود، اي بحر كرم، كوه عنايت

بعد مصباح الهدي روي تو مصباح هدايت

روي و موي و خطّ و خال و خُلق و خويت جمله آيت

نينوا را نينوائي، رهبر كلّ قوايي

فتح را صاحب لوايي، درد عالم را دوايي

از تو مي گيرد مريض دل دوا را و شفا را

خضر هنگام عطش از آتش دل جرعه نوشت

بردباري سجده آورده به عزم سخت كوشت

قصّۀ كرب و بلا از خردسالي درّ گوشت

هم علمداري به كف هم مشك سقّايي به دوشت

بحر، عطشان لب تو، صبر درس مكتب تو

سوز داده شور داده محفل اهل ولا را

انبيا شب هاي جمعه زائر صحن و سرايت

اوليا آرند حاجت سوي ايوان طلايت

چشم ها رود فرات و سينه ها كربلا و بلايت

پوسف زهرات فرموده كه جان من فدايت

كربلا محو جمالت، علقمه بزم وصالت

خلق مات شور و حالت، چشم زهرا بر جمالت

اي كه وجه الله ديده در رخت وجه خدا را

شمع جمع محفل اولاد ختم المرسليني

راستي فرزند دلبند اميرالمؤمنيني

مادرت زهراست گر چه زادۀ امّ البنيني

تا قيامت در تمام نسل ها شور آفريني

جان اسير بيقرارت، دل هميشه داغدارت

چشم «ميثم» بر مزارت، گوهر اشكم نثارت

بر سر كويت گدايم كن گدايم شهريارا

نخل ميثم

اي بحر، خجل از لب عطشان تو عباس

اي بحر، خجل از لب عطشان تو عباس

اي عشق و وفا آمده حيران تو عباس

اي در ره دلدار به كف جان تو عباس

ص: 72

اي دين خدا عاشق ايمان تو عباس

اي عالم و آدم همه قربان تو عباس

اي فوق شهيدان، شرف و شأن تو عباس

پيوسته دلم ياد تو و يادحسين است

ميلاد تو همچون شب ميلاد حسين است

در برج ولايت تو قمري تو قمري تو

بر نخل ولايت ثمري تو ثمري تو

در بحر فضليت گهري تو گهري تو

در سينۀ عاشق شرري تو شرري تو

بر خلق دو عالم پدري تو پدري تو

الحق كه علي را پسري تو پسري تو

تو يوسف دو فاطمه و چار امامي

در بين تمام شهدا ماه تمامي

از روز ازل دست تو تقديم خدا شد

هر چند كه در صحنۀ عاشور جدا شد

جسمت به زمين قبلۀ جان شهدا شد

برني سرت آئينۀ مصباح هدي شد

افسوس كه حقّ تو به شمشير ادا شد

يكبار نگو، جان تو صد بار فدا شد

آن لحظه شدي كشته تو اي ماه مدينه

كافتاد نگاهت به لب خشك سكينه

اي كشتۀ حق در دل ما زنده توئي تو

تا هست جهان بر پا پاينده توئي تو

بر سيّد عشّاق نماينده توئي تو

در سينۀ ما، نور فزاينده توئي تو

بر هر گره بسته گشاينده توئي تو

در قلزم خون ماه فروزنده توئي تو

الهام تو و لطف تو وجود تو بايد

بي فيض تو (ميثم) چه بگويد چه سرايد

نخل ميثم

مادر عباس! حيدر بهر حيدر زاده اي

مادر عباس! حيدر بهر حيدر زاده اي

مرتضي شيرخدا، تو شير حيدر زاده اي

بهر ثارالله، ثارالله ديگر زاده اي

يا عليِّ ديگر از بهر پيمبر زاده اي

آسمانِ عصمتي، قرص قمر آورده اي

ب_ر علي بن ابيطال_ب پس__ر آورده اي

ص: 73

آفتاب و ماه را در مشرق رويش ببين

ذوالفقار حيدري در تيغ ابرويش ببين

بازوي خيبر گشا پيدا به بازويش ببين

صد قيامت را عيان در قد دلجويش ببين

روحش از گهواره تا كرب و بلا پر مي زند

چشم ه_ايش حرف با ساقي كوثر مي زند

ساقي كوثر، علي، اين ساقي كرب و بلاست

نرگس چشمش خدايي، عاشق تيربلاست

اين نه يك نوزاد كوچك اين نهنگ بحر لاست

عضوعضو جسم از جان بهترش را اين صلاست:

من ز آغ_وش پ_در پرواز كردم تا حسين

با حسينم با حسينم با حسينم با حسين

كربلا باغ شهادت، شاخۀ ياسش منم

اشجع الناس است حيدر، اشجع الناسش منم

فاطمه ام البنين نازد كه عباسش منم

هر كه احساس حسيني دارد، احساسش منم

چشم م_ن در خردس_الي عاشق تير است و بس

شير من در شيرخواري آب شمشير است و بس

دست من دست علي، دست خداي عالم است

شيرِ شيرِ داورم، نام اسد بر من كم است

زخم در راه خدا بر روي زخمم مرهم است

پشت ثارالله با دست رشيدم محكم است

از ولادت چنگ بر حبل المتينش مي زنم

آسم_ان ب_ي او بگردد، بر زمينش مي زنم

مادر از روز ولادت زاده ثاراللهي ام

داده اند از شيرخواري درس خاطرخواهي ام

كربلا دريايي از خون، من در آن چون ماهيَم

بوسۀ پي در پي بابا دهد آگاهي ام

ب_وده در لالاي__ي ام البني_ن اي_ن زمزمه

جان عباسم به قربان حسين فاطمه

عشق را از دامن گهواره تمرين كرده ام

شير مادر را به شوق مرگ شيرين كرده ام

دست و فرق و چشم دادم، ياري دين كرده ام

تا شهادت از امام خويش تمكين كرده ام

هست زائ_ر جس_م ص_دچ_اك م_را در علقمه

ص: 74

هم محمّد هم علي هم مجتبي هم فاطمه

يوسف زهرا حسين است و خريدارش منم

با نثار جان و چشم و دست و سر، يارش منم

از ولادت تا شهادت محو ديدارش منم

بلكه فرداي قيامت هم علمدارش منم

وقف ثارالله شد پيش از ولادت هستِ من

لال__ه عب__اسي ب__اغ ولاي_ت دس_ت من

اي تو را بادا سلام از هر نبي و هر ولي

دست و شمشير ولايت، شير ميدانِ يلي

ماه رويت در ميان آل هاشم منجلي

اولين و آخرين يار حسين بن علي

ساق_ي كوث_ر عل_ي، سقاي فرزندش تويي

آن كه عالم قبلۀ حاجات خوانندش تويي

يابن حيدر خون ثارالله اكبر كيست؟- تو

نَفس نَفس مصطفا و جان حيدر كيست؟- تو

ساقيِ لب تشنۀ سردار بي سر كيست؟- تو

بين دشمن دستِ بي دست برادر كيست؟- تو

تندري يا خشم دريايي؟ نمي دانم كه اي

نوكري؟ سقايي؟ آقايي؟ نمي دانم كه اي

خال و خط و چشم و ابروي تو قرآن مي شود

مهر تو در پيكر بي جان ما جان مي شود

دردها بي نسخه با خاك تو درمان مي شود

گر نگاهي افكني يك خلق، سلمان مي شود

لطف و احسان و كرامت گاه گاهي كن به ما

ك_م نم_ي آيد ز چشم_انت نگاه_ي كن به ما

فاطمه ام البنين چون لاله مي بويد تو را

چشم حيدر با گلاب اشك مي شويد تو را

حضرت زهرا به روز حشر مي جويد تو را

يوسف زهرا «بنفسي انت» مي گويد تو را

كاش در محشر كه «ثارالله» سلطاني كند

تو علمداري كني «ميثم» ثناخواني كند.

(نخل "ميثم")

اي سرا پا حسين يا عباس

اي سرا پا حسين يا عباس

سير تو تا حسين يا عباس

همه جا با حسين يا عباس

ص: 75

سخنت يا حسين يا عباس

هم تو باب الحوائج همه اي

هم چراغ دل دو فاطمه اي

آفتاب رخ تو ماه علي است

راه تو از نخست راه علي است

به دو بازوي تو نگاه علي است

دست و چشم تو بوسه گاه علي است

برده چشمت دل دو فاطمه را

ديده در گاهواره علقمه را

دست خيل ملك به دامن تو

روح خون خداست در تن تو

زخم تن حلقه هاي جوشن تو

قتلگاه تو طور ايمن تو

برتر از درك و فهم و احساسي

چه بخوانم تو را كه عباسي

تو مضامين شعر ناب مني

تو وفا را چو روح در بدني

تو به هر بزم، ماه انجمني

تو علي يا حسين يا حسني

نام باب المراد لايق تو است

هر كه هستي حسين عاشق تو است

كعبه آرد سلام بر حرمت

جان عالم نثار هر قدمت

گوهر انبياست اشك غمت

شهدا زير ساية علمت

تو كه هستي كه شخص خير الناس

گفت جانم فدات يا عباس

آب ها تشنه و تو دريايي

خسروان بنده و تو مولايي

تو علمداري و تو سقايي

تو عزيز عزيز زهرايي

روز محشر كه روز وانفساست

بر دو دست تو ديدة زهراست

اي ز گهواره بي قرار حسين

دل و جانت در اختيار حسين

حاضري هر كجا كنار حسين

دست و چشم و سرت نثار حسين

حرمت از نخست علقمه بود

اولين زائر تو فاطمه بود

ص: 76

تو علمدار لشكري عباس

شير و شمشير حيدري عباس

حمزه اي يا كه جعفري عباس

تو فداي برادري عباس

تا كني جان خود فداي حسين

زاد مادر تو را براي حسين

اي خجل از رخ تو زيبايي

ساقي لاله هاي زهرايي

با لب خشك و چشم دريايي

زهي از اين جلال و آقايي

نه عجب با چنان تب و تابت

خاتم الانبيا دهد آبت

نه فقط ياور حسين استي

در حقيقت در حسين استي

ادب و عشق خاك راه تواند

جنّ و انس و ملك سپاه تواند

به سرشك دو ديده ات سوگند

به مرام و عقيده ات سوگند

در شرار غمت كبابم كن

ميثم خويشتن خطابم كن.

(نخل "ميثم")

سپاه عشق را يار آفريدند

سپاه عشق را يار آفريدند وفا را طرفه معيار آفريدند

گلي خوشتر ز باغ آفرينش برنگ و بوي دادار آفريدند

سپهر عزم و ايمان خلق كردن محيط عشق و ايثار آفريدند

بشارت باد انصار خدا را كه عباس علمدار آفريدند

زهي حسن و زهي خلق و زهي خو محمد (ع) را دگر بار آفريدند

علي دست خدا را دست و بازو خدا را مير انصار آفريدند

يگانه يوسف مصر بقا را به نقد جان خريدار آفريدند

نه يك مه ، صد فلك خورشيد توحيد به يك گل بلكه گلزار آفريدند

تعالي الله زهي مهر و زهي قهر كه با هم جنت و نار آفريدند

ادب را ، عشق را ، صدق و صفا را به يك تابنده رخسار آفريدند

چراغ و چشم خيرالناس آمد

ص: 77

خداوند ادب عباس آمد

محيط عصمت و تقوي گهر زاد سپهر عفت و ايمان قمر زاد

ز خلقت مي رسد آواي تبريك كه ناموس خدا امشب پسر زاد

سلام حق بر آن مادر كه امشب پسر با قدر و اجلال پدر زاد

به هر شور آفرين شور آفرين شد زهر پاكيزه جان پاكيزه تر زاد

خريدار بلاي كربلا را بي ايثار چشم و دست و سر زاد

تحيت از خدا اين شير زن كه بر شير خدا شيري دگر زاد

زميني خوانمش يا آسماني ملك آورده اين زن ، يا بشر زاد؟

درخت آرزوي مرتضي را براي ظهر عاشورا ثمر زاد

خدا را بين خدا را بين خدا را كه او مرآت حي دادگر زاد

علي را سوره انا فتحنا خدا را آيت فتح و ظفر داد

تمام كربلاها گشته گلشن

حسين بن علي چشم تو روشن

جمال حق ز سر تا پاست عباس به يكتائي قسم يكتاست عباس

شب عشاق را تا صبح محشر چراغ روشن دلهاست عباس

اگر چه زاده ام البنين است وليكن مادرش زهراست عباس

خدا داند كه از روز ولادت امام خويش را ميخواست عباس

بشوق دست و سر ايثار كردن ز طفلي خويش را آراست عباس

علم در دست ، مشك آب بر دوش:كه هم سردار و هم سقاست عباس

بنازم غيرت و عشق و وفا را كه عطشان بر لب درياست عباس

هنوز از تشنه كامان شرمگين است از ان در علقمه تنهاست عباس

نه در دنيا بود باب الحوائج شفيع خلق در عقباست عباس

چه باك از شعله هاي خشم دوزخ كه در محشر پناه ماست عباس

ص: 78

شفيعان چون به محشر روي آرند

بريده دست او همراه دارند

كرامت قطره آبي از يم اوست بزرگي خاكسار مقدم اوست

شجاعت آفتاب عرصه رزم شهامت سايه اي از پرچم اوست

پدر بوسيده دستش در ولادت برادر تا شهادت همدم اوست

كسي را كه علي بازو ببوسد جهان گر وصف او گويد كم اوست

سزد كوثر گريبان را زند چاك برآن سقا كه چشم او ، يم اوست

بخوني كز دو چشمش ريخت سوگند دل ما خانه درد و غم اوست

امام عالم عشق است عباس كه برتر از دو عالم ، عالم اوست

به عطر باغ رضوانم چه حاجت كه رويم را غبار ماتم اوست

بزخم پيكر او گريه بايد كه اشك ديده ما مرهم اوست

بياد كعبه دل تشنه جان داد كه چشم اهل عالم زمزم اوست

سرود وصل در موج خطر خواند

نماز عشق را بي دست و سر خواند

زميناي محبت شد چنان مست:كه بگذشت ازسرو چشم و تن و دست

به غير ازدوست چيزي را نمي ديد كه تير دشمنش بر ديده بنشست

ز بس بار فراقش بود سنگين امام صابران را پشت بشكست

مرا استاددرس دوستي اوست :كه از خود شد جدا ، با دوست پيوست

همه عمر از ولادت تا شهادت بشوق دست دادن بود سرمست

بدامان پدر بگشود ديده در آغوش برادر چشم خود بست

از آن بوسيد مولا دست او را كه بودي دست يك رزمنده آن دست

برون شد تشنه از دريا كه ميديد نگاه فاطمه بر دست او هست

ادب بنگر كه پيش پاي زينب سپند آسا ز جاي خويشتن جست

ص: 79

حقيقت را بخاك عشق ميديد كه دنيا بود پيش ديده اش پست

به پاي عشق جانان ريخت هستش

برادر چون پدر بوسيد دستش

علي را بوسه بر ان دست نيكوست كه افتد از بدن در مقدم دوست

بنازم دست آن سقا كه آبش سرشك ديده و خون دو بازوست

سر افرازان عالم خاك پايش كه دست اهل دل بر دامن اوست

ز دريا شتنه بيرون شد ، كه او را هزاران خضر عطشان بر لب جوشت

نشايد دم زدن از وصف عباس كه زين العابدين او را ثنا گوست

حسينش در شب ميلاد دل برد كه از طفلي نمي گنجيد در پوست

ميان كشتگان در ماتم وي پريده رنگ وجه الله از روست

بخون بازوان بنوشت بر خاك كه مقتل خوشتر از گلزار مينوست

نگردانيد رو از كعبه عشق مزارش قبله دلها ز هر سوست

بدستش ماند نقش بوسه يار كه هر چيزي بجاي خويش نيكوست

امامان در عزايش اشكبارند

شهيدان بر مقامش رشك دارند.

(نخل "ميثم")

ساقى كوثر، پدرت مرتضى است

ساقى كوثر، پدرت مرتضى است

اى حرمت قبله حاجات ما

ياد تو تسبيح و مناجات ما

تاج شهيدان همه عالمى

دست على ماه بنى هاشمى

ماه كجا روى دل آراى تو

سرو كجا قامت رعناى تو

ماه و درخشنده تر از آفتاب

مشرق تو جان و تن بوتراب

همقدم قافله سالار عشق

ساقى عشاق و علمدار عشق

سرور و سالار سپاه حسين

داده سر و دست به راه حسين

عم امام و اخ و ابن امام

حضرت عباس عليه السلام

اى علم كفر نگون ساخته

پرچم اسلام بر افراخته

ص: 80

مكتب تو مكتب عشق و وفاست

درس الفباى تو صدق و صفاست

مكتب جانبازى و سر بازى است

بى سرى آنگاه سر افرازى است

شمع شده آب شده سوخته

روح ادب را ادب آموخته

آب فرات از ادب توست مات !

موج زند اشك به چشم فرات !

ياد حسين و لب عطشان او

و آن لب خشكيده طفلان او

تشنه برون آمدى از موج آب

اى جگر آب برايت كباب !

ساقى كوثر، پدرت مرتضى است

كار تو سقايى كرب و بلاست

مشك پر از آب حيات به دوش

طفل حقيقت ز كف آبنوش

درگه والاى تو در نشاتين

هست در رحمت و باب حسين

هر كه به دردى ، به غمى شد دچار

گويد اگر يكصد و سى و سه بار

اى علم افراخته در عالمين

اكشف يا كاشف كرب الحسين

از كرم و لطف جوابش دهى

تشنه اگر آمده آبش دهى

چون نهم ماه محرم رسيد

كار بدانجا كه نبايد كشيد

از عقب خيمه صدر جهان

شاه فلك جاه ملك پاسبان

شمر به آواز ترا زد صدا

گفت كجاييد بنو اختنا

تا برهانند ز هنگامه ات

داد نشان خط امان نامه ات

رنگ پريد از رخ زيباى تو

لرزه بيفتاد بر اعضاى تو

من به امان باشم و، جان جهان

از دم شمشير و سنان بى امان ؟!

دست تو نگرفت امان نامه را

تا كه شد از پيكر پاكت جدا

مزد تو شد دست شه لافتى

خط تو شد خط امان خدا

چهار امامى كه ترا ديده اند

دست علم گير تو بوسيده اند

طفل بدى ، مادر والا گهر

بردت تا ساحت قدس پدر

ص: 81

چشم خداوند چو دست تو ديد

بوسه زد و اشك ز چشمش چكيد

با لب آغشته به زهر جفا

بوسه به دست تو زده مجتبى

ديد چو در كرب و بلا شاه دين

دست تو افتاده به روى زمين

خم شد و بگذاشت سر ديده اش

بوسه بزد با لب خشكيده اش

حضرت سجاد هم آن دست پاك

بوسه زد و كرد نهان زير خاك

مطلع شعبان همايون اثر

بر ادب توست دليلى دگر

سوم اين ماه ، چون نور اميد

شعشعه صبح حسينى دميد

چارم اين مه كه پر از عطر بوست

نوبت ميلاد علمدار اوست

شد به هم اميخته از مشرقين

نور ابوالفضل و شعاع حسين

اى به فداى سر و جان و تنت

و ين ادب آمدن و رفتنت

وقت ولادت قدمى پشت سر

وقت شهادت قدمى پيشتر!

مدح تو اين بس كه شه ملك جان

شاه شهيدان و امام زمان

گفت به تو گوهر والا نژاد

جان برادر به فداى تو باد!

شه چو به قربان برادر رود

كيست (رياضى ) كه فدايت شود؟!

(رياضى)

خورشيد بَرَد سجده به خاك در عباس

خورشيد بَرَد سجده به خاك در عباس

مه جلوه اي از حسن خدامنظر عباس

هر سينه ي افروخته يك علقمه فرياد

هر ديده ي پر اشك بود كوثر عباس

هر زخم بدن، آيه اي از مصحف ايثار

هر خون جگر، قطره اي از ساغر عباس

فرزنديّ ِ دو فاطمه، سقايي عترت

سرداري لشگر، شرف ديگر عباس

زيبد كه شهيدان همه خيزند به تعظيم

فرداي قيامت همه در محضر عباس

ص: 82

با راس حسين ابن علي بود برابر

تاشام بلا بر سر نيزه سر عباس

ايثار و فداكاري و ايمان سه چراغند

در بزم دل از مكتب روشنگر عباس

عباس به تعداد همان باب حسين است

يعني كه بيا سوي حسين از در عباس

در علقمه چون عطر گل آيد به مشامم

بوي نفس فاطمه از پيكر عباس

مارا نبُوَد زهره كه گوييم ثنايش

تا يوسف زهراست ثنا گستر عباس

در دامن صحراي بلا خون خدا ريخت

از بازو و ازديده و از حنجر عباس

افسوس كه شد همسفر قاتل عباس

از علقمه تا شام بلا خواهر عباس

باسوز دل و اشك روان و شررِ شعر

ميثم شده پيوسته پيام آور عباس

(نخل "ميثم")

عباس يعني شمع جمع هاشميون

عباس يعني شمع جمع هاشميون

عباس يعني ماه بين فاطميون

عباس يعني شير يعني شير حيدر

عباس يعني كربلا را مير لشكر

عباس يعني حيدري ديگر به پيكار

عباس يعني مير و سقا و علمدار

عباس يعني شاه بيت شعر ايثار

عباس يعني مير و سقا و علمدار

عباس يعني نور مصباح هدايت

عباس يعني كشته ي راه ولايت

عباس يعني شيرمرد از خُردسالي

عباس يعني زاده ي مولي الموالي

عباس يعني ماه شب هاي مدينه

عباس يعني آرزوهاي سكينه

عباس يعني دست، دست حيّ داور

عباس يعني خون ثارالله اكبر

عباس يعني مظهر كل حقايق

عباس يعني باب حاجات خلايق

ص: 83

عباس يعني لاله اي در چشم صحرا

عباس يعني شعله اي در قلب دريا

عباس يعني لنگر فُلك ولايت

عباس يعني جلوه اي تا بي نهايت

عباس يعني عاشقي بي دست و بي سر

عباس يعني كشته ي صد پاره پيكر

عباس يعني باب، باب الله اعظم

عباس يعني غيرت الله مجسم

ارث ادب از مادرش ام البنين داشت

ارث شجاعت از اميرالمومنين داشت

عبد خدا ابن و اخ و عمّ ولي بود

روي علي پشت حسين ابن علي بود

تنهاي تنها قدرت صد لشگرش بود

آخر دعاي فاطمه پشت سرش بود

در قلب دريا آتش تاب و تبش بود

آب بقا لب تشنه ي داغ لبش بود

عباس در دنيا و عقبي با حسين است

فرياد هر زخمش هزاران يا حسين است

با آن جلال و عزت و آقايي او

مشهور شد در كربلا سقايي او

با آنكه خود بر شهرياران شهريار است

سرباز و سقا و امير و پاسدار است

لب تشنه پا بيرون نهاد از آب، عباس

دريا صدا مي زد مرا درياب عباس

وقتي جوانمرديّ اورا كرد احساس

دريا صدازد آفرين عباس! عباس!

الحق كه در مردانگي مرد آفريني

الحق كه فرزند اميرالمؤمنيني

در پاسخ اين غيرت و ايثار و صبرت

تا صبح محشر آب گردد دور قبرت

مدح تو اي باب المراد كل عالم

باشد فزون تر از هزاران نخلِ ميثم

(نخل "ميثم")

چشم و دست و دل و بازوي علي داري تو

ص: 84

چشم و دست و دل و بازوي علي داري تو

حيدري يا پسر حيدر كراري تو؟

گرچه ماهند به رخسار، همه هاشميان

قرص ماه همه در قلب شب تاري تو

دستگير همۀ عالمي و بي دستي

بلكه بازوي علي در صف پيكاري تو

اي فداي تو و آقايي و سقايي تو

كز عطش در دل دريا، شرر ناري تو

پاي تا سر عطش استي و محال است محال

كه به دريا سر تسليم فرود آري تو

اي همه خلق به زير علمت يا عباس

علمت سبز كه عباس علمداري تو

نه فقط كرب و بلا و نه فقط عاشورا

تا قيامت به حسين بن علي ياري تو

پاسدار حرم و ساقي و سردار سپاه

شمع جمع شهدا كيست تويي آري تو

مادرت امّ بنين است و خدا مي داند

كه به فرزندي زهرا تو سزاواري تو

در ره دوس_ت بري_ده ز هم_ه هست ش_دي

روز ميلاد تو روزي است كه بي دست شدي

با وجودي كه ز تن در قدم دوست جداست

دست تو دست علي، دست علي دست خداست

هم علمداري و هم بين شهيدان علمي

روز محشر شرف و قدر تو فوق شهداست

من كي ام تا كه كنم سجده به خاك حرمت

زائر تربت تو هر شب جمعه زهراست

بعد طوف حرم محترم ثارالله

انبيا را به مزار تو سلام است و دعاست

اثر سجده به پيشاني نوراني تو

سند مستند ارث پسر از باباست

پسر شير خدايي و خدا مي داند

كه در آيينۀ روي تو محمّد پيداست

قرن ها آب به دور حرمت مي گردد

تا صف حشر خجل از لب خشكت درياست

هر چه گشتيم به دور حرمت مي ديديم

ص: 85

كه مزار تو همان كرب و بلاي دل ماست

گر ملك چهره به درگاه تو سايد چه عجب؟

به ط_واف ح_رمت كعب_ه بياي_د چه عجب؟

آب آتش شده از داغ لب عطشانت

موج هم دست توسل زده بر دامانت

خوب تر از همه خوبان جهاني آقا

سر و جان همه خوبان جهان قربانت

تو يدالله حسيني به خدا نيست عجب

كه يدالله ببوسد عوض قرآنت

ادب و صبر تو آتش به دل دريا زد

آب زانو زد و گرديد عطش حيرانت

آب از دست پيمبر نگرفتي دم مرگ

اي فداي لب خشك و جگر عطشانت

حاجت خلق به دست تو روا مي گردد

همه هستند رهين كرم و احسانت

در همان دم كه سرت بود به دامان حسين

حضرت فاطمه در علقمه شد مهمانت

گر دو صد بار سر و دست و جبينت شكند

اين محال است كه يك دم شكند پيمانت

تا صف حشر كمند دل ديوانۀ ماست

بند مشكي كه گرفتي به سر دندانت

از دل «ميثم» و از سينۀ سوزان فرات

به وفا و ادب و حنجر خشكت صلوات

(نخل "ميثم")

اي قيام قامتت در بوستان اين جهان

اي قيام قامتت در بوستان اين جهان

گشته سايه بر سر دلدادگان و عاشقان

دست پرمهرت شده در جمله عالم دستگير

بر نواي بينوايان و دل شوريدگان

از خم ابروي تو افتاده بر دل صد گره

وز هواي يادتو گرديده عالم چون جنان

گشته خورشيد صفاتت در دو عالم منجلي

روي ماهت آبرو و زينت هفت آسمان

آه از آن دم كه در ميدان جانبازي و عشق

ص: 86

از ستاره شد فزون بر پيكرت زخم سنان

از زلال تشنگي سرمست و جانفشان شدي

چون به قعر چشمه آسيب مي جوشيد جان

آتش تير و سنان و سوز عشق و ناز دوست

به از اين چون مي توان شد در گلستان جهان

پهلوان عشقي و سردار تنهاي حسين

شهسوار شب شكن شاه شهيد جاودان

پير پيمانه كش نوراني صحراي عشق

نام تو بهجت فزاي روح و جان عارفان

شيرمرد كربلا عباس ابوالفضل علي

آن كه دارد همتش از گوهر حيدر نشان

زبده مردانگي و پاكي و ايثار و عشق

ماه گردون ولايت فخر فخر عاشقان

عارف وعامي ز صهباي وجودت بهره مند

دامن تو ملجا و ماواي ما بيچارگان

آفرين ايزد دادار بر اصل تو باد

اي كه عشق از شاهپرّ همتت شد مستعان

جوشش نام تو در اذهان چو ينبوع حيات

مي كند سرشار گنج فيض حق را هر زمان

از تبتل در فناي عشق تا اوج بقا

رفتي و باب حوائج شد وجودت در جهان

شاهد شورآفرين عالم غيبي كه كرد

از شهادت در وجودت جلوه اسرار نهان

در خرابات جهان درمانده ام فريادرس

يا وجيه عند رحمان الامان يا للامان

جمله آفاق جهان از ظلم و جور آگنده است

تيره گشته از شقاوت روزگار مردمان

پاي مي لغزد فراوان در گذار زندگي

رهنمايي كن دل و جان را به حق جاودان

بار سنگين گناه و لغزش و افت و خطا

نيست جز اصل تو اميد ي براي ماندگان

ص: 87

جرعه اي ما را بده از ساغر نور علي(ع)

تا شود جان مستعدبخشش رب الجنان

قلب بي مقدار ما را مشتري پيدا نشد

نقد كن ما را به سوز كيمياي ناب جان

مهدي اين دم چون به دست آورده اي دامان دوست

هيچ گه سر بر مدار از پاي آن سرو روان

همت عالي طلب كن از خداوند رحيم

تا شوي شايسته درگاه آن جان آگهان

رستگاري نيست جز در حب اولاد علي

عشق آنان پيشه ساز و صرف كن جان را بر آن.

اي كه حاجت زحسين مي طلبي

اي كه حاجت زحسين مي طلبي

پرچم شاه به سوي حرم عباس است

شيعه از كينه دشمن نهراسد هرگز

دين ما تحت لواي علم عباس است

درصف حشرعلمدار شفاعت زهراست

علم فاطمه،دست قلم عباس است

نه فقط خلق زمين عبد و غلامش باشند

به خدا خيل ملائك خدم عباسند.

مولودي

آسمانا غرق در گل بوسه كن امشب زمين را

آسمانا غرق در گل بوسه كن امشب زمين را

اختران گرديد گوهر رشته حبل المتين را

ماه امشب سجده كن خاك در ام البنين را

تا ببيني قرص خورشيد امير المومنين را

لحظه ها حساس امده ، بوي عطر ياس آمد

عيد خير الناس آمده ، حضرت عباس آمد

عالم از ميلاد او خرمت تر از خلد برين

اختران آسمان هاشمي را ماه آمد

مكتب ايثار را استاد دانشگاه آمد

راهيان خط خون را رهبري آگاه آمد

جان نثار ظهر عاشوراي ثارالله آمد

كعبه آمال هاشم ، صاحب اجلال هاشم

ص: 88

اختر اقبال هاشم ، آفتاب آل هاشم

در دل شب پرتو افكن از جما نازنين شد

آمد آن ماهي كه شد خورشيد خاور دستبوسش

ني غلط گفتم بود لبهاي حيدر دستبوسش

دختر نيك اختر زهراي اطهر دستبوسش

سيد العشاق فرزند پيمبر دستبوسش

بحر دل را گوهر است اين ، فلك جان را لنگر است اين

تشنگان را سصاغر است اين ، عاشقان را رهبر است اين

عشق هم پابوس آن شيرين لب شور آفرين شد

از شب ميلاد دل مي رفت تنها با حسينش

بر زبان حرفي نبود الا كلام يا حسينش

گريه كرد و خنده زد آمد بديدن تا حسينش

فاطمه گرداند بر گرد سر مولا حسينش

گفت عباسم فدايت ، اي دو عالم كربلايت

عاشق آوردم برايت ، دست او افتد بپايت

سرنوشت اين پسر پيش از ولادت اينچنين شد

دل چو مستي ، از لب شيرين او پيمانه ميزد

جان چو مرغي ، بال گرد روي آن جانانه مي زد

مادر از جان خنده ب آن دلربا ريحانه مي زد

زينب كبري به گيسوي بلندش شانه مي زد

گه بگرد مهد نازش ، گه به پاي سوز و سازش

گه به حسن دلنوازش ، گه به چشم نيم بازش

محشر كبري ز شادي خانه حبل المتين شد

حسنش از حسن خداي دادگر دارد حكايت

خط و خال او ز قرآن بشر دارد حكايت

طلعتش از طلعت خيرالبشر دارد حكايت

ابرويش از تيغ خونريز پدر دارد حكايت

مدح خوان حي جليلش خلقها عبد ذليللش

برخي روي جميلش با ذبيح خود خليلش

مادرش زهراست گرجه زاده ام البنين شد

اوست بي دستي كه باشد رشته هستي بدستش

ص: 89

هوشياران تا ابد مستند ياد چشم مستش

انبيا تا صبح محشر تشنه جام الستش

دستگيران دو عالم دستبوس و پاي بستش

قدر مبهوت جلالش ، عقل مرهون كمالش

عشق مشتاق وصالش ، پيش خورشيد جمالش

آسمان اختر فشان تا صبح بر خاك زمين شد

اي به ثاراللهيان درس وفا تعليم داده

وي در عاشورائيان شور قيامت ، اوفتاده

وي بپاي عشق بالبهاي عطشان سر نهاده

نقش خاك و بر بلندي دو عالم ايستاده

فخر عنوانها توئي تو كعبه جانها توئي تو

باب احسانها توئي تو پير انسانها توئي تو

از تو انسان آشنا با مكتب قرآن و دين شد

نسلها شاگرد خونين مكتب عشق و وفايت

فصل ها پويند ره تا صبح محشر در قفايت

دردمندان دو عالم ] راهي دارالشفايت

خوانده اند از كودكي سقاي آل مصطفايت

عقل مات مكتب تو چرخ محو كوكب تو

شعله را تاب از تب تو بحر عطشان لب تو

كام خشكت عالمي را چشمه ماء معين شد

اي بيادت كرده سالار شهيدان ، ديده دريا

وي بپاي موج پيما مركبت غلطيده دريا

وي ز تصوير تو در دامان دل گل چيده دريا

وي ز اشك سوخت آب زندگي نوشيده دريا

اي دو صد دريا ، بكامت ، موجها در بحر ، رامت

بحرها لرزان ،ز گامت ، آبها مشتاق ، جامت

از چه با خون ديده ات سقاي طفلان حزين شد

تيره مي گرديد ز آه تشنگان دنيا به چشمت

شعله مي شد دود مي شد دمبدم دريا بچشمت

بود از صبح ولادت ظهر عاشورا به چشمت

تيغ آمد ، تير آمد ، يا بدستت يا به چشمت

ص: 90

با عدو پيكار كردي ، با خدا ديدار كردي

جان فداي يار كردي ، چشم و سر ايثار كردي

تا خدا از تن دو دستت از يسار و از يمين شد

اي پس از مولات ، خيرالناس يا باب الحوائج

كرده درد خلق را احساس يا باب الحوائج

تشنه ات صد خصر و صد الباس يا باب الحوائج

كعبه دل حضرت عباس يا باب الحوائج

اي به هر بي چاره چاره ، در سپهر دل ستاره

مرتضي را ماه پاره "ميثمت" را كن نظاره

ملتجي در آستانت رو سياهي شرمگين شد.

(نخل "ميثم")

از گلستان ولايت خبر آمد خبر آمد

از گلستان ولايت خبر آمد خبر آمد

كه شب منتظران را سحر آمد سحر آمد

افق فضل و ادب را قمر آمد قمر آمد

يم ايثار و وفا را گهر آمد گهر امد

شاهكار ازلي را اثر آمد اثر امد

فاطمه ام بنين را پسر آمد پسر آمد

به همه صبح تجلاي رخ يار مبارك

جلوه يوسف ديگر سر بازار مبارك

جشن خون و شرف و غيرت و ايثار مبارك

خنده فاطمه و حيدر كرار مبارك

عيد ميلاد ابوالفضل علمدار مبارك

نخل سرسبز اميد علوي را ثمر آمد

آمد ان كودك شيري كه بود صولت شيرش

بلكه شيران شحاعت همه خوانند اميرش

دل هر سلسله در سلسله زلف اسيرش

خوشتر از شير بود وعدع زخم سر تيرش

اوست عباس كه با ديدن رخسار منيرش

بوسه زن بازو و پيشاني او را پدر آمد

او كه بر دست و جبين بوسه زند چار امامش

او كه دارند شهيدان همه حسرت به مقامش

ص: 91

صولت از باب و ادب مانده به ميراث زمامش

ز نبي باد درودش ، ز علي باد سلامش

دور باشد ز ادب خوانم اگر ماه تمامش

كه ز خورشيد فروزنده تر و خوبتر آمد

علوي زاده و رخ آينه طلعت طاها

قمر و از رخ او در دل خورشيد ضياها

اين گل از كيست با بن رنگ و با بن بوي الها ؟

كه ز انفاس خوشش گلشن دين يافت صفاها

كه برد مژده بر آن فاطمه روحي بفداها

كه از اين فاطمه در جلوه حسيني دگر آمد

ذكر لالائي از زمزمه عشق نهائي

او حسين دگر است و پدرش احمد ثاني

مانده از بوسه بابا به دو بازوش نشاني

گه تبسم زند و گاه كند اشك فشاني

كنيه اش بوده ابوالقربه ز دوران جواني

كز ازل ساقي ذريه پيغامبر آمد

اين همان است كه فرموده قمر شمس صحايش

نه عجب خواند اگر شير خدا شير خدايش

جان من جان همه عالم و آدم بفدايش

حاجيان واله و حيرت زده حج وفايش

عشق ميقات و عطش مروه و خون سعي صفايش

زمزمش علقمه گرديد و عمودش حجر آمد

برق تيغش زده بر فرق عدو نقش تباهي

ماه با پرتو مهر رخ زيباش سياهي

خون بازو ، بوفاداري او داده گواهي

او امير سپه و هاشميانند سپاهي

تا صف حشر بود فخر شهيدان الهي

بر شهيدي كه شهادت هم از او مفتخر آمد

شب ميلاد در او شير خدا ديد خدا را

عشق و ايثار و وفا و شرف و صدق و صفا را

آبرو داده بميدان شهادت شهدا را

ص: 92

لاله گون كرد ز خون تا صف محشر ، يم لا را

بيشتر سينه سپر كرد و بلي گفت بلا را

هر چه بر پيكر او تير بلا بيشتر آمد

كربلا گوهر سرخي است بدرياي وجودش

نينوا گوشه اي از زمزمه ناي وجودش

آخرت نغمه شوري است بدنياي وجودش

شهدا در دو جهان عاشق شيداي وجودش

تا گلستان شود از زخم سراپاي وجودش

پيش شمشير سراپاي وجودش سپر آمد

اي زده دست خدا بوسه به دست و سر و رويت

اي گلستان وفا سبز ز خوناب گلويت

رشته عشق تمام شهدا حلقه مويت

ديده خلق چو اطفال جگر سوخته سويت

من نه مداح توام بلكه گداي سر كويت

شاد از آنم كه سر كوي تو عمرم بسر آمد

من ناقابل و مودح تو زهي لطف و عنايت

گمرهي بودم و گشتم سوي اين خانه هدايت

چه كنم گر نكني از من بيچاره حمايت

گرچه هر عضو تنم از گنهي كرده حكايت

شكر پيوسته خدا را كه در اين باغ ولايت

نخل "ميثم" همه از وصف شما بارور آمد.

(نخل "ميثم")

آسمان امشب ز دامن جاي گل ريزد ستاره

آسمان امشب ز دامن جاي گل ريزد ستاره

م_اه، سرگرم تماش_ا مه_ر مبهوت نظاره

مرحبا! اي ماه شعبان، ماه آوردي دوباره

م_اه آوردي دوب_اره ماه، نه! يك ماه پاره

قلب آل الله خرم، چشم خيرالناس روشن

خانۀ م_ولا شده از طلعت عباس، روشن

****

چشم دل بگشا كه وجه خالق اكبر ببيني

شي_ر ث_ارالله را در دام_ن حي_در ببيني

ص: 93

بلكه در آغوش حيدر، حيدر ديگر ببيني

ساق_ي عترت كنار ساق_ي كوث_ر ببيني

چشم شو تا بنگري آيينۀ حق اليقين را

شي_ر ثارالله و شمشير اميرالمؤمنين را

****

فاطم_ه! ام البنين! شيرخ_دا را شير زادي

مرحبا! مادر! كه بر دست خدا شمشير زادي

س_ورۀ ان_ا فتحن_ا را بهي_ن تفسير زادي

لشك_ر پي_روز دشت كربلا را مي_ر زادي

شيرِ شير داور است اين پاي تا سر حيدر است اين

فاش مي گويم ك_ه زهرا را حسين ديگر است اين

****

روي، داور دست، حيدر خصلت و خوي رسولش

سير معراج الهي هم صعودش هم نزولش

كيست اين ريحانه الحيدر ك_ه زهراي بتولش

كرده در اوج سرافرازي به فرزندي قبولش؟

نقش پيشانيش باشد اين كه اين يار حسين است

حضرت عب_اس، سق_ا و علم__دار حسين است

****

اوست آن عبدي كه كس نشناخت او را جز امامش

ناتمامش خوان_ده ام خوانم اگ_ر ماه تمامش

لرزه ها افكنده بر پشت سپاه كفر، نامش

از خ_دا و انبي_ا و اولي_ا ب__ادا سلامش

شأن او شأن امامت دست او دست كرامت

سايۀ ق_دش قيامت تا قيامت راست قامت

جز علي هركس بگوي_د مدح او باش_د شكستش

بوسه گاه مرتضي روي و جبين و چشم و دستش

گشت تق_ديم خ_دا روز شه_ادت ب_ود و هستش

دست از دست و سر و جان شست در عهد الستش

ص: 94

بر وفاي عهد خ_ود تا پاي جان استاد، آري!

هم شعار بذل جان سرداد هم سر داد، آري!

****

اي كه با خون خدا ممزوجي و خون خدايي

دستگي_ر عالم و سردار دست از تن جدايي

نور چشم ف_اطمه، مصباح مصب_اح الهدايي

بلكه در روز قي_امت ب_ر شهي_دان مقتدايي

تو علم_دار حسيني ت_ا ابد يار حسيني

شير عاشوراي خون و مرد ايثار حسيني

****

ب_ازوي فرزن_د زه_را دست از پيك_ر جدايت

چارده معصوم را باش_د ب_ه ل_ب ذكر ثنايت

بلكه هنگام ولادت ك_رده شير حق دعايت

كيستي تو كه امامت گفت جان من فدايت؟

اي هم_ه آزادمردان شاهد آقايي تو

خضر با آب حياتش تشنۀ سقايي تو

****

آب دري_ا نع_ره زد تا جرعه اي از آن بنوشي

غيرتت مي گفت بايد چون دل دريا بجوشي

بي_ن دري_ا تشن_ه ب_اشي آب دريا را ننوشي

مرحبا! تا آخري_ن خط عطش باي_د بكوشي

اي ش_رار تشنگي نور چراغ مكتب تو

بحر سوزان تب تو آب عطشان لب تو

****

ت__و دل_ت آرام ام_ا آب دري__ا ب__ي قرارت

بحر، رفع تشنگي كرده ز چشم اشك بارت

بلك_ه دري_ا قرن ه_ا گرديده بر گرد مزارت

آب شد خون جبين و گشت جاري بر عذارت

سوخت در آب روان ب_ر تشنگان پ_ا تا سر تو

ص: 95

شك ندارم اينكه زهرا خوانده خود را مادر تو

دل گرفت_ار ت_و ام_ا ت_و گرفت_ار حسيني

ج_ان جاناني و با ج_انت خريدار حسيني

از ولادت تا شهادت محو ديدار حسيني

بلكه فرداي قي_امت هم علمدار حسيني

كيستي تو؟ كيستي تو؟ اي عطش آب بقايت

وقت ج_ان دادن پيمب_ر آب آورد از برايت

****

اي سلام آب بر لب هاي خشكت تا قيامت

اي پس از ايثار جان خويش هم يار امامت

يافته عشق و وفا از خون بازويت سلامت

س_ائل درگ_اه ت_و آقاي_ي و جود و كرامت

اين تويي مولا! كه منت بر سر «ميثم» نهادي

نخ_ل خشكش را ز بح_ر بي كرامت آب دادي.

(نخل "ميثم")

مادر ماه بني هاشم! قمر آورده اي

نخل "ميثم"

مادر ماه بني هاشم! قمر آورده اي

نخل اميد ولايت را ثمر آورده اي

بحر موّاج كرامت را گهر آورده اي

كلك صنع كبريايي را اثر آورده اي

هر چه در وصفش بگويم خوب تر آورده اي

ب__ر امي__رالمؤمنين زيب__اپس__ر آورده اي

اين پسر شمشير و شير عترت پيغمبر است

پاي تا سر حيدر است و حيدر است و حيدر است

****

اين پسر دست علي دست علي دست خداست

اين پسر يك مطلع الان__وار مصب_اح الهداست

اين پسر ت_ا حش__ر ث__اراللّهيان را مقتداست

اين پسر قربان__ي ك_وي حسين از ابت_داست

اين پسر دست خدا با دست از پيكر جداست

اين پسر روح حسين ابن علي «روحي فدا»ست

ص: 96

اين پسر ماهي است در بين دو مهرِ فاطمه

اين ب_ود باب الحسين و باب حاجات همه

****

بيت مولا، ب_اغ جنّت، ياسمن، عباس توست

روح غيرت، جان آزادي به تن، عباس توست

هاشميّ_ون را چ_راغ انجم_ن، عب_اس توست

وارث شمشير و دست بوالحسن، عباس توست

ملج_أ و ب_اب المراد مرد و زن، عباس توست

بت شكن: مولا علي، لشكرشكن: عباس توست

اين خداوند ادب، عبد خداوند است و بس

در شجاعت، در وفاداري، نظيرش نيست كس

****

كيست عباس آنكه وجه الله محو روي اوست

آل هاش_م را همه دل در كمند موي اوست

غ_رق گل از بوس_ۀ دست خدا بازوي اوست

ذوالفق_ار فات_ح خيب_ر، خ__م اب_روي اوست

نخ_ل سرسب_ز ولايت قامت دلج_وي اوست

آب_روي آبرومن__دان ز خ__اك كوي اوست

از دل گه_واره ت_ا ام_واج خون در علقمه

لحظه اي غافل نگرديد از حسين فاطمه

****

آفت_اب طلع_تش خورشي_د رخس__ار حسين

دي__دن رخس__ار او، تك__رار دي__دار حسين

از ش_ب مي__لاد ب_ودش دل، گرفتار حسين

نقد جان در دست و سرگردان به بازار حسين

با سر و با دست و چشم و تن خريدار حسين

حام_ي و س_ردار و سقّ_ا و علم__دار حسين

با وجود آنكه خود مظلوم ظالم سوز بود

مثل حيدر عابد شب بود و شير روز بود

****

م_ادر س_ادات زه__را خوانده خود را مادرش

حي__در ك_رّار مي خوان__د حسي_ن ديگ_رش

عمّ_ۀ س__ادات م__ي بالد ك_ه باشد خواهرش

ايست_اده ب_ا ادب حتّ_ي ادب در محض_رش

ص: 97

آف_رينش ت_ا قي__امت تشن__ه كام ساغرش

حاجت كونين جوشيده است از خاك درش

در حريمش اكتفا كردن به يك حاجت كم است

كم مخ_واه از او ك_ه او ب_اب المراد عالم است

****

او ك_ه ب__ا م__اه جم_الش عالم آراي_ي كند

او كه بر خاكش سرافرازي جبين سايي كند

او كه بي وي عشق هم احساس تنهايي كند

او ك_ه ب_ر خي_ل شهي_دان ني_ز آقايي كند

آل عصمت را ز اش_ك دي_ده سق_ايي كند

خون خ_ود را وقف بر گل هاي زهرايي كند

جسم وجان و چشم و دست وسر دهد در راه دين

گ_ل كن_د تقدي_م ث_ارالله از زخ_م جبين

****

اوست سقايي كه در آغ_وش دري_ا سوخته

هم زده آتش به دريا، هم به صحرا سوخته

همچو شمعي در ش_رار دل سراپا سوخته

آب گشت__ه در مي__ان آب و تنها سوخته

مشك هم از اشك آن لبْتشنه سقا سوخته

مث_ل تصوي__رِ ل__بِ ف__رزند زهرا سوخته

اشك صد ايّوب مي جوشد به ياد صبر او

ت_ا قي_امت آب م_ي گردد به دور قبر او

****

اي خ_دا را تي_غ ب__ران در ني_امِ اهل بيت!

اي عل__ي را شي__ر غران در كنام اهل بيت

اي ب__ه رخس_ارت تج_لاّي تم_ام اهل بيت

اي مقامت در ص_ف محش_ر مقام اهل بيت

هم به «نفسي انت» فرمودت امام اهل بيت

هم ب_ه شمشي_رت نوشته انتقام اهل بيت

مي رسد روزي كه حق را باز هم ياري كني

ب_از، بازآي_ي و ب_ر مه_دي علمداري كني

****

تشنه اي و چشم ما دريا به پايت ريخته

ص: 98

دل رويِ دل در ح_ريم با صفايت ريخته

فيض روح الله در صحن و سرايت ريخته

همچو باران استج_ابت از دعايت ريخته

اش_ك ث_ارالله روي دست ه_ايت ريخته

بال حورالعي_ن رويِ پاي گدايت ريخته

جوشد از خاك درت اشك مناجات همه

بيشتر باشد به كويت عرض حاجات همه

****

مهر تو دين من، آيين من، ايمان من است

زخم ه_اي پيك_رت آي_ات ق_رآن م_ن است

پاي تا سر دردم و خاك تو درمان من است

با تو بودن از ولادت دين و ايمان من است

ذكر «يا عبّاس» درمان تن و جان من است

دست من خالي و مدحت درِّ غلطان من است

نيستم قابل كه گويم «ميثم» كوي توام

هر كه هستم يا ابوفاض_ل ثناگوي توام

گلزار زمين خوب تر از خلد برين است

گلزار زمين خوب تر از خلد برين است

هر سو نگرم نور خداوند مبين است

دامان زمين سجده گه روح الامين است

در بيت ولايت پسري ماه جبين است

اين شمع فروزان حرمخانۀ دين است

اين نخل علي دسته گل ام بنين است

در باغ ولا عطر گل ياس مبارك

آمد به جهان حضرت عباس مبارك

امروز بني هاشميان را قمر آمد

از بحر خروشان ولايت گهر آمد

گلزار اميد علوي را ثمر آمد

يا فاطمۀ ام بنين را پسر آمد

گويي ملكي بود و به شكل بشر آمد

بر حيدر كرّار، حسيني دگر آمد

لبخند حسن بر گل رخسار حسين است

خيزيد كه ميلاد علمدار حسين است

عبّاس كه شد فوق بشر قدر و جلالش

ص: 99

عباس كه گرديده ملك محو جمالش

هرگز نرسد دست به دامان كمالش

بر قامت رعنا و به حسن و خط و خالش

دائم صلوات نبي و احمد و آلش

عطر نبوي مي دمد از باغ خصالش

شد باز چو بر شير خدا نرگش مستش

زد بوسه به پيشاني و چشم و لب و دستش

اي شير خدا بوسه بزن بر سرو رويش

اي فاطمه با خنده بزن شانه به مويش

اي مهر ببر سجده به خاك سر كويش

اي ماه زگردون بگشا ديده به سويش

اي خضر ببر آب بقا از لب جويش

اي بحر بگير آبرو از خون گلويش

اي سيّد عشاق به بر گير چو جانشض

گه بوسه به چشمش بزن و گه به دهانش

اين طفل نه سرباز فداكار حسين است

سقّا و سپهدار و علمدار حسين است

جان بر كف و پيوسته خريدار حسين است

چشمش همه دم باز به رخسار حسين است

لبخند به لبهاش زديدار حسين است

پيداست كه قلزم خون يار حسين است

بنوشته به پيشانيش از روز ولادت

عباس بود عاشق ايثار و شهادت

عبّاس حسيني بود از روز ولادت

عباس بود منتظر روز شهادت

عباس كند با تن بي دست عبادت

عباس دهد بر همه گان درس رشادت

عباس سراپا به حسين دارد ارادت

عباس گرفته است در اين كوي سعادت

عباس، غمي جز غم دلدار ندارد

عباس، حسيني است به كس كار ندارد

من روز ازل رشتۀ آمال گسستم

من دل به ولاي پسر فاطمه بستم

من عاشق و دل باختۀ عهد الستم

من درهم و دينار عدو را نپرستم

من منتظر تير بلا بودم و هستم

ص: 100

اين سينه و پيشاني و چشم و سر و دستم

من در طلب شير، ني ام تشنۀ دردم

من كودك گهواره ني ام مرد نبردم

قنداقه ام از دامن گهواره برآريد

در زير قدم هاي امامم بگذاريد

شيرم به چه كار آيد شمشير بياريد

بر دامن گهواره زخونم بنگاريد

عباس، حسيني است حقيرش نشماريد

بر گوش دل اين نكتۀ شيرين بسپاريد

آن لحظه كه عاشق به جهان چشم گشايد

از لعل لبش زمزمۀ عشق برآيد

اي بحر، خجل از لب عطشان تو عباس

اي عشق و وفا آمده حيران تو عباس

اي در ره دلدار به كف جان تو عباس

اي دين خدا عاشق ايمان تو عباس

اي عالم و آدم همه قربان تو عباس

اي فوق شهيدان، شرف و شأن تو عباس

پيوسته دلم ياد تو و يادحسين است

ميلاد تو همچون شب ميلاد حسين است

در برج ولايت تو قمري تو قمري تو

بر نخل ولايت ثمري تو ثمري تو

در بحر فضليت گهري تو گهري تو

در سينۀ عاشق شرري تو شرري تو

بر خلق دو عالم پدري تو پدري تو

الحق كه علي را پسري تو پسري تو

تو يوسف دو فاطمه و چار امامي

در بين تمام شهدا ماه تمامي

از روز ازل دست تو تقديم خدا شد

هر چند كه در صحنۀ عاشور جدا شد

جسمت به زمين قبلۀ جان شهدا شد

برني سرت آئينۀ مصباح هدي شد

افسوس كه حقّ تو به شمشير ادا شد

يكبار نگو، جان تو صد بار فدا شد

آن لحظه شدي كشته تو اي ماه مدينه

كافتاد نگاهت به لب خشك سكينه

اي كشتۀ حق در دل ما زنده توئي تو

ص: 101

تا هست جهان بر پا پاينده توئي تو

بر سيّد عشّاق نماينده توئي تو

در سينۀ ما، نور فزاينده توئي تو

بر هر گره بسته گشاينده توئي تو

در قلزم خون ماه فروزنده توئي تو

الهام تو و لطف تو وجود تو بايد

بي فيض تو (ميثم) چه بگويد چه سرايد

گلزار زمين خوب تر از خلد برين است

هر سو نگرم نور خداوند مبين است

دامان زمين سجده گه روح الامين است

در بيت ولايت پسري ماه جبين است

اين شمع فروزان حرمخانۀ دين است

اين نخل علي دسته گل ام بنين است

در باغ ولا عطر گل ياس مبارك

آمد به جهان حضرت عباس مبارك

امروز بني هاشميان را قمر آمد

از بحر خروشان ولايت گهر آمد

گلزار اميد علوي را ثمر آمد

يا فاطمۀ ام بنين را پسر آمد

گويي ملكي بود و به شكل بشر آمد

بر حيدر كرّار، حسيني دگر آمد

لبخند حسن بر گل رخسار حسين است

خيزيد كه ميلاد علمدار حسين است

عبّاس كه شد فوق بشر قدر و جلالش

عباس كه گرديده ملك محو جمالش

هرگز نرسد دست به دامان كمالش

بر قامت رعنا و به حسن و خط و خالش

دائم صلوات نبي و احمد و آلش

عطر نبوي مي دمد از باغ خصالش

شد باز چو بر شير خدا نرگش مستش

زد بوسه به پيشاني و چشم و لب و دستش

اي شير خدا بوسه بزن بر سرو رويش

اي فاطمه با خنده بزن شانه به مويش

اي مهر ببر سجده به خاك سر كويش

اي ماه زگردون بگشا ديده به سويش

اي خضر ببر آب بقا از لب جويش

ص: 102

اي بحر بگير آبرو از خون گلويش

اي سيّد عشاق به بر گير چو جانشض

گه بوسه به چشمش بزن و گه به دهانش

اين طفل نه سرباز فداكار حسين است

سقّا و سپهدار و علمدار حسين است

جان بر كف و پيوسته خريدار حسين است

چشمش همه دم باز به رخسار حسين است

لبخند به لبهاش زديدار حسين است

پيداست كه قلزم خون يار حسين است

بنوشته به پيشانيش از روز ولادت

عباس بود عاشق ايثار و شهادت

عبّاس حسيني بود از روز ولادت

عباس بود منتظر روز شهادت

عباس كند با تن بي دست عبادت

عباس دهد بر همه گان درس رشادت

عباس سراپا به حسين دارد ارادت

عباس گرفته است در اين كوي سعادت

عباس، غمي جز غم دلدار ندارد

عباس، حسيني است به كس كار ندارد

من روز ازل رشتۀ آمال گسستم

من دل به ولاي پسر فاطمه بستم

من عاشق و دل باختۀ عهد الستم

من درهم و دينار عدو را نپرستم

من منتظر تير بلا بودم و هستم

اين سينه و پيشاني و چشم و سر و دستم

من در طلب شير، ني ام تشنۀ دردم

من كودك گهواره ني ام مرد نبردم

قنداقه ام از دامن گهواره برآريد

در زير قدم هاي امامم بگذاريد

شيرم به چه كار آيد شمشير بياريد

بر دامن گهواره زخونم بنگاريد

عباس، حسيني است حقيرش نشماريد

بر گوش دل اين نكتۀ شيرين بسپاريد

آن لحظه كه عاشق به جهان چشم گشايد

از لعل لبش زمزمۀ عشق برآيد

اي بحر، خجل از لب عطشان تو عباس

اي عشق و وفا آمده حيران تو عباس

ص: 103

اي در ره دلدار به كف جان تو عباس

اي دين خدا عاشق ايمان تو عباس

اي عالم و آدم همه قربان تو عباس

اي فوق شهيدان، شرف و شأن تو عباس

پيوسته دلم ياد تو و يادحسين است

ميلاد تو همچون شب ميلاد حسين است

در برج ولايت تو قمري تو قمري تو

بر نخل ولايت ثمري تو ثمري تو

در بحر فضليت گهري تو گهري تو

در سينۀ عاشق شرري تو شرري تو

بر خلق دو عالم پدري تو پدري تو

الحق كه علي را پسري تو پسري تو

تو يوسف دو فاطمه و چار امامي

در بين تمام شهدا ماه تمامي

از روز ازل دست تو تقديم خدا شد

هر چند كه در صحنۀ عاشور جدا شد

جسمت به زمين قبلۀ جان شهدا شد

برني سرت آئينۀ مصباح هدي شد

افسوس كه حقّ تو به شمشير ادا شد

يكبار نگو، جان تو صد بار فدا شد

آن لحظه شدي كشته تو اي ماه مدينه

كافتاد نگاهت به لب خشك سكينه

اي كشتۀ حق در دل ما زنده توئي تو

تا هست جهان بر پا پاينده توئي تو

بر سيّد عشّاق نماينده توئي تو

در سينۀ ما، نور فزاينده توئي تو

بر هر گره بسته گشاينده توئي تو

در قلزم خون ماه فروزنده توئي تو

الهام تو و لطف تو وجود تو بايد

بي فيض تو (ميثم) چه بگويد چه سرايد

گلزار زمين خوب تر از خلد برين است

هر سو نگرم نور خداوند مبين است

دامان زمين سجده گه روح الامين است

در بيت ولايت پسري ماه جبين است

اين شمع فروزان حرمخانۀ دين است

ص: 104

اين نخل علي دسته گل ام بنين است

در باغ ولا عطر گل ياس مبارك

آمد به جهان حضرت عباس مبارك

امروز بني هاشميان را قمر آمد

از بحر خروشان ولايت گهر آمد

گلزار اميد علوي را ثمر آمد

يا فاطمۀ ام بنين را پسر آمد

گويي ملكي بود و به شكل بشر آمد

بر حيدر كرّار، حسيني دگر آمد

لبخند حسن بر گل رخسار حسين است

خيزيد كه ميلاد علمدار حسين است

عبّاس كه شد فوق بشر قدر و جلالش

عباس كه گرديده ملك محو جمالش

هرگز نرسد دست به دامان كمالش

بر قامت رعنا و به حسن و خط و خالش

دائم صلوات نبي و احمد و آلش

عطر نبوي مي دمد از باغ خصالش

شد باز چو بر شير خدا نرگش مستش

زد بوسه به پيشاني و چشم و لب و دستش

اي شير خدا بوسه بزن بر سرو رويش

اي فاطمه با خنده بزن شانه به مويش

اي مهر ببر سجده به خاك سر كويش

اي ماه زگردون بگشا ديده به سويش

اي خضر ببر آب بقا از لب جويش

اي بحر بگير آبرو از خون گلويش

اي سيّد عشاق به بر گير چو جانشض

گه بوسه به چشمش بزن و گه به دهانش

اين طفل نه سرباز فداكار حسين است

سقّا و سپهدار و علمدار حسين است

جان بر كف و پيوسته خريدار حسين است

چشمش همه دم باز به رخسار حسين است

لبخند به لبهاش زديدار حسين است

پيداست كه قلزم خون يار حسين است

بنوشته به پيشانيش از روز ولادت

عباس بود عاشق ايثار و شهادت

عبّاس حسيني بود از روز ولادت

ص: 105

عباس بود منتظر روز شهادت

عباس كند با تن بي دست عبادت

عباس دهد بر همه گان درس رشادت

عباس سراپا به حسين دارد ارادت

عباس گرفته است در اين كوي سعادت

عباس، غمي جز غم دلدار ندارد

عباس، حسيني است به كس كار ندارد

من روز ازل رشتۀ آمال گسستم

من دل به ولاي پسر فاطمه بستم

من عاشق و دل باختۀ عهد الستم

من درهم و دينار عدو را نپرستم

من منتظر تير بلا بودم و هستم

اين سينه و پيشاني و چشم و سر و دستم

من در طلب شير، ني ام تشنۀ دردم

من كودك گهواره ني ام مرد نبردم

قنداقه ام از دامن گهواره برآريد

در زير قدم هاي امامم بگذاريد

شيرم به چه كار آيد شمشير بياريد

بر دامن گهواره زخونم بنگاريد

عباس، حسيني است حقيرش نشماريد

بر گوش دل اين نكتۀ شيرين بسپاريد

آن لحظه كه عاشق به جهان چشم گشايد

از لعل لبش زمزمۀ عشق برآيد

اي بحر، خجل از لب عطشان تو عباس

اي عشق و وفا آمده حيران تو عباس

اي در ره دلدار به كف جان تو عباس

اي دين خدا عاشق ايمان تو عباس

اي عالم و آدم همه قربان تو عباس

اي فوق شهيدان، شرف و شأن تو عباس

پيوسته دلم ياد تو و يادحسين است

ميلاد تو همچون شب ميلاد حسين است

در برج ولايت تو قمري تو قمري تو

بر نخل ولايت ثمري تو ثمري تو

در بحر فضليت گهري تو گهري تو

در سينۀ عاشق شرري تو شرري تو

بر خلق دو عالم پدري تو پدري تو

الحق كه علي را پسري تو پسري تو

ص: 106

تو يوسف دو فاطمه و چار امامي

در بين تمام شهدا ماه تمامي

از روز ازل دست تو تقديم خدا شد

هر چند كه در صحنۀ عاشور جدا شد

جسمت به زمين قبلۀ جان شهدا شد

برني سرت آئينۀ مصباح هدي شد

افسوس كه حقّ تو به شمشير ادا شد

يكبار نگو، جان تو صد بار فدا شد

آن لحظه شدي كشته تو اي ماه مدينه

كافتاد نگاهت به لب خشك سكينه

اي كشتۀ حق در دل ما زنده توئي تو

تا هست جهان بر پا پاينده توئي تو

بر سيّد عشّاق نماينده توئي تو

در سينۀ ما، نور فزاينده توئي تو

بر هر گره بسته گشاينده توئي تو

در قلزم خون ماه فروزنده توئي تو

الهام تو و لطف تو وجود تو بايد

بي فيض تو (ميثم) چه بگويد چه سرايد

نخل "ميثم"

عاشقان يار آمده يار آمده يار آمده

عاشقان يار آمده يار آمده يار آمده

جان به كف گيريد كامشب روح ايثار آمده

خيل انصار خدا را مير و سالار آمده

نخل سر سبز ولا را خوشترين يار آمده

آفتاب برج دين را مه به ديدار آمده

بر حسين ابن علي مير و علمدار آمده

ماه هاشم آفتاب برج دين است اين پسر

قرص خورشيد اميرالمؤمنين است اين پسر

باغ ياس از دامن امّ البنين است اين پسر

بازوي شير خدا در آستين است اين پسر

راستي يار امام راستين است اين پسر

چشم نازش بين كه محو طلعت يار آمده

گفت دانائي كه اين پير خردمند من است

زد تبسّم لاله كز او نقش لبخند من است

از ادب بشنو كه گويد اين خداوند من است

ص: 107

خنده زد امّ البنين كين طفل دلبند من است

شير حق فرمود اين عبّاس فرزند من است

كاين چنين از عشق ثارالله سرشار آمده

آمده تا بر امام خود فداكاري كند

با نثار دست و سر اسلام را ياري كند

هم شود سقّاي طفلان هم علمداري كند

وصل جانان را به بذل جان خريداري كند

تا به خاك پاي يار از ديده خون جاري كند

در حضور يار با چشم گهر بار آمده

ديده بگشا ديده بگشا قدّ و قامت را ببين

قدّ و قامت نه قيامت را قيامت را ببين

اقتدار و عشق و ايثار و كرامت را ببين

لالۀ عبّاسي باغ امامت را ببين

يك جهان توحيد يك دنيا شهامت را ببين

لالۀ عبّاسي باغ امامت را ببين

صورتش را خوشتر از خلد مخلّد يافتم

سيرتش را سيرت پاك محمّد (ص) يافتم

پيكرش را بهتر از روح مجرّد يافتم

بازويش را بازوي خلاّق سرمد يافتم

تا بگويم نعت او مضمون بي حدّ يافتم

خامه در انگشت لرزانم به گفتار آمده

خال خال هاشمي بر خط و خالش آفرين

حال حال حيدري بر شور و حالش آفرين

قد جلال مصطفائي بر جلالش آفرين

رخ جمال كبريائي بر جمالش آفرين

بر چنين ماه از رسول الله و آلش آفرين

كآفرينش محو اين خورشيد رخسار آمده

اهل جنّت را صفاي باغ احساس است اين

شير حيدر مير لشگر اشجع النّاس است اين

پير آگاه هزاران خضر و الياس است اين

ژاله صحراي خون يا لالۀ ياس است اين

يا علي چشم و دلت روشن كه عبّاس است اين

نخل سبز آرزوهايت به گلزار آمده

عشق و عقل و صبر و ايثار و وفا مجنون او

ص: 108

كربلا تا كربلا باشد بود مرهون او

عشق ثارالله هم در شير و هم در خون او

تشنه كام از بحر بيرون آمدن قانون او

هم شجاعت هم جوانمردي بود مديون او

خصم پيش برق شمشيرش به زنهار آمده

چشم ها با ياد او پيوسته نهر علقمه

نخل ها با شور او گرديده گرم زمزمه

اشگ ها از داغ او جاري به رخسار همه

درس غيرت يافته با غيرت او خاتمه

الله الله يك پسر فرزندي دو فاطمه

عالمي در عجز مدح او به قرار آمده

كيست چون عبّاس كز خون چهره آرايي كند

ديده اش بر تشنه گان از اشگ دريايي كند

در مقام نوكري بر خلق آقايي كند

كام عطشان كار يك لشگر به تنهايي كند

پاسداريّ و علمداريّ و سقاييّ كند

«ميثم» اينجا دار عشقش را خريدار آمده

نخل "ميثم"

امشب از بيت علي بوي گل ياس آمد

امشب از بيت علي بوي گل ياس آمد

بوي عشق و ادب و غيرت و احساس آمد

اشجع النّاس زصلب شرف النّاس آمد

جان بگيريد به ايثار كه عبّاس آمد

بر علي نور دو عين دگري پيدا شد

همه گفتند حسين دگري پيدا شد

بحر مواج ولايت گهري ديگر زاد

نخل سر سبز امامت ثمري ديگر زاد

يا مگر حضرت زهرا پسري ديگر زاد

فلك مجد و كرامت قمري ديگر زاد

دامن گلبن توحيد بهار آورده

فاطمه بر پسر فاطمه يار آورده

قامتش نخله ي طوباست، فدايش گردم

هيبتش هيبت باباست، فدايش گردم

صورتش جنّت اعلاست، فدايش گردم

پسر سوّم زهراست، فدايش گردم

از ولادت خط ايثار نشانش دادند

الف قامت دلدار نشانش دادند

ص: 109

صورت و خال و لبش مصحف حسن ازلي است

پاي تا فرق جمال احد لم يزلي است

از طفوليّت، شاگرد كلاس سه ولي است

پدرش شيرِ حق اين شير حسين بن علي است

او ولي الله و اين زاده ي خير النّاس است

او عليّ بن ابي طالب و اين عبّاس است

نه عجب مهر برد سجده به خاك راهش

نه عجب از مه رخ نور ستاند ماهش

مادرش فاطمه مبهوت جلال و جاهش

بُرد و گرداند به دور سر ثار اللّهش

گفت اي مادر عبّاس فدايت گردد

دست و چشم و سر عبّاس فدايت گردد

من نگويم به جهان قرص قمر آوردم

يا كه خورشيد در آغوش سحر آوردم

يا كه بر شير خدا شير دگر آوردم

تا كند جان به فداي تو پسر آوردم

اين امير سپه توست قبولش فرما

اين فداييّ ره توست قبولش فرما

اي فروغ دل مصباح هُدي يا عبّاس

اي همه جان جهانت به فدا يا عبّاس

اي حسين دگر شير خدا يا عبّاس

رتبه ات فوق تمام شهدا يا عبّاس

پسر شير خدا، شير حسين بن علي

دست رزمنده و شمشير حسين بن علي

اي همه خون علي در رگ و در پيكر تو

پدرم باد فداي پدر و مادر تو

يوسف فاطمه دلباخته ي منظر تو

هديه ي دوست شده دست تو، چشم و سر تو

چه بيارم چه بگويم چه بخوانم به ثنات

پسر فاطمه فرمود كه جانم به فدات

تو به رخ لاله ي عبّاسيِ دو فاطمه اي

تو حسين دگر و باب نجات همه اي

مرگ، شمع تو، تو پروانه ي بي واهمه اي

ص: 110

ميزبان علي و فاطمه در علقمه اي

گر چه زهرا به كنارت عوض مادر بود

اوّلين زائر ديدار تو پيغمبر بود

اي همه خلق جهان بنده ي آقايي تو

خضر با آب بقا تشنه ي سقّايي تو

خجل از تشنه لبان ديده ي دريايي تو

شهدا داده دل تز كف به دل آرايي تو

بحر از شوق كف دست تو بيتاب شده

آب با ياد لبت سوخته و آب شده

آب مي گفت مرا از لب خود آب بده

موج مي گفت مرا با تب خود تاب بده

بحر مي گفت زاشگم گهر ناب بده

مشك مي گفت بتاز آب به ارباب بده

دشت و صحرا و مه و ماهي و موج و يم و مشك

همه گشتند بر احوال تو تبديل به اشك

تو ابوفاضلي و فضل و شرف را پدري

تو شهيد و زتمام شهدا خوب تري

هاشميّون قمرند و تو بر آنان قمري

زاده ي امِّ بنيّني و به زهرا پسري

باء بسم الله ايثار زخال لب توست

مرغ شب شيفته ي اشگ نماز شب توست

آب ها تشنه لب لعل گهر بار تواند

بحرها شيفته ي لحظه ي ايثار تواند

خلق ها جان به سر دست خريدار تواند

ناله ها شعله كشيدند و علمدار تواند

نخل «ميثم» همه در وصف تو بار آورده

آوردهبرگ برگش شده باغيّ و بهار

(نخل ميثم)

اهل عالم بر حسين ابن علي يار آمده

سرود

اهل عالم بر حسين ابن علي يار آمده

ليل_ۀ مي_لاد عب__اس علم__دار آمده

از خدا بهر عل_ي شاخ_ۀ ي_اس آمده

عيد عباس آم_ده، عي_د عباس آمده

ص: 111

اي سلامت بي عدد يا ابوفاضل مدد

اي گل ب_اغ و به_ار علقمه خوش آمدي

اي يگانه يوسف دو فاطمه خوش آمدي

زادۀ امّ البني_ن، اي بني__ن قرب_ان ت_و

بوسه هاي مرتضي ب_ر لب خن_دان ت_و

اي سلامت بي عدد يا ابوفاضل مدد

لال__ۀ عبّ__اسيِ ب__اغ امي__رالمؤمنين

بوي عطرت مي وزد در آسمان و در زمين

روي مه_ر ف_اطم_ه مح_و رخس_ارت پدر

بهت_ري از آفت_اب، ك_ي تو را گفته قمر؟

اي سلامت بي عدد يا ابوفاضل مدد

يا علي امشب به ما عيدي عنايت كن

از گ_ل رخس_ار عب_است ح_كايت كن

از ق_د و از ق_امت و از گ_ل رويش بگو

گل بيفشان از دهن، از گل رويش بگو

اي سلامت بي عدد يا ابوفاضل مدد

خان_ه ام البني_ن امش_ب تماشايي شده

اه_ل عال_م ليل_ۀ مي__لادِ زيباي_ي شده

اين عليِّ مرتضي يا حسين ديگر است؟

اي_ن يگان_ه حام_يِ عترت پيغمبر است

اي سلامت بي عدد يا ابوفاضل مدد

اي اهل ولا اهل ولا! يار خوش آمد

اي اهل ولا اهل ولا! يار خوش آمد

ميلادِ ابوالفضل علمدار، خوش آمد

علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد

بر حزب خدا سيد و سالار خوش آمد

علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد

روح شه__دا در طي__ران آم_ده امشب

ق_رص قم__ر هاشمي__ان آم_ده امشب

اي اهل جهان جان جهان آمده امشب

بر خ_ون خ_دا ي_ار فداك_ار خوش آمد

علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد

اي شيرخدا سرورِ دين! چشم تو روشن

ص: 112

اي مادر سادات زمين! چشم تو روشن

اي فاطمه اي ام بنين! چشم تو روشن

س__ردار سپ__اه ش_هِ اب_رار خوش آمد

علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد

ق_رص قم__ر فاطم__ه از راه رسي_ده

خيزيد به وصفش همه گوييم قصيده

بر روي حسين ابن علي دوخته ديده

دلباخت__ۀ مكت_ب ايث__ار خوش آمد

علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد

از بيت علي بوي خدا مي شود احساس

خيزي__د و بريزي__د؛ بريزي__د گل ياس

ف_رزند برومن__د عل_ي حض_رت عباس

با خلق و خوي احمدِ مختار خوش آمد

علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد

ريزد ز پر و بال ملك لاله به صحرا

با روي درخشنده و با حسن دل آرا

دل__داده و آرامِ دلِ ي__وسف زه_را

چون يوسف صديق به بازار خوش آمد

علمدار خوش آمد علمدار خوش آمد

مرثيه

تشنه گان يم لا، موج بلا را سپرند

تشنه گان يم لا، موج بلا را سپرند

بر لب آب روان تشنه ي خونِ جگرند

آفتاب اند كه آن سوي نقاب ابرند

چهره پوشيده زخون و همه جا جلوه گرند

تشنه كام اند ولي تشنه ي جام عطش اند

بحرها بر لبشان از لبشان تشنه ترند

بسمل غرقه به خون اند كه در مقتل عشق

بال بگشوده و با خيل ملكگ همسفرند

خبري در پس پرده ست كه اين خوش خبران

با خبر از دو جهان اند و زخود بي خبرند

ديده بر تير بلا دوخته هم چون عبّاس

دستگير همه، خود كشته ي بي دست و سرند

نازم آن ساقي لب تشنه كه تا دامن حشر

ص: 113

بحرها از نفس سوخته اش شعله ورند

اين شهيدي است كه فرداي قيامت شهدا

به بلنداي مقامش همه حسرت ببرند

جرعه نوشان همه گي دريا دل

مستمندان نگاهش همه صاحب نظرند

همه عالم قمر هاشميان خوانند

با وجودي كه همه هاشميان خود قمرند

حاجت از تربت عبّاس طلب كن «ميثم»

زآن كه ارباب دعايش همه گي خاك درند

نخل "ميثم"

اي همه عالم گداي دست تو

اي همه عالم گداي دست تو

وي دو صد دريا عطاي دست تو

دست حقّ، دست علي، دست خدا

نيست در هستي سواي دست تو

آبها لب تشنه ي داغ لبت

موج ها سيراب جاي دست تو

اشگ از چشم پر از خونت خجل

مشك گريان از براي دست تو

موج ها گرديده دور مركبت

آب ها گريان به پاي دست تو

گر چه خود مشكل گشاي عالمي

تيغ شد مشكل گشاي دست تو

تا قيامت همدم فريادهاست

ناله هاي بي صداي دست تو

مصطفي سقّاي تو در علقمه

فاطمه صاحب عزاي دست تو

علقمه در ماتمت درياي خون

كربلا شد كربلاي دست تو

با تن بي دست افتادي به خاك

اي همه عالم فداي دست تو

بانگ العفو علي را زنده كرد

در قنوت شب دعاي دست تو

كاش مي ديدم در آن صحرا حسين

بوسه مي زد بر كجاي دست تو

شك ندارم جاي لبهاي حسين

ماند روي زخم هاي دست تو

با بهاي دست، جاي لبهاي حسين

ماند روي زخم هاي دست تو

با بهاي دست، يار دين شدي

تا خدا شد خونبهاي دست تو

چار حجّت بوسه بر دستت زدند

چون كند «ميثم» ثناي دست تو

ص: 114

(نخل ميثم)

در باغ ياسين از ازل من گل ياسم

مرثيه

در باغ ياسين از ازل من گل ياسم

پ_رورده ي امّ البني_ن يعن_ي عباسم

من جان نثار مكتبم من اباالفضلم

يعني حسيني مذهبم من اباالفضلم

چون ماه نو سر مي زنم خيمه به خيمه

پروانه ام، پر مي زنم خيمه به خيمه

م_ن بر سر پيمان خود باق__ي ام باقي

در ب_زم ع_اشوراييان ساقي ام ساقي

هر كس كه از شوق لقا تشنه تر گردد

گر در دل دريا رود تشنه برگردد

آب و اميد من چه شد رفته از دستم

شرمنده از لب تشنگان در حرم هستم

آيد حسين آنجا كه من منتظ_ر هست_م

چون برگ قرآن مي زند بوسه بر دستم

اي مرگ اگر بر عمر من خاتمه دادي

جايي ب_ه من در دامنِ فاطمه دادي

چون مير كربلا به صف كربلا رسيد

چون مير كربلا به صف كربلا رسيد

هنگام درد و محنت و كرب و بلا رسيد

از پشت زين به روي زمين چون نزول كرد

پاي زمين به دامن عرش علا رسيد

آن ماه چون پياده شد از اسب پيلتن

بر گوش او زهاتف غيب اين ندا رسيد

كامروز روز وعده عهد الست توست

آماده شو كه موسم صبر و رضا رسيد

در نينوا چو منزل شاه حجاز شد

اهل عراق را مگر از نو نوا رسيد؟

چون كوفيان زآمدنش باخبر شدند

گفتند البشاره كه مهمان ما رسيد!

پس او به ناله گفت به مردان كاروان

برپا كنيد خيمه كه حكم قضا رسيد

ص: 115

يثرب كجا، حجاز كجا، كربلا كجا

انجام كار ما زكجا تا كجا رسيد

گفتا به خواهرش كه به منزل رسيده ايم

آسوده باش رنج تو را انتها رسيد

اينجاست وعده گاه تو و قتلگاه من

از بهر من بلا و تو را ابتلا رسيد

از اين زمين به منزل ديگر نمي رويم

هرچند ز اهل كوفه به ما نامه ها رسيد

"ذاكر " خموش باش كه اجر تو با خدا

عفو و گناه و بخشش جرم و خطا رسيد

دو بيتي

الهي چاره دردم ابوالفضل

الهي چاره دردم ابوالفضل

دواي چهره ي زردم ابوالفضل

چهل روزه نديدم روي ماهت

چگونه بي تو برگردم ابوالفضل

براي باغبان ياس آفريدند

براي باغبان ياس آفريدند به حيدر اشبه الناس آفريدند

وفا را،عشق را،آزادگي را يكي كردند و عباس آفريدند.

دو چشمت شرمگين شد ماه و خورشيد

دو چشمت شرمگين شد ماه و خورشيد

حضوري آتشين شد ماه و خورشيد

حسين آمد به بالين برادر

به يكديگر قرين شد ماه و خورشيد

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109