پاسخ به پرسش ها و شبهه هاي وهابيت

مشخصات كتاب

سرشناسه: شيخاني، علي باقر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور: پاسخ به پرسش ها و شبهه هاي وهابيت/ علي باقر شيخاني، حسين اسحاقي.

مشخصات نشر: قم: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، مركز پژوهش هاي اسلامي، 1390.

مشخصات ظاهري: 238 ص.

شابك: 978-964-514-186-6

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: كتابنامه: ص. [202] - 212؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع: شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع: وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

شناسه افزوده: اسحاقي، حسين، 1341 -

شناسه افزوده: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران. مركز پژوهش هاي اسلامي

رده بندي كنگره: 1390 2پ93ش/212/5 BP

رده بندي ديويي: 297/417

شماره كتابشناسي ملي: 2393094

ص: 1

ديباچه

ديباچه

وهابيان، گروهي افراطي هستند كه عمري كمتر از دو قرن دارند. آنان با كمك قدرت هاي استعماري و زير چتر افكار انحرافي محمد بن عبدالوهاب به قدرت رسيدند. بعدها دلارهاي نفتي نيز به كمك آنها آمد تا مثلث شوم زور، تزوير و زر كامل شود.

اين گروه، خود را از اهل سنت مي داند، درحالي كه عقايد و رفتاري خلاف بيشتر اهل سنت دارند. آنان از مسلماني جز ظواهر آن چيزي را به ارث نبرده اند. بدين ترتيب، با كمك هاي مالي به دولت هاي اسلامي مي كوشند باورهاي پست و منحرف خود را ميان مسلمانان تبليغ و ترويج كنند.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، وهابيان كه اين انقلاب را مخالف اهداف خود مي ديدند، تبليغات گسترده اي بر ضد شيعيان به راه انداختند كه القاي شبهه هاي ديني ميان مردم به ويژه جوانان، يكي از آنها بود. وهابيان چون از رويارويي با علماي شيعه هراس داشتند، با رواج اين شبهه ها باور مردم را هدف قرار دادند.

عالمان ديني و فرهيختگان اين مرز و بوم وظيفه دارند پاسخ هاي مستدل به اين شبهه ها را تنظيم كنند و در گام بعدي، فن و تدبير تازه اي به كار گيرند

ص: 2

و به جاي دفاع، با طرح ايرادهاي اصولي و مستند و طرح تناقض هاي وهابيت با قرآن و سنت و عقل، به ياري مسلمانان بشتابند. در اين ميان، رسانه صدا و سيما نيز به عنوان ابزاري مدرن و پردامنه، در پيشبرد اين هدف، نقش مهم و حساسي دارد.

بدين منظور، پژوهش حاضر به قلم حجج اسلام سيد حسين اسحاقي و علي باقرشيخاني به انجام رسيد تا پشتوانه اي براي برنامه سازان گرامي باشد. با سپاس از اين دو بزرگوار، اميدواريم دست اندركاران رسانه ملي از اين اثر بهره برند.

و من الله التوفيق

اداره كل پژوهش

مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما

ص: 3

پيش گفتار

پيش گفتار

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً.

تاريخ انديشه اسلامي همراه با فراز و فرودها و آكنده از دگرگوني ها و گوناگوني برداشت ها و ديدگاه هاست.

در اين تاريخ پرتحول، انواع فرقه ها و مذهب ها و با انگيزه ها و مباني مختلف ظهور كرد كه برخي از آنها پس از چندي به فراموشي سپرده شده اند و در مقابل، برخي در روند دگرگوني ها همچنان در جوامع اسلامي به فعاليت و حضور شوم خود ادامه مي دهند.

صاحب نظران اسلامي انديشه استواري براي فرقه وهابيت نيافته اند. اين فرقه انديشه اي بسته و متحجرانه دارد كه هرگونه نوآوري را بدعت مي خواند. هرچند زمان زيادي از شكل گيري فرقه وهابيت نمي گذرد، به سبب برخورداري از امتياز بزرگ تسلط بر دو شهر مقدس اسلام، مكه و مدينه توانسته است انديشه هاي غرض ورزانه و متحجرانه خويش را در ميان مسلمانان بپراكند و بذر اختلاف و دشمني را بين آنان بپاشد. فرقه اي كه تا چندي پيش همه مسلمانان اعم از شيعه و سني را تكفير مي كرد و از دم تيغ تيز خود مي گذراند، امروز داعيه دار پيروي از سلف و سنت شده و از بيان

ص: 4

دروغ و تهمت و نشر شبهه به ويژه درباره پيروان اهل بيت عليهم السلام اِبايي ندارد. از اين رو، در مجموعه حاضر تلاش مي شود تا با استفاده از متون معتبر اهل سنت و ديدگاه هاي انديشمندان اسلامي، به شبهه هاي وهابيان پاسخ داده و پرده تزوير از چهره مدعيان پيروي از سنت برداشته شود و معلوم گردد كه پيكره جدا افتاده از اسلام، كدام فرقه است.

اميد است اين اثر، رضايت حقيقت جويان را به خوبي فراهم آورد.

ص: 5

فصل اول: تاريخچه، خاستگاه و ديدگاه وهابيت

اشاره

فصل اول: تاريخچه، خاستگاه و ديدگاه وهابيت

زير فصل ها

تاريخچه وهابيت

معناي كفر، شرك و بدعت از نظر وهابيت

شرك از نظر وهابيت

توحيد از نظر وهابيت

نقد ديدگاه سلفيان

شريعت از نظر وهابيت

ضرورت پرداختن به بحث وهابيت

تاريخچه وهابيت

تاريخچه وهابيت(1)

كشور عربستان، حدود سه قرن پيش شاهد ظهور گروهي خوارج مسلك به نام «وهابيت» بود. وهابيان، پيروان محمد بن عبدالوهاب نجدي بودند. محمد در سال 1111 ه_ .ق در خانواده اي حنبلي مذهب در شهر عيينه ديده به جهان گشود. وي نزد پدرش كه از عالمان اين مذهب و قاضي شهر عيينه بود، دروس لازم را فرا گرفت. آنگاه براي ادامه تحصيل به مكه و مدينه رفت. از همان آغاز جواني آثار انحراف فكري در وي نمايان بود و علاقه زيادي به خواندن سرگذشت مدعيان نبوت از جمله مسيلمه كذاب، اسود عنسي، سجاح، طليحه و امثال آنان داشت. در مدينه با انديشه هاي احمد بن تيميه حرّاني (درگذشت 728 ه_ .ق) آشنا شد و تحت تأثير او قرار گرفت. افكار ابن تيميه، مخالف عقيده، سيره و روش همه مسلمانان بود. براي نمونه، ابن تيميه عقيده داشت خداوند جسم دارد؛ سفر براي زيارت قبر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و اولياي الهي، شرك است؛ بناسازي قبور مسلمانان و تعمير آن، حرام است و توسل و استغاثه به اوليا و انبيا شرك است.


1- اقتباس از: محسن امين عاملي، كشف الارتياب، حسين ابو علي، الوهابيه؛ حامد الگار؛ محمدحسن قزويني، فرقه وهابي، برگردان: علي دواني؛ جعفر سبحاني، بحوث في ملل و النحل، ج 4.

ص: 6

ابن عبدالوهاب نيز با پذيرش همين پندارها، پس از مدتي به زادگاهش بازگشت و به مخالفت با عقايد مردم شهر پرداخت. كارهاي او شهر را به آشوب كشاند و سبب عزل پدرش از قضاوت شد. پدرش در سال 1139 ه_ .ق، به ناچار، شهر عيينه را به قصد سكونت در حريملا ترك كرد. وي نيز به همراه پدر به آن شهر رفت، اما تا پدرش زنده بود، كوشيد كمتر افكار خود را مطرح كند. وقتي پدرش در سال 1143 ه_ .ق از دنيا رفت، او به نشر افكار خويش پرداخت و به مبارزه با چيزي كه شرك مي پنداشت، روي آورد. مردم و عالمان حريملا به مخالفت با وي پرداختند و دستور قتلش را صادر كردند.

محمد از شهر گريخت و پس از چهارده سال به شهر خويش بازگشت و اين بار به سراغ حاكم شهر عيينه، عثمان بن معمر رفت و با وي پيمان بست تا از يكديگر پشتيباني كنند. عثمان نيز او را در انتشار دادن افكارش آزاد گذاشت به اين شرط كه محمد براي جهاد عليه كساني كه به پندار او مشركند، فتوا صادر كند. حاكم شهر براي تحكيم اين پيمان، خواهر (و بنا به قولي، عمه) خويش را به همسري محمد درآورد. اولين اقدام مشترك آنان، نابود كردن بارگاه زيد بن خطاب، برادر خليفه دوم مسلمانان بود. اين كار و كارهاي ديگر آنان بر مسلمانان گران آمد. امير احصا و قطيف كه از امير عيينه قوي تر بودند، به عثمان دستور دادند ابن عبدالوهاب را بكشد. وي نيز كسي را مأمور كرد تا محمد را از شهر بيرون ببرد و به قتل برساند، ولي مأمور تعلل كرد.

محمد در سال 1160ه_ .ق به شهر درعيه، زادگاه مسيلمه كذاب رفت و امير آن ناحيه، محمد بن سعود، جدّ اعلاي خاندان سعودي را كه بر شهري كوچك حكومت داشت، به گسترش حكومتش تشويق كرد و با او همان پيماني را بست كه با حاكم عيينه بسته بود. آنان پيمان بستند در صورت

ص: 7

موفقيت در اين كار، زمام حكومت به دست خاندان سعود ... و حاكميت شرعي از آن خاندان عبدالوهاب باشد. براي تحكيم اين پيمان نيز پيوند خويشاوندي بين آن دو برقرار شد. از آن پس، با صدور فتواي جهاد از سوي محمد بن عبدالوهاب عليه مسلماناني كه مشرك خوانده مي شدند، اعراب بدوي اطراف درعيه كه به طمع غنيمت مي جنگيدند، توانستند شهرهاي اطراف را يكي پس از ديگري تصرف كنند.

در سال 1166، محمد بن سعود، در حالي درگذشت كه نجد و عسير و بخش هايي از يمن را به تصرف درآورده بود. پس از او، فرزندش، عبدالعزيز به حكومت رسيد كه وي نيز بر گستره قلمرو خود افزود. او در سال 1187 ه_ . ق، رياض را اشغال و در 1206 براي تصرف حجاز اقدام كرد. در همين سال، محمد بن عبدالوهاب درگذشت، ولي آل سعود همچنان به گسترش حكومت خود و ترويج وهابيت پرداختند. بدين منظور در سال 1217 ه_ .ق به طايف حمله كردند و همه را از دم تيغ گذراندند. سعود فرزند عبدالعزيز با لشكرش به شهر كربلا حمله كرد و اموال حرم امام حسين عليه السلام را غارت كرد و عده زيادي از مردم را كشت. در همين سال، عبدالعزيز به دست فردي عثمان نام كشته شد و سعود به جايش نشست.

سعود در سال 1220 ه_ .ق، مدينه و پس از هفت سال، مكه را به تصرف خود درآورد و بدين ترتيب، حكومت سرزمين حجاز (عربستان) را از سيطره عثمانيها خارج كرد. سعوديان حاكميت مكه و مدينه را كه به دست سادات و نسل پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله اداره ميشد، از آنان گرفتند. پس از تصرف اين دو شهر جنايت هاي متعددي مرتكب شدند و بارگاه امامان شيعه مدفون در بقيع و ديگر امام زادگان و صحابه پيامبر اسلام را ويران كردند. سعوديان قصد تصرف ديگر شهرهاي اسلامي را نيز داشتند كه حكومت عثماني تاب نياورد و لشكري را براي مقابله با آنان به عربستان فرستاد.

ص: 8

سعوديان در سال 1233 ه_ .ق از لشكر عثماني شكست سنگيني خوردند، ولي در سال 1235 ه_ .ق با پيماني كه دولت انگلستان با آنان براي تضعيف دولت عثماني بست، عصري جديد در تاريخ وهابيت و آل سعود آغاز شد. سعوديان دوباره جان تازه اي گرفتند و بر سراسر عربستان تسلط يافتند.

توجه به تفكر خشك و متحجرانه و خوارج گونه وهابيان در تمسك به ظواهر شريعت بسيار اهميت دارد. آنها به اين بهانه، همه مسلمانان را مشرك و كافر ناميدند و عده زيادي از مسلمانان سرزمين حجاز و ديگر سرزمين هاي اسلامي را به جرم شرك كشتند و زنان آنها را به اسارت بردند. اولين كسي كه با افكار محمد بن عبدالوهاب مخالفت كرد، برادرش، سليمان بن عبدالوهاب بود كه كتاب فصل الخطاب را در ردّ افكار او نوشت. همچنين پس از او، ابن عابدين، يكي از عالمان برجسته حنفي مذهب، آنان را به خوارج تشبيه كرد و گفت:

در زمان ما، رفتار خوارج از پيروان محمد بن عبدالوهاب سر زده، همان ها كه از سرزمين نجد خارج شده و بر حرمين مسلط گرديدند و خود را منتسب به مذهب حنابله دانسته و اعتقاد داشتند كه فقط آنان مسلمانند و مخالفان آنان مشركند، آنان به اين بهانه، كشتار اهل سنت و عالمانش را مباح دانستند تا اينكه در سال 1233 ه_ .ق لشكر مسلمانان بر آنان پيروز شد.(1)

احمد زيني دحلان، مفتي شافعي مذهب نيز چنين نوشت:

اگر كسي به مذهب وهابيت در مي آمد و قبلاً حج واجب انجام داده بود، محمد بن عبدالوهاب به وي مي گفت: بايد دوباره به زيارت خانه خدا بروي، چون حج گذشته تو در حال شرك صورت گرفته است و به كسي كه مي خواست وارد كيش وهابيت بشود، مي گفت: پس از شهادتين بايد گواهي دهي كه در گذشته، كافر بوده اي و پدر و مادر تو نيز در حال كفر از دنيا


1- احمد بن عابدين، حاشيه رد المختار، ج4، ص449.

ص: 9

رفته اند. همچنين بايد گواهي دهي كه علماي بزرگ گذشته، كافر مرده اند. اگر گواهي نمي داد، وي را مي كشتند. او بر اين باور بود كه تمام مسلمانان در طول دوازده قرن گذشته، كافر بوده اند و هر كسي را كه از مكتب وهابيت پيروي نمي كرد، مشرك مي دانسته و خون و مال او را مباح مي كرد.(1)

برخورد وهابيان در آغاز بر چنين اساسي استوار بود و در مقابل همه مسلمانان چنين موضعي داشتند و به بهانه هاي واهي همچون اعتقاد به توسل، طلب شفاعت، زيارت، برپايي عزاداري، نذر، ساختن بنا بر قبور و مانند آن، مسلمانان را از دين، خارج مي دانستند و به قتل آنان حكم مي دادند.

بعدها براي آنكه ديگر مسلمانان را با خويش همگام سازند، نوك تهاجم خويش را به طرف پيروان اهل بيت عليهم السلام يعني مذهب شيعه نشانه رفتند و با تهمت زدن، آنان را دشمن اصلي اهل سنت معرفي كردند و مشرك ناميدند تا از اتحاد مسلمانان عليه خويش جلوگيري كنند. بايد دانست اين فرافكني ها تنها براي منحرف كردن افكار اهل سنت از توجه به عقايد باطل وهابيت است.

معناي كفر، شرك و بدعت از نظر وهابيت

معناي كفر، شرك و بدعت از نظر وهابيت

مهم ترين تكيه كلام وهابيان در برابر ديگر مسلمانان، چهار كلمه است: كفر، شرك، كذب و بدعت. آنان با استفاده از اين كلمات، مخالفان خود را به كفر و گاه شرك و بدعت در دين متهم مي كنند و هر جا كه مسلمانان در پاسخ به آنها با تأكيد بر آيه يا روايت يا دليل ديگر، استدلالشان را محكوم مي كنند، بي درنگ، از واژه «كذب» مدد مي گيرند.

محمد بن عبدالوهاب در رساله كشف الشبهات، بارها مسلمانان را مشرك، كافر، بت پرست، مرتد، منافق، منكر توحيد، دشمن توحيد، دشمنان خدا، اهل باطل، نادان و شياطين خوانده و تصريح كرده است:


1- احمد زيني دحلان، الدرر السنيّه، ص 46.

ص: 10

مشركان زمان ما (مسلمانان) بدتر از مشركان و بت پرستان گذشته اند؛ چون مشركان گذشته در حال رفاه، شرك مي ورزيدند و هنگام گرفتاري اخلاص مي ورزيدند، ولي مشركان زمان ما در هر دو حالت به خدا شرك مي ورزند.(1)

شرك از نظر وهابيت

شرك از نظر وهابيت

وهابيان به پيروي از ابن تيميه، توحيد را در دو نوع منحصر مي دانند: توحيد ربوبي و توحيد الوهي. آنان مدعي اند كه مشركان زمان پيامبر، ربوبيت خدا را قبول داشته و در توحيد الوهيت يعني در پرستش و عبادت پروردگار، مشرك بوده اند. به نظر آنان، توحيد در عبادت يكي از مراتب توحيد است. يعني عبادت و پرستش مخصوص خداست؛ زيرا عبادت در لغت به معناي فروتني و خاكساري است و در اصطلاح، به معناي كرنش در برابر موجودي است كه او را الله، رب و خالق هستي مي دانيم، خالقي كه امور تكويني (خلق)، رزق، زنده كردن و ميراندن و امور تشريعي (قانون گذاري، شفاعت و مغفرت) همه به دست اوست. بنابراين، عبوديت دو ركن دارد، كرنش به همراه اعتقاد به الله و معبود بودن.

آنان در تعريف توحيد عبادي مي گويند: «توحيد عبادي عبارت است از منحصر دانستن خداوند سبحان به عبادت.»(2) آنگاه در تعريف عبادت مي گويند: «عبادت، نهايت خضوع و خاكساري است و اين كلمه تنها در مورد خضوع براي خداوند به كار مي رود.»(3) با اين تعريف، از منظر آنان، دايره شرك بسيار گسترده شده است. بنابراين، آنان هرگونه زيارت قبور، توسل، شفاعت از پيامبران و اوليا را شرك مي شمارند و به معناي اصطلاحي عبادت يعني اعتقاد به اولوهيت و ربوبيت، كاري ندارند.


1- محمد بن عبدالوهاب، كشف الشبهات في التوحيد، صص23 و 24.
2- محمد بن ابراهيم نعمان، جامع الفريد، ص219.
3- محمد بن ابراهيم نعمان، جامع الفريد، ص218.

ص: 11

مهم ترين تفاوت برداشت وهابيان با ديگر مسلمانان، در اختلاط معناي لغوي و اصطلاحي «عبادت» است. آنان عبادت را به معناي لغوي، يعني مطلق خضوع و خاكساري گرفته اند، حال آنكه خضوع و خاكساري در صورتي عبادت به حساب مي آيد كه همراه با اعتقاد به اولوهيت يا ربوبيت و قدرت مطلقه او باشد. اگر كرنش بدون اين قصد و اعتقاد و تنها براي تعظيم و بزرگداشت باشد، در اين حالت، انسان خاضع، نه مشرك است و نه عملش، شرك آميز. همين نكته ظريف، اساسي ترين تفاوت ميان وهابيت و ديگر فرقه هاي اسلامي از جمله شيعيان در مسئله توحيد عبادي است. اين در حالي است كه شيعيان و ديگر فرقه هاي اسلامي، نيت عمل در عبادت را شرط درستي و نادرستي آن مي شمارند. اگر كرنش در دايره اعتقاد به اولوهيت و استقلال نباشد، شرك نيست، بلكه نوعي تعظيم و تكريم است، مانند خضوع در مقابل اولياي الهي يا كرنش فرزند در برابر پدر. در قرآن كريم هم آمده است:

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ. (بقره: 34)

و (ياد كن) زماني كه به فرشتگان گفتيم: براي آدم سجده و خضوع كنيد، پس همگي سجده كردند، جز ابليس.

اين آيه، دليل محكمي است بر اينكه هر تعظيمي در برابر غير خدا، عبادت شمرده نمي شود. در آيه ديگري درباره حضرت يوسف عليه السلام آمده است:

وَرَفَعَ أَبَوَيهِ عَلَي الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يا أَبَتِ هَ_ذَا تَأْوِيلُ رُؤْياي. (يوسف: 100)

و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگي در مقابل او به سجده افتادند. گفت: پدر! اين تعبير خوابي است كه پيش تر ديدم.

ص: 12

در اين آيه به صراحت آمده است كه حضرت يعقوب و فرزندانش در برابر يوسف سر به سجده گذاشتند. همه مي دانيم كه اين سجده براي عبادت يوسف نبود، وگرنه حضرت يعقوب عليه السلام كه از انبياي الهي و در توحيد، با اخلاص ترين افراد زمان خويش بود و در ميان سجده كنندگان نيز حضور داشت، هرگز به چنين كار شرك آميزي اقدام نمي كرد. همچنين اگر سجده به يوسف، به قصد و نيت عبادت بود، خود او نيز كه از انبيا بود، بايد آنان را از اين كار باز مي داشت. اين آيه ثابت مي كند كه صرف سجده كردن كه نهايت كرنش و خضوع است، عبادت شمرده نمي شود.

توحيد از نظر وهابيت

توحيد از نظر وهابيت

از آنچه گذشت، درمي يابيم كه صرف خضوع، خاكساري، تكريم و احترام به انبيا و اولياي الهي، عبادت نيست تا وهابيان، انجام دهنده آن را مشرك بدانند. حال آنكه خود، به شرك بالاتري دچارند و عقيده به جسمانيت خدا دارند؛ زيرا يكي از مسائل اصلي كه «ابن تيميه»، بنيان گذار فكري وهابيت به نشر آن پرداخت، جسمانيت خداوند متعال و اثبات لوازم جسمانيت، مانند قرار گرفتن بر كرسي و خنديدن و راه رفتن و مانند اينها بود. وي مي گويد:

لَم ينقُلْ عَن اَحدٍ مِنَ الْأَنبياء وَلاَالصّحابِة وَ لاَ التّابعينَ وَلا سلفِ الاُمه اِنّ الله جسمٌ اَو اِن الله لَيس بجسمٍ بَلِ النْفُي والاْثباتُ بِدعَة في الشّرعِ.(1)

از هيچ يك از انبيا و از اصحاب و تابعين، همچنين در گفتار سلف امت و پيشوايان ديني نيامده است كه خداوند جسم نيست، بلكه نفي جسميت و اثبات آن هر دو در شريعت بدعت است.


1- احمد بن تيميه، مجموع الفتاوي، تحقيق: عبدالرحمان بن محمد بن قاسم نجدي، ج5، ص434.

ص: 13

از ظاهر اين كلام، تعطيل صفات فهميده مي شود، ولي در كتاب ديگرش، كلام معمر بن احمد اصفهاني را مؤيد عقيده خود نقل مي كند كه از آن، تشبيه خداوند به مخلوقات فهميده مي شود؛ زيرا در آن آمده است:

خداوند مي شنود. آگاه است. سخن مي گويد. خشنود و غضبناك مي شود. مي خندد و روز قيامت در حال خنده بر بندگان خود تجلي مي كند و هر شب هر طور كه بخواهد، به آسمان دنيا فرود مي آيد و مي گويد: آيا كسي هست كه مرا بخواند و من اجابتش كنم؟ آيا آمرزش خواهي هست كه او را ببخشم؟ آيا توبه كننده اي هست كه توبه او را بپذيرم؟ خداوند اين كار را تا طلوع فجر انجام مي دهد. هر كس فرود آمدن خدا را بر آسمان دنيا انكار يا تأويل كند، بدعت گذار و گمراه است.(1)

ابن بطوطه از عالمان هم عصر ابن تيميه هم مي نويسد:

من، روز جمعه اي در دمشق بودم. ابن تيميه در مسجد جامع اين شهر براي مردم موعظه مي كرد و من نيز در مسجد حضور داشتم. وي در بين سخنانش گفت: خداوند همچنان كه من از پله اين منبر فرود مي آيم، به آسمان دنيا فرود مي آيد. اين بگفت و يك پله از منبر فرود آمد، چون اين سخن بر زبان جاري كرد، فقيهي مالكي به نام ابن الزهرا به او اعتراض و سخنش را انكار كرد. سخنان ابن تيميه را در نوشته اي به اطلاع ملك ناصر رساندند. ملك ناصر فرمان داد ابن تيميه را به زندان انداختند و او در زندان از دنيا رفت.(2)

وهابيان در پيروي از ابن تيميه و با استدلال به ظاهر بعضي آيات و روايات، وجود اعضا و جوارح را براي خداوند اثبات مي كنند.

محمد بن عبدالوهاب در كتاب التوحيد، بر اساس ديدگاه اسلاف خود به ويژه ابن تيميه، با تمسك به روايتي، داشتن دست و انگشتان را براي خدا اثبات مي كند و مي نويسد:


1- احمد بن تيميه، بيان تلبيس الجهميه، تحقيق: عبدالرحمان بن محمدبن قاسم نجدي، ج2، ص40.
2- ابن بطوطه، رحلة، ص113.

ص: 14

دانشمندي يهودي به حضور پيامبر عرض كرد: اي محمد! ما (در كتاب هاي خويش) دريافتيم كه (روز قيامت) خداوند تمام آسمان ها را بر يك انگشت، زمين ها را بر يك انگشت و درخت ها را بر يك انگشت، آب را بر يك انگشت، خاك را بر يك انگشت و ديگر آفريده ها را بر يك انگشت قرار مي دهد و مي فرمايد: تنها من پادشاهم. پيامبر با تصديق اين گفته، خنديد، به گونه اي كه دندان مباركشان نمايان گشت، سپس اين دو آيه مباركه را تلاوت فرمود: «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يوْمَ الْقِيامَةِ؛ و خدا را آنچنان كه بايد، به بزرگي نشناخته اند و حال آنكه روز قيامت زمين يكسره در قبضه (قدرت) اوست». (زمر: 67)(1)

وي پس از نقل روايت هاي متعدد براي اثبات اعضا و جهت براي خداوند، از مجموع آن نتيجه مي گيرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله گفته هاي دانشمند يهودي را با تبسم تأييد كرده است و اين حديث، بر اثبات دست براي خداوند صراحت دارد.(2)

نقد ديدگاه سلفيان

نقد ديدگاه سلفيان

آنچه ابن تيميه و ابن عبدالوهاب درباره توحيد بيان كردند، با كلام صريح الهي مخالف است كه مي فرمايد: «لَيسَ كَمِثْلِهِ شَيءٌ». (شورا: 11) همچنين با برداشت ديگر علماي جهان اسلام نيز مخالف است. ابن نجيم (درگذشته 970 ه_ .ق) از فقيهان بزرگ حنفي مي نويسد:

وَ المشبّهُ إن قال: اِنّ لِلّهِ يداً أو رِجْلاً كَما لِلْعبادِ فَهُو كافرٌ و إن قالَ: انِّه جِسْم لا كَالأجسامِ فَهُو مَبتدعٌ.(3)


1- محمد بن عبدالوهاب، كتاب التوحيد، ص157.
2- محمد بن عبدالوهاب، كتاب التوحيد، صص158 _ 160.
3- زين العابدين بن نجيم، البحر الرائق، ج1، ص611.

ص: 15

مشبهه (آنان كه خداوند را به بندگان تشبيه مي كنند) اگر بگويند كه خداوند همانند بندگان دست و پا دارد، كافر هستند و اگر بگويند خداوند جسم دارد، ولي نه مانند اجسام، بدعت گذارند.

فخر رازي مي نويسد:

دل هاي بني اسراييل به تشبيه و جسمانيت خدا تمايل داشت. به همين جهت به عبادت عجل (گوساله سامري) به گمان اينكه خدا در آن عجل نزول و حلول كرده، پرداختند. به همين جهت وقتي فرعون گفت ايمان آوردم به اينكه الهي نيست، به جز الهي كه بني اسراييل به آن ايمان آورد، چنين مي نمايد كه وي ايمان به خدايي آورد كه موصوف به نزول و حلول و جسميت بود و هر كسي كه چنين اعتقادي داشته باشد، كافر است.(1)

بر اين اساس، آنچه ابن تيميه و پيرو او محمد بن عبدالوهاب بدان معتقدند، به گفته فخر رازي و ابن نجيم، عين كفر است و ابن تيميه به دليل همين عقايد باطل و قول به تجسيم، به زندان افتاد و در زندان جان سپرد.

ابوالفدا در تاريخ خود در اين باره مي نويسد:

استدعي تقي الدين أحمد بن تيميه من دمشق الي مصر و عقد له مجلس و أمسك و أودع الاعتقال بسبب عقيدته فانّه كان يقول بالتجسيم.(2)

ابن تيميه از دمشق به مصر احضار شد و پس از محاكمه، وي را دستگير و به سبب عقيده اش زنداني كردند؛ زيرا معتقد بود خداوند متعال جسم دارد.

همچنين ابن حجر عسقلاني از علماي شاخص اهل سنت، كلام قاضي مالكي را در كفر ابن تيميه نقل مي كند كه اعلام كرد: «فقد ثبت كفره؛ كفر ابن تيميه ثابت است».(3)


1- محمد بن عمر فخر رازي: «أن اليهود كانت قلوبهم مائلة إلى التشبيه و التجسيم و لهذا السبب اشتغلوا بعبادة العجل لظنهم أنه تعالى حل في جسد ذلك العجل و نزل فيه، فلما كان الأمر كذلك و قال فرعون آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ فكأنه آمن بالإله الموصوف بالجسمية و الحلول و النزول، و كل من اعتقد ذلك كان كافرا.» مفاتيح الغيب، ج 17، ص296.
2- تاريخ ابي الفداء، ج2، ص392.
3- احمد بن حجر عسقلاني، الدرر الكامنه، ج1، ص171.

ص: 16

بايد از وهابيان پرسيد: چگونه عقيده كسي كه علماي اهل سنت به تكفير وي فتوا داده اند، معيار تشخيص توحيد و شرك يا تعيين بدعت است؟ چگونه ديگر مسلمانان را با برداشت هاي ناصواب خود به شرك متهم مي كنيد، درحالي كه خود به تجسيم باور داريد؟ چگونه مي توانيد مسلماناني را كه هر صبح و شام در نمازهاي پنج گانه خود نداي توحيد را سر مي دهند: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ، وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ»، به بهانه هاي پوشالي، مانند گرايش آنان به توسل، برپايي عزاداري، زيارت، استغاثه و مانند آن، كافر، مشرك و بدعت گزار بدانيد؟

بر اساس آراي وهابيان، آنچه علماي اهل سنت مي گويند، خارج از سنت رسول اكرم صلي الله عليه و آله است. از وهابيان بايد پرسيد: وقتي در اصول عقايد اسلامي، بين شما و اهل سنت چنين فاصله اي وجود دارد، چگونه خود را مسلمان واقعي و ديگران را مشرك مي خوانيد؟ آيا سزاوار نيست كه ابتدا كاستي هاي خود را برطرف كنيد و عقايد خود را دست كم با آموزه هاي اهل سنت تطبيق دهيد؟ به يقين، در اين صورت، به راحتي پيروان ديگر فرقه هاي اسلامي را تكفير نخواهيد كرد.

شريعت از نظر وهابيت

اشاره

شريعت از نظر وهابيت

ديدگاه وهابيت از شريعت، خلاف چيزي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله ، خود را مأمور به بيان و اجراي آن معرفي مي كرد؛ زيرا آن حضرت، خود را مبعوث به شريعت آسان مي شمرد و گفتن شهادتين را براي اثبات مسلماني افراد كافي مي دانست و مدعي را محكوم به كفر نمي كرد. راه و رسم وهابيان، محكوم كردن مسلمانان به كفر و شرك به هر بهانه اي است و اساس شريعت آنان برخلاف همه مذاهب اسلامي، بر سخت گيري است؛ زيرا اساس شريعت در

ص: 17

نظر ديگر مذاهب اسلامي، مبتني بر مباح بودن كارها و اعمال زندگي فردي و شئون اجتماعي است تا زماني كه دليلي بر حرمت آن امور در كتاب و سنت يافت نشود. در مقابل، در نظر عالمان وهابي، اصل بر حرمت است و مباح بودن، دليل مي خواهد. نمونه اي از فتاواي آنان شاهد صدق مدعاي ماست:

1. حرام بودن رانندگي زن

1. حرام بودن رانندگي زن

بن باز، مفتي سابق وهابيان در فتوايش مي گويد: «لايجوز للمراه قياده السياره؛ رانندگي براي زنان جايز نيست».(1)

2. بدعت بودن برگزاري جشن تولد براي نوزادان و سالگرد ازدواج

2. بدعت بودن برگزاري جشن تولد براي نوزادان و سالگرد ازدواج

شيخ بن عثيمين، از نويسندگان و فعالان گروه وهابيت مي نويسد:

برپايي مراسم جشن تولد براي اطفال از عادات و سنت هاي اسلامي نيست، بلكه از دشمنان به ارث برده شده است. رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرموده است: هر كس همانند ديگران شود، از آنان محسوب مي گردد.(2)

3. حرام بودن سخن گفتن به زبان هاي ديگر

3. حرام بودن سخن گفتن به زبان هاي ديگر

صالح بن فوزان از اعضاي شوراي فتاواي وهابيان مي گويد: «يحرم التشبيه بالكفار كالكلام بلغتهم؛ شبيه كردن خود به كفار حرام است، مانند سخن گفتن به لغت آنان».(3)

4. بدعت بودن برگزاري مراسم سوگواري پيامبران و صالحان

4. بدعت بودن برگزاري مراسم سوگواري پيامبران و صالحان

هيئت دايم افتاي سعودي در پاسخ به پرسش درباره مراسم سوگواري مي نويسد:

مراسم سوگواري براي پيامبران و صالحان و همچنين مراسم بزرگداشت آنان جايز نيست و بدعت در دين و شرك به شمار مي آيد.(4)


1- بن باز، فتاوي المراه، ص192.
2- ابن عثيمين، فتاوي منار الاسلام، ج1، ص43.
3- صالح بن فوزان، الولاء والبراء، ص7.
4- فتاوي الجنه الدائمه للبحوث العلميّه و الإفتاء، ج3، ص54.

ص: 18

5. بدعت بودن دعا كردن كنار قبر رسول اكرم صلي الله عليه و آله به قصد اجابت

5. بدعت بودن دعا كردن كنار قبر رسول اكرم صلي الله عليه و آله به قصد اجابت

شيخ صالح فوزان، عضو هيئت افتاي سعودي مي نويسد:

رفت و آمد زياد كنار قبر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و نشستن در آن جا و سلام گفتن به حضرت، بدعت به شمار مي آيد. همچنين دعا كردن به اين نيت كه شايد در آن جا به اجابت برسد، از بدعت ها به حساب مي آيد.(1)

6. بدعت بودن دست كشيدن به پرده كعبه

6. بدعت بودن دست كشيدن به پرده كعبه

شيخ عثيمين، از مفتيان و علماي بزرگ سعودي مي نويسد:

التبرك بثوب الكعبه و التمسّح به من البدع لِأَنّ ذلك لم يرد عن النبي صلي الله عليه و آله .(2)

تبرك جستن به پرده كعبه و دست كشيدن به آن بدعت به شمار مي رود؛ چون از رسول اكرم صلي الله عليه و آله دستوري دراين باره نرسيده است.

7. بدعت بودن اهداي ثواب نماز و قرآن به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و مردگان

7. بدعت بودن اهداي ثواب نماز و قرآن به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و مردگان

لجنه دايم افتاي سعودي مي نويسد:

هديه كردن ثواب نماز به ميت بدعت است؛ چون از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و اصحاب دراين باره چيزي نرسيده است.(3)

همچنين لجنه دايم افتاي سعودي مي نويسد:

اهداي ثواب و ختم قرآن براي رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله جايز نيست، چون اصحاب پيامبر و ديگران چنين كاري نكرده اند.(4)


1- مجله الدعوة، ش 1612، ص37.
2- مجموع الفتاوي، ش 366.
3- «لا يجوز أن تهب ثواب فاصلّيت للميّت بل هو بدعه لأنّه لم يثبت عن النبي9 و لا عن الصحابة رضي الله عنهم» (فتاوي الجنة الدائمه للبحوث العلميّه و الافتاء، ج4، ص11، فتواي ش 7482).
4- «لا يجوز إهداء الثواب للرسول صلي الله عليه و سلّم لا ختم القرآن و لا غيره لِأن السلف الصالح من الصحابه رضي الله عنهم و من بعدهم لم يفعلوا ذلك و العبادات توقيفيه» (همان، ج9، ص58، ش3582).

ص: 19

8. بدعت بودن قرائت قرآن براي ميت

8. بدعت بودن قرائت قرآن براي ميت

شيخ عثيمين، از مفتيان و علماي بزرگ سعودي مي نويسد:

اجتماع نزد مصيبت ديده و همچنين خواندن قرآن براي ميت و توزيع خرما و گوشت از بدعت هايي است كه بايد از آن خودداري كرد؛ چون اين كار سبب نوحه سرايي و گريه و حزن داغ ديدگان مي شود و تلخي مصيبت براي هميشه در قلب آنان مي ماند. من اين گونه افراد را نصيحت مي كنم كه از اين كار دست بردارند و توبه كنند.(1)

9. بدعت بودن قرائت دسته جمعي قرآن و دعا

9. بدعت بودن قرائت دسته جمعي قرآن و دعا

لجنه دايم افتاي سعودي نوشته است: «قرائت قرآن و همچنين خواندن دعا به صورت دسته جمعي پس از هر نماز بدعت است».(2)

10. بدعت بودن آغاز كردن جلسات با آيات قرآن

10. بدعت بودن آغاز كردن جلسات با آيات قرآن

شيخ عثيمين مي نويسد:

آغاز كردن جلسات و سخنراني ها با آيات قرآن، به صورت دايم در شرع وارد نشده است و شايسته نيست.(3)

11. بدعت بودن ذكرگويي با تسبيح

11. بدعت بودن ذكرگويي با تسبيح

بن باز، مفتي اعظم سعودي مي نويسد:

ذكر گفتن با تسبيح در شرع مطهر وارد نشده است. بهتر است به جاي تسبيح، با انگشتان دست ذكر گفته شود.(4)


1- فتاوي منار الإسلام، ج1، ص270.
2- فتاوي الجنة الدائمه للبحوث العلميّه و الافتاء، ج3، ص481، فتواي ش 4994.
3- «إتّخاذ الدُوات و المحاضرات بآيات من القرآن دائماً كانّها سنّة مشروعة فهذا لا ينبغي» (ابن عثيمين، نور علي الدرب، ص43).
4- فتاوي إسلاميه، ج2، ص366.

ص: 20

12. بدعت بودن رفتن به غار حرا

12. بدعت بودن رفتن به غار حرا

لجنه دايم افتاي سعودي مي نويسد:

رفتن به غار حرا از شعاير حج و آداب اسلامي به حساب نمي آيد، بلكه بدعت و از اسباب شرك است و بايد مردم را از اين كار بازداشت.(1)

13. بدعت بودن نشر اعلاميه وفات

13. بدعت بودن نشر اعلاميه وفات

زينو، مفتي فعلي وهابيان مي گويد:

اعلاميه دادن در كاغذها براي وفات انساني از جمله بدعت هاي ممنوع و تشبه به غير مسلمانان است.(2)

وهابيان نه تنها در امور عرفي، فتاواي خلاف فطرت صادر مي كنند، بلكه گاه فتاواي بر خلاف مسلّمات علمي دارند. براي نمونه، شيخ محمدبن صالح عثيمين درباره گردش خورشيد به دور زمين مي گويد:

ظاهر ادله شرعي اثبات مي كند كه خورشيد به دور زمين مي گردد و به سبب آن، شب و روز پديد مي آيد.(3)

وي در جايي ديگر مي نويسد:

اما آنچه امروزه عالمان نجوم مي گويند، چون براي ما به درجه يقين نرسيده، ما به خاطر آن، دست از ظاهر كتاب و سنت پيامبر خود بر نمي داريم.(4)

همچنان كه ملاحظه مي شود، اصل نزد وهابيان، حرمت كردارها و بدعت و شرك است. آنان ديني بي روح و متحجرانه اي، براي جهانيان به نمايش گذاشته و كوشيده اند خود را مسلمان حقيقي معرفي كنند؛ مسلماني كه منطق را نمي شناسد و با خشونت و ترور مي خواهد همگان را با خود همراه كند و براي رسيدن به اين مقصد، مسلمان و غيرمسلمان نمي شناسد، مبارزه با


1- الجنة الدائمه، فتواي ش 5303.
2- الموت، عظاته و احكامه، ص29.
3- فتاوي اركان الاسلام، ص132.
4- فتاوي العقيده، ص225.

ص: 21

مسلماناني كه به باور آنان، مشرك شده اند، بر جنگ با كفار برتري دارد. به همين دليل، آنان به جاي مبارزه با صهيونيست ها، در كنار آنان، با حزب الله و حماس فلسطين مبارزه مي كنند و حتي دعا براي پيروزي آنان را جايز نمي دانند يا در افغانستان، عراق و پاكستان، با بمب گذاري انتحاري و ديگر رفتارهاي خشونت آميز، مسلمانان بي گناه را شبانه روز قتل عام مي كنند.

ضرورت پرداختن به بحث وهابيت

ضرورت پرداختن به بحث وهابيت

بررسي شبهه هاي وهابيت به اين دليل ضروري است كه پيروان اين فرقه از فرصتي استثنايي كه با در اختيار داشتن حرمين مكه و مدينه نصيب آنان گشته است، سوء استفاده مي كنند و با ترويج افكار و عقايد سخيف خود، بين مسلمانان تفرقه مي اندازند تا شيعه را دشمن اصلي اهل سنت معرفي و خود را با آن همه جرم و جنايت عليه مسلمانان، داعيه دار اسلام و مسلماني قلمداد كنند. آنان بدين منظور سالانه ميلياردها دلار هزينه مي كنند و با خريد مزدوراني در جهان عليه شيعه و تنها حكومت برخاسته بر اساس تفكر اهل بيت عليهم السلام ، يعني ايران به شايعه پراكني روي آورده اند. از جانب ديگر، براي تضعيف شيعيان كتاب هايي به زبان هاي مختلف مي پراكنند و حتي به حجاجي كه از ايران به زيارت خانه خدا مشرف مي شوند، هديه مي كنند. آنان حركات زائران ايراني را زير نظر دارند و در مكان هاي مقدس مكه و مدينه، با حربه شرك، آنان را از اعمال عبادي و زيارتي باز مي دارند و به شبهه افكني مي پردازند. آنان براي دور كردن ديگر مسلمانان از پيروان اهل بيت، همچون اسلاف خود با دروغ و تزوير، انواع و اقسام تهمت ها را عليه پيروان اهل بيت مي پراكنند. ازاين رو، آشنا شدن با شبهه هاي رايج آنان عليه پيروان اهل بيت و پاسخ گويي به آنان ضروري مي نمايد تا هم شيعيان به بي پايه و اساس بودن عقايد وهابيت و شبهه هاي آنان پي ببرند و هم اهل سنت به اختلاف بين

ص: 22

وهابيت و خودشان بيشتر آگاه شوند و موضع گيري عالمان پيشين خود را در برابر وهابيت از نو بنگرند و تكليف ديني شان را در برابر وهابيت به ياد آورند.

در اين پژوهش به شبهه هايي مي پردازيم كه در كتاب هاي ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب و بعضي كتاب هاي وهابيان معاصر آمده است و در قالب كتاب و جزوه يا در سايت ها مطرح كرده اند. برخي شبهه ها نيز مربوط به برخوردهاي شفاهي است كه با زائران و روحانيان كاروان هاي حج مطرح شده است.

ص: 23

فصل دوم: شبهه هاي كلامي

اشاره

فصل دوم: شبهه هاي كلامي

مقصود از شبهه هاي كلامي در اين فصل شبهه هايي است كه عموم مسلمانان به آن باور دارند و ابن تيميه و پيروانش، آنها را شرك و بدعت مي شمارند.

1. آيا طلب شفا از قبور انبيا و صالحان، شرك است؟

1. آيا طلب شفا از قبور انبيا و صالحان، شرك است؟

ابن تيميه دراين باره مي نويسد:

هركس كنار قبر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله يا يكي از افراد صالح بيايد و از آنان بخواهد كه بيماري او را شفا دهد يا قرض او را ادا كند، مشرك است؛ زيرا هيچ كس جز خداوند، قدرت انجام چنين اعمالي را ندارد. پس واجب است چنين شخصي را به توبه وادار كنند و اگر توبه نكرد، بايد كشته شود.(1)

پاسخ

اينكه ابن تيميه ادعا مي كند جز خداوند كسي ديگر قدرت چنين كاري را ندارد، اگر مراد وي، قدرت مستقل از خداست، ما هم قبول داريم، اما اگر مراد آن است كه اولياي الهي، حتي به اذن خدا نيز قدرت چنين كاري را ندارند، سخن باطلي است؛ زيرا خداوند از قول حضرت عيسي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:


1- ابن تيميه، زيارة القبور و استنجاد بالمقبور، ج1، ص18.

ص: 24

من نشانهاي از طرف پروردگار شما برايتان آوردهام. من از گل چيزي به شكل پرنده ميسازم ... و به اذن خدا كور مادرزاد و مبتلايان به برص (پيسي و جذام) را بهبود ميبخشم... . (آل عمران: 49)

همچنين در داستان حضرت يوسف به صراحت ميگويد:

(يوسف گفت:) اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بيندازيد تا بينا شود. (يوسف: 93)

خداوند در سه آيه بعدي نيز ميفرمايد:

اما هنگامي كه بشارت دهنده فرا رسيد و آن (پيراهن) را بر صورت او (يعقوب) افكند، ناگهان بينا شد. (يوسف: 96)

در اين آيه، به صراحت بيان شده است كه پيراهني به دليل تماس با جسم مقدس انساني پاك و الهي، چشم نابينايي را (به اذن الهي) شفا داده است، پس (به اذن خدا) انبيا و اولياي الهي يا خاكي كه روي قبر آن بندگان پاك الهي است، مي توانند به جهت هم جواري با آن بدن هاي مقدس و پاك، شفا دهند.

بنابراين، از بنده صالح و پاك خدا بعيد نيست كه با اذن خدا، بيماري را شفا دهد. چه آن بنده صالح، حيات دنيايي داشته باشد يا حيات برزخي؛ زيرا خداوند در قرآن مي فرمايد:

(اي پيامبر) هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده اند، مردگانند، بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند. آنان به فضل و رحمتي كه خداوند نصيب آنها گردانيده است، شادمانند. بشارت و مژده دهند به آن مؤمنان كه هنوز به آنها نپيوسته اند و بعدها در پي آنها به سراي آخرت خواهند شتافت كه از مردن هيچ نترسند و از فوت متاع دنيا هيچ غمي نخورند. (آل عمران: 169_171)

اين آيه مي گويد كه شهيدان حيات برزخي دارند و زنده اند و حتي به ديگران بشارت مي دهند و ما هم مي گوييم كه همه پيشوايان ما به شهادت

ص: 25

رسيده اند. بنابراين، آنها به گفته خداوند، زنده اند و مرده آنها با زنده آنها فرق ندارد و به اذن الهي كرامت مي كنند و شفا مي دهند تا همواره روزنه اي به سوي عالم غيب براي مردم گشوده باشد و مردم منكر ماوراي طبيعت و جهان آخرت نشوند. اين كارها همچنان كه عيسي عليه السلام فرمود، از طرف بندگان پاك خدا، نشانهاي از خداوند است؛ زيرا اينان به اذن خدا چنين ميكنند تا نشان دهند بندگي خدا بي مزد نيست، بلكه عزت هميشگي را به دنبال دارد. خداوند حتي پس از مرگ آنان نيز چنين كرامتي را از آنان صادر ميكند تا سبب تشويق ديگران به كارهاي نيك شود و بدانند كار نيك، پاداش اخروي و احترام دنيوي دارد و بشارتي باشد براي كساني كه براي بقاي دين جان فشاني مي كنند تا بدانند پاداش آنان پاي مال نمي شود.

2. آيا رفتن به غار حرا بدعت است؟

2. آيا رفتن به غار حرا بدعت است؟

لجنه دايم افتاي وهابيت سعودي مي نويسد:

رفتن به غار حرا، از شعاير حج و آداب اسلامي به حساب نمي آيد، بلكه بدعت و از اسباب شرك است و بايد مردم را از اين كار بازداشت.(1)

پاسخ

هنگامي كه خداوند براي اولين بار مي خواست در كوي طوي با موسي عليه السلام سخن گويد و بشارت نبوت را به او دهد، به او دستور داد:

إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًي وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يوحَي. (طه: 12 و 13)

همانا من پروردگار تو هستم! پس نعلين خود از پاي بدر كن، زيرا اكنون تو در وادي مقدس طُوي هستي. من تو را [به پيامبري] برگزيده ام، پس به آنچه بر تو وحي مي شود، گوش فرا دار.


1- فتاوي الجنه الدائمه، ش5303.

ص: 26

خداوند در اين آيه به يمن وحي بر موسي، آن وادي را مقدس ناميد و به او فرمود بايد نعلين خود را از پاي در آوري؛ زيرا اين وادي احترام دارد. حال مي پرسيم چگونه جايي كه يك بار بر موسي عليه السلام وحي مي شود، مقدس است و احترام دارد، اما مكاني كه بر خاتم پيامبران وحي مي شود كه اشرف از همه انبياي الهي است، آن مكان نمي تواند مقدس باشد و نه تنها احترام ندارد، بلكه رفتن به آنجا بدعت و شرك شمرده مي شود. اين مكان، ساليان درازي، محل عبادت و نيايش هاي آن حضرت بوده است. مسلمانان به قصد يادآوري آن لحظات رسول خدا صلي الله عليه و آله به آنجا مي روند و با ديدنش به ياد حضرتش اشك شوق مي ريزند. اگر هم مجالي بيابند دو ركعت نماز به جا مي آورند و خداوند را به جهت هدايت يافتن با اين دين حنيف، سپاس مي گويند. حال كداميك از اين كارها بوي شرك مي دهد؟

3. آيا نام گذاري به عبدالنبي و عبدالحسين شرك است؟

3. آيا نام گذاري به عبدالنبي و عبدالحسين شرك است؟

از جمله شبهاتي كه وهابيت مطرح مي كند، اين است كه آنان نام گذاري به عبدالحسين و عبدالنبي و عبدالرسول را شرك مي دانند و در كتاب هاي خود مي نويسند:

اين اسامي همچون عبدالمسيح و امثال آن است كه مسيحيان بر خود مي گذارند. آنان مسيح را مي پرستند، حال آنكه در اعتقادات مسلمانان، محمد تنها بنده و پيامبر خداست.(1)

پاسخ

اشتباه وهابيت در اين است كه با آنكه خود را پيرو قرآن ميدانند و در حفظ ظاهر قرآن تلاش دارند، اما همانند خوارج حروفش را فرا گرفتهاند. آنان از


1- علي ديسماني، گفت وگوي آرام و دوستانه، ص7.

ص: 27

فهم معاني آن درماندهاند؛ زيرا در قرآن، كلمه عبد فقط به معناي عبادت و بندگي و پرستش نيامده است. خداوند در قرآن ميگويد:

وَ أَنكِحُوا الْأَيامَي مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ. (نور: 32)

مردان و زنان بيهمسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را.

در اين آيه خداوند لفظ عبادكم را مي آورد و دستور ميدهد به عباد خودتان زن بدهيد كه عباد به معناي نوكر و غلام است، نه به معناي پرستش كنندگان. ما هم وقتي ميگوييم عبدالنبي يا عبدالحسين؛ يعني كسي كه افتخار نوكري رسول خدا صلي الله عليه و آله و سيد جوانان بهشت را دارد و مطيع دستورهاي آنان است. آيا اطاعت از آنان شرك است؟ اين در حالي است كه خداوند به اطاعت از آنان فرمان مي دهد و مي فرمايد:

يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ. (نساء: 59)

اي كساني كه [به وحدانيت خداوند] ايمان آورده ايد! از خدا و پيامبر خدا و فرماندارانتان كه از جانب خدا و رسول حكم دارند، اطاعت كنيد.

آيا عبدالحسين و عبدالنبي و عبدالرسول بودن شرك است؟ اگر بگويند عبد و مطيع بودن براي امثال اين پاكان شرك است، مي پرسيم كدام آيه و روايت از چنين كاري ما را بر حذر داشته است؟

4. آيا توسل به مقام انبيا و اوليا شرك است؟

اشاره

4. آيا توسل به مقام انبيا و اوليا شرك است؟

از اساسي ترين اشكالات وهابيت نسبت به مسلمانان، متهم ساختن آنان به شرك به بهانه توسل به رسول گرامي اسلام و صالحان است. آنان مي گويند شما مشركيد؛ زيرا همچون مشركان به رسول گرامي اسلام توسل ميكنيد. آنان ميگفتند:

مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي. (زمر: 3)

اينها را نمي پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند.

ص: 28

شما هم براي تقرب به خدا به رسول گرامي توسل مي كنيد.

محمد بن عبدالوهاب مي گويد: «توسل به ميت و طلب حاجت از او همان چيزي است كه بت پرستان در زمان جاهليت انجام مي دادند.»(1) وي در فتوايي مي گويد: «هركس به پيامبران و صالحان توسل جويد و آنان را شفيع خود سازد، خونش حلال و قتل او جايز است».(2)

يكي از دلايل مخالفت وهابيان اين است كه مي گويند: ارتباط پيامبر اسلام پس از مرگ با اين دنيا قطع مي شود و ديگر بر هيچ كاري توانايي ندارد و حتي نمي تواند براي كسي دعا كند. بنابراين، توسل از نظر عقلي، باطل و شرك است.

پاسخ

توسل در لغت «از وسيله گرفته شده و وسيله به معناي درجه و قرب است. وقتي گفته مي شود واسل به معناي كسي است كه به سوي خدا راغب است و در اصطلاح به معناي چيزي است كه سبب نزديكي به غير مي شود. در روايت نيز آمده است: «اللهمَّ آتِ محمداً الوَسِيلَة» كه مراد، قرب به خداست، ولي گفته اند به معناي شفاعت در قيامت است.(3) مراد از توسل نيز در سيره و روش مسلمانان، واسطه قرار دادن انبيا و اولياي ميان خود و خدا براي قرب به خدا و بخشش گناهان يا برآورده شدن حاجات است.

توسل در قرآن

توسل در قرآن

خداوند در قرآن چنين كاري را جايز دانسته است و ماجراي توسل برادران خطاكار يوسف به حضرت يعقوب را چنين بيان مي كند:


1- الجامع الفريد، ص501.
2- كشف الشبهات، ص58.
3- محمد بن مكرم (ابن منظور)، لسان العرب، ج 11، ص725.

ص: 29

قَالُواْ يا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. (يوسف: 97 و 98)

(فرزندان يعقوب به پدر خويش) گفتند: اي پدر، از خداي بزرگ، بخشايش گناهان ما را بخواه كه ما در اشتباه به سر مي برديم. (يعقوب) گفت: به زودي، از پروردگار خود براي شما بخشايش مي خواهم كه او بسيار آمرزنده و مهربان است.

از اين آيه به روشني درمي يابيم كه فرزندان يعقوب به دعا و استغفار پدر خويش متوسل شدند و آن را وسيله بخشودگي خود دانستند. به او گفتند اي پدر، تو براي ما از خدا طلب بخشش كن. حضرت يعقوب نيز نه تنها به توسل آنان اعتراض نكرد، بلكه به آنها وعده دعا و استغفار هم داد و گفت: به زودي براي شما بخشش مي طلبم. اگر اين كار شرك بود، آن حضرت به فرزندانش مي گفت چرا مشرك شده ايد؟ من چه كاره ام؟ برويد از خدا بخواهيد تا شما را ببخشد.

همچنين خداوند به مسلمانان دستور مي دهد:

يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ. (مائده: 35)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، پرهيزكاري پيشه كنيد و به سوي خدا وسيله اي انتخاب كنيد.

اين آيه مي گويد به سوي خدا، وسيله اي برگزينيد، اما مصداق را بيان نفرموده است كه چه چيزي مي تواند وسيله به سوي خدا باشد. ازاين رو، شخص مسلمان مي تواند به انواع وسايل عبادي متوسل شود. يكي از راه هاي رسيدن به خدا، بخشش گناهان و تقرب به او و توسل به رسول خدا صلي الله عليه و آله است؛ زيرا خداوند چنين دستور داده است:

وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا. (نساء: 64)

ص: 30

و اگر آنان هنگامي كه به خود ستم كردند (، از راه خود برگشته و) نزد تو مي آمدند و از خداوند مغفرت مي خواستند و پيامبر هم براي آنان استغفار مي كرد، قطعاً خداوند را توبه پذير و مهربان مي يافتند.

در آيه اي ديگر كساني را كه از اين كار سر باز مي زنند و خود را نيازمند دعاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و طلب استغفار او نمي دانند، منافق ناميده است.

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَيتَهُمْ يصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ. (منافقون: 5)

و چون به آنها گفته شود: نزد پيامبر بياييد تا براي شما از خداوند طلب عفو و بخشش كند. سرشان را به علامت نفي و انكار تكان مي دهند و آنها را مي بيني كه با تكبر از اين دعوت روي برمي گردانند.

ازاين رو، مسلمانان به فرمان خداوند به پيامبر و اهل بيت پاك او توسل مي جويند و هيچ مسلماني آنان را در كنار خدا نمي پرستد و هيچ مسلماني نمي تواند ادعا كند كه گناهي مرتكب نشده و نيازمند شفاعت پيامبر صلي الله عليه و آله نيست.

بنابراين، وهابيت با اين حرف خود به رسو ل خدا صلي الله عليه و آله توهين مي كند كه توسل به او را همانند بت پرستي مي داند و چون آنان از چنين كاري جلوگيري مي كنند، جزو منافقان هستند.

توسل در روايات

توسل در روايات

روايات متعددي بر جواز توسل دلالت دارد. احمد بن حنبل، در مسند خود از عثمان بن حنيف چنين روايت مي كند:

اِن رَجُلاً ضَريرَ البَصَرِ أتيَ النبيَّ صَلَّي الله عَلَيه وَ سَلَّم فَقالَ ادْعُ اللهَ أنْ يُعافيَني، قال إن شئتَ دَعوتُ لك وَ اِن شِئتَ أخّرتُ ذلك فَهُو خَيْرٌ، فقالَ أدْعُه فَأمَرَه أنْ يَتَّوَضّأ فَيَحسُنُ وُضوئَه فَيُصلِّي رَكْعتينِ وَ يَدعُو بِهذَا الدّعاءِ اللّهمّ إني اَسئلُك وَ اَتوَجَّه إليكَ بنبيّك مُحْمَّدٍ نَبِّي الرَّحمةِ يا مُحمّدُ اِنّي تَوجّهتُ بِك الَي رَبّي في

ص: 31

حَاجَتي هِذِه، فَتَقضِي لي اللَّهمَّ شَفِّعْه فيّ. قالَ عُثمانُ: فَوَ اللَّه ما تَفَرَّقنا و لا طالَ الحَديثُ بِنا حَتّي دَخلَ الرَّجلُ كأنْ لَمْ يكنْ بِه ضَرٌّ قَطُّ.(1)

مردي نابينا نزد پيامبرگرامي اسلام آمد و گفت: از خدا بخواه تا مرا عافيت بخشد. پيامبر فرمود: اگر مي خواهي، دعا كنم و اگر مايل باشي، به تأخير مي اندازم كه اين بهتر است. مرد نابينا گفت: دعا كن. رسول خدا صلي الله عليه و آله به او فرمان داد تا وضو بگيرد و در وضوي خود دقت كند و دو ركعت نماز بگزارد و چنين دعا كند: پروردگارا! من از تو درخواست مي كنم و به وسيله محمد، پيامبر رحمت، به تو روي مي آورم. اي محمد، من در مورد نيازم به وسيله تو به پروردگار خويش متوجه مي شوم تا حاجتم را برآورده فرمايي. خدايا! او را شفيع من گردان. به خدا قسم ما هنوز از آنجا متفرق نشده بوديم و مدت ماندن ما زياد هم طول نكشيده بود كه ديديم مرد نزد ما آمد (و چنان شفا يافت) گويا هرگز نابينا نبود.

از نظر ابن كثير دمشقي، شاگرد ابن تيميه نيز اين حديث صحيح است.(2)

از اين روايت بر مي آيد كه توسل به پيامبر گرامي، براي برآورده شدن نياز جايز است. حتي رسول خدا صلي الله عليه و آله به جاي آنكه خود براي آن مرد دعا كند يا همچون حضرت يعقوب بفرمايد: من به زودي برايت دعا مي كنم تا شفا بيابي، چنين نكرد، بلكه به آن مردِ نابينا دستور داد تا آن گونه دعا كند و با وسيله قرار دادن پيامبر بين خود و خدا از پروردگار جهان، نياز خود را بخواهد و او چنين كرد و شفا يافت. ازاين رو، پيامبر اسلام چگونگي توسل خود را به درگاه الهي به اين صحابي و امت خود آموخت. اين كار به معناي توسل به اولياي الهي و بندگان پاك خدا به درگاه خداوند است كه مسلمانان همواره به آن معتقد بوده اند.


1- احمد بن حنبل، مسند، ج4، ص138.
2- ابن كثير، البداية و النهاية، ج 6، ص179.

ص: 32

وهابيون مي گويند كمك طلبيدن و توسل به مرده پس از مرگ جايز نيست. آنچه در روايت از توسل به رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده، مربوط به زماني است كه ايشان زنده بوده است.

پاسخ آن است كه آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله به آن صحابي ياد داد، يك دستور كلي بود؛ زيرا توسل او را به دعاي خويش يا زنده بودنش مقيد نفرمود، بلكه به او آموخت كه بگويد: «اللهمّ إني اسئلك و اتوجّه إليك بنبيك محمد صلي الله عليه و آله نبي الرَّحمه... اللهمّ شفعه في».

شاهد سخن اين است كه ابن حنيف كه راوي اين حديث است، آن را فقط مربوط به زمان زندگي دنيوي پيامبر اسلام ندانسته است؛ زيرا در روايتي ديگر آمده كه مردي از عثمان (خليفه سوم) كمك مي طلبيد، اما وي به او توجه نمي كرد. روزي آن مرد، عثمان بن حنيف را ديد و نزد اين يار پيامبر اسلام شكايت كرد. وي به او گفت به وضوخانه برو و وضو بگير و آنگاه به مسجد برو و دو ركعت نماز بگزار، سپس بگو: «اللَّهمّ إنّي اَسئلُك وَ اَتَوجَّهُ إليك بِنبيِّنا مُحّمدٍ نَبيَّ الرَّحمةِ يا مُحمَّدُ اِنّي اَتَوجَّهُ بِك اليَ رَبّي ، فَتَقْضِي لي حاجَتي؛ پروردگارا از تو مي طلبم و با نبيت محمد كه پيامبر رحمت است، به تو توجه مي كنم. اي محمد من به وسيله تو به پروردگارم توجه مي كنم، پس حاجاتم را بر آور». آنگاه حاجتت را از خدا بخواه. او نيز چنين كرد و پس از آن نزد عثمان رفت و حاجتش برآورده شد.(1)

دليل ديگر كه بر توسل به پيامبر پس از رحلت آن حضرت دلالت دارد، اين روايت است:

عَنْ مالكِ الدّار قالَ: أصابَ النَّاسَ قَحْطٌ في زَمَنِ عُمرَفَجاءَ رَجلٌ إليَ قَبر النَّبي _ صَلَي اللّهُ عَليه وَ سَلَّم _ فقالَ: يا رَسولَ اللّهِ، اِسْتَسْقِ لِأمّتك فَإنَّهم قَد هَلَكوا، فأتَي الرَّجلُ في المْنامِ فَقيلَ لَه: أئتِ عُمَر فَاقْرئهُ السَّلامَ وَ أخبِرهُ أنَّهم مُسقَون.(2)


1- طبراني، معجم الكبير، ج9، ص31؛ مجمع الزوائد، ج2، ص279؛ مباركفوري، تحفه الاحوزي، ج10، ص24.
2- ابن ابي شيبه، المصنف، ج7، ص482؛ فتح الباري، ج2، ص412.

ص: 33

مالك مي گويد: در زمان عمر مردم به خشك سالي مبتلا شدند. مردي بر سر قبر پيامبر اسلام رفت وگفت: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله براي امتت باران بطلب، زيرا آنان نابود شدند. آنگاه به خواب رفت. در خواب به او گفته شد نزد عمر برو و سلام برسان و به او خبر بده كه سيراب خواهند شد.

بخاري در صحيح نقل مي كند:

إنّ عُمَر بنَ الخُطّابِ رَضي اللهُ عَنه كَاَن إذا قَحَطُوا إسْتَسقَي بالْعباسِ بنِ عَبدالِمطلّب فَقالَ: اَللّهمّ إنّا كُنّا نَتوسّلُ إليكَ بِنبيِّنا فَتَسْقينا و إنّا نَتَوسَّلُ إليكَ بِعَمِّ نَبينا فَاسْقِنا قالَ فَيسُقَون.(1)

هرگاه قحطي رخ مي داد، عمربن خطاب به وسيله عباس بن عبدالمطلب _ عموي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله _ طلب باران مي كرد و مي گفت: خدايا، در زمان حيات پيامبر به او متوسل مي شديم و باران رحمت خود را بر ما نازل مي فرمودي. اكنون به عموي پيامبر به سوي تو متوسل مي شويم تا ما را سيراب كني و سيراب مي شدند.

از منظر رهبر مذهب شافعي نيز اصل توسل پذيرفتني است. وي در دو بيت، به اين حقيقت اشاره مي كند:

آل النَّبي ذَريعتي

هُم إليه وسيلَتي

أرجو بِهم اعطي غداً

بيدي اليمين صحيفتي(2)

خاندان پيامبر، وسيله من به سوي خدا هستند و اميدوارم كه به خاطر آنان، نامه عملم به دست راست من داده شود.

عالمان ديگر اهل سنت نيز بر اين امر صحه گذاشته اند. به دليل اهميت مسئله توسل، به چند مورد ديگر هم اشاره مي كنيم. نورالدين سمهودي چنين مي نويسد:

استغاثه و طلب شفاعت و توسل به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و جاه و بركت او نزد خداوند، از كردار انبيا و سيره سلف صالح بوده و در هر زماني انجام


1- محمد بن اسماعيل بخاري، صحيح بخاري، جز 2، كتاب الجمعه، باب3، ص20، ح1010.
2- احمد بن حجر هيتمي، الصواعق المحرقه، ج2، ص524.

ص: 34

مي گرفته است؛ چه قبل از خلقت و چه بعد از آن، در حيات دنيوي و حتي در برزخ و چه در قيامت.(1)

قسطلاني مي نويسد:

بر زائر رسول خدا صلي الله عليه و آله سزاوار است كه زياد دعا و تضرع و استغاثه، طلب شفاعت و توسل به ذات پاك رسول خدا صلي الله عليه و آله كند و سزاوار كسي كه از او طلب شفاعت شده اين است كه خدا شفاعتش را بپذيرد. (2)

زيني دحلان نيز مي نويسد:

هر كس كه ذكرهاي پيشينيان و دعاها و اوراد آنان را دنبال كند، در آنها مقدار زيادي از توسل به ذوات مقدسه مي يابد كه اگر قرار باشد نمونه هاي توسل آنها را جمع كنيم، كتابي عظيم مي شود و كسي بر آنان ايراد نگرفت تا اينكه اين منكران (وهابيان) آمدند.(3)

از اين نمونه ها درمي يابيم كه ادعاي شرك و بدعت شمردن توسل از ديدگاه وهابيان، تنها براي خود آنان پذيرفتني است و اهل سنت و شيعه، به دليل مكابره وهابيت، اين امر را رها نخواهند كرد.

گفته اند ارتباط پيامبر اسلام پس از مرگ با اين دنيا قطع مي شود و ديگر بر هيچ كاري توانايي ندارد و حتي نمي تواند براي كسي دعا كند. بنابراين، توسل به عاجز، از نظر عقلي، باطل و شرك است. اين سخن، ادعايي باطل است؛ زيرا زندگي پس از مرگ صالحان و پاكان، دليل قرآني دارد و ادعاي


1- «اعلم أن الاستغاثة و التشفع بالنبي صلي اللّه عليه و سلم و بجاهه و بركته إلي ربه تعالي من فعل الأنبياء و المرسلين، و سير السلف الصالحين، واقع في كل حال، قبل خلقه صلي الله تعالي عليه و سلم و بعد خلقه، في حياته الدنيوية و مدة البرزخ و عرصات القيامة» (علي بن عبدالله سمهودي، وفاء الوفاء، ج4، ص193).
2- «وينبغي للزائر أن يكثر من الدعاء و التضرع و الاستغاثة و التشفع و التوسل به _ صلي اللّه عليه و سلم _ ، فجدير بمن استشفع به أن يشفعه اللّه تعالي فيه» (احمد بن محمد قسطلاني، المواهب اللدنية بالمنح المحمدية، ج 3، ص604).
3- الدرر السنيه، ص31.

ص: 35

وهابيان در قطع ارتباط افراد پس از مرگ با زندگي دنيا صحيح نيست. خداوند به صراحت به زندگي شهيدان پس از مرگ اشاره مي كند و مي فرمايد:

وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْياء عِندَ رَبِّهِمْ يرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَيسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَلاَ هُمْ يحْزَنُونَ. يسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ. (آل عمران: 169 _ 171)

هرگز كساني را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده نپنداريد، بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند. به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است، شادمانند و براي كساني كه از پي ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته اند، شادي مي كنند كه نه بيمي بر ايشان است و نه اندوهگين مي شوند بر نعمت و فضل خدا و خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمي گرداند.

در اين آيات، بهره مندي شهيدان از نعمت هاي الهي و خشنودي از آنچه به دست آورده اند، دليل بر زندگي دوباره آنان است. به راستي چگونه مي توان پذيرفت كساني كه در راه دين به شهادت رسيده اند، پس از شهادت زنده باشند، ولي پيامبر اسلام كه آورنده دين و پيشواي شهيدان است، زندگي پس از مرگ نداشته باشد.

روايات بسياري نيز حيات پس از مرگ انبيا به ويژه خاتم انبيا را اثبات مي كند. هيثمي از نويسندگان و دانشمندان مشهور اهل سنت در كتاب مجمع الزوايد از عبدالله بن مسعود چنين نقل مي كند:

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «زندگي من براي شما خير و بركت است؛ زيرا با همديگر گفت وگو مي كنيم. شما سخن مي گوييد و من هم با شما سخن مي گويم. مرگ من هم براي شما خير است، چون كارهاي شما بر من عرضه مي شود و هر كار خوبي را كه ديدم، خدا را شكر مي كنم و براي هر كار ناپسندي براي شما از خدا آمرزش مي خواهم».

ص: 36

هيثمي دراين باره مي گويد: «اين حديث را بزّاز نقل كرده است و راويان اين حديث همان راويان صحيح هستند».(1)

از اين روايت بر مي آيد كه رابطه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله حتي پس از مرگ نيز با پيروانش برقرار است.

در روايتي ديگر تصريح شده است كه حتي بدن پيامبران نيز از بين نمي رود. رسول الله صلي الله عليه و آله فرمود:

فأكثِرُوا عَلَيَّ مِنَ الصَّلاةِ فيهِ (يوم الجمعه) فإنَّ صَلاتَكم مَعروضَةٌ عَلَيّ: قالوا: يا رسولَ وَ كيفَ تعُرضُ صَلاتُنا عَليكَ وَ قَدْ أرمت؟ قال: اِنَّ اللهَ حَرَّم عَلَي الْارضِ أنْ تَأكُلَ أجسادَ الاْنَبياءِ.(2)

روز جمعه زياد بر من درود بفرستيد؛ زيرا درودهاي شما بر من عرضه مي شود. پرسيدند: اي رسول خدا! بدن شما پس از مرگ مي پوسد. درودهاي ما چگونه به محضر شما مي رسد؟ فرمود: زمين به بدن پيامبران آسيب نمي رساند؛ زيرا خداوند، خوردن و نابودي بدن هاي آنان را بر زمين حرام فرموده است.

اين روايت به نظر حاكم نيشابوري صحيح است.(3)

به دليل همين روايات و آيات قرآن است كه بسياري از علماي اهل سنت حيات پس از مرگ انبيا را از مسلّمات شمرده و برخي از آنان كتاب مستقلي نيز درباره زندگي پيامبران نگاشته اند. براي نمونه، ابن حجر عسقلاني مي گويد:

بيهقي كتابي زيبا درباره زندگي پيامبران پس از مرگ گرد آورده و اين حديث را از انس نقل كرده است كه «اِنَّ الاْنبياءَ أحياءٌ فِي قُبورِهم يُصلَّون؛ پيامبران در درون قبر زنده اند و نماز مي خوانند».(4)


1- مجمع الزوائد، ج9، ص24.
2- حاكم نيشابوري، المستدرك، ج1، ص278.
3- حاكم نيشابوري، المستدرك، ج1، ص278.
4- فتح الباري، ج6، ص352.

ص: 37

قسطلاني نيز مي گويد:

شكي نيست كه زنده بودن پيامبران پس از مرگ امري ثابت و روشن و جاودانه است و پيامبر ما چون برتر از همه پيامبران است، زندگي او پس از مرگ كامل تر از ديگر پيامبران خواهد بود.(1)

آنچه گفته شد، بخشي از سخنان علماي اهل سنت در برابر وهابيت است. وهابيان معتقدند رفتگان از دنيا ناتوانند و توسل به عاجز، باطل و شرك است، پس نبايد به آنان توسل بجوييم. ما مي گوييم توسل جستن به ناتوان، حتي اگر زنده هم باشد، خلاف عقل است، نه معيار شرك. با اين حال، اگر متوسل معتقد باشد كسي نزد خداوند آبرو دارد و مي تواند براي قضاي حاجاتش، واسطه شود يا مي تواند درخواست او را به اذن خداوند انجام دهد، شرك نيست. مسلمانان هم معتقدند كه پيامبران و اولياي الهي، به صورت مستقل و بدون استفاده از قدرت الهي نمي توانند حاجت هاي مردم را برآورند؛ چون مؤثر اصلي تنها ذات احديت است. همچنان كه گفتيم مسلمانان اين اعتقاد را از كريمه قرآني برگرفته اند. آنجا كه حضرت عيسي عليه السلام ، زنده كردن مردگان و شفايابي بيماران را به اجازه پروردگار مي داند و مي فرمايد:

أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيكُونُ طَيرًا بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِيءُ الأكْمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْي_ي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ. (آل عمران: 49)

من از گل چيزي به شكل پرنده مي سازم. سپس در آن مي دمم و به اجازه خدا پرنده مي شود. كور مادرزاد و مبتلايان به بيماري پيسي را به اذن خدا شفا مي دهم و مردگان را به فرمان خدا زنده مي كنم.

بنابراين، تمسك و توسل مسلمانان به پيامبر و اولياي الهي، به دليل استقلال آنان در برآوردن حاجت نيست. همچنان كه سمهودي شافعي، در بياني كوتاه به همين نكته اشاره مي كند و مي گويد:


1- المواهب اللدنية بالمنح المحمدية، ج 3، ص599.

ص: 38

گاهي توسل به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله براي گرفتن حاجت، به اين دليل است كه چون او را وسيله براي درخواست و شفيع نزد پروردگار قرار مي دهيم و او هم چون اين مقام را داراست، قدرت انجام دادن آن را دارد كه در حقيقت، درخواست از او به درخواست از خداوند بازمي گردد. مثل اينكه كسي از پيامبر بخواهد در بهشت هم نشين او باشد و قصدش اين باشد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله سبب و وسيله هم نشيني را فراهم كند.(1)

از آنچه گذشت، در مي يابيم كه با توجه به ريشه هاي قرآني، روايي، توسل نزد علماي اهل سنت نيز مجاز است. حتي فقيهان حنابله هم جواز توسل را مي پذيرند. براي نمونه، ابن قدامه از فقيهان بزرگ حنبلي در مستحبات ورود به مسجد نبوي مي نويسد:

مستحب است، با پاي راست داخل شود... آنگاه نزد قبر حضرت آمده و پشت به قبله و وسط قبر بايستد و بگويد: السلام عليك ايها النبي و رحمه الله وبركاته... . (آنگاه بخواند:) تو در كتابت فرمودي و كلامت حق است: وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا؛ (نساء: 64)اگر آنها هنگامي كه به خود ستم مي كنند (و مرتكب گناهي مي شوند) نزد تو آيند و از خدا طلب آمرزش كنند و پيامبر نيز براي آنها استغفار كند، خدا را تواب و رحيم مي يابند. اينك نزد تو آمده ام و از گناهان خويش استغفار مي كنم. پس تو را نزد خداوند متعال شفيع خود قرار مي دهم.(2)

سُبكي از دانشمندان بلندآوازه اهل سنت (درگذشته 756 ه_ .ق) هم مي نويسد:

جواز توسل و درخواست شفاعت از رسول اكرم صلي الله عليه و آله براي هر مسلماني، روشن و واضح است و عمل پيامبران و سيره صالحان گذشته و علما و


1- وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفي، ج 4، ص196.
2- عبدالله ابن قدامه، المغني، ج3، ص590.

ص: 39

دانشمندان، حتي عوام بر او گواهي مي دهد. هيچ آدم دين داري اين كار را انكار نكرده و در هيچ زمان اين سخن باطل به گوش نرسيده است تا اينكه ابن تيميه با سخنان باطل خود، قضيه را بر افراد ضعيف و نادان مشتبه كرد و بدعتي را پايه گذاري كرد كه در هيچ عصري سابقه نداشت.(1)

ابن تيميه در برابر سيره مستمر مسلمانان عكس العمل نشان داده و گفته است:

هر كس سفرش را به قصد زيارت قبر رسول اكرم صلي الله عليه و آله انجام دهد، مثل كساني كه به قصد زيارت قبور پيشوايانشان در مدينه و مساجدي كه اطراف آن است، سفر مي كنند، با اجماع مسلمانان، مخالفت كرده و از شريعت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خارج شده اند.(2) زيارت قبر پيامبر يا غير او و غير خدا را خواندن و شريك كردن آنان در كارهاي خدايي، حرام و شرك است.(3)

با توجه به آنچه از سخنان پيشوايان متقدم اهل سنت آورديم، به كذب بودن ادعاي ابن تيميه پي مي بريم.

5. آيا استغاثه و استعانت از اوليا و صالحان شرك است؟

5. آيا استغاثه و استعانت از اوليا و صالحان شرك است؟

وهابيت استغاثه و كمك خواهي از انبيا و صالحاني را كه درگذشته اند، شرك و بدعت مي شمارند و مي گويند هر كس كه بگويد يا علي و يا محمد به دادم برس، مشرك است؛ زيرا از غير خدا ياري طلبيده است:

محمد بن عبدالوهاب مي گفت هرگونه نذر كردن براي غير خدا و پناه بردن و استغاثه به غير خدا و خواندن غير خدا شرك است.(4)


1- تقي الدين سبكي، شفاء السقام، ص293.
2- ابن تيميه، الردّ علي الاخنائي، ص18.
3- ابن تيميه، الردّ علي الاخنائي، ص25.
4- كتاب التوحيد، ص157.

ص: 40

پاسخ

استعانت از غير دو صورت مي تواند داشته باشد، اول آنكه كسي را كه از او طلب كمك شده، مستقل در ياري رساندن بدانيم. چنين كاري شرك است؛ دوم آنكه او را در ياري رساندن و در وجود مستقل ندانسته، بلكه يكي از عوامل اثرگذاري كه خدا قرار داده بدانيم. در چنين صورتي طلب ياري از چنين شخص يا چنين چيزي شرك نيست و خداوند در آيات متعددي به جواز چنين كاري اشاره كرده و ياري طلبيدن از ديگران را مجاز دانسته و غير خود را واسطه در ياري رساندن به مسلمانان معرفي مي كند و مي فرمايد:

هُوَ الَّذِي أَيدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ. (انفال: 62)

او همان كسي است كه تو را با ياري خود و مؤمنان تقويت كرد.

در آيه ديگر، به مسلمانان فرمان ياري به ديگران داده است و مي فرمايد:

إِنِ اسْتَنصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيكُمُ النَّصْرُ. (انفال: 72)

اگر از شما در (حفظ) دين (خود) ياري طلبند، بر شماست كه آنها را ياري كنيد.

مهم تر آنكه پيامبرش را مؤثر در امور و همچون خود، واسطه در رساندن فضل الهي معرفي مي كند:

وَمَا نَقَمُواْ إِلاَّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ. (توبه: 73)

وآنان جز اينكه خداوند و پيامبرش آنان را از لطف خويش بي نياز كرده، عيبي (براي پيامبر و مؤمنين) نيافتند.

خداوند در اين آيه با اينكه مي توانست فقط بگويد خدا از فضل خود آنان را بي نياز كرده است، اما پيامبرش را نيز واسطه در بي نيازي مسلمانان نام برده است. به همين جهت، در آيه اي ديگر، يكي از جنبه هاي واسطه در فيض رساني پيامبرش را اين گونه برمي شمارد:

وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا. (نساء: 64)

ص: 41

اگر آنان وقتي به خود ستم كرده بودند، پيش تو مي آمدند و از خدا آمرزش مي خواستند و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز براي آنان آمرزش مي خواست، همانا خدا را توبه پذير مهربان مي يافتند.

بنابراين، مؤثر بودن اولياي الهي در طول اراده خدا و طلب ياري از آنان، تا زماني كه آنان را مستقل در تأثير ندانيم، هيچ گونه اشكالي ندارد. آنچه اين گفته را تأييد مي كند، روايتي است كه در كتاب هاي معتبر اهل سنت آمده است. ابن حجر عسقلاني، از عالمان برجسته اهل سنت مي گويد:

در زمان خلافت خليفه دوم، مردم گرفتار خشك سالي شدند. مردي از اصحاب (بلال بن حارث) به قبر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله متوسل شد و گفت: يا رسول الله! «اِستَسق لِأُمَّتِكَ فَاِنَّهُم قَد هَلكوا».(1) اي رسول خدا براي مردم باران بطلب؛ زيرا آنان از تشنگي هلاك شده اند.

بنابراين، نهايت چيزي كه وهابيان مي توانند مدعي شوند، اين است كه بگويند چون اين كار طلب از مردگان است و آنان نمي توانند ياري برسانند، طلب ياري از آنان كاري بيهوده است كه در شبهه توسل به آن پاسخ داده شد.

6. آيا طلب شفاعت از پيامبر اسلام و صالحان شرك است؟

6. آيا طلب شفاعت از پيامبر اسلام و صالحان شرك است؟

وهابيها ميگويند طلب شفاعت از پيامبر و صالحان پس از مرگ آنان شرك است و مانند كار مشركان است كه ميگفتند: «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي؛ ما اين بتها را نميپرستيم مگر براي نزديكي به خدا.» (زمر: 3) يا مي گفتند: «هَ_ؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ؛ اينها شفيعان ما نزد خدايند». (يونس: 18)

پاسخ

اين آيه درباره بتپرستي است. آنان بت ها را مي پرستيدند و آنان را خدا مي دانستند و برخي مي پنداشتند كه كار خدا به آنان واگذار شده است، در


1- فتح الباري، ج2، ص412.

ص: 42

حالي كه هيچ مسلماني، انبيا و اوليا را نميپرستد، بلكه مي گويند اينها شفيعان ما نزد خدايند و به اذن او شفاعت ميكنند؛ زيرا آنان را بندگان مقرب خدا ميدانند كه خدا به آنها اجازه شفاعت داده است. خداوند ميفرمايد:

يوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلًا. (طه: 109)

در آن روز شفاعت هيچ كس سودي ندارد جز آن مقامي كه خداوند به او اجازه فرموده و از گفتارش رضايت دارد.

به عقيده ما خداوند از پيامبر اسلام و اهل بيت او راضي است. به همين جهت، شفاعت آنها را قبول مي كند. و همچنان كه در شبهات پيشين گفته شد، در طلب شفاعت، فرقي بين حيات دنيايي و برزخي انبيا و اوليا نيست و هرگاه طلب شفاعت از آنان در زمان حيات دنيايي آنان مجاز باشد، پس از مرگ آنان اين جواز تبديل به حرمت نمي شود و مادامي كه دليل و روايت خاصي از اين كار باز نداشته باشد، انجام آن بر اباحه خود باقي است. در روايات متعددي وارد شده كه برخي اصحاب در هر دو زمان از آن حضرت طلب شفاعت كرده اند و روايتي دليل بر حرمت وارد نشده است.

قسطلاني مي گويد:

شايسته است كه زائر نزد قبر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله زياد دعا و استغاثه كند و متوسل شود و شفاعت بخواهد و بي تابي كند و سزاوار است كه خداوند شفاعت پيامبر را در حق او بپذيرد.(1)

7. آيا بوسيدن در و ديوار حرم و اماكن مقدس و تبرك به قبور انبيا و اوليا و صالحان، شرك و بدعت است؟

7. آيا بوسيدن در و ديوار حرم و اماكن مقدس و تبرك به قبور انبيا و اوليا و صالحان، شرك و بدعت است؟

وهابيها ميگويند تبرك جستن به خاك قبر و ضريح قبور انبيا و اوليا شرك است. ابن تيميه مي نويسد:


1- المواهب اللدنيه، ج3، ص417.

ص: 43

مسح و بوسيدن هر قبري، ولو قبر پيامبران شرك است و دست گذاشن روي قبر پيامبر اسلام و بوسيدن قبر، جايز نيست و مخالف توحيد است.(1)

پاسخ

اساساً بايد دانست كه علماي مذاهب چهارگانه درباره تبرك يا مسّ منبر و قبر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله يا قبور صالحين، نظر مثبت دارند. همچنان كه علامه اميني پس از سال ها تحقيق مي گويد:

از برجستگان مذاهب چهارگانه آنان كه آرا و نظرياتشان مورد توجه مسلمين است، كسي را نمي شناسم كه معتقد به حرمت چنين كاري باشد و برخي نيز كه نهي كرده اند، نهي آنان تنزيهي است، نه تحريمي و قائل به كراهتند، به اين گمان كه نزديكي به قبر شريف نبوي، خلاف ادب است. ازاين رو، بهتر است كه از دور اداي احترام كنند.(2)

بنابراين، عالمان همه مذاهب، حتي احمد بن حنبل، رئيس مذهب حنبلي، كه وهابيت خود را پيرو مذهب وي مي دانند، آن را جايز مي داند. عبدالله پسر احمد بن حنبل مي گويد:

از پدرم پرسيدم: مسّ منبر رسول الله و تبرك يا مسّ آن و بوسيدن يا مسّ و متبرك شدن به قبر شريف يا بوسيدن آن به قصد ثواب، چه حكمي دارد؟ پدرم گفت: هيچ اشكالي ندارد.(3)

دليل بر جواز اين گونه اعمال سيره اهل بيت و ياران پيامبر اسلام در زمان حيات و پس از رحلت آن حضرت است. در كتب صحاح و مسانيد، روايات بسياري درباره تبرك جستن ياران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به آثار آن حضرت، مانند لباس، آب وضو، ظرف آب و نظير آن به چشم مي خورد كه بيانگر پسنديده بودن اين كار است. براي نمونه، بخاري در صحيح خود ضمن روايتي طولاني كه به شرح برخي ويژگي هاي پيامبر و ياران او مي پردازد، مي گويد:


1- الجامع الفريد، ص638.
2- عبدالحسين اميني، الغدير، ج5، ص146.
3- وفاء الوفاء، ج4، ص217.

ص: 44

هرگاه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وضو مي گرفت، نزديك بود مسلمانان بر سر به دست آوردن آب وضوي آن حضرت (براي تبرك) با هم بجنگند.(1)

مسلم در صحيح خود نقل مي كند:

كودكاني را نزد پيامبر مي آوردند و آن حضرت به منظور تبرك آنان دعا مي كرد. (2)

نووي نيز مي گويد:

از ام ثابت روايت شده است كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله بر من وارد شد و از دهانه مشكي كه آويزان بود، ايستاده آب نوشيد. من برخاستم و دهانه مشك را بريدم.

اين حديث را ترمذي روايت مي كند و مي گويد: «حديث صحيح و حسن است.» نووي مي گويد: ام ثابت دهانه مشك را بريد تا جاي دهان پيامبر را نگه دارد و بدو تبرك جويد.(3)

همچنين آمده است كه:

كانَ رَسولُ الله صلي الله عليه و آله اِذَا صَلّي الغَداهَ جاءَ خَدمُ الْمدينهِ بِآنيَتِهم فيها الماء فَما يُوتي بِاناءٍ اِلاّ غَمسَ يَدَه فِيها فَرُّبها جاوُءه في الغداهِ الْباردةِ فَيغمَسُ يَدَه فيها.(4)

خدمت گزاران مدينه هنگام نماز صبح با ظرف آب نزد پيامبر مي رفتند. پيامبر گرامي دست مبارك خود را در هر يك از آن ظروف آب فرو مي برد. چه بسا در بامداد سردي، خدمت وي مي رسيدند و باز هم دست خود را در آب فرو مي برد.

پس از رحلت آن حضرت نيز مسلمانان به آثار آن حضرت تبرك مي جستند. در منابع اهل سنت از علي عليه السلام نقل شده كه فرمود:


1- صحيح بخاري، ج1، كتاب الوضوء، باب41، ص63، ح189.
2- صحيح مسلم، كتاب الاستيذان، باب استحباب تحنيك المولود، ص1079، ح5512.
3- يحيي بن شرف الدين نووي شافعي، رياض الصالحين، ص221، باب110، ح764.
4- صحيح مسلم، كتاب الفضائل، باب (19) قرب النبي، ص1160، ح5936؛ مسند احمد، ج3، ص137.

ص: 45

پس از خاك سپاري رسول خدا صلي الله عليه و آله ، حضرت فاطمه عليها السلام بر سر قبر حاضر شد و مشتي از خاك قبر را برداشت و بر دو چشمش گذاشت و گريست و آنگاه فرمود: بر كسي كه تربت احمد را بوييد، سزاست كه پس از آن بوي خوش ديگري نبويد. بر من مصايبي باريد كه اگر بر روزهاي روشن فرود مي آمد، چون شب تيره مي گشت.(1)

همچنين نقل شده كه عبدالله بن عمر، هنگام زيارت دست بر قبر مي نهاد و بلال چهره بر خاك قبر پيامبر اسلام مي نهاد. رواياتي نيز داريم كه تربت مدينه، شفاي هر دردي است. از جمله زركشي مي گويد:

تربت قبر حمزه از منع برداشتن خاك حرمين استثنا شده است؛ زيرا همگان بر جواز آن براي معالجه صداع اتفاق دارند.(2)

گذشته از تأييد نظري اهل سنت، بر اساس نمونه هاي رفتاري و عملكرد آنها، اهل سنت به قبر بزرگانشان هم تبرك مي جستند. شمس الدين ذهبي شافعي، از عالمان علم رجال مي گويد:

شخصي مقداري از خاك قبر سعد بن معاذ را برداشت، سپس به آن نگاهي كرد. ناگهان آن را مشك يافت.(3)

ابن حجر عسقلاني نيز مي گويد:

عبدالله بن غالب حداني در سال 183 ه_ .ق، در روز هشتم ذي الحجه _ يوم الترويه _ كشته شد و مردم از خاك قبر او همانند مشك بر مي داشتند.(4)

از نظر تاريخي هم ثابت شده كه مردم از خاك پاك قبر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و حضرت حمزه، بلكه از كل مدينه به عنوان تبرك برمي داشتند.


1- حسين ديار بكري، تاريخ الخميس، ج2، ص173؛ عبدالله بن سعيد عبادي، منتهي السئول علي وسائل الوصول، ج4، ص317؛ احمد بن عبدالوهاب نويري، نهايه الارب، ج18، ص403.
2- وفاء الوفاء، ج2، ص60.
3- سير اعلام النبلاء، ج1، ص289.
4- احمد بن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج5، ص310.

ص: 46

بنابراين، مسلمانان و پيروان اهل بيت عليهم السلام به پاس احترام رسول خدا صلي الله عليه و آله و پيشوايان معصوم خود و براي ابراز محبت بي شايبه خود نسبت به آنان، ضريح مطهرشان را مي بوسند يا در و ديوار را لمس مي كنند و اين كار تنها براي آن است كه به پيامبر گرامي و عترت طاهرينش عشق مي ورزند. همانند بوسيدن جلد قرآن توسط هر مسلماني كه اين كار را احترام به قرآن مي دانند، حال آنكه جلد قرآن خود قرآن نيست. چه بسا از پوست حيواني باشد، اما به اعتبار آنچه در مابين دو جلد قرار مي گيرد، بوسيده مي شود. بوسيدن ضريح و در و ديوار حرم نيز چنين است و بوسيدن آن به عنوان احترام به كسي است كه داخل قبر خوابيده است، چون او را بنده صالح خدا ميدانند كه قابل احترام است.

اديبي شيرين سخن مي گويد:

أمُرُّ عَلي الدِّيار سَلمي أُقَبّل ذا الجَدارِ و ذا الجدارا

وَ مَا حُبُّ الدِّيارِ شَغَفنَ قلبي و لَكِن حُبُّ مَن سَكَنَ الدِّيارا(1)

بر ديار سلمي مي گذرم. اين ديوار و آن ديوار را مي بوسم. دوستي آن يار، قلب مرا شاد نمي سازد، بلكه محبت ساكن آن است كه مرا به وجد و سرور مي آورد.

مسلمانان در عين ارادت و محبت به اولياي خدا، آثار آنان را مانند خودشان، مخلوق و آفريده خدا مي دانند كه در همه حال، نيازمند و وابسته به خدايند و به راستي از كجاي اين اعتقاد، شرك و بدعت بر مي آيد. چگونه است كه مسلمانان و به ويژه پيروان اهل بيت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ، امروز با وجود سيره صحابه، توسط وهابيت به شدت متهم به شرك و بدعت مي شوند، درحالي كه نظريه فرقه هاي ديگر اهل سنت گواه تأييد اين سنت است.


1- تفسير قرطبي، ج11، ص47.

ص: 47

8. آيا ساختن بنا روي قبور و مسجد در كنار آنها بدعت و شرك است؟

8. آيا ساختن بنا روي قبور و مسجد در كنار آنها بدعت و شرك است؟

ابن تيميه مي گويد:

مشاهدي كه روي قبور پيامبران و صالحان از عامه و اهل بيت بنا شده، همه از بدعت هاي حرامي است كه در دين اسلام وارد شده است.(1)

اعضاي استفتاي دايمي وهابيان نيز مي نويسند:

بنا ساختن بر قبور، بدعت و منكري است كه در آن، غلوّ در تعظيم صاحب قبر و راهي به سوي شرك است. پس بر ولي امر مسلمانان يا نايب اوست كه بناهايي را كه روي قبور ساخته شده، ويران و آنها را با زمين يكسان سازد. به طور عملي با اين بدعت مقابله و راه شرك بسته شود.(2)

پاسخ

يكي از منابع احكام ما قرآن است و قرآن بناي بر قبر را جايز مي داند؛ زيرا در قرآن در ماجراي اصحاب كهف آمده است: وقتي اصحاب كهف پس از بيداري از خواب دوباره مردند، حاكمان و علماي عصر با هم اختلاف كردند. برخي گفتند براي احترام به اين افراد صالح روي قبور آنها يك ساختمان بسازيم و برخي گفتند مسجد بسازيم:

فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِم بُنْيانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَّسْجِدًا. (كهف: 21)

گروهي مي گفتند بنايي بر آن بسازيد. پروردگارشان از وضع آنها آگاه تر است (ولي آنها كه از رازشان آگاهي يافتند و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند ما مسجدي در كنار (مدفن) آنها مي سازيم (تا خاطره آنها فراموش نشود).

همه اتفاق داشتند كه براي احترام به آنها بايد روي قبور آنها چيزي بنا شود. آنان پيرو دين الهي زمان خودشان بودند و بر طبق دين الهي رفتار


1- منهاج السنه، ج2، صص435_ 437.
2- الجنة الدائمه للبحوث العلميه و الافتاء، ش7210.

ص: 48

مي كردند و ما دليلي نداريم كه اين سنت در زمان پيامبر ما منسوخ شده است. قرآن نيز وقتي اين ماجرا را نقل ميكند، با آن مقابله نميكند، حال آنكه در موارد مشابه، وقتي يكي از اعمال و رفتار زمان جاهليت يا مسيحيان و يهوديان را نقل ميكند يا حتي گاهي رفتار يكي از انبيا را مطرح ميكند، براي آنكه از دستورهاي الهي محسوب نشود، متذكر ميشود. مثلاً وقتي در داستان حضرت يوسف، فرزندان يعقوب ميخواهند به مصر بروند تا در آن قحط سالي، از حاكم مصر گندم بگيرند، حضرت يعقوب براي اينكه چشم زخم نخورند يا به علت ديگر، ميگويد از يك در وارد نشويد.

خداوند در اين جا بر كلام حضرت يعقوب حاشيه اي مي زند و ميفرمايد:

و هنگامي كه از همان طريق كه پدر به آنها دستور داده بود، وارد شدند، اين كار هيچ حادثه حتمي الهي را نميتوانست از آنها دور سازد، جز حاجتي در دل يعقوب (كه از اين طريق) انجام شد. (يوسف: 68)

پس اين خواسته يعقوب را حاجتي از دل يعقوب ناميد، نه حكم الهي، اما در آيه مربوط به اصحاب كهف چنين نگفت.

همچنين در آيه 27 سوره حديد، هنگامي كه رهبانيت مسيحيان را بيان مي كند براي آنكه امري مشروع و از شريعت اسلام به حساب نيايد، مي فرمايد ما چنين چيزي را براي آنان مقرر نكرده بوديم:

وَ رَهْبَانِيةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيهِمْ إِلَّا ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايتِهَا.

و رهبانيتي را كه ابداع كرده بودند، و ما بر آنها مقرر نداشته بوديم، گرچه هدفشان جلب خشنودي خدا بود، ولي حق آن را رعايت نكردند.

خداوند در ماجراي اصحاب كهف چيزي را متذكر نمي شود. به بيان ديگر، سكوت نشانه امضا و قبول آن است. به همين جهت، از ديرباز سيره مسلمانان بر اين بوده كه بر قبور بزرگان دين، حرم و بارگاه بسازند و اين

ص: 49

سيره در تمامي سرزمين هاي اسلامي همچنان ادامه داشته است و علاوه بر شيعيان كه بر قبور اهل بيت پيامبر اسلام بنا مي ساختند، ديگر فرق اسلامي نيز بر روي قبور بزرگان خود و شهيدان راه خدا، گنبد و بارگاه ساخته و به زيارت آن قبور رفته و به آنان احترام مي گذاشتند. مانند بارگاه ابوحنيفه و عبدالقادر گيلاني در بغداد و بارگاه محمد بن اسماعيل بخاري، مؤلف صحيح بخاري در سمرقند و مزار حضرت هود و صالح در نجف و قبر هابيل در قريه زبداني دمشق و مقبره و مسجد بلال در دمشق و مسجد و مزار حضرت ابراهيم، اسحاق، يعقوب، يوسف و ساره در شهر الخليل و ده ها مزار و بارگاه در ساير مناطق جهان كه همچنان پابرجا و مورد احترام مسلمانان است. دراين ميان تنها وهابيان هستند كه پس از تسلط بر سرزمين حجاز با اين سيره مسلمانان به مخالفت برخاسته و در اين كشور گنبد و بارگاه بزرگان دين را نابود و قبور آنان را با خاك يكسان كردند، مانند قبور ائمه بقيع كه در سال 1345 ه_ .ق ويران شد. همچنين قبر ابراهيم فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله كه در خانه محمد بن زيد بن علي قرار داشت و بناي مسجد روي قبر حمزه عليه السلام كه از اوايل قرن دوم هجري به جاي مانده بود. توسط وهابيان نابود شد. نيز بناي قبر سعد بن معاذ كه در خانه ابن افلح بود و در زمان عمر بن عبدالعزيز بر روي آن گنبد ساخته بودند، توسط وهابيون تخريب شد.

وهابيون معتقدند دليل آنان در اين گونه اعمال روايتي است كه از مسلم نقل شده است:

نهي رَسولُ الله صلي الله عليه و آله أن يُجصّصَ القبرُ و أن يَعقُدَ عَليه وَ أن يُبني عليه.(1)

رسول خدا نهي كرد كه بر قبرها گچ مالي شده و بر روي آن نشسته شود يا بر روي آن بنا نهاده شود.


1- صحيح مسلم، كتاب الجنائز، باب النهي عن التجصيص، ص440، ح2134.

ص: 50

در اين روايت از بناي روي قبر نهي كرده است.

در پاسخ به اين روايت بايد گفت: اين روايت نيز علاوه بر منافات داشتن با سيره قطعيه مسلمانان، بر مدعاي وهابيت دلالت ندارد؛ زيرا هر آنچه پيامبر از آن نهي كردند، دلالت بر حرمت ندارد، بلكه برخي نواهي آن حضرت بر حرمت و برخي دلالت بر كراهت دلالت دارد كه نواهي مورد نظر در اين روايت نيز از گروه مكروهات است. چنانكه ابن قُدامه از فقيهان برجسته مذهب حنبلي مي گويد: گچ مالي و بناي بر قبور و نوشتن بر روي آنها مكروه است.(1)

همچنين از ديدگاه ابوحنيفه، پيشواي مذهب حنفي، بنا بر قبور، مكروه است.(2) نووي از عالمان مذهب شافعي نيز از اين حديث كراهت را فهميده، مي گويد بنا بر قبور، كراهت دارد.(3)

به نظر مذهب مالك نيز بناي بر قبور فقط كراهت دارد.(4)

بنابراين، ادعاي وهابيت در اين باره مخالف با ديدگاه عالمان مذاهب چهارگانه اهل سنت، حتي مذهب خودشان است. علاوه بر همه اينها كراهت مربوط به قبور افراد عادي است، وگرنه بنا بر سيره مستمر مسلمانان، بنا بر روي قبور بزرگان دين از جمله رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين كراهتي ندارد.

دليل ديگر وهابيان، روايت ابي الهيّاج است كه علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود:

تو را به مأموريتي مي فرستم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا به آن فرستاد: اينكه هيچ تمثالي نيابي، مگر آنكه محو كني و هيچ قبر مشرفي نيابي، مگر آنكه مساوي سازي.(5)

اينان مي گويند طبق روايت، قبور بايد با زمين هم سطح باشد.


1- المغني، ج2، ص387.
2- علاءالدين سمرقندي، تحفه الفقهاء، ج1، ص256.
3- المجموع، ج5، ص296.
4- صالح بن عبد السميع الآبي الازهري، الثمرالداني، ص257.
5- احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص96.

ص: 51

پاسخ

آنچه در اين روايت آمد، دليلي بر حرمت بناي بر قبور نيست؛ زيرا با صرف نظر از ضعف سند آن در دلالت حديث نيز جاي بحث و گفت وگو است؛ زيرا جمله «وَ لا قَبراً اِلّا سوّيَتَه» به معناي تخريب بناي قبور نيست، چون سخني از بناي بر قبر نشده تا دليل بر تخريب بنا باشد، بلكه به معناي مسطح كردن قبر در مقابل تسنيم است؛ يعني بلند كردن قبر و بالا آمدن آن همانند كوهان شتر نباشد، بلكه با كمي ارتفاع از سطح زمين مسطح باشد.

نووي در شرح اين روايت مي گويد:

سنت آن است كه قبر زياد از سطح زمين بلندتر نباشد و به صورت كوهان شتر نيز نباشد، بلكه به اندازه يك وجب بلند و مسطح باشد.(1)

همان كاري كه شيعيان اهل بيت از گذشته مي كردند، اما برخي از اهل سنت از اين كار دوري مي كردند و سخن آنها اين بود كه چون شيعه چنين مي كند، نبايد همانند آنان قبر را درست كرد، هر چند سنت پيامبر باشد، اما قسطلاني از علماي اهل سنت مي گويد:

سنت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ، مسطح كردن قبر است و جايز نيست اين سنت رها شود، چون شعار پيروان مذهب شيعه شده است (زيرا شيعيان قبر را مسطح مي كنند) و ميان مسطح كردن قبر و روايت أبي الهياج هيچ منافاتي نيست، زيرا منظور روايت، صاف كردن قبر و برابر كردن آن با زمين نيست، بلكه مراد، مسطح كردن در مقابل تسنيم است و اين معنا را از جمع ميان روايات به دست مي آوريم.(2)

ادعاي عجيبي كه ابن تيميه مي كند، اين است كه مي گويد:


1- يحيي بن شرف الدين نووي، شرح صحيح مسلم، ج7، ص26.
2- «السنة في القبر تسطيحه و انّه لا يجوز ترك هذه السنه لمجرّد انّها صارت شعاراً للروافض و انّه لا منافات بين التسطيح و حديث ابي هياج: لانّه لم يُرَد تسويته بالأرض و انّما أراد تسطيحه جمعاً بين الأخبار» ( ارشاد الساري، ج2، ص468).

ص: 52

شيعه مشاهدي را كه روي قبور ساخته اند، تعظيم مي كنند. شبيه مشركان در آنها اعتكاف مي كنند و براي آنها حج انجام مي دهند، همان گونه كه حجاج به سوي بيت عتيق حج انجام مي دهند.(1)

چنين ادعايي نيازمند پاسخ گويي نيست؛ زيرا كساني كه با شيعه آشنايند، به خوبي مي دانند آ نچه ابن تيميه مدعي است، تهمتي بيش نيست و آنان حج واجب و مستحب خود را زيارت قبور اهل بيت قرار نداده و احترام آنان به قبور اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله از باب تعظيم شعايرالله است؛ زيرا خداوند مي فرمايد:

مَن يعَظِّمُ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَي الْقُلُوبِ. (حج: 32)

و هر كس شعائر دين خدا را بزرگ و محترم دارد، اين صفت دل هاي باتقواست.

شعاير جمع شعيره، به معناي دليل و علامت است. شعاير الله، يعني اموري كه دليل و نشانه به سوي خداست. صفا و مروه و مشعر هم از نشانه ها به سوي توحيد و دين حنيف است. ازاين رو، محترمند. شكي نيست كه وجود پيامبران و اوليا نيز از بزرگ ترين نشانه هاي دين خداوند است. حال كه چنين است، حفظ آثار و قبورشان نيز ارزشمند است. همچنين قرآن كريم به صراحت، به مودّت و محبت اقرباي پيامبر اسلام دستور داده است.، آنجا كه مي فرمايد:

قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي. (شورا: 23)

بگو از شما پاداشي نمي خواهم، مگر مودت ذوي القربي را.

آشكار است كه بنا بر قبور اقرباي پيامبر از مصداق هاي اظهار محبت و مودّت به اهل بيت عليهم السلام است.

9. آيا زيارت قبور شرك و حرام است؟

9. آيا زيارت قبور شرك و حرام است؟

يكي از عقايد وهابيون، عادي جلوه دادن مقامات پيامبران و اولياي الهي و كاستن از جايگاه و مقام آنان است؛ آنان در اين راستا زيارت قبور پيامبران و اوليا را حرام مي دانند. بر اساس ديدگاه ابن تيميه، هرگونه مسافرت به قصد


1- منهاج السنه، ج1، صص474_ 479.

ص: 53

زيارت قبور انبيا و صالحان و نذر كردن، سوگند خوردن و بوسيدن و مسح كردن مزار آنان حرام و مايه شرك است. از نظر ابن تيميه، پيامبران و اولياي الهي، پس از مرگ، كوچك ترين تفاوتي با افراد عادي ندارند. به گفته وي: «لَيسَ في وجود القبور اَمانٌ؛ قبرها نمي تواند پناهي براي امت باشد».(1)

به نظر ابن تيميه، هر گونه زيارت قبور، چه قبر پيامبر و غير آن، شرك و حرام است.(2) وي مي گويد:

هر كس سفرش را به قصد زيارت قبر رسول اكرم صلي الله عليه و آله انجام دهد، مثل كساني كه به قصد زيارت قبور پيشوايانشان در مدينه و مساجدي كه اطراف آن است، سفر مي كنند، با اجماع مسلمانان، مخالفت كرده و از شريعت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خارج شده اند.(3)

مأموران سعودي، با بهره گيري از همين عقيده اطراف قبر مطهر نبوي حضور دارند و نمي گذارند كسي آنجا بايستد و به قبر رسول خدا نزديك شود. مهم ترين دليل وهابيون بر حرمت زيارت قبور، روايتي است كه ابو هريره از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده است:

بار سفر بستن جايز نيست، مگر به سوي سه مسجد: مسجدالنبي، مسجدالحرام، و مسجدالاقصي.(4)

پاسخ

يكي از بدترين عيب هاي ابن تيميه و پيروانش، يعني وهابيون آن است كه فهم خود از دين را همچون خوارج معيار توحيد و شرك ديگران قرار داده اند. فهمي كه چه بسا بدفهمي يا اشتباه يا بر فرض صحيح بودن، مخصوص خود و پيروان آنهاست و حق تحميل نظر خود به پيروان مذاهب


1- ابن تيميه، الردّ علي الاخنايي، ص54.
2- ابن تيميه، الردّ علي الاخنايي، ص52.
3- ابن تيميه، الردّ علي الاخنايي، ص18.
4- صحيح مسلم، كتاب الحج، باب سفر المراه مع محرم الي حج، ص628، ح3151.

ص: 54

ديگر را ندارند، آن هم در جايي كه قرآن و سنت و پيشوايان مذاهب ديگر اهل سنت رأي و فتواي ديگري داشته باشند. در اينجا دو موضوع قابل طرح است.

الف) آيه و روايات بر جواز زيارت قبر مؤمنان و صالحان دلالت دارد. خداوند در قرآن خطاب به رسولش مي فرمايد:

وَلاَ تُصَلِّ عَلَي أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا وَلاَ تَقُمْ عَلَيَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ. (توبه: 84)

هرگز بر مرده هيچ يك از آنان (منافقان) نماز مگزار و بر قبر آنان (براي آمرزش خواهي) نايست. آنان به خدا و پيامبر او كفر ورزيده، درحالي كه فاسق و بدكارند، مرده اند.

در اين آيه، خداوند به پيامبرش دستور مي دهد كه هيچگاه بر جنازه هيچ يك از منافقان نماز نگزارد و بر قبر آنان نايستد و او را از حضور در كنار قبر منافق بر حذر داشته است. مفهوم آيه آن است كه اين كار در برابر قبر غير منافق (مؤمنان) خوب و شايسته است. همان طور كه در سيره پيامبر آمده كه آن حضرت بر سر قبور مؤمنان حاضر مي شد و به آنان سلام مي كرد.

از جانب ديگر، دليل بر بدعت بودن هر عملي آن است كه در قرآن يا سنت از آن سخن نرفته باشد. حال آنكه زيارت قبور در سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله به اثبات رسيده است. ابوهريره مي گويد:

زار النبيُّ قَبرَ اُمِّهِ فَبَكي و أبكَي مَن حَولَهُ ثمّ قالَ فَزُوروا القْبورَ فَإنّها تُذَكِّرُ المَوتَ.(1)

پيامبر قبر مادر خود را زيارت كرد و در كنار قبر او گريست و كساني را كه دور او بودند، گرياند و فرمود: قبرها را زيارت كنيد، زيرا زيارت آنها مايه يادآوري مرگ است.


1- صحيح مسلم، كتاب الجنائز، باب36، ص443، ح2148.

ص: 55

عايشه، همسر رسول الله صلي الله عليه و آله هم مي گويد:

پيامبر زيارت قبور را به من ياد داد و گفت: پروردگارم دستور داد كه به بقيع بيايم و براي آنها آمرزش بخواهم. گفتم: يا رسول الله، من چه بگويم؟ فرمود: بگو سلام بر اهل اين ديار از مؤمنان و مسلمانان خدا گذشتگان از ما و بازماندگان از ما را رحمت كند! ما به همين زودي به شما مي پيونديم.(1)

مسلم از عايشه نقل مي كند:

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آخر شب به طرف بقيع مي رفت و بر اهل بقيع اين گونه سلام مي كرد: «السَّلامُ عَليكُم دارَ قَومٍ مُؤمنين».(2)

طلحه بن عبيدالله مي گويد:

ما با رسول خدا صلي الله عليه و آله از مدينه براي زيارت قبر شهيدان خارج شديم. همين كه به منطقه «حرّه واقم» رسيديم، قبرهايي را ديديم. پس عرض كرديم: اي رسول خدا؛ آيا اين قبرهاي برادران ماست؟ فرمود: اين قبرهاي اصحاب ماست و هنگامي كه به قبرهاي شهيدان رسيديم، فرمود: اين قبرهاي برادران ماست.(3)

صنعاني هم نقل مي كند:

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ابتداي هر سالي به زيارت قبر شهيدان اُحد مي آمد و به آنان اين گونه سلام مي كرد: «السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار». (سلام بر شما به جهت صبري كه كرديد، و سراي آخرت چه نيكوست). پس از او ابوبكر و عمر و عثمان نيز چنين مي كردند.(4)

آن حضرت نه تنها در عمل و رفتار زيارت قبور را مجاز دانسته، بلكه در چندين روايت به زيارت قبور تشويق كرده است. مسلم در صحيحش نقل


1- صحيح مسلم، كتاب الجنائز، باب36، ص443، ح2145.
2- صحيح مسلم، كتاب الجنائز، باب36، ص443، ح2144.
3- سنن ابي داوود، كتاب المناسك، باب زياره القبور، ص378، ح2043.
4- عبدالرزاق صنعاني، مصنف، ج3، ص574.

ص: 56

مي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «من شما را از زيارت قبور بر حذر داشته بودم، اما پس از اين به زيارت آنان برويد».(1)

عايشه، همسر رسول الله صلي الله عليه و آله نيز از ايشان نقل مي كند:

إنّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله رَخَّصَ في زيارةِ القبور.(2)

به جهت همين رخصت بود كه صحابه و تابعين به زيارت قبور مي رفتند.

امام سجاد عليه السلام مي فرمايد:

فاطمه عليها السلام دختر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در هر جمعه به زيارت قبر عموي خود حمزه مي رفت و كنار قبر او نماز مي خواند و گريه مي كرد.(3)

محب الدين طبري مي نويسد:

عمر بن خطاب در سفري با عده اي از اصحابش به حج رفت. در بين راه، پيرمردي به او استغاثه كرد. پس از بازگشت به آن محل، از احوال آن پيرمرد پرسيد. گفتند از دار دنيا رفته است. راوي مي گويد: «عمر را ديدم كه با سرعت به طرف قبر او آمد و در آنجا نماز خواند، سپس قبر را در بغل گرفت و گريه كرد».(4)

به جهت همين روايات، فقهاي اهل سنت بر خلاف وهابيت، به جواز زيارت قبور فتوا داده اند.

ابن عابدين، فقيه برجسته حنفي، درباره زيارت قبر مؤمنان مي گويد:

اشكالي در زيارت قبور نيست، بلكه مستحب است... و بايد در هر هفته زيارت نمايند، اما بهترآن است كه در روز جمعه، شنبه و دوشنبه و پنج شنبه باشد؛ زيرا محمد بن واسع مي گويد: مردگان نسبت به زوار خود در روز جمعه و روز قبل و بعدش آگاهي دارند. پس نتيجه اين مي شود كه روز


1- صحيح مسلم، كتاب الجنائز، باب 36، ح2149.
2- محمد بن يزيد بن ماجه قزويني، سنن ابن ماجه، كتاب الجنائز، ج1، باب ما جاء في زياره القبور، ص500، ح1570؛ المستدرك، ج1، ص377؛ بيهقي، السنن الكبري، ج4، ص78.
3- محب الدين طبري، الرياض النضره، ج2، ص330.
4- حاشيه رد المحتار علي در المختار، ج2، ص262.

ص: 57

جمعه بهتر است و همچنين در اين روز مستحب است كه به زيارت قبر شهداي احد برود، چون كه ابن ابي شيبه روايت كرده كه پيامبر سر هر سال به زيارت قبور شهداي احد مي آمد و مي گفت: «السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار».

ابن عابدين در ادامه، سخن غزالي و ابن حجر را در جواز بار سفر بستن براي زيارت قبور شهدا و صلحا را مي آورد.(1) حاكم نيشابوري مي گويد: «زيارت قبور سنت مستحب است».(2)

سمهودي و سُبكي مي گويند:

علما بر استحباب زيارت قبور، براي مردان اجماع كرده اند و برخي همچون ظاهريه مي گويند واجب است.(3)

ابن ادريس شافعي مي گويد:

زيارت قبور اشكالي ندارد، ولي هنگام زيارت قبور چيزي نگوييد كه موجب غضب پروردگار مي شود.(4)

شيخ منصور علي ناصف نيز مي گويد:

نزد جمهور اهل سنت زيارت قبور مستحب است و در نزد ابن حزم در عمر يك بار زيارت قبور واجب است.(5)

بكري دمياطي از فقهاي شافعي مذهب مي گويد:

از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده كسي نيست كه از كنار قبري كه صاحب آن قبر را در گذشته مي شناخت، عبور كند و بر صاحب قبر سلام كند، جز اينكه صاحب قبر نيز او را شناخته و پاسخ سلام وي را خواهد داد.

وي پس از نقل روايت مي گويد: «استحباب زيارت قبور خويشاوندان، به ويژه پدر و مادر تأكيد شده است».(6)


1- وفاء الوفاء، ج4، ص186؛ شفاء السقام، ص18.
2- التاج الجامع للاصول، ج1، ص381.
3- معرفه السنن و الآثار، ج3، ص202.
4- المستدرك، ج1، ص377.
5- نك: سيد بكري دمياطي، اعانه الطالبين.
6- شفاء السقام، ص183.

ص: 58

به همين جهت محمد بن ادريس شافعي، به قبر ابوحنيفه و احمد بن حنبل به قبر شافعي متوسل مي شدند.(1)

ب) اگر بر اساس فتواي علماي اهل سنت، زيارت قبور صالحان مستحب باشد، زيارت قبر پيامبر و اهل بيت عليهم السلام او به طريق اولي مستحب خواهد بود، چون بخشش و غفران الهي را به همراه دارد. خداوند مي فرمايد:

لَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا. (نساء: 64)

و اگر هنگامي كه آنان بر خود به گناه ستم كردند، از كردار خود به خدا توبه و به تو رجوع مي كردند كه بر آنها اسغفار كني. البته در اين حال، خداي را توبه پذير و مهربان مي يافتند.

سبكي شافعي، در شفاء السقام مي گويد:

دانشمندان اسلامي از اين آيه معناي عموم را فهميده و آن را هم شامل دوران زندگي و هم پس از مرگ پيامبر دانسته اند. برخي نيز گفته اند مستحب است اين آيه كنار قبر آن حضرت تلاوت شود.» آيه مربوط به حال حيات پيامبر است، ولي اين رتبه و مقامي است كه با موت حضرت قطع نمي شود.(2)

شاهد بر گفته سبكي، فتاواي عده اي از علماي مذاهب اسلامي دراين باره است كه يكي از آداب زيارت قبر پيامبر را تلاوت همين آيه به هنگام زيارت دانسته اند، همانند نووي شافعي در المجموع(3) و عبدالله بن قدامه حنبلي در المغني(4) و عبدالرحمان بن قدامه مقدسي حنبلي در شرح الكبير(5) و دمياطي در اعانه الطالبين(6) و بهوتي در كشف القناع(7) و... .


1- شفاء السقام، ص181.
2- المجموع، ج8، ص274.
3- المغني، ج3، ص590.
4- شرح الكبير، ج3، ص494.
5- اعانه الطالبين، ج1، ص298.
6- منصوربن يونس بهوتي، كشف القناع، ج2، ص599.
7- بيهقي، السنن الكبري، ج 5، ص 246.

ص: 59

با ادله ديگر به اثبات رسيده است كه پيامبر پس از رحلت، زندگي برزخي دارد و سلام مردم را مي شنود و جواب مي گويد و اعمال مردم بر او عرضه مي شود. علاوه بر اين آيه، در احاديث فراواني رسول الله صلي الله عليه و آله مردم را به زيارت قبرش تشويق كرده و فرموده است:

مَن زارني بَعدَ مَوتي كان كمن زارَني في حياتي.(1)

هر كس پس از مرگم، مرا زيارت كند، مانند اين است كه مرا در زندگي زيارت كرده است.

از عبدالله بن عمر نيز نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

مَن جاءني زائراً (لا تحمِلُه) اِلا زِيارتي كانَ حَقّاً عَليَّ أن أَكُونَ شفيعاً يومَ القيامَة.(2)

هر كسي به قصد زيارت به سوي من آيد و قصدش فقط زيارتم باشد، بر من است كه در روز قيامت، شفيع او باشم.

حال با توجه به روايت اخير، چگونه امكان دارد كه كسي به زيارت قبر آن حضرت برود، اما بار سفر نبندد و چگونه بار سفر بستن براي زيارت جايز نيست؟

عالمان اسلامي به جهت وجود چنين دلايلي به جواز، بلكه استحباب زيارت قبر آن حضرت حكم كرده اند و فقهاي مذاهب زيارت قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله را نه تنها شرك و بدعت نمي دانند، بلكه مستحب دانسته اند.

ابن عابدين از فقهاي حنفي در برابر اين پرسش كه آيا زيارت قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله براي زن ها استحباب دارد؟ مي گويد: «آري، هيچ كراهتي هم ندارد. البته بر اساس ضوابط و شرايطي كه بعضي از علما بدان اشاره نموده اند، قول برتر در مذهب ما و كرخي و ديگران اين است كه جواز زيارت قبور براي


1- طبراني، المعجم الكبير، ج 12، ص 225.
2- حاشيه رد المختار، ج2، ص689.

ص: 60

مردان و زنان ثابت است و هيچ اشكالي در آن نيست، ولي بنا بر غير مذهب و مبناي ما باز هم قائل به استحباب هستيم، چون اصحاب به طور مطلق به استحباب فتوا داده و ويژه مردها ندانسته اند، بلكه بعضي قائل به وجوب آن شده اند».(1)

غزالي شافعي هم در آداب زيارت گفته است:

پيامبر گفت: من زارني بعد وفاتي فكأنّما زارني في حياتي؛ هر كه پس از وفات من مرا زيارت كند، همچنان است كه در حيات زيارت كرده بود و گفت: مَنْ وَجَدَ سَعةً وَ لَمْ يَزُرني فَقدْ جَفاني؛ هر كه را امكان باشد و مرا زيارت نكند، در حق من جفا كرده است و گفت: مَنْ جاءَني زائرا لا يُهمّه الاّ زيارَتي كَانَ حَقّاً عَلَي اللهِ اَن أكونَ لَه شفيعا، هر كه به زيارت من آيد و مقصودي جز زيارت ندارد، حقي وي را در حضرت الهي ثابت شود كه مرا شفيع وي گرداند.

پس هر كه قصد مدينه كند، براي زيارت، بايد كه در راه، درود بسيار بگويد و پيش از رفتن از چاه حرّه غسل كند و خود را خوش بو سازد و پاكيزه ترين جامه هاي خود را بپوشد و با تواضع و تعظيم راه رود و بگويد: بسم الله و علي ملّة رسول الله، رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي من لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً.

پس داخل مسجد رود و پهلوي منبر دو ركعت نماز بگزارد... چه اين، محل توقف پيامبر صلي الله عليه و آله بود... و روي به ديوار مشهد آرد،... و چون روبه روي مرقد ايستاد، بگويد: السلام عليك يا رسول الله السلام عليك يا نبي الله السلام عليك يا أمين الله السلام عليك يا حبيب الله السلام عليك يا صفوة الله السلام عليك يا خيرة الله السلام عليك يا أحمد السلام عليك يا محمد السلام عليك يا ابا القاسم السلام عليك يا ماحي السلام عليك يا عاقب... و اگر وي را به رسانيدن سلام سفارش كرده باشند، بگويد: السّلام عليك من فلان،


1- حاشيه رد المختار، ج 2، ص 689.

ص: 61

السّلام عليك من فلان...، پس بازگردد و نزديك سر پيامبر صلي الله عليه و آله بايستد، ميان مرقد مقدس و اسطوانه اي كه در اين ايام است و روي به قبله آرد و تحميد و تمجيد باري تعالي بگويد و بر پيامبر صلي الله عليه و آله درود بسيار دهد، پس بگويد: اللّهمّ انَّكَ قُلتَ: وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا، (نساء: 64) بار پروردگارا تو فرمودي: اگر آنها هنگامي كه به خود ستم مي كردند، به سراغ تو مي آمدند و استغفار مي كردند و پيامبر نيز براي آنها از خدا طلب آمرزش مي كرد، خدا را توبه كننده (بخشنده) و مهربان مي يافتند. بار پروردگارا، ما گفته ات را شنيديم و فرمانت را اطاعت كرديم و قصد زيارت پيامبرت نموديم تا او را شفيع قرار دهيم در گناهان خود و آنچه از بر دوش مي كشيم، درحالي كه از لغزش ها توبه كار و به اشتباهات و تقصير خود اعتراف داريم. پس توبه ما را بپذير و شفاعت پيامبرت را در حق ما پذيرا باش و به جهت منزلت و حقي كه او در نزدت دارد، منزلت ما را در نزدت بالا ببر.

پس به روضه آيد و در آن نماز گزارد و چندان كه مي تواند دعا گويد. چه پيامبر صلي الله عليه و آله گفته است: ما بَينَ قَبري وَ مِنبَري رَوضهٌ مِن رياضِ الْجنّةِ و مِنبَري عَلَي حَوضي. و نزديك منبر دعا گويد و مستحب است كه دست بر رمّانه نهد كه پيامبر در خطبه دست بر آن مي نهاد.(1)

و به همين جهت مسلمانان همواره به زيارت قبر آن حضرت مي شتافتند. ابن حجر عسقلاني، از عالمان برجسته اهل سنت مي گويد:

در زمان خلافت خليفه دوم، مردم گرفتار خشك سالي شدند. شخصي از اصحاب به قبر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله متوسل شد و گفت: «يا رسول الله! «اِستَسق لِأُمَّتِكَ فَاِنَّهُم قَد هَلكوا».(2)

در روايتي ديگر آمده است:


1- ابوحامد محمد غزالي، احياء العلوم، ج3، ص473.
2- فتح الباري، ج2، ص412.

ص: 62

بلال پس از وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله به شام هجرت كرد. شبي از شب ها رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديد كه به او فرمود: اي بلال، اين چه جفايي است كه در حق ما كردي؟ آيا وقتش نشده است كه به زيارت ما بيايي؟ بلال سراسيمه از خواب بيدار شد و سوار مركب شد و به مدينه رسيد و به طور مستقيم بر سر قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد. سپس گريست و صورت خود را به قبر مبارك ماليد.(1)

قاضي عياض هم مي گويد: «زيارت قبر پيامبر سنت است و مسلمانان بر آن اجماع دارند».(2)

سمهودي نيز مي گويد: «فاطمه زهرا عليها السلام از تربت قبر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله برداشت و بر چشمانش گذاشت و چند بيت شعر سرود».(3)

در جايي ديگر آمده است كه بلال حبشي خود را روي قبر شريف پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله انداخت و بدن خود را به قبر مي ساييد.(4) گاه عبدالله بن عمر از سفري باز مي گشت، نزد قبر پيامبر مي آمد و به آن حضرت سلام مي داد. نافع بن هلال مي گويد: «بيش از صد بار ديدم كه عبدالله عمر به زيارت قبر پيامبر مي آمد و مي گفت: السلام علي النبي».(5)

همچنين آمده است كه محمد بن حنفيه، پس از شهادت برادرش، امام حسين عليه السلام ، بر سر قبر آن حضرت آمد. پس بغض گلوي او را گرفت. آنگاه به سخن در آمد و آن حضرت را ستود.(6)


1- 32.تاريخ دمشق، ج7، ص137؛ اسد الغابه، ج1، ص208؛ سير اعلام نبلاء، ج1، ص358.
2- قاضي عياض، الشفا بتعريف حقوق المصطفي، ج2، ص83.
3- سمهودي، وفاء الوفا،ج4، ص1340.
4- 35.تاريخ الخميس، ج2، ص173؛ منتهي السئول علي وسائل الوصول، ج4، ص317؛ نهايه الارب، ج18، ص403.
5- وفاء الوفا،ج4، ص1340.
6- العقد الفريد، ج3، ص196.

ص: 63

محمد بن حرب هلالي مي گويد:

وارد مدينه شدم و به زيارت قبر پيامبر رفتم و آن را زيارت كردم و در برابر قبر شريف نشستم. در اين هنگام عربي آمد و گفت: سلام برتو اي رسول خدا. شنيده ام خداوند فرموده است اگر آنان وقتي بر نفس خويش ستم كردند، به حضور تو برسند و توبه كنند و رسول خدا درباره آنان آمرزش بخواهد، خدا را تواب و رحيم مي يابند. اينك با پشيماني و استغفار از گناه خويش آمدم تا اين بنده گناهكار را در پيشگاه خداوند شفاعت كني، سپس گريه كرد و اشعاري را سرود و استغفار كرد.(1)

ابو خلال، شيخ حنابله در عصر خود نيز مي گويد:

هيچ مشكلي برايم پيدا نمي شد، مگر آنكه قصد زيارت قبر موسي بن جعفر عليه السلام را مي كردم و در آنجا به حضرت متوسل مي شدم و خداوند نيز مشكلم را آسان مي كرد.(2)

ابن حبِّان (درگذشته 350 ه_ .ق) در كتاب الثقات مي نويسد:

بارها به زيارت قبر علي بن موسي الرضا عليه السلام رفتم. در مدتي كه در طوس بودم، هر وقت مشكلي بر من عارض مي شد، به زيارت قبر آن حضرت مي رفتم و از خداوند مي خواستم كه مشكلم را برطرف كند و الحمدلله مشكلم برطرف مي شد. اين معنا را مكرر امتحان كردم و نتيجه گرفتم.(3)

در احوالات ابن خزيمه آمده است كه وي چنان در برابر بارگاه علي بن موسي الرضا در طوس، تعظيم و تواضع كرد كه همه همراهان وي در شگفت شدند.(4)

بنابراين، زيارت قبور مؤمنان، به ويژه زيارت قبر پيامبر، نه تنها شرك و حرام نيست، بلكه سنت مستحبي است كه همواره مسلمانان به آن پاي بند بوده اند و اهل بيت عليهم السلام و ياران نيز به زيارت قبر مطهر آن حضرت مي شتافتند،


1- المواهب اللدنية بالمنح المحمدية،ج 3، ص597.
2- كتاب الثقات، ج8، ص456.
3- تاريخ بغداد، ج1، ص120.
4- تهذيب التهذيب، ج7، ص339.

ص: 64

ولي نخستين كسي كه مردم را از زيارت قبر آن حضرت بازداشت، مروان حكم بود.

حاكم نيشابوري (درگذشته 405 ه_ .ق) از داود بن ابوصالح نقل مي كند:

روزي مروان حكم شخصي را ديد كه صورت خودش را بر قبر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله گذاشته است. با شتاب به سوي او آمد و گردن او را گرفت و از جاي بلند كرد و گفت: مي داني چه مي كني؟ منظور وي اين بود كه چرا به زيارت سنگ و كلوخ آمده اي؟ زائر، ابوايوب انصاري از صحابه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بود. او گفت: آري، خوب مي دانم كه چه مي كنم. من هرگز به زيارت سنگ نيامده ام، بلكه به زيارت پيامبر صلي الله عليه و آله آمده ام. آنگاه گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: بر دين خدا گريه نكنيد، اگر متوليانش اهل بودند و آنگاه كه نااهلان بر آن حكم راندند، برايش بگرييد.(1)

حاكم نيشابوري پس از نقل حديث مي گويد كه اين حديث صحيح است. اين در حالي است كه ابن تيميه و وهابيون، با پيروي از امويان، مسلمانان را از زيارت قبر آن حضرت بازمي دارند.

از آنچه گذشت، در مي يابيم كه زيارت قبور، نه تنها بدعت نيست، بلكه از سنت و سيره پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ، اصحاب و تابعين به شمار مي آيد و علماي اسلام بر آن اجماع دارند و فلسفه اين عمل را نيز بي اعتنايي به دنيا و ياد كردن سفر آخرت مي دانند.

همان گونه كه در ابتدا گفتيم، دليل وهابيت بر حرمت سفر براي زيارت قبر پيامبر نيز روايت ابوهريره است كه مي گويد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: بار سفر نبنديد، مگر به سوي سه مسجد؛ مسجدالنبي، مسجدالحرام، و مسجدالاقصي. بنابراين، سفر براي زيارت قبر پيامبر جايز نيست.


1- المستدرك، ج 4، ص515 ؛ احمدبن حنبل، مسند، ج 5، ص 422.

ص: 65

پاسخ

در اين حديث دو احتمال هست، اول اينكه مستثنا منه «مسجدٌ من المساجد» باشد، يعني اينكه بار سفر بستن معقول نيست، مگر براي سه مسجد. در اين صورت، اين روايت دليل بر حرمت بار سفر بستن براي زيارت قبر پيامبر، نخواهد بود؛ زيرا قبر پيامبر، مسجد نيست تا بار سفر بستن براي زيارتش حرام باشد؛ زيرا آنان كه به مدينه مسافرت مي كنند، هدفشان زيارت قبر پيامبر است. همچنان كه غزالي مي گويد:

حديث درباره مساجد مي گويد و مشاهد به معناي مسجد نيست، زيرا مسجدها پس از اين سه، در فضيلت برابرند و در هر شهري مسجدي وجود دارد (و هيچ رجحان عقلي بين آنها وجود ندارد تا كسي براي ديدن آنها بار سفر ببندد.)، اما بركت زيارت مشاهد (انبيا و علما و اوليا) به حسب درجات آنها در نزد خدا تفاوتي عظيم وجود دارد.(1)

دوم اينكه گفته شود مراد روايت آن است كه جز براي ديدن سه مسجد، بار سفر بستن جايز نيست. لازمه اين برداشت، حرمت هر نوع سفري است، اگرچه به قصد زيارت هم نباشد.

از ميان اين دو احتمال، آنچه پذيرفتني است، همان احتمال اول است، زيرا بنابر احتمال دوم فرد مسلمان هيچگاه از شهر و ديار خود نبايد سفر كند، نه براي تحصيل و تجارت و زيارت، بلكه فقط مجاز است براي ديدن سه مسجد سفر كند.

ازاين رو، برداشت وهابيان از اين روايت درباره حرمت بار سفر بستن براي زيارت، باطل است. افزون بر اينكه بنا بر رواياتي كه گذشت، سفر براي زيارت قبر پيامبر، سفارش خود آن حضرت است.


1- «و الحديث إنما ورد في المساجد. و ليس في معناها المشاهد، لأن المساجد بعد المساجد الثلاثة متماثلة، و لا بلد إلا و فيه مسجد فلا معني للرحلة إلي مسجد آخر و أما المشاهد فلا تتساوي، بل بركة زيارتها علي قدر درجاتهم عند الله عزوجلّ».

ص: 66

با توجه به روايات و سيره رسول خدا صلي الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام و صحابه و تابعين و حتي سيره ائمه مذاهب اهل سنت، زيارت قبور، به ويژه قبر پيامبر و اهل بيت عليهم السلام او، نه تنها جايز، بلكه مستحب است.

10. آيا نذر و قرباني كردن براي صالحان و مؤمنان، شرك و حرام است؟

10. آيا نذر و قرباني كردن براي صالحان و مؤمنان، شرك و حرام است؟

از جمله اعمالي كه وهابيون آن را تحريم كرده اند، موضوع نذر براي اوليا و صالحان است. بن باز، مفتي سابق وهابيان مي گويد:

از اقسام كفر در فعل قرباني براي غير خدا نمودن و قصد قربت به آنان نمودن است كه كسي براي اصحاب قبور گاوي يا گوسفندي يا مرغي قرباني نمايد.(1)

در همين راستا، وهابيان به ذبح و نحر براي اموات و اوليا اشكال مي كنند. محمد بن عبدالوهاب مي نويسد: «پيامبر با مشركان جنگيد تا اعمالي مانند قرباني كردن، تنها براي خدا باشد».(2)

پاسخ

بايد دانست آنچه در ميان مسلمانان، به ويژه شيعه رايج است، نذر براي خدا و اهداي ثواب براي صالحان و مؤمنان است. شيعيان معتقدند كه نذر براي غير خدا به اين قصد كه آن شخص، شايستگي نذر كردن را دارد و از آن جهت كه مالك اشيا بوده و زمام امور به دست اوست، كفر و شرك است.

در مقابل، اگر مقصود نذركننده اين باشد كه در واقع، نذرش، صدقه اي باشد تا ثواب آن را به اولياي الهي هديه كند يا از جانب كسي كه از دنيا رفته، انجام دهد، هيچ اشكالي ندارد. هر چند نذر كند كه در مكان خاصي چنين كاري انجام دهد.


1- القوادح في العقيده، ص16.
2- كشف الشبهات، ص62.

ص: 67

به گفته عزامي شافعي در فرقان القرآن، كسي كه از چگونگي انجام اين كارها از مسلمين آگاه باشد، مي داند كه قصد آنان از ذبايح و نذرهايي كه براي مردگان، از انبيا و اوليا مي كنند، چيزي جز صدقه از ناحيه آنان نيست و ثواب اين اعمال را به آنان هديه مي كنند؛ زيرا دانسته اند كه اجماع اهل سنت منعقد شده كه صدقه زنده ها براي اموات مفيد است و ثواب آن به آنها مي رسد.(1)

احاديث متعددي در كتاب هاي اهل سنت، بر جواز چنين نذري دلالت دارد. ثابت بن ضحاك، از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله روايت كرده است:

شخصي به حضرت عرض كرد: نذر كرده ام حيواني را در بوّانه، نزديكي ساحل ذبح كنم. آيا اين نذر صحيح است؟ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: آيا در زمان جاهليت در آنجا بتي پرستش مي شد؟ عرض كرد: خير. فرمود: آيا در آنجا محل به پا داشتن يكي از اعياد جاهليت بود؟ عرض كرد: خير. فرمود: به نذر خود وفا كن، (در همان جا گوسفندي را ذبح كن) زيرا فقط در دو مورد، نذر كردن صحيح نيست، يكي نذر در معصيت خداوند و ديگري نذر در موردي كه ملك خود او نباشد.(2)

ابو داوود در سنن خود روايت مي كند:

زني نزد پيامبر آمد و گفت: «من نذر كرده ام كه در فلان مكان كه در جاهليت حيوان ذبح مي كردند، قرباني نمايم، حضرت پرسيد: آيا براي بت ها چنين مي نمودند؟ گفت: نه. فرمود: به نذر خود وفا كن.(3)

بنابراين، اگر نذر، بنابر رسوم جاهليت و براي بت و اعياد كفار نباشد، وفاي به نذر در مكان خاصي، مانند مشاهد و زيارتگاه ها اشكال ندارد. روايات اهل سنت نشان مي دهد كه از طرف ديگران مي توان حج به جا آورد و اعمال آن را انجام داد كه يكي از آنها قرباني كردن است.


1- 3.الغدير في الكتاب و السنة و الأدب،ج 5، ص182.
2- سنن ابي داود و كتاب الايمان والنذور باب ما يومر به من الوفاءبالنذر، ص630، ح3313.
3- 5.همان، ح3312.

ص: 68

در روايتي، انجام قرباني امام علي عليه السلام را از طرف پيامبر بيان مي كنند. حنش مي گويد: «علي عليه السلام را ديدم كه دو قوچ قرباني كرد. پرسيدم: چرا دو تا؟ فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله وصيت كرده است كه هميشه از طرف او قرباني كنم».(1)

بريده روايت كرده است: «زني از پيامبر پرسيد: آيا مي توانم از طرف مادرم بعد از فوتش روزه بگيرم و حج به جاي آورم؟ پيامبر فرمود: آري».(2)

سعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله پرسيد:

مادرم فوت شده است و گمان دارم كه اگر سخني مي گفت، صدقه اي مي داد و يا مي گفت برايش صدقه بدهم. آيا اگر من از طرف او صدقه دهم، سودي به حالش خواهد داشت؟ حضرت فرمود: آري. پرسيد: كدامين صدقه سودمندتر است؟ فرمود: «الماء»، پس سعد چاهي كند وگفت: اين براي مادر سعد باشد.(3)

اين روايات به صراحت مي گويد كه بخشش زنده ها براي مردگان سودمند است و ديگر آنكه قصد و نيت در اين گونه امور فقط خداست و مقصود گوينده از اينكه اين صدقه يا نذر براي فلان مرده باشد، ثواب آن است، نه اينكه براي تقرب به مرده باشد. به همين جهت، سعد پس از حفر چاه گفت: «هذه لأمّ سعد»، يعني ثواب آن براي مادرم باشد. ديگر نذرها، بخشش ها و قرباني ها كه مسلمانان براي قبور انبيا و اوليا به نيازمندان هديه مي كنند، تنها به قصد تقرب به خدا و رسيدن ثواب آن به صالحان انجام مي گيرد.

همانند روايت بالا از عايشه نيز نقل شده است كه نويسندگان صحيحين و سنن معتبر نزد اهل سنت آن را نقل كرده اند:


1- سنن ابي داوود، كتاب الضحايا، باب 1، ص527، ح2790؛ مسند، ج1، ص150.
2- سنن ابي داوود، كتاب الوصايا، باب 12، ح2877؛ احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص349.
3- سنن ابي داوود، كتاب الزكاه باب في فضل سقي الماء، ص315، ح1681؛ تاريخ الخميس في أحوال أنفس النفيس، ج 1، ص469؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 7، ص215؛ عبدالرحمان بن محمد ثعالبي، جواهر الحسان في تفسير القرآن، ج 1، ص537.

ص: 69

و عن عائشةَ: أنَّ رَجُلاً قالَ لِلنّبي صَلَّي اللّهُ عليه وَ سَلَّم: إنّ أمّي إفْتلتتْ نَفسُها وَ أراها لَوْ تَكلَّمتْ، تَصدَّقتْ، فَهلْ لها مِن أجرٍ إنْ تَصدّقْتُ عنها؟ قال: نعم.(1)

عايشه مي گويد: مردي نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و گفت: مادرم مرد، اما اگر (پيش از مرگ) سخن مي گفت (دستور) صدقه مي داد. آيا اگر من از جانب او صدقه دهم، براي او فايده دارد؟ فرمود: آري.

دليل ديگر بر جواز چنين نذرهايي، سيره مسلمانان است كه براي برخي از قبور اوليا نذر مي كردند و علما و فقهاي سلف بر چنين كاري خرده نگرفته و آن را شرك نشمرده اند.

يكي از اين قبرها در بغداد است كه متعلق به يكي از نوادگان اميرالمؤمنين عليه السلام ، به نام عبيدالله بن محمد است كه به نقل خطيب بغدادي مسلمانان جهت نذر كردن براي آنجا و برآورده شدن حاجاتشان آن را قبرالنذور ناميده اند.(2)

خلاصه كلام اينكه آنچه نذر در معصيت و نذر در مال ديگران است، حرام و نارواست و نذري كه براي خداوند باشد، در واقع صدقه اي است كه ثواب آن به اولياي الهي هديه مي شود و دليلي بر نفي آن وجود ندارد.

در حقيقت، اگر كسي، حيواني را با قصد عبادت براي غير خدا ذبح كند، همان طور كه بت پرستان اين كار شرك آلود را انجام مي دادند، اين كار شرك است، ولي اگر كسي، حيواني را از طرف انبيا و اوصيا يا مؤمنان قرباني كند تا ثوابش را به آنها هديه دهد، همانند آنكه برخي قرآن مي خوانند و ثواب آن را براي انبيا و اوصيا يا مؤمنان هديه مي كنند، به يقين، در كار او پاداش بزرگ نهفته است.


1- رياض الصالحين، ص259، ح948.
2- تاريخ بغداد، ج 1، ص135.

ص: 70

قصد تمام قرباني كنندگان مسلمان، براي اولياي الهي نيز همين است و جز اين نخواهد بود. چه شيعيان، چون ائمه خود به توحيد باور دارند و مي كوشند كار را براي خدا انجام دهند و هيچگاه براي مخلوقات، عمل عبادي انجام نمي دهند. اهل سنت نيز همانند شيعيان به انجام قرباني براي ديگران اذعان مي كنند.

چگونه است كه با توجه به روايات وارده و نيت خالص نذركننده به انجام كار براي خدا، محمد بن عبدالوهاب از طرف خود به ديگران نسبتي نامناسب مي دهد و با برداشت شخصي ديگران را مشرك مي داند. حال آنكه چنين برداشتي با برداشت همه پيشوايان مذاهب اسلامي در تعارض است تا آنجا كه اين سخن وي سبب تأليف كتابي توسط برادرش سليمان در رد او شده است كه آن را الرد علي من كفر المسلمين بسبب النذر لغير الله ناميد.(1)

11. آيا سوگند خوردن به غير خدا شرك است؟

11. آيا سوگند خوردن به غير خدا شرك است؟

بن باز، مفتي سابق وهابيان مي گويد:

سوگند و قسم خوردن به هيچ كدام از مخلوقات، اعم از پيامبر صلي الله عليه و آله و كعبه و شرافت و غيره در نظر اكثريت علما جايز نيست، بلكه عده اي عدم جواز آن را به صورت اجماع نقل كرده اند.(2)

وي همچنين مدعي است: «قسم خوردن به غير خدا از محرمات شركيه مي باشد.»(3) بالاتر آنكه وهابيون قسم به غير خدا را شرك مي دانند.

پاسخ

همه مي دانيم كه آموزه هاي قرآني و رفتار رسول اكرم صلي الله عليه و آله ، از ارزنده ترين معيارهاي شناخت حق از باطل و توحيد از شرك هستند. ازاين رو، شايسته


1- خيرالدين زركلي، الأعلام، ج 3، ص130.
2- پناهگاه توحيد، ص110.
3- پناهگاه توحيد، ص114.

ص: 71

است تا هر انديشه و رفتاري را بي هيچ تعصبي با محك منطق وحي و سيره نبي اكرم صلي الله عليه و آله بسنجيم و آنگاه داوري و حكم كنيم.

در قرآن مجيد مي بينيم كه به آفريده هاي خداوند، چون «جان پيامبر صلي الله عليه و آله »، روان انسان، قلم، خورشيد، ماه، ستاره، روز و شب، آسمان و زمين و زمان سوگند ياد شده است و اينها همه مخلوقات خدا هستند. اگر اين عمل منكر و بد بود، خداوند آن را انجام نمي داد.

خداوند مي فرمايد:

لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يعْمَهُونَ. (حجر: 72)

(اي پيامبر) به جانت سوگند، آنان در مستي (تمايلات نفساني) خويش سرگردانند.

خداوند تنها در سوره الشمس، به هفت مورد سوگند خورده است كه خورشيد، ماه، روز، شب، آسمان، زمين، نفس انسان از آن جمله اند.

وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا

سوگند به خورشيد و نور عالمتاب آن.

وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا

و سوگند به ماه كه به دنبال خورشيد ظاهر مي شود.

وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا

و سوگند به روز كه نور خورشيد را جلوه گر مي سازد.

وَاللَّيلِ إِذَا يغْشَاهَا

و سوگند به شب هنگامي كه [تاريكي آن] روز را مي پوشاند.

وَالسَّمَاء وَمَا بَنَاهَا

و سوگند به آسمان و ذات اقدسي كه آن را بنا فرمود.

وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا

و سوگند به زمين و آن آفريننده اي كه آن را گسترانيد.

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا

و سوگند به روح و آن خدايي كه آن را آفريد و نظام و كمال بخشيد.

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا

ص: 72

خداوند در آيه هاي 1 تا 3 سوره نازعات، به سه مورد و در سوره مرسلات، به 1 تا 3 مورد قسم خورده است. همچنين در سوره هاي طارق، قلم، عصر، بلد، تين، ليل، فجر و طور به غير خود سوگند ياد كرده است.

بدين ترتيب، آيا قرآن مجيد را كه منادي توحيد و يكتاپرستي است، مي توان مروج دوگانه پرستي دانست؟

در روايات فراواني هم كه از طريق شيعه و سني رسيده است، قسم خوردن به غير خداوند فراوان مشاهده مي شود. احمد بن حنبل، پيشواي حنبليان كه وهابي ها، خود را به او منتسب مي دانند، در كتاب مسند خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين روايت مي كند:

فَلَعَمري لَاِنْ تَكلَّمَ بِمعرُوفٍ وَ تَنهي عَن مُنْكرٍ خَيْرٌ مِنْ اَنْ تَسكُتَ.(1)

به جانم سوگند، اگر امر به معروف و نهي از منكر كني، بهتر از آن است كه ساكت باشي.

در صحيح مسلم هم آمده است:

مردي از نجد خدمت رسول الله صلي الله عليه و آله رسيد و درباره اسلام و انجام تكاليف پرسش هايي كرد. وي پس از شنيدن دستورهاي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله گفت: به خدا سوگند، بر اين تكاليف زياد نمي كنم و از آن كم نمي كنم. آنگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: قسم به پدرش، رستگار شد، اگر راست مي گويد يا فرمود: به پدرش قسم، داخل بهشت شود، اگر راست مي گويد.(2)

اين روايات نشان دهنده سيره رفتاري رسول الله صلي الله عليه و آله بر صحت قسم به غيرخدا است. اين سيره در بين صحابه رسول الله صلي الله عليه و آله نيز مشهود است. به گونه اي كه يار و برادر رسول خدا صلي الله عليه و آله ، حضرت علي عليه السلام ، در نامه اي به معاويه چنين مي نويسد:


1- مسند، ج 5، ص 225.
2- صحيح مسلم، كتاب الايمان، باب الصلوات التي هي احد اركان الاسلام، ص32، ح10.

ص: 73

به جان خودم سوگند، اگر به عقل خود نظر كني، نه هواي نفست، هر آينه مرا مبراترين مردم از خون عثمان خواهي ديد.(1)

علي ابن ابي طالب عليه السلام در بسياري از فرازهاي سخنان خويش به جان خود سوگند ياد كرده است. براي نمونه، ايشان فرموده است:

وَلَعَمري لَيضعُفنَّ لَكم التيهُ مِنْ بَعدي أضعافاً.(2)

به جانم سوگند، پس از من، سرگرداني شما، چند برابر خواهد شد.

ابن عباس نيز درباره جواز متعه مي گويد:

فَلَعَمري لَقدْ كَانتْ المتعهٌ تُفعلُ عَلي عَهد اِمام الْمتقين _ يُريدُ رَسولَ الله صلي الله عليه و آله .(3)

به جانم قسم همانا در زمان امام متقين يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله متعه انجام مي شد.

عايشه در پاسخ به پرسشي درباره طواف مي گويد:

فَلَعَمري مَا اَتمَّ اللهُ حَجَّ مَنْ لَم يَطُف بَينَ الصَّفا وَالْمرَوهِ.(4)

به جانم قسم كه خداوند حج كسي را تمام نكرده كه طواف بين صفا و مروه نكند.

با توجه به روايات پيش گفته، كساني كه بخش عظيمي از مسلمانان جهان را به خاطر جايز دانستن سوگند به غير خدا، مشرك مي پندارند، نظرشان درباره قسم رسول خدا صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام ، ابن عباس و عايشه چيست ؟ چگونه آن را توجيه مي كنند؟ آيا آنان نيز مشرك بوده اند؟ مگر آنها در كنار آيات و روايات، به سيره صحابه و ياران نزديك رسول خدا صلي الله عليه و آله نمي نگرند كه خود، دليل و گواه روشن ديگري بر جايز بودن قسم به غير خداوند است؟


1- عبدالحميد ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج3، ص76.
2- عبدالحميد ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج9، ص284.
3- صحيح مسلم،كتاب النكاح، باب نكاح المتعه، ص656، ح3319.
4- صحيح مسلم،كتاب الحج، باب4، ح2969.

ص: 74

روشن است كه در برابر اين همه روايت و نص، هيچ اجتهاد و استحساني نمي تواند عرض اندام كند و هيچ دليل ديگري نمي تواند، بيان خداوند در قرآن، شيوه پيامبر گرامي و سيره صحابه را زير سؤال ببرد و آنان را به شرك و دوگانه پرستي متهم سازد.

بنابراين، اگر احياناً ظاهر روايتي با آنچه در دلايل قطعي به ثبوت رسيده، مخالف باشد، بايد به گونه اي توجيه و تأويل شود.

ص: 75

فصل سوم: شبهه هاي عقيدتي

اشاره

فصل سوم: شبهه هاي عقيدتي

مقصود از شبهه هاي عقيدتي شبهه هايي است كه ابن تيميه و پيروانش (وهابيان) درباره عقيده شيعه مطرح كرده اند.

1. آيا پيروي از اكثريت معيار حق و حق گرايي است؟

1. آيا پيروي از اكثريت معيار حق و حق گرايي است؟

يكي از شبهاتي كه وهابيان مطرح مي كنند اين است كه چرا شما شيعيان بر اساس سنت پيامبر صلي الله عليه و آله رفتار نكرديد و همچون بيشتر مسلمانان، پيرو يكي از مذاهب چهارگانه حنبلي، مالكي، شافعي يا حنفي نيستيد. اندك بودن شيعيان، دليل بر بطلان راه و عقيده آنان است.

پاسخ

اكثريت نميتواند معيار حقگرايي يا بطلان باشد، بلكه در امور سياسي و اجتماعي، تنها يك راهكار براي رفع مخاصمه ها و امثال آن است. به همين جهت، خداوند پيروي از اكثريت را باطل دانسته و آن را محكوم كرده است:

«أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يشْكُرُونَ؛ اكثر مردم سپاس گزار نيستند». (بقره: 243)

«أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يعْلَمُونَ؛ اكثر مردم نمي دانند». (اعراف: 187)

«أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يؤْمِنُونَ؛ اكثر مردم ايمان نمي آورند». (هود: 17)

ص: 76

در اين آيات خداوند مي فرمايد كه اكثر مردم ناسپاس و نادان و بي ايمانند، بلكه از اين مهم تر، در خطاب به رسولش مي گويد:

وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الأَرْضِ يضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ إِن يتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يخْرُصُونَ. (انعام: 116)

و اگر اكثر كساني را كه در روي زمين هستند اطاعت كني تو را از راه خدا گمراه مي كنند، آنها تنها از گمان و از تخمين و حدس (واهي) پيروي مي كنند.

اگر اكثريت معيار حقگرايي باشد، پس همه مسلمانان بايد دست از عقيده خود بردارند، زيرا اكثريت مردم جهان، ديني غير از اسلام دارند.

آنچه معيار حق گرايي براي هر مسلماني است و هر مسلماني وظيفه دارد كه به آن پاي بند باشد، همان چيزي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به آن امر كرده است، يعني پيروي توأمان از كتاب و عترت كه اين دستور حضرت در كتاب هاي شيعه و اهل سنت به روايات متواتر ثقلين و خليفتين مشهور است و در يكي از معتبرترين كتاب حديثي اهل سنت، يعني صحيح مسلم نيز آمده است و حديثي است كه بيش از سي تن از صحابه آن را نقل كرده اند.(1)

مسلم در كتاب صحيح خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله آورده است كه فرمود:

اَنا تارِكٌ فِيكُم ثَقَلينِ اَولهِّما كِتابُ الله فيه الهْدُي وَالنّورُ فَخُذوا بكتابِ اللهِ وَاسْتَمسِكوا بِه... وَ اهلَ بيتي اُذكِّركُم الله في اَهل بَيتي اذُكِّركُم اللهَ في اهل بِيَتي اُذْكِّركُم اللهَ في اهل َبيتي.(2)

اي مردم همانا من بشرم چه بسا كه فرستاده پروردگارم (عزرائيل) به سويم آيد و من اجابت نمايم، (ولي من شما را رها نكرده) در بين شما دو چيز گران بها به جاي مي گذارم، اولين آن كتاب خداست كه در آن نور و هدايت


1- سيد علي ميلاني، حديث الثقلين، ص17.
2- صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه ،باب من فضائل علي بن ابي طالب، ص1200، ح6119.

ص: 77

است، پس كتاب خدا را بگيريد و به آن تمسك كنيد و ديگري اهل بيت من است. خدا را درباره اهل بيتم يادآورتان مي شوم (كه درباره آنان خدا را در نظر بگيريد).

در سنن ترمذي اين روايت از زيدبن ارقم نقل شده است كه مي گويد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

اِنّي تارِكٌ فِيكُم مَا اِنْ تَمسَّكتُم به لَنْ تَضِلوا بَعدي، احدَهما اعظمُ مِنَ الآخَر، كتابَ اللهِ حَبلٌ ممدودٌ مِنَ السَّماءِ اِلي اَلْارضِ وَ عِترتي اهلَ بيتي وَ لَن يَتفرِقا حَتّي يَردا علي الْحوضَ، فَانظُروا كَيف تَخلُفوني فِيهما.(1)

من در بين شما چيزي مي گذارم كه اگر به آن تمسك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. كتاب خدا ريسمان آويزان از آسمان به سوي زمين و عترتم است كه همان اهل بيتم است و آن دو هرگز از يكديگر جدا نمي گردند تا آنكه در كنار حوض(كوثر) نزد من آيند. پس نيك بنگريد كه چگونه درباره آن دو انجام وظيفه مي كنيد.

اين روايت، در پيروي از اهل بيت عليهم السلام در كنار قرآن صراحت دارد و مي گويد كه تنها راه نجات، پيروي از قرآن و اهل بيت است و از جانب ديگر اين روايت نيز مربوط به حوض كوثر است، همان كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود كه عده اي از اصحاب را از آن دور مي سازند،(2) ولي در اينجا مي فرمايد اهل بيت به من ملحق مي شوند و ما به دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله از اهل بيت او پيروي مي كنيم تا همچون آنان به سوي بهشت هدايت شويم.

سند اين حديث نيز معتبر است و حديثي صحيح، بلكه متواتر است. و در كتاب مسند احمد بن حنبل، پيشواي حنابله و وهابيان، در چندين جا اين حديث آمده و در آن موارد هيچ اشاره اي به ضعف اين روايت نشده است،(3)


1- محمد بن عيسي ترمذي، سنن ترمذي، كتاب المناقب عن رسول الله9، باب مناقب اهل البيت:، ص1078، ح3813.
2- در پرسش 12 به روايات آن پرداخته شد.
3- احمد بن حنبل، مسند، ج 3، صص 14،17،26و59 ، ج 4، ص 367.

ص: 78

بلكه هيثمي در مجمع الزوائد مي گويد: «احمد اين روايت را نقل كرده و سندش نيكو است».(1)

جلال الدين سيوطي شافعي نيز در تفسيرش از معجم طبراني از ابوسعيد خدري از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه فرمود:

اي مردم همانا بين شما دو چيز به جاي ميگذارم كه اگر بعد از من به آن دو تمسك كنيد، گمراه نميگرديد؛ يكي از آن دو بزرگ تر از ديگري است، يكي كتاب خداست كه ريسمان كشيده شده ما بين آسمان و زمين است و ديگري عترتم است كه همان اهل بيتم ميباشند و آن دو از هم جدا نگردند تا اينكه سر حوض (كوثر) بر من وارد گردند.(2)

وي همچنين از زيد بن ارقم نقل مي كند كه:

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «من پيش از شما مي روم و شما بر سر حوض (كوثر) بر من وارد مي شويد، اما نيك بنگريد كه چگونه با دو ثقلم برخورد مي كنيد. پرسيدند: مراد از دو ثقل چيست؟ فرمود: ثقل بزرگ كتاب خداوند عزيز و جليل است كه يك طرف آن در دستان خداست و طرف ديگر آن در دستان شماست، پس به آن تمسك نماييد تا نلغزيد وگمراه نشويد و اما ثقل كوچك عترت من است وآن دو ثقل از هم جدا نمي گردند تا آنكه بر سر حوض بر من وارد گردند؛ زيرا من اين را براي آنان از خدا خواسته ام. پس شما از كتاب و عترتم پيشي نگيريد؛ زيرا هلاك مي گرديد و به آنان چيزي نياموزيد؛ زيرا آنان از شما داناترند.(3)

ابن كثير دمشقي، شاگرد ابن تيميه و ذهبي درباره حديث ثقلين ميگويد:

در روايات صحيح به ثبت رسيده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در خطبه غديرخم فرمود: همانا من دو چيز گران بها بين شما به جاي ميگذارم، كتاب خدا و عترتم و آن دو از هم جدا نگردند تا در حوض بر من وارد شوند.(4)


1- مجمع الزوائد، ج9 ، ص 163.
2- جلال الدين سيوطي، الدر المنثور، ج 2، ص 60.
3- جلال الدين سيوطي، الدر المنثور، ج 2، ص 60.
4- اسماعيل بن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 7، ص185.

ص: 79

بنابراين، شيعه از كساني پيروي مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به دستور خداوند به پيروي از آنان امر كرده است. ازاين رو، همه معارف دين از اصول اعتقادات تا فروع فقهي را از آنان گرفته است، حال آنكه ديگر مذاهب اسلامي اصول دين خود را از امثال واصل بن عطا(1) و ابوالحسن اشعري(2) و ابوعلي ماتريدي(3) يا از كسي مانند ابن تيميه گرفتهاند و در فروع فقهي از كساني پيروي مي كنند كه نه رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديدهاند و نه روايتي از آن حضرت شنيدهاند، زيرا ابوحنيفه پيشواي مذهب حنفي در سال 80 هجري در كوفه از خانواده اي ايراني و اجدادي مجوسي به دنيا آمد و در سال 150، در زندان بغداد مرد.(4) مالك بن انس، پيشواي مذهب مالكي، در سال 95 در مدينه به دنيا آمد و در سال 179 در همان شهر جان سپرد.(5) محمد بن ادريس شافعي در سال 150 در غزه به دنيا آمد و در سال 204 در مصر از دنيا رفت.(6) احمد بن حنبل، پيشواي حنابله در 164 در بغداد به دنيا آمد و در سال 241 در همان جا مرد.(7)


1- مؤسس فرقه كلامي معتزله كه در سال 80 ه_ . ق در مدينه متولد شد و در سال 131 ه_ .ق در كوفه از دنيا رفت. معتزله در ابتدا پيروان زيادي داشت، اما از دوران متوكل عباسي با اين فرقه مبارزه شد و امروزه پيروان شناخته شده اي در ميان اهل سنت ندارد.
2- ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري، مؤسس فرقه كلامي اشعري در سال 260 ه_ .ق در بصره به دنيا آمد و در سال 324 در بغداد درگذشت. امروزه شافعي مذهبان اهل سنت در عقايد خود، پيرو وي هستند.
3- ابوالحسن محمد بن محمد ماتريدي، متولد در ماتريد سمرقند، مؤسس فرقه كلامي ماتريدي بود كه در سال 333 ه_ .ق در همان شهر فوت كرد. وي در برخي اصول با اشعري اختلاف عقيده داشت. امروزه بيشتر حنفي ها در عقيده، پيرو وي هستند.
4- 13بغدادي در تاريخ خود مي گويد: «زوطي جدّ ابوحنيفه از كابل بوده است (و كابل در گذشته جزو قلمرو ساسانيان بود)»، تاريخ بغداد، ج 13، ص 326. . صبحي محمصاني، فلسفه قانون گذاري در اسلام، برگردان: گلستاني، ص 37.
5- صبحي محمصاني، فلسفه قانون گذاري در اسلام، برگردان: گلستاني، ص 45.
6- صبحي محمصاني، فلسفه قانون گذاري در اسلام، برگردان: گلستاني، ص 49.
7- صبحي محمصاني، فلسفه قانون گذاري در اسلام، برگردان: گلستاني، ص 54.

ص: 80

ازاين رو، هيچ يك از آنان نه تنها پيامبر؛ بلكه اصحاب را نيز نديده و حديثي از آنان نشنيده اند. به همين جهت، امامان چهارگانه فقهي اهل سنت نيز در اصول عقايد و در احكام فقهي و منابع اصولي با يكديگر اختلاف دارند. برخي قياس را يكي از منابع احكام مي دانند و برخي نمي دانند. برخي استحسان را از ادله مي دانند و برخي نمي دانند. برخي مصالح مرسله را از دلايل احكام مي دانند و برخي نمي دانند.(1) برخي، قرآن را مخلوق مي دانستند و برخي نه، برخي عقيده به جبر دارند و برخي عقيده به اختيار و... . به همين جهت فرقههاي كلامي اشعري، ماتريدي، معتزلي، وهابي وديوبندي و بريلوي و مذاهب فقهي با گرايش حنفي، مالكي و شافعي و حنبلي و ظاهري و دهها فرقه ديگر پديد آوردند(2) و به بيان رسول خدا صلي الله عليه و آله ، بيش از هفتاد و دو فرقه و گروه شدند.(3)

به راستي كدام يك از اين دو گروه شايسته پيروي هستند؟ كساني كه پرورش يافته رسول خدايند و از اول با دينداري و طهارت و پاكي رشد يافتند و آنگاه اصول و فروع دين را به ديگران آموختند يا كساني كه نه پيامبر صلي الله عليه و آله را ديده و نه از نزديك معارف دين را از او فراگرفته اند؟

اگر معيار حق گرايي، پيروي از مذاهب چهارگانه باشد، حكم مسلماناني كه پيش از پيشوايان چهارگانه مي زيستند و مقلد اينها نبودند، چيست؟ آيا همه آنها به مرگ جاهليت مرده اند؟

اشكال بعدي اين است كه در كدام آيه يا روايت، نام اين چهار نفر آمده و گفته شده همه مسلمانان مي بايد از اينان تقليد كنند و پس از اينها راه اجتهاد


1- صبحي محمصاني، فلسفه قانون گذاري در اسلام، برگردان: گلستاني، صص 156 _ 161.
2- براي آشنايي با فِرَق، نك: صالح الورداني، فرق اهل السنه.
3- سنن ترمذي، كتاب الايمان، باب ما جاء في افتراق الامه، ص759، ح 2639.

ص: 81

بسته شده است. اينها كه رسول خدا صلي الله عليه و آله را نديده بودند، چگونه به فهم و تفسير قرآن و احكام الهي دست يافتند؟

اگر بگويند آنان تفسير و فهم آيات را از تابعين تابعين و تابعين از اصحاب فرا گرفته اند و اصحاب حافظ شريعت و ناقلان سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله به تابعين بودند، مي گوييم چگونه اصحاب، حافظان سنت و ناقل روايات رسول خدا صلي الله عليه و آله در تفسير آيات و بيان احكام بودند و حال آنكه در بين اهل سنت، بيش از صد سال نوشتن حديث ممنوع بوده است تا آنكه مالك بن انس، به دستور منصور دوانيقي به جمع آوري حديث پرداخت؟(1)

از طرفي عقيده به اينكه اصحاب حافظ شريعت و ناقلان آن بودند، خلاف آن چيزي است كه بخاري در كتاب صحيح خود مي گويد؛ زيرا بخاري در كتابش از ام درداء نقل مي كند كه روزي ابو درداء با خشم و ناراحتي وارد منزل شد. از وي پرسيدم: چرا عصباني هستي؟ گفت: به خدا قسم از امت محمد صلي الله عليه و آله چيزي از شريعت نمي شناسم كه باقي مانده باشد، غير از نمازي كه به جماعت مي خوانند.(2) ابن حجر عسقلاني در شرح اين كلام مي گويد: «ظاهراً اين حرف ابودرداء مربوط به آخر عمر وي و اواخر خلافت عثمان است».(3)

پس از گذشت اندك زماني، نماز جماعت نيز تباه مي شود، همان طور كه بخاري از زهري نقل مي كند:

در شهر دمشق نزد انس بن مالك (صحابي معروف) رفتم. ديدم گريه مي كند. پرسيدم: چه چيزي تو را به گريه انداخته است؟ انس گفت: از چيزهايي كه مي شناختم، جز نماز باقي نمانده بود. اين هم تباه گرديده است.(4)


1- قاضي عياض، ترتيب المدارك، ج2، ص37.
2- محمد بن اسماعيل بخاري، صحيح بخاري، ج1، ص180، كتاب الاذان، باب31، ح650.
3- احمد بن حجر عسقلاني، فتح الباري، شرح صحيح بخاري، ج2، ص116.
4- صحيح بخاري، كتاب مواقيت الصلاه، ج1، باب 9، ص152، ح530.

ص: 82

اگر اصحاب، حافظ شريعت و نقل كنندگان آن تابعين بودند، چرا وضعيت احكام به اينجا رسيد؟ يا بايد بگوييد بخاري دروغ گفته است كه چنين نسبتي را به آنان داده است يا آنكه راست گفته و اوضاع ديني مردم پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين بوده است. در اين صورت احكام صحيح چگونه به دست پيشوايان چهارگانه شما رسيده است و چه اطميناني وجود دارد كه آنچه آنان فهميده و بيان كرده اند، همان چيزي است كه خدا و رسولش گفته اند.

شيعه چنين مشكلي ندارد؛ زيرا به گفته رسول خدا صلي الله عليه و آله همه معارف دين خود را از اصول اعتقادي تا مباني عرفان و اخلاق و همچنين قواعد و اصول استنباط احكام و فروع آن را از طريق اهل بيت عليهم السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله و از كساني دريافت كرده است كه در دامن رسول خدا صلي الله عليه و آله پرورش يافته و به طور مستقيم آن علوم را از آن حضرت گرفته اند.

اولين كسي كه در عالم اسلام به نوشتن احاديث پيامبر اقدام كرد، حضرت علي عليه السلام بود كه با املاي پيامبر، به تدوين حديث پرداخت(1) و آن حضرت چنان اشتياقي به ديدار پيامبر و كسب علوم از آن حضرت داشت كه سر از پا نميشناخت، چنانكه ايشان فرمود من روزي دو بار بر حضرت وارد مي شدم. هرگاه سؤال مينمودم، پاسخ ميشنيدم و هرگاه من سكوت مي نمودم، رسول خدا صلي الله عليه و آله شروع به گفتن مينمودند.(2)

اين بدان جهت بود كه حضرت علي عليه السلام ظرفيت بالاي علمي را داشت و پيامبر از خدا خواسته بود كه ظرفيت آن حضرت را بالا ببرد. چنانكه مكحول در ذيل آيه «تَعِيهَا أُذُنٌ وَاعِيةٌ». (الحاقه: 11) مي گويد:


1- شيخ آقا بزرگ تهراني، الذريعه الي تصانيف الشيعه، ج2، ص306.
2- محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، ج1، ص64.

ص: 83

هنگامي كه اين آيه نازل شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «سَألتُ رَبيّ أن يَجعلَها أذنَ عليِّ. فكان عَليٌ يقولُ: ما سَمعتُ مِن رسولِ الله صلي الله عليه و آله شَيئا قَطُّ فَنسيتُه.(1)

من از خدا خواستم كه گوش علي را از اين گوش هاي شنوا و نگه دارنده حقايق قرار دهد و به دنبال آن علي عليه السلام مي فرمود: من هيچ سخني بعد از آن از رسول خدا صلي الله عليه و آله نشنيدم كه آن را فراموش كنم، بلكه هميشه آن را به خاطر داشتم».

همچنين رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي فرمود:

اِنَّ اللّهَ اَمرَني اَنْ اَدنيك و لَا اَقصيك وَ اَن اُعلّمَك وَ اَنْ تَعيَ وَ حَقٌّ عَلَي اللّه اَنْ تَعيَ.(2)

خداي سبحان مرا فرمان داد، تو را به خويشتن نزديك سازم و به تو علم و دانش بياموزم تا شنوا گردي و خداوند بر خود مقرر فرمود كه گوش تو را شنوا قرار دهد.

به سبب همين شوق و اشتياق بود كه حضرت از روي افتخار ميگفت:

در قرآن آيهاي است كه كسي جز من بدان عمل نكرد و آن آيه «إِذَا نَاجَيتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَينَ يدَي نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً؛ چون خواهيد كه با رسول راز گوييد، پيش از آن راز گفتن صدقه دهيد» (مجادله: 12) بود. چهار دينار داشتم. آن را به ده درهم فروختم و با آن با حضرت، نجوا و گفتوگو كردم و ده پرسش از آن حضرت نمودم و براي هر پرسش درهمي را صدقه دادم.(3)


1- محمد بن احمد قرطبي، الجامع لأحكام القرآن، ج 18، ص264؛ عبدالرحمان بن محمد بن ابي حاتم، تفسير القرآن العظيم، ج 10، ص3369.
2- تفسير القرآن العظيم (ابن أبي حاتم)، ج 10، ص3370؛ ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج8، ص228؛ محمد بن جرير طبري، جامع البيان في تفسير القرآن، ج 29، ص36؛ محمد شوكاني، فتح القدير، ج5، ص228؛ محمود آلوسي، روح المعاني، ج14، ص225؛ سيوطي، الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 6، ص260؛ احمد بن ابراهيم ثعلبي، الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 10، ص28 (با اندكي تفاوت).
3- علي بن احمد واحدي، أسباب نزول القرآن، ص432؛ قاضي عبدالله بيضاوي، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، ج 5، ص195؛ اسماعيل برسوي، تفسير روح البيان، ج 9، ص 405؛ حسن بن محمد نيشابوري، تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 6، ص275؛ قرطبي، الجامع لأحكام القرآن، ج 18، ص301؛ حسين بغوي، معالم التنزيل في تفسير القرآن، ج 5، ص48؛ جارالله زمخشري، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج 4، ص494؛ محمد بن عمر فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج 29، ص495.

ص: 84

اين خلوتنشينيها جز براي آن حضرت رخ نداد و علوم پيامبر صلي الله عليه و آله جز نزد او جمع نشده است. به همين جهت، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

انَا مدينةُ اْلعلِم وَ عليٌّ بابُها فَمَنَ اَرادَ الْمَدينهَ (العلم) فَلْيأتِها مِن بابِها.(1)

من شهر علمم و علي در ورودي آن شهر است هر كسي طالب علم است از در آن شهر (علي) بايد وارد شود.

حضرت آنچه از پيامبر ميآموخت، در صحيفهاي يادداشت مي كرد كه بعدها به صحيفه علي عليه السلام يا كتاب علي عليه السلام معروف شد و نزد امامان ما بود و عترت آن را به هر كس كه مايل بودند، نشان ميدادند و گاه ميگفتند در كتاب علي عليه السلام چنين است و با آن كتاب براي بعضي از ياران احتجاج مي كردند.(2)

2. آيا شيعه پيرو اهل بيت عليهم السلام است؟ اگر چنين است، چرا مذهب خود را مذهب جعفري نام نهاده و آن را مذهب اهل بيت ندانسته است؟

2. آيا شيعه پيرو اهل بيت عليهم السلام است؟ اگر چنين است، چرا مذهب خود را مذهب جعفري نام نهاده و آن را مذهب اهل بيت ندانسته است؟

پاسخ

در زمان پديد آمدن مذاهب مختلف فقهي و پايه گذاري مذاهب چهارگانه اهل سنت، از اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله ، امام جعفر صادق عليه السلام هم عصر آنان بود و مكتب فقهي اهل بيت را مطرح و عده اي را بر اين اساس تربيت كرد. براي جداسازي مكتب فقهي اهل بيت عليهم السلام از ديگر مذاهب، آن را مذهب جعفري در مقابل مذهب حنفي، مالكي و... نام نهادند، وگرنه امام جعفر بن محمد عليه السلام بارها مي فرمود:

هر آنچه من مي گويم، از پدرم، از پدرش، علي بن الحسين، از جدّم، حسين و او از حسن و او از پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند و حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله ، گفته خدا تعالي است.(3)


1- محمد عبدالرئوف مناوي، فيض القدير، ج1 ص49؛ المستدرك، ج3، ص127؛ جلال الدين سيوطي، جامع الصغير، ج1، ص415.
2- اصول كافي، ج 1، صص41 و 407.و ج2، صص 71، 136، 259 و 278.
3- محمد بن نعمان (شيخ مفيد)، الارشاد، ج2، ص186؛ محمد بن حرعاملي، وسائل الشيعه، ج27، ص83 ، ح33271.

ص: 85

3. آيا عقيده به عصمت اهل بيت عليهم السلام غلو است؟

3. آيا عقيده به عصمت اهل بيت عليهم السلام غلو است؟

از ديگر شبهاتي كه وهابيت به آن دامن مي زنند، زير سؤال بردن عصمت امامان شيعه عليهم السلام ، به ويژه علي عليه السلام است. گاه دعاهاي اهل بيت عليهم السلام را كه در آنها از خدا طلب بخشش شده، دليل بر نداشتن عصمت مي گيرند و گاهي نيز برخي موضع گيري هاي آنان را دليل بر معصوم نبودن آنان قرار مي دهند و مي گويند امام حسن عليه السلام با آنكه اصحابي داشت، صلح كرد و امام حسين عليه السلام با آنكه ياوري نداشت، قيام كرد، پس معلوم مي شود كه يكي از آن دو خطا كرده اند. خطاي هر يك را بپذيريد، او از عصمت خارج مي شود بنابراين شيعه در عقيده به عصمت آنان غلو مي كند و به راه خطا مي رود، زيرا غير از پيامبر صلي الله عليه و آله معصومي نيست.

پاسخ

عقيده به عصمت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله غلو نيست؛ زيرا آيات و روايات متعدد بر عصمت آنان دلالت داشته و با صراحت آنان را به طهارت و پاكي ستوده است كه آيه 33 سوره احزاب يكي از اين آيات است كه خداوند در آن مي فرمايد:

إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا.

همانا خداوند اراده كرده كه پليدي را از شما اهل بيت دور و به طور كامل پاكتان كند.

در اين آيه اهل بيت به طهارت و پاكي ستوده شده اند و در روايات متعدد و معتبر نزد عالمان اهل سنت، رسول خدا صلي الله عليه و آله به معرفي آنان پرداخته است:

1. ابن عباس هنگامي كه ديد عده اي درباره علي عليه السلام بدگويي مي كنند، برخاست و دوازده ويژگي آن حضرت را برشمرد. از جمله فرمود:

ص: 86

واَخذَ رَسولُ الله صلي الله عليه و آله ثَوبَه فَوَضعَه عَلي عَليِّ و فَاطمهَ وَ حسنٍ و َحُسينٍ وقال: إِنَّما يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.(1)

رسول خدا صلي الله عليه و آله عباي خود را برروي علي عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام انداخت و فرمود: همانا خداوند اراده نموده كه پليدي را از شما اهل بيت دور نموده و به طور كامل پاكتان نمايد.

سند اين روايت معتبر است همان طور كه هيثمي از عالمان اهل سنت، در مجمع الزوايد مي گويد:

اين روايت را احمد (بن حنبل) و طبراني در كتاب خود آورده اند و سند روايت احمد همان سند صحيح (بخاري) است. غير از ابي بلج فزاري كه او نيز ثقه مي باشد، هر چند در او لينت وجود دارد.(2)

حاكم نيشابوري نيز پس از نقل اين روايت مي گويد:

اين روايت صحيح السند مي باشد، اما (بخاري و مسلم) آن را به اين صورت نقل نكرده اند.(3)

ابن عباس در روايتي ديگر مي گويد:

ما نه ماه شاهد بوديم كه هر روز پنج بار رسول خدا صلي الله عليه و آله به هنگام نمازهاي پنج گانه دم در خانه علي عليه السلام مي آمد و مي گفت سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما اهل البيت إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا به سوي نماز بشتابيد.(4)

2. أم سلمه، همسر پيامبر مي گويد:


1- مجمع الزوائد، ج9، ص119؛ المستدرك، ج3، ص133؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص331، البدايه و النهايه، ج7، ص374؛ علي بن عساكر دمشقي، تاريخ دمشق، ج42، ص100؛ احمد بن عسقلاني، الاصابه، ج4، ص467.
2- مجمع الزوائد، ج9، ص119. (لين از الفاظ جرح در علم رجال است، اما جرحي كه راوي را از عدالت ساقط نمي كند.)
3- المستدرك، ج3، ص133.
4- الدرالمنثور، ج5، ص199؛ احمد مراغي، تفسير مراغي، ج22، ص7.

ص: 87

آيه «إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» در اتاق من نازل شد و در اتاق من هفت نفر بودند، جبرييل و ميكاييل و علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و من دم در اتاق نشسته بوديم. از رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدم آيا من از اهل بيت نيستم. فرمود: «انك إلي خير انك من أزواج النبي صلي الله عليه و آله ».(1)

3. پسر عموي ابن حوشب مي گويد: با پدرم نزد عايشه رفتيم و درباره علي از وي پرسش كرديم. عايشه گفت: درباره كسي پرسش نموديد كه محبوب ترين افراد نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و دختر و محبوب ترين فرد در پيش رسول خدا صلي الله عليه و آله (فاطمه) زير دست او بود. خودم ديدم رسول خدا صلي الله عليه و آله آنان را با حسن و حسين فرا خواند و عباي خود را بر روي آنها كشيد و گفت: «اللّهمّ هؤلاءِ اَهلُ بيتي، فأذهبْ عَنهُم الرِّجْسَ وَ طَهِّرهُم تطهيرا؛ بار پروردگارا اينان اهل بيت منند رجس و پليدي را از آنان دور نما و به طور كامل پاكشان ساز.» به او نزديك شدم و گفتم: آيا من از اهل بيت تو نيستم؟ فرمود: «تنحي فإنك علي خير؛ دور شو تو بر خيري».(2)

از عايشه كلام ديگري نيز نقل شده است. ابن تيميه از بنيان گذاران مكتب سلفي و پيشواي وهابيان در كتابي كه در رد شيعه نوشته است، مي گويد:

حديث كسا صحيح است و احمد (بن حنبل) و ترمذي از ام سلمه نقل كرده اند و مسلم نيز در كتاب صحيح خود آن را از عايشه به اين صورت نقل كرده كه عايشه مي گويد: صبح روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله با عبايي نقش دار از منزل خارج مي شد كه حسن نزد وي آمد. حضرت او را داخل عبا برد. پس از او حسين آمد. او را نيز به داخل عبا برد. آنگاه فاطمه، سپس علي آمد.


1- الدر المنثور، ج5، ص198.
2- تفسير ابن كثير، ج6، ص368؛ تفسير ابن ابي حاتم، ج9، ص3129؛ تفسير الكشف و البيان، ج8، ص43.

ص: 88

آنان را نيز زير عبا جا داد. آنگاه فرمود: «إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا».(1)

در اعتبار اين روايت همين بس كه در صحيح مسلم آمده است.(2) و برخي از مفسران گفته اند: بدان كه بر صحت اين روايت بين مفسران و اهل حديث اتفاق وجود دارد.(3)

ابن حجر هيتمي در صواعق المحرقه كه در رد شيعه نوشته است، مي گويد: «اكثر مفسران بر آنند كه اين آيه درباره علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است».(4)

ابن حجر عسقلاني نيز در شرح صحيح بخاري در معناي اهل بيت مي گويد:

در تفسير آيه انما يريدالله به اثبات رسيده كه ام سلمه گفت، هنگامي كه اين آيه نازل شد، پيامبر، فاطمه و علي و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و عبايي بر سرشان كشيد و فرمود: «اللهم هؤلاء اهل بيتي».

اين روايت را ترمذي و ديگران نقل كرده اند. بنابراين مرجع اهل بيت به خديجه باز مي گردد؛ زيرا حسن و حسين از فاطمه و او دختر خديجه است و علي نيز از كودكي در خانه خديجه بزرگ شد. سپس با دخترش ازدواج كرد. پس روشن شد كه اهل بيت پيامبر به خديجه بر مي گردد.(5)

شمس الدين محمد ذهبي، از صاحب نظران برجسته در علم رجال و حديث، نزد اهل سنت به صراحت مي گويد:


1- احمد بن تيميه، منهاج السنه، تصحيح: محمد رشاد، ج5، ص13.
2- صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه، باب فضائل اهل بيت النبي9، ص1207، ح6155.
3- مفاتيح الغيب، ج 8، ص248؛ نيشابوري، تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 2، ص178.
4- الصواعق المحرقه، ج2، ص421.
5- فتح الباري، ج7، ص104.

ص: 89

اين روايت كه پيامبر عباي خود را بر روي فاطمه و همسر و دو فرزندش كشيد و گفت: بار پروردگارا اينان اهل بيت من هستند، پليدي را از آنان دور كن و به طور كامل پاكشان ساز، صحيح است.(1)

دليل دوم بر عصمت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله ، احاديث ثقلين است كه در شبهات پيشين به آن پرداخته شد. اين روايات بر چند مطلب مهم و اساسي دلالت دارد:

1. دلالت بر عصمت اهل بيت پيامبر از هر گمراهي، چرا كه پيامبر تصريح كرد كه اگر كسي به هر دو متمسك شود، هرگز گمراه نخواهد گشت و اين مطلب متفرع بر اين است كه كتاب و عترت، مصون از گمراهي باشند. پس همان طور كه قرآن نوري است كه ظلمت در آن نيست و حقي است كه باطل به آن راه نمييابد و هدايتي است كه ضلالت ندارد، اهل بيت نيز چنينند.

پيامبر اسلام، عترت را همدوش قرآن كريم قرار داد و تصريح كرد آن دو با همند و تا روز قيامت از يكديگر جدا نمي شوند. ازاين رو، آن دو با هم مرجع احكام دين و هدايت مردم به سوي رضوان الهي هستند و محال است چيزي كه خطا و گمراهي در او راه مييابد، به سوي حق هدايت كند.

2. دلالت بر رهبري عترت تا برپايي قيامت؛ زيرا فرمود: «اَنَّهما لَن يَفترِقا حَتي يَردا عَليَّ الحْوضَ.» اين جمله دليلي است كه بعد از پيامبر، زمين از امامي كه از عترت و هم تراز كتاب باشد، خالي نخواهد بود، زيرا اگر كتاب الهي، يعني قرآن باشد، ولي فردي از عترت در جهان زنده نباشد، لازمه اش جدايي قرآن از عترت است و لازمه عقيده به چنين چيزي، انكار كلام رسول خداست. به همين جهت شيعه عقيده دارد كه امام زمان عليه السلام هم اكنون زنده است و بقاي جهان، به حيات اين انسان كامل بستگي دارد.


1- سير اعلام النبلاء، ج2، ص122.

ص: 90

3. بر برتري عترت از همه مردم بعد از پيامبر اسلام دلالت دارد؛ به همين جهت، امت بايد به آنها و قرآن متمسك شوند. اگر برتر يا هم پايه با آنان كسي وجود داشت، حتماً پيامبر به آنها اشاره مي كرد.

4. دلالت دارد كه همه مردم محتاج آنان هستند، ولي آنان از همه بي نيازند. به همين جهت بر مردم لازم است كه تابع آنان باشند، چون فرمود: «فَلا تُقدِّموهما فَتَهلِكوا وَلا تُعلِّموهما فَانَّهما اَعلمُ منكم؛ پس شما از كتاب و عترتم پيشي نگيريد، زيرا هلاك مي شويد و به آنان چيزي نياموزيد، زيرا آنان از شما داناترند».(1)

5. دلالت دارد كه اهل بيت عليهم السلام عالم به جميع كتابند، زيرا اگر جاهل به بعضي از امور قرآني باشند، در همان قسمت از كتاب جدا خواهند بود. در اين صورت متمسك به آن دو از خطا مصون نخواهد بود.

6. دلالت دارد كه هدايت منحصر در تمسك به آن دو با هم است: «مَا اِنْ تَمسَّكتُم بِهما لَن تَضلُّوا ابدا.» بنابراين، هفتاد و يك فرقه به آن علت گمراه شمرده ميشوند كه به آن دو با هم تمسك نكرده اند و فرقه ناجيه گروهي است كه به هر دو با هم تمسك جويد تا اهل نجات باشد.

اينكه گفته اند در دعاهاي آنان اعتراف به گناه و طلب بخشش از خداست، اين كار با عصمت آنان منافاتي ندارد، زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله با آنكه پاك و معصوم بود، استغفار مي كرد و مي گفت: «اَنه لَيُغانُ عَلَي قَلبي فَاَستغفِرُ اللَّه كُلَّ يومٍ سَبعين مرةً؛ به درستي كه خاطراتي در دلم خطور مي كند (كه ممكن است بين من و پروردگارم حجاب شود) ازاين رو همه روزه هفتاد بار استغفار مي كنم».(2)

اينكه مي گويند روش امام حسن عليه السلام با امام حسين عليه السلام در برخورد با حاكميت وقت متفاوت بود، در روش آنان اختلافي نيست، بلكه موضع گيري


1- الدر المنثور، ج2، ص60.
2- أنوار التنزيل و أسرار التأويل، ج 4، ص75.

ص: 91

آنان همانند جنگ و صلح هايي بوده كه جدشان رسول خدا صلي الله عليه و آله بنا بر مقتضيات زمان با مشركان و اهل كتاب داشته است و گاهي نيز مورد انتقاد برخي اصحاب واقع مي شد، مانند صلحي كه در سال هشتم بين مشركين و رسول خدا برقرار شد.(1)

4. آيا آيه تطهير فقط مخصوص چهار نفر از اهل بيت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است؟

4. آيا آيه تطهير فقط مخصوص چهار نفر از اهل بيت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است؟

وهابي ها مي گويند آيه تطهير فقط چهار نفر را پاك مي داند. شما عصمت بقيه امامان خود را چگونه اثبات مي كنيد؟

پاسخ

با توجه به دلالت حديث ثقلين كه در پاسخ پيشين گفته شد و همچنين با توجه به پاسخ شبهه بعدي كه درباره خلفاي دوازده گانه پيامبر اسلام است، پاسخ اين شبهه روشن مي شود، زيرا خلفاي رسول خدا صلي الله عليه و آله دوازده نفرند و آنان يكي از دو يادگار پيامبرند كه از قرآن جدا نمي شوند و از جانب ديگر كسي كه به آن دو (كتاب و عترت) تمسك كند، گمراه نمي شود. پس اين افراد همگي بايد پاك و معصوم باشند تا بتوانند از قرآن جدا نشوند و عامل مصون ساز از گمراهي ديگران باشند.


1- ابن اسحاق مي نويسد: «قرار صلح در حديبيه به انجام رسيد و جز نوشتن صلح نامه چيزي نمانده بود كه عمر از جاي برجست و نزد ابوبكر آمد و گفت: ابوبكر! مگر اين مرد پيامبر خدا نيست؟ گفت: چرا. گفت: مگر ما مسلمان نيستيم؟ گفت: چرا. گفت: مگر اينان مشرك نيستند؟ گفت: چرا. گفت: پس چرا در راه دين خود تن به خواري دهيم؟ ابوبكر گفت: عمر! فرمان وي را بپذير كه من به رسالت وي گواهي مي دهم. عمر گفت: من هم به رسالت وي گواهي مي دهم. آنگاه نزد رسول خدا آمد و گفت: اي رسول خدا! مگر پيامبر خدا نيستي؟ گفت: چرا. گفت: مگر ما مسلمان نيستيم؟ گفت: چرا. گفت: مگر اينان مشرك نيستند؟ گفت: چرا. گفت: پس چرا در راه دين خود تن به خواري دهيم؟ رسول خدا گفت: من بنده خدا و پيامبر اويم و هرگز امر وي را مخالفت نخواهم كرد و او هم هرگز مرا وا نخواهد گذاشت». (محمدابراهيم آيتي، تاريخ پيامبر اسلام، ص467).

ص: 92

راه ديگر اثبات عصمت امامان ديگر همين اعتراف شبهه گر است؛ زيرا اگر عصمت اين چهار نفر مورد قبول باشد، پس اينان هيچگاه سخن به گزاف نمي گويند و از جمله سخنان اينان، بشارت به دوازده امام پاك براي امت از خاندان پيامبر اسلام است كه نه تن از آنان از نسل امام حسين عليه السلام هستند كه مجموع اين روايات در كتاب هاي متعدد جمع آوري گشته است.(1)

5. آيا امامان شيعه، خليفه پيامبرند؟ حال آنكه جز دو نفرشان بر مردم حكومت نكردند؟

5. آيا امامان شيعه، خليفه پيامبرند؟ حال آنكه جز دو نفرشان بر مردم حكومت نكردند؟

وهابيان سلب قدرت سياسي از اهل بيت پيامبر را دليل بر خليفه نبودن آنان مي دانند. بر اين اساس مي گويند از بين دوازده امام شيعه، فقط علي عليه السلام و حسن عليه السلام مدت كوتاهي بر مردم حكومت كردند. پس چگونه است كه شما آنان را خلفاي پيامبر اسلام مي ناميد؟

پاسخ

براي پاسخ به اين پرسش توجه به مسئوليت ها و اختيارات رسول خدا صلي الله عليه و آله لازم است تا معلوم شود كه خليفه او چه وظايفي بر عهده دارد و آيا امامان شيعه آن وظايف را انجام داده اند يا نه.

بنا به تصريح آيات قرآن، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله چندين مسئوليت از جانب خدا داشت كه حاكميت سياسي بر مردم فقط يكي از وظايف رسول خدا صلي الله عليه و آله بود:

1. مأمور به دريافت و ابلاغ وحي الهي

خداوند مي فرمايد:

اي پيامبر! آنچه را از سوي پروردگارت به تو نازل شده است اعلام كن. (مائده: 67)


1- نك: شيخ حر عاملي، اثبات الوصيه؛ لطف الله صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، ج1.

ص: 93

2. تفسير وتبيين وحي

و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها تبيين كني، شايد انديشه كنند. (نحل: 44)

3. تعليم مردم همراه تزكيه

خداوند مي فرمايد:

او كسي است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولي از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند، و آنها را پاكيزه كند، و كتاب و حكمت بياموزد، هر چند پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند. (جمعه: 4)

4. حكومت

خداوند مي فرمايد:

اي كساني كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را. (نساء: 59)

و همچنين خداوند در جايي ديگر مي فرمايد:

پيامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها اولي است. (احزاب: 6)

5. قضاوت

خداوند فرمود:

ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كني و از كساني مباش كه از خائنان حمايت نمايي. (نساء: 105)

از اين مسئوليت ها فقط نبوت كه همان دريافت و ابلاغ وحي از جانب خداست، به تصريح خداوند پايان يافته است: «محمد پدر هيچ يك از مردان شما نبود، ولي رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است». (احزاب: 40)

البته وظايف ديگر همچنان باقي است. ازاين رو، به عقيده شيعه، خليفه و جانشين پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله كسي است كه بتواند بقيه وظايف رسول خدا صلي الله عليه و آله را

ص: 94

به خوبي انجام بدهد و مردم را همه جانبه به سوي خدا رهنمون شود و چنين كساني جز همانان كه رسول خدا صلي الله عليه و آله معرفي كرده، نمي توانند باشد، همان كساني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله بر اساس روايت مشهور خليفتين آنان را يكي از دو خليفه خود معرفي كرده است. هم چنان كه احمد بن حنبل، پيشواي مذهب حنبلي در كتابش از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود:

همانا دو خليفه در ميان شما ميگذارم، كتاب خداي عزوجل كه ريسمان محكم آويزان بين زمين و آسمان است و عترتم، اهل بيتم و آن دو از يكديگر جدايي ناپذيرند تا اينكه هر دو بر سر حوض كوثر بر من درآيند.(1)

از جانب ديگر، در روايت متواتر و مورد قبول نزد همه فرق اسلامي، شمار آنان را دوازده نفر معرفي كردند كه محدثان و مورخان و مفسران در كتاب هاي خود آوردند. مسلم در صحيح خود و احمد حنبل در مسند و ديگر نويسندگان كتاب هاي حديثي در كتابهاي خود تعداد خلفا را دوازده نفر آوردند. آنان از جابر بن سمره نقل كرده اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

لا يَزالُ هَذا الدِّينُ عَزيزاً مَنيعاً الي اثنيَ عَشَرَ خَليفةٍ.(2)

اين دين همواره عزيز و والاست تا دوازده خليفه (در ميان شماست).

در روايتي ديگر حضرت فرمود:

لا يَزالُ الدّينُ قائماً حَتّي تَقومَ السَّاعَةُ اَو يَكونَ عَليكُم إثنا عَشَرَ خليفة كُلُّهم مِنْ قريش.(3)

دين همواره استوار است تا قيامت برپا شود يا دوازده خليفه كه همگي از قريش هستند، بر شما حاكم باشند.


1- مسند احمد بن حنبل، ج5 ، ص182؛ مجمع الزوائد، ج1، ص 170؛ سليمان بن احمد طبراني، معجم الكبير، ج5، ص153.
2- صحيح مسلم، كتاب الاماره باب الناس تبع لقريش، ص926، ح4603 ؛ سنن ابوداوود، كتاب المهدي، باب اول، ص796، ح4280؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، صص 86 _ 89 و 90؛ المستدرك، ج3، ص617.
3- مسند احمد بن حنبل، ج5، ص89؛ صحيح مسلم، ص926، ح6404؛ سنن ابي داوود، ص796، ح4280.

ص: 95

اين روايات از روايتهاي معتبر و خدشه ناپذير نزد اهل سنت است كه در آن به صراحت خلفاي جانشين پيامبر اسلام را دوازده نفر مي داند. دليل بر تطبيق اين روايات بر اهل بيت توسط پيامبر، سخن ابن كثير دمشقي است. وي از زيد بن ارقم نقل ميكند:

هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از حجة الوداع باز ميگشت، در غديرخم فرود آمد و دستور داد تا زير درختان را تميز كردند، سپس به سخنراني پرداخت و فرمود: همانا من دعوت شدم و اجابت نمودم. (مرگم نزديك است). همانا دو چيز گران بها بين شما به جاي گذاردم كه هر يك از ديگري بزرگ تر است؛ كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم، پس نيك بنگريد، چگونه از جانبم درباره آن دو برخورد ميكنيد.

آن دو از همديگر هرگز جدا نميگردند تا بر سر حوض (كوثر) بر من وارد گردند، سپس فرمود: همانا خدا مولاي من است و من ولي و سرپرست همه مؤمنان ميباشم. آنگاه دو دست علي عليه السلام را گرفت فرمود: كسي كه من ولي و سرپرست اويم اين (علي) ولي و سرپرست اوست. بار پروردگارا دوست بدار كسي را كه او را دوست بدارد و دشمني بدار كسي كه او را دشمن بدارد. راوي (ابوالطفيل) ميگويد از زيد پرسيدم آيا تو خودت از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدي؟ گفت: در بيابان كسي نبود جز اينكه آن را با چشمش ديد و با گوشش شنيد.

ابن كثير پس از نقل اين روايت ميگويد:

اين روايت را بدين صورت تنها نسائي (در سنن خود) ذكر نموده شيخ ما ابوعبدالله (شمس الدين محمد) ذهبي مي گويد اين روايت صحيح است.(1)

با توجه به سخن ذهبي كه از بزرگان علم حديث و رجال اهل سنت است و حديث فوق را درست ميداند و ابن كثير دمشقي كه بدون نقد آن را نقل كرده است، شك و شبههاي در صحت اين روايت نميماند.


1- البداية و النهاية، ج5، ص228.

ص: 96

رسول خدا صلي الله عليه و آله از طرفي مي فرمايد: خلفاي من دوازده نفرند و از جانب ديگر اهل بيت خود را يكي از دو خليفه خود مي نامد و در روز غدير، وقتي علي را به خلافت معرفي مي كند، مي فرمايد: «مَنْ كُنتُ مَولاه فَهذَا عَليٌ مَوْلاه.» باز حديث ثقلين را ياد آور مي شود تا بنماياند كه علي عليه السلام يكي از دوازده خليفه اي است كه او بشارتش را داده است تا يكي از مصاديق خلفاي اثنا عشر را به مردم معرفي كند. بنابراين، اولين آنها اميرالمؤمنين علي عليه السلام و آخرين آنها حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف است. همان طور كه ابن كثير دمشقي به آن اعتراف مي كند و در تفسير آيه «وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَي عَشَرَ نَقِيبًا...؛ و از آنها دوازده رهبر و سرپرست برانگيختيم...». (مائده: 12) مي گويد:

امام احمد بن حنبل از مسروق نقل مي كند ما نزد عبدالله بن مسعود قرآن مي آموختيم كه مردي از وي پرسيد: آيا از رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيديد كه اين امت صاحب چند خليفه است؟ ابن مسعود پاسخ داد: «از زماني كه وارد عراق شده ام، پيش از تو كسي چنين پرسشي را از من ننمود. آري از آن حضرت پرسيديم، فرمود: به تعداد نقباي بني اسرائيل مي باشند».

ابن كثير پس از آوردن اين حديث به روايت مسلم اشاره مي كند و آنگاه مي گويد:

از همين خلفاي دوازده گانه است. همان مهدي كه هم نام پيامبر اسلام است و كنيه اش، كنيه رسول خدا صلي الله عليه و آله است و جهان را همچنان كه پر از ظلم و ستم شده، از عدل و داد پر مي كند و در تورات نيز به حضرت اسماعيل بشارت داده شد كه خداوند از پشت وي دوازده بزرگ را بر مي انگيزاند و آنان همين دوازده نفري هستند كه در روايت ابن مسعود و جابر بن سمره ياد شدند.(1)

همان خلفايي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره آنان فرمود:

لا يزال هذا الدين عزيزاً مَنيعاً الي اثني عشر خليفة.(2)

اين دين همواره عزيز و والاست تا دوازده خليفه (در ميان شماست).


1- تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج 3، ص59 و ج 6، ص72.
2- صحيح مسلم، كتاب الاماره، باب الناس تبع لقريش، ص926، ح4603؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص86؛ سنن ابي داوود، كتاب المهدي، باب اول، ص796، ح4280.

ص: 97

ما مي گوييم اينان همان كساني هستند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آنان را معرفي كرده و برخي از عالمان اهل سنت، همچون ابن صَبّاغ مالكي و سِبط ابن جوزي و... . در كتاب هاي خود به معرفي آنان پرداخته اند. همچنان كه حمويني(1) در فرايد السمطين، با سند معتبر از ابن عباس نقل مي كند:

مردي يهودي به نام نعثل نزد پيامبر آمد و از چيزهاي مختلفي پرسش كرد. يكي از پرسش ها اين بود: هر پيامبري را وصيي است و پيامبر ما موسي، وصي خود را يوشع بن نون قرار داد. وصي تو كيست؟ فرمود: ولي و خليفه پس از من، علي بن ابي طالب و پس از او دو سبط من حسن و حسين و نه تن از نسل حسينند.

يهودي گفت: نام آنها را برايم بگو. فرمود: وقتي حسين عليه السلام درگذشت، فرزندش علي و پس از علي پسرش محمد و پس از او فرزندش جعفر و پس از جعفر فرزندش موسي و پس از او علي و پس از علي فرزندش محمد و پس از او پسرش علي و پس از او پسرش حسن و سپس حجة بن الحسن است كه اين دوازده امام به عدد نقباي بني اسراييلند».(2)

بر اين اساس، عقيده شيعه تنها عقيده اي است كه مبتني بر سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره خلفاي دوازده گانه است. علاوه بر اين، اعترافات بزرگان اهل سنت درباره جلالت قدر امامان شيعه خود بهترين شاهد صدق بر شايستگي آنان بر خلافت و جانشيني پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در جميع شئون است كه در اينجا فقط به آنچه شمس الدين ذهبي شافعي از معاصران ابن كثير دراين باره گفته بسنده مي شود.

وي در هنگام بيان شرح حال حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف مي گويد:


1- ذهبي درباره اش مي گويد: «امام، محدث، اوحد كامل، فخرالاسلام، صدر الدين، ابراهيم بن محمد حمويه خراساني كه خيلي به روايات توجه داشته وبه كسب اجزاي آن مي پرداخت، قرائتي نيكو داشت و خوش منظر و با هيبت و دين دار و صالح و از مشايخ صوفيه بود.» تذكره الحفاظ، ج4، ص1506.
2- ابراهيم بن محمد حمويه جويني خراساني، فرائد السمطين، ج2، ص133، ح431.

ص: 98

منتظر شريف ابوالقاسم محمد بن حسن عسكري فرزند علي هادي... خاتم دوازده سروري كه اماميه مدعي عصمت آنان است... اما مولاي ما امام علي از خلفاي راشدين و از كساني است كه شهادت به بهشتي بودنش داده شده است او را خيلي دوست داريم... و دو فرزندش حسن و حسين دو سبط رسول خدا صلي الله عليه و آله و دو سرور جوانان بهشتند كه اگر به خلافت مي رسيدند شايسته آن بودند و زين العابدين ارجمند و بلندمرتبه و از بزرگ عالمان عامل كه شايستگي امامت را داشت. و همچنين پسرش ابوجعفر باقر، سيد، امام، فقيه، بوده و شايستگي خلافت را داشت. و همچنين پسرش جعفر صادق بلندمرتبه از پيشوايان علم و دانش كه براي خلافت از ابوجعفر منصور شايسته تر بود و فرزندش موسي (كاظم) بلندمرتبه داراي علومي نيكو كه براي خلافت از هارون شايسته تر بود. و پسرش علي بن موسي نيز بلند مرتبه و داراي علم و بيان و موقعيت بي نظير در پيش مردم بود. و پسرش جواد از سروران قومش بود... و همچنين فرزندش ملقب به هادي شريف و بزرگوار بود و همچنين است پسر او حسن بن علي عسكري كه رحمت خدا بر همه آنان باد.(1)

با توجه به آنچه گفته شد، وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله به صراحت در حديث متواتر خليفتين و ثقلين مورد قبول عالمان اهل سنت، اهل بيت خود را يكي از دو خليفه ماندگار پس از خود معرفي مي كند و در اين روايت شمار آنان را دوازده نفر مي داند و از سويي اين دوازده نفر به اعتراف بزرگان اهل سنت همچون ذهبي از شايستگان براي خلافت بوده اند، ديگر اين اشكال پذيرفتني نيست كه چون آنان حاكم نشدند، پس آنان خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله نيستند. اين اشكال به خود مسلمانان روزگار خلفا برمي گردد كه چرا با آنكه شايستگاني از اهل بيت براي حكومت وجود داشت، آنان را رها كرديد و به سراغ ديگران رفتيد. ازاين رو، روي گرداني مردم از آنان به معناي سلب شايستگي از آنان


1- سيراعلام النبلاء، ج13، صص119 و120.

ص: 99

براي خلافت نمي شود و همچنين محروم شدن آنان از بخشي از حقوق خود يعني حاكميت سياسي سبب نشد كه آنان ديگر مسئوليت هاي خويش را انجام ندهند و كسي توان برابري با آنان را در صحنه هاي علم و عمل نداشت و همه بزرگان اسلام در تمامي مذاهب در همه علوم و معارف دين وامدار علوم آنانند.(1)

آري اينان خلفاي رسول خدايند، همانان كه رسول خدا صلي الله عليه و آله نشناختن آنان را مرگ جاهليت برشمرده و فرموده است:

كسي كه از جماعت مسلمانان به اندازه يك وجب دور شود، طوق اسلام را از گردنش بيرون ساخته است، مگر آنكه باز گردد و كسي كه بميرد و امام مسلمانان را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است.(2)

پس سخن ابن حجر عسقلاني درست نيست كه خلفاي دوازده گانه را شامل چهار نفر از خلفاي راشدين، حسن بن علي، معاويه بن ابوسفيان، يزيد بن معاويه، عبدالله بن زبير، عبدالملك بن مروان، وليد بن عبدالملك، سليمان بن عبدالملك و عمر بن عبدالعزيز(3) مي داند.

6. آيا شيعه به ارتداد همه صحابه جز سه نفر عقيده دارد؟

6. آيا شيعه به ارتداد همه صحابه جز سه نفر عقيده دارد؟

وهابيون مي گويند در برخي از كتاب هاي شيعيان آمده است كه همه اصحاب جز سه نفر مرتد شده اند. اين گفته چگونه با جان نثاري آنان در راه خدا پس از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله سازگار است؟ مگر همين اصحاب نبودند كه پس از آن حضرت، دين اسلام را حفظ كردند و به ما رساندند؟

پاسخ

اينكه ميگويند در برخي كتابهاي شيعه، از ارتداد صحابه سخن به ميان آمده است، بايد سند اين روايات بررسي شود و ديد آيا معتبر است يا نه؟


1- علامه حسن بن يوسف حلي، نهج الحق وكشف الصدق، ص237.
2- المستدرك، ج1، ص77؛ الدر المنثور، ج2، ص61؛ مجمع الزوائد، ج5، ص225.
3- فتح الباري، ج13، ص182.

ص: 100

بر فرض صحت، مراد از ارتداد در اين روايات، ارتداد از دين نيست، بلكه برگشت از عهد ولايت و بيعتي است كه در روز عيد غدير در حضور پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله با امام علي عليه السلام بسته بودند و ولايت را به وي تبريك گفته بودند، اما پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله اين عهد را شكستند.

علاوه بر اين، رواياتي كه در كتاب هاي معتبر اهل سنت درباره ارتداد صحابه وارد شده، چه توجيهي دارد؟ محمد بن اسماعيل بخاري در كتاب صحيح خود (كه معتبرترين كتاب در نزد اهل سنت است) از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه فرمود:

بر سر حوض (كوثر) مرداني از اصحابم وارد ميگردند، ولي آنان را دور ميكنند. ميگويم: بارالها اينها اصحاب منند. گفته ميشود: تو نمي داني پس از تو چه كردند، آنان مرتد شده و به قهقرا (و جاهليت) بازگشتند.(1)

در روايتي ديگر نقل مي كند:

زماني فرا ميرسد (در روز قيامت) كه من ايستادهام و گروهي بر من وارد ميشوند كه من آنان را ميشناسم (و از اصحاب منند) سپس مردي از ميان من و آنان بر ميخيزد و دستور ميدهد برخيزيد و بشتابيد. ميپرسم: كجا؟ ميگويد: به خدا سوگند به سوي آتش (جهنم) ميپرسم: اينان چه كار كرده اند؟ پاسخ ميدهد: پس از تو آنان به گذشته (جاهليت) بازگشته و مرتد شدند. پس گروهي ديگر ميآيند كه باز آنان را ميشناسم. مردي بين من و آنان بر ميخيزد و به آنان ميگويد بشتابيد. ميگويم: كجا؟ ميگويد: به خدا سوگند به سوي آتش. ميپرسم: كارشان چه بود؟ ميگويد: آنان پس از تو، به گذشته (جاهليت) برگشته و مرتد شدند و از ميان آنان كسي نجات نمي يابد، مگر به اندازه شتران گم شده و از قافله عقب مانده.(2)

آيا بخاري در نقل روايت اشتباه كرده و دروغ گفته يا آنكه راست گفته و اشتباهي در كار نبوده است؟ اگر درست است، مراد از ارتداد اصحاب در اين روايات چيست؟ آن تعداد اندك كه نجات مي يابند، چه كساني هستند؟


1- صحيح بخاري، كتاب الرقاق، باب في الحوض، ج7، ص265، ح6586.
2- صحيح بخاري، كتاب الرقاق، باب في الحوض، ج7، ص265، ح6586.

ص: 101

فصل چهارم: شبهه هاي تاريخي

اشاره

فصل چهارم: شبهه هاي تاريخي

زير فصل ها

1. آيا تشيع، ساخته عبدالله بن سبا است كه اولين اختلاف را در جهان اسلام پديد آورد؟

2. آيا خروج امام حسين عليه السلام عليه يزيد براي فسادانگيزي بود؟

3. آيا بر امام حسين عليه السلام لازم نبود كه از اولي الامر زمان خود (يزيد) اطاعت كند؟

4. آيا يزيد به كشته شدن حسين عليه السلام راضي نبود؟

5. آيا معاويه، كاتب وحي بوده است؟

6. آيا شيعيان اصحاب را قبول ندارند و آنان را لعن و نفرين ميكنند؟

1. آيا تشيع، ساخته عبدالله بن سبا است كه اولين اختلاف را در جهان اسلام پديد آورد؟

1. آيا تشيع، ساخته عبدالله بن سبا است كه اولين اختلاف را در جهان اسلام پديد آورد؟

وهابيان مي گويند اولين كسي كه در جهان اسلام اختلاف ايجاد كرد، عبدالله بن سباي يهودي بود كه شيعه را به طرف داري از علي عليه السلام بنا نهاد و مردم را به دور خود جمع كرد و آنان را عليه عثمان شوراند و زمينه قتل وي را فراهم كرد.

پاسخ

اينكه تأسيس شيعه را به فردي به نام عبدالله بن سباي يهودي نسبت مي دهند، ادعايي بي اساس است؛ زيرا عبدالله بن سبا افسانه اي بيش نيست و برخي از بزرگان، تخيلي بودن وجود چنين فردي را به اثبات رسانده اند.(1)

بنابر دلايل تاريخي و روايات معتبر در نزد اهل سنت، مؤسس شيعه خود پيامبر بوده است؛ زيرا شيعه به كساني گفته مي شود كه خود را پيرو علي عليه السلام مي دانند و پيروي از آن حضرت، دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده و در كتاب هاي اهل سنت، روايات متعددي در فضيلت شيعه از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده


1- نك: مرتضي عسكري، عبدالله بن سبا؛ شيخ علي آل محسن، عبدالله بن سبا؛ حقيقه ام خرافه.

ص: 102

است. يكي از رواياتي كه مفسران آورده اند، روايت جابر بن عبدالله انصاري است. وي مي گويد:

ما نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم كه علي عليه السلام به سوي ما آمد. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: قسم به آنكه جانم در دست اوست. اين (علي) و شيعيانش روز قيامت رستگارند. در همين هنگام اين آيه نازل شد: همانا كساني كه ايمان آورده و كارهاي نيك انجام داده اند. آنها بهترين آفريدگان هستند.

پس از آن اصحاب هرگاه علي را مي ديدند، مي گفتند: بهترين آفريدگان، آمد. (1)

اينكه وهابيان اولين اختلاف در امت اسلامي را به شيعه نسبت مي دهند، تهمت است؛ زيرا عالمان شيعه به پيروي از اهل بيت عليهم السلام در طول تاريخ همواره امت اسلامي را به وحدت دعوت كردند و بنابر اعتراف بزرگان اهل سنت، اولين اختلاف توسط غير شيعه بنا نهاده شد. همچنان كه شهرستاني از عالمان اهل سنت درباره اولين اختلاف در اسلام، در كتاب ملل و نحل خود مي گويد: «اولين نزاع و اختلاف بنا به نقل ابوعبدالله محمد بن اسماعيل بخاري به هنگام مرض رسول خدا صلي الله عليه و آله رخ داد».

وي با سند خودش از عبدالله بن عباس نقل مي كند:

هنگامي كه بيماري پيامبر صلي الله عليه و آله شدت يافت _ همان بيماريي كه با آن از دنيا رفت _ فرمود برايم دوات و قلم بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. عمر گفت: بر رسول خدا تب عارض شده (نعوذ بالله) هذيان مي گويد كتاب خدا ما را بس است. با اين گفته وي، سر و صدا و دعوا زياد شد. رسول خدا صلي الله عليه و آله ناراحت شده و فرمود از نزدم برخيزيد و بيرون برويد _


1- محمد بن علي شوكاني، فتح القدير، ج 5، ص582 ؛ الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 6، ص379. «عن جابر بن عبدالله قال كنا عند النبي9 فاقبل علي فقال النبي9: و الذي نفسي بيده ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة و نزلت إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ (بينه: 7) فكان أصحاب النبي9 إذا أقبل علي قالوا قد جاء خير البرية».

ص: 103

شايسته نيست احترام مرا نگه نداريد و در نزدم دعوا كنيد _ به همين جهت ابن عباس مي گفت: همه فاجعه از آنجا شروع شد كه به خاطر دعوا و اختلاف نگذاشتند آنچه رسول خدا مي خواست، نوشته شود.(1)

و همچنين مسلم در صحيح اين ماجرا را از سعيد بن جبير چنين نقل مي كند:

ابن عباس با گريه شديد مي گفت: پنج شنبه چه پنج شنبه اي بود روزي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: كتاب و دوات بياوريد تا چيزي براي شما بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد، اما گفتند رسول خدا صلي الله عليه و آله هذيان مي گويد.(2)

بنابراين، اولين اختلاف توسط ديگران بنا نهاده شد، ولي چرا نگذاشتند رسول خدا صلي الله عليه و آله آنچه را بنويسد كه از گمراهي امت جلوگيري مي كند؟ خدا درباره رسول خدا مي فرمايد:

وَمَا ينطِقُ عَنِ الْهَوَي. (نجم: 3)

او هيچگاه از روي هواي نفس سخن نمي گويد.

چگونه دستور خداوند را در اطاعت از رسولش ناديده گرفتند، آنجا كه مي فرمايد:

مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ. (حشر: 7)

آنچه را پيامبر خدا به شما (دستور) مي دهد بگيريد و آنچه را كه نهي مي كند، رها كنيد و از عدم اطاعت امر خداوند بپرهيزيد كه خداوند سخت كيفر است.

حال آنكه خداوند مي فرمايد:


1- عبدالكريم شهرستاني، ملل و نحل، ج1، ص29، مقدمه الرابعه؛ صحيح بخاري، كتاب المرضي، باب 17، ج7، ص12، ح5669؛ همان، ج 8، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنه، باب كراهيه الخلاف، ج8، ص203، ح7366.
2- صحيح مسلم، آخر كتاب الوصيه، ص811، ح4124.

ص: 104

فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يؤْمِنُونَ حَتَّيَ يحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَينَهُمْ ثُمَّ لاَ يجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيتَ وَيسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا. (نساء: 65)

سوگند به پروردگارت آنها ايمان نمي آورند، مگر آن زماني كه تو را داور اختلافاتشان قرار دهند و بعد از صدور حكم تو هيچ گونه ناراحتي و سنگيني از نتيجه آن در دل نداشته باشند و در ظاهر و باطن تسليم حق گردند.

وهابيت بايد پاسخ اين چراها را بدهد و همچنين بايد پاسخ گو باشد كه چرا بر طبل اختلاف بين مسلمانان مي كوبند و ديگر مسلمانان را تكفير مي كنند؟ آيا خدا و رسول به آنان چنين دستوري داده يا آنكه از جاي ديگر فرمان مي برند.

2. آيا خروج امام حسين عليه السلام عليه يزيد براي فسادانگيزي بود؟

2. آيا خروج امام حسين عليه السلام عليه يزيد براي فسادانگيزي بود؟

يكي از كارهاي وهابيت به ويژه ابن تيميه، دفاع از بني اميه به ويژه معاويه و يزيد و زير سؤال بردن قيام امام حسين عليه السلام است. وي كتابي در فضايل معاويه و يزيد نگاشت و براي آنها فضايلي دروغين برشمرد. او در كتاب خود درباره امام حسين عليه السلام مي گويد:

خروج حسين نه مصلحت دنيايي داشت و نه مصلحت آخرتي...، بلكه در خروجش عليه يزيد و قتلش فسادي رخ داد كه اگر در شهرش مي ماند چنين فسادي رخ نمي داد و او در اين كار با دستور رسول خدا مخالفت نموده است.(1)

پاسخ

دشمني ابن تيميه نسبت به اهل بيت پيامبر اسلام و محبّتي كه نسبت به بني اميه دارد، وي را بر آن داشته كه حتي آيات و رواياتي را كه در فضايل امام حسين عليه السلام در كتب معتبر خودشان آمده، نيز ناديده بگيرد و چنين حكم


1- منهاج السنه، ج4، ص530.

ص: 105

براند. امام حسين عليه السلام از كساني است كه همه مسلمانان به فرمان خداوند مأمور به دوست داشتن اويند. در تفاسير اهل سنت از ابن عباس نقل شده هنگامي كه آيه «قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي.» (شورا: 23) من هيچ مزدي از شما در برابر رسالتم طلب نمي كنم، جز دوستي با خويشاوندان نزديك من.» بر پيامبر نازل شد، پرسيدند: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله اين خويشاني كه موّدت آنان بر ما واجب شده، چه كساني هستند؟ فرمود: علي و فاطمه و دو فرزندشان.(1)

همچنين بنا به نقل مفسران اهل سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره دوستي امام حسين و برادر و پدر و مادرش فرمود:

مَنْ ماتَ عَلَي حُبِّ آلِ مُحمَّدٍ ماتَ شَهيدا.

هر كس با دوستداري آل محمد بميرد، شهيد مرده است.

اَلا وَ مَنْ ماتَ عَلَي حُبِّ آلِ مُحمَّدٍ ماتَ مَغفوراً له.

هر كس با دوستداري آل محمد بميرد، با بخشش گناهان مرده است.

اَلا وَ مَنْ ماتَ عَلَي حُبِّ آلِ محُمدٍ ماتَ تائبا.

هر كس با دوستداري آل محمد بميرد، توبه كار مرده است.

اَلا وَ مَنْ ماتَ عَلَي حُبّ آلِ مُحمدٍ ماتَ مؤمناً مُستكملَ الاْيمانِ.

هر كس با دوستداري آل محمد بميرد، با ايمان كامل مرده است.

اَلا وَ مَنْ ماتَ عَلَي حُبِّ آلِ مُحمدٍ يَزفُّ اِليَ الْجنةِ كَما تَزفُّ الْعَروسُ اِليَ بَيتِ زوجِها.


1- فتح القدير، ج 4، ص 615؛ تفسير ابن ابي حاتم، ج10، ص3276؛ تفسير كشاف، ج4، ص220؛ عبدالحق بن عطيه اندلسي، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 5، ص24؛ الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج 8، ص310؛ تفسير روح البيان، ج8، ص311؛ عبدالرحمان بن علي بن جوزي، زاد المسير في علم التفسير، ج 4، ص64؛ حسن بن محمد نيشابوري، تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 6، ص74؛ أنوار التنزيل و أسرار التأويل، ج 5، ص 80 ؛ احمد بن محمد بن عجينه، البحر المديد، ج5، ص231؛ عزيز نسفي، تفسير مدارك التنزيل، ج3، ص253؛ مفاتيح الغيب (تفسير كبير)، ج27، ص596 ؛ رشيدالدين احمد ميبدي، تفسير كشف الاسرار، ج9، ص23؛ طبراني، المعجم الكبير، ج3، ص47؛ الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 6، ص7؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 16، ص22.

ص: 106

بدانيد هر كس با دوستداري آل محمد بميرد، او را همانند عروس (با احترام) به سوي بهشت مي برند.

اَلا وَ مَنْ ماتَ عَلَي حُبّ آلِ مُحمَّدٍ فُتِحَ له في قَبره بابان اِلي الجَنه.

بدانيد هر كس با دوستداري آل محمد بميرد، از قبرش دو در به سوي بهشت برايش مي گشايند.

اَلا وَ مَنْ ماتَ عَلَي حُبِّ آل مُحمَّدٍ جَعلَ اللهُ قَبره مزار ملائِكة الرَّحمهِ.

هر كس با دوستداري آل محمد بميرد، خداوند قبرش را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مي دهد.

اَلا وَ مَنْ ماتَ عَلَي حُبِّ آلِ مُحَّمدٍ ماتَ عَلَي السُّنهِ وَ الْجَماعهِ.

هر كس با دوستداري آل محمد بميرد بر سنت (من) و جماعت (مسلماني) مرده است.

اَلا وَ مَنْ ماتَ عَلَي بُغضِ آلِ مُحمدٍ جاءَ يومَ القيامَةِ مَكتوباً بَينَ عَينَيه آيسٌ مِن رَحمةِ الله.

هر كس با دشمني آل محمد بميرد، روز قيامت آورده مي شود، درحالي كه روي پيشاني اش نوشته شده است كه از رحمت خدا نصيبي ندارد.

اَلا وَ مَنْ ماتَ عَلَي بُغضِ آلِ مُحمَّدٍ ماتَ كافراً.

هر كس با دشمني آل محمد بميرد بر كفر مرده است.

اَلا وَ مَنْ ماَت علي بُغضِ آلِ مُحمَّد لَم يَشُمَّ رائحةَ الْجَنةِ.(1)

هر كس با دشمني آل محمد بميرد، بوي بهشت را نخواهد بوييد.

از وهابي مسلكان مي پرسيم آيا امكان دارد پيامبري كه به فرموده خداوند هرگز از روي هوا و هوس سخن نمي گويد: «مَا ينطِقُ عَنِ الْهَوَي»، بي جهت اين همه بر حبّ خاندانش تأكيد كند، آن هم كسي كه بعدها ممكن است عليه اولي الامر خودش قيام كند و در زمين فساد كند.


1- تفسير كشاف، ج4، ص220؛ مفاتيح الغيب، ج 27، ص595؛ روح البيان، ج8 ، ص313؛ الجامع الاحكام القرآن قرطبي، ج16، ص23؛ غرائب القرآن نيشابوري، ج6، ص74؛ الكشف والبيان، ج8، ص314؛ تفسير المحرر الوجيز، ج5، ص34؛ تفسير ابن عربي، ج2، ص232؛ تفسير البحر المديد، ج5، ص212.

ص: 107

آيا امام حسين كه سلام و صلوات خدا بر او باد، همان كسي نيست كه اهل سنت در كتاب هاي خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره او و برادرش نقل كرده اند كه فرمود: «اَلحَسنُ وَالحُسينُ سَيّدا شَبابِ اَهلِ الْجنَّةِ؛ حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتند».(1)

آيا كسي كه به بيان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ، بهشتي است، براي دنيا و تصاحب قدرت دست به شورش و فساد روي زمين مي زند، حال آنكه خداوند مي فرمايد:

تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ. (قصص: 83)

اين سراي آخرت را تنها براي كساني قرار مي دهيم كه اراده برتري جويي در زمين و فساد را ندارند و عاقبت نيك براي پرهيزكاران است.

آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله كسي را كه اهل شورش و فساد است، بهشتي مي داند و برخلاف قرآن حرف مي زند؟ «آيا امام حسين همان كسي نيست كه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره اش فرمود: «حُسينٌ مِنّي وَاَنا مِنْ حُسينٍ اَحبَّ اللهُ مَن أحبَّ حُسيناً؛ حسين از من و من از حسينم خدا دوست دارد كسي را كه حسين را دوست بدارد».(2)

اگر ابن تيميه فقط به معناي همين يك حديث پي برده بود، هرگز درباره قيام حسين عليه السلام چنين سخني نمي گفت؛ زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله در اين كلام حق مطلب را ادا كرده است. از طرفي فرمود: حسين عليه السلام از من است تا ميزان پيوند او را به خود نشان دهد، وگرنه همه مي دانستند او نوه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله است. از سوي ديگر، فرمود: من از حسينم يعني بقاي من و مكتبم به حسين عليه السلام است. به همين جهت در ادامه فرمود: خداوند كسي را كه حسين را دوست بدارد، دوست مي دارد. آيا خداوند قدرت طلبي را كه براي كسب


1- سنن ترمذي، كتاب المناقب عن رسو ل الله، باب30، ص1075، ح3793.
2- سنن ترمذي، كتاب المناقب عن رسو ل الله، باب30، ص1076، ح3800.

ص: 108

قدرت اقدام به شورش مي كند دوست دارد و حال آنكه در قرآنش خبر داده كه مفسدان را دوست ندارد: «و هرگز فساد در زمين منما كه خدا مفسدان را دوست ندارد». (قصص: 77)

آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله برخلاف قرآن سخن مي گويد و شورش گر را محبوب خدا مي نامد؟

3. آيا بر امام حسين عليه السلام لازم نبود كه از اولي الامر زمان خود (يزيد) اطاعت كند؟

3. آيا بر امام حسين عليه السلام لازم نبود كه از اولي الامر زمان خود (يزيد) اطاعت كند؟

مي گويند: بر امام حسين عليه السلام لازم بود از اولي الامر خود اطاعت كند؛ زيرا عمر مي گويد:

فَاَطِعْ الاِمامَ وَانْ كانَ عَبداً حَبشّياً اِنْ ضَربَك فَاصْبِر وَ اِن اَمرَك بِاَمرٍ فَاصْبر وَ انْ حَرَمك فَاصْبِر وَ انْ ظَلمَك فَاصْبِر وَاِنْ اَمرَك بِامرٍ يَنْقُص دينَك فَقل: سمَعٍ وَطاعة، دَمي دونَ دِيني.(1)

از امامت اطاعت كن، هر چند غلام حبشي باشد. اگر تو را زد، صبر كن و اگر به تو فرمان به انجام كاري داد، صبر نما (انجام بده). اگر تو را از حقوقت محروم كرد، صبر كن و اگر به تو ظلم كرد، باز صبر كن و اگر تو را به چيزي دستور داد كه سبب خدشه در دينت مي شود، اطاعت كن و بگو به روي چشم، خونم فداي دينم باد.

پاسخ

اولاً اين سخن از خليفه دوم است، نه رسول خدا صلي الله عليه و آله و بنا بر گفته پيشوايان همه مذاهب اسلامي، سنت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله براي ما حجت است، نه سنت ديگران. ثانياً اين سخن برخلاف دستور خداوند است كه مي فرمايد:

وَلاَ تَرْكَنُواْ إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ. (هود: 113)

و تكيه بر ظالمان نكنيد كه موجب مي شود آتش، شما را فرو گيرد.


1- احمد بن حسين بن علي بيهقي، سنن بيهقي، ج8 ، ص159.

ص: 109

وقتي اعتماد بر ظالمان چنين عقوبتي دارد، آيا ممكن است خداوند اجازه اطاعت از آنان را بدهد؟

امام حسين عليه السلام در مخالفت با ظلم ظالم پيرو وصيت پدرش بود كه در واپسين روزهاي عمرش به فرزندان و شيعيانش دستور داد:

كُونا لِلظّالم خَصْما وَلِلْمَظلومِ عَوْنا اوُصيكُما وَجَميعَ وُلدي وَمَنْ بَلَغَه كتابي.(1)

به شما دو تن (حسن و حسين) و همه فرزندانم و به كساني كه اين نوشته ام به دست او مي رسد، وصيت مي كنم كه دشمن ظالم و ياور مظلوم باشيد.

به همين جهت، امام حسين عليه السلام هنگامي كه خواست عليه يزيد قيام كند، در وصيت نامه اي كه در مدينه به برادرش، محمد حنفيه داد، نوشت:

من براي خودخواهي و خوش گذراني و فسادگري و ستم گري از مدينه خارج نشدم، بلكه خروجم براي امر به معروف و نهي از منكر مي باشد و مي خواهم امت جدم را اصلاح نمايم و به سيره و روش جدم و پدرم رفتار نمايم.(2)

در سخن زيباي ديگري، با استناد به كلام جدش فرمود:

همانا شما مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در زمان حياتش فرمود: كسي كه سلطان ستم گري را ببيند كه حرام خدا را حلال نموده و عهد خدا را ترك كرده و با سنت رسول الله صلي الله عليه و آله به مخالفت برخاسته و در ميان مردم به گناه و تجاوز به حقوق آنان روي آورده. آنگاه بر ضد آن سلطان با گفتار و رفتارش به مخالفت برنخيزد، حق خداوند است كه او را با همان ستم گر محشور گرداند. آن گاه حضرت فرمود: شما همچنين مي دانيد كه اينان (يعني بني اميه) اطاعت شيطان را برگزيده و از اطاعت خداي رحمان روي برگردانده و به فساد و تباهي روي آورده و اجراي حدود الهي را تعطيل نموده اند و بيت المال را تاراج كردند و حلال الهي را حرام و حرام الهي را حلال نمودند


1- نهج البلاغه، برگردان: محمد دشتي، نامه 47.
2- محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص329.

ص: 110

و من امروز به جهت خويشاوندي با رسول خدا صلي الله عليه و آله سزاوار به اين اقدام عليه آنانم.(1)

4. آيا يزيد به كشته شدن حسين عليه السلام راضي نبود؟

4. آيا يزيد به كشته شدن حسين عليه السلام راضي نبود؟

يكي ديگر از كارهاي سلفيون، به ويژه ابن تيميه، انكار حقايق مسلّم تاريخي است. وي ستم هاي يزيد و پدرش را منكر است وحتي به اسارت رفتن اهل بيت امام حسين عليه السلام را انكار كرده(2) و نوشته است: «يزيد به كشتن حسين راضي نبود و حتي از اين امر اظهار نارضايتي كرد».(3)

پاسخ

ابن تيميه در حالي اين سخنان را در دفاع از يزيد مي گويد كه وي بنا به نقل مورخين بيش از سه سال حكومت نكرد و در اين سه سال سه جنايت بزرگ را مرتكب شد. در سال اول حكومت خود، سرور جوانان بهشت را به شهادت رساند و وقتي خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله را پيش او به اسارت بردند، با زدن چوب بر دندان هاي مبارك سر بريده از روي غرور منكر دين شد و كفر خود را ظاهر كرد و گفت:

لَعِبَتْ هاشمُ بِالْمُلكِ فَلاَ

خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَل (4)

(بني) هاشم با فرمانروايي بازي كرد. نه خبري آمد و نه وحيي نازل شد.

در سال دوم، شهر مدينه را به خاك و خون كشيد و لشكريانش جناياتي مرتكب شدند كه مسلمان از گفتنش شرم مي كند. براي پي بردن به اين جنايات مي توان به كتاب البدايه و النهايه نوشته ابن كثير دمشقي، شاگرد ابن


1- محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص382.
2- منهاج السنه، ج4، ص472.
3- منهاج السنه، ج4، ص355.
4- محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، ج10، ص60.

ص: 111

تيميه كه وهابيت به سخنانش اعتماد مي كنند، مراجعه كرد. جنايت در شهري كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بنا به نقل اهل سنت درباره اش فرمود:

مَنْ اَخافَ اَهلَ المدينِه اَخافَهُ اللهُ عزوجلَّ وَعَلَيهِ لَعنة اللهِ وَالملائكةُ وَالنّاسُ اجَمعين.(1)

كسي كه مردم مدينه را ترسان سازد، خدا او را بترساند و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او خواهد بود.

او در سال سوم حكومت خود، لشكري براي شكست دادن عبدالله بن زبير فرستاد كه به مكه پناهنده شده بود. آنان كعبه را به منجنيق بستند و ويران ساختند.

ابن تيميه در حالي منكر بديهيات تاريخي است كه در نقطه مقابل او علماي اهل سنت پيش و پس از او نظر ديگري دارند. آنان پس از بر شمردن جنايت يزيد بن معاويه درباره امام حسين عليه السلام و اهل بيت او و جنايات ديگرش به شدت وي را سرزنش كرده و مستحق لعن دانسته اند. تفتازاني از متكلمان برجسته اهل سنت مي گويد:

حق اين است كه رضايت يزيد به قتل حسين عليه السلام و خوش حالي او از اين امر و اهانت به اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله از جمله متواترات است و ما در كفر او شكي نداريم: لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوانش باد.(2)

جاحظ مي گويد:

جنايت هايي كه يزيد مرتكب آن شد، از قبيل كشتن حسين، به اسارت بردن اهل بيتش، چوب زدن به دندان ها و سر مبارك حضرت، ترساندن اهل مدينه و خراب كردن كعبه، همگي بر قساوت و غلظت و نفاق و خروج از ايمان او دلالت دارد. پس او فاسق و ملعون است و هر كس كه از دشنام دادن ملعون


1- مسند احمد بن حنبل، ج4، ص55.
2- شرح العقايد النسفيه، ص187.

ص: 112

جلوگيري كند، خودش ملعون است.(1) آلوسي مي گويد: هر كسي بگويد: يزيد با اين كارش معصيت نكرده است و لعنش جايز نيست، بايد در شمار انصار يزيد قرار گيرد.(2)

5. آيا معاويه، كاتب وحي بوده است؟

5. آيا معاويه، كاتب وحي بوده است؟

وهابيان لعن كردن معاويه را جايز نمي دانند و مي گويند معاويه از اصحاب پيامبر و كاتب وحي بوده است و لعن چنين كسي جايز نيست. خداوند نيز مي فرمايد:

وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَيرِ عِلْمٍ. (انعام: 108)

(معبود) كساني را كه غير خدا را مي خوانند (كفار و مشركان) را دشنام ندهيد، مبادا آنها (نيز) از روي ظلم و جهل، خدا را دشنام دهند.

پاسخ

اينكه مي گويند معاويه از كاتبان وحي بود، درست نيست؛ زيرا وي كاتب وحي نبود، بلكه بنا بر نقل ذهبي از ابوالحسن كوفي، وي تنها نويسنده برخي نامههاي حضرت پيامبر بود.(3) ابن عبدربه اندلسي نيز ميگويد معاويه و خالد بن سعيد نامههاي معمولي را مينوشتند.(4)

معاويه نه تنها كاتب وحي نبود، بلكه هيچ فضيلتي نيز در اسلام براي او ذكر نشده است. ذهبي از اسحاق بن راهويه نقل مي كند كه هيچ روايتي از پيامبر اسلام درباره فضايل معاويه صحيح نيست.(5)

نسائي، نويسنده كتاب سنن كه در نزد اهل سنت معروف و معتبر است، همين عقيده را دارد؛ زيرا وقتي اهل دمشق از نسائي خواستند كه در مدح


1- رسائل جاحظ، ج2، ص14.
2- تفسير روح المعاني، ج26، ص73.
3- سير اعلام النبلاء، ج3، ص123.
4- احمد بن محمد بن عبدربه، العقد الفريد، ج4، ص244.
5- سير اعلام النبلاء، ج3، ص132 و ج14، ص129.

ص: 113

معاويه حديثي نقل كند، در پاسخ گفت: «من چه چيز در فضيلت او نقل كنم؟ جز اينكه پيامبر اسلام درباره او فرمود: خدا شكمش را سير نكند».(1)

حسن بصري مي گويد:

معاويه چهار خصلت داشت كه اگر يكي از آنها را مي داشت، براي هلاك و تبه كاري و گناه او كافي بود. او شمشير بر اين امت كشيد و كار (خلافت) را بدون مشورت مسلمين ربود و حال اينكه بقيه ياران پيغمبر هنوز زنده و اهل فضل و تقوا ميان مردم بودند. دوم اينكه فرزند خود را (يزيد) كه دائم الخمر بود، به ولايت عهدي و خلافت مسلمين منصوب كرد. يزيد هم باده گسار و هم ديباپوش و هم تنبورزن بود. سيم اينكه زياد (زنازاده) را برادر خود نمود و حال اينكه پيغمبر فرموده فرزند براي فراش (روابط شرعي) است و زناكار جز سنگ بهره اي نخواهد داشت. چهارم قتل حجر و ياران او.

اينكه مي گويند سبّ و لعن، حرام است، آيا اين كار براي همه زشت و ناپسند است يا فقط براي شيعيان. اگر براي همه حرام است، چرا معاويه اين سنت حرام را پايه گذاري كرد؟ در كتاب هاي معتبر اهل سنت آمده كه معاويه اولين كسي بود كه سب و لعن اميرالمؤمنين علي عليه السلام را مرسوم كرد و دستور داد آن حضرت را بر سر منبرها لعن و نفرين كنند. اين كار ناپسند او بيش از صد سال رواج داشت. او حتي به اصحابي كه اين كار را نميكردند، اعتراض ميكرد.

در كتاب صحيح مسلم، در روايتي آمده كه معاويه به سعد وقاص گفت:

چه چيز مانع تو از سب علي است؟ وي در پاسخ گفت: به خاطر سه سخن از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه هرگاه به ياد مي آورم، هرگز نمي توانم او را سب نمايم؛ زيرا اگر يكي از آن سخنان درباره من بود، از شتران سرخ موي ارزشش برايم بيشتر بود. اول آنكه رسول خدا صلي الله عليه و آله در يكي از جنگ ها علي را جانشين خود در شهر قرار داد. علي پرسيد: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله آيا مرا در


1- علي بن محمد بن اثير، كامل ابن اثير، ج3، ص487.

ص: 114

پيش زن ها و بچه ها به جا مي گذاري ؟ شنيدم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به او گفت: آيا راضي نمي شوي كه برايم همچون هارون نسبت به موسي باشي، الا اينكه بعد از من نبوتي نيست و همچنين از رسول خدا صلي الله عليه و آله در جنگ خيبر شنيدم كه فرمود: فردا پرچم جنگ را به كسي مي سپارم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند. ما گردن هاي خود را دراز كرديم تا ما را ببيند و انتخاب كند، اما او گفت علي را برايم بياوريد. علي را درحالي كه چشمانش درد داشت، آوردند. حضرت آب دهانش را بر چشمان علي ماليد (و شفاء داد) و آنگاه پرچم را به دست او داد و خداوند او را پيروزي داد و همچنين هنگامي كه اين آيه: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود. (آل عمران: 61) [كه درباره مباهله با مسيحيان است] نازل شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله ، علي و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند و گفت: بار پروردگارا اينان اهل منند.(1) (به همين دليل من علي را سب و لعن نمي كنم).

وهابيان مي گويند: معاويه اجتهاد كرد و در اجتهادش در لعن و سب علي عليه السلام خطا كرده است. ما در روايات خودمان داريم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «كسي كه اجتهاد كند و به درستي اجتهاد كند، دو اجر دارد و اگر خطا كند، يك پاداش دارد».(2)

پاسخ

آيا اجتهاد اصول و ضوابطي دارد يا ندارد؟

كتاب و سنت منابعي است كه همه مذاهب اسلامي، از جمله حنفي، مالكي، حنبلي و شافعي، روي آن اتفاق دارند كه اجتهاد بايد بر اساس آن دو باشد.

در كجاي قرآن و سنت آمده كه سب و لعن بر اميرالمؤمنين، برادر رسول خدا صلي الله عليه و آله جايز است؟ اگر اجتهاد مورد ادعاي معاويه را بپذيريم، سب و لعني


1- صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علي بن ابي طالب، ص1198، ح6114.
2- فتح الباري، ج1، ص60.

ص: 115

كه توسط برخي شيعيان شنيده ميشود، بر اساس اجتهاد است؛ چون شيعيان راه اجتهاد را باز ميدانند؛ حال اگر مجتهدي، لعن معاويه را جايز بداند، بر مقلدينش چنين چيزي جايز است. اين مجتهد بنا بر روايت اهل سنت اگر خطا كرده باشد، اشكالي بر او نيست و او يك پاداش نيز نزد خدا دارد.

از طرفي خداوند ظالمين را لعن مي كند و ميفرمايد:

أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ. (هود: 18)

آگاه باشيد كه لعنت خداوند بر ستم كاران است.

معاويه، ظالم بود؛ زيرا با آنكه همه مسلمانان در مدينه با علي عليه السلام بيعت كرده بودند، فقط معاويه كه يكي از استانداران علي عليه السلام به شمار مي آمد، سر به طغيان برداشت و عليه اولي الامر زمانش، اميرالمؤمنين خروج كرد و دستور خداوند در چنين حالتي جنگ با طغيان گر است؛ زيرا مي فرمايد: «هرگاه دو طايفه از مسلمانان با هم به جنگ و نزاع بپردازند، بين آنها صلح و آشتي برقرار كنيد و اگر يكي از آن دو گروه به ديگري تجاوز كند، با طايفه ظالم مقابله و جنگ كنيد تا به امر خداوند تسليم شود». (حجرات: 9)

پس بر همه لازم بود، علي عليه السلام را ياري دهند و ستم گر را نابود سازند؛ زيرا بنا به گفته ابن كثير در تفسيرش، نصب دو امام يا بيشتر در روي زمين جايز نيست، چون رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «مَنْ جاءكم و امركم جميع يريد ان يفرق بينكم فاقتلوه كائنا من كان»؛ و اين عقيده جمهور علماست و بر اين مطلب عدهاي از جمله امام الحرمين، ادعاي اجماع كرده اند.(1)

در صحيح مسلم نيز از ابوسعيد خدري نقل شده كه گفت:

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «اِذا بُويعَ لِخليفَتينِ فَاقْتُلوا الآخَرَ منهما؛ هرگاه براي دو خليفه بيعت گرفته شود، دومي آنها را بكشيد».(2)


1- تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج 1، ص130، ذيل آيه 30 بقره.
2- صحيح مسلم، كتاب الاماره، باب اذا بويع لخليفتين، ص 943، ح4692.

ص: 116

6. آيا شيعيان اصحاب را قبول ندارند و آنان را لعن و نفرين ميكنند؟

6. آيا شيعيان اصحاب را قبول ندارند و آنان را لعن و نفرين ميكنند؟

از جمله تبليغات وهابيت عليه شيعه در ميان ديگر مسلمانان آن است كه شيعه را دشمن همه صحابه پيامبر اسلام معرفي مي كنند و آنان را سب و لعن كننده به اصحاب كرام مي نامند. ازاين رو، قتل شيعه را جايز مي دانند.

پاسخ

اينكه ميگويند شيعيان، صحابه را قبول ندارند، تهمتي است كه بر شيعه مي زنند مگر اميرالمؤمنين علي عليه السلام و امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام از صحابه نيستند؟ مگر ابوذر، مقداد و سلمان، ابوايوب انصاري، حُجر بن عدي، عمار، ابورافع، جابر بن عبدالله انصاري، بلال حبشي، حذيفه بن يمان، خزيمه بن ثابت، ابن عباس، عَدي بن حاتم، و ده ها تن ديگر از كساني كه در كنار پيامبر اسلام بودند و در زمان حكومت علي عليه السلام همراهي اش كردند، جزو صحابه نيستند كه شيعه به همه آنان احترام مي گذارد و برخلاف نظر وهابيون حتي به زيارت قبر آنان ميروند. آري، شيعه همچون مذاهب ديگر همه صحابه را عادل نمي داند، بلكه بر اساس گواهي قرآن و سنت و تاريخ، اصحاب پيامبر را جزو چند گروه مي داند:

اول _ مؤمناني كه در راه مستقيم هدايت استوار ماندند و برخي در دفاع از آرمان اسلامي در كنار پيامبر اسلام جان باختند يا پس از آن حضرت نيز از صراط مستقيم منحرف نشدند.

دوم _ كساني كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله در كنار آن حضرت بودند، ولي پس از رحلت آن حضرت به دنياطلبي روي آوردند و از ادامه مسير حق بازماندند.

سوم _ گروهي كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله منافقانه زيستند و آيات متعدد در وصف آنان نازل شد، پس از پيامبر اسلام نيز به رفتار منافقانه خود ادامه دادند.

ص: 117

چهارم _ تازه مسلماناني كه از اسلام شناخت چنداني نداشتند. به همين جهت، برخي از آنان پس از رحلت پيامبر اسلام، مرتد و به وسيله سجاح و اسود عنسي گمراه شدند و برخي مانند قريش آزاد شده پيامبر با حفظ ظاهر مسلماني به قدرت رسيدند و انتقام خود را از اسلام و مسلمانان گرفتند.

بر اين اساس، شيعه فقط گروه اول را عادل و صالح مي داند و به آنان احترام گذاشته، به زيارت قبر آنان مي رود و براي آنان از خداوند طلب مغفرت و علّو درجات مي كند. همچنين به عنوان اسوه هاي شجاعت و دينداري و ايثار و گذشت به آنان مي نگرد و نام آنان را روي فرزندان خود مي نهد.

ص: 118

فصل پنجم: شبهه هاي فقهي

اشاره

فصل پنجم: شبهه هاي فقهي

زير فصل ها

1. آيا زيارت قبور بر زنان حرام است؟

2. آيا نماز گزاردن و دعا در كنار قبور انبيا و اوليا و صالحان حرام و بدعت است؟

3. آيا برگزاري مراسم عزاداري و سوگواري براي پيامبران و صالحان بدعت است؟

4. آيا بزرگداشت زادروز انبيا و اوليا، بدعت است؟

5. چرا هنگام صلوات فرستادن بر محمد، آلِ آن حضرت را نيز بر او عطف مي كنيد؟

6. چرا شيعيان نمازهاي پنج گانه را در سه نوبت مي خوانند؟

7. چرا شيعيان بر تربت سجده مي كنند؟ سجده بر تربت بدعت است.

8. چرا شيعه هنگام نماز خواندن دست بسته نماز نمي خواند؟

9. چرا شيعيان بعد از سوره حمد، آمين نمي گويند؟

10. چرا شيعيان نماز تراويح نمي خوانند؟

11. چرا اذان شيعيان با اذان اهل سنت متفاوت است؟

12. چرا شيعيان در اذان و اقامه به ولايت اميرالمومنين شهادت مي دهند؟

13. چرا علماي شيعه از درآمد كسب، خمس مي گيرند؟

1. آيا زيارت قبور بر زنان حرام است؟

1. آيا زيارت قبور بر زنان حرام است؟

بر اساس ديدگاه وهابيون، زنان هيچ شأن و منزلت اجتماعي ندارند. آنان بر اساس روايتي كه رئيس مذهبشان ابن حنبل نقل مي كند، زنان را در رديف حيوانات به شمار مي آورند.(1) به همين جهت، زنان در كشور عربستان از بسياري از امور اجتماعي حتي رانندگي محرومند. حتي آنان زيارت قبور را براي مردان بدون بار سفر بستن اجازه مي دهند، ولي به زنان به طور مطلق اجازه زيارت قبور امواتشان را نمي دهند وچنين كاري را حرام مي دانند.

شوراي استفتاي وهابيون دراين باره مي گويد:

زيارت قبور تنها براي مردان مشروع است. آن هم بدون شدّرحال (بار سفر بستن) و در شهر خود، ولي براي زنان به طور مطلق مشروع نيست.(2)

دليل آنان روايتي است كه آن را به پيامبر اسلام منسوب ساخته اند كه در آن حديث آمده است:


1- ابن قدامه حنبلي در كتاب فقه خود از احمد بن حنبل نقل مي كند كه اگر از جلوي نمازگزار سه چيز رد شود، نماز او را قطع مي كند: سگ سياه، زن و خر. (مغني، ج2، ص80).
2- فتاوي الجنة الدائمه، ج1، ص288.

ص: 119

لَعَنَ رسول الله صلي الله عليه و آله زائرات القُبُور.(1)

رسول خدا صلي الله عليه و آله زناني را كه به زيارت قبور مي روند، لعن نموده است.

پاسخ

در پاسخ وهابيان همين بس كه فتواي آنان با اجماع همه مسلمين و نظر هر چهار مذهب اهل سنت، مخالف است؛ زيرا هيچ يك از مذاهب اهل سنت حكم به حرمت نداده اند. نهايت چيزي كه برخي گفته اند، كراهت آن يا حرمت آن براي زنان جواني است كه خوف به گناه افتادن براي آنان وجود داشته باشد.

1. ابن قدامه از فقيهان مذهب حنبلي (درگذشته 682) مي گويد:

درباره زيارت قبرها توسط زنان، دو روايت وجود دارد. يك روايت از ام عطيه كه بر كراهت دلالت مي كند و ديگري روايتي است كه بر عدم كراهت دلالت مي كند زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله در اين روايت فرمود: «كُنتُ نَهيتُكم عَن زيارهِ الْقبور فَزُوروها؛ من شما را از زيارت قبرها منع نمودم، اما پس از اين به زيارت برويد.» اين روايت عام است و دلالت دارد كه پيش از اين نهي شده و از اين پس نسخ شده است و در اين حكم جواز، زن و مرد داخل هستند.(2) (و هر دوگروه مي توانند به زيارت قبور بروند).

2. نووي از عالمان شافعي مذهب در كتابش مي نويسد:

جمهور فقها يقين دارند كه زيارت قبور براي زنان كراهت دارد، آن هم كراهت تنزيهي (نه تحريمي)، اما روياني در كتابش، البحر، دو ديدگاه را بيان مي كند؛ يك ديدگاه همين است كه جمهور گفته اند و ديدگاه دوم اين است كه كراهت نيز ندارد. آنگاه مي گويد: ديدگاه درست همين است.(3)

3. سرخسي از فقيهان حنفي مذهب در مبسوط خود مي گويد:


1- مسند احمد بن حنبل، ج1، ص229.
2- الشرح الكبير، ج2، ص427.
3- المجموع، ج5، ص310.

ص: 120

به نظر ما (صنفي ها) رخصت در زيارت قبور هم در حق مردان و هم زنان ثابت است؛ زيرا روايت شده كه عايشه همواره به زيارت قبر پيامبر مي رفت و هنگامي كه به حج مي رفت، به زيارت قبر برادرش عبدالرحمان مي رفت و در رثايش شعر گفت.(1)

4. رعيني از فقهاي مالكي مذهب نيز درباره زيارت قبور مي گويد:

زيارت قبور براي مردان به اتفاق علما جايز است و اما براي زنان نيز اگر پير باشند، جايز است، اما براي زنان جوان اگر خوف به گناه افتادن براي آنان باشد، جايز نيست.(2)

بنابراين، زيارت قبور براي زنان از ديدگاه همه مذاهب اسلامي جايز است و روايات متعددي كه راويان اهل سنت نقل كرده اند، اين نظر را تأييد مي كنند، مانند:

إنّ فاطِمَة كانَت تَزورُ قبر عمَّها حمزه كُلّ جُمُعةٍ فَتُصَلّي و تَبكي عِندَهُ.(3)

فاطمه زهرا عليها السلام هر جمعه به زيارت قبر عمويش حمزه مي رفت و آنجا نماز مي خواند و گريه مي كرد.

همچنين ابن أبي مليكه مي گويد:

رَأَيتُ عائِشَةَ تَزُور قَبرَ أخيها عَبدالرَّحمان بن ابي بكر وَ ماتَ بالحبشي وَ قُبر بمكه.(4)

عايشه را ديدم كه به زيارت قبر برادرش، عبدالرحمان مي رفت. او در منطقه اي به نام حبشي [كه در نزديكي مكه است] مُرد و به مكه [انتقال يافت و] مدفون شد.

حاكم نيشابوري نيز مي گويد:


1- المبسوط، ج24، ص10.
2- مواهب الجليل، ج3، ص50.
3- سنن الكبري، ج4، ص78؛ المستدرك، ج1، ص377.
4- مصنف عبدالرزاق، ج3، ص570.

ص: 121

هنگامي كه عايشه حج به جاي آورد، نزد قبر برادرش رفت و گريست و در رثاي او شعر خواند.(1)

ابن ابي مليكه مي گويد:

روزي عايشه از قبرستان باز مي گشت. از وي پرسيدند: از كجا مي آيي؟ گفت: از نزد قبر برادرم عبدالرحمان. پرسيدند: مگر پيامبر از زيارت قبور منع ننموده بود؟ گفت: «نهي كرده بود، اما بعد دستور به زيارت داد».(2)

اين روايت، حديث «لعن الله زائرات القبور» را نسخ مي كند يا با آن معارض است. همچنين روايت «لَعَنَ اللهُ زائرات القُبُور» كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده، راوي آن ابوصالح مشهور به باذان است كه از ديدگاه صاحب نظران علم رجال، فردي ضعيف است و به حديث او احتجاج نمي شود.(3) بنابراين، به اين روايت نمي توان عمل كرد. در مقابل، روايات پيشين، در برابر اين روايت و ناسخ اين روايت هستند.

2. آيا نماز گزاردن و دعا در كنار قبور انبيا و اوليا و صالحان حرام و بدعت است؟

2. آيا نماز گزاردن و دعا در كنار قبور انبيا و اوليا و صالحان حرام و بدعت است؟

از جمله چيزهايي كه نزد وهابيت جايز نيست، نماز و دعا در كنار هر قبري، حتي در كنار مشاهد انبيا و اولياست. محمد بن عبدالوهاب مي گويد:

نماز خواندن در مساجدي كه بر قبور انبيا و صالحان بنا شده است، جايز نيست و بناي مسجد بر قبور حرام است.(4)

شيخ صالح فوزان، عضو هيئت افتاي سعودي مي نويسد:


1- المستدرك، ج1، ص476.
2- السنن الكبري، ج4، ص78؛ المستدرك، ج1، ص376.
3- يوسف حافظ مزي، تهذيب الكمال، ج4، ص7؛ ناصرالدين آلباني، ادواء الغليل، ج3، ص212؛ ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج1، ص365.
4- محمدبن ابراهيم بن النعمان، الجامع الفريد، كتاب الزياره، ص383.

ص: 122

رفت و آمد زياد كنار قبر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و نشستن در آنجا و سلام گفتن به حضرت، بدعت به شمار مي آيد. همچنين دعا كردن به اين نيت كه شايد در آنجا به اجابت برسد، از بدعت ها به حساب مي آيد.(1)

پاسخ

خواندن نماز و دعا كنار قبور انبيا و اوليا، نه تنها حرام و بدعت نيست، بلكه از اموري است كه نزد مذاهب اسلامي امري پسنديده است، حتي بسياري از علماي اهل سنت به جواز نماز خواندن در كنار مقبره هاي انسان هاي معمولي فتوا داده اند. درباره نظر مالك بن انس، پيشواي مذهب مالكي گفته اند:

مالك، اشكالي در نماز خواندن كنار قبرستان نمي ديد. اگرچه در اطراف نمازگزار در سمت جلو و پشت سر يا راست و چپ وي قبرهايي باشد. (2)

همچنين از مالك نقل شده است:

نماز خواندن در قبرستان اشكال ندارد. به من رسيده است كه بعضي اصحاب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در قبرستان نماز مي خواندند. (3)

ابن قدامه مقدسي از فقهاي حنبلي مذهب مي گويد:

از علي عليه السلام و ابن عباس و ابن عمر و عطا و نخعي و جابر بن سمره و حسن و مالك و اسحاق و ابوثور نقل شده كه نماز در مقبره مكروه است، اما نظر احمد و ابوحنيفه و شافعي بر اين است كه نماز در اين مكان مادامي كه نجس نباشد، صحيح است. زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «جُعِلتْ لِي الارضُ مَسجدا و طَهورا، زمين برايم مكان سجده و پاك قرار داده شده است».

در كلامي ديگر نيز فرمود: «فَحَيثُما ادرَكتْك الصَّلاةُ فَصلِّ فانه مَسجدٌ؛ هر مكاني كه وقت نماز شد، همان جا نماز بگزار، همان جا مسجد است». دليل ديگر آن است كه


1- مجله الدعوة، ش1612، ص37.
2- «كان مالك لا يري بأسا بالصلاة في المقابر و هو اذا صلّي في المقبره كانت القبور بين يديه و خلفه و عن يمينه و شماله» (عبدالرحمان قاسم، المدونة الكبري، ج1، ص90).
3- «و قال مالك لا بأس بالصلاة في المقابر و قال بلغني إن بعض اصحاب النبي كانوا يصلّون في المقبره» (همان).

ص: 123

مقبره، مكان پاكي است. ازاين رو، نماز در آن همانند نماز در صحرا صحيح است.(1)

عبدالغني نابلسي هم مي گويد:

اگر مكان قبرها، مسجد شود يا در راه واقع شود و يا قبر يكي از اولياي الهي باشد يا عالمي از محققان براي تعظيم روح شريفش براي اعلام و آگاهي دادن به اينكه او يكي از اولياء الله است، نماز و دعا بخواند تا مردم به او تبرك جويند و در كنار آرامگاه او دعا كنند و مستجاب شود، چنين كاري جايز است و منعي ندارد.(2)

بنابراين، نماز گزاردن در كنار قبور اوليا و صالحان يا قبر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نه تنها اشكال ندارد، بلكه يكي از مكان هاي اجابت دعاست. همچنان كه شمس الدين ذهبي از انديشمندان اهل سنت مي گويد:

دعا در كنار قبور انبيا و اوليا و ساير بقاع مستجاب مي گردد، اما سبب اصلي اجابت شدن دعا حضور قلب دعاكننده و خشوع وتضرع اوست و بدون ترديد دعا در بارگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و در مسجد و به هنگام سحرگاهان و امثال آن اجابت مي شود و اين اجابت براي كسي است كه زياد دعا نمايد؛ چراكه دعاي هر مضطري مورد اجابت است.(3)

دليل بر جواز چنين كاري روايات متعددي است كه در منابع اهل سنت آمده و در پاسخ به شبهات گذشته تعدادي از آنها آورده شد. ازاين رو، در اينجا به بيان يك روايت بسنده مي كنيم.

در روايت آمده است كه فاطمه زهرا عليها السلام هر هفته _ روز جمعه _ كنار قبر حضرت حمزه حضور مي يافت و در آنجا نماز مي گزارد و گريه مي كرد.(4)


1- الشرح الكبير، ج1، ص478.
2- نابلسي، الحديقه النديه، ج2، ص630.
3- سير اعلام النبلاء، ج17، ص77.
4- سنن الكبري، ج4، ص78؛ المستدرك، ج1، ص377.

ص: 124

حاكم نيشابوري براي تأييد اين حديث گفته است كه راويان اين حديث همگي مورد اطمينان (ثقه) هستند.(1)

ناگفته نماند كه مسلمانان نيز به اين سيره عمل مي كردند. براي نمونه، ابن خلكان مي گويد:

سيده نفيسه، دختر حسن بن زيد بن حسن بن علي عليه السلام در محله اي به نام «درب السباع» به خاك سپرده شده و قبر او _ در مصر _ معروف به استجابت دعاست و بسيار هم مجرّب است.(2)

شافعي هميشه به زيارت قبر ابوحنيفه مي رفت و در آنجا دعا مي كرد و نماز مي خواند. علي بن ميمون مي گويد:

از شافعي شنيدم كه گفت: من به قبر ابوحنيفه تبرك مي جويم و هر روز به زيارت قبرش مي آيم و هرگاه حاجتي داشتم، دو ركعت نماز مي گزارم و كنار قبر ابوحنيفه حاجتم را از خدا مي طلبم.(3)

وهابيان، براي اثبات ادعاي خود به دو حديث استشهاد مي كنند:

اول _ حديث «لعن الله اليهُودَ اتَّخَذوا قُبُورَ انبيائِهِم مَساجِدَ؛ خداوند، يهود را لعنت كند، چون قبور پيامبران خود را مسجد عبادت قرار دادند».

دوم _ حديث «اَللّهُمَّ لا تَجعَل قَبري وَثَناً؛ بار خدايا! قبر مرا بت قرار مده».(4)

دراين باره چند پاسخ وجود دارد. نخست آنكه هر دو حديث از نظر سند مشكل دارد. در سند حديث اول افرادي آمده اند كه يا ضعيفند يا مجهول؛ مانند مطرح بن يزيد كه به تصريح صاحب نظران اهل سنت ضعيف است.(5)


1- مستدرك حاكم، ج1، ص377.
2- وفيات الاعيان، ج5، ص424.
3- تاريخ بغداد، ج1، ص135.
4- مسند احمد بن حنبل، ج2، ص246.
5- عبدالله ابن عدي، الكامل في الضعفاء، ج6، ص449؛ احمد نسائي، كتاب الضعفاء والمتروكين، ص237، ش 566؛ الجرح و التعديل، ج8، ص409، ش1870.

ص: 125

هم چنين عبدالله بن عثمان بن خثيم ضعيف است و رواياتش مورد قبول نيست(1) و عبدالرحمان بن بهمان هم ناشناخته است،(2) ولي حديث دوم مرسل است.(3) همچنين حديث هيچ دلالتي بر حرمت نمازگزاري و دعا كردن در كنار قبور ندارد.

سيوطي از ابن عبدالبر نقل مي كند كه برخي گفته اند معناي حديث، نهي از سجده بر قبور انبياست و برخي گفته اند مراد، نهي از قبله قرار دادن آنها و نماز به سوي آنهاست.(4)

هر يك از اين دو معنا باشد، عبادت و دعا خواندن در كنار قبور انبيا و اوليا، هيچ يك از اين دو كار (سجده بر قبور انبيا و قبله قرار دادن قبور انبيا) نيست. بنابراين، روايت به چنين كاري ربطي ندارد.

ابن حجر عسقلاني دراين باره مي گويد:

نياكان آنان (يهود و نصاري) عكس هايي از مردگان خود ترسيم كردند تا به آن انس گيرند و به ياد افراد صالحشان باشند. همچون آنان تلاش كنند و در كنار قبرشان به عبادت خدا بپردازند، ولي بازماندگان آنها به اهداف نياكان خود جاهل بودند. شيطان هم وسوسه كرد و به آنان چنين كرد كه نياكان شما اين عكس ها را مي پرستيدند و آن را تعظيم مي كردند. پس پيامبراكرم صلي الله عليه و آله مردم را از اين انحراف بر حذر داشت... . همچنان كه بيضاوي دراين باره مي گويد: چون يهود و نصاري بر قبور پيامبران سجده مي كردند و آن را قبله _ و جهت _ نماز قرار مي دادند و همانند بت با آن رفتار مي كردند، پيامبر صلي الله عليه و آله آنها را لعن نمود، اما كسي كه در كنار قبر شخص صالحي سجده به قصد تبرك نمايد، نه به قصد تعظيم و يا نماز به سوي قبر داخل در اين لعن نيست.(5)


1- محمد بن عمرو عقيلي، الضعفاء الكبير، ج2، ص282، ش846.
2- ميزان الاعتدال،ج2، ص551.
3- موطا مالك، ج1، ص72.
4- جلال الدين سيوطي، تنوير الحوالك في شرح موطا مالك، ص189، ش414.
5- فتح الباري، ج1، ص438.

ص: 126

با توجه به كلام ابن حجر، اين روايات به نماز خواندن براي خداوند و رو به كعبه ايستادن در كنار قبور صالحان ربطي ندارد؛ زيرا روايت به كنيسه حبشه اشاره دارد كه هنگام مرگ فردي از صالحان خود، مسجدي بر روي قبرش بنا مي كردند و عكس هايي روي آن مي گذاشتند و به سوي آن عكس ها و قبر سجده مي كردند. پس چگونه مي توان از اين روايت، به حرمت نماز در كنار قبور براي مسلمانان حكم صادر كرد، درحالي كه زيارت قبر پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و ائمه طاهرين و اولياي الهي و نماز خواندن براي خداوند در آنجا و دعا كردن در كنار مشاهد مشرفه اسباب نزديكي به خداست همان طور كه شمس الدين ذهبي مي گويد:

كسي كه در كنار حجره مقدسه به حالت سر افكنده بايستد و بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله صلوات بفرستد، خوش به حال او كه زيارت نيكويي نموده... به خدا قسم كه شكسته دلي و صيحه زدن وگريه شديد كردن هنگام ديدن قبر پيامبر به فرد مسلمان دست نمي دهد، مگر به جهت محبت شديد به خدا و رسول او كه همين حب معيار و جدا كننده بهشتيان از جهنميان است، پس زيارت قبرش از بهترين اسباب قرب به خداست.(1)

آري زيارت قبر انبيا و اوليا و نماز خواندن و دعا كردن همه به جهت محبت و براي تقرب به خداست و سبب شرك نمي شود؛ زيرا مسلمانان هر جا بخواهند نماز بخوانند، قبله آنان خانه خداست، نه قبور افراد. حتي در كنار قبر رسول الله صلي الله عليه و آله نيز رو به قبله نماز مي گزارند.

3. آيا برگزاري مراسم عزاداري و سوگواري براي پيامبران و صالحان بدعت است؟

3. آيا برگزاري مراسم عزاداري و سوگواري براي پيامبران و صالحان بدعت است؟

بر اساس انديشه وهابيان برگزاري مراسم سوگواري پيامبران و صالحان بدعت است. آنان دراين باره مي گويند:


1- سير اعلام النبلاء، ج4، ص484.

ص: 127

مراسم سوگواري براي پيامبران و صالحان و همچنين مراسم بزرگداشت آنان جايز نيست و بدعت در دين و شرك به حساب مي آيد.(1)

پاسخ

گريه و زاري كردن در سوگ عزيزان، از سوي كساني كه از عواطف انساني برخوردارند، امري عادي و فطري است و از آنجا كه دين اسلام، دين فطرت است، جلوي آن را نگرفته است، بلكه ضمن دعوت به صبر، از گفتن برخي سخنان كه نشان دهنده نارضايتي نسبت به قضاي الهي در حالت غم و اندوه است، بر حذر داشته و در برخي از موارد سفارش كرده است كه براي سوگ برخي بزرگان دين گريه و ناله سر دهيد و كتاب و سنت بر جواز چنين كاري دلالت دارد.

خداوند در شرح حال حضرت يعقوب در فراق يوسف مي فرمايد:

قَالَ يا أَسَفَي عَلَي يوسُفَ وَابْيضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ قَالُواْ تَالله تَفْتَأُ تَذْكُرُ يوسُفَ حَتَّي تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ. (يوسف: 84 _ 86)

و [يعقوب] گفت: اي دريغا بر يوسف عزيزم! و چشمان او [بر اثر گريه زياد] سفيد شدند و او خشم خود را از پسرانش در درون خود فرو مي برد و بروز نمي داد. آنها گفتند: به خدا قسم! تو دست از گريه و زاري براي يوسف بر نمي داري تا سخت بيمار شوي و يا جانت را از دست بدهي. يعقوب گفت: من از درد و غم خود تنها نزد خداوند شِكوِه مي برم و من چيزي از خداوند مي دانم كه شما نمي دانيد.

اين آيه به صراحت مي گويد كه يكي از انبياي بزرگ الهي سال ها در فراغ فرزند دل بندش گريست، با آنكه مي دانست او زنده است و اين گريه، منافاتي با مقام صبر او نداشت؛ زيرا خداوند پس از بيان اين آيات، حضرت يعقوب


1- فتاوي اللجنه الدائمه للبحوث العلميّه و الإفتاء، ج3، ص54.

ص: 128

را تخطئه نكرد كه چرا بر اين مصيبت صبر نكرده است، بلكه در آيه ديگر از قول او مي آورد كه گفت: فصبر جميل. پس معلوم مي شود كه گريه با صبر تعارض ندارد.

همچنين در حالات حضرت رسول خاتم صلي الله عليه و آله نيز روايات متعددي وارد شده كه دلالت بر گريه كردن آن حضرت در فراق عزيزان دارد؛ زيرا آن حضرت از عواطف پاك انساني بيش از ديگران بر خوردار بود. به همين جهت در روايت آمده است:

هنگامي كه فرزند آن حضرت يعني ابراهيم از دنيا رفت آن حضرت گريست، عبدالرحمان بن عوف گفت: آيا شما هم گريه مي كنيد؟ حضرت فرمود: اين گريه رحمت است. اي پسر عوف، چشم اشك مي ريزد و قلب محزون است، اما چيزي كه خلاف رضاي پروردگارم باشد، نمي گويم. آنگاه فرمود: اي ابراهيم ما به فراغ تو محزونيم.(1)

همچنين از ابن مسعود نقل شده است كه در سوگ حمزه كسي را نديديم كه همچون رسول خدا صلي الله عليه و آله گريسته باشد.(2)

همچنين ابن كثير و ديگر مورخان نوشته اند:

رسول خدا صلي الله عليه و آله در بازگشت از احد در محله «بني عبد الأشهل» و «بني ظفر» شنيد كه زنان انصار بر كشته هاي خود گريه و شيون مي كنند، گريست و گفت: ليكن حمزه را زناني نيست كه بر وي گريه كنند. سعد بن معاذ و اسيد بن حضير كه اين سخن را شنيدند، در بازگشتن به محله بني عبدالاشهل، به زنانشان گفتند تا بروند و بر «حمزه»، عموي رسول خدا صلي الله عليه و آله سوگواري كنند، چون رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيد كه بر در مسجد براي حمزه گريه و شيون مي كنند، فرمود: «خدا رحمتتان كند. برگرديد كه در هم دردي كوتاهي نكرديد».(3)


1- صحيح بخاري، ج2، كتاب الجنائز، باب43، قول النبي انا بك لمحزونون، ص105.
2- السيره الحلبيه، ج2، ص534.
3- البداية و النهاية، ج4، ص55؛ أنساب الأشراف، ج 4، ص289.

ص: 129

علاوه بر همه اينها روايت هاي متعدد ديگري نقل شده كه آن حضرت بر حسين عليه السلام پيش از شهادت آن حضرت گريسته است كه از ذكر آنها اجتناب مي كنيم.(1)

همچنين گفته شده است:

إنّ فاطِمَة كانَت تَزورُ قبر عمَّها حمزه كُلّ جُمُعةٍ فَتُصَلّي و تَبكي عِندَهُ.(2)

فاطمه زهرا عليها السلام هر جمعه به زيارت قبر عمويش حمزه مي رفت و آنجا نماز مي خواند و گريه مي كرد.

4. آيا بزرگداشت زادروز انبيا و اوليا، بدعت است؟

4. آيا بزرگداشت زادروز انبيا و اوليا، بدعت است؟

وهابيون برگزاري مراسم ميلاد حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و ديگر اوليا را بدعت مي دانند.

بن باز، مفتي اعظم سعودي مي نويسد:

مراسم ميلاد پيامبر گرامي جايز نيست، چون بدعت در دين محسوب مي شود. رسول گرامي و خلفاي راشدين و صحابه حضرت و ديگر تابعين، چنين مراسمي انجام نمي داده اند.(3)

پاسخ

خداوند منّان در قرآن مجيد به تجليل از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله پرداخته است و مي فرمايد: «وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ؛ آوازه تو را در جهان بلند كرديم». (انشراح: 4)

معلوم مي شود كه خداوند مي خواهد شكوه و جلال پيامبر در جهان گسترش يابد و خود نيز در آيات قرآن وي را مي ستايد. از جانب ديگر هم قرآن كريم، مسلمانان را به دوستي پيامبر گرامي اسلام و اهل بيت آن حضرت دعوت مي كند:


1- نك: علامه اميني، سيرتنا و سنتنا.
2- سنن الكبري، ج4، ص78؛ المستدرك، ج1، ص377.
3- فتاوي الجنه الدائمه للبحوث العلميّه و الإفتاء، ج3، ص18.

ص: 130

قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي. (شوري : 23)

اي پيامبر، بگو از شما پاداشي جز دوستي خويشاوندانم نمي خواهم.

شكي نيست كه مسلمانان به پيروي از كتاب آسماني خويش، با برگزاري يادواره هاي شكوه مند، از مقام والاي آن اسوه كمال و فضيلت تجليل مي كنند و جلوه اي از عشق و علاقه خويش را نسبت به پيامبر و خاندان پاك او به نمايش مي گذارند و اين گونه مراتب پيروي خود را از فرمان هاي الهي اعلام مي دارند، روشن است كه هدف مسلمانان از برگزاري چنين مراسمي، جز بلند آوازه ساختن پيامبر گرامي چيز ديگري نيست. همان چيزي كه كه قرآن كريم آن را پذيرفته است.

به همين جهت، پيروان آيين اسلام از دير باز به برپايي مراسم جشن ميلاد رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و روز مبعث، همت مي گماشتند.

حسين بن محمد ديار بكري مي نويسد:

مسلمانان جهان، هماره در ماه ولادت پيامبر صلي الله عليه و آله جشن مي گيرند و وليمه مي دهند و در شب هاي آن ماه، صدقه مي دهند، شادماني مي كنند و به انواع نيكي ها جامه عمل مي پوشانند و مولودي مي خوانند و رحمت ها و بركت هاي فراگير بر همگان آشكار مي شود. (1)

آنچه ديار بكري گفته، همان فتواي حافظ سخاوي از علماي اهل سنت است كه اين كار را مشروع مي داند، نه بدعت.(2)

قسطلاني در المواهب اللدنيه مي گويد:

در طول تاريخ، مسلمانان در ماه ميلاد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله جشن برپا مي كنند و به مردم اطعام مي دهند و با انواع صدقات، به مستمندان ياري مي رسانند و با


1- ديار بكري، تاريخ الخميس، ج1، ص223.
2- محمد بن يوسف الصالحي الشامي، سبل الهدي و الرشاد في سيرة خير العباد، ج 1، ص362.

ص: 131

اظهار سرور و اعتنا به خواندن مولودي آن حضرت، به او اظهار ارادت مي كنند. خداوند رحمت كند كساني را كه به اين كار عظيم دست مي زنند.(1)

از سيوطي شافعي كه يكي از علماي معروف اهل سنت است، پرسيدند: مولودي خواني در ماه ربيع الاول از نظر شرع، امري پسنديده است يا ناپسند؟ آيا كسي كه آن را انجام مي دهد، مشمول ثواب مي شود يا خير؟

سيوطي در پاسخ گفت:

جواب اين است كه اصل مولودي خواني عبارت است از اجتماع مردم و خواندن بخشي از قرآن و خواندن روايات در شأن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ، در پايان نيز طبق هاي غذا را مي آورند و بين مردم پخش مي كنند. اين كار عملي نيكوست كه به باني و شركت كننده آن ثواب داده مي شود؛ زيرا با اين عمل، قدر و منزلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ، بزرگ داشته و در ولادت آن حضرت، شادي مي شود.(2)

به راستي آيا شايسته است اين عمل مطلوب را بدعت شماريم و خود را از برپايي چنين مراسمي محروم كنيم و برپايي اين سنت حسنه را به دليل همراه شدن احتمالي اين مراسم با اختلاط زنان و مردان يا اجراي موسيقي و مانند آن زير سؤال ببريم؟ ما بايد از كار گناه جلوگيري كنيم؛ زيرا در هر مكان و زماني، انجام گناه حرام است. نبايد براي امور جانبي و احتمالي، از برپايي يك سنت حسنه جلوگيري كنيم، بلكه در اصل بايد از اعمال خلاف و حرام جلوگيري كرد.

چگونه مي توان عملي را بدعت شمرد، درحالي كه قرآن و سنت آن عمل را به صورت كلي يا موردي تجويز مي كنند و اين مراسم را تنها براي احترام و تجليل از بندگان شايسته خدا و با اعتقاد به بندگي و نيازمندي آنان به پروردگار جهان انجام مي دهند.


1- المواهب اللدنية بالمنح المحمدية، ج 1، ص89.
2- الحاوي للفتاوي، ج1، صص189و197.

ص: 132

پس، اين رفتار آنان با اصل توحيد و يگانه پرستي كاملاً سازگار است؛ زيرا دليل بر جواز چنين كاري، آيه قرآن است. خداوند از زبان پيامبرخدا حضرت عيسي عليه السلام چنين نقل مي كند:

قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَينَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَاء تَكُونُ لَنَا عِيداً لِّأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيةً مِّنكَ وَارْزُقْنَا وَأَنتَ خَيرُ الرَّازِقِينَ. (مائده : 114)

عيسي بن مريم عليه السلام عرض كرد: بارالها، پروردگارا، مائده اي از آسمان فرو فرست تا براي همه ما «عيد» باشد و نشانه اي از جانب تو و ما را روزي ده كه بهترين روزي دهندگان تويي.

در اين آيه، حضرت عيسي عليه السلام از خدا درخواست مي كند تا مائده اي آسماني بر آنان نازل شود و روز نزول آن را عيد بگيرند.

چگونه است كه روح الله درخواست مي كند روزي را كه مائده آسماني در آن نازل مي شود و مايه لذت جسماني است، عيد بدانند و جشن بگيرند، ولي مسلمانان اگر بخواهند روز نزول وحي يا زادروز پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و ديگر ايام الله را پاس بدارند و عيد بشمارند و جشن بگيرند؛ مايه شرك و بدعت مي شود؟ آيا تولد پيامبر خاتم كه از جانب خدا براي هدايت همه جهانيان برگزيده شده است از نزول يك غذاي جسماني كمتر است؟ آيا تولد امامي كه همه جهان را از عدل و داد پر مي كند، از مائده آسماني كمتر است؟ به يقين چنين نيست، بلكه چنين كاري، يعني غذا دادن و امثال آن به مناسبت ميلاد، در حقيقت پيروي از حضرت در اظهار شكر نعمت وجود آن حضرت است؛ زيرا به گفته سيوطي شافعي، پيامبر پس از بعثت براي خود عقيقه كرد با آنكه عبدالمطلب در روز هفتم تولدش براي او عقيقه كرده بود و براي يك نفر دو بار عقيقه نمي نمايند. بنابراين، آن حضرت چنين كرد تا اظهار شكر به درگاه خدا كند كه او را براي عالميان رحمت قرار داد. همچنين جواز چنين

ص: 133

كاري را براي امت تشريع كرد. پس براي ما نيز اظهار شكر به جهت تولدش مستحب است.(1)

5. چرا هنگام صلوات فرستادن بر محمد، آلِ آن حضرت را نيز بر او عطف مي كنيد؟

اشاره

5. چرا هنگام صلوات فرستادن بر محمد، آلِ آن حضرت را نيز بر او عطف مي كنيد؟

از جمله پرسش هايي كه گاه مطرح مي شود، فرستادن صلوات بر رسول گرامي صلي الله عليه و آله و آل اوست. مي پرسند چرا مي گوييد: اللهم صل علي محمّدٍ و آل محمّدٍ؟

پاسخ

يكي از دستورهاي خداوند به مسلمانان براي حفظ احترام رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و ايجاد ارتباط مستمر با آن حضرت، فرستادن صلوات بر آن حضرت است. آنجا كه مي فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا. (احزاب: 56)

خداوند و فرشتگانش بر پيامبر صلي الله عليه و آله درود ميفرستند، اي كساني كه ايمان آوردهايد بر او درود فرستيد و سلام گوييد و تسليم فرمانش باشيد.

خداوند در اين آيه شرافت خاصي به پيامبرش عطا كرده و به او در ميان همه انبيا كرامتي خاص بخشيده است. همچنان كه قرطبي يكي از مفسران اهل سنت مي گويد:

در اين آيه، خداوند شرافت خاصي به رسولش در زمان حيات و پس از مرگش داده و مقام او را نزدش بيان نموده و بندگانش را امر نمود به خاطر چنين شرافتي فقط به او صلوات بفرستند نه ساير انبيا.(2)


1- قاسم درقاوي، مجموع لطيف أنسي في صيغ المولد النبي القدسي، ص343.
2- الجامع الاحكام القرآن، ج14، ص232.

ص: 134

آنچه در اينجا مهم به نظر مي رسد، اين است كه آل پيامبر در اين شرافت با او شريك هستند؛ زيرا آنچه در منابع معتبر حديثي اهل سنت، به صورت متواتر از بيش از هفتاد تن از صحابه درباره چگونگي صلوات فرستادن از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده، الحاق آل محمد در صلوات به اوست.

در روايت ابومسعود انصاري چنين آمده است:

ما نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم كه مردي وارد شد و گفت: اي رسول خدا ما سلام گفتن را شناختهايم، اما چگونه بايد به هنگام نماز بر تو صلوات بفرستيم؟

ابو مسعود ميگويد:

همه ما سكوت نموديم و دوست داشتيم كه اي كاش او چنين پرسشي نمي نمود، اما رسول خدا صلي الله عليه و آله [پس از لحظاتي] فرمود: «اذا انتم صليتم عليّ فقولوا: اللهم صلّ علي محمد النبي الامي و علي آل محمد كما صلّيت علي ابراهيم و علي آل ابراهيم و بارك علي محمد النبي الامي و علي آل محمد كما باركت علي ابراهيم و علي آل ابراهيم انك حميد مجيد».(1)

حاكم پس از نقل روايت در مستدرك ميگويد: «اين روايت با شرط مسلم صحيح است، هر چند در كتاب خود نياورده است».(2)

در روايت ديگري ابن مسعود از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل ميكند:

اِذا تَشهَّد اَحدُكم في الصّلاةِ فَلْيقُل: اللّهم صَلّ علي محمد و علي آل محمد وَ بارِكْ علي محمدٍ و عَلَي آل محمد وَ ارْحَمْ مُحمداً وَ آلَ مُحمّدٍ كَما صلّيتَ وَ بارَكْتَ و تَرحَّمتَ عَلَي ابراهيم انك حميد مجيد.(3)

در روايتي ديگر از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده كه ايشان از صلوات دُم بريده نهي كرده اند:


1- المستدرك، ج1، ص268؛ مسند احمد بن حنبل، ج4، صص119و712؛ سنن دار قطني، ج1، ص347.
2- المستدرك، ج1، ص268.
3- المستدرك، ج1، ص269؛ سنن بيهقي، ج2، ص379.

ص: 135

لا تُصلَّوا عَلَيّ الصَّلاةَ الْبَتراء فَقالوُا وَ مَا الصَّلاةُ البَتراءُ، قالَ تَقولون: اللَّهم صَلِّ علي محمدٍ وَ تَمْسِكون بَلْ قولوا: اللَّهم صَل علي محمدٍ وَ عَلَي آلِ محمّدٍ.(1)

بر من صلوات دم بريده نفرستيد، پرسيدند: صلوات دم بريده چيست؟ فرمود: اينكه بگوييد اللهم صل علي محمد و ادامه ندهيد بلكه ميبايد بگوييد: اللهم صل علي محمد و علي آل محمد.

اين روايت صراحت دارد كه گفتن صلوات بايد همراه با ذكر و يادكرد اهل بيت عليهم السلام باشد. چنانكه در روايتي ديگر به صراحت آمده است:

مَنْ صَلَّي صَلاةً وَ لَم يُصلِّ فيما عَلَيّ وَ عَلَي اَهلِ بيتي لم تُقَبل مِنْه.(2)

كسي كه نماز به جاي آورد و در آن بر من و اهل بيتم صلوات نفرستد (نمازش) از او قبول نمي شود.

به همين جهت، صحابي اي همچون جابر بن عبدالله انصاري ميگفت:

اگر نمازي به جاي آورم و در آن بر محمد و آل محمد صلوات نفرستم گمان ندارم (در نزد خدا) قبول شود. (3)

ابو مسعود انصاري نيز ميگفت:

لو صليت صلاة لا اصلي فيما علي آل محمد ما رايت ان صلاتي تتم.(4)

اگر نمازي به جا آورم كه در آن بر محمد و آل او صلوات نفرستم گمان ندارم كه نمازم كامل باشد.

ابن حجر هيتمي ميگويد:

پرسش آنان (يعني صحابه) از رسول خدا صلي الله عليه و آله بعد از نزول آيه درباره چگونگي صلوات و پاسخ به آنان به اينكه بگويند: اللهم صل علي محمد و


1- ابوسعيد خرگوشي نيشابوري، شرف المصطفي، ج 5، ص107؛ صواعق المحرقة، ج2، ص430؛ سخاوي، القول البديع، ص45؛ مسند زيد بن علي، ص33؛ احمد مرتضي، شرح الاذهار، ج1، ص383.
2- علي بن عمر دار قطني، علل دار قطني، ج6، ص197.
3- «لو صليت صلاة لم اصلّ فيها علي محمد و علي آل محمد ما رايت انها تقبل». (ذخائر العقبي، ص52)
4- سنن دار قطني، ج1، ص348، ش1329.

ص: 136

علي آل محمد دليل روشني بر اين است كه مراد آيه امر به صلوات بر اهل بيت و بقيه آل اوست.(1)

قنوجي و شوكاني در تفاسير خود گفتهاند:

همه تعليماتي كه از جانب پيامبر صلي الله عليه و آله دراين باره در زمينه صلوات انجام پذيرفته، به همراه صلوات بر آل اوست. مگر چند روايت نادر. ازاين رو، بر صلوات فرستنده لازم است كه به هنگام صلوات فرستادن بر آن حضرت آل او را نيز ياد كند. همچنان كه عدهاي همچون امام الحرمين و غزالي از شافعي نقل نمودهاند و ابن كثير در تفسيرش از آن دو اين گفته را آورده است و با وجود احاديث صحيح ديگر نيازي به گفته گويندگان نيست، بلكه روايات خود كفايت ميكند.(2)

فخر رازي شافعي نيز ميگويد:

همانا دعاي براي آل منصب بزرگي است به همين جهت در خاتمه تشهد در نماز قرار گرفته است و اين همان جمله اللهم صل علي محمد و علي آل محمد و ارحم محمداً و آل محمد است كه اين تعظيم در حق غير آنان ديده نشده است.(3)

محمد بن ادريس شافعي، پيشواي مذهب شافعي مي گويد:

يَا اَهلَ بيتِ رَسول اللهِ حُبُّكم

فَرضٌ مِنَ اللهِ في الْقرآنِ أنزَلَه

كفاكُم مِن عَظيمِ الْقدرِ اَنّكم

مَن لَم يُصلِّ عَليكم لا صلوةَ لَه(4)

اي خاندان پيامبر خدا محبت به شما فريضه اي است كه خداوند آن را در قرآن فرو فرستاده است. در بزرگي و رفعت مقام شما همين بس كه هر كس بر شما درود نفرستد، براي او نمازي نخواهد بود. (نماز او باطل است)


1- صواعق المحرقه، ج2، ص430.
2- فتح البيان، ج11، ص141؛ فتح القدير، ج4، ص249.
3- تفسير مفاتيح الغيب، ج27، ص168.
4- الصواعق المحرقه، باب11، ج2، ص435.

ص: 137

چرا صلوات ابتر؟

چرا صلوات ابتر؟

بنابر اعتراف عالمان و صاحب نظران اهل سنت، رسول خدا صلي الله عليه و آله در تبيين آيه صلوات، اهل بيت خود را شريك صلوات و ملحق به خود دانسته و از صلوات دُم بريده و ناقص نهي كرده است، ولي با اين حال در گفتار و نوشتار آنان همواره بر خلاف سنت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بر صلوات ابتر و دُم بريده تأكيد شده كه هر جا نامي از رسول خدا صلي الله عليه و آله برده مي شود، به جاي عمل به گفتار پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله كه فرمود: «قولوا اللهم صل علي محمد و علي آل محمد»، مي گويند صلي الله عليه و سلم، و در مقابل نص رسول الله صلي الله عليه و آله اجتهاد غير مجاز مي كنند. بنابراين، آنچه شيعه انجام مي دهد، عمل به فرموده رسول خداست.

6. چرا شيعيان نمازهاي پنج گانه را در سه نوبت مي خوانند؟

اشاره

6. چرا شيعيان نمازهاي پنج گانه را در سه نوبت مي خوانند؟

يكي ديگر از پرسش هايي كه برخي مطرح مي كنند و در پي القاي شبهه عدم پاي بندي شيعيان به سنت پيامبر اسلام هستند، اين است كه مي پرسند: چرا شيعه همچون اهل سنت نماز را در پنج وقت نمي خواند؟

پاسخ

شيعه چون ديگر فرقه هاي اسلامي معتقد است كه انجام هر نماز در وقت مخصوص خودش افضل است. همان طور كه مي دانيم هر يك از نمازها يك وقت اختصاصي دارند و يك وقت مشترك. براي نمونه، وقت اختصاص نماز ظهر، از آغاز ظهر شرعي (وقت زوال) است تا مقدار زماني كه چهار ركعت نماز خوانده مي شود. در اين مدت محدود، تنها مي توان نماز ظهر را به جا آورد. وقت اختصاص نماز عصر نيز زماني است كه از آن لحظه تا وقت غروب، تنها به اندازه مدت خواندن نماز عصر فرصت باشد. وقت مشترك بين دو نماز ظهر و عصر، از پايان وقت اختصاص نماز ظهر تا ابتداي وقت اختصاص نماز عصر است. شيعه مي گويد در تمام اين وقت مشترك مي توانيم

ص: 138

نماز ظهر و عصر را با هم و بدون فاصله بخوانيم. در مقابل، اهل سنت معتقدند از اول ظهر شرعي (وقت زوال) تا آنگاه كه سايه هر چيز به اندازه خود آن چيز شود، به نماز ظهر اختصاص دارد و نبايد نماز عصر در اين مدت خوانده شود. از آن پس تا زمان مغرب، به نماز عصر اختصاص دارد و نمي توان نماز ظهر را در آن وقت به جا آورد. همين بحث ها در نماز مغرب و عشا هم وجود دارد.

از جانب ديگر، همه مسلمانان دراين باره اتفاق نظر دارند كه پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله ميان دو نماز جمع مي كرد، ولي در اينكه اين كار براي هر زمان و مكاني جايز است يا آنكه اختصاص به زمان و مكان و حالت و شرايط خاصي دارد، دو نظر وجود دارد.

الف) شيعيان مي گويند مقصود اين است كه در نخستين اوقات نماز ظهر، پس از پايان نماز ظهر، مي توان نماز عصر را به جا آورد. همچنين در نخستين اوقات نماز مغرب پس از خواندن نماز مغرب، مي توان نماز عشا را ادا كرد و اين مسئله به زمان، مكان يا شرايط خاصي بستگي ندارد، بلكه در همه جا و همه وقت جايز است.

ب) اهل سنت مي گويند جمع بين دو نماز، در مكان ها و زمان ها و شرايط خاصي جايز است.

با رجوع به كتاب و سنت نبوي كه از طريق اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده، در مي يابيم چرا شيعه نماز را به صورت جمع و نه تفريق ادا مي كند، هر چند به استحباب تفريق و جدا كردن نمازها اعتقاد دارند.

الف) قرآن

الف) قرآن

خداوند در قرآن كريم مي فرمايد:

أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا. (اسراء: 78)

ص: 139

نماز را وقت زوال آفتاب تا اول تاريكي شب به جاي آر و نماز صبح را نيز به جاي آر كه در حقيقت، مشهود نظر (فرشتگان شب و فرشتگان روز) است.

خداوند متعال، در شبانه روز، پنج نماز بر بندگانش واجب كرده، ولي در اين آيه، سه وقت براي آن نام برده است. شافعي دراين باره مي گويد: «(أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ) و (دلوك الشمس): زوالها، (إِلي غَسَقِ اللَّيلِ): العتمة، (وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ): الصبح».(1)

ازهري دراين باره گفته است:

بهتر آن است كه دلوك را به معناي زوال، يعني وسط روز بگيريم. در اين صورت معني آيه چنين مي شود، نماز را از وقت زوال تا تاريكي شب ادامه بده. بنابراين معنا، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا داخل حكم مي شود، سپس خداوند فرمود: و قرآن الفجر (كه همان نماز صبح است).(2)

بر اين اساس، جمع بين نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا، مطلقاً جايز است، چه انسان در سفر باشد، چه در وطن. مگر آنكه دليلي اقامه شود كه بدون عذر نمي توان در وطن نمازهاي مذكور را با هم اقامه كرد. از سويي پيامبر صلي الله عليه و آله بيشتر اوقات نمازهاي پنج گانه را در پنج وقت اقامه مي كرد، ولي به طور مكرر اتفاق افتاده كه هم در وطن، يعني مدينه و هم در سفر يا در حال اضطرار، نماز خود را به صورت جمع بين دو نماز به جاي آورده است.

مذاهب چهارگانه اهل سنت، جمع بين نمازها را فقط به حالات خاص اختصاص داده اند و متفقند كه در عرفه مي توان نماز ظهر و عصر را در وقت ظهر با هم و بدون فاصله ادا كرد و در مزدلفه نيز جايز است، نماز مغرب و عشا را در وقت عشا به جا آوريم.


1- أحكام القرآن، ج 1، ص 56.
2- مفاتيح الغيب، ج 21، ص383.

ص: 140

حنفي ها جمع بين نمازها را در عرفه و مزدلفه جايز مي دانند و در ديگر موارد جايز نمي دانند. حنبلي ها و مالكي ها و شافعي ها علاوه بر موارد ياد شده، اين كار را در حال سفر نيز جايز مي دانند. البته برخي از اين گروه ها با هم خواندن دو نماز را در موارد اضطراري مانند زماني كه باران ببارد و يا نمازگزار بيمار بوده يا در هراس از دشمن باشد، جايز مي دانند.(1) شيعه اين جواز را در يك سطح گسترده تري مي بيند و آيه ذكر شده و روايات منقول در كتاب هاي اهل سنت مؤيد ديدگاه شيعه است.

ب) روايات

ب) روايات

احمد بن حنبل، رهبر گروه حنابله در مسند خود و بخاري در صحيح خود از جابر بن زيد نقل كرده اند:

از ابن عباس شنيدم كه مي گفت: با رسول خدا صلي الله عليه و آله هشت ركعت نماز (ظهر و عصر) را با هم و هفت ركعت نماز (مغرب و عشا) را نيز با هم به جاي آوردم. مي گويد به «ابوشعثا» گفتم: فكر مي كنم رسول خدا، نماز ظهر را به تأخير انداخت و نماز عصر را زودتر ادا كرد و نيز نماز مغرب را به تأخير انداخت و نماز عشا را زودتر به جا آورد. (ابوشعثا) گفت: من هم چنين مي انديشم.(2)

از اين روايت، به روشني درمي يابيم كه پيامبر گرامي، هر دو نماز ظهر و عصر را با هم و هر دو نماز مغرب و عشا را نيز با هم و بدون فاصله به جاي آورده است، اما اينكه ابوشعثا مي گويد من گمان مي كنم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله نماز ظهر را به تأخير انداخته است ظن و گمان وي است و حجتي براي


1- نك: عبدالرحمان جزيري، الفقه علي المذهب الاربعه، كتاب الصلاة، مباحث الجمع بين الصلاتين تقديماً و تأخيراً، ج1، ص409.
2- صحيح بخاري، ج2، التهجد، ابواب التطوع، ص67، باب30، ح1174؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص221.

ص: 141

استدلال ندارد؛ آنچه مهم است رفتار خود پيامبر است كه بين دو نماز جمع نموده است. اما كيفيت آن بايد از روايات ديگر به دست آيد نه با ظن و گمان.

بخاري در صحيح خود از ابن عباس نقل مي كند:

اِنّ النَّبيَ صلي الله عليه و آله صَلَّي بِالمدينةِ سَبعاً وَثمانياً الظهرَ و العصرَ والمغربَ والعشاء.(1)

پيامبر صلي الله عليه و آله در مدينه نماز هفت ركعتي و نماز هشت ركعتي به جاي آورد، يعني نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء.

مالك ابن انس، رهبر مذهب مالكي، در كتاب موطّأ و مسلم در صحيح خود و محدثان ديگر از ابن عباس نقل كرده اند:

صَلَّي رَسولُ الله صلي الله عليه و آله الظّهرَ وَالعَصرَ جَميعاً وَ المغرِبَ وَ الْعِشاءَ جَميعاً في غَيرِ خَوفٍ و لا سفرٍ.(2)

رسول خدا صلي الله عليه و آله هر دو نماز ظهر و عصر را با هم خواند و هر دو نماز مغرب و عشا را نيز با هم به جا مي آورد، بدون اينكه از دشمن بهراسد يا در سفر باشد.

در صحيح مسلم، پس از نقل روايت از ابوالزبير، چنين مي گويد:

از ابو سعيد پرسيدم چرا پيامبر چنين نمود. وي گفت: من همين پرسش را از ابن عباس پرسيدم. او گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله چنين نمود تا امتش به حرج و سختي نيفتند.(3)

همچنين در منابع معتبر اهل سنت از ابن عباس نقل شده است:

صَلَّي رَسولُ الله صلي الله عليه و آله الظّهرَ وَالْعَصرَ جَميعاً وَ الْمَغرِبَ وَ العِشاءَ جَميعاً في غَيرِ خَوفٍ و لا مطر.(4)


1- صحيح بخاري، ج1، كتاب مواقيت الصلاه، باب تاخير الظهر الي العصر، ص155، ح543.
2- مؤطا مالك، كتاب قصر الصلاه في السفر، باب الجمع بين الصلاتين في السفر والحضر، ص144؛ صحيح مسلم، كتاب صلاه المسافر، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر، ص324، ح1513؛ سنن ابي داوود، كتاب الصلاة، تفريع ابواب صلاه المسافر، باب الجمع بين الصلاتين، ص228، ح1210؛ سنن نسائي، كتاب المواقيت، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر، ص154، ح597.
3- صحيح مسلم، كتاب صلاه المسافر، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر، ص324، ح1514.
4- صحيح مسلم، كتاب صلاه المسافر، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر، ص324، ح1518؛ سنن ابي داوود، كتاب الصلاة، تفريع ابواب صلاه المسافر، باب الجمع بين الصلاتين، ص228، ح1211؛ سنن نسائي، كتاب المواقيت، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر، ص154، ح598.

ص: 142

رسول خدا صلي الله عليه و آله هر دو نماز ظهر و عصر را با هم خواند و هر دو نماز مغرب و عشا را نيز با هم به جا مي آورد بدون اينكه از دشمن بهراسد يا آن كه هوا باراني باشد.

از عبدالله بن عباس نيز روايت شده است:

رسول خدا صلي الله عليه و آله بين ظهر و عصر، مغرب و عشا را جمع كرد، درحالي كه مقيم بود، نه مسافر. شخصي از وي پرسيد : چرا اين گونه عمل كرد؟ او در جواب گفت: تا آنكه بر امتش دشوار نشود.(1)

مسلم در باب الجمع بين الصلاتين في الحضر روايت مي كند: پيامبر گرامي، هنگام مسافرت خود به سوي غزوه تبوك بين نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا جمع كرد. سعيد بن جبير مي گويد: «از ابن عباس سبب آن را پرسيدم: گفت: پيامبر مي خواست كه امت خود را در رنج و سختي نيندازد».(2)

بسياري از روايات بر اين حقيقت گواهي مي دهد كه اگر جمع ميان نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا، در يك وقت جايز نباشد، موجب رنج و مشقت در كار مسلمانان مي شود. ازاين رو، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به منظور ايجاد نوعي توسعه و تسهيل در امور مسلمانان، با هم خواندن هر دو نماز را در يك وقت، تجويز كرد. از جانب ديگر، روايات فوق به صراحت دلالت دارد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله بدون عذر يا شرطي، بين نمازها جمع كرد. ازاين رو، اختصاص دادن اين روايات، به حالت ترس يا مسافرت يا باران، بي دليل است. همچنان كه شيخ احمد شاكر از عالمان اهل سنت، بعد از نقل كلام ابن سيرين به جواز جمع مي گويد:

اين رأي همان رأي صحيحي است كه از متن حديث گرفته شده است، ولي تأويل به مرض يا عذر يا غير آن تكلفي است كه دليلي بر آن نيست و با


1- 6.صحيح مسلم، كتاب صلاه المسافر، باب الجمع بين الصلاتين في الحضر، ص324، ح1515.
2- مسند احمد بن حنبل، ج1، ص246.

ص: 143

حكم به جواز جمع، بسياري از دشواري هايي كه در تفريق بر مردم پيدا مي شود، برطرف مي شود و حكم به جمع، كمكي است به طاعت مردم عادي. البته نبايد اين حكم موجب شود كه با هم خواندن دو نماز عادت مردم شود، همان گونه كه ابن سيرين به آن اشاره كرده است.(1)

در روايات اهل بيت عليهم السلام نيز جواز جمع بين نمازها تأييد شده است. كليني به سند خود، از امام صادق عليه السلام نقل مي كند:

رسول خدا صلي الله عليه و آله ، نماز ظهر و عصر را بدون عذر از هنگام زوال خورشيد با مردم به جماعت به جاي آورد و نيز نماز مغرب و عشا را قبل از سقوط شفق، بدون هيچ مشكلي با جماعت به جاي آورد. اين جمع را براي گشايش كار بر امت خود انجام داد.(2)

شيخ طوسي هم در تهذيب و استبصار، به سند خود از اسحاق بن عمار نقل مي كند:

از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا مي توانم بين مغرب و عشا در حضر قبل از آنكه شفق غايب شود، بدون هيچ عذري جمع كنم؟ حضرت فرمود: اشكالي ندارد.(3)

7. چرا شيعيان بر تربت سجده مي كنند؟ سجده بر تربت بدعت است.

7. چرا شيعيان بر تربت سجده مي كنند؟ سجده بر تربت بدعت است.

وهابيان سجده بر خاك يا تربت شهيدان را به معناي پرستش آنها و نوعي شرك مي شمارند و ميگويند چرا روي مُهر نماز ميخوانيد؟ اين كار شرك و بتپرستي است. به همين جهت در مكه و مدينه، حجاج شيعه را از سجده كردن بر مهر منع مي كنند.

صالح فوزان، عضو هيئت افتاي سعودي مي نويسد:


1- حاشيه سنن ترمذي، ج1، صص358و359.
2- 9الكافي، ج3، ص286.
3- تهذيب الاحكام، ج2، ص263، ح1047؛ الاستبصار، ج1، ص272، ح982.

ص: 144

سجده بر تربت اوليا اگر به قصد تبرك به تربت و تقرب به اوليا باشد، شرك اكبر محسوب مي شود و اگر مقصود، تقرب به خداوند متعال باشد، با اعتقاد به اينكه اين تربت همانند زمين مسجدالحرام و مسجدالنبي و مسجدالاقصي فضيلت دارد، بدعت در دين به شمار مي رود.(1)

پاسخ

وهابيان در اين مسئله نيز مانند بسياري از مسائل ديگر دچار خطا شده اند و با معيارهاي نادرست، درباره ديگران داوري مي كنند. آنان در اين مسئله بين سجده براي خدا و سجده روي خاك پاك و تربت شهيدان خلط و حكم يكي را بر ديگري بار كرده اند؛ زيرا آنچه دين به آن فرا مي خواند، عبوديت در برابر خدا و سر تعظيم فرود آوردن و سجده كردن فقط در برابر اوست. خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد:

وَلِلّهِ يسْجُدُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ. (رعد: 15)

هر كس در آسمان ها و زمين است، براي خدا سجده مي كند.

بنابراين، سجده بايد براي خدا باشد، اما مسلمانان به ويژه در نماز بر روي چه چيزي بايد سجده كنند؟ آيا بر هر چيزي مي توان سجده كرد، هر چند خوردني يا پوشيدني باشد يا آنكه فقط بر اشياي خاصي جايز است؟

در اينجا دو نظر است، شيعه بر اساس فرموده اهل بيت پيامبر اسلام سجده را فقط بر زمين پاك يا آنچه از زمين روييده باشد، به شرط آنكه خوراك و پوشاك انسان نباشد، جايز مي داند و تربت شهيدان را از مصاديق خاك پاك مي دانند. نظر دوم گفته رهبران مذاهب اهل سنت است كه محل سجده را عام مي دانند و خاص سجده بر زمين نمي دانند.

شيعه بر ادعاي خود به روايت مورد قبول اهل سنت كه از پيامبر نقل شده، تمسك مي كند كه فرمود:


1- المنتقي من فتاوي الشيخ صالح بن فوزان، ج2، ص86.

ص: 145

جُعِلَت لِي الاَرضُ مَسجِداً و طَهُوراً.(1)

زمين براي من محل سجده و وسيله طهارت (تيمم و...) قرار داده شد.

بر اين اساس، به فرموده رسول خدا صلي الله عليه و آله در نماز بايد پيشاني روي زمين گذارده شود از سويي ديگر و مورد اتفاق همه مسلمانان است كه ترجيح با خاك است و آن خاك بايد پاك باشد؛ زيرا خداوند ميفرمايد:

فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيمَّمُواْ صَعِيدًا طَيبًا. (نساء: 43)

اگر آب براي وضو پيدا نكرديد روي خاك پاك تيمم كنيد.

با توجه به آيه تيمم و روايت ذكر شده، دو مطلب به دست مي آيد:

اول، آنكه بر محل سجده و تيمم بايد اسم زمين صدق كند، دوم، آن زمين بايد خاك پاك باشد؛ زيرا كه شرط تيمم و نماز در استفاده از خاك يكي است و درباره تيمم خداوند به صراحت فرمود بر زمين پاك تيمم كنيد.

اينكه چرا خداوند از ميان همه اشيا، فقط سجده بر روي خاك را خواسته، روايت حضرت امام صادق عليه السلام به خوبي آن را توضيح مي دهد. به بيان آن حضرت، سجده كردن بر خاك تنها براي آن است كه چنين كاري، با فروتني در برابر خداوند يگانه سازگارتر است.

هشام بن حكم مي گويد:

از امام صادق عليه السلام درباره آنچه سجده بر آنها جايز است، و بر چيزهايي كه جايز نيست پرسيدم. فرمود: سجده تنها بر زمين و آنچه مي روياند _ جز خوردني ها و پوشيدني ها _ جايز است. گفتم: فدايت گردم، سبب آن چيست؟ فرمود: سجده خضوع و اطاعت براي خداوند است و شايسته نيست برخوردني ها و پوشيدني ها صورت پذيرد، زيرا دنياپرستان، بردگان خوراك و پوشاكند، درحالي كه انسان هنگام سجده، در حال پرستش خدا به سر مي برد، پس سزاوار نيست پيشاني خود را بر آنچه معبود دنياپرستان فريب خورده است، قرار دهد.(2)


1- صحيح بخاري، كتاب تيم، ج1، ص100، ح335.
2- وسائل الشيعه، ج 5، ص 344، ح 6740.

ص: 146

رسول خدا صلي الله عليه و آله و اهل بيت او عليهم السلام و صحابه همواره روي خاك يا آنچه از خاك مي روييد، سجده مي كردند و براي هر مسلماني بهترين اسوه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و اهل بيت اوست.

رواياتي كه چگونگي سجده آنان را بيان مي كند، متعدد است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

وائل بن حجر مي گويد:

رَأيتُ النّبيَّ صَلِّي الله عليه و(آله و) سلم وَضَع أنفَه عَلَي الارضِ مَعَ جِبهَتهِ اذا سَجدَ.(1)

پيامبر اسلام را ديدم آنگاه كه سجده مي كرد، پيشاني و بيني خود را بر زمين مي نهاد.

براء بن عاذب مي گويد:

ما پشت سر پيامبر نماز مي خوانديم هنگامي كه سر از ركوع بر مي داشت از ما كسي كمرش خم نبود تا هنگامي كه پيامبر پيشاني اش را (براي سجده) بر زمين مي نهاد(2) (يعني هماهنگ با او ركوع و... مي كرديم).

در اين روايت به صراحت مي گويد پيامبر پيشاني را بر روي زمين مي نهاد.

ابوسعيد خدري مي گويد:

اِنَّ رَسولَ الله صلي الله عليه و آله رُئِيَ عَلَي جِبهَتهِ و ارنبته اَثرُ طينٍ مِنْ صَلاةٍ صَلاّها بِالنّاس.(3)

به هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله با مردم نماز خواند اثر خاك بر پيشاني و بيني او ديده شد.


1- مسند احمد بن حنبل، ج4، ص317؛ طبراني، المعجم الكبير، ج22، ص30؛ احكام القرآن (جصاص حنفي)، باب السجود علي الوجه، ص209، ح3.
2- مسند احمد بن حنبل، ج6، ص301؛ سنن ترمذي، كتاب الصلاه باب ما جاء في كراهيه النفح، ص131، ح381؛ المستدرك، ج1، ص271؛ سنن كبري، ج2، ص252.
3- صحيح بخاري، كتاب الصلاة، باب متابعه الامام، ج 949، ص 228.

ص: 147

دسته اي ديگر از روايات دلالت دارند كه پيامبر گرامي، مسلمانان را به پيشاني نهادن بر خاك هنگام سجده فرمان مي داد. چنانكه ابو صالح مي گويد: نزد ام سلمه (همسر پيامبر) رفته بودم كه برادرزاده اش نيز آمد و در خانه اش نماز خواند، اما هنگامي كه به سجده رفت به خاك ها فوت كرد. ام سلمه به وي گفت: اي برادرزاده خاك را فوت نكن؛ زيرا پيامبر به غلامش يسار (افلح) فرمود: «تَرّب وجهك لله؛ رخسار خود را براي خدا، بر خاك بگذار».(1)

واژه «ترب» از ماده «تراب» به معناي خاك است. از فرمان رسول الله صلي الله عليه و آله بر مي آيد كه سجده بر خاك واجب است.

سيره رسول الله صلي الله عليه و آله نشان مي دهد كه آن حضرت علاوه بر زمين روي چيزي كه از زمين روييده نيز سجده مي كرد، در صورتي كه از خوردني ها و پوشيدني ها نباشد.

در منابع اهل سنت و در روايات متعدد آمده است:

كان رسول الله صلي الله عليه و آله يُصلِّي عَلَي الخَمرةِ:

پيامبر، همواره بر خمره (كه از ليف درخت خرما ساخته مي شد) سجده مي كرد.

اين روايت از گروهي از صحابه، همچون ابن عباس،(2) عبدالله بن عمر(3) و عايشه(4) و ام سلمه(5) و ميمونه(6) و ام سليم(7) نقل شده و سند اكثر اين روايات نيز صحيح است.(8)


1- سنن ابي داوود، كتاب الصلاة، باب السجود علي الانف والجبهه، ص 173، ح 894.
2- مسند احمد بن حنبل، ج1، ص269.
3- مسند احمد بن حنبل، ج2، ص92.
4- مسند احمد بن حنبل، ج6، صص149و179و209.
5- مسند احمد بن حنبل، ج6، ص302.
6- مسند احمد بن حنبل، ج6، ص330؛ صحيح بخاري، كتاب الصلاه، باب21، الصلاه علي الخمره، ج1، ص116، ح381.
7- كتاب الصلاه، باب21، الصلاه علي الخمره، ج1، ص377.
8- مجمع الزوائد، ج2، صص57 و 58.

ص: 148

همچنين در روايات متعدد ديگر آمده كه آن حضرت بر روي حصير نماز مي خواند. ابوسعيد از صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي گويد:

دَخلتُ عَلَي رَسولِ الله صلي الله عليه و آله وَ هُو يُصلِّي عَلَي حَصيره وَ يَسجُد عليه.(1)

به محضر پيامبر رسيدم، درحاكي كه ايشان روي حصيرخويش نماز مي گزارد و بر آن سجده مي كرد.

انس نيز روايت كرده است: «اِنَّ النبيَّ صلي الله عليه و آله صَلِّي عَلَي حصير».(2)

ابن حجر عسقلاني در شرح خود بر صحيح بخاري مي گويد:

به سجاده كوچكي كه از ليف خرما بافته شده باشد، خمره مي گويند... اگر بزرگ باشد، آن را حصير مي نامند.(3)

به همين جهت امام صادق عليه السلام فرمود:

السُّجودُ عَلَي الارض ِفَريضةٌ وَ عَلَي الخَمرةِ سُنْه.(4)

سجده بر زمين، حكم الهي و سجده بر خمره، سنت پيامبر است.

ايشان در جاي ديگر مي فرمايد:

السُّجودُ لايَجوز اِلّا عَلَي الارضِ اَو عَلَي ما انبتتْ الارَضُ اِلاّ ما اُكِل او لُبسِ.(5)

سجده كردن جز بر زمين و آنچه مي روياند، غير از خوردني ها و پوشيدني ها جايز نيست.

علاوه بر گفتار و رفتار پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و اهل بيت او در مسئله سجده بر روي زمين، رفتار صحابه و تابعان نيز گوياي سنت سجده بر زمين است.

جابر بن عبدالله انصاري مي گويد:


1- مسند احمد بن حنبل، ج3، ص52.
2- مسند احمد بن حنبل، ج3، ص179.
3- فتح الباري، ج1، ص364.
4- وسائل الشيعه، ج5، ص345، ح6746.
5- وسائل الشيعه، ج5، ص344، ح6740.

ص: 149

با رسول خدا صلي الله عليه و آله نماز ظهر مي گزاردم، مشتي سنگ ريزه برگرفتم و در دست خود نگه مي داشتم تا خنك شود و هنگام سجده بر آنها پيشاني مي گذاردم و اين به خاطر شدت گرما بود.(1)

نافع مي گويد:

عبدالله بن عمر هنگام سجده، دستار خود را بر مي داشت تا پيشاني خود را بر زمين بگذارد.(2)

محدثان اهل سنت رواياتي را آورده اند كه نشان مي دهد رسول الله صلي الله عليه و آله كساني را كه هنگام سجده، گوشه دستار خود را بين پيشاني خود و زمين قرار مي دادند، از اين كار بازداشت.

صالح سبايي مي گويد:

اِنَّ رَسولَ الله صلي الله عليه و آله رَأي رَجلاّ يَسجُد بجنبه وَ قَد اعتَّمَّ عَلَي جِبهَته فَحَسَر رَسولُ الله صلي الله عليه و آله عَن جِبهَته.(3)

پيامبر صلي الله عليه و آله ، شخصي را در حال سجده كنار خود مشاهده فرمود، درحالي كه بر پيشاني خود دستار بسته بود. پيامبر عمامه را از پيشاني وي كنار زد.

عياض بن عبدالله قرشي هم مي گويد:

رَاي رَسولُ الله صلي الله عليه و آله رَجلاً يَسجُد عَلَي كُور عِمامَته فَأوما بِيَدِه: اِرفَعْ عِمامَتك و أومَاَ إليَ جِبهَته.(4)


1- «كُنتُ اُصلّي الظُّهر مع رسول الله9 فآخذ قبضه من الحصي ليبرد في كفي أضعها لجبهتي أسجد عليها لشده الحّر» (المستدرك، ج1، ص195)
2- «ان ابن عمر كان اذا سجد و عليه العمامه يرفعها حتي يضع جبهته بالارض». (سنن كبري، باب الكشف عن السجده في السجود، ج2، ص104)
3- سنن كبري، باب الكشف عن السجده في السجود، ج2، ص105. ٭. از تابعين و از اصحاب، ابن مسعود بود كه صاحب الطبقات الكبري، وي را جزو طبقه اول اهل كوفه پس از پيامبر اكرم9 و از كساني به شمار مي آيد كه از ابوبكر، عمر، عثمان و علي(ع) و عبدالله مسعود روايت كرده اند.
4- سنن كبري، باب الكشف عن السجده في السجود، ج2، ص105.

ص: 150

رسول خدا صلي الله عليه و آله مردي را در حال سجده ديد كه بر گوشه عمامه خود سجده مي كرد. پس به وي اشاره كرد كه دستار خود را بردارد و به پيشاني او اشاره فرمود.

ابن سعد نيز در كتاب خود مي نويسد:

كانَ مَسروقٌ اِذا خَرجَ يَخرُج بِلَبنِه يَسجُد عَلَيها فِي السَّفينه.(1)

مسروق ابن اجدع هنگام مسافرت، خشتي را با خود بر مي داشت تا در كشتي بر آن سجده كند.

بنابراين، همراه داشتن قطعه اي از تربت كه خاك است، بر خلاف نظر بعضي ها، شرك و بدعت نيست.

از مجموع مطالب پيش گفته بر مي آيد كه سنت رسول الله صلي الله عليه و آله ، ائمه هدي عليهم السلام و اصحاب و تابعين بر لزوم سجده كردن بر زمين و آنچه از آن مي رويد، به جز خوردني ها و پوشيدني هاست و اينكه رسول خدا صلي الله عليه و آله و اصحاب روي خاك نماز مي خواندند، مورد قبول همه مذاهب است و مهر هم تكه خاكي پاك است كه روي آن سجده ميشود. اگر خاك وجود نداشت ميتوان بر چيزهاي غير خوراكي سجده كرد، اما آيا پيامبر اسلام روي فرشي كه امروزه وهابي ها روي آن نماز مي خوانند هم نماز مي خوانده است؟ به يقين چنين نبوده و در هيچ كتابي نيامده است.

ما با سجده بر زمين، به خداوند سجده مي كنيم و اساساً همه مسلمانان بر چيزي سجده مي كنند، ولي سجده آنان براي خداست نه براي آن چيز. مگر نه اينكه تمام نمازگزاران بر سنگ هاي مسجدالحرام سجده مي كنند؟ هدف از سجده آنان خداست، نه سجده براي سنگ.

بنابراين، همچنان كه سجده كردن بر خاك و گياه به معناي پرستش نيست، بلكه سجود و پرستش براي خدا و خضوع در برابر او تا حد خاك است، سجده بر تربت كه خاك پاكي است نيز چنين است.


1- الطبقات الكبري، ج6، ص79.

ص: 151

باتوجه به آنچه بيان شد، پي مي بريم كه چرا شيعيان بر خاك و سنگ يا برخي گياهان سجده مي كنند و بر همه اشيا سجده نمي كنند؛ زيرا چنين كاري، پيروي از سنت نبوي است كه بر خاك سجده مي كرد.

8. چرا شيعه هنگام نماز خواندن دست بسته نماز نمي خواند؟

اشاره

8. چرا شيعه هنگام نماز خواندن دست بسته نماز نمي خواند؟

از مواردي كه درباره شيعه شبهه پراكني مي شود، آن است كه مي پرسند چرا شما همچون ديگر مسلمانان با دست بسته نماز نمي خوانيد؟

پاسخ

بايد دانست همه مسلمانان اتفاق نظر دارند كه تَكتُّف(1) در نماز، واجب نيست و پيروان سه مذهب، از چهار مذهب اهل سنت، دست بسته نماز خواندن را مستحب مي دانند. مالكي ها همچون شيعه مجاز مي دانند كه نمازگزار با دست باز نماز بخواند. ازاين رو، تكتف(2) از جمله مسائل اختلافي بين خود مذاهب چهارگانه اهل سنت از طرفي و مذهب اهل بيت عليهم السلام از جانب ديگر است.

1. حنفيه، شافعيه و حنابله آن را سنت مي دانند، ولي مالكي سنت نمي داند.(3)

2. مالك به جواز اين كار در نمازهاي مستحبي و كراهت آن در نماز واجب حكم نموده است.(4)

3. قول سوم، تخيير بين وضع (دست روي دست گذاشتن) و ارسال (رها كردن دست) است! اين قول را نووي از اوزاعي روايت كرده است.(5)


1- گذاردن دست راست روي دست چپ هنگام قيام.
2- از اين عمل گاهي به نام «تكفير»، يعني پوشاندن دست و گاه «قبض»، يعني بستن دست ها ياد شده است.
3- الفقه علي المذاهب الاربعه، ج1، ص217.
4- ابن رشد محمد بن احمد، بداية المجتهد، ج1، ص140.
5- المجموع، ج3 ص312.

ص: 152

4. رأي چهارم، حرمت و مبطليت اين كار براي نماز است كه رأي مشهور اماميه (شيعه) در مسئله است و حتي سيد مرتضي از علماي برجسته شيعه در آن ادعاي اجماع كرده است.(1)

ازاين رو، از نظر مذاهب چهارگانه اين كار مجاز است، ولي از نظر شيعه اين كار نه تنها مجاز نيست، بلكه مبطل نماز است.

دليل اول بر رد تكتّف اين است كه رسول گرامي اسلام اين كار را در نماز انجام نمي داد. ابن رشد قرطبي از علماي اهل سنت مي گويد:

درباره دست روي دست گذاشتن در نماز ميان علما اختلاف شده است، مالك آن را در نمازهاي واجب، مكروه ولي در نمازهاي مستحب اجازه داده اما بعضي ديگر جزو آداب و سنن نماز دانسته اند و اين نظر جمهور اهل سنت است. سبب اين اختلاف نظر اين است كه رواياتي صحيح به ما رسيده است كه نماز خواندن پيامبر صلي الله عليه و آله را توصيف مي كند و در آن نقل نشده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله دست راست را روي دست چپ مي گذاشت و از طرف ديگر به مردم امر مي شود كه در نماز دست روي دست بگذارند.(2)

دليل دوم، ضعف ادله اهل سنت است. مهم ترين دليل آنان چند روايت است كه همه آنها از نظر سندي ضعيف هستند. از اين رو، قابل اعتماد نيستند. براي نمونه، در روايت بخاري آمده است:

ابوحازم از سهل بن سعد نقل مي كند كه مردم مأمور مي شدند مردان در نماز، دست راست خود را بر ذراع چپ قرار دهند. ابوحازم مي گويد: اين مطلب را صحيح نمي دانيم، مگر اينكه امر كننده آن پيامبر باشد.(3)


1- سيد مرتضي علم الهدي، الانتصار، ص142.
2- بداية المجتهد، ج1، ص140: «اختلف العلماء في وضع اليدين احدهما علي الاخري في الصلاه فَكَرِهَ ذلك مالك في الفرض و اجازه في النفل و راي قوم ان هذا من سنن الصلاه و هم الجمهور و السبب في اختلافهم انه قدجاءت آثار ثابته نقلت فيها صفة صلاته عليه الصلاه و السلام و لم ينقل فيها انه كان يضع يده اليمني علي اليسري و ثبت ايضا انّ الناس كانوا يومرون بذلك».
3- صحيح بخاري، كتاب الاذان، باب 87، باب وضع اليمني علي اليسري، ج1، ص203، ح740.

ص: 153

نكته مهم در اين روايت اين پرسش است كه چه كسي مردم را امر به اين عمل مي كرد؟ آيا پيامبر اسلام بود يا كسي ديگر؟ معلوم نيست. فقط ابوحازم چنين احتمالي را داده كه گوينده رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است. ازاين رو، قابل استناد براي ثبوت چنين حكمي نيست. به همين جهت، دو تن از علماي اهل سنت، يعني «عيني» شارح بخاري مي گويد: «اين روايت مرسل است.»(1) سيوطي نيز همين نظر را دارد.(2)

همچنين در روايت مسلم آمده است:

وائل مي گويد: پيامبر اسلام را ديدم كه هنگام خواندن نماز، دست هايش را بالا برد و تكبير گفت. آنگاه پيراهنش را به خود پيچيده و دست راست را روي دست چپ گذاشت و هنگامي كه خواست به ركوع رود، دو دستش را از ميان پيراهن بيرون آورد و تكبير گفت و ركوع كرد.(3)

اين حديث را علقمة بن وائل از پدرش روايت مي كند كه اهل سنت آن را مرسل مي دانند.(4)

به اين روايت نمي توان استدلال كرد؛ زيرا وجه اين كار پيامبر معلوم نيست كه چرا چنين كرد؟ آيا به جهت سرما پيراهن را به خود پيچيد و دست ها را روي هم گذارد يا به عنوان امري مستحب چنين كرد. با وجود چنين احتمال هايي نمي توان به آن استدلال كرد.

در منابع اهل سنت از امام علي عليه السلام نقل شده است:

مِنَ السُّنةِ في الصّلاةَ وَضعُ الكَفِّ عَلَي الاَكُفِّ تَحتَ السَّره.

در حال نماز، قرار دادن كف دست در كف دست ديگر زير ناف از سنت است.


1- عمدة القاري، ج5، ص278.
2- التواشيح علي الجامع الصحيح، ج1، ص463.
3- 11صحيح مسلم، كتاب الصلاه، باب 15، ص199، ح782.
4- «ابن حجر از ابن معين نقل مي كند: «علقمه بن وائل عن ابيه مرسل» (تهذيب التهذيب، ج7، ص247).

ص: 154

نووي شافعي پس از نقل روايت مي گويد:

دارقطني و بيهقي و ديگران اين روايت را نقل كرده اند و بر ضعيف بودن آن اتفاق كرده اند؛ زيرا راوي آن عبدالرحمان بن اسحاق واسطي است كه به اتفاق امامان جرح و تعديل، ضعيف است.(1)

روايت ديگري از عايشه نقل شده است:

ثَلاثَةٌ مِنَ النُّبوةِ... وَضعُ الْيَدِ الْيمُني عَلَي اليُسري في الصَّلاه.(2)

سه چيز از نبوت است... قرار دادن دست راست بر دست چپ.

اين روايت نيز ضعيف است؛ زيرا نووي مي گويد:

راوي اين حديث محمد بن ابان انصاري است و مجهول مي باشد؛ زيرا بخاري درباره اش گفته در بين راويان از عايشه چنين كسي شناخته نشده است.(3)

دليل سوم بر رد تكتف، اختلاف مذاهب چهارگانه اهل سنت در چگونگي قرار دادن دست ها و محل آن است. برخي مي گويند بايد دست ها را بالاي ناف قرار داد و برخي مي گويند زير ناف؛ برخي مي گويند براي مردان زير ناف و براي زنان روي سينه مستحب است و... در چگونگي قرار دادن دو دست نيز چنين اختلافي وجود دارد.(4) اين اختلافات به اين جهت است كه روايت معتبري كه بيانگر انجام چنين كاري توسط پيامبر باشد، وجود ندارد.

دليل چهارم براي رد تكتف اين است كه اهل بيت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از آن نهي مي كردند. براي مثال، محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه به آن حضرت عرض كردم: شخصي دست راستش را در حال


1- المجموع، ج3 ص312.
2- سنن الكبري، ج2، ص28.
3- المجموع، ج3 ص313.
4- الفقه علي المذاهب الاربعه، ج1، ص217.

ص: 155

نماز روي دست چپ خود مي گذارد؟ حضرت فرمود: اين همان تكفير است كه نبايد انجام شود.(1)

زراره هم از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: «بر تو باد به اقبال در نماز. از قرار دادن دست راست روي دست چپ پرهيز كن؛ زيرا اين عمل از كارهاي مجوس است».(2)

بنا بر بعضي نقل ها، دست روي دست گذاشتن كار اسيران عجم بود كه خليفه دوم، اين كار را پسنديد و دستور داد مسلمانان در نماز چنين كنند.(3)

با وجود روايات صحيحي كه از اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده است، تكتف بر سر دو راهي سنت و بدعت قرار دارد. بي شك، ترك تكتف به جهت احتمال بدعت آن، بهتر است؛ زيرا بر اساس قاعده مشهور نزد عقلا و اصوليين، «دفع مفسده اولي از جلب منفعت» است.

رد ادله استحساني براي اثبات تكتف

رد ادله استحساني براي اثبات تكتف

برخي علماي اهل سنت پس از آنكه نتواستند دليل شرعي معتبر و قانع كننده اي براي استحباب تكتف بيابند، به برخي وجوه ذوقي و استحساني تمسك كرده اند. نووي در كتاب المجموع مي نويسد:

اصحاب مي گويند: قرار دادن دست روي دست، بهتر از بيهوده كاري در نماز بوده و به تواضع و تضرع نزديك تر است.(4)

در پاسخ اين استدلال بايد گفت اگر قرار باشد كه شريعت از طريق ذوقيات و استحسانات ثابت شود، دين ضايع مي شود. وظيفه انسان در مقابل شريعت، تعبد محض است. از طرفي به غير از خليفه دوم، كدام صحابي قائل به چنين چيزي بوده است؟


1- وسائل الشيعه، كتاب الصلاه، باب15 از ابواب قواطع الصلاة، ج7، ص266، ح9295.
2- وسائل الشيعه، كتاب الصلاه، باب15 از ابواب قواطع الصلاة، ج7، ص266، ح9296.
3- محمدحسن نجفي، جواهر الكلام، ج11، ص19.
4- المجموع، ج3، ص313.

ص: 156

9. چرا شيعيان بعد از سوره حمد، آمين نمي گويند؟

9. چرا شيعيان بعد از سوره حمد، آمين نمي گويند؟

از جمله مواردي كه در نماز اهل سنت به ويژه در مسجدالحرام ديده مي شود، گفتن آمين توسط نمازگزاران بعد از تمام شدن سوره حمد است. حتي گاهي به نمازگزاران شيعه به همين جهت اعتراض مي كنند كه چرا آمين نمي گوييد؟

پاسخ

يكي از اموري كه نزد فقهاي همه مذاهب از مسلّمات است، اين است كه عبادات توقيفي است؛(1) يعني بايد مقدار و كيفيت آن به اذن شارع باشد و خروج از آن اندازه، بدعت و تشريع مُحرَّم به شمار مي آيد.

در حاشيه مغني ابن قدامه آمده است: «عبادات توقيفي است و هيچ جزء يا شرطي از آن با قياس يا علت تراشي ثابت نمي شود به ويژه نماز».(2) رسول الله صلي الله عليه و آله نيز فرمود: «اين نماز صلاحيت ندارد كه چيزي از كلام انسان ها به آن افزوده شود».(3)

بنابراين، اهل سنت كه جزو اضافي (يعني تأمين و آمين گفتن پس از حمد) را مستحب مي شمرند، بايد دليلي براي آن اقامه كنند. اهل بيت عليهم السلام كه نزديك ترين افراد به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله هستند، به چنين سنتي فرمان نداده، بلكه آن را نفي كرده اند. جميل بن دراج از امام صادق عليه السلام نقل مي كند:

هرگاه پشت سر امام جماعت مشغول نماز بودي، هنگامي كه امام از خواندن حمد فارغ شد، بگو: الحمدلله رب العالمين و آمين مگو.(4)

در روايت ديگري از محمد حلبي نقل شده است: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: «هنگامي كه از فاتحه الكتاب فارغ شوم، آمين بگويم؟ حضرت فرمود: نه».(5)


1- سيدجواد حسيني عاملي، مفتاح الكرامه،ج8، ص238.
2- مغني ابن قدامه، ج1، ص506.
3- صحيح مسلم، كتاب المساجد و مواضع الصلاه، باب تحريم الكلام في الصلاه، ص252، ح1086.
4- وسائل الشيعه، كتاب الصلاه باب عدم جواز التامين، ج7، ص 67، ح7362.
5- وسائل الشيعه، كتاب الصلاه باب عدم جواز التامين، ج7، ص 67، ح1084.

ص: 157

امام باقر عليه السلام نيز به گونه اي ديگر به ترك اين سنت ناپسند فرمان مي دهد. زراره از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: «هرگز هنگامي كه از خواندن [حمد] فارغ شدي، آمين مگو و اگر خواستي بگو: الحمدلله رب العالمين».(1)

بر اساس نظر اهل بيت عليهم السلام ، آمين گفتن پس از خواندن سوره حمد، موجب بطلان نماز مي شود؛ زيرا آمين گفتن، كلام آدمي است و دليلي بر استحباب آن در نماز وجود ندارد. به همين جهت فقهاي شيعه درباره آن چنين گفته اند:

شيخ مفيد: پس از خواندن حمد نبايد آمين گفت.(2)

شيخ طوسي: گفتن آمين موجب بطلان نماز مي شود، چه پنهاني و چه آشكار، چه قبل از پايان حمد و چه بعد از آن، براي ماموم و امام در هر حال.(3)

علامه حلي: آمين در آخر حمد نزد اماميه، حرام است و با گفتن آن، نماز باطل مي شود.(4)

از ديگر مذاهب فقهي، درباره آن اختلاف دارند. نووي د راين باره مي گويد: «رأي ابوحنيفه آن است كه امام «آمين» را بلند و مأموم آهسته بگويد».

از مالك بن انس پيشواي مالكي ها دو روايت است. يكي مثل رأي ابوحنيفه است و ديگر آنكه اصلاً در نماز گفته نشود. رأي شافعي آن است كه مأموم به حدي بگويد كه تنها خودش بشنود، ولي كلام ديگري از او نقل شده است كه بايد بلند بگويد. رأي احمد بن حنبل آن است كه براي نمازگزاران مستحب است آمين به جهر (بلند) بگويند.(5)


1- وسائل الشيعه، كتاب الصلاه باب عدم جواز التامين، ج7، ص 67، ح1085.
2- شيخ مفيد، المقنعه، ص105.
3- محمد بن حسن طوسي، الخلاف، ج1، ص332.
4- حسن بن مطهر حلي، تذكرة الفقهاء، ج3، ص162، مسئله265.
5- المجموع، ج3، ص373.

ص: 158

اهل سنت براي اثبات مدعاي خود، به رواياتي متوسل شده اند كه همگي خدشه پذيرند و نمي توانند چنين عمل مستحب مؤكدي را كه با اين شدت در صفوف جماعت خود اجرا مي كنند، اثبات كنند.

دليل اصلي براي چنين كاري رواياتي است كه از ابوهريره نقل شده است. وي مي گويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «هرگاه امام به «ولا الضالين»، رسيد، بگوييد: آمين».(1)

همچنين روايات ديگري از وي به همين مضمون نقل شده است. ابوهريره را متهم ترين راويان حديث است. ذهبي نقل مي كند:

عمر بن خطاب، ابوهريره را از نقل حديث منع كرد، حتي او را با تازيانه زد و به او گفت: زياد از پيامبر نقل حديث كردي... اگر دست از نقل حديث از پيامبر صلي الله عليه و آله برنداري، تو را به قبيله ات (دوس) تبعيد خواهم كرد يا به سرزمين قرده خواهم فرستاد.(2)

ابوحنيفه مي گويد:

تمام اصحاب پيامبر نزد من ثقه و عادلند و حديثي كه از طريق آنان به من رسيده، صحيح و پذيرفتني است، مگر احاديثي كه از طريق ابوهريره، انس بن مالك رسيده است كه مورد قبول من نيست، بلكه همه آنها نزد من مردود است.(3)

اهل سنت در رواياتي ديگر، آمين گفتن را از امام علي عليه السلام نقل مي كنند، چنانكه ابن ماجه به سند خود از علي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: «از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه بعد از «ولا الضالين»، آمين گفت».(4)

بايد دانست در سند اين، روايت محمد بن ابي عبدالرحمان بن ابي ليلي وجود دارد كه حافظه اش جداً ضعيف است.(5) شعبه هم مي گويد: «من كسي


1- سنن كبري، ج2، ص55.
2- سيراعلام النبلاء، ج2، ص433.
3- شرح نهج البلاغه، ج4، ص68.
4- سنن ابن ماجه، ج1، ص278.
5- سنن ابن ماجه، ج1، ص278.

ص: 159

بدحافظه تر از ابن ابي ليلي نديدم».(1) همچنين در سند اين حديث، ابن عدي هست كه ابوحاتم در حق او مي گويد: «او شخصي است كه به حديثش احتجاج نمي شود.»(2) به راستي با اين ضعف سند چگونه مي توان آن را مستند يك حكم فقهي قرار داد؟

اهل سنت از ابي داوود روايتي نقل كرده اند كه از ابي زهير نقل مي كند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «دعاي خود را به آمين ختم كنيد؛ زيرا در اين صورت، به اجابت نزديك تر است».(3) در سند اين حديث هم ابومصبح مقرايي قرار دارد كه مجهول است. پس سند حديث، ناتمام است.(4) همچنين از نظر دلالت هم اضطراب دارد؛ زيرا مربوط به آمين گفتن بعد از فاتحه الكتاب در نماز نيست و اصلاً ذكري از نماز در اين روايت نشده است. تنها مطلبي كه اين روايت دارد، آمين گفتن پس از دعاست. بدين ترتيب مي بينيم كه روايات وارد شده در اين مسئله كه در آنها ذكري از آمين گفتن آمده است، اشكال سندي دارند.

10. چرا شيعيان نماز تراويح نمي خوانند؟

10. چرا شيعيان نماز تراويح نمي خوانند؟

يكي از مستحباتي كه در بين پيروان مذاهب اسلامي در ماه رمضان رعايت مي شود و آنان توجه خاصي بدان نشان مي دهند، نماز تراويح است كه در شب هاي ماه مبارك رمضان خوانده مي شود. آنان به پايبند نبودن شيعه به اين سنت اشكال مي كنند و مي پرسند چرا شيعه به اين سنت عمل نمي كند و نماز تراويح نمي خواند؟


1- علل الدار قطني، ج3، ص186.
2- تهذيب التهذيب، ج2، ص190.
3- سنن ابي داوود، كتاب الصلاه بان التأمين، ص180، ح938.
4- محمد عظيم آبادي، عون المعبود، ج3، ص151.

ص: 160

پاسخ

«تراويح»، جمع «ترويحه» و در اصل، اسم براي مطلق نشستن است و در اصطلاح، به معناي نشستن براي استراحت پس از خواندن چهار ركعت از نمازهاي مستحبي در شب هاي ماه رمضان است.(1) اهل سنت نماز تراويح را با آنكه مستحب است، به جماعت به جا مي آورند. اصل نوافل شب هاي ماه رمضان علاوه بر نوافل نماز شب، بيست ركعت (در بيست شب اول) يا سي ركعت (در ده شب ديگر) است كه آن را همه قبول دارند، ولي به جماعت خواندن آن محل اختلاف است.

شيعه اماميه آن را جزو شريعت نمي داند، بلكه از بدعت هاي برخي صحابه مي شمارد؛ زيرا آنچه مسلّم است اين است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از به جاي آوردن نماز مستحبي در مسجد دوري مي كرد. عبدالله بن سعد از پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله پرسيد:

نماز مستحبي را در خانه به جاي آوردن بهتر است يا در مسجد؟ حضرت فرمود: آيا نمي بيني كه خانه من چقدر به مسجد نزديك است؟ با اين وصف، من دوست دارم كه نمازهايم را در خانه ام به جاي آورم، مگر اينكه نمازهاي واجب باشد.(2)

همچنين آن بزرگوار فرمود: «بر شما باد به نماز در خانه هايتان؛ زيرا بهترين نماز انسان، نمازي است كه در خانه خوانده شود، مگر نمازهاي واجب».(3)

از جانب ديگر، پيامبر اين نوع از نمازهاي مستحبي را به جماعت به جا نياورده است و حتي در زمان ابي بكر هم سابقه نداشته است. دليل بر اين ادعا روايتي است كه بخاري از ابوهريره نقل مي كند. وي مي گويد:


1- فتح الباري، ج4، ص217.
2- مسند احمد بن حنبل، ج4، ص342.
3- مسند احمد بن حنبل، ج5، ص184.

ص: 161

اِنَّ رَسولَ اللَّه صَلَّي اللَّه عليه (و آله) و سلّم قال: مَن قامَ شَهَر رَمضانَ إيماناً و احْتساباً غُفِر لَه مَا تَقدَّم مِنْ ذَنبهِ، قال: ابنُ شهابٍ: فَتوُفّي رَسولُ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلّم وَ الأمرُ عَلَي ذلك، ثُمّ كان الأمرُ عَلَي ذلك في خِلافَةِ أبي بكرٍ وَ صَدْرا مِنْ خِلافَة عُمرَ.(1)

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: هر كس در ماه رمضان از روي ايمان و اخلاص به نماز برخيزد گناهان گذشته او بخشيده خواهد شد. ابن شهاب مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي از جهان رفت كه مردم اين چنين نماز مي خواندند حتي در حكومت ابوبكر و اوايل حكومت عمر چنين بود.

شارحين در شرح اين حديث مي گويند: «مراد از والامر علي ذلك، اين است كه تا زمان عمر نيز نماز تراويح به جماعت خوانده نمي شد، بلكه مردم آن را فرادي و در خانه خود به جا مي آوردند.»(2) روايت ديگر بخاري به صراحت بيان مي كند كه اقامه آن به جماعت از بدعت هاي خليفه دوم بوده است. وي از ابن شهاب و او از عبدالرحمان بن عبدالقاري نقل مي كند:

خَرَجتُ مَعَ عُمرَ بنِ الخَطابِ لَيلةً في رَمضانَ إلَي المْسَجد فَإذا النّاسُ أوزاعٌ مُتفرِّقون يُصلّي الرَّجل لِنَفسِه وَ يُصلّي الرَّجل فَيُصلّي بصَلاتِه الرَهْط فَقالَ عُمرُ: إنّي أرْي لَو جُمعتْ هؤلاءُ عَلَي قارئ واحدٍ لَكَان أمثلَ، ثُمّ عَزمَ فَجَمَعَهم عَلَي أبي بنِ كَعبٍ، ثُمّ خَرجتُ مَعَه لَيلةً أخري وَ النّاسَ يُصلّون بِصَلاةِ قَارِئِهم، قالَ عُمرُ: نِعمَ الْبِدعَةُ هَذِه.(3)

در يكي از شب هاي رمضان با عمر به مسجد رفتيم، ديدم مردم دسته دسته پراكنده هستند و هر كسي براي خود يا با گروه خود نماز مي خواند. عمر گفت: به نظر من، اگر اينان به يك امام اقتدا كنند، بهتر است پس دستور داد ابي بن كعب پيش نماز همه باشد، شبي ديگر با وي به مسجد رفتيم و ديديم


1- صحيح بخاري، كتاب صلاه التراويح، ج2، ص308، ح2009.
2- نووي، شرح صحيح مسلم، ج6، ص40؛ فتح الباري، ج4، ص218؛ عون المعبود، ج4، ص171.
3- صحيح بخاري، كتاب صلاه التراويح، ج2، ص308، ح2010.

ص: 162

مردم نمازهاي مستحبي شب هاي رمضان را به جماعت مي خوانند. آنگاه عمر گفت: اين بدعت خوبي است.

از اين رو، مسلمانان همواره اين نماز را فرادا به جاي مي آوردند تا اينكه عمر جماعت را بدعت نهاد، ولي اين سخن كه گفته شود بدعتِ نيكو و حسني است، با ادله شرعي كه تمام بدعت ها را نكوهش مي كند، ناسازگار است. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده: «هر بدعتي، گمراهي است».(1)

عيني مي گويد: «عمر تعبير «بدعت» آورد؛ چون پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله جماعت را براي اينان تشريع نكرد و در زمان ابوبكر هم نبود».(2)

با اين حال، اهل سنت به اين بدعت گذاري تصريح نيز مي كنند، چنانكه قلقشندي مي گويد:

عمر اولين كسي است كه جماعت رمضان را تشريع كرد و آن در سال چهارده هجري بود.(3)

ابن اثير در كتاب اسد الغابه مي گويد:

هو أوّل من جمع الناس علي قيام رمضان.(4)

عمر، نخستين كسي بود كه مردم را براي اقامه نماز مستحبي در ماه رمضان جمع نمود (تا آن را به جماعت بخوانند).

ابن عبدالبر در الاستيعاب مي گويد:

اوست كه ماه رمضان را با نماز مستحبي دسته جمعي نوراني كرد.(5)

آيا اينان پنداشته اند كه خدا و رسولش از حكمت جماعت در نوافل غافل بوده اند و شخصي ديگر توانسته است آن را احيا كند؟!


1- صحيح مسلم، كتاب الجمعه، باب تخفيف الصلاه والخطبه، ص393، ح1889.
2- عمده القاري، ج11، ص126.
3- ماثر الانافة في معالم الخلافه، ج2، ص337.
4- أسدالغابة، ج 3، ص678.
5- ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج3، ص1145.

ص: 163

در اين زمينه، نه تنها دليلي وجود ندارد، بلكه به جماعت خواندن نماز تراويح از ديدگاه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، پذيرفته نيست. براي نمونه، امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «به پا داشتن تراويح به جماعت جايز نيست».(1)

در روايتي ديگر آمده است:

زماني كه اميرمؤمنان علي عليه السلام در كوفه بود، مردم كوفه به خدمت حضرت آمدند و امام جماعت براي نماز تراويح درخواست كردند. حضرت جواب منفي داد و آنان را از اقامه نوافل شب هاي ماه رمضان به جماعت نهي كرد. چون شب هنگام فرا رسيد، مردم به همديگر مي گفتند: بر رمضان گريه كنيد. واي بر رمضان.(2)

سليم بن قيس هم از علي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

به خدا سوگند! دستور دادم كه مردم در ماه رمضان جز بر نمازهاي واجب، جماعتي را برپا نسازند و به ايشان گفتم كه اداي نافله ها به جماعت، بدعت است. برخي از لشكريانم فرياد برآوردند كه اي اهل اسلام! سنت عمر تغيير كرد. او ما را از نمازهاي نافله ماه رمضان باز مي دارد تا آنجا كه ترسيدم در لشكرگاه سر به شورش نهند.(3)

11. چرا اذان شيعيان با اذان اهل سنت متفاوت است؟

اشاره

11. چرا اذان شيعيان با اذان اهل سنت متفاوت است؟

از جمله موارد اختلافي بين شيعه و اهل سنت فقراتي از اذان است. آنان در اذان خود «حي علي خير العمل» را نمي گويند، ولي شيعه خود را ملزم به گفتن اين ذكر مي داند و در مقابل، آنان هنگام اذان صبح مي گويند: «الصلاةُ خَير مِنَ النَوم»، ولي شيعه آن را ترك مي كند. حال اين پرسش مطرح است كه آنچه در شريعت از جانب خدا آمده، چيست و چه كسي تارك سنت است؟


1- بحارالانوار، ج10، ص363.
2- وسائل الشيعه، ج8، ص47، ح10066.
3- وسائل الشيعه، ج8، ص46، ح10065.

ص: 164

پاسخ

يكي از مسلّمات همان گونه كه در پاسخ پرسش پيشين گفته شد، آن است كه عبادات توقيفي است. بدين معنا كه بايد آنها را همان گونه كه خداي تعالي بيان كرده و دستور داده است، به جاي آورد و از پيش خود چيزي بر آن نيفزود و از آن نكاست. اذان يكي از همين اعمال عبادي است كه اهل بيت عليهم السلام اتفاق نظر دارند كه خداي متعال، تشريع كننده اذان است كه جبرييل آن را بر پيامبر نازل كرده و آن حضرت به بلال آموخته و كسي در تشريع آن دخالت نداشته است.

امام صادق عليه السلام در روايتي مي فرمايد:

هنگامي كه جبرييل بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد، سر مباركش در دامان علي عليه السلام بود، جبرييل اذان و اقامه گفت هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله بيدار شد، فرمود: اي علي! آيا شنيدي؟ عرض كرد: آري، سپس فرمود: آيا حفظ كردي؟ عرض كرد: آري آنگاه فرمود: بلال را صدا زنيد. علي عليه السلام ، بلال را خواست و اذان و اقامه را به او ياد داد.(1)

روايات اهل سنت نيز بر اين تشريع الهي صحه گذاشته اند، چنان كه حاكم نيشابوري از سفيان نقل مي كند:

من بعد از ورود حسن بن علي عليه السلام به مدينه، بر حضرتش وارد شدم، از او درباره اذان پرسيده شد. برخي گفتند: شروع آن با خوابي بوده كه ديده شده است. حضرت در جواب او فرمود: شأن اذان بالاتر از آن است، بلكه جبرييل در آسمان دو تا دو تا اذان گفت و آنگاه به رسول خدا صلي الله عليه و آله ياد داد.(2)

در كتب حديثي اهل سنت نقل شده است: «همانا اذان به وحي الهي بوده است».(3)


1- كافي، ج3، ص302.
2- مستدرك حاكم، ج3، ص171.
3- المنصف، ج 1، ص456، ح1775.

ص: 165

در روايات اهل سنت، اذان را به خواب امثال عبدالله بن زيد يا عمر بن الخطاب يا ابوبكر منتسب مي سازند كه اين امر با عبادي بودن اذان نمي سازد كه تشريع آن به واسطه خواب غير معصوم باشد. بنابراين، تمامي رواياتي كه تشريع اذان را به خواب و رؤيا مستند مي كنند كه عبدالله بن زيد يا ديگري ديده و بر پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده و ايشان هم به بلال آموخته است، نادرست است؛ زيرا اين روايات با يكديگر تعارض دارند و خواب بيننده را حدود چهارده نفر مي نامند. از جانب ديگر، سند اين روايات، ضعيف و از نظر متن روايات نيز مورد مناقشه است.(1)

علاوه بر اصل تشريع اذان، مسلمانان در اينكه در اذان و اقامه «حي علي خير العمل» گفته شود و همچنين در گفتن جمله «الصلوة خير من النوم» به جاي آن اختلاف دارند. اهل سنت گفتن جمله اول را در اذان و اقامه جايز نمي دانند و برخي آن را مكروه مي شمارند، ولي گفتن جمله دوم را در نماز صبح به جاي آن مشروع مي دانند.

شيعه «حي علي خير العمل» را جزو اذان و اقامه مي داند كه بدون آن، اذان باطل است و گفتن «الصلوه خير من النوم» را بدعت مي شمارد و براي اين نظر خود چند دليل دارد:

اول آنكه مسلمانان بر اصل مشروعيت «حي علي خير العمل» اتفاق داشتند و شكي نيست كه اين فقره در اذان عهد رسول الله وجود داشته و تا هنگام وفات آن حضرت نيز نسخ نشده است.

از برخي روايات استفاده مي شود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به بلال دستور داد تا «حي علي خير العمل» را در اذان بياورد. در كنز العمال آمده است:


1- جعفر سبحاني، الإنصاف في مسائل دام فيها الخلاف، ج 1، صص 135_140.

ص: 166

بلال هميشه در اذان صبح «حي علي خير العمل» مي گفت.(1)

در سنن بيهقي آمده است كه علي بن الحسين عليه السلام در اذان خود «حي علي خير العمل» مي گفت و مي فرمود اذان در اول (در عصر پيامبر صلي الله عليه و آله ) چنين بود. وي همچنين نقل مي كند كه عبدالله پسر عمر در نماز اين جمله را مي گفت.(2)

شوكاني هم در نيل الاوطار به نقل از محب طبري در كتاب احكام الاحكام مي گويد كه زيد بن ارقم در اذان خود «حي علي خير العمل» را مي خواند.(3)

وي همچنين از آن كتاب نقل مي كند كه اين جمله در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله گفته مي شد و عمر آن را تغيير داد.(4)

همچنين نقل شده است كه هرگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله در اذان به «حي علي خير العمل» مي رسيد. «لا حول و لا قوة الابالله» مي گفت.(5)

از انس بن مالك چنين نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود: «آنگاه جبرييل بلند شد و انگشت سبابه خود را در گوش راست خود قرار داد و فقرات اذان را دو تا دو تا خواند در يكي از فقرات آن گفت: «حي علي خير العمل».(6)

شيخ صدوق نيز از ابن ابي عمير نقل كرده است:

از امام رضا عليه السلام از حي علي خير العمل پرسيدم كه چرا عامه آن را از اذان حذف كردند؟ حضرت فرمود: علت ظاهري آن را مي پرسي يا علت باطني آن را؟ عرض كردم: هر دو را مي پرسم. حضرت فرمود: علت ظاهري آن بود كه مردم با توجه بسيار به نماز ، جهاد را رها نكنند. علت باطني آن اين است


1- كنز العمال، ج8، ص342، ح23174.
2- سنن بيهقي، باب ما روي بحي علي خير العمل، ج1، ص425.
3- شوكاني، نيل الاوطار، ج2، ص18.
4- شوكاني، نيل الاوطار، ج2، ص19.
5- محمد سالم غزان، حي علي خير العمل بين الشريعه و البدعه، ص24.
6- اسدالغابه، ج1، ص244.

ص: 167

كه بهترين عمل، ولايت است و قصد كسي كه «حي علي خير العمل» را از اذان حذف نمود، دور كردن مردم از ولايت بود.(1)

از مجموعه اين روايات بر مي آيد كه بنابر آموزه هاي اهل بيت عليهم السلام «حي علي خير العمل» جزو اذان و اقامه بوده است. شوكاني در نيل الاوطار مي گويد: «از عترت «حي علي خير العمل» بعد حي علي الفلاح به اثبات رسيده است».(2) ديگران هم بر اين امر صحه گذاشته اند. حافظ علوي از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: «اذان من و پدرانم، رسول خدا صلي الله عليه و آله و علي بن ابي طالب و حسن و حسين و علي بن الحسين عليهم السلام گفتن «حي علي غير العمل» در اذان است».(3)

پرسشي كه در اينجا مطرح است اينكه چه كسي «حي علي خير العمل» را از اذان و اقامه حذف كرد؟

بر اساس گفته قوشجي حنفي در شرح تجريد، عمر بن خطاب در خطبه اي خطاب به مردم گفت:

اي مردم! سه چيز در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده، ولي من از آنها باز مي دارم و حرام مي كنم و هر كس انجام دهد، او را مجازات مي كنم: متعه زنان، حج تمتع و گفتن حي علي خير العمل.(4)

علماي زيديه هم اتفاق نظر دارند جز عمر بن خطاب كسي از «حي علي خير العمل» منع نكرد.(5)

شوكاني هم از قول نويسنده الاحكام مي گويد «حي علي خير العمل» در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله جزو اذان بود و در مأذنه ها خوانده مي شد تا زمان عمر كه از آن منع شد.(6)


1- علل الشرايع، ج2، ص368.
2- نيل الاوطار، ج2، ص19.
3- الاذان بحي علي خير العمل، صص 60 و69.
4- قوشجي، شرح تجريد، ص374.
5- يحيي بن حسين، الاحكام في الحلال و الحرام، ج1، ص84 .
6- نيل الاوطار، ج2، ص19.

ص: 168

برخي در توجيه حذف اين فقره از اذان گفته اند عمر مردم را به جهت اينكه بيش از اندازه به نماز نپردازند و از جهاد باز نمانند، از گفتن «حي علي خير العمل» نهي كرد.(1) اين در حالي است كه ضرورت جهاد و دفاع در زمان رسول الله صلي الله عليه و آله بيشتر احساس مي شد، پس چرا رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن نهي نفرمود؟

اگر عمر در شرايط اضطراري و هنگام جهاد و دفاع آن را حذف كرد، بايد گفت اين حكم، حكم ثابت و دايمي براي هميشه نيست، زيرا مسلمانان هميشه درگير جهاد نيستند. پس چرا اهل سنت، به طور كلي، چه در حال جهاد و چه در زمان صلح، «حي علي خير العمل» را از اذان برداشتند؟

بدعت اضافه شدن الصلوه خير من النوم

بدعت اضافه شدن الصلوه خير من النوم

عمر بعد از برداشتن اين فقره از اذان و اقامه، جمله اي با عنوان «الصلوه خير من النوم» در اذان اضافه كرد كه اهل سنت گفتن اين جمله را در فصل هاي اذان در نماز صبح، مستحب مي دانند. در مقابل، شيعيان به پيروي از ائمه هدي عليهم السلام آن را جزو اذان نمي دانند، بلكه آن را مبطل اذان و بدعت مي شمارند.

شيخ كليني نقل كرده است:

معاوية بن وهب مي گويد: كه از امام صادق عليه السلام درباره تثويب پرسيدم كه بين اذان و اقامه گفته مي شود؟ حضرت فرمود: ما آن را نمي شناسيم.(2)

تثويب يا دوبار گفتن «الصلاه خير من النوم» در اذان فجر بر اساس فتواي علماي اماميه، حرام و بدعت است. سيد مرتضي مي گويد:


1- الاذان بحي علي خير العمل، ص25.
2- فروع كافي، ج3، ص303.

ص: 169

تثويب در اذان صبح، بدعت است و همه عالمان شيعه بر آن اتفاق نظر دارند.(1)

علامه حلي نيز مي فرمايد:

تثويب نزد ما بدعت است؛ زيرا در روايت عبدالله بن زيد (كه در روايات اهل سنت آمده) ذكري از آن نيست و همچنين در روايات اهل بيت عليهم السلام كه چگونگي اذان فرشته وحي در آن آمده حرفي از آن نيست.(2)

ابن رشد قرطبي مي گويد:

از مذاهب چهارگانه اهل سنت شافعي ها آن را از اذان نمي دانند. وي مي گويد: زيرا اين جمله از اذان، معلوم نيست كه در زمان پيامبر بوده يا در زمان عمر اضافه شده است.(3)

در مسئله مورد مناقشه چند روايت از اهل سنت نقل شده كه به جهت ضعف روايات شافعي بر استحباب گفتن آن جملات حكم نداده است. دراين باره به چند روايت اشاره مي كنيم.

روايت اول

سعيد بن مسيب از عبدالله بن زيد روايت مي كند روزي هنگام صبح، بلال، رسول خدا صلي الله عليه و آله را به نماز صبح دعوت كرد. به او گفته شد: رسول خدا صلي الله عليه و آله در خواب است، بلال با صداي بلند گفت «الصلوة خير من النوم.» سعيد بن مسيب مي گويد: سپس اين جمله داخل اذان صبح قرار داده شد.(4)

اين حديث بر فرض صحت سند، دلالت بر جواز چنين كاري ندارد؛ زيرا سعيد بن مسيّب نگفته چه كسي اين جمله را داخل اذان قرار داده است؟ آيا بلال چنين كرد و پيامبر صلي الله عليه و آله شنيد و چيزي نگفت يا ديگران چنين كردند؟


1- مسائل الناصريات، ص183.
2- تذكرة الفقهاء، ج3، صص47و48.
3- بدايه المجتهد، ج1، ص89 .
4- مسند احمد بن حنبل، ج4، ص43.

ص: 170

روايت از بيان آن ساكت است و هنگامي كه دو احتمال وجود داشته باشد، نمي توان به آن استدلال كرد.

بخاري و مسلم اين روايت را در كتاب هاي خود نياورده اند و اين خود يكي از دلايل ضعف روايت به شمار مي آيد. حاكم نيشابوري مي گويد: «عدم نقل آنان به اين سبب بوده كه در سند ناقلين از وي اختلاف است».(1)

دليل ديگر بر ضعف روايت آن است كه راوي اين روايت عبدالله بن زيد صحابي است (كه درباره سال مرگ وي اختلاف است). ابن حجر عسقلاني مي گويد كه در سال سي و دو هجري مرده است، اما حاكم نيشابوري مي گويد: «صحيح آن است كه وي در جنگ احد به شهادت رسيده و همه روايات او منقطع مي باشد».(2)

دليل ديگر بر ضعف اين روايت آن است كه يكي از راويان اين حديث عبدالله بن محمد بن عبدالله بن زيد است كه در كتاب هاي صحاح اهل سنت حديثي از وي نقل نشده و در كتاب سنن فقط همين يك روايت از وي نقل شده است كه در آن فضيلتي براي خاندانش است؛ زيرا در آن ادعا شده كه اذان با الهام به جدش تشريع شده است. به همين جهت، وي متهم است و نمي توان به خبر او تمسك كرد. در سند يكي از اين روايت ها، زيد بن حباب بن ريان تميمي آمده است كه او را به كثرت خطا توصيف كرده اند.(3) در سند سوم، «محمد بن ابراهيم بن حارث بن خالد تميمي» است كه احمد بن حنبل او را تضعيف كرده است.(4)


1- المستدرك، ج2، ص336.
2- تهذيب التهذيب،ج5، ص197، ش377؛ الاصابه في تمييز الصحابه،ج4، ص85، ش4704.
3- ميزان الاعتدال، ج2، ص100.
4- تهذيب الكمال، ج24، ص304.

ص: 171

روايت دوم

ابن ماجه نقل مي كند: رسول خدا در اذان فجر به «تثويب» دستور داد.(1)

اين حديث منقطع است؛ زيرا ابن ابي ليلي كه راوي حديث است متولد سال هفده است و بلال به سال بيست يا بيست و يك، در شام از دنيا رفته است. ازاين رو، ابن ابي ليلي در سه يا چهار سالگي بلال را ديده است. پس چگونه ممكن است با سن كم از بلال حديث نقل كرده باشد؟

در برخي روايات آمده است: «عبدالله بن زيد در خواب ديد بعضي مي گويند: «بلال آن را در اذان اضافه و پيامبر تقرير كرد». نيز در برخي روايات آمده است: «عمر بن خطاب به مؤذن دستور داد تا آن را در اذان صبح قرار دهد».

چگونه با اين اختلاف در روايت ها مي توان امر به تثويب كرد؟ بنابراين مي توان گفت كه عبارت «الصلوة خير من النوم» در سيره و سنت رسول الله در اذان و اقامه به كار نرفته است، بلكه حتي در زمان ابوبكر نيز گفته نمي شد، بلكه در عصر عمر بن خطاب، اين قسمت به اذان صبح اضافه شد.(2) حتي برخي علماي اهل سنت نيز آن را بدعت مي دانند. شوكاني از البحر الزخار نقل مي كند: «عمر تثويب را بنا نهاد و فرزندش گفت: اين بدعت است.»(3) مجاهد نيز نقل مي كند: «ما با ابن عمر بوديم كه شنيدم مردي در مسجد تثويب مي گويد ابن عمر گفت: بيا از نزد اين بدعت گذار خارج شويم».(4)

12. چرا شيعيان در اذان و اقامه به ولايت اميرالمومنين شهادت مي دهند؟

12. چرا شيعيان در اذان و اقامه به ولايت اميرالمومنين شهادت مي دهند؟

يكي از اشكالات وهابيان اين است كه چرا در اذان خود «اشهد ان عليا ولي الله» مي گوييد و در اذان بدعت مي گذاريد؟ همچنين مي گويند: مگر خدا ولي دارد؟


1- سنن ابن ماجه، ج1، ص237، ح715.
2- الموطا، ص72.
3- نيل الاوطار، ج2، ص43.
4- مصنف عبدالرزاق، ج1، ص475.

ص: 172

پاسخ

در اينكه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ، ولي الله است، هيچ شك و شبهه اي نيست و آيه و روايات بر آن دلالت دارد و عده اي از عالمان اهل سنت نيز گفته اند كه اين آيه درباره علي عليه السلام نازل شده است:

إِِنَّمَا وَلِيكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ وَمَن يتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ. (مائده: 55 و 56)

همانا سرپرست شما [بعد از] خداوند، پيامبر و مؤمنانند، مؤمنان [يعني] همان كساني كه نماز برپا مي دارند، و حتي در حال ركوع زكات مي دهند و هر كس خداوند را سرپرست و حامي خود بشناسد و نيز پيامبر و [اين گونه] مؤمنان را، از اعضاي حزب خداوند است و حزب خداوند به واقع پيروز است.

آنان گفته اند اين آيه هنگامي نازل شد كه نيازمندي وارد مسجد شد و از مردم كمك خواست، ولي كسي به او كمك نكرد، علي عليه السلام كه در حال ركوع بود، به نيازمند اشاره كرد و انگشتر خود را به او بخشيد. در اين هنگام اين آيه نازل شد.(1)

ابن عبّاس نقل مي كند كه عبداللّه بن سلام با عده اي از يهوديان كه اسلام اختيار كرده بودند، نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمدند و گفتند: يا رسول اللّه خانه هاي ما دور است و كسي نيست از براي ما حديثي و خبري از شما بياورد و قوم ما هم وقتي كه مسلمان شديم، ما را ترك گفتند و با ما نشست و برخاست نمي كنند و ازدواج و نكاح را از ما بريده اند و با ما تكلم هم نمي نمايند و اين امر مشكلاتي براي ما به وجود آورده است. سپس پيامبر آيه (إِنَّما وَلِيكُمُ اللَّهُ وَ


1- جامع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص186؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 6، ص221؛ الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 2، ص 293؛ فتح القدير، ج 2، ص60.

ص: 713

رَسُولُهُ) را تلاوت فرمود و از منزل بيرون آمد و به طرف مسجد رفت. در اين ميان، سائلي را مشاهده كرد كه از مسجد بيرون مي آمد. به او فرمود: آيا كسي به تو چيزي بخشيده است؟ گفت: بلي يا رسول اللّه، انگشتري به من بخشيده شده است. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: چه كسي آن را به تو بخشيده است؟ گفت: اين مرد كه در حال نماز ايستاده و اشاره به علي كرد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: در چه حالتي به تو بخشيد؟ گفت در حالتي كه در ركوع بود، سپس پيامبر صلي الله عليه و آله تكبير گفت و اين آيه را قرائت فرمود.(1)

با نزول اين آيه، علي عليه السلام از طرف خدا، ولي و سرپرست مسلمانان پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله معرفي شد. مراد ما از شهادت به ولي بودن آن حضرت همين معناست، يعني كسي كه از جانب خدا ولي بر مردم است. همچنان كه مراد ما از رسول الله صلي الله عليه و آله نيز كسي است كه از جانب خدا، رسول است. ازاين رو، گفتن اين جمله در اذان، فقط به معناي اعلام پيروي از اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله است و شهادت ثالثه جزو اذان و اقامه نيست و تنها آن را به صرف تبرك و تيمن مي آورند كه اگر جز اين باشد، شكي در بطلان و بدعت آن نيست.

استاد عبدالمحسن عبدالله سراوي، مستبصر(2) سوري در كتاب القطوف الدانيه دراين باره مي گويد:

شيعه در اذان، شهادت به ولايت را به قصد جزئيت نمي گويد، بلكه از زماني كه معاويه لعن بر علي بن ابي طالب عليه السلام را بر بالاي منبرها و مأذنه ها شعار خود نمود، شيعه نيز به اين فكر افتاد كه براي جلوگيري از اين بدعت و مكتوم نشدن ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام ، براي هماهنگي با دستور خداوند كه درباره ولايت علي عليه السلام فرمود: «إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ؛ همانا سرپرست شما [بعد از]


1- أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص202.
2- مستبصر به كسي گفته مي شود كه قبلاً از اهل سنت بوده ولي مذهب شيعه را پذيرفته است.

ص: 174

خداوند، پيامبر و مؤمنانند، مؤمنان [يعني] همان كساني كه نماز بر پا مي دارند، و حتّي در حال ركوع زكات مي دهند.» شهادت به ولايت آن حضرت را به قصد تبرك در اذان ها اعلام دارد.(1)

همه فقيهان اماميه نيز به اين نكته التفات كرده اند كه نبايد اين شهادت را در اذان به قصد جزئيت ذكر كرد، وگرنه بدعت است.

مجلسي اول مي گويد:

ظاهر آن است كه اگر كسي شهادت به ولايت را در اذان بگويد، اشكالي ندارد، مگر آنكه با جزم به شرعيت آن باشد كه خطاست و اولي آن است كه به نيت اينكه جزو ايمان است، آن را بگويد، نه اين نيت كه جزو اذان است.(2)

ناگفته نماند هيچ يك از فقهاي اماميه به منع شهادت ثالثه در صورتي كه به قصد جزئيت نباشد، در اذان فتوا نداده اند.

13. چرا علماي شيعه از درآمد كسب، خمس مي گيرند؟

اشاره

13. چرا علماي شيعه از درآمد كسب، خمس مي گيرند؟

وهابيون مي پرسند: چرا فقهاي شيعه از درآمد كسب مردم خمس مي گيرند با آنكه در قرآن فقط خمس بر غنايم جنگي تعلق مي گيرد. از جانب ديگر خلفاي چهارگانه و حتي علي عليه السلام نيز در زمان خودش پس از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله از مردم مطالبه خمس نكرد، پس فقها به چه مجوزي خمس مي گيرند؟

پاسخ

در اصل اينكه هر مسلماني وظيفه دارد بخشي از درآمد كسب خود را براي رضاي خدا بدهد، بين فقهاي مذاهب چهارگانه اهل سنت و شيعه و حتي مفتي هاي وهابي اختلافي نيست. آنچه محل اختلاف است، در مقدار و عنوان آن است، فقهاي مذاهب ديگر آن را تحت عنوان زكات واجب مي دانند. جزيري در كتاب الفقه علي المذاهب الاربعه مي گويد:


1- القطوف الدانيه، ج1، ص55.
2- محمدتقي مجلسي، روضه المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج2، ص246.

ص: 175

بر اموالي كه با آن تجارت مي شود مانند قماش و آهن و امثال آن زكات واجب است، پس بر كسي كه مالك تجارتي است واجب است زكاتش را بدهد و مقدار آن 5/2 درصد است... در اصل مال التجاره و قيمت آن... و سود حاصل از تجارت و همچنين مالي كه از غير تجارت (مانند ارث وهبه و حقوق ماهيانه) به دست مي آيد اگر سال بر آن بگذرد زكات واجب است.(1)

مفتي سابق وهابيون عربستان، بن باز نيز با صراحت اعلام مي كند كه بر كارمندان زكات واجب است:

بر حقوق بگير واجب است تاريخ گرفتن حقوق خود را يادداشت نمايد تا اگر سال بر آن گذشت زكات آن را هر سال بپردازد.(2)

بنابراين فقهاي مذاهب ديگر از درآمد كسب پيروان خود زكات مي گيرند، ولي فقهاي شيعه بر اساس فرموده اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله بر درآمد كسب خمس را واجب مي دانند و بر هر درآمدي اگر سال بر آن بگذرد فقط يك بار خمس را واجب مي دانند و حال آنكه اگر از مصاديق زكات باشد اگر آن مال زكات داده شده، براي سال هاي بعد باقي باشد، باز بايد زكات آن را داد.

دليل پيروان اهل بيت، كلام خداوند است كه مي فرمايد:

وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَي وَالْيتَامَي وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ آمَنتُمْ بِاللّهِ وَمَا أَنزَلْنَا عَلَي عَبْدِنَا يوْمَ الْفُرْقَانِ يوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ. (انفال: 41)

و بدانيد هر آنچه را كه سود ميبريد خمس آن براي خدا و براي پيامبر، و براي نزديكان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از آنها) است اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايي حق از باطل، روز درگيري دو گروه (حق و باطل در جنگ بدر) نازل كرديم ايمان آوردهايد و خداوند بر هر چيزي تواناست.


1- الفقه علي المذاهب الاربعه، ج1، صص514 _ 518.
2- عبد العزيز بن عبدالله بن باز، تحفه الاخوان، ص149.

ص: 176

خداوند در اين آيه مسلمانان را مورد خطاب قرار داده و آنان را به پرداخت خمس مكلف و بارها به آن تأكيد كرده تا اهميت آن را برساند.

نخست: با كلمه اعلموا شروع شده تا توجه مخاطب را به حكم مورد نظر جلب كند.

دوم: جمله اسميه را با انما كه مفيد تأكيد است بيان كرده است.

سوم: جمله خبري را نيز با فان لله ... تأكيد كرده است.

چهارم: حكم را بر وجود ايمان و ثبات در آن تعليق كرده است: «إِن كُنتُمْ آمَنتُمْ بِاللّهِ».

پنجم: حكم را بار ديگر بر ايمان به آيات و ملائكه و ياري در جنگ بدر تعليق كرده است: «وَمَا أَنزَلْنَا عَلَي عَبْدِنَا يوْمَ الْفُرْقَانِ يوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ».

ششم: پس از همه تأكيدهاي ياد شده، فرمود: «وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ».

خدا بر هر چيز تواناست، تا بفهماند كه درخواست خمس به خاطر ناتواني نيست. همه اين تأكيدات براي آن است كه عمل به اين حكم شرعي كار دشواري است. به گونه اي كه چه بسا مكلفان در انجام آن به خود ترديد راه دهند يا منكر آن شوند يا نظري خلاف آنچه خداوند فرموده بدهند و مواضع تعيين شده را براي پرداخت خمس رعايت نكنند.

مفهوم غنيمت

مفهوم غنيمت

راغب مينويسد:

غنم معروف است (خداوند) فرمود: و از گاو و گوسفند (غنم)، پيه آن دو را بر آنان حرام كرديم، و غنم (به ضمه غ) اصابت نمودن و دست يابي است سپس در هر برخورداري استعمال شد چه با جنگ حاصل شده باشد يا غير آن خداوند مي فرمايد: «بدانيد از هر چه غنيمت ببريد خمس آن براي خدا و... است».(1)


1- «الغنم معروف. قال: و من البقرو الغنم حرّمنا عليهم شهومها. والغُنْمُ إصابَتُهُ و الظَفَرُ به ثم استعمل في كل مظفور به من جهة العِدَي و غيرهم قال واعلموا انما غنمتم من شيءٍ...» (راغب اصفهاني، مفردات، ص366).

ص: 177

با توجه به اين كلام معلوم مي شود كه معناي لغوي غُنم، عام بوده و هر سودي است كه نصيب انسان مي شود. هر چند سبب نزول آيه خاص بوده و پس از به دست آوردن غنايم جنگي در جنگ بدر نازل شد، ولي به قرينه «من شيءٍ» سودِ در هر چيزي را شامل مي شود؛ زيرا اگر فقط مخصوص غنيمت جنگي باشد، بايد گفته شود كه آيه خاص غنايم جنگي بدر است و حال آنكه چنين نيست و هيچ يك از فقهاي مذاهب چهارگانه اهل سنت چنين نگفته اند. به همين جهت، اهل بيت عليهم السلام آن را حمل بر عموم مي كند و خمس را بر هر سودي كه به انسان ميرسد، لازم دانستهاند. هر چند آن سود با كسب و تجارت، يا دستيابي به معدن يا غير آن به دست آيد.

دليل بر اينكه خمس فقط در غنايم، واجب نيست، رواياتي است كه در منابع معتبر اهل سنت آمده و در آن روايات تصريح شده كه در معادن نيز خمس است. به همين جهت، فقهاي آنان در معادن نيز خمس را واجب مي دانند.(1)

اينكه مي گويند خلفاي پس از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله از كسب درآمد مردم خمس نگرفتند، دليل بر عدم وجوب آن نمي شود؛ زيرا بنابر تصريح روايات اهل سنت، رسول خدا صلي الله عليه و آله خمس مي گرفت. همچنان كه طبري در تفسير خود مي نويسد:

رسول خدا صلي الله عليه و آله غنايم را مي آورد و بر پنج بخش تقسيم مي كرد. چهار بخش را به كساني كه در جنگ حضور داشتند مي داد و يك پنجم بقيه را چنين تقسيم مي كرد يك مشت را براي كعبه برمي داشت كه همان سهم خداست و ما بقي را نيز پنج قسمت مي نمود سهمي براي رسول صلي الله عليه و آله و سهمي براي قربا، و سهمي براي يتيمان و سهمي براي مساكين و سهمي براي در راه ماندگان.(2)


1- الفقه علي المذاهب الاربعه، ج1، ص519.
2- جامع البيان في تفسير القرآن، ج 10، ص4.

ص: 178

در تفاسير اهل سنت، فلسفه اختصاص بخشي از خمس براي فقيران و يتيمان و در راه ماندگان از خويشان پيامبر صلي الله عليه و آله چنين بيان شده است.

مجاهد ميگويد:

چون صدقه بر آل محمد حلال نبود خمس براي آنان قرار داده شد. (1)

عَن ابنِ عَباس، قالَ: قالَ رَسولُ اللّه صلي الله عليه و آله : رَغبتُ لَكم عَن غَسالَة الأيدِي، لِأنّ لَكم مِن خمُسِ الْخُمس ما يُغنِيكم أو يَكْفيكم.(2)

ابن عباس ميگويد: پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: از چرك دستان (يعني صدقه) براي شما دوري جستم؛ زيرا براي شما خمسي است كه شما را بينياز و كفايت مي كند.

سيوطي از عبدالرحمان بن ابي ليلي نقل كرده كه علي عليه السلام فرمود:

همانا خداوند صدقه را بر رسول خدا صلي الله عليه و آله حرام نمود و سهمي از خمس به طور مخصوص جداي از امت به جاي آنچه بر او و اهل بيتش حرام نموده بود قرار داد.(3)

بنابراين، رسول خدا صلي الله عليه و آله در زمان خودش خمس را مي گرفت و از ميان خاندان خود توليت خمس را به علي عليه السلام داد.

عَن علي عليه السلام قالَ قلتُ: يا رَسولَ الله اَلا تُوليّني مَاخَصّنا اللهُ بِه مِنَ الْخُمس؟ فَولاّنيهِ.(4)

علي عليه السلام فرمود به رسول خدا گفتم آيا توليت خمسي كه خداوند به ما اختصاص داد، به من نميدهي؟ پيامبر صلي الله عليه و آله آن را به من واگذار كرد.

پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله ، خلفا، اين حق را كه مخصوص خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله بود، از آنان دريغ داشتند. در روايات چندي از طريق اهل سنت وارد شده كه


1- «كان آل محمد9 لا تحل لهم الصدقة قسمة الخمس، فجعل لهم خمس الخمس» (جامع البيان، ج10، ص5؛ الدر المنثور، ج3، ص186).
2- تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج 4، ص57 ؛ تفسير ابن ابي حاتم، ج5 ، ص 1705.
3- الدر المنثور، ج3، ص186.
4- الدر المنثور، ج3، ص187؛ فتح القدير، ج 2، ص357.

ص: 179

ابوبكر، عمر و عثمان از پرداخت خمس به اهل بيت عليهم السلام خودداري نمودند، همچنان كه عده اي از مفسران در تفاسير خود آورده اند:

روايت شد كه ابوبكر خمس را به بني هاشم نداد و به آنان گفت فقط به فقيرانتان داده ميشود و به بيهمسران شما زن داده ميشود و كسي كه از شما خادم ندارد برايش خادم گرفته ميشود اما افراد بينياز از شما همانند در راه مانده است كه بينياز است و چيزي به او و يتيم ثروتمند از صدقه داده نمي شود. (1)

ابن عباس با اين عمل مخالف بود به همين جهت مي گفت:

عمر مقداري از خمس را به ما تقديم كرد كه ديديم كمتر از حق ماست لذا آن مقدار را نيز به او باز گردانديم و از قبولش سر باز زديم. راوي مي گويد: عمر مقداري كه به آنان عرضه داشت اين بود كه ازدواج كنندگان را ياري نمايد و قرض بدهكاران را ادا نمايد و به فقيران آنان كمك نمايد ولي بيش از اين را حاضر نشد به آنان بدهد.(2)

همچنين ابن عباس ميگويد:

غنيمت پنج قسمت ميشد چهار پنجم براي جنگجويان بود و يك پنجم مابقي به چهار قسمت تقسيم ميشد براي خدا و رسول و ذي القربي يعني نزديكان و خويشان پيامبر صلي الله عليه و آله آنچه براي خدا و رسول بود براي قرابت پيامبر صلي الله عليه و آله بود و خود پيامبر صلي الله عليه و آله چيزي از خمس بر نداشت اما وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله رحلت نمود ابوبكر نصيب خويشان پيامبر صلي الله عليه و آله را به مسلمانان


1- «روي ان ابابكر منع بني هاشم الخمس و قال: انما لكم ان يعطي فقيركم و يزوج ايمكم و يخدم من لا خادم له منكم فاما الغني منكم فهو بمنزلة ابن السبيل غني لا يعطي هو ولا يتيم مؤسر من الصدقة شيئاً» (البحر المحيط في التفسير، ج 5، ص324؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج 5، ص201؛ غرائب القرآن، ج3، ص402؛ ارشاد عقل السليم، ج3، ص98؛ تفسير نسفي (مدارك التنزيل)، ج1، ص646؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج 2، ص 222).
2- «قد كان عمر عرض علينا من ذلك عرضا رايناه دون حقنا فرددنا عليه و أبينا ان نقبله و كان عرض عليهم ان يعين ناكحهم و اين يقضي عن غارمهم و اين يعطي فقيرهم و ابي ان يزيدهم علي ذلك» (الدر المنثور، ج3، ص186؛ فتح القدير، ج 2، ص357).

ص: 180

برگرداند و در راه خدا مصرف نمود به اين استدلال كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده: «لا نورث ما تركنا صدقة؛ آنچه صدقه به جاي گذاشتيم به ارث نمي گذاريم».(1)

از قتاده نيز از سهم ذي القربي پرسيده شد كه گفت:

(خمس) بهره اي بود براي رسول خدا صلي الله عليه و آله اما پس از وفاتش ابوبكر و عمر آن را به عنوان صدقه از جانب پيامبر صلي الله عليه و آله در راه خدا مصرف كردند. (2)

حال پرسش اين است كه آيا اين اجتهاد در مقابل نص صريح قرآن نيست؟ مگر خدا نميدانست كه رسولش صدقه جاريه ميخواهد، پس چرا خود خدا فلسفه تشريع خمس را چنين بيان و خود پيامبر صلي الله عليه و آله نيز چنين نكرد، بلكه خدا با تأكيدات فراوان به مسلمين خطاب كرد كه اگر به خدا و آنچه بر بندهاش نازل كرده است، ايمان دارند، خمس را بدهند. همين اجتهاد است كه مبناي فتواي عدهاي شده كه برخلاف سيره رسول خدا صلي الله عليه و آله فتوا دهند و بگويند:

سهم رسول خدا صلي الله عليه و آله برگشت به خمس ميكند و خمس به سه قسم مي شود به يتيمان و مساكين و در راه مانده ميرسد و اين گفته جماعتي از اهل عراق است.(3)

نسفي ميگويد:

اما سهم رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از وفات وي ساقط است و همچنين سهم خويشان پيامبر صلي الله عليه و آله ساقط است و فقط به فقيران و مساكين و در راه مانده آنان داده ميشود اما به افراد بينياز آنان چيزي داده نميشود.(4)


1- جامع البيان، ج10، ص 6.
2- جامع البيان، ج10، ص 6.
3- «كان طمعة لرسول الله فلما توفي حمل ابوبكر و عمر في سبيل الله صدقة علي رسول الله9» (جامع البيان، ج10، ص7).
4- تفسير نسفي، ج1، ص645.

ص: 181

جالب اينجاست كه اينان حق خويشان پيامبر صلي الله عليه و آله را ساقط ميدانند، ولي بعد همين سهم را به نزديكان و اطرافيان حكام جور ميبخشند و به آن فتوا ميدهند. همچنان كه گروهي گفتند كه سهم ذي القربي براي نزديكان خلفاست،(1) ولي نزديكان پيامبر صلي الله عليه و آله حق ندارند اين سهم را بگيرند؛ زيرا ابوحنيفه فتوي داده است كه: سهم رسول خدا صلي الله عليه و آله و ذوي القربي ساقط است فقط به فقيران آنان سهمي داده ميشود؛ زيرا آنان الگوي ديگر فقيرانند.(2)

جاي بسي تعجب و تأسف دارد كه چگونه حاكمان جور حق دارند اين سهم را به افراد بي نياز خاندان خود ببخشند و آنان الگوي مردم نيستند، ولي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله چون الگوي مردمند بايد آنقدر در رنج و زحمت به سر ببرند و به حدي برسند كه وقتي درمانده و فقير شدند، كسي به آنان ترحم نكند و چيزي از خمس به آنان ببخشد.

اينكه گفته اند چرا علي عليه السلام از مردم مطالبه خمس نكرد، روشن است؛ زيرا همان سخني كه امروزه وهابيان درباره عالمان شيعه مي گويند و با گرفتن خمس، آنان را متهم مي كنند، مردم آن زمان درباره علي عليه السلام مي گفتند و او را به مال دوستي و دنياطلبي ايمان مي كردند. همچنان كه خود آن حضرت در نامه به استاندار خود، عثمان بن حنيف درباره علت صرف نظر نكردن از باز پس گردانيدن فدك به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد:

آري از آنچه آسمان بر آن سايه انداخته بود، فدك در دستان ما بود كه مردمي بر آن بخل ورزيدند و مردمي ديگر، سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين داور خداست. مرا با فدك و غير فدك (خمس و...) چه كار، درحالي كه جايگاه فرداي آدمي، گور است...».(3)


1- تفسير ابن ابي حاتم، ج5. ص1704.
2- غرائب القرآن، ج3، ص402.
3- 16.نهج البلاغه، ص555، نامه45.

ص: 182

پيوست اول: كتاب شناسي ردّ وهابيت

پيوست اول: كتاب شناسي ردّ وهابيت

آيين وهابيت، جعفر سبحاني، قم، مشعر.

پاسخ به شبهات در شبهاي پيشاور، صانعي، قم، مشعر.

پاسخ جوانان شيعه به شبهات وهابي ها، رضا استادي، قم، در راه حق.

پاسخ هاي ما، علي عطايي، قم، مشعر.

پاسداري از مرقد پيامبران و امامان، جعفر سبحاني، قم، مشعر.

پندهاي هدايتگر، يوسف هاشم رفعي، برگردان: محمد غيب غلامي، قم، مشعر.

تاريخ وهابيان، ايوب صبري، برگردان: علي اكبر مهدي پور، نشر طوفان.

تبرك و توسل، جواد محدثي، قم، الغدير.

چالش هاي وهابيت، علي اكبر اسدعلي زاده، قم، مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما.

در پرتو شريعت، عباس علي زارعي سبزواري، قم، مشعر.

سلفي گري وهابيت، حسن بن علي سقاف، برگردان: حميدرضا آژير، مشهد، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي.

سلفيه و وهابيت، علي اصغر رضواني، قم، انتشارات جمكران.

سلفيه، بدعت يا مذهب، رمضان البوطي، برگردان: حسين صابري، مشهد، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي.

ص: 183

سيماي وهابيت، عبدالله محمد، برگردان: خديجه مصطفوي، مشهد، محب.

شيعه پاسخ مي دهد، سيد رضا حسيني نسب، قم، مشعر.

فتنه وهابيت، احمد زيني دحلان، برگردان: همايون همتي.

فرقه اي براي تفرقه، نجم الدين طبسي، قم، مشعر.

گفت وگوي بي ستيز، عصام عماد، برگردان: مصطفي اسكندري.

گل بي خار، عدنان درخشان، قم، مشعر.

مبلّغ، نه پيامبر، حسن بن فرهان مالكي، ترجمه: سيد يوسف مرتضوي، قم، نشر اديان.

وهابيت از ديدگاه اهل سنت، علي اصغر رضواني، قم، دليل ما.

وهابيت بر سر دوراهي، ناصر مكارم شيرازي، قم، مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام .

وهابيت و بازنگري از درون، سيد محمد بن علوي مالكي، برگردان: انسيه خزعلي، قم، مشعر.

وهابي گري، حامد الگار، برگردان: احمد نمايي، مشهد، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي.

ص: 184

پيوست دوم: پايگاه هاي ضد وهابيت

پيوست دوم: پايگاه هاي ضد وهابيت

_ شبكه الحق

_ مركز ابحاث العقائد ww.agaed.com

_ وهابيت نت www.wahabia.net

_ صوفيه (اهل سنت مخالف وهابي) www.alsufia.org

_ فدك www.fada.org

_ رديه ها بر وهابيت ww.mahozz.net/pooks/index.htmn

_ غرفه الغدير www.room-alghadeer.com

_ انصار آل محمد ww.ansaar.net

_ شبكه هجر الثقافي

_ سايت مؤسسه ولي عصر http://www.valiasr-at.com

ص: 185

كتاب نامه

كتاب نامه

الآبي الازهري، صالح بن عبد السميع، الثمر الداني، بيروت، المكتبه الثقافيه.

آل محسن، شيخ علي، عبدالله سبا حقيقه ام خرافه، قم، نشر مشعر، چاپ اول،

آلباني، ادواء الغليل، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ دوم، 1405 ه_ .ق.

آلوسي، محمود، روح المعاني، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول،

آيتي، محمدابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام، تهران، دانشگاه، چاپ ششم، 1378.

ابن أبي حاتم، تفسير القرآن العظيم، عربستان، مكتبه نزار مصطفي الباز، چاپ سوم، 1419_ 1415.

ابن ابي شيبه، المصنف، بيروت، دارالفكر، بي تا.

ابن ابي الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1385 ه_ .ق.

ابن اثير، أسد الغابة، بيروت، دارالفكر، 1409 ه_ .ق.

ابن اثير، علي بن محمد، كامل ابن اثير، بيروت، دار صادر، 1385.

ابن باز، القوادح في العقيده، عربستان، الرياسه العامه لهيئه الامر بالمعروف ابن باز، عبدالعزيز بن عبدالله، تحفه الاخوان، رياض، دارالفائزين، چاپ دوم، 1416 ه_ .ق.

ابن باز _ ابن عثيمين _ ابن جبرين، فتاواي المرأة، رياض، مؤسسه خيريه مناسك.

ابن باز، عبدالعزيز بن عبدالله، پناهگاه توحيد، رياض، دارالقاسم، چاپ دوم، 1427ه_ .ق.

________________ ، تحفه الاخوان، رياض، دارالفائزين، چاپ دوم، 1416 ه_ .ق.

ابن بطوطه، رحلة، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407 ه_ .ق.

ابن تيميه، بيان تلبيس الجهنة، تحقيق: عبدالرحمان بن محمد بن قاسم نجدي، مكه، مطبعه الحكومه، چاپ اول، 1392 ه_ .ق.

ص: 186

______________ ، منهاج السنه، تصحيح: محمد رشاد، بي تا، مؤسسه قرطبه.

______________ ، الردّ علي الاخنائي، رياض، الرياسه العامه لادارات البحوث العلميه، 1404 ه_ .ق.

______________ ، زيارة القبور و استنجاد بالمقبور، رياض، اداره العامه للطبع والترجمه، چاپ اول، 1410 ه_ .ق.

______________ ، مجموع الفتاوي، تحقيق: عبدالرحمان بن محمد بن قاسم نجدي مصر، مكتبه ابن تيميه، چاپ دوم، بي تا.

ابن جوزي، عبد الرحمان بن علي، زاد المسير في علم التفسير، بيروت، دارالكتاب العربي، چاپ اول، 1422 ه_ .ق.

ابن حبان، الثقات، مؤسسه الكتب الثقافيه، چاپ اول، 1393 ه_ .ق.

ابن رشد، محمد بن احمد، بداية المجتهد، قم، شريف رضي، 1406ه_ .ق.

ابن عابدين، احمد، حاشيه رد المختار، بيروت، دارالفكر، بي تا.

ابن عبد ربه، احمد بن محمد، العقد الفريد، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1404ه_ .ق.

ابن عبدالبر، الاستيعاب، بيروت دارالجيل، چاپ اول، 1412ه_ .ق.

ابن عبدالوهاب، محمد، كتاب التوحيد، الجامعه الاسلاميه بالمدينه المنوره، مركز شئون الدعوه، چاپ پنجم، 1404 ه_ .ق.

____________ ، كشف الشبهات في التوحيد، بيروت، دارالقلم، چاپ اول، 1406ه_ .ق.

ابن عجينه، احمد بن محمد، البحر المديد في تفسير القرآن المجيد، تحقيق: حسن عباس، قاهره، بي نا، بي تا.

ابن عدي، عبدالله، الكامل في الضعفاء، بيروت، دارالفكر، چاپ سوم، 1409ه_ .ق.

ابن عساكر، علي، تاريخ مدينه دمشق، بيروت، دارالفكر، بي تا.

ابن عطيه اندلسي، عبدالحق، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، بي جا، بي نا، بي تا.

ابن قدامه، عبدالله، المغني، بيروت، دار الكتاب العربي، بي تا.

ابن كثير، اسماعيل، البداية و النهاية، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ اول، 1408ه_ .ق.

ص: 187

_____________ ، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، بي تا.

ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، نشر ادب الحوزه، چاپ اول، 1405ه_ .ق.

ابن نجيم، البحر الرائق، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1418ه_ .ق.

ابوعلي، حسين، الوهابيه، قم، مركز الابحاث العقائديه، چاپ اول، 1428ه_ .ق.

ابي السعود، ارشاد عقل السليم، بيروت، دارالكتب العلميه، بي تا.

احمد مرتضي، شرح الاذهار، صنعاء، غمضان، 1400 ه_ .ق.

امام فخر رازي، محمد بن عمر، مفاتيح الغيب (تفسير الكبير)، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ سوم، 1420 ه_ .ق.

امين عاملي، محسن، كشف الارتياب، قم، مؤسسه انصاريان، چاپ دوم،1383.

اميني، عبدالحسين، الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ پنجم، 1371.

بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، تصحيح: بن باز، بيروت، دارالفكر، بي تا.

برسوي، اسماعيل، تفسير روح البيان، بيروت، دارالفكر، بي تا.

بغدادي، تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1417 ه_ .ق.

بغوي، حسين، معالم التنزيل في تفسير القرآن، بيروت، دار احياءالتراث العربي، چاپ اول، 1420 ه_ .ق.

بلاذري، أنساب الأشراف، بيروت، دارالفكر، 1417 ه_ .ق.

بهوتي، منصور بن يونس، كشف القناع، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1418ه_ .ق.

بيهقي، السنن الكبري، بيروت، دارالفكر، بي تا.

ترمذي، محمد بن عيسي، سنن ترمذي، تصحيح: جميل العطار، بيروت، دارالفكر، چاپ اول، 1422 ه_ .ق.

تفتازاني، شرح العقايد النسفيه، دارالبيروتي، دار ابن عبدالهادي، چاپ اول، 1428ه_ .ق.

تهراني، شيخ آقا بزرگ، الذريعه الي تصانيف الشيعه، تهران، اسلاميه، بي تا.

ثعالبي، عبدالرحمان بن محمد، جواهر الحسان في تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ اول، 1418 ه_ .ق.

ثعلبي، احمد بن ابراهيم، الكشف و البيان عن تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ اول، 1422 ه_ .ق.

ص: 188

جاحظ، عمر بن بحر، رسائل جاحظ، قاهره، مكتبه الخانجي، بي تا.

جزيري، عبدالرحمان، الفقه علي المذهب الاربعه، بيروت، دارالفكر، 1428ه_ .ق.

جصاص حنفي، احمد بن علي، احكام القرآن، بيروت، داراحياء التراث، العربي، 1405ه_ .ق.

جويني، ابراهيم بن محمد حمويه، فرائدالسمطين، بيروت، مؤسسه محمودي، چاپ اول، بي تا.

حافظ مزي، يوسف، تهذيب الكمال، بيروت، مؤسسه الرساله، چاپ سوم، 1408ه_ .ق.

حاكم نيشابوري، المستدرك علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفه، بي تا.

حلبي، السيره الحلبيه، بيروت، دارالمعرفه، بي تا.

حلي، علامه حسن بن مطهر، تذكرة الفقهاء، قم، مؤسسه آل البيت، چاپ اول، 1414ه_ .ق.

______________ ، نهج الحق و كشف الصدق، قم، هجرت، چاپ اول، 1407ه_ .ق.

خرگوشي نيشابوري، ابو سعيد، شرف المصطفي، مكه، دارالبشائر الاسلاميه، چاپ اول، 1424 ه_ .ق.

دار قطني، علي بن عمر، علل دار قطني، رياض، دارالطيبه، چاپ اول، 1409ه_ .ق.

درقاوي، قاسم، مجموع لطيف أنسي في صيغ المولد النبي القدسي، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1426 ه_ .ق.

درويش، احمد عبدالرزاق، فتاوي الجنة الدائمه للبحوث العلميه و الافتاء، رياض، دارالعاصمه، چاپ اول، 1413 ه_ .ق.

دشتي، محمد، نهج البلاغه، قم، نسيم حيات، چاپ دوم، 1379.

دمياطي، سيدي بكري، اعانه الطالبين، بيروت، دارالفكر، چاپ اول، 1418ه_ .ق.

دياربكري، حسين، تاريخ الخميس، بيروت، دار صادر، بي تا.

ديسماني، علي، گفت وگوي آرام و دوستانه، انتشارات حقيقت، چاپ اول، 1386.

ذهبي، شمس الدين محمد، سيراعلام النبلاء، بيروت، مؤسسه الرساله، چاپ يازدهم، 1419 ه_ .ق.

ذهبي، ميزان الاعتدال، بيروت.

رازي، الجرح والتعديل، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ اول، 1373.

راغب اصفهاني، حسين بن محمد، المفردات، ايران، دفتر نشر كتاب، چاپ دوم، 1404ه_ .ق.

ص: 189

رعيني، مواهب الجليل، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول.

زركلي، خيرالدين، الأعلام، بيروت، دار العلم للملايين، چاپ هشتم، 1989م.

زمخشري، جارالله، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دارالكتاب العربي، چاپ سوم، 1407 ه_ .ق.

زيد بن علي، مسند، بيروت، دار الحياء التراث العربي، بي تا.

زيني دحلان، احمد، الدرر السنيه، استانبول، مكتبه ايشيق، 1396 ه_ .ق.

سالم غزان، محمد، حي علي خير العمل بين الشريعه والبدعه، يمن، صعده، چاپ اول، 1419 ه_ .ق.

سبحاني، جعفر، الإنصاف في مسائل دام فيها الخلاف، قم، مؤسسه امام صادق7، چاپ اول، بي تا.

______________ ، بحوث في الملل و النحل، قم، مركز مديريت حوزه علميه، چاپ اول، 1411 ه_ .ق.

سبكي، تقي الدين، شفاء السقام، بيروت، بي نا، چاپ چهارم، 1417 ه_ .ق.

سجستاني، سليمان بن اشعث، سنن ابي داود، بيروت، دارالفكر، چاپ اول، 1426ه_ .ق.

سخاوي، محمد، القول البديع، بيروت، دارالكتاب العربي، 1985 م.

سراوي، عبدالمحسن، القطوف الدانيه، بي جا، دارالموده، چاپ سوم، 1997ه_ .ق.

سرخسي، المبسوط، بيروت، دارالمعرفه، 1406 ه_ .ق.

سمرقندي، علاء الدين، تحفه الفقهاء، بيروت، دارالكتب العلميه، 1414 ه_ .ق.

سمهودي، علي بن عبدالله، وفاء الوفاء، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 2006 م.

سيوطي جلال الدين، الحاوي للفتاوي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408 ه_ .ق.

_____________ ، الدر المنثور، قم، كتاب خانه آيت الله مرعشي، 1404ه_ .ق.

_____________ ، جامع الصغير، بيروت، دارالفكر، بي تا.

شوكاني، محمد، فتح القدير، دمشق، دار ابن كثير، چاپ اول، 1414ه_ .ق.

____________ ، نيل الاوطار، بيروت، دارالجيل، بي تا.

شهرستاني، محمد بن عبدالكريم، الملل و النحل، قم، منشورات شريف رضي، چاپ سوم، 1367.

شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، قم، آل البيت لاحياء التراث، چاپ اول، 1409ه_ .ق.

ص: 190

شيخ صدوق، محمد بن علي، كمال الدين، قم، مؤسسه نشر اسلامي، بي تا.

شيخ مفيد، محمد، الارشاد، قم، آل البيت، بي تا.

_____________ ، المقنعه، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بي تا.

صافي، لطف الله، منتخب الاثر، قم، مكتبه المولف، چاپ اول، 1422 ه_ .ق.

صالحي شامي، محمد بن يوسف، سبل الهدي و الرشاد في سيرة خير العباد، بيروت، دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1414 ه_ .ق.

صنعاني، عبدالرزاق، المصنف، بي جا، المجلس العلمي، بي تا.

طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الاوسط، مكه، دارالحرمين، بي تا.

_______________ ، المعجم الكبير، قاهره، مكتبه ابن تيميه، چاپ دوم، بي تا.

طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، بيروت، دارالتراث، چاپ دوم، بي تا

________________ ، جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفه، چاپ اول، 1412 ه_ .ق.

طوسي، محمد بن حسن، الاستبصار، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ چهارم، 1362.

________________ ، الخلاف، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بي تا.

________________ ، تهذيب الاحكام، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ چهارم، 1365.

حسيني عاملي، سيدجواد، مفتاح الكرامه، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ اول، 1419 ه_ .ق.

عبادي، عبدالله بن سعيد، منتهي السول علي وسائل الوصول، جده، دارالمنهاج، چاپ سوم، 1426 ه_ .ق.

عبدالرحمان قاسم، المدونة الكبري، مصر، السعاده، بي تا.

عسقلاني احمد بن حجر، الاصابه في تمييز الصحابه، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1415 ه_ .ق.

عسقلاني احمد بن حجر، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفكر، چاپ اول، 1404ه_ .ق.

عسقلاني، احمد بن حجر، الدرر الكامنه، حيدرآباد، مجلس دايره المعارف العثمانيه، چاپ دوم، بي تا.

عسقلاني، احمد بن حجر، فتح الباري شرح صحيح بخاري، لبنان، دارالمعرفه للطباعه والنشر، بي تا.

ص: 191

عظيم آبادي، محمد، عون المعبود، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ دوم، 1415ه_ .ق.

عقيلي، محمد بن عمرو، الضعفاء، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ دوم، 1418ه_ .ق.

علم الهدي، سيد مرتضي، الانتصار، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بي تا.

_____________________ ، مسائل الناصريات، تهران، رابطه الثقافه و العلاقات الاسلاميه، 1417 ه_ .ق.

غزالي، ابوحامد محمد، احياء العلوم، بيروت، دارالكتاب العربي، بي تا.

قاضي بيضاوي، عبدالله، أنوار التنزيل و أسرار التأويل، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ اول، 1418 ه_ .ق.

قاضي عياض، الشفا بتعريف حقوق المصطفي، بيروت، دارالفكر، بي تا.

___________ ، ترتيب المدارك، بي جا، دارمكتبه الحياه، بي تا.

قرطبي، الجامع لأحكام القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، چاپ اول، 1364.

قزويني، محمد بن يزيد بن ماجه، سنن ابن ماجه، تصحيح: فواد عبدالباقي. بيروت، دارالفكر، بي تا.

قزويني، محمدحسن، فرقه وهابي، برگردان: علي دواني، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ سوم، 1368.

قسطلاني، احمد بن محمد، المواهب اللدنية بالمنح المحمدية، مصر، المكتبه التوفيقيه، بي تا.

قشيري، مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، تصحيح: جميل العطار، بيروت، دارالفكر، بي تا.

قلشقندي، ماثر الانافة في معالم الخلافه، بيروت، عالم الكتب، بي تا.

كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، بي تا.

الگار، حامد، وهابي گري، برگردان: احمد نمايي، مشهد، بنياد پژوهش هاي اسلامي، چاپ اول، 1386.

مالك بن انس، موطا مالك، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ اول، 1406ه_ .ق.

مباركفوري، تحفه الاحوزي، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، بي تا.

متقي هندي، كنزالعمال، بيروت، مؤسسه الرساله،

مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، بي تا.

مجلسي، محمدتقي، روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، قم، مؤسسه فرهنگي اسلامي كوشانبور، چاپ دوم، 1406 ه_ .ق.

مجله الدعوة، شماره 1612.

ص: 192

محمصاني، صبحي، فلسفه قانون گذاري در اسلام، برگردان: گلستاني، تهران، امير كبير، چاپ دوم، 1358.

مراغي، احمد، تفسير مراغي، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي تا.

مناوي، عبدالروف، فيض القدير، بيروت، دارالكتب العلميه، بي تا.

ميبدي، تفسير كشف الاسرار، تهران، انتشارات امير كبير، بي تا.

ميلاني، سيد علي، حديث الثقلين، قم، مركز ابحاث العقائديه، چاپ اول، 1421ه_ .ق.

ناصف، منصور علي، التاج الجامع الاصول، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ اول، 1406 ه_ .ق.

نجفي، محمدحسن، جواهرالكلام، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم، 1365.

نسائي، احمد، كتاب الضعفاء و المتروكين، بيروت، دارالمعرفه، چاپ اول، 1406ه_ .ق.

نسائي، سنن، بيروت، دارالفكر، چاپ دوم، 1421 ه_ .ق.

نسفي، تفسير نسفي (مدارك التنزيل)، بيروت، دار ابن كثير، بي تا.

نعمان، محمد بن ابراهيم، جامع الفريد، عربستان، جده، دارالاصفهاني، چاپ دوم، 1393 ه_ .ق.

___________________ ، غيبت نعماني، تهران، مكتبه الصدوق، بي تا.

نووي شافعي، يحيي بن شرف الدين، رياض الصالحين، بيروت، دارالكتاب العربي، چاپ چهارم، 1421 ه_ .ق.

_____________ ، المجموع، بيروت، دارالفكر، بيروت، دارالفكر، بي تا.

____________ ، شرح صحيح مسلم، بيروت، دارالكتاب العربي، چاپ دوم، 1407ه_ .ق.

نويري، احمد بن عبدالوهاب، نهاية الارب، قاهره، دارالكتب و الوثائق القوميه، چاپ اول، 1423 ه_ .ق.

نيشابوري، حسن بن محمد، تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1416 ه_ .ق.

واحدي، علي بن احمد، أسباب نزول القرآن، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1411 ه_ .ق.

هيتمي، احمد بن حجر، الصواعق المحرقه، بيروت، مؤسسه الرساله، چاپ اول، 1417ه_ .ق.

هيثمي، علي، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408ه_ .ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109