فرهنگ اخلاقي معصومين عليهم السلام (حروف د - ذ)
سرشناسه: رضوان فر، احمد، 1343 -
عنوان و نام پديدآور: فرهنگ اخلاقي معصومين عليهم السلام ؛ (حروف د - ذ) / احمد رضوان فر
مشخصات نشر: قم: صداوسيماي جمهوري اسلامي ايران ، مركز پژوهش هاي اسلامي، 1392
مشخصات ظاهري: 471 ص.
ISBN: 978 – 964 – 514 – 283 – 2 142000 ريال ؛.
وضعيت فهرست نويسي: فيپا
يادداشت: كتابنامه.
موضوع: اخلاق اسلامي.
موضوع: احاديث اسلامي.
موضوع: چهارده معصوم -- اخلاق.
شناسه افزوده: صداوسيماي جمهوري اسلامي ايران ، مركز پژوهش هاي اسلامي
رده بنديكنگره: 1392 ر 66 ف 4 / 8 / 247 BP
رده بنديديويي: 61 / 297
شماره كتابشناسي ملي: 4263511
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
ص: 10
ص: 11
ص: 12
ص: 13
ص: 14
ص: 15
ص: 16
ص: 17
ص: 18
ص: 19
ص: 20
ص: 21
ص: 22
ص: 23
ديباچه
آفريدگار جهان، آفريده خود را بر اساس عقل و فطرت آفريده و سراپاي وجود او را با محبت سرشته و شريف ترين مظهر خود را نماينده خويش در روي زمين قرار داده است.
دو يادگار پيامبر صلي الله عليه و آله ؛ يعني قرآن و سنت، آموزه هاي شيريني را دربردارند كه دريچه رستگاري را به روي همگان مي گشايند و آنان را به كمال مطلوب مي رسانند.
در سراسر متون ارزشمند ديني، براي تربيت اين آفريده، برنامه هايي ارائه شده است تا بدان جا كه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله غايت بعثت خود را به كمال رساندن انسان معرفي فرمود:
«اِنَّما بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الاَخلاقِ»
پس سپاس خدايي را سزاست كه فراخناي گيتي را چشم انداز انسان ساخت و وي را به زيور خرد آراست و هر آنچه را در زمين و آسمان است، رام او كرد تا وي به كاوش در اين حقايق بپردازد و با دو بال عقل و دين، بر فراز جهان، به جان جهان بنگرد و از بزرگ آموزگاران دين، عالي ترين سطح دانش و بينش را فرا گيرد.
اين مجموعه، برگ سبزي است پيش كش به بوستان دانش و ادب تا
ص: 24
دانش پژوهان با صرفه جويي در زمان، به دانستني هاي دين دست يازند و از درياي بي كران قرآن و حديث و كردار بزرگان دين، گوهرها بيابند.
نگارنده محترم، حجت الاسلام والمسلمين احمد رضوانفر با قلم شيواي خود، اين مجموعه الفبايي فرهنگ اخلاقي معصومين عليهم السلام را با نظارت و ارزيابي جناب حجت الاسلام و المسلمين محمدحسين درافشان تحفه همگان ساخته است. پس از بيان مقدمه اي درباره عنوان هر يك از موضوع ها و بررسي اهميت و ضرورت آن، «گلبانگ حديث»، گلچيني از احاديث كوتاه و گوياي معصومين عليهم السلام با موضوع بندي خاصي جهت استفاده گويندگان و مجريان صدا و سيما و براي استفاده ميان برنامه ها و زيرنويس سيما تهيه شده است. از آنجا كه مسايل اخلاقي تنها در قالب ارائه نمونه هاي رفتاري بسيار زيبا تأثير بسزايي بر خواننده خواهد داشت، نمونه هاي رفتاري نيز آورده شده است. افزون بر آن، شيرازه هر موضوع با اشاره اي به پي آمدها و آموزه هاي مورد نظر تكميل گشته است تا خواننده به نتيجه مطلوب برسد.
اكنون خرسنديم كه حروف «د _ ذ» از مجموعه فرهنگي اخلاقي معصومين عليهم السلام را به حضور شما خوبان كه اهل انديشه و ايمان و انتخابيد، پيش كش مي كنيم. اميد است رهاورد اين اثر، گشايش افق هاي تازه اي در چشم انداز زندگي همه باشد. آري، اگر مي خواهيم زندگي مان معنادار و هدف مند و حركت مان جهت دار باشد، بايد از فرهنگ اخلاقي و تربيتي پيشوايان معصوم خويش الگو بگيريم و تنها از آنان پيروي كنيم.
در پايان، از ويراستار ارجمند اثر، محمدصادق دهقان و همكارانم در بخش نمونه خواني و رايانه سپاس گزاريم. افزون بر آن، از همه خوانندگان محترم خواهانيم تا هرگونه كاستي در اين مجموعه را به
ص: 25
آگاهي برسانند تا در جلدهاي پسين، از كاستي هاي احتمالي، پيش گيري و در پرتو به كار بستن نظرهاي ارزشمند اهل قلم، بر غناي مجموعه افزوده شود.
انه ولي التوفيق
اداره كل پژوهش
مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما
ص: 26
ص: 27
پيش گفتار
اِني تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَينِ مَا اِن تَمَسَّكتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا بَعدِي كِتابَ اللهِ وَ عِترَتِي اهلَ بَيتي... فَانظُرُوا كَيفَ تَخلُفونِي فِيهِما...(1)
به درستي كه من دو چيز گران مايه ميان شما مي گذارم كه هرگاه به آن دو تمسّك جوييد، پس از من، گمراه نمي شويد. (آن دو عبارتند از:) كتاب خدا (قرآن كريم) و عترتم، اهل بيتم... پس بنگريد پس از من در مورد اين دو چگونه رفتار مي كنيد.
حمد و سپاس بي پايان خداوندي را سزد كه همه چيز از او است.
بار ديگر با عنايت حضرت حق در كنار تلاش مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما، مجلد ديگري از مجموعه ي فرهنگي _ اخلاقي معصومين عليهم السلام به زيور چاپ آراسته شد.
مجموعه حاضر، سخنان برگزيدگان خاص درگاه الهي است كه چراغ هدايت بشرند. بر هر مسلماني فرض است در حدّ توان خود، اين سخنان نوراني را به مردم برساند. استخراج اين سخنان از متون حديثي و عرضه
ص: 28
آن در اين قالب، كوششي است در اين راستا. اميد است، همه كساني كه در اين راه تلاش مي كنند، مشمول دعاي امام رضا عليه السلام قرار گيرند كه فرمود: «خداوند، بنده اي كه امر ما را زنده مي كند، رحمت كند». وقتي از حضرت پرسيدند: امر شما را چگونه زنده مي كند؟ ايشان فرمود: «دانش هاي ما را مي آموزد و به مردم ياد مي دهد. به يقين، مردم اگر خوبي هاي سخنان ما را بدانند، از ما پيروي مي كنند».
صلوات و سلام خدا بر روح ملكوتي بنيان گذار جمهوري اسلامي، حضرت امام خميني رحمه الله باد كه همه به اميد آنكه، نسل هاي حال و آينده، پاسدار اين نعمت الهي باشند و فرهنگ علوي را در اين كشور و جهان، نهادينه سازند.
ص: 29
حرف «د»
در گوشي سخن گفتن (نجوا)
دروغ گويي
دزدي
دشمن شناسي و دشمن ستيزي
دعا
دغل كاري
دنيا طلبي
دو رويي
دوستي
دون همتي
ديدار با خدا
ديوانگي
ص: 30
ص: 31
1.در گوشي سخن گفتن (نجوا)
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
«إذا كانُوا ثَلاثَةً فلا يَتَناجي اثنانِ دُونَ الثّالِثِ؛ هرگاه سه نفر با هم بودند، دو نفر آنها نبايد با يكديگر درگوشي صحبت كنند».(1)
در روايات اسلامي آمده است: آنچه براي خود دوست داريد و مي پسنديد، براي مردم هم دوست داشته باشيد. اين يكي از كلي ترين سفارش هاي امامان معصوم عليهم السلام در خصوص روابط اجتماعي است كه بايد شاخص و معيار بسياري از رفتارهاي ما در جامعه باشد.
زندگي، تنها در پرتو اخلاق و آداب اسلامي مي تواند پاك و آرام باشد و البته لازمه اين زندگي، شناخت اخلاق و آداب و سپس به كار بستن آنهاست.
در معارف ديني دو واژه آشنا داريم: ادب (آداب) و اخلاق.
ص: 32
اخلاق، ناظر به خلق و خوي انسان است و به باطن توجه دارد. هر قدر خلق و خوي هاي زيبا در انسان محقق باشد، رفتارهاي فردي و اجتماعي او زيباتر خواهد بود؛ زيرا رفتار آدمي تجلي فكر و خلق و خوي اوست.
خداوند، پيامبر خود را با جمله «وَ إِنَّك لَعَلي خُلُقٍ عَظيم»(1) مي ستايد. آن حضرت در سايه اين خلق و خوي بزرگوارانه توانست جامعه اسلامي را بسازد. در حديثي از حسين بن علي عليه السلام آمده است كه فرمود: از پدرم، اميرمؤمنان، علي عليه السلام درباره ويژگي هاي پيامبر و اخلاق او پرسيدم و پدرم مفصل به من پاسخ داد. در بخشي از اين حديث آمده است: پيامبر با هم نشينانش همواره خوش رو، خندان و ملايم بود. هرگز خشن، سنگ دل و پرخاشگر و بدزبان و عيب جو و مديحه گر نبود. هيچ كس از او نا اميد نمي شد و هر كس به در خانه وي مي آمد، نااميد بازنمي گشت. سه چيز را از خود جدا كرده بود: مجادله در سخن، پرگويي و دخالت در كاري كه به او مربوط نبود.
سه چيز را نيز درباره مردم رها كرده بود: كسي را نكوهش نمي كرد، كسي را سرزنش نمي فرمود و لغزش ها و عيب هاي پنهاني مردم را جست وجو نمي كرد.(2)
در كنار بحث اخلاق، واژه آشناي ديگري به نام ادب و آداب نيز وجود دارد كه اهميت آن اگر بيشتر از اخلاق نباشد، كمتر نيست و مي توان آداب را هم سنگ اخلاق برشمرد؛ زيرا انسان از دروازه آداب وارد
ص: 33
سرزمين اخلاق حسنه مي شود و در مقام آموختن و آموزش، آداب، مقدّم بر اخلاق است. ازاين رو انسان از راه آداب اوليه اسلام، با واژگان الله، محمد و علي آشنا مي گردد؛ وقتي در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپ او اقامه گفته مي شود.
آداب سلام، آداب راه رفتن، آداب خوردن و آشاميدن، آداب ميهمان، آداب سفر و ...؛ مسلمانان با اجراي اين آداب مي توانند اخلاق خود را به اخلاق نيك و شايسته نزديك تر كنند.
يكي از آداب مهم كه در قرآن و سنت به آن توجه ويژه شده، آداب گفت و شنود است.
گفت و شنود، كاري است كه انسان ها همه روزه با آن سروكار دارند. به وسيله همين گفت و شنود است كه ارتباط با همسر، فرزند، پدر و مادر، رهبر، مردم و... . محقق مي شود و كساني در اين امر مهم موفقند كه در مرحله اول، آداب آن را بدانند و در مرحله بعد، آن را در عمل به كار گيرند.
اگر افراد جامعه اين آداب را نشناسند و به كار نگيرند، روابط آنها دچار مشكل خواهد شد؛ از سردي روابط گرفته تا انواع تنش ها و حتي ممكن است در مواردي به قطع روابط منتهي شود.
آداب گفت و شنود و اهميت آن
مسلمان بايد تلاش كند اصول اخلاقي مانند عدالت، شجاعت، ايثار و ... را در خود به صورت ملكه درآورد تا بتواند در سايه آن، اخلاق خود را به اخلاق پيامبرش نزديك سازد.
از آداب عام در بحث گفت و شنود، آن است كه انسان پيش از هر سخني بينديشد و چنانچه در آن سخن، فايده اخروي يا دنيايي نديد، دم
ص: 34
فروبندد و سكوت اختيار كند. «السكوت راحة للعقل؛ سكوت، مايه آرامش و راحتي عقل آدمي است».(1)
هنگام سخن گفتن، رعايت آداب سخن و آداب گوش دادن، در ايجاد ارتباطي سالم و خداپسندانه مؤثر است.
مكتب اسلام به آداب سخن چنان اهميت مي دهد كه در سوره حجرات، به آداب سخن گفتن با رسول خدا اشاره مي كند. ازاين رو، اين سوره به سوره آداب مشهور شده است.
بعضي از آداب سخن از ديدگاه قرآن، از اين قرار است:
1. سخن بايد طيّب، پاك و دل پسند باشد: «الطّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ»؛(2)
2. رسا و شفاف باشد: «قَوْلاً بَليغاً»؛(3)
3. بعضي گفتارها بايد نرم بيان شود: «قَوْلاً لَيِّناً»؛(4)
4. بزرگوارانه باشد: «قَوْلاً كَريماً»؛(5)
5. پذيرش و عمل آن آسان باشد: «قَوْلاً مَيْسُوراً»؛(6)
6. لغو و باطل نباشد: «اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزّورِ»،(7) «عَنِ اللّغْوِ مُعْرِضُونً»؛(8)
7. بجا، درست و استوار باشد: «قَوْلاً سَديداً»؛(9)
ص: 35
8. پسنديده و شايسته باشد: «قَوْلاً مَعْرُوفاً»؛(1)
بنابراين، گفت وگوي خداپسندانه آدابي دارد و اين آداب، دو نوع است: آداب مثبت كه بايد رعايت شود؛ و آداب منفي كه بايد ترك شود.
آدابي كه بايد رعايت شود:
1. نرم گويي و كريمانه سخن گفتن؛
2. عفت كلام؛
3. احترام گزاردن به مخاطب؛
4. رازداري؛
5. در سطح مخاطب سخن گفتن؛
6. گوش دادن به سخن مخاطب؛
7. راست گويي و درست گويي؛
8. آگاهانه سخن گفتن؛
9. رعايت عدالت؛
10. تفكر پيش از سخن.
آدابي كه بايد ترك شود:
1. پرگويي؛
2. سرزنش؛
3. چاپلوسي؛
4. تمسخر؛
ص: 36
5. به كار بردن لقب هاي زشت؛
6. سخن گفتن زنانه (نرم)؛
7. پرسش هاي بي جا و بني اسرائيلي؛
8. خودستايي؛
9. دروغ گفتن؛
10. درگوشي سخن گفتن.
درگوشي سخن گفتن
با توجه به مقدمه، معلوم شد از آداب سخن، پرهيز كردن از سخن گفتنِ درگوشي است. در اين ميان، چند پرسش مطرح مي شود:
1. درگوشي سخن گفتن به چه معناست و چه واژه اي در قرآن كريم به اين معنا اشاره دارد؟
2. نظر قرآن كريم در اين باره چيست؟
3. اين مسئله در روايات چگونه مطرح شده است؟
4. درگوشي سخن گفتن از نظر فقه چه حكمي دارد؟
1. معناي نجوا و درگوشي سخن گفتن
درگوشي سخن گفتن، در عرف كاري ناپسند به شمار مي رود و جزو آدابي است كه بايد ترك شود. درگوشي سخن گفتن در جمع، نوعي بي ادبي در گفت و شنود است.
واژه عربي معادل براي درگوشي، واژه «نجوا» است. در كتاب قاموس قرآن در معناي نجوا چنين آمده است: «بيخ گوشي حرف زدن و سخن سرّي (راز، و راز گفتن)». اسم و مصدر هر دو به كار رفته است. در
ص: 37
لغت آمده است: «نجا فلانا نجوا و نجوي سارّه؛ يعني پنهاني با او گفت وگو كرد».(1)
براي سخن گفتنِ درگوشي، حضور دست كم سه نفر لازم است كه دو نفر درگوشي سخن بگويند و نفر سوم ناظر باشد. كه گفته شد، اين كار از نظر آداب اسلامي، نوعي بي ادبي است و در روايات نهي شده است.
در روايتي از امام صادق عليه السلام مي خوانيم: «هرگاه جمع سه نفره اي بود، نبايد دو نفرشان درگوشي صحبت كنند؛ زيرا اين كار مايه اندوه و آزار فرد سوم مي شود.»(2) روشن است كه آزار ديگران به هر شكل، از نظر عقل و شرع، كاري ناپسند است.
علت درگوشي سخن گفتن، معمولاً پنهان كاري است. كه با حضور شخص سوم، موجب آزار و اذيت او مي شود.
ممكن است كسي بخواهد مسئله اي خصوصي يا رازي را به ديگري بگويد و دوست نداشته باشد كه ديگران از آن مطلب آگاه شوند؛ و بناچار بايد مطالب را درگوشي بگويد، ولي اين مطالب بايد در جايي گفته شود كه ديگران حضور ندارند.
2. درگوشي سخن گفتن در قرآن
در قرآن كريم به انواع نجوا اشاره و در بعضي آيات به طور كلي سفارش شده است كه در نجواهاي تان تقوا را رعايت كنيد و توجه داشته باشيد كه خدا سخنان محرمانه شما را مي شنود. بنابراين سخني نگوييد كه
ص: 38
خلاف مصلحت اسلام و برخلاف تقوا باشد. خداوند در بعضي از آيات، مسلمانان را از نجواهاي خلاف مصلحت باز داشته و در بعضي از آيات، مواردي را ذكر فرموده است كه نجوا گفتن در آنها مانعي ندارد.
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوي إِذْ يَقُولُ الظّالِمُونَ إِنْ تَتّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُورًا. (اسراء: 47)
هنگامي كه به سوي تو گوش فرا مي دارند، ما بهتر مي دانيم به چه [منظور] گوش مي دهند، و [نيز] آنگاه كه به نجوا مي پردازند؛ وقتي كه ستمگران گويند: جز مردي افسون شده را پيروي نمي كنيد.
أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لا نَسْمَعُ سِرّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلي وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ. (زخرف: 80)
آيا مي پندارند كه ما راز آنها و نجواي شان را نمي شنويم؟ چرا و فرشتگان ما پيش آنان [حاضرند و] ثبت مي كنند.
يا أَيّهَا الّذينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ ءَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقيمُوا الصّلاةَ وَ آتُوا الزّكاةَ وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ. (مجادله: 12و13)
اي كساني كه ايمان آورده ايد، هرگاه با پيامبر [خدا] گفت وگوي محرمانه مي كنيد، پيش از گفت وگوي محرمانه خود صدقه دهيد. اين [كار] براي شما بهتر و پاكيزه تر است؛ و اگر چيزي نيافتيد، بدانيدكه خدا آمرزنده مهربان است.
ص: 39
آيا ترسيديد كه پيش از گفت وگوي محرمانه خود صدقه هايي تقديم داريد؟ و چون نكرديد و خدا [هم] بر شما بخشود، پس نماز را بر پا داريد و زكات را بدهيد و از خدا و پيامبر او فرمان بريد و خدا به آنچه مي كنيد، آگاه است.
أَلَمْ تَرَ أَنّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْني مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّ اللّهَ بِكُلّ ِ شَيْ ءٍ عَليمٌ. (مجادله: 7)
اگر سه نفر باشيد، خدا چهارمي شماست و اگر پنج نفر باشيد، ششمي شماست و اگر كمتر باشيد، مثلاً دو نفر باشيد، خدا سومي است و اگر بيشتر باشيد، مثلاً هفت نفر باشيد، خدا هشتمي است. بنابراين به حضور خداي متعال، در همه جا توجه داشته باشيد و تقوا را رعايت كنيد.
بعد از اين آيه مي فرمايد: «أَلَمْ تَرَ إِلَي الّذينَ نُهُوا عَنِ النّجْوي ثُمّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ؛ نمي بينيد كساني را كه از نجوا نهي شدند، باز هم همان كار را ادامه مي دهند.» (مجادله: 8) اين قسمت به نهي منافقان از نجوا و نيز نجوا درباره كارهايي اشاره دارد كه موجب مفسده اجتماعي است.
«وَ يَتَناجَوْنَ بِاْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرّسُولِ» سپس توضيح مي دهد اينها كساني هستند كه گرچه به آنها گفته شده نجوا نكنيد، همچنان نجوا مي كنند و محتواي نجواي آنان، گناه و دشمني و تجاوز به حقوق ديگران و مخالفت و نافرماني با پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله است.
ميان سه موردي كه در اين آيه نهي شده، مي توان به اين صورت فرق
ص: 40
گذاشت كه «اثم»، گناهي است كه خداي متعال نهي فرموده است، ولي تجاوز به ديگران نيست؛ مانند شرب خمر.
عدوان، در مقابل اثم، گناهي است كه موجب تضييع حقوق ديگران مي شود. البته ممكن است «اثم» نيز با ديگران ارتباط پيدا كند، ولي حيثيت «اثم»، همان حيثيت گناه شخصي است.
«معصية الرسول»، در مقابل «معصية الله»، نافرماني از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در امور ولايتي و حكومتي است؛ زيرا سخنان آن حضرت، گاهي ابلاغ رسالت الهي است، كه اطاعت از اين اوامر و نواهي، همان اطاعت از خدا و رسول خداست. در اين موارد نقشي جز واسطه و رسول، ندارد. اما گاهي شخص رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمان هايي صادر مي كند و بنابر مقامي كه خداي متعال به ايشان مرحمت فرموده و ولايتي كه بر مردم دارد، منظور از معصية الرسول، نافرماني از آن حضرت در اين گونه دستورهاي حكومتي و ولايتي است.
نجواهاي منافقان يا در اين باره، يا درباره گناهي بود كه مي خواستند دور از چشم ديگران مرتكب شوند و يا با هم براي مخالفت با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله توطئه مي كردند كه به دستورهاي آن حضرت عمل نكنند يا با آنها مخالفت كنند.
«وَ اِذا جاؤك حَيُّوكَ بِما لَم يُحَيِّكَ بِهِ الله»؛ اين نجواكنندگان كساني هستند كه در حضور تو تحيت هايي به تو مي گويند كه خدا نفرموده است. بر اساس روايات، اين جمله اشاره به يهودياني است كه چون به خدمت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي رسيدند، به جاي سلام، «سام» مي گفتند (سام در لغت عبري به معناي مرگ است) و وانمود مي كردند كه اداي احترام مي كنند.
ص: 41
ادامه آيه ياد شده را مي توان مؤيد آن قرار داد كه مي فرمايد: «وَ يَقُولُونَ في أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللّهُ بِما نَقُولُ» با خود مي گفتند چرا خدا ما را به واسطه اين سخنان عذاب نمي كند؟ «حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصير»(1) خدا ايشان را عذاب خواهد كرد و براي عذاب شان، جهنم كافي است كه آنان را در دنيا عذاب نكنيم.
به هر حال اين آيه، از نجوا و سخن محرمانه اي كه محتوايش نامطلوب و برخلاف مصلحت و حق باشد، نهي مي كند.
«يا أَيّهَا الّذينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِاْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ». از اين آيه در مي يابيم كه همه نجواها نامطلوب نيست. ازاين رو تأكيد مي شود كه اگر زماني لازم شد سخني محرمانه بگوييد، مواظب باشيد در سخنانتان، «اثم» و «عدوان» و «معصيت پيغمبر» نباشد: «فَلا تَتَناجَوْا بِاْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التّقْوي.» بنابراين نجوا هميشه ناپسند نيست و در صورتي كه مقتضاي برّ و تقوا اين باشد كه شخص نجوا كند، اشكالي ندارد: «وَ اتّقُوا اللّهَ الّذي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ».
در آيه بعد به نجواهاي مذموم اشاره مي شود: «إِنّمَا النّجْوي مِنَ الشّيْطانِ لِيَحْزُنَ الّذينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئًا إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ عَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكّلِ الْمُؤْمِنُونَ.» روشن است نجوايي كه كار شيطان باشد، همان نجواي نكوهيده است؛ زيرا تناجي با موضوع برّ و تقوا، در جمله «وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التّقْوي» تجويز شده و نجوايي كه درباره برّ و تقوا نيست و مصلحتي ندارد، كاري شيطاني است و شيطان، آن را به مردم القا مي كند تا مؤمنان را ناراحت سازد: «لِيَحْزُنَ الّذينَ آمَنُوا»؛ زيرا مؤمنان با ديدن
ص: 42
نجواي نجواكنندگان اينكه از آنها مطلبي را پنهان مي كنند، ناراحت مي شوند و گمان مي كنند كه آنها قصد آسيب رساني دارند: «وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئًا»، درحالي كه كارهاي منافقان ضرري به مؤمنان نمي زند «إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ». مؤمن بايد به خدا توجه داشته باشد. ممكن است كساني توطئه هايي بكنند و در نجواها و قراردادهاي محرمانه خود، اسباب زيان براي مؤمنان را فراهم كنند، ولي مؤمن بايد يقين داشته باشد كه هيچ چيز بدون اذن خدا اثر نمي كند و اين، تربيت توحيدي است: «وَ عَلَي اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُؤْمِنُون»؛ بايد به خدا توكل كنند و از او بخواهند توطئه ها را خنثي كند؛ البته در كنار توجه و اعتماد قلبي به خدا بايد به وظايف خود در اين باره عمل كنند. به بيان ديگر، نه از كار كسي بترسند كه ضرري به ايشان برساند و نه اميدشان به ديگران باشد، بلكه اميدها بايد به خدا و خوف هم بايد از او باشد.
انواع نجوا
از مجموع اين آيات به دست مي آيد كه چند نوع نجوا هست:
1. نجوايي كه بر اساس برّ و تقوا و براي تأمين مصلحتي است: «و تناجوا بالبر و التقوي» و اين گونه نجوا اشكالي ندارد؛
2. نجوايي كه براي مخالفت با خدا و پيامبر است و محتوايش «اثم» و «عدوان» و «معصية الرسول» است. اين نجوا از گناهان به شمار مي رود و بايد ترك شود.
3. نجواهاي عادي كه نه مصلحتي در آنها هست و نه براي زيان رساندن به مؤمنان است. اين نجواها في حد نفسه مطلوب نيست و شايد آيه «إِنَّمَا النَّجْوَي مِنَ الشَّيْطَانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا» شامل آن هم بشود. در كل، نجوا در
ص: 43
حضور ديگران، خلاف ادب و نتيجه آن حزن مؤمنان است. اين عمل، به تحريك شيطان صورت مي گيرد و موجب ناراحتي ديگران مي شود.
انگيزه هاي شيطاني براي نجوا مختلف است. براي نمونه، كساني مي خواهند خودنمايي بكنند كه رابطه ويژه و سخنان محرمانه با شخصي كه با او نجوا مي كنند، دارند كه ديگران نبايد از آنها باخبر شوند. اين گونه انگيزه ها جدا از آثار منفي نجوا، خود به خود ضد ارزش اند.
در سوره مجادله، به اين موضوع اشاره شده است كه در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله كساني زياد به آن حضرت مراجعه مي كردند و تقاضاي ملاقات خصوصي داشتند. اين كار، مشكلاتي براي آن حضرت به وجود مي آورد؛ از يك سو، وقت ايشان را مي گرفت و مانع مي شد كه به كارهاي مهم تري بپردازد و از سوي ديگر، كساني با سوءاستفاده از اين روش، وانمود مي كردند با پيامبر رابطه اي خصوصي دارند كه بايد با ايشان محرمانه سخن گويند. ازاين رو خداي متعال دستور داد كه هر كس مي خواهد با پيغمبر نجوا كند و ملاقات خصوصي داشته باشد، بايد صدقه بدهد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً ذَلِكَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَأَطْهَرُ فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ». (مجادله: 12) بر اين اساس هر كس توانايي داشت، موظف بود پيش از ديدار خصوصي با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله صدقه اي بدهد. محدثان نقل كرده اند تنها كسي كه به اين آيه عمل كرد، اميرمؤمنان، علي عليه السلام بود. آن حضرت يك دينار را به 10 درهم تبديل كرد و هرگاه مي خواست با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله صحبت كند، يك درهم صدقه مي داد. اين آيه با آيه بعد از خود نسخ شد: «أَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ؛ ترسيديد كه اگر پيش از نجوا صدقه بدهيد، فقير بشويد».
ص: 44
فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقيمُوا الصّلاةَ وَ آتُوا الزّكاةَ وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ. (مجادله: 13)
حال كه به اين دستور عمل نكرديد، خدا هم بر شما بخشيد تاب عليكم، و اين حكم را از شما برداشت. به ديگر تكاليفتان عمل كنيد، نماز بخوانيد، روزه بگيريد و كارهاي خير انجام بدهيد.
اين يكي از آيات نسخ شده است كه كمتر كسي در منسوخ بودن آن شبهه دارد. با تشريع اين حكم، روشن شد كساني كه اصرار داشتند با پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نجوا كنند و ديدار خصوصي داشته باشند، اين ديدارها برايشان يك درهم نيز نمي ارزيد و مصلحتي بوده و لزومي نداشته است.
نجواهاي صحيح
1. نجوا براي امر كردن به صدقه دادن باشد؛
2. براي امر به معروف باشد؛
3. براي اصلاح بين دو نفر باشد.
در آيه 114 سوره نساء موارد نجواي صحيح معرفي شده است. نخست مي فرمايد: «لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ» به اين معنا كه در بسياري از نجواها خيري نيست. اين بيان، نكوهش آميز است؛ يعني چرا كاري انجام مي دهيد كه سودي ندارد؟ سپس مواردي را استثنا مي كند: «إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاس؛ مگر كسي كه براي امر كردن به كسي براي دادن صدقه، نجوا كند». اين افراد از خودشان خدمتي برنمي آيد، ولي مي توانند براي انجام دادن كار خير وساطت بكنند و براي حفظ آبروي فرد نيازمند، موضوع را خصوصي مطرح مي كنند.
ص: 45
«اَوْ مَعْروفٍ» يا مي خواهند امر به معروف كنند، اما براي اينكه فرد مورد نظر در حضور مردم شرمنده نشود، به طور خصوصي به او مي گويند.
«أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ» يا اينكه براي اصلاح بين دو نفر، مقدمات را فراهم مي سازند و ابتدا خصوصي با هم صحبت مي كنند كه چگونه كار را اصلاح كنند.
«وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْرًا عَظيماً» اين گونه نجواها نه تنها بد نيست، بلكه كساني كه براي رضاي خدا چنين كارهايي انجام دهند، اجري عظيم خواهند داشت.(1)
3. نجوا در روايات
در روايات، از نجوا كردن نهي و در برخي از آنها به حكمت اين نهي نيز اشاره شده است. حكمت نهي از نجوا اين است كه نجوا شايد موجب ناراحتي و اذيت شخص سوم شود.
علت اينكه انسان درگوشي صحبت مي كند، در مواردي پنهان كاري است؛ يعني شخص نمي خواهد نفر سوم از محتواي سخن آگاه شود، ولي ممكن است اين كار علت هاي ديگري نيز داشته باشد. در بعضي از روايات، علت ديگر، اذيت و آزار رساندن به ديگران معرفي شده است؛ يعني شخص نجواكننده قصدش پنهان كاري نيست، بلكه فقط براي اذيت كردن شخص سوم اين كار را مي كند تا موجب بدگماني و ناراحتي او شود. درگوشي سخن گفتن با اين انگيزه، از خباثت باطني خبر مي دهد.
ص: 46
از مجموعه روايات استفاده مي شود كه نجوا و درگوشي سخن گفتن، از نظر اجتماعي پسنديده نيست، ولي در بعضي از روايات بر اساس پاره اي از آيات قرآن كريم، از نجواهاي پسنديده سخن به ميان آمده است كه آن نجوا بنابر دين و تقوا و براي يك كار خير صورت گيرد، مثلاً براي امر به معروف يا اصلاح بين دو نفر و... .
4. نجوا و سخنان درگوشي از ديدگاه فقه
اين عمل از نظر فقه اسلامي احكام مختلفي بر حسب اختلاف شرايط دارد، يعني گاه حرام است و اين در صورتي است كه موجب اذيت و آزار و هتك حيثيت مسلماني گردد و چنين نجوايي نجواي شيطاني است كه هدفش غمگين ساختن مؤمنان است.
در مقابل، گاه حكم وجوب به خود مي گيرد، و اين در صورتي است كه مسئله سرّيِ لازمي در ميان باشد كه افشاي آن خطرناك، و ذكر نكردن آن نيز موجب تضييع حق و يا خطري براي اسلام و مسلمانان است.
و گاه متصف به استحباب مي شود و آن در جايي است كه انسان براي انجام دادن كارهاي نيكو (برّ و تقوا) به سراغ آن رود و همچنين حكم كراهت را مي توان براي آن تصور كرد، مثلاً در نجواهاي عادي، كه نه مصلحتي در آنها است و نه هدف اذيت و آزار ديگران است، اما في حدّ نفسه مطلوب نيست، بنابراين ترك آن بهتر است.
ولي اصولاً هرگاه هدف مهم تري در كار نباشد، نجوا كردن كار پسنديده اي نيست و برخلاف آداب مجلس است؛ زيرا نوعي بي اعتنايي يا بي اعتمادي به ديگران خوانده مي شود. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در حديثي
ص: 47
مي فرمايد: «إذَا كُنتُم ثَلاثةَ فَلايَتناجَي إثنانِ دونَ صاحِبهِما، فِانّ ذلِك يَحزُنُه؛ هنگامي كه سه نفر باشيد دو نفر از شما جداي از شخص سوم به نجوا نپردازد؛ چراكه اين امر، نفر سوم را غمگين مي كند».(1)
گلبانگ حديث
زير فصل ها
در گوشي صحبت كردن ممنوع
حكمت نهي از درگوشي صحبت كردن
موارد جواز درگوشي صحبت كردن
در گوشي صحبت كردن ممنوع
رسول خدا صلي الله عليه و آله : «إذا كانُوا ثَلاثَةً فلا يَتَناجي اثنانِ دُونَ الثّالِثِ؛ هرگاه سه نفر با هم باشند، دو نفر آنها نبايد با يكديگر درگوشي صحبت كنند».(2)
حكمت نهي از درگوشي صحبت كردن
رسول خدا صلي الله عليه و آله : «إذا كنتُم ثَلاثَةً فلا يَتَناجي رجُلانِ دُونَ الآخَرِ حتّي يَختَلِطوا بالنّاسِ؛ فإنّ ذلك يَحزُنُهُ؛ هرگاه سه نفر با هم بوديد، دو نفرتان با يكديگر درگوشي سخن نگويند تا زماني كه به ميان جمع مردم در آييد؛ زيرا اين كار باعث ناراحتي آن ديگري مي شود».(3)
موارد جواز درگوشي صحبت كردن
امام علي عليه السلام : «الكتمانُ مِلاك النَّجوي؛ پنهان كاري، دليل [اصلي] در گوشي سخن گفتن است.(4)
امام علي عليه السلام : «أفضَلُ النَّجوي ما كانَ علَي الدِّينِ و التُّقي، و أسفَرَ عنِ اتِّباعِ
ص: 48
الهُدي و مُخالَفَةِ الهَوي؛ برترين رازگويي (سخن درگوشي) آن است كه بر پايه دين و پرهيزكاري و ثمره اش پيروي از راه راست و مخالفت با هواي نفس باشد».(1)
پيامبر صلي الله عليه و آله : «لا خَيرَ في المُناجاةِ إلاّ لرجُلَينِ: عالِمٍ ناطِقٍ، أو مُستَمِعٍ واعٍ؛ نجوا كردن خوب نيست، مگر با دو كس: عالم گويا، يا شنونده پذيرا (حرف شنو)».(2)
امام صادق عليه السلام : «إذا كانَ القَومُ ثَلاثَةً فلا يَتَناجي مِنهُمُ اثنانِ دُونَ صاحِبِهِما؛ فإنّ ذلك (مِ_)مّا يَحزُنُهُ و يُؤذيه؛ هرگاه جمع سه نفره اي بود، نبايد دو نفرشان جدا از دوستشان با هم درگوشي صحبت كنند؛ زيرا اين كار مايه ناراحتي و آزار او مي شود».(3)
نمونه هاي رفتاري
زير فصل ها
1. نجواي شيطاني
2. نجواي عاشقانه
3. نهي از نجوا و شرك خفي
1. نجواي شيطاني
«پس از قتل عثمان و زمينه انقلابي كه فراهم شده بود، كسي جز علي عليه السلام نامزد خلافت نبود. مردم فوج فوج آمدند و بيعت كردند.
در روز دوم بيعت، آن حضرت بر منبر بالا رفت و براي مردم سخن گفت... . روز ديگر مردم آمدند، خودش هم آمد، موجودي بيت المال را مساوي تقسيم كرد. به هر نفر سه دينار رسيد. مردي گفت: يا علي! تو به من سه دينار مي دهي و به غلام من نيز كه تا ديروز برده من بود، سه دينار مي دهي؟ علي عليه السلام فرمود: «همين است كه ديدي».
ص: 49
عده اي كه از سال ها پيش به تبعيض و امتياز عادت كرده بودند _ مانند طلحه و زبير و عبداللَّه بن عمر و سعيدبن عاص و مروان حكم _ آن روز از پذيرش سهميه سر باز زدند و از مسجد بيرون رفتند.
روز بعد كه مردم در مسجد جمع شدند، اين عده هم آمدند، اما جدا از ديگران در گوشه اي دور هم نشستند و به نجوا و شور پرداختند. پس از مدتي وليدبن عقبه را از ميان خود انتخاب كردند و به نزد علي عليه السلام فرستادند.
وليد به حضور علي عليه السلام آمد و گفت: يا اباالحسن! اولاً تو خودت مي داني كه هيچ كدام از ما كه اينجا نشسته ايم، به واسطه سوابق تو در جنگ هاي ميان اسلام و جاهليت، از تو دل خوشي نداريم. از هر كدام ما يك نفر يا دو نفر در آن روزها به دست تو كشته شده است. براي مثال، پدر خودم در بدر به دست تو كشته شد، اما از اين موضوع با دو شرط مي توانيم صرف نظر و با تو بيعت كنيم؛ اگر تو آن دو شرط را بپذيري:
يكي اينكه سخن ديروز خود را پس بگيري، به گذشته كار نداشته باشي و عطف به ماسبق نكني. در گذشته هر چه شده، شده؛ هر كس در دوره خلفاي گذشته از هر راه مالي به دست آورده، آورده؛ تو كار نداشته باش كه از چه راه بوده، تو فقط مراقب باش كه در زمان خودت حيف و ميل نشود.
دوم اينكه قاتلان عثمان را به ما تحويل ده كه از آنها قصاص كنيم و اگر ما از ناحيه تو امنيت نداشته باشيم، ناچاريم تو را رها كنيم و برويم در شام به معاويه ملحق شويم.
علي عليه السلام فرمود: «اما موضوع خون هايي كه در جنگ اسلام و جاهليت ريخته شد، من مسئوليتي ندارم؛ زيرا آن جنگ ها، جنگ شخصي نبود،
ص: 50
جنگ حق و باطل بود. شما اگر ادعايي داريد، بايد از جانب باطل عليه حق عرض حال بدهيد، نه عليه من.
اما موضوع حقوقي كه در گذشته پامال شده. من شرعاً وظيفه دارم كه حقوق پامال شده را به صاحبانش برگردانم. در اختيار من نيست كه ببخشم و صرف نظر كنم.
و اما موضوع قاتلان عثمان! اگر من وظيفه شرعي خود تشخيص مي دادم، آنها را ديروز قصاص مي كردم و تا امروز مهلت نمي دادم».
وليد پس از شنيدن اين پاسخ ها حركت كرد و رفت و به رفقاي خود گزارش داد.
... بر آنها مسلّم شد كه سياست علي منعطف نيست. از آن ساعت شروع كردند به تحريك و اخلال.
گروهي از دوستان علي عليه السلام به نزد آن حضرت آمدند و گفتند: به زودي اين دسته قتل عثمان را بهانه خواهند كرد و آشوبي به پا خواهد شد. اما قتل عثمان بهانه است. درد اصلي اينها مساواتي است كه تو ميان اينها و تازه مسلمان هاي ايراني و غيرايراني برقرار كرده اي. اگر تو امتياز اينها را حفظ كني و در تصميم خود تجديدنظر كني، غائله مي خوابد.
علي عليه السلام روز ديگر در حالي كه شمشيري حمايل كرده بود و لباسش را دو پارچه ساده تشكيل مي داد كه يكي را به كمر بسته بود و ديگري را روي شانه انداخته بود، به مسجد رفت و بالاي منبر ايستاد، به كمان خود تكيه كرد و خطاب به مردم گفت:
«خداوند را كه معبود ماست، شكر مي كنيم. نعمت هاي آشكار و نهان او شامل حال ماست. تمام نعمت هاي او منّت و فضل است، بدون اينكه ما از خود استحقاق و استقلالي داشته باشيم؛ براي اينكه ما را
ص: 51
بيازمايد كه شكر مي كنيم يا كفران. افضل مردم در نزد خدا آن كس است كه خدا را بهتر اطاعت كند و سنت پيغمبر را بهتر و بيشتر پيروي كند و كتاب خدا را بهتر زنده نگاه دارد. ما براي كسي نسبت به كسي، جز به مقياس طاعت خدا و پيغمبر، برتري قائل نيستيم. اين كتاب خداست در ميان ما و شما، و آن هم سنت و سيره روشن پيغمبر شما كه آگاهيد و مي دانيد».
آن گاه اين آيه كريمه را تلاوت كرد: «يا أَيّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ».(1)
پس از اين خطبه، براي دوست و دشمن، قطعي و مسلّم شد كه تصميم علي عليه السلام قطعي است؛ هركس تكليف خود را فهميد، آن كس كه مي خواست وفادار بماند، وفادار ماند و آن كس كه به چنين برنامه اي نمي توانست تن بدهد، يا مانند عبدالله عمر كناره گيري و انزوا اختيار كرد، و يا مانند طلحه و زبير و مروان تا پاي جنگ و خونريزي حاضر شد».(2)
2. نجواي عاشقانه
از مسلّمات تاريخ اسلام است _ و اين روايت معروف را اهل تسنن بيشتر روايت كرده اند _ كه در زمان وفات پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله ، حضرت زهرا عليها السلام زياد گريه مي كردند. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با حضرت زهرا عليها السلام نجوايي كردند و گريه ايشان افزون شد، و بعد از مدتي نجواي ديگري كردند و حضرت زهرا عليها السلام متبسم شد. بعدها كه از ايشان سؤال كردند كه اين دو نجوا چه بود، فرمودند: «در نجواي اول، پدرم به من خبر داد كه به طور قطع از دنيا
ص: 52
مي رود و [گريه ام] در فراق پدر بود و در نجواي دوم به من گفت: ولي تو به سرعت به من ملحق مي شوي و خرسندي ام از اين جهت بود».(1)
3. نهي از نجوا و شرك خفي
«ابوسعيد خدري گويد: ما عده اي بوديم كه در زمان و شرايط سخت و دشواري، طبق نوبت تنظيم شده، از حريم رسول خدا صلي الله عليه و آله حراست و پاسداري مي كرديم. بعد از مدتي كه گذشت، يك گروه از نگهبانان عادت كرده بودند كه درگوشي و آهسته با يكديگر نجوا كنند و سخن بگويند و من هم ميان آنها بودم.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله يك شب بر ما وارد شد، وقتي كه مشاهده كرد بعضي درگوشي صحبت مي كنند، فرمود: «اين نجوا (درگوشي صحبت كردن) چيست؟ آيا شما [در سوره مجادله آيه 8] از آن نهي نشده ايد؟»
گفتيم: در پيشگاه خدا و رسولش توبه كرديم، ما درباره دجّال [سخن گفتيم].
فرمود: «مي خواهيد شما را از كسي كه در نزد من خطرش بيشتر از دجّال است [آگاه كنم]؟»
آن گاه فرمود: «الشِركُ الخَفِي اَن يقُومَ الرَّجُلُ يعمَلُ لِمكانِ رَجُل؛ آنكه خطرناك تر از دجال است، شرك مخفي است و شرك مخفي يعني اينكه انساني عهده دار (نردبان ترقي) كارهاي ناشايسته و گناه آلود ديگران گردد. (كه وزر و وبال آن به گونه مخفي در نامه عمل اين شخص ثبت مي شود».(2)
ص: 53
آموزه ها
1. هر كاري ممكن است آسيب و آفتي داشته باشد كه مسلمان بايد به آسيب ها توجه كند. يكي از آسيب هاي گفت و شنود، درگوشي سخن گفتن است.
2. ملاك اصلي در كارها آن است كه در آن خير و خوبي وجود داشته باشد. در بسياري از نجواها خيري نيست. خداوند در آيه 114 سوره نساء مي فرمايد: «در بسياري از درِگوشي سخن گفتن هاي ايشان خيري نيست، مگر كسي كه (بدين وسيله) به صدقه يا كار پسنديده و يا سازشي ميان دو نفر فرمان دهد و هر كسي براي طلب خشنودي خدا كاري كند، به زودي او را پاداش بزرگي خواهيم داد».
3. بايد توجه داشت كه عالم محضر خداست و خداوند به همه چيز آگاه است. در آيه 7 سوره توبه مي خوانيم: «آيا ندانسته ايد كه خدا راز آنان و نجواي ايشان را مي داند و خدا داناي رازهاي نهاني است».
4. افزون بر آگاهي حضرت حق از تمام نجواها، بايد توجه داشته باشيم كه آنها ثبت و ضبط مي شود. در آيه 80 سوره زخرف مي خوانيم: «آيا مي پنداريد كه ما راز آنها و نجوايشان را نمي شنويم؟ چرا و فرشتگان ما نزد آنان (حاضرند) و ثبت مي كنند».
5. نجوا ممكن است شيطاني و با هدف اذيت و آزار رساندن به ديگران باشد كه چنين كاري زشت و به تعبير فقهي حرام است. البته بايد توجه داشت كه نجوا و درِگوشي سخن گفتن، ممكن است در جايي مكروه، واجب و گاهي مستحب باشد.
6. در اظهارنظر، بايد منصفانه رفتار كرد و همه نجواها را ناپسند ندانست.
ص: 54
7. گاهي امر به معروف يا دادن صدقه آشكار، سبب لجاجت و شرمندگي فرد مورد نظر مي شود كه در اين موارد بايد پنهاني عمل كرد.(1)
8. در انجام دادن كارها، بايد به آثار آن توجه داشت. ممكن است كاري سبب ناراحتي ديگران شود و درِگوشي سخن گفتن، يكي از اين كارهاست.
9. نجوا اعم از درِگوشي سخن گفتن است؛ زيرا نجوا شامل نشست هاي پنهاني هم مي شود.
منابع ديگر
ايراواني، جواد، «آداب گفت وگو از ديدگاه قرآن و حديث»، مجله الهيات و حقوق،
، صص3 تا 34.
قاسمي، محمد جواد، «فرهنگ گفتاري و شنيداري در آينه وحي»، مجله مشكات، پاييز و زمستان 1383، شماره 84 و 85، صص60 تا 75.
ص: 55
2. دروغ گويي
«إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَ أُوْل_ئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ؛ تنها كساني دروغ مي گويند كه به آيات خدا ايمان ندارند و دروغ گويان واقعي آنها هستند». (نحل: 105)
اسلام به عنوان مكتبي كه داعيه دار ساختن انسان و جامعه است، به باطن و ظاهر انسان ها توجه ويژه دارد. اسلام مي خواهد انسان ها در باطن و درون خود اهل تفكر، ايمان و صدق باشند. روشن است كه ويژگي هاي باطن، در ظاهر هم جلوه گر مي شود. انساني كه اهل ايمان باشد، زبانش به صدق و راستي حركت مي كند. در عين حال ممكن است آدمي بر اثر لغزش، از راستي و راست گويي به تدريج دور شود. زبان به عنوان يك عضو ويژه، مي تواند انسان را دچار گناهان بي شماري كند، مانند: دشنام، غيبت، سخن چيني، استهزا، جدال، تهمت، اشاعه فحشا و... . يكي از گناهان زبان، دروغ گويي است. دروغ، سخن ناروا، ناحق و خلاف حقيقت است كه معادل عربي آن كذب است. دروغ از آفات جان و زبان به شمار مي رود و با تاريخ زندگي انسان در هم آميخته است. چنانكه شيطان، حضرت آدم و
ص: 56
حوا را با دروغ و نيرنگ از راه به در كرد و سپس قابيل را. آنگاه كه وي برادرش را به قتل رساند و درمانده شد كه با جسد برادر چه كند، با اشاره زاغي، جسد برادر را پنهان كرد: «سپس خدا زاغي را برانگيخت كه زمين را مي كاويد، تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان كند. قابيل گفت: واي بر من، آيا عاجزم كه مثل اين زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان كنم؟ پس از پشيمانان گرديد.»(1) پرسش مهم اينجاست كه قابيل در محضر پدر چه گفت؟ آيا بر اساس صدق و راستي سخن گفت؟ او اگر مي خواست راست بگويد، جسد برادر را پنهان نمي كرد.
داستان دروغ در ماجراي برادران حضرت يوسف عليه السلام هم جلوه گر مي شود. گويي يكي از دام هاي شيطان براي گمراهي و سقوط انسان، دروغ است. از آنجا كه دروغ سرچشمه بسياري از گناهان به شمار مي رود، در قرآن و سنت نيز بسيار بدان توجه شده است.
در روايات براي نشان دادن جايگاه دروغ، از يك تشبيه زيبا استفاده مي شود؛ اگر تمام پليدي ها و زشتي ها را در خانه اي قرار داده باشند، كليد ورود به اين خانه، دروغ است. اين بيان نوراني، براي مؤمن و حتي هر انسان عاقل، زنگ خطري بزرگ است. به دليل اين جايگاه دروغ و نسبتِ آن با ديگر گناهان، امير مؤمنان، علي عليه السلام مي فرمايد: «هيچ بنده اي طعم ايمان را نمي چشد، مگرآن گاه كه دروغ را، چه شوخي و جدي ترك كند.»(2) دروغ به اندازه اي خطرناك است كه از شراب خوردن هم بدتر معرفي شده است: «انَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِلشَرِّ أَقفالاً وَ جَعَلَ مَفاتيحَ تِلكَ آَلأقفال
ص: 57
الشّرابَ، و الكِذبُ شَرٌّ مِن الشَراب.»(1) با اينكه مي دانيم خوردن شراب، عقل آدمي را زايل مي كند، دروغ از آن هم بدتر معرفي شده است؛ زيرا هر چند شراب، از عقل آدمي مي كاهد، اين زوال عقل موقت است، درحالي كه دروغ افزون بر آنكه روشنايي عقل را از بين مي برد، ايمان را هم از دل آدمي خارج مي كند.
دروغ، گناه كبيره و سرچشمه گناهان معرفي شده است. انسان از اين دروازه وارد بندگي شيطان مي شود و به كارهاي زشت روي مي آورد كه نتيجه آن، تكذيب و دروغ پنداشتن نشانه هاي الهي است.
دروغ و گناه رابطه دو سويه دارند. از يك سو دروغ، انسان را وارد عرصه گناه مي كند و از سوي ديگر گناه، انسان را به دروغ هاي بزرگ و بزرگ تر وامي دارد. گناهكار براي پنهان نگاه داشتن گناهانش، به دروغ متوسل مي شود و براي فاش نشدن دروغش، به گفتن دروغ هاي متعدد ديگر ناچار مي گردد؛ تا جايي كه نور ايمان از دلش مي رود. خداوند در معرفي افرادي كه قرآن و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را دروغ مي شمارند، مي فرمايد: «تنها كساني دروغ مي گويند كه به آيات خدا ايمان ندارند و دروغ گويان واقعي آنان هستند».(2)
از ديدگاه روايات، دروغ، با ايمان جمع نمي شود. از رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدند: «آيا مي شود مؤمن ترسو و بخيل باشد؟ فرمود: بله. پرسيدند: آيا ممكن است دروغ گو باشد؟ فرمود: خير. زيرا دروغ نشانه بي ايماني و نفاق است و نفاق و ايمان با هم در دل جاي نمي گيرد».(3)
ص: 58
معروف است كه داريوش براي كشور خود، ايران، چنين دعا كرد: «خداوند، اين كشور را از دشمن، از خشك سالي و از دروغ محفوظ دارد.» در اين ديدگاه، همان گونه كه دشمن و خشك سالي مي تواند كشور را نابود سازد، دروغ نيز مي تواند كشور را به نابودي كشاند. با توجه به ضرب المثل ها، داستان ها، پند ها و... درمي يابيم كه انسان و جامعه انساني همواره به مسئله دروغ و پي آمدهاي آن توجه داشته است. در فرهنگ عمومي نيز دروغ گو دشمن خداست و حتي در كتاب هاي درسي تلاش مي شود با داستان چوپان دروغ گو، عواقب ناگوار دروغ گويي را در ذهن كودكان ترسيم كنند. بنابراين، نه تنها از ديدگاه قرآن و روايات، بلكه در فرهنگ عمومي جوامع، زشتي دروغ امري مسلّم است كه عقل انسان نيز آشكارا بدي آن را در مي يابد. با توجه به اهميت اين مسئله در زندگي انسان، به برخي از ابعاد اين رفتار زشت اشاره مي كنيم تا چراغ راهي باشد براي نجات انسان. در اين گفتار، بحث هاي زير پي گرفته مي شود:
1. علت و ريشه دروغ گويي؛
2. آثار دروغ در دنيا و آخرت؛
3. دروغ مصلحتي؛
4. توريه؛
5. راه هاي درمان دروغ.
1. علت و ريشه دروغ گويي
در جهان امكان، هيچ چيز بدون علت نيست و هر چيزي كه در جهان محقق مي شود، ريشه و علتي دارد. اين قانون علت و معلول، در رفتار و گفتار آدمي هم جاري است.
ص: 59
ممكن است دروغ به انواع مختلفي تقسيم و بر اين اساس، علت هاي متفاوتي براي آن تصور شود.
با توجه به آيات و روايات، عواملي مانند شيطان و ابليس، حسادت، فرار از رسوايي و... را مي توان علت هاي دروغ گويي برشمرد.
الف) شيطان و ابليس
بعضي معتقدند(1) ريشه برخي از دروغ ها شيطان است و اوست كه با تسلط بر روح و روان آدمي، وي را به سمت دروغ مي كشاند. گويندگان اين سخن، به آيه 19 سوره مجادله تمسك مي جويند كه خداوند مي فرمايد: «شيطان بر آنان (كساني كه به دروغ سوگند ياد مي كنند) چيره شده و خدا را از يادشان برده است. آنان حزب شيطانند. آگاه باش كه حزب شيطان، همان زيان كارانند.»
اين سخن، سخن دقيقي به نظر نمي رسد و ريشه و علت دروغ، شيطان و تسلط او بر انسان نيست؛ بلكه دروغ است كه شيطان را بر انسان مسلط مي سازد. به بيان ديگر، يكي از آثار دروغ، چيره شدن شيطان بر انسان است.
انسان دروغ گو، ماهيتش به ماهيت شيطان نزديك مي شود و نوعي سنخيت با شيطان پيدا مي كند. در نتيجه، شيطان با اين گونه انسان ها رابطه دوستي برقرار مي كند و به تعبير قرآن كريم بر او نازل مي شود.
خداوند حكيم مي فرمايد: «هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ تَنَزَّلُ عَلَي كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ؛ آيا شما را خبر دهم كه شياطين بر چه كسي فرود مي آيند؟ بر هر دروغ زن گناه كار».(2)
ص: 60
بنابراين، دروغ گويي و گناه كاري سبب فرود شيطان بر انسان مي شود. با اين بيان، بايد علتي ديگر براي دروغ گويي پيدا كرد و البته علت دروغ گويي را در درون انسان بايد جست. آيات و رواياتي نيز به اين مهم اشاره دارد.
شيطان با وسوسه و تزيين «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛(1) با فريب دادن و گرفتار كردن انسان به آرزوهاي دور و دراز، «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَي أَدْبَارِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَي الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَي لَهُمْ»(2) و با ايجاد دشمني و كينه و دوركردن انسان از ياد خدا و نماز «إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ»(3) او را به سرازيري گناه وارد مي كند كه از مهم ترين آنها دروغ است.
ب) حسادت
بيماري فقط به جسم انسان منحصر نمي شود، بلكه نفس و روح انسان نيز دچار بيماري مي شود. از شديدترين بيماري هاي روح و روان، حسد است. ملا احمد نراقي در كتاب معراج السعادة مي نويسد:
مخفي نماند كه حسد، اشدّ امراض نفسانيه و دشوارترين همه است و بدترين رذايل و خبيث ترين آنهاست.
عقبه زين صعب تر در راه نيست
اي خنك آن كش حسد همراه نيست
ص: 61
حسد، صاحب خود را به عذاب دنيا گرفتار و به عقاب عقبي مبتلا مي سازد؛ زيرا كه حسود در دنيا لحظه اي از حزن و الم و غصه و غم خالي نيست؛ چه او هر نعمتي كه به كسي ديده، متألم مي شود.(1)
حسود، از نعمت هايي كه نصيب ديگران شده، ناراحت است و آرزوي زوال و نابودي آن را دارد و گاهي به اعمالي دست مي زند كه آن نعمت از دست ديگري خارج شود. در داستان فرزندان حضرت يعقوب عليه السلام ، هم حسادت ديده مي شود و هم دروغ. از اين ماجرا نتيجه مي گيريم كه برخي دروغ ها در حسادت ريشه دارند.
خداوند در قرآن كريم مي فرمايد:
به راستي در سرگذشت يوسف و برادرانش براي پرسندگان، عبرت هاست. هنگامي كه برادران او گفتند: يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما _ كه جمعي نيرومند هستيم _ دوست داشتني ترند و قطعاً پدر ما در گمراهي آشكاري است. يكي گفت: يوسف را بكشيد يا او را به سرزميني بيندازيد تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از آن، مردمي شايسته باشيد.(2)
اين برادران حسود، به بهانه اي توانستند رضايت پدر را براي بردن يوسف عليه السلام با خودشان به دست آورند و آن بلا را سر برادر خود آوردند. «شامگاهان گريان نزد پدر خود باز آمدند. گفتند: اي پدر، ما رفتيم كه مسابقه دهيم و يوسف را نزد كالاي خود نهاديم، آن گاه گرگ او را خورد، ولي تو ما را هرچند راست گو باشيم، باور نداري. و پيراهنش را آغشته به خوني دروغين آوردند...».(3)
ص: 62
در اين داستان، گناهان زيادي از برادران سر زده است: نسبت دادن گمراهي به پدر خود كه پيامبر خدا نيز بود، نيرنگ و خدعه، آزار دادن حضرت يوسف عليه السلام و سپس دروغ. ريشه همه اين گناهان، به همان حسادتي باز مي گردد كه وجود آَنان را فراگرفته بود. نكته ديگري كه در بعضي از تفاسير به آن اشاره شده، اين است كه «دروغ، دروغ مي آورد. برادران براي توجيه خطاي خود سه دروغ پي در پي گفتند: مسابقه رفته بوديم، يوسف را نزد وسايل گذاشتيم، گرگ او را خورد».(1)
بعضي از ويژگي هاي انسان هاي دروغ گو از آيات اين سوره نيز به دست مي آيد؛ براي نمونه:
1. فراموش كاري؛ برادران يوسف از پدر خواسته بودند كه يوسف را براي بازي و تفريح با آنها بفرستد، اما در گزارش شان به پدر گفتند: او را براي مراقبت نزد اثاث گذاشتيم؛
2. دروغ گو از افشاي دروغش مي ترسد؛
3. دروغ گو اصرار دارد كه مردم او را صادق بپندارند: «وَ ما اَنْتَ بِمُؤمِنٍ لَنا وَ لَوْ كَنّا صادِقِينَ».(2)
ج) گناه و فرار از رسوايي
گاه انسان بر اثر شهوت، دچار گناه و انحراف مي شود و سپس براي فرار از رسوايي، دست به دامن دروغ مي شود.
«خداوند در داستان يوسف و زليخا، صحنه اي را به تصوير مي كشد كه حضرت يوسف عليه السلام از نزد زليخا به سوي در مي گريزد. زليخا نيز در
ص: 63
پي او به سمت در مي رود تا جلوي وي را بگيرد. در اين تعقيب، دست زليخا از پشت به پيراهن يوسف مي رسد و آن را مي كشد. هم زمان با پاره شدن پيراهن، مرد خانه، نيز در اتاق را مي گشايد و صحنه اي بسيار ناراحت كننده پديدار مي شود؛ يوسف، زن و شوهر او. زن براي سرپوش گذاشتن بر خطاي خود و فرار از رسوايي، بي درنگ به دروغ متوسل مي شود و جانب دارانه به شوهرش مي گويد: كيفر كسي كه به خانواده تو قصد كرد چيست؟ جز اينكه زنداني يا دچار عذابي دردناك شود!»(1)
د) بي ايماني
بي ايماني، يعني اعتقاد نداشتن به خدا و قيامت، از عوامل عمده دروغ گويي به شمار مي رود. انساني كه به خدا، پيامبر و قيامت ايمان داشته باشد، حاضر نيست دروغ بگويد.
خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: «تنها كساني دروغ پردازي مي كنند كه به آيات خدا ايمان ندارند و آنان خود دروغ گويانند».(2)
در روايات هم به اين مسئله اشاره شده است و فرموده اند: «مؤمن بر هر خصلتي سرشته مي شود، جز خيانت و دروغ.»(3) بنابراين، انسان مؤمن، اهل خيانت و دروغ نخواهد بود و دروغ گويي در بي ايماني ريشه دارد.
ه ) حقارت و پستي
در برخي روايات به يك نكته اساسي اشاره و به انسان دروغ گو از جهت رواني توجه شده است. اين روايات، يك عامل مهم دروغ گويي را معرفي
ص: 64
كرده اند كه شايد بتوان گفت ريشه اصلي دروغ گويي است و همه عوامل ياد شده به گونه اي به اين عامل مهم بازمي گردد و آن، حقارت و پستي است كه در نهاد شخص دروغ گو وجود دارد. پستي روح و روان، سبب مي شود فرد، حسود يا اهل گناه و حتي بي ايمان شود و در نهايت به دروغ و نفاق و ريا رو آورد.
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در اين باره فرمود: «لا يُكَذِّب الكاذب إلاّ من مهانة نفسه عليه؛ دروغ گو، دروغ نمي گويد مگر به دليل پستي و حقارت نفسش كه حاكم بر اوست».(1)
و) علت غايي دروغ
مقصود از علت غايي دروغ، هدف دروغ گو از دروغ گفتن است. در اينجا ممكن است ادبيات سخن عوض شود. براي مثال، برادران حضرت يوسف عليه السلام به دليل حسادت، دچار گناهان و اشتباه هاي فراوان شدند و يكي از آن اشتباه ها دروغ بوده، ولي با چه هدفي اين دروغ را گفتند؟ مي توان گفت براي پنهان كردن جرم و فريب دادن پدر.
به طور كلي شيطان با توسل به دروغ، به هدفش كه فريب دادن آدم و حوا بود، رسيد.
پس شيطان، آن دو را وسوسه كرد تا آنچه از عورت هايشان مانده بود، براي آنان نمايان گرداند و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد، جز [براي] آنكه [مبادا] دو فرشته شويد يا از [زمره] جاودانان گرديد.(2)
ص: 65
همچنين منافقان براي فريب دادن پيامبر نزد آن حضرت مي آمدند و شهادت مي دادند كه او رسول خداست، درحالي كه به واقع چنين اعتقادي نداشتند. خداوند در اين باره مي فرمايد:
چون منافقان نزد تو آيند، گويند: گواهي مي دهيم كه تو واقعاً پيامبر خدايي و خدا (هم) مي داند كه تو واقعاً پيامبر او هستي و خدا گواهي مي دهد كه مردمِ دو چهره، سخت دروغ گويند. سوگند هاي خود را چون سپري بر خود گرفته و مردم را از راه خدا بازداشته اند. راستي كه آنان چه بد مي كنند. اين بدان سبب است كه آنان ايمان آورده، سپس انكار كرده اند و در نتيجه بر دل هايشان مهر زده شده است و [ديگر] نمي فهمند.(1)
2. آثار دروغ گويي
دروغ گويي آثاري دارد. بخشي از اين آثار متوجه شخص دروغ گو مي شود و بخشي متوجه جامعه انساني و اطرافيان. در مجموع، مي توان آثار دروغ گويي را چنين برشمرد:
ص: 66
ب) تباه كننده دين و ايمان
اميرمؤمنان، علي عليه السلام فرمود: «دروغ گويي زياد، دين را تباه و گناه را بزرگ مي گرداند».(1)
ج) پشيماني
به فرموده اميرمؤمنان، حضرت علي عليه السلام : «فرجام دروغ، پشيماني است».(2)
د) تباهي همه چيز
حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «دروغ همه چيز را تباه مي كند».(3)
ه) غيبت و بدگويي
اميرمؤمنان، حضرت علي عليه السلام فرمود: «دروغ باعث غيبت و بدگويي مي شود».(4)
و) از بين رفتن آبرو و اعتماد
حضرت اميرمؤمنان عليه السلام در مقايسه اي زيبا، دروغ گو و مرده را همسان مي شمارد و مي فرمايد: «دروغ گو و مرده يكسانند؛ زيرا برتري زنده بر مرده به سبب اعتماد كردن به اوست. پس هرگاه به گفته او (انسان) اعتماد نشود، حياتش از بين رفته است».(5)
ص: 67
ز) خشم خدا، تحقير مردم، دشمني فرشتگان
اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمايد: «دروغ گو با دروغ گويي خود سه چيز به دست مي آورد: خشم خدا، نگاه تحقيرآميز مردم و دشمني فرشتگان را با خود».(1)
ح) محروم شدن از نماز شب
امام صادق عليه السلام فرمود: «انسان دروغي مي گويد و به سبب آن، از نماز شب محروم مي شود».(2)
ط) كم شدن رزق و روزي
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «دروغ، روزي را كم مي كند».(3)
حضرت علي عليه السلام نيز در اين باره فرمود: «عادت به دروغ گويي فقر مي آورد».(4)
ي) بدعت
يكي از آثار دروغ پردازي، ايجاد بدعت در دين است: «و بدان آنچه زبان شما به دروغ مي پردازد، مگوييد (اين حلال است و آن حرام) تا به خدا دروغ نبنديد؛ زيرا كساني كه به خدا دروغ مي بندند، رستگار نمي شوند».(5)
ص: 68
ك) محروم شدن از فهم نشانه هاي خدا
«واي بر دروغ زن گناه پيشه [كه] آيات خدا بر او خوانده مي شود، مي شنود و باز به حال تكبر _ چنانكه آن را نشنيده است _ سماجت مي ورزد. سپس او را به عذابي پر درد خبر ده».(1)
ل) محروم شدن از هدايت و رستگاري
« ... خداوند، دروغ پرداز ناسپاس را هدايت نمي كند».(2)
«... كساني كه بر خدا دروغ مي بندند، رستگار نمي شوند».(3)
3. دروغ مصلحتي
مسئله دروغ مصلحتي را از دو منظر مي توان بررسي كرد: الف) فلسفه اخلاق؛ ب) احاديث و فقه. اين دو ديدگاه، در عين حال كه بي ارتباط با يكديگر نيستند، دو عرصه متفاوتند. در فلسفه اخلاق، مسئله را به اين صورت بررسي مي كنند كه آيا دروغ به طور ذاتي زشت است؟ يا اينكه اقتضاي قبح و زشتي را دارد؟ ممكن است گفته شود دروغ نه به طور ذاتي قبيح است و نه اقتضا و زمينه زشتي را دارد، بلكه بايد ديد به چه دليل دروغ گفته مي شود. درست مانند زدن طفل يتيم، كه به خودي خود نمي توان قضاوت كرد بد يا خوب است؛ اگر براي ادب كردن وي باشد، خوب و اگر براي اذيت و آزار رساندن باشد، بد است.
در اين مقام، برخي معتقدند دروغ مانند ظلم و ستم، قبح و زشتي
ص: 69
ذاتي دارد و در نتيجه بد و حرام است و هرگز نبايد دروغ گفت. بنابراين، اگر در مواقعي دروغ را جايز مي شمارند، بايد از طريق قاعده اهم و مهم و باب تزاحم، مسئله را حل كرد، چنانكه ورود به خانه ديگران بدون اجازه غصب و حرام است، ولي اگر در همين خانه آتشي افتاده و بچه مسلماني در حال سوختن است، در مقام عمل، بين ورود بدون اذن و اجازه به خانه ديگري و نجات يك بچه مسلمان، تزاحم پيش آمده و حكم عقل اين است كه نجات بچه مسلمان مهم تر است. بنابراين بايد براي نجات او اقدام كرد. همين مسئله در دروغ هم وجود دارد. دروغ به طور ذاتي زشت و حرام است، ولي اين دروغ حرام ،گاهي با يك امر واجب، مثل نجات جان يك مؤمن تزاحم پيدا مي كند. در اين مقام، نجات دادن جان انسان مؤمن، مقدّم مي شود. محدوده اين دروغ مصلحتي مشخص و معيّن است. بنابراين بايد دقت كرد كه نمي توان هر دروغي را مصلحتي ناميد.
شهيد مطهري رحمه الله در اين باره مي نويسد:
مسئله، دروغ مصلحت آميز است كه سعدي ما هم آورده و در فقه ما آمده است. آيا دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است يا نه؟ سعدي مي گويد: دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است، و آن داستاني هم كه ذكر كرده، نشان مي دهد كه درك سعدي از اين مسئله درك خوبي بوده است. مي گويد: شخصي را پيش پادشاهي آورده بودند. پادشاه فرمان داد كه بروند گردنش را بزنند. او وقتي مأيوس شد از اينكه زنده بماند، شروع كرد به فحش دادن، ولي پادشاه نمي شنيد. پرسيد: چه مي گويد؟ وزير گفت: مي گويد: «الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ
ص: 70
عَنِ النّاسِ.»(1) يك كسي كه آنجا دنبال اين بود كه نقطه ضعفي در اين وزير پيدا كند و او را معلّق نمايد و خودش به جاي او وزير بشود، گفت: در حضرت پادشاهان نشايد امثال ما را دروغ گفتن. او دارد به پادشاه فحش مي دهد، تو مي گويي دارد آيه قرآن مي خواند؟! شاه گفت: دروغ او از راست تو بهتر است.(2) دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است. يعني او با يك دروغ، جاني را نجات داد و تو با يك راست، جاني را بيشتر به خطر مي اندازي.
اساساً آيا اين درست است كه دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است؟ در اينجا ابتدا بايد مطلبي را برايتان عرض بكنم و آن اين است كه فرق است ميان دروغ مصلحت آميز و دروغ منفعت خيز. خيلي افراد دروغ منفعت خيز را با دروغ مصلحت آميز اشتباه مي كنند يا مي خواهند اشتباه كنند. دروغ مصلحت آميز يعني دروغي كه فلسفه خودش را از دست داده و فلسفه راستي را پيدا كرده است؛ يعني دروغي كه با آن، انسان حقيقتي را نجات مي دهد، ولي دروغ منفعت خيز يعني انسان دروغ مي گويد كه خودش سودي برده باشد. مسئله مصلحت با مسئله منفعت نبايد اشتباه بشود. مصلحت، دايرمدار حقيقت است.
مصلحت و حقيقت دو برادر هستند كه از يكديگر جدا نمي شوند. مصلحت يعني رعايت حقيقت را كردن، نه رعايت
ص: 71
سود خود را كردن، كه اين منفعت است. افرادي دروغ مي گويند؛ دروغي به منفعت خودشان. مي گوييد: چرا دروغ گفتي؟ مي گويد: دروغ مصلحتي گفتم. براي اينكه شندر غاز بيشتر سود ببرد دروغ مي گويد، و مي گويد: دروغ به مصلحت گفتم. اين مصلحت نيست، دروغي است مثل همه دروغ هاي ديگر. پس اين مطلب اشتباه نشود: دروغ مصلحت آميز غير از دروغ منفعت خيز است.(1)
دروغ مصلحتي در روايات و فقه
دروغ مصلحتي، اصطلاحي است كه ميان مردم رواج پيدا كرده، ولي در فقه و روايات، اين بحث به گونه اي ديگر مطرح است. در كتاب هاي فقهي ما بحث دروغ در چند مرحله مطرح مي شود:(2)
مرحله اول _ حرمت دروغ: دروغ در همه اديان آسماني و همچنين به حكم عقل حرام است. يعني هم حرام بودن دروغ در همه اديان آمده است، چه در دين يهود، چه در دين مسيح و چه در دين اسلام و هم اينكه عقل هر انساني به قبح دروغ حكم مي كند. بنابراين در زشتي و حرام بودن دروغ بحثي نيست؛ نه از جهت عقل و نه از جهت شرع.
مرحله دوم _ كبيره بودن دروغ: در اين باره محل بحث است كه آيا دروغ از گناهان كبيره است يا خير؟ از ظاهر بسياري از روايات بر مي آيد كه دروغ جزو گناهان كبيره است. در روايات موثق آمده: «خداوند متعال
ص: 72
براي بدي ها قفلي قرار داده كه كليد آن شراب است و دروغ از شراب بدتر است».(1)
براساس سخنان جماعتي از فقهاي شيعه، دروغ از گناهان كبيره است.(2) البته در اين مقام، بحث هاي تخصصي وجود دارد كه بايد در كتاب هاي فقهي و استدلالي پيگيري كرد.
مرحله سوم _ استثناهاي دروغ: اين بحث ممكن است شباهتي به همان اصطلاح دروغ مصلحتي داشته باشد. مسلّم است كه دروغ حرام است، اما در دو مورد، دروغ استثنا شده است و حرمتي ندارد. به بيان ديگر، در روايات براي دروغ گفتن در دو مورد مجوز صادر شده و شايد به سبب همين دو مورد اصطلاح دروغ مصلحتي ميان مردم رواج مي يابد، ولي بايد توجه داشت كه روايات، اصل دروغ را زشت و حرام مي شمرند و مواردي كه ائمه اطهار عليهم السلام و پيامبر مجوّز دروغ را داده اند، محدود و مشخص است. بنابراين، فقط در محدوده همان مواردي كه اجازه داده شده است مي توان عمل كرد. خروج از اين محدوده، درست نيست و نمي توان به هر بهانه اي به دروغ متمسك شد.
موارد استثناي دروغ
يك _ در مقام ضرورت: «مقام ضرورت» در روايات توضيح داده شده است؛ مانند اينكه انسان براي دفع زيان بدني يا مالي، ناچار شود دروغ بگويد. مقام ضرورت فقط به مسئله دروغ اختصاص ندارد، بلكه در ديگر
ص: 73
مباحث فقهي نيز ضرورت كارساز است. براي مثال، خوردن مردار حرام است، ولي اگر نجات جان آدمي وابسته به آن باشد، گفته شده است به اندازه اي كه ضرورت اقتضا مي كند، خوردن مردار اشكال ندارد. در بحث دروغ نيز فقط در مقام ضرورت به معنايي كه گفته شده است، مي توان از آن استفاده كرد.
دو_ در مقام اصلاح ميان مسلمانان: در كتاب هاي روايي ما، روايات متعددي وارد شده كه در مقام اراده اصلاح، جايز است از دروغ استفاده شود. از ديدگاه اين روايات كسي كه براي اصلاح ميان دو نفر يا دو گروه از دروغ استفاده كند، دروغ گو نيست. در روايت صحيح آمده است: «المصلح ليس بكذّاب؛ انسان مصلح، دروغ گو به شمار نمي آيد».(1)
با اين بيان، جايگاه جواز دروغ گفتن مشخص مي شود. بنابراين، كسي كه مي خواهد در مدار شرع حركت كند، تكليفش روشن است و نمي تواند با عنوان دروغ مصلحتي، در هر جا و به هر بهانه به دروغ متمسك شود.
4. توريه
در روايت ها به اندازه اي بر زشتي دروغ تأكيد شده كه حتي در موارد استثنا نيز توصيه مي شود از آن پرهيز و به جاي دروغ، از توريه استفاده شود. توريه در لغت به معناي پنهان كردن، پوشانيدن، و افشا نكردن است و در اصطلاح فقهي منظور آن است كه انسان از سخن خود معنايي اراده كند و مخاطب از آن چيز ديگري بفهمد. انسان توريه كننده، به گونه اي
ص: 74
سخن مي گويد كه در مقام قضاوت نمي تواند آن را دروغ بخواند. به ديگر سخن، توريه راهي براي فرار از دروغ گويي است، ولي بايد دقت كرد در همان محدوده باشد كه شرع اجازه مي دهد؛ يعني توريه در همان مواردي استفاده مي شود كه براي دروغ اجازه داده شده است (ضرورت و اصلاح ميان مسلمانان).
شهيد مطهري رحمه الله درباره توريه مي نويسد:
توريه در جايي است كه دروغ گفتن واجب است؛ يعني اگر راست بگوييد، از اين راست، فتنه بزرگ برمي خيزد. آن وقت مجبوريد دروغ بگوييد براي اينكه جلو فتنه بزرگي را بگيريد.
مثال معروفي ذكر مي كنند: فرض كنيد يك آدم ديوانه يا شبه ديوانه اي به شخصي حمله كرده و واقعاً هرجا گيرش بيايد، با آلت قتّاله تكه تكه اش مي كند. آن شخص فرار مي كند، خودش را در منزل شما مي اندازد و در اتاقي مخفي مي شود. بعد او با همان آلت قتّاله مي رسد و مي گويد كه او در اين خانه است يا نه؟ اگر راست را بگوييد، مي آيد خون ناحقي را مي ريزد. خدمت به هر دو نفر (آن كسي كه قصد قتل دارد و آن ديگري) و خدمت به جامعه مسلمين، اين است كه انسان بگويد نه. اما اينجا مي گويند توريه كن. تو مجبوري بگويي نه، ولي براي اينكه روحت به دروغ گفتن عادت نكند و آلوده به خيال دروغ نشود، در اين يك مورد استثنايي _ كه در عمر، يك يا دو بار ممكن است براي انسان پيش بيايد _ مثلاً وقتي مي گويد كه آيا تو او را ديدي، بگو نه، مقصود اين است كه ديروز نديدم. پس در دلت آن را خطور بده و لفظت را چنين
ص: 75
بگو براي اينكه روحت عادت به انحراف نكند. در كجا؟ در جايي كه مجبوري خلاف بگويي؛ يعني در جايي كه از راستي فتنه برمي خيزد، نه اينكه انسان در هر موردي كه منافع خودش اقتضا مي كند، دروغ بگويد به شكل توريه؛ يعني مطلبي را بگويد كه طرف از لفظ، يك مطلب مي فهمد و او در دلش چيز ديگري را خطور مي دهد. آن همان دروغ است و با دروغ فرق نمي كند.(1)
5. راه هاي درمان دروغ
به طور طبيعي، براي درمان هر بيماري، بايد با عوامل پيدايش آن بيماري مبارزه كرد. با توجه به اهميت موضوع، بايد در پيدا كردن علت دروغ گويي دقت بيشتري داشت. در آيات و روايات، علت هاي دروغ گويي بيان شده است، براي نمونه ريشه دروغ گويي، در ذات انسان معرفي شده و از پستي و حقارت انسان دروغ گو سخن به ميان آمده است. اين عامل اصلي و كلي، خود را به صورت هاي مختلف نشان مي دهد. براي مثال، ممكن است گاهي ترس علت دروغ شود. بنابراين، براي درمان دروغ، بايد ترس را در فرد ريشه كن ساخت؛ هرچند ترس نيز به ضعف شخصيت انسان و نوعي حقارت و پستي در او بر مي گردد.
بر اين اساس، ممكن است گاهي به لايه هاي رويين دروغ توجه شود و گاهي به لايه هاي زيرين. با اين نگاه، عواملي مانند ترس، شيطنت و ديگرآزاري، طمع، خودخواهي، حب و بغض، شوخي و معركه گيري و...
ص: 76
علل دروغ گويي به شمار مي روند. گاهي نيز اطرافيان، فرد را به دروغ گويي وا مي دارند، براي مثال با سخت گيري هاي بي حساب. يا به دليل وجود الگوهاي عملي مانند پدر و مادر دروغ گو، اين عمل خواه ناخواه به كودكان سرايت مي كند. بدين ترتيب راه هايي براي درمان دروغ پيشنهاد مي شود:
الف) مبارزه با وسوسه هاي شيطان
در مجموع، شيطان با توسل به ابزار هاي مختلف، به هدفش كه همان بازداشتن انسان از رسيدن به سعادت و رستگاري است، دست مي يابد. يكي از مهم ترين ابزارهاي شيطان براي منحرف ساختن انسان، دروغ است. او با وسوسه هاي گوناگون، آدمي را به دروغ آلوده مي كند، براي نمونه به بهانه اينكه يك دروغ اشكال ندارد؛ اين يك دروغ مصلحتي است و... . ازاين رو انسان بايد همواره مراقب شيطان و وسوسه هايش باشد. براي مبارزه با وسوسه هاي شيطان راه هايي وجود دارد، مانند: صدقه دادن، خواندن نماز، تلاوت قرآن، دائم الوضو بودن، فرار از بيكاري، دوري از دوستان ناباب، مطالعه، ارتباط با دوستان خوب، ارتباط با مسجد و عالم ديني و... .
ب) مبارزه با حسادت
حسادت، صفتي رذيله است كه نه تنها خود، گناه است و قلب انسان را تيره و تار مي كند و انسان را از ياد خدا باز مي دارد، موجب بسياري از گناهان ديگر نيز مي شود. انسان حسود براي ضربه زدن به ديگران دروغ مي گويد، غيبت مي كند، كينه توز مي شود، تهمت مي زند و... . در نهايت، حسادت، آسايش خود حسود را نيز از بين مي برد. وي همواره در
ص: 77
حسرت نعمت هاي ديگران است و براي آرام كردن خويش ممكن است هر گناهي را مرتكب شود. اين ضرب المثل كه «حسود هرگز نياسود»، به درستي حالت روحي انسان حسود را بيان مي كند. براي در امان بودن از حسادت، بايد به داشته هاي خود قانع بود و براي رسيدن به اهداف تلاش كرد و به خداوند توكل داشت.
حسادت و راه هاي مبارزه با آن، بحثي مستقل است. در اين مقام بايد توجه داشت كه گاهي علت دروغ گويي حسادت است و براي درمان دروغ گويي بايد ريشه آن را كه در اينجا حسادت فرض شده است، خشكاند.
ج) تقويت ايمان
هر اندازه ايمان انسان قوي تر باشد، كمتر دچار لغزش و گناه مي شود. در روايات آمده است كه انسان مؤمن، دروغ گو نيست؛ يعني ايمان و دروغ، يك جا جمع نمي شوند.
براي تقويت ايمان، راه هايي پيشنهاد مي شود؛ براي نمونه: افزايش معرفت و آگاهي از راه تفكر در نشانه هاي الهي و ارتباط داشتن با عالمان ديني و توجه به نعمت هاي خدا و... همچنين با انجام دادن اعمال صالحي مانند رفتن به مسجد، ياد مرگ، خوش اخلاقي و... مي توان ايمان را افزايش داد. ايمان و عمل صالح رابطه دوسويه دارند، به اين معنا كه ايمان، زمينه ساز و عامل انجام دادن عمل صالح است، به همان ميزان، عمل صالح نيز در تقويت ايمان مؤثر است.
راه ديگر، تقويت احساسات پاك و فطري انساني، مانند نوع دوستي، تنفر از ستم و زشتي و... است و يكي از بهترين راه هاي تقويت اين احساسات، شركت در مجالس روضه، مطالعه اشعار مفيد و غيره است.
ص: 78
د) مبارزه با شهوت
كسي كه از شهوت پيروي مي كند، همواره نگران رسوايي و بي آبرويي است. در نتيجه براي فرار از رسوايي به راحتي دروغ مي گويد؛ همان گونه كه زليخا براي فرار از رسوايي عملش دروغ گفت و يوسف عليه السلام را متهم ساخت. بنابراين، بايد با خواهش ها و شهوت هاي حرام مبارزه كرد. يكي از مؤثرترين راه هاي مبارزه با شهوت، دوري از موقعيت هاي گناه است كه نوعي پيشگيري به شمار مي رود. يكي از نمونه هاي خوب براي جوانان و انسان هاي مؤمن، حضرت يوسف عليه السلام است او وقتي در موقعيت گناه و شهوت قرار گرفت، سه كار كرد. يك: خدا را ياد كرد؛ دو: با زبان، ذكر الهي گفت. يعني گفت: «معاذالله؛ به خدا پناه مي برم». سه: پا به فرار گذاشت. تلاش كرد از محيط گناه دور شود. در كنار اين كار يعني مبارزه با شهوت، همچنين بايد كوشيد از راه هاي حلال به خواهش هاي طبيعي پاسخ مناسب داد.
ه) تقويت عزت نفس
انسان عزيز و كريم، تلاش مي كند به گناه آلوده نشود، بنابراين بايد تلاش كرد عزت نفس انسان ها بالا برود.
برخي از راه هاي تقويت عزت نفس عبارتند از: توجه كردن به توانمندي هاي فردي، زمينه سازي براي كسب تجربه، افزايش ميزان تحمّل، افزايش مهارت هاي اجتماعي، احترام گزاردن، مسئوليت دادن، تشويق، تلقين و... .
و) توجه ويژه به عبادت و نماز
شهيد مطهري رحمه الله مي نويسد:
«روح عبادت، ياد پروردگار است... انسان وقتي كه عبادت مي كند،
ص: 79
نماز مي خواند، دعايي مي كند و هر عملي كه انجام مي دهد، دلش بايد به ياد خداي خودش زنده باشد: «وَ أَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكري.»(1) قرآن مي گويد نماز را به پا بدار، براي چه؟ براي اينكه به ياد من باشي. و در جاي ديگر، قرآن كريم مي فرمايد: «انَّ الصَّلوةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكرِ وَ لَذِكرُ اللَّهِ اكبَرُ.»(2) در اين آيه خاصيت نماز ذكر مي شود؛ البته نماز حقيقي، نماز واقعي، نمازي كه با شرايط و آداب صحيح صورت گرفته باشد. مي فرمايد: «اگر واقعاً انسان، نمازخوان باشد و نمازِ درست بخواند، خود نماز جلو انسان را از كار زشت و منكرات مي گيرد. محال است كه انسان، نماز درست و مقبول بخواند و دروغ گو باشد».(3)
گلبانگ حديث
زير فصل ها
دروغ نگوييد
دروغ، پست ترين خوي ها
دروغ و ايمان
علت دروغ گويي
آثار دروغ گويي
دروغ و خردمند
گستره دروغ گويي
معاشرت نداشتن با دروغ گو
دروغ نگوييد
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «إيّأكم وَ الكِذبَ، فإنّهُ مَع الفُجورِ، و هُما في النّارِ؛ از دروغ بپرهيزيد؛ زيرا دروغ با فجور (انحراف از حق) همراه است و هر دو در آتشند».(4)
دروغ، پست ترين خوي ها
امام علي عليه السلام : «تَحَفَّظُوا مِن الكِذبِ؛ فإنّهُ مِن أدنَي الأخلاقِ قَدْراً و هو نَوعٌ مِن الفُحشِ و ضَربٌ مِن الدَّناءَةِ؛ خود را از [گفتن] دروغ محافظت كنيد؛ زيرا دروغ گفتن، پست ترين خوي هاست و آن نوعي از زشتي و گونه اي از پستي است».(5)
ص: 80
امام علي عليه السلام : «أقبَحُ شيءٍ الإفك؛ زشت ترين چيز، دروغ بستن است».(1)
امام علي عليه السلام : «شَرُّ الأخلاقِ الكِذبُ و النِّفاقُ؛ بدترين خوي ها، دروغ گويي و دورويي است».(2)
امام علي عليه السلام : «لا شِيمَةَ أقبَحُ مِن الكذبِ؛ خصلتي زشت تر از دروغ گويي نيست».(3)
دروغ و ايمان
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «يُطبَعُ المؤمنُ علي كلِّ خَلّةٍ غَيرَ الخِيانَةِ و الكذبِ؛ مؤمن بر هر خصلتي سرشته مي شود، جز خيانت و دروغ».(4)
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «إيّاكُم و الكذبَ؛ فإنّ الكذبَ مُجانِبٌ للإيمانِ؛ از دروغ گويي بپرهيزيد؛ زيرا دروغ از ايمان بر كنار است».(5)
كنز العمّال عن أبي الدّرداء: يا رسولَ اللّه ِ هل يَسرِقُ المؤمنُ ؟ قال: قد يكونُ ذلك، قالَ: فهل يَزني المؤمنُ ؟ قالَ: بلي، و إن كرِهَ أبو الدَّرداءِ. قالَ: هَل يكذِبُ المؤمنُ ؟ قالَ: إنّما يَفتَرِي الكذبَ مَن لا يُؤمِنُ، إنَّ العَبدَ يَزِلُّ الزَّلَّةَ ثُمّ يَرجِعُ إلي رَبِّهِ فَيَتوبُ فَيَتوبُ اللّهُ علَيهِ.(6)
ص: 81
در كنز العمّال از ابودرداء نقل شده است [كه پرسيد]: اي پيامبر خدا! آيا مؤمن دزدي مي كند؟ حضرت فرمود: ممكن است. پرسيد: آيا مؤمن زنا مي كند؟ فرمود: بله، هرچند ابودرداء خوش نداشته باشد. پرسيد: آيا مؤمن دروغ مي گويد؟ فرمود: تنها كسي دروغ مي گويد كه مؤمن نيست. همانا بنده لغزشي مي كند و سپس به سوي پروردگارش برمي گردد و توبه مي كند و خداوند توبه اش را مي پذيرد.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «وَيلٌ للذي يُحَدِّثُ فَيكذِبُ ليُضحِك بهِ القَومَ! وَيلٌ لَهُ، وَيلٌ لَهُ؛ واي بر كسي كه براي خنداندن مردم دروغ بگويد! واي بر او، واي بر او!».(1)
امام علي عليه السلام : «لا يَجِدُ عَبدٌ طَعمَ الإيمانِ حتّي يَترُك الكذبَ هَزلَهُ و جِدَّهُ؛ هيچ بنده اي طعم ايمان را نچشد، مگر آن گاه كه دروغ، چه شوخي يا جدي آن را ترك گويد».(2)
امام باقر عليه السلام : «إنّ الكذبَ هُو خَرابُ الإيمانِ؛ دروغ، ويران كننده ايمان است».(3)
علت دروغ گويي
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «لا يَكذِبُ الكاذِبُ إلاّ مِن مَهانَةِ نَفسِهِ علَيهِ؛ دروغ گو دروغ نمي گويد، مگر به سبب حقارتي كه در اوست».(4)
ص: 82
آثار دروغ گويي
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «إذا كذَبَ العَبدُ كذبَةً تَباعَدَ المَلَك مِنهُ مَسيرَةَ مِيلٍ مِن نَتْنِ ما جاءَ بهِ؛ هرگاه بنده دروغ بگويد، به خاطر بوي گندي كه پديد آورده است، فرشته به مسافت يك ميل از او فاصله گيرد».(1)
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «كثرَةُ الكذبِ تَذهَبُ بالبَهاءِ؛ دروغ گويي زياد، شكوه را از ميان مي برد».(2)
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «إنّ الكذبَ يُسَوِّدُ الوَجهَ؛ دروغ، روسياهي مي آورد».(3)
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «أقلُّ النّاسِ مُرُوّةً مَن كانَ كاذِباً؛ كم مروّت ترين مردم، كسي است كه دروغ گو باشد».(4)
امام علي عليه السلام : «ثَمَرَةُ الكذبِ المَهانَةُ في الدُّنيا والعَذابُ في الآخِرَةِ؛ نتيجه دروغ، خواري در دنيا و عذاب در آخرت است».(5)
امام علي عليه السلام : «كثرَةُ الكِذبِ تُفسِدُ الدِّينَ وتُعظِمُ الوِزرَ؛ دروغ گويي زياد، دين را تباه و گناه را بزرگ مي كند».(6)
امام علي عليه السلام در سفارش به فرزندش امام حسن عليه السلام مي فرمايد: «عاقِبَةُ الكذبِ النَّدَمُ؛ فرجام دروغ پشيماني است».(7)
امام علي عليه السلام : «الكذبُ يُؤَدِّي إلَي النِّفاقِ؛ دروغ به نفاق مي انجامد».(8)
ص: 83
امام علي عليه السلام : «يَكتَسِبُ الكاذِبُ بكذبِهِ ثلاثاً: سَخَطَ اللّهِ علَيهِ، و استِهانَةَ النّاسِ بهِ، و مَقتَ الملائكةِ لَهُ؛ دروغ گو با دروغ گويي خود سه چيز به دست مي آورد: خشم خدا، نگاه تحقيرآميز مردم را و دشمني فرشتگان را با خود».(1)
امام علي عليه السلام : «مَن عُرِفَ بالكذبِ قَلَّتِ الثِقَةُ بهِ، مَن تَجَنَّبَ الكذبَ صُدِّقَت أقوالُهُ؛ كسي كه به دروغ گويي شناخته شود، اعتماد به او كم مي شود و كسي كه از دروغ بپرهيزد، گفته هايش باور شود».(2)
امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ الرجُلَ لَيَكذِبُ الكذبَةَ فَيُحرَمُ بها صَلاةَ الليلِ؛ انسان دروغي مي گويد و به سبب آن از نماز شب محروم مي شود».(3)
دروغ و خردمند
امام كاظم عليه السلام در اندرز به هشام فرمود: «إنّ العاقِلَ لا يَكذِبُ و إن كانَ فيهِ هَواهُ؛ خردمند دروغ نمي گويد، اگر چه منافع او در آن باشد».(4)
گستره دروغ گويي
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «كفي بالمَرءِ مِن الكذبِ أن يُحَدِّثَ بِكلِّ ما سَمِعَ؛ براي دروغ گويي آدمي همين بس كه هرچه مي شنود بازگويد».(5)
ص: 84
معاشرت نداشتن با دروغ گو
امام صادق عليه السلام فرمود: «لا تَستَعِنْ بكذّابٍ ... فإنّ الكذّابَ يُقرِّبُ لك البَعيدَ، و يُبَعِّدُ لك القَريبَ؛ هرگز از دروغ گو كمك مخواه...؛ زيرا دروغ گو دور را در نظر تو نزديك جلوه مي دهد و نزديك را دور».(1)
نمونه هاي رفتاري
زير فصل ها
1. سخن عمار ياسر دروغ محسوب نمي شود.
2. از همه قوي تر و نيرومندتر آن كس است كه كلمه اي دروغ بر زبان نياورد.
3. محدوده دروغ
4. ادعاي دروغ
5. دروغ گو
6. دروغ گوي فاسق افشا گرديد
7. سرانجام سوگند دروغ
8. ترك دروغ، سرچشمه ترك همه گناهان
1. سخن عمار ياسر دروغ محسوب نمي شود.
مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنّ بِاْلإيمانِ وَ لكِنْ مَّنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ. (نحل:106)
هركس پس از ايمان آوردن، به خدا كفر ورزد [عذابي سخت خواهد داشت]، مگر آن كس كه مجبور شده و[لي] قلبش به ايمان اطمينان دارد. ليكن هر كه سينه اش به كفر گشاده گردد، خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابي بزرگ خواهد بود.
بعضي مفسران در شأن نزول آيه چنين نقل كرده اند كه اين آيه درباره گروهي از مسلمانان نازل شد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند. مشركان، آنها را به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرك مجبور كردند.
اين مسلمانان، عمار و پدرش، ياسر و مادرش، سميه، صهيب، بلال و خباب بودند. پدر و مادر عمار در اين ماجرا آن قدر مقاومت كردند تا كشته شدند، ولي عمار كه جوان بود، آنچه را مشركان مي خواستند بر زبان آورد.
ص: 85
با انتشار اين خبر در ميان مسلمانان بعضي به طور پنهاني عمار را محكوم كردند و گفتند: عمار از اسلام بيرون رفته و كافر شده است. پيامبر فرمود: «(من عمار را به خوبي مي شناسم) عمار از فرق تا قدم مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است (او هرگز دست از ايمان برنخواهد داشت و به مشركان نخواهد پيوست».
ديري نگذشت كه عمار گريه كنان به خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد. حضرت از او دليل گريه اش را پرسيد، عرض كرد: اي پيامبر، بسيار بد شده است! (اتفاق بدي رخ داده است) دست از سرم برنداشتند تا اينكه به شما جسارت، و بت هاي آنها را به نيكي ياد كردم! آن حضرت با دست مباركش، اشك از چشمان عمار پاك مي كرد و مي فرمود: اگر باز تو را در فشار قرار دادند، آنچه مي خواهند بگو [و جان خود را از خطر رهايي بخش].
در اين هنگام آيه «من كفر بالله من بعد ايمانه إلاّ من أكره» ... نازل شد و مسائل را در اين باره روشن ساخت.(1)
2. از همه قوي تر و نيرومندتر آن كس است كه كلمه اي دروغ بر زبان نياورد.
جوانان مسلمان سرگرم زورآزمايي و مسابقه وزنه برداري بودند. سنگ بزرگي آنجا بود كه مقياس قوّت و مردانگي جوانان به شمار مي رفت و هركس آن را به قدر توانايي خود حركت مي داد. در اين هنگام رسول اكرم صلي الله عليه و آله رسيد و پرسيد: «چه مي كنيد؟»
ص: 86
_ داريم زورآزمايي مي كنيم. مي خواهيم ببينيم كدام يك از ما قوي تر و زورمندتر است.
_ ميل داريد كه من بگويم چه كسي از همه قوي تر و نيرومندتر است؟
_ البته، چه از اين بهتر كه رسول خدا صلي الله عليه و آله داور مسابقه باشد و نشان افتخار را او بدهد.
جمعيت، همه منتظر و نگران بودند كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله كدام يك را قهرمان معرفي خواهد كرد؟ هر يك پيش خود فكر مي كردند اكنون رسول خدا صلي الله عليه و آله دست او را خواهد گرفت و قهرمان مسابقه معرفي خواهد كرد.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «از همه قوي تر و نيرومندتر، آن كس است كه اگر از چيزي خوشش آمد و مجذوب آن شد، علاقه به آن، او را از مدار حق و انسانيت خارج نسازد و به زشتي آلوده نكند؛ و اگر در موردي عصباني شد و موجي از خشم در روحش پديد آمد، تسلط بر خويشتن را حفظ كند، جز حقيقت نگويد و كلمه اي دروغ يا دشنام بر زبان نياورد؛ و اگر صاحب قدرت و نفوذ گشت و مانع ها و رادع ها از جلويش برداشته شد، زياده از ميزاني كه استحقاق دارد، دست درازي نكند».(1)
3. محدوده دروغ
اسماء بنت عميس مي گويد: من ساقدوش عايشه بودم كه او را آماده كردم و به خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله بردم. عده اي از زنان نيز با من بودند.
ص: 87
به خدا قسم، نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله ، خوراكي جز يك كاسه شير نبود. آن حضرت، مقداري شير نوشيد و سپس كاسه را به عايشه داد.
اسماء مي گويد: دختر از گرفتن كاسه شير شرم كرد. من گفتم: دست رسول خدا صلي الله عليه و آله را رد نكن، ظرف را بگير. عايشه با حالت شرم كاسه را گرفت و مقداري شير نوشيد. حضرت سپس فرمود: «به بقيه زنان هم بده.» آنها گفتند: ما ميل نداريم. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «گرسنگي و دروغ را با هم جمع نكنيد.» اسماء مي گويد: عرض كردم: اي رسول خدا! اگر كسي از ما به چيزي ميل داشته باشد و بگويد ميل ندارم، آيا دروغ به شمار مي آيد؟ فرمود: «دروغ نوشته مي شود؛ حتي دروغ كوچك هم، دروغ كوچك نوشته مي شود».(1)
4. ادعاي دروغ
در زمان خلافت علي عليه السلام در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندي در نزد يك مرد مسيحي پيدا شد. علي عليه السلام او را به محضر قاضي برد و چنين اقامه دعوي كرد: «اين زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به كسي بخشيده ام و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته ام.» قاضي به مسيحي گفت: «خليفه ادعاي خود را اظهار كرد، تو چه مي گويي؟» او گفت: «اين زره مال خود من است، در عين حال گفته مقام خلافت را تكذيب نمي كنم (ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد)».
قاضي رو به علي كرد و گفت: «تو مدعي هستي و اين شخص منكر است؛ با اين حال، بر تو است كه بر مدعاي خود شاهد بياوري».
ص: 88
علي عليه السلام خنديد و فرمود: «قاضي راست مي گويد، اكنون من بايد شاهد بياورم، ولي من شاهد ندارم».
قاضي به اين دليل كه مدعي شاهد نداشت، به نفع مسيحي حكم كرد و او زره را برداشت و رفت.
ولي مرد مسيحي كه خود بهتر مي دانست كه زره مال كيست، پس از آنكه چند گامي پيمود، وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: «اين طرز حكومت و رفتار، از نوع رفتارهاي بشر عادي نيست، از نوع حكومت انبياست» و اقرار كرد كه زره از آنِ حضرت علي عليه السلام است.(1)
پس از مدتي، همان مرد مسيحي، مسلمان شد و با شوق و ايمان در زير پرچم علي عليه السلام در جنگ نهروان جنگيد.(2)
5. دروغ گو
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اميرمؤمنان، علي عليه السلام به شخصي پنج بار شتر خرما فرستاد و او شخصي آبرومند بود كه جز از علي عليه السلام ، از ديگري درخواست نمي كرد. فردي خدمت حضرت بود، گفت: يا علي، آن مرد از شما تقاضايي نكرد و از پنج بار شتر، يكي او را كفايت مي كرد. ايشان فرمود: «لا كثّر الله في المؤمنين مثلك؛ مانند تو در ميان مؤمنين هرگز زياد نشود»؛ من مي بخشم و تو بخل مي كني. اگر به كسي كمك كنم بعد از آنكه سؤال كند، در اين صورت آنچه به او داده ام، قيمت همان آبرويي است كه ريخته و سبب آبروريزي او من شده ام، در
ص: 89
صورتي كه رويش را فقط در موقع عبادت و پرستش به پيشگاه خداوند بر زمين مي گذارد.
هر كس چنين كاري با برادر مسلمان خود كند، با توجه به احتياج برادرش و موقعيت داشتن براي دستگيري، به خداي خويش دروغ گفته است؛ زيرا براي همان برادر ديني خود درخواست بهشت مي كند، ولي از كمك مختصري به وسيله مال بي ارزش دنيا مضايقه مي كند. چنانكه بسيار اتفاق مي افتد بنده مؤمن در دعاي خود مي گويد: «اللهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات»؛ وقتي طلب مغفرت براي برادر خويش كند، يعني براي او بهشت درخواست مي كند. چنين شخصي دروغ مي گويد كه در زبان بهشت را مي خواهد، ولي در عمل از مال بي ارزش مضايقه دارد و كردار او با گفتارش مطابقت ندارد.(1)
6. دروغ گوي فاسق افشا گرديد
وليد بن عقبة بن ابي معيط از افراد ناپاك بود كه خود را در ميان مسلمانان جا زده بود. او در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله از طرف آن حضرت مأمور شد به قبيله بني المصطلق برود و زكات اموالشان را بگيرد. پس عازم مأموريت خويش شد. وقتي طايفه بني المصطلق جريان را فهميدند، براي استقبال از وي آماده شدند، ولي از آنجا كه ميان وليد و آنها در جاهليت خصومت و كينه اي وجود داشت، وليد پنداشت كه قبيله مهيا شده اند تا او را به دام اندازند و بكشند. بنابراين، بي درنگ به مدينه بازگشت و به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و به دروغ عرض كرد: قبيله بني المصطلق زكات نمي دهند و كارشكني مي كنند.
ص: 90
پيامبر در ظاهر سخن او را پذيرفت و تصميم گرفت با قبيله بني المصطلق بجنگد. در اين هنگام آيه ششم سوره حجرات نازل شد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد، هرگاه شخصي فاسق براي شما خبري آورد، [درباره راست و دروغ آن] تحقيق كنيد.» به اين ترتيب وليد، يك فرد فاسق معرفي شد.(1)
7. سرانجام سوگند دروغ
فردي دروغ گو به منصور دوانيقي، مستبد عباسي، گزارش داد كه امام جعفر صادق عليه السلام در فكر قيام بر ضد دولت است و غلامش، معلّي، را به سوي شيعيان فرستاده است تا مال و اسلحه جمع كند.
منصور خشمگين شد و به امير مدينه نوشت كه امام را به بغداد بفرستد. امام رهسپار عراق شد. هنگامي كه نزد منصور رسيد، پادشاه عباسي در آغاز به حضرت احترام گذاشت، ولي پس از اندكي، عتاب آغاز كرد و سخناني بر خلاف ادب بر زبان آورد. سپس گفت: شنيده ام معلّي براي تو مال و اسلحه جمع مي كند. امام تكذيب كرد و فرمود: اين سخن، افترا و دروغ است. منصور كه چنين شنيد، گزارش دهنده را خواست. آن مرد از حضور امام شرم نكرد و گفت: هرچه گفته ام، واقعيت دارد. امام فرمود: سوگند بخور! آن مرد كه آماده سوگند شد، صيغه قسم را چنين ادا كرد: «و اللهِ الَّذي لَا اِلهَ اِلاّ هُو الطالب الِغالِبُ الحَيَّ القَيُّوم».
امام فرمود: صبر كن! هر طور كه من گفتم، سوگند بخور! سپس
ص: 91
فرمود: بگو: از حول و قوه خدا بيرون، و در حول و قوه خودم داخل باشم، اگر آنچه گفته ام دروغ باشد. دروغ گو صيغه قسم را همان طور ادا كرد و همان دم افتاد و مرد.(1)
8. ترك دروغ، سرچشمه ترك همه گناهان
شخصي به حضور پيامبر رسيد، عرض كرد نماز مي خوانم و عمل منافي عفت انجام مي دهم، دروغ هم مي گويم! كدام را اول ترك گويم؟! پيامبر فرمود: دروغ را ترك كن. او در محضر پيامبر تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد.
هنگامي كه خارج شد، وسوسه هاي شيطاني بر انجام دادن عمل منافي عفت در دل او پيدا شد، اما فكر كرد، كه اگر فردا پيامبر از او در اين باره بپرسد چه بگويد. اگر بگويد چنين عملي را مرتكب نشده، اينكه دروغ است و اگر راست بگويد، حد بر او جاري مي شود. با اين طرز فكر درباره ديگر كارهاي خلافش، از آنها نيز دست كشيد. به اين ترتيب ترك دروغ، سرچشمه ترك همه گناهان او شد.(2)
آموزه ها
1. دروغ، گناه و حرام است.
2. خانواده ها، مراكز آموزشي و مربيان جامعه بايد مسئله دروغ را جدي بگيرند؛ زيرا دروغ سرچشمه ديگر گناهان مي شود.
ص: 92
3. دروغ گويي نوعي بيماري است. بنابراين، هم پيشگيري لازم است و هم درمان.
4. در درمان دروغ گويي بايد به علت و ريشه آن توجه كرد. براي مثال، اگر دروغ گويي در حسادت ريشه دارد، بايد ريشه حسادت را خشكاند؛ اگر در حقارت ريشه دارد، بايد عزت نفس را به فرد بازگرداند و اگر... .
5. دروغ در يك مرحله خطاي زبان و بدترين نوع سخن است، ولي در مراحل بعد، خلق و خوي انسان مي شود، كه بدترين خوي به شمار مي رود.
6. شيطان گام به گام انسان را منحرف و اهل دوزخ مي سازد. او از راه تزيين و فريب وارد مي شود. بنابراين، بايد مراقب بود تا فريب شيطان را نخورد. دروغ مصلحتي نيز يكي از دام هاي شيطان براي فريب آدمي است.
7. دروغ، امري اكتسابي است. بنابراين، بايد دقت كرد كه زمينه اكتساب و ارتكاب آن براي فرزندان فراهم نشود.
8. دروغ گو، ديگران را دروغ گو مي پندارد. به قول معروف «كافر همه را به كيش خود پندارد».
9. دروغ و افترا بر خدا و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در حد كفر است.
«إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَ أُوْل_ئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ؛ تنها كساني دروغ مي گويند كه به آيات خدا ايمان ندارند و دروغ گويان واقعي آنها هستند».(1)
اين آيه تكان دهنده، درباره زشتي دروغ است و دروغ گويان را در
ص: 93
زمره كافران و منكران آيات الهي قرار مي دهد. گرچه موضوع آيه، دروغ و افترا بر خداوند و رسولش است، زشتي دروغ را نيز مجسم كرده است.
10. توجه كردن به جايگاه راست گويي براي درمان دروغ.
در آموزه هاي اسلام، به راست گويان و مبارزه با دروغ، بسيار اهميت داده شده است. براي نمونه، راست گويي و اداي امانت، دو نشانه آشكار ايمان و شخصيت انسان معرفي شده است.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
لاتُنظُروا اِلي طُولِ رُكوعِ الرَّجلِ وَ سُجُودِهِ، فَاِنَّ ذلك شَي ءٌ قَدِ اعتادَه وَلَوتَرَكَهُ استَوُحَشَ لِذلك، وَلكِن اُنظُرُوا اِلي صِدقِ حَديثِهِ وَ اَداءِ اَمانَتِهِ.
به ركوع و سجود طولاني افراد نگاه نكنيد؛ چرا كه ممكن است عادت آنها شده باشد، به گونه اي كه اگر آن را ترك كنند، ناراحت شوند، ولي به راست گويي و امانت داري آنها نگاه كنيد.
ذكر اين دو با هم (راست گويي و امانت داري) به اين دليل است كه ريشه مشترك دارند؛ زيرا راست گويي، چيزي جز امانت داري در سخن نيست و امانت داري نيز راستي در عمل است.(1)
11. دروغ، سرمايه ايمان را نابود مي كند.
مي دانيم مهم ترين سرمايه يك جامعه اعتماد متقابل و اطمينان عمومي است، و مهم ترين چيزي كه اين سرمايه را به نابودي مي كشاند، دروغ و خيانت و تقلب است، و يك دليل عمده بر اهميت فوق العاده راستگويي و ترك دروغ، در تعليمات اسلامي همين موضوع است.
ص: 94
پيشوايان دين در احاديث اسلامي، دوستي با چند طايفه، از جمله دروغ گويان را به شدت نهي كرده اند؛ زيرا آنها شايسته اطمينان نيستند.
علي عليه السلام در كلمات قصارش مي فرمايد:
«اِيّاكَ وَ مُصادَقةَ الَكذّابِ فَانّه كَالسَّرابِ، يُقرِّبُ عَليك البَعيدَ، وَ يُبعّدُ عَليك القَريبَ؛ از دوستي با دروغ گو بپرهيز كه او همچون سراب است؛ دور را در نظر تو نزديك و نزديك را دور مي سازد».(1)
منابع ديگر
حاتمي، غلامرضا، دروغ كليد پليدي ها، مشهد، انتشارات الماس شرق، 1389.
حاجي كريمي، محسن، بگريز از دروغ، تهران، سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران، مؤسسه نشر شهر، 1389.
حيدري، عزيزالله، دروغ، قم، انتشارات مسجد مقدس جمكران، 1389.
دقيقيان، پروين، چرا دروغ مي گوييم؟، تهران، انتشارات دانژه، 1389.
رضوي، محمد رضا، دروغ از ديدگاه اسلام، تهران، انتشارات نيك معارف، 1374.
شريفي، محمود، چهل حديث دروغ و غيبت، قم، انتشارات مهر اميرالمؤمنين، 1384.
كريمي، مصطفي، دروغ نگفتن، قم، انتشارات حديث نينوا، 1390.
ص: 95
3.دزدي
امام صادق عليه السلام :
«السُّرّاقُ ثلاثةٌ: مانِعُ الزَّكاةِ، و مُستَحِلُّ مُهُورِ النِّساءِ، و كذلكَ مَنِ استَدانَ و لَم يَنْوِ قَضاءَهُ؛ دزدان سه نوعند: كسي كه زكات ندهد، كسي كه كابين (مهر) زنان را [بر خود] حلال شمارد، و نيز كسي كه قرضي بگيرد به نيت اينكه پس ندهد».(1)
يكي از گناهان كبيره كه زندگي انسان را تباه و آلوده مي سازد، دزدي است. دزدي يعني انسان از راه هاي مختلف، اموال ديگران را براي خود بردارد. اما در روايات در مورد دزدي، توسعه معنايي داده شده كه از نظر اخلاقي تأمل برانگيز است.
اين توسعه معنايي كه در حديث امام صادق عليه السلام مطرح شده است، با اصل معناي دزدي بي ارتباط نيست؛ زيرا دزد مخفيانه به مال ديگران تجاوز، و به ناحق آنها را ضميه اموال خود مي كند. زكات، سهمي است
ص: 96
كه خداوند در اموال مسلمانان براي فقرا قرار داده است. اين قانون الهي، مظهر كمك به مردم است و عبادت هم به شمار مي رود، يعني بايد براي خدا زكات اموال را داد. (زكات نه چيز واجب است: اول: گندم؛ دوم: جو؛ سوم: خرما؛ چهارم: كشمش؛ پنجم: طلا؛ ششم: نقره؛ هفتم: شتر؛ هشتم: گاو؛ و نهم: گوسفند. مالك يكي از اين نه مورد، با شرايطي كه در فقه ذكر شده است، بايد مقدار معيّني از آنها را به يكي از مصرف هايي كه دستور داده اند برساند).
شخصي كه زكات بر او واجب شده است، ولي آن را نمي پردازد، در حقيقت اموال فقرا را برداشته و به مال خود افزوده است؛ زيرا آن مقدار زكات به دستور خداوند، حق فقراست.
همچنين مهريه زن، حقي است كه بر عهده مرد است و مرد وظيفه دارد آن را به زن بپردازد. اگر كسي مهريه را ندهد و آن را براي خود حلال بداند، مانند كسي است كه مالي دزديده باشد.
كسي كه قرض مي گيرد و از همان ابتدا نيتش اين است كه قرض را پس ندهد، در حقيقت به نوعي، دزدي كرده است. افزون بر اين، در كار او نوعي دغل كاري هم وجود دارد. درباره اين توسعه معنايي، روايات ديگري نيز وارد شده كه در جاي خود درخور توجه است.
اما سرقت به همان معناي عرفي، يكي از معضلات جامعه بشري است؛ به ويژه در دوران حاضر و درباره سرقت از بيت المال كه روش ها بسيار پيچيده شده است. سرقت، موجب ناامني و اضطراب مي شود و گاه حتي به كشتار و فروپاشي خانواده ها و انواع كينه توزي ها و دشمني ها مي انجامد. دزدي در بيت المال، اعتماد عمومي را خدشه دار مي سازد. كسي كه مرتكب دزدي شده، در حقيقت اموال حرام را در خانه خود
ص: 97
انباشته مي كند و بعيد است كه به راحتي از اين ناپاكي نجات يابد؛ بلكه همان اموال نامشروع، روسياهي ننگيني براي او در دنيا و آخرت به بار مي آورد و آتش دوزخ در انتظار بلعيدن اوست. اسلام سه چيز را بسيار محترم شمرده است: حفظ حريم جان و مال و ناموس. هر جامعه اي كه در اين سه مورد امنيت داشته باشد، آن جامعه را مي توان سالم و ايده آل خواند.
زندگي اجتماعي انسان، بسيار ساده آغاز شد، ولي در عصر حاضر اين زندگي اجتماعي، داراي پيچيدگي هاي خاصي است. زندگي اجتماعي براي بقاي خود، نياز به قوانيني دارد. يكي از آن قوانين، احترام به حقوق ديگران و پرهيز از تجاوز به آن است. مالكيت، از جمله حقوق اجتماعي است كه بشر براي آن احترام خاصي قايل است و دوست ندارد به آن تجاوز شود. ازاين رو، به منظور حفظ اين حق، براي مبادلات اموال، قوانيني وضع كرد.
هرگونه حرمت شكني درباره اين حق، مي تواند نظام اجتماعي بشر را به هم بريزد. يكي از اين حرمت شكني ها كه در جامعه بشري رخ نموده است، تجاوز به مال ديگران است.
اين تجاوز گاهي به صورت غصب جلوه گر مي شود و گاهي به صورت سرقت، كه هر دو مصداق ستم هستند.
سرقت در همه جوامع بشري، امري منفي بوده و هر فرهنگ و ملتي، با توجه به ديدگاه هاي خود، قوانيني براي مقابله با اين عمل ناپسند وضع كرده است. در اسلام هم كه داراي قوانين فردي و اجتماعي ويژه خود است، با توجه به حساسيت موضوع و با توجه به فلسفه اي كه وراي حق مالكيت و همچنين حدّ دزدي وجود دارد، برخوردهاي خاص خود را دارد.
ص: 98
دزدي آشكار، همراه با تهديد و تجاوز به مال و اموال مردم، غارتگري و راهزني نام دارد. از اين نوع دزدي در اصطلاح قرآني، با عنوان «محاربه با خدا و افساد در زمين» ياد شده كه حدّ خاصي براي آن تشريح گرديده است.
در قرآن كريم مي خوانيم:
إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ الله وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ. (مائده: 33)
كيفر آنان كه با خدا و رسول او به جنگ برخيزند و در زمين فساد كنند، اين است كه كشته يا به دار زده شوند و يا دست ها و پاهايشان بر عكس قطع شود و يا از آن سرزمين تبعيد شوند. اين خواري دنياي آنان است و در آخرت عذابي دردناك دارند.
ناگفته پيداست كه اين شدت عمل در حق محاربان، به منظور حفظ خون بي گناهان و جلوگيري از تجاوز افراد قلدر و زورمند و جاني و چاقوكش و آدم كش به جان و مال و نواميس مردم بي گناه است.
در پايان آيه مي فرمايد: «اين مجازات و رسوايي آنها در دنيا است و تنها به اين مجازات قناعت نخواهد شد، بلكه در آخرت نيز كيفر سخت و عظيمي خواهند داشت».
از جمله پاياني آيه استفاده مي شود كه حتي اجراي حدود و مجازات هاي اسلامي، مانع كيفرهاي آخرت نخواهد شد.
سپس براي اينكه راه بازگشت، حتي به روي اين گونه جانيان خطرناك بسته نباشد و در صورتي كه درصدد اصلاح برآمدند، راه جبران
ص: 99
و تجديد نظر به روي آنها گشوده باشد، مي فرمايد: «مگر كساني كه پيش از دسترسي به آنها، توبه كنند كه مشمول عفو خداوند خواهند شد و خداوند غفور و رحيم است».
«إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ الله غَفُورٌ رَحيم». (مائده: 34) از اين جمله استفاده مي شود كه تنها در صورتي مجازات و حد از آنها برداشته مي شود كه پيش از دستگير شدن، به ميل و اراده خود از اين جنايت چشم بپوشند و پشيمان شوند. البته توبه آنها سبب نمي شود كه اگر مرتكب قتلي شده اند يا مالي به سرقت برده اند، مجازات آن را نبينند؛ تنها مجازات تهديد مردم با اسلحه برداشته خواهد شد.
به عبارت ديگر، توبه او تنها اثرگذاري در ساقط شدن حق الله دارد و اما حق الناس بدون رضايت صاحبان حق، ساقط نخواهد شد.(1)
اما دزدي يك معناي خاص هم دارد كه موردنظر اين مقاله است و آن اصطلاح سرقت است. سرقت يعني برداشتن مخفيانه چيزي كه حق برداشتن آن وجود ندارد و در اصطلاح شرع، برداشتن چيزي از محل مخصوص به اندازه مخصوص است.(2)
از نظر قرآن كريم، زشتي سرقت اموال مردم به قدري روشن است كه نياز به توضيح ندارد و هر انساني زشتي آن را با فطرت خود در مي يابد. بنابراين، قرآن كريم زشتي دزدي را امري مسلّم مي داند و حكم آن را بيان مي كند:
«وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ الله وَ الله عَزيزٌ حَكيمٌ؛ و مرد و زن دزد را به (سزاي) آنچه
ص: 100
كرده اند، دستشان را به عنوان كيفري از جانب خدا ببريد و خداوند توانا و حكيم است». (مائده: 38)
از ظاهر آيات قرآن فهميده مي شود كه سرقت در جامعه آن روز عربستان بين مردان و زنان وجود داشته است؛ چنانكه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وقتي مي خواست از زنان بيعت بگيرد، يكي از مهم ترين مواد بيعت را ترك دزدي قرار داده است؛ يعني خداوند، پذيرش بيعت آنان را منوط به اين مسئله كرد كه قول دهند از دزدي و سرقت دوري كنند. خداوند در قرآن كريم مي فرمايد:
اي پيامبر، چون زنان باايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزي را با تو شريك نسازند و دزدي نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و بچه هاي حرام زاده اي را كه پس انداخته اند با بهتان [و حيله] به شوهر نبندند و در [كار] نيك از تو نافرماني نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا براي آنان آمرزش بخواه، زيرا خداوند آمرزنده مهربان است.(1)
انگيزه هاي دزدي
1. حرص، طمع و قانع نبودن به حق خود؛
2. احساس ظلم و سپس انتقام جويي؛
3. اضطرار؛
4. تفريح؛ ديده شده افرادي فقط از سر تفريح دست به اين عمل مي زنند.
ص: 101
آثار دزدي
دزدي و سرقت آثار فردي و اجتماعي متفاوتي دارد. با توجه به آيات قرآن كريم، براي سرقت آثاري به اين شرح مي توان شمرد:
1. سرقت سبب خيانت به خويشتن و قرار گرفتن در زمره خائنان است؛
اين معنا از آيات 105 و 106 سوره نساء به دست آيد: «همانا ما اين كتاب را به حق بر تو فرو فرستاديم تا ميان مردم به آنچه خدا [از طريق وحي] تو را آموخته و نشان داده، داوري كني و به نفع خيانت كاران به مخاصمت برنخيز و از خداوند طلب آمرزش كن كه همانا خداوند آمرزنده مهربان است».
براي شأن نزول اين آيه، دو جريان نقل كرده اند:
الف) شخصي از يك قبيله معروف، مرتكب سرقتي شد. چون موضوع به آگاهي پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد، آن سارق، گناه را به گردن شخص ديگري انداخت كه در خانه او زندگي مي كرد. متهم با شمشير به او حمله كرد و خواستار اثبات اين ادعا شد. سارق، يكي از سخنوران قبيله را همراه جمعي براي تبرئه خود خدمت پيامبر فرستاد. پيامبر طبق ظاهر و بر اساس گواهي آنان، سارق واقعي را تبرئه، و خبردهنده سرقت را (به نام قتاده) سرزنش كرد، قتاده كه مي دانست گواهي آنان دروغ است، بسيار ناراحت بود. پس اين آيه نازل شد و مظلوميت قتاده و صحنه سازي و گواهي دروغ آنان را روشن ساخت.
ب) در يكي از جنگ ها، يكي از مسلمانان زرهي سرقت كرد. چون در آستانه رسوايي قرار گرفت، زره را به خانه يك يهودي انداخت و افرادي را مأمور كرد كه بگويند يهودي سارق است. پيامبر، بر اساس ظاهر، حكم به تبرئه آن مسلمان داد، اما نزول اين آيه، فرد يهودي را تبرئه كرد.
ص: 102
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «من طبق ظاهر حكم مي كنم، اما چنانچه حق با شما نيست، به اتكاي قضاوت من چيزي از كسي نگيريد؛ كه قطعه اي از دوزخ است».(1)
2. سرقت، سبب ستم به خود و ديگران است.
آنچه ابتدا به ذهن مي رسد، آن است كه سرقت، ستم به ديگران است، اما قرآن كريم سرقت را در درجه نخست، ستم به خود مي داند. اين معنا از آيات 38 و 39 سوره مائده استفاده مي شود؛ آنجا كه مي فرمايد: «دست مرد و زن دزد را به كيفر عملي كه انجام داده اند، به عنوان يك مجازات الهي قطع كنيد و خداوند توانا و حكيم است، اما آن كس كه پس از ستم كردنش، توجه و جبران كند، خداوند توبه او را مي پذيرد؛ زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است».
3. سرقت موجب فساد در زمين است.
خداوند در آيات 69 تا 76 سوره يوسف، به فرازي از زندگي آن حضرت اشاره مي كند كه برادرانش براي بار دوم به خدمت ايشان آمدند. حضرت يوسف عليه السلام از پيش با آنها شرط كرده بود كه بايد در اين سفر، برادر كوچك ترتان را همراه داشته باشيد.
آنان به عهد خود عمل كردند و در اين سفر، برادر كوچك را همراه خود آوردند. حضرت يوسف عليه السلام ، برادران را با احترام پذيرفت و به ميهماني دعوت كرد. آن حضرت دستور داد هر دو نفر، در كنار سفره غذا كنار هم قرار گيرند. در اين ميان، برادر كوچك، بنيامين، تنها ماند.
ص: 103
حضرت او را خواند و در كنار خود جاي داد. شب هنگام، حضرت يوسف، خود را به برادر كوچك معرفي كرد و از او پرسيد كه آيا دوست داري اينجا بماني؟ او گفت: آري. بنابراين حضرت يوسف عليه السلام نقشه اي كشيد تا بر اساس آن بنيامين را نزد خود نگه دارد.
فرداي آن روز نقشه خود را عملي كرد. برادران يوسف كه غافلگير شدند، اظهار كردند: «به خدا سوگند شما مي دانيد كه ما نيامده ايم در اينجا فساد كنيم و ما هيچ گاه سارق نبوده ايم».(1)
از اين آيه استفاده مي شود كه دزدي و سرقت، يكي از مصداق هاي فساد در زمين است؛ چرا كه روابط سالم بين افراد جامعه را از بين مي برد و اعتماد و امنيت را به خطر مي افكند.
4. سرقت موجب آلودگي به گناهي ديگر(2)
با توجه به شأن نزول آيات 105 و 106 سوره نساء كه پيش تر اشاره شد، به روشني معلوم است كه گاهي سرقت، انسان را دچار گناهان ديگري نيز مي سازد مانند دروغ و تهمت به ديگران. حتي ممكن است سبب قتل ديگران بشود.
فلسفه بريدن دست دزد
زير فصل ها
الف) بيان امام رضا عليه السلام
ب) بيان شهيد مطهري رحمه الله
الف) بيان امام رضا عليه السلام
«خداوند دزدي را حرام فرمود؛ چون اگر مباح بود موجب تباهي اموال و آدمكشي مي شد و به خاطر اينكه غصب اموال يكديگر، مايه كشتار و درگيري
ص: 104
و حسدورزي نسبت به يكديگر مي شود و نيز چون موجب مي شود كه تجارت و پيشه وري ترك شود و اموال و ثروت هاي به ناحق و ناروا به دست آيد.
علت بريدن دست راست دزد، آن است كه وي با دست راست خود با اشيا تماس دارد و اين دست، بهترين و كارآمدترين عضو بدن است. پس بريدن آن كيفري است براي دزد و درس عبرتي است براي ديگران كه درصدد تصرف اموال از راه غيرحلال برنيايند و نيز چون بيشتر با دست راستش مرتكب دزدي مي شود».(1)
ب) بيان شهيد مطهري رحمه الله
شهيد مطهري در اين موضوع، كلامي دارد كه براي روشن شدن فلسفه حدّ دزدي كه همانا بريدن انگشتان دست دزد است (البته با شرايطي كه در فقه و حقوق اسلامي آمده است) مفيد به نظر مي رسد. آن شهيد بزرگوار مي نويسد:
تا اين صحبت به ميان مي آيد كه دست دزد را بايد بريد يا نه، مي گويند آقا اين ديگر چه حرفي است كه شما مي زنيد؟! دنياي امروز اين حرف ها را نمي پسندد! دزدي جرمي است كه در اجتماع واقع مي شود. سؤال مي كنيم: آيا جلو اين جرم را بايد گرفت يا نبايد گرفت؟ همه مي گويند بايد گرفت، ما هم قبول داريم. ما مي گوييم اسلام براي دزد، يك چنين مجازاتي وضع كرده است و در عمل هم نشان داده كه آن وقت كه اين مجازات عملي بشود، دزدي هم ريشه كن مي شود. حاجي هاي
ص: 105
پنجاه سال پيش اطلاع دارند كه در صحراي عربستان اصلاً آدم را مي خوردند، قافله هاي پانصد نفري را مي دزديدند. فقط چهار تا دست بريدند، ببينيد در آن صحراي وسيع چه امنيتي برقرار كرده اند! حالا شما مي گوييد دنياي امروز نمي پسندد. مي گوييم آيا دنياي امروز فرمولي بهتر از اين آورده است كه اين را نمي پسندد؟ اگر آورده است و بهتر از اين نتيجه داده است، ما هم قبول مي كنيم.
در اينجا سخني مي گويند كه ما نيز آن را قبول داريم؛ مي گويند بايد دزد را اول تربيت كرد. مگر ما مي گوييم نبايد تربيت كرد؟! صحبت در اين است كه با آن شخص كه تربيت هم در او مفيد واقع نشده و باز هم دزدي كرده است چه بايد كرد؟
آيا تعليم و تربيت قادر شده است كه به كلي جلو جرم و جنايت را در دنيا بگيرد؟ اگر گرفته بود كه مي بايست مجازات در دنيا به كلي لغو بشود، پس چرا نشده است؟ اين، دليل آن است كه تعليم و تربيت به تنهايي قادر نيست جلو جرم و جنايت را بگيرد.(1)
«الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ الله إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِالله وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ». (نور: 2)
مي گويد: زن زناكار و مرد زناكار را مجازات كنيد، تازيانه بزنيد و گروهي از مؤمنين هم شاهد اين منظره باشند، ولي قرآن
ص: 106
متوجه است كه وقتي مي خواهند يك انسان جاني را مجازات كنند، خيلي افراد دلشان مي سوزد، مي گويند خوب است كه از مجازات صرف نظر بشود. اين يك احساس آني است. فكر نمي كند كه اگر بنا بشود هر جاني از مجازات معاف بشود، پشت سرش جنايت بعد از جنايت است كه صورت مي گيرد. عاطفه مي گويد مجازات نكن، عقل و مصلحت مي گويد مجازات بكن؛ با اينكه اينجا عاطفه، عاطفه غيردوستي است و عاطفه خوددوستي نيست.
ولي عاطفه كه منطق سرش نمي شود. عاطفه دلسوزي است؛ دست آدم را گرفته، مي گويد اين كار را نكن. عقل و مصلحت اينجا خشونت به خرج مي دهد مي گويد تو نمي فهمي، تو نزديك را مي بيني و دور را نمي بيني؛ اگر مي توانستي دور را مثل نزديك ببيني چنين حكم نمي كردي. قرآن مي گويد: «وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ الله»؛ آنجا كه پاي مجازات الهي در ميان است و به مصلحت عامّه بشريت است، يك وقت دلسوزي تان گل نكند. سعدي مي گويد:
ترحم با پلنگ تيزدندان
ستمكاري بود بر گوسفندان
خيلي عالي گفته؛ ترحم به يك پلنگ، قطع نظر از منطق، مصلحت و عقل و اراده، يك امر عاطفي است. فرض كنيم پلنگي است كه گوسفندان ما را خورده است. آيا بايد او را مجازات كنيم يا رها [سازيم]؟ اگر نزديك بين باشيم و فقط پلنگ را ببينيم، به او ترحم مي كنيم و رهايش [مي كنيم]. ولي اگر دوربين باشيم، مجازاتش مي كنيم. اگر جز اين پلنگ،
ص: 107
موجود ديگري در عالم نبود، اين عاطفه، عاطفه درستي بود. اما اگر چشم را باز كنيم و آن طرف تر را نگاه كنيم، مي بينيم ترحم ما به اين پلنگ، مساوي است با قساوت نسبت به صدها گوسفند. عاطفه، ديگر سرش نمي شود كه اين ترحم مستلزم قساوت هاي ديگري است. عقل و مصلحت است كه همه را با يكديگر حساب مي كند، پشت سر اين عاطفه قساوت هايي را مي بيند.
نظير اين، حرفي است كه راجع به مجازات دزدي مي گويند كه دست دزد بريدن، قساوت است و با انسانيت و انسان دوستي جور درنمي آيد. دزد اگر دزدي هم كرد دستش را نبُريم، بگذاريم باشد بعد تربيتش مي كنيم! تربيت هايي كه نتيجه اش را هميشه در دنيا ديده ايم. اين جور نيست. نتيجه اش همين است كه داريم مي بينيم. اگر قانون ابلاغ بشود كه بعد از اين دست دزد از فلان جا بريده خواهد شد، دست يك دزد كه بريده بشود، ديگر تخم دزدي برچيده مي شود، در صورتي كه ما الآن مي بينيم به خاطر دزدي چه جنايت ها و آدمكشي ها مي شود! يعني خود دزدي، مستلزم آدمكشي ها و جنايت هاي خيلي فوق العاده مي شود و شده است.(1)
چه خوب گفت سيد مرتضي در جواب ابوالعلاي معرّي؛ ابوالعلاء گفت: من اين قانون اسلام را نمي فهمم چطور است كه در يك جا مي گويد ديه يك دست پانصد دينار است و در جاي
ص: 108
ديگر مي گويد اگر دزدي كرد، حتي به خاطر ربع دينار بريده شود. ارزشش چقدر است؟ ربع دينار يا پانصد دينار؟ چطور تا دو هزار درجه نوسان پيدا مي كند؟ سيد مرتضي فرمود:
عِزُّ الْامانَةِ اغْلاها، وَ ارْخَصَها
ذُلُّ الْخِيانَةِ فَافْهَمْ حِكْمَةَ الْباري
دست به معناي اين عضو گوشتي احترام ندارد. اگر مي گويند ديه دست پانصد دينار است، دست امين احترام دارد. احترام مال انسانيت و امانت است؛ عزتِ امانت است كه قيمتش را بالا برده است، و ذلتِ خيانت و دزدي است كه اين قدر درجه را پايين مي آورد. امانت، ارزش را بالا مي برد؛ خيانت، ارزش را پايين مي آورد. انسانيت، ارزش خون و مال را بالا مي برد و در مقابل، آن معيارهاي دروغ و كذب و غيبت و آدمكشي و ظلم و تجاوز به حقوق مردم و آزادي ها و غيره، تمام ارزش ها را پايين مي آورد كه از هر بي ارزشي، بي ارزش تر مي شود.(1)
بايد توجه داشت كه سرقت را از جنبه هاي مختلف مي توان بررسي كرد. براي مثال، دزدي از نظر فقهي و حقوقي، يك بحث فني گسترده است. در بحث معناي دقيق سرقت از ديدگاه فقه و قانون، بايد شاخص ها و معيارهاي سرقتي كه موجب اجراي حد مي شود، كاملاً مشخص و تبيين گردد. اگر سرقت داراي اين شرايط خاص نبود، ممكن است در عرف عام به آن سرقت گفته شود، اما اين نوع سرقت، سرقت حدّي نيست، بلكه سرقت تعزيري خواهد بود.
ص: 109
ممكن است دزدي از نظر سن و سال دزد، موضوع بحث قرار گيرد كه براي مثال، بلوغ در اجراي حدّ دزدي، شرط است. با اين نگاه، دزدي كودكان، در مباحث علوم اجتماعي و روان شناسي مطرح مي شود.
اصلاح سارق
سرقت در درجه اول، ستم به خود است؛ يعني سارق، بزرگ ترين آسيب را به شخصيت و روح و روان خود وارد مي كند. اما از نظر اجتماعي، او در حق مردم و جامعه هم ستم روا مي دارد. بنابراين، دو نوع حق را ضايع كرده است: حق الله و حق الناس.
حق الله را ضايع كرده؛ زيرا دزدي، يك گناه كبيره به شمار مي رود كه خداوند از آن نهي فرموده و سارق با بي اعتنايي به فرمان خدا، به مخالفت با آن پرداخته است. او به خود جرئت داده كه خلاف دستور پروردگار، صاحب، خالق و خداوند خود عمل كند.
حق الناس نيز به عهده اوست؛ زيرا در مال مردم تصرف كرده است. چنين شخصي اگر بخواهد اصلاح شود، بايد ابتدا خود اقدام به اصلاح عمل خويش كند و اگر كسي يا كساني بخواهند به اصلاح او كمك كنند، بايد جهت تلاش آنها به گونه اي باشد كه اين اصلاح به صورت جدي از خود سارق آغاز شود. در اين صورت، مي توان گفت آن سارق در مسير اصلاح قرار گرفته است.
در قرآن كريم براي برگشت آدمي به راه راست، دو مرحله بيان شده است:(1) توبه؛ اصلاح و تدارك.
ص: 110
توبه به معناي پشيماني و عزم به ترك كار خلاف و بازنگشتن به سوي آن است. اين پشيماني و عزم، امري دروني و لازم است، اما كافي نيست. انسان گناه كار بايد يك قدم ديگر نيز بردارد و آن، اصلاح كار زشت گذشته است. در سرقت اصلاح كار، آن است كه مال مردم را به آنان برگرداند و از آنان حلاليت خواست. البته اگر كسي موفق به توبه و اصلاح شود، اين برگشت او، هم از لحاظ شرعي و هم از لحاظ معنوي آثاري به دنبال دارد:
اوّلاً، حد سرقت از او برداشته مي شود؛
ثانياً، خداوند مهربان، به او توجه مي كند و آمرزش و رحمت خود را نثارش مي كند.
در سوره مائده، بعد از بيان حد سرقت و امر به قطع دست، مي فرمايد: «فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ الله يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ الله غَفُورٌ رَحيمٌ؛ اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران كند، خداوند توبه او را مي پذيرد؛ [و از اين مجازات معاف مي شود؛ زيرا] خداوند، آمرزنده و مهربان است». (مائده: 39)
در بعضي از روايات، درباره دزدي كه حدّ بر او جاري شده است مي خوانيم، او آمرزيده مي شود و به گونه اي از گناه پاك مي گردد كه گويي تازه از مادر متولد شده؛ پاك و پاكيزه، معصوم و بدون گناه.
چرا حدّ دزدي در كشور اجرا نمي شود؟
هر سرقتي سبب نمي شود كه چهار انگشت دزد را قطع كنند. سرقتي كه سبب قطع دست مي شود، داراي شرايطي است. اين شرايط، با نحوه دزدي، مقدار دزدي، زمان دزدي، شرايط خود دزد و... ارتباط مستقيم
ص: 111
دارد. بنابراين، در بسياري از دزدي ها، همه شرايط ذكر شده در فقه و حقوق، جمع نمي شود و نمي توان آن حدّ خاص را بر دزد جاري كرد. امام خميني رحمه الله شرايط متعددي را برمي شمرد كه در صورت تحقق آنها، سارق، مستحق قطع دست (چهار انگشت) مي شود. از جمله آن شرايط، مي توان اين موارد را نام برد:
1. بلوغ (اگر كودكي سرقت كرد، حد نمي خورد، بلكه حاكم بر اساس صلاح ديد خود، او را تأديب مي كند)؛
2. عقل؛
3. اختيار؛
4. نبود اضطرار؛
5. سارق، خود به حرز (مكان نگهداري كالا) دستبرد بزند؛
6. سارق، خودش يا با مشاركت ديگران كالا را از حرز خارج سازد؛
7. سارق، پدر صاحب مال نباشد؛
8. مخفيانه دزدي شود. (1)
گلبانگ حديث
زير فصل ها
مواردي مصداق حد دزدي نمي شود
توسعه در معناي دزدي
مواردي مصداق حد دزدي نمي شود
1. امام علي عليه السلام : «لا أقطَعُ في الدَّغارَةِ المُعلَنَةِ _ و هِيَ الخُلْسَةُ _ و لكنْ اُعَزِّرُهُ؛ در اختلاس و ربودنِ آشكار دست نمي بُرم، اما رباينده را تعزير مي كنم».(2)
2. امام علي عليه السلام : «أربَعةٌ لا قَطعَ علَيهِم: المُختَلِسُ، و الغُلُولُ، و مَن سَرَقَ مِنَ
ص: 112
الغَنيمَةِ، و سَرِقَةُ الأجيرِ؛ فإنّها خِيانَةٌ؛ چهار نفرند كه قطع دست ندارند: اختلاس كننده، كسي كه خيانت كند، كسي كه از غنيمت بدزدد، و دزد اجير؛ زيرا كار اينها خيانت محسوب مي شود [نه دزدي. پس كيفر ديگري دارند]».(1)
3. امام علي عليه السلام : «لَيسَ علي الطَّرّارِ و المُختَلِسِ قَطعٌ، لأنّها دَغارَةٌ مُعلَنَةٌ، و لكنْ يُقطَعُ مَن يَأخُذُ و يُخفِي؛ جيب بر و اختلاس كننده، قطع دست ندارند؛ چون كار آنها ربودن علني است. كسي دستش قطع مي شود كه در خفا بدزدد».(2)
4. «عنه عليه السلام _ في رجُلٍ قد طَرَّ دَراهِمَ مِن رُدْنِ رَجُلٍ _ إن كانَ طَرَّ مِن قَمِيصِهِ الأعلي لَم نَقطَعْهُ، و إن كانَ طَرَّ مِن قَمِيصِهِ الأسفَلِ قَطَعناهُ؛ امام علي عليه السلام _ درباره مردي كه چند درهم از جيب مردي ربوده بود _ فرمود: اگر از جيب لباسِ رو ربوده است، دستش را نمي بريم، اما اگر از جيب لباس زيرين ربوده، مي بريم».(3)
5. امام باقر عليه السلام : «قَضي أمير المؤمنين عليه السلام في رَجُلَينِ سَرَقا مِن مالِ اللّهِ، أحَدُهُما عَبدٌ لِمالِ اللّهِ، و الآخَرُ مِن عُرْضِ الناسِ فقال: أمّا هذا فَمِن مالِ اللّه ِ ليس عليه شيء من مالِ اللّه ِأكَلَ بعضُهُ بَعضا، و أمّا الآخَرُ فقدّمه فَقَطَعَ يَدَهُ.؛ امام علي عليه السلام درباره دو نفر كه از بيت المال دزدي كردند، قضاوت كرد. يكي از آنان، غلامي بود كه خود جزء بيت المال بود و ديگري يكي از مردم بود. [پس حضرت] فرمود: «اين يكي خود جزء بيت المال است و دستش بريده نمي شود؛ زيرا جزئي از بيت المال، جزء ديگري از آن را خورده است؛ اما آن ديگري را بياوريدش. آن گاه دستش را بريد».(4)
ص: 113
6. امام باقر يا امام صادق عليهما السلام : «لا يُقطَعُ إلاّ مَن نَقَبَ بَيتا أو كَسَرَ قُفلاً؛ فقط دست دزدي قطع مي شود كه از طريق سوراخ كردن ديوار يا شكستن قفل وارد خانه اي شود».(1)
7. امام صادق عليه السلام : «إنّ امير المؤمنين عليه السلام اُتي برجل اختَلَسَ دُرَّةً مِن اُذُنِ جاريَةٍ قال: هذِهِ الدَّغارَةُ المُعلَنَةُ، فَضَرَبَهُ و حَبَسَهُ؛ امام علي عليه السلام درباره مردي كه مرواريدي از گوش دختري به زور ربوده بود، فرمود: اين ربودن آشكار است. سپس او را تازيانه زد و زنداني كرد».(2)
٨. امام صادق عليه السلام : «لا يُقطَعُ الأجيرُ و الضَّيفُ إذا سَرَقَ؛ لأنّهُما مُؤتَمَنانِ؛ مزدور (كارگر) و ميهمان اگر دزدي كنند، دستشان قطع نمي شود (كيفر ديگري دارند)؛ چون آنها امين به شمار رفته بوده اند».(3)
9. امام صادق عليه السلام : «لا يُقطَعُ السّارِقُ في عامِ سَنَةٍ _ يَعنِي في عامِ مَجاعَةٍ _ ؛ در سال هاي قحطي و گرسنگي، دست دزد قطع نمي شود».(4)
10. امام صادق عليه السلام : «السّارقُ إذا جاءَ مِن قِبَلِ نَفسِهِ تائبا إلي اللّهِ، و رَدَّ سَرِقَتَهُ عَلي صاحِبِها، فلا قَطعَ علَيهِ؛ دزد اگر خود بيايد و خود را معرفي و به درگاه خدا توبه كند و مال دزدي را به صاحبش برگرداند، دستش قطع نمي شود».(5)
توسعه در معناي دزدي
1. امام علي عليه السلام _ در خطبه اي درباره فضايل اهل بيت عليهم السلام _ فرمود: «نَحنُ الشِّعارُ و الأصحابُ، و الخَزَنَةُ و الأبوابُ، و لا تُؤتَي البُيوتُ إلاّ مِن أبوابِها، فَمَن
ص: 114
أتاها مِن غَيرِ أبوابِها سُمِّيَ سارِقا؛ ماييم خاصان و اصحاب [رسول خدا] و خزانه داران و دروازه ها[ي علم]. به هر خانه اي جز از دَرِ آن نشايد وارد شد و هركس جز از آن درها وارد گردد، دزد ناميده شود».(1)
نمونه هاي رفتاري
زير فصل ها
1. عقيل، مهمان علي عليه السلام
2. درِ توبه براي شريرترين دزدها هم باز است
3. نرمش در مسائل شخصي و صلابت در مسائل اصولي
4. شأن نزول آيه 33 سوره مائده
1. عقيل، مهمان علي عليه السلام
«عقيل در زمان خلافت برادرش، اميرالمؤمنين، علي عليه السلام به عنوان ميهمان به خانه آن حضرت در كوفه وارد شد. علي عليه السلام به فرزند خويش، حسن بن علي عليه السلام ، اشاره كرد كه جامه اي به عمويت هديه كن. امام حسن عليه السلام يك پيراهن و يك ردا از مال شخصي خود به عموي خويش عقيل تعارف و اهدا كرد. شب فرا رسيد و هوا گرم بود. علي عليه السلام و عقيل روي بام دارالاماره، نشسته مشغول گفت وگو بودند. موقع صرف شام رسيد. عقيل كه خود را ميهمان دربار خلافت مي ديد، طبعاً انتظار سفره رنگيني داشت، ولي برخلاف انتظار وي سفره بسيار ساده و فقيرانه اي آورده شد. با كمال تعجب پرسيد: غذا هرچه هست همين است؟
علي عليه السلام : مگر اين نعمت خدا نيست؟ من كه خدا را بر اين نعمت ها بسيار شكر مي كنم و سپاس مي گويم.
عقيل: پس بايد حاجت خويش را زودتر بگويم و مرخص شوم. من مقروضم و زير بار قرض مانده ام. دستور فرما هرچه زودتر قرض مرا ادا كنند و هر مقدار مي خواهي به برادرت كمك كني بكن، تا زحمت را كم كرده، به خانه خويش برگردم.
ص: 115
_ چقدر مقروضي؟
_ صدهزار درهم.
_ اوه، صدهزار درهم! چقدر زياد! متأسفم برادرجان كه اين قدر ندارم كه قرض هاي تو را بدهم، ولي صبر كن موقع پرداخت حقوق برسد، از سهم شخصي خودم برمي دارم و به تو مي دهم و شرط مواسات و برادري را بجا خواهم آورد. اگر نه اين بود كه عائله خودم خرج دارند، تمام سهم خودم را به تو مي دادم و چيزي براي خود نمي گذاشتم.
_. ... صبر كنم تا وقت پرداخت حقوق برسد؟! بيت المال و خزانه كشور در دست تو است و به من مي گويي صبر كن تا موقع پرداخت سهميه ها برسد و از سهم خودم به تو بدهم؟! تو هر اندازه بخواهي مي تواني از خزانه و بيت المال برداري. چرا مرا به رسيدن موقع پرداخت حقوق حواله مي كني؟! به علاوه مگر تمام حقوق تو از بيت المال چقدر است؟ فرضاً تمام حقوق خودت را به من بدهي چه دردي از من دوا مي كند؟
_ من از پيشنهاد تو تعجب مي كنم. خزانه دولت پول دارد يا ندارد، چه ربطي به من و تو دارد؟! من و تو هم هر كدام فردي هستيم مثل ساير افراد مسلمين. راست است كه تو برادر مني و من بايد تا حدود امكان از مال خودم به تو كمك و مساعدت كنم، اما از مال خودم، نه از بيت المال مسلمين.
مباحثه ادامه داشت و عقيل با زبان هاي مختلف اصرار و سماجت مي كرد [و مي گفت:] اجازه بده از بيت المال پول كافي به من بدهند، تا من دنبال كار خود بروم.
آنجا كه نشسته بودند، به بازار كوفه مشرف بود. صندوق هاي پول
ص: 116
تجار و بازاري ها از آنجا ديده مي شد. در اين بين كه عقيل اصرار و سماجت مي كرد، علي عليه السلام به عقيل فرمود:
_ اگر باز هم اصرار داري و سخن مرا نمي پذيري، پيشنهادي به تو مي كنم، اگر عمل كني مي تواني تمام دين خويش را بپردازي و بيش از آن هم داشته باشي.
_ چه كار كنم؟
_ در اين پايين، صندوق هايي است. همين كه خلوت شد و كسي در بازار نماند، از اينجا پايين برو و اين صندوق ها را بشكن و هرچه دلت مي خواهد بردار!
_ صندوق ها مال كيست؟
_ مال اين مردم كسبه است؛ اموال نقدينه خود را در آنجا مي ريزند.
_ عجب! به من پيشنهاد مي كني كه صندوق مردم را بشكنم و مال مردم بيچاره اي [را] كه به هزار زحمت به دست آورده و در اين صندوق ها ريخته و به خدا توكل كرده و رفته اند، بردارم و بروم؟
_ پس تو چطور به من پيشنهاد مي كني كه صندوق بيت المال مسلمين را براي تو باز كنم؟ مگر اين مال متعلق به كيست؟ اين هم متعلق به مردمي است كه خود، راحت و بي خيال در خانه هاي خويش خفته اند. اكنون پيشنهاد ديگري مي كنم، اگر ميل داري اين پيشنهاد را بپذير.
_ ديگر چه پيشنهادي؟
_ اگر حاضري شمشير خويش را بردار، من نيز شمشير خود را برمي دارم، در نزديكي كوفه شهر قديم «حيره» است. در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگي هستند، شبانه هر دو بر يكي از آنها شبيخون مي زنيم و ثروت كلاني به دست مي آوريم.
ص: 117
_ برادر جان! من براي دزدي نيامده ام كه تو اين حرف ها را مي زني. من مي گويم از بيت المال و خزانه كشور كه در اختيار تو است اجازه بده پولي به من بدهند تا من قروض خود را بدهم.
_ اتفاقاً اگر مال يك نفر را بدزديم، بهتر است از اينكه مال صدها هزار مسلمان، يعني مال همه مسلمين را بدزديم. چطور شد كه ربودن مال يك نفر با شمشير دزدي است، ولي ربودن مال عموم مردم دزدي نيست؟ تو خيال كرده اي دزدي فقط منحصر است به اينكه كسي به ديگري حمله كند و با زور، مال او را از چنگالش بيرون بياورد؟! شنيع ترين اقسام دزدي همين است كه تو به من پيشنهاد مي كني».(1)
2. درِ توبه براي شريرترين دزدها هم باز است
«فضيل بن عياض، در ابتدا دزد بود. بعد تحولي در او پيدا شد، تمام گناهان را كنار گذاشت، توبه واقعي كرد و بعدها يكي از بزرگان شد. او نه فقط مرد باتقوايي شد، بلكه معلم و مربي عده ديگري شد، درحالي كه قبلاً يك دزد سر گردنه گيري بود كه مردم از بيم او راحتي نداشتند. يك شب از ديواري بالا مي رود، روي ديوار مي نشيند و مي خواهد از آن پايين بيايد. اتفاقاً مرد عابد و زاهدي شب زنده داري مي كرد، نماز شب مي خواند، دعا مي خواند، قرآن مي خواند و صداي حزين قرآن خواندنش به گوش مي رسيد. ناگهان صداي قرآن خوان را شنيد كه اتفاقاً به اين آيه رسيده بود: «الَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ امَنوا انْ تَخْشَعَ قُلوبُهُمْ لِذِكْرِ الله؛ آيا وقت آن نرسيده كه مدعيان ايمان، قلبشان با ياد خدا نرم و آرام شود؟ يعني تا كي
ص: 118
قساوت قلب، تا كي تجرّي و عصيان، تا كي پشت به خدا كردن؟!»(1) آيا وقت روبرگرداندن، رو كردن به سوي خدا نيست؟ آيا وقت جدا شدن از گناهان نيست؟ اين مرد كه اين جمله را روي ديوار شنيد، گويي به خود او وحي شد، گويي مخاطب شخص اوست؛ همان جا گفت: خدايا! آري، وقتش رسيده است، الآن هم وقت آن است. از ديوار پايين آمد و بعد از آن، دزدي، شراب، قمار و هرچه را كه احياناً مبتلا به آن بود، كنار گذاشت. از همه هجرت كرد و دوري گزيد. تا حدي كه براي او مقدور بود، اموال مردم را به صاحبانشان پس داد يا لااقل استرضا كرد، حقوق الهي را ادا كرد، جبران مافات كرد. پس اين هم مهاجر است؛ يعني از سيّئات و گناهان دوري گزيد».(2)
«اين مرد اصلاً اهل مرو است. ايراني عرب نژاد است..... كتاب مصباح الشريعه منسوب به اوست و مي گويند آن كتاب، يك سلسله درس هايي است كه از امام صادق عليه السلام گرفته است. محدث متبحر قرن اخير، مرحوم حاج ميرزا حسين نوري، در خاتمه مستدرك به اين كتاب اظهار اعتماد كرده است. فضيل در سال 187 درگذشته است».(3)
3. نرمش در مسائل شخصي و صلابت در مسائل اصولي
«فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ الله لِنْتَ لَهُمْ.» (آل عمران: 159) خدا به پيغمبرش خطاب مي كند: اي پيامبر گرامي! به موجب رحمت الهي به تو، در پرتو لطف خدا تو نسبت به مسلمين اخلاق لَيِّن و نرم و بسيار ملايمي داري، نرمش
ص: 119
داري، ملايم هستي؛ روحيه تو روحيه اي است كه با مسلمين هميشه در حال ملايمت و حلم و بردباري و حسن خلق و حسن رفتار و تحمل و عفو و امثال اينها هستي.
«وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لَانْفَضّوا مِنْ حَوْلِكَ.» (آل عمران: 159) اگر اين خلق و خوي تو نبود، اگر به جاي اين اخلاق نرم و ملايم، اخلاق خشن و درشتي داشتي، مسلمانان از دور تو پراكنده مي شدند؛ يعني اين اخلاق تو خود يك عاملي است براي جذب مسلمين. اين خودش نشان مي دهد كه رهبر، مدير و آنكه مردم را به اسلام دعوت مي كند و مي خواند، يكي از شرايطش اين است كه در اخلاق شخصي و فردي، نرم و ملايم باشد...
پيغمبر ملايم بود و بايد يك رهبر ملايم باشد، مقصود اين است كه پيغمبر در مسائل فردي و شخصي نرم و ملايم بود، نه در مسائل اصولي و كلي. در آنجا (در مسائل اصولي) پيغمبر صددرصد صلابت داشت؛ يعني انعطاف ناپذير بود. يك وقت كسي رفتار بدي راجع به شخص پيغمبر مي كرد، مثلاً به شخص پيغمبر اهانت مي كرد. اين، مسئله اي بود مربوط به شخص خودش. يك وقت كسي قانون اسلام را نقض مي كرد، مثلاً دزدي مي كرد. آيا اينكه مي گوييم پيغمبر نرم بود مقصود چيست؟ آيا يعني اگر كسي شرب خمر مي كرد، پيغمبر مي گفت مهم نيست، تازيانه به او نزنيد، مجازاتش نكنيد؟! آن، ديگر مربوط به شخص پيغمبر نبود، مربوط به قانون اسلام بود. آيا اگر كسي دزدي مي كرد باز پيغمبر مي گفت مهم نيست، لازم نيست مجازات بشود؟! ابداً. پيغمبر در سلوك فردي و در امور شخصي، نرم و ملايم بود، ولي در تعهدها و مسئوليت هاي اجتماعي نهايت درجه صلابت داشت. مثالي عرض مي كنم:
ص: 120
شخصي مي آيد در كوچه، جلوي پيغمبر را مي گيرد، مدعي مي شود كه من از تو طلبكارم، طلب مرا الآن بايد بدهي. پيغمبر مي گويد: اولاً تو از من طلبكار نيستي و بيخود ادعا مي كني؛ و ثانياً الآن پول همراهم نيست، اجازه بده بروم. مي گويد: يك قدم نمي گذارم آن طرف بروي (پيغمبر هم مي خواهد برود در نماز شركت كند) همين جا بايد پول من را بدهي و دين مرا بپردازي. هرچه پيغمبر با او نرمش نشان مي دهد، او بيشتر خشونت مي ورزد تا آنجا كه با پيغمبر گلاويز مي شود و رداي پيغمبر را لوله مي كند، دور گردن ايشان مي پيچد و مي كشد كه اثر قرمزي اش در گردن پيغمبر ظاهر مي شود. مسلمين مي آيند كه چرا پيغمبر دير كرد، مي بينند يك يهودي چنين ادعايي دارد. مي خواهند خشونت كنند، پيغمبر مي گويد: كاري نداشته باشيد، من خودم مي دانم با رفيقم چه كنم. آن قدر نرمش نشان مي دهد كه يهودي همان جا مي گويد: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا الله وَ اشْهَدُ انَّكَ رَسولُ الله» و مي گويد تو با چنين قدرتي كه داري اين همه تحمل [نشان مي دهي؟!] اين تحمل، تحمل يك فرد عادي نيست، پيغمبرانه است.
ظاهراً در فتح مكه است؛ زني از اشراف قريش دزدي كرده است. به حكم قانون اسلام دست دزد بايد بريده شود. وقتي قضيه ثابت و مسلّم شد و زن اقرار كرد كه دزدي كرده ام، مي بايست حكم درباره او اجرا مي شد. اينجا بود كه توصيه ها و وساطت ها شروع شد. يكي گفت: يا رسول الله! اگر مي شود از مجازات صرف نظر كنيد، اين زن دختر فلان شخص است كه مي دانيد چقدر محترم است. آبروي يك فاميل محترم از بين مي رود. پدرش آمد، برادرش آمد، ديگري آمد كه آبروي يك فاميل محترم از بين مي رود. هرچه گفتند، فرمود: محال و ممتنع است. آيا مي گوييد من قانون اسلام را
ص: 121
معطل كنم؟! اگر همين زن يك زن بي كس مي بود و وابسته به يك فاميل اشرافي نمي بود، همه شما مي گفتيد بله دزد است، بايد مجازات بشود.
آفتابه دزد مجازات بشود، يك فقير كه به علت فقرش مثلاً دزدي كرده مجازات بشود، ولي اين زن به دليل اينكه وابسته به اشراف قريش است و به قول شما آبروي يك فاميل اشرافي از بين مي رود مجازات نشود؟! قانون خدا تعطيل بردار نيست.
ابداً شفاعت ها و وساطت ها را نپذيرفت.
پس پيغمبر در مسائل اصولي هرگز نرمش نشان نمي داد، در حالي كه در مسائل شخصي فوق العاده نرم و مهربان بود و فوق العاده عفو داشت و باگذشت بود. پس اينها با يكديگر اشتباه نشود».(1)
4. شأن نزول آيه 33 سوره مائده
خداوند در سوره مائده مي فرمايد:
إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ الله وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ. (مائده: 33)
كيفر آنها كه با خدا و پيامبرش به جنگ برمي خيزند و اقدام به فساد در روي زمين مي كنند [و با تهديد اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله مي برند] فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته گردند يا [چهار انگشت از] دست [راست] و
ص: 122
پاي [چپ] آنها، به عكس يكديگر بريده شود؛ و يا از سرزمين خود تبعيد گردند. اين رسوايي آنها در دنياست، و در آخرت مجازات عظيمي دارند.
«در شان نزول اين آيه چنين نقل كرده اند كه جمعي از مشركان خدمت پيامبر آمدند و مسلمان شدند، اما آب و هواي مدينه به آنها نساخت، رنگ آنها زرد و بدنشان بيمار شد. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله براي بهبودي آنها دستور داد به خارج مدينه، در نقطه خوش آب و هوايي از صحرا كه شترانِ زكات را در آنجا به چرا مي بردند، بروند و ضمن استفاده از آب و هواي آنجا، از شير تازه شتران به حد كافي استفاده كنند. آنها چنين كردند و بهبودي يافتند، اما به جاي تشكر از پيامبر چوپان هاي مسلمان را دست و پا بريده چشمان آنها را از بين بردند و سپس دست به كشتار آنها زدند و شتران زكات را غارت كرده، از اسلام بيرون رفتند.
پيامبر دستور داد آنها را دستگير كردند و همان كاري كه با چوپان ها انجام داده بودند، به عنوان مجازات درباره آنها انجام يافت؛ يعني چشم آنها را كور كردند و دست و پاي آنها را بريدند و [سپس آنان را] كشتند تا ديگران عبرت بگيرند و مرتكب اين اعمال ضد انساني نشوند. آيه فوق در باره اين گونه اشخاص نازل گرديد و قانون اسلام را در مورد آنها شرح داد».(1)
آموزه ها
1. قوانين جزايي اسلام براي بازدارندگي است، نه انتقام جويي. واژه «نكال» كه در آيه 38 سوره مائده آمده است: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا
ص: 123
أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ الله وَ الله عَزيزٌ حَكيمٌ؛ و مرد و زن دزد را به [سزاي] آنچه كرده اند، دستشان را به عنوان كيفري از جانب خدا ببُريد، و خداوند توانا و حكيم است.» اين آيه به معناي امر بازدارنده است. «نكال» به عقوبتي گفته مي شود كه مايه عبرت ديگران باشد.
2. پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بدترين نوع سرقت را سرقت نماز و ناقص انجام دادن ركوع و سجود دانسته است.
3. اسلام پيش از بريدن دست، بر اهميت و لزوم كار و اداره زندگي از طريق بيت المال، بستگان نزديك، قرض الحسنه، تعاون و... تأكيد مي كند. با اين حال، فقر بهانه و مجوّز سرقت نيست.
4. كيفر زن و مرد در مسئله سرقت، يكسان است.
5. امنيت جامعه بايد با قاطعيت حفظ شود.
6. در قوانين كيفري اسلام، در كنار تنبيه مجرم، عبرت گيري ديگران هم مورد نظر است.
7. مالكيت شخصي و امنيت اجتماعي به قدري مهم است كه براي حفظ آن، بايد دست دزد قطع شود.
8. اگر سارق پيش از دستگيري توبه كند و مال را پس دهد، هم در دنيا بخشيده مي شود و هم در آخرت، ولي پس از دستگير شدن، حد اجرا مي شود و نقش توبه تنها براي قيامت است.
9. سرقت در مرحله نخست ستم به خود؛ و در مرحله دوم ستم به جامعه و تجاوز به امنيت آن است.(1)
10. قرآن كريم در همه موارد درصدد اصلاح انسان است. بنابراين،
ص: 124
در آيه 39 سوره مائده در مورد دزد، بحث توبه را مطرح مي كند. خداوند با اين آيه، آنان را به بازگشت و اصلاح گذشته ترغيب مي كند و اعلام مي دارد كه خداوند غفور و رحيم است؛ يعني توبه سارق، مي تواند رحمت و غفران الهي را جلب كند.
11. تشريع حدّ سرقت، جلوه اي از عزت و حكمت خداوند است: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ الله وَ الله عَزيزٌ حَكيمٌ؛ دست مرد دزد و زن دزد را، به كيفر عملي كه انجام داده اند، به عنوان يك مجازات الهي قطع كنيد! و خداوند توانا و حكيم است». (مائده: 38)
12. تشريع حدّ سرقت، زمينه ساز پرهيز از سرقت است: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ الله وَ الله عَزيزٌ حَكيمٌ؛ دست مرد دزد و زن دزد را به كيفر عملي كه انجام داده اند، به عنوان يك مجازات الهي قطع كنيد! و خداوند توانا و حكيم است». (مائده: 38)
13. دست مرد و زن سارق را قطع كنيد «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما.» در اين آيه، حدّ مرد دزد بر زن دزد مقدم داشته شده، در حالي كه در آيه حدّ زناكار، زن زانيه بر مرد زاني مقدم است. اين تفاوت شايد به اين دليل باشد كه در سرقت، عامل اصلي، بيشتر مردان هستند؛ و در ارتكاب زنا عامل و محرك مهم تر، زنان بي بند و بار!
سپس مي گويد: اين كيفري است در برابر اعمالي كه انجام داده اند و مجازاتي است از طرف خداوند. «جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ الله».
در حقيقت، اين جمله اشاره به اين مطلب است كه اولاً _ اين كيفر، نتيجه كار خودشان است و چيزي است كه براي خود خريده اند؛ ثانياً، هدف از آن پيشگيري و بازگشت به حق و عدالت است (زيرا نكال به معناي مجازاتي است كه به منظور پيشگيري از گناه و ترك آن انجام
ص: 125
مي شود. اين كلمه در اصل، به معناي لجام و افسار است و به هر كاري گفته شده است كه از انحراف جلوگيري كند). در پايان آيه براي رفع اين توهم كه اين مجازات عادلانه نيست، مي فرمايد: خداوند هم توانا و قدرتمند است. بنابراين، دليلي ندارد كه از كسي انتقام بگيرد. همچنين حكيم است. بنابراين، دليلي ندارد كه كسي را بي حساب مجازات كند (و الله عزيز حكيم).
خداوند در آيه بعد، راه بازگشت را به روي آنها گشوده است و مي فرمايد: «فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ الله يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ الله غَفُورٌ رَحيمٌ؛ كسي كه بعد از اين ستم، توبه كند و در مقام اصلاح و جبران برآيد، خداوند او را خواهد بخشيد، زيرا خداوند آمرزنده مهربان است». (مائده: 39)
آيا به وسيله توبه تنها، گناه سارق بخشوده مي شود يا حدّ سرقت (بريدن دست) نيز ساقط خواهد شد؟ در ميان فقهاي ما معروف اين است كه اگر قبل از ثبوت سرقت در دادگاه اسلامي، توبه كند، حدّ سرقت نيز از او برداشته مي شود، ولي هنگامي كه با شهادت دو شاهد عادل، جرم او ثابت شد، با توبه از بين نمي رود.
در حقيقت، توبه راستين كه در آيه به آن اشاره شده، توبه اي است كه قبل از ثبوت حكم در محكمه صورت گيرد؛ و گرنه هر سارقي هنگامي كه خود را در معرض مجازات ديد، اظهار توبه خواهد كرد و موردي براي اجراي حق، باقي نخواهد ماند. به تعبير ديگر، توبه اختياري آن است كه پيش از ثبوت جرم در دادگاه صورت گيرد.
14. شرايط مجازات سارق
از مجموع روايات اسلامي، استفاده مي شود كه اجراي اين حدّ اسلامي (بريدن دست) شرايط زيادي دارد كه بدون تحقق آنها، اقدام به
ص: 126
اين كار جايز نيست، از جمله:
يك _ كالايي كه سرقت شده بايد دست كم يك ربع دينار باشد.
دو _ از جاي محفوظي مانند خانه و مغازه و جيب هاي داخلي سرقت شود.
سه _ در قحط سالي كه مردم گرسنه اند و راه به جايي ندارند، نباشد.
چهار _ سارق، عاقل و بالغ باشد و در حال اختيار، سرقت كرده باشد.
پنج _ سرقت پدر از مال فرزند، يا سرقت شريك از مال مورد شركت، اين حكم را ندارد.
شش _ سرقت ميوه از درختان باغ را نيز از اين حكم استثنا كرده اند.
هفت _ همه مواردي كه احتمال اشتباه براي سارق، در ميان باشد كه شايد مال خود را به مال ديگري اشتباه گرفته است، از اين حكم مستثني است.
و شرايط ديگر كه شرح آن در كتاب هاي فقهي آمده است.
البته منظور از بيان شرايط ياد شده، اين نيست كه سرقت تنها در صورت اجتماع اين شرايط، حرام است، بلكه منظور اين است كه اجراي حدّ قطع دست، ويژه اين شرايط است؛ وگرنه سرقت به هر شكل و به هر اندازه، در اسلام حرام است.
15. اندازه قطع دست سارق
حكم فقهاي ما با استفاده از روايات اهل بيت عليهم السلام ، اين است كه تنها چهار انگشت از دست راست بريده مي شود، نه بيشتر؛ اگرچه فقهاي اهل تسنن بيش از اين حد گفته اند.
16. آيا اين مجازات اسلامي خشونت آميز است؟
بارها اين ايراد از طرف مخالفان اسلام يا مسلمانان كم اطلاع مطرح
ص: 127
شده است كه اين مجازات اسلامي بسيار شديد به نظر مي رسد و اگر قرار باشد اين حكم در دنياي امروز اجرا شود، بايد بسياري از دست ها را بريد. افزون بر آن، اجراي اين حكم سبب مي شود كه سارق، گذشته از اينكه عضوي مهم از بدن خود را از دست دهد، تا پايان عمر انگشت نما باشد.
در پاسخ اين ايراد، بايد به اين حقيقت توجه داشت كه اولاً، همان طور كه در شرايط اين حكم گفتيم، هر سارقي مشمول اين حكم نخواهد شد، بلكه تنها گروهي از سارقان خطرناك، مشمول آن مي شوند.
ثانياً، با توجه به اينكه راه اثبات جرم در اسلام شرايط خاصي دارد، اين موضوع باز هم كاهش مي يابد.
ثالثاً، بسياري از ايرادهاي افراد كم اطلاع بر قوانين اسلام، به اين دليل است كه يك حكم را به طور مستقل و بدون توجه به احكام ديگر بررسي مي كنند. به ديگر سخن، آن حكم را در يك جامعه صددرصد غير اسلامي فرض مي كنند، در حالي كه اسلام تنها اين يك حكم نيست، بلكه مجموعه احكامي است كه اجراي آنها در اجتماع، سبب تحقق عدالت اجتماعي، مبارزه با فقر، تعليم و تربيت صحيح، آموزش و پرورش كافي، آگاهي و بيداري و تقوا مي شود. در اين صورت، مشمولان اين حكم، بسيار اندك خواهند بود. البته منظور اين نيست كه در جوامع امروز اين حكم نبايد اجرا شود، بلكه منظور اين است كه هنگام داوري و قضاوت، بايد تمام اين جوانب را در نظر گرفت.
حكومت اسلامي، موظف است نيازهاي ابتدايي زندگي را براي تمام افراد ملت خود فراهم سازد، و به آنها آموزش لازم را بدهد و از نظر اخلاقي نيز تربيتشان كند. بديهي است در چنان محيطي، خطاكاران بسيار كم خواهند شد.
ص: 128
رابعاً، اگر امروز دزدي فراوان است، به اين دليل است كه چنين حكمي اجرا نمي شود. در جوامعي كه اين حكم اسلامي اجرا مي گردد (مانند عربستان سعودي كه تا سال هاي اخير اين حكم در آن اجرا مي شد) امنيت بسيار بالايي از نظر مالي بر آنها حكم فرماست.
بسياري از زائران خانه خدا، با چشم خود، چمدان ها يا كيف هاي پول را در كوچه و خيابان هاي حجاز ديده اند كه هيچ كس جرئت دست درازي به آنها را ندارد؛ مأموران اداره جمع آوري گم شده ها، آنها را به اداره مربوط مي برند و صاحب آنها با دادن نشانه، مال خود را تحويل مي گيرد.
بيشتر مغازه ها در شب ها نيز حفاظي ندارند و در عين حال كسي از آنها سرقت نمي كند.
جالب اينكه اين حكم اسلامي با اينكه قرن ها اجرا مي شد و در پناه آن، مسلمانان از آغاز اسلام در امنيت و رفاه مي زيستند، در مورد تعداد بسيار كمي اجرا شده است. آيا بريدن چند دست خطاكار، براي امنيت چند قرن يك ملت، قيمت گزافي است كه پرداخت مي شود؟(1)
منابع ديگر
بري، جوي ويلت، دزدي؟! نه !، مترجم: امير صالحي طالقاني، تهران، انتشارات نواي مدرسه، 1387.
جوادي، محمود، بررسي اختلالات رفتاري در نوجوانان (دزدي) شناخت علل و راهكارها، تهران، نذير، 1381.
ص: 129
حبيب زاده، محمدجعفر، سرقت در حقوق كيفري ايران، تهران، انتشارات دادگستر، 1389.
حسيني، نيره السادات، كودك و دزدي كردن، انتشارات قدس رضوي، 1388.
رمضاني، احمد، اختلاس (بررسي فقهي و حقوقي)، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، سازمان انتشاراتي، 1383.
صفاري، علي و عذرا محمدي، سرقت در ايران، تهران، انتشارات سلمان، 1385.
مظفري زاده، سجاد، كلاهبرداري، سرقت، خيانت در امانت، تهران، انتشارات پندار پارس، 1390.
نقديابي، شهرام، فرهنگ واژگان مبارزه با سرقت، تهران، نيروي انتظامي جمهوري اسلامي ايران، پليس آگاهي، انتشارات كارآگاه، 1390.
ص: 130
ص: 131
4. دشمن شناسي و دشمن ستيزي
امام علي عليه السلام :
«مَن نامَ لَم يُنَمْ عَنهُ؛ هركس از دشمن خود غافل باشد، دشمن از او غافل نباشد».(1)
اسلام به عنوان دين الهي، به مسائل فردي و اجتماعي توجه كامل دارد. از مباحث مهمي كه با زندگي اجتماعي انسان آميخته بوده و هست، دشمني است. از دشمني شيطان با انسان كه بگذريم، در ميان فرزندان آدم نيز از همان ابتداي آفرينش، دشمني گزارش شده است، دشمني هابيل و قابيل، دشمني دو برادر. راستي ريشه اين دشمني چه بود؟ به نظر مي رسد ريشه اين نوع دشمني به بعضي از ويژگي هاي منفي اخلاقي انسان مانند حسادت، خودخواهي و هواهاي نفساني بر مي گردد. بنابراين، يكي از دشمنان انسان، نفس خود اوست؛ نفس اماره.
بحث دشمن و دشمني را از جنبه هاي مختلف مي توان بررسي كرد.
ص: 132
براي مشخص شدن بحث، لازم است ابتدا پرسش هايي درباره آن مطرح شود:
_ معناي دشمن و دشمني چيست؟
_ دشمن شناسي چه اهميتي دارد؟
_ شاخص ها و معيار هاي دشمني كدام است؟
_ عوامل دشمني چيست؟
_ دشمني چه آثاري دارد؟
_ چه تحليلي براي دشمني انسان ها وجود دارد؟
_ سرسخت ترين دشمن انسان كيست؟
1. معناي دشمن و دشمني
دشمن در مقابل دوست و دشمني در مقابل دوستي و محبت قرار دارد. دشمني به معناي نفرت، بد داشتن و كينه توزي است. واژگاني كه در آيات و روايات، معادل دشمني است، واژه «عدو» و «خصم» است. اهل لغت در اين باره مي نويسند:
عدو:
العَدْو: تجاوز و درگذشتن از حدّ است... واژه عَدْو:
1. گاهي به اعتبار «قلب و دل» است كه آن را العَدَاوَة و المُعَادَاة مي گويند؛ يعني كينه توزي و دشمني در دل پنهان داشتن؛
2. و زماني به اعتبار راه رفتن گفته مي شود: العَدْو: دويدن و هروله؛
3. گاهي به اعتبار كوتاهي نمودن از عدالت و افساد در معامله، وقتي گفته مي شود: له العُدْوَان و العَدْو: [يعني] در معامله بي عدالتي و ظلم و خصومت دارد. خداوند در قرآن مي فرمايد: «فَيسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيرِ عِلْمٍ؛
ص: 133
بدون آگاهي و علم، و از روي جهالت، خداي را خصمانه و ظالمانه سبّ مي كند». (انعام: 108)
4. و گاهي به اعتبار مكان آرميدن و قرار گرفتن است، [كه در اين موارد] گفته مي شود: له العَدْوَاء: ناآرام و نامطمئن است.
رجلٌ عَدُوٌّ و قومٌ عَدُوٌّ: مرد و قومي كينه توز (كه مثل واژه عدل، در جمع و مفرد يكي است). در آيه گفت: «بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ». (بقره: 36)؛ درباره آغاز حيات بشر در زمين است كه مي گويد بعضي از شما با بعض ديگر دشمن خواهيد بود. جمع آن عِدًي و أَعْدَاء است؛ گفت: «وَ يوْمَ يحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ». (فصلت: 19)
عداوت دو گونه است:
1. عداوت به قصد دشمني و خصومت، مثل آيات:
«فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ.» (نساء: 92) «جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِي عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ». (فرقان: 31)؛ و دشمني از ديگري و از غير جنس خود در آيه «عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِ». (انعام: 112)
2. دشمني و عداوتي كه از روي قصد نباشد، بلكه حالتي به او دست مي دهد كه اذيت مي شود؛ همان گونه كه از دشمنان مورد اذيت و آزار قرار مي گيرد؛ مثل آيه: «فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِين» (شعراء: 77)؛ و آيه اي درباره اولاد كه مي گويد: «عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ». (تغابن: 14).(1)
خصم:
الْخَصْمُ مصدر است. خَصَمْتُهُ، يعني با او به خصومت و نزاع برخاستم.
ص: 134
اصل «مُخَاصَمَة» اين است كه طرفين دعوا با يكديگر گلاويز شوند و هر كدام از طرفين، گوشه بار و كيسه و متاع ديگري را بگيرد و بكشد.
خَصِيم، [يعني] كسي كه زياد مخاصمه مي كند. خداوند در آيه مي فرمايد: «فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ». (نحل: 4)(1)
2. اهميت دشمن شناسي
پرسش اساسي در بحث دشمن شناسي، اين است كه آيا دشمن شناسي اهميت دارد؟ و چرا؟
به نظر مي رسد پاسخ اين پرسش، روشن است؛ يعني اگر كسي به معناي دشمن توجه كند، تصديق مي كند كه بايد دشمن و ترفندهاي او را شناخت؛ زيرا همان گونه كه از معناي دشمن برمي آيد، او كسي است كه درصدد بدي كردن، ضربه زدن، و در يك كلام دشمني كردن است. عقل سليم حكم مي كند كه بايد دشمنان، به ويژه دشمنان كشور، حكومت و دين؛ ترفندها، نقشه ها، راهبردها و تحركات آنها را شناخت.
خداوند وقتي از شيطان به عنوان دشمن آدمي ياد مي كند، مي فرمايد كه شما هم او را دشمن بگيريد:
«إِنَّ الشَّيطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يدْعُوا حِزْبَهُ لِيكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعيرِ؛ البته شيطان دشمن شماست، پس او را دشمن بدانيد؛ او فقط حزبش را به اين دعوت مي كند كه اهل آتش سوزان (جهنم) باشند!». (فاطر: 6)
بر اين اساس، افزون بر شناخت دشمن، بايد عليه او نيز قيام كرد.
دشمن اگر مجال يابد، دشمني خود را اعمال مي كند، امنيت و آرامش
ص: 135
جامعه را بر هم مي زند و در پي آن، هرگونه فعاليت علمي، اقتصادي و عمراني دچار مشكل مي شود.
اين دستور قرآني كه مي فرمايد: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»؛ (انفال: 60)، اهميت دشمن و دشمني شيطان را آشكارتر و درك آن را راحت تر خواهد كرد. به عبارت ديگر، هيچ گاه از دشمن نمي توان خواست يا انتظار داشت كه دشمني نكند؛ بلكه لازم است از باب دفاع، او و روش هايش را شناخت؛
زيرا دفاع، مجموعه اي است از شناخت موقعيت موجود، تهيه نقشه و برنامه ريزي براي ترساندن دشمن و... كه اين مهم، بدون شناخت دشمن و روش هاي او امكان پذير نيست.
3. شاخص ها و معيار هاي دشمني
خداوند در قرآن كريم، شاخص ها و معيارهايي براي شناخت دشمن بيان مي كند. توجه به اين شاخص ها، از جنبه فردي و اجتماعي و حتي از نظر حكومتي، مفيد و شايسته دقت است.
در اين مقام، به تعدادي از اين شاخص ها و معيارها اشاره مي شود:
الف) شر و فساد
در قرآن كريم، از شر و فساد به عنوان يكي از شاخص هاي دشمن ياد شده است: «اي كساني كه ايمان آورده ايد! محرم اسراري از غير خود، انتخاب نكنيد! آنها از هيچ شر و فسادي درباره شما كوتاهي نمي كنند. آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد. [نشانه هاي] دشمني از دهان و ]كلام شان[ آشكار شده؛ و آنچه در دل هايشان پنهان مي دارند، از آن مهم تر
ص: 136
است. ما آيات و ]راه هاي پيشگيري از شر آنها[ را براي شما بيان كرديم، اگر انديشه كنيد!»(1)
خداوند در قرآن كريم وقتي از انسان هاي منافق سخن مي گويد، مي فرمايد: «[نشانه آنها، اين است كه] هنگامي كه روي برمي گردانند [و از نزد تو خارج مي شوند]، در راه فساد در زمين كوشش مي كنند، و زراعت ها و چهارپايان را نابود مي سازند؛ [با اينكه مي دانند] خدا فساد را دوست نمي دارد».(2)
ب) دعوت به بدي و زشتي
يكي از ساده ترين راه هاي شناخت دشمن، آن است كه انسان ببيند او را به چه سمت و سويي دعوت مي كنند. اگر شخص، يا گروهي، انسان را به كاري دعوت كرد كه زشت و ناپسند است يا آثار نامطلوب دارد، مشخص مي شود كه درصدد دشمني هستند.
خداوند وقتي مي خواهد شيطان را معرفي كند، مي فرمايد: «يا أَيهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ إِنَّما يأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَي اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ؛ اي مردم! از آنچه حلال و پاكيزه در زمين است، بخوريد! و از گام هاي شيطان پيروي نكنيد! چه اينكه او دشمن آشكار شماست. او شما را فقط به بدي ها و كار زشت فرمان مي دهد؛ [و نيز دستور مي دهد] آنچه را كه نمي دانيد، به خدا نسبت دهيد». (بقره: 168 و 169)
ص: 137
4. عوامل دشمني
عوامل ايجاد دشمني بين انسا ن ها، متفاوت و متعدد است. بعضي از آنها به خلق و خوي آدمي برمي گردد و برخي به رفتار و كردار انسان ها. در اين مقام به تعدادي از آنها اشاره مي شود:
الف) خلق و خو هاي دشمن ساز
زير فصل ها
يك _ استكبار
دو _ غرور
يك _ استكبار
داستان شيطان و حضرت آدم، براي فرزندان آدم درس ها و پي آمدهاي متعددي دارد. در آيات 34 و 36 سوره بقره به سرّ دشمني ابليس با حضرت آدم اشاره شده است:
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبي وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ... فَأَزَلَّهُمَا الشَّيطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلي حينٍ. (بقره: 34 و 36)
و [ياد كن] هنگامي را كه به فرشتگان گفتيم: «براي آدم سجده و خضوع كنيد!» همگي سجده كردند؛ جز ابليس كه سر باز زد، و تكبر ورزيد، [و به خاطر نافرماني و تكبرش] از كافران شد... پس شيطان موجب لغزش آنها از بهشت شد و آنان را از آنچه در آن بودند، بيرون كرد و [در اين هنگام] به آنها گفتيم: «همگي (به زمين) فرود آييد! در حالي كه بعضي دشمن ديگري خواهيد بود. و براي شما در زمين، تا مدت معيني قرارگاه و وسيله بهره برداري خواهد بود».
در اين آيات، روحيه استكباري شيطان، عامل اصلي دشمني او با حضرت آدم عليه السلام معرفي شده است.
ص: 138
دو _ غرور
غرور و خودبيني هم انسان را به وادي دشمني مي كشاند. در آيه 77 سوره يس، اشارتي است كه آشكاركننده اين معناست: «أَوَلَمْ يرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ؛ آيا انسان نمي داند كه ما او را از نطفه اي بي ارزش آفريديم؟! و او [چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه] به مخاصمه آشكار [با ما] برخاست!».
ب) اعمال و رفتار دشمن ساز
زير فصل ها
يك _ بدزباني
دو _ بي تقوايي
سه _ توهين به مقدسات
چهار _ شراب خواري، قماربازي و...
يك _ بدزباني
بدزباني نيز از عوامل مهم دشمني به شمار مي رود و نمونه هاي فراواني در تاريخ نقل شده كه بدزباني ها سبب كينه و دشمني گرديده است. كلام تلخ مي تواند روابط بين افراد را خراب كند. براي مثال، بدزباني در خانه، موجب اذيت و آزار همسر، فرزند، پدر و مادر مي شود و در محيط كار، روابط سالم و محترمانه را از بين ببرد.
دو _ بي تقوايي
بي تقوايي زمينه بسياري از دشمني هاست؛ چنانكه قرآن كريم اشاره شده كه فقط دوستي هايي كه در دنيا بر اساس تقوا بوده است، در قيامت به دشمني تبديل نمي شود.
سه _ توهين به مقدسات
در سوره انعام، به مطلبي اشاره شده است كه بر اساس آن، انسان بايد از توهين به مقدسات ديگران خودداري كند؛ زيرا اين عمل، احساسات را جريحه دار و دشمني ها را آشكار مي سازد:
ص: 139
وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَينَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلي رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَينَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يعْمَلُونَ. (انعام: 108)
[به معبود] كساني كه غير خدا را مي خوانند دشنام ندهيد، مبادا آنها [نيز] از روي [ظلم و] جهل، خدا را دشنام دهند! اين چنين براي هر امتي عملشان را زينت داديم. سپس بازگشت همه آنان به سوي پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل مي كردند، آگاه مي سازد [و پاداش و كيفر مي دهد].
چهار _ شراب خواري، قماربازي و...
شراب خواري، قماربازي، سخن چيني، دروغ و... از اعمالي هستند كه زمينه دشمني را در ميان انسان ها فراهم مي آورند. در آيه 91 سوره مائده آمده است:
إِنَّما يريدُ الشَّيطانُ أَنْ يوقِعَ بَينَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيسِرِ وَ يصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ.
شيطان مي خواهد به وسيله شراب و قمار، در ميان شما دشمني و كينه ايجاد كند، و شما را از ياد خدا و از نماز بازدارد. آيا [با اين همه زيان و فساد، و با اين نهي اكيد،] خودداري خواهيد كرد؟!
5. آثار دشمني
دشمني بين افراد، گروه ها، و ملت ها آثاري دارد كه در رفتار دشمنانه، خود را نشان مي دهد و مي توان به برخي از آنها اشاره كرد: توهين؛
ص: 140
تجاوز؛ اذيت و آزار؛ بي عدالتي؛ جنگ؛ مكر و فريب كاري؛ و در نهايت، نابودي يكي از دو طرف.
1. اذيت و آزار
قرآن كريم، مؤمنان را از دوستي با دشمنان خدا نهي مي كند. زيرا اين افراد در دشمني حد و اندازه نمي شناسند و هرگاه بر اهل ايمان مسلط شوند با دست و زبان خود به اذيت و آزار آنان مي پردازند.
در سوه ممتحنه مي خوانيم:
اي كساني كه ايمان آورده ايد، دشمنان من؛ و دشمنان خود را دوست مگيريد... اگر آنها بر شما مسلّط شوند، دشمنانتان خواهند بود و دست ها و زبان هاي خود را به بدي و آزار و گزند به سوي شما مي گشايند و دوست دارند كه كاش شما هم كافر شويد.(1)
2. ظلم و ستم، بي عدالتي و تجاوز
حقيقت آن است كه دشمني بين انسان ها وجود دارد و شايد نتوان اين حالت را در جامعه از بين برد و به صفر رساند. زيرا انسان موجودي آزاد و صاحب اختيار است و از سوي ديگر داراي هوي و هوس. بنابراين وجود اختلاف و دشمني در بين انسان ها امري طبيعي است. البته اگر انسان ها تحت تربيت قرآن كريم و مكتب اهل بيت عليهم السلام قرار گيرند از اين ويژگي مي توانند فاصله بگيرند. به هر حال انسان ها در برخورد با دشمن، معمولاً دچار ظلم و ستم
ص: 141
مي شوند. قرآن كريم آن جا كه مي خواهد انسان هاي مؤمن را هدايت كند به آنها تذكر مي دهد كه حتي دشمني دشمنان شما نبايد سبب شود كه شما از جاده عدالت خارج شويد و دچار ظلم و ستم گرديد.(1)
3. مكر و نيرنگ
يكي از آثار دشمني آن است كه انسان ها، براي ضربه به طرف مقابل به مكر و نيرنگ دست مي زنند.
حضرت يوسف عليه السلام ، وقتي خواب خود را براي پدرش، حضرت يعقوب عليه السلام ، نقل مي كند، آن حضرت به پسرش مي گويد:
اي پسرك من، خوابت را براي برادرانت حكايت مكن؛ كه براي تو نيرنگي مي انديشند، زيرا شيطان براي آدمي دشمني آشكار است.(2)
4. نابودي جامعه
بايد توجه داشت، دشمني سطوح مختلفي دارد. يعني ممكن است بين دو فرد، دو خانواده، دو گروه، دو قبيله و... اتفاق بيفتد. حداقل آثار دشمني آن است كه صفا و صميميت را از بين مي برد.
در يك جامعه اسلامي، بايد تلاش كرد كه دشمني در هيچ سطحي محقق نشود. زيرا دشمني و اختلاف، هر جامعه اي را مي تواند به سمت ضعف، سستي و نابودي بكشاند.
ص: 142
قرآن كريم، آن جا كه از اختلاف در جامعه سخن مي گويد، مي فرمايد:
إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَ_ؤُلاء دِينُهُمْ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. (انفال: 49)
آن گاه كه منافقان و كساني كه در دل هايشان بيماري بود مي گفتند: «اينان [= مؤمنان] را دينشان فريفته است.» و هر كس بر خدا توكل كند [بداند كه] در حقيقت خدا شكست ناپذير حكيم است.
قرآن كريم، وقتي گذشته مسلمانان را يادآور مي شود، بيان مي كند كه اختلاف و دشمني، شما را در پرتگاهي از آتش رسانده بود و نزديك بود از بين برويد و اين اسلام و قرآن بود كه مايه نجات شما شد. پس به ريسمان الهي چنگ بزنيد.
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنْتُمْ عَلَي شَفَا حُفْرَةٍ مِنْ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ. (آل عمران: 103)
و همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد، و پراكنده نشويد; و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد: آن گاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد، پس ميان دل هاي شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شديد; و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد. اين گونه، خداوند نشانه هاي خود را براي شما روشن مي كند، باشد كه شما راه يابيد.
بله، هدف نهايي هر دشمني، نابودي طرف مقابل است، چنانكه شيطان مي خواهد انسان را جهنمي سازد. البته در دشمني ها بايد توجه
ص: 143
داشت. آنجا كه در يك طرف، حق وجود دارد و طرف ديگر، باطل محض است، از چنين دشمني اي باكي نيست، مانند نهضت عاشورا و يا دشمني هاي كفار با پيامبر و مسلمانان در صدر اسلام. اما وقتي دشمني به سطح پايين تري مي رسد، مانند دشمني بين دو مسلمان يا دشمني در خانواده ها؛ در اين موارد، اصل آن است كه به سمت اصلاح حركت كنيم.
6. تحليل دشمني انسان ها
شهيد مطهري رحمه الله تحليل جالبي از دشمني انسان دارد. او معتقد است در جهان يك قانون كلي به نام جذب و دفع وجود دارد. اين قانون بر انسان و زندگي اجتماعي او هم حاكم است. ايشان در اين باره مي نويسد:
قسمت عمده اي از دوستي ها و رفاقت ها، و يا دشمني ها و كينه توزي ها، همه مظاهري از جذب و دفع انساني است. اين جذب و دفع ها بر اساس سنخيت و مشابهت و يا ضديت و منافرت پي ريزي شده است و در حقيقت، علت اساسي جذب و دفع را بايد در سنخيت و تضاد جست وجو كرد، همچنان كه از نظر بحث هاي فلسفي مسلّم است كه: «السِّنْخِيةُ عِلَّةُ الْانْضِمام».
گاهي دو نفر انسان يكديگر را جذب مي كنند و دلشان مي خواهد با يكديگر دوست و رفيق باشند. اين رمزي دارد و رمزش جز سنخيت نيست. اين دو نفر تا در بينشان مشابهتي نباشد، همديگر را جذب نمي كنند و متمايل به دوستي با يكديگر نخواهند شد. به طور كلي نزديكي هر دو موجود، بر يك نحو مشابهت و سنخيتي است در بين آنها.
ص: 144
در مثنوي، دفتر دوم، داستان شيريني را آورده است:
حكيمي زاغي را ديد كه با لك لكي طرح دوستي ريخته، با هم مي نشينند و با هم پرواز مي كنند! دو مرغ از دو نوع. زاغ نه قيافه اش و نه رنگش با لك لك شباهتي دارد. تعجب كرد كه زاغ با لك لك چرا؟! نزديك آنها رفت و دقت كرد، ديد هر دو تا لنگند.
آن حكيمي گفت ديدم هم تكي
در بيابان زاغ را با لك لكي
در عجب ماندم، بجستم حالشان
تا چه قدرِ مشترك يابم نشان
چون شدم نزديك و من حيران و دنگ
خود بديدم هر دوان بودند لنگ
اين يك پايي بودن، دو نوع حيوان بيگانه را با هم انس داد. انسان ها نيز هيچ گاه بدون جهت با يكديگر رفيق و دوست نمي شوند، كما اينكه هيچ وقت بدون جهت با يكديگر دشمن نمي شوند.
هر شخصيتي، هم سنخ خود را جذب مي كند و غير هم سنخ را از خود دور مي سازد. شخصيت عدالت و شرف، عناصر خيرخواه و عدالت جو را به سوي خويش جذب مي كند و هواپرست ها و پول پرست ها و منافق ها را از خويش طرد مي كند.
شخصيت جنايت، جانيان را به دور خويش جمع مي كند و نيكان را از خود دفع مي كند.(1)
ص: 145
بنابراين، دشمني گاهي سطحي است و بين افراد جامعه يا بين دو گروه مسلمان رخ مي دهد كه همه بايد تلاش كنند آن را به دوستي تبديل كنند، اما دشمني هايي وجود دارد كه در عمق اعتقاد انسان ها ريشه دارد، حق و باطل به صورت اساسي در آن مطرح است و جبهه باطل مي خواهد جبهه حق را ريشه كن كند. در اينجا نمي توان ساكت نشست. معمولاً اين دشمني ها به دوستي تبديل نمي شود.
7. دشمن سرسخت انسان از نگاه علامه طباطبايي رحمه الله
علامه طباطبايي رحمه الله در تفسير الميزان، به يك دشمن سرسخت انسان توجه مي دهد كه ما معمولاً از آن غافليم، ولي در قرآن كريم و روايات نيز به آن توجه ويژه اي شده است. اين دشمن، كسي نيست مگر ابليس كه سوگند ياد كرده است دشمني خود را تا آخرين لحظات عمر آدمي اعمال كند. ايشان در اين باره مي نويسد:
موضوع ابليس نزد ما امري مبتذل و پيش پاافتاده شده كه اعتنايي به آن نداريم؛ جز اينكه روزي چند بار او را لعنت كرده، از شرش به خدا پناه مي بريم و بعضي افكار پريشان خود را به اين جهت كه از ناحيه او است، تقبيح مي كنيم؛ وليكن بايد دانست كه اين موضوع، موضوعي است بسيار قابل تأمل و شايان دقت و بحث، و متأسفانه تاكنون درصدد برنيامده ايم كه ببينيم قرآن كريم درباره حقيقت اين موجود عجيب كه در عين اينكه از حواس ما غايب است و تصرفات عجيبي در عالم انسانيت دارد، چه مي گويد، ... چرا در شناختن اين دشمن خانگي و دروني خود بي اعتناييم؟ دشمني كه از روز پيدايش
ص: 146
بشر تا روزي كه بساط زندگي اش برچيده مي شود، بلكه حتي پس از مردنش هم، دست از گريبان او برنمي دارد و تا در عذاب جاودانه دوزخش نيندازد، آرام نمي گيرد.
آيا نبايد فهميد اين چه موجود عجيبي است كه در عين اينكه همه حواسش جمع گمراه كردن يكي از ما است و در همان ساعتي كه مشغول گمراه كردن اوست، عيناً به همان صورت و در همان وقت، سرگرم گمراه ساختن همه بني نوع بشر است؟ در عين اينكه از آشكار همه باخبر است، از نهان آنان نيز اطلاع دارد. حتي از نهفته ترين و پوشيده ترين افكاري كه در زواياي ذهن و فكر آدمي جا دارد، باخبر است!
پروردگار متعال درباره حقيقت و ذات اين موجود شريري كه نامش را ابليس نهاده، جز مختصري بيان نفرموده، تنها در آيه «كَانَ مِنْ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» جن بودن او را بيان كرده و در جمله «خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ» از قول خود او حكايت كرده كه ماده اصلي خلقتش آتش بوده و اما اينكه سرانجام كارش چيست و جزئيات و تفصيل خلقت او چگونه بوده، صريحاً بيان نكرده است.
ليكن آياتي هست كه مي توان از آنها چيزهايي در اين باره استفاده كرد؛ از آن جمله آيه «قالَ فَبِما أَغْوَيتَني لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ. ثُمَّ لَآتِينَّهُمْ مِنْ بَينِ أَيديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ»(1) است
ص: 147
كه حكايت قول خود اوست، و از آن استفاده مي شود كه وي نخست در عواطف نفساني انسان، يعني در بيم و اميد، و در آمال و آرزوهاي او، و در شهوت و غضبش تصرف مي[كند] و آن گاه در اراده و افكاري كه از اين عواطف برمي خيزد.
ميدان عمل تاخت و تاز شيطان، همانا ادراك انساني، و ابزار كار او، عواطف و احساسات بشري است... .
وقتي انسان كارش به جايي رسيد كه از هر چيزي تنها وجهه باطل آن را درك كند و از وجه حق و صحيح آن غافل شود، رفته رفته دچار غفلتي ديگر مي گردد كه ريشه همه گناهان است و آن، غفلت از مقام حق تبارك و تعالي است.
خداي تعالي در باره اين گونه اشخاص مي فرمايد: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنْ الْجِنِّ وَالْإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمْ الْغَافِلُونَ».(1)
بنابراين، خود را مستقل ديدن و از پروردگار خود غافل شدن، و جميع اوهام و افكار باطل و هر شرك و ظلمي كه مترتب و متفرع بر آن است، همه از تصرفات شيطان است...
ابليس را در كارهايش اعوان و ياراني است از فرزندان خود و از جن و انس كه هر كدام به طريق خاصي اوامر او را اجرا مي كنند و او به آنان دستور مي دهد كه در كار بني نوع بشر مداخله نموده، از دنيا و هر چه در آن است؛ هر چيزي كه با زندگي بشر ارتباط
ص: 148
دارد، در آن تصرف نموده، باطل آن را به صورت حق و زشت آن را به صورت زيبا وانمود كنند ايشان نيز اوامر او را امتثال نموده، در دل هاي بشر و در بدن هايشان و در اموال و فرزندان و ساير شئون زندگي دنيويشان به گونه هاي مختلفي تصرف مي كنند؛ گاهي دسته جمعي و گاهي منفرد؛ زماني به كندي و زماني ديگر به سرعت؛ گاهي بدون واسطه و گاهي به وسيله اطاعت و زماني به وسيله معصيت، به كار گمراه ساختن او مي پردازند.(1)
گلبانگ احاديث
زير فصل ها
نهي از دشمني با يكديگر
بذر دشمني
كساني كه شايسته اند دشمن ناميده شوند
دشمن ترين دشمن
نبايد خود را از دشمن ايمن پنداشت
دشمني مردم با آنچه نمي دانند
دشمني نزديكان
جلب آشتي دشمنان
نهي از دشمني با يكديگر
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «ما عَهِدَ إلَيَّ جَبرَئيلُ عليه السلام في شَيءٍ ما عَهِدَ إلَي في مُعاداةِ الرِّجال؛ جبرئيل عليه السلام درباره هيچ چيز به اندازه دوري كردن از دشمني با مردم، به من سفارش نكرد».(2)
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :
ما أتاني جَبرَئيلُ صلي الله عليه و آله قَطُّ إلاّ وَعَظَني، فآخِرُ قَولِهِ لي: إياكَ و مُشارَّةَ النّاسِ؛ فإنَّها تَكشِفُ العَورَةَ و تَذهَبُ بِالعِزِّ. (3)
هيچ گاه جبرئيل عليه السلام نزد من نيامد، مگر اينكه مرا پند داد و آخرين سخنش به من اين بود: از دشمني كردن با مردم بپرهيز؛ زيرا اين كار، عيب نهفته را آشكار مي سازد و عزت و احترام را از بين مي برد.
ص: 149
3. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله «ما نُهِيتُ عن شَيءٍ بَعدَ عِبادَةِ الأوثانِ ما نُهِيتُ عَن مُلاحاةِ الرِّجالِ؛ من بعد از نهي شدن از بت پرستي، از چيزي به اندازه كشمكش كردن با مردمان نهي نشدم».(1)
4. امام زين العابدين عليه السلام :
لا تُعادِينَّ أحَدا و إن ظَنَنتَ أنَّهُ لا يضُرُّكَ، و لا تَزهَدَنَّ في صَداقَةِ أحَدٍ و إن ظَنَنتَ أنَّهُ لا ينفَعُكَ، فإنَّكَ لا تَدري مَتي تَرجُو صَديقَكَ، و لا تَدري مَتي تَخافُ عَدُوَّكَ.(2)
هرگز با كسي دشمني مكن، هر چند گمان بري كه او به تو زيان نمي رساند؛ و به دوستي با هيچ كس بي رغبتي مكن، هر چند تصور كني كه سودي به تو نمي رساند؛ زيرا نمي داني كه چه وقت به دوستت محتاج مي شوي و نمي داني كي از دشمنت ترسان مي گردي.
5. امام باقر عليه السلام : «إياكُم و الخُصومَةَ؛ فإنَّها تُفسِدُ القَلبَ و تُورِثُ النِّفاقَ؛ از ستيزه گري دوري كنيد؛ زيرا اين كار، دل را تباه مي كند و نفاق به بار مي آورد».(3)
6. امام صادق عليه السلام : «إياكَ و عَداوَةَ الرِّجالِ؛ فإنَّها تُورِثُ المَعَرَّةَ و تُبدي العَورَةَ؛ از دشمني كردن با مردمان بپرهيز؛ زيرا اين كار ننگ، و زيان در پي دارد و عيب و بدي را آشكار مي سازد».(4)
ص: 150
بذر دشمني
١. امام علي عليه السلام : «عِلَّةُ المُعاداةِ قِلَّةُ المُبالاةِ؛ علت دشمني كردن، بي پروايي است».(1)
2. امام علي عليه السلام : «لِكُلِّ شَيءٍ بَذرٌ و بَذرُ العَداوَةِ المِزاحُ؛ هر چيزي را بذري است و بذر دشمني، شوخي كردن است».(2)
كساني كه شايسته اند دشمن ناميده شوند
1. امام علي عليه السلام : «مَن ساتَرَكَ عَيبَكَ و عابَكَ في غَيبِكَ فهُوَ العَدُوُّ؛ فَاحذَرهُ؛ هركس عيب تو را از تو پنهان سازد و پشت سرت عيب جويي كند، او دشمن است. از او حذر كن».(3)
2. امام علي عليه السلام :«بَطنُ المَرءِ عَدوُّه؛ شكم آدم، دشمن اوست». (4)
دشمن ترين دشمن
١. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «أعدي عَدوِّكَ نَفسُكَ الَّتي بَينَ جَنبَيكَ؛ دشمن ترين دشمن تو، نفسي است كه ميان دو پهلويت قرار دارد».(5)
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «والَّذي نَفسي بِيدِهِ، ما مِن عَدُوٍّ أعدي عَلَي الإنسانِ مِنَ الغَضَبِ وَ الشَّهوَةِ، فَاقمَعوهُما و اغلِبوهُما و اكظِموهُما؛ سوگند به آنكه جانم در دست اوست، براي انسان هيچ دشمني دشمن تر از خشم و شهوت وجود
ص: 151
ندارد. پس آن دو را سركوب كنيد و مقهورشان سازيد و آتش آنها را فرو نشانيد».(1)
3. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :
لَيسَ عَدُوُّكَ الَّذي إن قَتَلتَهُ كانَ لَكَ نورا، و إن قَتَلَكَ دَخَلتَ الجَنَّةَ، و لكِنْ أعدي عَدُوٍّ لَكَ وَلَدُكَ الَّذي خَرَجَ مِن صُلبِكَ، ثُمّ أعدي عَدُوٍّ لَكَ مالُكَ الَّذي مَلَكَت يمينُكَ. (2)
دشمن تو آن كسي نيست كه اگر تو او را بكشي، برايت مايه روشنايي باشد و اگر او تو را بكشد به بهشت روي؛ بلكه بالاترين دشمن تو، فرزند توست كه از پشتت خارج شده است و پس از آن، بالاترين دشمنت، ثروتي است كه به دست آورده اي.
نبايد خود را از دشمن ايمن پنداشت
امام علي عليه السلام : «مَن نامَ عَن عَدُوِّهِ أنبَهَتهُ المَكايدُ؛ هركس از دشمن خود غافل شود، دسيسه ها او را به خود آورد».(3)
دشمني مردم با آنچه نمي دانند
امام علي عليه السلام : «النّاسُ أعداءُ ما جَهِلوا؛ مردم، دشمن چيزي هستند كه نمي دانند».(4)
ص: 152
دشمني نزديكان
امام علي عليه السلام : «عَداوَةُ الأقارِبِ أمَرُّ مِن لَسعِ العَقارِبِ؛ دشمني نزديكان، گزنده تر از نيش عقرب هاست».(1)
جلب آشتي دشمنان
١. امام علي عليه السلام : «الاستِصلاحُ لِلأعداءِ بِحُسنِ المَقالِ و جَميلِ الأفعالِ، أهوَنُ مِن مُلاقاتِهِم و مُغالَبَتِهِم بِمضيضِ القِتال؛ به آشتي كشاندن دشمنان با زبان خوش و رفتار نيك، آسان تر است از رويارويي با آنها و چيرگي برايشان از طريق پيكار سخت».(2)
2. امام علي عليه السلام : «مَنِ استَصلَحَ عَدُوَّهُ زَادَ في عَدَدِهِ؛ هركس دشمن خود را به آشتي كشاند، بر عدّه [ياران و دوستان] خود بيفزايد».(3)
3. امام علي عليه السلام : «مَنِ استَصلَحَ الأضدادَ بَلَغَ المُرادَ؛ هركس دشمنان خود را به آشتي كشاند، به مرادش دست يابد».(4)
4. امام عسكري عليه السلام : «مَن كانَ الوَرَعُ سَجِيتَهُ، و الإفضالُ حِليتَهُ، انتَصَرَ مِن أعدائهِ بِحُسنِ الثَّناءِ عَلَيهِ؛ هركس پاكدامني، خصلت او باشد و بخشندگي، زيورش، با تمجيد و ستايشي كه از او مي شود، از دشمنانش انتقام گيرد».(5)
ص: 153
نمونه هاي رفتاري
زير فصل ها
1. بدزباني
2. امام حسين عليه السلام و استخدام وسيله
3. علي عليه السلام و بستن آب به روي دشمن
4. ترحم بر دشمن
1. بدزباني
بدزباني ها در بسياري از موارد، از عوامل مهم دشمني به شمار مي رود و نمونه هاي فراواني در تاريخ نقل شده كه بدزباني سبب كينه و دشمني گرديده است. نمونه روشن آن را در مورد ابن مقفع نقل كرده اند:
«غلام عبدالله بن مقفّع، دانشمند و نويسنده معروف ايراني، افسار اسب ارباب خود را در دست داشت و بيرون در خانه سفيان بن معاويه مهلبي، فرماندار بصره، نشسته بود تا اربابش كار خويش را انجام داده، بيرون بيايد و سوار اسب شده، به خانه خود برگردد.
انتظار به طول انجاميد و ابن مقفع بيرون نيامد؛ افراد ديگر. كه بعد از او پيش فرماندار رفته بودند. همه برگشتند و رفتند، ولي از ابن مقفع خبري نشد. كم كم غلام به جست وجو پرداخت. از هر كس مي پرسيد، يا اظهار بي اطلاعي مي كرد يا پس از نگاهي به سراپاي غلام و آن اسب، بدون آنكه سخني بگويد، شانه ها را بالا مي انداخت و مي رفت.
وقت گذشت و غلام، نگران و مأيوس، خود را به عيسي و سليمان. پسران علي بن عبدالله بن عباس و عموهاي خليفه مقتدر وقت، منصور دوانيقي. كه ابن مقفع دبير و كاتب آنها بود، رساند و ماجرا را نقل كرد.
عيسي و سليمان به عبدالله بن مقفع كه دبيري دانشمند و نويسنده اي توانا و مترجمي چيره دست بود، علاقه مند بودند و از او حمايت مي كردند. ابن مقفع نيز به حمايت آنها پشت گرم بود و طبعاً مردي متهور و جسور و بدزبان بود ]كه[ از نيش زدن با زبان درباره ديگران دريغ نمي كرد. حمايت عيسي و سليمان، كه عموي مقام خلافت بودند، ابن مقفع را جسورتر و گستاخ تر كرده بود.
ص: 154
عيسي و سليمان، عبدالله بن مقفع را از سفيان بن معاويه خواستند. او اساساً منكر موضوع شد و گفت: ابن مقفع به خانه من نيامده است. ولي چون روز روشن همه ديده بودند كه ابن مقفع داخل خانه فرماندار شده و شهود شهادت دادند، ديگر جاي انكار نبود.
كار كوچكي نبود. پاي قتل نفس [در ميان] بود؛ آن هم [قتل] شخصيت معروف و دانشمندي مثل ابن مقفع. طرفين منازعه هم عبارت بود از فرماندار بصره از يك طرف، و عموهاي خليفه از طرف ديگر. قهراً مطلب به دربار خليفه در بغداد كشيده شد. طرفين دعوا و شهود و همه مطلعين به حضور منصور رفتند. دعوا مطرح شد و شهود شهادت دادند.
بعد از شهادت شهود، منصور به عموهاي خويش گفت: براي من مانعي ندارد كه سفيان را الان به اتهام قتل ابن مقفع بكشم، ولي كدام يك از شما دو نفر عهده دار مي شود كه اگر ابن مقفع زنده بود و بعد از كشتن سفيان، از اين در (اشاره كرد به دري كه پشت سرش بود) زنده و سالم وارد شد، او را به قصاص سفيان بكشم؟
عيسي و سليمان در جواب اين سؤال حيرت زده درماندند و پيش خود گفتند: مبادا كه ابن مقفع زنده باشد و سفيان او را زنده و سالم نزد خليفه فرستاده باشد.
ناچار از دعواي خود صرف نظر كردند و رفتند. مدت ها گذشت و ديگر از ابن مقفع اثري و خبري ديده و شنيده نشد. كم كم خاطره اش هم داشت فراموش مي شد.
بعد از مدت ها كه آب ها از آسياب افتاد، معلوم شد كه ابن مقفع همواره با زبان خويش، سفيان بن معاويه را نيش مي زده است. حتي يك روز در حضور جمعيت به وي دشنام مادر گفته است. سفيان هميشه در
ص: 155
كمين بوده تا انتقام زبان ابن مقفع را بگيرد، ولي از ترس عيسي و سليمان، عموهاي خليفه، جرئت نمي كرده است؛ تا آنكه حادثه اي اتفاق مي افتد. حادثه اين بود كه قرار شد امان نامه اي براي عبدالله بن علي، عموي ديگر منصور، نوشته شود و منصور آن را امضا كند. عبدالله بن علي از ابن مقفع _ كه دبير برادرانش بود _ درخواست كرد كه آن امان نامه را بنويسد. ابن مقفع هم آن را تنظيم كرد و نوشت.
در آن امان نامه ضمن شرايطي كه نام برده بود، تعبيرات زننده و گستاخانه اي نسبت به منصور، خليفه سفاك عباسي كرده بود. وقتي نامه به دست منصور رسيد، سخت متغير و ناراحت شد، پرسيد: چه كسي اين را تنظيم كرده است؟ گفته شد: ابن مقفع.
منصور نيز همان احساسات را عليه او پيدا كرد كه قبلاً سفيان بن معاويه، فرماندار بصره پيدا كرده بود.
منصور محرمانه به سفيان نوشت كه ابن مقفع را تنبيه كن. سفيان در پي فرصت مي گشت، تا آنكه روزي ابن مقفع براي حاجتي به خانه سفيان رفت و غلام و مركبش را بيرون در گذاشت. وقتي كه وارد شد، سفيان و عده اي از غلامان و دژخيمانش در اتاقي نشسته بودند و تنوري هم در آنجا مشتعل بود. همين كه چشم سفيان به ابن مقفع افتاد، زخم زبان هايي كه تا آن روز از او شنيده بود در نظرش مجسم، و اندرونش از خشم و كينه مانند همان تنوري كه در جلويش بود مشتعل شد. رو كرد به او و گفت: يادت هست آن روز به من دشنام مادر دادي؟ حالا وقت انتقام است.
معذرت خواهي فايده نبخشيد و در همان جا به بدترين صورتي ابن مقفع را از بين برد».(1)
ص: 156
قرآن كريم هم در اين زمينه مي فرمايد:
«وَ قُلْ لِعِبادي يقُولُوا الَّتي هِي أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيطانَ ينْزَغُ بَينَهُمْ إِنَّ الشَّيطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبيناً؛ و به بندگانم بگو: آنچه را كه بهتر است بگويند، كه شيطان ميانشان را به هم مي زند؛ زيرا شيطان همواره براي انسان دشمني آشكار است». (اسرا: 53)(1)
2. امام حسين عليه السلام و استخدام وسيله
«براي امام حسين عليه السلام مسئله اين نيست كه كشته بشود يا كشته نشود؛ مسئله اين است كه دين كشته نشود، يك اصل، ولو اصل كوچك دين كشته نشود؛ صبح عاشورا مي شود. شمربن ذي الجوشن كه در بدسرشتي شايد در دنيا نظير ندارد، شتاب دارد كه قبل از شروع جنگ بيايد، اوضاع را ببيند. فكر كرد از پشت خيمه ها بيايد بلكه دست به جنايتي بزند. ولي نمي دانست كه قبلاً امام حسين عليه السلام تعبيه اي ديده است؛ دستور داده خيمه ها را نزديك يكديگر به شكل خط منحني در بياورند، پشتش هم يك خندق بكَنند و مقداري ني خشك در آنجا بريزند و آتش بزنند كه دشمن نتواند از پشت سر بيايد. وقتي آمد، با اين وضع مواجه شد، ناراحت شد و شروع كرد به فحاشي كردن. بعضي اصحاب جواب دادند، البته نه فحاشي. يكي از بزرگان اصحاب گفت: يا اباعبدالله! اجازه بدهيد الآن با يك تير همين جا حرامش كنم. فرمود: نه.
خيال كرد حضرت توجه ندارند كه او چه آدمي است. گفت: يا بن رسول اللّه! من اين را مي شناسم و مي دانم چه شقي اي است. فرمود:
ص: 157
مي دانم. [گفت:] پس چرا اجازه نمي دهيد؟ فرمود: من نمي خواهم [جنگ را] شروع كرده باشم. تا در ميان ما جنگ نشده است، هنوز به صورت دو گروه مسلمان روبه روي يكديگر هستيم. تا آنها دست به جنگ و خون ريزي نزنند، من دست به جنگ نمي زنم. اين اصل قرآني را كه در قرآن است: «الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدي عَلَيكُمْ فَاعْتَدوا عَلَيهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيكُمْ».(1) كه حضرت امير هم در صفين به همين آيه استناد مي كرد و مي گفت من به حكم اين آيه شروع نمي كنم، ولي اگر شروع كردند، دفاع مي كنيم؛ امام حسين عليه السلام در مورد شمر هم رعايت مي كند و مي گويد قبل از آنكه جنگ عملاً از طرف دشمن شروع بشود، از طرف ما نبايد شروع بشود. اين نكات است كه مقام معنويت امام را نشان مي دهد كه آنها چگونه فكر مي كردند: يك اصل كوچك، ولو يك مستحب هم نبايد پايمال شود».(2)
3. علي عليه السلام و بستن آب به روي دشمن
«ما واقعاً بايد در احوال پيشوايان بزرگ دينمان، يعني در احوال معصومين عليهم السلام تأمل و تفكر كنيم، ببينيم آنها چگونه بودند. جنگ صفين در يكي از كرانه هاي فرات رخ داد. اصحاب معاويه، «شريعه»، يعني محلي را كه مي شد آب برداشت، را مي گيرند. بعد علي عليه السلام وارد مي شود. اصحابش بي آب مي مانند. [پيكي] نزد معاويه مي فرستد كه آخر ما اول براي مذاكره و صحبت كردن
ص: 158
آمده ايم، بلكه خداوند با مسالمت اين مشكل را از ميان مسلمين بردارد و حل كند؛ چرا دست به چنين كاري زدي؟ ولي معاويه كه فكر مي كند پيروزي بزرگي به دست آورده، گوشش بدهكار نيست. وقتي اميرالمؤمنين مي بيند كه فايده ندارد، دستور حمله مي دهد و همان روز به شام نرسيده، اصحاب معاويه رانده مي شوند و اصحاب علي عليه السلام شريعه را مي گيرند. بعد اصحاب مي گويند: ما حالا ديگر مقابله به مثل مي كنيم و اجازه نمي دهيم اينها آب بردارند. علي عليه السلام مي گويد: ولي من اين كار را نمي كنم، چون آب يك چيزي است كه خدا آن را براي كافر و مسلمان قرار داده. اين كار، دور از شهامت و فتوت و مردانگي است. آنها چنين كردند، شما نكنيد. علي نمي خواهد پيروزي را به بهاي يك عمل ناجوانمردانه به دست بياورد».(1)
4. ترحم بر دشمن
«عبدالملك بن مروان، بعد از بيست و يك سال حكومت استبدادي، در سال 86 هجري از دنيا رفت. بعد از وي، پسرش، وليد جانشين او شد. وليد براي آنكه از نارضايتي هاي مردم بكاهد، بر آن شد كه در روش دستگاه خلافت و طرز معامله و رفتار با مردم، تعديلي [كند]. مخصوصاً در مقام جلب رضايت مردم مدينه _ كه يكي از دو شهر مقدس مسلمين و مركز تابعين و باقي ماندگان صحابه پيغمبر و اهل فقه و حديث بود _ برآمد. ازاين رو، هشام بن اسماعيل مخزوني، پدر زن عبدالملك را كه قبلاً حاكم مدينه بود و ستم ها كرده بود و مردم همواره آرزوي سقوط وي را مي كردند، از كار بركنار كرد.
ص: 159
هشام بن اسماعيل در ستم و توهين به اهل مدينه، بيداد كرده بود. سعيد بن مسيب، محدث معروف و مورد احترام اهل مدينه را به خاطر امتناع از بيعت، شصت تازيانه زده بود و جامه اي درشت بر وي پوشانده، بر شتري سوارش كرده، دورتادور مدينه گردانده بود. به خاندان علي عليه السلام و مخصوصاً مهتر و سرور علويين، امام علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام ، بيش از ديگران بدرفتاري كرده بود.
وليد، هشام را معزول ساخت و به جاي او عمر بن عبدالعزيز، پسرعموي جوان خود را كه در ميان مردم به حسن نيت و انصاف معروف بود، حاكم مدينه قرار داد. عمر براي باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشام بن اسماعيل را جلو خانه مروان حكم نگاه دارند و هركس كه از هشام بدي ديده يا شنيده، بيايد و تلافي كند و داد دل خود را بگيرد. مردم دسته دسته مي آمدند. دشنام و ناسزا و لعن و نفرين بود كه نثار هشام بن اسماعيل مي شد.
خود هشام بن اسماعيل بيش از همه، نگران امام علي بن الحسين و علويين بود. با خود فكر مي كرد انتقام علي بن الحسين در مقابل آن همه ستم ها و سبّ و لعن ها نسبت به پدران بزرگوارش، كمتر از كشتن نخواهد بود. ولي از آن طرف، امام به علويين فرمود، خوي ما بر اين نيست كه به افتاده لگد بزنيم و از دشمن بعد از آنكه ضعيف شد انتقام بگيريم؛ بلكه برعكس، اخلاق ما اين است كه به افتادگان كمك كنيم.
هنگامي كه امام با جمعيت انبوه علويين به طرف هشام بن اسماعيل مي آمد، رنگ در چهره هشام باقي نماند. هر لحظه انتظار مرگ را مي كشيد. ولي برخلاف انتظار وي، امام طبق معمول _ كه مسلماني به مسلماني مي رسد _ با صداي بلند فرمود: «سلام عليكم» و با او مصافحه
ص: 160
كرد و بر حال او ترحم كرده، به او فرمود: اگر كمكي از من ساخته است حاضرم.
بعد از اين جريان، مردم مدينه نيز شماتت او را متوقف كردند».(1)
آموزه ها
1. اصل قدرت و اصل اعمال زور
«ما يك اصل داريم به نام اصل قدرت، و يك اصل ديگر داريم به نام اصل اعمال زور. اصل قدرت، يعني اصل توانا بودن؛ توانا بودن براي اينكه دشمن طمع نكند؛ نه توانا بودن براي تو سر دشمن زدن. تصريح قرآن است: «وَ اعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيلِ تُرْهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ».
اصل اقتدار، اصل مقتدر بودن، اصل نيرومند بودن در حدي كه دشمن بترسد از اينكه تهاجم كند. همه مفسرين گفته اند مقصود از «تُرْهِبونَ» اين است كه دشمن به خودش اجازه تهاجم ندهد».(2)
2. در برخورد با دشمن هم بايد عدالت رعايت شود:
اي كساني كه ايمان آورده ايد، براي خدا به داد برخيزيد [و] به عدالت شهادت دهيد، و البته نبايد دشمني گروهي، شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك تر است و از خدا پروا داريد، كه خدا به آنچه انجام مي دهيد آگاه است.(3)
ص: 161
3. جرم و گناه مي تواند جايگاه انسان را تغيير دهد؛ تا جايي كه او را در صف دشمنان پيامبران قرار دهد:
«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِي عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمينَ وَ كَفي بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصيراً؛ و اين گونه براي هر پيامبري دشمني از گناه كاران قرار داديم، و همين بس كه پروردگارت راهبر و ياور توست». (فرقان:31)
4. شيطان در مقام يكي از دشمنان اصلي انسان، او را گام به گام و مرحله به مرحله به سوي نابودي مي كشاند. بنابراين نبايد از گام هاي او پيروي كرد: «و [نيز] از دام ها، حيوانات باركش و حيوانات كرك و پشم دهنده را [پديد آورد]. از آنچه خدا روزي تان كرده است بخوريد، و از پي گام هاي شيطان مرويد كه او براي شما دشمني آشكار است». (1)
5. مؤمنان نبايد با دشمنان خدا دوستي كنند:
اي كساني كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستي برمگيريد؛ [به طوري] كه با آنها اظهار دوستي كنيد، و حال آنكه قطعاً به آن حقيقت كه براي شما آمده كافرند [و] پيامبر [خدا] و شما را [از مكه] بيرون مي كنند كه [چرا] به خدا، پروردگارتان ايمان آورده ايد، اگر براي جهاد در راه من و طلب خشنودي من بيرون آمده ايد. [شما] پنهاني با آنان رابطه دوستي برقرار مي كنيد، در حالي كه من به آنچه پنهان داشتيد و آنچه آشكار نموديد داناترم. و هر كس از شما چنين كند، قطعاً از راه درست منحرف شده است.(2)
ص: 162
6. جدايي و دشمني بين دو همسر شايسته نيست. بنابراين، اگر چنين مسئله اي پيش آمد، خانواده بايد حساس باشند و چاره اي بينديشند. خداوند در قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَينِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يريدا إِصْلاحاً يوَفِّقِ اللَّهُ بَينَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً خَبيراً. (نساء: 35)
و اگر از جدايي ميان آن دو (زن و شوهر) بيم داريد، پس داوري از خانواده آن [شوهر] و داوري از خانواده آن [زن] تعيين كنيد. اگر سرِ سازگاري دارند، خدا ميانِ آن دو سازگاري خواهد داد. آري! خدا داناي آگاه است.
7. دشمني با يكديگر، عزت و احترام را از بين مي برد. بنابراين، خانواده ها و مسلمانان در جامعه اسلامي بايد تلاش كنند از دشمني دوري كنند.
8. در روايات، عواملي براي دشمني بين مسلمانان معرفي شده است كه توجه به آن، در زندگي خانوادگي و اجتماعي ضروري است. از جمله آن عوامل عبارتند از: شوخي كردن زياد و بي جا، بي پروايي و كم توجهي به موقعيت ها و... .
9. بخشش و انتقام نگرفتن و بدي را با خوبي پاسخ دادن، مي تواند از دشمني ها بكاهد و آنها تبديل به دوستي كند: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِي أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَينَكَ وَ بَينَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِي حَميمٌ؛ و نيكي با بدي يكسان نيست. [بدي را] به آنچه خود بهتر است دفع كن؛ آن گاه كسي كه ميان تو و ميان او دشمني است، گويي دوستي يك دل مي گردد». (فصلت: 34)
ص: 163
10. مردم در دوستي و دشمني چند دسته اند:
كسي كه دوست خود را حفظ مي كند؛
كسي كه دوست خود را به خود بي اعتنا مي كند؛
كسي كه دوست خود را به دشمن تبديل مي كند؛
كسي كه دشمن خود را به دوست تبديل مي كند.
11. روش برخورد با مخالفان
مخالفان به چند دسته تقسيم مي شوند كه بايد با هر كدام به گونه اي عمل كرد:
«گاهي افرادي به خاطر جهل و ناداني در برابر حق قرار مي گيرند و دشمني مي كنند (كه بايد بر اساس محبت با آنها برخورد كرد)؛
گاهي مخالفت افراد بر اساس شك و ترديد است كه بايد با آنان از طريق استدلال و برطرف كردن شبهات برخورد كرد؛
گاهي مخالفت بر اساس حسادت است كه بايد با اغماض برخورد كرد؛
گاهي مخالفت به خاطر حفظ موقعيت و رفاه و كاميابي مادي است. در اين موارد اتمام حجت كافي است؛
گاهي مخالفت در قالب كارشكني و هجو و تضعيف ايمان مردم است كه برخورد با اين گروه [بايد] شديد، [و در مواردي] قطع رابطه و... [باشد]».(1)
ص: 164
منابع ديگر
اميدوار، حسن، دوستي و دشمني با آل پيغمبر صلي الله عليه و آله چرا؟، قم، انتشارات قيام، 1383.
انصاري، غلامحسين، آيين دوستي، تهران، انتشارات سازمان تبليغات اسلامي، 1388.
حسيني، خليل، عاشورا تجلي دوستي و دشمني، قم، مسجد مقدس جمكران، 1385.
حسيني، كمال، دشمن شناسي از ديدگاه قرآن، تهران، لوح محفوظ، 1380.
زواري نسب ميانجي، سلمان، دوستي از منظر اسلام، تهران، سازمان اوقاف و امور خيريه، انتشارات اسوه، 1383.
صفوي، محمد، دوستي و دشمني از ديدگاه پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله ، قم، انتشارات مركز پژوهش هاي اسلامي صداو سيما، 1386.
فيض آبادي، حميده، دوستي، محبت و دشمني، تهران، انتشارات فيض دانش، 1386.
گنجور، مهدي، دشمن شناسي در آيينه وحي و نظام ارزشي، اصفهان، انتشارات حيات طيبه، 1389.
مقريزي، احمدبن علي، ستيز و دشمني بني اميه و بني هاشم و پي ٱمدهاي آن، مترجم: محمدباقر مدرس بستان آبادي، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، شركت چاپ و نشر بين الملل، 1383. (كتاب حاضر درسال 1363 با عنوان بني هاشم بني اميه با ترجمه جعفر غصبان، در انتشارات مرتضوي، و در سال 1382 با عنوان اختلاف و درگيري بني اميه و بني هاشم با ترجمه احسان مقدس، در انتشارات نيلوبرگ منتشر شده است).
ص: 165
5. دعا
رسول الله صلي الله عليه و آله :
«تَركُ الدُّعاءِ مَعصِيةٌ؛ پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : ترك دعا گناه است».(1)
دعا از موضوع هايي است كه درباره آن بسيار گفته و نوشته اند. اما حقيقت آن است كه اين موضوع در معارف ديني اسلام، آن چنان با عظمت مطرح، و به آن توجه شده كه لازم است پيوسته و بارها درباره آن سخن گفت و مطلب نوشت و آن را به خود و ديگران يادآوري كرد.
دعا براي همه انسان ها موضوعي آشنا است؛ زيرا دعا از فطرت، قلب و روح آدمي برمي خيزد و به زبان جاري مي شود. دعا درخواست بنده از پروردگارش است؛ صحبت بنده با خالق خود؛ به گونه اي كه خدا را متوجه خود سازد و رحمت او را جلب كند. دعا صدا زدن است؛ صدا زدن بنده مولايش را. دعا نوعي عبادت است؛ بهترين و برترين عبادت. دعا خود مطلوب است، نه مقدمه؛ دعا براي استجابت نيست؛ يعني
ص: 166
استجابت، فرع است؛ آنچه مهم است، دعاست. دعا خود، نوعي استجابت است. دعا درخواستي است كه خدا از بنده دارد: «اُدعوني؛ بخوانيد مرا.» بنابراين، اصل نخست در ارتباط با خدا، دعا كردن است. ترك دعا سزاوار نيست؛ در شأن بندگي نيست. بنده وظيفه دارد، مولاي خويش را بخواند. ترك دعا گناه است.
دعا سلاح مؤمن و انبيا معرفي شده است. سلاح، هم براي دفاع است و هم براي حمله. انسان با سلاح دعا مي تواند به جنگ تمام مشكلات برود و با همين سلاح مي تواند از خود دفاع كند.
امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام و ايشان هم از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه حضرت فرمود: «آيا سلاحي به شما نشان دهم كه از دشمنان نجاتتان مي دهد و روزي تان را زياد مي كند؟ عرض كردند: آري. فرمود: شب و روز پروردگارتان را بخوانيد و دعا كنيد؛ زيرا سلاح مؤمنان دعاست».(1)
دعا عامل شفاست؛ شفاي هر دردي؛ مادي و معنوي. دعا انواع بلاها را برطرف مي كند. در دعا با استغفار و طلب آمرزش، مي توان انواع بلاها را دور كرد.
حقيقت اين است كه انسان در اين دنيا با انواع بلاها روبه رو است. بلاها مانند موج هاي دريا به سوي وي در حركتند. تنها راه نجات از اين بلاها دعاست. لازم است مؤمن موج هاي بلا را پيش از آنكه به او برسند، با دعا برگرداند.
قرآن كريم اشارتي جالب دارد؛ آنجا كه مي فرمايد:
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنيباً إِلَيهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً
ص: 167
مِنْهُ نَسِي ما كانَ يدْعُوا إِلَيهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِيضِلَّ عَنْ سَبيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَليلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّار.. (زمر:8)
هنگامي كه انسان را زياني رسد، پروردگار خود را مي خواند و به سوي او باز مي گردد؛ اما هنگامي كه نعمتي از خود به او عطا كند، آنچه را به خاطر آن قبلاً خدا را مي خواند از ياد مي برد و براي خداوند، همتاياني قرار مي دهد تا مردم را از راه او منحرف سازد. بگو: چند روزي از كفرت بهره گير كه از دوزخياني!
و در آيه اي ديگر مي فرمايد:
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يدْعُنا إِلي ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُينَ لِلْمُسْرِفينَ ما كانُوا يعْمَلُونَ. (يونس: 12)
چون به آدمي گزندي رسد در همه حال ما را به دعا مي خواند. چه بر پهلو خفته باشد و چه نشسته يا ايستاده؛ و چون آن گزند را از او دور سازيم، چنان گذرد كه گويي ما را براي دفع آن گزندي كه به او رسيده بود، هرگز نخوانده است. كارهاي اسراف كاران چنين در نظرشان آراسته شده است.
به نظر مي رسد يكي از ويژگي هاي انسان، همين حالت غفلت است. شايسته است كه وي در همه حال، خدا را صدا بزند؛ در خوشي و در ناخوشي. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «هرگاه بنده در روزگار خوشي به ياد پروردگار باشد، خداوند او را از بلا مي رهاند».(1)
ص: 168
دعا به هر حال آثار خود را دارد. از جمله آثار آن، همين است كه خداوند بنده اي را پيوسته به ياد اوست، از بلاها مي رهاند. فرشتگان نيز صداي چنين بنده اي را مي شناسند؛ در حالي كه انساني كه فقط در گرفتاري ها دست به دعا برمي دارد، فرشتگان مي گويند: ما اين صدا را نمي شناسيم!
از نكات مهمي كه در روايات به آن اشاره شده، اين است كه بنده بايد فقط خدا را ببيند، و از سوي ديگر، خود را كه سر تا پا نياز است. يك طرف نياز، مطلق؛ طرف ديگر، غناي مطلق. بنابراين، بايد همه چيز را از خدا خواسته, تا جايي كه گفته شده است حتي نمك غذا و بند كفش خود را از خدا بخواهيد. اين سفارش نشان مي دهد كه ديگران، اسباب و مسبب ها، هيچ گونه استقلال ذاتي ندارند و در اصل، اين ويژگي، انسان را نزد خدا محبوب مي كند.
بايد اهل دعا شد؛ زيرا هيچ چيز همانند دعا، انسان را به خدا نزديك نمي كند. به سبب دعاست كه خداوند به انسان توجه دارد. «قُلْ ما يعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُم؛ بگو اگر دعاي شما نباشد، پروردگارم هيچ اعتنايي به شما نمي كند». (فرقان: 77)
دعا كليد استجابت، و خود نوعي استجابت است: «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيسْتَجيبُوا لي وَ لْيؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يرْشُدُونَ؛ و هرگاه بندگان من، از تو درباره من بپرسند، [بگو] من نزديكم، و دعاي دعاكننده را هنگامي كه مرا بخواند، اجابت مي كنم. پس [آنان] بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند». (بقره: 186)
هنگامي كه انسان خدا را مي خواند بايد بداند كه همه سود و زيان او به دست خداست و بايد خود را از هرگونه ستم، گناه و بدي پاك كند.
ص: 169
در روايات آمده است كه در دعا كردن و درخواست از خدا، پافشاري كنيد. همچنين بايد هميشه از خدا خير و خوبي خود و ديگران را طلب كرد. در مسئله دعا به نكته ظريفي اشاره شده و آن، اين است كه شايسته است انسان به راستي بنده باشد؛ يعني همواره فرمان خدا را اطاعت كند، چنين بنده اي كه همواره به ياد خداست، به درجه اي مي رسد كه خود و خواسته هاي خود را فراموش مي كند، اما خدا و خواسته هاي او را فراموش نمي كند.
بر همين اساس پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «خداوند متعال فرموده است: هر كس چنان به ياد من باشد كه فراموش كند چيزي از من بخواهد، من بالاترين چيزها را كه به درخواست كنندگان مي دهم، به او مي بخشم».(1)
بنابراين، كسي كه در دل فقط هواي او را دارد، نگران استجابت دعايش نيست و هيچ دعايي نيز بدون استجابت نيست؛ فقط بايد به معناي استجابت توجه داشت؛ استجابت يعني پاسخ خدا به بنده. خداوند هيچ دعايي را بدون پاسخ نمي گذارد. او با توجه به مصلحت بنده، به دعاي او در زمان خاص و موقعيت خاص، پاسخ مناسب مي دهد، ولي ما انسان ها عجول هستيم و حقيقت وقايع جهان را آن طور كه هست، درك نمي كنيم.
در روايتي از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مي خوانيم: «هر مسلماني كه خدا را به دعايي بخواند و آن دعا براي قطع رحم يا رسيدن به گناهي نباشد، خداوند متعال يكي از اين سه كار را در حق او مي كند: يا دعايش را در دنيا برآورد، يا آن را ذخيره آخرت او قرار دهد، و يا بدي و گزندي را از او دور سازد».(2)
ص: 170
در اين ميان، دعاي برخي بندگان، مورد توجه ويژه است و در روايات آمده است كه دعاي آنها ردّ نمي شود؛ از جمله دعاي پيشواي عادل و دادگر، دعاي پدر براي فرزند، دعاي مؤمن در حق ديگران، و دعاي فرد ستمديده. خداوند درباره دعاي ستمديده مي فرمايد: «به عزّت و جلالم سوگند كه گرچه به طول انجامد، اما عاقبت انتقام تو (ستمديده) را بگيريم».(1)
بعد از روشن شدن جايگاه و اهميت دعا، چند پرسش مهم مطرح است:
1. اهل لغت، دعا را چه معنا كرده اند؟
2. شرايط دعا چيست؟
3. آداب دعا كدام است؟
1. دعا در لغت
دعا به معناي خواندن و حاجت خواستن و استمداد است و گاهي مطلق خواندن از آن منظور است، مثل: «فَلَمْ يزِدْهُمْ دُعَآءِي إِلاَّ فِرَارًا» (نوح: 6) و گاهي مراد همان درخواست و استمداد است؛ مثل: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَي الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ» (ابراهيم: 39) «دعوة» نيز به معناي خواندن است: «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيسْتَجِيبُوا لِي ...». (بقره: 186) و «وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ». (غافر:60)
از اين دو آيه روشن مي شود كه هر كس خدا را بخواند، او حتماً
ص: 171
اجابت خواهد كرد ... به ويژه انسان مضطر كه از هر دري نااميد گرديد و فقط به درگاه خدا روي آورد، حتماً دعايش اجابت خواهد شد: «أَمَّنْ يجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يكْشِفُ السُّوءَ». (نمل: 62) مراد از اضطرار، آن است كه راه چاره را از هر سو بسته ببيند. كلمه مضطرّ، روشنگر اخلاص در دعاست و آن در مقام ياء متكلم، در دو آيه ياد شده است، مطلبي كه نبايد از نظر دور داشت، تلاش بعد از دعا و در وقت دعاست. بيشتر مردم مي پندارند كه اثر دعا بايد «من حيث لا يحتسب»؛ يعني از جايي باشد كه آنها گمان نمي كنند و دعا كننده نبايد كاري انجام دهد و دعا بايد به صورت خرق عادت يا نزديك به آن، مستجاب شود. در حالي كه بايد پس از دعا و در حين آن تلاش كرد و در پي وسيله بود تا خدا مقصود را برآورد. «وَ ابْتَغُوا إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ...».
گذشته از اينها، اثر دعا براي بنده، ضروري و حتمي است؛ زيرا يادآوري خدا، توجه به درگاهش و استمداد از بزرگي اش سبب قرب است و اين اثر پيوسته هست... .
«وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي ينْعِقُ بِما لا يسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْي فَهُمْ لا يعْقِلُونَ؛ و مَثَل [دعوت كننده] كافران چون مَثَل كسي است كه حيواني را كه جز صدا و ندايي [مبهم، چيزي] نمي شنود، بانگ مي زند. [آري،] كرند، لالند كورند [و] درنمي يابند». (بقره: 171)
در مجمع البيان آمده است كه دعا مطلق خواندن و نداي خواندن با صداي بلند است. ندا از دعا اخصّ است.(1)
ص: 172
2. شرايط دعا
شهيد مطهري رحمه الله درباره شرايط دعا مي نويسد:
الف) خواستن و طلب واقعي
شرط اول، اين است كه واقعاً خواستن و طلب در وجود انسان پيدا شود و تمام ذرات وجود انسان مظهر خواستن گردد. واقعاً آنچه مي خواهد به صورت يك احتياج و استدعا و حاجت درآيد.
ب) ايمان و اعتماد به استجابت
شرط ديگر دعا ايمان و يقين است؛ ايمان به رحمت بي منتهاي ذات احديت؛ ايمان به اينكه از ناحيه او هيچ منعي از فيض نيست. ايمان داشته باشد كه درِ رحمت الهي به روي بنده بسته نمي شود؛ نقص و قصور همه از ناحيه بنده است.
ج) مخالف نبودن با سنت هاي تكوين و تشريع
شرط ديگر دعا اين است كه برخلاف نظام تكوين يا نظام تشريع نباشد. دعا استمداد و استعانت است براي اينكه انسان به هدف هايي برسد كه آفرينش و تكوين براي او قرار داده يا تشريع و قانون آسماني الهي _ كه بدرقه تكوين است _ معين كرده است. دعا اگر به اين صورت باشد، شكل يك حاجت طبيعي به خود مي گيرد و دستگاه خلقت به حكم تعادل و توازني كه دارد و هر جا احتياجي هست فيض و مدد مي رسد، او را ياري و كمك مي كند. اما خواستن و طلب چيزي كه برخلاف هدف تكوين يا تشريع است، مانند خواستن خلود در دنيا، يعني عمر جاويد
ص: 173
آنكه مرگ هرگز به سراغش نيايد، يا خواستن قطع رحم، قابل استجابت نيست؛ يعني اين گونه دعاها مصداق واقعي دعا نيستند.
د) هماهنگي شئون دعاكننده با دعا
شرط ديگر اين است كه ساير شئون زندگي انسان با دعا هماهنگي داشته باشد؛ يعني با هدف تكوين و تشريع، هماهنگي باشند. دل، پاك و صاف باشد؛ كسب و روزي، حلال باشد؛ مظالم مردم بر گردن نداشته باشد. در حديثي از امام صادق عليه السلام نقل شده است:
اذا ارادَ احَدُكُمْ انْ يسْتَجابَ لَهُ فَلْيطَيبْ كَسْبَهُ، وَلْيخْرُجْ مِنْ مَظالِمِ النّاسِ. وَ انَّ الله لايرْفَعُ الَيهِ دُعاءُ عَبْدٍ وَ في بَطْنِهِ حَرامٌ اوْ عِنْدَهُ مَظْلَمَةٌ لِاحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ.(1)
هرگاه يكي از شما بخواهد دعايش مستجاب شود، كار و كسب و راه درآمد و روزي خود را پاكيزه كند و خود را از زير بار مظلمه هايي كه از مردم بر عهده دارد، خلاص كند؛ زيرا دعاي بنده اي كه در شكمش مال حرام باشد به سوي خدا بالا برده نمي شود.
ه) مورد دعا نتيجه گناه نباشد
شرط ديگر اين است كه حالتي كه دعا كننده بالفعل دارد و آرزو دارد آن حالت تغيير يابد و حالت بهتري پيدا كند، نتيجه كوتاهي و تقصير در وظايف نباشد. به عبارت ديگر حالتي كه دعاكننده دارد و دعا مي كند آن
ص: 174
حالت عوض شود، عقوبت و نتيجه منطقي تقصيرات و گناهان او نباشد كه در اين صورت تا توبه نكند و علل و اسباب اين حالت را از بين نبرد، آن حالت عوض نخواهد شد.
براي مثال، امر به معروف و نهي از منكر واجب است. صلاح و فساد اجتماع، به اجرا شدن يا نشدن اين اصل بستگي كامل دارد. نتيجه منطقي ترك امر به معروف و نهي از منكر، اين است كه ميدان براي اشرار باز مي شود و آنها بر مردم مسلط مي گردند.
اگر مردم در اين وظيفه خود كوتاهي كنند و به عقوبت و نتيجه منطقي اين كوتاهي مبتلا شوند و آن وقت بخواهند ابتلاهاي خود را با دعا رفع كنند، ممكن نيست. تنها راه، اين است كه توبه كنند و دومرتبه در حدود امكانات خود، امر به معروف و نهي از منكر كنند.
و) دعا نبايد جانشين فعاليت قرار گيرد
شرط ديگر، اين است كه دعا واقعاً مظهر حاجت باشد؛ در موردي باشد كه انسان دسترسي به مطلوب ندارد و ناتوان است. اما اگر خداوند، كليد حاجتي را به دست خود انسان داده و او كفران نعمت مي كند و از به كار بردن آن كليد مضايقه دارد و از خدا مي خواهد آن دري كه كليدش در دست دعاكننده است، به روي او باز كند و زحمت به كار بردن كليد را از دوش او بردارد، البته چنين دعايي قابل استجابت نيست.
اين گونه دعاها را نيز بايد از نوع دعاهاي مخالف سنن تكوين قرار داد. دعا براي تحصيل توانايي است. دعا در صورتي كه خداوند توانايي [دست يافتن به] مطلوب را به انسان داده است، از قبيل طلب تحصيل، حاصل است.
ص: 175
3. آداب دعا
زير فصل ها
الف) آداب دعا در قرآن
ب) آداب دعا در روايات
الف) آداب دعا در قرآن
يك _ دعا همراه ايمان و عمل صالح باشد: «يسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ». (شوري: 21)
دو_ با اخلاص باشد. «فَادْعُوا الله مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ». (مؤمن: 14)
سه _ با تضرّع و مخفيانه باشد. «ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيةً». (اعراف: 55)
چهار _ با بيم و اميد باشد. «وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً». (اعراف: 56)
پنج _ در ساعاتي خاص باشد. «يدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِي». (انعام: 52)
شش _ دعا كننده از اسماي الهي بهره بگيرد. «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها». (اعراف:180)(1)
علامه طباطبايي رحمه الله در تفسير شريف الميزان مي نويسد:
آيه شريفه «فَادْعُوا الله مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ؛ پس خدا را بخوانيد در حالي كه دين را برايش خالص كنيد.»(2) و آيه «وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً، إِنَّ رَحْمَتَ الله قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ؛ و او را با بيم و اميد بخوانيد! [بيم از مسئوليت ها و اميد به رحمتش و نيكي كنيد] زيرا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است!»(3) و آيه شريفه «وَ يدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً، وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ»(4) و آيه «وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيدْخُلُونَ جَهَنَّمَ
ص: 176
داخِرين؛ و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانيد تا دعايتان را مستجاب كنم، كه آن كساني كه از عبادت من استكبار مي كنند، به زودي خوار و ذليل به دوزخ درمي آيند.»(1) و آيه شريفه «ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيةً، إِنَّهُ لا يحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»(2) و آيه «إِذْ نَادَي رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيا قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيبًا وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيا»(3) و آيه شريفه «وَ يسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، وَ يزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ.»(4) و آياتي ديگر كه مناسب باب دعاست، و اين آيات اركان اصلي دعا و آداب دعاكننده را كه عمده اش اخلاص در دعا، و مطابقت قلب و زبان، و بريدگي از اسباب ظاهري، و توسل به خداي تعالي است، بيان مي كند و آداب ديگري را هم روايات به آن ملحق كرده، از قبيل خوف و طمع، رغبت و رهبت، خشوع و تضرع، اصرار، ذكر، عمل صالح، ايمان و ادب حضور و امثال آن.(5)
ب) آداب دعا در روايات
از مجموعه روايات كه در مورد دعا آمده است، آداب متعددي به دست مي آيد كه عمده آنها از اين قرار است:
يك _ دعا با بسم الله الرحمن الرحيم و تعريف و تمجيد حضرت حق آغاز شود.
ص: 177
دو _ بعد از بسم الله و تمجيد از حضرت حق، ذكر صلوات در ابتداي هر دعايي مطلوب است؛ همان گونه كه ختم هر دعايي با صلوات، سفارش شده و حكمتش آن است كه صلوات دعايي مستجاب است و هرگاه، دعايي بين دو صلوات كه دعاي مستجاب است قرار گيرد، خود آن دعا نيز مستجاب مي شود. ان شاءالله.
در روايتي از امام صادق عليه السلام مي خوانيم: «هرگاه بنده را به درگاه خداوند عزّوجلّ حاجتي باشد و پيش از طلب حاجتِ خود، به ستايش [خدا ] و درود فرستادن بر محمد و خاندان محمد زبان بگشايد، چندآنكه يادش برود حاجتي نيز داشته است، خداوند حاجت او را، پيش از آنكه بخواهد، برآورد».(1)
سه _ مراعات اوقات دعا: دعا وقت خاص ندارد. انسان در هر ساعتي مي تواند خداي خود را صدا زند، اما بعضي از اوقات و ساعات سفارش بيشتري شده است. مثل شب و روز جمعه، روز عرفه، هنگام اذان ظهر، هنگام نزول باران، شب نيمه شعبان، شب عيد فطر، عيد قربان، شب هاي قدر، بعد از نماز، بين اذان و اقامه و ... .
چهار _ مراعات مكان دعا: از ديدگاه اسلام همان گونه كه مي توان در هر زماني خدا را خواند، در هر مكاني نيز مي توان او را خواند. براي خداوند سبحان، زمان و مكان مطرح نيست، اما بعضي از مكان ها براي دعا كردن سفارش شده است؛ مانند: مسجد، مسجدالحرام، مسجد كوفه، حرم امام حسين عليه السلام ، صحراي عرفات و ... .
پنج _ با طهارت بودن: مناسب است هنگام دعا، انسان پاك و باوضو باشد.
ص: 178
شش _ رو به قبله بودن.
هفت _ شفيع قرار دادن پيامبر و اهل بيت معصومش: در آيه 37 سوره بقره آمده است: «فَتَلَقَّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيم؛ سپس آدم از پروردگارش كلماتي دريافت داشت [و با آنها توبه كرد] و خداوند توبه او را پذيرفت؛ چرا كه خداوند توبه پذير و مهربان است».
در ذيل اين آيه، اهل تفسير، اين پرسش را مطرح كرده اند كه اين كلمات چه بوده است؟
در روايات متعددي كه از اهل بيت پيامبر عليهم السلام نقل شده است، فرموده اند، مقصود از كلمات، اسم هاي بهترين مخلوقات خدا، يعني محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام بوده است.
حضرت آدم عليه السلام با توسل به اين كلمات، از خداوند تقاضاي عفو و بخشش كرد و خداوند مهربان به بركت اين اسم ها و حقيقت آنها، او را مورد توجه قرار داد.(1)
هشت _ تضرّع و خشوع در برابر خداوند مهربان، و بالا بردن دست ها به سوي آسمان.
نه _ يقين به اجابت داشتن.
ده _ تكرار، اصرار و پافشاري در دعا.
يازده _ توبه از گناهان.
دوازده _ صدقه دادن پيش از دعا.
سيزده _ تعميم در دعا: تعميم در دعا يعني براي همه دعا كردن، مانند دعاهاي ماه مبارك رمضان كه انسان از خدا مي خواهد، همه مريض ها را
ص: 179
شفا دهد، همه فقرا را بي نياز سازد و ... . تعميم در دعا تا جايي سفارش شده است كه فرموده اند: «كسي كه در دعا، چهل نفر را بر خود مقدم سازد، دعايش در حق آنان و خودش مستجاب مي شود».(1)
گلبانگ حديث
زير فصل ها
اهميت وجايگاه دعا
آثار دعا
در همه حال دعا كنيد
هر چيزي را از خدا بخواهيد
برخي از آداب دعا
پافشاري در دعا
ناشدني و ناروا از خدا مخواه
كسي كه فقط خدا را مي بيند
دعاهاي مستجاب
دعاهايي كه اجابت نمي شود
تأخير در اجابت دعا
براي بعضي دعا نكنيد
هيچ دعايي بي اثرنيست
دعايي كه انسان در غياب كسي مي كند
اهميت وجايگاه دعا
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «تَركُ الدُّعاءِ مَعصِيةٌ؛ ترك دعا گناه است».(2)
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «الدُّعاءُ مُخُّ العِبادَةِ، و لا يهلِكُ مَعَ الدُّعاءِ أحَدٌ؛ دعا مغز عبادت است و با وجود دعا هيچ كس هلاك نمي شود».(3)
3. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «الدُّعاءُ سِلاحُ المُؤمِنِ وَ عَمودُ الدّينِ وَ نورُ السَّماواتِ و الأرضِ؛ دعا سلاح مؤمن، ستون دين و نور آسمان ها و زمين است».(4)
4. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «ما مِن شَيءٍ أكرَمَ عَلَي اللّه ِ تَعالي مِنَ الدُّعاءِ؛ نزد خداوند متعال چيزي گرامي تر از دعا نيست».(5)
٥. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «إنَّ أعجَزَ النّاسِ مَن عَجَزَ عَنِ الدُّعاءِ؛ ناتوان ترين مردم كسي است كه از دعا كردن ناتوان باشد».(6)
6.
فلاح السائل عَنِ السَّكوني عَنِ الإمام الصّادقِ عَن أبِيه عَليهما
ص: 180
السَّلامُ: قالَ رسولُ اللّه صلي الله عليه و آله : ألاَ أدُلُّكُم عَلي سِلاحٍ يُنجِيكُم مِن عَدُوِّكم، وَ يدِرُّ أرزاقَكُم؟ قالوا: بَلي. قالَ: تَدعُونَ رَبَّكُم بِاللَّيلِ و النَّهارِ، فَإنّ الدُّعاءَ سِلاحُ المُؤمنين.(1)
فلاح السائل _ به نقل از سكوني _ از امام صادق، از پدرش [ امام باقر] عليه السلام : پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: آيا سلاحي را به شما نشان دهم كه از دشمنان نجاتتان مي دهد و روزي تان را زياد مي كند؟ عرض كردند: آري. فرمود: شب و روز به درگاه پروردگارتان دعا كنيد؛ زيرا سلاح مؤمنان دعاست.
7. امام علي عليه السلام : «نِعمَ السِّلاحُ الدُّعاءُ؛ چه خوب سلاحي است دعا».(2)
8. امام علي عليه السلام : «الدُّعاءُ تُرْسُ المُؤمِنِ؛ دعا سپر مؤمن است».(3)
9. امام صادق عليه السلام : «الدُّعاءُ أنفَذُ مِنَ السِّنان؛ دعا، كاري تر از نيزه است».(4)
10. امام رضا عليه السلام : «عَلَيكُم بِسِلاحِ الأنبِياءِ. فَقيلَ: و ما سِلاحُ الأنبِياءِ؟ قالَ: الدُّعاءُ؛ بر شما باد سلاح پيامبران. عرض شد: سلاح پيامبران چيست؟ فرمود: دعا».(5)
آثار دعا
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «لا يرُدُّ القَضاءَ إلاَّ الدُّعاءُ؛ قضا را چيزي جز دعا بر نمي گرداند».(6)
ص: 181
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «اِدفَعوا أبوابَ البَلاءِ بِالدُّعاء؛ انواع بلاها را با دعا برطرف كنيد».(1)
3. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «اِدفَعوا أبوابَ البَلاءِ بِالاستغِفارِ؛ انواع بلاها را با استغفار برطرف كنيد».(2)
4. امام علي عليه السلام :
اِدفَعوا أمواجَ البَلاءِ عَنكُم بِالدُّعاءِ قَبلَ وُرودِ البَلاءِ، فَوَالَّذي فَلَقَ الحَبَّةَ و بَرَأ النَّسَمَةَ، لَلبَلاءُ أسرَعُ إلَي المُؤمنِ مِنِ انحِدارِ السَّيلِ مِن أعلَي التَّلْعَةِ إلي أسفَلِها، وَ مِن رَكْضِ البَراذينِ.(3)
موج هاي بلا را پيش از آنكه بلا سر رسد، از خود دفع كنيد. سوگند به آنكه دانه را شكافت و مردمان را بيافريد، شتاب بلا به سوي مؤمن بيشتر است تا شتاب سيلاب از فراز تپه به پايين آن و از تاخت اسب هاي تاتاري.
5. امام صادق عليه السلام : «عَلَيكَ بِالدُّعاءِ، فإنَّ فيهِ شِفاءً مِن كُلِّ داء؛ بر تو باد دعا كردن كه آن شفاي هر دردي است».(4)
در همه حال دعا كنيد
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «تَعَرَّفْ إلَي اللّه ِ فِي الرَّخاءِ يعرِفْكَ فِي الشِّدَّةِ؛ هنگام آسايش، خود را به خدا بشناسان تا هنگام گرفتاري و سختي، تو را بشناسد».(5)
ص: 182
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «إذا ذَكَرَ العبدُ رَبَّهُ في الرَّخاءِ أنْجاهُ اللّه ُ مِن البلاءِ؛ هرگاه بنده در روزگار خوشي به ياد پروردگارش باشد، خداوند او را از بلا مي رهاند».(1)
3. امام باقر عليه السلام : «ينبَغي للمُؤمِنِ أن يكونَ دُعاؤهُ فِي الرَّخاءِ نَحْوا مِن دُعائهِ فِي الشِّدَّةِ؛ سزاوار است مؤمن هنگام آسايش همان گونه دعا كند كه هنگام گرفتاري».(2)
4. امام صادق عليه السلام : «أوْحَي اللّه ُ تَبارَكَ و تَعالي إلي داوود عليه السلام : اُذكُرْني في سَرَّائكَ أستَجِبْ لَكَ في ضَرَّائكَ؛ خداوند متعال به داوود عليه السلام وحي فرمود: در زمان آسايشت به ياد من باش، تا من هنگام گرفتاري ات دعاي تو را اجابت كنم».(3)
هر چيزي را از خدا بخواهيد
1. «فيما أوحَي اللّه ُ إلي موسي عليه السلام : يا موسي، سَلْني كلَّ ما تَحتاجُ إلَيهِ، حتّي عَلَفَ شاتِكَ، و مِلحَ عَجينِك؛ در آنچه خداوند به موسي وحي كرده است: اي موسي! هر چه نياز داري از من بخواه، حتي علوفه گوسفند و نمك خميرت را».(4)
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «لِيسألْ أحدُكُم رَبَّه حاجَتَهُ كُلَّها حتّي يسألَهُ شِسْعَ نَعلِهِ إذا انقَطَعَ؛ هر يك از شما بايد تمام نيازهاي خود را از خدا درخواست كند. حتي اگر بندِ كفشش پاره شد، آن را از خدا بخواهد».(5)
3. امام باقر عليه السلام : «لا تُحَقِّرُوا صَغيرا مِن حَوائجِكُم؛ فإنّ أحَبَّ المؤمنينَ إلَي اللّه ِتَعالي أسألُهُم؛ حاجت هاي كوچك خود را خرد و كم اهميت مشماريد؛ زيرا
ص: 183
محبوب ترين مؤمنان نزد خداوند متعال، كسي است كه بيشترين درخواست را داشته باشد».(1)
4. امام صادق عليه السلام :
علَيكُم بِالدُّعاءِ، فإنَّكُم لا تَقَرَّبونَ إلَي اللّه ِ بمِثلِهِ، و لا تَترُكوا صَغيرةً لِصِغَرِها أنْ تَدْعُوا بِها، إنَّ صاحِبَ الصِّغارِ هو صاحِبُ الكِبارِ. (بقره: 186)
بر شما باد دعا كردن؛ زيرا با هيچ چيز مانند دعا، به خدا نزديك نمي شويد. دعا كردن براي هيچ امر كوچكي را، به خاطر ناچيز بودنش، رها نكنيد؛ زيرا حاجت هاي كوچك نيز به دست همان كسي است كه حاجت هاي بزرگ به دست اوست.
برخي از آداب دعا
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «يقولُ اللّه ُعزّوجلّ: مَن سَألَني و هو يعلَمُ أنّي أضُرُّ و أنفَعُ أستَجِيبُ لَه؛ خداوند عزّوجلّ مي فرمايد: هر كس با آگاهي از اين نكته كه سود و زيان به دست من است، از من چيزي بخواهد، اجابتش مي گويم».(2)
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «لا يرَدُّ دُعاءٌ أوَّلُهُ بِسمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرَّحيمِ؛ دعايي كه با بسم اللّه الرحمن الرحيم آغاز گردد رد نمي شود».(3)
3. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «إنَّ كُلَّ دُعاءٍ لا يكونُ قَبلَهُ تَمجيدٌ فَهُوَ أبتَرُ؛ هر دعايي كه پيش از آن، ستايش [خدا] نشود، نافرجام است».(4)
ص: 184
4. «الامام الصادق عليه السلام _ و قَد سَألَهُ قومٌ: نَدعو فلا يستَجابُ لَنا ؟! _: لأنَّكُم تَدعونَ مَن لا تَعرِفونَه؛ در پاسخ به گروهي كه از ايشان پرسيدند: چرا ما دعا مي كنيم اما مستجاب نمي شود؟ فرمود: چون كسي را مي خوانيد كه نمي شناسيدش».(1)
5. «عنهُ عليه السلام _ في قَولهٍ «لْيستَجِيبُوا لِي وَ لْيؤْمِنُوا بِي» _ (2) يعلَمُونَ أنِّي أقدِرُ عَلَي أنْ اُعطِيهُم ما يسألُونِّي؛ امام صادق عليه السلام _ درباره آيه پس دعوت مرا اجابت كنند و به من ايمان آورند» _ فرمود: يعني بدانند كه من مي توانم آنچه را از من مي خواهند به آنان بدهم».(3)
6. امام صادق عليه السلام : «إنَّ اللّه َ عزّوجلّ يقولُ: وَ عِزَّتي وَ جَلالي، لا اُجِيبُ دَعوَةَ مَظلومٍ دَعاني في مَظلِمَةٍ ظُلِمَها و لأحدٍ عندَهُ مثلُ تِلك المَظلِمَةِ؛ خداوند عزّوجلّ مي فرمايد: سوگند به عزت و جلالم كه نفرين ستمديده اي را در حقّ ستم كننده بدو، اجابت نمي كنم، اگر خود نسبت به ديگري چنان ستمي روا داشته است».(4)
پافشاري در دعا
1. امام علي عليه السلام : «فَألْحِحْ علَيهِ في المَسألَةِ يفتَحْ لكَ أبوابَ الرَّحمَة؛ در درخواست از خدا پافشاري كن، تا درهاي رحمت به رويت گشوده شود».(5)
2. امام باقر عليه السلام : «إنَّ اللّهَ عزّوجلّ كَرِهَ إلْحاحَ النّاسِ بَعضِهِم علي بعضٍ في
ص: 185
المَسألَةِ و أحَبَّ ذلكَ لنفسِهِ؛ خداوند عزّوجلّ پافشاري مردمان در خواهش از يكديگر را ناخوش مي دارد، اما اين كار را نسبت به خودش دوست دارد».(1)
3. امام باقر عليه السلام : «و اللّه ِ لا يلِحُّ عبدٌ مُؤمِن علَي اللّهِ عزّوجلّ في حاجتِهِ إلاّ قضاها لَهُ؛ به خدا سوگند، هيچ بنده مؤمني در حاجت خود به درگاه خداوند عزّوجلّ اصرار نورزد، مگر آنكه حاجتش را برآورد».(2)
ناشدني و ناروا از خدا مخواه
1. امام علي عليه السلام : «يا صاحِبَ الدُّعاءِ، لا تَسأل عَمّا لا يكونُ و لا يحِلُّ؛ اي كسي كه دعا مي كني! آنچه را ناشدني و نارواست از خدا مخواه».(3)
2. امام علي عليه السلام : « _ عِندَ ما سُئلَ عَن أضَلِّ الدَّعَواتِ _ الدَّاعي بِما لا يكونُ؛ _ در پاسخ به اين سؤال كه بي اثرترين دعاها كدام است _ فرمود: دعا براي چيزهاي ناشدني».(4)
كسي كه فقط خدا را مي بيند
1. رسول خدا صلي الله عليه و آله : «قالَ اللّه ُ تَعالي: مَن شَغَلَهُ ذِكري عن مَسألَتي أعطَيتُهُ أفضَلَ ما اُعطِي السائلينَ؛ خداوند مي فرمايد: كسي كه ياد من او را از خواهش از من بازدارد، بالاتر از آن چيزي كه به سائلان مي دهم او را عطا كنم».(5)
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «قالَ اللّه ُ تَعالي: مَن شَغَلَهُ ذِكري عن مَسألَتي أعطَيتُهُ
ص: 186
قَبلَ أنْ يسألَني؛ خداوند متعال فرموده است: هر كس ياد من او را از درخواست از من غافل كند، پيش از آنكه از من بخواهد، به او عطا مي كنم».(1)
3. فاطمه زهرا عليها السلام : «مَن أصعَدَ إلي اللّه ِ خالصَ عبادَتِهِ أهبَطَ اللهُ عزّوجلّ له أفضَلَ مَصلَحَتِه؛ هر كس عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا فرا برد، خداوند عزّوجلّ بهترين كاري را كه به صلاح اوست، برايش فرو فرستد».(2)
دعاهاي مستجاب
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :
أربَعةٌ لا تُرَدُّ لَهُم دَعوَةٌ: إمامٌ عادلٌ، و والدٌ لولدِهِ، و الرّجُلُ يدعو لأخيهِ بظَهْرِ الغيبِ، و المظلومُ؛ يقولُ اللّه ُ جلّ جلالُهُ: و عِزَّتي و جلالي لأنتَصِرَنَّ لكَ و لَو بَعدَ حِينٍ.(3)
دعاي چهار نفر رد نمي شود: پيشواي دادگر، [دعاي] پدر براي فرزندش، دعاي انسان براي برادرش در غياب او، و [دعاي] ستمديده. خداوند جلّ جلاله مي فرمايد: به عزّت و جلالم سوگند كه گرچه به طول انجامد، سرانجام انتقام تو (ستمديده) را بگيرم.
2. امام صادق عليه السلام :
إنَّ العبدَ لَيكونُ لَهُ الحاجَةُ إلَي اللّه ِ عزّوجلّ فيبدأُ بالثناءِ و الصَّلاةِ عَلَََي مُحمدٍ و آلِ مُحمدٍ حتّي ينْسَي حاجَتَهُ فَيقضِيها اللّه ُ لَهُ مِن قَبلِ أنْ يسألَهُ.(4)
ص: 187
هرگاه بنده را به درگاه خداوند عزّوجلّ حاجتي باشد و پيش از طلب حاجتِ خود، زبان به ستايش [خدا] و درود فرستادن بر محمد و خاندان محمد بگشايد، چندان كه يادش برود حاجتي نيز داشته است، خداوند حاجت او را پيش از آنكه بخواهد، برآورد.
3. امام حسن عليه السلام : «أنا الضَّامِنُ لِمَن لَم يهجُسْ في قلبِهِ إلاّ الرّضا أن يدعُوَ اللّه َ فَيستَجابَ لَهُ؛ كسي كه در دلش هوايي جز خشنودي [خدا] نگذرد، من ضمانت مي كنم كه خداوند دعايش را مستجاب كند».(1)
4. امام زين العابدين عليه السلام : «مَن لم يرجُ النّاسَ في شيءٍ و رَدَّ أمرَهُ إلي اللّه ِ عزّوجلّ في جميعِ اُمورِهِ استَجابَ اللّه ُ عزّوجلّ لَهُ في كلِّ شيءٍ؛ هر كس در هيچ كاري به مردم اميد نبندد و همه كارهاي خود را به خداوند عزّوجلّ وا گذارد، خداوند هر خواسته اي كه او داشته باشد اجابت كند».(2)
5. امام صادق عليه السلام :
إياكُم أن تُعينوا عَلَي مُسلمٍ مَظلومٍ فَيدعُوَ اللّه َعلَيكُم وَ يستَجابَ لَهُ فيكُم، فإنَّ أبانا رسولَ اللّهِ صلي الله عليه و آله كانَ يقولُ: إنَّ دَعوةَ المُسلمِ المُظلومِ مُستَجابة.(3)
مبادا ستمگري را در ستم كردن به مسلماني ستمديده، ياري رسانيد؛ زيرا اگر شما را نفرين كند، نفرينش مستجاب مي شود. جدّ ما رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود: همانا نفرينِ مسلمانِ ستمديده اجابت مي شود.
ص: 188
دعاهايي كه اجابت نمي شود
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :
قالَ اللّه ُعزّوجلّ: ما مِن مَخلوقٍ يعتَصِمُ بمخلوقٍ دُوني إلاّ قَطَعتُ أسبابَ السماواتِ و أسبابَ الأرضِ مِن دُونِهِ، فإن سَألَني لَم اُعطِهِ و إن دَعاني لَم اُجِبْهُ.(1)
خداوند عزّوجلّ فرموده است: هر مخلوقي كه به كسي جز من متوسل شود، دستش را از اسباب آسمان ها و زمين كوتاه كنم و آن گاه چون چيزي از من بخواهد، عطايش نكنم و چون مرا بخواند، پاسخش ندهم.
٢. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :
لتأمُرُنّ بالمعروفِ و لَتَنهُنَّ عَنِ المُنكَرِ، أو لَيسلِّطَنَّ اللّه ُ شِرارَكُم علي خِيارِكُم، فيدعو خِيارُكُم فلا يستجابُ لَهُ. (2)
بايد امر به معروف و نهي از منكر كنيد، وگرنه خداوند، بدهاي شما را بر خوبانتان مسلط مي گرداند و در اين صورت نيكانتان دعا مي كنند، ولي دعايشان مستجاب نمي شود.
3. امام صادق عليه السلام :
مَن عَذَرَ ظالما بظُلمِهِ سَلَّطَ اللّه ُ علَيهِ مَن يظلِمُهُ فإنْ دعا لَم يستَجَبْ لَهُ، و لَم يأجُرْهُ اللّه ُ علي ظُلامَتِهِ.(3)
هركس براي ستمِ ستمكاري عذر بتراشد (كارهاي او را توجيه كند)، خداوند كسي را بر او مسلط گرداند كه به وي ستم كند
ص: 189
و چنانچه [براي رفع ستم از خود] دعا كند، دعايش مستجاب نشود و خداوند در برابر ستمديدگي اش به او پاداش ندهد.
تأخير در اجابت دعا
1. امام علي عليه السلام : «لا يقَنِّطَنَّكَ تأخيرُ إجابةِ الدُّعاءِ، فإنَّ العطيةَ علي قَدْرِ النِّيةِ؛ تأخير در اجابت دعا تو را نوميد نگرداند؛ زيرا بخشش بستگي به نيت دارد».(1)
2. امام علي عليه السلام : «لا تَستَبطِئْ إجابَةَ دُعائكَ و قد سَدَدتَ طريقَهُ بِالذُّنوبِ؛ وقتي با گناهان خود راه را بر دعايت بسته اي، تأخير در اجابت آن را دير مشمار».(2)
3. امام صادق عليه السلام : «كانَ بينَ قولِ اللّه عزّوجلّ «قد اُجِيبَتْ دعوتُكُما»(3) و بينَ أخذِ فِرعَونَ أربعينَ عاما؛ از زماني كه خداوند عزّوجلّ [در پاسخ به خواسته موسي و هارون براي هلاك فرعون] فرمود: «هر آينه دعاي شما اجابت شد»، تا زماني كه فرعون نابود شد، چهل سال طول كشيد».(4)
4. «إسحاق بن عمّار قلتُ لأبي عبدِ اللّه عليه السلام : يستَجابُ للرجلِ الدُّعاءُ ثمّ يؤَخَّرُ؟ قال: نَعَم عِشرونَ سَنةً؛ اسحاق بن عمّار [گفت]: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا مي شود دعاي كسي مستجاب شود و برآورده شدن آن به تأخير افتد؟ فرمود: آري، بيست سال [ممكن است به تأخير افتد]».(5)
ص: 190
5. امام صادق عليه السلام :
اِعرِفْ طُرُقَ نجاتِكَ و هلاكِكَ كي لا تدعُوَ اللّه َ بشيءٍ منهُ هلاكُكَ و أنتَ تَظُنُّ فيهِ نجاتَكَ، قالَ اللّه ُ عزّوجلّ: «و يدْعُ الإِنسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالخَيرِ وَ كَانَ الإنسانُ عَجولاً».(1)
راه هاي نجات و نابودي خودت را بشناس، تا مبادا از خدا چيزي را به گمان اينكه نجات تو در آن است، بخواهي؛ حال آنكه سبب نابودي تو مي شود. خداوند عزّوجلّ فرموده است: «انسان به دعا شرّي را مي طلبد چنانكه گويي به دعا خيري را مي جويد. و آدمي شتابزده است».
براي بعضي دعا نكنيد
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «مَن دَعا لظالمٍ بالبقاءِ فقد أحَبَّ أن يعصَي اللّه ُ في أرضِه؛ هر كس براي بقاي ستمگري دعا كند، هر آينه دوست دارد كه خداوند در زمينش نافرماني شود».(2)
هيچ دعايي بي اثرنيست
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :
ما مِن مُسلمٍ دَعا اللّه َتعالي بِدَعوةٍ لَيسَ فيها قَطيعَةُ رَحِمٍ و لا اسْتِجلابُ إثمٍ إلاّ أعطاهُ اللّه ُتَعالي بِها إحدَي خِصالٍ ثَلاثٍ: اِمّا أن يعَجِّلَ لَهُ الدَّعوةَ، وَ اِمّا أنْ يدََّخِرَها لَهُ في الآخِرَةِ، و اِمّا أنْ يرفَعَ عَنهُ مِثلَها مِن السُّوء.(3)
ص: 191
هر مسلماني كه خدا را به دعايي بخواند و آن دعا براي قطع رحم يا رسيدن به گناهي نباشد، خداوند متعال يكي از اين سه كار را در حق او مي كند: يا دعايش را در دنيا برآورَد؛ يا آن را ذخيره آخرت او قرار دهد؛ و يا بدي و گزندي را از او دور سازد.
2. امام صادق عليه السلام : «يتَمَنّي المؤمنُ أنّه لم يستَجَبْ لَهُ دَعوَةٌ في الدنيا مِمّا يري مِن حُسنِ الثواب؛ مؤمن پاداش نيك (چشمگير) آخرت را كه مي بيند، آرزو مي كند كاش هيچ دعايي از او در دنيا مستجاب نمي شد».(1)
دعايي كه انسان در غياب كسي مي كند
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «لَيسَ شيءٌ أسرعَ إجابةً مِن دَعوَةِ غائبٍ لغائب؛ هيچ دعايي زودتر از آن دعا كه انسان در غياب كسي مي كند، مستجاب نمي شود».(2)
2. بحارالأنوار: «رُوِي أنّ اللّه َسُبحانَهُ أوحي إلي موسي عليه السلام : يا موسي، اُدعُني علي لسانٍ لم تَعصِني بهِ، فقال: أنَّي لي بذلك؟! فقالَ: اُدعُنِي علي لسانِ غيرِك؛ روايت شده كه خداوند سبحان به موسي عليه السلام چنين وحي كرد: اي موسي! مرا با زباني بخوان كه با آن نافرماني ام نكرده اي. موسي عرض كرد: چنين زباني را از كجا بياورم؟ خداوند فرمود: مرا از زبان كسي ديگر بخوان».(3)
3. امام علي عليه السلام : «لا تَستَحقِرُوا دعوةَ أحدٍ، فإنَّه يستَجابُ لليهودي فيكُم، و لا يستجابُ لَهُ في نفسِه؛ دعاي هيچ كس را ناچيز مشمار؛ كه [حتي] دعاي يهودي در حق خودش مستجاب نمي شود، اما درباره شما به اجابت مي رسد».(4)
ص: 192
امام باقر عليه السلام :
أسرَعُ الدُّعاءِ نُجْحا لِلإجابةِ دعاءُ الأخِ لأخيهِ بظَهرِ الغيبِ، يبدأ بِالدُّعاءِ لأخيهِ فيقولُ له مَلَكٌ مُوَكَّلٌ بهِ: آمِينَ، و لكَ مِثْلاهُ.(1)
دعايي كه زودتر از همه به اجابت مي رسد، دعايي است كه برادر (مؤمن) در غياب برادرش مي كند. چون ابتدا براي برادرش دعا كند، فرشته اي كه بر او گماشته شده است، گويد: آمين، تو را نيز دو چندانِ آن باد.
نمونه هاي رفتاري
زير فصل ها
1. خواهش دعا
2. دعا در حق ديگران
3. سلمان از خدا چه مي خواهد
4. دعاي امام هادي عليه السلام در حق يكي از شيعيان
5. شرط قبولي دعا ولايت است
6. تمثيل مولوي (دعا خودش مطلوب است)
1. خواهش دعا
«شخصي با هيجان و اضطراب به حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت: درباره من دعايي بفرماييد تا خداوند به من وسعت رزقي بدهد، كه خيلي فقير و تنگ دستم.
امام: هرگز دعا نمي كنم.
_ چرا دعا نمي كنيد؟
_ براي اينكه خداوند راهي براي اين كار معين كرده است. خداوند امر كرده كه روزي را پي جويي كنيد و طلب نماييد. اما تو مي خواهي در خانه خود بنشيني و با دعا روزي را به خانه خود بكشاني!» (2)
ص: 193
2. دعا در حق ديگران
«در آن شب، همه اش به كلمات مادرش كه در گوشه اي از اتاق رو به طرف قبله كرده بود گوش مي داد. ركوع و سجود و قيام و قعود مادر را در آن شب، كه شب جمعه بود، تحت نظر داشت. با اينكه هنوز كودك بود، مراقب بود ببيند مادرش كه اين همه درباره مردان و زنان مسلمان دعاي خير مي كند و يك يك را نام مي برد و از خداي بزرگ براي هر يك از آنها سعادت و رحمت و خير و بركت مي خواهد، براي شخص خود از خداوند چه چيزي مسألت مي كند؟
امام حسن عليه السلام آن شب را تا صبح نخوابيده و مراقب كار مادرش، صدّيقه مرضيه عليها السلام بود و همه اش منتظر بود كه ببيند مادرش درباره خود چگونه دعا مي كند و از خداوند براي خود چه خير و سعادتي مي خواهد؟
شب صبح شد و به عبادت و دعا درباره ديگران گذشت و امام حسن عليه السلام حتي يك كلمه نشنيد كه مادرش براي خود دعا كند. صبح به مادر گفت: مادرجان! چرا من هر چه گوش كردم تو درباره ديگران دعاي خير كردي و درباره خودت يك كلمه دعا نكردي؟
مادر مهربان جواب داد: پسرك عزيزم! اول همسايه، بعد خانه خود».(1)
3. سلمان از خدا چه مي خواهد
«عده اي از مشركين و منافقين اهل مدينه كه سلمان را مسخره مي كردند، به او گفتند: اي بنده خدا! چرا از خدا به واسطه محمد و آلش
ص: 194
نمي خواهي كه تو را ثروتمند ترين مرد مدينه قرار دهد؟ سلمان فرمود: من از خدا به وسيله ايشان، خيلي بزرگ تر و نافع تر و افضل از پادشاهي تمام دنيا [را] خواستم. از خدا به وسيله ايشان خواستم كه به من زباني حمدگو و ثناخوان و قلبي شاكرِ نعمت ها و بدني صابر بر حوادث بزرگ بدهد و خداي تعالي دعاي مرا اجابت كرد و اين از سلطنت تمام دنيا و همه خوبي هاي آن، صد هزار هزار بار بالاتر است».(1)
4. دعاي امام هادي عليه السلام در حق يكي از شيعيان
«روايت شده كه مردي هر سال مستمري از خليفه دريافت مي كرد. اما خليفه بر او خشم گرفت و چند سال مستمري اش را قطع كرد. آن مرد به خدمت مولي ابي الحسن علي بن محمد هادي عليه السلام رسيد و قطع مستمري را به عرض امام رسانيد و از او خواهش كرد كه به هنگام ملاقات با خليفه، واسطه برقراري مجدد مستمري گردد. آن مرد بازگشت. به هنگام شب، خليفه كسي را فرستاد و او را خواست. آن مرد آماده رفتن به منزل خليفه گرديد. هنوز نرسيده بود كه چند فرستاده ديگر نيز در بين راه او را ملاقات كردند. هر كدام مي گفتند خليفه تو را مي خواهد. وقتي به دربان رسيد، از دربان پرسيد: آيا [امام] علي بن محمد عليه السلام اينجا آمد؟ دربان گفت: خير. وقتي بر خليفه وارد شد، خليفه او را پيش خودش خواند و او را احترام كرد و دستور داد جوايز و مستمري عقب افتاده اين مدت او را به [وي] بپردازند. وقتي از نزد
ص: 195
خليفه خارج شد، دربان كه نامش فتح بود از او درخواست كرد كه از امام بخواه تا دعايي كه براي حاجت تو خوانده، مرا بياموزد. بعداً وقتي آن مرد نزد ابي الحسن عليه السلام رسيد، وقتي چشم امام به او افتاد فرمود: از صورتت آثار خوشحالي و رضايت پيداست. عرضه داشت: بلي، ولي گفتند شما پيش خليفه نرفتيد.
امام فرمود: خداي تعالي ما را عادت داد كه در سختي ها جز به او پناه نبريم و جز از او درخواست نكنيم. ترسيدم كه اگر اين عادت را تغيير دهم، خداوند آن نعمت را تغيير دهد.
عرضه داشت: اي آقاي من، فتح مي گويد آن دعايي كه براي حاجتم خواندي به من تعليم نما! حضرت فرمود: فتح در ظاهر ادعاي دوستي مي كند نه در باطن؛ و اين دعا براي كسي مفيد است كه از دوستان اهل بيت عليهم السلام باشد و من در بسياري از مواقع براي حاجت هايم مي خوانم و حاجتم برآورده مي شود و از خدا درخواست كردم هر كس بعد از من در كنار قبرم آن را بخواند دعايش را اجابت كند.
آن دعا اين است: «يا عُدَّتي عِندَ العَددِ و يا رَجائي وَ المُعتمدَ و يا كَهفي و السَّنَد و يا واحدُ وَ يا اَحدُ و يا قُل هُوَ اللهُ اَحدٌ اَسئلُك اللَّهمَّ بِحقِ مَن خَلقتَه مِن خَلقِك و لَم تَجعل فِي خَلقِك مِثلَهم أحداً اَن تُصلّي عَلَيهِم وَ اَن تَفعلَ بِي كذا و كذا؛ اي ذخير به هنگام شمارش ذخيره ها و اي اميد من و تكيه گاهم و اي پناهگاه و ملجا من! اي يكي و اي يكتا و اي قل هو الله احد! خدايا، از تو مي خواهم به حق كساني كه خلقشان كردي و احدي از خلقت، همسان ايشان نيست اينكه برايشان درود فرستي و براي من فلان حاجت را برآوري».(1)
ص: 196
5. شرط قبولي دعا ولايت است
«از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام وارد شده است كه محمد بن مسلم نزد ايشان آمد و عرضه داشت: ما بعضي مخالفان شما را مي بينيم كه داراي عبادت و سعي و تلاش و خشوع در امر دين هستند. آيا اين اعمال، آنها را نفعي مي بخشد؟ فرمود: اي ابامحمد، مَثل ما مَثل اهل بيتي از بني اسرائيل است كه روش ايشان اين بود كه هيچ كس از اين خانواده چهل شب دعا نمي كرد مگر آنكه دعاي او اجابت مي شد و مردي از اين خانواده، چهل شب كوشيد و مجاهده و دعا [كرد] ولي از اجابت اثري نديد. به خدمت حضرت عيسي عليه السلام آمد و شكايت حال خويش را [كرد] و از او خواست كه برايش دعا كند. پس حضرت عيسي عليه السلام وضو گرفت و نماز گزارد و سپس دعا كرد. خدا به او وحي فرمود: اي عيسي، بنده من از دري غير از در من وارد شد و از من درخواست كرد، ولي در قلب وي نسبت به رسالت تو شك وجود دارد. بنابراين، اگر آن قدر دعا كند تا گردنش قطع شود و انگشتانش از هم جدا شود، من اجابتش نمي كنم. پس حضرت عيسي عليه السلام متوجه او شد و به او فرمود: آيا پروردگارت را مي خواني و قلبت نسبت به پيامبرش شكاك است؟ عرضه داشت: اي روح خدا و كلمه او، به خدا قسم همان گونه بود كه گفتي. پس از خدا بخواه كه آن شك از من زايل شود. حضرت عيسي عليه السلام بر او، دعا كرد و خدا به او تفضّل فرمود [و شكش زايل، و حاجتش برآورده شد] و در زمره خانواده اش در آمد و ما اهل بيت همانند حضرت عيسي هستيم. خدا عمل بنده اي را كه در ولايت ما شك دارد قبول نمي كند».(1)
ص: 197
6. تمثيل مولوي (دعا خودش مطلوب است)
«داستاني را مولوي ذكر مي كند كه البته تمثيل است؛ مي گويد مردي بود كه هميشه با خداي خودش راز و نياز مي كرد و داد «الله، الله» داشت. يك وقت شيطان بر او ظاهر شد و او را وسوسه كرد و كاري كرد كه اين مرد براي هميشه خاموش شد. به او گفت: اي مرد! اين همه كه تو «الله، الله» مي گويي و سحرها با اين سوز و درد، خدا را مي خواني، آخر يك دفعه هم شد كه تو لبيك بشنوي؟ تو اگر به در هر خانه اي رفته بودي و اين همه فرياد كرده بودي، لااقل يك دفعه در جواب تو لبيك مي گفتند. اين مرد به نظرش آمد كه اين حرف، منطقي است. دهانش بسته شد و ديگر «الله، الله» نگفت. در عالم رؤيا، هاتفي به او گفت: چرا مناجات خدا را ترك كردي؟ گفت: من مي بينم اين همه كه دارم مناجات مي كنم و با اين همه درد و سوزي كه دارم، يك بار هم نشد در جواب، به من لبيك گفته شود. هاتف به او گفت: ولي من مأمورم از طرف خدا جواب را به تو بگويم: آن الله تو لبيك ماست.
ني كه آن الله تو لبيك ماست
آن نياز و سوز و دردت پيك ماست
تو نمي داني كه همين درد و سوز و همين عشق و شوقي كه ما در دل تو قرار داديم، خودش لبيك ماست.
چرا علي عليه السلام در دعاي كميل مي فرمايد: «اللهمَّ اغْفِرْ لِي الذُّنوبَ الَّتي تَحْبِسُ الدُّعاءَ؛ خدايا آن گناهاني را كه سبب مي شود دعا كردن من حبس شود و درد دعا كردن و مناجات كردن از من گرفته شود بيامرز». اين است كه مي گويند دعا براي انسان، هم مطلوب است و هم وسيله؛ يعني دعا هميشه براي استجابت نيست؛ اگر استجابت هم نشود، استجابت شده است. دعا خودش مطلوب است».(1)
ص: 198
آموزه ها
1. بايد خود و ديگران را به دعا كردن تحريص و تشويق كنيم. يكي از راه هاي تحريص و تشويق به دعا، تلاوت و توجه به آيات قرآن كريم است كه درباره دعا كردن است، مانند: «قُلْ ما يعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يكُونُ لِزاماً؛ بگو: اگر دعاي شما نباشد، پروردگارم هيچ اعتنايي به شما نمي كند. در حقيقت شما به تكذيب پرداخته ايد و به زودي [عذاب بر شما] لازم خواهد شد». (فرقان: 77) و «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيسْتَجيبُوا لي وَ لْيؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يرْشُدُونَ؛ و هرگاه بندگان من، از تو درباره من بپرسند، [بگو] من نزديكم، و دعاي دعاكننده را هنگامي كه مرا بخواند، اجابت مي كنم. پس [آنان] بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند». (بقره:186)
2. از پيامبر صلي الله عليه و آله روايت شده است: «كه عاجزترين مردم، كسي است كه از دعا عاجز باشد».(1)
3. دعاي چه كساني مستجاب مي شود؟ از مجموع روايات استفاده مي شود، كساني كه دعايشان مستجاب است، عبارتند از: روزه دار، حاجي و عمره گزار(معتمر)، جنگجو (مجاهد)، مريض، پيشواي عادل، مظلوم و ستمديده، دعاي غيابي مؤمن در حق مؤمن، دعاي فرزند صالح براي پدر و مادر، و دعاي پدر و مادر در حق فرزند.
4. اصل، تقاضا نكردن از ديگران است.
انسان تا زماني كه تحمل دارد، بايد تلاش كند از كسي تقاضا نكند، چرا كه تقاضا از ديگران، ارزش آدمي را كم مي كند. تلاش و صبر و
ص: 199
درخواست از حضرت حق، نزديك ترين راه براي گشايش كارهاست. در روايات نيز به اين معنا توجه ويژه اي شده است؛ به ويژه در مورد رزق و روزي، انسان بايد فقط از خدا آن را بخواهد كه در اين صورت، آسمان ها و زمين ضامن روزي چنين انساني مي شوند. هر كس خدا را بخواند، او اجابتش مي كند، ان شاءالله.
5. دعاي بعضي مستجاب نمي شود.
از روايات استفاده مي شود كه دعاي بعضي از افراد مستجاب نمي گردد، از جمله:
يك _ مردي كه در خانه بنشيند و بگويد خدايا به من روزي بده؛ زيرا در درجه اول، وظيفه انسان اين است كه براي طلب روزي حركت كند؛
دو _ مردي كه زن بدكاره دارد و نفرينش مي كند، به او گفته مي شود مگر خدا اختيارش را در دست تو قرار نداده است مي تواند طلاقش دهد؛
سه _ انساني كه مالي داشته و آن را تباه كرده است، خداوند به او مي گويد: مگر شما را به ميانه روي در خرج امر نكردم؛
چهار _ كسي كه به ديگران قرض داده و شاهد نگرفته، سپس قرض گيرنده، آن را انكار مي كند، خداوند به او مي گويد؛ مگر به شما نگفتم در مسائل مالي شاهد بگيريد؛
پنج _ دعاي انسان هاي سنگدل؛
شش _ دعاي كسي كه اصرار بر گناه دارد؛
هفت _ دعاي انسان حرام خوار؛
هشت _ كسي كه حق الناس به گردن دارد؛
6. سزاوار است هر مسلماني بعد از نماز واجب دعا كند و حاجت هاي خود و مسلمانان ديگر را از خداوند طلب كند.
ص: 200
7. اگر انسان توفيق صدقه و كمك به فقير يافت خوب است از وي بخواهد در حق او دعا كند و مي تواند خواسته اش را به آن فقير بگويد تا آن موضوع را براي او درخواست كند؛ زيرا گفته شده است كه دعاي فقير در حق انسان اجابت مي شود.
8. آداب دعا را مي توان به سه قسمت تقسيم كرد:
الف) آداب پيش از دعا: پاكي غذا و كسب و كار، توبه از گناه، ذكر بسم الله الرحمن الرحيم، مدح و ثناي الهي، ذكر صلوات بر محمد و آل او، صدقه دادن، با طهارت بودن و ... ؛
ب) آداب هنگام دعا: با تأني از خدا درخواست كردن، نام بردن حاجت، اصرار بر دعا، پنهاني دعا كردن، دعا براي همه، يقين داشتن به اجابت، اظهار خشوع، گريه و ناله، بالا بردن دست ها، رو به قبله بودن و... ؛
ج) آداب بعد از دعا: تكرار دعا، ذكر صلوات، ذكر ان شاءالله، گفتن «لا حول و لا قوة الّا بالله العلي العظيم» دست خود را بر صورت كشيدن و ... .
منابع ديگر
ارفع، كاظم، دعا در قرآن، تهران، انتشارات فيض، 1374.
حاتمي، غلامرضا، دعا، مشهد، انتشارات آهنگ قلم، 1388.
حسيني، محمدمهدي، از دعا تا اجابت، تهران، انتشارات راه دان، 1389.
سبحاني نيا، محمد، دعاشناسي، تهران، انتشارات هستي نما، 1387.
كاشفي، محمدرضا، دعا و توسل، قم، انتشارات نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، دفتر نشر معارف، 1388.
گروه آموزشي و پژوهشي شهيري، دعا و زندگي، تهران، انتشارات شهيري، 1389.
محمدي مقدم، قربانعلي، آداب دعا و نيايش، مشهد، انتشارات پيام كليدر، 1386.
ص: 201
6. دغل كاري
امام زين العابدين عليه السلام در بخشي از دعاي مكارم الاخلاق فرمود:
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ و آلهِ، و سَدِّدْني لِأن اُعارِضَ مَن غَشَّني بِالنُّصحِ؛ بار خدايا! بر محمد و آل او صلوات فرست و مرا توفيق ده، با كسي كه نسبت به من دغل كاري كرده، خيرخواهي و صداقت ورزم».(1)
زندگي سالم اجتماعي، لوازمي دارد كه اسلام، به عنوان دين كامل به آن توجه كرده است. جامعه سالم، جامعه اي است كه در آن، راستي حاكم باشد.
بايد توجه داشت كه جامعه همانند يك موجود زنده است كه آفت هايي او را تهديد مي كند. هر آفتي هم مانند يك ويروس و ميكروب، آسيبي خاص دارد. براي مثال، هرج و مرج از آفت هاي مهمي است كه امنيت جامعه را تهديد مي كند. از جمله ناهنجاري هايي كه آفتي براي اجتماع و زندگي اجتماعي به شمار مي رود، دغل كاري است.
ص: 202
دغل كاري، برگردان واژه غش است. در زبان عربي وقتي گفته مي شود: «غَشَّهُ»؛ يعني او را گول زد و برخلاف باطنش سخن گفت يا يك شيء نامناسب را سودمند جلوه داد. همچنين وقتي گفته مي شود: «لبنٌ مغشوش»؛ يعني شيري كه با آب مخلوط شده است.(1)
دغل كاري نوعي خيانت و دروغ است. مهم ترين آسيب اين آفت، از بين رفتن اعتماد و صداقت در جامعه است. با دغل كاري، امنيت رواني جامعه مخدوش مي شود. در روايات، بهترين دوست، خيرخواه ترين آنها و بدترين دوست، دغل كارترين آنها معرفي شده است. به طور كلي، كسي را كه اهل غش و نيرنگ است، نمي توان دوست ناميد. دغل كاري با اسلام و ايمان، سازگاري ندارد. مسلمان و مؤمن واقعي، كسي است كه اهل دغل كاري نيست.
دغل كاري از نشانه هاي شقاوت است. بنابراين، اگر كسي مي خواهد بداند كه اهل سعادت است يا شقاوت، بايد به خود بنگرد؛ اگر اهل غش و دغل كاري است، بايد نگران باشد؛ زيرا دغل كاري نشانه شقاوت و بدبختي است. اين بهترين شاخص براي شناخت سعادت و شقاوت است و مي دانيم كه هر كس به روحيات خود از همه آگاه تر است.
مصداق روشن دغل كاري، نيرنگ بازي در معامله است. اگر كسي در معامله، برادر ديني خود را از عيب كالاي مورد معامله كاملاً آگاه نسازد، دچار غش در معامله يا دغل كاري شده است و چنين كاري سزاوار مسلمان نيست.
مسلمانان با يكديگر يكرنگ و مهربانند و مطلبي را از روي خيانت،
ص: 203
از يكديگر مخفي نمي كنند. دغل كاري در هر جامعه اي ممكن است وجود داشته باشد، اما يك ناهنجاري اجتماعي به شمار مي رود و نوعي نيرنگ، فريب، تقلب و خيانت است كه همه اينها از مسلمان واقعي و اخلاق اسلامي فاصله دارد. اين ويژگي ها، ويژگي هاي انسان پست و زبون است.
واژه غش در قرآن كريم به كار نرفته، اما به معنا و مفهوم آن توجه شده است، به ويژه در سوره مطففين، وقتي از كم فروشي سخن گفته مي شود. ولي در روايات مصداق ها، جايگاه، ابعاد و آثار اين آفت اجتماعي شرح داده شده است. در ادامه به بعضي از جنبه هاي اين مسئله مي پردازيم:
1. معنا و مصداق دغل كاري
در بسياري از روايات، مصداق دغل كاري، در معاملات معرفي شده است، اما دغل كاري با توجه به مفهوم آن _ جلوه دادن شيء آن گونه كه نيست _ مصداق وسيع تري دارد كه به برخي از آنها اشاره مي شود:
الف) دغل كاري با امام و رهبر مسلمانان
توجه به نامه 26 نهج البلاغه كه اميرمؤمنان، علي عليه السلام در سال 36 هجري، براي فرماندار اصفهان به نام مخنف بن سليم نوشته است، مي تواند ما را به اين توسعه معنايي رهنمون شود.
حضرت مي نويسد:
... سفارش مي كنم كه مبادا در ظاهر، خدا را اطاعت و در خلوت نافرماني كند و اينكه آشكار و پنهانش و گفتار و
ص: 204
كردارش در تضاد نباشد. امانت الهي را پرداخته، عبادت را خالصانه انجام دهد... . كسي كه امانت الهي را خوار شمارد و دست به خيانت آلوده كند، خود و دين خود را پاك نساخته و درهاي خواري را در دنيا به روي خود گشوده و در قيامت خوارتر و رسواتر خواهد بود و همانا بزرگ ترين خيانت، خيانت به ملت و رسواترين دغل كاري، دغل بازي با امامان است.(1)
روشن ترين نمونه دغل كاري كه ملتي با امام خود روا داشته اند، در دوران امام حسن مجتبي عليه السلام گزارش شده است. در اين باره آن حضرت مي فرمايد: «بار خدايا من به آنها (مردم كوفه) اعتماد كردم و آنها به من خيانت ورزيدند. من براي آنان خيرخواهي كردم و آنان با من دغل كاري كردند».(2)
شهيد مطهري رحمه الله درباره اين گونه دغل كاري مي نويسد:
رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: «ثَلاثٌ لا يغلُّ عليهنّ قَلبُ امرءٍ مُسلمٍ: اِخلاصُ العملِ لِلَّهِ، وَ النّصيحةُ لِاَئمّةِ المُسلمينَ و اللّزومُ لِجَماعتهم؛ هرگز قلب يك مسلمان نسبت به سه چيز خيانت و ترديد روا نمي دارد: اخلاص نيت براي خدا، خيرخواهي براي زعماي مسلمين در راه رهبري مسلمين (عدم دغل كاري)، همراهي با جماعت مسلمين».(3)
علي عليه السلام در يكي از نامه هايش كه در نهج البلاغه ثبت است، مي فرمايد: «فاِنّ اَعظَم الخِيانةُ خَيانةُ الاُمّةِ وَ اَفظَعَ الغَشَّ غَشُّ
ص: 205
الائمّة؛ بزرگ ترين خيانت ها، خيانت به جامعه است و شنيع ترين دغل بازي ها، دغل بازي با پيشوايان مسلمين است».(1) زيرا نتيجه اين دغل بازي، عليه مسلمين است. اگر ناخداي يك كشتي، آن كشتي را درست هدايت كند و شخصي پيدا شود و آن ناخدا را فريب دهد و كشتي را دچار خطر كند، تنها به ناخدا خيانت نكرده است، به همه سكّان كشتي خيانت كرده است.(2)
ب) دغل كاري با خود
اميرمؤمنان، علي عليه السلام مي فرمايد: «همانا دغل كارترين مردم كسي است كه با خود دغل كاري كند و در برابر پروردگارش نافرمان تر باشد.»(3) به دغل كاري با خود، در قرآن كريم نيز اشارتي شده است و ائمه اطهار عليهم السلام آن را تبيين كرده اند.
به نظر مي رسد آنجا كه انسان به حكم فطرت الهي و عقل سليم، حق را مي شناسد و درك مي كند، اما به انكار و نافرماني مي پردازد و با خدا مخالفت مي كند، نوعي دغل بازي است؛ دغل بازي با خود.
در قرآن كريم درباره فرعون و فرعونيان آمده است: «و با آنكه دل هايشان بدان (معجزه و نبوت حضرت موسي عليه السلام يقين داشت، از روي ظلم و تكبر، آن را انكار كردند. پس ببين فرجام فسادگران چگونه بود».
تلقي قرآن اين است كه آنها دغل بازي مي كردند و حقيقت را به
ص: 206
حكم فطرت خدادادي و عقل سليم مي شناختند، اما در عمل انكار مي كردند.
2. دغل كاري از اخلاق انسان هاي پست است
انسان مسلمان و مؤمن اهل دغل كاري نيست. در روايتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي خوانيم: «ليسَ مِنّا مَن غَشَّ مُسلِما؛ از ما نيست كسي كه با مسلماني دغل كاري كند».(1)
حضرت علي عليه السلام نيز مي فرمايد: «الغِشُّ مِن أخلاقِ اللِّئامِ؛ دغل كاري از اخلاق انسان هاي پست و لئيم است».(2)
در كل، انسان مؤمن در اخلاق اجتماعي خود، از دو رفتار فاصله دارد؛ آزار ديگران؛ و دغل كاري. دغل كاري، با ايمان و انسان مؤمن سنخيت ندارد. دغل كاري، نوعي نفاق و دورويي است و با انسان هاي منافق و پست سنخيت دارد.
3. آثار دغل كاري
در روايات، دغل كاري با دوستان، از نشانه هاي بدبختي معرفي شده است. دغل كار ممكن است گمان كند انسان زرنگي است، اما در واقع چنين نيست، بلكه او دچار جهل مركب است و نمي داند كه دچار چه خسارتي شده است. خداوند وقتي مي خواهد زيان كارترين مردم از جهت اعمال را معرفي كند، مي فرمايد: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً الَّذينَ ضَلَّ سَعْيهُمْ
ص: 207
فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يحْسِنُونَ صُنْعاً؛ بگو: آيا شما را از زيان كارترين مردم آگاه گردانم؟ [آنان] كساني اند كه كوشش آنها در زندگي دنيا به هدر رفته و خود مي پندارند كه كار خوب انجام مي دهند». (كهف: 103 و 104)
مي توان دغل كار را يكي از مصداق هاي مهم اين آيه برشمرد.
دغل كاري آثاري در پي دارد كه عبارتند از:
الف) رواج ناسزاگويي در جامعه: در درجه اول، انسان دغل كار با رسوا شدن و برملا شدن دغل كاري اش، مورد بي مهري و در مواردي ناسزاگويي ديگران قرار مي گيرد؛
ب) از بين رفتن بركت؛
ج) دور شدن از لطف حضرت حق، بلكه بالاتر از آن، انسان دغل كار مورد خشم خداست و در بعضي روايات آمده است كه فرشتگان، او را نفرين مي كنند؛
د) محشور شدن با قوم يهود؛
ه) از بين رفتن اعتماد و راستي بين مردم.
با توجه به روشن بودن زشتي دغل كاري، انسان بايد تلاش كند در مرحله اول، خود از اين نوع اخلاق دوري كند. اگر هم كسي با او دغل كاري كرد، در مقام انتقام برنيايد و از راه دغل كاري وارد نشود؛ چون اگر او هم چنين كند، فرقي با انسان دغل كار ندارد. بر همين اساس است كه امام سجاد عليه السلام در دعاي مكارم اخلاق عرضه مي دارد: «بار خدايا، بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا توفيق ده تا با كسي كه نسبت به من دغل كاري كرده است، خيرخواهي و صداقت ورزم».(1)
ص: 208
گلبانگ حديث
زير فصل ها
دغل كاري در معامله
نكوهش دغل كاري
جايگاه دغل كاري و دغل كار
پرهيز از دغل كاري
پي آمدهاي دغل كاري
زشت ترين دغل كاري
دغل كارترين مردم
دغل كاري در معامله
1.
تهذيب الأحكام عن الحلبي، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: سألتُه عنِ الرَّجُلِ يكونُ عِندَهُ لَونانِ مِن طَعامٍ واحِدٍ و سِعرُهُما شتي و أحَدُهُما خَيرٌ مِنَ الآخَرِ، فَيخلِطُهُما جَميعا ثُمّ يبِيعُهُما بِسِعرٍ واحِدٍ: لا يصلُحُ لَهُ أنْ يفعَلَ ذلكَ يغُشُّ بهِ المسلمينَ حتّي يبَينَهُ.(1)
تهذيب الأحكام به نقل از حلبي از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: مردي از يك ماده غذايي دو نوع آن را دارد و قيمت هر دو مختلف است، اما يكي مرغوب تر از ديگري است. ازاين رو، آنها را با هم مخلوط مي كند و همه را به يك قيمت مي فروشد. حضرت فرمود: درست نيست كه اين كار را بكند و بدين وسيله به مسلمانان غِشّ روا دارد، مگر اينكه واقعيت را به آنها بگويد.
2.
الإمامُ الكاظمُ عليه السلام _ لَمّا مَرَّ بهشامِ بنِ الحَكَمِ و هو يبِيعُ السَّابِرِي فِي الظِّلالِ _ يا هِشامُ، إنّ البَيعَ فِي الظِلِّ غِشٌّ، و إنَّ الغِشَّ لا يحِلُّ.(2)
امام كاظم عليه السلام ، چون بر هشام بن حكم كه در سايه (تاريكي) مشغول فروختن پارچه شاپوري بود، گذشت، فرمود: اي هشام!
ص: 209
فروختن كالا در سايه، دغلي است و دغلي [در معامله] روا نيست.
نكوهش دغل كاري
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «المسلمُ أخو المسلمِ، و لا يحِلُّ لِمسلمٍ باعَ مِن أخيهِ بَيعا فيهِ عَيبٌ إلاّ بَينَهُ لَهُ؛ مسلمان، برادر مسلمان است و بر هيچ مسلماني روا نيست كالاي معيوبي را به برادرش بفروشد، مگر اينكه او را از آن عيب آگاه سازد».(1)
جايگاه دغل كاري و دغل كار
1. امام علي عليه السلام : «الغِشُّ سَجِيةُ المَرَدَةِ؛ دغل كاري، خصلت مردمان سركش است».(2)
2. امام علي عليه السلام : «الغِشُّ يكسِبُ المَسَبَّةَ؛ دغل كاري، ناسزا شنيدن در پي دارد».(3)
3. امام علي عليه السلام : «الغِشُّ شَرُّ المَكرِ؛ دغل كاري، بدترين نيرنگ است».(4)
4. امام علي عليه السلام : «الغِشُّ مِن أخلاقِ اللِّئامِ؛ دغل كاري، از اخلاق فرومايگان است».(5)
5. امام علي عليه السلام : «الغَشُوشُ لِسانُهُ حُلوٌ و قَلبُهُ مُرٌّ؛ دغل كار، زبانش شيرين است و دلش تلخ».(6)
ص: 210
6. امام علي عليه السلام : «مِن عَلامَةِ الشَّقاءِ غِشُّ الصَّدِيقِ؛ از نشانه هاي بدبختي، دغل كاري با دوست است».(1)
7. امام علي عليه السلام : «شَرُّ الناسِ مَن يغُشُّ الناسَ؛ بدترين مردم، كسي است كه با مردم دغل كاري كند».(2)
8. امام علي عليه السلام : «خيرُ الإخْوانِ أنصَحُهم، و شَرُّهم أغَشُّهم؛ بهترين برادران، يكرنگ ترين ايشان و بدترين برادران، دغل ترين آنان است».(3)
9. امام علي عليه السلام : «مَن غَشَّ الناسَ في دِينِهِم فَهُو مُعانِدٌ للّه ِِو رسولِهِ؛ هر كس در دين مردم با آنها دغل كاري كند، دشمن خدا و پيامبر اوست».(4)
10. امام علي عليه السلام : «مِن عَلامةِ الشَّقاءِ غِشُّ الصَّديقِ؛ از نشانه بدبختي، دغل كاري با دوست است».(5)
11. امام كاظم عليه السلام : «ليسَ مِن أخلاقِ المُؤمِنينَ الغَشُّ و لا الأذي؛ دغل كاري و آزار، از اخلاق مؤمنان نيست».(6)
پرهيز از دغل كاري
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله _ به گندم فروشي _ فرمود: «يا صاحِبَ الطَّعامِ، أسفَلُ هذا مِثلُ أعلاهُ؟ مَن غَشَّ المُسلمينَ فليسَ مِنهُم؛ اي گندم فروش! آيا زير اين هم مانند روي آن است؟ هر كس با مسلمانان دغل كاري كند، از آنها نيست».(7)
ص: 211
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «مَن غَشَّ مُسلِما في شِراءٍ أو بَيعٍ فليسَ مِنّا، و يحشَرُ يومَ القِيامَةِ مَع اليهودِ؛ لأنَّهم أغَشُّ الخَلقِ لِلمُسلِمينَ؛ هر كس در خريد يا فروش با مسلماني دغل كاري كند، از ما نيست و روز قيامت با يهود محشور مي شود؛ زيرا يهود دغل كارترين مردم نسبت به مسلمانان هستند».(1)
3. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «ليسَ مِنّا مَن غَشَّ مُسلِما؛ از ما نيست كسي كه با مسلماني دغل كاري كند».(2)
4. امام علي عليه السلام : «المُؤمنُ لا يغُشُّ أخاهُ، و لا يخُونُهُ، و لا يخذُلُهُ، و لا يتَّهِمُهُ؛ مؤمن برادر خود را نمي فريبد، و به او خيانت نمي كند، و او را تنها نمي گذارد، و او را متهم نمي سازد».(3)
پي آمدهاي دغل كاري
رسول خدا صلي الله عليه و آله : «مَن غَشَّ أخاهُ المُسلِمَ نَزَعَ اللّه ُ عَنهُ بَرَكةَ رِزقِهِ، و أفسَدَ علَيهِ مَعيشَتَهُ، و وَكَلَهُ إلي نفسِهِ؛ هر كس به برادر مسلمان خود غشّ روا دارد، خداوند بركت را از روزي او بگيرد و زندگي اش را بر وي تباه گرداند و او را به خودش وا گذارد».(4)
زشت ترين دغل كاري
امام علي عليه السلام ، در سفارش به يكي از كارگزاران خويش نوشت: «إنَّ أعظَمَ الخِيانَةِ خِيانَةُ الاُمَّةِ، و أفظَعَ الغِشِّ غِشُّ الأئمَّةِ؛ همانا بزرگ ترين
ص: 212
خيانت، خيانت به امت است و زشت ترين دغل كاري، دغل كاري نسبت به پيشوايان است».(1)
دغل كارترين مردم
1. امام علي عليه السلام : «إنَّ أنصَحَ الناسِ لنفسِهِ أطوَعُهُم لِرَبِّهِ، و إنَّ أغَشَّهُم لنفسِهِ أعصاهُم لِرَبِّهِ؛ خيرخواه ترين مردم به خويش، كسي است كه در برابر پروردگارش از همه فرمان بردارتر باشد و خيانت كارترين آنها به خود، نافرمان ترين آنها از پروردگار خويش است».(2)
2. امام علي عليه السلام : «إنَّ أغَشَّ الناسِ أغَشُّهُم لنفسِهِ و أعصاهُم لِرَبِّهِ؛ همانا دغل كارترين مردم كسي است كه با خود دغل كارتر و در برابر پروردگارش نافرمان تر باشد».(3)
3. امام علي عليه السلام : «مَن غَشَّ نَفسَهُ كانَ أغَشَّ لِغَيرِهِ؛ كسي كه با خود دغل كار باشد، با ديگري دغل كارتر است».(4)
نمونه هاي رفتاري
زير فصل ها
1. از ما نيست كسي كه تقلّب كند.
2. صراحت و صداقت در سياست
3. با مسلمانان غلّ و غش مي كني؟
4. بر تو باد به راستي و درستي
1. از ما نيست كسي كه تقلّب كند.
«پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بر تلّي از گندم گذشت. دستش را داخل آن فرو برد و انگشتانش به رطوبتي خورد. فرمود: اين چيست اي فروشنده؟ عرض كرد: اي پيامبر خدا! باران به آن خورده است. حضرت فرمود: چرا آن
ص: 213
قسمت را رو قرار ندادي تا مردم ببينند؟ هر كس با ما تقلب كند، از ما نيست».(1)
2. صراحت و صداقت در سياست
«[يكي از مشكلات] خلافت او (حضرت علي عليه السلام ) مسئله صراحت و صداقت او در سياست بود كه اين را هم عده اي از دوستانش نمي پسنديدند، مي گفتند: سياست اين همه صداقت و صراحت برنمي دارد؛ يك مقدار خدعه و دغل بازي هم بايد در آن قاطي كرد. چاشني سياست دغل بازي است. (اينهايي كه عرض مي كنم تمامش در نهج البلاغه است) و حتي بعضي مي گفتند: علي سياست ندارد، معاويه را ببين چقدر سياست مدار است! مي فرمود:
وَالله ما مُعاوِيةُ بِادْهي مِنّي، وَلكِنَّهُ يغْدِرُ وَ يفْجُرُ، وَ لَوْ لا كَراهِيةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ ادْهَي النّاسِ، وَ لكِنْ كُلُّ غَدْرَةٍ فَجْرَةٌ وَ كُلُّ فَجْرَةٍ كَفْرَةٌ وَ لِكُلِّ غادِرٍ لِواءٌ يعْرَفُ بِهِ يوْمَ الْقِيامَةِ.(2)
به خدا قسم اشتباه مي كنيد، معاويه از من زيرك تر نيست، او دغل باز است، فاسق است، من نمي خواهم دغل بازي كنم، من نمي خواهم از جاده حقيقت منحرف شوم، فسق و فجور مرتكب بشوم. اگر نبود كه خداي تبارك و تعالي دغل بازي را دشمن مي دارد، آن وقت مي ديديد كه زرنگ ترين مردمِ دنيا علي است. دغل بازي فسق است، فجور است، و اين گونه فجورها
ص: 214
كفر است و من مي دانم كه هر فريب كاري در قيامت محشور مي شود در حالي كه يك پرچمي دارد (ظاهراً مقصود اين است كه فريب خوردگان هم در زير پرچم فريب دهنده هستند)».(1)
3. با مسلمانان غلّ و غش مي كني؟
«امام باقر عليه السلام : پيامبر صلي الله عليه و آله در بازار مدينه از كنار بار گندمي عبور كرد. به صاحب آن فرمود: مي بينم گندم خوب و مرغوبي داري. از قيمت آن پرسيد. پس، خداوند عزّوجلّ به آن حضرت وحي فرمود كه دستت را داخل ظرف، فرو بَر. پيامبر اين كار را كرد و گندمِ نامرغوبي بيرون آورد. پس به صاحب آن فرمود: مي بينم كه با مسلمانان غل و غش مي كني».(2)
4. بر تو باد به راستي و درستي
«عبدالرحمان بن سيابه كوفي، جواني نورس بود كه پدرش از دنيا رفت. مرگ پدر از يك طرف، فقر و بيكاري از طرف ديگر، روح حساس او را رنج مي داد. روزي در خانه نشسته بود كه كسي در خانه را زد. يكي از دوستان پدرش بود. به او تسليت گفت و دلداري داد. سپس پرسيد:
_ آيا از پدرت سرمايه اي باقي مانده است؟
_ نه.
_ اين هزار درهم را بگير، اما بكوش كه اينها را سرمايه كني و از منافع آنها خرج كني.
ص: 215
اين را گفت و از دم در برگشت و رفت.
عبدالرحمان خوشحال و خرم پيش مادرش رفت و كيسه پول را به او نشان داد و جريان را نقل كرد. طبق توصيه دوست پدرش به فكر كاسبي افتاد. نگذاشت به فردا بكشد. تا شب آن پول را تبديل به كالا كرد. دكاني براي خود در نظر گرفت و مشغول كار و كسب شد. طولي نكشيد كه كار و كسبش بالا گرفت. حساب كرد، ديد گذشته از اينكه با اين سرمايه، زندگي خود را اداره كرده، مبلغ زيادي نيز بر سرمايه افزوده شده است. فكر كرد به حج برود. با مادرش مشورت كرد. مادر گفت: اول برو پيش همان دوست پدرت و هزار درهم او را كه سرمايه بركت زندگي ما شده بده، بعد برو به مكه.
عبدالرحمان پيش آن مرد رفت و كيسه اي داراي هزار درهم جلو او گذاشت و گفت: پولتان را بگيريد. آن مرد، اول خيال كرد كه مبلغ پول كم بوده است و عبدالرحمان پس از چندي عين پول را به او برگردانده است، گفت: اگر اين مبلغ كم است، مبلغي ديگر بيفزايم؟
عبدالرحمان گفت: خير، كم نيست، بسيار پول پربركتي بود و چون من اكنون از خودم داراي سرمايه اي هستم و به اين مبلغ نيازمند نيستم، آمدم ضمن اظهار تشكر از لطف شما پولتان را رد كنم، خصوصاً كه الآن عازم سفر حجّم و ميل داشتم پول شما خدمت خودتان باشد. عبدالرحمان اين را گفت و از آن خانه خارج شد و بار سفر حج بست.
پس از انجام مراسم حج به مدينه آمد، همراه جمعيت به محضر امام صادق عليه السلام رفت. جمعيت انبوهي در خانه حضرت گرد آمده بودند. عبدالرحمان كه جواني نورس بود، رفت پشت سر همه نشست و شاهد
ص: 216
رفت و آمدها و سؤال و جواب هايي كه از امام مي شد، بود. همين كه مجلس كمي خلوت شد، امام صادق عليه السلام با اشاره، او را نزديك طلبيده، پرسيد:
_ شما كاري داريد؟
_ من عبدالرحمان پسر سيابه كوفي بجلي هستم.
_ احوال پدرت چطور است؟
_ پدرم به رحمت خدا رفت.
_ اي واي، اي واي، خدا او را رحمت كند. آيا از پدرت ارثي هم براي شما باقي ماند؟
_ خير، هيچ چيز از او باقي نماند.
_ پس چطور توانستي حج كني؟
_ قضيه از اين قرار است: بعد از مرگ پدرم خيلي پريشان بودم. مرگ پدر از يك طرف و فقر و پريشاني از طرف ديگر، بر ما فشار مي آورد؛ تا آنكه روزي يكي از دوستان پدرم هزار درهم آورد و ضمن تسليت به من، گفت من اين پول را سرمايه كنم. همين كار را كردم و از سود آن اقدام به سفر حج نمودم... .
همين كه سخن عبدالرحمان به اينجا رسيد، امام پيش از اينكه او داستان را به آخر برساند، فرمود:
_ بگو هزار درهم دوست پدرت را چه كردي؟
_ با اشاره مادرم، قبل از حركت به خودش رد كردم.
_ احسنت. حالا ميل داري [تو را] نصيحتي بكنم؟!
_ قربانت گردم، البته!
ص: 217
_ بر تو باد به راستي و درستي. آدم راست و درست شريك مال مردم است...».(1)
آموزه ها
1. سزاوار نيست انسان با دغل كار، از راه دغل كاري وارد شود، بلكه مي توان از امام سجاد عليه السلام درس گرفت و به درگاه خدا عرض كرد: «بار خدايا بر محمد و آل محمد صلوات فرست و مرا توفيق ده تا با كسي كه نسبت به من دغل كاري كرده، خيرخواهي و صداقت ورزم».
2. خطرناك ترين دغل كاري و نيرنگ بازي، دغل كاري با امام عادل است؛ زيرا ممكن است خداوند رحمتش را از مردم بردارد كه نتيجه آن، حاكم شدن انسان هاي ستمگر است. نمونه بارز آن را در زمان حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام مشاهده مي كنيم كه مردم با امام، دغل كاري كردند و نتيجه آن، حاكم شدن امويان و مروانيان بر جامعه اسلامي آن روز بود.
3. دغل كاري، مصداق ها و مراتب مختلفي دارد. از دغل كاري در معاملات آغاز مي شود، تا دغل كاري در دين مردم، دغل كاري با رهبر، و دغل كاري با امت. هر يك از اين دغل كاري ها آثاري دارد. بعضي از دغل كاري ها انسان را در رديف دشمن خدا و پيامبر قرار مي دهد. امير مؤمنان، علي عليه السلام مي فرمايد: «هر كه در دين مردم با آنها دغل كاري كند، دشمن خدا و پيامبر اوست».(2)
4. در بعضي موارد مي توان دغل كار را رسوا كرد، به ويژه آنجا كه
ص: 218
حق الناس مطرح است. در سيره رسول خدا صلي الله عليه و آله و امير مؤمنان علي عليه السلام ، گزارش هايي شده است كه آن بزرگواران شخصاً به بازار مسلمانان مي رفتند و گاهي دغل كاري هاي بعضي فروشندگان را برملا مي كردند و به آنان تذكر مي دادند.
5. صداقت و راستي، نشانه سلامتي روابط اجتماعي است و سبب اعتماد افراد جامعه مي شود، اما دغل كاري اين اعتماد را از بين مي برد. بنابراين، بي اعتمادي از آثار منفي اين رفتار نا هنجار اجتماعي است.
6. اولين كسي كه از دغل كاري آسيب مي بيند، خود دغل كار است؛ زيرا آبرو و اعتبار خود را نزد مردم از دست مي دهد.
منابع ديگر
فاضل، جواد، فريب، تهران، انتشارات علمي، 1355.
ص: 219
7.دنيا طلبي
امام علي عليه السلام :
«إنّما سُمِّيتِ الدُّنيا دُنيا لأنّها أدني مِن كلِّ شيءٍ، و سُمِّيت الآخِرةُ آخِرةً لأنّ فيهاً الجزاءَ و الثّوابَ؛ دنيا از آن رو دنيا نام گرفته كه پست ترين (نزديك ترين) چيزهاست و آخرت از آن رو آخرت ناميده شده كه سزا و پاداش در آنجاست».(1)
انسان بايد بداند بيهوده آفريده نشده است. خداوند مي فرمايد: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَينا لا تُرْجَعُون؛ آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده ايم و به سوي ما باز نمي گرديد؟» (مؤمنون: 115)
بنابراين، لازم است انسان درباره خود و زندگي اش بينديشد. زندگي انسان دست كم دو مرحله اساسي دارد: 1. حيات و زندگي دنيايي؛ 2. حيات و زندگي بعد از دنيا؛ يعني حيات اخروي كه شامل عالم برزخ و قيامت مي شود. اگر زندگي دنيا، بدون زندگي آخرت در
ص: 220
نظر گرفته و ارزش گذاري شود، بهترين حكم آن است كه قرآن كريم كرده است:
وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيرٌ لِلَّذينَ يتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُون. (انعام: 32)
زندگي دنيا، چيزي جز بازي و سرگرمي نيست! و سراي آخرت، براي آنها كه پرهيزكارند، بهتر است! آيا نمي انديشيد؟
حضرت حق، سبحانه و تعالي، در اين آيه انسان را به دليل نينديشيدن درباره دنيا و آخرت توبيخ مي كند. بنابراين، لازم است انسان در اين باره فكر كند و روشن است تفكر معمولاً با پرسش همراه است.
اگر كسي بخواهد درباره دنياطلبي، دنياگرايي، دنيادوستي، دنياپرستي و نظاير آن بينديشد، با اين پرسش ها روبه رو خواهد شد:
1. دنيا يعني چه؟
2. در قرآن و روايات چه تعابيري از دنيا آمده است؟
3. دنياطلبي چيست؟ انسان دنياطلب چه ويژگي هايي دارد؟
4. چرا انسان دنياطلب مي شود؟
5. آثار دنياطلبي چيست؟
6. راه هاي معالجه دنياطلبي چيست؟
7. برخورد صحيح با دنيا چگونه بايد باشد؟
1. معناي دنيا
واژه دنيا مؤنث ادني است. اگر آن را از «دني ء» و «دناءت» بگيريم به معناي پست تر و اگر از «دنوّ» بگيريم، به معناي نزديك تر است. اين واژه، پيوسته وصف است و احتياج به موصوف دارد، مثل حيات دنيا، عذاب
ص: 221
دنيا، سعادت دنيا. زندگي دنيا را دنيا مي گوييم؛ چرا كه نسبت به زندگي آخرت پست تر و ناچيزتر است و از زندگي آخرت به ما نزديك تر است.
از آيات شريفه استفاده مي شود كه آن به معناي دوم و اصل آن «دنوّ» است؛ زيرا در آيات زيادي، در برابر واژه آخرت آمده است، مثل: «أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ؛ همين كسانند كه زندگي دنيا را به ]بهاي[ جهان ديگر خريدند». (بقره: 86)
«رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً؛ پروردگارا! به ما در دنيا (نيكي) عطا كن! و در آخرت نيز (نيكي) مرحمت فرما». (بقره: 201)
«حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ؛ اعمالشان [اعمال نيكشان، به خاطر اين گناهان بزرگ] در دنيا و آخرت تباه شده». (آل عمران: 22)
«قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيرٌ لِمَنِ اتَّقي؛ به آنها بگو سرمايه زندگي دنيا، ناچيز است و سراي آخرت، براي كسي كه پرهيزكار باشد، بهتر است!» (نسا: 77)
كلمه دنيا 115 بار در قرآن مجيد تكرار شده و در تمام آنها صفت زندگي كنوني است؛ مگر در چهار مورد كه صفت آسمان و كنار بيابان آمده است مثل «إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوي وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ». (انفال: 42)
در اين آيه «عدوه» به معناي حاشيه و كنار بيابان است و «قصوي» مؤنث اقصي است؛ يعني آن گاه كه شما مسلمين در نزديك ترين حاشيه وادي به مدينه بوديد و آنها در دورترين كنار آن و كاروان ابوسفيان پايين تر از شما بود.
«إِنَّا زَينَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ؛ ما آسمان نزديك تر را با زينتي كه كواكب باشد، مزين گردانديم» (صافات: 6) دو مورد ديگر در آيه 12 سوره
ص: 222
فصّلت و آيه 5 سوره ملك است. در اين آيات، كلمه دنيا قطعاً به معناي نزديك تر است. در بعضي از آيات مثل «مَنْ كانَ يرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا» (شورا: 20) كه واژه حيات ذكر نشده، بلكه در تقدير است؛ يعني «حرث الحياة الدّنيا».
جوهري در صحاح گفته است: «دنيا به علت نزديك بودنش دنيا ناميده شده است. در قاموس و اقرب آمده است: دنيا نقيض آخرت است. در نهايه مي خوانيم: دنيا اسم اين زندگي است كه آخرت از آن دور است».(1)
گذشته از اين بحث لغوي و ادبي، بايد گفت حقيقت دنيا چيزي جز زمين و موجودات آن، اعم از كوه، دشت، گياه، حيوان، آسمان، ستارگان و كرات نيست. اينها همه آفريده هاي خداي مهربان است و آفريده هاي خدا همه باارزشند و دوست داشتن آنها از نظر عقل و شرع مانعي ندارد. بنابراين، دنياطلبي داراي معناي خاصي است كه بايد تبيين شود.
2. تعابير از دنيا در قرآن و روايات
در آيات قرآن كريم و روايات، تعابير متفاوتي از دنيا ديده مي شود. در جايي دنيا نكوهش و در جايي ديگر از آن تعريف شده است.
تعابير منفي
خداوند در آيه اي مي فرمايد:
الَّذينَ يسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَي الْآخِرَةِ وَ يصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ يبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ في ضَلالٍ بَعيد. (ابراهيم: 2)
ص: 223
همان ها كه زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح مي دهند و [مردم را] از راه خدا باز مي دارند و مي خواهند راه حق را منحرف سازند؛ آنها در گمراهي دوري هستند!
آن گاه به پيامبرش مي فرمايد از كساني كه فقط خواستار دنيا هستند و به تعبير ديگر از افراد دنياطلب، دنياپرست و دنياگرا دوري كند: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا؛ حال كه چنين است از كسي كه از ياد ما روي مي گرداند و جز زندگي مادي دنيا را نمي طلبد، اعراض كن!» (نجم: 29)
در سوره نازعات نيز كساني را كه زندگي دنيا را برمي گزينند، جهنمي معرفي مي كند:
«فَأَمَّا مَنْ طَغي وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحيمَ هِي الْمَأْوي؛ اما آن كسي كه طغيان كرده، و زندگي دنيا را مقدّم داشته، مسلّماً دوزخ جايگاه اوست!» (نازعات: 37 _ 39)
در تعبير قرآن، نه دنيا، بلكه زندگي دنياست كه مي تواند مايه فريب و غرور باشد:
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُور. (آل عمران: 185)
هر كسي مرگ را مي چشد و شما پاداش خود را به طور كامل در روز قيامت خواهيد گرفت؛ آنها كه از آتش(دوزخ) دور شده و به بهشت وارد شوند، نجات يافته و رستگار شده اند و زندگي دنيا، چيزي جز سرمايه فريب نيست!
همچنين زندگي دنيا مي تواند بازيچه و سرگرمي باشد: «وَ مَا الْحَياةُ
ص: 224
الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيرٌ لِلَّذينَ يتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُون؛ زندگي دنيا، چيزي جز بازي و سرگرمي نيست! و سراي آخرت، براي آنها كه پرهيزگارند، بهتر است! آيا نمي انديشيد؟!» (انعام: 32)
نزديك به چنين تعابيري در روايات هم آمده است؛ دنيا گاهي ملعون ناميده مي شود و گاه به ماري خوش خط و خال تشبيه مي گردد. چنانكه حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «دنيا مانند مار سمي است؛ پوست آن نرم است، ولي سمي كُشنده در درون دارد. نادان فريب خورده به آن مي گرايد و هوشمند عاقل از آن دوري گزيند».(1)
آن حضرت در كلامي ديگر مي فرمايد: «همانا من شما را از دنيا مي ترسانم؛ زيرا در كام شيرين و در ديده انسان، سبز و رنگارنگ است... با زينتِ غرور، خود را مي آرايد، شادي آن دوام ندارد و كسي از اندوه آن ايمن نيست، بسيار فريبنده و بسيار زيان رساننده است».(2)
بر اين اساس، رسول خدا صلي الله عليه و آله به پيروان خود دستور مي دهد: «اُترُكوا الدنيا لأهلِها فإنّه مَن أخَذَ مِنها فوقَ ما يكفِيهِ أخَذَ مِن حَتفِهِ و هُوَ لا يشعُرُ؛ دنيا را براي اهلش واگذاريد؛ زيرا هر كس از دنيا بيش از حدّ كفايت خود برگيرد، نادانسته، مرگ خود را شتاب بخشيده است».(3)
تعابير مثبت
در مقابل اين تعابير منفي، آيات و روايات ديگري نيز در ستايش زندگي دنيا وارد شده است. براي مثال در سوره نحل آمده است:
ص: 225
وَ قيلَ لِلَّذينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيراً لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقينَ. (نحل: 30)
و به كساني كه تقوا پيشه كردند، گفته شود: «پروردگارتان چه نازل كرد؟» مي گويند: «خوبي.» براي كساني كه در اين دنيا نيكي كردند، [پاداش] نيكويي است و قطعاً سراي آخرت بهتر است و چه نيكوست سراي پرهيزكاران.
در روايت نيز آمده است:
«الإمامُ الباقرُ عليه السلام في قولِهِ تعالي: و لَنِعمَ دارُ المُتَّقينَ، الدنيا؛(1) امام باقر عليه السلام درباره آيه «و نيكو [سرايي] است سراي پرهيزكاران»، [فرمود]: آن سراي دنياست».(2)
خداوند در آيات فراواني مي فرمايد: «الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْض» (بقره: 22)؛ «وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُوم» (انعام: 97)؛ «هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيل» (يونس: 67)؛ «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَر» (ابراهيم: 33).
زمين، آسمان، ستارگان، شب و روز، چهارپايان، همه و همه براي انسان آفريده شده است و به پيامبرش مي فرمايد: «و سهم خود را از دنيا فراموش مكن».(3)
با مقايسه اين دو دسته مطالب درمي يابيم دنيا به چه معنا بد است و چرا بد است و دنيا به چه معنا خوب است و چرا خوب است. دنيا به معناي زمين و آسمان و نعمت هاي موجود در آن، ذاتاً بد نيست. آنها همه آفريده
ص: 226
خدايند و آفريده حضرت حق، خير و بركت است. زندگي دنيا از آن جهت كه مقدمه ورود به زندگي آخرت است، خوب و خير است. دنيا كشتزار آخرت و بهترين يار و ياور براي رسيدن به آخرت است. بنابراين، انسان بايد از دنيا براي آخرتش بهره بگيرد. اين بد نيست، بلكه خوب و زيباست. زندگي پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام هم اين معنا را تأييد مي كند. آنها اهل ازدواج، بهره گيري از دنيا، دوست داشتن خانواده، فرزند و نظاير آن بودند.
آنچه مهم است، شيوه برخورد با اين نعمت است. شيوه برخي افراد در استفاده از نعمت ها به گونه اي است كه عقل و شرع آن را نمي پسندد. وي گاهي دچار غفلت و فراموشي مي شود و با دنيا و نعمت ها و فرصت زندگي در آن، به گونه اي برخورد مي كند كه گويي اين زندگي اصل است و آخرت فراموش شده است يا آخرتي وجود ندارد.
در روايات به شيوه نگرش به دنيا و استفاده از آن اشاره شده است. در مقام نظري، بايد دانست دنيا محل قرار و زندگي حقيقي نيست، بلكه كشتزار، پل و كاروان سرايي است كه چند روزي بايد از آن براي رسيدن به سراي ديگر بهره جست. در اين صورت، بايد در آن زهد ورزيد؛ يعني به آن دل نبست و به اندازه ضرورت از آن بهره گرفت. انسان مؤمن در دنيا به غايت تلاش مي كند؛ چون دنيا مزرعه آخرت است و در مزرعه تنبلي شايسته نيست، اما در مقام بهره برداري از آن، به حدّ كفاف بسنده مي كند و مي داند دنيا براي آخرت آفريده شده است.
3. چيستي دنياطلبي و ويژگي هاي انسان دنياطلب
اين پرسش را با روايتي از پيامبر پاسخ مي دهيم. حديث به ويژگي هاي انسان دنياطلب اشاره دارد.
ص: 227
عَنْ اِبْنِ عَبّاس قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ(صلي الله عليه وآله وسلم) يقُولُ: اِنَّهُ ما سَكَنَ حُبُّ الدُّنْيا قَلْبَ عَبْد اِلاّ الْتاطَ فيها بِثَلاثِ: شُغْلٍ لاينْفَدُ عَناؤُهُ; وَ فَقْرٍ لايدْرَكُ غِناهُ; وَ اَمَلٍ لاينالُ مُنْتَهاهُ. اَلا اِنَّ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةَ طالِبَتانِ وَ مَطْلُوبَتانِ، فَطالِبُ الاْخِرَةِ تَطْلُبُهُ الدُّنْيا حَتّي يسْتَكْمِلَ رِزْقَهُ; وَ طالِبُ الدُّنْيا تَطْلُبُهُ الآخِرَةُ حَتّي يأْخُذَهُ الْمَوْتُ بَغْتَةً... .(1)
ابن عباس مي گويد: شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود: كسي كه گرفتار دوستي دنيا گردد، سه بلا دامنگير او مي شود: اشتغال فكري كه بر اثر آن خستگي او تمام نمي شود؛ فقري كه بي نيازي با آن نيست و آرزوهاي طولاني كه سرانجام ندارد. آگاه باشيد كه دنيا و آخرت، هر دو، هم طالبند و هم مطلوب. پس كسي كه سراغ آخرت رفت، دنيا خود به خود سراغ او مي آيد تا از روزي خود به طور كامل بهره برداري كند و خواهان دنيا، آخرت به سراغ او مي آيد تا اينكه مرگ، ناگهاني او را دريابد و به كام خويش فروكشد.
معناي دنياطلبي
دنيا گاهي وسيله است و گاه هدف. انسان مي تواند هم وسيله را طلب كند و هم هدف را. در هر دو طلب هست. آنجا كه دنيا به عنوان وسيله طلب مي شود، عين صواب است و آنجا كه به عنوان هدف و آخرين آرزو طلب مي شود، عين ناصوابي است. طلب اول كه همان نگاه و طلب ابزاري است، انسان را بينا مي سازد و به سر منزل مطلوب مي رساند، اما
ص: 228
طلب دوم كه نگاه و طلب غير ابزاري و اصيل است، انسان را كور مي گرداند و او را به ناكجاآباد مي كشاند.
در روايات تعبير ديگري هم وجود دارد و آن دنيادوستي است. حب ّالدنيا؛ يعني دنيا از سرِ دوستي و چنان طلب شود كه آخرت فراموش گردد. چنين حبّ و دوستي نيز اشتباه است. حب ّالدنيا ريشه هر خطايي است و اين حبّ و دوستي مشكل ساز است، حبّ دنيا، حبّ رياست، حبّ طعام و... . بنابراين، حبّ دنيا و طلب آن به عنوان هدف اصلي خطاست و در آيات و روايات نكوهش شده است، اما بايد توجه داشت علاقه به زن و فرزند و امثال آنها كه در مسير حق و حقيقت است، مصداق حبّ الدنيا نيست. در روايات آمده است، شخصي به امام صادق عليه السلام عرض كرد: من دنيا را دوست دارم. حضرت فرمود: با آن چگونه برخورد مي كني؟ عرض كرد: ازدواج مي كنم. حج مي روم. خرج خانواده را مي دهم. به برادرانم رسيدگي مي كنم و صدقه مي دهم. حضرت فرمود: «لَيسَ هَذا مِنَ الدُّنيا هَذا مِنَ الْاخرةِ؛ اين دنيا نيست، بلكه عين آخرت است».(1)
ويژگي هاي انسان هاي دنياطلب
دوستي و حب دنيا امري باطني است، اما هر امر باطني آثاري دارد كه با توجه به آن آثار مي توان انسان هاي دنياپرست را شناخت:
1. اشتغال فكري دارند؛ يعني هم و غمّ آنها فقط كسب جاه و مقام، پول و ثروت است؛
2. آرزوهاي طولاني دارند، گويي مرگ براي آنها آفريده نشده است؛
3. پرخور و پرخشمند؛
ص: 229
4. كمتر خشنودند و به تعبير روايات «قليل الرضا» هستند؛ يعني كم راضي مي شوند و اهل رضايت نيستند؛
5. مغرور و سرمست از جاه و مقام، پول و ثروتند؛
6. اهل طاعت خدا نيستند؛
7. كم خير هستند؛
8. در حالت نعمت، سپاس گزاري را نمي دانند؛
9. در حالت سختي، اهل شكيبايي نيستند؛
10. خود را خردمند مي پندارند، اما در حقيقت نادان و احمقند.(1)
4. چرا انسان دنياطلب مي شود؟
براي دنياطلبي دو علت عمده مي توان برشمرد:
الف) نفي خدا و آخرت
ريشه دنياطلبي و دنياپرستي ممكن است در تفكر و جهان بيني انسان باشد. كسي كه فقط ظواهر را ببيند و خدا و آخرت را نفي كند، از نظر فكري، راهي جز توجه جدي به دنيا را ندارد. او جز دنيا را نمي بيند و نمي شناسد و دنيا نهايت آرزويش مي شود.
ب) غفلت
افرادي را مي شناسيم كه خدا، نبوت و معاد را قبول دارند، اما در عمل دنيا طلب هستند. رفتار اين گونه افراد را چگونه مي توان تحليل كرد؟ به اين پرسش، دو پاسخ مي توان داد:
ص: 230
1. ادعاي اعتقاد به خدا و آخرت، ادعاي زباني است و اساساً چنين حقايقي را در دل قبول ندارند؛
2. در ادعاي خود راست گو هستند، اما دچار غفلت شده اند. غفلت مي تواند علت دنياطلبي باشد. انساني كه به دنيا و مظاهر و لذت هاي آن مشغول شود و خود و حقيقت دنيا و آخرت را فراموش كند، به سمت دنياگرايي كشيده مي شود.
داستان قارون در قرآن كريم، مي تواند نمونه روشني براي اين موضوع باشد.
5. آثار دنياطلبي
زير فصل ها
يك _ غرور و فريب
دو _ سرگرم شدن به امور پست و غفلت از انجام دادن اعمال صالح؛
سه _ طغيان گري
چهار_ جهنمي شدن
پنج _ گناه و كفر
شش _ از دست دادن قواي ادراكي همراه با خواري
هفت _ اندوه در دنيا، حسرت هنگام مرگ
هشت _ راه هاي درمان دنياطلبي
نه _ برخورد صحيح با دنيا چگونه است؟
يك _ غرور و فريب
انسان دنياطلب و دنياپرست دچار غرور و فريب مي شود. خداوند در آيه 5 سوره فاطر به انسان ها هشدار مي دهد: «اي مردم... مبادا زندگي دنيا شما را بفريبد».
دو _ سرگرم شدن به امور پست و غفلت از انجام دادن اعمال صالح؛
زير فصل ها
سه _ طغيان گري
«فَأَمَّا مَنْ طَغي وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحيمَ هِي الْمَأْوي؛ امّا آن كسي كه طغيان كرده و زندگي دنيا را مقدّم داشته به يقين دوزخ جايگاه اوست!» (نازعات: 37 _ 39)
چهار_ جهنمي شدن
از آيات 37 و 38 سوره نازعات نتيجه مي گيريم، از آثار اخروي دنياطلبي، دوزخ است و جايگاه انسان دنياطلب، جهنم خواهد بود. در سوره يونس هم به اين فرجام اشاره شده است. آنجا كه خداوند مي فرمايد:
ص: 231
إِنَّ الَّذينَ لا يرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يكْسِبُونَ. (يونس: 7 و 8)
كساني كه به ملاقات ما اميد ندارند و به زندگي دنيا خشنود شدند و بر آن تكيه كردند و آنها كه از آيات ما غافلند، آنها جايگاهشان آتش است.
پنج _ گناه و كفر
خداوند در آيه 24 سوره انسان به پيامبرش مي فرمايد: «صبر پيشه كن و از هيچ گنه كار يا كافري اطاعت مكن»، سپس در آيه 27 مي فرمايد: «حقيقتاً اين گونه افراد زندگي دنيا را دوست دارند».
به نظر مي رسد انسان هاي دنياطلب، به راحتي اهل گناه و كفر مي شوند.
شش _ از دست دادن قواي ادراكي همراه با خواري
اميرمؤمنان، علي عليه السلام فرمود: «دنيا را رها كن كه دوستي دنيا، [انسان را] كور و كر و لال و خوار مي سازد».(1)
آن حضرت در كلامي ديگر مي فرمايد: «دوستي دنيا، عقل آدمي را تباه مي سازد و دل را از شنيدن حكمت، كر مي سازد و موجب عذاب دردناك مي شود».(2)
ص: 232
هفت _ اندوه در دنيا، حسرت هنگام مرگ
حضرت علي عليه السلام درباره آثار دوستي دنيا مي فرمايد: «هر كس همّ و غمش دنيا باشد، در هنگام جدا شدن از آن بسيار حسرت و دريغ مي خورد».(1)
امام صادق عليه السلام نيز مي فرمايد: «هر كس به دنيا دل ببندد، به سه چيز دل بسته است: اندوه بي پايان، آرزوي دست نيافتني و اميد نارسيدني».(2)
دنياطلبي آثار منفي بسياري دارد، از جمله بي اعتنايي به مردم، تجمل گرايي، نپذيرفتن دين حق، اختلاف و دشمني و جنگ، اشاعه فحشا و گناه، قتل و غارت، تكذيب آيات و نشانه هاي خدا و... . سرانجام دنياطلبي براي انسان، پوچي، سرخوردگي و نااميدي است.
هشت _ راه هاي درمان دنياطلبي
در بحث علت دنياطلبي اشاره شد كه دنياطلبي در نگرش انسان ريشه دارد يا از سر غفلت است. بنابراين، راه مبارزه با دنياطلبي آن است كه انسان ابتدا ريشه و علت را بيابد و با آن مبارزه كند. براي اصلاح نگرش، بايد در آن بازنگري كرد و اين مهم حاصل نمي شود مگر با علم و تفكر و ايمان آوردن.
بنابراين، لازم است انسان بر آگاهي و معرفت خود بيفزايد و درباره آنها خوب بينديشد و در مرحله بعد به خدا و قيامت ايمان بياورد. اگر انساني خود را شناخت و دريافت ارزش وجودي او در دنيا معادل ندارد، آخرت گرا خواهد شد و مي تواند با دنياطلبي مبارزه كند، به شرط آنكه به آنچه علم يافته است، مؤمن شود. انسان متفكر و مؤمن، دنياطلب نمي شود.
ص: 233
درباره افرادي كه از سر غفلت دچار دنياطلبي شده اند، زدودن عوامل غفلت مي تواند دنياطلبي را ريشه كن سازد و خودشناسي از عوامل مهمي است كه ضربه مهلكي به ريشه دنياطلبي وارد مي آورد. حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «مَن كَرُمت عَليه نَفسُه هَانَت عَليه الدُّنيا؛ هر كس جانش برايش گرامي باشد و به كرامت خود توجه كند، دنيا در مقابلش پست و كوچك مي شود».(1)
روشن است انسان خردمند به چيزهاي پست و كوچك توجه نمي كند؛ چه رسد به اينكه به آنها دل ببندد. در اين مسير، اطاعت از خدا و رسول و امامان معصوم عليهم السلام و به كار بستن رهنمودهاي آنها راهگشاست.
همان گونه كه اشاره شد، نخستين قدم، آن است كه انسان اهل فكر و تدبر شود، در حقيقتِ خود و دنيا به دقت نظر كند و در كنار آن، ديگر دستورهاي الهي را انجام دهد، اهل نماز و عبادت باشد، با دنياطلبان همراهي نكند، در انتخاب دوست دقت كند، قرآن را در زندگي وارد سازد؛ يعني آن را بخواند و در آن تأمل كند. رعايت همين موارد مي تواند به دوري انسان از دنياطلبي كمك فراواني كند.
نه _ برخورد صحيح با دنيا چگونه است؟
روشن است دنيا به معناي زمين و آسمان و آفريده هاي خداوند، همه خير و خوبي است و به تعبير خداوند در قرآن كريم همه اينها براي انسان آفريده شده است. آنچه مهم است، نحوه برخورد با اين مظاهر الهي است. برخورد صحيح با دنيا دو مرحله اساسي دارد:
1. مرحله ذهن، انديشه و اعتقاد؛
ص: 234
2. مرحله عمل و كاربرد.
در مرحله نخست؛ بايد به كلمات نوراني قرآن و اهل بيت عليهم السلام ، اعتقاد يافت؛ يعني بايد بدانيم و معتقد باشيم دنيا مقدمه و مزرعه آخرت است. حيات واقعي، حيات اخروي است و دوستي دنيا سرچشمه هر خطا و گناهي است و در مقام عمل، بايد از بستن دل به دنيا و مظاهر آن پرهيز كرد.
انسان مؤمن از دنيا كمال بهره را مي برد؛ زيرا دنيا بهترين وسيله و تنها وسيله رسيدن به آخرت است، اما حبّ و عشق آن را در دل جاي نمي دهد؛ زيرا دل جايگاه عشق و حبّ خداست. بر اين اساس، انسان عاقل و مؤمن، در مقام عمل، زاهد خواهد بود و به قدر كفاف و ضرورت از دنيا بهره مي گيرد و از دنيا براي انجام اعمال صالح مدد مي جويد. دنيا زير پاي او قرار دارد، اما چشمش به آخرت و زندگي اخروي است. اقبال و ادبار دنيا در روحيه او اثر نمي گذارد؛ يعني نه از دست دادن نعمتي او را متأسف مي كند و نه روي آوردن نعمت دنيايي او را ذوق زده مي سازد. شعار زباني و عملي او اين جمله خواهد بود: «الحمدلله علي كل حال».
گلبانگ حديث
زير فصل ها
جايگاه دنيا
نكوهش دنيا
دنيا به اندازه ضرورت
به دنيا ناسزا مگوييد
دنيا آخرين ديدرس انسان كور
دنيادوستي منشأ هر گناهي است
معناي دنيا دوستي
برخورد با دنيا
پرهيز از دل بستن به دنيا
دنيا زندان مؤمن است
ارزشمندترين مردم
حكايت انسان و دنيا
جايگاه دنيا
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «الدُّنيا مَزرَعةُ الآخِرَةِ؛ دنيا كشتزار آخرت است».(1)
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «فَلْيتَزَوَّدِ اَلعَبدُ مِن دُنياهُ لاِخِرتِهِ، و مِنَ حَياتِهِ لمَِوتِهِ، و مِنْ شَبابِهِ لهَرَمِهِ، فإنّ الدُّنيا خُلِقَت لَكُم و أنتُم خُلِقتُم لِلآخِرَةِ؛ آدمي بايد از دنياي خود
ص: 235
براي آخرتش و از زندگي خود براي مردنش و از جواني خود براي پيري اش توشه برگيرد؛ زيرا دنيا براي شما آفريده شده است و شما براي آخرت».(1)
3. امام علي عليه السلام : «الدُّنيا خُلِقَت لِغيرِها و لم تُخلَق لِنَفسِها؛ دنيا، نه براي خودش كه براي غير خود آفريده شده است».(2)
4. امام باقر عليه السلام : «و لَنِعمَ دارُ المُتَّقينَ»،(3) الدنيا؛ درباره آيه «و نيكو [سرايي] است سراي پرهيزكاران»، فرمود: آن سراي دنياست».(4)
5. امام باقر عليه السلام : «نِعمَ العَونُ الدُّنيا عَلَي الآخِرَةِ؛ دنيا ياور خوبي براي آخرت است».(5)
نكوهش دنيا
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «الدنيا ملعونةٌ و ملعونٌ ما فيها، إلاّ ما ابتُغِي به وَجهُ اللّه ِ عزّوجلّ؛ دنيا و هرچه در آن است ملعون است، مگر آنچه به واسطه آن خشنودي خدا طلب شود».(6)
2. پيامبرخدا صلي الله عليه و آله : «ما أحَدٌ مِن الأوّلي_نَ و الآخِرينَ إلاّ و هو يتَمَنَّي ي_ومَ القيام_ةِ أنّهُ ل_م يعْطَ مِن الدنيا إلاَّ قُوتاً؛ هيچ كس از ما، از پيشينيان و پسينيان نيست، مگر آنكه در روز قيامت آرزو مي كند كاش از دنيا بيش از قوتش به او داده نمي شد».(7)
ص: 236
3. امام علي عليه السلام : «الدُّنيا حُلْمٌ و الاغتِرارُ بِها نَدَمٌ؛ دنيا، خوابي است و فريفته شدن به آن، مايه پشيماني است».(1)
4. امام علي عليه السلام : «الدُّنيا سُوقُ الخُسرانِ؛ دنيا، بازار زيان است».(2)
5. امام علي عليه السلام : «الدُّنيا سَمٌّ آكِلُهُ مَن لا يعرِفُهُ؛ دنيا، زهر است، كسي آن را مي خورد كه نمي شناسدش».(3)
6. امام علي عليه السلام : «الدنيا مَعدِنُ الشرِّ و محلُّ الغُرورِ؛ دنيا، معدن بدي و جايگاه فريب است».(4)
دنيا به اندازه ضرورت
1. رسول خدا صلي الله عليه و آله :
فِرُّوا مِن فُضولِ الدنيا كما تَفِرُّونَ مِن الحرامِ، و هَوِّنوا علي أنفسِكُم الدنيا كما تُهَوِّنُونَ الجيفةَ، و تُوبُوا إلي اللّه ِ مِن فُضولِ الدنيا و سيئاتِ أعمالِكُم، تَنجُوا مِن شِدَّةِ العذابِ.(5)
از زيادي هاي دنيا (آنچه بيش از نياز شماست) بگريزيد، همچنان كه از حرام مي گريزيد. دنيا را كم اهميت بدانيد، همچنان كه مردار را و از زيادي هاي دنيا و كردارهاي ناپسندتان به درگاه خدا توبه كنيد تا از عذاب سخت رهايي يابيد.
ص: 237
به دنيا ناسزا مگوييد
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «مَن قالَ قَبَّحَ اللّه ُ الدنيا، قالَتِ الدنيا: قَبَّحَ اللّه ُ أعصانا لِلرَّبِّ؛ اگر كسي بگويد: نفرين بر دنيا، دنيا گويد: نفرين بر نافرمان ترين ما نسبت به پروردگار».(1)
2. امام علي عليه السلام :
أيها الذامُّ للدنيا المُغتَرُّ بِغُرورِها المَخدُوعُ بِأباطيلِها، أ تَغتَرُّ بالدنيا ثُمّ تَذُمُّها ؟ ! أنتَ المُتَجرِّمُ علَيها أم هي المُتجَرِّمَةُ علَيكَ؟! متي استَهوَتْكَ أم متي غَرَّتكَ؟!... إنَّ الدنيا دارُ صِدقٍ لِمَن صَدَقَها، و دارُ عافيةٍ لِمَن فَهِمَ عنها، و دارُ غِني لِمَن تَزَوَّدَ مِنها.(2)
اي كسي كه دنيا را نكوهش مي كني، اما فريفته پوچي ها و اباطيل آن هستي! فريفته دنيايي و نكوهشش مي كني؟ آيا تو او را مجرم و گناهكار مي داني يا او تو را چنان مي داند؟ دنيا كِي شيفته ات كرد يا كِي فريبت داد؟!... دنيا براي كسي كه از درِ راستي با آن درآيد، سراي راستي است و براي كسي كه آن را نيك بفهمد، سراي عافيت و سعادت است و براي كسي كه از آن توشه بردارد، سراي توانگري و بي نيازي است.
3. امام هادي عليه السلام : «الدنيا سوقٌ، رَبِحَ فيها قومٌ و خَسِرَ آخَرونَ؛ دنيا بازاري است كه گروهي در آن سود مي برند و گروهي زيان مي بينند».(3)
ص: 238
دنيا آخرين ديدرس انسان كور
1. امام علي عليه السلام :
إنّما الدنيا مُنتهي بَصَرِ الأعمي، لا يبصِرُ مِمّا وراءَها شيئاً، و البَصيرُ ينفُذُها بَصَرُهُ و يعلَمُ أنّ الدارَ وراءَها، فالبصيرُ مِنها شاخِصٌ، و الأعمي إلَيها شاخِصٌ، و البصيرُ مِنها مُتزوِّدٌ، و الأعمي لها مُتزوِّدٌ.(1)
همانا دنيا آخرين ديدرس انسان كور است و فراتر از آن را نمي بيند، اما شخص بابصيرت نگاهش را از دنيا فراتر مي برد و مي داند سراي حقيقي در وراي اين دنياست. پس بينا از دنيا دل بركَند و كور، به آن روي آورد. شخصِ بابصيرت، از آن توشه برمي دارد و كور، براي آن توشه فراهم مي آورد.
2. امام علي عليه السلام : «مَن أبْصَرَ بها بَصَّرَتهُ، و مَن أبْصَرَ إليها أعمَتهُ؛ هر كس به وسيله دنيا نگاه كند [و آن را آينه عبرت سازد] دنيا بينايش گرداند و هر كس به دنيا بنگرد [و جز آن نبيند]، دنيا كورش سازد (وراي آن را نبيند)».(2)
دنيادوستي منشأ هر گناهي است
1. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله : «أكبَرُ الكبائرِ حُبُّ الدنيا؛ بزرگ ترين گناهان، دنيا دوستي است».(3)
2. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله : «حُبُّ الدنيا أصلُ كلِّ مَعصيةٍ و أوّلُ كُلِّ ذَنبٍ؛ دنيادوستي، ريشه هر معصيت و آغاز هر گناهي است».(4)
ص: 239
3. امام صادق عليه السلام : «إنّ أوّلَ ما عُصِي اللّه ُ بِهِ سِتٌّ: حُبُّ الدنيا، و حبُّ الرئاسةِ، و حبُّ الطَّعامِ، و حبُّ النساءِ، و حُبُّ النومِ، و حبُّ الراحةِ؛ نخستين عواملي كه موجب نافرماني و معصيت خدا شد، شش مورد بود: دنيادوستي، رياست طلبي، شكم پرستي، زن دوستي، پُر خوابي و راحت طلبي».(1)
معناي دنيا دوستي
رسول خدا صلي الله عليه و آله : «لَيسَ مِن حُبِّ الدنيا طَلَبُ ما يصْلِحُكَ؛ طلب كردن آنچه از دنيا كه تو را اصلاح مي كند، دنيادوستي نيست».(2)
برخورد با دنيا
امام علي عليه السلام : «أ لاَ حُرٌّ يدَعُ هذهِ اللُّماظَةَ لأهلِها ؟! إنّهُ لَيسَ لأنفُسِكُم ثَمَنٌ إلاّ الجنّةَ فلا تَبِيعُوها إلاَّ بِها؛ آيا آزاده اي پيدا نمي شود كه اين خرده ريزه هاي لاي دندان ها (دنيا) را براي اهلش واگذارد؟ بدانيد جان هاي شما را بهايي جز بهشت نيست. پس آنها را جز به اين بها مفروشيد».(3)
2. امام علي عليه السلام : «دُنياكُم هذِهِ أزهَدُ عِندي مِن عَفْطَةِ عَنزٍ؛ دنياي شما نزد من، از آب بيني يك بز هم ناچيزتر است».(4)
3. امام علي عليه السلام : «مَن كَرُمَتْ نَفسُهُ صَغُرَتِ الدنيا في عَينِهِ؛ هر كس كرامت نفس داشته باشد، دنيا در نگاهش خُرد آيد».(5)
ص: 240
پرهيز از دل بستن به دنيا
امام علي عليه السلام : «اُحَذِّرُكُمُ الدنيا، فإنّها لَيسَت بِدارِ غِبطَةٍ، قد تَزَينَتْ بِغُرورِها، و غَرَّتْ بزِينَتِها لِمَن كانَ ينظُرُ إلَيها؛ شما را از دنيا برحذر مي دارم، كه دنيا جاي شادماني نيست. دنيا با چيزهاي فريبنده خود را آراسته است و زرق و برقش كسي را كه بدان بنگرد، مي فريبد».(1)
2. امام صادق عليه السلام : «إن كانتِ الدنيا فانيةً فالطُّمأنينَةُ إلَيها لِماذا؟!؛ اگر دنيا فناپذير است، پس دل خوش كردن به آن چرا؟».(2)
دنيا زندان مؤمن است
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «الدنيا سِجنُ المؤمنِ و جَنَّةُ الكافِرِ؛ دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است».(3)
2. امام علي عليه السلام در سفارش هاي خود به فرزندش، امام حسن عليه السلام فرمود: «لا تَكُنِ الدُّنيا أكبَرَ هَمِّكَ؛ دنيا بزرگ ترين همّ و غم تو نباشد!»(4)
3. امام صادق عليه السلام : «مَن أصبَحَ و أمسي و الدنيا أكبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللّه ُ تعالي الفَقرَ بينَ عَينَيهِ و شَتَّتَ أمرَهُ و لم ينَلْ مِن الدنيا إلاّ ما قَسَمَ اللّه ُ له، و مَن أصبَحَ و أمسي و الآخرةُ أكبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللّه ُ تعالي الغِني في قلبِهِ و جَمَعَ لَهُ أمرَهُ؛ كسي كه شب و روز، بزرگ ترين همّ و غمش دنيا باشد، خداوند متعال فقر را در برابر چشمانش قرار دهد و كارش را پريشان سازد و از دنيا جز به آنچه خداوند قسمتش كرده است، نرسد و كسي كه شب و روز،
ص: 241
بزرگ ترين همّ و غمش آخرت باشد، خداوند دلش را بي نياز گرداند و كارش را سامان دهد».(1)
ارزشمندترين مردم
1. رسول خدا صلي الله عليه و آله : «أعظَمُ الناسِ فِي الدُّنيا خَطَراً مَن لم يجعَلْ للدُّنيا عِندَهُ خَطراً؛ ارزشمندترين مردم دنيا كسي است كه به دنيا هيچ ارجي ننهد».(2)
2. امام زين العابدين عليه السلام : «مَن تَعَزَّي عَنِ الدُّنيا بِثَوابِ الآخِرَةِ فَقَد تَعَزَّي عن حَقيرٍ بِخَطيرٍ، و أعظَمُ مِن ذلكَ مَن عَدَّ فائتَها سَلامةً نالَها و غَنيمةً اُعينَ عَلَيها؛ كسي كه از دنيا به ثواب آخرت روي آورد، از چيزي بي مقدار به امري ارزشمند روي آورده است و مهم تر از او كسي است كه از دست رفته دنيا را سلامت و نعمتي بداند كه به آن رسيده و غنيمتي شمارد كه به آن دست يافته است».(3)
حكايت انسان و دنيا
رسول خدا صلي الله عليه و آله : «ما لِي و الدنيا؟! إنّما مَثَلِي و مَثَلُ الدنيا كَمَثَلِ راكبٍ مَرَّ لِلقَيلولَةِ في ظِلِّ شَج_رَةٍ في يومٍ صَيفٍ ثُمّ راحَ و تَرَكَها؛ مرا با دنيا چه كار!؟ همانا حكايت من و دنيا حكايت مسافري است كه در روزي تابستاني براي خواب نيمروز در سايه درختي فرود مي آيد و سپس آنجا را ترك مي كند و مي رود».(4)
ص: 242
نمونه هاي رفتاري
زير فصل ها
1. دنياطلبان چنين خلق و خويي ندارند
2. كدام يك عابدترند؟
3. من حاجتي ندارم
4. دنيا طلبي در جنگ احد
5. علي عليه السلام و دنياطلبان
1. دنياطلبان چنين خلق و خويي ندارند
«پيغمبر در مسجد مدينه بود كه عدي، رئيس و زعيم قبيله طي، وارد شد و بر پيغمبر سلام كرد. رسول اكرم پرسيد: «كيستي؟»
_ عدي پسر حاتم طايي ام.
پيغمبر او را احترام كرد و با خود به خانه برد.
در بين راه كه پيغمبر و عدي مي رفتند، پيرزني لاغر و فرتوت جلو پيغمبر را گرفت و به سؤال و جواب پرداخت. مدتي طول كشيد و پيغمبر با مهرباني و با حوصله جواب پيرزن را مي داد.
عدي با خود گفت: اين يك نشانه از اخلاق اين مرد، كه پيغمبر است. جباران و دنياطلبان چنين خلق و خويي ندارند كه جواب پيرزني مفلوك را اين قدر با مهرباني و حوصله بدهند.
همين كه عدي وارد خانه پيغمبر شد، بساط زندگي پيغمبر را خيلي ساده و بي پيرايه يافت. آنجا فقط يك تشك بود كه معلوم بود پيغمبر روي آن مي نشيند. پيغمبر آن را براي عدي انداخت. عدي هرچه اصرار كرد كه خود پيغمبر روي آن بنشيند، پيغمبر قبول نكرد. عدي روي تشك نشست و پيغمبر روي زمين. عدي با خود گفت: اين، نشانه دوم از اخلاق اين مرد، كه از نوع اخلاق پيغمبران است نه پادشاهان».(1)
ص: 243
2. كدام يك عابدترند؟
«يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام _ كه طبق معمول هميشه در محضر درس آن حضرت شركت مي كرد و در مجالس رفقا حاضر مي شد و با آنها رفت و آمد مي كرد _ مدتي بود كه ديده نمي شد. روزي امام صادق عليه السلام از اصحاب و دوستانش پرسيد:
_ راستي فلاني كجاست كه مدتي است ديده نمي شود؟
_ يا ابن رسول الله اخيراً خيلي تنگدست شده.
_ پس چه مي كند؟
_ هيچ، در خانه نشسته و يكسره به عبادت پرداخته است.
_ پس زندگي اش از كجا اداره مي شود؟
_ يكي از دوستانش عهده دار مخارج زندگي او شده.
_ به خدا قسم اين دوستش به درجاتي از او عابدتر است».(1)
3. من حاجتي ندارم
«ناصرالدين شاه در سفر خراسان، به هر شهري كه وارد مي شد، طبق معمول، تمام طبقات به استقبال و ديدنش مي رفتند؛ موقع حركت از آن شهر نيز او را مشايعت مي كردند. تا اينكه وارد سبزوار شد. در سبزوار نيز عموم طبقات از او استقبال و ديدن كردند. تنها كسي كه به بهانه انزوا و گوشه نشيني از استقبال و ديدن امتناع كرد، حكيم و فيلسوف و عارف معروف، حاج ملاهادي سبزواري بود. از قضا تنها شخصيتي كه شاه در نظر گرفته بود در طول راه مسافرت خراسان او را از نزديك ببيند، همين مرد بود كه تدريجاً
ص: 244
شهرت عمومي در همه ايران پيدا كرده بود و از اطراف كشور، طلاب به محضرش شتافته بودند و حوزه علميه عظيمي در سبزوار تشكيل يافته بود.
شاه كه از آن همه استقبال ها و ديدن ها و كرنش ها و تملق ها خسته شده بود، تصميم گرفت خودش به ديدن حكيم برود.
به شاه گفتند: حكيم شاه و وزير نمي شناسد. شاه گفت: ولي شاه حكيم را مي شناسد. جريان را به حكيم اطلاع دادند. تعيين وقت شد و يك روز در حدود ظهر، شاه فقط به اتفاق يك نفر پيشخدمت به خانه حكيم رفت؛ خانه اي بود محقر با اسباب و لوازمي بسيار ساده. شاه ضمن صحبت ها گفت: هر نعمتي شكري دارد. شكر نعمت علم، تدريس و ارشاد است. شكر نعمت مال، اعانت و دستگيري است. شكر نعمت سلطنت هم البته انجام حوايج است. لهذا من ميل دارم شما از من چيزي بخواهيد تا توفيق انجام آن را پيدا كنم.
_ من حاجتي ندارم، چيزي هم نمي خواهم.
_ شنيده ام شما يك زمين زراعتي داريد. اجازه بدهيد دستور دهم آن زمين از ماليات معاف باشد.
_ دفتر ماليات دولت مضبوط است كه از هر شهري چه قدر وصول شود. اساس آن با تغييرات جزئي به هم نمي خورد. اگر در اين شهر از من ماليات نگيرند، همان مبلغ را از ديگران زيادتر خواهند گرفت، تا مجموعي كه از سبزوار بايد وصول شود تكميل گردد. شاه راضي نشوند كه تخفيف دادن به من يا معاف شدن من از ماليات، سبب تحميلي بر يتيمان و بيوه زنان گردد. به علاوه دولت كه وظيفه دارد حافظ جان و مال مردم باشد، هزينه هم دارد و بايد تأمين شود. ما با رضا و رغبت، خودمان اين ماليات را مي دهيم.
ص: 245
شاه گفت: ميل دارم امروز در خدمت شما غذا صرف كنم و از همان غذاي هر روز شما بخورم. دستور بفرماييد ناهار شما را بياورند.
حكيم بدون آنكه از جا حركت كند فرياد كرد: غذاي مرا بياوريد. فوراً آوردند. طبقي چوبين كه بر روي آن چند قرص نان و چند قاشق و يك ظرف دوغ و مقداري نمك ديده مي شد. جلو شاه و حكيم گذاشتند. حكيم به شاه گفت: بخور كه نان حلال است، زراعت و جفت كاري آن دسترنج خودم است.
شاه يك قاشق خورد، اما ديد به چنين غذايي عادت ندارد و از نظر او قابل خوردن نيست. از حكيم اجازه خواست مقداري از آن نا ن ها را به دستمال ببندد و تيمّناً و تبرّكاً همراه خود ببرد. پس از چند لحظه، شاه با يك دنيا بهت و حيرت خانه حكيم را ترك كرد».(1)
4. دنيا طلبي در جنگ احد
«شما به اتفاقي كه در جنگ احد افتاد، توجه كنيد. آن پنجاه نفري كه دچار نفرين و شِكوه همه مسلمان ها در طول اين چهارده قرن شدند، مسلمان بودند؛ اصحاب پيغمبر بودند؛ خيلي از آنها در جنگ بدر شركت كرده بودند؛ مردمان بدي نبودند، اما همين ها دچار آن آفت شدند؛ يعني به خاطر جمع آوري غنيمت، گردنه را رها كردند؛ ميدان را به دشمن دادند و موجب شدند مقدار زيادي از خون هاي پاك بر زمين ريخته شود؛ خوني مثل خون حمزه سيدالشهدا بر زمين ريخته شد؛ پيغمبر زخم خورد و حكومت اسلام و نظام نوپاي اسلامي دچار تزلزل شد؛ به خاطر كوتاهي اين پنجاه نفر.
ص: 246
قرآن درباره اين پنجاه نفر مي فرمايد: «إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَليمٌ.» (آل عمران: 155) يعني كاري كه اينها كردند، نتيجه اشتباهات و لغزش هايي بود كه قبل از اين كرده بودند. هر لغزشي به نوبه خود لغزش هاي ديگري را بر انسان تحميل مي كند؛ يعني پايه ايمان را سست مي كند و سستي ايمان، تأثير سوء خودش را در عمل بعدي ما مي گذارد. وقتي ما لغزش پيدا مي كنيم، اين لغزش روي ايمان ما _ ولو نامحسوس _ اثر مي گذارد. «إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا»؛ كار خطايي را قبلاً يك نفر انجام مي دهد، بعد اين خطا در ايمان او تأثير منفي مي گذارد، بدون اينكه خود انسان هم متوجه شود؛ مثل خيلي از وقت ها كه انسان از حالي به حالي مي رود، ليكن تغيير حال خود را متوجه نمي شود.
اثر منفي عمل روي ايمان و ايمان روي عمل، نتيجه اش شكست جنگ احد مي شود؛ نتيجه اش عقب رفت هاي گوناگون ديگر مي شود؛ نتيجه اش اين مي شود كه پنجاه سال بعد از هجرت پيغمبر و چهل سال بعد از وفات آن حضرت، نوه او _ كه عزيزترين انسانِ پيغمبر است؛ يعني امام حسين عليه السلام _ در مقابل حكومت جانشين پيغمبر قرار مي گيرد و با آن وضع فجيع به شهادت مي رسد».(1)
5. علي عليه السلام و دنياطلبان
«وقتي كه پيامبر صلي الله عليه و آله در سال هشتم هجري براي حج آخر _ حجّةالوداع _ به مكه رفته بودند، اميرالمؤمنين عليه السلام _ در يمن مأموريت داشت. پيامبر آن حضرت را به يمن فرستاده بود، براي اينكه در آنجا دين را به يمني ها ياد
ص: 247
دهد؛ زكات آنها را بگيرد و كمكشان كند. وقتي اميرمؤمنان، علي عليه السلام شنيد كه پيامبر به حج رفته است، به سرعت خود را به مكه رساند. از مردم يمن مبالغي زكات گرفته شده بود كه در بين آنها مقداري حُلّه يمني هم وجود داشت؛ يعني لباس هاي دوختِ يمنِ آن روز كه بسيار مطلوب و مقبول بود. اميرالمؤمنين عليه السلام فرصت نداشت كه با اين كاروان حركت كند. او عجله داشت خودش را به پيامبر برساند. لذا يك نفر را در رأس كاروان گذاشت كه آن اموال را بياورد. خودش را هم به پيامبر در مكه رساند كه اوّلِ اعمال حج با پيامبر باشد. بعد كه آن كاروان رسيد، اميرالمؤمنين عليه السلام _ سراغ آنها رفت، اما ديد حلّه هاي يمني را در غياب حضرت، بين خودشان تقسيم كرده و هر كدام يك حلّه زيبا پوشيده و آمده اند! فرمود: چرا اينها را پوشيده ايد؟! گفتند: غنيمت و زكات است. لذا متعلّق به ماست! فرمود: تا قبل از آنكه به پيامبر برسد _ به تعبير امروز، به خزانه واريز شود _ قابل تقسيم نيست. اين خلاف مقررات و خلاف دين است. لذا حلّه ها را از آنها گرفت. بعضي نمي دادند، به زور از آنها گرفت. طبيعي است اگر از كسي امتيازي را بگيرند، چنانچه خيلي مؤمن نباشد، ناراحت مي شود. پيش پيامبر آمدند و از اميرالمؤمنين عليه السلام شكايت كردند! پيامبر فرمود: چرا شكايت مي كنيد مگر چه شده است؟ عرض كردند: علي آمد و اينها را از ما گرفت. پيامبر در جواب آنها گفت: علي را بر اين كار ملامت نكنيد؛ «انّه خشن في ذات الله.» او در مسئله مقررات خدايي، مرد خشني است».(1)
آموزه ها
1. دنيا از نظر قرآن و روايات، نكوهيده و بد نيست. آنچه بد شمرده شده است، دوستي دنياست، به اين معنا كه دنيا بالاترين هدف باشد.
ص: 248
2. انسان مؤمن وظيفه دارد هميشه از دل خود مراقبت كند كه اسير دنيا نگردد. البته نمي توان انسان را از دل بستن و دوست داشتن به طور مطلق نهي كرد، بلكه بايد او را هدايت كرد. بنابراين، بايد گفت: «دل به كسي نبنديد، دل به خدا ببنديد».
3. براي رها شدن از دل بستگي به دنيا، بايد به حقيقت خود و جهان توجه كرد. انسان مؤمن اگر دريابد و ايمان آورد كه جز بهشت، چيزي نمي تواند قيمت انسان باشد، هيچ گاه به دنيا دل نمي بندد، بلكه از دنيا براي رسيدن به آخرت كمال استفاده را مي كند.
4. قرائت آيات قرآن كريم و تأمل در آنها و توجه به روايات و سيره پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام ، در دل نبستن به دنيا بسيار مؤثر است.
5. جايگاه دوست و رفيق در دل بستگي به دنيا بي تأثير نيست، پس با كساني دوستي كنيم كه اهل آخرتند.
منابع ديگر
جعفري تبريزي، محمدتقي، دنيا از ديدگاه امام علي عليه السلام ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1379.
شمس الدين، مهدي، دنيا در نهج البلاغه، وزارت ارشاد اسلامي، 1365.
علي اكبريان، حسن علي، ارزش دنيا، كانون انديشه جوان، 1378.
فروردين، عزيزه، سراي گذر؛ دنيا از منظر امام علي عليه السلام ، قم، مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما، 1380.
كمپاني، فضل الله، آياتي از قرآن مجيد و سخنان معصومين عليهم السلام در امور دنيا و دين (با ترجمه فارسي)، فروغي، 1350.
ص: 249
8. دو رويي
امام علي عليه السلام :
«شَرُّ الأخلاقِ الكذبُ و النِّفاقُ؛ بدترينِ خوي ها، دروغ گويي و دورويي است».(1)
انسان موجودي با استعدادها و قدرت هاي متفاوت و متنوع است؛ از جمله آنها، قدرت مخفي كاري است. مخفي نگه داشتن هر آنچه اراده كند؛ از مخفي نگه داشتن يك وسيله تا مخفي نگه داشتن فكر، عقيده، اراده، احساسات و... .
قدرت مخفي نگه داشتن، براي انسان نوعي كمال به شمار مي رود. چنين قدرتي را با چنين وسعتي در ديگر موجودات سراغ نداريم. وي در كنار بهره مندي از اين قدرت خدادادي، موجودي داراي اختيار است؛ يعني مي تواند از بين دو يا چند راه و روش، يكي را آزادانه اختيار كند.
با توجه به قدرت اختيار كه در انسان وجود دارد، براي وي آسان است
ص: 250
كه از قدرتش در پنهان كاري و مخفي كردن، در راه شر و بد استفاده كند؛ يعني اين استعداد و نعمت الهي، مي تواند به نيرويي كاملاً منفي تبديل شود.
هرگاه آدمي از اين قدرت و استعداد الهي، براي فريب ديگران و مخفي نگه داشتن نيت و عقيده فاسد خود استفاده كند و ظاهري برخلاف باطنش نشان دهد، دچار دورويي و به تعبير قرآن، نفاق شده است.
شهيد مطهري رحمه الله در اين باره مي نويسد:
نفاق و دورويي از مختصات بشر است و اگر در بعضي حيوانات ديگر بوده باشد، يك درجه خفيفي است. برخي حيوانات مانند روباه به مكر و خدعه معروف شده اند. بديهي است كه مكر و خدعه آن حيوانات، قابل مقايسه با مكرها و خدعه ها و ظاهرسازي و تصنع هاي فرزند آدم نيست، ولي نبايد چنين تصور كرد كه چون مكر و خدعه و دورويي از مختصات بشر است، پس كمالي است براي بشر و بايد از آن استفاده كرد؛ زيرا دورويي يك نوع سوء استفاده است از يك استعداد كمالي بشري. آنچه كمال است قدرت بر استتار و رازداري و مكتوم نگه داشتن عقيده و فكر و احساسات دروني است. اين در ذات خود كمال است و عيبي ندارد... آن چيزي كه نقص است و نام نفاق و دورويي دارد، اين است كه آدمي از همين قدرت و استعداد خود براي فريب دادن و گمراه ساختن و گول زدن ديگران استفاده كند. پس نفاق و دورويي در عين اينكه از مختصات انسان است، كمال انساني نيست، بلكه يك نوع سوءاستفاده از يك استعداد انساني است.(1)
دورويي و نفاق، مصداق هاي متفاوتي دارد كه از مصداق هاي ضعيف
ص: 251
و كوچك آغاز مي شود و به مراحل قوي و پاياني كه كفر نهاني باشد، ختم مي گردد.
بحث نفاق در بسياري از سوره هاي قرآن كريم، ناظر به مصداق نهايي و پاياني آن، يعني همان كفر نهان است. از ديدگاه قرآني، دورويان و منافقان، گروهي خطرناك هستند كه در رويارويي با پيامبر و وحي و قرآن معنا يابند. در ابتداي قرآن كريم، يعني سوره بقره، انسان ها به سه دسته تقسيم شده اند:
اهل تقوا و ايمان؛
اهل كفر؛
اهل نفاق و دورويي.
نفاق و دورويي در مقابل ايمان قرار دارد و هم رديف كفر و حتي بدتر از آن است؛ زيرا شخص كافر، خدا، نبوت و وحي را به صراحت انكار مي كند، اما منافق كسي است كه در ظاهر و به زبان اظهار ايمان مي كند، در حالي كه در باطن، به خدا و پيامبر كافر است. وي اهل خدعه و نيرنگ است.
دورويي و نفاق، با ايمان جمع شدني نيست و با يكديگر سازگاري ندارند. نوعي از دورويي و نفاق وجود دارد كه ممكن است با ايمان هاي ضعيف جمع شود؛ يعني ممكن است كسي خدا، پيامبر و قيامت را قبول داشته باشد، اما به دليل ضعف شخصيت، ضعف ايمان و نظاير آن، در برخي رفتارهاي اجتماعي خود منافقانه عمل كند.
براي روشن شدن ابعاد مختلف دورويي و نفاق، طرح اين پرسش ها ضروري است:
دورويي و نفاق چيست؟ انسان منافق و دورو چه كسي است و چه ويژگي هايي دارد؟
ص: 252
منشأ دورويي و نفاق چيست؟ چه عواملي سبب مي شود نفاق در انسان رشد كند؟
دورويي و نفاق چه آثاري به دنبال دارد؟
چگونه دورويي و نفاق را از خود و جامعه دور سازيم؟
جريان منافقين در صدر اسلام چگونه بوده است؟
واژه شناسي دورويي و نفاق
نفاق، مصدر به معناي منافق بودن است. منافق كسي است كه در باطن كافر و در ظاهر مسلمان است. به تعبير قرآني، «يقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيسَ فِي قُلُوبِهِمْ.» (آل عمران: 167) طبرسي در وجه اين تسميه مي نويسد: «منافق، به سوي مؤمن، باايمان خارج مي شود و به سوي كافر با كفر». در جاي ديگري مي گويد: «علت اين تسميه آن است كه منافق از ايمان به طرف كفر خارج شده است».
ناگفته نماند نفق (بر وزن فرس) نقبي است در زير زمين كه درِ ديگري براي خروج دارد و در آيه «فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِي نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ.» (انعام: 35) مراد از نفق، همان نقب است؛ يعني اگر بتواني نقبي در زمين يا نردباني بر آسمان بجويي.
يربوع نيز خزنده اي شبيه موش است (شايد موش صحرايي يا راسو بوده باشد). اين خزنده دو لانه مي سازد؛ يكي به نام نافقا كه آن را مخفي مي دارد، ديگري به نام قاصعا كه آشكار است. چون دشمن در قاصعا به وي حمله كند، وارد نافقا شده، از آن خارج گردد. اين مطلب در صحاح و قاموس و اقرب الموارد نقل شده است.
منافق از كافر، خطرناك تر و عذاب او در آخرت از كافر سخت تر
ص: 253
است؛ زيرا در حكم دزد خانگي و پلي است كه كافران به وسيله آن براي خراب كاري، به اسلام راه مي يابند. در قرآن مجيد آمده است: «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛ منافقان در پايين ترين درجه آتش هستند.» (نسا: 145) و وعده داده شده است كه: «وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ». (توبه: 68)
در صدر اسلام، منافقان در برنامه هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله بسيار كارشكني كردند. حالات آنها بيشتر در سوره توبه كه در سال نهم هجرت نازل گشته و در سوره منافقون و ديگر آيات، بيان شده است. زنان منافق نيز كم نبوده اند و در قرآن پنج بار «منافقات» در رديف «منافقين» آمده است.(1)
شهيد مطهري رحمه الله درباره تحليل ماهيت و بررسي معناي اصطلاحي نفاق، تعابير زيبايي دارد؛ ايشان در اين باره مي نويسد:
... و اما منافق؛ منافق كسي است كه فكر و انديشه اش يك جور مي گويد، زبانش جور ديگري، درست بر ضد آن. احساسات و عواطفش در يك جهت است، ولي تظاهرات ظاهري اش در جهت ديگر. در دل، خدا را قبول ندارد، اما متظاهر به خداپرستي است؛ پيغمبر را قبول ندارد، متظاهر به احترام به پيغمبر است؛ قرآن را قبول ندارد، متظاهر به احترام به قرآن است؛ علي را قبول ندارد، متظاهر به احترام به علي است؛ و همين طور همه مقدسات دين. پرده اي بر روي كفر خودش كشيده است. بنابراين، نفاق يعني كفرِ در زير پرده. منافق، يعني كافري كه كفر خودش را در پشت پرده مخفي نگه داشته است. حديثي در نهج البلاغه است؛
ص: 254
اميرالمؤمنين در نامه اي كه به محمد بن ابي بكر _ وقتي او را والي مصر كرده بودند _ نوشته اند، مي فرمايند:
من از پيغمبر اكرم اين حديث را شنيدم. پيغمبر نسبت به آينده امت اظهار نگراني مي كرد و مي گفت: من از منافقان نگرانم. پيغمبر از آينده امت خودش اظهار نگراني مي كرد، ولي نه از ناحيه كافران، نه از ناحيه كساني كه مسلمان نيستند و مي گويند ما اسلام را قبول نداريم، بلكه از ناحيه كساني كه اسلام را به ظاهر قبول كرده اند و در باطن قبول نكرده اند. عبارت حضرت اين است كه پيغمبر مي فرمود: «انّي لا اخافُ عَلي امَّتي مُؤْمِناً وَ لا مُشْرِكاً»؛ من از مؤمنين بر امتم بيم ندارم، از مشركين هم بر امتم بيم ندارم، «امَّا الْمُؤْمِنُ فَيمْنَعُهُ اللَّهُ بِايمانِهِ» اما مؤمن، خدا به موجب همان ايمانش او را باز مي دارد؛ يعني ايمان مؤمن به او اجازه نمي دهد خطري براي اسلام به وجود بياورد. «وَ امَّا الْمُشْرِكُ فَيقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ»؛ مشرك چون متظاهر به شرك خودش هست، خدا او را به همين موجب مي كوبد. «وَ لكِنّي اخافُ عَلَيكُمْ كُلَّ مُنافِقِ الْجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ»؛ آن كه من از او بر شما نگرانم، منافق است كه زبانش دانا و متظاهر است و به خير و اسلام مي چرخد، بلكه همه تظاهراتش تظاهرات اسلامي است، اما دلش به سوي ديگر است.(1)
با توجه به آيات 8 تا 14 سوره بقره، ويژگي هاي انسان هاي دورو و منافقي كه در حقيقت كافرند، عبارت است از: تظاهر و دروغ، خدعه و
ص: 255
نيرنگ، دچار بيماري روحي؛ خيال باف تا جايي كه فقط خود را اصلاح گر مي دانند؛ اهل فساد، كم خرد و سفيه؛ دچار جهل و ناداني مركب، يعني حقايق را نمي دانند، اما خود را دانا و آگاه تصور مي كنند و... .
منشأ دورويي و نفاق
براساس گزارش هاي تاريخي، پيش از ورود پيامبر به مدينه، دو قبيله اوس و خزرج از اختلاف و جنگ و خون ريزي خسته شده و توافق كرده بودند شخصي به نام عبدالله بن اُبي را در مقام رئيس و حاكم كل انتخاب كنند. پس، زمينه هاي حكومت او را فراهم آوردند. اين جريان هم زمان شد با اقبال عده اي از اهل يثرب به پيامبر. پس از آمدن آن حضرت به آن شهر، اوضاع تغيير كرد. عبدالله بن اُبي كه شخص محاسبه گري بود، دريافت چند راه پيش رو دارد: اول اينكه ايمان بياورد و دوم اينكه به صراحت، راه كفر را در پيش بگيرد. او راه اول را انتخاب نكرد؛ چرا كه مي ديد حقيقتاً پيامبر را قبول ندارد؛ راه دوم را نيز به مصلحت خود نمي ديد. بنابراين، نفاق يا دورويي را در پيش گرفت. با اين بيان، ممكن است تصور شود، دورويي و نفاق، اصطلاحي كه قرآن به آن توجه ويژه اي كرده، از مدينه آغاز شده است؛ اما علامه طباطبايي رحمه الله با توجه به بعضي از آيات مكي و تحليل خاص از افراد و جريانات اجتماعي و اتفاقات بعد از رحلت پيامبر، معتقد است ريشه آن نفاق و دورويي خطرناك را كه قرآن مطرح كرده، بايد در جامعه مكه و قبل از هجرت دنبال كرد؛ در افرادي كه صدها بار از عبدلله بن ابي زيرك تر و شيطان تر بودند. به هر حال، در همه اين جريان ها، عامل و ريشه نفاق و دورويي را مي توان دنياطلبي، رياست خواهي، نفرت و دشمني معرفي كرد.
ص: 256
اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام در روايتي مي فرمايد: «نِفاقُ المْرَءِ مِنْ ذُلٍّ يجِدهُ في نَفْسِه؛ نفاقِ انسان، از آن حقارت و پستي است كه در خود احساس مي كند».(1)
عوامل نفاق
گذشته از عامل اصلي نفاق كه همان كفر پنهاني است، در روايات به رفتارهاي اجتماعي انسان كه زمينه ساز نفاق و دورويي در وي مي شوند، توجه شده است. اين عوامل عبارتند از:
دروغ
دروغ از عواملي است كه انسان را به پرتگاه نفاق و دورويي مي كشاند. انسان دروغگو نمي خواهد باطنش آشكار گردد. بنابراين، ناچار مي شود دو چهره باشد.
دشمني و مشاجره كردن
از ديگر عوامل ايجاد نفاق و دورويي، آن است كه انسان اهل مشاجره باشد. مشاجره، دل و روح آدمي را ناخودآگاه درگير و مشغول مي سازد و كينه و در نهايت، نفاق و دورويي را در دل وي ايجاد مي كند. علت هم روشن است؛ بسياري از انسان ها احساسات دروني خود را مخفي نگاه مي دارند و اگر كسي به ديگران كينه و دشمني داشته باشد و حاضر نباشد ببخشد، در عين حال نخواهد احساس دروني اش آشكار شود، ناچار مي گردد از روش نفاق و دورويي استفاده كند.
ص: 257
غنا
غنا و آوازه خواني از عوامل ايجاد كننده نفاق و دورويي معرفي شده است. خواندن و شنيدن غنا براي روح آدمي زيان بار و مهلك و از جمله آثار آن، نفاق و دورويي است. شايد به سادگي نتوان رابطه غنا و آوازه خواني را با دورويي تبيين كرد، اما در روايات به اين مسئله اشاره شده است. شايد علت اين باشد كه غنا و آوازخواني حرام است و كار حرام، انسان را از خدا و دين خدا دور مي سازد. اگر بر اين كار حرام اصرار شود؛ يعني شخص هر روز به غنا و آوازه خواني روي آورد، شخصيت او از عزت نخستين و فطري خود دور مي گردد و به پستي و حقارت كشيده مي شود. بنابراين، از آثار اين فعل حرام، دورويي و نفاق است.
هم نشيني با اهل دنيا و صاحبان قدرت
هم نشيني با اهل دنيا، صاحبان قدرت و پادشاهان، از ديگر عواملي است كه بيماري نفاق را در دل انسان رشد مي دهد. انسان هاي قدرت مدار، هيچ گاه به صراحت اعلام نمي كنند ما براي دنياي خود تلاش مي كنيم، بلكه در ظاهر از خدمت به مردم سخن مي گويند و گاهي خدا را نيز به ميدان مي كشند. معلوم است چنين افرادي اهل نفاق و دورويي هستند و هم نشيني با آنان در روحيه انسان اثر مي گذارد.
ديگر عوامل زمينه ساز نفاق در انسان عبارتند از: بدزباني، خيانت، ترك عمدي و بدون دليل نماز جمعه و حتي شكار كردني كه فقط براي تفريح و سرگرمي باشد.
ص: 258
آثار دورويي و نفاق
نفاق به طور كلي آثار منفي براي روح و حتي براي جسم آدمي به دنبال دارد، تا جايي كه مي تواند دنيا و آخرت وي را تباه سازد. به تعدادي از آثار اين بيماري مهلك اشاره مي شود.
نفرت و بي اعتمادي
يكي از آثار منفي نفاق كه خود را در روابط اجتماعي نشان مي دهد، آن است كه افراد معمولاً از انسان دورو و منافق خوششان نمي آيد، بلكه در خود، نوعي نفرت نسبت به انسان هاي منافق احساس مي كنند و نمي توانند به آنها اعتماد كنند. فرض كنيد پدري سه فرزند دارد كه يكي از آنها هميشه راست مي گويد و ديگري هميشه دروغ، اما سومي با توجه به دورو بودنش گاهي دروغ و گاهي راست مي گويد. آيا پدر به فرزند سوم خود مي تواند اعتماد كند؟ تكليف او با فرزند اول و دوم روشن است، اما فرزند سوم كه معلوم نيست چه موقع راست و چه موقع دروغ مي گويد، در خور اعتماد نيست. حال اگر چنين حالتي در جامعه رواج يابد، اساس روابط اجتماعي كه اعتماد است، از بين مي رود.
جلوگيري از استجابت دعا
دورويي با مؤمنان و برادران ديني، از موانع استجابت دعاست. امام چهارم، حضرت زين العابدين عليه السلام ، وقتي گناهاني را برمي شمارد كه مانع استجابت دعاست، به دورويي اشاره مي كند.(1)
ص: 259
خيانت
از آثار شوم نفاق و دورويي و طبق بعضي تعابير، سرآمد آثار نفاق، خيانت است؛(1) چرا كه انسان دورو آن چنانكه ظاهرسازي مي كند نيست و بر صدق و راستي رفتار نمي كند. بنابراين، آنجا كه منافع خود را در خطر ببيند، ديگران را فدا مي كند و مرتكب خيانت مي شود.
تباه كننده ايمان
نفاق و دورويي مي تواند ايمان انسان را تباه سازد؛ البته نه به يك باره، بلكه ذره ذره ايمان را نابود مي كند. در بعضي روايات آمده است كه دورويي و نفاق، ابتدا به صورت نقطه اي سياه بر دل آدمي ظاهر مي شود. هرچه نفاق و دورويي بيشتر و عميق تر گردد، تأثير آن بر دل و جان آدمي نيز بيشتر مي شود و مي تواند به كلي دل آدمي را سياه كند كه نتيجه نهايي آن، نابودي ايمان است.(2)
عذاب دردناك
خداوند در آيه 10 سوره بقره، منافقان و دورويان را از عذاب دردناك بيم مي دهد. «وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يكْذِبُونَ»
مُهر بر قلب و عدم درك
خداوند در قسمتي از آيه 3 سوره منافقون، درباره منافقان و دورويان مي فرمايد: «بر دل هايشان مُهر زده شده و نمي فهمند».
ص: 260
اضطراب
يكي از آثار رواني نفاق و دورويي، اضطراب است. انسان هاي دورو و منافق، همه كس و همه چيز را دشمن خود مي پندارند و به تعبير قرآن كريم، «يحْسَبُونَ كُلَّ صَيحَةٍ عَلَيهِمْ؛ هر صدا و سخني را عليه خود مي پندارند». (منافقون: 4)
خودبرتربيني و تكبّر
تعبير قرآني درباره انسان هاي دورو و منافق، «هم مستكبرون»(1) است. با دقت در آثاري كه براي نفاق برشمرديم، ملاحظه مي شود نفاق، آثار دنيوي و اخروي دارد. آثار اخروي آن، جهنم، عذاب دردناك و بي آبرويي در آخرت است. آثار دنيايي آن نيز گاه فردي و گاه اجتماعي است. براي مثال، اضطراب، اثري فردي است كه متوجه فرد دورو و منافق مي شود و آرامش او را به هم مي زند. تباهي ايمان نيز از آثار فردي است كه روح و روان فرد منافق را به نابودي مي كشاند، اما خيانت يا نفرت و بي اعتمادي، از آثار اجتماعي نفاق و دورويي است.
چگونگي برخورد با دورويي و نفاق
براي برخورد با دورويي و نفاق و ريشه كن كردن آن، دو راه كلي به نظر مي رسد:
راه اول: توجه به خاستگاه نفاق و اسباب پديدآورنده آن و نابود كردن آنها يا حركت كردن برخلاف آنها.
ص: 261
گفته شد، نفاق و دورويي معلول عامل يا عواملي است. از جمله اين عوامل، حقارت و پستي شخصيت است. بنابراين، انسان بايد تلاش كند خود را به عزت برساند. او مي تواند از طريق رفاقت با انسان هاي باشخصيت و داراي روحيه اعتماد، عزت نفس خود را تقويت كند. بايد دانست عزت حقيقي از آنِ خداست. بنابراين، با بندگي خدا مي توان به عزت رسيد. چنين شخصي هرگز دورو نمي شود.
همچنين گفته شد دروغ، دشمني و مشاجره لفظي، غنا و موسيقي، هم نشيني با دنياطلبان و صاحبان قدرت، در پيدايش و تقويت نفاق مؤثر است. بنابراين، لازم است انسان از اين موارد دوري كند.
راه دوم: راهكارهايي هست كه جنبه مثبت دارد و در روايات به آنها اشاره شده است. براي مثال در روايات آمده است كه ذكر زياد، مي تواند نفاق و دورويي را از ذاكر دور گرداند. بنابراين، لازم است انسان دست كم از ذكر زباني شروع كند تا حقيقت ذكر، كه درك حضور حضرت حق در همه جا و هر زمان است، نصيبش گردد.(1)
از جمله ذكرهايي كه براي از بين بردن نفاق و دورويي سفارش شده، صلوات فرستادن با صداي بلند است. همچنين تمسك به قرآن كريم و قرائت مداوم آن و تدبّر و تأمل در آياتش، از عوامل نابودكننده نفاق و دورويي به شمار مي رود.(2)
عبادت، حضور در نماز جمعه، توكل به حضرت حق و گريه و زاري به درگاه آن شفادهنده حقيقي نيز مي تواند انسان را از سرزمين جهنمي نفاق و دورويي نجات بخشد.
ص: 262
البته آن گاه كه نفاق، به صورت جرياني اجتماعي و سازمان دهي شده در مقابل اهل ايمان ايستاده و كمر به نابودي آنان بسته است، وظيفه آن است كه با روشن گري و زدودن غبار جهل و بي خبري، به مبارزه با نفاق پرداخت. اهل ايمان موظفند با برخورد قاطع، جريان نفاق را از صحنه خارج كنند؛ زيرا نفاق به اين معنا، همان كفر است كه با تاكتيك نفاق به مبارزه با مؤمنان قد علم كرده است.
جريان دورويي و نفاق منافقين در صدر اسلام
علامه طباطبايي رحمه الله در تفسير الميزان پاسخ اين سؤال را مي نويسد:
قرآن كريم به موضوع منافقان اهتمام بليغي نشان داده و با ياد كردن از رذايل اخلاقي آنها و دروغ پردازي ها و نيرنگ ها و دسيسه هايشان و فتنه ها و توطئه هايي كه بر ضد پيامبر و مسلمانان به راه انداختند، به شدت بر آنان مي تازد. در سوره هاي قرآن، همانند سوره بقره و آل عمران و نسا و مائده و انفال و توبه و عنكبوت و احزاب و فتح و حديد و حشر و منافقون و تحريم، بارها از منافقان سخن به ميان آورده است... .
آثار دسيسه ها و توطئه هاي منافقان، در همان اوايل هجرت پيامبر به مدينه نمايان شد. در سوره بقره كه به قولي در آغاز ماه ششم هجرت نازل شده، از منافقان سخن به ميان آمده و سپس در سوره هايي كه بعداً نازل گرديد، از اين گروه ياد شده و به پاره اي دسيسه ها و توطئه هاي ايشان اشاره گرديده است؛ مانند كنار كشيدن خود از سپاه اسلام در روز اُحُد، كه تقريباً يك سوم مسلمانان را تشكيل مي دادند؛ پيمان بستن با يهود؛
ص: 263
تحريك كردن آنها بر ضد مسلمانان، ساختن و شايع كردن ماجراي اِفك و... .
بعضي گفته اند جريان نفاق، با ورود اسلام به مدينه آغاز شد و تا نزديكي هاي رحلت پيامبر ادامه يافت.
اين نظر گروهي از مفسران است، اما تأمل در رخدادهاي زمان پيامبر و دقت در فتنه هايي كه پس از رحلت به وقوع پيوست و توجه به طبيعت فعال و مؤثر اجتماع، سست بودن اين نظر را نشان مي دهد؛ چون اولاً، دليل قانع كننده اي وجود ندارد كه ثابت كند نفاق و دورويي در وجود برخي كساني كه پيش از هجرت، در مكه به پيامبر ايمان آوردند، وجود نداشته است. بسياري اوقات در جوامع، شاهد آن هستيم كه عده اي، از هر دعوتگري پيروي مي كنند و بر گرد هر ندايي جمع مي شوند و به مخالفت نيروهاي مخالف مسلط سركوبگر آن دعوت هم اعتنايي نمي كنند و با هر خطري زندگي مي كنند و به راه خود ادامه مي دهند، به اميد اينكه روزي موفق شوند مرام خود را [اجرا] كنند و مستقلاً بر مردم حاكميت يابند و اداره جامعه را شخصاً به عهده گيرند و بر ديگران سيادت كنند. مي دانيم كه پيامبر به هنگام دعوت قوم خود به اسلام، يادآور مي شد كه اگر ايمان بياورند و از او پيروي كنند، بر زمين پادشاهي خواهند كرد. بنابراين، عقلاً رواست كه برخي از كساني كه به پيامبر ايمان آوردند، در ظاهر آن حضرت از دين پيروي كنند، به اميد اينكه از اين طريق به آرزوي خود، يعني پيشوايي و رياست و حاكميت، دست يابند. بديهي است كه آثار ناشي از اين گونه
ص: 264
نفاق، حادثه آفريني و دسيسه چيني بر ضد اسلام و مسلمانان و ضربه زدن به جامعه ديني نيست، بلكه لازمه اش اين است كه حتي الامكان اسلام را تقويت كنند و در راه دفاع از آن، از مال و مقام خود بگذرند تا بدين وسيله كارها روبه راه شود و زمينه اي براي بهره گيري آنان از اسلام و در آوردن آن در خدمت منافع شخصي شان فراهم آيد... .
البته چنين منافقاني، چنانچه علايم و نشانه هايي از دين بيابند كه مثلاً با هدف و آرمان رياست طلبي و سلطه جويي شان ناسازگار باشد، مكارانه با آن مخالفت و ضديت خواهند كرد تا قضيه را در مسيري بيندازند كه آنان را به هدف پليدشان برساند.
همچنين اين امكان وجود دارد كه برخي مسلمانان در دين خود شك و ترديد كنند و از دين خويش برگردند، اما اين ارتدادِ خود را مخفي نگه دارند. چنان كه خداوند متعال مي فرمايد: «اين بدان سبب است كه آنان ايمان آوردند، اما سپس كافر شدند...». همچنين اين امر از لحن آيه اي مانند «اي كساني كه ايمان آورده ايد! هر كه از شما از دينش برگردد، زود باشد كه خداوند مردمي را بياورد كه آنها را دوست مي دارد...» پيداست.
همچنين آن دسته از مشركان مكه كه در روز فتح اين شهر ايمان آوردند، ايمان اكثر آنها از روي صداقت و اخلاص نبود.
تأمل و دقت كافي در رخدادهاي آخر عمر پيامبر و فتنه هايي كه پس از رحلت ايشان به وقوع پيوست، شايد ما را در رسيدن به پاسخي قانع كننده راهنمايي كند... .(1)
ص: 265
گلبانگ حديث
زير فصل ها
1. جايگاه نفاق
2. نشانه هاي نفاق
3. عوامل و خاستگاه نفاق
4. آثار نفاق ودورويي
5. عوامل از بين برنده نفاق
6. پرهيز از منافق زبان باز
1. جايگاه نفاق
1. امام علي عليه السلام : «شَرُّ الأخلاقِ الكذبُ و النِّفاقُ؛ بدترين خوي ها دروغ گويي و دورويي است».(1)
2. امام علي عليه السلام : «النِّفاقُ أخو الشِّركِ؛ نفاق، برادر شرك است».(2)
3. امام علي عليه السلام : «النِّفاقُ تَوأمُ الكُفرِ؛ نفاق همزاد فكر است».(3)
2. نشانه هاي نفاق
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :
أربَعٌ مَن كُنَّ فيهِ فهُو مُنافِقٌ، وإن كانَت فيهِ واحِدَةٌ مِنهُنَّ كانَت فيهِ خَصلَةٌ مِن النِّفاقِ حتّي يدَعَها: مَن إذا حَدَّثَ كَذَبَ، وإذا وَعَدَ أخلَفَ، وإذا عاهَدَ غَدَرَ، وإذا خاصَمَ فَجَرَ.(4)
چهار خصلت است كه در هركس باشند منافق است و اگر يكي از آنها در او باشد، يك خصلت نفاق در او وجود دارد تا اينكه آن را رها كند: كسي كه هرگاه سخن گويد دروغ گويد و هرگاه وعده دهد خُلفِ وعده كند و هرگاه پيمان بندد پيمان شكني كند و هرگاه ستيزه كند از حق تجاوز نمايد.
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :
لِلمُنافِقينَ عَلاماتٌ يعرَفونَ بِها: تَحِيتُهُم لَعنَةٌ، وطَعامُهُم نُهمَةٌ، وغَنيمَتُهُم غُلولٌ، لا يقرَبونَ المَساجِدَ إلاّ هُجرا، ولا يأتونَ الصَّلاةَ
ص: 266
إلاّ دُبُرا، مُستَكبِرينَ لا يألَفونَ ولا يؤلَفونَ، خُشُبٌ باللَّيلِ سُخُبٌ بالنَّهارِ.(1)
منافقان را نشانه هايي است كه با آنها شناخته مي شوند: درودشان لعنت است، پرخور و شكم باره اند، به غنايم دستبرد مي زنند، به مساجد نزديك نمي شوند، مگر با اكراه و رياكاري، نماز را آخر وقت مي خوانند، خود را برتر مي بينند؛ به طوري كه با كسي انس و الفت نمي گيرند وكسي هم با آنان الفت نمي گيرد، شب مانند چوب خشك مي افتند (شب زنده داري نمي كنند) و روز صداي خود را به جرّ و بحث بلند مي كنند.
3. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «مَن خالَفَت سَريرَتُهُ عَلانِيتَهُ فهُو مُنافِقٌ كائنا مَن كانَ؛ كسي كه باطنش با ظاهرش ناسازگار باشد، منافق است؛ هر كه مي خواهد باشد».(2)
4. امام علي عليه السلام : «كَثرَةُ الوِفاقِ نِفاقٌ، كَثرَةُ الخِلافِ شِقاقٌ؛ موافقتِ زياد [نشانه] نفاق است؛ مخالفتِ زياد [نشانه] دشمني است».(3)
5. امام صادق عليه السلام : «أربَعٌ مِن عَلاماتِ النِّفاقِ: قَساوَةُ القَلبِ، وجُمودُ العَينِ، والإصرارُ علَي الذَّنبِ، والحِرصُ علَي الدُّنيا؛ چهار چيز از نشانه هاي نفاق است: سخت دلي، خشكيدگي چشم، مداومت بر گناه و آزمندي به دنيا».(4)
6. امام باقر عليه السلام : «لا تَقُمْ إلي الصَّلاةِ مُتَكاسِلاً ولا مُتَناعِسا ولا مُتَثاقِلاً؛ فإنّها مِن خَلَلِ النِّفاقِ، وإنَّ اللّه َ نَهَي المؤمنينَ أن يقُومُوا إلي الصَّلاةِ وهُم سُكاري يعنِي
ص: 267
مِنَ النَّومِ؛ با حالت كسل و خواب آلود و سنگين به نماز نايست؛ زيرا اينها از خصلت هاي نفاق است و خداوند، مؤمنان را از اينكه در حالت مستي، يعني مستي خواب، به نماز ايستند، نهي كرده است».(1)
7. امام صادق عليه السلام : «لِلمُنافِقِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: يخالِفُ لِسانُهُ قَلبَهُ، وقَلبُهُ فِعلَهُ، وعَلانيتُهُ سَريرَتَهُ؛ منافق سه نشانه دارد: زبان او با دلش ناسازگار است و دلش با كردارش و ظاهرش با باطنش».(2)
3. عوامل و خاستگاه نفاق
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «إياكُم واستِماعَ المَعازِفِ والغِناءِ؛ فإنّهُما ينبِتانِ النِّفاقَ فِي القَلبِ كما ينبِتُ الماءُ البَقلَ؛ زنهار از گوش دادن به سازها و آوازها؛ زيرا اين دو نفاق را در دل مي رويانند، همچنان كه آب سبزه را مي روياند».(3)
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «أربعٌ يفسِدنَ القَلبَ وينبِتنَ النِّفاقَ فِي القَلبِ كما ينبِتُ الماءُ الشَّجَرَ: استِماعُ اللهوِ، والبَذاءُ، وإتيانُ بابِ السُّلطانِ، وطَلَبُ الصَّيدِ؛ چهار چيز است كه دل را تباه مي كند و نفاق در دل مي روياند، همچنان كه آب درخت را مي روياند: گوش دادن به سخنان لهو و بيهوده، بدزباني، آمد و شد به دربار سلطان و شكار كردن».(4)
3. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «إنّ الكذبَ بابٌ مِن أبوابِ النِّفاقِ؛ دروغ، دري از درهاي نفاق است».(5)
ص: 268
4. امام علي عليه السلام : «الكذبُ يؤَدِّي إلَي النِّفاقِ؛ دروغ، به نفاق مي انجامد».(1)
5. امام علي عليه السلام : «إياكُم والمِراءَ والخُصومَةَ؛ فإنّهُما يمرِضانِ القُلوبَ علَي الإخوانِ وينبُتُ علَيهِما النِّفاقُ؛ از مجادله و ستيزه كردن بپرهيزيد؛ زيرا اين دو كار، دل ها را نسبت به برادرانْ بيمار مي كند و از آنها نفاق مي رويد».(2)
6. امام علي عليه السلام : «نِفاقُ المَرءِ مِن ذُلٍّ يجِدُهُ في نفسِهِ؛ نفاق انسان از ذلتي است كه در خود حس مي كند».(3)
7. امام صادق عليه السلام : «إياكُم والخُصومَةَ في الدِّينِ، فإنَّها تَشْغَلُ القَلبَ عَن ذِكْرِ اللهِ عزّ وجلّ، وتُورِثُ النِّفاقَ، وتُكْسِبُ الضَّغائنَ، وتَسْتَجيزُ الكِذْبَ؛ از مشاجره كردن در دين بپرهيزيد كه آن، دل را از ياد خداوند عزّوجلّ باز مي دارد و موجب نفاق مي شود و كينه به بار مي آورد و راه بر دروغ مي گشايد.(4)
8. امام صادق عليه السلام : «فيمَن طَلبَ الصَّيدَ لاهِيا: وإنّ المؤمنَ لَفي شُغُلٍ عن ذلكَ، شَغَلَهُ طَلَبُ الآخِرَةِ عَنِ المَلاهي... وإنَّ المؤمنَ عَن جَميعِ ذلكَ لَفي شُغُلٍ، ما لَهُ وللمَلاهي؟! فإنَّ المَلاهي تُورِثُ قَساوَةَ القَلبِ وتُورِثُ النِّفاقَ؛ درباره كسي كه براي سرگرمي دنبال شكار مي رود، فرمود: مؤمن، فرصت چنين كارهايي را ندارد. آخرت جويي، او را از سرگرمي باز داشته است... مؤمن به هيچ يك از اين كارها نمي رسد، او را چه به سرگرمي ها؟! كارهاي لهو و سرگرم كننده، سخت دلي مي آورد و نفاق بر جاي مي گذارد».(5)
ص: 269
9. امام صادق عليه السلام : «الغِناءُ يورِثُ النِّفاقَ؛ آوازه خواني، از خود نفاق بر جاي مي گذارد».(1)
10. امام صادق عليه السلام : «إياكُم و مُجَالَسةَ المُلوكِ و أبناءِ الدُّنيا، ففي ذلكَ ذَهابُ دِينِكُم و يعقِبُكُم نِفاقا، و ذلكَ داءٌ دَوِي لا شِفاءَ لَهُ، و يورِثُ قَساوَةَ القَلبِ، و يسْلُبُكُم الخُشوعَ، و علَيكُم بالأشْكالِ مِن النّاسِ و الأوْساطِ مِن النّاسِ فعِندَهُم تَجِدونَ مَعادِنَ الجَوهرِ؛ از هم نشيني با شاهان و دنياپرستان بپرهيزيد كه اين كار، دين شما را مي برد و نفاق و دورويي مي آورد و اين دردي سخت و بي درمان است. نيز سنگدلي به بار مي آورد و فروتني را مي زدايد. با مردمان همتاي خود و افراد متوسط [جامعه] هم نشيني كنيد كه معادن جواهر را در ميان آنها مي يابيد».(2)
4. آثار نفاق ودورويي
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «إنّ النِّفاقَ يبدو لُمظَةً سَوداءَ، فكُلّما ازدادَ النِّفاقُ عِظَما ازدادَ ذلكَ السَّوادُ، فإذا استَكمَلَ النِّفاقُ اسوَدَّ القَلبُ؛ نفاق ابتدا به صورت نقطه اي سياه [بر دل] ظاهر مي شود و هرچه نفاق بيشتر گردد، آن نقطه بزرگ تر مي شود و چون نفاق به مرحله كمال رسيد، دل به كلي سياه مي شود».(3)
2. امام علي عليه السلام : «رَأسُ الإسلامِ الأمانَةُ، رَأسُ النِّفاقِ الخِيانَةُ؛ سرآمد [آثار] اسلام، امانت داري است، سرآمد [آثار] نفاق، خيانت است».(4)
3. امام علي عليه السلام : «النِّفاقُ يفسِدُ الإيمانَ؛ نفاق، ايمان را تباه مي كند».(5)
ص: 270
4. امام زين العابدين عليه السلام : «الذُّنوبُ التي تَرُدُّ الدعاءَ: سُوءُ النِيةِ، و خُبثُ السَّرِيرَةِ، و النِّفاقُ مَع الإخوانِ، و تَركُ التَّصديقِ بالإجابَةِ، و تأخِيرُ الصلواتِ المَفروضاتِ حتّي تَذهَبَ أوقاتُها، و تَركُ التّقرُّبِ إلي اللّه ِ عزّوجلّ بالبِرِّ و الصَّدقَةِ، و استِعمالُ البَذاءِ، و الفُحشُ في القَولِ؛ گناهاني كه از استجابت دعا جلوگيري مي كنند، عبارتند از: بدنيتي، خبث باطن، دورويي با برادران، باور نداشتن به اجابت دعا، به تأخير انداختن نمازهاي واجب تا آنكه وقتشان بگذرد، تقرب نجستن به خداوند عزّوجلّ با نيكوكاري و صدقه، بدزباني و زشت گويي».(1)
5. امام صادق عليه السلام : «ثلاثةٌ مَكْسَبةٌ للبَغْضاءِ: النِّفاقُ، و الظُّلمُ، و العُجْبُ؛ سه چيز نفرت مي آورد: دورويي، ستمگري و خودپسندي».(2)
5. عوامل از بين برنده نفاق
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «مَن أكثَرَ مِن ذِكرِ اللّه ِ فقد بَرِئَ مِنَ النِّفاقِ؛ هر كه خدا را بسيار ياد كند، از نفاق به دور ماند».(3)
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «ارفَعوا أصواتَكُم بالصَّلاةِ علَي؛ فإنّها تَذهَبُ بالنِّفاقِ؛ با صداي بلند بر من صلوات بفرستيد كه آن، نفاق را از بين مي برد».(4)
4. امام علي عليه السلام :
استَعِينُوا بهِ [أي بالقرآنِ] علي لأَْوائكُم؛ فإنَّ فيهِ شِفاءً مِن أكبَرِ الداءِ، وهُو الكُفرُ والنِّفاقُ، والغَي والضَّلالُ.(5)
ص: 271
در گرفتاري هاي خويش از قرآن كمك گيريد؛ زيرا در قرآن شفاي بزرگ ترين دردها، يعني درد كفر و نفاق و انحراف و گمراهي است.
5. امام علي عليه السلام :
أفِيضُوا في ذِكرِ اللّه ِ جلّ ذِكرُهُ، فإنّهُ أحسَنُ الذِّكرِ، وهُو أمانٌ مِنَ النِّفاقِ، وبراءَةٌ مِنَ النارِ، وتَذكيرٌ لِصاحِبِهِ عندَ كلِّ خَيرٍ يقسِمُهُ اللّه ُ جلّ وعزّ، ولَهُ دَوِي تَحتَ العَرشِ.(1)
خداوند عزّوجلّ را بسيار ياد كنيد، كه آن بهترين ياد است و از نفاق مصون، و از آتش نگه مي دارد و يادكننده را به ياد [انجام] هر خوبي و خيري كه خدا قسمت [بندگانش] مي كند، مي اندازد وآوا و همهمه اش در زير عرش شنيده مي شود.
6. پرهيز از منافق زبان باز
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله :
إنّي لا أتَخَوَّفُ علي اُمَّتي مُؤمِنا و لا مُشرِكا، أمّا المُؤمنُ فيحجُرُهُ إيمانُهُ، و أمّا المُشرِكُ فيقمَعُهُ كُفرُهُ، و لكن أتَخَوَّفُ علَيكُم مُنافِقا عالِمَ اللِّسانِ؛ يقولُ ما تَعرِفونَ، و يعمَلُ ما تُنكِرونَ. (2)
من براي امت خود از مؤمن و مشرك نمي ترسم؛ زيرا مؤمن را ايمانش مانع [از لطمه زدن به جامعه اسلامي] مي شود و مشرك را نيز همان كفرش سركوب مي كند، اما ترس من براي شما از منافق زبان بازي است كه حرف هايي مي زند كه شما بدان اعتقاد داريد و كارهايي مي كند كه شما به آنها اعتقاد نداريد.
ص: 272
2. پيامبرخدا صلي الله عليه و آله : «إنّ أخوَفَ ما أخافُ علَيكُم بَعدي كلُّ مُنافِقٍ عَليمِ اللِّسانِ؛ بيشترين ترس من براي شما پس از خودم، از منافقان زبان باز است».(1)
نمونه هاي رفتاري
زير فصل ها
1. صعود و نزول روح
2. اي حنظله! آدمي هر ساعتي حالتي دارد
3. دچار نفاق شده ام
4. اشك تمساح
1. صعود و نزول روح
در بحار الأنوار، از سلاّم نقل شده است: «خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه حمران بن اعين وارد شد و سؤالاتي كرد و وقتي خواست برخيزد به امام عرض كرد: خداوند به شما عمر طولاني دهد و ما را از وجودتان بهره مند سازد. مي خواهم مطلبي عرض كنم و آن اين است كه وقتي خدمت شما مي آييم تا زماني كه در محضر شما هستيم، رقّت قلب داريم و جان هايمان به دنيا بي رغبت است و مال و ثروت مردم بر ايمان ارزش و اهميتي ندارد، اما همين كه شما را ترك مي كنيم و به ميان مردم و كسبه و تجار مي رويم، دوباره دنيادوستي به سراغمان مي آيد.
امام باقر عليه السلام فرمود: «دل ها چنين هستند؛ گاه كار بر آنها دشوار مي شود و گاه آسان».
سپس امام فرمود: اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله به آن حضرت عرض كردند: اي رسول خدا! از نفاق بر خود مي ترسيم! رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: چرا از آن مي ترسيد؟ عرض كردند: ما وقتي در محضر شما هستيم و ما را موعظه مي فرمايي، بيم و ترس [از خدا و آخرت] دلمان را فرا مي گيرد و دنيا را فراموش مي كنيم و به آن بي رغبت مي شويم. چنان كه گويي آخرت و بهشت و دوزخ را با چشم مي بينيم، اما همين كه به خانه هاي
ص: 273
خود مي رويم و بوي فرزندانمان به مشاممان مي خورد و زن و بچه و ثروت را مي بينيم، از آن حال و وضعي كه در خدمت شما داشتيم تقريباً برمي گرديم، به طوري كه گويي اصلاً آن حالت را نداشته ايم. آيا از اين حالت، بيم نفاق بر ما داريد؟
رسول خدا صلي الله عليه و آله به آنان فرمود: هرگز. اين از گام هايي است كه شيطان برمي دارد تا شما را به دنيا راغب سازد. به خدا قسم اگر همان حالت را كه نزد من داشتيد، در خانه هايتان نيز داشتيد، فرشتگان با شما دست مي دادند و بر روي آب راه مي رفتيد».(1)
2. اي حنظله! آدمي هر ساعتي حالتي دارد
در تنبيه الخواطر از حنظله اُسَيدي، كه از كاتبان پيامبر بود، نقل شده است كه مي گفت: «در خدمت پيامبر بوديم و آن حضرت از بهشت و دوزخ برايمان گفت: چندآنكه گويي آنها را با چشم مي ديديم. [در پايان مجلس] من برخاستم و نزد زن و فرزندم رفتم و به سخن گفتن و خنده و شوخي مشغول شدم. ناگاه به ياد سخنان پيامبر و حالتي كه به ما دست داده بود، افتادم. از خانه بيرون آمدم و ابوبكر را ديدم. به او گفتم: اي ابوبكر! گرفتار نفاق شده ام. ابوبكر پرسيد: كدام نفاق؟ گفتم: وقتي در خدمت پيامبر هستيم و از بهشت و دوزخ برايمان مي گويد، حالتي داريم كه گويي بهشت و جهنم را مي بينيم، اما چون از خدمت آن حضرت مي رويم، به خانواده و مال و مَنال خود سرگرم مي شويم و [همه آن سخنان را] فراموش مي كنيم!
ابوبكر گفت: ما نيز همين حالت را داريم.
ص: 274
من خدمت پيامبر رسيدم و موضوع را براي آن حضرت گفتم. فرمود: اي حنظله، اگر نزد خانواده خود نيز همان حالتي را مي داشتيد كه نزد من داريد، هر آينه فرشتگان در بستر شما و در كوچه و گذرگاه با شما دست مي دادند. اي حنظله، آدمي هر ساعتي حالتي دارد».(1)
3. دچار نفاق شده ام
از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «مردي خدمت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد: من دچار نفاق شده ام. حضرت فرمود: به خدا سوگند، تو منافق نشده اي. اگر منافق بودي نزد من نمي آمدي تا مرا از آن آگاه كني. چه چيز تو را به ترديد افكنده است؟ گمان مي كنم آن دشمن حاضر [در همه جا، يعني شيطان] به سراغت آمده و به تو گفته است: چه كسي تو را آفريده است؟ و تو گفته اي: خدا مرا خلق كرده و او به تو گفته است: چه كسي خدا را آفريده است؟ مرد عرض كرد: آري، سوگند به آن كه تو را به حق برانگيخت، همين گونه است.
پيامبر فرمود: شيطان از طريق اعمال و كردارهايتان نزد شما آمد و نتوانست بر شما چيره شود. حالا از اين راه (از راه عقايد) به سراغتان آمده است تا شما را بلغزاند. هرگاه چنين چيزي براي يكي از شما پيش آمد، خدا را به يگانگي ياد كند».(2)
4. اشك تمساح
«وقتي عثمان بر اثر انحراف هايش در خطر كشته شدن بود، معاويه هيچ كمكي براي او نفرستاد. براي اينكه او با عثمان كار نداشت. او دنبال
ص: 275
رياست خودش بود. فكرهايش را كرد، ديد اگر عثمان كشته بشود، مرده عثمان بيشتر به نفع اوست تا زنده او. لذا جاسوس هايش را فرستاد تا لباس خون آلودي، انگشت بريده اي از عثمان براي او ببرند. وقتي اينها را آوردند، فوراً پيراهن عثمان را بر سر دروازه شام يا مسجد جامع دمشق آويزان كرد و رفت بالاي منبر شروع كرد به اشك تمساح ريختن كه ايهاالنّاس! خليفه مظلوم پيامبر را كشتند، اين هم پيراهن خون آلود او. صداي غريو گريه مردم بلند شد. معاويه روزها از اين مردم اشك گرفت و از مظلوميت خليفه پيامبر سخن گفت و اين آيه را مي خواند: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيهِ سُلْطاناً فَلا يسْرِفْ فِي الْقَتْلِ انَّهُ كانَ مَنْصُوراً؛ و كسي كه مظلوم كشته شود ما براي ولي او حق قصاص قرار داديم، اما نبايد در كشتار زياده روي كند و همانا او پيروز است.» (اسراء: 33) حال اي مردم! شما مي گوييد ما در مقابل اين جنايت بزرگ كه بر اسلام وارد شد، سكوت كنيم؟ مردم هم گفتند: نه، نه، ما با جان و دل حاضريم جهاد كنيم. آن گاه مردم را جمع كرد و به جنگ با علي عليه السلام آمد. پس معاويه از خودش نيرويي نداشت، از نيروي پيغمبر استفاده كرد، از نيروي قرآن استفاده كرد».(1)
آموزه ها
زير فصل ها
1. دو حالت و دو وضعيت داشتن، غير از نفاق است
2. ابزار منافق
3. لزوم پيكار با نفاق
4. نفاق يك بيماري است
5. نفاق اخلاقي و نفاق عقيدتي
1. دو حالت و دو وضعيت داشتن، غير از نفاق است
«نفاق، دورويي است؛ يعني انسان در باطن به گونه اي است كه در ظاهر،خلاف آن را مي نماياند. اما دو حالت و دو وضعيت داشتن, هيچ ربطي به نفاق ندارد. انسان در شرايط متفاوت، حالات مختلف دارد.
ص: 276
همان گونه كه اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض مي كردند: ما وقتي در محضر مبارك شما مي نشينيم و شما صحبت مي كنيد، موعظه مي كنيد، از خدا مي گوييد، از قيامت مي گوييد، راجع به گناهان و توبه و استغفار سخن مي گوييد، حال بسيار خوشي پيدا مي كنيم، ولي بعد كه از حضور شما مرخص مي شويم و مدتي با زن و بچه مان مي نشينيم، مي بينيم كه حالمان برگشت و باز همان آدم اول شديم. يا رسول الله! آيا اين نفاق نيست؟ حضرت مي فرمود: نه، اين نفاق نيست».
2. ابزار منافق
«ابزار منافق چيست؟ نمي شود منافق را در دنيا از ميان برد؛ هست، بشر است، منافق مي شود. بشر وقتي در جامعه اي قرار گرفت كه ديد اگر بخواهد برخلاف اصولي كه مردم آن جامعه به آن اعتقاد دارند تظاهر كند، جامعه او را در هم مي كوبد، فوراً تظاهر مي كند، به همان لباس در مي آيد، ولي جامعه خودش بايد آگاه باشد و گول تظاهر و فريب را نخورد. باز اينجاست كه ما مي بينيم پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله از آن طرف راجع به خطر نفاق شديداً اظهار نگراني مي كند، از طرف ديگر راجع به اينكه امتش جاهل باشند و تجزيه و تحليل نداشته باشند و در مسائل غور نكنند، اظهار نگراني مي كند. خيلي عجيب است! پيغمبر از دو چيز اظهار نگراني كرده است: از نفاق و منافق، و ديگر از اينكه توده امت جاهل و نادان باشند. در آنجا فرمود: «انّي لا اخافُ عَلي امَّتي مُؤْمِناً وَ لا مُشْرِكاً» تا آنجا كه فرمود: «وَ لكِنّي اخافُ عَلَيكُمْ كُلَّ مُنافِقِ الْجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ». در اينجا مي فرمايد: «انّي لا اخافُ عَلي امَّتِي الْفَقْرَ وَلكِنْ اخافُ عَلَيهِمْ سوءَ التَّدْبيرِ»، اما ترس من براي شما از منافق زبان باز است. من از فقر و
ص: 277
نداشتن ثروت بر امتم نگران نيستم؛ يعني كمي ثروت، امت من را از پا در نمي آورد؛ آن چيزي كه من از آن نگران هستم، فقر معنوي و فكري و فقر انديشه است. اگر غناي انديشه باشد، ثروت مي آيد؛ اما ولو ثروتشان از دنيا بگذرد _ مثل ثروت امروز كشورهاي اسلامي كه همين نفت، بزرگ ترين منبع ثروت دنياست و بيشترش در كشورهاي اسلامي است _ ولي فقر انديشه داشته باشند، فايده اي به حالشان ندارد. حالا اگر دو خطر با هم پيدا بشود، يعني از يك طرف منافق ها، بي دين هاي متظاهر زيرك، متظاهرها و رياكارها و مدلّس ها پيدا بشوند و از طرف ديگر، مردم، جاهل و نادان باشند، آنها اينها را ابزار خودشان قرار مي دهند».(1)
3. لزوم پيكار با نفاق
«مشكل ترين مبارزه ها مبارزه با نفاق است كه مبارزه با زيرك هايي است كه احمق ها را وسيله قرار مي دهند. اين پيكار از پيكار با كفر به مراتب مشكل تر است؛ زيرا در جنگ با كفر، مبارزه با يك جريان مكشوف و ظاهر و بي پرده است و اما مبارزه با نفاق، در حقيقت مبارزه با كفر مستور است. نفاق دورو دارد: يك رو ظاهر، كه اسلام است و مسلماني؛ و يك رو باطن كه كفر است و شيطنت و درك آن براي توده ها و مردم عادي بسيار دشوار و گاهي غيرممكن است و لذا مبارزه با نفاق ها غالباً به شكست برخورده است؛ زيرا توده ها شعاع دركشان از سرحد ظاهر نمي گذرد و نهفته را روشن نمي سازد و آن قدر بُرد ندارد كه تا اعماق باطن ها نفوذ كند.
ص: 278
اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه اي كه براي محمد بن ابي بكر نوشت، مي گويد:
وَ لَقَدْ قالَ لي رَسولُ اللَّهِ: انّي لا اخافُ عَلي امَّتي مُؤْمِناً وَ لا مُشْرِكاً، امَّا الْمُؤْمِنُ فَيمْنَعُهُ اللَّهُ بِايمانِهِ وَ امَّا الْمُشْرِكُ فَيقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ، وَ لكِنّي اخافُ عَلَيكُمْ كُلَّ مُنافِقِ الْجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ، يقولُ ما تَعْرِفونَ وَ يفْعَلُ ما تُنْكِرونَ.(1)
پيغمبر به من گفت: من بر امتم از مؤمن و مشرك نمي ترسم؛ زيرا مؤمن را خداوند به سبب ايمانش باز مي دارد و مشرك را به خاطر شركش خوار مي كند، ولكن بر شما از هر منافق دلِ دانازبان مي ترسم كه آنچه را مي پسنديد مي گويد و آنچه را ناشايسته مي دانيد مي كند.
در اينجا رسول الله از ناحيه نفاق و منافق اعلام خطر مي كند؛ زيرا عامه امت، بي خبر و ناآگاهند و از ظاهرها فريب مي خورند و بايد توجه داشت هر اندازه احمق زياد باشد، بازار نفاق داغ تر است.
مبارزه با احمق و حماقت، مبارزه با نفاق نيز هست؛ زيرا احمق ابزار دست منافق است».(2)
4. نفاق يك بيماري است
نفاق نوعي بيماري است و مانند هر بيماري ديگري، كم كم شديد مي شود. بنابراين، از همان ابتدا بايد با هشياري، از عوامل نفاق دوري كرد
ص: 279
و به خدا و قرآن پناه برد. با رواج قرآن و فرهنگ آن مي توان با نفاق مبارزه كرد.
در قرآن كريم آمده است: «فَاقْرَءُوا مَا تَيسَّرَ مِنْ الْقُرْآنِ؛ هر چه قدر براي شما ميسر است، قرآن بخوانيد.» (مزمل: 20) در روايات هم به قرائت روزانه قرآن كريم اشاره شده است. اگر مسلمانان هر روز قرآن بخوانند؛ يعني روزانه به خدا و قيامت و به حقيقت خود توجه دارند و اين مي تواند مايه تذكر واقعي براي انسان باشد تا خود را از دورويي نجات دهد.
5. نفاق اخلاقي و نفاق عقيدتي
با توجه به بحث هاي مطرح شده بايد بين دو نفاق فرق گذاشت. گاهي نفاق در حد بعضي از رفتارهاي اجتماعي است؛ مثل وعده دادن و سپس خلف وعده كردن؛ درحالي كه گاه شخصي در باطن كافر است، ولي خود را مؤمن معرفي مي كند. اين دو نوع نفاق است كه اولي با ايمان جمع مي شود، اما دومي كفر نهان است و با ايمان رابطه و سنخيتي ندارد.
منابع ديگر
آشتيان، زهرا، نفاق و منافق از ديدگاه شهيد آيت الله مطهري، تهران، صدرا، 1383.
امين، سيد مهدي، پايان سلطه كفر، آغاز نفاق از ديدگاه قرآن و حديث، قم، بيان جوان، 1390.
حسيني تكتا، علي، شناخت منافقين، نگرشي موضوعي بر پديده نفاق، قم، دانش و ادب، 1381.
حسيني، محمد، دو چهرگان: نفاق، آفت دين و اجتماع، قم، دفتر تبليغات
ص: 280
اسلامي، 1377.
حيدرپور، حسين، بصيرت قرآني و ولايي: تفسير موضوعي آيات مربوط به نفاق، تهران، شيوه، 1389.
خاتمي، سيد احمد، سيماي نفاق در قرآن، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، 1377.
شاطرزاده يزدي، مجتبي، گفتاري چند از معصومين عليهم السلام پيرامون رياكاري، نفاق و دورويي، مشهد، بارش، 1389.
شمس الديني، صلاح الدين، نفاق و عبرت ها، قم، سپهر انديشه، 1382.
محمديان، محمد، نفاق: جنگ مذهب عليه مذهب، قم، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، 1390.
مطهري، مرتضي، مسأله نفاق، تهران، بينش مطهر، 1390.
ص: 281
9. دوستي
«الْأَخِلاَّءُ يوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ؛ در آن روز، ياران و دوستان، جز پرهيزكاران، بعضي شان دشمن بعضي ديگرند». (زخرف: 67)
دوستي و محبت، واژه اي آشنا براي همه انسان هاست؛ زيرا نخستين احساسي كه انسان با آمدن به دنيا با آن روبه رو مي شود، محبت و دوستي است؛ دوستي مادر، پدر و... .
خداي مهربان، جهان را بر اساس عشق آفريد. اهل بيت پيامبر عليهم السلام اساس دين را حبّ و دوستي معرفي كرده اند. شخصي به نام بريد بن معاويه مي گويد: خدمت حضرت باقر عليه السلام بودم كه يك نفر تازه وارد از خراسان داخل شد كه پياده آمده بود پاهاي خود را نشان داد كه پينه بسته بود، گفت: به خدا قسم مرا از اين راه دور خدمت شما نياورد مگر محبت (و دوستي) شما اهل بيت عليهم السلام حضرت باقر عليه السلام فرمود: به خدا قسم اگر ما را سنگي دوست داشته باشد، خداوند او را
ص: 282
با ما محشور مي كند. «هل الدينُ الاّ الحبّ؛ مگر دين غير حبّ و دوستي است...».(1)
اين معنا از دوستي، يك معناي عام و كلي است، اما دوستي يك معناي خاص و ويژه هم دارد؛ دوستي، يعني رفاقت و آشنايي توأم با مهر و محبت؛ و دوست يعني رفيق، حبيب، خليل، قرين، جليس، هم نشين، برادر و... .
آنچه در اين مقاله مورد نظر است، دوستي به معناي عام و كلي آن نيست، بلكه دوستي به معناي خاص و ويژه آن مورد نظر است؛ يعني دوستي انسان ها با همديگر؛ رفاقت و آشنايي همراه با مهر و محبت.
به هر حال در بحث دوستي، چند پرسش اساسي، مطرح است:
1. دوستي در اسلام و مكتب اهل بيت عليهم السلام چه جايگاهي دارد؟
2. خاستگاه دوستي و محبت چيست؟
3. عوامل و موانع دوستي كدام است؟
4. معيارهاي دوستي و انواع دوست كدام است؟
5. حقوق و آداب دوستي چيست؟
1. جايگاه دوستي و محبت
سعادت انسان در دنيا و كليد ورود به بهشت، دوستي و محبت است. در روايتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي خوانيم: «امت من تا هنگامي كه يكديگر را دوست بدارند، به يكديگر هديه دهند و امانت داري كنند، سعادتمند خواهند بود».(2)
ص: 283
آنچه در باب دوستي مهم است، حقيقي بودن آن است؛ يعني دوستي اي كه از دل برآيد. اين نوع دوستي، انسان را بهشتي مي كند و علتش آن است كه دوستي و انس گرفتن با مردم، كاري خدايي است.
در حديثي از امام باقر عليه السلام مي خوانيم كه فرمود: «بدان، انس و دوستي [با مردم] از ناحيه خداست (كاري خدايي است) و دشمني، از ناحيه شيطان است (كاري شيطاني است)».(1)
از ويژگي هاي مؤمنان آن است كه اهل انس و دوستي هستند و خانه هايشان محل رفت و آمد دوستان است.
شخصي از امام كاظم عليه السلام مي پرسد: «كدام يك از ما بيشتر دينش را دوست دارد؟
حضرت فرمود: «آنكه رفيقش را بيشتر دوست دارد».(2)
دوستي با مردم تا اندازه اي اهميت دارد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «اساس عقل پس از ايمان [به خدا]، دوستي با مردم است».(3)
آن حضرت دوستي با مردم را نيمي از عقل و نيمي از دين معرفي مي كند.(4)
امير مؤمنان، حضرت علي عليه السلام ، دوستي را نوعي خويشاوندي معرفي مي كند و مي فرمايد: «الصدّيق أقرب الأقارب؛ دوست، نزديك ترين خويشاوندان است».(5)
ص: 284
بايد توجه داشت كه اگر انسان بر مدار دوستي بچرخد، هماهنگ با جهان آفرينش است؛ وگرنه نقطه مقابل دوستي، دشمني است كه ناهماهنگي با هستي به شمار مي رود.
از امام صادق عليه السلام روايت جالبي در مورد سليمان پيامبر مي خوانيم. آن حضرت مي فرمايد:
داوود پيامبر صلي الله عليه و آله براي اينكه بداند [پسر دلبندش] سليمان به چه حدّ و اندازه از حكمت رسيده است، از او مي پرسد: ... چه چيز شيرين تر است؟
سليمان پاسخ مي دهد: محبت و دوستي؛ زيرا آن، راحتي و زندگي دائمي است كه از جانب خدا ميان بندگانش قرار داده شده است؛ تا آنجا كه اسب، سُم خود را براي كُرّه اش برمي دارد.(1)
دل هر جنبده اي براي آنچه دوستش دارد مي تپد؛ حتي حيواني مانند اسب، قدمي كه براي كرّه اش برمي دارد، بر اساس محبت و دوستي است.
در روايتي رسول خدا صلي الله عليه و آله ، فرمود: «انسان، به دين دوستش است پس هر يك از شما بنگرد كه با چه كسي دوستي مي كند».(2)
2. خاستگاه دوستي و محبت چيست؟
خاستگاه اصلي محبت و دوستي، خداوند مهربان است؛ همو كه كتاب هدايتش، قرآن را با رحمتگري و مهرباني آغاز كرد؛ با بسم الله الرحمن
ص: 285
الرحيم. و هموست كه به پيامبر خود مي فرمايد: «و ميان دل هايشان محبت و دوستي انداخت كه اگر آنچه در روي زمين است همه را خرج مي كردي، نمي توانستي ميان دل هايشان الفت و دوستي برقرار كني، ولي خدا بود كه ميان آنان الفت و دوستي انداخت؛ چرا كه او توانايي حكيم است».(1)
و در آيه اي ديگر، قرار دادن همسر براي انسان را از نشانه هاي خود معرفي مي كند و سپس مي فرمايد: «و (خداي مهربان) ميان شما دوستي و مهرباني نهاد».(2)
در روايات به چگونگي ايجاد اين محبت و دوستي اشارتي شده است. براي مثال اميرمؤمنان، علي عليه السلام فرمود: «هر كس به همانند خودش گرايش دارد».(3)
آن امام همام در توضيح اين سخن، فرموده است: «عاقل با همانند خود الفت مي گيرد»(4) و «انسان پست تنها از همانند خود پيروي مي كند و تنها به همانند خودش مي گرايد».(5)
كبوتر با كبوتر، باز با بازجج
كند هم جنس با هم جنس پرواز
امام صادق عليه السلام به عُمَر بن يزيد فرمود: «هر چيزي به چيزي آرام مي گيرد؛ مؤمن نيز به برادر مؤمنش آرام مي گيرد، همان گونه كه پرنده به همانند خود آرام مي گيرد. آيا چنين چيزي را نديدي و تجربه نكردي؟»(6)
ص: 286
فلاسفه از اين حقيقت با عنوان سنخيت نام مي برند. شهيد مطهري رحمه الله در اين باره مي نويسد:
در اينجا غرض از جذب و دفع، جذب و دفع هاي جنسي نيست (اگرچه آن نيز خود نوع خاصي از جذب و دفع است، اما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعي مستقل است)، بلكه مراد، آن جذب و دفع هايي است كه در ميان افراد انسان در صحنه حيات اجتماعي وجود دارد. در جامعه انساني نيز برخي همكاري هاست كه بر اساس اشتراك منافع است. البته اينها نيز از بحث ما خارج است.
قسمت عمده اي از دوستي ها و رفاقت ها، و يا دشمني ها و كينه توزي ها، همه مظاهري از جذب و دفع انساني است. اين جذب و دفع ها بر اساس سنخيت و مشابهت و يا ضديت و منافرت پي ريزي شده است.(1)
3. عوامل و موانع دوستي كدام است؟
دوستي به عنوان يك پديده اجتماعي، عواملي دارد كه آن عوامل مي توانند دوستي ها را تقويت كنند و سبب پايداري آن شوند. در مقابل، بعضي چيزها مي توانند مانع دوستي شوند يا پايه هاي دوستي را متزلزل سازند. بنابراين، بر هر انسان عاقلي است كه اين عوامل و موانع را بشناسد و در زندگي اجتماعي خود به آنها توجه كند تا دچار آسيب نشود.
ص: 287
الف) عوامل دوستي
عوامل دوستي را مي توان هم در قرآن و هم در روايات جست. ابتدا به پيشگاه قرآن مي رويم.
يك _ عوامل دوستي از منظر قرآن
زير فصل ها
اول _ چنگ زدن به حبل الله و ريسمان الهي
دوم _ ايمان و عمل صالح
سوم _ بدي را با خوبي جواب دادن (اخلاق قرآني)
چهارم _. رحمت الهي
اول _ چنگ زدن به حبل الله و ريسمان الهي
خداوند حكيم مي فرمايد:
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَينَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يبَينُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُون. (آل عمران: 103)
و همگي به ريسمان خدا (قرآن و اسلام، و هر گونه وسيله وحدت)، چنگ زنيد و پراكنده نشويد! و نعمت [بزرگِ] خدا را بر خود به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دل هاي شما الفت ايجاد كرد و به بركتِ نعمتِ او برادر شديد! و شما بر لبِ حفره اي از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد: اين چنين، خداوند آيات خود را براي شما آشكار مي سازد؛ شايد پذيراي هدايت شويد.
همه مفسران وقتي به اين آيه رسيدند، ناچار شدند حبل الله و ريسمان الهي را معنا كنند؛ زيرا خداوند مهربان فرمود: همگي به ريسمان الهي چنگ بزنيد، اين يك فرمان است. يك حكم است. يك واجب است و همگي دسته جمعي بايد تمسك جوييم، چنگ بزنيم و
ص: 288
روشن است وقتي انسان ها با سليقه هاي مختلف و متفاوت و... بخواهند به يك ريسمان چنگ بزنند، بايد آن تفاوت ها و اختلاف ها را كنار بگذارند، سعه صدر را در خود زياد كنند، تحمل و بردباري را بالا ببرند و دوستي و محبت را در ميان خود، اصل قرار دهند، تا بتوانند در كنار هم حول يك محور بچرخند. آن محور، حبل الله است، ريسمان الهي است.
مفسران ريسمان الهي را همان دين خدا، اسلام، معنا مي كنند. ريسمان الهي همان قرآن است، اهل بيت پيامبر است، توحيد و ولايت است، رسول خدا صلي الله عليه و آله است، امير مؤمنان، علي عليه السلام است.(1)
اينها مصاديقي است كه مفسران براي حبل و ريسمان الهي بيان كرده اند. بنابراين مي توان گفت: چنگ زدن به دين خدا، يعني اسلام، پيروي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و قرآن كريم و اعتصام به ولايت اهل بيت عليهم السلام از عوامل دوستي به شمار مي رود.
دوم _ ايمان و عمل صالح
در قرآن كريم، ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح، عامل دوستي معرفي شده است. عامل مهمي كه خداوند مهربان به واسطه آن، محبت و دوستي را بين بندگانش قرار مي دهد. در آيه 96 سوره مريم مي خوانيم: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا؛ مسلّماً كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته انجام داده اند، خداوند رحمان محبتي براي آنان در دل ها قرار مي دهد».
ص: 289
سوم _ بدي را با خوبي جواب دادن (اخلاق قرآني)
انسان در زندگي اجتماعي با برخوردهاي متفاوتي روبه رو مي شود؛ گاهي خوبي مي بيند و گاهي بدي. به طور طبيعي، وي در مقابل هر عملي، واكنشي نشان مي دهد.
اگر كسي در مقابل خوبي، خوبي كند، كار پسنديده و معقولي است. اگر كسي در مقابل خوبي، بدي كند، ناپسند و نامعقول است. اگر در مقابل بدي، بدي كند، ممكن است بگويند اين نوعي مقابله به مثل است و معقول است و اگر در مقابل بدي، خوبي كند، اين كار بالاتر از خوبي است؛ و اين واكنش را نشانه بزرگواري شخص مي دانند؛ به ويژه آنجا كه قدرت و نيرو دارد، اما بدي را با بدي پاسخ نمي دهد. خداوند در قرآن كريم مي فرمايد اين نوع اخلاق و برخورد، دشمن را به دوست صميمي تبديل مي كند و عامل دوستي است. در آيه 34 سوره فصلت آمده است: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِي أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَينَكَ وَ بَينَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِي حَميمٌ؛ هرگز نيكي و بدي يكسان نيست؛ بدي را با نيكي دفع كن، ناگاه [خواهي ديد] همان كس كه ميان تو و او دشمني است، گويي دوستي گرم و صميمي است!».
چهارم _. رحمت الهي
با تمسك به آيه 7 سوره ممتحنه، مي گوييم كه رحمت، محبت و عشق الهي به بندگانش و به آفريده هايش، عامل محبت و دوستي است: «عَسَي اللَّهُ أَنْ يجْعَلَ بَينَكُمْ وَ بَينَ الَّذينَ عادَيتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللَّهُ قَديرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ؛ اميد است كه خدا ميان شما و ميان كساني از آنان كه [ايشان را] دشمن داشتيد، دوستي برقرار كند و خدا تواناست و خدا آمرزنده مهربان است».
ص: 290
صفت ها يا اسم هايي كه انتهاي آيات ذكر مي شود؛ حكمت و دليلي دارد؛ هنگامي كه خداوند از تبديل شدن دشمني به دوستي سخن مي گويد، در انتهاي آيه، ابتدا مي فرمايد خداوند قدير و تواناست و سپس مي فرمايد خداوند آمرزنده و مهربان است. رحمت خاص الهي، عامل تبديل دشمني ها به دوستي هاست؛ يعني محبت و رحمت الهي است كه دوستي ها را ايجاد مي كند.
دو _ عوامل دوستي از منظر روايات
اما در روايات نيز عوامل مختلفي براي دوستي معرفي شده است. بعضي مجموعه هاي حديثي، احاديث مربوط به اين موضوع را يك جا گرد آورده اند.(1) در ادامه به تعدادي از آن عوامل از ديدگاه روايات اشاره مي شود:
اول _ خوش نيتي
حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «هر كس نيتش خوب باشد، پاداشش فراوان، [و] زندگي اش خوش، و دوستي اش (بر ديگران) واجب و لازم گردد».(2)
نيت ها، افكار و اعتقادات، در رفتار آدمي اثرگذار است. كسي كه نيت خوبي ندارد و به ديگران خوش گمان نيست، نمي تواند با آنها ارتباط خوبي برقرار كند. برعكس، انسان هاي خوش نيت و خوش گمان، رفتارشان با مردم بر اساس محبت است؛ از كوزه همان تراود كه در
ص: 291
اوست. محبت ظاهري بايد خاستگاهي داشته باشد و آن خاستگاه مي تواند خوش نيتي و خوش گماني باشد.
دوم _ حسن ظن يا خوش گماني
حضرت علي عليه السلام فرمود: «هر كس به مردم خوش گمان باشد، دوستي آنها را به دست مي آورد».(1)
سوم _ خوش اخلاقي، گشاده رويي، محبت و مهرباني
امام صادق عليه السلام فرمود: «خوش اخلاقي، جلب كننده دوستي و محبت است».(2)
حضرت علي عليه السلام نيز فرمود: «گشاده رويي، دامي براي دوستي است».(3)
گشاده رويي ممكن است امري ظاهري تلقي شود، اما امروزه روان شناسان معتقدند كه گشاده رويي و لبخند، انرژي مثبت در خود فرد و ديگران ايجاد مي كند. اين موضوع را مي توان تجربه كرد، افزون بر آنكه سيره عملي پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام نيز بوده است.
چهارم _ ادب
از امام كاظم عليه السلام روايت شده است: «احترام ميان خود و برادرت را از بين مبر و چيزي از آن بگذار؛ زيرا از ميان رفتن آن، از ميان رفتن شرم و حياست و بر جاي ماندن احترام، عامل برجايي دوستي است».(4)
ص: 292
پنجم _ تواضع و فروتني
حضرت امير عليه السلام فرمود: «دوستي، ميوه تواضع و فروتني است».(1)
انسان ها به طور فطري از تكبّر بيزارند و برعكس، در مقابل تواضع و فروتني، خاضع هستند. انسان هاي متواضع را دوست دارند و بنابراين به كسي گرايش مي يابند كه اهل تواضع و فروتني باشد.
ششم _ انصاف
حضرت امير عليه السلام فرمود: «انصاف، دل ها را به يكديگر مي پيوندد».(2)
از حضرت جوادالائمه عليه السلام ، امام نهم شيعيان نيز روايت شده است كه فرمود: «با سه خصلت، دوستي را به دست مي آورند: انصاف در معاشرت، همدردي در خوشي و ناخوشي، و داشتن قلبي پاك».(3)
هفتم _ دوري از حسد
حضرت امير عليه السلام فرمود: «هر كس حسادت را ترك كند، نزد مردم محبوب گردد».(4)
هشتم _ فراموش كردن بدي ها
از امير مؤمنان، علي عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «بدي هاي برادران خود را فراموش كن تا دوستي شان را پايدار و مستدام گرداني».(5)
ص: 293
نهم _ دل سپردن به خدا در نماز
شايد كمتر گفته شده است كه اگر كسي نمازش را خوب بخواند، يكي از آثار آن، جلب دوستي مردم است. به ما گفته اند رابطه تان را با خدا اصلاح كنيد؛ خدا رابطه شما را با بندگانش اصلاح مي كند.
از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «دوست دارم كه مؤمن هرگاه به نماز ايستاد، با دل خود به خداي متعال روي بياورد و دلش او را به امور دنيا مشغول نكند؛ چون هيچ مؤمني در نماز با همه قلبش به خدا روي نمي آورد، مگر آنكه خداوند با وجه [كريم] خود، به او روي خواهد آورد و پس از آنكه خداوند او را دوست داشت، دل هاي مؤمنان را نيز متوجه او خواهد ساخت».(1)
دهم _ بخشش و هديه دادن
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «هر كس خواستار دوستي مردم است، از دارايي خود ببخشد».(2)
حضرت امير عليه السلام نيز فرمود: «هر كس پيش از آنكه از او بخواهند، ببخشد و عطا كند، بزرگوار و محبوب است».(3)
يازدهم _ ديد و بازديد و صله رحم
حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود: «زيارت و ديد و بازديد دوستي و محبت را در دل ها مي روياند».(4)
ص: 294
حضرت امير عليه السلام فرمود: «صله رحم سبب دوستي مي شود».(1)
دوازدهم _ افشاي سلام
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «وارد بهشت نخواهيد شد، مگر آنكه ايمان بياوريد و ايمان نخواهيد آورد، مگر آنكه يكديگر را دوست بداريد. آيا شما را به چيزي راهنمايي كنم كه اگر انجامش دهيد، محبوب يكديگر خواهيد شد؟ سلام كردن را در ميان خود رواج دهيد».(2)
سيزدهم _ دست دادن
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «با يكديگر دست بدهيد تا كينه از دل هايتان بيرون رود».(3)
چهاردهم _ نرم سخني و شيرين زباني
حضرت علي عليه السلام نيز فرمود: «بايد در دلت احتياج به مردم و بي نيازي از ايشان پيدا گردد، احتياج به آنها در نرم زباني و خوشرويي باشد و بي نيازيت از آنها، در حفظ آبرو و نگهداري عزتت باشد».(4)
ب) موانع دوستي
زير فصل ها
يك _ مانع دوستي از ديدگاه قرآن
دو _ موانع دوستي از ديدگاه روايات
يك _ مانع دوستي از ديدگاه قرآن
خداوند ملاك برادري را ايمان معرفي كرده و فرموده است: «إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَينَ أَخَوَيكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون؛ مؤمنان
ص: 295
برادر يكديگرند؛ پس دو برادر خود را صلح و آشتي دهيد و تقواي الهي پيشه كنيد، باشد كه مشمول رحمت او شويد». (حجرات: 10)
بنابراين، روشن است كه از موانع مهم دوستي و برادري، بي ايماني و دشمني با خدا و رسولش است.
خداوند به صراحت در آيه 22 سوره مجادله مي فرمايد: «قومي را نيابي كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند و كساني را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده اند _ هر چند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند _ دوست بدارند».
بنابراين، در اولين آيه سوره ممتحنه، نهي خداوند حكيم را مي بينيم كه مي فرمايد: «اي مؤمنان، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستي مگيريد».
دو _ موانع دوستي از ديدگاه روايات
روايات با نگاهي عمومي تر، موانع دوستي را برمي شمرند كه لازم است مؤمنان به آن توجه كنند؛ زيرا بي توجهي به اين موانع، روابط دوستي اهل ايمان را دچار مشكل مي كند. هر چند نكته هايي كه در مكتب قرآن و اهل بيت عليهم السلام مطرح شده، براي جامعه انساني مفيد است؛ اگر چه مسلمان و مؤمن به شريعت اسلام نباشند.
دوستي، يك نياز انساني است و در همه جوامع با هر دين و مسلك و در هر قوم و طايفه اي وجود دارد. بدون شك، دوستي آفت هايي نيز دارد. موانع دوستي مي تواند عنوان ديگري هم داشته باشد؛ و آن آفت هاي دوستي است؛ يعني آنچه دوستي را دچار تزلزل مي كند و مانع شكل گيري يا ادامه آن مي شود.
اين موانع و آفت ها عبارتند از:
ص: 296
اول _ بداخلاقي
بداخلاقي، آفتي است كه براي انسان، دوست و رفيقي بر جاي نمي گذارد؛ زيرا چنين ويژگي اي همانند بوي بد است كه ديگران را آزار مي دهد و موجب تنفر و دوري مي شود.
امير مؤمنان، علي عليه السلام فرمود: «هر كس خلق و خوي او بد باشد، هم نشين و دوستش دشمن او مي شوند».(1)
دوم _ عيب جويي و خرده گيري
جز امامان معصوم عليهم السلام هيچ انساني بي عيب نيست. بنابراين، اگر كسي بخواهد رفيق بي عيب پيدا كند، ممكن نيست.
بر همين اساس در روايات آمده است كه به دنبال دوست بي عيب مگرديد كه بي دوست مي مانيد. با توجه به اين حقيقت، ائمه اطهار عليهم السلام يك توصيه اخلاقي زيبا براي برقراري دوستي بيان فرمودند؛ از جمله حضرت علي عليه السلام فرمود: «هر كس عيب هاي پنهاني مردم را بكاود، خداوند از دوستي دل ها محرومش مي كند».(2)
از اين روايت زيبا درمي يابيم كه خداوند مهربان جويا شدن و كاويدن عيوب مردم را دوست ندارد و كسي كه به اين سفارش توجه نكند و در پي عيب جويي از مردم باشد، بايد بداند كه بي دوست مي ماند.
سوم _ خجالت دادن
انسان ها به طور طبيعي از عزت نفس برخوردارند. بنابراين، در دوستي ها بايد سعي شود، افراد را خجالت نداد كه اين عامل دوري و جدايي مي شود.
ص: 297
در روايتي از حضرت امير عليه السلام مي خوانيم: «هرگاه شخص مؤمن، برادرش را خجالت دهد، از او جدا شده است».(1)
بنابراين، لازم است مسافرت ها، در ميهماني ها و به طور كلي در روابط اجتماعي، رفتاري نشود كه دوستان، احساس خجالت و كمبود كنند، كه اگر چنين شد، به تدريج و ناخودآگاه، فاصله ها زياد مي شود.
چهارم _ تكبر
چنانكه تواضع عامل دوستي است، روشن است كه تكبر، عامل بر هم زننده دوستي و آفت آن است. امير مؤمنان، علي عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «انسان متكبر، دوستي ندارد».(2) و اين روشن است؛ زيرا انسان ها به زيبايي ها و خوبي ها گرايش دارند و از نازيبايي و زشتي متنفرند. تكبر نيز اخلاق زشتي است كه موجب تنفر و دوري است و با دوستي سازگاري ندارد.
پنجم _ استهزا و دست انداختن
امام صادق عليه السلام فرمود: «كسي كه مردم را مسخره مي كند و آنها را دست مي اندازد، نبايد انتظار دوستي راستين داشته باشد».(3)
شوخي و مزاح اگر همراه با گناه نباشد و موجب اذيت و آزار ديگران نگردد، امر خوبي تلقي مي شود، اما استهزا و دست انداختن ديگران اگر از باب شوخي هم باشد، چون زشت است و موجب اذيت و آزار آنها مي شود، يك عامل جدايي و ضد دوستي به شمار مي رود.
ص: 298
ششم _ جويا نشدن حال
حضرت علي عليه السلام فرمود: «جويا نشدن حال دوست، به جدايي مي انجامد».(1)
اگر دوستي، عميق و حقيقي باشد، آثاري دارد كه كمترين آن ارتباط، سلام و عليك و جويا شدن حال دوست است. از سيره پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است كه وقتي بعضي از مسلمانان را در مسجد نمي ديد، جوياي حال آنها مي شد. اين توجه سبب مي شود طرف مقابل احساس كند كه در نظر دوستش مهم است؛ چرا وي كه جوياي حال اوست. بنابراين، همين نكته ظريف، دوستي ها را تداوم مي بخشد. در مقابل، جويا نشدن از حال ديگران، فاصله ها را زياد مي كند و در نهايت به جدايي مي انجامد.
هفتم _ بي انصافي
حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «هر كسي انصاف را رعايت نكند، كسي با او دوست نمي شود».(2)
دوستي ها و روابط اجتماعي انسان ها، هميشه با فراز و نشيب همراه است. ممكن است انسان گاهي گرفتار باشد و نتواند آن طور كه حق مطلب است، حق دوستي را ادا كند. راه ديگر تداوم بخشيدن به دوستي ها، آن است كه انسان خود را جاي ديگران قرار دهد و انصاف بدهد. آن گاه از توقعات خود از دوستان بكاهد و به فرموده حضرت، انصاف را رعايت كند، زيرا رعايت نكردن انصاف، دوستي ها را ضعيف مي كند يا از بين ببرد.
ص: 299
هشتم _ عجب و خودپسندي و كم طاقتي
حضرت امير عليه السلام فرمود: «از خودپسندي، بدخلقي و كم صبري بپرهيز؛ زيرا با اين خصلت هاي سه گانه، هيچ دوستي براي تو راست نمي آيد و همواره مردم از تو كناره مي گيرند».(1)
4. معيارهاي دوستي و انواع دوست كدام است؟
زير فصل ها
الف) معيارهاي دوستي
ب) انواع دوست
الف) معيارهاي دوستي
براساس حديث شريف ثقلين، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله تمسك به كتاب خدا، قرآن كريم و عترت پيامبر را راه نجات انسان از گمراهي معرفي كرده است.
قرآن كريم و مكتب اهل بيت عليهم السلام معيارهايي براي دوستي معرفي مي كنند كه اگر انسان به آن معيارها توجه كند و بر اساس آنها دوست برگزيند، هيچ گاه دچار پشيماني نمي شود؛ در غير اين صورت، بايد مطمئن باشد كه در دنيا و آخرت پشيمان مي شود. قرآن كريم به عنوان يك خبر غيبي مي فرمايد: «بعضي انسان ها در روز قيامت چنين مي گويند: اي واي بر من! كاش فلاني را دوست (خود) نگرفته بودم».(2) و «در آن روز (قيامت)، دوستان و ياران، جز پرهيزكاران، بعضي شان، دشمن بعض ديگرند».(3) با اين مقدمه معيارهاي دوستي را برمي شماريم.
يك _ تقوا
از آيه 67 سوره زخرف، معيار و شاخص اصلي دوست خوب، به روشني فهميده مي شود. معيار اصلي تقوا است. يعني انسان هاي باتقوا سزاوار دوستي
ص: 300
هستند. معناي تقوا نيز روشن است. انسان باتقوا و پرهيزكار، كسي است كه واجبات الهي را انجام مي دهد و از حرام هاي الهي گريزان است.
دو _ ياور انسان در طاعت خدا
رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «بهترين برادرانت، كسي است كه تو را در پيروي از خدا ياري كند، از نافرماني او بازدارد و به خشنود ساختن او فرمان دهد».(1) دوست خوب، افزون بر آنكه بايد اهل تقوا باشد، بايد انسان را به خوبي ها دعوت كند و در مرحله بالاتر، ياور انسان در انجام دادن واجبات و ترك محرمات باشد.
سه _ كم توقعي
حضرت علي عليه السلام : «بهترين برادران، كسي است كه درباره برادرش پرتوقع نباشد».(2) دوست خوب، يار و ياور انسان در خوشي ها و ناخوشي هاست. او با همراهي كردن، و كمك هاي روحي و رواني و حتي مالي، به دوست خود ياري مي رساند. اما بايسته است كه هر شخصي حد و حدود خود را بداند و نبايد ديگران، به ويژه دوستان خود را به زحمت بيندازد. بنابراين، با كم كردن توقع و انتظارات خود، مي توانيم دوست خوبي براي ديگران باشيم.
چهار _ تذكر عيب ها
حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «دوست راستين، كسي است كه خيرخواهانه عيب تو را به خودت بگويد».(3) انسان بي عيب وجود ندارد. دوست خوب
ص: 301
آن است كه در نشان دادن كاستي ها و عيب ها و نيز در برطرف كردن آنها يار و ياور انسان باشد. به عبارت ديگر، دوست خوب آن است كه انسان را هر روز، هر هفته، هر ماه و هر سال، قدمي جلوتر ببرد و او را به خوبي ها نزديك تر كند.
پنج _ توجه به نيازها
امير مؤمنان، علي عليه السلام فرمود: «هر كس به تو اهتمام ورزد و به تو توجه كند، او دوست توست».(1)
شش _ احترام به شعائر دين
خداوند از دوستي با كساني كه شعائر دين را به سخره مي گيرند، نهي فرموده است.
يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ إِذا نادَيتُمْ إِلَي الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يعْقِلُونَ. (مائده: 57 و 58)
اي كساني كه ايمان آورده ايد! افرادي كه آيين شما را به استهزاء و بازي مي گيرند _ از اهل كتاب و مشركان _ ولي خود انتخاب نكنيد و از خدا بپرهيزيد اگر ايمان داريد! آنها هنگامي كه [اذان مي گوييد، و مردم را] به نماز فرا مي خوانيد، آن را به مسخره و بازي مي گيرند اين به خاطر آن است كه آنها جمعي نابخردند.
ص: 302
هفت _ صدق و راست گويي
دروغ كليد هر بدي معرفي شده و دوستي با انسان هاي دروغ گو خطرناك است؛ زيرا آدمي را از واقعيات دور مي سازند. خداوند در آيه 119 سوره توبه مي فرمايد: «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد! از [مخالفت فرمان] خدا بپرهيزيد، و با صادقان باشيد!»
از ظاهر آيه مي توان استفاده كرد كه يكي از ويژگي هاي دوست، بايد صداقت و راستي باشد.
هشت _ نرم خويي، مهرباني و خوش برخوردي
خداوند در آيه 159 سوره آل عمران به پيامبرش مي فرمايد:
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ.
به [بركت] رحمت الهي، در برابر آنان (مردم) نرم [و مهربان] شدي! و اگر خشن و سنگدل بودي، از اطراف تو پراكنده مي شدند.
از اين آيه مي توان فهميد كه مهرباني و الفت داشتن با ديگران مي تواند در جلب ديگران و دوستي نمودن با آنان مؤثر باشد.
نه _ اهل نماز و روزه بودن، امانت دار بودن و....
زير فصل ها
ب) انواع دوست
در روايتي از امام صادق عليه السلام آمده است: «دوستان و برادران سه گونه اند: يكي چون غذاست كه در همه وقت به آن نياز است و او شخص عاقل است
ص: 303
(فهو عاقل)؛ دوم، در حكم درد است و او شخص احمق است؛ و سوم به منزله دواست و او شخص خردمند است (فهو لبيب)».(1) در اين روايت، حضرت، دوست آدمي را به چيزهايي تشبيه كرده است كه آدمي در زندگي مادي خود دچار آنها مي شود. هر انساني به غذا نياز دارد؛ هر انساني ممكن است دچار درد شود؛ و هر انساني به درمان و دارو نياز دارد.
دوستان آدمي هم سه نوعند: حضرت، دوستي را كه در حكم غذاست و انسان هميشه به آن نياز دارد، انسان عاقل معرفي مي كند. آنكه دوستي با او سزاوار نيست و در حكم درد است، انسان احمق است كه بايد از دوستي با او دوري كرد. اما يك دسته از دوستان، نادر و كميابند و آنها كساني هستند كه در مشكلات و دردها كارسازند. آنان خردمندند كه امام عليه السلام تعبير لفظ «لبيب» را درباره آنها به كار برده و در قرآن كريم «اولوالالباب» آمده است.
براي تشخيص و فرق گذاشتن بين عاقل و لبيب، بايد يك بررسي لغوي صورت گيرد كه در اين مقام، اشاره اي خواهد شد.
گفته شده عقل نقطه مقابل جهل است و عاقل كسي است كه مي تواند سخن و عمل خود را كنترل كند و در حقيقت، مملكت وجودش در اختيار اوست. در فرق بين علم و عقل مي گويند: عقل آن علم اولي است كه انسان را از بدي ها دور مي سازد و هر شخصي از بدي و گناه دورتر باشد، او عاقل تر است. بنابراين عقل، حقيقتي است كه سبب مي شود انسان، خوب و بد را خود در زندگي مادي و معنوي اش تشخيص دهد و سپس نفس خود را كنترل كند و او را به صلاح هدايت، و از فساد و
ص: 304
بدي دور سازد. از لوازم چنين حقيقتي، خوش فهمي، امساك كردن، تدبر و آينده نگري است. بنابراين عقل از علم خاص تر است. يعني هر عقلي علم است، اما هر علمي عقل نيست.
واژه «لُبّ» و «لبيب» هم به معناي عقل و عاقل آمده است. «لبّ» هر چيزي خالص آن چيز است و لبّ انسان، عقل اوست. اما گفته شده لبّ از عقل خاص تر است؛ يعني هر لبيبي عاقل است، اما هر عاقلي لبيب نيست. ما در فارسي لبيب را خردمند ترجمه مي كنيم؛ يعني شخصي كه اهل تفكر است و مي تواند ريزه كاري ها را درك كند. لبيب، دانشمند و اهل فني است كه غلط ها، ضعف ها و قوّت هاي ريز را مي تواند تشخيص دهد.(1)
5. حقوق و آداب دوستي
زير فصل ها
الف) شناخت شناسنامه اي
ب) اعلام دوستي
ج) حفظ دوستي قديمي
د) گشاده رويي
ه) تعادل در دوستي
و) جدال و شوخي ممنوع
الف) شناخت شناسنامه اي
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «هرگاه شخصي با شخصي دوستي مي كند، نامش، نام پدرش و زادگاهش را بپرسد كه اين كار، پيوند دوستي را استوار تر مي كند».(2)
ص: 305
دوستي، در واقع خبر دادن از سرّ درون است؛ يعني آنچه در دل است، به زبان آيد كه اين سبب پايداري و قوي تر شدن دوستي مي شود. ما اين روش را از خداوند مهربان مي آموزيم؛ زيرا آن مهربان حقيقي، كساني را كه دوست دارد، به صراحت اعلام مي كند. حق تعالي در قرآن مي فرمايد: «خدا نيكوكاران را دوست دارد.» (بقره: 195)؛ «او توبه كاران و پاكيزگان را دوست دارد.» (بقره: 276)؛ «او پرهيزكاران را دوست دارد.» (آل عمران: 76)؛ «او شكيبايان و صابران را دوست دارد.» (آل عمران: 146) و... .
ج) حفظ دوستي قديمي
از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «خداوند متعال، حفظ دوستي قديمي را دوست مي دارد».(1)
در حكمت هاي منسوب به حضرت علي عليه السلام مي خوانيم: «برادر و دوست قديمي را تا هنگامي كه با تو صادق است، با دوست و برادري كه تازه به دست آمده است عوض مكن؛ زيرا اگر چنين كني، [نعمت الهي را] تغيير داده اي و اگر [نعمت الهي را] تغيير بدهي، نعمت هاي خدا نيز بر ضد تو تغيير مي كند».(2)
از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «دوستي بيست ساله [نوعي] خويشاوندي است.»(3) به هر حال، هر چيزي ممكن است تازه اش خوب باشد، اما درباره دوست گفته مي شود هر چه دوست، قديمي و كهنه تر باشد، بهتر است. دوست قديمي در حكم طلا، جواهر و عتيقه است كه حفظ آن لازم است؛ زيرا قيمت و ارزش آن والا و بالاست.
ص: 306
د) گشاده رويي
امام باقر عليه السلام مي فرمايد: «مردي نزد پيامبر خدا آمد و عرض كرد: اي پيامبر خدا مرا سفارش كن. از جمله سفارش هاي حضرت به او اين بود كه: با روي گشاده با برادرت ديدار كن».(1)
در روايتي از امام صادق عليه السلام مي خوانيم: «هر كس به روي برادرش لبخند بزند، براي او يك حسنه باشد».(2)
گشاده رويي كه گاهي از آن به خوش رويي تعبير مي شود، در هنگام روبه رو شدن با ديگران مطرح است. آن گاه كه دو دوست به هم مي رسند، اگر نگاه، گفتار و حالت چهره آنها زيبا باشد، يعني نگاه با مهر و محبت، گفتار شيرين و لطيف، و چهره اي با تبسم، مي توان گفت خوش رويي حاصل شده است. اين حالت، در طرف مقابل وجد و سرور ايجاد مي كند و چه بسا غم و غصه را از دل او بيرون كند، به قول سعدي:
گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم ج
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي ج
ه) تعادل در دوستي
شناخت حد و اندازه دوست و دوستي كردن با او در همان حد و اندازه لازم و افراط و تفريط، زيان بار است. در روايتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي خوانيم: «با دوستت چنان دوستي كن كه شايد روزي دشمنت گردد و با دشمنت چنان دشمني كن كه شايد روزي دوستت گردد».(3)
ص: 307
بنابراين، بايد اسرار خود را پيش دوستان افشا كرد و همچنين در دوستي با آنان نبايد كوتاهي كرد. در سخني از امام صادق عليه السلام مي خوانيم: «هر كس دوستي اش را نابه جا به كار گيرد، خود را در معرض جدايي قرار داده است».(1)
بنابراين، لازم است انسان دوستانش را به اندازه تقوايي كه دارند دوست بدارد و در برخورد با آنها آن گونه عمل نكند كه از دوستي بِبُرند و راه بازگشت نيابند.
و) جدال و شوخي ممنوع
جدال و ستيزه جويي و حتي شوخي هاي بي حد و اندازه مي تواند آفت دوستي باشد. بنابراين، بايد از اين رويه هاي منفي در روابط دوستانه دوري كرد. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «با برادرت جدال مكن، شوخي مكن و به او وعده اي مده كه آن را به جاي نياوري».(2)
اين گفتار را با حديثي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و امام صادق عليه السلام به پايان مي رسانيم.
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «خداوند عزّوجلّ براي مؤمن بر مؤمن هفت حق واجب كرده است؛ او را به چشم بزرگ بدارد؛ او را به دل دوست بدارد؛ از مال خود به او ببخشد؛ غيبتش را حرام شمارد؛ به هنگام بيماري به عيادتش برود؛ در تشييع جنازه اش شركت كند؛ و پس از مرگش جز به نيكي از او ياد نكند».(3)
امام صادق عليه السلام فرمود: «با منافق، به زبان مدارا كن و دوستي ات را براي مؤمن خالص ساز و اگر يهودي اي نيز با تو هم نشين شد، با او خوش مجلس باش».(4)
ص: 308
گلبانگ حديث
زير فصل ها
كبوتر با كبوتر؛ باز با باز
هم نشين بد
افراد شايسته دوستي
پرهيز از هم نشيني با بدان
كساني كه شايسته دوستي و مصاحبت نيستند
انواع دوست
عوامل برهم زننده دوستي
آنچه از شمار دوستان مي كاهد و آنچه بر شمار دوستان مي افزايد
مرزهاي دوستي
آزمايش دوست
برترين ياران
كبوتر با كبوتر؛ باز با باز
1. امام علي عليه السلام : «كُلُّ امرِئٍ يمَِيلُ إلي مِثلِهِ؛ هر انساني، به همانند خود گرايش دارد».(1)
2. امام علي عليه السلام : «لا يصحَبُ الأبرارَ إلاّ نُظَر اؤهُم؛ با نيكان، جز همگنانِ آنها هم نشيني نكند».(2)
3. امام علي عليه السلام : «لا يوادُّ الأشرارَ إلاّ أشباهُهُم؛ با بدان، كسي جز همتايانِ ايشان دوستي نكند».(3)
هم نشين بد
١. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «أوحَشُ الوَحشَةِ قَرِينُ السَّوءِ؛ تنهاترين تنهايي، داشتن هم نشين بد است».(4)
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «الوَحدَةُ خَيرٌ مِن قَرِينِ السَّوءِ؛ تنهايي، بهتر از هم نشين بد است».(5)
3. امام علي عليه السلام : «احذَرْ مُجالَسَةَ قَرِينِ السَّوءِ؛ فإنّهُ يهلِكُ مُقارِنَهُ، و يردِي مُصاحِبَهُ؛ از هم نشيني با يار بد بگريز؛ زيرا او همدم خود را هلاك مي كند و هم نشين خود را به نابودي مي كشاند».(6)
ص: 309
افراد شايسته دوستي
1. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «أسعَدُ الناسِ مَن خالَطَ كِرامَ الناسِ؛ خوشبخت ترين مردم كسي است كه با مردمان بزرگوار بياميزد».(1)
2. امام علي عليه السلام : «أكثَرُ الصَّلاحِ و الصَّوابِ في صُحبَةِ اُولِي النُهي و الألبابِ؛ بيشترين صلاح و درستي، در هم نشيني با خردمندان و صاحب دلان است».(2)
3. امام علي عليه السلام : «صاحِبِ الحُكَماءَ، و جالِسِ الحُلَماءَ، و أعرِضْ عنِ الدُّنيا، تَسكُنْ جَنَّةَ المَأوي؛ با حكيمان مصاحبت كن و با بردباران هم نشين شو و از دنيا روي گردان، تا در جنّةالمأوي ساكن شوي».(3)
4. امام علي عليه السلام : «عَجِبتُ لِمَن يرغَبُ في التَّكَثُّرِ مِنَ الأصحابِ كيفَ لا يصحَبُ العُلَماءَ الألِبّاءَ الأتقِياءَ الذين يغنِمُ فَضائلَهم، و تَهدِيهِ عُلُومُهُم، و تُزَينُهُ صُحبَتُهُم؛ در شگفتم از كسي كه رغبت به داشتن ياران بسيار دارد، چگونه با دانشمندانِ خردمندِ پرهيزكار مصاحبت نمي كند، تا از فضايل آنها بهره گيرد و در پرتو دانش آنها هدايت شود و مصاحبت آنان، او را آراسته گرداند؟!».(4)
5. امام علي عليه السلام :
مَن دَعاكَ إلي الدارِ الباقيةِ و أعانَكَ علي العَمَلِ لَها، فهُو الصَّديقُ الشَّفيقُ.(5)
هركس تو را به سراي جاويدان فرا خوانَد و در راه كار كردن براي رسيدن به آن سرا ياري ات رساند، همو دوستي دلسوز است.
ص: 310
6. امام علي عليه السلام : «قارِنْ أهلَ الخَيرِ تَكُن مِنهُم، و باينْ أهلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنهُم؛ با نيكوكاران قرين شو تا از آنان باشي، و از بدكاران دوري كن تا از زمره آنان جدا شوي».(1)
7. امام حسن عليه السلام :
في وَصِيتِهِ لجُنادَةَ في مَرَضِهِ الذي تُوُفِّي فيهِ اِصحَبْ مَن إذا صَحِبتَهُ زانَكَ، و إذا خَدَمتَهُ صانَكَ، و إذا أرَدتَ مِنهُ مَعونَةً أعانَكَ، و إن قُلتَ صَدَّقَ قَولَكَ، و إن صُلْتَ شَدَّ صَولَكَ، و إن مَدَدتَ يدَكَ بِفَضلٍ مَدَّها، و إن بَدَت عنكَ ثُلمَةٌ سَدَّها، و إن رَأي منكَ حَسَنةً عَدَّها، و إن سَألتَهُ أعطاكَ، و إن سَكَتَّ عَنهُ ابتَدَأكَ، و إن نَزَلَت إحدَي المُلِمّاتِ بهِ ساءَكَ.(2)
در سفارش به جُناده در بستر بيماري، كه به رحلت آن حضرت انجاميد _ فرمود: با كسي مصاحبت كن كه هرگاه با او مصاحبت كني مايه آراستگي تو شود و هرگاه خدمتش كني تو را حفظ كند و هرگاه از او كمكي بخواهي، كمكت كند و هرگاه سخني بگويي، سخنت را باور كند و هرگاه حمله كني، تقويتت كند و هرگاه دستت را به احساني بگشايي، او در اين راه تو را كمك رساند و هرگاه عيبي از تو ديده شد، آن را بپوشاند و هرگاه كار خوبي از تو ديد، آن را در نظر داشته باشد. هرگاه چيزي از او خواستي به تو بدهد و هرگاه زبان به خواهش نگشودي، او [در بخشش] پيش دستي كند و هرگاه مصيبتي به او رسيد، تو ناراحت شوي.
ص: 311
8. امام صادق عليه السلام : «لا تَعتَدَّ بِمَوَدَّةِ أحَدٍ حتّي تُغضِبَهُ ثلاثَ مَرَّاتٍ؛ به دوستي هيچ كس بهايي نده، مگر آن گاه كه سه بار او را به خشم آوري».(1)
9. امام صادق عليه السلام : «لا تُسَمِّ الرَّجُلَ صَدِيقا سِمَةَ مَعرِفَةٍ حتّي تَختَبِرَهُ بثلاثٍ: تُغضِبُهُ فَتَنظُرُ غَضَبَهُ يخرِجُهُ مِن الحَقِّ إلي الباطِلِ، و عندَ الدِّينارِ و الدِّرهَمِ، و حتّي تُسافِرَ مَعهُ؛ هيچ كس را به دوستي مشناس، مگر آنكه او را در سه چيز بيازمايي: او را به خشم آوري و ببيني كه آيا اين خشم، او را از حق به باطل مي كشاند؛ و در درهم و دينار (نيازهاي اقتصادي)؛ و در سفر كردن با او».(2)
پرهيز از هم نشيني با بدان
1. امام علي عليه السلام : «صُحبَةُ الأشرارِ تَكسِبُ الشَّرَّ، كالرِّيحِ إذا مَرَّت بِالنَّتِنِ حَمَلَت نَتِنا؛ هم نشيني با بدان، بدي مي آورد، همچون باد كه هرگاه بر بوي بد بگذرد، بوي بد با خود مي آورد».(3)
2. امام علي عليه السلام : «مُصاحِبُ الأشرارِ كَراكِبِ البَحرِ؛ إن سَلِمَ مِنَ الغَرَقِ لَم يسلَمْ مِنَ الفَرَقِ؛ هم نشينِ بدان، همچون مسافر درياست كه اگر از غرق شدن جان به سلامت برد، از ترس در امان نباشد».(4)
3. امام صادق عليه السلام : «اِصحَبْ مَن تَتَزَينُ بهِ، و لا تَصحَب مَن يتَزَينُ بكَ؛ با كسي مصاحبت كن كه به او آراسته شوي و با كسي يار مشو كه به تو آراسته شود».(5)
ص: 312
4. امام جواد عليه السلام : «إياكَ و مُصاحَبَةَ الشَّرِّيرِ؛ فإنّهُ كالسَّيفِ المَسلُولِ يحسُنُ مَنظَرُهُ، و يقبُحُ أثَرُهُ؛ زنهار از هم نشيني با بدكار؛ زيرا او همچون شمشير آخته است كه ظاهرش زيباست و نشاني كه مي گذارد، زشت».(1)
كساني كه شايسته دوستي و مصاحبت نيستند
1. امام علي عليه السلام : «اِتَّقُوا مَن تُبغِضُهُ قُلوبُكُم؛ از كسي كه دل هايتان او را ناخوش دارد، بپرهيزيد».(2)
2. امام علي عليه السلام : «إياكَ و مُعاشَرَةَ مُتَتَبِّعِي عُيوبِ الناسِ؛ فإنّهُ لَم يسلَمْ مُصاحِبُهُم مِنهُم؛ از معاشرت با عيب جويانِ مردم بپرهيز؛ زيرا هم نشينِ اين گونه افراد نيز از عيب جويي آنان در امان نيست».(3)
3. امام علي عليه السلام : «لا تُصاحِبْ هَمّازا فَتُعَدَّ مُرتابا؛ با كسي كه همواره غيبت مي كند، هم نشيني مكن؛ زيرا تو نيز مورد بدگماني واقع مي شوي».(4)
4. امام علي عليه السلام : «صَدِيقُ الجاهِلِ مَتعُوبٌ مَنكُوبٌ؛ دوستِ آدم نادان، در رنج و سختي است».(5)
5. امام علي عليه السلام : «عَدُوٌّ عاقِلٌ خَيرٌ مِن صَدِيقٍ أحمَقَ؛ دشمن دانا، بهتر از دوست نادان است».(6)
6. امام علي عليه السلام : «لِلأخِلاّءِ نَدامَةٌ إلاّ المُتَّقِينَ؛ دوستان را [از دوستي با يكديگر] پشيماني حاصل آيد، مگر پرهيزكاران».(7)
ص: 313
7. امام علي عليه السلام : «إياكَ و مصاحَبَةَ أهلِ الفُسُوقِ؛ فإنَّ الراضي بفِعلِ قَومٍ كالدّاخِلِ مَعهُم؛ از مصاحبت با اهل گناه بپرهيز؛ زيرا كسي كه از كردار گروهي راضي باشد، همانند كسي است كه در جمع آنها باشد».(1)
8. امام علي عليه السلام : «إياكَ و مُصاحَبَةَ الفُسّاقِ؛ فإنَّ الشَّرَّ بالشَّرِّ مُلحَقٌ؛ از مصاحبت با فاسقان دوري كن؛ زيرا بدي به بدي مي پيوندد».(2)
9. امام علي عليه السلام :
إياكَ و صُحبَةَ مَن ألهاكَ و أغراكَ؛ فإنّهُ يخذُلُكَ و يوبِقُكَ.(3)
زنهار از مصاحبت با كسي كه تو را [از ياد خدا و آخرت] غافل و [به دنيا] شيفته گرداند؛ زيرا چنين كسي تو را تنها مي گذارد و به هلاكتت مي افكند.
١٠. امام علي عليه السلام :
اِجتَنِبْ مُصاحَبَةَ الكَذّابِ، فإن اضطُرِرْتَ إلَيهِ فلا تُصَدِّقْهُ، و لا تُعلِمْهُ أنَّكَ تُكَذِّبُهُ؛ فإنّهُ ينتَقِلُ عَن وُدِّكَ و لا ينتَقِلُ عَن طَبعِهِ.(4)
از مصاحبت با دروغ گو دوري كن و اگر هم ناچار به اين كار شدي، حرف هايش را باور مكن و به او مگو كه حرف هايش را باور نمي كني؛ چه او از دوستي با تو دست برمي دارد، اما از خوي خود دست نمي كشد.
ص: 314
انواع دوست
١. امام علي عليه السلام :
أصدِقاؤكَ ثلاثةٌ، و أعداؤكَ ثلاثةٌ، فَأصدِقاؤكَ: صَدِيقُكَ، و صَدِيقُ صَدِيقِكَ، و عَدُوُّ عَدُوِّكَ، و أعداؤكَ: عَدُوُّكَ، و عَدُوُّ صَدِيقِكَ، و صَدِيقُ عَدُوِّكَ.(1)
دوستان تو سه گروهند و دشمنانت نيز سه گروه. دوستانت [عبارتند از]: دوستِ تو، و دوستِ دوست تو، و دشمنِ دشمنت؛ و دشمنانت [عبارتند از]: دشمنِ تو، و دشمنِ دوست تو، و دوستِ دشمنت.
عوامل برهم زننده دوستي
1. امام علي عليه السلام : لا تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِيقِكَ صَديقا فَتُعادِي صَدِيقَكَ؛ دشمن دوستت را به دوستي مگير، كه با اين كار با دوستت دشمني كرده اي».(2)
2. امام علي عليه السلام : «إذا احتَشَمَ الرجُلُ أخاهُ فقد فارَقَهُ؛ هرگاه مرد برادر خود را عصباني (خجالت زده) كند، او را از دست بدهد».(3)
3. امام علي عليه السلام : «مَن أطاعَ الواشِي ضَيعَ الصَّديقَ؛ هركس به سخن چين گوش سپارد، دوست را از دست بدهد».(4)
4. امام علي عليه السلام : «حَسَدُ الصَّديقِ مِن سُقمِ المَوَدَّةِ؛ حسادت ورزيدن دوست، از ناسالم بودن دوستي است».(5)
ص: 315
5. امام صادق عليه السلام : «إن أرَدتَ أن يصفُوَ لكَ وُدُّ أخِيكَ فلا تُمازِحَنَّهُ، و لا تُمارِينَّهُ، و لا تُباهِينَّهُ، و لا تُشارَّنَّهُ؛ اگر مي خواهي دوستي برادرت براي تو خالص بماند، هرگز با او شوخي نكن، با او ستيزه نكن، به او فخر مفروش، و با وي خصومت مورز».(1)
6. امام كاظم عليه السلام : «لا تُذْهِبِ الحِشمَةَ بينَكَ و بينَ أخيك و أبقِ مِنها؛ فإنّ ذَهابَها ذَهابُ الحَياءِ؛ احترام ميان خود و برادرت را از بين مبر و چيزي از آن را بر جاي نِه؛ زيرا با از بين رفتنِ حرمت، شرم نيز مي رود».(2)
آنچه از شمار دوستان مي كاهد و آنچه بر شمار دوستان مي افزايد
1. امام علي عليه السلام در سفارش به فرزند خود محمد بن حنفيه مي فرمايد:
إياكَ و العُجبَ و سُوءَ الخُلقِ و قِلَّةَ الصَّبرِ؛ فإنّهُ لا يستَقِيمُ لكَ علي هذهِ الخِصالِ الثلاثِ صاحِبٌ، و لا يزالُ لكَ علَيها مِن الناسِ مُجانِبٌ.(3)
زنهار از خودپسندي و بدخويي و كم صبري؛ زيرا با وجود اين سه خصلت، دوستي براي تو باقي نمي ماند و مردم همواره از تو كناره مي گيرند.
2. امام علي عليه السلام : «لا يغْلِبَنَّ علَيكَ سوءُ الظَّنِّ؛ فإنّهُ لا يدَعُ بينَكَ و بينَ صَدِيقٍ صَفْحا؛ زنهار كه بدگماني هرگز بر وجود تو چيره نشود؛ زيرا جايي براي دوستي تو با كسي باقي نمي گذارد».(4)
ص: 316
3. امام علي عليه السلام : «مَنِ استَقصي علي صَدِيقِهِ انقَطَعَت مَوَدَّتُهُ؛ هركس از دوست خود پرس وجوي زياد (حساب كشي) كند. رشته دوستي اش بگسلد».(1)
4. امام علي عليه السلام : «مَن ناقَشَ الإخوانَ قَلَّ صَدِيقُهُ؛ هر كس با برادران مناقشه كند، دوستانش كم شود».(2)
5. امام علي عليه السلام : «مَن لَم يرضَ مِن صَدِيقِهِ إلاّ بِإيثارِهِ علي نَفسِهِ دامَ سَخَطُهُ؛ هركس از دوست خود راضي نشود مگر زماني كه دوستش او را بر خودش ترجيح دهد، همواره ناراضي باشد».(3)
6. امام علي عليه السلام : «مَن طَلَبَ صَدِيقَ صِدقٍ وَفِيا طَلَبَ ما لا يوجَدُ؛ هر كس جوياي دوست راستين و وفادار باشد، جوياي چيزي شده كه يافت نمي شود».(4)
7. امام علي عليه السلام : «مَن لانَت عَرِيكَتُهُ وَجَبَت مَحَبَّتُهُ، مَن لانَ عُودُهُ كَثُفَت أغصانُهُ؛ هر كس نرم خو و فروتن باشد محبتش [بر دل ها] لازم آيد و هر كس ساقه (آوندش) نرم باشد، شاخه هايش انبوه شود».(5)
8. امام زين العابدين عليه السلام هنگام افسرده ديدن زُهري از غم و ناراحتي هايي كه پيامي از جانب حسدورزان و كساني كه به آنها خوبي كرده بود، به او رسيد و فرمود:
أما علَيكَ أن تَجعَلَ المُسلمينَ مِنكَ بمَنزِلَةِ أهلِ بَيتِكَ فَتَجعَلَ كبيرَهُم مِنكَ بمَنزِلَةِ والدِكَ، و تَجعَلَ صَغِيرَهم مِنكَ بمَنزِلَةِ وَلَدِكَ، و تَجعَلَ تِرْبَكَ بمَنزِلَةِ أخيكَ ؟!، فَأي هؤلاءِ تُحِبُّ أن تَظلِمَ؟!...
ص: 317
و إن عَرَضَ لكَ إبليسُ لَعَنَهُ اللّه ُ أنَّ لكَ فَضلاً علي أحَدٍ مِن أهلِ القِبلَةِ، فانظُرْ إن كانَ أكبَرَ مِنكَ فَقُلْ: قد سَ_بَقَنِي بالإيمانِ و العَمَلِ الص_الِحِ فَهُو خَيرٌ مِنّي، و إن كانَ أصغَرَ مِنكَ فَقُلْ: قد سَبَقتُهُ بِالمعاصِي و الذُّنوبِ فهُو خَيرٌ مِنّي، و إن كانَ تِربَكَ فَقُل: أنا علي يقينٍ مِن ذَنبِي و في شَكٍّ مِن أمرِهِ، فما لي أدَعُ يقِيني لِشَكّي و إن رَأيتَ المُسلِمِينَ يعَظِّمُونَكَ و يوَقِّرُونَكَ و يبَجِّلُونَكَ، فَقُلْ: هذا فَضلٌ أخَذُوا بهِ.
و إن رَأيتَ مِنهُم جَفاءً و انقِباضا عنكَ فَقُلْ: هذا لِذَنبٍ أحدَثتُهُ، فإنّكَ إذا فَعَلتَ ذلكَ سَهَّلَ اللّه ُ علَيكَ عَيشَكَ، و كَثُرَ أصدِقاؤكَ، و قَلَّ أعداؤكَ.(1)
تو بايد مسلمانان را چونان خانواده خود به شمار آوري؛ بزرگ آنان را به منزله پدر خويش داني و كوچكشان را به منزله فرزندت، و هم سالانت را همچون برادرت. تو دوست داري به كدام يك از اينها (پدر و برادر و فرزند) ستم كني؟!... .
اگر ابليس _ كه لعنت خدا بر او باد _ به تو چنين وانمود كرد كه بر فردي از مسلمانان برتري و فضيلتي داري، بنگر تا اگر از تو بزرگ تر بود، به خود بگويي: او در ايمان و كردارِ شايسته، بر من پيشي دارد، پس از من بهتر است؛ و اگر از تو كوچك تر بود بگو: در معاصي و گناهان از او جلو هستم، پس او از من بهتر است؛ و اگر هم سال تو بود، بگو: من به
ص: 318
گنه كاري خود يقين دارم و در گنه كاري او ترديد، پس چرا بايد يقينم را بگذارم و به ترديدم چنگ زنم.
و اگر ديدي مسلمانان، تو را بزرگ و گرامي و محترم مي دارند، بگو: اين از خوبي خود آنان است؛ و اگر از آنان نسبت به خودت بي مهري و دلگيري مشاهده كردي، بگو: اين گناه و تقصير من است. اگر چنين كردي، خداوند زندگي را بر تو آسان مي كند و دوستانت بسيار مي شوند و دشمنانت اندك.
9. امام صادق عليه السلام : «الاستِقصاءُ فُرقَةٌ، الانتِقادُ عَداوَةٌ؛ باريك بيني و موشكافي [نسبت به دوستان] مايه جدايي است، و خرده گيري، مايه دشمني».(1)
10. امام صادق عليه السلام : «لا يطمَعَنَّ... وَلَا الخِبَّ في كَثرَةِ الصَّديقِ؛ حيله گر هرگز نبايد به داشتن دوستان بسيار، چشم طمع داشته باشد».(2)
1١. امام هادي عليه السلام :
المِراءُ يفسِدُ الصَّداقَةَ القَديمَةَ، و يحَلِّلُ العُقدَةَ الوَثِيقَةَ، و أقَلُّ ما فيهِ أن تَكونَ فيهِ المُغالَبَةُ، و المُغالَبَةُ اُسُّ أسبابِ القَطيعَةِ.(3)
ستيزه كردن، دوستي ديرينه را بر هم مي زند و گره محكم را مي گشايد. كمترين چيزي كه در ستيزه كردن هست، اين است كه هر يك [از طرفين] مي خواهند بر ديگري چيره آيند و اين چيره جويي، عامل اصلي بريده شدن پيوند دوستي است.
ص: 319
مرزهاي دوستي
1. امام علي عليه السلام : «لا يكونُ الصَّديقُ صَديقا حتّي يحفَظَ أخاهُ في ثلاثٍ: في نَكبَتِهِ، و غَيبَتِهِ، و وَفاتِهِ؛ دوست، دوست نباشد مگر آنكه در سه جا مراقب برادرش باشد: در گرفتاري اش، در غيابش، و بعد از مردنش».(1)
2. امام علي عليه السلام : «الصَّديقُ مَن صَدَقَ غَيبُهُ؛ دوست، كسي است كه در نهانش راست باشد».(2)
3. امام علي عليه السلام : «الصَّديقُ الصَّدوقُ: مَن نَصَحَكَ في عَيبِكَ، و حَفِظَكَ في غَيبِكَ، و آثَرَكَ علي نَفسِهِ؛ دوست راستين، كسي است كه تو را در بر طرف كردن عيب هايت راهنمايي كند؛ در غيابت مواظب تو باشد و تو را بر خودش ترجيح دهد».(3)
4. امام علي عليه السلام : «الصَّديقُ مَن كانَ ناهيا عَنِ الظُّلمِ و العُدوانِ، مُعِينا علي البِرِّ و الإحسانِ؛ دوست، كسي است كه بازدارنده از ستم و تجاوز باشد و ياري كننده بر نيكويي و احسان».(4)
5. امام علي عليه السلام : «إنّما سُمِّي الصَّديقُ صَديقا لأنّهُ يصدُقُكَ في نَفسِكَ و مَعايبِكَ، فَمَن فَعَلَ ذلكَ فاستَنِمْ إلَيهِ فإنَّهُ الصَّدِيقُ؛ صديق (دوست راستين) را صديق ناميده اند، چون با تو و عيب هايت، صادقانه برخورد مي كند. هر كس چنين باشد، به او اعتماد كن كه او دوست راستين است».(5)
6. امام علي عليه السلام : «أخوكَ الصَدِيقُ مَن وَقاكَ بِنَفسِهِ، و آثَرَكَ علي مالِهِ و وُلدِهِ
ص: 320
و عِرسِهِ؛ برادرِ راستين تو كسي است كه خود را سپر تو گرداند و تو را بر مال و فرزند و زن خويش ترجيح دهد».(1)
7. امام علي عليه السلام : «لا تَرغَبَنَّ في مَوَدَّةِ مَن لَم تَكشِفْهُ؛ هرگز به دوستي با كسي كه او را خوب نشناخته اي، رغبت مكن».(2)
8. امام علي عليه السلام : «لا تَثِقْ بِالصَّدِيقِ قَبلَ الخُبرَةِ؛ پيش از آزمودنِ دوست، به او اعتماد مكن».(3)
9. امام باقر عليه السلام : «تَجَنَّبْ عَدُوَّكَ، و احذَرْ صَديقَكَ مِنَ الأقوامِ، إلاّ الأمِينَ مَن خَشِي اللّه؛ از دشمنت دوري كن و از دوستت بر حذر باش، مگر آن دوستي كه امين و خداترس باشد».(4)
10. امام صادق عليه السلام : «إذا كانَ الزمانُ زمانَ جَورٍ، و أهلُهُ أهلَ غَدرٍ، فَالطُّمأنِينَةُ إلي كُلِّ أحَدٍ عَجزٌ؛ هرگاه زمانه، زمانه بيداد باشد و مردمش، اهل خيانت و پيمان شكني، اعتماد كردن به هركسي، [از] ناتواني است».(5)
11. لقمان عليه السلام : «لا تَعرِفُ أخاكَ إلاّ عندَ حاجَتِكَ إلَيهِ؛ برادرت را نشناسي، مگر زماني كه به او نياز پيدا كني».(6)
12. سليمان عليه السلام :
لا تَحكُمُوا علي رَجُلٍ بِشيءٍ حتّي تَنظُرُوا إلي مَن يصاحِبُ، فإنّما يعرَفُ الرَّجُلُ بِأشكالِهِ و أقرانِهِ، و ينُسَبُ إلي أصحابِهِ و أخدانِهِ.(7)
ص: 321
درباره كسي قضاوت نكنيد، تا آن گاه كه ببينيد با چه كسي دوستي مي كند؛ زيرا آدمي به همگنان و همدمانش شناخته مي گردد و به ياران و دوستانش نسبت داده مي شود.
آزمايش دوست
1. امام علي عليه السلام : «عِندَ زَوالِ القُدرَةِ يتَبَينُ الصَّديقُ مِن العَدُوِّ؛ به هنگام از دست رفتن قدرت است كه دوست از دشمن، بازشناخته مي شود».(1)
2. امام علي عليه السلام : «في الشِّدَّةِ يختَبَرُ الصَّديقُ؛ در سختي هاست كه دوست، آزموده مي شود».(2)
3. امام علي عليه السلام :
لا يعرَفُ الناسُ إلاّ بِالاختِبارِ، فَاختَبِرْ أهلَكَ و وَلَدَكَ في غَيبَتِكَ، و صَدِيقَكَ في مُصِيبَتِكَ، و ذا القَرابَةِ عندَ فاقَتِكَ، و ذا التَّوَدُّدِ و المَلَقِ عندَ عُطلَتِكَ؛ لِتَعلَمَ بذلكَ مَنزِلَتَكَ عِندَهُم.(3)
مردم جز با آزمايش شناخته نمي شوند؛ پس زن و فرزند خود را در غيابت آزمايش كن و دوستت را در گرفتاري ات و خويشاوندت را در تنگ دستي ات و كساني را كه زبان مهر و محبت و ثنا دارند در بيكاري ات، تا بدين وسيله به موقعيت خود، نزد آنان پي ببري.
4. امام صادق عليه السلام :
يمتَحَنُ الصَّديقُ بثلاثِ خِصالٍ، فإن كان مُؤاتِيا فيها فهُو الصَّديقُ
ص: 322
المُصافِي، و إلاّ كانَ صَدِيقَ رَخاءٍ لا صَدِيقَ شِدَّةٍ: تَبتَغِي مِنهُ مالاً، أو تَأمَنُهُ علي مالٍ، أو تُشارِكُهُ في مَكروهٍ.(1)
دوست با سه چيز آزموده مي شود؛ اگر در آنها همراهي كرد، دوست يكرنگ است، وگرنه دوستِ دوران خوشي است، نه دوست دوران سختي: از او مالي بخواهي، يا او را بر مالي امين كني، و يا در سختي و ناخوشي او را شريك خود گرداني.
5. امام صادق عليه السلام : «مَن غَضِبَ علَيكَ مِن إخوانِكَ ثلاثَ مَرّاتٍ فلَم يقُلْ فيكَ مَكروها فَأعِدَّهُ لِنَفسِكَ؛ هر يك از برادرانت كه سه بار بر تو خشم گرفت و از تو بدي نگفت، او را براي خود نگه دار».(2)
6. امام صادق عليه السلام : «إذا أرَدتَ أن تَعلَمَ صِحَّةَ ما عندَ أخِيكَ فَأغضِبْهُ، فإن ثَبَتَ لكَ علي المَودَّةِ فهُو أخُوكَ و إلاّ فلا؛ هرگاه خواستي از صداقت برادرت نسبت به خود آگاه شوي، او را خشمگين كن؛ اگر بر دوستي اش با تو پايداري ورزيد، او برادر توست؛ وگرنه نيست».(3)
برترين ياران
١. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «_ لَمّ_ا سُئ_لَ: مَ_ن أفضَ_لُ الأصحابِ؟ _ مَن إذا ذَكَرتَ أعانَكَ، و إذا نَسِيتَ ذَكَّرَكَ؛ پيامبر خدا صلي الله عليه و آله _ در پاسخ به سؤال از برترين ياران _ فرمود: كسي كه هرگاه [خدا را ]ياد كردي، تو را كمك كند و هرگاه [خدا را] فراموش كردي، يادآوري ات كند».(4)
ص: 323
2. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «خَيرُ الأصحابِ مَن قَلَّ شِقاقُهُ و كَثُرَ وِفاقُهُ؛ بهترين ياران، كسي است كه ناسازگاري اش اندك باشد و سازگاري اش بسيار».(1)
3. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «إذا أرادَ اللّه ُ بِعَبدٍ خَيرا جَعَلَ لَهُ وَزيرا صالِحا، إن نَسِي ذَكَّرَهُ، و إن ذَكَرَ أعانَهُ؛ هرگاه خداوند، خوبي بنده اي را بخواهد، دستياري شايسته و نيك برايش قرار مي دهد، كه اگر فراموش كرد به او يادآوري كند و اگر ياد كرد وي را ياري رساند».(2)
4. امام علي عليه السلام : «المُعِينُ علي الطاعَةِ خَيرُ الأصحابِ؛ كسي كه در راه طاعت خدا ياري كند، بهترين ياران است».(3)
5. امام علي عليه السلام : «لا تَقطَعْ صَديقا و إن كَفَرَ؛ از هيچ دوستي مَبُر، هرچند ناسپاس باشد».(4)
نمونه هاي رفتاري
زير فصل ها
1. مسلمان و كتابي
2. دوستي اي كه بريده شد
3. دو همكار
4. كدام دستگيره ايمان مستحكم تر و محكم تر است؟
1. مسلمان و كتابي
«در آن ايام، شهر كوفه مركز ثقل حكومت اسلامي بود. در تمام قلمرو كشور وسيع اسلامي آن روز، به استثناي قسمت شامات، چشم ها به آن شهر دوخته بود كه چه فرماني صادر مي كند و چه تصميمي مي گيرد.
در خارج اين شهر دو نفر، يكي مسلمان و ديگري كتابي (يهودي يا مسيحي يا زردشتي)، روزي در راه به هم برخورد كردند. مقصد يكديگر را پرسيدند. معلوم شد كه مسلمان به كوفه مي رود و آن مرد كتابي در
ص: 324
همان نزديكي، جاي ديگري را در نظر دارد كه برود. توافق كردند كه چون در مقداري از مسافت، راهشان يكي است، با هم باشند و با يكديگر مصاحبت كنند.
راه مشترك، با صميميت، در ضمن صحبت ها و مذاكرات مختلف طي شد. به سر دوراهي رسيدند. مرد كتابي با كمال تعجب مشاهده كرد كه رفيق مسلمانش از آن طرف كه راه كوفه بود نرفت و از اين طرف آمد كه او مي رفت.
پرسيد: مگر تو نگفتي من مي خواهم به كوفه بروم؟
_ چرا.
_ پس چرا از اين طرف مي آيي؟ راه كوفه كه آن يكي است.
_ مي دانم، مي خواهم مقداري تو را مشايعت كنم. پيغمبر ما فرمود: «هرگاه دو نفر در يك راه با يكديگر مصاحبت كنند، حقي بر يكديگر پيدا مي كنند». اكنون تو حقي بر من پيدا كردي. من به خاطر اين حق كه به گردن من داري مي خواهم چند قدمي تو را مشايعت كنم، و البته بعد به راه خودم خواهم رفت.
_ اوه، پيغمبر شما كه اين چنين نفوذ و قدرتي در ميان مردم پيدا كرد و به اين سرعت، دينش در جهان رايج شد، حتماً به واسطه همين اخلاق كريمه اش بوده.
تعجب و تحسين مرد كتابي، هنگامي به منتها درجه رسيد كه برايش معلوم شد اين رفيق مسلمانش، خليفه وقت، علي بن ابي طالب عليه السلام بوده. طولي نكشيد كه همين مرد مسلمان شد و در شمار اصحاب مؤمن و فداكار علي عليه السلام قرار گرفت».(1)
ص: 325
2. دوستي اي كه بريده شد
«شايد كسي گمان نمي برد كه آن دوستي بريده شود و آن دو رفيق كه هميشه ملازم يكديگر بودند، روزي از هم جدا شوند. مردم، يكي از آنها را بيش از آن اندازه كه به نام اصلي خودش بشناسند، به نام دوست و رفيقش مي شناختند. معمولاً وقتي كه مي خواستند از او ياد كنند، توجه به نام اصلي اش نداشتند و مي گفتند: «رفيق...».
آري او به نام «رفيق امام صادق عليه السلام » معروف شده بود، ولي در آن روز كه مثل هميشه با يكديگر بودند و با هم داخل بازار كفش دوزها شدند آيا كسي گمان مي كرد كه پيش از آنكه آنها از بازار بيرون بيايند، رشته دوستي شان براي هميشه بريده شود؟!
در آن روز او مانند هميشه همراه امام بود و با هم داخل بازار كفش دوزها شدند. غلام سياه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حركت مي كرد. در وسط بازار ناگهان به پشت سر نگاه كرد، غلامش را نديد. بعد از چند قدم ديگر، دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را نديد. سومين بار به پشت سر نگاه كرد، هنوز هم از غلام _ كه سرگرم تماشاي اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود _ خبري نبود.
براي مرتبه چهارم كه سر خود را به عقب برگرداند غلام را ديد، با خشم به وي گفت:
_ مادر فلان! كجا بودي؟
تا اين جمله از دهانش خارج شد، امام صادق عليه السلام به علامت تعجب، دست خود را بلند كرد و محكم به پيشاني خويش زد و فرمود:
_ سبحان اللّه! به مادرش دشنام مي دهي؟! به مادرش نسبت كار ناروا
ص: 326
مي دهي؟! من خيال مي كردم تو مردي باتقوا و پرهيزكاري. معلومم شد در تو ورع و تقوايي وجود ندارد.
_ يابن رسول اللّه! اين غلام اصلاً سندي است و مادرش هم از اهل سند است. خودت مي داني كه آنها مسلمان نيستند. مادر اين غلام يك زن مسلمان نبوده كه من به او تهمت ناروا زده باشم.
_ مادرش كافر بوده كه بوده. هر قومي سنتي و قانوني در امر ازدواج دارند. وقتي طبق همان سنت و قانون رفتار كنند، عملشان زنا نيست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمي شوند.
امام بعد از اين بيان به او فرمود: ديگر از من دور شو.
بعد از آن، ديگر كسي نديد كه امام صادق عليه السلام با او راه برود، تا مرگ بين آنها جدايي كامل انداخت».(1)
3. دو همكار
صفا و صميميت و همكاري صادقانه هشام بن الحكم و عبدالله بن يزيد اباضي، مورد اعجاب همه مردم كوفه شده بود. اين دو نفر ضرب المثل دو شريك خوب و دو همكار امين و صميمي شده بودند. اين دو به شركت يكديگر يك مغازه خرازي داشتند، جنس خرازي مي آوردند و مي فروختند. تا زنده بودند ميان آنها اختلاف و مشاجره اي رخ نداد.
چيزي كه موجب شد اين موضوع زبانزد عموم مردم شود و بيشتر موجب اعجاب خاص و عام گردد، اين بود كه اين دو نفر از لحاظ عقيده مذهبي، در دو قطب كاملاً مخالف قرار داشتند؛ زيرا هشام از علما
ص: 327
و متكلمين سرشناس شيعه اماميه و ياران و اصحاب خاص امام جعفر صادق عليه السلام و معتقد به امامت اهل بيت عليهم السلام بود، ولي عبدالله بن يزيد از علماي اباضيه (1) بود. آنجا كه پاي دفاع از عقيده و مذهب بود، اين دو نفر در دو جبهه كاملاً مخالف قرار داشتند، ولي آنها توانسته بودند تعصب مذهبي را در ساير شئون زندگي دخالت ندهند و با كمال متانت، كار شركت و تجارت و كسب و معامله را به پايان برسانند. عجيب تر اينكه بسيار اتفاق مي افتاد كه شيعيان و شاگردان هشام به همان مغازه مي آمدند و هشام اصول و مسائل تشيع را به آنها مي آموخت و عبدالله از شنيدن سخناني برخلاف عقيده مذهبي خود ناراحتي نشان نمي داد. نيز اباضيه مي آمدند و در جلو چشم هشام تعليمات مذهبي خودشان را كه غالباً عليه مذهب تشيع بود، فرا مي گرفتند و هشام ناراحتي نشان نمي داد.
يك روز عبدالله به هشام گفت: من و تو با يكديگر دوست صميمي و همكاريم. تو مرا خوب مي شناسي. من ميل دارم كه مرا به دامادي خودت بپذيري و دخترت فاطمه را به من تزويج كني.
ص: 328
هشام در جواب عبدالله فقط يك جمله گفت و آن اينكه: فاطمه مؤمنه است.
عبدالله به شنيدن اين جواب سكوت كرد و ديگر سخني از اين موضوع به ميان نياورد.
اين حادثه نيز نتوانست در دوستي آنها خللي ايجاد كند. همكاري آنها باز هم ادامه يافت. تنها مرگ بود كه توانست بين اين دو دوست جدايي بيندازد و آنها را از هم دور سازد.(1)
4. كدام دستگيره ايمان مستحكم تر و محكم تر است؟
روزي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله رو به اصحاب خود كرد و فرمود: «اي عُرَي الْايمانِ أَوْثَقُ؟؛ كدام دستگيره ايمان، مستحكم تر و محكم تر است؟» ايمان، دستگيره هاي زيادي دارد كه با تمام آنها انسان مي تواند خود را نگهداري كند. فرمود: كدام يك از دستگيره هاي ايمان محكم تر است؟ يك نفر عرض كرد: نماز. ديگري عرض كرد: روزه. سومي گفت: زكات. چهارمي گفت: حج... فرمود: همه اينها كه شما مي گوييد درست است و از دستگيره هاي ايمان هستند، ولي آن محكم ترين دستگيره ها چيز ديگري است.
عرض كردند: شما بفرماييد يا رسول الله. فرمود: «الْحُبُّ فِي الله وَ الْبُغْضُ فِي الله».(2) اينكه افراد، يكديگر را به خاطر حق دوست بدارند و به خاطر حق دشمن بدارند؛ يعني انسان با كسي دشمن باشد به خاطر خدا، به خاطر ظلمش و فسقش؛ و با ديگري دوست باشد به خاطر توحيدش و
ص: 329
ايمانش و عدالتش و عمل صالحش. فرمود محكم ترين دستگيره هاي ايمان اين است.(1)
آموزه ها
1. اهل انس و دوستي بودن، از ويژگي هاي انسان مؤمن است.
2. رسول خدا صلي الله عليه و آله دوست داشت كه بين پيروانش، دوستي و رفاقت رواج يابد. بنابراين، مسلمان حقيقي نيز تلاش مي كند كه دوستي ها در بين مسلمانان زياد شود.
3. عقل, انسان را به بهشت هدايت مي كند. از ويژگي هاي مهم انسان عاقل، آن است كه مؤمن به خدا و قيامت باشد؛ دوستي با مردم، مرام و روش زندگي او گردد.
4. بهترين راه براي تبديل كدورت ها به دوستي، آن است كه انسان بدي هاي ديگران را با خوبي پاسخ دهد.
5. در ميان عوامل دوستي، تواضع و خوش رويي از مهم ترين عوامل ايجاد دوستي و جلب محبت ديگران است.
6. در ميان موانع دوستي، بداخلاقي از مهم ترين عوامل بر هم زدن دوستي ها به شمار مي رود.
منابع ديگر
ابطحي خراساني، حسن، اتحاد و دوستي در اسلام، قم، موسسه مطبوعاتي طباطبايي، 1340.
ص: 330
بابازاده، علي اكبر، جوانان و دوستي ها، قم، دانش و ادب، 1387.
تمدن، مهران، دوستي، ماه ريزي، 1382.
رحماني، محبت الله، محبت دوستي و دوست يابي از نگاه قرآن كريم، قم، جامعه القرآن كريم، 1387.
رمضاني، احمد، دوستي، تهران، كانون انديشه جوان، 1387.
شاطرزاده يزدي، مجتبي، نكاتي چند در رابطه با آداب دوستي و معاشرت، مشهد، ضريح آفتاب، 1388.
شمس الدين، مهدي، آداب دوستي و معاشرت، قم، شفق، 1374.
صالحي، نادعلي، قصه دلبري و دلدادگي، قم، مهراميرالمومنين عليه السلام ، 1381.
صديقي، اسماعيل، آيين دوستي و برادري، قم، روح، 1380.
طالعي نيا، محسن، در جستجوي دوست، تهران، 1366.
كريمي، رضا، آيين دوستي، قم، نسيم حيات، 1389.
نقاش، زهرا، نكاتي درباره دوستي موفق، تهران، تنديس علم، 1388.
ص: 331
10. دون همتي
امام صادق عليه السلام فرمود:
«ثَلاثٌ يحجُزنَ المرءَ عَن طَلَبِ المَعالي: قِصَرُ الهِمَّةِ، وقِلَّةُ الحِيلَةِ، وضَعفُ الرّأي؛ سه چيز انسان را از رفتن به دنبال مقامات عالي و اهداف بزرگ باز مي دارد (كه عبارتند از): كوتاهي همت، چاره انديش نبودن و سستي انديشه».(1)
انسان به طور طبيعي، موجودي كمال طلب و بلندپرواز است. او دوست دارد به سوي ترقي و پيشرفت حركت كند و دوست ندارد متوقف شود يا در حد پايين بماند. او هميشه در طلب بهترين هاست. ميل به بهشت و زندگي جاويد هم از همين ويژگي انسان سرچشمه مي گيرد، اما گاه به سبب برخي ويژگي هاي روحي و رواني كه عارضش مي شود، از اين ميل طبيعي فاصله مي گيرد و به امور پست قناعت مي كند. اين حالت، بيانگر كوتاهي همت انسان است. دون همتي به همراه عوامل
ص: 332
ديگر، انسان را از طلب و رسيدن به اوج باز مي دارد و سبب مي شود در دنيا به امور پست قناعت كند. همت او ممكن است در حدّ طلب امور پست دنيايي تنزل كند. و فقط به خوردن و شهوت اكتفا كند.
در بيان شريف امام صادق عليه السلام ، كوته همتي، اولين عامل بازدارنده انسان از پيش رفتن به سوي قله هاي ترقي دنيا و آخرت معرفي شده است.
در اين مقام، چند پرسش مطرح است:
1. همت، دون همتي و بلندهمتي چيست؟
2. نشانه هاي دون همتي كدام است؟
3. آثار دون همتي چيست؟
4. چگونه مي توان دون همتي را درمان كرد؟
5. از ديدگاه كتاب و سنت، سزاوار است، همت آدمي كجا صرف شود؟ (نشانه هاي بلندهمتي)
6. آثار بلندهمتي چيست؟
1. چيستي همت، دون همتي و بلندهمتي؟
همت در كتاب هاي لغوي فارسي، اراده، آرزو، خواهش و عزم، معنا شده است.(1) اين واژه به صورت فعل در قرآن كريم (آيه 11 سوره مائده و آيه 24 سوره يوسف) آمده است. مترجمان قرآني، واژه «هَمَّ» و «هَمّت» را به آهنگ، قصد، خواست و تصميم معنا كرده اند.
صاحب كتاب التحقيق في كلمات القرآن الكريم درباره اين واژه مي نويسد: همت به معناي ابتداي عزم و اراده است و گاهي به معناي
ص: 333
عزم و اراده قوي است. هَمَمتُ بالشي در جايي گفته مي شود كه اراده و عزم به كاري شده باشد، اما هنوز اقدامي صورت نگرفته باشد.(1)
اين واژه با دو پيشوند استفاده مي شود كه داراي دو معناي متضاد است: يكي، بلندي همت كه صاحب آن را بلندهمت نامند، و ديگري، كوتاهي همت يا دون همتي كه صاحب آن را كوتاه همت و دون همت مي نامند.
با توجه به كاربردهاي اين واژه، به نظر مي رسد وقتي از بلندهمتي سخن گفته مي شود، فقط به معناي قصد و اراده و آهنگ نيست، بلكه داشتن قصد و آرزو هاي بزرگ و متعالي، همراه با تلاش و كار جدي، مقصود است. بنابراين، دون همتي، نقطه مقابل آن است و انسان دون همت، كسي است كه قصد و آرزوهاي كوچك دارد، به كارهاي كوچك اكتفا مي كند و تلاش و كوشش جدي ندارد. او حتي براي رسيدن به آرزوهاي كوچك خويش نيز كار و تلاش لازم را ندارد و اين صفت، نشانه ضعف نفس آدمي است. البته ممكن است كسي اهل تلاش و كوشش باشد، اما چون هدف او از نظر كتاب و سنت حقير است، باز اين شخص دون همت ناميده مي شود؛ مانند شخصي كه نهايت هدف او شكم و شهوت است. چنين شخصي اگر هم داراي تلاش و كوشش باشد، باز دون همت به شمار مي رود.
2. نشانه هاي دون همتي كدام است؟
انديشه، اعتقادات و حالات روحي، از امور باطني انسان هستند و انسان ها به طور معمول از باطن افراد خبر ندارند، مگر از راه نشانه ها و آثار. دون همتي، يك حالت روحي است كه نشانه ها و آثاري دارد. با
ص: 334
بررسي نشانه ها و آثار مي توان به دون همتي انسان ها پي برد. در اين جا، به برخي نشانه هاي دون همتي اشاره مي شود. اين نشانه ها عبارتند از:
الف) انجام دادن كارهاي پست
كار پست از ديدگاه قرآن و مكتب اهل بيت عليهم السلام ، گناه و فعل حرام است. انسان هاي دون همت، كساني هستند كه به راحتي كارهاي خلاف و گناه را انجام مي دهند و در آنها اراده و تصميمي براي توبه وجود ندارد. بنابراين، ارتكاب گناه از نشانه هاي دون همتي است.
ب) حسادت ورزيدن
امير مؤمنان، علي عليه السلام حسادت به نعمت هاي دوستان را از دون همتي انسان مي شمرد.(1)
ج) شكم بارگي و شهوت راني
از جمله نشانه هاي دون همتي، آن است كه همّ و غم انسان، شكم و شهوتش باشد. امير مؤمنان علي عليه السلام مي فرمايد: «چه دور است خير و خوبي از كسي كه هم و غمش، شكم و شهوتش باشد».(2)
د) دنياطلبي و دنياپرستي
كسي كه فقط دنيا را مي بيند و نهايت آرزويش دنياست، همتش كوتاه است.
ص: 335
ه) نداشتن انفاق و بخشش
انسان هاي دون همت، اهل بخشش و انفاق نيستند. آنها اهل هم دردي با مردم نيستند و فقط به خود مي انديشند. در يك كلام، انسان هاي بي خير يا كم خيري هستند.
و) طمع به مال و منال مردم
انسان هاي دون همت، هميشه به مال و منال مردم چشم طمع دارند.
3. آثار دون همتي چيست؟
دون همتي در زندگي فردي و اجتماعي، پي آمدها و آثاري دارد كه برخي از آن آثار عبارتند از:
الف) حقارت
انسان هاي دون همت، در نظر ديگران حقيرند و اين اثر طبيعي دون همتي است. كسي كه منتهاي آرزويش دنيا باشد و جز شهوت و شكم بارگي به چيز ديگري نينديشد، در ديدگاه مردم، انساني حقير است.
ب) از بين رفتن فضيلت ها
دون همتي، همانند آتشي است كه هر فضيلت و خوبي را نابود مي كند. در روايتي از امير مؤمنان، علي عليه السلام مي خوانيم: «هر كس همتش حقير باشد، فضيلتش از بين مي رود».(1)
ص: 336
ج) محروميت از دوستي با انسان هاي بافضيلت
از جمله آثار دون همتي، محروم شدن از دوستي و هم نشيني با انسان هاي بافضيلت و باايمان است؛ چرا كه از سفارش هاي نوراني حضرت امير مؤمنان، علي عليه السلام به اهل ايمان، اين است كه از هم نشيني با دون همتان خودداري كنند. حضرت امير فرمود: «با كسي كه دون همت است، هم نشين و هم صحبت مشو».(1)
د) حسرت و پشيماني
انسان هاي دون همت، در دنيا و آخرت دچار حسرت و پشيماني مي شوند؛ زيرا رسيدن به مراتب آخرتي و حتي دنيايي، به همت بلند، تلاش و كوشش جدي نياز دارد كه در انسان هاي دون همت، چنين چيزي يافت نمي شود. بنابراين، در پايان و هنگام مرگ، دچار حسرت و پشيماني مي شوند.
ه) نرسيدن به اهداف عالي
انسان هاي دون همت از اهداف عالي به دورند و راهي براي رسيدن به آن ندارند.
و) دوري از رحمت الهي
انسان هاي دون همت كه همّ و غمشان به امور پست تعلق مي گيرد، از رحمت الهي به دور هستند. در روايتي از امير مؤمنان، علي عليه السلام
ص: 337
مي خوانيم: «مغبوض ترين بندگان نزد خداوند سبحان، كسي است كه هم و غم او، شكم و شهوتش باشد».(1)
4. چگونه مي توان دون همتي را درمان كرد؟
پيش از بيان راه هاي درمان دون همتي، بايد مصداق هاي دون همتي را مشخص كرد كه همه آنها در يك سطح نيستند. به بيان ديگر، دون همتي نمونه ها و مراتب متفاوتي دارد. بنابراين، با توجه به هر يك از آنها بايد درباره درمان و اصلاح آن برنامه ريزي كرد. براي مثال، انساني كه اهل گناه است، از ديدگاه ديني، انساني دون همت است. انساني كه فقط به شكم و شهوت مي انديشد نيز نمونه ديگري از انسان هاي دون همت به شمار مي رود. همچنين انساني را كه فقط به دنيا مي انديشد و تنها آرزويش، جلوه هاي مختلف دنيايي است و از آخرت غافل است، و نيز انساني را كه آرزو هاي كوچك دارد و اهل كار و تلاش نيست، دون همت مي نامند.
درمان هر يك از اينها متفاوت است، اما بيشتر دو راه اصلي وجود دارد: تغيير دادن فكر و انديشه، اقدامات عملي.
براي تغيير انديشه و بينش، بايد از عقل فطري استفاده كرد و با تشويق انسان دون همت به مطالعه در حقيقت خود و جهان هستي، وي را متوجه خدا و قيامت كرد. چنين انساني بايد توجه پيدا كند كه بعد از مرگ، زندگي اي هست كه آن زندگي، اصل است؛ چون ابدي است و ارتباط مستقيم با زندگي اين دنيا دارد: «اَلدُّنيا مَزْرَعةُ الْاخِرَة». پس بايد او
ص: 338
را به ايمان دعوت كرد؛ دعوت به پايبندي به آنچه كه عقل خود آن را مي فهمد و مي يابد. او در اين صورت مي تواند خود را از سرزمين گناه و پستي بركند و از اسارت شكم و شهوت آزاد سازد.
اما اقدامات عملي كه پيشنهاد مي شود، عبارتند از:
_ تلقين: انسان با تلقين خوبي ها، مي تواند خود را به خوبي ها نزديك كند. او بايد هر روز اهميت و جايگاه خود را به خويش يادآوري كند و با خود بگويد: در ارزش انسان، والاتر و بالاتر از اين امور پست است. كمترين قيمت تو، بهشت برين است، پس خود را به كمتر از بهشت نفروش.
_ هم نشيني با انسان هاي مؤمن و بلندهمت: انسان ها به طور معمول از دوست و هم نشين اثر مي پذيرند. خلق و خوي و اعمال انسان هاي بلندهمت مي تواند در ديگران آثار مثبت بگذارد. آنها هم فكر آدمي را عوض مي كنند و هم وي را به سوي كار و فعاليت سوق مي دهند.
_ دوري از امور پست، تنبلي و بي عاري و انجام دادن كارهاي صالح و خوب.
_ براي تغيير، خود انسان بايد عزم و اراده كند. بنابراين يكي از راه هاي مؤثر درمان دون همتي، آن است كه انسان دون همت، با مطالعه سرگذشت انسان هاي بزرگ و تفكر و تعقل در آن، راه تقويت عزم و اراده را پيدا كند. فرد دون همت در ابتدا مي تواند كمي بلندپروازي و به عبارتي خطر كند و از عواقب آن نترسد؛ چنانكه در فرهنگ عموم مردم آمده است: «ترس برادر مرگ است». البته تشويق و حمايت اطرافيان بسيار مؤثر است. دون همتي ممكن است ريشه در ترس داشته باشد. بنابراين، با اقدام عملي، تا حد زيادي مي توان بر اين حالت چيره شد.
ص: 339
_ افزايش اعتماد به نفس: اعتماد به نفس گاهي با پيروزي در فعاليت هاي اجتماعي به دست مي آيد. بنابراين، انسان مي تواند محاسبه كند كه چه كاري را بهتر از ديگران مي تواند انجام دهد كه در زندگي او هم اثر مثبت داشته باشد. سپس با برنامه ريزي اقدام به انجام دادن آن كند.
5. از ديدگاه كتاب و سنت، سزاوار است همت آدمي كجا صرف شود؟ (نشانه هاي بلندهمتي)
نخستين دغدغه انسان هاي باهمت، حقيقت وجودي خودشان است. انسان باهمت تلاش مي كند كه جايگاه خود را در نظام هستي بيابد. او بعد از آنكه وجود خود را حق يافت، به راحتي خدا، صاحب و پروردگار خود را مي شناسد؛ چنانكه فرموده اند: «مَن عَرَفَ نَفسَه عَرَفَ رَبَّه؛ هر كس خود را شناخت، پروردگارش را شناخته است.» اين انسان در مرحله بعد، همّ و غمش را صرف كسب ايمان مي كند و مي كوشد كه مؤمن به حق گردد.
روشن است پس از ايمان و اعتقاد قلبي انسان به حق، همّ و غم او عمل صالح، و هدف اصلي اش آخرت خواهد بود و دنيا را مقدمه آن زندگي حقيقي مي داند.
البته مصداق هاي ايمان و عمل صالح، فراوان و والاست. براي مثال، يكي از مصداق هاي عمل صالح، ارتباط با خدا و اهل نماز بودن است. از ديگر مصداق هاي آن، توجه به خلق خدا است كه در اسلام به انفاق و بخشش تعبير شده است. همت مردان بزرگ آن است كه در كنار توجه به خدا، به بندگان او نيز توجه دارند.
انسان هاي بلندهمت، انسان هاي بزرگي هستند. شهيد مطهري رحمه الله بياني در تعريف انسان بزرگ دارد كه مناسب اين مقام است:
ص: 340
مرد بزرگ يعني چه؟
مقياس عظمت و بزرگي افراد، شخصيت روحي آنهاست. البته واضح است كه مقياس عظمت افراد، مشخصات بدني يا نژادي آنها نيست. ما در تاريخ، به افراد و اشخاصي برمي خوريم كه افراد برجسته تاريخ به شمار مي روند و در صفحات تاريخ مانند قله هاي كوه بر روي صفحه زمين، برجستگي دارند و نمايان مي باشند، برخلاف ساير افراد كه در حكم سنگريزه ها بر روي صفحه تاريخ به شمار مي روند كه انسان در همان نقطه بالخصوص اگر بايستد و مطالعه كند، آنها را مي بيند، و بعضي ها هم اين قدر ريز و كوچكند كه اصلاً ديده نمي شوند.
مثلاً اسكندر و ناپلئون و نادر و شاه اسماعيل و امثال اينها، افراد بزرگ و برجسته تاريخند؛ همان طور كه انبياي بزرگ و اولياي بزرگ الهي نيز مانند ابراهيم و موسي و عيسي عليهم السلام و محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام از برجستگان تاريخ و بزرگان بشريتند.
حالا مي خواهيم ببينيم بزرگي دسته اول و دسته دوم با هم قابل مقايسه هستند يا نه؟ البته نه؛ زيرا درست است كه آن افراد از آن جهت كه همت بزرگ و اراده قوي داشته اند و شعاع دايره خواستشان طولاني بوده و به كم و كوچك قناعت نداشته اند. [قابل تحسينند] و قهراً انسان وقتي كه همت و دلاوري برخي از آنها را مي خواند، در مقابل عظمت آنها خيره و مبهوت مي شود و احياناً سر تعظيم فرود مي آورد و در قلب خود يك نوع محبتي نسبت به آنها احساس مي كند (اثري كه از شاهنامه فردوسي در نفوس پيدا مي شود، از اين نوع است)، ولي بزرگي
ص: 341
دسته دوم، يك نوع ديگر و يك جنس ديگر است؛ از آن نوع بزرگي است كه مقام تقدّس پيدا مي كند تا آنجا كه نام آنها مقدس مي شود، همان طوري كه مي بينيم نام محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و امام حسين عليه السلام و همچنين ابراهيم و موسي و عيسي: را هاله اي از قدس احاطه كرده است، چرا؟ براي اينكه درست است كه دسته اول بزرگ و عظيمند، ولي عظمت آنها و درشتي آنها از نوع عظمت و درشتي خودخواهي است. هر يك از آنها سَبُع بزرگي و حيوان بزرگي هستند. فرق نمي كند؛ انسان در برابر كسي هم كه خيلي پرخور است و برابر ده نفر مي خورد، اعجاب و احياناً تحسين دارد. يكي خورنده ريز است و ديگري خورنده درشت، يكي جاه طلب ريز است و يكي جاه طلب درشت. مثلاً يك كدخداي دِه دَه خانواري كه همه همت و آرزويش كدخدايي اين ده است، يك جاه طلب خرده پاست و آنكه دنبال كدخدايي قصبه هزار خانواري مي رود، از نوع اولي است، ولي درشت تر، و آنكه دنبال حكومت يك شهرستان يا يك استان و يا يك كشور مي رود به همين نسبت درشت تر است و آنكه سوداي جهانگيري و جهانداري در سر دارد، يك جاه طلب درشت تر است. شخصيت اينها عظيم است و شخصيت خودخواهي شان عظيم است؛ سبع عظيم و جاه طلب عظيم و استثمارگر عظيم هستند.
اينها وسعت روح و سعه شخصيت پيدا كرده اند، ولي تمام آن توسعه و وسعت در ناحيه حوايج شخصي خودشان است، مي خواهند تمام دنيا را در هاضمه بزرگ خود بريزند.
ص: 342
اينها پرخورهاي روزگارند؛ مي خواهند همه دنيا را جزء خود بكنند؛ همه شخصيت ها را فاني بكنند مگر شخصيت خودشان را و شخصيت هاي طفيلي خودشان؛ يعني آن شخصيت ها كه جزء شخصيت آنهاست و هضم شده در شخصيت آنهاست. پس آنها بزرگند و فعال، ولي مانند غده سرطآنكه يك سلول، بي تناسب شروع مي كند به رشد و همان منشأ هلاكت بدن مي شود.
ولي دسته دوم، توسعه شخصيت پيدا مي كنند، آن طور كه مادر توسعه شخصيت پيدا مي كند كه فرزند و شخصيت فرزند، مستقل و محفوظ و محترم مي ماند و او همان طور براي آن شخصيت كار مي كند كه براي خودش كار مي كند. او نمي خواهد آن شخصيت ها را در خودش هضم كند، بلكه مي خواهد آنها را حفظ كند و مستقل و محترم بشمارد. او به منزله غده سرطان نيست، به منزله يك روح قوي است كه در پيكر اجتماع مي دمد و همه را زنده و فعال مي سازد. او مصداق مخالف «مَنْ اصْبَحَ وَ لَمْ يهْتَمَّ بِامورِ الْمُسْلِمينَ فَلَيسَ بِمُسْلِمٍ» است. او شخصيت انساني اش توسعه پيدا كرده و روح بشري، نه حيواني او بزرگ شده. او توسعه وجدان و ايمان پيدا كرده و به قول مولوي:
روح حيواني ندارد اتحاد
تو مجو اين اتحاد از روح باد
گر خورد اين نان نگردد سير آن
ور كشد بار اين نگردد آن گران
ص: 343
ما چرا امروز فدايي حسين هستيم؟ چون آنچه را پيغمبر فرمود كه «حُسَينٌ مِنّي وَ انَا مِنْ حُسَينٍ»، همه ما در خودمان احساس مي كنيم؛ يعني حسين را از خود و خود را از حسين جدا نمي بينيم. ما حسين را به صورت يك فرد كه منظورش انجام تقاضاهاي شخصي خود است، نمي بينيم. ما او را يك روح كلي مي بينيم كه قبل از وقت در فكر ما بوده. پس او از ماست و ما از او هستيم؛ او از بشريت است و بشريت از اوست؛ او با روح ما و سرنوشت ما آميخته است؛ ما از او و او از ماست. ...
توسعه شخصيت اين است كه واقعاً انسان بگويد:
من از بينوايي نِيم روي زرد
غم بينوايان رخم زرد كرد
توسعه شخصيت اين است كه حسين عليه السلام فرمود: «انّي لَمْ اخْرُجْ اشِراً وَ لا بَطِراً ...» يا گفت: «مَنْ رَأي سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلّاً لِحُرُمِ الله...».(1)
6. آثار بلندهمتي چيست؟
بلندهمتي آثار فراواني در زندگي فردي و اجتماعي فرد دارد، از جمله:
جلب خشنودي خدا و سعادت ابدي؛
احساس عزت و غرور؛
اعتماد به نفس؛
رسيدن به بسياري از اهداف زندگي؛
ص: 344
عزت در خانواده و اجتماع؛
افزايش فضيلت ها و خوبي ها؛
جلب ثروت و ايجاد كار براي خود و ديگران؛
مفيد بودن؛
جلب دوستان خوب؛
دوري از خسران و زيان؛
دور شدن از بسياري از رذايل اخلاقي مانند حسد و ترس و چشم دوختن به مال و منال مردم.
گلبانگ حديث
زير فصل ها
ارزش همت
آنچه سزاوار اهتمام است
عالي ترين همت ها
نتايج بلند همتي
كسي كه همتش دنيا باشد
ارزش همت
1. امام علي عليه السلام : «قَدرُ الرّجُلِ علي قَدرِ هِمَّتِهِ؛ ارزش مرد، به اندازه همت اوست».(1)
2. امام علي عليه السلام : «المَرءُ بِهِمَّتِهِ لا بِقُنيتِهِ؛ [ارزش] انسان به همت اوست، نه به ثروتش».(2)
3. امام علي عليه السلام : «مَن شَرُفَت هِمَّتُهُ عَظُمَت قِيمَتُهُ؛ هركس همّتش والا باشد، ارزشش عظيم شود».(3)
4. امام علي عليه السلام : «ما رَفَعَ امرأً كَهِمَّتِهِ، و لا وَضَعَهُ كَشَهوَتِهِ؛ انسان را چيزي مانند همت او بلند نگردانيد و او را چيزي چون شهوتش پست نساخت».(4)
ص: 345
آنچه سزاوار اهتمام است
1. رسول خدا صلي الله عليه و آله : «أيها النّاسُ، أقبِلوا علي ما كُلِّفتُموهُ مِن إصلاحِ آخِرَتِكُم ... و اصرِفُوا هِمَّتَكُم بِالتَّقَرُّبِ إلي طاعَتِهِ؛ اي مردم! به آباد كردن آخرت خويش كه بدان مكلّفيد روي آوريد... و همت خود را مصروف نزديك شدن به طاعت او كنيد».(1)
2. از جمله نجواهاي خداوند متعال با موسي عليه السلام اين بود: «كَيفَ لا يكونُ هَمُّكَ فيما عِندي و إلَي تَرجِعُ لا مَحالَةَ؛ چگونه همت تو متوجه آنچه نزد من است نباشد، در حالي كه ناچار به سوي من برمي گردي!».(2)
3. امام علي عليه السلام :
اِجعَلْ هَمَّكَ لِآخِرَتِكَ، و حُزنَكَ علي نَفسِكَ، فكَم مِن حَزينٍ وَفَدَ بهِ حُزنُهُ علي سُرورِ الأبَدِ! و كَم مِن مَهمومٍ أدرَكَ أمَلَهُ.(3)
اهتمام خود را مصروف آخرتت گردان و اندوهت را مصروف خودت؛ زيرا چه بسيار اندوهگيني كه اندوهش او را به شادي جاويدان رساند و چه بسيار با همّ و غمي كه به آرزويش دست يافت.
4. امام علي عليه السلام : «اِجعَلْ كُلَّ هَمِّكَ و سَعيكَ لِلخَلاصِ مِن مَحَلِّ الشَّقاءِ و العِقابِ، و النَّجاةِ مِن مَقامِ البَلاءِ و العَذابِ؛ تمام همت و كوشش خود را براي رهايي از جايگاه بدبختي و كيفر، و نجات از سراي بلا و عذاب قرار ده».(4)
ص: 346
5. امام علي عليه السلام : «اِجعَل هَمَّكَ و جِدَّكَ لاخِرَتِكَ؛ همت و تلاش خود را به آخرتت اختصاص ده».(1)
عالي ترين همت ها
1. امام علي عليه السلام : «أحسَنُ الهِمَمِ إنجازُ الوَعدِ؛ بهترين همت ها، وفا كردن به وعده است».(2)
2. امام زين العابدين عليه السلام _ در دعا _ گفت: «أسألُكَ مِن الشَّهادَةِ أقسَطَها، و مِن العِبادَةِ أنشَطَها ... و مِن الهِمَمِ أعلاها؛ [بار خدايا!] از گواهي و شهادت، عادلانه ترين آن را از تو مسئلت دارم و از عبادت، بانشاط ترين آن را... و از همت، عالي ترين آن را».(3)
3. امام زين العابدين عليه السلام _ در دعا _ گفت: «فَقدِ انقَطَعَت إلَيكَ هِمَّتي، و انصَرَفَت نَحوَكَ رَغبَتي، فأنتَ لا غَيرُكَ مُرادي، و لَكَ لا لِسواكَ سَهَري و سُهادي؛ همتم به تمامي متوجه توست و رغبتم به توست، تو مراد من هستي نه غير؛ تو و شب زنده داري و بي خوابي كشيدن هاي من براي توست، نه براي جز تو».(4)
نتايج بلند همتي
1. امام علي عليه السلام : «الحِلمُ و الأناةُ تَوأمانِ ينتِجُهُما عُلُوُّ الهِمَّةِ؛ بردباري و وقار، دو همزادند كه از بلندي همت زاده مي شوند».(5)
ص: 347
2. امام علي عليه السلام : «الكَرَمُ نَتيجَةُ عُلُوِّ الهِمَّةِ؛ كَرَم داشتن، زاييده بلندي همت است».(1)
3. امام علي عليه السلام : «الفِعلُ الجَميلُ ينبئُ عَن عُلُوِّ الهِمَّةِ؛ كردار زيبا، از بلندي همت خبر مي دهد».(2)
4. امام علي عليه السلام : «الكَفُّ عمّا في أيدي النّاسِ عِفَّةٌ و كِبَرُ هِمَّةٍ؛ طمع نداشتن به آنچه در دست مردم است، [نشانِ] عزت نفس و بزرگي همت است».(3)
5. امام علي عليه السلام : «مِن شَرَفِ الهِمَّةِ لُزومُ القَناعَةِ؛ پايبندي به قناعت، از والايي همت است».(4)
6. امام علي عليه السلام : «مِن شَرَفِ الهِمَّةِ بَذلُ الإحسانِ؛ احسان كردن، از والايي همت است».(5)
7. امام علي عليه السلام : «بقَدرِ الهِمَمِ تَكونُ الهُمومُ؛ اندوه ها به اندازه همت ها و خواسته هاست».(6)
8. امام علي عليه السلام : «هُمومُ الرّجُلِ علي قَدرِ هِمَّتِهِ؛ اندوه هاي مرد به اندازه همت اوست».(7)
9. امام علي عليه السلام : «علي قَدرِ الهِمَّةِ تَكونُ الحَمِيةُ؛ حميت (عار داشتن از زشتي ها) به اندازه همت است».(8)
ص: 348
10. امام علي عليه السلام : «مَن كَبُرَت هِمَّتُهُ كَبُرَ اهتِمامُهُ؛ هر كس همّتش بزرگ باشد، همّ و غمش بزرگ است».(1)
11. امام علي عليه السلام : «الطّاعَةُ هِمَّةُ الأكياسِ، المَعصِيةُ هِمَّةُ الأرجاسِ؛ فرمان بري [از خداوند] همت زيركان است؛ نافرماني [از خدا] همت پليدان است».(2)
12. امام علي عليه السلام : «مَن صَحّت مَعرِفَتُهُ انصَرَفَت عَنِ العالَمِ الفاني نَفسُهُ و هِمَّتُهُ؛ هركس معرفتش درست باشد، جان او و همتش از اين جهانِ فاني روي برتابد».(3)
13. امام علي عليه السلام : «إن سَمَت هِمَّتُكَ لإصلاحِ النّاسِ فابدأْ بنَفسِكَ، فإنّ تَعاطِيكَ صَلاحَ غَيرِكَ و أنتَ فاسِدٌ أكبَرُ العَيبِ؛ اگر همت والاي اصلاح مردم را در سر داري، از خودت آغاز كن؛ زيرا پرداختن تو به اصلاح ديگران، در حالي كه خود فاسد باشي؛ بزرگ ترين عيب است».(4)
14. امام علي عليه السلام : «اقصُرْ هِمَّتَكَ علي ما يلزَمُكَ، و لا تَخُضْ فيما لا يعنيكَ؛ همت خويش را مصروف چيزي گردآنكه برايت لازم است و در آنچه به كارَت نمي آيد، فرو مرو».(5)
15. امام علي عليه السلام : «أمقَتُ العِبادِ إلَي اللّه ِ سبحانَهُ مَن كانَ هِمَّتُهُ بَطنَهُ و فَرجَهُ؛ مبغوض ترين بندگان نزد خداوند سبحان، كسي است كه همّ و غم او شكم و شرمگاهش باشد».(6)
ص: 349
16. امام علي عليه السلام : «ما أبعَدَ الخَيرَ مِمَّن هِمَّتُهُ بَطنُهُ و فَرجُهُ؛ چه دور است خير و خوبي از كسي كه همّ و غمش، شكم و شرمگاه اوست».(1)
17. امام باقر عليه السلام : «اِستَجلِبْ عِزَّ اليأسِ بِبُعدِ الهِمَّةِ؛ عزتِ طمع نداشتن را با بلندي همت به دست آر».(2)
كسي كه همتش دنيا باشد
1. رسول خداِ صلي الله عليه و آله :
القَلبُ ثَلاثَةُ أنواعٍ: قَلبٌ مَشغولٌ بِالدُّنيا، و قَلبٌ مَشغولٌ بِالعُقبي، و قَلبٌ مَشغولٌ بِالمَولي. أمّا القَلبُ المَشغولُ بِالدُّنيا فَلَهُ الشِّدَّةُ و البَلاءُ، و أمّا القَلبُ المَشغولُ بِالعُقبي فلَهُ الدَّرَجاتُ العُلي، و أمّا القَلبُ المَشغولُ بِالمَولي فلَهُ الدُّنيا و العُقبي و المَولي.(3)
دل سه گونه است: دلِ گرفتار دنيا، دلِ گرفتار عُقبي و دلِ گرفتار مولا. دلي كه گرفتار دنيا باشد، سختي و رنج نصيب اوست؛ و دلي كه گرفتار عقبي باشد، درجات بلند نصيبش شود؛ و دلي كه گرفتار مولا باشد، هم دنيا دارد و هم عقبي را و هم مولا را.
2. امام علي عليه السلام : «مَن كانَتِ الدُّنيا هِمَّتَهُ، اشْتَدَّت حَسرَتُهُ عِند فِراقِها؛ هر كس دنيا همّ و غم او باشد، در هنگام جدا شدن از آن، سخت حسرت خورد».(4)
ص: 350
3. امام علي عليه السلام : «مَن كانَتِ الدُّنيا هَمَّهُ، طالَ يومَ القِيامَةِ شَقاؤهُ و غَمُّهُ؛ كسي كه همّ و غمش دنيا باشد، در روز قيامت، شقاوت و اندوهش به درازا كشد».(1)
نمونه هاي رفتاري
زير فصل ها
1. كتاب جواهرالكلام، مظهر نبوغ و همت
2. در عالم همت، نان از شغل خسيس خوردن به كه بار منّت رئيس بردن
3. مردي كه كمك خواست (دون همتي ممنوع)
4. بار نخل (يا همت بلند)
5. عرق كار (نشانه همت بلند)
6. اسكندر و ديوژن (اگر اسكندر نبودم دلم مي خواست ديوژن باشم)
7. پيامبر و پيرمرد دون همت
1. كتاب جواهرالكلام، مظهر نبوغ و همت
كتاب جواهرالكلام، شرح شرايع محقق است و مي توان آن را دايرة المعارف فقه شيعه خواند. اكنون هيچ فقيهي خود را از جواهر بي نياز نمي داند. كتاب جواهر، عظيم ترين كتاب فقهي مسلمين است و با توجه به اينكه هر سطر اين كتاب، مطلب علمي است و مطالعه يك صفحه آن وقت و دقت زياد مي خواهد، مي توان حدس زد كه تأليف اين كتاب بيست هزار صفحه اي چقدر نيرو برده است. شيخ محمدحسن، صاحب كتاب جواهر الكلام، سي سال تمام يكسره كار كرد تا چنين اثر عظيمي به وجود آورد. اين كتاب مظهر نبوغ و همت و استقامت و عشق و ايمان يك انسان به كار خويشتن است. صاحب جواهر، شاگرد كاشف الغطاء و شاگرد شاگرد او سيدجواد، صاحب مفتاح الكرامه است و خود در نجف حوزه عظيمي داشته و شاگردان زيادي تربيت كرده است. صاحب جواهر عرب است. در زمان خود، مرجعيت عامه يافت و در سال 1266 كه اوايل جلوس ناصرالدين شاه در ايران بود، درگذشت.(2)
ص: 351
2. در عالم همت، نان از شغل خسيس خوردن به كه بار منّت رئيس بردن
بوعلي سينا مدتي وزير بود. داستان عجيبي از اين دوران زندگي او در كتاب نامه دانشوران آمده است:
«روزي با كوكبه وزارت از راهي مي گذشت؛ كنّاسي را ديد كه خود بدان شغل كثيف مشغول، و زبانش بدين شعر لطيف مترنّم است:
گرامي داشتم اي نفس از آنت
كه آسان بگذرد بر دل جهانت
شيخ را از شنيدن آن شعر تبسم آمد. با شكرخنده، از روي تعريض آواز داد: الحق حد تعظيم و تكريم همان است كه تو درباره نفس شريف مرعي داشته اي؛ قدر جاهش اين است كه در قعر چاه به ذلت كنّاسي دچارش كرده و عزّ و شأنش اين است كه بدين خفت و خواري گرفتارش ساخته اي.
عمر نفيس را در اين امر خسيس تباه مي كني و اين كار زشت را افتخار نفس مي شماري. مرد كنّاس دست از كار، كوتاه و زبان بر وي دراز كرده، گفت: «در عالم همت، نان از شغل خسيس خوردن به كه بار منت رئيس بردن». بوعلي غرق عرق شد و با شتاب تمام گذشت».(1)
3. مردي كه كمك خواست (دون همتي ممنوع)
«به گذشته پرمشقت خويش مي انديشيد. به يادش مي افتاد كه چه روزهاي تلخ و پرمرارتي را پشت سر گذاشته؛ روزهايي كه حتي قادر نبود قوت روزانه زن و كودكان معصومش را فراهم نمايد. با خود فكر مي كرد كه چگونه يك جمله كوتاه _ فقط يك جمله _ كه در سه نوبت
ص: 352
پرده گوشش را نواخت، به روحش نيرو داد و مسير زندگاني اش را عوض كرد و او و خانواده اش را از فقر و نكبتي كه گرفتار آن بودند، نجات داد.
او يكي از صحابه رسول اكرم صلي الله عليه و آله بود. فقر و تنگ دستي بر او چيره شده بود. در يك روز كه حس كرد ديگر كارد به استخوانش رسيده، با مشورت و پيشنهاد زنش تصميم گرفت برود و وضع خود را براي رسول اكرم صلي الله عليه و آله شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالي كند.
با همين نيت رفت، ولي قبل از آنكه حاجت خود را بگويد، اين جمله از زبان رسول اكرم صلي الله عليه و آله به گوشش خورد: «هركس از ما كمكي بخواهد ما به او كمك مي كنيم، ولي اگر كسي بي نيازي بورزد و دست حاجت پيش مخلوقي دراز نكند، خداوند او را بي نياز مي كند.» آن روز چيزي نگفت و به خانه خويش برگشت. باز با هيولاي مهيب فقر كه همچنان بر خانه اش سايه افكنده بود، روبه رو شد. ناچار روز ديگر به همان نيت به مجلس رسول اكرم صلي الله عليه و آله حاضر شد. آن روز هم همان جمله را از رسول اكرم صلي الله عليه و آله شنيد: «هركس از ما كمكي بخواهد ما به او كمك مي كنيم، ولي اگر كسي بي نيازي بورزد، خداوند او را بي نياز مي كند.» اين دفعه نيز بدون اينكه حاجت خود را بگويد به خانه خويش برگشت. و چون خود را همچنان در چنگال فقر، ضعيف و بيچاره و ناتوان مي ديد، براي سومين بار به همان نيت به مجلس رسول اكرم صلي الله عليه و آله رفت. باز هم لب هاي رسول اكرم صلي الله عليه و آله به حركت آمد و با همان آهنگ _ كه به دل قوّت و به روح اطمينان مي بخشيد _ همان جمله را تكرار كرد.
اين بار كه آن جمله را شنيد، اطمينان بيشتري در قلب خود احساس كرد. حس كرد كه كليد مشكل خويش را در همين جمله يافته است.
ص: 353
وقتي كه خارج شد با قدم هاي مطمئن تري راه مي رفت. با خود فكر مي كرد كه ديگر هرگز به دنبال كمك و مساعدت بندگان نخواهم رفت. به خدا تكيه مي كنم و از نيرو و استعدادي كه در وجود خودم به وديعت گذاشته شده، استفاده مي كنم و از او مي خواهم كه مرا در كاري كه پيش مي گيرم، موفق گرداند و بي نياز سازد.
با خودش فكر كرد كه از من چه كاري ساخته است؟ به نظرش رسيد عجالتاً اين قدر از او ساخته هست كه به صحرا برود و هيزمي جمع كند و بياورد و بفروشد.
رفت و تيشه اي عاريه كرد و به صحرا رفت؛ هيزمي جمع كرد و فروخت. لذت حاصل دسترنج خويش را چشيد. روزهاي ديگر به اين كار ادامه داد، تا تدريجاً توانست از همين پول براي خود تيشه و حيوان و ساير لوازم كار را بخرد. باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمايه و غلاماني شد.
روزي رسول اكرم صلي الله عليه و آله به او رسيد و تبسم كنان فرمود: «نگفتم، هركس از ما كمكي بخواهد ما به او كمك مي دهيم، ولي اگر بي نيازي بورزد، خداوند او را بي نياز مي كند».(1)
4. بار نخل (يا همت بلند)
«علي بن ابي طالب عليه السلام از خانه بيرون آمده بود و طبق معمول به طرف صحرا و باغستان ها كه با كاركردن در آنجاها آشنا بود، مي رفت. ضمناً باري نيز همراه داشت. شخصي پرسيد: يا علي! چه چيز همراه داري؟
ص: 354
_ درخت خرما، ان شاءالله.
_ درخت خرما؟!
تعجب آن شخص وقتي زايل شد كه بعد از مدتي، او و ديگران ديدند تمام هسته هاي خرمايي كه آن روز علي همراه مي برد كه كشت كند و آرزو داشت در آينده هر يك درخت خرماي تناوري شود، به صورت يك نخلستان درآمد و تمام آن هسته ها سبز و هر كدام درختي شد».(1)
5. عرق كار (نشانه همت بلند)
امام كاظم عليه السلام در زميني كه متعلق به شخص خودش بود، مشغول كار و اصلاح زمين بود. فعاليت زياد، عرق امام را از تمام بدنش جاري ساخته بود. علي بن ابي حمزه بطائني در اين وقت رسيد و عرض كرد:
_ قربانت گردم، چرا اين كار را به عهده ديگران نمي گذاري؟
_ چرا به عهده ديگران بگذارم؟ افرادِ از من بهتر همواره از اين كارها مي كرده اند.
_ مثلاً چه كساني؟
_ رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام و همه پدران و اجدادم. اساساً كار و فعاليت در زمين، از سنن پيغمبران و اوصياي پيغمبران و بندگان شايسته خداوند است».(2)
6. اسكندر و ديوژن (اگر اسكندر نبودم دلم مي خواست ديوژن باشم)
همين كه اسكندر، پادشاه مقدوني، به عنوان فرمانده و پيشواي كل يونان در لشكركشي به ايران انتخاب شد، از همه طبقات براي تبريك نزد او مي آمدند.
ص: 355
اما ديوگنس (ديوژن)، حكيم معروف يوناني، كه در كورينت به سر مي برد، كمترين توجهي به او نكرد. اسكندر شخصاً به ديدار او رفت. ديوژن كه از حكماي كلبي يونان بود (شعار اين دسته، قناعت و استغنا و آزادمنشي و قطع طمع بود) در برابر آفتاب دراز كشيده بود. چون حس كرد جمع فراواني به طرف او مي آيند، كمي برخاست و چشمان خود را به اسكندر كه با جلال و شكوه پيش مي آمد خيره كرد، اما هيچ فرقي ميان اسكندر و يك مرد عادي كه به سراغ او مي آمد نگذاشت و شعار استغنا و بي اعتنايي را حفظ كرد. اسكندر به او سلام كرد، سپس گفت: اگر از من تقاضايي داري بگو. ديوژن گفت: يك تقاضا بيشتر ندارم؛ من از آفتاب استفاده مي كردم، تو اكنون جلو آفتاب را گرفته اي، كمي آن طرف تر بايست!
اين سخن در نظر همراهان اسكندر خيلي حقير و ابلهانه آمد. با خود گفتند عجب مرد ابلهي است كه از چنين فرصتي استفاده نمي كند. اما اسكندر كه خود را در برابر مناعت طبع و استغناي نفس ديوژن حقير ديد، سخت در انديشه فرو رفت. پس از آنكه به راه افتاد، به همراهان خود كه فيلسوف را ريشخند مي كردند، گفت: به راستي اگر اسكندر نبودم دلم مي خواست ديوژن باشم.(1)
7. پيامبر و پيرمرد دون همت
امام باقر عليه السلام نقل فرمود: «رسول خدا صلي الله عليه و آله پيش از (ظهور) اسلام، در طائف بر مردي وارد شد و آن مرد از حضرت با احترام پذيرايي كرد. پس از آنكه خداوند، محمد صلي الله عليه و آله را به سوي مردم فرستاد، به آن مرد گفته شد: آيا مي داني
ص: 356
آن كسي كه خداوند عزّوجلّ به سوي مردم فرستاده است، كيست؟ گفت: نه. گفتند: او محمد بن عبدالله، يتيم ابوطالب و همان كسي است كه در فلان روز در طائف ميهمان تو شد و تو او را گرامي داشتي. پس آن مرد خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد. حضرت به او فرمود: خوش آمدي، حاجتت را بخواه. عرض كرد: دويست گوسفند با چوپانان آنها را به من عطا فرماييد. حضرت دستور داد به او دادند. آن گاه به اصحاب خود فرمود: اين مرد همت آن را نداشت كه از من چيزي بخواهد كه پيرزن بني اسرائيلي از موسي عليه السلام خواست. اصحاب عرض كردند: مگر پيرزن بني اسرائيلي از موسي عليه السلام چه خواست؟ فرمود: خداوند عزّوجلّ به موسي وحي فرمود كه پيش از آنكه مصر را به قصد سرزمين مقدس شام ترك گويي، استخوان هاي يوسف را با خود ببر. موسي از قبر يوسف جويا شد. پيرمردي آمد و گفت: اگر كسي جاي قبر او را بلد باشد، فلان پيرزن است. موسي عليه السلام در پي او فرستاد. وقتي پيرزن آمد، موسي به او فرمود: تو جاي قبر يوسف را مي داني؟ عرض كرد آري. موسي فرمود: پس آن را به من نشان بده، هر چه بخواهي به تو مي دهم. پيرزن گفت: آن را نشانت نمي دهم مگر اينكه هرچه من بگويم همان را به من بدهي. موسي گفت: بهشت از آن تو باشد. پيرزن گفت: نه، من تعيين مي كنم. خداوند عزّوجلّ به موسي وحي فرمود كه نگران نباش، بگذار او تعيين كند. موسي عليه السلام به او فرمود: تعيين با تو. عرض كرد: مي خواهم روز قيامت در بهشت با تو هم درجه باشم. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اين مرد همت آن را نداشت كه تا از من همان چيزي را بخواهد كه آن پيرزن بني اسرائيلي خواست»! (1)
ص: 357
آموزه ها
زير فصل ها
1. دون همت، نصيبش سختي و رنج است.
2. دو ويژگي مهم دون همتي
3. همت بزرگ نشانه روح بزرگ و همت كوچك نشانه روح كوچك است.
4. دون همتي، در مواردي مي تواند انسان را جهنمي كند
5. دون همتان(اهل دنيا) چهار گروهند
6. دون همتي و شهوت
7. دون همتي و حقارت
1. دون همت، نصيبش سختي و رنج است.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : «دل سه گونه است: دل گرفتار دنيا، دل گرفتار آخرت و دل گرفتار مولا. دلي كه گرفتار دنيا باشد، سختي و رنج نصيب اوست؛ و دلي كه گرفتار آخرت باشد، درجات بلند نصيبش مي شود؛ و دلي كه گرفتار مولا باشد، هم دنيا دارد، هم آخرت و هم مولا را».(1)
2. دو ويژگي مهم دون همتي
انسان دون همت در دو جنبه دچار مشكل است: در ناحيه اهداف و آرزوها؛ او به امور حقير و پست مي انديشد؛ يا در عمل؛ او اهل كار و تلاش نيست. به عبارت ديگر، انسان دون همت يا آرزوهايش حقير و كوچك است و يا تنبل است و اهل كار و تلاش نيست و يا هر دو ويژگي را با هم دارد.
3. همت بزرگ نشانه روح بزرگ و همت كوچك نشانه روح كوچك است.
همت بلند دار كه مردان روزگار
از همت بلند به جايي رسيده اند
4. دون همتي، در مواردي مي تواند انسان را جهنمي كند
اين آيه كه راجع به گروهي از اشقياست، مي فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ الله واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها.» اين آيه جزء آيات هجرت است.
ص: 358
مي فرمايد گروهي از مردم كه فرشتگان آنها را تحويل مي گيرند، فرشتگان از آنها مي پرسند فِيمَ كُنْتُمْ؛ شما در دنيا در چه حال و وضعي بوديد؟ آنها كه دست خودشان را از همه چيز تهي مي بينند، موضوعي را كه واقعاً راست بوده به عنوان يك عذر ذكر مي كنند: «قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ؛ ما يك عده مردم مستضعف (يعني ضعيف شمرده شده و به حساب نيامده) و بيچاره اي بوديم كه دستمان به دين و خدا و پيغمبر و دستور نمي رسيد.» البته خود آيه حكايت مي كند (احاديث هم وارد شده) كه درباره گروهي از مسلمانان است كه در بلاد كفر زندگي مي كردند، در حالي كه وظيفه شان اين بود كه هجرت كنند به بلاد اسلام، ولي حال و همت هجرت كردن را نداشتند؛ همان جا ماندند... هر مسلماني اگر در چنين شرايطي قرار گرفت، هجرت كردن برايش واجب است. (بنابراين، كم همتي و دون همتي در مواردي مي تواند انسان را جهنمي سازد. قرآن كريم درسوره نازعات مي فرمايد: «فَأَمَّا مَنْ طَغي وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحيمَ هِي الْمَأْوي؛ اما هر كه طغيان كرد، و زندگي پستِ دنيا را برگزيد، پس جايگاه او همان آتش است». (نازعات: 37 _ 39)(1)
5. دون همتان(اهل دنيا) چهار گروهند
اميرمؤمنان در خطبه 32 مردم را ابتدا به دو گروه تقسيم مي كند: اهل دنيا و اهل آخرت. اهل دنيا به نوبه خود به چهار گروه تقسيم شده اند:
گروه اول، مردمي آرام و گوسفندصفت مي باشند و هيچ گونه تباهكاري (نه به صورت زور و تظاهر و نه به صورت فريب و زير پرده)
ص: 359
از آنها ديده نمي شود، ولي تنها به اين دليل كه عرضه اش را ندارند. اينها آرزويش را دارند، اما قدرتش را ندارند؛
گروه دوم، هم آرزويش را دارند و هم همّت و قدرتش را؛ دامن به كمر زده، پول و ثروت گرد مي آورند يا قدرت و حكومت به چنگ مي آورند و يا مقاماتي را اشغال مي كنند و از هيچ فسادي كوتاهي نمي كنند؛
گروه سوم، گرگ هايي هستند در لباس گوسفند؛ جوفروشاني هستند گندم نما؛ اهل دنيا اما در سيماي اهل آخرت؛ سرها را به علامت قدس فرو مي افكنند، گام ها را كوتاه برمي دارند، جامه را بالا مي زنند، در ميان مردم آن چنان ظاهر مي شوند كه اعتمادها را به خود جلب كنند و مرجع امانات مردم قرار گيرند؛
گروه چهارم، در حسرت آقايي و رياست به سر مي برند و در آتش اين آرزو مي سوزند؛ اما حقارت نفس، آنان را خانه نشين كرده است و براي اينكه پرده روي اين حقارت بكشند به لباس اهل زهد در مي آيند.
علي عليه السلام اين چهار گروه را علي رغم اختلافاتي كه از نظر برخورداري و محروميت، و از نظر روش و سبك، و از نظر روحيه دارند، جمعاً يك گروه مي داند.
اهل دنيا، چرا؟ براي اينكه همه آنها در يك خصيصه مشتركند و آن اينكه همه آنها مرغاني هستند كه به نحوي، ماديات دنيا آنها را شكار كرده و از رفتار و پرواز انداخته است؛ انسان هايي هستند اسير و برده.
در پايان خطبه به توصيف گروه مقابل (اهل آخرت) مي پردازد؛ در ضمن توصيف اين گروه مي فرمايد: «وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ انْ تَرَي الدُّنْيا لِنَفْسِكَ ثَمَناً» بد معامله اي است كه شخصيت خود را با جهان برابر كني و براي
ص: 360
همه جهان ارزشي مساوي با انسانيت خويش قايل شوي، جه