سرشناسه : مدرسی، محمدرضا، 1334 -
عنوان و نام پديدآور : ذکر ، سرود هستی : تبیینی بر بزرگی ، آثار ، مراتب ، انواع ، شرایط ، اسباب و موانع ذکر/ سیدمحمدرضا مدرسی طباطبایی یزدی .
مشخصات نشر : قم: دارالتفسیر، 1392.
مشخصات ظاهری : 214 ص.
شابک : 978-964-535-358-0
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
عنوان دیگر : تبیینی بر بزرگی ، آثار ، مراتب ، انواع ، شرایط ، اسباب و موانع ذکر.
موضوع : ذکر
موضوع : ذکر -- جنبه های قرآنی
موضوع : دعا
رده بندی کنگره : BP266/م42ذ7 1392
رده بندی دیویی : 297/77
شماره کتابشناسی ملی : 3081072
ص: 1
تبييني بر بزرگي، آثار، مراتب، انواع،
شرايط، اسباب و موانع ذكر
كمترين:
سيّد محمّدرضا مدرّسي طباطبايي يزدي عفي عنه
وَ لَذِكْرُ اللهِ أَكْبَر
و به تحقيق، ذكر خدا بزرگ تر است.
العنكبوت : 45
إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه
هيچ چيزى نيست مگر آن كه با ستايش ، او را تسبيح مى گويد.
الإسراء : 44
إِلَهِي!
وَ أَلْهِمْنِي وَلَهاً بِذِكْرِكَ إِلَى ذِكْرِك
خدايا! در دلم انداز شور و شيدايي ذكر خود را پياپي
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ذكر، برترين هديه ي آسماني13
پرسش و پاسخي16
احتراز از يك انحراف18
ياد خدا و آرامش دل ها23
جريانِ آرامشِ ناشي از ياد خدا در مقياس خُرد و كلان30
اضطراب و سختيِ غفلت از ياد خدا35
اضطراب و سختيِ غفلت از ياد خدا در مقياسِ كلان37
پي آمد غفلت از خدا، عدمِ توجّهِ به خدا در محاسبات و آثار آن39
رابطه ي متقابل ياد خدا و دوري از تباهي41
تلاشِ شيطان براي غفلت از ياد خدا45
ياد خدا و ياد انسان49
خدا فراموشي و خود فراموشي55
مقصود از خودفراموشي56
لزوم كثرت و تداوم در ذكر61
اندك بودن ذكر به معناي خاصّ از صفات منافقين67
مراتبِ كثرت ذكر و كمترين مرتبه ي آن68
ص: 8
تبييني از امام صادق - عليه السلام - در كثرت ذكر و نمونه ي برتر آن71
ارائه ي نمونه ي تامّ در ذكر كثير77
يك تذكّر و هشدار81
وابسته بودنِ پايداري و اثرگذاري ذكر به ولايت اهل بيت:87
مراتب ياد خدا97
پرسش و پاسخي100
تلازم در مراتب ذكر103
حقيقتِ ذكر و ياد قلبي108
نيكو بودن ياد خدا در هر مورد و هر حال و توصيه به آن در موارد خاصّ111
ياد خداوند متعال در موارد خاصّ116
سفارش به ذكر در زمانهاي خاصّ119
عنايت به ذكر در صبحگاهان و شامگاهان در روايات123
كيفيّت صوت در ذكر131
ذكر نهان و آثار آن133
مطلوب بودن ذكر و مانند آن با صداي بلند در برخي موارد139
اسباب ذكر143
ملازمه ي ايمان و محبّت به خداوند و لزومِ چيرگيِ آن بر تمام دوستي ها146
موانع ذكر151
برخي موانعِ ذكر در روايات154
1. پيروي شهوت154
2. آرزوهاي بي جا154
3. درخواست هاي چشم154
4. اشتغال به سخن درباره ي مردم155
ص: 9
5. غِنا155
6. آلات طَرَب مثل تار و طنبور155
7. عدم عمل به علم156
8. پرخوري156
9. غرور فرمانروايي156
ديگر آثار ذكر159
1. نوراني شدن دل و روشنيِ باطن160
2. شادماني و نيروگرفتنِ جان162
3. نزول رحمت162
4. پيروزي در امور163
5. نيكوشدنِ كردار در نهان و آشكار163
6. امان از صاعقه163
7. امان از نفاق165
8. رهايي از آتش165
9. سبب تعلّق خير165
10. داراي زمزمه در زير عرش166
ادبِ ياد خدا167
ملازمه ي ذكر و اشتياق به لقاي پروردگار169
ادبِ ظاهر در ياد خداي متعال171
مراتب فضيلت در اذكار، و تفاوت آثار آن ها175
برترين ذكر179
برخي ديگر از ذكرهاي برتر186
اسماي الهي و توقيفيّت آن ها191
توقيفيّت و توفيقيّتِ اسماي الهي193
اسماء الله و اسم اعظم197
ص: 10
اسم اعظم الهي203
رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - و ائمّه: نمونه ي عينيِ اسم اعظم207
تجلّيِ اسم اعظم در اولياي الهي و شرطيّت بقاي قابليّت209
چند روايت در تبيين اسم اعظم211
ص: 11
بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِي ألْهَمَنا ذِكْرَهُ و حَمْدَهُ
و تَمَّمَ بِإنْطاقِ ألْسِنَتِنا بِه لُطْفَهُ و فَضْلَهُ
و جَعَلَ لَذَّةَ الْمُحِبِّينَ شُكْرَهُ و تَسْبِيحَهُ
و الصَّلاةُ و السَّلامُ عَلَي مَنْ قَرَنَ ذِكْرَهُ بِذِكْرِهِ و رَفَعَ لَهُ ذِكْراً
و عَلَي آلِهِ الَّذِينَ هُمْ أهْلُ التَّطْهِيرِ و الذِّكْري
و اللَّعْنُ عَلَي أعْدائِهِمْ أصْحابِ الغَفْلَةِ و النِّسْيانِ
و أعْداءِ الذِّكْرِ و القُرْآنِ
ص: 12
ص: 13
ذكر(1)، برترين هديه ي آسماني
از امور مهم بلكه مهم ترين چيزي كه خداوند متعال بندگان خود را به آن توجّه داده و امر به آن فرموده و اخطار نسبت به غفلت از آن كرده و فراموشي آن را ناروا شمرده است، ياد خدا مي باشد. ذكر و ياد خداوند متعال به روش هاي گوناگون در قرآن كريم و كلمات معصومين: مورد عنايت قرار گرفته است. گاه به روش اِخباري و بيان يك حقيقت آمده، و گاه به صورت توصيه، و گاه متعلَّق امر و فرمانِ صريح قرار گرفته است؛ هرچند هر يك از اين تعابير مي تواند صورت و روش ديگر را نيز به گونه اي ارائه دهد.
ص: 14
خداوند متعال در آيه ي شريفه ي:
إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر؛
همانا نماز از كار زشت و ناپسند بازمى دارد.
بعد از آن كه بيان مي فرمايد از ويژگي هاي نماز، آن است كه ناهيِ از فحشا و منكر است، با تأكيد بيان مي فرمايد:
وَ لَذِكْ_رُ اللهِ اكْ_بَ_ر؛(1)
و به تحقيق، ذكر خدا بزرگ تر است.
با آن كه در اين آيه، مفاد جمله ي قبل به كمك حرف «إنّ» با تأكيد بيان شده بود امّا خداوند متعال با حرف تأكيد جديدي(2) بيان مي فرمايد: به تحقيق ذكر خداوند، بزرگ تر است؛ يعني نسبت به نماز با اين اهمّيت آن چه در نماز از ذكر خداست و نيز هرجا ذكر خدا باشد بزرگ تر است.(3)
ص: 15
توضيح مطلب آن كه ما در نماز، التفاتي به خودمان نيز داريم، مي گوييم: «نَعْبُدُ و نَسْتَعِين؛ مي پرستيم و ياري مي جوييم» و مي گوييم «إهْدِنا؛ ما را هدايت كن» و حتّي التفاتي به مغضوبين و گمراهان داريم و اين التفات گرچه در راستاي پرستش و نيايش خداوند و درخواست هدايت و سعادت است امّا حدّاقل براي افراد عادي به نوعي التفات به غير ذات حقّ نيز هست. بدين جهت خداوند متعال مي فرمايد:
وَ لَذِكْرُ اللهِ أَكْبَر؛
و به تحقيق ذكر خدا بزرگ تر است.
خداوند متعال هم چنين مي فرمايد:
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري؛(1)
ص: 16
نماز را به خاطر ياد من، به پا دار.(1)
كه دلالت مي كند روح نماز و هدف از آن، ياد خداست.
ممكن است اين جا پرسشي براي برخي مطرح شود كه اگر ذكر خداوند برتر است پس چرا غير ذكر خداوند در نماز نيز وجود دارد؟
ص: 17
پاسخ آن است كه با بقيّه ي آن چه در نماز آمده است كمك مي طلبيم تا به اوجِ ياد حقيقي برسيم، مابقي نردبان رسيدن به قلّه ي رفيع ذكر است؛ چنان كه اين جواب در رابطه با پرسش ديگري نيز مناسب است و آن اين كه در روايت معتبر از امام صادق - عليه السلام - آمده است:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ مَنْ شُغِلَ بِذِكْرِي عَنْ مَسْأَلَتِي أَعْطَيْتُهُ أَفْضَلَ مَا أُعْطِي مَنْ سَأَلَنِي؛(1)
همانا خداوند عزّوجلّ مى فرمايد: هركس به خاطر ياد و ذكر من (در هنگام مناجات) از درخواست از من بازماند، برترين عطايايى را كه به درخواست كنندگانِ از خود مى دهم به او عطا مى كنم.
و در روايت صحيح ديگر آمده است:
إِنَّ الْعَبْدَ لَيَكُونُ لَهُ الْحَاجَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَيَبْدَأُ بِالثَّنَاءِ عَلَى اللَّهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ حَتَّى يَنْسَى حَاجَتَهُ فَيَقْضِيهَا اللَّهُ لَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَسْأَلَهُ إِيَّاهَا؛(2)
براي بنده در درگاه خداوند عزّوجلّ حاجتي
ص: 18
است و او شروع به ثناى الهى و صلوات بر محمّد و آل محمّد مى كند تا جايى كه اصل حاجتِ خود را فراموش مى نمايد، امّا خداوند متعال حاجتش را روا مى نمايد بدون اين كه او چيزى خواسته باشد.
اين جا نيز اين پرسش مطرح مي شود كه اگر با ذكر كه افضل است حاجت انسان برآورده مي شود ديگر چرا به دعا امر شده و آن قدر دعا از معصومين: وارد شده است؟ از مطالب قبل جواب اين پرسش هم روشن مي شود؛ چون:
اوّلاً: آن چه از دو روايت بالا با كمك صراحت روايت دوم استفاده مي شود اين كه اگر كسي تقريباً بي اختيارْ از دعا باز بماند خداوند متعال حاجت او را برآورده خواهد كرد؛
ثانياً: اساساً انسان بدون دعا نمي تواند به آن مرحله از ذكر برسد و به بركت دعاست كه توفيق ذكرِ شايسته حاصل مي شود و اگر دعا نباشد، دسترسي به آن مرتبه از ذكر، عملي نخواهد بود.
در اين جا تأكيد مي كنم مبادا شيطان در ذهن كسي رخنه و القا نمايد كه مي توان به مرحله اي
ص: 19
از ذكر رسيد كه ديگر نياز به نماز نباشد چون نماز براي ذكر است و اين ذكر حاصل شده است، كه بعضي در اين دام عنكبوتي گرفتار شده اند. در حقيقت اين نيز يكي از حيله هاي شيطان براي گمراه كردنِ بندگان از راه خداست. ذكر و ياد واقعي خداوند جز از راهي كه خود فرموده حاصل نمي شود و نمي توان مرتبه ي پاياني براي آن تصوّر كرد و در هر مرتبه اي انسان قرار گيرد براي حفظ آن مرتبه و نيز رسيدن به مراتب بالاتر نيازمند همان راهي است كه پروردگارش براي او قرار داده است.
پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - با آن كه ذاكرترين بندگان خدا بود تا آن جا كه فرمود: «تَنَامُ عَيْنِي وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي؛(1) چشمم به خواب مي رود ولي قلبم نمي خوابد.» مي فرمود:
قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاة؛(2)
روشني چشم من در نماز است.
اميرالمؤمنين - عليه السلام - با آن مرتبه از توحيد و ذكر، در هنگام نماز به شهادت مي رسد و پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - نيز به همين نحوه ي شهادت،
ص: 20
اِخبار مي فرمايد؛ در روايتِ معتبر آمده است:
كَأَنِّي بِكَ وَ أَنْتَ تُصَلِّي لِرَبِّكَ وَ قَدِ انْبَعَثَ أَشْقَى الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ شَقِيقُ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ فَضَرَبَكَ ضَرْبَةً عَلَى قَرْنِكَ فَخَضَبَ مِنْهَا لِحْيَتَكَ؛
گويا تو را مي نگرم كه نماز براى پروردگارت مي خوانى و شقى ترينِ اولين و آخرين كه جفت پى كننده ي شتر ثمود است برانگيخته شود و ضربتى بر فرقت زند و ريشت را با آن خضاب كند.
قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ - عليه السلام -: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّه!ِ وَ ذَلِكَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي؟ فَقَالَ - صلي الله عليه و آله و سلم -: فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِك؛(1)
اميرالمؤمنين - عليه السلام - مي فرمايد: گفتم: يا رسول اللَّه! اين در صورتي است كه دين من سالم است؟ فرمود: در سلامتىِ دين توست.
و در روايت آمده است كه امام صادق - عليه السلام - فرمود: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِين را آن قدر تكرار كردم «حَتَّى سَمِعْتُهَا مِنْ قَائِلِهَا؛(2) تا آن كه آن را از قائلش
ص: 21
شنيدم.» و درباره ي امام سجّاد - عليه السلام - نقل شده است:
وَ كَانَ - عليه السلام - إِذَا قَرَأَ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ يُكَرِّرُهَا حَتَّى كَادَ أَنْ يَمُوتَ؛(1)
حضرت - عليه السلام - هرگاه مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ را (در نماز يا مطلقاً) قرائت مي كرد، آن قدر تكرار مي كرد كه نزديك بود قالب تهي كند.
و به طور كلّي خداوند متعال مي فرمايد:
وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِين؛(2)
و پروردگارت را پرستش كن تا آن امر يقينى (مرگ كه براى هر زنده اى، حتمى است) بر تو فرا رسد.
بنابراين، انسان به هر مرتبه اي برسد و در هر موقعيّتي قرار گيرد حتّي اگر از اوج برترين فرشتگان بگذرد و به مقام قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى(3) برسد باز بايد تا آخرين لحظه، خداي را عبادت و پرستش كند، و غير اين، انحراف و دام شيطان است كه براي رهزنيِ
ص: 22
بندگان خدا گسترده شده است.
در روايات متعدّدِ معراج كه بيان گر بالاترين حالاتِ برترين شخصيّت عالَم امكان، پيامبر اعظم - صلي الله عليه و آله و سلم - مي باشد به طور مكرّر آمده است كه حضرت در آن عالَم نيز اقامه ي نماز نمودند، پس ديگر گمراهيِ محض است كه كسي ادّعا كند من به مرحله اي رسيده ام كه نيازي به نماز و مثل آن ندارم.
خداوند همه را از وساوسِ نفس و نيرنگ هاي شيطان حفظ فرمايد.
ص: 23
از اموري كه خداوند متعال در مورد ياد خود با عنايتِ ويژه بيان فرموده است آن كه با ياد خدا دل ها استقرار و آرامش مي يابد؛ قرآن كريم مي فرمايد:
الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللهِ؛
كسانى كه ايمان آورده اند و دل هايشان به ياد خدا آرام مى يابد.
آيه ي شريفه گزارش مي دهد كه از ويژگي هاي مؤمنين اطمينان و آرامش دل هاي آنان به ذكر خداست، و سپس در يك بيان آگاهي بخش و فراگير مي فرمايد:
ص: 24
أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب؛(1)
آگاه باشيد كه دل ها با ياد خدا آرام مي گيرد.
فهم اين مطلب با اندك تأمّلي كاملاً آسان است. وقتي انسان توجّه كند كه ذات مقدّس حضرت حقّ، خير مطلق و نور و كمال محض است و همه ي عالَم، جلوه ي اين جمال و كمال مطلق است و تيرگي ها و تاريكي ها همه به خاطر بريدن از منبع نور و خير و ركونِ به غير خداست، با توكّل و تفويض و رضا و تسليمْ هيچ قَلَق و اضطرابي نخواهد داشت؛ چون جز خير و نور و جمال و كمال نمي بيند و مي داند آن چه ذات اقدس حقّ براي بندگانش بخواهد خير و كمال است و ممكن نيست از سرچشمه ي خير و جُود، جز نيكي و احسان صادر شود؛ و مشكلات، امور عَرَضيّه اي است كه يا از خود ما پديد آمده و يا لوازم قهريّه ي اين عالَم است كه نبودِ آن مساويِ نبودِ اين عالَم مي باشد و در عين حال در پس هر مشكلي لطفي براي بنده ي مؤمن نهفته است كه آن سختي در مقابل آن نعمتِ نهفته، چيزي نيست كه به حساب آيد:
ص: 25
وَ كَمْ لِلهِ مِنْ لُطْفٍ خَفِيٍّ
يَدِقُّ خِفاهُ عَنْ فَهْمِ الزَّكِي(1)
از حلاوت ها كه دارد جور تو
وز لطافت، كس نيابد غور تو
اي جفاي تو ز راحت خوب تر
انتقام تو ز جان محبوب تر
انسان مؤمنِ معتقد، با توكّل و تفويض امور خود به خداوند سبحانِ قديرِ رؤوف در عين تلاش و كوشش براي تحقّق اهداف برترِ خود، طمأنينه و آرامش را حتّي در سخت ترين و اضطراب آورترين شرايط حفظ مي كند؛ چون مي يابد كه با تفويضِ امر خود به خداوند و اتّكال بر ذات مقدّس حضرت حقّ به مقصود مي رسد و اگر قضاي حتمي بر غير آن قرار گرفته باشد باز هيچ ضرري نكرده است و هرچه پديد آيد خير و مصلحت او خواهد بود:
عَنْ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ - سلام الله عليها - قَالَتْ: مَنْ أَصْعَدَ إِلَى
ص: 26
اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِه أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ؛(1)
حضرت زهرا - سلام الله عليها - مي فرمايد: كسى كه عبادت پاك و خالص خود را به سوي خداوند بالا بفرستد، خداوند عزّوجلّ بهترين مصالحش را بر او نازل مى گرداند.
وَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ8: مَنْ عَبَدَ اللَّهَ عَبَّدَ اللَّهُ لَهُ كُلَّ شَيْ ءٍ؛(2)
امام حسن مجتبى - عليه السلام - مي فرمايد: كسى كه خدا را بندگى كند، خداوند همه چيز را بنده و مطيع او مي نمايد.
در مسير كربلا وقتي فرزدق وضعيت شكننده و نگران كننده ي كوفيان را به امام حسين - عليه السلام - در رابطه با حمايت از حضرت گزارش كرد، حضرت - عليه السلام - فرمودند:
إِنْ نَزَلَ الْقَضَاءُ بِمَا نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى نَعْمَائِهِ وَ هُوَ الْمُسْتَعَانُ عَلَى أَدَاءِ الشُّكْرِ؛
اگر قضا و قدر خداوند آن طور كه ما دوست داريم نازل شود پس در مقابل نعمت هايش سپاس گزاريم و خداوند بر اداي شكر، ياور ماست.
ص: 27
و اكنون ملاحظه كنيد كه سيّد الشّهداء - عليه السلام - با چه آرامشي سخن خود را ادامه مي دهند:
وَ إِنْ حَالَ الْقَضَاءُ دُونَ الرَّجَاءِ فَلَمْ يَبْعُدْ مَنْ كَانَ الْحَقَّ نِيَّتُهُ وَ التَّقْوَى سِيرَتُه؛(1)
و اگر قضا و قدر بين ما و اميد ما فاصله شود پس كسى كه نيّت او خير و تقوا روشِ او باشد، محروم و دور نخواهد شد.
و وقتي در مراحل بعد، حرّ بن يزيد رياحي حضرت را از كشته شدن بر حذر داشت، حضرت - عليه السلام - بعد از كلامي اين شعر را كه از مجاهدان در ركاب رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - است خواندند:
سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى
إِذَا مَا نَوَى خَيْراً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً
من از دنيا مي گذرم و مرگ از براى جوان مرد عار نيست؛
هنگامي كه نيّت او خير باشد و در حالى كه مسلمان است، جهاد كند.
فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أُذْمَمْ وَ إِنْ مِتُّ لَمْ أُلَم
كَفَى بِكَ ذُلّاً أَنْ تَعِيشَ فَتُرْغَمَا(2)
ص: 28
اگر زنده بمانم مذمّت نمى شوم و اگر بميرم ملامت نخواهم شد؛
ولى براى تو (اى شخص ناجوان مرد!) همين بس در ذلّتِ تو كه زندگى كنى و دماغت به خاك ماليده شود.
و خواهرش زينب كبري عقيله ي بني هاشم - سلام الله عليها - بعد از شهادت حضرت - عليه السلام - و يارانش در پاسخ زخم زبانِ ابن زياد لعنه الله سخني گفت كه اين حقايق را به خوبي نشان مي دهد؛ ابن زياد بعد از آن همه جنايت كه خود و لشكريانش انجام دادند براي اذيّتِ بيشتر نسبت به خاندان پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - خطاب به زينب كبري - سلام الله عليها - گفت: «كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِك؛(1) كار خدا را نسبت به برادر و اهل بيتت چگونه ديدى؟» امّا با چنان پاسخ كوبنده اي از شيرزنِ كربلا مواجه شد كه تمام هستيش را سوزاند؛ زينب كبري دُخت علي مرتضي8 با صراحت و روشني و قاطعيتِ تمام فرمود:
مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً ...؛(2)
من به غير از زيبا، چيزى نديدم.
ص: 29
و اين حقيقت كه در گفته هاي گل هاي رسالتْ شكوفا شده، مقتبس از شجره ي طيّبه ي نبوت است كه امام صادق - عليه السلام - چنين روايت مي كند:
وَ اعْلَمُوا أَيُّهَا النَّفَرُ! أَنِّي سَمِعْتُ أَبِي يَرْوِي عَنْ آبَائِهِ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - قَالَ يَوْماً؛
اى جماعت! بدانيد كه شنيدم پدرم از پدرانش: روايت كرد كه روزى پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود:
مَا عَجِبْتُ مِنْ شَيْ ءٍ كَعَجَبِي مِنَ الْمُؤْمِنِ إِنَّهُ إِنْ قُرِضَ جَسَدُهُ فِي دَارِ الدُّنْيَا بِالْمَقَارِيضِ كَانَ خَيْراً لَهُ؛
من از چيزى تعجب نكردم به اندازه اى كه از مؤمن در شگفت شدم چراكه اگر پيكرش در سراى دنيا به قيچى تكّه تكّه شود براى او خير است.
وَ إِنْ مَلَكَ مَا بَيْنَ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا كَانَ خَيْراً لَه؛
و اگر مالك همه ي روى زمين از خاور تا باختر آن شود باز هم برايش خير است.
وَ كُلُّ مَا يَصْنَعُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَه؛(1)
و هر چه خداى عزّوجلّ با او كند برايش خير باشد.
ص: 30
اين آرامشِ ناشي از ياد خدا در مقياس خُرد و كلان نجات بخش و سعادت آفرين است. همان طور كه فرد اگر امر خود را تفويض به پروردگار كند پيروز در همه ي ميدان ها مي باشد و اضطراب و پريشان احوالي نمي تواند بر او غالب شود، در مقياس كلان نيز اگر جامعه اي با ياد خدا به مرتبه ي سكون و آرامش برسد هيچ نيرويي نمي تواند آن جامعه را پريشان كند. ذكر و ياد خدا همچون رشته ي محكمي، جمعيّت را به يكديگر پيوند داده و آنان را در مقابل تندبادهاي حوادث و كيدها و حمله هاي دشمنان، استوار و پر قدرت نگه مي دارد، بلكه مشكلات و سختي ها سكّوهاي جهش آن جامعه خواهد شد؛ خداوند متعال درباره ي مؤمنين مي فرمايد:
الَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكيل؛(1)
(مؤمنين) آنانند كه مردم به ايشان گفتند: مردم
ص: 31
(كفّار) براى (پيكارِ با) شما گرد آمده اند، از آنان بترسيد. پس اين سخن بر ايمان آنان افزود، و گفتند: خدا ما را كافى و بس است و او خوب كارسازى است.
و نتيجه ي اين اعتماد و توكّلِ بر خداوند، پيروزي و نصرت است؛ زيرا خداوند بلافاصله مي فرمايد:
فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللهِ وَ اللهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ؛(1)
پس با نعمت و بخشش و فضل و احسانِ از جانب خداوند بازگشتند؛ هيچ گونه بدى به آنان نرسيد، و دنبال رضوان خدا رفتند، و خداوند داراى احسان بزرگ است.
اين آيه ي شريفه گرچه در رابطه با غزوه ي حمراء الأسد(2) يا غير آن نازل شده است امّا
ص: 32
چنان كه از آيه ي قبلْ آشكار مي شود، ملاك و معيار آن مربوط به زمان و مكان خاصّي نيست و آيه ي شريفه اين حقيقت را بيان مي فرمايد كه جامعه ي مؤمنين با اعتماد بر خداوند در برابر توطئه هاي فراگير دشمنان، مقاوم و استوار است و هرچه بر حجم دشمنيِ دشمنان افزوده شود ايمان مؤمنينْ افزون و ريشه دارتر خواهد شد، در نتيجه خداوند متعال بيشتر آنان را ياري فرموده و فضل و رحمت زيادتري شامل حال آنان خواهد شد؛ چنان كه خداوند متعال در سوره ي مباركه ي آل عمران خطاب به مسلمانان در رابطه با غزوه ي بدر نيز مي فرمايد:
بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمينَ؛(1)
آرى، اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد و با همين جوش (و خروش) بر شما بتازند، (همان گاه) پروردگارتان شما را با پنج هزار
ص: 33
فرشته ي نشان دار يارى خواهد كرد.
سپس خداوند متعال مي فرمايد:
وَ ما جَعَلَهُ اللهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِه ...؛(1)
و خدا آن (وعده ي پيروزى) را جز مژده اى براى شما قرار نداد تا (بدين وسيله شادمان شويد و) دل هاى شما بدان آرامش يابد.
اين آيه نيز گرچه خطاب به مسلمانان در رابطه با جنگ بدر مي باشد امّا اصل ملاك آن عام است و مي توان از آن استفاده كرد كه جنب و جوش دشمن، با صبر و تقوايِ در راه خدا شكست خواهد خورد و اضطراب و دلهره راهي به سوي تقواپيشگان ندارد.
ص: 34
ص: 35
همان طور كه آرامش و استقرار و پيروزي همراه ياد خداست، اضطراب و تنگي و شكست، نتيجه ي دوري از ياد خدا مي باشد؛ خداوند متعال مي فرمايد:
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى؛(1)
و هركس از ياد من روي بگرداند، همانا زندگي تنگ و سختي خواهد داشت و در روز قيامت نابينا محشورش مي سازيم.
انساني كه فقط محسوسات مادّيِ مقابلِ حسّش را بشناسد و نتواند به حقيقت هستي و جان جهان برسد جز تاريكي و تيرگي و بي هدفي،
ص: 36
چيز ديگري را بر اين جهان حاكم نمي بيند. خود را در اين جهان، مهره اي تنها و محكوم و مقهور مي بيند كه طوفان حوادث و پديده ها او را هر روز با قساوت به گوشه اي پرتاب مي كند و هيچ روزنه ي اطمينان آوري را نمي شناسد. هراس از بيماري ها، حادثه ها، شكست ها و بن بست ها در هر لحظه براي خود و وابستگانش، و نبود راه فرارِ اطمينان بخش، ابر سنگيني از نااميدي و يأس و دل واپسي را پيوسته بر او چيره مي كند. در بهترين شرايط، چنين انسان هايي پناه به خرافات مي آورند و جاي خداي حقيقي را با انواع بت هاي خودساخته پر مي كنند كه اين خود مشكلات جديدي را براي آنان پديد مي آورد و آنان را در شبكه اي پايان ناپذير از خُزَعْبلات فرساينده و نابودكننده ي تن و روان، گرفتار مي نمايد و تا آن جا انسانِ جاهل پيش مي رود كه سرِ كُرنش و نيايش در برابر سنگ، چوب، حيوان، ماه، ستاره و ... فرود مي آورد:
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُون ؛(1)
ص: 37
و به جاى اللَّه خدايانى اختيار كردند بدان اميد كه ياري شوند.
كه چنين رؤياي بيهوده اي هرگز تعبير نخواهد شد، بلكه عكس آن رخ خواهد داد و اين انسان هاي گمراه هستند كه خود را فداي انواع بت هاي خودساخته كرده و هستيِ خود و ديگران را به خيالي واهي، تباه مي نمايند:
لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ؛(1)
آن ها (بت ها) را ياراى آن نيست كه به ياريشان برخيزند، ولى اينان همانند سپاهى به خدمتشان آماده اند.
اگر شرايط فوق را در مقياسِ خُرد ببينيم مي توان همين شرايط را در مقياس كلان نيز مشاهده كرد. جامعه اي كه دچار بيماري غفلت از خدا بشود بالاترين نيروي حفظ كننده و مهم ترين نيروي محرّك جامعه به سوي صَلاح و سَداد را از دست مي دهد و ديگر از درونِ مردم، آن
ص: 38
نيروي قدرت مندي كه آنان را وادار به رعايت حرمتِ جان و مال و آبروي افراد كند، وجود نخواهد داشت و تنها احساسات و قوانين قابل تخلّف و دور زدنْ با هزينه هايِ سنگينِ آن، محور كنترل جامعه خواهد بود. علاوه، تقريباً آن چه كه خارج از محدوده ي قانون گذاري باشد هيچ ضامن قوي براي اجرا نخواهد داشت. با فراموشي خدا چگونه مي توان به مردم گفت: گمان بد به ديگران نداشته باشيد، از ديگران غيبت نكنيد، مردم را گول نزنيد، در بخشش هاي خود بر مردم منّت نگذاريد، حِسادت نورزيد، تكبّر نكنيد و ...؟!
جامعه ي بدون ياد خدا چگونه مشكلات دفاع در مقابل دشمن را در جنگ ها و تاخت و تازها مي تواند به گونه ي مناسب تحمّل كند و چگونه مردمِ آن حاضر خواهند بود براي نگهداري صلح و امنيت، كاستي ها را تحمّل كرده و با متجاوزان بجنگند و كشته شوند و حتّي با عوارض بعد از جنگ و مشكلاتِ جانبازان و مجروحان، سازگاري داشته باشند؟! در اين جاست كه حتّي با چشم پوشي از آخرت بايد گفت:
ص: 39
فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللهِ؛(1)
پس واى (هلاك و تباهى) بر گروهى كه دل هايشان براى ياد خدا سخت است.
ياد خداست كه دل هاي سخت و طبع هاي سركش را رام و تسليم وظيفه مي كند، آرامش و همدلي و همكاري را براي مردم فراهم مي نمايد و جامعه را به آسايش و آرامش مي رساند.
گر با همه اي چو بي مني بي همه اي
ور بي همه اي چو با مني با همه اي
كسي كه از ياد خدا غافل است قهراً خداوند در محاسبات او جايي ندارد و كسي كه خداوند عزّوجلّ در محاسباتِ او وارد نشود خوف از خدا نخواهد داشت و كسي كه خوفِ خدا ندارد، به طور طبيعي از هر چيزي ترس دارد. در روايت آمده است:
مَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ؛(2)
هر كسى كه از خداوند واهمه نداشته باشد
ص: 40
خداوند او را از هر چيزى خواهد ترسانيد.
در مقابل، با خوفِ خدا انسان در دژِ اطمينان بخشي از همه ي ترس ها قرار مي گيرد و هيچ حادثه اي در جهان نمي تواند اساسِ آرامشِ او را ويران كند:
عَنْ عَلِيٍّ - عليه السلام -: مَنْ خَافَ اللّهَ سُبْحَانَهُ أَمَّنَهُ اللّهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ؛(1)
امام علي - عليه السلام - مي فرمايد: هركس از خداوند سبحان واهمه داشته باشد، خداوند او را از هر چيزي ايمن مي گرداند.
انسانِ ذاكر، با يك خوفِ مقدّس، تمام دلهره ها و ترس هاي غير آن را از بين مي برد در حالي كه اين خوف نيز در درونِ خود، يك امنيت است و وسيله اي براي پرواز به سوي كمالِ بي پايان مي باشد.(2)
ص: 41
ياد خدا انسان ها را ياري مي كند تا از گرفتارشدن در دام شيطان و افتادن در ورطه ي گناه و فساد، رهايي يابند؛ خداوند متعال مي فرمايد:
إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون؛(1)
همانا پرهيزكاران را هرگاه وسوسه اى از جانب شيطان برسد خداوند را ياد مي كنند، پس در اين هنگام ايشان بينايان مي باشند.
كساني كه به واسطه ي تقوا ياد خدا براي آنان مَلَكه شده باشد به مجرّد نزديك شدن شيطان به آنان، خدا را ياد خواهند كرد و بيدار شده، از گناه دوري مي جويند؛ در روايت صحيحي ابو بصير
ص: 42
مي گويد از امام صادق - عليه السلام - درباره ي آيه ي فوق سؤال كردم، حضرت - عليه السلام - فرمود:
هُوَ الْعَبْدُ يَهُمُّ بِالذَّنْبِ ثُمَّ يَتَذَكَّرُ فَيُمْسِكُ فَذَلِكَ قَوْلُهُ سبحانه: تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون؛(1)
او بنده اي است كه قصد گناه كرده سپس متذكّر مي شود (خدا را به ياد مي آورد) و از گناه دوري مي كند، پس همين است معناي كلام الهي: «خداوند را ياد مي كنند، پس در اين هنگام ايشان بينايان مي باشند».
و در روايت صحيح ديگر، ابو بصير از امام صادق - عليه السلام - چنين نقل مي كند:
يَذْكُرُ اللَّهَ عِنْدَ كُلِّ مَعْصِيَةٍ يَهُمُّ بِهَا فَيَحُولُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ تِلْكَ الْمَعْصِيَة؛(2)
هنگام روي آوردن به گناه، خدا را ياد مي كند پس ذكر خدا ميان او و آن معصيت، حائل مى گردد.
و حتّي اگر فرد به واسطه ي عدم تقواي كافي در دام گناه گرفتار شود باز ياد خدا مي تواند او را نجات دهد و موجب استغفار و توبه ي او شود؛ خداوند متعال مي فرمايد:
ص: 43
وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِم؛(1)
و كساني كه چون مرتكبِ كارى زشت شوند يا به خود ستمى كنند، خدا را ياد مى كنند و براى گناهان خويش آمرزش مى خواهند.
انسان هرچه بيشتر و راسخ تر و ژرف تر به ياد خدا باشد، بيشتر از گناه و فساد دور خواهد بود و متقابلاً اين دوري از گناه، ياد خدا را در انسان پايدارتر و استوارتر مي كند تا آن كه هيچ چيز نمي تواند او را از ياد خدا غافل كند؛ خداوند متعال درباره ي چنين افرادي مي فرمايد:
رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ؛(2)
مردانى كه هيچ تجارت و خريد و فروشى آن ها را از ياد خدا باز نمي دارد.
و امّا از طرف ديگر كساني كه خود را گرفتار غفلت از خداوند كنند و به ياد خدا نباشند، شيطان بر آنان چيره شده و در نتيجه، آنان را بيشتر به وادي گناه و فسادِ مي كشاند؛ خداوند متعال
ص: 44
مي فرمايد:
وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً؛(1)
و از كسى كه قلب او را از ياد خودمان غافل كرده ايم و از هوا و هوس پيروى مى كند و كارش اسراف و تجاوز است، اطاعت مكن.
از اين آيه معلوم مي شود كسي كه غافل از ياد خدا باشد گرفتار هواهاي خود مي شود و شيوه ي او تجاوز از حقّ و زياده روي است و گاه، رسوخ اين غفلت در افراد به ميزاني است كه حتّي علي رغم بيدارباش هاي تكويني الهي، چنين افرادي هشيار نمي شوند و همچنان در خواب خرگوشيِ غفلت به سر مي برند؛ خداوند متعال مي فرمايد:
أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُون ؛(2)
و آيا نمى بينند كه در هر سال يك يا دو بار (به سبب پيدايش جنگ، بيماري يا حوادث ديگر) آزمايش مى شوند؟ امّا نه توبه مى كنند و نه متذكّر مى گردند.
ص: 45
با اصرار بر گناه، توفيق ياد خدا به طور فزاينده از انسان سلب مي شود و هرچه بيشترْ فرد، غوطه ور در گناه شود كمتر به ياد خدا خواهد بود؛ بدين جهت فردِ مبتلا به گناه نه تنها با انجام گناه، خود را سزاوار عذاب الهي نموده است بلكه فراموش نمودن ياد خدا، راه را براي گناهِ بيشتر فراهم مي كند. خداوند متعال درباره ي شراب و قمار و مانعيّت ارتكاب اين دو گناه از ياد خداوند، چنين مي فرمايد:
إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ؛(1)
جز اين نيست كه شيطان مى خواهد ميان شما در (ارتكاب) شراب و قمار، دشمنى و كينه بيافكند و شما را از ياد خدا بازدارد.
اساساً تلاش شيطان آن است كه با غلبه بر انسان ها آنان را از ياد خدا غافل كند؛ خداوند درباره ي دوزخيان مي فرمايد:
ص: 46
اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللهِ؛(1)
شيطان بر آنان مسلّط شده و ياد خدا را از خاطر آن ها برده است.
خداوند متعال براساس حكمت و قضا و قدر خود آن چنان عرصه را بر فراموش كنندگانِ ياد خدا باز مي گذارد كه شيطان، قرين آنان خواهد شد؛ خداوند عزّوجلّ مي فرمايد:
وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِين؛(2)
و هركس از ياد خداى رحمان چشم بپوشد، براى او شيطانى مى گماريم كه همواره يار و قرين او باشد.
از امير المؤمنين - عليه السلام - روايت شده است:
مَنْ تَصَدَّى بِالْإِثْمِ أَعْشَى عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ مَنْ تَرَكَ الْأَخْذَ عَمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِهِ قَيَّضَ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِين؛(3)
كسي كه گناه كار باشد از ياد خداوند متعال،
ص: 47
كور (محروم) مي شود و كسي كه (دينش را) از كسي كه امر به اطاعت و پيرويش شده، اخذ نكند خداوند متعال براي او شيطاني مي گمارد كه همواره يار و قرين او باشد.
و در روايت ديگر از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - آمده است:
قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: مَنْ رَدَّ عَنْ ذِكْرِي وَ ذِكْرِ الْآخِرَةِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِين؛(1)
خداوند متعال مي فرمايد: هركس از ياد من و آخرت روي گردان شود، براى او شيطانى مى گماريم كه همواره يار و قرين او باشد.
و كسي كه پيوسته همراهِ شيطان باشد، خودْ شيطان مي شود:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: الْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرِينِهِ؛(2)
رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: هر كس بر دين دوست و همنشين خود است.
عَن المَرْءِ لاتَسْألْ وَ سَلْ عَنْ قَرِينِه
إنَّ القَرِينَ بِالمُقارِنِ يَقْتَدِي
تو اوّل بگو با كيان زيستي
پس آن گه بگويم كه تو كيستي
ص: 48
ص: 49
از شيرين ترين ثمراتي كه خداوند در رابطه با ياد خود نويد به اهل ايمان داده، تقابل به مثل در ياد خداست؛ خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد:
فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُم؛(1)
مرا ياد كنيد شما را ياد مي كنم.
و در روايت آمده است كه خداوند متعال خطاب به عيسي بن مريم علي نبيّنا و آله و عليهما السلام فرمود:
يَا عِيسَى! اذْكُرْنِي فِي نَفْسِكَ أَذْكُرْكَ فِي نَفْسِي وَ اذْكُرْنِي فِي مَلَئِكَ أَذْكُرْكَ فِي مَلَإٍ خَيْرٍ مِنْ مَلَإِ الْآدَمِيِّين؛(2)
ص: 50
اى عيسى! مرا پيش خودت ياد كن تا تو را نزد خود ياد كنم، مرا در جمع خود ياد كن تا تو را در گروهى بهتر از گروه آدميان ياد كنم.
اگر بخواهيم در يك سطح نازلي اين حقيقت را مجسّم كنيم فرض مي كنيم بزرگي، همه ي قدرت و شوكت و مال و عزّتْ دست اوست و ما مي خواهيم با ذكر و ياد او خود را به او نزديك كنيم ولي او توجّهي به ما نمي كند، در چنين موقعيّتي چقدر حسرت و خسران نصيب ما خواهد شد؟ يا اگر كسي محبوب و معشوقي داشته باشد كه پيوسته به ياد و فكر اوست، درباره ي او فكر مي كند، از او سخن مي گويد و آني از ياد او جدا نيست، ولي اين محبوب و معشوق التفاتي به او نداشته باشد چقدر بر آن عاشق بيچاره سخت مي گذرد، هرچند ياد محبوب براي او مطلوب و لذّت بخش باشد.
اكنون اگر توجّه كنيم كه زيباييِ بي نهايت، عزّت بي پايان، قدرت لايتناهي، علم بي منتها و همه ي خيرها و خوبي ها در ذات اقدس حقّ است و ياد او يعني ياد همه ي اين ها، و ياد ما نسبت به آن ذات حقّ، ملازم است با ياد او
ص: 51
نسبت به ما، در اين هنگام چه سرور و نشاطي ما را فرا مي گيرد و چه بَهجت و سعادتي شامل حال ما مي شود!! به هر مرتبه ما ياد خدا كنيم خدا هم به تناسب آن ياد، ما را ياد خواهد كرد. اگر خدا را به ربوبيّت ياد كنيم او ما را به بندگي ياد خواهد كرد؛ اگر او را به شكر ياد كنيم او هم ما را به شكر ياد خواهد كرد؛ اگر او را در مقام دعا ياد كنيم او هم ما را در مقام اجابت ياد خواهد كرد و ... .
اگر انسان ها تلاش مي كنند خود را به گونه اي به مركز قدرت، علم، مال، جمال و ... نزديك كنند و چه بسا توفيقي حاصل نكنند، بنده مي تواند با ياد خدا به مركز همه ي قدرت ها و منبع همه ي علم ها و سرچشمه ي همه ي زيبايي ها نزديك شود و هميشه خود را در چنين محضري ببيند؛ در حديث صحيح آمده كه خداوند متعال فرموده است:
أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي؛(1)
من همنشين كسي هستم كه مرا ياد كند.
ص: 52
همنشينيِ زيباييِ مطلق، علم مطلق، قدرت مطلق و هر كمالي به طور اطلاق؛ وه كه اين چه مرتبه اي است! چه بهجتي و چه سعادتي! كسي كه به اين مرتبه مي رسد با چشمي خدايي عالَم را مي بيند، با گوشي خدايي مي شنود، با زباني الهي سخن مي گويد و با دستي خدايي تصرّف مي كند. اين ها اثرات اين مُجالست است چنان كه در حديث قدسيِ صحيح آمده است:
كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِه وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا ...؛(1)
گوش او مى شوم كه با آن مى شنود و چشم او مى شوم كه با آن مى بيند، و زبان او مى شوم كه با آن سخن مى گويد، و دست او مى شوم كه با آن كار مى كند.
و از طرف ديگر اگر كسي خدا را فراموش كرد، خدا هم او را فراموش خواهد كرد:
نَسُوا اللهَ فَنَسِيَهُم؛(2)
خدا را فراموش كردند خدا هم آن ها را
ص: 53
فراموش نمود.
واي بر كساني كه از دفتر احسانِ پروردگار حذف شوند و مورد نسيان قرار گيرند! انسان ظلومِ جهول و كفور اگر به خود واگذار شود به هيچ وجه روي سعادت نخواهد ديد و هر لحظه در مسير غوايت و ضلالت بيشتر به پيش خواهد رفت:
وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ في الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُون؛(1)
و برادرانشان ايشان را به ضلالت مي كشند و از عمل خويش باز نمي ايستند.
و عاقبتِ آنان آتش برافروخته از غضبِ خداوند است:
نارُ الله الْمُوقَدَةُ؛(2)
آتش برافروخته ي خدايي.
الَّتىِ تَطَّلِعُ عَلىَ الْأَفْئدَةِ إِنَّها عَلَيْهِم مُّؤْصَدَةٌ فىِ عَمَدٍ مُّمَدَّدَةِ؛(3)
آتشى كه از دل ها سرمى زند اين آتش بر آن ها فروبسته شده در ستون هاى كشيده و طولانى.
ص: 54
خداوند به لطف خود همه را از نسيانِ يادِ خود محفوظ بدارد و توفيق ذكر دائم را به همه عنايت فرمايد.
ص: 55
از هشدارهاي مهمّ قرآني، اين آيه ي شريفه است:
وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون؛(1)
و مانند كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند پس خدا هم خودشان را از يادشان برد، آن ها همان نافرمان ها هستند.
از اين كلام الهي استفاده مي شود نتيجه ي خدا فراموشي، خود فراموشي است. مقصود از اين خود فراموشي چيست؟ آيا مقصود آن است كه انسان با خدا فراموشي، بدنِ عنصريِ مادّيِ خود را فراموش مي كند و ديگر نمي فهمد كه زنده است،
ص: 56
بدني دارد، نيازهايي دارد، خوشي و ناخوشي دارد و ...؟! يا مقصود چيز ديگري است؟ قطعاً مقصود از خود فراموشي، فراموش نمودن اين بدن مادّي و نيازها و خوشي ها و ناخوشي هاي آن نيست؛ زيرا واضح است كه با خدا فراموشي، انسان اين بدن و في الجمله خوشي ها و ناخوشي هاي آن را فراموش نمي كند؛ پس مقصود چيست؟
در واقع پاسخ اين پرسش آن است كه «خود فراموشي» در اين جا همان تمركز تمامِ توجّه به بدن مادّي و خوشي ها و ناخوشي هاي آن است؛ توجّه به پوسته و غفلت از مغز و لباب است. اگر كسي گوهر گران بهايي را در اختيار داشته باشد ولي از آن به عنوان يك وسيله ي بازيِ كودكانه استفاده كند مي گويند اين فردْ فراموش كرده آن چه در اختيار دارد گوهر گران بهاست. انساني كه تمام توجّه او به نازل ترين بخش هستيش مي باشد و جز پوسته اي از خود نمي بيند و گوهر گران بهاي ذات خود را فراموش كرده است چنين شخصي در حقيقت، خود را گم كرده و جوهره ي وجود خود را فراموش نموده است. انسانيّتِ
ص: 57
انسان كه به اين گوشت و پوست و استخوان و خور و خواب و شهوت نيست، بلكه حتّي به مادّه ي برتر نيز نيست. برخي كه اوج مي گيرند انسان را در حدّ يك تفكّر مادّي و هنرهاي برتر مادّي مي شناسند، ولي حقيقت انسان فراتر از اين محدوده نيز مي باشد؛ زيرا حتّي اگر فكر و هنر مادّي را هم بپذيريم باز انسان همسايه ي عدم است و تاريخ انقضايي روشن دارد كه از آن گريزي نيست. گوهر ذات انسان از سنخ عالَم ديگري است كه با ابديّت پيوند خورده و تا بي نهايت امتداد دارد و كسي كه اين امتداد را فراموش كند و دل به امتداد كوتاه اين جهانِ پر تلاطم ببندد، خود را فراموش كرده است.
وضعيت كسي كه دل به اين جهان ببندد وخيم تر و تأسّف بارتر از وضعيّت تشنه اي است كه به نَمي به جاي اقيانوسي اكتفا كند؛ مگر مي شود نامحدود را با محدود _ هرچه باشد _ مقايسه كرد. و چون بُعد غيرمتناهي انسان فقط در رابطه ي با ذات اقدس حقّ معنا پيدا مي كند كسي كه خدا را فراموش كند حقيقت خود را فراموش كرده است؛ چنان كه اگر انسان خود را باز يابد و به حقيقتِ
ص: 58
خود آگاه شود خداي خود را خواهد شناخت و به او متذكّر خواهد شد؛ بدين جهت خداوند متعال با توجّه دادنِ انسان ها به حقيقت نفس خودشان آنان را به ربوبيّتِ خود، آگاه مي فرمايد:
سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ؛(1)
به زودى نشانه هاى خود را به آنان در كرانه ها و در نفوس خودشان نشان خواهيم داد.
و در آيه ي شريفه ي ديگري مي فرمايد:
وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُون؛(2)
و در وجود خودتان، پس آيا نمى بينيد؟!
و در روايت آمده است:
مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه؛(3)
هركس نفس خود را بشناسد پس همانا پروردگار خود را مي شناسد.
و نيز:
أعْلَمُكُمْ بِنَفْسِهِ أعْلَمُكُمْ بِرَبِّه؛(4)
عالِم ترين شما نسبت به نفس خود، عالِم ترين شما
ص: 59
نسبت به پروردگارش مي باشد.
و بلكه در روايت آمده است:
مَنْ عَجَزَ عَنْ مَعْرِفَةِ نَفْسِهِ فَهُوَ عَنْ مَعْرِفَةِ خَالِقِهِ أعْجَز؛(1)
هركس در شناختن خويشتن عاجز باشد، در شناختن آفريننده اش عاجزتر است.
و نيز:
مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَى إِلَى غَايَةِ كُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْمٍ؛(2)
هركس خود را بشناسد، به نتيجه و غايت هر شناخت و دانشى دست يافته است.
بنابراين، رابطه اي متقابل از يك طرف بين آگاهي به نفس و آگاهي به خداوند و از طرف ديگر بين فراموشي نفس و فراموشي خداوند مي باشد.
ص: 60
ص: 61
انسان با كيفيّتِ وجودي اي كه دارد همراه نسيان و فراموشي است. هيچ انسان معمولي شناخته شده اي نيست كه هرچه به ذهن او منتقل شود براي هميشه در ذهنش باقي بماند. و اين فراموشي در برخي امور براي انسان نعمت است. در توحيد مفضّل مطالب زيبايي درباره ي فراموشي آمده كه از آن هاست:
لَوْ لَا النِّسْيَانُ لَمَا سَلَا أَحَدٌ عَنْ مُصِيبَةٍ وَ لَا انْقَضَتْ لَهُ حَسْرَةٌ؛(1)
اگر (نعمت) فراموشي نبود هيچ كس از مصيبت، تسلّي پيدا نمي كرد و هرگز حسرتش پايان نمي يافت.
و در آخِر مي فرمايد:
ص: 62
أَ فَلَا تَرَى كَيْفَ جُعِلَ فِي الْإِنْسَانِ الْحِفْظُ وَ النِّسْيَانُ وَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ مُتَضَادَّانِ وَ جُعِلَ لَهُ فِي كُلٍّ مِنْهُمَا ضَرْبٌ مِنَ الْمَصْلَحَة؛(1)
آيا نمي بيني كه چگونه حافظه داشتن و فراموشى كه مخالف و متضادّ يكديگرند، در انسان به وديعت نهاده شده و در هر يك از آن ها مصلحتى است.
اين نسيان گرچه در برخي موارد نعمتي است حتّي برتر از نعمت ياد و تذكّر، امّا در بسياري از موارد بدبختي و تيره روزي براي انسان است:
عَنْ عَلِيٍّ - عليه السلام -:
امام علي - عليه السلام - مي فرمايد:
النِّسْيَانُ ظُلْمَةٌ وَ فَقْدٌ؛(2)
فراموشى، تاريكى و ناداري است.
مشكلاتي كه گريبان گير افراد مبتلا به عارضه ي فراموشي مي شود براي ما مشهود است. اگر كسي قيمت كالاهاي مورد نياز خود را فراموش كند، دوستان خود را نشناسد، راه هاي آمد و شد خود را به ياد نداشته باشد و ...، معلوم است كه در چه رنجي به سر خواهد برد و
ص: 63
اساساً زندگاني مستقلِّ انسانيِ چنين فردي به پايان رسيده است. فراموشي در اين امور، مربوط به امور مادّي فرد است؛ اگر اين فراموشي به امور معنوي نيز سرايت كند نظير همان بدبختي در بخش برتر انسان بر او چيره خواهد شد و از آن جايي كه _ با تبيين هاي گذشته _ توجّه به ذات اقدس حقّ و پروردگار متعال تنها راه بقا و رشد حقيقت انسانيّت مي باشد با فقدان چنين توجّهي ديگر انسان از انسانيّت بهره اي نخواهد داشت.
فراموشي در اين عالَم، مرزي ندارد و نسبت به هر چيزي ممكن است رخ دهد. آن چه كه در برابر حواسّ انسان است و چشم و گوش و ساير احساس هاي بيروني يا دروني، منشأ ادراكِ آن مي باشد به طور قهري تداوم ياد آن نيز با همين احساسات _ مستقيماً يا از راه تداعيِ معاني _ ممكن است، امّا امور معنوي كه انسان بايد به كمك تعقّل و انديشه به آن برسد و غيب از حواسّ مادّيِ انسان است بايد يادآوري از سنخ خود داشته باشد وگرنه شخص، تنها با برخورد به محرّك هاي حسّي به امور ماوراي حسّ نمي رسد، بلكه اين محرّك ها مي تواند مانعِ
ص: 64
دريافت هاي معنوي نيز باشد. انديشه، راه اصلي انتقال به ماوراء و فهم حقايق معنوي است. امّا نياز انسان جهت ارتباط با ماوراء، بيش از آن است كه فرد با تشكيل مقدّمات و حركت فكري به آن برسد. انسان بايد پيوسته و ژرف با تمام وجود به بي نهايت مرتبط باشد و راه برقراري چنين ارتباطي، مصون بودن از فراموشي و عدم غفلت است. چيزي كه مي تواند در اين جا همچون موارد ديگر ياري رسانِ انسان باشد، تعدّد و عميق بودن يادآوري است كه از راه تكرار بر زبان و توجّه با قلب و روان ميسّر مي گردد. اين تكرار و توجّه، مزاحمت هاي محرّك هاي حسّي را نيز به حدّاقل رسانده يا كاملاً محو مي كند.
هرچه امواج ذكر پيوسته تر و نافذتر باشد روحْ آمادگيِ دريافتِ فيوضات بيشتري خواهد داشت، تا آن كه به دلتاي هستيِ بي پايان مي رسد كه همه ي فيض ها را خواهد داشت. از اين جاست كه خداوند متعال از راه لطف خود فرمان به ذكر كثير داده است؛ در سوره ي مباركه ي احزاب مي فرمايد:
ص: 65
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثِيراً؛(1)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد.
و در سوره ي مباركه ي انفال و جمعه مي فرمايد:
وَ اذْكُرُوا اللهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(2)
و خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كه رستگار گرديد.
و در آيات متعدّدي خداوند متعال فراوانيِ ذكر خدا را از صفات مؤمنينِ صالح برشمرده است؛ از جمله:
وَ الذَّاكِرِينَ اللهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً؛(3)
و مردان و زناني كه بسيار به ياد خدا هستند، خداوند براى همه ي آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است.
اين توصيه هاي أكيد به خاطر آن است كه روح با تكرار ياد خدا هرچه بيشتر با خدا مأنوس شود؛ ايمان به خدا و احساسِ حضور ذات اقدسِ حقّ و احاطه ي علمي و قيّومي پروردگار را در
ص: 66
سراسر وجود و نيز هستيِ خود، بيابد و معناي:
وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ؛(1)
و هر كجا باشيد او با شماست.
و:
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ؛(2)
و ما به او از رگ قلبش نزديك تريم.
و:
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ ولكِن لاَ تُبْصِرُونَ؛(3)
و ما از شما به او نزديك تريم ولى نمى بينيد.
و نظاير اين آيات را وجدان كند.
به واسطه ي غلبه ي حسّ در اين دنيا، اگر انسان به نيروي فهم و اراده، اين تكرارها را بر نگزيند امواج دريافت هاي حسّي، انسان را از دريافت هاي برتر معنوي محروم مي كند و كانال هاي وجود انسان از داده هاي بي ارزش يا ضدّ ارزش پر شده، جايي براي دريافت تحفه هاي قدسي باقي نمي ماند.
ص: 67
همان طور كه كثرت ذكر در قرآن كريم از صفات مؤمنانِ صالح شمرده شده، در مقابلْ اندك يادكردن خداوند، از صفات منافقين نام برده شده است؛ خداوند متعال مي فرمايد:
يُرَاءُونَ النَّاسَ وَ لاَ يَذْكُرُونَ اللهَ إِلاَّ قَلِيلاً؛(1)
در برابر مردم ريا مي كنند و جز اندك خداي را ياد نمي كنند.
در روايتي در تفسير آيه ي مباركه از اميرالمؤمنين - عليه السلام - چنين آمده است:
مَنْ ذَكَرَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فِي السِّرِّ فَقَدْ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً إِنَّ الْمُنَافِقِينَ كَانُوا يَذْكُرُونَ اللَّهَ عَلَانِيَةً وَ لَا يَذْكُرُونَهُ فِي السِّرِّ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: يُراؤُنَ النّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللهَ إِلّا قَلِيلاً؛(2)
كسى كه خداوند متعال را در نهانْ ياد كند ذكرش بسيار به حساب مى آيد. منافقين، خداوند متعال را به صورت آشكار، ذكر مى كردند و او را در نهانْ ياد نمي كردند پس
ص: 68
خداوند متعال فرمود: «در برابر مردم ريا مي كنند و جز اندكْ خداي را ياد نمي كنند».
از آن جا كه كثرت، داراي مراتب است گاهي راويان در صدد پرسيدن پايين ترين مرتبه ي آن بوده اند. در كتاب قُربُ الإسناد در روايت معتبري آمده است كه راوي از امام صادق - عليه السلام - پرسيد:
مَا أَدْنَى الذِّكْرِ الْكَثِيرِ؟؛
كمترين حدِّ ذكر كثير چيست؟
امام - عليه السلام - در جواب فرمودند:
التَّسْبِيحُ فِي دُبُرِ كُلِّ صَلَاةٍ ثَلَاثِينَ مَرَّة؛(1)
سي مرتبه تسبيح بعد از هر نمازي.
و اين تعداد بر مطلق تسبيح هرچند به گفتن سي مرتبه سبحان الله منطبق مي شود؛ گرچه در صحيحه ي ابي بصير آمده است:
يَقُولُ أَحَدُكُمْ إِذَا فَرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ» ثَلَاثِينَ مَرَّةً؛(2)
ص: 69
وقتى از خواندن نماز، فراغت پيدا كرديد سى مرتبه بگوييد: «سبحان اللَّه، و الحمد للَّه، و لا إله إلّا اللَّه، و اللَّه أكبر.»
و در تفسير شريف التبيان آمده است كه در اخبار ما روايت شده است:
مَنْ قَالَ:«سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ» ثَلَاثِينَ مَرَّةً فَقَدْ ذَكَرَ اللهَ كَثِيراً؛(1)
هركس سي بار بگويد: «سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا إله إلّا اللَّه و اللَّه أكبر» به تحقيق خدا را فراوان ياد كرده است.
ولي صحيحه ي ابي بصير و نظائر آن با روايتي كه مطلق تسبيح را كافي مي دانست تنافي ندارد؛ زيرا هر كدام نظر به مرتبه اي از فضيلت دارد و نفيِ مرتبه ي ديگر نمي كند.(2)
به هر حال در روايات متعدّد و صحيحْ آمده است كه تسبيح حضرت فاطمه ي زهرا - سلام الله عليها - ذكر كثير است؛ از جمله روايت صحيح زرارة از امام صادق - عليه السلام -:
ص: 70
تَسْبِيحُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ - سلام الله عليها - مِنَ الذِّكْرِ الْكَثِيرِ الَّذِي قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثِيراً(1)؛(2)
تسبيح فاطمه ي زهرا - سلام الله عليها - از (مصاديق) ذكر كثيري است كه خداوند عزّوجلّ فرموده است: «خدا را بسيار ياد كنيد».
و با توجّه به آيات متعدّد كه دستور به ذكر كثير داده و اين روايت شريف كه ذكر حضرت فاطمه ي زهرا - سلام الله عليها - را مصداق ذكر كثير دانسته است، معلوم مي شود تسبيح فاطمه ي زهرا - سلام الله عليها - هميشه مستحبّ مي باشد و اختصاص به زمان يا مكان يا شرايط خاصّي ندارد؛ هرچند مي تواند در برخي شرايط داراي استحباب بيشتري باشد.
تبيين ذكر كثير به معناي مطلق آن، در بحث بعد خواهد آمد إن شاء الله.
ص: 71
در كتاب شريف اصول كافي روايت زيبايي را در تبيين ذكر كثير از امام صادق - عليه السلام - نقل كرده است؛ امام - عليه السلام - در اين روايت چنين مي فرمايد:
مَا مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهِي إِلَيْهِ إِلَّا الذِّكْرَ فَلَيْسَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهِي إِلَيْهِ؛
هر چيزي در عالم اندازه و قدري دارد كه پس از رسيدن به آن اندازه، پايان مي پذيرد مگر ذكر كه براي آن نقطه ي پاياني نيست.
سپس حضرت - عليه السلام - سه مثال مناسبِ با ذكر، بيان كرده و مرزهاي آن ها را توضيح مي دهند تا معلوم شود ذكر، مرز ندارد و هر چيز ديگر داراي مرز است؛ حضرت مي فرمايد:
ص: 72
1. فَرَضَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ الْفَرَائِضَ فَمَنْ أَدَّاهُنَّ فَهُوَ حَدُّهُنَّ؛
خداوند عزّوجلّ نمازهاي واجب را تعيين فرموده است كه هركه آن ها را به جا آورد به نقطه ي پايان آن ها رسيده است (و ديگر حالت انتظاري نيست).
مثلاً دو ركعت نماز صبح بايد ما بين الطّلوعين با طهارت و ساير شرايط انجام پذيرد كه هركه اين نماز را با خصوصيّات و شرايط آن به جا آورد وظيفه ي خود را انجام داده است و ديگر از او نسبت به آن مطالبه اي نمي شود بلكه برعكس، اگر فرد به عمد چيزي بر آن بيافزايد يا از آن بكاهد، نمازش باطل خواهد بود، و مثل نماز صبح است ساير نمازهاي واجب.
2. وَ شَهْرَ رَمَضَانَ فَمَنْ صَامَهُ فَهُوَ حَدُّهُ؛
و (تعيين فرموده) ماه مبارك رمضان را كه هركس آن را روزه بدارد به مرز آن رسيده (و ديگر حالت انتظاري موجود نيست).
و اگر كسي مثلاً يك روز از ماه شوّال بر آن بيافزايد و روزه بگيرد، مرتكب حرام شده است و مستحقّ عقوبت است، بلكه اگر نيّت روزه ي قبل از طلوع فجر و يا بعد از ذهاب حمره ي مشرقيّه يا قصد امساك از غير مُفطِرات را داشته
ص: 73
باشد به عنوان آن كه در دين پسنديده است، كار حرامي را انجام داده است.
3. وَ الْحَجَّ فَمَنْ حَجَّ فَهُوَ حَدُّهُ؛(1)
و حج نيز حدودي دارد كه هركس طبق آن حدود حج را به جا آورد تمام مطلوب را آورده است (و افزون و كاستن از آن جايز نيست).(2)
و مثل اين سه عبادت است عبادات ديگر اعمّ از واجب و مستحبّ كه وابسته به زمان، مكان و شرايطِ خاصّي است و در لحظه اي، مكاني و يا در شرايطي مطلوب نيست؛ حتّي قرائت قرآن كه به نوعي اطلاق ذكر نيز بر آن شده است في الجمله داراي محدوديّت هايي مي باشد؛ مثلاً بر جُنُب و حائض، قرائت آيات سجده حرام مي باشد؛ در روايت صحيح از امام باقر - عليه السلام - پرسيده شد:
الْحَائِضُ وَ الْجُنُبُ هَلْ يَقْرَءَانِ مِنَ الْقُرْآنِ شَيْئاً؟
ص: 74
آيا براي حائض و جُنُب، قرائت چيزي از قرآن جايز است؟
قَالَ - عليه السلام -: نَعَمْ مَا شَاءَا إِلَّا السَّجْدَةَ؛
امام - عليه السلام - فرمود: بله، هرچه مي خواهند مگر (آيات) سجده.
ولي در رابطه با ذكرْ اضافه فرمودند:
وَ يَذْكُرَانِ اللَّهَ عَلَى كُلِّ حَالٍ؛(1)
و ياد مي كنند خداوند را در هر حالي.
و در بعض روايات تا هفت مورد(2) به عنوان مواردِ كراهت قرائت قرآن شمرده شده است، ولي در جاي خود روشن شده است كه به واسطه ي ضعف سند روايت و با توجّه به برخي رواياتِ صحيحِ ديگر التزام به كراهت به معناي اصطلاحي در تمام آن هفت مورد مشكل است؛ ولي در روايت صحيح آمده است:
ص: 75
لَمْ يُرَخَّصْ فِي الْكَنِيفِ أَكْثَرَ مِنْ «آيَةِ الْكُرْسِيِّ» وَ يَحْمَدَ اللَّهَ أَوْ آيَةِ «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»؛(1)
در آبريزگاه بيش از «آية الكرسى» و چيزى كه حمد خداوند را در بر داشته باشد يا آيه ي «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» به خواندن چيزى رخصت داده نشده است.
و در روايات متعدّد كه بعض آن ها صحيح(2) است گفته شده است در ركوع، قرائت قرآن نشود. و در برخي روايات، قرائت در سجود نيز در كنار قرائت در ركوع، نفي شده است؛ از اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - چنين نقل شده است:
لَا قِرَاءَةَ فِي رُكُوعٍ وَ لَا سُجُودٍ؛(3)
هيچ قرائت قرآني در ركوع و سجود نيست.
و از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - آمده است:
إِنِّي قَدْ نَهَيْتُ عَنِ الْقِرَاءَةِ فِي الرُّكُوعِ وَ السُّجُود؛(4)
ص: 76
همانا من از قرائت قرآن در ركوع و سجود، نهي كرده ام (يا نهي شده ام).
و در ادامه ي روايت آمده است:
فَأَمَّا الرُّكُوعُ فَعَظِّمُوا اللَّهَ فِيهِ؛
همانا ركوع پس در آن خداوند را به بزرگي ياد كنيد.
وَ امّا السُّجُودُ فَأَكْثِرُوا فِيهِ الدُّعَاء؛
و همانا سجود پس در آن بسيار دعا كنيد.
به هر حال امام صادق - عليه السلام - در ادامه ي روايتِ سابق در رابطه با بي حدّ بودنِ ذكرْ مي فرمايد:
فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَرْضَ مِنْهُ بِالْقَلِيلِ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ حَدّاً يَنْتَهِي إِلَيْهِ؛
همانا خداوند عزّوجلّ به كم از ذكر خشنود نيست و براي آن مرزي قرار نداده كه نقطه ي پايان آن باشد.
سپس حضرت اين آيه را تلاوت كردند:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا؛(1)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد و صبح و شام او را تسبيح گوييد.
ص: 77
و افزودند:
لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ حَدّاً يَنْتَهِي إِلَيْهِ؛
خداوند عزّوجلّ براي آن حدّي قرار نداده كه ذكر بدان حدّ، پايان يابد.
و اين بدان معناست كه در هر زمان و هر مكان و در هر شرايطي ياد خداوند متعال، مطلوب است؛ در روز و شب، منزل و خارج منزل، غم و شادي، ثروت و فقر، تنهايي و جمع، وقت هاي خاصِّ عبادت و وقت هاي ديگر و تمام حالات و شرايط.
آن گاه امام صادق - عليه السلام - در اين روايت، نمونه اي تامّ از دوام و كثرت ذكر را ارائه مي دهند و مي فرمايند:
وَ كَانَ أَبِي - عليه السلام - كَثِيرَ الذِّكْرِ؛
پدرم (امام باقر - عليه السلام -) ذكرِ فراوان داشت.
و حضرت - عليه السلام - ذكر فراوان پدر را در ضمن چهار فراز به طور جزئي تر بيان مي فرمايد:
1. لَقَدْ كُنْتُ أَمْشِي مَعَهُ وَ إِنَّهُ لَيَذْكُرُ اللَّهَ؛
با او راه مى رفتم در حالي كه او خدا را ذكر مى كرد.
ص: 78
2. وَ آكُلُ مَعَهُ الطَّعَامَ وَ إِنَّهُ لَيَذْكُرُ اللَّهَ؛
با او غذا مى خوردم در حالي كه او ذكر خدا را داشت.
3. وَ لَقَدْ كَانَ يُحَدِّثُ الْقَوْمَ وَ مَا يَشْغَلُهُ ذَلِكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ كُنْتُ أَرَى لِسَانَهُ لَازِقاً بِحَنَكِهِ يَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ؛
و با مردم سخن مى گفت، و اين سخن گفتن، او را از ياد خدا باز نمي داشت. مي ديدم كه زبان مبارك حضرت به كامش چسبيده «لا اله الا اللّه» مى گويد.
4. وَ كَانَ يَجْمَعُنَا فَيَأْمُرُنَا بِالذِّكْرِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ وَ يَأْمُرُ بِالْقِرَاءَةِ مَنْ كَانَ يَقْرَأُ مِنَّا وَ مَنْ كَانَ لَا يَقْرَأُ مِنَّا أَمَرَهُ بِالذِّكْر؛(1)
ما را جمع مى كرد و دستور مى داد تا طلوع آفتاب، ذكر داشته باشيم. به هر يك از ما كه توانايى قرائت قرآن را داشت دستور مى داد كه قرآن تلاوت كند و به هركس كه اين توانايى را نداشت دستور مى داد كه ذكر بگويد.
از اين روايت شريف به خوبي روشن مي شود كه امام باقر - عليه السلام - حتّي مواظبت بر ذكر زباني داشته اند و اين دلالت دارد بر نقش پر اهمّيت ذكر زباني علاوه بر ذكر قلبي.
ص: 79
سپس امام - عليه السلام - مطالبي را درباره ي بركت و ثمرات قرائت قرآن و ذكر، بيان كرده و بعد از آن روايت جالبي را درباره ي ذكر از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - نقل مي فرمايند؛ سخنان امام - عليه السلام - چنين ادامه مي يابد:
خانه اى كه در آن قرآن قرائت مى شود و خدا ياد مى گردد بركتش زياد است، ملائكه در آن جا حاضر مى شوند و شياطين آن جا را ترك مى نمايند، چنين خانه اى براى اهل آسمان، نور مى دهد هم چنان كه ستارگانْ براى اهل زمين نور مى رسانند و خانه اى كه در آن قرآن قرائت نمى گردد و خدا ياد نمى شود بركتش كم است، ملائكه آن جا را ترك كرده، شياطين حاضر مى گردند.
و روايتي را كه از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - نقل مي كنند بدين گونه است كه ابتدا پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - با سخن زيبا و دلنشين خود پنج پرسش شورانگيز و عطش آفرين را به مخاطب القا مي كند:
1. أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ أَعْمَالِكُمْ؟؛
آيا خبر ندهم شما را به بهترين اعمالتان؟
2. وَ أَرْفَعِهَا فِي دَرَجَاتِكُمْ؛(1)
و بالا برنده ترين عمل براي شما در درجاتتان؟
ص: 80
3. وَ أَزْكَاهَا عِنْدَ مَلِيكِكُمْ؛
و پاكيزه ترين (اعمال) نزد پروردگار و مالك شما؟
4. وَ خَيْرٍ لَكُمْ مِنَ الدِّينَارِ وَ الدِّرْهَمِ؛
و بهتر براي شما از دينار و درهم؟
5. وَ خَيْرٍ لَكُمْ مِنْ أَنْ تَلْقَوْا عَدُوَّكُمْ فَتَقْتُلُوهُمْ وَ يَقْتُلُوكُمْ؛
و بهتر براي شما از اين كه با دشمنتان برخورد كنيد و بكشيد و كشته شويد (يعني عملي كه بهتر از جهاد در راه خداوند متعال باشد)؟
و در اين هنگام كه مخاطبانْ در اوجِ انتظار و اشتياق به سر مي برند و آن را با گفتنِ بَلَي ابراز مي دارند:
فَقَالُوا: بَلَى!؛
پس گفتند: بله!
از زلال وحي و رسالت، جانِ تشنه ي آنان سيراب مي شود و حقيقتي كه به اندازه ي همه ي عالَمْ عظمت دارد، در سخني كوتاه تجلّي مي يابد:
فَقَالَ - صلي الله عليه و آله و سلم -:
پس رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود:
ص: 81
ذِكْرُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ كَثِيراً؛(1)
ياد خداوند عزّوجلّْ فراوان نمودن.
امام صادق - عليه السلام - در دنباله، سخنان ديگري را از رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نقل مي كنند كه يكي از آن ها را در اين جا ذكر مي كنم:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: مَنْ أُعْطِيَ لِسَاناً ذَاكِراً فَقَدْ أُعْطِيَ خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة؛(2)
رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: به هركس كه زباني ذاكر عطا شده، همانا خير دنيا و آخرت داده شده است.
از نكته هاي مايه ي عبرتْ آن است كه بعض اهل خلاف كه در اين گونه مسائلْ مطالبي را نگاشته اند به اين روايت امام صادق - عليه السلام - برخورد نموده و از آن استفاده كرده اند امّا از تبرّك جستن به نام مبارك حضرت - عليه السلام - دريغ نموده اند. در كتاب لوامع البيّنات(3) از غزّالي چنين آمده است:
قال بعض المحققّين: إنّ الله لم يفرض علي
ص: 82
احد من عباده فريضة الا جعل الله له حدّاً معلوماً تنتهي اليه و عذّر اهلها في سائر الاحوال الا الذكر فانّه لم يجعل له حداً معلوماً ينتهي اليه.
بعض از محقّقين گفته اند: همانا خداوند بر هيچ يك از بندگانش فريضه اي را واجب نكرده مگر آن كه براي آن حدّي را كه بدان حدّ پايان مي يابد قرار داده است و موظّفين به آن فريضه را در ساير احوال معذور داشته است مگر ذكر كه همانا براي آن محدوده ي معلومي كه بدان ختم شود قرار نداده است.
همان طور كه ملاحظه مي كنيد بسيار واضح است كه مطلب بلكه عبارت فوق، وام گرفته از حديث امام صادق - عليه السلام - است امّا خصلت هاي آنان اجازه ي تصريح به نام امام - عليه السلام - نداده است.
و نتيجه ي همين گونه خصلت هاست كه نكته ي منقول از امام صادق - عليه السلام - و زينب كبري - سلام الله عليها - درباره ي حمدكنندگان خداوند كه موردِ دعاي تمام گويندگانِ «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» مي باشند، بدونِ اسناد به گوينده ي آن آورده مي شود(1)، يا سخنِ حضرت - عليه السلام - به شقيق بلخي(2) يا
ص: 83
توبه ي بشر حافي(1) به بركت امام كاظم - عليه السلام - و ... به ديگران نسبت داده مي شود و دست كم به عنوان احتمال به جز در موارد استثنايي، نامي از ائمّه ي اهل بيت: كه عِدلِ قرآن و وارثان علم پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - هستند آورده نمي شود، در حالي كه:
فَمَا أَحْلَى أَسْمَاءَكُم؛(2)
نام هاي شما چه شيرين است.
و آيا درست است كه ما بدون هيچ مُلزِمي تلاش كنيم معارف حقّه ي معصومين: را با چاشنيِ سخن كساني بياراييم كه اعتقادي به
ص: 84
امامت و عصمت آنان نداشته و جز در موارد معدود، نامي از امامان اهل بيت: نياورده اند بلكه ده ها برابر از دشمنان آنان به احترام نام برده و تجليل كرده اند.
بعض بزرگان به خاطر حبّ به پروردگار و صفات و اسماي حسناي حضرت حقّ به هركس كه در اين وادي وارد شده است با حسن ظنّ مي نگرند و تكريم و تجليل مي كنند، ولي توجّه نمي كنند كه مطالب زيبا حتّي در معارف ربوبي و حقايق الهي ممكن است از كسي صادر شود كه خود بهره ي تامّ نمي برد؛ در روايت آمده است:
إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا جَاعَ بَطْنُهُ وَ حَفِظَ لِسَانَهُ عَلَّمْتُهُ الحِكْمَةَ وَ إِنْ كَانَ كَافِراً تَكُونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ وَبَالاً؛(1)
هرگاه بنده گرسنگي كشيد و زبان خود را حفظ نمود حكمت را به او تعليم مي كنم، وليكن اگر كافر باشد حكمت و دانائيش بر او حجّت و وِزر و وبال خواهد بود.
و در روايات متعدّدي تصريح شده است
ص: 85
حتّي كلمه ي طيّبه ي لا إله الّا الله اگر همراه شرط آن، كه ولايت ائمّه ي معصومين: است نباشد براي گوينده و شهادت دهنده ي به آن، پايدار نخواهد بود و اثر نجات بخش و سعادت آفرين بر آن مترتّب نخواهد شد. در بخش بعد به اختصار به اين مطلب خواهيم پرداخت.
ص: 86
ص: 87
همان طور كه اگر كسي اقرار به وحدانيّت خداوند كند و كلمه ي طيّبه ي لا إله الّا الله را بر زبان آورد ولي همراهِ اعتقاد و شهادت به رسالت پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - نباشد بهره ي كامل از توحيد نمي برد و از دايره ي كفرْ خارج نمي شود، اگر كسي اقرار به توحيد و اعتراف به رسالت پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - كند ولي معترف به ولايت اوصياي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - نباشد او هم بهره ي كامل از اسلام خود نمي برد و تمام آثار اذكار براي او محقّق نخواهد شد. بالاترين و مهم ترين ثمر و اثرِ ذكرِ برتري مانند لا إله الّا الله آن است كه انسان را از شقاوت سراي ديگر رهايي داده و به اوج سعادت برساند؛ در روايات متعدّد آمده
ص: 88
است كسي كه لا إله الّا الله بگويد، جايگاه او بهشت خواهد بود و وارد شده است:
لَقِّنُوا مَوْتَاكُمْ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؛
كلمه «لا إِلهَ إِلَّا اللَّه» را به محتضران تلقين كنيد؛
فَإِنَّ مَنْ كَانَ آخِرُ كَلَامِهِ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» دَخَلَ الْجَنَّةَ؛(1)
زيرا كسى كه آخرين سخن او «لا إِلهَ إِلَّا اللَّه» باشد راهىِ بهشت خواهد شد.
ص: 89
و در روايتي آمده است كه خدمت پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - عرض شد كه سختي ها و سَكَرات مرگ، ما را از اين شهادت در آن حال باز مي دارد، كه بلافاصله جبرئيل - عليه السلام - نازل شد و گفت:
يَا مُحَمَّدُ! قُلْ لَهُمْ: حَتَّى يَقُولُوا الْآنَ فِي الصِّحَّةِ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» عُدَّةً لِلْمَوْتِ أَوْ كَمَا قَال؛(1)
اي محمّد! به آنان بگو: تا همين الآن در حال تندرستي بگويند «لا اله الا الله» كه توشه براي مرگ است؛ يا كلامي مثل اين گفت.
و در روايتي آمده است كه جبرئيل - عليه السلام - خطاب به پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - چنين گفت:
يَا مُحَمَّدُ! لَوْ تَرَاهُمْ حِينَ يُبْعَثُونَ؛
اى محمّد! اگر مى ديدى كه هنگام برانگيخته شدن در رستاخيز،
هَذَا مُبْيَضٌ وَجْهُهُ يُنَادِي «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ»؛
يكى با روى سپيد ندا در دهد: «لا إله الّا اللَّه و اللَّه اكبر»،
وَ هَذَا مُسْوَدٌّ وَجْهُهُ يُنَادِي يَا وَيْلَاهْ يَا ثُبُورَاهْ؛(2)
و ديگرى با روي سياه فرياد برآورد: اي واى! واي از تباهي.
و اكنون با اين همه عظمت براي قولِ لا اله الّا الله ببينيد صحابيِ معروفْ ابو سعيد خُدْري چگونه از رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نقل مي كند؛ او مي گويد:
كَانَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - ذَاتَ يَوْمٍ جَالِساً وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فِيهِمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ8إِذْ قَالَ:
روزى پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - نشسته بودند و تنى چند از ياران ايشان كه علىّ بن ابى طالب8نيز در
ص: 90
ميان آنان بود در محضر پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - گرد آمده بودند. در آن هنگام پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود:
مَنْ قَالَ: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» دَخَلَ الْجَنَّةَ؛
هر كه «لا إله الّا اللَّه» گويد به بهشت در آيد.
فَقَالَ رَجُلَانِ مِنْ أَصْحَابِهِ: فَنَحْنُ نَقُولُ: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؛
دو تن از ياران ايشان گفتند: همانا ما «لا إله الّا اللَّه» مى گوييم.
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -:
پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود:
إِنَّمَا تُقْبَلُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ هَذَا وَ مِنْ شِيعَتِهِ الَّذِينَ أَخَذَ رَبُّنَا مِيثَاقَهُم ...؛(1)
جز اين نباشد كه «لا إله الّا اللَّه» از اين شخص (اشاره به امام على - عليه السلام -) و از پيروانش كه پروردگار ما از آنان پيمان گرفته، پذيرفته آيد.
و در روايت از امام باقر - عليه السلام - آمده است:
قَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ خُطِفَ قَوْلُ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» مِنْ قُلُوبِ الْعِبَادِ فِي الْمَوْقِفِ إِلَّا مَنْ أَقَرَّ بِوَلَايَةِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ8وَ هُوَ قَوْلُهُ (تعالي): إِلَّا مَنْ
ص: 91
أَذِنَ لَهُ الرَّحْمن(1) مِنْ أَهْلِ وَلَايَتِهِ فَهُمُ الَّذِينَ يُؤْذَنُ لَهُمْ بِقَوْلِ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؛(2)
چون روز قيامت شود، گفتن «لا اله الا اللّه» از دل هاى بندگان در موقف، گرفته مى شود جز كسانى كه به ولايت اميرالمؤمنين على بن ابي طالب8اقرار كرده باشند و اين است معناى سخن خداوند متعال: «مگر آن را كه خداى رحمان اجازت دهد» يعنى از اهل ولايت اميرالمؤمنين على بن ابي طالب8؛ پس آنان هستند كه به آن ها اجازه داده مى شود كه بگويند: «لا اله الا اللّه».
و در روايت آمده است امام صادق - عليه السلام - به اَبان بن تَغلِب كه از فقهايِ روات است فرمودند:
يَا أَبَانُ! إِذَا قَدِمْتَ الْكُوفَةَ فَارْوِ هَذَا الْحَدِيثَ: مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّة؛
اي ابان! هنگامي كه به كوفه رسيدي اين حديث را روايت كن: هركس خالصانه شهادت دهد به اين كه هيچ معبودي نيست مگر الله (لا اله الا الله) بهشت بر او واجب مي گردد.
ابان مي گويد خدمت حضرت - عليه السلام - عرض كردم: انسان هاي گوناگوني نزد من مي آيند:
ص: 92
أَ فَأَرْوِي لَهُمْ هَذَا الْحَدِيث؟
آيا اين حديث را براي آنان روايت كنم؟
قَالَ - عليه السلام -: نَعَمْ يَا أَبَانُ! إِنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَ جَمَعَ اللَّهُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ فَتُسْلَبُ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» مِنْهُمْ إِلَّا مَنْ كَانَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ؛(1)
امام - عليه السلام - فرمود: بله اي ابان! همانا هنگامي كه روز قيامت فرا مي رسد و خداوند، اوّلين و آخرين را جمع مي كند، پس «لا اله الّا الله» از ايشان گرفته مي شود مگر كسي كه بر اين امر (ولايت ائمّه:) باشد.
و حديث قدسي اي كه امام رضا عليه آلاف التّحيّة و الثناء هنگام خروج از نيشابور به درخواست بزرگان اهل حديث در آن ديار نقل فرمودند معروف است. حضرت - عليه السلام - از پدران معصوم خود: از رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - نقل مي كند كه فرمود:
سَمِعْتُ جَبْرَئِيلَ - عليه السلام - يَقُولُ: سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ:
شنيدم از جبرئيل - عليه السلام - كه مي گفت: شنيدم خداوند عزّوجلّ مي فرمود:
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي
ص: 93
أَمِنَ مِنْ عَذَابِي؛
«لا اله الّا الله» دژ و قلعه ي من است پس هركس در دژِ من وارد شود از عذابم در امان است.
سپس حضرت - عليه السلام - بعد از درنگي ندا دادند:
بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا؛(1)
با شروط آن و من از شروط آن هستم.
يعني ولايت، شرطِ بقا و اثرگذاري كلمه ي طيّبه ي لا إله الّا الله مي باشد. و از امام باقر - عليه السلام - آمده است:
فَمَنْ عَرَفَنَا نَفَعَتْهُ مَعْرِفَتُهُ وَ قُبِلَ مِنْهُ عَمَلُهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنَا لَمْ تَنْفَعْهُ مَعْرِفَتُهُ وَ لَمْ يُقْبَلْ مِنْهُ عَمَلُهُ؛(2)
هر كه ما را بشناسد معرفت و شناسايى او برايش سودمند است و عملش قبول مى شود، و هركس ما را نشناسد اطلاع و علمى كه دارد برايش سودمند نخواهد بود و عملش قبول نمي شود.
و در زيارت جامعه اي كه با سند صحيح از امام رضا - عليه السلام - روايت شده، آمده است:
وَ مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللَّهَ؛
ص: 94
هركس ايشان (اهل بيت:) را بشناسد همانا خداوند متعال را شناخته است.
وَ مَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ اللَّهَ؛
و هركس نسبت به ايشان آگاهي و معرفت نداشته باشد، همانا خداوند متعال را نشناخته است.
وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ؛
و هركس به ايشان پناهنده شود همانا به خداوند متعال پناهنده شده است.
وَ مَنْ تَخَلَّى مِنْهُمْ فَقَدْ تَخَلَّى مِنَ اللَّه؛(1)
و هركس از ايشان تهي باشد همانا از خداوند متعال تهي مي باشد.(2)
در اين عبارات دقّت فرماييد كه بيان مي كند كسي كه ائمّه: را بشناسد خداوند را شناخته است. نكته ي مطلب در اين است كه آنان حجّت هاي خداوند هستند و نمي توان حجّت خدا را شناخت امّا خدا را نشناخت، چنان كه كسي كه امامان: را نشناسد خداوند را نشناخته؛ چون خداي واقعي، داراي حجّت هايي
ص: 95
بر روي زمين است كه قِوام دين و دنيا به آنان مي باشد، پس كسي كه امامان: را نشناسد خداي حقيقي را نشناخته است. و نظير اين روايات، ده ها روايات ديگر مي باشد كه در ميان آن ها روايات صحيح و معتبر(1) وجود دارد و دلالت مي كند انسان بدون ولايت، فاقد بهره است و نزد خداوند متعال داراي وزني نمي باشد.
ص: 96
ص: 97
در يك نگاه كلّي، ذكر داراي سه مرتبه است(1):
الف. مرتبه اي از ذكر، آن است كه نام خدا بر زبان جاري مي شود و توجّهي بسيط و سطحي به معناي آن وجود دارد، كه اين اوّلْ مرتبه ي ذكر است؛ وگرنه اگر فرض كنيم نام و ياد خدا فقط لقلقه ي زبان باشد و هيچ توجّهي به معنا نباشد اين اصلاً ذكر نيست؛ چون ذكر يعني ياد، و ياد بدون توجّهْ معنا پيدا نمي كند و فقط با چنين ذكري انسان به منزله ي يك دستگاه پخش كننده ي صدا خواهد بود كه اگر اثري بر آن مترتّب باشد در همان حدود پخش صدا از دستگاه است. به هرحال مرتبه ي اوّل از ذكر نيز مشمول اطلاق آيات و رواياتي است كه دستور به ذكر به زبان مي دهد؛ وقتي خداوند متعال مي فرمايد:
ص: 98
وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّك؛(1)
نام خدايت را ياد كن.
يعني نام خدا را به زبان آور؛ زيرا اسم در اصل يعني واژه اي كه براي تعبير از چيزي وضع شده است و در هنگام سخن گفتن از آن استفاده مي شود؛ هرچند به اعتباراتي بر غير كلام نيز اطلاق مي شود. هم چنين در روايات آمده است:
أَشْغِلُوا أَنْفُسَكُمْ بِالطَّاعَةِ وَ أَلْسِنَتَكُمْ بِالذِّكْر؛(2)
نفس خويش را به فرمان بردارى، و زبانتان را به ذكر خدا مشغول سازيد.
و در دعاي كميل مي خوانيم:
وَ اجْعَلْ لِسانِي بِذِكْرِكَ لَهِجاً؛(3)
(پروردگارا) زبانم را به ذكرت پر اشتياق قرار ده.
و در دعاي ديگر مي خوانيم:
وَ اجْعَلِ ... وَ ذِكْرَكَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ عَلى لِسانِي؛(4)
و يادت را در شبانه روز بر زبانم قرار ده.
ص: 99
پس اين مرتبه ي اوّل ذكر نيز ياد خداوند است و مي تواند مصداقي از آن چه در اين عبارات آمده است باشد. و باز در روايت آمده است خداوند متعال خطاب به حضرت عيسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام فرمود:
أَحْيِ ذِكْرِي بِلِسَانِك؛(1)
ياد مرا با زبانت زنده بدار.
از اين روايت مي توان استفاده كرد حتّي اگر فقط كسي به واسطه ي ذكر خود موجب شود ديگري ذكر او را بشنود و به نوعي بر عمل او زنده داشتن نام خدا صادق باشد، باز چنين ذكري مطلوب است؛ به ويژه با توجّه به آن چه از اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - نقل شده است:
سَامِعُ ذِكْرِ اللَّهِ ذَاكِرٌ؛(2)
شنونده ي ذكر خداوند، ذكرْ گوينده است.
ب. مرتبه ي دوم ذكر، مرتبه اي است كه انسان با توجّهِ كافي به معناي اذكار، آن ها را تكرار مي كند و مفاهيم در انديشه ي ذاكر به نحو مناسبْ استقرار مي يابد؛ مثلاً اگر ذكر او با لفظ
ص: 100
جلاله ي الله است توجّه مي كند كه اين اسم مبارك، دلالت بر ذاتِ واحدِ احدِ مستجمعِ جميع صفاتِ كماليّه مي كند كه مثل و مانندي ندارد.
ج. مرتبه ي سوم ذكر، آن است كه ذاكر، علاوه بر زبان و ذهنْ تمام وجودش و از ژرفاي قلبش اقبال به ذكر داشته باشد و معاني آن چه را تكرار مي كند با تمام وجودش پذيرفته باشد؛ همچون عاشقي كه همه ي وجودش تسخير نام معشوقش مي شود و تمام حواسّ او مستغرق در جمال محبوب است.
اي ياد تو مونسِ روانم
جُز نام تو نيست بر زبانم
اين مرتبه از ذكر است كه آثار موردِ انتظار ذكر را گسترده و عميق، محقّق مي كند.
در اين جا معمولاً پرسشي مطرح مي شود كه چگونه فرد با تمام وجود، اقبال به ذكرِ خداوند متعال داشته باشد و در عين حال به امور دنيايي خود نيز بپردازد و آيا چنين اقبالي تعطيل امور روزمره ي انسان نيست، با آن كه مي دانيم اسلام تعطيل امور زندگي را ناصواب مي داند؟
ص: 101
پاسخ اين پرسش اين است كه انسان با تداوم بر ذكر خدا و عمق بخشيدن به ياد خدا در قلب و جان خود به مرحله اي مي رسد كه آن چه را كه مي بيند و هرچه را كه مي شنود و ...، آيتِ خدا مي بيند، كه اين عين ياد خداست و انديشه اي كه مي كند و تصميمي كه مي گيرد و عملي را كه انجام مي دهد؛ چون به دنبال رضايت و خشنودي خداوند است اين خود ياد خداست؛ نظير كسي كه به خدمت معشوق خود مي پردازد به خاطر آن كه معشوق اوست؛ مثلاً اگر ظرف آبي را دست او مي دهد يا غذايي براي او فراهم مي كند يا دستوري از او اطاعت مي كند همه از ديدگاه عشق به او انجام مي شود و عاشق در همه ي اين احوال و افعال با آن كه كار معمول انجام مي دهد جز به معشوق نمي انديشد و در زير لب مي گويد: آب را به دست محبوبم مي دهم، غذا را براي او فراهم مي كنم و فرمان او را اطاعت مي كنم؛ حتّي اگر خودْ غذا و آبي مي خورد، چون مي بيند معشوقش دوست دارد كه او چنين كند.
از اين جاست كه اعطاي انگشتري به سائل در نماز، تنافي با اقبال اميرالمؤمنين - عليه السلام - به ذات
ص: 102
كبرياييِ حقّ ندارد؛ چون عبادت در عبادت مي باشد و صلات و زكات، به هم آميخته است و حضرت با گوش خدايي مي شنود و با دست خدايي احسان مي كند.
به جز آن ياد نخواهم كه در آيد به ضميرم
به جز آن نام نشايد كه بر آيد به لسانم
ص: 103
مراتب سه گانه اي كه براي ذكر بيان شد، همه لازم است و تعاضدي بين همه ي آن ها برقرار است و نمي توان حتّي از ذكر زباني بي نياز بود. پيوند عميق و شديدِ بين روح و بدن به گونه اي است كه انسان در يادآوري قلبي و تذكّر روحي نيز نيازمند مجاري حسّي است و اين نياز در بالاترين شرايط هم پابرجاست؛ خداوند متعال بعد از آيه ي شريفه ي نور مي فرمايد:
في بُيُوتٍ أَذِنَ الله أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُه؛(1)
(اين نور الهي) در خانه هايي است كه خداوندْ اذن داده تا آن ها رفعت يابند و نام او در آن ها ياد شود.
ص: 104
خداوند متعال در مقام مدح مي فرمايد در اين بيوت نام خداوند ذكر مي شود؛ نام خدا بردن يعني تلفّظ به اسماي مبارك خداوند و اين در حالي است كه مي دانيم مصداق اعلاي اين آيه، بيوت انبياء و اوصياء است و خانه ي پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - و علي و فاطمه8برترين آن هاست.
از نشانه هاي نياز ارتقاي روحي انسان به ابزارهاي حسّي آن است كه در روايات، نگاهِ به قرآن كريم حتّي براي كساني كه قرآن را از حفظ دارند توصيه شده است. از اسحاق بن عمّار نقل شده كه مي گويد خدمت امام صادق - عليه السلام - عرض كردم من قرآن را از حفظ دارم، بهتر است از حفظ بخوانم يا در قرآن نگاه كنم؟ حضرت - عليه السلام - فرمودند:
إقْرَأْهُ وَ انْظُرْ فِي الْمُصْحَفِ فَهُوَ أَفْضَل؛
بخوان و در قرآن نظر كن كه اين بهتر است؛
و سپس اضافه فرمودند:
أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ النَّظَرَ فِي الْمُصْحَفِ عِبَادَة؟؛(1)
آيا نمى دانى كه نگاه در قرآن، عبادت است؟
ص: 105
ظاهراً نكته ي برتريِ خواندنِ قرآن با نگاه در مصحف، آن است كه روح انسان از دو درگاه وروديِ چشم و گوش متأثّر مي شود و در نتيجه، تأثّر روحْ عميق تر خواهد بود. از ائمّه ي اطهار: نقل شده است كه گاهي ديگران را امر مي فرمودند به قرائت قرآن و خودْ استماع مي كردند و اين نيز شايد بدين جهت باشد كه تأثّرِ ناشيِ از آهنگ ديگران، اثر ويژه ي خود را دارد؛ از ابي اسامه نقل شده است:
زَامَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ - عليه السلام -... فَقَالَ - عليه السلام - لِيَ: اقْرَأْ قَالَ: فَافْتَتَحْتُ سُورَةً مِنَ الْقُرْآنِ فَقَرَأْتُهَا فَرَقَّ - عليه السلام - وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ - عليه السلام -: يَا أَبَا أُسَامَةَ! ارْعَوْا قُلُوبَكُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَلّ ...؛(1)
با امام صادق - عليه السلام - (در كجاوه) همراه بودم ... به من فرمود: قرآن بخوان؛ سوره اي از قرآن را آغاز كردم و مشغول قرائت آن شدم. پس امام - عليه السلام - منقلب شد و گريست، بعد از اين فرمود: اى ابا اسامه! دل هاى خود را به ذكر خداوند پرورش دهيد.
و باز از او نقل شده است شب جمعه اي خدمت حضرت - عليه السلام - بودم، فرمودند:
ص: 106
إقْرَأْ فَقَرَأْتُ ثُمَّ قَالَ - عليه السلام -: إقْرَأْ فَقَرَأْتُ ثُمَّ قَالَ - عليه السلام - لِي: يَا شَحَّامُ! إقْرَأْ فَإِنَّهَا لَيْلَةُ قُرْآنٍ ...؛(1)
قرآن بخوان؛ پس قرائت كردم، سپس دوباره فرمودند: قرآن بخوان؛ پس قرائت كردم، سپس به من فرمودند: اي شحّام! قرآن بخوان كه اين شب (شب جمعه) شب قرآن است.
در دعاها نيز دستور به تكرار زباني اذكار داده شده، آن هم گاه با اعداد خاصّي كه حدس زده مي شود دست كم در پاره اي موارد جريان اين تعداد ذكر بر زبان مي تواند اثر ويژه اي بر روحِ ذاكر داشته باشد كه بدون تكرار زباني يا به تعداد كمتر، آن اثر را ندارد؛ چنان كه چه بسا ظرفيّتِ ارتباطِ فردِ ذاكر در آن شرايط و با زمينه اي كه به وجود آمده بيشتر از تعداد ذكرِ دستور داده شده، نيست و وضعيت به گونه اي است كه اگر ذكر از آن حدّ تجاوز كند، يا اساساً اثر مورد نظر بر آن مترتّب نمي شود و يا اثراتي ديگر مترتّب مي شود كه بيگانه از اثر مورد نظر است. البتّه در صورت شكّ كه آيا ذكرِ افزون بر عدد مذكور _ خصوصاً به عنوان احتياط _
ص: 107
اختلالي در اطاعت دستور مورد نظرْ ايجاد مي كند يا نه، حكم به عدمِ مضرّ بودنِ امرِ زائد مي شود؛(1) علاوه آن كه در برخي مواردْ تصريح شده كه عدد مذكور، حداقلّ ذكرِ مورد نظر است، پس افزون بر آن مطلوب هم مي باشد.
اساساً محبّت خداوند، به دنبال خودْ ذكر زباني را خواهد آورد؛ زيرا انسان اين چنين آفريده شده كه مكنونات خود به ويژه محبّت دروني خود را با زبان، ابراز مي كند؛ اميرالمؤمنين - عليه السلام - مي فرمايد:
مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِه؛(2)
كسى چيزى را در درونش پنهان نمى كند مگر اين كه از سخنانِ بى تأمّلش و از صفحاتِ رخسارش آشكار مى گردد.
و نيز فرموده است:
ص: 108
مَنْ أَحَبَّ شَيْئاً لَهِجَ بِذِكْرِه؛(1)
كسي كه چيزي را دوست دارد همواره آن را ياد خواهد كرد.
ولي با همه ي اين ها حقيقت ذكر همان ياد قلبيِ ذات اقدس حقّ و حضور جنابش در جان انسان است؛ بدين جهت در روايات آمده است:
إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ سَكَتُوا فَكَانَ سُكُوتُهُمْ ذِكْراً؛(2)
اولياي الهي، ساكت هستند در حالي كه سكوتشان ذكر است.
اين حضور قلبيِ ذات باري تعالي است كه انسان را خدايي مي كند و از آلودگي ها و پستي ها و پلشتي ها باز مي دارد و او را به عالم نور هدايت مي نمايد؛ در روايت معتبر از امام صادق - عليه السلام - آمده است:
مِنْ أَشَدِّ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى خَلْقِهِ ذِكْرُ اللَّهِ كَثِيراً؛
ص: 109
از شديد ترين چيزهايي كه خداوند بر مخلوقاتش واجب كرده است، بسيار يادكردنِ خداوند مى باشد.
ثُمَّ قَالَ - عليه السلام -: لَا أَعْنِي «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ» وَ إِنْ كَانَ مِنْهُ؛
(امام - عليه السلام -) بعد از آن فرمود: مقصود من از ذكر خداوند، گفتنِ «سبحان اللَّه و الحمد لله و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر» نيست اگر چه اين ها هم از ذكر به شمار مى روند؛
وَ لَكِنْ ذِكْرَ اللَّهِ عِنْدَ مَا أَحَلَّ وَ حَرَّمَ فَإِنْ كَانَ طَاعَةً عَمِلَ بِهَا وَ إِنْ كَانَ مَعْصِيَةً تَرَكَهَا؛(1)
بلكه (مقصود) ياد خداوند متعال نزد هر حلال و حرامي است؛ پس اگر طاعت است به آن عمل كند و اگر معصيت است از آن دست بردارد.
همان طور كه ملاحظه مي كنيد، امام صادق - عليه السلام - در اين روايت با وجود آن كه ذكر زباني را از مصاديق ذكر به شمار مي آورد، امّا ذكر حقيقي را همان ياد خداي مانعِ از معصيت و باعثِ بر طاعت مي داند.
ص: 110
ص: 111
خداوند متعال مي فرمايد:
الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً؛(1)
آنان كه خداوند را ايستاده و نشسته و به پهلو خفته، ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند (مي گويند( پروردگارا! اين (دستگاه عظيم) را بيهوده نيافريدى.
در اين آيه ي شريفه، خداوند عزّوجلّ كساني را كه ايستاده و نشسته و خوابيده ياد خدا مي كنند(2) ستوده است؛ ياد خدايي كه همراه تفكّر
ص: 112
در آفرينش آسمان ها و زمين و فهم اين حقيقت است كه اين آفرينشِ عظيم از پروردگار عالَم، پوچ و بيهوده نمي باشد. و جناب صدوق; از محمّد بن مسلم; نقل مي كند كه امام صادق - عليه السلام - به او فرمودند:
يَا مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ! لَا تَدَعَنَّ ذِكْرَ اللَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ؛(1)
اى محمّد بن مسلم! هرگز و در هيچ حالي ذكر خداوند را ترك مكن.
و در روايت ديگر آمده است:
إِنَّ ذِكْرَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حَسَنٌ عَلَى كُلِّ حَالٍ؛(2)
ص: 113
همانا ذكر خداوند عزّوجلّ در هر حال، پسنديده و خوب مى باشد.
اين لطفِ ويژه اي است كه خداوند در حقّ بندگان خود روا داشته است. به تعبير ادعيه اگر نبود اذن خداوند، بر خود روا نمي دانستيم نام اقدس حضرت حقّ را بر زبان هاي خود جاري كنيم، چه رسد كه نام حضرت حقّ را در جاهايي ببريم كه به حَسَبِ دركِ انسانيِ خود، چنين نام بردن را خلاف ادب مي دانيم؛ جناب كليني; در روايت صحيحي از امام باقر - عليه السلام - چنين نقل مي كند:
مَكْتُوبٌ فِي التَّوْرَاةِ الَّتِي لَمْ تُغَيَّرْ أَنَّ مُوسَى - عليه السلام - سَأَلَ رَبَّهُ فَقَالَ: إِلَهِي! إِنَّهُ يَأْتِي عَلَيَّ مَجَالِسُ أُعِزُّكَ وَ أُجِلُّكَ أَنْ أَذْكُرَكَ فِيهَا؛
در توراتى كه تحريف نشده، آمده است كه حضرت موسى - عليه السلام - از خداوند متعال پرسيد: خداوندا! من در مجالسي مى روم كه تو را عزيزتر و بزرگ تر از آن مى دانم كه در آن جا ذكرت نمايم.
فَقَالَ: يَا مُوسَى! إِنَّ ذِكْرِي حَسَنٌ عَلَى كُلِّ حَالٍ؛(1)
ص: 114
(خداوند متعال) فرمود: اى موسى! ذكر من در هر حالى نيكوست.
حتّي در جاهايي كه به حَسَبِ بعض روايات، تكلّمِ معمولْ مكروه است(1)، امر به ذكر خدا شده است؛ در روايت صحيحِ جناب صدوق; آمده است:
وَ لَوْ سَمِعْتَ الْمُنَادِيَ يُنَادِي بِالْأَذَانِ وَ أَنْتَ عَلَى الْخَلَاءِ فَاذْكُرِ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ؛(2)
پس اگر شنيدى كه مؤذّن اذان مى گويد و تو بر آبريزگاه باشي، ذكر خداوند عزّوجلّ را بگو.
براي جُنُب و حائض نيز بر حَسَبِ روايت صحيح، ذكر خدا رجحان دارد.(3) و وقتي انسان
ص: 115
در هر حال ذاكر خدا باشد طبيعي است كه خدا را بر اعمال خود ناظر مي بيند و امر و نهي الهي را نسبت به امور، متذكّر مي شود و سعي در امتثال آن ها مي نمايد.
در ميان مردمِ مسلمان از قديم مرسوم شده بود و الآن هم در مواردي جريان دارد كه براي رساندن برخي پيام هاي عاديِ زندگاني از نام خداي عزّوجلّ بهره مي بردند و بدان تبرّك مي جستند كه برخي از آن ها كاملاً در ميان مسلمانان ايران فراگير است؛ مثلاً وقتي نامحرمي يا بيگانه اي بخواهد اعلام حضور در مكاني يا طلب اذن ورود در حريم ديگران بكند از لفظ يا الله استفاده مي كند و هنگام وداع از عبارت خداحافظ(1) استفاده مي نمايند. در ميان كارگران و استادان بنّايي در موارد زياد شاهد بودم كه كارگر براي اعلان پرتاب آجر و خشت به استاد بنّا لفظ مبارك الله را بلند بر زبان جاري مي كرد؛ حتّي عدّه اي از مردم را ديده ام كه براي درخواستِ
ص: 116
درنگ به جاي آن كه بگويند چند لحظه صبر كنيد مي گويند: يك الحمد؛ يعني به مقدار خواندن سوره ي فاتحه فرصت دهيد، و نظير اين ها كه عمدتاً ناشي از تربيت برتر اسلامي مي باشد.
علاوه بر دستور عامّي كه نسبت به رجحان ياد خدا در همه حالْ ذكر كرديم، در رواياتْ موارد خاصّي جهت ياد و ذكر خداوند به ويژه بسم الله توصيه شده است كه به برخي از آن ها اشاره مي كنم؛ از جمله، رواياتي كه بيان مي كند كار را با بسم الله آغاز كنيد:
عَنْ عَلِيٍّ - عليه السلام -: فَقُولُوا عِنْدَ افْتِتَاحِ كُلِّ أَمْرٍ صَغِيرٍ أَوْ عَظِيمٍ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم»؛(1)
امام علي - عليه السلام - مي فرمايد: پس در آغاز به هر كار كوچك يا بزرگى بگوييد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم».
و از امام صادق - عليه السلام - است:
لَا تَدَعْ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم» وَ إِنْ كَانَ بَعْدَهُ شِعْرٌ؛(2)
ص: 117
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم» را وامگذار گرچه پس از آن شعرى باشد.
و قطب راوندي; در كتاب لبّ اللباب نقل مي كند:
أَوْحَى اللَّهُ إِلَى عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ 8أَنْ أَكْثِرْ مِنْ قَوْلِ «بِسْمِ اللَّهِ» وَ افْتَحْ أُمُورَكَ بِه؛(1)
خداوند متعال به عيسي بن مريم8 وحي فرمود كه «بِسْمِ الله» زياد بگو و كارهايت را با آن آغاز كن.
و از امام صادق - عليه السلام - آمده است:
إِذَا تَوَضَّأَ أَحَدُكُمْ وَ لَمْ يُسَمِّ كَانَ لِلشَّيْطَانِ فِي وُضُوئِهِ شِرْكٌ؛
هنگامي كه يكي از شما وضو مي گيرد (يا شستشو مي كند) ولي «بسم الله» نمي گويد، شراكتي براي شيطان در وضو (يا شستشوي) او مي باشد.
وَ إِنْ أَكَلَ أَوْ شَرِبَ أَوْ لَبِسَ وَ كُلَّ شَيْ ءٍ صَنَعَهُ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يُسَمِّيَ عَلَيْهِ؛
و اگر مي خورد يا مي نوشد يا مي پوشد و هر كاري كه انجام مي دهد، سزاوار است كه «بسم الله» در آن بگويد.
فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ كَانَ لِلشَّيْطَانِ فِيهِ شِرْكٌ؛(2)
ص: 118
پس اگر چنين نكند، شراكتي براي شيطان در كار اوست.
همچنين در اين جا روايتِ صحيح ذيل را نيز مي آورم كه دستور به همگاميِ با ديگران در ذكر مي دهد؛ شيخ صدوق; در علل الشرايع از امام باقر - عليه السلام - نقل مي كند:
اُذْكُرِ اللَّهَ مَعَ كُلِّ ذَاكِرٍ؛(1)
خدا را ياد كن با هر ياد كننده ي خدا.
از اين روايتِ صحيح استفاده مي شود كه هرجا كسي خدا را ياد كرد بايد انسانْ او را همراهي كرده و او هم خداوند متعال را ياد كند.
دستورهايي نسبت به ياد خداوند عزّوجلّ در زمان هاي خاصّ نيز داده شده است كه در بخش بعد، از آن سخن خواهيم گفت إن شاء الله.
ص: 119
با آن كه پيوستگي در ياد خدا و مداومت بر ذكرْ توصيه شده است، با وجود اين در قرآن كريم و احاديث معصومين: زمان هاي خاصّي براي مطلقِ ذكر يا براي اذكار معيّني بيان گرديده است؛ خداوند متعال بعد از آن كه مي فرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثيراً؛(1)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد.
به دنبال آن بيان مي فرمايد:
وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصيلاً؛(2)
و صبحگاهان و شامگاهان او را تسبيح گوييد.
ص: 120
و در سوره ي مباركه ي انسان مي فرمايد:
وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً وَ مِنَ الَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً؛(1)
و نام پروردگارت را هر صبح و شام به ياد آور و در شبانگاه براى او سجده كن و مقدارى طولانى از شب، او را تسبيح گوى.(2)
و در سوره ي مباركه ي آل عمران مي فرمايد:
و اذْكُرْ رَبَّكَ كَثيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِ_يِّ وَ الْإِبْكارِ؛(3)
و پروردگار خود را بسيار ياد كن! و به هنگام
ص: 121
صبح و شام، او را تسبيح گوي.
و در سوره ي مباركه ي نور مي فرمايد:
في بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ؛(1)
در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه آن ها رفعت يابند و نامش در آن ها ياد شود. در آن ها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مى كنند.
و در سوره ي مباركه ي غافر مي فرمايد:
وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ؛(2)
و هر صبحگاهان و شامگاهان تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور.
و در سوره ي مباركه ي ق مي فرمايد:
وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ وَ مِنَ الَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبَارَ السُّجُود؛(3)
و پيش از طلوع و غروب آفتاب، تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور و در بخشى از شب او را تسبيح كن، و بعد از سجده ها.
ص: 122
و در سوره ي مباركه ي طه مي فرمايد:
وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى؛(1)
و پروردگارت را پيش از طلوع خورشيد و پيش از غروب آن به پاكى بستاى، و در ساعات شب و اوّل و آخر روز تسبيح گوى شايد خشنود گردى.
و در سوره ي مباركه ي روم مي فرمايد:
فَسُبْحَانَ اللهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ؛(2)
منزّه است خداوند به هنگامى كه شام مى كنيد و صبح مى كنيد و حمد و ستايش مخصوص اوست در آسمان و زمين، و به هنگام عصر و هنگامى كه ظهر مى كنيد.
در اين آيه ي مباركه ظُهر نيز مورد عنايت قرار گرفته است.
گرچه برخي از اين آيات شريفه خطاب به پيامبر اعظم - صلي الله عليه و آله و سلم - و يا برخي انبياي ديگر علي نبيّنا و آله
ص: 123
و عليهم السلام است و يا در روايات بر برخي عباداتِ خاصّ تطبيق شده است امّا همه ي اين ها موجب تخصيص در آيات ذكر شده نمي باشد و از اين آيات و آيات ديگر استفاده مي شود كه ذكرِ خداوند در اوقات و مواردِ مذكور داراي برتري است. ولي در مجموع، نسبت به صبحگاهان و شامگاهان و ساعاتي از شب عنايات بيشتري شده است.
عنايت به ذكر در صبحگاهان و شامگاهان به وضوح از روايات نيز استفاده مي شود كه برخي از آن ها را ذكر مي كنيم. در حديث صحيحي امام باقر - عليه السلام - از رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - نقل مي كنند كه حضرت به مردي فرمودند:
إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ فَقُلْ: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ»؛
هنگامي كه صبح و شام بر تو مي گذرد بگو: «سبحان اللَّه و الحمد اللَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر».
و سپس اضافه فرمودند:
فَإِنَّ لَكَ إِنْ قُلْتَهُ بِكُلِّ تَسْبِيحَةٍ عَشْرَ شَجَرَاتٍ فِي الْجَنَّةِ مِنْ أَنْوَاعِ الْفَاكِهَةِ وَ
ص: 124
هُنَّ مِنَ الْبَاقِيَاتِ الصَّالِحَاتِ؛(1)
زيرا اگر آن را بگويى، به شماره ي هر تسبيحي (يعنى هر يك مرتبه) ده درخت از انواع ميوه ها در بهشت دارى و آن ها از كارهاى پاينده ي شايسته است.
و در حديث صحيح ديگري امام باقر - عليه السلام - مي فرمايد:
مَنْ كَبَّرَ اللَّهَ مِائَةَ تَكْبِيرَةٍ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَأَجْرِ مَنْ أَعْتَقَ مِائَةَ رَقَبَةٍ؛
هركس قبل از طلوع و غروب خورشيد، صد مرتبه «الله اكبر» بگويد، خداوند براي او اجري مانند اجر آزادكردن صد بنده را مي نويسد؛
و نيز اضافه فرمود:
وَ مَنْ قَالَ: «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِهِ» كَتَبَ اللَّهُ لَهُ عَشْرَ حَسَنَاتٍ وَ إِنْ زَادَ زَادَهُ اللَّهُ؛(2)
و هركس بگويد: «سبحان الله و بحمده» خداوند براي او ده حسنه مي نويسد و اگر (تعداد ذكرش را) بيشتر كند خداوند نيز (حسنات را) بيشتر مي كند.
ص: 125
و به سندِ صحيح در كافي آمده است: عبدالكريم بن عتبة الهاشمي(1) مي گويد از امام صادق - عليه السلام - شنيدم كه مي فرمود:
هركس ده مرتبه پيش از طلوع خورشيد و پيش از غروب آن بگويد: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي وَ هُوَ حَيٌّ لَا يَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٍ» كفّاره ي گناهان او در آن روز خواهد بود.(2)
و در بعض روايات حتّي به قضاي اين ذكر در صورت فراموشي دستور داده شده است(3) و از
ص: 126
تعدادي روايات در مجموع استفاده مي شود ذكر مذكور در محدوده اي غير قابل كاستن و افزودن است و نيز مفروض به معناي شدّت استحباب تا سر حدّ وجوب) مي باشد.(1) متن ذكر در نقل برخي
ص: 127
رواتْ متفاوت است بلكه حتّي نقلِ از عبدالكريم بن عُتْبَه نيز در بعض كتاب ها متفاوت از نقل كافي است ولي ما در اين جا به اعتبار شهرت به اضبط بودنِ كافي و جامع تر بودن روايتِ عبدالكريم بن عُتْبَه آن را اختيار كرديم.(1)
در روايتي به ويژه بر ذكر خداوند عزّوجلّ از هنگام غروب آفتاب تا ناپديد شدن شفق و از هنگام طلوع فجر تا طلوع خورشيد، تأكيد شده و بيان گرديده است كه شيطانِ ملعون، لشكريانِ شبِ
ص: 128
خود را در مدّت زمان اوّل و لشكريانِ روز خود را در مدّت زمان دوّم منتشر مي كند و در دنباله ي روايت آمده است: همانا پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مي فرمود:
فَأَكْثِرُوا ذِكْرَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِي هَاتَيْنِ السَّاعَتَيْنِ؛
در اين دو ساعت، خداوند عزّوجلّ را بسيار ياد كنيد؛
وَ تَعَوَّذُوا بِاللَّهِ مِنْ شَرِّ إِبْلِيسَ وَ جُنُودِهِ؛
و از شرّ ابليس و لشكريانش به خدا پناه بريد؛
وَ عَوِّذُوا صِغَارَكُمْ فِي تِلْكَ السَّاعَتَيْنِ فَإِنَّهُمَا سَاعَتَا غَفْلَةٍ؛(1)
و كودكان خود را در اين دو وقت، با دعاها تعويذ كنيد (آن ها را در پناه خداوند متعال درآوريد) كه آن دو ساعت، وقت بي خبرى و غافل شدن است.
و در روايت ديگر آمده كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - چنين فرمود:
يَا ابْنَ آدَمَ! اذْكُرْنِي بَعْدَ الْفَجْرِ سَاعَةً وَ اذْكُرْنِي بَعْدَ الْعَصْرِ سَاعَةً أَكْفِكَ مَا أَهَمَّكَ؛(2)
اي فرزند آدم! بعد از فجر و بعد از عصر، ساعتي مرا ياد كن (كه در اين صورت) امور مهمّ تو را كفايت مي كنم.
ص: 129
همان طور كه ملاحظه مي فرماييد در روايتِ اخير، زمان دوّم مورد نظر براي ذكر، بعد از عصر آمده است نه خصوص زمان كوتاه بين ناپديد شدن خورشيد و رفتن قرمزي افق؛ چنان كه لفظِ عشيّ كه در آيات مباركه ي قرآن آمده است نيز داراي معنايي وسيع تر از مدّت زمان مذكور است، تا آن جا كه مي توان آن را بر كلِّ بعد از ظهر اطلاق كرد، و مثل عشيّ است لفظ اصيل؛ طبرسي; در مجمع البيان مي فرمايد: «الاصيل: العشي لأنه اصل الليل و اوّله؛ اصيل به معناي عشيّ است (و وجه ناميدنِ قبل از غروب به اصيل آن است كه) اين زمان، اصل شب و اوّل آن است.»(1)
به هر حال، رواياتْ درباره ي اذكار و دعاهاي صبحگاهان و شامگاهان و اوقات ويژه ي ديگر، زياد است؛ علاقه مندانْ به كتاب هاي تفصيلي مراجعه كنند. ولي در پايان اين بخش علاوه بر اذكار ياد شده، يك دعا را نيز كه سفارش به
ص: 130
خواندن آن در صبحگاهان و شامگاهان شده است مي آورم؛ در روايت از امام صادق - عليه السلام - آمده است:
لَا تَدَعْ أَنْ تَدْعُوَ بِهَذَا الدُّعَاءِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِذَا أَصْبَحْتَ وَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ إِذَا أَمْسَيْتَ؛
ترك نكن خواندن اين دعا را سه مرتبه به هنگامي كه صبح مي كني و سه مرتبه به هنگامي كه به شب در مي آيي.
و دعا چنين است:
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ؛
خداوندا! قرار ده مرا در پوشش امن الهيت كه قرار مي دهي در آن هر آن كس را كه اراده نمايي.
و امام صادق - عليه السلام - در ادامه ي روايت مي فرمايد: پدرم مي فرمود:
هَذَا مِنَ الدُّعَاءِ الْمَخْزُونِ؛(1)
اين دعا از ادعيه ي ذخيره مي باشد.
ص: 131
قرآن كريم درباره ي كيفيّت ذكر خداوند متعال مي فرمايد:
وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْل؛(1)
پروردگارت را در دل خود، از روى تضرّع و خوف، و كم تر از آواز بلند، ياد كن.
از اين آيه ي شريفه استفاده مي شود كه ذكر خدا بايد كوتاه تر از سخنِ با صداي بلند باشد. بنابراين اگر از اين ميزاني كه خداوند متعال قرار داده است آهنگ ذكر فراتر برود، در شرايط عادي پسنديده نيست. و در حقيقت اين آيه ي شريفه به دو نوع ذكر فرمان مي دهد:
ص: 132
الف. ذكري كه از وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ استفاده مي شود كه فقط حديث نفس و تكلّم به ذكر در درون خود است و صدا به خارج بروز نمي كند.
ب. ذكري كه از دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْل استفاده مي شود كه مقصود، ذكري مي باشد كه الفاظ آن شنيده مي شود امّا همراه بلندكردن صدا نيست، و هر دو ذكر، مورد فرمان الهي است.(1)
در آيه ي ديگر خداوند متعال درباره ي خواندنِ خود، مي فرمايد:
اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدين؛(2)
ص: 133
پروردگارتان را به زارى و نهانى بخوانيد. همانا او تجاوزكاران را دوست ندارد.
مي توان از اين آيه ي شريفه استفاده كرد كه اگر در جايي _ به غير از موارد استثنا كه خواهد آمد _ كسي صداي خود را حتّي به ذكر خداوند بيش از حدّ، بلند كند به ويژه اگر سبب آزار ديگران شود، مصداق تجاوز از حدّ است. نقل شده است در يكي از جنگ ها مردم وقتي مُشرِف به درّه اي شدند صدايشان را به تهليل و تكبير بلند كردند، پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود:
مردم! بر جاي خود باشيد، آگاه باشيد كه شما ناشنوا و غايبي را نمي خوانيد «وَ إِنَّمَا تَدْعُونَ سَمِيعاً قَرِيباً مَعَكُمْ»؛ و همانا شنوا و نزديك به خودتان را مي خوانيد.(1)
به حسب روايت صحيح، ذكرِ نهان داراي آن چنان پاداشي است كه بزرگيِ آن پاداش را جز خداوند متعال نمي داند؛ در روايت زراره; چنين آمده است:
لَا يَكْتُبُ الْمَلَكُ إِلَّا مَا سَمِعَ وَ قَالَ اللَّهُ
ص: 134
عَزّوَجَلَّ: وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً فَلَا يَعْلَمُ ثَوَابَ ذَلِكَ الذِّكْرِ فِي نَفْسِ الرَّجُلِ غَيْرُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ لِعَظَمَتِهِ؛(1)
فرشته نمى نويسد مگر آن چه را بشنود كه خداوند عزّوجلّ فرمود: «پروردگار خويش را در درون جانت، به زارى و ترس ياد كن» بنابراين به جز خداوند عزّوجلّ كسى ثواب اين ذكرِ درونى را نمى داند، به خاطر عظمتى كه اين ذكر دارد.
و در وصيت پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به ابوذرّ غِفاري; آمده است:
يَا أَبَاذَرٍّ! اذْكُرِ اللَّهَ ذِكْراً خَامِلاً قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! وَ مَا الذِّكْرُ الْخَامِلُ؟ قَالَ - عليه السلام -: الذِّكْرُ الْخَفِيُّ؛(2)
اى اباذرّ! خدا را به صورت «خامل» ذكر كن. (ابوذرّ گويد) عرض كردم: يا رسول الله! «ذكر خامل» چيست؟ حضرت - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: ذكر پنهان است.
باز از پيامبر اعظم - صلي الله عليه و آله و سلم - آمده است:
خَيْرُ الذِّكْرِ الْخَفِي؛(3)
ص: 135
بهترين ذكر، پنهانِ آن است.
و از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است:
قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: مَنْ ذَكَرَنِي سِرّاً ذَكَرْتُهُ عَلَانِيَةً؛(1)
خداوند عزّوجلّ مى فرمايد: هركه مرا در نهان ياد كند، من او را آشكارا ياد مى نمايم.
و اين يك قاعده ي كلّي است كه هركس كار خود را با خداوند به خوبي انجام دهد، خداوند كار او را با مردم نيز اصلاح خواهد كرد:
مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ؛(2)
كسى كه ميان خود و خداوند را اصلاح كند، خداوند ميان او و مردم را اصلاح خواهد كرد.
اين نتيجه ي طبيعيِ هماهنگيِ خلقت و هدف دار بودنِ آن است؛ مطلبي كه از آيات و روايات متعدّد استفاده مي شود. مگر مي شود انساني در مسير هدف خلقت گام بردارد و ديگر اجزاي خلقت با او هماهنگ نباشند؛ خداوند متعال مي فرمايد:
ص: 136
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا؛(1)
همانا كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند خداوند رحمان، محبّتى براى آنان در دل ها قرار مى دهد.
از اين آيه ي شريفه استفاده مي شود كه دستگاه خلقت به گونه اي آفريده شده كه مؤمنين با كردار شايسته، محبوب واقع خواهند شد. البتّه ممكن است در شرايطي خاصّ، تاريكي هاي جهل و دشمنيْ مانع درخشش نور ايمان و عمل صالح بشود، ولي اين امور گذراست و دير يا زود، ابرهاي جهالت و عداوت و كينه به كناري مي رود و درخشش نور علم و ايمان و عمل صالح، نگاه دل هاي مستعدّ را به خود خيره مي سازد. در روايات متعدّد، مصداق (مصداق اتمّ) آيه ي شريفه ي فوق را اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب8معرفي مي كند و بلكه شأن نزول آيه را تقاضاي اميرالمؤمنين - عليه السلام - از پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - مي داند كه حضرت علي - عليه السلام - با برشمردن بُغضِ عرب نسبت به خود به خاطر جهادها و
ص: 137
نابودكردنِ سران شرك و كفر از پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - تقاضا كردند كه ايشان از خداوند بخواهند تا دوستيِ علي - عليه السلام - را در دل هاي مؤمنين قرار دهد(1)، و پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - هم اين چنين دعا كردند:
اللَّهُمَ هَبْ لِعَلِيٍّ الْمَوَدَّةَ فِي صُدُورِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْهَيْبَةَ وَ الْعَظَمَةَ فِي صُدُورِ الْمُنَافِقِين؛(2)
خداوندا! به عليّ ببخش مودّتش را در قلوب مؤمنين و هيبت و عظمتش را در قلوب منافقين.
و در پيِ آن خداوند متعال آيه ي شريفه ي فوق را نازل فرمود. و در روايت از امام باقر - عليه السلام - آمده است:
لَا يُلْفَى مُؤْمِنٌ إِلَّا وَ فِي قَلْبِهِ وُدٌّ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ لِأَهْلِ بَيْتِهِ:؛(3)
هيچ مؤمني يافت نمى شود مگر اين كه در قلبش مودّت و محبّت على و اهل بيتش: وجود دارد.
و اين محبّتِ فراگير نسبت به امير المؤمنين - عليه السلام -
ص: 138
علي رغم تبليغات سوء و همه جانبه ي بني اميّه عليهم اللعنة و ديگران مي باشد كه با وجود اين همه پراكندن دشمني، باز خورشيد وجود اميرالمؤمنين - عليه السلام - دل هاي پاك را گرمي بخشيده و جان ها به يادِ او به شور مي آيد. مصداق اتمّ اين آيه ي شريفه گرچه امير المؤمنين و اهل بيت:(1) هستند امّا در سطوح پايين تر، مصاديق ديگري هم دارد و هر مؤمنِ صالحي به ميزان ايمان و صلاحش مي تواند مصداقي از اين آيه ي مباركه باشد كه:
عَنْ عَلِيٍّ - عليه السلام -:
امام علي - عليه السلام - مي فرمايد:
مَن اشْتَغَلَ بِذِكْرِ اللهِ طَيَّبَ اللهُ ذِكْرَه؛(2)
هركس مشغول گردد به ياد خدا، پاكيزه و خوشايند گرداند خدا ياد او را.
به هر حال، ذكر نهان داراي اثرات ويژه ي خود و پاداشي است كه عظمت آن را جز خداوند متعال نمي داند و بالطبع بر ذكر آشكار،
ص: 139
برتري دارد؛ و ثابت نيست كه همه ي حكمت ذكر نهان در دوريِ بيشتر از ريا باشد، گرچه اين خود نيز از حكمت هاي بسيار مهمّ آن است؛ لهذا در روايت آمده كه خداوند متعال به عيسي بن مريم8فرمود:
أَكْثِرْ ذِكْرِي فِي الْخَلَوَات؛(1)
مرا در تنهايى ها بسيار ياد كن.
در اين روايت تكيه بر خلوت بودنِ مكان است هرچند ذكر حديث نفس نباشد، و اين به خاطر دوري بيشتر آن از ريا مي باشد.
در عين حال در برخي موارد ذكر و مانند ذكر حتّي با صوت آشكار مطلوب است و به آن امر شده است. در روايت صحيح برقي در كتاب محاسن آمده است هنگام اذان، پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - به بلال مي فرمود:
اُعْلُ فَوْقَ الْجِدَارِ وَ ارْفَعْ صَوْتَكَ بِالْأَذَان؛(2)
ص: 140
روي ديوار (در محل بلند) برو و صدايت را به اذان، بلند كن.
و در روايت صحيح از امام صادق - عليه السلام - آمده است:
قَالَ رَسُولُ اللهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: اِرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ بِالصَّلَاةِ عَلَيَّ فَإِنَّهَا تَذْهَبُ بِالنِّفَاقِ؛(1)
رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمود: صداى خود را به صلوات بر من بلند كنيد كه نفاق را از بين مى برد.
و در مورد ديگري آمده است:
شَكَا رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: أَنَّ الدُّورَ قَدِ اكْتَنَفَتْهُ فَقَالَ النَّبِيُّ - صلي الله عليه و آله و سلم -: ارْفَعْ صَوْتَكَ مَا اسْتَطَعْتَ وَ سَلِ اللَّهَ أَنْ يُوَسِّعَ عَلَيْكَ؛(2)
مردي از انصار خدمت رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - شكايت كرد به اين كه خانه ها او را احاطه كرده اند. پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: به اندازه اي كه مي تواني صدايت را بالا ببر و از خداوند درخواست كن كه بر تو توسعه دهد.
و در روايت درباره ي امام صادق - عليه السلام - ذكر شده است:
ص: 141
إِذَا قَامَ آخِرَ اللَّيْلِ يَرْفَعُ صَوْتَهُ حَتَّى يَسْمَعَ(1) أَهْلُ الدَّارِ وَ يَقُولُ - عليه السلام -:
هرگاه آخر شب از خواب برمي خاست صداى خود را بلند مي كرد تا آن جا كه اهل خانه مى شنيدند و مي فرمود:
اللَّهُمَّ أَعِنِّي عَلَى هَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ وَسِّعْ عَلَيَّ ضِيقَ الْمَضْجَعِ وَ ارْزُقْنِي خَيْرَ مَا قَبْلَ الْمَوْتِ وَ ارْزُقْنِي خَيْرَ مَا بَعْدَ الْمَوْت؛(2)
خداوندا! مرا در وحشت اِشراف بر آخرتْ يارى كن، و قبرم را گشاده گردان، خير پيش از مرگ و خير پس از مرگ را نصيبم فرما.
و درباره ي قرائت قرآن با صوت بلند، روايات متعدّدي وارد شده است؛ از جمله معاوية بن عمّار مي گويد امام صادق - عليه السلام - نقل مي فرمود:
إِنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ8كَانَ أَحْسَنَ النَّاسِ صَوْتاً بِالْقُرْآنِ وَ كَانَ يَرْفَعُ صَوْتَهُ حَتَّى يَسْمَعَهُ(3) أَهْلُ الدَّار؛
همانا امام عليّ بن الحسين8 در ميان مردم
ص: 142
زيباترين صوت را در تلاوت قرآن داشت و صدايشان را (به تلاوت قرآن) بالا مي بردند تا جايي كه اهل خانه آن را مي شنيدند.
وَ إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ - عليه السلام - كَانَ أَحْسَنَ النَّاسِ صَوْتاً بِالْقُرْآنِ وَ كَانَ إِذَا قَامَ مِنَ اللَّيْلِ وَ قَرَأَ رَفَعَ صَوْتَهُ فَيَمُرُّ بِهِ مَارُّ الطَّرِيقِ مِنَ السَّاقِينَ وَ غَيْرِهِمْ فَيَقُومُونَ فَيَسْتَمِعُونَ إِلَى قِرَاءَتِهِ؛(1)
و همانا امام باقر - عليه السلام - در ميان مردم زيباترين صوت را در تلاوت قرآن داشت و هنگامي كه در نيمه ي شب برمي خاست و قرائت (قرآن) مي فرمود، صدايش را بالا مي برد پس افرادي كه از آن جا عبور مي كردند مثل آب كش ها و غير آن ها مي ايستادند و به قرائت ايشان گوش فرامي دادند.
موارد متعدّد ديگري نيز در روايات، بالابردن صدا جايز يا راجح شمرده شده است ولي قاعده ي اوّليه، بلند نكردن صدا مي باشد.
ص: 143
بالاترين عامل براي اين كه انسان اهل ذكر باشد محبّت و عشق نسبت به ذات اقدس پروردگار است. و محبّت از راه شناخت پروردگار و صفات حسناي حضرت حقّ عزّ اسمه به دست مي آيد. وقتي انسان ذات اقدسِ منزّه از هر عيب و كاستي و سرچشمه ي هر خير و زيبايي و دانايي و توانايي را شناخت و احسان و إنعام او را نسبت به خود و ديگران ديد، دوستيِ او در جانش ژرف و گسترده خواهد شد و هرچه اين شناختْ كامل تر باشد اين دوستي و عشق، استوارتر خواهد بود. در كلام امام الموحّدين اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - آمده است:
ص: 144
الشَّوْقُ خُلْصَانُ الْعَارِفِين؛(1)
اشتياق، ويژگيِ عارفان است.
سَهَرُ الْعُيُونِ بِذِكْرِ اللَّهِ خُلْصَانُ الْعَارِفِينَ وَ حُلْوَانُ الْمُقَرَّبِين؛(2)
بيدارى چشم ها به ذكر خدا ويژگيِ عارفان و تحفه ي مقرّبان است.
از اين دو روايت شريف استفاده مي شود كه شوق به خداوند و مداومت به ذكر حضرت حقّ، ملازمه اي با عرفان و شناخت حضرت حقّ جلّ جلاله دارد، و شناختِ ذات حقّْ گرچه به فكر و انديشه است ولي پيوند عميقي با پاكيزگيِ جانِ انسان ها نيز دارد. هرچه انسان پاك تر و سنخيّت با عالَم معنا بيشتر داشته باشد خداوند را بيشتر شناخته و محبّت خداوند متعال بيشتر در اعماق جانش رسوخ خواهد كرد و در نتيجه پروردگار عالَم به او توفيق ذكر بيشتر خواهد داد. در يكي از احاديث معراجيّه آمده است:
مَنْ عَمِلَ بِرِضَايَ أُلْزِمُهُ ثَلَاثَ خِصَالٍ؛
هركس به رضاى من عمل كند او را ملازم سه خصلت كنم؛
ص: 145
أُعَرِّفُهُ شُكْراً لَا يُخَالِطُهُ الْجَهْلُ؛
بشناسانم او را سپاس گزارى اي كه با نادانى آميخته نشود؛
وَ ذِكْراً لَا يُخَالِطُهُ النِّسْيَانُ؛
و يادي كه با فراموشى آميخته نمي شود؛
وَ مَحَبَّةً لَا يُؤْثِرُ عَلَى مَحَبَّتِي مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقِين؛(1)
و دوستي اي كه بر آن، دوستىِ مخلوقين اختيار نشود.
و در فراز ديگري از همان حديث آمده است كه خداوند متعال به پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - دستور مداومت بر ذكر داد و فرمود:
دُمْ عَلَى ذِكْرِي؛
پيوسته به ياد من باش؛
پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - از درگاه خداوند پرسيد:
يَا رَبِّ! وَ كَيْفَ أَدُومُ عَلَى ذِكْرِكَ؟؛
پروردگار من! چگونه پيوسته به ياد تو باشم؟
فَقَالَ: بِالْخَلْوَةِ عَنِ النَّاسِ وَ بُغْضِكَ الْحُلْوَ وَ الْحَامِضَ وَ فَرَاغِ بَطْنِكَ وَ بَيْتِكَ مِنَ الدُّنْيَا؛(2)
ص: 146
پس فرمود: به گوشه گيرى از مردم، دشمن داشتنِ شيرين و ترش دنيا، و خالى بودن شكم و خانه ات از دنيا.
اساساً يك فرد با ايمان به مقتضاي ايمان خود نسبت به خداي خود داراي محبّت و دوستي است:
وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلهِ؛(1)
و كسانى كه ايمان آورده اند، محبّتشان به خداوند بيشتر است.
ولي بايد اين محبّت به درجه اي برسد كه بر همه ي محبّت ها فائق آيد؛ خداوند متعال مي فرمايد:
قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللهُ بِأَمْرِهِ وَ اللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ؛(2)
ص: 147
بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشانتان و اموالى كه فراهم كرده ايد و تجارتى كه از كَسادش بيم داريد و مساكني كه به آن ها دل خوشيد از خدا و فرستاده ي او و جهاد در راه او نزد شما محبوب ترند پس منتظر باشيد تا خداوند فرمان خود را صادر كند، و خدا گروه نافرمانان را هدايت نمى كند.
در اين جا خداوند متعال هشت چيزِ مورد علاقه ي انسان ها را بر شمرده و مي فرمايد اگر هر يك از اين ها نزد شما محبوب تر از خدا باشد بايد منتظر عذاب الهي باشيد و بلكه اگر افرادْ اين ها را محبوب تر از پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - يا جِهاد در راه خدا نيز بدانند، باز بايد منتظر عذاب الهي باشند؛ زيرا محبّت پيامبر و محبّت جهاد در راه خدا تجلّي محبّت خداست؛ خداوند متعال مي فرمايد:
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللهُ؛(1)
بگو (اي پيامبر!) اگر خدا را دوست مى داريد پس از من (پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم -) پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد.
ص: 148
و هنگامي كه محبّت خدا در جان رسوخ كرد، هيچ يادي نمي تواند ياد خدا را مقهور كند بلكه ياد خدا، قاهر خواهد بود؛ خداوند متعال مي فرمايد:
فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُم فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً؛(1)
پس چون اعمال و آداب حجّتان را به جا آوريد، خدا را ياد كنيد آن گونه كه پدرانتان را ياد مى كنيد يا بهتر و رساتر از آن.
برخي از مسلمانان بعد از قرباني كردن و هنگام اقامت در مِنيٰ با شور و هيجاني به تفاخر مي پرداختند كه پدرم فلان كار و فلان كار كرد. خداوند به آنان و ديگران دستور مي دهد: «هنگامي كه مناسك خود را انجام داديد خدا را همچون پدرانتان يا شديدتر ياد كنيد» و ملاك اين كلام، اختصاص به مِنيٰ و بعد از انجام مناسك ندارد(2)، بلكه بنده بايد هميشه قلبش آكنده از محبّت پروردگار باشد كه اين عشق و دوستي با تأثيري شگرف، قدرت و توان انسان را در ابعاد گوناگون، افزون مي كند و آن چه را بر ديگران
ص: 149
سخت و ناگوار است، بر او آسان و گوارا مي سازد و ديگر براي انسان، مداومت بر ياد خدا شيرين خواهد شد و عشق به حضرت حقّ و ياد پروردگار، تمام وجود او را فرا خواهد گرفت؛ در مناجات شريف شعبانيّه مي خوانيم:
إِلَهِي أَقِمْنِي فِي أَهْلِ وَلَايَتِكَ مَقَامَ مَنْ رَجَا الزِّيَادَةَ مِنْ مَحَبَّتِكَ؛ إِلَهِي وَ أَلْهِمْنِي وَلَهاً بِذِكْرِكَ إِلَى ذِكْرِك؛(1)
پروردگارا! مرا در ميان اهل قرب خود در جايگاه كسي قرار ده كه اميد فزونيِ دوستيِ تو را دارد؛ پروردگارا! مرا مُلهَم نما شور و شيداييِ ياد خودت را به سوي ياد خودت.
همان طور كه ملاحظه مي نماييد، در اين دعا ابتدا درخواست زياديِ دوستي و محبّت است و آن گاه درخواست بي تابيِ در ياد خدا در پيِ ياد خدا. بنابراين معلوم مي شود محبّت خداوند و ياد خداوند به هم پيوسته اند و راهِ تداوم ذكر، رسوخ هرچه بيشتر حبّ الهي در جان انسان هاست.
الهي سوزِ عشقتْ بيشتر كن
دلِ ريشم ز دردت ريش تر كن
ص: 150
ص: 151
همان طور كه اموري ياري گر انسان در ذكر است، به تناسب همان ها اموري نيز مانع ياد خدا مي باشد كه در ضمن مباحث گذشته به برخي از آن ها اشاره شد. در اين جا برخي موانع ديگر را ذكر مي كنيم؛ خداوند متعال در سوره ي مباركه ي منافقون در يك هشدارِ كلّي مي فرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُون؛(1)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مبادا اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل كنند، و هركس چنين كند پس آن ها همان زيان كارانند.
ص: 152
در اين آيه ي شريفه، خداوند متعال در يك هشدار جدّي، اموال و اولاد را به عنوان عامل هايي كه داراي ظرفيت غافل كردنِ فرد از ياد خدا مي باشند، معرفي فرموده است و سپس مي فرمايد اگر افرادي در اين ورطه گرفتار شوند زيان كار مي باشند. اين آيه نظير هشدار ديگري است كه خداوند عزّوجلّ در سوره ي مباركه ي انفال مي فرمايد:
وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيم؛(1)
و بدانيد كه اموال و فرزندانتان وسيله ي آزمايش اند، و خداست كه پاداشى بزرگ در نزد اوست.
در سوره ي مباركه ي مؤمنون خداوند متعال خطاب به كفّار مي فرمايد:
فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْري وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ؛(2)
ولى شما آنان را به مسخره گرفتيد، تا ياد مرا از خاطرتان برد، و شما همواره به (ايمان، عمل و
ص: 153
دعاهاى) آنان مى خنديديد.
از اين آيه ي شريفه استفاده مي شود از عواملِ خدافراموشي، به استهزا گرفتنِ موحّدان و مؤمنان مي باشد. اگر كسي اهل ايمان را به سُخره بگيرد نتيجه ي طبيعي آن، فراموشيِ خدا و دورشدن از حقايق مربوط به ايمان است.
هم چنين از قرآن كريم استفاده مي شود برگزيدن دوست منحرف و نامناسب، از عوامل جدايي از ياد خداوند مي باشد؛ خداوند متعال از قول دوزخيان مي فرمايد:
يَاوَيْلَتىٰ لَيْتَنىِ لَمْ أَتَّخِذْ فُلَاناً خَلِيلاً لَّقَدْ أَضَلَّنىِ عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنى ...؛(1)
اى واى بر من! كاش فلانى را دوست نمى گرفتم حقّا كه مرا از ياد خدا (يا به اضافه ي ياد پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - و دعوت او) پس از آن كه به من رسيده بود منحرف نمود.
از اين آيه به خوبي تأثير دوست نامناسبْ معلوم مي شود؛ زيرا آيه ي شريفه بيان مي فرمايد در قيامت، فرد گمراه حسرت مي خورد و آرزو مي كند اي كاش! فلاني را به عنوان دوست بر نمي گزيدم؛
ص: 154
زيرا كه او مرا از متذكّر شدنِ به خدا و راهِ خدا باز داشت با آن كه شرايطِ متذكّر شدن فراهم بود.
در روايات نيز برخي موانعِ ذكر به طور ويژه آمده است؛ مثل:
لَيْسَ فِي الْمَعَاصِي أَشَدُّ مِنِ اتِّبَاعِ الشَّهْوَةِ فَلَا تُطِيعُوهَا فَيَشْغَلَكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّه؛(1)
در بين گناهان، گناهي بدتر از تبعيّت از شهوت نيست، پس فرمان بردار شهوت نباشيد (كه در غير اين صورت) شما را از ياد خدا باز مي دارد.
اعْلَمُوا أَنَّ الْأَمَلَ يُسْهِي الْعَقْلَ وَ يُنْسِي الذِّكْر؛(2)
بدانيد كه آرزوهاى دور و دراز، عقل را غافل و ياد خدا را به فراموشى مى سپارد.
لَيْسَ فِي الْجَوَارِحِ أَقَلُّ شُكْراً مِنَ الْعَيْنِ فَلَا تُعْطُوهَا سُؤْلَهَا فَتَشْغَلَكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّه؛(3)
ص: 155
در ميان اعضاي بدن (از حيث شكرگزاري) كم شكرتر از چشم وجود ندارد، پس هر خواسته اي كه دارد برايش برآورده مكن (كه در غير اين صورت) تو را از ياد خداوند باز مي دارد.
مَنِ اشْتَغَلَ بِذِكْرِ النَّاسِ قَطَعَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ عَنْ ذِكْرِه؛(1)
هركس به ذكر و ياد مردم (غير خدا) مشغول گردد، خداوند سبحان او را از ياد خودش منقطع مي گرداند.
الْمَلَاهِي الَّتِي تَصُدُّ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ مِثْلُ الْغِنَاءِ؛(2)
سرگرمي هايى كه (آدمى را) از ياد خدا باز مى دارد مانند: غناء (آوازه خواني حرام).
الْمَلَاهِي الَّتِي تَصُدُّ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ مِثْلُ ... ضَرْبِ الْأَوْتَار؛(3)
سرگرمي هايى كه (آدمى را) از ياد خدا باز مى دارد مانند: تار زنى (نوازندگي).
ص: 156
خداوند متعال به حضرت داوود علي نبيّنا و آله و عليه السلام وحي فرمود:
إنَّ أَهْوَنَ مَا أَنَا صَانِعٌ بِعَبْدٍ غَيْرِ عَامِلٍ بِعِلْمِهِ مِنْ سَبْعِينَ عُقُوبَةً بَاطِنِيَّةً أَنْ أُخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلَاوَةَ ذِكْرِي؛(1)
از هفتاد عقوبت باطنى كه با بنده ي غير عامل به علمش انجام مي دهم، ساده ترينش اين است كه حلاوت ذكر خود را از قلبش بيرون مى كنم.
و در روايتي از امام سجّاد - عليه السلام - دو امر ذيل از موانع ذكر شمرده شده است:
متن روايت چنين است:
اعْلَمْ وَيْحَكَ يَا ابْنَ آدَمَ! أَنَّ قَسْوَةَ الْبِطْنَةِ وَ كِظَّةَ الْمِلْأَةِ وَ سُكْرَ الشِّبَعِ وَ غِرَّةَ الْمُلْكِ مِمَّا يُثَبِّطُ وَ يُبْطِئُ عَنِ الْعَمَلِ وَ يُنْسِي الذِّكْر ...؛(2)
واى بر تو اى فرزند آدم! بدان كه سنگ دليِ ناشي از پرخوري و شكم بارگى و سرمستى از سيري و فريفتگى به مُلْك، از چيزهايى است كه
ص: 157
(آدمى را) از كردار باز مى دارد و كُند رفتار مى كند و باعث فراموش كردن ياد خدا مي شود.
و كلّاً گناه از عواملِ خدافراموشي است و در يك كلامِ جامع، روي آوردن به دنيا و فراموشيِ آخرت، عامل خدافراموشي است؛ خداوند متعال مي فرمايد:
فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا؛(1)
پس، از كسى كه از ياد ما روى برتافته و جز زندگى اين دنيا را نمى خواهد، اعراض كن.
از اين آيه ي شريفه استفاده مي شود كه اقبالِ همه جانبه به دنيا و غرق شدن در آن، و روي گرداندن از ياد خداوند، با يكديگر در تلازمند؛ چنان كه در سوره ي مباركه ي فرقان آمده است:
وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْماً بُوراً؛(2)
ولى تو آنان و پدرانشان را برخوردار كردى تا (آن جا كه) ياد (تو) را فراموش كردند و گروهى هلاك شده، بودند.
ص: 158
ص: 159
در بخش هاي گذشته، آثاري از ذكر را بر شمرديم و درباره ي آن ها توضيحاتي داديم. در رابطه با ياد خدا و آرامش يا اضطراب دل ها، ياد خدا و دوري از تباهي، ياد خدا و ياد انسان، خدافراموشي و خودفراموشي و ... مطالبي ارائه شد. علاوه، در روايات معصومين: خصوصاً اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - آثاري براي ذكر شمرده شده است كه گرچه مي تواند به نوعي با آثاري كه سابقاً توضيح داديم مرتبط باشد امّا به خاطر عنايت ويژه به آن ها در كلمات معصومين: سزاوار است حدّاقل برخي از آن ها را نيز در اين جا به ذكر كنيم:
ص: 160
عَنْ عَلِيٍّ - عليه السلام -: ثَمَرَةُ الذِّكْرِ اسْتِنَارَةُ الْقُلُوبِ؛(1)
ميوه ي ذكر (و ياد خدا) روشن شدن دل هاست.
و:
ذِكْرُ اللَّهِ جَلَاءُ الصُّدُورِ وَ طُمَأْنِينَةُ الْقُلُوب؛(2)
ياد خدا جلاى سينه ها و آرامش بخش دل هاست.
و:
ذِكْرُ اللَّهِ يُنِيرُ الْبَصَائِرَ وَ يُونِسُ الضَّمَائِر؛(3)
ياد خدا روشن مى گرداند بصيرت ها و بينايي ها را و انس مى دهد ضميرها (باطن ها) را.
و:
مَنْ ذَكَرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَحْيَي اللَّهُ قَلْبَهُ وَ نَوَّرَ عَقْلَهُ وَ لُبَّه؛(4)
هر كه خداوند سبحان را ياد كند، خداوند دل او را زنده كند و عقل و خردش را نورانى گرداند.
و:
ص: 161
إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَة؛(1)
خداوند سبحان، ياد خود را (موجب) روشنى دل ها قرار داد (كه انسان ها) به وسيله ي آن پس از سنگينى گوش و ضعف چشم (نشنيدن و نديدنِ حقايق) مى شنوند و مى بينند و پس از كينه توزى و دشمنى، مطيع و فرمان بردار مي گردند.
و ...؛
چنان كه عكس آن هم صادق است؛ يعني ترك ياد خدا دل را مي ميراند و قلب را سخت مي كند. از جمله ي آن چه خداوند با جناب موسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام مناجات فرمود، اين كلام است:
إِنَّ نِسْيَانِي يُمِيتُ الْقَلْبَ؛(2)
همانا فراموش كردنِ من، قلب را مي ميراند.
و نيز در روايتي ديگر، دارد كه خداوند عزّوجلّ به حضرت موسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام چنين وحي فرمود:
إِنَّ كَثْرَةَ الْمَالِ تُنْسِي الذُّنُوبَ وَ إِنَّ تَرْكَ ذِكْرِي يُقْسِي الْقُلُوبَ؛(3)
ص: 162
همانا زياديِ مال، گناهان را به فراموشي مي سپارد و تركِ ياد من، قلوب را سخت مي كند.
عَنْ عَلِيٍّ - عليه السلام -: الذِّكْرُ لَذَّةُ الْمُحِبِّين؛(1)
امام علي - عليه السلام - مي فرمايد: ياد (خداوند تبارك و تعالى) لذّت دوستان خداست.
و:
ذِكْرُ اللَّهِ قُوتُ النُّفُوسِ وَ مُجَالَسَةُ الْمَحْبُوب؛(2)
ياد خدا نيروبخش روح و جان و همنشينى حضرت دوست است.
و:
فِي الذِّكْرِ حَيَاةُ الْقُلُوب؛(3)
در ياد خدا زندگانىِ دل هاست.
و ... ؛
الذِّكْرُ ... يَسْتَنْزِلُ الرَّحْمَة؛(4)
ذكر و ياد خدا رحمت و آمرزش خداوند را فرو مى آورد.
ص: 163
ذِكْرُ اللَّهِ تُسْتَنْجَحُ بِهِ الْأُمُور؛(1)
كارها با ياد خدا به پيروزي و سرانجام مي رسند.
مَنْ عَمَرَ قَلْبَهُ بِدَوَامِ الذِّكْرِ حَسُنَتْ أَفْعَالُهُ فِي السِّرِّ وَ الْجَهْر؛(2)
هركس دل خود را با دوام و استمرار ياد خدا آباد گرداند، افعال او در نهان و آشكار، نيكو گردد.
ذكر خدا به حسب روايات متعدّد، امان از صاعقه است؛ از امام صادق - عليه السلام - روايت شده است:
يَمُوتُ الْمُؤْمِنُ بِكُلِّ مِيتَةٍ إِلَّا الصَّاعِقَةَ لَا تَأْخُذُهُ وَ هُوَ يَذْكُرُ اللَّهَ عَزَّوَجَلّ؛(3)
مؤمن به هر شكلى ممكن است بميرد مگر با صاعقه، كه اگر در حال ذكر خدا باشد او را نمى گيرد.
اين روايت و برخي روايات ديگر بيان مي فرمايد در حين ذكر خداوند، مؤمن به صاعقه نمي ميرد، ولي در روايتِ صحيحي اين مطلب توسعه داده شده است. جناب بُرَيْد; كه از
ص: 164
روات فقيه و برجسته است مي گويد امام صادق - عليه السلام - فرمودند:
إِنَّ الصَّوَاعِقَ لَا تُصِيبُ ذَاكِراً؛
صاعقه ها به ذاكر خداوند اصابت نمي كند.
سپس بُرَيْد; اضافه مي كند:
قُلْتُ: وَ مَا الذَّاكِرُ؟؛
گفتم: ذاكر كيست؟
حضرت فرمودند:
مَنْ قَرَأَ مِائَةَ آيَةٍ؛(1)
كسي كه صد آيه بخواند.
همان طور كه ملاحظه مي فرماييد حضرت - عليه السلام - كسي را كه صد آيه خوانده باشد (در شبانه روز يا در هر يك از شب و روز) ذاكر به حساب آورده اند، گرچه در حين صاعقه مشغول ذكر نباشد. و در بعض روايات آمده است كسي كه پنجاه آيه در شب بخواند، در زمره ي ذاكرين نوشته مي شود:
مَنْ قَرَأَ عَشْرَ آيَاتٍ فِي لَيْلَةٍ لَمْ يُكْتَبْ مِنَ الْغَافِلِينَ وَ مَنْ قَرَأَ خَمْسِينَ آيَةً كُتِبَ مِنَ
ص: 165
الذَّاكِرِين؛(1)
كسي كه ده آيه در شب بخواند از غافلين نوشته نمي شود و كسي كه پنجاه آيه بخواند از ذاكرين نوشته مي شود.
البتّه به حَسَب روايت بُرَيْد; ملاك در امن از صاعقه، صد آيه مي باشد.
و در خطبه اي از اميرالمؤمنين - عليه السلام - بعد از آن كه حضرت مي فرمايد: «أَفِيضُوا فِي ذِكْرِ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الذِّكْرِ؛ وارد شويد در ذكر خدا _ كه يادش شكوه مند است _ كه بهترين ياد است» چهار اثر ذيل را براي ذكر خداوند بيان مي فرمايد:
وَ هُوَ أَمَانٌ مِنَ النِّفَاقِ؛
و آن مايه ي رستن از دورويى است.
وَ بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ؛
و موجب دورى از دوزخ است.
وَ تَذْكِيرٌ لِصَاحِبِهِ عِنْدَ كُلِّ خَيْرٍ يَقْسِمُهُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزّ؛
ص: 166
و صاحب خود را هنگام هر خيرى كه خداى عزّوجلّش روزى كرده در معرض قرار مي دهد.
ص: 167
ياد خدا گرچه در هر حال، مناسب است و خداوند كريم اين رحمت را در حقّ بندگان خود روا داشته است كه بتوانند در هر زمان و هر مكان به ياد او باشند، امّا بنده بايد شرايطي را به تناسب، در ذكر خدا رعايت كند كه با عدم رعايت آن شرايط، ياد خدا اثر مناسب خود را نخواهد داشت؛ خداوند متعال مي فرمايد:
وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتينَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُم؛(1)
متواضعان و مخلصان را بشارت ده؛ همان ها كه چون خدا ياد شود، دل هايشان مى ترسد.
و نيز:
ص: 168
أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَق ؛(1)
آيا براى كسانى كه ايمان آورده اند وقت آن نرسيده كه دل هايشان براى ياد خدا و براى آن چه از حقّ نازل شده، فروتن و خاشع شود.
و در روايت آمده است:
(يا عِيسي!) فَكُنْ ذَلِيلَ النَّفْسِ عِنْدَ ذِكْرِي، خَاشِعَ الْقَلْبِ حِينَ تَذْكُرُنِي؛(2)
(اي عيسي!) هنگام ياد من، نَفْسَت ذليل و وقتِ به ياد آوردنِ من، قلبت خاشع باشد.
و در روايات ديگر آمده است كه خداوند متعال به حضرت موسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام فرمود:
أَكْثِرْ ذِكْرِي بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ كُنْ عِنْدَ ذِكْرِي خَاشِعاً وَ عِنْدَ بَلَائِي صَابِراً وَ اطْمَئِنَّ عِنْدَ ذِكْرِي؛(3)
مرا در شب و روز، بسيار ياد كن و هنگام ذكر من، خضوع داشته باش و در هنگام آزمايش من، صبور باش و هنگام ياد من، با آرامش باش.
ص: 169
و از امير المؤمنين - عليه السلام - آمده است:
لَا تَذْكُرِ اللَّهَ سُبْحانَهُ سَاهِياً وَ لَا تَنْسَهُ لَاهِياً وَ اذْكُرْهُ ذِكْراً كَامِلًا يُوَافِقُ فِيهِ قَلْبُكَ لِسَانَكَ وَ يُطَابِقُ إِضْمَارُكَ إِعْلَانَكَ؛
ذكر مكن خداى سبحان را در حالى كه ساهى باشى (به زبان، ذكر بگويي و در دل، غافل باشى) و فراموش مكن او را و به لهو بپردازي، و ذكر كن او را ذكرى كامل كه در آن دلت با زبانت موافق و نهان تو (دلت) با ظاهرت (زبانت) مطابق باشد؛
سپس اضافه مي فرمايند:
وَ لَنْ تَذْكُرَهُ حَقِيقَةَ الذِّكْرِ حَتَّى تَنْسَى نَفْسَكَ فِي ذِكْرِكَ وَ تَفْقِدَهَا فِي أَمْرِك؛(1)
و هرگز او را به حقيقت ذكر، ياد نمي كني مگر اين كه نفس خود را هنگام ذكر، فراموش كنى و نفست را در كار خود (ياد خدا) نيابى.
و از امام رضا - عليه السلام - آمده است:
مَنْ ذَكَرَ اللَّهَ تَعَالَي وَ لَمْ يَشْتَقْ إِلَى لِقَائِهِ فَقَدِ اسْتَهَزَأَ بِنَفْسِهِ؛(2)
ص: 170
كسي كه خداوند متعال را ياد كند ولي مشتاق ملاقاتش نباشد، خود را مسخره كرده است.
مگر مي شود كسي حقيقتاً خداوند را پيوسته ياد كند ولي آرزوي ملاقات با او را نداشته باشد؟! انسان براي چه خدا را ياد مي كند؛ چون او زيباترين، بزرگ ترين، محبوب ترين، داناترين، تواناترين، مهربان ترين، بخشنده ترين و ... است و هر چه غير اوست، هيچ است؛ آيا با وجود فهم چنين امري مي تواند كسي مشتاق لقاي پروردگار نباشد؟! و در حقيقتْ فرد مؤمن اگر در دنيا هم باقي مي مانَد در عين اين كه دلش در گروِ خداي خود است، به خاطر آن است كه محبوبش چنين خواسته است:
فَلَولَا الآجَالُ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى لِقَاءِ اللَّه ...؛(1)
اگر نبود مدّت عمرى كه خداوند برايشان نوشته است، يك چشم بر هم زدن هم، جانشان در جسمشان پايدار نمي ماند به خاطر شوق به ملاقات خدا.
ص: 171
بنابراين از آن چه گذشت استفاده مي شود كه ادبِ ذكرِ خداوند عزّوجلّ آن است كه ياد خدا همراهِ:
1.ترس از خدا؛
2.خشوع و ذلّت در برابر خدا؛
3.طمأنينه و آرامش هنگام ياد خدا؛
4.موافقت كاملِ زبان و دل و فراموشيِ هر چيز ديگر حتّي خود، هنگام ياد خدا؛
5.اشتياق به لقاء الله؛
باشد.
و از نظر ادبِ ظاهر نيز پاكيزه بودن دهان، از امور مورد سفارش اكيد است؛ در روايتي از رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - چنين آمده است:
أَفْوَاهُكُمْ طَرِيقٌ مِنْ طُرُقِ رَبِّكُمْ فَأَحَبُّهَا إِلَى اللَّهِ أَطْيَبُهَا رِيحاً فَطَيِّبُوهَا بِمَا قَدَرْتُمْ عَلَيْه؛(1)
دهان هاي شما راهي از راه هاي پروردگارتان است و محبوب ترين آن ها در نزد خداوند، خوشبوترين آن هاست. پس دهان هايتان را به گونه اي كه مي توانيد، خوشبو كنيد.
ص: 172
و به طور كلّي، چون خداوند متعال متطهّرين را دوست مي دارد بهتر است انسان سعي نمايد هميشه و از هر جهت، پاكيزه باشد و خداي متعال را نيز تا آن جا كه مقدور است با طهارت ياد كند. خداوند متعال مي فرمايد:
إِنَّ اللهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرين؛(1)
خداوند توبه كاران و پاكيزگان را دوست مى دارد.
اين آيه ي كريمه گرچه براساس روايتِ صحيح، بر طهارت ظاهري (ازاله ي خَبَث) تطبيق شده و بلكه به حسب روايات، شأن نزول آن، طهارتِ ظاهري بوده است ولي بر هر نوع طهارت، قابل تطبيق است و از آن جا كه وضو و غسل و بلكه تيمّمْ طهارت است، بودنِ بر هر يك از اين طهارات (به حسب مورد) محبوب خداوند و فرد طاهر، به خداوند نزديك تر و ذكر او شايسته ي صعود بيشتر است؛ هرچند به واسطه ي عدم طهارت به هر دليلي، انسان نبايد از ياد خدا غافل شده و خود را محروم از اين
ص: 174
ص: 175
گرچه اذكار، اسماء و صفات برتر الهي همه قدسي و داراي عظمت و شرافت و آثار مي باشند و در لباب، همه به حقيقت ذات احديّت بازگشت مي كنند(1) امّا آن چنان كه از سخنان معصومين: استفاده مي شود و فهم انساني نيز به آن اعتراف مي كند، برخي اسماء و صفات و اذكار، در دلالت بر ذات اقدسْ قوي تر و داراي شرافت و آثار برتر يا بيشتر يا داراي آثار خاصّ است؛ فرضاً در مقايسه ي سميع و عليم گرچه سميع از صفات پروردگار شمرده مي شود ولي به اندازه ي علمِ به
ص: 176
مسموعات، دلالت بر ذات حقّ دارد به خلاف عليم كه دلالتش همه ي معلومات را شامل مي شود. بلي از آن جا كه برگشت سميع به صفت علم در محدوده ي مسموعات است و علم هم عين ذات حقّ است پس هر دو صفت، دلالت بر ذات اقدس احديّت مي كنند، ولي اين دو وصف از حيث دلالت تفاوت دارند و دلالتِ لفظِ عليم بر صفت علم و بر ذات اقدس الهي اقوي است، گرچه دلالت صفت سميع بر علم به مسموعات اقوي مي باشد، بلكه از نظر دلالت بر ذات حق نيز از حيثي سميعْ اقواي از عليم است؛ زيرا ذاتي را اثباب مي كند كه علم به مسموعات به نحو جزئي دارد. بنابراين اسماء و صفات حُسناي الهي در مقام تجلّي و ترتّب آثار مي توانند متفاوت باشند؛ از اين جهت در دعا مي خوانيم:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ أَسْمَائِكَ بِأَكْبَرِهَا؛
خداوندا! از تو درخواست مي كنم از ميان اسمائت به حقّ بزرگ ترين آن ها؛(1)
ولي در عين حال مي گوييم:
ص: 177
وَ كُلُّ أَسْمَائِكَ كَبِيرَةٌ؛
درحالي كه همه ي اسماي تو بزرگ هستند؛
و سپس اضافه مي كنيم:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَسْمَائِكَ كُلِّهَا؛(1)
خداوندا! من از تو درخواست مي كنم به حقّ همه ي اسمائت.
و در دعاهاي متعدّد آمده است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي ...» و سپس جهتي كه مرتبط با آن اسم است ذكر مي شود؛ به عنوان نمونه به برخي از آن ها اشاره مي كنم:
بِاسْمِكَ الَّذِي بِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ؛
به آن اسمت كه به آن، آسمان و زمين پا برجاست.
بِاسْمِكَ الَّذِي بِهِ تَجْمَعُ الْمُتَفَرِّقَ وَ بِهِ تُفَرِّقُ الْمُجْتَمِع؛(2)
به آن اسمت كه به آن، پراكنده را گِردآورى و مجتمع را پراكنده سازى.
بِاسْمِكَ الَّذِي أَجْرَيْتَ بِهِ الْفَلَك؛(3)
به آن نامت كه بدان چرخ را روان كردى.
ص: 178
بِاسْمِكَ الَّذِي تُصَوِّرُ بِهِ خَلْقَكَ فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ تَشَاءُ وَ بِهِ تَسُوقُ إِلَيْهِمْ أَرْزَاقَهُم...؛
به آن نام تو كه صورت مى دهى به بركت آن، مخلوقات خود را در شكم هاى مادران هر نحو كه مى خواهى و به بركت آن نام، روان مى نمايى به سوى ايشان روزي هايشان را.
بِاسْمِكَ الَّذِي أَلَّفْتَ بِهِ بَيْنَ قُلُوبِ أَوْلِيَائِك؛(1)
به آن نام تو كه الفت قرار داده اى تو به بركت آن، ميان دل هاى دوستان خود.
بِاسْمِكَ الَّذِي إِذَا دُعِيتَ بِهِ أَجَبْتَ؛(2)
به آن نام تو كه هرگاه بدان خوانده شوي، اجابت كنى.
بِاسْمِكَ الَّذِي تُحْيِي بِهِ الْمَوْتَى؛(3)
به آن نام تو كه مردگان را بدان زنده سازى.
از اين فقرات مباركه و نظائر آن ها استفاده مي شود كه هر اسم و وصفي از ذات اقدس حقّ، تناسبي با فعلي از افعال حضرت حقّ دارد و در مقام درخواست از خداوند متعال، شايسته است خداي را با آن نام مناسب بخوانيم.
ص: 179
در روايات اهل بيت: ذكر لا إله الّا الله(1)
ص: 180
برترين شمرده شده است. در اين موضوع، روايات متعدّدي است كه برخي از آن ها را نقل مي كنيم:
مَا مِنَ الذِّكْرِ شَيْ ءٌ أَفْضَلَ مِنْ قَوْلِ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه»؛(1)
از ميان اذكار، ذكري افضل از «لا إله الّا الله» نيست.
قَوْلُ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» سَيِّدُ الْأَذْكَار؛(2)
ذكر «لا إله الّا الله» سَرورِ اذكار است.
خَيْرُ الْعِبَادَةِ قَوْلُ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؛(3)
بهترين عبادت، گفتن «لا إله الّا الله» است.
ص: 181
سَيِّدُ الْقَوْلِ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه»؛(1)
سَرور اقوال، «لا إله الّا الله» است.
قَوْلُ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» سَيِّدُ الْكَلَام؛(2)
ذكر «لا إله الّا الله» سَرور سخنان است.
مَا مِنَ الْكَلَامِ كَلِمَةٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ قَوْلِ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه»؛(3)
در پيشگاه خداوند عزّوجلّ كلامي محبوب تر از گفتار «لا إله الّا الله» نيست.
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا يُقَدِّمُهَا الرَّجُلُ بَيْنَ يَدَيْه ...؛(4)
«لا إله إلّا اللَّه» بهتر است از دنيا و آن چه در آن است كه انسان از پيش به ديگر سرا فرستد.
ص: 182
و ... .
و آثاري هم براي اين ذكر شريف در روايات آمده است از جمله:
قَوْلُ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» ثَمَنُ الْجَنَّةِ؛(1)
گفتن «لا إله الا الله» بهاي بهشت است.
مَا مِنْ عَبْدٍ يَقُولُ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» يَمُدُّ بِهَا صَوْتَهُ فَيَفْرُغُ إِلَّا تَنَاثَرَتْ ذُنُوبُهُ تَحْتَ قَدَمَيْهِ كَمَا يَتَنَاثَرُ وَرَقُ الشَّجَرِ تَحْتَهَا؛(2)
هيچ بنده اى نيست كه «لا إله إلّا اللَّه» بگويد در حالى كه آواز خود را به آن بكشد و فارغ شود مگر آن كه گناهانش در زير پاهايش فرو ريزد چنان كه برگ درخت در زير آن فرو مى ريزد.
مَنْ قَالَ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» فِي سَاعَةٍ مِنْ لَيْلٍ أَوْ نَهَارٍ طَلَسَتْ مَا فِي صَحِيفَتِهِ مِنَ السَّيِّئَاتِ؛(3)
هركس در ساعتي از شبانه روز، ذكر «لا إله الّا الله» بگويد، آن چه از گناهان كه در كارنامه ي اعمالش مي باشد محو مي گردد.
مَنْ قَالَ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» مِنْ غَيْرِ تَعَجُّبٍ
ص: 183
خَلَقَ اللَّهُ مِنْهَا طَائِراً يُرَفْرِفُ عَلَى رَأْسِ صَاحِبِهَا إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ وَ يَذْكُرُ قَائِلَهَا؛(1)
كسى كه بدون تعجّب، «لا إله إلّا اللَّه» بگويد، خداوند قادر سبحان از آن، پرنده اى مى آفريند كه تا روز قيامت بر بالاى سر آن شخص پر مى زند و گوينده ي اين ذكر را ياد مي كند (به درود و دعا).
و در روايت آمده است:
مَنْ قَالَ فِي كُلِّ يَوْمٍ مِائَةَ مَرَّةٍ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَقُ الْمُبِينُ» اسْتَجْلَبَ بِهِ الْغِنَى، وَ اسْتَدْفَعَ بِهِ الْفَقْرَ، وَ سَدَّ عَنْهُ بَابَ النَّارِ، وَ اسْتَفْتَحَ بِهِ بَابَ الْجَنَّةِ؛(2)
كسى كه در هر روز صد مرتبه بگويد: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَقُ الْمُبِينُ» به وسيله ي آن بي نيازي را جلب مي كند و با آن فقر را دفع مي نمايد و درِ جهنّم را بر خود مي بندد و با آن درِ بهشت را باز مي كند.
و در بعضي روايات، لفظ المَلِك را اضافه دارد؛ يعني بگويد: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبِينُ».(3)
و در كتاب دعواتِ مرحوم راوندي آمده است:
ص: 184
مردي گفت: لا إله إلّا الله، امام سجّاد - عليه السلام - فرمود:
وَ أَنَا أَقُولُ: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين»؛
و من مي گويم: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين».
و حضرت - عليه السلام - اضافه فرمودند: هرگاه شخصي از شما گفت: لا إله الا الله پس بگويد: وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين:
لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمِين (1)؛(2)
زيرا همانا خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد: «پس او را بخوانيد در حالى كه دين خود را براى او خالص كرده ايد، سپاس و ستايشْ مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است».
و در روايتي از رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - آمده است:
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» نِصْفُ الْمِيزَانِ وَ «الْحَمْدُ لِلَّهِ» تَمْلَأُه؛(3)
ذكر «لا إله الّا الله» نصف ميزان (اعمال) است
ص: 185
و ذكر «الحمد لله» آن را كامل مي كند.(1)
ص: 186
و در برخي روايات، تكبير(1) و «لا حول و لا قوّة الّا بالله» و استغفار(2) از برترين ها شمرده شده است. و در روايت از امام باقر - عليه السلام - آمده است:
مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ التَّحْمِيدِ أَفْضَلَ مِنْ تَسْبِيحِ فَاطِمَةَ - سلام الله عليها - وَ لَوْ كَانَ شَيْ ءٌ أَفْضَلَ مِنْهُ لَنَحَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم - فَاطِمَةَ - سلام الله عليها -؛(3)
خداوند به چيزي از حمد و ستايش، پرستش نشده است كه برتر از تسبيح حضرت فاطمه - سلام الله عليها - باشد و اگر چيزي برتر از آن وجود داشت همانا رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - بدان فاطمه - سلام الله عليها - را هديه مي داد.
و از امام رضا - عليه السلام - وارد شده است:
ص: 187
الصَّلَاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ التَّسْبِيحَ وَ التَّهْلِيلَ وَ التَّكْبِيرَ؛(1)
صلوات بر محمّد و آل محمّد، در نزد خداوند عزّوجلّ برابري مي كند با تسبيح (سبحان اللَّه) و تهليل (لا اله الا الله) و تكبير (الله اكبر).
و در روايت معتبر آمده است:
مَا فِي الْمِيزَانِ شَيْ ءٌ أَثْقَلَ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد؛(2)
چيزى در ترازوى اعمال، سنگين تر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نيست.
نكته ي مطلب در اين است كه در درود بر پيامبر و آل: علاوه بر آن كه ذكر خداوند با كلمه ي جلاله ي الله محقّق مي شود، توجّه به پيامبر و آل پيامبر: نيز هست كه معرّفي كنندگان ذكر حقيقي و وسائط بين ربّ و عبد مي باشند؛ چنان كه در عين حال، دعا و درخواست از خداوند متعال نيز هست؛ به ويژه آن كه درخواست درود بر پيامبر و آل: محبوب ترين درخواست ها نزد خداوند است كه هميشه داراي پاسخ مثبت مي باشد.
ص: 188
هم چنين از اميرالمؤمنين علي - عليه السلام - روايت شده است:
أَفْضَلُ الذِّكْرِ الْقُرْآنُ بِهِ تُشْرَحُ الصُّدُورُ وَ تَسْتَنِيرُ السَّرَائِر؛(1)
برترين ذكر و ياد خدا، قرآن است كه بدان سينه ها گشوده و پوشيده ها روشن مي شود.
ظاهراً منظور از اين كه قرآن برترين ذكر(2) مي باشد، همه ي قرآن است، و وجه آن كه همه ي قرآن ذكر است با آن كه نام شيطان و كردار و گفتار شيطان و امثال آن نيز در قرآن نقل شده است، آن است كه همه ي اين ها وحيِ الهي و كلام خداوند است و نمي شود كسي كلام خدا را با توجّه بخواند ولي توجّه به گوينده ي كلام نداشته باشد.
علاوه آن كه در اكثر موارد، صريحاً اسم جلاله يا يكي از اسماي حُسناي الهي در قرآن آمده است؛ و به واسطه ي برتريِ قرآن كريم اگر كسي در هنگام اذكار خاصّ مثل لا إله الّا الله كه در قرآن كريم آمده، هم قصد قرائت قرآن و هم قصد
ص: 189
ذكر كند مستحقّ دو ثواب خواهد بود.(1)
به هر حال اين كه تعدادي اذكار، برتر شمرده شده است يعني اين اذكار در رديف برترين اذكار مي باشند؛ هرچند در ميان اين اذكار ممكن است برخي بر ديگري برتري داشته باشد و نيز احتمال دارد هر يك از اين اذكار از جهتي بر ديگري برتر بوده و هركدام مناسب مقام و حالي باشد.
و در مجموع، آن چه از روايات استفاده مي شود، كلمه ي طيّبه ي لا إله الّا الله و صلوات بر محمّد و آل محمّد: از برترين اذكار مي باشد.
ص: 190
ص: 191
به طور كلّي خداوند متعال مي فرمايد:
وَ لِلهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها؛(1)
و از آنِ خداوند است نيكوترين نام ها، پس او را بدان نام ها بخوانيد.
حُسني مونّث أحسن به معناي نيكوتر است و صفت براي اسماء(2) مي باشد و مراد از اسماء حُسني هر اسم يا صفت برتر است. اسم برتر مثل الله كه عَلَم براي ذات مُستجمَعِ جميعِ صفات كماليّه مي باشد(3) و صفات برتر مثل خالق، ربّ، رحمان،
ص: 192
رحيم، ودود و ... .(1) خداوند متعال در دنباله ي آيه ي مباركه ما را امر مي فرمايد كه رها كنيم كساني را كه إلحاد در اسماي خداوند مي كنند:
وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِه؛(2)
و كسانى را كه در نام هاى او به انحراف مى روند، رها كنيد.
إلحاد يعني كج روي و انحراف از راه راست، و انحراف از راه راست در اسماي الهي به يكي از سه چيز مي تواند واقع شود:
الف. خداوند متعال به وصفي خوانده شود كه شايسته ي مقام ربوبي نباشد.
ب. اسماي الهي را با اراده ي معناي غلط بر ذات اقدس اطلاق كنند؛ مثلاً بصير را با اراده ي
ص: 193
معناي بصر حسّي بر خداوند عزّوجلّ اطلاق كنند.
ج. اسماي مختصّه ي خداوند را بر غير خداوند اطلاق كنند؛ مثلاً بديعُ السّماواتِ و الأرض يا عالِمُ السرِّ و الخَفِيّات را بر غير خداوند اطلاق كنند و يا اسماء را به گونه اي كه مختصّ خداوند است بر غير خداوند اطلاق كنند؛ مثلاً قادر يا عالِم را بر غير خداوند به گونه اي كه اختصاصاً بر خداوند اطلاق مي شود اطلاق كنند؛ مثلاً اراده كنند كه مخلوقي قادر بالذات يا عالِم بالذات است.
برخي(1) از آيه ي شريفه ي فوق خواسته اند استفاده كنند كه اسماء الله، توقيفيّه است و نمي توان خداوند متعال را به اسمايي كه در شرع وارد نشده است خواند. ولي در حقيقت، آيه ي شريفه فقط ممنوع مي كند الحاد در اسماء را؛ يعني نبايد در خواندنِ خداوند، از راه حقّ و صوابْ منحرف شد و آن چه را كه مناسب مقام ربوبي نيست بر آن مقام، اطلاق كرد. امّا اگر اسمي مناسب ذات اقدس حقّ بود و مصداقي از اسماي
ص: 194
برتر و خوب تر (اسم أحسن نه حَسَن) شمرده مي شد، آيه ي مباركه ي وَ لِلهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى و آيات ديگر، اطلاق آن را بر ذات خداوند متعال تجويز مي كند.(1) در قرآن كريم چهار بار عبارت الْأَسْماءُ الْحُسْنى آمده است و ظاهر همه ي آن ها آن است كه هر اسم برتري شايسته ي ذات اقدس ربوبي است؛ اين آيات به ترتيب آن ها در قرآن كريم چنين است:
وَ لِلهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها؛(2)
و براى خداوند، بهترين نام هاست پس خدا را به آن نام ها بخوانيد.
قُلِ ادْعُوا اللهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى؛(3)
بگو: «اللَّه» را بخوانيد يا «رحمان» را، هر كدام را بخوانيد، براى او بهترين نام هاست.
ص: 195
اللهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى؛(1)
او خداوندى است كه معبودى جز او نيست و نام هاى نيكوتر از آنِ اوست.
هُوَ اللهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى؛(2)
او خداوندى است خالق، آفريننده اى بى سابقه، و صورت گر، براى او نام هاى نيك تر است.
در همه ي اين آيات، مقصودْ اسماء حُسناي خاصّي نيست بلكه هر اسمي كه نيكوتر است مصداق آن ها مي باشد. غير اين آيه ي شريفه به دليل ديگري نيز برخورد نكرده ايم كه توقيفيّت اسماء را به گونه ي مذكور در برخي كلمات بيان كند، بدين جهت اگر در موردي فردِ دانايي، توفيق يافت خداوند را به اسم و صفت برتري ندا دهد و مطمئن باشد جهت خلاف ادبي در آن نيست، عمل او از نظر شرعي مشكلي ندارد.
بنابراين روشن شد كه خداوند، داراي اسماي حُسني است و هر اسمي مناسبت هاي خاصّ خود را دارد و بنده در مقام مناجات مي تواند خداوند
ص: 196
را به آن اسماي حُسني بخواند. ولي واضح است كه با توجّه به مناسبت هاي خاصِّ اسماء، شايسته نيست مثلاً در مقام طلب غفران، اسم «يا مُنتقِم» و يا در مقام طلب مال، اسم «يا مانع» يا در مقام طلب شِفا، اسم «يا مُمِيت» و ... را به كار برد، بلكه شايسته آن است كه در مقام طلب غفران، از اسماي دالّ بر رحمت و مغفرت و در مقام طلب مال، از اسماي دالّ بر جُود و عطا و در مقام طلب شِفا، از اسماي دالّ بر شِفا و حيات استفاده كرد.
ص: 197
قبلاً بيان شد كه خداوند متعال داراي اسماء و صفات برتر مي باشد و كلّيت اين معنا را از آيات متعدّد قرآن كريم استفاده كرديم. با وجود اين در شماري از روايات، تعداد اسماي الهي ذكر گرديده و در بعض روايات نيز اين اسماي مباركه، به تفصيلْ شمارش شده است؛ در روايتِ صحيح هِشام بن حَكَم آمده است:
إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ إسْماً؛(1)
همانا براي خداوند نود و نه اسم است.
و در روايت معتبر از امام رضا - عليه السلام - آمده است:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه و آله و سلم -: لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ إسْماً؛(2)
ص: 198
رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - فرمودند: براي خداوند عزّوجلّ نود و نُه اسم است.
و در روايت ديگر از پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - آمده است:
إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ إسْماً، مِائَةً إِلَّا وَاحِداً؛(1)
همانا براي خداوند تبارك و تعالي نود و نُه اسم است صد اسم مگر يك اسم.
و در بعض روايات آمده است:
وَ مِائَةٌ فِي الْقُرْآنِ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ ظَاهِرَةٌ وَ وَاحِدٌ مِنْهَا مَكْتُوم؛(2)
يك صد اسم خداوند در قرآن است كه نود و نُه تاي آن ظاهر است و يكي از آن ها پوشيده مي باشد.
روايات ديگري دالّ بر نود و نُه اسم نيز وجود دارد، ولي طبق آن چه كه بعض مفسّرين گفته اند اسماي الهي در قرآن كريم بيش از يك صد و بيست اسم مي باشد.(3) و در دعاي جوشن كبير كه مشتمل بر صد فراز است و هر فراز، مشتمل بر ده وصف از اسماي حُسناي الهي، به نوعي
ص: 199
هزار اسم براي پروردگارِ عالَمْ إحصا مي شود.(1)
با توجّه به مجموع آيات و روايات، به نظر مي رسد روايات معتبري كه بيان مي كرد اسماي خداوند متعال نود و نُه اسم است، مقصود اسماي خاصّي(2) است كه داراي آثار ويژه اي نيز مي باشد؛ از جمله ي اين آثار در روايت آمده است:
مَنْ دَعَا بِهَا اسْتُجِيبَ لَهُ؛(3)
ص: 200
هركس بدان (خداوند متعال) را بخواند (دعايش) برآورده مي گردد.
و نيز:
وَ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّة؛(1)
و هركس به آن ها احاطه يابد وارد بهشت مي شود.
مرحوم صدوق در توضيح «وَ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّة» مي فرمايد:
مراد از شمارشِ اسماء، احاطه ي به آن ها و آگاهي بر معاني آن ها مي باشد و مرادْ فقط شمارش نيست.
و من اضافه مي كنم چنان كه امام رضا - عليه السلام - فرمودند اين هم بِشُرُوطِها مي باشد و از مهم ترين شروط آن، ولايت اهل بيت عصمت و طهارت: است؛ و از اين مطلب روشن مي شود برداشت اشتباهي كه در برخي تفاسير جديد(2) در مورد روايت «وَ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّة» آمده است ناشي از عدم توجّه كافي به همه ي روايات مي باشد.
به هر حال اسماي مبارك الهي كه در قرآن آمده
ص: 201
است در تفسير الميزان چنين شمارش شده است:
أ. الإله، الأحد، الأول، الآخر، الأعلى، الأكرم، الأعلم. أرحم الراحمين، أحكم الحاكمين، أحسن الخالقين، أهل التقوى، أهل المغفرة، الأقرب، الأبقى.
ب. البارئ، الباطن، البديع، البرّ، البصير.
ت. التوّاب.
ج. الجبّار، الجامع.
ح. الحكيم، الحليم، الحيّ، الحق، الحميد، الحسيب، الحفيظ، الحفيّ.
خ. الخبير، الخالق، الخلاق، الخير، خير الماكرين، خير الرازقين، خير الفاصلين، خير الحاكمين، خير الفاتحين، خير الغافرين، خير الوارثين، خير الراحمين، خير المنزلين.
ذ. ذو العرش، ذو الطول، ذو الانتقام، ذو الفضل العظيم، ذو الرحمة، ذو القوة، ذو الجلال و الإكرام، ذو المعارج.
ر. الرحمن، الرحيم، الرءوف، الربّ، رفيع الدرجات، الرزاق، الرقيب.
س. السميع، السلام، سريع الحساب، سريع العقاب.
ش. الشهيد، الشاكر، الشكور، شديد العقاب، شديد المحال.
ص: 202
ص. الصمد.
ظ. الظاهر.
ع. العليم، العزيز، العَفُوّ، العليّ، العظيم، علّام الغيوب، عالم الغيب و الشهادة.
غ. الغنيّ، الغفور، الغالب، غافر الذنب، الغفّار.
ف. فالق الإصباح، فالق الحبّ و النوى، الفاطر، الفتاح.
ق. القويّ، القدوس، القيوم، القاهر، القهار، القريب، القادر، القدير، قابل التوب، القائم على كلّ نفس بما كسبت.
ك. الكبير، الكريم، الكافي.
ل. اللطيف.
م. الملك، المؤمن، المهيمن، المتكبر، المصور، المجيد، المجيب، المبين، المولى، المحيط، المقيت، المتعال، المحيي، المَتين، المتقدر، المستعان، المبدئ، مالك الملك.
ن. النصير، النور.
و. الوهاب، الواحد، الولي، الوالي، الواسع، الوكيل، الودود.
ه. الهادي.
و در بعض روايات، نود و نُه اسم چنين آمده است:
اللَّهُ الْإِلَهُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ الْأَوَّلُ الْآخِرُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْقَدِيرُ الْقَاهِرُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى
ص: 203
الْبَاقِي الْبَدِيعُ الْبَارِئُ الْأَكْرَمُ الظَّاهِرُ الْبَاطِنُ الْحَيُّ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ الْحَلِيمُ الْحَفِيظُ الْحَقُّ الْحَسِيبُ الْحَمِيدُ الْحَفِيُّ الرَّبُّ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ الذَّارِئُ الرَّزَّاقُ الرَّقِيبُ الرَّءُوفُ الرَّائِي السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ السَّيِّدُ السُّبُّوحُ الشَّهِيدُ الصَّادِقُ الصَّانِعُ الطَّاهِرُ الْعَدْلُ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ الْغَنِيُّ الْغِيَاثُ الْفَاطِرُ الْفَرْدُ الْفَتَّاحُ الْفَالِقُ الْقَدِيمُ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ الْقَوِيُّ الْقَرِيبُ الْقَيُّومُ الْقَابِضُ الْبَاسِطُ قَاضِي الْحَاجَاتِ الْمَجِيدُ الْمَوْلَى الْمَنَّانُ الْمُحِيطُ الْمُبِينُ الْمُقِيتُ الْمُصَوِّرُ الْكَرِيمُ الْكَبِيرُ الْكَافِي كَاشِفُ الضُّرِّ الْوَتْرُ النُّورُ الْوَهَّابُ النَّاصِرُ الْوَاسِعُ الْوَدُودُ الْهَادِي الْوَفِيُّ الْوَكِيلُ الْوَارِثُ الْبَرُّ الْبَاعِثُ التَّوَّابُ الْجَلِيلُ الْجَوَادُ الْخَبِيرُ الْخَالِقُ خَيْرُ النَّاصِرِينَ الدَّيَّانُ الشَّكُورُ الْعَظِيمُ اللَّطِيفُ الشَّافِي.(1)
در عين اين كه همه ي اسماي الهي، برتر مي باشد(2) ولي برخي اسماء، برتر از ديگري است
ص: 204
تا آن جا كه به اسم اعظم مي رسيم. در روايات از اسم اعظم مكرّر نام برده شده است و بدون ترديد از نظر روايات در ميان اسماء الله، اسمي اعظم است كه آسمان ها و زمين به آن قائم و تدبير عالَم بدان مرتبط است و اگر كسي خدا را بدان اسم بخواند او را اجابت خواهد كرد. ولي آيا اسم اعظم، فقط يكي است يا متعدّد و نِسبي است؛ يعني في الجمله نسبت به ساير اسماء، بزرگ تر است. به نظر مي رسد به حسب روايات و ادعيه، اسم اعظم عنواني باشد براي مجموعه اي از اسماي الهي كه اعظم از ساير اسماء است و يا نسبت به مجموعه ي اسماي مناسب خود، اعظم است. بلي اسمي وجود دارد كه اعظم از همه ي اسماء هست كه تمام اسماء را پوشش مي دهد؛ چنان كه در بعض روايات صحيح «بِاسْمِكَ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَم؛»(1) آمده است و در برخي ديگر «بِاسْمِكَ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَم؛»(2) و در روايات متعدد آمده است:
إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً؛(3)
ص: 205
همانا اسم اعظم الهي بر هفتاد و سه حرف است.
ظاهراً مراد از حرف، كلمه مي باشد؛ چون حرف بر كلمه و كلام نيز اطلاق مي شود و سپس در اين روايات، اضافه شده است كه هفتاد و دو حرف آن نزد رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - و ائمّه: مي باشد و در ادامه آمده است:
وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَه؛(1)
و يك حرف نزد خداوند متعال است كه آن را در علم غيب، نزد خود برگزيده است.
هم چنين در اين روايات بيان شده است كه جناب آصف فقط يك حرف از اين هفتاد و سه حرف را داشت كه با تكلّم به آن توانست تخت بلقيس را در كمتر از به هم زدنِ چشم، در برابر حضرت سليمان علي نبيّنا و آله و عليه السلام حاضر كند.(2) و در روايت موثّقي از امام صادق - عليه السلام -
ص: 206
آمده است:
إِنَّمَا كَانَ عِنْدَهُ (سليمان بن داود) حَرْفٌ وَاحِدٌ مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَم؛
همانا نزد او (حضرت سليمان - عليه السلام -) فقط يك حرف از اسم اعظم بود.
و آن گاه حضرت - عليه السلام - اضافه مي فرمايد:
وَ صَاحِبُكُمُ الَّذِي قَالَ اللَّه: قُلْ كَفَى بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (1) وَ كَانَ وَ اللَّهِ عِنْدَ عَلِيٍّ عِلْمُ الْكِتَابِ؛(2)
در حالي كه صاحب (امام) شما كسي است كه خداوند مي فرمايد: «بگو: كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است ميان من و شما گواه باشد» و به خدا قسم، نزد علىّ - عليه السلام - علمِ كتاب بود.
يعني فرق است بين كسي كه نزد او علمٌ مِن الكتاب است و آن كه نزد او علمُ الكتاب مي باشد. و
ص: 207
مي دانيم جناب آصف بن برخيا كه يك حرف از هفتاد و سه حرف اسم اعظم را مثل حضرت سليمان علي نبيّنا و آله و عليه السلام مي دانست، نزد او علمٌ مِن الكتاب بود؛ چون خداوند متعال مي فرمايد: قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ؛(1) كسى كه نزد او دانشى از كتاب بود، گفت.» در حالي كه نزد اميرالمؤمنين - عليه السلام - علمُ الكتاب بود. و به اين حقيقت، در روايات متعدّد تصريح شده است و اين كه همه ي ائمّه: داراي علمُ الكتاب مي باشند.(2)
در اين جا بايد دانست كه تكلّم به اسم اعظم گرچه توفيق عظيمي است و از روايات استفاده مي شود كه اين اسماء با توجّه به معاني آن ها داراي بركات و آثاري است، امّا نبايد غافل بود كه
ص: 208
حقيقت اسماي الهيّه و اسم اعظم، در وجودات نوريّه ي رسول اكرم - صلي الله عليه و آله و سلم - و امامان معصوم: تجلّي مي يابد و آثاري كه براي اسماي الهيّه و اسم اعظم است در آن وجودات مباركه حاصل است. در كافي شريف از امام صادق - عليه السلام - آمده است:
نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي لَايَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا؛(1)
قسم به خداوند كه ما اسماي حُسنايي هستيم كه خداوند از بندگانش عملي را قبول نمي كند مگر به واسطه ي معرفت نسبت به ما.
اين مضمون از امام رضا - عليه السلام -(2) و امام باقر - عليه السلام -(3) و اميرالمؤمنين - عليه السلام -(4) نيز نقل شده است، و وجه آن هم با توجّه به روايت قرب نوافل روشن مي شود كه در آن آمده است:
ص: 209
... إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُه؛(1)
... اگر مرا بخواند اجابتش كنم و اگر خواهش كند به او عطا كنم.
اين خاصيّتِ اسم اعظم است كه در رسول خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - و ائمّه ي هدي: موجود است.
همين ويژگي به گونه اي در ساير اولياي الهي نيز مي تواند جريان يابد و آنان نيز به قدر مراتبِ
ص: 210
خود، تجلّي اسماء حُسناي الهي بلكه تجلّي اسم اعظم باشند. ولي بايد يادآوري كنم كه حتّي اگر كسي اسم اعظم را داشته باشد امّا به شرايط آن وفادار نباشد، از او گرفته خواهد شد؛ چنان كه در مورد بلعم باعور اتّفاق افتاد و در روايات متعدّد به آن اشاره شده است و او را مصداق اين آيه ي شريفه دانسته اند:
وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكاَنَ مِنَ الْغَاوِين ؛(1)
و بر آن ها بخوان سرگذشت كسى را كه آيات خود را به او داديم امّا او از آن ها تهى گشت، پس شيطان او را دنبال كرد و او عاقبتْ از گمراهان گرديد.
وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِها وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلىَ الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاه؛
و اگر مى خواستيم حتماً او را به وسيله ي آن آيات بالا مى برديم، ولكن او (به پَستى گراييد و) دل بر زمين بست و از هواى خود پيروى نمود.
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث؛(2)
ص: 211
پس داستان او داستان سگي است كه اگر بر او حمله برى زبان درآورد و اگر رهايش كنى باز هم زبان درآورد (اين شخص را تهديد كنى يا نصيحت، يكسان است).(1)
علّامه ي مجلسي; در بحارالانوار، ج90، ص223 بابي را تحت عنوان الإسم الأعظم گشوده است و تعدادي از روايات را كه به نوعي
ص: 212
اسم اعظم را بيان مي كند آورده است كه در اين جا چند روايت را ذكر مي كنم:
1. عَنْ الصَّادِقِ - عليه السلام -:
امام صادق - عليه السلام - مي فرمايد:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» اسْمُ اللَّهِ الْأَكْبَرُ أَوْ قَالَ - عليه السلام -: الْأَعْظَمُ؛
«بسم الله الرحمن الرحيم» اسم بزرگ تر خداوند است يا (ترديد از راوي است) فرمود: اسم اعظم الهي است.
اين روايت با توجّه به آن چه گذشت از نسبي بودن اسم اعظم، تنافي با رواياتي ندارد كه بيان مي كند:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» أَقْرَبُ إِلَى اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ مِنْ سَوَادِ الْعَيْنِ إِلَى بَيَاضِهَا؛
«بسم الله الرحمن الرحيم» به اسم اعظم الهي نزديك تر است از نزديكي سياهي چشم به سفيديش.
2. امام صادق - عليه السلام - به بعض اصحاب خود فرمودند:
أَ لَا أُعَلِّمُكَ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ؟ قَالَ - عليه السلام -: اقْرَأ «الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ وَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ» ثُمَّ اسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ فَادْعُ بِمَا أَحْبَبْتَ؛
ص: 213
آيا اسم اعظم را به تو تعليم ندهم؟ حضرت - عليه السلام - فرمود: «سوره هاي حمد و توحيد، آية الكرسي و سوره ي قدر» را بخوان و سپس روي به قبله آور پس بدان چه دوست داري دعا كن.
3. عَنْ الرِّضا - عليه السلام -: مَنْ قَالَ بَعْدَ صَلَاةِ الْفَجْرِ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» مِائَةَ مَرَّةٍ كَانَ أَقْرَبَ إِلَى اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ مِنْ سَوَادِ الْعَيْنِ إِلَى بَيَاضِهَا وَ إِنَّهُ دَخَلَ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ؛
امام رضا - عليه السلام - مي فرمايد: هركس بعد از نماز صبح، صد مرتبه بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» نزديك تر است به اسم اعظم الهي از نزديكي سياهي چشم به سفيديش و همانا اسم اعظم الهي داخل در اين ذكر است.(1)
و شايد يكي از نكته هاي آن كه اسم اعظم به طور وضوح در اختيار همه گذاشته نشده است، آن است كه مؤمنين با خواندن بيشتر خداوند به اسماي حُسني، مستحقّ ثواب بيشتر گرديده و داراي قرب بيشتر شوند؛ چنان كه يكي از
ص: 214
نكته هاي پنهان بودن شب قدر، قبولي اعمال، اجل انسان و ... نيز همين است.
خداوند متعال همه ي ما را از ذاكرين حقيقي اسماي حُسني و اسم اعظم خود قرار داده و مشمول غفران و رحمت بي پايان خود گرداند، بمحمّد و آله الطاهرين.
و الحمد لله اوّلاً و آخراً و ظاهراً و باطناً
و صلّي الله علي محمّدٍ و آله الطاهرين