اوج عرفان در مناجات ماه شعبان

مشخصات كتاب

مؤلف : آيت الله سيدمحمدرضا مدرسي طباطبايي يزدي

ناشر : مشخص نیست

«شرحي بر فرازهايي از مناجات شعبانيّه»

أعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين و لعنة الله علي أعدائهم أجمعين

بحمدالله از اين دعاي شريف و روح نواز، با نواي خوش برادر بزرگوار بهره برديم. اميدواريم مورد رضاي حضرت حق عزّ اسمه و توجّهات حضرت وليّ عصر (عجّل الله تعالي فرجه الشريف و أرواحنا لتراب مقدمه الفِداء) قرار بگيرد. خداوند متعال اين جلسه را مورد نظر خاصّ خود قرار داده و از مؤسّس و همه ي كساني كه شركت نموده اند به أحسن وجه قبول بفرمايد. در لحظاتي كه خدمت برادران و خواهران مكرّم هستم، هيچ چيز مناسب تر از اين نيست كه كلّيّاتي درباره ي همين مناجات شريف شعبانيّه _ با اين مضامين عالي _ طرح نمايم؛ گرچه سخن گفتن درباره ي اين دعا واقعاً كار مشكلي است و بيان و ذوق و روح ديگري مي خواهد.

اين دعا به حَسَب آن چه كه نقل شده است، مناجات، گفتگو و ابراز شوق و علاقه ي اميرالمؤمنين و اولاد ايشان: و به تعبيري، عشق بازي آنان با پروردگار عالم بوده است. در بعضي از فقرات اين مناجات، مضاميني وجود دارد كه فوق عقول ماست. ما صرفاً الفاظش را تكرار مي كنيم؛ ممكن است معاني تحت اللّفظي اش را هم بفهميم؛ امّا درك عمق و ژرفايش _ آن-چنان كه از زبان معصوم صادر شده _ براي افراد عادي و انسان هاي معمولي و حتّي براي كساني كه به عنوان عارف شناخته شده اند محال است؛ چه رسد به امثال من و كساني كه در اين سطوح نازل، گرفتار

ص: 1

ص: 2

رسوبات مادّيّت و إخلاد إلي الأرض و پاي بند هوي و هوس خودشان هستند. امّا اميدواريم كه خداوند متعال رَشحه اي از رَشَحات و قطره اي از آن بِحار معارف و محبّت ها را نصيب ما بگرداند .

بستر مناجات شعبانيّه

از آغاز تا پايان اين دعا سلسله اي از معارف و حقايق عالَمِ وجود است؛ از مبدأ هستي و غِنا و عظمت پروردگار، از ضعف و مسكنت مخلوق و از عشق و محبّت الهي سخن مي گويد و اين كه غير از او هيچ نيست و جز او همه ظُلُمات است و تاريكي. اين مضامين به گونه اي بيان شده كه اگر انسان آن را با توجّه بخواند و مخصوصاً تكرار نمايد، معنويّت آن در ژرفاي جان مي-نشيند، به اعماق روح تزريق مي شود و در باطن آدمي جاي مي گيرد.

اين مناجات حقيقت عرفان است. البتّه مقصود از عرفان آن چيزي است كه مورد تأييد اهل بيت پيامبر9 و خاندان وحي: است؛ نه آن چه كه با سوء برداشت ها و سوء استفاده ها، به ناحق به عنوان عرفان معرّفي شده است. مراد ما عرفان كساني است كه در طريقه ي پيامبر9 و اهل بيت او: هستند و به اهل بيت صد در صد تعبّد محض دارند امثال سلمان وكميل، و آنان كه پرورش يافته و شاگردان امام باقر و امام صادق8بودند و شاگردان شاگردان آن ها، تا به امروز.

ممكن است مطالبي در كتاب هاي كلامي، فلسفي و يا درآثار عرفاني بخوانيم، ولي حقيقت معاني آن در عمق جان رسوخ نمي كند و قلب و روح متحقّق به آن معاني نمي شود. امّا دعاهايي كه از ائمّه وارد شده است مي تواند اين معاني را در عمق جان نفوذ بدهد و وجود انسان را به آن حقايق متحقّق كند؛ به گونه اي كه نورانيّت آن را حس نموده و شهود نمايد. حتّي چه بسا افرادي كه اصطلاحات علمي را نمي دانند _ نه اين كه بگويم ندانستن كمال است، نه، اشتباه نشود؛ راه حقيقي از راه معرفت و علم و دانش است _ امّا به كمك همين ادعيه و مناجات هايي كه ائمّه: تعليم فرمودند، نتيجه و غايات آن دانش ها را با عبادت ها، ذكرها، مناجات ها و انس شان به اين دعاها و مداومت بر آن حقايق، كشف نمودند.

دريايي از دعاها با مضامين عالي از ائمّه ي اهل بيت: براي ما به يادگار مانده كه اثرات علمي _ تربيتي فراواني دارد؛ معارف حقّه را بيان نموده و انسان ساز است. بحمدالله اين معارف _ با همه ي فشارها و تلاش هايي كه براي حذف آن ها توسط ظالمان و غاصبان صورت گرفته _ در لابلاي كتب تا به امروز باقي مانده و به دست ما رسيده است. هم چون دعاي كميل، دعاي صباح،

ص: 3

دعاي جوشن ، دعاي عرفه ، صحيفه ي سجّاديه، دعاهاي ماه رمضان، زيارات ودعاهاي بعد از آن ها و غير اين ها. در ميان اين دعاها بعضي واقعاً از غُرر ادعيه به شمار مي آيند. خود اين ادعيه با هم تفاوت دارند. از لحاظ مضامين و معاني، از نظر الفاظ و از حيث آهنگ و موسيقي كلمات. حالا علّتش چه بوده، هرچه مي خواهد باشد، يقيناً بي حكمت نبوده است. اين دعاها براي بالا بردن معرفت انسان به مبدأ و معاد، و براي ارتقاء انديشه و عمق بخشيدن به آن درباره ي حقيقت هستي، و هم چنين براي تربيت اخلاقي و كسب خصايل عالي انساني، بسيار مؤثّرند.

از جمله غُرَر ادعيه، همين دعاي شريف و مناجات ائمّه: در ماه معظّم شعبان است كه به مناجات شعبانيّه معروف شده است. اين دعا هميشه مورد توجّه علما و عرفاي حقيقي و اهل ذوق و حالات معنوي و روحاني بوده است. مرحوم محدث قمي1 مي فرمايد: هر چند اين دعا به مناسبت ماه شعبان است و دعاي اميرالمؤمنين و ائمّه: در اين ماه بوده است. ولي هر وقت كه حضور قلبي باشد خواندن آن مناسب است. از اين جا معلوم مي شود كه اين دعا مورد توجّه بوده است. و خوشبختانه بعد از اين كه حضرت امام خميني _ كه خود مربّي نفوس و مزكّي قلوب بود _ عنايت خاصّي به اين دعا ابراز نمود، بحمدالله دعا فراگيرتر شد.

هر فقره اي از اين مناجات از لحاظ معرفتي و تربيتي، مطالب و مضامين بسيار والايي دارد كه در سر تا سر اين دعا موج مي زند. در واقع، اين دعا از يك طرف، فلسفه _ به معناي اعمّ _ است كه حقيقت هستي را تبيين مي كند كه اصلاً هستي چيست؟ مبدأ هستي كدام است؟ غايت هستي چيست؟ أسماء حسناي الهي چيست؟ انسان چه نقشي در اين عالم هستي دارد؟ چگونه بايد رفتار كند؟ چه خصوصيّتي دارد؟ ضعف دروني انسان كدام است؟ از طرف ديگر، جهات اخلاقي و تربيتي دارد. انسان براي رسيدن به هدف نهايي و كمال انساني خود نمي تواند تنها به معرفت اكتفا كند؛ بلكه بايد تربيت هم بشود. ابزار تربيتي كه در اين دعا به كار رفته، انسان ساز است. واقعاً اگر انسان با اين دعا انس بگيرد و با توجّه به معاني اش آن را زمزمه كند، روحش صيقل مي خورد؛ به اهتزاز در مي آيد و كم كم عادت مي كند به عالم معنا متّصل شود. همان طور كه در خود اين دعاي شريف آمده است: خدايا ارواح ما را به محلّ قدست معلّق و متّصل گردان.(1)


1- «إِلَهِي!....تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك». بحارالأنوار، ج91، ص98.

ص: 4

اوج مناجات شعبانيّه

با خواندن اين دعا روح لحظه به لحظه اوج مي گيرد و بالا و بالاتر مي رود تا آن جا كه از رسوبات مادّيِت رها شده و به سرچشمه ي هستي نزديك و نزديك تر مي گردد و آن گاه در يك حالت مستعدّي مي خوانيم:

 إِلهِي هَب لِي كَمالَ الإنقِطاعِ إِلَيك و أنِر أبصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيك حَتَّى تَخرِقَ أبصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلى مَعدِنِ العَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِك؛ «خدايا! به من ببخش نهايت بريدن به سوي خودت را، و روشن فرما چشم هاي دل هاي ما را به كمك نگاه هاي آن ها به تو. تا چشم هاي دل ها پرده هاي نور را بشكافد و به معدن عظمت برسد و ارواح آويخته ي به عزّ قدس تو شود».

ما چيز هايي را مي گوييم و الفاظي را تكرار مي كنيم و حتّي معانيي را براي خودمان ترسيم مي نماييم، ولي معاني به قدري دقيق و بالا و با عظمت است كه اگر امثال ما با اين ظرفيت هاي كم، حقيقت آن را بفهميم معلوم نيست كه بتوانيم ادامه ي حيات بدهيم. نظيرش همّام _ حتّي با آن روح بلند _ كه وقتي خدمت اميرالمؤمنين علي7 رسيد و گفت: صفات متّقين را براي من توصيف كن. حضرت خطبه ي جانانه اي را خواندند. عاقبت اين شخص فرياد و صعقه اي زد و قالب تهي كرد. اگر ما هم اين ها را بفهميم حداقل اين است كه بايد صعقه اي زده و مدهوش شويم. به هر حال اگر دستمان به اوج نمي رسد، در مرحله ي پايين تري اين معاني را زمزمه كنيم و به اندازه ي ظرفيت هاي خودمان جرعه اي از اين اقيانوس رحمت و بركت را برگيريم. در درگاه خداوند متعال اين گونه مي گوييم:

 إِلهِي هَب لِي كَمالَ الإنقِطاعِ إِلَيك.

يعني فرد از هرچه غير خداست ببرد و هيچ دل بستگي و وابستگي به غير خدا نداشته باشد. از مال، فرزند، همسر، جاه، مقام و خلاصه از دنيا و ما فيها و بلكه حتّي از بهشت و جهنّم هم ببرد و فقط خدا و تنها خداوند متعال را مدّ نظر داشته باشد. اين كمال انقطاع است؛ بداند كه غير خدا، هيچ چيز اصالت ندارد. هرچه هست پوچ است. هيچ چيز هيچ قدرتي ندارد. همه از خداست؛ تمام قدرت ها، تمام نعمت ها، تمام رحمت ها و تمام هستي از اوست. حتّي اگر توفيقي هم پيدا كرده

ص: 5

باشيم در اين وادي سخني بگوييم آن هم به عنايت خداوند است. «كُلَّمَا وَفَّقتَنِي بِخَيرٍ فَأنتَ دَلِيلِي عَلَيهِ وَ طَرِيقِي إِلَيه»؛(1) «در هر خيري كه مرا موفّق فرمودي، تو راهنماي من بر آن، و راه من به سوي آن هستي».

بايد بدانيم كه هرچه غير خداست، جز ذلّت و مسكنتْ چيز ديگري نيست. رسيدن به اين حقايق، لمس كردن و احساس كردن آن ساده نيست. گفتنش خيلي مشكل نيست ولي اين كه كسي متحقّق به اين حقيقت شود و به گونه اي باشد كه با تمام وجودش اين معني را بفهمد و بالطّبع در اعمالش هم ظاهرگردد، به اين سادگي ها دست يافتني نيست.

خَليلَيَّ قُطّاعُ الفَيافي إلي الحِميٰ كََثيرٌ و أمّا الواصِلونَ قَليلٌ

«دوستان! ره روان بيابان ها به سوي مأمن دوست زيادند؛ امّا به مقصد رسيدگان اندكند». ياد خدا بايد همه ي وجود را فرا گيرد كه هيچ غفلتي نباشد بلكه هميشه حضور باشد و چشم حقيقت از رخسار محبوب بر نگيرد.

لِكُلٍّ إلي شَأوِ العُلي حَرَكاتٌ ولكِن عَزيزٌ في الرِّجالِ ثَباتٌ

«براي همه به سوي دور دست ها حركاتي است وليكن ثبات در آن مراتب نادر است». آري ياد خدا بايد عين جان بشود؛ نه فقط به زبان باشد. البتّه بايد لساني هم باشد و لازم هم هست. همان طوري كه در دعاي شريف كميل مي خوانيد:

 واجعَل لِساني بِذِكرِكَ لَهِجاً؛ خدايا زبان مرا قرار بده تا به ذكر تو حركت كند.

ولي اين ذكر زباني كافي نيست. اين اوّل سلوك است. اگر كسي به معني واقعي كلمه به ياد خدا بوده و غفلت نداشته باشد، آن وقت مي تواند بفهمد كه انقطاع الي الله چيست، تا كمال انقطاع را از خداوند درخواست كند. نتيجه ي رسيدن به كمال انقطاع چيست؟ «إِلهِي هَب لِي كَمالَ الإنقِطاعِ إِلَيك و أنِر أبصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيك حَتَّى تَخرِقَ أبصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ». انسان به جايي مي رسد كه حتّي حجاب هاي نوري بين او و خداوند برداشته مي شود و به معدن عظمت مي رسد و تمام پرده ها كنار زده مي شود. پرده ها و حجاب ها دو نوعند:


1- بحارالأنوار، ج99، ص55.

ص: 6

الف) گاهي حجاب ها و پرده هاي ظلماني است. آن هايي كه امثال ما مبتلا هستيم گناهان است. دنياطلبي ها، جاه طلبي ها، قدرت پرستي ها، اسارت به همسر و فرزند و امثال اين هاست كه حُجُب ظلماني است.

ب) امّا گاهي پرده هايي كه بين عبد و خداست پرده هاي نوراني است. خيلي مهم است كه شخص از اين پرده ها نيز بگذرد و به معدن عظمت الهي برسد. ممكن است پرده هاي نوراني، عبادات و علوم خود شخص باشد. علم نور است. عبادت نور است. حتّي رفتن به بهشت نور است؛ ولي اگر كسي بخواهد به سرچشمه و معدن اصلي نور برسد حتّي اين ها هم مانع رفتن مي شود. آن قدر انقطاع الي الله مرتبه ي برتري است كه علم و عبادت هم مي تواند مانع شود؛ بلكه چه بسا برخي تجلّيات اسماء و صفات _ و چيزهاي ديگري كه فعلاً نمي خواهم بيان كنم _ مي تواند مانع رسيدن به معدن عظمت شود. اين مرتبه اي است كه در لسان برخي، از آن به «فناء في الله» تعبير مي شود؛ كه ديگر جز خدا هيچ چيز را نمي بيند و اگر چيز ديگري را ببيند به خدا مي بيند.

 «تَخرِقَ أبصَارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ»؛ «چشم هاي دل ها پرده هاي نوراني را مي شكافد».

 «بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيك»؛ «با آن نور خاصّي كه به خداوند متعال نظر مي كند».

 «وَ تَصِيرَ أروَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِك»؛ «آن وقت ارواح چنين افرادي به محلّ عزّت قدس الهي آويخته اند».

ديگر چيزي واسطه ي بين عبد و خدا نيست. هرچه هست خداست. در اين حال است كه آخرين درجه ي كمال انساني را به دست مي آورد.

محلّ عزّ قدس كجاست؟

اين محلّ عزّ قدس كجاست؟ آن محلّ أعلي كجاست؟ نزديك به اين تعبير در قرآن كريم و نهج البلاغه و بعض كتب ديگر آمده است. شايد بتوانيم با مقايسه ي اين ها تا اندازه اي بفهميم محلّ عزّ قدس كجاست. در قرآن كريم در دو جا از ملأ أعلي نام برده شده است. در يك جا خداوند متعال به پيامبرش فرمان مي دهد و مي فرمايد اين چنين بگو:

ص: 7

 (ما كانَ لِي مِن عِلمٍ بِالمَلَإِ الأعلى إِذ يَختَصِمُون)(1) «[اي پيامبر بگو] من علمي به ملأ أعلي نداشتم وقتي كه فرشتگان درباره ي خلقت آدم مجادله مي كردند».

وقتي خداوند متعال به فرشتگان فرمود مي خواهم آدم را خلق كنم، آن ها گفتند: اين آدم موجود مُفِسدِ ظالم را براي چه خلق مي كني!؟ ما اين جا بنده هاي تو هستيم و تو را تسبيح و تقديس مي كنيم. _ آدم به چه دردي مي خورد؟ _ خداوند فرمود: (إنِّي أعلَمُ ما لا تَعلَمُون)(2) همانا من مي دانم آن چه را كه شما نمي دانيد. در آيه ي شاهد سخن، خداوند خطاب به پيامبر مي فرمايد بگو: (ما كانَ لِي مِن عِلمٍ بِالمَلَإِ الأعلى إِذ يَختَصِمُون) من به ملأ أعلي علمي نداشتم و نه كتابي خوانده بودم و نه از كسي شنيده بودم و با علم عادي نمي توانستم به آن دسترسي داشته باشم؛ بلكه تعليم الهي بود.

در جاي ديگر خداوند متعال درباره ي راندن شياطين از ملأ أعلي مي فرمايد:

 (لا يَسَّمَّعُونَ إِلى المَلَإِ الأعلى وَ يُقذَفُونَ مِن كُلِّ جانِب)(3) شياطين نمي توانند سخنان فرشتگان را كه در ملأ أعلي هستند بشنوند؛ مگر دزدانه كه _ با شهاب(4)_ زده مي شوند. بنابراين ملأ أعلي آن عالَم و جايي است كه جمع فرشتگان در آن هستند.

باز در نهج البلاغه مي خوانيم كه اميرالمؤمنين7 درباره ي اولياي ويژه ي خداوند مي فرمايد:

 و صَحِبُوا الدُّنيا بِأبدانٍ أرواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الأعلَى.(5)

به تن همدم دنيايند، ولي جان شان به محلّ اعلي آويخته است. اين ها چه كساني هستند؟ اين ها خلفاء الله هستند. كساني هستند كه حضرت مي فرمايد: علم به آنان هجوم آورده است، آن هم علمي كه بر اساس حقيقت است.(6) ما مي خواهيم يك كلمه بياموزيم بايد چقدر تلاش كنيم؛ حالا درست


1- ص، آية 69 .
2- البقره، آية 30 .
3- الصافات، آية 8 .
4- (إِلاَّ مَنِ استَرَقَ السَّمعَ فَأتبَعَهُ شِهابٌ مُبينٌ). الحجر، آية 18.
5- نهج البلاغه ي صبحي صالح، حكمت 147، ص 495.
6- همان. «هَجَمَ بِهِمُ العِلمُ عَلَى حَقِيقَةِ البَصِيرَةِ و باشَرُوا رُوحَ اليَقِينِ و استَلانُوا ما استَوعَرَهُ المُترَفُونَ و أنِسُوا بِما استَوحَشَ مِنهُ الجاهِلُونَ و صَحِبُوا الدُّنيا بِأبدانٍ أرواحُها مُعَلَّقَةٌ بالمَحَلِّ الأعلَي أولَئِكَ خُلَفاءُ اللَّهِ في أرضِهِ و الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آهِ آهِ شَوقاً إِلَى رُؤيَتِهِم».

ص: 8

يا غلط ياد بگيريم. آن وقت اميرالمؤمنين درباره ي آنان مي فرمايد: علم به آن ها هجوم آورده است. آن علمي كه با آن حقيقت اشياء را مي فهمند. «و باشَرُوا رُوحَ اليَقِينِ» و علمي كه همراه يقين است و در جانشان رسوخ كرده است. اميرالمؤمنين مي فرمايد: آه آه! شيداي ديدار آنانم؟

من در اين جا مي خواهم يك ارتباطي بين دعا و كلمات اميرالمؤمنين برقرار كنم. برادران و خواهران بزرگوار! هنگامي كه اين مناجات شعبانيّه را من و شما مي خوانيم، بايد ببينيم چه چيزي را طلب مي كنيم؟ ببينيم چه كار مي خواهيم بكنيم؟ آيا براي اين سفر طولاني و مهم، توشه اش را هم آماده كرده ايم؟ يا تنها لقلقه ي زبان است؟

محلّ عزّ قدسي كه درخواست مي كنيم از آن ملأ أعلي كه جمع فرشتگان است برتر است. در آن ملأ أعلي حداقل اين است كه شياطين مي توانستند دزدانه سَرَك بكشند و رانده شوند؛ امّا آن چه در اين جا آمده است محلّ عزّ قدس و معدن عظمت است؛ حتّي شياطين دزدانه هم نمي توانند نفوذ كنند. پاكي محض است و در عين حال مرتبه ي عزّ است. تمام غير قدس بودن آن جا مقهور است.

آن چه در اين مناجات هست، از آن ملأ أعلي كه در آيه آمده بالاتر است و شايد همان چيزي باشد كه در نهج البلاغه اميرالمؤمنين7 از آن ياد كرده اند: «و صَحِبُوا الدُّنيا بِأبدانٍ أرواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الأعلَى»؛ اين خوبان و پاكان و قدسيان با دنيا آن چنان مصاحبت مي كنند كه روحشان معلّق به محلّ أعلي است. از اين قطعه استفاده مي كنيم كه اين آويختگي به عالم بالا براي بعد از مرگ نيست!! در همين دنيا با اين بدن هايي كه من و شما داريم، مصاحبت مي كنند؛ امّا باطن آنان كه ارواح شان باشد، معلّق به ملأ أعلي و در آن محلّ قدس است. هرچه مي بيند خداست. اگر ديگري را هم مي بيند به خداوند مي بيند. شايد اين قطعه ي نهج البلاغه مثل آن چه باشد كه در مناجات شعانيّه آمده است كه:

 فَناجَيتَه سِرّاً و عَمِلَ لَكَ جَهراً؛ «خدايا تو به سِرْ بنده ات را ندا مي دهي، در حالي كه او آشكارا براي تو كار مي كند».

به سِر ندا مي دهي يعني روحش معلّق به عزّ قدس است، در حالي كه بدنش در ميان مردم مي باشد و مصداقي است از: «...كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي

ص: 9

يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُه....»(1)؛ «من گوش عبد مي شوم كه به آن مي شنود، و چشم او مي شوم كه به آن مي بيند، و زبان او مي شوم كه بدان سخن مي گويد، و دست او مي شوم كه بدان عمل مي كند. اگر مرا بخواند، جوابش گويم و اگر درخواست كند، به او عطا نمايم».

برخي از ويژگي هاي آويختگان به محلّ عزّ قدس

الف) به هر حال از مقايسه ي اين فراز از مناجات شعبانيّه با آن فراز از خطبه ي مذكور مي فهميم آن ها كه ملحق به عالم عزّ قدس هستند و ارواحشان معلّق به ملأ أعلي است و اين حُجُب ظلماني و نوراني را طي كرده اند و به آن مرتبه رسيده اند، كساني هستند كه: «هَجَمَ بِهِمُ العِلمُ عَلَى حَقِيقَةِ البَصِيرَةِ و باشَرُوا رُوحَ اليَقِينِ»؛ «بادرستي بصيرت علم به آنان هجوم آورده و روح يقين را بي هيچ واسطه اي اقتباس كرده اند». و اين مقام يقين، مرتبه ي ساده اي نيست. يقين مرتبه اي است كه اگر انسان به آن برسد، ديگر همه چيز را دارد. يقين در عمق جان اولياء الهي جاي كرده است. در روايتي قريب به اين معنا وارد شده است كه: «هيچ چيز در ميان مردم كمتر از يقين تقسيم نشده است».(2) آري! يقين، نعمتي بسيار والاست. آن هم يقيني كه ناشي از علم صحيح باشد؛ يعني يقيني كه ثابت باشد و با حوادث روزگار بالا و پايين نشود. يقيني كه تا آخرين لحظه همراه انسان باشد.

ب) از ويژگي ها و خصايص ديگر آنان كه به عزّ قدس ملحق و معلّق شده اند اين است كه وقتي روح يقين را در آغوش گرفتند، آن چه را كه مترفين، مرفّهين و نازپروردگان عالم، پست و لئيم و ناگوار مي شمرند _ يعني مشكلات دنيا _ براي آن ها سازوَر، ليّن و خوش آيند مي شود؛ آن چه براي آن ها سخت است، براي اين ها كه به يقين رسيدند ملايم مي شود. صبر در راه محبوب و فرمان برداري از او براي اهل يقين شيرين خواهد بود:


1- الكافي، ج2، ص352. «قالَ رَسُولُ اللَّهِ 9 قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَن أهانَ لِي وَلِيّاً فَقَد أرصَدَ لِمُحارَبَتِي و ما تَقَرَّبَ إلَيَّ عَبدٌ بِشَيءٍ أحَبَّ إلَيَّ مِمّا افتَرَضتُ عَلَيهِ و إنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنّافِلَةِ حَتَّى أحِبَّهُ فَإذا أحبَبتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الَّذِي يَسمَعُ بِهِ و بَصَرَهُ الَّذِي يُبصِرُ بِهِ و لِسانَهُ الَّذِي يَنطِقُ بِهِ و يَدَهُ الَّتِي يَبطِشُ بِها إن دَعانِي أجَبتُهُ و إن سَألَنِي أعطَيتُهُ و ما تَرَدَّدتُ عَن شَي ءٍ أنَا فاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَن مَوتِ المُؤمِنِ يَكرَهُ المَوتَ و أكرَهُ مَساءَتَه».
2- «ما قُسِمَ في النَّاسِ شَي ءٌ أَقَلُّ مِنَ اليَقِينِ». بحارالأنوار، ج67 ، ص136.

ص: 10

 و استَلانُوا ما استَوعَرَهُ المُترَفُونَ.(1)

آن چه كه براي جاهلان مايه ي ترس است و آن ها از آن وحشت دارند، براي اين ها كه صاحب يقين اند مايه ي خوشي است و با آن انس دارند:

 و أنِسُوا بِما استَوحَشَ مِنهُ الجاهِلُونَ.(2)

ج) ويژگي ديگر آن است كه آن ها در همان حال كه با اين بدن دنيايي در اين جهان زندگي مي كنند و به حَسَب ظاهر با من و شما حرف مي زنند، در عالم واقع ارواحشان آويخته به ملأ أعلي است و در كنار قدسيان و عرشيان هستند و در عالم ديگري سير مي كنند. و در همين حال حيات دنيوي به آن مقامّات رسيده اند: «و صَحِبُوا الدُّنيا بِأبدانٍ أرواحُها مُعَلَّقَةٌ بالمَحَلِّ الأعلَي».

و در همين جا عبد به درگاه خداوند عرضه مي دارد:

 إلهي و اجعَلني مِمَّن نادَيتَه فأجابَكَ و لاحَظتَه فصَعِقَ لِجَلالِكَ فناجَيتَه سِرّاً و عَمِلَ لَكَ جَهراً؛ «خدايا مرا در زمره ي كساني قرار ده كه او را خواندي و پاسخت داد؛ به او توجّه كردي پس از جلال و بزرگي تو فرياد زد و مدهوش شد؛ با او نهاني راز گفتي و او آشكارا براي تو كار كرد».

عبد در اين لحظه به عنايت حضرت حق تمام هستيش خدايي مي شود و با توجّه خاصّ پروردگارْ اراده اش در اراده ي حق مُندك و با صعقه اي تمامِ أنانيّت مضمحلّ و متلاشي مي گردد و غير از حضرت حق، در آن مرتبه چيز ديگري نمي بيند و به سرّ راه يافته و از سرّ وجود به وجود ظاهر مي رسد و مي يابد كه «هو الاوّلُ و الآخِرُ و الظّاهِرُ و الباطِنُ».(3) و متحقّق به اين معني مي شود كه «بِنُورِ وَجهِكَ الَّذِي أضَاءَ لَهُ كُلُّ شَي»(4) همه چيز متنوّر به نور الهي است و از خود هيچ ندارد.

اميرالمؤمنين علي7 در خطبه ي متّقين درباره ي مؤمنين اهل يقين چنين مي فرمايد:


1- نهج البلاغه ي صبحي صالح، حكمت 147، ص 495.
2- همان.
3- الحديد، آية 3.
4- مصباح الكفعمي، ص555.

ص: 11

 وَ لَولا الأجَلُ الَّذي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيهِم لَم تَستَقِرَّ أرواحُهُم في أجسَادِهِم طَرفَةَ عَينٍ شَوقاً إِلَى الثَّوابِ و خَوفاً مِنَ العِقَاب»؛(1) _ چه خبر است؟ ما كجاييم؟ چه قدر بدبختيم! چه قدر إخلاد به ارض داريم! چه قدر گرفتار مادّيّت هستيم! شهوات، دست و پاي امثال من را بسته است! ملكات بد و خصايل ناپسند ما را گرفتار كرده است! و گرنه _ اميرالمؤمنين7 مي فرمايد: اگر نبود كه خداوند متعال مقدّر فرموده كه تا فلان لحظه بايد در اين دنيا بمانيم، افرادي كه به يقين رسيدند، مرغ روحشان از شوق به لقاء پروردگار، به عالم بالا پرواز مي كرد و به آن معدن عظمت مي رسيد. در زيارت شريف امين الله مي خوانيم: «فاجعَل نَفسِي.....مُشتاقَةً إلَى فَرحَةِ لِقائِك»؛(2) «خداوندا جان مرا...... شيداي سُرور ديدارت قرار ده».

نكته اي در ره زني شيطان

در اين جا مناسب است نكته اي را يادآوري كنم تا توجّه كنيم چگونه شيطان با روش هاي زيبا سدّ راه اتّصال به عالم بالا مي شود. متأسّفانه بعضي افراد نيز كه در جمهوري اسلامي با تزوير به بالاترين موقعيّت ها دست انداختند _ و الحمدلله زحمت شان هم كم شد _ در اين دام گرفتار شدند، ديدم در كتابي اين آيه ي شريفه ي (و اعبُد رَبَّكَ حَتَّى يَأتِيَكَ اليَقينُ)(3) را آورده وآن را غلط و منحرفانه معني كرده است. اساساً در فهم اين آيه دو گروه اشتباه كردند:

يك گروه صوفي ها و بعضي از عارف نماها _ نه عارف واقعي _ كه مي گويند معني آيه آن است كه بايد عبادت كنيم تا به يقين برسيم. وقتي به يقين رسيديم ديگر عبادت نمي خواهيم . بعد از وصل، طلب معني ندارد در حالي كه عبادت براي طلب است. بيچاره! آيا وصل شما بالاتر از وصل پيامبر9 مي شود؟! وصل شما بالاتر از وصل اميرالمؤمنين مي شود كه مي فرمايد: «لَو كُشِفَ الغِطاءُ ما ازدَدتُ يَقِيناً»؛(4) اگر پرده ها كنار برود چيزي بر يقين من افزوده نمي شود. آيا اين بزرگان


1- نهج البلاغه ي صبحي صالح، خطبه ي193، ص303.
2- كامل الزيارات، ص40.
3- الحجر، آية 99.
4- بحارالانوار، ج40، ص153.

ص: 12

يك لحظه شد كه از عبادت غافل شوند؟! شگفتا كه معني آيه اين باشد: عبادت كنيد تا به يقين برسيد. وقتي به يقين رسيديد ديگر عبادت نكنيد؟!!

نه آقا! اين يقين كنايه از مرگ است. اگر به پنجاه تفسير مراجعه كنيد مي بينيد همه ي تفاسير معتبر معني كرده اند: (و اعبُد رَبَّكَ حَتَّى يَأتِيَكَ اليَقينُ)؛ يعني تا فرا رسيدن مرگت پروردگارت را عبادت كن. دقيقاً عكس سخن صوفيان. و اين نظير آيه ي سوره ي مباركه ي مدّثر است كه از زبان مجرماني كه در دوزخ به سر مي برند، نقل مي فرمايد:

 (و كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَومِ الدِّينِ حَتَّى أتَانَا اليَقِين)(1) «و همواره روز جزا را انكار مي كرديم تا آن كه مرگ ما فرا رسيد».

صوفي ها اين آيه را آن طور انحرافي معنا كردند و دسته ي ديگر كه آن كتاب نيز از زمره ي اينان است به نحوي ديگر آيه ي شريفه را به طور غلط معني كردند: (و اعبُد رَبَّكَ حَتَّى يَأتِيَكَ اليَقين) عبادت كن خداوند را تا يقين پيدا كني. يعني آيه مي فرمايد: عبادت، راه رسيدن به يقين است. البتّه اصل مطلب درست است؛ ولي معناي آيه اين نيست. بله، عبادت يقين هم مي آورد؛ ولي آيه ي مباركه نمي خواهد اين مطلب را بفرمايد. آيه مي فرمايد: تا لحظه ي مرگت بايد عبادت كني. كما اين كه در سوره ي مباركه ي مدّثر از زبان مجرمان فرمود: عصيان كرديم تا اين كه يقين يعني مرگ سراغ ما آمد؛ يعني تا آخرين لحظه كه مرگ سراغشان آمد، مشغول عصيان بودند؛ نه اين كه آن قدر گناه كردند كه به يقين رسيدند! عصيان كردن تا رسيدن به مرحله ي يقين يعني چه؟! عصيان موجب تكذيب است نه يقين.

حالا چرا آيه را اين طور معنا كردند؟ اين ناشي از مطلبي در عمق انديشه ي اين گونه افراد است كه اين چنين ناشيانه بُروز يافته است. مي خواهند بگويند: شما بي جهت دنبال علم و درس مي رويد؛ حوزه و فقه، حتّي فلسفه و عقل همه بي خود است؛ همه را كنار بگذاريد؛ فقط برويد عبادت كنيد! بعد هم به اين اكتفا نمي كنند، مي گويند: عبادت هم يك امر شخصي است. هر كسي چيزي براي خودش پيدا مي كند. يكي خدا را مثل هندوها مي فهمد، ديگري مثل اشعري ها، كسي مثل معتزلي ها و اشخاصي هم مثل من و شما مي فهمند. شما نبايد به كسي كاري داشته باشيد!


1- المدّثر، آيات46 و 47.

ص: 13

نهايتاً ملّي گرا باش! همين بس است. بايد از اين ها بپرسيم: از (لَعَلَّكُم تَعقِلون)(1) و (أفَلا يَتَدَبَّرونَ القُرآن)(2) چه مي فهيمد؟ شما به جوامع روايي كه مراجعه كنيد، فصل اوّلش درباره ي عقل و جهل است «كتاب العقل و الجهل». مگر مي توانيم بگوييم فقط عبادت؟ پس جايگاه عقل چه شد؟ البتّه عبادت خيلي مهم است ولي معنايش تعطيلي عقل نيست. عقل است كه ميزان و مقياس درستي و نادرستي همه چيز است. حتّي ميزان و معيار سنجش عبادت هم عقل است:

 فبِالعَقلِ عَرَفَ العِبَادُ خالِقَهُم.......و عَرَفوا بِه الحَسَنَ مِنَ القَبِيح؛(3) بندگان به وسيله ي عقل به خالق شان معرفت پيدا مي كنند........ و به وسيله ي عقل خوب را از بد مي شناسند.

بنابراين مي بينيم اين ها براي آن كه با حوزه، علما، فقه و استدلال و تعقّل _ كه اين همه مورد توجّه اسلام است _ مخالفت كنند (چرا كه به قول خودشان تكثّر گرا هستند) آيه ي شريفه را آن -طور معنا كردند. اين در حالي است كه اصلاً مبناي اسلام بر عقل و استدلال استوار است. عرفان اسلامي هم هيچ گاه مقابله اي با عقل ندارد. تبّاً بر آن عرفاني كه با عقل مخالف باشد! تبّاً بر عرفاني كه مخالف شرع باشد! چنان كه به قول صدرالمتألهين1: «تبّاً بر آن فلسفه اي كه مخالف شرع باشد».

حالا اين ها چرا مي خواهند فكر و استدلال را از حوزه بگيرند و از دست مردم خارج كنند؟ بايد بگوييم اين يا از جهالتشان است يا بر اساس توطئه هاي حساب شده و دقيق، و يا تلفيقي از هر دو. متأسّفانه ظرف هفت _ هشت سال گذشته(4)، آن ها اين گونه افكار را در جمهوري اسلامي ترويج كردند و حتّي در كتاب هاي رسمي خودشان نوشتند. تا اين كه الحمدلله مردم يك مقدار بيدار و متوجّه شدند و در نهايت شرّ آن ها كم شد، گرچه به طور غير رسمي مشغولند.

به هرحال، امير المؤمنين7 مي فرمايد: افرادي كه به يقين رسيدند، مرغ روحشان از شوق و محبّت خدا نزديك است به عالم بالا پرواز كند. و اين ها همان كساني هستند كه طبق مناجات شعبانيّه از جلال و عظمت حق تعالي مدهوش هستند و آشكارا براي خداي متعال كار مي كنند و در تمام كارها او را مدّ نظر دارند و حاضر نيستند براي غير او قدمي بردارند.


1- البقرة، آية73.
2- محمّد، آية24.
3- الكافي، ج1، ص28.
4- . به اصطلاح دوره ي اصلاحات غربي.

ص: 14

فطري بودن محبّت حضرت حق عزّ و جلّ

در فراز ديگري از مناجات شعبانيّه عرض مي كنيم:

 إلهي لَم يَكُن لي حَولٌ فَانتَقَلَ بِه عَن مَعصِيَتِكَ إلّا في وَقتٍ أيقَظتَني لِمحبّتك؛ «خدايا! براي من نيروي تحرّكي نبود كه از حال نافرمانيت منتقل شوم، مگر وقتي كه مرا براي محبّت خودت بيدار كردي». ببينيد سخن از ايجاد محبّت نيست بلكه سخن از بيداري محبّت است. نمي گويد محبّت را القا كردي بلكه مي گويد فقط براي محبّتت بيدارم كردي تا از معصيت تو دور شوم.

امّا اين شوق و محبّت از كجا آمده است؟ اين محبّت در عمق جان هر انساني هست. انسان به اقتضاي فطرت و خلقت، خالقش را _ كه وجودش و هستي اش از اوست _ و مُنعِمش را _ كسي كه اين همه نعمت و بركت به او داده در حالي كه خودْ غنيّ و جميل علي الاطلاق است _ دوست دارد. فقط گاهي بر اثر گناهان و بر اثر عوامل خارجي اين احساس به خواب رفته است. اين جا هم اگر عاملي باشد كه انسان را بيدار كند آن محبّت فَوَران مي كند. پس اگر كسي مُنعِم خود را دوست نداشت علّتش چيست؟ علّت اين است كه روي فطرتش پا گذاشته و فطرتْ به خواب رفته است. كافي است فطرت بيدار شود تا محبّت الهي را بيابد. البتّه اين محبّت علامت و نشانه هم دارد. نشانه ي محبّت الهي اطاعت از خداست. اگر محبّت خدا در عمق جان رسوخ كند از معصيت خدا دست مي كشيم. امام صادق7 طبق نقل فرمودند: من تعجّب مي كنم از كسي كه ادّعاي محبّت خدا نموده و در عين حال عصيان خداوند را مي نمايد. و بعد اين دو بيت را خواندند:

تَعصِي الإلَهَ و أنتَ تُظهِرُ حُبَّهُ *** هَذا لَعَمرُكَ في الفِعالِ بَدِيعٌ

لَو كانَ حُبُّكَ صادِقاً لَأطَعتَهُ *** إِنَّ المُحِبَّ لِمَن يُحِبُّ مُطِيعٌ (1)

«عصيان خداوند مي كني و در همان وقت مي گويي محبّت خدا دارم و اظهار دوستي با خدا مي كني! به جان تو سوگند! اين يك امر تازه و شگفت انگيزي است! اگر محبّت تو راست بود اطاعت خدا را حتماً انجام مي دادي؛ زيرا مُحِبّ هميشه مُطيع محبوبش است».


1- وسائل الشيعة، ج15، ص308.

ص: 15

ترس و اميد در اين مناجات

از معارف و اصول تربيتي ديگري كه در اين مناجات وجود دارد مسأله ي خوف و رجاست كه در سراسر آن موج مي زند، از جمله:

 إلهي! إن كانَتِ الخَطايا قَدْ أسقَطَتني لَدَيكَ فَاصفَح عَنّي بِحُسنِ تَوَكُّلي عَلَيك؛ «خدايا! اگر خطاهايم مرا از نظرت انداخته، به خاطر حسن توكّلم بر تو از من درگذر».

 إلهي! إن حَطَّتني الذُّنوبُ مِن مَكارِمِ لُطفِكَ فَقَد نَبَّهَني اليَقينُ إلي كَرَمِ عَطفِك؛ «خدايا! گرچه گناهانم مرا به انحطاط كشانده و پستم كرده و از (رسيدن به اوج) كَرَمت (مانع شده) ولي يقين مرا به لطف و كرمت آگاه و بيدار ساخته است».

 إلهي! إن أنامَتنِي الغَفلَةُ عَنِ الاستِعدادِ لِلِقائِكَ فَقَد نَبَّهَتني المَعرِفَةُ بِكَرَمِ آلائِك؛ «خدايا! اگر غفلت و بي خبري از آماده شدن براي ملاقات با تو خوابم كرده، در عوض شناختي كه از كرم و مهرباني ات دارم مرا بيدار و متنبّه نموده».

خوف و رجا دو ابزار تربيتي اسلام است. در روايت آمده است:

 لا يَكونُ المُؤمِنُ مُؤمِناً حَتَّى يَكونَ خائِفاً راجِياً؛(1) معبد نمي تواند مؤمن باشد مگر اين كه هم ترسان باشد و هم اميدوار».

خوف از عذاب الهي در مقابل كوتاهي ها، و اميد به رحمت الهي با همه ي بدي ها. در بعضي روايات دارد كه بايد خوف و رجاء در دل مؤمن مساوي و هم سنگ باشد:

 لَو وُزِنَ هَذا لَم يَزِد عَلَى هَذا و لَو وُزِنَ هَذا لَم يَزِد عَلَى هَذا؛(2) «اگر خوف و رجاء را به ميزان در آورند، نه خوف بر رجاء سنگيني مي كند و نه رجاء بر خوف».

ازامام صادق7 روايت شده است كه در وصيّت لقمان7 به فرزندش عجايب و شگفتي هايي نهفته است. قرآن مي فرمايد: (وَ لَقَد آتَينا لُقمانَ الحِكمَةَ)(3) «ما حكمت را به لقمان داديم». يكي از سخنان حكمت آميز لقمان به فرزندش _ كه قرآن كريم آن را نقل فرموده _ چنين


1- الكافي، ج2، ص71.
2- الكافي، ج2، ص67.
3- لقمان، آية 12.

ص: 16

است: (لا تُشرِك بِاللَّه إِنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظِيم)(1) «به خدا شرك نَوَرز كه شرك ظلمي سنگين است». امام7 مي فرمايد: شگفت ترين سخن لقمان به فرزندش اين است:

 خَفِ اللَّهَ عَزَّ و جَلَّ خِيفَةً لَو جِئتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَينِ لَعَذَّبَكَ وَ ارجُ اللَّهَ رَجاءً لَو جِئتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَينِ لَرَحِمَك؛(2) «از خداوند عزّ و جلّ چنان بترس كه اگر نيكي جنّ و انس را بياوري تو را عذاب خواهد كرد و چنان اميدوار به خداوند باش كه اگر گناهان جنّ و انس را بياوري تورا مورد رحمت قرار خواهد داد». اي فرزند! اگر گناه ثقلين را داشته باشي از رحمت خدا نا اميد نباش و اگر عبادت ثقلين هم داري به خودت مطمئن نباش. بايد به گونه اي باشد كه خوفت تو را از معاصي نگه دارد و رجايت تو را اميدوار به رحمت الهي كند.

اگر اين مناجات را تا آخر بخوانيم، مي بينيم ظاهراً با روايت اندكي تفاوت دارد. جنبه ي رجاء قوي تر است. اميد به رحمت پروردگار بيشتر است. چگونه اين تفاوت ظاهري با آن چه كه در برخي روايات به تساوي بين وزن رجا و خوف وارد شده است، قابل جمع است؟ به نظر مي آيد اين تفاوت مربوط به شرايط و حالات است. اين دعا دعايي است در زمان خاص از زبان افراد خاصّي و در شرايطي خاص صادر شده است. در اين شرايط بايد طوري بود كه جنبه ي رحمت و رجاء بيشتر موج بزند . انسان با اين مضامين عالي به معدن عظمت مي رسد. به جايي مي رسد كه:

 سَبَقَت رَحمَتُهُ غَضَبَه؛(3) خداوند رحمتش سابق بر غضبش است.

پس در آن عالم بايد جنبه ي رجاء غلبه داشته باشد. امّا در حالات معمولي كه انسان گرفتار تيرگي هاي مادّيت است و در اين عالم ظلماني گرفتار كار و كسب و معامله و رفت و آمد و مذاكرات با مردم، غيبت و تهمت و امثال اين هاست، در چنين موقعيّتي انسان نبايد حالتي داشته باشد كه جنبه ي رجايش غالب باشد و الّا شيطان سوء استفاده مي كند. بايد آن جا خوف و رجاء مساوي باشد.(4) در چنين شرايطي كه شرايط غالب است بايد اين دو جنبه مساوي باشد. امّا يك جايي بايد جنبه ي رجاء قوي تر باشد. به نظر مي رسد كه در ابتداي جواني و اوايل زندگي بايد اين


1- لقمان، آية 13.
2- الكافي، ج2، ص67.
3- بحارالانوار، ج87، ص157.
4- و يا شايد حتّي خوف اندكي غالب باشد

ص: 17

دو خصلت خوف و رجاء مساوي باشد. امّا هرچه سن بيشتر شده و شهوات شكسته مي شوند و احتمال مرگ بيشتر مي گردد، آ ن جا بيشتر بايد اميدوار بود.(1) چنان كه در روايت است:

 أنَا عِندَ ظَنِّ عَبدِيَ المُؤمِنِ بِي إن خَيراً فَخَيراً؛(2) من نزد گمان عبد خودم هستم. اگر گمان خير به من داشت من هم خير به او مي دهم.

باز در روايت چنين وارد شده است كه: «...لِأَنَّ اللَّهَ كَرِيمٌ بِيَدِهِ الْخَيْرُ يَسْتَحْيِي أَنْ يَكُونَ عَبْدُهُ الْمُؤْمِنُ قَدْ أَحْسَنَ بِهِ الظَّنَّ ثُمَّ يُخْلِفَ ظَنَّهُ وَ رَجَاءَ...»؛(3) خدا حياء مي كند كه عبدش به او گمان نيك داشته باشد و او گمان نيك او را به عمل نرساند.

و نيز مناسب است كه محتضر را به رحمت خداوند اميد وار كنند تا با اين حال از دنيا برود. چنان كه از امام صادق7 چنين عملي نقل شده است.(4)

اشاره به نكته اي در آغاز و انجام دعا به صلوات

از جمله مطالب مهمّ مربوط به اين مناجات، شروع و ختم آن به صلوات بر پيامبر و آل پاك اوست. قرآن مي فرمايد:

 (إِلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ و العَمَلُ الصَّالِحُ يَرفَعُه)(5) به سوي خدا كَلِم طيّب و سخنان پاكيزه بالا مي رود؛ و عمل صالح آن كَلِم طيّب را به سوي خداوند بالا مي برد.


1- رُوِيَ عَنهُم:: «يَنبَغِي فِي حالَةِ المَرَضِ خُصُوصاً مَرَضَ المَوتِ أن يَزِيدَ الرَّجاءَ عَلَى الخَوف»؛ « سزاوار است كه در هنگام بيماري علي الخصوص در بيماري منجر به مرگ، ميزان رجا را نسبت به خوف بالا ببرد». عُدَّةُالدّاعِي، ص35.
2- . الكافي، ج2، ص72.
3- وسائل الشيعة، ج15، ص230. متن كامل روايت چنين است: «عَن أبِي جَعفَرٍ7 قالَ وَجَدنا في كِتابِ عَلِيٍّ7 أنَّ رَسُولَ اللَّهِ 9 قالَ عَلَى مِنبَرِهِ: و الَّذِي لا إلَهَ إِلّا هُو ما أُعطِيَ مُؤمِنٌ قَطُّ خَيرَ الدُّنيَا و الآخِرَةِ إِلّا بِحُسنِ ظَنِّهِ باللَّهِ و رَجائِهِ لَهُ و حُسنِ خُلُقِهِ و الكَفِّ عَنِ اغتِيابِ المُؤمِنِينَ. و الَّذِي لا إلَهَ إِلّا هُو لا يُعَذِّبُ اللَّهُ مُؤمِناً بَعدَ التَّوبةِ و الإستِغفارِ إلّا بِسُوءِ ظَنِّهِ بِاللَّهِ و تَقصِيرٍ مِن رَجائِهِ لَهُ و سُوءِ خُلُقِهِ و اغتِيابِ المُؤمِنِينَ. و الَّذِي لا إلَهَ إِلّا هُو لا يَحسُنُ ظَنُّ عَبدٍ مُؤمِنٍ بِاللَّهِ إلّا كانَ اللَّهُ عِندَ ظَنِّ عَبدِهِ المُؤمِنِ لأنَّ اللَّهَ كَرِيمٌ بِيَدِهِ الخَيرُ يَستَحيِي أن يَكونَ عَبدُهُ المُؤمِنُ قَد أحسَنَ بِه الظَّنَّ ثُمَّ يُخلِفَ ظَنَّهُ و رَجاءَهُ فأحسِنوا بِاللَّهِ الظَّنَّ و ارغَبوا إلَيهِ».
4- «سَألَ الصّادِقُ7 عَن بَعضِ أهلِ مَجلِسِهِ فَقِيلَ عَلِيلٌ فَقَصَدَهُ عائِداً و جَلَسَ عِندَ رَأسِهِ فَوَجَدَهُ دَنِفاً فَقالَ أحسِن ظَنَّكَ بِاللَّهِ فَقالَ أمّا ظَنِّي بِاللَّهِ فَحَسَنٌ... الحَدِيث». بحارالانوار، ج78، ص235. قال الشهيد الاوّل1: «يستحب حسن الظن بالله في كل وقت و آكده عند الموت و يستحب لمن حضره أمره بحسن ظنه و طمعه في رحمة الله». ذكري الشيعة في أحكام الشريعة، ج1، ص294.
5- فاطر، آية 10.

ص: 18

همه ي آن چه كه در اين دعا هست از صفات و اسماء حُسناي الهي، كَلِم طيّب است و عمل صالحي كه آن را مي تواند بالا ببرد و تربيتي كه ما با اين دعاي شريف مي شويم جهات مختلفي دارد. در روايت دارد كه آن عمل صالحي كه كلمه ي طيّبه را بالا مي برد، ولايت اهل بيت: است؛ و كسي كه اهل صلوات باشد، اهل ولايت هم هست. اگر مي خواهي اين ثناء الهي و اين سخناني كه با خدا داري بالا برود، بايد ولايت داشته باشي. لذا يكي از مصاديق عمل صالح، ذكر صلوات است.

در روايت آمده است كه اگر با صلوات دعايت را شروع كردي و با صلوات ختم نمودي، چون درود بر پيامبر را خداوند مي پذيرد، دعاي شما را هم مي پذيرد.(1) اين يك قاعده است كه ابتدا و اختتام نام محمّد و آل محمّد باشد؛ چرا كه: «بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا يَختِم»؛(2) خداوند با ما شروع فرمود و به ما پايان مي برد.

از أبان بن تَغلَب نقل شده است كه ايشان خدمت امام صادق7 رسيد. حضرت فرمودند: وقتي به كوفه رسيدي از جانب من اين سخن را روايت كن. حضرت فرمودند: به مردم بگو: «مَن شَهِدَ أن لا إله إلّا الله مُخلِصاً وَجَبَت لَهُ الجَنَّة»؛ «هر كه از روي اخلاص لا اله الا الله بگويد بهشت بر او واجب مي شود». أبان بن تَغلَب با تعجّب _ قريب به اين مضمون _ عرض كرد: آقا! اگر بگويم هركه بگويد لا اله الا الله از روي اخلاص بهشت بر او واجب مي شود، ديگر سنگ روي سنگ بند نمي شود. حضرت فرمودند: نترس. كسي كه امر ولايت را نشناسد اگر لا اله الا الله هم بگويد روز قيامت از او گرفته مي شود. ببينيد روايت مي فرمايد: كلمه ي طيّبه ي لا اله الا الله با آن عظمتش اگر كسي ولايت نداشته باشد از او گرفته مي شود.(3) خداوند متعال همه ي ما را با كلمه ي طيّبه ي لا اله الا الله و ولايت اهل بيت: زنده بدارد و بميراند.


1- «قالَ أبو عَبدِ اللَّهِ7: مَن كانَت لَهُ إلَى اللَّهِ عَزَّ و جَلَّ حاجَةٌ فَليَبدَأ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِهِ ثُمَّ يَسألُ حاجَتَهُ ثُمَّ يَختِمُ بِالصَّلاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ فَإنَّ اللَّهَ عَزَّ و جَلَّ أكرَمُ مِن أن يَقبَلَ الطَّرَفَينِ و يَدَعَ الوَسَطَ إذا كانَتِ الصَّلاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ لا تُحجَبُ عَنهُ». الكافي، ج2، ص494.
2- بحارالانوار، ج32، ص308.
3- الكافي، ج2، ص520.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109