شكست اوهام ( پاسخ به شبهات وهابيت)

مشخصات كتاب

سرشناسه : ضيايي، رحمت الله

عنوان و نام پديدآور : شكست اوهام( پاسخ به شبهات وهابيت)/ رحمت الله ضيايي.

مشخصات نشر : تهران: مشعر ‫، 1391.

مشخصات ظاهري : ‫299 ص.

شابك : ‫ 978-964-540-374-2

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : وهابيه -- پرسش ها و پاسخ ها

رده بندي كنگره : ‫ BP207/6 /ض9ش8 1391

رده بندي ديويي : ‫ 297/416

شماره كتابشناسي ملي : 2747138

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

مقدمه

امروز استكبار با همه نيروى خود در برابر اسلام و مسلمانان صفآرايى كرده، به بهانههاى سست و بيپايه، كشورهاى اسلامى را يكى پس از ديگرى، تهديد يا به آنها تجاوز مى كند. صهيونيست غاصب، نمايان ترين چهره استكبار دنياى امروز است كه با تصرف قدس و حمله به باورهاى مسلمانان و توهين به قرآن و پيامبر اعظم، دل ميليون ها مسلمان را رنجانده است.

افسوس كه در اين اوضاع پرآشوب، گروهى از مسلماننمايان، آب به آسياب دشمن ميريزند و به جاى انديشيدن در سرنوشت مسلمانان و رسيدن به اقتدار و سرافرازى، ميكوشند كه به اختلافها دامن بزنند و از وحدت و همگرايى مسلمانان بكاهند.

آنان در اين روزگار كه حزب الله لبنان (شيعيان) با امكانات محدود و شمار اندك در برابر صهيونيستها ايستاده و هر روز حماسهاى تازه آفريده و تحقيرشدن دولتهاى عرب را در جنگ شش روزه و پس از آن جبران كردهاند، براى ستيز با آموزههاى شيعه و برهم زدن وحدت مسلمانان تلاش و شيعيان را به همكارى با يهود متهم

ص: 12

ميكنند! گويى اين فرقه پيشهاى جز ستيز با مكتب اهل بيت (ع) و همسويى با دشمنان آنان ندارند.

زمانى ابن تيميه، مقتداى آنان از يزيد بن معاويه دفاع ميكرد و او را از خلفاى دوازدهگانه پيامبر اسلام (ص) و عملكردش را باعث عزت اسلام ميدانست (1)و اكنون پيروان او، كتاب درسى در فضائل «يزيد» با عنوان «حقايق عن اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه» مينويسند! (2)

اين گروه؛ به جاى ايستادگى در برابر مستكبران با تهمت و دروغ و تقطيع و تحريف باورهاى شيعه، درباره آنها شبهه ميافكنند و هر سال ميليونها كتاب تفرقهانگيز را با سرمايه بيتالمال مسلمانان چاپ و در كشورهاى اسلامى به ويژه ميان حجاج پخش ميكنند و حج؛ يعنى عامل وحدت مسلمانان را به عامل نفاق مبدل ميگردانند. يكى از كتابهايى كه ميان حاجيان پخش شده كتابى با عنوان «سؤالاتى كه باعث هدايت جوانان شيعه شد» نام دارد كه در چاپهاى بعدى اندكى تغيير يافته است.

اين روش ناپسند پيشينه درازى دارد؛ آن زمان كه جهان اسلام در آتش حمله مغول ميسوخت، مَجد و عظمت تمدن اسلامى نابود ميگرديد و شهرهاى پرافتخار و فرهيختهپرورى چون بلخ، بخارا، نيشابور و بغداد ويران يا زير سم اسبان متجاوز تحقير ميشد، ابنتيميه حرّانى در دمشق به نوشتن كتابهاى تفرقه انگيز و تكفير مسلمانان سرگرم بود.

شبهاتى كه اين گروه بدان ها دامن ميزنند، پايه منطقى و علمى ندارد و بيشتر آنها ساختگى و با مغالطه، تحريف و تقطيع و تهمت و افترا آميخته است.


1- مجموع الفتاوى، ابنتيميه، ج 3، ص4٠9.
2- معالم المدرستين، مرتضى عسكرى، ج 1، ص 253. .

ص: 13

با اين وجود، براى آنان كه از معارف و آموزههاى اسلام آگاهى اندكى دارند، پرسش ها و شبهاتى پديد مى آورد كه نيازمند پاسخگويى است كه اين كتاب با اين هدف تدوين شده است.

ص: 14

ص: 15

فصل اول: توحيدو شرك.

اشاره

ص: 16

ص: 17

١. آيا نهادن نام هايى مانند «عبدالعلى» و «عبدالحسين» بر كسى شرك است؟

نام گذاريها، گرايش هاى افراد را نشان مى دهند. نام گذارى به عبدالحسين و عبدالعلى، گونه اى از استعاره و تشبيه به انگيزه اظهار ارادت است؛ يعنى چنان كه عبد از مولاى خود فرمان مى برد، شخصى كه عبدالعلى يا عبدالحسين نام دارد خود را مطيع اوامر امام و هادى و خليفه و جانشين پيامبر اكرم (ص) مى داند. ارزش و مقام امام حسين (ع) از پى آمدهاى اوج گيرى او در عبوديت و بندگى خالصانه حضرت به درگاه خداوند است و دلبستگى شيعيان به ايشان نيز برآمده از همين ويژگى است. كسى كه از سر ارادت ورزى به امام حسين (ع) ، فرزندش را عبدالحسين مى نامد حسين (ع) را خدا و رب نمى داند، بلكه اين نام گذارى از باب تشبيه رايج در ادبيات است؛ تشبيه رابطه خود با امام حسين (ع) به رابطه عبد و مولاى عرفى. چنين كسى خود را مطيع و پيرو امام و خليفه پيامبر مى خواند. به كار بردن عبارت هاى استعارى و تشبيهى در عرف اهل زبان و در ادبيات همه ملل و اقوام رايج است. براى نمونه، هنگامى كه دوست كسى پس از روزها يا سال ها ناگهان از در منزل وارد شود، به او ميگويد: «ماه طلوع كرد» يا مى گويد: «ستاره سُهيل ديده شد» . همه اين تشبيهات براى رساندن معانى ويژه اى به كار مى روند. بنابراين عبدالحسين يعنى مطيع و پيرو امام حسين (ع) ؛ چنان كه عبد و غلام از مولاى خود اطاعت و پيروى مى كند.

ص: 18

٢. «بدا» چيست؟ آيا اين عقيده از كتاب و سنت سرچشمه مى گيرد؟

«بدا» واقع نشدن چيزى است كه در ظاهر مى بايست واقع مى شد. بسيارى از رويدادها بر پايه ظواهر علل و اسباب بايد رخ دهند يا وقوع چنين حوادث را يكى از پيامبران الهى خبر مى دهد، اما آن حادثه روى نمى دهد، در اين هنگام گفته مى شود بدا حاصل شد؛ يعنى آنچه به ظاهر واقع شدنى و بى گمان تحقق يافتنى مى نمود، رخ نمى دهد.

بدا در امور تكوينى همانند نسخ در امور تشريعى است و واژه نسخ نيز در قرآن و روايات به كار رفته است. ميان بدا و نسخ رابطه اى وجود دارد كه با كشف آن، تفسير اين دو واژه نيز روشن تر مى شود. قرآن مى فرمايد:

ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها . . . (بقره: 1٠6)

هر [حكم و] آيه اى را نسخ كنيم يا [نسخ] آن را به تأخير اندازيم بهتر از آن يا همانند آن را مى آوريم.

نسخ در لغت، در معناى «از ميان بردن چيزى» به كار مى رود؛ مانند از ميان رفتن سايه با آمدن آفتاب. اما در اصطلاح، پايان يافتن حكمى را مى گويند كه از پيش، با وحى مشخص شده يا پايان يافتن شريعت پيامبرى كه پيامبر ديگر آن را نسخ كرده است؛ مانند نسخ شدن يهوديت و مسيحيت با آمدن اسلام. نسخ در خود احكام اسلام نيز رخ داده است؛ مانند نسخ نماز خواندن به سوى بيت المقدس كه ظاهر حكم تداوم قبله بودن اين مكان است، اما خداوند حكم ديگرى را ظاهر نموده و كعبه را قبله قرار مى دهد؛ بدا در امور تكوينى نيز چنين است؛ مثلاً خداوند براى شخصى مدت عمر معينى را تقدير كرده است، ولى به سبب كارهاى خيرى مانند صدقه و صله رحم عمر

ص: 19

او را افزايش مى دهد.

واژه «بدا» بارها در قرآن و روايات اسلامى آمده است:

الف) وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا. . . (زمر: 48)

[در آن روز] اعمال بدى را كه انجام داده اند براى آنها آشكار مى شود.

ب) . . . وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ (زمر: 47)

و از سوى خدا براى آنها امورى ظاهر مى شود كه هرگز گمان نمى كردند.

ج) بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ (انعام: 28)

[آنها پشيمان نيستند] بلكه آنچه [از اعمال و نيات] كه قبلاً پنهان مى كردند، در برابر آنها آشكار شده [و به وحشت افتاده اند].

امام صادق (ع) فرمود:

«ما عُظِّمَ اللهُ عزَّوجلَّ بِمِثْلِ البَداء» (1)؛ «خداوند عزّوجلّ به مانند بدا تعظيم نشده است» .

پاره اى از روايات نيز به محتواى بدا اشاره مى كنند؛ چنان كه امام صادق (ع) مى فرمايد:

مَنْ زَعَمَ أَنَّ الله عزَّوَجَلّ يَبْدُو لَهُ في شَيءٍ لَمْ يَعْلَمْهُ أَمْسِ فَابرَأُوا مِنْهُ. (2)

از كسى كه بر اين باور باشد كه براى خداوند بزرگ چيزى آشكار مى شود كه در گذشته آن را نمى دانسته است، دورى جوييد.

حضرت در روايت ديگر مى فرمايد:

ما بَدَا لِلّهِ فِي شَيءٍ إِلّا كانَ في عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ يَبْدُوَ لَهُ. (3)

هيچ چيزى براى خداوند ظاهر نمى شود، جز آنكه پيش از وجود و ظهورش، براى خداوند آشكار بوده است.


1- توحيد، شيخ صدوق، ص 272.
2- بحارالانوار، ج 4، ص 111.
3- كافى، ج 1، ص 148. .

ص: 20

در «صحيح بخارى» آمده است كه رسول خدا (ص) فرمود:

سه نفر از بنى اسرائيل به پيسى، كورى و بى مويى دچار بودند؛ آن گاه براى خداوند بزرگ بدا حاصل شد، پس فرشته اى را به سوى آنان فرستاد. آن فرشته در آغاز، نزد كسى آمد كه به بيمارى پيسى گرفتار بود و به او گفت: «چه چيزى نزد تو با ارزش تر است؟» گفت: «رنگ و پوست زيبا» . آن گاه فرشته به بدن او دست كشيد و او سالم شد. سپس نزد فرد بى مو آمد و به او گفت: «چه چيزى را بيشتر دوست دارى؟» گفت: «موى زيبا را» . فرشته دستى بر سر او كشيد و او نيز سالم شد. سپس نزد نابينا آمد و گفت: «چه چيزى نزد تو ارزشمندتر است؟» گفت: «اينكه خداوند به من بينايى را برگرداند» . فرشته با دست كشيدن بر چشمان نابينا، او را بينا كرد. (1)

بنابراين، تقدير خداوند، بيمارى اين سه تن بوده، اما پس از مبتلا شدن آنان به اين بيمارى ها بدا حاصل شده است.

يهوديان معتقدند كه خداوند پس از آفريدن نظام هستى، دخالتى در تدبير آن ندارد و جهان خود به خود مى چرخد؛ چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ. . . ؛ «يهود گفتند: دست [قدرت] خداوند بسته است» . (مائده: 64)

اين عقيده با باورهاى مسلمانان درباره توحيد ناسازگار است؛ زيرا هر مسلمانى باور دارد كه خداى بزرگ نه تنها عالم هستى را پديد آورده است، بلكه هر روز در آن نقش آفرينى مى كند: . . . كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ «او هر روز در شأن و كارى است» . (الرحمن:29) و

«لا يَشْغَلُه شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» (2)؛ «هيچ كارى او را از كار ديگر باز نمى دارد» .

ازاين رو، قرآن كريم در پاسخ به باور باطل يهود فرمود:


1- صحيح بخارى، ج 4، باب 147.
2- بحارالانوار، ج 95، ص 157. .

ص: 21

. . . غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ (مائده: 64)

دست هايشان بسته باد و به خاطر آنچه گفتند، از رحمت الهى دور شوند، بلكه هر دو دست [قدرت] او گشاده است.

بنابراين، تدبير و تربيت، رشد و كمال، مرگ و حيات و هر دگرگونى ديگر، از ديد مسلمانان در چارچوب قدرت و سيطره تدبير خداوند بزرگ جاى دارد.

روايات فراوانى درباره تأثير دعا و صله رحم در افزايش عمر انسان ها آمده است. اگرچه بشر از تحولات و دگرگونى ها و علل آنها آگاه نيست، خداوند آنها را مى داند و همه چيز براى او آشكار است. شايد عمر طبيعى كسى شصت سال باشد، اما در عالم بالا چنين تقدير شده باشد كه عمر او با كارهاى خوب مانند صله رحم، افزايش يابد. اين دو نوع از عمر، در علم الهى وجود دارد. اين دگرگونى ها را در عالم تكوين، گاه محو و اثبات و گاه بدا و در عالم تشريع، آن را نسخ مى خوانند.

بنابراين، خداوند بزرگ هر دگرگونى را بر پايه مصالح و اوضاع ويژه اى پديد مى آورد كه در آن عالم روشن است. البته طول عمر و اجل موجودات، در مقام مشيت الهى گاه مطلق و گاه مقيد است و اين مشيت گاهى براى برخى از پيامبران و اولياى خدا آشكار مى شود و گاهى از آنان نيز پنهان مى ماند. گاهى نيز خداوند، بنده اش را از مشيت مقيد آگاه نمى كند، بلكه به طور كلى به وى خبر مى دهد. براى نمونه، يكى از پيامبران خود را از مردن كسى در فلان شب يا فلان ساعت آگاه مى كند، اما پس از رسيدن آن هنگام، رويدادى متفاوت با دانسته او تحقق مى يابد و او درمى يابد كه علت تغيير آن، كار خوب، صله رحم يا دادن صدقه است. براى خداوند در واقع هيچ دگرگونى پديد نمى آيد، بلكه او تنها آنچه را از آن آگاه بوده است براى بندگانش روشن و آشكار مى كند و اين مفهوم و تفسير بداست كه امامان شيعه آن را بسيار مهم شمرده و كمال عقيده به توحيد خوانده اند.

البته چنانچه كسى به اين حقيقت باور داشته باشد، اما نام آن را چيز ديگرى بگذارد

ص: 22

كه در قرآن يا روايات نيامده، از او پذيرفته است؛ زيرا اختلاف در اين صورت لفظى خواهد شد؛ مانند اينكه به جاى واژه بدا، محو و اثبات را به كار گيرد؛ چنان كه قرآن مى فرمايد: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ ؛ «خداوند هرچه را بخواهد محو و هرچه را بخواهد ثابت نگه مى دارد. . .» (رعد: 39)

ص: 23

٣. آيا روايات دعوت انبياى گذشته به امامت و ولايت امام على (ع) ، با دعوت آنان به توحيد سازگار است؟

آنچه از روايات استفاده ميشود، بشارت انبيا به ولايت امام على (ع) است نه دعوت به ولايت ايشان. اين مسئله دعوت از ديد عقل و شرع با دعوت به توحيد و ديگر آموزه هاى انبياى گذشته در تضاد نيست؛ چنان كه بشارت به نبوت پيامبر خاتم (ص) در كتاب هاى آنان با توحيد سازگار است، بشارت به امامت وصى آن حضرت نيز با يكتاپرستى مى سازد.

چنين چيزى در دين مقدس اسلام نيز وجود دارد. آموزه مهدويت كه ميان همه مذاهب اسلامى مشترك است و همه مسلمانان معتقدند كه در آخرالزمان كسى از اهل بيت و از نسل امام حسين (ع) با ويژگى هايى ظهور و جهان را از عدل و داد پر مى كند. كمابيش همه مذاهب اسلامى باور مهدويت را از ضروريات دين ميدانند. اين اعتقاد پيش از ظهور مهدى (عج) در روايات آمده است:

«مَنْ اَنكَرَ المَهدي فَقَد كَفَر» (1)؛ «مُنكر مهدى كافر است» .

روايات بشارت انبيا به ولايت امام على (ع) ، تنها در منابع شيعه نيست، بلكه محققان اهل سنت نيز مانند «حاكم حسكانى» در «شواهد التنزيل» ، روايات بسيارى در اين باره آورده اند. (2)


1- موسوعة فى احاديث الامام المهدى، بستوى، ص 83؛ لسان الميزان، ابن حجر، ج 5، ص13٠.
2- شواهد التنزيل، ج 1، از ص 23 به بعد. .

ص: 24

ص: 25

فصل دوم: ائمه اهل بيت (ع)

اشاره

ص: 26

ص: 27

١. نشانه ها و ويژگى هاى امامت چيست؟ آيا بزرگ تر بودن از ديگر پسران، آگاهى از غيب و. . . هم از شرايط امامت است؟

مهم ترين شرايط امامت چنين اند:

الف) وجود نص از پيامبر (ص) يا امام پيشين درباره او؛

ب) داناترين مردم زمان خود باشد؛

ج) معصوم بودن از گناه و خطا.

عقل و شرع اين شروط را براى امام شدن لازم مى دانند. اما اينكه كسى از همه پسران پدرش بزرگ تر باشد يا زره پيامبر بر او درست آيد، از شرطهاى ساخته خيال و پرداخته دشمنان مكتب اهل بيت (ع) به شمار مى آيد و اگر چنين سخنانى هم در كتابى آمده باشد، نظرى شخصى يا درون مايه روايتى است كه عقايد شيعه را در اين باره بازگو نمى كند.

دانستن غيب، نيز شرط امامت نيست. اما امامان شيعه گاهى از غيب خبر داده اند و قرآن هم برخوردارى كسى را از چنين علمى رد نكرده است. علم غيب يا ذاتى و نامحدود و ويژه خداوند است يا اكتسابى و محدود كه به اوليا داده مى شود. قرآن از خبرهاى غيبى پيامبران و غير پيامبران پر است و كسى آنها را انكار نمى كند. تنها در سوره يوسف چند خبر غيبى هست كه يعقوب و يوسف از آنها گزارش دادهاند.

ص: 28

٢. اگر بپذيريم آيه تطهير عصمت اصحاب كساء را ثابت مى كند، دليل عصمت ديگر امامان چيست؟

آيه مباركه تطهير (1)علاوه بر اثبات عصمت اصحاب كساء، دليل عصمت و طهارت ائمه پس از آنان نيز به شمار مى رود؛ زيرا آنان هم از اهل بيت شمرده مى شوند.

عنوان «اهل البيت» بر پايه حديث ثقلين (2)و حديث زير، تنها افراد آن زمان را در برنمى گيرد، بلكه تا قيامت استمرار دارد:

في كُلِّ خَلَفٍ مِنْ أُمَّتي عُدُولٌ مِنْ أَهْل بَيْتِي يَنْفُونَ عَنْ هَذا الدِّينِ تَحْريفَ الضّالِّينَ وَانْتحالَ الْمُبْطَلِينَ وَ تَأوِيلَ الجاهِلِينَ. ألا وَ إنَّ أَئِمَّتَكُمْ وَفدُكُمْ إلى اللهِ (عزّوجلّ) فَانْظُرُوا مَنْ تُوفِدُونَ. (3)

در هر گروهى از بازماندگان امت من، مردان دادگرى از اهل بيتم وجود دارند كه دست تحريف گمراهان و نسبت هاى دروغين جاهلان و تأويل و تفسير به رأى جاهلان را از دين كوتاه مى گردانند. بدانيد پيشوايان شما، نمايندگان خدا به سوى شمايند. بنگريد شما بر چه كسى وارد مى شويد.

پيامبر (ص) با جمله

«لَنْ يَفْتَرِقا حتّى يَرِدَا عَلَيّ الْحَوْضِ» ؛ «[قرآن وعترت] از هم جدا نمى گردند تا بر سر حوض [كوثر] برمن وارد گردند» (در حديث ثقلين) بر


1- إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «خداوند فقط مى خواهد پليدى (گناه) را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد» . (احزاب:33)
2- «انّي تارك فيكم ما إن تمسكتم به لن تضلّوا بعدي؛ أحدهما أعظم من الآخر، كتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض و عترتي أهل بيتي و لن يفترقا حتّى يردا علي الحوض فانظروا كيف تخلفوني فيهما» . سنن الترمذى، ج5، ص 434.
3- الصواعق المحرقه، ص 18٠. ويژگيهايى كه در اين روايت براى «عدول» و «ائمه» ذكر شده است، جز در امامان معصوم نيست. .

ص: 29

اين استمرار تأكيد كرده است. ازاين رو، شيعه، ديگر امامان معصوم (ع) را نيز از اهل بيت او مى داند. اميرمؤمنان در روزگار خلافت عثمان در جمع مهاجران و انصار چنين فرمود:

درباره اين سخن پيامبر كه به ام سلمه فرمود: «آيه تطهير درباره من و برادرم، على و فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين و نُه فرزند حسين نازل شده است» ، گواهى دهيد. . . : «

إنَّما اُنزِلَتْ فِيَّ وَ فِي أخي عَليِّ بنِ أبي طالبٍ وَ فِي ابْنَي الْحَسَنِ وَالْحُسَينِ وَ فِي تِسْعَةٍ مِنْ وُلدِ ابْنِي الْحُسَينِ خاصَّةً لَيسَ مَعنا فيها أحَدٌ غَيرُنا. . .» (1)؛ «همانا اين آيه فقط درباره من و برادرم على بن ابى طالب و دو فرزندم حسن و حسين و درباره نُه تن از فرزندان حسين نازل شده و احدى غير ما، در آن شريك نيست. . .» .

امام صادق (ع) در پاسخ به چيستى مقصود اين آيه با اشاره به نزول آن درباره خمسه طيبّه فرمود:

نُزِلَتْ فِي النَّبيِّ وَ أَميرِالْمُؤمنينَ وَالْحَسنِ وَالْحُسينِ وَ فاطمةَ، فَلَمَّا قَبضَ اللهُ عَزَّوجلَّ نبيَّه (ص) كانَ أميرُالمؤمنينَ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسينُ ثُمَّ وَقَعَ تَأويلُ هذِهِ الآيةِ: وَ اُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللهِ

(2) وَ كانَ عَليُّ بنُ الْحُسينِ إماماً ثُمَّ جَرَتْ فِي الأئمَّةِ مِنْ وُلدِه الأَوصياءِ فَطاعَتُهُم طاعَةُ اللهِ وَ مَعصيتُهُم مَعصيةُ اللهِ (عزّوجلّ) . (3)

اين آيه درباره پيامبر اكرم (ص) ، اميرمؤمنان (ع) ، امام حسن و امام حسين (ع) و فاطمه (س) نازل شد. پس از رحلت نبى اكرم (ص) نوبت اميرمؤمنان شد و پس از او نوبت حسن و سپس نوبت حسين و در پى آن، تأويل آيه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ


1- كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 278.
2- انفال: 75.
3- علل الشرايع، ج1، ص 242؛ تفسير نور الثقلين، ج4، ص 272. .

ص: 30

بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللهِ فرا رسيد و در امامان بعدى جارى شد. پس اطاعت از آنان اطاعت از خداوند و نافرمانى آنان، نافرمانى خداوند است.

بنابراين، امامان از اهل بيت اند و ادعاى شيعه در اين باره اثبات ميشود. برخى از بزرگان اهل سنت مانند حموينى نيز نقل كردهاند كه ابوبكر و عمر از رسول خدا (ص) پرسيدند: «آيا ولايت تنها براى على است؟» حضرت فرمودند: «براى على و اوصياى من تا قيامت خواهد بود» . پرسيدند: «اوصياى شما چه كسانى اند؟» فرمودند:

عَليٌّ أخي وَ وَزيرِي وَ وارِثي وَ وَصيِّي وَ خَليفَتي فِي اُمّتي وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤمنٍ بَعدي ثُمَّ ابْنِي الحَسَنِ ثُمَّ ابْنِي الْحُسينِ ثُمَّ تِسعةٌ مِنْ وُلدِ ابْنِي الْحُسينِ واحِداً بَعد واحدٍ، الْقُرآنُ مَعَهُم وَ هُمْ مَعَ الْقُرآنِ، لا يُفارِقونَه وَ لايُفارِقُهم حَتّى يَرِدوا عَلَيَّ الْحَوضَ. (1)

على برادر و وزير و وارث و وصى من و خليفه ام در امتم مى باشد. او بعد من سرپرست هر مؤمنى است؛ پس از او فرزندم حسن و پس از او فرزندم حسين و نه تن از فرزندان حسين يكى پس از ديگرى سرپرست و ولى مؤمنانند. قرآن با آنان و آنان با قرآنند. از هم جدا نمى گردند تا بر حوض (كوثر) بر من وارد شوند.

همچنين هنگامى كه آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (2)(نساء: 59) نازل شد و خداوند فرمانبرى را از «اوليالامر» به طور مطلق واجب كرد و پيروى مردم را از ايشان هم سنگ اطاعت از پيغمبر اكرم (ص) دانست، جابربن عبدالله انصارى از آن حضرت پرسيد: «اين «اولوا الامر» كيانند كه پيروى از آنان نزديك به پيروى از شماست؟» پيامبر فرمود:

هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ


1- غاية المرام، باب 58، ح4، به نقل از فرائد حموينى.
2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و و اولواالامر [اوصياى پيامبر] را. .

ص: 31

الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاة بِالْبَاقِرِ وَ سَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلامَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَ ذُوكُنْيَتِي حُجَّةُ اللهِ فِي أَرْضِهِ وَ بَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ. (1)

آنها جانشينان من مى باشند كه اول آنها على بن ابى طالب (ع) است، بعد حسن سپس حسين بعد على بن الحسين بعد محمد بن على كه در تورات معروف به باقر است و تو او را درك مى كنى. اى جابر! هر وقت خدمتش رسيدى، سلام مرا به او برسان! بعد از او جعفر صادق بعد موسى بن جعفر و پس از او على بن موسى و بعد از وى محمد بن على و سپس على بن محمد و بعد از او حسن بن على بعد از او هم نام و هم كنيه من، حجت خدا در روى زمين فرزند حسن بن على.

جابر بر پايه همين پيش گويى تا زمان امامت حضرت باقر (ع) زنده ماند و سلام رسول خدا (ص) را به ايشان رساند.

بنابراين، چنان كه آيه تطهير بر عصمت خمسه طيبه دلالت مى كند، دليل بر عصمت امامان پس از آنان به شمار مى رود.


1- كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 253. .

ص: 32

٣. آيا اعتقاد به عصمت ائمه با خاتميت پيامبر (ص) ناسازگار است؟

عصمت در لغت معناى عامى دارد و حفاظت و دفاع از هر گزندى را در برمى گيرد. اما در مباحث كلامى در معناى حفظ و نگهدارى در برابر گناه و اشتباه به كار مى رود كه پى آمد آن ترك گناه و خطاست.

شيعه، امام را نيز مانند پيامبر، معصوم مى داند. امام صادق (ع) فرموده است:

«أَلاَنبياءُ وَأوْصيائُهم لا ذُنوبَ لَهُمْ لأنَّهُم مَعصُومُونَ مُطَهَّرون» (1)؛ « بر انبيا و جانشينان آنان گناهى نيست؛ زيرا آنان پاك و منزهند » .

امام سجاد (ع) نيز مى فرمايد:

«أَلإمامُ مِنّا لايَكُونُ إلاّ مَعصُوماً. . .» (2)؛ « امام از ما نيست مگر معصوم. . . » .

همچنين اميرمؤمنان (ع) مى فرمايد:

إنَّمَا الطّاعَةُ لِلّهِ عَزّوجَلّ وَ لِرَسُولِه وَ لِوُلاةِ الأمْرِ وَ إنَّما اُمِرَ بِطاعَةِ اُولِي الأَمْرِ لأَنَّهم مَعصُومُونَ مُطهَّرون لا يَأمُرُون بِمَعصيَةٍ. (3)

طاعت از آن خداى عزّوجلّ، رسول او و واليان أمر است، اطاعت از اولواالامر ازاين رو واجب شد كه آنان معصوم و مطهرند و به معصيت خدا فرمان نمى دهند.

امام رضا (ع) نيز در پاسخ مأمون چنين نوشت:

وَ لا يَفْرِضُ اللهُ تَعَالَى طَاعَةَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يُضِلُّهُمْ وَ يُغْوِيهِمْ وَلا يَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ


1- بحارالانوار، ج 25، ص 199.
2- بحارالانوار، ج 25، ص 194. در ادامه اين حديث آمده است: «عصمت امرى ظاهرى نيست كه با قيافه شناسى معصوم را از غير معصوم بتوان شناخت. چاره اى جز نصب آن از سوى (علاّم الغيوب) نيست» .
3- بحارالانوار، ج 25، ص 2٠٠. .

ص: 33

وَلا يَصْطَفِي مِنْ عِبَادِهِ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَكْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ يَعْبُدُ الشَّيْطَانَ دُونَه. (1)

خداوند متعال اطاعت كسى را كه ميداند مردم را گمراه ميكند، بر آنان واجب نميكند و براى رسالت خود، كسى را برنميگزيند كه ميداند به او كفر ميورزد و از شيطان پيروى ميكند.

بنابراين، باور به عصمت امامان (ع) از امتيازات شيعه به شمار مى آيد. پيغمبر (ص) شئون گوناگونى دارد كه برخى از آنها ويژه اوست و در ديگران يافت نمى شود. مانند نبوت، رسالت، دارا بودن شريعت و ارتباط با وحى. اما برخى از ويژگى هاى او مانند عصمت در وجود مقدس ائمه نيز محقق مى شود.

برخوردارى ديگران از «شئون خاصه» نبوت با پيغمبرى، نبوت و خاتميت او سازگار نيست، اما اتصاف امامان به «شئون عامه» پيامبر به اعتقاد شيعه بر برهان هاى عقلى استوار است و هيچ ترديدى در آن راه ندارد.

«استاد مطهرى» در اين باره مى گويد:

اگر امامت را به اين شكل تعريف كنيم كه امرى است متمم نبوت از نظر بيان دين؛ يعنى به آن دليل وجودش لازم است كه وظيفه پيامبر را در بيان احكام انجام دهد، به همان دليل كه پيغمبر بايد معصوم از اشتباه و گناه باشد، امام نيز بايد چنين باشد. (2)

اهل سنت، «ابوحنيفه» را معصوم نمى دانند؛ زيرا شروط عصمت را در او و همانندانش نمى يابند.

بنابراين، اعتقاد به امامت حتى با توجهى گذرا به معناى خاتميت و شئون امامت در تعارض با خاتميت نيست. خاتميت؛ يعنى بسته شدن باب تشريع و نيامدن شريعتى پس از شريعت اسلام. اين معنا، با شأن امام؛ يعنى تبيين شريعت و حفظ آن و با مقامات او


1- بحارالانوار، ج 25، ص 199.
2- امامت و رهبرى، مرتضى مطهرى، ص 68. .

ص: 34

در ارتباط با خدا از راه الهام ناسازگارى ندارد. الهام يا نزول ملك بر امامان ملازم نبوت آنان نيست. چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: فَتَمَثَّلَ لَها بَ-شَراً سَوِيّاً «او در شكل انسانى بى عيب و نقص بر مريم ظاهر شد» . (مريم: 17)

نبوغ عقلى بشر هر چند از علل خاتميت به شمار مى آيد، خود شريعت به پايان رسيده و عقل بشر در دوره خاتميت به اندازه اى رشد كرده است كه انسان مى تواند كار تبليغ دين را سامان دهد؛ كارى كه پيغمبران تبليغى بدان مى پرداختند، اما تنها برخوردارى انسان از عقل، بدون راهنمايى كسانى كه دين و روح وحى را از پيغمبر گرفتند، براى فهم دين بس نيست.

به هر روى، عقل نيز حكم مى كند كه انسان در احكام دين، بلكه در هر رشته اى به نزد كارشناس آن برود. اين سخن، جز اثبات لزوم وجود امام معصوم، وجوب عقلى رفتن انسان را نزد او براى فهم دين و وحى تأييد مى كند.

از ديگر حكمت هاى لزوم وجود امام (ع) اين است كه حتى عاقلان انديشمند و عالمان دين در فهم خود از آموزه هاى وحى و گزاره هاى دينى با يكديگر اختلاف دارند. از اين رو، وجود امام متصل به پيغمبر (ص) كه دين را از زبان او گرفته است، ناگزير خواهد بود تا دين را از اختلاف ها برهاند و حفظ كند.

از سوى ديگر پيغمبر اكرم (ص) به سبب آمادگى نداشتن مردم براى پذيرش همه احكام و آموزه هاى آسمانى، براى بيان همه آنها فرصت نداشت. بنابراين، او مى بايست كسى را پس از خود مى گماشت كه آن آموزه ها را فراگيرد تا در زمان فراهم آمدن زمينه، آنها را براى مردم بازگويد و كسى جز امام (ع) نمى توانست چنين مسئوليتى را به دوش بگيرد. پس امام همچون پيامبر «مبين دين» بود، اما پيغمبر دين را از وحى و امام (ع) آن را از پيغمبر مى گرفت. پس امامت نه تنها در تعارض با خاتميت نيست، كه لازمه آن و متمم نبوت پيغمبر خاتم است و اين مطلب را هر انسان «متفطن» و «سليم النفس» به روشنى درمى يابد.

ص: 35

4. دلايل برترى امام على (ع) از ديگران در كار خلافت كدام اند؟

گرچه شمارش فضايل و مناقب اميرالمؤمنين على (ع) محال نيست، كار بسيار دشوارى است؛ زيرا تصورى از شخصيت آن بزرگوار در فكر محدود انسان هاى عادى نمى گنجد. ابن ابى الحديد معتزلى درباره اش چنين مى گويد:

چه بگويم درباره بزرگ مردى كه هر فضيلت به او باز مى گردد و هر فرقه به او پايان مى پذيرد و هر طايفه او را به خود مى كشد. او سالار همه فضايل و سرچشمه آن و يگانه مرد و پيشتاز عرصه آنهاست. رطل گران همه فضيلت ها او راست و هركس پس از او در هر فضيلتى، درخششى پيدا كرده است، از او پرتو گرفته است و از او پيروى كرده و در راه او گام نهاده است. (1)

تاكنون نويسندگان و دانشمندان شيعه و اهل سنت حتى محققان و مورخان غير مسلمان درباره حضرتش بسيار سخن گفته و به بيان گوشه اى از مناقب آن حضرت پرداخته اند.

هيچ كس همه اوصاف و فضايل آن حضرت را نمى تواند بشمرد؛ زيرا او به اقيانوس بزرگ و ژرفى مى ماند كه هركس از ساحل آن بگذرد در مناقب و فضايل بى مانندش غرق خواهد شد.

كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم

پاره اى از اين ويژگى ها كه با پيشوايى و رهبرى آن امام مرتبط است، بدين شرح عرضه مى شود: امام على (ع) در دوران كودكى و شكل گيرى شخصيتش، در خانه


1- شرح نهج البلاغه، ج1، مقدمه. .

ص: 36

پيامبر (ص) و در دامن تربيتى ايشان به سر برد. خود او در خطبه اى به اين دوره تربيتى اشاره ميفرمايد:

شما از خويشاوندى من با رسول خدا و موقعيت خاصى كه با آن حضرت داشتم آگاهيد و مى دانيد موقعى كه من خردسال بودم، پيامبر مرا در آغوش مى گرفت. . . من همچون بچهاى كه به دنبال مادرش ميرود، همه جا همراه او مى رفتم. هر روز يكى از فضائل اخلاقى خود را به من تعليم ميكرد و دستور ميداد كه از آن پيروى كنم. (1)

رسول گرامى اسلام (ص) درباره شخصيت و كمالات بى مانند و فضايل بى پايان على (ع) احاديثى فرموده اند كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف) پيامبر بزرگوار اسلام (ص) فرمودند:

لَوْ أَنَّ الرِّيَاضَ أَقْلامٌ وَالْبَحْرَ مِدَادٌ وَالْجِنَّ حُسَّابٌ وَالإِنْسَ كُتَّابٌ مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب. (2)

اگر تمام باغ ها قلم گردد و همه درياها مركّب باشد و همه جن ها حساب گر و انسان ها نويسنده باشند تا فضايل و مناقب على بن ابى طالب (ع) را شمارند، نمى توانند!

ب) عمر بن خطاب از رسول خدا (ص) نقل مى كند كه شنيدم مى فرمود:

لَوْ اَنَّ السَّماواتِ السَّبعَ وَالاَرضينَ السَّبعَ وُضِعَتا فِي كَفَّةٍ وَ وُضِعَ ايمانُ عَليٍّ فِي كَفَّةٍ لَرَجَحَ ايمانُ عَليٍّ. (3)

اگر تمام هفت آسمان و زمين در يك كفه ترازو قرار بگيرد و ايمان على (ع) در كفه ديگر، ايمان او سنگينى مى نمايد!


1- نهج البلاغه، خطبه 192.
2- محجة البيضاء، ج 4، ص 2٠6؛ الكفاية الطالب، گنجى شافعى، ص 125؛ بحارالانوار، ج 4٠، ص 7.
3- مناقب خوارزمى، ص 78؛ كفاية الطالب، ص 129؛ بحارالانوار، ج 4٠، ص 119؛ الغدير، ج 2، ص 299. .

ص: 37

ج) رسول خدا (ص) فرمودند:

وَالَّذي نَفْسي بِيَدِهِ لَوْلا اَنْ تَقُولَ طَوائِفُ مِنْ اُمَّتي فِيكَ ما قالَتِ النَّصارى فِي ابْنِ مَريمَ، لَقُلتُ الْيَومَ فِيكَ مَقالاً لا تَمُرُّ بِمَلأٍٍ مِنَ الْمُسلِمينَ إِلّا أَخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحتِ قَدَميْكَ لِلْبَركَةِ. (1)

سوگند به آن خدايى كه جان من در دست قدرت اوست اگر نبود اينكه گروهى از امت من تو را مثل نصارا كه عيسى پسر مريم را به خدايى اشتباه گرفتند، غلو كنند، در مورد فضايل و مناقب تو مطالبى مى گفتم، كه تمام مسلمانان خاك زير پاى تو را توتياى چشم خود مى كردند.

د) ابن عباس از عمر بن خطاب نقل مى كند كه او مى گفت:

كُفّوا عَنْ عَليِّ بنِ أَبي طالبٍ، فَاِنّي سَمعتُ مِنْ رَسول الله (ص) يَقولُ: فيه خِصالاً، لَوْ اَنَّ خَصلةً مِنْها في جَميعِ آلِ الْخَطّاب، كان احبَّ إِليَّ مِمّا طَلَعتْ عَليْه الشَّمسُ. . . . (2)

هرگز در مورد على بن ابى طالب بد نگوييد؛ زيرا من از پيامبر خدا (ص) درباره وى فضايلى را شنيدم كه هرگاه فقط يكى از آن مناقب در آل خطاب بود، براى من از آنچه آفتاب بر آن مى تابد بهتر بود. . . .

على (ع) مى گويد:

روزى رسول خدا (ص) مرا مأمور كرد كه در كوچه هاى شهر مدينه بانگ برآورم و اعلان كنم: «هركسى به اجير خود ظلم كند (3)و هركس جز


1- مسند احمد حنبل، ج 9، ص 168؛ به نقل از ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 4؛ محجة البيضاء، ج 4، ص 2٠5؛ بحارالانوار، ج 35، صص 315 و 323 و ج 39، ص 18.
2- شرح نهج البلاغه، ج 13، صص 229 و 23٠.
3- «ألا من ظلم اجيرا اجره فعليه لعنة الله» . .

ص: 38

از مولا و سرپرستش پيروى كند (1)و كسى كه پدر و مادرش را نفرين كند، ملعون است» . (2)

حضرت مى فرمايد:

من اين مأموريت را به خوبى اجرا كردم. پس گروهى گرد آمدند و عمر بن خطاب از ميان آنان به من گفت: تفسير و شرح اين جملات چيست؟ من او را براى دريافت پاسخش نزد پيامبر (ص) فرستادم.

عمر با گروهى از اصحاب نزد پيامبر اكرم (ص) رفتند و از آن حضرت درباره مفاهيم جملات اميرالمؤمنين پرسيدند. نبى اعظم (ص) فرمودند:

مقصود از جمله نخست، آيه 23 سوره شورى است: «اى پيامبر بگو من از شما در برابر رسالتم چيزى نمى خواهم جز احترام اهل بيتم» . (3)بنابراين، هركس به ما ستم كند، لعنت خدا بر او باد!

مقصود از جمله دوم، آيه 6 سوره احزاب است: «پيامبر براى شما از خود شما اولى است» . (4)پس هركسى را من مولا و سرپرستم، على بن ابى طالب، نيز مولا و سرپرست اوست. هركس از على اطاعت نكند، لعنت خدا بر او باد!

مقصود جمله سوم اين است كه من خدا و شما را شاهد مى گيرم كه من و على بن ابى طالب، پدر اين امتيم. هركس به من يا على ناسزا بگويد، لعنت خدا بر او باد! (5)

عمر و اصحاب پيامبر اين سخنان را شنيدند. عمر گفت: «اى اصحاب محمد! رسول خدا درباره ولايت على (ع) نه در «غدير خم» نه در جاى ديگر، مؤكدتر از اين


1- «ألا من توالى غير مواليه فعليه لعنة الله» .
2- «ألا و من سبّ ابويه فعليه لعنة الله» .
3- قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى
4- النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ
5- «انّي وَ علِياً أَبَوا الْمُؤْمِنِين» . .

ص: 39

بيان نكرده بود!» (1)

«خباب» مى گويد: «اين ماجرا نوزده روز پيش از وفات پيامبر روى داد» . (2)

اين احاديث فضايل بى مانند مولاى متقيان را در بردارند و بنابر اعتراف عمر، نمونه اى از آنها در آل خطاب و ديگران يافت نمى شود!

على بن ابى طالب (ع) از نظر معنوى به اندازه اى در پيشگاه الهى مقرب بود كه پيوسته خداوند به او عنايت و لطف مى كرد و ملائكه آسمان ها مانند «جبرئيل» و «ميكائيل» در اوضاع ويژه و در مشكلات و جنگ ها، در كنار آن حضرت قرار مى گرفتند و بسى يارى اش مى كردند.

اين آيه قرآن مجيد كه به صراحت مى گويد: «خداوند شما را به سه هزار ملك در جنگ بدر كمك كرد» (3)، درباره على (ع) نازل شده است. آنان در كنار مولاى متقيان بر دشمنان مى تاختند. (4)

شجاعت على (ع) در جنگ «احد» شگفتى ملائكه را برانگيخت و جبرئيل در آسمان بانگ زد:

«لا فَتى إِلّا عَلِيٌّ، لا سَيْفَ إِلّا ذُوالْفَقار» ؛ «جوانمردى جز على و شمشيرى جز ذوالفقار نيست» و به نمايندگى آنان بر پيامبر خدا (ص) فرود آمد، و از جوان مردى و ايثار و فداكارى آن حضرت سپاس گزارى كرد. رسول گرامى اسلام فرمودند: «او از من و من از اويم» . جبرئيل فرمود: «من هم از شمايم» و با اين سخن علاقه و ارادت بسيارش را به على (ع) اظهار كرد. (5)

او در شب هجرت رسول خدا (ص) ، (ليلة المبيت) به جاى ايشان در بستر خوابيد و چهل نفر از اوباش قريش كه مى خواستند پيامبر را بكشند، به على حمله كردند. آن بزرگوار جان خود را با «رضاى الهى» معامله كرد و آيه 2٠7 سوره «بقره» درباره اش


1- « يا اصحاب محمد! ما آكد النبي لعلي في الولاية في غدير خم و لا في غيره، اشدّ من تأكيده في يومنا هذا» .
2- بحارالانوار، ج 22، صص 489 و49٠.
3- وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ. . . بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ (آل عمران: 123 و 124)
4- بحارالانوار، ج 39، ص 99.
5- شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 19. .

ص: 40

نازل شد (1)و خداوند نزد ملائكه اش به ايثار على (ع) و جوان مردى او مباهات كرد و ملائكه و جبرئيل و ميكائيل را به يارى على (ع) فرستاد. (2)

فرود آمدن ملائكه بر على (ع) براى يارى كردن آن حضرت، نمونه هاى فراوانى دارد؛ يعنى ملائكه پيوسته در خدمت گزارى به آن بزرگوار بر يكديگر پيشى مى گرفتند و بدين كار افتخار مى كردند.

امام على (ع) مى فرمايد:

وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ (ص) وَالْمَلائِكَةُ أَعْوَانِي فَضَجَّتِ الدَّارُ وَالأَفْنِيَةُ مَلأٌ يَهْبِطُ وَ مَلأٌ يَعْرُجُ. . . . (3)

متصدى غسل پيامبر (ص) من بودم و فرشتگان مرا يارى مى كردند، گويا در و ديوار خانه فرياد مى زد. گروهى از فرشتگان فرود مى آمدند و گروهى ديگر به آسمان پرواز مى كردند. . . .

پس ملائكه، مولاى متقيان را كمك مى كردند و آن حضرت رفت و آمد آنان را با چشمان خود مى ديد.

امام خود در شرح اين سخنان مى فرمايد:

من هرگز در هنگام غسل دادن پيكر رسول گرامى به زحمت نيفتادم؛ چون مى خواستم بدن وى را به اين طرف و آن طرف بگردانم، ملائكه خدا مرا كمك مى كردند. . . . (4)

جبرئيل در «معراج» درباره على بن ابى طالب (ع) به رسول اكرم (ص) فرمود:

يا مُحمدُّ! وَالَّذي بَعثَك بِالْحَقِّ نَبيّاً اِنَّ اَهلَ السَّماواتِ لأشدُّ مَعرفةً لَه مِنْ اَهلِ


1- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ
2- بحارالانوار، ج 36، صص 4٠ - 5٠.
3- نهج البلاغه، خطبة 197؛ شرح نهج البلاغه، ج 1٠، ص 179.
4- «ما قلبت منه عضوا الا و انقلب! لا اجد له ثقلا كان معي من يساعدني عليه و ما ذلك الا الملائكة» . شرح نهج البلاغه، ج 1٠، ص 185. .

ص: 41

الأرضِ. ما كَبَّر تَكبيرةً فِي غَزْوةٍ إِلّا كَبَّرنا مَعَه وَ لا حَمَلَ حَمْلةً إِلّا حَملْنا مَعَه وَلا ضَرَبَ بِسَيفٍ إِلّا ضَربْنا مَعه. . . . (1)

اى محمد! سوگند به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث ساخته است، اهل آسمان ها على را بهتر از ساكنان زمين مى شناسند. على هرگز در جنگى «تكبير» نگفت، مگر اينكه ما نيز با او تكبير گفتيم و هيچ وقت به گروهى حمله نكرد، جز اينكه ما نيز حمله كرديم و هر كجا او شمشير زد ما نيز در كنارش به كمك وى شتافتيم.

على (ع) با اشاره به مقام ائمه اثنا عشر (ع) مى فرمايد:

نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَحَطُّ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَة. (2)

ما از درخت سرسبز رسالتيم و از جايگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان برخاستيم.

ابن ابى الحديد در شرح اين سخنان، احاديث نيكويى گرد آورده و گفته است:

اگر مراد از اين «جمع» رسول خدا باشد، فرمايش او صحيح است و اگر مرادش از جملات بالا خودش باشد، باز هم صحيح است؛ زيرا جبرئيل در حق وى گفت: من از رسول خدا و على هستم و در حديث ديگرى آمده است: ملائكه براى رسول خدا و اميرالمؤمنين هفت سال قبل از ساير مسلمانان درود فرستادند و اين امر پيش از دوران رسالت نبوى بود و باز هم در حديث ديگرى آمده است: رسول خدا، على (ع) را به هر جنگى مى فرستاد، جبرئيل از طرف راست و ميكائيل از طرف چپ على را همراهى مى كردند. . . . (3)

شيعه و اهل سنت نقل كرده اند كه «ولايت على» ، مانع دخول به آتش جهنم است و


1- بحارالانوار، ج 39، ص 98؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 4٠٠.
2- نهج البلاغه، خطبه 1٠9؛ شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 218.
3- شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 219. .

ص: 42

اگر كسى به واقع شيعه على باشد، هرگز به آتش جهنم گرفتار نخواهد شد و در برخى از احاديث آمده است كه اگر همه مردم، ولايت آن حضرت را مى پذيرفتند، خداوند آتش جهنم را خلق نمى كرد. على (ع) مى فرمايد:

اَنَا قَسيمُ النّارِ، اِذا كانَ يَومُ الْقيامة قُلتُ: هذا لَك وَ هذا لِي. (1)

من تقسيم كننده اهل دوزخم، هنگامى كه رستاخيز بر پا مى گردد خطاب به آتش جهنم مى گويم: اين شخص مال تو و اين ديگرى مال من.

سرنوشت مردم در روز رستاخيز بر پايه پذيرش ولايت على (ع) تعيين مى شود؛ يعنى پيروان آن حضرت در بهشت و مخالفان ولايت او، به قهر خدا گرفتار خواهند بود.

پيامبر اسلام (ص) در اين باره مى فرمايد:

«يا عَليُّ! اِنَّك قَسيمُ النّارِ» (2)؛ «يا على! تو مردم را به آتش و بهشت تقسيم مى كنى» .

در شرح اين احاديث چنين سروده اند:

عَلِيٌّ حُبُّهُ جُنَّة

محبت علي سپر آتش جهنم است، او تقسيم كننده مردم به آتش و بهشت است. او جانشين به حق پيامبر است. على پيشواى تمام انسان ها و جن هاست.

امام رضا (ع) به نقل از اجداد بزرگوارش در حديث قدسى مى فرمايد:

وِلايةُ عَليِّ بنِ ابي طالبٍ حِصْني، فَمَنْ دَخلَ حِصْني اَمِنَ مِنْ عَذابي. (3)

ولايت على بن ابى طالب دژ من است. پس هركس داخل دژ من گردد از عذابم در امان است.


1- فرائد السمطين، ج 1، صص 325 و 326.
2- فرائد السمطين، ج 1، صص 325 و 326.
3- بحارالانوار، ج 39، ص 246. .

ص: 43

پيامبر اكرم (ص) به على (ع) فرمود:

يا عَليُّ! لَوْ أحبَّك اَهلُ الأرضِ كَمَحبّةِ اَهلِ السَّماءِ لَك، لَما عُذِّب اَحدٌ بِالنّار. . . (1)

يا على! اگر تو را اهل زمين همانند اهل آسمان دوست مى داشتند، هيچ كس به آتش جهنم گرفتار نمى شد.

بنابراين، ولايت على (ع) ، «صراط مستقيم» است و رهروان آن سرانجام به بهشت مى رسند و هركس از آن منحرف شود، به اندازه انحرافش از آن، از حقيقت دور خواهد افتاد و چنانچه كسى از سر بغض با آن حضرت دشمنى كند، بى گمان به آتش دچار خواهد شد. رسول گرامى اسلام (ص) مى فرمايند:

عَليٌّ بابُ حِطّةٍ. مَنْ دَخَلَ مِنه كانَ مُؤمناً وَ مَنْ خَرَجَ مِنْه كان كافراً. (2)

على «درِ حطه» است. هركس از آن وارد گردد، مؤمن و كسى كه از آن خارج شود، كافر است.

«حطه» در معناى ريزش و پايين آمدن به كار مى رود و در استعمال قرآن و حديث به معناى درخواست ريزش گناه آمده است. (3)مقصود پيامبر در اين حديث، ولايت على (ع) است وگرنه، وارد شدن بر آن حضرت مفهومى ندارد.

اين حديث كه از طريق اهل سنت رسيده است، «ولايت اميرالمؤمنين» را ميزان ايمان و كفر مى شمارد؛ يعنى هركس ولايت او را بپذيرد و از وى پيروى كند، مؤمن و كسى كه از او بگريزد، كافر است.

رسول خدا (ص) به عايشه فرمودند:

وَاللهِ لا يُبغِضُه اَحدٌ مِنْ اَهلِ َبيتي وَ لا مِنْ غَيرِهم مِنَ النّاسِ إِلّا وَ هُو خارجٌ


1- روضة المتقين، ج 13، ص 139.
2- الجامع الصغير، سيوطى، ج 2، صص 176 و 177.
3- تفسير سمرقندى، ج 1، ص 82. .

ص: 44

مِنَ الايمانِ. (1)

سوگند به خدا هركسى از خانواده من يا كسان ديگر از مردم، على (ع) را دشمن دارد، از ايمان خارج گرديده است.

اين حديث كه از عايشه نقل شده و در منابع معتبر اهل سنت آمده است، بر عظمت على (ع) و پذيرش ولايت او دلالت مى كند.

هنگامى كه على در جنگ «احزاب» در برابر عمرو بن عبدوَد ايستاد، رسول خدا (ص) فرمودند:

«بَرَزَ الإِيمَانُ كُلُّهُ إِلَى الشِّرْكِ كُلِّه» (2)؛ «همه ايمان در برابر همه شرك قرار گرفت» . (3)

اميرالمؤمنين على (ع) در اين حديث نيز تجسم كامل ايمان خوانده شده است. بنابراين، پذيرش ولايت على (ع) و پيروى از آن حضرت ايمان و دشمنى با او و نپذيرفتن ولايت او كفر و خروج از ايمان به شمار مى رود.


1- شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 217.
2- شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 261؛ بحارالانوار، ج 39، ص 1.
3- مولانا جلال الدين بلخى در اين باره سروده نغز و دل نشينى دارد: اى على كه جمله عقل و ديده اى شمه اى وا گو از آنچه ديده اى تيغ حلمت جان ما را چاك كرد آب علمت خاك ما را پاك كرد باز گو دانم كه اين اسرار هوست زانكه بى شمشير كشتن كار اوست بازگو اى باز عرش خوش شكار تا چه ديدى اين زمان از كردگار چشم تو ادراك غيب آموخته چشم هاى حاضران بردوخته راز بگشا اى على مرتضى اى پس از سوء القضاء، حسن القضاء ماه بى گفتن چو باشد رهنما چون بگويد شد ضيا اندر ضيا چون تو بابى آن مدينه علم را چون شعاعى آفتاب حلم را باز باش اى باب بر جوياى باب تا رسد از تو قشور اندر لباب باز باش اى باب رحمت تا ابد بارگاه ما له كفوا احد تو ترازوى أحد خو بودهاى بل زبانه هر ترازو بودهاى

ص: 45

5. آيا خوابيدن امام على (ع) در بستر پيامبر (ص) فضيلت است يا همراهى كردن با پيامبر (ص) و رهاندن او از خطر؟

شايد كسانى اين آيه را دليل فضيلت ابوبكر بدانند:

(إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها. . .) (توبه: 4٠)

اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد خداوند او را [در سخت ترين لحظات] يارى كرد. آن هنگام كه كافران او را [از مكّه] بيرون كردند، در حالى كه يكى از دو نفر بود [و يك نفر بيشتر همراه نداشت]. در آن هنگام كه آن دو در غار بودند، و او به همسفر خود مى گفت: غم مخور، خدا با ماست. آن گاه، خداوند آرامش خود را بر او فرستاد و با لشكرهايى كه مشاهده نمى كرديد، او را تأييد نمود. . . .

اين افراد چنين استدلال مى كنند:

الف) خداوند در اين آيه ابوبكر را «ثانى اثنين» خوانده؛ يعنى وى يكى از دو نفر بوده و چه فضيلتى از اين بالاتر كه ابوبكر قرين پيغمبر (ص) شمرده شده است.

ب) ابوبكر در اين آيه يار پيامبر (ص) خوانده شده است. همراه بودن با پيامبر در اين وضع ويژه، منزلت بزرگى به شمار مى رود.

ج) پيامبر (ص) به او گفت: «خداوند با ماست» ؛ يعنى خداوند آنان را حمايت و نصرت خواهد كرد و كسى كه در نصرت و يارى خداوند، شريك پيامبر (ص) باشد، از

ص: 46

بزرگ ترين مردم است.

د) از اين آيه به دست مى آيد كه سكينه (آرامش) بر ابوبكر فرو فرستاده شد؛ زيرا او محتاج آرامش بود، نه پيامبر (ص) . پيامبر (ص) مى دانست كه خداوند بزرگ او را حفظ مى كند. (1)

هيچ يك از اين دلايل نمى تواند فضيلت ابوبكر را در اين قضيه ثابت كند؛ زيرا:

الف) عايشه مى گويد: خداوند در قرآن چيزى درباره ما نازل نكرد. (2)

ب) «ثانى اثنين» بودن ابوبكر جز خبر دادن از شمار افراد نيست و بر فضيلت وى دلالت نمى كند؛ يعنى چنانچه دومى كودك يا هركس ديگرى مى بود، باز هم قرآن چنين مى فرمود. قرآن كريم، فضيلت را تنها در تقوا و پرهيزگارى نه در دوم بودن مى داند: (إِنَّ أَكْرَمَكمُ ْ عِندَ اللهِ أَتْقَيكُمْ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ خَبِير) (حجرات: 13)

علامه «محمدحسن مظفر» مى گويد: «اگر مقصود دوم بودن در فضيلت و شرافت باشد، ابوبكر از پيامبر (ص) نيز برتر است؛ زيرا با توجه به آيه مباركه، او اول و پيامبر (ص) دوم بود» . (3)

ج) اين آيه تنها به خطرى كه پيامبر (ص) را در غار تهديد مى كرد اشاره مى كند. كسى در آنجا نبود كه از او حمايت و دفاع كند. همراه وى نه تنها از او دفاع نمى كرد، بلكه با اندوه، خوف و وحشت خود، بار سنگينى بر دوش پيامبر (ص) مى گذارد و به جاى اينكه به آن حضرت كمك كند و از خطر بكاهد، خود به دل دارى پيامبر (ص) نيازمند بود. به عبارت ديگر نه تنها از مشكلات و سختى هاى پيامبر نتوانست بكاهد، بلكه تنها بر شمار افراد افزود و عدد را به دو رساند.

د) همراهى با پيامبر (ص) نيز فضيلتى براى وى به شمار نمى رود؛ زيرا «ثانى اثنين» تنها


1- دلائل الصدق، محمدحسن مظفر، ج 2، صص 4٠5 و 4٠4.
2- صحيح بخارى، ج3، ص 121؛ فتح القدير، محمد بن على بن محمد شوكانى، ج 4، ص 21.
3- دلائل الصدق، ج 2، ص 4٠4. .

ص: 47

بر جمع بودن و با هم بودن در يك مكان دلالت مى كند كه چه بسا يكى از آنان بزرگ و ديگرى كوچك يا يكى عالم و دانشمند و ديگرى جاهل و نادان بوده باشد. بنابراين، همراهى به خودى خود فضيلت نيست.

ه) به گفته مورخان اندوه ابوبكر پس از ديدن معجزات آشكار و آيات باهره الهى پديد آمد. (1)بنابراين، با ديدن آنها، به پيروزى و حفظ جان پيامبر (ص) و خودش مى بايست مطمئن مى شد نه اندوهگين. اما خداوند فرمود: «اندوهگين مباش!»

و) اين عقيده كه ابوبكر در نصرت الهى با پيامبر (ص) شريك است و اين فضيلتى بزرگ به شمار مى رود، باطل است؛ زيرا بر پايه نص صريح آيه، نصرت الهى تنها از آن رسول خدا (ص) بود و ابوبكر تابع محض بود.

ز) فرودآمدن «سكينه» بر ابوبكر نيز نادرست است، بلكه اين آرامش بر خود رسول خدا (ص) نازل شد؛ زيرا همه ضماير متأخر و متقدم در اين آيه مباركه به رسول اكرم (ص) بازمى گردد و كسى در اين باره سخنى ندارد. ازاين رو، اينكه ضميرى در ميان آيه به كسى جز پيامبر (ص) بازگردد، خلاف ظاهر است و اثبات آن به قرينه قاطع نياز دارد.

درباره خفتن امام على (ع) در بستر پيامبر (ص) در شب هجرت بايد گفت كه از شگفت انگيزترين فداكارى ها، جانبازى ها و از خودگذشتگى ها در تاريخ است و معناى اخلاص و ماهيت فداكارى و حقيقت ايمان و ايثار را به توده ها در گذر تاريخ مى آموزد.

خداوند به دليل اين فداكارى و از خودگذشتگى على (ع) ، به جبرئيل و ميكائيل فرمود كه به زمين فرود آييد و او را از گزند دشمن حفظ كنيد. آن دو فرشته به زمين فرود آمدند. جبرئيل بالاى سر على (ع) و ميكائيل پايين پاى او ايستاد. آن گاه جبرئيل


1- السيرة النبوية، ج 1، ص 387؛ المنتظم، ج2، ص 3؛ انساب الاشراف، ج 1، ص361؛ البدايه و النهايه، ج 3، ص38٠؛ تاريخ اسلام، ذهبى، ج 1، ص 322؛ تاريخ طبرى، ج2، ص 378. .

ص: 48

گفت: «خوشا به حال كسانى چون تو اى فرزند ابوطالب! خداى بزرگ در برابر فرشتگان به تو مباهات مى كند» . آن گاه خداوند عزّوجلّ اين آيه را نازل كرد:

(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ اللهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد) (بقره:2٠7)

بعضى از مردم [با ايمان و فداكار همچون على (ع) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيامبر (ص)] جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند و خدا نسبت به همةةة بندگان مهربان است.

به روايت «اسكافى» همه مفسران گفته اند كه اين آيه درباره على (ع) نازل شد، هنگامى كه در شب هجرت در بستر پيغمبر (ص) خوابيد. (1)

آورده اند: «معاويه» صد هزار درهم به «سمرة بن جندب» (2)داد تا حديثى در اين باره وضع كند كه آيه (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْ-رِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ) در شأن ابن ملجم -عليه اللّعنة - و آيه (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللهَ عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ) (3)؛ در شأن على بن ابى طالب نازل شده است!


1- شرح نهج البلاغه، ج 13، ص262.
2- سمره كه پيامبر اكرم (ص) وى را جهنمى دانست، همان كسى است كه هنگام امارت بر بصره هشت هزار نفر را كشت و گفت: اگر دو برابر اين ميكشتم، ترسى به دل راه نمى دادم. او در يك روز 47 قارى و حافظ قرآن را كشت. ماجراى بودن نخل وى در باغ يكى از انصار و پيش نهاد پيامبر اكرم (ص) درباره فروش آن به چند برابر بهاى آن و تعويض آن با نخلى در بهشت و نپذيرفتن او و دستور پيامبر (ص) به كندن آن درخت بر پايه «لا ضرر ولاضرار فى الاسلام» در تاريخ معروف است. هنگامى كه معاويه وى را از امارت عزل كرد، چنين ميگفت: خدا معاويه را لعنت كندكه نمك نشناسى كرد. اگر من به مقدارى كه پيروى از او كردم، خدا را اطاعت ميكردم، هرگز مرا عذاب نميكرد. شرح نهج البلاغه، ج2، صص77 و 78؛ قاموس الرجال، ج5، ص 312.
3- «بعضى از مردم گفتارشان در زندگى دنيا ماية اعجاب تو مى شود؛ (در ظاهر، اظهار محبت شديد مى كنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى گيرند. درحالى كه آنان، سخت ترين دشمنانند. (نشانة آنها اين است كه) هنگامى كه روى برمى گردانند [و از نزد تو خارج مى شوند]، در راه فساد در زمين، كوشش مى كنند و زراعت ها و چهارپايان و انسان ها را نابود مى سازند؛ [با اينكه مى دانند] خدا فساد را دوست نمى دارد» . (بقره: 2٠4 و 2٠5)

ص: 49

سمره اين كار را نپذيرفت. معاويه دويست هزار درهم برايش فرستاد و او نپذيرفت؛ سپس سيصد هزار درهم فرستاد و او باز هم نپذيرفت؛ پس چهارصد هزار درهم فرستاد و او پذيرفت. (1)


1- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص73. .

ص: 50

6. آيا برخوردارى ائمه (ع) از علم غيب با مسموم شدن آنان منافات ندارد؟

درباره علم امامان (ع) بايد چند نكته را در نظر گرفت:

الف) پيامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) در مسائل عادى، فردى و اجتماعى، از علم عادى استفاده مى كردند. علت اين رفتار نيز الگوبودن آنان براى بشر است و اگر در زندگى و كارهاى اجتماعى، راهى جز اين ميپيمودند، اسوه بودن خود را از دست ميدادند و جهانيان به بهانه اينكه آنان با «علم لدنى» عمل مى كرده اند، از حركت هاى سازنده، انقلابى و اصلاحى باز مى ايستادند. از اينرو، پيامبر اكرم به رغم اينكه با علم غيب همه منافقان را ميشناخت و حتى نامهاى آنان را به حذيفة بن يمانى فرموده بود (1)، به او اجازه نداد كه آنان را بشناساند.

ب) برخى از افراد بر اين باورند كه علم غيب براى پيامبر (ص) و امامان (ع) «شأنى» است؛ يعنى آنان همواره هر چيز را «بالفعل» نميدانند، بلكه اگر بخواهند به چيزى از راه غيب آگاه شوند، آن را خواهند دانست يا اگر خدا بخواهد، آنان را از حوادث و وقايع آگاه خواهد كرد. در برخى از روايات، مفهوم «قبض» و «بسط» در اينباره به كار رفته است:

يُبسَطُ لَنا الْعِلمُ فَنعلمُ وَ يُقبضُ عَنّا فَلا نَعلمُ. (2)

آنگاه كه دانش بر ما گسترده مى شود، مى دانيم و هنگامى كه از ما باز داشته مى شود، نمى دانيم.


1- «و كان النبي قد اسر إلى حذيفة اسماء المنافقين» . سير اعلام النبلاء، شمسالدين ذهبى، ج 2، ص364؛ عمدةالقارى، عينى، ج 22، ص 263؛ جامع البيان، طبرى، ج11، ص 16؛ تفسير ثعلبى، ثعلبى، ج 5، ص79؛ المحرر الوجيز فى تفسير كتاب العزيز، ابن عطيه أندلسى، ص 76؛ تفسير كبير، فخرالدين رازى، ج16، ص 174؛ تفسير ابن كثير، ج2، ص 399.
2- خصال، شيخ صدوق، ص 538. .

ص: 51

يكى پرسيد از آن گمگشته فرزند

ج) علم غيب گاهى به حوادث محتوم و تغييرناپذير تعلق مى گيرد. بنابراين، برخى از چيزهايى كه پيامبر (ص) و امامان به آنها علم غيب دارند، همان چيزهايى اند كه بيگمان تحقق خواهند يافت. مانند كسى كه از عمارت بسيار بلندى پرتاب شده است و در ميانه راه مى داند كه بيگمان به سرعت بر زمين خواهد افتاد. اينگونه از علم غيب در حوادث تغييرى پديد نمى آورد و نمى توان سرنوشت چيزى را با آن تغيير داد.

ولى علم، گاه تعليقى و شرطى است. مانند اينكه انسان ميداند كه اگر از منزل بيرون رود، با خودرويى برخورد خواهد كرد. اين قضيه شرطى است و شايد فرد با بيرون نرفتن از خانه، خود را حفظ كند، اما چنانچه بداند در روز معينى فلان حادثه روى خواهد داد و چيزى اختيارى در دگرگونى آن تأثير نميگذارد، از تحقق آن نميتواند جلوگيرى كند. علم ائمه را به چگونگى مرگشان چنين مى توان تفسير كرد؛ يعنى آنان تا آن هنگام كه ميدانستند قضا و حكمت خداوند به شهادتشان تعلق نگرفته است، از هر وسيلهاى براى نجات خود از مرگ استفاده ميكردند.

براى نمونه، نقل شده است كه امام هادى (ع) براى شفايافتن خود از بيمارى، كسى را براى دعا به كربلا فرستاد يا امام كاظم (ع) خرماى زهرآلود هارون الرشيد را نخورد و فرمود: «هنوز وقتش فرا نرسيده است» يا امام باقر (ع) ميفرمود: «ما براى دفع شر سلطان، فلان دعا را ميخوانيم» . (1)

اين روايتها بر اين نكته دلالت ميكنند كه آن ذوات مقدسه براى حفظ جان


1- مقتل الحسين، مقرم، ص 57. .

ص: 52

شريفشان از هيچ كوششى فروگذار نميكردند، اما چنانچه قضاى حتمى الهى به مرگ آنان تعلق ميگرفت، راهى جز تسليم در برابر آن نبود.

امام باقر (ع) در اين باره ميفرمايد:

اين مصيبتها كه براى ائمه گذشته پيش آمد، قضاى حتمى خداوند و با انتخاب امامان بود و همگى به آن علم داشتند. . . و همه اينها به خاطر درجات و كراماتى است كه خداوند اراده كرده به آنها عطا كند. (1)

جلوگيرى كردن از بهترين مرگ كه با خواست حتمى خداوند سازگار است، معنايى جز ناخشنودى از خواست او ندارد كه تصور وجود چنين چيزى در آنان پندارى بيش نيست؛ زيرا چنين مرگى يعنى شهادت در راه خدا، بزرگترين آرزوى آنان بوده و هر لحظه براى رسيدن به اين آرزو دعا و روزشمارى مى كردند. براى نمونه، امام حسين (ع) از شهادت خود و يارانش آگاه بود، اما از آن استقبال كرد؛ زيرا شهادت آن حضرت آثار و بركات مثبت و تأثيرگذارى براى جهان اسلام در پى داشت و موجب احياى دين مى شد.

بنابراين، هنگامى كه ائمة اطهار (ع) از قضاى حتمى خداوند آگاه مى شدند به دليل برخوردارى از مقام تسليم و رضا، به آن راضى بودند و به استقبال مرگ مى رفتند، در غير اين صورت، از جان شريفشان بسيار محافظت ميكردند.


1- مقتل الحسين، ص 61. .

ص: 53

٧. مصداق هاى حديث «دوازده خليفه» از ديدگاه شيعه و ديگران چه كساني اند؟

پيامبر (ص) ، بارها ائمه پس از خودش را دوازده نفر شمرده است:

لا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ أَوْ يَكُونَ عَلَيْكُمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْش. (1)

همواره دين تا برپايى قيامت برقرار است و بر شما [آن زمان] دوازده خليفه حكومت مى كنند كه همه آنان از قريشند.

علماى اهل سنت با تأكيد بر اينكه اين روايات، شرط قريشى بودن حاكم را بيان ميكنند، دو واكنش متفاوت در برابر شمار خلفاى مطرح شده در آنها داشته اند. اين واكنشها از ناسازگارى درون مايه اين روايات، با تاريخ خلافت در اسلام سرچشمه مى گيرد. برخى از آنان انحصار شمار خلفا را در دوازده نفر منكر شده (2)و در تطبيق اين روايات اختلاف كرده و معاويه و يزيد و بنى مروان را نيز مصداق هايى از آن دوازده امام به شمار آورده اند (3)، اما محققان آنان متوجه بودهاند كه اين روايات، معنايى جز انحصار خلفا در دوازده نفر ندارند؛ زيرا برداشتن عدد دوازده، اين روايات را بى معنا ميسازد. روايات «جابر بن سمره» ، بر برپايى دين اسلام و عزت جامعه مسلمان با آمدن دوازده خليفه دلالت مى كنند. همچنين در برخى از آنها مانند روايت پيش گفته، استمرار خلافت آن امامان تا قيامت پيش بينى شده است.


1- صحيح مسلم، ج4، ص187٠.
2- صحيح مسلم، ج3، ص 1453.
3- تاريخ الخلفا، صص 1٠ - 12. .

ص: 54

«سيوطى» و ديگر علماى اهل سنت، با توجه به انحصار شمار خلفاى پيامبر در دوازده نفر و با پيش آوردن ملاكهايى، به گزينش خلفاى تاريخ اسلام پرداخته اند. او در كتاب «تاريخ خلفا» (1)در آغاز اين بحث، از «قاضى عياض» نقل مى كند كه وى ملاك گزينش خليفه را «اجتماع مردم بر خلافت او» مى داند.

اين نظريه پذيرفتنى نيست؛ زيرا مردم بر خلافت هيچ يك از خلفا اجماع نداشتند يا مطيع آنان نبودند. «شام» و «معاويه» ، حتى لحظهاى با حضرت على (ع) بيعت نكردند و عثمان با شورش مردم كشته و امام حسين (ع) در مخالفت با حكومت «يزيد» شهيد شد.

«سيوطى» نيز اين نظريه را نپذيرفته و خود نظر ديگرى عرضه كرده است. او ملاك گزينش دوازده خليفه را عدالت آنان ميداند و تنها ده خليفه را برخوردار از اين ويژگى مى شمارد: «خلفاى چهارگانه» ، «امام حسن» ، «معاويه» ، «ابن زبير» ، «عمر بن عبدالعزيز» ، «مهدى عباسى» و «طاهر» . دو خليفه ديگر در آينده خواهند آمد كه يكى از آنان «مهدى» و از اهل بيت پيامبر اكرم (ص) خواهد بود.

وى همچنين احاديثى از پيامبر (ص) مى آورد كه بر بيم دادن از حكومت بنى اميه دلالت دارد:

پيامبر در خواب ديد كه بنى اميه همچون ميمون هايى بر منبر او بالا ميروند كه موجب اندوهش گشت و همين باعث شد كه تا زمان مرگ لبخندى بر حضرت نديدند. (2)

«ابن تيميه» و «ابن قيم» حتى «يزيد بن معاويه» را از خلفاى دوازدهگانه دانسته و پس از نقل روايت يادشده، سند آن را تأييد كرده و گفته اند: «يزيد بن معاويه از ائمه دوازده گانه يادشده در حديث سمره است» . آنان افزوده اند: «برخى از اهل سنت يزيدبن معاويه را از «كبار صالحين» و «ائمه هدى» مى دانند!» (3)


1- تاريخ الخلفا، ص 11.
2- تاريخ الخلفا، ص 13.
3- مجموع الفتاوى، ج 3، ص 4٠9. .

ص: 55

٨. چرا ائمه از قدرت الهى براى نابودى دشمنانشان بهره نمى گرفتند؟

پيامبر اسلام (ص) از نظر قرآن، قدرت شگرفى داشته و ماجراى معراج، شق القمر و ديگر معجزات و كرامات او كه در كتاب هاى حديث متواتر نقل شده است، بر اين گفته گواهى ميدهد. اما دندان او به رغم اين قدرت فرا طبيعى اش در جنگ احد با تير يا سنگ دشمن شكست و چهره اش خونين شد (1)و هفتاد نفر از يارانش به شهادت رسيدند. (2)وى در جنگ خندق از گرسنگى سنگ بر شكم مى بست (3)و در حديبيه ناگزير شد كه با مشركان مكه صلح كند. آرايش نظامى او در جنگ هوازن به هم ريخت و نيروهايش گريختند. او در محاصره طائف پيروزى به دست نياورد، و قبيله هاى بسيارى پس از درگذشتش، در جزيرة العرب شورش كردند.

چرا پيامبر با آن قدرت شگرفش با اين مشكلات روبه رو شد؟

پاسخ اين است كه انبيا به شيوه هاى عمومى و روش هاى عادى به تبليغ مى پرداختند و با دشمنانشان مى جنگيدند و تنها براى اثبات نبوتشان يا هنگامى كه وضع ويژه اى پيش مى آمد، از نيروى غيبى كمك مى گرفتند. اميرمؤمنان (ع) و امامان بعدى نيز با وجود برخوردارى از امدادهاى غيبى جز در موارد اندك و استثنايى از آن بهره نمى گرفتند.


1- السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص82.
2- السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 98.
3- طبقات الكبرى، ج 2، ص71؛ المغازى، ج 4، ص449؛ دلائل النبوه، ج 3، ص413. .

ص: 56

٩. چرا شيعيان امامان خود را از فرزندان امام حسين (ع) انتخاب كرده اند؟

شيعه بر پايه آيات قرآن، سنت پيامبر (ص) و روايات اهل بيت (ع) معتقد است كه مسئله امامت به تعيين الهى است نه به انتخاب مردم.

«مفضل بن عمر» نقل مى كند كه از امام صادق (ع) درباره اين سخن خداوند پرسيدم: (وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ) ؛ «هنگامى كه پروردگار ابراهيم، او را با دستوراتى آزمود و او به طور كامل از عهدةةة آنها برآمد» . (بقره: 124) امام فرمود:

آنها سخنانى بود كه حضرت آدم از پروردگارش دريافت و سپس توبه كرد. اين كلمات چنين اند:

«يَا رَبِّ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ إِلّا تُبْتَ عَلَيَّ فَتَابَ اللهُ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم» (1)؛ «پروردگارا! به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين از تو درخواست مى كنم كه توبه مرا بپذيرى! پس خداوند توبه او را پذيرفت كه او بسيار توبه پذير و مهربان است» .

به آن حضرت گفتم: «اى پسر پيامبر! مقصود از فَأَتَمَّهُنَّ چيست؟» فرمود: «آن را تا قائم تمام كرد» ؛ يعنى دوازده امام، كه نُه تاى آنان از فرزندان حسين (ع) به شمار مى روند [را يكى يكى نام برد].

مفضل مى گويد: به آن حضرت عرض كردم: اى پسر پيامبر! به من خبر بده از سخن خداوند كه مى فرمايد: «آن را كلمه اى پايدار در نسل او قرار دادم» . (2)فرمود: «مقصود از


1- بحارالانوار، ج 26، ص 323؛ خصال، ج 1، ص 3٠5.
2- زخرف: 28. .

ص: 57

آن، امامت است كه خداوند آن را تا روز قيامت در نسل حسين (ع) قرار داده است» .

گفتم: «اى پسر پيامبر! چرا امامت در نسل حسين (ع) قرار گرفت و در نسل حسن (ع) قرار نگرفت؟ هر دو فرزند و نوه پيامبر و سرور جوانان بهشتى بودند!»

حضرت فرمود:

موسى و هارون (ع) هر دو برادر و نبى مرسل بودند و خداوند نبوت را در نسل هارون نه در نسل موسى (ع) قرار داد و كسى نبايد بگويد كه چرا خدا چنين كرد. امامت نيز جانشينى خداوند است و كسى را نسزد كه بگويد: «چرا آن را در نسل حسين (ع) و نه حسن (ع) قرار داد» ؛ زيرا خداوند بر پايه حكمت كار مى كند و از آنچه مى كند، پرسيده نمى شود، اما ديگران پرسيده مى شوند. (1)

در روايات ديگرى آمده است:

خداوند به دليل شهادت امام حسين (ع) و سختى هايى كه او در عاشوراى سال 61ه. ق به جان خريد، چند چيز را به او عطا كرد: امامت را در نسل او قرار داد؛ در خاك و تربتش شفا قرار داد؛ دعا در كنار قبرش مستجاب و بر عمر زائران قبرش افزوده مى شود. (2)

ازاين رو خداوند امامت را در نسل حسين (ع) قرار داد نه در نسل امام حسن (ع) .


1- خصال، ج1، ص 443.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 221. .

ص: 58

١٠. چرا امام حسن (ع) با معاويه صلح كرد، ولى امام حسين (ع) با يزيد جنگيد؟

قيام امام حسين (ع) سه دليل مهم داشت كه هر يك از آنها در زمان امام حسن (ع) به شكل ديگرى رخ نمود:

الف) حكومت ستمكار وقت از امام حسين (ع) بيعت مى خواست:

«خذ الحسين بالبيعة اخذاً شديداً لَيسَ فيه رخصة» (1)؛ «از حسين بيعت محكم بگير و هيچ گذشت هم نبايد داشته باشى» . اما تنها پاسخ ايشان اين بود: «نه، بيعت نمى كنم» و نكرد. هنگام صلح امام حسن (ع) ، معاويه از امام بيعت نخواست؛ يعنى بيعت كردن از مواد صلح نبود و هيچ مورخى هم ادعا نكرده است كه امام حسن (ع) يا كسى از كسان او يا برادران و اصحاب و شيعيانش، با معاويه بيعت كرده باشد. پس بيعت كه يكى از عوامل وادارنده امام حسين (ع) به مقاومت شديد بود، در جريان امام حسن (ع) نبود.

ب) يكى از علل قيام امام حسين (ع) ، دعوت مردم كوفه بود. اين مردمان بيست سال حكومت معاويه را چشيدند. در دوره او زجر ديدند و ستمهايش را تاب آوردند، اما سرانجام بى تاب شدند. حتى برخى از مورخان معتقدند كه زمينه قيام امام، در كوفه صد درصد آماده بود، اما رويدادهايى پيشبينى نشده، اوضاع را دگرگون كرد. مردم كوفه هجدههزار نامه براى امام فرستادند و آمادگى خود را به او اعلام كردند. اما هنگامى كه امام حسين (ع) آمد، كوفيان يارياش نكردند. همه مى گويند كه زمينه قيام فراهم نبوده است. اما از ديد تاريخى اگر امام آن نامه ها را ناديده ميگرفت، بيگمان در تاريخ محكوم ميشد؛ يعنى آيندگان مى گفتند كه زمينه بسيار خوبى را از دست داد. اوضاع


1- لهوف، صص 9 و 1٠؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 1٠؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج1، ص 18٠. .

ص: 59

كوفه در دوره امام حسن (ع) چنين نبود، بلكه مردم كوفه خسته، ناخشنود و پراكنده بودند و ميانشان اختلاف عقيده پيدا شده بود.

اعلام آمادگى مردم كوفه، حجت را بر امام حسين (ع) تمام كرد و اگر زمينه هم آماده نبود، ايشان نمى توانست آن اتمام حجت را ناديده بگيرد. اما در زمان امام حسن (ع) مردم كوفه براى قيام آمادگى نداشتند. وضع داخلى كوفه به اندازه اى بد بود كه خود امام حسن (ع) از بسيارى از مردم كوفه پرهيز ميكرد و هنگامى كه بيرون ميرفت، در زير لباسهايش زره مى پوشيد تا خوارج و دست پروردگان معاويه به او آسيب نرسانند. چنانكه روزى در حال نماز به سوى آن حضرت تير انداختند، اما چون در زير لباس هايش زره پوشيده بود، تير كارگر نشد. (1)

ج) عامل سومى كه در قيام امام حسين وجود داشت، عامل امر به معروف و نهى از منكر بود؛ يعنى با قطع نظر از اينكه از امام حسين (ع) بيعت مى خواستند و او حاضر نبود بيعت كند و قطع نظر از اينكه مردم كوفه از او دعوت كرده بودند و اتمام حجتى بر امام حسين شده بود و او براى اينكه پاسخى به آنها داده باشد، اعلام آمادگى كرد. قطع نظر از اينها مسئله ديگرى وجود داشت كه امام حسين (ع) تحت آن عنوان قيام كرد. آن مسئله امر به معروف و نهى از منكر بود. مسئله اينكه معاويه در دوره بيست ساله خلافتش، بر خلاف اسلام عمل كرد، احكام اسلام را تغيير داد، بيتالمال مسلمانان را حيف و ميل كرد، خونهاى محترم را ريخت و سرانجام پسر شرابخوار، قمارباز و سگباز خودش را به ولايتعهدى برگزيد. امام حسين (ع) در برابر مخالفت هاى معاويه با سنّت پيامبر (ص) فرمود:

بر ما لازم است كه به اينان اعتراض كنيم؛ زيرا پيغمبر چنين فرموده است:

مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ نَاكِثاً لِعَهْدِهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ


1- علل الشرايع، شيخ صدوق، ج1، ص 717. .

ص: 60

يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللهِ بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ عَلَيه بِقَوْلٍ وَلا فِعْلٍ كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ. (1)

هركس پادشاه ستمگرى را بنگرد، كه حرام خدا را حلال كرده، دين خدا را فرو افكنده، با سنّت پيامبر خدا مخالفت مى كند و در ميان مردمان با گناه كارى و ستم حكم مى راند، سپس با سخنرانى و اقدام بر او نشورد، سزاوار است كه خداوند آن كس را نيز به سرانجام [خوارى و عذاب] آن پادشاه دچار سازد و به تحقيق مى دانيد كه اين گروه (حاكمان وقت) از شيطان پيروى مى كنند.

بنابراين، اوضاع زمان امام حسن (ع) با شرايط زمان امام حسين (ع) متفاوت بود؛ يعنى معاويه ميگفت: من حاضرم به كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره «خلفاى راشدين» صددرصد عمل كنم و براى خود جانشينى معين نكنم. البته امام حسن (ع) به ماهيت معاويه خوشبين نبود و چنانچه در آن اوضاع صلح را نميپذيرفت، امروز در تاريخ محكوم ميشد. اكنون تاريخ، معاويه را محكوم مى كند؛ زيرا او همه اين شروط را پذيرفت و تنها از ديد سياسى پيروز شد و هنگامى كه بر مسند خلافت و قدرت نشست، اين شرطها را زير پا گذاشت و به هيچيك از آنها عمل نكرد و آشكار ساخت كه آدم دغلباز و مردى صددرصد سياستمدار است و چيزى جز سياستمدارى در وجودش نيست. هنگامى كه او به كوفه آمد به صراحت گفت:

مردم كوفه! من در گذشته با شما نجنگيدم براى اينكه شما نماز بخوانيد، روزه بگيريد، حج بكنيد، زكات بدهيد، «

ولكن لآمُرَ عليكم» (2)؛ «من جنگيدم براى اينكه امير و رئيس شما باشم» .

معاويه در زمان امام حسن (ع) دست به كارى نزد كه ماهيتش را آشكار كند و


1- بحارالانوار، ج44، ص 382.
2- مقاتل الطالبيين، ص 46. .

ص: 61

زمينه اى براى قيام به انگيزه امر به معروف و نهى از منكر يا به اصطلاح تكليفى بالفعل به وجود آيد، اما اين زمينه در زمان امام حسين (ع) بود.

بنابراين، وضعيت دوران امام حسن (ع) و امام حسين (ع) را از هيچ ديدى با يكديگر نميتوان سنجيد؛ زيرا امام حسن (ع) ميبايست مدتى كناره ميگرفت تا ماهيت پنهان و مستور امويان آشكار شود و قيامى كه در آينده انجام ميگيرد، از نظر تاريخ موجه باشد. برخى از شيعيان پس از همين قرارداد صلح كه پايبند نبودن معاويه به آن آشكار شد، به امام حسن (ع) عرض كردند كه اكنون اين قرارداد صلح «كأن لم يكن» است، بنابراين شما قيام كنيد. آنان درست ميگفتند؛ زيرا معاويه آن را نقض كرد. امام فرمود: «نه» . قيام پس از معاويه صورت مى پذيرد؛ يعنى كمى بيش از اين به آنان بايد مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن كنند. آنوقت، زمان قيام است. معناى سخن امام اين است كه اگر تا دوران پس از معاويه زنده مى بود و در همان وضعى قرار مى گرفت كه امام حسين (ع) در آن قرار گرفت، بيگمان قيام مى كرد. بنابراين، وضع امام حسن (ع) بر پايه سه عاملى كه انگيزه هاى مهم، صحيح و مشروع قيام امام حسين (ع) به شمار مى رفت، با وضع برادرش متفاوت و متغاير بود؛ يعنى از او تقاضاى بيعت كردند و از وى بيعت نمى خواستند. مردم كوفه حجت را بر امام حسين (ع) تمام كردند و گفتند كوفه پس از بيست سال بيدار شده و كوفه پس از دوران معاويه با كوفه پيش از آن متفاوت است. هنگامى كه نام امام حسين (ع) ميان مردم كوفه برده شد، آنان اشك ريختند و گفتند كه درختها ميوه داده اند و زمينها سرسبز شدهاند، بيا كه آمادگى ما كامل است. اين دعوتها براى امام حسين (ع) اتمام حجت بود. اما امام حسن (ع) در وضع ديگرى به سر مى برد. هركس وضع كوفه را در آن زمان ميديد، آماده نبودن مردمان آن را درمييافت.

ص: 62

١١. آيا دوستى اهل بيت (ع) بدون عمل به احكام، براى نجات افراد كافى است؟

امام محمد باقر (ع) در اين باره مى فرمايند:

يَا جَابِرُ بَلِّغْ شِيعَتِي عَنِّي السَّلامَ وَ أَعْلِمْهُمْ أَنَّهُ لا قَرَابَةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللهِ -عَزَّوَجَلَّ- وَلا يُتَقَرَّبُ إِلَيْهِ إِلّا بِالطَّاعَةِ لَهُ. يَا جَابِرُ مَنْ أَطَاعَ اللهَ وَ أَحَبَّنَا فَهُوَ وَلِيُّنَا وَ مَنْ عَصَى اللهَ لَمْ يَنْفَعْهُ حُبُّنَا. (1)

اى جابر! از طرف من به پيروانم سلام برسان و به آنها اعلام كن كه هيچ قرابت و خويشاوندى بين ما و خداى - عزّوجلّ - نيست و فقط به اطاعت و بندگى به درگاه الهى تقرب جسته مى شود. اى جابر! هركس اطاعت خدا را كند و [افزون بر آن] به ما محبت ورزد، دوست و محب ماست و هركس خدا را معصيت كند، حب ما برايش نافع نيست.

بنابراين، نخستين شرط حب اهل بيت (ع) ، اطاعت حق و پرهيز از گناه است. شايد كسى محبت اندكى، (ميل باطنى و رغبت درونى) به اهل بيت داشته باشد و در عمل از اهل معصيت به شمار آيد؛ چنين محبتى چندان سودبخش نيست.

حضرت على (ع) مى فرمايد:

أَنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ (ص) وَ مَعِي عِتْرَتِي وَ سِبْطَايَ عَلَى الْحَوْضِ فَمَنْ أَرَادَنَا فَلْيَأْخُذْ بِقَوْلِنَا وَ لْيَعْمَلْ عَمَلَنَا. (2)

من با رسول الله (ص) در حالى كه عترت من هم با من هستند بر حوض [كوثر]


1- بحارالانوار، ج 68، ص179.
2- خصال، ج 2، ص 624. .

ص: 63

اشراف داريم. پس هركس ما را مى خواهد، هم بايد گفتار ما را بگيرد و هم در عمل از ما پيروى كند. . .

بنابراين، دوستى و محبت اهل بيت (ع) در عمل بايد آشكار شود.

ص: 64

١٢. مقصود از اهل بيت (ع) چه كسانى اند؟ آيا عباس عموى پيامبر و فرزندان او و دختران ديگر پيامبر نيز از اهل بيت به شمار مى آيند؟

واژه «اهل البيت» دوبار در قرآن كريم آمده است:

الف) فرشتگان به همسر ابراهيم چنين گفتند: رَحْمَتُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ (هود: 73)

ب) خداوند درباره برخى از نزديكان رسول الله (ص) فرمود: إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب: 33)

آيه دوم به آيه تطهير معروف است و مقصود از آن، پنج تن آل عبايند.

مسلمانان، به پيروى از قرآن، كلمه اهل بيت را درباره خاندان حضرت رسول (ص) به كار برده اند و ازاين رو، اهل بيت به اصطلاحى براى آنان تبديل شده است و به كارگيرى اش در معناى ديگر به قرينه نياز دارد.

بيش از هفتاد روايت در اين باره وارد شده و اهل سنت بيش از شيعه، از چهل طريق، به روايت «ام سلمه» ، «عايشه» ، «ابوسعيد خدرى» ، «سعد» ، «وائلة بن اسقع» ، «ابوحمرا» ، «ابن عباس» ، «ثوبان» (غلام حضرت رسول (ص)) ، «عبدالله بن جعفر بن ابى طالب» و «حسن بن على8» آن را نقل كرده اند. شيعه نيز، در بيش از سى حديث از على (ع) ، امام سجاد (ع) ، امام باقر (ع) ، امام صادق (ع) ، «ابوذر» ، «ابوليلى» ، «ابوالاسود» ، «عمرو بن ميمون اودى» و «سعد بن ابى وقاص» آن را نقل كرده اند. (1)

خداوند متعال مى فرمايد:


1- قاموس قرآن، سيد على اكبر قرشى، ج 1، ص 139. .

ص: 65

إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب:33)

خداوند تنها مى خواهد رجس و پليدى را از شما اهل بيت دور نمايد و شما را كاملاً پاك و مطهر گرداند.

اين آيه به گفته همه مفسران و انديشمندان اسلام، در شأن و مقام والاى اهل بيت پيامبر گرامى اسلام (ص) نازل شده است. همچنين روايات بسيارى درباره شأن نزول آيه تطهير و انحصار آن به «خمسه طيبه» در منابع اهل سنت وجود دارد كه برخى از آنها چنين گزارش مى شود:

يك - «حاكم نيشابورى» در «مستدرك» مى نويسد:

عبدالله بن جعفر از رسول خدا (ص) روايت مى كند كه آن حضرت هنگامى كه رحمت الهى را در حال نزول ديدند، فرمودند: «به سوى من بخوانيد!» «صفيه» گفت: «چه كسى را اى پيامبر اسلام (ص) ؟» آن حضرت فرمود: «اهل بيتم را؛ على، فاطمه، حسن و حسين (ع) را» . آنان را آوردند. آن حضرت عباى خويش را روى آنان افكند. سپس دستانش را بالا برد و عرض كرد: «خداوندا! اينان اهل بيت من اند» . سپس بر محمد و آل محمد صلوات فرستاد. در اين هنگام خداى حكيم اين آيه را نازل فرمود: إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً . (1)

دو - «ام سلمه» مى گويد:

آيه تطهير در خانه من و در حالى كه پنج تن آل عبا در آن بودند، نازل گرديد و رسول خدا (ص) آنان را با عبايى كه بر روى آنان افكند، پوشانيد. سپس عرضه داشت: «اينان اهل بيت من اند. پروردگارا! رجس و پليدى را از آنان دور كن و ايشان را پاك و مطهر گردان» . (2)


1- مستدرك على الصحيحين، ج 3، صص 147 و 148.
2- سنن بيهقى، ج 2، ص 15٠. .

ص: 66

سه - «ابوسعيد» مى گويد:

رسول خدا) ص (پس از ازدواج على (ع) با فاطمه (س) به مدت چهل روز صبح ها به درب خانه على (ع) مى آمد و مى فرمود:

«السلام عليكم يا أهل البيت. إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً » . (1)

چهار - امام سجاد (ع) نيز با همين آيه بر فضايل اهل بيت احتجاج كرد. هنگامى كه اسيران خاندان پيامبر (ص) را به شام بردند و در آستانه مسجد در جايگاه اسيران جايشان دادند، امام سجاد (ع) جوانى بالغ و رشيد و در آن روز آنجا حاضر بود. مردى از اهل شام نزد آنان آمد و گفت: «حمد و سپاس خداى را كه شما را نابود كرد و ريشه فتنه را خشكاند!» امام سجاد (ع) به او فرمود: «آيا كتاب الهى را نخوانده اى؟» وى پاسخ داد: «خوانده ام» . حضرت فرمود: «آيا آيه شريفه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى و آيه إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً را نخوانده اى؟» او گفت: «خوانده ام» . حضرت فرمود: «ما آنان هستيم» .

آن مرد شامى دستش را به سوى آسمان برداشت و گفت: «خداوندا! من توبه كرده، به سوى تو باز مى گردم» و سه بار اين جمله را تكرار كرد: «خدايا! من از دشمنان آل پيامبر (ص) به سوى تو بيزارى مى جويم. من قرآن را مى خواندم، ولى تا امروز آن را درك نكرده بودم» . (2)

بنابراين، مقصود از اهل بيت، رسول خدا (ص) ، امام على (ع) ، فاطمه (س) ، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) است و ديگر كسان در آن نمى گنجند. البته بستگان پيامبر عنوان «بنى هاشم» را دارند و همه آنان حقوق ويژه اى دارند كه يكى از آنها حرام بودن صدقه دادن به آنان است.


1- بحارالانوار، ج 35، ص 2٠8.
2- احتجاج، ص 157. .

ص: 67

فصل سوم: مهدويت

اشاره

ص: 68

ص: 69

١. آيا نام پدر امام زمان (عج) با نام پدر پيامبر اكرم (ص) يكي است؟

الف) در «سنن ترمذى» (1)، «سنن ابن ماجه» و كتاب هاى «ابونعيم» درباره امام زمان و در «مسند احمد بن حنبل» (2)به نام امام زمان اشاره شده است، اما اين عبارت در آنها نيست: «اسمه اسمي و اسم ابيه اسم ابي» . چنين تعبيرى در روايات اهل بيت (ع) نيز


1- ترمذى ميگويد: «اين حديث از على7، ابوسعيد خدرى، ام سلمه و ابوهريره، فقط با لفظ «نام او، نام من است» روايت شده است» . او پس از نقل حديث ابن مسعود با اين لفظ، ميافزايد: «در اين باب، از على [7]، ابوسعيد، ام سلمه و ابوهريره روايت شده و اين حديث نيكو و صحيح است» ؛ ر. ك: سنن ترمذى، ج4، ص5٠5. طبرانى در المعجم الكبير آن را از ابن مسعود، از چند طريق فقط با لفظ «نام او نام من است» در حديث هاى 1٠214 به بعد نقل كرده است. حاكم نيز در مستدرك، حديث را از ابن مسعود فقط با جمله «اسمه اسمى» نقل كرده و گفته است: «اين حديث با شرط شيخين صحيح است و آنان آن را نقل نكردهاند» . ر. ك: المستدرك، حاكم نيشابورى، ج4، ص442. بغوى در مصابيح السنة حديث را بدون اضافه نقل كرده و گفته است: «حديث نيكو است» . ر. ك: مصابيح السنة، ص492. مقدسى شافعى تصريح ميكند: اين افزوده را بزرگان حديث روايت نكردهاند و پس از نقل حديث بدون آن اضافه مينويسد: «گروهى از بزرگان حديث، در كتابهاى خود چنين آوردهاند» ؛ مانند ابوعيسى ترمذى در جامع، ابى داود در سنن و حافظ ابوبكر بيهقى و شيخ ابوعمرو دانى؛ ر. ك: عقد الدرر، مقدسى شافعى، ص51. او سپس حديثهاى ديگرى در تأييد درستى نقل خود از بزرگانى مانند طبرى، احمد بن حنبل، ترمذى، ابوداود، حافظ ابوداود و بيهقى به نقل از عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عمر و حذيفه ميآورد؛ ر. ك: عقدالدرر، مقدسى شافعى، صص51 - 56.
2- مسند احمد بن حنبل، ج1، صص 376، 377، 43٠ و 448. .

ص: 70

وجود ندارد.

«حافظ ابونعيم اصفهانى» (م43٠ه. ق) در «مناقب المهدى» اين حديث را با سلسله اى از 33 راوى گوناگون تا عاصم، نقل كرده است. اين عبارت كه «و نام پدرش نام پدر من است» حتى در يكى از آنها هم ديده نمى شود، بلكه جمله با عبارت «نام او نام من است» پايان مى يابد.

«گنجى شافعى» (م 638ه. ق) متن «ابونعيم اصفهانى» را نقل ميكند و مى افزايد: «اين حديث را غير از عاصم، ديگران نيز مانند عمرو بن حره، از زر نقل كردهاند و همگى با عبارت «نام او نام من است» ، آن را به پايان بردهاند» .

بنابراين، چنين افزوده اى پذيرفتنى نيست با توجه به اينكه «احمد بن حنبل» با دقتى كه در ضبط حديث دارد، اين حديث را چند بار در مسندش با جمله «و نامش نام من است» نقل كرده است. (1)

ب) به گمان قوى، روايت ادعايى، از مجعولات عباسيان است؛ زيرا شكى نيست كه دولت عباسى براى تأييد سلطنت خود و برانگيختن مردم به بيعت با «محمد بن عباس» ، ملقّب به «مهدى عباسى» ، سومين خليفه دولت عباسى، به هر كارى مانند جعل حديث و نسبت دادن آن به رسول خدا (ص) دست مى زدند.

«منصور عباسى» كه «عبدالله» نام داشت، فرزندش محمد را خليفه و جانشين خود خواند و مردم را به بيعت كردن با او برانگيخت. او براى ترغيب بيشتر مردم به اين كار، فرزندش را مهدى لقب داد تا آنان به گمان اينكه او مهدى منتظر و موعود است با وى بيعت كنند. اما نام خودش عبدالله بود و ازاين رو، فرمان داد تا حديثى جعل كنند و در آن پدر مهدى امّت را عبدالله بنامند. (2)


1- البيان فى اخبار صاحب الزمان، ص482.
2- مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، ج 18، صص 173 و 174؛ الأغانى، ج 12، ص 81. .

ص: 71

٢. روايت هاى گوناگونى درباره نام مادر امام مهدى (عج) هست. كدام يك از آنها صحيح است؟

مادر امام مهدى (عج) ، بانويى گرامى به نام «نرجس» است كه از او با نام «ريحانه» ، «سوسن» و «صيقل» نيز ياد كرده اند. (1)

برخى از محققان ميگويند كه شايد نام اصلى او همان نرجس باشد و ديگر نام ها را جز صيقل، «حكيمه» ، دختر امام جواد (ع) بر او نهاده باشد؛ زيرا مردم آن روزگار كنيزان خود را براى خوش آمدگويى به نام هاى گوناگونى ميخواندند و نرجس، ريحانه و سوسن، نام برخى از گل هايند. (2)

روايت صدوق در اين باره، همين گفته را تأييد ميكند. او به سند خود از «غياث» چنين روايت كرده است:

جانشين امام حسن عسكرى (ع) در روز جمعه به دنيا آمد. مادر او «ريحانه» بود كه نرجس، صيقل و سوسن نيز ناميده ميشد. او هنگام حاملگى درخشش و نورانيت ويژه اى داشت و از همين روى «صيقل» نام گرفت. (3)

اين بانوى گرامى، «مليكه» دختر يوشع، پسر قيصر روم و مادرش از نسل شمعون، از حواريان مسيح بود. مسلمانان در جنگ با روميان او را اسير كردند و به بازار برده فروشان بغداد بردند.


1- ر. ك: ارشاد، مفيد، ص 452؛ اثبات الوصيه، مسعودى، ص 247؛ كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 432؛ الغيبه، ص143.
2- تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، جاسم حسين، ص 114.
3- كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 432. .

ص: 72

فرستاده حضرت امام هادى (ع) اين كنيز را خريد و براى امام هادى (ع) در سامرا فرستاد. (1)


1- كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 317. بشر بن سليمان نخّاس از فرزندان ابوايوب انصارى و دوستان ابوالحسن و ابومحمد (امام دهم و يازدهم) گفت: شبى حضرت هادى7 مرا فرا خواندند. خدمتشان مشرف شدم. ايشان سرگرم گفت وگو با فرزندشان، امام حسن و خواهرشان، حضرت حكيمه بودند. چون نشستم، فرمودند: «اى بشر! تو از سران انصارى و ولايت ائمه، همواره پشت در پشت، در ميان شما بوده است و ما به شما اعتماد داريم. مى خواهم شرف يكى از اسرار امامت را بهره تو كنم و تو را براى خريد كنيزى بفرستم» . حضرت، نامه اى به خط رومى نوشتند و به من دادند. آن گاه فرمودند: «به بغداد برو، در فلان روز و فلان مكان، متوجّه برده فروشى به نام «عمر بن يزيد نخّاس» باش. كنيزى با اين ويژگى ها ميان بندگان و كنيزان اوست و خريدار را، خود او انتخاب مى كند و به هيچ خريدارى راضى نمى شود. نزد صاحبش برو و بگو: «نامه را به كنيز دهد» . بشر گويد: «چنان كردم كه امام فرموده بود. كنيز، چون نامه را خواند، سخت گريست و صاحب خود را سوگند داد كه اگر مرا به اين شخص نفروشى، خود را خواهم كشت» . بشر گويد: «سرانجام او را با همان پولى خريدم كه امام7 در كيسه گذاشته بودند و به منزل خود در بغداد بردم» . «نرگس» در اين هنگام داستان خود را براى بشر بيان مى كند كه من دختر يشوعا، فرزند قيصر رومم و مادرم نيز از نسل شمعون، حوارى حضرت مسيح7 است. آن گاه، به تفصيل سرگذشت خويش را بازگو مى فرمايد. .

ص: 73

٣. چرا نمى توان نام امام مهدى (عج) را بر زبان آورد؟

«مهدويت» از پر رمز و رازترين معارف اعتقادى در آموزه هاى مذهبى شيعه به شمار مى رود. اسرار زندگى امام مهدى (عج) از ولادت پنهان تا پنهان زيستى او، از چگونگى زندگى آن حضرت تا عمر دراز، از چگونگى غيبت ايشان تا ظهور، قيام و حكومت جهانى اش بر كره زمين و. . . ، بر همه مردم، پوشيده مانده و برخى از آنها از اسرار الهى دانسته شده اند.

يكى از اين رازها، نام بردن آن حضرت به نام ويژه او (م ح م د) است. دانشمندان و بزرگان شيعه همواره به اين موضوع پرداخته اند و روايات فراوانى از معصومان در اين باره در دست است. امام صادق (ع) به يكى از يارانش به نام «صفوان بن مهران» چنين فرمود:

«وَلا يَحِلُّ لَكُمْ تَسْمِيَتُه» (1)؛ «بر شما روا نيست كه نام [امام مهدى (عج) را] بر زبان جارى كنيد» .

امام باقر (ع) در پاسخ به پرسش «ابوخالد كابلى» درباره نام حضرت مهدى (عج) فرمود:

. . . سَأَلْتَنِي وَاللهِ يا أَباخالِدٍ عَنْ سُؤالٍ مُجْهِدٍ وَ لَقَدْ سَأَلْتَنِي عَنْ أَمْرٍ مَا كُنْتُ مُحَدِّثاً بِهِ أَحَداً وَ لَوْ كُنْتُ مُحَدِّثاً بِهِ أَحَداً لَحَدَّثْتُكَ وَ لَقَدْ سَأَلْتَنِي عَنْ أَمْرٍ لَوْ أَنَّ بَنِي فَاطِمَةَ عَرَفُوهُ حَرَصُوا عَلَى أَنْ يَقْطَعُوهُ بَضْعَةً بَضْعَة. (2)

به خدا سوگند اى اباخالد! پرسش سختى پرسيدى كه مرا به تكليف و زحمت مى اندازد. همانا از امرى سؤال كردى كه [هرگز آن را به هيچ كس نگفته ام و]


1- كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 333.
2- الغيبة، ص 288؛ كتاب الغيبة، محمد بن حسن طوسى، ص 333. .

ص: 74

اگر آن را به كسى گفته بودم، مسلماً، به تو مى گفتم. همانا تو از من چيزى را سؤال كردى كه اگر بنى فاطمه او را بشناسند، حرص ورزند كه او را قطعه قطعه كنند.

بر پايه اين روايت اگر زيان و آسيبى به آن حضرت نرسد دانستن و نقل نامش مشكلى ندارد.

خود حضرت مهدى (عج) در توقيعى نوشته است:

. . . فَإِنَّهُمْ إِنْ وَقَفُوا عَلَى الاسْمِ أَذَاعُوهُ وَ إِنْ وَقَفُوا عَلَى الْمَكَانِ دَلُّوا عَلَيْه. (1)

آنان اگر اسم را بدانند، آن را رايج ساخته و اگر بر مكان آگاهى يابند، آن را نشان خواهند داد.

«شيخ حر عاملى» ذيل اين روايت نوشته است: «اين دلالت ميكند بر اينكه نهى اختصاص به ترس و ترتب مفسده دارد» . (2)

بنابراين، منع از ذكر نام آن حضرت بر پايه ترس و تقيه استوار است و با نبود آن، حرمت نام بردن نيز از ميان خواهد رفت.

مقصود امام صادق (ع) در اين حديث كه «كسى جز كافران نام او را نميبرد» ، اين است كه هركس در آن اوضاع ويژه كه حكومت عباسى به دنبال او بود، نام ايشان را ببرد، به آن حضرت آسيب خواهد رساند.

البته در برخى روايات، به نام آن حضرت تصريح شده است:

الف) «شيخ صدوق» در «كمال الدين و تمام النعمة» از حضرت على (ع) ، چنين نقل كرده است: پيامبر (ص) ، نام امامان را بعد از حضرت على يكى پس از ديگرى براى آن حضرت برشمرد تا اينكه فرمود:


1- كتاب الغيبة، ص364.
2- وسائل الشيعة، ج16، ص24٠. .

ص: 75

. . . مَهْدِيُّ أُمَّتِي مُحَمَّدٌ الَّذِي يَمْلأُ الأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً. . . . (1)

. . . مهدى امتم [در ميان ايشان] محمد است كه زمين را از عدل و داد آكنده سازد. . . .

ب) حضرت على، از پيامبر نقل كرده كه او هنگام نام بردن از ائمه دوازده گانه فرمود: «

. . . فَإِذَا حَضَرَتْهُ (الحسن) الْوَفَاةُ فَلْيُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّد. . . » (2)؛ «پس هنگام رحلت حسن، آن [اسماء] را تسليم به فرزندش محمد مى كند. . .» .

همچنين «طبرسى» در «الاحتجاج» از رسول اكرم (ص) چنين نقل مى كند: از جبرئيل شنيدم: «

. . . ثُمَّ ابْنُهُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ مَهْدِيُّ أُمَّتِي مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ صَاحِبُ الزَّمَانِ. . . » (3)؛ «. . . سپس فرزندش قائم به حق، مهدى امتم، محمد بن حسن صاحب الزمان. . .» .

ج) «شيخ صدوق» در «كمال الدين و تمام النعمة» آورده است: حضرت على (ع) بر فراز منبر درباره حضرت مهدى چنين فرمود:

. . . لَهُ اسْمَانِ اسْمٌ يَخْفَى وَ اسْمٌ يُعْلَنُ فَأَمَّا الَّذِي يَخْفَى فَأَحْمَدُ وَ أَمَّا الَّذِي يُعْلَنُ فَمُحَمَّدٌ. . . . (4)

. . . براى او دو نام است: يكى نهان و ديگرى آشكار؛ اما نهان احمد و نام آشكار محمد است. . .

د) در بخشى از حديث «لوح» حضرت زهرا (س) (كه هديه اى از پيامبر به حضرت زهرا (س) بود) آمده است:

. . . وَ أُكْمِلُ ذَلِكَ بِابْنِهِ مُحَمَّدٍ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ عَلَيْهِ كَمَالُ مُوسَى وَ بَهَاءُ عِيسَى وَ صَبْرُ أَيُّوب. . . . (5)


1- كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص284.
2- كتاب الغيبة، ص15٠.
3- الاحتجاج، شيخ طبرسى، ج1، ص68.
4- كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص653. ر. ك: اعلام الورى، ص465؛ وسائل الشيعة، ج16، ص244.
5- كافى، ج1، ص527. .

ص: 76

. . . و اوصيا را به وجود فرزندش محمد، رحمت بر جهانيان، تكميل خواهم كرد؛ كسى كه كمال موسى و بهاى عيسى و صبر ايوب را داراست. . . .

ه) امام باقر در تفسير آيه شريفه: إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً (1)يك يك ائمه را نام برد تا اينكه فرمود:

. . . وَ إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ وَ إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدٍ الْهَادِي الْمَهْدِيِّ اثْنَا عَشَرَ إِمَاما. . . . (2)

. . . و به فرزندش حسن و به فرزندش محمد، هدايت كننده هدايت شده، دوازده امام هستند. . . .

و) امام صادق (ع) نيز هنگام شناساندن حضرت مهدى (عج) گاه به نام «محمد» تصريح فرموده است:

الخَلَفُ الصَّالِحُ مِنْ وُلْدي هُوَ المَهْدِيُّ، اِسْمُهُ مُحَمَّدٌ وَكُنْيتُهُ اَبُوالقاسِمِ يَخْرُجُ في آخِرِالزَّمانِ يُقالُ لاُمِّهِ صَقِيل. (3)

خلف صالح از فرزندانم مهدى است. نامش محمد و كنيه اش ابوالقاسم، در آخرالزمان خروج مى كند و مادرش صقيل ناميده مى شود.

ز) امام صادق (ع) در پاسخ «زيد شحام» ، نام امامان معصوم (ع) را برشمرد و فرمود:

نَحْنُ اِثْنا عَشَرَ. هكذا حَوْلَ عَرْشِ ربِّنا - جَلَّ وَ عَزَّ - فِي مُبتدَءِ خَلْقنا اَوَّلِنا مُحَمَّد وَ اَوْسَطِنا مُحَمَّدٌ وَآخِرنا مُحَمَّدٌّ. (4)

ما دوازده تن بدين گونه [اشاره با دست به صورت دايره] از آغاز آفرينش گرداگرد عرش پروردگارمان قرار داشته ايم، نام اولين فرد ما محمد و نفر ميانه محمد و آخرين فرد ما نيز محمد است.

ح) امام عسكرى (ع) به نام آن حضرت بسيار تصريح كرده است. هنگامى كه مادر


1- توبه: 36.
2- كتاب الغيبة، ج 2، ص149.
3- كتاب الغيبة، ج 2، ص 475.
4- الغيبة، ص85. .

ص: 77

حضرت مهدى (ع) حامله شد، امام عسكرى (ع) به او فرمود: «

سَتَحْمِلينَ ذَكَراً وَاسْمُهُ مُحمدٌّ وَهُوَ القائِمُ مِنْ بَعْدي » (1)؛ «تو حامل پسرى هستى كه نامش محمد است و او قائم پس از من است» .

همچنين آن حضرت فرمود:

. . . اِبْني مُحمد، هُوَ الامام والحُجَّةُ بَعدي مَنْ ماتَ وَلَمْ يعْرِفْهُ مات مِيتةً جاهِليةً. . . . (2)

فرزندم محمد، اوست امام و حجت پس از من. هركس بميرد و او را نشناسد، به مرگ جاهلى از دنيا رفته است. . . .

پدر آن حضرت و ياران او پس از ولادت امام مهدى (عج) ، از آن حضرت با نام محمد ياد كرده اند:

الف) «ابراهيم كوفى» نقل كرده است كه امام عسكرى (ع) گوسفندى سربريد و براى من فرستاد و فرمود:

«هَذا مِنْ عَقيقَةِ اِبني مُحمد» (3)؛ «اين بخشى از عقيقه فرزندم محمد است» .

ب) «محمد بن يعقوب كلينى» از «احمد بن محمد بن عبدالله» ، نقل كرده است:

«. . . وَوُلِدَ لَهُ (ابي محمد) وَلَدٌ سَمَّاهُ مُحمداً. . .» (4)؛ «. . . براى او (امام عسكرى) فرزندى به دنيا آمد كه او را محمد ناميد. .» .

ج) «شيخ طوسى» در «الغيبه» در بخشى از حكايتى نقل كرده كه حضرت مهدى (عج) با نام «محمد بن الحسن» از خود ياد كرده است. (5)


1- كشف الغمة، ج2، ص475.
2- كشف الغمة، ج2، ص4٠9.
3- كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص432.
4- كافى، ج1، صص 329 و 514.
5- كتاب الغيبة، ص269. .

ص: 78

د) از «ابى غانم خادم» نقل شده است:

«وُلِدَ لابي مُحَمدٍّ مَوْلُودٌ فَسَمّاهُ مُحَمَّداً و. . .» (1)؛ «براى ابومحمد (امام عسكرى) فرزندى به دنيا آمد كه او را محمد نام نهاد. . .» .

ه) «شيخ صدوق» به نقل از «عبدالله سورى» ، در داستانى درباره ديدارش با حضرت مهدى (عج) در دوران غيبت صغرى نوشته است:

. . . پس ديدم جوانانى را كه در بركه، آب بازى مى كردند. جوانى بر سجاده اى نشسته بود و آستين لباس خود را مقابل دهان قرار داده بود. پس گفتم: «اين جوان كيست؟» گفتند: «محمد بن الحسن است» و شبيه پدرش بود. . . (2)

و) در «كمال الدين و تمام النعمة» در بخش سرگذشت مادر حضرت مهدى (عج) ، آمده است: «

. . . وَعَلى قَبْرِها مَكْتُوبٌ عَلَيهِ هَذا قَبْرُ اُمِّ مُحَمَّدٍ » (3)؛ «و بر آرامگاه او نوشته شده بود، اين قبر مادر محمد است» .

مادر آن حضرت را با كنيه «ام محمد» نمى خواندند و بنابراين، روايت پيش گفته بر جواز ياد كردن از آن حضرت با نام ويژه او دلالت مى كند.

افزون بر اين روايات برخى از دانشمندان شيعه، از حضرت مهدى (عج) با نام هاى «محمد» ، «محمد المهدى» ، «محمد بن الحسن» و «محمد بن الحسن العسكرى» ياد كرده اند. اين خود بر جايز بودن ذكر نام آن حضرت نزد آنان گواهى مى دهد:

الف) «شيخ مفيد» درباره امام دوازدهم مينويسد:

. . . مُحَمدُ بنُ الحَسَنِ العَسْكَري وَ اَنَّهُ المَهْديُّ المُنْتَظَر خُرُوجُهُ في آخِرالزَّمانِ وَ اَنَّهُ غائِبٌ بَعدَ فَتْرَةٍ مِنْ وِلادَتِهِ. . . . (4)

. . . محمد فرزند حسن عسكرى (ع) و اوست مهدى (عج) ؛ همو كه خروجش در آخرالزمان انتظار كشيده مى شود و مدتى بعد از ولادتش غايب شد. . . .


1- وسائل الشيعة، ج16، ص243.
2- كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص441؛ الخرائج و الجرائح، ج2، ص959.
3- كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 431.
4- الرسائل فى الغيبة، شيخ مفيد، ج1، ص4. .

ص: 79

ب) «سيد مرتضى» در بيان اعتقادات شيعه درباره ائمه مينويسد:

وَ يذْهَبُ الاِمامِيةُ - بِاَجْمَعِهِمْ - إلَى اَنّها بِالنَّصِ الجَليِّ عَلَى الأئمةِ الإثنى عَشَر اَوّلهُمْ عَليُّ بنُ ابي طالب وَ آخِرُهم مُحمدُ بنُ الْحسنِ الْمهديُّ المنتظرُ. . . . (1)

اعتقاد اماميه - بنا بر نص آشكار - اين است كه امامان دوازده نفرند؛ نخستين ايشان على بن ابى طالب (ع) و آخرين آنان، محمد فرزند حسن، مهدى (عج) منتظر است. . . .

ج) «شيخ طوسى» درباره ولادت امام مهدى (عج) از زبان اسماعيل بن على نوبختى نوشته است:

«. . . مُولدُ مُحمدِّ بن الحَسَنِ بنِ عَلي بن مُحمد بن علي بن موسى. . .» . (2)

د) «شيخ صدوق» آورده است:

«. . . اَبُوالقاسِم مُحمّدُ بنُ الحَسَنِ هُوَ حُجَةُ اللهِ القائمُ. . .» . (3)

ه) «علامه حلى» در «تحريرالاحكام» (4)و «شرح منهاج الكرامة» (5)، و «الرسالة السعدية» (6)از حضرت مهدى (عج) با نام «محمد بن الحسن العسكرى» ياد كرده است.

و) «على بن يوسف حلى» پس از نام بردن از امامان دوازده گانه، از امام زمان چنين نام مى آورد:

«. . . حتّى انتهى إلى ابي القاسم محمد بن الحسن الحجة القائم. . .» . (7)

ز) «محقق كركى» مينويسد:

ثُمَ الخَلَفُ الحُجَّةُ القائِمُ المُنْتَظَرُ مُحمّدُ بنُ الحَسَنِ المَهديُّ المُستَتَر خَوفاً مِنَ الاَعْداءِ. . . . (8)


1- الانتصار، سيد مرتضى، ص 25.
2- كتاب الغيبة، ص271.
3- عيون اخبار الرضا7، شيخ صدوق، ج1، ص4٠.
4- تحريرالاحكام، ج 2، ص 1٠9.
5- شرح منهاج الكرامة، ص 252.
6- الرسالة السعدية، ص 19.
7- العدد القوية، ص7٠.
8- رسائل الكركى، محقق كركى، ج1، ص63. .

ص: 80

سپس خلف، حجّت، قائم، منتظر، محمد فرزند حسن، مهدى كه به جهت ترس از دشمنان پنهان است. . . .

ح) «اربلى» نوشته است:

. . . وَاَمَّا اسْمُهُ فمُحَمَّدٌ وَ كُنْيتُه اَبُوالقاسِمِ وَ لَقَبُهُ الحُجَّة وَالخَلَفُ الصالِحُ وَقيلَ المُنْتَظَر. . . . (1)

اما اسم او محمد و كنيه اش ابوالقاسم و لقبش حجت و خلف صالح و گفته شده منتظر است.

ط) «علامه مجلسى» به حرمت نام بردن از ايشان باور دارد، اما در جاهاى فراوانى با نام ويژه از آن حضرت ياد مى كند:

. . . المَهْديُّ الَّذي بَشَّرَ بِخُرُوجِهِ النَبيُّ المعظَّم (ص) فِي روايات مُتَواتِرة مِنَ الخاصَّة وَالعامَّة وَ هُوَ الامام مُحمد بن الحَسَنِ العَسكري المهدي المنتظر. . . . (2)

. . . آن مهدى كه نبى معظم (ص) در روايات متواتر منقول از سنى و شيعه بشارت به خروجش داده همان امام محمد بن حسن عسكرى، مهدى منتظر است. . . .

ى) «شهيد اول» ميگويد:

الثاني عَشَر، الامام المَهْدي الحُجَّة صاحِبُ الزَّمانِ اَبُوالقاسِمِ مُحمّدُ بن الحَسَنِ العَسْكَري (ع) . . . . (3)

دوازدهمين امام و حجت و صاحب الزمان امام مهدى ابوالقاسم محمد بن حسن عسكرى (ع) است. . . .

ك) «حسين عبدالصمد عاملى» ، پدر «شيخ بهايى» با نام «محمد بن الحسن العسكرى


1- كشف الغمة، ج2، ص437.
2- بحارالانوار، ج19، ص284؛ ج28، ص46.
3- الدروس، شمس الدين محمد بن مكى العاملى (شهيد اوّل) ، ج2، ص16. .

ص: 81

المهدى القائم» از آن حضرت ياد كرده است. (1)

ل) «قاضى نعمان مغربى» نوشته است:

«. . . وَ مِنَ المُتَوقَّعِ اَنَّ هَذِهِ الرِّوايةَ وَرَدَتْ فِي المَهديِّ مُحمّدِ بنِ الحسن العسكري. . .» (2)؛ « به نظر مى رسد كه اين روايت درباره مهدى يعنى محمد بن حسن عسكرى وارد شده است

» .

م) «ط-ري-حى» مين-ويس-د:

«يكَنى بِهِ (الق-ائم) عَن ص-احِبِ الاَمْرِ مُحم-د ب-ن الحَسَن العسكري. . .» . (3)و (4)

همچنين از آن حضرت در دعاهاى فراوانى با نام محمد ياد شده است:

الف) بخش نخست دعاى فرج رايج چنين است: «

اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن » ، اما در منابع اصلى، مانند «مصباح كفعمى» ، چنين آمده است:

«اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيكَ مُحمّدِ بن الحَسَن المَهدي في هَذهِ السَّاعَةِ. . .» . (5)

«سيد بنطاووس» نيز در «اقبال الاعمال» چنين نقل كرده است. (6)

ب) در «البلد الامين» با عنوان دعاى «كنز العرش» آمده است:

«وَ أَسْألكَ بِحَقِ ّ مُحَمّدِبنِ الحَسَنِ القائِمِ بِاَمْرِكَ وَالحُجَّةِ على عِبادِك. . .» .

ج) «علامه مجلسى» در دعاى پس از زيارت «آل يس» آورده است:

«. . . اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحمّدِ بنِ الحَسَنِ، حجّتكَ فِي اَرْضِكَ وَ. . .» .


1- وصول الاخيار الى اصول الاخبار.
2- شرح الاخبار، نعمان بن محمد تميمى مغربى، ج2، ص63.
3- مجمع البحرين، طريحى، ج3، ص571.
4- شيخ على يزدى حايرى از ديگر كسانى است كه در نوشتار يا نقل قول هاى خود به كلمه محمد (نام حضرت مهدى) تصريح مى كنند. براى آگاهى بيشتر در اين باره، ر. ك: الزام الناصب، ج1، ص 121؛ غاية المرام، سيدهاشم بحرانى، ج7، ص 134؛ الشيعة فى الميزان، محمدجواد مغنيه، ص 266؛ دراسات فى منهاج السنة، سيدعلى ميلانى، ص41؛ منازل الآخرة، شيخ عباس قمى، ص 288؛ الكنى و الالقاب، ج 3، ص19؛ شرح اصول كافى، مولى صالح مازندرانى، ج 6، ص26؛ اضواء على عقايد الشيعة الامامية، شيخ جعفر سبحانى، ص 218.
5- مصباح كفعمى، ص586؛ اقبال الاعمال، سيد بن طاووس، ص58؛ بحارالانوار، ج94، ص392.
6- اقبال الاعمال، ص58. .

ص: 82

وى اين روايت را از «احتجاج» طبرسى نقل مى كند، اما در آنجا «محمدبن الحسن» نيست. شايد نسخه «علامه مجلسى» چنين بوده و بعدها اين كلمات از احتجاج حذف شده باشد.

برخى از بزرگان معاصر، پس از نقل روايات يادشده، نوشته اند:

شكى نيست كه قول به منع نام بردن از روى تعبد، خالى از تحقيق است؛ اگرچه برخى از بزرگان بدان تصريح كرده اند. . . ظاهر اين است كه منع، داير مدار وجودِ ملاك تقيه است. بنابراين، نام بردن از آن حضرت به اين نام در زمان ما هيچ گونه منعى ندارد. به علاوه [آن] دسته [از] روايات كه دلالت بر جواز مى كرد، از دسته هاى ديگر به مراتب، هم از نظر عدد بيشتر و هم از نظر دلالت اقواست. [پس] حرمت تنها در هنگام تقيه بوده و تنها راه جمع بين روايات همين قول است، وگرنه بايد هر دو دسته روايت را قبول نكنيم و به اصطلاح از اعتبار ساقط بدانيم يا قائل به تخيير شويم - اگر بگوييم روايات ظنى هستند - و حاصل اين هم، اين مى شود كه قائل به جواز شويم. (1)

ايشان سرانجام قوى ترين قرينه را براى نظر خود (جواز نام بردن) روايات خوانده و احتياط را نيز در اينجا لازم ندانسته اند:

«فتلخص عن جميع ما ذكر، جواز التسمية باسمه الشريف و هو محمد» ؛ (2)«خلاصه آنچه گذشت جواز نام بردن نام شريفش كه محمد است مى باشد» .

بنابراين، بردن نام آن حضرت در زمان غيبت كبرى در صورتى كه براى ايشان زيان در پى نداشته باشد، جايز است.


1- قواعد الفقهية، ناصر مكارم شيرازى، ج1، ص5٠4.
2- قواعد الفقهية، ناصر مكارم شيرازى، ج1، ص5٠4.

ص: 83

4. چرا برخى از افراد مدعى اند كه امام حسن عسكرى (ع) فرزندى نداشته است؟

الف) دلايل تولد امام مهدى (عج)

مجموعه اى از روايات، بر ديده شدن امام زمان (ع) دلالت مى كنند، به رغم اينكه امامان معصوم (ع) بر پنهان ماندن نام و منتشر نشدن خبر ولادت امام مهدى (عج) تأكيد و بدان سفارش مى كردند، دستگاه حاكم، از احاديث نبوى و اخبار اهل بيت (ع) دريافته بود كه امام حسن عسكرى (ع) فرزندى خواهد داشت؛ كسى كه زمين را از قسط و عدل پر مى كند و حكومت هاى ظالم را نابود مى گرداند.

همان گونه كه فرعون از تولّد حضرت موسى (ع) آگاه و مراقب زنان و قابلگان بود، «بنى عباس» هم در دوره «معتمد عباسى» اوضاع را مى پاييدند، اما به هر روى حضرت مهدى (ع) نيز همچون موسى (ع) دور از چشم جاسوسان به دنيا آمد و گروهى از شيعيان خالص، توفيق يافتند كه او را در كودكى ببينند.

«ابوهاشم داود بن قاسم جعفرى» از امام هادى (ع) چنين نقل مى كند:

الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِي الْحَسَنُ ابْنِي، فَكَيْفَ لَكُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ؟ قُلْتُ: وَ لِمَ جَعَلَنِيَ اللهُ فِدَاكَ؟ قَالَ: لأَنَّكُمْ لا تَرَوْنَ شَخْصَهُ وَلا يَحِلُّ لَكُمْ ذِكْرُهُ بِاسْمِهِ قُلْتُ: فَكَيْفَ نَذْكُرُهُ؟ فَقَالَ: قُولُوا الْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّد (ص) . (1)

جانشين من پس از من، فرزندم حسن است. شما چگونه باشيد در جانشين بعد از آن جانشين؟ عرض كردم. قربانت گردم، چرا؟ فرمود: شخص او را نبينيد و


1- كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 381. .

ص: 84

بردن نام او براى شما روا نباشد. عرض كردم: پس چگونه او را ذكر كنيم؟ فرمود: بگوييد حجت از آل محمد (ص) .

«شيخ طوسى» نقل نموده است:

چهل مرد از شيعيان داراى وجاهت، در خانه امام حسن عسكرى (ع) جمع شدند تا از حجت بعد از ايشان سؤال كنند. «عثمان بن سعيد عمروى» قيام كرد و گفت: «اى پسر رسول خدا (ص) ! مى خواهم از شما راجع به چيزى سؤال كنم كه شما نسبت به آن، از من عالم تر هستى» . امام به او فرمود: «اى عثمان! بنشين» .

عثمان، ناراحت شد و خواست كه خارج شود. امام فرمود: «هيچ كس خارج نشود» . پس هيچ كس از ما خارج نشد. پس از لحظاتى، امام عسكرى (ع) عثمان را صدا كرد. عثمان، روى زانو ايستاد. امام فرمود: «آيا شما را خبر دهم كه براى چه آمده ايد؟» گفتند: «اى پسر رسول خدا! بله» . امام فرمود: «آمده ايد تا از حجت بعد از من سؤال كنيد» . گفتند: «آرى» . در اين حال، پسرى كه مثل قرص ماه و شبيه ترين مردم به ابى محمد (ع) بود، وارد شد. امام حسن عسكرى (ع) فرمود: «اين پسر، پس از من، امام شما و جانشين من بر شماست. از او اطاعت كنيد و بعد از من متفرق نشويد كه در دينتان هلاك مى شويد. آگاه باشيد كه بعد از اين روز، شما او را نمى بينيد» . (1)

ب) روشن بودن ولادت حضرت نزد شيعه

اعتقاد به ولادت حضرت امام مهدى (عج) ، انديشه مهدويت و پنهان بودن حضرت مهدى (عج) از ديدگان، نزد همه شيعيان امرى روشن و بديهى است. از همين رو، فرقه ناووسيه، امام صادق (ع) را همان امام پنهان مى دانستند. اما پس از وفات ايشان، اين دعوى باطل شد. «واقفيه» نيز ادعا مى كردند كه امام موسى بن جعفر (ع) همان


1- الغيبة، ص 357. .

ص: 85

امام مهدى (عج) است. البته اين ادعاها هرچند باطل است، اين باور را استوارتر مى كند؛ زيرا چنين ادعاها بر بديهى بودن انديشه مهدويت نزد همه شيعيان، دلالت مى كنند و ازاين رو، مدعيان نسبت هاى نادرست به ديگر ائمه روا مى داشتند.

«شيخ طوسى» ، در «الغيبة» از شمارى از وكيلان مذموم مانند «محمد بن نصير نميرى» و «احمد بن هلال كرخى» و «محمد بن على بن ابى العزافر شلمغانى» و. . . نام مى برد. او، از بيش از ده تن از مدعيان دروغين وكالت و سفارت از امام مهدى (عج) ياد مى كند كه شيعيان آنان را لعن كرده و از آنان دورى جسته اند.

ج) سفيران و توقيعات

وجود چهار سفير امام و صدور توقيعات از سوى آنان، موضوعى بسيار روشن و بديهى شمرده مى شود. كسى از زمان «على بن الحسين» (پدر شيخ صدوق) و «مرحوم كلينى» (دانشمند هم عصر سفرا) تاكنون، وجود آنان را انكار نكرده و هيچ شيعه اى در اين زمان در مقام و منزلتشان ترديد نداشته و به صداقت آنان بدگمان نشده است.

سفيران امام مهدى (عج) اينان اند:

يك - «ابوعمرو عثمان بن سعيد» ؛ او فروشنده روغن بود. شيعيان، نامه ها و اموالشان را براى او مى فرستادند و او آنها را در ظرف پنهان مى كرد و براى امام مى فرستاد. او وكيل امام هادى (ع) و امام حسن عسكرى (ع) و پس از آن دو بزرگوار، سفير امام مهدى (عج) بود.

دو - «محمد بن عثمان بن سعيد» ؛

سه - «حسين بن روح نوبختى» ؛

چهار - «على بن محمد سمرى» .

اين سفيران توقيعات فراوانى صادر كردند كه شمارى از آنها در «كمال الدين» و

ص: 86

«الغيبة» آمده است. مسئلةةة سفير بودن آنان و صدور توقيعاتشان دليل و گواه روشنى بر مقوله مهدويت و ولادت امام و پنهان بودن ايشان از ديدگان است.

د) نظارت و مراقبت دستگاه خلافت

بر پايه گزارش هاى كتاب هاى تاريخى اماميه و ديگران، هنگامى كه معتمد عباسى شنيد فرزندى در خانه امام حسن عسكرى (ع) زاده شده است، مأمورانش را بدان جا فرستاد و همه زنان خانه امام را دستگير و بازداشت كرد تا مادر او را بشناسد. البته، برخى از مورخان مى گويند اين ماجرا به راهنمايى جعفر، عموى امام مهدى (عج) صورت پذيرفت.

بنابراين، نظارت و مراقبت دستگاه حاكم، نشانه روشن و آشكار ولادت آن حضرت (ع) شمرده مى شود. وگرنه انگيزه اى براى اين همه مراقبت و نظارت در كار نبوده است.

ه) اعتراف تاريخ نگاران و تبارشناسان غير شيعى

سخنان تاريخ نگاران و تبارشناسان غير شيعى درباره ولادت امام مهدى (عج) ، آشكارا از ولادت او خبر مى دهند:

يك - «ابن خلكان» مى گويد: «ابوالقاسم محمد بن حسن العسكرى (ع) ، امام دوازدهم است كه به «حجت» شهرت دارد و در روز جمعه، نيمه شعبان 255ه. ق متولد شده است» . (1)

دو - «ذهبى» مى گويد: «شيعيان معتقدند كه پسر امام حسن عسكرى (ع) ، يعنى محمدبن الحسن، قائم و جانشين و حجّت است. ايشان، در 258ه. ق و بنا به قولى، در 256ه. ق متولد شده است» . (2)

سه - «ابن حجر هيتمى» نيز مى گويد: «امام حسن عسكرى (ع) ، غير از ابوالقاسم


1- وفيات الأعيان، ج 4، ص 176.
2- تاريخ الاسلام، ج 19، صص 113 و 159. .

ص: 87

محمد الحجة، فرزندى به جا نگذاشت و آن هنگام كه پدر بزرگوارش وفات يافت، او پنج سال داشت» . (1)

چهار - «خيرالدين زركلى» هم مى گويد: «در سامراء متولد شد و در پنج سالگى، پدرش وفات كرد» . (2)

نسب شناسان زير تولد امام مهدى (عج) را تأييد كرده اند:

يك - «سهل بن عبدالله بن داوود بن سليمان بخارى» ، كه در عصر غيبت صغرى مى زيسته است (3)؛

دو - «سيد عمرى» ، نسّابه شهير قرن پنجم هجرى قمرى (4)؛

سه - «فخر رازى شافعى» ، نسّابه قرن پنجم هجرى قمرى (5)؛

چهار - «مروزى ازورقانى» نسّابه قرن ششم هجرى قمرى (6)؛

پنج - «جمال الدين احمد» معروف به «ابن عنبه» (7)؛

شش - «ابوالحسن محمد حسينى يمانى صنعانى زيدى» ، نسّابه قرن يازدهم هجرى قمرى (8)؛


1- الصواعق المحرقه، صص 255 و 314.
2- الاعلام، ج 6، ص 8٠. برخى از ديگر علماى اهل سنت نيز به ولادت حضرت اعتراف كرده اند. براى نمونه، مى توان افراد ذيل را نام برد. الف) ابن الوردى مى گويد: «وُلِدَ محمد بن الحسن الخالص سنة خمس و خمسين و مأتين» . ر. ك: نورالابصار، ص186. ب) الشبراوى الشافعى نيز در الاتحاف به ولادت امام مهدى در شب نيمه شعبان 255ه. ق تصريح كرده است. ر. ك: الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 68.
3- سرّ السلسلة العلوية، ص4٠.
4- المجدى فى انساب الطالبيين، ص 13٠.
5- الشجرة المباركة فى انساب الطالبية، ص79.
6- الفخرى فى انساب الطالبيين، ص 8.
7- عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، ص 199.
8- روضة الألباب لمعرفة الأنساب، ص 1٠5. .

ص: 88

هفت - «محمد امين سويدى» (1)؛

هشت - «محمد ويس حيدرى سورى» (2)؛

نُه - «سيد محمد بن حسين بن عبدالله حسينى سمرقندى مدنى» (3)؛

ده - «شريف انس كتبى حسنى» ، نويسنده تعليقه هاى كتاب «تحفة المطالب» (4)؛

يازده - «سيد محمد بن احمد بن حميدالدين نجفى» . (5)


1- سبائك الذهب، ص 78.
2- الدرر البهية فى الانساب الحيدرية والاويسية، ص 73.
3- تحفة المطالب بمعرفة من ينتسب الى عبدالله و ابى طالب، ص 55.
4- تحفة المطالب بمعرفة من ينتسب الى عبدالله و ابى طالب، ص 55.
5- بحر الانساب، ص 39. .

ص: 89

5. غيبت امام زمان با «قاعده لطف» سازگار است؟

«لطف» از ديدگاه علماى كلام اين است كه مكلَّف با وجود آن، به «فعلِ طاعت» نزديك تر و از «فعلِ معصيت» ، دورتر مى شود، اما به مرز اجبار نمى رسد. لطف، گاهى محصِّل است؛ يعنى موجب مى شود كه فعل طاعت از مكلَّف و به اختيار وى حاصل شود. (1)

«غيبت» مصطلح، با غيبت به معناى رايجش متفاوت است. غيبت در عرف، در معناى ناپديد شدن و دور بودن از صحنه به كار مى رود كه فاصله گرفتن امام (ع) را از جامعه در پى دارد. اما «غيبتِ مصطلح» ، به معناى فاصله گرفتن امام معصوم از جامعه نيست، بلكه امام (ع) در صحنه حاضر و با مردم مرتبط است. البته آنان از تشخيص و تطبيق نام و عنوان امام بر خود او محروم اند و در حقيقت گونه اى از احتجاب (پرده بر چهره داشتن) يك سويه در كار است؛ زيرا مردم آگاهانه و آشكارا با او ارتباط ندارند (2)؛ اما او آنان را مى بيند و مى شناسد و با ايشان داد و ستد مى كند.

چگونگى غيبت امام مهدى (عج) در برخى از روايات چنين آمده است:

يَسِيرُ فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأُ بُسُطَهُمْ وَ هُمْ لا يَعْرِفُونَهُ. (3)

در بازارهاى آنان راه مى رود و بر فرش هاى آنان مى نشيند، در حالى كه او را نمى شناسند.

استدلال هاى كلامى بر لزوم حضور پيوسته رهبر معصوم در جامعه بشرى تا قيامت


1- كشف المراد، ص 254.
2- در دوران غيبت صغرى، ارتباط مردم با امام خود به واسطه سفيران سامان مى يافت و گاهى كسانى به ديدار امام7 توفيق مى يافتند. اما در غيبت كبرى، ارتباط با واسطه نيز تحقق نمى يابد.
3- منتخب الاثر، ص 255 به نقل از كمال الدين. .

ص: 90

يا تا زمان مكلف بودن انسان ها، اين تفسير را از «غيبت» تأييد مى كنند. دلايل نقلى يا متون روايات نيز مؤيد همين اصل عقلى است:

أَللَّهُمَّ بَلَى لا تَخْلُو الأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَيِّنَاتُه. (1)

آرى. زمين خدا از فردى كه بر اساس داشتن حجتى الهى براى خدا قيام كند، خالى نماند. حجتى كه آشكار باشد و يا آنكه ترسان و ناشناس بوده تا اينكه حجت هاى خدا و نشانه هاى او باطل نگردد.

واژه «مغمور» ، نشان دهنده نوع حضور امام (ع) در جامعه و علت ياد شده در اين روايت، نشان دهنده حضور او در صحنه و تحقق «اتمام حجت» خداوند است و از اين رو، فصلى در علم كلام با عنوان «ضرورت وجود حجت» و استمرار آن تا قيامت مطرح مى شود. (2)

حضرت على (ع) مى فرمايد:

فَوَ رَبِّ عَلِيٍّ إِنَّ حُجَّتَهَا عَلَيْهَا قَائِمَةٌ مَاشِيَةٌ فِي طُرُقِهَا دَاخِلَةٌ فِي دُورِهَا وَ قُصُورِهَا جَوَّالَةٌ فِي شَرْقِ هَذِهِ الأَرْضِ وَ غَرْبِهَا تَسْمَعُ الْكَلامَ وَ تُسَلِّمُ عَلَى الْجَمَاعَةِ تَرَى وَ لا تُرَى إِلَى الْوَقْتِ وَ الْوَعْدِ وَ نِدَاءِ الْمُنَادِي مِنَ السَّمَاءِ. (3)

به خدا قسم! آن هنگام حجت خدا بر مردم در كوچه و خيابان، در داخل خانه هايشان تردد مى كند و در شرق و غرب زمين، در رفت و آمد است، سخن آنان را مى شنود و بر آنان سلام مى كند. آنان را مى بيند، ولى ايشان او را نمى بينند تا روزى كه براى ظهور او تعيين شده و منادى نداى آسمانى را سردهد.


1- منتخب الاثر، ص 68.
2- منتخب الاثر، ص 73.
3- منتخب الاثر، ص 73.

ص: 91

پس اين غيبت، به معناى نبود امام ميان مردم نيست؛ زيرا آنان او را مى بينند، اما نمى شناسند و مى دانند كه امام دوازدهم وجود دارد و كردارشان را مى بيند. آن حضرت بدين معنا نزد مردم و شيعيان، ناشناس است و چنين مخفى شدن و پنهان ماندن، غيبتى به شمار مى رود كه عين حضور است و زمينه تحرّك بهتر و بيشتر را براى امام (ع) فراهم مى آورد.

«شيخ صدوق» از امام رضا (ع) چنين نقل مى كند:

«لا يُرَى جِسْمُهُ وَلا يُسَمَّى بِاسْمِه» (1)؛ «جسم او ديده نمى شود و نام او برده نمى شود» .

او همچنين از امام صادق (ع) ، روايت مى كند:

يَفْقِدُ النَّاسُ إِمَامَهُمْ فَيَشْهَدُ الْمَوْسِمَ فَيَرَاهُمْ وَلا يَرَوْنَه. (2)

مردم امام خود را گم مى كنند و از دست مى دهند و او در موسم حج، حاضر مى گردد و آنان را مى بيند، اما مردم او را نمى بينند.

روايات گوناگونى به صراحت يا اشاره، چگونگى حضور امام را بيان مى كنند. شيخ طوسى \ از محمد بن عثمان عمرى نقل مى كند:

وَاللهِ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الأَمْرِ لَيَحْضُرُ الْمَوْسِمَ كُلَّ سَنَةٍ فَيَرَى النَّاسَ وَ يَعْرِفُهُمْ وَ يَرَوْنَهُ وَلا يَعْرِفُونَه. (3)

به خدا قسم! صاحب اين امر در هر سال، در موسم حج حاضر مى شود و مردم را مى بيند و آنان را مى شناسد. آنان [نيز] او را مى بينند، اما نمى شناسند.

بنابراين، غيبت امام (ع) مستلزم كناره گيرى و دورى او نيست. بلكه او حاضر است. ولى تا فراهم آمدن همه زمينه هاى لازم براى قيام جهانى اش جان او بايد محفوظ بماند. از اين رو، مردم او را نمى شناسند و نمى دانند كه او مهدى آل محمد (ع) است. پس


1- كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 37٠.
2- كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 346.
3- الغيبة، ص 362. .

ص: 92

«غيبت» ، معنايى جز ناشناخته بودن امام حاضر ندارد. البته شناخته شدنش براى شمارى از افراد و در حد ضرورت و با فرض مصونيتش از هر آسيب امكان پذير است.

برخى از روايات با عبارتى كامل و رسا، امام (ع) را به آفتابى عالم تاب تشبيه كردهاند كه به جهان روشنايى ميبخشد؛ چنان كه جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر (ص) پرسيد:

يَا رَسُولَ اللهِ فَهَلْ يَقَعُ لِشِيعَتِهِ الانْتِفَاعُ بِهِ فِي غَيْبَتِهِ؟ فَقَالَ (ص) : إِي وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّةِ إِنَّهُمْ يَسْتَضِيئُونَ بِنُورِهِ وَ يَنْتَفِعُونَ بِوَلايَتِهِ فِي غَيْبَتِهِ كَانْتِفَاعِ النَّاسِ بِالشَّمْسِ وَ إِنْ تَجَلَّلَهَا سَحَاب. (1)

اى رسول خدا! آيا در زمان غيبت مردم از وجودش بهره مى برند؟ پيامبر فرمود: بله، قسم به خداوندى كه مرا به پيامبرى برگزيد، مردم از او فيض مى برند و از ولايتش بهره مند مى شوند، همان گونه كه از نور خورشيد بهره مى برند. هرچند در پشت ابر باشد.

رسول اكرم (ص) در اين حديث وجود امام (ع) را به خورشيد و غيبت آن حضرت (مهدى موجود موعود) را به بودنش در پس ابر تشبيه مى كند؛ يعنى چگونگى بهره مندى مردم از آن حضرت، همچون بهرهمندى آنان از آفتاب پنهان است:

الف) چنان كه خورشيد در منظومه شمسى، محور حركت كُرات و سيارات به شمار مى رود، وجود مبارك حجت خدا (ع) محور نظام هستى است:

ببقائه بقيت الدنيا و بيمنه رزق الوراء و بوجوده ثبتتِ الارض و السماء. (2)

بقا و هستى دنيا به بقا و هستى اوست و به بركت او جهانيان روزى مى خورند و به جهت وجود اوست كه زمين و آسمان برقرار است.

ب) موجودات منظومه شمسى تنها از تابش مستقيم خورشيد بهره نمى گيرند تا اينكه با رفتنش پشت ابرها، از آن بى بهره شوند. بلكه نيروى جاذبه، يعنى مايه ثبات و


1- كمال الدين و تمام النعمه، ج1، ص365؛ بحارالانوار، ج52، ص93.
2- مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، دعاى عديله. .

ص: 93

بقاى نظام كيهانى، وزش باد، ريزش باران، رويش گياهان و. . . از بركات وجود خورشيد و اشراق آن شمرده مى شود. همچنين بركات وجود امام عصر (ع) بسى فراتر از آن است كه غيبت ظاهرى آن انسان كامل، موجودات را از فيض او بيبهره سازد. استوارى آسمان و زمين، گردش چرخه عالم، روزى خوردن روزى خوران، هدايت يافتن مستعدان و. . . ، بخشى از الطاف وجود مبارك آن حضرت به شمار مى آيد و پرده غيبت مانع افاضه آنها نيست.

ج) هنگامى كه ابر چونان پردهاى ميان ديدگان آدميان و قرص خورشيد مى آيد، خورشيد را پنهان نميسازد، بلكه بيننده را ميپوشاند و او را از دريافت نور و مشاهده پرتو خورشيد محروم مى كند؛ زيرا خورشيد بزرگتر از اين است كه به ابر پوشيده شود و بهره هايش بيش از اين است كه با پنهان ماندنش از ميان برود.

وجود مبارك امام زمان، يعنى مايه استمرار حيات عالم و آدم، بسى بزرگ تر از اين است كه چيزى او را از افاضه، محجوب دارد و رابطه ميان وى و عالم هستى را از ميان ببرد. موجودى كه خليفه خداست و عنان نظام هستى را به اذن خداوند در كف دارد و از نهان و آشكار آن آگاه است، دچار غيبت نميشود.

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد (1)

د) ابر، ديدگانى را مى پوشاند كه از زمين به خورشيد مينگرند، نه چشم هايى را كه از فراز ابرها بيننده آن اند. وجود مبارك ولى عصر (عج) نيز از چشم دنياطلبانى پنهان است كه سر از عالم طبيعت بيرون نميكنند و از پس ابر تعلقات دنيوى او را مى نگرند. اما آنان كه از شهوتها گذشته و غبار هواهاى نفسانى را از خود نشانده و به آسمان معنا سر كشيدهاند، هر لحظه در محضر آن امام شريف به سر مى برند.

ه) نورافشانى و افاضه خورشيد، قطع ناشدنى و بى مرز و تبعيض است؛ يعنى هر


1- ديوان حافظ، غزل 144. .

ص: 94

قابلى به اندازه آمادگى اش و پيوندش با خورشيد، از فيض او بهرهمند ميشود. ازاين رو، موجودى كه همه پوشش ها را برمى دارد و خود را بدون واسطه به شمس عرضه مى كند، كامل تر از آن بهره خواهد برد.

وجود مبارك مهدى موجود موعود (عج) نيز كه واسطه فيض الهى است، چونان خورشيدى به همه هستى فيض ميرساند و در اين كار ميان بندگان خدا تفاوتى نمى بيند. اما هركس به اندازه استعداد و قوت ارتباطش مستفيض مى شود.

و) نتابيدن خورشيد حتى از پس ابر، به فراگيرى تاريكى و سرماى سخت مى انجامد و حيات زمين و زمينى را ناممكن ميسازد. اگر عنايت و افاضه ولى خدا و انسان كامل عصر (ع) حتى از پس پرده غيبت نباشد، سختيها و تنگناى معيشت و كينه توزى دشمنان، دوستان خاندان عصمت را فرا مى گيرد؛ چنان كه امام عصر (عج) در توقيع مبارك خود به «شيخ مفيد (رحمه الله)» فرمود:

إِنَّا غَيْرُ مُهْمِلِينَ لِمُرَاعَاتِكُمْ وَلا نَاسِينَ لِذِكْرِكُمْ وَ لَوْلا ذَلِكَ لَنَزَلَ بِكُمُ اللّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَكُمُ الأَعْدَاء. (1)

ما در مراعات حال شما سهل انگار نيستيم و هرگز شما را فراموش نميكنيم. وگرنه، سختيها و تنگناهاى فراوانى به شما ميرسيد و دشمنان، شما را نابود ميكردند.

امام (ع) را چونان مغناطيسى مى توان دانست كه شاخص قبلهنماى قلوب انسان ها و قطبنماى همه هستى به سوى آن وجود مبارك مى گردد تا گمشدگان صحراى جهالت به خورشيد وجودش راه يابند. (2)

بنابراين، وجود امام غايب، به هر روى لطفى به مكلفان است؛ زيرا اعتقاد به اين امام غايب و آگاه از گفتار و رفتار مردم و باور به اينكه غيبت او، به معناى


1- الاحتجاج، ج2، ص598.
2- امام مهدى موجود موعود، ص 136. .

ص: 95

دورى اش از مردم و بى خبرى اش از آنان نيست، در گرايش انسان ها به فضيلت و معنويت و دورى شان از تباهى و معصيت تأثير مى گذارد. پس خود وجود او، لطفى به مكلفان و تصرفش در امور و رهبرى دينى و سياسى او هنگام حضور، لطف ديگرى است. محروم شدن از اين لطف، نه از امام يا خداوند متعال، بلكه از بدرفتارى مردم سرچشمه مى گيرد. محقق طوسى گفته است:

«وجودُه لطفٌ و تصرُّفُه لطفٌ آخَر و عَدَمُهُ مِنَّا» . (1)


1- كشف المراد، ص 491. .

ص: 96

6. آيا امام دوازدهم به جهت ترس از مرگ غايب است؟

اشاره

برخى از حكمت هاى غيبت در روايات چنين گزارش مى شود:

الف) راز بزرگ الهى

غيبت امام زمان، مسئله اى غيبى و معناى غيب، پوشيده ماندن و مستور بودن است و ازاين رو، علت آن نيز پوشيده خواهد ماند. البته خداوند اين علم را به اوليا و حجت هاى خود كرامت فرموده است؛ يعنى آن بزرگواران، علت غيبت امام زمان را مى دانستند، اما براى پرده برداشتن از آن راز اجازه نداشته و تاكنون هم آن را فاش نكرده و تنها درباره برخى از حكمت هاى آن سخن گفته اند. براى نمونه، حكمت آن را به حكمت كارهاى حضرت خضر تشبيه كرده اند و سرّ كارهاى حضرت خضر تنها پس از جدا شدن موسى از او روشن شد.

«شيخ صدوق» از «عبدالله بن فضل هاشمى» چنين نقل مى كند:

از امام جعفرصادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: «براى صاحب اين امر غيبتى است كه مى بايد رخ دهد و هر فرد ناخالصى به شك و ترديد دچار خواهد شد» . عرضه داشتم: «فدايت گردم چرا چنين خواهد شد؟» امام فرمود: «به سببى كه به ما اجازه آشكار كردن آن را نداده اند» . عرض كردم: «حكمت آن چيست؟» امام فرمود: «به همان حكمتى كه در غيبت هاى حجت هاى پيشين بوده است» . سپس فرمود: «وجه حكمت روشن نمى شود، مگر پس از ظهور آن امام؛ چنان كه وجه حكمت كارهاى خضر براى موسى پس از جدايى آن دو از

ص: 97

يكديگر روشن شد» . سپس امام به عبدالله بن فضل فرمود: «اى فرزند فضل! اين امرى از سوى پروردگار و راز و سرّى از اسرار الهى و غيبى از غيب هاى خداوند است. چنانچه بدانيم كه خداوند حكيم است، حتى به رغم آشكار نبودن دليل كارهاى او، تصديق خواهيم كرد كه همه آنها از روى حكمت صورت مى پذيرند» . (1)

ب) شناختن مقام و منزلت امام

مردم پس از بعثت پيامبر بزرگوار اسلام تا 26٠ه. ق، به پيامبر و امامان معصوم (ع) بسيار بى حرمتى كردند. قرآن و كتاب هاى تاريخى به برخى از اهانت هاى مردم به پيامبر رحمت اشاره مى كنند كه آن حضرت در راه تبليغ چه سختى هايى كشيد و در مدينه حتى از برخى ياران خود بسيار رنج مى برد.

آنان سفارش هاى پيامبر را درباره اهل بيت مكرّمش نشنيده گرفتند و بيشترين اهانت ها را به خاندان او روا داشتند كه شرح آنها در اينجا نمى گنجد. اهانت ها و بى حرمتى ها به حجت هاى خدا پس از رسول الله فراوان است كه شهادت فاطمه زهرا (س) ، اميرالمؤمنين (ع) ، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و ديگر امامان معصوم نمونه اى از آنها به شمار مى آيد. همين بى حرمتى ها سبب شد كه خداى تعالى حجت دوازدهم خود را براى دوره نامعلومى از ديد مردم دور نگه دارد تا زنگ خطرى براى تنبيه مردم و زمينه اى براى محفوظ ماندن آخرين ذخيره الهى باشد و مردم، بيش از پيش، به قدر و منزلت امام معصوم پى ببرند.

«مروان انبارى» مى گويد: امام باقر (ع) فرمود: «اگر خداوند حضور ما را نزد مردمى كراهت داشته باشد، ما را از آنان جدا مى كند» . (2)


1- كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 481.
2- بحارالانوار، ج 52، ص 9٠. .

ص: 98

ج) ظلم و جور و گناهان مردم

ظلم و جور و گناهان بيشتر مردم جامعه از ديگر حكمت هاى اين غيبت شمرده شده و خداوند به دليل همين گناهان، حجت خود را در پس پرده غيب نگه داشته است. امام صادق (ع) به «مفضل بن عمر» فرمود: «بدانيد كه زمين لحظه اى از حجت خدا خالى نمى ماند. اما خداوند در آينده بندگان خود را در پى ظلم و جور و گناهانى كه مى كنند، از داشتن اين حجت محروم خواهد كرد» . (1)

د) امتحان الهى

خداوند منّان از راه هاى بسيارى مانند مرگ و زندگى، گرسنگى، ترس، كمبود اموال، تشريع واجبات مالى، دستور به جهاد در راه خدا، انسان ها، به ويژه مسلمانان را مى آزمايد تا خوب و بد، خالص و ناخالص و مؤمن و غير مؤمن از يكديگر جدا شوند.

در اين ميان، خداوند انسان ها را بر پايه ميزان قرب به او و ايمانشان مى آزمايد. ازاين رو، پيامبران و اولياى خداوند بيش از ديگران به امتحانات سختى دچار مى شدند؛ مانند حضرت ابراهيم (ع) در قضيه ذبح فرزندش اسماعيل (ع) و حضرت ايوب (ع) در از دست دادن اموال و دچارشدن به بيمارى. پس از پيامبران و اولياى خداوند، مؤمنان راستين بيش از ديگران در معرض امتحان قرار مى گيرند. امتحان شيعه در دوران غيبت امام زمان نيز از همان آزمايش هاى بزرگ و سخت است كه در روايت هاى بسيارى بدان اشاره شده است.

امام صادق (ع) در اين باره مى فرمايد: «به خدا سوگند آنچه (انتظار فرج) را كه گردن هاى خود را به سوى او كشيديد، نخواهد بود تا اينكه مورد آزمايش قرار بگيريد و از هم جدا شويد» . (2)


1- الغيبه، نعمانى، ص 141.
2- بامداد بشريت، ص 6٠. .

ص: 99

«جابر جعفى» از امام باقر (ع) پرسيد: «چه وقت فرج شما فرا خواهد رسيد؟» آن حضرت پاسخ فرمود: «هيهات هيهات! فرج ما نخواهد بود تا آنكه تصفيه شويد؛ پس تصفيه شويد [سه بار اين جمله را تكرار كرد] تا آنكه خوب و بد از هم جدا شوند» . (1)

اميرالمؤمنين (ع) نيز بنابر نقلى در اين باره فرمود:

لَيَبْعَثَنَّ اللهُ رَجُلاً مِنْ وُلْدِي فِي آخِرِ الزَّمَانِ يُطَالِبُ بِدِمَائِنَا وَ لَيَغِيبَنَّ عَنْهُمْ تَمْيِيزاً لأَهْلِ الضَّلالَة. (2)

خداوند مردى را از فرزندانم در آخرالزمان براى خون خواهى ما برمى انگيزد و اين شخص پيش از ظهورش غيبتى خواهد داشت تا اهل ضلالت و گمراهى مشخص شوند.

ه) بيم از كشته شدن

ترس از كشته شدن آن امام نيز از حكمت هاى غيبت اوست. معصومان برپايه برخى از روايات، فرموده اند كه: «براى امام مهدى غيبتى پيش از ظهورش خواهد بود» . از ايشان پرسيده شد: «براى چه؟» فرمودند: «بيم از كشته شدن» . (3)

اين مسئله انكارناپذير است؛ زيرا جباران و صاحبان قدرت از همان روزهاى نخست در پى دستگيرى و كشتن آن وجود مقدس بوده و هم اكنون اوضاع دگرگون نشده است، بلكه آنان به خون حضرت تشنه تر شده اند.


1- الغيبة، شيخ طوسى، ص 26.
2- الغيبة، شيخ طوسى، ص 14٠.
3- الغيبة، شيخ طوسى، ص 176. .

ص: 100

٧. اينكه امام حسن عسكرى (ع) ، حضرت مهدى (عج) را پنهان مى كرد، با روايات وجوب معرفت امام سازگار است؟

شناخت ولى امر و امام زمان از مهم ترين تكاليف مؤمنان، پس از معرفت به خدا و رسول اوست. پيامبر گرامى اسلام (ص) درباره وجوب و اهميت معرفت امام مى فرمايد:

مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة. (1)

كسى كه از دنيا برود، درحالى كه امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلى از دنيا رفته است.

دست يافتن به معرفت درباره چيزى، به معناى آشنايى با ويژگى هاى گوناگون آن است. خصلتها و ويژگى هاى شخصيتى و روحى و جايگاه والاى اولياى الهى را بايد شناخت تا بتوان به اندازه اى متناسب با فهم خود به آنان معرفت يافت.

دو چيز در معرفت امام واجب است: يكى شناخت شخصى امام به نام و نسب (شخصيت حقيقى) و ديگرى شناخت شخصيت و صفات و ويژگى هاى او كه با آنها از ديگران ممتاز مى شود (شخصيت حقوقى) . (2)

البته مقصود از معرفت امام، شناخت شكل ظاهرى او نيست؛ يعنى شناختن با ديدن متفاوت است. بسى موجودات كه انسان آنها را نمى بيند، اما مى شناسد. مانند ملائكه و ديگر مجردات ناديدنى كه آدمى آنها را با دلايل عقلى و نقلى مى شناسد. پس شناخت امام پنهان از ديده ها امكان پذير است. بسى افرادى كه پيامبر (ص) و ائمه اطهار را با چشم


1- مسند احمد، ج 4، ص96؛ معجم الكبير، ج 12، ص336.
2- مكيال المكارم، ج1، ص37. .

ص: 101

خود ديدند و به شكل ظاهرى آنان به خوبى نگريستند، اما كافر و گمراه شدند؛ چنان كه بسيارى بودند و هستند كه به ديدار پيامبر اسلام (ص) و ائمه توفيق نيافتند و آن حضرت را از نزديك نديدند، اما از مؤمنان واقعى شمرده مى شدند و در شناخت و معرفت به رسول خدا و ائمه از ديگران بهتر بودند. نمونه اين معرفت را مى توان در اويس قَرَنى ديد. وى در ميان مسلمانان (عامه و خاصه) به ايمان و تقوا زبانزد بود و كسى درباره اش اختلافى نداشت.

«اويس» در «يمن» به سر مى برد و شتربانى مى كرد و به كارهاى مادر پيرش مى رسيد، اما سخت به ديدار پيامبر (ص) مشتاق شد و از مادرش اجازه خواست تا به حجاز آيد و آن حضرت را ببيند. مادر اجازه داد، اما گفت: «اگر پيغمبر را در مدينه نديدى، بيش از نيم روز در آنجا نمان» .

اويس آن راه دراز را پيمود و به مدينه و به خانه پيامبر (ص) رفت، اما آن روز حضرت در مدينه نبود. وى به حضرت سلام رساند و عذر خود را گفت و بازگشت. هنگامى كه پيغمبر در رسيد، چنين پرسيد: «كسى به خانه ما آمده است؟» گفتند: «آرى، شتربانى از يمن به نام اويس آمد» . فرمود: «آرى اين نور اويس است كه آن را در خانه ما به هديه گذاشته است» .

بنابراين، مقصود از معرفت امام، شناخت جايگاه و مقام و اعتقاد به امامت و ولايت الهى وى است، نه ديدن او

ص: 102

٨. بر پايه برخى از روايات، هركس مدعى ديدار با امام مهدى (عج) شود، دروغگو است. اين روايت ها با ديدار برخى از بزرگان با آن حضرت سازگارى دارد؟

علما، ديدار اولياى خاص الهى را با امام مهدى (عج) ممكن دانسته و در اين باره دلايلى عرضه كرده اند. البته شنيده نشده است كه كسى محضر امام عصر را در دوره غيبت او درك كند و ديگران را از اين رويداد آگاه كند. بارى، اولياى الهى و افرادى كه به مقامات عاليه معنوى رسيده اند، از مشاهدةةة جمال نورانى و فيض حضور امام غايب و ناظر بى بهره نيستند.

هر كه را اسرار حق آموختند مُهر كردند و دهانش دوختند

ديدن آن حضرت بر پايه توقيع شريف و روايات مستند به معصوم، از راه هاى عادى و با مشاهده حضورى امكان پذير نيست. بدين معنا كه افراد ويژه همچون دوران غيبت صغرى هرگاه بخواهند، امام را بتوانند ببينند و شايد مقصود توقيع شريف نيز همين باشد. به هر روى، فيض بردن از محضرش از راه هاى غير عادى و هرگاه امام بخواهد، براى اولياى بزرگ ممكن است.

«سيد مرتضى» ، از فقها و علماى بزرگ كه نزديك به هزار سال پيش مى زيست، در اين باره مى نويسد:

ما ممكن مى دانيم كه گروه زيادى از اوليا و معتقدان به امامت ايشان، شرفياب محضرشان شوند و بهره گيرند. ما يقين نداريم امام بر برخى از اوليا و شيعيان خود ظاهر نشود، بلكه اين ممكن است و نيز ممكن است براى هيچ يك از

ص: 103

آنان ظاهر نگردد. هركس از حال خود آگاه است، اما حال ديگران براى ما معلوم نيست.

يكى از بزرگان معاصر ميفرمايد:

بى شك ملاقات و زيارت آن حضرت، امرى محال نيست؛ همانگونه كه برخى از انسانهاى صالح در عصر غيبت به اين سعادت رسيدهاند و نيز بهره بردارى از هدايت باطنى آن حضرت نيز امر مسلّم و مقبول است كه همواره شايستگان از آن مستفيد گشتهاند؛ چرا كه امامان، مجارى فيض خداى سبحان اند و ذات اقدس الهى فيض لايق هر مستفيضى را به واسطه خلفاى خود به آنها عطا مى كند. . . . ارشاد و هدايت باطنى امام زمان درباره شيخ مفيد و تصحيح فتواى ايشان، نمونه اى از اين افاضههاست. اما نبايد از نظر دور داشت كه ميان چنين ملاقاتى يا چنان هدايتى با ادعاى بابيت و سفارت از آن جناب، تفاوتى به بلنداى آسمان و زمين است.

بر اساس حكم عقل و برآيند دستورهاى نقل، تكذيب مدعيان سفارت و تلقى حكم يا پيام از سوى آن امام، وظيفه دوستان و منتظران واقعى آن حضرت است (1)؛ چرا كه با گشوده شدن چنين بابى و پذيرفتن ادعاى آنان، فضايى ساخته خواهد شد تا هر روز بلكه هر لحظه كسى با چنين داعيهاى ديگران را به خويش و پيام ادعايى خود بخواند و چه بسا كه در اين ميان، مدعى تغيير يا تبديل يا جعل احكام اسلامى گردند كه خود هرج و مرج ميآفريند. بر اين اساس، نه تنها تكذيب چنين كسانى واجب است، بلكه هرگونه عملى كه به تقويت آنان انجامد، به بداهت عقل و بر اساس «معاونت بر اِثم» حرام خواهد بود.


1- مانند آنچه در نامه آخرين امام7 به آخرين نائب خاص او آمده است: «سيأتي شيعتي من يدعي المشاهدة ألا فمن ادعى المشاهدة قبل خروج السفياني و الصيحة فهو كاذب مفتر» . كمال الدين و تمام النعمه، ج2، ص193؛ احتجاج، ج2، ص556 با اندكى اختلاف. .

ص: 104

در عصر غيبت كبراى ولى عصر (عج) ، براى رهايى از بى سر و سامانى و نجات از بلا تكليفى از سوى ائمه هدى (ع) ، امت اسلامى به اطاعت از فقيه جامع شرايط مأمور و موظف گرديده است تا در فروع دين، با استناد به نظر كارشناس امين و عادلى كه توانايى استنباط احكام شرعى از ادله عقلى و نقلى را دارد، زندگى كرده و اعمال فردى و اجتماعى خويش را انجام دهند.

نه خواب و رؤيا و نه ادعاى ارتباط و تلقى ارشاد از امام معصوم (ع) ، هيچ كدام در تعيين تكليف عملى جامعه در ارتباط با امام عصر ارزش و اعتبارى ندارد؛ زيرا اولاً امت اسلامى به تبعيت از آن امر نشدهاند و ثانياً هيچ ضابطه و قانونى براى اثبات صدق رؤياها يا ادعاها وجود ندارد تا بتوان صحيح آن را از سقيم تشخيص داد وگرنه، بايد پذيرفت كه در هر گوشهاى كسى سَرى بردارد و با ادعاى ديدن رؤيايى يا تلقى امرى، وظيفه شرعى تازه خاصى را بيان سازد كه در اين صورت بر هيچ عاقلى پوشيده نميماند كه نه دين خدا از تحويل و تبديل در امان ميماند و نه مسلمان منتظر، سير نورانى انتظار را به سلامت مى پيمايند؛ چون ديگر سنگ روى سنگ بند نميشود و نظام فقهى و اجتماعى اسلام و جامعه اسلامى در هم ميپاشد.

بايد همواره به ياد داشت در عصر غيبت كبرى باب سفارت و نيابت خاص آن حضرت بسته است و هيچ كس جز «كذّاب مفتِر» چنين ادعايى نخواهد داشت و ارتباط عاشقان منتظر با امام منتظر (عج) از طريق عمل به فتاواى نوّاب عام حضرتش تأمين ميشود. (1)


1- امام مهدى موعود موجود، ص 198. .

ص: 105

٩. آيا امام مهدى (عج) هنگام ظهورش با مسيحيان و يهوديان صلح مى كند و با عرب ها مى جنگد؟

بر پايه برخى از آيات، دين يهود و نصارا تا قيامت استمرار خواهد داشت:

وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ (مائده: 14)

و از كسانى كه مى گفتند: ما نصرانى [و ياور مسيح] هستيم [نيز] پيمان گرفتيم. ولى آنها بخش مهمى از آنچه را به آنان تذكر داده شده بود، به دست فراموشى سپردند. از اين رو در ميان آنها، تا روز قيامت [و پايان دنيا] دشمنى و كينه افكنديم.

إِذْ قالَ اللهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ. . . وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ (آل عمران: 55)

[به ياد آوريد] هنگامى را كه خدا فرمود: اى عيسى! من تو را برمى گيرم. . . و كسانى را كه از تو پيروى كردند، تا روز رستاخيز، برتر از كسانى كه كافر شدند، قرار مى دهم.

وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ. . . وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ. . . (مائده: 64)

يهود گفتند: «دست خدا بسته است» . . . و ما در ميان آنها تا روز قيامت عداوت و دشمنى افكنديم. . . .

اين آيات به استمرار دشمنى و كينه توزى ميان يهود و نصارا تا قيامت اشاره مى كنند و ازاين رو، دين يهود و نصارا تا آن هنگام پابرجا خواهند ماند. برخى از روايات نيز

ص: 106

چنين درون مايه اى دارند:

عن ابي بصير عن ابي عبدالله (ع) . . . قُلتُ: فَما يَكونُ مِنْ اَهلِ الذّمّةِ عِندَه؟ قالَ: يُسالِمُهم كَما سالَمَهُم رَسولُ الله (ص) وَ يُؤَدُّونَ الجِزيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُم صاغرون. . . (1)

ابوبصير گويد: «به امام صادق (ع) عرض كردم صاحب امر (مهدى (ع)) با اهل ذمه (يهود و نصارا) چه مى كند؟» فرمود: «مانند پيامبر اكرم (ص) با آنان مصالحه مى كند و آنها با ذلت و خوارى جزيه مى دهند» .

البته احاديثى هم وجود دارد كه بر اين نكته دلالت مى كند: «دينى جز دين محمد (ص) نمى ماند» :

الف) «عبدالله بن بكير» از امام موسى بن جعفر (ع) روايت مى كند كه از آن حضرت درباره تفسير آيه وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (2)پرسيدم. او فرمود:

آيه مذكور در شأن حضرت قائم نازل شده است. وقتى آن حضرت ظاهر شد، دين اسلام را بر يهود و نصارا و صابئين و كفار شرق و غرب عرضه مى دارد. پس هركس با ميل و اختيار اسلام بياورد، به نماز و زكات و ساير واجبات امرش مى كند و هركس از قبول اسلام امتناع ورزد، گردنش را مى زند تا اينكه در شرق و غرب زمين جز موحد و خداپرست كسى باقى نماند و. . . . (3)

ب) «جابر» نيز از امام باقر (ع) چنين نقل مى كند: «. . . خدا شرق و غرب جهان را براى صاحب امر مفتوح مى كند [و او] آن قدر جنگ مى كند تا اينكه جز دين محمد دينى


1- بحارالانوار، ج 52، ص 381.
2- «و تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند، از روى اختيار يا از روى اجبار، در برابر (فرمان) او تسليم اند» . (آل عمران: 83)
3- بحارالانوار، ج 52، ص 34٠. .

ص: 107

باقى نماند» . (1)

ج) همچنين امام باقر (ع) در تفسير آيه شريفه لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْ-رِكُونَ (2)فرموده است:

«يَكُونُ أَنْ لايَبقَى اَحدٌ إِلّا اَقرَّ بِمُحَمَّدٍ» (3)؛ «طورى مى شود كه احدى باقى نمى ماند، مگر اينكه به محمد ايمان بياورد» .

از اين آيات و روايات به دست مى آيد:

يك - مقصود از ماندگارى زندگانى يهود و نصارا تا روز قيامت، ماندن آنان تا دوره «آخرالزمان» است كه به دليل نزديكى ظهور امام زمان (عج) و برپايى قيامت با يك تعبير از آنها ياد كرده اند؛ چنان كه بسيارى از نشانه هاى آخرالزمان با علايم برپايى قيامت يكسان است.

بنابراين، يهود و نصارا تا آن دوران خواهند ماند، اما با ظهور امام زمان (عج) و اقتداى حضرت مسيح به ايشان، پيروان حق طلب اديان با حق آشنا مى شوند و زير پرچم امام زمان (عج) گرد مى آيند و حق ستيزان از ميان خواهند رفت.

دو - يهود و نصارا در دوران حكومت حضرت مهدى (عج) خواهند بود و از عقايد شرك آلود خود مانند تثليث دست برخواهند داشت و در حمايت حكومت اسلامى مهدوى خواهند زيست. اما دين جهانى اسلام بر همه دين ها پيروز خواهد شد.

بنابراين، حضرت مهدى نه با همه يهوديان و مسيحيان از در صلح درمى آيد و نه با همه عرب ها مى جنگد، بلكه حكومتى جهانى بر پايه عدل و قسط برپا مى كند و اسلام واقعى پيامبر اكرم (ص) را زنده مى كند. گروهى از پاك سرشتان يهود و نصارا در اين هنگام به وى ايمان ميآورند و گروهى از عربهاى به ظاهر مسلمان با او مخالفت مى ورزند و حضرت با گروه نخست از در صلح درمى آيد و با شمشير در برابر گروه دوم مى ايستد.


1- بحارالانوار، ج 52، ص 39٠.
2- «تا آن را بر همة آيين ها پيروز گرداند، هرچند مشركان ناخشنود باشند» . (توبه: 33)
3- بحارالانوار، ج 52، ص 346. .

ص: 108

ص: 109

فصل چهارم: قرآن و مهدويت

اشاره

ص: 110

ص: 111

١. آيا قرآن تحريف شده است؟

اشاره

تحريف در اصطلاح هفت معنا دارد كه در اينجا به دو تاى آنها اشاره مى شود:

الف) افزودن كلمه يا جمله اى به آيات قرآن

همه مسلمانان شيعه و سنى برآن اند كه چنين تحريفى واقع نشده است؛ زيرا معجزه بودن الفاظ اين كتاب آسمانى، زمينه اى براى مشابه سازى فراهم نمى آورد. قرآن درباره همه اين كتاب، سپس به ده سوره و سرانجام به يك سوره آن تحدى مى كند و هم آورد مى طلبد:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً (اسراء: 88)

بگو: اگر انس و جن دست به دست هم دهند كه همانند اين قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد؛ هرچند (در اين كار) پشتيبان يكديگر باشند.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (هود: 13)

آيا مى گويند: او به دروغ قرآن را [به خدا] نسبت داده [و ساختگى است]! بگو: اگر راست مى گوييد شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد؛ و هركس را كه مى توانيد - غير از خدا - [براى اين كار] دعوت كنيد.

ص: 112

وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (بقره: 23)

و اگر درباره آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم ترديد داريد، يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را - غير خدا - [براى اين كار]، فرا خوانيد اگر راست مى گوييد!

فرياد رساى اين هم آوردخواهى، از بلنداى منبر فرهنگ اسلام به گوش جهانيان مى رسد، اما تاكنون كسى جرئت وارد شدن به اين ميدان و دست و پنجه نرم كردن با قرآن به خود راه نداده است و كسانى كه وارد عرصه اين پيكار شدهاند، سر افكنده و شرم سار بازگشتهاند. (1)

ب) حذف شدن حرف، كلمه، جمله يا سوره اى از قرآن كريم

اين نوع تحريف نيز از ديدگاه مسلمانان، به ويژه شيعيان مردود و ناپذيرفتنى است. اگر كسى كتاب هاى اعتقادى، تفسيرى و فقهى و گفتار بزرگان شيعه را درباره تحريف ملاحظه كند، به روشنى در خواهد يافت كه هيچ يك از آنان تحريف به نقيصه را همچون تحريف به زياده نپذيرفته و نمى پذيرند. بلكه تحريف را با آوردن دليل و برهان رد كرده و رسالههاى مستقل و غيرمستقلى در پيراستگى قرآن، از هرگونه كم و زيادى، نگاشتهاند. (2)قرآنى كه امروزه در دست قشرهاى گوناگون در بلاد مختلف اسلامى قرار دارد، از ديدگاه شيعه همان قرآن نازل شده بر پيامبر (ص) است بدون اينكه حتى كلمه يا حرفى از آن كم يا بر آن افزوده شده باشد.

سرچشمه باور به تحريف، رواياتِ ضعيف و مردود برخى از كتاب هاى حديثى


1- البيان فى تفسير القرآن، ص 93.
2- براى آگاهى بيشتر در اين باره، ر. ك: كشف الارتياب فى عدم تحريف الكتاب؛ حفظ الكتاب الشريف عن شبهة القول بالتحريف؛ البيان فى تفسير القرآن، خويى؛ صيانة القرآن من التحريف، معرفت؛ سلامة القرآن من التحريف، نجارزادگان. .

ص: 113

فريقين (شيعه و سنى) است و افرادى كه از بضاعت علمى كافى برخوردار نبوده يا اطلاعات ناقصى در زمينه قرآن داشته اند، اين روايات را دليل بر تحريف قرآن دانسته اند. گروهى از اهل سنت، تنها به گردآورى احاديث مى پرداختند و محتواى آنها را كم اهميت مى شمردند. اين گروه كه در گذشته «حشويه» ناميده مى شدند و امروز «سلفيون» نام دارند، همه روايات تحريف را جمع آورى و تدوين كردند؛ براى نمونه، «ابن خطيب مصرى» ، كتابى به نام «الفرقان فى تحريف القرآن» نوشت و علماى الازهر به شدت به او انتقاد كردند. (1)

دو نفر از اخباريان شيعه نيز به رواياتى استدلال كردند كه به ظاهر بر تحريف دلالت مى كنند (2)، اما علماى اماميه مدعاى آنان را به شدت رد كردند.

اگرچه تنها وجود روايات ضعيفى در اين باره در منابع روايى شيعه، دليل بر اعتقاد برخى از شيعيان به تحريف است، چنين روايت هايى در منابع روايى معتبر اهل سنت (صحاح، سنن و. . .) نيز به گستردگى وجود دارد و برخى از بزرگانشان مانند عمر و عايشه، بر پايه اين روايات به روشنى تحريف به نقيصه را باور دارند. اينك به برخى از اين روايت ها اشاره ميشود:

يك - خليفه دوم همواره به نزول آيةةة رجم (3)معتقد بود و هنگام جمع آورى قرآن درصدد بود، آيه ادعايى خود را بر آن بيفزايد، ولى چون تنها او مدعى اين آيه بود و شاهدى نداشت، آن را از وى نپذيرفتند. (4)او قرآن كنونى را به دليل تهى بودنش از آيه


1- براى آگاهى بيشتر از اين روايات ر. ك: صحيح بخارى، ج 8، صص 2٠8 - 211؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 167؛ ج5، ص116؛ تفسير قرطبى، ج14، ص 113؛ تقسير الدر المنثور، ج 5، ص 18٠.
2- ر. ك: رساله منبع الحياط، جزايرى، ص 68.
3- درباره متن آيه ادعايى وى اختلاف كرده اند. گاهى چنين گفته مى شود: «الشيخ و الشيخة إذا زنيا فارجموهما ألبتة» . الطبقات الكبرى، ج3، ص 78. گاهى نيز «نكالاً من الله عزيز حكيم» را به آخر آن افزوده اند؛ كنزالعمال، ج2، ص567.
4- «فكان [زيد بن ثابت] لا يكتب آية إِلّا بشاهدي عدل. . . و إنّ عمر أتى بآية الرجم فلم يكتبها، لأنّه كان وحده» . الإتقان، ج1، ص2٠6. .

ص: 114

رجم، ناقص مى دانست و پيوسته در حسرت افزودن آن به قرآن به سر مى برد، اما زمينه را براى اين كار آماده نمى ديد. (1)وى به اندازه اى نگران اين آيه موهوم بود كه در واپسين روزهاى عمرش در خطبه اى چنين گفت:

وظيفه دارم پيش از آنكه مرگم فرا رسد (2)مطلبى را به گوش شما برسانم و شما نيز وظيفه داريد به اندازه توان خود براى رساندن آن به گوش ديگران تلاش كنيد. آن مطلب اين است: «خداوند، محمد (ص) را برانگيخت و كتاب خود را بر وى فرو فرستاد. از آياتى كه بر وى فرو فرستاد، آيةةة رجم بود كه ما آن را قرائت و حفظ و در آن تعقل مى كرديم. [بر اساس آن] رسول خدا (ص) رجم كرد و بعد از او ما نيز رجم مى كرديم. مى ترسم كه زمان بگذرد و كسى پيدا شود و بگويد: آيه رجم را در كتاب خدا نمى يابيم» . (3)

از «حذيفه» نقل شده است: «عمر از من پرسيد كه سوره احزاب نزد شما چند آيه دارد؟» گفتم: «72 يا 73 آيه» . گفت: «آيات اين سوره نزديك به سوره «بقره» بود و آيه رجم در آن بود» . (4)

بنابراين، و با توجه به اينكه سوره «بقره» 286 آيه و سوره «احزاب» تنها 73 آيه دارد، از ديد خليفه دوم، حدود سه چهارم از سوره احزاب كاسته شده است!

دو - از عايشه چنين نقل شده است:

آيه اى در قرآن بود كه بر اين حكم دلالت مى كرد: «ده بار شير خوردن


1- «خطب عمر بن الخطاب فقال: . . . و لولا أن يقول قائلون: زاد عمر في كتاب الله -عزّوجلّ - ما ليس منه لكتبته في ناحية من المصحف» ؛ «اگر مردم نمى گفتند كه عمر چيزى را كه از قرآن نيست به آن افزوده است، حتماً آيه رجم را در جايى از قرآن مى نوشتم» . مسند احمد بن حنبل، ج1، صص 296، 414، 427 و 451.
2- خليفه دوم پس از اداى مناسك حج و بازگشت به مدينه، اين خطبه را خواند و چند روز بعد از آن؛ يعنى پنج شنبه، 26 ذى الحجه 23ه. ق در63 يا6٠ يا 55 سالگى كشته شد. الطبقات الكبرى، ج3، صص9 - 338.
3- صحيح بخارى، ج 4، ص 257.
4- «عن حذيفه قال: قال لي عمر بن الخطاب: كم تعدّون سورة الأحزاب؟ قلت: ثنتين أو ثلاثاً و سبعين. قال: إن كانت لتقارب سورة البقره و إن كان فيها لاية الرجم» . كنز العمال، ج2، صص48٠ و 567. .

ص: 115

(كودك از دايه) ، موجب محرميت آنها مى شود» ؛ سپس اين حكم نسخ شد و به پنج بار شير خوردن اكتفا شد. اين آيه تا هنگام وفات پيغمبر (ص) وجود داشت و تلاوت مى شد و ما به آن عمل مى كرديم. اين آيه زير تخت من بود، اما هنگامى كه رسول خدا (ص) از دنيا رفت، من سرگرم كار او بودم كه حيوانى خانگى (داجن) (1)آن را خورد. (2)

سه - «عمر» از «اُبى» پرسيد: «مگر ما از كتاب خدا چنين نمى خوانديم: «

انتفاؤكم من آبائكم كفر بكم؟ » ؛ «برائت جستن شما از پدرانتان كفر شماست» گفت: «آرى» . پرسيد: «مگر نمى خوانديم: «

الولد للفراش و للعاهر الحجر؟ » ؛ «فرزند متعلق به صاحب بستر (شوهر) است و سهم زناكار سنگسار است» . گفت: «آرى» . پرسيد: «مگر از كتاب خدا چيزهايى از دست نداديم؟» گفت: «آرى» . (3)

چهار - آيه ششم سوره احزاب در مصحف «اُبى» چنين آمده بود: «

النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ [و هو أب لهم] » . عمر نخست با اين قرائت مخالفت مى كرد، اما با شنيدن پاسخ اُبى قانع شد. (4)

پنج - آيه 26 سوره فتح نيز در قرآن «اُبى» چنين آمده بود: «

إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ [ولو حميتم كما حموا نفسه لفسد المسجد الحرام] فَأَنْزَلَ اللهُ


1- داجن به معناى گوسفند، شتر و كبوتر خانگى است. مجمع البحرين، ج 2، ص11.
2- سنن ابن ماجه، ج1، ص 625؛ صحيح مسلم، ج4، ص 167؛ سنن نسائى، ج 6، ص 1٠٠. «قالت عائشة: أنزل في القرآن «عشر رضعات معلومات» ، فنسخ من ذلك خمس و صار إلى خمس رضعاتِ معلومات؛ فتوفّى رسول الله (ص) و الأمر على ذلك» . سنن الترمذى، ج1، ص 38٠.
3- «أنّ عمر بن الخطاب قال لأبي: أو ليس كنّا نقرأ من كتاب الله: أنّ انتفاءكم من آبائكم كفر بكم؟ فقال: بلى. ثمّ قال: أو ليس كنّا نقرأ: الولد للفراش و للعاهر الحجر؟ فقد فيما فقدنا من كتاب الله؟ قال: بلى» . كنز العمال، ج6، ص 2٠8.
4- «مرّ عمر بن الخطّاب بغلام و هو يقرأ في المصحف: «اَلنّبَي اَولى بِالمُؤمنينَ من اَنفسهم وَ ازوجُه اُمّهاتُهم (و هو أب لهم)» . فقال: يا غلام! حكّها. قال: هذا مصحف أبي فذهب إليه فسأله؟ فقال: إنّه كان يلهيني القران و يلهيك الصفق بالأسواق» . كنزالعمال، ج 2، ص569. .

ص: 116

سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ . . .» .

عمر در آغاز با شنيدن اين قرائت، خشمگين شد، اما «اُبى» وى را تهديد كرد كه اگر ميخواهى قرآن را براى مردم بخوانم، بايد چنين قرائت كنم. وگرنه تا زنده ام حرفى از قرآن نمى خوانم. عمر سكوت كرد و به اُبى اجازةةة قرائت داد. (1)

شش - «ابن عباس» در حضور خليفه دوم آيهاى را چنين خواند:

لو كان لإبن آدم واديان من ذهب لابتغي الثالث ولا يملأ جوف ابن آدم إِلّا التراب و يتوب الله على من تاب.

اگر فرزند آدم اندازه دو دره طلا داشته باشد به دنبال سومى است و كمبود فرزند آدم را جز خاك پر ننمايد و خداوند توبه كنندگان را مى پذيرد.

عمر پرسيد: «اين چه آيهاى است؟» گفت: «اُبى برايم چنين قرائت كرده است» . عمر نزد اُبى رفت و ماجرا را از او پرسيد. اُبى گفت: «رسول الله (ص) برايم چنين قرائت كرده است» . (2)خليفه با سكوت خود اُبى را تأييد كرد. (3)

بارى، افراد مغرض براى ايجاد تفرقه ميان شيعه و سنى، شيعه را به باور داشتن به تحريف نسبت داده اند. دليل بطلان مدعاى اين تفرقه افكنان، كتاب هاى بسيار ارزش مند و مستدل دانشمندان شيعه درباره مصونيت قرآن مجيد از تحريف است. (4)


1- كنزالعمال، ج 2، ص569.
2- كنزالعمال، ج 2، ص569.
3- البته روايات ديگرى نيز در جوامع روايى اهل سنت هست كه بر تحريف آيات قرآن دلالت مى كند.
4- يكى از مراجع معاصر شيعه به كسانيكه شيعيان را به اعتقاد به تحريف متهم ميكنند چنين ميفرمايد: «يكى از گناهان كبيره در پيشگاه خداوند، متهم ساختن ديگران به امورى است كه هرگز نگفتهاند و انجام ندادهاند. ما در همه جا گفته ايم كه هيچ كس از محققان و علماى بزرگ شيعه - به شهادت كتاب هايشان - قائل به تحريف قرآن نبوده و نيستند. ولى گروهى متعصب و لجوج باز اين تهمت را تكرار ميكنند. معلوم نيست چه جوابى براى يوم المعاد فراهم ساختهاند كه هم تهمت ميزنند و هم قرآن مجيد را بى اعتبار مى كنند. اگر بهانه شما بعضى از روايات ضعيف است كه در بعضى از كتب ما آمده، اين گونه روايات ضعيف در منابع حديث و تفسير شما نيز آمده و هيچ مذهبى بر پايه روايات ضعيف بنا نميشود و ما هرگز به خاطر كتاب الفرقان فى تحريف القرآن، ]نوشته] ابن الخطيب مصرى و آن روايات ضعيف كه درباره تحريف داريد، شما را متهم به تحريف قرآن نمى كنيم و قرآن مجيد را فداى تعصبهاى مخرب نخواهيم كرد. اين همه سخن از تحريف قرآن نگوييد! به اسلام و مسلمانان و قرآن ستم نكنيد و به خاطر تعصبهاى مذهبى از اعتبار قرآن مجيد كه سرمايه اصلى مسلمانان جهان است با تكرار كلمه تحريف نكاهيد! بهانه به دست دشمن ندهيد! شما اگر ميخواهيد از اين طريق از شيعه و پيروان مكتب اهل بيت انتقام بگيريد، بدانيد ناآگاهانه اساس اسلام را متزلزل مى سازيد؛ چرا كه ميگوييد گروه عظيمى از مسلمانان قائل به تحريف قرآن هستند. اين ظلم عظيمى بر قرآن مجيد است. در پايان بار ديگر با صراحت ميگوييم هيچ كس از محققان شيعه و اهل سنت قائل به تحريف قرآن نيستند و قرآنى را كه بر پيامبر اكرم (ص) نازل شد، با آنچه امروز در دست مسلمانان است كاملاً يكى ميدانند و بر طبق تصريح خود قرآن معتقدند، خداوند حفظ قرآن را از هرگونه تغيير و تحريف و زوال تضمين كرده است، ولى بعضى از ناآگاهان و بى خبران متعصب از طرفين نسبت تحريف را به ديگرى مى دهند و متأسفانه بر سر شاخ بن ميبرند؛ شيعه پاسخ ميگويد، مكارم شيرازى، ص29. .

ص: 117

با بررسى تاريخ مى توان دانست كه عامل پيدايى پاره اى از اين كژفهمى ها، دشمنانى بوده اند كه به اين مسائل دامن مى زدند و مى كوشيدند كه هرگز صفوف مسلمانان، وحدت نپذيرد. البته افراد منصفى از اهل سنت نيز بوده اند كه با ژرف انديشى و حقيقت گويى، بزرگان شيعه را از اين افتراها دور دانسته اند.

ص: 118

٢. مقصود از مصحف فاطمه (س) چيست؟

اشاره

كلمه «مُصْحَف» در لغت به معناى مجموعه برگه هايى گردآمده ميان دو جلد است كه امروز «كتاب» خوانده مى شود. (1)بنابراين، مصحف فاطمه (س) ، به معناى كتاب فاطمه (س) است. برخى از روايات اهل سنت به چنين كتابى اشاره و راويانى مانند ابى بنكعب وجود كتابى را نزد آن حضرت (ع) تأييد كرده اند. (2)

روايتهاى فراوانى درباره ماهيت اين مصحف در منابع شيعى يافت مى شود. در اين احاديث به ويژگيهاى محتوا، حجم، زمان و چگونگى نگارش اين مصحف اشاره شده است. البته در نگاه نخست اختلافاتى ميان برخى روايات ديده ميشود كه آنها را با كمى دقت ميتوان توجيه كرد. (3)اين روايات مطالب مصحف را با مطالب قرآن متفاوت دانسته اند (4)و بر پايه شمارى از آنها مطالبى مانند وصيت حضرت فاطمه (س) (5)مصيبت هاى فرزندان آن حضرت (ع) در طول زمان (6)، پيشگويى رويدادهاى آينده و نام پادشاهانى كه بر زمين حكم خواهند راند (7)، در آن نوشته شده است.

دسته اى از روايات نيز اين مصحف را دربردارنده همه احكام حلال و حرام مى دانند؛ حتى حكم عملى كه حدش «نصف شلاق» است. (8)بر پايه پارهاى از احاديث،


1- تدوين السنة الشريفه، سيد محمدرضا حسينى جلالى، ص 76.
2- صحيفة الزهرا، اسعد عبود، صص 56 - 58.
3- بحارالانوار، ج 26، صص 38 - 48.
4- بحارالانوار، ج 26، صص 38 و 39.
5- بحارالانوار، ج 26، ص 43.
6- بحارالانوار، ج 26، ص 41.
7- بحارالانوار، ج 26، ص 44.
8- بحارالانوار، ج 26، ص 37. .

ص: 119

امام صادق (ع) حوادث تاريخى مانند ظهور زنديقان را پيشگويى و گفتارش را به مصحف حضرت زهرا (س) مستند ميكند. (1)

بنابراين، روايات با يكديگر ناسازگار نيستند و هر يك از روايتها به بازگويى بخشى از محتواى مصحف مى پردازد.

زمان و چگونگى نگارش

مهم ترين مسئله درباره اين مصحف، زمان و چگونگى نگارش آن است و مسئله ارتباط حضرت زهرا (س) با جبرئيل و ديگر فرشتگان الهى در همين جا مطرح مى شود.

در چند روايت، درباره كيفيت نگارش آن چنين آمده است كه پيامبر اكرم (ص) مطالب را املا مى كرد و حضرت على (ع) آنها را مى نوشت. (2)

بنابراين، سبب انتساب مصحف به حضرت فاطمه (س) نگاهدارى ايشان از آن كتاب يا واسطه بودن آن حضرت براى رسيدن برخى از مطالب به دست على (ع) است. برخى از روايات نيز مصحف را املا و وحى مستقيم خداوند بر حضرت زهرا (س) دانسته اند. (3)

بر پايه ديگر روايات، خداوند بعد از وفات پيامبر اكرم (ص) ، فرشته اى نزد حضرت زهرا (س) مى فرستاد تا او را در غم پدرش دلدارى دهد، وى را از جايگاه رسول خدا در بهشت آگاه سازد و با او درباره مطالب گوناگونى گفت وگو كند. حضرت فاطمه (س) سخنان آن فرشته را براى حضرت على (ع) باز ميگفت و آن حضرت (ع) آنها را مى نوشت. روايتى اين فرشته را جبرئيل (ع) خوانده است. (4)

در توجيه اين احاديث كه به ظاهر با هم ناسازگارند، مى توان گفت كه خداوند به


1- بحارالانوار، ج 26، ص 44.
2- بحارالانوار، ج 26، ص 44.
3- بحارالانوار، ج 26، ص 39.
4- بحارالانوار، ج 26، ص 42. .

ص: 120

واسطه فرشته اى از فرشتگان خود به نام جبرئيل (ع) با آن حضرت سخن گفته است.

توجيه ديگر اينكه فاطمه زهرا (س) يك مصحف داشت. درونمايه بخشى از اين كتاب، مطالب دريافتى از پدرش و محتواى بخشى ديگر از آن، مطالب جبرئيل بود.

پرسشى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه مسلمانان معتقدند كه پيامبراكرم (ص) خاتم انبيا بوده و پس از وفات آن حضرت ارتباط زمين و آسمان (وحى) منقطع شده است. بنابراين، نازل شدن فرشته بر حضرت زهرا (س) وگفتوگويش با آن بزرگوار چگونه توجيه ميشود؟

بر پايه آيات قرآن، ارتباط خداوند با كسانى جز پيامبران از راه ارسال فرشتگان و وحى نيز امكان پذير است؛ چنانكه آيات بسيارى از ارتباط فرشته با حضرت مريم (س) سخن مى گويد (1)و خداوند ارتباط خود را با مادر حضرت موسى (ع) وحى مى خواند. (2)

چنانچه اين ارتباط با زنانى مانند مادر موسى (ع) و حضرت مريم (س) امكانپذير باشد، وقوع آن درباره حضرت فاطمه زهرا (س) كه پيامبر اكرم (ص) ايشان را سرور همه زنان در همه زمان ها ميخواند، دور از ذهن نيست. معناى انقطاع وحى و قطع ارتباط زمين و آسمان پس از پيامبر اكرم (ص) ، از ميان رفتن ارتباط خداوند با فردى در جايگاه


1- وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ * يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ. . . إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِ-يسَي ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ و [به ياد آوريد] هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم! خدا تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان، برترى بخشيده است. اى مريم! [به شكرانه اين نعمت] براى پروردگار خود خضوع كن و سجده به جا آور؛ و با ركوع كنندگان ركوع كن. . . [به ياد آوريد] هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم! خداوند تو را به كلمه اى [وجود باعظمتى] از سوى خود بشارت مى دهد كه نامش مسيح، عيسى پسر مريم است؛ در حالى كه در دنيا و آخرت، آبرومند و از مقربان [الهى] خواهد بود» . (آل عمران: 42، 43 و 45)
2- وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ؛ «ما به مادر موسى الهام كرديم كه او را شير ده و هنگامى كه بر [جان] او ترسيدى، وى را در دريا [ى نيل] بيفكن و نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو بازمى گردانيم و او را از پيامبران قرار مى دهيم» . (قصص: 7)

ص: 121

پيامبرى و مأمور بودن به ابلاغ است، نه قطع ارتباط زمينيان با خداوند و فرشتگان. بر پايه روايات شيعه، گونهاى از ارتباط ميان امامان معصوم و خداوند وجود دارد. (1)همچنين، كسانى در روايات اهل سنت «مُحَدَّث» خوانده شده اند. «محدّث» ، يعنى كسى كه با فرشتگان الهى به شيوهاى ارتباط دارد و از آنان حديث دريافت مى كند. (2)

جاى مصحف

اين مصحف بر پايه روايات شيعه در زمان هاى گوناگون نزد امامان معصوم (ع) بوده، از امامى به امام ديگر رسيده و جز آن بزرگان كسى بدان دسترسى نداشته است و امامان با استفاده از آن به پيشگويى رويدادها و بيان احكام مى پرداختهاند. (3)


1- بحارالانوار، ج 26، صص 66 و 97.
2- اعيان الشيعه، ج 1، صص 314 و 315.
3- بحارالانوار، ج 26، صص 18 و 38. .

ص: 122

٣. كدام آيات قرآن درباره ولايت و امامتند؟

اشاره

مفسران و دانشمندان شيعه و اهل سنت درباره فضايل و مناقب اميرالمؤمنين (ع) و اهل بيت (ع) آيات بسيارى ذكر كرده اند كه نقل همه آنها در چارچوب اين جستار نمى گنجد. «حاكم حسكانى» از علماى معروف اهل سنت، در «شواهد التنزيل» بيش از دويست آيه در اين باره گرد آورده است كه دو نمونه از آنها گزارش مى شود:

الف) آيه تبليغ

خداوند سبحان مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (مائده: 67)

اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، به طور كامل به مردم ابلاغ كن و اگر چنين نكنى، رسالت او را انجام نداده اى! خداوند تو را از [خطرات احتمالى] مردم، حفظ مى كند و خداوند، گروه كافران [لجوج] را هدايت نمى كند.

همه مفسران شيعه بر پايه روايات اهل بيت (ع) و برخى از مفسران اهل سنت (1)گفته اند كه اين آيه درباره على بن ابى طالب (ع) و ماجراى غديرخم است.

لحن و خطاب آيه، آن را از آيات قبل و بعدش جدا مى كند. پيامبر تنها در اين آيه از قرآن براى كتمان پيام، تهديد شده است كه اگر نگويى، رسالت خود را به پايان نبرده اى: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ .


1- ر. ك: شواهد التنزيل؛ الدرالمنثور؛ اسباب النزول، تفسير الكبير و تفسير المنار، ذيل آيه 67 سوره مائده. .

ص: 123

بنابراين، پيام مهم آيه را بايد دريافت. چند نكته در اين آيه هست كه جهت گيرى محتوايى آن را روشن مى كند:

يك - سوره مائده، در پايان عمر شريف پيامبر نازل شده است؛

دو - به جاى «

يا ايها النبي » ، يا أَيُّهَا الرَّسُولُ به كار رفته است، كه بر رسالت مهم پيامبر دلالت مى كند؛

سه - پيامبر درباره نرساندن اين پيام مهم، تهديد شده است كه اگر نگويد، همه زحماتش هدر مى رود؛

چهار - رسول خدا (ص) از چيزى هراس داشت كه خداوند او را دلدارى داد و فرمود: ما تو را از شر مردم نگه مى داريم. پيامبر از جان خود نمى ترسيد؛ زيرا در روزگار تنهايى اش با بت ها مبارزه مى كرد، سنگ باران مى شد، يارانش شكنجه مى شدند و در جنگ ها با مشركان درگيرى نظامى داشت و در همه اين ميدان ها از خطرها نترسيد. ترس و نگرانى او در اواخر عمر و در ميان ياران بسيار از چيز ديگرى بود؛

پنج - پيامى در اين آيه هست كه به اندازه همه پيام هاى دوران نبوت و رسالت پيامبر مهم است: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ ؛

شش - درون مايه پيام، مسئله اى بنيادى است. وگرنه در مسائل جزيى و فردى، اين همه تهديد و دلدارى لازم نيست؛

هفت - پيام آيه، درباره توحيد، نبوت و معاد نيست؛ زيرا اين اصول، در روزهاى نخست بعثت در مكه بيان شده اند و نيازى به اين همه سفارش در اواخر عمر حضرت ندارند؛

هشت - پيام آيه درباره نماز، روزه، حج، زكات، خمس و جهاد و. . . هم نيست؛ زيرا اينها در طول 23 سال دعوت پيامبر بيان شده و مردم نيز به آنها عمل كرده اند.

روايات نقل شده از شيعه و اهل سنت (1)پيام اين آيه را روشن مى سازند. روايات


1- ر. ك: الغدير، علامه امينى، ج 1، ص 43؛ شواهد التنزيل، ج 1، ذيل آيه 67 مائده. .

ص: 124

مى گويند كه آيه درباره هجدهم ذى الحجه سال دهم هجرى و سفر «حجة الوداع» پيامبر اسلام است. آن حضرت در بازگشت به سوى مدينه، در منطقه غديرخم، به امر الهى به همه حاجيان فرمان توقف داد.

پيامبر خدا (ص) در آنجا در ميان انبوه يارانش، بر فرازى از جهاز شتران رفت و خطبه اى طولانى خواند. بنابراين، مسئله بسيار مهم بود تا در آن گرماى سوزان و زمين داغ، به گوش مردم برسد. آغاز خطبه درباره توحيد، نبوت و معاد بود و تازگى نداشت. سخن تازه و مهم اين بود كه پيامبر از رحلت خود خبر داد و نظر آنان را درباره خودش جويا شد. همه آنان به كرامت، عظمت، خدمت گزارى و رسالت او به روشنى اقرار كردند. پيامبر مطمئن شد كه صدايش به چهار سوى مى رسد. آن گاه پيام مهم خود را درباره آينده بيان كرد. دست حضرت على (ع) را گرفت و بلند كرد و فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ. . .» (1)؛ «هركس را كه من رهبر اويم، على بن ابى طالب (ع) رهبر اوست. . .» .

بنابراين، درون مايه اين پيام مهم، امامت، ولايت و رهبرى حضرت على (ع) بود.

ب) آيه ولايت

خداوند متعال مى فرمايد:

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (مائده: 55)


1- مسند احمد، ج1، ص 84؛ ج 5، ص 247؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 45؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 297؛ فضائل الصحابه، نسائى، ص 14؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 11؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 17؛ ج 9، ص 1٠2؛ عمدةالقارى، عينى، ج18، ص2٠؛ تحفة الاحوذى، مباركفورى، ج1٠، ص 137؛ المصنف، صنعانى، ج11، ص225؛ المعيار و الموازنه، اسكافى، ص 21٠؛ المصنف، ابن ابى شيبه، ج7، ص 496؛ تأويل مختلف الحديث، ابن قتيبه، ص 14؛ كتاب السنه، عمرو بن عاصم، ص 591؛ سنن الكبرى، ج5، ص 1٠8؛ خصائص اميرالمؤمنين، نسائى، ص 64؛ مسند ابى يعلى، ج1، ص 429؛ صحيح ابن حبان، ج 15، ص276. .

ص: 125

سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند؛ همانان كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع، زكات مى دهند.

بنابر روايات شيعه و اهل سنت، روزى فقيرى در مسجد از مردم كمك خواست و كسى به او چيزى نداد. حضرت على (ع) كه نماز مى گزارد، در حال ركوع با انگشت دست راست به سائل اشاره كرد و او متوجه شد و انگشتر حضرت را از دستشان بيرون آورد. در اين هنگام اين آيه نازل شد: «تنها ولى شما، خداوند و پيامبرش و كسانى اند كه ايمان آورده اند و نماز بر پا مى دارند و در حال ركوع، زكات مى دهند» . (1)

كلمه «ولى» در آيه به معناى دوست، ناصر و ياور نيست؛ زيرا ولايت در معناى دوستى و يارى كردن، ويژه كسانى نيست كه نماز مى خوانند و در ركوع زكات مى دهند. بلكه حكمى عمومى براى همه مسلمانان است؛ يعنى مسلمانان بايد يك ديگر را دوست بدارند و يارى كنند، حتى كسانى كه زكات بر آنان واجب نيست و چيزى ندارند تا زكات بدهند. پس دوستى و يارى كردن مسلمانان ويژه انفاق كنندگان در ركوع نيست، بلكه مقصود از ولى در اين آيه، ولايت به معناى امامت و رهبرى است؛ به ويژه اينكه چنين ولايتى همراه با ولايت پيامبر و خدا آمده و هر سه با يك جمله ادا شده است.

ج) آيه تطهير

خداوند سبحان مى فرمايد:

. . . إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً . . . (احزاب: 33)

. . . حقيقتاً خداوند مى خواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند. . . .

اين آيه، درباره پنج تن «آل عبا» ، يعنى پيامبراكرم) ص (، على، فاطمه، حسن و


1- ر. ك: شواهد التنزيل، ج 1، ص 2٠9؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى، ج 6، ص 221؛ اسباب النزول، ص133. .

ص: 126

حسين (ع) آمده است (1)و عصمت (معصوم بودن) آنان را ثابت مى كند و «آيةةة تطهير» خوانده مى شود. (2)

پس از نزول آيه تطهير، رسول خدا (ص) تا مدتى، هنگام نماز صبح يا هر نماز (3)، بر در خانه فاطمه زهرا (س) مى ايستاد و دو دستش را بر دو سوى در مى گذاشت و مى فرمود:

السلام عليكم أهل البيت و رحمة الله و بركاته، الصلاة رحمكم الله إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً

أنا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتم، أنا سِلْمٌ لِمَن سالَمْتم. (4)

سلام بر شما اهل بيت و رحمت و بركات او، به سوى نماز بشتابيد، رحمت خدا بر شما، «همانا، خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد» . من با كسى كه با شما در جنگ باشد در جنگم و با كسى كه با شما در سازش باشد در سازشم.

درباره مدت آمدن آن حضرت و سلام كردن و قرائت آيه تطهير بر در خانه فاطمه (س) (5)روايات گوناگونى هست و از چهل روز تا هفده ماه نوشته اند. (6)برخى از


1- صحيح مسلم، ج7، ص13٠؛ مسند أبويعلى، ج 7، ص 59؛ مسند احمد، ج1، ص331؛ صحيح ترمذى، ج5، ص3٠؛ مستدرك، حاكم نيشابورى، ج2، ص 416؛ سنن الكبرى، ج 2، ص15٠؛ ج 5، ص 1٠8؛ مجمع الزوائد، ج7، ص91؛ تحفة الاحوذى، ج9، ص49؛ مسند، سليمان بن داود طيالسى، ص 74؛ المصنف، ابن أبى شيبه، ج7، ص5٠1؛ خصائص أميرالمؤمنين، ص63؛ معجم الاوسط، طبرانى، ج3، ص 38٠؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر، ج4، ص 1542.
2- الميزان، محمدحسين طباطبايى، ج 16، ص 311.
3- ابن عباس گفته است: هر روز وقت هر نماز؛ يعنى روزى پنچ مرتبه اين كار را مى كرد «يأتي كلّ يوم باب علي بن أبي طالب -رضي الله عنه - وقت كلِ ّ صلاة فيقول: السلام عليكم و رحمة الله و بركاته أهل البيت. إِنَّما يُرِيدُ اللهُ . الصلاة رحمكم الله! كل يوم خمس مرّات» . الدرالمنثور، ج 6، ص6٠6.
4- الدرالمنثور، ج6، ص 6٠6.
5- پيامبر (ص) از كنار همسران خود حركت مى كرد و به در خانه فاطمه مى رفت و با خواندن آيه تطهير بر اهل آن سلام مى داد و هرگز كسى مدعى نشده است كه حتى يك بار با همسران خود چنين كرده باشد.
6- شواهد التنزيل، ج 2، صص5٠و 51. ضرب اين اعداد در پنچ (شمار نمازهاى روزانه) بر اين دلالت مى كند كه نبى اكرم9 بين دويست تا 25٠٠ بار اين كار را تكرار كرد. اگر تنها هنگام نماز صبح چنين كرده باشد، بين چهل تا پانصد بار اين ماجرا تكرار شده است. .

ص: 127

روايات بدين اشعار دارند كه آن حضرت تا پايان عمر شريفشان اين كار را تكرار مى كردند. ابوالحمراء، خادم رسول اكرم (ص) چنين مى گويد:

كانَ رَسولُ اللهِ (ص) يَجيءُ عِندَ كُلِّ صَلاةِ فَجْرٍ فَيأخُذُ بِعضادَةِ هذَا الْبابِ؛ ثُمَّ يَقولُ: السَّلامُ عَلَيكُم يا أهلَ الْبَيتِ وَ رَحمةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه. فَيُردُّونَ عَليهِ مِنَ الْبَيتِ «وَ عليكم السلام و رحمة الله و بركاته» ، فَيَقولُ: الصَّلاةُ رَحِمَكُم اللهُ! اِنّما يُريدُ اللهُ لِيذهبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ الْبَيتِ وَ يُطَهَّركُم تَطهيراً .

رسول خدا (ص) به هنگام هر نماز صبح به چهارچوب اين درب دست گذاشته و سپس مى فرمود: «سلام بر شما اى اهل بيت و رحمت خدا و بركاتش» و از داخل خانه نيز جواب مى آمد: «و سلام و رحمت و بركاتش بر شما باد» . آن گاه رسول خدا (ص) مى فرمود: «به سوى نماز بشتابيد رحمت خدا بر شما باشد. همانا خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد» .

«نفيع بن حارث» كه راوى اين حديث است، از «ابوالحمراء» پرسيد: «در خانه، چه كسانى بوده اند؟» وى جواب داد: «على، فاطمه، حسن و حسين (ع)» . (1)

جمله

«يَجِيءُ عِنْدَ كُلِّ صَلاةِ فَجْر» ؛ «وقت هر نماز صبح مى آمد» و اشاره نكردن به مدت آن، گوياى آن است كه آن حضرت تا پايان عمرش چنين مى كرد؛ چنان كه روايت سيوطى از ابن عباس نيز چنين ظهورى دارد.

حديث «ابوالحمراء» در مآخذ شيعه بدين گونه آمده است:

فَلَمْ يَزلْ يَفعَلُ ذلكَ كُلَّ يومٍ إذا شَهِدَ الْمَدينةَ حَتّى فارَقَ الدُّنيا. (2)

همواره هر روز اين كار را انجام مى داد هرگاه كه به مدينه مى آمد تا زمانى كه دنيا را ترك نمود.


1- شواهد التنزيل، ج 2، صص47 و 48. حاكم حسكانى كه از بزرگان علماى اهل سنت است، افزون بر اين روايت، روايات ديگرى مى آورد كه در آنها به مدت هاى مذكور اشاره شده است؛ ر. ك: شواهد التنزيل، ج 2، صص18-14٠.
2- تفسير القمى، ج2، ص 67. .

ص: 128

امام مجتبى (ع) نيز پس از پذيرش صلح تحميلى، در سخنرانى خود در حضور معاويه فرمود:

ثُمَّ مَكَثَ رَسولُ الله (ص) بَعدَ ذلكَ بَقيةَ عُمْرِه حَتّى قَبَضَهُ اللهُ إليه يَأتينا كُلَّ يَومٍ عِندَ طُلوعِ الْفَجرِ، فَيَقولُ الصَّلاة يَرْحَمُكم اللهُ. (1)

بعد از آن رسول خدا (ص) بقيه عمرش تا هنگامى كه خداوند او را به سوى خويش برد، هر روز هنگام طلوع فجر نزد ما مى آمد و مى گفت: «به سوى نماز بشتابيد. رحمت خدا بر شما باد» .

اين دو عبارت، به صراحت مى گويند كه پيامبر اكرم (ص) تا پايان عمر همواره چنين مى كرد. (2)

د) آيه اطعام

خداوند متعال مى فرمايد: وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً ؛ «و به [پاس] دوستى [خدا]، بينوا و يتيم و اسير را خوراك مى دهند» . (انسان: 8)


1- الامالى، طوسى، ص565.
2- مدينه آن روز، پيوسته محل رفت و آمد گروه هاى گوناگونى بود كه از شهرها و روستاهاى دور و نزديك بدان جا مى آمدند و با پيغمبر اكرم (ص) مذاكره و مباحثه ميكردند، آيات الهى را مى شنيدند، احكام را از او مى آموختند، پاسخ پرسش هاى خود را درمى يافتند. . . . از اين رو، گمان مى رود كه آن حضرت براى شناساندن «اهل بيت» ، يعنى مرجع حل مشكلات پس از خود، به تازه مسلمانان و يادآورى ديگران، تا آخر عمر شريفش اين كار را تكرار كرده باشد. سرّ اختلاف روايات اين است كه هر يك از راويان، مدّت مشاهده خود را بيان كرده است؛ يعنى يكى از آنان چهل روز در مدينه بوده و ديده كه هر روز پيغمبر اكرم (ص) اين عمل را تكرار مى كند و ديگرى شش ماه در مدينه بوده است و سومى هفت ماه و. . . . شايد آية تطهير هفده ماه پيش از رحلت رسول اكرم (ص) نازل شده و آن حضرت در همه اين مدّت، تلاوت آن را بر در خانه دختر خود تكرار كرده باشد. بنابراين، اين روايت ها را با يكديگر مى توان جمع كرد. شواهد التنزيل، ج2، ص77. خود اين كار پيامبر (ص) و پى گيرى آن، نمونه صبر و استقامت و امتثال اين فرمان الهى بوده است: وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها (طه: 132) .

ص: 129

اين آيه در شأن اهل بيت نازل شده است و سندى بزرگ براى اثبات فضيلت اهل بيت پيامبر (ص) است.

«ابن عباس» مى گويد: حسن و حسين (ع) بيمار شدند. پيامبر با جمعى از يارانش به عيادتشان آمدند و به على (ع) گفتند: «اى ابوالحسن! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى كردى» . على (ع) و فاطمه (س) و فضه (خادمه آنان) نذر كردند كه اگر آنان شفا يابند، سه روز روزه بگيرند. چيزى نگذشت كه هر دو شفا يافتند. اما دستشان تهى بود. على (ع) سه مَن جو قرض كرد و فاطمه (س) يك سوم آن را آرد ساخت و نان پخت. هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت: «

السّلام عليكم اهل بيت محمّد (ص) . . .» ؛ «سلام بر شما اى خاندان محمد! مستمندى از مستمندان مسلمانم؛ غذايى به من بدهيد» . همه آنان مسكين را بر خود مقدم داشتند و سهمشان را به او دادند و آن شب جز آب چيزى نخوردند.

روز دوم را همچنان روزه گرفتند و هنگام افطار غذايى (همان نان جوين) آماده كردند. يتيمى بر در خانه آمد و آنان آن روز نيز ايثار كردند و غذاى خود را به او دادند و بار ديگر با آب افطار كردند.

روز سوم اسيرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد و آنان باز سهم غذاى خود را به او دادند. على (ع) صبح هنگام، دست حسن و حسين) ع (را گرفت و به خدمت پيامبر (ص) رفت. پيامبر ديد كه آنان از شدت گرسنگى مى لرزند و فرمود: «اين حال شما براى من بسيار گران است» .

سپس برخاست و با آنان به سوى خانه فاطمه به راه افتاد و ديد كه دخترش در محراب به عبادت ايستاده، درحالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشتش چسبيده و چشم هايش به گودى نشسته است.

پيامبر نگران شد، اما در همين هنگام جبرئيل فرود آمد و گفت: «اى محمد! اين

ص: 130

سوره را بگير! خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مى گويد» . سپس سوره «هل اتى» را بر او خواند. (1)

تاسه نان نداد در حق او هفده آيت خداي نفرستاد (2)

ه) آيه مباهله

خداوند سبحان مى فرمايد:

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبِينَ (آل عمران: 61)

هرگاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده [باز] كسانى درباره مسيح با تو به ستيز برخيزند، بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما نيز فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما نيز زنان خود را؛ ما از نفوس خود [و كسى كه همچون جان ماست] دعوت كنيم، شما نيز از نفوس خود؛ آن گاه مباهله [و نفرين] كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

مفسران گفته اند كه اين آيه، درباره هيئت نجرانى است كه پيامبر آنان را به مباهله فراخواند. آنان از حضرت مهلت خواستند و پس از گفت وگو با شخصيت هاى نجران، روحانى بزرگشان (اسقف) به آنان گفت: «شما فردا به محمد نگاه كنيد. اگر با فرزندان و خانواده اش براى مباهله بيايد، از مباهله با او بترسيد و اگر با يارانش بيايد، با او مباهله كنيد» . فرداى آن روز، پيامبر دست در دست على بن ابى طالب (ع) آمد و حسن و حسين (ع) پيش روى او راه مى رفتند و فاطمه (س) پشت سرش بود. نصارا نيز بيرون


1- كشف الاسرار، ميبدى، ج1٠، ص 32٠؛ مفاتيح الغيب، فخرالدين رازى، ج3٠، ص 747؛ زاد المسير فى علم التفسير، ج4، ص 77.
2- سنايى غزنوى، ديوان شعر. .

ص: 131

آمدند؛ چنان كه اسقف پيشاپيش آنان بود. او درباره همراهان پيامبر پرسيد و به او گفتند كه اين، پسرعمو و دامادش و محبوب ترين خلق خدا نزد او و اين دو پسر، فرزندان دختر او از على و آن بانوى جوان، دخترش فاطمه، عزيزترين و نزديك ترين مردم نزد اوست. . . . اسقف گفت: «من مردى را مى بينم كه با كمال جرئت مباهله مى كند و گمان مى كنم كه راستگو باشد. ازاين رو، به خدا قسم يك سال بيشتر بر ما نخواهد گذشت كه در همه دنيا، حتى يك نصرانى هم وجود نداشته باشد كه آب بنوشد» . وى عرض كرد: «اى ابوالقاسم! ما با تو مباهله نمى كنيم، بلكه با تو مصالحه مى كنيم» . پيامبر (ص) نيز با آنان مصالحه كرد. (1)


1- احكام القرآن، ج 2، ص 291؛ البحر المحيط فى تفسير، ابن حيان اندلسى، ج3، ص 187؛ الدر المنثور، ج 2، ص39؛ تفسير كشف الاسرار، ميبدى، ج 2، ص147؛ امتاع الاسماع، ج2، ص95؛ تحفة الاحوذى، ج 8، ص279؛ نظم درر السمطين، زرندى، ص1٠8؛ البداية و النهاية، ج5، ص 65. .

ص: 132

4. چرا امام على (ع) پس از به خلافت رسيدن، قرآن مدوّن خود را به مردم ارائه نكرد؟

متن مصحف امام على (ع) از نظر شمار آيات و سوره ها، مانند نسخه كنونى قرآن كريم و تنها در ترتيب سوره ها با آن متفاوت بود. همچنين مصحف آن حضرت توضيحات و افزوده هايى مانند ذكر شأن نزول ها و مكان و ترتيب نزول و. . . را در بردارد.

پس مصحف امام على (ع) از نظر محتوا چيزى افزون بر قرآن كنونى نداشت، اما اينكه چرا امام آن را به مردم ارائه نكرد، به اين دليل بود كه قرآن موجود در همه سرزمين اسلامى منتشر شده بود و شايسته نبود قرآن ديگرى كه تنها از نظر ترتيب سورهها با آن تفاوت دارد، به مردم عرضه شود.

بى گمان، بر پايه مدارك و منابع فريقين، اصل وجود چنين مصحفى ثابت، بلكه شمار منابع اهل سنت و اخبار آنان در اين باره از منابع شيعه بيشتر است.

گزارش اين مصحف در منابع اماميه بدين شرح است:

«كتاب سليم بن قيس» (1)؛

«الكافى» (2)، نوشته «ابوجعفر كلينى» (م 328ه. ق) ؛

«كتاب التفسير» (3)معروف به «تفسير عياشى» نوشته «محمد بن مسعود عياشى» از دانشمندان قرن چهارم؛


1- كتاب سليم بن قيس، صص581، 582، 66٠ و 665.
2- كافى، ج2، ص 633.
3- تفسير عياشى، محمد بن مسعود عياشى، ج2، ص3٠7. .

ص: 133

«الاعتقادات» (1)نوشته «ابوجعفر صدوق» (م 386ه. ق) ؛

«مناقب آل ابى طالب» (2)نوشته «ابن شهرآشوب مازندرانى» (م 588ه. ق) .

«ابن شهرآشوب» به چند طريق از اهل سنت و با ذكر چند منبع به اين مطلب پرداخته است. (3)گزارش اين افراد از اصل وجود اين مصحف، يكسان و بدين صورت است:

على (ع) پس از وفات پيغمبرخدا (ص) در خانه نشست و به جمع و تدوين قرآن همت گماشت. اهل سنت نيز تا سده هشتم از اين مصحف در كتاب هايشان گزارش داده اند:

«الطبقات الكبرى» ، نوشته «محمد بن سعد» (م 23٠ه. ق) ؛

«فضائل القرآن» (4)نوشته «ابن ضريس» (م 294ه. ق) ؛

«كتاب المصاحف» (5)نوشته «ابن ابى داود» (م316ه. ق) ؛

«كتاب الفهرست» (6)نوشته «ابن نديم» كه از «احمد بن جعفر منادى» معروف به «ابن مُنادى» خبر مى دهد؛

«المصاحف» (7)نوشته «ابن أشته» (م 36٠ه. ق) ؛

«حلية الاولياء و طبقات الأصفياء» (8)و «الاربعين» (9)نوشته «ابى نعيم الاصفهانى» (م43٠ه. ق) ؛

«الإستيعاب فى معرفة الاصحاب» (10)نوشته «ابن عبدالبرّ» (م 463ه. ق) كه از دو


1- الاعتقادات، شيخ صدوق، ص 81.
2- مناقب آل ابى طالب، ج2، صص5٠ و 51.
3- مناقب آل ابى طالب، ج2، ص52.
4- فضائل القرآن، محمد بن ايوب بن ضريس، ص36.
5- كتاب المصاحف، سليمان بن اشعث، ص61.
6- كتاب الفهرست، محمد بن اسحاق، صص31 - 32.
7- الاتقان، جلال الدين سيوطى، ج1، ص58.
8- حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، ابونعيم اصفهانى، ج1، ص67.
9- مناقب آل ابى طالب، ج2، ص5٠.
10- الإستيعاب، ج 3، ص974. .

ص: 134

طريق نقل كرده است؛

«شواهد التنزيل» (1)نوشته «حاكم حسكانى» از دانشمندان قرن پنجم كه با سندهاى گوناگون اين مصحف را گزارش كرده است؛

«مفاتيح الاسرار و مصابيح الأنوار» (2)نوشته «عبدالكريم شهرستانى» (م548ه. ق) كه به تفصيل خبر اين مصحف را آورده و از چگونگى تدوين، عرضه آن به اصحاب در مسجد، نپذيرفتن آنان و احتجاج امام سخن گفته است؛

«المناقب» (3)نوشته «خطيب خوارزمى» (م568ه. ق) ؛

«التسهيل فى علوم التنزيل» (4)نوشته «ابن جزى كلبى» (م741ه. ق) .

«ابن ابى داود» نيز گزارش اين مصحف را از طريق «اشعث بن سوّار» آورده است. (5)

گردآورى قرآن در يك جا بر پايه برخى از روايات، به سفارش خود رسول خدا (ص) سامان يافت و بى گمان هيچ كس به اندازة امام على (ع) ، شايستگى اين كار را نداشت. (6)


1- شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حاكم حسكانى، ج1، صص36 - 38.
2- مفاتيح الاسرار و مصابيح الانوار، عبدالكريم شهرستانى، ج1، ص121.
3- المناقب، موفق بن احمد خوارزمى، ص94.
4- علوم القرآن عند المفسرين، ج1، ص351.
5- كتاب المصاحف، سليمان بن اشعث، ص16.
6- امام على دروازه شهر دانش پيامبر خدا بوده و هيچ كس از پيشينيان و پسينيان از ايشان در دانش پيشى نگرفته و خودش نيز فرموده است: «به خدا سوگند هيچ آيه اى فرود نيامد، جز آنكه مى دانم درباره چه و در كجا بوده و در مورد چه كسى است» . مرحوم سيدعبدالحسين شرف الدين در كتاب پرارج المراجعات به اين احاديث استناد كرده و محقق كتاب، يعنى شيخ حسين الراضى نيز در الهوامش التحقيقيه به پيوست كتاب، مدارك و طرق آنها را آورده است؛ ر. ك: الهوامش التحقيقية (ملحق كتاب المراجعات) ، حسين الراضى، صص425 - 431. .

ص: 135

5. چرا شيعيان به احاديث پيامبر (ص) استناد نمى كنند؟ آيا احاديث ائمه (ع) همان احاديث پيامبر (ص) است؟

شيعيان به احاديث پيامبر اسلام (ص) و ائمه اهل بيت (ع) عمل مى كنند و امامان از پيش خود سخن نمى گويند، بلكه گفته هايشان، چكيده كتاب و سنت پيامبر (ص) شمرده مى شود كه از طريق اميرمؤمنان (ع) به آنان رسيده است. امامان، خود بارها تصريح كرده اند كه چيزى از خود نمى گوييم يا آنچه را مى گوييم از جدمان پيامبر اسلام (ص) است. (1)

خوشبختانه رواياتى كه شيعه از پيامبر گرامى نقل مى كند، فراوان و چشم گيرند. حتى برخى از علماى شيعه، رواياتى كه اهل بيت يا شيعيان با اِسناد به پيامبر نقل كرده در كتابى گرد آورده اند.

عمل كردن شيعه به روايات اهل بيت (ع) به دليل حديث ثقلين است كه اهل بيت را همتاى قرآن مى داند. اين حديث از اخبار متواتر شمرده مى شود و هيچ محدث واقع گرايى نمى تواند آن را انكار كند.


1- اصول كافى، ج1، ص35. .

ص: 136

6. احاديث كتاب هاى وسائل الشيعه و بحارالانوار از چه منابعى گرفته شده اند؟

منابع كتاب هاى معتبر شيعه چنين اند:

الف) «كافى» ، نوشته «محمد بن يعقوب كلينى» (م 329ه. ق) ؛

ب) «من لايحضره الفقيه» ، نوشته «شيخ صدوق» (م 381ه. ق) ؛

ج) «تهذيب الاحكام» ، نوشته «شيخ طوسى» (م 46٠ه. ق) ؛

د) «الاستبصار فيما اختلف فيه الاخبار» ، نوشته «شيخ طوسى» (م 46٠ه. ق) .

نويسندگان اين كتاب ها، روايات آنها را با سندهاى متصل از نخستين «جوامع شيعى» در سده هاى دوم و سوم هجرى گرد آورده اند.

«الجامع» ، نوشته «احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى» (م 221ه. ق) و «المحاسن» ، نوشته «احمد بن محمد بن خالد برقى» (م 272ه. ق) و «نوادر الحكمة» ، نوشته «محمدبن احمد بن عمران اشعرى» (م 293ه. ق) برخى از اين جوامع اند.

افزون بر اينها شاگردان امام باقر (ع) ، امام صادق (ع) و امام كاظم (ع) چهارصد رساله كه «اصل» ناميده مى شدند، نوشته اند كه از مدارك دست اول جوامع حديثى شيعه به شمار مى آيند.

بنابراين، كتاب هايى مانند «بحارالانوار» ، «وسائل الشيعه» ، «مستدرك» و. . . ، بر پايه اين كتاب ها استوارند. اين كتاب ها به «جامع الاصول» نوشته «ابن اثير جزرى» يا «كنزالعمال» نوشته «متقى هندى» مى مانند كه نخستين منبعشان صحاح ششگانه است. كتاب هاى متأخر دسته بندى و گردآورى تازه اى از كتاب هاى پيشين عرضه مى كنند.

ص: 137

٧. آيا كتاب «كافى» به حضرت مهدى (عج) عرضه شده و همه روايات آن صحيح است؟

«كافى» ، از قديمى ترين و معتبرترين كتاب هاى روايى شيعه است كه در عصر غيبت صغرى نوشته شده است.

اين كتاب را بيش از هزار سال پيش يكى از برجسته ترين راويان و فقيهان شيعه نوشته و مانند آن تاكنون يافت نشده است. علما و فقهاى شيعه بدان بسيار توجه كرده و در منابع مهم روايى و نوشته هاى ارزش مندشان از روايت هاى آن بهره برده اند.

اين كتاب روايات پيامبر (ص) و اهل بيت آن حضرت (ع) را در بردارد و با بهترين شيوه به علوم و معارف اسلامى مى پردازد و آنها را با روشى زيبا عرضه مى كند.

اين كتاب فاصله زمانى كوتاهى با اصول معتبر و نخستين شيعه دارد. نويسنده آن، روايت ها را مستقيماً از راويان گرفته و قلمش نيز از دقت و گزيده گويى شايسته اى برخوردار بوده است.

«شيخ مفيد» مى فرمايد:

«الكافي هو من أجلّ كتب الشيعة و أكثرها فائدة» ؛ «كتاب كافى از بهترين كتاب هاى شيعه و سودمندترين آنهاست» .

«شهيد اول» ، «محمد بن مكى» مى فرمايد: «

كتاب الكافي في الحديث الذي لم يعمل الأصحاب مثله » ؛ «كافى، كتاب روايتى است كه تاكنون اصحاب و علماى شيعه مانند آن را ننگاشته اند» .

«فيض كاشانى» مى فرمايد:

الكافي أشرفها وأوثقها وأتمها وأجمعها لاشتماله على الأصول من بينها وخلوه من الفضول وشينها.

ص: 138

كتاب كافى ارزشمندترين و معتبرترين و كامل ترين و جامع ترين كتاب از كتب اربعه است؛ زيرا برخلاف بقيه كتب اربعه، علاوه بر فروع دين و ابواب فقه، شامل اصول دين نيز مى باشد و روايات غير صحيح و ضعيف هم در آن وجود ندارد.

«شهيد ثانى» مى فرمايد:

الكتاب الكافي والمنهل العذب الصافي، ولعمري لم ينسج على منواله، ومنه يعلم قدر منزلته وجلالة حاله.

كتاب كافى آبى شيرين، زلال و گواراست و به جان خودم سوگند كه همانند آن نگاشته نشده است و از ارزش كتاب مى توان به منزلت و جلال و بزرگى مؤلف آن نيز پى برد.

«علامه مجلسى» مى فرمايد:

أضبط الأصول وأجمعها، وأحسن مؤلفات الفرقة الناجية وأعظمها.

[كتاب كافى] باضابطه ترين و كامل ترين كتاب روايى و بهترين و بزرگ ترين تأليف مذهب بر حق شيعه است.

ويژگى هاى كافى را چنين مى توان برشمرد:

الف) از ويژگى هاى مهم اين كتاب، هم عصر بودن مؤلف آن با سفراى امام زمان (عج) و دسترسى داشتن وى به آنهاست. سفراى آن حضرت در «بغداد» بودند و «كلينى» نيز در همين شهر مى زيست. وفات وى و آخرين سفير امام عصر (عج) ، «على بن محمد سمرى» در يك سال روى داد؛

ب) نويسنده اين كتاب خود را به ذكر كامل سند تا امام معصوم مقيد مى دانست و اين خود ارزش و اعتبار خاصى به روايات اين كتاب مى بخشد؛

ج) روايات در اين كتاب به ترتيب اعتبار آورده شده اند و روايات اول هر باب از جهت سند و اعتبار از ارزش بيشترى برخوردارند؛

ص: 139

د) . اين كتاب همه علوم و معارف اسلامى را در بردارد. اين آموزه ها از اهل بيت روايت شده و به دست مؤلف آن رسيده است و بيشتر مباحث عقيدتى و فقهى را در برمى گيرد.

كافى بيش از شانزده هزار روايت دارد كه اين تعداد روايت از همه روايات صحاح سته بيشتر است. با اين حال، «كافى» از روايات ضعيف تهى نيست و توجه به اين نكته نشانه واقعگرايى علماى شيعه است. عالمان شيعه معتقد نيستند كه «اين كتاب بر حضرت مهدى (عج) عرضه شده باشد» . نويسنده شرح حال «شيخ كلينى» در مقدمه «كافى» مى نويسد:

«ويعتقد بعض العلماء انه عرض على القائم» ؛ «برخى از علما چنين اعتقادى داشتهاند كه اين كتاب بر امام مهدى عرضه شده است» .

چنين گفته نادر و بى سند نميتواند مايه سرچشمه اشكال يا سؤال باشد.

ص: 140

٨. آيا امام صادق (ع) از انتساب داشتن به ابوبكر افتخار مى كند؟

برخى افراد براى اثبات وجود رابطه اى نيكو ميان خلفاى سه گانه و اهل بيت (ع) به روايتى از امام جعفر صادق (ع) تمسك مى كنند كه حضرت فرمود:

«وَلدني ابوبكر مرتين» ، اما اين روايت به چند دليل، ضعيف و از همين روى جعلى است:

الف) از ميان علماى شيعه تنها مرحوم «ابوالفتح اربلى» در «كشف الغمه» اين روايت را نقل كرده است كه از نظر ديگر عالمان شيعه نمى توان بدان استناد كرد؛ زيرا راوى آن «عبدالعزيز بن اخضر جنابذى» است كه رجاليان او را توثيق نكرده اند و به همين دليل به وى نمى توان اعتماد كرد. (1)

ب) اين روايت مرسل است؛ زيرا عبدالعزيز در 611ه. ق وفات يافته و امام صادق (ع) در 148ه. ق به شهادت رسيده و ميان اين دو به لحاظ تاريخى فاصله بسيارى است. همچنين روايت مرسله ارزش استناد ندارد.

افزون بر اين، چنين استنادهايى از ديد عقلى ارزشمند نيستند؛ زيرا ناقل مدعى سخنى است كه مخاطبش به درستى آن اعتقاد ندارد؛ يعنى با روايتى كه شيعيان آن را نمى پذيرند، بر ضد آنان نمى توان استدلال كرد.

«ابن حزم اندلسى» در اين باره مى گويد:

معنا ندارد كه ما عليه شيعيان به روايات خودمان استدلال كنيم، درحالى كه آنها قبول ندارند و نيز معنا ندارد كه آنها به روايت خودشان عليه ما استناد كنند، درحالى كه ما آن روايات را قبول نداريم. از اين رو، لازم است


1- كشف الغمه، ابو الفتوح اربلى، ج2، ص374. .

ص: 141

كه در برابر خصم به چيزى استناد شود كه او قبول دارد و براى او حجت است. (1)

ج) كتب اهل سنت نيز اين روايت را صحيح ندانسته اند؛ زيرا چند راوى مجهول و ضعيف در سلسله سند اين روايت وجود دارد؛ براى نمونه، بر پايه روايت «مزى» در «تهذيب الكمال» (2)، اين افراد در سند آن وجود دارند:

يك - أبوالبركات داود بن أحمد بن محمد بن ملاعب البغدادي

وى مجهول است؛ چنان كه «ذهبى» در «تاريخ اسلام» (3)و «صفدى» در «الوافى بالوفيات» (4)، از وى نام برده، اما هيچ جرح و تعديلى درباره اش نياورده اند.

دو - عبدالصمد بن علي بن محمد

وى نيز مجهول است؛ چنان كه «خطيب بغدادى» در «تاريخ بغداد» (5)نامش را آورده، اما هيچ مدح و ذمى درباره اش نقل نكرده است.

سه - احمد بن محمد بن إسماعيل الآدمي

او مجهول است.

چهار - عبدالعزيز بن محمد الأزدي

«نمازى» در «مستدركات علم الرجال» (6)نام وى را ذكر و به مجهول بودنش تصريح مى كند.


1- الفصل فى الاهواء و الملل و النحل، ابن حزم الاندلسى، ج4، ص159.
2- تهذيب الكمال، ج 5، صص 81 و 82.
3- تاريخ اسلام، ج 44، ص 287.
4- الوافى بالوفيات، ج 13، ص 286.
5- تاريخ بغداد، ج 11، ص 46.
6- مستدركات علم الرجال، ج 4، ص 445. .

ص: 142

پنج - حفص بن غياث

وى از قضات هارون الرشيد بود و از همين روى، ضعيف است؛ چنان كه در ترجمه اش آورده اند: «على بن مدينى» گفته است احاديث «حفص» و «حاتم بن وردان» از جعفر بن محمد (ع) پذيرفتنى نيست. (1)

«ابن عساكر» در «تاريخ مدينةةة دمشق» (2)سند دومى براى اين روايت آورده است كه در آن «اسماعيل بن محمد بن الفضل» وجود دارد و ابن عساكر روايت را از وى نقل مى كند. «ذهبى» درباره وى چنين مى نويسد:

وكان ابن عساكر لما رأى إسماعيل بن محمد وَ قَدْ كَبُر ونَقَصَ حِفظُه.

وقتى ابن عساكر اسماعيل را ديد، اسماعيل پير شده و حافظه اش خوب كار نمى كرد.

بنابراين، نمى توان به روايت «ابن عساكر» اعتماد كرد. «ذهبى» همچنين نوشته است:

قال أبوسعد: . . . و رأيته و قد ضعف و ساء حفظه. (3)

من در حالى او را ديدم كه از جهت روايى ضعيف شده بود وحافظه اش خوب كار نمى كرد.

«معاذ بن المثنى» نيز در اين سند هست كه «محمد بن أبى يعلى» در «طبقات الحنابله» و «ابراهيم بن مصلح» در «المقصد الأرشد» درباره وى مى نويسند: «

قال أحمد بن حنبل هو رجل سوء ساقط العدالة» (4)؛ «احمد بن حنبل گفته است: وى آدم بد و فاقد عدالت است» .

جناب «ذهبى» در «سير أعلام النبلاء» (5)سند سومى آورده است كه به دلايل زير


1- التعديل والتجريح، سليمان بن خلف، ج 1، ص 513.
2- تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 44، صص 453 و 454.
3- سير اعلام النبلاء، ج2٠، ص86.
4- المقصد الأرشد فى ذكر اصحاب الامام احمد، ابراهيم بن مصلح، ج3، ص35؛ طبقات الحنابله، محمد بن أبى يعلى، ج1، ص399.
5- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 259. .

ص: 143

پذيرفتنى نيست:

اول - روايت مرسل و سلسله سندش تا «حفص بن غياث» نقل نشده است. شايد سلسله سند همان سند «مزى» باشد كه در آن صورت همان اشكالات در آن وجود دارد؛

دوم - «حفص بن غياث» كثير الغلط و كم حافظه بود و روايات او از امام صادق (ع) «منكَر» و ناپذيرفتنى است.

برخى از علماى اهل سنت به ويژه «ذهبى» و «ابن حجر» در كتاب هاى گوناگون، اين روايت را نقل كرده، اما هيچ يك سندى براى آن نياورده اند.

بنابراين، همه سندهاى اين روايت، براى استدلال ارزشى ندارند و نمى توان به آن اعتماد كرد.

د) علاوه بر سند روايت، به لحاظ محتوا و دلالت نيز نمى توان آن را پذيرفت. «مزى» در «تهذيب الكمال» (1)و «ذهبى» در «سير اعلام النبلاء» (2)در اين باره مى نويسند:

حدثنا حفص بن غياث، قال: سَمِعتُ جَعفرَ بنَ مُحمدٍ يَقولُ: ما أرجُو مِنْ شفاعَةِ عَليٍّ شَيئاً إلّا وَأنا أَرجُو مِنْ شفاعَةِ أبي بكرٍ مِثلَه و لَقدْ وَلَدني مَرَّتين.

حفص بن غياث مى گويد: از جعفر بن محمد (امام صادق (ع)) شنيدم كه مى گفت: «همان گونه كه به شفاعت على بن ابى طالب اميد دارم، به شفاعت ابوبكر نيز اميد دارم؛ چه اينكه دوبار از او متولد شده ام» .

«شهيد نور الله تسترى» در پاسخ به اين مطلب مى نويسد:

دليل بر دروغ بودن اين خبر همين بس كه صاحب شفاعت كبرى، جدش رسول خدا (ص) است؛ پس سزاوار نيست كه آن حضرت شفاعت جدش را فراموش كرده باشد و اظهار اميد به شفاعت غير كرده باشد، به ويژه ابوبكر كه خودش در آن روز كه مال و فرزندان سودى نمى بخشد، شفاعت كننده و


1- تهذيب الكمال، ج 5، ص 82.
2- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 259. .

ص: 144

حمايت كننده اى ندارد؛ مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد! مگر اينكه هدف امام صادق (ع) از بيان اين جملات فقط تقيه باشد. پس اين فرموده امام كه ابوبكر مرا دو بار به دنيا آورده است، واقع را بيان مى كند نه اينكه آن حضرت بدان افتخار كند. (1)

ه) فخر كردن امام صادق به چنين مطلبى با سيره آن حضرت سازگار نيست؛ زيرا بالاترين افتخار برايش قبول ولايت و امامت جدش اميرالمؤمنين است نه ولادت از ابوبكر و ازاين رو مى فرمايد:

ولايَتي لِعَليِّ بنِ أبي طالبٍ أَحَبُّ إليَّ مِنْ وِلادَتي مِنْه، لأنَّ ولايَتي لَه فَرْضٌ وَ وِلادَتي مِنْه فَضْلٌ. (2)

ولايت على بن أبى طالب براى من محبوب تر از اين است كه او مرا به دنيا آورده است؛ چرا كه قبول ولايت او براى من واجب و فرزند او بودن امتياز است.

همچنين از آن حضرت چنين نقل شده است:

وِلايَتي لآبائي أَحَبُّ إليَّ مِنْ نَفْسي؛ وِلايَتي لَهُم تَنفعُني مِنْ غَير نَسَبٍ وَ نَسَبي لايَنْفعُني بِغَيرِ وِلايَةٍ. (3)

ولايت پدرانم براى من، دوست داشتنى تر از جان من است؛ ولايت آنها براى من فايده دارد حتى اگر نسبتى با آنها نداشته باشم. ولى نسبت با آنها زمانى كه ولايت آنها را نداشته باشم، برايم سودى ندارد.


1- «أقول: يدل على كذب هذا الخبر أن صاحب الشفاعة العظمى هو جده9 فلا يليق به7 نسيان شفاعة جده9 و إظهار رجاء شفاعة غيره سيّما أبوبكر الذي لا شافع له ولا حميم يوم لا ينفع مال ولا بنون إلا من أتى الله بقلب سليم. اللهم إلا أن قصد به مجرد التقية فافهم. و أما قوله7 و لقد ولدني مرتين، فبيان للواقع لا للافتخار به. . .» . الصوارم المهرقه، نور الله تسترى، صص241 و 242.
2- الفضائل، شاذان بن جبرئيل، ص 125؛ الروضة فى فضائل اميرالمؤمنين، ص 1٠3؛ بحارالانوار، ج29، ص299.
3- مشكاة الأنوار، على الطبرسى، ص 575. .

ص: 145

و) اين روايت با سيره و روش اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا (س) سازگارى ندارد. چگونه ممكن است كه امام صادق (ع) ، سيره و روش جدش اميرالمؤمنين (ع) و مادرش فاطمه زهرا (س) را فراموش كرده باشد؛ آن دو بزرگوار در سراسر عمرشان لحظه اى با ابوبكر بيعت نكردند و خلافت او را رسمى ندانستند.

در كتاب «بخارى» - صحيح ترين كتاب نزد اهل سنت پس از قرآن - چنين مى خوانيم:

فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ (ص) فَهَجَرَتْ أَبَابَكْرٍ فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتُهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ. (1)

فاطمه دختر رسول خدا (ص) در حال خشم و غضب ابوبكر را ترك نموده و بر او همچنان غضبناك ماند تا وفات نمود.

بر پايه روايات صحيح كتاب هاى اهل سنت، خشمگين كردن فاطمه (س) ، خشمگين كردن رسول خدا و غضب فاطمه (س) ، غضب اوست. «بخارى» در اين باره مى نويسد:

عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ [وآله] وَسَلَّمَ قَالَ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِي. (2)

از مسور بن مخرمه روايت شده كه رسول خدا (ص) فرمود: «فاطمه پاره تن من است، هركس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است» .

«ابن قتيبه دينورى» در «الإمامة و السياسة» مى نويسد:

فاطمه (س) فرمود: شما را به خدا آيا نشنيديد كه رسول خدا (ص) فرمود: «خشنودى فاطمه، نشانه خشنودى من است و خشم فاطمه نشانه خشم من است! پس هركس فاطمه را دوست داشته باشد، به درستى كه مرا دوست داشته است، هركس فاطمه را راضى كند، مرا راضى كرده است و هركس فاطمه را به خشم


1- صحيح بخارى، ج4، ص42.
2- صحيح بخارى، ج4، ص21٠. .

ص: 146

آورد، مرا به خشم آورده است» .

ابوبكر و عمر گفتند: «بلى، ما از رسول خدا (ص) اين مطلب را شنيديم» . فاطمه (س) فرمود: «پس من خدا و ملائكه را شاهد مى گيرم كه شما دو نفر مرا ناراحت كرده و مرا خشنود نكرديد. اگر پيامبر را ملاقات كنم، از شما شكايت خواهم كرد» .

ابوبكر گفت: «به خدا پناه مى برم از خشم خداوند و خشم شما اى فاطمه!» سپس ابوبكر به شدت گريه كرد تا جايى كه نزديك بود جان بدهد. فاطمه (س) فرمود: «سوگند به خدا كه بعد از هر نمازم تو را نفرين خواهم كرد» . (1)


1- الامامة و السياسة، تحقيق الشيرى، ج 1، ص 31. .

ص: 147

فصل پنجم: احكام

اشاره

ص: 148

ص: 149

١. آيا گريه كردن و عزادارى با رواياتى كه به صبر و بردبارى در رويارويى با مصيبت فرامى خواند، سازگار است؟

بنا به تصريح قرآن صبر با گريه بر مصايب تنافى ندارد؛ زيرا در قرآن از قول حضرت يعقوب (ع) نقل مى كند: فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ؛ «پس صبر زيباست» (يوسف: 18) ، اما در عين حال حضرت يعقوب ساليان طولانى در فراغ يوسف گريه نمود. ازاين رو آنچه در روايات ممنوع شده است (1)و هيچيك از مذاهب اسلامى شيعه و سنى آن را جايز نمى شمرد، بى تابى بيش از اندازه، چنگ زدن به صورت و خراشيدن آن و كندن موى و داد كشيدن نامتعارف است (2)؛ اما اشك ريختن و گريه آهسته و بدون صدا را در غم از دست دادن عزيزان جايز ميدانند، ولى گريه كردن با صداى بلند نزد شيعيان، شافعيان و حنبليان (حنابله) جايز و از ديد مالكيه و حنفيه حرام است. (3)

رسول گرامى اسلام (ص) در شهادت عمويش حمزه، به عزادارى فرمان داد (4)و در


1- صحيح ابن حبان، ج 7، ص427.
2- الفقه على المذاهب الاربعه، جزايرى، ج1، ص532؛ تحرير الوسيله، روح الله خمينى (امام) ، ج1، ص93.
3- الفقه على المذاهب الاربعه، جزايرى، ج1، ص532؛ تحرير الوسيله، روح الله خمينى (امام) ، ج1، ص93.
4- طبقات الكبرى، ج 2، ص 44. .

ص: 150

شهادت جعفر بن ابى طالب (1)و مرگ فرزند عزيزش ابراهيم (2)گريست. ايشان بر پايه روايات فريقين بارها از شهادت اباعبدالله الحسين (ع) خبر داد و در روز ولادتش (3)در منزل ام سلمه (4)، در منزل زينب (5)و. . . در غم و اندوه شهادت و مظلوميت آن حضرت گريه كرد.

همچنين امامان معصوم (ع) بر مظلوميت و شهادت امام حسين (ع) مى گريستند و در روزهاى شهادت آن حضرت آيين عزا برپا مى كردند. امام سجاد (ع) به رغم صبر و شكيبايى اش، پس از حادثه كربلا همواره گريان و اندوهگين بود؛ چنان كه امام صادق (ع) درباره اش چنين فرمود: «امام على بن الحسين (ع) بيست سال گريه كرد و غذايى نزد او گذاشته نمى شد، مگر اينكه گريه مى كرد» . (6)

امام باقر، امام صادق و امام رضا (ع) كه از آزادى بيشترى برخودار بودند در زمان خويش مجالس سوگوارى برپا مى كردند و از شاعران مى خواستند كه در مصايب و فضايل اباعبدالله (ع) شعر بخوانند و خود گريه مى كردند. (7)

بر پايه منابع روايى شيعه، گريه بر امام حسين (ع) نه تنها جايز و مشروع، كه مطلوب و پسنديده و ثواب فراوانى دارد. پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمود:

كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلّا عَيْنٌ بَكَتْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَيْنِ فَإِنَّهَا ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعِيمِ الْجَنَّة. (8)


1- البداية و النهاية، ج 4، ص 286؛ مسند احمد، ج 6، ص 37٠.
2- صحيح بخارى، كتاب الجنائز، باب قول النبى (ص) انا بك لمحزونون.
3- مقتل خوارزمى، ج1، ص87.
4- الجامع الصحيح، ج2، ص193.
5- المجمع الزوائد، نورالدين على بن ابى بكر هيثمى، ج9، ص188.
6- مناقب، ابن شهرآشوب، ج4، ص165.
7- كامل الزيارات، جعفر بن محمد قولويه، ص174.
8- بحارالانوار، ج 44، ص 293. .

ص: 151

هر چشمى در روز قيامت گريان است مگر چشمى كه بر مصيبت حسين (ع) گريه كرده است كه چنين كسى خندان است و بر نعمت هاى بهشت بشارت داده مى شود.

بنابراين، گريه بر شهدا و عزيزان از دست رفته از ديدگاه روايات جايز و مشروع است.

ص: 152

٢. چرا شيعيان شهادت امام حسين (ع) را مهم مى شمارند و براى او آيين هاى سوگوارى برگزار مى كنند؟

شهادت امام حسين (ع) ويژگى هايى دارد كه در شهادت ديگر امامان شيعه (ع) نيست. برخى از اين ويژگى ها چنين اند:

الف) شهادت امام حسين (ع) رويدادى هولناك و دلخراش بود كه در آن، 72 تن حتى كودك شيرخوار به دست گروهى سفاك و پليد به گونه اى فجيع به شهادت رسيدند. عالم بزرگ اهل سنت، «سعدالدين تفتازانى» (1)مى گويد: «هركسى در زمين و آسمان است بر آنها اشك ميريزد، كوهها متزلزل و صخرهها متلاشى ميشود و آثار زشت اين اعمال بر تارك تاريخ باقى خواهد ماند» . (2)

ب) پيامبر اكرم (ص) و اميرمؤمنان (ع) هنگام يادآورى شهادت امام حسين (ع) اشك مى ريختند. حتى امام حسن (ع) به برادرش حسين (ع) فرمود: «

لا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَاعَبْدِالله » (3)و پيامبر گرامى (ص) در دوران زندگى خود، گاهى مجلس عزايى خصوصى


1- سعدالدين تفتازانى هروى شافعى (712 - 793ه. ق) ، از انديشمندان معروف اهل سنت است. وى از تفتازان از قراى نسا از توابع خراسان بزرگ به سرخس رفت و در هرات، خوارزم و ديگر جاها به تحصيل و پژوهش پرداخت. وى چهار سال در هرات به سر برد و كتاب مطوّل را به حاكم هرات، معزالدين ابى الحسن اهدا كرد. وى در معانى، بيان، منطق و كلام چيره دست بود و خدمات علمى فراوانى به فرهنگ و تمدن اسلامى رساند. اهميت وى در گسترش و اعتلاى معارف و فرهنگ اسلامى در دوره پس از ويرانى هاى مغول به اندازه اى است كه مورخان او را «حد فاصل متقدمان و متأخران» دانستهاند. شرح مقاصد از كتاب هاى كلامى اوست كه از گذشته نزد محققان مذاهب گوناگون مهم بوده است.
2- شرح المقاصد، ج 5، ص311.
3- امالى، شيخ صدوق، ص 177. .

ص: 153

براى او برپا مى كرد و اين از رويدادهاى مغفول تاريخى است. (1)

ج) شهادت حسين بن على (ع) مسير تاريخ را دگرگون ساخت؛ زيرا اسلام با كارهاى امويان قدرت طلب و پيرو آيين جاهليت، مسير ديگرى را مى پيمود. حسين بن على (ع) در سخنان خود به فرمان دار معاويه فرمود:

«فَعَلَى الإسْلامِ السَّلامُ اِذا بُليتِ الاُمَّةِ بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ. . .» (2)؛ «اگر امت اسلام به حاكميت يزيد دچار شود، بايد با اسلام خداحافظى كرد» .

د) گروهى كه به ظاهر نماز مى خواندند و به اسلام تظاهر مى كردند، فرزند پيامبر گرامى اسلام (ص) را با لب تشنه در كنار فرات كشتند. سپس سر او و هجده نفر از اهل بيت پيامبر را بر نيزه زدند و به عنوان بزرگ ترين تحفه به دربار يزيدبن معاويه بردند و مى خواستند دختران رسول الله (ص) را به نام اسيران جنگى به كنيزى بگيرند.

شخصى به نام «عبدالله بن فضل هاشمى» نقل مى كند: به ابى عبدالله، جعفر بن محمد الصادق (ع) عرض كردم:

اى فرزند رسول خدا! چگونه روز عاشورا روز مصيبت و حزن و جزع و گريه گرديد نه روزى كه در آن رسول خدا (ص) قبض روح شد يا روزى كه فاطمه (س) در آن از دنيا رحلت كرد يا روزى كه در آن اميرالمؤمنين (ع) به شهادت رسيد يا روزى كه امام حسن (ع) در آن با سم شهيد شد؟

امام (ع) فرمودند:

مصيبت شهادت امام حسين (ع) از مصيبت همه روزها بزرگ تر است؛ زيرا اصحاب كسا پنج تن از كريم ترين مخلوقات و شريف ترين آنها نزد خدا بودند. پس هنگامى كه نبى اكرم (ص) از بين ايشان رحلت كرد، اميرمؤمنان، فاطمه، حسن و حسين (ع) ماندند و مردم ايشان را تسليت مى دادند. هنگامى كه


1- ر. ك: سيرتنا و سنتنا، عبدالحسين امينى.
2- سيرتنا و سنتنا، صص41- 98؛ اللهوف، ص 99. .

ص: 154

فاطمه (س) از بينشان رفت، مردم اميرالمؤمنين، حسن و حسين (ع) را به صبر امر مى كردند. هنگامى كه اميرالمؤمنين (ع) نيز از دنيا رفت، مردم حسنين (ع) را تسليت مى دادند. هنگامى كه امام حسن (ع) از دنيا رفت، مردم امام حسين (ع) را تسليت مى گفتند. اما هنگامى كه ايشان شهيد شد، كسى از اصحاب كسا نماند كه مردم به او تسليت بگويند. پس شهادت امام حسين (ع) ، همچون رفتن همه اصحاب كسا و بقاى آن حضرت، همچون بقاى همه آنان بود. بنابراين، روز شهادت آن حضرت از نظر مصيبت، از همه ايام بزرگ تر است. (1)


1- عَبْدُ اللهِ بْنُ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيُّ قَالَ قُلْتُ لأَبِي عَبْدِاللهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ (ع) يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ كَيْفَ صَارَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ يَوْمَ مُصِيبَةٍ وَ غَمٍّ وَ جَزَعٍ وَ بُكَاءٍ دُونَ الْيَوْمِ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ رَسُولُ اللهِ (ص) وَ الْيَوْمِ الَّذِي مَاتَتْ فِيهِ فَاطِمَةُ (س) وَ الْيَوْمِ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) وَالْيَوْمِ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ الْحَسَنُ (ع) بِالسَّمِّ؟ فَقَالَ: إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ (ع) أَعْظَمُ مُصِيبَةً مِنْ جَمِيعِ سَائِر الأَيَّامِ وَ ذَلِكَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكِسَاءِ الَّذِي كَانُوا أَكْرَمَ الْخَلْقِ عَلَى اللهِ تَعَالَى كَانُوا خَمْسَةً فَلَمَّا مَضَى عَنْهُمُ النَّبِيُّ (ص) بَقِيَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ وَفَاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ (ع) ، فَكَانَ فِيهِمْ لِلنَّاسِ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ فَلَمَّا مَضَتْ فَاطِمَةُ (س) كانَ فِي أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ لِلنَّاسِ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ فَلَمَّا مَضَى مِنْهُمْ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ كَانَ لِلنَّاسِ فِي الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ فَلَمَّا مَضَى الْحَسَنُ (ع) كَانَ لِلنَّاسِ فِي الْحُسَيْنِ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ (ع) لَمْ يَكُنْ بَقِيَ مِنْ أَهْلِ الْكِسَاءِ أَحَدٌ لِلنَّاسِ فِيهِ بَعْدَهُ عَزَاءٌ وَ سَلْوَةٌ فَكَانَ ذَهَابُهُ كَذَهَابِ جَمِيعِهِمْ كَمَا كَانَ بَقَاؤُهُ كَبَقَاءِ جَمِيعِهِمْ فَلِذَلِكَ صَارَ يَوْمُهُ أَعْظَمَ مُصِيبَة. . . . علل الشرائع، ج 1، ص 225. .

ص: 155

٣. قمه زنى چه حكمى دارد؟

قمه زنى آيينى است كه شمارى از عزاداران امام حسين (ع) در برخى از شهرستان ها و شهرهاى شيعى آن را به انگيزه ارادت و اظهار آمادگى براى خون دادن و سرباختن در راه آن حضرت اجرا مى كنند.

اين آيين از روى دلبستگى شيعيان به اباعبدالله الحسين (ع) صورت مى پذيرد. اما فقها آن را به دليل ضرر رساندن به جان يا تأثير نامطلوبش در ديگران ممنوع دانسته اند. امام خمينى (قد س سره) در پاسخ به استفتايى در اين باره در سال هاى نخستين پيروزى انقلاب اسلامى فرمود: «در وضع موجود قمه نزنند» . حضرت آيت الله خامنه اى نيز در ديدار با روحانيان در آستانه عاشوراى 1373، در سخنانى درباره خرافه زدايى از عزادارى سيدالشهداء (ع) فرمودند:

قمه زدن هم از آن كارهاى خلاف است و اين يك كار غلطى است كه عده اى قمه را بگيرند و بر سر خود بزنند وخون بريزند. كجاى اين كار، حركت عزادارى است؟ اينها چيزهايى است كه از دين نيست. (1)

ايشان در پاسخ به نامه امام جمعه اردبيل در اين باره نوشتند: «امروز اين ضرر بسيار بزرگ و شكننده است و لذا قمه زدن علنى و همراه با تظاهر، حرام و ممنوع است» .

علماى ديگر نيز در تأييد موضع و سخن رهبر معظم انقلاب آن را موجب وهن شيعه و نامشروع دانستند. (2)آيت الله فاضل (3)و آيت الله تبريزى (4)نيز قمه زدن


1- فرهنگ عاشورا، ص 358.
2- فرهنگ عاشورا، ص 358.
3- جامع المسائل، ج 1، ص 622، س 2172.
4- استفتائات جديد، ج 1، ص 454، س 2٠٠3. .

ص: 156

را جايز ندانسته اند.

بنابراين، قمه زنى كار «عوام شيعه» است و علماى بزرگ شيعه به شدت از اين كار نهى كرده اند. پس رفتار پيروان مذهب را به خود مذهب نمى توان نسبت داد.

ص: 157

4. اگر پوشيدن لباس سياه مكروه است، چرا شيعيان در روز عاشورا سياه مى پوشند؟

مقصود رواياتى كه از پوشيدن لباس سياه منع ميكنند، يعنى آن را مكروه مى دانند، گزينش رنگ سياه از ميان رنگ هاى گوناگون و پوشيدن هميشگى لباس سياه است. بنابراين، چنانچه كسى چند روز براى عزادارى لباس سياه بر تن كند و هنگامى كه عزا به پايان رسيد، او نيز لباس عزا را از تن درآورد و لباس ديگر بپوشد، كار مكروهى نكرده است و احاديثى كه پوشيدن لباس سياه را منع مى كنند، چنين موردى را در برنمى گيرند.

شيعيان در سالروز شهادت اهل بيت (ع) سياه ميپوشند و اين كار را نشانه حزن و ماتم ميدانند. امام على (ع) فرمود: «شيعيان ما كسانى اند كه در شادى و حزن ما شركت دارند» . (1)

روايات بسيارى بر رواج پوشيدن لباس سياه در ايام عزادارى در صدر اسلام گواهى مى دهد:

الف) زنان مسلمان مانند ام سلمه در جنگ احد كه در آن هفتاد مسلمان شهيد شدند، در سوگ شهيدان جامه سياه در بركردند. (2)

ب) «ابونعيم اصفهانى» نقل مى كند هنگامى كه خبر شهادت امام حسين (ع) به «ام سلمه» رسيد، او در مسجد پيامبر (ص) قبّهاى سياه زد و جامه سياه پوشيد. (3)


1- بحارالانوار، ج4، ص287.
2- سيرة ابن هشام، ج 3، ص159.
3- عيون الاخبار، ص 1٠9. .

ص: 158

ج) «اسماء بنت عميس» پس از جنگ موته در عزاى همسرش (جعفر طيار) لباس سياه پوشيد. (1)

د) يكى از فرزندان امام زين العابدين (ع) نقل مى كند كه زنان بنى هاشم پس از شهادت امام حسين (ع) ، در ماتم آن حضرت لباس هاى سياه و جامه هاى خشن پوشيدند و هرگز از سرما شكايت نمى كردند و پدرم، على بن الحسين (ع) به علت [سرگرم بودن آنان به] عزادارى برايشان غذا درست مى كردند. (2)

ه) هنگامى كه يزيد، اهل بيت رسول خدا را خواست و آنان را ميان ماندن در شام و برگشتن به مدينه مخير ساخت، آنان گفتند: «ما بيش از هر چيز دوست داريم كه براى امام مظلوم، مجلس ماتم و عزا برپا و گريه و زارى كنيم» . يزيد گفت: «آنچه مى خواهيد، انجام دهيد» . آن گاه خانه هايى را براى آنان مهيا ساخت. پس، از زنان بنى هاشم و طائفه قريش كسى باقى نماند جز اينكه [به نشانه عزادارى] براى حسين (ع) لباس سياه پوشيدند و به مدت هفت روز براى آن حضرت ندبه و زارى كردند. (3)

و) «منهال» پس از خطبه تاريخى امام سجاد (ع) در مسجد جامع دمشق، برخاست و گفت: «چگونه اى اى فرزند رسول خدا؟ !» امام سجاد (ع) فرمود:

چگونه مى شود حال كسى كه پدرش به قتل رسيده باشد و اهل و عيالش اسير شده باشند؟ همانا من و اهل بيتم لباس عزا پوشيده ايم و پوشيدن لباس نو، بر ما روا نيست. (4)

ز) «سليمان بن راشد» از پدرش چنين نقل مى كند: «امام سجاد (ع) را ديدم كه جبّه اى سياه رنگ و جلوباز پوشيده بودند» . (5)


1- مجمع الزوائد، ج 3، ص16.
2- محاسن برقى، ج 2، ص 42٠؛ بحارالانوار، ج 45، ص 188.
3- منتخب طريحى، ج 2، ص482؛ بحارالانوار، ج 45، ص196.
4- مقتل ابى مخنف، ص 217.
5- كافى، ج 6، ص449؛ وسائل الشيعه، ج 5، ص34. .

ص: 159

ح) هنگامى كه «بشير بن جذلم» خبر شهادت امام حسين (ع) را به گوش مردمان مدينه رساند، همه مردها سياه پوشيدند و فرياد و ناله سردادند. (1)

ط) «سليمان بن ابى جعفر» (عموى هارون) در تشييع پيكر مطهر امام كاظم (ع) ، جامه سياه پوشيد. (2)

ى) «سيف بن عميره» ، صحابى بزرگ امام كاظم (ع) در سوگ نامه خود مى گويد:

وَالْبَسْ ثيابَ الحُزنِ يومَ مُصابة ما بين اسود حالك أو اخضر. (3)

در روز شهادت آن حضرت [روز عاشورا] جامه هاى عزا بر تن كن؛ يا به رنگ سياه تند يا سبز تيره.

بنابراين، جامه سياه در نخستين سده هاى تاريخ اسلام نيز همانند اين روزگار نشانه عزا بوده است. «ام سلمه» هفت سال همسر پيامبر (ص) و بيش از پنجاه سال با امامان معصوم مأنوس بود. امام حسين (ع) او را مادر مى خواند و با توجه به رواج آيين عزادارى در جامعه و رخ دادن هميشگى آن، درستى عمل او را از طريق تقرير معصومان مى توان اثبات كرد. «اسماء بنت عميس» نيز همواره در محضر حضرت فاطمه زهرا (س) و اميرمؤمنان (ع) حضور داشت. حضور افرادى مانند عقيلةةة بنى هاشم، حضرت زينب كبرى (س) در ميان بانوان سياه پوش، بيش از سيره به اثبات اين مسئله كمك مى كند.

رواياتى نيز در بردارنده قول يا عمل معصوم در اين باره است:

الف) «عبدالله بن عباس» پس از شهادت اميرمؤمنان (ع) به سوى مردم بيرون آمد و گفت: «اميرالمؤمنين از ميان ما رفت و براى خود جانشينى گذاشت كه اگر دوست داريد به سوى شما بيرون آيد. وگرنه كسى را بر كسى [اجبارى] نيست» . مردم به گريه افتادند و گفتند: «بيرون آيد!» پس امام حسن (ع) با جامه سياه به سوى مردم بيرون آمد و


1- مقتل ابى مخنف، ص 222.
2- بحارالانوار، ج 48، ص227.
3- منتخب طريحى، ج 2، ص437. .

ص: 160

براى آنان خطبه خواند. (1)

ب) امام حسن عسكرى (ع) در وصف روز نهم ربيع فرمودند:

«يَوْمَ نَزْعِ السَّوادِ» (2)؛ «روز بيرون آوردن جامه هاى سياه است» .


1- سياه پوشى در سوگ ائمّة نور، ص233، به نقل از رسالة آيت الله مامقامى.
2- مستدرك، ج 3، ص326. .

ص: 161

5. آيا ايستادن رو به قبله در نماز زيارت شرط است؟

رو به قبله بودن شرط همه نمازهاست و هيچ عالم مسلمانى، جز اين حكم نمى كند. برخى از دشمنان مكتب اهل بيت (ع) به «علامه مجلسى» نسبت ميدهند كه ايشان در «بحارالانوار» گفته است: «روبه رو ايستادن با قبر لازم است، گرچه خلاف جهت قبله باشد» . (1)

اما اين سخن درباره خواندن زيارت است نه نماز. «علامه» به صراحت مى گويد: «زائر هنگام خواندن زيارت بايد رو به قبر امام باشد؛ هرچند اين كار مستلزم آن باشد كه پشت به قبله گردد» . (2)

اين سيره همه مسلمانان جهان است. حتى سلفى ها هنگام سلام كردن به پيامبر رو به ضريح و پشت به قبله ميايستند.

شيعيان در دو ركعت نمازى كه پس از زيارت ائمه (ع) به جا ميآورند، مانند ديگر نمازها رعايت جهت قبله را لازم و واجب ميدانند. گواه اين ادعا نماز خواندن ميليون ها زائر شيعه هر روز در مشاهد است كه گاه از رسانههاى گوناگون تصويرى پخش مى شود و يك بار هم تاكنون ديده نشده است كه كسى از شيعيان به هنگام نماز پشت به قبله و رو به ضريح باشد.


1- بحارالانوار، ج 1٠1، ص369.
2- بحارالانوار، ج 1٠1، ص369.

ص: 162

6. شيعيان پيش از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) ، احكام خودشان را از چه كسى مى پرسيدند؟

شيعيان پيش از امام باقر و امام صادق (ع) براى برآوردن نيازهاى علمى خود، نزد ائمه مى رفتند و تكليفشان را از آن بزرگواران مى پرسيدند. البته ائمه و شيعيان در اوضاع سخت و دشوارى مى زيستند و فرصتى براى بيان جزئيات احكام و برپايى حوزه درسى و شاگردپرورى نبود. اما زمينه هاى فرهنگى - اجتماعى، در دوره امام باقر (ع) و به ويژه در دوره امام صادق (ع) فراهم آمد كه در دوران هيچ يك از امامان وجود نداشت؛ يعنى روزگار آن دو از نظر سياسى، دوره ضعف و تزلزل حكومت بنى اميه و فزونى قدرت بنى عباس بود و اين دو گروه چندى به كشمكش و مبارزه با يكديگر سرگرم بودند. تبليغات و مبارزات سياسى عباسيان از زمان هشام بن عبدالملك آغاز شد و در سال129ه. ق، به مبارزه مسلحانه و عمليات نظامى بدل گرديد و سرانجام در سال 132ه. ق به پيروزى رسيد. بنى اميه در اين دوره به مشكلات سياسى فراوانى دچار شدند و ازاين رو، توانايى براى فشار آوردن بر امام و شيعيان و پديد آوردن وضعى پراختناق، مانند دوره امام سجاد (ع) را نداشتند.

عباسيان نيز پيش از دست يابى به قدرت در پوشش شعار پيروى از خاندان پيامبر (ص) و گرفتن انتقام خون آنان به ميدان آمدند و ازاين رو، بر امامان فشارى نمى آوردند و زمينه آرامش و آزادى نسبى امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و شيعيان فراهم شده بود و فرصت بسيار خوبى براى كوشش هاى علمى و فرهنگى آنان به شمار مى رفت.

دوره امام صادق (ع) از نظر فكرى و فرهنگى نيز عصر جنبش بود؛ يعنى شور و شوق علمى بى مانندى در آن زمان در جامعه اسلامى پديد آمد و بازار علوم اسلامى

ص: 163

گوناگون، مانند قرائت قرآن، تفسير، حديث، فقه، كلام و علوم بشرى، مانند طب، فلسفه، نجوم و رياضيات رونق گرفت و هركس متاع فكرى داشت، آن را در اين بازار عرضه مى كرد. بنابراين، امام مى بايست اين تشنگى علمى عجيب را رفع مى كرد. ازاين رو، بيشتر روايات در منابع شيعه، از اين دو بزرگوار، به ويژه امام صادق (ع) رسيده است كه هزاران فرع فقهى را از آنها مى توان بيرون كشيد.

نشانه هاى فراوانى براى عظمت علمى امام صادق (ع) وجود دارد و بزرگى او را فقيهان و دانشمندان بزرگ تشيع و اهل سنت مى پذيرند و در برابر عظمت علمى آن حضرت سر تعظيم فرود مى آورند و برترى علمى اش را مى ستايند.

«ابوحنيفه» ، پيشواى شهير فرقه «حنفى» ، مى گفت: «من دانشمندتر از جعفر بن محمد نديده ام» (1)و مى افزود:

منصور دوانيقى، جعفر بن محمد را احضار كرده بود، مرا خواست و گفت: «مردم شيفته جعفر بن محمد شده اند. براى محكوم ساختن او مسائل مشكل فراهم كن» . من چهل مسئله مشكل آماده كردم. روزى منصور در «حيره» بود و مرا فراخواند. به مجلس وى رفتم و ديدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته است. هنگامى كه چشمم به او افتاد، عظمت او به اندازه اى در من تأثير گذارد كه از ديدن منصور چنين تأثير نپذيرفتم. سلام كردم و با اشاره منصور نشستم. منصور رو به وى كرد و گفت: «اين ابوحنيفه است» . او پاسخ داد: «بلى مى شناسمش» . سپس منصور رو به من كرد و گفت: «اى ابوحنيفه! مسائل خود را با ابوعبدالله (جعفر بن محمد) در ميان بگذار» . مسائل را مطرح كردم. هر مسئله اى مى پرسيدم، او پاسخ مى داد: «عقيده شما در اين باره چنين و عقيده اهل مدينه چنان و عقيده ما چنين است» . او در برخى از مسائل با نظر ما موافق و در


1- تذكرة الحفاظ، شمس الدين محمد ذهبى، ج1، ص166. .

ص: 164

برخى ديگر از آنها با اهل مدينه موافق و گاهى با هر دو گروه مخالف بود. چهل مسئله را مطرح كردم و او همه را پاسخ گفت.

«ابوحنيفه» به اينجا كه رسيد با اشاره به امام صادق (ع) گفت: «دانشمندترين مردم، آگاه ترين آنان به اختلاف مردم در فتاوا و مسائل فقهى است» . (1)

«مالك» ، پيشواى فرقه مالكى مى گفت:

مدتى نزد جعفر بن محمد رفت وآمد مى كردم و او را همواره در يكى از اين سه حال مى ديدم: نماز خواندن، روزه دارى و قرآن خواندن. هرگز نديدم كه او بدون وضو حديث نقل كند. (2)برتر از جعفر بن محمد در علم و عبادت و پرهيزگارى، هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ بشرى خطور نكرده است. (3)

«شيخ مفيد» مى نويسد:

به اندازه اى علوم از آن حضرت نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن همه جا پخش شده و از هيچ يك از افراد خاندان او، به اندازه او علم و دانش نقل نشده است. (4)

«ابن حجر هيتمى» مى نويسد:

به اندازه اى علوم از او نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و بزرگ ترين پيشوايان فقه و حديث مانند: يحيى بن سعيد، ابن جريح، مالك، سفيان ثورى، سفيان بن عيينه، ابوحنيفه، شعبه و ايوب سجستانى از او روايت كرده اند. (5)


1- بحارالانوار، ج47، ص217؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعه، اسد حيدر، ج4، ص335.
2- تهذيب التهذيب، ج1، ص 88.
3- الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج1، ص53.
4- الارشاد، ص27٠.
5- الصواعق المحرقه، ص2٠1. .

ص: 165

«ابوبحر جاحظ» ، از دانشمندان شهير قرن سوم هجرى قمرى، مى گويد:

جعفر بن محمد كسى است كه علم و دانش او جهان را پر كرده است و گفته مى شود كه ابوحنيفه و سفيان ثورى از شاگردان اويند و شاگردى اين دو براى اثبات عظمت علمى او بس است. (1)

«سيد اميرعلى» با اشاره به فرقه هاى مذهبى و مكتب هاى فلسفى در دوران خلافت بنى اميه مى نويسد:

فتاوا و آراى دينى، تنها نزد سادات و شخصيت هاى فاطمى رنگ فلسفى به خود گرفته و گسترش علم در آن زمان، روح بحث و جست وجو را برانگيخته و بحث ها و گفت وگوهاى فلسفى در همه اجتماعات رواج يافته بود. رهبرى اين حركت فكرى را حوزه علمى شكوفا شده در مدينه به عهده داشت. اين حوزه را نبيره على بن ابى طالب (ع) به نام امام جعفر ملقب به «صادق» (ع) تأسيس كرده بود.

او پژوهشگرى فعال و متفكرى بزرگ شمرده مى شد و با علوم آن عصر به خوبى آشنايى داشت و نخستين كسى بود كه مدارس فلسفى اصلى را در اسلام تأسيس كرد. در مجالس درس او، تنها كسانى شركت نمى كردند كه بعدها مذاهب فقهى را تأسيس كردند. فلاسفه و طلاب فلسفه از مناطق دوردست در آن مجلس حاضر مى شدند. حسن بصرى، مؤسس مكتب فلسفى بصره و واصل بن عطا، مؤسس معتزله، از شاگردان او بودند كه از زلال چشمه دانش او سيراب مى شدند. (2)

«ابن خلكان» ، مورخ شهير در اين باره مى نويسد:

او از امامان دوازده گانه اماميه و از بزرگان خاندان پيامبر است كه به علت


1- الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج1، ص55.
2- مختصر تاريخ العرب، تعريب عفيف البعلبكى، ص193. .

ص: 166

راستى و درستى گفتار، وى را صادق مى خواندند. فضل و بزرگوارى او معروف تر از آن است كه نياز به توضيح داشته باشد. ابوموسى جابر بن حيان شاگرد او بود. جابر كتابى هزار صفحه اى تأليف كرد كه تعليمات جعفرصادق (ع) را برداشت و حاوى پانصد رساله بود. (1)


1- وفيات الاعيان، ج1، ص327. .

ص: 167

٧. تقيه چيست؟ آيا مبناى دينى دارد؟ چرا ائمه (ع) با داشتن علم غيب تقيه مى كردند؟

مفهوم تقيه

اشاره

اين كلمه از ريشه تقوا و اتّقا و به معناى پرهيزكردن و خويشتندارى است. (1)بنابراين، مفهوم تقيه از ديدگاه لغت به عمل كسى گفته مى شود كه كارش با گونه اى از مراقبت، پرهيز و خويشتندارى آميخته است. مرحوم شيخ مفيد، عالم و دانشمند شهير اسلام، تقيه را چنين تعريف مى كند:

التَّقية سِرُّ الاعتقادِ و مكاتمة المخالفِينَ و تركُ مظاهرتِهم بما يُعقَّبُ ضرراً في الدينِ أو الدنيا. (2)

تقيه مستور داشتن اعتقاد باطنى و كتمان آن در برابر مخالفان به خاطر اجتناب از زيان هاى دينى يا دنيوى است.

پس تقيه دو ويژگى دارد: كتمان اعتقاد باطنى و پيش گيرى از زيان هاى معنوى و مادى. بايد اين موضوع را بررسى كرد كه هدف از اين پيش گيرى، رعايت مصالح و منافع شخصى و مقدم داشتن آنها بر مصالح اجتماعى است يا جلوگيرى از نابودى نيروها و امكانات و ذخيره كردن آنها براى مبارزه اى سامان مند با مخالفان و دشمنان است.

قرآن مجيد در چندجا به مسئله تقيه اشاره مى كند:


1- مفردات، راغب اصفهانى، ص 881، ماده « وَقَى» .
2- تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد، ص 66. .

ص: 168

الف) نجات يافتن حضرت موسى (ع) از دست فرعون

خداوند متعال مى فرمايد:

(قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللهُ. . .) (غافر: 28)

مرد باايمانى از كسان فرعون كه ايمان خود را نهان مى داشت، گفت: آيا مى كشند مردى را كه مى گويد پروردگار من خداست؟

خداوند در اين آيه كتمان عقيده (تقيه) را كار خوبى دانسته است؛ زيرا با اين كار جان رهبر انقلابى بزرگ حفظ مى شود و اگر مؤمن آل فرعون تقيه نمى كرد، حضرت موسى آسيب مى ديد. او ايمان خودش را مكتوم داشت و هنگامى كه جان حضرت موسى با خشم شديد فرعون به خطر افتاد، پا پيش نهاد و با سخنان مؤثرش آن حضرت را نجات داد.

ب) سرگذشت حضرت ابراهيم (ع)

خداوند سبحان مى فرمايد: ( فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ

* فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ ) ؛ «گفت كه من بيمارم و [نمروديان] از او روى برتافتند» . (صافات: 89 و9٠)

حضرت ابراهيم (ع) انگيزه خود را براى شكستن بت ها مكتوم داشت و هنگامى كه از او خواستند در مجلس جشن شركت كند، چنين گفت: «من بيمارم» . مقصود او كسالت روحى بود و با اين كار زمينه شكستن بت ها و آزادى مردم بابل را از چنگال جباران فراهم ساخت.

با درنگ درباره پاسخ حضرت ابراهيم، مى توان دانست كه آن حضرت و فرستادگان الهى براى رسيدن به هدف هايشان از تقيه بهره مى برده اند.

ج) آمدن رسولان حضرت مسيح (ع) به سوى مردم انطاكيه

خداوند متعال مى فرمايد:

إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ (يس: 14)

ص: 169

هنگامى كه [به سوى مردم انطاكيه] دو تن را فرستاديم، پس آن دو را تكذيب كردند و آن گاه آنان را با رسول سومى نيرو بخشيديم.

دو تن از فرستادگان مسيح پس از مبارزه با بت پرستى در «انطاكيه» (1)كارى از پيش نبردند و به زندان افتادند. اما نفر سومى كه با آنها بود، به كمكشان شتافت و روش مبارزه را تغيير داد. او، عقيده باطنى اش را مكتوم داشت تا بتواند به دستگاه حاكم نفوذ كند. سپس در هنگام مناسبى هم ياران را از زندان نجات داد و هم انقلابى فكرى-اجتماعى در شهر به راه انداخت كه قرآن از آن با عَزَّزْنا بِثالِثٍ ياد كرد؛ يعنى با نفر سوم آن دو را يارى كرديم و عزت و قوتشان بخشيديم. (2)

اگر نفر سوم نيز به جاى تقيه از همان روش دوستانش استفاده مى كرد، مانند آنها شكست مى خورد و نمى توانست به هدفش برسد.

برخى از كارها در زندگى پيامبر اسلام (ص) كه دوست و دشمن در شهامت و شجاعت و تدبيرش شك ندارند، در كمال پنهان كارى سامان مى يافت. براى نمونه، او سه سال مردم را مخفيانه دعوت كرده همچنين هجرت آن حضرت در كمال استتار صورت گرفت؛ يعنى پيامبر در كمال پنهان كارى از حلقه محاصره دشمن گذشت و بدون اينكه متوجه او شوند، از مكه بيرون رفت. او شب ها در راه مدينه پياده روى


1- نويسنده آثار البلاد و اخبار العباد، ص 2٠6 درباره اين شهر مى نويسد: انطاكيه شهرى است بسيار عظيم، واقع در كنار درياى روم در طرف شام. بناى اين شهر را انطاكيه، دختر روم، پسر اليقن بن سام بن نوح7 بنا نهاده. آب و هواى خوش دارد و قلعه اى بر گرد او كشيده مشتمل بر 36٠ برج و چهار نفر از طرف پادشاه روم كه در قسطنطنيه مى نشيند به محافظت آن شهر و قلعه مأمورند و برج هاى اين قلعه را سه طبقه ساخته اند كه صاحب منصبان لشكر، در اين برج ها مى نشينند. در طبقه اول، جاى اسب و در طبقه دوم، جاى نوكر و مستحفظ ساخته شده و در طبقه بالا، صاحب منصب مى نشيند و به زبان رومى، بزرگ لشكر را «طريق» مى گويند و در هر برج، درى از آهن گذاشته شده و چاه آب، كنده شده، گويا حصارى است و قلعه اى. نصف قلعه انطاكيه در صحرا واقع شده و نصف ديگر در دامن كوه. و قلعه اى ديگر، بسيار متين و بلند كه او را «ارك» نامند در انطاكيه است.
2- مجمع البيان، ج 8، ص 419؛ تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى و همكاران، ج 18، ص362. .

ص: 170

مى فرمود و روزها با همراهانش پنهان مى شد. حتى اختفا در غار ثور نيز از نمونه هاى تقيه و كتمان اعتقاد يا عمل است.

پيامبر (ص) براى فتح مكه در كمال اختفا نقشه اى كشيد كه حتى نزديك ترين اصحاب آن حضرت از آن اطلاع نداشتند. نمونه هاى ديگرى مانند اينها، دليلى روشن بر استفاده آن حضرت از تقيه است و نمى توان گفت كه تنها ائمه تقيه و به آن امر مى كرده اند.

تقيه از مؤثرترين روش ها براى رسيدن به اهداف و پيروزى است و به دليل وجود اختناق، زور، جبر و سفاكى در دوران امامان معصوم، آنان براى پيشبرد اهدافشان و زنده ماندن اسلام و محفوظ ماندن ياران مؤمن خود، به تقيه كردن فرمان مى داده اند.

شايد پنهان كارى با دو هدف متفاوت صورت پذيرد:

يك - كتمان عقيده از روى ترس و وحشت و پرهيز از صراحت بيان براى جلوگيرى از آسيب رسيدن به سودهاى شخصى و زودگذر؛

دو - جلوگيرى از استهلاك نيروها و ذخيره كردن آنها در قالب روشى كارآمد براى زدن ضربه پايانى.

تقيه نخست نشانه ضعف ايمان و عدم رشد كافى و تقيه دوم دليل بر هوشيارى، بيدارى و آشنايى به اصول مبارزه و رسيدن به اهداف است.

تقيه اسلامى و آنچه در سيره ائمه هست، از تقيه دوم، يعنى تقيه از روى عقل و در قالب روشى براى رسيدن به اهداف است؛ نه از روى ترس و به انگيزه از دست دادن منافع. قرآن كريم مى فرمايد:

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ. . . إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللهِ الْمَصِيرُ (آل عمران: 28)

افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند. . . مگر اينكه از آنها تقيه كنيد [و به خاطر هدف هاى مهم ترى كتمان نماييد]. خداوند شما را از [نافرمانى] خود برحذر مى دارد و بازگشت [شما] به سوى خداست.

ص: 171

اين آيه روشن مى سازد كه تقيه در عصر پيامبر در ميان مسلمانان بوده است. همچنين خداوند مى فرمايد:

مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ (نحل:1٠6)

كسانى كه بعد از ايمانشان، به خدا كافر شوند [مجازات مى شوند]، به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند. درحالى كه قلبشان باايمان، آرام است.

نام افرادى مانند «عمار» ، پدر او «ياسر» ، مادرش «سميه» ، «صهيب» و «بلال» در شأن نزول اين آيه ديده مى شود. اين آيه از تقيه كردن مسلمانان در صدر تاريخ اسلام حكايت مى كند و نشان مى دهد كه مسلمانان بدون تقيه كردن كشته مى شدند و قدرت و جمعيت آنان كم و كمتر مى شد. پدر و مادر عمار در برابر دشمن ايستادند و شهيد شدند، اما عمار تقيه كرد و سپس گريه كنان خدمت پيامبر رسيد. آن گاه اين آيه درباره او نازل شد و كار وى را تأييد كرد. (1)تاريخ زندگى عمار گواهى مى دهد كه او ابرمردى بود كه براى حفظ اسلام از هيچ چيزش دريغ نمى كرد. اما آنجا كه مصالح در كار بود به تقيه دست زد و جان خود را حفظ كرد.

على بن ابى طالب نيز كه پيامبر (ص) درباره اش مى فرمايد: «

عَليٌ مَعَ الحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَليٍّ » درباره تقيه چنين مى فرمايد:

التَّقِيَّةُ مِنْ أَفْضَلِ أَعْمَالِ الْمُؤْمِنِينَ يَصُونُ بِهَا نَفْسَهُ وَ إِخْوَانَهُ عَنِ الْفَاجِرِين. . . (2)

تقيه از بهترين اعمال افراد با ايمان است كه به كمك آن، هم خود و هم برادران خويش را از چنگال فاجران رهايى مى بخشند [نيروها را براى مبارزه بنيادى ذخيره مى كنند].

حضرت امام محمد باقر (ع) نيز در اين باره مى فرمايد:

«اَيُّ شَيْءٍ اَقَرُّ لِلْعَينِ مِنَ التَّقيَّةِ اِنَّ


1- تفسير نمونه و مجمع البيان، ذيل همين آيه شريفه.
2- وسايل الشيعه، ج 16، ص 222. .

ص: 172

التَّقيَّةَ جُنُّ الْمؤمنِ» (1)؛ «چه چيز از تقيه بهتر است؟ تقيه سپر انسان با ايمان است» .

همچنين حضرت امام جعفر صادق (ع) مى فرمايد:

«التَّقِيَّةُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَالتَّقِيَّةُ حِرْزُ الْمُؤْمِن» (2)؛ «تقيه سپر فرد با ايمان و وسيله حفظ و نگاه دارى او به هنگام مبارزه است» .

بنابراين، تقيه، دروغ گويى، ترس، ضعف، زبونى و گريز از زير بار مسئوليت نيست، بلكه پوشاندن فكر و عقيده براى رسيدن به اهداف ويژه است.

«كميت» شاعر، روزى به خدمت امام موسى بن جعفر (ع) رسيد و چهره امام را درهم ديد. امام به او فرمود: تو درباره بنى اميه گفته اى:

«فَالانَ صِرْتُ إلى اُميَّةَ وَالاُمُورُ لَها إلى مَصائِرُ» ؛ «من اكنون به دودمان اميه متوجه شدم وكارهاى آنها متوجه من است» .

كميت گفت: «من اين سخن را از روى تقيه سرودم. اما به خدا سوگند من به شما ايمان دارم و دوست شمايم» . امام فرمود: «اگر تقيه مجوز هر كارى باشد، شراب خوارى نيز از روى تقيه جايز خواهد بود» . (3)

بنابراين، تقيه ائمه (ع) براى حفظ و نگاه بانى از اسلام در برابر حاكمان ستمگر بوده است، نه از سر ترس از مرگ، تا گفته شود كه چرا آنان با داشتن علم غيب تقيه مى كردند؟ پيامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) در كارهاى عادى، فردى و اجتماعى، به استفاده از علم عادى موظف بوده و از اين رو، همواره در چنين كارها، از شيوه هاى عادى براى كسب آگاهى بهره مى برده و بر پايه برآيندهاى آن عمل مى كرده اند.


1- وسايل الشيعه، ج 16، ص 211.
2- وسايل الشيعه، ج 16، ص 2٠5.
3- وسايل الشيعه، ج 16، ص 224. .

ص: 173

فصل ششم: خلفاو صحابه

اشاره

ص: 174

ص: 175

١. ديدگاه مذاهب درباره صحابه چيست؟ آيا افراد منافق در ميان آنان بوده اند؟

واژه «صاحب» كه جمع آن «صحب» ، «اصحاب» ، «صحاب» و «صحابه» است، در معناى همدم، همراه، رفيق، يار و معاشر به كار مى رود. اين كلمه را درباره دو نفر به كار مى برند كه زمان كمابيش درازى در كنار هم و به معاشرت با هم گذرانده باشند. به عبارت ديگر مصاحبت ملازم با طول زمان معاشرت است. (1)

چون مصاحبت ميان دو تن است، همواره كلمه «صاحب» به كلمةةة بعد از خود اضافه مى شود؛ چنان كه در قرآن كريم آمده است: يا صاحِبَيِ السِّجْنِ «اى ياران زندانى من» يا أَصْحابُ مُوسى «ياران موسى» كه «صاحب» و «اصحاب» ، به «

السِّجْن » و «موسى» اضافه شده اند.

معاشران رسول خدا (ص) را «صاحب رسول خدا» ، يعنى هم صحبت رسول خدا يا «اصحاب رسول خدا» ، يعنى ياران رسول خدا (ص) مى خواندند و كلمه «صاحب» و «اصحاب» را به «رسول خدا» اضافه مى كردند.

اين اضافه همچنين در «

اصحاب بيعة الشجرة » ، يعنى ياران پيمان شجره و «

اصحاب الصفة » ، يعنى هم نشينان صُفه وجود دارد.


1- ر. ك: مفردات راغب و لسان العرب، واژه «صحب» . .

ص: 176

لفظ «صاحب» و «اصحاب» ، در زمان رسول خدا، نام ويژه اى براى ياران او نبود، بلكه مسلمانان، بعدها، ياران پيامبر خدا (ص) را «صحابى» و «اصحاب» نام نهادند. پس چنين نام گذارى، از كارهاى مسلمانان يا «اصطلاحات متشرعه» است و ارتباطى به نام گذارى اسلامى ندارد.

ديدگاه اهل سنت درباره صحابه

بنابر عقيده اهل سنت، هر مسلمانى كه رسول خدا (ص) را حتى يك ساعت ديده باشد، صحابى آن حضرت شمرده مى شود (1)و همه صحابه عادلند (2)و مسلمانان مى توانند معارف و احكام دين را از آنان بگيرند و روايت آنان را بدون دغدغه بپذيرند؛ زيرا آنان دوران وحى و رسالت حضرت رسول را درك كرده و با تفسير و تأويل قرآن كريم آشنا شده و از زبان رسول خدا (ص) ، احكام خدا را فراگرفته و سخنان او را حفظ كرده و به مُصاحبت و يارى پيامبر توفيق يافته اند و به همين دليل، خداوند در آياتى از قرآن آنان را ستوده است.

بنابراين، كسى حق ندارد به «تنقيص» صحابه بپردازد يا روايات آنان را رد كند.

ديدگاه شيعه درباره صحابه

شيعيان مى گويند مصاحبت و ملازمت با رسول خدا (ص) افتخار بزرگى است (3)و


1- صحيح مسلم، شرح نووى، ج 1، ص 5. تعريف هاى ديگرى نيز از صحابه وجود دارد. براى نمونه، ابن حجر در مقدمه الاصابه مى گويد: «صحابى به كسى گفته مى شود كه پيامبر (ص) را در حال ايمان ملاقات كند و بر اسلام نيز بميرد. برخى از افراد گفته اند كه در صدق صحابه، مصاحبت دراز لازم است؛ چنان كه مذهب بسيارى از فقها و اصوليان است» .
2- «اتفق اهل السنَّة على ان الجميع عدول. . .» صحيح مسلم، ج 1، صص 1 - 22.
3- صحابى از نظر شيعه به كسى گفته مى شود كه معاشرت و ملازمت دراز داشته باشد و تا پايان عمر بر ايمان خود بماند؛ چنان كه لغويان تصريح كرده اند: «و لا يقال الا لمن كثر ملازمته» و «ان المصاحبة تقتضي طول صحبته» . ر. ك: لسان العرب و مفردات راغب، ماده «صحب» . .

ص: 177

بسيارى از صحابه آن حضرت براى برپايى حكومت اسلامى و گسترش اسلام بسيار كوشيدند و با ايثار جان و مال خويش، هدف هاى بلند رسول خدا را پى گرفتند. قرآن كريم درباره اين گروه كه از روزهاى آغازين و سخت تاريخ اسلام پروانه وار گرد رسول خدا (ص) بودند، چنين مى فرمايد:

وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (توبه: 1٠٠)

پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها (نيز) از او خشنود شدند و باغ هاى بهشتى براى آنان آماده ساخته كه نهرها از پاى درختانش جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند و اين است رستگارى و پيروزى بزرگ.

نيز در شأن آنان كه به عشق دين خدا، خانه و كاشانه و زندگى و دارايى خويش را رها و همراه با رسول خدا مهاجرت كردند، چنين مى فرمايد:

لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ اُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ اُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (حشر: 8)

[اين اموال] براى مهاجران نيازمند است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند. درحالى كه فضل الهى و رضاى او را مى طلبند و خدا و پيامبرش را يارى مى كنند و آنها راستگويانند.

آيات ديگرى نيز مانند آيه 18 و 29 سوره فتح به ستايش و تعريف برخى از صحابه فداكار و مؤمن مى پردازند.

آنچه نظر شيعه را از ديدگاه اهل سنت جدا مى سازد، اين نكته است كه درباره همه صحابه به يك شيوه نمى توان قضاوت كرد و همه آنان را عادل و مؤمن واقعى شمرد و براى گرفتن معارف دين به همه آنان اعتماد كرد. صحابى بودن موجب نمى شود كه انسان،

ص: 178

چشم بسته به همه آنان اطمينان كند و احكام دين را از آنان بگيرد و لغزش ها و گناهان آنان را نبيند؛ زيرا شرافت صحابى بودن از شرافت همسرى پيامبر بيشتر نيست، بلكه همه همسران آن حضرت «صحابيه» نيز بوده اند. (1)قرآن كريم درباره همسران پيامبر مى فرمايد:

يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيراً (احزاب: 3٠)

اى همسران پيامبر! هركس از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود و اين براى خدا آسان است.

شيعه مى گويد داورى درباره صحابه بر پايه قرآن كريم و سنت و شهادت تاريخ بايد استوار باشد؛ چنان كه براى روشن شدن هر موضوع ديگرى بايد به سراغ كتاب و سنت رفت.

گروهى از صحابه در قرآن

پيش از اين شمارى از آيات در فضيلت و عظمت جمعى از صحابه ذكر گرديد، اما از ديدگاه شيعه، همه آيات قرآن كريم را در كنار يكديگر بايد ديد تا گرفتار برداشت غلط نشد؛ براى نمونه، اگر آيات ستايش صحابه در كنار آياتى گذاشته شود كه گناهان و خطاهاى آنان را بيان مى كند، فهميده خواهد شد كه تمجيدها از آنِ همه صحابه نيست يا برخى از ستايش ها درباره عمل خوب مشخص شمارى از صحابه است. بنابراين، اگر كسى يك بار ستايش شده باشد، چنين نيست كه خداوند به رغم انحراف ها و گناهان او هميشه از وى خشنود بوده است.

برخى از آياتى كه به نظر شيعه در كنار ديگر آيات ستايش از صحابه بايد در نظر آورده شود، عبارت اند از:


1- معالم المدرستين، علامه عسكرى، ج 1، ص 98. .

ص: 179

الف) دوچهره ها

انسان هاى دوچهره اى در ميان اصحاب پيامبر (ص) بودند كه به واقع به اسلام و پيامبراكرم ايمان نداشتند، اما به ظاهر از اصحاب شمرده مى شدند:

وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لَاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ (توبه:1٠1)

و از [ميان] اعراب باديه نشين كه اطراف شما هستند، جمعى منافق اند؛ و از اهل مدينه [نيز]، گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آنها را نمى شناسى، ولى ما آنها را مى شناسيم. به زودى آنها را دوبار مجازات مى كنيم [مجازاتى در زمان حيات و مجازاتى به هنگام مرگ]. سپس به سوى مجازات بزرگى [در قيامت] فرستاده مى شوند.

روشن است هنگامى كه رسول خدا (ص) منافقان را نمى شناخت، مسلمانان نيز آنان را نمى شناختند و از صحابه راستين و واقعى به شمارشان مى آوردند.

رسول خدا بر پايه روايتى كه از اميرالمؤمنين على (ع) ، «ام سلمه» ، «عبدالله بن عباس» ، «ابوذر غفارى» ، «انس بن مالك» و «عمران بن حصين» نقل شده است، ملاك شناخت «مؤمن» را از «منافق» ، دوستى «على (ع)» دانست و فرمود: «على را دوست نمى دارد مگر مؤمن [و] دشمن نمى شمارد مگر منافق» . اين حديث در زمان پيغمبر خدا (ص) شايع و زبانزد همه مردم بود.

«ابوذر غفارى» مى گويد:

مَا كُنَّا نَعْرِفُ المنافقينَ اِلّا بِتَكْذيبهِمُ اللهَ وَ رَسولَه وَ التخلُّفِ عَنِ الصَّلواتِ وَ الْبُغضِ لِعَليِّ بْنِ أبي طالب. (1)


1- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 129؛ كنزالعمال، ج 15، ص 91. .

ص: 180

ما منافقان را جز از راه تكذيبشان به خدا و پيغمبر و روى گرداندنشان از نماز و دشمنى شان با على نمى شناختيم.

«ابوسعيد خدرى» (1)نيز گفته است: «ما گروه انصار، منافقان را از راه دشمنى آنها با على بن ابى طالب (ع) مى شناختيم» .

«عبدالله بن عباس» هم گفته است: «ما در زمان پيغمبر خدا (ص) ، منافقان را بر اساس دشمنى شان با على بن ابى طالب (ع) مى شناختيم» . (2)

«جابر بن عبدالله انصارى» (3)نيز گفته است: «ما منافقان را جز از راه دشمنى آنها با على بن ابى طالب (ع) نمى شناختيم» .

ب) بيماردلان

اين گروه، از منافقان نيستند؛ اما قلوبشان بيمار و ايمانشان ضعيف است:

وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً (احزاب: 12)

و زمانى كه منافقان و بيماردلان مى گفتند: خدا و پيامبرش جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند.


1- ابوسعيد خدرى، سعد بن مالك بن سنان خزرجى، جنگ خندق و جنگ هاى بعد از آن را درك كرد و در مدينه در سال 63 يا 65 يا 76ه. ق درگذشت. اصحاب صحاح 117٠ حديث از او روايت كرده اند. شرح حالش در اسدالغابة، ج 2، ص 289، التقريب، ج 1، ص 289، جوامع السيرة، ص 276 و حديثش درباره منافقان در صحيح ترمذى، ج 13، ص 167 و حلية الابرار، ج 6، ص284، آمده است.
2- ابن عباس آيه يُعْجِبُ الزُّرَّاع لِيَغِيظَ بِهِم الكُفَّارَ را نزد ابن مسعود خواند و گفت اين على بن ابى طالب است. تاريخ بغداد، ج2، ص 153.
3- جابر بن عبدالله بن عمرو انصارى سلمى. پدر و پسر هر دو صحابى بودند. در اسدالغابة، ج 1، صص 256و 257؛ التقريب، ج 1، ص 122؛ جوامع السيرة، ص 284؛ تاريخ ذهبى، ج 2، ص 198 چنين آمده است: «ما منافقان اين امت را جز به. . .» و در مجمع الزوائد، ج 9، ص 133، سخنش با اين عبارت آغاز مى شود: «ما گروه انصار، منافقان را جز از راه. . .» . .

ص: 181

ج) فاسقان

قرآن كريم تأكيد مى كند كه مؤمنان از پذيرش خبر انسان فاسق بپرهيزند و بدون تحقيق و بررسى سخن او را نپذيرند:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ (حجرات: 6)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى آگاهى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد.

مفسران شيعه و سنى گفته اند كه اين آيه درباره «وليد بن عُقبه» نازل شده و او را فاسق خوانده است. همچنين قرآن كريم از وجود افراد فاسق و فاجرى در ميان صحابه خبر مى دهد كه به همسر رسول خدا (ص) تهمت زدند: إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ «به يقين كسانى كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند، گروهى [متشكّل و توطئه گر] از شما بودند» . (نور: 11) (1)

بنابراين، كسانى در ميان صحابه و مسلمانان زمان پيامبر، زندگى مى كردند كه دوچهره، بيماردل و فاسق بودند. ازاين رو، همه صحابه را نمى توان عادل و الگوى عملى خود دانست و مقصود آيات و رواياتى كه به ستايش صحابه مى پردازد، صحابه راستين و واقعى است.

گروهي از صحابه در حديث

چنان كه احاديث فراوانى در توصيف جمعى از صحابه وارد شده، احاديثى نيز در نكوهش و مذمت برخى از آنان وجود دارد كه «بخارى» آنها را در «كتاب فتن» گرد آورده است. براى نمونه، پيامبر اكرم (ص) فرمود:


1- روح المعانى، ج 1، ص 144. .

ص: 182

يَرِدُ عَلَيّ الْحَوْضَ رِجالٌ مِنْ اَصْحابي فَيُجْلَوْنَ عَنْهُ فَاَقُولُ يا رِبِّ اَصْحابي فَيُقالُ اِنَّكَ لا عِلْمَ لَكَ بِما اَحْدَثُوا بَعْدَكَ. . . . (1)

گروهى از اصحاب من در كنار حوض بر من وارد مى شوند، ولى از آنجا كوچ داده مى شوند. من مى گويم: پروردگارا اصحاب من هستند! گفته مى شود: تو نمى دانى كه آنان پس از تو چه كردند. . . .

گواهى تاريخ درباره برخى از صحابه

برخى از صحابه به گواهى تاريخ مرتكب گناه شدند و حتى حدود الهى بر آنان جارى شد كه به عنوان نمونه به سه مورد از كتاب «اسدالغابه» اشاره مى شود:

الف) «وَليد بن عُقبه» (2)، فرمان دار كوفه، شبى در خوردن شراب زياده روى كرد و در مستى براى اقامه نماز صبح به مسجد رفت و نماز را چهار ركعت خواند. پس از نماز به مردم گفت: «آيا بيشتر بخوانم؟» پس از اين رويداد و شهادت مردم ضد وى، بر او حدّ زدند و خليفه سوّم او را از فرمان دارى كوفه عزل كرد. (3)

ب) «مُغيرة بن شُعبه» در زمان فرمان دارى بصره زنا كرد و خليفه دوم بر او حد جارى كرد و او را عزل نمود. (4)

ج) «قُدامة بن مَظعون» كه به دليل شرب خمر، خليفه دوم بر او حد جارى كرد. (5)

از سوى ديگر تاريخ به روشنى نشان مى دهد كه مشاجرات، برخوردها و جنگ هاى


1- صحيح بخارى، ج 5، ص 192.
2- خداوند در آيه ششم حجرات او را فاسق مى خواند: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمين ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد. مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد» .
3- اسدالغابه، ج 5، ذيل اسم وليد بن عقبه.
4- اسدالغابه، ج 5، ص 248، ذيل مغيرة بن شعبه.
5- اسدالغابه، ج 4، ص 198، ذيل قدامة بن مظعون. .

ص: 183

فراوانى ميان صحابه وجود داشته كه علت و ريشه آنها مسائل نفسانى، حسد و دشمنى بوده است (1)و گروهى در اين جنگ ها كشته شده اند. بنابراين، همه صحابه را به عدالت و تقوا نمى توان توصيف كرد.

شيعه به پيروى از قرآن كريم و سنت پيامبر (ص) و بر پايه گواهى تاريخ معتقد است انسان هاى بزرگ و بلندمرتبه اى در ميان صحابه بودند كه از ايثار جان و مالشان دريغ نورزيدند و چنان مخلصانه به جنگ و جهاد مى پرداختند و دشمن را به خاك مى نشاندند كه يك ضربت شمشيرشان با عبادت جن و انس برابرى مى كرد. از سوى ديگر، گروهى دوچهره، ضعيف الايمان و نيز افرادى فاسق در ميان اصحاب بودند كه از مرتكب شدن محرمات پروا نداشتند. بنابراين، همه صحابه را عادل و با تقوا نمى توان دانست و از همه آنان معارف و احكام دين را نمى توان گرفت. بلكه زندگى تك تك صحابه را بايد بررسى كرد و از كسانى معارف و احكام دين را گرفت كه عدالت و وثاقتشان آشكار شده باشد. صحابه نيز مانند ديگران با معيار قرآنى «تقوا» سنجيده مى شوند: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ ؛ «گرامى ترين شما نزد خدا باتقواترين شماست» . (حجرات: 13)


1- شرح مقاصد، سعدالدين تفتازانى، ج 5، ص 1٠. .

ص: 184

٢. آيا خشنودى و رضايت خداوند از شركت كنندگان در «بيعت رضوان» هميشگى است؟ چنانچه برخى از آنان از مسير حق منحرف شود، باز هم اين رضايت خواهد ماند؟

الف) رضايت خداوند، همه بيعت كنندگان را در آن روز در بر نمى گيرد، بلكه تنها براى كسانى است كه با ايمان قلبى بيعت كردند؛ زيرا خداوند رضايتش را به داشتن ايمان مشروط كرده است: رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ (1)؛ با انتفاى شرط، مشروط نيز خود به خود منتفى خواهد شد.

اگر ايمان حقيقى شرط رضايت نمى بود، خداوند مى فرمود: «

لقد رضي الله عن الذين يبايعونك. . . » .

نكته ديگر اينكه از اين آيه استفاده مى شود كه خداوند از همه «مؤمنان» بيعت كننده راضى شده است. اما هرگز ثابت نمى كند كه همه بيعت كنندگان مؤمن حقيقى نيز بوده اند؛ پس خداوند با قيد عَنِ الْمُؤْمِنِينَ ، منافقانى مانند: «عبدالله بن أبى» و. . . يا كسانى را كه در ايمان خود شك داشتند و به حقيقت بيعت نكردند، از چارچوب رضايت خود بيرون مى كند. همچنين مؤمنانى كه در ماجراى اين بيعت حضور نداشتند، در اين جرگه نمى گنجند.

از اين رو، اين آيه درباره كسانى نيست كه در همان زمان يا پس از آن در نبوت


1- لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً «خداوند از مؤمنان - هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند - راضى و خشنود شد. خدا آنچه را در درون دل هايشان [از ايمان و صداقت] نهفته بود، مى دانست. از اين رو، آرامش را بر دل هايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود» . (فتح: 14)

ص: 185

پيامبر اسلام شك كردند و از سر ايمان ورزى بيعت نكردند. موضوع شك در نبوت رسول خدا، در بسيارى از كتاب هاى اهل سنت به گستردگى آمده است. براى نمونه، پيامبر در رؤياى صادقانه ديد كه به مكه رفت و همراه با صحابه به طواف خانه خدا پرداخت. صبح فردا، اين خواب را به صحابه باز گفت. صحابه از تعبيرش پرسيدند و آن حضرت فرمود: «ان شاءالله به مكه خواهيم رفت و مناسك عمره را ادا خواهيم كرد» ، اما تعيين نكردند كه اين خبر در چه زمانى روى مى دهد.

همه مردم آماده حركت شدند و هنگامى كه به «حديبيه» رسيدند، قريش از آمدن پيامبر و اصحابش و نيت آنان آگاه و از اين رو، مسلح شدند و از ورود مسلمانان به مكه جلوگيرى كردند. پيامبر اسلام به قصد زيارت خانه خدا نه به قصد جنگ آمده بود و بنابراين، با قريشيان صلح كرد كه امسال از ورود به مكه خوددارى كند و سال بعد بدون هيچ مانعى برگردد و مناسك عمره را ادا كند. اين رويداد بر برخى از صحابه گران آمد و سبب شد كه در نبوت رسول خدا شك كنند. (1)

ب) رضايت، دائمى و ابدى نمى تواند باشد يا نيك فرجامى حاضران را در آن ماجرا تضمين كند؛ زيرا آيه مى گويد خداوند هنگامى از آنان راضى شد، كه بيعت كردند؛ يعنى علت رضايت خداوند پيمان بستن آنان در آن روز است. پس اين رضايت تا زمانى خواهد ماند كه علتش، يعنى بيعت و عهد و پيمان، بماند و تغيير و تبديلى در آن پديد نيايد.

رضايت خداوند از مردم، تنها براى عمل آنان است و خود شخص بدون آن عمل مرضى خداوند نخواهد بود؛ يعنى انسان تا زمانى مرضى خداوند خواهد بود كه آن عمل نيز باشد و چنانچه آن عمل را با گناهان خود از ميان ببرد، رضايت خداوند نيز از او سلب خواهد شد.


1- ر. ك: صحيح بخارى، ج 4، ص 7٠؛ ج 6، ص 45؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 175. .

ص: 186

بهترين دليل بر اين مطلب آيه اى از قرآن كريم درباره همين عهد و پيمان است:

إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللهَ يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (فتح:1٠)

به يقين كسانى كه با تو بيعت مى كنند [در حقيقت] تنها با خدا بيعت مى نمايند و دست خدا بالاى دست آنهاست؛ پس هركس پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان مى شكند و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند، به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد.

خداوند در اين آيه به صراحت مى گويد كه اگر كسى پيمانش را با خداوند بشكند، تنها به خودش زيان مى رساند و خداوند پاداش اين پيمان را به كسى خواهد داد كه به آن وفادار مى ماند. بنابراين، آيه تنها كسانى را در برمى گيرد كه در آن روز بيعت كردند و تا پايان عمرشان بر عهد خود وفادار ماندند. اگر اين رضايت ابدى مى بود، خداوند نمى فرمود: فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ ؛ زيرا اين جمله لغو و بى فايده مى شد.

اين مطلب را از روايات بسيارى نيز مى توان استفاده كرد؛ چنان كه «امام مالك» در «الموطأ» نقل مى كند:

عَنْ أَبِي النَّضْرِ مَوْلَى عمر بْنِ عُبَيْدِاللهِ أَنَّهُ بَلَغَهُ أَنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) قَالَ لِشُهَدَاءِ اُحُدٍ هَؤُلاءِ أَشْهَدُ عَلَيْهِمْ فَقَالَ أَبُوبَكْرٍ الصِّدِّيقُ أَلَسْنَا يَا رَسُولَ اللهِ بِإِخْوَانِهِمْ أَسْلَمْنَا كَمَا أَسْلَمُوا وَجَاهَدْنَا كَمَا جَاهَدُوا فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (ص) بَلَى وَلَكِنْ لاأَدْرِي مَا تُحْدِثُونَ بَعْدِي فَبَكَى أَبُوبَكْرٍ ثُمَّ بَكَى. (1)

رسول خدا (ص) با اشاره به شهداى احد فرمود: «گواهى مى دهم كه اينان برادر من و مردان نيكى بودند» . ابوبكر گفت: «مگر ما برادران آنان نبوديم! ما هم


1- موطأ، مالك، ج2، ص461؛ التمهيد، ابن عبدالبر، ج 21، ص228. .

ص: 187

آن گونه كه آنان مسلمان شدند و در راه خدا جهاد كردند، مسلمان شديم و در راه خدا پيكار كرديم» . رسول خدا (ص) فرمود: «آرى، ولى نمى دانم كه شما بعد از من با دين خدا چه خواهيد كرد» . ابوبكر با شنيدن اين سخن گريه كرد.

اين حديث به روشنى مى گويد كه حُسن عاقبت افراد به اين مشروط است كه در آينده بيعت خود را نشكنند و به اعمالى دست نزنند كه غضب الهى جاى رضايتش را بگيرد.

ج) برخى از صحابه كه در ماجراى اين بيعت بودند، به شكستن بيعت خود اعتراف كرده اند؛ براى نمونه «بخارى» از «براء بن عازب» چنين نقل مى كند:

عَنِ الْعَلاءِ بْنِ الْمُسَيَّبِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَقِيتُ الْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمَا فَقُلْتُ طُوبَى لَكَ صَحِبْتَ النَّبِيَّ (ص) وَ بَايَعْتَهُ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَقَالَ يَا ابْنَ أَخِي إِنَّكَ لا تَدْرِي مَا أَحْدَثْنَا بَعْدَهُ. (1)

علاء بن مسيب از پدرش نقل مى كند كه براء بن عازب را ملاقات كردم و به او گفتم: «خوشا به حالت كه عصر پيامبر را درك كردى و با آن حضرت در زير درخت بيعت كردى» . براء بن عازب گفت: «پسر برادرم! تو نمى دانى كه ما چه بدعت هايى را بعد از پيامبر گذاشته ايم!»

«ذهبى» در «سير اعلام النبلاء» مى نويسد:

از قيس نقل شده است كه عايشه مى گفت: «من بعد از رسول خدا (ص) بدعت هاى زيادى انجام داده ام، مرا با همسران رسول خدا دفن كنيد. پس او را در بقيع دفن كردند» . (2)

«حاكم نيشابورى» نيز اين روايت را نقل مى كند و مى گويد: «

هذا حديث صحيح على


1- صحيح البخارى، ج 5، ص65.
2- «عن قيس قال: قالت عائشة. . . إني أحدثت بعد رسول الله9 حدثا، ادفنوني مع أزواجه. فدفنت بالبقيع رضي الله عنها» . سير أعلام النبلاء، ج 2، ص 193؛ الطبقات الكبرى، ج 8، ص74؛ المصنّف، ابن ابى شيبة الكوفى، ج 8، ص7٠8 و. . . .

ص: 188

شرط الشيخين ولم يخرجاه » . (1)

بر پايه اعتراف بزرگان صحابه به بدعت گذارى پس از آن حضرت، با قطع و يقين نمى توان گفت كه آيه 14 سوره فتح همه صحابه را در برمى گيرد و رضايت هميشگى خداوند را از آنان اعلام مى كند.

افزون بر اين، صفات خداوند دو نوع اند: صفات ذات و صفات فعل. صفات ذات ازلى و ابدى اند، اما صفات فعل شايد در زمانى باشند و در زمانى نباشند؛ چنان كه فخر رازى در اين باره مى گويد:

والفرق بين هذين النوعين من الصفات وجوه: أحدها أن صفات الذات أزلية، و صفات الفعل ليست كذلك و ثانيها أن صفات الذات لا يمكن أن تصدق نقائضها في شيء من الأوقات، وصفات الفعل ليست كذلك و ثالثها أن صفات الفعل أمور نسبية يعتبر في تحققها صدور الآثار عن الفاعل و صفات الذات ليست كذلك. (2)

فرق بين اين دوگونه از صفات خداوند (ذات و فعل) چند چيز است:

1. صفات ذات در خداوند ازلى و هميشگى بوده و حال آنكه صفات فعل اين چنين نيست؛

2. نقيض صفات ذات، هيچ وقت امكان وقوع ندارد ]مثل جهل در مقابل علم [؛ ولى صفات فعل اين گونه نيست؛

3. صفات فعل نسبى است كه گاهى با ظهور در آثارى از فعل محقق شود، ولى صفات ذات نسبى نيست، ]بلكه قطعى، دائمى و هميشگى است [.

نسبت دادن رضا يا غضب به خداوند، به معناى دادن ثواب و پاداش است نه آن هيئتى كه بر نفس عارض و حادث مى شود؛ زيرا محال است كه خداوند در معرض


1- المستدرك على الصحيحين، الحاكم نيشابورى، ج 4، ص6.
2- تفسير الكبير، ج 4، ص 75. .

ص: 189

حوادث قرار گيرد. بنابراين رضايت و غضب از صفات فعل است نه از صفات ذات و ازاين رو، دائمى نيست. ابن حجر عسقلانى در اين باره مى گويد:

ومعنى قوله و لا يرضى، أي لا يشكره لهم و لا يثيبهم عليه فعلى هذا فهي صفة فعل.

معناى اين سخن «و لا يرضى» اين است كه در برابر انجام فعلى از آنان قدردانى نمى كند و پاداش نمى دهد كه در اين صورت، اين عمل از خداوند از اوصاف فعل خواهد بود.

بنابراين، با اين آيه (1)بر فضيلت شخص معينى نمى توان استدلال كرد. بهترين دليل بر اين سخن حضور «عبدالله بن ابى» ، رهبر منافقان و دار و دسته او در ماجراى بيعت رضوان است. آنان با پيامبر بيعت كردند، اما آيا با اين آيه بر فضيلت «عبدالله بن ابى» و دار و دسته اش مى توان استدلال كرد؟

«بخارى» در ذيل روايتى از پيامبر مى گويد: «

انما الاعمال بالخواتيم » (2)و مقصود اين است كه روزهاى نخستين زندگى انسان معيار قضاوت درباره او نيست، بلكه آخرين روزهاى زندگانى هر انسان معيار قضاوت درباره كل زندگى اوست.

بسا كسانى كه در نخستين روزهاى زندگانى خود، عابدانى نيك انديش و زاهدانى خوش رفتار بودند و قلوب آنان منزل آيات خدا بود، اما بعدها شيطان بر نفس آنان مسلط شد و از صراط مستقيم بيرونشان راند. «بلعم باعور» (3)و «قارون بنى اسرائيل» (4)از نمونه هاى برجسته چنين كسان اند. بنابراين، كارنامه صحابه را در پايان زندگى آنان بايد بررسى كرد و ديد كه نمره خوبى داشتند يا برخى از آنان تخلف كردند.


1- مقصود آيه 14 سوره فتح است.
2- صحيح بخارى، ج4، ص233.
3- اعراف: 175.
4- قصص: 81. .

ص: 190

٣. آيا بيعت يا به رسميت شناختن خلافت خليفه اول و دوم توسط حضرت على (ع) دليل بر حقانيت خلافت آن دو است؟

ابوبكر پس از خوددارى حضرت على (ع) از بيعت، عمر را نزد آن حضرت فرستاد و به وى گفت: «او را با خشونت تمام نزد من بياور» . عمر نزد امام على (ع) رفت و سخنانى ميانشان درگذشت و وقايعى روى داد. امام به او فرمود: «بدوش شيرى را كه بخشى از آن سهم توست! به خدا سوگند، اين شوق وافر تو به امارت او، براى آن است كه تو را پس از خود به خلافت برگزيند» . (1)

عثمان هنگام جنگ با مرتدان، نزد امام على (ع) رفت و گفت: «تا وقتى تو بيعت نكنى، كسى به جنگ اين افراد نخواهد رفت و امام باز هم از بيعت خوددارى كرد» . (2)بر پايه برخى از نقلها، امام تا پيش از رحلت فاطمه زهرا (س) با ابوبكر بيعت نكرد. (3)

بنابراين، انگيزه امام براى بيعت كردن با خليفه اول، صلاحيت او براى خلافت نبود؛ زيرا اگر امام، ابوبكر را شايسته خلافت ميدانست، در آغاز خلافتش با وى مخالفت نمى كرد.

رفتار و گفتار امام نشان ميدهد كه ايشان پس از درگذشت پيامبر (ص) هرگز كسى را شايستهتر از خود براى خلافت نميدانستند و در اين باره ميفرمودند:

. . . و آگاه باشيد به خدا سوگند كه فلانى [ابن ابيقحافه] جامه خلافت را بر تن


1- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 1، ص 587.
2- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 1، ص 587.
3- صحيح بخارى، ج 5، ص 84؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 448؛ سنن الكبرى، بيهقى، ج6، ص 3؛ فتح البارى، عسقلانى، ج7، ص 278؛ صحيح ابنحبان، ج11، ص 153؛ البداية و النهاية، ابنكثير، ج5، ص 3٠7. .

ص: 191

كرد در حاليكه ميدانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياست به سنگ آسيا كه دور آن حركت ميكند. او ميدانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است و مرغان دورپرواز انديشهها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت را رها كرده، دامن جمع نمودم و از خلافت كنارهگيرى كردم و همواره در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پا خيزم؟ يا در اين محيط خفقانزا و تاريكى كه به وجود آورده اند، صبر پيشه سازم؟ محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا قيام قيامت و ملاقات پروردگار، اندوهگين نگه ميدارد! پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم؛ پس صبر كردم در حاليكه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند. (1)

بنابراين، حضرت على (ع) ، هرگز ديگران را شايسته خلافت نميدانست و تنها براى حفظ اسلام و كيان مسلمانان با خلفا بيعت كرد.


1- نهج البلاغه، خطبه سوم. .

ص: 192

4. آيا پيامبر (ص) تخلف كنندگان از پيوستن به لشكر اسامه را لعنت كرد؟

حديث لعن كسانى كه از رفتن به جيش «اسامه» تخلف كردند، در نوشته هاى بزرگان اهل سنت، مانند «ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جويرى» در «السقيفة و الفدك» (1)، «شهرستانى» در «ملل و نحل» ، «ايجى» در «مواقف» و «ابن ابى الحديد معتزلى» در «شرح نهج البلاغه» آمده است. پيامبر (ص) در محرم يا صفر سال يازدهم هجرى بيمار شد و خبر نگران كننده رحلت خويش را به مردم داد. (2)ايشان در همين روزها دستور عزيمت سپاه مسلمانان به مرزهاى غربى و «فلسطين» به فرمان دهى «اسامة بن زيد» را صادر كرد و سران مهاجران و انصار به ويژه «ابوبكر» ، «عمر» ، «ابوعبيده جراح» ، «سعد بن ابى وقاص» و ديگران را فرمان داد تا با اين سپاه از مدينه بيرون روند، اما على بن ابى طالب را نزد خويش در مدينه نگاه داشت.

برخى از مسلمانان از همراهى با اين لشكر كه در چند فرسخى بيرون مدينه اردو زده بود، به بهانه هايى سرباز زدند. بهانه شمارى از آنان، جوانى اسامة بن زيد و لياقت نداشتن او براى فرمان دهى بزرگان مهاجر و انصار بود. (3)برخى از آنان مى گفتند وضع


1- ملل و نحل، ج 1، ص 23؛ شرح المواقف، ج 3، ص 65٠؛ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص65٠؛ السقيفة و الفدك، ص77.
2- تاريخ طبرى، ج2، ص 435. «قد دنا الفراق و المنقلب إلى الله و إلى سدرة المنتهى» . البداية و النهاية، ج5، ص243، «ان جبرئيل كان يعرض عليّ القرآن كل سنه مرة و قد عرضه عليّ العام مرتين و لا اراه إلّا لحضور اجلي» ؛ «در هر سال جبرئيل يك مرتبه قرآن را بر من عرضه مى كرد، اما امسال دو مرتبه عرضه نمود و من دليل آن را جز به فرا رسيدن اجل و پايان عمر خويش نمى دانم» .
3- انساب الاشراف، ج2، ص 115. «و كان في جيش اسامة ابوبكر وعمر ووجوه من المهاجرين والانصار وكان الناس قد تكلموا في امره» . الطبقات الكبرى، ج2، ص374. «ان النبي (ص) بعث سرية فيها ابوبكر وعمر واستعمل عليهم اسامة بن زيد فكان الناس طعنوا فيه أي في صغره» ؛ «پيامبر (ص) به تشكيل سپاهى به فرماندهى اسامة بن زيد فرمان داد و ابوبكر و عمر را نيز در آن سپاه قرار داد، اما مردم درباره فرماندهى اش، يعنى كم سن و سالى او به طعنه و شكايت پرداختند» . الكامل فى التاريخ، ج2، ص5؛ كنز العمال، ج5، ص312. .

ص: 193

پيامبر (ص) نگران كننده است و به مصلحت نيست كه مدينه را ترك كنيم. (1)پيامبر (ص) با شنيدن خبر سرپيچى سران از همراهى با سپاه اسامه، سخت خشمگين شد و به رغم بيمارى شديدش به مسجد آمد و با توبيخ و سرزنش متخلفان فرمود:

انفذوا جيش اسامة لعن الله من تخلف عنه. (2)

سپاه اسامه را روانه كنيد! خدا لعنت كند كسى را كه از همراهى با آن خوددارى ورزد.

بنابر نقل «شيخ مفيد» ، پيامبر (ص) در يكى از همين روزها ابوبكر و عمر و شمارى ديگر از اصحاب را فراخواند و فرمود:

«الم آمر اَنْ تَنفُذوا جَيشَ اُسامةَ» ؛ «مگر شما را فرمان ندادم كه همراه سپاه اسامه برويد؟» عرض كردند: «بله، اى رسول خدا!» حضرت فرمود:

«فَلِمَ تَأَخَّرتُم عَنْ أمري؟» ؛ «پس چرا نافرمانى كرديد؟»

ابوبكر پاسخ داد:

اِنَّني كُنتُ خَرجتُ ثُمَّ عُدْتُ لاُجَدِّدَ بِكَ عَهْداً.

من از مدينه خارج شدم، اما بازگشتم تا با شما يك بار ديگر ديدار كرده، تجديد عهد كنم.

عمر پاسخ داد:

يَا رَسولَ اللهِ لَمْ اَخرُجْ لأنَّني لَم اُحبّ اَنْ اَسألَ عَنكَ الرَّكْبَ. . .

اى رسول خدا! من از مدينه بيرون نرفتم؛ زيرا دوست نداشتم كه وضع حال شما را از سوارانى كه از مدينه مى آيند، بپرسم. بلكه مى خواستم خود از نزديك جوياى حال شما باشم.

سپس پيامبر (ص) فرمود: «

فانفذوا جيش اسامة . . .» ، يعنى به لشكر اسامه بپيونديد و از آن باز نمانيد و سه بار اين سخن را تكرار فرمود. سپس از شدت ضعف از


1- «فاقام اسامة والناس ينتظرون ما الله قاض في رسول الله» . الطبقات الكبرى، ج2، ص374.
2- الملل و النحل، ج1، ص29. .

ص: 194

هوش رفت. (1)

ابوبكر در همين روز از مدينه خارج شد و به جاى اينكه به سپاه اسامه بپيوندد، نزد همسرش به «سنح» (2)رفت و آنجا ماند تا قاصد خبر رحلت پيامبر را به او رساند (3)، آن گاه به مدينه بازگشت.

عمر بن خطاب نيز روز پنجشنبه پيش از رحلت پيامبر (ص) در مدينه بود و مانع نوشتن وصيت پيامبر (ص) شد و روز رحلت پيامبر نيز همچنان در مدينه ماند. (4)

«عبدالفتاح عبدالمقصود» ، محقق معاصر اهل سنت پرسش مهمى در اين باره مطرح كرده است كه هر حق طلبى براى آن پاسخى بايد بيابد:

مگر نه اين است كه افرادى مانند ابوبكر و عمر بن خطاب و ديگر صحابه و مردان برگزيده جزو اين سپاهند؟ اگر پيامبر (ص) مى داند كه حادثه اى روى مى دهد و مسلمانان را مبتلا مى سازد، دور كردن اين مردان از مدينه براى چيست؟ (5)

بى گمان، برخى از آنان با ديدن وضع بيمارى پيامبر (ص) و نزديك شدن رحلت ايشان، از برپايى نظام «قرآن وعترت» و تحقق جانشينى على بن ابى طالب (ع) نگران شدند و از اين رو، فرمان و تأكيد پيامبر (ص) را درباره حركت شتابناك سپاه اسامه، با مصلحت خويش ناسازگار دانستند. بنابر نقل واقدى، از روزى كه پيامبر (ص) به سپاه اسامه فرمان حركت داد تا رحلت او دو هفته گذشت و آنان همچنان از اين فرمان سر مى پيچيدند (6)و تا پس از رحلت پيامبر (ص) و اجراى برنامه هاى خويش در تثبيت خلافت ابوبكر از حركت اين سپاه جلوگيرى كردند.


1- الارشاد، ج1، صص13 و 184.
2- العثمانيه، جاحظ، ص8٠.
3- «توفي رسول الله (ص) و ابوبكر بالسنح وعمر حاضر» . تاريخ طبرى، ج2، ص442.
4- تاريخ طبرى، ج2، ص442.
5- الامام على بن ابى طالب7، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 1، ص22٠.
6- المغازى، واقدى، ج2، صص1117و 1119. .

ص: 195

5. چرا هنگامى كه عمر با نوشتن مطلبى از سوى پيامبر (ص) مخالفت كرد، امام على (ع) و ديگر اصحاب در برابر او نايستادند؟

پاسخ اين پرسش در خود روايت آمده است؛ يعنى آن گاه كه عمر به بهانه كافى بودن قرآن از نوشتن مطلبى از سوى پيامبر جلوگيرى كرد، ميان افراد در محضر رسول خدا اختلاف شديدى پديد آمد. اين اختلاف بى گمان در رد يا پذيرش گفتار عمر بود؛ زيرا كسانى با نظر او موافق و شمار ديگرى با آن مخالف بودند. اما پيامبر (ص) اجازه نداد كه در حضورش به اختلاف بپردازند و به آنان فرمود: «

دعوني » ؛ «مرا رها كنيد» كه رنج از بيمارى نزد من بهتر از رنج بردن از گفتار شماست. (1)

نكته هاى زير را از اين روايت مى توان به دست آورد:

الف) شمارى از صحابه با عمل عمر به شدت مخالف بودند و به او در اين باره اعتراض كردند.

ب) پيامبر (ص) به آنان اجازه نداد كه در محضرش با يكديگر منازعه و حرمت شكنى كنند.

ج) ابن عباس ميگفت: «روز پنجشنبه چه روز مصيبت بارى بود! ؟» سپس آن چنان گريه كرد كه شن هاى جلوى او با قطره هاى اشك هايش تر شد. آن گاه چنين گفت:

روز پنجشنبه كه مرض پيامبر شدت يافت، دستور داد كاغذ بياوريد تا براى شما وصيتى بنويسم كه هرگز گمراه نگرديد، اما منازعه و مجادله كردند و گفتند پيامبر هذيان مى گويد. (2)


1- صحيح بخارى، ج 7، ص9؛ صحيح مسلم، ج 5، ص76.
2- مسند احمد، ج 1، ص22؛ صحيح بخارى، ج 4، ص 31؛ صحيح مسلم، ج 5، ص5؛ عمدة القارى، عينى، ج14، ص98؛ المصنف، عبدالرزاق صنعانى، ج 6، ص57. .

ص: 196

اين روايت با اسناد صحيح در متون روايى معتبر اهل سنت مانند «صحيح بخارى» ، «صحيح مسلم» و ديگر صِحاح و مسانيد آنان آمده است.

حال اين پرسش مطرح است كه چرا عمر در آخرين لحظه هاى حيات پيامبر (ص) با ايشان مخالفت كرد و با همه توان و قدرت از نوشتن وصيت نامه جلوگيرى و حضرت را ناخرسند كرد؟

هنگامى كه خليفه نخست در بيمارى مرگ وصيت كرد و عمر را خليفه پس از خود خواند، هيچ كس نگفت: «

حسبُنا كتاب الله » يا به نوشتن وصيت نامه نيازى نيست. هنگامى كه ابوبكر وصيت نامه را به عمر سپرد تا آن را براى مردم بخواند، كسى در راه از او پرسيد: «در اين نامه چيست؟» عمر گفت: «نمى دانم، اما من اولين كسى ام كه از آن پيروى مى كنم!» آن فرد گفت: «من مى دانم كه در آن چيست» : «

أَمَّرتَهُ عامَ أَوَّل وَ أَمَّركَ العام » (1)؛ «سال نخست تو او را به خلافت گماردى و اينك او تو را به خلافت برگزيد» .


1- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص174. .

ص: 197

6. آيا دفن شدن پيامبر (ص) در حجره عايشه، دليل بر فضيلت عايشه است؟

حضرت رسول (ص) به دلايل و قرائن زير در حجره اختصاصى خويش دفن شد نه در حجره عايشه.

الف) مقصود از «بيت النبى» ، «حجرة النبى» و «دار النبى» ، خانه و حجره اختصاصى آن حضرت است. وگرنه آن را به نام يكى از همسران او مانند عايشه يا ام سلمه و. . . مى خواندند.

أَنَّ النَّبِي (ص) كَانَ يُصَلِّي ذَاتَ لَيلَةٍ فِي حُجْرَتِهِ فَجَاءَ اُنَاسٌ فَصَلّوا بِصَلاتِهِ فَخَفَّفَ فَدَخَلَ الْبَيتَ. (1)

شبى رسول اكرم در حجره خود نماز مى خواند كه گروهى آمدند و پشت سر حضرت اقتدا نمودند. از اين رو، حضرت نماز خود را سريع تر خواند و داخل خانه خود گرديد.

عن ربيعة بن كعب الأسلمي: كُنتُ أبيتُ عِندَ حُجرةِ النّبي فَكُنتُ أسمعُه إذا قامَ مِنَ اللَّيلِ يَقولُ: سُبحانَ الله رَبِّ العالمين. (2)

ربيعه مى گويد: شبى را در حجره رسول اكرم سپرى كردم. هنگامى كه براى نماز شب برخاست شنيدم كه مى گفت سبحان الله رب العالمين.

ب) نزديك ترين خانه ها به خانه رسول خدا (ص) خانه حضرت على (ع) بود كه درش در كنار خانه پيامبر (ص) قرار داشته. (3)


1- مسند احمد، ج 3، ص 1٠3.
2- سنن النسائى، ج 3، ص 2٠9.
3- صحيح بخارى، ج4، ص 2٠8. .

ص: 198

عن علاء بن عيزار قال: سَألْتُ ابْنَ عُمرَ عَنْ عَليٍّ. فقالَ: اُنظرْ اِلى مَنزِله مِنْ نَبيِّ اللهِ لَيسَ فِي الْمَسجِدِ غَيرَ بَيته. . . ثُمّ قال اَلا اُحدّثُك عَنْ عَليٍّ؟ هذا بَيتُ رَسولِ اللهِ في الْمَسجِدِ وَ هذا بَيتُ عَليٍّ. (1)

علاء بن عيزار مى گويد: «از فرزند عمر درباره على پرسيدم» . گفت: «نسبت منزل على را به منزل رسول خدا بنگر كه هيچ خانه اى جز خانه او در مسجد رسول خدا نيست (2)، اين خانه رسول خدا و اين هم خانه على» .

پس خانه حضرت على (ع) و فاطمه (س) نزديك ترين خانه ها به خانه پيامبر اكرم (ص) بوده است. البته حضرت فاطمه (س) در خانه رسول خدا (ص) نيز حجره اى جداگانه داشته كه همچنان تا امروز به نام آن حضرت در مسجدالنبى مانده است.

ج) وفات رسول خدا (ص) با استناد به مصادر اهل سنت در حجره ويژه و منزل خود آن حضرت رخ داد.

د) در حديثى چنين آمده است:

فَبينَما نَحنُ فِي مَنزلِ رَسولِ اللهِ إذا رَجلٌ يُنادي مِنْ وَراءِ الْجِدارِ أن اخْرُجْ إليَّ يَا ابْنَ الْخَطّابِ. . . فَإنَّ الأنصارَ اجْتَمعوا فِي سَقيفةِ بَني ساعِدَة، فأدركوهم قَبلَ أنْ يُحدثوا أمْراً. . . . (3)

درحالى كه ما در خانه رسول خدا بوديم شخصى از پشت ديوار خانه حضرت صدا زد: «اى عمر بن خطاب! خارج شو. . . كه انصار در سقيفه بنى ساعده گرد هم آمده اند. به آنها بپيوند قبل از آنكه اتفاقى بيافتد. . .» .

ه) در روايتى از عايشه نقل شده است:

لَقدْ نَزلتْ آيةُ الرَّجمِ وَ رَضاعة الْكبير عشرا وَ لَقدْ كانت فِي صَحيفة تَحتَ


1- مستدرك على الصحيحين، ج3، ص 51.
2- فتح البارى، ج 7، ص 59.
3- فتح البارى، ج 7، ص 23؛ تاريخ دمشق، ج 3٠، ص 282؛ صحيح ابن حبان، ج2، ص155. .

ص: 199

سَريري، فَلمّا ماتَ رَسولُ الله وَ تَشاغَلْنا بِمَوته دَخلَ داجنٌ فأكلها. (1)

آيه رجم و تحقق رضاع به ده بار شير دادن، نازل شد و من آن را در صفحه كاغذى زير تخت خود نگه دارى مى كردم. اما در روزى كه مشغول امورات مربوط به وفات رسول خدا بوديم، گوسفندى داخل حجره شد و آن را خورد.

اگر بيمارى رسول خدا (ص) و وفات حضرت در حجره عايشه روى داد، چگونه گوسفندى توانسته از ميان جمعيت وارد حجره شود و آن صفحه كاغذ را بخورد.

و) روايات گوناگونى بر اين مطلب گواهى مى دهند كه حجره رسول خدا (ص) دو در داشته است و هنگامى كه مسلمانان ميخواستند بر پيكر مطهر رسول خدا (ص) نماز گزارند، گروه گروه از يك در داخل و از در ديگر خارج مى شدند، اما خانه عايشه تنها يك در داشته و در جهت مخالف خانه مستقل حضرت قرار داشت.

قَالُوا كَيفَ نُصَلِّي عَلَيهِ قَالَ ادْخُلُوا أَرْسَالاً أَرْسَالاً قَالَ فَكَانُوا يدْخُلُونَ مِنْ هَذَا الْبَابِ فَيُصَلُّونَ عَلَيهِ ثُمَّ يَخْرُجُونَ مِنَ الْبَابِ الآخر. (2)

و چون رسول خدا به ديار باقى شتافت گروهى گفتند: «چگونه بر آن حضرت نماز گزاريم؟» در جواب گفتند: «گروه گروه از اين در وارد شده و نماز گزارده و از درب ديگر خارج شوند» .

«هيثمى» پس از نقل اين روايت مى گويد:

«و رجاله رجال الصحيح» . (3)سند حديث صحيح است.

ز) حجره عايشه برخلاف خانه رسول خدا (ص) ، يك در داشت كه رو به شام بود؛ يعنى در ضلع جنوبى مسجد و طرف قبله.

فَسَألْتُهُ عَنْ بَيتِ عايشة فَقالَ: كانَ بابُه مِنْ وَجهةِ الشّامِ فَقلتُ: مِصراعاً كان أو


1- سنن ابن ماجة، ج1، ص 625؛ أوسط الطبرانى، ج 8، ص 12؛ مسند أبى يعلى، ج 8، ص 64؛ المحلى، ج11، ص236؛ نهاية ابن الأثير، ج 2، ص 87.
2- مسند احمد، ج 5، ص 81؛ تاريخ دمشق، ج 4، ص 296؛ أسد الغابة، ج 5، ص 254.
3- مجمع الزوائد، ج 9، ص 37. .

ص: 200

مِصْراعَيْن؟ قال: كان باباً واحداً. قلتُ: مِنْ أيِّ شَيءٍ كانَ؟ قال: من عرعر أو ساج. (1)

از او درباره خانه عايشه سؤال كردم. گفت: «در خانه اش به طرف شام باز مى شد» . پرسيدم: «يك لنگه داشت يا دو لنگه؟» گفت: «يك لنگه بيشتر نداشت» . پرسيدم: «جنس در از چه بود؟» گفت: «از عرعر يا ساج» .

همچنين از اين كلام چند مطلب ديگر را نيز مى توان دانست:

يك - آن بخش از حديث كه ميگويد: «درباره مكان حجره عايشه سؤال كردم» ، بر اين دلالت مى كند كه سؤال كننده مى دانست كه حجره عايشه همين مكان امروزى، يعنى مدفن پيامبر (ص) نيست و ازاين رو، از مكان حجره عايشه مى پرسد.

دو - جهت شامى مسجد، همان جهت شمالى مسجد است.

ح) «بخارى» و «احمد» از «انس بن مالك» ، خادم رسول خدا (ص) ، ماجراى وليمه و ميهمانى رسول خدا را به مناسبت ازدواج آن حضرت با «زينب بنت جحش» نقل مى كنند. بر پايه اين روايت، مكان پذيرايى از ميهمانان در حجره اختصاصى رسول خدا (ص) بوده و با خانه عايشه فاصله داشته و خانه وى بيرون مسجد قرار داشت؛ زيرا پيامبر پس از خوردن غذا به سوى خانه عايشه ميرود، اما متوجه ميشود كه برخى از ميهمانان در حجره ايشان آرميده اند. ازاين رو، رسول خدا دوباره از حجره عايشه به حجره اختصاصى خود باز ميگردند و آن گاه اين آيه نازل ميشود: «اى اهل ايمان. . . هنگامى كه براى ميهمانى به منزل رسول خدا دعوت شديد، اجابت كرده و پس از تناول طعام خارج شده و به منزل خود برويد» (2). (3)


1- الأدب المفرد، ص 168؛ إمتاع الأسماع، ج 1٠، ص 92؛ سبل الهدى، ج 3، ص 349؛ سمط النجوم العوالى، ص218.
2- احزاب: 52.
3- صحيح بخارى، ج 6، ص 26؛ مسند أحمد، ج 3، ص 168؛ الطبقات الكبرى، ج 8، ص 1٠4. .

ص: 201

ط) عايشه پس از وفات رسول خدا (ص) ، حجره اش را به معاويه فروخت و از اين رو، مدفن رسول خدا (ص) را همان حجره عايشه نمى توان دانست.

واشترى (معاوية) من عائشة منزلها، يقولون بمائة و ثمانين ألف درهم و يقال بمائتي ألف درهم و شرط لها سكناها حياتها. (1)

معاويه منزل عائشه را به 18٠ هزار درهم و بعضى گفته اند به دويست هزار درهم خريد، مشروط به اينكه عايشه تا آخر عمر در آنجا سكونت داشته باشد.

بنابراين، رسول خدا (ص) در حجره عايشه دفن نشده، بلكه در حجره اختصاصى خود دفن شده اند. بعدها عايشه درباره مالكيت حجره پيامبر ادعا كرد و حكومت نيز آن را پذيرفت و حجره را از دختر رسول خدا و حضرت على (ع) گرفت، اما به هر روى حجره عايشه در منزل اختصاصى خودش و در جهت ديگر مسجد، يعنى سوى قبله بوده است.


1- الطبقات الكبرى، ج 8، ص 165. .

ص: 202

٧. چرا صحابه به تصميم سقيفه درباره خلافت اعتراض نكردند؟

اين سؤال از مهم ترين پرسش ها در زمينه خلافت به شمار مى رود؛ زيرا روايات فراوانى از رسول اكرم (ص) در امامت و وصايت حضرت على (ع) رسيده است. اين روايات را اهل سنت نيز مى پذيرند و كتاب هاى روايى آنان از اين احاديث پر است.

البته همه اصحاب پيامبر به ماجراى سقيفه بى اعتنا و در برابر آن ساكت نبودند، بلكه شمارى از آنان به اين كار اعتراض كردند و بر در خانه امام على (ع) متحصن شدند. پس از تحصن، مخالفان به سوى منزل فاطمه (س) آمدند و به آنان گفتند كه اگر از خانه فاطمه و على بيرون نيايند، خانه را به آتش خواهند كشيد. (1)

با اين حال، همه مسلمانان به مسئله سقيفه و خلافت ابوبكر اعتراض نكردند. در اين زمينه مى توان به عوامل زير اشاره كرد:

الف) حب قدرت و رياست بسيارى از بزرگان مهاجر و انصار كه بعدها در وجود افرادى مانند طلحه آشكار شد.

ب) وجود نفاق در ميان بزرگان قوم؛ پيامبر اكرم (ص) نام هاى منافقان را به حذيفة بن يمانى فرموده بود. (2)


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 443 (وقايع سال يازدهم هجرى قمرى) ؛ العقد الفريد، ج 4، ص 87؛ انساب الاشراف، ج1، ص 586؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 12.
2- سير اعلام النبلاء ج 2، ص364 و 264؛ عمدة القارى، عينى، ج22، ص 263؛ جامع البيان، ج11، ص 16، تفسير ثعلبى، ج5، ص 79؛ المحرر الوجيز فى تفسير كتاب العزيز، ابن عطيه اندلسى، ص 76؛ تفسير كبير، فخرالدين رازى، ج16، ص 174؛ تفسير ابن كثير، ج2، ص 399. .

ص: 203

ج) سست ايمانى تازه مسلمانان. (1)

د) وجود كينه و دشمنى برخى از مسلمانان با حضرت على (ع) به دليل كشته شدن بسيارى از بستگان نزديك آنان در جنگ ها به دست ايشان (2)؛ ابن ابى الحديد مى گويد:

به استادم گفتم كه من از على (ع) درشگفتم كه چگونه در اين دوره دراز پس از وفات رسول خدا زنده ماند و از آن همه كينه ورزى هاى قريش جان سالم بدر برد؟ ابوجعفر به من گفت: «اگر او خود را به آن اندازه كوچك نكرده و به كنج انزوا نخزيده بود، كشته مى شد» . (3)

ه) نگرانى گروهى از اشراف از عدالت اميرالمؤمنين (ع) و پيروى اش از رسول الله (ص) .

و) حيله گرى و خدعه برخى از افراد و ايجاد زمينه هاى متشنج و غبارآلود پس از پيامبر (ص) ؛ براى نمونه، نزديك به 33 سال تبليغ مى كردند كه ما على را براى جانشينى پيامبر مى پذيريم. اما او اكنون جوان است.


1- يكى از پژوهشگران تاريخ اسلام در اين باره مى پرسد: آيا جامعه در آن حد از تدين نبوده است كه بر سر سخن پيامبر (ص) در روز غدير بايستد و از امام على دفاع كند؟ او خود در پاسخ مى گويد: تدين در جامعه در مقايسه با عصبيتهاى طايفهاى از چنان موضع نيرومندى برخوردار نبوده است كه بتواند از چنين موضعى به قضيه بنگرد. اصحاب اصلى پيامبر (ص) كه قدرت تصميم گيرى داشتند، همين مهاجر و انصار بودند. اساس ديدگاه مهاجرين بر پايه ديدگاه هاى قريش استوار بود و خط ميانى قريش كه حزب مستقلى بودند، جمع شدنشان در سقيفه نشان داد كه در پى فرصتطلبى براى تسلط قريش هستند. از جمع اصحاب، تنها كسانى كه مدافع حضرت بودند، شمارى از اين دو طائفه بودند كه به لحاظ آمارى، بسيار اندك بودند. اين نمونهها عبارت اند از سلمان، ابوذر، عمار و مقداد. بيشتر اينان يا طائفهاى نداشتند يا اگر داشتند، از حوزه قدرت بسيار دور بودند. يك بار هم كه در قضيه انتخاب خليفه پس از عمر، عمار در مسجد اظهار نظر كرد و توصيه كرد كه امام على7 را انتخاب كنند، قريشيان بر او يورش بردند كه به چه حقى در كار قريش مداخله مى كند؛ تاريخ خلفا، ص31.
2- حريز بن عثمان، يكى از دشمنان اهل بيت روزى به مردم عراق گفت: «شما على بن ابى طالب را دوست ميداريد، اما من دشمنش ميدارم» . گفتند: «چرا؟» گفت: «لأنّه قتل اجدادي» ؛ «چون اجداد مرا كشت» ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص67.
3- شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 223. .

ص: 204

ز) از ميان نرفتن رسوم قبيله اى و عصبيت هاى جاهلى؛ برخى از مورّخان بر اين نكته تأكيد مى كنند كه مردم به رغم فرموده هاى حضرت رسول (ص) ، منتظر بودند كه كسى بر پايه سنت قبيله اى براى خلافت برگزيده شود. البته براى هر يك از اين عوامل، شواهد تاريخى و دلايل كافى وجود دارد. داستان حضرت موسى و هارون (ع) در قرآن، همانند اين قصه تاريخى است؛ زيرا پيامبرى موسى (ع) نزد بنى اسرائيل ثابت شده بود. عصاى او و يد بيضايش را ديده بودند و ساحران در برابر چشمان آنان ايمان آوردند. همچنين ديدند كه عصاى موسى نيل را شكافت و خود از آن گذشتند و فرعون و يارانش غرق شدند و. . . ، اما هنگامى كه موسى (ع) هارون را در جاى خود نشاند و به فرمان خدا به كوه طور رفت، دوباره بت پرست شدند و جانشينى هارون را نپذيرفتند و به نصايح او گوش فرا ندادند و به پرستش گوساله اى پرداختند كه سامرى آن را با طلا و زيورآلات خودشان ساخته بود. اين داستان هنگامى روى داد كه پيامبرشان نمرده، بلكه فقط تأخير كرده بود. (1)

رسول خدا (ص) نيز به حضرت على (ع) فرمودند: «تو نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسايى» . اين همانندى در ويژگى هاى فراوانى وجود دارد كه يكى از آنها پيروى نكردن مردم از اوست.


1- ر. ك: طه: 4٠ - 98. .

ص: 205

٨. ارتداد مردم پس از رحلت پيامبر (ص) به چه معناست؟

روايات فراوانى از امامان معصوم (ع) و همچنين در منابع اهل سنت در اين باره وجود دارد كه گروهى از مردم پس از درگذشت پيامبر اسلام (ص) مرتد شدند.

مقصود از ارتداد در اين روايات، بازگشتن از باور به خدا، قيامت و پيامبر نيست، بلكه ارتداد از يكى از اصول مهم اسلام، يعنى ولايت است. آنان در روز غدير با على (ع) بيعت و وفادارى خويش را به اين اصل اعلام كردند، اما پس از درگذشت پيامبر اين پيمان را شكستند و از آن باور بازگشتند. البته انگيزه افراد در اين كار گوناگون بود. برخى از آنان از روى تعصب و شمارى ديگر از سر ترس و برخى از آنان به دليل كشته شدن كسانى از بستگانشان در جنگ هاى صدر اسلام به دست على (ع) ، به ارتداد دچار شدند. (1)

در روايتى آمده است كه چهل نفر با اميرالمؤمنين (ع) بيعت كردند. آن حضرت به انگيزه آزمون آنان فرمود: «فردا سرهايتان را بتراشيد و نزد من آييد» . هيچ يك از آنان جز سلمان، مقداد و ابوذر نيامدند و عمار هم بعد از ظهر پيش آن حضرت رفت. (2)


1- نتايج الأفكار، سيد محمدرضا گلپايگانى، ج 1، ص196.
2- بحارالانوار، ج 28، ص358. .

ص: 206

٩. اين فرموده امام على (ع) را در نهج البلاغه درباره ابوبكر چگونه بايد توجيه كرد: او پاك و با عيب اندكى از دنيا رفت، طاعت الهى را به جا آورد و به گونه شايسته، تقواى الهى را رعايت كرد.

9. اين فرموده امام على (ع) را در نهج البلاغه درباره ابوبكر چگونه بايد توجيه كرد: او پاك و با عيب اندكى از دنيا رفت، طاعت الهى را به جا آورد و به گونه شايسته، تقواى الهى را رعايت كرد. (1)

اين سخن با جمله «

لله بلاء الفلان » آغاز شده و امام چنين فرموده است:

خدا او را در آنچه آزمايش كرد، پاداش خير دهد كه كجى ها را راست و بيمارى ها را درمان و سنّت پيامبر (ص) را به پاداشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت. با دامن پاك و عيبى اندك درگذشت، به نيكى هاى دنيا رسيده و از بدى هاى آن رهايى يافت. وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد و چنان كه بايد از كيفر الهى مى ترسيد. خود رفت و مردم را پراكنده بر جاى گذاشت كه نه گمراه، راه خويش شناخت و نه هدايت شده به يقين رسيد.

شارحان «نهج البلاغه» در بيان مقصود از «فلان» سخنان گوناگونى گفته اند:

الف) «قطب الدين راوندى» ميگويد: «حضرت در مقام ستايش برخى از بزرگان اصحاب خود است كه پس از رسول خدا (ص) به فتنه آلوده نشدند» ؛

ب) «ابن ابى الحديد» ميگويد: «مقصود عمر بن الخطاب است» (2)؛

ج) «طبرى» ميگويد:

اين جملهها، سخنان دختر «ابى خثيمه» نوحهگر مدينه است، نه على بن ابى طالب (ع) . هنگامى كه عمر درگذشت، دختر ابى خثيمه اين جملهها را در


1- نهج البلاغه، خطبه 228.
2- شرح نهج البلاغه، ج 12، ص164. .

ص: 207

رثاى وى گفت و گريست. «مغيره» مى گويد: «هنگامى كه عمر را به خاك سپردند، به خانه على (ع) آمدم تا از او درباره عمر چيزى بشنوم. على (ع) از خانه بيرون آمد در حالى كه غسل كرده و آب غسل را از سر و روى خود مى گرفت، فرمود: خدا ابن خطاب را رحمت كند» . (1)دختر ابى خثيمه راست گفت: او خير خلافت را با خود برد و از شر آن نجات يافت. به خدا قسم اين گفتار مال او نيست، بلكه به او گفته اند كه اينها را بگويد و مقصود از شر خلافت اوضاع ناگوار است كه در دوران عثمان پيدا شد.

د) «ابن شبه» از «عبدالله بن مالك» نقل ميكند كه ما با على (ع) از دفن عمر بازگشتيم و امام به خانه رفت و غسل كرد؛ سپس از خانه بيرون آمد و اندكى سكوت كرد. سپس گفت: خدا به نوحه گر عمر خير دهد كه گفت:

«واعمراه! اقام الاود، واعمراه! ذهب نقي الثوب. قليل العيب» . (2)به خدا قسم او از اين جمله ها خبر نداشت، بلكه به او آموختند كه چنين بگويد.

با توجه به سخنان بالا مى توان گفت مرجع سخن (ضماير) در كلمات امام على (ع) مشخص نيست و بر پايه نقل طبرى و ابن شبه، اين جملهها ساخته و پرداخته رجال سياسى بوده است كه آنها به نوحهگر آموخته بودند تا درباره مرگ عمر چنين بگويد.


1- تاريخ طبرى، ج 3، ص285؛ شرح نهج البلاغه، ج 12، ص5؛ البداية و النهايه، ج7، ص158.
2- تاريخ مدينة المنوره، ج 3، ص941؛ الفايق فى غريب الحديث، جارالله زمخشرى، ج 1، ص 59. .

ص: 208

١٠. آيا همنامى برخ از فرزندان امام على (ع) با خلفا نشانه داشتن روابط دوستانه با آنها نيست؟

هر جامعه اى آداب و رسومى دارد كه جامعه ديگر آنها را نمى پذيرد؛ براى نمونه، عرب ها آدابى دارند كه عجم ها آنها را نمى پذيرند. نامگذارى در هر قوم و قبيله اى وجود دارد؛ يعنى هر پدرى با انگيزه ويژهاى براى فرزندان خود نامى برمى گزيند. گاه نامى، مانند نام هاى ايرانى جمشيد، داريوش و. . . نزد گروهى خوب و پسنديده است. اما عرب ها اين نام ها را نمى پسندند؛ چنانكه نامهايى مانند خالد، مالك، شِمر، عُدَى، بكر، عمر، عثمان، معاويه، يزيد و. . . ، نزد آنان مرسوم است. صاحبان اين نامها هم از جنبه خوبى و بدى با يكديگر متفاوت اند؛ برخى، انسان هاى شجاع و نيرومند، برخى ديگر ترسو و شمارى از آنان عالم و برخى ديگر جاهل اند.

ازاينرو، برگزيدن نامى كه يك فرد آن عالم و فرد ديگر آن جاهل است، به معناى دوست داشتن افراد جاهل يا تأييدكردن جهل نيست. نام گذارى به نام خلفا نيز چنين است. از اينرو، كسانى كه نام آنان را بر فرزندان خود نهادهاند، نه به انگيزه برخوردارى خلفا از اين نامها، بلكه به دليل رواج اين نام ها ميان عرب ها بوده است. نامگذارى فرزندان اهلبيت نيز به همين دليل صورت پذيرفته است و هرگز بر پذيرش كارهاى خلفا و محبوبيت آنها دلالت نمى كند.

افزون بر اين، چنين نامگذارى از همكارى و مشاوره حضرت امير (ع) با خلفا يا بيعت وى با آنان - بر فرض تحقق آن - مهمتر نيست؛ پس نه اين همكارى و بيعت و نه آن نامگذارى بر تأييد خلافت دلالت نميكند؛ زيرا افزون بر اينها دلايل قوى ديگرى مانند حفظ اسلام و پرهيز از پديدآمدن اختلاف ميان مسلمانان وجود داشته است و هنگام تعارض دو دليل با يكديگر دليل قويتر را بايد برگزيد.

ص: 209

١١. ديدگاه شيعه درباره عايشه چيست؟

شيعه همسران پيامبر اسلام را بر پايه آيه ششم سوره احزاب، «امهات مؤمنين» مى داند و آنان را پاس مى دارد، اما افسوس كه برخى از آنان به فرمان هاى خدا و پيامبر پاى بند نبودند. نمونه برجسته اين دعوى، شركت عايشه در جنگ «جَمل» است. بنابراين، مهم ترين عامل بدگمانى به زندگى و شخصيت عايشه، همسر پيامبر (ص) كه نگرشى بدبينانه به او در ميان گروه هايى از مسلمانان پديد آورد، نقش گسترده اش در طراحى اين جنگ در برابر اميرمؤمنان على (ع) است. او با اين كار افزون بر «خروج عليه امام و خليفه بر حق مسلمانان» ، موجب ريختن خون هاى بسيارى از مسلمانان شد. شمار كشتگان اين جنگ از ده تا 25 هزار نقل شده است. (1)عملكرد ايشان آسيب هاى فراوانى به جامعه اسلامى رساند. عايشه ميدانست كه پيامبر گرامى اسلام (ص) پيش از رحلتش بارها فرموده بود: «يا على! جنگ با تو، جنگ با من است و صلح و دوستى با تو، صلح و دوستى با من است» . (2)

بارى، «عايشه» ، «طلحه» و «زبير» اين سخن پيامبر (ص) و ده ها سفارش همانند آن را ناديده گرفتند و با وصى و خليفه مسلمانان درافتادند. بنابر نقل «حاكم نيشابورى» ، رسول گرامى اسلام بارها به همسر خويش، عايشه هشدار داده بود كه مبادا به پيكار با على (ع) برخيزى:

«يا حميرا اَن لا تكوني اَنْتِ» (3)؛ «اى عايشه! مواظب باش تو آن كس نباشى


1- تاريخ طبرى، ج 3، ص 543؛ الجمل، ص 223.
2- مسند احمد، ج 2، ص 442؛ سنن ابن ماجه، ج 1 ص 52، سنن الترمذى، ج 5، ص 656؛ المستدرك، ج3، ص149؛ تاريخ بغداد، ج 7، ص 137؛ مناقب ابن المغازلى، ص 64؛ اُسد الغابه، ص11؛ مجمع الزوائد، ج9، ص 169.
3- المستدرك، ج 3، صص 119 و 12٠؛ كنز العمال، ج 6، صص 83 و 86؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 485؛ مسند احمد، ج 6، ص 97؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 234؛ ج 8، ص 289؛ الاستيعاب، ج 2، ص745؛ الامامة و السياسة، ص 55؛ نورالابصار، شبلنجى، ص 81. .

ص: 210

[كه بر على (ع) خروج مى كند]» .

عايشه پس از اين جنگ آرزو مى كرد كه كاش سنگ بودم (1)، درخت بودم (2)، مرده بودم يا در شمار فراموش شدگان جنگ جمل جاى داشتم. (3)او آن حادثه را استخوان گلوگير مى خواند. (4)هنگام قرائت آيه وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ به گونهاى گريه و بى تابى مى كرد كه روسرى يا مقنعهاش خيس ميشد. (5)اين كارها و سخنان نشان مى دهد كه او از عنوان افتخارآميز «ام المؤمنين» نادرست استفاده كرد؛ چنان كه هنگام وفاتش در پاسخ به اين پرسش كه آيا دوست دارى كنار رسول خدا (ص) دفن شوى؟ چنين گفت: «نه، من پس از پيامبر خدا (ص) حوادثى را پيش آوردم. مرا در بقيع، كنار همسران پيامبر دفن كنيد» . (6)«ذهبى» ، دانشمند بزرگ اهل سنت ميگويد: «مقصود او جنگ جمل است» . (7)

امام على (ع) در اين جنگ طرف مقابلش را به فرجام ننگين و آتش جهنم تهديد كرد:

فَارْجِعَا أَيُّهَا الشَّيْخَانِ عَنْ رَأْيِكُمَا فَإِنَّ الآنَ أَعْظَمَ أَمْرِكُمَا الْعَارُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَجْتَمِعَ [يَتَجَمَّعَ] الْعَارُ وَ النَّارُ. (8)

اى طلحه و اى زبير! از رأى خود برگرديد كه اين بازگشت، تنها ننگ را به دنبال دارد، وگرنه ننگ و آتش با يكديگر جمع ميشود.

ازاين رو، شيعيان او را مانند ديگر همسران پيامبر خدا (ص) ؛ يعنى حضرت خديجه و ام سلمه نمى دانند.


1- الطبقات الكبرى، ج6، ص 54.
2- «يا ليتني كنت شجراً» . الطبقات الكبرى، ج6، ص 54.
3- الطبقات الكبرى، ج6، ص 54.
4- الطبقات الكبرى، ج6، ص 54.
5- الدر المنثور، ج 5، ص196؛ الطبقات الكبرى، ج6، ص59.
6- عقد الفريد، ج4، ص 4٠5؛ طبقات الكبرى، ج4، ص 54.
7- نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج3، ص 2٠9.
8- نهج البلاغه، نامه 54. .

ص: 211

فصل هفتم: تاريخ

اشاره

ص: 212

ص: 213

١. داستان «افك» درباره كدام يك از همسران پيامبر (ص) بوده است؟

واژه «افك» بر وزن فكر، بنابر گفته «راغب» ، به هر چيزى گفته مى شود كه وضع اصلى و طبيعى اش دگرگون شده باشد؛ براى نمونه، بادهاى مخالف را «مؤتفكه» مى نامند؛ زيرا از مسير اصلى شان منحرف مى شوند. سپس به هر سخن منحرف از حق و متمايل به خلاف واقع و دروغ و تهمت، «افك» مى گويند. (1)

«مرحوم طبرسى» در «مجمع البيان» مى نويسد:

افك، هر دروغ ساده اى نيست، بلكه دروغ بزرگى است كه صورت اصلى مسئله را دگرگون مى سازد. بنابراين، خود كلمه افك، نشان دهنده اهميت اين حادثه و دروغ و تهمتى است كه در آن زمينه مطرح بود. (2)

خداوند در آيه يازدهم سوره نور، درباره تهمت زدن به شخص بى گناهى در عمل منافى عفت، سخن مى گويد. درباره شأن نزول آيه نظرهاى گوناگون وجود دارد. بنابر پاره اى از روايات شيعى، آيه درباره «ماريه قبطيه» است كه «مقوقس» ، فرمانرواى مصر آن را به عنوان كنيز به پيامبر (ص) اهدا كرد. (3)ولى بر پايه روايات بسيارى كه اهل سنت


1- مفردات، راغب اصفهانى، ص 19.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 231.
3- ترجمه تفسير الميزان، ج 15، ص 127. .

ص: 214

نقل كرده اند، مقصود آيه عايشه است. عايشه بنابر برخى از اين روايت ها در يكى از جنگ ها همراه پيامبر (ص) بود. پس از جنگ، لشكر اسلام به سوى مدينه به راه افتاد و هنگامى كه شب فرا رسيد، عايشه براى برآوردن حاجتى از لشكر جدا شد. هنگامى كه بازگشت، لشكر را نديد و سرانجام همان جا خوابيد. صبح هنگام يكى از سپاهيان به نام «صفوان» او را يافت و بدون آنكه با وى سخنى بگويد، او را بر مركب نشاند و به شهر رساند. همين رويداد موجب شد كه به عايشه افترا ببندند. آنكه بيش از ديگران به اين ناهنجارى دامن زد، «عبدالله بن ابى بن سلول» منافق بود. (1)

«سيوطى» در اين زمينه چند روايت نقل كرده و در همه آنها شأن نزول آيه را ماجراى عايشه دانسته است. (2)

پيامبر (ص) از اين موضوع سخت برآشفت و رفتارش را با عايشه تغيير داد و از همين روى نزديك بود كه جنگى ميان «اوس» و «خزرج» برپا شود كه رسول خدا (ص) آرامش را بدانان باز گرداند و سرانجام آياتى نازل شد كه نشان دهنده پاكى عايشه و بى پايه بودن آن افترا بود. (3)

بنابراين روايات، كسانى چون «عبدالله بن ابى» به عايشه افترا بستند كه سرانجام با نزول وحى برائت وى ثابت شد. هرچند برخى از بزرگان، هر دو دسته اين روايات را با شأن و مقام پيامبر (ص) ناسازگار و با آيات آمده در اين باره ناهم سو دانسته اند، نكته مهمى كه از آنها مى توان استنباط كرد، ناپذيرفتنى بودن اين افترا نزد شيعه و سنى است؛ يعنى هر دو گروه به پيراستگى عايشه از آن عمل اعتراف مى كنند.

شيعه نه تنها دامان زنان رسول الله (ص) كه دامان زنان همه پيامبران را از فحشا پيراسته مى داند. «علامه طباطبايى» با نقد روايات افك مى گويد:


1- مجمع الزوائد، ج7، ص 74؛ معجم الكبير، طبرانى، ج23، ص 124.
2- الدر المنثور، ج 6، صص 14٠ - 15٠.
3- تفسير الميزان، ج 15، ص 1٠3. .

ص: 215

ورود فحشا به اهل و خانواده پيامبر موجب انزجار قلب هاى مردم از او مى شود. لذا بر خداوند واجب است كه ساحت همسران انبيا را از لوث زنا و فحشا پاك بدارد و الّا دعوت آنان لغو خواهد بود. (1)

بر پايه همين برهان عقلى، عفت و پاكدامنى واقعى و نه تنها ظاهرى همسران پيامبران ثابت مى شود. البته اين سخن به معناى عصمت همسران رسول خدا (ص) از هر گناه و جرم و خطا نيست.


1- تفسير الميزان، ج 15، ص 1٠3. .

ص: 216

٢. چه كسى هنگام بيمارى پيامبر (ص) به جاى ايشان امامت نماز را برعهده گرفت؟

هنگامى كه پيامبر در بستر بيمارى بود، ابوبكر، عمر، ابوعبيدة جرّاح و شمار ديگرى از بزرگان صحابه به شركت در سپاه اسامه براى رفتن به موته شام مأمور بودند. (1)بنابر روايت «واقدى» و «ابن سعد» ، پيامبر (ص) دوشنبه، چهار شب مانده از صفر پس از حجةالوداع و چند روز پيش از وفاتش، به مسلمانان فرمان داد كه براى نبرد با روم آماده شوند و فرداى آن روز اسامه را فراخواند و فرماندهى سپاه را بدو سپرد. (2)اين سپاه، به رغم تأكيد فراوان رسول خدا، نخست به دليل اعتراض برخى از صحابه به جوانى اسامه، سپس به بهانه تهيه ساز و برگ سفر و سرانجام به سبب رسيدن خبر شدت يافتن بيمارى پيامبر (ص) به اسامه و بازگشت او، ابوبكر، عمر و برخى ديگر، از اردوگاه جُرف به مدينه، حركت نكرد. (3)دانشمندان شيعه برآن اند كه اين افراد از فرمان روشن و مؤكّد پيامبر (ص) به شركت در سپاه (جيش) اسامه و حركت به سوى شام سرباز زدند. (4)

اخبار موجود درباره روزهاى بيمارى پيامبر (ص) ؛ به صراحت بيانگر آن است كه زنان و ديگر كسان حاضر پيرامون بستر رسول خدا (ص) ، به فرمان هاى آن حضرت سر نمى سپردند و گاه فرمان هاى وى را بنابر منافع و اهداف خويش تفسير و تحريف مى كردند (5)؛ شايد برخى از همين حاضران پيرامون بستر بر پايه برخى اغراض، اسامه را


1- فتح البارى، ابن حجر، ج 8، ص124.
2- تاريخ طبرى، ج3 ص 184؛ سيره نبوى، ابن هشام، ج 4، ص 253.
3- تاريخ طبرى، ج 3، ص186؛ شرح نهج البلاغه، ج1، صص159 - 162.
4- الارشاد، شيخ مفيد، صص 96 - 98.
5- مسند، احمد بن حنبل، ج 1 ص356؛ طبرى، ج 3، صص192، 193 و 196؛ طبقات الكبرى، ج 2، صص 217، 242 - 245. .

ص: 217

از اردوگاه فراخوانده و از حركت سپاهش جلوگيرى كرده باشند.

پيامبر (ص) در همين روزها مى كوشيد كه سپاه اسامه را به شام روانه سازد. اما بيمارى وى چنان شدت يافت كه هنگام درافتادن بانگ بلال براى اداى نماز، توانايى برخاستن و حضور در مسجد و برگزارى نماز نداشت. پس بر آن شد تا براى اقامه نماز، كسى به جاى خويش بفرستد. درباره چگونگى برپايى اين نماز، كسى كه به امامت آن تعيين گرديد و شمار نمازهايى كه بدون حضور پيامبر برگزار شد، اختلاف است و خبرهاى گوناگونى وجود دارد. (1)

بيشتر اين اخبار كه سندشان به عايشه مى رسد، بر اين دلالت مى كنند كه پيامبر (ص) فرمود: «كسى با مردم نماز بگزارد» . (2)در روايتى نيز از ابن عباس چنين آمده است كه پيامبر (ص) در روز شدت يافتن بيمارى اش فرمود: «كسى پيش على فرستيد و او را فراخوانيد» . عايشه پيشنهاد كرد كه كسى پيش ابوبكر فرستند و حفصه گفت كه كسى نزد عمر فرستند و همه پيش پيامبر (ص) گرد آمدند. پس پيامبر فرمود: «برويد، اگر به شما نياز داشته باشم، شما را فرامى خوانم» . (3)

برخى از علماى اهل سنت براى برجستهتر كردن ماجراى امامت ابوبكر به جاى پيامبر (ص) در نماز، آن را از ادله مهم شايسته تر بودن ابوبكر از اميرمؤمنان در خلافت دانسته و حتى گفته اند كه پيامبر (ص) نيز در آن نماز به ابوبكر اقتدا كرد. (4)اين سخن مبالغه آميز حتى بر برخى از بزرگان اهل سنت گران آمده و دانشمندى مانند «ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزى» ، مفسر و فقيه بزرگ حنبلى را واداشته است كه كتابى به نام «آفة


1- طبقات الكبرى، ج 2، صص 215- 224؛ ج 3، صص 178 - 181؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 197؛ ثقات، ابن حبان، ج 2، ص132.
2- سنن، ابوداوود، ج 4، ص215.
3- تاريخ طبرى، ج 3، ص196؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 13، ص 33؛ الارشاد، ص99.
4- آفة اصحاب الحديث، ابن جوزى، صص49 و 5٠؛ ثقات، ج 2، ص 132. .

ص: 218

اصحاب الحديث» در رد چنين ادعاهايى بنويسد.

علماى شيعه نيز، داستان نماز ابوبكر را در روزهاى بيمارى پيامبر (ص) به چند دليل نامعتبر مى دانند:

الف) احاديث منقول از عايشه كمابيش به اين موضوع مى پردازند، اما به هر روى اين خبرها به تواتر نمى رسد و درباره هيچ چيزى بدان ها نمى توان احتجاج كرد. از سوى ديگر، شايد عايشه در اين روايت -- به گفته عمر، در رد شهادت على در قصه فدك - به سود خويش سخن گفته باشد.

ب) به اجماع سيره نويسان و مورخان (1)، ابوبكر، بنا به فرمان پيامبر (ص) ، مى بايست در آن روزها در اردوگاه جرف و در سپاه اسامه باشد، نه در مدينه. از اين روى، اگر نمازى با مردم در مدينه گزارده باشد، به فرمان پيامبر (ص) نبوده است. قرينه هاى زير اين مطلب را تأييد مى كنند:

يك - در روايتى آمده است كه پيامبر به فرا خواندن على فرمان داد، اما كسى از او فرمان نپذيرفت و به جاى على، ابوبكر، عمر و عباس حاضر شدند. (2)

دو - در برخى منابع تاريخى آمده است كه پيامبر پس از آگاه شدن از وقت نماز، فرمود: «كسى با مردم نماز گزارد» و عمر به نماز ايستاد. (3)

سه - پيامبر به رغم ناتوانى و به يارى دو تن (على و فضل بن عباس) به مسجد آمد و نماز گزارد. (4)

بنابراين، اقامه نماز به امامت ابوبكر نادرست است و از ساخته ها و پرداخته هاى


1- طبقات الكبرى، ج2، صص189 و 19٠؛ تاريخ طبرى، ج 3، صص184 و 186؛ الكامل، ج 2، ص334؛ شرح نهج البلاغه، ج1، صص159 و 16٠؛ ارشاد، ص 98.
2- مسند احمد، ج 1، ص356؛ تاريخ طبرى، ج3، ص196.
3- سنن ابوداوود، ج 4، ص215؛ اختصاص، شيخ مفيد، ص 97.
4- طبقات الكبرى، ج 3، ص179؛ ثقات، ج 2، ص131؛ اختصاص، ص 98. .

ص: 219

كسانى است كه انگيزه سياسى داشتند. به فرض پذيرفتن صحت روايات درباره نماز ابوبكر در روزهاى بيمارى پيامبر، اين روايات به مسئله خلافت ربطى ندارد و تقدم ابوبكر در خلافت را ثابت نمى كند؛ زيرا پيش از اين، پيامبر بارها ديگر صحابه چون «ابوعبيدة جراح» ، «عمرو بن عاص» ، «خالد بن وليد» ، «اسامة بن زيد» ، على (ع) و حتى ابوبكر را مأمور كرده بود كه با مردم نماز گزارند. (1)


1- آفة اصحاب الحديث، ص 28. .

ص: 220

٣. چرا انصار در ماجراى سقيفه ابتدا با انتخاب ابوبكر مخالفت، ولى سرانجام با او بيعت كردند؟

تنها رييس «اوسيان» در سقيفه با ابوبكر بيعت كرد؛ زيرا اوسيان معتقد بودند كه اگر «خزرجيان» فرمان روايى را به دست گيرند، اين كار فضيلتى براى آنان به شمار مى رود و بهره اى از فرمان روايى برايشان نمى گذارند. ازاين رو، رهبر آنان برخاست و با ابوبكر بيعت كرد و يك نفر هم از خزرجيان به نام «بشير بن سعد» ، پسرعموى «سعد بن عباده» كه روابط تيره اى با وى داشت، با ابوبكر بيعت كرد. (1)بنابراين، نمى توان گفت كه همه انصار بيعت كردند.

برخى مى گويند كه سقيفه، زمينه را براى اجراى دموكراسى فراهم كرده بود و حاضران در آن مجلس، با آرامش و انگيزه كامل و بدون كوچك ترين درگيرى، توانستند ابوبكر را براى خلافت برگزينند. اما از ميان مهاجران بيش از سه نفر در سقيفه نبود: ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح.

«طبرى» مى نويسد: مهاجران، آماده تجهيز رسول خدا (ص) و غسل دادن و كفن كردن او بودند كه انصار در سقيفه بنى ساعده همچون حزبى واحد، جلسه برپا كردند تا در نبود مهاجران، خليفه را برگزينند. آنان به گفت وگو سرگرم بودند كه ناگهان دو نفر از مخالفان سعد بن عباده (نامزد انصار براى خلافت) به نام هاى «معن بن عدى» و «عويم بن ساعده» (2)از راه رسيدند و به ابيبكر گفتند: «نطفه فتنه در حال انعقاد است! انصار در سقيفه بنى ساعده گرد آمده اند تا با سعد بيعت كنند» .


1- تاريخ طبرى، ج2، ص 458.
2- العقد الفريد، ج 4، صص 257 و 258؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 66. .

ص: 221

ابوبكر بدون اينكه مهاجران حاضر را خبر كند، به تندى همراه با عمر و ابوعبيده از جا برخاست و خود را به سقيفه رساند و آيين غسل و كفن و نماز و دفن جسد پيامبر (ص) به دست فراموشى سپرده شد. آنان به سقيفه رفتند و سعد بن عباده را سرگرم سخنرانى ديدند. سعد در خطابه اش چنين مى گفت:

اى گروه انصار! شما پيش از ديگران به آيين اسلام گرويديد. از اين رو، براى شما فضيلتى هست كه ديگران از آن برخوردار نيستند. برخيزيد و كارها را به دست گيريد.

ابوبكر گفت: «خداوند محمد (ص) را براى پيامبرى به سوى مردم فرستاد و مهاجران نخستين ايمان آورندگان به او بودند» . سپس با سخنان خود دو قبيله انصار را بر ضد يكديگر برانگيخت و گفت:

اگر خلافت و فرمان روايى را خزرجيان به دست گيرند، اوسيان از آنان كمتر نيستند و اگر اوسيان گردن به سوى آنان دراز كنند، خزرجيان دست كمى از آنان ندارند. از اين دو قبيله خون هايى ريخته شده است و افرادى كشته شده اند.

هنگامى كه سخنان ابوبكر به پايان رسيد، «حباب بن منذر» ، صحابى بدرى از انصار برخاست و گفت: «اى انصار! برخيزيد و كار خلافت را به دست گيريد. مخالفان شما در سرزمين شما و زير سايه شما، زندگى مى كنند و هرگز جرئت ندارند كه با شما مخالفت كنند» . سپس شمشير خود را بركشيد و رو به ابوبكر گفت: «به خدا سوگند! كسى كه سخن مرا رد كند، بينى اش را با اين شمشير مى كوبم كه من مرد اين كار و شير بيشه هايم» . عمر به او گفت: «خدا تو را بكشد!» او در پاسخ عمر گفت: «بلكه خدا تو را بكشد» . در اين هنگام بر سرش ريختند و شمشير را از دستش گرفتند.

عمر به تندى به پيشنهاد حباب بن منذر پاسخ گفت: «هرگز عرب زير بار خلافت شما نمى رود و شما را براى اين كار نمى پذيرد؛ زيرا پيامبر (ص) از انصار نبود» . سكوت مجلس را فراگرفت، ناگهان كسى از خزرج به نام «بشير بن سعد» ، پسر عموى «سعد بن عباده»

ص: 222

كه به او حسد مى ورزيد، براى شكستن سكوت، گفت: «پيامبر از قريش است و خويشاوندان پيامبر از ما براى فرمان روايى شايسته ترند» .

ابوبكر از اين فرصت استفاده كرد و گامى به پيش نهاد و گفت: «با يكى از اين دو نفر، عمر يا ابوعبيده، بيعت كنيد» . اين پيشنهاد جدى نبود، بلكه زمينه اى بود براى اينكه آن دو از ابوبكر نام برند. بنابراين، هر دو نفر با وى بيعت كردند. ابوبكر بدون اينكه دوباره نام آنان را بياورد، دستش را براى بيعت دراز كرد. سپس «بشير بن سعد» كه از اين رويداد خوشحال شد، با ابوبكر بيعت كرد.

«حباب بن منذر بدرى انصارى» گفت: «تو فرزند عاق خزرج و نمك نشناس و حسودى!» رييس اوسيان كه از عقب نشينى خزرجيان خوشحال شده بود، با برخى از اعضاى قبيله اش به گفت وگو پرداخت. آنان گفتند: «اگر خزرجيان گوى خلافت را بربايند، از امتيازى برخوردار مى شوند؛ پس چه بهتر كه با ابوبكر بيعت كنيم» .

پس از بيعت رييس اوسيان، افراد با يكديگر درگير و گلاويز شدند و «سعد بن عباده» كه بيمار بود، زير دست و پايشان رفت و نزديك بود كه كشته شود.

عمر فرياد زد: «سعد را بكشيد! خدا او را بكشد. او منافق و فتنه گر است» . «قيس» ، فرزند سعد از اين جسارت عمر سخت برآشفت و ريش او را گرفت و گفت: «به خدا سوگند! اگر يك مو از سر پدرم كم شود، دندانى برايت نمى گذارم» .

مهاجران حاضر در سقيفه، همين بيعت را كافى دانستند و از سقيفه بيرون آمدند و به سوى مسجد رفتند و اندك اندك از افراد بيعت مى گرفتند. اما به رغم اين پيروزى، مشكلى ديگر، يعنى اجتماع هجده نفر از بنى هاشم در خانه فاطمه كه جز به بيعت با على دست نمى گشادند، فراروى آنان بود. ازاين رو، براى بيرون راندن اين گروه از خانه و شكستن تحصّنشان، به خانه وحى يورش بردند و نبايستى ها روى داد و در تاريخ ثبت شد. (1)


1- تاريخ طبرى، ج2، ص 456؛ تاريخ ابن اثير، ج2، ص 137؛ عقد الفريد، ج2، ص249. .

ص: 223

از اين گزارش نكته هاى زير را مى توان فهميد:

الف) مصالح اسلام و مسلمانان در سقيفه مطرح نبود، بلكه هر گروهى براى مصالح و منافع خود تلاش مى كرد و مى خواست شتر خلافت را بر در خانه خود بخواباند. انصار به خدمات خود به پيامبر و مهاجران به انتسابشان با او فخر مى فروختند، اما از خواست خدا و رسول و مصالح اسلام سخن نمى رفت؛

ب) تنها چهار نفر در سقيفه با ابوبكر بيعت كردند: دو تن از مهاجران (عمر و ابوعبيده) و دو نفر از انصار (بشير بن سعد از خزرج و اسيد بن خضير، رييس اوسيان) . نام ديگران برده نمى شد؛ زيرا رأى شيخ قبيله، جانشين رأى همه بود؛

ج) اين بيعت در فضاى ناآرام صورت پذيرفت و گرفتن بيعت با تهديد و ارعاب فراوان همراه بود.

سرانجام بيعتى تحقق يافت كه از پس آن سعد بن عباده، رييس خزرجيان، به دست جنيان در بيابان كشته شد و «قتيل الجن» لقب گرفت! طبرى از عمر بن خطاب درباره ماجراى سقيفه چنين نقل مى كند:

«كانت فلتة كفلتات الجاهلية» (1)؛ «كارى نسنجيده، همانند كارهاى دوران جاهليت بود» .

حتى خود عمر بن خطاب بعدها چنين تصريح كرد:

«كانت بيعة ابي بكر فلتة، وقى الله شرّها. . .» (2)؛ «بيعت ابى بكر كارى نسنجيده بود. خدا شرّ آن را از ما دور گرداند» .


1- صحيح بخارى، ج 8، ص 25؛ تاريخ طبرى، ج 2ص 459؛ مسند احمد، ج1، ص 55؛ مجمع الزوائد، ج6، ص 5؛ فتح البارى، ج12، ص 129؛ عمدة القارى، ج17، ص 62؛ مصنف صنعانى، ج5، ص 445؛ المعيار و الموازنه، ص38؛ المصنف ابن ابى شيبه، ج 7، ص 616؛ سنن الكبرى، ج 4، ص 273؛ صحيح ابن حبان، ج2، ص 148؛ شرح نهج البلاغه، ج11، ص 12؛ المواقف، ج3، ص6٠٠.
2- تاريخ طبرى، ج 2، ص 446. .

ص: 224

4. موضع امام على (ع) در برابر انتخاب ابوبكر براى خلافت چه بوده است؟

«ابن قتيبه» از علماى برجسته اهل سنت در «الامامة و السياسة» پس از بيان ماجراى وفات پيامبر اعظم و گردآمدن كسانى در سقيفه، موضع اهل بيت (ع) را در برابر انتخاب شدن ابوبكر براى خلافت، چنين باز مى گويد: فرزندان هاشم هنگام بيعت انصار، گرد على بن ابى طالب (ع) بودند. زبير بن عوام نيز با آنان بود. چون مادر زبير، صفيه دختر عبدالمطلب بود، وى نيز از اين روى خود را از فرزندان هاشم به شمار مى آورد. على همواره مى گفت: «زبير با ما بود تا اينكه پسرانش بزرگ شدند. آنان وى را از ما دور كردند» .

على و عباس و خاندان بنى هاشم و زبير از بيعت خوددارى كردند و به خانه هاى خود رفتند. عمر با گروهى از جمله «اسيد بن حضير» و «سلمة بن اسلم» به سوى آنان رفتند و به آنان گفتند: «بياييد و با ابوبكر بيعت كنيد» . ولى همگى آنان از اين كار خوددارى كردند. زبير بن عوام با شمشير بيرون آمد. عمر فرمان داد تا زبير را گرفتند. سلمة بن اسلم به سوى زبير رفت و شمشير او را گرفت و به ديوار زد. پس از اين واقعه زبير بيعت كرد و پس از مدتى بنى هاشم نيز با ابوبكر بيعت كردند. على را نزد ابوبكر آوردند و على گفت: «من بنده خدايم و برادر رسول خدا (ص)» . به على گفتند: «با ابوبكر بيعت كن» .

على گفت:

من از شما بدين كار سزاوارترم. با شما بيعت نمى كنم و شما بايد با من بيعت كنيد. شما خلافت را از انصار گرفتيد. با آنان به اين طريق احتجاج

ص: 225

كرديد كه شما از نزديكان پيامبر (ص) هستيد. درحالى كه شما كار خلافت را از ما اهل بيت غصب كرديد. آيا شما به انصار نگفتيد كه به محمد (ص) نزديك تريد و انصار نيز كار خلافت را به شما تسليم كردند؟ ! من نيز با شما همان طور كه با انصار احتجاج كرديد، احتجاج مى كنم. ما به رسول خدا (ص) در مرگ و زندگى او از شما سزاوارتريم. اگر ايمان داريد، رعايت انصاف را در حق ما به جا آوريد و در غير اين صورت، شما در ستم افتاده ايد و خود به خوبى مى دانيد.

عمر به على (ع) گفت: «تا وقتى كه بيعت نكنى، رهايت نمى كنيم» . على (ع) در پاسخ عمر گفت: «شير را بدوش كه بخشى از آن، از آن تو خواهد بود. كار را براى ابوبكر محكم گير كه فردا آن را به تو بر مى گرداند» . على (ع) در ادامه سخنان خود گفت: «عمر! سوگند ياد مى كنم سخن تو را نمى پذيرم و با او بيعت نمى كنم» . ابوبكر به على گفت: «اگر بيعت نكنى تو را مجبور نمى كنم» .

«ابوعبيده» به على (ع) گفت:

پسر عمو! تو كم سن و سال هستى و آنان بزرگان قوم تواند. تو تجربه آنان را ندارى، به اندازه آنان نيز كارها را نمى شناسى. ابوبكر در كار خلافت از تو نيرومندتر است و كارها را همه جانبه در نظر مى گيرد. بنابراين، كار خلافت را به او بسپار؛ زيرا اگر تو زنده بمانى و عمرى يابى، براى كار خلافت خلق شده اى و سزاوار در دست گرفتن كار خلافت هستى. تو با ويژگى هايى همچون دانش و آگاهى و فهم و نيز سابقه در دين اسلام و دامادى پيامبر (ص) بر همه آنان برترى.

على (ع) گفت:

اى گروه مهاجران! خدا را در نظر آوريد. خلافت و زمام دارى محمد (ص) را از خانه او خارج نكنيد و در خانه هاى خود جاى ندهيد. اهل و خاندان او را از

ص: 226

مقامشان باز نداريد. اى مهاجران! سوگند به خدا! ما سزاوارترين مردم نسبت به كار خلافتيم. ما اهل بيت هستيم. خواننده كتاب خدا كه آن را از روى فهم و بينش مى خواند، از خاندان ماست. ما آگاه به سنت رسول خدا (ص) ، آشنا به كار مردم، بازدارنده مردم از بدى، قسمت كننده بيت المال به طور مساوى در ميان مردم هستيم. پس پيروى هواى نفس نكنيد تا گمراه نشويد كه در اين صورت از حق فاصله بيشترى مى گيريد.

«بشير بن سعد انصارى» در پاسخ حضرت على (ع) گفت: «اگر اين سخنان را كه اكنون مى شنويم قبلاً از تو شنيده بوديم، حتى دو نفر نيز با تو به مخالفت بر نمى خاستند» .

على (ع) ، شبانه فاطمه دختر پيامبر (ص) را بر چهارپايى سوار مى كرد و به مجالس انصار مى رفت و از آنان كمك و يارى مى خواست. انصار در پاسخ مى گفتند: «دختر پيامبر (ص) ، بيعت ما با اين مرد به پايان رسيده است. اگر همسر تو قبل از ابوبكر نزد ما مى آمد، ما با ابوبكر بيعت نمى كرديم» .

على (ع) در پاسخ آنان مى گفت: «آيا شما مى خواستيد من پيامبر (ص) را كه رحلت كرده بود، رها مى كردم و براى به دست آوردن خلافت به جنگ و ستيز مى پرداختم؟» فاطمه (س) به انصار گفت: «ابوالحسن آنچه سزاوار بود، انجام داد و شما نيز كارى كرديد كه خداوند آن را حساب خواهد كرد» .

عمر به در خانه على (ع) آمد و از آنان خواست تا بيرون بيايند و با ابوبكر بيعت كنند، ولى آنان از اين كار خوددارى كردند. عمر درخواست هيزم كرد و گفت: «سوگند به كسى كه جان عمر در دست اوست بيرون آييد. وگرنه خانه و اهلش را به آتش خواهم كشيد» . به عمر گفته شد: «اى ابوحفص! فاطمه در آن خانه است» . عمر گفت: «حتى اگر فاطمه نيز در خانه باشد» .

آنانى كه در خانه على (ع) بودند، همگى بيرون آمدند و بيعت كردند، مگر

ص: 227

على. اين چنين گفته شده است كه على سوگند ياد كرده بود از خانه بيرون نيايد و عبا بر دوش نيندازد تا وقتى كه قرآن را گردآورى كند. فاطمه جلوى در ايستاد و گفت:

هيچ مردمى همچون شما ديدارشان براى من بد و نفرت انگيز نيست. جنازه رسول خدا (ص) را بر روى دست هاى ما تنها گذاشتيد و كار خلافت را ميان خود قطعه قطعه كرديد و در اين باره از ما جويا نشديد و حق را به ما باز نگردانديد.

عمر نزد ابوبكر آمد و گفت: «آيا از اين فرد متخلف بيعت نمى گيرى؟» ابوبكر به قنفذ كه آزادشده وى بود، گفت: «برو و على را نزد ما بياور» . قنفذ نزد على آمد و گفت: «خليفه رسول خدا (ص) تو را مى خواند» . على گفت: «چقدر زود بر پيامبر (ص) دروغ روا داشتيد» . قنفذ برگشت و موضوع را به آگاهى ابوبكر رساند. ابوبكر پس از شنيدن سخنان على، گريه اى طولانى كرد. عمر بار دوم گفت: «به كسى كه از بيعت با تو خوددارى كرده است، فرصت مده» .

ابوبكر بار ديگر به قنفذ گفت: «نزد على برو به او بگو، اميرالمؤمنين تو را به بيعت با خود فرامى خواند» . قنفذ نزد على (ع) آمد و وى را از سخنان ابوبكر آگاه گرداند.

على در پاسخ وى گفت: «سبحان الله! چيزى را ادعا كرده است كه از آن او نيست» . قنفذ برگشت و سخنان على را به آگاهى ابوبكر رسانيد. وى نيز بار ديگر گريه اى طولانى كرد. عمر برخاست و گروهى نيز با وى آمدند، تا اينكه به درِ خانه فاطمه (س) رسيدند. فاطمه وقتى آگاه شد چه كسانى پشت در هستند، با صداى بلند چنين گفت: «پدر! رسول خدا (ص) ! چه چيزهايى كه پس از تو، از فرزند خطاب و ابوقحافه ديدم» .

مردم وقتى صدا و گريه فاطمه را شنيدند، گريه كنان برگشتند. نزديك بود قلب هاى آنان پاره و جگر آنان تكه تكه شود، اما عمر و عده اى باقى ماندند. آنان على را از خانه

ص: 228

بيرون آوردند و وى را نزد ابوبكر بردند.

به على گفتند: «بيعت كن» . على گفت: «اگر بيعت نكنم، چه مى كنيد؟» در پاسخ وى گفتند: «در اين صورت سوگند به خدا! گردن تو را خواهيم زد» . على (ع) گفت: «در اين صورت بنده خدا و برادر رسول خدا (ص) را مى كشيد» . عمر گفت: «بنده خدا را مى كشيم، ولى برادر رسول خدا (ص) را هرگز» .

ابوبكر ساكت بود و سخنى نمى گفت. كسى در آن ميان گفت: «آيا او را فرمان نمى دهى كه با تو بيعت كند» . ابوبكر گفت: «تا زمانى كه فاطمه در كنار اوست او را مجبور بر اين كار نمى كنم» . على كنار قبر رسول خدا (ص) آمد و در حالى كه فرياد مى كشيد و گريه مى كرد، چنين مى گفت: «برادر! اين مردم مرا ضعيف و كوچك نگه داشته اند و نزديك بود مرا بكشند» .

عمر به ابوبكر گفت: «بيا تا نزد فاطمه برويم! ما او را به خشم آورده ايم» . آن دو آمدند و از فاطمه اجازه داخل شدن به خانه را خواستند. فاطمه به آن دو اجازه نداد. آن دو نزد على رفتند و با او سخن گفتند. على آنان را نزد فاطمه آورد. وقتى كه نشستند، فاطمه صورتش را به سوى ديوار گرفت. سلام كردند، ولى فاطمه پاسخ سلام آنان را نداد.

ابوبكر آغاز به سخن كرد و گفت:

محبوبه رسول خدا (ص) ! سوگند به خدا! نزديكان رسول خدا (ص) نزد من از نزديكان خود، عزيزترند. تو از عايشه نزد من محبوب تر هستى. من دوست مى داشتم روزى كه پدرت رحلت كرد من به جاى او از دنيا مى رفتم. آيا مى انديشى من فضل و برترى تو را نمى شناسم و در عين حال تو را از ميراث رسول خدا (ص) محروم مى كنم؟ ما از رسول خدا (ص) شنيديم كه مى گفت: «ما ارث نمى گذاريم، آنچه از ما باقى مى ماند صدقه است» .

فاطمه گفت: «اگر به شما نشان دهم و حديثى را از پيامبر (ص) براى شما نقل كنم، آيا

ص: 229

آن را مى شناسيد و به آن عمل مى كنيد» .

آن دو گفتند: «آرى» . فاطمه گفت:

شما را به خدا سوگند! آيا شما دو نفر از رسول خدا (ص) نشنيديد كه مى گفت: «خشنودى من در خشنودى فاطمه است. خشم من در خشم فاطمه است. هركس فاطمه دخترم را دوست بدارد، گويى مرا دوست داشته است. هركس فاطمه را خشنود كند، مرا خشنود كرده است و هركس فاطمه را به خشم آورد مرا به خشم آورده است» .

گفتند: «آرى! از رسول خدا (ص) شنيده ايم» . فاطمه گفت:

من نزد خدا و فرشتگان او گواهى مى دهم شما دو نفر مرا به خشم آورده ايد و مرا خشنود نكرده ايد و هرگاه كه پيامبر (ص) را ديدار كنم نزد او از شما دو نفر شكايت خواهم كرد.

ابوبكر گفت: «من به خدا پناه مى برم از خشم پيامبر (ص) و از خشم تو» .

ابوبكر درحالى كه مى ناليد شروع به گريه كرد، تا جايى كه نزديك بود قالب تهى كند. فاطمه (س) گفت: «سوگند به خدا! در هر نمازى كه به پا دارم، از خدا عليه تو يارى مى خواهم» .

ابوبكر گريه كنان خارج شد. مردم، گرد ابوبكر جمع شدند و وى به آنان گفت: «. . . مرا تنها رها كنيد؛ زيرا من از اين گروه نيستم. مرا نيازى به بيعت شما نيست. بيعتتان را از من بازگيريد» . مردم به ابوبكر گفتند: «جانشين رسول خدا (ص) ! كار خلافت برقرار نمى ماند و اگر خلافت برقرار نماند، دين خدا نيز باقى نخواهد ماند» . ابوبكر در پاسخ مردم گفت:

سوگند به خدا! اگر اين چنين نبود و از سستى و مندرس شدن اين ريسمان نمى ترسيدم، شبى را به روز نمى رساندم كه بيعت يك مسلمان بر گردنم باشد و دليل آن نيز سخنانى است كه از فاطمه شنيده ام.

ص: 230

على (ع) تا زمانى كه فاطمه زنده بود با ابوبكر بيعت نكرد. فاطمه (1)پس از پدرش رسول خدا (ص) فقط 75 شب زنده بود. (2)


1- علامه اقبال لاهورى، درقصيده اى درباره جايگاه و منزلت حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا (س) چنين مى گويد: بانوى آن تاجدارى هل اتى مرتضى مشكل گشا شير خدا پادشاه كلبه اى ايوان او يك حسام و يك زره سامان او مادر آن مركز پرگار عشق مادر آن كاروان سالار عشق نورى و هم آتشى فرمان برش گم رضايش در رضاى شوهرش آن ادب پرورده صبر و رضا آسيا گردان و لب قرآن سَرا گريههاى او ز بالين بى نياز گوهر افشاندى به دامان نماز اشك او برچيد جبريل از زمين همچو شبنم ريخت بر عرش برين رشته آيين حق زنجير پاست پاس فرمان جناب مصطفى است ورنه گرد تربتش گرديدمى سجدهها بر خاك او پاشيدمى
2- الامامة و السياسة، ج 1، صص12 و3٠؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 443؛ عقد الفريد ابن عبدربه، ج 4، ص87؛ انساب الاشراف، ج1، ص 586. .

ص: 231

5. آيا فاطمه زهرا (س) فدك را ارث خود مى دانست؟

فدك سرزمينى آباد و حاصل خيز در نزديكى خيبر (كمابيش 14٠ كيلومترى مدينه) بود. «يوشع بن نون» ، از سران فدك، آن سرزمين را به پيامبر (ص) تسليم كرد و ساكنان آنجا متعهد شدند كه نيمى از حاصل آن را هر سال به پيامبر (ص) واگذارند و از آن پس زير پرچم اسلام زندگى كنند.

سرزمين هايى كه در اسلام با نبرد و جنگ گرفته مى شوند، از آن همه مسلمانان، و اداره آن به دست حاكم شرع است. اما سرزمين هايى كه بدون هجوم نظامى و اعزام نيرو به دست مسلمانان مى افتد، از آنِ خود پيامبر (ص) و امام پس از اوست.

ازاين رو، پيامبر (ص) فدك را به دختر خود حضرت زهرا (س) بخشيد. محدثان شيعه و گروهى از دانشمندان اهل سنت نوشته اند: «هنگامى كه آيه وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ ؛ «حق خويشاوندان را بپرداز» (اسراء:26) نازل شد، پيامبر (ص) دخترش فاطمه (س) را خواست و فدك را به وى واگذارد» . (1)

عامه و خاصه مى نويسند كه چون اين آيه نازل شد، پيامبر (ص) سرزمين فدك را به فاطمه (س) بخشيد. پس از درگذشت پيامبر، بر پايه اغراض سياسى، دختر پيامبر را از مِلْك خود محروم و كارگرانش را از آنجا بيرون كردند.

اميرالمؤمنين (ع) در نامه اى به «عثمان بن حنيف» در اين باره چنين مينويسد: «آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده فدك در دست ما بود. مردمى بر آن بخل ورزيدند و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن ديده پوشيدند و بهترين داور خداست. . . . (2)


1- مجمع البيان، ج 2، ص 411؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص268.
2- نهج البلاغه، نامه 45. .

ص: 232

از اين سخن مى توان دانست كه فدك از زمان پيامبر در دست فاطمه (س) و على (ع) بود.

افزون بر اين، هنگامى كه ابوبكر فدك را گرفت، به فاطمه (س) گفت: «شاهد بياور كه مالك فدكى» . او على (ع) ، «ام أيمن» و «رباح» را نزد خليفه آورد. اما خليفه گواهى آنان را نپذيرفت و فاطمه (س) سوگند ياد كرد كه ديگر با ابوبكر سخن نگويد. (1)

سپس ابوبكر به حديث مجعولى استناد كرد و گفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود:

«نَحْنُ مَعاشِرَ الأَنْبِياءِ لا نُورَثُ» ؛ «ما گروه پيامبران ارث برده نمى شويم [ارث به جا نمى گذاريم]» .

حضرت فاطمه (س) فرمود كه اين حديث با قرآن مخالف است؛ زيرا قرآن مجيد از قول زكرياى پيامبر مى گويد:

فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا * يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ (مريم: 5و6)

[پروردگارا!] تو از نزد خود جانشينى به من ببخش كه وارث من و وارث دودمان يعقوب باشد.

از اين آيه مى توان فهميد كه زكريا از خودش ارث مى گذارد.

«يعقوبى» نقل مى كند كه فاطمه (س) ، دختر پيامبر خدا (ص) نزد ابوبكر آمد و ميراث خود را از پدرش خواستار شد. اما ابوبكر به او گفت: پيامبر خدا گفته است:

«إنّا مَعاشِرَ الأَنبياءِ لا نورَثُ، ما تَرَكَنا صَدَقَةٌ» ؛ «ما گروه پيامبران ارث برده نمى شويم، آنچه به جاى مى گذاريم، صدقه است» .

پس گفت:

أفي اللهِ أَن تَرِثَ أَباكَ وَلا أَرِثَ أَبي، أَما قالَ رَسُولُ الله: المَرءُ يَحفَظُ في وُلدِه؟ (2)


1- انساب الاشراف، ج 1٠، ص79؛ تاريخ اسلام، ج 1، ص591؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص345؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص69؛ فتوح البلدان، بلاذرى، ص 46.
2- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص2. .

ص: 233

آيا حكم خداست كه تو از پدرت ميراث برى و من از پدرم ميراث نبرم، آيا پيامبر خدا نگفته است كه حق مرد درباره فرزندانش رعايت مى شود؟

پس ابوبكر گريست.

حضرت فاطمه (س) از خطا و لغزش، معصوم و از مصداق هاى آيه تطهير بود (1)و ازاين رو، امكان نداشت كه در فهم آيه و سنت پيامبر اشتباه كند يا چيزى غيرواقعى به پيامبر نسبت بدهد.

بنابراين، چه فدك ملك شخصى پيامبر بوده و بعد از فوت ايشان به حضرت زهرا (س) رسيده و چه پيامبر در زمان حياتش آن را به ايشان بخشيده باشد، به هر روى از آن زهرا (س) بوده است.


1- جامع البيان، ج 8، ص 22؛ احكام القرآن، جصاص، ج 3، ص471؛ تفسير ثعلبى، ج 9، ص35؛ الصواعق المحرقه، ص 243؛ اسباب النزول، واحدى، ص 239؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص36. .

ص: 234

6. چرا امام على (ع) در برابر ستم خلفا بر فاطمه (س) از ايشان دفاع نكرد و با خلفا همكارى كرد؟

جريان رفتار ناپسند خلفا با حضرت زهرا (س) ، در كتاب ها و منابع حديثى و تاريخى (1)اهل سنت ذكر شده است؛ چون آتش زدن درِ خانه حضرت زهرا (س) يا دستكم تهديد به آتش زدن درِ خانهاش به انگيزه گرفتن بيعت، همچنين خطبه هاى آن حضرت در مسجد پيامبر (ص) و گواهى ايشان بر خلافت حضرت على و سخنانشان با مهاجر و انصار، اين رويدادها را تأييد مى كند.

براى تبيين بيشتر اين موضوع، گزارش واقعه فدك را از «صحيح بخارى» ، يكى از منابع شش گانه اهل سنت نقل مى كنيم و داورى در اين باره را به خواننده گرامى واگذار مى كنيم:

أنَّ فاطمةَ (س) بِنْتَ النَّبيِّ (ص) أرْسَلَتْ إلى أَبي بَكْرٍ تَسْألُهُ مِيراثَها مِنْ رَسُولِ اللهِ (ص) مِمّا أفاءَ اللهُ عَلَيْهِ بِالْمَدِينةِ وَفَدَكَ وَما بَقِيَ مِنْ خُمْسِ خيبر، فَقَالَ اَبُوبَكْرٍ: «إنَّ رَسُولَ اللهِ (ص) قالَ: لا نورَثُ ما تركنا صدقَةٌ. إنَّما يَأكُلُ آلُ مُحَمَّد (ص) فِي هذَا الْمالِ وَ انّي وَاللهِ لا اُغيّر شَيئاً مِنْ صَدَقةِ رَسُولِ الله (ص) عَنْ حالِهَا الَّتِي كانَ عَلَيْها فِي عَهْد رَسُولِ الله (ص) ولأعمَلنَّ فِيها بِما عَملَ بِهِ رَسُولُ الله (ص)» . فأبى اَبُوبكرٍ اَنْ يَدفَع إلى فاطمةَ مِنها شَيْئاً فَوَجَدَتْ فاطِمةُ على اَبي بكر في ذلك فَهَجرَتْهُ فَلَمْ تُكلِّمْه حَتّى تُوفِّيَتْ وَعاشَتْ بَعْدَ النَّبيِّ (ص)


1- عالمان اهل سنت نيز وقوع اين رويدادها را ميپذيرند. اما درباره آنها راه توجيه را در پيش ميگيرند. البته با توجه به روايات معتبر نقل شده از پيامبر درباره شأن و منزلت حضرت زهرا، مانند «فاطمه بضعة مني فمن اغضبها اغضبني» ؛ «فاطمه پاره تن من است هركس او را خشمناك نمايد مرا خشمگين كرده است» ، به هيچ روى توجيهى درباره آزار آن حضرت پذيرفته نيست. .

ص: 235

سِتّةَ اشْهُرٍ. فَلَمّا تُوفّيتْ دَفَنَها زَوجُها عليٌّ لَيلاً وَلَمْ يُؤذِنْ بِها أَبابكرٍ وَصَلَّى عَلَيها. . . (1)

حضرت فاطمه (س) ، دختر پيامبر (ص) پيش ابوبكر رفت و از او ميراثش را از پيامبر درخواست نمود (ارث از فئ مدينه، فدك و يك پنجم خيبر) . ابوبكر در جواب گفت: «پيامبر فرموده است ما چيزى را به ارث نمى گذاريم، آنچه از ما باقى بماند صدقه است. به خدا سوگند تغيير نمى دهم چيزى از صدقه رسول خدا را آنگونه كه در زمان پيامبر بوده است و عمل مى كنم همان گونه كه پيامبر در مورد آن عمل نموده بود» . پس ابوبكر از واگذار نمودن آن به فاطمه (س) امتناع كرد. سپس حضرت فاطمه (س) از او دورى و قهر نمود و با او سخن نگفت تا اينكه از دنيا رفت. آن حضرت بعد از پيامبر شش ماه زندگى كرد. هنگامى كه وفات نمود، همسرش حضرت على (ع) او را شبانه دفن نمود و بر او نماز خواند و به ابوبكر اجازه شركت نداد.

موضوع تهديد زهرا (س) به آتش زدن خانهاش در صورت بيعت نكردن اهل خانه، از رويدادهاى تاريخى به شمار ميرود كه افزون بر منابع شيعى در بسيارى از منابع تاريخى اهل سنت نيز آمده است. (2)

حضرت على (ع) در برابر اين رخداد صبر كردند و با آن همه شجاعتشان شمشير نكشيدند؛ زيرا به رغم اين پندار كه تنها راه رسيدن به حق، در همه جا استفاده از شمشير و زور است و تنها با توسل به نيروى قهرآميز حق را مى توان ستاند، سيره پيامبر گرامى اسلام (ص) نشان مى دهد كه آن بزرگواران هرگز با توسل به زور به دنبال اجراى رسالت خود و تبليغ دين نبودند و حتى در بسيارى از زمان ها براى دست يابى به مصالح مهم تر،


1- صحيح بخارى، ج 5، ص 252.
2- تاريخ طبرى، ج 2، ص 443؛ عقد الفريد، ج 4، ص 87؛ انساب الاشراف، ج1، ص 586؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 12. .

ص: 236

ستم ها را بر خود و پيروانشان تحمل مى كردند.

حضرت على (ع) نيز با آگاهى از آسيبهاى قيام او براى جامعه اسلامى، از برخورد مسلحانه خوددارى كرد تا اصل اسلام محفوظ بماند و براى كسانى كه با سخنان امام على (ع) آشنايى دارند، به خوبى روشن است كه امام در نهج البلاغه گاهى به حق غصب شده خويش نظر داشته است. اما زمانى كه مصالح اسلام و جامعه اسلامى به ميان مى آيد به وحدت دعوت مى كند. آن حضرت خطاب به ابوموسى اشعرى مى فرمايد:

وَ لَيسَ رَجُلٌ، فَاعْلَمْ، اَحْرَصَ عَلى جَماعَةِ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ (ص) اُلفَتِها مِنِّي اَبتَغي بِذلكَ حُسنَ الثَّوابِ وَ كَرَمَ المَآب. (1)

پس بدان در امت اسلام، هيچ كس همانند من وجود ندارد كه به وحدت امت محمد و به انس گرفتن آنان به همديگر از من دلسوزتر باشد. من در اين كار پاداش نيك و سرانجام شايسته را از خدا مى طلبم.

يا مى فرمايد:

وَاللهِ لأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَلَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلاّ عَلَيَّ خَاصَّة. (2)

سوگند به خدا به آنچه انجام داده ايد گردن مى نهم، تا هنگامى كه اوضاع مسلمانان رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به ديگرى ستم نشود.

امام على (ع) به خوبى مى دانست كه هرگونه اقدامى در آن موقعيت به جنگ داخلى بين مسلمانان منجر مى شود و نتيجه اين كار شكست مسلمانان را در برابر دشمنان داخلى و خارجى كه در كمين نشسته و براى نابودى اسلام لحظه شمارى مى كردند، همراه دارد. ازاين رو با توجه به خطرات مختلف و گوناگونى كه مسلمانان را تهديد مى كرد، منافقان داخلى، از يك سو و دشمنان خارجى مانند يهود و روم از سوى ديگر


1- نهج البلاغه، نامه 78.
2- نهج البلاغه، خطبه 74. .

ص: 237

كه تهديد جدّى براى مسلمانان به حساب مى آمد، حضرت از قيام به حق خود بازايستاد.

بنابراين اگر امام على (ع) در برابر ظلم هايى كه بر خود آن حضرت و اهل بيت (ع) شد، تحمل و صبر نمود، به اين معنا نيست كه حقانيت جريان حاكم را ثابت نمايند يا اينكه بر امام على (ع) و حضرت زهرا (س) اقدام ظالمانه از طرف خلفا صورت نگرفته باشد. بلكه امام به خاطر مصالح بالاتر و مهم تر از اقدام مسلحانه خوددارى نمود.

ص: 238

٧. آيا امام على (ع) در زمان خلافت ابوبكر در جنگ با مرتدان شركت كرد؟ آيا مادر محمد بن حنفيه از طائفه بنى حنفيه در اين جنگها بهره او شد؟

على (ع) پس از رحلت پيامبر بزرگ اسلام (ص) ، به دليل برخى رخدادها از صحنه سياسى امت اسلامى كنار رفت و تا پايان خلافت خلفاى سه گانه (25 سال) ، خار در چشم و استخوان در گلو داشت (1)و سكوت كرد. آن حضرت در اين سال ها از تلاش باز نايستاد و به آموزش معارف اسلامى پرداخت، اما ذوالفقارش در نيام بود و در هيچ نبردى شركت نكرد.

«مسعودى» در «مروج الذهب» مى نويسد: «هنگامى كه فرماندهى سپاه براى حمله به ايران به ايشان پيشنهاد شد، او امتناع كرد و از آن اكراه داشت:

فَأَبى عَلِيُّ ذلِكَ وَ كَرِهَهُ» . (2)

نبود گزارش تاريخى از شركت آن حضرت در جنگ هاى دوران خلفا، خود بهترين دليل بر اين سخن است. درباره مادر «محمد بن حنفيه» سه ديدگاه وجود دارد:

الف) او «خوله» دختر «جعفر بن قيس» و سهم ابوبكر بود كه وى او را به امام على (ع) داد؛

ب) رسول خدا (ص) ، اميرمؤمنان (ع) را براى جهاد به يمن فرستاد و آن حضرت بر بخشى از كنيزان دست يافت كه «خوله» در ميان آنان بود و سهم آن حضرت شد؛

ج) «ابن ابى الحديد» ميگويد:

بنى اسد در دوران خلافت ابى بكر بر «بنى حنفيه» يورش بردند و «خوله» را اسير


1- نهج البلاغه، خطبه 3؛ مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 318.
2- مروج الذهب، ج 2، ص 318. .

ص: 239

كردند و به مدينه آوردند و على (ع) او را خريد. هنگامى كه اين خبر به خويشان او رسيد، به مدينه آمدند و على (ع) آنان را شناخت و از مظلوميتشان آگاه شد، خوله را آزاد و آن گاه با وى ازدواج كرد. (1)

از امام باقر (ع) پرسيدند: «جد بزرگوارتان، امامت شيخين را نپذيرفت. اما چرا با اسيرى از اسيران آنان به نام خوله ازدواج كرد؟» امام فرمود: «من پاسخ شما را نمى گويم. اين موضوع را از جابر بن عبدالله انصارى بپرسيد كه در آن واقعه حاضر بوده است» .

آنان نزد «جابر» رفتند و او گفت:

من گمان ميكردم كه ميميرم و كسى اين حقيقت را از من نميپرسد. بشنويد و فراگيريد! اسيران را حاضر كردند و «خوله حنفيه» وارد شد و به مردم نگريست. آن گاه به سوى قبر رسول خدا (ص) رفت و ناليد و آه كشيد و با صداى بلند گريست و گفت: «سلام من بر تو اى رسول خدا و بر اهل بيت تو. اين امت تو ما را مانند اهل نوبه و ديلم اسير كردند. ما گناهى جز اين نداشتيم كه دوستان اهل بيت تو بوديم. هنگامى كه بر سر ما ريختند، گفتيم: چرا ما را اسير ميكنيد؟ ما كه شهادتين ميگوييم. گفتند: زكات نداده ايد. گفتيم: مردان ما زكات ندادند، زنان چه تقصير دارند؟ آنان ساكت شدند؛ گويى كه سنگ در دهان داشتند» . (2)

به دليل ديدگاه هاى گوناگون تاريخى در اين زمينه، نمى توان به واقعيت تاريخى آن پى برد.


1- شرح نهج البلاغه، ج 1، صص 243 و 246؛ بحارالانوار، ج 42، ص84؛ تنقيح المقال، ج 2؛ قاموس الرجال، ج 9، ص246.
2- خرايج و الجرائح، قطب راوندى، صص9٠ - 92؛ بحارالانوار، ج 42، صص82 و 85. .

ص: 240

٨. آيا هنگامى كه عمر به بيت المقدس رفت، امام على (ع) را جانشين خود كرد؟

اين مطلب را «ابن كثير» در «البداية و النهايه» (1)از «سيف بن عمر» نقل مى كند كه از جاعلان حديث و دروغگويان تاريخ است و به هيچ روى به روايت او نمى توان اعتنا كرد و همه نويسندگان علم رجال او را تضعيف كردهاند. سيف، واضع «احاديث منكَر» و به زنديق بودن متهم است. او از پيش خود اصحابى خيالى مانند «عبدالله بن سبأ» را مى ساخت و براى متهم كردن شيعيان، روايات آنان را به شيعه نسبت مى داد.

«ابن حجر عسقلانى» در «تهذيب التهذيب» ، او را «وضّاع حديث» مى خواند، احاديثش را «منكَر» مى شمارد و وى را به زنديق بودن متهم مى كند. (2)وى شخصيت «عبدالله بن سبأ» يهودى را ساخت تا شيعيان را بدنام كند.

«حلبى» ، از برخى محققان نقل مى كند كه او به زنديق بودن و جعل حديث متهم است. (3)«ذهبى» درباره او مى نويسد: «از مجهولان مانند هشام بن عروه و عبيدالله بن عمرو و. . . حديث نقل مى كرده است و برخى از مورخان او را متروك و به زندقه متهم دانسته و احاديث او را منكر شمرده اند» .

بنابراين، جريان رفتن عمر به بيت المقدس و جانشينى امام على (ع) از سوى او بى اعتبار است و با آن نمى توان ثابت كرد كه روابط دوستانه بين اميرالمؤمنين (ع) و عمر برقرار بوده است.


1- البداية و النهاية، ج7 ص 64.
2- تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 4، ص5٠4؛ الاصابه، ج5، ص 242؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 11، ص 142.
3- الكشف الحثيث عمن رمى بوضع الحديث، صص2٠4 و 2٠5. .

ص: 241

٩. آيا ازدواج امكلثوم، دختر امام على (ع) ، با عمر صحت دارد؟

اشاره

مورخان و سيرهنويسان در خصوص ازدواج ام كلثوم، دختر امام على (ع) با عمر، اختلاف نظر دارند. برخى بر اين باورند كه ام كلثوم با عمر ازدواج نكرد. «شيخ مفيد» بر اين عقيده است كه خبر وارد شده در تزويج ام كلثوم ثابت نيست؛ زيرا در سلسله سند آن، «زبير بن بكار» است كه موثق نيست و به خاطر دشمنى با على (ع) ، اين حديث صادر شده است. (1)

اگر از نظر تاريخى چنين ازدواجى صورت گرفته باشد، چنان كه اهل سنت بر آن اصرار دارند، به لحاظ عقلانى و محتواى روايات، تحقق اين ازدواج درخور تأمل و از جهات ذيل، دور از ذهن است. (2)

الف) افسانه ها و زشتى هاى خبر

درباره اين ازدواج و مقدمات آن، در كتاب هاى اهل سنت مطالبى نقل شده است كه بسيار زشت و زننده و دور از شأن يك مسلمان با ايمان است؛ نمونه هايى از آن را بيان مى كنيم:

يك - «ابن عبدالبر» در «استيعاب» نقل مى كند:

عمر به على (ع) گفت: «ام كلثوم را به همسرى من دربياور كه من مى خواهم با اين پيوند، به كرامتى كه احدى به آن نرسيده است، دست يابم!»


1- المسائل السرويه، شيخ مفيد، ص 88.
2- بحارالانوار، ج 42، صص 1٠9 - 1٠7. .

ص: 242

على (ع) فرمود: «من او را به نزد تو مى فرستم. . .» . على (ع) ام كلثوم را همراه با پارچه اى نزد عمر فرستاد و فرمود: «از طرف من به او بگو: اين پارچه اى است كه به تو گفته بودم» .

ام كلثوم نيز پيام على (ع) را به عمر رساند. عمر گفت: «به پدرت بگو، من پسنديدم و راضى شدم، خدا از تو راضى باشد» . آن گاه عمر دست بر ساق ام كلثوم نهاد و آن را برهنه كرد! ام كلثوم گفت: «چه مى كنى؟ ! اگر تو خليفه نبودى، بينى ات را مى شكستم» . آن گاه نزد پدر برگشت و گفت: «مرا نزد پيرمرد بدى فرستادى» . (1)

دو - در نقل ديگرى از «ابن حجر عسقلانى» آمده است: «ام كلثوم ناراحت شد و خطاب به عمر گفت: اگر تو خليفه نبودى به چشمت ضربه اى مى زدم! [آن را كور مى كردم]» . (2)

سه - «خطيب بغدادى» زشت تر از اين را در كتاب خود نقل كرده، مى نويسد:

در پى درخواست عمر، على (ع) دخترش را آرايش كرد و او را سوى عمر روانه كرد. وقتى كه عمر او را ديد، برخاست و ساق پايش را گرفت و گفت: «به پدرت بگو من پسنديدم (سه بار تكرار كرد)» . وقتى دختر به نزد پدر آمد، گفت: «عمر مرا به سوى خود خواند و هنگامى كه برخاستم، ساق پايم را گرفت و گفت: از جانب من به پدرت بگو من پسنديدم!» (3)

راستى اين نقل ها چقدر ناخوشايند است كه پدرى چون على (ع) دخترش را بدين صورت نزد بيگانه اى بفرستد و پس از آنكه دختر، برخورد زشت او را نقل مى كند، پدر نيز عكس العملى انجام ندهد!


1- الاستيعاب، ابن عبدالبر، ج 4، ص 1955.
2- الاصابة، ابن حجر عسقلانى، ج 8، ص 465.
3- تاريخ بغداد، احمد بن على ابوبكر خطيب بغدادى، ج 6، ص 18٠. .

ص: 243

كسانى كه چنين چيزهايى را مى گويند، آيا توجه دارند كه اين رفتار خليفه دوم به عدالت وى صدمه مى زند و آنچه را در باب «عدالت صحابه!» مى گويند، خدشه دار مى كند؟

«سبط بن جوزى» از ديدن اين سخنان بسيار برآشفته شده، مى نويسد: «به خدا سوگند اين كار قبيح است. حتى اگر آن دختر، كنيزكى هم بود، چنين كارى جايز نبود [چه برسد كه او حرّه بود]» .

سپس مى افزايد: «به اجماع مسلمانان، لمس زن اجنبى جايز نيست؛ پس چگونه آن را به عمر نسبت مى دهند» . (1)

روشن است كه چنين نقل هايى را نه شيعيان مى پذيرند و نه عالمان منصف و حق جوى اهل سنت. ولى گروهى در تاريخ دست برده اند و براى صدمه زدن به چهره قدسى اميرمؤمنان على (ع) به اين نوع گفته هاى ركيك روى آورده اند و درباره اين ازدواج، افسانه ها گفته اند!

ب) سن ام كلثوم به هنگام ازدواج

همان گونه كه گفته شد، «يعقوبى» و «طبرى» ، سال ازدواج ام كلثوم را با عمر، هفدهم هجرى دانسته اند. (2)در آن سال، ام كلثوم كمتر از نُه سال داشت. آيا پذيرفتنى است كه على (ع) دختر هشت ساله خود را - با رضايت، به نكاح پيرمردى 57 ساله، با فاصله سنى حدود 5٠ سال، درآورد؟ !

در برخى از كتاب هاى تاريخى نيز نقل شده است كه على (ع) پس از درخواست


1- تذكرة الخواص، سبط بن جوزى، ص 321.
2- «ابن سعد» نيز در «طبقات» مى نويسد: «تزوّجها عمر بن الخطاب و هي جارية لم تبلغ» ؛ «عمر با ام كلثوم ازدواج كرد، درحالى كه هنوز ام كلثوم به سن بلوغ نرسيده بود» ؛ طبقات الكبرى، ج 8، ص 338. ابن جوزى نيز مى نويسد: «عمر در حالى با ام كلثوم ازدواج كرد كه وى به سن بلوغ نرسيده بود» ؛ المنتظم، ج 4، ص 237. .

ص: 244

عمر گفت: «إنّها صبيّة» (1)؛ «او كودك است» . آيا با اين حال مى توان باور كرد كه على (ع) به اين ازدواج (2)راضى شده باشد؟

ج) تندخويى عمر

تندخويى عمر زبانزد عام و خاص بود و در كتاب هاى اهل سنت به اين ويژگى اشاره شده است؛ مثلاً هنگامى كه به خلافت رسيد، به نقل از «ابن سعد» در «طبقات» اولين سخنى كه بر روى منبر گفت، اين بود:

أَللّهُمَّ إنّي شَديدٌ [غَليظ] فَلَيَّني وإنّي ضَعيفٌ فَقَوِّني وإنّي بَخيلٌ فَسَخِّني. (3)

خدايا! من تندخويم، پس مرا نرم و ملايم قرار ده و من ضعيفم، پس مرا قوى ساز و من بخيلم، پس مرا سخى گردان.

ولى از روايات اهل سنت، به دست مى آيد كه اين حالت، همچنان در او باقى ماند؛ زيرا از تاريخ استفاده مى شود كه به همين دليل، برخى از زنان، همسر وى نمى شدند.

«طبرى» نقل مى كند كه عمر، ام كلثوم، دختر ابوبكر را از عايشه خواستگارى كرد، درحالى كه او كوچك بود. عايشه ماجرا را با خواهرش ام كلثوم در ميان گذاشت. ام كلثوم گفت: «من نيازى به او ندارم!» عايشه گفت: «نسبت به خليفه بى ميلى؟» پاسخ داد:

نَعَم، إنّه خَشِنُ العَيْشِ، شَديدٌ عَلَى النِّساءِ. (4)

آرى، زيرا او در زندگى سخت گير است و نسبت به زنان نيز با خشونت برخورد مى كند.


1- طبقات الكبرى، ج 8، ص 339.
2- هرچند فاصله سنى پيامبر (ص) با برخى از همسرانش نيز زياد بود، ولى مى دانيم آنها با افتخار به همسرى پيامبراكرم (ص) درمى آمدند و گاه پيشنهاد ازدواج، از طرف خود آنان مطرح مى شد و اين مسئله، با ازدواج مورد بحث - كه على7 با آن موافق نبود و عمر با اصرار از ام كلثوم خواستگارى كرد - تفاوت دارد.
3- طبقات الكبرى، ج 3، ص 2٠8.
4- تاريخ طبرى، ج 4، ص 199؛ الكامل فى التاريخ، ابوالحسن على بن ابوالكرم محمد (ابن اثير) ، ج 3، ص54. .

ص: 245

مشاهده مى كنيم كه حتى دختر كوچكى مانند ام كلثوم، فرزند ابوبكر نيز از خشونت وى باخبر بود.

مطابق نقل ديگر، ام كلثوم دختر ابوبكر، به خواهرش عايشه گفت: «تو مى خواهى من به ازدواج كسى درآيم كه تندى و سخت گيرى او را در زندگى مى دانى؟ !» سپس گفت:

واللهِ لَئِنْ فَعَلْتِ لأَخْرُجَنَّ إلى قَبرِ رَسُولِ اللهِ (ص) وَلأَصِيحَنَّ بِهِ. (1)

به خدا سوگند! اگر چنين كنى، كنار قبر پيامبر خدا مى روم و در آنجا فرياد مى زنم.

همچنين مطابق نقل «بلاذرى» ، «طبرى» و «ابن اثير» ، هنگامى كه «يزيد بن ابوسفيان» از دنيا رفت، عمر از همسرش، «ام ابان» ، دختر عتبه، خواستگارى كرد. وى نپذيرفت و گفت:

لأَنَّهُ يَدْخُلُ عابِساً ويَخْرُجُ عابِساً، يَغْلُقُ أبوابَهُ، ويَقِلُّ خَيرَهُ. (2)

او عبوس و خشمگين وارد منزل مى شود و عبوس و عصبانى خارج مى شود. درِ خانه را مى بندد و خيرش اندك است.

بنابراين، چگونه مى شود امام على (ع) با رضايت خاطر، دخترش را به او داده باشد؟

د) انگيزه اين ازدواج

«ابن حجر» در كتاب خود مى نويسد:

هنگامى كه عمر، ام كلثوم را از على (ع) خواستگارى كرد، آن حضرت فرمود: «من دخترانم را براى فرزندان [برادرم] جعفر نگه داشته ام» . عمر اصرار كرد و گفت: «او را به ازدواج من درآور كه هيچ مردى مانند من از او مراقبت نخواهد كرد» . على (ع) نيز پذيرفت و عمر، نزد مهاجران آمد و گفت: «به من تبريك


1- الاستيعاب، ج 4، ص 18٠7.
2- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 9، ص 368؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 4٠٠. .

ص: 246

بگوييد!» گفتند: «چرا؟» گفت: به خاطر تزويج با دختر على (ع) ؛ زيرا پيامبر (ص) فرمود:

«كُلُّ نَسَبٍ وَ سَبَبٍ سَيُقْطَعُ يَوْمَ الْقِيامَةِ إلاّ نَسَبِي وَ سَبَبِي» ؛ «هر نسب و سببى در روز قيامت قطع خواهد شد، مگر نسبت و خويشاوندى با من» . لذا خواستم با اين ازدواج از اين موهبت بهره مند شوم. (1)

«ابن اثير» اين عبارت را آورده است كه عمر گفت: «من پيش از اين با آن حضرت [به خاطر آنكه پدرزن او بودم] نسبت پيدا كردم و اكنون دوست داشتم داماد اين خاندان شوم» . (2)

مطابق نقل يعقوبى، عمر علت اين درخواست را به خود على (ع) نيز گفت. (3)

بيان اين انگيزه از سوى خليفه دوم بعيد است و تصور نمى شود كه چنين انگيزه اى، وى را وادار به خواستگارى ام كلثوم كند؛ زيرا مطابق نقل «بلاذرى» در «انساب الاشراف» : هنگامى كه على (ع) حاضر نشد با ابوبكر بيعت كند، عمر به سوى خانه آن حضرت حركت كرد، درحالى كه فتيله اى آتشين در دست داشت. فاطمه را نزديك درِ خانه ديد؛ فاطمه (س) وقتى عمر را با آتش ديد، فرمود: «

يَابْنَ الخَطّابِ! أتُراكَ مُحرِقاً عليَّ بابي » ؛ «اى پسر خطاب! تو مى خواهى درِ خانه مرا بسوزانى؟ !» عمر با صراحت گفت: «آرى!» (4)

دانشمند معروف اهل سنت «ابن قتيبه دينورى» مى نويسد:

عمر دستور داد هيزم بياورند و آنها كه در منزل فاطمه اجتماع كرده بودند را تهديد كرد كه از خانه بيرون بيايند و بيعت كنند، وگرنه خانه را آتش مى زنم. به او گفته شد:

«يا أَباحَفصٍ! إنَّ فيها فاطمة، فقال: وإنْ» (5)؛ «اى اباحفص! [كنيه عمر] فاطمه داخل اين خانه است! گفت: هرچند فاطمه آنجا باشد» .


1- الاصابة، ج 8، ص 467. همچنين ر. ك: الاستيعاب، ج 4، ص 1955.
2- اسدالغابة، ابوالحسن على بن ابوالكرم محمد (ابن اثير) ، ج 6، ص 387.
3- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 149.
4- ر. ك: انساب الاشراف، ج 1، ص 586. ابن عبدربّه شبيه همين ماجرا را آورده است.
5- الامامة والسياسة، ج 1، ص 3٠. .

ص: 247

«طبرى» نيز حمله به خانه على (ع) و تهديد به سوزاندن خانه را آورده است. (1)

آيا آزردن فاطمه و بى احترامى به آن حضرت، با ازدواج با دخترش، به انگيزه نجات اخروى سازگار است؟ ! آن هم آزردن كسى كه آزار و رنجش او، آزار رسول خدا (ص) است: «

فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي يُؤذِيني ما آذاها » . (2)

بنابراين، به فرض كه ازدواجى هم صورت گرفته باشد، به يقين نمى تواند جهت انتساب به خاندان پيامبر (ص) روز رستاخيز باشد؛ بلكه انگيزه هاى ديگرى داشته است!

ه) بررسى اسناد اين خبر در كتاب هاى اهل سنت و اماميه

كتاب هاى اهل سنت، به طور گسترده و به گونه هاى مختلف، اين ماجرا را نقل كرده اند كه بخش هايى از آن گذشت. برخى از محققان، اسناد حديث را بررسى كرده و روشن ساخته اند كه اسناد همه آنها - طبق معيارهاى خود اهل سنت نيز - ضعيف است. (3)

در «صحيح بخارى» نيز به اين ماجرا اشاره اى شده است. (4)بسيارى از عالمان اهل سنت، همه آنچه در اين كتاب آمده است را صحيح مى دانند، ولى در سند اين حديث در صحيح بخارى، «ابن شهاب زُهرى» واقع شده است. او هر چند از نظر علماى رجال اهل سنت توثيق شده است، ولى از نقل هاى تاريخى برمى آيد كه با بنى اميه و دشمنان اهل بيت (ع) همكارى نزديك داشته و احتمال جعل در خبر وى وجود دارد. (5)ازاين رو، ماجراى اين ازدواج در صحيح مسلم -با آنكه پس از صحيح بخارى نوشته شده- نيامده است.

علاوه بر آنكه صحيح بخارى، به علت اينكه حديث متواتر غدير را در كتاب خود


1- تاريخ طبرى، ج 3، ص 2٠2.
2- المسند، احمد بن حنبل، ج 4، ص 5؛ صحيح بخارى، ج 6، ص 158.
3- ر. ك: ازدواج ام كلثوم با عمر، سيدعلى حسينى ميلانى.
4- صحيح بخارى، ج 3، ص 222.
5- www. Valiasr. com مقاله بررسى شبهه ازدواج عمر با ام كلثوم، نوشته سيد محمد حسينى قزوينى. .

ص: 248

نياورده و حديث متواتر ثقلين را از قلم انداخته (با آنكه ديگر كتب صحاح آورده اند) مورد انتقاد انديشمندان منصف و صاحب نظران غير متعصب است.

و) تهديدها و ضرورت ها

با صرف نظر از تأملاتى كه درباره جزئيات اين ماجرا ذكر شد، اگر اصل ازدواج هم پذيرفته شود، بر وجود رابطه نيكو ميان اميرمؤمنان على (ع) و خليفه دوم دلالت نمى كند. رواياتى كه از شيعه و سنى نقل شده است، نشان مى دهد كه خليفه دوم، به سبب موقعيت خود در جايگاه خلافت مسلمانان از تهديد استفاده مى كرد (كه شرح آن خواهد آمد) و مى دانست طرف او مردى است كه براى هدف مهم تر، يعنى حفظ اصل اسلام و ميراث نبوى (ص) ، تحمل و بردبارى مى نمايد و به درگيرى و نزاع اقدام نمى كند؛ همچنان كه خود آن حضرت درباره مسئله با اهميتى همانند غصب خلافت به صبرى جانكاه روى آورد؛ آنجا كه مى فرمايد:

فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً. (1)

صبر كردم درحالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند.

اكنون به سراغ تهديدهايى مى رويم كه در ماجراى ازدواج ام كلثوم صورت گرفت: مطابق نقل «ابن جوزى» هنگامى كه عمر ام كلثوم را از على (ع) خواستگارى كرد، على (ع) فرمود: «او كودك است» . عمر [با ناراحتى] گفت:

إنَّكَ وَاللهِ ما بِكَ ذلك، ولكن قَدْ عَلِمنا ما بِك. (2)

به خدا سوگند! اينكه مى گويى عذر نيست [و بهانه است] و ما مقصود تو را مى دانيم [كه با ما خوب نيستى].


1- نهج البلاغه، خطبه سوم (شقشقيه) ؛ الغارات، ج 2، ص 768.
2- المنتظم، ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزى، ج 4، ص 238. .

ص: 249

در اين تعبيرات، ناخوشايندى عمر از جواب رد على (ع) آشكار است.

«طبرانى» در «المعجم الكبير» و «هيثمى» در «مجمع الزوائد» آورده اند كه على (ع) با عقيل، عباس و حسنين (ع) درباره درخواست خليفه دوم مشورت كرد. آن گاه در برابر سخن عقيل فرمود:

وَاللهِ ِِِِِِِِِِِِِ ما ذاكَ منْ نَصيحَةٍ وَلكِنْ دِرّةَ عُمَر أَحْرَجَتهُ إلى ما تَرى. (1)

اين سخن او از سر خيرخواهى نبود، بلكه تازيانه عمر او را به آنچه مى بينى واداشته است.

در منابع روايى اماميه، تهديد به صورت روشن تر بيان شده است. در روايتى كه «هشام بن سالم» از امام صادق (ع) نقل مى كند، آمده است:

هنگامى كه عمر، ام كلثوم را از على (ع) خواستگارى كرد، حضرت فرمود: او كودك است [و جواب رد به او داد]. عمر، عباس عموى پيامبر را ملاقات كرد و ماجرا را براى وى بيان كرد و آن گاه عباس را اين گونه تهديد كرد:

«أما وَاللهِ لاُعوِّرَنَّ زَمْزَمَ وَ لا أدعُ لَكُمْ مَكْرَمةً إلّا هَدَمْتُها وَ لاُقيمَنَّ عَلَيْهِ شاهِدَيْنِ بِأَنَّهُ سَرِقَ، وَ لاُقَطِّعَنَّ يَمِينَهُ» ؛ «به خدا سوگند! من چاه زمزم را [كه افتخار سقايت آن با توست] پر خواهم كرد و تمامى كرامتى كه براى شماست از بين خواهم برد و دو شاهد براى اتهام سرقت بر ضد او (على (ع)) اقامه مى كنم و دستش را قطع خواهم كرد!»

عباس نزد على (ع) آمد و تهديدات عمر را بازگو كرد و از آن حضرت خواست كه امر ازدواج را به عهده او بگذارد و على (ع) نيز به دست او سپرد (2)و عباس آن را سامان داد و ام كلثوم را به تزويج عمر درآورد. (3)


1- المعجم الكبير، ج 3، صص 44 و 45؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 271.
2- كافى، ج 5، ص 346.
3- بحارالانوار، ج 42، ص 93. .

ص: 250

بنابراين، اگر ازدواجى با شرايط خاص صورت گيرد و امامى همانند اميرمؤمنان (ع) به سبب مصلحتى مهم به اين امر رضايت دهد، نه اشكالى بر آن حضرت وارد است و نه علامت مودّت و دوستى است.

در مجموع، درباره ازدواج ام كلثوم با خليفه دوم، تأملاتى وجود دارد كه اصل ازدواج را مورد ترديد قرار مى دهد و با فرض صحت ماجرا، نمى توان آن را نشانه محبت ميان اميرمؤمنان على (ع) و خليفه دوم دانست؛ زيرا روشن شد كه اين ازدواج به سبب تندخويى و تهديدات خليفه و خويشتندارى و بردبارى مولاى متقيان على (ع) براى مصلحتى مهم تر و براى جلوگيرى از نزاع داخلى و تضعيف كيان اسلام صورت گرفته است. در حقيقت داستان اين ازدواج، برگ ديگرى از دفتر قطور مظلوميت على (ع) است.

ص: 251

١٠. آيا عضويت امام على (ع) در شوراى شش نفره، نشانه علاقه عمر به امام على (ع) نبود؟

عمر چند روز پيش از مرگش براى گزينش خليفه پس از خود، شش نفر را برگزيد و كار خلافت را به شوراى آنان واگذارد. حضرت «على (ع)» ، «طلحه» ، «زبير» ، «عبدالرحمان» ، «عثمان» و «سعد بن ابى وقاص» اعضاى اين شورا بودند. عمر، ابوطلحه انصارى را با پنجاه نفر از انصار مأمور كرد كه پشت در خانه اى كه در آنجا بحث و گفت وگو مى كنند، بايستد و منتظر كارشان باشد. او گفته بود كه اگر پنج نفر از اعضاى شورا پس از سه روز يكى را از ميان خود برگزيدند، گردن نفر مخالف را بزنيد و اگر چهار نفر با هم توافق كردند و دو نفر مخالفت كردند، گردن دو نفر مخالف را بزنيد و اگر سه نفر بر يكى توافق كردند و سه نفر بر ديگرى، با كسى بيعت كنيد كه عبدالرحمان با وى بيعت مى كند. (1)

«متقى هندى» در «كنزالعمال» از «محمدبن جبير» و او از پدرش چنين روايت كرده است: «عمر گفت: اگر عبدالرحمان بن عوف بر كسى دست گذاشت و او را انتخاب كرد، شما نيز با وى بيعت كنيد» . (2)

همچنين، «هشام بن سعد» از «زيد بن اسلم» و او از پدرش نقل كرده است كه عمر گفت: «اگر سه نفر يك رأى و سه نفر رأى ديگرى داشته باشند، شما با گروهى بيعت كنيد كه عبدالرحمان در آن است و گفته او را بشنويد و از وى اطاعت كنيد» . (3)


1- طبقات الكبرى، ج 37، ص 247؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 294؛ منتخب كنزالعمال، ج 4، ص 429؛ انساب الاشراف، ج 5، ص16؛ عقد الفريد، ج 4، ص 98.
2- كنزالعمال، ج 3، ص 16٠؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 16٠؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 15.
3- طبقات الكبرى، ج 3، ص 43. .

ص: 252

سه روز از قتل خليفه دوم گذشت و على (ع) ، عثمان، عبدالرحمان، سعد، زبير و طلحه در خانه (1)عايشه گرد آمدند و به شور و بحث پرداختند. عبدالرحمان گفت:

براى اينكه ميان مسلمانان تفرقه نيفتد، ما با موافقت يكديگر يكى را از خودمان به خلافت بايد انتخاب كنيم. هركس ديگرى را از خود شايسته تر مى داند، رأيش را بدو بسپارد و به نفع او كنار برود و من خود به خلافت طمع ندارم.

طلحه رأى خود را به عثمان سپرد و به نفع او كنار رفت. سعد نيز حق خود را به عبدالرحمان و زبير نيز حقش را به على داد. (2)

«طبرى» علت مخالفت نكردن سعد را با عبدالرحمان و علت مخالفت نكردن عبدالرحمان را با عثمان، پيوند خويشاوندى آنان مى داند و مى گويد:

فَسَعْدٌ لا يُخالِفَ ابنَ عَمِّهِ عَبْدَالرَّحمنِ وَ عَبْدُالرَّحمنِ صَهْرُ عُثمانَ لا يَختَلِفُونَ فَيُوَلِّيها عَبدُالرَّحمنِ عثمانَ أو يُوَلِّيها عُثمانُ عَبدَالرَّحمنِ. (3)

سعد با پسر عمويش عبدالرحمان مخالفت نمى كرد و عبدالرحمان داماد عثمان بود و با هم مخالفت نمى كردند. عبدالرحمان عثمان را يا عثمان عبدالرحمان را به خلافت برمى گزيد.

على (ع) از اين موضوع آگاه بود كه عبدالرحمان جانب خويشاوندى را رعايت خواهد كرد و ازاين رو، وقتى عثمان پيشنهاد كرد ما هر دو به عبدالرحمان وكالت دهيم تا هرچه را او صلاح مى داند، به نيكى سامان دهد، على (ع) اين وكالت را نپذيرفت و فرمود: «من به شرطى عبدالرحمان را به حكميت مى پذيرم كه جانب خويشاوندى را با تو ناديده گيرد و رضاى حق و مصلحت امت را در نظر آورد» . (4)


1- عقد الفريد، ج 4، ص 99.
2- صحيح بخارى، ج 5، ص 79.
3- تاريخ طبرى، ج 3، ص 294.
4- تاريخ طبرى، ج 3، ص 295؛ عقد الفريد، ج 3، ص 99. .

ص: 253

از سوى ديگر، خليفه مخالف را تهديد كرده بود و عثمان در پى مخالفت على (ع) گفت: «اى على! مخالفت جايز نيست. بر پايه وصيت خليفه، هركس مخالفت كند جز كشته شدن راه ديگرى ندارد. تو نيز عبدالرحمان را به حكميت برگزين» .

على (ع) به ناچار اين پيشنهاد را پذيرفت. عبدالرحمان مردم را در مسجد گرد آورد تا در حضور مهاجر و انصار رأى خود را اعلام و به ظاهر مشورت كند. برخى از صحابه بزرگ مانند: «عمار ياسر» و «مقداد» جايگاه ممتاز حضرت على (ع) و اهل بيت پيامبر (ص) را يادآورى كردند و از عبدالرحمان خواستند كه على (ع) را به خلافت برگزيند. (1)

عبدالرحمان براى اينكه بى طرفى و بى نظرى خود را نشان دهد، به سوى على رفت و گفت:

اى على! من هم مصلحت را در آن مى بينم كه امروز همه مسلمانان با تو بيعت كنند، اما تو نيز بر پايه دستور خدا و سنّت پيامبر (ص) و به روش دو خليفه پيشين حكومت كن. (2)

على (ع) فرمود: «من به دستور خداوند و سنّت پيغمبر (ص) و روش و اجتهاد خودم كه همان رضاى خدا و سنّت پيامبر است رفتار مى كنم، نه به روش ديگران» . (3)

عبدالرحمان به سوى عثمان رفت و همان جمله را بازگفت و عثمان شرط او را پذيرفت. عبدالرحمان به عثمان دست داد و او را به خلافت برگزيد (4)و ديگر اعضاى شورا به پيروى از عبدالرحمان بيعت كردند. على (ع) خشمناك ايستاده بود. عبدالرحمان گفت: «بيعت كن، وگرنه گردنت زده خواهد شد!»


1- تاريخ طبرى، ج 3، ص 297.
2- عقد الفريد، ج 4، ص 1٠٠؛ ج 3، ص 297؛ تاريخ الخلفا، ص 154.
3- عقد الفريد، ج 4، ص 1٠٠؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 297.
4- عقد الفريد، ج 4، ص 1٠٠؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 297. .

ص: 254

هنگامى كه عبدالرحمان با عثمان بيعت كرد، حضرت على (ع) فرمود:

حَبَوتَهُ حَبْوَةَ دَهرٍ، لَيسَ هذا اوّلَ يَومٍ تَظاهَرْتُم فيه عَلَينا فَصبرٌ جَميلٌ وَاللهُ المُستعانُ عَلى ما تَصفونَ وَاللهِ ما وَلّيتَ عُثمانَ إلّا لِيَرُدَّ الأَمرَ اليكَ وَاللهُ كُلَّ يَومٍ في شأنٍ. (1)

بخشيدى مدتى از زمان حكومت را. اين اولين روزى نيست كه عليه ما كار مى كنيد. جز صبر راه ديگرى را در پيش نمى گيرم و خدا را كمك مى گيرم به آنچه شما نسبت مى دهيد. به خدا سوگند تو عثمان را به حكومت برنگزيدى مگر اينكه بعد از او حكومت به تو باز گردد و خدا هر روزى در كار جديدى است.

بنابراين، تركيب شورا به گونهاى بود كه بى گمان امام على (ع) در آن انتخاب نمى شد؛ يعنى امام در آن شوراى شش نفره، دو رأى داشت: رأى خودش و پسرعمه اش زبير بن عوام. چهار نفر ديگر همه با امام مخالف بودند و بى گمان امام على (ع) در اين وضع رأيى نداشت.

گزينش اين افراد از شگردهاى سياسى براى جلب كردن توجه مهاجران و انصار و پايان يافتن داستان به نفع ديگران بود؛ يعنى خليفه ميخواست شورايى برپا شود تا نتيجه شور آن را مهاجران و انصار بپذيرند. او ناچار بود كه امام على (ع) را در اين شورا بگنجاند، اما به حقيقت، به امام على (ع) خدمت نكرد. بلكه در پى رسيدن به هدف خود بود.


1- تاريخ طبرى، ج 3، ص 297؛ تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 37؛ عقد الفريد، ج 4، ص 1٠1. .

ص: 255

١١. آيا كمك امام على (ع) به عثمان در ماجراى قتل وى، نشانه دوستى ميان آن دو است؟

اشاره

دفاع امام از عثمان بدان معنا نيست كه حضرت حكومت وى را قانونى مى دانست و ازاين رو، از او دفاع كرد و مانع قتلش شد، بلكه اين كار به دلايل زير صورت پذيرفت:

الف) رفع اتهام

انتقادهاى شديد امام از عثمان، موجب پيدايى اين نگرش شده بود كه ايشان مخالف عثمان است و شايد وى را بكشد. امام ازاين رو به دفاع از عثمان پرداخت كه به قتل وى متهم نشود. البته دشمنان امام به رغم دفاع ايشان از عثمان، وى را به قتل عثمان متهم كردند و از اين ابزار براى انحراف افكار عمومى بهره بردند. اگر امام به دفاع از عثمان نمى پرداخت، اين اتهام بسيار نيرو مى گرفت. امام كوشيد تا با دفاع خود از خليفه تا اندازه اى از انحراف افكار عمومى جلوگيرى كند و از قوت اين اتهام بكاهد.

معاويه در نامه اى به امام او را به قتل عثمان متهم كرد و امام (ع) در پاسخ او به رفع اتهام از خود و دلايل انتقادش از عثمان پرداخت. (1)

ب) جلوگيرى از خليفه كشى

اگرچه امام على خلافت عثمان را قانونى نمى دانست، از رفتن انقلابيان به خانه وى و كشتنش خشنود نبود؛ زيرا عثمان اگر هم مستحق كشته شدن بود، بر پايه قانون بايد محاكمه و با او رفتار مى شد. هنگامى كه انقلابيان به در خانه امام آمدند و از وى


1- نهج البلاغه، نامه 28. .

ص: 256

خواستند كه رهبرى انقلاب را به عهده گيرد، امام آنان را از قتل عثمان بازداشت؛ زيرا قتل كسى كه در جايگاه خليفه حكومت مى كرد، باب خليفه كشى را در تاريخ اسلام باز مى كرد و اين كار پى آمدهايى داشت كه به صلاح امت اسلامى نبود.

امام آن گاه كه ميانجى شد و خواسته هاى آنان را براى عثمان بازگفت، نگرانى اش را از كشته شدن او در مسند خلافت و باز شدن باب فتنه اى بزرگ، چنين اعلام كرد:

من تو را به خدا سوگند مى دهم كارى نكنى كه پيشواى مقتول اين امت بشوى؛ زيرا اين سخن گفته مى شود كه در اين امت يك پيشوا كشته خواهد شد كه كشته شدن او درِ كشت و كشتار را بر امت خواهد گشود و كار امت را مشتبه خواهد ساخت و فتنه ها را در امت برخواهد انگيخت كه حق را از باطل نشناسند و در آن فتنه ها غوطه بخورند. (1)

«شهيد مطهرى» در اين باره مى نويسد: «. . . على (ع) با روش عثمان مخالف است. در عين حال مخالف است كه باب خليفه كشى باز شود. نمى خواهد خليفه را بكشند كه باب فتنه ها بر مسلمانان بازگردد» . (2)

ج) جلوگيرى از فتنه

امام با دفاع كردن از عثمان در پى اين بود كه ماجرا بدون خون ريزى پايان يابد و برخى از فتنه ها و توطئه ها روى ندهد. امام به درستى پيش بينى مى كرد كه پس از قتل عثمان برخى از پيروان و دوستان او مانند معاويه از ابزار قتل او بهره خواهند گرفت و زمينه هاى فتنه هاى بزرگ را فراهم خواهند آورد. به گفته شهيد مطهرى، قتل عثمان مولود فتنه هايى بود كه قرن ها دامن گير اسلام شد و آثار آن هنوز هست. (3)


1- سيرى در نهج البلاغه، ص 172؛ نهج البلاغه، خطبه 164.
2- سيرى در سيرة ائمه اطهار، صص 24 و 25.
3- سيرى در نهج البلاغه، ص 17٠. .

ص: 257

جنگ هاى جمل، صفين و نهروان، نخستين فتنه هاى برآمده از قتل عثمان به شمار مى روند. حضرت على (ع) اين رهبر موفق و دل سوز، با توجه به اين دلايل و بر پايه وظيفه خود، براى منافع همه مسلمانان و اصل اسلام تلاش كرد؛ چنان كه 25 سال براى رعايت مصالح اسلامى در برابر خلفا ساكت ماند و حتى با آنان در برخى از مسائل همكارى كرد.

ص: 258

١٢. چرا امام على (ع) در ابتدا از پذيرفتن خلافت خوددارى كرد و فرمود: «دَعُوني وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي »؛ «مرا رها كنيد و كسى ديگر جز من بجوييد» ؟

١٢. چرا امام على (ع) در ابتدا از پذيرفتن خلافت خوددارى كرد و فرمود: «دَعُوني وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي » (1)؛ «مرا رها كنيد و كسى ديگر جز من بجوييد» ؟

«دَعُوني وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي »؛ «مرا رها كنيد و كسى ديگر جز من بجوييد» ؟

جامعه اسلامى پس از رحلت رسول خدا (ص) به انحراف و تفرقه دچار شد. در اين ميان، برخى از مسلمانان به رغم رأى و نظر روشن پيامبر (ص) درباره جانشين خود، به گزينش فرد ديگرى دست زدند و به سفارشها و تأكيدهاى ايشان در اين باره توجه نكردند. پيامبر اسلام (ص) ويژگيهاى خليفه را برشمرده، به دستور پروردگار خليفه پس از خود را تعيين كردند. اما افسوس كه برخى از مسلمانان دستور خداوند را زير پا گذاشتند و بر اساس نظر خود فردى ديگر را انتخاب و جامعه را از حق واقعياش محروم كردند. نتيجه اين انحراف در جامعه اسلامى، روى كارآمدن افرادى مانند وليد بود كه در حال مستى نماز صبح را چهار ركعت گزارد (2)و تصرف بى حساب و كتاب در بيتالمال مسلمانان، از ديگر پيآمدهاى اين گزينش بود.

مردم پس از قتل عثمان در چنين وضعى نزد اسوه تقوا و عدالت، يعنى على (ع) رفتند. اما ايشان به اين دليل كه زمينهاى براى پذيرش عدالت در جامعه نبود، خلافت را نپذيرفت. آن حضرت ميدانست كه مردم در چنين اوضاع، عدالت او را تاب نمى آورند و در برابر ايشان مى ايستند. سخنان على (ع) در اينباره به خوبى وضع جامعه آن روز را آشكار مى كند:

مرا بگذاريد و ديگرى را به خلافت برداريد؛ زيرا كارى كه ما را در پيش است رنگ و روهاى آن از اندازه بيش است. دل ها بر آن نپايد و خردها آن را


1- بحارالانوار، ج 32، ص 7.
2- حبيب السير، غياثالدين، ج1، ص 498. .

ص: 259

نپذيرد. افق ها را ابرهاى تيره آشوب فرا گرفته و شيوه هاى درست از ميان رفته و شاهراه راستى تغيير يافته و بدانيد اگر من دعوت شما را بپذيرم، طبق آنچه خود مى دانم، رفتار خواهم نمود. (1)

حضرت در خطبه اى ديگر فرمود:

مردم همانند شتران تشنه اى كه به آب نزديك شده و ساربان رهايشان كرده و عقال (پاى بند) از آنها گرفته، بر من هجوم آوردند و به يكديگر پهلو مى زدند، فشار مى آوردند چنان كه گمان كردم مرا خواهند كشت يا بعضى به وسيله بعضى ديگر مى ميرند و پايمال مى گردند. پس از بيعت عمومى مردم مسئله جنگ با معاويه را ارزيابى كردم، همه جهات آن را سنجيدم تا آنكه مانع خواب من شد. ديدم چاره اى جز يكى از اين دو را ندارم: يا با آنان مبارزه كنم يا آنچه را كه محمد (ص) آورده انكار نمايم؛ پس به اين نتيجه رسيدم كه تن به جنگ دادن آسان تر از تن به كيفر پروردگار دادن است و از دست دادن دنيا آسان تر از رها كردن آخرت است. (2)

همچنين فرمود:

سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد! اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود و ياران، حجت را بر من تمام نمى كردند و اگر خداوند از علما عهد و پيمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگى ستمگران و گرسنگى مظلومان سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهايش مى ساختم و آخر خلافت را با كاسه اول آن سيراب مى كردم. آن گاه مى ديديد كه دنياى شما نزد من از آب بينى بزغاله اى بى ارزش تر است. (3)


1- نهج البلاغه، خطبه 92.
2- نهج البلاغه، خطبه 54.
3- نهج البلاغه، خطبه 3. .

ص: 260

اين سخنان امام روشن ميسازد كه وضع عمومى جامعه آن روزگار براى اجراى عدالت آماده نبود و ايشان به همين علت براى نشستن بر جايگاه حكومت انگيزهاى نداشتند. اما به هر روى مردم گرد آمدند و بر ايشان براى قبول خلافت فشار آوردند و چون حجت را بر على (ع) تمام كردند، آن حضرت سرانجام خلافت را پذيرفتند.

البته رويدادهاى دوران خلافت امام على (ع) ، بر آگاهى ژرف و پيشبينى درست ايشان درباره وضع جامعه آن روز دلالت ميكند؛ زيرا مردم بيعت خود را با آن حضرت شكستند و تا هنگام شهادتش با او دشمنى كردند.

ص: 261

١٣. چرا امام على (ع) در نامه اش به معاويه براى خلافت خود تنها به بيعت افراد با ابوبكر و عمر استدلال كرد و از ماجراى غدير سخن نگفت؟

امام على (ع) در آن نامه به «جدال احسن» با دشمن پرداخت؛ يعنى الزام خصم به چيزى كه به آن معتقد است و خود را بدان ملزم ميداند. بر پايه عقيده معاويه درباره خلفاى پيشين، اجتماع و اجماع مسلمانان بر خلافت يك نفر در مدينه، ديگر مسلمانان را به پيروى از او وامى داشت. حضرت استدلال مى كنند كه بنابر همين نگرش پذيرفته نزد شما (معاويه) ، مسلمانان با من بيعت كرده اند و از اين رو، بايد به اطاعت درآيى و از فرمان حكومت مركزى سرنپيچى. قرآن كريم مى فرمايد: اُدْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (نحل: 125)

با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن! پروردگارت، از هركسى بهتر مى داند چه كسى از راه او گمراه شده است و او هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد.

خداى سبحان در اين آيه مباركه سه روش را براى استدلال در برابر دشمن به مسلمانان ميآموزد:

الف) برهان و دليل علمى؛

ب) پند و اندرز و نصيحت؛

ج) جدل؛ يعنى استدلال كردن با مسلمات پذيرفته او.

بنابراين، امير مؤمنان (ع) با دشمن لجوج خود، به شيوه سوم سخن مى گويد و لحن

ص: 262

سخن گفتنش بر اين دلالت مى كند كه راه جدال و محكوم كردن او را با منطق خود، در پيش گرفته است: «آنان كه با آن سه نفر بيعت كرده اند، با من نيز بيعت كرده اند؛ پس چه شد كه بيعتشان را با آن سه نفر پذيرفتى و درباره من آن را نپذيرفتى؟»

امام در نامه ديگرى مى نويسد:

برادرت، يزيد امير ابوبكر در شام بود و به بيعت عمر در مدينه گردن نهاد. تو امير عمر بودى و به بيعت عثمان در مدينه سر سپردى. اكنون نيز به بيعت با من بايد گردن نهى؛ زيرا همه آنها يكسانند.

امام با بيعت مهاجر و انصار و پس از اصرار فراوان آنان، زمام خلافت را به دست گرفت و چون معاويه را فرد صالحى نمى دانست، او را از استاندارى شام عزل كرد. به امام گفتند: «شما مهلت دهيد تا بر كارهاى كشور مسلط شويد، آن گاه او را عزل كنيد» . فرمود: «به خدا سوگند! يك روز هم نمى توانم او را در اين مسند بپذيرم» . بنابراين، معاويه دنياطلب، سر به شورش نهاد و خون خواهى عثمان را بهانه و على (ع) را به دست داشتن در كشتن او متهم كرد. اميرمؤمنان (ع) در اين هنگام آن نامه را نوشت و فرمود:

چرا سر به شورش نهاده اى؟ دو چيز را مى توانى دليل اين شورش بدانى:

1. خلافت من نامشروع است، درحالى كه با خلافت پيشينيان از نظر كم و كيف يكسان است؛ يعنى بيعت كنندگان با آن سه نفر، با من نيز بيعت كردند.

2. دست داشتن من در قتل عثمان كه اگر از عقلت بپرسى و هوا و هوس را كنار نَهى، مرا بى گناه ترين فرد در كشتن عثمان مى يابى.

بنابراين، امام در پى بيان مسئله اى كلامى و عقيدتى نيست، بلكه به دنبال از ميان بردن عذر انسان شورشگرى است كه مى خواهد اوضاع را به هم بريزد و امام مى خواهد او را با منطق از مركب شر پايين بياورد؛ چنان كه با طلحه و زبير و خوارج كرد تا بتواند از جنگ و خون ريزى جلوگيرى كند.

ص: 263

بنابراين، امام (ع) در برابر كسانى كه به امامت منصوصش ايمان نداشتند و بهانه جويى مى كردند، به روش پذيرفته بيعت نزد آنان استدلال مى كرد تا زمينه نافرمانى از وى برچيده شود. او به معاويه و همانندان وى گوشزد مى كرد، چنان كه خلافت خلفاى سه گانه را مشروع مى دانيد، خلافت مرا بايد بپذيريد و در برابر آن تسليم شويد. بلكه خلافت او مشروع تر بود؛ زيرا بيعت با وى گسترده تر و از روى رضايت و رغبت عمومى صورت پذيرفت.

بنابراين، استدلال به بيعت با نصب امام به فرمان خدا و پيامبر (ص) و تأكيدى بودن بيعت، به هيچ روى ناسازگار نيست.

امام (ع) در جايى به حديث ثقلين اشاره مى كند: (1)

مردم! كجا مى رويد؟ چرا از حق منحرف مى شويد؟ پرچم هاى حق برافراشته و نشانه هاى آن آشكار است. با اينكه چراغ هاى هدايت روشنگر راهند، چون گمراهان به كجا مى رويد؟ چرا سرگردانيد؟ درحالى كه عترت پيامبر شما ميان شماست. آنها زمام داران حق و يقين اند، پيشوايان دين و زبان هاى راستى و راست گويانند. پس بايد در بهترين منازل قرآن جايشان دهيد و همانند تشنگانى كه به سوى آب شتابانند، به سويشان هجوم ببريد. اى مردم! اين حقيقت را از خاتم پيامبران بياموزيد كه فرمود: «هر كه از ما مى ميرد، در حقيقت نمرده است و چيزى از ما كهنه نمى شود» . پس آنچه را نمى دانيد، نگوييد؛ زيرا بسيارى از حقايق در امورى است كه ناآگاهانه انكار مى كنيد. (2)

ايشان در جايى ديگر به موضوع وصيت و وراثت استدلال مى فرمايد:


1- از نصوصى است كه درباره امامت به آن استشهاد مى كنند.
2- «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ وَالأَعْلامُ قَائِمَةٌ وَالآيَاتُ وَاضِحَةٌ وَالْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَعْلامُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِيمِ الْعِطَاشِ أَيُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ (ص) إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ فَلا تَقُولُوا بِمَا لا تَعْرِفُونَ فَإِنَّ أَكْثَرَ الْحَقِّ فِيمَا تُنكِرُون» . نهج البلاغه، خطبه 6٠. .

ص: 264

كسى را با خاندان رسالت نمى شود مقايسه كرد و آنان كه پرورده نعمت هدايت اهل بيت پيامبرند، با آنان برابر نخواهند بود. عترت پيامبر (ص) اساس دين و ستون هاى استوار يقين مى باشند. شتاب كننده، بايد به آنان بازگردد و عقب مانده بايد به آنان بپيوندد؛ زيرا ويژگى هاى حق ولايت به آنها اختصاص دارد و وصيت پيامبر (ص) نسبت به خلافت مسلمانان و ميراث رسالت، به آنها تعلّق دارد. هم اكنون [كه خلافت را به من سپرديد] حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جايگاهى كه از آن دور مانده بود، بازگردانده شد. (1)


1- «. . . وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَة. . .» . نهج البلاغه، خطبه 2. .

ص: 265

١4. امام على (ع) پس از رسيدن به خلافت با بدعت ها و انحراف هاى جامعه چگونه برخورد كرد؟

مهم ترين مشكل فراروى امام پس از رسيدن به خلافت، انحرافات دينى و بدعت هايى بود كه در زمان خلفا به وجود آمده بود. امام در عهدنامهاش به مالك با اشاره به انتخاب افراد صالح، درباره دنيادارى دين داران چنين فرموده است:

فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا. (1)

همانا اين دين در دست بدكاران اسير گشته بود كه با نام دين به هواپرستى پرداخته و دنياى خود را به دست مى آوردند.

اكنون به شمارى از اين بدعت ها اشاره مى شود:

الف) برخى از صحابه و خلفا، با وجود قرآن و سنت و تنها بر پايه «مصلحت گرايى» به تشريع احكام دست مى زدند. «ابوجعفر نقيب» از اهل سنت معتدل، در اين باره مى گويد:

صحابه به طور متحد و يكپارچه، بسيارى از نصوص (كلمات رسول خدا (ص)) را ترك كردند و اين به دليل مصلحتى بود كه در ترك آنها تشخيص مى دادند؛ نظير سهم «ذوى القربى» و سهم «مؤلفة قلوبهم» . (2)

امام على (ع) در خطبه ها به شكل گسترده به مخالفت با اين نظر پرداخته و از تعهد خود به سنت نبوى سخن گفته است. آن حضرت با اشاره به عرضه شدن نظرهاى


1- نهج البلاغه، نامه 53.
2- شرح نهج البلاغه، ج12، صص82 - 9٠.

ص: 266

گوناگون و متعارض مى فرمايد:

. . . در صورتى كه خدايشان يكى پيامبرشان يكى و كتابشان يكى است. آيا خداى سبحان آنها را به اختلاف امر فرمود كه اطاعت كردند؟ يا آنها را از اختلاف پرهيز داد و معصيت خدا نمودند؟ آيا خداى سبحان دين ناقصى فرستاد و در تكميل آن از آنها استمداد كرده است؟ آيا آنها شركاى خدايند كه هرچه مى خواهند در احكام دين بگويند و خدا رضايت دهد؟ آيا خداى سبحان دين كاملى فرستاد، پس پيامبر (ص) در ابلاغ آن كوتاهى ورزيد؟ درحالى كه خداى سبحان مى فرمايد: «ما در قرآن چيزى را فروگذار نكرديم» . (1)

امام (ع) در خطبه ديگرى از لغزش دسته هاى گوناگون ابراز شگفتى مى كند و مى فرمايد:

نه گام بر جاى گام پيامبر (ص) مى نهند و نه از رفتار جانشين او پيروى مى كنند. . . به شبهات عمل مى كنند و در گرداب شهوات غوطه ورند. نيكى در نظرشان همان است كه مى پندارند و زشتى ها همان است كه آنها منكرند. در حلّ مشكلات به خود پناه مى برند و در مبهمات تنها به رأى خود تكيه مى كنند. گويا هر كدام امام و رهبر خويش مى باشند كه به دستگيره هاى مطمئن و اسباب محكمى كه خود باور دارند، چنگ مى زنند. (2)

عمر و خليفه سوم براى خود اين حق را قائل بودند كه در برخى از كارها به تشريع ويژه بپردازند و سنت را كنار بگذارند. براى نمونه، عثمان برخلاف سنت پيامبر و حتى خلفاى پيش از خود، نمازش را در منا تمام خواند. مسلمانان به تدريج رفتار خلفا را سنت شرعى تخلف ناپذير شمردند و از آنان پيروى كردند. خود عمر هنگام مرگش گفت: معين نكردن جانشين، سنت [پيامبر] است و معين كردن جانشين هم سنت


1- نهج البلاغه، خطبه 18.
2- نهج البلاغه، خطبه 88. .

ص: 267

[ابوبكر]. (1)بنابراين، عمل ابوبكر نيز از ديد او «سنت» شمرده مى شده است.

ب) يكى از نمونه هاى روشن برخورد امام با اين بدعت ها، جلوگيرى او از نماز «تراويح» بود. عمر اين نماز را «بدعت خوب» مى خواند. هنگامى كه امام در «كوفه» بود، كسانى نزد آن حضرت آمدند و از او خواستند كه براى نماز تراويح آنان در ماه رمضان امامى معين كند. حضرت آنان را از اين كار نهى فرمود. اما شب هنگام فرياد «

وارمضاناه » يا «

وا عمرا » بلند شد. «حارث اعور» نزد امام آمد و گفت: «مردم به ضجه افتاده و از سخن شما خشمگين شده اند» . امام فرمود: «رهاشان كن تا هر كارى مى خواهند بكنند و هركس را كه مى خواهند به امامت جماعت برگزينند» . (2)

اين نقل نشان دهنده اين است كه امام با چه قومى سر و كار داشته و آنان تا چه اندازه از او پيروى مى كرده اند.

ج) امام در اذان خود نيز جمله «

حي على خير العمل » را مى گنجاند. درحالى كه اين جمله را عمر حذف كرد (3)و اذان ناقصى ميان اهل سنت بر جاى ماند. «ابن رشد اندلسى» خبر اذان على (ع) را با جمله «

حي على خير العمل » آورده و برخى از فقهاى اهل سنت آوردن آن را در اذان اجازه داده اند. (4)

د) يكى از انحرافات مهمى كه انحراف هاى ديگرى به دنبال آورد، جلوگيرى از نقل و كتابت حديث بود. «رشيد رضا» گفته است: «اين كار كه به دليل بى اعتنايى به سنت


1- طبقات الكبرى، ج3، ص342.
2- مستطرفات السرائر، ابن ادريس حلى، ص146؛ بحارالانوار، ج96، ص38؛ وسائل الشيعه، ج5، ص193؛ تفسير العياشى، ج1، ص 175، به نقل از همان.
3- بنابر روايتى ابن عباس مى گويد: خليفه دوم به اين دليل به حذف «حى على خير العمل» فرمان داد كه مبادا مردم جهاد را رها كنند و بگويند نماز بهترين اعمال است. پس چرا آن را ترك كنيم و به جهاد روى بياوريم؛ يعنى براى اينكه مسلمانان دچار چنين سستى و رخوتى در جهاد نشوند، خليفه ثانى از گفتن «حى على خير العمل» نهى كرد. تشيع در تسنن، ص 22٠.
4- المحلى، ج 3، ص16٠. .

ص: 268

صورت پذيرفت، آسيب جبران ناپذيرى به فرهنگ اسلامى رساند» . (1)

امام در برابر سياست عدم كتابت حديث ايستاد و بر بالاى منبر اعلام فرمود: «كسانى كه مى خواهند علم را بنويسند، كاغذ و قلمى فراهم آورند!» «حارث اعور» ابزار نوشتن را فراهم كرد و آنچه را حضرت نقل مى كرد، او مى نوشت. (2)امام حسن (ع) نيز به فرزندانش توصيه مى فرمود كه حديث پيامبر (ص) را بنويسند. (3)

بنابراين، امام در دوره كوتاه حكومتش با بدعت هاى گوناگونى در جامعه اسلامى مواجه بود، اما به دليل جنگ ها و مشكلاتى كه فرارويش پديد مى آوردند، در زدودن همه آنها توفيق نيافت.


1- المنار، رشيد رضا، ج6، ص288.
2- تقييد العلم، ص 9٠؛ ربيع الابرار، زمخشرى، ج 3، صص226 و 229؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص357.
3- ترجمه امام حسن، ابن سعد، ص 156. .

ص: 269

١5. آيا خواجه نصيرالدين در سقوط خلافت بغداد نقش داشته است؟

برخى متعصبان براى بدنام كردن شيعه، خواجه نصيرالدين طوسى را در سقوط خلافت بغداد دخيل مى دانند درحالى كه نويسندگان كتاب هاى تاريخى اهل سنت كه وقايع آن زمان را بررسى كرده اند، خواجه نصيرالدين طوسى را در وقايع فتح بغداد بى تأثير مى دانند:

الف) «علامه ابن فوطى حنبلى بغدادى» ، مورخ اهل سنت كه «ذهبى» درباره اش مى گويد: «

العالم البار متفنّن المحدث، المفيد، مورخ الآفاق، مفخر اهل العراق » ، در ماجراى سقوط بغداد چهارده سال داشت و اسير شد. وى در كتابش، واقعه فتح بغداد را مى نويسد و به هيچ روى از خواجه نصير در آن برهه ياد نمى كند. (1)

ب) «ابن طقطقى» كه حوادث بغداد را با يك واسطه نقل مى كند، تنها يك بار نام خواجه را به دليل واسطه بودنش در ملاقات «ابن علقمى» به ميان مى آورد و از خواجه و ترغيب او براى حمله مغول سخن نمى گويد. (2)

ج) «ابى الفداء» در كتابش به تفصيل شيوه حمله «هلاكو» را به بغداد باز مى گويد. اما از خواجه نصيرالدين طوسى ياد نمى كند. (3)

د) «ذهبى» كه از شاگردان «ابن تيميه» بوده و «منهاج السنه» را با نام «منهاج الاعتدال» تلخيص كرده است، با استادش در اين باره موافق نيست و در كتابش پس از ذكر


1- الحوادث الجامعه و التجارب فى المائة السابعة، ابن فوطى بغدادى، ص157.
2- الفخرى فى الآداب السلطانية و الدول الاسلامية، محمد بن على بن طباطبا المعروف بابن الطقطقا، ص235.
3- المختصر فى اخبار البشر، عمادالدين اسماعيل ابى الفداء، ج3، ص193. .

ص: 270

حوادث بغداد، از خواجه سخن نمى گويد. (1)

ه) «صلاح الدين صفدى» كه نزديك به چهل سال پس از واقعه بغداد به دنيا آمده است، پس از ذكر واقعه بغداد از خواجه نام نمى برد. (2)

و) «جلال الدين سيوطى» در كتابش در گزارش اين واقعه از خواجه ياد نمى كند. (3)

ز) «ابن خلدون» درباره خواجه مى گويد: «

وكان للمسلمين نفع » . (4)

ح) «عمادالدين ابى الفداء» مى گويد: «حقيقت اين سخن رايج را كه خواجه نصير طوسى هلاكو را به كشتن خليفه واداشت، خدا مى داند. اما از ديد من از شخص عاقل و فاضل چنين كارى سر نمى زند» . (5)

ط) «محمد بن على بن طباطبا» در كتابش (كه در سال 7٠1 ه. ق، يعنى 45 سال پس از فتح بغداد نوشته) مى گويد:

حق مطلب اين است كه هر دولتى در هر زمان با پيدايى علل داخلى و خارجى از ميان مى رود و سقوط خلافت خاندان بنى عباس نيز تابع همين اصل كلى است. علل خارجى سقوط خلافت عباسى اين بود كه مغولان قوت گرفتند و به كشورگشايى پرداختند و ازاين رو، در پى فتح بغداد بودند.

علت داخلى فتح بغداد هم ضعف حكومت عباسى بود. بنابراين، سستى عزم و ضعف اراده خليفه و ظلم و جور پسرش و نفاق اميران و سران لشكر چنين پى آمدى داشت. (6)

«ابن كثير» در اين باره مينويسد:


1- العبر فى خبر من غبر، ذهبى، ج 3، ص 277.
2- الوافى بالوفيات، صلاح الدين خليل بن ايبك الصفدى، ج1، ص179.
3- تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطى، ص465.
4- تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمان بن خلدون، ج3، ص662.
5- البداية و النهايه، ج13، ص234.
6- الفخرى فى الآداب السلطانية و الدول الاسلاميه، ص236. .

ص: 271

سربازان مهاجم مغول، دارالخلافه بغداد را محاصره كردند و پيوسته به سوى ساكنان آن تير مى انداختند. حتى تيرى به يكى از كنيزان خليفه خورد كه به رقص در برابر وى سرگرم بود و او را كشت. خليفه آن كنيز را بسيار دوست مى داشت و هنگامى كه كنيز درگذشت، خليفه سخت برآشفت و فرياد كشيد. (1)

بنابراين، خواجه نصيرالدين طوسى در پيدايى اين رويداد به هيچ روى نقشى نداشت و خود هلاكو پس از فتح قلعه هاى اسماعليليان به فتح بغداد فرمان داد.

افزون بر اين، شخصيت هاى بزرگ و دانشمندان ديگرى جز خواجه، با مغولان ملازم و طرف مشورت آنان بودند؛ چنان كه «خواجه رشيدالدين فضل الله» ، نوه «رييس الدوله همدانى» مى گويد:

هنگامى كه هلاكو به سوى بغداد شتافت، سيف الدين بتيكچى سنّى، مدبر مملكت و خواجه نصيرالدين و صاحب سعيد علاءالدين عطامك (نويسنده تاريخ جهانگشاى جوينى) در خدمت مغول بودند. (2)

خواجه نصير شيعه بود و ديگران از رجال اهل سنت شمرده مى شدند و خليفه را اميرالمؤمنين مى دانستند.

بنابراين، اگر مشاوران هلاكو تا اين اندازه در وى تأثير مى گذاردند و مى توانستند او را از حمله به بغداد باز دارند، چرا گناه اين كار بر گردن خواجه افتاده است؟ «سيف الدين» در فتح بغداد وزير هلاكو بود.

همچنين، ماجراى كشته شدن «شرف الدين محمد» ، برادر بزرگ «سيد على بن طاووس» و بسيارى از علما و سادات و شيعيان، بهترين دليل بر نقش نداشتن خواجه در فتح بغداد است؛ زيرا مغولان در اين واقعه قبرهاى قريش را ويران كردند و حرم


1- البداية و النهايه، ج 13، ص2٠٠.
2- جامع التواريخ، رشيدالدين فضل الله، ج2، ص7٠7. .

ص: 272

كاظمين (ع) را سوزاندند و هيچ نيرويى مانع آنان نشد.

آيا اگر خواجه نصير در آن واقعه حضور يا نقش داشت، از كشته شدن شيعيان جلوگيرى نمى كرد؟

يكى از علل حمله مغول به بغداد نفوذ عيسويان در لشكر مغول است. دولت هاى مسيحى پس از شكستشان در برابر «صلاح الدين ايوبى» در جنگ هاى صليبى، با قوم وحشى مغول طرح دوستى ريختند و درصدد برآمدند با كمك آنها شكست خود را جبران كنند و انتقام خود را از مسلمانان بگيرند. ازاين رو، مى توان گفت زن هلاكو كه مسيحى بود و سفارش برادرش به فتح بغداد و وجود سردار مسيحى در سپاه مغول، عوامل مؤثر در فتح بغداد بوده اند.

مسيحيان در حقيقت براى منحرف كردن فكر مسلمانان، پاى خواجه نصير، بزرگ ترين دانشمند عهد تاريك مغول و يگانه پناهگاه مسلمانان آن روز را به اين واقعه مهم تاريخى كشيدند و بدين شيوه ميان شيعه و سنى اختلاف انداختند يا بر اختلافشان افزودند و از اين ماجرا سود بردند. (1)


1- مفاخر اسلام، ج4، ص1٠7. .

ص: 273

فصل هشتم: فرق و مذاهب

اشاره

ص: 274

ص: 275

١. فرقه قاديانى عقيده به نبوت احمد قاديانى دارند؛ فرق شيعه با آنان در چيست با آنكه ويژگى هاى انبيا را براى امامان خود قائل اند

«قاديانيه» معتقد به پيامبرى وى بودند و اين با ختم نبوت ناسازگار است؛ اما شيعه اماميه هيچ گاه مقام نبوت را براى ائمه (ع) ادعا نمى كند، بلكه بر پايه آيات قرآن و روايات، امام را داراى مقام عصمت و علم و جانشين پيامبر خاتم (ص) مى داند. قرآن درباره جايگاه امامت چنين مى فرمايد:

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (بقره: 124)

هنگامى كه پروردگار ابراهيم، او را با دستوراتى آزمود و او به طور كامل از عهدةةة آنها برآمد، خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم» . ابراهيم گفت: «از دودمان من [نيز امامانى قرار بده]» . خداوند فرمود: «پيمان من به ستمكاران نمى رسد [مگر آنها كه شايسته اند]» .

بنابراين، مقام امامتى كه به ابراهيم پس از نبوت و پس از پيروزى اش در همه آزمون ها بخشيده شد، برتر از مقام نبوت و رسالت بود. امامت معانى گوناگونى دارد:

ص: 276

الف) رياست و زعامت در كارهاى دنياى مردم (ديدگاه اهل سنت) ؛

ب) رياست در كارهاى دين و دنيا (نظر برخى ديگر از اهل سنت) ؛

ج) اجراى برنامه هاى دينى؛ يعنى حكومت به معناى گسترده آن، اجراى حدود و احكام خدا و عدالت اجتماعى و پرورش نفوس در ظاهر و باطن.

امامت بر پايه ديدگاه سوم از مقام رسالت و نبوت بالاتر است؛ زيرا نبوت و رسالت تنها اِخبار از سوى خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است، ولى امامت افزون بر همه اينها اجراى احكام و تربيت ظاهرى و باطنى نفوس را در برمى گيرد. البته برخى از پيامبران همچون ابراهيم و پيامبر اسلام (ص) داراى مقام امامت نيز بوده اند.

مقام امامت در حقيقت، مقام تحقق بخشيدن به هدف هاى مذهب و هدايت به معناى ايصال به مطلوب است نه تنها «ارائه طريق» . همچنين، امامت «هدايت تكوينى» ، يعنى تأثير باطنى و نفوذ روحانى امام را در مردم و هدايت معنوى آنان را فرا مى گيرد. به عبارت ديگر همان گونه كه خورشيد با پرتو زندگى بخش خود، گياهان را پرورش مى دهد و به موجودات زنده، جان و حيات مى بخشد؛ امام نيز در حيات معنوى انسان ها چنين تأثير مى گذارد.

خداوند متعال مى فرمايد:

هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (احزاب: 43)

او كسى است كه به شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او [نيز براى شما تقاضاى رحمت مى كنند] تا شما را از تاريكى هاى [جهل و شرك و گناه] به سوى نور [ايمان و علم و تقوا] خارج سازد؛ او نسبت به مؤمنان همواره مهربان بوده است.

بنابراين آيه، رحمت هاى خاص خداوند و كمك هاى غيبى فرشتگان، مى تواند مؤمنان را از تاريكى ها به نور رهبرى كند. اين موضوع درباره امام نيز صادق است و

ص: 277

نيروى باطنى امام و پيامبران بزرگى كه از مقام امامت برخوردار بودند و جانشينانشان، در تربيت افراد مستعد و آماده و بيرون بردن آنان از ظلمت جهل و گمراهى به سوى نور هدايت، بسيار تاثير گذارده است.

بى گمان، مقصود از امامت در اين آيه معناى سوم خواهد بود؛ زيرا مفهوم هدايت بر پايه آيات فراوانى از قرآن در مفهوم امامت نهفته است:

وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ (سجده:24)

و از آنان پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند؛ چون شكيبايى نمودند و به آيات ما يقين داشتند.

اين هدايت به معناى ارائه طريق (نشان دادن راه) نيست؛ زيرا ابراهيم پيش از اين، از مقام نبوت و رسالت و هدايت بدين معنا برخوردار بود و مقام امامت پس از گذشتن از آزمون هاى مشكل و پيمودن مراحل يقين و شجاعت و استقامت به وى بخشيده شد. اين مقام با مقام هدايت به معناى بشارت و ابلاغ و انذار متفاوت است.

پس هدايت موجود در مفهوم امامت چيزى جز «ايصال به مطلوب» و «تحقق بخشيدن روح مذهب» و تربيت انسان هاى آماده نيست.

در حديثى از امام صادق (ع) به اين حقيقت كمابيش اشاره شده است:

ِإنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ إِنَّ اللهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولاً وَ إِنَّ اللهَ اتَّخَذَهُ رَسُولاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلاً وَ إِنَّ اللهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلاً قَبْلَ أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الأَشْيَاءَ قَالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قَالَ فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ قَالَ لا يَكُونُ السَّفِيهُ امام التَّقِي. (1)


1- كافى، ج1، ص 175؛ بحارالانوار، ج25، ص 2٠5. .

ص: 278

خداوند ابراهيم را بنده خاص خود قرار داد، پيش از آنكه پيامبرش قرار دهد و خداوند او را به عنوان نبى انتخاب كرد، پيش از آنكه او را رسول خود سازد و او را رسول خود انتخاب كرد، پيش از آنكه او را خليل خود برگزيند و او را خليل خود قرار داد، پيش از آنكه او را امام قرار دهد. هنگامى كه همه اين مقامات را جمع كرد، فرمود: «من تو را امام مردم قرار دادم» . اين مقام به قدرى در نظر ابراهيم بزرگ جلوه كرد كه عرض نمود: «خداوندا! از دودمان من نيز امامانى انتخاب كن!» فرمود: «پيمان من به ستمكاران آنها نمى رسد. . .» ؛ يعنى شخص سفيه هرگز امام افراد با تقوا نخواهد شد.

ازاين رو، بنابر عقيده شيعه، امامان جانشين رسول خدايند و وظايفى همچون وى دارند و اين عقيده هيچ منافاتى با آموزه هاى قرآن و سنّت ندارد تا سبب كفر شود.

ص: 279

٢. ديدگاه شيعيان دوازده امامى درباره «زيديه» چيست؟

زيديه، فرقه اى است كه پس از امام سجاد (ع) پديد آمد. پيروان اين فرقه، زيد فرزند امام سجاد (ع) را امام و ديگر ائمه را تنها پيشوايان علم و معرفت مى دانند.

زيد، فرزند امام سجاد (ع) در نيمه قرن هاى اول و دوم هجرى مى زيست و در برابر هشام بن عبدالملك، حاكم اموى قيام كرد و به شهادت رسيد. امامان معصوم و دانشمندان اماميه، زيد را به دليل داشتن دانش، تقوا و شجاعت مى ستايند و مدعى امامت نمى دانند. بلكه مى گويند زيد تنها به انگيزه امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح كارها و واگذارى حكومت به ائمه قيام كرد. ازاين رو، خود زيد را شيعه امامى مى توان دانست.

فرقه هايى از زيديه، خلافت ابوبكر و عمر را مشروع مى دانند و دليلشان جواز خلافت مفضول با وجود افضل است. اما اين اعتقاد را به زيد نمى توان نسبت داد و جملاتى كه از زيد در برخى از «كُتب فِرق» نقل شده است، تنها بر تفاوت دو خليفه با بنى اميه دلالت مى كند. بنابراين روايات صحيح را درباره امامى بودن زيد نمى توان رد كرد. پس از زيد، دانشمندانى به تنظيم عقايد و احكام او پرداختند و مذهب زيديه را پديد آوردند. به عقيده زيديه پيامبر تنها به امامت سه امام نخست تصريح كرده است و پس از امام سوم كسى ميان امامان معصوم شرايط امامت كه مبارزه با ستمگران است را ندارد. ازاين رو، زيديان به امامت امام سجاد (ع) و امامان بعدى باور ندارند؛ زيرا به جهاد علنى نپرداختند و به جاى او زيد و يحيى بن زيد و محمد بن عبدالله (نفس زكيه) و شمارى ديگر را امام مى دانند كه به جهاد پرداختند.

ص: 280

يكى از تفاوت هاى زيديه با اماميه اين است كه زيديه شرط امام بودن را مبارزه مسلحانه او مى دانند. (1)شيعه اماميه، زيديه را يكى از مذاهب اسلامى مى شمرد كه با ديگر مذاهب اسلامى به ويژه تشيع در بسيارى از چيزها مشترك است. «شيخ مفيد» در «اوائل المقالات» ميگويد: «تنها دو گروه شايستگى نام شيعه را دارند: اماميه و زيديه» . (2)


1- آشنايى با فرق اسلامى، رضا برنجكار، ص93.
2- اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص 4. .

ص: 281

٣. چرا شيعه به فرقههاى فراوان و گوناگون منشعب شده است؟

يكى از پديده هاى تاريخى و اجتماعى كه پيروان اديان مختلف با آن مواجه بودند و نمى توان آن را انكار كرد، انشعاب و تفرّق در عقايد اساسى يا مسايل فرعى است. اين انشعاب تا زمانى كه به نزاع نيانجامد، پذيرفتنى است. انشعاب در همه اديان به ويژه چهار دين آسمانى كليمى، مسيحى، مجوسى و اسلام و حتى در مذاهب آنها وجود دارد.

ازاين رو، «مذهب اهل سنت» از ديدگاه كلامى به فرقهها و گروههاى بسيارى مانند «معتزله» ، «اشاعره» ، «ماتريديه» ، «سلفيه» (1)، «ديوبنديه» و «برلويه» و از ديدگاه فقهى


1- معتزله: دو گروه را در فرهنگ اسلامى «معتزله» مى خوانند؛ دسته اى معتزله سياسى و دسته ديگر معتزله كلامى اند. درباره وجه تسميه معتزله كلامى، سخن هايى گفته اند كه معروف ترين آنها كناره گيرى واصل بن عطا از حسن بصرى يا امت اسلامى به دليل اختلافش درباره مسئله «ايمان و كفر مرتكب كبيره» است. چهار نظريه از واصل بن عطا نقل كرده اند: الف) اثبات رتبه اى ميان ايمان و كفر؛ ب) نفى صفات از خداوند متعال به انگيزه پرهيز از تعدد قدما؛ ج) اثبات اختيار انسان؛ د) ميان على7 و مخالفانش حق از باطل معين نيست. مكتب اعتزال در بصره پديد آمد، اما پس از مدتى در بغداد نيز كارش را دنبال كرد و ازاين رو، مدرسه هاى معتزله بصره و بغداد پديد آمدند و هر يك بزرگانى از معتزله در خود پروراندند. عقل در انديشه معتزله، در كشف و استنباط عقايد دين و اثبات و دفاع از آنها بسيار تأثيرگذار است. اصول اعتقادى معتزله چنين اند: منزلة بين المنزلتين، توحيد، عدل، وعد و وعيد و امر به معروف و نهى از منكر (الفرق بين الفرق، بغدادى، ص 118؛ الملل و النحل، ج1، ص 48) اشاعره: فرقهاى از اهل سنت كه به دنبال روش افراطى معتزله در استفاده از عقل و روش تفريطى اهل حديث در سركوب عقل در آستانه سده چهارم هجرى براى تعديل اين دو روى كرد، به وسيله ابوالحسن اشعرى پا به ميدان گذارد. ماتريديه: بنيان گذار ماتريديه، ابومنصور ماتريدى است. او در فقه پيرو ابوحنيفه بود و تفاوت او با اشعرى از همين سرچشمه مى گيرد؛ زيرا ابوحنيفه برخلاف شافعى و ديگران در عقايد از عقل كمك مى گرفت. چنان كه اشعرى در ميانه اهل حديث و معتزله قرار دارد، ماتريدى را مى توان در حد ميانى اشعرى و معتزله دانست. تفاوت هاى اشعرى با ماتريدى: الف) اشعرى منكر حسن و قبح عقلى بود. اما ماتريدى آن را مى پذيرفت؛ ب) ماتريدى برخلاف اشعرى، «تكليف مالايطاق» را نمى پذيرفت؛ ج) ماتريدى همچون اشعرى انسان را كاسب عمل مى دانست. اما كسب ماتريدى به معناى ايجاد اراده از سوى انسان، نه مقارنت اراده با فعل خارجى بود؛ د) ماتريدى رؤيت خدا را ممكن مى دانست؛ اما به خلاف اشعرى در اين زمينه دليل عقلى عرضه نمى كرد و دلايل نقلى را بسنده مى دانست. او در بحث استواى خدا بر عرش نيز چنين ديدگاهى داشت. هرچند عقايد پيش گفته ماتريدى با باورهاى اشعرى ناسازگار و به معتزله نزديك است، در آراى ديگرى مانند كلام الهى با اشعرى سازگارى دارد. سلفيه: واژه سلف معمولاً درباره صحابه، تابعين و محدثان قرن دوم و سوم هجرى قمرى به كار مى رود. وهابيان با استفاده از كلمه سلف ادعا مى كنند كه پيرو روش و عقايد سلف هستند، اما اين ادعا با گزارش هاى تاريخى سازگار نيست. البته جريان هاى ديگر نيز در شبه قاره و شمال آفريقا خودشان را سلفى مى دانند. .

ص: 282

به «مالكى» ، «حنبلى» ، «شافعى» ، «حنفى» ، «ظاهرى» و. . . ، منشعب شده است.

در دوران حضرت اميرالمؤمنين، حسن بن على و حسين بن على (ع) در تشيع انشعابى رخ نداد. اما پس از شهادت امام سوم، بيشتر شيعيان امامت حضرت على بن الحسين، امام سجاد (ع) را پذيرفتند و اندكى از آنان كه به «كيسانيه» معروف شدند، پسر سوم على (ع) ، «محمد بن حنفيه» را امام دانستند و معتقد شدند كه او پيشواى چهارم و همان مهدى موعود است كه در كوه «رضوى» غايب شده و روزى ظاهر خواهد گشت. پس از شهادت امام سجاد (ع) بيشتر شيعيان امامت فرزندش، امام محمد باقر (ع) را پذيرفتند و اندكى از آنان به زيد شهيد، پسر ديگر امام سجاد گرويدند و «زيديه» نام گرفتند.

پس از شهادت امام محمد باقر (ع) ، شيعيان وى به فرزندش امام جعفر صادق (ع) ايمان آوردند و پس از شهادت آن حضرت، بيشترشان فرزند او، امام موسى كاظم (ع) را امام هفتم دانستند و شمارى از آنان، اسماعيل، پسر بزرگ امام ششم كه هنگام حيات پدر بزرگوارش درگذشته بود را امام دانستند و «اسماعيليه» ناميده شدند. برخى از آنان

ص: 283

نيز پسر ديگر امام صادق (ع) ، عبدالله افطح و گروهى ديگر فرزند ديگرش، محمد را به امامت برگزيدند و شمار ديگرى در خود آن حضرت توقف كردند و او را آخرين امام پنداشتند.

پس از شهادت امام موسى كاظم (ع) بيشتر شيعيان فرزندش امام رضا (ع) را امام هشتم دانستند و برخى از آنان در امام هفتم توقف كردند و به «واقفيه» معروف شدند.

پس از امام هشتم تا امام دوازدهم كه نزد بيشتر شيعيان «مهدى موعود» است، انشعاب مهمى رخ نداد و رويدادهاى پيش آمده در شكل انشعاب ها بيش از چند روز ماندگار نبود و خود به خود منحل شدند؛ مانند اينكه «جعفر» ، فرزند امام دهم، پس از رحلت برادرش (امام يازدهم) دعوى امامت كرد و گروهى به وى گرويدند. اما پس از چند روزى پراكنده شدند و «جعفر» نيز دعوى خود را دنبال نكرد. همچنين اختلاف هاى ديگرى ميان رجال شيعه در مسائل علمى، كلامى و فقهى وجود دارد كه آنها را انشعاب مذهبى نبايد شمرد. اين فرقه ها كه منشعب شده و در برابر اكثريت شيعه قرار گرفته اند، در اندك زمانى منقرض شدند و تنها «زيديه» و «اسماعيليه» باقى مانده اند و اكنون گروهى از آنها در مناطق گوناگون، مانند «يمن» ، «هند» و «لبنان» زندگى مى كنند. ازاين رو، امروزه تنها از اين دو طايفه و شيعيان دوازده امامى ياد مى شود. گرچه برخى از نويسندگان متعصب، فرقههاى منحرف فراوانى مانند «غُلات» ، «بابيت» ، «بهائيت» و. . . ، را از تشيع به شمار آوردهاند. حقيقت اين است كه اين گروهها با اسلام و تشيع هيچ ارتباطى ندارند، بلكه بر اثر عوامل ويژه اى پديد آمده اند.

ص: 284

4. فرقه هاى بابى و بهائى چه ارتباطى با مذهب شيعه دارند؟

بهائيت منشعب از بابيت يا دنباله آن است. مؤسس بابيت، «على محمد باب» بود كه به كمك استعمار روس براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان آن را پديد آورد و مشكلات فراوانى در جامعه اسلامى به وجود آورد. وى نخست ادعا كرد كه بابِ امام زمان (عج) است (1)و پس از مدت كوتاهى به صراحت گفت: «من همان قائم موعودى ام كه هزار سال است منتظر اوييد» . (2)سپس در كتاب «بيان» دوره اسلام و قرآن را با ظهور خود پايان يافته خواند و گفت:

در هر زمان خداوند - جلّ وعزّ - كتاب و حجتى از براى خلق مقدر فرموده و ميفرمايد و در سنه 127٠ از بعثت محمد رسول الله، كتاب را بيان و حجت را ذات حروف سبع (على محمد كه داراى هفت حرف است) قرار داد. (3)

وى از اين ادعاها نيز فراتر رفت و ادعاى الوهيت كرد؛ يعنى در «لوح هيكل الدين» ، خود را «

ذات الله و كينونته » خواند. (4)

از روزى كه وى به كمك استعمارگران چنين ادعاها را مطرح كرد، علماى شيعه به شدت با وى مخالفت و نشست هاى مناظره گوناگونى در «شيراز» ، «اصفهان» و «تبريز» برگزار كردند. «على محمد باب» در همه آنها منكوب و محكوم شد. او چند بار توبه كرد، اما دست از ادعاهاى واهى اش برنداشت تا اينكه در «تبريز» محاكمه و


1- احسن القصص، ص 7.
2- مطالع الانوار (تلخيص تاريخ نبيل زرندى) ، ص 32٠.
3- بيان عربى، على محمد باب، ص 3.
4- لوح هيكل الدين، على محمد باب، ص 5. .

ص: 285

تيرباران شد. (1)

پس از او يكى از پيروانش به نام «حسين على بها» به پشتيبانى امپراتور روس و با استفاده از گفتار على محمد باب به اصطلاح ادعاى «

من يظهره الله » ؛ يعنى دعوى نبوت كرد و گفت كه كتاب «اقدس» را خدا به او وحى كرده است. او نيز مانند على محمد باب، ادعاى خدايى كرد. (2)

«حسين على بها» ، «ايران» و سپس «عراق» را ترك كرد و راهى «فلسطين» شد و در آنجا كارهايش را پى گرفت و مشكلات اجتماعى فراوانى در جامعه اسلامى به وجود آورد كه يكى از آنها، پيدايى بهائيان در اين كشورهاست. برخى از نويسندگان ناآگاه و متعصب، اين فرقه را به شيعه منتسب ميدانند. اما فرقه بابيت و بهائيت هيچ ارتباطى به اسلام و شيعه ندارد و بهائيان نيز به صراحت خودشان را پيروان دين جديد و داراى عقايد و اعمال ويژه ميدانند.

«بها» و «عبدالبها» در «عكاء» خود را صوفى سنى مى خواندند و در نماز جمعه و جماعات شركت و به روش اهل سنت رفتار مى كردند. هنگامى كه از آنان مى پرسيدند به چه دليل ايران را ترك كردهايد، در پاسخ ميگفتند: «چون مذهب سنى را برگزيده ايم و در ايران در تعقيب و فشاريم!»

بنابراين، بابيت و بهائيت هيچ ارتباطى به اسلام و مكتب اهلبيت ندارند؛ چنان كه فرقه «قاديانيه» ، يعنى پيروان غلام احمد قاديانى كه با دسيسه استعمار انگليس ادعاى نبوت كرد، گرچه از ميان اهل سنت سر برآورد، پيوند با آنان ندارد.


1- ماجراى باب و بهاء، ص 99.
2- ماجراى باب و بهاء، ص 151. .

ص: 286

5. نقش شيعه در مبارزه با دشمنان اسلام

يكى از تهمت هاى وهابيت عليه شيعه آن است كه شيعيان با يهوديان و نصارا همكارى كرده اند. هيچ گاه شيعيان با يهوديان و نصارا همراه نبوده، بلكه در طول تاريخ اسلام از سرزمين اسلامى در برابر دشمنان دفاع كردهاند. آنان پيرو على بن ابى طالب اند و او ريشه يهود را در «جزيرة العرب» خشكاند و درِ خيبر را به فرمان الهى از جاى در آورد و قلعه يهوديان را گشود و شكست قطعى آنان را از مسلمانان در تاريخ رقم زد. (1)

براى نمونه، سردار بزرگ اسلام، «ابوالحسن على» ، ملقب به «سيف الدوله» ، پس از استوار كردن قدرتش در «حلب» ، همه توان نظامى خود را بر ضد «روم شرقى» به كار بست و روميان را تا مدتى، از تجاوز و دست اندازى به سرزمين هاى اسلامى بازداشت. او با تاختن پياپى بر كرانه هاى امپراتورى روم، بارها در قلمرو روميان پا نهاد و تا «مرعش» تاخت. اما كوشش هايش به فتح آن سامان نينجاميد. گفته اند كه سيف الدوله، چهل بار با روميان جنگيد و هنگامى كه از دنيا رفت، از غبارى كه در جنگها بر او نشسته بود، خشت كوچكى به اندازه كف دست ساختند و در لحد، چهره اش را بر آن گذاردند. (2)

محفل سيف الدوله، محل اجتماع انديشه ورزانى چون «ابونصر فارابى» (26٠-339ه. ق) ، «ابوالفرج اصفهانى» (284-356ه. ق) ، «ابن نباته» ، «ابوالطيب متنّبى» (3٠3 -354ه. ق) و قهرمان بزرگ اين دفتر، «ابوفراس حمدانى» بود. حمدانى در وصف «سيف الدوله» گفته است:


1- تاريخ طبرى، ج3، ص 1147؛ تاريخ مختصر الدول، ص 126؛ شرف النبى، ص 35٠؛ الكامل، ج7، ص257.
2- الكامل، ج 8، صص 215 - 229؛ النجوم الظاهرة، ج 3، ص 3. .

ص: 287

فلا تعجبا ان السيوف كثيرة

ولكن سيف الدولة اليوم واحد (1)

سيف الدوله نيز در مدح پيشواى شجاعان و امير مؤمنان، حضرت على (ع) چنين سرود:

حب على بن ابى طالب للناس مقياس و معيار يخرج ما فى اصلهم مثلاً يخرج غش الذهب النار

دوستى على بن ابى طالب معيار و ميزان سنجش مردم است. اين محبت چيزهاى نهفته را در درون مردم نمايان مى كند؛ چنان كه آتش، ناخالصى زر را مى زدايد.

دوستى سيف الدوله با امام على (ع) تنها در شعر او هويدا نيست، بلكه آن سردار شيعه براى احياى نام اهل بيت و افزايش محبت مردم به ايشان نيز تلاش كرد. براى نمونه، سكه هاى بزرگى زد كه بر روى آنها، اين كلمات حك شده بود: «

لااله الاالله، محمد رسول الله، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب، فاطمة الزهرا، الحسن، الحسين، جبرئيل » .

نمونه ديگر حزب الله لبنان است. امروز جهان حماسه جاودان مردم آن سامان را در برابر دشمن تا دندان مسلح اسرائيل مى بيند. آنان بدون كمترين امكانات و با نيروى ايمان و تكيه بر خداوند اسرائيل غاصب را زبون و درمانده كردهاند. حماسه حزب الله تاريخ نيست كه احتمال صدق و كذب در آن باشد، بلكه لحظه به لحظه با رسانههاى صوتى - تصويرى به سراسر دنيا فرستاده مى شود. امروز فرزندان فاتح خيبر، وارثان «مرحب» و «حارث» را به سخره مى گيرند. بس شگفت انگيز است كه بيشتر مسلمانان در نبرد حزبالله با اسرائيل شب و روز براى پيروزى شان دعا مى كردند، اما يكى از مفتيان وهابى، هم سو با يهوديان اعلام كرد كه ما براى پيروزى اين حزب دعا نميكنيم!

گرچه مذاهب ديگر بر شيعيان بسيار ستم كرده اند، اين باعث هم سويى شيعيان با مخالفان اسلام نشده است.


1- اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 2، ص 522؛ يتيمة الدهر، ثعالبى، ج1، ص 38. .

ص: 288

ص: 289

كتابنامه

* قرآن كريم

* نهج البلاغه.

1. آشنايى با فرق اسلامى، رضا برنجكار، مؤسسه فرهنگى طه، 1385.

2. الاتحاف بحب الاشراف، عبدالله الشبراوى الشافعى، چاپ مصر، 1316ه. ق.

3. الاتقان فى علوم القرآن، جلال الدين سيوطى، اول، دارالفكر، 1416ه. ق.

4. اثبات الوصيه، على بن الحسين مسعودى، نجف، المطبعة الحيدرية، بى تا.

5. الاحتجاج، ابومنصور احمد بن على طبرسى، نجف اشرف، دارالنعمان للطباعة و النشر، 1386ه. ق.

6. احسن القصص، على محمد باب، تهران، انتشارات امرى، بى تا.

7. أحكام القرآن، أبوبكر أحمد بن على الرازى الجصاص، تحقيق: محمد الصادق قمحاوى، دار إحياء التراث العربى، بيروت، 14٠5ه. ق.

8. احياء علوم الدين، أبوحامد محمد بن محمد غزالى، بيروت، دارالمعرفة، بى تا.

9. اختيار معرفة الرجال، محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشى، مشهد، 1348ه. ش.

ص: 290

1٠. الأدب المفرد، أبوعبدالله محمد بن إسماعيل بخارى، چاپ سوم، بيروت، دارالبشائر الإسلامية، 14٠9ه. ق.

11. اربعين حديث، [امام]روح الله خمينى، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ پنجم، 1373ه. ش.

12. ارشاد القلوب، ابى محمد حسن بن محمد ديلمى، تهران، اسلاميه، بى تا.

13. الارشاد، محمد بن محمد بن النعمان العكبرى (شيخ مفيد) ، قم، منشورات مكتبة بصيرتى.

14. اسباب النزول، ابوالحسن على بن احمد الواحدى النيشابورى، قاهره، مؤسسة الحلبى و شركاه، 1388ه. ق.

15. الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر، چاپ اول، دارالجيل، بيروت، 1412ه. ق.

16. اسدالغابه، عزالدين ابى الحسن بن اثير، بيروت، دارالكتب العربية، بى تا.

17. الإصابة، احمد بن على بن حجر، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ه. ق.

18. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1363ه. ش.

19. الاعتقادات، ابوجعفر محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق) ، لبنان، دارالمفيد للطباعة و النشر و التوضيح، بى تا.

2٠. اعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن حسن طبرسى، منشورات دارالكتب الاسلامية، بى تا.

21. الاعلام، خيرالدين زركلى، بيروت، دارالعلم للملايين، 198٠م.

22. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، بيروت، دارالتعارف، بى تا.

23. الاغانى، ابوالفرج على بن الحسين الاصفهانى، داراحياء التراث العربى، بى تا.

24. آفة اصحاب الحديث، ابن جوزى، تهران، مكتبه نينوى، بى تا.

25. المصباح المنير، احمد بن محمد الفيومى، قم، دارالهجره، 14٠5ه. ق.

26. الامالى، ابوجعفر محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق) ، مركز الطباعة والنشر فى مؤسسة البعثه، 1417ه. ق.

27. الامام الصادق و المذاهب الاربعه، حيدر اسد، بيروت، دارالكتاب العربى، 139٠ه. ق.

ص: 291

28. الامام على بن ابى طالب (ع) ، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه: سيد محمود طالقانى، 1335.

29. امام مهدى موعود موجود، جوادى آملى، قم، اسراء، 1387ه. ش.

3٠. امامت و رهبرى، مرتضى مطهرى، چاپ بيست و هفتم، قم، انتشارات صدرا، 1381ه. ش.

31. الامامة والسياسة، ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبة الدينورى، تحقيق: الزينى، مؤسسة الحلبى و شركاه للنشر والتوزيع، بى تا.

32. امتاع الاستماع، مقريزى، چاپ قاهره، بى نا، 1941م.

33. انساب الاشراف، احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1394ه. ق.

34. اوائل المقالات، محمد بن محمد بن نعمان العكبرى (شيخ مفيد) ، بيروت، دارالمفيد للطباعة والنشر والتوزيع، 1414ه. ق.

35. بامداد بشريت، محمدجواد طبسى، قم، جمكران، 1383ه. ش.

36. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395ه. ق.

37. بحر الانساب، محمد بن احمد نجفى، چاپ مصر، 1356ه. ق.

38. البداية والنهاية، ابوالفداء اسماعيل بن كثير الدمشقى، طبع دار احياء التراث العربى، بيروت، 1412ه. ق.

39. البرهان فى تفسير القرآن، سيد هاشم بحرانى، قم، دارالكتب العلميه، 1393ه. ق.

4٠. بصائر الدرجات، محمد بن الحسن الصفار، طهران، منشورات الاعلمى، 14٠4ه. ق.

41. تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمان بن خلدون، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا.

42. تاريخ الإسلام، شمس الدين ابوعبدالله الذهبى، دارالكتاب العربى، 14٠7ه. ق.

43. تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطى، انتشارات الشريف الرضى، 1411ه. ق.

44. تاريخ الخلفاء، عبدالرحمان بن أبى بكر السيوطى، مصر، مطبعة السعادة، 1371ه. ق.

45. تاريخ الخميس، حسين بن محمد ديار بكرى، بيروت، مؤسسة شعبان للنشر و التوزيع، بى تا.

46. تاريخ بغداد، ابوبكر احمد بن على الخطيب البغدادى، بيروت، دارالكتب العلميه، 1417ه. ق.

ص: 292

47. تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عج) ، حسين جاسم؛ ترجمه: سيد محمدتقى آيت اللهى، چاپ اول، تهران، اميركبير، 1367ه. ش.

48. تاريخ الطبرى، ابوجعفر محمد بن جرير الطبرى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 14٠3ه. ق.

49. تاريخ مدينة المنوره، ابن شبه النميرى، قم، دارالفكر، 141٠ه. ق.

5٠. تاريخ مدينة دمشق، ابوالقاسم على بن الحسن بن هبةالله بن عساكر، بيروت، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، 1415ه. ق.

51. تاريخ اليعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، بيروت، دار صادر، بى تا.

52. تحرير الوسيله، روح الله الموسوى الخمينى (امام خمينى) ، دارالكتب العلميه،139٠ه. ق.

53. تدوين السنة الشريفه، محمدرضا جلالى، مكتب الاعلام الاسلامى، 1418ه. ق.

54. تذكرة الحفاظ، شمس الدين محمد ذهبى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

55. تذكرة الخواص، سبط بن جوزى، چاپ نجف، بى تا.

56. تفسير الثعلبى، أبوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم ثعلبى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1422ه. ق.

57. تفسير العياشى، محمد بن مسعود عياشى، تهران، المكتبة العلمية الاسلامية، بى تا.

58. تفسير الكبير، فخرالدين رازى، بيروت، دارالفكر، بى تا.

59. تفسير المنار، محمد رشيد رضا، مصر، مكتبة القاهره، بى تا.

6٠. تفسير نمونه، مكارم شيرازى و همكاران، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1374ه. ق.

61. تقييد العلم، ابوبكر احمد بن على خطيب البغدادى، دارالنشر، دار إحياء السنة النبوية، بى تا.

62. تهذيب التهذيب، ابن حجر العسقلانى، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 14٠4ه. ق.

63. توحيد، ابوجعفر محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق) ، قم، منشورات جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية فى قم المقدسه، بى تا.

64. الثقات، ابن حبّان، چاپ اول، مؤسسة الكتب الثقافية، 1393ه. ق.

ص: 293

65. جامع البيان، محمد بن جرير طبرى، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، بيروت، بى تا.

66. جامع التواريخ، رشيدالدين فضل الله، چاپ اقبال، 1362ه. ش.

67. الجامع الصحيح سنن الترمذى، أبوعيسى محمد بن عيسى الترمذى السلمى، بيروت، دار إحياء التراث العربى، بى تا.

68. الجامع الصغير، جلال الدين سيوطى، بيروت، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، 14٠1ه. ق.

69. الجامع لاحكام القرآن، محمد بن احمد انصارى عياشى، دار احياء التراث، بيروت، بى تا.

7٠. جوامع السيرة، على بن احمد بن حزم، بيروت، دارالفكر، بى تا.

71. حبيب السير، ميرغياث الدين محمد، تهران، مطبعه حيدرى، بى تا.

72. حلية الأولياء و طبقات الأصفياء، أبونعيم أحمد بن عبدالله الأصبهانى، چاپ چهارم، دارالكتاب العربى، بيروت، 14٠5ه. ق.

73. الحوادث الجامعة و التجارب النافعة فى المائة السابعة، ابن فوطى بغدادى، دارالفكر الحديث، بيروت، 14٠7ه. ق.

74. حياة الصحابه، كاندهلوى، قاهره، دارالنصر للطباعه، 1392ه. ق.

75. الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، مؤسسة الامام المهدى، قم، بى تا.

76. الخصال، ابوجعفر محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق) ، قم، منشورات جماعة المدرسين، 14٠3ه. ق.

77. خطط، مقريزى، بى تا، بى جا.

78. الدر المنثور، جلال الدين السيوطى، بيروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر، بى تا.

79. الدروس، شمس الدين محمد بن مكى عاملى (شهيد اول) ، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، بى تا.

8٠. دلائل الصدق، محمدحسين مظفر، مكتبة بصيرتى، بى تا.

81. ربيع الابرار و نصوص الاخبار، ابوالقاسم محمود زمخشرى، چاپ اول، قم، منشورات رضى، 141٠ه. ق.

ص: 294

82. الرحلة و الاغتراب، قاسم بن يوسف نجيبى، تونس، الدارالعربية للكتاب، بى تا.

83. رسالة منبع الحياة، سيد نعمت الله جزايرى، چاپ بغداد، بى تا.

84. روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم والسبع المثانى، أبوالفضل شهاب الدين السيد محمود الآلوسى البغدادى، دار إحياء التراث العربى، بيروت، بى تا.

85. روضة الألباب لمعرفة الأنساب، محمد بن عبدالله بن على بن الحسين، بى تا، بى جا.

86. سبائك الذهب، محمد امين بغدادى سويدى، چاپ بغداد، 128٠ه. ق.

87. سرّ السلسلة العلوية، ابونصر البخارى، چاپ اول، انتشارات شريف الرضى، 1413ه. ق.

88. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، قم، دارالاسوه، بى تا.

89. السقيفة و الفدك، جوهرى، چاپ دوم، بيروت، شركة الكتبى للطباعة والنشر، 1413ه. ق.

9٠. سنن ابن ماجه، محمد بن يزيد قزوينى، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، بى تا.

91. السنن الصغرى، أحمد بن الحسين بن على البيهقى أبوبكر، چاپ اول، المدينة المنورة، مكتبة الدار، 141٠ه. ق.

92. سير أعلام النبلاء، شمس الدين الذهبى، چاپ نهم، بيروت، مؤسسة الرساله، 1413ه. ق.

93. سيرة الائمة الاثنى عشر، سيد هاشم معروف الحسنى، دارالقلم، بيروت، بى تا.

94. السيرة الحلبية، برهان الدين الحلبى، بيروت، دارالمعرفة، 14٠٠ه. ق.

95. السيرة النبوية، ابوالفداء اسماعيل بن كثير، بيروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر و التوزيع، 1396ه. ق.

96. السيرة النبويه، ابن هشام حميرى، مصر، مكتبة محمد على صبيح و اولاده، 1383ه. ق.

97. سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، قم، نشر مؤسسه امام صادق (ع) .

98. سيرى در سيرة ائمه اطهار (ع) ، مرتضى مطهرى، صدرا، بى تا.

99. سيرى در نهج البلاغه، مرتضى مطهرى، صدرا.

1٠٠. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، چاپ اول، دار احياء الكتب العربيه، 1378ه. ق.

1٠1. شرح نووى صحيح مسلم، ابوزكريا يحيى بن شرف، نووى، بيروت، دارالكتب العربية، 14٠7ه. ق.

ص: 295

1٠2. شواهد التنزيل، حاكم حسكانى، مؤسسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامى، مجمع إحياء الثقافة الإسلامية،1411ه. ق.

1٠3. صحيح ابن حبان، محمد بن حبان، چاپ دوم، مؤسسة الرساله، 1414ه. ق.

1٠4. صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، بيروت، دارالفكر، 14٠1ه. ق.

1٠5. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج النيسابورى، بيروت، دارالفكر، بى تا.

1٠6. صلح امام حسن (ع) ، سيد شرف الدين، بى تا، بى جا.

1٠7. الصواعق المحرقه، ابن حجر هيثمى، قاهره، مكتبة القاهره، 1385ه. ق.

1٠8. الطبقات الكبرى، أبوعبدالله محمد بن سعد بن منيع البصرى الزهرى، بيروت، دار صادر.

1٠9. العبر فى خبر من غبر، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبى، كويت، مطبعة حكومة الكويت، 1984م.

11٠. العدد القوية، رضى الدين على بن يوسف حلى، قم، مكتبة آيت الله مرعشى نجفى، 14٠8ه. ق.

111. العقد الفريد، ابن عبدربه الاندلسى، بيروت، دار و مكتب الهلال، بى تا.

112. علل الشرائع، ابوجعفر محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق) ، نجف، منشورات المكتبة الحيدريه، بى تا.

113. عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، سيد جمال الدين احمد بن على الحسينى، چاپ دوم، نجف، 138٠ه. ق.

114. عمدة القارى شرح صحيح البخارى، بدرالدين محمود بن أحمد العينى، بيروت، دار إحياء التراث العربى.

115. عيون الاخبار، عمادالدين ادريس قريشى، بيروت، دارالتراث فاطمى، بى تا.

116. غاية المرام، سيد هاشم بحرانى، چاپ سنگى، بى تا.

117. الغدير، عبدالحسين امينى، بيروت، دارالكتب العربية، 1397ه. ق.

118. غريب الحديث، ابن سلام، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العربية، 1384ه. ق.

119. الفائق فى غريب الحديث، جارالله زمخشرى، بى نا، بى تا، بى جا.

ص: 296

12٠. فتح البارى شرح صحيح البخارى، أبوالفضل أحمد بن على بن حجر العسقلانى الشافعى، تحقيق: محب الدين الخطيب بيروت، دارالمعرفة، بى تا.

121. فتوح البلدان، أحمد بن يحيى بن جابر البلاذرى، تحقيق: رضوان محمد رضوان، بيروت، دارالكتب العلمية، 14٠3ه. ق.

122. الفخرى فى الآداب السلطانيه و الدول الاسلامية، محمد بن على بن طباطبا المعروف بابن الطقطقا، منشورات الشريف الرضى.

123. الفخرى فى انساب الطالبيين، عزيزالدين اسماعيل مروزى، بى نا، بى جا، بى تا.

124. فرائد السمطين، ابراهيم بن محمد جوينى، بيروت، 1398ه. ق.

125. الفصل فى الاهواء و الملل و النحل، بيروت، چاپ نصر و عبدالرحمان عميره، 14٠5ه. ق.

126. الفصول المهمة، ابن صباغ على بن محمد مالكى، بى تا، بى جا.

127. فضائل القرآن، محمد بن ايوب بن ضريس، تحقيق: غزوة بدير.

128. الفقه على المذاهب الاربعه، جزايرى، بيروت، دارالفكر، بى تا.

129. الفهرست، أبوالفرج محمد بن إسحاق النديم، بيروت، دارالمعرفة، 1398ه. ق.

13٠. الكافى، ابوجعفر محمد بن يعقوب كلينى، تهران، الإسلاميه، بيتا.

131. كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، مؤسسة نشر الفقاهه، اول، 1417ه. ق.

132. الكامل فى التاريخ، ابن اثير أبوالحسن على بن أبى الكرم الشيبانى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ه. ق.

133. كتاب الغيبة، محمد بن ابراهيم نعمانى، چاپ اول، قم، انوار الهدى، 1422ه. ق.

134. كتاب المصاحف، حافظ ابوبكر عبدالله بن ابى داوود سجستانى.

135. الكتاب المصنف فى الأحاديث والآثار، أبوبكر عبدالله بن محمد بن أبى شيبة الكوفى، چاپ اول، الرياض، مكتبة الرشد، 14٠9ه. ق.

136. كتاب المواقف، عضدالدين عبدالرحمان بن أحمد الإيجى، لبنان، دارالجيل، 1417ه. ق.

137. كتب و رسائل و فتاوى ابن تيمية، أبوالعباس أحمد عبدالحليم بن تيمية الحرانى، چاپ دوم، مكتبة ابن تيمية، بى تا.

ص: 297

138. الكشف الحثيث عمن رمى بوضع الحديث، أبوالوفا إبراهيم بن محمد بن سبط ابن العجمى الحلبى الطرابلسى، بيروت، عالم الكتب, مكتبة النهضة العربية، 14٠7ه. ق.

139. كشف المراد، حسن بن يوسف (علامه حلى) ، مؤسسة النشر الاسلامى، 1417ه. ق.

14٠. كمال الدين و تمام النعمة، ابوجعفر محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق) ، مؤسسة النشر الاسلامى، 14٠5ه. ق.

141. كنز العمال فى سنن الأقوال والأفعال، علاءالدين على المتقى بن حسام الدين الهندى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1419ه. ق.

142. گلستان سعدى.

143. اللباب فى تهذيب الأنساب، أبوالحسن على بن أبى الكرم الشيبانى الجزرى، بيروت، دار صادر، 14٠٠ه. ق.

144. لسان العرب، محمد بن مكرم بن منظور الأفريقى المصرى، چاپ اول، بيروت، دار صادر.

145. اللهوف، سيد بن طاوس، چاپ دارالاسوه.

146. لوح هيكل الدين، على محمد باب، امرى.

147. المجدى فى انساب الطالبيين، على بن محمد علوى، مطبعة سيدالشهداء، بى جا، 14٠9ه. ق.

148. مجمع البحرين، فخرالدين طريحى، مكتبة النشر الثقافه الاسلامية، 14٠8ه. ق.

149. مجمع البيان، فضل بن حسن الطبرسى، بيروت، مؤسسة اعلمى للمطبوعات، 1415ه. ق.

15٠. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، على بن أبى بكر الهيثمى، بيروت، دارالكتب العربية، 14٠7ه. ق.

151. مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، صدرا.

152. المحاسن، احمد بن محمد برقى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 137٠ه. ش.

153. المحلى، ابومحمد على بن حزم، بيروت، دارالفكر، بى تا.

154. مختصر تاريخ العرب، عفيف البعلبكى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1967م.

155. المختصر فى اخبار البشر، عمادالدين اسماعيل ابى الفداء، قاهره، طبع مكتبة المتنبى، بى تا.

ص: 298

156. مروج الذهب، ابوالحسن على بن الحسين مسعودى، قم، دارالهجرة، 14٠4ه. ق.

157. المسائل السرويه، محمد بن محمد بن نعمان (شيخ مفيد) ، بيروت، دارالمفيد للطباعة و النشر و التوزيع، بى تا.

158. المستدرك على الصحيحين، أبوعبدالله محمد بن عبدالله الحاكم النيسابورى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411ه. ق.

159. مستطرفات السرائر، ابن ادريس حلى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1411ه. ق.

16٠. مسند أحمد بن حنبل، أبوعبدالله أحمد بن حنبل الشيبانى، مصر، مؤسسة قرطبة.

161. المصنف، أبوبكر عبدالرزاق بن همام الصنعانى، چاپ دوم، بيروت، المكتب الإسلامى، 14٠3ه. ق.

162. مطالع الانوار؛ (تلخيص تاريخ نبيل زرندى) ، تهران، امرى، بى تا.

163. معالم المدرستين، سيد مرتضى عسكرى، بيروت، مؤسسة النعمان للطباعة و النشر و التوزيع، 141٠ه. ق.

164. المعجم الكبير، أبوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب الطبرانى، موصل، مكتبة الزهراء، 14٠4ه. ق.

165. المغازى، محمد بن عمر واقدى، بيروت، نشر عالم الكتب، بى تا.

166. مفاتيح الاسرار و مصابيح الانوار، عبدالكريم شهرستانى، تهران، بنياد دائرة المعارف الاسلاميه، 14٠9ه. ق.

167. مفاخرالاسلام، على دوانى، تهران، مركز ثقافى، بى تا.

168. المفردات فى غريب القرآن، أبوالقاسم الحسين بن محمد راغب، لبنان، دارالمعرفة.

169. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، مصر، ميمينه، 1314ه. ق.

17٠. مقتل ابومخنف، لوط بن يحيى ازدى، قم، مطبعة العلميه، بيتا.

171. مقتل الحسين، خوارزمى، مطبعة الزهراء، بى جا، بى تا.

172. مقتل الحسين، عبدالرزاق مقرم، بيروت، دارالاضواء، بى تا.

173. مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، دارالحديث، بى تا.

ص: 299

174. مكيال المكارم، ميرزا محمدتقى اصفهانى، چاپ اول، بيروت، مؤسسة اعلمى للمطبوعات، 1421ه. ق.

175. الملل والنحل، محمد بن عبدالكريم بن أبى بكر أحمد الشهرستانى، تحقيق: محمد سيد گيلانى، بيروت، دارالمعرفة، 14٠4ه. ق.

176. المنار، محمد رشيد رضا، مصر، مكتبة القاهره، بى تا.

177. مناقب آل ابى طالب، محمد بن على بن شهرآشوب، مؤسسه علامه، بى جا، بى تا.

178. الميزان، محمدحسين طباطبايى، قم، منشورات جماعة المدرسين.

179. ناسخ التواريخ، محمدتقى سپهر، المكتبة الاسلاميه، تهران، بى تا.

18٠. نثر الدرر، أبومنصور بن حسن، بيتا، بيجا.

181. نورالابصار، شبلنجى شافعى، چاپ مصر، 1356ه. ق.

182. الوافى بالوفيات، صلاح الدين خليل بن ايبك الصفدى، طبع النشرات الاسلاميه.

183. وسايل الشيعه، محمد بن حسن حر عاملى، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1414ه. ق.

184. وصول الأخيار الى أصول الاخبار، حسين بن عبدالصمد عاملى، تهران، بى نا، 13٠9ه. ق.

185. وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان، أبوالعباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبى بكر بن خلكان، لبنان، دارالثقافة.

186. ينابيع الموده، سليمان القندوزى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بى تا.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109