راه وحدت امت اسلامي

مشخصات كتاب

سرشناسه : شرف الدين ، عبدالحسين ، ‫1873 - 1958م.

عنوان قراردادي : الفصول المهمه في تاليف الامه . فارسي

عنوان و نام پديدآور : راه وحدت امت اسلامي/ تاليف شرف الدين موسوي جبل عاملي؛ ترجمه و تعليق احمد صادقي اردستاني.

مشخصات نشر : تهران: مشعر ‫، 1389.

مشخصات ظاهري : ‫283 ص.

شابك : ‫28000ريال ‫: ‫ ‮ 978-964-540-246-2

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : تقريب مذاهب

موضوع : وحدت اسلامي

موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها

شناسه افزوده : صادقي اردستاني ، احمد، ‫1323 - ، مترجم

رده بندي كنگره : ‫ ‮ BP233/5 ‫ ‮ /ش4ف6041 1389

رده بندي ديويي : ‫ ‮ 297/482

شماره كتابشناسي ملي : 2063177

ص: 1

اشارة

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ديباچه

اسلام آخرين و كامل ترين دينى است كه افزون بر جنبه هاى فردى بشر، به جنبه هاى اجتماعى او نيز توجه كرده است و به دنبال ايجاد وحدت و انسجام در بين امت اسلامى بوده است. چنين ماهيتى از اسلام، دشمنان سلطه گر را به واكنش واداشته است تا از هر وسيله اى براى حذف اين رقيب قوى، از صحنه مبارزه، استفاده كنند تا با ايجاد تفرقه و تشتّت به مقاصد شوم خود دست يابند.

در طول تاريخ، سياست كهن و مؤثر «تفرقه بينداز و حكومت كن» ، مدنظر دشمنان اسلام بوده است و براى توجيه و عملى شدن آن، از روش هاى مختلف استفاده كرده اند كه مهم ترين آنها عبارتند از: تحريف در متون دينى، انحراف در تفسير و تحليل تاريخ اسلام، تكيه بر ويژگى هاى قومى و قبيله اى، تقويت تعصب هاى مذهبى و ايجاد فرقه هاى انحرافى و افراطى؛ مثل وهابيت.

در اين بين، برخى حكمرانان سرسپرده كشورهاى اسلامى، براى حفظ تاج و تخت خود در كشورهاى اسلامى عامل استعمار بوده و زمينه هاى تفرقه را تشديد مى كردند. در كنار تأثير غيرقابل انكار حكمرانان فاسد، شايد مهم ترين گزينه انحرافى در وحدت امت اسلامى - كه نقش بسيار تخريبى دارد - تكفير برخى گروه هاى

ص: 12

اسلامى نسبت به گروه هاى ديگر است كه جان و مال آنان را مباح مى شمردند و برچسب كفر و بى دينى بر آنان مى نهند.

براى مهار نقشه شوم دشمنان، همواره علما و انديشمندانى در جهان اسلام بوده اند كه براى مقابله با اين توطئه هاى تفرقه جويانه تلاش هاى علمى و عملى فراوانى انجام داده اند. يكى از اين عالمان تقريب مدار و منادى وحدت مذاهب اسلامى، علامه سيد شرف الدين موسوى جبل عاملى است كه با حضور در صحنه مبارزه با استعمار، تلاش هاى علمى و عملى چشم گيرى را براى وحدت امت اسلامى انجام داده است. كتاب «الفصول المهمة فى تأليف الامة» از جمله آثار ايشان است كه با هدف ايجاد وحدت و بيان نقاط مشترك، بين شيعه و سنى، نگاشته شده است. اين نوشتار نيز درباره بازنمايى اين افكار نورانى به رشته تحرير درآمده است.

در اينجا لازم است از تلاش هاى فاضل ارجمند، جناب آقاى احمد صادقى اردستانى كه علاوه بر ترجمه اين اثر، در تقويت ارجاع دهى و بيان منابع روايات و مستندات آن زحمت فراوان كشيده اند، تشكر كنيم.

اميد است اين اثر ارزشمند مورد توجه و نظر پژوهشگران و انديشمندان قرار گيرد.

انه ولى التوفيق

گروه سياسى - اجتماعى

مركز تحقيقات حج

ص: 13

مقدمه

اشاره

همبستگى امت اسلامى از مسائل قابل توجهى است كه لزوم و اهميت آن از ديدگاه قرآن و سنت و منطق عقل و اجماع، به اثبات رسيده است. فقها، متكلمان، محدثان و مفسران بزرگ اسلام نيز در طول چهارده قرن، به تأييد و تبيين وجوب و ضرورت آن در ابعاد مختلف پرداخته و حتى در اين راه جانفشانى هم كرده اند.

در آيه هايى از قرآن كريم همچون: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا

؛ «و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد.» (آل عمران: ١٠٣) ؛ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً ؛ «و اين امت شما امت واحدى است. . .» (مؤمنون: 52) ، به همبستگى همه مسلمانان، در سيماى يك امت، با يك دين و به سوى يك قبله و يك هدف تأكيد فراوانى شده است. به گونه اى كه ما مى توانيم عالى ترين و بارزترين مظهر همبستگى را در بسيارى از عبادت هاى واجب و حتى مستحب اسلام ببينيم.

نمازهاى واجب تا جايى كه ممكن است بايد به جماعت خوانده شوند و همه مسلمانان نيز در آن شركت داشته باشند؛ زيرا سنت پيامبر (ص) بدين گونه بود كه هرگاه افرادى از اين مهم، شانه خالى مى كردند و راه انزوا و تفرقه را پيش مى گرفتند، به آنها حتى اعلام خطر مى شد كه خانه هاى آنها را بسوزانند!

ص: 14

اِنَّ قَوماً جَلَسُوا عَن حُضُورِ الْجَماعَةِ فَهَمَّ رَسُولُ اللهِ اَنْ يَشْعَلَ النّارَ في دُورِهمْ حَتّى خَرَجُوا وَحَضَرُوا الْجَماعَةَ مَعَ الْمُسْلِمينَ. (1)

برخى از مردم از شركت در نماز جماعت امتناع ورزيدند، پيامبر دستور داد اطراف خانه هايشان آتش افكنند تا از منزلشان خارج شوند و در نماز جماعت با ديگر مسلمانان شركت كنند.

عظمت نماز شكوهمند جمعه به حدى است كه اگر كسى بدون دليل از حضور در آن خوددارى كند، گرفتار قساوت قلب و در نهايت حالت نفاق مى گردد!

حضرت علي (ع) در اين باره مى فرمايد:

مَنْ تَرَكَ ثَلاثَ جُمَعٍ مُتَعَمِّداً غَيْرَ عِلَّةٍ طَبَعَ اللهُ عَلي قَلْبِهِ بِخاتَمِ النِّفاقِ. (2)

كسى كه سه هفته پى در پى نماز جمعه را بدون علت و عذر ترك كند، خداوند بر قلب او مُهر نفاق مى زند.

از نظر پيشوايان عالى قدر اسلام، حضور در صف هاى پرعظمت نماز جمعه و عيد، به قدرى درخور اهميت است كه حتى دستور داده اند، افراد بزهكارى كه در زندان به سر مى برند را در صف هاى نماز جمعه و عيد شركت دهند. (3)

در قلمرو انقلاب اسلامى

ايران امروز، در سايه انقلاب شكوهمند اسلامى، شاهد شكل گيرى مايه هايى از همبستگى امت است، كه روز به روز نه تنها در ايران بلكه در سطح جهان بر


1- مستدرك الوسايل، ج 6، ص 45٠.
2- وسايل الشيعه، ج 5، ص 6.
3- وسايل الشيعه، ج 5، ص ٣6.

ص: 15

يكپارچگى و گستردگى آن افزوده مى شود. با نگاهى به شعارها، برخوردها و عملكرد رهبر بزرگ انقلاب و طلايه داران اين انقلاب، درمى يابيم اين انقلاب در سطح ملى، منطقه اى و فراملى، آثار وحدت بخش و اميدواركننده اى به همراه داشته است. در اين راستا، كشورهايى همچون ليبى، سوريه، الجزاير، سيرالئون، مردم فلسطين، مسلمانان لبنان، عراق، افغانستان، فيليپين، مصر، هند و. . . حتى مسلمانان و غيرمسلمانان آزادى خواه اروپايى و آمريكايى، در مبارزه ضدّ استكبار جهانى و مزدوران آنها، با هم هم نوا و هم گام شده اند.

تفرقه گرايى و نتايج آن

همبستگى و انسجام امت، نه تنها محبوب و مطلوب اسلام است، بلكه به عبادت معنا و مفهوم مى بخشد، امت را عزيز و گرامى مى دارد و دشمنان را به ذلت و شكست مى كشاند.

تفرقه گرايى و اختلاف، خشم و تنفر قرآن و اولياى بزرگوار اسلام را برمى انگيزاند.

قرآن كريم با عبارت «لا تفرّقوا» مسلمانان را از اين خصلت خطرناك و مشكل آفرين برحذر مى دارد و در آيه اى نيز، دامن زدن به اختلاف را موجب نزديك شدن مسلمانان به مشركان قلمداد مى كند:

وَ لاَ تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (٣١) مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعاً (٣٢) (روم: ٣١و٣٢)

و از مشركان نباشيد؛ از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند و به دسته ها و گروه ها تقسيم شدند.

ص: 16

پيامبر گرامى اسلام (ص) ، مخالف تفرقه و جدايى مؤمنان است و همواره آنها را هم خون و هم پيمان و در برابر دشمنان، «يد واحده» و يك امت متشكل، مى شمارد:

الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافَى دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ يَدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُم. (1)

مؤمنان با يكديگر برادرند و خونشان برابر است و آنها در مقابل دشمنانشان اتحاد دارند.

حضرت علي (ع) در اين باره مى فرمايد:

إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب. (2)

از تفرقه بپرهيزيد؛ زيرا افراد تكرو و جداشده، دستخوش اميال شيطانى مى شوند، همان طور كه گوسفند تك افتاده، طعمه گرگ مى گردد.

به هر حال از نظر پيشوايان اسلام «فراق الجماعة» ، به عنوان «موبقات» و موجب نابودى است.

علامه شرف الدين

آيت الله سيد عبدالحسين شرف الدين موسوى عاملى، در سال ١٢٩٠ه. ق در شهر كاظمين در خانواده اى اهل علم و فضيلت، چشم به جهان گشود. در سن ٨ سالگى همراه خانواده اش به منطقه «جبل عامل» زادگاه نياكان خويش، هجرت نمود و از همان روزگار نوجوانى به آموختن مقدمات عربى و ادبى و آموختن معارف اسلامى پرداخت.


1- وافي، ج ٩، ص ١٨.
2- نهج البلاغه، خطبه ١٢٧.

ص: 17

در سن ١٧ سالگى با دخترعموى خود ازدواج نمود و سپس روانه حوزه علميه نجف اشرف گرديد و طى ١5 سال اقامت در آن مركز بزرگ علمى و بهره مندى از جلسه هاى درس عالمان بزرگوارى همچون: آخوند ملاكاظم خراسانى، سيد محمدكاظم يزدى، شيخ الشريعه اصفهانى، شيخ محمد طه نجف، سيد اسماعيل صدر، شيخ حسين كربلايى و سيدحسين صدر، در سن ٣٢ سالگى به مقام عالى استنباط و اجتهاد رسيد.

موقعيت علمى و عظمت سيد شرف الدين، چنان اوج و اعتلايى يافته بود كه منطقه حساس «جبل عامل» را نيازمند خود مى دانست، بدين لحاظ وى ضمن يك استقبال پرشكوه و كم نظيرى به آن سامان شتافت و به رهبرى آن مردم پرداخت و در سال هاى ١٩١٨-١٩٢٣ كه كشور لبنان شاهد تاخت و تاز استعمار انگليس و فرانسه بود، سيد شرف الدين، مرد علم و عمل در برابر بيگانگان به پا خاست و ضمن تشكيل هيئت علماى لبنان، مبارزۀ خويش را ضد دولت استعمار فرانسه آغاز نمود. تا جايى كه حكم اعدام ايشان را صادر كردند و به خانه وى ريختند و كتابخانه او را به آتش كشيدند و بسيارى از نوشته ها و آثار تأليفى او را كه محصول مطالعه و رنج و سختى هاى سال هاى عمر او بود، سوزاندند!

سيد شرف الدين در آن اوضاع بحرانى به ناچار سنگر مبارزه خود را تغيير داد و تا سال هاى ١٩٣٨م، در سوريه، فلسطين و مصر، به مبارزه بى امان خود با استعمار فرانسه و انگليس ادامه داد.

او سرانجام پس از سال ها تلاش و مبارزه، در روز دهم جمادى الثانى ١٣٧٧ه. ق، در يكى از بيمارستان هاى بيروت، به رحمت الهى پيوست. جنازه ايشان ضمن تشييع و عبور از شهرهاى كاظمين و كربلا، به نجف انتقال يافت و در جوار امير مؤمنان (ع) به خاك سپرده شد. رضوان خدا بر او باد.

ص: 18

آثار گران بهاى سيد شرف الدين

مبارز بزرگ و عالم عظيم الشأن، مرحوم سيد شرف الدين، كتاب هايى بس ارزنده و مبتكرانه اى دارد، كه برخى از آنها به فارسى ترجمه شده است. هركدام از اين آثار، در جهت بيان فرهنگ پربار و درخشان اسلامى، به ويژه در قلمرو انسجام و همبستگى امت، نقش فوق العاده ريشه دار و پربركتى دارد. در ادامه چند نمونه از آنها را آورده ايم:

١. الفصول المهمة فى تأليف الامة؛

٢. المراجعات؛

٣. النص والاجتهاد؛

4. ابوهريرة؛

5. الكلمة الغراء؛

6. سبيل المؤمنين؛

٧. المجالس الفاخرة؛

٨. فلسفة الميثاق والولاية؛

٩. اجوبة جار الله؛

١٠. مسائل خلافيه؛

١١. كلمة حول الرويه؛

١٢. الى مجمع العلمى العربى بدمشق؛

١٣. زينب الكبرى؛

١4. ثبت الاثبات فى سلسلة الرواة؛

١5. بغية الراغبين؛

١6. مؤلفو الشيعة فى صدر الاسلام.

ص: 19

اين كتاب، ترجمه الفصول المهمة فى تأليف الامة است كه از روى چاپ هفتم آن به فارسى آمده و مى توان آن را يكى از مهم ترين و اصيل ترين منشورهاى همبستگى اسلامى امت به حساب آورد؛ زيرا اين اثر كم نظير و پرارج، از آن كسى است كه مرحوم علامه امينى، پيش از تقريظ سيد شرف الدين بر الغدير، درباره وى مى نويسد:

اين نامه را مصلح كبير، آيت الله سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى نوشته، شخصيتى كه مورد توجه و ستايش امت اسلامى است و پيوسته جهت اصلاح امت و تبليغ اسلام، راه گشاى مسلمانان بوده و فداكارى شايسته اى نموده است، خدا او را جزاى خير دهد. (1)

آيت الله بروجردى هم درباره وى مى فرمود:

قدرت بيان و نثر شيواى مرحوم سيد شرف الدين و متانت و قوه استدلال آن مرحوم، كم نظير بود. (2)

استاد شهيد مرتضى مطهرى نيز سيد شرف الدين را يكى از اصلاح گران بزرگ ناميده است.

شرف الدين، در مقدمه كتاب خود مى نويسد:

اسباب عمران و تكامل به وجود نمى آيد و روح تمدن و سعادت پديدار نمى گردد و گردن ما از يوغ بردگى آزاد نمى شود، مگر اينكه اتفاق كلمه داشته، دل ها به هم نزديك و عزم ها منسجم باشد، تا بتوانيم، راه اعتلاى امت و عزت ملت اسلام را فراهم آوريم و سرزمين ها سبز و خرم شود، آسمان، رحمت ببارد و چشم سار رحمت و محبت از قلب ها روان گردد.


1- مقدمه ج ٧ الغدير.
2- مجله پيام انقلاب، شماره ٨4.

ص: 20

در اينجا بايد از اين مؤلف گرامى به خير ياد كنيم و بر او سلام بفرستيم. ديگر طلايه داران جوامع تشيع و اهل سنت نيز، كه در قلمرو همبستگى امت اسلام، طرح و تلاش اثرگذارى داشته اند، درخور ستايش و تقديرند؛ مانند: آيت الله نائينى، سيدحسين طباطبايى (بروجردى) ، امام خمينى، علامه شيخ عبدالحسين امينى، شيخ محمدتقى قمى، محمدحسين كاشف الغطا، استاد محمدجواد مغنيه، سيد هبةالدين شهرستانى، از علماى تشيع و علامه شيخ عبدالمجيد سليم، علامه شيخ محمود شلتوت، محمد ابوزهره، محمدفريد وجدى، حسنين محمد مخلوق، عبدالمتعال صعيدى، محمد محمد المدنى، شيخ مراغى و دكتر احمد امين (رحمهم الله) كه از علماى اهل سنت هستند.

شيوه مترجم در اين ترجمه اين است كه از ترجمه آزاد، خوددارى نموده و تا جايى كه امكان داشته عين عبارت هاى علمى و استدلالى مؤلف را به فارسى برگردانده، سند آيه هاى قرآن و در همۀ موارد، مأخذ روايت ها را از منابع تشيع و تسنن، با قيد جلد و صفحه، در پاورقى آورده كه با اين تفاصيل، كتاب جلوه و حيات تازه اى يافته است.

در پايان، دريچه ديدگانمان را به سوى رهنمودهاى سودمند مى گشاييم و اميد مى بريم كه در آينده با بهره گيرى از ديدگاه هاى گران سنگ و ارزشمندتان بر غناى محتوايى و شكلى اين اثر افزوده گردد.

احمد صادقى دارستانى

١5 بهمن ١٣٨٨

ص: 21

فصل اول روايت ها و آيه هاى قرآن كريم

اشاره

در اين فصل، به بررسى بخشى از آيه هاى مبارك قرآن كريم، و احاديث پيامبر گرامى اسلام (ص) و امامان معصوم (عليهم السلام) كه امت اسلامى را به همبستگى و انسجام دعوت مى نمايند مى پردازيم.

خداوند متعال، خطاب به اهل ايمان آنها را اين گونه به با هم بودن و انسجام فرا مى خواند:

١. «به يقين، همه اهل ايمان با هم برادر هستند» . (1)

٢. «مردان و زنان مؤمن، نسبت به هم، يار و دوستدار مى باشند» . (2)

٣. «محمد رسول الله (ص) و كسانى كه با وى هستند، نسبت به كفار شدت و خشونت دارند، اما در بين خود با رحمت و عطوفت رفتار مى نمايند» . (3)

4. «اى امت مسلمان! مانند آن مللى نباشيد كه پس از آنكه دلايل و آيه هاى


1- حجرات: ١٠.
2- توبه: ٧١.
3- فتح: ٢٩.

ص: 22

روشن از جانب خداوند، به منظور هدايت آنها آمد راه تفرقه و اختلاف را پيش گرفتند و براى آنهاست عذاب بزرگ الهى» . (1)

5. «همگى به ريسمان خداوند چنگ زنيد و پراكنده نشويد» . (2)

6. «آنهايى كه در دين تفرقه و تشتّت به وجود آوردند، تو هيچ گونه رابطه اى با آنها ندارى و مجازات آنها به عهده خداست. سپس خداوند آنها را از آنچه انجام مى دادند آگاه مى كند» . (3)

٧. «اى مردم! ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفريديم و شعبه هاى بسيار و قبايل فراوان گردانيديم، تا بدين وسيله همديگر را بشناسيد» . (4)

در اين باره، آيه هاى فراوانى در قرآن كريم وجود دارد كه ما به همين چند مورد بسنده مى كنيم.

روايت هاى معصومين (عليهم السلام)

پيامبر اسلام (ص) مى فرمايند:

شما هرگز داخل بهشت نمى شويد تا اينكه ايمان بياوريد و به ايمان واقعى نخواهيد رسيد، مگر اينكه همديگر را دوست بداريد. آيا شما را به عملى راهنمايى كنم كه اگر آن را انجام داديد، مهر و محبت بين شما به وجود آيد. به يكديگر سلام كنيد و اين عمل را گسترش دهيد. (5)


1- آل عمران: ١٠5.
2- آل عمران: ١٠٣.
3- انعام: ١5٩.
4- حجرات: ١٣.
5- صحيح مسلم، ج ١، ص ١٠6، باب ٢4 كتاب الايمان.

ص: 23

آن حضرت در بيانى ديگر مى فرمايند:

دين عبارت است از نصيحت و خيرخواهى. سؤال شد، براى چه كسى؟ فرمود: براى خدا و قرآن و پيامبر و پيشوايان مسلمين و بالاخره، نصيحت و خيرخواهى براى همه مسلمانان. (1)

قسم به خدايى كه جانم در اختيار اوست، هيچ بنده اى به مقام ايمان حقيقى نخواهد رسيد، مگر اينكه هر چه براى خود مى خواهد و دوست مى دارد، براى برادر مسلمان خود نيز، همان را بخواهد و دوست بدارد. (2)

در جايى ديگر مى فرمايد:

همه مسلمانان داراى يك پيوند و يك پيمان هستند كه بر اين اساس، حتى ضعيف ترين آنها هم بايد تلاش كند؛ چه اينكه همه مسلمانان، يد واحده و يك قدرت متشكل عليه دشمنان خود هستند و كسى كه اين پيمان اتحاد را بشكند، لعنت خدا و رسول و همه مردم را براى خود خريده است و در روز قيامت هيچ عملى از او پذيرفته نخواهد شد! (3)

همچنين مى فرمايند:

به شدت از گمان بد نسبت به ديگران خوددارى كنيد؛ زيرا گمان بد و سخنى كه از اين روحيه نشأت مى گيرد از دروغ ترين سخن هاست. چنان كه نبايد دنبال احساسات و تجسس و پى جويى بى مورد برويد و نبايد نسبت به هم حسد و بخل ورزيد و نيز، نبايد از هم كناره گيرى و فاصله داشته باشيد و نبايد نسبت به هم


1- صحيح مسلم، ج ١، ص ١٠6، باب ٢٣ كتاب الايمان؛ روضة الواعظين، ج ٢، ص ٣66.
2- صحيح مسلم، ج ١، ص ٩٩، باب ١٧ كتاب الايمان.
3- صحيح مسلم، ج ٣، ص ١6٩، باب ٨5 كتاب الحج، ح 4٧٠.

ص: 24

بغض و كينه بپروريد، بلكه بندگان خالص خدا باشيد و برادرانه زندگى كنيد (1)و هرگز فرد مسلمانى مجاز نيست كه از برادر مسلمان خود، بيش از سه روز فاصله و جدايى داشته باشد! (2)

در عبارت ديگرى از آن حضرت وارد شده است:

شخص مسلمان، برادر شخص مسلمان است. هرگز به او ظلم و ستم نمى كند و هيچ گاه او را تنها و بى پناه نمى گذارد. (3)هركس درصدد رفع گرفتارى برادر مسلمان خود برآيد، خداوند نيز، كارهاى او را اصلاح مى گرداند و هركس نگرانى فرد مسلمانى را برطرف كند، خداوند نگرانى هاى او را در روز قيامت برطرف مى نمايد و كسى كه عيب مسلمانى را پرده پوشى كند، خداى مهربان روز قيامت، معايب او را مستور مى دارد. (4)

امام صادق (ع) [در مورد همبستگى و انسجام امت اسلامى] فرمودند:

مسلمان برادر مسلمان است و براى برادر مسلمان خود مانند چشم و آيينه و بالاخره راهنما و خيرخواه اوست. او هرگز به برادر مسلمان خود خيانت نمى كند، درباره او نيرنگ و حيله به كار نمى برد، به او ظلم و ستم روا نمى دارد، به او دروغ نمى گويد و در غياب وى هم، سخن ناروايى به زبان نمى آورد. (5)

آن حضرت به ياران و پيروان خود مى فرمود:

پيوسته خدا را در نظر بگيريد و با هم برادران خوبى باشيد. به خاطر خدا


1- صحيح مسلم، ج 5، ص ١45.
2- صحيح مسلم، ج 5، ص ١44.
3- صحيح بخاري، ج ٨، ص ٢٣.
4- صحيح مسلم، ج 5، ص ١5٧.
5- كافي، ج ٢، ص ١66؛ بحارالانوار، ج ٧١، ص ٢٧٠.

ص: 25

همديگر را دوست بداريد و پيوند برادرى خود را مستحكم تر سازيد. براى هم خضوع و فروتنى پيشه گردانيد، عطوفت و مهربانى به خرج دهيد، به ديدار و ملاقات يكديگر برويد و با اين پيوندها و اتحادها، مكتب ما را زنده بداريد. (1)

از پيامبر گرامى اسلام (ص) روايت شده است كه:

نزديك ترين افراد شما نسبت به من، كسى است كه اخلاق او، از ديگران بهتر بوده، رفت وآمد و معاشرت با ديگران داشته باشد، با افراد انس و الفت برقرار مى كند و مورد انس و الفت ديگران قرار مى گيرد. (2)

همچنين آن حضرت فرموده:

مؤمن، با ديگران الفت مى گيرد و مورد الفت ديگران واقع مى شود و در كسى كه الفت نمى گيرد و مورد الفت ديگران واقع نمى شود، خيرى نيست. (3)

در حديث ديگرى از آن حضرت آمده:

محبوب ترين شما در پيشگاه خداوند كسانى هستند كه با ديگران الفت برقرار مى كنند و خود نيز، مألوف ديگران واقع مى شوند و مبغوض ترين افراد شما نزد خداوند كسانى هستند كه سخن چينى و كارشكنى مى كنند و ميان برادران دينى تفرقه و اختلاف ايجاد مى كنند. (4)

همچنين فرموده اند:

آنهايى كه براى خدا و در راه خدا نسبت به هم محبت مى ورزند، در روز


1- اصول كافي، ج ٢، ص ١٧5.
2- كافي، ج ٢، ص ٠٢؛ محجة البيضاء، ج ٣، ص ٢٩٠.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج ١٠، ص ٣٩.
4- محجة البيضاء، ج ٣، ص ٢٨٨.

ص: 26

قيامت، داراى «كاخ سرخى» خواهند بود كه در بالاى آن هزار غرفه قرار دارد و بر صحنه بهشت مشرف هستند و چهره هاى آنها همچون خورشيد مى درخشد. اين افراد لباس هاى رنگين (حرير سبز) به تن دارند و بر چهره آنها نوشته اند: اينان دوست گيرندگان به خاطر خدا هستند. (1)

ايشان در جايى ديگر مى فرمايند:

در روز قيامت در اطراف عرش الهى، كرسى هايى قرار گرفته و افرادى كه چهره هاى آنها مانند ماه درخشان است، بر آن نشسته اند و در حالى كه همگان ترسناك و نگران اند، آنها بدون ترس و دلهره آرام گرفته اند. آنها اولياى خدايند كه بر آنها بيم و ترسى نيست. (2)

از پيامبر (ص) سؤال شد آنها چه كسانى هستند؟ آن حضرت فرمود: «اينان افرادى هستند كه به خاطر خدا به ديگران دوستى ورزيده اند» . (3)

همچنين رسول اكرم (ص) فرمود:

خداى متعال مى فرمايد: محبت من شايسته كسانى است كه به خاطر من با ديگران معاشرت و ديد و بازديد داشته اند، به خاطر من همديگر را دوست مى دارند و به خاطر من به يكديگر كمك و بذل و بخشش مى نمايند و نيز، به يارى هم مى شتابند. (4)

ايشان در جاى ديگرى مى فرمايند:

روز قيامت خداوند اعلام مى كند: كجايند آنهايى كه با ديگران پيوند مودت و


1- مجمع الزوائد، ج ١٠، ص ٢٧6؛ كافي، ج ٢، ص ١٢6.
2- به آيه 6٢ سوره يونس، اشاره دارد.
3- اصول كافي، ج ٢، ص ١٢5.
4- احمدبن حنبل، مسند، ج 4، ص ٣٨6؛ مستدرك الوسائل، ج ١٢، ص ٢٢5.

ص: 27

محبت برقرار كرده اند. به جلال خودم سوگند، آنها را در سايه رحمت خود پناه مى دهم. (1)

[در پناه رحمت خدا]

امام باقر (ع) از پدران خود و آنها از جد بزرگوارشان حضرت محمد (ص) ضمن حديث مفصلى روايت مى كنند:

چون روز قيامت فرا رسد، از جانب خداوند ندا آيد: همسايگان خداوند كجا هستند؟ با شنيدن اين ندا، جماعتى بپا مى خيزند كه گروهى از فرشتگان به استقبال آنها مى روند و مى گويند: شما چه عملى انجام داده ايد كه به عنوان همسايگان خداوند معرفى شده ايد؟ آنها جواب مى دهند: ما براى خدا با يكديگر پيمان محبت و دوستى برقرار مى كرديم، در راه خدا بذل و بخشش داشتيم و در راه خدا با افراد ديدار و ملاقات مى نموديم. آنگاه منادى اعلام مى كند: اينان بندگان صادق خدا هستند، به آنها راه دهيد تا بدون حساب به جوار رحمت الهى راه يابند. (2)

عبدالمؤمن انصارى مى گويد: به مجلس امام كاظم (ع) وارد شدم. محمدبن عبدالله جعفرى در محضر آن حضرت حضور داشت. با مشاهده محمد لبخند شادى زدم. امام فرمود: آيا محمد را دوست مى دارى؟ گفتم: آرى! به خاطر اينكه وى از دوستان شماست. امام فرمود:

آرى، او برادر تو است. مؤمن همچون برادر پدرى و مادرى انسان است. كسى


1- مستدرك الوسائل، ج ١٢، ص ٢٢5.
2- بحارالانوار، ج ٧١، صص ٣٩٣ و ٢٣٢.

ص: 28

كه به برادر خود تهمت زند، از رحمت خدا دور است. كسى كه با برادر خود حيله و نيرنگ كند، از رحمت خدا دور است. كسى كه به نصيحت و راهنمايى برادر خود اقدام نكند، از رحمت خدا دور است و كسى كه خودمحور باشد و همچنين كسى كه غيبت برادر مؤمن خود را مرتكب شود، از رحمت خدا دور خواهد بود. (1)

پيامبر گرامى اسلام (ص) ، در مورد ستايش كسانى كه براى خود برادر دينى برمى گزينند فرمود:

هرگاه خداوند اراده كند كه به كسى خيرى برساند، دوست شايسته اى نصيب او مى كند كه هر وقت چيزى را فراموش كند، يادآور او گرداند و هر وقت تصميم خيرى داشته باشد او را يارى نمايد و داستان دو برادر مسلمان هرگاه يكديگر را ملاقات كنند، مانند وضعيت دو دست خواهد بود كه همديگر را شستشو مى دهند. دو برادر مؤمن همديگر را ملاقات نمى كنند، مگر اينكه خداوند از يكى به ديگرى خير و منفعتى مى رساند. (2)

علي (ع) فرموده اند:

شما را به پيوند با برادران دينى سفارش مى كنم، زيرا آنها ياوران دنيا و آخرت شما هستند، آيا نشنيده ايد كه اهل دوزخ مى گويند: (3)ما كسى را براى وساطت و شفاعت و دوستى را براى حميت و يارى نداريم. (4)

جريربن عبدالله مى گويد:


1- بحارالانوار، ج ٧١، ص ٢٣٢؛ وسائل الشيعه، ج ١٢، ص ٣٢١.
2- محجة البيضاء، ج ٣، ص ٢٨5؛ احياء العلوم، ج ٢، ص ١٧٢.
3- مشكاة الانوار، ص ١٨٧؛ مستدرك الوسائل، ج ٨، ص ٣٢٣.
4- شعراء: ١٠٠ و ١٠١.

ص: 29

من با پيامبر (ص) بيعت كردم كه نماز به پاى دارم و زكات بپردازم و نسبت به هر مسلمانى، نصيحت و راهنمايى داشته باشم. (1)

در اين باره اخبار و احاديث فراوانى از راويان خاصه و عامه رسيده است كه ما به اين تعداد بسنده كرديم. البته براى كسانى كه خواستار هدايت و سعادت هستند، همين مقدار نيز، كفايت مى كند.


1- صحيح مسلم، ج ١، ص ١٠٧.

ص: 30

ص: 31

فصل دوم مفهوم واقعى اسلام و ايمان

در اين فصل، مفهوم اسلام و ايمانى كه در نهايت موجب رضوان خداوندى مى گردد و محور كار ماست و آثار فراوانى هم بر آن مترتب مى شود را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم.

آنچه ما را بر آن داشت تا به بررسى مفهوم اسلام و ايمان بپردازيم مطالب ناروايى است كه برخى از متعصبان و وابستگان به كسانى كه گرفتار «حميت جاهلى» هستند، با هدف منفعت هاى ناشايست خود عنوان مى كنند.

برادران اهل سنت معتقدند كه اسلام و ايمان، عبارت است از: «اداى شهادت به وحدانيت خدا و نبوت محمد (ص) و تصديق به قيامت، انجام دادن نمازهاى پنج گانه، اداى حج و روزه و زكات و خمس واجب كه البته اين مطلب در كتاب هاى صحاح شش گانه و ديگر كتاب هاى آنها بيان شده است. (1)

اما برخى هم معتقدند كه اسلام و ايمان با هم متفاوت اند و همان گونه كه از آيه: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا (حجرات: ١4) ، استفاده


1- كنزالعمال، ج ١، ص ٢٧٢، ح ١٣5٨.

ص: 32

مى شود، اسلام را عبارت مى دانند از مجرد وارد شدن در دين و تسليم شدن در برابر پيامبر اكرم (ص) ، در حالى كه ايمان از نظر آنها به معناى اقرار ثابت و استوار در دل هاى مؤمنان، و با زبان اعتراف كردن به آن است؛ كه البته با اين تعريف، دايره ايمان از دايره اسلام محدودتر خواهد شد، هرچند كه ما علاوه بر اين مطالب، به «ولايت» نيز، اعتقاد داريم.

در كتاب صحيح بخارى، روايتى از پيامبر اكرم (ص) آمده است كه آن حضرت مى فرمايد:

هر كس شهادت به يگانگى خدا بدهد و به قبله ما نماز گذارد و ذبيحه اسلامى ما را بخورد، او مسلمان است و از مزاياى اسلام استفاده مى كند، و نيز، مشمول وظايف اسلامى يك مسلمان خواهد بود. (1)

در همان كتاب از انس بن مالك روايت مى كند كه پيامبر (ص) فرمود:

هر كس مانند ما و به سوى قبله ما نماز بخواند و گوشت پاك و حلالى را كه ما ذبح كرده ايم بخورد، او مسلمان است و پيمان خدا و رسول شامل حال او مى شود و نبايد پيمان خدا درباره او نقض و شكسته شود. (2)

همچنين از طلحة بن عبيدالله روايت مى كند كه:

مردى از اهل نجد در حالى كه سر و صورت او غبارآلود بود و از راه مى رسيد و زمزمه اى زير لب داشت، به حضور رسول خدا آمد و از معنى اسلام سؤال كرد، آن حضرت فرمود: اسلام عبارت است از اداى نمازهاى شبانه روزى. مرد سؤال كرد: آيا غير از اين هم من تكليفى دارم؟


1- صحيح بخاري، ج ١، ص ١5٣، ح ٣٨5.
2- صحيح بخاري، ج ١، ص ١5٣، ح ٣٨4.

ص: 33

حضرت فرمود: نه، مگر اينكه مايل باشى كه روزه ماه رمضان را انجام بدهى.

مرد ادامه داد: آيا جز اين، من وظيفه اى دارم؟

حضرت فرمود: نه، مگر اينكه خودت ميل داشته باشى، زكات هم بپردازى.

طلحه مى گويد: مرد از حضور رسول خدا خارج شد و با خود مى گفت: به خدا سوگند، از آنچه آموختم و بدان اعتقاد دارم، هيچ چيز كم و زياد نمى كنم.

آن وقت پيامبر (ص) فرمود: كسى كه چنين روش صادقانه اى داشته باشد، به يقين سعادتمند خواهد بود. (1)

صحيح بخارى از نافع روايت مى كند كه:

مردى نزد فرزند عمر آمد و اعتراض كرد كه اى عبدالرحمن! چه شده كه تو يك سال حج مى روى و يك سال عمره؟ اما جهاد در راه خدا كه داراى آن همه ارزش و اهميت است را ترك نموده اى؟ !

ابن عمر پاسخ داد: اى فرزند برادرم، اسلام بر پنج چيز استوار گرديده كه عبارت است از: ايمان به خدا و رسول، نمازهاى پنج گانه، روزه ماه رمضان، اداى زكات و حج خانه خدا. (2)

همچنين از ابوهريره روايت مى كند:

رسول خدا (ص) يك روز در ميان مردم ظاهر شد و مردى به حضور آن حضرت آمد و از معنى ايمان سؤال كرد. پيغمبر فرمود: ايمان عبارت است از اينكه، ايمان به خدا و فرشتگان و روز قيامت داشته باشى. سپس مرد سؤال كرد: پس اسلام چيست؟


1- صحيح مسلم، ج ١، ص 6٨، ح ٨؛ صحيح بخاري، ج ١، ص ٢5، ح 46.
2- صحيح بخاري ج 4، ص ١64١، ح 4٢4٣.

ص: 34

حضرت پاسخ فرمود: اسلام آن است كه خدا را عبادت كنى و براى او شريك قرار ندهى، نماز را به پاى دارى، زكات واجب را بپردازى و روزه رمضان را انجام دهى. . .

سپس مرد حركت كرد كه از حضور رسول خدا جدا شود، كه حضرت فرمود: او را برگردانيد، اما وقتى او بيرون رفت ديگر او را نيافتند. پيغمبر فرمود: او جبرئيل بود كه آمده بود دين را به مردم بياموزد. (1)

به هر حال، در اين زمينه احاديث متعدد و بى شمارى با همين اسناد و همين مضامين، وجود دارد. علاقه مندان مى توانند به كتاب هاى صحيح شش گانه مراجعه كنند، (2)كه البته قسمت هاى لازم آن در دو فصل آتى آمده است.


1- صحيح بخاري ج 4، ص ١٧٩٣، ح 44٩٩؛ صحيح مسلم، ج ١، ص 65.
2- صحيح مسلم، ج ١، ص ٧٣-٧٧، ح ٢٣ و ٢٨؛ كنزالعمال، ج ١، ص ٨٨ -٩٠، ح ٣٧4 و ٣٧5.

ص: 35

فصل سوم مرز اسلاميت

اشاره

در اين فصل، بخش عمده اى از آنچه از سوى اهل سنت و جماعت رسيده است و دلالت بر اين دارد كه هر كسى گفت: «لااله الاالله محمد رسول الله» ، جان و مال و عرض او محترم است، را ارزيابى مى كنيم.

برخى از متعصبان و آشوب طلبانى كه گرفتار حميت هاى جاهلى هستند، همواره آتش فتنه و اختلاف را بين مسلمانان برافروخته اند، و حتى براى رسيدن به اهدافشان مسلمانان را فرقه فرقه و دسته دسته كرده اند تا جايى كه، بعضى از افراد مسلمان بعضى ديگر را تكفير مى كنند و گاهى هم از هم برائت مى جويند، بدون آنكه براى اين برخورد خود، دليل و مدركى داشته باشند.

به يقين اين افكار را انسان هاى شيطان صفتى كه ميراث خوار بنى اميه هستند به آنها القا كرده اند!

امروزه، زمان علم و انصاف و عصر نور و منطق است و روزگارى است كه مى توان مطالب را از هر جهت كنكاش و بررسى نمود و به درستى و نادرستى آنها پى برد و به دور از هرگونه غرض ورزى به مطالعه و تجسس در

ص: 36

كتاب خدا و سنت والاى پيامبر اكرم (ص) پرداخت و از اين دو منبع بزرگ، اسلام را آموخت.

دستورها و برخوردهاى پيامبر اكرم (ص)

بخارى در كتاب صحيح، از ابن عباس روايت مى كند، كه رسول خدا (ص) زمانى كه معاذبن جبل را به مأموريت كشور يمن مى فرستاد به او دستور داد:

به زودى با مردمى ديدار مى كنى كه آنها اهل كتاب هستند، آنها را براى شهادت به وحدانيت خدا و نبوت محمد (ص) دعوت كن. اگر اين مرحله را اطاعت كردند، به آنها اطلاع بده كه خداوند در هر شبانه روز، نمازهاى پنج گانه را بر شما واجب فرموده. اگر اين مرحله را نيز پذيرفتند، به آنها بگو خداوند واجب فرموده كه از ثروتمندان شما زكات گرفته شود و ميان فقيران شما تقسيم گردد. اگر اين مراحل را پذيرفتند، مبادا متعرض اموال آنها شوى! (1)

از اين بيان مقدس درمى يابيم هر زمان كه فردى حاضر شود از فرامين الهى اطاعت كند، «حرمت اموال» او مى بايست رعايت شود، تا چه رسد به رعايت حرمت خون و آبروى او كه محترم است و مانند حريم ساير مؤمنان بايد حفظ گردد.

شبيه اين روايت را مسلم در كتاب صحيح خود در باب فضيلت هاى اميرمؤمنان (ع) آورده، كه پيامبر (ص) در جنگ خيبر فرمود:

اين پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسول را دوست دارد [و خدا و رسول هم او را دوست مى دارند] و خداوند پيروزى را در اسلام به دست او نصيب ما مى گرداند. عمربن خطاب مى گويد: هيچ وقت فرماندهى مانند آن


1- صحيح مسلم، ج ١، ص ٧٨، ح ٢٩؛ صحيح بخاري، ج ٢، ص 544.

ص: 37

روز را دوست نداشتم و بدين خاطر خود را بلند گرفتم كه رسول خدا مرا نامزد اين كار كند، اما رسول خدا على بن ابى طالب را فراخواند و پرچم را به دست او داد و فرمود: حركت كن و روى برمگردان. علي (ع) مقدارى راه پيمود و سپس ايستاد، ولى روى برنگردانيد و با فرياد گفت: يا رسول الله با چه معيارى جنگ كنم؟

پيغمبر (ص) فرمود: با آنها جنگ كن تا بگويند، «لااله الاالله محمد رسول الله» ، اگر چنين كردند، جان و خون آنها محترم است از قتال دست بدار. (1)

حرمت جان و مال مسلمان

بخارى و مسلم هر كدام در كتاب صحيح خود از اسامة بن زيد روايت مى كنند كه وى گفت:

رسول خدا ما را به حرقه فرستاد. صبحگاه با مردم آنجا ملاقات كرديم و آنها را شكست داديم. من و يكى از برادران انصارى ما، كسى از كفار را تعقيب كرديم، تا اينكه بر او دست يافتيم. در همان حال آن مرد گفت: «لااله الاالله» ، مرد انصارى دست از او برداشت، اما من نيزه بر او فرود آوردم كه به قتل رسيد. اما وقتى به حضور رسول خدا برگشتيم و ماجرا را نقل كرديم، آن حضرت فرمود: اى اسامه كسى را كه لااله الاالله گفته است، كشتى؟ گفتم: شهادت را بهانه و سرپوش قرار داد. اما رسول خدا آن قدر تكرار فرمود، كه پس از گفتن «لااله الاالله» او را كشتى، كه من ناراحت شدم و آرزو مى كردم كه اى كاش هرگز مسلمان نشده بودم. (2)


1- صحيح مسلم، باب فضيلت هاي علي (ع) ، ج 5، ص ٢4، ح ٣٣؛ صحيح بخاري، ج ٢، ص 544، ح ١4٢5.
2- صحيح مسلم، ج ١، ص ١٣4، ح ١5٨؛ صحيح بخاري، ج 4، ح ١555.

ص: 38

بدين ترتيب، اسامه معتقد است كه تمام اعمال گذشته او مانند، ايمان و مصاحبت رسول خدا (ص) و جهاد و نماز و روزه و زكات و حج و ساير اعمال او، به خاطر گناهى كه مرتكب شده است نابود شده و از بين رفته است و حتى از اين بيمناك است كه خداوند اين گناه بزرگ او را ببخشد يا نه! به همين دليل است كه آرزو مى كند اى كاش ديرتر مسلمان شده بود؛ زيرا اسلام به اعمال بد گذشته قبل از ظهور خود، خط بطلان مى كشد و آن را محو و نابود مى كند! الإسلام يجب ما كان قبله. . . (1)

بنابراين، براى اثبات حرمت خون كسى كه گوينده «لااله الاالله» است، همين روايت هم مى تواند كافى باشد. اما نكته مهم اينجاست كه اگر فردى اين مطلب «كه اگر كسى كلمه «لااله الاالله» را از ترس جان خود بگويد جان و خون او احترام پيدا مى كند» را قبول دارد، پس درباره فردى كه نطفه او با اين گفتار و اعتقاد بسته شده و گوشت و خون او با اين باور پرورش يافته است، طورى كه اين اعتقاد با اعضا و جوارح او ارتباط عملى دارد، چه خواهيد گفت؟ !

آيا جز اين نيست كه بايد اهل كينه و دشمنى دست از تعصب و لجاجت خود بردارند و غضب و سخط خدا و رسول را در نظر داشته باشند و در برابر حقايق سر تسليم فرود آورند؟ !

حرمت خون اهل توحيد

در كتاب «صحيح مسلم» و «صحيح بخارى» آمده است كه «مقدادبن عمرو» عرض كرد يا رسول الله! اگر من با يكى از افراد كافر برخورد كردم و با او درگير


1- كنزالعمال، ج ١، ص 66، ح ٢4٣ و ص ٧5، ح ٢٩٧.

ص: 39

شدم و آن شخص، يك دست مرا با شمشير قطع كرد، سپس در پناه درختى قرار گرفت و گفت: اسلام آوردم، آيا اين اقرار او را بپذيرم، يا اينكه او را به قتل برسانم؟

رسول خدا (ص) فرمود: هرگز او را مكش، چه اينكه اگر او را كشتى مانند اين است كه شخصى مانند خودت را كه مرتكب قتلى نشده باشد، كشته باشى. (1)

بدين ترتيب اگر مقداد آن شخص كه گوينده «لااله الاالله» بود را به قتل مى رساند، تمام اعمال نيك او از بين مى رفت و در رديف يكى از كفار محارب قرار مى گرفت و مقتول نيز، به منزله يكى از مسلمانان بلندمرتبه محسوب مى شد!

اين نهايت سخنى است كه درباره حرمت خون اهل توحيد مى توان گفت، بر اين اساس، افراد گزافه گو و ماجراجو، بايد تقوى را پيشه سازند و به خدا پناه ببرند!

«بخارى» در باب فرستادن علي (ع) و خالد به كشور «يمن» روايت كرد كه: مردى در حضور رسول خدا ايستاد و عرض كرد: اى رسول خدا، خدا را در نظر داشته باش!

پيغمبر فرمود: واى بر تو، مگر من تنها كسى نيستم كه در روى زمين شايسته رعايت تقوا هستم!

خالد از اين جمله نارواى مرد ناراحت شد و گفت: اى رسول خدا! اجازه مى دهى گردن او را بزنم؟

پيغمبر فرمود: هرگز! شايد او از كسانى باشد كه نماز مى خواند» . (2)

بر احترام نماز و نمازگزار، چه دليلى واضح تر و محكم تر از اين حديث مى توان يافت كه نماز خواندن كسى، مانع ريختن خون او مى شود. در حالى كه او به شخص


1- صحيح مسلم، ج ١، ص ١٣٣، ح ١55؛ صحيح بخاري، ج 4، ص ٣٧٩4.
2- الاصابة، ج ٣، ص ٧٠، ح ٣١١5؛ و احمدبن حنبل از طريق ابى سعيد خدري، در ج 4، ص ٧٠، از مسند خود، اين حديث را با اندكي تغييرات نقل كرده است.

ص: 40

پيامبر (ص) اعتراض آشكار و بى مورد دارد. با اين وجود، در مورد كسى كه نماز مى خواند، زكات مى پردازد، روزه مى گيرد، حج مى گزارد، حلال خدا را حلال مى داند و حرام او را حرام مى شمارد و در برابر قول و فعل و تقرير پيامبر (ص) تسليم است، چه مى توان گفت؟

آرى! درباره كسى كه به وسيله محبت خدا و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) اميد به رحمت خدا و شفاعت او دارد و به قرآن و عترت تمسك جسته و به «

حبل الله » پناه آورده و دوست دار ولى خدا است، چه مى توان گفت؟ اگرچه قاتل پدر او باشد و دشمن دارد دشمن ولى خدا را، گرچه او از عزيزان و خانواده او باشد؟

بوق هاى تبليغى مسموم

بخارى درباره بيعت و اتفاق بر عثمان و ماجراى ضربت خوردن عمر، ضمن حديث مفصلى نقل مى كند:

عمر به ابن عباس گفت: ببينيد ضارب من چه كسى بود؟ ابن عباس تحقيق كرد و اطلاع داد، ضارب غلام مغيره بوده است. عمر گفت: همان مرد صنعت گر؟

ابن عباس پاسخ داد: آرى! همان مرد!

عمر گفت: خدا او را بكشد، من كه دستور كار خيرى به او داده بودم و حال الحمدلله كه خداوند قتل مرا به دست كسى قرار نداد كه ادعاى مسلمانى داشت!

آرى! ابن عباس! هميشه تو و پدرت مى خواستيد كه افراد عجمى در مدينه زياد باشند! ابن عباس گفت: اگر مى خواهى آنها را به قتل برسانيم!

عمر گفت: خلاف مى گويى. پس از اينكه افراد، شهادت به زبان جارى كردند و به قبله شما نماز گزاردند و حج انجام دادند، چگونه مى شود آنها را كشت. (1)


1- صحيح بخاري، ج ٣، ص ١٣١5، ح ١٣5٧.

ص: 41

از ظاهر كلام ابن خطاب كه مى گويد: «خداى را شكر كه قتل من به دست فرد مسلمانى واقع نشده» و به قرينه روايت ابن قتيبه و ابن عبدالبر استفاده مى شود كه عمر، از اينكه قتل او به دست مسلمانى واقع نشده، تا به سبب مسلمان بودن او براى او طلب آمرزش كند، شكر خدا را به جاى مى آورد و چون دانست كه ضارب از كسانى است كه ادعاى اسلام ندارد، استنباط كرد كه خداوند حق او را در هر حال گرفته است. بر اين اساس مشخص مى شود كه مسلمانان عاقبت به خيراند، همچنان كه در برابر ابن عباس با آن عظمتى كه دارد، مى گويد: «خلاف مى گويى!»

ابن قتيبه متوفاى ٢٧٠ه. ق در جلد اول، صفحه ٢٢ كتاب الامامة و السياسه روايت كرده است: زمانى كه به عمر خبر دادند كه قاتلش غلام مغيره است، گفت: حمد خدايى را كه قتل مرا به دست مردى قرار نداد كه روز قيامت با لااله الاّالله با من استدلال كند.

حافظ ابوعمرو يوسف بن عبدالبر قرطبى، در كتاب الاستيعاب در شرح زندگى عمر، روايت مى كند كه: «عمر به فرزند خود عبدالله گفت: حمد خدايى را كه قتل مرا به دست مردى قرار نداد كه روز قيامت، با «لااله الاالله» با من استدلال كند» . (1)

بنابراين اگر گوينده «لااله الاالله» داراى چنان مقامى باشد كه بتواند خليفه دوم را بكشد و با «لااله الاالله» با او استدلال كند، كار اهل توحيد، آسان خواهد بود.

پس افراد ماجراجو و تفرقه افكن، بايد خدا را در نظر داشته باشند و براى ايجاد اصلاح سعى كنند اسباب نفاق را نابود سازند و بوق هاى تبليغى دشمنان كه موجب مى شود مسلمانان به ريسمان خدا و همبستگى چنگ نزنند را خفه كنند. در


1- الاستيعاب، ج ٣، ص ١١55، ح ١٨٧٨.

ص: 42

غير اين صورت آنها گرفتار ذلت و نكبت خواهند شد! قرآن هم با بيان اين مطلب مى فرمايد: «هر كجا يافت شوند، دستگير مى شوند و با ذلت و خوارى كشته مى شوند!» . (1)

بخارى از انس روايت مى كند:

رسول خدا فرمود: من مأمور گرديده ام كه با كفار جنگ كنم، تا اينكه لااله الاالله بگويند. وقتى چنين كردند و مانند ما، به قبله ما نماز گزاردند و ذبيحه ما را خوردند، اموال آنها و ريختن خون آنها بر ما حرام است. (2)

با بيان اين احاديث صريح، آيا براى اختلاف و ماجراجويى دشمنان ناصب و كينه توز، هنوز هم مستمسكى وجود خواهد داشت؟

«هر كس به آنچه خدا نازل فرموده، قضاوت و حكم نكند، به يقين آنها كافر خواهند بود» . (3)

در صحيح مسلم و بخارى از ابن عمر، روايت شده است كه: «پيامبر در منى ايستاد و به مكه معظمه اشاره كرد و فرمود: آيا مى دانيد، اينجا چگونه مكانى است؟

حاضرين گفتند: خدا و رسول داناتراند. پيغمبر فرمود: اين شهر، حرام است.

فرمود: مى دانيد، امروز چه روزى است؟ جواب دادند: خدا و رسول او داناتراند. فرمود: اين روز حرام است.

آن حضرت فرمود: مى دانيد اين ماه چه ماهى است؟ پاسخ دادند، خدا و رسول خدا داناتراند. فرمود: اين ماه حرام است.


1- احزاب: 6١.
2- صحيح بخاري، ج ١، ص ١5٣، ح ٣٨5.
3- مائده: 44.

ص: 43

سپس پيغمبر (ص) فرمود:

فَإِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ حَرَّمَ عَلَيْكُمْ دِمَاءَكُمْ وَ أَمْوَالَكُمْ وَ أَعْرَاضَكُمْ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا فِي شَهْرِكُمْ هَذَا فِي بَلَدِكُمْ هَذَا. (1)

خداوند، جان و مال و اموال و آبروى شما را محترم شمرده همچنان كه اين روز و اين ماه و اين شهر را محترم قرار داده است.

در كتاب هاى صحاح شش گانه و ديگر كتب هم از اين گونه احاديث فراوان به چشم مى خورد. (2)با اين حال عده اى نيز هستند كه با وجود اعتقاد و اعتماد داشتن به اين احاديث معتبر و قرار دادن آنها به عنوان منبع و مراجع احكام دين، باز هم براى مطالب بى اساسى كه مطرح مى كنند عذر و بهانه اى مى آورند و حقايق روشن را ناديده مى گيرند.

مانند شيخ نوح حنفى كه با وجود منابع معتبرى كه نزد اهل سنت است، باز هم فتوى مى دهد: «شيعه كافراند و قتل آنها واجب و اسارت زنان و فرزندان آنها نيز، مباح است، خواه توبه كنند يا نه!» (3)

در فصل نهم اين كتاب، عين مطالب او آورده شده و مورد بررسى قرار گرفته است.


1- صحيح بخاري، ج ٢، ص 6٢٠ و 6٢١، ح ١655.
2- كنزالعمال، ج ١، ص ٨6 - ٨٨، ح ٣65 تا ٣٧٣.
3- وي اين فتوا را در باب «رده و تعزير» از كتاب فتاواي حامديه نقل كرده است.

ص: 44

ص: 45

فصل چهارم ايمان برادران اهل سنت

از ديدگاه امامان معصوم (عليهم السلام) برادران اهل سنت مسلمان اند. اين عبارت آن قدر روشن و آشكار است كه هيچ شخص منصف و معتدلى، در آن ترديدى ندارد. بنابراين، ما در اين فصل به چند نمونه از احاديث معتبرى كه از امامان معصوم (عليهم السلام) روايت شده است، مى پردازيم:

امام صادق (ع) در روايت «سفيان بن سمط» مى فرمايد:

اسلام عبارت است از همان ظواهر و مظاهرى كه مردم [اهل سنت] به آن اعتراف دارند، مانند شهادت به وحدانيت خدا و رسالت محمد (ص) و اقامه نماز و پرداخت زكات و حج خانه خدا و روزه گرفتن ماه رمضان و. . . (1)

آن حضرت در خبر سماعة بن مهران مى فرمايد:

اسلام عبارت است از شهادت به «لااله الاالله» و تصديق به رسالت رسول الله و با اين عقايد خون ها محفوظ مى ماند و روابط زناشويى و پيوند ميراث، مشروع و حلال مى گردد و اهل سنت و جماعت نيز بر اين باور هستند. (2)


1- الاصول من الكافي، ج ٢، ص ٢4، ح 4؛ وسائل الشيعه، ج ١، ص ١٨ و ١٩، باب مقدمات العبادات.
2- الاصول من الكافي، ج ٢، ص ٢5، ح ١، باب ان الايمان يترك الاسلام و الاسلام لايترك الايمان.

ص: 46

امام باقر (ع) در خبر صحيح «حمران بن اعين» از جمله مطالبى كه بيان مى دارد اين است كه:

اسلام چيزى است كه در قول و عمل ظاهر مى شود و اين چيزى است كه كل فرق اهل سنت و جماعت، بر آن هستند و به همين وسيله خون ها محفوظ مى ماند و قوانين ميراث اجرا مى گردد و زناشويى ها معيار مشروعيت پيدا مى كند و آنها اجماع نظر بر وجوب نماز، روزه، زكات و حج دارند و به همين وسيله از تنگناى كفر و ضلالت خارج مى شوند و به آغوش اسلام، پناه مى آورند. (1)

البته در اين باره روايت هاى فراوانى وجود دارد كه چون جمع آورى تمامى آنها كار مشكلى است و مطلب هم به قدرى روشن است كه احتياجى به طرح و بررسى آن نيست ما به همين مقدار اندك بسنده مى كنيم.


1- الاصول من الكافي، ج ٢، ص ٢6.

ص: 47

فصل پنجم يكتاپرستان اهل نجات و سعادت اند!

همه يكتاپرستان اهل نجات و رستگارى خواهند بود؛ به عبارت ديگر بر سطوح زندگى هر فردى دين حاكم باشد، سعادتمند و اهل بهشت خواهد شد و اين روش حكيمانه و عاقلانه اى است كه مسلمانان را به واقعيت هايى كه از آن غفلت كرده و خير و صلاحى كه ناديده گرفته اند، آگاه خواهد نمود.

بنابراين، همه فرقه هاى اسلامى بايد به اجتماع روى آورند و از اختلاف و دشمنى كه نتيجه اى جز گمراهى و نابودى خودشان ندارد، بپرهيزند تا به اوج رستگارى و سعادت دست يابند.

در اين زمينه، روايت هاى بسيارى وجود دارد، از جمله:

١. بخارى در كتاب صحيح خود از ابوايوب انصارى روايت مى كند:

مردى به حضور پيغمبر (ص) رسيد و گفت: مرا به عملى راهنمايى كن كه به وسيله آن داخل بهشت شوم. چون آن مرد شخص ثروتمندى بود، افراد حاضر، او را مورد اعتراض قرار دادند كه يك ثروتمند، چرا چنين درخواستى را مى كند؟

ص: 48

پيغمبر فرمود: با مال و ثروت او كارى نداشته باشيد. بعد خطاب به مرد كرد و گفت: خدا را عبادت كن، براى او شريك قرار مده، نماز را به پاى دار، زكات بده و صله رحم برقرار كن.

ابو ايوب مى گويد: آن مرد اين مطالب را آموخت و حركت كرد و رفت. (1)

٢. در همان كتاب آمده است كه:

يك عرب بيابانى، در حالى كه سوار مركب خود بود و از راه رسيد، به حضور پيغمبر (ص) باريافت و عرض داشت، مرا به كارى راهنمايى كن كه آن را انجام دهم و داخل بهشت شوم. پيغمبر فرمود: خدا را عبادت كن، براى او شريك قرار مده، نماز واجب را به پاى دار، زكات را بپرداز و ماه رمضان روزه دار باش. (2)

مرد مى گويد: به خدايى كه جانم در اختيار اوست، من هم چيزى بر آنچه از پيامبر آموخته بودم، اضافه نكردم. آنگاه از آنجا حركت كرد و رفت. سپس پيغمبر (ص) فرمود: «هر كس مى خواهد يك مرد بهشتى را ببيند، اين مرد را مشاهده كند» .

همان گونه كه از روايت هاى ديگر به دست مى آيد، اين مرد مالك بن نويرة بن حمزه تميمى، شاعرى شجاع بوده كه در سخاوتمندى نيز، براى ديگران الگو و نمونه بوده است.

مالك كه از طريق پيامبر (ص) مسلمان شد، اسلام پسنديده اى داشت و از جانب پيامبر (ص) مسئول جمع آورى زكات قبيلۀ خود بود. در حجةالوداع، كنار پيامبر (ص)


1- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢٢٣، ح 56٣٧؛ صحيح مسلم، ج ١، ص ٧٠، ح ١٢.
2- صحيح بخاري، ج ٢، ص 5٠6، ح ١٣٣٣؛ صحيح مسلم، ج ١، ص ٧١، ح ١٣.

ص: 49

حضور داشت و در ماجراى خطبه روز غديرخم نيز، حاضر بود و از شيفتگان مكتب ولايت علي (ع) به حساب مى آمد.

اما با تأسف خالدبن وليد، چنين مرد والامقامى را شهيد كرد و با همسر او كه زن زيبايى بود، هم بستر شد و سر بريده مالك را آتش زد و با آن يك ظرف طعام پخت!

اين مطلب را ابن خلّكان در وفيات الاعيان (1)آورده است و واقدى و ديگران نيز، آن را نقل كرده اند.

٣. همچنين بخارى در كتاب صحيح از عباده روايت مى كند كه پيامبر (ص) فرموده است:

هر كس شهادت بدهد خداوند يكى است و شريك ندارد و اينكه محمد (ص) بنده و رسول اوست و عيسي (ع) بنده و پيامبر خداست و او كلمه (عطيه اى) است كه خداوند به مريم عطا فرموده و او روح الله است و بهشت و جهنم حقيقت دارد، خداوند چنين كسى را داخل بهشت مى گرداند، اعمال و رفتار او هرگونه مى خواهد باشد!

جناده همين بيان را به روايت صحيح بخارى نقل كرده و اضافه مى كند: «چنين كسى از هر كدام از درهاى هشت گانه بهشت بخواهد، داخل مى شود» . (2)

4. در همان كتاب از ابوذر روايت شده كه او مى گويد:

يك وقت به سراغ پيغمبر (ص) رفتم كه آن حضرت با جامه سفيدى در خواب بود و من برگشتم و بعد كه مراجعه كردم، آن حضرت از خواب بيدار شده بود


1- ج 6، ص ١4-١٣، ح ٧6٩.
2- صحيح بخاري، ج ٣، ص ١٢6٧، ح ٣٢5٢.

ص: 50

و براى من بيان فرمود: هر بنده اى لااله الاالله بگويد و بر اين عقيده از دنيا برود، داخل بهشت مى شود. گفتم: اگر چنين كسى عمل منافى عفت و سرقت هم انجام داده باشد؟ ! فرمود: آرى. (1)

5. در همان كتاب از ابوذر روايت شده كه پيامبر (ص) فرمود:

جبرئيل به من فرمود: هر كس از امت من بميرد و براى خدا شريك قرار نداده باشد، داخل بهشت مى شود و از آتش دوزخ محفوظ خواهد ماند. پرسيدم: اگر چه زنا و سرقت كرده باشد؟ پاسخ داد: آرى! (2)

6. اين كتاب بار ديگر از ابوذر روايت كرده كه:

يكى از شب ها از خانه خارج شدم و مشاهده كردم پيغمبر (ص) تنها حركت مى كند و كسى با آن حضرت نيست. گمان كردم خود آن حضرت كراهت دارد از اينكه كسى همراه وى باشد، بدين جهت من در آن شب مهتابى، از كنار سايه ديوار به راه خود ادامه دادم.

پيغمبر (ص) متوجه وضع من شد و فرمود: چه كسى هستى؟ جواب دادم: ابوذر هستم. خدا مرا فداى تو گرداند. حضرت فرمود: ابوذر! جلو بيا. من رفتم و با آن حضرت ساعتى را به راه رفتن پرداختم و با آن حضرت قدم زدم.

در ضمن قدم زدن آن حضرت فرمود: اى ابوذر، زياده طلبان و مال اندوزان دنيا، عموماً اعمال خير كمى در روز قيامت به همراه خواهند داشت، مگر اينكه خداوند آنها را از هر جهت، مورد لطف و رحمت خويش قرار دهد.

سپس اندكى به راه رفتن با آن حضرت ادامه دادم. آنگاه به من دستور داد، اينجا


1- صحيح بخاري، ج ٣، ص ١٢6٧، ح ٣٢5٢.
2- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢١٩٣، ح 54٨٩ مانند اين حديث، در صحيح بخاري، ج ٣، ص ١١٧٨، ح ٣٠5٠ نيز آمده است.

ص: 51

بنشين تا من برگردم. من نشستم و آن حضرت از آن مكان دور شد و مدتى از او خبرى نداشتم تا بالاخره برگشت و پيوسته زمزمه مى كرد كه اگرچه عمل منافى عفت و سرقت انجام دهد!

وقتى آن حضرت برگشت، عرض كردم يا رسول الله، با چه كسى سخن مى گفتيد كه جواب او را نمى شنيدم؟

فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و گفت: امت خود را مژده بده كه هركس بميرد و براى خدا شريك قايل نشده باشد، داخل بهشت مى شود!

گفتم: اگرچه سرقت و عمل منافى عفت انجام داده باشد؟ گفت: آرى. (1)

در اينجا عمل منافى عفت و سرقت و مى گسارى به معناى مطلق گناهان كبيره است و معنى چنين است كه هر كس بر عقيده توحيد بميرد، داخل بهشت مى شود و داخل دوزخ نمى گردد، اگرچه مرتكب گناهان كبيره شده باشد (2).

اما لازم است بدانيم كه روز قيامت مؤمنان گناهكار، به اندازه گناهانى كه مرتكب شده اند، عذاب مى شوند و پس از آن مشمول كرامت خداوندى قرار مى گيرند و اين چيزى است كه اهل بيت (عليهم السلام) و شيعيان آنها بر آن اجماع نظر دارند و از نظر آنها اين مطلب از ضروريات است. (3)

بنابراين، اين روايت ها به معناى اين نيست كه گنهكاران مسلمان هرگز عذاب نمى شوند، بلكه منظور اين است كه آنها مانند كفار در عذاب جاويدان نخواهند ماند. (4)


1- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢٣66، ح 6٠٨٧.
2- صحيح بخاري، ج ٣، ص ١٢6٧، ح ٣٢5٢.
3- بحارالانوار، ج ٨، ص ٣5١، ح ٣٧4، كتاب العدل و المعاد.
4- ر. ك: من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 4١١، ح 5٨٩6.

ص: 52

گناهكاران نبايد اين گونه احاديث را بهانه قرار دهند، از اين رو گناهكاران سه راه بيشتر ندارند؛ يا راه توبه و پشيمانى را پيش گيرند و يا دچار عذاب شوند به آن حدى كه استحقاق آن را دارند، و يا راه سوم، عفو و غفران الهى و شفاعت شافعين (عليهم السلام) را انتخاب كنند.

٧. در كتاب صحيح مسلم و بخارى از معاذبن جبل روايت شده كه وى مى گويد:

من عقب سر پيغمبر بالاى مركب آن حضرت سوار بودم و چيزى جز برآمدگى زين مركب ميان ما فاصله نبود. آن حضرت مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى معاذ! عرض كردم: لبيك و سعديك يا رسول الله. سپس اندكى راه پيموديم و باز به همان ترتيب مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: وظيفه بندگان نسبت به خدا را مى دانى چيست؟ جواب دادم: خدا و رسول او داناتراند.

آن حضرت فرمود: وظيفه بندگان اين است كه خدا را عبادت كنند و براى او شريك قرار ندهند.

پس از اندكى راه پيمودن سؤال فرمود: حق بندگان بر خدا چيست؟ پاسخ دادم: خدا و رسول وى آگاه تراند. آن حضرت فرمود: حق بندگان بر خدا اين است كه آنها را عذاب نكند. (1)

٨. همچنين بخارى در كتاب صحيح خود از عتبان روايت مى كند كه رسول خدا (ص) فرموده است:

اگر بنده اى با اعتقاد به «لااله الاالله» روز قيامت حاضر شود، از اين راه، رضايت خداوند را جلب نموده و از عذاب جهنم محفوظ مى ماند. (2)


1- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢٢٢4، ح 56٢٢؛ صحيح مسلم، ج ١، ص ٨٩، ح 4٨ و 5٠.
2- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢٣6٠، ح 6٠5٩.

ص: 53

٩. در همان كتاب از عتبان بن مالك انصارى روايت شده كه:

به حضور رسول خدا باريافتم و از آن حضرت درخواست نمودم به خانه ام بيايد و در مكانى نماز بخواند تا آن محل براى هميشه مصلى خانه محسوب شود. حضرت آن درخواست را پذيرفت و حضور يافت و دو ركعت نماز براى من خواند. سپس تشكى پهن كردم و پيامبر روى آن نشست، كم كم تعدادى از افراد در خانه من جمع شدند و اطراف آن حضرت حلقه زدند. آنگاه يكى از افراد جوياى حال «مالك بن دُخشُم» (1)شد و يكى از افراد ديگر پاسخ داد: او مرد منافقى است و خدا و رسول را دوست ندارد!

پيغمبر (ص) فرمود: درباره مالك چنين مگوييد. مگر نديده ايد او لااله الاالله مى گويد و منظور او توجه به خداست؟

آن شخص اضافه كرد، شهادت به وحدانيت خداى او را ديده ايم اما ديده ايم، وى توجه و همنشينى با منافقين دارد!

رسول خدا (ص) فرمود: خداوند آتش دوزخ را بر كسى كه لااله الاالله بگويد و بخواهد جلب توجه خدا كند، حرام كرده است. (2)

اين حديث را مسلم در كتاب صحيح به طرق متعدد روايت كرده و در آخر آن نيز، اضافه كرده است:

آيا اين طور نيست كه مالك شهادت به يگانگى خدا و نبوت من مى دهد؟ گفتند: چنين مى گويد، اما در قلب او اين معنى نيست!


1- در ظاهر وي همان «دخشمي» است كه در جنگ بدر و جنگ هاي بعد از آن شركت كرد و همان كسي است كه در جنگ بدر سهيل بن عمرو را به اسارت گرفت. در عين حال به منافق بودن معروف شده است و خدا از حال او آگاه تر است.
2- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢٠6٣، ح 4١64.

ص: 54

رسول خدا (ص) فرمود: كسى كه شهادت بدهد به يگانگى خدا و نبوت پيغمبر، داخل آتش نمى شود! (1)

انس مى گويد: «اين حديث مرا به شگفتى واداشت و به فرزندم گفتم آن را يادداشت كن و او اين كار را كرد» . (2)

اما با وجود اين، تعجب من از كسانى است كه در صحّت اين نوع روايت ها هيچ گونه شك و ترديدى به خود راه نمى دهند، اما در عين حال، به نقض و ابطال آن، قضاوت مى نمايند!

فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

(نور: 6٣)

آنهايى كه از فرمان پيغمبر مخالفت مى كنند، بايد بيمناك باشند از اينكه، گرفتار محنت و گرفتارى شوند يا دستخوش عذاب دردناك الهى گردند!

١٠. بخارى در كتاب صحيح خود از انس بن مالك روايت مى كند كه:

پيغمبر (ص) فرمود: خداى متعال به كسانى از اهل دوزخ كه عذاب آنها آسان تر است مى فرمايد: آيا اگر آنچه روى زمين وجود داشت مال تو بود، حاضر بودى آن را بپردازى تا از عذاب نجات يابى؟

آن شخص پاسخ مى دهد: آرى.

خدا مى فرمايد: آنگاه كه در صلب آدم بودى، من چيزى ساده تر از اين از تو خواستم و آن اين بود كه به هيچ وجه خود را به شرك آلوده نسازى!

از ظاهر اين عبارت به دست مى آيد كه آن شخص به جرم شرك، گرفتار عذاب


1- صحيح مسلم، ج ١، ص ٩١، ح 54.
2- صحيح مسلم، ج ١، ص ٩١، ح 54.

ص: 55

بوده و اگر مشرك نبود، چنين عذابى را نداشت. پس، بر اين اساس، اهل توحيد، اهل نجات هستند.

و ديگر اينكه ساده ترين عذاب جهنم از آن مشرك است و مشخص مى شود كه در دوزخ، موحد وجود ندارد؛ زيرا اگر موحد وجود داشت، بايد عذاب او از اين مشرك، ساده تر مى بود و اين معنى خلاف صراحت حديث است.

١١. در كتاب صحاح شش گانه و مسند احمدبن حنبل و كتب طبرانى و ديگران، به ويژه در احاديث مربوط به شفاعت و همچنين طبق آنچه در صحيح مسلم و بخارى آمده، پيامبر (ص) فرموده است: «كسى كه به اندازه دانه خردلى ايمان در قلب او باشد، از آتش دوزخ نجات مى يابد» . (1)

١٢. مسلم و بخارى هر دو در كتاب صحيح خود از عثمان بن عفان روايت مى كنند كه وى گفت: «پيغمبر (ص) فرمود: هر كس بميرد و بداند خدايى جز خداى يگانه نيست، داخل بهشت مى شود» . (2)

از ظاهر اين مطلب مشخص مى شود كه تنها علم داشتن به وحدانيت خدا، سبب وارد شدن به بهشت مى گردد و مانند همين حديث را طبرانى در الكبير از عمران بن حصين روايت مى كند كه: «پيامبر (ص) فرمود: هر كس خدا را خداى خود و مرا از روى صدق دل و نيت، نبى خود بداند، خداوند گوشت بدن او را از آتش دوزخ محفوظ مى دارد!» (3)

در اين باره روايت ها و احاديث فراوانى وجود دارد. به همين دليل مى توان گفت كه آشكارى آن مطالب از خورشيد نيمه روز نيز، تابان تر و صحت آنها هم از آتش


1- صحيح بخاري، ج 6، ح ٢٧٢٨ و ٧٠٧٢؛ صحيح مسلم ج ١، ص ٢٣4، ح ٣٢6.
2- صحيح مسلم، ج ١، ص ٨4، ح 4٣.
3- المعجم الكبير، ج ١٨، ص ١٢4، ح ٢5٣.

ص: 56

سر پرچم مبرهن تر است. در اين عبارت ها، بشارت هايى وجود دارد كه حتى برخى سوء استفاده كرده و مجازات گناهان كبيره را براى خود آسان تر و سبك تر جلوه داده اند.

براى به دست آوردن اطلاعات بيشتر مى توانيد به كتاب هاى اهل سنت، مراجعه كنيد و به حكم و نتيجه آنها كه شيعه و سنى هر دو اهل بهشت هستند دست يابيد.

بنابراين، هر دو طايفه، ايمان به خدا و تصديق به نبوت پيامبر (ص) دارند، نماز مى خوانند، روزه مى گيرند، زكات مى دهند، حج مى روند، ايمان به قيامت دارند، حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام مى دانند، آن چنان كه گفتار و رفتار آنها به نحوه عملكردشان گواهى مى دهد و اين معنى از كتاب هاى قديم و جديد و كتاب هاى مختصر و مفصل آنها به دست مى آيد.

آنچه ذكر كرديم، تنها قطره اى بود از درياى عميق از اين گونه روايت ها، زيرا روايت هايى كه بخارى در كتاب صحيح خود نقل كرده براى ما كافى است و روايت هاى ديگر صحاح را نقل نمى كنيم. گرچه روايت هاى صحيح ديگرى نيز، داريم كه از طريق امامان معصوم (عليهم السلام) به دست ما رسيده است كه بيان آنها عين هدايت است.

آنها اين روايت ها را از جد خود و او از جبرئيل (1)و او از خداوند روايت مى كند و روايت هاى آنها نيز، سنتى است كه از قرآن گرفته شده و شما مى توانيد بسيارى از روايت هاى بشارت آميز آنها را در كتاب شريف اصول كافى (2)بيابيد.

اين دسته از روايت ها هم، بشارت مى دهد، اهل ايمان به خدا و رسول و روز


1- بحارالانوار، ج ١٠5، ص ١١٧، كتاب الاجازات، اجازه 4٧.
2- اصول كافي، ج ٢، ص ٢4 - ٢٨، باب الاسلام تحقن الدماء؛ معاني الاخبار، للصدوق، ص ١٨6.

ص: 57

قيامت، اهل بهشت اند، اما اين روايت ها كه به اصطلاح فنى روايت «عامى» است بهشت را به ولايت آل پيامبر (ص) و عترت پاك او متعلق مى دانند.

اهل بيت (عليهم السلام) طبق حديث ثقلين (1)در رديف كتاب خدا قرار دارند و نمونه اولى الالباب و خردمندان جامعه بشر هستند و روايت هاى ديگر مى گويند، هرگاه آتش فتنه ها برافروخته شد، به دامن آنها پناه ببريد كه آنها كشتى هاى نجات و پناهگاه امت از خطرها هستند و ستارگان درخشان در فضاى تاريك و باب «حطه» اى كه هركس از آن داخل شد، آمرزيده مى شود. (2)آرى! آنها عروة الوثقايى هستند كه قطع شدنى نخواهند بود (3). (4)

از آنچه گفته شد تعجب نكنيد؛ زيرا ولايت آنها از اصول دين است، كه ما با دلايل قاطع و براهين ساطع عقلى و نقلى آن را در كتاب ديگرى به نام سبيل المؤمنين آورده ايم و با دلايل روشن به بررسى آن پرداختيم.


1- فضايل الخمسة من الصحاح السّتة، ج ٢، ص 4٣- 5٣.
2- (اعراف: ١61)
3- (بقره: ٢56)
4- بحارالانوار، ج ٢٣، كتاب الامامة، باب ٧، ص ١٠4- ١٠6.

ص: 58

ص: 59

فصل ششم فتواهاى اهل سنت بر نجات اهل توحيد

اشاره

افراد بايد نصوص مورد اتفاق و فتواهاى صريح علماى بزرگوار را بدانند؛ زيرا اين آگاهى، سبب مى شود تا اختلاف مسلمانان به همبستگى و جدايى و كشمكش آنها به صفا و صميميت گرايد. به يقين وقتى انسان عاقل نصوص صحيح را مشاهده كند و فتواهاى علما را ببيند، به ايمان مطلق اهل توحيد، حكم مى كند و به نجات و رستگارى اهل قبله معتقد مى شود، و ديگر دليلى وجود ندارد كه به اختلاف و تفرقه دعوت نمايند؛ قرآن در اين باره مى فرمايد: «مردان و زنان مؤمن بعضى دوست دار و هم پيوند يكديگر هستند» . (1)

پس با اين وجود، چگونه كسانى كه در دين برادر يكديگرند شق عصاى مسلمانان مى كنند و اختلاف مذاهب به وجود مى آورند؟ در صورتى كه اگر به آنچه علماى اهل منطق و انصاف فتوا داده اند، مراجعه كنند، ديگر به گمراهى نخواهند رفت.

عارف شعرانى در مبحث 5٨ كتاب يواقيت و جواهر آورده است كه وى نوشته


1- توبه: ٧١.

ص: 60

شيخ شهاب الدين اذرعى صاحب كتاب قوت را ديده كه وى، از شيخ الاسلام تقى الدين سبكى چنين سؤالى را پرسيده است: «سيد ما و مولاى ما، شيخ الاسلام! در مورد تكفير اهل هوى و بدعت، چه فتوايى مى دهيد؟»

شيخ الاسلام نيز، در جواب نوشته است:

بدان اى برادر، اقدام و اظهارنظر درباره تكفير اهل ايمان، (1)كار سخت و مشكلى است و هر كسى در قلب خود ايمان داشته باشد، براى او كار بزرگ و خطرناكى است كه اهل هوى و بدعت را تكفير نمايد، با وجود اينكه آنها لااله الاالله و محمد رسول الله (ص) مى گويند و تكفير كردن ديگران، كارى هولناك است و خطر عظيمى دارد. . . (2)

سپس، ايشان سخنان خود را به طور مشروح و مفصل، درباره خطر و ضرر تكفير نمودن ادامه مى دهد!

در پايان نيز گفته است:

ادب انسانى هر مؤمنى، اقتضا مى كند احدى از افراد، اهل هوى و بدعت را محكوم به كفر ننمايد، مگر اينكه كسى بتواند نصوص صريح را تأويل كند، و توان چنين مخالفتى را داشته باشد! (3)

كسى با صراحت اقدام به تكفير ديگران مى كند كه با صراحت با متون و نصوص آشكار مخالفت كرده باشد و اين اقدام نيز جز عناد و مخالفت با خدا و ناديده گرفتن ضروريات اسلامى نمى تواند معناى ديگرى داشته باشد و چنين روشى جز


1- ملاحظه مى كنيد كه چگونه لفظ «اهل ايمان» بر «اهل هوي و بدعت ها» به راحتي اطلاق شده است؟
2- اليواقيت و الجواهر، ص 5٣٠، مبحث 5٨.
3- اليواقيت و الجواهر، ص 5٣١، مبحث 5٨.

ص: 61

بازيچه دست دشمنان شدن و پذيرفتن ادعاهاى ساختگى و دامن زدن به اختلاف امت، نتيجه ديگرى نخواهد داشت!

در صفحه ١٠ طبقات شعرانى، چنين مطلبى آمده است:

از سيد و مولاى ما، شيخ الاسلام تقى الدين سبكى، در مورد حكم غلات و بدعت گذاران و اهل هوى و متكلمين و فلاسفه (كه در ذات مقدس خدا بحث مى كنند) سؤال شد، او در جواب گفت: بدان هركس از خداوند عزوجل بترسد، هرگز جرأت نمى كند، به تكفير كسى كه لااله الاالله و محمد رسول الله مى گويد، زبان بگشايد. (1)

سپس، مطالب مفصل سبكى را مى آورد و در پايان آن ادامه مى دهد:

هرگز كسى حكم به تكفير كسى نمى كند، مگر اينكه خود از اصول دين بيرون رود و منكر شهادتين باشد و بالاخره از دين اسلام خارج شود. (2)

از ظاهر اختلاف به دو عبارت و دو جواب، مى رسيم كه اين موضوع، دو دفعه از شيخ الاسلام سؤال شده است، زيرا همان طور كه ملاحظه مى كنيد، ادامه جواب در كتاب يواقيت غير از چيزى است كه در كتاب طبقات آمده است، آن كلام با صراحت مى گويد: كافر كسى است كه منكر شهادتين و اهل بدعت باشد و كسانى كه در ذات مقدس خدا بحث مى كنند، اهل قبله اند، پس نمى توان آنها را كافر خواند.

شيخ بزرگ ابن عربى در كتاب فتوحات در باب وصايا مى گويد:

بپرهيزيد از عداوت و دشمنى با كسانى كه لااله الاالله مى گويند، چه اينكه آنها داراى ولايت عامه هستند و آنها اولياى خداى اند، اگرچه سنگينى گناهان آنها


1- الطبقات الكبري، ص ٢١- ٢٢.
2- الطبقات الكبري، ص ٢١- ٢٢.

ص: 62

به اندازه وزن زمين باشد، آنها هيچ گونه شركى نسبت به خدا ندارند (1)و خدا آنها را مى آمرزد و به هر حال كسى كه ولايت او ثابت باشد، جنگ و محاربه با او حرام است.

ابن عربى كلام خود را ادامه مى دهد تا آنجا كه مى گويد:

اگر كسى از شما مرتكب گناهى شد كه خداوند در قرآن بدان خاطر به او وعده آتش داده است، مى توان به بركت توحيد آن گناه را محو و نابود كرد، چه اينكه توحيد دست صاحب خود را مى گيرد و [او را] نجات مى دهد و اين طبيعت توحيد است. (2)

همان طور كه مشاهده كرديد، ابن عربى به موحد بودن همه اهل ولايت حكم مى كند و گناهكاران را مژده مغفرت و آمرزش مى دهد و با قاطعيت مى گويد: «توحيد، گناهان كبيره را محو مى كند و موجب نجات صاحب خود مى گردد و حمد براى خداست» .

نظريه رشيد رضا

دانشمند گرامى رشيد رضا، صاحب تفسير المنار مى نويسد:

بزرگ ترين گناهى كه دامن گير فرق اسلامى گرديده اين است كه يكديگر را


1- اين مطلب از حديث ترمذي در كتاب صحيح كه از انس روايت كرده گرفته شده است، كه او مى گويد: «از پيغمبر شنيدم كه مى گفت: خداوند فرموده اي فرزند آدم، بر هر چه مرا بخواني و اميدوار باشي، با همه گناهان تو را مى آمرزم و باكي ندارم؛ اگرچه گناهان تو به اندازه آسمان باشد، اگرچه هم وزن زمين گناه داشته باشي تا مادامى كه مشرك نشده باشي» ، اشاره به آيه: () (نساء: 4٨(.
2- الجامع الصغير، ج 5، ص 54٨، ح ٣54٠، اين مطلب از حديث نبوي (ص) گرفته شده و مى توان رجوع كرد به الطبقات الكبري، ص ٢٢، و شرح الاربعين حديثاً النوريّه، ص ١6٣، ح 4٢.

ص: 63

متهم به فسق و كفر مى نمايند، با وجود اينكه همه قصد وصول به حق را دارند و تلاش خود را براى تأييد اين معنى و اعتقاد و دعوت به حق به كار مى برند و مجتهد هم اگر خطا كند، معذور است. (1)

خوددارى از تكفير اهل قبله

عالم معاصر نبهانى بيروتى در اوايل كتاب خود شواهد الحق مى نويسد:

بدان كه من نه عقيده دارم و اقرار مى كنم به اينكه، كسى از اهل قبله كافر باشد. وهابيان و ديگران را هم كافر نمى دانم، همه آنها مسلمان اند، و با همه مسلمين در سايه كلمه توحيد گرد آمده اند، و به سيد ما محمد (ص) كه سلام و صلوات خدا بر او باد و به آنچه دين اسلام آورده، ايمان دارند. . . (2)

عارف شعرانى در جلد دوم كتاب يواقيت و جواهر بحث جالبى را براى ثبوت ايمان هر موحدى كه به سوى قبله نماز مى خواند طرح كرد و آن بحث (5٨) است كه در پايان آن مى گويد:

اى برادر! از آنچه در اين بحث تقرير كردم، ثابت مى شود كه همه علماى متدين، از بيان و اقدام به تكفير هر يك از اهل قبله خوددارى مى كنند، شما هم به اين شيوه اقتدا كنيد. (3)

بسيارى علما از جمله شعرانى از ابى محاسن رويانى و علماى ديگر بغداد روايت كرده كه همگى مى گويند: اهل هيچ يك از مذاهب اسلامى كافر نيستند، زيرا


1- مجلّة المنار، ج ١٧، صص 44 -5٠.
2- شواهد الحق، ص 5٠. در حاشيه اين كتاب رساله اي از وي در فضايل معاويه چاپ شده كه «البديعة في امتناع الشيعه» نام دارد كه جواب او را در كتاب «الذريعة الي نقض البديعة» كه ٣ جلد است، داده ايم.
3- اليواقيت و الجواهر، ص 5٣٢، مبحث 5٨.

ص: 64

رسول خدا (ص) فرمود:

مَنْ صَلَّي صَلاتَنا وَ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنا وَاَكَلَ ذَبيحَتَنا فَلَهُ ما لَنا وَ عَلَيْهِ ما عَلَيْنا. (1)

هر كس نماز ما را بخواند و به سوى قبله روى آورد، و ذبيحه ما را بخورد، براى اوست آنچه براى ماست، و بر اوست، آنچه بر ماست و احكام اسلام بر او بار مى شود.

ما در مباحث گذشته به برخى از نصوص در اين زمينه از كتاب هاى صحاح اشاره كرديم.

شيخ ابوطاهر قزوينى هم در سراج العقول مطالبى آورده است كه در آن ثابت مى كند «همه اهل قبله مسلمان اند و همه فرق اسلامى، اهل نجات و رستگارى خواهند بود» و در مورد حديث معروف «امت من هفتاد و سه فرقه مى شوند، كه يك فرقه اهل نجات و رستگارى و بقيه اهل دوزخ خواهند بود!» مى گويد: «اين حديث از طرق ديگر نقل شده كه نص آن چنين است: «

كُلُّها فِي الْجَنَّةِ اِلاّ واحِدَة » (2)؛ «همه آنها اهل بهشت اند، جز يك فرقه!»

اين حديث را ابن نجار آورده و شعرانى آن را در مبحث (5٨) يواقيت از علما نقل كرده است كه منظور از «فرقه اهل آتش» زنديق ها هستند. (3)

به هر حال شيخ ابوطاهر قزوينى بحث خود را در اين زمينه ادامه مى دهد و ثابت مى كند كه هر كس تصديق به شهادتين داشته باشد حتى اگر اهل اهوا و بدعت هم باشد، مانند: معتزله، نجاريه، رافضيان، (4)خوارج، مشبّهه و. . . ، همه در روز قيامت اهل


1- اليواقيت و الجواهر، ص 5٣٢، مبحث 5٨.
2- الفردوس بمأثور الخطاب، ج ٢، ص 64-6٣، ح ٢٣5٨ و ٢٣6١.
3- اليواقيت و الجواهر، ص 5٢٧، مبحث 5٨.
4- عين عبارت را بدون دخل و تصرف نقل كرديم، رجوع كنيد: ميزان الاعتدال، ج ١، ص ١٢٨ و 66٣، ح ٣٩5 و ٢54٩.

ص: 65

نجات خواهند بود. آنگاه وى نظريه همه علما و خلفا را در اين زمينه از زمان صحابه تا زمان خود يادآور مى شود و مى گويد: «همه آنها اهل نجات و اسلامند و هركس آنها را كافر بداند، ظلم و تجاوز نموده است» .

وى در اين باره بحث مفصلى دارد كه قسمتى از آن را از استادان خود شنيده ام و مابقى را نيز، در همان مبحث (5٨) يواقيت شعرانى، مطالعه نمودم، بدان جا مراجعه كنيد. (1)

نظريه ابن تيميه

ابن تيميه نيز، در اوايل رساله استغاثه كه دوازدهمين رساله از مجموعه رسايل كبرى است، مى گويد:

اهل سنت و جماعت اتفاق نظر دارند كه پيغمبر (ص) اهل گناهان كبيره را شفاعت مى كند و وضع چنين است كه هيچ كس از اهل توحيد، در آتش دوزخ جاويدان نخواهد ماند. (2)

بر اين اساس، همه اهل سنت معتقدند كه مسير «شيعه» به بهشت پايان مى پذيرد؛ زيرا آنها به يقين اهل توحيد و مؤمن به آنچه پيامبر (ص) آورده است، هستند!

ديدگاه مثبت ديگران

ابن حزم در قسمتى كه بحث مى كند «چه كسى كافر نمى شود؟» مى گويد:

طايفه اى بر اين عقيده اند كه شخص مسلمان را به خاطر گفتار او در اعتقاد و فتوى، نمى توان كافر و فاسق دانست، چه اينكه كسى كه در موضوعى تلاش و


1- اليواقيت و الجواهر، ص 5٣٢، مبحث 5٨.
2- مجموعة الرسائل الكبري، ج ١، ص 4٧٠.

ص: 66

اجتهاد مى كند، اگر به چيزى دست يافت كه حق است، به هر حال مأجور است و اگر به حق رسيد، دو پاداش خواهد داشت و اگر خطا و اشتباه كرد، داراى يك اجر مى باشد و بر اين عقيده هستند، افرادى مانند: ابن ابى ليلى، ابوحنيفه، شافعى، سفيان ثورى و داودبن على و اين نظريه همه كسانى است كه در اين مسئله اظهار عقيده كرده اند و كسى را از صحابه (رضى الله عنه) اصولاً مخالف اين مطلب نمى شناسم. (1)

فتواى صريح اين بزرگان، فتنه جويان و دشمنان اسلام را ريشه كن مى كند؛ زيرا دشمنان همه آنها، اهل قبله و اهل توحيد هستند كه هيچ مطلبى و عقيده اى را، بدون تحقيق و بررسى كامل و اجتهاد تام نمى پذيرند و مبناى اجتهاد و استنباط آنها هم كتاب خدا و سنت رسول (ص) و سخنان امامان هدايت از آل محمد (ص) است و به هيچ مرامى نمى گرايند، مگر آنكه آن را حق بدانند و اعتقاد به صواب بودن آن داشته باشند و به حكم علماى اعلام سلف و خلف آنها مأجور خواهند بود، خواه به حق دست يابند و يا اشتباه كنند؛ و اين برخلاف كسانى است كه تلاش مى كنند مؤمنان را تكفير كنند؛ كسانى كه تمام توان خود را به كار مى گيرند تا بين مسلمانان تفرقه و اختلاف ايجاد كنند.

سخن منصفانه ابوالحسن اشعرى

احمدبن زاهر سرخسى، از شاگردان بزرگ امام ابى الحسن اشعرى (بنابر آنچه شعرانى از اشعرى در اواخر مبحث (5٨) يواقيت نقل كرده) ، مى گويد:

وقتى وفات شيخ ابوالحسن اشعرى در منزل من در بغداد نزديك شد، به من


1- الفِصَل في الملل و الاهواء و النحل، ج ٣، ص ٢4٧.

ص: 67

دستور داد كه همه ياران و شاگردان او را در كنار وى جمع كنم. وقتى آنها كنار او اجتماع كردند، آنان را مورد خطاب قرار داد و گفت: شما گواه من باشيد كه من احدى از اهل قبله را به خاطر گناهى تكفير نكردم، چه اينكه همه آنها را مى ديدم كه خداى واحد را مى پرستند و اسلاميت شامل حال آنان مى شود. (1)

اين كلام صريح امام اهل سنت، گوياترين دليلى است كه مى تواند تمام ياوه سرايى ها و اباطيل دشمن را نقش بر آب سازد.

نظريه امام شافعى

از امام شافعى نيز، روايت هاى متعدد و متواترى نقل شده كه نشان مى دهد او اهل اهوا و بدعت ها و اهل قبله را هرگز تكفير نكرده است، تا جايى كه در خاتمه كتاب الصواعق مى گويد: «من شهادت اهل بدعت ها را قبول مى كنم، مگر شهادت خطابيه را» . (2)

نظريه شافعيان درباره خوارج

شيخ الاسلام مخزومى، در روايتى كه شعرانى از وى نقل مى كند، مى گويد: «امام شافعى به طور صريح، اقرار به عدم تكفير اهل اهوا در رساله خود مى نمايد و


1- اليواقيت و الجواهر، ص 5٣٢، مبحث 5٨.
2- خطابيه از ياران و طرفداران ابي خطاب محمدبن مِقلاص اَجدع - عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين - هستند. خدا روي او را سياه كند كه درباره امام صادق (ع) غلو مى كرد و فاسد العقيده و مذهب بود. در كفر او و ياران وي هيچ شكي وجود ندارد. امام صادق (ع) از او تبرّي جسته و او را لعنت نموده و به شيعيان خود نيز، دستور داده است از وي تبري بجويند و او را لعنت كنند. شرح زندگي او را در كتاب رجال كشي و ساير كتب رجالي مى توانيد بيابيد، مثل (اختيار معرفة الرجال، ص ٢٩٠ تا ٣٠٨، شماره 5٠٩ - 556) يكي از بدعت هاي او اين است كه زماني كه ستاره در آسمان پديدار شد مى توان نماز مغرب خواند و افراد ناآگاه اين نسبت را به شيعه داده اند. در صورتي كه از نظر شيعه وقت نماز مغرب، غروب كامل خورشيد و ذهاب حمره مشرقيه است. رجوع كنيد به: مفتاح الكرامة، ج 5، ص ٧٧ - ٨4.

ص: 68

مى گويد: من هرگز اهل اهوا را به خاطر گناهى تكفير نمى كنم» .

و در روايت ديگرى از او نقل شده است كه: «من اهل قبله را هرگز به خاطر گناهى محكوم به كفر نمى نمايم» و در روايت ديگرى نيز، آمده است: «اهل تأويل و اجتهادى كه برخلاف ظاهر فتوى مى دهند، تكفير نمى كنم» . (1)حتى علماى شافعى اجماع نظر دارند بر اينكه خوارج هم كافر نيستند و از جانب آنها عذر آورده اند!

در خاتمه كتاب صواعق مى گويد: «آنان مطلب را تأويل كرده اند و عمل آنان شبهه اى است كه بطلان آن قطعيت ندارد» . (2)

علامه ابن عابدين در باب مرتد در حاشيه معروف رد مختار مى گويد:

در كتاب فتح القدير آمده است كه خوارج، كسانى هستند كه ريختن خون مسلمان را حلال و خوردن اموال آنها را مباح دانسته، صحابه پيغمبر (ص) را


1- اليواقيت و الجواهر، ص 5٣٢.
2- خاتمة الصواعق، ص ٢54، باب التخيير و الخلافة، و بخاري روايتي از ابوسعيد خدري نقل كرده و در بحث «خوارج» از پيامبر (ص) روايت نموده: «گروهي از دين خارج مى شوند، همان طوري كه تير از بدن شكار خارج مى شود. . .» . بخاري مى گويد ابوسعيد گفت: «خدا را شاهد مى گيرم كه من خود از پيغمبر (ص) شنيدم و علي (ع) آنان را كشت و من در خدمت او بودم كه مردي را آوردند و همان نشانه هايي كه پيامبر درباره او فرموده بود، در او وجود داشت. صحيح بخاري، ج 6، ص ٢54١، ح 65٣4. مسلم نيز، در كتاب زكات «صحيح» از ابوذر نقل مى كند كه پيامبر (ص) فرمود: «اِنَّ بَعْدي مِنْ اُمَّتِي قوماً يَقْرَأونَ القُرآنَ لايُجاوزُ حَلاقِيمَهم، يَخرُجُونَ مِنَ الدّينِ كَما يَخْرُجُ السَّهْمُ مِنْ رميةِ، ثُمَّ لايَؤُدُونَ فيه، هُم شَرُّ الْخَلْقِ وَ الخَليقَةِ» . صحيح مسلم، ج ٢، ص 445، كتاب الزكاة، باب 4٩، ح ١5٨. احمدبن حنبل نيز، در ج 4، ص 446، ح ١٣٣٧٧، مسند از انس و سعيد نقل مى كند كه پيامبر (ص) فرمود: «در آينده نزديكي در امت من، اختلاف به وجود مى آيد و جمعيتي به وجود مى آيند كه خوب حرف مى زنند اما بد عمل مى كنند و از دين خارج مى شوند، مانند تير از بدن صيد و ديگر بازنمى گردند؛ آنان بدترين مخلوق هستند! !» .

ص: 69

تكفير نموده و احكام آنها نزد جمهور فقها و اهل حديث حكم بغات و شورش گران است. (1)

وى مى گويد: «بعضى از اهل حديث هم بر اين عقيده اند كه آنها مرتد و كافر هستند» . (2)

ابن منذر مى گويد: «كسى را سراغ ندارم كه در تكفير خوارج، با اهل حديث موافقت داشته باشد!» سپس مى گويد: «اين مطلب بر نقل اجماع فقها در مورد كافر نبودن خوارج، دلالت دارد!» . (3)

اگر خوارج اهل نجات باشند. . . ؟

پيامبر (ص) با نص صريح خود اين گونه بيان مى كند:

خوارج از دين خارج مى شوند، همان طور كه تير از پيكر شكار عبور كند و آنها بدترين افراد خلق و پست ترين مخلوق هستند و آنها از دين خدا بهره اى نبرده اند و خوشا به حال كسى كه آنها را به قتل برساند يا آنها او را بكشند.

اگر اينان به اجماع مسلمانان، مسلمان مى باشند. درباره كسى كه از در آمرزش و رحمت خدا عبور مى كند و بر كشتى نجات سوار مى شود و به ريسمان دين خداوند چنگ مى زند و به دو يادگار گران مايه پيامبر (ص) تمسك مى جويد و از اختلاف امت به خدا پناه مى برد، چه نظرى داريد؟

اگر خوارج مسلمان باشند، اهل قبله غير از آنها كيست كه كافر باشد و چه كسى است كه از عهده تأويلى كه خوارج براى خود انجام داده اند، برنيايد؟ !


1- بغات: گروهي هستند كه بر حكومت مسلمانان مى شورند و قتل آنها واجب است، اما اگر از حكومت خدا اطاعت كنند، مى توانند مانند ديگران از مزاياي جامعه اسلامي استفاده كنند.
2- حاشية ردّ المختار، ج 4، ص ٢٣٧.
3- حاشية ردّ المختار، ج 4، ص ٢٣٧.

ص: 70

تكليف اهل تأويل و استنباط

سخنى به همين مناسبت از يكى از مشايخ بزرگوار حنفى، به نام محمد امين معروف به ابن عابدين درباره مرتد در كتاب جهاد (1)از كتاب رد مختار ديدم كه در آن، به اسلاميت كسى كه از روى اجتهاد و تأويل، صحابه را لعن مى نمايد، حكم قاطع مى كند و با صراحت مى گويد:

اقرار به تكفير اين افراد، مخالف اجماع فقها بوده و با آنچه در متون و شروح آنها آمده، مغاير است و آنچه به عنوان اظهار نظر اهل مذهب، درباره تكفير آنها آمده، نظر فقهاى مجتهد نيست، بلكه نظر ديگران است! و آنچه هم از جانب غير فقها يا فقهاى ديگر رسيده، مورد اعتماد نيست! (2)

در همين زمينه كلام مفصل ترى نيز، از ايشان به جاى مانده است كه پژوهشگران براى دست يابى به اطلاعات بيشتر مى توانند به كتاب تنبيه الولاة و الحكام مراجعه كنند.

علامه گرامى ملاعلى قادرى حنفى نيز، رساله اى بر رد كسانى كه تأويل گران و مجتهدان را كافر دانسته اند، نوشته است.

ابن حزم نيز در اين باره نوشته است:

اما كسى كه يكى از صحابه (رضى الله عنه) را لعن كند، اگر جاهل به حكم باشد، عذر او پذيرفته است و اگر پس از آگاهى همچنان به لعن خود ادامه دهد و عناد ورزد، او فاسق است، مانند كسى كه زنا و سرقت كرده باشد و اگر در اين كار با خدا و رسول عناد و لجاج بورزد، او كافر است.


1- ج ٣، ص ٣٠٢.
2- ردّ المختار، كتاب الجهاد، ج 4، ص ٢٣٧، باب المرتد.

ص: 71

وى مى گويد:

عمر نيز، در حضور رسول خدا (ص) درباره حاطب كه مردى از مهاجرين و اصحاب بود، گفت: بگذاريد گردن اين منافق را بزنم، اما با وجود اينكه عمر يك صحابى را به كفر نسبت داده بود، كافر نشد و بلكه در اجتهاد و استنباط خود، خطا كرده بود. (1)

بر اين اساس، عناد و لجاج داشتن با خدا و رسول نشان دهنده كفر افراد است؛ در صورتى كه چنين كسى در بين مسلمانان پيدا نمى شود، بلكه ممكن است، دشنام دهنده ناآگاه يا طبق آنچه ابن حزم مى گويد، دچار لغزش شده باشد كه در هر دو صورت، عذر او پذيرفته است!

سزاى كسى كه دشنام مى گويد و لعنت مى كند

قاضى عياض در باب اول قسمت چهارم كتاب شفا، از قاضى اسماعيل نقل مى كند كه:

مردى در حضور ابوبكر او را دشنام داد. ابو برزه اسلمى گفت: اى خليفه رسول الله! بگذار گردن او را بزنم؟ خليفه گفت: بنشين؛ اين كار فقط در عهده رسول الله است. (2)

همچنين در همان باب از كتاب شفا آمده است كه:

فرماندار عمربن عبدالعزيز در كوفه با وى درباره قتل مردى كه عمر را لعن كرده بود مشورت نمود. عمر بن عبدالعزيز براى او نوشت: كشتن مرد مسلمانى


1- الفِصَل في الملل و الاهواء و النحل، ج ٣، ص ٣٠٠.
2- نسائي روايت مى كند: «فقلت: يا خليفة رسول الله، دعني أضرب عنقه، فقال: إجلس فليس ذلك لاحد الاّ لرسول الله (ص)» ؛ سنن نسائي، ج ٧، ص ١١5، ح 4٠٨٢.

ص: 72

كه يكى از افراد مردم را لعنت كند، حلال نيست، مگر اينكه كسى پيغمبر (ص) را سب كند كه در اين صورت، خون او هدر است و كشتن او حلال خواهد بود. (1)

سب و دشنام به فرد مسلمان موجب فسق مى شود و كشتن او در رديف كفر است. پيامبر گرامى اسلام (ص) نيز، در اين باره فرموده است: «

سِبابُ المُسلِمِ فُسُوقٌ وَ قِتالُهُ كُفرٌ » . (2)

اكنون به محور اصلى بحث بازمى گرديم. على بن حزم ظاهرى از اشاعره روايت مى كند كه با تكفير احدى توافق ندارد و عبارتى كه از او در كتاب الفِصَل نقل شده اين است كه:

اما اشعريه مى گويند: اگر كسى، به كسى كه اظهار اسلام مى كند و تسليم پيغمبر (ص) است، به بدترين وجه دشنام بدهد، اين كار موجب كفر او نمى شود! (3)

در همين كتاب آمده است:

به امام ابى الحسن اشعرى و همه پيروان او نسبت داده شده به اينكه ايمان، پيمان قلبى است و كسى كه بدون تقيه اعلان كفر كند و بت بپرستد و در دارالاسلام ملازم يهودى و نصرانى باشد و صليب را بپرستد و اعلان تثليث در دارالاسلام كند و بر اين روش و عملكرد بميرد، او مؤمن و كامل الايمان است نزد خداوند متعال و از اهل بهشت خواهد بود! (4)


1- الشفاء بتعريف حقوق المصطفي، ج ٢، ص ٢٢٢، ح ٢٣.
2- صحيح مسلم، ج ١، ص ١١4، ح ١١6؛ كافي، ج ٢، ص ٣5٩؛ فقيه، ج ٣، ص 56٩.
3- الفصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 5، ص ٧4.
4- الفصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 5، ص ٧٣.

ص: 73

همان طور كه مشاهده مى كنيد، مطلب روشن است و اگر اين مطلب از امام اشعرى و پيروان وى كه از برادران اهل سنت هستند ثابت باشد، كار در مكتب ما آسان مى شود، زيرا امكان ندارد برادران اهل سنت، كسانى كه علنى اظهار كفر مى كنند را تكفير نمايند، چه رسد به كسانى كه ايمان به خداى متعال با جسم و جان آنها سرشته شده است و در همه حركات و سكنات و قيام و قعود خود، اقرار و اعتراف به بندگى خدا مى كنند و به پيامبر (ص) ايمان آورده اند و به آنچه از جانب خدا آمده يقين دارند.

با وجود اين، در برابر كسانى كه چنين افرادى را مورد حمله قرار مى دهند و هدف آنها ايجاد تفرقه بين مسلمانان و گسترش عداوت و نفاق بين موحدين است، بايد چه كرد؟

قرآن در اين باره مى فرمايد: وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً؛ «و آنان مى پندارند كه عمل خوبى انجام مى دهند.» (كهف: ١٠4) و أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لاَ يَشْعُرُونَ؛ «آگاه باشيد كه آنان مفسدند، اما خود آنها هم نمى دانند!» (بقره: ١٢)

ديدگاه علما در دشمنى با مسلمانان

اوزاعى مى گويد: «به خدا سوگند، اگر پاره پاره شوم، زبان به تكفير احدى از اهل شهادتين نمى گشايم» .

ابن سيرين مى گويد: «همه اهل قبله، اهل نجات و رستگارى هستند» .

از حسن بصرى درباره اهل اهوا (پيروان مكتب هاى فلسفى) سؤال شد، وى گفت: «همه اهل توحيد، از امت پيغمبر ما هستند و حتماً داخل بهشت خواهند شد» .

از زهرى درباره كسى كه به فتنه و آشوب و قتل دامن مى زند، سؤال شد، جواب داد: «قاتل و مقتول به بهشت مى روند، زيرا آنها از اهل لااله الاالله هستند!»

ص: 74

سفيان ثورى مى گويد: «با هيچ موحدى دشمنى مكن، اگرچه از مسير حق منحرف شود، زيرا وى بدين خاطر هلاك نمى شود!»

سعيدبن مسيب مى گويد: «با هيچ مسلمانى عداوت به خرج مده، اگرچه خطاكار باشد، چه اينكه هر مسلمانى مورد مغفرت و آمرزش قرار مى گيرد!»

از ابن تيميه روايت شده است:

اگر درندگان گوشت مرا بخورند، براى من محبوب تر است از اينكه خداوند را ملاقات كنم، در حالى كه عداوت و دشمنى فرد موحد و مؤمن به نبوت را داشته باشم! (1)

گاهى پيش مى آيد كه به برخى از مسايل فروع دين با شلاق ادله قاطع و مشعل هاى روشن برهان ها هجوم مى برند؛ اما به فرض اينكه آنها هم دچار خطا و اشتباه شده باشند، چون از كتاب و سنت كمك مى گيرند، قهراً معذور خواهند بود و اگر حكمى را هم كشف كرده باشند دو پاداش نصيبشان خواهد شد و اگر اشتباه هم كرده باشند عذرشان پذيرفته است؛ زيرا علماى اسلام اجماع نظر دارند كه اگر كسى در غير اصول دين به لغزش و اشتباه افتاده باشد، عذر او پذيرفته خواهد بود و اخبار و اقوال و اعمال آنها هم، اين معنى را تأييد كرده است.


1- اين مطالب، در منابع مختلف اهل سنّت آمده است.

ص: 75

فصل هفتم روايت هاى عامه، به شيعه بشارت مى دهند!

اشاره

در اين فصل، برخى از روايت هايى كه به شيعه، بشارت داده اند را از نظر مى گذرانيم. اين روايت ها از جمله روايت هاى صحيح و فراوانى هستند كه از طريق عترت پاك پيامبر (ص) به وسيله محدثان و عالمان بزرگوار اهل سنت و از منابع خود آنها نقل شده است.

ابن حجر عسقلانى در صواعق المحرقه، (1)از حافظ جمال الدين زرندى از ابن عباس روايت كرده است كه: «چون خداوند نازل فرمود: به راستى آنهايى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، بهترين افراد هستند و پاداش آنها نزد خداوند، بهشت جاويدان است، كه از زير آن نهرها روان است و آنان براى هميشه در آنجا خواهند ماند و خدا از آنها خشنود است و آنها نيز، از خدا خرسندند و اين پاداش كسى است كه خداترس باشد! (2)، پيغمبر (ص) خطاب به علي (ع) نمود و فرمود:


1- الصواعق المحرقه، ص ٩6، ط مصر، سال ١٣٢4ه.
2- بينه: ٧ و ٨.

ص: 76

اى على! منظور آيه، تو و شيعيان تو هستيد. در روز قيامت تو و شيعيان تو به محضر الهى مى آييد در حالى كه از خدا خشنود و خدا هم از شما خشنود است و اين در حالى است كه دشمنان تو به صحراى محشر وارد مى شوند و نگران اند و دست هاى آنها به گردن آنها بسته است!

حاكم در كتاب شواهد التنزيل نيز، از ابن عباس روايت مى كند كه، «آيه ٨ سوره «بينه» درباره علي (ع) و اهل بيت (عليهم السلام) نازل شده است. (1)ابن حجر نيز، اين آيه را در فصل اول باب 11، صفحه 96 صواعق المحرقه از جمله آيه هايى دانسته كه در شأن اهل بيت (عليهم السلام) نازل شده است. (2)

حاكم نيشابورى، بار ديگر در كتاب شواهد التنزيل از بيان علي (ع) روايت مى كند كه آن حضرت مى گويد: «در حال وفات پيغمبر (ص) سر آن حضرت روى سينه من بود، كه فرمود: اى على! آيا قول خداى متعال إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ را شنيده اى؟

آنان شيعيان تو هستند و وعده گاه من و شما، حوض كوثر خواهد بود و آن روز همه شما را مى خوانند، در حالى كه با چهره هاى نورانى هستيد» . (3)

* *

ديلمى مى گويد: همان طور كه در صواعق المحرقه آمده است، پيغمبر (ص) فرمود:

اى على! خداوند تو را، فرزندان تو را، نواده هاى تو را و شيعيان و دوستان شيعيان تو را آمرزيده است، مژده باد تو را كه پاكدامن هستى. (4)


1- شواهد التنزيل، ج ٢، ص ٣66، ح ١١46.
2- شواهد التنزيل، ج ٢، ص ٣56، ح ١١٢5.
3- شواهد التنزيل، ج ٢، ص ٣56، ح ١١٢5.
4- الصواعق المحرقه، ص ١6١، فصل ١، باب ١١؛ الفردوس بمأثور الخطاب، ج 5، ص ٣٢٩، ح ٨٣٣٧.

ص: 77

طبرانى و محدثان ديگر روايت كرده اند كه:

در روز فتح بصره طلاها و نقره هايى براى آن حضرت آوردند، [امام] على اشاره به آن جواهرات كرد و فرمود: اى طلاهاى زرد و نقره هاى سفيد، برويد ديگرى را فريب دهيد، برويد مردم شام را فريب بدهيد كه فردا به شما پيروز خواهند شد!

اين بيان حضرت، براى حضار نگران كننده شد و نگرانى آنها هم به گوش حضرت رسيد. بدين جهت اذن داد كه در جلسه اى حضور يابند. آنگاه حضرت آنان را مورد خطاب قرار داد و گفت: دوستم پيامبر به من فرمود: اى على! به زودى تو و شيعيان تو به پيشگاه خداوند وارد مى شويد، در حالى كه هم شما خرسنديد و هم خدا از شما خشنود خواهد بود و دشمنان تو به صحراى محشر وارد مى شوند در حالى كه قيافه آنها غضبناك و دست هاى آنها به گردن بسته خواهد بود! سپس نحوه با دست بسته وارد شدن را، آن حضرت با دست خود نشان داد! (1)

همان طور كه در صواعق آمده است، طبرانى مى گويد:

پيغمبر (ص) به علي (ع) گفت: اى على! اولين چهار نفرى كه وارد بهشت مى شوند من و تو و حسن و حسين خواهيم بود. سپس فرزندان و نواده هاى ما، از پشت سر ما و آنگاه شيعيان ما از جانب چپ و راست ما وارد خواهند شد. (2)

در صواعق، از احمدبن حنبل روايت كرده است كه:


1- كنزالعمال، ج ١٣، ص ١56، ح ٣64٨٢.
2- المعجم الكبير، ج ١، ص ٣١٩، ح ٩5٠.

ص: 78

رسول خدا (ص) به علي (ع) فرمود: آيا خشنود نيستى كه در بهشت با من باشى؟ و حسن و حسين (عليهماالسلام) و شيعيان ما در طرف چپ و راست ما قرار داشته باشند؟ (1)

درخت استوار نبوت

حاكم در تفسير آيه الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى به اسناد خود از ابى باهلى روايتى را آورده كه در كتاب مجمع البيان نيز آمده است:

رسول خدا فرمود: خداوند پيامبران را از درختان متعددى خلق كرده و من و علي (ع) را از يك درخت آفريده، من ريشه آن درختم و على شاخه آن و فاطمه شكوفه آن و حسن و حسين ميوه هاى آن هستند و شيعيان ما، برگ هاى آن درخت مى باشند و هر كس به شاخه اى از شاخه هاى ما چنگ زند، نجات يافته و هر دسته از آن روى گردان باشد، گمراه و هلاك مى گردد.

اگر بنده اى هزار سال خدا را عبادت كند، تا در اثر شدت ضعف مانند پوست و استخوان شود و آن طور كه خدا را دوست دارد، ما را دوست نداشته باشد، خداوند او را از صورت به داخل آتش دوزخ سرنگون مى كند. سپس تلاوت فرمود: قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى؛ «اى پيامبر! به امت بگو، من از شما اجر و پاداشى، جز مودت خاندانم چيزى نمى خواهم. (2)(شورى:٢٣)

شيعه على و اهل بيت (عليهم السلام)

طبق بيان پيامبر (ص) ، شيعه على و اهل بيت (عليهم السلام) همان كسانى هستند كه در معارف دين از اهل بيت (عليهم السلام) پيروى مى كنند. بدين ترتيب، ما نيز، معارف خود اعم از؛ عقايد،


1- الصواعق المحرقه، ص 54 - ١5٣، باب ١١، فصل ١.
2- شواهد التنزيل، ج ٢، ص ١4٢، ح ٨٣٢؛ مجمع البيان، ج ٩، ص ٢٩- ٢٨ ذيل آيه مذكور.

ص: 79

فروع دين، اصول فقه، قواعد علوم كتاب و سنت، فنون و اخلاق و سلوك و آداب را منتهى به آنها مى دانيم و از آنها هدايت مى جوييم؛ زيرا اهل بيت (عليهم السلام) پيشوايان ما هستند.

علاوه بر اين، به ولايت اهل بيت (عليهم السلام) ، معترفيم، دوستان آنها را دوست مى داريم و از دشمنان آنها بيزاريم، تا بدين وسيله به مقررات و شرايط دوستى آنها عمل كرده باشيم. به همين دليل شيعه آنها هستيم و آنها را وسيله تقرب به خدا مى دانيم.

ما همواره خداى مهربان را به خاطر رحمت و لطف بى پايانش حمد و ستايش مى كنيم كه ما را به دين خود هدايت فرمود و ما به كتاب و سنت او چنگ زديم و ريسمان دين الهى را گرفتيم و از در شهر علم او وارد شديم و مى توانيم به باب مغفرت او نيز وارد شويم. اهل بيت (عليهم السلام) پناهگاه اهل زمين و كشتى نجات امت هستند.

حمد خداى را، كه ما را به اين راه هدايت فرمود؛ زيرا اگر هدايت خداوندى شامل حال ما نمى شد، به اين صراط، راه نمى يافتيم. (1)

اولين كسانى كه به بهشت وارد مى شوند

ابن حجر هيتمى در صواعق المحرقه از ابن سعد روايت مى كند كه حضرت علي (ع) فرمود:

رسول خدا به من خبر داد، اولين كسى كه داخل بهشت مى شود، من و فاطمه و حسن و حسين (ع) خواهيم بود. سؤال كردم يا رسول الله! تكليف دوستان و پيروان ما چه مى شود؟ فرمود: آنان پس از شما وارد بهشت مى شوند. (2)


1- اعراف: 4٣.
2- الصواعق المحرقه، ص ١5٣، باب ١١، فصل ١؛ كنزالعمال، ج ١٣، ص 6٣٩، ح ٣٧6١4.

ص: 80

ديلمى به طور مرفوع نقل مى كند كه:

فاطمه (عليهاالسلام) بدين جهت به اين نام، ناميده شده كه خداوند او را و دوستان او را از آتش دوزخ نگه دارى مى كند. (1)

همچنين صواعق المحرقه از احمدبن حنبل و ترمذى روايت مى كند كه:

پيغمبر (ص) دست حسن و حسين (عليهماالسلام) را گرفت و فرمود: هر كس مرا و اين دو نفر و پدر و مادر آنها را دوست بدارد، در روز قيامت، با من هم مقام خواهد بود. (2)

كسى كه بر دوستى و محبت آل محمد (ص) بميرد

ثعالبى در تفسير كبير خود، به اسناد جريربن عبدالله بجلى روايت مى كند كه رسول خدا (ص) فرمود:

كسى كه بر محبت آل محمد (ص) بميرد، (3)شهيد از دنيا رفته است. آگاه باشيد،


1- در الصواعق المحرقه، ص ١5٣، از نسائي نيز به همين مضمون روايت آمده است؛ مسند احمدبن حنبل، ج ١، ص، ح 56٧.
2- همان گونه كه در ص ١٧٠ صواعق آمده، ابو داود مطلب را روايت كرده و اضافه مى كند: «كسي كه بميرد و بر سنت من باشد» از اين قسمت استفاده مى شود كه متابعت از سنت صورت نمى گيرد، مگر به وسيله محبّت خاندان پيامبر (ص) .
3- در اين حديث و مانند آن منظور از آل محمد (ص) ، من حيث المجموع باعتبار، اين است كه امامان معصوم (عليهم السلام) ، خلفاي رسول الله (ص) و اوصيا و وارثان حكمت و اولياي او هستند و خواهند بود. آنها آن اندازه گرامي هستند كه هم وزن و هم سنگ قرآن قرار گرفته اند و همان طور كه پيامبر مى فرمايد: «از قرآن جدا نمى شوند و هر كس بدانان بپيوندد، گمراه نمى شود و هر كس از آنان جدا شود هدايت نمى يابد» . بنابراين، منظور از آل محمد (ص) همه افراد نخواهند بود و اين مقام بلند، شامل اوليا و متابعان امر پيامبر (ص) مى شود، چنان كه در احاديث صحيح از سوي عترت پاك آن حضرت رسيده است؛ (كافي، ج ١، ص ٢٢٣ - ٢٢4، باب انّ الائمه (عليهم السلام) حدثوا علم النبي (ص) ، ح ١) ؛ بدين جهت من به فرزندانم وصيت كرده ام كه بر كفن و عمامه ام پس از شهادتين، اين حديث را بنويسند.

ص: 81

هر كس بر محبت آل محمد (ص) بميرد، آمرزيده و تائب است، هر كس بر محبت آل محمد (ص) بميرد، با ايمان كامل از دنيا رفته، هر كس بر محبت آل محمد (ص) بميرد، ملك الموت و نكير و منكر او را مژده بهشت مى دهند، هر كس با حب آل محمد (ص) بميرد، آن گونه به سوى بهشت مى رود كه نوعروس به سوى حجله همسر شتاب مى گيرد، آنكه بر حب آل محمد (ص) بميرد، قبر او زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مى گيرد، هر كس با حب آل محمد (ص) بميرد، به شيوه سنت پيامبر و جماعت مسلمين از دنيا رفته، و هر كس با بغض و عداوت آل محمد (ص) بميرد، روز قيامت بر پيشانى وى نوشته شده: اين از رحمت خدا نااميد است! (1)

زمخشرى نيز، اين حديث را در تفسير آيه «مودت» از سوره «شورى» ، به صورت حديث «مرسل» ، از مسلّمات گرفته است و نويسندگان فضيلت ها و منقبت ها هم، گاهى اين را به صورت «مرسل» و بارها به صورت «مستند» در كتاب هاى خود آورده اند. (2)

بنابراين، روشن است كه اين مقام بلند، براى كسانى ثابت است كه حجت هاى بالغ الهى، سرچشمه زلال شريعت و امينان وحى پس از پيامبر (ص) هستند و در اجراى اوامر و نواهى از پيامبر (ص) نيابت مى كنند. بر اين اساس، كسى كه آنها را دوست بدارد، دوستدار خداست و هر كس كينه و دشمنى آنها را در درون خود بپرورد، به يقين دشمن و مخالف خدا خواهد بود!

همام بن غالب (فرزدق) ، در اين باره، اين گونه مى سرايد:


1- الكشاف، ج 4، ص ٢٢٠ و ٢٢١؛ الكشف و البيان، ج ٨، ص ٣١4، ذيل آيه ٢٣ سوره شوري.
2- تفسير القرطبي، ج ١6، ص ٢٣، ذيل آيه ٢٣ سوره شوري.

ص: 82

من معشر حبهم دين و بغضهم كفر و قربهم منجى و معتصم

ان عد اهل التقى، كانوا ائمتهم أو قيل من خير اهل الارض، قيل لهم (1)

آنها از جماعتى هستند كه محبت شان، روح ديانت، دشمنى با آنها عين كفر و تقرب و پيوند با آنها، پناهگاه و موجب رستگارى خواهد بود.

اهل تقوا، كسانى هستند كه امامان آنها، از اهل بيت پيامبراند؛ زيرا اهل بيت (عليهم السلام) بهترين بندگان خدا روى زمين اند.

رابطه ايمان و محبت علي (ع)

در كتاب صواعق المحرقه، (2)از احمد بن حنبل روايت مى كند كه علي (ع) فرمود:

پيغمبر (ص) مرا نزد خود خواست و در حالى كه آن حضرت كنار ديوارى نشسته بود، فرمود بايست، به خدا سوگند، من از تو راضى هستم. تو برادر من و پدر فرزندان من هستى و بر سنت من جنگ و قتال مى كنى. هر كس به پيمان با من بميرد، به بهشت مى رود و هر كس به پيمان با تو بميرد، رسالت دينى خود را انجام داده و هر كس پس از وفات تو با محبت تو بميرد، خداوند كار او را، به امن و ايمان خاتمه مى دهد، تا آنجايى كه خورشيد بر آن مى تابد و غروب مى كند. (3)

ابن حجر در ذيل آيه «مودت» مى نويسد:

پيغمبر (ص) يك روز نزد اصحاب خود وارد شد، در حالى كه خوشحال بود و چهره او مانند ماه مى درخشيد. عبدالرحمن بن عوف علت آن خوشحالى را جويا


1- ديوان الفرزدق، ص 456؛ اختيار معرفة الرجال، ص ١٣١، شماره ٢٠٧؛ الاختصاص للمفيد، ص ١٩٣.
2- الصواعق المحرقه، فصل دوم، باب ٩، ص ٧5.
3- الصواعق المحرقه، فصل سوم، باب ٩، ص ١٢6.

ص: 83

شد، پيغمبر (ص) فرمود: از جانب خداوند، درباره برادرم، پسر عمويم و دخترم بشارتى رسيده كه خداوند ميان على و فاطمه پيوند ازدواج برقرار كرده و به رضوان، خازن بهشت فرموده: درخت طوبى را به حركت درآورد و آن درخت به شمارۀ دوستان اهل بيت من، داراى برگ گردد. در زير آن درخت فرشتگانى آفريده كه به دست هر كدام آنان، ضمانت نامه اى است و آنگاه كه قيامت برقرار مى گردد، آن فرشتگان دوستان اهل بيت (عليهم السلام) را فرا مى خوانند و به هر يك برگ هاى امان نامه از آتش مى دهند.

آنگاه برادرم و پسر عمويم و دخترم، آزادى بخش مردان و زنان امتم، از آتش دوزخ، خواهند بود. (1)

به هر حال، روايت هايى كه در اين باره وجود دارد آن قدر فراوان است كه نمى توان همه آنها را جمع آورى كرد، اما همين مقدار نيز، براى كسانى كه مورد عنايت خداوند قرار گيرند، كفايت مى كند.

بر اساس اين روايت ها، اميد است شيعيان دريابند كه اهل سنت، در اين گونه موارد انصاف به خرج داده اند و نيز اهل سنت هم بدانند كه پس از اين بشارت ها، ديگر جايى براى كينه و كدورت باقى نمى ماند.

درود خدا بر كسانى كه از روش پيامبر (ص) اطاعت كنند و از فتنه و آشوب، بپرهيزند.


1- الصواعق المحرقه، فصل سوم، باب ٩، ص ١٢6.

ص: 84

ص: 85

فصل هشتم سرانجام استنباط و تأويل گران

اشاره

در اين فصل، بخشى از ماجراها و سرگذشت تعدادى از علما و مجتهدانى كه اجتهاد و استنباط آنها، مخالف آراى بيشتر مجتهدان بوده و در عين حال، اين عمل آنها موجب سلب عدالت از آنها نگرديده است را بررسى مى كنيم.

برخى از علماى صالح گذشته، همان كسانى كه معارف دين خود را از آنها گرفته ايد و واسطه بين پيامبر (ص) و شما هستند، استنباط و نظريه اى مخالف همه صحابه و تابعين و پيروان آنها دارند، و در حالى كه اين عمل آنها جرم نيست و آنها معذوراند. پس به ناچار شما بايد عذر مجتهدان معاصر، كه استنباط آنها مخالف عقيده شماست را بپذيريد.

اما برادران اهل سنت، آيا بين خداى متعال و احدى از مردم، رابطه قوم و خويشى وجود دارد كه خداوند از او حمايت و جانب دارى كند؟

هرگز چنين نيست؛ خداوند حكم گذشتگان و معاصران را يكسان صادر مى نمايد و با كسى هم رابطه خاصى ندارد، تا چيزى را كه براى ديگران حرام نموده، براى آن يكى حلال نمايد!

ص: 86

مجتهدانى كه نظريه اى مخالف با همه صحابه و تابعين و پيروان داده اند، فراوانند، كه نمى توان همه آنان را جمع آورى نمود، ما در ادامه به ذكر نظريه هاى تعدادى از اين مجتهدان بسنده مى كنيم، تا بحث به درازا نكشد:

سعد بن عباده

ابوثابت سعدبن عباده بدرى، رئيس قبيله خزرج از نيكان و بزرگان ياران و انصار رسول خدا (ص) بود و در جنگ بدر نيز شركت داشته است. وى از بيعت «دو خليفه» سر باز زد و خشمناك از مدينه به شام هجرت نمود و گروهى در سال ١5 هجرى او را به شيوه اى مرموز ترور كردند. وى درباره روز «سقيفه» و ماجراى بعد از آن، نظريه اى دارد كه علاقه مندان مى توانند در كتاب هاى الامامة والسياسة (1)از ابن قتيبه دينورى، تاريخ طبرى (2)و كامل ابن اثير (3)و ساير كتاب هاى اخبار و آثار آن را مطالعه كنند. اما در مورد سعد بايد گفت كه او مسلمانى پرفضيلت و مؤمنى عادل بوده است و با اينكه يك مجتهد خطاكار است، عذر او نزد همه پذيرفته شده است.

خباب بن منذر انصارى

خُباب بن منذر بن جموح انصارى، نيز كه از صحابه پيامبر (ص) بوده و در جنگ بدر و احد هم شركت داشته است، از بيعت با خليفه تخلّف نموده و اين مطلب از مطالب مسلّم تاريخ گذشتگان است (4)و اما هيچ كس اين عمل او را نتيجه بى عدالتى


1- الامامة و السياسة، ج ١، ص ١٠.
2- تاريخ الامم و الملوك، ج ٣، ص ٢١٨ تا ٢٢٢، حوادث سال ١١ هجري.
3- الكامل في التاريخ، ج ٢، ص ٣٢5- ٣٢٢، حوادث سال ١١ هجري.
4- تاريخ الامم و الملوك، ج ٣، ص ٢٢٠ و ٢٢١، حوادث سال ١١ هجري؛ الاستيعاب، ج ١، ص ٣١6، شماره 45٨.

ص: 87

او ندانسته و از فضيلت و عظمت وى هم چيزى كاسته نشده است، در صورتى كه او مى گفت:

من شخصيتى هستم كه از قدرت فكر من، كمك مى گيرند و با انديشه و تدبير من مشكلات را حل مى كنند. من شير غرانى مى باشم، كه به خدا سوگند اگر شما مايل بوديد، مقام خلافت را به جايگاه خود عودت مى دادم. (1)

آرى! اگر عذر مجتهدان پذيرفته نبود، برادران اهل سنت شكى نداشتند كه خباب از افاضل اهل بهشت است، با اين وجود، در كتاب هاى اهل سنت و تشيع نيز آمده كه وى عليه «دو خليفه» افشاگرى نموده است!

امير مؤمنان (ع) و ديگران

امير مؤمنان (ع) و عموى ايشان عباس و فرزندان شان و عتبة بن ابى لهب و ساير بنى هاشم، سلمان فارسى، (2)ابوذر، مقداد، عمار ياسر، زبير، خزيمة بن ثابت، ابى بن كعب، فروة بن عمرو بن دقة انصارى، خالدبن سعدبن عاص، براء بن عاذب و افراد ديگر نيز، از جمله كسانى هستند كه از بيعت سر باز زدند (3)و آن گونه كه روايت هاى متواتر بيان كرده اند، مطلب از خورشيد نيمه روز نيز روشن و آشكارتر است. دو نويسنده مشهور، بخارى و مسلم هم در كتاب هاى صحيح خود آورده اند (4)كه: «علي (ع) از بيعت سرپيچى نمود، تا بالاخره سيده زنان وفات نمود و به پدر خود


1- الاستيعاب، ج ١، ص ٣١6، شماره 45٨.
2- رجوع كنيد به كتاب «سلمان فارسي» ، استاندار مداين، نوشته مترجم.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ٢، ص ٢١؛ بحارالانوار، ج ٢٨، ص ٣١٠، كتاب الفتن، باب 4، ذيل ح 5.
4- صحيح بخاري، مصر، ١٣٠٩، ج ٣، باب غزوه خيبر، ص ٣6؛ صحيح مسلم مصر، ١٣٢٧، ج 4، ص٣٠، ح 5٢، كتاب الجهاد و السّير، موضوع تخلف از بيعت را به طور صريح از عايشه نقل كرده اند.

ص: 88

پيوست» .

موضوع تخلف علي (ع) از بيعت را مورخان ديگرى هم نوشته اند. به عنوان نمونه، ابن جرير طبرى آن را در دو جاى حوادث سال يازدهم، در تاريخ مشهور خود آورده است. (1)

ابن عبدربه مالكى در جلد دوم عقد الفريد، در داستان «سقيفه» اين مطلب را نقل كرده است. (2)

ابن قتيبه در اوايل كتاب الامامة و السياسه (3)و ابن شحنه در كتاب روضة المناظر (4)و ابى الفداء در كتاب تاريخ خود المختصر فى اخبار البشر، آنجا كه از مكر ابوبكر و بيعت او روايت مى كند، و مسعودى در مروج الذهب از عروة بن زبير، در مقام عذرخواهى از برادر خود عبدالله، (5)كه تصميم گرفته بود خانه هاى بنى هاشم كه از بيعت سرپيچى كرده بودند را آتش بزند، همه و همه موضوع تخلف علي (ع) را از بيعت ذكر كرده اند.

همچنين شهرستانى در ملل و نحل (6)و ابن ابى الحديد حنفى معتزلى در شرح نهج البلاغه (7)و علامه در كتاب نهج الحق (8)از كتاب محاسن و انفاس الجواهر و غرر ابن خزابه و. . . اين مطلب را آورده اند.


1- تاريخ الامم و الملوك، ج ٣، ص ٣٠٣- ٣٠٢، حوادث سال ١١ هجري، ص ١٩٧، سال ١٣٠5ه.
2- عقد الفريد، مصر، ١٣٠5، ج ٢، ص ٨6- ٨4 در حاشيه زهر الادب.
3- الامامة و السياسة، ج ١، ص ٩ و ١٠.
4- اين كتاب و مروج الذهب در حاشيه كامل ابن اثير چاپ شده است، اما مروج الذهب 5 جلدي با كامل در حاشيه جلد آخر است كه مشتمل بر ١١ جلد است. ج ١١، ص ١١٢.
5- مروج الذهب، ج 6، ص ٢5٩.
6- ملل و نحل، ج ١، ص 5٧.
7- نهج البلاغه، ج ١٨، ص ٧٢؛ بحارالانوار، ج ٢٨، ص ٣6٨.
8- نهج الحق و كشف الصدق، ص ٢٧١ و ٢٧٢.

ص: 89

ابومخنف درباره بيعت «سقيفه» كتاب جداگانه اى نوشته و در مورد تخلف از بيعت به صورت گسترده بحث كرده است.

حضرت علي (ع) و كتاب و سنت

آنچه در بالا گذشت، استوارترين دليل براى پذيرفته شدن عذر مجتهدان و اهل استنباط است.

با وجود اين، ديگر كسى جرأت مى كند، برادر رسول خدا (ص) ، ولى و وارث و وصى او را تخطئه كند و بگويد: «او در برابر خدا عصيان كرده است؟» در حالى كه قرآن كريم درباره او مى فرمايد: «البته آن در لوح محفوظ، نزد ما بلندمرتبه و محكم شده است» . (1)

علي (ع) اولين كسى است كه به محمد مصطفي (ص) ايمان آورده و از آن حضرت، اطاعت نموده است.

آيا - نعوذ بالله - مى توان گفت كه علي (ع) مخالف سنت رسول اكرم (ص) عمل كرده است در حالى كه او استواركننده و وارث سنت است و كسى است كه مدرك و مأخذ سنت، به او منتهى مى گردد و او مؤيد سنت است؟ !

و آيا مى توان گمان برد كه علي (ع) با قرآن فاصله داشته است، با وجود اينكه پيامبر (ص) با صراحت فرموده است: «على و قرآن، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند» . (2)

آيا مى توان گفت كه خداى ناكرده، علي (ع) از راه حق جدا شده است در


1- زخرف، آيه 4.
2- «عَلِيٌّ مَعَ القُرآن وَ القُرآنُ مَعَ عَلَيٍّ لايَفْتَرِقانِ حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ» ؛ الصواعق المحرقه، ص ٧4؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ١٨، ص ٧٢.

ص: 90

صورتى كه نص صريح قرآن، آلودگى را از وجود او زدوده است؟ (1)

پيامبر (ص) مى فرمايد: «على با حق است و حق با على است و على هر جا باشد حق هم با وى خواهد بود (2)» . در اين صورت - نعوذ بالله - مى توان گفت كه علي (ع) پشت به حق كرده است؟

و آيا مى توان ادعا كرد كه خداى ناكرده، وى نسبت به حكم بيعت ناآگاه بوده است؟ در حالى كه علي (ع) نسبت به مسائل قضايى، از همه افراد امت، داناتر بوده و او «دروازه شهر علم» است و «كسى است كه علم كتاب نزد اوست؟» .

مخالفت ابوسفيان، صخر بن حرب

ابوسفيان، صخر بن حرب نيز، از جمله كسانى است كه با بيعت مخالفت كرده است. او در روز بيعت مى گفت: «وضع غبارآلود خطرناكى را پيش بينى مى كنم كه آن را جز قتل و خونريزى نمى تواند فرو نشاند» . آنگاه در كوچه هاى مدينه مى گشت و مى گفت:

بنى هاشم لا تطمعوا الناس فيكم و لاسيما «تيم بن مُرّة» أو «عَدى»

فما الامر إلا فيكم و إليكُم و ليس لها إلا ابُو حسنٍ على

اى بنى هاشم! مبادا ديگران در حق شما طمع كنند به ويژه فرزندان قبيله تيم بن مرّه يا از قبيله عدى حق شما را غصب نمايند!

خلافت جز در خانواده شما و از آن شما، نخواهد بود و فقط علي (ع) شايسته اين مقام است.


1- (احزاب: ٣3)
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ١٨، ص ٧٢.

ص: 91

پس چه شده كه اين پست بزرگ را بايد، پست ترين افراد قريش احراز كنند؟ !

سپس به علي (ع) گفت: «دست خود را بگشاى تا من با تو بيعت كنم، به خدا سوگند اگر بخواهى به حمايت تو، مدينه را از سپاه سواره و پياده پر مى كنم» .

اما امير مؤمنان (ع) اين پيشنهاد را نپذيرفت و او را از خود طرد نمود!

آنگاه ابوسفيان، كه از اين برخورد ناراحت شده بود، به شعر مُتلمّس تمسك جست و گفت:

ولن يقيم على خَسف يُراد بِهِ إلا الاُذّلان غَير الحَى و الوَتِدُ

هذا على الخَسفِ مربوط بِرُمّتِهِ و ذا يَشُجّ فَلا يَبكى له احد (1)

هرگز زير بار ستم نمى روند، مگر دو چيز: چهارپاى باديه نشين و ميخ چوبين طويله! كه يكى را پيوسته با ريسمان ستم، مهار مى كنند و بر سر ديگرى مى كوبند و كسى هم براى آن گريه نمى كند!

اين بخشى از برخوردها و عملكردهاى ابوسفيان با مسئله بيعت و خلافت است كه البته ما شيعيان رفتار او را نوعى فتنه انگيزى و آشوب طلبى و دامن زدن به اختلاف امت اسلامى مى دانيم و به همين دليل بود كه علي (ع) او را از خود طرد كرد و فرمود: «تو با حركات خود، جز فتنه انگيزى منظورى ندارى، چه اينكه در گذشته نيز، براى اسلام شر و بدخواه بوده اى» . (2)

البته، اگر ما نام ابوسفيان را در رديف مجتهدان و تأويل گران آورديم، فقط به اين خاطر است كه شيوه اى را كه در بحث داريم رعايت نموده باشيم، علاوه بر اين، اهل


1- الصواعق المحرقه، ص ١٢4 و ١٢٣، باب ٩، فصل ٢؛ مسند احمدبن حنبل، ج ١، ص ٢5، ح ٢5.
2- مسند احمدبن حنبل، ج ١، ص ٢5، ح ٢5، اين مطلب را ابن اثير، در كتاب الكامل في التاريخ، ج ٢، ص ٣٢6، در ماجراي «سقيفه» سال ١١ هجري آورده است.

ص: 92

سنت هم، چنين اجتهادهايى را حمل بر صحّت مى كنند، تا موضوع معذور بودن مجتهد روشن شده باشد؛ زيرا در نظر برادران اهل سنت، ابوسفيان را، جز از راه اجتهاد و استنباط نمى توان از خلافى كه مرتكب شده، تبرئه نمود.

سيده زنان عالم

به يقين، داستان سيده زنان عالم و پاره تن خاتم پيامبران (ص) و آنچه بين ايشان و ابوبكر گذشته است را شنيده ايد كه موجب شد تا هنگام وفات، از ابوبكر دورى كند، تا اينكه سرانجام علي (ع) او را شبانه دفن نمود و جز تعدادى از پيروان خود، به هيچ كس اجازه نداد كه در نماز بر فاطمه (عليهاالسلام) و دفن او شركت كنند.

اين مطلب از جمله مطالب مسلّم تاريخى است كه بخارى، (1)مسلم، (2)احمدبن حنبل (3)و ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسة (4)و علامه معتزلى در شرح نهج البلاغه (5)و همچنين مورخان معتبر ديگر نيز آن را بيان كرده اند.

حضرت فاطمه (عليهاالسلام) دو خطبه ايراد كرده اند كه گويى از زبان پيامبر (ص) گفته شده است. يكى از خطبه ها راجع به «ميراث» و ديگرى درباره «خلافت» است. هر دو خطبه را احمدبن عبدالعزيز جوهرى در كتاب خود و ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه اش (6)آورده اند، در كتاب هاى بلاغات النساء (7)و احتجاج طبرسى و


1- صحيح بخاري، ج ٣، كتاب غزوه خيبر و فرائض، ص ٣6 و ١٠5.
2- صحيح مسلم، ج 4، كتاب الجهاد، باب ١6، ص ٣٠، ح 5٢.
3- مسند احمدبن حنبل، ج ١، ص ٢5، ح ٢5.
4- الامامة و السياسه، ج ١، ص ١4 و ١٣.
5- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ١6، ص ٢١٨.
6- شرح نهج البلاغه، ج ١6، ص ٢١6 تا ٢٢٠.
7- احمدبن ابى طاهر متوفي (٢٨٠ هجري) بلاغات النساء، صص ٢٣- ٣٣.

ص: 93

بحارالانوار (1)مجلسى و كتاب هاى شيعه و سنى نيز، اين روايت آمده است. بر اين اساس، به ناچار بايد مجتهدان و اهل تأويل را، معذور دانست! (2)

ماجراى خالدبن وليد

ابوسليمان خالدبن وليد مخزومى، مالك بن نويره را به شهادت رسانيد و با همسر او، ام تميم، دختر «منهال» كه زن زيبايى بود، هم بستر شد. سپس به مدينه بازگشت، در حالى كه به نشانه پيروزى چند چوبه تير به عمامه خود آويزان كرده بود! عمر با ديدن آن منظره و اطلاع از عمل خالد، به او پرخاش كرد و تيرها را از عمامه او كند و شكست و به دور پرتاب كرد و گفت: «مرد مسلمان را كشته اى و با همسر وى عمل منافى عفت انجام داده اى و خود را پيروز مى دانى؟ (3)به خدا تو را سنگسار مى كنم» . پس به ابوبكر گفت: «خالد عمل زنا مرتكب شده، او را سنگسار كنيد» . اما ابوبكر در جواب گفت: «خالد اجتهاد كرده و خطا نموده و او معذور است!» .

اما عمر براى اجراى حكم خداوند، اصرار كرد و خواستار رجم خالد شد!

ابوبكر جواب داد: «نمى توانم شمشيرى را كه خدا غلاف كرده، بيرون بكشم و خالد را به قتل برسانم!» .

سپس خون بهاى مالك را از بيت المال پرداخت كردند و افراد قبيله و بستگان او را، كه اسير كرده بودند، آزاد نمودند!

اين يك قضيه واقعى و ثابتى است كه وقوع اصل آن را كسى از سوى خالد، انكار نكرده و مورخانى همچون: ابن جرير طبرى در تاريخ خود، ابن اثير در كامل،


1- بحارالانوار، ج ٢٩، ص ٢١5.
2- الشافي، في الامامة، ج 4، ص ٧66٩؛ الغدير، ج ٧، ص ١٩٢.
3- ابن اثير، كامل؛ ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 6، ص ١5، شماره ٧6٩.

ص: 94

وثيمه بن موسى و واقدى هر كدام در كتاب هاى خود، (1)سيف بن عمر در كتاب ردة الفتوح و زبير بن بكار در موفقيات و ثابت بن قاسم در كتاب دلائل و ابن حجر عسقلانى در الاصابه (2)و ابن شحنه در روضة المناظر و ابو الفداء در مختصر و بسيارى از مورخان متقدم و متأخر اين مطلب را ذكر كرده اند، (3)و جملگى آنها عذرخواهى ابوبكر براى خالد - كه او در اجتهاد و استنباط خطا كرده - را ثبت نموده اند!

خطاى ديگرى از خالد

خالد از سوى رسول خدا (ص) مأموريت يافت تا قبيلۀ بنى خزيمه را بدون قتل و خونريزى به دين اسلام دعوت كند، اما چون بنى خزيمه در زمان جاهليت، عموى او فاكة بن مغيره را كشته بودند، خالد از آنها كينه به دل داشت. به همين دليل، تصميم گرفت نقشه اى بكشد تا آن قبيله چاره اى جز تسليم نداشته باشند و سلاح خود را به زمين گذارند. بدين ترتيب با يك حمله ناگهانى به آنها يورش كرد و دست تعداد زيادى را بست و آنها را به قتل رسانيد! وقتى خبر به رسول خدا (ص) رسيد، دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و دو مرتبه گفت: «خدايا! من از اين عمل خالد بيزارم» . (4)

آنگاه رسول خدا (ص) ، علي (ع) را با مال فراوانى فرستاد تا طبق حكم الهى،


1- وفيات الاعيان، ج 6، ص ١5، شماره ٧6٩.
2- الاصابة، ج 5، ص 56١- 56٠، شماره ٧٧١٢.
3- تاريخ اليعقوبي، ج ٢، ص ٣٨٠.
4- الكامل في التاريخ، ج ٢، ص ٣6٠ - ٣5٧؛ تاريخ الامم و الملوك، ج ٣، ص ٢٨٠-٢٧6، حوادث سال ١١ هجري.

ص: 95

خون بها و خسارت هاى جانى و مالى آنها را جبران كند. علي (ع) نيز، آنها را راضى كرد و حتى مقدارى مال هم زياد آمد كه از باب احتياط و از جانب رسول خدا (ص) آن را بين آنها تقسيم نمود و به حضور پيامبر (ص) بازگشت و عملكرد خود را گزارش داد و آن حضرت نيز، از او ستايش نمود. (1)

به هر حال، وقتى ابوبكر اولين كسى باشد كه خطاى تأويل گران را عفو و معذور بداند، ديگر كدام مسلمان است كه عمل ابوبكر را قبول داشته باشد و ديگر مسلمانان را در خطاى خود، معذور نداند!

در گذشته بسيارى از مجتهدان به خاطر صلاح و مصلحتى كه براى مسلمانان تشخيص مى دادند، مسائل اسلامى را با سليقه شخصى خود تأويل و تفسير مى كردند و مسلمانان هم به پيروى از آنها، نه تنها اجتهاد آنها را مى پذيرفتند، بلكه تمام احكام دينى خود را نيز، از آنها دريافت مى كردند؛ زيرا مقام اجتهاد و تأويل را، مقدس و مطابق خواسته هاى مشروع خود مى دانستند.

اكنون مى پردازيم به نمونه هاى ديگرى از تأويل ها و اجتهادها:

اجتهاد خليفه دوم

طبق آنچه تاريخ نشان مى دهد، مسئله «سه طلاقه شدن زنان» و حكم آن، برخلاف آنچه در عصر پيامبر (ص) و ابوبكر واقع شده، تغيير كرده است.

ابن عباس مى گويد:

سه طلاق در يك جلسه، در زمان رسول خدا و عصر خلافت ابوبكر و دو سال خلافت عمر «يك طلاق» محسوب مى گرديد، اما عمربن خطاب در


1- اين مطلب را تمامي مورخان نقل كرده اند، حتي ابن عبدالبر در كتاب الاستيعاب في حاشية الاصابه لابن حجر، ج ١، ص 4٠٧، مى گويد: «و خبره في ذلك من صحيح الاثر» .

ص: 96

اواخر خلافت خود گفت: مردم عجله دارند و متحمّل زحمت مى شوند و سه طلاق آنان را در يك جلسه سه طلاق حساب مى كنم و اين كار را انجام داد! (1)

رشيد رضا در تفسير المنار به عنوان قضاوت علمى پيامبر (ص) مى نويسد:

ركانه، همسر خويش را در يك مجلس، سه طلاقه كرده بود و پس از آن شديداً ناراحت شده بود. بدين جهت به حضور رسول خدا آمد و موضوع را مطرح نمود. حضرت فرمود: همسر خود را چگونه طلاق دادى؟ ركانه گفت: او را سه طلاقه كردم. حضرت فرمود: سه طلاق در يك مجلس واقع شد؟ «ركانه» پاسخ مثبت داد.

حضرت فرمود: سه طلاق در يك مجلس، يك طلاق حساب مى شود و اگر مايل باشى مى توانى به همسر خود رجوع كرده و پيوند زناشويى را برقرار كنى. (2)

در بيان ديگرى آمده است: «پيغمبر (ص) مطلع شد، مردى همسر خود را در يك جلسه سه طلاقه كرده است. حضرت از اين عمل خشمناك شد و فرمود: «

أتَلْعبُونَ بِكتابِ اللهِ وَ أنَا بَيْنَ أظهَرِكُم؟ » (3)؛ «با وجود اينكه، من زنده و در ميان شما هستم، با احكام كتاب خدا بازى مى كنيد؟ !»

سعيدبن مسيب در تفسير سوره «طلاق» از كشاف و تفاسير ديگر، نقل مى كند كه: «اصولاً اصل چنين طلاقى باطل است و يك طلاق هم حساب نمى شود!»


1- صحيح مسلم، ج ٣، كتاب الطلاق، ص ٢٧6، باب ٢، ح ١5.
2- تحرير المرأة، ص ١٧٣؛ المنار، ج 4، ص ٢١٠؛ تاريخ بيهقي، ج ٢، ص ١٩١.
3- تحرير المرأة، ص ١٧٢.

ص: 97

نظريه تفسيرى ما

علاوه بر مطالبى كه در حديث تفسير المنار گذشت و مقتضاى «اصل» نيز، هست، خداى متعال هم در قرآن كريم مى فرمايد: الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ. . . . (1)

به معناى طلاقى كه پس از آن، بار ديگر زن حلال مى شود و قابل رجوع است، دو مرتبه است و پس از دو طلاق جداگانه واجب مى شود كه آنها به طور متعارف و يا آزاد امساك و خوددارى كنند. همان گونه كه در ادامه آيه آمده است، اگر باز طلاق صورت گيرد، طلاق سوم است و حليت به وجود نمى آيد، تا زن شوهر ديگرى انتخاب كند. (2)

بنابراين اگر مردى به زن خود بگويد تو را سه طلاقه كردم؛ در حالى كه پيش از اين طلاقى صورت گرفته و يا يك طلاق واقع شده، مى تواند به همسر خود رجوع نمايد، بدون اينكه با كس ديگرى ازدواج كند، تا او را طلاق دهد.

اما ابا حفص در اين آيه و ساير ادله، اجتهاد و تأويل كرده (3)تا افراد عجله كننده را، با اين عمل تنبيه و مجازات كرده باشد و همين مطلب هم مى تواند براى معذور دانستن مجتهدان كافى باشد.

متعه حج و متعه زنان

برخلاف اصولى كه در عصر رسول خدا (ص) در مورد متعه حج و متعه زنان رايج بوده، امروزه، شيوه هاى ديگرى اعمال گرديده است. در ادامه براى روشن شدن مسئله، مباحث زير را مطرح مى كنيم.


1- بقره: ٢٢٩ و ٢٣٠.
2- بقره: ٢٢٩ و ٢٣٠.
3- تفسير المنار، ج 4، ص ٢١٢.

ص: 98

بحث اول: اصل مشروعيت دو متعه

در متعه زنان - كه مورد اختلاف شيعه و اهل تسنن است - مرد مسلمان مى تواند با زنى كه به خاطر حسب و نسب و شيرخوارگى و مدت عده و جهات ديگر، مانع شرعى نداشته باشد، مثلاً زن پدر و خواهرزن نباشد، با مهر معين و مدت مشخّص، ازدواج كند و در اين صورت عقد او عقد جامع الشرايط اسلامى خواهد بود.

بدين ترتيب، زن با عبارات «

زَوّجتك » يا «

أنكحتك » و يا «

متّعك نَفسي » با مقدار معينى مهريه، براى يك روز، يا يك ماه، يا يك سال، يا هر مدت معينى كه بخواهد، با قصد انشاء مطلب را بيان مى كند و مرد هم بدون تأخير مى گويد: «قبول كردم» (قبلت) .

در اين عقد نيز، همچون ساير عقدها، مى توان وكالت گرفت. به هر حال، با جارى شدن صيغه عقد، زن به همسرى مرد درمى آيد و مرد نيز، تا پايان مدتى كه در عقد معين شده، شوهر زن خواهد بود و با پايان يافتن مدت، زوجيت قطع مى گردد؛ مانند طلاق و اجاره.

در اين زوجيت، مرد مى تواند پيش از پايان يافتن مدت معين، مدّت خود را بدون طلاق، به زن ببخشد.

در اين عقد چنان كه آميزش انجام شود و يا زن، به سن يائسگى نرسيده باشد، زن بايد عده نگه دارد، كه مدت آن نيز، دو دوره قاعده گى است و اگر عادت ماهيانه نمى شود بايد چهل و پنج روز عده نگه دارد. اما اگر مرد، مدت را ببخشد و يا اصلاً با وى آميزش ننمايد، زن عده نخواهد داشت.

فرزند به وجود آمده از چنين ازدواجى - چه پسر، چه دختر - همچون ساير فرزندان از آن پدر است، و چون پدر اشرف ابوين است به نام پدر خوانده مى شود؛ همان گونه كه قرآن مى فرمايد: ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ (احزاب: 5) همچنين از پدر خود ارث هم مى برند: يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ؛ «خداوند درباره

ص: 99

فرزندانتان به شما سفارش مى كند كه سهم پسر، به اندازه سهم دو دختر باشد.» (نساء: ١١)

از نظر فرقه امامى كه متعه زنان را مباح مى دانند، هيچ فرقى بين فرزندانى كه از ازدواج موقت و ازدواج دايم به وجود مى آيد، نيست و حتى نسبت هاى فاميلى نيز، براى هر دوى آنها يك جور لحاظ مى شود، وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ؛ «و خويشاوندان نسبت به يكديگر در احكامى كه خداوند مقرر داشته، از ديگران سزاوارترند.» (انفال: ٧5)

اما با وجود اين، تفاوت هايى نيز بين اين دو ازدواج وجود دارد:

اول آنكه در ازدواج موقت، زن و شوهر از يكديگر ارث نمى برند.

دوم اينكه براى زن حق همخوابگى واجب، وجود ندارد.

سوم آنكه بر مرد حق نفقه اى نيست، و چهارم اينكه مرد مى تواند از ريختن نطفه در رحم خوددارى نمايد. در اين مورد، روايت هاى فراوانى هم وجود دارد.

متعه حج

متعه حج، به اين معنا است كه زائر حج، پس از انجام عمل عمره و محلّ شدن و قبل از حج، مى تواند از محرمات احرام كه پيش از اين از آنها منع شده بود، تمتّع بجويد و بهره مند شود.

حال به سراغ اصل بحث، يعنى مشروعيت دو متعه، به استناد اجماع كتاب و سنت مى رويم:

اجماع، كتاب و سنت

همه اهل توحيد معتقدند كه در دين اسلام، مشروعيت اجماع ثابت است و نه تنها در آن ترديدى ندارند بلكه در نظر آنها اصل موضوع، از سوى پيامبر (ص) از

ص: 100

ضروريات ثابت است. اما هيچ يك از فرق اسلامى، به طور مطلق منكر اين مطلب نيستند.

در قرآن كريم، در مورد تشريع متعۀ حج تنها اين آيه آمده است: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ؛ «هر كس با ختم عمره، حج را آغاز كند آنچه از قربانى براى او ميسّر است.» تا آنجا كه مى فرمايد: ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ؛ «اين براى كسى است كه خانواده او نزد مسجدالحرام نباشد.» (بقره: ١٩6) ، كه البته در مورد اين آيه ميان مسلمانان اختلاف نظرى وجود ندارد.

فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ؛ «و زنانى را كه متعه [ازدواج موقت] مى كنيد واجب است مهر آنها را بپردازيد.» (نساء: ٢4) اين آيه نيز، تنها آيه اى است كه در مورد متعه زنان نازل شده كه ابى بن كعب، ابن عباس، (1)سعيدبن جبير و سدى و ديگران، آن را اين گونه خوانده اند: «

فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ اِلي أَجَلٍ مُسَمَّي » .

امام طبرى هم، در تفسير اين آيه، همين مطلب را در اوايل جلد پنجم تفسير كبير خود ذكر كرده و نيز افرادى همچون ابن مسعود و جماعت زيادى از موثقان امت -كه پاسداران احكام هستند - آن را روايت كرده اند.

از ديدگاه اهل سنت نيز، مشروعيت دو متعه به طور متواتر رسيده است، به خصوص از طريق شيعيان و از سوى عترت پاك پيامبر (ص) ، (2)اما براى اثبات مشروعيت «متعه حج» و استمرار آن، آنچه بخارى و مسلم، درباره «تمتع و اِفراد و قِران» در كتاب حج خود ذكر كرده اند، كفايت مى كند و مى توان به آن منابع رجوع نمود.


1- الكشاف، ج ١، ص 4٩٨؛ التفسير الكبير، ج 5 (جزء ١٠) ، ص 54.
2- وسائل الشيعه، ج ١4، كتاب النكاح، ج ١4، ص 44٩ - 4٣6، ابواب المتعه، ح 5 - ١.

ص: 101

بنابراين، متعه حج مورد اجماع است و حتى پس از خليفه دوم هم، استمرار داشته و كسى آن را نهى نكرده است و در استمرار آن نيز، بحثى نيست. اما در مورد «متعه زنان» ، مسلم و بخارى در صحيح خود بسيارى از سلمة بن اكوع، جابربن عبدالله، عبدالله بن مسعود، ابن عباس و عبدالله اسلمى اصل مشروعيت آن را نقل كرده اند و احمدبن حنبل نيز، اين مطلب را به نقل از همه آنها آورده است. مسلم در باب «نكاح متعه» جلد اول كتاب خود از جابر بن عبدالله و سلمة بن أكوع روايت مى كند كه آنها مى گويند: «منادى رسول خدا پيش ما آمد و گفت: رسول خدا اذن فرمود، متعه زنان را انجام دهيد» . (1)

بحث دوم: دوام حليت و استمرار اباحيت

امامان دوازده گانه از اهل بيت به دوام مشروع بودن و استمرار اين مطلب معتقدند و چون از آنچه در بيت وحى رخ داده است آگاه ترند، اين مطلب مورد پذيرش پيروان و شيعيانشان قرار گرفته است. اما براى مباح و مشروع بودن آن، همان اجماع و آيه هاى قرآن كريم كفايت مى كند، چنان كه مؤذن رسول خدا (ص) هم از جانب آن حضرت موضوع را اعلام نمود. (2)

از طرف ديگر، نسخ اين حكم، از جانب خدا و رسول (ص) ثابت نشده، تا اينكه


1- صحيح مسلم، ج ٣، ص ١٩٣، باب ٣ كتاب النكاح، ح ١٣، اما محمود شكري آلوسي در رساله اي، با دروغ و افترا اتهام بزرگي به شيعه وارد آورده كه قسمتي از مطالب او در ج 6، ص ٢6٩ تفسير المنار اين گونه نقل شده است: «شيعه يك متعه دسته جمعي هم دارد كه بر فضيلت آن مطالب فراواني قايل است و روش آن بدين ترتيب است كه چند مرد مى توانند، در مدت يك شبانه روز، يك زن را به نوبت در اختيار خود بگيرند و. . . !» . راجع به «تمتع در حج» نيز، رجوع كنيد به صحيح مسلم، ج ٣، باب ١٧ و ١٨ و ٢٣، كتاب الحج، ص 6٨-4٢.
2- صحيح مسلم، ج ٣، باب نكاح متعه، ص 6٨ - 4٢.

ص: 102

وحى به اختيار الهى در خانه پيامبر (ص) قطع گرديده بلكه طبق روايت هاى صحيحى كه از طريق عترت پاك پيامبر (ص) رسيده، عدم نسخ آن ثابت شده است. (1)

با اين وجود، محدثان سنّى، سند و مداركى را نقل كرده اند كه در ذيل آمده است:

عطا مى گويد: جابر بن عبدالله، از عمره برگشته بود، ما به همراه گروهى به ديدن او رفته بوديم، افراد حاضر از هر درى سخنى به ميان مى آوردند، تا اينكه «مسئله متعه» مورد سؤال قرار گرفت، او در جواب گفت: من و ابوبكر و عمر در زمان رسول خدا متعه انجام داديم. (2)

ابن نضره مى گويد:

در حضور جابربن عبدالله بوديم. كسى آمد و گفت: ابن عباس و ابن زبير، در مورد متعه حج و زنان اختلاف داشتند. جابر گفت: ما در زمان پيغمبر (ص) به هر دو متعه عمل كرديم، اما پس از آنكه عمر آن را نهى كرد، خوددارى نموديم. (3)

* *

جابر بن عبدالله مى گويد:

ما در زمان رسول خدا (ص) و ابوبكر، با يك مشت خرما و آرد، متعه انجام مى داديم، تا اينكه عمر به خاطر مسئله عمروبن حريث ما را از اين كار منع نمود! (4)

از اينكه جابر بن عبدالله در اين حديث مى گويد: «متعه را در زمان رسول خدا بارها انجام مى داديم و آن حضرت مطلع بود و گاهى هم در همان زمان حتى با يك


1- وسائل الشيعه الي احكام الشريعة، ج ١4، ص 44٩ - 4٣6، كتاب النكاح، ابواب المتعه.
2- صحيح مسلم، ج ٣، ص 55، باب ١٧، باب نكاح متعه، ح ١4٢.
3- صحيح مسلم، ج ٣، ص 56، كتاب النكاح، باب في المتعة بالحجّ و العمرة، ح ١45.
4- صحيح مسلم، ج ٣، ص ١٩4، كتاب النكاح، باب نكاح، المتعه، ح 6.

ص: 103

مشت خرما و آرد متعه مى كرديم» ، مشخص مى شود كه پيامبر (ص) از آن وضع مطلع بوده و آن را تأييد كرده است. در نتيجه، اين بهترين دليل بر استمرار و اباحه و مشروعيت متعه است.

جابر مى گويد: «متعه مى كرديم، بارها چنين مى كرديم و پيامبر (ص) نيز، از اين كار مطلع بود» ، اگر دقت كنيد متوجه مى شويد كه نه تنها جابر عمل «متعه» را در زمان رسول خدا (ص) و ابوبكر انجام مى داده بلكه عموم اصحاب نيز به آن عمل مى كردند، و اگر نهى و ناسخى هم از زمان پيامبر (ص) به بعد وجود داشته، هرگز براى آنها جايز نبوده كه نهى و ناسخ را براى ديگرى پوشيده و مستور دارند، در حالى كه آنها پيوسته شب و روز، در سفر و حضر، همراه پيامبر (ص) بودند. پس، آنها چگونه توانسته اند مطلب را آن روز مخفى كرده و پس از آن براى ديگران آشكار كرده باشند؟ در صورتى كه جابر مى گويد: «تا اينكه عمر به خاطر ماجراى عمرو بن حريث ما را از آن نهى كرد» و معلوم است كه اين نهى، از جانب خدا و رسول (ص) نبوده بلكه، از سوى عمر آن هم به خاطر حادثه اى بوده است و اينكه جابر مى گويد: عمر «ما را» نهى كرد. اين، نهى متوجه همه اصحاب است نه شخص معينى. در انتهاى مطلب جابر مى گويد: «ما ديگر مرتكب آن دو متعه نشديم» ، مشخص مى شود خوددارى آنها به دليل تقيه و ترس از مجازات بوده است!»

بحث سوم: احاديثى كه پنداشته اند ناسخ حكم متعه است!

متأخران، پس از زمان خلفاى چهارگانه سعى كردند تا با احاديثى ساختگى نظر عمر را اصلاح كنند و حرمت متعه زنان را ثابت نمايند، اما ما در رساله اى به نام النجعة فى احكام المتعه، اين احاديث را جرح و تعديل كرديم و ضعيف بودن اين احاديث را - كه اگرچه در كتاب هاى صحاح هم آمده بود - ثابت نموديم. علاوه بر

ص: 104

اين، روايت هايى كه از طريق امامان معصوم (عليهم السلام) نقل شده اند، در مقام تجزيه و تحليل، با آن احاديث، منافات و مغايرت آشكار داشت. (1)

و نيز، آنچه از نص صريحى كه جابر بن عبدالله، دال بر نهى و تحريم آورده بود، اضافه بر اينكه، به خاطر واقعه «عمرو بن حريث» (2)بوده، در اين باره، در بحث هاى بعدى نظريه هاى: عمران بن حصين، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس و امير مؤمنان (ع) آورده مى شود و خواهيد ديد كه تحريم عمر شرعى نيست و امكان ندارد براى آن، حكم ناسخى وجود داشته باشد كه آنها از آن بى خبر بوده باشند و اين در حالى است كه آنها در كنار رسول خدا (ص) مقام و منزلت والايى داشتند و همواره همراه آن حضرت بودند و پيوسته مى كوشيدند كه معارف خود را، از وى دريافت كنند!

بنابراين، اگر در مورد حكم سابق، ناسخى وجود داشت، بى ترديد، افراد مطلع، آن را اطلاع مى دادند، در حالى كه اين گونه نيست و همه صحابه، معترف اند كه ناسخى از جانب خدا و رسول (ص) نيامده است.

علاوه بر اين، خود عمر نيز، صراحتاً مأخذ تحريم و نهى خويش را خدا و رسول (ص) ندانسته است.

آيه قرآن چه مى گويد؟ !

«آنان كه عورت خود را حفظ مى كنند، مگر نسبت به همسران خود، يا كنيزانى را كه به ملكيت درآورده اند» . (3)عده اى اين آيه را به عنوان ناسخ مطرح كرده و پنداشته اند


1- وسائل الشيعه، ج ١4، ص 44٩ - 4٣6، كتاب النكاح، ابواب المتعة.
2- صحيح مسلم، ج ٣، ص ١٩4، ح 6.
3- مؤمنون: 5- 6.

ص: 105

متعه نه زوجه است و نه ملك يمين و معتقدند اينكه «متعه» ملك يمين نيست، مسلّم است، اما در مورد زوجه چون نفقه و ارث و حق هم خوابگى ندارد، (1)روشن است! در صورتى كه جواب اين است كه «متعه» با عقد شرعى، همسر شرعى است، اما اينكه حق نفقه و ارث و هم خوابگى ندارد، به دلايل خاصه اى است كه عموم هاى وارده را در احكام زوجات اختصاص داده است، چنان كه در گذشته شرح آن آمد.

علاوه بر اين، اين آيه به اتفاق نظر علما، در مكه نازل شده است و نمى تواند ناسخ آيه ٢4 سوره نساء كه مشروعيت متعه را در مدينه بعد از هجرت بيان مى كند، باشد.

آنها مى خواهند هر طور شده ثابت كنند كه آيه پنجم و ششم سوره مؤمنون، ناسخ حكم متعه است، چون نه زوجه است و نه ملك يمين؛ اما وقتى به آنها مى گوييم كه چرا آيه ناسخ حكم نكاح كنيزانى نباشد كه بدون نكاح به ملكيت درمى آيند، در صورتى كه براى ناكح، آنها نه زوجات هستند و نه ملك يمين؟ اين گونه جواب مى دهند كه آيه سوره مؤمنون كه نكاح كنيزان مذكور را بيان كرده، در مكه نازل شده، در حالى كه آيه «كسانى كه نمى توانند با زنان آزاد مؤمن، ازدواج كنند، با كنيزان مؤمن، با اجازه صاحبان آنها ازدواج نمايند» (2)، در مدينه نازل شده است. بدين ترتيب، آيه «مكّى» نمى تواند ناسخ آيه «مدنى» باشد، چون واجب است منسوخ، مقدّم بر ناسخ باشد! اما حقيقت اين است كه «متعه» در مدينه تشريع شده و حكم ناسخ آن نمى تواند در مكه نازل شده باشد. به خدا پناه مى بريم، از مردمى كه تدبر و انديشه ندارند!

فإنّا لله و إنّا إليه راجعون . (3)


1- الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص ١٣٠، ذيل آيه ٢4 سوره نساء.
2- نساء: ٢5.
3- بقره: ١56.

ص: 106

بحث چهارم: فقط احاديث عمر

ابى نضره مى گويد:

ابن عباس دستور متعه مى داد و ابن زبير از آن جلوگيرى مى كرد! اين مطلب را براى جابر بن عبدالله نقل كردم، وى گفت: اصل حديث در دست من است، ما در زمان پيغمبر (ص) متعه را انجام مى داديم، اما عمر سركار آمد و گفت: خداوند براى رسول خدا هر چه را مى خواست، حلال مى كرد، شما حج و عمره را انجام دهيد و از متعه زنان خوددارى كنيد! از اين پس هرگاه مردى را بياورند كه متعه كرده باشد، كار او زنا محسوب مى شود و او را سنگسار مى كنم. (1)

اين حديث، گفته ما (تحريم خود عمر) را ثابت مى كند چنان كه از حديث جابر نيز، كه در بحث دوم گذشت، مطلب به طور صريح به دست مى آيد.

عمر همواره بالاى منبر مى گفت:

دو متعه در زمان رسول خدا حلال بود و من آن را منع مى كنم و هر كس مرتكب آن شود، او را مجازات مى نمايم! متعه حج و متعه زنان! (2)

قوشچى متكلم و حكيم اشعرى مذهب مى گويد:

عمر بالاى منبر بود و مى گفت: سه چيز در زمان رسول خدا (ص) حلال بود و من آنها را نهى و حرام مى كنم! و هر كس مرتكب آن شود او را مجازات خواهم كرد! متعه زنان، متعه حج و حى على خير العمل. (3)

در ادامه قوشچى از قول عمر، عذرخواهى و توجيه مى كند كه وى تأويل و


1- صحيح مسلم، ج ٣، ص 56، كتاب النكاح، باب ١٨، ح ١45.
2- فخر رازي، التفسير الكبير، ج 5، ص 5٢، ذيل آيه ٢4 سوره نساء؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ١، ص ١٨٢.
3- شرح تجريد قوشچي، اواخر بحث امامت، ص 4٠٨.

ص: 107

اجتهاد كرده است.

به هر حال در اين زمينه روايت هاى فراوانى وجود دارد كه فرصت جمع آورى و ذكر همه آنها نيست.

خوله دختر حكيم سَلميه مى گويد:

به مجلس عمر وارد شدم و گفتم: ربيعه بن اميه، كه از قبيله صفوان مى باشد، زنى را به متعه گرفته و از او آبستن شده، عمر در حالى كه شديداً خشمناك بود و عباى او به زمين كشيده مى شد، از خانه خارج شد و گفت: اين متعه كننده را اگر بر او پيشى گرفته بودم، سنگسار مى كردم! (1)

به هر حال، ظاهر كلام عمر اين است كه خود او در حكم، تصرف كرده است نه ديگرى و خطبه اى هم كه بر منبر خوانده، نص صريحى است در اين معنى، زيرا او مى گويد: «دو متعه در زمان پيغمبر بود» و كسى منع آن را از جانب پيامبر (ص) نديده بود. پس، عمر نهى را به خود نسبت داده و گفته است: «من از آنها جلوگيرى مى كنم» پس اگر نهى و تحريم ديگرى وجود داشت، بى شك عمر به آن استناد مى كرد!

بحث پنجم: كسانى كه تحريم را انكار كرده اند

برخى از كسانى كه تحريم (متعه زنان) را انكار كرده اند عبارت اند از:

١. جابر بن عبدالله انصارى كه انكار صريح او را، در مباحث گذشته مطالعه كرديم.

٢. امير مؤمنان (ع) كه فرمود: «اگر عمر از متعه نهى نمى كرد، كسى جز انسانى


1- امام مالك در كتاب الموطأ، ج ٢، ص 54٢، در باب نكاح متعه ح 4٢ اين مطلب را آورده است.

ص: 108

شقى مرتكب زنا نمى شد» . (1)

٣. ابن عباس نيز، مى گويد: «متعه از جانب خداوند، بر امت محمد (ص) رحمتى بود و اگر [عمر] آن را نهى نمى كرد هيچ كس جز افراد شقاوتمند به زنا احتياج پيدا نمى كردند!» . (2)

ابن عباس در اين باره، و با انكار اين موضوع، بحث هاى مختلفى را عنوان كرده كه البته آوردن آن، مطلب را به درازا مى كشاند! (3)

4. عبدالله بن عمر نيز، اين تحريم را انكار نموده و در پاسخ كسى كه درباره آن سؤال كرده، گفته است: «به خدا سوگند! از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: قبل از قيامت، سى نفر مسيح و دجال و دروغگو خواهند آمد!» . (4)

5. مردى از اهل شام از عبدالله بن عمر درباره «متعه زنان» سؤال كرد، وى در جواب گفت: «حلال است» . آن مرد گفت: «پدر تو از آن نهى كرد» . عبدالله گفت: «آيا مى توان گفت پدر من آن را ممنوع كرد، در حالى كه پيغمبر (ص) آن را انجام مى داد؟ آيا پدر من مى تواند سنت را ترك كند و نظر خود را متابعت نمايد؟ !» . (5)

6. عبدالله بن مسعود مى گويد:

با پيغمبر (ص) در حال جنگ بوديم و وسيله ارضاى غريزه جنسى براى ما فراهم نبود. به آن حضرت عرض كرديم: مى توانيم با خود، كارى كنيم كه احتياج به زنان نداشته باشيم؟ پيغمبر (ص) ما را از اين كار نهى كرد. سپس اذن داد كه حتى


1- تفسير طبري، ج 4، ص ١5، ح ٩٠؛ تهذيب الاحكام شيخ طوسي، ج ٧، ص ٢5٠، ح ١٠٨٠؛ الكافي للكليني، ج 5، ص 4٨٨، ابواب المتعة، ح ٢.
2- التفسير الكبير، ج 5، ص 5٢.
3- صحيح مسلم، ج ٣، ص 56.
4- احمدبن حنبل، مسند، ص ٩5.
5- الجامع الصحيح، ج ٣، ص ١٨6؛ نهج الحق و كشف الصدق، ص ٢٨٣.

ص: 109

براى اين كار، لباس خود را مى توانيد مهر قرار دهيد. سپس اين آيه را قرائت كرد: «اى اهل ايمان! چرا طيبات و چيزى را كه خدا براى شما حلال كرده، بر خود حرام كرده و از حد، تجاوز مى كنيد؟ خداوند تجاوزكاران را دوست نمى دارد. (1)

همان طور كه مى دانيد در سخن پيامبر (ص) ، استشهاد به آيه دليل بر اباحه و مشروعيت متعه و انكار كسى است كه آن را حرام كرده است، اين روايت را بخارى نيز، در صحيح خود آورده است.

* *

٧. عمران بن حصين مى گويد:

خداوند حكم «متعه» را در آيه اى نازل فرمود و نسخ آن را در آيه ديگرى بيان نكرده است و پيامبر، ما را به انجام متعه دستور داد و از آن نهى نكرد، اما كسى به نظر خود در اين باره چيزى گفت. رازى مى گويد: منظور او عمر بود. (2)

٨. عمران بن حصين همچنين مى گويد:

آيه اى از كتاب خدا درباره متعه نازل شد و ما در زمان پيغمبر (ص) به آن عمل مى كرديم، و آيه ديگرى براى حرمت آن نازل نشده و پيغمبر (ص) از آن نهى به عمل نياورد، تا اينكه وفات يافت، اما كسى از روى ميل خود، در اين باره چيزى گفت! (3)

٩. عمران در جاى ديگرى مى گويد: «آيه اى از كتاب خدا درباره متعه زنان، نازل


1- مائده: ٨٧؛ صحيح مسلم ج ٣، ص ١٩٣، كتاب النكاح، باب ٣، ح ١١.
2- التفسير الكبير، ج 5، ص 55، ذيل آيه ٢4 سوره نساء.
3- صحيح بخاري، ج 4، ص ١64٢، ح 4٢46.

ص: 110

شده و تا رسول خدا حيات داشت آيه ديگرى آن را نسخ و ممنوع نكرد» . (1)

١٠. مأمون الرشيد در عصر خلافت خود، حلال بودن متعه را اعلام كرد، زمانى «محمدبن منصور» و «ابو العيناء» بر او وارد شدند و او را در حالى كه خشمناك بود و مسواك مى زد يافتند كه زمزمه مى كرد: «دو متعه در زمان رسول خدا و ابوبكر حلال بود و من آنها را نهى كردم!» .

در آن حال، محمدبن منصور تصميم گرفت با وى صحبت كند، اما ابو العيناء گفت: «كسى كه درباره عمر اين گونه اظهارنظر مى كند، ما به او چه بگوييم» . پس صرف نظر كردند!

طولى نكشيد كه يحيى بن اكثم وارد مجلس شد و مأمون را بيم داد كه اين دستور، موجب اختلاف و فتنه خواهد شد و از نظر مردم، خلاف بزرگى انجام داده اى كه نه قشر خاصى از آن راضى خواهند بود و نه عامه مردم مى توانند آن را تحمل كنند، زيرا از نظر آنها بين حلال شدن متعه و عمل منافى عفت فرقى نيست!

بنابراين، مأمون از ترس به وجود آمدن اخلال در نظام حكومت و احساس خطرى كه براى موقعيت خود داشت از آن تصميم صرف نظر كرد! (2)

١١. عسكرى مى گويد:

عمر اولين كسى است كه اميرالمؤمنين ناميده شد و اولين كسى است كه تاريخ هجرى را نوشت و اولين كسى است كه بيت المال را دريافت كرد و اولين كسى است كه نماز «تراويح» را در ماه رمضان قرار داد و اولين كسى است كه شب به


1- احمدبن حنبل، مسند، ج ٧، ص ٢١٢، ح ١٩٩٢٨.
2- ابن خلكان در وفيات الاعيان، در شرح زندگي «يحيي بن اكثم» اين مطلب را روايت كرده است؛ تاريخ بغداد، ج ١4، ص ١٩٩، ح ٧4٨٩.

ص: 111

نگهبانى پرداخت و اولين كسى است كه به خاطر ناسزاگويى، مجازات نمود و اولين كسى است كه به خاطر مى گسارى، هشتاد ضربه شلاق، زد و اولين كسى است كه متعه را حرام نمود. (1)

عالمان گذشته و ديگر افراد، با صراحت گفته اند كه تحريم متعه، اجتهاد محض و تأويل صرف است و آن را نيز، پذيرفته اند و منظور ما هم در اين رساله، ثابت كردن اين بود كه مجتهدان و تأويل گران مسلمان، معذوراند و اهل نجات خواهند بود!


1- الاوائل للعسكري، ص ١٠٣؛ تاريخ الخلفاء للسيوطي، ص ١٣٧- ١٣6.

ص: 112

ص: 113

فصل نهم شواهد و مصاديق ديگر تأويل

اشاره

در فصل هشتم، نمونه ها و شواهد فراوانى از مصاديق تأويل و اجتهاد در فروع دين را از نظر گذرانديم، اكنون همان مطالب را راجع به شواهد و مصاديق تأويل ها و استنباطهاى ديگر ادامه مى دهيم:

نماز از خواب بهتر است!

از جمله تأويل هاى ديگرى كه در احكام واقع شده، اضافه كردن اين جمله «نماز از خواب بهتر است» ، به اذان صبح است. اين جمله در زمان رسول خدا (ص) و ابوبكر نبوده و آن را خليفه دوم به اذان اضافه كرده است و احاديث متواترى كه از سوى عترت پاك پيامبر (ص) رسيده، خود، مؤيد آن است. (1)ديگران نيز، همچون امام مالك در باب «اذان نماز» كتاب موطأ آورده و مى گويد: «مؤذن نزد عمربن خطاب رفت كه براى اذان صبح اذان بگويد، او را خفته ديد و گفت: «

اَلصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ » ،


1- وسائل الشيعه، ج 5، كتاب الصلاة، ابواب الاذان و الاقامة، باب ٢٢، ص 4٢٨- 4٢5.

ص: 114

آنگاه عمر به او دستور داد كه اين جمله را در اذان صبح قرار دهد» . (1)

علامه زرقانى وقتى در شرح موطا به اين حديث مى رسد مى گويد: «عمر به مؤذن خود دستور داد، وقتى در اذان رسيد به «

حي علي الفلاح » ، بگويد: «

الصلاة خير من النوم، الصلاة خير من النوم » . (2)

ابن شيبه نيز، در حديث هشام بن عروة آن را نقل كرده است. (3)

همان طور كه مى دانيد در كيفيت اذانى كه از جانب رسول الله (ص) رسيده است (4)اثرى از اين جمله نيست!

براى مشروعيت چنين اذانى هم، داستانى را نقل مى كنند كه شيعه امامى، آن را قبول ندارد و اما داستان از اين قرار است كه شبى عبدالله بن زيد ثعلبه انصارى، خواب ديد كه شخصى اذان و اقامه به او تعليم مى دهد. قبل از اذان، از خواب بيدار شد و ماجراى خواب خود را براى رسول خدا (ص) بازگو كرد، پيامبر (ص) به او دستور داد چيزى را كه در خواب ديده است به بلال بياموزد. سپس به بلال دستور داد كه اول فجر صبح، اذان بگويد و آنها اين گونه اذان گفتند و بدين ترتيب اذان تشريع شد. (5)

با كمى دقت درمى يابيم در اذانى كه عبدالله به بلال آموخته، جمله «نماز از خواب بهتر است» نيامده و طبق مدارك فراوانى كه وجود دارد، معلوم مى شود چنين دستورى نه از جانب خداوند است و نه از سوى رسول خدا (ص) .


1- الموطأ، ج ١، ص ٧٢، كتاب الصلاة، ح ٨.
2- شرح الزرقاني علي الموطأ، ج ١، ص ٢١١.
3- المصنف لعبد الرزاق، ج ١، ص 4٧4، ح ١٨٢٩.
4- ر. ك: صحيح مسلم، ج ١، ص ٣65، باب ٣ «صفت اذان» ، كتاب الصلاة، ح 6؛ صحيح بخاري، ج ١، ص ٢٣٠ -.
5- المصنف لابن شيبة، ج ١، ص ١٨٩، ح ٢١5٩؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج ٣، ص ٩١٢، شماره ١5٣٩.

ص: 115

حذف جمله «حَى عَلى خَيرِ الْعَمَلِ»

آنها مى خواستند مردم را به جهاد علاقه مند كنند، در حالى كه «

حي علي خير العمل » ، نماز را بهترين عمل معرفى مى كرد و اين معنى، با شوق داشتن به جهاد در راه خدا منافات داشت، به همين دليل، اين جمله را از اذان و اقامه حذف كردند! (1)

آنها گمان مى كردند حذف اين جمله از اذان و اقامه، جهاد را تثبيت مى كند، در صورتى كه نماز خواندن هم به انسان آرامش مى دهد و هم پاداش فراوانى به همراه دارد و همين امر موجب مى شود كه مردم، از جهاد كه خطرها و مشكل هاى بسيارى در پى دارد، منصرف شوند و به نماز خواندن قناعت كنند!

هدف آنهايى كه در رأس حكومت بودند (عمر بن خطاب) ، كشورگشايى و توسعه جغرافيايى بود و در اين راستا جز تشويق بيش از اندازه مردم به جهاد راه ديگرى نداشتند و به همين دليل «جهاد» را بهترين عمل براى روز قيامت معرفى مى كردند و با حذف جمله: «

حي علي خير العمل » ، آن را يك مصلحت متعبدانه مى دانستند، بى آنكه از جانب شارع مقدس، دليلى بر آن وجود داشته باشد.

بر همين اساس بود كه عمر بر بالاى منبر مى گفت:

سه چيز در زمان رسول خدا مباح بود و من آنها را نهى و حرام مى كنم و هر كس آنها را مرتكب شود، مجازات مى نمايم، آنها متعه زنان، متعه حج و حى على خير العمل است! (2)

اين مطلب را قوشچى (از امامان متكلم اشاعره) در مباحث امامت «شرح تجريد»


1- عبدالله بن زيد، الاستيعاب، ج ٣، ص ٩١٣، شماره ١5٣٩.
2- شرح تجريد العقائد للقوشچي، ص 4٠٨.

ص: 116

خود، نقل مى كند و بابت اين اجتهاد، از جانب عمر، عذرخواهى مى نمايد!

از آن زمان به بعد، همه مسلمانان از اين روش پيروى كردند، جز اهل بيت پيامبر (ص) و پيروان شان كه نه تنها «

حي علي خير العمل » را شعار خود قرار دادند، بلكه اين اصل، از جمله مسائل ضرورى مذهب آنها به حساب مى آمد، تا جايى كه وقتى شهيد فخ حسين بن على بن الحسن بن حسن بن علي (ع) در روزگار هادى (1)خليفه عباسى در مدينه قيام كرد، به مؤذن دستور داد در اذان، دو مرتبه اين جمله گفته شود. (2)

امام زين العابدين (ع) و عبدالله بن عمر نيز، پس از «

حي علي الفلاح » ، «

حي علي خير العمل » را در اذان مى گفتند. (3)

اما طبق روايت هاى متواتر و متعددى كه در كتاب معروف وسائل الشيعه الى احكام الشريعه آمده است، مطلب ثابت و بديهى است. (4)

نماز تراويح

مقصود از تراويح، نمازهاى مستحبى است كه در ماه رمضان به جماعت خوانده مى شود.

علت نام گذارى اين نماز به تراويح اين است كه آنها پس از خواندن هر چهار ركعت، اندكى استراحت را لازم مى دانند. اما شيعه به همان شيوه اى كه در زمان رسول خدا (ص) عملى مى گشت، آن را به عنوان نافله رمضان و به صورت فرادا


1- گمراه كننده مردم را هادي مى گفتند، چنان كه نابينا را بصير مى نامند.
2- مقاتل الطالبيين، در شرح زندگي شهيد فخ، ص ٢٩٧.
3- السيرة الحلبيّة، ج ٢، ص ٣٠5.
4- وسائل الشيعه، ج 5، ص 4٢5، باب ٢٢ من ابواب الاذان و الاقامة.

ص: 117

مى خواند. اين نماز، در زمان رسول خدا (ص) و ابوبكر وجود نداشت و خليفه دوم در سال ١4 هجرى آن را به صورت نماز جماعت وضع كرد. (1)

ابن عبدالبرّ، در كتاب استيعاب مى نويسد: «عمر كسى است كه ماه رمضان را با خواندن نماز اشفاع (تراويح) نورانى ساخت» . (2)

محمد بن شحنه مى گويد:

عمر اولين كسى است كه فروختن كنيزان فرزنددار را نهى كرد و مردم را به نماز ميت با چهار تكبير دستور داد و اولين كسى است كه مردم را به نماز تراويح به صورت جماعت فرا خواند. (3)

محمدبن سعد نيز مى گويد:

عمر اولين كسى است كه نافله ماه رمضان را، به عنوان تراويح و به صورت جماعت قرار داد و در ماه رمضان سال ١4 هجرى، اين مطلب را به شهرها اعلام كرد و در مدينه، يك پيش نماز براى مردان و يك پيش نماز براى بانوان قرار داد. (4)

عسكرى در اين باره مى نويسد: «اولين كسى كه اميرالمؤمنين ناميده شد، عمر بود» و مى گويد: «اولين كسى كه نافله رمضان را تراويح قرار داد و متعه را حرام كرد و نماز ميت را با چهار تكبير دانست عمر بود» . (5)

بخارى مى نويسد: «رسول خدا فرمود: هر كس در ماه رمضان از روى ايمان به


1- الاوائل، ص ١٠5؛ تاريخ الخلفاء، ص ١٣٧- ١٣6.
2- الاستيعاب، ج ٣، ص ١١45، ح ١٨٧٨.
3- روضة المناظر، ج ١١، ص ١٢٢.
4- الطبقات الكبري، ج ٣، ص ٢٨١.
5- تاريخ الخلفاء للسيوطي، ص ١٣٧- ١٣6.

ص: 118

خدا نماز گزارد، خداوند گناهان گذشته او را مى آمرزد» ، سپس ادامه مى دهد: «تا رسول خدا (ص) وفات كرد و حتى زمان خلافت ابوبكر و اوايل خلافت عمر، اين شيوه ادامه داشت» . (1)

مسلم نيز مى نويسد:

رسول خدا پيوسته مردم را به نافله ماه رمضان تشويق مى كرد، بدون اينكه آنان را به اين كار مجبور نمايد، و مى فرمود: هر كس در ماه رمضان، براى خدا و از روى ايمان نماز نافله بخواند، خداوند گناهان گذشته او را مى بخشد و اين شيوه تا زمان حيات رسول خدا و عصر خلافت ابوبكر و اوايل خلافت عمر، همچنان ادامه داشت. (2)

عبدالرحمن بن عبدالقارى مى گويد:

يك شب، ماه رمضان با عمر به مسجد رفتيم، ديديم مردم متفرق و فرادا نماز مى خوانند. عمر گفت: من فكر مى كنم اگر همه به صورت جماعت نماز را بخوانند بهتر باشد. سپس دستور داد كه ابى بن كعب امامت جماعت را به عهده گيرد و شب ديگرى كه با عمر به مسجد رفتيم، مشاهده كرديم نماز نافله را به جماعت مى خوانند. عمر گفت: چه بدعت خوبى گذاشتيم! (3)

قسطلانى و نويسنده كتاب تحفة البارى وقتى مى خواهند كلام عمر (

نعمت البدعة هذه ) را توجيه كنند مى نويسند:

عمر بدين خاطر موضوع را بدعت ناميده كه رسول خدا نافله را به جماعت قرار


1- صحيح بخاري، ج ٢، ص ٧٠٧، ح ١٩٠5.
2- صحيح مسلم، ج ٢، ص ١٩١، ح ١٧4.
3- صحيح بخاري، ج ٢، ص ٧٠٧، ح ١٩٠6.

ص: 119

نداد، در زمان ابوبكر و حتى اوايل خلافت عمر، نماز نافله هر شب به اين ترتيب خوانده نمى شد! (1)

كتاب تحفة البارى نيز، همين مطلب را نقل كرده است و هيچ يك از مسلمانان در آن اختلاف نظر ندارند و همين دليل، براى معذور بودن تأويل گران كافى است.

زكات

از جمله آيه هايى كه مورد تأويل و اجتهاد واقع شده آيه زكات و سهم «مؤلّفة قلوبهم» است كه با توجه به نص صريح قرآن و سنت بر ثبوت آن، آن را ساقط كرده اند و معلوم مى شود كه مسئله «مؤلّفة قلوبهم» از ضروريات اسلام است. همه مسلمانان اتفاق نظر دارند كه رسول خدا (ص) تا زمان حيات خود، حق آنها را مى پرداخت و به كسى هم دستور نمى داد تا حق آنها را قطع كند. (2)

صاحب كتاب جوهرة النيّره - كه مختصر كتاب القدورى در فقه حنفى است - مى نويسد:

پس از وفات پيامبر (ص) مؤلّفة قلوبهم، نزد ابوبكر (رضى الله عنه) آمدند كه حق آنان را امضا كند. ابوبكر امضا كرد و بعد، نزد عمر رفتند كه آن نوشته را امضا كند. عمر نوشته را پاره كرد و گفت: به اين كارها احتياج نيست، اسلام داراى عزت و قدرت است و از آنان بى نياز است، اگر مسلمان شدند چه بهتر وگرنه، با شمشير با آنان برخورد خواهيم كرد!

آنگاه آنان نزد ابوبكر برگشتند و گفتند: تو خليفه هستى يا عمر؟ ابوبكر گفت: اگر خدا بخواهد عمر و عملى را كه عمر انجام داده بود، امضا كرد و از آن روز


1- ارشاد الساري في شرح صحيح البخاري، ج ٣، ص 4٢6.
2- صحيح مسلم، ج ٢، ص 4٣5-4٣٠، باب 46.

ص: 120

حق مؤلّفة قلوبهم قطع شد، به طورى كه ذمه مسلمانان در مورد پرداخت حق مؤلّفة قلوبهم برى نشد و اين واجب، بر عهده آنان باقى ماند. (1)

ماجراى ديگرى شبيه همين داستان در مورد قطعه زمينى است كه ميان ابوبكر و عمر اختلاف ايجاد كرد؛ ابوبكر گفت: «من به عمر گفتم: تو براى خلافت نيرومندترى و تو مرا وادار كردى كه خلافت را بپذيرم» . (2)

خمس

در قرآن كريم آمده است:

بدانيد آنچه بهره به دست آوريد، يك پنجم از آن خدا، رسول، خويشاوندان [پيغمبر (ص)] يتيمان، مساكين و در راه سفر مانده هاست، اگر به خدا و بر آنچه بر بنده خود [محمد] در روز فرقان [جنگ بدر] نازل فرموده، ايمان داريد و خداوند بر هر چيز تواناست. (3)

امام مالك مى گويد:

خمس به طور دربست، بايد در اختيار حاكم و سلطان قرار گيرد، تا وى هر طور صلاح مى داند، مصرف كند و احدى هم حق مطالبه و مؤاخذه او را ندارد! (4)

امام ابوحنيفه نيز، در اين باره مى گويد:

خمس سه قسمت تقسيم مى شود، يك سهم براى عموم يتيمان مسلمان، يك


1- الجوهرة النيرة، ج ١، ص ١٢٨.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ٢، ص 5٩- 5٨.
3- انفال: 4١.
4- الموطّأ، ج ٢، ص 456، ذيل حديث ٢٠، از كتاب الجهاد.

ص: 121

سهم براى عموم مساكين آنها و يك سهم نيز، متعلق به عموم در راه سفر ماندگان خواهد بود.

در نظر ابوحنيفه، بين خويشاوندان پيامبر (ص) و ديگران فرقى وجود ندارد. (1)

همان طور كه مى دانيد «ذى القربى» از خمس حق مشخصى دارند و سنت پاك پيامبر (ص) هم براى آنها سهمى قرار داده كه بدون پرداخت آن، خمس دهنده برى الذمه نمى گردد. نيز همه اهل قبله، از هر فرقه و مذهبى كه باشند مى دانند رسول خدا (ص) ، سهمى از خمس را خود برمى داشت، و سهمى را مخصوص قوم و خويشان خود قرار مى داد و تا مادامى هم كه حيات داشت در آن حكم تغييرى رخ نداد. اما وقتى ابوبكر عهده دار پست خلافت گرديد، سهم پيامبر (ص) و سهم ذى القربى از بنى هاشم را قطع نمود، چنان كه در تفسير كشاف و ديگران، اين مطلب را در ذيل آيه «خمس» آورده اند. (2)

در شرح ماجراى «غزوه خيبر» آمده است:

فاطمه (عليهاالسلام) كسى را نزد ابوبكر فرستاد و ميراث خود از پيغمبر (ص) و فدك و مابقى خمس درآمد خيبر را درخواست نمود و ابوبكر از اينكه چيزى پرداخت نمايد، خوددارى كرد. فاطمه هم بدين مناسبت قهر كرد و در مدت شش ماهى كه پس از وفات پيامبر زنده بود، با ابوبكر هيچ گونه تكلمى نكرد تا اينكه وفات يافت و همسر او علي (ع) وى را شبانه غسل داد و ابوبكر را اطلاع نداد و خود بر دختر پيامبر (ص) نماز خواند و او را به خاك سپرد. (3)


1- المبسوط للسرخسي، ج ٣، ص ١٨-١٧؛ تفسير الطبري، ج 6، ص ٢5٣، ح ١6١٣٨.
2- الكشاف، ج ٢، ص ٢٢٢.
3- صحيح بخاري، ج 4، ص ١54٩، ح ٣٩٩٨؛ صحيح مسلم ج 4، ص ٣٠، باب 6، كتاب الجهاد، ح 5٢. در ذيل حديث نبوي «لا نورث، ما تركناه فهو صدقة» .

ص: 122

يزيد بن هرمز مى گويد:

نجدة بن عامر حرورى خارجى، نامه اى به ابن عباس نوشته بود و من مشاهده كردم ابن عباس مى گفت: به خدا سوگند اگر ناراحت نمى شد، جواب او را نمى دادم، زيرا يزيدبن هرمز، از سهم «ذى القربى» كه در قرآن امده است، سؤال كرده بود، آنها كيستند؟

ابن عباس نوشت: ذى القربى و خويشاوندان پيغمبر (ص) ما هستيم كه اين قوم از پرداخت حق ما خوددارى كردند! (1)

اين مطلب را امام احمدبن حنبل از ابن عباس، در مسندخود ذكر نموده و ديگر محدثان صحيح آن را آورده اند و مذهب اهل بيت (عليهم السلام) كه به شكل متواتر رسيده، همين است. (2)

نماز ميّت

تأويل ديگر اهل سنت، نحوه خواندن نماز ميت است، اهل سنت نماز ميت را با چهار تكبير مى خوانند، و فقه مذاهب چهارگانه و سيره آنها دليل مطلب است. همان گونه كه بسيارى از محدثان نقل كرده اند اولين كسى كه مردم را به اين شيوه دعوت كرد عمربن خطاب بود.

سيوطى در كتاب تاريخ الخلفاء، (3)آنجا كه اوليات عمر را بيان مى كند اين مطلب را آورده است. ابن شحنه نيز، در كتاب تاريخ خود، روضةالمناظر ضمن تعريف


1- صحيح مسلم، ج 4، ص ٩٢، باب 4٨، كتاب الجهاد، ح ١4٠.
2- احمدبن حنبل، مسند، ج ١، ص 6٣١، ح ٢6٨5؛ كافي، ج ١، ص 5٣٨ و 5٣٩، باب الفيء و الانفال؛ فقيه، ج ٢، ص 4٢، ح ١65١؛ تهذيب الاحكام، ج 4، ص ١٢6.
3- احمدبن حنبل، مسند، ج ٧، ص ٨٢، ح ١٩٣١٩؛ تاريخ الخلفاء للسيوطي، ص ١٣٧.

ص: 123

قصه وفات عمر كه در سال ٢٣ هجرى رخ داد، اين مطلب را آورده است، (1)ديگران هم، مطلب را روايت كرده اند.

اما از جمله اسنادى كه تأويل و اجتهاد اهل سنت را در اين موضوع ثابت مى كند، روايت احمدبن حنبل است كه در حديث زيد بن ارقم در مسند از عبدالاعلى آمده است. او مى گويد:

پشت سر زيد بن ارقم بر جنازه اى نماز خواندم و او پنج تكبير گفت كه عبدالرحمن ابى ليلى حركت كرد و دست او را گرفت و گفت: مگر فراموش كردى كه پنج تكبير گفتى؟ زيد گفت: نه، من عقب سر دوستم، ابوالقاسم (ص) نماز خواندم و آن حضرت پنج تكبير گفت و اين روش را من هرگز ترك نمى كنم. (2)

براى ميت مى توان گريه كرد؟ !

تأويل و استنباط ديگرى كه واقع شده، اين است كه «خليفه دوم» ، گريه بر ميت را حرام نموده است!

سعيد بن مسيب مى گويد:

وقتى ابوبكر وفات نمود، عايشه براى وى، مجلس عزا و نوحه به پا كرد، اما عمر آمد و از مجلس گريه و عزادارى جلوگيرى كرد و عايشه و ديگران، زير بار نرفتند و با ديگران به گريه ادامه دادند. عمر به هشام بن وليد گفت: داخل خانه شو و دختر ابى قحافه را نزد من بياور، هشام خواست وارد شود كه عايشه نگذاشت.


1- ابن اثير، كامل، ج ١١، ص ١٢.
2- احمدبن حنبل، مسند، ج ٧، ص ٨٠، ح ١٩٣١٩.

ص: 124

عمر گفت: من اذن دادم، وارد شو. آن وقت هشام داخل خانه شد و ام فروه خواهر ابوبكر را، نزد عمر آورد و عمر با شلاق ام فروه را مورد ضرب و تأديب قرار داد. آنگاه ساير نوحه كنندگان و عزاداران كه اين منظره را ديدند پراكنده شدند. (1)

ابن عباس مى گويد:

چون رقيه دختر رسول الله فوت نمود، زنان براى او گريه و عزادارى به راه انداختند. عمر آنان را با شلاق مورد ضرب قرار داد. پيغمبر (ص) فرمود: آنان را آزاد بگذار تا گريه كنند، آنگاه رسول خدا، خود كنار قبر نشست و براى دختر خود گريه كرد و نيز، فاطمه (عليهاالسلام) كنار پدر قرار گرفت و براى خواهر خود گريه كردند و سپس پيغمبر (ص) به دلدارى فاطمه پرداخت و با لباس خود، اشك چشم او را پاك مى نمود. (2)

احمدبن حنبل مى گويد:

جنازه اى را از كنار رسول خدا عبور مى دادند، كه بازماندگان وى براى او گريه مى كردند، عمر آنان را مورد نهى و حمله قرار داد. پيغمبر (ص) فرمود: آنها را به حال خود واگذار تا گريه كنند، زيرا براى مصيبت دل مى سوزد و چشم هم اشك مى ريزد. (3)

احمدبن حنبل در جاى ديگرى مى نويسد:

در حالى كه پيامبر اكرم (ص) از جنگ احد برمى گشت، بانوانى را مشاهده كرد كه بر همسران شهيد خود گريه مى كردند؛ اما حمزه عموى آن حضرت گريه


1- تاريخ طبري، ج ٣، ص 4٢٧، حوادث سال ١٣ هجري، داستان وفات ابوبكر.
2- احمدبن حنبل، مسند، ج ١، ص ٧١٧ و ٧١٨، ح ٣١٠٣.
3- احمدبن حنبل، مسند، ج ٣، ص ٢٣٠، ح ٨4٠٩.

ص: 125

كن و سوگوار نداشت، پيغمبر (ص) به خانه وارد شد و اندكى خوابيد و آنگاه كه بيدار شد، مشاهده كرد كه عده اى از بانوان براى حمزه نيز گريه مى كنند. حضرت فرمود: آنان اگرچه گريه مى كنند، اما مناسب است كه براى حمزه گريه كنند. (1)

اين حديث بين مسلمانان آن قدر شايع است كه ابن جوير، ابن اثير و صاحب عقد الفريد و همه اهل اخبار و سيره نويسان، آن را نقل كرده اند. (2)

واقدى در اين باره مى گويد:

پس از اين بيان پيغمبر (ص) تا امروز هيچ يك از بانوان «انصار» بر ميت خود گريه نمى كرد، مگر اينكه نخست براى مصيبت حمزه گريه مى كرد، چه اينكه پيغمبر (ص) فرموده بود: حمزه گريه كن ندارد. (3)

ابن عبدالبرّ مى نويسد:

وقتى رسول خدا كنار جنازه جعفربن ابى طالب آمد، همسر وى اسماء بنت عميس مشغول عزادارى بود، فاطمه (عليهاالسلام) هم وارد شد و در حالى كه گريه مى كرد، مى گفت: واعماه! پيغمبر (ص) فرمود: براى مثل جعفر، حتماً بايد گريه كنندگان گريه كنند. (4)

* *

بخارى مى گويد: «پيامبر براى زيد و جعفر گريه مى كرد» .

و بنابر عبارت استيعاب مى فرمود:


1- احمدبن حنبل، مسند، ج ٢، ص ٢٧٨، ح 4٩٨.
2- تاريخ طبري، ج ٢، ص 5٣٢، حوادث سال سوم هجرت؛ الكامل في التاريخ، ج ٢، ص ١6٣.
3- الاستيعاب، ج ١، ص ٣٧4، ح 54٣ در شرح حال حمزه.
4- الاستيعاب، ج ١، ص ٣٧4، ح 54٣، ترجمه جعفر.

ص: 126

اى برادرانم، اى يارانم، اى هم سخنانم! چنان كه رسول خدا بر فرزند خود ابراهيم هم گريه كرد و آنگاه هم كه عبدالرحمن بن عوف اين عمل پيغمبر (ص) را مورد اعتراض قرار داد كه اى رسول خدا شما چرا؟ آن حضرت فرمود: اى پسر عوف! اشك ريختن از روى رحمت است، و به بيان ديگر فرمود: چشم اشك مى ريزد، و دل از روى عطوفت مى سوزد و ما چيزى را كه خلاف رضايت خداوند باشد نمى گوييم، چنان كه از فراق و دورى ابراهيم هم، غمناك و ناراحت هستيم. (1)

همه مسلمانان از گريه رسول خدا (ص) بر حمزه آگاه اند تا جايى كه ابن عبدالبر در استيعاب مى نويسد: «وقتى رسول خدا ديد حمزه شهيد شده، گريه كرد و آنگاه كه متوجه شد او را مثله كرده اند ناله زد!» (2)

واقدى مى گويد:

رسول خدا در روز جنگ احد، وقتى مشاهده كرد «صفيه» براى حمزه گريه مى كند، او نيز، اشك ريخت و با «صفيه» هم ناله شد و فاطمه هم با گريستن آن دو به گريه افتاد. (3)

همچنين رسول خدا (ص) بر مرگ يكى از دخترزاده هاى خود گريه كرد و سعد به ايشان اعتراض كرد كه اين چه وضعى است اى رسول خدا! رسول خدا (ص) فرمود:

اشك ريختن رحمتى است كه خداوند، منشأ آن را در دل بندگان خود قرار داده است و خداوند به بندگان رحيم و مهربان خود رحم مى كند. (4)


1- صحيح بخاري، ج ١، ص 4٣٩، ح ١٢4١؛ الاستيعاب، ج ٢، ص 546، ح 5٨4٣ شرح حال زيد.
2- الاستيعاب، ج ١، ص ٣٧4، ح 54١.
3- المغازي، ج ١، ص ٢٩٠؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ٣، ص ٣٨٧.
4- صحيح بخاري، ج ١، ص ٣4١، ح ١٢٢4؛ صحيح مسلم ج ٢، ص ٣٢6، ح ١١، كتاب الجنائز.

ص: 127

در اين زمينه، احاديث و روايت هاى بسيارى وجود دارد كه ما به اين تعداد بسنده مى كنيم.

آيا ميت با گريه عزاداران عذاب مى شود؟

در كتاب هاى صحيح مسلم و بخارى با تعابير گوناگون چنين آمده است: «

اِنَّ المَيِّتَ يُعَذَّبُ بِبُكاءِ اَهْلِه عَلَيْه » ؛ «

بِبَعضِ بُكاءِ اَهْلِه عَلَيْه » ؛ «

بِبُكاءِ الْحَيِّ » ؛ «

يُعَذَّبُ فِي قَبْرِه بِما نيح عَلَيْهِ » و نيز، «

من يُبكَ عَلَيه يُعذَّب » (1)كه همه اين روايت ها، حاكى از خطاهايى است كه راوى آن را مرتكب شده و دليل عقلى و نقلى خطا بودن آن را ثابت مى كند.

فاضل نووى در شرح صحيح مسلم ضمن نقل اين روايت ها مى گويد:

همه اين روايات از عمربن خطاب و فرزند او عبدالله، روايت شده و عايشه، همه آنها را رد كرده و گفته است: آنان دچار نسيان و فراموشى شده و به همين جهت به خطا رفته اند و در جواب آنها بايد گفت، قرآن مى فرمايد: سنگينى عمل كسى را ديگرى به عهده نمى گيرد و مسئوليت ندارد. (2)

ابن عباس نيز، منكر اين روايت ها شده و راويان آن را خطاكار شمرده است. تفصيل سخن ابن عباس در دو كتاب صحيح و شرح آنها آمده است. (3)

عايشه و عمر نيز، پيوسته در اين مسئله، اختلاف نظر داشتند. عايشه تا زنده بود بر سوگ پدر، نوحه سرايى و عزادارى مى نمود. به هر حال، تفصيل مسئله را در


1- صحيح مسلم، ج ٢، ص ٣٢٨، ح ١6.
2- شرح صحيح مسلم للنووي، ج 6، ص 4٨٢؛ انعام: ١64.
3- شرح صحيح مسلم للنووي، ج 6، ص ٢٨٢ - ٢٨٣؛ صحيح مسلم، ج ٢، ص ٣٣١، ح ٢٢ و رجوع، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ٢، ص٧5.

ص: 128

كتابى تحت عنوان الاساليب البدعية فى رجحان مآتم الشيعه و در مقدمه كتاب مجالس الفاخرة فى مآتم العترة الطاهرة نگاشته ايم.

تأويل و اجتهادهاى ديگرى نيز، وجود دارد كه به اختصار آنها را مى آوريم:

١. عمربن خطاب «مقام ابراهيم» ، كه به خانه خدا چسبيده بود را عقب برد و در مكان كنونى قرار داد. بسيارى از راويان، اين مطلب را نقل كرده اند از جمله، ابن سعد كه در طبقات، در شرح حال عمر، مى نويسد: «

هُوَ الَّذي اَخَّرَ مَقامَ ابراهيمَ اِلي مَوْضِعِهِ وَ كانَ مُلْصَقاً بِالبَيتِ » . (1)

٢. عمر در سال ١٧ هجرى نيز مسجدالحرام را از هر طرف توسعه داد اما صاحبان خانه هاى اطراف بر اين كار توافق نداشتند و عمر خانه ها را به اجبار خراب كرد، چنان كه ابن اثير هم نوشته است. آنگاه قيمت خانه ها را از بيت المال به صاحبان آنها پرداخت نمود. (2)

٣. عمر درباره تعدادى مرد يمنى كه ميهمان ابى فراش شاعر بودند مى نويسد:

ميزبان آنها براى آب آوردن رفت و در راه مارى او را گزيد و جان خود را از دست داد، دستور داد خون بها و ديه او را ميهمانان پرداخت نمايند! (3)

4. خليفه دوم نصر بن حجاج را به خاطر اينكه، زن زيبايى را به خانه آورده بود تا براى او آواز بخواند، به بصره تبعيد نمود. (4)

5. ضييع تميمى را به خاطر اينكه از تفسير آيه قرآنى سؤال كرده بود، به بصره


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ١٢، ص ٧5 چاپ مصر؛ حيات الحيوان دميري، ج ١، ص ٢55.
2- ابن اثير، كامل، حوادث سال ١٧ هجري.
3- الاستيعاب، فصل الكني، حيوة الحيوان، ماده الحية.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ١٢، ص ٣٠.

ص: 129

تبعيد كرد. (1)

6. او در مورد ميراث جد و برادران خود مسايل و قضايايى دارد كه به ناچار به نظر و رأى زيد بن ثابت انصارى عمل كرده است. (2)

تأويل آيه «تجسّس»

هرگاه خليفه دوم، آيه «تجسس» را به صلاح مملكت و نفع رعيت مى ديد، آن را تأويل مى كرد و شب و روز به بررسى و مطالعه مى پرداخت!

غزالى مى نويسد:

عمر يك شب كه در مدينه مشغول گشت و تفتيش بود، از خانه اى، آوازه خوانى مردى را شنيد و از ديوار به داخل خانه وى سر كشيد و متوجه شد در كنار آن مرد خمره شرابى وجود دارد و نيز، زنى آنجاست! عمر او را مخاطب قرار داد كه اى دشمن خدا! مى پندارى كه گناه تو از نظر خدا پوشيده است؟

مرد در پاسخ خليفه گفت: اگر من در خلوت يك گناه كرده ام، تو مرتكب سه گناه آشكار شده اى!

زيرا خدا مى فرمايد: «در اسرار مخفى ديگران، تجسس نكنيد» (3)و تو اكنون تجسس كرده اى!

خدا مى فرمايد: «شايسته نيست از ديوار خانه ها درآييد» (4)و تو مرتكب اين


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ١٢، ص ١٢٢.
2- عوارف المعارف، ج ٢، ص ١٧٣.
3- حجرات: ١٢.
4- بقره: ١٨٩.

ص: 130

خلاف شده اى!

و خدا مى فرمايد: «به خانه هاى ديگران وارد نشويد، تا اينكه اذن بگيريد و انس برقرار كنيد» (1)و تو بدون اذن من، داخل خانه من شده اى، بدون اينكه سلام و اطلاع داده باشى!

عمر گفت: آيا داراى روح خير و نيكى هستى، تا از تو گذشت كنم؟ مرد جواب مثبت داد و عمر هم او را رها كرد و از خانه خارج شد. (2)

علاوه بر اينها، عمر مصاديق فراوانى تأويل و اجتهاد دارد كه براى استوار نمودن پايه هاى سياست و تقويت نظام حكومت و مصلحت مملكت از ظواهر ادله، عدول و اعراض نموده است.

او براى تقويت حكومت، ماليات براى مردم قرار مى داد و جزيه خاصى از اقليت ها دريافت مى كرد و وصيت به اجراى شورى به آن ترتيبى كه مى دانيد مى نمود! (3)

همچنين مى گفت: اگر سالم بن ابى معقل كه غلام ابى حذيفه بود، حيات داشت، او را خليفه خود قرار مى دادم! (4)در صورتى كه براى چنين اشخاصى اجماع و نص و فتوى، بر عدم جواز پيمان امامت وجود دارد. (5)علاوه بر آن، سالم اهل فارس، يا اصطخر يا از كرمد بود و زن ابوحذيفه كه از انصار بود، وى را به بردگى خود گرفته بود.


1- نور: ٢٧.
2- احياء العلوم، ج ٢، ص ٢١٩؛ و حيات الحيوان، ماده الحية.
3- كامل، ابن اثير، ج ٣، ص 5، حوادث سال ٢٣ هجرت.
4- احمدبن حنبل، مسند، ص ١٠.
5- نووي، الامارة، در شرح صحيح مسلم، ج 4، ص ٩٩؛ صحيح مسلم، ج 4، ص ١٠٨، كتاب الامارة، باب 5، ح ٢١.

ص: 131

در مرز عبادت و سياست

آنچه از سيره و شيوه برخى از صحابه به دست مى آيد اين است كه آنها نصوص و متون دينى، كه بيشتر جنبه معنوى و اخروى داشت را مى پذيرفتند و آن را ستايش مى كردند، مانند فرمان رسول خدا (ص) در مورد روزه ماه رمضان، در جهت قبله نماز خواندن، بدون توجه به مسايل ديگر و. . . كه تنها جنبه معنوى و اخروى داشت و آنها بى چون و چرا از آن استقبال مى كردند، اما نسبت به سلسله مسايلى كه جنبه سياسى داشت مانند: ولايت و حكومت، نظام و تنظيم قوانين دولت، تشكيل شئون سياست مملكت و برنامه ارتش، اطاعت صرف نداشتند و آن را مورد بررسى و اجتهاد و اظهارنظر قرار مى دادند و اگر در آن متوجه مسايلى مى شدند كه موجب عظمت خلافت و تقويت حكومت مى شد، حاضر بودند از نصوص و ادله، عدول و اعراض كنند و تأويل و اجتهاد خود را ملاك عمل قرار دهند؟ !

به هر حال، خلفاى سه گانه، يكى پس از ديگرى، پيمانى را كه پيامبر (ص) با برادر، ولى، وارث، و وصى خود امير مؤمنان على بن ابى طالب (ع) بسته بود را ناديده انگاشتند!

در صورتى كه هيچ يك از آنها از عهد و پيمان پيامبر (ص) بى خبر نبودند و از آغاز تثبيت تا پايان عمر آن حضرت از تمام نصوص متواترى كه درباره علي (ع) بود اطلاع داشتند. (1)

شايد آنها گمان مى كردند كه عرب ها در برابر علي (ع) تسليم نمى شوند و زمامدارى او را نمى پذيرند. در حالى كه آن حضرت در راه خدا شمشير زده بود و در راه رسيدن به هدف والاى توحيد، خون ها ريخته بود، تا بتواند حق را يارى كند و


1- همه آن نصوص را در كتاب المراجعات الازهريه آورده ايم.

ص: 132

امر خدا را، على رغم مخالفت و كارشكنى دشمنان حاكم سازد.

بنابراين، مردم جز با قهر و غلبه در برابر علي (ع) مطيع نمى شوند، زيرا آنها نسبت به خون هايى كه در زمان رسول خدا (ص) ريخته شده بود، تعصب داشتند، علاوه بر آن، پس از رسول خدا (ص) در قوم و قبيله او، جز علي (ع) كس ديگرى نبود كه مورد خشم و انتقام دشمنان قرار گيرد؛ زيرا او سمبل عشيره و افضل افراد قبيله خود بود، بدين جهت، دشمنان در پى فرصتى بودند تا زحمت هاى او را به هدر دهند.

قريش و اعراب از شدت عدالت و صلابت علي (ع) نسبت به متجاوزين حدود الهى، سخت بيمناك و از امر به معروف و نهى از منكر و از اجراى عدالت و مساوات علي (ع) همواره گريزان بودند و كسى نمى تواند در پيشگاه او، راه طمع و نفوذى داشته باشد!

زيرا شخص قوى و قدرتمند نزد او، ضعيف و خوار است، تا اينكه حق را از او بگيرد و ضعيف و حقير نزد او عزيز و قوى خواهد بود، تا اينكه بتواند حق را براى او بستاند. (1)با اين اوصاف عرب ها در برابر چنين شخصيتى چاره اى جز تسليم نداشتند، در حالى كه قرآن كريم مى فرمايد: «اعراب باديه نشين در كفر و نفاق سخت تر و خشن تر و به جهل و نادانى، نسبت به احكام و حدودى كه خدا بر رسولش نازل فرموده، شايسته ترند!» (2)

و «بعضى از مردم مدينه هم در نفاق و دورويى مهارت و استقامت دارند، كه شما بر نفاق درونى آنان آگاه نيستى و ما، سيرت آنان را مى دانيم!» (3)


1- نهج البلاغه، دكتر صبحي صالح، خطبه ٣٧، ص ٨١.
2- توبه: ٩٧.
3- توبه: ١٠١.

ص: 133

و نيز، مى فرمايد: «در ميان آنها دوستان فاسد و اخلال گرى بودند كه قابل اعتماد و اطمينان نبودند» . (1)

حضرت علي (ع) از نظر علم و عمل و سوابق و خصايص عالى و پسنديده، در پيشگاه خدا و رسول (ص) داراى چنان مقامى بود كه همواره مورد رشك و عداوت دشمنان واقع مى شد.

به هر حال، ناكثين و قاسطين و مارقين همواره پيمان ها و نصوص رسول خدا (ص) را درباره علي (ع) ناديده مى گيرند.

وَ كانَ ما كانَ مِمّا لَسْتُ أذْكُرُه فَظنَّ خَيْراً وَ لا تَسأل عَنِ الْخَير (2)

شد آنچه شد، و من از آن چيزى به ياد نمى آورم، تو نيز گمان خير داشته باش و از آنچه گذشت سؤال مكن.

قريش و ساير قبايل عرب، به اختلاف و كشمكش علاقه مند بودند و با اين خوى زشت، آن چنان دستخوش اهداف و غرايض قومى شده بودند كه براى به فراموشى سپردن نص و عهد پيامبر (ص) بر يكديگر پيشى نيز، مى گرفتند.

به همين دليل، از همان ابتدا، موضوع مهم خلافت را از مجراى منصوص نبوي (ص) خارج كردند و به اختيار و انتخاب گذاشتند، تا هر كسى، حتى اگر لايق احراز چنين پستى هم نباشد، بتواند در انتخابات، شركت كند.

در صورتى كه اگر آنها به نص عمل مى كردند، علي (ع) را مقدم مى داشتند و خلافت، از عترت طاهره اى كه پيامبر (ص) آن را هم قرين آيه هاى محكم خدا و اسوه اولى الالباب تا روز قيامت قرار داده بود، خارج نمى گشت و عرب ناچار نمى شد كه


1- آل عمران: ١١٨.
2- شعر از ابن معتزّ، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 5، ص 45.

ص: 134

خلافت را به يك خانواده منحصر كند كه چشم هاى همه قبايل به آن دوخته شده و دل ها براى آن در ضربان باشد!

وقد هزلت حتّى بدا من هزالها كلاها و حتّى استامها كل مفلس (1)

آن شتر، آن قدر لاغر شده بود كه كليه هايش از زير پوست، نمايان مى شد و كار آن به جايى رسيده بود كه هر مفلس و بى پولى هم مى رسيد، از قيمت آن سؤال مى كرد!

قريش و اعراب هرگز در برابر نبوت «بنى هاشم» خضوع نكردند، مگر وقتى كه قدرت آنها درهم شكست و رمقى از روحيه عناد و ستيزه جويى آنها نماند. با اين حال، اين گردن كشان چگونه راضى مى شوند كه نبوت و خلافت در خانواده بنى هاشم جمع شود، در صورتى كه «خليفه دوم» در يك مشاجره اى به ابن عباس گفته بود: «قريش هرگز دوست ندارد كه نبوت و خلافت، در خانواده شما جمع شود و آن وقت به مردم تعدى و اجحاف كنيد!» (2)

روزگار تلخ و پرماجرا!

سلف صالح مى كوشيدند تا سنت تعبد به نص را انجام دهند و از عواقب نافرجام اختلاف در امت بيم داشتند. در حالى كه پيامبر (ص) وفات يافته بود، قدرت منافقان و سركشى كافران اوج گرفته بود و اركان دين و دل هاى مسلمانان سست شده بود و آنها مانند گوسفندان سرگردان بدون چوپان، در چنگال گرگان درنده گرفتار بودند و قبايل ديگر نيز، هر كدام به نوعى آشوب مى كردند.


1- شعر از على بن احمد، البداية و النّهاية، ج ١٢، ص ٨٨، حوادث سال 4٨٨.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ١٢، ص 5٣.

ص: 135

سلف صالح نيز، براى حفظ نص، در برابر مخالفت ها همچون كسى كه «خار در چشم او و استخوان در گلوى او گير كرده باشد» (1)مقاومت مى كردند، تا بلكه اسلام باقى بماند.

در چنين شرايط سخت و فرساينده اى، علي (ع) از يك سو، شاهد ناتوانى مسلمانان در مقابل قدرت منافقان بود و از سوى ديگر، «اهل رده» هر كدام به نحوى جنجال به پا مى كردند. با وجود اين، ايشان با مشكل اختلاف «مهاجر» و «انصار» روبه رو گرديد كه هر كدام مدعى اين بودند كه هر قبيله اى بايد امير و رهبر جداگانه اى داشته باشد. در چنين وضعيت بحرانى، حضرت علي (ع) به اين نتيجه رسيد كه اگر براى اقامه حق مسلّم خويش، قيام كند، اساس دين دچار فساد و تباهى مى شود. بدين ترتيب، سكوت را بر قيام ترجيح داد و با برگزيدن پاداش معنوى و اخروى، از رياستى كه حق او بود، اما موجب اختلاف امت مى گرديد، صرف نظر نمود.

آن حضرت در خانه نشست و سكوت اختيار كرد و بيعت نكرد، تا اينكه آنها به اجبار، ايشان را وادار به بيعت كردند. اما اگر آن حضرت، خود اقدام به بيعت مى كرد، اتمام حجت صورت نمى گرفت. ازاين رو، با خوددارى از بيعت و در نظر گرفتن حفظ دين و حفظ حق خود، براى ديگران نيز، اتمام حجت و بيان دليل كرد؛ زيرا آن حضرت داراى اصالت رأى، گسترش علم، سعه صدر، شدت زهد و جوان مردى چشمگيرى بود، آن چنان كه به امور مادى و دنيوى به هيچ وجه دلبسته نبود و بر اين اساس، توانست به اوج و عظمت بلندى دست يابد.


1- اشاره دارد به بيان علي (ع) : «فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجي» ؛ نهج البلاغه، دكتر صبحي صالح، خطبه سوم.

ص: 136

اما خليفه اول و پيروان وى، نص در خلافت را، به همان دلايلى كه بيان شد و با توجه به روحيه سياست طلبى كه داشتند، تأويل كردند.

اكنون نمونه اى از تأويل هاى خليفه اول، كه اثبات مى كند كه اجتهادكننده معذور است را از نظر مى گذرانيم:

ماجراى «جيش اُسامه»

اين ماجرا در صفر سال (١١ هجرى) رخ داد. سريه «اسامة بن زيد بن حارثه» ، براى جنگ با روميان آخرين سريه زمان رسول خدا (ص) بود كه آن حضرت براى انجام آن سريه اهتمام و ارزش فراوانى قايل بود و اصرار داشت كه چهره هاى معروف مهاجر و انصار، همچون ابوبكر، عمر، ابوعبيده جراح و سعد در آن شركت داشته باشند. (1)

پيامبر (ص) اسامه را فراخواند و دستور داد:

تو را فرمانده ارتش قرار دادم. حركت كن و در همان مكانى كه پدر تو شهيد شد، كار جنگ با اهل اُبْنَى (2)را خاتمه بده. در اين جنگ بايد بكوشى كه بر دشمن پيشى گيرى. براى اين منظور ديده بانان و كارشناسان را مقدم بدار و خود عقب تر از آنها حركت كن. اگر خداوند پيروزى نصيب تو كرد، آنجا توقف مكن و زود مراجعت كن.

اما روز ٢٨ صفر، بيمارى بر آن حضرت غلبه كرد و چون روز ٢٩ فرا رسيد و حضرت متوجه شد كه سپاه سستى مى كند، از خانه خارج شد و ارتش را تشويق


1- ابن سعد و ابي دحلان، و السيرة الحلبيّة، ج ٣، ص ٢٢٧ مطلب را در كتاب خود آورده اند.
2- ناحيه اي است در سرزمين سوريه، بين عسقلان و ترمله و نزديك مؤته، جايي كه جعفربن ابى طالب (رحمه الله) شهيد شد.

ص: 137

كرد و پرچم اسامه را خود تنظيم نمود، تا آنها بيشتر تحريك و تشويق شوند. سپس فرمود: به نام خدا، براى جنگ در راه خدا حركت كنيد و با كفار بجنگيد. آن گاه فرمود: حركت كن و در جرف كه در يك فرسخى مدينه است، توقف كن تا لشگر به تو برسند و جمع شوند.

پيامبر (ص) بر لزوم اين جنگ، بيانات صريحى دارد مانند: «

اسرع السير لتسبق الاخبار، اغزو صباحاً علي اهل ابني » و. . . اما افراد اين فرامين صريح را ناديده گرفتند و حتى بهانه جويى كردند كه اسامه جوان است و همان طور كه پيش از اين درباره فرماندهى پدر وى زيد بن حارثه، طعن و كارشكنى هايى داشتند، در حق فرماندهى زيد نيز، همان ها را اعمال كردند.

به هر حال، پيامبر (ص) فرموده بود: «تو را امير لشكر قرار دادم» . و همه آنها به عينه مشاهده كرده بودند كه آن حضرت خود پرچم اسامه را بسته بود، اما باز هم متابعت نكردند، تا اينكه پيامبر (ص) در حالى كه در تب شديدى مى سوخت و دستمالى به سر بسته و حوله اى به خود پيچيده بود، خشمناك از خانه خارج شد و به مسجد رفت و بالاى منبر قرار گرفت، در حالى كه دو روز از عمر وى بيشتر نمانده بود!

آنگاه پس از حمد و ثناى الهى فرمود:

مردم! شما را چه شده كه درباره فرماندهى اسامه سرپيچى مى كنيد؟ شما قبلاً درباره امارت پدر وى كه من انجام داده بودم، طعن و ايراد مى كرديد! به خدا سوگند هم او شايستگى فرماندهى را داشت و هم فرزند او، با سرعت همراه او حركت كنيد. (1)


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ١، ص ١5٩.

ص: 138

آن حضرت پيوسته دعوت خود را تكرار مى كرد و افراد هم، سستى به خرج مى دادند و به سوى اردوگاه نمى رفتند!

كم كم بيمارى آن حضرت شدت گرفت، بسيارى از افراد با آن حضرت وداع كردند و در جُرف به ارتش پيوستند، و آن حضرت به افراد باقى مانده، پيوسته تأكيد و سفارش مى كرد كه حركت كنند. اما آنان ده روز مانده به آخر ربيع الاول، براى اردوگاه حركت كردند و روز دوشنبه ٢٨ ربيع الاول، وقتى اسامه از لشگرگاه خود، به مدينه مراجعت نمود، تا دستور بگيرد و وداع كند، عمر و ابوعبيده نيز با وى به مدينه برگشتند و در همان روز روح آسمانى پيامبر گرامى اسلام (ص) به ملكوت اعلا پيوست. (1)

خبر وفات پيامبر (ص) به لشكر رسيد و آنها به مدينه برگشتند و تصميم گرفتند كه از جنگ منصرف شوند. آنگاه پيش ابوبكر رفتند و طبق اصرار و تأكيدى كه پيامبر (ص) بر اين رسالت داشت، نظرخواهى كردند. خليفه اول تلاش كرد كه سپاه براى جنگ برگردد. آنگاه نزد عمربن خطاب رفتند تا او سخن انصار را به زبان آورد كه بايد اسامه از فرماندهى عزل گردد و ديگرى به جاى وى نصب شود! در حالى كه هنوز مدت زيادى نگذشته بود كه پيامبر (ص) به اصل سريه و فرماندهى اسامه، اصرار و تأكيد داشت تا جايى كه با تن تب دار به مسجد آمده بود و سخنرانى نموده بود و اسامه را لايق و شايسته اين مأموريت دانسته و فرموده بود: «

وَ اَيْمُ اللهِ ان كان لَخَلِيقاً بِالامارَةِ وَ اِنَّ اِبْنَهُ مِن بَعْدِهِ لَخَلِيقٌ بِهِ » . (2)


1- سيره حلبي، سيره ابي دحلان؛ طبقات ابن سعد، اما دلائل ما اين است كه آن حضرت، ٢٨ صفر وفات يافته است.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ١، ص ١5٩؛ سيره حلبي، سيره ابي دحلان و تاريخ طبري، حوادث سال ١١ هجري.

ص: 139

اما خليفه اول، با عزل اسامه مخالفت كرد، چنان كه با ترك جنگ مخالفت كرده بود. سپس از روى خشم، ريش عمر را به دست گرفت (1)و با ناراحتى گفت: «اى پسر خطاب! مادر به عزايت بنشيند، پيغمبر (ص) اسامه را به فرماندهى برگزيده و تو دستور مى دهى وى عزل گردد؟ !»

سرانجام لشگر اسامه، با سه هزار نفر كه هزار نفر آنها را اسب سواران تشكيل مى دادند حركت كردند و جماعتى كه پيامبر (ص) اصرار داشت كه حتماً در سپاه شركت كنند، تخلف نمودند، با وجود اينكه آن حضرت فرموده بود: «

جَهِّزُوا جَيشَ اُسامَةَ لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْه. » (2)؛ «با سپاه اسامه همراه شويد، خدا لعنت كند كسى را كه با او همراه نشود» .

همان طور كه مى دانيد سستى و عدم شركت آنها در جبهه و لشگر اسامه به اين دليل بود كه پايه هاى حكومت خود را تحكيم نمايند و اين كار را لازم تر از اطاعت از نص و دستور پيامبر (ص) مى دانستند؛ زيرا اگر در جبهه شركت مى كردند، فرصت احراز مقام خلافت، قبل از وفات رسول الله (ص) از دست مى رفت و خواسته پيامبر (ص) نيز، همين بود كه مركز حكومت اسلام از آنها خالى بماند و در آرامش و اطمينان، ولايت و خلافت امير مؤمنان (ع) استوار گردد و پس از بازگشت آنها در برابر عمل انجام شده قرار گيرند، تا زمينه دشمنى و كارشكنى برايشان كمتر فراهم


1- سيره حلبي، سيره ابي دحلان و تاريخ طبري، حوادث سال ١١ هجري.
2- اسامه با نيروهاي خود جنگ را آغاز كرد، دشمن را سركوب نمود. خانه هاي آنها را آتش زد و تعدادي را كشت و عده اي را نيز، به اسارت گرفت و قاتل پدر خود را به قتل رسانيد و در آن جنگ هيچ كشته اي نداد. سپس سهم غنيمت را بين سواران و پيادگان تقسيم نمود و سهم خود را برداشت و جنگ با شعار «يا منصور امت» پايان يافت؛ كافي، ج 5، ص 4٧؛ بحارالانوار، ج ١٩، ص ١64. جمله «جهزوا جيش اسامه» را شهرستاني در مقدمه چهارم، ملل و نحل، ج ١، ص ٢٣؛ و ابن ابى الحديد در ج 6 شرح نهج البلاغه، ص 5٢؛ كافي، ج 5، ص 4٧ و جوهري در السقيفه و ديگران نيز آورده اند.

ص: 140

باشد.

پيامبر (ص) به اين علت اسامه هيجده ساله را به فرماندهى برگزيده بود (1)تا شخصى عهده دار اين مسئوليت شود كه مورد قبول و اطمينان مردم باشد و در آينده، كار او كمتر با مخالفت مواجه شود و حربه آشوب گران براى تضعيف نظام حكومت كمتر مؤثر افتد. اما آنها به موضوع پى بردند و در زمان پيامبر (ص) بناى مخالفت را گذاشتند و با فرماندهى اسامه درافتادند! و از فرمان او تخلف نمودند و در نهايت، تلاش مى كردند كه او را بركنار كنند.

اما در حقيقت، آنها با اين تخلف، مرتكب پنج خطاى بزرگ شدند:

١. با ناديده گرفتن نص و دستور پيامبر (ص) به فرماندهى اسامه اعتراض كردند.

٢. از اردوگاه به مدينه برگشتند، تا اينكه پيامبر (ص) وفات يافت.

٣. براى برهم زدن جنگ، كارشكنى كردند.

4. براى عزل اسامه از فرماندهى، اقداماتى انجام دادند.

5. و نيز، با اين تخلف، هدف پيامبر (ص) را نقض كردند و مشمول حديث: «من تخلف عنه. . .» شدند.

مصيبت بزرگ «يوم الخميس»

از قضاياى جانكاه و دردناك تاريخ اسلام، داستان «يوم الخميس» است. سيره نويسان و راويان و همه محدثان به طرق مختلف اين ماجرا را در كتاب هاى خود ذكر كرده و صحت آن را مورد تأييد قرار داده اند:

بخارى در كتاب صحيح خود، در باب «سخن مريض، از پيش من برويد» از


1- الاستيعاب، ج ١، ص ٧5، شماره ٢١.

ص: 141

عبيدالله بن عبدالله، و او از عبدالله بن عباس روايت مى كند كه:

وقتى پيغمبر (ص) در حالت احتضار قرار گرفت، در خانه وى افرادى حضور داشتند كه از جمله آنان عمربن خطاب بود، در آن حالت پيغمبر (ص) فرمود: بياييد براى شما بنويسم تا پس از من هرگز گمراه نشويد. (1)

در آن بين، عمر گفت: بيمارى بر پيغمبر (ص) غلبه كرده است، شما قرآن داريد و كتاب خدا ما را كفايت مى كند كه در آن حال ميان افرادى كه در كنار پيامبر حضور داشتند، اختلاف واقع شده، عده اى گفتند: نزديك حضرت مى رويم تا چيزى بنويسد كه پس از وى گمراه نشويم. عده اى هم گفتند: عمر درست مى گويد، قرآن در ميان ما هست و ما را كفايت مى كند و بالاخره سروصدا و اختلاف اوج گرفت و مطالب ناروايى هم بيان شد كه پيغمبر از آن وضع ناراحت شد و فرمود: برخيزيد و از پيش من برويد!

عبيدالله مى گويد: ابن عباس گفت:

بزرگ ترين مصيبت براى اسلام، آن روزى بود كه پيغمبر مى خواست براى پيشگيرى از گمراهى امت، چيزى بنويسد و آنان با اختلاف و سروصدا مانع اين كار شدند! (2)

به هر حال، اين حديث از جمله احاديثى است كه در صحت آن هيچ گونه ترديدى نيست. بخارى اين حديث را در صحيح، كتاب علم آورده است. (3)

مسلم هم در صحيح خود، آن را نقل كرده است (4)و احمدبن حنبل و سايرين نيز،


1- «هَلُمُّوا أكتُبُ لكم كِتاباً لاتَضِلُّوا بَعدَهُ» ؛ صحيح بخاري، ج 5، ص ٢١46، ح 5٣45.
2- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢١46، ح 5٣45.
3- صحيح بخاري، ج ٣، ص ١١١١، ح ٢٨٨٨، آخر باب وصيت.
4- صحيح مسلم، ج ٣، ص 454، كتاب الوصيّة، باب 5، ح ١5 و ج ١، ص ٣٢.

ص: 142

اين مطلب را در آثار خود ذكر نموده اند و همه اين جمله «ان النبى يهجر» را نقل به معنى كرده اند، از جمله ابوبكر احمدبن عبدالعزيز جوهرى در كتاب السقيفه چنين آورده است:

عبدالله بن عباس روايت مى كند كه: هنگامى كه وفات پيامبر فرارسيد، در حالى كه عده اى از جمله عمر بن خطاب در منزل ايشان بودند، پيامبر (ص) فرمود: دوات و كاغذ بياوريد، تا چيزى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد. در اين هنگام عمر جمله اى گفت كه معنايش اين بود كه تب بر پيامبر غلبه كرده است. قرآن، كتاب خدا ما را كفايت مى كند و. . . (1)

همان طور كه ملاحظه مى كنيد مورخان با صراحت معارضه اعتراض كننده را نقل به معنى كرده و از آوردن عين لفظ خوددارى كرده اند زيرا مورخانى كه اسم معترض را به طور صريح نياورده اند، عين عبارت او را آورده اند. (2)

قبيصه از ابن عينيه و او از سلمان احول و او از سعيد بن جبير روايت مى كند كه ابن عباس گفت: «روز پنج شنبه و نمى دانى چه روز پنج شنبه اى بود؟ ! آن گاه آن قدر اشك ريخت كه شن هاى روى زمين را خيس كرد. سپس گفت: وقتى روز پنج شنبه بيمارى پيغمبر (ص) شدت گرفت، فرمود: كاغذى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد. در حضور آن حضرت اختلاف و سروصدا به راه انداختند، كه چنين حركتى شايسته محضر آن حضرت نبود.

آنها گفتند: پيامبر هذيان مى گويد! (هجر رسول الله!) . آنگاه پيغمبر (ص) فرمود:

مرا رها كنيد و برويد. در آن حالى كه هستم، بهتر است، از آنچه شما مرا به آن


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 6، ص ٢١ چاپ مصر.
2- صحيح بخاري، باب «جوائر واردين» ، كتاب جهاد، ج ٢، ص ١١٨.

ص: 143

وادار مى كنيد!

آنگاه هنگام وفات خود، سه جمله وصيت نمود و فرمود:

- مشركان را از جزيرةالعرب اخراج كنيد.

- رؤساى قبايل كه بر شما وارد مى شدند را همان گونه كه من انجام مى دادم، شما هم جايزه بدهيد.

- راوى مى گويد: جمله سوم را فراموش كردم! (1)

مسلم اين حديث را در صحيح، آخر كتاب وصيت و نيز، احمدبن حنبل و همه محدثان نقل كرده اند.

همچنين مسلم در صحيح، كتاب وصيت، از سعيدبن جبير از طريق ديگر از ابن عباس روايت كرده كه او مى گفت: «

يَوْمُ الخَميسِ و ما يَومُ الخَميسِ » ، (2)آنگاه سيل اشك روى گونه او سرازير شد و همچون دانه هاى مرواريد فرو مى غلطيد. سپس ماجراى طلبيدن كاغذ و دوات پيامبر (ص) را نقل مى كرد. (3)

در مجموع تأسفى كه در مصيبت اين گونه احاديث وجود دارد، اين است كه روشن مى گردد اولين كسى كه گفت «

هجر الرسول (ص) » ، خليفه دوم بود كه به دنبال آن، مسلمانان را دچار اين مصائب دردناك كرده است.

به هر حال، آنها در برابر نص پيامبر (ص) تسليم نشدند. در حالى كه اگر از نص متابعت مى كردند، از گمراهى مصون مى ماندند. اما آنها راه نافرمانى را پيش گرفتند و


1- در واقع سياست اقتضا مى كرده كه جمله سوم را فراموش كند، وگرنه معلوم است كه پيامبر (ص) مى خواسته پيمان و منشور خلافت را بنويسد.
2- صحيح مسلم، ج ٣، ص 454، باب وقف كتاب وصيت، ح 5.
3- صحيح مسلم، ج ٣، ص 455، كتاب وصيت، باب 5، ح ٢١ اين حديث را با همين عبارت، احمدبن حنبل در ج ١ مسند، ص٣55 روايت كرده است.

ص: 144

با جمله «

حَسْبُنا كِتابُ اللهِ » سخن پيامبر را رد كردند. (به همان گونه كه ما در برابر ديدگاه ديگران چنين كارى مى كنيم) ، مثل اينكه خداى ناكرده پيامبر گرامى اسلام موقعيت كتاب خدا را نمى دانست، يا اينكه آنها به ويژگى ها و قواعد كتاب خدا بيشتر دانا بودند؟ !

اى كاش به همين اندازه قناعت كرده بودند و در حال احتضار پيامبر (ص) آن جمله ناپسند را به آن وجود نازنين نگفته بودند.

مگر آنهايى كه نص صريح پيامبر (ص) را ناديده گرفتند و به كتاب خدا قناعت كردند، هر ساعت و شب و روز اين آيه قرآن را تلاوت نمى كردند كه مى فرمود: «آنچه را رسول خدا براى شما آورده، دريافت كنيد و از آنچه شما را نهى كرده، خوددارى نماييد!» (1)

و مگر آنهايى كه چنين جمله اى را به زبان راندند، بيان خدا را قرائت نكرده بودند كه فرموده است:

اين گفتار پيامبر بزرگوارست كه نزد خداى مقتدر با جاه و منزلت، با قوت و قدرت است، فرمانده فرشتگان و امين وحى خداست، او داراى عقل كامل است و هرگز مجنون نيست! (2)

و «اين سخن رسول بزرگوار است، نه قول شاعر و خيالبافى. اندكى از شما ايمان مى آوريد و همچنين سخن كاهن و جادوگر نيست، افراد كمى از شما به اين مطلب توجه داريد؟ اين قرآن از جانب پروردگار جهانيان نزول يافته است!» (3)


1- (حشر: (7)
2- (تكوير: ١٩- ٢2)
3- (الحاقه: 4٠-42)

ص: 145

آنها مگر اين آيه ها را نخوانده بودند كه مى فرمايد: «پيامبر شما نه هرگز گمراه شده و نه به باطل گراييده است و نه از روى هوى و هوس سخن مى گويد، بلكه سخن او وحى الهى است كه فرشته توانمند الهى (جبرئيل) به او آموخته است!» . (1)در قرآن كريم چنين آيه هايى كه پيامبر (ص) را از هجر و هذيان و هرگونه لغزشى مصون مى داند، فراوان وجود دارد. علاوه بر اينكه دليل عقل نيز، مسئله عصمت پيامبر (ص) را اثبات مى كند و مطلب بر اولى الالباب پوشيده نيست.

البته آنها هم مى دانستند كه پيامبر (ص) تصميم دارد عهدنامه خلافت را استوار سازد و با تأكيد بر نص، خلافت و امامت امامان معصوم از عترت خويش را كتبى تثبيت نمايد، تا تكليف امت مشخص شود، به همين دليل از انجام اين كار مهم او را بازداشتند و آن سخن ناروا را به زبان جارى ساختند، در حالى كه خليفه دوم از هدف پيامبر (ص) باخبر بود و در مشاجره اى كه بين او و ابن عباس واقع شده بود، به آن اعتراف كرده بود. (2)

هدف پيامبر (ص) چه بود؟

پيامبر (ص) مى فرمايد: «كاغذ بياوريد، تا چيزى بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد» و «من دو چيز در ميان شما به يادگار مى گذارم كه اگر بدان تمسك جوييد، هرگز گمراه نمى شويد، كتاب خدا و عترت من كه اهل بيتم هستند» . هر انسان هدايت شده اى كه در اين عبارت ها تفكر كند، متوجه مى شود كه هر دو بيان، يك مطلب را بازگو مى كند و آن حضرت در بيمارى خود - كه پدر و مادرم به قربان او باد - اراده كرده بود، تفصيل آنچه را در حديث «ثقلين» آمده بود، بيان كند، اما زمانى كه


1- (النجم: ٢ - 5)
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، مصر، ج ١٢، ص ٧٨ و ٧٩.

ص: 146

ايشان آن سخن ناروا را شنيد، از تصميم خود منصرف شد؛ زيرا اگر پس از آن سخن ناروا (هجر) ، حضرت چيزى مى نوشت، ديگر اثرى براى آن كتابت و نوشته هاى ديگر آن حضرت، باقى نمى ماند و امت، به هر كتابتى از پيامبر (ص) مى رسيد، روى آن بحث و اختلاف مى كرد كه آيا پيامبر (ص) وقتى اين سخن را مى گفته، - العياذ بالله - مهجور نبوده است؟ ! و اين در جايى است كه همان روز در حضور پيامبر (ص) اختلاف به راه انداختند و جنجال كردند و آن حضرت فرمود: «

قوموا عني » .

در نتيجه، اگر آن حضرت بر كتابت خويش اصرار مى ورزيد، آنها روى سخن خود، لجاجت بيشترى مى كردند و - العياذ بالله - مى كوشيدند كه با دلايل و برهان هاى متعدد، موضوع هجر را ثابت كنند، و بر پيكره مقام مقدس نبوت، لطمه اى وارد آورند. پس با اين اوصاف ديگر براى علي (ع) و شيعيان او و در كل براى اسلام و كتاب، جايى باقى نمى ماند. به همين جهت، حكمت بالغه الهى، اقتضا كرد كه پيامبر (ص) از تصميم خود صرف نظر نمايد، تا ديگر راه معارضه و طعن آنها و پيروانشان نسبت به ساحت مقدس نبوت، بسته شود. علاوه بر اين، آن حضرت مى دانست كه دوست داران علي (ع) در هر صورت، در برابر او خاضع و تسليم خواهند بود، خواه چيزى نوشته شود يا نه؟ و ديگران هم سركشى خواهند نمود، اگرچه چيزى هم مكتوب گردد!

بنابراين، صلاح بر اين بود كه حضرت، آن روز از اقدام خود منصرف شود، زيرا اگر فتنه اى به پا شود ديگر براى نوشته، اثرى باقى نخواهد ماند!

نمونه هايى از عصر رسالت

در جنگ تبوك، وقتى ارتشيان اسلام، دچار گرسنگى شدند، پيامبر (ص) به افراد اذن داد كه شترهاى خود را بكشند و گوشت آن را بخورند. عمر با اين كار، مخالفت

ص: 147

كرد و گفت: «اگر شترها را بكشيد، خود نيز، نابود مى شويد!» .

اين داستان آن چنان معروف است كه بخارى در كتاب حمل توشه براى جنگ از كتاب جهاد و سير در صحيح خود آورده و ساير محدثان نيز، آن را نقل كرده اند. (1)

در مورد صلح حديبيه نيز، مطالب ناروايى عليه پيامبر (ص) بيان شده، در صورتى كه آن حضرت، مأمور به آن كار بود و سياست و حكمت بالغه نيز، چنين اقتضا مى كرد؛ زيرا به خاطر آن صلح، افراد زيادى به اسلام گراييدند كه پيش از آن، چنين موفقيتى به دست نيامده بود، به همين دليل، قرآن كريم آن صلح را «فتح نمايان و پيروزى بزرگ» ناميده است.

تفسير كشاف از شعبى روايت كرده است: «به مناسبت همين صلح بود كه خداوند آيه: إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً (فتح: ١) را نازل فرمود» . همچنين در همان تفسير آمده كه موسى بن عقبه مى گويد:

وقتى رسول خدا، به مدينه بازگشت مردى از اصحاب گفت: اين چه فتحى است كه ما را از زيارت خانه خدا و هدايت جلوگيرى كردند؟ ! وقتى پيامبر (ص) اين مطلب را شنيد فرمود: اين بدترين سخن است، بلكه اين صلح، بزرگ ترين پيروزى هاست!

در صورتى كه ابوحفص فلسفه عميق آن صلح را، درست درك نكرده بود و به همين جهت، آشكارا به پيامبر (ص) اعتراض مى كرد.

در مورد اين داستان معروف، مسلم، در كتاب صحيح خود مى نويسد:

آن روز عمربن خطاب پيامبر (ص) را مورد خطاب قرار داد و گفت: آيا ما بر حق و آنان بر باطل نيستند؟ پيامبر فرمود: آرى.


1- صحيح بخاري، ج ٣، ص ١٠٨٨، ح ٢٨٢٠.

ص: 148

عمر گفت: آيا كشته هاى ما به بهشت و كشته هاى آنها به دوزخ نمى روند؟

پيامبر (ص) فرمود: چنين است.

عمر گفت: پس ما چگونه ذلت را بپذيريم و از ميدان برگرديم، در صورتى كه خداوند، چنين دستورى نداده است؟

پيغمبر فرمود: اى پسر خطاب! من پيغمبر خدا هستم، خداوند هيچ گاه مرا به حال خود نمى گذارد كه تباه گردم!

عمر كه باز هم قانع نشده بود، از محضر رسول خدا خارج شد و نزد ابوبكر رفت و همان مسايل را آنجا نيز، تكرار كرد و ابوبكر هم جواب داد: اى پسر خطاب! او پيغمبر (ص) است و خداوند هيچ گاه او را وانمى گذارد. (1)

* *

اين قضيه را ديگر محدثان، با لحنى شديدتر از آنچه در بالا آمد، نقل كرده اند! به عنوان نمونه، بخارى مى نويسد:

عمر به پيغمبر (ص) گفت: آيا واقعاً تو پيامبر خدا نيستى؟ !

پيغمبر (ص) فرمود: آرى.

عمر گفت: آيا ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نيستند؟ !

پيغمبر (ص) فرمود: چنين است.

عمر ادامه داد: پس چگونه ما ذلت و خوارى را در دين خود بپذيريم؟ !

پيغمبر (ص) فرمود: من پيامبر خدا هستم و هرگز نافرمانى خدا را نمى كنم و او ياور من است.

عمر گفت: مگر نمى گفتى، به زودى خانه خدا را زيارت و طواف مى كنيم؟ !


1- صحيح مسلم، ج 4، ص ٩٠، ح ٩4، كتاب الجهاد و السير، باب صلح حديبيه.

ص: 149

پيغمبر (ص) فرمود: من چنين گفتم، اما گفتم: همين امسال زيارت مى كنيم؟ !

عمر گفت: نه.

آنگاه پيامبر فرمود: حتماً به زيارت و طواف خانه خدا خواهيم رفت.

سپس عمر نزد ابوبكر رفت و همان مطالب را تكرار كرد و ابوبكر هم پاسخ داد: اى مرد! او رسول خداست و هرگز معصيت خدا را نمى كند و خدا، پشتيبان او خواهد بود. تو نيز، ملازم و مطيع او باش. به خدا سوگند او بر حق است.

عمر باز اعتراض كرد: مگر پيغمبر (ص) نمى گفت كه به زودى خانه خدا را زيارت و طواف مى كنيم؟

ابوبكر پاسخ داد: آرى، اما قول امسال را داد؟ !

عمر گفت: نه.

ابوبكر ادامه داد: او فرموده است، زيارت و طواف خواهى كرد و اين امسال انجام مى شود. (1)

عمر مى گويد:

من براى صلح، كارهايى (اخلال) انجام دادم و آنگاه كه پيغمبر (ص) از نوشتن صلح نامه فارغ شد، به اصحاب خود فرمود: برخيزيد و شتر قربانى كنيد و سر خود را نيز بتراشيد! عمر گفت: به خدا سوگند! هيچ يك از افراد برنخاست، تا اينكه آن حضرت، فرمان خود را سه بار تكرار كرد. . . (2)

حلبى مى نويسد:

عمر در ماجراى حديبيه به پيغمبر (ص) اعتراض كرد و ابو عبيده جراح به او


1- صحيح بخاري، ج ٢، ص ٩٧٨.
2- السيرة الحلبية، ج ٢، ص ٧٠6.

ص: 150

گفت: اى پسر خطاب، مگر نمى شنوى، پيغمبر (ص) پيوسته مى گويد، از شر شيطان به خدا پناه مى برم؟

حلبى مى گويد: «پيغمبر (ص) آن روز فرمود: اى عمر! من كه به صلح رضايت دارم، تو مخالفت مى كنى؟» .

حلبى و ديگران، باز اضافه مى كنند:

پس از آن ماجرا، عمر پيوسته مى گفت: من پس از كلامى كه گفتم، بيمناكم و پيوسته روزه مى گيرم، صدقه مى دهم، نماز مى خوانم و بنده آزاد مى كنم. (1)

در ماجراى جنگ بدر

خليفه در جنگ بدر نيز، به جزيه گرفتن از اسيران و آزادى آنها اعتراض كرد و گفت كه:

عباس عموى پيامبر و عقيل برادر علي (ع) را بايد تحويل حمزه و على نمايند، تا آنها را به قتل برسانند. (2)همچنين اگر هر مسلمانى در ميان مشركان قوم و خويش اسيرى داشته باشد، خود او را به قتل برساند، تا يك نفر از آنها زنده نماند!

اما پيامبر (ص) به دليل اطاعت از وحى و به اقتضاى حكمت و عطوفت اسلامى، اين نظر را رد كرد؛ زيرا قرآن درباره پيامبر (ص) مى فرمايد:

هرگز او از روى هوى و هوس، چيزى نمى گويد، و گفتار او چيزى نيست جز آنچه به او وحى مى شود، و آن را فرشته نيرومند جبرئيل به او آموخته است. (3)

اما ناآگاهان به عصمت و حكمت پيامبر (ص) برنمى خيزند، جز مانند افرادى كه،


1- السيرة الحلبية، ج ٢، ص ٧٠6.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ١4، ص ١٨٣.
3- (النجم: ٣- 5)

ص: 151

شيطان آنها را به ديوانگى، پريشان حال ساخته و اين بدان جهت است كه آنان گفتند. . . (1)

در اين واقعه، به استناد احاديثى كه منافقان و دشمنان خدا ساخته و پرداخته اند، برخى از افراد حق را به عمر داده اند. اما بايد دانست: «خداوند بدان مطلب دستورى نفرستاده است» (2)، و «آنان حق خدا را نشناخته اند!» . (3)

به هر حال، آنها خود را در بيابان هاى خطرناكى سرگردان كرده و در جاده ناآگاهى قدم گذاشته اند و به تفسير فرمان خداوند راه نيافته اند كه مى فرمايد:

براى پيامبرى صلاح نيست، اسيرانى گرفته، پيش از آنكه در زمين، كشتار فراوان كنند. شما متاع زندگى دنيا را در نظر گرفته ايد و خداوند اجر معنوى و اخروى را اراده فرموده و او قدرتمند و حكيم است و اگر نبود كه كتاب خدا بر شما پيشى گرفته بود، يقيناً درباره اسيرانى كه گرفتيد دچار عذاب بزرگى مى شديد. (4)

اما تفسير اين آيه، براى آنها مشتبه شده و نشانه رشد و هدف بلند آن را ناديده گرفته اند و مى گويند كه اين آيه، در مقام انتقاد از رسول خدا (ص) و اصحاب اوست كه متاع دنيا را بر اجر اخروى مقدم داشته و كسانى را اسير كرده و قبل از اينكه زمين را از خون ناپاك آنها رنگين سازند فديه گرفته اند. اينان مى پندارند كه در آن روز كسى جز عمر از خطا مصون نمانده است و اگر عذاب نازل مى شد، كسى جز او، از عذاب نجات نمى يافت. و آنها در اين مورد روايت هاى فراوانى را به طبع و


1- بقره: ٢٧5.
2- (اعراف: ٧1)
3- (انعام: ٩1)
4- انفال: 6٧.

ص: 152

ميل خود و به اقتضاى خواست منافقان و دشمنان اسلام آورده اند! (1)

در صورتى كه هر كس كه مى گويد: پيامبر (ص) اسير گرفته و از آنها جزيه دريافت داشته است، قبل از آنكه زمين را از خون ناپاك آنها رنگين كند، دروغ مى گويد!

مگر آن حضرت، سران و بزرگان و طاغوت هاى قريش همچون ابوجهل، عتبه، شيبه، وليد و حنظله و خلاصه هفتاد نفر از زعما و چهره هاى كفر و ضلالت را به قتل نرسانده است؟ اين مدعا يك واقعيت و ضرورت تاريخى است.

پس چگونه ممكن است كه خداوند آن وجود بزرگوار را ملامت كند؟ در حالى كه «خداوند، از آنچه ظالمان مى گويند، منزه و متعالى و بلند مرتبه تر خواهد بود» . (2)

* *

اين آيه در مورد ملامت كسانى است كه كاروان و متاع آن را در نظر گرفته بودند، چنان كه آيه ديگرى نيز اين مطلب را بيان كرده و مى فرمايد:

آنگاه كه خداوند يكى از طايفه كاروان تجارت و ارتش جنگى را به شما وعده داد كه به عهده شما باشد، شما مى خواستيد طايفه اى را كه قدرت نداشت [كاروان] نصيب شما شود، اما خدا اراده كرد كه با كلمات خويش، حق را احقاق و باطل را ابطال نمايد و ريشه كافران را قطع نمايد. (3)

پيامبر (ص) مشورت كرد و فرمود:

اين جمعيت از مكه آمده اند با سازوبرگ و تجهيزات كامل جنگى، چه مى گوييد؟ كاروان را بيشتر دوست مى دارد يا هجوم به سپاه دشمن را؟


1- تفسير الطبري، ج 6، ص ٢٩١، ح ١6٣٣6.
2- اقتباس از سوره اسراء، آيه 4٣.
3- انفال: ٧.

ص: 153

آنها پاسخ دادند:

دست يافتن به كاروان، پيش ما از روبه رو شدن با دشمن بهتر است، عده اى هم وقتى اصرار پيامبر (ص) را بر جنگ ديدند، اعتراض كردند كه چرا موضوع جنگ را پيش از اين با ما مطرح نكردى تا خود را آماده كنيم، اكنون ما براى دست يافتن به كاروان آمده ايم» . با شنيدن اين مطلب، چهره پيامبر (ص) از ناراحتى برافروخته شد و بدين مناسبت آيه قرآن نازل شد كه: «وضع چنين است كه خداوند تو را از خانه، از روى حق بيرون آورد، اما گروهى از اهل ايمان از اين كار كراهت داشتند و پس از آنكه حق براى آنان روشن گشت، باز هم كراهت داشتند و درباره حق، بحث و جدل مى كردند، مثل اينكه آنها به سوى مرگ سوق داده مى شوند و خود نيز، مرگ را با چشم خود مى نگرند!» . (1)

آنگاه كه خداوند متعال، عذر پيامبر (ص) را در مورد اصرار به جنگ و عدم توجه آنها را به كاروان و همراهان آن بيان كند، تا آنها قانع و توجيه شوند مى فرمايد: «هيچ پيامبرى از انبيا مرسلين، قبل از پيامبر شما اسير نمى گرفته تا در زمين كشتار بسيار كند» و پيامبر شما هم، همچون پيامبران ديگر نمى تواند پيش از كشتار، در زمين اسير داشته باشد، بدين جهت آن حضرت از فرار ابوسفيان و ياران او به مكه نگران نبود و بى اعتنايى نشان داد، اما شما «تصميم داشتيد» با اسارت كاروان «خواسته هاى دنيايى را مقدم داريد» چون در برابر دشمن توانايى كامل نداشتيد، اما «خداوند خواستار تأمين آخرت شما بود، چه اينكه او عزيز و حكيم است» (2)و همين


1- انفال: 5 و 6.
2- انفال: 6٧ و 6٨.

ص: 154

عزت و شوكت اقتضا مى كند، شوكت و هيمنه دشمن درهم شكسته شود و آتش او خاموش گردد.

آنگاه قرآن كريم، در مقام ملامت و تهديد آنها مى فرمايد: «اگر قضاى الهى، تقدير نيافته بود و در علم ازلى او نگذشته بود به اينكه از اسارت شما جلوگيرى كند، كاروان را مى گرفتيد و افراد آن را اسير مى كرديد و اگر مرتكب اين كار مى شديد، پيش از اينكه كشتار كنيد، عذاب بزرگ الهى به شما مى رسيد!»

اين معنى آيه است و خدا منزه است از آنچه ناآگاهان مى گويند، او اراده كرده باشد. (1)

* *

مطلب و مدرك ديگرى كه معذور بودن تأويل گران را مشخص مى كند اين است كه پيامبر (ص) روز برخورد دو گروه، (2)به اصحاب خود، فرمود:

من مى دانم كه تعدادى از افراد بنى هاشم را از روى اكراه و اجبار از مكه خارج كرده و به صحنه آورده اند، كسى از شما اگر با آنها برخورد نمود آنها را نكشد، چنان كه اگر كسى با عباس بن عبدالمطلب نيز، ملاقات كرد او را نكشد، چه اينكه وى را نيز از روى اجبار به همراه خود آورده اند.

بنابراين، پيامبر اسلام (ص) مردم را از قتل بنى هاشم، به ويژه عباس نهى فرموده است. با وجود اين، آنها با اكراه در صحنه جنگ بودند. اما شگفتى اين مطلب


1- شايد معني اين باشد كه «اگر در علم ازلي خدا نگذشته بود كه شما را در حالى كه پيامبر (ص) ميان شماست، عذاب نكند و چنان كه آيه هاي ديگر قرآن به اين معني تصريح مى كند به خاطر تصميمي كه درباره كاروان گرفته بود به شما عذاب بزرگي مى رسيد» .
2- انفال: 4١.

ص: 155

اينجاست كه پس از اين دستور، به آن حضرت اعتراض شد و به او پيشنهاد گرديد كه عباس و عقيل به دست دو برادر خود حمزه و علي (ع) به قتل برسند. اين پيشنهاد را مى توان نوعى مصاحبت با پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) دانست، يا از موارد تعبد و تسليم در برابر نصوص و فرامين مقدس پيامبر (ص) به حساب آورد؟ يا اينكه اين خود از جمله شواهدى است كه افراد رأى خود را بر تعبد و اطاعت از پيامبر (ص) برمى گزيدند؟ ! (1)

ابوحذيفة بن عتبة بن ربيعه از منع پيامبر در مورد قتل عباس و ساير افراد بنى هاشم چنان ناراحت شد كه گفت:

آيا ما پدران و فرزندان و برادران خود را بكشيم و از عباس دست برداريم؟ به خدا سوگند، اگر دست به او پيدا كنم او را با شمشير دهانه مى زنم!

وقتى اين خبر به گوش پيامبر (ص) رسيد، به عمر فرمود: «اى ابا حفص! سخن حذيفه را مى شنوى؟ آيا با شمشير به رخ عموى رسول خدا زده مى شود؟» (2)

اينجا پيامبر (ص) براى دفاع از عموى خود طلب كمك مى كند، در حالى كه پس از جنگ، آن حضرت را تحت فشار مى گذارند كه عباس بايد كشته شود؟ !

در اين باره، همه مورخان چنين نوشته اند:

شبى كه عباس در دست مسلمانان اسير بود، متوجه شدند كه رسول خدا (ص) نمى خوابد، صحابه از آن حضرت سؤال كردند، اى رسول خدا! علت چيست كه به خواب نمى رويد؟

آن حضرت فرمود: ناله عباس را كه در بند بسته بود، شنيدم و خواب از چشمم


1- تاريخ الطبري، ج ٢، ص 45٠، حوادث سال ٢ هجرت.
2- ابن جرير، تاريخ ابن اثير؛ سيره حلبي و ابي دحلان.

ص: 156

رفت! آن وقت اصحاب رفتند و دست و پاى عباس را باز كردند و بعد خيال پيامبر (ص) راحت شد و خوابيد. (1)

آرى، رحمت پيامبر (ص) نسبت به جهانيان و رأفت او نسبت به اهل ايمان و دلسوزى وى نسبت به قوم و خويشان، به ويژه نسبت به عباس و خانواده او، به اندازه اى است كه از حد تعريف و توصيف، خارج است، به همين دليل، اصرار داشت كه وى سالم بماند و در آينده در خدمت پيامبر (ص) و اسلام رستگار و سعادتمند گردد؛ در واقع آنها نيز، مؤمن بودند، اما توانايى هجرت از مكه را نداشتند و پس از آن به اجبار آنها را به صحنه جنگ آورده بودند، چنان كه پيامبر (ص) با صراحت اين مطلب را بيان فرموده است.

با وجود اين، آنها باز هم به كشتن عباس و ديگران اصرار مى كردند و حاكى از اين بود كه برخى مى خواستند نظريه خود را بر اطاعت از پيامبر (ص) مقدم بدارند!

سركشى سربازان در جنگ احد!

شرايط و موقعيت جنگ احد نيز، همچون جنگ بدر بود. به عبارت ديگر، رسول خدا (ص) در اين جنگ نيز، صفوف لشگر را طورى تنظيم كرد كه روى آنها به جانب مدينه بود و سرزمين احد پشت سر آنها قرار داشت. سپس به يك ستون پنجاه نفرى از سپاه، كه تيرانداز بودند و عبدالله بن جبير فرمانده آنها بود، دستور داد، ارتش اسلام را با تيراندازى از پشت سر، حراست كند، تا دشمن متعرض سپاه اسلام نشود. سپس به عبدالله فرمود: «خواه ما پيروز شويم، يا اينكه جنگ به زيان ما تمام شود، تو


1- الكامل في التاريخ، ج ٢، ص ١٢٨؛ بحارالانوار، ج ١٩، ص ٢4٠ و ٢4٢، باب ١٠.

ص: 157

بايد در جاى خود استوار بمانى» . (1)

آنگاه پيامبر (ص) درباره مقاومت عبدالله و افراد تحت فرماندهى او، سفارش فراوان كرد و به ياران عبدالله با تأكيد بسيار فرمود كه از فرمانده خود اطاعت كنند.

اما با تأسف آنها اوامر و نواهى رسول خدا (ص) را ناديده گرفتند و عقيده و نظر خود را بر اطاعت پيامبر (ص) مقدم داشتند كه در نهايت، زيان بزرگى به سپاه اسلام وارد شد. با اين حال، جنگ عجيبى به پا شد و حيدر كرار، علي (ع) ، با شجاعت و صولت چشمگيرى، فرماندهان نيرومند سپاه كفر را كه هشت نفر از خاندان بنى عبدالدار و از شيران جنگى بودند و نهمى آنها صواب كه غلام و هم رزم آنها بود، همه را يكى پس از ديگرى به خاك و خون كشيد و به هلاكت رسانيد. (2)پرچم هاى آنها به زمين سقوط كرد و كسى جرأت نمى كرد به آن حضرت نزديك شود. آنگاه سپاه كفر پا به فرار گذاشتند و مسلمانان مشغول جمع آورى غنايم جنگى شدند.

هنگامى كه تيراندازان محافظ دره متوجه شدند كه مسلمانان پيروز، مشغول جمع آورى غنايم هستند، طمع در امور مادى و به دست آوردن متاع جنگى موجب شد كه آنها نيز، موضع حفاظتى و عملياتى خود را ترك كنند، (3)در صورتى كه پيامبر (ص) فرموده بود، در هر شرايطى آنها هرگز موضع خود را ترك نكنند و عبدالله فرمانده آنها نيز، پيوسته دستور مقاومت مى داد، اما آنها مى گفتند: ما براى چه اينجا بمانيم؟ دشمنان ما كه شكست خورده اند؟

هنگامى كه عبدالله آن وضع را مشاهده كرد، گفت: «به خدا سوگند از دستور رسول خدا (ص) تجاوز نمى كنم» ، و آنگاه با وجود ياران كمى كه داشت (حدوداً ده


1- تاريخ الطبري، ج ٢، ص 5٠٧، حوادث سال ٣ هجرت.
2- الكامل في التاريخ، ج ٢، ص ١54، حوادث سال ٣ هجرت؛ بحارالانوار، ج ٢٠، ص ٢6.
3- بحارالانوار، ج ٢٠، ص ٢6.

ص: 158

نفر) در همان مكانى كه مأمور شده بود، ماند. وقتى خالدبن وليد مخزومى متوجه عبدالله و ياران اندك او شد كه در دهانه كوه قرار داشتند و با تير و كمان نگهبانى مى دادند، دانست كه فرصت مناسبى پيش آمده، بدين ترتيب با يك ستون سواره به آنها هجوم برد و در حالى كه عكرمة بن ابوجهل نيز، همراه او بود، ياران عبدالله را از پاى درآورد و به شهادت رسانيد و سپس خود عبدالله را نيز، مثله و شكم او را پاره كردند و آنگاه در حالى كه سپاه اسلام با خيال راحت سرگرم جمع آورى غنايم بودند، با شعار «يا عزى» و «يا هبل» به مسلمانان هجوم آوردند و حمزه سيدالشهداء و هفتاد نفر ديگر از شخصيت هاى بزرگ و سران مهاجر و انصار را به شهادت رسانيدند. به پيامبر (ص) نيز، جراحت هاى فراوانى وارد شد، كه حتى بيان آن نيز، قلب انسان را به درد مى آورد. (1)

پيامبر نيز، تنها ماند!

در اين داستان، واقعه دلخراش ديگرى، پيش آمد كه برخى از صحابه، نظر خود را بر نظر پيامبر (ص) مقدم داشتند كه بزرگى و نگرانى آن حتى بيشتر از واقعه اول بود! و اما شرح واقعه:

هنگامى كه خالد به مسلمانان هجوم آورد، رسول خدا (ص) در وضعيت سختى قرار گرفت، ياران، سيد الانبيا را ميان دشمن تنها گذاشتند و فرار را بر قرار ترجيح دادند و آن حضرت را تسليم دشمنانى كردند كه در دل، كينه شكست جنگ بدر و ضربه خوردن بر پيكر كفر را داشتند.

پيامبر (ص) از هر سو مردم را به يارى مى طلبيد، اما كسى جواب او را نمى داد،


1- كامل ابن اثير و ساير كتب تاريخي.

ص: 159

چنان كه قرآن كريم مى فرمايد:

به ياد آوريد آن وقتى را كه پا به فرار گذاشتيد و به هيچ كس توجه نمى كرديد، و پيغمبر (ص) نيز، ديگران را به يارى دعوت مى كرد و به خاطر اين بى ثباتى، غمى بر غم هاى شما افزوده شد! (1)

به هر حال، در آن شرايط سخت و وصف ناپذيرى كه بر وجود مقدس پيامبر (ص) مى گذشت، جز چند نفرى كه تعداد آنها از چهارده نفر هم، تجاوز نمى كرد، و پرچم آنها را نيز على بن ابى طالب (ع) حمل مى كرد، كس ديگرى نماند. (2)

مقاومت و پاسدارى علي (ع) در اين قلمرو حساس و خطرناك، گذشت و ايثارى است كه مورد ستايش خدا و رسول (ص) و جبرئيل و اهل ايمان است؛ زيرا او بود كه پيامبر (ص) را نصرت و حراست مى نمود و حمله سخت و كوبنده اى به سپاه دشمن وارد آورد و تنها او بود كه پيامبر (ص) را مجروح و خون آلود، از چنگال دشمن نجات داد!

علي (ع) در آن شرايط بحرانى گاهى دشمن را از رسول خدا (ص) دفع مى كرد و گاهى آب براى آن حضرت مى آورد و جراحت هاى ايشان را شستشو مى داد. (3)

هرگاه دشمن به رسول اكرم (ص) نزديك مى شد، آن حضرت مى فرمود: «اى على مرا از چنگال آنان نجات بده» . (4)

آنگاه علي (ع) با يك حمله برق آساى ويران گر بر آنها مى تاخت و آنها را متفرق و تارومار مى كرد. از خودگذشتگى علي (ع) به حدى بود كه فرشتگان آسمان را به


1- آل عمران:١5٢؛ همه مفسران و محدثان و مورخان گفته اند، آيه فوق به مناسبت اين واقعه نازل شده است.
2- الكامل في التاريخ، ج ٢، ص 5١4 و 5١6 و ١54؛ تاريخ الطبري، ج ٢، ص 5١4؛ سيرة الحلبيّة، ص 5١٧.
3- سيرة الحلبيّة، ص 5١٧.
4- سيرة الحلبيّة، ص 5١٧.

ص: 160

شگفتى وامى داشت، تا جايى كه جبرئيل (ع) گفت: «اى رسول خدا، اين فداكارى بزرگى است» ، پيامبر (ص) نيز فرمود: «على از من است و من از على هستم» . جبرئيل فرمود: «من هم از شما هستم، آنگاه شنيده شد كه منادى ندا مى كند: «

لاسَيفَ اِلاّ ذُوالْفَقارِ (1)وَ لافَتي اِلاّ عَليٌّ (ع) » (2)؛ «شمشيرى چون ذوالفقار نيست و جوان مردى چون علي (ع) وجود ندارد» .

بحران خطرناك و كمرشكن!

همان طور كه گفته شد، ياران، رسول خدا (ص) را در ميدان تنها گذاشتند و آن حضرت، در ميان هياهوى دشمن سرگردان مانده بود. در اين باره، مورخان و محدثانى همچون ابن اثير مى نويسند: «همه مسلمانان فرار كردند. عثمان بن عفان هم، در ميان آنها بود و افرادى كه در كنار رسول خدا مانده بودند، از چند نفر تجاوز نمى كردند» .

البته اين وضع با توجه به دستورهاى صريح پيامبر مبنى بر تحريم فرار بود. علاوه بر اين، قرآن هم مى فرمايد: «اى اهل ايمان هرگاه در ميدان جنگ، در برابر كفار قرار گرفتيد، هرگز به آنان پشت نكنيد [فرار نكنيد]» . (3)

نص ديگرى نيز، وجود دارد كه برخى به آن عمل نكردند و ماجراى آن به اين شرح است كه چون مسلمانان از صحنه پيكار فرار كردند، اوضاع دردناكى به وجود آمد و سردمداران مشرك، تصميم جدى به قتل پيامبر (ص) گرفتند. بدين ترتيب، پنج نفر از افراد جسور و شيطان صفت، با كمال وقاحت پيمان بستند و براى اين منظور


1- الكامل في التاريخ، ج ٢، ص ١5٧، ابن جرير و حلبي، اين مطلب را در ماجراي «غزوه احد» نقل كرده اند.
2- السيرة الحلبيّة، ص 5١٧.
3- انفال: ١5.

ص: 161

كمين كردند. آنها عبارت بودند از: عبدالله بن شهاب زهرى، عتبة بن ابى وقاص، ابن قمأة الليثى، ابى بن خلف و عبدالله بن حميد اسدى كه لعنت خداوند بر آنها باد.

ابن شهاب ضربه سختى به پيشانى مقدس پيامبر (ص) وارد آورد. عتبه - كه دو دست او قطع باد - با پرتاب چهار سنگ دندان هاى رباعى آن حضرت را شكاند و لب هاى ايشان را شكافت.

ابن قمأة - كه خدا او را بكشد - با شمشير از زير حلقه هاى مغفر چنان جراحتى به صورت آن حضرت وارد آورد كه آن نازنين، بى تاب شد و نقش بر زمين گرديد. اما ابن خلف وقتى به آن حضرت حمله ور شد، پيامبر (ص) شمشير را از دست او گرفت و با همان شمشير، او را به قتل رسانيد. عبدالله بن حميد را هم ابودجانه انصارى هلاك كرد.

سپس ابن قمأة به مصعب بن عمير كه مى پنداشت او پيامبر (ص) است، حمله ور شد و او را به شهادت رسانيد و به سوى سپاه كفر برگشت و گفت: «مژده كه محمد (ص) را كشته ام» ، آن وقت افراد دشمن شعار مى دادند «محمد كشته شد، محمد كشته شد!» . (1)

در آن اوضاع بحرانى، دل هاى مسلمانان به تپش و تزلزل سختى افتاده بود و هيچ كس در كشته شدن محمد (ص) ترديدى نداشت. اما يكى از مسلمانان به نام كعب بن مالك كه متوجه زنده بودن پيامبر (ص) شد، فرياد زد: «اى مسلمانان! شما را بشارت باد كه محمد زنده است و شهيد نشده است» . هنگامى كه پيامبر (ص) صداى كعب را شنيد، اشاره كرد: «ساكت باش، تا دشمن متوجه من نشود» ، آن وقت كعب ساكت شد. (2)


1- الكامل في التاريخ، ج ٢، ص ١56، حوادث سال ٣ هجرت؛ السيرة النبوية، ج ٣، ص ٩٩.
2- السيرة النبوية، ج ٣، ص ٩٩.

ص: 162

سپس ابوسفيان كه روى تپه اى مشرف به مسلمانان قرار داشت، فرياد زد: «آيا محمد (ص) هنوز زنده است؟» . پيامبر (ص) براى اينكه دشمن متوجه زنده بودن وى نشوند فرمود: «كسى جواب او را ندهد» .

سپس ابوسفيان، عمر را مورد خطاب و سوگند قرار داد و فرياد زد: «آيا محمد را كشته ايم؟» . عمر گفت: «خدا را شاهد مى گيرم كه او زنده است و اكنون سخن تو را مى شنود!» . سپس ابوسفيان گفت: «تو از ابن قمأة راستگوتر هستى!» (1)

با وجود اينكه پيامبر (ص) آنها را از اينكه جواب ابوسفيان را بدهند، نهى كرد، عمر جواب ابوسفيان را داد. شما اين خطا را تأويل و توجيه مى كنيد، و همين معنى هم براى معذور بودن اهل تأويل و اجتهاد، براى شما كفايت مى كند.

نماز خواندن بر منافق!

پيرمرد منافقى به نام عبدالله بن اُبى، از دنيا رفت و فرزند او، نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: «پيراهن خود را بده تا پدرم را با آن كفن كنم و نيز، نماز بر جنازه او بخوان و براى وى طلب مغفرت كن» .

پيامبر (ص) پيراهن خود را داد و فرمود: «هرگاه كار غسل او انجام شد، به من اطلاع بده» .

البته تا آن تاريخ، خداوند، پيامبر اسلام (ص) را از نماز خواندن بر جنازه منافقان نهى نكرده بود (2)و نماز خواندن بر آن پيرمرد منافق را مى توان از حكمت بالغه و روش پسنديده و سازنده آن حضرت دانست. با وجود اين عمر به


1- ر. ك: ابن سعد، الطبقات؛ ابن جرير طبري، تاريخ طبري؛ الكامل في التاريخ، ج ٢، ص ١56.
2- تفسير مجمع البيان، ج ٣، ص 5٧، ذيل آيه: (. . .) (توبه: ٨4)

ص: 163

پيامبر (ص) اعتراض كرد كه «چرا پيراهن خود را براى كفن آن مرد منافق دادى؟» . (1)

پيامبر (ص) فرمود: «اولاً پيراهن من موجب رفع عذاب از او نمى گردد و ثانياً، اميدوارم بدين وسيله جمعيت زيادى به اسلام روى آورند» .

اين برخورد حكيمانه پيامبر (ص) موجب شد كه هزار نفر از قبيله خزرج مسلمان شوند. (2)

اما عمر، متوجه اين فلسفه نبود و حكمتى كه رسول خدا (ص) به كار مى برد را ناديده مى گرفت تا جايى كه به آن حضرت اعتراض كرد و هنگامى كه حضرت مى خواست به جنازه آن مرد نماز بخواند، عباى ايشان را گرفت و كشيد.

اين داستان هم يك ماجراى معروف و ثابت شده تاريخى است كه بخارى و ساير مورخان شيعى و سنّى، آن را در كتب خود آورده اند. (3)البته مطالب زننده ديگرى نيز، بيان شده است كه چون بيان آن در شأن يك فرد دين دار نيست و عفت قلم اجازه نمى دهد، از آوردن آن صرف نظر مى كنم.

ابوهريره كتك مى خورد!

ابوهريره از جانب رسول خدا (ص) مأموريت يافت كه با هر كس از اهل توحيد برخورد كرد، او را به بهشت بشارت دهد. اين دستور رسول خدا (ص) بر اساس حكمتى بود كه آن حضرت اجراى آن را جهت جذب نيرو و تشويق افراد به اسلام و اينكه شريعت اسلام، آسان است، لازم مى دانست و ضرورت شديد آن نيز،


1- تفسير مجمع البيان، ج ٣، ص 5٧
2- تفسير مجمع البيان، ج ٣، ص 5٧
3- صحيح بخاري، ج 4، ص ١٨ و مجمع البيان، ج ٣، ص 5٧.

ص: 164

احساس مى شد. اما، وقتى ابوهريره اين دستور پيامبر (ص) را به عنوان مجرى ايشان اجرا كرد، عمر او را آن چنان كتك زد كه از صورت، نقش زمين شد! (1)

خوددارى از كشتن منافق

در ماجراى ديگر ابوبكر و عمر، از كشتن فرد منافقى كه پيامبر (ص) فرمان داده بود، خوددارى كردند. پيامبر (ص) به آنها فرموده بود: «اگر آن منافق كشته شود، پس از من حتى دو نفر هم با هم اختلاف نخواهند داشت!» .

امام احمدبن حنبل، از ابو سعيد خدرى روايت مى كند:

ابوبكر، به حضور رسول خدا آمد و گفت: در فلان وادى عبور مى كردم، مرد خوش اندامى را ديدم كه با هيبت و خشوع خاصى، مشغول نماز بود!

رسول خدا (ص) فرمود: ابوبكر! برو و او را به قتل برسان!

ابوبكر، براى انجام مأموريت، در آن محل حضور يافت و چون مرد را در همان حال خشوع نماز مشاهده نمود، از قتل او صرف نظر كرد و به محضر پيامبر مراجعت نمود.

آنگاه پيامبر (ص) به عمر دستور داد كه آن مرد را به قتل برساند. وى هم وقتى رفت و آن مرد را با آن وضع ديد، از كشتن او خوددارى كرد و به حضور پيامبر (ص) بازگشت و گفت: من، مردى كه با آن وضع در حال نماز بود را نمى كشم!

سپس پيغمبر (ص) فرمود: علي (ع) حركت كن و مرد منافق را به قتل برسان. علي (ع) وقتى در آن محل حضور يافت، مرد منافق را نديد و بى نتيجه برگشت!


1- صحيح مسلم، ج ١، ص ٩٠، باب ١٠، من لقي الله بالايمان، ح 5٢.

ص: 165

آنگاه پيغمبر (ص) فرمود: آن مرد و ياران او قرآن مى خوانند، اما قرآن از گفتار آنان تجاوز نمى كند. آنان آن گونه از دين خارج مى شوند كه تير از كمان خارج مى شود و ديگر برنمى گردد، آنان هم ديگر به دين برنمى گردند، آنها را بكشيد. (1)

* *

انس بن مالك مى گويد:

در روزگار پيامبر (ص) مردى بود كه عبادت و اطاعت او، ما را به شگفتى وامى داشت. وضع او را با نام و نشان براى آن حضرت بيان كرديم ولى او را نشناخت. يك روز آن مرد به طور ناگهانى، از كنار جمع ما عبور مى كرد كه او را به پيامبر نشان داديم. پيغمبر (ص) با مشاهده او فرمود: شما از مردى به من اطلاع مى دهيد كه در چهره او آثار شيطنت نمايان است! تا اينكه آن مرد به جمع ما نزديك شد و بدون اينكه سلام كند، كنار ما قرار گرفت.

پيغمبر (ص) او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى مرد! تو را به خدا سوگند، وقتى ما را ديدى، پيش خود نگفتى در اين جمع كسى از من افضل و بهتر نيست؟ !

مرد گفت: آرى! من چنين فكر مى كنم! آنگاه راه مسجد را پيش گرفت و در آنجا مشغول نماز شد!

سپس پيغمبر (ص) فرمود: چه كسى حاضر است اين مرد را به قتل برساند؟ ابوبكر گفت: من حاضرم، اما وقتى وارد مسجد شد و او را در حال نماز ديد، گفت: سبحان الله، من كسى را بكشم كه در حال نماز است؟ بعد از مسجد خارج شد و


1- احمدبن حنبل، مسند، ج 4، ص ٣٣، ح ١١١١٨.

ص: 166

نزد رسول خدا رفت و گفت: اى پيامبر! من كسى را بكشم كه در حال نماز است؟ مگر خود از كشتن نمازگزاران نهى نكردى؟ !

پس از آن پيغمبر (ص) فرمود: كيست كه برود آن مرد را به قتل برساند؟

عمر گفت: من حاضرم، اما عمر نيز، وقتى وارد مسجد شد و مرد منافق را در حال سجده و چهره بر خاك ديد، با خود گفت: ابوبكر كه از من افضل بود، او را نكشت، من چگونه او را به قتل برسانم؟ آن وقت به حضور رسول خدا برگشت و آن حضرت فرمود: چه شد؟

عمر گفت: او را در حال سجده ديدم و كشتن او را ناپسند دانستم!

در نهايت، پيغمبر (ص) فرمود: ديگر چه كسى حاضر است، آن مرد را به قتل برساند؟

علي (ع) اعلام آمادگى كرد و پيامبر نيز، تأكيد نمود كه حتماً اقدام شود، اما وقتى علي (ع) در مسجد حضور يافت، متأسفانه مرد منافق رفته بود و آن حضرت بدون نتيجه به حضور رسول اكرم (ص) مراجعت نمود!

بعد پيغمبر (ص) فرمود: اگر اين مرد كشته شده بود، در امت من حتى دو نفر هم، گرفتار اختلاف نمى شدند. (1)

اين مطلب را حافظ، محمدبن موسى شيرازى در كتاب خود از تفسيرهاى يعقوب بن سفيان، مقاتل بن سليمان، يوسف قطان، قاسم بن سلام، مقاتل بن حيان، على بن حرب، سدى، مجاهد، قتاده، وكيع و ابن جريح و به صورت مرسل ابن عبدربه اندلسى روايت كرده اند، اما ابن عبدربه در پايان، داستان اضافه مى كند:

پيغمبر (ص) فرمود: اين مرد اولين منشأ اختلافى است كه در امت من به وجود


1- مسند، ج ١، ص 6٠ و 6١، ح ٩٠؛ الاصابة، ابن حجر، ج ١، ص 4٨4، ح ٢446 در شرح حال «ذو الثديّة» .

ص: 167

مى آيد و اگر اين مرد كشته مى شد، در امت من حتى دو نفر هم با هم، اختلاف نمى كردند!

آرى! بنى اسرائيل هفتاد و دو فرقه شدند و امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد كه به غير از يك فرقه، بقيه اهل آتش دوزخ خواهند بود! (1)

شبيه اين داستان، ماجرايى است كه احمد روايت كرده و مى گويد:

افرادى از قريش به حضور پيغمبر (ص) آمدند و عرض كردند: اى محمد! ما همسايگان و هم پيمانان شما هستيم، اما تعدادى از غلامان و كارگران ما، با توجه به اينكه ميل و رغبتى به دين و احكام اسلام ندارند، مزرعه و كشاورزى ما را رها كرده اند و كنار تو گرد آمده اند. تقاضاى ما اين است كه آنها را طرد نمايى تا به كار و كسب خود برسند!

پيغمبر (ص) ابوبكر را مورد خطاب قرار داد و فرمود: در اين باره چه مى گويى؟

ابوبكر گفت: اينان همسايگان تو هستند، راست مى گويند و ادعاى آنها به حق است.

پيغمبر (ص) از شنيدن آن جواب، ناراحت شد و با چهره برافروخته، عمر را مورد سؤال قرار داد و نظر او را درخواست كرد، كه عمر نيز، مانند ابوبكر جواب داد و پيغمبر نيز، از آن جواب، ناراحت و متغير گشت. (2)

اشكال تراشى در مورد تقسيم صدقه ها

در مورد تقسيم صدقه ها نيز، برخى به پيامبر گرامى اسلام (ص) اعتراض و اشكال وارد كرده اند.


1- عقد الفريد، ج ٢، ص ٢44 - ٢45؛ آخر باب «القول في اصحاب الاهواء» .
2- احمدبن حنبل، مسند، ج ١، ص ٣٢٧، ح ١٣٣5.

ص: 168

قرآن كريم، داستان آنها را چنين بيان مى فرمايد:

بعضى تو را درباره صدقات مورد اعتراض و ملامت قرار مى دهند، اگر به آنان عطا كنى راضى و خرسند مى شوند و اگر چيزى به آنان نپردازى، ناراحت و خشمناك مى گردند! (1)

عبدالله بن مسعود مى گويد:

پيغمبر (ص) يك بار صدقات را به شيوه گذشته، ميان افراد تقسيم نمود. اما يك مرد انصارى او را مورد اعتراض قرار داد كه به خدا اين نوع تقسيمى كه او انجام داد، مورد رضايت خدا نبود! من تصميم گرفتم، اعتراض او را به اطلاع رسول خدا برسانم. براى اين منظور، به حضور آن حضرت شرف ياب شدم و در حالى كه وى در جمع اصحاب خود نشسته بود، مطلب را گزارش دادم. پيغمبر (ص) با شنيدن آن مطلب، به قدرى ناراحت شد كه چهره او متغير و برافروخته شد، تا جايى كه من پشيمان شدم و آرزو كردم اى كاش اين خبر را نداده بودم!

بعد پيغمبر (ص) فرمود: موسى پيامبر (ع) را، بيش از اين اذيت كردند و آن حضرت استقامت نمود. (2)

عبدالله بن مسعود همچنين روايت مى كند:

رسول خدا در ماجراى جنگ حنين نيز، در مورد تقسيم اموال، به خاطر تأليف قلوب آنان و قبايل آنها و تشويق آنها به اسلام، به افرادى مانند اقرع بن حابس صد شتر، به عيينه صد شتر و به تعدادى از اشراف عرب، سهمى بيشتر از


1- توبه: 5٨.
2- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢٢6٣، ح 5٧4٩؛ باب الصبر علي الاذي.

ص: 169

ديگران، اعطا كرد.

مردى اين عمل را مورد اعتراض قرار داد و گفت: به خدا سوگند، اين تقسيم عادلانه نيست!

من اين خبر را به اطلاع پيغمبر (ص) رساندم و آن حضرت ناراحت شد و فرمود: اگر خدا و رسول او، عدالت را رعايت نمى كنند، ديگر چه كسى لايق اجراى عدالت است؟ خداى رحمت كند موسي (ع) را كه بيش از اين آزار و اذيت ديد و آن را در راه خدا تحمل نمود. (1)

سلمان بن ربيعه مى گويد:

از عمر شنيدم كه مى گفت: رسول خدا تقسيمى انجام داد. به او گفتم: اى رسول خدا! براى دريافت اموال از اينان شايسته تر، اهل صفه هستند!

رسول خدا (ص) فرمود: چيزى مى گويند كه فحش و نارواست! (2)

بعضى از آنها نيز، گاهى از كارى كه پيامبر (ص) اذن مى داد و خود نيز، آن را انجام مى داد، خوددارى مى كردند! !

عايشه مى گويد:

پيغمبر (ص) عملى را انجام داد و به ديگران نيز، اجازه داد كه انجام دهند، اما عده اى از آن كار، خوددارى كردند و وقتى اين خبر به گوش آن حضرت رسيد، خطابه اى ايراد كرد و فرمود: بعضى را چه شده است كه كارى را كه من


1- صحيح بخاري، ج ٣، ص ١١4٨، ح ٢٩٨١ - ٢١4٩؛ احاديث ديگري هم، به همين معني نقل كرده است و از جمله اينكه آن حضرت مى فرمايد: «اذا لم يعدل الله و رسوله. . .» ، اين روايت نص صريح است به اينكه آن حضرت، از جانب خدا مأمور به آن گونه تقسيم بوده و كار بر اساس حكمت بالغه انجام شده است، اما در عين حال، مورد اعتراض قرار گرفته و در آنچه مى گويد چيزي جز وحي، كه بر او نازل شده، نيست.
2- امام احمدبن حنبل، مسند، ج ١، ص 5٣ و 54، ح ١٢٧.

ص: 170

انجام مى دهم، از آن طفره مى روند؟ به خدا سوگند، من از ديگران به احكام خدا داناتر، و از ترس به خدا بيمناك ترم. (1)

حاطب بن بلتعه

حاطب، نامه رسان رسول خدا (ص) روزى نامه آن حضرت را براى مشركان برد و هنگام تحويل نامه، سياستى به خرج داد. هنگام برگشت، رسول خدا (ص) سؤال كرد چرا چنين كردى؟

حاطب پاسخ داد: «خواستم از اين طريق، رابطه خود را با قوم و قبيله ام حفظ كنم، تا از مال و خانواده ام حراست كنند! علاوه بر اين، صحابه ديگر نيز، در آنجا مال و زندگى دارند كه خداوند بدين وسيله مال و زندگى آنها را حفظ مى كند» .

رسول خدا (ص) با شنيدن اين سخن، فرمود: «راست مى گويد و درباره او، جز خير و خوبى نبايد گفت» .

اما عمر گفت: «اين مرد به خدا و رسول (ص) و مؤمنان، خيانت كرده است، بگذاريد گردن او را بزنم!» .

بخارى، اين مطلب را در آخر كتاب استتابه مرتدين و جاهاى ديگر صحيح، آورده است. (2)

با بيان اين مطلب، دليل ما مبنى بر اجتهاد و تأويل روشن شد و همين مقدار كافى است كه بدانيم، افراد در برابر نص، تأويل و اجتهاد داشته اند و عذر آنها هم، پذيرفته شده است.


1- صحيح بخاري، ج 6، ص ٢54٣، ح 65٣٩.
2- صحيح بخاري، ج ٣، ص ١٠٩5، ح ٢٨45.

ص: 171

دوران خلافت عثمان

علاوه بر آنچه گذشت، دليل و مدرك ديگرى كه تأويل و استنباط و معذور بودن مجتهدان را ثابت مى كند، نظريه عمومى خلافت عثمان، از روزى كه با او بيعت كردند تا روزى كه كشته شد، است، زيرا اگر حوادثى را كه در عصر او اتفاق افتاده، بر تأويل حمل نكنيم، خلافت او باطل مى شود!

* *

در اينجا به عنوان نمونه، از كتاب ملل و نحل شهرستانى، عين برخى از آن حوادثى كه به تواتر رسيده و از ضروريات تاريخ است را آورده ايم:

ايشان، حَكم بن اميه را به مدينه برگردانيد، در حالى كه پيامبر (ص) او را از مدينه تبعيد كرده بود و تبعيدى رسول الله (ص) ناميده مى شد و خود نيز، در عصر خلافت ابوبكر و عمر براى «حكم» ، نزد آنها وساطت كرده بود و عمر حتّى جاى تبعيد او را عوض كرد و به جايى كه چهل فرسخ دورتر بود، تبعيد نمود. (1)

عثمان، ابوذر صحابى معروف رسول الله (ص) را از مدينه به ربذه تبعيد كرد. (2)

همچنين دختر خويش را به ازدواج مروان بن حكم درآورد و خمس غنايم آفريقا كه دويست هزار درهم مى شد را به او تسليم كرد! (3)

عبدالله بن سعيد بن سرح، كه پيامبر (ص) او را مهدورالدم نموده بود را پناه داد و او را والى مصر گردانيد و از وى خلاف هاى فراوانى سر زد!


1- الملل و النحل للشهرستاني، ج ١، ص ٢٩.
2- الملل و النحل للشهرستاني، ج ١، ص ٢٩.
3- الملل و النحل للشهرستاني، ج ١، ص ٢٩.

ص: 172

استاندارى بصره را به عبدالله بن عامر كه فرد نالايقى بود، واگذار كرد و او در آن سمت، آنچه توانست خلاف انجام داد. (1)

علاوه بر اين، براى هماهنگ كردن قرائت هاى قرآن، دستور داد همه قرآن ها را بسوزانند. (2)

عثمان، از قوم و خويشان خود طرفدارى و حمايت مى كرد، صدقه را در راه جنگ مصرف مى نمود و در بخشش اموال، خانواده خود را بر ديگران مقدم مى داشت. او عمار ياسر و عبدالله بن مسعود را مورد ضرب و شتم قرار داد و بر عبيدالله بن عمر، قاتل هرمزان حد را جارى نكرد. همچنين از جمله مطالب ثابت و مشخص تاريخى نامه اى است كه درباره قتل محمدبن ابى بكر و گروه ديگرى از مسلمانان برگزيده، به مصر نوشت.

از جمله تأويل و استنباطهاى عثمان اين است كه هرگاه از مكه به عرفات و منى مى رفت، نماز ظهر و عشا را تمام مى خواند، در حالى كه پيامبر (ص) و ابوبكر و عمر، هرگاه به آنجا مى رفتند، نمازشان را شكسته مى خواندند، همان گونه كه خود عثمان نيز، در اول خلافت خود، نمازش را شكسته مى خواند. (3)

اما چون عثمان تأويل گر و مجتهد و صاحب نظر بود، عذر او پذيرفته شده است، به همين دليل عدالت و امامت وى از خطا محفوظ مى ماند، پس چرا عذر مجتهدان و تأويل گران ديگر، نبايد پذيرفته شده باشد؟


1- الملل و النحل للشهرستاني، مقدمه چهارم از مقدمات پنج گانه، ج ١، ص ٢6.
2- الكامل في التاريخ، ج ٣، ص ١١٢، حوادث سال ٣٠ هجري.
3- صحيح بخاري باب «الصلاة بمني از كتاب حج» ؛ صحيح مسلم، ج ٢، ص ١4٢، باب «قصر الصلاة بمني از كتاب صلاة المسافر» ، ح ١6 و ١٧؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج ٣، ص ١١- 6٩؛ بحارالانوار، ج ٣١، ص ١4٩، باب ٢5.

ص: 173

روشن ترين دليل براى معذور بودن مجتهدان، اجماع نظرى است كه درباره بسيارى از قيام كنندگان بر حكومت عثمان وجود دارد و افرادى همچون عايشه، طلحه، زبير، عمار ياسر و عمرو بن حمق خزاعى و. . . به آن عمل كرده اند. بديهى است، در اين ماجرا شما نيز، مقتول را امام مى دانيد و به عدالت قاتل، نظر مى دهيد، در حالى كه درباره مقتول گفته مى شد: «اين پيرمرد را بكشيد، خدا او را بكشد، به يقين او كافر شده!» (1)با وجود اين ديگر نمى توان هر دو نظر را پذيرفت، مگر اينكه در اينجا، استنباط را هم، جايز و معذور بدانيم.

در اين باره، براى آگاهى بيشتر، مى توان ماجرايى كه ميان طلحه و عايشه گذشت و تحريكى كه آنها درباره قتل عثمان نموده اند را بررسى كرد. در اين ماجرا، پس از قتل عثمان، مردم با علي (ع) بيعت كردند. سپس آنان به بصره رفتند و به خون خواهى عثمان، عليه علي (ع) قيام كردند. حال بايد گفت كه آنها يا در تحريك مردم بر قتل عثمان، در اشتباه بودند، يا در خون خواهى وى و يا در هر دو حالت؟ اما همه علما از آغاز تاكنون، عذر ايشان را پذيرفته اند، زيرا آنها در اصل مجتهد را معذور مى دانند!

با اين حال، اگر هنوز در اين مورد ترديدى به دل داريد، واقعه اى را كه در بصره بين طلحه و زبير و عايشه از يك سو و عثمان بن حنيف انصارى و حكيم بن جبله عبدى و ديگر شيعيان علي (ع) از سوى ديگر، رخ داده، ملاحظه كنيد. اين واقعه در همه كتاب هاى اخبار و تاريخ نقل شده است و كاملاً روشن است كه قتل و غارت از سوى آنها انجام شده است و عثمان بن حنيف را نيز، در حال زنده بودن مثله و قطعه قطعه كرده اند. (2)همه اين وقايع، قبل از آمدن امير مؤمنان (ع) به بصره رخ داده است!


1- الكامل في التاريخ، ج ٣، ص ٢٠6؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 4٩5.
2- ر. ك: كامل ابن اثير و تاريخ الطبري.

ص: 174

فَكانَ ما كانَ، ممّا لستُ أذكُرُهُ فظنَّ خَيراً و لا تَسأَلْ عن الخَيرِِ (1)

حال، پس از بيان اين مطالب و بررسى ماجراها و خطاهايى كه آمد، آيا ديگر راهى براى اثبات عادل بودن آنها و يقين به معذور بودنشان - كه همه علما بر جواز تأويل و استنباط نظر داده اند - مى توان داشت؟ اين خود به اين دليل است كه، عذر تأويل گران پذيرفته مى شود!

با صرف نظر از مطالب گذشته، و در نظر گرفتن آرا و نظر علما درباره معاويه، موجه و معذور بودن تأويل گران به خوبى آشكار مى شود. توضيح مطلب آنكه، وقتى در نظر آنها، معاويه اهل اجتهاد و استنباط باشد، در مورد الحاق زياد به ابوسفيان، عدالت او محرز است، با وجود اينكه زياد از زن بدنامى به نام سميه به دنيا آمده بود و مشهور بود كه وى فرزند فراش عبيد است، اما معاويه به شهادت فرمانده قوادى كه مى گسار نيز بود، دريافت كه ابوسفيان با سميه زنا كرده است. به همين دليل وى را فرزند پدر و برادر خود ناميد. در صورتى كه اين عمل مغاير دستور رسول خدا (ص) بود كه مى فرمايد: «

الولدُ لِلفَراشِ و لِلعاهِرِ الحَجَرُ. » (2)؛ «بچه از راه زنا، به فراش و مادر ملحق مى شود و شخص زناكار هم بايد سنگسار گردد» .


1- از اشعار «المعتزّ» ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص 45.
2- اين حديث متواتري است كه پيامبر (ص) به هنگام نزاع سعدبن ابى وقاص و عبدبن زمعة، درباره غلامي كه عتبة بن ابى وقاص براي برادر خود سعد پيمان بسته بود، در حالى كه او را فرزند زناي زمان جاهليت خود مى دانست! سعد در اين باره به رسول خدا عرض كرد: «اين غلام، فرزند برادر من است كه آن را به من بخشيد و درباره آن ترديد دارم» . ابن زمعه نيز، گفت: «اي رسول خدا، اين غلام برادر من و فرزند پدر من است كه از فراش كنيز او به دنيا آمده است. پيامبر در چهره غلام دقت نمود و او را شبيه عتبه يافت ولي او را به زمعه ملحق نمود و فرمود: «الولد للفراش. . .» . بخاري، اين مطلب را در سه جاي كتاب خود، و از جمله در جلد ٢، ص ٧5٣ صحيح، آورده است. مسلم هم، در صحيح خود، ج ٣، ص ٢56، كتاب الرضاع، باب ١٠، ح ٣6، نقل كرده است.

ص: 175

همچنين، با بيان ديگر پيامبر (ص) نيز مغاير بود كه فرموده بود: «

مَنْ عَمِلَ عَمَلاً لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرُنا فَهُوَ رادٌّ » (1)؛ «كسى كه عملى را بدون دستور ما انجام دهد، كار باطل انجام داده و عصيان گر خواهد بود» .

قرآن هم مى فرمايد:

ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ (احزاب: 5)

شما فرزند خوانده ها را، به پدران خود منسوب كنيد و به نام پدران بخوانيد كه اين كار نزد خدا به عدالت و راستى نزديك تر است.

اين عمل معاويه، اولين عمل جاهلى است كه آشكارا در اسلام واقع شده است. با اين وجود، علماى اهل سنت به عدالت وى خدشه اى وارد نكرده اند. (2)همچنين بيعت گرفتن معاويه براى يزيد خللى در عدالت وى ايجاد نكرد، در حالى كه يزيد، جوان مى گسارى بود كه شناخت كاملى از دين نداشت. در مقابل او، شخصيت والايى همچون حسين بن على (ع) كه مورد تأييد خدا و رسول (ص) و مؤمنان بود، قرار داشت، اما معاويه با آگاهى از اين شخصيت و خصلت هاى مثبت و ارزنده اى كه در وجود حسين بن على (ع) بود، براى يزيد بيعت گرفت!

علاوه بر اين، براى احراز پست خلافت، غير از حسين بن على (ع) از مهاجر و انصار، بدرى ها و افراد بيعت رضوان، افراد فراوانى وجود داشتند كه قارى قرآن و عارف به احكام و خبره در سياست بودند و به عقيده همه افراد صالح، شايستگى امر خلافت و زعامت را داشتند، اما با اين اوصاف، معاويه، سابقه آنها را در اسلام،


1- صحيح بخارى، ج ٢، ص ٧5٣.
2- همه اهل سنت، به روايت هاى معاويه استناد مى كنند و به او اعتماد دارند. بخارى در كتاب جهاد، درباره آيه فَأَن لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ در باب «وصل الشعر» از كتاب لباس و موارد ديگر، به قول معاويه استدلال و استناد كرده است.

ص: 176

ناديده گرفت و به آنها اعتنا نكرد و به جاى آنها فرد نالايق و شرورى چون يزيد را بر گرده امت مسلط ساخت. يزيد با جناياتى كه انجام داد در نهايت، موجب به شهادت رسيدن سيد جوانان اهل بهشت و خامس آل عبا (ع) شد و همه را به سوگ اين مصيبت نشاند.

يزيد، مسلم بن عُقبه را بر مردم مدينه مسلط كرد و اين كارى بود كه معاويه با او عهد كرده بود كه انجام دهد (1)و اين چيزى است كه همه با صراحت به آن معترف اند. (2)

ابن عقبه در مدينه جناياتى انجام داد كه جا داشت آسمان بشكافد! او جان و مال و ناموس مردم مدينه را، سه روز براى كارگزاران جلاد و بى رحم خود مباح كرد. آثار دردناك و فجايع شومى كه آن حادثه به بار آورد، عبارت بودند از:

١. هزار نفر از دختران پاك دامن مهاجر و انصار، مورد تجاوز ناموسى سپاه ابن عقبه، واقع شدند! (3)

٢. از افراد مهاجر و انصار و فرزندان آنها و ساير مسلمانانى كه به حرم پيامبر (ص) پناهنده شده بودند، ده هزار و هشتصد و هفتاد نفر به شهادت رسيدند، تا جايى كه در مدينه، پس از آن حادثه، از كسانى كه در جنگ بدر در ركاب رسول خدا (ص)


1- اين عمل بدون توجه به دعاي رسول خدا (ص) بود، كه درباره اهل مدينه بيمناك بود، و مى فرمود: «هر كس اهل مدينه را بترساند؛ خدا او را بترساند و لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد و در روز قيامت، هيچ عملى از او پذيرفته نخواهد بود» . امام احمدبن حنبل، مسند، ج 5، ص 4٩5.
2- تاريخ طبري، ج 5، ص ٣، حوادث سال 6٣ هجري؛ ابن عبدربه مالكى، عقد الفريد، در واقعه حره.
3- سيوطى در تاريخ الخلفاء، ص ٢٠٩، و فخري در تاريخ خود، ص ١٠٧ مى نويسد: «از آن پس هر كس دختر خود را شوهر مى داد، نمى توانست بكارت او را تضمين نمايد و مى گفت: شايد در واقعه حره مورد تجاوز قرار گرفته باشد» .فاضل شيرازي در ص 44 اتحاف مى نويسد: «هزار باكره مورد تجاوز قرار گرفت، حدود هزار نفر زنانى كه شوهر نداشتند، آبستن شده بودند و به هر حال پس از آن حادثه، بيش از هزار نفر باكره، به خاطر آن جنايت، فرزند زائيدند!» .

ص: 177

شمشير زده بودند، حتى يك نفر هم باقى نماند. (1)

٣. در جريان آن هجوم و غارت وحشيانه، بسيارى از زنان و كودكان كشته شدند. سربازان مسلم بن عقبه پاى كودك شيرخوارى كه در آغوش مادر بود را مى گرفتند و او را آن چنان به ديوار مى كوبيدند كه مغزش متلاشى و خون او در هوا پخش مى شد، در حالى كه مادر كودك نيز، شاهد آن صحنه دلخراش و كوبنده بود.

سپس با اعمال زور و تهديد، از مردم مدينه براى يزيد بيعت مى گرفتند تا آنها برده و غلام يزيد باشند، كه اگر او خواست آنها را آزاد كند و اگر نه، آنها را در بردگى نگه دارد!

مردم غارت زده اى كه جان و مال و ناموس آنها، به يغما رفته بود به ناچار تن به اين ظلم دادند و پس از آن، مسلم بن عقبه سرهاى شهداى مدينه را براى يزيد به شام فرستاد. وقتى سرها را مقابل يزيد گذاشتند، شروع كرد به خواندن اشعار ابن زبعرى كه: «اى كاش ياران بزرگ من كه در بدر حضور داشتند، اكنون مى بودند و پيروزى مرا مى ديدند. . . !» . (2)

خانه كعبه در محاصره. . . !

يزيد، براى سركوبى عبدالله بن زبير، ابن عقبه مجرم را روانه مكه كرد. اما در راه مكه مرگ گريبان او را گرفت و پس از او حصين بن نُمَير، فرماندهى ارتش يزيد را عهده دار شد، او به مكه حمله برد و با نصب عرابه ها و منجنيق ها، به سپاه خود دستور داد كه روزى ده هزار سنگ، به سوى خانه خدا پرتاب كنند تا جايى كه


1- ابن قتيبه، الامامة والسياسة، ج ٢، ص ١٠ و ١١.
2- ابن عبدربه، مطلب را در عقد الفريد، ج 5، ص ١٣٩، در ماجراي «حره» نقل كرده و اضافه مى كند: «يزيد با اين عمل از اسلام مرتد شده است» رجوع به: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص ٢5٩.

ص: 178

قسمتى از خانه خدا، آتش گرفت و خراب شد. حصين بن نُمَير، مردم مكه را در ماه هاى محرم و صفر و ربيع الاول در محاصره قرار داد، تا اينكه خبر مرگ يزيد رسيد (1)و مردم راحت شدند.

بى شرمى هاى يزيد در طول سال هاى عمر او به قدرى است كه قلم و دفتر از نوشتن آن ناتوان است. پدر او نيز، اوضاع او را مى ديد و مى دانست كه در وجود او كوچك ترين لياقت و شايستگى براى امارت مسلمانان وجود ندارد، پس، چگونه او را به پست خلافت و امامت نشانيد و او را بر دنيا و دين مردم مسلط كرد و به آنها ستم و خيانت كرد؟

در صورتى كه پيامبر (ص) فرموده است:

ما مِن والٍ يَلِيَ رَعيّةً مِنَ المُسلمينَ فَيَمُوتُ وَ هُوَ غاشٍ لَهُم، اِلاّ حَرَّمَ اللهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ. (2)

هر كس بر مسلمانان حكومت كند، و به آنها حيله و خيانت نمايد و بميرد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است!

و نيز، مى فرمايد:

مَنْ وَلِيَ مِنْ اُمُورِ الْمُسْلمينَ شَيْئاً، فَأَمَّرَ عَلَيهم اَحَداً مَحاباةً، فَعَليهِ لَعنةُ اللهِ، لايَقبَلُ اللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لا عَدْلاً حَتّي يَدْخُلَ جَهَنَّم. (3)

هر كس عهده دار مسئوليت كارى از كارهاى مسلمانان شود، شخص نالايق و بى پروايى را بر گرده آنها سوار نمايد، لعنت خدا بر او باد و خداوند هيچ عملى را از او قبول نمى كند، تا اينكه او را داخل جهنم نمايد!


1- الامامه و السياسه، ج ٢، ص ١٢.
2- صحيح بخاري، كتاب الاحكام، ج 6، ص ٢6١4، ح 6٧٣٢؛ احمدبن حنبل، مسند، ج ١، ص ٢4، ح ٢١.
3- احمدبن حنبل، مسند، ج 6، ص ٢6١4، ح 6٧٣٢.

ص: 179

همچنين پيامبر (ص) فرمود:

ما مِنْ عَبدٍ اسْتَرعاهُ اللهُ رَعْيَةً فَلَمْ يَحظها بِنَصيحَةٍ لا يَجِدُ رائِحَةَ الْجَنّة. (1)

هر بنده اى كه به عنوان مسئوليت الهى، عهده دار رهبرى امت گردد و به نفع و نصيحت آن ملت اقدام نكند، بوى بهشت به مشام او نمى رسد.

با اين اوصاف، تمامى علما، معاويه را بر اين اساس كه مجتهد و صاحب نظر بوده، معذور و بى گناه دانسته اند، همان گونه كه در ماجراى «واقعه طف» و «حادثه غارت و آتش زدن مدينه» فرزندش يزيد را نيز، معذور شمرده اند. (2)

حتى بسيارى از علما، معتقدند كه يزيد از اولياء الله و اهل بهشت است و هر كس درباره او ترديد داشته باشد، خداوند او را بر آتش جهنم نگه مى دارد! (3)

معاويه، عمروبن حمق خزاعى را كه از ياران صالح رسول خدا (ص) بود و در اثر عبادت و اطاعت فرسوده شده بود، به علت محبتى كه از على (ع) بر دل داشت، به شهادت رسانيد و سر او را بالاى نيزه برد و آن اولين سرى بود كه در اسلام، بالاى نيزه مى رفت، اما با وجود اين، عده اى كار او را توجيه و او را معذور دانسته اند! (4)

قتل حجربن عدى و حسين بن على (ع)

معاويه، حجربن عدى كندى، از ياران دانشمند و فداكار على (ع) را به همراه ياران پرهيزكارش كه حاضر نشدند على (ع) را لعنت كنند، به قتل رسانيد، همان گونه


1- صحيح بخاري، ج 6، ص ٢6١4، ح 6٧٣٢.
2- مجموعه رسايل كبري، ج ٧، رساله ٧، ص ٣٠٠؛ ارشاد الساري، شرح صحيح البخاري، ج 6، ص ٢٣٠؛ تاريخ ابن خلدون، ص ٢4١؛ تاريخ ابن اثير، ج ١١، حوادث سال 5٨٣؛ غزالى، احياء العلوم، ج ٣، ص ١١٢.
3- غزالى، احياء العلوم، ج ٣، ص ١١٢.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ٢، ص ٢٩٠.

ص: 180

كه حسن بن على (ع) را به دست دختر اشعث مسموم و شهيد كرد. همه اهل بيت (عليهم السلام) و شيعيان آنها و بسيارى از مورخان اهل سنت نيز به اين مطلب اقرار كرده اند. ابوالحسن مداينى مى گويد:

وفات حسن بن على (ع) در سال 4٩ هجرى واقع شد. وى مدت چهل روز مريض شد و در سن 4٧ سالگى، به خاطر سمى كه معاويه به وسيله جعده بنت اشعث به او خورانيد، وفات يافت. معاويه هم به او وعده داده بود، اگر حسن بن على (ع) را به قتل رساندى، صد هزار درهم به تو مى دهم، و پس از آن هم تو را به ازدواج فرزندم يزيد درمى آورم. اما وقتى حسن بن على (ع) وفات كرد، معاويه، اموال را به جعده پرداخت نمود، ولى درباره ازدواج او با يزيد خوددارى كرد و گفت: مى ترسم، آنچه را به سر فرزند رسول الله آوردى، به سر فرزند من هم درآورى! (1)

مداينى در جاى ديگرى مى نويسد:

به خدا سوگند! معاويه به قرارداد صلح با حسن بن على (ع) وفا نكرد، چون حجربن عدى و ياران او را به قتل رسانيد و بيعت را نيز، براى فرزند خود يزيد گرفت و خود حسن بن على (ع) را با زهر مسموم و شهيد نمود. (2)

ابوالفرج اصفهانى درباره علت قتل حسن بن على (ع) مى نويسد:

معاويه تصميم گرفت براى فرزند خود يزيد بيعت بگيرد و براى اين كار، مانعى سخت تر از حسن بن على (ع) و سعد وقاص وجود نداشت، بدين خاطر، سم فرستاد و آنان را شهيد كرد. (3)


1- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ١6، ص ١١ و ١٧.
2- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ١6، ص ١١ و ١٧.
3- مقاتل الطالبيين، ص ٣١؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ١6، ص ٢٩.

ص: 181

ابن عبدالبر نيز مى نويسد:

دختر اشعث، حسن بن على (ع) را زهر خورانيد و بعضى گفتند كه اين كار، نقشه معاويه بود كه با بذل مال اين كار را انجام داد. (1)

در اين زمينه، روايت هاى فراوانى آمده است كه ما به همين مقدار بسنده مى كنيم.

خلاصه اگر بخواهيم داستان همه افراد صالح و اولياى خدا، كه به دست معاويه به قتل رسيده اند را بياوريم، مطلب به درازا مى كشد و فرصت زيادى لازم است. (2)

معاويه بسيارى از افراد را با حيله كشت، با تجاوز به قتل رسانيد، در جنگ ها نابود كرد، چشم هايشان را درآورد، دست ها و پاها و زبان هاى حق گوى آنها را قطع نمود، تهمت و افترا به آنها زد، زن هاى آنها را از روى مكر و حيله طلاق داد، اموالشان را غارت نمود، خانه هاى آنها را تصرف و گاهى خراب كرد، آنها را به جاهاى دوردست تبعيد كرد، با ذلت به زندان ها انداخت، افراد را زنده در گور نمود و بالاى منبر لعنت كرد و. . . .

* *

معاويه بسيارى از احكام را تغيير داد و حدودى را تعطيل كرد و زشتى ها و گناهان و منكرات بسيارى انجام داد. او ستمگران بى شرمى را همچون: ابن شعبه،


1- ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج ١، ص ٣٧5، شرح زندگى امام حسن (ع) .
2- معاويه به كشتن اولياي خدا، قناعت نمى كرد، بلكه دوستان خصوصى و نزديك خود كه پيوسته ملازم او بودند، مانند عبدالرحمن بن خالدبن وليد كه در جنگ صفين در ركاب او بود، و از مخالفان على (ع) به شمار مى آمد را به قتل رسانيد تا يزيد رقيب نداشته باشد. الاستيعاب، ج ٢، ص 4٠٩ شرح حال عبدالرحمن بن خالدبن وليد.

ص: 182

ابن عاص، ابن سعيد، ابن ارطاة، ابن جندب، مروان، ابن سحط، زياد، ابن مرجانه و وليد را در حكومت شريك خود قرار داد، كه هر كدام در ابتدا از روى ظاهر بر مردم حكومت كردند و در مراحل بعدى تا توانستند مرتكب بدترين نوع عذاب ها بر مردم شدند؛ زنان را به اسارت گرفتند و كودكان را به خاك و خون كشيدند!

نمونه ديگرى از ظلم و ستم هايى كه معاويه به مردم روا داشت، فرستادن بسر بن ارطاة به يمن براى كشتن بندگان شايسته خدا بود كه در سال 4٠ هجرى رخ داد.

بسر در يمن، پيرمردان قد خميده و كودكان شيرخوار را به خاك و خون كشيد و زنان را به اسارت گرفت و اموالشان را غارت كرد. بسر در همدان نيز، زنان را به اسارت گرفت و سر برهنه به بازار برد و آنها را به ميزان بلندى پا و قد فروخت، صاحب كتاب استيعاب در اين باره مى نويسد: «آنان اولين دسته زنانى بودند كه در اسلام، اسير شدند!» . (1)

فاجعه دردناك ديگرى كه در كتب تاريخى به چشم مى خورد، سرنوشت دو كودك بى گناه عبيدالله بن عباس است. عبيدالله بن عباس، از سوى حضرت على (ع) فرماندار يمن بود. وى از شر بسر فرار كرد و عبدالله بن مدان حادثى - كه جد مادرى كودكان او بود - را به جاى خود گذاشت. اما او به همراه هزاران نفر از نيكان، به دست بسر به شهادت رسيد. كودكان عبيدالله نيز، به بيابان فرار كردند و به پيرمردى به نام كنانى پناه بردند. اما بسر آنها را پيدا كرد. كنانى از بسر خواست كه از كشتن اين كودكان بى گناه، صرف نظر كند و يا اگر مى خواهد آنها را به قتل برساند او را نيز با آنها بكشد. بسر نيز، اول پيرمرد را كشت پس از او، آن دو كودك را جلوى


1- الاستيعاب، ج ١، ص ١5٧.

ص: 183

چشم مادر سر بريد. (1)مادر آن دو كودك، با مشاهده آن عمل فجيع، گرفتار جنون و ديوانگى شد و در كوچه ها مى گذشت و در مرثيه فرزندان خود، اشعار دردناكى را مى خواند. (2)

زنى از قبيله كنانه، با خطاب به قاتل آن كودكان بى گناه، گفت:

مردان را كشتى، به چه گناهى اين دو كودك را به قتل رساندى؟ به خدا سوگند! در زمان جاهليت چنين كودكانى را نمى كشتند. به خدا سوگند! ابن ارطاة حاكم ستمگرى است كه به صغير و كبير رحم نكرد و در او عاطفه وجود ندارد و چنين كسى، سلطان بدى خواهد بود. (3)

ابن اثير مى نويسد:

وقتى خبر شهادت آن دو كودك، به گوش اميرالمؤمنين (ع) رسيد، آن حضرت به قدرى ناراحت شد كه درباره بسر نفرين كرد و گفت: خدايا دين و عقل او را نابود كن. دعاى آن حضرت مستجاب شد و عقل و دين بسر زايل گرديد و پيوسته به جاى شمشير، چوب به دست مى گرفت و به افراد حمله مى كرد و هذيان مى گفت تا با آن وضع ذلت بار، مرگ او فرا رسيد. (4)

ساير ياران و معاونان و وزيران معاويه نيز، همچون بسر براى تحكيم پايه هاى حكومت خود، مرتكب چنين خطاهاى هولناكى مى شدند. هر كدام از آنها هزاران نفر از نيكان و مردان برگزيده را به قتل مى رساندند و اعمالى مرتكب مى شدند كه


1- الاستيعاب، ج ١، ص ١56، در شرح زندگى بسربن ارطاة اين مطلب را آورده است.
2- الكامل في التاريخ، ج ٣، ص ٣٨٣ - ٣٨5، حوادث سال 5٠ هجري، ابن عبدالبر در الاستيعاب، ج ١، ص ١56 و ابي الفداء اين مطلب را نقل كرده اند.
3- الكامل في التاريخ، ج ٣، ص ٣٨٣ - ٣٨5
4- الكامل في التاريخ، ج ٣، ص ٣٨5، حوادث سال 5٠ هجري.

ص: 184

عرش الهى را به لرزه درمى آورد و اين در حالى بود كه خود آنها كوچك ترين احساس گناهى در برابر اعمالشان نداشتند.

محمدبن سليم مى گويد:

از انس بن سيرين سؤال كردم، آيا سمره كسى را هم كشت؟ جواب داد: مگر مى شود افرادى را كه سمرة بن جندب به قتل رسانيد، شماره كرد؟ ! (1)

وقتى زياد بن ابيه از سوى معاويه، حاكم كوفه و بصره بود، خود به كوفه رفت و به مدت شش ماه، سمره را در بصره جانشين خود قرار داد. وى هشتاد هزار نفر از مردم بى گناه بصره را به خاك و خون كشيد و آنگاه هم كه زياد از او سؤال كرد، بيم نداشتى كه بى گناهى را كشته باشى؟

سمره گفت: «اگر دو برابر آنها را هم كشته بودم، چنين ترس و نگرانى را نداشتم!» . (2)

ابى سوار عدوى مى گويد:

سمره در يك صبحگاه از قوم و قبيله من، چهل وهفت نفر از افراد شايسته را كه همه از جمع آورى كنندگان قرآن بودند، به شهادت رسانيد! (3)

عوف روايت مى كند:

وقتى سمره با سپاه خود وارد مدينه شد و از محله بنى اسد عبور مى كرد، مردى به طور ناگهانى، از يك كوچه خارج شد و با جلوداران سپاه سمره برخورد نمود. يكى از افراد او، به آن مرد حمله كرد و نيزه خود را در دهان او فرو برد! وقتى سمره خود بر آن جريان گذشت و مرد را غرقه در خون ديد، پرسيد،


1- تاريخ الطبري، ج 6، ص ١٣٢، حوادث سال 5٠ هجري.
2- تاريخ الطبري، ج 6، ص ١٣٢، حوادث سال 5٠ هجري.
3- تاريخ الطبري، ج 6، ص ١٣٢، حوادث سال 5٠ هجري.

ص: 185

اين چيست؟

گفتند: اين وضع را سپاهيان امير، به سر اين مرد آورده اند! سمره با حالت غرور و استكبار گفت: هرگاه شنيديد، سپاه ما از راهى حركت مى كند، از نيزه هاى ما بترسيد و خود را پنهان نماييد. (1)

همه مورخان همچون ابن جرير طبرى و ابن اثير و. . . ، در حوادث سال 5٠هجرى درباره اين قضايا و جنايت هايى كه سمره مرتكب آن شده است، مطالبى را آورده اند. خيانت و جنايت هاى سمره تنها در مدت شش ماه انجام شد. با اين حال، بخارى در كتاب صحيح خود، او را توثيق نموده و براى احياى دين خدا، به روايت او استدلال كرده (2)و او را با صراحت عادل معرفى نموده است! (3)

زيادبن سميه فاسق!

طبق نظر همگان، زيادبن سميه مرد فاسقى بود. معاويه او را والى كوفه و بصره و سراسر مشرق زمين مانند: سيستان، فارس، سند و هند كرد. او در اين سرزمين ها هتك حرمت هاى بسيارى انجام داد و با بى حرمتى احكام الهى را تغيير داد و بسيارى از قوانين الهى را نيز تعطيل كرد. همچنين بدعت هاى جديدى تأسيس كرد و افراد


1- تاريخ الطبري، ج 6، ص ١٣٣.
2- صحيح بخاري، ج ٣، ص ١١٨٢، ح ٣٠46؛ امام محمدبن قيسرانى در كتاب خود در جمع بين كتاب ابى نصر كلابازي و ابى بكر اصفهانى به طور صريح درباره سمرة بن جندب استدلال مى كند و او را موثق مى شمارد. در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص ٧٣ - ٧٨، مشروح اين روايت آمده است، چنان كه بخاري به روايت سمره استناد مى كند و روايت افرادي همچون: ابن عاص، مغيره، مروان و ابى هريره و ديگر ياران معاويه را موثق و معتبر دانسته است.
3- طبق گفته احمدبن حنبل در مسند، ج ١، ص ١5، سمره شراب فروشى مى كرده است. او از عمربن خطاب روايت مى كند كه: «او درباره خمرفروشى سمره گفت: خدا او را بكشد، رسول خدا يهوديانى را كه پى بر آنها حرام شده بود را لعنت كرد» با اين وجود، باز هم سمره را موثق دانسته اند.

ص: 186

بى گناه فراوانى را به قتل رسانيد و. . . (1)

با وجود چنين خطاهايى كه از جانب معاويه و اطرافيان او سر زده است، باز هم بسيارى از علماى اهل سنت، او را مجتهد و تأويل گر مى دانند و اعمال او و ياران او را توجيه مى كنند و عذر آنها را پذيرفته شده مى دانند و در عدالت و وثاقت آنها به خود ترديدى راه نمى دهند!

جنگ با على بن ابى طالب (ع)

اهل سنت معاويه را در مورد جنگ با على بن ابى طالب (ع) نيز، مجتهدى معذور و بى گناه مى دانند، در حالى كه على (ع) برادر، وصى و جانشين پيامبر (ص) بود و چنان كه در آيه مباهله (2)آمده است، ايشان پس از بيعت، ولى مسلمانان بود. با وجود اين، معاويه هنگام جنگ با او، هزاران مسلمان را به قتل رسانيد، در صورتى كه آن حضرت فرموده بود: « سِبابُ المُسلِم فُسُوقٌ و قِتالُهُ كُفرٌ » (3)؛ «دشنام به مسلمان موجب فسق و جنگ با وى، موجب كفر مى گردد!»


1- تاريخ طبري، ج 6، ص ١٣١، حوادث سال 5٠ هجري.
2- (آل عمران: 61)
3- صحيح بخاري، ج 4، كتاب فتن؛ صحيح مسلم ج ١، ص 6١١4، ح ١١6، كتاب ايمان. اما اگر كسى بگويد، حال كه جنگ و قتل مسلمان موجب كفر است، پس چگونه على (ع) سپاه شام و بصره و نهروان جنگيد؟ مگر آنها مسلمان نبودند؟ در جواب مى گوييم: على (ع) بر اساس قرآن قتال كرد، آنجا كه مى فرمايد: «با تجاوزگران بجنگيد، تا حاكميت الله استوار گردد. (حجرات: ٩) و در حالى كه در متجاوز بودن معاويه كه افرادي مانند عمارياسر را به قتل رسانيد و. . . شك و ترديدي نداريم. «عرفجه» روايت مى كند كه رسول خدا (ص) فرمود: «ما اتاكم و امركم مجمع على رجل واحده، يريدان يشق عصاكم و يفرق جماعتكم فاقتلوه» ، صحيح مسلم ج 4، ص ١٢٧، باب ١4، ح 6٠، كتاب امارات. ابن مسعود از ابو ايوب انصاري روايت مى كند كه: على (ع) به كشتن ناكثين (اهل جمل) ، و قاسطين (روز صفين) و مارقين (روز نهروان) دستور داد و فرمود: «ما وجدت إلا لقتال أو الكفر بما أنزل الله» ، الاستيعاب، ج ٣، ص 5٣.

ص: 187

ابن حجر عسقلانى مى نويسد: رسول خدا (ص) به مناسبت داستان كسا، على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را تجليل و تكريم كرد و فرمود:

اَنَا حَربٌ لِمَنْ حارَبَهُم وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُمْ. (1)

من مى جنگم با كسى كه با اهل بيت (عليهم السلام) بجنگد و سلم و صلح دارم با كسى كه با آنان از در صلح و سلامت درآيد، دشمن خواهم بود با كسانى كه با آنان عداوت و دشمنى داشته باشد.

همچنين پيامبر اكرم (ص) فرمود:

حَرْبُ عَليٍّ (ع) حَرْبِي وَ سِلْمُهُ سِلْمِي. (2)

جنگ با على (ع) جنگ و درگيرى با من است و تسليم شدن در برابر او، تسليم شدن در برابر من خواهد بود.

بر اين منوال مطالب ديگرى نيز، در كتاب هاى صحيح و ساير كتب حديث و تاريخ به طور متواتر ميان مسلمانان رسيده است كه نيارى به آوردن همه آنها احساس نمى شود.

با اين اوصاف، آنها، كسى كه در برابر اين همه گفته هاى صريح، اقدام به اجتهاد و تأويل مى نمايد را، معذور و بى گناه و حتى عادل مى شمارند!

در واقع، آنها كسى را معذور و توجيه مى كنند كه در قنوت نماز، به مردانى لعنت و دشنام مى دهد كه خداوند در قرآن آنها را از رجس و ناپاكى، پاك و مبرّا شمرده (3)و


1- صواعق المحرقه، ص ١44، فصل اول، باب ١١؛ احمدبن حنبل، مسند، ج ٣، ص 446. مسند پس از آن اضافه مى كند: «إنَّ رَسُولَ اللهِ نَظَرَ إلي عَليٍّ و فاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الحُسَينِ فَقال: اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُم» ، كتاب الجمل للشيخ المفيد، ص ٧٩؛ بحارالانوار، ج ٣٢، ص ٣٣١، باب ٨.
2- بحارالانوار، ج ٣٢، ص ٣٣١، باب ٨.
3- اشاره به آيه: ( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا) (احزاب: ٣3)

ص: 188

براى تطهيرشان جبرئيل (ع) را فرستاده است. پيامبر (ص) به دستور خداوند به وسيله آنها با دشمنان مباهله كرده و آنها كسانى هستند كه خداى متعال، مودت آنها را واجب كرده و رسول اكرم (ص) ولايت و دوستى آنها را واجب نموده است. آنها يكى از دو «ثقلينى» هستند كه هر كس به آنها تمسك جويد، گمراه نمى گردد و هر كس از آنها اطاعت كند، راه هدايت به سوى خداوند را يافته است.

يكى از آنها امير مؤمنان (ع) است كه برادر، ولى، پرچمدار تأسيس دين و وصى حضرت محمد (ص) است و كسى است كه پيامبر (ص) راجع به او شهادت داده است كه: «او خدا و رسول را دوست دارد و موقعيت او نسبت به پيامبر، مانند موقعيت هارون نسبت به موسى است» و فرزندان او هم [حسن و حسين]، نواده هاى رسول خدا (ص) و سيد جوانان اهل بهشت خواهند بود» .

گذشته از آن معاويه، عبدالله بن عباس كه عالم بزرگوار امت بود را در قنوت نماز لعن و نفرين مى كرد، در حالى كه از مقام و منزلت او آگاه بود و مى دانست كه ضرورت دين، احترام به او را اقتضا مى كند.

به هر حال، خاندان پيامبر (ص) داراى مقامى بس رفيع هستند؛ زيرا آنها اهل بيت نبوت، معدن رسالت، محل نزول فرشتگان، مهبط وحى و معدن رحمت الهى هستند، گرچه معاويه درباره آنها به لعنت در قنوت نماز، قناعت نكرد و به همه سرزمين ها اعلام كرد كه در نمازهاى عيد و جمعه نيز، امير مؤمنان (ع) را لعنت كنند. خطبا هم، در اجراى اين بدعت كفرآميز كوتاهى نكردند تا جايى كه ناسزا به على (ع) جزيى از خطبه بود و خطبه اى خوانده نمى شد مگر اينكه ياران و انصار معاويه، على (ع) را لعنت مى كردند. اين عمل خائنانه و جاهلانه تا سال ٩٩ هجرى ادامه داشت تا اينكه بهترين خليفه بنى مروان عمربن عبدالعزيز، دستور داد

ص: 189

آن را ترك كنند! (1)

اين حوادث و رويدادها از جمله وقايع تلخى هستند كه همه مورخان به آن اعتراف دارند و تمامى كتاب هاى تاريخى هم آن را بيان كرده اند و موضوع كاملاً آشكار است.

پيمان با معاويه

امام حسن (ع) در صلح نامه اى كه با معاويه داشت، با او شرط كرد كه به على (ع) ناسزا نگويند. اما معاويه آن شرط را نپذيرفت، سپس امام حسن (ع) از او خواست كه دست كم در حضور آن حضرت به ايشان ناسزا نگويد. معاويه، اين شرط را پذيرفت، اما به آن عمل نكرد. (2)

روزى كه امام حسن (ع) در مسجد كوفه بالاى منبر بود، معاويه على (ع) را ناسزا گفت، امام حسين (ع) كه در آنجا حضور داشت، برخاست تا جلوى او را بگيرد. امام حسن (ع) او را به آرامش و سكوت دستور داد.

باز هم معاويه موضوع را تعقيب مى كرد و سماجت مى نمود كه امام حسين (ع) از جا حركت نمود و معاويه را رسوا و ساكت كرد. (3)

اما معاويه دست بردار نبود و پيوسته پيش هر فاسق و فاجرى، به ناسزاگويى على (ع) زبان مى گشود و تا مى توانست ديگران را نيز، به اين كار وادار مى نمود!

معاويه به سعدبن ابى وقاص گفت:


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 5٩.
2- ابن اثير، ابن جرير و ابو الفداء و ابن شحنه، همه مطلب را در كتب خود، در ماجراي صلح معاويه و امام حسن (ع) آورده اند، و نيز شرح نهج البلاغه، ج ١6، ص ١٧؛ بحارالانوار، ج 44، ص ٣، باب ١، ذيل ح ٢.
3- ابوالفرج اصفهانى نيز، اين مطلب را در مقاتل الطالبيين آورده است.

ص: 190

چرا على (ع) را ناسزا و دشنام نمى دهى؟ سعد پاسخ داد: «به خاطر مزايا و امتيازاتى كه رسول خدا (ص) براى على (ع) قايل بود، كه اگر يكى از آنها را من داشتم، برايم از داشتن شتران سرخ مو محبوب تر بود. (1)

به احنف بن قيس دستور داد كه بايد منبر بروى و خواه و ناخواه به على (ع) لعنت كنى، اما ميان آنها كار به مشاجره و رسوايى كشيد و چون معاويه ترسيد كه اگر احنف بالاى منبر برود، كار رسوايى، بيشتر مى شود، بدين جهت از منبر فرستادن او صرف نظر كرد. (2)

علاوه بر اين، همه مى دانند كه معاويه، حجربن عدى و ياران او را به اين دليل كشت كه آنها حاضر نشدند، از او اطاعت كنند و به على (ع) ناسزا بگويند، در صورتى كه اگر از او متابعت مى كردند، جان آنها محفوظ مى ماند. (3)

معاويه به عبدالرحمن بن حسان غفرى دستور داد كه على (ع) را لعن كند، اما او زير بار نرفت، آنگاه او را دستگير كرد و پيش زيادبن ابيه فرستاد و دستور داد او را به بدترين شكلى به قتل برساند! زياد هم، عبدالرحمن را، زنده زير خاك كرد!

به هر حال، معاويه هم خود در مجامع عمومى به على (ع) ناسزا مى گفت و هم ديگران را در همه جا براى انجام اين گناه، تهديد و تشويق مى نمود، در حالى كه پيامبر (ص) فرموده بود: «

مَن سَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ سَبَّنِي .» (4)؛ «هر كس على (ع) را دشنام و ناسزا بگويد، به من ناسزا گفته است» .


1- نسايي، خصايص العلويه، ص٣4، ح ١١، ترمذي هم آن را نقل كرده است؛ صحيح، مسلم، ج 5، ص ٢٣، باب فضايل على (ع) ، ح ٣٢؛ الاصابة، ج ٢، ص 5٠٩.
2- تاريخ ابو الفداء، در حوادث سال 6٧ هجري.
3- المستدرك علي الصحيحين، ج 4، ص ٨٨؛ ابو الفرج اصفهانى، الاغاني، ج ١٧، ص ١٣٣، ابن جرير و ابن اثير هم در حوادث سال 5١ هجري آن را آورده اند.
4- حديث متواتري است و حاكم هم آن را نقل كرده است.

ص: 191

امّ سلمه نيز، مى گويد: «

سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ (ص) يَقُولُ: مَنْ سَبَّ عَلِيّاً فَقَد سَبَّنِي !» (1)؛ «از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: هر كس على (ع) را دشنام دهد به من دشنام داده است» .

دوستى و دشمنى با على (ع)

ابن عبدالبر مى نويسد: پيغمبر (ص) فرمود:

مَن أَحَبَّ عليّاً فَقَد أَحَبَّني وَ مَن أَبغَضَ عَليّاً فَقَد أبْغَضَني، وَ مَن آذَي عليّاً فَقَد آذانِي وَ مَن آذانِي فَقَد آذَي الله. (2)

هر كس على (ع) را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس با على عداوت و دشمنى كند، با من دشمنى نموده و هر كس على (ع) را آزار رساند، به من آزار رسانده و هر كس مرا آزار رساند، به خدا اذيت و آزار رسانده است!

همچنين آن حضرت فرمود:

ما بالَ اَقْوامٌ يُبْغِضُونَ عليّاً وَ مَنْ اَبْغَضَ عَليّاً فَقَد اَبْغَضَنِي، وَ مَنْ فارَقَ عَليّاً فَقَدْ فارَقَنِي، اِنَّ عَليّاً مِنِّي وَ اَنَا مِنْهُ، خُلِقَ مِن طِينَتِي وَ خُلِقْتُ مِنْ طِينَةِ اِبْراهيمَ، ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. (3)

چه شده است، افرادى كه با على (ع) دشمنى مى كنند؟ در صورتى كه هر كس با على، عداوت و دشمنى كند، با من دشمنى نموده و هركس از على جدا شود


1- نسايى، خصايص، ص ١٧؛ احمدبن حنبل، مسند، ج 6، ص ٣٢٣.
2- ابن خالويه در كتاب المال از ابن عباس آن را روايت كرده است، چنان كه ابويعلى و بزاز از سعدبن ابى وقاص و طبرانى از ام سلمه روايت كرده اند و ابن عبدالبر در الاستيعاب در شرح حال على (ع) ، ج ٣، ص ٣٧ آن را آورده است.
3- طبرانى نيز آن را روايت كرده است؛ الجامع الصغير، ج ٢، ص 54٢، ح ٩5٠ و ٩5١.

ص: 192

از من جدا شده، زيرا على از من است و من از على هستم، وى از طينت و خميرمايه من آفريده شده و من از طينت ابراهيم خلق شده ام و ذريه ها و نسل ها بعضى از ديگرى هستند (1)و خدا هم بر اين معنى، بينا و آگاه است.

سپس رسول خدا (ص) بريد كه آنجا حضور داشت را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «اى بريد! مگر نمى دانى بهترين زنان در خانه على است و او ولى پس از من است؟» . (2)

عمران بن حصين مى گويد: رسول خدا (ص) فرمود:

ماذا تُريدُونَ مِن عَليٍّ؟ ماذا تُريدُونَ مِن عليٍّ؟ ماذا تُريدُونَ مِن عَليٍّ؟ اِنَّ عَليّاً مِنّي وَ اَنَا مِنْه، وَ هُوَ وَليُّ كُلِّ مُؤمنٍ مِِنْ بَعدِي. (3)

از جان على (ع) چه مى خواهيد؟ از جان على چه مى خواهيد؟ از جان على چه مى خواهيد؟ [چرا به او آزار مى رسانيد؟] على از من است و من از على هستم و او پس از من سرپرست هر مؤمنى خواهد بود.

در اين باره، ابن عبدالبر مى نويسد: طايفه اى از صحابه روايت كرده اند، كه رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود:

لايُحِبُّكَ اِلاّ مُؤمنٌ وَ لايُبْغِضُكَ اِلاّ مُنافِقٌ وَ كان عَليٌّ رَضِيَ اللهُ عَنهُ يَقُولُ: وَاللهِ اِنَّهُ لَعَهِدَ النَّبِيُّ الاُمِّيُّ اَنَّه لايُحِبُّنِي اِلاّ مُؤمِنٌ وَ لايُبْغِضُنِي اِلاّ مُنافِقٌ. (4)

تو را دوست نمى دارد، مگر شخصى كه مؤمن باشد و با تو دشمنى نمى كند، مگر كسى كه منافق باشد و خود على (ع) نيز، پيوسته تكرار مى كرد: به خدا


1- اقتباس از آيه ٣٠ سوره آل عمران.
2- الجامع الصغير، ج ٢، ص 54٢، ح ٩5٠ و ٩5١.
3- الصواعق المحرقه، ص ١٢4، باب ٩، فصل ١١، ترمذي و حاكم نيز، آن را روايت كرده اند.
4- الاستيعاب، ج ٣، ص ٣٧، شرح زندگى على (ع) ؛ صحيح مسلم، ج ١، ص ١٢١، ح ١٣١، كتاب ايمان.

ص: 193

سوگند پيامبر با من عهد كرده است، كه دوست نمى دارد مرا، مگر شخص مؤمن و دشمنى نمى كند با من، مگر شخص منافق!

اين حديث نيز، به طور متواتر روايت شده كه پيامبر (ص) فرمود:

مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ (1)اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَه وَ اَدْرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دار. (2)

هر كس من مولاى او هستم، على (ع) نيز، مولاى اوست، خدايا دوست بدار كسى كه على (ع) را دوست بدارد و دشمن بدار كسى كه على (ع) را دشمن بدارد، يارى كن كسى كه على (ع) را يارى كند و خوار گردان كسى كه على (ع) را خوار كند و بچرخان حق را هر جا كه على (ع) مى چرخد.

متونى كه در جهت لزوم محبت على (ع) و حرمت دشمنى با او نوشته شده، بسيار فراوان است و جمع آورى و بررسى همه آنها در اين بحث ميسر نيست، اما خوانندگان منصف و علاقه مندى كه خواهان تحقيق و دست يافتن به حق مى باشند را، به كتاب ديگر خود، به نام سبيل المؤمنين كه در اين زمينه تأليف نموده ام، ارجاع مى دهم.

اين اثر، براى كسانى كه در برابر دليل و برهان و منطق، تعهد و بصيرت دارند، راه گشاى مفيدى خواهد بود.

به هر حال، اگر اجتهاد و استنباط معاويه در برابر نصوص و متون صحيح، جايز باشد، استدلال و تأويل كسانى كه با ادله صحيح و صريح شرعى، اجتهاد و استنباط


1- صحيح بخاري، ج 4، ص ١٩٣، ح ٢45٨، صاحب الفتاوي الحامديه به تواتر حديث اعتراف كرده و آن را در رساله خود «الصلاة الفاخره بالاحاديث المتواتره» آورده و حافظ و سيوطى و ديگران نيز، به متواتر بودن آن اقرار كرده اند.
2- احمدبن حنبل، مسند، ج ١، ص ٢5٠، ح ٩5٠ و ٩5١.

ص: 194

مى كنند و محور كار آنها احكام و قوانين شرعى است نيز، صحيح خواهد بود.

علاوه بر اين، آنها براى احياى دين خداوند و اجراى سنت نبى اكرم (ص) استدلال و استنباط مى كنند، در حالى كه معاويه براى دست يافتن به حكومت و رياست و سلطنت (1)چنين تأويل هايى را انجام مى داد و خلافت را از مسير خود تحريف مى كرد و با على (ع) مى جنگيد و تمام اين اعمال و رفتارهاى او بخاطر عقده هايى كه از شكست جنگ بدر و انديشه هايى كه از كينه هاى جاهلى به وجود آمده بود، ناشى مى شد!

اما مسلمانان مظلوم و مساكين دين اسلام، به حكومت و سلطنت طمعى ندارند و در پى انتقام جويى و اهداف و اغراض ديگرى هم نيستند، بلكه آنها تنها تأويل و استدلال را پيروى مى كردند، كه اگر به حق رسيده باشند، مأجورند و اگر خطا هم كرده باشند، معذور خواهند بود.


1- معاويه، در روز «نخليه» در ضمن خطبه اي به اين مطلب اعتراف كرد و گفت: «وَاللهِ اِنِّي ما اُقاتِلكُمُ لِتُصَلُّوا وَ لا تَصُومُوا وَ لا لِتَحُجُّوا وَ لا لِيَذُكُّوا، وَ إنَّما قاتَلْتُكُمْ لِتَأمُرَ عَلَيْكُمْ وَ قَد اعطاني اللهُ ذلك و انتم كارِهُونَ» . اين مطلب را اعمش از عمرو بن مره از سعيد بن سويد آورده و اهل اخبار نيز، آن را روايت كرده اند. عبدالله بن شريك مى گفت: «هذا والله التهنك» . ر. ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ١6، ص 46 و مقاتل الطالبيين، ص 45 و 46.

ص: 195

فصل دهم آيا مى توان شيعه را تكفير كرد؟

اشاره

در اين فصل، به بررسى قسمتى از فتواها و نظريه هاى كسانى كه «شيعه» را كافر دانسته اند، به همراه ادله اى كه در اين زمينه اقامه مى كنند، مى پردازيم.

شيخ نوح حنفى در كتاب خود، «فتاوى حامديه» ، در پاسخ دليل لزوم جنگ با شيعه و كشتن آنها، چنين مى گويد:

خدا تو را سعادتمند گرداند، بدان كه آنان كافر، ياغى و فاجرند و به همه گونه كفر و تجاوزگرى و عناد عقيده دارند، مرتكب انواع فسق و زندقه و الحاد مى شوند، و هر كس در كفر و الحاد و وجوب قتل آنان شك و ترديدى داشته باشد، خود نيز، مانند آنان كافر خواهد بود!

شيخ نوح حنفى، علت وجوب و جواز قتل شيعه را، كفر و تجاوزگرى آنها مى داند و مى گويد: «اما تجاوزگرى آنان بدين جهت است كه از اطاعت و فرمان امام (كه خداوند متعال، ملك او را تا قيامت پايدار بدارد) ، خارج شده اند و خداوند هم مى فرمايد: «با ستمگران تجاوزكار بجنگيد، تا به فرمان خدا درآيند!» (1)و امر هم دلالت


1- (حجرات: ٩) .

ص: 196

بر وجوب مى كند و بر مسلمانان واجب است دعوت امام را، در مورد جنگ با اين عصيان گران كه در زبان رسول خدا ملعون واقع شده اند، اطاعت كنند و تأخير هم در اين كار جايز نيست، بلكه بايد امام را براى قتل آنان حمايت كنند!

اما كفر آنان به خاطر اين است كه آنان، احكام دين را سبك مى شمارند، مسايل شرع را به استهزاء مى گيرند، به علم و دانشمندان اهانت مى كنند، محرمات را حلال دانسته و نسبت به مقدسات، پرده درى مى نمايند. اضافه بر اين، آنان خلافت شيخين را قبول ندارند، موازين دينى را سبك مى انگارند، نسبت به عايشه صديقه بدزبانى دارند و در مورد «قصه افك» در حق او مطالب ناروايى به زبان مى آورند كه در شأن او نيست، با وجود اينكه خداوند متعال، ضمن آيات متعددى او را تبرئه نموده است. (1)

بنابراين، چون آنان قرآن كريم را تكذيب كرده و بدين وسيله به پيغمبر (ص) و خانواده وى، دشنام مى دهند، چنين گناه بزرگى را مرتكب شده اند.

و بالاخره آنان، به شيخين ناروا مى گويند كه خدا روى آنان را در دو جهان، سياه گرداند!» تا اينكه مى گويد: «بنابراين، قتل اين كفار اشرار، واجب است، خواه توبه كنند يا نه؟ چنان كه مى توان زنان و كودكان آنان را به اسارت و بردگى گرفت! !» (2)

به قطع، هيچ انسان غيرتمند و جوانمردى توان شنيدن اين تهمت هاى ناروا را ندارد. خدا و رسول خدا نيز اين مطالب زشت و ناحق را نمى پسندند. اين ادعاها و تهمت ها، تنها دامنه اختلاف را مى گسترد و اميد ائتلاف و اتحاد را كم مى كند و راه صلح و آشتى را مسدود مى نمايد.


1- نور: ١٢.
2- العقود الدرّيّة في تنقيح الفتاوي الحامديّة، ج ٢، ص ١٠٢.

ص: 197

و اما كسى كه چنين فتوايى را داده است، آيا مى داند كه به خاطر اين فتوى، تاكنون چه تعداد مسلمان بى گناه كشته شده اند و چه تعداد از زنان آزاده اهل نماز و فتوت، مورد هتك حرمت قرار گرفته اند و چه تعداد از كودكان و فرزندان اسلام، به اسارت و آوارگى درآمده اند؟ و تا چه حد به احكام الهى بى حرمتى شده است؟ آيا او مى داند كه به موجب اين عمل چقدر مال و ثروت تاراج شده، چه تعداد شهرها و آبادى هايى كه مردم آن، اهل نماز و قرآن بوده اند را خراب و ويران كرده است؟

آيا او مى داند كه در اثر اين عمل ناحق، چه اندازه قلب رسول اكرم (ص) را جريحه دار كرده و چشم آل محمد (ص) را گريان نموده است و تا چه اندازه موجب به وجود آمدن فتنه و آشوب در جوامع اسلامى شده كه به خاطر آن، شوكت و عظمت مسلمانان درهم شكسته و در نتيجه، دشمنان اسلام به عزت و قدرت رسيده اند؟

و آيا او مى داند كه چه مخالفت بزرگ و جبران ناپذيرى با احكام الهى كرده و به خاطر تكفير مسلمانان، چه بار سنگينى را عهده دار شده است؟ قرآن در اين باره مى فرمايد: «آنان كه به آنچه خدا نازل فرمود، حكم و قضاوت نكنند، به يقين به كفر آلوده شده اند» . (1)

اى كاش او مى دانست كه «شيعه» همواره در جهت حفظ احكام الهى و نواميس شريعت، نهايت سعى و كوشش خود را مى كند و براى اوج دادن به احكام قرآن، تمام دقت و احتياطش را به كار مى برد.

شيعه كوشيده است تا بتواند تمسك به دو يادگار پيامبر (ص) را استحكام ببخشد و سنت را بر آن شيوه اى كه خاندان پاك پيامبر (ص) استوار ساختند، متابعت و استمرار دهد.

شايد اين فتوى دهنده گمان كرده، به خاطر عداوت و كينه اى كه با شيعه دارد،


1- مائده: 4٩.

ص: 198

مى تواند آنها را با اين تهمت هاى دردناك به سقوط و نابودى بكشاند! در صورتى كه تير او به خطا رفته و مركب او، در راه مانده و او در سنگلاخ هاى شب تاريك، خود را به زحمت و مشقت و سرانجام گمراهى انداخته است!

به خدا سوگند كه او با بيان اين تهمت ها و دروغ ها تنها به امانت علم و دانش خود، خيانت نموده و خود را در ميان دانشمندان جهان اسلام، رسوا كرده و بدين ترتيب، در رديف دشمنان پيامبران قرار گرفته است؛ اگرچه اين مفتى، اهانت هاى بزرگى را به تشيع نسبت داده است اما در واقع، نتيجه آن چيزى جز عظمت و اعتلاى تشيع نبوده است؛ زيرا روش تشيع «سنت الهى» است، كه از قبل امضا و تثبيت شده و هرگز سنت خداوندى، تغييرپذير، نخواهد بود. (1)

خداوند، بارها پاسخ اين ناآگاهان گنه كار را داده است و در جايى نيز، مى فرمايد:

يهود گفتند دست خدا بسته است، در حالى كه دست خود آنها بسته است و به خاطر آنچه گفتند، مورد لعنت خدا واقع شدند، بلكه دست هاى خدا باز است و به هرگونه بخواهد انفاق مى كند. (2)

دليل اين قتل و كشتارها چيست؟

اشاره

آن مرد مفتى، جواز قتل و كشتار شيعه را، دو علت تجاوزگرى و كفر، عنوان كرده بود، در صورتى كه خدا و رسول (ص) و هر صاحب فضيلتى از بندگان خدا، مى داند كه او با اين فتوى، ظلم و تجاوز بزرگى را به شيعه روا داشته است، همان گونه كه دشمنان پيامبران نيز، به آنها نسبت جنون و جادوگرى مى دادند. اما


1- احزاب: 6٢.
2- مائده: 6٩.

ص: 199

شما عزيزان، قضاوت كنيد كه چه زمان شيعه در برابر حكومت حق خود، تسليم نشده و چگونه عليه حكومت خود تجاوز نموده است؟ آيا زمانى بوده كه آنها در پرداخت ماليات، خراج و. . . تأخير كرده باشند؟ آيا آنها تا به حال از جهاد با دشمنان، طفره رفته اند؟ يا در جلودارى سپاه، كوتاهى داشته اند؟ آيا در ارتش، تعلل و عقب روى كرده اند و در خدمت خود به حكومت، خيانت نموده اند؟

خدا را گواه مى گيريم كه چنين نبوده است و آن را هم جايز نمى دانسته اند، و كسى هم كه چنين نسبت هاى ناحق و ناروايى را مى دهد، مى داند (1)كه آنها از او متنفراند و نيز، در باطن مى داند كه شيعه، از آنچه به او نسبت مى دهند، فاصله زيادى دارد. او با عنوان كردن اين فتوا قصد داشته فرمانروايان را نسبت به شيعه بدبين كند، تا از منزلت آنها كم كند و از بهره و منفعتى كه ممكن است از سوى دولت ها نصيبشان شود، محرومشان كند و ارتباط آنها نيز، با برادران اهل سنت خود، قطع گردد. در حالى كه آنها «نبايد گمان كنند، از آنچه ستمگران انجام مى دهند، خدا غافل است و چشم پوشى مى كند» . (2)

درباره كفر شيعه، مطالبى را ادعا مى كند كه هيچ خداشناسِ خداترسى جرأت عنوان آن را ندارد و كسى كه سند دينى و متون متواتر از سوى پيامبر (ص) نداشته باشد، هرگز چنين اقرارى نخواهد داشت كه نسبت به افراد نماز و حج گزار و زكات پرداز و روزه گير و بالاخره اهل شهادت و مؤمن به قيامت، زبان به تهمت و


1- تهمت زننده و ديگران مى دانند كه شيعه و سنّى در مورد اطاعت و عدم اطاعت از حاكم، مساوى اند و هر كدام در مملكت به طور روشن، پيرو حكومت خودشان هستند، اما اگر هر يك از اين دو فرقه، در مملكت ديگري باشند، اطاعت آنها ممنوع است وگرنه شيعه در ايران، مانند سنّى در مراكش و افغانستان است و در اين مورد، با هم فرقى ندارند.
2- ابراهيم: 4٢.

ص: 200

افترا باز كند!

در اوايل اين كتاب، فصل دوم را براى معرفى و بيان «اسلام و ايمان» آورديم، در فصل سوم نيز، تعدادى از روايت هايى كه اثبات كننده عظمت آنها است را بيان كرديم كه با مطالعه و بررسى آنها مشخص مى شود كه قوانين اسلام، با ايمان شيعه ثابت و استوار است و همين روايت هاى صحيح متواتر، بيان كننده عظمت و احترام شيعه در دنيا و آخرت است. بدين ترتيب، به خوبى روشن مى شود كه آنچه صاحب فتوا به آن استناد كرده است، از بارزترين مصداق هاى تهمت و افترا و تزوير است كه هيچ انسان با شعور و حتى هيچ كودك عاقلى نيز، حاضر نيست آن را باور كند!

روى هم رفته، دلايل و مدارك او حاوى شش مطلب است كه ما با رعايت حفظ امانت، آن را نقل مى كنيم و به تحليل و پاسخ آن مى پردازيم:

١. آيا شيعه احكام دين را سبك شمرده است؟

آنها گمان كرده اند، كه شيعه، دين را سبك شمرده و احكام شرع را به استهزاء گرفته است. اما، دروغ و بى اساس بودن اين ادعا، كاملاً آشكار است؛ زيرا شيعه دقيق ترين و احتياطكارترين افراد مسلمان هستند. كتاب هاى اصول و فروع و تفسير و حديث شيعه نيز، انباشته شده از احكام و دستورهاى دقيق است كه هر انسان با وجدانى، با مراجعه به آنها حقيقت را درك مى كند و احتياجى به دليل و برهان ندارد.

وإذا استطال الشَّيء، قام بنفسه و صفات ضوء الشَّمس تذهب باطلاً (1)

هرگاه چيزى استمرار داشته باشد و تكرار شود، استوار مى گردد و شعاع نور خورشيد، تاريكى باطل را از بين مى برد.


1- ظاهراً شعر از متنبّى است، ولى در ديوان او يافت نشد، شايد در يادداشت ديگري باشد، كنزالفوائد، كراجكى، ج١، ص ٢٨١.

ص: 201

اى كاش آنچه مدعى شده اند را به ما نشان مى دادند و روى مسايل شريعت مقدس كه در نظر آنها مورد استهزاء شيعه قرار گرفته است انگشت اشاره مى گذاشتند!

آيا شيعه مقام عظيم خداى متعال را سبك انگاشته و گاهى او را به مخلوق تشبيه نموده و يا سخن قبيح ديگرى را درباره خداوند به زبان رانده است؟

آيا شيعه، انبيا و اوصياى گرامى را دشنام داده و درباره آنها چيزى گفته كه در شأن آنها نبوده است؟ مگر خداى ناكرده به ساحت مقدس «خير البشر» نسبت «هجر» و هذيان داده است؟

به يقين هرگز چنين نيست؛ آنها بزرگ ترين تقديس را براى خدا و عميق ترين تنزيه را براى انبيا و بيشترين تعظيم را براى خلفاى آنها مبذول داشته و نيز، درباره قوانين اصولى، با محكم ترين دليل، و در مورد فروع، با شديدترين احتياط و درباره پذيرش حديث، بهترين روش را به كار برده اند تا حقايق برايشان محرز شود.

از كسانى كه خواستار تحقيق و تفحص هستند، مى خواهيم كه به اصول و فروع شيعه مراجعه كنند (1)تا حقيقت را بيابند؛ زيرا اگر كسى به سرزمين هاى شيعه نشين برود و با آنها معاشرت داشته باشد، مشاهده مى كند كه زن و مرد و كوچك و بزرگ آنها در اداى نماز، زكات، روزه، حج و ساير احكام واجب كوتاهى نمى كند و جز تعداد كمى از افرادى كه به خاطر معاشرت هاى نامناسب، بى بندوبار شده اند، كسى را نمى توان يافت كه نمازهاى پنج گانه را ترك كند و از روزه گرفتن خوددارى نمايد، مگر اينكه عذرى داشته باشد؛ زيرا اگر كسى به عمد روزه خود را بخورد، به بيست وپنج ضربه شلاق محكوم مى شود و اگر اين كار را دو مرتبه تكرار كرد و


1- ر. ك: اصل الشيعه و اصولها كه به فارسى نيز ترجمه شده است، و ساير منابع فقهى شيعى، مانند جواهر الكلام، محمدحسن نجفى، 4٣ مجلد، و وسايل الشيعه از شيخ حر عاملى، ٢٠ جلد.

ص: 202

مجازات شد و از كار خود دست برنداشت و براى بار سوم و چهارم آن را تكرار كرد، حكم اعدام در حق او جارى مى گردد و اين نظر، مورد اتفاق علماى شيعه است.

البته، اين حكم درباره افراد بى بندوبار اجرا مى شود. اما اگر منكر باشد و وجوب نماز و روزه و زكات و حج و خمس و ساير ضروريات اسلام مانند: حرام بودن زنا، لواط، سرقت، شرب خمر، غيبت و افساد در زمين و اين نوع جرايم را مرتكب شود، يا درباره چيزى از اين گونه احكام شك و ترديد داشته باشد، به مجرد شك و انكار، محكوم به قتل مى گردد.

در حقيقت، شيعه در احكام، داراى يك سلسله امتيازاتى است به عنوان مثال، اگر نماز و روزه و حج بر گردن كسى باشد كه فوت شده است، از ميت براى جبران آن عمل عبادى، نايب مى گيرند، چنان كه اگر در ذمه ميت، زكات يا خمس يا مظالم ديگرى وجود داشته باشد، مانند ساير ديون، ولى او، اين بدهى ها را از اصل دارايى او پرداخت مى نمايد، اگرچه وصيت نكرده باشد.

همچنين شيعه، در همه عبادت ها و معامله ها و ايقاع ها و ساير مسايل شرعى، نهايت احتياط و دقت را مى نمايد. بر اساس اين توصيفات و توضيحات، چگونه آن فتوى دهنده، جرأت مى كند كه آن همه افترا و تهمت را به ساحت شيعه وارد آورد، و او را در امر دين و شرع مطهر، بى اعتنا و استهزاكننده معرفى نمايد؟

٢. آيا به علم و مقام دانشمندان اهانتى كرده است؟

مستمسك ديگر آنها اين است كه شيعيان را اهانت كننده به علم و دانشمندان معرفى مى كنند.

در اين باره بايد گفت كه اى اهل انصافى كه انصاف شما را ماجراجويان فتنه انگيز، به

ص: 203

تاراج برده اند، آيا بهتانى از اين سبك تر و توجيهى از اين پست تر سراغ داريد؟

آنها درباره شيعه اين چنين مى گويند! در حالى كه خود شيعه مؤسس علوم بوده اند و رشته هاى حكمت و تأليف را خود تحكيم بخشيده اند و در اين رهگذر نيز، به مقام والا و باارزشى دست يافته اند و همچنين در علوم اصول و فروع هم، گوى سبقت را از ديگران ربوده اند؟ (1)

شيعه چگونه و از چه طريقى توانسته است به مقام علم و دانش اهانت كند؟ آيا به وسيله مدارسى كه خود، آنها را تعمير كرده اند؟ و يا به وسيله مراكز و شهرهايى كه براى آموختن و گسترش علم به آن هجرت كرده اند و شايد تا صرف وقت و عمر و اموال خود كه در راه علم و آموختن و ياد دادن آن صرف كرده اند؟ به هر حال بايد گفت كه برخلاف تهمت هايى كه به شيعه وارد كرده اند، اهل تشيع نه تنها توانسته اند قواعد و اصول علم را با دلايل و براهين استوار استحكام ببخشند، بلكه راه علم و دانش را براى جهانيان نيز هموار كرده اند.

حال اين سؤال مطرح مى شود كه آنها بر اساس چه مبنا و مدركى شيعه را متهم به اهانت به علم و عالم كرده اند، در صورتى كه هر شخص اهل و نااهلى، مى داند كه دانشمندان بالاترين و بهترين تعظيم و تجليل را از شيعه سراغ دارند تا جايى كه در تبيين وقايع و حوادث علمى دنيا و دين، شيعه تنها به آنها مراجعه مى كند.

در اين بين، گاهى علما و قاضى هاى رشوه خوار عالم نمايى نيز، بوده اند كه به خاطر پست و مقام و جلب منافع مادى، دست به اعمال ناشايستى مى زدند، البته اين افراد نه تنها مورد احترام نيستند، بلكه بر مسلمانان واجب است، آنها را از خود و


1- ر. ك: تأسيس شيعه، سيد حسن صدر موسوي؛ الشيعه و فنون الاسلام، عاملى كاظمى و الذريعة الى تصانيف الشيعة، از حاج آقا بزرگ تهرانى در ٢5 جلد.

ص: 204

جامعه خود طرد نمايند و از آنها دورى كنند؛ زيرا آنها مايه ننگ دين و آبروى مسلمانان هستند!

اما با اين اوصاف، تكليف خود صاحب فتوى كه به دانشمندان بزرگ شيعه و حافظان شريعت اهانت نموده است، چه خواهد بود؟ مگر او نگفته بود: «هر كس در كفر و الحاد و وجوب قتل و جواز قتل (علماى شيعه) ترديد كند، او خود مانند آنان كافر است؟ !» .

مگر نه اين است كه بسيارى از علماى بزرگوار اهل سنت، در تكفير شيعه توقف و ترديد كرده اند؟ طيف وسيعى از آنها به مسلمان بودن شيعه فتوا داده اند؟ (1)

با اين فتوا نه تنها علماى شيعه تكفير شده اند، بلكه نامبرده به تكفير عالمان بزرگ اهل سنت، مانند: ابوحنيفه امام اشعرى، امام شافعى، سفيان ثورى، ابن ابى ليلى، داودبن على، حسن بصرى، سعيدبن مسيب، ابن عُييْنه، ابن سيرين، زهرى، ابوطاهر قزوينى، امام سبكى، ابومحاسن رويانى و علماى سابق بغداد، اقرار نموده است! (2)

همچنين اين مفتى، بزرگانى همچون، ابن حزم ظاهرى، شيخ بزرگ ابن عربى، عارف شعرانى، صاحب فتح القدير، ملاعلى حنفى، ابن تيميه، ابن عابدين، نبهانى و عالمان ديگر اهل سنت را تكفير كرده؛ زيرا اين عالمان به اسلامِ معتقدان به اركان خمسه، اعم از شيعه و ديگران حكم كرده اند!

بنابراين، اگر اهانت به علم و دانشمندان، موجب و ملاك كفر افراد باشد، صاحب فتواى فوق، كافرترين كفار خواهد بود؛ زيرا وى با فتواى خود، به همه ائمه مسلمانان و علماى موحد، تهمت و اهانت روا داشته است.


1- فصل هاي گذشته همين كتاب به ويژه فصل 6 و ٧ به آن پرداخته اند.
2- فصل هاي گذشته همين كتاب به ويژه فصل 6 و ٧ به آن پرداخته اند.

ص: 205

٣. چه كسى حرام را حلال كرده است؟

آنها مدعى اند كه شيعه، محرمات را حلال كرده و احكام محترم را، سبك شمرده است!

با بررسى و مطالعه كتاب هاى شيعه امامى، اعم از متن و شرح قديم و جديد، پى خواهيد برد كه اهل بيت (عليهم السلام) - كه از آنچه در بيت مى گذرد نسبت به سايرين آگاه تراند - دورترين افراد، از اعمال حرام و دقيق ترين افراد، در حفظ احكام الهى هستند.

آيا آنها در كتب فقهى خود، فتوا نداده اند كه مرد عاقل و بالغ محصنى، كه مرتكب زنا و عمل منافى عفت شده را بايد هم شلاق زد و هم سنگسار نمود؟

آيا آنها، درباره كسى كه، تجاوز به عنف كند و با محارم خود هم بستر شود و راجع به مرد «ذمى» كه با زن مسلمانى مرتكب زنا شود، حكم قتل و اعدام نمى دهند؟ !

آيا آنها فتوا نمى دهند كه، اگر مرد زن دار با دختر بچه اى، يا با زن ديوانه اى و يا با زن بى شوهرى زنا بكند و يا زن شوهردارى با بچه اى مرتكب زنا شود، بايد آنها را صد ضربه شلاق زد؟

آيا فقه شيعه نمى گويدكه اگر مرد آزاد بدون زنى، مرتكب زنا شود، بايد او را صد ضربه شلاق زد و سر او را تراشيد و به مدت يك سال او را تبعيد نمود؟

آيا فقه تشيع تصريح نمى كند كه اگر، غلام و كنيز بالغ و عاقل، با يكديگر زنا كنند، بايد به هر كدام پنجاه تازيانه زد؟

آيا درباره كسى كه نصف او آزاد شده و نصف ديگر وى، در قيد بردگى است، فتوا نمى دهند كه به همان حدى كه آزاد شده، بايد مجازات آزاد و در آن حدى كه برده است، بايد مجازات برده را اعمال نمود؟

آيا به كسانى كه در زمان محترم و مكان مقدسى، مرتكب زنا مى شوند، به خاطر هتك حرمت زمان و مكان، مجازات بيشترى را منظور نمى دارند؟

ص: 206

آيا در مورد مرد آزاد بالغى كه مرتكب «لواط» مى گردد، فتوا نمى دهند كه بايد به وسيله شمشير، يا سنگسار نمودن، يا پرتاب از بالاى بلندى، يا خراب كردن ديوار روى او، او را به قتل برسانند؟ !

آيا مى دانيد گاهى چنين افرادى را مى سوزانند؟ و اين حكم براى محصن و غير محصن، يكسان و ثابت است؟

* *

آيا مى دانيد كه آنها درباره مفعول لواط، اگر بالغ و عاقل باشد و با ميل خود مرتكب اين عمل شنيع شده باشد، فتواى قتل او را مى دهند؟

آيا چنين نيست كه حتى اگر كودك و مجنونى، خواه فاعل باشند يا مفعول و مرتكب عمل منافى عفت شوند تأديب و تعزيرشان مى نمايند؟

آيا ملاحظه كرده ايد، شيعه درباره عاقل و بالغ و مختار، خواه محصن باشند يا غير محصن و تن به «تفخيذ» بدهند، به هر يك از فاعل و مفعول، حكم صد ضربه شلاق را صادر مى نمايد؟

آيا آنها درباره هر يك از «مساحقه» كنندگان، حكم صد ضربه شلاق را اعمال نمى كردند؟

آيا فقهاى شيعى، درباره مجازات «قيادت» و دلالى عمل منافى عفت، هفتادوپنج ضربه شلاق و درباره كسانى كه «قذف» و تهمت مى زنند، يا مى گسارى مى كنند، حكم هشتاد ضربه شلاق را صادر نمى كنند؟

آيا مى دانيد در فقه شيعى، اگر كسى دزدى كرد براى بار اول، چهار انگشت دست راست او را قطع مى كنند و اگر بار دوم مرتكب سرقت شد، پاى چپ او را از مفصل مچ مى برند و در مرتبه سوم، به حبس ابد محكوم مى نمايند و چنانچه براى

ص: 207

بار چهارم دست به دزدى زد، او را اعدام مى كنند؟ !

در اين باره احكام فراوان ديگرى نيز، وجود دارد (1)كه ما به همين مقدار بسنده مى كنيم.

اما كسانى كه تفصيل و تحقيق اين احكام را مى خواهند، مى توانند به ابواب كتب فقهى شيعه امامى و احاديثى كه در اين زمينه ها مورد استناد قرار مى گيرند مراجعه كنند. (2)

با مطالعه و بررسى اين كتاب ها درمى يابيد كه شيعه در انكار منكرات و تعظيم حرمات و مجازات مجرمان نسبت به تمام فرق اسلامى امتياز و حق تقدم خاصى دارند، تا جايى كه نسبت به مجرمان برخى از گناهان، دو مرتبه حد جارى مى كنند و در مرتبه سوم، متخلف را به قتل مى رسانند و گاهى هم كه جانب احتياط را پيش مى گيرند، براى مرتبه چهارم گنهكار را اعدام مى نمايند و هيچ كس فتوا نمى دهد براى مرتكب مرتبه پنجم، مجازات اعدام را تأخير بيندازند. البته اين نوع مجازات، براى كسانى است كه گناه را بدون اينكه حلال بدانند، انجام مى دهند. اما كسانى كه نخست حرام را حلال مى دانند و سپس مرتكب آن مى شوند، به مجرد اثبات آن، اعدام مى شوند.

بدين ترتيب، آيا دين و مروت، اجازه مى دهد كه با اين توصيفات شيعه، به استحلال محرمات و هتك حرمات متهم شود؟

به خدا سوگند كه شيعه از آنچه به او نسبت مى دهند، بيزار است و مقام و منزلت او بالاتر از اين است كه در قاموس او اين خصلت ها وجود داشته باشد. بلكه آن شخص ناصبى، صفات و گناهانى كه در خود وجود داشته را به ديگران نسبت داده است! زيرا او با آن فتوايى كه داده، انواع و اقسام محرمات را حلال شمرده است، به


1- احمد صادقى اردستانى، زندان در اسلام.
2- جواهر الكلام؛ الفقه علي المذاهب الخمسه؛ تحرير الوسيله؛ خلاف و تهذيب شيخ طوسى؛ كافى؛ وافى؛ من لايحضره الفقيه؛ استبصار؛ وسائل الشيعه؛ المقعنه شيخ مفيد؛ نهاية شيخ طوسى؛ شرايع الاسلام محقق حلّى و شرح هاي مسالك الافهام.

ص: 208

عنوان نمونه دروغ و بهتان و ظلم و دشمنى و تكفير مؤمنان و ايجاد جنگ و آشوب ميان مسلمانان را حلال دانسته است و بدتر از همه قتل و غارت اموال شيعه كه ركن مهم و اساسى اسلامى هستند، و اسارت زنان نمازگزار و كودكان بى گناه آنها را نيز، تجويز نموده است!

همين فتوا موجب شد كه، حدود چهل هزار نفر از مسلمانان حلب، از سرزمين خود آواره شوند و اموالشان به غارت رود و مابقى نيز، از وطن خود اخراج و به نيل و نغاوله و ام الصمد و دلبوز و فوعة و ديگر جاها كشانده شوند.

و به موجب همين فتوا، امير ملجم پسر امير حيدر، در سال ١١4٧ه به جبل عامل هجوم برد و تا جايى كه مى توانست بى ناموسى و قتل و غارت و خرابى از خود به جاى گذاشت. او روز «واقعه انصار» را به وجود آورد، سرانجام يك هزاروچهارصد نفر از مؤمنان را اسير كرد و به بيروت برد و در خرابه ها و مزبله ها زندانى كرد كه همه آنها با نهايت ذلت و فضاحت جان خود را از دست دادند!

و همين فتوا بود كه باعث شد در طول تاريخ، آن قدر وقايع تلخ و حوادث شوم به وجود آيد كه روى تاريخ را سياه كند.

4. دو خليفه پس از پيامبر (ص)

اشاره

آنها بر اين باورند كه شيعه، منكر خلافت خليفه اول و دوم است و با زدن اين اتهام ها مى خواهند، در ميان ملت اسلام، اختلاف و آشوب به وجود آورند. در صورتى كه شيعه و هر انسان باشعور و با وجدانى، مى داند و معترف است كه پس از پيامبر (ص) ، اين دو خليفه از سال ١١ تا ٢٣ هجرى خلافت كردند و فتوحاتى نيز، انجام دادند، تا اينكه به تدريج خلافت به صورت يك نظام سياسى درآمد و به دليل اقتضاى زمان، از محل ابتلا خارج گرديد!

ص: 209

اما اكنون چه لزومى دارد كه مسايل گذشته كه تكرار آن موجب اختلاف بين مسلمانان مى شود و چندان هم آثار و نتايج عملى بر آن مترتب نيست را، مورد بحث و گفت وگوى بيهوده قرار دهيم؟

پس، بهتر است به سياست و شرايط امروز توجه كنيم و خود را از آن سياست گذشته وارهانيم؛ زيرا شرايط زمان اجازه نمى دهد كه دفينه هاى تاريخى را نبش و كينه هاى گذشته را برانگيخته سازيم.

امروزه، مسلمانان بايد هوشيار باشند كه دشمنان بزرگ و خطرناكى در كمين شان هستند و اين مشاجره ها و اختلاف ها، تنها موجب نابودى مسلمانان مى شود.

علاوه بر اين، چه دليلى وجود دارد كه ما امروز، مسلمانان را به خاطر سياست و خلافت گذشته تكفير كنيم. در حالى كه همه مسلمانان معتقدند كه اين دست از مسايل، نه اصول دين است و نه اساس اسلام و ما نيز، مشاهده كرديم كه به استناد روايت هايى كه از رسول خدا (ص) رسيده بود و معنى اسلام و ايمان را بيان مى كرد، در نظر اهل سنت، سخنى از اينكه خلافت جزو آن باشد، نبود. (1)

در ميان مسايلى هم كه موجب احترام خون و عرض و اموال مسلمانان بود، موضوع خلافت قرار نداشت و همچنين از جمله وظايف و شرايط داخل شدن به بهشت نيز، به حساب نيامده بود! (2)

بنابراين، امكان دارد افرادى هم با ادله شرعى و عقلى، در اين مسئله اجتهاد و استنباط كرده و منكر خلافت شده باشند. در اين صورت، با چه دليل و مدركى مى توان آنها را به خاطر تأويل و اجتهادى كه كرده اند، تكفير نمود و از اسلام خارج دانست؟ در


1- فصل سوم همين كتاب به بررسى اين موضوع پرداخته است.
2- فصل 4و5 همين كتاب به بررسى اين موضوع پرداخته است.

ص: 210

حالى كه آنها هرگز با حقيقت و درستى كينه و دشمنى ندارند، بلكه از دلايل شرعى و شرايطى پيروى مى كنند كه خليفه پيامبر (ص) بايد داراى آن باشد، از جمله:

ايشان نبايد سابقه كفر داشته باشد، معصوم باشد، عهد و پيمان رسول خدا (ص) را تثبيت كند و ديگران نيز، بر او فضيلت و برترى نداشته باشند!

دلايل آنها نيز، براى اثبات اين مطلب، چيزى است كه در كتاب و سنت و عقل، فراوان موجود است اما در اين بحث، مجال آوردن آن نيست. (1)

حال، اگر همان گونه كه شما مى گوييد، شبهه را قوى تر فرض كنيم، باز هم چون مطلب خود را از كتاب و سنت استنباط كرده ايم و به قطع و يقين رسيده ايم، به طبع ما مصيب به حق خواهيم بود (2)و اگر خطا هم كرده باشيم، علما اجماع نظر دارند كه مجتهد خطاكار، معذور است، اگر اجتهاد او در غير اصول دين باشد. (3)

گذشته از آن، حتى اگر مسئله خلافت را بر اساس نظر آنها از اصول دين فرض كنيم، انكار آن باز هم موجب كفر نمى گردد؛ زيرا آنها خلافت را از ضرورياتى نمى دانند كه انكار آن، به انكار و تكذيب پيامبر (ص) برگردد، همچنان كه به نظر منكران، موضوع از مسايلى نيست كه بر آن اتفاق نظر وجود داشته باشد، تا مخالفان با اجماع علما مخالفت كرده باشند. آنها از كتاب و سنت نيز، شبهه وارد كرده اند كه آنها را از اعتقاد به آن منع مى كند! همان طور كه مى دانيد، شيعه به اينكه امامت را از اصول دين مى داند هرگز اهل سنت را به خاطر انكار امامت اهل بيت (عليهم السلام) تكفير نمى كند. همچنين فرقه «عدليه» از شيعه و معتزله، تنها اشاعره كه منكر «عدل خدا» هستند را تكفير نمى كنند، با وجود اينكه به اعتقاد شيعه و معتزله اين اصل، از اصول


1- ر. ك: سبيل المؤمنين.
2- ر. ك: فصل هشتم همين كتاب.
3- ر. ك: فصل هشتم همين كتاب.

ص: 211

دين به شمار مى رود؟

البته، انكار خلافت بحث تازه اى نيست. در همان زمان، افرادى همچون: سعدبن عباده و خباب بن منذر و گروه ديگرى نيز، با خلافت، مخالفت مى كردند و افرادى هم، آنها را به بيعت و هم گامى با خلافت اجبار مى كردند، در حالى كه آنها زير بار نمى رفتند، اما احدى هم آنها را تكفير نمى كرد و آن طور كه تواتر قولى و فعلى ثابت مى كند، آنها حتى به عنوان فاسق هم، معرفى نشده اند.

پس، آنها چگونه شيعه را به خاطر اين مخالفت، تكفير مى كنند؟ مگر حكم خدا، براى همه و در همه جا يكسان نيست؟

با توجه به اينكه طبق احاديث متواترى كه از عترت پاك و روايت هاى صحيحى كه از طريق اهل سنت رسيده است، شيعيان مجبور نيستند به عهد و سفارش پيامبر (ص) كه درباره على (ع) و امامان بعد از او رسيده است، اعتقاد داشته باشند و آنها هم موضوع را حقيقتى از دين اسلام دانسته اند. ازاين رو، آنها معذور و بلكه، مأجور خواهند بود، خواه از اين طريق به حق رسيده، يا به خطا رفته باشند؟ !

مصيب دو پاداش دارد و مخطى يك اجر!

ابن حزم مى گويد:

جماعتى بر اين عقيده اند كه اگر مسلمانى در مسايل اعتقادى چيزى بگويد يا فتوايى بدهد، كافر و فاسق نمى شود؛ زيرا اگر كسى چيزى را اجتهاد كند و بدان وسيله به حق برسد، دو پاداش خواهد داشت، و اگر پس از اجتهاد به خطا هم رفته باشد، داراى يك پاداش خواهد بود! (1)


1- الفِصل في الملل و الاهواء و النحل، ج ٣، ص ٢٩١.

ص: 212

سپس ادامه مى دهد:

دانشمندانى مانند: ابن ابى ليلى، ابو حنيفه، شافعى، سفيان ثورى و داودبن على، بر اين عقيده اند چنان كه نظر هر صاحب نظرى از صحابه (رضى الله عنه) چنين است و من هم، در اين اصل، نظر مخالفى نيافتم. (1)

اجماع و اتفاق نظر در فتوا، ريشه ياوه گويان را قطع مى كند؛ زيرا معتقدان به خلافت على (ع) و منكران آن هرگز چنين سخن و اعتقادى را برنگزيده اند، مگر پس از اينكه، از كتاب و سنت، نهايت سعى و كوشش خود را جهت اجتهاد و استنباط، مبذول داشته اند و اين بسيار سخت و گران است كه برادران اهل سنت، در اين مسئله راه افتراق و اختلاف را پيش گرفتند و گرفتار سختى ها و مشكلات فراوانى شدند و تنها كارى كه انجام داده اند اين بود كه وقتى به حقيقت رسيدند و آن را عين صواب يافتند، تصريح به عذرخواهى نمودند. به همين جهت هم علمايى چون علامه قاسمى دمشقى گفته اند: «بنا به نص حديث نبوي (ص) مجتهدين هر فرقه اى از فرق اسلامى، مأجور خواهند بود، خواه به حق رسيده يا خطا كرده باشند» . (2)اگر، فصل هاى «تأويل گران» و «فتاوى اهل سنت» اين كتاب را مطالعه كرده باشيد، اجماع نظر آنها را در اين مسئله خواهيد يافت.

5. اتهام به عايشه

در جاى ديگرى آنها مدعى اند كه شيعه درباره عايشه صديقه (رضى الله عنها) بدزبانى كرده و چيزى كه در شأن او نيست را به او نسبت داده است و. . . اما حقيقت مطلب اين است كه عايشه، نزد اماميه زن پاك دامنى بوده كه از روحيه عالى و آبرو و


1- الفِصل في الملل و الاهواء و النحل، ج ٣، ص ٢٩١.
2- ميزان جرح و تعديل و صحيح مسلم.

ص: 213

حرمت و مرتبه و مقام بالايى برخوردار بوده است. شأن و منزلت عايشه، بالاتر از اين است كه بتوان درباره او خلاف عفت كلامى را به زبان آورد.

براى اثبات اين ادعا نيز، كتاب هاى اماميه اعم از قديم و جديد، شاهد صادق ما خواهند بود. (1)علاوه بر اين، اصول اعتقاديمان درباره معصوم بودن انبيا (عليهم السلام) ، تهمت هاى ناروايى كه به عايشه داده اند را محال و غيرممكن مى داند و قواعد و دلايل عقلى نيز اقتضا مى كند كه اين انحراف ها را از ساحت انبيا و همسران آنها، بى اساس تلقى كنيم.

در اين باره، فقيه بزرگ و معتبر شيعه، استاد شيخ محمد طه نجفى در اين باره همواره با صراحت مى گفت:

حكمت و دليل عقل، اقتضا مى كند كه به پاك دامنى عايشه عقيده مند باشيم؛ زيرا واجب است ناموس پيامبران، از هرگونه عيب و نقص ناموسى مبرا باشند و ما به خدا سوگند، براى اثبات پاكدامنى عايشه به دليل و برهان احتياج نداريم، چنان كه درباره ساير زنان انبيا و اوصيا بر اين عقيده هستيم.

امام بزرگوار شريف مرتضى علم الهدى در رد تهمت از همسر نوح مى گويد:

پيامبران (عليهم السلام) عقلاً واجب است از هرگونه عيب و نقصى به دور باشند و خداى متعال هم، همه انبياى خود را، از عيوب جزيى هم، منزه فرموده، تا بدين وسيله، نسبت به آنان تعظيم و توقير كامل را مبذول داشته و از هرگونه عيبى كه موجب نفرت و انزجار مردم گردد، آنان را مصون داشته است. (2)


1- موضوع «افك عايشه» را در كتاب اخلاق خانواده، ج ١، ص ٣٢٨، مطرح نموده و بى اساس بودن آن را به اثبات رسانده ايم.
2- سيد مرتضى، امالى، ج ٢، مجلس ٣٨.

ص: 214

سخن ايشان تا پايان به وجوب عصمت و طهارت همسر نوح و لوط دلالت دارد و آنها را از هرگونه ناپاكى، منزه مى شمارد و اين حقيقتى است كه مفسران و متكلمان و ساير دانشمندان گرامى و والامقام شيعه نيز، بر آن اجماع نظر دارند.

اما با صراحت مى گوييم كه نظرمان درباره برخى از رفتارهاى عايشه به گونه ديگرى است: عايشه با وجود نزول آيه «در خانه هاى خود بنشينيد» (1)، از خانه خارج شد و با وجود اعلام خطر از اين عمل، سوار «جمل» گرديد و ارتش را فرماندهى كرد و براى خون خواهى عثمان به بصره رفت و جنگ به راه انداخت. در صورتى كه پيش از آن، اين خود او بود كه نخست، از عثمان پيروى نمى كرد و او را لايق خلافت نمى دانست و درباره او، هر چه مى خواست مى گفت. الله عنها) بدزبانى كرده و چيزى كه در شأن او نيست را به او نسبت داده است و. . . ته باشد، داراى

همچنين عمل او را در بصره درباره «جمل اصغر» با عثمان بن حنيف و حكيم بن جبله و نيز عملكرد او را در «جمل اكبر» با حضرت امير مؤمنان (ع) مذموم مى دانيم. عايشه روز تشييع جنازه امام حسن مجتبى (ع) متوجه شد بنى هاشم مى خواهند، جسد امام حسن مجتبى (ع) را كنار جدش پيامبر (ص) دفن كنند، به همين دليل، با همكارى مروان حكم از دفن آن حضرت جلوگيرى كرد. ما اين عمل عايشه را نيز، سرزنش مى نماييم و همان طور طرز برخورد او با ساير خاندان پيامبر (ص) را مورد ملامت قرار مى دهيم! (2)

آنگاه آن ناصب دروغگو، در دشمنى خود با شيعه، به حدى پيش مى رود كه


1- احزاب: ٣٣.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ١، ص ٢٣١؛ الارشاد شيخ المفيد، ج ١، ص ٢44؛ بحارالانوار، ج ٣٢، ص ١٧١.

ص: 215

نه تنها همه شيعيان بلكه به همه مسلمانان اهانت و تهمت روا مى دارد، كه البته با اين عمل خود، چشم دشمنان اسلام را روشن مى گرداند! و نه تنها به ام المؤمنين بلكه به جميع مسلمانان ظلم و خيانت مى كند.

6. ناسزا گفتن به شيخين

اشاره

آنها مى گويند شيعه به دو خليفه دشنام مى دهند! در اين باره بايد در دو مرحله صغرى و كبرى به بررسى بپردازيم؛ در مرحله اول بايد بدانيم كه آيا آنها دشنام مى دهند يا نه؟ و در مرحله دوم نيز بايد دريابيم كه آيا دشنام آنها، موجب كفر مى گردد يا نه؟

در مرحله اول به نتيجه اى نخواهيم رسيد؛ زيرا آنها به هيچ وجه حاضر نيستند، برائت اين امر را از شيعه بپذيرند، گرچه ما به خداى كعبه سوگند بخوريم و با آيه هاى قرآن هم، دليل و برهان بياوريم! چنان كه اماميه تاكنون، هر چه نفى اين كار را اعلام كرده، گوش شنوايى نديده است.

بنابراين، بهتر است اين باب را مسدود نماييم و به تحليل مرحله دوم بپردازيم. درواقع، دشنام موجب كفر نمى شود. ما براى اين ادعا، دلايل و براهين روشنى داريم كه در شش مرحله مى آوريم و قضاوت را به عهده افراد منصف، مى گذاريم:

دليل اول:

ما از قاعده «اصل استصحاب» استفاده مى كنيم و مى گوييم، به مسلمان بودن دشنام دهندگان يقين داريم، سپس شك مى كنيم كه آيا آنها با اين عمل كافر شده اند يا نه. اصل يقين خود را حفظ مى كنيم؛ زيرا براى كافر بودن آنها دليل عقلى و نقلى و اجماعى هم نداريم. پس آنها كافر نيستند.

ص: 216

دليل دوم:

ما شيعيان از سيره رسول اكرم (ص) متابعت مى كنيم. آن حضرت هرگز كسى را به خاطر دشنام دادن يكى از صحابه به ديگرى، تكفير نكرده است. در حالى كه در زمان آن حضرت، برخى از صحابه با هم نزاع مى كردند و به هم دشنام مى دادند و آن حضرت، حتى يك نفر از آنها را هم به اين دليل تكفير نكرده است و حتى بالاتر از اين، گاهى برخى از صحابه در حضور او با هم كتك كارى مى كردند و با لنگه كفش، به جان هم مى افتادند! (1)

مگر نه اين بود كه طايفه اوس و خزرج يك بار در زمان پيامبر (ص) اسلحه به دست گرفتند و با هم جنگيدند و آنگاه پيامبر (ص) آنها را صلح داد، (2)در حالى كه هيچ كدام از آن دو طايفه را، تكفير نكرد؟

اين مطلب در كتاب هاى تاريخى نيز، آمده است. آيا شما ديده يا شنيده ايد، كه پيامبر (ص) و يا يكى از صحابه بدين جهت، آنها را تكفير نموده باشد؟ اگر حضرت رسول (ص) و اصحاب چنين بودند، پس افراد هرزه گويى كه خود را از پيروان آنها مى دانند، چه مى گويند؟ !

دليل سوم:

روايت هاى صحيح و متواترى كه در فصل دوم و سوم و چهارم اين كتاب، در بيان معنى ايمان و احترام موحدان و نجات و رستگارى آنها آمد را ملاحظه كرديد. آن روايت ها در مورد مطلق اهل ايمان، حكم مى كند و اركان ايمان را هم، پنج چيز مى داند، كه براى آنها احترام قايل است و به آنها وعده بهشت مى دهد و هر كس با


1- صحيح بخاري، ج ٢، ص ٩5٨، ح ٢545؛ كتاب صلح، صحيح مسلم، ج 4، ص ٧٢، ح ١١٧، كتاب جهاد.
2- السيرة الحلبيّة، ج ٢، ص ٣١٩؛ سيره ابي دحلان، ج ١، ص ٣٣٧.

ص: 217

دقت موضوع را مطالعه كند، مى يابد كه آن روايت ها، هيچ گونه تقييد و تخصيصى ندارند و مسلمانان نيز، بر عدم تخصيص آن اجماع نظر دارند. (1)

بر اساس ظاهر احاديث صحيح، به دست مى آيد كه افرادى مانند: مسلمانان بى نماز، كسانى كه با مسلمان مى جنگند، بردگان فرارى از مولاى خود، زنان نوحه گر بر ميت و كسانى كه طعن نسب مى كنند و كسى را بدون دليل به كسى يا به پدر ديگرى، متهم مى نمايند كافر مى شوند. (2)درباره اين نوع كفر هم، طورى كه از ظاهر احاديث استفاده مى شود، منظور شدت حرمت و بزرگى گناه است، نه كفر حقيقى، بنابراين، روايت هايى كه سب و دشنام را موجب كفر مى داند، به فرض اينكه صحيح هم باشند، منظور اين نوع كفر است! و دليل روشن تر اينكه همه برادران اهل سنت از گذشته تاكنون، مى گويند: «هر كس موحد بميرد، داخل بهشت مى شود، اگرچه گناهانى هم از او سر زده باشد» .

فاضل نووى نيز، در اين باره نظرهايى دارد كه در بحث هاى آينده مطرح خواهيم كرد.

دليل چهارم:

قاضى عياض مى گويد:

مردى در حضور ابوبكر وى را دشنام و ناسزا گفت. ابو برزه اسلمى گفت: اى خليفه رسول خدا! اجازه بده گردن او را بزنم!

ابوبكر گفت: آرام باش، چنين كارى جز از عهده رسول خدا (ص) ساخته نيست. (3)


1- صحيح مسلم، ج ١، ص ٧٢، باب 5 كتاب الايمان، ح ١٩ - ٢٢.
2- صحيح مسلم، ج ١، ص ٧٢، باب 5 كتاب الايمان، ح ١٩ - ٢٢.
3- احمدبن حنبل، مسند، ج ١، ص ٣١، ح 54.

ص: 218

وقتى ابوبكر صديق، اين گونه با دشنام دهنده برخورد مى كند و اين چنين فتوا مى دهد، ديگر ما طبق چه ملاك و مدركى، حكم به تكفير و قتل و تعزير افراد مى كنيم؟ آيا ما به احكام از او بيشتر شناخت داريم؟ يا براى اجراى حدود، مى خواهيم جديت بيشترى به خرج دهيم؟

به يقين، اگر آن مرد دشنام دهنده كافر شده بود، ابوبكر حد مرتد را بر او جارى مى كرد و آثار كفر را بر وى مترتب مى داشت و حاشا كه ابوبكر، حدود الهى را تعطيل، يا احكام خدا را تبديل نموده باشد!

به همين دليل است كه افراد صالحى همچون عمربن عبدالعزيز، به او اقتدا كردند. زمانى كه فرماندار وى در كوفه، راجع به دشنام مردى به عمربن خطاب نامه نوشت و درخواست قتل دشنام دهنده را نمود، در جواب او نوشت:

كشتن مرد مسلمانى به خاطر دشنام ديگران جايز نيست، مگر اينكه كسى پيغمبر (ص) را سب و ناسزا گفته باشد، كه در اين صورت، ريختن خون او حلال مى شود. (1)

محمدبن سعد مى گويد كه عمربن عبدالعزيز گفت: «هيچ كس را نمى توان به خاطر سب و دشنام به قتل رسانيد، مگر اينكه به پيامبر (ص) دشنام و ناسزا بگويد!» (2)

احمدبن حنبل مى گويد: «مردى در حضور پيغمبر (ص) به ابوبكر ناسزا گفت و پيغمبر (ص) از اين كار، تعجب نمود و تبسم كرد!» (3)


1- الشفا بتعريف حقوق المصطفي، ج ٢، ص ٢٢٣.
2- الطبقات الكبري، ج 5، ص ٣٩٩.
3- احمدبن حنبل، مسند، ج ٣، ص 4٣6، ح ٩6٣٠.

ص: 219

دليل پنجم:

فقهاى اهل سنت، اجماع نظر دارند بر اينكه دشنام، موجب كفر كسى نمى شود. اين مطلب از بسيارى از علماى اهل سنت روايت شده است از جمله فقيه بزرگ حنفى امين بن عابدين كه در دو كتاب خود رد المختار و تنبيه الولاة با قاطعيت در اين مسئله به عدم كفر تأويل گران فتوا مى دهد و در آن دو اثر، تصريح مى كند: «فتوى به كفر دشنام دهندگان، خلاف اجماع فقها است و با آنچه در متون و شرح هاى آنان آمده، مغاير خواهد بود» . (1)

صاحب كتاب الاختيار پس از بيان فتواى ابن عابدين، اضافه مى كند كه:

پيشوايان دين اتفاق نظر دارند بر اينكه بدعت گزاران همگى گمراه و خطاكار مى باشند و دشنام دادن به يكى از صحابه يا عداوت داشتن با وى، موجب كفر نمى شود، بلكه سبب گمراهى است. (2)

در كتاب رد المختار از ابن منذر آمده است كه: «فقها بر عدم كفر خوارج اتفاق نظر دارند، اگرچه آنان خون و مال مردم را حلال بدانند و صحابه (رضى الله عنعهم) را نيز، تكفير نمايند!» (3)

صاحب كتاب فتح القدير مى نويسد:

به طور قطع هيچ يك از افراد بدعت گزار را نمى شود تكفير كرد، اگرچه براى بدعت خود دليل قطعى داشته باشند! مانند خوارج، كه صحابه پيغمبر (ص) را تكفير مى كنند و دشنام مى دهند و آنچه از كلام اهل مذهب درباره تكفير آنان


1- رد المختار، ج 4، ص ٢٣٧.
2- رد المختار، ج 4، ص ٢٣٧.
3- حاشيه بر ردّ المختار، ج 4، ص ٢٣٧، اگر خوارج، كه از دين خارج شده اند مسلمان باشند كار اسلاميت ديگران، آسان است؛ زيرا آنها ريختن خون مسلمانان را حلال مى دانند و اين خود، اجماعى خواهد بود كه ادعاي ما را ثابت مى كند.

ص: 220

وارد شده، نمى توان آن را فتواى فقهاى مجتهد دانست، بلكه اين كلام ديگران است.

سپس ادامه مى دهد: «به فتواى غير فقها، نمى توان اعتماد نمود و فتواى فقها، همان چيزى است كه ما ذكر كرديم» . (1)

ابن حجر در خاتمه صواعق المحرقه مى گويد: «مذهب و فتواى ما درباره كسى كه سب مى كند، اين است كه او كافر نمى شود» .

شيخ ابوطاهر قزوينى، در كتاب خود سراج العقول فتوا (2)به عدم كفر احدى از اهل اركان پنج گانه، از رافضيان و ديگران از جمهور علما و خلفا و صحابه تا زمان خود را نقل مى كند. (3)

عارف شعرانى مى نويسد: «اى برادر! به يقين دانستى كه همه علماى متدين، از تكفير همه اهل قبله، خوددارى مى كنند!» (4)

ابن حزم مى نويسد:

كسى كه شخصى از صحابه را دشنام و ناسزا گويد، اگر جاهل باشد، معذور است و اگر جواب او با دليل براى او روشن شد و باز هم به عداوت خود اصرار كرد، فاسق است، مانند كسى كه سرقت و زنا كرده باشد، اما اگر با خدا و رسول، عناد و كينه بورزد، آن وقت كافر خواهد شد» . سپس ماجراى عمر كه در حضور رسول خدا (ص) نسبت به حاطب مهاجرى بدوى واقع شد را بيان مى كند كه عمر گفت: «بگذار گردن اين منافق را بزنم» ، در اين عبارت ها


1- حاشيه بر ردّ المختار، ج 4، ص ٢٣٧.
2- ر. ك: الصواعق المحرقه، ص ٢٣5.
3- اليواقيت و الجواهر، ص 5٣٢، مبحث 5٨.
4- اليواقيت و الجواهر، ص 5٣٢، مبحث 5٨.

ص: 221

مشاهده مى كنيم كه عمر حاطب را تكفير نكرده، بلكه او را خطاكار و تأويل گر شمرده است. (1)

به هر حال، بهترين دليل بر عدم كفر موحدان اين است كه مطلب با بداهت اوليه، از اجماع اهل سنت به دست مى آيد؛ زيرا آنها مى گويند: «عموم موحدين در هر شرايطى كه باشند، داخل بهشت مى شوند» .

فاضل نووى در شرح كتاب صحيح مسلم در باب دليل اينكه اگر كسى به اعتقاد توحيد بميرد به قطع داخل بهشت مى شود، مى گويد:

بدان كه فتواى اهل سنت و آنچه را اهل حق از گذشته و پس از آنان بدان اعتقاد دارند، اين است كه كسى كه با عقيده توحيد بميرد، قطعاً داخل بهشت مى شود. . . .

تا جايى كه مى گويد: «كسى كه با اعتقاد توحيد بميرد، به طور جاويدان در آتش نخواهد ماند، اگرچه هر گناه بزرگى را مرتكب شده باشد!» (2)

دليل ششم:

اهل سنت حكم به تكفير كسى نمى كنند، مگر اينكه بر وجوب كفر كسى، اتفاق نظر و اجماع وجود داشته باشد. به همين جهت، در شرح تنوير الابصار آمده است:

بدان كه تا مادامى كه بتوان كلام كسى را حمل به خير نمود، نبايد به تكفير مسلمانى فتوى داد، اگرچه براى تكفير كسى، روايت ضعيفى هم وجود داشته باشد. (3)


1- الفِصل في الملل و الاهواء و النحل، ج ٣، ص ٣٠٠.
2- شرح الصحيح للنووي، ج ١، ص ٢١٧.
3- الدرّ المختار في شرح تنوير الابصار، ص 4٠٢، باب المرتدّ.

ص: 222

خير رملى مى گويد: «اگرچه آن روايت ضعيف، براى مخالفين حجت باشد و به آن استدلال كنند» .

وى در ادامه مى گويد: «آنچه موجب تكفير مى شود، اين است كه اجماع نظر بر موضوع، وجود داشته باشد» .

با توجه به اين سخن، اگر كسى با داشتن اين شرايط كافر مى شود، پس چگونه در مسئله اى كه موضوع بحث ماست، فتوا به كفر داده مى شود؟ در صورتى كه آن طرف قضيه، روشن است و ملاحظه كرديد كه اجماع نظر، بر عدم كفر مورد نزاع وجود دارد. اگر اجماعى هم در كار نباشد، آيا كلام يك نفر كه قايل به عدم تكفير است، كفايت نمى كند؟ علاوه بر آن، اجماع هم وجود دارد و كسى نمى تواند آن را انكار كند، چنان كه مطلب روشن است. اما عجيب تر از همه اين مسائل اينكه آن ناصب، حتى حكم مى كند كه توبه ناسزاگو هم قبول نيست. در حالى كه اجماع نظر بر اين است كه توبه كسى كه دشنام به خدا بدهد، پذيرفته خواهد شد. (1)

آيا براى اين نوع برخورد، جز سوءظن و ظلم صريح و آشكار، نام ديگرى مى توان گذاشت؟ آيا اين چنين فتوا دادن، جرأت و جسارت بر خداوند، در تبديل احكام و سبك شمردن قوانين حلال و حرام شرع مقدس نيست؟ شايد با اين فتوا ناصب مى خواهد اعمال سلاطين ستمگر و حكام فاسد را توجيه و تصحيح نمايد! زيرا علماى فاسد، قاضى هاى رشوه خوارى بوده اند كه احكام خدا را تبديل و تغيير مى دادند و شخصيت امت اسلامى را به بهاى اندكى مى فروختند!


1- الفِصل في الملل و الاهواء و النحل، ج ١، ص ٣٢5؛ اين گونه فتوا به هم بافتن شبيه فتوا دادن يهود است كه احبار و روحانيون آنها اجماع نظر داشتند كه: «كسانى كه به خدا دشنام مى دهند، بايد تأديب و تعزير شوند، و آنهايى كه به احبار ناسزا مى گويند، بايد به قتل برسند!» به هر حال، ابن حزم منكر چنين فتواهايى شده است.

ص: 223

اميد است خداوند، ريشه حرص و طمع آنها را قطع كند و چهره طمع كاران را سياه گرداند. زيرا، آنها بر اساس اين خصلت، چه خطرها و ضررهايى به وجود آوردند و چگونه احكام الهى را زير پا گذاشتند تا به اقتضاى سياست حكام رفتار و به پست و مقامى دست يابند، اگرچه مسلمانان را خوار و ذليل و همبستگى و انسجام آنها را به اختلاف و تفرقه مبدل سازند!

اگر چنين عناصر نامطلوبى وجود نداشتند، ارواح مؤمنان با هم پيوسته بود، دل هاى ايشان با هم الفت داشت و نفوس و تصميم هاى آنها با هم آميخته بود و ديگر دشمنان نمى توانستند در آنها طمع كنند تا رمق حيات و مقاومت را از آنها بگيرند!

اما افسوس كه مفسدان، بر افكار چنين صاحبان فتوادهنده اى تسلط يافتند و دين خدا را براى دست يافتن به اهداف شوم خود، به قربانگاه بردند و بندگان خدا را به منظور دست يافتن به جيوه هاى مادى به نابودى كشاندند. آنها با اين گونه فتواها و اراجيف، ميان مسلمانان و موحدان اختلاف و جدايى ايجاد كردند و اساس وحدت و برادرى امت اسلامى را، در هم ريختند و بدين خاطر، چه قلب هايى جريحه دار و غمگين شد و چه چشم هايى گريان و اشك آلود گرديد! «

ولاحول و لاقوة الا بالله العلى العظيم » .

ص: 224

ص: 225

فصل يازدهم برائت شيعه از اتهام ها

اشاره

در اين فصل، به اختصار برخى از نسبت هاى بى اساس و ناروايى كه به ساحت شيعه وارد آورده اند را مطرح مى كنيم و به بررسى دلايل و برهان هاى برائت آنها از اين اتهام ها مى پردازيم.

با طرح اين بحث، مى خواهيم كه به يارى خداوند، ريشه هاى اختلاف و تفرقه را نابود و درّه ها و گردنه ها و سرانجام، موانع راه صلح و همبستگى را، برطرف نموده باشيم.

اما پيش از وارد شدن به بحث اصلى بايد بگوييم كه امروزه، به بركت چاپخانه ها و مؤسسه هاى انتشاراتى، بسيارى از آن كينه ها و تهمت هاى ناروايى كه اهل سنت به شيعه روا داشته اند، ريشه كن شده است و به آنها ثابت شده كه ساحت شيعه از اين نسبت ها، پاك است.

افرادى كه در گذشته، زبان به ناسزا و تهمت مى گشودند چهار دسته بودند كه عبارت اند از:

ص: 226

دسته اول

دسته اول، از عالمانى بودند كه براى جلب توجه و برقرارى يك ارتباط نزديك با سلاطين بنى اميه و بنى عباس و پيروى از سياست آنها به چنين اعمالى خود را آلوده مى كردند؛ زيرا شيعه، پس از ماجراى جنگ صفّين و واقعه طفّ براى سركوبى خلفاى ستمگر بنى اميه و بنى عبد شمس، بهترين فرصت ها را به دست آوردند و در اين راه، تلاش و فعاليت هاى بسيارى هم انجام دادند. به همين دليل، حكام ستمگر و فاسق، اقدام به دستگيرى و حبس و تبعيد و آواره كردن آنها كردند و در بعضى از مواقع، هر كجا كه آنها را مى يافتند، به شهادت مى رساندند! در چنين اوضاعى، قاريان رياكار و علماى دجال صفت، از اين فرصت استفاده كردند و براى كسب وجهه نزد ستمگران، ورق پاره هايى را نوشتند و در آن نسبت هاى ناروا و بى اساسى را به ساحت شيعه وارد آوردند، تا از اين طريق، اعمال تجاوزگرانه حكام جور را توجيه و آنها را تبرئه كنند.

عالمان براى سرپوش گذاشتن بر قتل و آدم كشى هاى حكام ستمگر، مذهب شيعه را تقبيح مى كردند و شيعيان هم، در حالى كه فرزندان آنها به قتل مى رسيدند، پيوسته در انتظار سقوط حكومت بنى اميه بودند، تا اينكه پس از سقوط آنها، بنى عباس روى كار آمدند. آنها هم روش بى رحمانه بنى اميه را در پيش گرفتند و نسبت به ائمه اهل بيت (عليهم السلام) فضيح ترين اعمال را روا داشتند تا جايى كه امام كاظم (ع) را زندانى كردند و امام رضا (ع) هم به دست مأمون مسموم و شهيد گرديد. آنها قبر امام حسين (ع) را نيز، محاصره و خاندان آل محمد (عليهم السلام) را آواره كردند. در ظلم و ستم به شيعه نيز، كوتاهى نكردند و با نيزه و شمشير، پيكرهاى شيعيان را هدف قرار مى دادند و عالمان دربارى هم، با قدم هاى خود، به توجيه و ترميم آن جنايت ها مى پرداختند. ظلم با شمشير چندان دوامى ندارد، اما در سينه تاريخ آثار ظلمِ قلم، به

ص: 227

شكل كتاب ها و مطالب گمراه كننده، ثبت و ماندگار مى گردد.

اما خوشبختانه، افراد عاقل و محقق، در تحقيق ها و نظريه هاى خود، اراجيف و اباطيل علماى دربارى بنى اميه و بنى عباس را سند و ملاك تحقيق خود قرار نداده اند؛ زيرا آنها مى دانستند كه اين گونه اسناد و مدارك تنها مطالبى است كه سياست حكام ستمگر، آن را پرورانده و از خود، به يادگار گذاشته اند.

دسته دوم

دسته دوم، دانشمندانى بودند كه از ترس اينكه مبادا، افراد به شيعه گرايش پيدا كنند و راه اطاعت آنها را پيش گيرند، حقايق را ناديده مى گرفتند. آنها به هر وسيله اى مى توانستند مردم را از شيعه متنفر كنند و در اين راه، هر چه مى خواستند، مى گفتند و به هدف خود هم مى رسيدند!

آنها آگاه بودند از اينكه اماميه از آن افتراها و تهمت ها منزه است و فقط يك مسئله مورد نزاع است و آن مسئله خلافت و سياست است، كه در اين مورد، شيعه نظر ديگرى دارد و آن نيز، با توجه به نظر اهل سنت، كه خلافت را از اصول دين نمى دانند، احتياجى به اين گونه سر و صداها و تهمت زدن ها ندارد.

دسته سوم

دسته سوم، از علمايى هستند كه امر بر آنها مشتبه شده است؛ زيرا اسم شيعه عنوان مخصوص فرقه اماميه نيست، بلكه اين نام بين فرقه اماميه و ديگران مشترك است و شامل فرقه هاى آغاخانى، كيسانى، ناووسى، خطابى، فطحى، واقفى و. . . نيز، مى شود.

گاهى برخى از علماى اهل تسنن، گفتار و كردار ناروا و گمراه كننده اى از

ص: 228

فرقه هايى كه نام شيعه بر آنها اطلاق مى شود، مشاهده كرده اند، ازاين رو، پنداشته اند، مذهب و مرام شيعه امامى هم، اين گونه است و به همين دليل، تهمت ها و نسبت هاى ناروايى به فرقه اماميه وارد آورده اند و در اين بين، غيظ و كينه اى كه در سينه داشته اند، به حساسيت موضوع افزوده است.

به هر حال، آنها بدون تحقيق و بررسى كامل اين گونه قضاوت كرده اند و مرتكب اتهام هاى اعتقادى و عملى بسيارى شده اند! در مقابل، فرقه اماميه نيز، در ميان اهل تسنن، طايفه كراميه را در نظر مى گيرد. كراميه بر اين عقيده اند كه: «همان طور كه انسان روى زمين قرار دارد، خداوند هم روى عرش قرار دارد!» . (1)

عده ديگرى از آنها مى گويند: «خداوند به خاطر ماجراى طوفان نوح (ع) آن قدر گريه كرد كه چشم هاى او مجروح شد و فرشتگان آسمان از او عيادت كردند!» (2)

دو فرقه معتزلى به نام حائطيه و حديثيه نيز، معتقدند كه خداوند متعال در بعضى از پيامبران (ع) حلول كرده و همان را مى گويند كه نصارى درباره عيسى بن مريم (ع) قائل اند! (3)

اما با وجود اين، فرقه اماميه اين مطالب را به طور كلى به همه اهل سنت و همه فرقه معتزله نسبت نمى دهد، بلكه سخن و عمل هر فرقه اى را به خود آن فرقه نسبت مى دهد. با اين اوصاف آنها چگونه مى توانند عمل خلافى كه مثلاً از خطابيه و ناووسيه مشاهده مى كنند را، به تمام اماميه و همه شيعه نسبت بدهند؟ آيا اين انصاف است؟


1- اين مطالب را علامه شهرستانى، در كتاب خود: الملل و النحل، ج ١، صص ١٠٨، ١٠6 و 6٠ آورده است.
2- الملل و النحل، ج ١، صص ١٠٨، ١٠6 و 6٠
3- الملل و النحل، ج ١، صص ١٠٨، ١٠6 و 6٠

ص: 229

دسته چهارم

دسته چهارم از علمايى هستند كه در ايراد تهمت و افترا به شيعه، از گذشتگان خود پيروى نموده و بدون اينكه تحقيق و مطالعه اى داشته باشند، هر چه را ديگران گفته اند، آنها نيز قبول دارند و تكرار مى كنند. در صورتى كه اگر آنها عقايد و آراى اماميه را در اصول و فروع دين مى دانستند، كار به اينجا نمى كشيد. مگر امروزه، انسان هر مطلب ناسزا و ناروايى را مى تواند بدون دليل و مدرك بپذيرد. پس، چرا آنها با قبول كمى زحمت، به سراغ منابع و مآخذ فقهى، حديث، كلام، عقايد، تفسير، اصول، اذكار، سلوك و اخلاق كه در همه اماكن، با هزاران جلد كتاب به چاپ رسيده و فراوان است، مراجعه نمى كنند، تا حقايق را دريابند؟ و در مقابل، سخنان كينه توزان را مى پذيرند و از آن پيروى مى كنند و به ساحت پاك شيعه، هرگونه تهمت و افترايى را روا مى دارند؟

اكنون به بررسى نمونه هايى از اين گونه تهمت ها مى پردازيم:

ابن حزم ظاهرى مى گويد:

بعضى از فرقه اماميه، ازدواج يك مرد با نه زن را جايز مى دانند و برخى از آنان، خوردن چغندر را حرام مى دانند، چون از خون حسين (ع) روييده است، در صورتى كه قبل از اين، آن را حرام نمى دانستند! (1)

در پاسخ به او بايد بگوييم: شيعه امامى، هرگز ازدواج يك مرد را با بيشتر از چهار زن، جايز نمى دانند و براى اين مطلب نصّ (2)و فتوا هم دارند (3)و اين حكم، از


1- الفصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 5، ص 4١.
2- وسائل الشيعه، ج ١4، ابواب ما يحرم استيفاء العدد، ص ٣٩٨ تا 4٠٩.
3- شرايع الاسلام، ج ٢، ص ٢٣6.

ص: 230

ضروريات مذهب آنهاست كه حتى يك نفر هم؛ در آن اختلاف نظر ندارد.

در كلام اماميه، درباره چغندر عنوان و حكم خاصى وجود ندارد و همان طور كه كاهو و كلم و ترب و شلغم، حلال است، چغندر هم حلال خواهد بود.

ابن حزم در كتاب خود «الفصل» تهمت و افتراهاى بسيارى به ساحت شيعه زده است، در حالى كه اين عمل شايسته انسان دين دارى كه به معاد يقين دارد، نيست مگر اينكه از خدا نترسد و از خلق هم، شرم نكند!

ابن حزم، با اين روش ظالمانه خود، نه تنها به شيعه ظلم و ستم كرده، بلكه به همه ائمه اهل سنت و علماى معتزله نيز تهمت و افترا زده و بسيارى از آنها را تكفير نموده است و كمتر كسى توانسته از تيغ زبان وى در امان مانده باشد.

ابن عريف در اين باره مى گويد:

كانَ لِسانُ ابنِ حَزمٍ وَ سَيفُ الحَجّاجِ الشَّقِيقَين! (1)

زبان ابن حزم و شمشير حجاج بن يوسف، از يك پدر و مادرند و مانند دو برادر هستند!

اتهام هاى ابن حزم به اهل سنت!

در ادامه به بررسى چند نمونه از تهمت هاى ابن حزم كه به اهل سنت نسبت داده است، مى پردازيم:

ابن حزم در جهت ناپسندى و بى مايگى مذهب مرجئه از امام شافعى و اصحاب او روايت مى كند: «اعلان كفر با زبان و پرستش اصنام و اوثان بدون عذر و تقيه، با مقام ولايت خداوند منافات ندارد! !» (2)


1- وفيات الاعيان، ج ٣، ص ٣٢٨، شماره 44٨، شرح زندگى على بن احمدبن حزم.
2- الفِصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 5، ص ٧٣، ج 4، ص 5، ج 5، صص ٧4 و ٩4 و صص ٧٧، ٧٩ و ٨4.

ص: 231

از باقلانى روايت مى كند: «هر نوع فسق و كفرى براى پيغمبران (ع) جايز است! مگر دروغ گفتن در تبليغ و بيان احكام خدا!» (1)

در جاى ديگر كتاب «الفصل» از برخى از اشاعره روايت مى كند كه: «حتى دروغ گفتن براى تبليغ و احكام خداوند هم، بر پيغمبران جايز خواهد بود!» (2)

ابن حزم به يكى از پيشوايان اشاعره به نام سمنانى، اين گونه نسبت مى دهد كه او مى گويد: «كفر نسبت به پيغمبر (ص) نيز، جايز است!» (3)

او همچنين به محمدبن حسن بن فورك و سليمان بن خلف باجى كه از پيشوايان اشعريه هستند، نسبت هايى مى دهد، كه جاى ذكر آنها نيست! (4)

همان طور كه مشاهده كرديد ابن حزم، هيچ ابايى از دروغ گفتن و تهمت زدن ندارد. همه فقهاى عصر او، وى را گمراه دانسته اند. ابن خلدون كه خود نيز، از علماى بزرگ اهل سنت است، درباره وى مى گويد:

مردم از دست او ناراحت اند، مرام او را مستهجن مى شمارند، مطالب او را انكار مى كنند، كتاب هاى او را به بوته فراموشى سپرده اند، در بازار مسلمانان فروش آن ممنوع و حرام است و گاهى هم، اگر دسترسى به آن پيدا كنند، آن را پاره پاره مى كنند! (5)

با اين اوصاف، ديگر چه كسى فريب ابن حزم را مى خورد و به اعترافات او درباره اماميه و ديگران اعتماد مى كند؟ با وجود اين كه قرآن مى فرمايد:


1- الفِصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 5، صص ٧٧، ٧٩ و ٨4.
2- الفِصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 5، صص ٧٧، ٧٩ و ٨4.
3- الفِصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 5، صص ٧٧، ٧٩ و ٨4.
4- الفِصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 5، صص ٧٧، ٧٩ و ٨4.
5- تاريخ ابن خلدون، ج ١، ص 565.

ص: 232

اى مؤمنين [عالم] هرگاه فاسقى براى شما خبرى بياورد، پيرامون آن تحقيق كنيد، چه اينكه اگر از روى نادانى به قومى زيانى رسد، به خاطر اين عمل، سخت پشيمان خواهيد شد! (1)

همان گونه كه در وفيات الاعيان آمده است ابن حزم، از مواليان يزيدبن معاويه است. به همين دليل، ام حبيبه، دختر ابوسفيان را بر ابوبكر و عمر و عثمان، برتر دانسته است و نيز، هنگامى كه مى خواهد از چهره هاى برتر صحابه سخنى بگويد، مى گويد: «زنان پيامبر از همه مردم، به غير پيغمبران بالاترند!» و براى اثبات اين معنى، به دلايل مضحك و بى اساس متوسل شده است! (2)

كينه و دشمنى ابن حزم، نسبت به امير مؤمنان (ع) و اهل بيت پيامبر (ص) به اندازه اى است كه مى گويد: «صهيب بن عباس، و فرزندان او، بر على (ع) و عقيل و بر دو سيد جوانان اهل بهشت، حسن و حسين (ع) بالاتر است» . او با اين گفتار، تمام فضيلت اهل بيت (عليهم السلام) را انكار نموده است! (3)

افتراهاى شهرستانى

شهرستانى نيز، همچون ابن حزم، تهمت ها و دروغ هاى بسيارى را به شيعه نسبت داده است. در جايى مى نويسد: «اماميه بعد از امام حسن عسگرى، به يازده فرقه تقسيم شدند!» . (4)

در صورتى كه آنها در اصول و مسايل و عقايد، هيچ اختلافى ندارند اما اى كاش


1- حجرات: 6.
2- ر. ك: الفِصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 4، ص ١٨١-٢١٠.
3- ر. ك: الفِصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 4، ص ٢٣١ - ٢٣٢.
4- الملل و النحل للشهرستاني، ج ١.

ص: 233

شهرستانى، گفته هاى خود را دست كم به سند و كتابى مستند كرده بود و يا حتى به مخلوقى كه وجود خارجى داشت، نسبت مى داد! و اى كاش نام و نشانى از شهر و مكان و يا زمان آنها را داده بود! او فقط مى گويد: «آن فرقه ها، داراى القاب و عناوين مشهورى نيستند، ولى ما مطالب و گفته هاى آنان را نقل مى كنيم!» .

مگر مى شود كه در روى زمين فرقه هايى با آرا و عقايد مختلفى باشند اما اثرى از زندگان و مردگان و از مرد و زنشان وجود نداشته باشد.

شهرستانى درباره اماميه مطالبى را از زرارة بن اعين و هشام بن حكم (1)و مؤمن طاق و هشام بن سالم، نقل كرده است كه هر انسان آگاهى را منقلب مى كند. آنها گمان مى كنند كه با اين مطالب مى توانند به مقام و منزلت والاى آنها خدشه اى وارد كنند، در حالى كه مرتبه رفيع آنها، روزبه روز در پيشگاه خدا و رسول (ص) و مؤمنان افزون مى گردد.

ما نمى دانيم، شهرستانى و ياران او، اين مطالب را بر اساس چه مدرك و سندى نقل مى كنند؟ ما كه هم مذهب آن اسلاف هستيم و معارف دينى خود را از آنها آموخته ايم، آنها را نمى شناسيم؟ با توجه به اينكه كتب فقه و اصول و كلام آنها در اختيار ماست، مى بايست به گفتار آنها آگاه تر از ديگران باشيم؛ در صورتى كه اين گونه نيست.

اگر مدعاى شهرستانى را از راويان و عالمان اماميه شنيده بوديم، نخست خود ما از آنها بيزار مى شديم، چنان كه در طول تاريخ همواره اين سنت و شيوه ما بوده است. هرگاه برخى از فرزندان امامان (عليهم السلام) از مسير حق منحرف و گمراه مى شدند، با وجود آن همه ارادت و علاقه اى كه به ساحت مقدس اهل بيت (عليهم السلام) داشته ايم،


1- مختصر الكلام في مؤلفي الشيعه من صدر الاسلام، احمد صادقى اردستانى، ج ٢، صص ١٨٩ و ٢٣١.

ص: 234

جماعتى را تكفير، عده اى را تفسيق و برخى را تضعيف مى كرديم، تا ديگران از آنها اطاعت نكنند. اما اگر علت بيان مطالب نارواى شهرستانى، وجود افرادى همچون ابى الخطاب محمد بن مقلاص، مغيرة بن سعيد، عبدالله بن سبا، مختار بن ابوعبيده و. . . باشد، بايد بگوييم كه ما آنها را از حريم مقدس تشيع، طرد كرده ايم. اما افسوس كه دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) ، از روى كينه و حسد، اين مطالب بى اساس را عنوان كرده و ديگران هم، آن اراجيف را تقليد نموده اند تا بزرگى و والامقامى آنها را از چشم مردم بيندازند و شهرستانى هم آن ياوه ها را شنيده و از آنها پيروى كرده است.

گوشت شتر!

برخى از متعصبان، مطالب شگفت انگيزى را به برخى از شيعيان نسبت مى دهند. از آن جمله مى گويند: «آنان روزه و نماز و حج و زكات و ساير واجبات را انكار مى كنند!» . (1)

برخى از آنها نيز، مى گويند كه شيعيان گوشت «شتر» نمى خورند و اين در حالى است كه خود آنها بارها مشاهده كرده اند كه در مشاهد ائمه و شهرهاى شيعه نشين، به ويژه در نجف، كه مركز پرورش فقهاى آنهاست، شتر نحر مى گردد. گذشته از آن، در باب «اطعمه و اشربه» كتب فقهى در حالى كه خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ، مكروه شمرده شده است، گوشت شتر نه تنها مكروه قلمداد نشده (2)بلكه در باب غير مكروهات اول گوشت شتر و پس از آن به ترتيب، گوشت


1- اين مطلب را جودت پاشا در ج ١، ص ٣66، كتاب خود آورده و ما پاسخ آن را در ج ٢، ص ١٩٠ كتاب مؤلفى الشيعه داده ايم.
2- شرايع الاسلام، ج ٣، ص ١٧.

ص: 235

گاو، گوسفند، و بز آمده است. در باب «ذبح حيوانات» نيز، به موضوع نحر شتر و تذكيه آن تصريح شده و اين از مطالب مهم و ضرورى است كه هيچ كس نمى تواند منكر آن باشد. (1)

وجوب عده براى زنان!

اتهام ديگرى كه به شيعه وارد كرده اند، اين است كه مى گويند: «شيعه عده را براى زنان، واجب نمى داند!» در صورتى كه، احتياط و دقت شيعه، در اين مسئله، بيشتر از ساير فرق اسلامى است. شيعه، براى زنى كه شوهر او مرده، عده چهار ماه و ده شب را واجب مى داند كه زمان شروع آن، از لحظه اى است كه زن از فوت شوهر مطلع مى شود.

اما اهل سنت معتقدند كه مبدأ عده، زمان وفات شوهر است. طبق نظريه شيعه، اگر شوهر چهار ماه و ده شب پيش، فوت كرده باشد و زن از فوت وى مطلع شود، بايد چهار ماه و ده شب ديگر صبر كند و شوهر انتخاب نمايد. اما طبق نظر اهل سنت، در همان ساعت مى تواند همسر انتخاب كند!

اگر زن آبستن باشد و از فوت شوهر مطلع شود، بايد «

ابعد الاجلين. . .» عده نگه دارد. به عبارت ديگر، چنانچه چهار ماه و ده شب شد و وضع حمل نكرد، بايد صبر كند تا وضع حمل صورت گيرد و اگر زودتر از چهار ماه و ده شب، فرزند متولد شد، بايد صبر كند تا چهار ماه و ده شب پايان يابد.

جهت تشريح تفصيل اين مسئله فقهى و ساير آرا فقهى شيعه، مى توانيد به


1- شرايع الاسلام، ج ٣، ص ١6٠.

ص: 236

كتاب هاى شرايع الاسلام، جواهر الكلام، مسالك الافهام، مدارك الاحكام، كشف الّلثام، مفتاح الكرامه، تذكره علامه، برهان القاطع، مختصر النافع، روضة البهيّة، جامع المقاصد و از كتب حديثى به وسائل الشيعه و از كتب تفسيرى به مجمع البيان كه در سرزمين هاى هند، ايران، سوريه، عراق و. . . به دفعات به چاپ رسيده است، مراجعه كنيد.

ص: 237

فصل دوازدهم پرهيز از اختلاف و روش صحيح تحقيق

اشاره

گمان ما بر اين بود كه تعصب هاى كوركورانه، از ديگر جوامع اسلامى رخت بربسته اند و روزگار توحشى، سپرى شده و در اين عصر، ديگر مسلمانان گرد اختلافات خانمان سوز نمى گردند. . . !

اما به ناچار براى اظهار تأثر، نسبت به كسانى كه به اختلافات دامن مى زنند، در چاپ دوم، اين فصل را اضافه كرديم؛ تا پيش از آنكه به خدا شكايت بريم، براى همه، تنبيه و هوشيارى به وجود آيد.

امروزه، مسلمانان جهان به مشكل و گرفتارى هاى ناشى از اختلاف ها و تفرقه گرايى ها كاملاً آگاه اند.

به همين جهت ما انتظار داشتيم كه، به بركت كتاب هاى شيعه، حقايق روشن شده باشد و ديگر كسى به شيعه دروغ و افترا نبندد و آنها را منحرف، معرفى ننمايد.

اما با تأسف ناصبيان مى خواهند، فتنه هاى خفته را بيدار و شعله جنگ مشكل آفرين و خانمان سوز را دوباره برافروزند! و «ميان مؤمنان تفرقه افكنى كنند و زمينه ساز ضربه هاى دشمنان ديرينه خدا و رسول (ص) شوند. در حالى كه، سوگند ياد

ص: 238

مى كنند كه جز خير و خدمت، منظورى ندارند. اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها قطعاً دروغ مى گويند!» (1)

گروهى از پس مانده هاى امويان كه شيوه و سابقه آنها عمل منافى عفت و مى گسارى است، در سوريه به پا خاسته اند و افراد را به روش سلف فاسد و فاجر خود، دعوت مى كنند.

آنها مى خواهند رسوم و شيوه هاى اموى يزيدى، كه در گورستان تاريخ دفن شده بود را زنده كنند و مسلمانان را به گمراهى بكشانند! براى اين منظور، نيش قلم خود را رها كرده و هرگونه دروغ و ناروايى را به شيعه نسبت داده اند و «مى پندارند كه عمل خوبى انجام مى دهند، (2)در حالى كه بايد بدانند، آنان مفسداند و خود هم توجه ندارند!» (3)

آرى! بوزينه هاى يزيدى، در كوى و برزن خود، اقدام به نشر ورق پاره هايى نموده بودند كه با ديدن آنها، موى بر بدن راست مى شد، اما جوانمردان مؤمن، با آن جرايم مبارزه نموده و آن افسارگسيختگى را مهار كرده اند.

به هر حال، با دادن جواب آن نارواها و ناسزاها، مشت قدرتمند ايمان، دهان دشمن را شكست و دشمن، آن چنان عاجز شد كه تن به سكوتى مرگبار داد و رسوا گرديد و تيرهاى زهرآگين تهمت و افتراهايى كه به سوى مقام بلند امام (ع) نشانه رفته بود، به هدف نخورد و به سوى خود او برگشت و آن بى عقل سبك سر، با اين عمل، خود از اسلام خارج گرديد!

زيرا نوشته هاى او را ديدند و ميزان عقل و فهم او را سنجيدند، كه چگونه هدف


1- توبه: ١٠٧.
2- كهف: ١٠4.
3- بقره: ١٢.

ص: 239

او آتش افروزى و اختلاف بود و به همين جهت، «ياوه سرايان ناحق، خسران ديدند!» (1)و بديهى است كه «پس از اتمام حجت، خداوند هركس را گمراه كند، براى او راه هدايتى نيست!» . (2)اما اين افراد نادان، چه منظورى از بهم بافتن اين اباطيل و اراجيف دارند و با چه هدفى، مسايل باطل و پوسيده را زنده مى كنند تا آتش فتنه و اختلاف را برافروزند و بتوانند بين مسلمانان جدايى بيندازند؟ ! از كسى كه از ننگ و عار و دامن زدن به اختلاف و خونريزى به ناحق پروايى ندارد و از اينكه نماز، ضايع گردد و شهوات پيروى شوند، بيمناك نباشد، جز اين انتظار نمى رود!

وَلَوْ أنّى بُليتُ بِهاشمى خؤولَتُهَ بَنُو عَبدِالْمَدانِ

لَهانَ عَلَى ما أُلقِى وَ لكِنْ تَعالَوْا وَ انْظُرُوا بِِمَنِ ابْتلانى (3)

اگر من با خواهرزاده هاى عبدالمدان هاشمى، درگير شده و گرفتار آنها بودم، آن مشكل براى من، كار آسانى بود، اما بياييد و ببينيد كه من گرفتار چه كسانى هستم!

صاحب تفسير المنار در ساختن و پرداختن اراجيف و بهتان به شيعه به اندازه اى پيش رفته كه هر انسان منصف و باوجدانى از شنيدن و ديدن آن منقلب مى شود.

قرآن كريم، درباره چنين افرادى مى فرمايد:

كسى كه مرتكب خطا و گناهى شود و آن را به فرد بى گناهى نسبت مى دهد، عهده دار بهتانى بزرگ و گناه آشكارى شده است! (4)

اين نويسنده در جلد دوم تفسير خويش، نسبت به ساحت شيعه، مرتكب گناهان


1- مؤمن: ٧٨.
2- رعد: ٧٣.
3- تاريخ بغداد، ج ٨، ص ٣٧٣، شماره 44٧٢.
4- نساء: ١١٢.

ص: 240

بزرگى شده است. او با آوردن مطالب ناحق و نادرستى كه در اين اثر خود آورده، موجب برافروخته شدن آتش فتنه ها و گسترش دامنه اختلافات شده است، و با تمسك به شيطان، براى كسب متاع زودگذر دنيايى، تقرب خود را به خوارج قرن چهاردهم، ريشه دارتر كرده است!

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

واى به حال كسانى كه، با دست خود چيزى مى نويسند و آنگاه مى گويند، اين ها معارف دين است و از جانب خدا آمده، تا بدين وسيله، قيمت اندكى از متاع دنيا را كسب نمايند! پس واى به حال آنان، به خاطر آنچه با دست خود مى نويسند، واى به حال آنان با اين نوع كسب و درآمد! (1)

مرگ بر كسانى كه هر روز، در بحران هاى سياست، به هر قيافه اى كه بخواهند و شرايط اقتضا كند درمى آيند و هر روز به حزب و گروه جديدى متصل مى شوند!

* *

صاحب تفسير المنار با اين گونه ياوه سرايى ها و ايجاد شبهه ها، امت اسلامى را به خرافات و اختلاف دعوت نموده و براى ادعاهاى بى اساس و افتراآميز آن ناصبى، رساله اى با آب و تاب نوشته است، اما تكليف آن نهضتى كه وى براى ايجاد «وحدت اسلامى» ادعا نموده است چه مى شود؟ و آيا او با اين روش به مبارزه با بدعت ها و خرافه ها پرداخته است؟ ! (2)

افسوس كه او، با نقل مطالب بى اساس ديگران، «چشم و گوش بسته، به ميدان آمده، در حالى كه، تيرهاى عاريتى او، به جانب خود او برگشته و او را هدف قرار


1- بقره: ٧٩.
2- جزء 6 و ٢٩.

ص: 241

داده است، تا اهل مروت و انصاف چگونه به قضاوت بنشينند!» . (1)

البته دانشمندانى هم هستند كه به شيعه نسبت هاى ناروايى زده اند و به آنها عنوان رافضى داده اند، اما ما عمل آنها را حمل به صحت مى كنيم؛ زيرا آنها در محيطى رشد يافته و با كسانى همنشين بوده اند كه بيش از اين ها، به شيعه، ناسزا و بهتان هايى روا داشته اند. پس، طبيعى است كه آنها در برخى از مسايل به اين گونه افراد اعتماد داشته و كجى هاى منحرفان را متابعت مى كردند!

اين افراد، از اشخاصى همچون مصطفى صادق رافعى پيروى كرده اند كه مى گويد: «رافضيان در متن و نص قرآن، گرفتار شك و ترديد شده اند و مى گويند، در نص قرآن كم و زياد و تغيير و تبديل، واقع شده است!» (2)

ازاين رو، بر ما ايرادى نيست كه سؤال كنيم منظور شما از رافضيان چه كسانى هستند؟ آيا شيعه امامى را مى گوييد؟ يا منظور شما افراد ديگرى است؟

اگر تغيير قرآن را به شيعه نسبت مى دهيد، آن كس كه به شما چنين مطلبى را اطلاع داده، در واقع، به شما دروغ گفته و شما را فريب داده است، زيرا شيعه، به تحريف قرآن قايل نيست و چنين نسبتى به شيعه، چيزى جز تهمت و افترا نخواهد بود. قداست قرآن كريم، از ضروريات اسلام و مذهب شيعه است و هركس در اين موضوع، شك و ترديد كند، به اجماع نظر اماميه، «مرتد» است و اگر اين خطا؛ از كسى سر بزند، او بايد كشته شود و بدون غسل و كفن و بدون اينكه نماز بر جنازه او خوانده شود، بايد در قبرستان غيرمسلمانان دفن گردد!

به نظر اماميه، غير از نصوص قرآن، ظواهر آن نيز، از رساترين حجت هاى الهى و


1- كلام على در نهج البلاغه، دكتر صبحى صالح، نامه ٢٨، ص ٣٨6.
2- تحت رأية القرآن، ص ١55.

ص: 242

قوى ترين دليل براى پيروان حق است و اين از بديهيات اوليه است. به همين جهت است كه مى بينيد، احاديثى كه با ظواهر قرآن منافات دارند را، به ديوار مى زنند و طرد مى كنند و به آن اعتنايى ندارند، اگرچه آن احاديث صحيحه هم باشند.

از ديدگاه شيعه، قرآن كريم كتابى است كه به هيچ وجه، باطل و انحرافى در آن راه نيافته است قرآن همان كتابى است كه اكنون، بين همين دو جلد قرار دارد، نه چيزى بر آن افزوده شده و نه حرفى از آن كم شده و نه كلمه و حرفى از آن تغيير يافته و همه حرف حرف آن، در طول تاريخ و تمام زمان ها، تا زمان نزول و نبوت و زمان حيات رسول الله (ص) قطعى و متواتر است و به همان گونه كه آن روز جمع آورى شده، هم اكنون در اختيار ما قرار دارد. جبرئيل (ع) قرآن را سالى يك بار و در سال آخر عمر رسول اكرم (ص) ، دو بار آن را بر آن حضرت، نازل كرده است.

ياران و صحابه پيامبر (ص) ، قرآن را نزد آن حضرت عرضه مى كردند و تمام آن را نزد وى مى خواندند و بارها در حضور پيامبر (ص) ختم مى نمودند. اين مطلب نزد علماى بزرگوار اماميه، به قدرى روشن و آشكار است كه براى ياوه سرايى ديگران هم، احتياجى به دليل و سند نيست؛ زيرا آنها مطلب را درست متوجه نمى شوند!

اما عالمان محقق و منصف اهل سنت، مى دانند كه نظريه شيعه درباره قرآن، همين است كه گفتيم و حتى اين مطلب را در كتاب هاى خود نيز، تصريح كرده اند.

امام همام محقق هندى در اين باره مى نويسد:

قرآن كريم نزد همه علماى شيعه اثنى عشرى، از هرگونه تبديل و تغييرى محفوظ مانده و كسى از آنان اگر ادعاى نقصانى نسبت به قرآن داشته باشد، نظر او از نظر جمهور شيعه، مردود و بى اساس است. (1)


1- اظهار الحق، نيمه دوم، ص ٨٩.

ص: 243

ابوجعفر، محمدبن على بن بابويه، مشهور به «شيخ صدوق» كه از علماى بزرگ اماميه است، در رساله اعتقادى خود، درباره قرآن مى گويد:

اعتقاد ما درباره قرآن اين است كه قرآنى كه خداوند بر پيامبر خود نازل فرموده، همين است كه بين دو جلد قرار دارد و هم اكنون در دست مردم است. بيش از آن چيزى نيست، تعداد سوره هاى آن نزد اهل سنت يك صدو چهارده سوره است و ما سوره «الضحى» و «الانشراح» را يك سوره و نيز، سوره «قريش» و «الفيل» را يك سوره مى دانيم، هر كس به ما نسبت دهد كه قرآن را چيزى بيش از اين مى دانيم، او دروغگو خواهد بود! (1)

امام هندى مى گويد: در تفسير مجمع البيان كه از تفاسير معتبر نزد اماميه است، سيد بزرگوار، علم الهدى، سيد مرتضى مى نويسد:

قرآنى كه هم اكنون در اختيار ماست، همان مجموعه اى است كه در زمان رسول خدا جمع آورى شده و دليل آن هم اين است كه قرآن، در آن زمان تدريس مى شد، همه آن را حفظ مى كردند، حتى تعدادى از صحابه براى حفظ قرآن تعيين شده بودند و آن را به حضور پيامبر (ص) عرضه مى كردند و نزد آن حضرت تلاوت مى نمودند و افرادى هم مانند: عبدالله بن مسعود و ابى بن كعب، قرآن را نزد رسول خدا خوانده و بارها نزد آن حضرت ختم كرده بودند و همه اين مراحل با كمى دقت دلالت مى كند بر اينكه قرآن، در آن زمان جمع آورى و مرتب شده و ديگر پراكنده نگشته است. (2)

سپس امام هندى از سيد مرتضى نقل مى كند كه:


1- الاعتقادات للشيخ الصدوق، من مصنفات، شماره 5، ص ٨4.
2- تفسير مجمع البيان، ج ١، ص ١5، مقدمه.

ص: 244

كسانى كه از اماميه و حشويه، چيزى غير اين بگويند كه گذشت، آنان به احاديث ضعيفى تمسك جسته اند كه پنداشته اند آن احاديث، صحيح است و نظر آنان اعتبار ندارد و با اين گونه نظرات نمى توان از يك مطلب كلى و اصولى قطعى، دست برداشت.

همچنين محقق هندى از قول سيد مرتضى نقل مى كند كه:

علم به صحت قرآن، مانند علم به وجود شهرها و وقايع بزرگ مشهور و ديوان اشعار عرب است؛ زيرا اولاً اهميت دادن به حفظ قرآن، به قدرى زياد بود كه در ساير مكتوبات چنين دقت و مراقبتى اعمال نمى شد و ثانياً قرآن معجزه نبوت و مأخذ علوم شرعى و احكام دينى است و دانشمندان مسلمان، در حفظ و نگه دارى آن، آن قدر دقت و مواظبت به خرج داده اند كه حتى، تمام جزئيات آن را، مانند: اعراب و قرائت و حروف و آيات آن را تنظيم نموده اند، آن وقت با اين همه دقت و توجه، چگونه ممكن است در آن، زياده و نقصانى، رخ داده باشد؟ !

نظريه محدثان شيعه درباره قرآن

امام هندى در اين باره مى گويد: قاضى نور الله شوشترى كه از علماى مشهور اماميه است، مى نويسد:

آنچه درباره وقوع تغيير در قرآن، به شيعه اماميه نسبت داده شده، نظر اجماعى آنان نيست، بلكه اين مطلب را گروه اندكى بيان داشته اند كه براى نظر آنان، نمى توان اعتبارى در نظر گرفت! (1)


1- مصائب النواصب.

ص: 245

همچنين مى گويد: ملا صالح مازندرانى در شرح كافى شيخ كلينى مى نويسد:

قرآن به همين شكل و ترتيبى كه موجود است، در زمان ظهور امام دوازدهم ظاهر مى شود و مشهود مى گردد.

امام هندى باز مى افزايد:

محمدبن حسن حر عاملى، كه از محدثين بزرگ اماميه است، در رساله اى كه بر رد برخى از معاصران خود نوشته، مى نويسد: كسى كه در اخبار و آثار و تواريخ تتبع و تفحص نموده باشد، به علم يقينى مى داند كه قرآن، در غايت و اعلى درجه تواتر بوده و هزاران نفر از صحابه، آن را حفظ و نقل مى كرده اند و بالاخره قرآن در زمان رسول خدا (ص) جمع آورى و تأليف شده است.

در ادامه امام هندى مى نويسد:

بنابراين، روشن شد كه نظر تحقيقى علماى امامى اثنى عشرى اين است كه: قرآنى كه خداوند بر پيامبر خود نازل فرموده، همان چيزى است كه ميان دو جلد قرار دارد و در اختيار مردم است و چيزى اضافه بر اين نيست و اين قرآن، همان مجموعه اى است كه در زمان رسول الله جمع آورى شده و هزاران نفر از صحابه آن را حفظ و نقل مى كرده اند و جماعتى هم مانند: عبدالله بن مسعود و ديگران، قرآن را براى پيامبر (ص) مى خواندند و آن را در حضور آن حضرت بارها ختم مى نمودند و همين قرآن، با تمام خصوصيات در زمان ظهور امام دوازدهم (ع) ظاهر و آشكار مى گردد و چيزى را هم كه افراد معدودى متعرض آن شده اند، مطلب قابل اعتبارى نيست، بلكه از نظر عامه علماى شيعه مردود است.

سپس مى گويد:

اما اخبار ضعيفى كه از طريق شيعه نقل شده، چيزى نيست كه كسى به اين گونه مطالب استناد كند و از مدارك و مطالب مسلّم و قطعى صحيح، دست بردارد و

ص: 246

اين يك واقعيتى است كه اگر خبر واحدى، دليل مطلبى باشد و در ادله قطعى دليلى بر آن مطلب وجود نداشته باشد، مدلول آن خبر واحد، مردود و مطرود است،(1)چنان كه ابن مطهر حلى در كتاب مبادى الوصول الى علم الاصول، به اين مطلب تصريح كرده است و خداوند هم مى فرمايد: «ما قرآن را نازل كرديم و خود نيز، نگهبان آن خواهيم بود» . (2)

در تفسير صراط المستقيم نيز، كه نزد علماى شيعه، تفسير معتبرى است، در تفسير اين آيه آمده است: «

اَي: اِنّا لَحافِظُونَ له، مِنَ التَّحرِيفِ وَ التَّبديلِ وَ الزِّيادَةِ وَ النُّقصانِ. » ؛ «ما قرآن را از تحريف و تبديل و زياد و نقصان، حفظ خواهيم كرد» .

روش صحيح تحقيق

كسى كه مى خواهد درباره مذهب و مرامى تحقيق كند و چيزى را در ارتباط با عقايد و افكار قوم و دسته اى بيان دارد، بايد از روش عالم بزرگوار امام هندى، پيروى كند. به عبارت ديگر، به كتاب ها و اسناد و مدارك معتبر آن طايفه مراجعه نمايد، تا بتواند به يقين برسد و به حقيقت دست يابد، نه اينكه به گفتار دشمنان و افراد كينه توز و ماجراجو، اكتفا كند و در نهايت، عمل او، موجب ايجاد تفرقه و اختلاف امت گردد.

ضمن تقدير از مصطفى صادق، مؤلف كتاب «تحت رأية القرآن» بايد بگوييم كه او چون اين كتاب را براى همه مسلمانان نوشته است، عواطف شيعيان، كه بخش وسيعى از امت اسلامى هستند را جريحه دار نموده است!


1- اظهار الحق، ج ٢، ص ٨٩ -٩٠.
2- حجر: ٩.

ص: 247

اين مؤلفان، از ميان شيعه، فرمانروايان، عالمان، اديبان، شاعران، متفكران و شخصيت هاى گران قدرى برخاسته اند و خدمات ارزنده اى هم به اسلام نموده و جانفشانى ها و جوانمردى هاى فراوانى از خود نشان داده و با نور علم و دانش خود، سرزمين هاى عالم را از تاريكى و گمراهى نجات داده اند. با اين اوصاف، آيا روش و برخوردشان صحيح بوده است؟

همان طور كه مى دانيد چنين برخوردهايى از حكمت و خرد فاصله بسيارى دارد و اين انصاف نيست كه به قشر عظيمى از مسلمانان تا اين اندازه، كم مهرى و اهانت شود. در حالى كه، آنها از قوت و قدرت و ثروت فراوانى برخورداراند و آنها از سويى، اموال خود را در راه تبليغ و تقويت دين، به كار گرفته اند و از سويى ديگر با شهادت ها و رشادت هاى خود، جانشان را فداى ديگر مسلمانان مى كنند.

بدين ترتيب، از روش تحقيق و قاعده انصاف، به دور است كه انسان، در مورد نقل مطالب اعتقادى و عملى اين چنين انسان هايى، به گفتار دروغ پردازان و ماجراجويان كينه توز، اعتماد كند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

اى مؤمنين! اگر فاسقى براى شما خبرى بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، چه اينكه اگر بدين وسيله، به گفتار و كردار جاهلانه اى مبتلا شديد، پس از آن، از كرده بد خود پشيمان مى شويد! (1)


1- حجرات: 6.

ص: 248

ص: 249

فصل سيزدهم علل فاصله گيرى شيعه و اهل سنّت

اشاره

در اين بحث علل جدايى و فاصله گرفتن دو فرقه بزرگ مسلمانان و عوامل پنهانى كه به آن فاصله و اختلاف، دامن مى زده است را مشروح تر از آنچه در فصل هاى گذشته مطرح شد، مورد بررسى قرار مى دهيم و اميد است با توجه دقيق به ريشه مسايل و موانع، همه در راه چاره جويى برآييم و برادرى و همبستگى اسلامى را، جايگزين خصومت و اختلاف گردانيم.

همواره تحليل و تشخيص درد، نيمى از درمان است، ازاين رو، اين فصل را در دو مرحله علت كدورت شيعه و علت ناراحتى اهل سنت، دنبال مى كنيم:

مرحله اول: عامل كدورت شيعه

شيعه به طور كلى به دو علت از اهل سنّت، كدورت به دل گرفته و از آنها فاصله مى گيرد:

اولين علت، تكفيرها، تحقيرها، دشنام ها و حيله هايى است كه شيعه از سوى اهل سنّت، نسبت به خود مشاهده كرده است.

ص: 250

علت دوم نيز، خوددارى برادران اهل سنّت، از پذيرش مذهب امامان اهل بيت (عليهم السلام) و به طور كلى بى توجهى آنها نسبت به اقوال اهل بيت (عليهم السلام) در اصول و فروع دين و عدم رجوع آنها به تفسير ائمه (عليهم السلام) از قرآن كريم است. با وجود اينكه، اهل بيت (عليهم السلام) هم وزن و هم سنگ قرآن قرار گرفته اند. (1)

آيا مقام و اعتبار اهل بيت (عليهم السلام) از مقام مقاتل بن سليمان مرجئه و مجسّمه، كمتر است كه اهل سنت احاديث او را معتبر مى دانند و به آن اعتماد مى كنند؟

اگر تمام احاديثى كه بخارى در كتاب صحيح خود از همه ذريه پيامبر (ص) روايت كرده را ملاحظه كنيد، خواهيد گفت كه آيا تعداد همه آنها حتى به اندازه احاديث عِكرمة بَربَرى خارجى و دروغ پرداز نيست!

آيا اين فاجعه اى بس دردناك نيست كه بخارى در كتاب صحيح خود به احاديث هيچ يك از اهل بيت نبوي (عليهم السلام) استدلال نكرده است و در هيچ كجاى كتاب او حديثى از امام صادق، امام كاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادى و امام عسكري (عليهم السلام) به چشم نمى خورد، در حالى كه امام عسكري (ع) هم عصر بخارى بوده است؟ !

به چه علت بخارى از حسن بن حسن، (2)از زيدبن على بن الحسين، از يحيى بن زيد، از نفس زكيه محمدبن عبدالله كامل بن رضا، از برادر او ابراهيم بن عبدالله، از حسين بن على بن حسن بن حسن (شهيد فخ) ، از يحيى بن عبدالله بن حسن، از برادر او ادريس بن عبدالله، از محمدبن جعفر صادق، از محمدبن ابراهيم بن اسماعيل (ابن طباطبا) ، از برادر


1- احمدبن حنبل، مسند، ج 4، ص ٣66؛ سنن بيهقي، ج ٢، ص ١4٨؛ كنزالعمال، ج ١، ص 45؛ ترمذي، صحيح، ج ٢، ص ٣٠٨؛ اسد الغابه، ج ٢، ص ١٢؛ نسايى، خصايص، ص ٢١؛ ابن سعد، طبقات، ج ٢، قسمت ٢، ص ٢؛ حلية الاولياء، ج ١، ص ٣55؛ صواعق المحرقه، ص ٧5 و فضائل الخمسة من الصّحاح السّتّه، السيد مرتضى الحسيني الفيروزآبادي، ج ٢، ص 4٣-5٣.
2- حسن بن حسن بعد از عموي خويش حسين بن على (ع) به نظر شيعه «زيديه» پيشواي آنان بوده، و بدين لحاظ او را جلوتر از «زيد» آورديم.

ص: 251

او قاسم رسى و از محمدبن محمدبن زيد، حديثى نقل نكرده است؟ !

و چرا بخارى از محمدبن قاسم بن على بن اشرف بن زين العابدين (ع) صاحب طالقان كه هم عصر وى بوده و در سال ٢5٠ه در عراق، شش سال قبل از وفات بخارى كشته شده، حديثى نياورده است؟

و همچنين چرا از ساير افراد بزرگوار خاندان پيامبر (ص) و عترت پاك او و شاخه هاى درخت نبوتش همچون؛ عبدالله بن حسن، على بن جعفر عريضى و ساير بازماندگان محترم پيامبر (ص) در ميان امت مطلبى را روايت نكرده است؟ !

از اين بالاتر، چرا بخارى حتى يك حديث از سبط اكبر و ريحانه پيامبر (ص) ، ابى محمد، امام حسن مجتبى (ع) ، سيد جوانان اهل بهشت، (1)نياورده و در مقابل، به ادعاهاى بى اساس سرسخت ترين دشمن اهل بيت (عليهم السلام) عمران بن خطان، اعتماد كرده است؟ در حالى كه عمران، كسى است كه در مدح و ثناى ابن ملجم ضارب و قاتل امير مؤمنان (ع) اين گونه سروده است:

يا ضَربَةً مِن تقى، ما أرادَ بِها إلاّ لِيبلُغَ مِن ذِى العَرشِ رِِضْواناً

إنّى لأذكُرُهُ يَوماً، فأحْسِبُه أو فى البَريّةِ عِندَ اللهِ ِ مِيزاناً (2)

اى ضربتى كه از شخص پرهيزگارى صادر شد و تنها هدف آن خدا بود تا به بهشت رضوان راه يابد! ! من هرگاه او را ياد مى كنم، فكر مى كنم كه ميزان عمل او، از همه بندگان نزد خدا سنگين تر است!

به نظر شما آيا مى توان به احاديث چنين افرادى اعتماد كرد، اما روايت هاى عترت پاك پيامبر (ص) را موثق ندانست؟


1- ر. ك: كفاية الطالب، ص ١٩٨؛ ذخائر العقبي، ص ١٢٩؛ كنزالعمال، ج 6، ص ٢٢٢؛ صحيح ترمذي، ج ٢، ص ٣٠6؛ مسند احمدبن حنبل، ج ٣، ص ٣ و 6٢ و ٨٢ و حلية الاولياء، ج 4، ص ١٩٠.
2- الاصابة، ج ٣، ص ١٧٩، ح 6٨٧5؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ١٣، ص ٢4١.

ص: 252

درباره گفتار ابن خلدون قضاوت كنيد

وقتى گفته علامه ابن خلدون را در كتاب «سرّ مكنون» در فصلى كه براى علم فقه و مسائل آن در مقدمه معروف خود، گشوده است، مطالعه كردم، باورم نمى شد كه اين عبارات از او و اين سخن را او گفته باشد.

ابن خلدون پس از بيان مذاهب اهل سنت، با اين عبارت مى نويسد:

اهل بيت (عليهم السلام) مذاهبى را ايجاد كردند و فقه منحصر به خود، پديد آوردند و مذهب خود را، بر اساس ناسزا گفتن به برخى از صحابه، بنا كردند (1)و مى گويند امامان معصوم هستند و كلام اشكال و ايرادى ندارد، اما همه اين اصول بر پايه سست استوار است! (2)

سپس اضافه مى كند:

خوارج همچنين مطالبى دارند، (3)اما جمهور مسلمانان به روش هاى آنان اعتنايى نمى كنند، بلكه آنها را تقبيح و انكار مى نمايند و ما مذاهب آنان را نمى شناسيم (4)و از


1- چگونه مى شود كه مذاهب فقهى بر اساس ناسزا گفتن به بعضى از صحابه بنا شود و چگونه مى شود احكام فرعى شرعى بر پاية بدگويى شخصى، استوار گردد؟ در صورتى كه ابن خلدون، از فلاسفه است و اين عمل از وي انتظار نمى رود و شايسته او نيست.
2- ياران امامى ما، عصمت امامان (عليهم السلام) را در كتاب هاي كلامى خود، با دلايل عقلى و نقلى ثابت كرده اند. براي اثبات عصمت آنها نيز، همين اندازه كه هم سنگ و هم وزن قرآن معرفى شده اند، كفايت مى كند. طبق روايت ها اگر قبيله اي از عرب با آنها مخالفت كرد، حزب شيطان شناخته مى شود؛ زيرا آنها سفينه نجات و باب حطة امت هستند و تحريف باطل گرايان و تأويل گمراهان را از ساحت دين دفع مى كنند، درود خداوند بر آنها باد؛ ر. ك: بحارالانوار، ج ٢٣، ص ١٠4 - ١٠6، كتاب الامامة.
3- ملاحظه مى كنيد كه در اين عبارت، اهل بيت پيامبر (ص) كه خداوند در قرآن رجس و پليدي را از آنها زدوده و پاك و منزه معرفى كرده است را چگونه در رديف خوارج قرار مى دهند؟ به خدا پناه مى بريم!
4- ابن خلدون با اين عبارت، در واقع خود را تكذيب نموده است؛ زيرا اگر هيچ يك از كتاب هاي آنها را نمى شناسد و از آنها روايت نمى كند و اثري از آنها نزد او نيست، پس از كجا مى داند آنها گمراه و بدعت گزار هستند؟ و از كجا مى داند اصول آنها واهى و بى اساس است؟

ص: 253

كتاب هاى آنان روايت نمى كنيم، و از كتاب هاى آنها، جز در بلادى كه زندگى مى كنند، در جاى ديگرى چيزى وجود ندارد!

آرى، كتاب هاى شيعه، فقط در سرزمين هاى خود آنها، و سرزمين هاى مشرق و مغرب و يمن و جاهايى كه حكومت داشتند، يافت مى شود و مانند كتاب هاى خوارج نيز داراى چنين كتاب ها و آرا و عقايد فقهى عجيب و غريبى هستند! يافت مى شود.

ابن خلدون پس از بيان اين مطالب، باز به سراغ مذاهب اهل سنت مى رود و ادامه مى دهد: «مذهب ابو حنيفه در عراق، مذهب مالك در حجاز، مذهب احمدبن حنبل در شام و بغداد و مذهب شافعى در مصر انتشار يافته» .

آنگاه كه به اينجا مى رسد، مى گويد: «سپس با ظهور دولت رافضى ها در مصر، فقه اهل سنت منقرض شد و فقه اهل بيت (عليهم السلام) احيا و مرسوم گرديد» . (1)

آرى! فقه ديگران نابود و متلاشى بود تا اينكه بردگان رافضى به دست صلاح الدين ايوبى نابود شدند و باز، فقه شافعى به آن ملت بازگشت!


1- ملاحظه مى كنيد «ابن خلدون» چگونه «رافضيان» را پيروان مذهب اهل بيت (عليهم السلام) معرفى مى كند؟ ! لَكُم ذُخرُكُم إنّ النَّبي وَ رَهطَه وَ جيلِهُم ذُخري، إذا التَمَس الذُخرِ جُعِلتُ هَواي، الفاطميّين زُلْفةً إلي خالِقي، مادُمتُ أو دامَ لي عُمري وَ كُوفِني دِيني، علي أنّ مَنصَبي شِئامٌ و نَجرى، آية ذِكر النَّجري (تكمله امل الامل، ص ١٣٢، شماره ٨2) آنچه را شما اندوخته ايد براي شما، به يقين، پيامبر (ص) و گروه و نسل وي هم، ذخيره و اندوخته من خواهند بود، آن گاه كه به اندوخته اي نيازمند شوم؛ من آرمان خويش را خاندان فاطمه (عليهاالسلام) قرار دادم، تا آنان وسيله تقرّب من به آفريدگار شوند، تا مادامى كه هستم و حيات دارم؛ دين من، مرا كفايت مى كند و هرگاه براي اين موقعيت؛ مورد سرزنش قرار گيرم، آيه «مباهله» را كه پيامبر هنگام برخورد با «عالمان نجران» مطرح كرد، ورد و ذكر زبان خويش قرار داده ام.

ص: 254

ابن خلدون و امثال او مدعى اند كه ما اهل هدايت و سنت هستيم، اما اهل بيت، گمراه و بدعت گزار و رافضى هستند!

إذا وَصَفَ الطّائى بِالبُخلِ مادِرٌ و عَيَّرقُساً بِالفَهامةِ باقِلٌ

وقالَ السُّهى لِلشَّمسِ أنتِ ضَئِيلَةُ و قالَ الدُّجى لِلصُّبحِ لَونُك حائلٌ

وطاوَلتِ الأرضُ السَّماءِ سِفاهةً و كاثرتِ الشَّهبُ الحِصى و الجَنادِلُ

فيا موتُ زُر إنَّ الحيَاةَ ذَميمَةٌ و يا نَفْسُ جِِدّى إنَّ دَهْرَك هازِِلٌ (1)

وقتى كارگرى، حاتم طايى را بخيل مى خواند و سبزى فروشى، عالمى را به نافهمى نسبت مى دهد؛ و ستاره سهيل، خورشيد را كوچك و ضعيف مى شمارد، و تاريكى به صبح مى گويد رنگ تو تار است.

و زمين از روى سفاهت، با آسمان مناقشه مى كند و فخر مى فروشد و سنگ هاى شهاب زيادى خود را به رخ ريگ هاى فراوان و تخته سنگ هاى عظيم مى كشند، معلوم است چه خواهد شد!

در چنين شرايطى است كه بايد گفت كه اى مرگ بيا كه زندگى پست و تنفربار است و اى جان! خود را بده كه حيات تو مسخره و بيهوده است.

حال شما را به خدا سوگند، اگر مسلمانى اين گونه كلماتى را بشنود و سكوت كند جاى تأسف نيست؟ و اگر براى مصائبى كه بدين گونه به اسلام و اهل آن واقع مى شود بميرد، شما تعجب مى كنيد؟

گذشته از اين، ابن خلدون معتقد است كه اهل بيت (عليهم السلام) اهل گمراهى و بدعت هستند؟

مگر آنها كسانى نيستند كه خداوند، به نص صريح قرآن، پليدى را از آنها دور


1- شعر از ابوالعلاي مَعرّي، يسقط الزند، ص 5٣٣؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ١6، ص ١٣6.

ص: 255

گردانيده (1)و جبرئيل براى تطهير آنها فرود آمده و پيامبر (ص) به دستور خداوند، به وسيله آنها با نصارى نجران مباهله نموده است؟ (2)و قرآن مودت آنها را واجب كرده (3)و خداوند نيز ولايتشان را فرض نموده است؟ (4)

مگر اهل بيت (عليهم السلام) طبق احاديث نبوي (ص) كشتى نجات خوانده نشده اند كه به هنگام طغيان امواج نفاق، بايد بدان ها پناه برد؟ (5)

مگر آنها در بحران تند بادهاى اختلاف، امان و سنگرگاه امت شمرده نشده اند؟ (6)و مگر آنها «باب حطّه» معرفى نگرديده اند (7)كه هر كس به آستانشان درآيد، درامان خواهد بود؟ و مگر آنها «عروة الوثقى» و يكى از دو «ثقل اكبر» نيستند كه هر كس به آنها چنگ زند، جدايى و سقوط نخواهد داشت؟ (8)و پيوسته در راه مستقيم و


1- اشاره به آيه: ( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا) (احزاب: ٣٣) ، ر. ك: الكلمة الغرّاء، فصل اول؛ سنن بيهقى، ج ٢، ص ١4٩؛ تفسير طبري، ج ٢٢، ص 5؛ ترمذي، صحيح، ج ٢، ص ٢٠٩ و. . . .
2- اشاره به آيه: ( فقل تعالوا ندع أبنائنا. . . ثُم نَبتَهِل. . .) (آل عمران: 6١) ، ر. ك: الكلمة الغراء، حاشيه فصل اول.
3- اشاره به آيه: ( قل لا اسئلكم عليه أجرا إلا المودة فى القربى) (شوري: ٢٣) ، ر. ك: تفسير طبري، ج ٢5، ص ١6.
4- در تفسير آيه: ( وقفوهم إنهم مسئولون) (صافات: ٢4) ، ابى سعيد خدري و امام واحدي و ديگران گفته اند: «مسؤولون عن ولاية على و اهل بيت (عليهم السلام)» . ر. ك: الصواعق المحرقه، ص ٨٩؛ فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج١، ص ٢٨١.
5- اشاره به حديث نبوي (ص) : «إنّما مَثَلُ أهل بَيتي فيكم كمثل سَفينة نوح مَن ركبها نجا» ، صحيح مسلم ج 5، ص ٣٧؛ كنزالعمال، ج ١١، ص 6٣٨-6٧١؛ حلية الاولياء، ج 4، ص ٣٠6؛ تاريخ بغداد، ج ١٢، ص ١٩؛ الصواعق المحرقه، ص٩٣.
6- اشاره به حديث نبوي (ص) : «النّجوم أمان لاهل الارض من الغرق و أهل بيتي امان لامّتي من الاختلاف، فاذا خالفتهم قبيلة من العرب، اختلفوا و صاروا حزب ابليس!» . الصواعق المحرقه، ص ٩٣، به نقل از شرح صحيح مسلم و بخاري و مستدرك صحيحين، ج ٣، صص ١46 و 45٨؛ كنزالعمال، ج 6، ص ١١6؛ ذخائر العقبي، ص ١٧.
7- اشاره به حديث نبوي (ص) : «مثل اهل بيتي فيكم، مثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق و مثل باب حِطَّة في بنى اسرائيل» ، ذخائر العقبي، ص ٢٠؛ كنزالعمال، ج ١١، ص 64١؛ فيض القدير، ج 4، ص ٣56؛ صواعق المحرقه، ص ٧5؛ سيوطي، در المنثور.
8- اشاره به حديث: «إني تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدي الثقلين، كتاب الله و عترتي اهل بيتي و لن يفترقا حتي يردا علي الحوض، فانظروا كيف تخلفوني فيهما» . الصواعق المحرقه، ص ٩٢؛ مستدرك صحيحين، ج ٣، ص ١4٨؛ ابن سعد، طبقات، ج ٢، قسمت ٢، ص ٢؛ فضائل الخمسه، ج ٢، صص 4٣ -5٣.

ص: 256

هدايت الهى خواهد بود؟ !

مگر پيامبر اسلام (ص) به ما دستور نداده اند كه آنها را نه تنها مانند نسبت سر به بدن (1)بخوانيم؟ بلكه آنها را به عنوان دو چشم يك سر حساب كنيم و مگر پيامبر (ص) ما را نهى نكرده كه از آنها جلو نيفتيم (2)و نسبت به آنها كوتاهى نكنيم؟

پيامبر (ص) تصريح فرموده اند به اينكه آنها در هر دوره اى، نگهدارنده دين از انحراف گمراهان خواهند بود؟ (3)و اعلان فرموده اند كه معرفت به اهل بيت (عليهم السلام) موجب نجات از آتش خواهد شد؟ (4)

و محبت آنها جواز عبور از صراط و ولايت آنها نيز، امان و پناه از آتش دوزخ است، (5)و اينكه اعمال صالحه، به حال صاحب آن نفعى نخواهد داشت، مگر اينكه با معرفت اهل بيت (عليهم السلام) همراه باشد، (6)همچنين روز قيامت، احدى از افراد اين امت، قدم از قدم برنمى دارد، تا اينكه درباره محبت اهل بيت (عليهم السلام) از وى سؤال كنند (7)و اگر كسى تمام


1- اشاره به حديث معروف «سقيفه» كه به روايت ابوذر در ادامه آن آمده است: «اجعلوا اهل بيتي منكم مكان الرأس من الجسد و مكان العينين من الرأس» . اسعاف الراغبين، ص ١١4.
2- اشاره به حديث «تمسك به ثقلين» كه در ذيل آن مى فرمايد: «فلا تقدموهما فتهلكوا و لاتقصروا عنهما فتهتكوا و لاتعلموهم فانهم اعلم منكم» . الصواعق المحرقه، باب ١١؛ رشقة الساري، باب 5؛ كنزالعمال، ج ١، ص 4٧.
3- اشاره به حديث نبوي (ص) : «في كل خلف من امتي عدول من اهل بيتي نيفون عن هذا الدين تحريف الضالين و انتجال المبطلين و تأويل الجاهلين» . صواعق المحرقه، ص ٩٢.
4- اشاره به حديث نبوي (ص) : «معرفة آل محمد (ص) برائة من النّار و حبّ آل محمد جواز علي الصراط و الولاية لآل محمد أمان من العذاب» . شفا، آستانه، ١٣٣٨، قسمت ١٢، ص 4١.
5- شفا، آستانه، ١٣٣٨، قسمت ١٢، ص 4١.
6- اشاره به حديث نبوي (ص) : «ألزموا مودّتنا أهلِ البيت فانَّهُ مَن لقي الله و هو يودّنا دخل الجنّة بشفاعتنا، والذي نفسي بيده لاينفع عبد عمله إلا بمعرفة حقّنا» . طبراني، اوسط؛ سيوطي، احياء الميت، ص ٣٩، ح ١٨؛ بنهاني، اربعين؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١٧٧.
7- اشاره به حديث: «لا تزول قدما عبد حتي يسئل عن اربع: عن عمره فيما أفناه؛ و عن جَسده فيما أبلاه؛ و عن ماله فيما أنفقه؛ و من اين إكتسبه و عن محبّتنا أهل البيت (عليهم السلام)» ، طبراني؛ سيوطي؛ بنهاني؛ المعجم الكبير، ج ١١، ص ٨4، ح ١١٧٧.

ص: 257

عمر خود را، بين ركن و مقام، بين ركوع و سجود و قيام و قعود گذرانده باشد در حالى كه، ولايت اهل بيت (عليهم السلام) را قبول نداشته باشد به يقين داخل آتش دوزخ مى شود. (1)

با راستگويان باشيد

با اين اوصاف، آيا شايسته است امت اسلامى، به راهى غير از راه آنها بروند؟ و آيا براى كسانى كه ايمان به خدا و رسول (ص) دارند، رواست كه روش و سنتى غير از سنت آنها را بپذيرند؟ !

ابن خلدون چگونه و با چه جرأتى، اهل بيت (عليهم السلام) را با كمال صراحت و وقاحت و بى شرمى، اهل بدعت و گمراهى مى خواند؟

شايد آيه «ذى القربى» (2)و آيه «تطهير» (3)و يا «اولى الامر» (4)و آيه وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ (5)و وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (6)وى را به اين روش مأمور كرده است؟

و شايد قصد داشته به آن همه دستورهاى صريح و صحيحى كه از پيامبر (ص) رسيده است، عمل كند؟ !

ما از طريق مدارك معتبر و روايت هاى عالمان اسلامى، احاديث صريح و صحيح پيامبر (ص) را در مورد اهل بيت در كتاب «سبيل المؤمنين» ، جمع آورى نموده ايم و اهل


1- اشاره به حديث: «ولو ان رجلاً صف بين الركن و المقام، فَصلّي و صام و هو مُبغض لآل محمد دَخَل النّار» . ينابيع المودّة، ج ٢، ص ٣٧6، باب 5٧، ح 6٧؛ مستدرك صحيحين، ج ٣، ص ١4٨.
2- شوري: ٢٣.
3- احزاب: ٣٣.
4- نساء: 5٩.
5- آل عمران: ١٠٣.
6- توبه: ١١٩. سيوطي در تفسير خود و ابن عساكر در تاريخ خود «صادقين» را على بن ابى طالب (ع) معرفي كرده اند.

ص: 258

تحقيق و انصاف را براى شناخت مقام و منزلت اهل بيت (عليهم السلام) در اسلام، به آن كتاب ارجاع مى دهيم.

اى كاش اهل مذاهب چهارگانه نيز، همچون ساير مذاهب، مطالب مذهب اهل بيت (عليهم السلام) را در قلمرو اختلاف، نقل مى كردند و درباره آن به قضاوت مى نشستند. در صورتى كه ما نديده ايم، نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) اين گونه كه در اين عصر عمل شده، در اعصار ديگر نيز رفتار شده باشد؛ زيرا با آنها به گونه اى برخورد كرده اند كه گويى خداوند هرگز آنها را نيافريده! يا اينكه آنها هرگز از علم و حكمت، فيض و بهره اى نداشته اند!

و همان گونه كه مشاهده كرديد گاهى هم، متعرض شيعيان آنها شده و با دادن لقب رافضى، تهمت ها و افتراهاى بسيارى را به آنها روا داشته اند.

اما اكنون روزگار خصومت و دشمنى سپرى شده و عصر برادرى و همبستگى رسيده است و همه مسلمانان بايد از در شهر علم نبوي (ص) وارد و به «باب حطه» (1)و امان، پناهنده شوند و بر «سفينه نجات» سوار گردند و با تقرب و همگامى با برادران شيعه خود، به ساحل هدايت و نجات دست يابند؛ زيرا ديگر كدورت و كينه ها برطرف شده و صبح روشن اميدبخش پديدار گشته و راه سعادت و اعتلاى اسلام، گشوده شده است.

مرحله دوم: عامل ناراحتى اهل سنّت

عواملى كه موجب ايجاد تنفّر و فاصله گرفتن اهل سنّت از شيعه مى شود، تهمت ها و دروغ هاى بى اساس و ناروايى است كه برخى از باطل گرايان و كينه توزان به شيعه


1- منظور از «باب حطّه» كه در برخي از روايات آمده، يعني طلب مغفرت از لغزش هاي گذشته، كه در سوره بقره، آيه 5٨ و آل عمران، آيه ١6١ مطرح گرديده است، مى باشد.

ص: 259

نسبت داده اند، كه ما قسمتى از آنها را در فصل هاى گذشته مطالعه و بررسى كرديم و پاسخ هاى قانع كننده و آرامش بخشى نيز، به آنها داديم و اما مسئله صحابه (رضى الله عنعهم) ، تنها جاى مشكل و پيچيده اين مسئله است؛ برخى از غلاتى كه نام شيعه بر آنها اطلاق شده مانند كامليه به تمام اصحاب پيامبر (ص) حمله مى كنند و به آنها ناسزا مى گويند، به همين دليل، افراد ناآگاه مى پندارند كه اين عقيده و روش همه فرقه هاى شيعه است و در نتيجه بى گناهان را به مجازات خلافكاران مجازات مى نمايند! و طبيعى است كه اين روش شيوه اى منافقانه و از منطق نيز، به دور است!

در صورتى كه اگر كسى آگاهانه با باور و اعتقاد شيعه در اين مسئله آشنا شود، نظر آنها را نظر متوسطى خواهد يافت؛ زيرا آنها نه مانند «غلات» به افراط و تندروى مايل اند كه خود را به گناه و معصيت آلوده كنند و نه مانند اهل سنت به تفريط معتقدند كه حتى بعضى از واجبات را ترك نمايند!

شيعه چگونه مى تواند به آنچه نادانان و نااهلان به او نسبت داده اند، آلوده باشد، درحالى كه در تشيّع خويش، به اصحاب بزرگوار پيامبر (ص) اقتدا مى كنند.

به اين مطلب حتى آگاهان بزرگى از اهل سنت، مانند نويسندگان كتاب هاى الاستيعاب، الاصابة و اسدالغابة به خوبى واقف و معترف اند.

به يقين براى اداى كامل اين بحث، بايستى كتاب جداگانه اى تأليف كرد كه البته در آينده به آن جامه عمل خواهم پوشاند و به طور كامل به بررسى هويت تشيع با شئون همه جانبه آن خواهم پرداخت.

در ادامه براى اينكه بحث خود را به كمال رسانده و در جهت هدف خود، بهره اى به دست آورده باشيم، نام برخى از شيعيان اصحاب رسول خدا (ص) كه ما به آنها اقتدا كرده ايم و از آنها هدايت يافته ايم را از نظر مى گذرانيم:

ص: 260

(1). ابورافع قِبطى؛ ١غلام رسول خدا (ص) كه نام او را، اسلم، ابراهيم، هرمز و يا ثابت هم گفته اند، فرزندان و نواده هايى داشت كه همه آنها از ارادتمندان خاص و شيفتگان اهل بيت (عليهم السلام) بودند.

نام فرزندان او: رافع، حسن، مغيره، عبيدالله و على بود. عبيدالله كه در ركاب علي (ع) در جنگ صفين شركت داشت، درباره اصحاب رسول خدا (ص) كتابى تأليف نموده است، على نيز، يك كتاب فقهى از نظر اهل بيت (عليهم السلام) تأليف كرده است كه پس از صحيفه علي (ع) اولين كتاب فقهى اسلام، به شمار مى رود.

امّا نواده هاى ابو رافع از فرزند او: على، حسن و صالح و عبيدالله بودند. چنانكه فرزند ديگر وى عبيدالله نيز، فرزندى به نام فضل داشته كه هر كدام، داراى فرزندان صالح و شايسته اى بودند.

٢. ابومُنذر اُبّى بن كَعب؛ از قرّاى بزرگ بود، او به همراه علي (ع) از بيعت «سقيفه» خوددارى نمود. (2)

٣. ابان بن سعيد بن عاص اموى.

4. انس بن حرث يا ابن حارث كه در الاصابه درباره او نوشته شده است: «او از پيامبر (ص) روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

إنّ إبنِي هذا حُسينٌ (ع) يُقتَلُ بِأرضٍ يُقالُ لَها كَرْبلاء، فَمَنْ شَهِدَ ذلك مِنكُم فَلْيَنصُرهُ.

اين پسرم حسين است كه در زمين كربلا كشته مى شود. هر كس آن زمان را درك كرد، بايد او را يارى كند.


1- صاحب الاصابه و روات ديگر اهل سنّت، از او احاديث نبوي (ص) را نقل كرده اند.
2- الاستيعاب، ج ١، ص 4٨.

ص: 261

پس از اين عبارت، هم، آمده: «انس به كربلا رفت و در ركاب حسين (ع) شهيد شد» . در الاستيعاب نيز، همين جمله آورده شده است. (1)

5. اسيد بن ثعلبه انصارى «بدرى» ؛

6. اسلم بن حارث عبدالمطلّب هاشمى اَخُو نوفَل؛

٧. اسلم بن يجرة ساعدى؛

٨. اسود بن عبس بن اسماء تميمى؛

٩. اعين بن ضبيعة بن ناجيه دارمى تميمى؛

١٠. اَنس بن مُدرك خثعمى أكلبى؛

١١. امرؤ القيس بن عابس كِندى؛

١٢. اويس بن عامر قرنى؛ كه از افضل تابعين است و رسول خدا (ص) بشارت او را به اصحاب خود داده بود. او در عهد رسول خدا (ص) اسلام آورد و رسول خدا (ص) او را از نزديك نديد. داستان او در بخش سوم الاصابه در رديف شيعيان آمده است. (2)

١٣. ابو لَيلى غفّارى؛ كه من از او نامى نيافتم، اما به اعتراف الاصابه، افرادى به نام ابو احمد و ابن منده از او روايت كرده اند كه او مى گفت:

رسول خدا (ص) فرمود: به زودى پس از من فتنه اى رخ مى دهد، در چنان وضعى بايد بكوشيد كه در ركاب علي (ع) باشيد، چه اينكه او اولين كسى است كه به من ايمان آورده و اولين كسى است كه در روز قيامت با من ملاقات مى كند. او صديق اكبر (3)فاروق امت و پيشواى مؤمنين است. (4)


1- الاصابة، ج ١، ص 6٨؛ الاستيعاب، ج ١، ص ٧4.
2- الاصابة، ج ١، ص ١١6.
3- روايات صديق اكبر و يعسوب دين را؛ الاستيعاب، ج 4، ص ١٧٠؛ الاصابه، ج 4، ص ١٧١؛ خصائص نسايي، ص ٣؛ طبري، ج ٢، ص 56؛ اسد الغابة، ج 5، ص ٢٨٧و مورخان ديگر اهل سنّت نيز در كتاب هاي خود آن را آورده اند.
4- اسد الغابة، ج 5، ص ٢٨٧

ص: 262

١4. ابوفضاله انصارى؛ كه مانند ابو ليلى از او نامى نيافتم. اما صاحب الاصابة (1)و الاستيعاب، در شرح زندگى وى، از فرزند او روايت مى كنند كه مى گويد: «از على شنيدم كه مى گفت: رسول خدا به من فرموده، تا من به خلافت نرسم، نمى ميرم، بلكه محاسن من به خون سرم رنگين شود!» .

ابوفضاله در جنگ بدر شركت داشته است. (2)

١5. ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلّب؛ پسر عموى رسول خدا (ص) و برادر رضاعى او بود كه با رسول خدا (ص) از حليمه سعديه، شير خورده بودند.

١6. بُريده اَسلمى؛ كه يكى از افرادى است، كه امير مؤمنان (ع) در سوگ او سروده است: «خداوند قبيله اسلم را جزاى خير دهد، آنها چهره هاى درخشانى بودند، كه در راه هاشم به خاك و خون افتادند» . (3)

بَريده، عبدالله، منقذ، عروة و دو فرزند مالك، از آن قبيله بودند كه با بزرگوارى، فداكارى نمودند.

١٧. بريدبن حصيب اسلمى؛

١٨. بلال بن رياح حبشى مؤذن رسول خدا (ص) ؛

١٩. براء بن عازب بن حارث انصارى؛ كه به همراه علي (ع) از بيعت «سقيفه» خوددارى كرد؛

٢٠. براء بن مالك، برادر انس بن مالك؛

٢١. بشير، برادر وداعة بن ابى زيد انصارى؛ كه از بهترين آگاه شدگان بودند و در


1- الاصابة، ج 4، ص ١55.
2- الاصابة، ج 4، ص ١5٣.
3- الاستيعاب، ج ١، ص ١٧٣.

ص: 263

جنگ صفّين در ركاب علي (ع) بودند. پدر آنها نيز، در جنگ احد در ركاب پيامبر (ص) شربت شهادت نوشيد.

٢٢. تَمّام بن عبّاس بن عبدالمطلّب؛

٢٣. ثابت بن عُبَيد انصارى؛

٢4. ثابت بن قيس بن خطيم ظُفرى؛

٢5. ثَعلبة بن قِيظى بن صَخر انصارى؛

٢6. جُندَب بن جُناده (ابوذر غفّارى) ؛

٢٧. جارية بن قُدامه سَعدى؛

٢٨. جارية بن زيد؛

٢٩. جابربن عبدالله انصارى؛

٣٠. جَبَلة بن عمرو بن أوس ساعدى؛

٣١. جُبير بن حُباب انصارى؛

٣٢. جَعدة بن هُييره مَخزومى؛ كه مادر او ام هانى خواهر امير مؤمنان (ع) بود؛

٣٣. جعفربن أبى سفيان بن حارث بن عبدالمطلّب هاشمى؛

٣4. جَهجاه بن سعيد غِفارى؛

٣5. جَراد بن مالك بن نويره تميمى؛ كه به همراه پدر خود در روز «بِطاع» شهيد شد؛

٣6. جَراد بن طهية وحيدى، پدر شبيب بن جراد؛ كه در كربلا در ركاب امام حسين (ع) شهيد شد.

٣٧. حُجر بن عدى كِندى؛

٣٨. حُذيفة بن يمان عبَسى؛

٣٩. حارث بن عبّاس بن عبدالمطلّب هاشمى؛

ص: 264

4٠. ابوالورد بن قيس؛ كه نام او را ابو عمرو حرب مازنى گفته اند؛ (1)

4١. حارث بن نوفَل بن حارث بن عبدالمطلّب؛

4٢. حارث بن رِبعى بن بلدهه انصارى (ابو قُتاده) ؛

4٣. حارث بن زُهير اَزُدى؛

44. حارث بن خاطب بن عمرو انصارى؛

45. حارث بن عمرو بن خرام خزرجى؛

46. حارث بن نعمان بن اُميه اُوسى؛

4٧. حازم بن اَبى حازم اَحمسى؛

4٨. حجّاج بن عمرو بن غَزِيه انصارى؛

4٩. حسّان خَوط بن مِسعَر شيبانى؛ كه همه خانواده او از ياران برگزيده علي (ع) بودند و در جنگ جمل در ركاب آن حضرت شركت داشتند.

حسّان و دو فرزند او، حارث بشر، برادر وى، بشربن خوط و هيب بن عمرو بن خَوط و يكى ديگر از برادران او، اسودبن بشربن خوط، نوه پسرى حسّان، عنبس بن حارث، و دو فرزند برادر او، حسين و حذيفه، پسران مخدوج بن بشربن خَوط نيز، در آن جنگ شركت داشتند.

در جنگ جمل پرچم سپاه علي (ع) در دست حسين بن مخدوج بود و آنگاه كه او به شهادت رسيد، برادر وى پرچم را به دست گرفت و پس از شهادت او، عموى آنها اسود، پرچمدار شد و پس از شهادت او، عنبس بن حارث علمدار گشت و پس از شهادت او وُهَيب بن عمرو پرچم را به دست گرفت و جنگيد تا به شهادت رسيد؛


1- الاصابة، ج ١، ص ٣١٩.

ص: 265

5٠. حنظلة بن نُعمان بن عامر انصارى؛

5١. حَكيم بن جَبَلة عبدى؛ كه در جنگ جمل اصغر شهيد شد. علاوه بر اين، فرزند وى اشرف و برادر او رِعل بن جَبَله و هفتاد نفر از قبيله و خويشان او در همين جنگ شهيد شدند. اين واقعه در ٢5 ربيع الثانى سال (٣6 هجرى) قبل از ورود امير مؤمنان (ع) به بصره اتفاق افتاد و زمانى كه حضرت به بصره آمد، جنگ جمل اكبر شروع شد؛ (1)

5٢. حبيب بن مظاهر بن رعاب بن اَشتر حجون بن فَقعَس؛ كه از تابعين بود. او زمان رسول خدا (ص) را درك كرد و آن حضرت را نديد و در كربلا در ركاب حسين (ع) شهيد شد. (2)

«ابن حجر عسقلانى» داستان او را در قسمت سوم «الاصابة» آورده است.

5٣. حكيم بن مَغفل بن عوف غامدى؛ كه در روز «نهروان» به فيض شهادت رسيد؛

54. خالدبن سعيدبن عاص اُموى؛ كه به همراه علي (ع) از بيعت سقيفه خوددارى نمود؛

55. خالدبن زيد انصارى (ابو ايوب) ؛

56. خالد بن ربيعه جدلى؛

5٧. خالد بن وليد انصارى؛

5٨. خالدبن مُعمّر سَدُوسى؛

5٩. خويلد بن عمرو انصارى؛


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ٩، ص ٣٢٢.
2- الاصابة، ج ١، ص ٣٧٣.

ص: 266

6٠. خَبّاب بن اَرَت تَميمى يا خُزاعى؛

6١. خُزيمة بن ثابت (ذو شهادتين) ؛

6٢. خَرشه بن مالك اَودى؛

6٣. خليفة بن عدى بياضى؛

64. داودبن هلال؛ معروف به ابو ليلى، پدر عبدالرحمن انصارى، كه بزرگان در نام او اختلاف نظر دارند؛

65. ربيعة بن قيس عدوانى؛

66. رَفاعة بن رافع بن مالك انصارى؛

6٧. رافع بن ابى رافع قِبطى؛

6٨. زيد بن اَرقم خَزرجى؛

6٩. زيد بن صَوحان عبدى؛

٧٠. زيد بن اَسلَم بَلَوى؛

٧١. زيد بن حارثه انصارى؛

٧٢. زيد بن حُبَيش اسدى؛

٧٣. زياد بن مُطرّف؛ كه در الاصابة در شرح زندگى او آمده است: «او از پيغمبر (ص) روايت مى كند كه هر كس دوست مى دارد مانند من زندگى كند و مانند من بميرد و با من داخل بهشت شود، پس از من علي (ع) و ذريه او را بايد دوست بدارد» . (1)

٧4. زُهير بن حارث بن عوف (ابو زينب) ؛

٧5. زيد بن وهب جُهَنى حسلى؛


1- الاصابة، ج ١، ص 55٩، ح ٢٨65؛ از علماي اهل سنّت، ابن جرير طبري و ابن شاهين اين مطلب را نقل كرده اند.

ص: 267

٧6. سلمان فارسى (ابو عبدالله) (1)؛

٧٧. سلمان بن ثُمامه جُعفى؛

٧٨. سليمان بن صُرد خُزاعى؛ كه از خون خواهان امام حسين (ع) بود كه در اين راه نيز به شهادت رسيد.

٧٩. سليمان بن هاشم مِرقال زُهرى؛

٨٠. سهل بن حُنيف انصارى؛

٨١. سُهيل بن عمرو انصارى؛

٨٢. سَلَمة بن اَبى سَلَمه، پرورش يافته پيامبر اكرم (ص) ؛

٨٣. سُويد بن غَفَله جُعفى؛

٨4. سمّاك بن خَرشَه؛ كه در ظاهر وى غير از ابودجانه انصارى است.

٨5. سَنان بن شَفعله اُوسى؛ كسى كه از پيامبر (ص) روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

جبرئيل به من خبر داد، كه وقتى فاطمه را به ازدواج علي (ع) درآوردم، خداوند به نگهبانان بهشت فرمود، به درخت طوبى دستور دهند به شماره دوستان اهل بيت، برگ درآورند. (2)

٨6. سَعنة بن عُريض تيماوى؛ كه ضمن مشاجره اى كه در مدينه با معاويه داشت نام علي (ع) به ميان آمد و آنگاه سعنه سكوت كرد و روى خود را از معاويه برگردانيد، و معاويه گفت: «فكر مى كنم سعنه در اثر كهولت خرفت شده باشد، او را در سخن گفتن كمك كنيد!»


1- مراجعه كنيد به اثر ديگر مترجم، سلمان فارسي، استاندار مداين، چ 6.
2- اين مطلب در «الاصابة» ج ٢، ص ٨٣، ح ٣5٠٣ در شرح زندگي سنان آورده شده است.

ص: 268

سعنه گفت: «من خرفت نشده ام، معاويه تو را به خدا سوگند، به ياد دارى كه در حضور پيغمبر (ص) بوديم و علي (ع) وارد شد و پيغمبر (ص) از وى استقبال نمود، به او فرمود: خدا قاتل تو را بكشد، و دشمن دشمنان تو باشد؟» . آن گاه معاويه سخن خود را قطع كرد؟ ! (1)

٨٧. سعيد بن حارث بن عبدالمطلّب؛

٨٨. سعيد بن نُوفَل بن حارث بن عبدالمطلّب؛

٨٩. سعيد بن نِمران همدانى؛

٩٠. سعيد بن وَهب خُوبانى؛

٩١. سعيد بن سعد بن عُباده انصارى؛ كه پدر او سعد، از مقام رفيعى در اسلام برخوردار بود؛

٩٢. سعد بن حارث صَمِّه انصارى؛

٩٣. سعد بن مسعود ثقفى، عموى مختار؛

٩4. سفيان بن هانى بن جُبير جَيشانى؛

٩5. شَراجيل بن مُرّة هَمدانى؛ كه روايت مى كند از پيامبر (ص) شنيدم كه به علي (ع) مى فرمود: «

أبشِرْ يا علي حَياتُك و مَوتُكَ مَعِي » . (2)

٩6. شُريح بن هانى بن يزيد حارثى (قاضى معروف نيست) ؛

٩٧. شِيبان بن محرّث؛

٩٨. صَعصعة بن صَوحان؛

٩٩. صَحيان بن صَوحان؛


1- الاصابة، ج ٢، ص 4٣، ح ٣٢45 شرح زندگي سعنة.
2- الاصابة، ج ٢، ص ١4٢؛ الاستيعاب، ج ٢، ص ١56.

ص: 269

١٠٠. صالح انصارى سالمى؛

١٠١. صَبيح غلام امّ سَلَمة؛

١٠٢. صِيفى بن رِبعى اُوسى؛

١٠٣. ضَحّاك بن قَيس تَميمى (اَخنَف) ؛ كسى كه در حلم و بردبارى نمونه و الگو بود. او زمان رسول خدا (ص) را درك كرد، اما به حضور آن حضرت نرسيد و پيامبر (ص) براى او دعاى خير كرد. (1)

١٠4. طاهربن اَبى هاله تميمى؛

١٠5. طريف بن اَبان أنمارى؛

١٠6. ظالم بن عمرو دوئلى (ابو الاسود) ؛ كه عصر جاهليت و اسلام را درك كرده است. ابن حجر داستان او را در قسمت سوم الاصابة به نام «مخضرم» آورده است. (2)

١٠٧. عمّار ياسر (ابو يقطان) ؛

١٠٨. عمّاربن اَبى سَلَمه دالانى؛ كه طبق روايتى كه در الاصابة آمده است روز عاشورا در ركاب حسين (ع) شهيد شده است؛ (3)

١٠٩. عبّاس بن عبدالمطلّب؛

١١٠. عقيل بن ابى طالب؛

١١١. عمّارة بن حمزة بن عبدالمطلّب؛

١١٢. عون بن جعفربن ابى طالب؛

١١٣. عُتبة بن أبى لهب؛

١١4. عبدالله بن عبّاس؛


1- الاصابة، ج ٢، ص ١٠٠، ح 4٢٩.
2- الاصابة، ج ٢، ص ٢4١، ح 4٣٢٩.
3- الاصابة، ج ٣، ص ١١١، ح 646١.

ص: 270

١١5. عبدالله بن جعفر؛

١١6. عبدالله بن حُنين بن اسد بن هاشم؛

١١٧. عبدالله بن زبير بن عبدالمطلّب؛

١١٨. عبدالله بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلّب؛

١١٩. عبدالله بن أبى سفيان بن حارث بن عبدالمطلّب؛

١٢٠. عبدالله بن نُوفَل بن حرث بن عبدالمطلُب؛

١٢١. عبدالله بن حارث بن نُوفَل بن حارث بن عبدالمطلّب؛

١٢٢. عبيدالله بن عبّاس بن عبدالمطلّب؛

١٢٣. عبيدالله بن نُوفَل بن حرث بن عبدالمطلّب؛

١٢4. عبدالله بن يقطُر؛ كه نام او در الاصابة ابن يقطه ضبط شده است. او برادر رضاعى امام حسين (ع) بود و در كربلا در راه آن حضرت شهيد گرديد. (1)

١٢5. عبدالله بن رباب مذحجى؛

١٢6. عبدالله بن سلمه كِندى؛

١٢٧. عبدالله بن طُفَيل عامرى؛

١٢٨. عبدالله بن بُدَيل خُزاعى؛

١٢٩. عبدالله بن مسعود هُذلى؛

١٣٠. عبدالله بن خبّاب بن اَرت تميمى؛

١٣١. عبدالله بن عبدالمدان حارثى؛

١٣٢. عبدالله بن كعب حارثى؛

١٣٣. عبدالله بن حواله ازدى؛ كه در جلد اول، صفحه ١١٣ كتاب الأمَلُ الآمِلْ،


1- الاصابة، ج ٣، ص 5٨، ح 6١65.

ص: 271

شرح زندگى او آمده است؛

١٣4. عبدالله بن سُهيل بن حنيف؛

١٣5. عبدالله بن وَرقاء سَلولى؛

١٣6. عبيدالله بن سُهيل انصارى نبيتى؛

١٣٧. عُبيدالله بن اَبى رافع؛

١٣٨. عُبيد بن تيهان؛ كه وى عتيكاى انصارى نيز، ناميده شده است؛

١٣٩. عبيد بن عازب؛

١4٠. عبيدة بن عمرو سلمانى؛

١4١. عُمّارة بن شهاب ثورى؛

١4٢. عمرو بن اَبى سَلَمه؛ پرورش يافته پبامبر (ص) ؛

١4٣. عمرو بن حِمَق خُزاعى؛

١44. عمرو بن انس انصارى؛

١45. عمرو بن شراحيل؛

١46. عمرو بن عُميس بن مسعود؛

١4٧. عمرو بن قَروة بن عَوف انصارى؛

١4٨. عمرو بن مِحصَن؛

١4٩. عمرو بن هُيبر مَخزومى؛

١5٠. عمرو بن سَلَمة مرادى؛ كه طبق گفته ابن حجر او به همراه حجربن عدى كشته شده است، اين مطلب او نياز به تأويل دارد.

١5١. عمرو بن عُريب همدانى؛

١5٢. عمرو بن مُرّة نَهدى؛

١5٣. عبدالرحمن بن عباس بن عبدالمطّلب؛

ص: 272

١54. عبدالرحمن بن بُدَيل خزاعى؛

١55. عبدالرحمن بن اَبزى خُزاعى؛

١56. عبدالله بن حِسل جُمَحِى؛

١5٧. عبدالرحمن خَراش انصارى؛

١5٨. عبدالرحمن سائب مخزومى؛

١5٩. عبدالرحمن بن عبد ربّ انصارى؛ كه ابن عقده در كتاب المولاة درباره او مى نويسد: «او كسى است كه نصّ صريح حديث «غدير» را از پيامبر (ص) و در همان روز، به خلافت علي (ع) گواهى داده است» . (1)

١6٠. عدى بن حاتم طائى؛

١6١. عثمان بن حُنيف انصارى؛

١6٢. عروة بن نِمران بن فَضفاض بن عمرو بن قِعاس بن عبد يغوث؛ كه لقب او نخست «مرادى» بود و بعد به «عطيفى» معروف گشت. او پدر «هانى بن عروة» است كه در راه امام حسين (ع) و دفاع از مسلم بن عقيل، به فيض شهادت نايل گرديد. (2)

١6٣. عروة بن زيد خيل؛

١64. عروة شفاف بن شريح بن سعد بن حارثه طائى؛ كه به همراه اميرمؤمنان (ع) با خوارج جنگيد. حضرت به او فرمود: «از خوارج در اين جنگ ده نفر رهايى نمى يابند و از ما هم بيش از ده نفر كشته نمى شوند» و همين طور هم شد و عروة از كسانى بود كه در آن جنگ شهيد شد. (3)


1- الاصابة، ج ٢، ص 4٠٨، ح 5١54.
2- الاصابة، ج ٣، ص ١٠5، ح 64٢٣.
3- الاصابة، ج ٣، ص ١٠5، ح 64٢٠.

ص: 273

١65. عمروة بن مالك سلمى؛ او كسى است كه امير مؤمنان (ع) در رثاى او سروده است.

بُريدٌ و عَبدالله مِنهم و مُنقِذٌ و عروةٌ و ابنا مالكٍ فى الأكارم (1)

١66. عطيه؛ كه اسماعيلى او را از ياران پيامبر (ص) شمرده است؛

١6٧. عتبة بن دغل ثعلبى؛

١6٨. عِلياء بن هيثم بن جَرير؛

١6٩. عَوف (مِسطَح بن اُثاثه مطلّبى) ؛

١٧٠. عَنترة سُلَمى ذَكوانى؛

١٧١. عَلاء بن عمرو انصارى؛

١٧٢. عُقبة بن عمرو بن ثَعلبه انصارى؛

١٧٣. عامر بن وائله كِنانى (أبو طفيل) ؛

١٧4. عبادة بن صامت بن قيس انصارى؛

١٧5. على بن ابى رافع قِبطى؛

١٧6. فضل بن عباس بن عبدالمطّلب؛

١٧٧. فَروة بن عمرو بن ودقه أنصارى؛

١٧٨. فاكة بن سعد بن جُبير أنصارى؛

١٧٩. قيس بن سعد بن عُباده انصارى؛

١٨٠. قيس بن مَكشوح بَجلى؛

١٨١. قيس بن خَرَشه قَيسى؛

١٨٢. قيس بن أبى قَيس؛


1- الاصابة، ج ١، ص ١46، ح 6٣٣، ترجمه شعر در حرف «باء» شماره (١6) گذشت.

ص: 274

١٨٣. قُثَم بن عبّاس بن عبدالمطّلب؛

١٨4. قرضة بن كعب انصارى؛

١٨5. كعب بن عمرو بن عُباد أنصارى (أبى يسر) ؛

١٨6. مقداد بن عمرو كِندى؛

١٨٧. مغيرة بن نوقَل بن حارث بن عبدالمطّلب؛

١٨٨. مالك بن نُويره؛

١٨٩. متمّم بن نويره، برادر مالك؛

١٩٠. مالك بن تَيهان؛

١٩١. مهاجر بن خالد بن وليد مخزومى؛ او محبت علي (ع) را از كودكى با شير مادر چشيده بود؛ زيرا مادر او، دختر اَنس بن مُدرك و از شيعيان صحابه بود؛

١٩٢. مِخنف بن سُليم، جدّ أبى مِخنف غامدى؛

١٩٣. محمد بن أبى بكر أبى قُحافه تميمى؛

١٩4. مِسوَر بن شَدّاد بن عُمَير قُرشى؛

١٩5. مِرداس بن مالك أسلمى؛

١٩6. مُسيب بن نَجِيّة بن رَبيعة فَزارى؛ او به همراه سليمان بن صُرد خُزاعى، در راه خون خواهى حسين بن علي (ع) شربت شهادت نوشيد.

١٩٧. نُعيم بن مسعود بن عامر أشجعى؛

١٩٨. نَضلة بن عُبيد أسلمى؛

١٩٩. هاشم مِرقال بن عُتبة بن أبى وقّاص زُهَرى؛

٢٠٠. هالة بن أبى هاله تميمى؛

٢٠١. پسر هاله (هند) ؛

٢٠٢. هانى بن عُروة بن فَضفاض بن نِمران؛ كه در راه دفاع از مسلم بن عقيل به

ص: 275

شهادت رسيد؛ (1)

٢٠٣. هانى بن نِيار؛ معروف به «هم پيمان انصار» ؛

٢٠4. وليد بن جابر بن ظالم طائى؛

٢٠5. وَداعة بن أبى زيد انصارى؛

٢٠6. وَهب بن عبدالله سِوائى (أبو جُحَيفة) ؛

٢٠٧. يعلى بن حمزة بن عبدالمطّلب هاشمى؛

٢٠٨. يعلى بن عُمير نَهدى؛

٢٠٩. يزيد بن طُعمه انصارى؛

٢١٠. يزيد بن نُويره انصارى؛

٢١١. يزيد بن حوثره انصارى؛

علاوه بر كسانى كه ذكر آنها در بالا گذشت، شيعيان، حتى بسيارى از صحابه، كه به ناچار و جهت رعايت احتياط در دين به سوى برخى از حكام روى آورده اند، را نيز، دوست مى دارد و محترم مى شمارد. پس با اين اوصاف چگونه شيعه را به دشمنى همه صحابه متهم مى كنند؟

از دين برگشتگان

پس از وفات پيامبر گرامى اسلام (ص) برخى از صحابه، نفاق سابقه دار خود را آشكار كردند و حوادث تلخ و دردناكى را پس از آن حضرت به وجود آوردند و نسبت به على و اهل بيت (عليهم السلام) كينه و دشمنى ورزيدند.

قرآن درباره آنها مى فرمايد:


1- الاصابة، ج ٣، ص 6١6، ح ٩٠٣١.

ص: 276

لا مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ (توبه: ١٠١)

[اى پيامبر!] برخى از اهل مدينه به سوى نفاق بازگشتند، تو آنها را نمى شناسى، امّا آنها را ما خوب مى شناسيم.

از سوى امامان بزرگوار ما، روايت هاى متواتر قطعى در «رد» آنها وارد شده است، (1)ما در اينجا به چند روايتى كه بخارى در باب «حوض» جلد چهارم كتاب صحيح خود از ابوهريره و انس و ديگران نقل كرده است بسنده مى كنيم:

پيامبر (ص) مى فرمايد:

وقتى من كنار حوض كوثر قرار گرفتم، با جمعيتى برخورد مى كنم كه آنها را مى شناسم، آنگاه مردى حضور مى يابد و بين من و آن جمعيت قرار مى گيرد و آنها را خطاب مى كند كه بياييد، من سؤال مى كنم، آنها كجا بيايند؟ آن مرد پاسخ مى دهد: به خدا سوگند، اينان اهل دوزخ اند! مى گويم: آنها چه كسانى هستند؟ آن مرد پاسخ مى دهد، اينان پس از تو، مرتد شدند و به قهقرا بازگشتند!

سپس دسته ديگرى مى آيند و آن مرد آنها را نيز، به سوى آتش، امر مى كند، باز علت آن را مى پرسم و او پاسخ مى دهد، اينان از اسلام جدا شدند و به شرايط عصر جاهليت تن دردادند! آن وقت از آنان جز افراد معدودى از عذاب، رهايى نخواهند داشت. (2)

ابوهريره روايت مى كند كه:

پيغمبر (ص) به من فرمود: روز قيامت گروهى بر من وارد مى شوند و مى خواهند، از آب حوض كوثر بنوشند، اما آنان را از كنار حوض دور مى كنند، من مى گويم: خدايا اينان اصحاب من هستند.


1- ر. ك: كافي، ج ٢، ص 44١، باب ما أعطي الله عزّوجلّ آدم (ع) وقت التوبة، ح 4.
2- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢4٠٧، ح ٢١5.

ص: 277

خداوند مى فرمايد: تو نمى دانى كه اينان پس از تو، چه حوادثى به وجود آوردند و چگونه مرتد شدند و به روزگار جاهليت بازگشتند. (1)

انس نيز، از پيامبر (ص) روايت مى كند:

لَيَرِدَنَّ عليَّ ناسٌ مِن أصحابي الحَوضَ، حتّي عَرَفتُهُم اختُلجُوا دُوني فَأقُول: أصحابي فيقول لا تَدرِي مَا أحدثوا بعدَكَ؟ ! (2)

سهل بن سعد از پيامبر (ص) روايت مى كند كه فرمود:

من پيش از شما كنار حوض كوثر حاضر مى شوم، هر كس از آن آب نوشيد، هرگز تشنه نمى شود. آن وقت جمعيت هايى بر من وارد مى شوند كه آنها را مى شناسم و آنها نيز، مرا مى شناسند، امّا خداوند ميان من و آنها، جدايى مى اندازد. (3)

ابو سعيد خُدرى مى گويد:

گواهى مى دهم كه اين قطعه هم، از اين حديث است كه پيغمبر (ص) فرمود: براى اينكه آنها از من جدا نشوند، مى گويم اينان اصحاب من اند، جواب داده مى شود كه از اعمال آنان پس از خود، مطّلع نيستى. بعد من مى گويم، از رحمت خدا دور باد، از رحمت دور باد، كسانى كه پس از من، در اسلام تغيير ايجاد كردند! (4)

بخارى از اسماء دختر ابوبكر روايت مى كند كه آن حضرت (ص) فرمود:

من روز قيامت وارد بر حوض مى شوم، تا كسانى را كه بر من وارد مى شوند


1- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢4٠٧، ح ٢١5.
2- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢4٠٧، ح ٢١5.
3- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢4٠٧، ح ٢١5.
4- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢4٠6، ح 6٢١١، 6٢١٢.

ص: 278

مشاهده كنم، اما در آنجا دسته اى را از من مى گيرند و جدا مى كنند، عرضه مى دارم، خدايا! اينان از من و از امت من هستند! گفته مى شود: نمى دانى اينان پس از تو چه كردند؟ اينان پس از تو به قهقرا و عصر جاهليت برگشتند.

سپس بخارى اضافه مى كند كه:

ابن ابى مليكه گفت: خدايا پناه مى بريم به تو، از اينكه به اعقاب و گذشته خود برگرديم و از دين خود خارج شويم. (1)

همچنين در باب غزوه حديبيه در جلد سوم صحيح از علا بن مسيب، از پدر او روايت مى كند كه گفت:

به براء بن عازب گفتم: خوشا به حال تو كه مصاحبت پيغمبر (ص) را درك كردى و زير درخت، با او بيعت نمودى. (2)براء بن عازب پاسخ داد: اى پسر برادرم! نمى دانى پس از آن حضرت، ما چه كرديم و چه حوادثى به وجود آورديم؟ ! (3)

بخارى در باب آيه: «خداوند ابراهيم را، خيل خليل خود گرفت» (4)، از ابن عباس روايت مى كند كه رسول خدا (ص) فرمود:

شما پا برهنه و عريان، وارد صحراى محشر مى شويد و آنگاه آيه «همان طور كه در آغاز خلق كرديم، آفريده خود را باز مى گردانيم و اين كار را وعده حتمى داده ايم» (5)را، تلاوت فرمود و اولين كسى كه روز قيامت لباس مى پوشد «ابراهيم


1- صحيح بخاري، ج 5، ص ٢4٠6، ح 6٢١١، 6٢١٢.
2- فتح: ١٨.
3- صحيح بخاري ج 5، ح ٣٩٣٧.
4- نساء: ١٢5.
5- انبياء: ١٠4.

ص: 279

خليل» خواهد بود. آن وقت گروهى از اصحاب من، به جانب چپ و به سوى جهنم برده خواهند شد.

من مى گويم: اين ها اصحاب من هستند، اين ها اصحاب من هستند! پاسخ داده مى شود، اين ها پس از وفات تو از دين، جدا و مرتد شدند، سپس درباره آنها همان را خواهم گفت كه بنده صالح خدا عيسي (ع) مى فرمود: خدايا! تا من ميان امت خود بودم، شاهد و گواه آنان بودم، اما وقتى مرا بميراندى، خود نگهبان آنان بودى، زيرا تو بر هر چيز شاهد و گواه خواهى بود. (1)

عملكرد خائنانه منافقان

طبق آنچه در جلد پنجم مسند امام احمدبن حنبل در حديث «ابى طفيل» آمده است، در شب عقبه، در ميان اصحاب، افرادى بودند كه در مسير رسول خدا (ص) ظرف هاى فلزى را روى زمين مى غلطاندند تا شتران حضرت رم كنند و به آن نازنين، صدمه وارد شود، و احياناً او را به قتل برسانند! (2)

قرآن در اين باره مى فرمايد: «آنان تلاش براى كارى كردند كه بدان نرسيدند و كينه او را به دل نگرفتند، جز اينكه خداوند از فضل خود، او را بى نياز گردانيد» . (3)

بر اساس سوره توبه نيز، مشخص مى شود كه آنها پيش از جنگ حنين چه فتنه انگيزى هايى كردند و چگونه در كار رسول خدا (ص) اخلال نمودند، تا اينكه حق آمد و اسلام پيروز شد و آنها از اين جهت، ناراحت بودند! (4)


1- مائده: ١١٨؛ صحيح بخاري ج ٣، ص ١٢٢٢، ح ٣١٧١.
2- تفسير الدر المنثور، ج ٣، ص ٢5٧؛ مسند، احمدبن حنبل، ج ٩، ص ٢٠٨، ح ٢٣٨5٣.
3- توبه: ٧4.
4- اقتباس از توبه: 4٩.

ص: 280

و «به خدا سوگند مى خوردند كه مسلمان اند و از ياران پيامبر اسلام (ص) ، در صورتى كه از آنان نبودند، بلكه طايفه اى تفرقه گر بودند و اگر پناهگاهى و غارهايى يا سوراخى مى يافتند، از صحنه جنگ با شتاب به داخل آن مى خزيدند!» . (1)

«برخى از آنان هم، پيامبر را اذيت مى كردند و مى گفتند: او گوش محض است و حرف همه را قبول مى كند! پيامبر! به آنان بگو: پيامبر گوش خير است كه به خدا ايمان آورده، و به اهل ايمان اطمينان پيدا مى كند و نيز، براى اهل ايمان رئوف و مهربان است و آنها هم كه او را اذيت مى كنند، عذاب دردناكى خواهند داشت! آنان براى شما سوگند مى خورند، كه شما را خرسند كنند. اما رسول خدا شايسته تر است كه او را راضى نمايند اگر واقعاً مؤمن هستند. مگر نمى دانند هركس با خدا و رسول، مخالفت ورزد براى او آتش دوزخ خواهد بود كه براى هميشه در آن خواهد ماند و اين براى او ذلت بزرگى خواهد بود!» . (2)

«و اگر از آنان بپرسى، اين چگونه عملكردى است؟ مى گويند تفريح و مزاح مى كرديم! بگو آيا خدا و آيات و رسول او را، به استهزاء مى گيريد؟» . (3)

«و برخى از آنان هستند كه با خدا عهد مى كنند كه اگر از فضل خداوند دارا شوند، صدقه و زكات را مى پردازند و از صالحان مى گردند، اما همين كه از فضل خود به آنان كرامت كرديم، گرفتار بخل مى شوند و به احكام الهى پشت مى نمايند و در نتيجه، نفاق تا روز قيامت در دل هاى آنان مى ماند؛ زيرا آنان درباره وعده اى كه دادند، با خدا مخالفت كردند و دروغ گفتند!» . (4)


1- اقتباس از توبه: 56 و 5٧.
2- توبه: 6١-6٣.
3- توبه: 65.
4- توبه: ٧5-٧٧.

ص: 281

«عده اى از منافقان هم، اهل ايمانى را كه صدقه افزون مى پرداختند و نيز، آنهايى كه در حد توان خويش، صدقه مى دادند را به استهزا مى گرفتند و مسخره مى كردند، خدا هم آنها را مسخره مى كند و براى آنان عذاب دردناكى خواهد بود، خواه براى آنان استغفار كنى يا نه، يكسان است و حتى اگر هفتاد بار هم براى آنان طلب آمرزش نمايى، هرگز خداوند آنان را نخواهد آمرزيد!» . (1)

اگر كسى از آنان مرد، هرگز بر احدى از آنان، نماز مخوان و بر قبر آنها هم توقف مكن، زيرا آنان نسبت به خدا و رسول، كافر شده و در حال فسق مرده اند! و هرگز از اموال و اولاد آنان، تعجب مكن، چه اينكه خداوند اراده فرموده است، بدين وسيله آنان را در دنيا عذاب كند و در حال كفر، از دنيا بروند و هرگاه سوره اى نازل شود كه به خدا ايمان آورند و به همراه پيامبر جهاد كنند، منافقين ثروتمند از پيامبر اذن مى گيرند كه به همراه از كار افتادگان در شهر بمانند و خوشحال اند كه در كنار بازماندگان باشند، بر دل هاى آنها مهر قساوت خورده و شعور و فهم ندارند!» . (2)

«وقتى شما از جنگ برگشتيد و به آنها اعتراض نموديد، به زودى مى آيند و قسم مى خورند و عذر مى آورند، اما شما از آنان كناره گيرى كنيد، چه اينكه آنان، پست و پليد هستند و سزاى اعمال آنها، جايگاه دوزخ خواهد بود! آنان براى شما سوگند مى خورند كه راضى و خرسند گرديد. اگر شما هم از آنها راضى شويد، خداوند از فاسقان هرگز راضى نخواهد شد» . (3)

تا پايان سوره، تمام آيه ها بر نفاق آشكار ياران منافق دلالت دارد.


1- توبه: ٧٩ -٨٠.
2- توبه: ٨4 - ٨٧.
3- توبه: ٩5 و ٩6.

ص: 282

ملاك ارزش هاى اسلامى

آيا صحابى پيامبر (ص) بودن، به تنهايى موجب وثاقت و عدالت مى گردد؟ قرآن كريم، درباره موقعيت و شرايط پس از وفات آن حضرت مى فرمايد:

محمد (ص) پيامبرى بيش نبود، قبل از او هم پيامبرانى بودند و درگذشتند، آيا اگر پيغمبر بميرد يا كشته شود، شما به شرايط گذشته جاهلى بازمى گرديد؟ هر كس به عقب برگردد، به خدا زيانى نخواهد رسيد و خداوند به زودى جزاى شاكران را خواهد داد. (1)

به يقين، كسانى كه شكر نعمت رسالت را ادا كردند و تغيير ماهيت ندادند و پس از آن حضرت، حادثه خلافى نيافريدند و دين را تبديل نكردند و در جهت دستورهاى خدا و رسول خدا (ص) استقامت ورزيدند، «براى آنان خيرات و خوبى هاست و آنها رستگار خواهند بود و خداوند به آنان بهشت هايى را وعده فرموده كه نهرها، از زير آن روان است و آنان در آنجا، جاويدان خواهند بود و اين است فوز عظيم» . (2)

چنين افرادى، با وجود اين خصلت ها، از مدح و توصيف ديگران بى نياز خواهند بود، زيرا آنها ياوران دين و ناشران حق مبين هستند و دوستى با آنها و دعا براى آنها واجب خواهد بود.

«بار خدايا! ما را و برادران ما را، كه در ايمان بر ما سبقت داشتند را بيامرز و در دل هاى ما، نسبت به اهل ايمان، كينه و كدورتى قرار مده، چه اينكه اى پروردگار ما، رئوف و مهربان هستى» . (3)

در اينجا، كتاب به قلم مؤلف، پايان پذيرفت. مؤلف كوچك ترين خدمت گزار


1- آل عمران: ١44.
2- توبه: ٨٨ و ٨٩.
3- حشر:١٠.

ص: 283

دين اسلام و دربان مذهب شيعه، عبدالحسين بن شريف يوسف بن شريف جواد بن شريف اسماعيل بن شريف محمد بن شريف ابراهيم ملقب به شرف الدّين، ابن شريف زين العابدين بن شريف على بن على بن الحسين معروف به ابن ابى الحسن الموسوى العاملى، كه خداوند با الطاف خفيه خود، او را اهل عمل قرار دهد.

اين كتاب در شهر صور از منطقه جبل عامل در سال ١٣٢٧ هجرى تأليف شده است، كه در اين نوبت چاپ، دو فصل هفتم و يازدهم را، به طور كامل به آن افزوديم. در فصل هاى ديگر نيز به ويژه در فصل هشتم مطالبى را اضافه كرديم.

الحمدلله اوّلاً و آخراً و صلّى الله على خيرته من عباده، محمد و آله الميامين من رجاله و سلّم تسليماً كثيراً.

ترجمۀ اين كتاب، در ماه رمضان المبارك ١4٠٣ هجرى قمرى، مطابق با ٢٠/4/١٣6٢ه. ش در شهر نطنز، از استان اصفهان كه براى تبليغ معارف اسلامى حضور داشتم، انجام گرفت.

قم - احمد صادقى اردستانى

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109