مرقدها و مكانهاي زيارتي كربلا ترجمه المراقد و المقامات في كربلا

مشخصات كتاب

سرشناسه : قريشي، عبدالامير

عنوان قراردادي : المراقد و المقامات في كربلا .فارسي

عنوان و نام پديدآور : مرقد ها و مكان هاي تاريخي كربلا/ تاليف عبدالامير قريشي؛ ترجمه احسان مقدس.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر ‫، 1391.

مشخصات ظاهري : ‫295ص.

شابك : 978-964-540-369-8

موضوع : زيارتگاه هاي اسلامي -- عراق -- كربلا

شناسه افزوده : مقدس ، احسان ، 1341 -، مترجم

رده بندي كنگره : ‫ BP263/2 ‫ /ق44م4041 1391

رده بندي ديويي : ‫ 297/7645

شماره كتابشناسي ملي : 2733619

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ديباچه

جريان عاشورا، فقط بيانگر حوادث تلخ تاريخى نيست، بلكه هويت، هستى و تبارنامه خونين شيعه است.

كربلا احياگر اسلام نابى است كه نخستين سنگ پايه آن را بهترين عالميان از اولين و آخرين به فرمان خداى متعال و منطبق بر فطرت پاك آدميان بنيان نهاد و اگر نبود قيام تمام قد خاندان رسالت، شيرازه توحيدى تعاليم نبوى از امت گسسته مى شد و تعاليم آسمانى او با تفسيرها و تأويل هاى دروغين بنى اميه درمى آميخت.

عظمت نهضت عاشورا و آثار و پى آمدهاى آن بر مسير گذر هر انسان آزاده اى چنان سايه افكنده است كه سخن گفتن پيرامون آن را بسى دشوار يا به عبارت ديگر سهل و ممتنع مى نمايد.

در اين راستا، نويسندگان بسيارى فراخور فرهنگ خويش تلاش زيادى براى آشنايى با نهضت عظيم كربلا كرده اند كه از جمله اين آثار، كتابى است كه پيش رو داريد. تلاش آغازين آن در قالب نگارش كتابى با عنوان «المراقد و المقامات فى كربلاء» صورت گرفته كه جناب آقاى دكتر احسان مقدس آن را ترجمه كرده و به زيور طبع آراسته شده است.

ص: 12

از آنجا كه موضوع كتاب، پيرامون مراقد زيارتى كربلا است، اما پيرامون دو مرقد يعنى مرقد مطهر امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كه اساس زيارت كربلا است، سخنى به ميان نيامده، دو مبحث تحت عنوان «امام حسين و حرم حسينى» و «شخصيت و آرامگاه حضرت عباس عليه السلام» توسط محقق گرانقدر جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى رحمت الله بانشى گردآورى و به ابتداى مطالب كتاب افزوده شد.

اميد است كه نشر اين اثر بتواند در ترويج ارزش هاى الهى و انسانى و پويايى و گسترش آيين حق و اسلام ناب محمدى مؤثر باشد و رضايت حق را به بار بياورد.

در پايان پژوهشكده حج و زيارت بر خود لازم مى داند كه از تلاش پژوهشگر محترم جناب آقاى دكتر احسان مقدس كه ترجمه اين اثر را عهده دار شده و همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين اثر تلاش كرده اند، سپاس گزارى نمايد.

انه ولى التوفيق

پژوهشكده حج و زيارت

گروه تاريخ و سيره

ص: 13

مقدمه

كربلا به دليل جايگاه ويژه آن در قلب مسلمانان و ارتباط معنوى آنان با حادثه كربلا از اهميت زيادى برخوردار است. در اين شهر، جسم پاك امام حسين عليه السلام و اهل بيت و ياران پاكيزه وى مدفون مى باشد كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام مورد توجه ميليون ها نفر از مسلمانان و غير مسلمان قرار گرفت و به چنان جايگاه ارجمندى دست يافت كه لازم است تاريخ نگاران، توجه همه جانبه اى را به اين شهر و تاريخچه آن كنند؛ زيرا تاريخ و هويت تشيع را نشان مى دهد.

با اين وجود، متأسفانه مورخان توجه چندانى به تاريخ اين شهر ننمودند و توجه آنان فقط به مكان هاى برجسته زيارتى در اين شهر بوده و فقط به شرح و توصيف حرم مطهر امام حسين عليه السلام بسنده كرده اند و ساير مكان هاى مهم را كه ارزش دينى فراوانى دارند، رها كرده اند. آرى! جاى جاى اين شهر، شواهد زنده اى از سير تاريخ اسلامى و انسانى به شمار مى رود. با اندكى تأمل درمى يابيم كه كوتاهى تا آن مقدار بوده كه در تدوين تاريخچه حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام نيز دقت شايسته اى صورت نگرفته است. از اين رو، مورخان به دليل كمبود اطلاعات، مجبور شده اند هر جا كه صحبت از بازسازى حرم امام حسين عليه السلام شده، به ناچار بگويند در همان زمان حرم حضرت

ص: 14

ابوالفضل عليه السلام نيز تجديد بنا شده است.

در مورد تاريخچه ساير مكان هاى زيارتى، همچون «تل زينبيه» و «خيمه گاه حسينى» و اماكن و شواهد تاريخى كه بخشى از نهضت حسينى بوده نيز وضعيت به همين منوال بوده است. اين، در حالى است كه خيمه گاه حسينى به راستى شاهدى جاودانه بر ستم و سركشى گردنكشان روزگار است. از سويى نشان دهنده آتش سوزى و غارت و چپاول خاندان رسالت و از سوى ديگر نشانگر پستى و زبونى لشكريان ابن زياد است. اين خيمه گاه راوى لحظات زنده اى از هجوم پليدان و نامردان بر خيمه گاه و سوزاندن آن پس از كشته شدن امام حسين عليه السلام و يارانش بوده، آن هم زمانى كه از اهل بيت عليهم السلام مردى به جز امام سجاد عليه السلام باقى نمانده بود.

از اين رو، معتقديم كه زنده نگه داشتن تاريخ اين مكان هاى متبركه كه با آه و ناله سوزان خود فريادگر ستمى جاودانه و فاجعه اى بشرى است، مى تواند باعث زنده ماندن اين واقعه گردد؛ چرا كه بزرگداشت اين نمادها در حقيقت بزرگداشت مرقد مطهر سيدالشهدا عليه السلام است و علاوه بر اينكه جايگاه هايى مقدس اند، آثار تاريخى نيز به شمار مى رود و بايد تأثير آن در جان و دل تك تك افراد جامعه رسوخ نمايد. مورخان مسلمان در تدوين تاريخچه اين اماكن و مقام هاى زيارتى كوتاهى زيادى نموده اند، ولى برخى از جهانگردان خارجى توصيفى از تمام اماكن متبركه كه با واقعه كربلا مرتبط است، ثبت نموده اند.

اين، سبب شد كتابى مستقل براى آشنايى با مرقدها و مكان هاى زيارتى در شهر كربلا تهيه گردد تا شايد بتواند سهمى هر چند اندك در خدمت به مذهب شيعه و دين مقدس اسلام داشته باشد. اميد است باعث رضايت و خشنودى خداوند و خواننده گرامى شود.

ص: 15

فصل اول: مراقد زيارتي كربلا

١. امام حسين عليه السلام و حرم حسينى

الف) كربلا در آيينه تاريخ

پيش از ورد امام حسين عليه السلام به شهر كربلا، نام اين شهر در متون تاريخ وجود داشته است. پيشينه اين شهر، به دوران «بابل» و «آشور» و پس از آن، به دوره «تنوخيان» و «لخميان» (حكم رانان «بنى منذر» و ساكنان خيره) باز مى گردد.

در اين روزگار، اين سرزمين اهميت ويژه اى يافت و به تابعيت دولت «ايران» (ساسانيان) درآمد. . . .

شهر كربلا، بر سر شاهراه هاى تجارى «حيره» ، «انبار» ، «شام» و «حجاز» واقع شده بود و به همين دليل، اهميت بسيارى داشت اين منطقه در سال 14ه. ق، به دست

ص: 16

مسلمانان فتح و جزو سرزمين هاى اسلامى شد. (1)

بر اساس آنچه «ابن سعد» و «نصر بن مزاحم منقرى» نقل كرده اند، در سال ((2)6ه. ق) ، هنگامى كه حضرت على عليه السلام، به سوى «صفين» حركت مى كرد، به كربلا رسيد و چون نام آن را دانست، فرود آمد، وضو ساخت و نماز گزارد. سپس، مشتى از خاك آن را برداشت، و بوييد و فرمود:

يُقْتَل هاهُنا قَومٌ اَفْضلُ شُهداء عَلى وَجهِ الاَرْضِ. واهاً لَكِ أَيَّتُهَا التُّربَةُ لَيُحْشَرَنَّ مِنكِ قَومٌ يَدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ. (3)

در اينجا كسانى كشته مى شوند كه بهترين شهيدان روى زمين هستند. اى خاك! خوشا به حالت! زيرا گروهى از درون تو برمى خيزند كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند.

امروزه، كربلا از شهرهاى مقدس اسلامى و از مراكز تاريخى جهان است و خواست خداوند بر اين بوده كه اين سرزمين، جايگاهى بس والا يابد و قبله گاه ميليون ها مسلمان عاشقى شود كه از سرتاسر جهان آهنگ آن مى كنند و يا حتى آرزوى ديدار آن را در دل مى پرورانند. بارگاه باشكوه و ملكوتى سومين پيشواى شيعيان جهان و نواده گرامى رسول خدا (ص) ، به اين شهر قداستى آسمانى بخشيده و خاكش به خون مطهر حسين بن على عليه السلام و ياران فداكارش طهارت يافته «

وطابَتِ الاَرْضُ الَّتِي فِيها دُفنتُم » و شفاى دردها شده است. (4)

اين سرزمين را با نام هاى گوناگونى مانند: «كربلا» ، «طف» ، «غاضريه» ، «نينوا» ، «عقر» ، «نواويس» و «حائر» خوانده اند كه وجه تسميه آن به طور مفصل در كتاب ها بيان شده است. (5)


1- كربلا و حرم هاى مطهر، آل طعمه، ص 22.
2- مصباح المتهجد، شيخ طوسى، ص 723؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 98، ص 2٠1.
3- الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 1، ص 431؛ وقعه صفين، منقرى، ص 14٠.
4- مصباح المتهجد، شيخ طوسى، ص 723؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 98، ص 2٠1.
5- ر. ك: كربلا و حرم هاى مطهر، ص 27؛ عتبات عاليات عراق، اصغر قائدان، ص 97.

ص: 17

ب) گزيده اى از تاريخچه و شخصيت امام حسين عليه السلام

حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام، بنابر آنچه مشهور است، در سوم شعبان سال سوم يا چهارم هجرى در «مدينه منوره» متولد شد.

نام مباركش «حسين» و كنيه معروف ايشان «ابوعبدالله» و ملقب به «سيدالشهداء» است. ايشان سبط رسول خدا (ص) و فرزند على بن ابى طالب عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام است. هنگامى كه پيامبر اسلام (ص) رحلت فرمود، پسر بچه اى شش يا هفت ساله بود، مادر گرامى ايشان نيز اندكى پس از رحلت رسول خدا (ص) ، در اثر ظلم و اذيت دشمنان به شهادت رسيد.

امام حسين عليه السلام سى سال پس از پيامبر (ص) ، در سايه امامت پدر بزرگوارش به سر برد. سپس به مدت ده سال، در دوران امامت امام حسن مجتبى عليه السلام با آن حضرت زندگى كرد و پس از شهادت امام مجتبى عليه السلام، در حالى كه 47 ساله بود، امامت شيعيان را به مدت ده سال برعهده داشت. در اين مدت، به صلح نامه برادرش با «معاويه» ، پاى بند بود. سرانجام پس از مرگ معاويه، در نيمه رجب سال 6٠ه. ق به امرالهى عليه دستگاه ظلم و فساد «بنى اميه» كه اساس اسلام را در معرض نابودى قرار داده بود، قيام كرد و در 28 رجب سال 6٠ه. ق راهى «مكه» شد و از آنجا به دعوت مردم عراق در روز چهارشنبه نهم ذى حجه، حج يا عمره تمتع خود را به عمره مفرده تبديل كرد و با اهل و خانواده به سوى عراق رهسپار شد و سرانجام، در سرزمين كربلا با هدف احياى اسلام و افشاى نفاق، با تعدادى از خاندان و اصحاب با وفايش، روز عاشوراى سال 61ه. ق، به دستور «يزيد بن معاويه» و مأموريت «عبيدالله بن زياد» و فرماندهى «عمربن سعد» با مظلوميت تمام به شهادت رسيد و سر مطهرش و ديگر شهيدان خاك كربلا، بالاى نيزه ها رفت تا بدين ترتيب، چراغ راه رهروان حق و آزادگى باشد. (1)


1- برگرفته از كتاب عزيز زهرا سيدالشهداء عليه السلام، نجفى يزدى.

ص: 18

امام حسين عليه السلام، بزرگ مرد تاريخ، كه در راستاى تحقق رسالت جد بزرگوارش رسول اكرم (ص) ، با مبارزه و پيكار با مظاهر فساد و بيدادگرى و نيز با اقامه مكتب ايمان و عدل، درس هاى آموزنده و سرنوشت سازى را به انسان ها آموخت. پيشواى سوم شيعيان در قيام تاريخى خود، درپى رسيدن به موقعيت هاى سياسى و يا كسب منافع مادى خود نبود، بلكه هدف والاى ايشان، نجات گمراهان از گرداب گمراهى و فراخواندن آنها به صراط مستقيم بود (1)؛ چنان كه به برادرش «محمد بن حنفيه» فرمود:

إِنِّي لَمْ أَخْرُج أَشَراً ولا بَطَراً وَ لامُفسداً وَ لا ظالِماً وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فِي أُمّةِ جَدّي (ص) ، أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْرُوفِ وَ أَنهى عَنِ الْمُنْكَر. (2)

من از سرشادى و سرمستى و تباهكارى و ستمگرى قيام نكردم، بلكه به جهت اصلاح در امت جدم به پاخاستم و اكنون مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم.

ج) رسول خدا (ص) و ولادت امام حسين عليه السلام

هنگامى كه به پيامبر اكرم (ص) ولادت امام حسين عليه السلام مژده داده شد، شتابان به خانه فاطمه عليهاالسلام رفت و نوزاد را در آغوش گرفت و در گوش راست و چپ او اذان و اقامه گفت و او را حسين نام نهاد. در روايتى چنين آمده كه رسول خدا (ص) ، هنگامى كه نوزاد را در آغوش مى گرفت، او را مى بوسيد و مى گريست. وقتى سبب گريه را پرسيدند، فرمود:

تَقْتُلُه الفِئَةُ الباغية مِن بَعدي لا اَنالَهُم اللهُ شَفاعَتي. (3)

او را گروهى ستمكار خواهند كشت. خدا آنها را از شفاعت من بى نصيب گرداند.


1- واقعه كربلا، على نظرى منفرد، ص 2٠.
2- الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 21؛ حياة الامام الحسين، باقر شريف قرشى، ج 1، ص 11.
3- مسند، زيد بن على، ص 468؛ عيون اخبار الرضا، صدوق، ج 1، ص 29.

ص: 19

د) سيماى امام حسين عليه السلام در قرآن و روايت ها

در قرآن مجيد، آيه هاى فراوانى تصريحاً يا تلويحاً يا تأويلاً به خاندان و عترت رسول خدا (ص) مربوط است؛ از جمله:

1. آيه مودت: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ؛ «بگو: من هيچ اجر و پاداشى از شما بر اين دعوت درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم [اهل بيتم]» . (شورى: 23)

«ابن عباس» مى گويد: «هنگامى كه اين آيه نازل گرديد، به رسول خدا (ص) گفتند: اى رسول خدا! نزديكان شما چه كسانى هستند كه محبت آنان بر ما واجب شده است؟ فرمود: على، فاطمه و دو فرزند آنان صلوات الله عليهم اجمعين» . (1)

2. آيه تطهير : (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) ؛ «خداوند فقط مى خواهد پليدى (گناه) را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد» . (احزاب: 33)

روايت شده كه روزى فاطمه عليهاالسلام بر پيامبر اكرم (ص) وارد شد. رسول خدا (ص) فرمود: «دخترم! همسر و دو فرزندت را هم بياور» . حضرت فاطمه عليهاالسلام بيرون رفت و طولى نكشيد كه همراه همسرش على و دو فرزندش به خانه پدر وارد شدند. «ام سلمه» با اشاره رسول الله (ص) برخاست و مشغول نماز شد. در اين هنگام، رسول خدا (ص) با على عليه السلام، فاطمه عليهاالسلام و حسن و حسين عليهماالسلام كنار سفره نشستند. آن گاه پيامبر (ص) ، كساى خيبرى را كه بر خود انداخته بود، بر سر على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و حسن و حسين عليهماالسلام كشيده و دست به سوى آسمان بلند نمود و چنين دعا كرد:

أَللَّهُمَّ هَؤُلاءِ أَهْلُ بَيْتِي أَللّهُمَّ اَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً.

خدايا! اينان اهل بيت من هستند. پس هرگونه پليدى را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان گردان.


1- دعائم الاسلام، قاضى نعمان، ج 1، ص 7٠؛ الميزان، طباطبايى، ج 18، ص 52.

ص: 20

در اين هنگام، جبرئيل نازل شد و اين آيه را خواند: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. ام سلمه كه شاهد اين ماجرا بود، خواست وارد كسا شود كه رسول خدا (ص) مانع شد. ام سلمه عرض كرد: «يا رسول الله! آيا من از شما نيستم؟» . حضرت فرمود: «تو زن خوبى هستى. تو از زنان پيامبرى. ولى من، على، فاطمه و حسن وحسين اهل بيت هستيم» . (1)

3. آيه مباهله: (فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ) ؛ «هرگاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده [باز] كسانى دربارةةة مسيح با تو به ستيزه برخيزند، بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما نيز فرزندان خود را؛ ما از نفوس خود [و كسى كه همچون جان ماست] دعوت كنيم، شما نيز از نفوس خود؛ آن گاه مباهله [و نفرين] كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» . (آل عمران: 61)

از جمله آيه هايى كه مفسران بر فضيلت و موقعيت حضرت سيدالشهدا عليه السلام بر آن اتفاق نظر دارند، آيه «مباهله» است. همراهان رسول خدا (ص) را در مباهله، با نصاراى «نجران» حضرت على عليه السلام و حضرت فاطمه عليهاالسلام و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام برشمرده اند و اين خود دليل روشنى است بر اينكه آنها، گرامى ترين افراد نزد خدا و پيامبر او بوده اند.

علاوه بر آيه هاى قرآن، در كتاب هاى حديث نيز روايت ها و حديث هاى مسند و معتبر بسيارى وجود دارد كه از فضيلت هاى اهل بيت عليهم السلام و امام حسين عليه السلام خبر مى دهند. براى نمونه، به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

پيامبر خدا (ص) فرموده اند: «

الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ » (2)؛ «حسن و


1- شرح الاخبار، قاضى نعمان، ج 2، ص 338؛ واقعه كربلا، ص 25.
2- بحارالانوار، ج 31، ص 362.

ص: 21

حسين، دو سرور جوانان اهل بهشت هستند» .

ايشان در جاى ديگرى هم مى فرمايند:

حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ أَحَبَّ اللهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً. (1)

حسين از من است و من از اويم. خداوند دوست دارد كسى را كه حسين را دوست داشته باشد.

همچنين در روايتى آمده كه روزى پيامبر (ص) ، امام حسين عليه السلام را در دامن گرفته بود و با او بازى مى كرد و او را مى خنداند. عايشه گفت: «شما چقدر به اين طفل دل بسته ايد و به او توجه مى كنيد؟» حضرت فرمود: «واى بر تو! چگونه او را دوست نداشته باشم و به او دل نبندم، در حالى كه او ميوه دل من و روشنى چشم من است. . .» . سپس حضرت، ثواب زيارت سيدالشهداء را بعد از شهادت ايشان به نود حج با عمره از حج ها و عمره هاى خودش رساند. (2)

ه) سخنانى از امام حسين عليه السلام

امام حسين عليه السلام در عرصه سخنورى بسيار توانا بود؛ تا جايى كه از رهگذر بلاغت اصيل و فصاحت ژرف و بيان ناب خود بود كه توانست گوش ها را به حقيقت بنوازد و دل ها را به دست آورد. برترين گواه اين مطلب، خطبه هاى نغز و بى نظير ايشان است كه آكنده از معانى ژرف انسانيت و فرهمندى است و به روشنى از توانمندى شگفت آن حضرت خبر مى دهد. (3)اينك به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم:

1. النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ


1- معجم الكبير، طبرانى، ج 3، ص32؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 88.
2- كامل الزيارات، ابن قولويه، ص 144؛ امالى، طوسى، ص 668.
3- كربلا و حرم هاى مطهر، ص51.

ص: 22

فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ. (1)

مردم بندگان دنيايند؛ تا نانشان برقرار است، بر گرد دين هستند و چون به گرفتارى آزموده شوند، آن گاه دين داران اندك اند.

2. خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ. (2)

مرگ بر گردن آدمى زاد آويخته شده؛ چنان كه گردبندى بر گردن دخترى. (3)

3. إِنَّ أَجْوَدَ النَّاسِ مَنْ أَعْطَى مَنْ لا يَرْجُوهُ وَ إِنَّ أَعْفَى النَّاسِ مَنْ عَفَا عِنْدَ قُدْرَتِهِ وَ إِنَّ أَوْصَلَ النَّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَه. (4)

همانا گشاده دست ترين مردم كسى است كه بدان كس كه در او اميدى نبسته است، عطا دهد. پرگذشت ترين مردم كسى است كه با داشتن قدرت از انتقام درگذرد و پايبندترين مردم با كسان و مردمان، كسى است كه پيوند خود را با آنها كه از او بريده اند، پاس بدارد.

و) بناى حرم مطهر امام حسين عليه السلام

بناى حرم سيدالشهداء، تاريخى به درازاى چهارده سده دارد. پس از شهادت اباعبدالله عليه السلام و ياران با وفايش، طايفه اى از «بنى اسد» كه در آن نزديكى زندگى مى كردند، پيكر آن امام همام و ياران گرامى اش را در همان جايى كه به شهادت رسيده بودند، به خاك سپردند. نخستين بنايى كه آرامگاه امام شيعيان عليه السلام را به مردم مى نماياند، برآمدگى هايى از خاك بود كه زائران را بدان سو رهنمون مى شد. (5)


1- تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص245.
2- تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص245.
3- مثير الاحزان، ابن نما حلى، ص29.
4- كشف الغمه، اربلى، ج 2، ص 239.
5- اعيان الشيعه، امين، ج 1، ص 613.

ص: 23

در برخى گزارش ها، چنين آمده كه امام حسين عليه السلام هنگام ورود به «طف» ، زمين قبر خود و يارانش را به شصت هزار درهم خريد و آن را صدقه قرار داد، البته به اين شرط كه آنها قبر ايشان را آباد كرده و از زائران او سه روز پذيرايى كنند.

گواه ديگر بر اين مطلب، روايت حضور توابين به فرماندهى «سليمان صرد خزاعى» ، بر آرامگاه امام در ربيع الاول سال 65ه. ق است. البته در آن زمان، قبرها روباز بودند و سايبانى نداشتند. (1)

بناى بقعه بر آرامگاه امام حسين عليه السلام و بازسازى آن از آغاز تا پايان خلافت عباسيان

هنگامى كه «مختار بن ابى عبيده ثقفى» در شعبان سال 65ه. ق در قيام خون خواهى امام حسين عليه السلام به پيروزى رسيد و قاتلان سرور شهيدان عليه السلام و يارانش را در هم كوبيد، بر مزار آن حضرت حاضر شد و شالوده نخستين بقعه و آرامگاه را بر فراز آن قبرهاى مطهر بنا نهاد و بر آن، گنبدى از آجر و گچ قرار داد. اين آرامگاه شامل يك بناى سرپوشيده و يك مسجد بود. مسجد دو در داشت. يك در آن به سمت مشرق و در ديگر، به سمت مغرب باز مى شد.

اين بنا، به ظاهر به همان صورت تا آغاز خلافت عباسيان باقى بوده است؛ زيرا روايتى كه از امام صادق عليه السلام -درباره چگونگى زيارت سيدالشهداء عليه السلام - نقل شده، گوياى اين است كه امام ششم شيعيان، آن بارگاه را ديده و به درب هاى آن اشاره كرده است. (2)اين مسير شرق - غرب، هم اكنون نيز وجود دارد. (3)

در آغاز عصر عباسى و هنگام خلافت سفاح، كنار مرقد امام حسين عليه السلام بناى سرپوشيده


1- اعيان الشيعه، امين، ج 1، ص 627.
2- المزار، شهيد اول، ص 117.
3- كربلا و حرم هاى مطهر، ص 89.

ص: 24

ديگرى ساخته شد و در سال 158ه. ق دوران «مهدى عباسى» بناى پيشين از نو بازسازى شد و مادر مهدى براى خادمان قبر سرور شهيدان، حقوق ماهيانه مقرر كرد. اما اين بناى ساده، در زمان «هارون الرشيد» تخريب شد؛ او به كارگزار خود در كوفه، مأموريت داد تا با سربازان خود به كربلا روند و قبه و بناى ياد شده را خراب كنند و درخت سدرى كه در آن مكان قرار داشت را قطع سازند و در كل، هرگونه اثرى را از بين ببرند.

پس از هارون، فرزندش «مأمون» با غلبه بر برادرش «امين» به حكومت رسيد. وى از «معتزله» بود و به «علويان» گرايش داشت. به همين دليل، در چهارچوب سياست هاى خود، براى جذب علويان و خرسندى خراسانيان كه از دوستداران اهل بيت عليهم السلام بودند، دستور داد تا قبر امام حسين عليه السلام را بازسازى كنند و به شيعيان اجازه زيارت مرقد امامان شيعه را بدهند. از اين رو، در سال 193ه. ق بنايى زيبا بر مضجع شريف امام حسين عليه السلام ساخته شد و اين بنا تا سال 232ه. ق كه «متوكل عباسى» به حكومت رسيد، هم چنان پابرجا بود.

متوكل عباسى، نخستين خليفه اى است كه با جسارت تمام و بى شرمانه براى محو آثار شهيدان كربلا تلاش كرد. او در سال 236ه. ق قبر امام و خانه هاى اطراف آن را ويران كرد و دستور داد تا زمين آن را شخم بزنند و بذر بپاشند و بر قبر آب ببندند و مردم را از زيارت آن مقام باز دارند. (1)«شيخ طوسى» در روايتى از «عبدالله بن دانيه» چنين نقل مى كند:

در سال 247، پس از حج پنهانى به زيارت قبر امير مؤمنان على عليه السلام رفتم. سپس، به زيارت امام حسين عليه السلام روانه شدم. اما آنجا ديدم زمين شخم زده شده و نهرها جارى ساخته اند و گاوها بر اين زمين رانده و كشاورزى مى كنند. من به چشم خود ديدم كه چگونه گاوها اين زمين را شخم مى زنند و گاوها چون به قبر


1- تاريخ طبرى، ج 9، ص 185.

ص: 25

مى رسند، از سمت چپ و راست آن مى گذرند و هر چه بر آنها تازيانه مى زنند، سود نمى افتد و بر قبر پيش نمى روند. (1)

فعاليت هاى ستم كارانه و ضد شيعى متوكل، سبب بروز شورش در جامعه شد و تعدادى از درباريان به رهبرى فرزندش «منتصر» بر او شوريدند و او را به قتل رساندند. منتصر پس از قتل پدر، به خلافت رسيد و به جبران اقدام هاى نادرست متوكل پرداخت. او در سال 247ه. ق» بناى حرم را بازسازى و بناى باعظمتى بر فراز قبر مطهر استوار كرد و مسجد و صحن و مناره اى را براى راهنمايى زائران و نشان دادن آن مكان مقدس، بنانمود و شيعيان را به زيارت آن حضرت، تشويق كرد. (2)

بنايى كه منتصر ساخت، تا سال 273ه. ق و به عبارتى دوره خلافت «معتضد عباسى» ، بر جاى ماند. در نهم ذى الحجه سال 273ه. ق، در حالى كه زائران در مرقد امام گرد آمده بودند، سقف آن فروريخت و در اثر اين حادثه، بسيارى از زائران كشته شدند. بدين ترتيب، اين مكان به مدت ده سال همچنان بدون بنا باقى ماند تا اينكه در سال 283ه. ق «محمد بن زيد علوى» ملقب به «داعى صغير» و از حاكمان شيعى «طبرستان» ، دستور به بر پا كردن بنايى براى مرقد امام حسين عليه السلام داد. بنابراين، قبه باشكوهى بر فراز قبر ساختند و در مجاورت آن، دو ساختمان با سقف چوبى بنا كردند تا زائران بتوانند بالاى سر امام، به زيارت بپردازند.

در دوران خلافت «طائع عباسى» ، «عضد الدوله ديلمى» حكم رانى «بغداد» را در دست گرفت. وى توجه و اهتمام بسيارى به مرقد امامان و عتبات عاليات داشت. در اين دوره، تلاش و فعاليت هاى گسترده اى در توسعه، بازسازى و تزيين مقبره ها و زيارت گاه هاى امامان در سرزمين هاى گوناگون اسلامى انجام مى گرفت. عضد الدوله در


1- امالى، طوسى، ص 329.
2- الكامل، ابن اثير، ج 7، ص 116؛ عتبات عاليات عراق، ص 104.

ص: 26

سال 371ه. ق بنا و حرم باشكوهى براى سالار شهيدان ساخت و بسيارى از قسمت هاى بنا را تجديد كرد. او براى نخستين بار، رواق هايى بر اطراف ضريح امام ساخت و ضريح مطهر را با ساج ديبا تزيين كرد و روكشى از چوب برايش ساخت و چراغ دان ها و شمعدان هايى براى روشن كردن حرم تهيه كرد. اين توجه عضد الدوله، سبب رونق و شكوفايى و پيشرفت كربلا در زمينه هاى دينى، اجتماعى و تجارى شد. (1)

حرم مطهر در سال 4٠7ه. ق دوران حكم رانى «قادر بالله عباسى» ، دچار آتش سوزى شد و به شدت آسيب ديد. وزير شيعى قادر بالله عباسى به نام «حسن بن مفضل سهلان» معروف به «ابومحمد رامهرمزى» به تعمير آن اقدام كرد. او در سال 4٠7- 412ه. ق به بازسازى و نوسازى حرم، رواق ها و گنبد آن پرداخت. از آنجا كه اين بناى زيبا، با مواد عالى و با كيفيت ساخته شده بود، توانست نزديك به سه و نيم قرن پس از ساخت، پا برجا بماند و زيبايى و جاذبه خود را همچنان حفظ كند. «ابن بطوطه» در سال 727ه. ق اين بنا را به چشم خود ديده و در سفرنامه اش آن را توصيف كرده است. (2)

در سال هاى 479ه. ق و 62٠ه. ق نيز «مجدالملك براوستانى» وزير شيعى سلطان «ملك شاه سلجوقى» و «مؤيد الدين محمد قمى» وزير شيعى «الناصر الدين الله عباسى» ، دستور دادند تا حرم حسينى را تعمير و اصلاح كنند. (3)

بناى بقعه و نوسازى آن از عصر مغول تا پايان عصر صفويه

بناى ابن سهلان تا سال 757ه. ق پابرجا بود. در اين زمان كه «معزالدين اويس بن شيخ حسن جلايرى» از نوادگان «هلاكو خان» حكومت مى كرد، بناى مسجد و حرم را


1- كربلا و حرم هاى مطهر، ص 101.
2- رحله ابن بطوطه، ج 2، ص 57؛ مرقد الامام الحسين، سيد تحسين آل شبيب، ص 154.
3- عتبات عاليات عراق، ص 106.

ص: 27

نوسازى كرد. او بر فراز ضريح مطهر، گنبد نيم دايره اى بنا نهاد كه به لحاظ شكل هندسى، بسيار زيبا و به حق، تجلى هنر اسلامى بود. اين بنا به وسيله يكى از فرزندان اويس به نام «احمد» ، در سال 786ه. ق با ساخت دو گل دسته و تزيين هاى ديگر تكميل شد. در اين بنا، چگونگى قرار گرفتن گنبد و رواق ها به گونه اى بود كه گردش زائران به دور ضريح و مزار شهيدان را ممكن مى كرد. درست برعكس وضع موجود كه چنين امكانى وجود ندارد. پس از اين نيز ديگر حكمرانان «مغول» كه مسلمان شده و برخى گرايش شيعى پيدا كرده بودند، به حرم امام حسين عليه السلام خدماتى كردند و در تعمير، تزيين و توسعه حرم و نيز آبادانى شهر كربلا فعاليت هاى مؤثرى انجام دادند. (1)

با روى كار آمدن پادشاهان «صفوى» كه مروج مذهب تشيع بودند، در بسيارى از سرزمين هاى زير سلطه خويش، به تعمير و ساخت بناهاى مربوط به امامان شيعه و امام زاده ها و تكريم آنها پرداختند. شاه «اسماعيل صفوى» ، مؤسس «سلسله صفويه» از جمله كسانى بود كه در اين راه تلاش فراوانى كرد. او در سال 914ه. ق بغداد را گشود و در دومين روز حكومتش، به زيارت سيدالشهدا عليه السلام رفت و به تزيين حرم امام حسين عليه السلام پرداخت و دوازده چراغ دان طلا به حرم هديه كرد. پس از او نيز، پادشاهان ديگرى كه روى كار آمدند، در تعمير، توسعه، تزيين و آبادانى حرم مطهر اقدام هايى انجام دادند؛ از جمله:

- در سال 92٠ه. ق شاه اسماعيل، بار ديگر به زيارت امام عليه السلام آمد و دستور داد صندوقى از چوب ساج بر ضريح بسازند.

- در سال 932ه. ق «شاه اسماعيل دوم» ، ضريح مشبك زيبايى كه از نقره ساخته شده بود را به مرقد امام هديه كرد.


1- كربلا و حرم هاى مطهر، ص 104؛ عتبات عاليات عراق، ص 107.

ص: 28

- در سال 983ه. ق «على پاشا» ملقب به «وند زاده» بناى گنبد را نوسازى كرد.

- در سال 1032ه. ق «شاه عباس صفوى» ضريحى مسى براى صندوق ضريح ساخت و گنبد را نيز به سنگ هاى كاشانى تزيين كرد.

- در سال 1048ه. ق «شاه سليمان صفوى» به توسعه مسجد پشت سر و صحن از سمت شمال و احداث رواق شمالى پرداخت.

پادشاهان عثمانى نيز با آنكه مذهب تسنن داشتند، به مقبره امام و آبادانى شهر كربلا توجه كردند؛ از جمله: «سلطان سليمان قانونى» و «سلطان مراد سوم و چهارم» كه پس از زيارت بقعه امام حسين عليه السلام، فرمان به تزيين و مرمت حرم دادند.

«نادرشاه افشار» در سال 1135ه. ق با همكارى همسرش، بودجه فراوانى به نوسازى و تزيين حرم اختصاص داد و خود نيز كربلا را زيارت كرد.

بازسازى حرم و بقعه در عصر «قاجار»

عمده ترين بازسازى ها و توسعه و تزيين حرم سرور شهيدان، در عصر قاجار صورت گرفت كه آثار آن همچنان باقى است. در سال 1211ه. ق «آقا محمدخان قاجار» دستور داد گنبد را به طلا آراستند. پس از دو سال «سيد محمد مهدى طباطبايى» حرم را از سمت شمال توسعه داد. در سال 1216ه. ق «وهابى ها» پس از تخريب بقعه هاى متبركه مدينه، با دوازده هزار نيروى نظامى به كربلا يورش آوردند و ضريح و رواق را ويران كردند و همه نفايس موجود در گنجينه حرم را ربودند.

در سال 1227ه. ق ساختمان حرم در حال فرسودگى بود. از اين رو، مردم كربلا براى «فتحعلى شاه قاجار» نامه نوشته و فرسودگى گنبد را به وى اطلاع دادند. او نيز دستور داد بنا را نوسازى و ورق هاى طلاى گنبد را تعويض كنند. نماينده او در اين كار، «ابراهيم خان شيرازى» بود. او همچنين در سال 1232ه. ق فرمان داد تا روى ضريح مسى مرقد، ضريح نقره اى بسازند و ايوان گنبد را به طلا آراست و همه آنچه وهابى ها

ص: 29

ويران كرده بودند را بازسازى كرد. «ناصرالدين شاه» نيز در سال هاى 1273 و 1285ه. ق به توسعه و ترميم و تزيين بقعه همت گمارد.

در سال 13٠٠ه. ق، ساخت صحن امام حسين عليه السلام و نيز كاشى كارى رواق هاى سه گانه، به دست «عبدالله بن قوام» و با حمايت هاى مالى «محمدصادق شيرازى اصفهانى الاصل» انجام شد. از آن زمان تا سال 136٠ه. ق، توسعه و بازسازى چندانى در حرم صورت نگرفت. ولى پس از آن تا عصر حاضر، همواره تلاش ها و اقدام هاى فردى و گوناگونى براى تزيين، توسعه و بازسازى حرم انجام شده است؛ از جمله: در سال 1358 و 136٠ه. ق «سيف الدين طاهر داعى اسماعيلى» و از متمولان هند، ضريح را نو سازى كرد و يكى از گلدسته هاى ويران شده را از نو ساخت و سپس هر دو را طلاكارى كرد. در سال 137٠ه. ق مرحوم «صبرى هلالى» به خطاطى و كتابت سوره «دهر» در حرم امام حسين عليه السلام و حضرت عباس عليه السلام پرداخت. و در همين سال، ضلع شرقى حرم ساخته و بدان افزوده شد و ايوان ها و طاق ها را با كاشى هاى نفيس زينت دادند و يك سال بعد، گنبد تجديد بنا و به خشت هاى طلا آذين شد. سال 1373ه. ق سقف و رواق هاى حرم به طور كامل بازسازى و كاشى هاى معرقى از اصفهان براى آراستن حرم به كربلا آورده شد و قسمت هاى بالاى «ايوان ناصرى» (ايوان قبله) طلاكارى شد. ده سال بعد، هيئت نوسازى حرم، نماى ديوارهاى بيرونى حرم را با سنگ هاى ايتاليايى و ايوان ها را با كاشى تزيين كردند.

سال 1388ه. ق، ستون هايى سنگى از ايران وارد كردند و به برداشتن سقف قديمى ايوان پرداختند. اين كار، دو سال زمان برد و پس از آن، در سال 1392ه. ق كلنگ احداث بناى جديد ايوان طلا بر زمين زده شد. طرح نوسازى و هماهنگ سازى صحن شريف، در سال 1394ه. ق تدوين شد كه شامل احداث مجدد ايوان، خراب كردن ضلع غربى صحن و تزيين ديوارها با كاشى بود كه اجراى آن تا سال

ص: 30

1396ه. ق طول كشيد. هم اكنون نيز توسعه و بازسازى حرم و ضريح شريف امام سوم ادامه دارد. (1)

ز) زيارت سيد الشهداء عليه السلام

يكى از عوامل بسيار مهم در حفظ قيام عاشورا و اهداف مقدس آن، مسئله زيارت سرور شهيدان است. در روايت هاى اهل بيت عليهم السلام، آن قدر به آن تأكيد شده كه براى زيارت هيچ معصومى سابقه ندارد؛ به گونه اى كه در برخى روايت ها، زيارت امام حسين عليه السلام واجب دانسته شده است. (2)

در روايتى، از امام باقر عليه السلام چنين نقل شده كه: «اگر مردم مى دانستند در زيارت حسين عليه السلام چه فضيلتى است، از شوق جان مى باختند» . سپس فرمودند: «هركس حسين عليه السلام را به خاطر شوق او زيارت كند، براى او هزار حج مقبول و هزار عمره مبرور و اجر هزار شهيد از شهداى بدر و هزار روزه دار و ثواب هزار صدقه مقبوله و ثواب هزار آزاد كردن بنده در راه خدا نوشته مى شود» . (3)

امام صادق عليه السلام فرمودند: «جاى قبر حسين عليه السلام، از آن روزى كه وى در آن دفن شد، باغى از باغ هاى بهشت است» . (4)امام سجاد عليه السلام نيز از عمه خود حضرت زينب عليهاالسلام، روايت كرده كه وى از جد خود رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرموده است: «در اين سرزمين طف و بر قبر سرور شهيدان، پرچمى مى افرازند كه در گذر روزگاران نه نام آن از يادها مى رود و نه نشانش نابود شود» . (5)


1- برگرفته از: كربلا و حرم هاى مطهر، صص 110 - 112؛ عتبات عاليات، صص 107- 114.
2- وسائل الشيعه، ج 14، ص 436؛ لواعج الاشجان، امين، ص 23.
3- كامل الزيارات، ص 27٠.
4- ثواب الاعمال، صدوق، ص 94.
5- بحارالانوار، ج 28، ص 57.

ص: 31

ح) آثار و اماكن حرم مطهر امام حسين عليه السلام

يك - ضريح مطهر

در عصر «آل بويه» «عضدالدوله» براى نخستين بار در سال 371ه. ق ضريحى از جنس چوب ساج و تزيين شده با عاج را روى قبر امام حسين عليه السلام نصب كرد و قبر را با پارچه هاى گران بهاى ديباج پوشاند. پس از او پادشاهان، حاكمان و عالمان ديگرى به بازسازى، تعمير و تزيين ضريح مطهر پرداختند كه به برخى از آنها اشاره كرديم.

امروزه، ضريح مطهر در زير گنبد طلا قرار دارد و طول آن به پنج دهنه (پنجره) و عرض آن به چهار دهنه تقسيم مى شود و هر قسمت هشتاد سانتى متر عرض دارد. اما بخشى كه مرقد مطهر حضرت على اكبر عليه السلام در آن واقع شده، از ضريح يك بخش و از طول، دو بخش را در برگرفته است. بنابراين، طول مجموع آن قسمت از ضريح كه مرقد امام عليه السلام را در بردارد، 5/5 و عرض آن 5/4 متر است. ولى طول آن قسمت كه قبر حضرت على اكبر عليه السلام را در ميان مى گيرد، 6/2 متر و عرض آن 4/1 متر است. ارتفاع ضريح 5/3 متر است.

مزار شهيدان «بنى هاشم» در كنار مزار حضرت على اكبر عليه السلام قرار دارد و كمى پايين تر در زاويه جنوبى ضريح و به فاصله 5/1 متر تا ضريح حضرت على اكبر عليه السلام، ضريح ديگر شهيدان كربلا به جز حضرت عباس عليه السلام، «حربن يزيد رياحى» و «حبيب بن مظاهر» واقع شده است. بر بالاى اين پنجره، اسامى حدود 12٠ تن از آنها همراه با زيارت نامه اى مخصوص، بر روى كتيبه اى از كاشى هاى آبى رنگ نقش بسته است.

دو -رواق ها و شبستان هاى حرم مطهر

چهار رواق در چهار سمت گنبدخانه حرم امام حسين عليه السلام را دربر گرفته است. عرض هر يك از رواق ها، پنج متر و طول رواق هاى شمالى و جنوبى تقريباً چهل متر و

ص: 32

طول رواق هاى شرقى و غربى حدوداً 45 متر است و ارتفاع هر رواق نيز به دوازده متر مى رسد. رواق غربى را به سبب دفن «سيد ابراهيم مجاب» (نواده امام كاظم عليه السلام) ، امروزه رواق «سيد ابراهيم مجاب» مى خوانند. رواق جنوبى به سبب وجود مرقد حبيب بن مظاهر، به «رواق حبيب بن مظاهر» مشهور است. رواق شرقى را نيز از آنجا كه فقيهان و دانشمندان در آن دفن هستند، «رواق فقيهان» مى نامند. چهارمين رواق، رواق شمالى است كه آن را «شاه صفى» ساخته و چون پادشاهان قاجار در آن دفن هستند، به «رواق پادشاهان» معروف است.

سه - گنجينه حرم

گنجينه حرم، اتاق كوچكى است كه در نزديكى حرم و در سمت شرق قرار گرفته و درى كوچك از چوب ساج دارد. در اين گنجينه، به خوبى از اشياى موجود در آن نگه دارى نمى شود. اين خزانه، اشياى اهدايى پادشاهان و بزرگان ايران، هند و. . . را در بردارد.

چهار - گنبد مطهر

بر فراز مرقد امام حسين عليه السلام ، گنبد بلندى است كه هر ديده اى را به سوى خود جلب مى كند. اين گنبد كه به دست تواناى مهندسان و معماران مسلمان ساخته شده، سرتاسر پوششى از طلاى ناب دارد و ارتفاع آن به حدود 37 متر مى رسد. اين گنبد، از بيرون كروى و پيازى شكل است كه در بالاى آن ميله اى از طلا نصب شده و بر فراز آن نيز چراغى نورانى قرار گرفته است. در قسمت ازاره گنبد، دوازده پنجره، نور و هوا را به داخل حرم منتقل مى كنند. بنا بر اسناد موجود در مديريت اوقاف كربلا، تعداد خشت طلاهاى به كار رفته 7526 خشت و مجموع سطح طلاكارى شده، 3٠1 متر مربع است.

ص: 33

پنج - مناره ها و مأذنه ها

همان طور كه گفتيم، نخستين مناره مرقد امام حسين عليه السلام را «منتصر عباسى» در سال 247ه. ق ساخت و در سال 747ه. ق، به هنگام بازسازى و توسعه حرم، «سلطان احمد جلايرى» (از كارگزاران مغول) ، دو مناره براى حرم ساخت كه عبارت است از:

اول - منارة العبد

اين مناره در سال 793ه. ق با تلاش «اويس جلايرى» تكميل و با آجرهاى زرد كاشان تزيين شد. «منارة العبد» در بيست مترى زاويه شرقى صحن امام حسين عليه السلام واقع شده و در سمت كسى است كه راهى زيارت حضرت عباس عليه السلام مى شود. قطر اين مناره كه بزرگ ترين مناره در مجموعه حرم است، بيست متر و ارتفاع آن به چهل متر رسيده است. اين مناره در سال هاى 982 و 13٠8ه. ق به وسيله «شاه طهماسب» و «پادشاه عثمانى» تعمير و نوسازى شد. ولى در سال 1354ه. ق «ياسين هاشمى» ، نخست وزير وقت عراق، اين مناره زيبا را به بهانه انحراف و كجى خراب كرد.

دوم - مناره هاى جنوبى و غربى

در فاصله ده مترى جنوب حرم امام عليه السلام، دو مناره بزرگ با پوشش طلا وجود دارد كه ارتفاع هريك حدود 25 متر و قطر آن به چهار متر مى رسد. اين دو گلدسته، در سال 786 ه. ق به دستور سلطان اويس جلايرى و فرزندش احمد ساخته و به كاشى هاى زرد طلايى آراسته شدند. در سال 1356ه. ق، بخشى از گلدسته غربى، به علت كجى مرمت شد. مناره جنوبى در سال 1373ه. ق به هنر «محمود هادى» طلاكارى شد. ولى

ص: 34

مناره غربى از ديرباز تاكنون به همين شكل باقى مانده است. اكنون اين دو مناره طلايى، زينت بخش حرم اند.

شش - ايوان هاى حرم امام حسين عليه السلام

از زمانى كه توسعه صحن حرم در دوره قاجار آغاز شد، ايوان هايى را در چهار ضلع صحن تعبيه كردند كه راه هاى ورودى به داخل روضه مقدس را تشكيل مى دهند و عبارت اند از:

اول - ايوان وزير (شمالى)

در وسط ضلع شمالى صحن، ايوانى بزرگ وجود دارد كه در گذشته، پنجره اى آهنى داشت كه به صحن مشرف بود. اين ايوان به يكى از وزيران قاجار كه قبرش در پشت همين ايوان واقع شده، منسوب است و «ايوان وزير» نام دارد. پيش تر نامش را «ايوان ليلو» مى گفتند؛ زيرا آنجا درويشان تكيه داشتند و مراسم عزاى امام حسين عليه السلام را برپا مى كردند. عالمان بزرگى در اين ايوان مدفون اند.

دوم - ايوان طلا (جنوبى)

طول اين ايوان كه از ساير ايوان ها بزرگ تر است، به 36 متر مى رسد و سراسر حرم را از سمت قبله پوشانده و به وسيله سه باب به داخل روضه راه دارد. ديوارهاى اين ايوان به دستور يكى از همسران فتحعلى شاه قاجار در سال 1232ه. ق با طلاى خالص زراندود شد.

سوم - ايوان ناصرى (غربى)

«ايوان ناصرى» در ضلع غربى صحن قرار دارد و چون ناصرالدين شاه آن را ساخته

ص: 35

بود، به نام او معروف شد. بعدها «سلطان حميد» پادشاه عثمانى آن را بازسازى كرد و بدين ترتيب به «ايوان حميدى» تغيير نام يافت.

هفت - صحن حرم

گرداگرد حرم را صحنى وسيع احاطه كرده كه به آن «صحن جامع» و «مشهد» مى گويند. اين صحن از داخل به شكل مستطيل و دو طبقه و از نماى بيرون، بيضى شكل است و ارتفاع ديوارهاى آن به دوازده متر مى رسد كه تا دو متر آن با سنگ و بقيه با كاشى تزيين شده و كتيبه ها و آيه هاى قرآنى، زينت بخش آن است. در سمت شرقى صحن اصلى حرم، صحن كوچكى واقع شده كه پيش از اين، به «صحن صغير» معروف بوده، ولى اكنون به صحن اصلى پيوسته است.

هشت - درهاى صحن

صحن شريف امام، درهايى دارد كه هر كدام به يكى از محله هاى كربلا گشوده مى شد. در گذشته، تعداد درها هفت عدد بود، ولى اكنون به ده عدد رسيده كه زائران از آنها به داخل صحن و مرقد مطهر راه مى يابند. اين درها عبارت اند از:

اول - باب القبله

در اصلى و قديمى ترين در صحن است كه به ايوان طلا باز مى شود و چون سمت قبله قرار دارد، آن را «باب القبله» ناميده اند.

دوم - باب الرجا

اين در، ميان باب القبله و «باب قاضى الحاجات» قرار گرفته است.

ص: 36

سوم - باب قاضى الحاجات

اين دروازه، در مقابل «سوق العرب» است و به ياد حضرت مهدى (عج) آن را به اين نام مى خوانند.

چهارم - باب الشهداء

اين دروازه، در ميانه ضلع شرقى و در مسير زائرانى كه به سوى مرقد حضرت ابوالفضل عليه السلام راه مى سپرند، قرار دارد و به ياد شهداى كربلا به «باب الشهداء» معروف شده است.

پنجم - باب الكرامه

«باب الكرامه» در دورترين نقطه ضلع شمال شرقى صحن و كنار باب الشهدا قرار دارد و به ياد كرامت و بزرگوارى امام حسين عليه السلام، آن را چنين ناميده اند.

ششم - باب السلام

اين باب، در وسط ضلع شمالى واقع شده و چون از آنجا به امام سلام داده مى شود، به «باب السلام» معروف است.

هفتم - باب السدره

اين در، به ياد درخت سدرى كه نشانگر قبر امام عليه السلام بود - كه البته به وسيله «هارون الرشيد عباسى» از بيخ كنده شد - به «باب السدره» معروف شد. اين باب، در دورترين نقطه ضلع شمال غربى صحن قرار دارد.

هشتم - باب السلطانيه

در سمت غربى صحن، دروازه اى به دست يكى از پادشاهان عثمانى ساخته شد كه آن را «باب السلطانيه» نام نهادند.

ص: 37

نهم - باب رأس الحسين عليه السلام

اين دروازه، در ميانه ضلع غربى قرار دارد و بدين دليل كه روبه روى سر مقدس (بالاسر) آن حضرت واقع شده، بدين نام شهرت يافته است.

دهم - باب الزينبيه

اين دروازه، در جنوب غربى صحن و نزديك «تل زينبيه» ساخته شده است.

نه - قتلگاه

«قتلگاه، مكانى است كه سر مبارك امام عليه السلام را از تن جدا كردند. اين محل كه حجره اى است ويژه، با درى نقره اى و پنجره اى رو به صحن، در جنوب غربى رواق حبيب بن مظاهر قرار دارد. كف اين مكان، با سنگ مرمر روشن فرش شده و سردابى با در نقره اى در آن وجود دارد. اين مكان اندكى گود است و ديوارهاى آن آينه كارى و نقاشى شده است.

٢. شخصيت و آرامگاه حضرت عباس عليه السلام

الف) شخصيت عباس بن على عليه السلام

حضرت عباس عليه السلام در سال 26ه. ق متولد شد. مادر بزرگوار آن حضرت، «ام البنين عليهاالسلام» (فاطمه) دختر «حزام بن خالد» است. كنيه اش «ابوالفضل» و به سبب زيبايى سيما به او لقب «قمر بنى هاشم» داده اند. پس از درگذشت حضرت زهرا عليهاالسلام، حضرت على عليه السلام تصميم گرفت با زن ديگرى ازدواج كند تا از او فرزندانى داشته باشد كه در راه خدا جهاد كنند. اميرمؤمنان عليه السلام در اين باره با برادرش «عقيل» كه علم انساب داشت و قبايل و خاندان ها را خوب مى شناخت، مشورت كرد و فرمود:

ص: 38

«براى من زنى كه فرزندانى شجاع بياورد را انتخاب كن» . عقيل، فاطمه دختر حزام را معرفى كرد و گفت: «در عرب، شجاع تر از پدران او كسى را نمى شناسم» . اميرمومنان عليه السلام با فاطمه ازدواج كرد و اولين ثمره اين پيوند مبارك، حضرت عباس عليه السلام بود و پس از او، برادران ديگرش «عبدالله» ، «عثمان» و «جعفر» متولد شدند. (1)حضرت ابوالفضل عليه السلام، چهارده سال با پدرش اميرمومنان عليه السلام و بقيه عمر خود را در كنار دو برادر گرامى اش امام حسن و امام حسين عليهماالسلام زندگى كرد و هنگام شهادت نيز 34 سال از عمر شريفشانگذشته بود. (2)

عباس بن على عليه السلام، سنبل شجاعت، ادب، وفادارى، اطاعت از خدا و رسول و امامش است. او علمدار، سپهسالار و سقاى لشكر امام حسين عليه السلام در سرزمين كربلا بود. در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «عمويم عباس بن على عليه السلام داراى بصيرتى نافذ و ايمانى محكم و پايدار و در ركاب امام حسين عليه السلام جهاد نمود و نيكو آزمايش شد و مبارزه كرد تا به شهادت رسيد» . (3)

حضرت عباس عليه السلام روز عاشورا، چون تنهايى امام حسين عليه السلام را ديد، نزد ايشان آمد و اجازه ميدان رزم گرفت. امام عليه السلام گريست و فرمود: «اى برادر! تو علمدار من هستى» . عباس گفت: «برادرم، سينه ام تنگ شده و از زندگى خسته شده ام. مى خواهم از اين منافقان خونخواهى كنم» .

امام فرمود: «پس مقدارى آب براى اين كودكان تهيه كن» . سپهسالار به ميدان رفت، رجزى خواند و دشمنان را كنار زد تا به كنار شريعه رسيد. مشك خود پر از آب كرد. آن گاه دستى در آب برد تا مقدارى بنوشد. اما ياد عطش حسين عليه السلام و اهل بيت


1- اعيان الشيعه، ج 7، ص 429.
2- شرح الاخبار، ج 3، ص 193.
3- عمدة الطالب، ابن عنبه، ص 356.

ص: 39

و كودكان، او را از نوشيدن بازداشت. در هنگام بازگشت، دشمنان دور او را احاطه كردند.

قمر بنى هاشم مبارزه سختى كرد. اما ظالمان بى رحم، پس از آنكه ناجوان مردانه دو دست مبارك ايشان را از تن جدا كردند، تيرى به مشك او زدند و بدين ترتيب، اميد عباس نااميد شد. سپس، تيرهاى ديگرى به سينه و چشم او اصابت كرد و سرانجام عمودى آهنين، شيرمرد كربلا را از اسب بر زمين انداخت. گفته اند در اين هنگام، امام عليه السلام با شنيدن صداى برادر به سوى حضرت عباس عليه السلام دويد و بر بالينش نشست و به شدت گريست تا عباس عليه السلام، جان به جان آفرين تسليم كرد. آرى! اينجا بود كه آثار شكستگى در چهره امام حسين عليه السلام ظاهر شد. (1)

اگرچه در بعضى خبرها آمده كه امام عليه السلام بدن برادرش را به خيمه ها برد (2)، اما نقل ديگرى مى گويد: «چون پيكر عباس عليه السلام پاره پاره بود و بردنش به سوى جايگاه اجساد شهيدان، دشوار مى نمود، در كنار «نهر علقمه» واگذاشته شد» . (3)حضرت عباس عليه السلام كنار نهر علقمه كه تا مرقد امام حسين عليه السلام حدود سيصد متر در سمت شرق فاصله دارد، به خاك سپرده شد. امروزه، اين مكان حرمى جداگانه است كه زائران آهنگ آن مى كنند و حاجت خواهان، آنجا حاجت مى طلبند و هر ستم ديده و ترسانى آنجا پنا جويد. (4)

حضرت عباس بن على عليه السلام، چند پسر به نام هاى «فضل» ، «عبيدالله» ، «حسن» ، «محمد» و به روايتى «قاسم» و نيز يك دختر داشت. «ابن شهر آشوب» نام فرزندش


1- بحارالانوار، ج 45، ص 42.
2- بحارالانوار، ج 45، ص 42.
3- عاشورا حماسه جاويدان، مازندرانى، ص 57؛ به نقل از: معالى السبطين.
4- كربلا و حرم هاى مطهر، ص 264.

ص: 40

«محمد» را در شمار شهيدان كربلا مى آورد. (1)نسل او از طريق «عبيدالله» كه در روزگار خود عالمى بزرگ و خوش سيرت و خوش صورت بود، ادامه يافت. (2)

ب) بارگاه و مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

ب) بارگاه و مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام (3)

حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام، در فاصله تقريبى سيصد مترى در شرق حرم امام حسين عليه السلام و به عبارتى، همان مكانى كه به شهادت رسيد، واقع شده است. اين بنا، شامل يك صحن، بارگاه و گنبدى پوشيده از كاشى و دو گلدسته با سر گلدسته هاى طلاكارى شده است.

همواره كسانى كه به بنا، نوسازى و توسعه حرم سيدالشهدا عليه السلام توجه داشته اند، به بنا و نوسازى حرم حضرت عباس عليه السلام نيز همت گمارده اند. اگرچه از جزئيات نخستين بنايى كه بر مرقد آن بزرگوار ساخته شده، اطلاعات روشنى در دست نيست، ولى گفته شده در قرن پنجم، نخستين بقعه و بنا و گنبد را عضدالدوله ديلمى بر فراز مرقد ايشان ساخت. پس از عضدالدوله، پادشاهان صفوى توجه ويژه اى به اين مكان مقدس داشتند؛ تا جايى كه در دوره آنها دگرگونى هاى چشم گيرى در بنا و نوسازى حرم روى داد. «شاه طهماسب صفوى» به سال 1032ه. ق با كاشى هاى زيبا به تزيين گنبد همت گمارد و ضريحى بر صندوق خاتم نصب كرد. وى رواق و صحن را نظم و سامان بخشيد و نخستين ايوان حرم را ساخت و فرش هاى گران بهايى از ايران براى مفروش كردن حرم فرستاد.

«نادرشاه افشار» در سال 1153ه. ق هديه و جواهر نفيسى به حرم هديه داد و


1- مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 259.
2- الدرالنظيم، ابن حاتم عاملى، ص 44٠.
3- اين بخش، خلاصه اى از كتاب هاى كربلا و حرم هاى مطهر و عتبات عاليات عراق است.

ص: 41

برخى از بناهاى حرم را نيز آينه كارى كرد. همچنين، چهل چراغى را هم براى نهادن شمع ها به منظور روشن كردن حرم اهدا كرد. در دوران او، صندوق روى قبر نيز نوسازى شد.

پادشاهان دوره قاجار نيز به حرم حضرت عباس عليه السلام توجه بسيارى داشتند. به ويژه پس از تخريب و غارت «وهابيان» در سال 1216ه. ق، فتحعلى شاه براى بازسازى و جبران خسارت هاى وارده بر اثر تهاجم وهابيان اقدام هاى مهمى انجام داد و به نوسازى حرم پرداخت و گنبد را كاشى كارى كرد؛ چنان كه پيش از او، «محمدشاه» ، ضريحى نقره اى بر روى مرقد مطهر نصب كرده بود.

پادشاهان سنى مذهب عثمانى نيز در سال هاى 1263 و 1266ه. ق با دادن هدايا و نوسازى بناى حرم، به بارگاه حضرت عباس عليه السلام و توسعه آن توجه مى كردند.

در سال 1366ه. ق كار سنگ فرش كف و ديواره هاى صحن و حرم به وسيله افراد نيكوكار ايرانى و زير نظر «آيت الله شهرستانى» آغاز شد و بدين ترتيب، سنگ هاى ايرانى كه افراد نيكوكارى چون «حاج محمد حسين حجارباشى زنجانى» و تعدادى از بازرگانان و تجار ايرانى تهيه كرده بودند، در بازسازى حرم به كار رفت.

حرم مطهر در مجموع، 437٠ مترمربع مساحت دارد و به لحاظ فضا و مساحت و بنا از ساير مشاهد مشرفه عراق جز حرم مطهر عسكريين عليهماالسلام، بزرگ تر و شباهت بسيارى به حرم مطهر امام حسين عليه السلام دارد.

ج) آثار و اماكن حرم ابوالفضل عليه السلام

يك - ضريح جديد

در سال 1385ه. ق ضريح حضرت عباس عليه السلام با ضريحى نو كه هنرمندان اصفهانى در ايران ساخته بودند، جايگزين شد. اين ضريح از جنس نقره و طلاى ناب و با

ص: 42

سنگ هاى قيمتى مينا ساخته شد و از لحاظ زيبايى منحصر به فرد بود. اين ضريح با حمايت و پشتيبانى حضرت «آيت الله سيد محسن حكيم» ساخته و نصب شد. هنگام انتقال اين ضريح به عراق، جشن بزرگى ترتيب دادند و مردم و علماى عراق نيز استقبال باشكوهى از اين ضريح كردند. به گفته «سيد بدرالدين آل ضياء» توليت حرم مطهر، هزينه ساخت اين ضريح به 25٠ هزار دينار رسيده و در ساخت آن از چهارصد هزار مثقال نقره و هشتصد مثقال طلا استفاده شده و عمليات ساخت آن نيز سه سال به طول انجاميده است. (1)

دو - گنجينه

در اين گنجينه، از اشياى ارزشمندى كه پادشاهان، حاكمان، بزرگان دين و سياست، هديه داده اند، نگه دارى مى شود؛ مانند تصويرى از سر مبارك امام حسين عليه السلام و قرآنى كه منسوب به امام على عليه السلام است.

سه - رواق ها

گنبدخانه حضرت عباس عليه السلام را چهار رواق در بر گرفته كه سقف و ديوارهاى هريك از آنها از داخل با كاشى و آينه كارى تزيين شده است. اين رواق ها عبارت اند از:

اول - رواق شمالى: همان رواقى است كه در ضلع شمالى ضريح مطهر، براى ورود به زيرزمين و قبر حضرت تعبيه شده و به گفته برخى، اين رواق بر «نهر علقمه» مشرف بوده است.

دوم - رواق غربى: در دو سوى اين رواق، دو در قرار دارد كه يكى از آنها در سمت


1- كربلا و حرم هاى مطهر، ص 28٠.

ص: 43

جلو به نام «باب الرواق» و ديگرى در ضلع شمال غرب و به نام «باب المراد» است.

سوم - رواق شرقى: در اين رواق، پنج مقبره از «آل طعمه» وجود دارد.

چهارم - رواق جنوبى: اين رواق با سه در، به ايوان طلا وصل مى شود. كف همه اين رواق ها را «حاج حسين حجارباشى» سنگ فرش كرده است.

چهار - گنبد و مناره ها

بر فراز حرم حضرت عباس عليه السلام، گنبدى به قطر دوازده متر و حدوداً نيم كروى شكل با نوكى تيز و ساقه اى نسبتاً بلند نصب شده است. پنجره هاى اين گنبد، با قوس هاى كمانى به بيرون گشوده مى شوند. ارتفاع گنبد، به 39 متر مى رسد و نماى داخلى آن در قسمت ساقه كمربندى با زمينه اى به رنگ بنفش تيره است كه آيه هايى از قرآن كريم بر آن نقش بسته است. تاريخ كاشى كارى گنبد كه به دست «امين الدوله صدر اصفهانى» انجام گرفته، براساس كتيبه آن، 13٠5ه. ق است. در سال 1375ه. ق اين گنبد با 6418 خشت طلا، تزيين و طلاكارى شد.

در گوشه ايوان طلا و در مجاورت ديوار حرم، دو گلدسته با ارتفاع 44 متر نصب كرده اند كه نيمه بالاى هر يك از اين گلدسته ها، با طلاى خالص روكش شده است. نيمه پايين گلدسته ها نيز تركيب آجر و صفحه هاى كاشى است. مجموعه خشت هاى طلاى به كار رفته در دو مأذنه، 2٠16 عدد است.

پنج - صحن و ايوان ها

مساحت صحن جامع حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام، 93٠٠ متر مربع و مساحت بناى حرم اعم از رواق ها، گنبدخانه و ايوان، 437٠ متر مربع است.

صحن بزرگ چهار ايوان به نام هاى «ايوان بالاسر» ، «ايوان شرقى» ، «ايوان شمالى» و «ايوان قبله» دارد. سقف ايوان ها، مقرنس كارى شده و داراى طاق و قوس هاى هندسى

ص: 44

زيباست و در هر كدام نيز حجره اى وجود دارد كه براى مباحثه يا تدريس علوم دينى از آن استفاده مى شود.

ايوان طلا

مقابل حرم، ايوانى به مساحت 32٠ متر مربع قرار دارد كه در نماى آن، از آجرهاى مسى رنگ و طلاكارى استفاده شده و اشعارى هم به زبان تركى بر بالاى آن ديده مى شود و همين امر گوياى اين است كه ايوان، در عصر پادشاهان عثمانى تجديد بنا شده است. طلاكارى ايوان را «احترام الدوله» همسر «ناصرالدين شاه» به سال 13٠9ه. ق انجام داده و باقى بنا را «آصف محمد على شاه لكهنوى» به پوشش طلا آراسته است.

شش - درهاى صحن

در قديم صحن حرم حضرت عباس عليه السلام، داراى شش در بوده و هر يك از اين درها، برحسب جايى كه در آن قرار گرفته، نام مشخصى داشته است. جنس اين درها از چوب مرغوب بوده و عبارت اند از: «باب القبله» ، «باب القبله الصغير» ، «باب البركه» ، «باب السدره» ، «باب صاحب الزمان» و «باب السوق» .

درهاى جديد صحن مطهر در سال 1394ه. ق ساخته شده و عبارت اند از:

اول - باب القبله: اين در به طول چهار متر و عرض 5/3 متر در جنوب صحن واقع شده است؛

دوم - باب الامام الحسن: در غرب صحن و در مسير زائران به سمت حرم امام حسين عليه السلام قرار دارد. طول آن چهار متر و عرضش سه متر است؛

سوم - باب الامام الحسين: در كنار باب امام حسن عليه السلام و هم اندازه آن است؛

چهارم - باب صاحب الزمان: در كنار باب امام حسين عليه السلام است و طول آن چهار متر و عرضش 5/3 متر است؛

پنجم - باب الامام موسى بن جعفر: در زاويه غربى صحن قرار دارد و طول آن چهار متر

ص: 45

و عرض آن 5/3 متر است؛

ششم - باب الامام محمد الجواد: با طول چهار متر و عرض سه متر در شمال صحن قرار دارد؛

هفتم - باب الامام الهادى: اين درگاه در شمال شرقى صحن واقع شده و طول آن چهار متر و عرضش 5/3 متر است؛

هشتم- باب الفرات: در شرق صحن قرار دارد و طولش چهار متر و عرض آن 5/3متر است؛

نهم - باب اميرالمؤمنين عليه السلام: در شرق صحن قرار دارد و طول آن به چهار متر و عرضش به 5/3 متر مى رسد.

٣. حبيب بن مظاهر اسدى

اشاره

نام كامل وى حبيب بن مظاهر (يا مظهر) بن رئاب بن اشتر بن جخوان بن فقعس بن طريف بن عمرو بن قيس بن حرث بن ثعلبة بن دودان بن اسد و كنيه اش ابوالقاسم فقعسى اسدى است و به او سرور قاريان قرآن مى گفتند. او شخصى زيبارو، باكمال، حافظ قرآن (1)و از شخصيت هاى برجسته شهر كوفه و از سرداران شجاع و دلير آن شهر محسوب مى شد كه در زمان شهادت 75 سال داشت.

حبيب بن مظاهر، صحابى مشهور و فقيه معروفى بود كه موفق گرديد به حضور پيامبر خدا (ص) برسد و احاديثى را از آن حضرت روايت كند. وى در دوران خلافت


1- انصار الحسين، محمد بن شيخ طاهر السماوى، ص 76.

ص: 46

حضرت على عليه السلام در كنار آن حضرت از بزرگان تابعين بود(1)و از عزت و احترام زياد برخوردار بود.

سيره نويسان گفته اند حبيب در شهر كوفه سكونت و در تمامى جنگ هاى حضرت على عليه السلام حضور داشته و از ياران نزديك و برگزيده و رازدار آن حضرت بوده است. (2) او يكى از اصحاب «شرطة الخميس» بود.(3)

حبيب بن مظاهر مورد عنايت و توجه و تكريم رسول اكرم (ص) بود. در روايات آمده است كه آن حضرت (ص) در دوران كودكى حبيب، بين دو چشم او را بوسيده است. حبيب مورد توجه و عنايت امام حسن مجتبى عليه السلام نيز بود و آن حضرت در نامه اى به او چنين مى فرمايد: «به درستى كه تو مردى با غيرت و جوانمردى» .

«شيخ مظفر» به نقل از «كشى» به نقل از «فضيل بن زبير» روايت مى كند كه روزى «ميثم تمار» سوار بر اسب از جايى مى گذشت. به حبيب بن مظاهر رسيد كه سواره از محله بنى اسد عبور مى كرد.

حبيب گفت:

پيرمردى كم مو با شكمى بزرگ مى بينم كه در محله دارالرزق خربزه فروشى مى كند و عاقبت به خاطر عشق به اهل بيت پيامبر (ص) شكمش دريده شده و به دار آويخته مى شود.


1- حبيب به جهت اينكه از صغار صحابه بوده بعدها از صغار صحابه تعبير به تابعين هم شده است.
2- انصار الحسين، ص 76.
3- «شرطة الخميس» به كسانى مى گويند كه با حضرت على عليه السلام پيمان بستند تا پاى مرگ در ركابش باشند. اين افراد مورد اعتماد اميرمؤمنان عليه السلام بودند، بزرگانى چون: سلمان فارسى، ابوذر، مقداد، عمار، سهل بن حنيف، ميثم تمار، اصبغ بن نباته و اويس قرنى از اين افراد بودند. (مترجم)

ص: 47

ميثم گفت:

من هم مردى را مى شناسم سرخ چهره با دو گيسوى بلند كه براى يارى پسر دختر پيامبر (ص) خروج مى كند. عاقبت كشته مى شود و سرش را بر نيزه مى گذارند و در شهر كوفه مى گردانند!

آن دو از هم جدا شدند و كسانى كه سخنان آن دو را شنيده بودند، گفتند: «دروغگوتر از اين دو نديده بوديم!»

ساعتى نگذشت كه «رشيد الهجرى» نيز از راه رسيد و سراغ آن دو را گرفت. مردم گفتند: «آنان رفتند و شنيديم كه چنين و چنان گفتند!» رشيد گفت: «خداى ميثم را بيامرزد!» فراموش كرد بگويد كه به آورنده سر حبيب يك صد درهم بيشتر جايزه داده خواهد شد. (1)

سپس راه خود را گرفت و رفت. مردم چون اين را شنيدند، گفتند: «به خدا سوگند كه اين يكى، از آن دو نفر نيز دروغگوتر است!» طولى نكشيد كه ديديم ميثم در كنار در خانه «عمرو بن حريث» به دار آويخته شد و سر حبيب را كه همراه امام حسين عليه السلام كشته شده بود، بالاى نيزه كردند و به كوفه آوردند و اين رخدادها همان طور كه آنها گفته بودند، اتفاق افتاد. (2)

روايت شده كه روزى حبيب جلوى مغازه عطارى در بازار كوفه ايستاده بود تا براى محاسن خود رنگ بخرد. «مسلم بن عوسجه» از آنجا مى گذشت. رو به سوى حبيب


1- حبيب بن مظاهر و ميثم تمار و رشيد هجرى هر سه از اصحاب خاص اميرمؤمنان و از شرطة الخميس بودند و آن حضرت رازهاى زيادى را با آنان در ميان گذاشته بود و تمامى افراد شرطة الخميس از نحوه كشته شدن يكديگر خبر داشتند .) مترجم)
2- البطل الاسدى، ص 3٠.

ص: 48

كرد و گفت: «اى برادر! اى حبيب! مى بينم كه اهالى كوفه مصمم اند به جنگ نوه پيامبر (ص) بروند» . چشمان حبيب اشك آلود شد و رنگ را بر زمين ريخت و گفت: «به خدا سوگند كه در راه حسين عليه السلام اين محاسن را به خون گلوى خود رنگين خواهم كرد» . (1)

هنگامى كه امام حسين عليه السلام از مكه به سوى كوفه رهسپار بود، نامه اى به حبيب بن مظاهر نوشت كه مضمون آن، اين است:

به نام خداوندگار بخشاينده و مهربان

از حسين بن على به مرد فقيه حبيب بن مظاهر. اى حبيب! به درستى كه تو خويشاوندى ما را به رسول خدا (ص) مى دانى و از ديگران به جايگاه ما آگاه ترى و مردى غيرتمند هستى. پس با جان خود در راه يارى ما كوتاهى مكن تا در روز قيامت جدم پاداش تو را بدهد.

حبيب با همسرش مشغول غذا خوردن بود. لقمه در گلوى همسرش گير كرد.

رو به شوهرش كرد و گفت: «الله اكبر! اى حبيب! هم اكنون نامه اى مهم از مردى بزرگوار به دستت خواهد رسيد» . هنوز سخنش به پايان نرسيده بود كه صداى در به گوش رسيد. حبيب كنار در رفت و پرسيد: «كيستى؟» گفت: «فرستاده و پيام آور حسينم» .

حبيب گفت: «به راستى كه همسرم راست گفت» . پيك، نامه را به او داد و حبيب نامه را گشود و خواند. همسرش از او درباره نامه پرسيد و حبيب مضمون نامه را به او گفت. زن گريست و گفت: «اى حبيب! تو را به خدا سوگند مى دهم كه در يارى نوه


1- البطل الاسدى، ص 43.

ص: 49

پيامبر (ص) كوتاهى نكنى!» حبيب گفت: «آرى چنين خواهد بود تا آن گاه كه در كنار او كشته شوم و محاسنم با خون گلويم رنگين شود» .

حبيب نمى خواست عموزادگانش از نيت او آگاه شوند و خبر وى به ابن زياد برسد.

آن گاه كه مشغول رسيدگى به كارها و پيوستن به امام حسين عليه السلام بود، عموزادگانش باخبر شدند و به نزد او رفتند و گفتند: «اى حبيب! ما را با پادشاهان و فرمانروايان چه كار؟» حبيب آنچه در دل داشت، مخفى نمود و انكار كرد. همسرش سخنان وى را شنيد و به او گفت: «اى حبيب! گمان مى كنم كه علاقه اى به يارى امام حسين عليه السلام ندارى!» حبيب چون اين سخن را از همسرش شنيد، خواست كه او را بيازمايد. به او گفت «: آرى چنين است» . زن گريه كرد و گفت:

آيا فراموش كردى اين سخن پيامبر خدا را كه در حق او و برادرش حسن عليه السلام فرمود: «اين دو فرزند من سرور جوانان بهشت اند و چه قيام كنند و چه بنشينند، امام و پيشوايند» . حال كه فرستاده حسين عليه السلام با نامه اش به نزد تو آمده و از تو يارى مى طلبد، تو او را بى جواب مى گذارى؟ !

حبيب گفت: «از يتيمى فرزندانم و بيوه شدن تو هراسانم» . همسرش پاسخ داد: «ما از زنان بنى هاشم و يتيمان خاندان پيامبر (ص) پيروى خواهيم كرد و سرپرستى ما بر عهده خداوند خواهد بود كه او بهترين سرپرست و وكيل است» . چون حبيب اين سخنان را از همسرش شنيد و از نيت وى آگاه شد، براى او دعا كرد و درخواست پاداشى نيكو نمود. (1)

سپس او را از هدف خود آگاه كرد و به او گفت كه مى خواهد به سوى آن حضرت


1- البطل الاسدى، ص 43.

ص: 50

حركت كند. همسرش گفت: «از تو خواهشى دارم» . حبيب گفت: «چيست؟» گفت: «اى حبيب! تو را به خدا سوگند مى دهم چون نزد امام حسين عليه السلام رسيدى، سلام مرا به او برسان و از طرف من دست آن حضرت را ببوس» . حبيب گفت: «چنين خواهم كرد» .

مظفر گويد: حبيب اسب خود را براى سفر آماده كرد و به غلامش گفت: «اسب مرا بگير و به فلان جا برو و بدون آنكه كسى متوجه شود، در آنجا منتظر من بمان» . غلام، اسب را برداشت و بدان مكان رفت و به انتظار ارباب خود ايستاد. حبيب با همسر و فرزندانش وداع كرد و مخفيانه از كوفه خارج شد، گويى كه مى خواهد به روستاى خود برود. غلام چون ديد اربابش دير كرد، رو به اسب حبيب كه در حال خوردن علف بود، كرد و گفت: «اى اسب! اگر صاحبت نيايد، سوار تو خواهم شد و به يارى حسين عليه السلام خواهم رفت» . حبيب از راه رسيد و سخنان غلام را شنيد. اشك از چشمانش جارى شد و گفت: «اى فرزند رسول خدا پدر و مادرم به فدايت. . . غلامان نيز در آرزوى يارى تو هستند، پس آزادگان چگونه خواهند بود؟» سپس به غلام خود گفت: «اى غلام! تو در راه خدا آزادى» . غلام گريست و گفت: «اى سرورم! به خدا سوگند كه تو را رها نخواهم كرد تا با تو به يارى حسين عليه السلام پسر دختر پيامبر بشتابم و در ركاب وى شهيد شوم» . حبيب براى او دعا كرد تا خداوند به او جزاى خير دهد.

امام حسين عليه السلام در راه كوفه دوازده پرچم انتخاب و آن را بين ياران خود تقسيم كرد. يك پرچم باقى ماند. برخى از اصحاب به آن حضرت عرض كردند كه بر ما منت گذاريد و آن پرچم را به ما بدهيد. اما امام حسين عليه السلام فرمود: «به زودى صاحب آن خواهد آمد» .

ياران به آن حضرت عرض كردند: «اى پسر پيامبر (ص) ، اجازه بده كه از اين منزل رخت بربنديم» . حضرت فرمود: «كمى صبر كنيد تا حامل اين پرچم از راه برسد» . امام عليه السلام با يارانش مشغول صحبت بود، گرد و غبارى از طرف كوفه برخاست و حبيب

ص: 51

با غلامش از راه رسيدند. امام حسين عليه السلام و ياران به استقبال وى رفتند. چون حبيب به نزديكى امام حسين عليه السلام رسيد، از اسب پياده شد و با چشمان گريان زمين را بوسيد و بر آن حضرت و يارانش سلام كرد و آنان نيز پاسخ سلام او را دادند. (1)

زينب كبرى عليهاالسلام صداى آنان را شنيد و پرسيد: «اين مرد كيست كه به نزد ما آمده است؟» گفتند: «حبيب بن مظاهر است» . حضرت زينب فرمود: «سلام من را نيز به او برسانيد» . چون سلام آن حضرت را به حبيب رساندند، سيلى به صورتش زد و خاك بر سر خود پاشيد و گفت: «من كه باشم كه دختر اميرالمومنين عليه السلام بر من سلام كند» . (2)

تاريخ نگاران مى نويسند: حبيب يكى از كسانى بود كه امام حسين عليه السلام را به كوفه دعوت نمود. وقتى مسلم بن عقيل وارد كوفه شد و در منزل مختار اقامت گزيد، طرفداران امام حسين عليه السلام گرداگرد او را گرفتند و گروهى از خطبا كه «عابس شاكرى» در پيشاپيش آنان بود، برخاستند و خطبه خواندند، حبيب چون خطبه عابس را شنيد، او را مدح كرد و گفت:

خداى تو را رحمت كند كه هر آنچه در دل داشتى با سخنانى موجز بر زبان راندى. به خداوند - تبارك و تعالى - كه خدايى جز او نيست، سوگند مى خورم كه من نيز اعتقادى همانند اعتقاد تو دارم.

سپس حبيب و مسلم بن عوسجه در كوفه شروع به بيعت گرفتن براى امام حسين عليه السلام


1- البطل الاسدى، ص 43.
2- البطل الاسدى، ص 45؛ معالى السبطين، حائرى مازندرانى، ج 1، ص 371؛ به نقل از دربندى در اسرار الشهادة. مرحوم مظفر مى گويد به نظر من اين روايت اعتبارى ندارد و غير معقول مى باشد. چگونه است كه حبيب در كوفه بدون پنهان كارى آشكار مى گردد درحالى كه او يكى از كسانى بود كه براى امام حسين عليه السلام نامه نوشت و او را به كوفه دعوت كرد و يكى از كسانى بود كه در ركاب مسلم بن عقيل جنگيد؟ چگونه است كه مسلم بن عوسجه آشكارا در كوفه ظاهر مى شود، درحالى كه او يكى از فرماندهان مسلم بن عقيل بود؟ اين علاوه بر سخنان ركيك و متناقض روايت است. البته ما خطبا را به دروغگويى متهم نمى كنيم ولى پس از اين توضيح معتقديم كه اين روايت صحت ندارد و اين به دلايلى است كه ذكر شد.

ص: 52

كردند. زمانى كه عبيدالله بن زياد وارد كوفه شد و كوفيان حضرت مسلم را رها كردند و ياران مسلم فرار نمودند، نزديكان حبيب و مسلم بن عوسجه آنها را پنهان كردند.

هنگامى كه خبر رسيد امام حسين عليه السلام به كربلا رسيده است، آنان مخفيانه به سوى او راهى شدند، به گونه اى كه شب ها راه مى رفتند و روزها مخفى مى شدند تا خود را به امام حسين عليه السلام رساندند. (1)

الف) نقش حبيب در حماسه كربلا

هنگامى كه حبيب بن مظاهر به امام حسين عليه السلام رسيد و ياران كم و دشمنان فراوان وى را ديد، به آن حضرت عرض كرد:

در اين نزديكى تيره اى از بنى اسد زندگى مى كنند. اگر به من اجازه دهيد آنها را براى يارى شما فراخوانم. چه بسا كه خداوند آنان را هدايت كند و به كمك آنها اين بلا از شما دفع شود!

امام حسين عليه السلام به او اجازه داد. حبيب به سوى آنان رفت و در مجلس آنان نشست و شروع به نصيحت آنان نمود و گفت:

اى بنى اسد! به راستى امروز بهترين ارمغان را براى شما آورده ام. بدانيد و آگاه باشيد كه امام حسين عليه السلام فرزند اميرالمومنين على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام دختر رسول الله (ص) همراه با گروهى از مؤمنان در نزديكى شما فرود آمده اند و دشمنان گرداگرد آنها را فرا گرفته اند و مى خواهند با آنها بجنگند. من به نزد شما آمدم تا از شما بخواهم كه به حمايت او برخيزيد و حرمت رسول الله (ص) را درباره امام حسين عليه السلام نگاه داريد. به خدا سوگند، اگر به يارى او برخيزيد، خداوند شرف دنيا و آخرت را به شما ارزانى خواهد كرد و من شما را به اين


1- الابصار، السماوى، ص76.

ص: 53

كرامت فرامى خوانم؛ زيرا شما از خويشان من و از بستگان پدرى و نزديك ترين افراد به من هستيد.

عبدالله بن بشير اسدى از جاى برخاست و گفت:

اى ابوالقاسم، خداوند از سعى و تلاش تو خشنود باد. به خدا سوگند تو كرامتى را براى ما ارمغان آورده اى كه به محبوب ترين افراد نزديكش عطا مى كند. من اولين كسى هستم كه تو را اجابت مى كنم.

سپس گروهى ديگر از بنى اسد نداى وى را اجابت كردند و همراه حبيب به سوى كربلا حركت كردند، ولى فردى مخفيانه خود را به ابن سعد رساند و اين موضوع را به او اطلاع داد. ابن سعد شخصى به نام «ازرق» را به همراه پانصد سوار براى جلوگيرى از حركت آنان فرستاد. آنان شبانه خود را رساندند و مانع حركت اين گروه شدند، اما همراهان حبيب زير بار نرفتند و ازرق با آنان به نبرد برخاست. چون دريافتند كه قدرت مقابله با سواران ازرق را ندارند، در تاريكى شب عقب نشينى كردند و از منازل خود دورى گزيدند. حبيب ناچار شد كه نزد امام حسين عليه السلام برگردد و ماجرا را براى آن حضرت بيان نمايد. (1)آن حضرت فرمود: (وَ مَا تَشَاءُونَ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ) (التكوير:29)

نتيجه گيرى

يك - از روايات چنين برمى آيد كه حبيب بن مظاهر در روز ششم محرم به امام حسين عليه السلام ملحق گرديد. اين موضوع به روشنى در نوشته هاى خوارزمى اين چنين آمده است:

در روز ششم محرم لشكريان پيرامون عمربن سعد گرد آمدند و چون حبيب بن


1- ذخيرة الدارين، عبدالمجيد حسينى شيرازى؛ معالى السبطين، ج 1، ص 371، به نقل از بحارالانوار.

ص: 54

مظاهر اسدى چنين ديد، به نزد امام حسين عليه السلام آمد و به ايشان فرمود: اى فرزند رسول خدا (ص) در نزديكى ما قومى از بنى اسد زندگى مى كنند. . . .

دو - هنگامى كه «قرة بن قيس حنظلى» ، فرستاده عمر سعد به نزد امام حسين عليه السلام آمد و نامه عمر سعد را به امام رساند و امام نيز پاسخ او را داد، حبيب به قره گفت: «اى قرةبن قيس، واى بر تو! آيا مى خواهى به نزد قوم ستمكار بازگردى؟ به يارى اين مرد بشتاب كه خداوند به وسيله پدرانش به ما و شما كرامت داد!» قره گفت: «. . . بگذار من پاسخ نامه را برسانم و سپس در اين باره تصميم مى گيرم» . (1)

سه - عصر روز تاسوعا، حبيب بن مظاهر با دشمن چنين گفت:

به خدا سوگند فرداى قيامت بدترين قومى كه به محضر الهى مى رسند آن قوم اند كه فرزندان پيامبر (ص) و عترت و اهل بيت وى عليهم السلام و عابدترين مردم و شب زنده داران و ذكرگويان را به قتل رسانند.

چهار - در روز عاشورا هنگامى كه شمر در پاسخ موعظه امام حسين عليه السلام گفت: «كسى كه سخنان تو را دريابد، خداوند را زبانى مى پرستد» ، حبيب در پاسخ وى گفت:

به خدا سوگند، مى بينم كه تو خداوند را بر اساس هفتاد حرف مى پرستى و من گواهى مى دهم كه تو راست مى گويى كه چيزى از سخنان او را نمى فهمى؛ زيرا خداوند بر دل تو مُهر زده است. (2)

پنج - «طبرى» و ساير تاريخ نويسان آورده اند كه حبيب در سمت راست سپاه امام حسين عليه السلام و زهيربن قين در سمت چپ سپاه بود و چون مبارزى از لشكر ابن سعد به ميدان مى آمد و مبارز مى طلبيد، به سرعت جواب او را مى داد.

شش - گويند كه چون مسلم بن عوسجه در ميدان از پاى افتاد، امام حسين عليه السلام و


1- الموسوعة الموضوعيه، عزت الله مولائى و محمد جواد طبسى، ج 4، ص 157.
2- الموسوعة الموضوعيه، عزت الله مولائى و محمد جواد طبسى، ج 4، ص 157.

ص: 55

حبيب به سوى او رفتند. حبيب به او گفت: «اى مسلم، شهادت تو بر من گران است. تو را به بهشت بشارت مى دهم» . مسلم با صداى ضعيفى جواب داد: «خداوند تو را نيز به بهشت بشارت دهد!» حبيب گفت:

هر چند مى دانم من نيز در پى تو روان خواهم بود و تا لحظاتى ديگر به تو ملحق خواهم شد، ولى دوست دارم كه وصيت خود را به من كنى تا به آنچه كه از بستگان و يا امور دينى بدان علاقمند هستى، توجه كنم.

مسلم گفت: «خداى تو را رحمت كند!» و سپس به امام حسين عليه السلام اشاره كرد و ادامه داد: «من تو را به حمايت اين شخص وصيت مى كنم. مبادا كه جان خود را نثارش نكنى!» حبيب گفت: «به خداوند كعبه چنين خواهم كرد» . (1)

ب) شهادت

چون امام عليه السلام از يارانش خواست كه از لشكريان بنى اميه بخواهند براى اداى نماز، به آنها فرصت دهند، «حصين بن تميم» از لشكريان بنى اميه گفت: «اين نماز پذيرفته نخواهد شد» . حبيب بن مظاهر در جواب او گفت: «پذيرفته نشود! گمان مى كنى اين نماز از خاندان رسول خدا (ص) پذيرفته نمى شود و از تو پذيرفته خواهد شد اى الاغ!» (2)

حصين بن تميم از اين سخن خشمگين شد و به سوى لشكر امام حسين عليه السلام يورش آورد. حبيب بن مظاهر نيز به سوى او آمد و با شمشير بر صورت اسب او نواخت و اسبش را از پاى درآورد و حصين را بر زمين زد. يارانش حمله كرده و او را نجات دادند. سپس حبيب اين رجز را خواند:


1- تاريخ الامم و الملوك (معروف به تاريخ الطبرى) ، محمدبن جرير طبرى، ج 4، ص 633.
2- تاريخ الامم و الملوك (معروف به تاريخ الطبرى) ، محمدبن جرير طبرى، ج 4، ص 636. به نظر ما همان طور كه در برخى از منابع آمده است، كلمه خمار به معنى مست صحيح تر است تا كلمه حمار كه به معنى الاغ؛ چرا كه گفتن اين كلمات از صحابه پيامبر (ص) و حضرت على عليه السلام پذيرفتنى نيست و اينكه به حيوان بى آزارى ستم روا دارد و او را با اين شخص مسخ شده مساوى قرار دهد.

ص: 56

أقسم لو كنا لكم أعداداً

أو شطركم وليتم اكتاداً يا شر قوم حسباً و أدا

سوگند مى خورم كه اگر تعداد ما بيشتر و يا نصف تعداد شما بود، شما را شكست مى داديم، اى قومى كه از حيث حسب و نسب بدترين اقوام هستيد. و گويند: حبيب بن مظاهر در روز عاشورا اين رجز را مى خواند:

أنا حبيب و أبي مظاهر

فارس هيجاء و حرب تسعر

أنتم أعد عدة و أكثر

ونحن أوفى منكم و أصبر

و نحن أعلى حجة و أظهر

حقاً و أتقى منكم و أعذر

من حبيبم و پدرم مظاهر است و جنگجوى جنگ ها و نبردهاى دشوارم. تعداد شما بيشتر است و لوازم جنگى بيشترى داريد، ولى ما وفادارتر از شما و بردبارتر از شماييم.

همچنين دليل و حجت ما برتر و حق ما واضح تر است و ما از شما پاك تر و پرهيزگارتريم.

سپس جنگى سخت كرد و عاقبت «بديل» ، يكى از افراد قبيله بنى تميم و از طايفه «بنى عقفان» بر او حمله كرد و با شمشير سر او را شكافت و به شهادت رساند. آن گاه شخص ديگرى از قبيله بنى تميم به او يورش برد و با نيزه به او زد و بدين گونه حبيب از اسب افتاد و تلاش كرد از جاى برخيزد كه ناگهان حصين بن تميم با شمشير بر سر او زد و حبيب دوباره بر زمين افتاد. شخصى تميمى از اسب پياده شد و سر حبيب را از بدن جدا ساخت. حصين بن تميم به او گفت: «من در كشتن حبيب با تو شريك بوده ام» . تميمى گفت: «به خدا سوگند كه كسى غير از من او را به قتل نرساند» . حصين گفت:

سر او را به من بده تا بر گردن اسب خود بياويزم كه مردم ببينند و بدانند من در قتل او شريك بوده ام. سپس آن را به تو مى دهم تا به نزد عبيدالله بن زياد ببرى؛ زيرا نيازى به جايزه قتل او ندارم و مى توانى آن جايزه را بگيرى.

ص: 57

ولى تميمى از اين كار خوددارى كرد. نزديكان او بين اين دو نفر ميانجيگرى كردند و عاقبت تميمى سر حبيب بن مظاهر را به حصين سپرد. حصين سر حبيب را بر گردن اسب خود آويخت و در لشكرگاه ابن زياد جولان داد و سپس سر را به او پس داد. چون به كوفه بازگشتند، تميمى سر حبيب را بر سينه اسبش آويخت و رهسپار قصر ابن زياد شد.

قاسم پسر حبيب بن مظاهركه نوجوانى بيش نبود، چون سر پدر را با سواركار ديد، به دنبال او راه افتاد و با او وارد قصر ابن زياد شد و به دنبال او بيرون آمد. تميمى از اين كار شگفت زده شد و رو به سوى پسر كرد و گفت: «اى فرزند، چرا مرا تعقيب مى كنى؟» قاسم گفت: «چيزى نيست» . تميمى گفت: «بايد به من بگويى» . قاسم گفت: «اين سرى كه همراه توست، سر پدر من است. آن را به من مى دهى تا به خاك بسپارم» ؟ تميمى گفت: «اى فرزند، امير راضى بدين كار نمى شود. من هم مى خواهم پاداش خوبى براى كشتن او بگيرم» .

قاسم گفت: «ولى خداوند براى اين كار بدترين عذاب را به تو خواهد داد؛ زيرا تو كسى را كشته اى كه از تو بهتر بود» . و بعد گريست.

پس از آن نيز قاسم هميشه در كمين بود تا فرصتى به دست آورد و قاتل پدر خود را بكشد. چون دوره حكمرانى مصعب بن زبير فرا رسيد و مصعب، منطقه «باجميرا» (1)را


1- «باجميرا» بنا به نقل «ياقوت حموى» در كتاب معجم البلدان نام منطقه اى در نزديكى شهر تكريت عراق است و تاريخ نويسان آورده اند كه عبدالملك بن مروان چون قصد مقابله با «مصعب بن زبير» را مى كرد، هر ساله به منطقه «بطنان حبيب» مى رفت و در آنجا اردو مى زد. منطقه بطنان در حد فاصل «قنسرين» و «جزيره» قرار داشت و مصعب بن زبير نيز به منطقه باجميرا مى رفت و آنجا اردو مى زد و منطقه باجميرا در نزديكى شهر موصل قرار داشت. هر كدام از آنها انتظار داشت كه طرف مقابل جنگ را آغاز كند ولى هيچ كدام جنگ را آغاز نمى كردند. چون زمستان فرا مى رسيد و برف مى باريد، عبدالملك به دمشق باز مى گشت و مصعب نيز به كوفه برمى گشت، و عبدالملك مى گفت: مصعب از جنگ خوددارى كرد و به گرماى آتش پناه برد. به درستى كه خداوند آتش را براى او برخواهد افروخت. «ابوالجهم كنانى» در اين باره چنين سروده است: أكل عام لك يا جميرا t t تغزو بنا و لاتفيد خيراً هر ساله به قصد جنگ به جميرا مى روى، ولى هيچ خيرى از اين كار به ما نمى رسد.

ص: 58

تصرف كرد، قاسم خود را به لشكريان مصعب رساند و دانست كه قاتل پدرش در يكى از خيمه ها استراحت مى كند. به دنبال او خيمه گاه را جست وجو كرد. او را در خيمه اش در حال استراحت نيمروزى يافت و با شمشير به قتل رساند. (1)

ابومخنف گويد: «محمد بن قيس براى من روايت كرد و گفت: شهادت حبيب بن مظاهر بر امام حسين عليه السلام ناگوار آمد و فرمود: خود و اصحابم را به خدا مى سپارم» . (2)مرحوم شيخ محمد سماوى (3)در مورد شهادت حبيب، اين بيت ها را سروده است:

إن يهدّ الحسين قتل حبيب

فلقد هدّ قتله كلّ ركن

بطل قد لقي جبال الأعادي

من حديد فردّها كالعهن

لا يبالي بالجمع حيث توخّي

فهو ينصب كانصباب المزن

أخذ الثأر قبل أن يقتلوه

سلفاً من منية دون من

قتلوا منه للحسين حبيباً

جامعاً في فعاله كلّ حسن

اينكه شهادت حبيب، امام حسين عليه السلام را از پاى انداخت چيز عجيبى نيست؛ چرا كه شهادت وى هر ركن و اساسى را از پاى فكند. او دلاورى بود كه به مصاف كوه هاى آهن پوش دشمنان رفت و آنان را همانند پشم حلاجى شده از هم پاشيد.

او در جنگ ترسى از دشمنان و گروه آنان نداشت و همانند باران بر آنان فرود مى آمد.

قبل از آنكه او را به قتل برسانند، خود انتقام خويش را از دشمنان گرفت، آنان شخصى را كشتند كه حبيب و دلبند امام حسين عليه السلام بود و در رفتار خود تمامى صفات نيكو را داشت.


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 637.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 637.
3- ابصار العين فى انصار الحسين عليه السلام، محمد بن شيخ طاهر السماوى، ص 75.

ص: 59

ج) آرامگاه

در كتاب «ارشاد» آمده است: چون لشكريان ابن سعد از كربلا دور شدند، قومى از بنى اسد كه در نزديكى كربلا زندگى مى كردند، به سوى جنازه امام حسين عليه السلام و يارانش رفتند و بر آنها نماز خواندند. ابتدا امام حسين عليه السلام را در محل كنونى و فرزندش على بن الحسين اصغر را در پايين پاى آن حضرت دفن كردند. سپس براى ساير شهداى اهل بيت عليهم السلام و ياران امام قبرى در طرف پايين پاى آن حضرت عليه السلام كندند و تمامى آنها را در آنجا به خاك سپردند. حضرت ابوالفضل عليه السلام را نيز در محل شهادتش يعنى در راه «غاضريه» كه اكنون محل قبر آن حضرت است، دفن كردند. (1)

در صفحه 361 كتاب، بعد از آوردن نام شهداى بنى هاشم روايت ديگرى مى آورد و چنين مى گويد:

و آنان هفده نفر بودند. . . و همگى از شهداى بنى هاشم بودند و تمامى آنان در طرف پايين پاى امام حسين عليه السلام در حرم وى دفن شده اند. براى آنان قبرى كنده شد و اجساد پاكشان را در آن نهادند و بر روى آن خاك ريختند، البته به جز عباس بن على عليه السلام كه در محل شهادتش در مسير غاضريه دفن شده است و امروزه مرقد آن حضرت آشكار است، ولى از قبور ساير برادران و اهل بيت او كه نام برديم، اثرى نيست و زيارت كنندگان معمولاً در كنار قبر امام حسين عليه السلام و پايين پاى آن حضرت به قبرشان اشاره كرده و تمامى آنان و از جمله على اكبر عليه السلام را زيارت مى كنند. نقل است كه حضرت على اكبر عليه السلام نزديك ترين شهدا به امام حسين عليه السلام است. ياران و اصحاب امام عليه السلام - رحمت خدا بر ايشان باد - كه همگى در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند، گرداگرد آن حضرت به خاك سپرده شده اند و محل دفن هر كدام به درستى مشخص


1- الارشاد، محمد بن محمد نعمان (شيخ مفيد) ، ص 352.

ص: 60

نيست، ولى بدون شك تمامى آنان در كنار قبر امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شده اند و حائر حسينى آنها را در برگرفته است. خداى از آنان راضى باشد و آنان را راضى نمايد و در بهشت وسيع خود جاى دهد. (1)

در كتاب كبريت احمر آمده است كه:

چون امام زين العابدين عليه السلام دفن جسد مطهر امام حسين عليه السلام را به پايان رساند، قبرى براى اجساد مطهر ياران آن حضرت كند و همه آنان را در آن قبر به خاك سپرد و فقط جسد مطهر حبيب بن مظاهر را به اصرار برخى از عموزادگانش جداى از قبور شهدا به خاك سپرد. (2)

شيخ محمد باقر قائنى بيرجندى درباره اين روايت چنين مى گويد:

نمى توان به تمامى روايت اطمينان كرد و اين، به علت اختلاف زياد بين راويان در هر باب است. هر چند كه ابواب آن فراوان است و بايد به اخبار به دنياآمدگان و درگذشتگان و شرح حالات و معجزات و همچنين رزمندگان زن و مرد دقت شود، ولى با شرح و تفصيلى كه «سيد نعمت الله جزائرى» در كتاب خويش، مدينة العلم درباره دفن شهدا آورده است - بايد يادآور شد كه سيد جزائرى از شاگردان علامه مجلسى است - اين روايت را در اكسير العباده به نقل از برخى افراد مورد اعتماد از كتاب فوق آورده است. هر چند روش سيد جليل و دانشمند، تسامح در نقل اخبار و روايات ضعيف است، من مانعى در نقل و روايت آنها نمى بينم؛ زيرا بين اين روايات و مطالب ديگر و نيز روايات معتبر منافاتى وجود ندارد. (3)


1- الارشاد، ص 362.
2- الكبريت الاحمر فى شرائط المنبر، محمدباقر قائنى بيرجندى، ص 513.
3- الكبريت الاحمر فى شرائط المنبر، محمدباقر قائنى بيرجندى، ص 510.

ص: 61

آنچه نوشته هاى صاحب «كبريت احمر» را تأييد مى كند، مطالبى است كه «ابن قولويه» در كتاب «كامل الزيارات» خود نقل مى كند و قبر امام حسين عليه السلام و على بن الحسين عليه السلام و ساير شهدا را نام مى برد و از قبور ديگر يادى نمى كند، «شيخ محمد مهدى شمس الدين» در اين باره مى گويد:

گفته مى شود كه بنى اسد قبر حبيب بن مظاهر را به تنهايى و در محلى در سمت سر امام حسين عليه السلام به خاك سپردند و اين، به خاطر توجهى بود كه آنان به وى داشتند؛ زيرا او هم از بنى اسد بود. بنى تميم نيز جسد مطهر حربن يزيد رياحى را حدود يك ميل دورتر از قبر امام حسين عليه السلام به خاك سپردند و قبر او امروزه مورد توجه همگان است، و اين موضوع را شيخ مفيد نياورده است. (1)

در كتاب «المزار» آمده است زيارت ياران امام حسين عليه السلام كه كنار او دفن شده اند و همچنين آنان كه مانند حضرت عباس عليه السلام و حبيب و حر در حرم مطهر كنار آن حضرت نيستند، مستحب و سزاوار است. (2)

مرحوم «شيخ مظفر» پدر علامه شيخ مظفر به استناد روايت مذكور در صفحه 126 كتاب «كبريت احمر» ، صحت قبر صحابى بزرگوار، حبيب بن مظاهر را تأييد مى كند و گفتنى است كه شيخ مظفر اين روايت را از «اسرار الشهادة» دربندى صفحه 469 و كتاب «ايقاد» سيد محمد شاه عبدالعظيمى صفحه 144 نقل كرده و در كتاب خود «البطل الاسدى» (3)چنين مى گويد:

روزى درباره شهداى كربلا و آرامگاه هايشان و چگونگى دفن آنان صحبت مى كرديم و سخن به مرقد مطهر منسوب به حبيب بن مظاهر كه نزديكى سر


1- انصار الحسين عليه السلام، محمد مهدى شمس الدين، ص 143، به نقل از سيد محسن امين در كتاب اعلام الشيعه، ج4، ص 142.
2- كتاب المزار، سيد مهدى قزوينى، ص 109.
3- البطل الاسدى، ص 73.

ص: 62

مطهر است، رسيد. «علامه سماوى» رحمة الله گفت: اين مرقد صحت ندارد و ساختگى است و مدعى شد كه اين موضوع را از جماعتى شنيده است. همچنين در جمع ما شخصى بود كه مدعى شد يكى از فقهاى بزرگ و مراجع شيعه - كه نامش را برد - معقتد است كه اين قبر را خادمين حرم مطهر ساخته اند تا با روش هاى مختلف افراد ساده لوح را فريفته و اموالشان را از آنان بگيرند.

شيخ مظفر ادامه مى دهد كه فرصتى دست نداد تا از آن علامه مشهور درباره درستى و يا نادرستى اين ادعا سؤال كنم، ولى من معتقد به درستى اين مرقد هستم و دليلى بر ادعاى مذكور نمى يابم به ويژه كه اين قصه در دوران علما و دانشمندانى بوده است كه نفوذ دينى زيادى داشتند و از هرگونه بدعت جلوگيرى مى كردند. اگر حقيقت چنين بود، آن را انكار مى كردند و به مقابله با آن مى پرداختند و آنچه كه درباره دفن شهدا آمده روشن و آشكار است و درستى وجود اين مرقد را مى رساند. (1)مشهور بودن اين مرقد و زيارت مردم و اقرار مراجع و مجتهدين و بزرگان شيعه كه معاصر با آن علامه بودند و مخالفت نكردن آنان با زيارت اين مرقد، دليل ديگرى در درستى انتساب اين مرقد مبارك به حبيب بن مظاهر مى باشد.

4. حر بن يزيد رياحى

اشاره

برخى از اهالى كوفه در نامه هايى به يزيدبن معاويه، از خطرى كه او را تهديد مى كرد، آگاهش ساختند. از مهم ترين اين نامه ها، نامه «عبدالله الحضرمى» است كه در آن چنين آمده بود:

اما بعد، بدان كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شد و شيعيان با حسين بن على عليه السلام بيعت


1- البطل الاسدى، ص 73.

ص: 63

كردند. اگر به كوفه توجه و عنايتى دارى، بايد مردى نيرومند را بدين جا بفرستى تا دستورهاى تو را اجرا كند و همانند تو با دشمنانت برخورد كند؛ زيرا كه حكمران كنونى كوفه «نعمان بن بشير» مردى ضعيف است يا خود را به ضعف و ناتوانى زده است.

يزيد با مشاور خود «سرجون رومى» مشورت كرد، وى پيشنهاد كرد «عبيدالله بن زياد» را به حكمرانى كوفه انتخاب كند. به او گفت:

معاويه در زمان حيات خويش، حكم فرماندارى كوفه را براى ابن زياد صادر كرده بود و وى هنوز آن حكم را در دست دارد، ولى اين حكم به اجرا درنيامده است؛ زيرا ابن زياد به خشونت و ستمكارى معروف است. با توجه به اوضاع پيش آمده، او تنها كسى است كه مى تواند با رعب و وحشت، قيام مردم را سركوب نمايد.

ابن زياد پس از قبول حكمرانى كوفه، براى رفتن به اين شهر از مسير بصره استفاده كرد و لباس يمانى بر تن كرد. عمامه اى سياه بر سر گذاشت و چهره خود را پوشاند و به گونه اى وارد كوفه شد كه مردم كوفه گمان كردند كه وى امام حسين عليه السلام است و شادى و پاى كوبى كردند. ابن زياد پس از ورود به كوفه و مشاهده شادى و استقبال مردم، خشمگين شد و به سرعت به قصر الاماره رفت و همان جا بود كه نقشه مهار همه جانبه شهر را كشيد و تلاش كرد تا ترس و وحشت را در شهر بپراكند. از اين رو دستور داد تا تعدادى از شيعيان كوفه را دستگير كرده، فوراً بكشند. (1)

هدف وى از اين كار ترساندن مردم و دور كردن آنان از قيام حسينى بود. او همچنين دستور داد بسيارى از ياران امام حسين عليه السلام نظير سليمان بن صُرد خزاعى و مختار بن ابى عبيده ثقفى و چهارصد تن ديگر از بزرگان و اعيان و اشراف كوفه را


1- حياة الامام الحسين عليه السلام، باقر شريف القرشى، ج 2، ص 375.

ص: 64

دستگير كرده و به زندان اندازند. او با اين كارهاى خشن، كاملاً بر شهر كوفه مسلط شد و اهالى كوفه را به فرمان بردارى كامل خود درآورد و شعار معروف خود «هركس دستورات مرا اجرا نكند و با من پيمان نبندد، بايد در انتظار تازيانه و شمشير من باشد» (1)را بر سر زبان ها انداخت.

سپس تلاش هاى خود را براى در دست گرفتن ورودى ها و خروجى هاى شهر كوفه زياد كرد تا هر تحركى را براى يارى امام حسين عليه السلام سركوب نمايد. از اين رو، به رئيس پليس خود «حصين بن تميم» دستور داد تا ابتدا به «قادسيه» و سپس به «خفان» -منطقه اى نزديك كوفه - برود و بعد راهى منطقه «قطقطانه» شود. اين منطقه در نزديكى كوفه و رو به سرزمين كربلا بوده و در گذشته زندان «نعمان بن منذر» در آن قرار داشته است. پس از آن، حصين راهى كوه لعلع و نجم شد. همزمان با اين كارها لشكريان ابن زياد موفق شدند فرستاده امام حسين عليه السلام به كوفه «قيس بن مسهر صيداوى» را دستگير كنند. كنترل صحرا و نگهبانى از آن و پيگيرى مسير حركت امام حسين عليه السلام نيز به «حربن يزيد رياحى» كه فرمانده هزار سوار بود، سپرده شد.

الف) آشنايى با حر

حربن يزيد رياحى فرزند «ناجية بن قعنب بن عتاب بن هرمى بن رياح بن يربوع بن حنظلة بن مالك بن زيد بن مناة بن تميم التميمى يربوعى رياحى» است. (2)وى از اشراف و بزرگان كوفه بود و جايگاهى رفيع در جامعه كوفه آن زمان داشت و فرماندهى سواران و لشكريان بدو سپرده شده بود. جد اعلاى وى «عتاب» (3)رتبه و مقامى نظير


1- حياة الامام الحسين عليه السلام، ج 2، ص 375.
2- إبصار العين فى انصار الحسين، محمد بن شيخ طاهر السماوى، ص 153.
3- بنا به نقل مورخين، جد او «عتاب» ، نديم نعمان بن منذر (پادشاه حيره) و پسر عمويش «احوص» شاعر و از اصحاب رسول خدا (ص) بود. (مترجم)

ص: 65

نعمان بن منذر داشت. (1)

«ابو مخنف» به نقل از «ابى جناب» به نقل از «عدى بن حرمله» به نقل از «عبدالله بن حرمله» به نقل از «عبدالله بن سليم اسدى» و «بذرى بن مشعل اسدى» گويد: هنگامى كه امام حسين عليه السلام در هنگام سحر به منزلگاه «شراف» رسيد، به جوانان قافله فرمود: «همةةة مشك ها را از آب پر كنيد» . و چون ساعتى از روز راه سپردند، امام حسين عليه السلام تكبير مردى را شنيد و در پاسخ او تكبير گفت. از او پرسيد: «براى چه تكبير گفتى؟» مرد پاسخ داد «: نخلستانى مى بينم!» عبدالله و بذرى اسدى گفتند كه در اين صحرا نخلستانى نمى شناسيم. امام فرمود: «پس به نظر شما چيست؟» گفتند: «سوارانى هستند كه به سوى ما مى آيند» . امام عليه السلام فرمود: «آيا در اين اطراف پناهگاهى نيست كه در پشت خود قرار دهيم و از يك سمت با آنان مقابله نماييم؟» گفتند: «بله، كوه ذو حسم» .

امام حسين عليه السلام و قافله اش به طرف چپ حركت كردند و در كنار ذوحسم ايستادند و چادر زدند. سواران ابن زياد به فرماندهى حر بن يزيد كه پيش قراولان لشكر ابن زياد بودند، كم كم از راه رسيدند و ظهر هنگام در برابر او صف كشيدند. امام حسين عليه السلام و يارانش نيز عمامه بر سر نهاده و شمشيرهاى خود را بستند. امام عليه السلام به يارانش دستور داد كه آب بنوشند و به اسب هاى خود و اسب هاى دشمنان آب دهند. (2)

«على بن طعان محاربى» گويد: «آن روز همراه حر بودم و از آخرين افرادى بودم كه بدان منطقه رسيدم. امام حسين عليه السلام كه تشنگى من و شترم را ديد، فرمود تا به من آب بدهند. سپس روى به سوى من كرد و فرمود: «اى برادر عرب! شتر خود را بخوابان» . من نيز شتر خود را خواباندم. سپس فرمود كه از مشك آب بخورم. من مشك را گرفتم و تلاش كردم كه از آن آب بنوشم، ولى هرچه كردم، آب از اطراف دهانم سرازير


1- ذخيرة الدارين فيما يتعلق بمصائب الحسين و اصحابه، ص 354.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 6٠3.

ص: 66

مى شد. امام عليه السلام فرمود: «دهانه مشك را بپيچان» . من نمى دانستم كه اين كار را چگونه انجام دهم! آن حضرت از جاى برخاست و دهانه مشك را پيچاند و من سيراب شدم و اسب خود را نيز سيراب كردم» . (1)

امام حسين عليه السلام با اين لطف و محبت بى نهايت خويش به دشمنان، در حقيقت درس بزرگ و جاودانه اى از اخلاق اسلامى و اخلاق پيامبر و امامان به جهانيان داد كه يادآور رفتار بزرگ منشانه جد بزرگوارش، پيامبر اكرم (ص) با مشركان در روز فتح مكه و رفتار پدرش على بن ابى طالب عليه السلام در جنگ صفين بود. اين گونه آنان را مشمول رفتار انسانى و بزرگوارانه خويش نمود و روحيه محبت و دلسوزى را كه با آن بزرگ شده بود، به آنان نشان داد. علامه «شيخ احمد نحوى» ابيات زير را درباره آن حضرت سرود:

احشاشة الزهراء بل يا مهجة

الكرار يا روح النبي الهادي

عجباً لهذا الخلق هلا أقبلوا

كل إليك بروحه لك فادي

لكنهم ما وازنوك نفاسة

أني يقاس الذر بالاطواد

عجباً لحلم الله جل جلاله

هتكوا حجابك و هو بالمرصاد

عجباً لآل الله صاروا مغنماً

لبني يزيد هدية و زياد (2)

از اين مردم در تعجبم كه شايسته بود به سوى تو، اى پاره تن زهرا عليه السلام و جگر گوشه حضرت على عليه السلام و روح و روان پيامبر اكرم (ص) ، بيايند و روح خود را فداى تو سازند، ولى آنان قدر تو را نشناختند؛ زيرا هرگز نمى توان ذره را با كوه مقايسه كرد. در تعجبم از صبر و بردبارى خداوند - تبارك وتعالى - كه پاره شدن حجاب تو را ديد، در حالى كه هميشه در كمين كافران است. در تعجبم كه چگونه خاندان وحى، غنيمتى در دستان فرزندان يزيد و ابن زياد شدند.


1- القول السديد بشأن الحر الشهيد، محمد هادى حائرى، ص 37.
2- مقتل المقرم، سيد عبد الرزاق المقرم، ص 182.

ص: 67

«سيد محمد كشميرى» نيز چنين سروده است:

سقيت عداك الماء منك تحنناً

بأرض الفلاة حيث لا يوجد الماء

فكيف إذا تلقي محبيك في غد

عطاشي من الاجداث في دهشة جاؤوا (1)

بر دشمنان خود محبت كردى و آنان را در بيابان بى آب و علف سيراب كردى. پس چگونه فرداى قيامت كه دوستدارانت با ترس و وحشت از راه مى رسند، از آنان پذيرايى خواهى كرد؟ !

ب) نماز جماعت در ميانةةة راه

ظهر فرارسيد. امام حسين عليه السلام دستور داد كه اذان بگويند. شيخ صدوق در كتاب «الامالى» روايت مى كند كه حر گفت:

آن هنگام كه از خانه ام به قصد برخورد با امام حسين عليه السلام بيرون مى آمدم، سه بار نداى هاتفى را شنيدم كه مى گفت: تو را به بهشت بشارت مى دهم! پس چون به اطراف نگريستم، كسى را نديدم. به خود گفتم اى حر، مادرت به عزايت بنشيند! چگونه است كه من به جنگ با زاده رسول خدا مى روم و به من بشارت بهشت داده مى شود؟ ! چون ظهر شد، امام حسين عليه السلام به فرزندش دستور داد تا اذان و اقامه بگويد. (2)

سپس آماده اقامه نماز شدند. امام حسين عليه السلام به حر فرمود: «آيا مى خواهى با يارانت نماز بخوانى؟» گفت: «نه! شما نماز بخوانيد و ما به شما اقتدا مى كنيم» . سپس امام حسين عليه السلام امامت جماعت را برعهده گرفت. پس از نماز، امام عليه السلام به خيمه خويش


1- مقتل المقرم، ص 182.
2- القول السديد بشأن الحر الشهيد، ص 38، به نقل از شيخ صدوق؛ بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 18، ص452.

ص: 68

رفت و يارانش گرداگرد او جمع شدند و حر به سوى لشكر خويش كه در كمال آمادگى بودند، بازگشت.

عصر هنگام، امام عليه السلام باز امامت نماز را بر عهده گرفت و پس از نماز براى آنان خطبه خواند. در آغاز خطبه، خداى را سپاس گفت و بر پيامبر برگزيده اش درود فرستاد و فرمود:

اما بعد، اى مردم، اگر از خدا بپرهيزيد و حق را به اهل آن بسپاريد، چه بسا كه خداوند از شما راضى و خشنود گردد و ما اهل بيت پيامبر (ص) به اين امر از ديگران شايسته تريم. ديگران مدعى چيزى شدند كه به آنان تعلق ندارد و در ميان شما به جور و دشمنى رفتار مى كنند. حال كه از يارى ما خوددارى مى كنيد و كراهت خود را از ما نشان مى دهيد و حق ما را ناديده مى انگاريد، اگر من بدانم و مطمئن شوم كه ديدگاه شما با آنچه كه در نامه هايتان نوشته ايد و فرستاده هاى شما برايم گفته اند متفاوت است، از شما روى برخواهم گرداند. (1)

سپس آنان را به فرمانبردارى خواند و از آنان خواست تا از اطاعت مدعيان زورگو و ستمكار روى برگردانند. حر چون اين سخنان را شنيد، با تعجب گفت: «به خدا سوگند كه ما درباره اين نامه ها و نويسندگان آنها هيچ اطلاعى نداريم» .

امام حسين عليه السلام دستور داد «عقبة بن سمعان» نامه ها را بياورد. وى نيز دو خورجين پر از نامه آورد و در برابر حر نهاد. حر برخى از اين نامه ها را خواند و رو به امام كرد و گفت: «ما هيچ ارتباطى با نويسندگان اين نامه ها نداريم» .

ج) درگيرى لفظى امام حسين عليه السلام و حر

امام حسين عليه السلام تصميم به بازگشت گرفت و حر او را از رفتن منع كرد و گفت: «ما دستور داريم كه چون شما را ملاقات كنيم، در كنار شما بمانيم و از شما جدا نشويم تا بر


1- القول السديد بشأن الحر الشهيد، ص 39.

ص: 69

عبيدالله بن زياد وارد شويد» . امام حسين عليه السلام فرمود: «مرگ، از اين آرزو به تو نزديك تر است» .

سپس به يارانش دستور داد كه سوار اسب هايشان شوند و آنان سوار شدند. سپس اهل بيت خود را سوار كرد و چون قصد بازگشت به مدينه را نمودند، لشكريان حر راه را بر آنان بستند و آنان را از رفتن بازداشتند.

امام به حر فرمود: «مادرت به عزايت بنشيند، از ما چه مى خواهى» ؟

حر گفت:

به خدا سوگند، اگر كسى غير از تو اين جمله را بر زبان مى راند، از او انتقام مى گرفتم و نمى گذاشتم كه نام مادرش به خوبى آورده شود. ولى چاره اى جز سكوت ندارم؛ زيرا نام مادرت را بايد به بهترين وجه و به بهترين صفات ببرم. (1)

امام فرمود: «از ما چه مى خواهى» ؟ حر گفت: «مى خواهم شما را نزد عبيدالله بن زياد ببرم» . امام فرمود: «من به دنبال تو نمى آيم!» حر گفت: «به خدا سوگند من نيز تو را رها نخواهم كرد» . سپس دو گروه، جدال لفظى كردند و عقب نشستند. حر به امام حسين عليه السلام گفت:

به من دستور جنگ داده نشده و دستور دارم كه از شما جدا نشوم تا شما را به كوفه و به نزد عبيدالله بن زياد ببرم. پس راهى را پيش بگير كه نه به كوفه برود و نه به مدينه. اگر هم مى خواهى نامه اى براى يزيد بنويس. من نيز نامه اى براى ابن زياد مى نويسم. باشد كه خداوند گشايشى قرار دهد كه عافيت و سعادت من باشد تا دستم به خون شما آغشته نگردد. (2)

امام، چون اين سخن را شنيد، رهسپار جاده سمت چپ - عذيب و قادسيه - شد. حربن يزيد نيز در كنار او حركت مى كرد و به دقت آن حضرت و يارانش را تحت نظر


1- بحارالانوار، ج 18، ص 493.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 6٠5.

ص: 70

داشت تا كاروان امام در منطقه «البيضه» (1)ايستاد. آنجا امام عليه السلام خطبه اى براى حر و لشكريانش خواند و انگيزه قيام خود عليه يزيد را بيان كرد. از آنان خواست به يارى او بشتابند و چنين فرمود:

اى مردم، رسول اكرم (ص) فرمود: هركس پادشاه ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال مى شمارد و پيمان الهى را زير پا مى نهد و با سنت رسول خدا (ص) مخالفت مى نمايد و در بين مردم به ظلم و گناه روى آورده و با كردار و گفتار با او مخالفت نكند، بر خداى واجب است كه او را وارد دوزخ نمايد. حال شما مى بينيد كه اينان (بنى اميه) از شيطان اطاعت مى كنند و اطاعت خداوند - تبارك و تعالى - را رها كرده اند. فساد و تباهى را آشكار نموده اند، اجراى حدود الهى را تعطيل كرده اند، بيت المال مسلمين را به خود اختصاص داده اند، حرام خداوند را حلال نموده و حلال او را حرام نموده اند و من به نهى كردن و باز داشتن آنها از اين كارهاى زشت و نكوهيده، سزاوارترين مردمم.

شما به من نامه ها نوشتيد و فرستادگان خود را نزد من فرستاديد و گفتيد كه با من بيعت كرده ايد و مرا در اين قيام تنها نمى گذاريد! اكنون اگر بر بيعت خود استواريد به راه راست هدايت يافته ايد و بدانيد كه من حسين بن على عليه السلام و فرزند فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا (ص) هستم. با شمايم و خاندان من با خاندان شما خواهد بود و من براى شما اسوه ام، ولى اگر نمى خواهيد مرا يارى كنيد و عهد و پيمان خود را با من گسسته ايد و بيعت مرا شكسته ايد، به جان خودم قسم كه از شما عجيب نيست؛ چرا كه با پدر و برادر و پسر عمويم، مسلم نيز همين گونه رفتار كرديد . هر كس فريب شما را بخورد، ناآزموده است. شما از بخت خود


1- البيضه نام محلى بين «واقصه» و «عذيب الهجانات» و سرزمين گسترده اى بوده كه متعلق به «بنى يربوع بن حنظله» بوده است.

ص: 71

روى گردان شديد و بهره خود را از دست داديد. هر كس كه پيمان بشكند، عليه خود پيمان شكسته است (1)و خداوند مرا از شما بى نياز خواهد كرد والسلام.

حر پس از شنيدن خطبه امام حسين عليه السلام چنين گفت:

اى حسين، در مورد آنچه گفتى خدا را به يادت مى آورم و گواهى مى دهم آن طور كه من مى بينم اگر جنگ كنى كشته خواهى شد و اگر كشته شوى هلاك خواهى شد.

امام به او فرمود:

مرا از مرگ مى ترسانى؟ كار شما بدانجا خواهد رسيد كه مرا بكشيد؟ مى خواهم همان چيزى را به شما بگويم كه آن مرد عرب از قبيله اوس به پسر عمويش گفت كه قصد يارى رسول اكرم (ص) را داشت، به او گفت: اگر به همراه رسول اكرم (ص) بروى كشته خواهى شد. (2)

او پاسخ داد:

سأمضي و ما بالموت عار على الفتى

اذا ما نوى حقاً و جاهد مسلماً

و آسى الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبوراً و خالف مجرماً

فان عشت لم أندم و إن مت لم ألم

كفى بك ذلاً أن تعيش و ترغما (3)

من خواهم رفت و مرگ برجوانمرد عيب و ننگ نيست، به شرطى كه نيت انجام كار حق كند و در راه اسلام جهاد كند، و با جان خود مردان نيكوكار را يارى دهد و از پليدى دور شود و با ستمكار جنايت پيشه مخالفت كند. در چنين حالتى اگر زنده ماندم، پشيمان نخواهم شد و اگر بميرم ملامت نمى شوم، بلكه ذلت در اين است كه زنده بمانى و مجبور به كارى باشى كه بدان تمايل ندارى.


1- بخشى از آيه قرآن است كه مى فرمايد: فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ (فتح: 23) (مترجم) .
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 6٠6.
3- الكامل، ابن اثير، ج4، ص49.

ص: 72

حر چون اين سخنان را از حضرت شنيد، از او دور شد و همراه با يارانش از دور، آن حضرت و يارانش را زير نظر گرفت. همراه آنان حركت مى كرد تا به منزلگاهى به نام «عذيب الهجانات» رسيدند. در اين هنگام چهار سوار به سرعت از سوى كوفه به آنان نزديك شدند. اين چهار نفر نافع بن هلال مرادى بجلى، عمروبن خالد صيداوى، سعد هم پيمان عمروبن خالد و مجمع بن عبدالله عائذى بودند كه اسبى به نام «كامل» را به همراه خود مى كشيدند كه متعلق به نافع بن هلال بود. راهنمايى به نام «طرماح بن عدى» نيز آنان را راهنمايى مى كرد.

هنگامى كه به امام حسين عليه السلام رسيدند، بر او سلام كردند. (1)ابتدا حر سعى كرد بين آنان و امام حسين عليه السلام فاصله اندازد. امام او را از اين كار بازداشت و سر او فرياد كشيد:

اگر متعرض آنان شوى از ايشان به مانند جانم دفاع مى كنم. آنان ياران و ياوران من هستند و تو به من قول داده اى كه متعرض من و يارانم نشوى تا نامه ابن زياد به تو برسد.

حر آنان را به حال خود رها كرد و آنان به ياران حسين عليه السلام پيوستند. چون نزد آن حضرت حاضر شدند، امام به ايشان فرمود: «مرا از مردم كوفه خبر دهيد» مجمع بن عبدالله عائذى - يكى از آن چهار نفر - گفت:

بزرگان كوفه همگى عليه شما همدست و هم داستان شده اند و رشوه كلانى گرفته اند و خورجين هاى خود را پر كرده اند. اين گونه ابن زياد توانسته دوستى آنها را به دست آورد و آنها را عليه تو برانگيزاند. بقيه مردم، قلب هايشان با شماست ولى فردا شمشيرهايشان عليه شما خواهد بود.

امام عليه السلام پرسيد: «از فرستاده من خبرى داريد؟» گفتند: «چه كسى فرستاده شما بود؟» فرمود: «قيس بن مسهر صيداوى» . گفتند:


1- حياة الامام الحسين عليه السلام، ج 3، ص 88.

ص: 73

آرى خبر او را شنيديم و دانستيم كه «حصين بن نمير» او را دستگير نمود و به نزد ابن زياد فرستاد و ابن زياد از او خواست كه در برابر مردم، تو و پدرت را لعن كند، ولى او در برابر مردم ايستاد و بر تو و پدرت درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعن كرد و از مردم خواست كه به يارى تو بشتابند و به آنها خبر داد كه شما در راه كوفه ايد. ابن زياد نيز دستور داد او را از بالاى قصر به زير اندازند و بكشند.

چشمان امام با شنيدن اين خبر پر از اشك شد و اين آيه را تلاوت فرمود: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ) (احزاب:23)

سپس فرمود: «بارخدايا، آنها را در بهشت جاى ده و ما و آنان را در زير سايه رحمت خويش گرد آور و پاداشى از آنچه ذخيره كرده اى به آنان عطا فرما» . (1)

د) همراه با طرماح

راهنماى آن چهار نفر كه «طرماح بن عدى» نام داشت، به امام حسين عليه السلام گفت: «يا ابن رسول الله، من مسير را مى شناسم» . امام حسين عليه السلام به او فرمود: «تو راهنماى ما باش» . طرماح در حالى كه ابيات زير را مى خواند، به راه افتاد و قافله امام حسين عليه السلام در پى او روان شدند:

يا ناقتي لا تذعري من زجري

و شمري قبل طلوع الفجر

بخير ركبان و خير سفر

آل رسول الله أهل الفخر

بماجد الجد رحيب الصدر

t أتي به الله لخير أمر (2)


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 6٠7.
2- در بقيه ابيات كه مؤلف نياورده است چنين ادامه مى دهد: آنان بزرگانى درخشنده روى اند؛ نيزه دارانى با نيزه هاى گندم گون، تيغ زنانى با شمشيرهاى برنده. اى خداوند كه مالك نفع و زيانى، حسين، سالار مرا، بر گمراهان و بازماندگان كفر، بر آن دو ملعون، فرزند ابوسفيان، يزيدكه پيوسته همدم شراب است و ابن زياد، آن نابكار فرزند نابكار، پيروز گردان. (مترجم)

ص: 74

اى شتر من، از فشار و زجرى كه بر تو وارد مى كنم نترس و قبل از سپيده دم مرا به مقصد برسان، چرا كه بهترين سواران و بهترين مسافران در كنار من اند. آنان خاندان رسول خدا (ص) و اهل فخر و بزرگوارى اند و جد آنان بزرگوارى سينه گشاده بود كه خداوند او را براى بهترين امر - رسالت - به نزد ما فرستاده است. (1)

طرماح به امام حسين عليه السلام پيشنهاد كرد كه همراه وى به سوى يكى از دو كوه متعلق به قبيله «طى» بروند. امام به او فرمود: «بنگر چه كسى همراه توست» ؟

طرماح گفت:

من همراه شما كسى نمى بينم، مگر اين تعداد اندك. همين لشكريان حر بر شما پيروز مى شوند. بيرون كوفه نيز پر از سواركاران و لشكريانى است كه قصد دارند به جنگ شما بيايند. تو را به خدا سوگند مى دهم تا آنجا كه مى توانى يك قدم به سوى آنان گام برندارى. اگر مى خواهى به سرزمينى وارد شوى كه خداوند تو را از گزند پادشاهان غسان و حمير و افرادى چون نعمان بن منذر و هر سرخ چهره و سياه چهره اى محافظت كند، به خدا سوگند هيچ گاه ذلت و خوارى بر ما وارد نشده است با تو همراهى خواهم كرد تا به سرزمين ما برسى و سپس به دنبال مردانى از عشيره أجأ و سلمى از قبيله طى خواهيم فرستاد و ده روز نخواهد گذشت كه تمامى مردان و سواركاران قبيله طى گرد تو جمع خواهند شد و بعد از آن تا هر زمان كه بخواهى مى توانى نزد ما بمانى، و اگر دشمن بخواهد به تو آزار برساند، من قول مى دهم كه بيست هزار نفر از قبيله طى در كنار تو شمشير بزنند و تا وقتى كه رمق در بدن دارند آسيبى به تو نرسد.

امام حسين عليه السلام پاسخ داد: «خداوند به تو و قوم تو جزاى خير دهد» .

سپس طرماح از امام اجازه خواست تا به نزد خانواده و اهل خود برود و آذوقه اى


1- تاريخ الطبرى، ج 5، ص4٠5.

ص: 75

كه از كوفه براى آنها تهيه كرده بود، تحويل دهد و سپس براى يارى امام بازگردد. امام حسين عليه السلام به او اجازه داد. طرماح به سوى خانواده خود رفت و چند روزى نزد آنان ماند و سپس به سوى قافله امام رهسپار شد. هنگامى كه به منزلگاه «عذيب الهجانات» رسيد، خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيد وگريه و ناله سر داد و بر از دست دادن شرف شهادت در ركاب آن حضرت، افسوس خورد. (1)

ه) نامه ابن زياد به حر

امام حسين عليه السلام به سمت چپ رهسپار شد تا به منزلگاه عذيب الهجانات رسيد. در همين هنگام سواره اى كه كمان خود را بر روى شانه انداخته بود، از سوى كوفه رسيد. بر حر سلام كرد و بر امام حسين عليه السلام سلام نكرد و نامه اى از ابن زياد به حر داد كه در آن چنين آمده بود:

اما بعد، وقتى نامه من به دست تو رسيد، حسين عليه السلام را نگاه دار؛ كار را بر او سخت گير و او را در بيابانى خشك و بى آب و علف و بدون پناهگاه و دژ نگه دار! من به قاصد گفته ام از تو جدا نگردد تا خبر بياورد فرمان مرا اطاعت كرده اى. والسلام .

هنگامى كه حر نامه را خواند، رو سوى امام حسين و يارانش نمود و گفت:

اين نامه امير عبيدالله بن زياد است كه در آن به من دستور مى دهد در هنگام رسيدن نامه، بر شما سخت گيرم و در همين محل نگاه دارم. اين پيك اوست كه به او دستور داده از من جدا نگردد تا خبر بياورد فرمان او را اطاعت كرده ام.

«يزيد بن زياد بن مهاصر» مكنّى به «ابوالشعثاء الكندى» كه يكى از ياران امام بود،


1- حياة الامام الحسين عليه السلام، ج 3، ص 92.

ص: 76

نگاهى به پيك ابن زياد كه يكى از افراد قبيله كنده بود، انداخت و او را شناخت. به او گفت: «آيا تو مالك بن نسر البدى نيستى؟» گفت: «آرى» . ابوالشعثاء گفت: مادرت به عزايت بنشيند، اين چه پيغامى است كه با خود آورده اى؟ مالك گفت: «چه پيغامى آورده ام؟ من از امام خود پيروى كرده ام و به بيعت خود وفادارم» . ابوالشعثاء گفت:

از خداى خود سرپيچى كرده اى و از امامى اطاعت مى كنى كه باعث زيان و هلاك تو مى شود. تو آتش و بدنامى را براى خود به ارمغان آورده اى؛ چرا كه خداوند - تبارك و تعالى - مى فرمايد: (وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لاَ يُنْصَرُونَ) «و آنان را رهبران و اماماني قرار داديم كه مردم را به سوي آتش فرا مى خوانند و در روز قيامت ياري نخواهند شد» . (قصص: 41) آري حق با توست، او امام توست.

سيد بن طاووس مى نويسد: سپس امام برخاست و براى ياران خود خطبه خواند و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر فرمود:

امرى پيش آمده است كه به خوبى مى بينيد؛ به راستى دنيا دگرگون شده است؛ زشتى هاى خود را آشكار كرده است، از نيكى هايش روى گردانده و پيوسته بر خلاف مراد انسان رفتار مى كند و از آن نمانده مگر ته مانده اى همانند آبى كه ته ظرفى بماند و آن را دور بريزند و يا چراگاه نامناسبى كه مرتع خشكيده است. مگر نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل پرهيز نمى گردد؟ در چنين حالتى اگر مؤمن آرزوى مرگ كند، محق خواهد بود و به راستى كه من مرگ را سعادت و زندگى با ستمگران را غير از ننگ و خفت نمى دانم.

سپس از جاى خود برخاست و سوار اسب شد و خواست با يارانش به سويى برود، ولى به هر سويى كه مى رفت، لشكريان حر او را از راه باز مى داشتند، تا به كربلا رسيدند و اين واقعه در روز دوم محرم اتفاق افتاد. چون آن حضرت به كربلا رسيد،

ص: 77

پرسيد: «نام اين منطقه چيست؟» گفتند: «كربلا» . آن حضرت فرمود:

همين جا فرود آييد. به خدا سوگند كه اين محل، جاى فرود آمدن ما و جاى ريخته شدن خون ماست. به خدا سوگند كه اينجا، مدفن و آرامگاه ماست، جايگاه اسير شدن اهل بيت و حرم ماست و جدم اين سخن را به من گفته است. (1)

و) نظرى درباره حر

«شيخ محمد مهدى شمس الدين» در كتاب خود «انصار الحسين عليه السلام» (2)مى نويسد:

نوع گفتار برخى از ارباب مقاتل و نويسندگان به خواننده چنين القا مى كند كه حر از هنگام ملاقات با امام حسين عليه السلام تحت تأثير ايشان بوده و اين در حالى است كه ما در اين مورد شك داريم و معتقديم كه اين گونه سخن گفتن، به علت تأثيرپذيرى ارباب مقاتل از ديدگاه روحى - روانى حر و همچنين از تحول و روى گردانى حر از لشكر ابن زياد به سوى امام حسين عليه السلام در پايان كار سرچشمه مى گيرد.

ديدگاه ما در اين كتاب با احترام به ديدگاه علامه شيخ محمد شمس الدين، برخلاف آن است؛ زيرا دلايل و شواهد موجود، بر خلاف نظر ايشان گواهى مى دهد و اين دلايل عبارت است از:

يك - خواندن نماز جماعت به امامت امام حسين عليه السلام كه پيشتر شرح داده شد.

دو - پاسخ محترمانه حر به اين سخن امام كه به او فرمود: «مادرت به عزايت بنشيند» .


1- اللهوف على قتلى الطفوف، سيد بن طاووس، ص 138.
2- انصار الحسين عليه السلام، ص 73.

ص: 78

سه - اين پيشنهاد حر به امام حسين عليه السلام كه: «راهى را در پيش بگير كه نه به كوفه برود و نه به سوى مدينه بازگردد» .

چهار - ابن زياد پيك خود را فرستاد تا جاسوس حر باشد و او را تحت نظر بگيرد و شاهد اجراى دستورهاى او باشد.

اين شواهد نشان مى دهد كه حر از همان لحظه نخست به امام حسين عليه السلام گرايش داشت.

ز) توبه حر

يكى از مزاياى واقعه كربلا، تنوعى است كه همه صفات و ويژگى هاى انسانى را دربرگرفت تا از اين حادثه، واقعه اى منحصر به فرد بسازد كه بتواند به تمامى اهداف ارزشمند، جامه عمل بپوشاند. از اين رو، مى بينيم كه در اين واقعه، بالاترين ويژگى، رهبرى حكيمانه و شجاعانه و همچنين ارزش هاى بشرى نظير جانبازى و ايثار در امام حسين عليه السلام متجلى بوده و از وى نمادى گران بها و جاودانه براى شهادت مى سازد تا آنجا كه در جامعه مسلمانان به «سيد و سرور شهيدان» معروف مى گردد. از ميان جوانان نيز مى توان جوانمرد هاشمى على اكبر عليه السلام را نام برد كه توانست به خوبى رسالت محمدى را زنده نمايد.

از نوجوانان نيز مى توان به قاسم بن الحسن عليه السلام اشاره كرد كه الگويى است در راه جانبازى كه خون رگ هايش به دستانش رنگى حناگونه داد. همانند جوانان، در بين اين شهدا، مى توان پيران كهنسال و موقر را نيز ديد كه از افرادى چون حبيب بن مظاهر اسوه اى براى پيرمردان مجاهد مى سازد. مى توان نوزادى به خون نشسته را در على اصغر شيرخوار متجلى ديد. مبارزه و اسارت زنان و دفاع خالصانه آنان در تمام مراحل نبرد به چشم مى خورد. در كربلا صفات برجسته بشرى مانند علاقه فراوان عابس، حكمت و

ص: 79

خردمندى زهير و پرهيزكارى و عبادت برير تجلى مى يابد.

نيز توبه حربن يزيد رياحى كه گوياى بارز جهاد در مقابل نفس اماره، پشيمانى واقعى، توبه حقيقى و بيدارى وجدان در انتخاب موقعيت برتر مى باشد، در زيباترين شكل قابل مشاهده است؛ چرا كه اين موضع شجاعانه و شرافتمندانه در پى درگيرى بزرگى بود كه در درون حر اتفاق افتاد و آن هنگامى بود كه خطبه امام حسين عليه السلام را شنيد، اينجا بود كه وجدان را مى شد لمس كرد؛ وجدانى كه در حقيقت جوهره اين واقعه بود.

حر در اين مرحله با نفس آزمند و علاقه مند به مظاهر دنيوى و جلوه هاى رنگارنگ آن درگير بود و اين پرسش بزرگ را در ذهن داشت كه در مقابل امام حسين عليه السلام بماند و جايگاه اجتماعى خود را نگه دارد يا به ياران امام بپيوندد و از آن جايگاه برجسته اجتماعى، نزديكى به نظام حاكم و فرماندهى هزار سواركار، هديه هاى گرانبهايى كه قرار بود به شركت كنندگان در جنگ با امام حسين عليه السلام داده شود محروم گردد؟ او يقين داشت كه يارى نكردن امام تباهى و زيانى آشكار است و در قلب خود محبت حسين عليه السلام را مى پروراند. از ابتدا هم رغبتى به اين جنگ نداشت و در دل آرزو داشت كه برخوردى با امام نداشته باشد. دليل اين هم آن بود كه نمى خواست خود را در وضعيتى نامناسب قرار دهد؛ زيرا به خوبى مى دانست امام كيست و چه رسالتى دارد. در مدتى كه با آن حضرت بود، به بزرگ منشى او آگاه شده بود و اينها همه باعث شد تا آخرين كشمكش ها در او شكل گيرد و صداى هاتفى كه پيش از خروج از كوفه به او ندا داده بود (اى حر، تو را به بهشت بشارت باد) برايش روشن گردد. بدين گونه حر به نداى وجدان خود پاسخ داد و مسيرى سرشار از خير و بركت در پيش گرفت و اين انتخاب در اثر انقلاب شديد درونى روى داد و لرزه هاى آن بر اندام وى نيز آشكار گرديد. از اين رو قبل از آغاز جنگ، رو به عمربن سعد نمود و گفت: خداوند تو را

ص: 80

اصلاح نمايد، آيا مى خواهى با اين مرد بجنگى؟

ابن سعد پاسخ داد: «آرى به خدا؛ چنان جنگى كه در كمترين حالتش سرها قطع گردد و دست ها بريده شود» . حر گفت: «آيا با آنچه كه مى گويد، موافق نيستيد؟»

ابن سعد گفت: «اگر كارها در دست من بود، با پيشنهاد وى موافقت مى كردم، ولى امير تو از اين كار خوددارى مى كند» .

حر مطمئن شد كه آنان در كار خود جدى اند و با جنگ با امام حسين عليه السلام مصمم مى باشند. حر از او جدا شد و در حالى كه لرزه بر اندامش افتاده بود، از لشكر كناره گرفت. مهاجر بن اوس، يكى از لشكريان ابن زياد او را در اين حالت ديد و با تعجب از او پرسيد:

به خدا سوگند كه رفتار تو عجيب است، قبلاً رفتارى اين گونه از تو نديده بودم. اگر از من مى پرسيدند كه شجاع ترين فرد كوفه كيست، تو را نام مى بردم. حال بگو اين چه رفتارى است كه از تو مى بينم؟

حر گفت: «به خدا سوگند، خود را بين بهشت و جهنم مى بينم و به خدا سوگند كه بر بهشت چيزى برنخواهم گزيد، حتى اگر تكه تكه و سپس سوزانده شوم» .

اسب خود را به سوى خيمه گاه امام حسين عليه السلام راند. با خجالت سر به زير انداخت و همچنان كه نزديك مى شد، مى گفت: «بارخدايا، به سوى تو توبه مى كنم كه دل دوستان تو و فرزندان پيامبرت را لرزاندم. اى اباعبدالله، من توبه مى كنم، آيا توبه من پذيرفته مى شود؟» سپس از اسب فرود آمد و با چشمانى گريان در برابر امام ايستاد و ادامه داد:

يابن رسول الله (ص) من همانم كه از بازگشت شما به مدينه جلوگيرى كردم و شما را مجبور كردم كه در اين مكان فرود آييد، به خدا سوگند كه پروردگارى جز او نيست، گمان نمى كردم كه جسارت اين قوم به اندازه اى برسد كه پيشنهاد شما را نپذيرند و در تجاوز به اينجا برسند. به خود گفتم: در برخى از كارهاى اين

ص: 81

قوم، از آنان پيروى مى كنم تا گمان نكنند كه از آنان سرپيچى مى كنم، به اين اميد كه آنان برخى از پيشنهادهاى شما را بپذيرند. به خدا سوگند اگر مى دانستم كه آنان سخنان شما را نخواهند پذيرفت، در كنار آنان نمى ماندم. اكنون به نزد تو آمده ام و به درگاه خدا توبه مى كنم و با جان خود از تو پيروى خواهم كرد تا آن لحظه كه در برابر شما به شهادت برسم. آيا توبه من پذيرفته خواهد شد؟

امام در پاسخ او فرمود: «بله، خداوند توبه تو را خواهد پذيرفت» . (1)

حر گفت:

اگر سواره باشم بهتر از پياده مى توانم ياريت كنم. اجازه دهيد كه سوار اسبم شوم و به جنگ آنها بروم و ساعتى با آنان بجنگم. سپس پياده مى شوم و تا لحظه شهادت با آنان مى جنگم.

امام حسين عليه السلام فرمود: «خداى تو را رحمت كند، هر جور كه مى خواهى رفتار كن» . (2)

برخى از تاريخ نويسان گفته اند كه سى سوار همراه حر به لشكر امام حسين عليه السلام پيوستند. از جمله اين تاريخ نويسان ابن كثير دمشقى است كه اين موضوع را در كتاب «البداية و النهاية» آورده است، ولى با پيگيرى و دقت در ساير منابع تاريخى معتبر، اثرى كه اين موضوع را تأييد كند، نيافتم و علاوه بر آن، «شيخ محمد مهدى شمس الدين» در كتاب خود «انصار الحسين عليه السلام» (3)مى گويد:

به تحقيق در نزد ما ثابت نشده است كه كسى به همراه حر به لشكر امام حسين عليه السلام ملحق شده باشد حتى على فرزند حر، مصعب بن يزيد برادر حر و غلامش عروه نيز با او نبودند.


1- مقتل الخوارزمى، خوارزمى، ج 2، ص 13.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 626.
3- انصار الحسين عليه السلام، ص 84.

ص: 82

سپس حر از امام اجازه خواست تا لشكر دشمن را نصيحت كند كه به صلاح و كار نيك بازگردند و از كار خود توبه كنند. امام به او اجازه داد. حر به ميدان آمد و با صداى بلند گفت:

اى مردم كوفه، مادرتان در سوگتان بگريد! اين بنده صالح خدا را فرا خوانديد و هنگامى كه به سوى شما آمد، دست از يارى او برداشتيد؟ شما كه مى گفتيد در يارى او با دشمنانش خواهيد جنگيد. اكنون گرداگرد او جمع شده ايد و مى خواهيد او را بكشيد؟ راه نفس كشيدن را بر او بسته ايد و از هر سو محاصره اش كرده ايد و از رفتنش به شهرها و سرزمين هاى الهى كه خود و اهل بيتش در امان باشند، جلوگيرى مى كنيد. اكنون او همچون اسيرى است كه در دستان شما گرفتار شده؛ نه مى تواند سودى به خود برساند و نه زيانى را از خود دور كند. آب فرات را كه يهود و نصارى و مجوس از آن مى آشامند و سگان و خوك هاى عراق در آن مى غلتند، بر روى او و زنان و كودكان و يارانش بسته ايد، تا جايى كه تشنگى آنان را از پاى درآورده است. چه بد رعايت محمد (ص) را درباره فرزندانش كرديد! خدا در تشنگى محشر، شما را سيراب نكند، اگر از اين كار خود توبه نكنيد و دست نكشيد. (1)

«علامه شيخ باقر شريف قرشى» آورده كه برخى لشكريان يزيد چون سخنان حر را شنيدند، دچار كشمكشى درونى شدند و يقين كردند كه كار آنان باطل است، ولى شيطان بر دل هاى آنان چيره شده بود و تسليم هواهاى نفسانى خود بودند و به دنيا طمع ورزيدند. از اين رو، در پاسخ حر، به سوى او تيراندازى كردند. حر به سوى امام رفت و از او اجازه جنگ گرفت. امام نيز اجازه جنگ داد. (2)


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 627.
2- حياة الامام الحسين عليه السلام، ج 3، ص 213.

ص: 83

در مقام و عظمت حربن يزيد رياحى در نزد شيعيان، همين بس كه آيت الله ميرزا محمد تقى شيرازى (1)هنگام زيارت حر، خم مى شد و آستانةةة در حرم مطهر حر را مى بوسيد. (2)

ح) شهادت حر

«ابى مخنف» روايت مى كند كه يكى از لشكريان ابن زياد به نام «يزيد بن سفيان الثغرى» با حر اختلاف داشت. به همين علت گفت: «به خدا سوگند اگر ببينم كه حر به ميدان آمده است، به مصاف او خواهم رفت» . (3)

زمانى كه مردم مشغول جنگ بودند، حر بن يزيد به آنان يورش مى برد و اين شعر «عنترة بن شداد» را مى خواند:

ما زلت أرميهم بثغرة نحره

و لبانه حتي تسربل بالدم (4)

همچنان به سويشان تيراندازى مى كردم تا از خون لبريز گرديد.

حربن يزيد رياحى و يزيد بن سفيان دشمنى ديرينه و ريشه دارى داشتند. حصين بن تميم تميمى از فرصت استفاده كرد به او گفت: «اين همان حر است كه در آرزوى كشتن او بودى» . يزيد بن سفيان با اين سخن تحريك شد و به حر حمله كرد. حر نيز پاسخ حمله او را داد و او را به قتل رساند. در همين هنگام ايوب بن مشرح خيوانى تيرى به اسب حر زد و اسب حر از پاى افتاد. حر شمشير به دست از اسب چون شيرى به پايين پريد. ابومخنف مى گويد: «هيچ دلاورى را نديدم كه در ميدان جنگ اين گونه جولان دهد» . سپس ادامه


1- شيخ محمد تقى فرزند ميرزا على شيرازى حائرى معروف به ميرزاى شيرازى، از رهبران برجسته شيعيان در روزگار خويش بود كه در سال 192٠ ميلادى قيام شيعيان عراق را در مقابل انگليسى ها رهبرى كرد.
2- أدب الزائر لمن أم الحائر، عبدالحسين امينى، ص 5٠.
3- إبصار العين فى انصار الحسين عليه السلام، ص16٠.
4- تاريخ الطبرى، ج5، ص 434.

ص: 84

مى دهد و مى گويد: «هنگامى كه حبيب بن مظاهر به شهادت رسيد، حر پياده مشغول جنگ بود و از همه طرف آنان را قلع و قمع مى نمود و اين رجز را مى خواند:

اني أنا الحر ومأوى الضيف

اضرب في أعناقكم بالسيف

عن خير من حل بلاد الخيف

اضربكم و لا أرى من حيف (1)

من حُرّم، پناهگاه و ميزبان ميهمان هايم هستم. گردن شما را با شمشير مى زنم و از بهترين كسى كه به سرزمين كربلا وارد شده حمايت مى كنم. شما را با شمشير مى زنم و هيچ افسوس و باكى از شما ندارم.

سپس جنگى دليرانه و شهادت طلبانه آغاز كرد و همچون كسى كه عاشق ديدار پروردگار خويش است و از مرگ هراسى ندارد، مى جنگيد. در كنار او زهير بن قين نيز مى جنگيد و هرگاه يكى از آنها در محاصره دشمن قرار مى گرفت، ديگرى او را از محاصره بيرون مى آورد. مدتى بدين گونه پيكار كردند تا عاقبت گروهى از لشكريان ابن زياد دسته جمعى با شمشير و نيزه به آنان يورش بردند و حر را به شهادت رساندند. پس از شهادت حر، امام حسين عليه السلام بر بالين او حاضر شد و خون را از چهره او پاك كرد و فرمود: «تو آزاده اى، همان طور كه مادرت تو را ناميد، تو در دنيا و آخرت آزاده اى» . (2)

يكى از اصحاب امام و بنا به قولى على اكبر عليه السلام در سوگ حر اين ابيات را سرود:

لنعم الحر حر بني رياح

صبور عند مشتبك الرماح

ونعم الحر إذ فادى حسيناً

و جاد بنفسه عند الصباح (3)

چه نيكو آزاده اى است حر كه از قبيله بنى رياح است. او در هنگام درگيرى با


1- فتوح، ابن اعثم، ج 5، ص101.
2- بحارالانوار، ج 18، ص 513.
3- بحارالانوار، ج 18، ص 513.

ص: 85

نيزه ها بردبار بود و چه نيكو آزاده اى است حر كه جان خود را صبح هنگام فداى امام حسين عليه السلام كرد.

ط) زمان پيوستن حر

در كتاب «اللهوف» (1)آمده است: حر هنگامى كه امام حسين عليه السلام فرياد برآورد:

«آيا كسى هست كه ما را به خاطر خدا يارى دهد؟ آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا (ص) دفاع كند؟» به ياران آن حضرت پيوست. «خوارزمى» نيز در كتاب «مقتل» خود از اين نظر پيروى مى كند.

در مورد اين سخن راوى كه مى گويند حر به امام حسين عليه السلام گفت:

من اولين كسى بودم كه راه را بر شما بستم، پس به من اجازه بدهيد اولين كسى باشم كه به خاطر شما كشته مى شوم تا شايد بتوانم از كسانى باشم كه فرداى قيامت با جدت رسول خدا (ص) مصافحه كنم.

سيد ابن طاووس مى گويد: «منظور وى اين بوده كه پس از اين بگذار من اولين شهيد باشم، زيرا كه پيش از او گروهى به شهادت رسيده بودند» .

در «بحارالانوار» (2)نيز چنين آمده است، ولى محقق در همان منبع صفحه 137 آورده كه حر قبل از شروع جنگ و دقيقاً در زمانى كه لشكريان ابن زياد از كوفه به قصد كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش رسيدند، توبه كرد و از همراهى با آنان روى گرداند و به لشكريان امام حسين عليه السلام پيوست.

اگر دقيق تر به روايت سيدبن طاوس و خوارزمى توجه كنيم، درمى يابيم كه از نظر پيوستگى اختلاف آشكارى بين اين روايت و واقعيت هاى تاريخى وجود دارد. بر فرض


1- اللهوف على قتلى الطفوف، ص 159.
2- بحارالانوار، ج 18، ص 523.

ص: 86

كه حر پس از آغاز جنگ به امام پيوسته است، پس چرا بايد از عمربن سعد بپرسد: «آيا تو قصد دارى با اين مرد بجنگى؟» پرسيدن اين پرسش پس از آغاز جنگ، چندان منطقى به نظر نمى رسد.

پس مى توان نتيجه گرفت:

اوّلاً: زمان پيوستن حر به امام حسين عليه السلام با توجه به روايت «طبرى» در «تاريخ طبرى» (1)، «ابن اثير» در «تاريخ كامل» (2)و «علامه مجلسى» در «بحارالانوار» (3)، پيش از شروع جنگ بوده است و جنگ پس از اجازه گرفتن حر از امام حسين عليه السلام و پس از تمام شدن خطبه حر در برابر لشكر ابن سعد آغاز شده است؛ چرا كه ابن سعد پس از خطبه حر ترسيد تا مبادا لشكريان تحت تأثير سخنان حر قرار گيرند. به همين دليل با پرچم خود پيش آمد و تيرى در كمان گذاشت و به سوى خيمه گاه امام عليه السلام پرتاب كرد و گفت: در نزد يزيد شهادت دهيد من اولين كسى بود كه تير انداختم.

ثانياً: آرزوى حر اين بود كه اولين شهيد ياران امام حسين عليه السلام باشد، ولى بنا به گفته مورخان كه پيشتر نام آنان آورده شد، اين آرزو تحقق نيافت و همان گونه كه آنان گفته اند، حر پس از شهادت حبيب بن مظاهر وارد ميدان شد و پس از آنكه لشكريان ابن زياد اسب او را هدف قرار دادند، از اسب فرود آمد و پياده به جنگ ادامه داد و به گفته «علامه مجلسى» در «بحارالانوار» (4)، اين رجز را مى خواند:

أني أنا الحر و نجل الحر

أشجع من ذي لبد هزبر

ولست بالجبان عندالكر

لكنني الوقاف عند الفر

من آزاده و فرزند آزاده ام. در ميدان جنگ از شير ژيان دليرتر و شجاع ترم و


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 637.
2- الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 3، ص518.
3- بحارالانوار، ج 18، ص 512.
4- بحارالانوار، ج ، ص 513.

ص: 87

هيچ گاه در هنگام حمله ترسو و زبون نبوده ام، و در هنگام فرار ديگران، در جاى خود استوار مانده و مقاومت مى كنم.

به نظر من اولين شهيد، پس از درخواست كمك امام حسين عليه السلام در حمله اول، «يزيدبن زياد بن مهاصر كندى» مكنّى به «ابوالشعثاء» است كه پيشتر از ياران ابن سعد بود (1)؛ زيرا «سيد محسن امين» در كتاب «اعيان الشيعه» (2)ذكر مى كند كه پس از آنكه لشكريان يزيد درخواست كمك امام عليه السلام را رد كردند، يزيدبن زياد به اين درخواست پاسخ مثبت داد و به ياران امام پيوست و پس از اخذ اجازه از او به ميدان جنگ رفت و اين رجز را خواند:

أنا يزيد و أبي مهاصر

أشجع من ليث بغيل خادر

يا رب إني للحسين ناصر

ولأبن سعد تارك و هاجر

من يزيدم و پدرم مهاصر است و از شير درنده شجاع ترم. بار خدايا من به يارى امام حسين عليه السلام شتافته ام و از ابن سعد روى گردان شده ام.

وى كه تيرانداز ماهرى بود، جلوى امام حسين عليه السلام زانو زد و يك صد تير به سوى لشكريان ابن زياد پرتاب كرد كه فقط پنج تير به هدف اصابت نكرد. چون تير مى انداخت، امام مى فرمود: «خداوندا، تيرهاى او را به هدف بنشان و در ازاى اين كار بهشت را به او ارزانى دار» و اين گونه با تير، گروهى از ياران ابن سعد را كشت و اولين شهيد از ياران امام حسين عليه السلام بود. پس از وى، ديگر ياران امام يكى پس از ديگرى به ميدان مى رفتند و مى جنگيدند. اين مطلب را ابن اثير نيز در كتاب «الكامل فى التاريخ» (3)آورده است. از اين رو، نمى توان در مورد زمان پيوستن حر قبل از بروز جنگ و يا


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 641.
2- اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 2، ص 426.
3- الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 526.

ص: 88

هم زمان با آن به اين نكته (اولين شهيد) استناد كرد.

ثالثاً: دقت در اين سخن «قرة بن قيس» ، كه مى گويد: «گمان كردم كه حر مى خواهد كناره گرفته و شاهد جنگ نباشد» و «علامه مجلسى» آن را در «بحارالانوار» (1)آورده است؛ چه اگر جنگ شروع شده بود، قره نمى توانست بگويد «كناره گيرد و شاهد جنگ نباشد» .

نقد و بررسى

برخى بر اين گمان اند كه امام عليه السلام چون در وضعيت دشوار و شرايط نامساعدى قرار داشت، به ظاهر توبه حر را پذيرفت؛ زيرا هرگز نمى توان توبه حر را پذيرفت و رفتار وى را با امام در راه رسيدن به كربلا و تا هنگام استقرار آن حضرت در كربلا فراموش كرد. به نظر اين گروه توبه او مقبول است، ولى درجه وى درجه رفيعى نيست.

اين ديدگاه پذيرفتنى و متناسب با جايگاه امام نيست؛ زيرا اخلاق اهل بيت عليهم السلام بخشش گنهكار است و آنان دعوتگران به سوى خدا و درهاى رحمت پروردگارند. از طريق آنان رحمت و لطف الهى به بندگان مى رسد، و يكى از مهم ترين اخلاق پسنديده آنان، بخشش گنهكاران و پذيرش توبه كسانى است كه در حق آنان ستم روا داشتند، به ويژه حر كه نه فقط توبه كرد، بلكه در يارى امام حسين عليه السلام و در كنار آن حضرت جنگيد و جان خود را براى پيروزى دين خدا و رسالت پيامبر بزرگوار اسلام از دست داد. امام حسين عليه السلام نيز نه فقط توبه او را پذيرفت، بلكه هنگام شهادت، بر جنازه پاكش حاضر شد و به سوگوارى پرداخت و فرمود: «تو آزاده اى، همان طور كه مادرت تو را ناميد. تو در دنيا آزاده و در آخرت خوشبخت خواهى بود» و «شيخ عبدالحسين الأعسم» درباره حر چنين سروده است:


1- بحارالانوار، ج 18، ص 511.

ص: 89

ألا يا زائر بالطف قبراً

لقد ربحت لزائره التجاره

أشر للحر من بعد و سلم

فإن الحر تكفيه الاشاره

اى كسى كه به زيارت كربلا مى روى، بدان كه تجارت اين زيارت پر سود است و پس از آنكه زيارت كردى، رو به قبر حر كن و او را از دور زيارت كن كه زيارت حر با يك اشاره و از راه دور كافى است.

«شيخ جواد الهر كربلائى» جواب او را با اين ابيات داده است:

زر الحر الشهيد و لا تؤخر

زيارته علي الشهداء و قدم

ولا تسمع مقالة أعسمي

أشر للحر من بعد و سلم

حر شهيد را زيارت كن و زيارت اورا به تاخير نينداز، بلكه زيارت او را بر ساير ياران شهيد امام حسين عليه السلام مقدم دار، و به گفته أعسمى شاعر توجه نكن كه مى گويد از دور به سوى حر اشاره كن و او را زيارت كن.

«علامه سيد محمد باقر طباطبايى» نيز درباره حر اين ابيات را سروده است:

زر الحر الشهيد فدته نفسي

فأن الحر أهل للزيارة

فقد و الله نال الأجر من قد

تعني نحو مرقده و زاره

و لا تك منه في شك و ريب

فإن السبط قد قبل اعتزاره

و لما ان اتاه مستجيراً

منيباً من تجعجعه اجاره

و بشر أنه حر سعيد

فزال الشك من تلك البشارة

فلطف السبط كفر ما جناه

واطفأ ناره و أزال عاره

أشك فيه بعد اللطف يا من

يدور اللطف في العقبي مداره؟

أمير ساوم الدنيا بدين

فباع بنصرة الدين الإمارة

و تاجر ربه بالنفس طوع

وكل الربح في تلك التجارة

به أضحي حوارياً و أمسي

بنصرته لثأر الله ثأره

ص: 90

و ليس الحر عند الحر إلا

مزارُ مفرد عظم شعاره

فزره و استجر بالله فيه

فأن الحر باب للاجارة

به زيارت حر شهيد برو كه جان من فداى او باد و به درستى كه او مستحق زيارت است.

به خدا سوگند، هر كس در راه زيارت او به سختى راه و دشوارى مسير دچار گردد، به اجر زيارت دست يافته است.

درباره حر هيچ شك و ترديدى به خود راه نده؛ زيرا امام حسين عليه السلام عذر وى را پذيرفت.

هنگامى كه حر از كرده خود پشيمان شد و به سوى امام حسين عليه السلام پناه برد، امام او را پناه داد.

و به او مژده داد كه آزاده و خوشبخت است و با اين مژده امام عليه السلام، هر دودلى و ترديدى از بين رفت.

لطف و محبت امام حسين عليه السلام، گناهان او را پاك كرد و ننگ را از دامن حر زدود.

آيا نسبت به لطف و محبت امام حسين عليه السلام به او شك مى كنى، و حال آنكه در روز قيامت لطف و محبت همه در پيرامون وى خواهد بود؟

حر، امير و فرمانده اى بود كه دنيا را با دين عوض كرد. و براى يارى دين، فرماندهى خود را فروخت.

او در داد و ستدى نفس خويش را به خدا فروخت و دانست كه تمامى سود در اين داد و ستد است،

و بدين گونه از ياران مخصوص امام حسين عليه السلام گرديد و با يارى ثارالله، خود به خون بهاى الهى تبديل گرديد.

آرامگاه حر، آرامگاهى يگانه و منحصر به فرد است، از اين رو شايسته است كه

ص: 91

او را گرامى دارى،

پس به زيارت او برو و در آنجا به خدا پناه بر، به درستى كه آرامگاه حر محلى براى پناه بردن است.

ى) خاكسپارى حر

پس از رفتن ابن سعد و لشكريانش از كربلا، گروهى از بنى اسد كه در آن نزديكى بودند، به سوى كربلا آمدند و هنگامى كه بدان جا رسيدند و امام حسين عليه السلام و يارانش را در آن وضعيت مشاهده كردند، اقدام به خاكسپارى اجساد پاك آنان نمودند. آنان امام عليه السلام را جداگانه دفن كردند و حضرت على اكبر عليه السلام را پايين پاى پدر به خاك سپردند. حضرت عباس عليه السلام را در ساحل فرات و بقيه شهدا را در يك قبر دفن كردند. بستگان حر نيز او را همان جا كه به شهادت رسيد، دفن كردند. البته قبر تك تك شهدا به تفكيك مشخص نيست ولى بدون شك تمامى آنها در پايين قبر امام حسين عليه السلام واقع شده و حائر شريف به قبرستان احاطه دارد و قبر على اصغر عليه السلام نزديك ترين قبرها به امام حسين عليه السلام است. بنى اسد بر قبايل عرب افتخار مى كردند كه آنان بر امام و يارانش نماز خواندند و آنان را به خاك سپردند. (1)

«شيخ مفيد» در كتاب «الارشاد» مى گويد:

هنگامى كه ابن سعد از كربلا بيرون رفت، قومى از بنى اسد كه در نزديكى كربلا زندگى مى كردند به قتلگاه امام حسين عليه السلام و يارانش رفتند و بر آنان نماز خواندند، امام را در محل كنونى به خاك سپردند و سپس پسرش على بن الحسين عليه السلام ملقب به على اصغر (2)را در زير پاى امام و اجساد پاك ساير


1- كامل بهائى، عماد الدين طبرى، ج 2، ص 356.
2- شيخ مفيد، امام سجاد عليه السلام را على اكبر مى داند و معتقد است على بن الحسين كه در كربلا شهيد شد، على اصغر است.

ص: 92

شهداى كربلا - اهل بيت عليهم السلام و اصحاب - را زير پاى آن حضرت به خاك سپردند.

«شيخ مفيد» سپس به بيان قبر حضرت عباس عليه السلام پرداخته و پس از چند صفحه دوباره به موضوع برمى گردد و مى گويد:

و اما در خصوص ياران امام حسين عليه السلام كه با وى شهيد شدند بايد گفت كه آنها را پيرامون او به خاك سپرده اند و نمى توان تك تك قبر هر كدام از آنها را مشخص كرد، ولى شك نداريم كه حائر شريف به اجساد آنان احاطه دارد.

«شيخ نورى» گويد:

همه علما اين سخن را پذيرفته اند. همچنين درستى آن از معناى زيارت نامه ها نيز به دست مى آيد. پس بايد گفت همه شهداى كربلا به غير از حضرت ابوالفضل عليه السلام در پايين پاى آن حضرت به خاك سپرده شده اند. درباره حر در ميان علماى شيعه نظرى وجود ندارد، مگر اينكه حر نيز به همراه ساير شهداى كربلا به خاك سپرده شده است و از مقتل ها و زيارت نامه ها چنين برمى آيد كه وى در كنار ديگر اصحاب امام مدفون است. البته شهيد اول در الدروس بعد از ذكر فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام مى گويد: «هر كس كه به زيارت امام حسين عليه السلام مشرف شد، بايد پسرش على بن الحسين عليه السلام و ساير شهدا و برادرش حضرت عباس عليه السلام و حر بن يزيد را زيارت كند. . . الى آخره» و اين به روشنى نشان مى دهد كه قبر حر در آن زمان معروف و نزد شهيد اول معتبر بوده است و اين دليل براى تعيين مرقد وى بسنده است، ولى آنچه كه درباره سبب بيرون آوردن حر از ميان شهدا و دفن وى در محل فعلى مى گويند، ساخته و پرداخته جاعلان است. (1)


1- اللؤلؤ والمرجان، شيخ نورى، ص 136.

ص: 93

«شيخ عباس قمى» دراين باره مى گويد:

در مورد آرامگاه حر و عون در كتاب هاى معتبر زيارات چيزى نديده ام، ولى سرور عالمان و فقيهان، سيد مهدى قزوينى در كتاب خود، فلك النجات به مستحب بودن زيارت كسانى تاكيد مى كند كه همراه با امام به شهادت رسيدند، خواه آنان كه با آن حضرت در حرم حسينى به خاك سپرده شده اند و خواه آنان كه مانند حضرت عباس عليه السلام و حبيب و حر و مسلم بن عقيل و هانى بن عروه در كوفه و عون بن عبدالله بن جعفر كه در بيرون از حرم حسينى به خاك سپرده شده اند. اين سخن، به صراحت نشان مى دهد كه عون نيز همراه شهداى كربلا بوده است.

همچنين دليل ديگرى مبنى بر اينكه حر در بيرون شهر كربلا دفن شده است؛ مطلبى مى باشد كه صاحب كتاب حجة السعادة فى حجة الشهادة در فصل مربوط به پس از شهادت امام حسين عليه السلام مى نويسد: عمربن سعد در روز عاشورا و تا پايان روز بعد در كربلا بوده است و از گروهى افراد مورد اعتماد خود خواسته بود كه به نگهبانى از امام زين العابدين عليه السلام و دختران اميرالمؤمنين عليه السلام و باقيمانده زنان اسير كه تعدادشان بيست زن بود، بپردازند. در آن زمان امام زين العابدين عليه السلام 22 سال و امام محمد باقر عليه السلام چهار سال داشتند و هر دو در كربلا حضور داشتند و خداوند جان آنان را در اين واقعه حفظ فرمود. چون كاروان اسيران از كربلا بيرون رفت، قبيله بنى اسد كه در كنار رودخانه فرات سكونت داشتند، جنازه شهدا را ديدند كه بر روى خاك افتاده است. پس اقدام به دفن امام حسين عليه السلام كردند. حضرت على بن الحسين عليه السلام را در پايين پاى پدر و حضرت ابوالفضل عليه السلام را در محل شهادتش در كنار رودخانه فرات به خاك سپردند. سپس قبرى بزرگ كندند و ساير شهدا را در آن به خاك سپردند. (1)


1- اكثر علماى شيعه معتقدند كه امام سجاد عليه السلام پس از حضور و شناسايى شهدا و نماز خواندن بر آنان، اقدام به دفن شهدا كردند. (مترجم)

ص: 94

بستگان حر نيز وى را در محلى كه در آنجا به شهادت رسيد، دفن كردند و قبرى جداگانه براى وى ساختند. سند اين موضوع در كتاب كامل بهايى از تأليفات عالم جليل «حسن بن على طبرى» آمده است. با توجه به اينكه نتوانستم تمام بخش هاى كتاب كامل بهايى را به دست آورم و فقط بخش هايى از كتاب را خواندم، اين عبارت را در كتاب كامل بهايى پيدا نكردم، ولى هنگامى كه به دنبال معنى «نواويس» (1)در خطبه امام حسين بودم، يكى از منبرى هاى دانشمند مرا به آن، راهنمايى كرد و پس از مراجعه به شرح يكى از فرهنگ لغت هاى تركى براى يافتن معنى آن كلمه در اين خطبه امام كه در هنگام سفر به عراق فرموده: «كأنى بأوصالى تقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلاء» ؛ «گويى مى بينم كه گرگ هاى بيابان در منطقه اى بين نواويس و كربلا اندام مرا پاره پاره مى كنند» ، ديدم نويسنده محل دفن و سبب دفن حر را نوشته است و متن آن اكنون از خاطرم رفته است.

درباره تعيين مقام حر كافى است بگوييم كه شيخ شهيد در كتاب الدروس بعد از ذكر فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام، در ادامه زيارت مى گويد كه زيارت مى كنم فرزندش على بن الحسين عليه السلام و سپس ساير شهدا و سپس حضرت عباس عليه السلام و سپس حر بن يزيد رياحى و الى آخره. اين كلام، سخنى صريح و آشكارا نشان مى دهد قبر حربن يزيد رياحى در دوره شيخ شهيد معروف و شناخته شده بود و مكان قبر از ديدگاه شيخ شهيد معتبر و قابل قبول بوده است، و ما نمى خواهيم بيش از اين چيزى ذكر كنيم. (2)

«اعلمى» در «دائرة المعارف» گويد:

چون بنى اسد از دفن بدن ها در كربلا فارغ شدند، امام زين العابدين عليه السلام فرمود:


1- «نواويس» نام محل دفن حربن يزيد است كه در گذشته هاى دور به اين نام معروف بوده است.
2- هدية الزائرين و بهجة الناظرين، شيخ عباس قمى، ص 136.

ص: 95

«همراه من بياييد تا جسد حربن يزيد رياحى را دفن كنيم» ، سپس به سوى جسد حر رفته و ديگران نيز به دنبال وى به راه افتادند تا به نزد جسد رسيدند. امام زين العابدين عليه السلام فرمود: و اما تو! خداوند توبه تو را پذيرفت و آن هنگام كه جان خود را در راه فرزند رسول خدا دادى بر سعادت و خوشبختى تو بيفزود. (1)

در كتابخانه آستانه مقدسه حضرت ابوالفضل عليه السلام در كتابى خطى به نام «غاية المرام فى تاريخ محاسن بغداد دار السلام» ، نوشته علامه «ياسين بن خيرالله العمرى الخطيب الموصلى» درگذشته به سال 1233 ه. ق چنين آمده است: «مرقد حر شهيد در بيرون شهر كربلا واقع شده و مقام مشهورى بوده و داراى گنبد است و مردم به زيارت آن مى روند» . (2)

ك) توصيف آرامگاه حر

مرقد حر در زمينى مربعى شكل ساخته شده و از اتاق ضريح و رواق تشكيل شده است. اتاق ضريح حر در وسط قرار گرفته و چهارگوشه است و مساحت آن در حدود 58٠ متر مربع است. در وسط آن آرامگاه حر قرار دارد كه بر روى آن صندوقى مشبك و نقره اى قرار دارد. بالاى اتاق ضريح، گنبدى به قطر هفت متر بنا شده، كه ارتفاع آن تا كف اتاق حدود ده متر و از بيرون با كاشى پوشيده شده است. اين اتاق از سه طرف با رواقى ارتباط دارد كه ارتفاع سقف آن پنج متر است. قسمت جلويى ضريح، ايوان بزرگى وجود دارد كه طول آن 26 متر و عرض آن سه متر است و در جلوى آن طاق هاى متعددى وجود دارد و طاق وسطى آن بزرگ تر است. اين طاق ها بر روى ستون هايى


1- موسوعة كربلا، لبيب بيضون، ج 2، ص 287.
2- غاية المرام فى محاسن تاريخ بغداد دار السلام (نسخه خطى) ، ياسين العمرى الخطيب، ص22.

ص: 96

دايره شكل استوار است كه با كاشى پوشيده شده اند. پيرامون ضريح و ايوان هاى مرقد، صحنى وسيع وجود دارد كه از چهار طرف آن را احاطه نموده است و داراى اتاق هاى متعدد با ايوان هاى كوچك طاق دار است. اين اتاق ها و ايوان ها براى استراحت زايران مورد استفاده قرار مى گيرد.

صحن حر دو در براى رفت و آمد دارد كه يكى در ديوار جلو آرامگاه و ديگرى در ديوار چپ آرامگاه باز شده اند.

ل) تاريخچه آرامگاه

مرقد حر از حرم مطهر امام حسين عليه السلام حدود 5/6 كيلومتر فاصله دارد و مساحت كلى آن در حدود 75٠٠ متر مربع است.

«حمد الله مستوفى» در «نزهة القلوب» گويد: «در بيرون شهر كربلا قبر حر بن يزيد رياحى قرار دارد و حكايت وى مشهور است» . (1)

نخستين قبر از قبور اصحاب امام حسين عليه السلام در كربلا، قبر حربن يزيد رياحى است كه در سال 7٠2 ه. ق (13٠3م) توسط حمد الله مستوفى ساخته شد. (2)

دومين ساختمان در سال 914ه. ق توسط شاه اسماعيل صفوى بناشد. شاه اسماعيل پس از آن كه در سال 914ه. ق شهر بغداد را فتح كرد، فرداى آن روز به قصد زيارت حرم مطهر امام حسين عليه السلام به كربلا رفت كه شنيد برخى از شيعيان در مورد حر بدگمان اند. به سوى قبر حر رفت و دستور داد تا قبر وى را باز كنند. جنازه تازه حر را در قبر ديد و گويى هم اكنون كشته شده است. بر سر او دستمالى بسته شده بود كه امام حسين عليه السلام با دست مباركش بر روى پيشانى حر بسته بود. خواست تا آن را براى


1- مشاهد العترة الطاهرة، عبدالرزاق كمونه الحسينى، ص 187.
2- دراسات حول كربلاء و دورها الحضارى، قيس جواد عزاوى ونصيف الجبورى، ص 14٠.

ص: 97

تبرك بردارد. دستور داد آن دستمال را باز كردند؛ خون از زخم پيشانى حر سرازير شد. زخم را با دستمال ديگرى بستند، ولى نتوانستند جلوى خون ريزى را بگيرند. آنان دريافتند كه خون ريزى را فقط با دستمال قبلى مى توان متوقف كرد. پس شاه اسماعيل براى تبرك و تيمن، تكه اى از آن را برداشت و باقى آن را بر روى زخم پيشانى حر بستند و خون ريزى متوقف شد. با اين حادثه اعتقاد شاه اسماعيل و آنها كه اين ماجرا را ديدند، درباره حر فزونى گرفت. جسد مطهر حر را به قبر بازگرداندند و شاه اسماعيل دستور داد كه قبر او را بازسازى كنند و خادمى براى آن تعيين نمود و موقوفاتى را نيز به آن اختصاص داد. (1)

آن تكه دستمال مبارك، اكنون در شهر اصفهان در خانه فرزندان و بازماندگان سلسله صفوى وجود دارد و به ارث دست به دست مى گردد. چون به دست كسى از وارثان برسد، به بركت آن، بر مقام وى افزوده مى گردد و ثروت و نعمت به وى رو مى كند. اين موضوع مشهور است و براى به دست آوردن آن رقابتى شديد وجود دارد. (2)

عارف ربانى «حاج محمد حسن اصفهانى» از علماى اصفهان گويد:

چندى قبل به زيارت تارهايى از اين پارچه مشرف شدم. اين پارچه بافته شده از خز و به رنگ سبز مغز پسته اى بود. از بركت آن عزت و ثروت به سوى من سرازير شد تا اينكه روزى در حمام از من دزديدند. من ناراحت شدم و از آن روز به بعد حال و روز من رو به تباهى رفت. (3)

ساختمان سوم مرقد توسط «آقا حسين خان شجاع سلطانى همدانى» در سال 133٠ه. ق ساخته شد. اين موضوع را «سيد ابراهيم زنجانى» در كتاب «جولة فى


1- الانوار النعمانية، نعمت الله جزائرى، ج 3، ص 263.
2- القول السديد بشأن الحر الشهيد، سيد محمد هادى حسينى خراسانى، ص 142.
3- القول السديد بشأن الحر الشهيد، سيد محمد هادى حسينى خراسانى، ص 142.

ص: 98

الاماكن المقدسة» (1)آورده است.

در سال 1382 ه. ق شخصى به نام «حسن على الوكيل» اقدام به بهبود شبكه برق مرقد نمود.

در سال 1389 ه. ق «حاج خضير» و «حاج حسن نجار» با تعدادى از بازرگانان بازار شورجه بغداد اقدام به بازسازى رواق ها و ايوان جلوى مرقد نمودند.

در سال 139٠ ه. ق ورودى اصلى مرقد توسط «محمد على الاشيقر» كاشى كارى شد.

در سال 1399 ه. ق برخى از بازرگانان اصفهان مرقد را آيينه كارى نمودند.

در سال 14٠1 ه. ق وزارت اوقاف عراق بخش هايى از مرقد را بازسازى كرد.

در سال 1417 ه. ق ورودى مرقد گسترش يافت و ديوارها مرمركارى شد. هزينه اين كار را خادمان مرقد پرداختند.

در سال 1418 ه. ق «سيد زهير هاشم احمد شبر» دستشويى هاى مرقد را توسعه داد و بازسازى كرد.

در سال 1426 ه. ق آستانه مقدسه امام حسين و آستانه مقدسه ابوالفضل عليه السلام اقدام به ساختن موتورخانه مرقد نمود و موتور برقى به قدرت 16٠٠ كيلووات و چهار دستگاه خنك كننده به وزن حدودى بيست تن و تعداد زيادى پروژكتور و پنكه سقفى و ساير لوزام برقى و فرش به مرقد اهدا نمودند.

در سال 1427 ه. ق در برنامه اى حساب نشده و بدون توجه به افكار عمومى و حفظ آثار فرهنگى، پس از سقوط صدام و با سركار آمدن حكومت جديد، ديوان وقف شيعى اقدام به تخريب كامل بنا نمود تا ساختمان جديدى براى آرامگاه حر بنا نمايد كه اين امر باعث اندوه بسيارى گرديد.


1- جولة فى الاماكن المقدسة، سيد ابراهيم زنجانى، ص 89.

ص: 99

5. مرقد سيد ابراهيم مجاب

الف) نام و نسب سيد ابراهيم

«سيد ابراهيم بن محمد عابد بن امام موسى بن جعفر صادق بن امام محمد الباقر بن امام على السجاد بن امام حسين بن اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليهم السلام» و ملقّب به «مجاب» است.

پدرش «محمد عابد» چهارمين فرزند امام موسى بن جعفر عليه السلام است. «اربلى» در كشف الغمه گويد:

روايت شده كه محمدبن موسى اهل نماز و وضو بود و در آغاز شب وضو مى گرفت و تا پاسى از شب نماز مى خواند. سپس اندكى مى خوابيد و از جاى برمى خاست. وضو مى گرفت و باز به نماز مى ايستاد و كار وى تا صبح چنين بود. (1)

راوى ادامه داده مى گويد:

هرگاه وى را مى ديدم، اين آيه خداوند - تبارك و تعالى - از ذهنم مى گذشت: (كَانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ) ؛ «آنان تنها اندكى از شب را به استراحت مى پرداختند» . (الذاريات:17)

در كتاب «الايمان» نوشته «سيد محسن امين عاملى» آمده است كه سلطان الواعظين «سيد محمد موسوى شيرازى» نقل كرده است كه:

محمد عابد با دو برادرش «سيد احمد» و «سيد علاء الدين» وارد شيراز شد و سپس از آنها جدا گرديد و به يكى از محله هاى شيراز رفته و در آنجا پنهان و به عبادت خداوند - تبارك و تعالى - مشغول شد تا عاقبت به مرگ طبيعى


1- كشف الغمة، الاربلى، ج 2، ص 765.

ص: 100

درگذشت. در محله سردزك كه محل سكونت تعدادى از شيعيان و دوستداران اهل بيت بود، سكونت اختيار كرد و فرزندانى از خود بر جاى گذاشت كه عالم ترين و پرهيزگارترين آنها، سيد ابراهيم مجاب بود. (1)

ب) رسيدن سيد ابراهيم به عراق

همان طور كه گفتيم محمد عابد به همراه برادرش سيد احمد (كه بعدها به شاه چراغ معروف شد) در دوران ولايتعهدى امام على بن موسى الرضا عليه السلام رهسپار ايران شد و قصد داشت كه خود را به شهر مرو در خراسان برساند، ولى مأمون عباسى در ماه صفر سال 2٠3 ه. ق امام رضا عليه السلام را در شهر طوس با خوراندن سم به شهادت رساند و دستور داد تا بنى هاشم را در تمامى سرزمين هاى اسلامى پيدا كنند و به قتل برسانند. به همين علت، بنى هاشم و از جمله سيد ابراهيم كه نابينا شده بود، فرارى شدند و وضعيت دشوارى را پشت سر گذاشته در سرزمين هاى مختلف پراكنده شدند. آنان هميشه خطر قتل و تبعيد را احساس مى كردند تا سرانجام سيد ابراهيم به شهركوفه رسيد و در آن ساكن شد. (2)

«سيد عبدالحسين آل طعمه» آورده است كه در نجف اشرف در ميان كتاب هاى خطى انساب، كتابى ديدم و فكر مى كنم كتاب «النفحات العنبرية فى انساب آل خيرالبرية» نوشته «سيد ابوالفضل محمد كاظم بن ابى الفتوح حسينى» ، از كتاب هاى خطى سال 891 ه. ق بود (3)در آن شرح حال سيد ابراهيم مجاب آمده بود و گفته بود كه او اولين كسى بوده كه از كوفه بيرون رفته و در كربلا سكونت اختيار كرده است.


1- شب هاى پيشاور، سيد محمد موسوى شيرازى، ص 46.
2- بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء، سيد عبدالحسين آل طعمه، ص 122.
3- بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء، سيد عبدالحسين آل طعمه، ص 122.

ص: 101

پس از كشته شدن متوكل عباسى به دست پسرش المنتصر در سال 247ه. ق، ممنوع بودن زيارت امام حسين عليه السلام از طرف حكومت بنى عباس برداشته شد و سيد ابراهيم مجاب از كوفه به كربلا مهاجرت نمود و در كنار قبر مطهر امام حسين عليه السلام سكونت گزيد. وى اولين علوى بود كه بعد از واقعه عاشورا در كربلا ساكن شد.

«سيد حسين صدر» در كتاب «نزهة أهل الحرمين فى عمارة المشهدين» (1)آورده:

تا آنجا كه من مى دانم خاندان ابراهيم مجاب ملقب به ابراهيم كوفى نابينا فرزند محمد عابد فرزند امام موسى عليه السلام، نخستين كسانى بودند كه در كربلا سكونت كردند و تا كنون كسى را نيافته ام كه پيش از آنان در كربلا ساكن شده باشد. (2)

ج) لقب مجاب

برخى از منابع تاريخى گفته اند كه وقتى سيد ابراهيم به زيارت قبر جدش حضرت على عليه السلام مشرف گرديد، بر او سلام كرد و جواب سلام از داخل قبر شريف به گوش رسيد. علاوه بر سيد ابراهيم، تمامى اطرافيانش نيز آن را شنيدند و در پى اين اتفاق، مردم به او احترام گذاشتند و او را بزرگ داشته به او لقب «مجاب» به معنى اجابت شده دادند. البته مشهورتر از اين روايت، روايت ديگرى است كه سيد محسن امين آن را بيان كرده و معتقد است سبب ملقب شدن وى به مجاب اين است كه گويند وى بر امام حسين عليه السلام سلام كرده و امام از داخل قبر مطهر پاسخش را داده است. خداوند به درستى اين روايت ها داناتر است.

«ابن زهره» نسّابه مشهور كه نقيب اشراف در شهر «حلب» بود، در كتاب خود «غايةالاختصار» (3)، آنجا كه از فرزندان سيد ابراهيم مجاب ياد مى كند، مى گويد:


1- نزهة اهل الحرمين فى عمارة المشهدين، سيد حسين صدر، ص 21.
2- تراث كربلاء، سيد سلمان هادى آل طعمه، ص 108.
3- غاية الاختصار، ابن زهرة، ص 89.

ص: 102

گويند بدين علت به مجاب معروف شده است كه جواب سلام خود را دريافت كرده است و گويند روزى كه به زيارت امام حسين عليه السلام آمد، عرض كرد: «السلام عليك اى پدر» و صدايى شنيد كه جواب داد: «و عليك السلام اى فرزند!» (1)

از اين رو «شيخ شرف الدين العبيدلى» نسابه مشهور در كتاب خود «تذكرة الانساب» گويد:

من أين للناس مثل جدي

موسي أو إبنه المجاب

اذ خاطب السبط و هو رمس

جاء به اكرم الجواب

مردم كجا مى توانند فردى همانند جد من موسى بن جعفر عليه السلام يا فرزندش سيدابراهيم مجاب بيابند؟ ! او كسى است كه امام حسين عليه السلام را در قبر مورد خطاب قرار داد و امام بهترين جواب را به او داد.

د) تصحيح انتساب

«سيد حسين صدر» در كتاب «نزهة أهل الحرمين فى عمارة المشهدين» (2)چنين مى گويد:

سيد بحر العلوم در كتاب فوائد رجاليه در انتساب مستقيم سيد ابراهيم مجاب به امام موسى بن جعفر عليه السلام اشتباه كرده و مى گويد كه او ابراهيم صاحب ابى السرايا است و اين اشتباهى آشكار است. (3)

«مامقانى» نيز همين اشتباه را تكرار نموده و مى گويد:

بنا به تصريح علماى انساب، امام موسى كاظم عليه السلام دو پسر به نام ابراهيم داشته كه


1- اعيان الشيعه، ج 3، ص 106.
2- نزهة اهل الحرمين فى عمارة المشهدين، ص 21.
3- تراث كربلا، ص 108.

ص: 103

يكى ابراهيم اكبر و دومى ابراهيم اصغر بوده اند. در عمدة الطالب براى آن حضرت، 23 پسر ذكر شده است. پنج نفر از آنان را نام مى برد كه فرزند نداشته اند و اختلافى در اين مورد نيست. سه نفر را نيز نام برده كه فرزند دختر از خود بر جاى گذاشته اند و پنج تن ديگر فرزندانى داشته اند كه در مورد آنان اختلاف است و از جمله آنان ابراهيم اكبر است. ده نفر از آنان نيز فرزندانى داشته اند كه در مورد آنان اختلافى نيست و از جمله آنان يكى ابراهيم اصغر است كه لقب او مرتضى و مادرش كنيزكى اهل نوبه به نام نجيبه و ملقب به ام ولد بوده است. اين ابراهيم فرزندان بسيارى داشته و قبر وى در رواق سيدالشهدا عليه السلام است و سيد رضى و سيد مرتضى از نسل وى اند. (1)

«مامقانى» در صفحه 49 كتاب نيز به اين موضوع اشاره نموده و اشتباه خود را اين گونه تصحيح مى كند:

برخى بر اين اعتقادند قبرى كه در گوشه شمال غربى رواق حرم مطهر امام حسين عليه السلام است، قبر ابراهيم اصغر، جد سيد رضى و سيد مرتضى است و من نيز پيشتر بر اين اعتقاد بوده ام، ولى با بررسى دقيق دريافتم كه ضريح مذكور متعلق به ابراهيم مجاب فرزند محمد عابد فرزند امام موسى كاظم عليه السلام است و افراد زيادى به اين موضوع اشاره كرده اند.

از جمله كسانى كه در حرم مطهر امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شده اند «ابو احمد حسين بن موسى بن محمد بن موسى بن ابراهيم بن موسى الكاظم عليه السلام» ، پدر «سيدرضى» و «سيد مرتضى» است. «ابن عنبه» در كتاب «العمدة» نقل مى كند كه او در سال 4٠٠ه. ق در سن نود و اندى در بغداد درگذشت و ابتدا در خانه خود به خاك سپرده شد. سپس جنازه وى به حرم مطهر امام حسين عليه السلام منتقل و در نزديكى قبر


1- تنقيح المقال فى علم الرجال، عبدالله مامقانى، ج 4، ص 412.

ص: 104

امام حسين عليه السلام دفن شد و قبر وى آشكار و معروف است. قبر وى به فاصله شش ذرع در پشت سر امام حسين عليه السلام قرار گرفته و در كنار جدش ابراهيم مرتضى فرزند موسى كاظم عليه السلام به خاك سپرده شده است.

از سوى ديگر، «سيد حسين صدر» در كتاب «نزهة الحرمين» (1)و «سيد بحر العلوم» در كتاب «رجال» مى گويند كه قبر سيد مرتضى و سيد رضى و پدرشان در محل معروف به ابراهيم مجاب است و اين ابراهيم جد سيد مرتضى و فرزند امام موسى كاظم عليه السلام است، ولى صاحب «ابوالسرايا» در حقيقت ابراهيم اكبر فرزند موسى بن جعفر عليه السلام است كه در بغداد درگذشته و در مقابر قريش در «كاظمين» به خاك سپرده شده است و جد سيدمرتضى، ابراهيم اصغر معروف به مرتضى فرزند امام موسى كاظم عليه السلام است. «ابن مهنا» در «تذكرة الانساب» آورده كه قبر وى در پشت سر امام حسين عليه السلام و در فاصله شش ذرعى وى قرار دارد.

همچنين سيد رضى «ابوالحسن محمد بن ابى احمد الحسين» در حرم امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شده و ابن عنبه در كتاب «العمدة» گويد كه سيد رضى در روز ششم محرم سال 4٠6 ه. ق فوت كرد. او ابتدا در خانه اش دفن گرديد و سپس جسدش به حرم مطهر امام حسين در كربلا منتقل و در كنار قبر پدرش به خاك سپرده شد و قبر وى ظاهر و آشكار است.

همچنين سيد مرتضى «على بن ابى احمد الحسين» در حرم مطهر امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شده است. ابن عنبه در كتاب «العمدة» گويد كه سيد مرتضى در سال 353ه. ق به دنيا آمد و در روز پانزدهم ربيع الاول سال 436 ه. ق در 84 سالگى در بغداد درگذشت و ابتدا در خانه اش دفن گرديد. سپس جسد مطهرش به كربلا منتقل و در كنار پدر و برادرش به خاك سپرده شد و قبور ايشان آشكار و ظاهر است.


1- نزهة الحرمين فى عمارة المشهدين، ص 22.

ص: 105

سيد مهدى قزوينى در كتاب «فلك النجاة» آورده كه جسد مطهر سيد مرتضى و سيدرضى به كربلا منتقل شده است. (1)

ه) مرقد سيد ابراهيم مجاب

«ابوالفضل محمد كاظم بن ابى الفتوح حسينى» نويسنده كتاب «النفحات العنبرية» ، و «جمال الدين عبدالله جرجانى» در «التقلية» تصريح كرده اند كه سيد ابراهيم مجاب در حرم مطهر امام حسين عليه السلام مدفون است.

«شيخ مهدى فتونى» در «كشكول» گويد:

قبر او در حرم مطهر امام حسين عليه السلام است و اين امر در سال دويست هجرى قمرى به وقوع پيوست و اين همان سالى است كه در آن ظاهر گرديد و بر منطقه جزيره مستولى شد و سپس در حرم مطهر امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد. (2)

قبر وى در قسمت شمال غربى در رواقى به نام خود وى در آستان مقدس حسينى معروف است. بر روى قبر او ضريحى كوچك و زيبا وجود دارد و مردم براى طلب حاجات خود به زيارت او مى روند.

6. امام نوح

اشاره

نام وى «ابو ايوب نوح بن دراج ابى الصبيح بن ابى على عبدالله نخعى كوفى» است كه در سال 182ه. ق درگذشته است. در كتاب تاريخ بغداد آمده است كه «ابوحسان بغدادى» روايت نمود و گفت: «ابومحمد نوح بن دراج نخعى در سال182ه. ق درگذشت. او


1- مشاهد العترة الطاهرة، سيد عبدالرزاق كمونه، ص 184.
2- مشاهد العترة الطاهرة، سيد عبدالرزاق كمونه، ص 184.

ص: 106

قاضى بخش شرقى بغداد بود» . (1)وى در ميان اعراب روستاهاى اطراف كربلا به «امام نوح» معروف بوده و به غير آن شناخته نمى شود. (2)«آل دراج» قبيله اى عراقى بود كه در كوفه مستقر بود و برخى از آنان در كربلا سكونت داشتند كه از جمله آنان مى توان نوح بن دراج را نام برد. وى در اواخر زندگى و پس از نابينايى در كربلا اقامت گزيد. برادر وى، راوى مورد اعتماد و جليل القدر، «جميل بن دراج» است كه در سرزمين «دجيل» ساكن بود و در همان جا درگذشت. آرامگاه وى در روستاى «طارميه» در نزديكى رودخانه دجله بين بغداد و سامرا قرار دارد و به قبر «شيخ جميل» معروف است. نوح بن دراج يكى از بزرگان شيعه در كوفه بود و از سوى هارون الرشيد عباسى به قضاوت «كوفه» منصوب شد. (3)پس از مدتى كه به قضاوت در كوفه اشتغال داشت، قاضى در بخش شرقى «بغداد» شد. سپس بركنار گرديد و «حفص بن غياث» جاى او را گرفت. (4)

«ابو زيد عمر بن شبه» روايت كرده كه: روزى «ابن ابى ليلى قاضى» حكمى صادر كرد و نوح بن دراج كه در مجلس حاضر بود به او هشدار داد. «ابن ابى ليلى» نيز در حكم خود انديشيد و از آن برگشت. «ابن شبرمه» در اين باره چنين سروده است:

كادت تزل بها من حالق قدم

لولا تداركها نوح بن دراج

لما رأى هفوه القاضي أخرجها

من معدن الحكم نوح أي إخراج


1- تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 13، ص 318.
2- مراقد المعارف، محمد حرزالدين، ج 2، ص 35٠.
3- مراقد المعارف، محمد حرزالدين، ج 2، ص 352؛ و گويد: نوح بن دراج كوفى ملقب به ابو محمد نخعى، از مواليان قبيله نخعى، فقيه و قاضى كوفه و سپس قاضى بخش شرقى بغداد بود كه نزد ابى حنيفه و ابن شبرمه و ابن ابى ليلى فقه آموخت و از آنان و أعمش و سعيدبن منصور و على بن حجر و گروهى ديگر روايت كرد. نابينا بود و به مدت سه سال به كار قضاوت مشغول بود. سپس تشيع او آشكار و از كار بركنار گرديد. همچنين صاحب سفينة البحار در ج 2، ص615، درباره او چنين گويد: وى از طرف هارون الرشيد قاضى كوفه و بصره شد و در قضاوت بر اساس قضاوت هاى حضرت على عليه السلام عمل مى كرد.
4- تاريخ بغداد، ج 13، ص 315.

ص: 107

نزديك بود كه پاى قاضى بلغزد، ولى نوح بن دراج از اين كار جلوگيرى كرد، نوح هنگامى كه لغزش قاضى را مشاهده كرد، توانست از معدن حكمت خويش، آن را تصحيح نمايد.

گويند كه قاضى «ابن شبرمه» بوده و نه «ابن أبى ليلى» و موضوع اين گونه بوده كه مردى ادعا كرد نخلستانى از آن وى است و شهودى آورد و آنان گواهى دادند كه نخلستان از آن اوست. ابن شبرمه از آنان پرسيد: «چند نخل در آن نخلستان وجود دارد؟» آنان گفتند: «نمى دانيم» . پس ابن شبرمه شهادت آن را نپذيرفت. نوح رو به او كرد و گفت: «تو در اين مسجد سى سال است كه قضاوت مى كنى و هنوز نمى دانى كه در آن چند ستون است!» قاضى چون اين را شنيد به مدعى گفت: «شهود خود را دوباره فراخوان» . سپس حكم كرد كه آن نخلستان به او بازگردد. (1)

«محمد بن قاسم بن خلاد» روايت مى كند كه: شريك، پسران زيادى داشت كه نوجوان و سركش بودند. روزى «وكيع بن جراح» به او گفت: «اى كاش آنها را ادب مى كردى» . شريك پاسخ داد:

آيا دراج، نوح را ادب كرده است؟ دراج، بافنده اى از قوم نبط (در مصر) بود كه چهار پسر داشت و تمامى آنها به مسند قضا رسيدند و نوح بن دراج به مسند قضا در كوفه رسيد. (2)

«ابوبكر حميدى» از «سفيان» روايت مى كند كه گفت: شخصى مسأله اى از ابن شبرمه پرسيد و وى پاسخ او را نادرست داد. نوح بن دراج گفت: «بيشتر در آن دقت و تفحص كن اى ابن شبرمه» . ابن شبرمه دريافت كه خطا كرده است. رو به اطرافيان خود كرد و به آنان گفت: آن مرد را به نزد من برگردانيد. سپس اين ابيات را خواند:


1- تاريخ بغداد، ج 13، ص 315.
2- تاريخ بغداد، ج 13، ص 316.

ص: 108

كادت تزل بها من حالق قدم

لولا تداركها نوح بن دراج (1)

نزديك بود كه پاى در اثر لغزش بلغزد ولى نوح بن دراج از اين كار جلوگيرى كرد.

«شيخ كشى» در كتاب «رجال» از «محمد بن مسعود» روايت مى كند كه گويد: از «ابوجعفر حمدان بن احمد كوفى» در مورد نوح بن دراج پرسيدم. گفت:

وى شيعه و قاضى كوفه بود. روزى از او پرسيدند: چرا در اين حكومت كارى را قبول كردى؟ گفت: نمى خواستم وارد كار دولتى شوم تا اينكه روزى از برادرم جميل پرسيدم كه چرا براى نماز به مسجد نمى آيد؟ گفت: لباس ندارم.

حمدان بن احمد كوفى در ادامه گويد: «دراج بقال بود و نوح حسابدار وى و از نويسندگان حديث بود. پدرش درباره او مى گفت: اگر نوح كار قضا را رها مى كرد، فردى مورد اعتماد بود» .

«شيخ كشى» او را از اصحاب امام صادق عليه السلام شمرده است. (2)«اردبيلى» در مورد فرزندش «ايوب بن نوح بن دراج» ، چنين مى گويد:

ايوب بن نوح بن دراج راوى مورد اعتماد، از اهالى كوفه و از مواليان قبيله نخعى و ملقب به ابوالحسن بوده و داراى كتاب ها و روايات بوده و مسائل مهمى را از امام هادى عليه السلام نقل كرده است. او وكيل امام هادى عليه السلام و امام حسن عسكرى عليه السلام بوده و نزد آنان منزلت و جايگاهى والا داشته و مورد اعتماد آن حضرات بوده است. پرهيزگارى كامل با عبادت فراوان، در نقل روايات مورد اعتماد بود. پدرش نوح بن دراج در كوفه قاضى بود و ايمانى صحيح داشت و برادرش جميل بن دراج يكى از علماى بزرگ شيعه است و شيخ طوسى در كتاب غيبت


1- تاريخ بغداد، ج 13، ص 316.
2- مراقد المعارف، ج 2، ص 352.

ص: 109

پس از آنكه وى را از نيكان آن روزگار شمرده، از «عمروبن سعيد مدائنى» از امام هادى عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: اگر مى خواهى به يكى از بهشتيان نگاه كنى، به او نگاه كن و منظور آن حضرت ايوب بن نوح بوده است. ايوب كتابى به نام نوادر داشته است و احمدبن محمدبن خالد از وى روايت كرده و داراى كتاب و روايات و مسائلى از امام هادى عليه السلام است و سعدبن عبدالله و حميرى از وى روايت كرده اند. (1)

مرقد امام نوح

مرقد امام نوح بن دراج در اطراف شهر كربلا و در قبيله آل مسعود و نخلستان هاى اطراف يكى از شاخه هاى رودخانه حسينيه در منطقه ابيتر - كه تصغير واژه ابتر است - در ناحيه «الطف الجريه» در محدوده استان كربلا مى باشد. مرقد او از «خان العطيشى» سه كيلومتر و از مركز شهر كربلا پانزده كيلومتر فاصله دارد و در نزديكى آن، قبر سيد اخرس فرزند امام كاظم عليه السلام قرار دارد كه نياى سادات خاندان آل خرسان است. مرقد امام نوح ضريح چوبى مشبكى است كه آثار كهنگى و فرسودگى در آن ديده مى شود. اندازه آن 5/2 متر است و در داخل آن اتاقكى مربع شكل است كه با پارچه اى سياه رنگ پوشانده شده و در اطراف قبر او حرمى ساخته اند. جلوى آن صحنى است كه درازاى آن به طول چهار ستون و در حدود هفده متر و عرض آن به درازاى سه ستون و در حدود سيزده متر است. بناى صحن، قديمى بوده و بالاى آن گنبدى قرار دارد. امروزه براى گسترش حرم آن بزرگوار با استفاده از بتون آرمه كارهايى انجام شده و هزينه آن را خادم مرقد «نصر مهدى النشمى مسعودى» پذيرفته است. در نقشه ساختمان، مرقد، ساختمانى مربع شكل


1- جامع الرواة، محمدبن على اردبيلى، ج 1، ص 112؛ سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 1، ص 132؛ ج 4، ص571.

ص: 110

دارد كه طول هر ضلع آن در حدود 17 متر است و ارتفاع آن در حدود 6٠/3 متر و داراى يك صحن روباز داخلى است.

ورودى مرقد درى است و بر بالاى آن طاقى با ارتفاع 4٠/2 متر و عرض 4٠/1 متر بنا شده است.

ورودى مرقد به اتاقى دايره شكل مى رسد كه قطر آن چهار متر است و ضريح امام نوح در وسط آن قرار دارد. بر بالاى اين اتاق گنبدى به قطر 5٠/5 متر ساخته شده كه ارتفاع آن از سطح زمين در حدود شش متر است.

٧. عماد الدين بن حمزه طوسى

شيخ فقيه متكلم ابوجعفر چهارم «عماد الدين محمدبن على بن محمد طوسى مشهدى» معروف به «عماد الدين طوسى مشهدى» كه نزد علماى شيعه به «ابن حمزه» مشهور است. او نويسنده كتاب «الوسيلة» و «الواسطة» ، يكى از متون فقهى معروف است كه تا روزگار ما برجاى مانده است و در كتاب هاى بزرگان علمى ما به فتواها و نظريات ناب وى اشاره شده است. «شيخ حسن بن على بن محمد طبرسى» در فصل «الحسن على سبيل التفضيل» در دو كتاب «مناقب الطاهرين» و «الكامل البهائى» از او به بزرگى نام برده و اين گونه معرفى مى كند:

شيخ امام علامه فقيه، ناصر شريعت و حجت الاسلام و عماد الدين ابوجعفر محمدبن على بن محمد طوسى مشهدى كه كتاب «الثاقب فى المناقب» به او منتسب است. (1)

شايد وى با شاگردان «شيخ الطائفه» يا با شاگردان فرزندش، «شيخ ابو على» هم طبقه


1- روضات الجنات، ميرزا محمد باقر خوانسارى، ج 6، ص 262.

ص: 111

باشد. (1)«شيخ منتجب الدين قمى» به نقل صاحب «الامل» در كتاب خود «الفهرست» در مورد علماى متأخر شيعه، از او با عنوان «شيخ امام عماد الدين ابوجعفر محمدبن على بن حمزه طوسى مشهدى» نام برده و مى گويد كه وى فقيهى عالم و واعظ بوده و داراى تأليفات مى باشد كه از آن جمله مى توان كتاب هاى «الوسيلة» ، «الواسطة» و «الرائع فى الشرائع» را نام برد. «حمزه» در سلسله نسب ايشان نيز يكى از اجداد برجسته وى بوده و گمان مى رود كه افراد ديگرى نيز به اين سلسله منتسب باشند كه از جمله مى توان «شيخ نصير الملة و الدين على بن حمزة بن حسن طوسى» را - كه با همين نام در كتاب الكامل ذكر شده - نام برد. مؤلف «الامل» در وصف وى گويد: «فاضل بزرگوار داراى تأليفاتى است كه «على بن يحيى الحناط» آنها را روايت مى كند» . (2)

شايد «شيخ نصيرالدين ابوطالب عبدالله بن حمزه طوسى مشهدى» كه تأليف ها و تصنيف هاى زيادى دارد از نياكان وى باشد. (3)صاحب «رياض العلماء» درباره وى مى گويد:

شرح حال شيخ جليل فقيه عمادالدين ابوجعفر محمدبن على بن حمزة بن محمد بن على طوسى مشهدى مشهور به ابن حمزه و معروف به ابوجعفر دوم و گاهى معروف به ابوجعفر متأخر، صاحب كتاب الوسيله فى الفقه را خواهيم آورد و ممكن است «نصير الدين على» مذكور، پدر ابن حمزه باشد. (4)

تصحيح اشتباه

اين نام و نسب براى بيشتر علما و پژوهشگران به اثبات رسيده است، البته كمى اختلاف در مورد نام ابن حمزه مشاهده مى شود. در زمان مطالعه دريافتم


1- روضات الجنات، ج 6، ص 262.
2- امل الآمل، شيخ حر عاملى، ص 186.
3- روضات الجنات، ج 6، ص 264.
4- رياض العلماء، ميرزا عبدالله افندى، ج 4، ص 75.

ص: 112

«سيد صدرالدين عاملى اصفهانى» گفته كه نام صاحب «الوسيلة» ، «حسن بن محمد بن حمزه» است. در كتاب «رجال ابى على» آمده است كه در كلام برخى از متأخرين نام وى «حسن» آمده و اين اشتباه است و منظور از بعض متأخرين، «صدر الدين» است. در كتاب «الكنى و الالقاب» به نقل از «أمل الآمل» آمده است كه نام ابن حمزه، حسن است، ولى در كتاب «الاسماء» نام درست او را به همان گونه كه ما آورديم، ذكر نموده است. (1)«آيت الله خويى» در كتاب «معجم رجال الحديث» به نقل از «تذكرة المتبحرين» او را «شيخ نصير الدين على بن حمزة بن حسن طوسى» معرفى مى كند.

الف) ولادت

تاريخ ولادت ابن حمزه نيز همانند بسيارى از علماى بزرگ ناشناخته است كه دلايل مختلفى دارد و در اين مجال مختصر نمى توان به آن دلايل پرداخت. در بررسى كتاب هاى تراجم و سير، تاريخ ولادت ابن حمزه را نيافتم، ولى مى توان گفت كه ابن حمزه از علماى نيمه دوم قرن ششم هجرى قمرى است. دليل اين سخن اين است كه در كتاب «الثاقب فى المناقب» كه از معجزه ها و كرامت هاى پيامبر اسلام (ص) و ائمه اطهار عليهم السلام سخن مى گويد، در بيان يكى از معجزه هاى حضرت على عليه السلام، اين حديث را از شيخ فاضل مورد اعتماد، «ابوعبدالله جعفربن محمد دوريستى» (2)نقل مى كند و در پايان، ابن حمزه مى گويد:

اين موضوع را از نسخه خطى كتاب كه دوريستى به خط خويش نوشته و در سال 473ه. ق از عربى به فارسى نقل كرده، آورده ام. من آن را در سال 56٠ه. ق در كاشان، مجدداً از فارسى به عربى ترجمه كردم. (3)


1- الوسيله الى نيل الفضيله، ص 15.
2- روضات الجنات، ص 271.
3- معجم رجال الحديث، خوئى، ج 12، ص 429.

ص: 113

اين جمله دلالت مى كند كه ابن حمزه در سال 56٠ ه. ق زنده بوده است. (1)علامه «آقا بزرگ طهرانى» در كتاب «الذريعه» در ذكر كتاب «ثاقب المناقب» مى گويد:

و از تلميحات شيخ منتجب الدين كه در سال 585 ه. ق درگذشته است، درمى يابيم كه وى معاصر او بوده است؛ زيرا كه تأليفات او را آورده، ولى حديثى از وى نياورده است.

سپس مى گويد: «از قصه اين دو چنين برمى آيد كه تاريخ تأليف كتاب در سال 56٠ه. ق بوده است» .

در كتاب «الطبقات» آنجا كه از كتاب «الثاقب فى المناقب» نام مى برد چنين مى گويد:

مؤلف در سال 56٠ ه. ق تأليف كتاب را به پايان برد و از گفته هاى منتجب الدين چنين برمى آيد كه وى در زمان تأليف كتاب الفهرس منتجب الدين زنده بوده است. (2)

صاحب «منتخب التواريخ» نيز در اين باره مى گويد: «تاريخ دقيق ولادت و وفات او مشخص نيست و فقط مى توان گفت، وى از بزرگان علماى اماميه در قرن پنجم هجرى قمرى بوده است» . (3)

ب) زندگى

متأسفانه، علاوه بر تاريخ ولادت ابن حمزه، شرح حال و زندگى وى نيز ناشناخته مانده است. برخى اختلاف ها در نام و نسب او نيز وجود دارد كه پيشتر اشاره شد. همچنين در نسبت دادن برخى از كتاب ها به او اختلاف است و در اين ميان كسى


1- الوسيله الى نيل الفضيله، ص 17.
2- الوسيله الى نيل الفضيله، ص 17.
3- مراقد المعارف، ج 1، ص 56.

ص: 114

نيست كه از شرح حال، محل تحصيل، و سفرهاى وى سخنى به ميان آورد. آگاهى چندانى نيز در مورد اساتيد و شاگردان و روايت كنندگان از وى نداريم. او نيز همانند بسيارى از علماى بزرگ شيعه نام و خاطره اش فراموش شده و كتاب هايش از بين رفته است. آرى، امروزه ما فقط نامى از آن علماى بزرگ و كتاب هاى آنان مى شنويم. اين وضعيت تاريخ است كه شرح حال بزرگانى چون ابن حمزه را سربسته گذاشته و يا ناقص و مبهم و دستكارى شده و دگرگونه آورده است و بايد پرسيد كه مسئوليت اين امر بر عهده چه كسانى بوده است؟

ج) استادان

درباره استادان ابن حمزه سه نظريه وجود دارد:

يك - وى از شاگردان شيخ الطائفه محمدبن حسن طوسى است. در «رياض العلماء» چنين آمده است كه برخى از علما گويند: «ابوجعفر دوم مذكور، مؤلف «الوسيلة» شاگرد شيخ طوسى بوده است و اين موضوع قابل تأمل است» . در جاى ديگر مى گويد:

گويند كه وى بدون واسطه و يا با يك واسطه از شيخ روايت مى كند. او است كه قول وى در حرمت نماز جمعه را نقل مى كند. و در جاى ديگرى از كتاب روضات چنين آمده است: با توجه به آنچه در كتاب هاى فتاوى و استدلال فقهى درباره عماد طوسى آمده است، چنين به نظر مى رسد كه وى از شاگردان شيخ طوسى بوده است، ولى اين ادعا درست نيست؛ زيرا شيخ طوسى در سال 46٠ ه. ق درگذشته است، ولى ابن حمزه از علماى نيمه دوم قرن ششم هجرى قمرى بوده است. (1)


1- الوسيله الى نيل الفضيله، ص 25.

ص: 115

دو - وى از شاگردان ابوعلى پسر شيخ طوسى بوده است. اين نظريه را خوانسارى در بحثى، در كتاب «روضات الجنات» آورده و مى گويد: «ابن حمزه از شاگردان شيخ الطائفه شيخ طوسى، يا از شاگردان پسرش ابوعلى بوده است» .

اين ادعا مى تواند صحيح باشد؛ زيرا ابوعلى تا سال 515 ه. ق زنده بوده است، ولى من كسى جز خوانسارى را نديده ام كه به اين مطلب تصريح كرده باشد.

نام كامل ابوعلى، حسن بن محمد بن حسن طوسى است. وى عالمى فاضل و فقيه و محدثى بزرگ و مورد اعتماد بود. شيخ «منتجب الدين» درباره او مى گويد:

فقيه مورد اعتماد و دانشمند كه نزد پدرش تمامى كتاب هاى پدر را قرائت نمود و در كتاب اعيان الشيعه درباره او چنين آمده است: وى ملقب به مفيد دوم است؛ چرا كه مفيد اول شيخ محمدبن محمدبن نعمان است. (1)

«ابن حجر» در كتاب «لسان الميزان» درباره او چنين گويد:

حسن بن محمدبن حسن بن على طوسى، مكنّى به ابوعلى بن ابى جعفر، از پدرش و ابى الطيب طبرى و خلال و تنوخى روايت مى كرد. سپس فقيه شيعه و امام آنان در حرم مطهر حضرت على عليه السلام شد و كسانى چون ابوالفضل بن عطاف و هبة الله سقطى و محمدبن محمد نسفى از او روايت مى كنند. او راستگو است و نزديك به سال پانصد هجرى قمرى درگذشت. شخص ديندارى بود و كتاب هايى دارد كه از آن جمله مى توان: الامالى، شرح النهايه شيخ طوسى و المرشد الى سبيل المتعبد را نام برد.

سه - وى شاگرد «محمد بن حسين شوهانى» است. اين نظر صحيح ترين نظر است؛ زيرا ابن حمزه در كتاب خود «الثاقب فى المناقب» از وى روايت كرده است.

«خوانسارى» در «روضات الجنات» مى گويد: «آخرين چيزى كه ما به آن رسيديم،


1- الوسيله الى نيل الفضيله، ص 25.

ص: 116

اين است كه ابن حمزه از شيخ ابوجعفر شوهانى روايت مى كند» . (1)

نام كامل شوهانى، شيخ وارسته ابوجعفر محمدبن الحسين، ساكن مشهد الرضا عليه السلام است و شيخ منتجب الدين نيز همين گونه از وى نام مى برد. «سيد محسن امين» در «اعيان الشيعه» درباره او گويد:

شيخ وارسته محمد بن حسين شوهانى از علماى اواخر قرن ششم هجرى قمرى، دانشمندى بزرگوار و فاضل و ارجمند و از بزرگ ترين علما و فقهاى قديمى شيعه و بزرگان اهل حديث است. وى از گروهى از مشايخ روايت مى كند كه از جمله آنان مى توان استادش فقيه على بن محمد قمى شاگرد شيخ مفيد، عبدالجبار الراوى، شيخ ابوالفتوح رازى، سيد ابوالرضا الراوندى ومحمدبن ابى القاسم طبرى را نام برد. كسانى چون عبدالله بن حمزةبن عبدالله بن حمزه طوسى و شيخ حسين بن حسن بيهقى الكيدرى، شارح نهج البلاغه از وى روايت مى كنند. (2)

د) تأليفات

يك - « كتاب الوسيلة الي نيل الفضيلة » . در اينجا نسخه هاى خطى اين كتاب - كه موفق به شناسايى آن شدم - و محل نگهدارى آنها را از پژوهشگر كتاب «الوسيلة» يعنى علامه «شيخ محمد حسون» نقل مى نمايم:

اول - نسخه خطى متعلق به كتابخانه مركزى دانشگاه تهران كه توسط حسين بن على بن سعيد در سال 631 ه. ق در دمشق نوشته شده و در فهرست نسخ خطى كتابخانه، ج 5، ص 2101 به شماره ٠7٠٠ ثبت شده است.


1- روضات الجنات، ج 6، ص 266.
2- الوسيله الى نيل الفضيله، ص 27.

ص: 117

دوم - نسخه خطى متعلق به كتابخانه آيت الله مرعشى در قم كه تاريخ نگارش آن، سال 894 ه. ق بوده و در فهرست نسخ خطى كتابخانه، ج 2، ص 336 به شماره ٠291 ثبت شده است.

سوم - همچنين نسخه ديگر كتاب در كتابخانه آيت الله مرعشى كه در سال 1247ه. ق نوشته شده و در فهرست نسخ خطى كتابخانه، ج 2، ص 2٠9 در مجموعه شماره ٠2219 ثبت شده است.

چهارم - نسخه خطى متعلق به كتابخانه ملى ايران در تهران كه در قرن دهم هجرى نگارش شده و در فهرست نسخ خطى كتابخانه، ج 10، ص 336، به شماره ٠1799 ثبت شده است.

پنجم - نسخه خطى متعلق به كتابخانه مجلس سناى سابق در تهران كه در سال 1101 ه. ق نوشته شده و در فهرست نسخ خطى كتابخانه، ج 1، ص 64 ثبت شده است. ميكرو فيلم آن در كتابخانه دانشگاه تهران، در فهرست ميكرو فيلم هاى دانشگاه، ج 2، ص ٠133 ذكر شده است.

ششم - نسخه خطى كتابخانه امام اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف اشرف كه تاريخ نگارش آن سال 1033 ه. ق مى باشد.

هفتم - نسخه خطى كتابخانه مدرسه نواب صفوى در مشهد مقدس.

دو - «كتاب الواسطه» ؛ آقا بزرگ طهرانى در كتاب «الذريعه» درباره اين كتاب چنين گويد: «كتاب واسطه در متون فقهى همانند كتاب ديگر مؤلف يعنى الوسيله يكى از كتب معتبر فقهى به شمار مى رود» .

سه - كتاب «الرائع فى الشرائع» ؛ كتابى فقهى است و «شيخ منتجب الدين» در «الفهرس» و «آقا بزرگ طهرانى» در «الذريعه» از آن نام برده اند.

چهار - كتاب «الثاقب فى المناقب» ؛ كتاب مفيدى در زمينه مناقب است و در مقايسه

ص: 118

با ساير كتاب هاى مناقب امتياز بيشترى دارد. اين كتاب دربرگيرنده فضيلت ها و معجزه هاى بى شمار و شگفت انگيز پيامبر (ص) و حضرت فاطمه عليهاالسلام و امامان هدى عليهم السلام است.

«طبرسى» در دو كتاب خود «مناقب الطاهرين» و «الكامل البهائى» آن را به «ابن حمزه حسن بن على بن محمد» نسبت داده و بيشتر احاديث آن را كه درباره معجزات نادر اهل بيت عليهم السلام است، به فارسى ترجمه و در كتاب خود نقل كرده است. اين مطلب را «خوانسارى» در كتاب «روضات الجنات» آورده و در ادامه مى گويد: «گويا اين كتاب در دسترس سه عالم محدث متأخر نبوده است؛ زيرا در كتاب هاى الوافى و الوسائل و البحار نامى از اين كتاب نيامده است» .

آن گاه خوانسارى سه معجزه از اين كتاب نقل مى كند: يكى قصه «ابو الصمصام» صحابى و هشتاد شتر ماده است كه آن را از استادش ابوجعفر محمدبن حسين بن جعفر شوهانى، ساكن در مشهد مقدس نقل مى كند. ديگرى قصه «ابى عبدالله محدث» است كه به نفرين اميرالمؤمنين عليه السلام نابينا شد و سوم داستان شفا يافتن «انوشيروان مجوسى اصفهانى» است كه يكى از ملازمان خوارزم شاه بود و به بيمارى برص يا پيسى مبتلا بود. او پس از توسل به قبر امام هشتم عليه السلام شفا يافت.

سپس در ادامه مى گويد:

مؤلف و تعداد زيادى از مردم خراسان اين شخص را پس از شفا گرفتن ديده اند. او بعدها مسلمان شد و اعتقادى راسخ يافت و براى حرم مطهر امام رضا عليه السلام صندوقى از نقره ساخت. (1)

«شيخ منتجب الدين» در كتاب «الفهرست» ، از اين كتاب با نام «المعجزات» ياد كرده و «آقا بزرگ طهرانى» نيز در كتاب «الطبقات» ، آن را به همين نام ناميده است و در ادامه


1- روضات الجنات، ج 6، ص 267.

ص: 119

مى گويد: «نام كتاب المعجزات، ثاقب المناقب است كه در سال 56٠ ه. ق نوشتن آن پايان يافته است» .

همچنين در كتاب «الذريعه» مى گويد:

ثاقب المناقب فى المعجزات الباهرات للنبى و الائمه الاطهار عليهم السلام نوشته عمادالدين ابو جعفر محمدبن على بن حمزه مشهدى طوسى معروف به ابن حمزه، مؤلف الوسيلة و الواسطة است كه به او لقب ابوجعفر دوم و ابوجعفر متأخر نيز داده اند؛ زيرا پس از ابى جعفر طوسى، همنام و هم نسب و هم كنيه وى آمده است. (1)

مؤلف «رياض العلماء» نتوانسته نويسنده آن را شناسايى كند. از اين رو، آن را در فصل مربوط به كتاب هاى شيعه كه نام نويسنده آنها ناشناخته است، آورده و مى گويد:

از آن جمله است كتاب الثاقب فى المناقب كه نسخه اى از آن نزد ماست و يكى از بهترين و گزيده ترين كتاب ها در زمينه مناقب است. نام مؤلف آن را نمى دانم ولى به نظر مى رسد كه دوره او نزديك به دوران شيخ طوسى باشد؛ زيرا در اين كتاب از استادش ابوجعفر محمدبن حسين بن جعفر شوهانى در حرم مطهر امام رضا عليه السلام در مشهد روايت هايى نقل مى كند و بر اين اساس، ممكن است نويسنده اين كتاب «ابن شهر آشوب» باشد؛ زيرا از وى روايت مى كند و يا نوشته يكى از علماى معاصر ابن شهر آشوب مانند شيخ منتجب الدين باشد. به هرحال اين كتاب نوشته يكى از شاگردان محمد بن حسين شوهانى معروف است. (2)

از اين كتاب چندين نسخه خطى وجود دارد و ما اينجا برخى از نسخه هاى شناخته شده آن را معرفى مى كنيم:


1- الوسيله الى نيل الفضيله، ص 24.
2- رياض العلماء، ج 6، ص 48.

ص: 120

اول - نسخه خطى كتابخانه آيت الله مرعشى كه در 272 ورقه و به خط «شيخ على زاهد قمى» بوده و در فهرست كتاب هاى خطى، ج 8، ص 27 آمده است.

دوم - نسخه خطى كتابخانه ملك در تهران كه در 244 ورق بوده و به خط «محمدبن قسط» در قرن دوازدهم هجرى نگارش شده و نامش در فهرست نسخ خطى كتابخانه، جلد 1 آمده است.

سوم - نسخه خطى كتابخانه مسجد گوهرشاد در مشهد.

پنج - كتاب « قضاء الصلاة» ؛ كه «خوانسارى» در «روضات الجنات» درباره آن مى گويد:

سيد رضى الدين بن طاوس حسينى بنا به آنچه كه از كتابش معروف به غياث سلطان الورى در باب قضاى نماز ميت نقل شده است، گويد: ابن حمزه در كتاب خود قضاء الصلاة از استادش شيخ ابوجعفر محمدبن حسين شوهانى نقل مى كند كه مى توان براى خواندن نماز قضاى شخص متوفى، فردى را اجير كرد. اين نشان مى دهد كه وى كتابى در باب قضاى نماز نوشته است.

شش - كتاب «مسائل فى الفقه» ؛ كه «شيخ منتجب الدين» اين كتاب را از كتاب هاى «ابن حمزه» مى داند. (1)«خوانسارى» گويد: «وى رساله ها و كتاب هاى ديگرى در باب فقه و ساير علوم دارد» . (2)

ه) شاگردان و راويان

يكى از راويان ابن حمزه «عبدالحميدبن فخار» است. علامه مجلسى اين موضوع را در «بحارالانوار» در اجازه «محقق كركى» به «قاضى صفى الدين» آورده و نام ابن حمزه را مى برد و مى گويد:


1- الوسيله الى نيل الفضيله، ص 24.
2- روضات الجنات، ج 6، ص 266.

ص: 121

تمامى تأليف ها و روايات وى با اسناد فراوان و راه هاى مختلف روايت شده است و از اين راه هاى فراوان مى توان به شيخ جمال الدين احمد بن فهد به نقل از عالم نسابه حسينى، به نقل از پدرش عبدالحميد، به نقل از ابن حمزه اشاره كرد. (1)

در «روضات الجنات» آمده است كه راوى ابن حمزه، «سيد عبدالحميد بن فخار موسوى» است كه از شاگردان «ابن ادريس حلى» بوده و در طبقه ابن حمزه بوده است. (2)«افندى» در كتاب «رياض العلماء» در شرح حال «عبدالحميد بن فخار» مى گويد: «وى سرور علماى نسب شناس و سرور نقيبان سادات، جلال الدين عبدالحميد بن احمد علوى حسينى موسوى حائرى حلى و از بزرگان علماى شيعه بود» . (3)

«شيخ عاملى» در «أمل الآمل» درباره او مى گويد:

سيد جلال الدين عبدالحميد بن فخار بن معد بن فخار موسوى، دانشمندى برجسته و محدثى راوى بود كه از شاگردان ابن شهرآشوب روايت مى كرد و كتابى داشته كه حسن بن سليمان بن خالد حلى در كتاب مختصر البصائر از آن مطالبى نقل كرده است. (4)

و) تمجيد علما از ابن حمزه

«منتجب الدين» در كتاب «الفهرست» مى گويد: «شيخ امام عمادالدين ابوجعفر محمدبن على بن حمزه طوسى مشهدى، فقيه و عالم و واعظى است كه تأليفات فراوان دارد» .

«يحيى بن سعيد الهذلى» در كتاب خود «نزهة الناظر فى الجمع بين الاشباه و النظائر» درباره او چنين گويد:


1- الوسيله الى نيل الفضيله، ص 27.
2- روضات الجنات، ج 6، ص 266.
3- رياض العلماء، ج 3، ص 8٠
4- امل الآمل، ج 2، ص 145.

ص: 122

استاد ما ابو جعفر محمدبن حسن طوسى گويد كه عبادات شرع پنج تا است. . . و سپس مى گويد شيخ ابوجعفر محمدبن على طوسى متأخر در كتاب الوسيله گويد: عبادات شرع ده تا است. . . و شيخ ابويعلى سلار مى گويد كه عبادات شش تا است. . . و شيخ ابوصلاح مى گويد: عبادات ده تا است. . . .

«خوانسارى» در «روضات الجنات» بر اين موضوع حاشيه زده و مى گويد:

از اين جمله، مى توان منزلت و جايگاه ابن حمزه را دريافت، زيرا وى را بر بزرگانى نظير سلار و ابى الصلاح كه از بزرگ ترين فقهاى زمان شيخ طوسى بوده اند برترى داده اند. (1)

«شيخ حسن بن على بن محمد طبرسى» در دو كتاب خود «مناقب الطاهرين» و «الكامل البهائى» درباره او چنين مى گويد: «شيخ امام، علامه و فقيه، ناصر شريعت و حجت الاسلام عمادالدين ابوجعفر محمد بن على طوسى مشهدى كه كتاب الثاقب فى المناقب به او منسوب است» .

«خوانسارى» در «روضات» گويد:

محدث نيشابورى در كتاب رجال خود از او به محمدبن على بن حمزه، امام جمال الدين ابوجعفر طوسى مشهدى نام برده و در توصيف وى گويد: او شيخ و امام فقيه، واعظ و عالم شيعه بود كه داراى تأليفاتى است و از آنها مى توان كتاب الوسيله را نام برد. (2)

«شيخ عباس قمى» او را ابن حمزه طوسى، ابوجعفر محمد بن على، فقيه، عالم و واعظ فاضل مى خواند (3)و «طهرانى» در «الطبقات» نيز درباره وى چنين مى گويد:


1- روضات الجنات، ج 6، ص 266.
2- روضات الجنات، ج 6، ص 267.
3- الوسيله الى نيل الفضيله، ص 21.

ص: 123

«محمدبن على بن حمزه طوسى مشهدى، شيخ امام عمادالدين معروف به ابن حمزه دوم و يا ابن حمزه طوسى مشهدى، فقيه عالم و واعظ كه داراى تأليفاتى است» .

«شيخ حر عاملى» در كتاب «أمل الآمل» درباره او گويد: «شيخ امام عمادالدين أبوجعفر محمدبن على بن حمزه طوسى مشهدى، فقيه عالم و واعظ كه تأليفاتى دارد كه كتاب الوسيله و كتاب الواسطه از آنها است» . (1)

همان گونه كه ديديم بسيارى از علما و تاريخ نويسان و سيره نويسان او را فقيه، عالم و واعظ مى دانستند كه تأليفاتى دارد.

ز) وفات و آرامگاه

«خوانسارى» در «روضات الجنات» گويد:

با جست وجوى فراوان در شرح حال اين دانشمند، متأسفانه تاكنون نتوانسته ام تاريخ ولادت و تاريخ مرگ وى را بيابم. از تأليفات وى نيز جز آنچه كه ذكر شد، چيز ديگرى نيافتم.

«آقا بزرگ طهرانى» در «الذريعه» آنجا كه از كتاب «الرائع فى الشرائع» و «ثاقب المناقب» نام مى برد، مى گويد: «ابن حمزه در كربلا درگذشته و در بقعه اى كه بيرون دروازه نجف قرار دارد، دفن شده و مردم او را در آنجا زيارت مى كنند» .

«سيد صدر» در كتاب «تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام» گويد: «تاريخ وفات وى را نمى دانم، ولى مى دانم كه در كربلا در گذشت و در باغى خارج شهر به خاك سپرده شد. امروزه آرامگاه وى در بيرون دروازه نجف زبانزد است» .

آرامگاه وى در محله العباسيه (دروازه طويريج) - از محله هاى شهر كربلا - قرار دارد و فاصله آن تا حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام در حدود 75٠ متر است.


1- الوسيله الى نيل الفضيله، ص 21.

ص: 124

سلام و درود خدا بر تو باد اى ابن حمزه كه ولادت و شرح حال و وفات تو ناشناخته است، ولى خودت به دليل آن مؤلفات و نظريات فقهى ارزنده كه همچنان علما از آنها بهره مى برند، زنده و جاويدى.

يك - تصحيح و بررسى

شيخ حرزالدين گويد:

از شگفتى هاى اين مزار اين است كه مورخين آن را متعلق به علامه عماد الدين طوسى مشهور به ابن حمزه مى دانند، در حالى كه بيشتر مردم معتقدند كه مزار «عبيد الله بن حمزةبن قاسم بن على بن حمزةبن حسن بن عبيد الله بن عباس بن على عليه السلام» است. اين نسب در تابلوى زيارت نامه اى كه بر روى قبر، نصب است، پيداست. با اين وجود تمامى علماى انساب اتفاق نظر دارند كه حمزه ملقب به ابويعلى كه در نزديكى شهر حله مدفون است و اين مزار منسوب به فرزندش مى باشد، فرزندى نداشته است.

نگارنده در روز عيد قربان سال 1386ه. ق به زيارت اين آرامگاه رفته و تابلوى زيارت نامه آويخته شده بر روى مزار را ديده كه بدين شرح بوده است: «على بن حمزةبن حسن بن عبدالله بن عباس بن على بن ابى طالب عليه السلام» . اين نسب را نجاشى در كتاب رجال خويش آورده است، ولى آن چنان كه شيخ حرزالدين در كتاب «مدينةالحسين» ادعا نموده كه بر اساس تابلوى زيارت نامه، وى فرزند ابويعلى است و ابويعلى فرزندى نداشته است، بايد گفت كه او در حقيقت جد حمزةبن ابويعلى است.

دور تا دور آرامگاه، ضريحى آهنى قرار دارد و بر روى آن نوشته شده «وقف زهره مرتضى الكسائى» . اندازه آن سه متر در سه متر است و در درون آن اتاقكى بر روى قبر ساخته شده كه با پارچه اى سبز پوشيده شده است. در كنار قبر رواقى قرار دارد.

ص: 125

بر تابلوى زيارت نامه دو بيت شعر، سروده شيخ مرتضى كيشوان نقش بسته كه بدين شرح است:

يا أبا الحرب علي وابن من

دار في الحرب رحاها حيدر

جدك العباس ليث في الوغى

وابوك حمزه قد كان يزهر

اى ابوالحرب على، اى كسى كه فرزند حيدر عليه السلام، آن جنگاور ميدان هاى جنگى، جد تو حضرت عباس عليه السلام شير ميدان رزم بود و پدرت حمزه همچون ماه درخشنده بود. نگارنده بر اين باور است كه گفته هاى «شيخ محمد حرزالدين» در كتاب «مراقدالمعارف» (1)نادرست است و اين آرامگاه بنا به اجماع مورخين و نسب شناسان، متعلق به شيخ عمادالدين طوسى مشهدى است و زيارت نامه اى كه بر روى قبر قرار دارد نادرست و غير قابل اعتماد است؛ زيرا بيشتر علمايى كه شرح حال شيخ طوسى را نوشته اند، تأكيد كرده اند كه وى در همين محل به خاك سپرده شده است.

دو - در مورد آرامگاه ابن حمزه

نوشته اند كه اين مرقد در سال 133٠ ه. ق (1912م) ساخته شده است. (2)ساختمان آرامگاه مستطيل شكل است به درازى 58/7 متر و پهناى 6٠/6 متر. روى آن گنبدى قرار دارد كه قطر آن در حدود دو متر، بلندى آن از سطح بنا دو متر و از بيرون به رنگ سبز است. جلوى مرقد، ايوان سقف دار كوچك و مستطيل شكلى قرار دارد كه درازى آن 25/9 متر و پهناى آن5٠/3 متر است. بر بالاى ديوارهاى آن آياتى از قرآن كريم به رنگ سفيد بر روى زمينه فيروزه اى رنگ كاشى نقش بسته است. در اطراف آرامگاه


1- مراقد المعارف، ج 1، ص 57.
2- عمارة كربلا، ص 154.

ص: 126

صحنى رو باز با ضلع هاى غير منظم وجود دارد و در كنار آن خانه اى است كه متعلق به مرقد است.

٨. عون بن عبدالله حسنى

اشاره

«عون بن عبدالله بن جعفر بن مرعى بن على بن حسن بنفسج بن ادريس بن داود بن أحمد المسود بن عبدالله بن موسى الجون بن عبدالله محض بن حسن مثنى بن حسن ابن على بن ابى طالب عليه السلام» (1)معروف به «عون حسنى» ، يكى از سادات جليل القدر كربلا بود و مزرعه اى در چند فرسخى كربلا داشت. به آنجا رفته بود، اجلش رسيد پس، در همان مزرعه به خاك سپرده شد. (2)

الف) بررسى انتساب مرقد به عون بن عبدالله حسنى

برخى از پژوهشگران در نسبت دادن اين آرامگاه به عون حسنى ترديد نموده و آن را آرامگاه «عون بن عبدالله بن جعفر طيار» ، فرزند حضرت زينب عليهاالسلام دانسته اند و در اين مورد به نقل «سيد مهدى قزوينى» در كتاب «المزار» و «سيد عبدالرزاق حسنى» و «سيد عبدالرزاق كمونه» اعتماد كرده اند. «سيد عبدالرزاق حسنى» در اين باره چنين مى گويد: «اين آرامگاه، مرقد عون بن عبدالله بن جعفر است كه مادرش حضرت زينب عليهاالسلام بود» و ادامه مى دهد كه اين آرامگاه در فاصله يازده كيلومترى شرق كربلا و در مسير كربلا به شهر مسيب قرار دارد و بر بالاى آن گنبدى كاشى كارى شده ديده مى شود. اين، گنبد عون بن عبدالله بن جعفر طيار است كه مادرش حضرت زينب عليهاالسلام است. دليل دفن وى در اين مكان دورافتاده اين بوده كه دايى اش امام حسين عليه السلام او را براى كمك خواهى نزد


1- مراقد المعارف، ج 2، ص 141، به نقل از جعفر بن محمد أعرجى كاظمى، مناهل الضرب.
2- مراقد المعارف، ج 2، ص 141

ص: 127

«نجبه فزارى» و گروهى از «بنى اسد» فرستاد.

«اسحاق بن خويه» ، از فرماندهان لشكر يزيد كه نگهبانى از رودخانه به او سپرده شده بود تا نگذارد كسى از ياران امام حسين عليه السلام از آنجا آب ببرد، راه را بر وى بست و او را كشت و در همان محل دفن شد. (1)

نگارنده بر اين باور است كه اين نظر، صحيح نيست و باور مردم كه مى گويند آرامگاه عون بن عبدالله بن جعفر طيار است، نادرست است.

دكتر «جوده قزوينى» پژوهشگر كتاب «المزار» نظر «عبدالستار حسنى» را تحت عنوان: تحقيقى درباره آرامگاه عون در نزديكى شهر كربلا بدين شرح نقل مى كند:

برخى گمان مى كنند مرقدى كه در نزديكى شهر كربلا و در فاصله هفت مايلى شرق كربلا قرار دارد، از آن عون بن عبدالله بن جعفر است كه مادرش حضرت زينب عليهاالسلام بود، ولى عون مورد نظر با ساير شهداى كربلا در يك قبر گروهى در پايين پاى امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شده است و اين آرامگاه، متعلق به عون بن عبدالله بن جعفربن مرعى بن على بن حسن بنفسج است. (2)

ب) مرقد عون

آرامگاه عون در حومه شهر كربلا و در سمت شمال غربى اين شهر قرار دارد و فاصله آن تا مركز شهر در حدود يازده كيلومتر است. امروزه بر بالاى قبر وى گنبدى فيروزه فام قرار دارد و داراى حرمى كوچك است كه بسيارى از زوار به آن توجه مى كنند. در مناسبت ها و اعياد اسلامى اعراب و اهالى روستاهاى مجاور براى زيارت به


1- تاريخ العراق قديماً وحديثاً، عبدالرزاق حسنى، ص 128.
2- المزار، مهدى قزوينى، ص12٠؛ التذكره (خطى) ، ابن مهنا.

ص: 128

آرامگاه وى مى آيند و براى او نذر مى كنند. مردم معتقدند كه خداوند نيازهاى آنان را به واسطةةة او برآورده خواهد كرد.

ج) توصيف مرقد عون

مرقد عون بن عبدالله در زمينى مستطيلى شكل به طول تقريبى 55 متر و عرض پنجاه متر قرار دارد. در جلوى آن رواقى دراز به طول 55 متر و عرض 5٠/2 متر ساخته شده و ورودى مرقد در وسط اين رواق قرار دارد كه به ضريح مطهر مى رسد. قسمت جلويى اين رواق دهنه هايى دارد كه بر بالاى آن طاق هايى تعبيه شده و تمامى به وسيله سراميك مشبك فيروزه اى پوشانده شده است. نماى كلى رواق با آجر و كاشى پوشانده شده است. بناى حرم كه در ميانه ساختمان قرار دارد، مربعى شكل بوده و طول هر ضلع آن 5٠/10 متر است و در وسط آن اتاق ضريح قرار دارد كه آن هم به شكل مربع و هر ضلع آن 5٠/5 متر است. در وسط اتاق، قبر عون بن عبدالله قرار دارد كه در صندوقى چوبى به طول 5٠/2 متر و عرض دو متر پوشانده شده است. اين صندوق قهوه اى رنگ است و مشبكى به رنگ طلايى دارد. روى اتاق ضريح، گنبدى به قطر 5٠/5 متر و بلندى هفت متر تا سطح زمين قرار دارد كه از بيرون كاشى كارى شده و روى آن آيات قرآنى نوشته شده است. بالاى گنبد هلال فلزى تذهيب شده اى نصب شده است. در وسط ديوارهاى ضريح، چهار خروجى وجود دارد كه عرض هر كدام دو متر و ارتفاع آنها 5٠/2 متر است كه با مرمر پوشيده شده اند. خروجى هاى سمت راست به مسجد آقايان و خروجى هاى سمت چپ به مسجد بانوان مى رسند. در اطراف ساختمان حرم، صحن قرار دارد كه رو باز است. در طرف راست و چپ صحن، اتاق هايى در كنار ديوار بيرونى مرقد قرار دارد.

مرقد دو در فرعى ديگر دارد كه يكى در وسط ديوار سمت راست و ديگرى در آخر ديوار سمت چپ قرار دارد.

ص: 129

٩. علامه احمد بن فهد حلى

نام وى «احمد بن محمد بن شمس الدين محمدبن فهد اسدى حلى» (1)و لقب وى «جمال الدين ابوالعباس» و از ساكنان شهر «حله» بوده است كه در اواخر عمر در شهر كربلا سكونت گزيد و در همان شهر درگذشت. (2)وى در سال 757 ه. ق متولد شده است. (3)

«مامقانى» در اين باره مى گويد: «ولادت وى را در سال 757 ه. ق گفته اند و در هنگام فوت در سال 841ه. ق، 84 سال داشته است» . (4)شايد سال ولادت وى اشتباه و از آن عالم همنام و هم عصر و هم شاگردى وى، «احمد بن فهد احسائى» باشد؛ چرا كه هر دو آنان نزد «على بن متوج بحرانى» درس خوانده و هر دو از وى روايت مى كنند و هر دو شرحى بر كتاب ارشاد نوشته اند. (5)البته مامقانى از «سيد بحرالعلوم» در كتاب «رجال» نقل مى كند:

در پشت كتاب عدة الداعى و نجاح الساعى مرحوم ابن فهد ديدم كه چنين نوشته


1- روضات الجنات، ج 1، ص 71.
2- عظماء الشيعة، محمد رضا حكيمى، ج 5، ص 31.
3- عظماء الشيعة، محمد رضا حكيمى، ج 5، صص 7-31؛ مصفى المقال، آقا بزرگ تهرانى، ص 64؛ أمل الآمل، ج2، ص 21.
4- تنقيح المقال، مامقانى، ج 8، ص 49.
5- تنقيح المقال، مامقانى، ج 8، حاشيه ص؛ خوانسارى در كتاب روضات الجنات، ج 1، ص 74 گويد: «ابن فهد مذكور در سال 841ه. ق، در سن 58 سالگى درگذشت» . نواده خوانسارى يعنى، سيد محمد على روضاتى در يادداشتى بر چاپ روضات الجنات در اصفهان، ص 176 دراين باره چنين توضيح مى دهد: «اينكه مؤلف ذكر كرده است كه عمر وى58 سال بوده است، اين در تمامى نسخه ها مشاهده مى شود و من ترديد دارم كه مؤلف اين را از نويسنده لؤلؤة البحرين، ص 157 نقل كرده باشد؛ زيرا در آنجا آمده است كه وى در سال 841ه. ق و در سن 85 سالگى درگذشته است و اين موضوع در دستنويس اصلى نوشته شده بود و چون مؤلف آن را به برادرش كه كاتب قسمت اول از باب همزه بود واگذار كرد تا آن را پاك نويس كند، وى به اشتباه 85 را 58 نوشت، و مدتى بر اين كار گذشت و دستنويس هاى اصلى كنار گذاشته شد، سپس مؤلف وقتى به بحرالعلوم رسيد، آن را در حاشيه نوشت و اختلاف مذكور را ذكر نمود و نوشت كه (در اين حالت سن او. . . . خواهد بود) نتيجه اينكه سن وى كه در متن 58 سال ذكر شده صحت ندارد و به علت اشتباه كاتب روى داده است.

ص: 130

بود: تاريخ تولد ابن فهد، سال 757 ه. ق، تاريخ تأليف اين كتاب سال 8٠1 ه. ق، تاريخ فوت ابن فهد سال 841 ه. ق و مدت عمر وى 84 سال. (1)

الف) شرح حال و القاب

ابن فهد در فضل و ذوق و عرفان و زهد و تقوا و پرهيزگارى و مهربانى و اخلاق نيكو زبانزد بود و نيازى به توصيف ندارد. وى به بهترين شكل جامع معقول و منقول، فروع و اصول، لفظ و معنى، حديث و فقه، ظاهر و باطن و علم و عمل بود. (2)

محمد رضا حكيمى درباره وى چنين مى گويد:

ابن فهد جمع كننده فقاهت دقيق و زهد شديد و جهاد در راه خدا بود. شاهد فقاهت دقيق وى، كتاب المهذب البارع و شاهد زهد شديد وى التزام و پايبندى وى بر آلوده نكردن تربت پاك كربلا است، بدين گونه كه بر خاك مقدس كربلا قضاى حاجت نمى كرد و دستور مى داد كه مدفوع وى را به خارج كربلا برده و تخليه نمايند. شاهد جهاد وى در راه خدا، تلاش هاى پيگير وى براى تشويق حاكم آن روز عراق به مذهب تشيع بود كه در اين كار موفق شد و حاكم سكه به نام ائمه دوازده گانه ضرب نمود. (3)

ب) استادان ابن فهد

اساتيد وى عبارتند از:


1- تنقيح المقال، حاشيه ص 5٠، به نقل از كتاب رجال بحرالعلوم، ج 2، ص 11؛ نخبه المقال، ص 12 درباره ابن فهد گويد: وأحمد بن فهد الحلى أجل t مقبضه الخير وعمره نهل احمد بن فهد حلى بزرگ ترين رساننده خير است و زندگى اش سرچشمه علم بود.
2- تنقيح المقال، ج 8، ص 47؛ عظماء الشيعة، ج 5، ص 31.
3- عظماء الشيعة، ج 5، ص 32.

ص: 131

يك - شيخ فقيه على بن محمد بن مكى فرزند شهيد اول

در «رياض العلماء» آمده است:

در پايان برخى از نسخه هاى كتاب الأربعين شهيد اول ديدم كه به خط ابن فهد نوشته بود: اين احاديث را از شيخ فقيه «ضياءالدين أبوالحسن على بن شيخ شهيد ابى عبدالله شمس الدين محمدبن مكى» ، جمع كننده اين احاديث در روستاى جزين در روز يازدهم محرم سال 824 ه. ق شنيدم و وى به من اجازه روايت اين احاديث با اسناد مذكوره و روايت ساير روايات مندرج در تأليفات پدرش را داد. اين نوشته احمدبن محمدبن فهد است كه خداوند از او درگذرد و سپاس پروردگار جهانيان را باد و درود بر سرور ما محمد (ص) و آل بيت طاهرين و ياران برجسته اش باد. (1)

دو - سيد مرتضى بهاءالدين على بن عبدالحميد نسابه حسينى نجفى

ابن فهد در بحث نوروز در كتاب «المهذب» (2)مى گويد:

از آنچه كه در فضل نوروز آمده و گفته هاى ما را تأييد مى كند، حديثى است كه مولى سيد مرتضى علامه بهاءالدين على بن عبدالحميد نسابه، براى من روايت كرده است.

«محقق افندى» در حاشيه هاى «أمل الآمل» مى گويد:

ظاهر اين است كه اين سيد مرتضى با سيد مرتضى علم الدين على بن عبدالحميد ابن فخار بن معد حسينى موسوى كه پس از اين در موردش سخن خواهيم گفت، تفاوت دارد.


1- الرسائل العشر، ص 9.
2- المهذب، ج 1، ص 194.

ص: 132

سه - شيخ نظام الدين على بن عبدالحميد نيلى حائرى

به نقل از «بحارالانوار» ، ابن فهد اجازه اى از اين استاد دارد كه به شرح زير است: (1)

به نام خداوند بخشنده و مهربان

سپاس از آن خداوند جهانيان و درود بر سرور ما محمد و اهل بيت طاهرينش باد، و اما بعد، پس از طلب خير از خداوند - تبارك و تعالى - به شيخ اجل و يگانه روزگار، عالم عامل و فاضل كامل، پرهيزگار محقق، افتخار علما و مرجع فضلا، بقيه سلف صالح، جمال الملة و الحق و الدين، احمدبن شمس الدين محمدبن فهد كه فضلش پايدار باد و مانند وى در ميان علما فزونى يابد، اجازه دادم كه كتاب شرائع الاسلام فى معرفة الحلال و الحرام از تأليفات امام نجم الدين ابوالقاسم بن سعيد را از اول تا آخر روايت كند. او اين كتاب را نزد من خواند و با ذهن روشنگر خود بسيارى از مطالب آن را روشن ساخت، به گونه اى كه استفاده از وى بيش از ياد دادن به او بوده است. . . اين اجازه را على بن محمدبن عبدالحميد نيلى در دهه سوم جمادى الاولى سال 791 ه. ق نوشته است.

برخى از علماى معاصر به اشتباه نوشته اند كه شيخ عبدالحميد نيلى از استادان ابن فهد بوده است. سرآغاز اين اشتباه سخن علامه «حر عاملى» در «أمل الآمل» است كه مى گويد: «شيخ عبدالحميد نيلى، دانشمند فاضل و فقيه و پرهيزگار كه ابن فهد از وى روايت مى كند» . (2)

در كتاب «رياض العلماء» آمده است:

و مى گويم كه قبل از اين در شرح حال پدر شيخ على يعنى عبدالحميد نيلى گفته شد كه ابن فهد از شيخ عبدالحميد روايت مى كند و در آنجا گفتيم كه اين سهو


1- بحارالانوار، ج 107، ص 215.
2- أمل الآمل، ج 2، ص 146.

ص: 133

است، بلكه ابن فهد نه از شيخ عبدالحميد كه از پسرش على روايت مى كند. شايد دليل اين اشتباه اين است كه واسطه اى بين ابن فهد و عبدالحميد حذف شده و از اين رو همگان بر اين گمان اند كه ابن فهد از عبدالحميد روايت مى كند و اينكه شيخ على بن عبدالحميد از شيخ فخرالدين روايت مى كند، ولى در ترجمه پدرش، تصريح نكرده است كه وى پدر اوست. حقيقيت اين است كه اين دور از ذهن نيست؛ چرا كه شيخ على كركى در اجازه نامه خود به «شيخ على ميسى» مى گويد كه شيخ ابن فهد از دو طريق از شيخ فخرالدين عبدالحميد روايت مى كند كه يكى از آن راه ها عالى است و آن اينكه ابن فهد از على بن عبدالحميد نيلى از شيخ فخرالدين عبدالحميد روايت مى كند، و راه دوم غيرعالى است و آن اينكه ابن فهد از شيخ زين الدين على بن خازن، از شهيد از شيخ فخرالدين عبدالحميد روايت مى كند كه اين اشكالى ندارد. (1)

چهار - شيخ ظهيرالدين على بن يوسف بن عبدالجليل نيلى

در كتاب «رياض العلماء» آمده: «ابن فهد از وى روايت مى كند» (2)، و اين در آغاز «عوالى اللئالى» ذكر شده است و به كتاب «رياض العلماء» (3)مراجعه شود.

پنج - شيخ زين الدين على بن خازن حائرى

ابن فهد از اين استاد اجازه نامه اى دريافت كرده كه اين اجازه نامه در كتاب بحارالانوار ثبت شده است (4):


1- رياض العلماء، ج 4، ص 210.
2- رياض العلماء، ج 3، ص 294.
3- رياض العلماء، ج 1، ص 66.
4- بحارالانوار، ج 107، ص 217.

ص: 134

به نام خداوند بخشنده و مهربان

خداوندى كه به نعمت وى كارهاى نيك صورت پذيرد و درود خدا بر سرور كائنات، محمد (ص) و اهل بيت وى باد و اما بعد، چنين گويد بنده فقير به لطف الهى و پناهنده به عفو و گذشت پروردگار، على بن حسن بن محمد خازن در حرم مطهر امام حسين عليه السلام كه چون جناب شيخ فقيه و عالم پرهيزگار مخلص و كامل و جامع فضايل و مجمع افاضل و علاقمند به فراگيرى علوم عقليه و نقليه و تلاشگر در تحصيل كمالات نفسيه و بهترين در بين اقران، امام حجاج، جمال الملة و نظام الفرقة، احمد بن مرحوم شمس الدين محمدبن فهد حلى از من درخواست كرد و مرا شايسته دانست - در حالى كه شايسته آن نيستم - تا به او اجازه دهم هر آنچه را كه استادم فقيه مذهب اهل بيت و رئيس طايفه شيعه، شهيد مظلوم شيخ ابوعبدالله محمدبن مكى به من اجازه داده بود، روايت كند. . . . (1)

شش - شيخ احمد بن عبدالله بن المتوج البحرانى

اين موضوع در كتاب «اعيان الشيعه» (2)، و «طبقات اعلام الشيعه» (3)آمده است و برخى از پژوهشگران معاصر نيز از آنان پيروى كرده اند. اين در حالى است كه ابن فهد احسائى از ابن المتوج روايت كرده است نه ابن فهد حلى، هرچند كه امكان روايت ابن فهد حلى نيز از وى وجود دارد.

در كتاب «رياض العلماء» (4)پس از شرح حال «ابن المتوج» و ستودن وى مى گويد:

و از او شيخ شهاب الدين احمد بن فهد بن ادريس مقرى احسائى معروف به


1- بحارالانوار، ج 107، ص 11.
2- أعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 3، ص 147.
3- طبقات أعلام الشيعه، صص 9 - 10.
4- رياض العلماء، ج 4، ص 44.

ص: 135

ابن فهد روايت كرد و اين امر نيز از آغاز كتاب عوالى اللئالى ابن ابى جمهور فهميده مى شود، كه چنين مى گويد: او از احمدبن فهد احسائى و ابن فهد نيز از شيخ خود، فخرالدين احمدبن متوج بن عبدالله روايت مى كند.

هفت - شيخ مقداد بن عبدالله السيورى

اين موضوع در كتاب هاى «اعيان الشيعه» (1)، و «طبقات اعلام الشيعه» (2)آمده است.

هشت - شيخ جلال الدين عبدالله بن شرف شاه

اين موضوع در «طبقات اعلام الشيعه» آمده است. (3)

ج) شاگردان ابن فهد

شاگردان وى عبارتند از:

يك - شيخ رضى الدين حسين مشهور به ابن راشد قطيفى

در «رياض العلماء» آمده است: «اين امر از آغاز كتاب عوالى اللئالى فهميده مى شود» (4)آنجا كه مى گويد:

به نقل از استاد دانشمند رضى الدين حسين مشهور به ابن راشد قطيفى به نقل از تعدادى از استادان كه مشهورترين آنان شيخ جمال الدين ابوالعباس أحمدبن فهد حلى است. (5)


1- أعيان الشيعه، ج 3، ص 147.
2- طبقات أعلام الشيعه، ص 10.
3- طبقات أعلام الشيعه، ص 10.
4- رياض العلماء، ج 1، ص 66.
5- عوالى اللئالى، محقق احسائى، ج 1، ص 8.

ص: 136

دو - شيخ على بن هلال جزايرى

در كتاب هاى «أمل الآمل» (1)، «اللؤلؤة» (2)، «روضات الجنات» (3)و «رياض العلماء» (4)آمده است كه وى از ابن فهد حلى روايت مى كرده است.

سه - شيخ على بن هلال طايى

در «مقابس الأنوار» (5)و «اعيان الشيعه» (6)آمده است كه وى از شاگردان ابن فهد حلى بوده است، ولى در كتاب «رياض العلماء» (7)در شرح حال وى گويد كه او از معاصرين ابن فهد حلى بوده و كتاب وى المهذب را ستوده و در سوگ او قصيده اى گفته است، ولى از كلماتش استفاده نمى شود كه نامبرده شاگرد ابن فهد بوده است.

چهار - سيد محمد بن فلاح موسوى حويزى

در كتاب روضات چنين آمده است:

از جمله شاگردان ابن فهد حلى، سيد محمدبن فلاح بن محمد موسوى است كه از نياكان سيد خلف بن عبدالمطلب حويزى مشعشعى است. ابن فهد حلى رساله اى دارد كه در آن وصاياى خود را نوشته است. او در آن رساله پيشگويى كرده كه شاه اسماعيل صفوى سلطنت خواهد كرد، همان گونه كه اميرالمؤمنين در جنگ صفين بعد از شهادت عمار ياسر برخى از حوادث آينده را پيشگويى كرد و خبر آمدن چنگيز خان و شاه اسماعيل صفوى را داد. به همين علت، ابن فهد در آن


1- أمل الآمل، ج 2، ص 210.
2- اللؤلؤة، محدث بحرانى، ص 157.
3- روضات الجنات، ج 1، ص 73.
4- رياض العلماء، ج 4، ص 28.
5- مقابس الأنوار، ص 14.
6- أعيان الشيعه، ج 3، ص 148.
7- رياض العلماء، ج 4، ص 158.

ص: 137

رساله بر فرمانبردارى فرمانداران حويزه از شاه اسماعيل - كه او را درك خواهند كرد - تأكيد نموده، ادامه مى دهد كه او بر همه پيروز خواهد شد. اين سيد محمد به مهدى مشهور و به علوم غريبه آشنا بوده و گويند كه آن را از استادش ابن فهد حلى فراگرفته است. (1)

در كتاب «اعيان الشيعه» نيز آمده است:

سيد محمدبن فلاح موسوى حويزى، اولين پادشاه از سلسله پادشاهان محلى آل مشعشع در سرزمين خوزستان است. اين سيد محمد سخنان گزاف و فراوان داشته كه باعث گرديد ابن فهد او را از خود رانده و دستور قتل او را صادر نمايد. گويند كتابى مربوط به علوم غريبه به دست ابن فهد رسيد - يا از تأليفات خود ابن فهد بوده - ابن فهد در زمان شدت گرفتن بيمارى، آن كتاب را به يكى از ياران خاص خود سپرد تا به رودخانه فرات اندازد، ولى سيد محمد به دنبال او رفت و با خواهش و تمنا كتاب را از او گرفت و جادوگردى را از آن آموخت. ابن فهد او را از خود راند و از او برائت جست و دستور قتل او را صادر كرد. سيد محمد به خوزستان رفت و ادعاهاى كفرآميزى كرد و در عقيده او اختلال روى داد. برخى گويند كه ادعاى الوهيت كرد. (2)

پنج - سيد محمد نوربخش

اين موضوع در «اعيان الشيعه» (3)آمده است و همچنين در «المقابس» گويد: «وى شاگرد ابن فهد حلى بوده و سلسله «عليه همدانى» به وى مى رسد» . (4)


1- روضات، ج 1، ص 73.
2- أعيان الشيعه، ج 3، ص 148.
3- أعيان الشيعه، ج 3، ص 148.
4- المقابس، ص 14.

ص: 138

شش - شيخ حسن بن حسين جزايرى

در «كتاب العوالى» پس از برشمردن روش پنجم نقل روايت، مى گويد: «از استادش علامه جمال الدين بن حسن بن حسين بن مطهر جزايرى، از استادش علامه ابوالعباس احمدبن فهد حلى روايت مى كرد» . (1)

هفت - سيد رضى الدين عبدالملك بن شمس الدين اسحاق قمى

اين موضوع در «كتاب العوالى» (2)در باب روش هفتم نقل روايت آمده است.

هشت - شيخ عبدالسميع بن فياض اسدى حلى

در كتاب «رياض العلماء» آمده است كه ابن فياض اسدى از بزرگ ترين شاگردان ابن فهد حلى بوده است (3)و اين موضوع در «روضات الجنات» (4)و «اعيان الشيعه» (5)نيز آمده است.

نُه - شيخ عزالدين حسن بن على بن احمدبن يوسف مشهور به ابن عشره كروانى عاملى

در «روضات الجنات» آمده كه وى از شاگردان ابن فهد بوده است. (6)در كتاب «اللؤلؤة» نيز بعد از نقل مطالبى از «أمل الآمل» كه وى از ابن فهد روايت مى كند، ادامه داده، مى گويد:

اجازه نامه شيخ ابن فهد به شيخ حسن بن على را ديدم كه بعد از خطبه مى گويد:


1- عوالى اللئالى، ج 1، ص 9.
2- عوالى اللئالى، ج 1، صص 9و10.
3- رياض العلماء، ج 3، ص 121.
4- روضات الجنات، ج 1، ص 73.
5- أعيان الشيعه، ج 3، ص 148.
6- روضات الجنات، ج 1، ص 73.

ص: 139

«و جناب فقيه و عالم و علامه محقق و مستخرج دقائق، زين الاسلام و المسلمين ابوعلى حسن بن يوسف معروف به ابن العشره، از كسانى بود كه سود فراوان از ما برد و از ما خواست تا اجازه دهيم آنچه را كه از استادان خود روايت مى كنيم، روايت كند. . .» . (1)

من در اينجا اشكالى دارم و آن اينكه اين شيخ حسن در سند قبلى، روايت خود را از شيخ شهيد نقل مى كند و اين موضوع در طريق ابن ابى جمهور مى آيد و هم زمان از ابن فهد روايت مى كند و اين در حالى است كه ابن فهد همان طور كه در ساير اجازات ديده مى شود با يك واسطه از شيخ شهيد روايت مى كند. احتمال زنده بودن وى تا شيخ شهيد بعدى نيز وجود دارد. به هر حال اين موضوع همچنان جاى دقت دارد.

در «رياض العلماء» آمده:

ولى آنچه كه از اول كتاب عوالى اللئالى برمى آيد كه ابن أبى جمهور احسائى گويد كه شيخ جمال الدين حسن علامه، مشهور به ابن العشره از استادش شيخ شمس الدين محمدبن مكى شهيد بدون واسطه روايت مى كند، امرى غريب است و شايد علت آن، وجود چند نفر به نام ابن العشره باشد كه در اين مورد بايد دقت شود. براى بررسى بيشتر مى توان به گفته ابن مؤذن اشاره كرد كه در اجازه اش به شيخ على بن عبدالعالى ميسى مى گويد: «و به طريقى ديگر از استادم عزالدين حسن بن العشره از شيخ احمدبن فهد و از شيخ زين الدين على بن خازن حائرى از پسرعموى شهيدم نقل مى كنم. بدين گونه روايت ابن العشره از شيخ شهيد بدون واسطه باطل است و دليل آن، اجازه صهيونى و ابن المؤذن جزينى است. (2)


1- اللؤلؤة، ص 169.
2- رياض العلماء، ج 1، ص 265.

ص: 140

ده - شيخ على بن فضل بن هيكل

اين موضوع در «اعيان الشيعه» (1)آمده است.

يازده - شيخ مفلح بن حسن صيمرى

اين موضوع در روضات الجنات (2)آمده است.

دوازده - شيخ فخرالدين احمدبن محمد سبعى

وى فتواهاى استادش را جمع آورى كرد. مؤلف كتاب «سديد الافهام فى شرح القواعد» و كتاب «الانوار العليه فى شرح الألفيه» اوست.

د) تأليفات ابن فهد حلى

تأليفات ابن فهد حلى عبارتند از:

يك - الادعية والختوم

مؤلف «اعيان الشيعه» درباره اين كتاب گويد كه نسخه اى از اين كتاب به خط شاگردش «شيخ على بن فضل بن هيكل حلى» در كتابخانه «سيد حسن صدر» در «كاظمين» است. براى آگاهى بيشتر به كتاب «الذريعه» (3)رجوع شود.

دو - استخراج الحوادث

نام اين كتاب به همين شكل در «الذريعه» آمده است. (4)در «اعيان الشيعه» نيز آمده:


1- أعيان الشيعه، ج 3، ص 148.
2- روضات الجنات، ج 7، ص 169.
3- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 1، ص 393.
4- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 2، ص 21.

ص: 141

رساله استخراج الحوادث برخى از پيشگويى هاى برگرفته از خطبه امير مؤمنان عليه السلام در جنگ صفين است كه آن حضرت پس از شهادت عمار ياسر بر زبان آورده و شامل حمله چنگيز و برپايى سلطنت صفوى است. گويند كه ابن فهد در اين رساله بخشى از اسرار علوم غريبه را گرد آورده و آن را براى شاگردش سيدمحمدبن فلاح واسطى مشعشعى، اولين حكمران خاندان آل مشعشع در حويزه نوشته است. سيد حسن با استفاده از اسرار موجود در اين رساله كه استادش ابن فهد نوشته بود، توانست دل هاى مردم را با خود همراه نمايد. اين موضوع در نامه دانشوران آمده است. برخى گويند: شاگرد وى بر اين كتاب دست يافت و با به كار بستن معلومات آن گمراه شد. برخى ديگر گويند: اين كتاب، سحر و جادو بود كه به دست ابن فهد افتاد و ابن فهد آن را به دست كسى سپرد تا به رودخانه اندازد. ابن فلاح آن را از وى گرفت و به كار بست و گمراه شد. نگارنده بر اين گمان است كه ابن فهد فقط رساله اى در مورد برخى از پيشگويى هاى اميرالمؤمنين داشته است و اين معقول است، ولى اينكه در اين رساله بسيارى از اسرار علوم غريبه بوده، سخنى بيهوده و شايعه اى است كه در اين باره ساخته شده است. اين گفته كه كتاب سحرى در اختيار ابن فهد بوده و او دستور از بين بردن آن را داده و آن كتاب به دست ابن فلاح افتاده نيز شايعه است. بايد دانست كه ابن فلاح در هنگام شاگردى ابن فهد، برخى سخنان خلاف شرع و گمراه كننده را مطرح مى كرده كه ابن فهد از او تبرى جسته و دستور قتل وى را داده است. اين موضوع زمينه ساز اين سخنان بى اساس شد كه ابن فهد رساله اى در مورد اسرار علوم غريبه براى ابن فلاح تأليف كرده و اين رساله باعث شده كه ابن فلاح بتواند دل هاى مردم را به سوى خود بكشاند و يا اينكه كتاب جادوگرى در اختيار داشته است و تمامى اين سخنان بدون اصل و سند است. البته ممكن است كه ابن فلاح كتاب جادو داشته باشد، ولى عاقلانه نيست

ص: 142

كه ابن فهد رساله اى در باب اسرار علوم غريبه براى او نوشته باشد. و انجام اين كار به دست عالمى چون ابن فهد و يا علماى بزرگ ديگر صورت نگرفته است، ولى مردم در مورد كسانى كه به زهد و عبادت مشهور شده اند، داستان هايى مى سازند كه شنونده آنها را راست مى انگارد.

سه - تاريخ الائمة

«آقا بزرگ طهرانى» در «الذريعه» چنين مى گويد:

كتابى مختصر است به خط شيخ على بن فضل بن هيكل حلى، شاگرد ابن فهد و در آن تصريح شده است كه از وى روايت شده است، و من اين كتاب را در كتابخانه سيد حسن صدر ديده ام. (1)

چهار - التحصين فى صفات العارفين من العزلة و الخمول

«آقا بزرگ طهرانى» در «الذريعه» به آن اشاره كرده است، مؤلف اين كتاب مى گويد: «اين كتاب را به تازگى مدرسه امام مهدى (عج) با پژوهش هايى منتشر كرده است» . (2)

پنج - التواريخ الشرعية عن الائمة المهدية

«آقا بزرگ طهرانى» در «الذريعه» گويد: «اين كتاب به خط شيخ على بن فضل بن هيكل حلى، شاگرد ابن فهد در كتابخانه سيد حسن صدر در كاظمين است» . (3)

شش - جوابات المسائل البحرانية

يكى از رساله هاى ده گانه ابن فهد است.


1- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 3، ص 214.
2- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 3، ص 398.
3- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 4، ص 475.

ص: 143

هفت - جوابات المسائل الشامية الاولى

يكى ديگر از رساله هاى ده گانه ابن فهد است.

هشت - جوابات المسائل الشامية الثانية

«آقا بزرگ طهرانى» در «الذريعه» گويد:

اين جواب ها را ابن هيكل به دستور وى جمع آورى كرد و بر اساس كتاب هاى فقهى مرتب كرد. در آغاز آن آمده است: «اللهم بنعمتك تتم الصالحات» و در پايان كتاب نوشته شده است: در روز شنبه هفدهم ربيع الثانى سال 837 ه. ق نگارش آن به پايان رسيد.

اين نسخه نيز به خط ابن هيكل است و در كتابخانه سيد حسن صدر در كاظمين نگهدارى مى شود. (1)

نُه - الخلل فى الصلاة

«آقا بزرگ طهرانى» در «الذريعه» گويد: اين رساله به نام «السهو فى الصلاة» آمده است. اول آن بدين شرح است: «الحمد لله المنزه عن الاباء و الأولاد، المتقدس عن الصاحبة و الأضداد و الأنداد» .

نسخه اى از اين كتاب به خط شاگردش «ابن هيكل» در كتابخانه سيد حسن صدر در «كاظمين» است و در روز دوشنبه دهم ربيع الاول سال 837 ه. ق نگارش آن را به پايان برده است. (2)


1- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 5، ص 223.
2- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 7، ص 247.

ص: 144

ده - الدر الفريد فى التوحيد

اين كتاب به همين نام در كتاب «اللؤلؤة» (1)و «رياض العلماء» (2)آمده است. شاگرد ابن فهد نيز كتابى بدين نام دارد براى آگاهى بيشتر به «الذريعه» (3)رجوع نماييد.

يازده - الدر النضيد فى فقه الصلاة

از اين كتاب در «روضات الجنات» (4)و «الذريعه» (5)نام برده شده است.

دوازده - رسالة فى تعقيبات الصلاة من الادعية وآدابها

نام اين كتاب در «رياض العلماء» (6)آمده است.

سيزده - رسالة فى معانى افعال الصلاة وترجمة أذكارها

مؤلف «رياض العلماء» دراين باره گويد (7): «كتابى نيكو است كه آن را در مازندران ديدم» . نگارنده گمان مى كند كه اين رساله همان رساله «اسرار الصلاة» است كه در روضات و برخى ديگر از كتاب هاى تراجم آمده است.

چهارده - رسالة وجيزة فى واجبات الحج

اين رساله نيز يكى از رساله هاى ده گانه ابن فهد است.


1- اللؤلؤة، ص 157.
2- رياض العلماء، ج 1، ص 65.
3- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 8، صص 68 و 69.
4- روضات الجنات، ج 1، ص 73.
5- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 8، ص 8٠.
6- رياض العلماء، ج 1، ص 66.
7- رياض العلماء، ج 1، ص 65.

ص: 145

پانزده - رسالة فى منافيات نية الحج

از اين رساله در كتاب «روضات الجنات» نام برده شده است. (1)

شانزده - رسالة مختصرة فى واجبات الصلاة

از اين رساله در كتاب «رياض العلماء» نام برده شده است. (2)

هفده - رسالة إلى أهل الجزائر

«طهرانى» در «الذريعه» از اين كتاب نام برده و گويد:

كتابى است درباره تعجيل در اجير گرفتن براى عبادت. اين كتاب به شعر نوشته شده و شامل يكصد بيت است. بيت اول، اين است:

ان أولى ما سنح به الخاطر tو صدرت به الكتب و الدفاتر

و آن را در كتابخانه ميرزاى شيرازى در سامرا ديدم. (3)

هجده - رسالة فى تحميل العبادة عن الغير من الصلاة والصيام و غيرها و بيان آداب العمل و كيفية الاستنابة

اين رساله به همين نام در «الذريعه» (4)آمده است.

نوزده - رسالة السهو فى الصلاة

«آقا بزرگ طهرانى» در «الذريعه» از اين كتاب نام برده و مى گويد كه در اول كتاب چنين آمده است: «الحمد لله المنزه عن الاباء و الأولاد، المتقدس عن الصحابة والأضداد


1- روضات الجنات، ج 1، ص 72.
2- رياض العلماء، ج 1، ص 66.
3- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 11، ص 108.
4- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 11، ص 14٠.

ص: 146

و الانداد» . (1)اين نسخه به خط شاگردش «شيخ على بن فضل بن هيكل حلى» نوشته شده و تاريخ پايان نگارش آن، روز دوشنبه دهم ربيع الاول سال 837ه. ق بوده و همان كتابى است كه در بند نهم گفته شده است.

بيست - رسالة فى العبادات الخمسة

نام اين كتاب در «روضات الجنات» (2)آمده است و گويد كه شامل اصول و فروع است.

بيست و يك - رسالة فى كثير الشك

«طهرانى» در «الذريعه» مى گويد كه اين كتاب به خط شاگردش «زين الدين على بن فضل الله بن هيكل حلى» نوشته شده كه حواشى دقيق و خوبى نيز بر آن نوشته است. نسخه خطى كتاب در كتابخانه سيد حسن صدر در كاظمين است و گويا نام ديگر كتاب، «بغية الراغبين فيما اشتملت عليه مسألة الكثرة فى سهو المصلين

» است» . (3)

بيست و دو - رسالة فى فضل الجماعة

«طهرانى» در «الذريعه» از اين كتاب نام برده است. (4)

بيست و سه - السؤال والجواب فى الفقه

«طهرانى» در كتاب «الذريعه» درباره اين كتاب گويد: «اين كتاب را در مدرسه محقق سبزوارى در شهر مقدس مشهد ديدم» . (5)


1- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 12، ص 266.
2- روضات الجنات، ج 1، ص 72.
3- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 17، ص 283.
4- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 16، ص 266.
5- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 12، ص 242.

ص: 147

بيست و چهار - شرح الارشاد

نام آن در كتاب رجال «بحر العلوم» (1)و «روضات الجنات» (2)آمده است.

بيست و پنج - شرح الالفية للشهيد

نام اين كتاب در «روضات الجنات» (3)آمده است.

بيست و شش - عدة الداعى و نجاح الساعى

اين كتاب چاپ شده است. در كتاب «رياض العلماء» (4)آمده كه ابن فهد در روز دوشنبه شانزدهم جمادى الاول تأليف آن را به پايان برده است.

بيست و هفت - غاية الايجاز لخائف الاعواز

اين كتاب يكى از رساله هاى ده گانه ابن فهد است.

بيست و هشت - فتاوى الشيخ أبى العباس

«طهرانى» در «الذريعه» گويد:

اين كتاب، رساله عمليه ابن فهد است كه براى مقلدين نوشته و ابواب آن بر اساس ابواب فقه تدوين شده است. از باب طهارت تا ديات را شامل مى شود و به خط شاگردش شيخ فخرالدين احمدبن محمد سبعى نوشته شده است. (5)


1- رجال، ج 1، ص110.
2- روضات الجنات، ج 1، ص 72.
3- روضات الجنات، ج 1، ص 72.
4- رياض العلماء، ج 1، ص 65.
5- الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 16، ص 101.

ص: 148

در كتاب «رياض العلماء» آمده است (1)كه ابن فهد فتواهاى متفرقه اى در جواب استفتائات و غيره دارد و ممكن است كه اين فتواهاى متفرقه، همان كتاب مسائل ابن فهد باشد كه در برخى از تراجم از آن نام برده شده است. (2)

بيست و نه - الفصول فى التعقيبات و الدعوات

در كتاب «روضات الجنات» (3)از اين كتاب نام برده شده و مؤلف «الذريعه» دراين باره گويد: آغاز اين كتاب با اين عبارت شروع مى شود: «الحمد لله تعالى ملهم الدعاء» . (4)گويا اين رساله يا كتاب همان رساله «فى تعقيبات الصلاة من الادعيه و آدابها» است كه در بند شماره دوازده از آن سخن رفت.

سى - كفاية المحتاج فى مناسك الحاج

اين كتاب يكى از رساله هاى ده گانه ابن فهد است.

سى و يك - اللمعة الجلية فى معرفة النية

اين كتاب يكى از رساله هاى ده گانه ابن فهد است.

سى و دو - اللوامع

مؤلف «الذريعه» درباره اين كتاب گويد:

مسايل متفرقه اى در فقه است كه آن را برخى از شاگردان ابن فهد براى اداى حقوق وى، جمع آورى كردند. ابن فهد مقدمه اى براى آن نوشت كه بدين گونه


1- رياض العلماء، ج 1، ص 66.
2- الرسائل العشر، ص 19.
3- روضات الجنات، ج 1، ص 73.
4- الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 16، ص 242.

ص: 149

آغاز مى شود: «الحمد لله الذى طهر أنبياءه بماء عين عظمته، و نزه أولياءه عن التلويث» . (1)

اين نسخه ناقص است و نسخه ديگرى از آن در كتابخانه رضوى و يا جاى ديگرى وجود ندارد.

محقق كتاب «الرسائل العشر» گويد كه: «اين كتاب را در مجموعه رسايل ابن فهد و همراه با نسخه ديگرى در كتابخانه رضوى مشهد ديده ام» . (2)

سى و سه - المحرر فى الفتوى

اين كتاب يكى از رساله هاى ده گانه ابن فهد است.

سى و چهار - مصباح المبتدى و هداية المقتدى

اين كتاب يكى از رساله هاى ده گانه ابن فهد است.

سى و پنج - المقتصر فى شرح المختصر

نام اين كتاب در «الذريعه» (3)آمده است. مؤلف «رياض العلماء» بر اين باور است كه اين كتاب شرح «الارشاد» علامه است، ولى برخلاف ديدگاه وى، اين كتاب گزيده كتاب «المهذب البارع» است كه كتاب «المهذب شرح مختصر كتاب النافع» محقق حلى است. (4)

سى و شش - المقدمات

نام اين كتاب در «الذريعه» آمده است. (5)


1- الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 18، ص 358.
2- الرسائل العشر، ص 2٠.
3- الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 22، صص 18 -2٠.
4- الرسائل العشر، ص 2٠.
5- الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 1، ص 35؛ ج 2٠، ص 39.

ص: 150

سى و هفت - المهذب البارع فى شرح المختصر النافع

نام اين كتاب در «رياض العلماء» آمده است. (1)جلد اول اين كتاب به خوبى چاپ شده و به تازگى در دسترس همگان قرار گرفته است.

سى و هشت - الموجز الحاوى لتحرير الفتاوى

اين كتاب يكى از رساله هاى ده گانه ابن فهد است.

سى و نه - نبذة الباغى فيما لابد منه من آداب الداعى

اين كتاب يكى از رساله هاى ده گانه ابن فهد است.

چهل - الهداية فى فقه الصلاة

نام اين كتاب در «الذريعه» آمده است. (2)البته ابن فهد كتاب هاى ديگرى نيز دارد كه نگارنده نتوانست از آنها آگاهى يابد.

ه) مناظرات ابن فهد

«خوانسارى» گويد:

در نوشته هاى برخى از معاصرين ديدم كه در سال 836 ه. ق و بعد از سقوط حكومت جلايريان و به قدرت رسيدن ميرزا اسپند تركمان، والى عراق، ابن فهد مناظره اى با علماى اهل سنت كرد كه توانست دلايل حقانيت مذهب تشيع را ثابت كند و دلايل مذاهب اهل سنت را رد نمايد. پس از آنكه بر علماى عامه


1- رياض العلماء، ج 1، ص 65.
2- الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 25، ص 164.

ص: 151

غلبه كرد و آنان را درمانده ساخت، والى عراق به مذهب تشيع گرويد و خطبه به نام امامان شيعه خواند و سكه را به نام ائمه دوازده گانه عليهم السلام زد. (1)

و) ابن فهد در نظر علما

«محقق احسائى» در «عوالى اللئالى» (2)ابن فهد را شيخ كامل و خاتم مجتهدين و محدث «حر عاملى» در «أمل الآمل» (3)فاضل عالم مورد اعتماد، صالح و پرهيزگار و عابد و زاهد جليل القدر خطاب كرده است.

«علامه مجلسى» در «بحارالانوار» (4)درباره او مى گويد: «شيخ زاهد عارف. . . كتاب هاى دو بزرگوار گرانقدر يعنى علامه و ابن فهد در اشتهار و اعتبار همانند مؤلفين آنها مى باشد» .

«ميرزا عبدالله افندى» در «رياض العلماء» (5)از ابن فهد به فاضل، عالم، علامه فهيم و مورد اعتماد، بزرگوار و زاهد، عابد پرهيزگار و عالى قدر نام برده است.

«محدث بحرانى» در «اللؤلؤة» (6)ابن فهد را فاضل فقيه و مجتهد پرهيزگار و زاهد تقى و نقى مى داند. «محقق شوشترى» در مقابس «الانوار» (7)او را اين گونه ستوده:

شيخ افخر و بزرگوار و يگانه روزگار، كامل و سعيد، ضياءالمسلمين و برهان المؤمنين و قدوة الموحدين، دلاور عرصه مناظره با مخالفان و معاندان، اسوه عابدين و نادره عارفان و زاهدان. (8)


1- روضات الجنات، ج 1، ص 73.
2- عوالى اللئالى، ج 3، ص 7.
3- أمل الآمل، ج 2، ص 21.
4- بحارالانوار، ج 1، ص 17.
5- رياض العلماء، ج 1، ص 64.
6- اللؤلؤة، ص156.
7- مقابس الانوار، محقق شوشترى، ص14.
8- الرسائل العشر، ص 8.

ص: 152

«محقق خوانسارى» در «روضات الجنات» ، ابن فهد را شيخ عالم و عارف عامل و كاشف اسرار فضايل با دركى روشن مى داند و مى گويد:

وى در فضل و اتقان، ذوق و عرفان، زهد و اخلاق و خوف و اشفاق چنان شهرتى دارد كه نياز به تعريف ندارد و سختى توصيف را از دوش ما برمى دارد. وى جامع علوم معقول و منقول، فرع و اصول، لفظ و معنى، پوسته و مغز، ظاهر و باطن و علم و عمل به بهترين نحو بوده است.

«محدث نورى» در «المستدرك» ابن فهد را صاحب مقامات عاليه در علم و عمل و صفات نفسى برجسته مى داند كه فقط در كمتر كسى ديده مى شود. (1)

«محدث قمى» در «الكنى و الالقاب» ابن فهد را اين گونه مى ستايد: «شيخ بزرگوار، مورد اعتماد، فقيه زاهد و عالم عابد، پرهيزگار وارسته، صاحب مقامات عاليه و تأليفات فراوان» . (2)

ز) كرامات ابن فهد

«شيخ مامقانى» گويد:

ابن فهد روايت مى كند كه در خواب حضرت على عليه السلام را ديدم كه در روضه مطهر در نجف اشرف دست سيد مرتضى را در دست گرفته است و با هم راه مى رفتند و بر تن لباسى از حرير سبز داشت. به سوى آنها رفتم و بر آنها سلام كردم و آنان جواب او را دادند. سپس سيد مرتضى رو به سوى او كرد و گفت: «خوش آمدى پشتيبان ما اهل بيت عليهم السلام» ، سپس از ابن فهد خواست تا تأليفاتش را برشمرد. چون ابن فهد آنها را برشمرد، سيد مرتضى به او گفت: كتابى درباره تحرير مسايل و تسهيل روش ها و دلايل بنويس و مقدمه آن را با


1- المستدرك، محدث نورى، ج 3، ص 434.
2- الكنى والالقاب، شيخ عباس قمى، ج 1، ص 38٠.

ص: 153

اين جمله شروع كن: «بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله المنزه بكماله عن مشابهة المخلوقات. . .» ابن فهد چون از خواب بيدار شد، تأليف كتاب التحرير را آغاز نمود و مقدمه آن را با همان جمله اى كه سيد مرتضى گفته بود، شروع كرد. (1)

«سيد مهدى رجايى» گويد: (2)

«ميرزا عبدالله افندى» در «رياض العلماء» در اين باره مى گويد: «برخى، كتاب التحرير را نيز به وى نسبت داده اند و شايد همان كتابى باشد كه نام آن در أمل الآمل آمده و ما آن را نقل كرديم» .

«ميرزا على تبريزى» نيز در كتاب «مرآة الكتب» ، پس از نقل خواب ابن فهد از كتاب «المستدرك» ، مى گويد: چه بسا اين كتاب همان كتاب «المحرر» باشد كه در شرح حال ابن فهد آن را ذكر نموده اند، «آقا بزرگ طهرانى» در «الذريعه» گويد:

از ابن فهد حكايت شده است كه سيد مرتضى در خواب از او خواسته است كه كتابى درباره مسايل فقهى بنويسد و دلايل آن را آسان گرداند و در مقدمه آن پس از بسم الله بنويسد «الحمد لله المتقدس بكماله من مشابهة المخلوقات» و ابن فهد پس از بيدارى كتاب المحرر را نوشته است. اين حكايت در كشف الحجب آمده و در آن به خواب اشاره شده است.

در تكملةالنقد نيز از حاشيه علامه مجلسى بر اين نقد مطالبى آمده است.

گويا منبع تمامى كتاب ها در حكايت خواب، كتاب «مجالس المؤمنين» است كه در آن نام كتاب «التحرير» ذكر شده است، ولى در «أمل الآمل» نام كتاب «المحرر» آمده است و «ميرزا عبدالله افندى» نيز نام كتاب «المحرر» را نقل


1- تنقيح المقال، ج 8، ص 49.
2- الرسائل العشر، صص 22 - 24.

ص: 154

كرده است. (1)

نگارنده بر اين باور است كه بنا به دلايل ذيل، يكى بودن اين دو كتاب بعيد به نظر مى رسد:

يك - يكى نبودن مقدمه در دو كتاب: مقدمه كتاب التحرير كه ابن فهد در خواب مأمور به نوشتن آن شده است بدين شرح است: «بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله المتقدس بكماله عن مشابهة المخلوقات. . .» و مقدمه كتاب المحرر بدين گونه است: «بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله مسبب الاسباب و مسهل الصعاب. . .» .

دو - كتابى كه در خواب مأمور به تأليف آن شده است، كتابى فقهى همراه با دلايل استنباطى مثل كتاب «المهذب و المقتصر» است، ولى كتاب «المحرر» كه ناقص مانده است، رساله اى گزيده در مورد مسايل اصلى است كه هرگز متعرض دلايل نشده است و شبيه رساله اى عملى است كه مراجع براى مقلدين خود مى نويسند و اين موضوع از عنوان كتاب كه «المحرر فى الفتوى» مى باشد نيز روشن است.

سه - تصريح مؤلف كتاب «أمل الآمل» به وجود كتابى به نام «المحرر» ، وجود كتاب ديگرى به عنوان «التحرير» را نفى نمى كند (به ويژه اينكه نويسنده، همه تأليفات ابن فهد نام را نبرده، بلكه برخى از كتاب هاى وى را ذكر كرده كه المحرر نيز يكى از اين كتاب ها بوده است) .

علاوه بر آن، مؤلف «رياض العلماء» تأكيد نمى كند كه كتاب «التحرير» همان كتاب «المحرر» است، بلكه احتمال مى دهد كه چنين باشد و اين موضوع از عبارت شهيد تبريزى نيز به دست مى آيد. شگفتى در اين است كه آقا بزرگ طهرانى با وجود اصرارى كه بر يكى دانستن دو كتاب داشته است، دليل قانع كننده اى در اين زمينه ندارد و با توجه به اينكه وى نسخه اى از كتاب


1- الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 2٠، ص 148.

ص: 155

«المحرر» را ديده، متوجه اختلاف دو مقدمه كتاب نشده است.

چهار - مؤلف «اعيان الشيعه» نيز بر وجود دو عنوان «المحرر» و «التحرير» در مؤلفات ابن فهد تصريح كرده است:

ولى دليل اصلى در تمايز دو كتاب، خوابى است كه از ابن فهد نقل شده است، ولى از كجا مى توان ثابت كرد كه وى پس از بيدار شدن موفق به تأليف كتاب جامعى در زمينه تحرير مسايل فقهى شده و دلايل آن را گرد آورده باشد؟ شايد وى به دو كتاب بزرگ خود يعنى المهذب و المفتخر بسنده كرده باشد و رساله مختصرى در فتوا نوشته و آن را المحرر نام نهاده باشد. علاوه بر آن، تاكنون كه بسيارى از كتاب هاى وى شناخته شده كتابى به نام التحرير براى ابن فهد پيدا نشده است. در غير اين صورت، چگونه اين كتاب از ديدگان محققانى آگاه و متتبع چون مؤلف رياض العلماء و يا مؤلف الذريعه مخفى مانده است؟ مگر اينكه گفته شود اين كتاب پس از تأليف همانند بسيارى از آثار ديگر شيعه، از بين رفته است. ولى اين احتمال بسيار بعيد است و بنا به اعتقاد من اين دو كتاب يكى اند.

«سيد مهدى رجايى» در ادامه مى گويد: (1)

رساله را با دو نسخه مقابله كردم. يكى از آنها نسخه كتابخانه آيت الله العظمى مرعشى است كه به شماره 56٠1 ثبت شده است و در آخر رساله اين اجازه نامه به شرح زير نقل شده است: «اين كتاب را در نزد ما خوانده و بحث نموده و از مسايل مشكل آن پرسش نموده كه مشكلات آن را براى وى روشن كردم و به او اجازه روايت اين كتاب را كه كتاب المحرر فى الفتوى مى باشد، به موجب اجازه صادره از استادم سيد شمس الدين فرزند سيد عزالدين بن سيد ابوالقاسم حسينى از طرف شيخ امام عالم فاضل مؤلف كتاب، ابوالعباس ابن فهد -رحمه الله- بر حسب


1- الرسائل العشر، ص24.

ص: 156

آنچه كه روايت كرده بودم، دادم و به او اجازه مى دهم كه آن را براى هر كه مى خواهد و دوست دارد، با احتياط روايت كند. اين سطور را كمترين بندگان الهى محمد بن احمد مشهور به مشعشعانى در روز بيست و دوم ماه ربيع الثانى سال 853ه. ق نوشت. حمد و سپاس باد بر خداوند تبارك و تعالى و درود بر سرور ما محمد و خاندان او باد، انك حميد مجيد فعال لما تريد» . (1)

«محمد رضا حكيمى» مى گويد:

از برخى علما نقل شده كه شيخ احمد بن فهد حلى را در خواب ديد كه با انبياء محشور شده است و اين داستانى جالب و خواندنى دارد. حكيمى گويد كه حديثى از رسول اكرم (ص) در مورد علماى اسلام وارد شده است كه مى فرمايد: علماى امت من از انبياى بنى اسرائيل برترند. منظور از علما در اين حديث اوصياى دوازده گانه رسول اكرم اند و اينان اند كه از انبياى بنى اسرائيل برترند. احاديث ديگرى نيز بر اين امر دلالت دارند و از جمله آنها اين حديث است كه مى گويد: «تعلموا منهم و لا تعلموهم فإنهم علماء؛ از آنها بياموزيد و به آنها آموزش ندهيد، زيرا آنها علمايند» .

حقيقت حديث، اين است، ولى آنچه از اين حديث برداشت مى شود، اطلاق واژه علما بر تمامى فقيهان است و به همين خاطر روزى از ابن فهد پرسيدند: «شما كه معتقديد علماى اسلام از انبياى بنى اسرائيل برترند، چگونه مى توانى اين برترى را اثبات كنى؟» ابن فهد گفت: «حال شما چه مى خواهيد» ؟ گفتند: «حضرت موسى عليه السلام از بزرگ ترين پيامبران بنى اسرائيل است و مهم ترين معجزه وى عصا بود. هنگامى كه عصا را انداخت، به امر الهى به مار تبديل شد. آيا شما هم مى توانى چنين كارى بكنى؟» ابن فهد گفت: «آرى» ! سپس بيلى را كه در دست


1- الرسائل العشر، ص24.

ص: 157

داشت و با آن زمين را شخم مى زد، بر زمين انداخت. بيل تبديل به مار شد و به سوى آنان حمله كرد. آنان تسليم او شده و به وى پناه بردند. شيخ مار را در دست گرفت و مار در دستانش دوباره به بيل تبديل شد. همه بدين كار وى اعتراف كردند و گفتند: «آرى اين معجزه موسى عليه السلام بود، ولى به ما بگو كه چگونه شما بر آنان برترى داريد؟» ابن فهد گفت:

موسى عصا را به دست نگرفت، مگر پس از اينكه از آسمان به وى وحى شد و خداوند به او فرمود: (قَالَ خُذْهَا وَ لاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى) ؛ «آن را در دست بگير و نترس كه ما آن را به حالت اوليه اش باز مى گردانيم» . (طه:21) ولى من بدون وحى آسمانى بيل را دوباره در دست گرفتم.

پس همگان بر حقانيت وى اعتراف كردند و به تفسير عملى حديث ايمان آوردند. گويند كه در آن جمع، گروهى مسلمان نبودند و چون اين واقعه را ديدند به دين اسلام گرويدند و برخى ديگر نيز از شيعيان اهل بيت عليهم السلام نبودند و به بركت شيخ به مذهب شيعه گرويدند.

«حكيمى» گويد:

اين حكايت را چندين بار، از خطباى مختلف و از پيران با ايمان شنيدم و اين امر از لطف الهى دور نيست؛ چرا كه خداوند - تبارك و تعالى - مى فرمايد: (ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ) ؛ «اين فضل الهى است، به هركه بخواهد مى دهد و خداوند گسترش دهنده و دانا است» . (مائده:54) به هرحال خداوند به حقايق امور آگاه تر است.

ح) ابن فهد و شبهه تصوف

«كاظمى» در كتاب «تكمله» آورده كه علامه مجلسى در حاشيه اى كه به خط خود بر كتاب شيخ ابوالعباس احمد بن فهد حلى نوشته، مى گويد كه وى از شيخ ابوالحسن

ص: 158

على بن خازن شاگرد شهيد محمدبن مكى (شهيد اول) روايت مى كند و وى زاهدى مرتاض و عابد بود كه به تصوف گرايش داشت. (1)

نويسنده «لؤلؤة البحرين» گويد: «فاضل فقيه، مجتهد زاهد و عابد پرهيزگار كه به مذهب صوفيه گرايش داشت در برخى از تأليفات خود بدان تصريح نموده است» . (2)اين موضوع در «مستدرك الوسايل» نيز آمده است. (3)

«شيخ ابوعلى حائرى» در «منتهى المقال» (4)در ذكر شرح حال احمد بن محمد بن نوح سيرافى، به نقل از وحيد در كتاب «التعليقه» (5)گويد:

سيدبن طاووس، خواجه نصيرالدين طوسى، ابن فهد، شهيد اول، شيخ بهايى و جدم وحيد و بسيارى ديگر از بزرگان علماى شيعه متهم به تصوف شده اند. . . و پنهان نماند كه تباهى تصوف در فساد اعتقاد همانند باور داشتن به حلول و يا وحدت وجود و يا اتحاد و يا فساد در اعمال، اعمال مخالف شرع است كه بسيارى از صوفيان در رياضت و عبادت مرتكب آن مى شوند. . . و بر كسى پنهان نيست كه اين عالمان بزرگ از اين فساد عقيده به دورند. . . . (6)

سپس در ادامه مى گويد:

بيشتر بزرگان دين از اين كارها پاك اند و از اين جهت بايد براى اثبات غلو و فساد مذهب افراد دقت كرد و نبايد بدون ژرف نگرى در احوال افراد، آنها را


1- تكمله، كاظمى، ج 1، ص 144.
2- لؤلؤة البحرين، ص156.
3- مستدرك الوسائل (چاپ قديم) ، ج 3، ص 435؛ مستدرك الوسائل (چاپ جديد تصحيح شده) ، ج 2٠، صص292-293.
4- منتهى المقال (چاپ قديم) ، ابوعلى حائرى، ص45؛ منتهى المقال (چاپ جديد تصحيح شده) ، ج 1، ص 347.
5- حاشيه منهج المقال، صص 47 و 48.
6- روضات الجنات، ج 1، ص 73.

ص: 159

متهم كرد. . . . (1)و اما در مورد اين سخن علامه مجلسى درباره ابن فهد كه مى گويد: «وى به تصوف تمايل داشت» ، بايد گفت ابن فهد از دنيا و زخارف دنيوى بسيار دورى مى كرد و به عبادت و رياضت نفس مى پرداخت و براى رسيدن به كمال معنوى تلاش مى كرد. او به اوصاف كريمه آراسته بود و از اخلاق ناپسند دورى مى كرد. او به معنى مشهور و متداول آن متمايل به تصوف نبود، و آثار و نظريات علمى او بهترين دليل و شاهد است. شبهه تصوف كه برخى وى را بدان متهم مى كنند درست نيست. (2)

در كتاب «الرسائل العشر» آمده است:

علامه مجلسى در آخر رساله اعتقادات آورده است: مبادا گمان كنى پدر دانشمندم، كه خداوند قبر او را پرنور گرداند، از صوفيه و معتقد به آيين و روش آنان بوده است! حاشا كه چنين باشد! چگونه اين موضوع را درست بدانيم در حالى كه او از تمامى افراد هم عصر خود به اخبار اهل بيت عليهم السلام علاقه مندتر و بدان آگاه تر بوده است. او راه و روش زهد و پرهيزگارى را در پيش گرفته بود و در آغاز كار، خود تظاهر به تصوف مى كرد تا افراد اين طايفه به سوى او بيايند و از وى هراسى به دل راه ندهند تا بتواند آنان را از سخن هاى بيهوده و كارهاى بدعت انگيز بازدارد. با اين روش نيكو توانست بسيارى از آنان را به راه راست هدايت نمايد و در آخر عمر چون ديد كه اين مصلحت از بين رفته و پرچم گمراهى و طغيان برافراشته شده و گروه هاى شيطانى چيره شده اند و دانست كه آنان دشمنان خدايند، از آنان دورى جست و عقايد گمراه كننده آنان را رد كرد. من به راه و روش او در اين مورد آگاه ترم و يادداشت هاى خطى از او دارم. (3)


1- الرسائل العشر، ص 8.
2- تنقيح المقال، ج 8، ص 49.
3- الرسائل العشر، ص 8.

ص: 160

ط) باورى نادرست

«مامقانى» مى گويد:

برخى از بزرگان درباره وجود ابن فهد حلى و ابن فهد احسائى اشتباه نموده و آنها را يك نفر دانسته اند. برخى نيز به اشتباه نوشته اند كه كتاب خلاصة التنقيح از تأليفات ابن فهد حلى است و سپس تاريخ پايان نگارش آن را ذكر نموده اند، در حالى كه اين كتاب از آن ابن فهد احسائى است، نه ابن فهد حلى. اين اشتباه تا آنجا پيش رفت كه ابن فهد حلى را از نوادگان ادريس دانسته اند و در اين ترديد بودند كه فهد، نام پدر اوست و يا نام جد او؟

با دقت نظر در شرح حال آنان، تمايز اين دو از يكديگر روشن مى شود. آنان هرچند نقاط مشتركى دارند، ولى فهد نام پدر ابن فهد احسائى و نام جد ابن فهد حلى است. لقب احسائى، شهاب الدين و لقب حلى، جمال الدين است. ابن فهد احسائى كنيه ندارد، ولى كنيه ابن فهد حلى ابوالعباس است. ابن فهد احسائى از اهالى احساء است و ابن فهد حلى از اهالى حله بوده كه در كربلا ساكن شده است. از اتفاقات شگفت انگيز اينكه ابن فهد حلى در شهر كربلا و ابن فهد احسائى در حله به خاك سپرده شد (1)و قبر اين دو در اين دو شهر، زبانزد است. (2)

در «لؤلؤة البحرين» (3)به نقل از ابن ابى جمهور احسائى به طرق روايى مذكور در مقدمه كتابش «عوالى اللئالى» نام علامه شهاب الدين احمد بن فهد بن ادريس احسائى آمده و سپس در ادامه مى گويد: «شگفت اينكه برخى از علماى ما (ميرزا عبدالله افندى) پس از ذكر ابن فهد احسائى مى گويند: بدان كه اين ابن فهد و ابن فهد حلى اسدى


1- الرسائل العشر، ص 8.
2- تنقيح المقال، ج 7، ص 104.
3- لؤلؤة البحرين، ص 176.

ص: 161

مشهور، معاصر بودند» . (1)

نگارنده «انوار البدرين» در بخش «علماء الاحساء» (2)گويد:

برخى از علما گفته اند كه شيخ ابن فهد احسائى نيز همانند همنامش شيخ ابن فهد حلى، كتابى درباره دعا دارد كه نام آن عدة الداعى است. همچنين باخبر شدم كه هر دوى آنان شاگرد علامه شيخ احمد بن متوج بحرانى بوده و هر دو شرحى بر الارشاد نوشته اند و نام آنها و نام پدرانشان نيز يكى است و اين از شگفتى ها است. برخى از دوستان بر اين باورند كه قبر نزديك خيمه گاه در كربلا كه به قبر ابن فهد معروف است، قبر ابن فهد احسائى است و برخى ديگر گفته اند كه قبر ابن فهد حلى است.

«خوانسارى» در «روضات الجنات» گويد:

قبر ابن فهد حلى در كربلا معروف است و در وسط باغى قرار دارد كه كنار خيمه گاه قرار دارد. من در آن محل به زيارت قبر وى مشرف شدم و سيد على طباطبايى صاحب رياض بدان مزار بسيار تبرك مى جست و زياد به زيارت آن مى رفت. (3)

«زنجانى» گويد:

در اواسط قرن نهم هجرى و در زمانى كه حوزه علميه حله در اوج شكوه و اقتدار خود بود، حركت و جوشش علمى حوزه حله به علت مهاجرت رهبر اين حوزه شيخ احمدبن فهد حلى از حله به كربلا منتقل شد و شيخ احمد تا هنگام فوت در آن شهر اقامت داشت و در باغى كه به باغ نقيب معروف بود، به خاك سپرده شد. امروزه مرقد وى زيارتگاه علاقه مندان است. (4)


1- تنقيح المقال، ج 8، ص 48.
2- انوار البدرين، شماره 3، صص396 - 398.
3- روضات الجنات، ج 1، ص 74.
4- جولة فى الأماكن المقدسه، زنجانى، ص 93.

ص: 162

«سيد مهدى قزوينى» در كتاب «المزار» خود برخلاف ديدگاه امروزى بر اين باور است كه قبر ابن فهد حلى در شهر حله قرار دارد و قبر ابن فهد احسائى در كربلا قرار گرفته است. (1)

«آقا بزرگ طهرانى» در كتاب خود «نقباء البشر» در شرح حال سيد حسين بن سيدمهدى قزوينى متوفى در سال 1325ه. ق (19٠7م) چنين مى گويد:

شيخ آقا رضا اصفهانى در نامه اى به من نوشت كه نظر سيد حسين قزوينى اين است كه قبر معروف در كربلا به مقبره ابن فهد حلى، آرامگاه ابن فهد احسائى است و ابن فهد حلى در شهر حله مدفون است. شايد اين موضوع را از پدرش شنيده باشد. (2)

نگارنده معتقد است كه اين موضوع برخلاف مشهور و برخلاف سيره و روش علماى پيشين ما و متأخرين است. با توجه به شهرت موجود، بايد گفت كه آرامگاه ابن فهد حلى در شهر مقدس كربلا است و آنچه كه غير آن گفته مى شود، بر خلاف پژوهش علمى و حقيقت است و خداوند به امور داناتر است.

ى) آرامگاه ابن فهد

مرقد ابن فهد حلى در خيابان قبله امام حسين عليه السلام و در فاصله تقريبى 235 مترى حرم مطهر امام حسين عليه السلام قرار دارد. ابن فهد در سال 841 ه. ق در 85 سالگى در آنجا به خاك سپرده شد. آرامگاه وى باغى بود كه خود آن را خريده بود و در آن كار مى كرد و به بستان ابن فهد معروف بود.

در «فوائد الرضويه» آمده است:


1- المزار، ص 224.
2- المزار، ص 224.

ص: 163

پرهيزگاران چون از مرقد وى مى گذشتند، او را گرامى مى داشتند و از روح وى مدد مى جستند. از راويان مورد اعتماد نقل شده كه سيد بزرگوار مؤلف رياض العلماء، بارها به زيارت وى مشرف شده بود و به او تبرك مى جست و آورده اند كه كرامات متعددى درباره آن مزار شريف روايت شده است. (1)

ك) تاريخ بنا

تاريخ دقيق بناى نخستين ساختمان مشخص نيست، ولى سيد سلمان آل طعمه مى گويد: «شاه عباس صفوى در سال 1032ه. ق اين بنا را ساخته است» . (2)

شيخ حرزالدين مى گويد: «در سال 1329ه. ق بر حسب عادت به آرامگاه وى براى خواندن فاتحه رفتيم» و سپس بناى آن را چنين توصيف مى كند:

قبرى باشكوه دارد كه بر روى آن گنبدى قديمى است و در اطراف آن صحنى است كه با ستون هايى احاطه شده و اتاق هايى دارد كه محل استقرار زوار حرم مطهر امام حسين عليه السلام مى باشد. (3)

تجديد بناى دوم آرامگاه در سال 1384ه. ق صورت گرفته و دراين باره گفته اند: امروزه، آرامگاه دوباره بازسازى شده و بر روى آن گنبدى بزرگ با كاشى كارى ساخته شده است. در نيمه شمالى صحن روبازى قرار دارد و نيمه جنوبى صحن را «مسجديه» مى نامند كه همچنان طبقه پايين آن، محل اسكان زوار امام حسين است. طبقه بالاى بنا مدرسه طلاب علوم دينى است و «مدرسه شيخ احمد بن فهد اسدى حلى» ناميده


1- تراثنا، شماره 2، سال اول، ص 107.
2- ينابيع، شماره 17، سنه 1428ه. ق، ص 121.
3- مراقد المعارف، ج 1، ص 77.

ص: 164

مى شود. هزينه ساختن اين بنا را آيت الله العظمى حكيم و سه نفر از اهالى نيكوكار پرداخت كرده اند و نام بنيان گذاران بر روى كاشى هاى در اصلى بنا از طرف خيابان اصلى نقش بسته است كه متن آن به شرح زير است:

تجديد بناى اين مسجد شريف و مرقد طاهر كه مرقد عالم عابد زاهد و عارف كامل جامع معقول و منقول، حاوى فروع و اصول و حائز ظاهر و باطن و علم و عمل، اسوه فقها و محققان و نخبه علما، جناب شيخ جمال الدين ابوالعباس احمدبن فهد حلى اسدى، متولد سال 757ه. ق است كه راه اندازى مدرسه مبارك وى بر عهده مرجع بزرگ شيعه، سيد محسن طباطبايى حكيم و سيد عبدالحسين بهبهانى موسوى معروف به ابولحيه و حاج صاحب الهر و حاج على كهربايى در سال 1384ه. ق بوده است.

ل) ساختمان آرامگاه

آرامگاه، ساختمانى چند ضلعى است كه مساحت آن 66/22 متر مربع است و بر بالاى آن گنبدى مخروطى شكل روى گردنى چند ضلعى ساخته شده و زير آن پنجره هايى تعبيه شده است. قطر گنبد در حدود چهار متر و ارتفاع آن از سطح زمين در حدود نه متر است. گنبد از بيرون كاشى كارى شده است.

دورتادور مرقد، صحنى روباز قرار دارد كه در فصل زيارت محل اسكان زوار حرم مطهر امام حسين عليه السلام است. در اطراف صحن ساختمانى دو طبقه قرار دارد كه در آن اتاق هايى براى سكونت طلاب مدرسه علوم دينى كه نام آن مدرسه شيخ احمد بن فهد حلى است، ساخته شده است. طبقه همكف پنج حجره در كنار ايوان و مسجد دارد. طبقه بالا ده حجره دارد و ساختمان مدرسه در حال حاضر حوزه علميه كربلا است.

ص: 165

بر روى قبر شريف ضريحى مسين به درازاى 5/1 متر و پهناى يك متر و ارتفاع سه متر قرار دارد. در درون ضريح صندوقى خاتم كارى شده قرار دارد. ايوانى سقف دار به طول شش متر و عرض 5/3 متر به مرقد متصل است و اين مساحت كه بيش از 51 متر مربع است به عنوان مصلى از آن استفاده مى شود. اخيراً محل مرقد به اندازه 25 متر بزرگ تر شده و آن را مرمركارى نموده اند. سقف مرقد از درون آيينه كارى شده است و داخل حرم با كاشى كربلايى كاشى كارى شده كه بر روى آن آياتى از قرآن كريم نقش بسته است. ساختمان مرقد داراى پنج پنجره آهنى است كه رو به خيابان اصلى باز مى شوند.

١٠. محمد بن ابى الفتح الاخرس بن الامام كاظم عليه السلام

اشاره

نام كامل وى «محمد بن ابى الفتح الأخرس بن أبى محمد بن إبراهيم بن ابى الغنائم ابن عبدالله ابى على بن الحسن بركة بن معصوم ابوالحسن بن ابى الطيب احمد الاكبر بن ابى على الحسن بن محمد الحائرى ابن ابراهيم بن محمد العابد بن موسى بن جعفر عليه السلام است» . (1)

محمد بن ابى الفتح الاخرس از سادات بزرگوار بود كه در حومه شهر كربلا سكونت داشت و خاندان سادات آل خرسان كه در «نجف» و ساير سرزمين ها سكونت دارند، از نوادگان وى اند.

حسين بركة بن ابى الطيب، جد خاندان اخرس در شهر «حله» مدفون است و نام الأخرس (2)، ابوالفتح بن ابى ابراهيم بن ابى الفتيان بن عبدالله بن حسن بركه است. (3)


1- مراقد المعارف، ج 1، ص 131.
2- الأخرس: لال.
3- مراقد المعارف، ج 1، ص 132.

ص: 166

مرقد الاخرس

مرقد اخرس در حومه شهر كربلا و در منطقه معروف به «الابيتر» قرار دارد. اين منطقه يكى از مناطق تابع «غاضريات» است كه در جاده كشاورزى روستايى واقع شده و تا مركز استان كربلا، دوازده كيلومتر فاصله دارد.

بناى اين امامزاده پيشتر به شكل حرمى آباد و پر از زائر بوده و دور آن صحن كوچكى است كه رو به ويرانى است. روى قبر گنبدى متوسط ساخته شده است. اين حرم قبلاً باغى بوده كه جزو املاك خاندان كمونه بود و در گذشته به نام «شكارة الامام» معروف بوده و به معنى اين است كه باغ از موقوفات قبر بوده است. (1)

مرقد ساده است و تجديد بناى آن به هزينه خادم مرقد، حمزه سلطان و برخى از ساكنين اطراف صورت گرفته است.

بنا ساختمانى مربع شكل است به طول يازده متر و عرض يازده متر و ارتفاع چهار متر كه در وسط آن، آرامگاه اخرس بن كاظم عليه السلام قرار دارد كه با ضريحى فلزى به رنگ سفيد و طول سه متر و عرض 65/1 متر و ارتفاع دو متر پوشانده شده است. بر بالاى مرقد گنبدى كوچك و مخروطى شكل قرار دارد.


1- مراقد المعارف، ج 1، ص 132.

ص: 167

فصل دوم: مقام هاي زيارتي كربلا

اشاره

در كتاب المنجد واژه «مقام» به معنى جاى پا مى باشد و جمع اين واژه «مقامات» است. معناى ديگر آن «محل قيام و نشستن» است. همچنين بر گروهى از مردم نيز اطلاق مى گردد. (1)

خداوند - تبارك و تعالى - در قرآن مى فرمايد: ( اتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى) ؛ «و از مقام ابراهيم عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد» . (البقره: 125) مقام به ضم ميم به معناى اقامت مكانى و يا زمانى و محل اقامت است. مسلمانان و پيروان ساير اديان توجه زيادى به اماكن و مقام هاى متبركه داشته اند و بسيارى، علاقه دارند براى بهره بردارى معنوى به زيارت اين اماكن متبركه بروند و در آنجا به نماز و مناجات و زيارت مشغول شوند و براى بركت و روزى به درگاه الهى دعا كنند. اين مقام ها در حقيقت ميراث و ثروت بزرگ كربلا به شمار مى روند.


1- المنجد، ص1062.

ص: 168

١. خيمه گاه

اشاره

در درستى تعيين خيمه گاه حسينى، به سبب روايات مختلف، اختلاف نظر وجود دارد.

جهانگرد آلمانى «كارستن نيپور» كه در سال 1765م از كربلا ديدن كرده است، درباره خيمه گاه چنين مى گويد: «در بيرون شهر كربلا و در جاده اى كه به شهر نجف مى رسيد، زيارتگاهى ديدم كه محل از پاى افتادن اسب امام حسين عليه السلام و افتادن او از اسب به زير بوده است» .

سپس به خيمه گاه پرداخته و به طور مفصل آنچه را كه ديده، شرح مى دهد و مى گويد كه اين محل هم اكنون باغى بزرگ است كه در انتهاى شهر واقع شده و در آن بركه آب بزرگى وجود دارد. اين بركه همان جايى است كه حضرت ابوالفضل عليه السلام به اميد يافتن آب، زمين را كند، ولى به آب دست نيافت.

نيپور مى افزايد: مردم كربلا معتقدند كه پيدا شدن آب اين بركه پس از واقعه عاشورا معجزه است. همچنين جهانگرد پرتغالى «تكسيرا» كه در سال 16٠4م، يعنى 16٠ سال پيش از سفر نيپور موفق شد از كربلا ديدن كند، از اين بركه بزرگ ياد مى كند وى همچنين مى گويد، در كنار خيمه گاه مرقد نه چندان بزرگى وجود دارد كه در آن قاسم بن الحسن عليه السلام دفن شده بود. (1)به علت تغيير چهره شهر در اين مدت و نبودن گزارش هاى پى در پى، اكنون نمى توان محل دقيقى را كه دو جهانگرد غربى گفته اند، مشخص كرد. محمد باقر مدرس مى گويد:

خيمه گاه در منطقه اى قرار دارد كه به آن محله آل عيسى مى گفتند و اواخر سال 1272 ه. ق (1886م) اين محله به نام خيمه گاه شناخته شد. در برخى از منابع


1- موسوعة العتبات المقدسه، جعفر خليلى، ج 8، ص 288.

ص: 169

تاريخى آمده كه خيمه گاه فعلى تا سال 1217 ه. ق (18٠2م) به نام مقام امام زين العابدين عليه السلام شناخته مى شده است. (1)

علامه سيد محمد تقى طباطبايى از مرحوم علامه سيد حسن صدر نقل مى كند: «خيمه گاه امام حسين عليه السلام نزديك بيمارستان امام حسين عليه السلام قرار دارد» (2)و اين محل امروزه مقابل اتاق بازرگانى كربلا قرار گرفته و مركز اورژانس است. سيد محمد حسن كليددار نيز مى گويد: «اين محل به حقيقت نزديك تر است و ما براى يادآورى آن را ذكر كرده ايم» . استاد سيد سلمان آل طعمه نيز اين سخن را تأييد مى كند و آورده كه محل فعلى خيمه گاه از ساختمان هايى است كه «مدحت پاشا» براى پذيرايى از سلطان ناصرالدين شاه و لشكريان و درباريانش در هنگام زيارت كربلا و در سال 1285ه. ق (1868م) تدارك ديده بود. (3)

جهانگردى به نام «ابوطالب خان» در سفرى كه در سال 1217 ه. ق (18٠2م) به كربلا داشته دراين باره مى گويد:

در فاصله ربع ميل بيرون شهر، روستايى به نام روستاى خيمه گاه است كه مقام امام زين العابدين عليه السلام نيز در آن قرار دارد و همسر آصف الدوله بر آن ساختمانى شايسته بنا كرد و در كنار آن كاروان سرايى ساخت كه بناى آن به علت مرگ آصف الدوله به اتمام نرسيد. (4)

پژوهشگر ديگرى نيز به نام «لبيب بيضون» در مورد محل فعلى خيمه گاه با ترديد نگريسته و مى گويد:

به هر حال شواهد موجود به خوبى نشان مى دهد رهبر بكتاشى «عبدالمؤمن دده»


1- عمارة كربلا، رئوف انصارى، ص 162، به نقل از: شهر حسين، محمد باقر مدرس، ص 333.
2- تراث كربلا، ص 112.
3- تراث كربلا، ص 112. ، به نقل از: مدينة الحسين، سيد محمد حسن كليددار آل طعمه، ج 2، ص 24.
4- بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء، عبدالحسين آل طعمه، ص 110.

ص: 170

در تعيين محل خيمه گاه اجتهاد كرده و توجهى به روايات تاريخى نداشته است. بنابراين هر پژوهشگر روشن بينى از نزديك بودن خيمه گاه به حرم مطهر به شك مى افتد. از ديدگاه تاريخى بايد خيمه گاه دورتر از محل فعلى باشد و كمترين فاصله بين خيمه گاه تا حرم مطهر بايد دو ميل يا بيشتر باشد. (1)

سيد عبدالحسين كليددار آل طعمه دراين باره مى گويد: «من به علت نبودن اطلاعات معتبر در مورد محل واقعى خيمه گاه، از ذكر محل آن خوددارى مى كنم» . (2)

«باقر شريف قرشى» مى گويد:

گمان اين است كه خيمه گاه در محل فعلى آن و يا در فاصله كمى از آن قرار داشته است؛ زيرا در برابر لشكريان انبوه بنى اميه كه به جنگ امام حسين عليه السلام آمده بودند، لشكر كوچكى از ياران امام قرار داشت كه امام از آنها با لفظ «خانواده» تعبير كرده است. پس نبايد انتظار داشت كه دو لشكر از نظر تعداد و قدرت همسان و همگون باشند تا فاصله اى معادل دو ميل و يا بيشتر آنها را از هم جدا نمايد. (3)

از شواهد تاريخى چنين برمى آيد كه امام حسين عليه السلام در ابتدا خيمه هاى خود را جايى غير از محل فعلى نصب كرده است و سپس خيمه ها را به محل فعلى آنها منتقل نمود. به همين دليل «سيد هبة الدين شهرستانى» دراين باره مى گويد:

پس از اينكه امام حسين عليه السلام مطمئن شد كه دشمنانش از انجام هر كار ناروا و جنايتى براى صدمه زدن به او خوددارى نمى كنند، خود را براى دفاع از اهل و خانواده و شهادت آماده كرد. ولى ديد كه خيمه گاه او از مزاياى دفاع طبيعى برخوردار نيست. امام مى دانست كه در بين لشكريان دشمن، اوباش و چپاولگرانى


1- موسوعه كربلا، لبيب بيضون، ج 2، ص 231.
2- بغية النبلاء فى تاريخ كربلا، ص 110.
3- حياة الامام الحسين عليه السلام، ج 3، ص 93.

ص: 171

از كوفه بودند كه به طمع جايزه از شمر ضبابى پيروى و تلاش مى كردند كه خود را به خوان گسترده امراى بنى اميه برسانند و در آرزوى به دست آوردن غنايم بادآورده لحظه شمارى مى كردند. از اين رو، بر خيمه گاه و اهل بيت خود مى ترسيد؛ زيرا اين گرگ ها برخلاف رؤساى قبايل عرب كه به برخى از آداب و رسوم پايبند بودند، به هيچ چيز پايبند نبودند.

امام حسين عليه السلام از خيمه بيرون آمد تا جاى مناسبى را براى استقرار خيمه گاه انتخاب كند. پس از وارسى دشت ها و تپه هاى اطراف، سرانجام بلندى ها و تپه هايى را كه به شكل هلال بود، انتخاب كرد كه تا حدودى مى توانست از همه سو خاندان و اهل بيت او را محافظت نمايد. اين منطقه به نام «حائر» يا «الحير» شناخته مى شد، اين مكان براى كسانى كه به آب و ذخيره و آذوقه نيازى ندارند، جاى مناسبى بود، ولى براى كسانى مثل امام حسين عليه السلام و يارانش كه به اينها نياز داشتند، مناسب نبود، پس استقرار در چنين مكانى به معنى به هلاكت انداختن اهل و خاندان بود؛ زيرا دشمن مى توانست از فضاى باز ناحيه شرقى با تعداد اندكى سرباز آنها را محاصره كند و آنها را در زمان كوتاهى در اثر گرسنگى و تشنگى هلاك كند.

امام حسين عليه السلام در بخش جنوبى آن تپه اى مستطيلى شكل ديد كه براى پناه گرفتن بهتر از مكان قبلى بود؛ زيرا تپه هاى شمالى و غربى آن مى توانست با چند تيرانداز كه در پشت آنها مستقر مى شدند، كاروان را از حمله دشمنان در امان نگه دارد. در شرق و جنوب، دشت وسيع و هموارى قرار داشت كه ياران امام مى توانستد در آن پاسدارى دهند و از همان جا به ميدان بروند و حملات سواره هاى دشمن را دفع كنند. ازاين رو، امام حسين عليه السلام كاروان و اهل بيت خود را بدين مكان منتقل كرد و امروزه اين مكان به خيمه گاه يا «مخيم» معروف شده است. (1)


1- نهضة الحسين عليه السلام، صص 95 و96.

ص: 172

در اين حالت، محوطه «حائر حسينى» بهترين فاصله بين امام و لشكريان دشمن بود. امام عليه السلام نيز دستور داد كه يارانش خيمه ها را نزديك هم بر پا كنند و پشت خيمه ها خندقى حفر كنند و در آن آتش روشن كنند تا از حمله احتمالى دشمن جلوگيرى كنند. امام سعى كرد در خيمه گاه خود از تمام مزاياى دفاعى موجود استفاده نمايد و هرگاه كار به دشوارى كشيد، راهى براى گشايش وجود داشته باشد. به احتمال زياد خيمه گاه به دستور امام در قطعه زمين پاكيزه اى بنا شد كه آثار آن تا روزگار ما باقى است. اين قطعه زمين از آب دور بود و در اطراف آن تپه هاى متصل به هم و متعددى وجود داشت كه از شمال شرقى از «باب السدره» آغاز شده و به «باب الزينبيه» حرم در غرب مى رسيد و سپس به «باب القبله» مى رسيد. تپه هاى مجاور هم نيم دايره بود و در همين هلال، امام حسين عليه السلام محاصره شد.

در ميانه خيمه گاه، خيمه امام و فرزندانش برپا شد و دورتادور آن خيمه هاى بنى هاشم و در اطراف آنان، خيمه بقيه ياران وى زده شد. (1)

بر اين اساس موارد زير قابل ذكر است: (2)

نخست اينكه در مورد محل احتمالى خيمه گاه در نزديكى بيمارستان سابق حسينى، اگر بپذيريم كه نظر سيد محمد حسن كليددار و سيد سلمان آل طعمه درست باشد، اين محل يك كيلومتر با ميدان نبرد فاصله دارد و از اين فاصله دور چشم نمى تواند به وضوح صحنه جنگ را ببيند و بتواند حوادث را تشخيص دهد، اين در صورتى است كه زمين صاف و بدون درخت و پستى و بلندى طبيعى (مانند تپه و پشته) باشد. علاوه بر آن، شنيدن صدا به طور طبيعى از اين فاصله طولانى مقدور نيست. اين همه در حالى است كه زمين اين منطقه صاف و بدون پستى و بلندى نبوده است. ممكن است


1- نهضة الحسين عليه السلام، صص 95 و 96.
2- نهضة الحسين عليه السلام، صص 95 و 96.

ص: 173

استدلال معتقدين به اين نظريه به خاطر تشابه مكانى باشد؛ زيرا پيران كربلا براى من گفته اند كه هيئت عزادارى كربلايى ها پيشتر از اين مكان، عزاى خود را به سمت حرم مطهر امام حسين عليه السلام آغاز مى كردند.

دوم اينكه معتقديم مكان فعلى به دلايل زير محتمل ترين مكان براى خيمه گاه امام حسين عليه السلام بوده است:

1. هنگامى كه «عبدالله بن عمير كلبى» ملقب به «ابووهب» براى جنگ وارد ميدان شد، همسرش «ام وهب» دختر عبدالله جلوى در خيمه ايستاده بود و به وى نگاه مى كرد و سپس عمود خيمه را كند و به سوى شوهرش رفت. (1)

2. هنگامى كه امام حسين عليه السلام ندا داد: «آيا يارى كننده اى هست كه ما را يارى كند! آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند!» زنان گريستند و صداى ناله شان بلند شد. دو نفر از لشكريان ابن سعد به نام هاى «سعدبن حارث انصارى» و برادرش «ابوالحتوف» ، هنگامى كه يارى خواهى امام حسين عليه السلام و گريه زنان بنى هاشم را شنيدند، به يارى امام شمشير از نيام كشيدند و در دفاع از او وارد جنگ شدند و به شهادت رسيدند. (2)

3. «ضحاك بن عبدالله مشرقى» گويد:

هنگامى كه ديدم اسب هاى ياران ما كشته و نابود مى شوند، اسب خود را در خيمه يكى از ياران گذاشتم. البته مى دانيم كه خيمه بنى هاشم و خيمه ياران در كنار هم بود؛ زيرا امام دستور داده بود كه خيمه ها را در كنار هم برپا كنند تا بتوانند از يك طرف به جنگ دشمن بروند و نيز دستور داد كه در پشت خيمه ها خندقى كنده شود و در آن هيزم بريزند و آتش روشن كنند تا اسب هاى دشمن نتوانند به خيمه ها يورش برند و نبرد فقط از روبه رو باشد.


1- المقتل المقرم، ص 231.
2- المقتل المقرم، ص 24٠.

ص: 174

4. در هنگام شهادت على اكبر عليه السلام، امام از جوانان بنى هاشم خواست تا جسد پاكش را به خيمه بياورند. آنان جسد را آورده و در مقابل خيمه اى كه جلوى آن مى جنگيدند گذاشتند و زنان بنى هاشم به جسد خون آلود على اكبر عليه السلام مى نگريستند. «حميد بن مسلم» مى گويد:

هنگامى كه على اكبر عليه السلام به شهادت رسيد، بانويى را ديدم كه ناله كنان از خيمه بيرون آمد و فرياد مى زد: «واى! برادرزاده ام» و خود را بر روى جنازه على اكبر عليه السلام انداخت. امام حسين عليه السلام دست او را گرفت و به خيمه بازگرداند. در مورد اين بانو پرسيدم. گفتند كه اين بانو زينب دختر فاطمه عليهاالسلام دختر رسول الله (ص) است. (1)

5. هنگامى كه امام حسين عليه السلام بار دوم با اهل و عيال خود خداحافظى مى كرد، ابن سعد بر لشكريان خود نهيب زد:

واى بر شما! هم اكنون كه حسين عليه السلام به خود و خانواده اش مشغول است؛ به او حمله كنيد؛ به خدا سوگند اگر براى جنگ با شما آسوده بيايد، چپ و راست لشكر را آن گونه به هم خواهد ريخت كه از هم قابل تشخيص نباشند.

لشكريان ابن سعد بر امام يورش بردند و او را تيرباران كردند و تيرها بر خيمه ها فرود آمد. (2)

از آنچه گفته شد روشن مى شود كه خيمه گاه در محلى نزديك به ميدان نبرد بود و هر دو گروه آن را مى ديدند. نزديكى تا آنجا بوده كه دشمنان صداى امام حسين عليه السلام را در خيمه گاه مى شنيدند و اين بهترين دليل است كه نشان مى دهد خيمه گاه به ميدان


1- المقتل المقرم، ص 26٠، به نقل از: الارشاد؛ تاريخ الطبرى، ج 6، ص 256؛ مقتل خوارزمى، خوارزمى، ج 2، ص31؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 185.
2- المقتل المقرم، ص 277.

ص: 175

جنگ نزديك بوده است. پس بايد بپذيريم كه محل فعلى خيمه گاه، نزديك ترين مكان به محل واقعى آن است.

الف) توصيف خيمه گاه

خيمه گاه اكنون به صورت ساختمانى درآمده است. اين محله يكى از محله هاى معروف شهر كربلا است و علت نام گذارى اين محل قرار داشتن خيمه گاه امام حسين عليه السلام در اين محل است. ساختمان خيمه گاه 258 متر تا جنوب غربى آستان مقدس امام حسين عليه السلام فاصله دارد. ساختمان قبلى آن كه فرسوده بود و امكان ريزش آن وجود داشت، به دست گروهى از نيكوكاران كربلا به نام هاى سيد يوسف حبوبى، حاج حسن معمار، حاج عبدالكريم صالح انبارى، حاج مجيد ابوالنواعير و سيد حبيب الحلو بازسازى شد، و فشارهاى رژيم بعث، آنان را از كار باز نداشت و پس از تلاش هاى فراوان موفق شدند تا مجوز بازسازى و تجديد بناى آن را از اداره اوقاف بگيرند. اين اداره فقط اجازه بازسازى بنا را داد و نه فقط كمكى به اين كار نكرد، بلكه سدى براى بازسازى بنا بود. اداره اوقاف گزارش شرح حال اين افراد را به سازمان امنيت عراق فرستاد و سازمان امنيت نيز در زمينه منبع تأمين هزينه ها از آنان بازجويى مى كرد و از آنها خواست تا تعهدات مالى سنگينى به دولت بسپارند. در همين رابطه حاج حسن معمار سه بار به سازمان امنيت فراخوانده شد و مورد بازجويى قرار گرفت، ولى كمك كنندگان مالى به اين پروژه تمايلى به ذكر نام نداشتند. سرانجام با تمامى اين مشكلات، اجراى طرح در سال 2٠٠2م آغاز شد و اكنون حاج رسول معمار بر مراحل بازسازى نظارت مى كند.

در كنار بناى خيمه گاه بارويى آجرى به ارتفاع شش متر ساخته خواهد شد كه با آيات قرآنى؛ كاشى كارى مى شود.

ص: 176

ب) نگهبان حرم خيمه حضرت عباس عليه السلام

ورودى خيمه گاه از چوپ ساج ساخته شده و پس از آن، ساختمان خيمه حضرت عباس عليه السلام است كه بر بالاى آن گنبدى با كاشى و مقرنس قرار دارد و دو ايوان دارد كه بالاى طاق عبارت «خيمه عباس» نوشته شده است. البته اين بنا هم اكنون از بين رفته، ولى قرار است كه همانند آن و با ارتفاع بيشترى ساخته شود.

ورودى خيمه على اكبر عليه السلام از بيرون به شكل طاقى است كه بر روى آن كاشى كارى شده و تصميم اين است كه سقف ورودى از خيمه عباس تا خيمه على اكبر عليه السلام سقف گذارى شود و بخش كجاوه ها نيز با سقف پوشانده شود.

ج) كجاوه ها

كسى كه وارد خيمه گاه مى شود، در دو سو بناهايى مى بيند كه از داخل با مرمر سفيد پوشانده شده اند؛ شانزده طاق نماد كجاوه هاى كاروان امام حسين عليه السلام است و در هر طرف هشت طاق قرار گرفته كه از ورودى تا خيمه اصلى ادامه دارد و در دو سوى خيمه قرار دارد.

د) خيمه على اكبر عليه السلام

ورودى اصلى سه پله به طول 56 متر دارد. پس از آن ورودى خيمه على اكبر عليه السلام قرار دارد كه در برابر در اصلى (در طلايى) است و مساحت آن 5/36 متر است و به ارتفاع سه متر با مرمر سبز پوشانده شده است. بر بالاى آن كتيبه اى كاشى كارى شده به ارتفاع هشتاد سانتى متر است كه بر روى آن آياتى از سوره آل عمران نوشته شده است. بالاى كتيبه كاشى كارى، مقرنسى هست كه «نقش رسمى» نام دارد و به شكل چهار گنبد وارونه است. بر روى سقف گنبدى به قطر دو متر و ارتفاع پانزده متر قرار دارد. در

ص: 177

سمت راست، اتاق كوچكى ديده مى شود كه مسير پشت بام است و در آن لوازم نگهدارى مى شود.

ه) در طلايى

درِ دو لنگه اى است كه ارتفاع و عرض آن سه متر است و با نقش و نگارهاى اسلامى آراسته شده و در دو سوى آن سوره ياسين نوشته شده است. روكش در، آب طلا است و ميناكارى شده و از طرف حاج مجيد ابوالنواعير در نجف اشرف ساخته شده است. بالاى در، طاقى چشمه اى پوشيده از طلا و ميناكارى شده وجود دارد كه در دو سمت آن نام چهارده معصوم عليه السلام نقش بسته است. در وسط هر لنگه در صحنه شهادت امام حسين عليه السلام و خيمه ها نقاشى شده است.

و) حرم

در ميانه حرم، بناى بزرگى به شكل خيمه قرار دارد و گنبدى روى آن ساخته اند. اين گنبد روى هشت ستون سيمانى با مرمر سبز قرار گرفته است. بلندى گنبد 5/3 متر، قطر داخل آن 6٠/9 متر و قطر بيرون آن يازده متر است. ارتفاع گنبد از بالاترين نقطه تا كف حرم هجده متر است و بر روى ستون ها طاقى دايره شكل و آينه كارى شده وجود دارد كه آن را به خيمه متصل مى سازد. بالاى آينه كارى نيز كتيبه اى دايره اى و كاشى كارى شده ديده مى شود كه عرض آن نود سانتى متر و روى آن سوره نور نوشته شده است. بالاى كتيبه شانزده پنجره براى تهويه نصب شده و در بين پنجره ها ستون هايى آينه كارى شده به ارتفاع چهار متر وجود دارد. كتيبه كاشى كارى ديگرى نيز با عرض نود سانتى متر وجود دارد كه روى آن سوره «يس» نوشته شده است.

گنبد از داخل آيينه كارى شده و نقش هاى اسلامى دارد و بر روى آن لفظ جلاله و

ص: 178

نام هاى چهارده معصوم به صورت هشت ترنج ديده مى شود. از وسط خيمه لوستر شيشه اى بزرگى آويزان شده است.

اين ساختمان، «خيمه جنگ» بود و امام حسين عليه السلام جسد مطهر شهدا را در آن مى گذاشته است. در انتهاى خيمه جنگ، محرابى به مساحت شش متر مربع ساخته شده كه ديوارهاى آن با سنگ مرمر پوشيده شده است. بر بالاى محراب نيز مرمرى زرد رنگ نصب شده و بر روى آن نوشته شده است «بسم الله الرحمن الرحيم. محراب امام حسين عليه السلام» و بر دو طرف آن نقش گل بوته و لفظ جلاله آب طلا شده و نام هاى چهارده معصوم عليه السلام، ميناكارى شده است. در وسط آن گل بوته اى قرار دارد كه در وسط آن نوشته (سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ) (1)و بر روى چارچوب نوشته شده (وَ مَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ) (2)در وسط محراب، ضريحى از نقره است كه در دو طرف آن، دو ستون به صورت مناره و طلاكارى شده قرار دارد و در وسط محراب، اين آيه كريمه نقش بسته است: (إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ ) (3)و در داخل آن تابلويى هنرى و گچى به صورت طاق ديده مى شود كه بر روى آن آيه كريمه (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ) (4)و در زير آن آيه (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ) (5)نقش بسته است. روى چارچوب بيرونى آن آيه (فَإِل هُكُمْ إِل هٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ*

الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاَةِ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ) (6)نوشته شده است. تاريخ ساخت


1- الرعد: 24.
2- الصافات: 164.
3- مائده: 27.
4- آل عمران: 33.
5- مائده: 55.
6- حج:34- 35.

ص: 179

اين تابلو به ماه محرم سال 105٠ ه. ق بازمى گردد.

دور حرم اصلى، راهرويى به عرض سه متر قرار دارد كه تا ارتفاع 2٠/4 متر با مرمر پوشانده شده و بالاى آن كتيبه اى كاشى كارى و بالاى آن، آيينه كارى شده است. در لابه لاى آينه كارى ها، هشت پنجره براى تهويه گذاشته شده كه به صورت طاق ساخته شده است. بر اين كتيبه، آيه ششم سوره احزاب نوشته شده است. بالاى اين راهرو دوازده گنبد كوچك به نام دوازده امام ساخته شده كه قطر هر يك از آنها 2 متر و ارتفاع آنها 5/3 متر مى باشد كه از درون آينه كارى و از بيرون كاشى كارى شده است.

ز) خيمه همسران امام حسين عليه السلام

اين خيمه در سمت چپ ورودى حرم واقع شده و ديوارهاى آن تا ارتفاع 2٠/4 متر با مرمر پوشانده شده و سقف آن آيينه كارى شده است.

ح) خيمه حضرت زينب عليهاالسلام

پشت محراب امام حسين عليه السلام قرار دارد و راهرويى كه از آن ياد شد، بدانجا منتهى مى شود. قطعه سنگى مرمرى در پشت محراب قرار دارد كه بر روى آن نوشته شده است: «خيمه حضرت زينب عليهاالسلام» .

ط) مقام امام زين العابدين عليه السلام

اين مقام، نمايانگر خيمه امام زين العابدين عليه السلام است و مساحت آن سى متر مى باشد. در وسط آن، طاق محرابى با آب كارى طلا وجود دارد كه دو طرف آن برخى از آيات سوره يس با ميناى آبى رنگ نوشته شده و پنجره اى از استيل با درى از نقره بر روى آن قرار دارد. پنجره مشبك نقش و نگارهاى اسلامى دارد و در وسط آن به شكل طاقى

ص: 180

طلاكارى شده وجود دارد. در داخل آن ترنجى ديده مى شود كه درون آن لفظ جلاله ومحمد و على و در اطراف آن برخى از نام هاى خداوند نوشته شده است. بر روى در مشبك، كتيبه اى طلاكارى شده قرار دارد كه بر روى آن نوشته شده «مقام امام على بن الحسين زين العابدين عليه السلام» . در حرم پنجره هاى بزرگى براى تهويه گذاشته شده كه از جنس چوب ساج مى باشند.

سمت راست ورودى از طرف خيمه حضرت عباس عليه السلام صحنى به چشم مى خورد كه مساحت آن در حدود چهارصد متر مربع است. پس از آن خيمه حضرت قاسم عليه السلام قرار دارد و در سمت راست صحن ده طاق ديده مى شود. در قسمت جلو نيز سه طاق ديگر قرار دارد كه اين طاق ها نمايانگر خيمه هاى اصحاب و ياران امام حسين عليه السلام است. ديوار تمامى اين طاق ها به ارتفاع 5/2 متر با مرمر سبز پوشانده شده و بالاى آن با كاشى كارى و نقش و نگارهاى اسلامى آراسته شده است.

ى) خيمه حضرت قاسم عليه السلام

روبروى آن صحنى روباز به مساحت پنجاه متر مربع قرار دارد كه روى سه ستون سيمانى پوشيده از مرمر سبز بنا شده و ارتفاع مرمر، دو متر است. سقف و ديوارهاى آن آيينه كارى و با نقش و نگارهاى اسلامى پوشيده شده است. در اين مقام در چوبى دو لنگه اى هست. در وسط ساختمان، محرابى مرمرين است كه در وسط آن كتيبه مرمرى سفيد رنگى است و بر روى آن نام مقام و تاريخ ساختن بنا (1427 ه. ق و 2٠٠6م) نوشته شده است. ديوار سرتاسر مقام به ارتفاع 5/2 متر با مرمر پوشانده شده و بالاى سنگ مرمر، كاشى كارى شده و در آن كتيبه اى به عرض نود سانتى متر وجود دارد كه بر روى آن سوره حديد نوشته شده است. بالاى كتيبه و سقف آينه كارى شده است. در وسط مقام گنبدى ساخته شده كه از داخل آينه كارى شده و ارتفاع آن تا سطح زمين ده

ص: 181

متر است. در چهار طرف گنبد، چهار پنجره براى روشنايى نصب شده است.

در سمت چپ ورودى اصلى، صحنى به مساحت چهارصد متر است كه درِ آن به خيابانى فرعى باز مى شود و عرض آن 8٠/2 متر است. اين صحن، يازده طاق اسلامى از سمت چپ و دو طاق از سمت جلو دارد و همان طور كه گفته شد، اين طاق ها نمايانگر خيمه اصحاب است. دو صحن از طرف پشت خيمه امام سجاد عليه السلام با راهرويى به هم متصل مى شوند كه صحن خلفى است و در برابر خيمه حضرت قاسم عليه السلام قرار دارد. طول آن سى و عرض آن پنج متر است و داراى طاق هايى به سبك اسلامى است.

ك) ساختمان خيمه گاه

ساختار هندسى بناى خيمه گاه از بيرون هشت ضلعى است و تا ارتفاع دو متر با مرمر پوشيده شده است و در بالاى آن كاشى كارى شده و در بالاى كاشى كارى كتيبه اى از آيات قرانى قرار دارد.

ل) گنبد اصلى

ارتفاع بيرونى گنبد 24 متر، قطر آن يازده متر و محيط آن 35 متر است. دورتادور آن آيه كريمه (هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيا مذكورا) (انسان: 1) با كاشى سبز رنگ نوشته شده و بر روى آن نام چهارده معصوم عليهم السلام با نقش و نگارهاى اسلامى نقش بسته است.

٢. مقام گفت وگوى امام حسين با عمر بن سعد

اشاره

اين مقام در نيمه انتهايى بازار بزرگ در محله «باب السلالمه» ، يكى از محله هاى شهر كربلا قرار دارد و تا حرم مطهر امام حسين عليه السلام 241 متر فاصله دارد. اين مقام

ص: 182

در جلوى يكى از خانه هاى منطقه كه پلاك آن «322/75 سلالمه» است برپا شده است. (1)

اينجا مكانى است كه امام حسين عليه السلام قبل از شروع جنگ با فرمانده لشكر اموى، عمربن سعد ديدار كرد. هدف امام از اين ديدار، اتمام حجت با عمربن سعد بود تا پس از آن بهانه اى براى رفتارهاى خود نداشته باشد.

محل ملاقات در نزديكى محل استقرار لشكر ابن سعد بود. اين مقام در سال 1113ه. ق ساخته و در سال 1352 ه. ق تجديد بنا شده است و در سال 1378ه. ق مجدداً بازسازى گرديد. پس از سقوط رژيم بعث عراق، اين بنا در سال 2٠٠3 م بار ديگر بازسازى شد؛ كف ساختمان با سراميك پوشانده شد و پنجره اى از كُرُم سفيد به عرض 25/2 متر و ارتفاع 5/2 متر روى آن نصب گرديد و نقش و نگارى سيمانى به صورت گيسوى به هم بافته سبز رنگى دور آن ساخته شد. بر بالاى پنجره تابلويى قرار دارد كه ابيات زير بر روى آن نوشته شده كه نام شاعر و تاريخ نوشتن شعر مشخص نيست:

إن الحسين ههنا مع ابن سعد أعلنا

في قوله مستفسراً لم القتال بيننا

ماجئت من تلقاء نفسي مذ تركت الوطنا

لقد اتتنا كتبٌ من هولاء اللعنا

يا بن النبي المصطفى ان الفضا ضاق بنا

غيرك لا نهوي ولا سواك نرضى مأمنا

لما أتيت نقضوا العهد وراموا الفتنا

وضيعوا دين النبي المصطفى والسننا

والآن إني يابن سعد قد أتيت معلنا

فان كرهتم موطني ذروني حتّى أظعنا

إلي الحجاز أو إلى يثرب إما اليمنا

أو اين ما شاء الاله اتخذه موطنا


1- در اينكه امام حسين عليه السلام در مكانى با عمر سعد گفت وگو كرده است ترديدى نيست، اما اينكه محل فعلى نيز همان محل گفت وگو باشد دليلى يا شاهدى بر آن نيست. لذا انتساب محل فعلى به محل گفت وگوى آن حضرت با عمرسعد محل شك و ترديد است. (مترجم)

ص: 183

فكلما أرشدهم ما زادوا إلا ضغنا

وبقيت أنواره دوماً تنير الأزمنا

امام حسين عليه السلام در اين مكان با ابن سعد ملاقات كرد و به او گفت: چرا بايد بين ما جنگ بر پا شود؟ من به خواسته شخصى ام، خانه و كاشانه خود را رها نكرده ام تا به اينجا بيايم، بلكه نامه هاى اهالى كوفه ما را بدين جا كشانده است.

آنان در نامه هاي خود نوشته بودند كه اي پسر رسول خدا (ص) ما از حكومت ستمگر به تنگ آمده ايم و غير از شما پشت وپناهى نداريم.

چون بدين جا رسيدم، نقض پيمان كردند و فتنه برانگيختند و دين و سنت پيامبر خدا را ضايع كردند.

اكنون اى ابن سعد، آمده ام تا بگويم اگر به ماندن من در اينجا راضى نيستيد، بگذاريد از اينجا بروم.

و به سوى سرزمين حجاز و شهر مدينه يا يمن و يا هرجايى كه خداوند صلاح بداند بروم.

ولى هرچه امام حسين عليه السلام آنان را ارشاد فرمود، بر دشمنى آنان افزوده شد، ولى نور امام حسين عليه السلام براى روشن كردن راه نسل ها در قرون آينده روشن و جاويد ماند.

ابو مخنف گويد: «ابوخباب» به نقل از «هانى بن ثبيت حضرمى» كه شاهد قتل امام حسين عليه السلام بود، روايت مى كند كه گفت: امام حسين عليه السلام «عمرو بن قرظة بن كعب انصارى» را با پيامى نزد عمربن سعد فرستاد تا به او بگويد: امشب در بين دو لشكر به ديدار من بيا.

عمربن سعد چون اين پيام را شنيد با بيست سوار به سوى محل ديدار رفت. امام حسين عليه السلام نيز با تعدادى از ياران خود بدان جا شتافت. چون به هم رسيدند، امام از يارانش خواست كه همان جا بمانند و عمر بن سعد نيز همين درخواست را از همراهان

ص: 184

خود كرد. برخى از منابع آورده اند كه امام همراه با برادرش حضرت ابوالفضل عليه السلام و پسرش على اكبر عليه السلام جلو آمد و ابن سعد نيز به همراهى پسرش حفص و غلامش لاحق جلو آمد. آنان چنان به هم نزديك شدند كه صدايشان به گوش كسى نمى رسيد و مدت درازى با هم سخن گفتند تا پاسى از شب گذشت. سپس از هم جدا شدند و هركدام با يارانش به سوى لشكر خود رهسپار شد. پس از آن، مردم درباره اين ديدار با حدس و گمان چيزهايى گفتند. (1)

امام حسين عليه السلام فرمود: هراس نداشته باش كه من خانه ات را آباد خواهم كرد. عمربن سعد گفت: املاك مرا خواهند گرفت. امام فرمود: من تضمين مى كنم كه املاكى بهتر از آنچه دارى در حجاز به تو مى دهم.

عمر اين پيشنهاد را رد كرد و در برخى ديگر از منابع آمده است كه وى جوابى به امام نداد و بر كار خود اصرار كرد.

امام حسين عليه السلام چون چنين ديد به او فرمود:

تو را چه مى شود؟ خداوند به مرگى زودرس در بستر تو را بكشد! و در قيامت تو را نبخشايد. به خدا سوگند مى بينم كه از نعمت ها و نان گندم عراق چندان بهره مند نخواهى شد.

ابن سعد چون اين نفرين را شنيد با تمسخر روى برگرداند و گفت: نان جو مرا از گندم بى نياز خواهد كرد. (2)

ابومخنف گويد: «مجالدبن سعيد همدانى» و «صعقب بن زهير» روايت مى كنند كه ديدار امام حسين عليه السلام و عمربن سعد چند بار تكرار شد. عمربن سعد نامه اى به شرح زير براى عبيدالله بن زياد نوشت:


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 613.
2- العوالم، البحرانى، ص 239؛ مقتل الامام الحسين عليه السلام، ص 2٠5؛ حياة الامام الحسين عليه السلام، ج3، ص 144.

ص: 185

اما بعد، به درستى كه خداوند - تبارك و تعالى - دشمنى را از بين برد و اتحاد كلمه و اصلاح امر امت را فراهم كرد و اكنون حسين سه راه پيشنهاد كرده است: اول آنكه به همان جايى باز گردد كه از آن آمده است، دوم اينكه اجازه دهيم به هر سرزمينى از سرزمين اسلام كه مى خواهد برود و مانند مسلمانان عادى زندگى كند، سوم اينكه به نزد اميرالمؤمنين يزيد برود و دست در دست او نهد و با هم گفت وگو كنند و رفع اختلاف نمايند و در اين امر رضا و صلاح امت اسلامى خواهد بود.

الف) بررسى نامه عمر سعد به ابن زياد

براى بررسى اين موضوع بايد تمامى جوانب امور را سنجيد تا خواننده در نامه ابن سعد به ابن زياد كه طبرى و ابن اثير بازگو كرده اند، دقت نمايد و واقعيت مطلب را دريابد.

انسان هاى مسخ شده و پليدى چون ابن سعد حاضرند براى رسيدن به اهداف خود، دست به هر كارى بزنند. او از جمله كسانى بود كه هواى نفس بر او چيره شد و براى به دست آوردن مال دنيا و جاه و مقام و منزلت آن حاضر به انجام هر كارى بود. او از منزلت و جايگاه والاى امام حسين عليه السلام آگاهى كامل داشت و هيچ شكى نداشت كه راه و روش يزيد و يارانش نادرست است. اين رفتار از نفس پليد و بيمار و بدخواه او سرچشمه مى گيرد. به همين علت شگفت آور نيست كه او از خدعه و نيرنگ براى رسيدن به اهداف خود بهره ببرد و حقايق تاريخى را واژگونه نمايد. ازاين رو، نامه ابن سعد به ابن مرجانه و نسبت دادن اين سخن به امام عليه السلام (به نزد يزيد برود و دست در دست او نهد) چيزى جز دروغ محض نيست و اين دروغ چنان بزرگ است كه خود ابن سعد هم آن را باور نمى كند؛ زيرا هنگامى كه فرستاده ابن زياد پاسخ نامه را آورد،

ص: 186

اعتراف نمود و مى گويد: «به خدا سوگندكه حسين عليه السلام تسليم نمى شود؛ زيرا كه نفسى ستم ناپذير و بزرگ منش دارد» .

آرى، ابن سعد اين افترا را براى ارضاى نفس بيمار خود زد، بدين گمان كه شايد بتواند از وبال ريختن خون امام حسين عليه السلام رها شود. زيرا به خوبى مى داند كه امام حسين عليه السلام تن به سازش و تسليم نمى دهد. ابن سعد تلاش مى كند تا از مهارت هاى سياسى و نظامى خود با نيرنگ و خدعه استفاده نمايد و حقيقت را واژگونه نشان دهد تا بتواند به جايزه اى كه به او وعده داده شده، برسد. شواهد زيادى در دست است كه ابن سعد اين موضوع را بهتر از ديگران مى داند و به خوبى مى داند كه امام حسين عليه السلام اصلاً خلافت يزيد را قبول ندارد تا با وى گفت وگو كند. اگر يزيد فكر مى كرد كه امام حاضر به گفت وگو و كنار آمدن مى باشد، با دادن مال و پست و مقام او را راضى مى كرد؛ ولى يزيد به خوبى از عقيده امام حسين عليه السلام آگاه بود. شواهدى اين مطلب را تأييد مى كند:

يك - مهم ترين خواسته يزيد، گرفتن بيعت از امام بود، از اين رو به حكمران خود در مدينه نوشت تا آن حضرت را به بيعت مجبور كند.

دو - اين سخن امام به برادرش محمد بن حنفيه كه فرمود: «اى برادر، به خدا سوگند اگر در لانه جانوران پنهان شوم، مرا بيرون آورده و به قتل خواهند رساند» .

سه - سخن امام عليه السلام به والى شهر مدينه «وليد بن عتبه» كه فرمود:

ما خاندان نبوت و معدن وحى و رسالت و گذرگاه فرشتگان و محل نزول رحمت خداونديم. خداوند به وسيله ما اسلام را آغاز كرد و به وسيله ما به پايان مى برد و بدان كه يزيد مردى شرابخوار و آدمكش است؛ وى به فسق و فجور تظاهر مى كند و شخصى همانند من با شخصى همانند وى بيعت نخواهد كرد.

چهار - جواب امام به فرستاده عمربن سعد كه نامه ابن مرجانه را آورده بود كه مى فرمايد: «هيچ گاه به خواسته ابن زياد تن نخواهم داد. . . و اگر چيزى بيشتر از مرگ

ص: 187

وجود دارد، پس خوشا به مرگ. . .» .

قرشى در كتاب زندگى امام حسين عليه السلام اين جمله را نيز مى افزايد كه حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه دست خود را در دست ابن مرجانه نخواهم گذاشت» .

پنج - مخالفت امام عليه السلام با نامه ابن زياد كه نوشته بود:

اما بعد، اى حسين، خبر رسيدنت به سرزمين كربلا به من رسيده است و اميرالمؤمنين يزيد به من نامه نوشته و از من خواسته است كه بر فرشى آرام نگيرم و از خوردن نان سير نشوم تا آن گاه كه در برابر حكم من و حكم يزيد سر فرود آورى، يا تو را به سوى خدا رهسپار كنم. والسلام.

امام حسين عليه السلام وقتى اين نامه را خواند، آن را بر زمين انداخت و فرمود: «قومى كه رضاى مخلوق را با نافرمانى خالق فراهم كنند، رستگار نخواهند شد» . فرستاده ابن زياد از او خواست كه جواب نامه را بدهد. امام فرمود: «من جوابى براى او ندارم؛ زيرا بى شك دچار عذاب خواهد شد» و آيا امام حسين عليه السلام هميشه نمى فرمود: «هرگز خود را به پستى وادار نخواهم كرد» .

اين مطالب دلالت مى كند بر اينكه آنچه در نامه ابن سعد خطاب به ابن مرجانه آمده مبنى بر اينكه امام گفته: «دست در دست يزيدبن معاويه مى نهم» ، ساخته و پرداخته بنى اميه و يارانشان مى باشد. آنان تلاش مى كردند كه بگويند امام در برابر يزيد تسليم شده است و بدين وسيله ايستادگى قهرمانانه ايشان و يارانش را در صحراى كربلا در سايه دروغ پردازى هاى خود قرار دهند. گفتنى است بنى اميه تلاش زيادى كردند تا بسيارى از مظاهر قيام حسينى و پيامدهاى آن را پنهان كنند و براى اين كار بسيارى از اخبار و احاديث دروغين و ساختگى را وارد كردند تا جلوى تأثير قيام بيدارگر امام حسين عليه السلام را بگيرند، ولى در اين كار توفيقى نيافتند. (1)


1- ثورة الامام الحسين، محمد مهدى شمس الدين.

ص: 188

«عقبة بن سمعان» به تمام اين دروغ پردازى هاى نقل شده در تاريخ طبرى و تاريخ ابن اثير پاسخ مى دهد. ابومخنف مى گويد: «عبدالرحمن بن جندب» از عقبه بن سمعان روايت مى كند كه گفت:

همراه امام حسين عليه السلام از مدينه به مكه و از مكه به عراق رفتم و تا لحظه شهادت با وى بودم. خطبه اى نيست كه وى در مدينه يا مكه يا در بين لشكريان يزيد تا روز شهادتش گفته باشد، مگر آنكه شنيده ام. به خدا سوگند چيزى از سخن پراكنى هاى مردم درباره اينكه دست در دست يزيدبن معاويه قرار دهد و يا به مرزهاى كشور اسلامى برود، نشنيدم، ولى اين سخن را شنيدم كه فرمود: اجازه بدهيد در اين سرزمين پهناور به جاى ديگرى بروم و منتظر شوم ببينم وضعيت مردم چه خواهد شد. (1)

اين نخستين بار نيست كه ابن سعد خود را مى فريبد، وگرنه چگونه مى توان اعزام فرستاده اش را به سوى امام حسين عليه السلام توجيه كرد تا از او بپرسد: «براى چه به اينجا آمده اى؟» او همان است كه از ابن زياد خواست تا او را از مأموريت فرماندهى لشكر معاف دارد و هنگامى كه ابن زياد از او خواست تا عهد و پيمان خود را با وى تجديد كند، به ابن زياد گفت: «به من فرصت بده تا كمى فكر كنم» .

ابن سعد نظر خواهى و مشورت كرد و با هركه مشورت كرد، او را از رفتن به سوى حسين عليه السلام بازمى داشت. خواهرزاده اش حمزة بن مغيرة بن شعبه نيز به او گفت:

مبادا به سوى حسين عليه السلام رهسپار شوى كه اگر چنين كنى خداى خود را سرپيچى كردى و صله رحم خود را بريده اى. به خدا سوگند كه اگر تمامى نعمت هاى دنيا را از دست بدهى، بهتر است از اينكه خداوند را با خون حسين عليه السلام ملاقات كنى.

عاقبت خبر غيبى امير مؤمنان عليه السلام دربارةةة اين ملعون جامةةة حقيقت پوشيد، در دوران


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 614.

ص: 189

جوانى اش با امام على عليه السلام برخورد كرد؛ امام به او گفت: «واى برتو اى پسر سعد! چگونه اى در آن روزى كه درجايگاهى واقع شوى كه بين انتخاب بهشت و دوزخ مختار شوى و تو آتش جهنم را ترجيح دهى؟ !» . (1)

پژوهندگان تاريخ به روشنى دريافته اند كه پس از رحلت رسول اكرم (ص) و شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و پايان خلافت ايشان، جامعه اسلامى به انحطاط و پستى كشيده شد، به گونه اى كه برخى گمان كردند اين كارها و برخوردها و سخنان، طبيعى است و هيچ ننگ و بدنامى در برندارد. از اين رو، رهبران و رؤساى قبايل در پى به دست آوردن قدرت و سلطه بودند و مردم نيز سعى مى كردند به هر نحوى شده، رضايت رهبران خود را به دست آورند. عمربن سعد مى توانست اين مأموريت را نپذيرد و اگر چنين مى كرد، ابن زياد او را از اين مأموريت معاف و به حال خود رها مى كرد و آسيبى به او نمى رساند، ولى مى ديد كه اگر چنين كند، بقيه كه مانند او در پى مال و منال دنيوى اند و به دريوزه گى بر در خانه امرا و سلاطين مشغولند، به راحتى و با افتخار حاضرند اين كار را بر عهده بگيرند. او نمى خواست اين شانس را از دست بدهد. براى اثبات اين موضوع مى توان مناظره «يزيدبن حصين همدانى» يا بنا به روايت برخى ديگر از منابع، مناظره «برير بن خضير» را با او ياد آور شد. وى به ابن سعد گفت: «آيا گمان مى كنى كه خدا و رسولش را مى شناسى در حالى كه بر خاندان رسول خدا (ص) خروج كرده اى و مى خواهى آنان را بكشى؟» عمربن سعد سر به زير افكند و گفت: به خدا سوگند اى برادر همدانى، (2)من حرام بودن آزار آنان را مى دانم ولى:

دعاني عبيد الله من دون قومه

إلى خطة فيها خرجت لحيني

فو الله ما ادري وإني لحائر

افكر في أمري علي خطرين


1- تذكرة الخواص، ج 2، ص 15٠.
2- يزيد بن حصين از قبيله بنى همدان بود.

ص: 190

أأترك ملك الري والري منيتي

أم أرجع مأثوماً بقتل حسين

حسين ابن عمي والحوادث جمة

لعمري و لي في الري قرة عين

يقولون: ان الله خالق جنة

ونار وتعذيب وغل يدين

فان صدقوا فيما يقولون انني

أتوب إلى الرحمن من سنتين

وان كذبوا فزنا بدنيا عظيمة

وملك عقيم دائم الحجلين

عبيدالله بن زياد مرا از ميان قوم خود دعوت كرد تا نقشه اى را اجرا كند و من به سرعت او را اجابت كردم.

به خدا سوگند كه من در كار خود سرگشته و حيران مانده ام و درباره دو راهى كه در پيش دارم انديشه مى كنم؛

آيا حكمرانى ولايت رى را ترك كنم، درحالى كه حكمرانى بر ولايت رى آرزوى من بوده است، يا با خون امام حسين عليه السلام به خانه و كاشانه خود برگردم،

حسين عموزاده من است و ولايت رى هم چشم و چراغ من است.

مى گويند كه خداوند بهشتى آفريده و در كنار آن دوزخى با عذاب و غل و زنجير نيز آفريده است.

اگر آنچه مى گويند راست باشد، من هم دو سال پيش از مرگ توبه خواهم كرد.

و اگر دروغ بگويند، باز نعمت دنيا و پادشاهى خوبى نصيب ما شده است.

ب) باطل شدن ترفندهاى ابن سعد بوسيله شمر

هنگامى كه نامه ابن سعد رسيد، عبيدالله بن زياد نامه را خواند و گفت: «اين نامه مردى دلسوز براى امير خويش است و ديدگاه مردى دوستدار مردم است» . سپس گفت: «آرى اين نصايح را مى پذيرم» .

راوى گويد: شمربن ذى الجوشن از جاى برخاست و گفت:

اكنون كه حسين [ عليه السلام ] در محدوده حكومت تو فرود آمده است به اين رفتار او

ص: 191

راضى مى شوى؟ به خدا سوگند اگر از سرزمين تو برود، هرگز دست در دست تو نخواهد گذاشت و چه بسا كه به قدرت و عزت دست يابد و تو به ناتوانى دچار شوى. پس شايسته نيست كه چنين فرصتى به او بدهى و اين كار از سستى تو خواهد بود. او و يارانش بايد تسليم حكم تو شوند تا اگر خواستى، او را مجازات كنى كه تو شايسته مجازات كردن اويى و اگر خواستى ببخشى، بتوانى او را ببخشى.

ابن زياد چون اين سخنان را شنيد، گفت:

الان إذا علقت مخالبنا به

يرجوا النجاة و لات حين مناص

چنگال ما به او گير كرد، او در پى نجات خود است ولى راه نجاتى نخواهد داشت.

شمر ادامه داد و گفت: «به خدا سوگند به من خبر داده اند كه حسين و عمربن سعد در بين دو لشكر مى نشينند و تا پاسى از شب گفت وگو مى كنند» . ابن زياد گفت: «آرى حق با توست و نظر، نظر تو باشد» . (1)

ابو مخنف گويد: «سليمان بن ابى رشاد» به نقل از «حميدبن مسلم» گفت:

سپس عبيدالله بن زياد، شمربن ذى الجوشن را نزد خود خواند و به او گفت: با اين نامه نزد عمربن سعد برو و به او بگو كه به حسين [ عليه السلام ] و يارانش پيشنهاد كند كه سر به فرمان من فرود آورند. اگر چنين كردند، آن را با صلح و دوستى نزد من آور و اگر خوددارى كردند، با آنان بجنگد. اگر عمربن سعد چنين كرد، از او اطاعت كن و اگر از جنگيدن با آنان خوددارى كرد، تو فرمانده لشكرى. بر حسين [ عليه السلام ] حمله كن و سر او را از بدن جدا كن و براى من بفرست. (2)


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 615.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 615.

ص: 192

ابو مخنف گويد: «ابو جناب الكلبى» مرا روايت كرد و گفت: عبيدالله بن زياد به عمربن سعد چنين نوشت:

اما بعد، من تو را به نزد حسين [ عليه السلام ] مى فرستم تا ما را از او ايمن دارى. نه به او فرصت دهى و تمناى سلامتى و بقا را در او فزون سازى و نه نزد ما شفاعت او را كنى. . . پس دقت كن و اگر ديدى كه حسين [ عليه السلام ] و يارانش تسليم شدند و سر فرود آوردند، آنان را به سلامت نزد من بياور. اگر مقاومت كردند، به آنان يورش بر و به قتل برسان كه آنها مستحق چنين عقوبتى مى باشند. چون حسين [ عليه السلام ] كشته شود، سينه و پشت او را با سم اسب ها لگدمال كن كه او نافرمان و سركش قاطع رحم و ستمكار است و مى دانم كه دوانيدن اسب بر بدنش پس از مرگ به او زيانى نمى رساند ولى سوگند خورده ام كه اگر به او دست يابم با او چنين كنم.

اگر از فرمان ما اطاعت كنى، به تو پاداش فرمانبردارى و اطاعتت را خواهيم داد و اگر خوددارى كنى، از فرماندهى لشكر بركنارى و لشكر را به شمربن ذى الجوشن بسپار كه ما او را به فرماندهى لشكر برگزيده ايم. والسلام. (1)

شمر نامه را براى ابن سعد برد. عمر بن سعد نامه را خواند و رو به شمر كرد و گفت:

واى بر تو! تو را چه مى شود؟ خداوند خانه ات را خراب كند و ننگ خدا بر قصد و نيت تو باد! به خدا سوگند مى دانم تو نگذاشتى پيشنهاد مرا بپذيرد. چيزى را كه آرزو داشتيم به صلح و صفا بگذرد از بين بردى. به خدا سوگند كه حسين [ عليه السلام ] تسليم نخواهد شد، چرا كه بزرگ منش و خوددار است.

شمر گفت: «حال چه خواهى كرد؟ آيا از امير خود عبيدالله بن زياد فرمان خواهى برد


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 615.

ص: 193

و دشمنش را خواهى كشت؟ اگر چنين نمى كنى، لشكر را به من بسپار و كناره گيرى كن» . ابن سعد گفت: «نه چنين نيست و هيچ كرامتى بر تو ارزانى مباد. بدان كه من فرماندهى لشكر را بر عهده خواهم داشت» . شمر گفت: «بسيار خوب، تو فرماندهى را بر عهده گير» . سپس از نزد او برخاست. اين واقعه در شامگاه نهم محرم اتفاق افتاد. (1)

ج) ابن سعد؛ زيان كار هر دو سرا

بدون شك سرانجام خيانت پيشگان و ستمكاران چيزى جز شكست و زيان نخواهد بود و اين سزاى كارهاى زشت و ننگين آنان است. براى كسى كه به جنگ سرور جوانان اهل بهشت و گل خوشبوى بوستان رسالت مى رود، جز آن چه چيزى مى توان انتظار داشت؟ جنگ با كسى كه پيامبر در حق او فرمود: «حسين عليه السلام از من است و من از حسينم» ، چه نتيجه اى دارد؟ اگر با دقت به عاقبت كار ابن سعد بنگريم، خواهيم ديد كه او به جز ننگ و بدنامى چيزى نيافت و خداوند - تبارك وتعالى - در دنيا او را بدنام و ذليل كرد كه در قرآن مى فرمايد:

(وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ) (ابراهيم:42)

و هرگز مپندار كه خداوند از كردار ستمكاران غافل است بلكه كيفر ظالمان را به تأخير مى اندازد تا روزى كه چشم ها در آن خيره و از غيب حيران خواهد بود.

د) اخبار غيبى

يك - روايت شده است كه روزى ابن سعد از جلوى پيامبر مى گذشت. چون چشم پيامبر به او افتاد، از او روى برگرداند و او را از عاقبت زشتش آگاه كرد و فرمود: «او با


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 616.

ص: 194

قومى همراه خواهد بود كه زمين را با زبانشان مى خورند، همان طور كه گاو، زمين را مى ليسد» . (1)

اين حديث از نظر ما قابل قبول نيست؛ زيرا بر اساس بيشتر روايات عمربن سعد در كربلا 38 سال داشت. بر اين اساس وى در روزگار پيامبر (ص) به دنيا نيامده بود. احتمال دارد كه اين حديث خطاب به پدرش سعد بوده كه او را به احوال و رفتار پسرش آگاه مى كرد.

دو - «عبدالله بن شريك عامرى» روايت مى كند:

هر وقت كه عمربن سعد درون مسجد مى آمد، مى شنيدم كه اصحاب حضرت على عليه السلام مى گفتند: اين قاتل حسين بن على عليه السلام است. اين واقعه سال ها قبل از كشته شدن حسين عليه السلام بود. (2)

سه - امام حسين عليه السلام روزى به عمربن سعد گفت: «به زودى خداوند تو را در بسترت به قتل خواهد رساند و در روز قيامت تو را نمى بخشد» .

«سالم بن ابى حفصه» آورده، روزى عمربن سعد به حسين عليه السلام گفت: «اى ابا عبدالله، مردم نادانى دور مرا گرفته اند و گمان مى كنند من تو را خواهم كشت» ! امام حسين عليه السلام به او فرمود: «آنان نادان نيستند، قومى بردبارند و من خوشحالم كه تو پس از من، مدت كوتاهى حكومت و از نعمت ها و نان گندم عراق برخوردار خواهى بود» . (3)

ه) سرانجام ابن سعد و حكومت رى

يك - پس از آنكه اين تبهكار دستورات ابن مرجانه را مبنى بر كشتن امام حسين عليه السلام و لگدكوب كردن سينه آن حضرت با سم اسبان اجرا نمود، به اميد گرفتن حكومت رى


1- حياة الامام الحسين عليه السلام، صص 114 و 115؛ به نقل از: البلدان، ص 271.
2- تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزى، ج 2، ص 151.
3- تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزى، ج 2، ص 151.

ص: 195

بر عبيدالله بن زياد وارد شد و از او خواست تا ولايت رى را به او بدهد. ابن زياد به او گفت: «نامه اى را كه برايت نوشته بودم بياور» . عمر بن سعد گفت: آن را گم كرده ام. ابن زياد چون از اين قضيه آگاه شد، اصرار كرد تا نامه را بياورد. ابن سعد گفت: «آن را به پيرزنان قريش دادم تا بخوانند و عذر مرا بپذيرند» . ابن زياد چون اين سخن را شنيد، گفت: «من به تو جايزه اى نخواهم داد؛ زيرا در كار خود ترديد كردى. آيا اين تو نبودى كه اين ابيات را سروده اى:

فوالله ما ادري و إني لحائر

افكر في أمري علي خطرين

أأترك ملك الري والري منيتي

أم أرجع مأثوماً بقتل حسين

به خدا سوگند كه من در كار خود سرگشته و حيران مانده ام و درباره دو راهى كه در پيش دارم انديشه مى كنم؛

حكمرانى ولايت رى را ترك كنم كه آرزوى من بوده يا با خون امام حسين [ عليه السلام ] به خانه و كاشانه خود برگردم» .

دو - سپس ابن سعد به ابن زياد گفت: «به خدا سوگند كه درباره حسين [ عليه السلام ] تو را نصيحتى كردم كه اگر مشابه آن را به پدرم سعد كرده بودم، حق پدرى وى را ادا كرده بودم» . عثمان بن زياد، برادر عبيدالله كه در مجلس بود، گفت: «راست مى گويد! اى كاش در بينى مردان قبيله بنى زياد تا روز قيامت حلقه بردگى بود و حسين [ عليه السلام ] بدين گونه كشته نمى شد» . (1)

سه - ابن سعد از قصر ابن زياد به سوى منزل رهسپار شد و با خود مى گفت:

هيچ كس مثل من با دست خالى به خانه بازنگشته است؛ از فاسقى چون ابن زياد و ستمكارى كه پسر تبهكارى بيش نيست، اطاعت كردم و از فرمان حكمران عادلى چون امام حسين [ عليه السلام ] سرپيچى كردم و رحم خود را بريدم!


1- المقتل، ص 2٠6.

ص: 196

چهار - مردم پس از حادثه كربلا از ابن سعد روى برگرداندند و هرگاه بر گروهى از مردم وارد مى شد، پراكنده مى شدند و هنگامى كه وارد مسجد مى شد، مردم از مسجد بيرون مى رفتند. هر كس كه او را مى ديد، دشنامش مى داد. به همين دليل تا روزى كه كشته شد، خانه نشين بود. (1)

و) روزگار پشيمانى

خداوند - تبارك و تعالى - در قرآن مى فرمايد:

(وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) (انعام:21)

چه كسى ستمكارتر است از كسى كه به دروغ بر خدا افترا بسته و يا آيات وى را دروغ انگاشته است؟ به راستى كه ستمكاران رستگار نمى شوند.

ابن سعد هميشه از بدشانسى خود گله مند بود. روزى نزد ابن زياد رفت و گفت: «اى ابن زياد، به خدا سوگند كه كسى پس از كشتن حسين [ عليه السلام ]، با پاداشى بدتر از پاداش من به خانه بازنگشته است! ابن زياد گفت: «چرا چنين مى گويى» ؟

ابن سعد گفت:

من نافرمانى خدا را كردم و از تو اطاعت كردم. حسين [ عليه السلام ] را كه پسر دختر پيامبر خدا [ (ص) ] بود، يارى نكردم و دشمنان رسول خدا [ (ص) ] را يارى كردم و علاوه بر آن، صله رحم خود را بريدم. واى كه گناه من چه بزرگ است و اندوه من در دنيا و آخرت زياد است. سپس با چهره اى خشمگين و غمگين از مجلس ابن زياد برخاست، درحالى كه اين آيه را تكرار مى كرد: (ذلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ) ؛ «به درستى كه اين تباهى آشكار است» . (حج:11)


1- المجموعة الموضوعيه، ج 4، ص 85.

ص: 197

ز) نفرين هارون الرشيد

هارون الرشيد نيز عمر سعد را نفرين كرد و او را به كفر و خروج از دين محكوم نمود. در اين مورد داستان جالبى نقل شده است كه ذكر آن خالى از لطف نيست. راويان نقل مى كنند كه روزى اسحاق بن ابراهيم را دستگير كردند و او را به جرم الحاد و بد دينى نزد هارون الرشيد آوردند. وى رو به هارون كرد و گفت: «اى اميرالمؤمنين، من به خدا و تمامى پيامبران و رسولان الهى ايمان دارم. اين گناه من نيست. گناه من چيز ديگرى است» !

هارون الرشيد شگفت زده شد و پرسيد: «آن گناه چيست» ؟

گفت: «ولايت شما اهل بيت را دارم و اگر كسى به شما عشق ورزد و محبت شما را بر خود واجب داند، بايد به الحاد متهم گردد» ؟ هارون لبخندى زد و دستور داد كه شمشير از گردن او بردارند. اسحاق چون چنين ديد، ادامه داد: «اى اميرالمؤمنين، نظر شما درباره عمربن سعد، قاتل حسين عليه السلام چيست آنجا كه مى گويد:

يقولون: ان الله خالق جنة

ونار و تعذيب و غل يدين

مى گويند كه خداوند بهشتى آفريده و در كنار آن دوزخى با عذاب و غل و زنجير نيز آفريده است.

هارون لحظه اى سر فرو برد و مدتى تأمل كرد و گفت:

خداوند لعنت كند عمربن سعد را كه به وجود آفريدگار و پيامبرى و برانگيخته شدن پيامبران اعتقادى نداشت. اى اسحاق! آيا مى دانى كه اين سخن خود را از چه كسى گرفته است؟

اسحاق گفت: «آرى اى اميرالمؤمنين. او آن را از شعر يزيدبن معاويه گرفته است» .

هارون گفت: «يزيد چه گفته است» ؟

اسحاق گفت: يزيد گفته است:

ص: 198

علية هاتي و أعلني و ترنمي

بذلك إني لا احب التناجيا

حديث أبي سفيان لما سجا به

إلى أحد حتّى أقام البواكيا

ألا هات فاسقيني على ذاك قهوة

تخيرها العنسى كرما شئآميا

اذا ما نظرنا في أمور قديمة

وجدنا حلالاً شربها متواليا

فرام به عمر علياً ففاته

وأدركه الشيخ اللعين معاويا

فان مت يا ام الاحيمر فانكحي

و لا تأملي بعد الممات تلاقيا

فان الذي حدثت في يوم بعثنا

أحاديث زور تترك القلب ساهيا

ولولا فضول الناس زرت محمدا

بمشمولة صفراء تروي عظاميا

ولا خلف بين الناس ان محمداً

تبوأ قبراً بالمدينة ثاويا

فقد ينبت المرعى على دمن الثرى

له غصن من تحته السر باديا

ونفنى و لا تبقى على الأرض دمنة

و تبقى حزازات النفوس كما هيا

اى عليّه، جام را به دست من بده و آواز بخوان و شادباش و بدان كه من پنهان كارى را دوست ندارم.

اين سخن ابوسفيان است هنگامى كه آرام گرفت و پس از آرام گرفتنش، بر او گريه و زارى نمودند.

بيا و در پى شراب به من قهوه بنوشان، آن هم در پى شرابى كه از تاكستان هاى شام گرفته شده باشد.

اگر به گذشته بنگريم، مى بينيم كه نوشيدن پى در پى آن حلال است.

عمر به سوى على عليه السلام تيرى پرتاب كرد كه به او اصابت نكرد، ولى پيرمرد نفرين شده يعنى معاويه موفق به اصابت وى شد.

اى ام احيمر، اگر من مُردم، پس از من ازدواج كن و بيهوده به اين اميدوار نباش كه پس از مرگ ملاقاتى باشد. . .

و چيزى كه به ما درباره روز برانگيخته شدن گفته اند، سخنان نادرستى است كه

ص: 199

قلب را بى خبر نگه مى دارد.

اگر ترس از مردم نبود حضرت محمد (ص) را با جام زردى زيارت مى كردم كه استخوان هاى تشنه ام را سيراب مى كند. . .

و بين مردم هيچ اختلافى در اين نيست كه حضرت محمد (ص) قبرى در مدينه دارد.

به درستى كه گياهان بر روى دشت مى رويند و داراى شاخ و برگى مى شوند كه راز حيات از زير آن پديدار است.

ما از بين مى رويم و نابود مى شويم و بر روى زمين هيچ گياهى نخواهد ماند، ولى خواهش هاى نفسانى همان طور كه بود باقى مى ماند.

هارون چون اين ابيات را شنيد، اندوهگين شد و تكرار كرد: «خداوند يزيد را لعنت كند كه وجود آفريدگار و برانگيخته شدن پيامبران و پيامبرى را باور نداشت. اى اسحاق! آيا مى دانى كه اين سخن خود را از چه كسى گرفته است» ؟

گفت: «آرى اى اميرالمؤمنين! آن را از شعر پدرش معاويه گرفته است» .

هارون گفت: «معاويه چه گفته است» ؟

اسحاق گفت: او چنين مى گويد:

سائلو الدير من بصري صبابات

فلا تلمني و لا تغني الملامات

قم نجلو في الظلماء شمس ضحى

نجومها الزهر طاسات و كاسات

لعلنا ان يدع داعي الفراق بنا

نمضي و أنفسنا منها رويات

خذ ما تعجل و اترك ما وعدت به

فعل اللبيب فللتاخير آفات

قبل ارتجاع الليالي كل عارية

فإنما خلع الدنيا استعارات

از ساكنان دير شهر بصرى دربارةةة زيبا رويان بپرس و مرا ملامت مكن و آوازهاى ملامت آميز مخوان.

برخيز و در تاريكى شب، آفتاب صبحدم را كه در جام مى جلوه گر است تهيه كن.

ص: 200

باشد كه چون لحظه مرگ و فراق برسد، از مى سيراب شده باشيم.

آنچه را كه در دنيا به تو داده شده بگير و وعده هاى آخرت را رها كن كه اين، كار عاقلان است و در تأخير آن آفتى نهفته است.

قبل از اينكه اشياى امانتى را از تو بگيرند (بهره ببر) كه تمامى زر و زيور دنيا استعاره است.

هارون چون اين را شنيد، معاويه را لعن كرد و درباره او همان چيزى را گفت كه درباره يزيد گفته بود. (1)

ح) سرنوشت عمربن سعد

عمربن سعد فرزند سعدبن ابى وقاص، يكى از صحابه رسول اكرم (ص) بود. طبرى در تاريخ خود مى گويد: حارث مرا روايت كرد و گفت: ابن سعد از ابوبكر اسماعيل بن محمدبن سعدبن ابى وقاص روايت كرد كه گفت: «هنگامى كه مردم در مدينه با على عليه السلام بيعت كردند، هفت نفر از بيعت با آن حضرت خوددارى كردند و يكى از آنان سعدبن ابى وقاص بود» . (2)سيد المقرم مى گويد:

سعدبن ابى وقاص عذرى غير قابل قبول نزد خدا و رسولش آورد و گفت: از كسى پيروى نخواهم كرد مگر آنكه خداوند به او شمشيرى عطا فرمايد تا با آن بتوان مؤمن را از كافر بازشناخت. (3)

«مسعودى» در «مروج الذهب» مى گويد: روزى معاويه و سعدبن ابى وقاص به حج رفتند. هنگامى كه مراسم حج به پايان رسيد، به «دارالندوه» رفتند. معاويه سعد را روى تخت خود نشاند و شروع به دشنام دادن به اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام كرد.


1- حياة الامام الحسين عليه السلام، ج 3، صص 115و 116.
2- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 156.
3- مقتل الحسين عليه السلام، حاشيه، ص 75، به نقل از الكامل فى التاريخ؛ سير اعلام النبلاء، الذهبى، ج 1، صص 79- 83.

ص: 201

سعد گفت: «مرا بر تخت خود نشاندى و دشنام على عليه السلام مى گويى؟ به خدا سوگند كه اگر يكى از خصلت هاى على عليه السلام در من بود، آن را از تمام دارايى هاى دنيا برتر مى دانستم» . سپس شروع به ذكر فضايل حضرت على عليه السلام نمود و گفت: «به خدا سوگند تا زمانى كه زنده ام، وارد خانه تو نخواهم شد» . سپس از جاى خود برخاست.

مسعودى مى گويد: هنگامى كه سعد اين سخن را بر زبان آورد، از جاى برخاست تا برود؛ معاويه گفت:

بنشين تا جواب آنچه كه گفتى بشنوى. هيچ گاه تا اين حد در نظر من پست و بدذات نبوده اى. حال كه چنين مى گويى، پس چرا او را يارى نكردى و از بيعت با او خوددارى كردى؟

در كتاب الاستيعاب در شرح حال سعد آمده است كه معاويه شعرى براى سعد فرستاد و در آن، وى را به طرفدارى از خود ترغيب كرد. سعد در جواب او ابيات زير را فرستاد:

أتطمع في الذي اعطي علياً

علي ما قد طمعت به العفا

ليوم منه خير منك حياً

وميتاً أنت للمرء الفداء

فأما أمر عثمان فدعه

فأن الرأي أذهبه البلاء

آيا در چيزى كه به على عليه السلام داده شده طمع مى ورزى. پس بدان كه بر آنچه طمع ورزيده اى، دست نخواهى يافت.

يك روز از زندگى على عليه السلام از زنده و مرده تو بهتر است و تو بايد فداى او شوى.

و اما در مورد موضوع عثمان، به درستى كه اين بلا نظر مرا از بين برده است.

اين در مورد پدرش. حال در مورد خودش بدانيد؛ عمر شخصى فرومايه بود كه فرماندهى لشكر ابن زياد براى جنگ با امام حسين عليه السلام را بر عهده داشت. پيش از آن در منطقه اى به نام «حمام اعين» با چهار هزار سرباز اردو زده بود و تصميم داشت تا به

ص: 202

منطقه مرزى «دستبى» برود و با اهالى ديلم بجنگد. ابن زياد به وى وعده فرماندارى ولايت رى را داد.

او در واقعه كربلا 38 سال داشت و چون مختار ثقفى براى مجازات قاتلان امام حسين عليه السلام قيام كرد، ابتدا به او امان نامه داد. سپس براى اينكه او را از چشم مردم بيندازد، گروهى از زنان را اجير كرد تا هر روز در كنار خانه اش بنشينند و براى امام حسين عليه السلام گريه كنند. اين كار سبب شد كه رهگذران مى فهميدند صاحب اين خانه قاتل سيد الشهدا عليه السلام است. پس از مدتى عمر سعد به ستوه آمد و از مختار خواست تا آنها را از منزل او پراكنده كند. مختار گفت: «آيا امام حسين عليه السلام مستحق گريه و زارى نيست» ؟ (1)

خبر زنده بودن ابن سعد چون به محمد حنفيه رسيد، ناخشنودى خود را از اين كار مختار اعلام كرد.

ابو مخنف مى گويد: «موسى بن عامر» مرا روايت كرد و گفت: يكى از كسانى كه مختار را براى قتل عمربن سعد تحريك كرد، شخصى به نام «يزيد بن شراحيل انصارى» بود. وى نزد محمد حنفيه (برادر امام حسين عليه السلام) آمد و بر او سلام كرد. سپس سخن را به موضوع مختار كشاند و درباره قيام و خون خواهى او و كشتن قاتلان اهل بيت عليهم السلام سخن گفت. محمد حنفيه گفت: «مختار ادعا مى كند كه شيعه ماست، ولى قاتلان امام حسين عليه السلام هم نشينان وى اند و در كنار وى نشسته و با وى هم سخن اند» . يزيدبن شراحيل اين جمله را به خاطر سپرد و چون به كوفه برگشت، نزد مختار رفت و بر او سلام كرد. مختار پرسيد: آيا مهدى (محمدبن حنفيه) را ديدى؟ گفت: آرى. گفت: به تو چه گفت؟ يزيدبن شراحيل آنچه را كه شنيده بود براى او گفت. (2)

ابومخنف گويد: «ابوالاشعر موسى بن عامر» براى من روايت كرد كه روزى مختار


1- مقتل الحسين، ص2٠6.
2- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 176.

ص: 203

رو به هم نشينان خود كرد و گفت: به خدا سوگند، فردا مردى را با گام هاى بزرگ و چشمان فرورفته و ابروان به هم پيوسته خواهم كشت كه از قاتلان امام حسين عليه السلام است و كشتن او باعث خوشحالى مؤمنان و فرشتگان مقرب الهى خواهد شد.

«هيثم بن اسود نخعى» نزد مختار بود و اين سخن را شنيد. با خود انديشيد كه مختار قصد دارد عمربن سعدبن ابى وقاص را بكشد. چون به منزل بازگشت، پسرش، عريان را فراخواند و به او گفت: امشب نزد ابن سعد برو و اين خبر را به او برسان و بگو: «بر حذر باش كه مختار قصد كشتن تو را دارد و غير از تو در ذهن او نيست» . پسرش نزد ابن سعد رفت و با او خلوت كرد و پيام پدر را رساند. عمر گفت: «خداوند به پدرت به خاطر اين كار برادرانه جزاى خير دهد! مختار چگونه مى خواهد چنين كارى با من بكند؟ ! او كه به من امان نامه داده است» . (1)

ط) چرا امان نامه

مختار در آغاز قيام سعى كرد با مردم به خوبى رفتار نمايد و محبت آنان را به خود جلب كند. در اين ميان «عبدالله بن جعدةبن هبيره» به سبب نزديكى اش به على عليه السلام از نزديك ترين افراد به مختار بود. عمر بن سعد به نزد عبدالله بن جعده رفت و به او گفت: «من خود را از مختار در امان نمى بينم. از تو مى خواهم كه نزد او بروى و براى من امان نامه اى بگيرى» . وى نيز چنين كرد. ابومخنف گويد: من اين امان را ديدم و خواندم. آن امان نامه به شرح زير بود:

به نام خداوند بخشنده و مهربان

اين، امان نامه اى است از طرف مختاربن ابى عبيده به عمربن سعدبن ابى وقاص مبنى بر اينكه تو و مال و خانواده و خاندان و فرزندانت در امانيد و براى كارى


1- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 176.

ص: 204

كه در گذشته كرده اى بازخواست نخواهى شد تا زمانى كه گوش فرادارى و اطاعت كنى و در خانه و خانواده و ديار خود بمانى و هر كدام از مأموران و شيعه آل محمد و ساير مردم كه عمربن سعد را ببينند، نبايد متعرض وى شوند.

شاهدان بر اين امان نامه سائب بن مالك و احمربن شميط و عبدالله بن شداد و عبدالله بن كامل مى باشند. مختار خداى را گواه مى گيرد كه به امان نامه داده شده به عمربن سعد پايبند باشد، تا آن گاه كه كارى يا حدثى از وى سر نزند، و خداوند براى شاهد و گواه، كافى است. (1)

ابومخنف مى گويد: ابوجعفر محمدبن على مى گويد: «در امان نامه مختار به عمر بن سعد كه آمده بود كارى يا حدثى از وى سر نزند» ، منظورش از حدث، رفتن به مستراح بوده است.

ى ) فرار ابن سعد

ابومخنف مى گويد: هنگامى كه عريان، سخنان مختار را براى عمربن سعد بازگو و او را از نيت وى آگاه كرد، عمر شبانه به حمام رفت. سپس با خود انديشيد: بايد به خانه برگردم. پس بازگشت و از روستاى روحاء (2)عبور كرد و بامداد، خود را به خانه رساند. موضوع را به غلام خود گفت و با او در مورد امان نامه و مضمون آن مشورت كرد. غلام گفت: چه كارى از آنچه كردى بزرگ تر است! تو خانه و كاشانه خود را رها كردى، بهتر بود كه در خانه مى ماندى تا بهانه اى به دست اين مرد ندهى. پس ابن سعد پشيمان شد و به خانه برگشت. خبر فرار وى به مختار رسيد. مختار گفت: در گردن او زنجيرى است كه هرچه تلاش كند كه فرار نمايد، نخواهد توانست. منظور مختار از اين


1- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 176.
2- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 177؛ روحاء نام روستايى از روستاهاى بغداد است كه در كنار رودخانه عيسى در نزديكى السنديه قرار دارد، و نيز نام محلى بين مكه و مدينه است كه حدود سى ميل با شهر مدينه فاصله دارد.

ص: 205

سخن، دعاى امام حسين عليه السلام در حق ابن سعد است كه فرمود: «پس از من، خداوند كسى را بر تو چيره خواهد كرد كه تو را در بسترت به قتل خواهد رساند» . (1)

ك) كشتن عمربن سعد

ابومخنف مى گويد: چون بامداد شد، مختار رئيس نگهبانان خود، ابو عمرو را نزد عمربن سعد فرستاد و دستور داد كه او را نزد وى بياورد. ابوعمرو نزد ابن سعد رفت و گفت: برخيز و امير را اجابت كن. عمر از جاى برخاست و ناگهان پايش در جبه گير كرد و افتاد. ابو عمرو از فرصت استفاده كرد و او را با شمشير زد و به قتل رساند سر او را در پايين قبايش گذاشت و آن را برداشت و نزد مختار آورد.

مختار به فرزند عمر، حفص گفت: «او را مى شناسى» ؟

گفت: «آرى و پس از او خيرى در زندگى وجود ندارد» .

مختار گفت: «راست گفتى، بدان كه بعد از وى زندگى نخواهى كرد» .

قرشى در كتاب المختار الثقفى گويد: مختار دستور اعدام وى را صادر كرد و رو به اطرافيان كرد و گفت:

عمربن سعد به جزاى شهادت امام حسين عليه السلام و فرزندش حفص به جزاى شهادت على بن حسين عليه السلام. به خدا سوگند اگر سه چهارم قريش را بكشم جزاى انگشتى از انگشتان آن حضرت نخواهد بود. (2)

آن گاه مختار دستور داد تا جنازه عمربن سعد و فرزندش را به صلابه بكشند و سر ابن سعد را بر روى نى در شهر كوفه قرار دهند تا اين دعاى امام حسين عليه السلام در مورد او تحقق يابد كه حضرت به او فرمود: «گويا مى بينم كه سر تو را بر روى نى


1- المختار الثقفى، باقر شريف القرشى، ص 239.
2- المختار الثقفى، باقر شريف القرشى، ص 24٠.

ص: 206

در كوفه نصب كرده اند و كودكان كوفه به سوى آن سنگ پرتاب مى كنند و آن را به بازى گرفته اند» .

حميده دختر عمربن سعد در مرگ پدرش شيون كرد و اين ابيات را سرود:

لوكان غير أخي قسيّ غرّة

أو غير ذي يمن و غير الاعجم

سخى بنفسي ذاك شيئاً فاعلموا

عنه و ما البطريق مثل الألأمِ

أعطى ابن سعد في الصحيفة و ابنه

عهداً يلين له جناح الأرقم

اگر شخص ستمكار، غير از برادرم را فريب مى داد و يا شخص خوش طالعى را مى فريفت اين امر بر نفس من ناگوار نمى آمد و بدانيد كه هيچ گاه فرد مغرور و خودپسند همانند فرد متواضع نيست. به ابن سعد و پسرش امان نامه داده شد اما توجهى به اين امان نامه نشد.

اين واقعه بر دل و جان من گران آمده است.

هنگامى كه مختار، عمر و پسرش را كشت، سرهاى آنان را همراه نامه اى با «مسافربن سعيد بن نمران ناعطى» و «ظبيان بن عماره تميمى» به نزد محمد بن حنفيه فرستاد. متن نامه بدين شرح بود:

به نام خداوند بخشنده مهربان

به (مهدى) محمدبن على عليه السلام از مختاربن ابى عبيده ثقفى

سلام بر تو باد اى مهدى و من خداى را كه خدايى جز او نيست، سپاس مى گويم، اما بعد، به درستى كه خداوند - تبارك و تعالى - مرا نعمتى بر دوستان شما و نقمتى بر قاتلان و دشمنان شما قرار داده است و آنان به لطف و فضل الهى، كشته و اسير و فرارى اند و خداى را شكر مى كنم كه قاتلان شما را به جزايشان رساند و طرفداران شما را يارى داد. اكنون سر عمربن سعد و پسرش را برايت مى فرستم و به تو اطلاع مى دهم كه من تا آنجا كه توانستم، كسانى را كه در ريختن خون امام حسين عليه السلام و خاندانش شركت داشتند، كشتم و خداوند از

ص: 207

تعقيب باقيمانده آنان ناتوان نيست. من نيز تا زمانى كه بشنوم يكى از آنها بر روى زمين راه مى رود، دست نخواهم برداشت. پس اى مهدى، نظرت را براى من بنويس تا از آن پيروى كنم و بر اساس آن عمل نمايم. سلام بر تو باد اى مهدى و رحمة الله و بركاته. (1)

اين نامه بازگوكننده شادى و سرور مختار در قتل عمربن سعد است و همچنين از تصميم جدى وى براى ريشه كن كردن تمامى كسانى كه در ريختن خون امام حسين عليه السلام و اهل بيت و يارانش سهيم بوده اند، حكايت دارد و اينكه آرام نخواهد نشست تا ريشه اين تبهكاران را بخشكاند.

اين هديه گرانبها چون به محمدبن حنفيه رسيد، بسيار خوشحال شد و رو به قبله نمود و سجده شكر به جاى آورد و براى مختار دعا كرد و گفت: «بارخدايا! اين عمل مختار را فراموش مكن و او را از طرف اهل بيت پيامبرش بهترين جزا و پاداش بده» . (2)

٣. حضرت على اكبر عليه السلام

اشاره

هر كس كه حضور قوى و سرشار از كرامت داشته باشد و به شهادت، مفتخر گردد، منبع صفا و جاودانگى است و دربرگيرنده تمام ريشه هاى پاكى و وجدان است. على اكبر عليه السلام در حقيقت نمايانگر چنين شخصيتى است. او ادامه دهنده راه رسول اكرم (ص) و ريشه هاى علوى است و نشان از كسى دارد كه براى رشد اسلام و تثبيت ريشه هاى آن وارد جنگ هاى بزرگى گرديد و با وجود فاصله زمانى بين صدر اسلام و واقعه كربلا، كربلا شاهد بردبارى، جهاد و دلاورى او تا لحظه شهادت بود.

روايت هاى وارده در اين مورد، مرسل است كه ميزان اعتماد به آنها از هر راوى به


1- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 178.
2- المختار الثقفى، ص 241.

ص: 208

راوى ديگر با توجه به گرايش هاى مختلف راويان، متفاوت است. از اين رو، برخى از روايت ها متفاوتند كه اين به علت توجه نكردن تاريخ نگاران وابسته به نظام دولتى بوده است، ولى با اين وجود، به جوهره و اصل موضوع آسيب نرسيده است.

يكى از اختلاف هاى آنان، سال تولد على اكبر عليه السلام است. برخى معتقدند كه ايشان در يازدهم شعبان و در اوايل خلافت عثمان بن عفان به دنيا آمده است. ديگرى مى گويد او دو سال قبل از كشته شدن عثمان يعنى، در سال 33ه. ق به دنيا آمده است. مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم (1)به نقل از ابن ادريس حلى در كتاب مزار السرائر و سيد محسن امين در كتاب اعيان الشيعه (2)گفته اند او در سال41 و يا 35ه. ق به دنيا آمده است. اين سخن با واقعيت منطبق نيست؛ زيرا بيشتر تاريخ نگاران بر اين باورند كه على اكبر عليه السلام در دوره خلافت عثمان به دنيا آمده است و عثمان در سال 35ه. ق كشته شد. آنچه اين نظر را تأييد مى كند، اين است كه حضرت على اكبر عليه السلام از جد بزرگوارش حضرت على بن ابى طالب عليه السلام بدون واسطه حديث نقل مى نمود و خداوند به موضوع آگاه تر است. (3)

الف) نام گذارى على اكبر عليه السلام

لقب «اكبر» بدين علت است كه آن حضرت از امام سجاد بزرگ تر است. گفته اند كه امام حسين عليه السلام شش پسر داشت كه سه پسر ايشان به نام على بوده اند و كنيه آنها به ترتيب اكبر، اوسط و اصغر بود تا بتوان آنها را از يكديگر تمييز داد. (4)سيد عبدالرزاق مقرم معتقد است كه امام سجاد عليه السلام از حضرت على اكبر عليه السلام كوچك تر است و در اين مورد دلايلى به شرح زير مى آورد:


1- على الاكبر، عبدالرزاق المقرم، ص 12.
2- اعيان الشيعه، ص 26٠.
3- على الاكبر، ص 12.
4- الفصول المهمه، ابن صباغ المالكى، ج 2، ص 151.

ص: 209

يك - «ابن جرير طبرى» در كتاب «تاريخ الامم و الملوك» سخنان حميد بن مسلم را نقل مى كند كه گفت: «به نزد على بن الحسين عليه السلام اصغر رسيدم و او بيمار بود» . در «المنتخب» ذيل پيوست فصل دوازده از تاريخ صفحه نوزده مى گويد: «امام حسين فرزندى به نام على اكبر داشت كه فرزندى از او نمانده است و فرزندى به نام على اصغر (امام سجاد) داشت كه مادرش «ام ولد» (1)(شهربانو) بوده است» .

در صفحه 88 نيز مى گويد: «على بن الحسين همراه پدرش در كربلا به شهادت رسيد و فرزندى از وى نماند. على اصغر نيز كه 23 سال داشت، در كربلا همراه پدرش بود، وى آن هنگام در بستر بيمارى بود» .

دو - «ابن قتيبه» در كتاب «المعارف» (2)مى گويد: «امام حسين عليه السلام فرزندى به نام على اكبر داشت كه مادرش دختر «ابى مره» بود و فرزندى ديگر به نام على اصغر (امام سجاد) داشت كه مادرش ام ولد (شهربانو) بود» . در صفحه 94 نيز مى گويد: «نوادگان امام حسين عليه السلام همه از نسل على بن الحسين اصغر مى باشند» .

سه - «دينورى» در «اخبار الطوال» (3)آورده است: «پيش از اين على بن الحسين اكبر را ذكر كرديم.» در صفحه 256 گويد: «از بين ياران امام حسين عليه السلام و فرزندانش و فرزندان برادرانش به غير از على اصغر هيچ كس نجات نيافت و ايشان نوجوان بودند» .

اين تعبير با واقعيت هاى تاريخى تناقض دارد؛ زيرا در تاريخ آمده است كه امام سجاد در كربلا متأهل بود و برخى از مورخان و نويسندگان مقاتل ذكر مى كنند كه فرزندشان امام باقر عليه السلام نيز كه سه يا چهار سال داشته، با ايشان در كربلا بوده است. استفاده از واژه «نوجوان» با لفظ مراهق از دينورى در شأن امام سجاد عليه السلام شايسته نيست.


1- در اصطلاح فقهى، كنيزى كه از صاحب خود صاحب فرزند شود، ام ولد گفته مى شود.
2- المعارف، ابن قتيبه، ص 93.
3- اخبار الطوال، الدينورى، ص 254.

ص: 210

چهار - «يعقوبى» در كتاب «التاريخ» (1)گويد: «نوادگان امام حسين عليه السلام همه از نسل على بن حسين عليه السلام اصغر مى باشند» .

پنج - «القرمانى» در «التاريخ» (2)مى گويد: «شمر تصميم گرفت كه على بن حسين اصغر عليه السلام (امام سجاد) را به شهادت برساند و ايشان بيمار بودند» .

شش - «الدميرى» در كتاب «حياة الحيوان» در ماده «البغل» گويد: «على بن حسين اصغر، ملقب به «زين العابدين» است و برادر بزرگ ترى داشت كه على ناميده مى شد و با پدرش در كربلا به شهادت رسيد» .

هفت - «السهيلى» در كتاب «الروض الآنف» مى گويد: «همراه با امام حسين عليه السلام در كربلا على اكبر به شهادت رسيد، اما على اصغر (امام سجاد) با او به شهادت نرسيد و مادرش «ام ولد» بود. وى «سلافه، دختر يزدگرد» بود» . (3)

هشت - «الشعرانى» در «لواقح الأنوار» مى گويد: «فرزندان امام حسين عليه السلام على اكبر و على اصغر بودند كه نوادگان امام حسين عليه السلام از نسل وى هستند» . (4)

نُه - «سبط بن الجوزى» در «تذكرة الخواص» مى گويد: «على اكبر عليه السلام همراه پدرش به شهادت رسيد و على اصغر، زين العابدين، كه نسل امام حسين عليه السلام از او مى باشد» . (5)

ده - «ابن كثير» در «البداية والنهاية» (6)گويد: «على بن حسين عليه السلام مشهور به زين العابدين است و برادر بزرگ ترى داشته است كه به او نيز على مى گفتند و همراه پدرش به شهادت رسيد» .


1- تاريخ اليعقوبى، يعقوبى، ج 2، ص 94.
2- التاريخ، القرمانى، ص 108.
3- الروض الآنف، السهيلى، ج 2، ص 326.
4- لواقح الآنوار، الشعرانى، ج 1، ص 23.
5- تذكرة الخواص، ص 156.
6- البداية و النهاية، ج 9، ص 103.

ص: 211

يازده - «الديار بكرى» در «تاريخ الخميس» (1)گويد: «زين العابدين عليه السلام 23 سال سن داشت كه همو على اصغر است و اما حضرت على اكبر عليه السلام همراه پدرش به شهادت رسيد» .

دوازده - «ابن خلكان» در «وفيات الاعيان» (2)در شرح حال حضرت سجاد عليه السلام گويد: «به زين العابدين عليه السلام، على اصغر گفته مى شود و نسل امام حسين عليه السلام از او مى باشند» .

سيزده - «الصبان» در كتاب «اسعاف الراغبين» (3)گويد: «از فرزندان امام حسين عليه السلام يكى على اكبر عليه السلام و ديگرى على اصغر عليه السلام است كه نسل امام حسين عليه السلام از اوست» .

چهارده - «حافظ على بن محمد بن على الخراز الرازى القمى» در «كفاية الاثر» (4)، از نسخه پيوستى به «اربعين» مجلسى و «خرايج» راوندى در باب احاديث وارده از امام حسين عليه السلام گويد: «عبيد الله بن عبدالله بن عتبه» مى گويد:

در نزد امام حسين عليه السلام بودم كه ديدم على بن حسين اصغر بر ايشان وارد شد، و امام حسين عليه السلام او را نزد خود فراخواند و بين دو چشمان او را بوسيد و بر امامت وى و امامت حضرت باقر عليه السلام بعد از وى تصريح كرد.

پانزده - «شيخ صدوق» در كتاب «المجالس» ، مجلس 3٠ از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: «امام حسين عليه السلام همراه فرزندانش على اكبر و على اصغر به كربلا رفتند» . (5)

شانزده - «الشبلنجى» در «نورالابصار» گويد: «از فرزندان امام حسين عليه السلام يكى على اكبر عليه السلام است كه همراه پدرش به شهادت رسيد و ديگرى على اصغر


1- تاريخ الخميس، الديار بكرى، ج 2، ص 319.
2- وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 1، ص 347.
3- اسعاف الراغبين بهامش نور الابصار، الصبان، ص194.
4- كفاية الاثر، على بن محمد الرازى، ص318.
5- المجالس، شيخ صدوق، ص 93.

ص: 212

زين العابدين عليه السلام است» . (1)

هفده - «الشيخ فخر الدين الطريحى» در كتاب «المنتخب» (2)، امام سجاد عليه السلام را به اصغر توصيف نموده و معتقد است، على اكبر عليه السلام به شهادت رسيد.

تمامى تاريخ نگارانى كه نام برده شدند، امام سجاد عليه السلام را على اصغر عليه السلام ناميده اند و برخى ديگر فقط به اين موضوع اشاره كرده اند كه فرزند بزرگ تر على اكبر عليه السلام بود كه همراه پدرش به شهادت رسيد و درباره امام زين العابدين عليه السلام چيزى نگفته اند و او را به نام اصغر، توصيف نكرده اند.

از جمله آنان مى توان افراد زير را نام برد:

يك - «ابن اثير» در «الكامل» (3)گويد: «اولين كسى كه از خاندان ابى طالب به شهادت رسيد، على اكبر عليه السلام بود كه مادرش ليلى نام داشت» .

دو - «مسعودى» در «مروج الذهب» (4)و در «التنبيه و الاشراف» (5)گويد: «آن كه با پدرش به شهادت رسيد على اكبر عليه السلام بود» .

سه - «ابن الصباغ» در «الفصول المهمه» (6)گويد: «على اكبر عليه السلام با امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد» .

چهار - «ابن العماد» ، در «شذرات الذهب» (7)گويد: «دو پسر امام حسين، على اكبر عليه السلام و عبدالله عليه السلام، همراه وى به شهادت رسيدند» .

پنج - «المحب الطبرى» در «ذخائر العقبى» گويد: «على اكبر عليه السلام همراه پدرش به


1- نور الابصار، الشبلنجى، ص194.
2- المنتخب، فخر الدين الطريحى، ص2٠.
3- الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 3٠.
4- مروج الذهب، المسعودى، ج 2، ص 91.
5- التنبيه والاشراف، المسعودى، ص263.
6- الفصول المهمه، ابن الصباغ، ص 2٠9.
7- شذرات الذهب، ابن العماد، ج 1، ص 66.

ص: 213

شهادت رسيد» . (1)

شش - «الوطواط» در «غرر الخصائص» (2)گويد: «اولين كسى كه از اهل بيت به شهادت رسيد، على اكبر عليه السلام بود» .

هفت - «الشبراوى» در «الاتحاف بحب الاشراف» (3)گويد: «على اكبر عليه السلام همراه پدرش در كربلا به شهادت رسيد» .

هشت - «كفعمى» در «المصباح» (4)گويد: «سپس زيارت كن على بن حسين عليه السلام را كه بنا بر روايات على اكبر بوده است» .

نُه - «ميرزا ابوالقاسم تهرانى» در «شرح زيارت عاشورا» (5)گويد: «آنچه كه در بين تاريخ نويسان صحيح تر است، اين است كه على اكبر عليه السلام در كربلا به شهادت رسيد» .

ده - «ابن ادريس حلى» در «مزار السرائر» بيان مى كند كه على اكبر عليه السلام به شهادت رسيد و علماى تاريخ و نسب شناس همه بر اين عقيده اند. از جمله آنان مى توان «البلاذرى» ، «العمرى» و «ابن ابى الازهر» در كتاب «الفاخر» و «ابو على بن همام» در «الانوار» و غيره را نام برد.

يازده - «ميرزا محمد على اردوبادى نجفى» مى گويد كه اين ديدگاه در «النفحة العنبرية فى النسب و مفتاح النجا فى مناقب اهل العبا» نوشته «حارثى البدخشى» و «تذكرةالائمه» تأليف «مولى محمد باقر لاهيجى» و گروهى ديگر آمده است. (6)


1- ذخائر العقبى، المحب الطبرى، ص151.
2- غرر الخصائص، الوطواط، ص 229.
3- الاتحاف بحب الاشراف، الشبراوى، ص47.
4- المصباح، ص 5٠3.
5- شرح زيارة عاشوراء، ميرزا ابوالقاسم الطهرانى، ص 254.
6- على الاكبر، ص 16.

ص: 214

ب) مادر على اكبر عليه السلام

نام مادر حضرت على اكبر عليه السلام «ليلى» دختر «أبى مُرة بن عروة بن مسعود ثقفى» كه مادرش ميمونه دختر «ابى سفيان بن حرب بن اميه» است، مى باشد. كنيه اش «أم شيبه» فرزند «صفوان» است. (1)

در روايات آمده است: روزى معاويه از يارانش پرسيد: «سزاوارترين افراد به خلافت كيست؟» گفتند: «تو» . گفت:

نه؛ سزاوارترين انسان به امر خلافت على بن حسين بن على عليهم السلام است؛ زيرا رسول الله (ص) جد اوست و در او شجاعت بنى هاشم و سخاوت بنى اميه و بزرگى قبيله ثقيف مى باشد.

از اين گفتار نتيجه مى گيريم كه معاويه مى خواسته نظرها را از مشروع بودن خلافت امام حسين بگرداند و زمينه را براى ولايت عهدى پسرش يزيد فراهم كند. مادر حضرت على اكبر عليه السلام ليلى، بنت أبى مُره، از خاندانى بزرگوار و شريفى است. پدرش، أبى مُره، در دوره رسول اكرم (ص) به دنيا آمد كه از ياران آن حضرت نيز بود. هنگامى كه عروه، پدر ابى مره، به قتل رسيد، او و برادرش، ابوالمليح، نزد پيامبر (ص) آمدند، ايشان را از كشته شدن پدرشان مطلع ساختند و ايمان آورده، به شهر طائف برگشتند. عروه يكى از آن دو شخصيت بزرگوار از نظر قريش بودند كه قرآن درباره آنها به نقل قول از قريش مى فرمايد: (وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ) ؛ «و گفتند چرا اين قرآن بر بزرگ مردى از دو قريه نازل نگرديد» . (الزخرف: 31)

و منظور از دو قريه (روستا) مكه و طائف است. در آن هنگام عروة بن مسعود ثقفى، بزرگ طائف و وليد بن مغيره مخزومى، ملقب به وحيد، بزرگ مكه بود كه بين اهالى مكه جايگاهى ويژه و ثروت فراوانى داشت و به تنهايى هزينه تهيه پرده خانه


1- على الاكبر، ص 16. به نقل از: الاصابه فى تمييز الصحابه، ج 3، ص 249.

ص: 215

كعبه را مى داد.

سيد عبدالرزاق مقرم گويد:

بعد از درگذشت عبدالمطلب، زيراندازى براى وليد درمسجد الحرام در برابر كعبه و همسوى با خانه اش انداخته مى شد. در آن دوره براى ابن جدعان نيز در همسوى با خانه اش و براى ابى طالب نيز در جايگاهى كه پدرش مى نشست، زير انداز مى انداختند.

وليد بن مغيره مخزومى، همان كسى است كه مراد اين آيه مى باشد:

(ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً * وَ جَعَلْتُ لَهُ مَالاً مَمْدُوداً * وَ بَنِينَ شُهُوداً) (المدثر:11-13)

[اى پيامبر] به من واگذار كسى را كه تنها آفريدم، كسى كه به او مال و ثروت فراوان دادم و پسران بسيارى كه حاضر به خدمت اويند.

به علت جايگاه ويژه عروة بن مسعود، قريش در روز صلح حديبيه او را براى بستن قرار داد صلح نزد پيامبر (ص) فرستاد. او در سال نهم هجرى قمرى ايمان آورد و به سوى قوم خويش بازگشت و آنان را به اسلام دعوت كرد، ولى آنان به او تيراندازى كردند و او را به شهادت رساندند. قبل از شهادت از او درباره شهادتش در راه خدا پرسيدند. گفت:

اين كرامتى است كه خداوند به من ارزانى داشته و شهادت را نصيب من كرده است، و بدانيد كه من بر همان عقيده و نظرى هستم كه شهدا همراه با رسول اكرم (ص) بودند، پس مرا با آنان دفن كنيد.

پس از شهادت، او را با شهدا دفن كردند و رسول اكرم (ص) در حق وى فرمود: «او در بين قومش همانند مؤمن سوره ياسين در بين قومش مى باشد» .

مسعود ثقفى جد بزرگ ليلى و مختار بن ابى عبيدة ثقفى مى باشد؛ زيرا ليلى دختر

ص: 216

ابى مُرة بن عروة بن مسعود ثقفى، و مختار پسر ابى عبيدة بن مسعود ثقفى است. بنابراين، ابومُره پدر ليلى، پسرعموى مختار است. (1)

ج) صفات على اكبر عليه السلام

تاريخ نگاران كسى را جز على اكبر عليه السلام ذكر نمى كنند كه در همه صفات شبيه رسول اكرم (ص) باشد. (2)بهترين دليل اين موضوع، سخن امام حسين عليه السلام درباره وى است، هنگامى كه على اكبر عليه السلام به ميدان مى رفت. ايشان فرمود:

بار خدايا شاهد باش كه اكنون جوانى به مصاف آنان مى رود كه شبيه ترين مردم از نظر چهره، اخلاق و سخن گفتن به رسول خدا (ص) مى باشد و هرگاه كه مشتاق ديدار پيامبر (ص) مى شديم، به او نگاه مى كرديم. (3)

«شيخ مفيد» در «الارشاد» روايت مى كند: «على اكبر عليه السلام خوش چهره ترين مردم و شخصى كريم و بخشنده بود و گفته اند كه در روستاها آتش روشن مى كرد تا ميهمانان به سوى آن روى آورند» .

«سيد امين» نيز در كتاب «الايمان» (4)مى گويد: «شعرا به مدح و ثناى او مى پرداختند» . و در ادامه مى گويد كه ابوالفرج اصفهانى در المقاتل از احمد بن سعيد، از عبيدالله بن حمزه، از حجاج بن معتمر هلالى از عبيده و خلف الاحمر روايت مى كند كه ابيات زير در مدح على اكبر عليه السلام سروده شده است:

لم تر عين نظرت مثله

من محتف يمشي و من ناعل

يغلى نهي ء اللحم حتي اذا

انضج لم يغل على الآكل


1- على الاكبر، ص 10.
2- اللهوف على قتلى الطفوف، ص39.
3- اللهوف على قتلى الطفوف، ص 166.
4- الايمان، ص 262.

ص: 217

كان إذا شبت له ناره

يوقدها بالشرف القابل

كيما يراها بائس مرمل

أو فرد حي ليس بالآهل

لا يؤثر الدنيا على دينه

ولا يبيع الحق بالباطل

اعني ابن ليلي ذا السدى والندى

اعني ابن بنت الحسب الفاضل

چشم ها تاكنون در بين انسان ها همانند او نديده است؛

او چنان بخشنده است كه بهترين گوشت را مى پزد و هنگامى كه گوشت پخته شد، خود از آن نمى خورد.

و براى راهنمايى ميهمانان، آتشى بر مى افروزد كه از دور ديده مى شود؛

تا انسان هاى درمانده و بيچاره يا كسانى كه غريب هستند آن را ببينند.

دنيا را بر دين ترجيح نمى دهد و حق را به باطل نمى فروشد؛

منظور من على اكبر عليه السلام، فرزند ليلى، است كه سرورى از آن اوست؛

منظور من فرزند دختر رسول خدا (ص) با حسب و نسب فاضل است.

د) كنيه على اكبر عليه السلام

حضرت على اكبر عليه السلام با كنيزى ازدواج كرد و از او صاحب فرزند شد، اين موضوع را سيد عبدالرزاق مقرم ذكر نموده، اظهار مى كند كه روايت احمد بن ابى نصر البزنطى نشان مى دهد كه حضرت على اكبر عليه السلام با كنيزى ازدواج كرده بود و از او فرزندى داشت. (1)

همچنين نقل شده است كه از امام رضا عليه السلام پرسيدند: «آيا مردى مى تواند با كنيز ازدواج كند؟» فرمود: «اشكالى ندارد» .

سپس ادامه مى دهد تا زمانى كه كنيز از ارباب خود صاحب فرزندى نشده باشد به


1- على الاكبر، ص 19.

ص: 218

او «ام ولد» نمى گويند. با توجه به اين حديث على اكبر عليه السلام كنيزى داشته است و از او صاحب فرزندى نيز شده بود. (1)

ه) على اكبر عليه السلام در كربلا

نقل است كه امام حسين عليه السلام در كربلا لحظه اى به خواب رفت، سپس بيدار شد و پس از حمد و ثناى الهى، آيه استرجاع را بر زبان جارى كرد. در اين هنگام على اكبر عليه السلام كه سوار بر اسب بود، به سوى ايشان آمد و عرض كرد: «پدر جان! فدايت شوم، چرا خدا را حمد كردى و كلمةةة استرجاع بر زبان راندى؟»

امام حسين عليه السلام فرمود:

اى فرزندم! براى لحظه اى خوابم برد و ديدم كه اسب در پى اسب مى آيد، آرى به درستى كه مردم به راه خود مى روند و آرزوها به سوى ايشان رهسپار است، پس دانستم كه منظور اين خواب، واقعيت كشته شدن ماست.

على اكبر عليه السلام عرض كرد: «پدر جان! خداوند تو را ناخوشى ندهد، آيا ما برحق نيستيم» ؟

حضرت فرمود: «بله، سوگند به خداوندى كه بندگان به سويش برمى گردند، كه ما بر حقيم» .

على اكبر عليه السلام عرض كرد: «پس پدرجان! حال كه ما بر حقيم، از مرگ نمى هراسيم» .

امام حسين عليه السلام فرمود: «خداوند به تو جزاى خير [دهد]، به بهترين جزايى كه پسرى از پدرش يافته است» .

و) على اكبر عليه السلام در ميدان جنگ

از كارهاى ننگين و ظالمانه اى كه عمر بن سعد انجام داد، جلوگيرى از دسترسى


1- انصار الحسين عليه السلام، ص 129.

ص: 219

امام حسين عليه السلام و اهل بيت وى به آب فرات بود. ابن سعد گمان مى كرد با اين كار امام حسين عليه السلام را مجبور به تسليم مى كند. اين كارهاى ناجوانمردانه كه ناشى از نيت بد دشمنان بود، دور از تصور امام حسين عليه السلام نبود؛ زيرا پيش از اين، معاويه در جنگ صفين، آب را بر حضرت على عليه السلام و لشكريانش بسته بود، ولى حضرت على عليه السلام وقتى به آب دست يافت، آن را در اختيار دشمنانش قرار داد. امام حسين عليه السلام نيز لشكر حر بن يزيد رياحى را كه هزار سوار بودند، سيراب نمود.

امام حسين عليه السلام هرگز حاضر نشد در برابر اين گروه تبهكار و ظالم كه به كار خود افتخار مى كردند، سر تسليم فرود آورد. از اين رو، مهاجر بن اوس، يكى از لشكريان ابن سعد، به امام مى گويد: «اى حسين! نمى بينى كه آب همانند شكم هاى اژدها در جريان است، به خدا سوگند تا لحظه مرگ از آن نخواهى چشيد» .

امام به او جواب داد: «من از خداوند مى خواهم كه مرا به آب برساند و آن را بر شما ببندد» .

روايت شده است، هنگامى كه امام حسين عليه السلام چاره اى جز تهيه آب نديد و گريه و زارى كودكان تشنه را شنيد، تيشه اى در دست گرفت و در كنار خيمه زنان شروع به كندن زمين كرد، ناگهان چشمه آب شيرينى پديدار شد كه همگى از آن نوشيدند و مشك هاى خود را از آن پر كردند، سپس آن چشمه ناپديد شد و اثرى از آن برجاى نماند.

سيد عبدالرزاق مقرم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:

در روز هشتم محرم، امام حسين عليه السلام پسرش، على اكبر عليه السلام، را با سى سوار فرستاد تا آب بياورند. آنان به لشكر انبوه دشمن يورش برده و بعد از درگيرى هاى شديد، عاقبت خود را به آب فرات رسانده و مشك هاى خود را پركرده و به خيمه گاه برگشتند. (1)


1- على الاكبر، ص 66.

ص: 220

ز) شهادت على اكبر عليه السلام

تمامى مورخان معتقدند كه اولين كسى كه از بنى هاشم به جنگ دشمن رفت، على اكبر عليه السلام بود. وقتى وى عزم ميدان كرد، زنان همچون نگين او را حلقه كردند و به او گفتند كه بر غربت و بى كسى ما رحم كن و براى جنگ شتاب مكن، چرا كه ما طاقت فراق تو را نداريم. (1)سپس امام حسين عليه السلام نگاهى نااميدانه به او انداخت و چشم فرونهاد و گريست و فرمود:

بار خدايا! شاهد باش كه شبيه ترين مردم در خلق، رفتار و سخن گويى به رسول خدا، به جنگ آنان مى رود و هرگاه كه براى رسول خدا (ص) دل تنگ مى شديم، به او نگاه مى كرديم.

برخى از منابع نقل مى كنند كه در ادامه فرمود:

خداوندا! بركت زمين را از اين قوم بازدار، و پس از دور داشتن بركات زمين، آنان را دچار تفرقه ساز، و آنها را پاره پاره كن و دچار گروه هاى متعدد ساز، و هيچ گاه حمكرانان را از آنان خشنود مساز، به درستى كه آنان ما را دعوت كردند تا يارى كنند، و سپس رو برگردانده، به جنگ ما آمدند.

سپس امام حسين عليه السلام رو به ابن سعد كرد و فرياد كشيد: «اى ابن سعد! خداوند نسل تو را بركند، همان طور كه نسل مرا بركندى» .

«شيخ قريشى» به نقل از «بحارالانوار» و «الفتوح» خوارزمى نقل مى كند كه امام حسين عليه السلام فرمود:

خداوند به تو بركتى در كار ندهد و بعد از من كسى را بر تو مسلط كند كه تو را در بسترت بكشد، همان طور كه رحم مرا قطع كردى و قرابت و فاميلى مرا از رسول اكرم (ص) رعايت نكردى.


1- موسوعة كربلاء، ج 1، ص 117.

ص: 221

سپس اين آيه را تلاوت فرمود:

(إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ*ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) (آل عمران:33 - 34)

به راستى كه خداوند آدم، نوح، خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد، و فرزندانى هستند كه برخى از نسل برخى ديگرند و خداوند شنوا و دانا است.

سپس على اكبر وارد ميدان معركه شد در حالى كه در سينه اش روح اسلام، هيبت جدش پيامبر (ص) و شجاعت اميرالمؤمنين عليه السلام را داشت و اين ابيات را به رجز مى خواند:

أنا علي بن الحسين بن علي

نحن ورب البيت أولي بالنبي

تالله لايحكم فينا ابن الدعي

من على بن حسين بن على هستم. به خداوند كعبه كه ما به پيامبر نزديك تر و اولى تر هستيم.

به خداوند قسم مى خوريم كه اجازه ندهيم زنا زاده اى بر ما حكومت كند.

در اين هنگام در ميدان كارزار زير پاى لشكريان ابن سعد به لرزه در آمد، و عبدالحسين صادق چه خوش سروده است:

ورث الصفات الغر وهي تراثه

من كل غطريف و شهم اصيد

في بأس حمزة و في شجاعة حيدر

بإبا الحسين و في مهابة أحمد

و تراه في خلق و طيب خلائق

وبليغ نطقٍ كالنبي محمد

صفات بزرگى و جوانمردى را از دليرانى بزرگ و شجاع به ارث برده بود؛ در سختى و شدت همچون حمزه و در شجاعت همچون حيدر و در بزرگ منشى و عزت نفس همچون حسين و در مهابت و عظمت همچون پيامبر (ص) بود.

و در خلقت و مشخصات ظاهرى و همچنين در سخنورى و منطق همچون پيامبرخدا (ص) بود.

ص: 222

شاعر ديگرى درباره او مى گويد:

يرمي الكتائب والفلا غصت بها

في مثلها من بأسه المتوقد

فيردها قسراً علي أعقابها

في بأس عريس العرينة ملبد

به سوى گروه هاى دشمن حمله مى كند و با خشم شعله ور خود آنها را عقب مى راند؛ و همانند شيرى كه از كنام خود دفاع مى كند، دشمنان را مجبور به عقب نشينى مى كند.

حضرت على اكبر عليه السلام در كربلا آن قدر از دشمنان كشت كه اهالى كوفه از زيادى كشته هاى خود به ستوه آمدند. وى با وجود تشنگى، 12٠ نفر از دشمنان را كشت و سپس به سوى پدرش آمد و گفت: «اى پدر! تشنگى مرا از پاى در آورد، و سنگينى زره مرا خسته كرده است، آيا اندكى آب دارى تا مرا سيراب گردانى» ؟ امام حسين عليه السلام گريست و فرمود:

واى اى فرزند! از كجا برايت آب بياورم، كمى ديگر بجنگ و باشد كه به زودى جدت محمد مصطفى (ص) را ملاقات كنى و او تو را با جام لبريز خود سيراب كند، به گونه اى كه بعد از آن هرگز تشنه نشوى.

گويند زبانش را در دهان على اكبر عليه السلام گذاشت و على اكبر عليه السلام ديد كه زبان آن حضرت مانند سوهانى نيز خشك است و سپس انگشتر خود را به او داد تا در دهانش بگذارد. در اين باره سيد عبدالرزاق مقرم مى گويد:

و يؤوب للتوديع و هو مكابد

لظما الفؤاد و للحديد المجهد

صادى الحشا و حسامه ريان من

ماء الطلا و غليله لم يبرد

يشكو لخير أب ظماه و ما اشتكى

ظمأ الحشا إلا إلى الظامى الصدى

فانصاع يؤثره عليه بريقه

لو كان ثم ريقه لم يجمد

ص: 223

كل حشاشته كصالية الغضى

ولسانه ظمأ كشقة مبرد

براى وداع آمد در حالى كه تشنگى او را از پاى درآورده و سنگينى زره خسته اش كرده بود. اندرونش تشنه آب بود، اما شمشيرش از خون دشمنان سيراب.

براى شكايت نزد پدرش آمد كه بهترين پدران بود و از تشنگى شكايت كند نزد كسى كه از او تشنه تر بود؛

پدر سعى كرد تا از آب دهان شريفش او را سيراب كند، آب دهانى كه خشك شده بود. . . .

و اندرونى كه از تشنگى در رنج بود و زبانى كه از شدت تشنگى خشك و خشن همانند سوهان بود.

سپس على اكبر عليه السلام به ميدان جنگ برگشت و به دشمن حمله ور شد و اين ابيات را مى خواند:

الحرب قد بانت لها حقائق

وظهرت من بعدها مصادق

والله رب العرش، لا نفارق

جموعكم أو تغمد البوارق

حقايقى درباره جنگ روشن شد و مصاديقى از آن ظاهر شد؛ به خدايى كه پروردگار عرش است سوگند مى خورم كه هيچ گاه از روبرو شدن با شما خوددارى نخواهيم كرد.

سپس جنگى شديد و دلاورانه كرد تا آنجا كه دويست تن از لشكريان دشمن را به هلاكت رساند، و به گونه اى شد كه دشمنان از مقابله با وى خوددارى مى كردند و او با افتخار و عزت و بزرگى در ميدان جولان مى داد. در اين هنگام مُرة بن مُنقذ عبدى كه از جولان دادن على اكبر عليه السلام خشمگين شده بود، گفت: «تمامى گناهان عرب بر دوش من باد، اگر كه اين جوان از روبروى من با افتخار بگذرد، پدرش را به عزايش خواهم نشاند» . پس على اكبر با شمشير آخته از روبروى آنان گذشت و در اين هنگام مُرة بن مُنقذ راه را

ص: 224

بر او گرفت و از پشت با شمشير بر كمر وى زد، على اكبر عليه السلام از شدت ضربه گردن اسب خود را گرفت و اسب او را به سوى لشكر دشمن برد و آنان او را با شمشيرهاى خود پاره پاره كردند، و هنگامى كه روح او از تن خارج مى شد با صداى بلند فرياد زد:

اى پدر! اين جدم رسول خدا (ص) است كه با جام لبريز خود مرا سيراب كرد آن گونه كه تا ابد تشنه نخواهم شد، و او مى گويد زود باش؛ زيرا كه براى تو نيز جام ديگرى آماده كرده است.

در اين لحظه امام حسين عليه السلام نتوانست خوددارى كند و پاره جگر خود را در بين دشمنان رها كند، پس به سوى دشمن حمله كرد و بالاى سر فرزندش كه از زخم شمشيرها پاره پاره شده بود، ايستاد و فرمود: «اى فرزندم! خداوند بكشد قومى كه تو را كشتند، چگونه در مقابله با خدا جرأت كردند و پرده حرمت رسول خدا (ص) را دريدند» . سپس اشك از چشمان مباركش سرازير شد و فرمود: «بعد از تو دنيا ارزشى ندارد» . آن گاه سر فرزندش على اكبر عليه السلام را در دامن گذاشت و خون را از چهره اش پاك كرد و مشتى از خون او را به آسمان پاشيد كه قطره اى از آن بر زمين فرود نيامد، سپس او را بوسيد و فرمود: اى فرزندم! خداوند لعنت كند قومى كه تو را كشتند، و آنان را چه جرأتى بود كه عليه خدا و رسولش قيام كردند» . آن گاه امام حسين عليه السلام صداى خود را به گريه بلند كرد، گويند تا آن لحظه، كسى صداى گريه او را نشنيده بود. (1)

شهادت على اكبر عليه السلام آن چنان توان امام حسين عليه السلام را برده بود كه در خود قدرتى نيافت او را به سوى خيمه گاه ببرد. از اين رو، دستور داد جوانان بنى هاشم، على اكبر عليه السلام را به خيمه اى كه براى شهداى اهل بيت عليهم السلام و ياران خود برگزيده بود ببرند.

حميد بن مسلم گويد:

هنگامى كه على اكبر عليه السلام به شهادت رسيد، بانويى را ديدم كه از چادر بيرون آمد


1- المجموعة الموضوعيه، ج 4، ص361.

ص: 225

و فرياد مى زد واى برادر زاده ام! سپس جلو آمد و خود را روى جنازه على اكبر عليه السلام انداخت. امام حسين عليه السلام دست او را گرفت و به خيمه فرستاد. درباره او پرسيدم، گفتند او زينب دختر فاطمه بنت رسول الله (ص) است. (1)

عبدالرزاق مقرم مى گويد: «حضرت زينب عليهاالسلام گريان و نالان از خيمه بيرون آمد و خود را بر جنازه على اكبر عليه السلام انداخت و او را كه ستون خيمه ها و حامى حرمش بود، در برگرفت» .

آيت الله شيخ محمد حسين اصفهانى (2)در اين باره چنين مى سرايد:

لهفي علي عقائل الرسالة

لما رأينه بتلك الحالة

علا نحيبهن و الصباح

فأندهش العقول والارواح

ناحت علي كفيلها العقائل

والمكرمات الغر والفضائل

لهفي لها إذ تندب الرسولا

فكادت الجبال أن تزولا

لهفي لها مذ فقدت عميدها

وهل يوازي أحد فقيدها

و من يوازي شرفاً و جاهاً

مثال ياسين شبيه طه

يا ساعد الله اباه مذ خبا

نيره (الاكبر) في ظل الظبا

رأى الخليل في منى الطفوف

ذبيحة ضريبة السيوف

افسوس من، بر بانوان خاندان وحى است. هنگامى كه على اكبر عليه السلام را در آن حالت ديدند. آن چنان شيون و ناله اى سردادند كه روح و روان همگان را شگفت زده كردند.

بانوان ارجمند و خردمند بنى هاشم بر حامى و كفيل خود گريستند.

افسوس و صد افسوس بر آنان كه شكايت خود را به رسول اكرم (ص) عرضه مى كردند! و از شدت اندوه آنان نزديك بود كه كوه ها از جاى كنده شوند.


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 642.
2- مقتل المقرم، ص 261.

ص: 226

آهِ من بر آنان كه ستون و تكيه گاه خود را از دست دادند! تكيه گاهى كه همانندى براى او نبود!

چه كسى مى تواند در مقام و عزت و شرف به جايگاه كسى برسد كه شبيه حضرت رسول اكرم (ص) است؟

خدا به فرياد پدرش برسد آن لحظه اى كه اين نور درخشان، در گَرد و خاك دشمنى و جنگ خاموش شد.

امام حسين عليه السلام مانند حضرت ابراهيم عليه السلام فرزندش را به كشتارگاه منا برد و او را در راه خدا قربانى كرد.

درباره حضور ليلا در واقعه كربلا، اغلب مورخين معتقدند كه ايشان در كربلا حضور نداشت و حتى برخى مى گويند ايشان قبل از واقعه كربلا درگذشته است. فقط، «دربندى» در «اسرار الشهاده» خلاف آن را مى گويد كه برخى در اين مورد به او ايراد گرفته اند. از جمله «علامه سيد محمد تقى بحرالعلوم» در «مقتل» (1)مى گويد كه دربندى، به برخى تأليفات نامعتبر اعتماد نموده است و برخى نويسندگان مقاتل متأخر نيز همين اشتباه را كرده اند؛ مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب على الاكبر عليه السلام نيز همين عقيده را دارد.

ح) محل دفن على اكبر عليه السلام

عبدالرزاق مقرم در مقتل خود اظهار مى كند:

وقتى كه امام سجاد عليه السلام به سوى جنازه شهدا بازگشت، ديد بنى اسد گرداگرد شهدا جمع شده اند، نمى دانند چه بايد بكنند، ونمى توانند شهدا را از هم تشخيص بدهند؛ چرا كه دشمنان، سرهاى شهدا را از بدن جدا كرده بودند و اين سبب شده بود اهل و عشيره آنان شناخته نشوند.


1- مقتل الامام الحسين عليه السلام، ص 34٠.

ص: 227

[در اين هنگام] امام زين العابدين عليه السلام شهداى كربلا را شناسايى نمود و ابتدا پدرش امام حسين عليه السلام را به خاك سپرد. سپس دو محل را براى بنى اسد مشخص كرد و به آنان دستور داد تا در آنجا دو قبر بزرگ كنده، در قبر اول شهداى بنى هاشم و در قبر دوم اصحاب و ياران امام حسين عليه السلام را دفن كنند. نزديك ترين فرد از شهدا به قبر امام حسين عليه السلام، پسرش على اكبر عليه السلام بود. (1)

زيارت نامه منقول از ائمه معصومين عليهم السلام، از جايگاه بلند و مقام ارجمند على اكبر عليه السلام حكايت مى كند، در كامل الزيارات درباره او چنين آمده است:

سلام الله و سلام ملائكته المقربين و أنبيائه المرسلين و عباده الصالحين، عليك يا مولاي و ابن مولاي و رحمة الله و بركاته، صلّى الله عليك و على عترتك و أهل بيتك و آبائك و أبنائك و أمهاتك الأخيار الأبرار، الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً. ألسلام عليك يابن رسول الله و ابن اميرالمؤمنين و ابن الحسين بن علي و رحمة الله و بركاته، لعن الله قاتلك، و لعن الله من استخف بحقكم و قتلكم، لعن الله من بقي منهم و من مضى، نفسي فداؤكم و لمضجعكم صلّى الله عليكم و سلم تسليما. (2)

درود خدا و درود فرشتگان مقرب و پيامبران مرسل و بندگان صالح خدا بر توباد اى مولاى من و فرزند مولاى من و رحمت خدا و بركاتش بر تو باد. صلوات خدا بر تو و خاندان و اهل بيت و پدران و فرزندان و مادران نيكوكار تو باد، كسانى كه خداوند پليدى را از آنان زدود و پاكيزه و مطهر ساخت. سلام بر تو اى زاده رسول الله (ص) و اى زاده اميرالمومنين عليه السلام و اى فرزند حسين بن على عليه السلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد. خداوند قاتل تو را نفرين كند و خداوند كسى را


1- مقتل الامام الحسين عليه السلام، ص 321.
2- كامل الزيارات، ابن قولويه قمى، ص 416.

ص: 228

كه در حق شما كوتاهى كرد و شما را به قتل رساند، نفرين كند. خداوند كسانى از آنان را كه برجاى ماندند و يا درگذشتند، لعنت كند، جانم فداى شما و مدفن شما باد، خداوند بر شما صلوات و درود فرستد.

ط) مقام على اكبر عليه السلام

ط) مقام على اكبر عليه السلام (1)

اين مقام در محله «باب السلالمه» از محله هاى شهر كربلا، كوچه «الجيه» و در بخشى از خانه كاظم پدر همسر عبدالحسناوى، ابو بسامير، قرار گرفته است. تاريخ ساختن مقام مشخص نيست، ولى طبق گفته اهالى منطقه، تاريخ بناى آن به 15٠ سال قبل باز مى گردد. اين مقام عبارت است از پنجره اى كه بالاى آن دو مناره كوچك قرار دارد و اطراف آن كاشى كارى شده و نام چهارده معصوم عليهم السلام بر آن نقش بسته است. پشت پنجره اتاق كوچكى قرار دارد كه گويند محل فروافتادن على اكبر عليه السلام از اسب بر زمين بوده است؛ چرا كه اسب حضرت على اكبر عليه السلام پس از زخمى شدن آن حضرت، به سوى لشكر دشمن رفت؛ دشمنان بر آن حضرت حمله كردند و او را با شمشيرهاى خود تكه تكه كردند.

شاعر درباره او چنين گفته است:

ومحا الردى يا قاتل الله الردى

منه هلال دجى وغرة فرقد

يا نجعة الحيين هاشم والندى

وحمى الذمارين العلا والسؤدد

كيف ارتقت همم الردى لك صعدة

مطرورة الكعبين لم تتأود

آفديه من ريحانة ريانة

جفت بحر ظما وجر مهند

بكر الذبول على نضارة غصنه

ان الذبول لافة الغصن الندى


1- چنان كه مؤلف نيز گفته است سابقه اين مقام تنها به 15٠ سال قبل مى رسد. لذا هيچ سند معتبر تاريخى در اثبات اسناد اين مكان به حضرت على اكبر عليه السلام وجود ندارد.

ص: 229

لله بدر من مراق نجيعه

مزج الحسام لجينه بالعسجد

ماء الصبا ودم الوريد تجاريا

فيه ولاهب قلبه لم يخمد

لم انسه متعمماً بشبا الظبا

بين الكماة و بالأسنة مرتدى (1)

تباهى جنگ را كنار زد، واى كاش كه اين جنگ را ريشه كن مى كرد، صورتش همانند ماه چهارده و پيشانى اش چون ستاره بامداد درخشان بود. اى تنها اميد قوم بنى هاشم! و اى حامى سرورى و بزرگ منشى!

چگونه همت هاى پست توانست از قامت رشيد و استوار تو بالا رود.

جانم فداى اين گياه تازه روييده شده كه در اثر گرماى تشنگى خشكيده شد.

پژمردگى بر شاخسار تر و تازه او چيرگى يافت، چرا كه پژمردگى هميشه به سوى شاخسار تازه روى مى آورد.

تو را به خدا بنگر كه چگونه خون او سرازير شد و دسته شمشيرش را خون آلود كرد.

شادابى و خون رگ هاى گردن وى در كنار يكديگر جارى شدند ولى قلب او خاموش نگرديد.

او را هيچ گاه فراموش نمى كنم كه در لابه لاى سرنيزه ها عمامه جوانمردى را بر سر نهاده است.

4. مقام دست راست حضرت ابوالفضل عليه السلام

4. مقام دست راست حضرت ابوالفضل عليه السلام (2)

اين مقام يادآور اثرى ديگر از قمر بنى هاشم عليه السلام است. اين اثر، شاهدى است بر دلاورى، ايثار و جوانمردى انسانى كه فخر قبيله عدنان و قمر بنى هاشم بود. همچنين


1- على الاكبر، ص112.
2- در نسبت دادن اين مكان ها نيز به حضرت عباس عليه السلام مستند روايى و تاريخى نداريم، چنان كه در مقام دست چپ آن حضرت نيز دليلى يا شاهدى در دست نيست و اصولاً اين مطلب بعيد به ذهن مى رسد كه كسى بتواند بعد از قرن ها مكان قطع شدن دست راست يا چپ آن حضرت را مشخص كند.

ص: 230

دليلى آشكار بر پليدى و پلشتى بنى اميه مى باشد.

نقل است كه حضرت ابوالفضل عليه السلام پس از پر كردن مشك از آب فرات، رهسپار خيمه گاه شد. در مسير بازگشت، پليدانى به نام هاى «حكيم بن الطفيل» و «يزيد بن الرقاد» پشت نخل ها پنهان شدند تا به ايشان حمله كنند. هنگامى كه ابوالفضل العباس از كنار آنان مى گذشت يزيد بن الرقاد از كمين گاه خود بيرون آمد و از پشت بر دست راست آن حضرت زد و آن را قطع كرد. دست حضرت در اين محل افتاد، البته بعدها اين دست همراه با جسد مطهر ايشان دفن شد، ولى محل افتادن آن با عنوان مقام، جاودانه گرديد.

مقام دست راست در شمال شرقى حرم مطهر ابوالفضل عليه السلام و در محله باب بغداد، نزديك حرم مطهر آن حضرت قرار دارد. اين مقام، داخل كوچه، سمت راست قرار دارد و داراى سه پنجره است كه اطراف آن كاشى كارى شده و بر روى آن كتيبه اى قرار دارد كه بر آن نوشته شده است: بسم الله الرحمن الرحيم، (وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً) (النساء:95)

در سمت ديگر مقام، دو پنجره كوچك از جنس مس وجود دارد كه روى آن شعر زير نوشته شده است:

ذا العباس العلى الطهر مقام

كفه اليمنى بدت يوم الطفوف

تاريخ ساخت پنجره، زير آن، سال 1394 ه. ق (1974م) بيان شده است، در سمت چپ نام سازنده، جعفر داود السباك نوشته شده است. بالاى پنجره نيز لوحى از كاشى قرار دارد كه برروى آن كف دست بريده شده اى در كنار نخلستان كه نماد دست حضرت ابوالفضل عليه السلام است نقاشى شده و بالاى آن اين ابيات از حضرت ابوالفضل عليه السلام ديده مى شود:

والله لو قطعتم يميني

إني أحامي أبداً عن ديني

وعن إمام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الأمين

ص: 231

به خدا سوگند اگر دست راست مرا هم قطع كنيد، من هميشه از دين خود حمايت خواهم كرد. . .

و از امام داراى يقين راستين كه زاده پيامبر پاكيزه و امين است، دست برنخواهم داشت.

در بالاى اين شعر تصويرى از دو دست بريده شده ابوالفضل عليه السلام در كنار هم ديده مى شود كه سمت راست آن «مقام» و سمت چپ آن عبارت «دست حضرت عباس عليه السلام» نوشته شده است. بالاى اين تصاوير كتيبه اى از كاشى نصب شده كه بر آن ابياتى را كه حضرت ابوالفضل عليه السلام در هنگام ايستادن در كنار فرات سروده بود، نوشته اند كه به اين شرح است:

يا نفس من بعد الحسين هوني

وبعده ماكنت أو تكوني

هذا حسين وارد المنون

وتشربين بارد المعين

والله ما هذا فعال ديني

ولا فعال صادق اليقين

اى نفس بعد از امام حسين، خوار و زبون باش، بعد از او زندگى، شايسته ادامه دادن نيست. اين حسين در حال جان دادن است و تو در حال نوشيدن آب خنك هستى.

به خدا سوگند! اين رفتار، رفتار دين و آيين من نيست و همچنين رفتار شخصى كه يقين او كامل است نمى باشد.

5. مقام دست چپ ابوالفضل عليه السلام

اين مقام در جنوب شرقى حرم مطهر ابوالفضل عليه السلام در منطقه «باب الخان» است. مقام فعلى، جايگزين مقام قبلى است كه آثار آن به علت گسترش منطقه در سال 1411ه. ق (1991م) از بين رفت و مقام فعلى جايگزين آن شد. اين مقام با كمك هاى

ص: 232

شخص نيكوكارى به نام «عباس عبدالرسول عبدالحسين» ساخته شد كه نام وى نيز روى مقام نوشته شده است. مقام، هشت گوشه كه چهار پنجره و درى مسى به ارتفاع دو متر دارد. مقام، با مرمر سنگ كارى شده و بالاى آن كتيبه اى از كاشى وجود دارد كه اين ابيات از حضرت ابوالفضل عليه السلام بر آن نقش بسته است:

يا نفس لاتخشي من الفجار

وأبشري برحمة الجبار

قد قطعوا ببغيهم يساري

فاصلهم يا رب حر النار

اى نفس از تبهكاران مترس و بشارت باد تو را به رحمت لايزال الهى آنان به ستم دست چپ مرا بريدند، بارخدايا! آنان را به آتش دوزخ بسوزان. در جلوى مقام نيز اين آيه شريفه نقش بسته است: (الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ) (الحج:41)

در جاى ديگرى در جلوى مقام، روى سنگ مرمر نوشته شده است: «السلام عليك يا حامل لواء الطف» ؛ «سلام بر تو اى پرچمدار واقعه كربلا» .

بر سقف مقام مذكور گنبدى كاشى كارى شده وجود دارد كه بر آن آيات كريمه زير نقش بسته است: (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) (التوبه:111)

مقام قبلى، در ابتداى بازار «باب الخان» قرار داشت و عبارت بود از پنجره اى كوچك و برنزى كه در ديوار خانه شماره 52/51 محله باب الخان كار گذاشته شده بود. داخل آن آيينه كارى شده و بالاى پنجره كتيبه هايى از ادعيه قرار داشت، همچنين ابياتى از شيخ محمد سراج بر آن كاشى كارى شده بود:

ص: 233

سل إذا ما شئت واسمع واعلم

ثم خذ مني جواب المفهم

ان في هذا المقام انقطعت

يسرة العباس بحر الكرم

ههنا يا صاح طاحت بعدما

طاحت اليمني بجنب العلقمي

أجر دمع العين و ابكيه أسي

حق ان تبكي بدمع من دم

اگر مى خواهى بپرس، جواب آن را از من بشنو و به خاطر بسپار. . . در اين مقام، دست چپ حضرت عباس عليه السلام كه درياى جود وكرم است قطع شد.

اى بيدار دل! در اينجا دست چپ قطع شد و بر زمين افتاد، پس از آنكه دست راست در نزديك علقمه افتاده بود.

شايسته است كه براى او گريه كنى، و شايسته است، اگر خون گريه كنى.

در بالاى اين پنجره كتيبه اى وجود داشت كه نشان مى داد مقام مذكور را شخصى به نام محمد على آل شنوط در سال 1327ه. ق ساخته بود. علت ساختن مقام، خوابى بوده كه وى ديده است او در خواب ديده بود كه دست چپ حضرت ابوالفضل عليه السلام در اين مكان قطع شده است. اين رؤيا سبب شد كه وى بر ديوار خانه خود براى زنده نگه داشتن واقعه قطع شدن دست حضرت ابوالفضل عليه السلام، اين مقام را بسازد. (1)

6. مقام تل زينبيه

اشاره

خداوند تبارك و تعالى زمين كربلا را بر ساير مناطق عزت و بزرگى بخشيد و اين به خاطر نقش اين سرزمين در احياى دين پيامبر (ص) است؛ آن هم زمانى كه ستمكاران بنى اميه و پيروانشان تلاش هاى خود را به كار بستند تا آن را از ريشه بخشكانند.

از امام صادق عليه السلام روايت شده است: «سرزمين كربلا بر كعبه برترى دارد» ، روشن است


1- كربلا فى الذاكرة، ص 163.

ص: 234

كه اين قداست و منزلت به خاطر خون هاى پاك و مطهرى مثل خون سيد الشهداء عليه السلام و اهل بيت و يارانش مى باشد كه در اين سرزمين ريخته شد. كسانى كه درباره اين واقعه به پژوهش مى پردازند، به روشنى درمى يابند كه خداوند تبارك و تعالى پيش از اين واقعه آن را مقدر كرده بود. زيرا [در روايتى] محمد بن حنفيه به اصرار از برادرش، امام حسين عليه السلام، مى خواهد كه به عراق نرود، امام حسين عليه السلام وقتى اصرار بيش از حد وى را مى بيند، به ايشان جواب مى دهد كه در اين مورد فكر خواهم كرد و هنگامى كه بامداد فرا مى رسد، امام حسين عليه السلام از مدينه بيرون مى رود. وقتى اين خبر به محمد بن حنفيه مى رسد به سرعت خود را به وى مى رساند و زمام ناقه او را مى گيرد و عرض مى كند: «اى برادر! مگر به من قول ندادى كه در اين مورد فكر كنى» ؟

امام پاسخ مى دهد: «آرى» .

محمد بن حنفيه عرض مى كند: «پس چه چيزى باعث شد كه با عجله از مدينه خارج شوى» ؟

امام فرمود (بدين مضمون) : «در خواب ديدم كه ندايى مرا فرا مى خواند و مى گفت: اى حسين! بيرون شو. . . سپس جدم رسول الله (ص) را ديدم كه به من فرمود: و خدا مقدر كرده است كه تو را كشته ببيند،» . (1)

محمد بن حنفيه گفت: «انا لله و انا اليه راجعون، حال كه چنين است چرا زن و بچه ها را همراه خود مى برى» ؟

امام فرمود: «خداوند مقدر كرده است كه آنان را در جامه اسارت ببيند. (2)بر اين اساس، از آنجايى كه امام حسين عليه السلام در كربلا بايد به شهادت مى رسيد، دستاورد اين شهادت، زوال و سقوط حكومت بنى اميه خواهد بود و اين چيزى است كه مى تواند


1- اللهوف على قتلى الطفوف، ص 128.
2- اللهوف على قتلى الطفوف، ص 128.

ص: 235

مسلمانان را از ظلم و جور خلاص كند، همچنين باعث كامل شدن انقلابى عليه حكومت ظالمانه آنان باشد.

كشته شدن كودكان، اسارت زنان و گرداندن آنها از شهرى به شهر ديگر، نمايانگر زشتى رفتار بنى اميه است؛ رفتارهايى كه به اسلام و انسانيت هيچ ربطى ندارد و توانست چهره حقيقى دولت ستمگر بنى اميه را آشكار نمايد. همچنين باعث آگاهى و بيدارى جامعه اسلامى آن زمان گرديد و نيز منجر به ظهور قيام ها و فريادهاى عليه ظلم و ستم شود. در حقيقت به يكى از ابزارهاى ظهور انقلابى تبديل شود كه توانست دولت ستمكار اموى را بلرزاند.

خون هاى پاكى كه در كربلا ريخته شد، نيازمند استمرار در حركت بود تا بتواند راه را براى آيندگان روشن كند. اين همان رسالتى بود كه حضرت زينب عليهاالسلام به دوش گرفت. زنى فداكار كه شعله شهادت را برافروخته نگه داشت، وجدان زنده اى كه همه جان ها را با نداى خود همراه ساخت و راه را براى رهپويان حقيقت تا رسيدن به آزادى روشن نمود. ايشان در برابر تبليغات مسموم اموى كه سعى مى كردند قيام كربلا را در چارچوب خارجين از اسلام، معرفى كنند، مقاومت كرد و سعى نمود تا با توضيح زواياى مختلف قيام كربلا، دين و اصول اوليه آن را زنده نگهدارد. آرى براى ايفاى اين نقش خطير به شيرزنى نيازمند بود كه بتواند آتش انقلاب را دوباره برافروزد و تلاش هاى بنى اميه را براى خاموش كردن نور «حسينى» بى اثر گذارد. اين زن كسى جز زينب كبرى عليهاالسلام نبود.

حكومت بنى اميه با گذشت زمان تلاش مى كرد واقعه كربلا را به فراموشى بسپارد و اثرات اين قيام را از بين ببرد. آنان تلاش مى كردند علاوه بر كشتن امام حسين عليه السلام و جدا كردن سر مطهر آن حضرت، اسلام حقيقى را از ريشه بركنند. در همين مرحله بود كه قيام امام حسين عليه السلام و استقامت حضرت زينب عليهاالسلام توانست اسلام را جاودانه سازد. از اين رو، حضرت زينب عليهاالسلام در يكى از خطبه هايش، خطاب به امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد:

ص: 236

در پى واقعه كربلا، براى پدرت سيد الشهداء عليه السلام پرچمى برافراشته خواهد شد كه در طى زمان وگذشت شب ها و روزها، هيچ گاه مندرس و كهنه و محو و نابود نخواهد شد، سران كفر و پيروان گمراهى تلاش خواهند كرد تا اثر آن را از بين ببرند، ولى روز به روز بر تأثير آن افزوده خواهد شد. (1)

بدين گونه با تلاش اين بانوى بزرگوار، ويژگى ها و اهداف انقلاب كربلا دوباره روشن و آشكار گرديد.

الف) موقعيت جغرافيايى تل زينبيه

وضعيت جغرافيايى كربلا نشان مى دهد كه ميدان جنگ امام حسين عليه السلام دشت وسيعى بود كه تپه هاى كم ارتفاعى آن را احاطه كرده بود. اين تپه ها از منطقه شمال شرقى تا سمت شمال بناى فعلى مقام، گسترده شده بود و تا غرب تل زينبيه ادامه داشت، سپس به طرف جنوب كه اكنون «باب القبله» است سرازير مى شد كه اين تپه ها در مجاورت هم نيم دايره اى تشكيل مى داد. «سيد هبة الدين شهرستانى» نقل مى كند:

امروزه نيز كسانى كه خانه هاى اطراف حرم مطهر امام حسين عليه السلام را حفارى مى كنند، شاهد وجود زمين هاى مرتفع در منطقه شمال و غرب حرم مى باشند، در حالى كه زمين هاى شرقى حرم پست با خاكى نرم است. اين ويژگى ها نشان مى دهد كه جغرافياى اين مكان در گذشته هاى دور، به صورت زمين هاى پست و دشت از سوى شرق و مرتفع و تپه ماهور از سمت شمال و غرب بود و به شكل هلال بوده است. لشكر امام حسين عليه السلام درون هلال مذكور بوده و جنگ در همين مكان اتفاق افتاده است. (2)


1- كامل الزيارات، ص 445.
2- نهضة الحسين، سيد هبة الدين شهرستانى، ص 84.

ص: 237

اين سند، نمايانگر صحت تاريخى جايگاه است و ما را با عمق جنايت و ستم و زشتى واقعه آشنا مى كند و از ذات افراد تبهكارى كه به جنگ امام حسين عليه السلام رفتند، پرده برمى دارد. همان طور كه شيخ باقر شريف قرشى آنان را توصيف مى كند، آنان گروهى فرصت طلب و جيره خوار بودند كه هدف اصلى آنان به دست آوردن غنايم جنگى و ثروت بود. اغلب آنان به جنايت هايى مثل كشتار و دزدى اموال معروف بودند، از جمله آنان مى توان شمر و حرمله و گروهى ديگر از كينه توزان خوارج را نام برد. (1)

سيد هبة الدين شهرستانى نقل مى كند:

گروه هاى تبهكار، به سوى محل قتلگاه حضرت روى آوردند، و شمر با پياده نظامش در محلى بين امام حسين عليه السلام و خيمه گاه قرار گرفت، افراد پليد لشكر ابن سعد از كشته شدن امام حسين عليه السلام سوءاستفاده كردند و براى غارت به خيمه گاه امام يورش بردند. زنان حرم حسينى در آن لحظه كه حامى و پشتيبان خود را از دست داده بودند، راهى جز ضجه و فرياد نداشتند. هنگامى كه اين فريادها به گوش جسد بى رمق امام حسين عليه السلام رسيد، چشم خود را گشود و سر خود را بلند كرد و ديد كه تبهكاران به سوى دامنه تپه هاى خيمه گاه مى روند تا آنان را غارت كنند. (2)

ب) خروج زينب عليهاالسلام به سوى تل زينبيه

حضرت زينب عليهاالسلام چون چنين ديد، به سوى جنازه برادر شتافت و ديد كه جناره مطهر امام حسين عليه السلام با شمشير و نيزه دشمنان پاره پاره شده است. در اين هنگام در مقابل آن بدن مجروح با جلال و عظمت ايستاد و در حالى كه دشمنان او را احاطه كرده بودند،


1- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 169.
2- نهضة الحسين، ص 13٠.

ص: 238

نگاهى به سوى آسمان انداخت، سپس رو به فرمانده لشكر گمراهى و ظلالت، عمر بن سعد، كرد و گفت: «امام حسين عليه السلام در چنين حالتى كشته مى شود و تو ايستاده اى و نگاه مى كنى» ؟ ابن سعد در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود، از آنجا دور شد! (1)او در آن لحظه بر چه چيز مى گريست؟ ! سيد حيدر حلى در اين مورد چنين سروده است:

فأن التي لم تبرح الخدر ابرزت

عشية لاكهف فتأوى إلى كهف

وهاتفة ناحت على فقد الفها

كما هتفت بالدوح فاقدة الالف

لقد فزعت من هجمة الخيل و لها

إلى ابن ابيها و هو فوق الثرى معف

فنادت عليه حين ألفته عاريا

تسفي صبا الريح ما تسفى

كسى كه هيچ گاه از پرده عفاف و حجاب خود بيرون نيامده بود، اكنون بيرون آمده است در حالى كه هيچ پناهگاهى ندارد. و شروع به نوحه و زارى بر فراق همدم خود مى كند، همان طور كه در باغ بلبلى براى فقدان همدم خود ناله مى كند.

از ترس هجوم اسب سواران به سوى برادرش پناه آورده در حالى كه او بر روى خاك كشته افتاده است.

او را صدا مى كند، در حالى كه او با بدنى برهنه كشته بر روى خاك افتاده و باد، خاك بر بدن او مى پاشد.

و شاعر ديگرى مى گويد:

لم أنس زينب و هي تدعو بينهم

يا قوم ما في جمعكم من مسلم

إنّا بنات المصطفى و وصيه

ومخدرات بني الحطيم و زمزم

هيچ گاه حضرت زينب عليهاالسلام را فراموش نمى كنم، در آن لحظه كه در بين دشمنان ايستاد و فرمود: «آيا در ميان شما مسلمانى نيست؟»


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 647.

ص: 239

پس بدانيد كه ما دختران رسول اكرم (ص) و جانشين وى على مرتضى عليه السلام هستيم و حرم خاندان حطيم و زمزم هستيم.

عقيله بنى هاشم و سرور بانوان از خيمه گاه بيرون آمد در حالى كه مى گفت: «اى برادرم حسين! اى نور چشم مادر! اى حسين جان! اگر هنوز زنده هستى به فرياد ما برس و اگر به شهادت رسيدى، پس ما تو را و خود را به خدا مى سپاريم، اين سوار دشمن است كه بر ما يورش مى برد. . . .» . اين ايستادگى و مقاومت معنى ايثار، از خود گذشتگى، بردبارى و جانبازى در راه احياى دين الهى را به بهترين شكل نشان مى دهد.

حضرت زينب عليهاالسلام با نوحه و زارى از خيمه بيرون آمد و با صداى بلند، دلى شكسته و اندوه فراوان فرياد زد:

وا محمدا! بار خدايا! اين حسين است كه در خون خود غلتيده، و پاره پاره شده، يا رسول الله (ص) بنگر كه دخترانت اسير شده اند، به خدا شكايت مى برم، و به رسول خدا (ص) شكايت مى برم و به على مرتضى عليه السلام و حمزه سيدالشهدا عليه السلام شكايت مى برم. وا محمدا! اين حسين توست كه در بيابان، برهنه و عريان فتاده است و اولاد او را به قتل رسانده اند، واى بر اين اندوه! واى بر اين مصيبت! امروز جدم رسول خدا درگذشت، اى اصحاب محمد (ص) كجاييد كه ببينيد، اين خاندان مصطفى است كه به اسارت مى روند.

راوى گويد به خدا سوگند كه اين سخنان هر دوست و دشمنى را به گريه واداشت، سيد رضا، فرزند آيت الله سيد محمد هندى، در اين مورد سروده است:

حر قلبي لزينب إذ رأته

ترب الجسم مثخناً بالجراح

أخرس الخطب نطقها فدعته

بدموع بما تجن فصاح

يا منار الضلال و الليل داج

وظلال الرميض و اليوم ضاحي

كنت لي يوم كنت كهفاً منيعاً

سجسج الظل خافق الأرواح

ص: 240

أترى القوم إذ عليك مررنا

منعونا من البكا و النياح

إن يكن هيناً عليك هواني

واغترابي مع العدى و انتزاحي

ومسيري أسيرة للاَعادي

وركوبي علي النياق الطلاح

فبرغمي أني أراك مقيماً

بين سمر القنا و بيض الصفاح

لك جسم على الرمال و رأس

رفعوه على رؤوي الرماح

بأبي الواردون حوض المنايا

يوم ذيدوا عن الفرات المباح

بأبي اللابسون حمر الثياب

طرزتهن سافيات الرياح (1)

دل مى سوزد از آن لحظه اى كه حضرت زينب عليهاالسلام، بدن خاك آلود و لبريز از زخم امام حسين عليه السلام را مشاهده كرد. آن وضعيت زبانش را بند آورد. از اين رو، با اشك هاى گرم خود كه هر هشيارى را بى خود مى كند، او را مورد خطاب قرار داد. . .

اى نور هدايت در شب هاى تيره! و اى سايه سار شنزارهاى تفتيده!

روزى از روزها سنگر استوارى براى من بودى و سايه دلنوازت بر بالاى سر من بود؛

امروز وقتى كه از كنار جسد مطهرت مى گذشتيم، لشكريان ابن سعد ما را از گريه و ناله منع كردند.

آبا براى تو آسان است كه ذلت و بى كسى و غربت ما را ببينى. . .

و به اسيرى رفتن ما توسط دشمن، و سوار شدن بر روى شتران بى زين را ببينى.

من به ناچار مى روم و تو را در اينجا بين نيزه ها و شمشيرها رها مى كنم.

جسد تو بر خاك افتاده و سرت را بر سر نيزه ها بر داشته اند. . .

بنگريد به كسانى كه به آغوش مرگ رفته اند و على رغم تشنگى از رودخانه


1- المقتل، ص 195.

ص: 241

مباح فرات دور نگه داشته شدند.

بنگريد به كسانى كه تن خود را با خون خويش پوشاندند كه خاك هاى برجاى مانده از باد، آن را گل دوزى كرده اند.

ج) توصيف مقام تل زينبيه

مقام تل زينبيه در سمت غربى حرم مطهر و بر بلندى معروف به «تل» قرار دارد. اين تپه يا تل نام خود را از لحظه تاريخى ايستادن حضرت زينب عليهاالسلام بر روى آن در واقعه كربلا گرفته است. چه نيكو سروده است مرحوم حسين كربلايى منظره ايستادن حضرت زينب را در دو بيتى زير:

روحي من الصبر ملت و صاحت

ومثلها ما انسبت حره وصاحت

علي التل اوكفت زينب و صاحت

نادت يا أخوتي يا أهل الحمية

روحم از بردبارى خسته شد و فرياد كشيد. هيچ شير زنى همانند زينب به اسارت برده نشد. زينب بر روى تل ايستاد و فرياد كشيد: اى برادران غيور من كجاييد!

د) مراحل تاريخى ساختن تل زينبيه

مراحل ساخت تل زينبيه از زبان حاج محمد على حلاق شامل سه مرحله به شرح زير است:

يك - مرحله اول

در آغاز اين مقام، بخشى از ديوار يكى از خانه هاى قديمى بالاى تپه بود. داخل اين ديوار پنجره اى مستطيلى شكل از جنس برنز قرار داشت كه پشت آن چراغ لاله گذاشته شده بود؛ زيرا در آن هنگام هنوز برق نداشت. پايين پنجره، طاقچه اى ساخته شده بود

ص: 242

كه روى آن شمعدانى مسى قديمى و بالاى پنجره، قطعه كاشى كارى قرار داشت كه بر آن تصاويرى از واقعه كربلا، لشكريان ابن زياد و جنازه شهدا رسم كرده بودند و بر روى پنجره نام سازنده آن، محمد جعفر، فرزند عبدالحسين، سال 1339ه. ق نقش بسته بود.

خادم تل زينبيه در آن دوره «سيد ابوالقاسم يزدى» بود و پس از ايشان نيز «شيخ صالح اسدى آل كيشوان» تا زمان فوت (سال 1957م) متولى آنجا بود. پس از ايشان نيز فرزندانش به ترتيب حاج سعد، حاج عبدالحسين، حاج صادق و در انتها شهيد فاضل كه در قيام ماه شعبان سال 1411ه. ق (1991م) به شهادت رسيد، توليت اين مقام را بر عهده داشتند.

تاريخ دقيق تأسيس اين مقام مشخص نيست. اداره اين مقام در دست افراد مذكور بود تا اينكه در سال 1997م، وزارت اوقاف رژيم بعث بر آن سيطره يافت و شيخ هاشم الزيدى را به توليت آن برگزيد. بعد از سقوط رژيم بعث در سال 2٠٠3م، مرجعيت، اداره عتبات عاليه در كربلا را برعهده گرفت و اداره مقام تل زينبيه نيز به آستان مقدس حضرت امام حسين عليه السلام سپرده شد، اين مقام در حال حاضر زير نظر آستانه اداره مى شود.

دو - مرحله دوم

در سال 14٠٠ه. ق حاج عباس وكيل، خانه خود را كه در جوار مقام بود، به آن اهدا كرد و اين خانه به مقام افزوده شد. به دنبال اين كار مقام، توسعه يافت و اصلاحات و تعميراتى به هزينه شهيد حاج عبدالحسين جيتا، كه توسط رژيم بعث اعدام گرديد، انجام گرفت. بناى مذكور در آن دوره شامل يك حرم و يك نمازخانه بود كه داخل مقام، ابيات زير كه سروده شيخ هادى كربلايى است كاشى كارى شده بود:

ص: 243

هذا المقام لزينب الكبرى العقيلة

بنت النبي و من له أضحت سليلة

بنت الوصي المرتضي أخت الحسين

ومهجة الزهراء فاطمة البتولة

وقفت هنا في يوم عاشوراء

والهة لعظم مصاب أخوتها ذهولة

حرما هنا قد شيدوه لأجلها

وكذا مصلى يرجو بانيه قبوله

اينجا مقام زينب كبرى دختر پيامبر خدا (ص) و زاده و نواده اوست. و نيز دختر وصى او على مرتضى و خواهر حسين، و ميوه دل زهراى بتول است.

او در روز عاشورا در اين محل ايستاد، در حالى كه از كشته شدن برادرانش واله و سرگردان بود.

در اين محل، حرم و نمازگاهى به ياد بود او برپا نمودند و بانى آن درخواست قبول آن را از درگاه خداوندى دارد.

سه - مرحله سوم

در سال 1419 ه. ق، با وجود فشارهاى رژيم بعث، قائم مقام مركز كربلا، جناب سيد يوسف حبوبى، كه به علت خدمات ارجمندش به مراقد مقدس اهل بيت عليهم السلام معروف بود، اجازه توسعه مقام و تجديد بناى آن را توسط شخصى خيرخواه به نام سيدناصر شبر گرفت. اين كار در سال 142٠ه. ق صورت گرفت. در حال حاضر موقعيت بناى مذكور به شرح زير است:

از طرف جلو، گرداگرد مقام با حفاظى فلزى به ارتفاع دو متر احاطه شده كه اين حفاظ بر روى ديوار آجرى كه با مرمر به ارتفاع پنجاه سانتى متر پوشانده شده، قرار گرفته است و در لابلاى آن ستون سيمانى با روكش سنگ مرمر قرار دارد. حفاظ مذكور داراى سه در است، در اصلى، مقابل در زينبيه حرم مطهر امام حسين عليه السلام مى باشد، در دوم از سمت شمال در كنار بازار زينبيه و در سوم نيز در داخل سمت راست بازار مى باشد

ص: 244

ه) منظره بيرونى مقام

مقام از بيرون تا ارتفاع سه متر با سنگ مرمر پوشانده شده است، جلوى مقام كاشى كارى شده و بر روى آن كتيبه اى از قرآن قرار دارد كه بر روى آن اين آيه شريفه نوشته شده است: (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ) (مائده:55) در بالاترين قسمت جلوى مقام دو تابلوى نئون قرار دارد كه روى يكى از آنها عبارت «

ألسلام عليك يا زينب الكبرى » و بر ديگرى عبارت «

ألسلام عليك يا بنت علي المرتضى » نقش بسته است.

و) صحن مقام تل زينبيه

كف صحن از سنگ مرمر پوشيده شده كه پله هاى آن به حرم زنانه منتهى مى شود. اين صحن پس از سقوط رژيم بعث ساخته شد وكميته عمرانى آستانه مقدسه حضرت امام حسين عليه السلام بر ساخت آن نظارت داشته است. مساحت صحن حدود 18٠ متر مربع مى باشد.

ز) در ورودى تل زينبيه

قبل از در ورودى، ايوانى در جلوى مقام قرار دارد كه بر روى دو ستون استوار شده و داراى پله اى از سنگ مرمر است. در ورودى از چوب ساج بوده كه عرض آن دو متر و ارتفاع آن چهار متر است. اين در دو لنگه است و بر آن نقش و نگارهاى اسلامى وجود دارد، همچنين بر روى آن كتيبه اى است كه اين آيه شريفه بر آن نوشته است: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) (احزاب:33) سپس قوسى از كاشى كارى سبز رنگ ديده مى شود كه بر آن نوشته شده است: «مقام تل زينبيه» و در ذيل آن تاريخ 1425 ه. ق كتابت شده است. سمت راست در ورودى، پنجره اى قوسى شكل با

ص: 245

كاشى كارى سبز رنگ ديده مى شود كه به سوى بازار زينبيه باز مى شود، در كنار آن اتاق كوچكى است كه در آن نردبانى قرار دارد كه به پشت بام مقام منتهى مى گردد.

ح) حرم مقام تل زينبيه

مساحت حرم تقريباً صد متر مربع است كه با ديوارى شيشه اى از وسط به دو بخش ويژه بانوان و آقايان تقسيم مى شود. ديوار دورتادور حرم تا ارتفاع دو متر با مرمر سفيد پوشانده شده و در بالاى آن كتيبه اى كاشى كارى شده وجود دارد كه بر روى آن آياتى از قران كريم نوشته شده است: (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ إِنَّمَا. . . . رَسُولَهُ يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ. . . . . و الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ درجات. . . . . قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى)

. در بخش مربوط به زنان نيز آيه شريفه زير نقش بسته است: (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ. . . .)

، بالاى كتيبه، آينه كارى شده و داراى نقش و نگارهاى اسلامى مى باشد. در وسط حرم دو ستون ديده مى شود كه گنبد بر روى آنها قرار گرفته است.

ط) محراب مقام تل زينبيه

ارتفاع محراب حدود 5/4 متر است و با سنگ مرمر سبز پوشيده شده است. در مقدمه آن آيه شريفه: (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ) (آل عمران:33) نگاشته شده است. اين محراب داراى پنجره اى قوسى شكل به طول 5/2 متر است كه در وسط آن لفظ جلاله و اسامى امامان معصوم عليهم السلام به صورت نيم دايره نقش بسته است.

ى) گنبد مقام تل زينبيه

گنبد مقام از بيرون با كاشى سبز معرق، كاشى كارى و از داخل، آينه كارى شده است. اين گنبد داراى سه منفذ براى تهويه مى باشد كه در سال 142٠ه. ق تعمير شده و

ص: 246

توسعه يافته است. شاعران زيادى براى جاودان ماندن اين بناى عظيم شعر سروده اند كه مى توان به قصيده زير كه حاج محمد على الحلاق در سال 142٠ه. ق سروده، اشاره كرد:

الله يا يوم الطفوف و ما بدا

ظلما علي الاطهار اركان الهدى

فيه الحسين و زينب صدقا بما

قد عاهدا الله التصبر و الفدا

تالله لا أنسى الحسين على الثرى

يقضى وحيدأ ظاميا مستشهدا

ولزينب الحوراء أعظم وقفة

فالدين لولاها لكان مبددا

عظمت رزيتها و جل مصابها

لكنها تخفى الشجون تجلدا

من للعقيلة و الفواطم حولها

عطشي لواذا من هجوم ذوي الردى

وقفت على عليائها مذهولة

تنخي اخاها سبط طه المقتدى

من فوق هذا التل نادت زينب

ادرك حريمك يا حسين من العدى

قم للخيام فما لنا من ناصر

هل يغتدي مني لمسمعك الندا

نظرت إلى شمر الخنا يرقى على

صدر ابن بنت المصطفى متوعدا

بكت السماء و فاضت مثلها

أرض الطفوف علي الشهيد المفتدى

رمقت إلى جنب الشريعة طرفها

نادت اخي عباس ضاق بنا المدى

قم يا أبا الفضل العضيد مدافعا

أو لم تكن كفل العيال مسهدا

فأنهض فان القوم قد هجموا على

آل الرسالة حيث امسوا شردا

والهاشميات الحياري من لها

والنار في احشائها لن تخمدا

مالي أناديكم فما من سامع

منكم و لا من يستجيب توددا

صمت فهم قد ضرجوا بدمائهم

صرعى على وجه البسيطة سجدا

وترى اخاها قد توسد بالشرى

افديه مسلوب العمامة والردى

نادت بهذا اليوم مات محمد (ص)

جدي وفيه أبي شهيدا الحدا

ص: 247

اليوم ماتت فاطم أمي اسى

محنية الاضلاع بل مات الهدى

وكانمأ سمعت انينا خافتا

تتصدع الاكوان من هول الصدى

قضى القضاء دخي زينب فاصبري

لاتجزعي فالصبر فيك تجسدا

فتجلدت بالصبر لبوة حيدر

روحي و أرواح الأنام لها الفدا

وبمصرع السبط الشهيد و صحبه

وبسبي زينب إذ نعزى أحمدا

سيخلد التاريخ في صفحاته

تلك الفجيعة راويا ومرددا

لهفي علي ام المصائب ارخوا

(روض المقام بلطف زينب جددا)

واى از روز عاشورا و از ستمى كه بر خاندان پاك رسالت و ستون هاى استوار هدايت رسيد. ستمى كه بر امام حسين عليه السلام و حضرت زينب عليهاالسلام رفت و اينكه آنان در عهد و پيمانى كه با خدا داشتند بردبارى ورزيدند و جان خود را فدا كردند.

به خدا سوگند كه هيچ گاه جسد مطهر امام حسين عليه السلام را فراموش نمى كنم كه تنها و تشنه به شهادت رسيد.

و به راستى كه حضرت زينب عليهاالسلام بزرگ ترين ايستادگى را انجام داد و بدون او، دين خدا بر باد مى رفت.

مصيبت او بسيار بزرگ و عظيم بود، ولى او با استوارى غم و اندوه خود را پنهان كرد.

چه كسى مى تواند جلوى هجوم دشمنان را به حضرت زينب عليهاالسلام و ساير بانوان اسير و تشنه بنى هاشم بگيرد.

حضرت با بزرگوارى و بزرگ منشى و على رغم اندوه بسيار، بر پاى ايستاد و در فراق برادرش كه نواده پاك پيامبر (ص) است نوحه و زارى كرد.

حضرت زينب عليهاالسلام بر بالاى تل ايستاد و خطاب به امام حسين عليه السلام عرض كرد: اى حسين حريم خود را از دشمنان مصون دار.

ص: 248

اى برادر! برخيز و به سوى خيمه بيا كه ما ياور و پشتيبانى نداريم و نمى دانم آيا صداى من به گوش تو مى رسد؟

سپس نگاهش به شمر حرام زاده افتاد كه بر بالاى سينه فرزند دختر پيامبر (ص) نشسته است و درصدد انجام كارى است.

در همين هنگام آسمان و خاك سرزمين كربلا نيز بر حال حسين عليه السلام شهيد گريست.

حضرت زينب عليهاالسلام سپس نگاهى به سوى نهر فرات انداخت و فرياد زد: اى برادرم عباس! برخيز كه كار بر ما سخت تنگ شده است.

اى ابالفضل شجاع و ياور! براى دفاع از ما برخيز، مگر تو كفالت ما را برعهده نداشتى؟

برخيز! زيرا كه دشمنان به سوى خاندان رسالت هجوم كردند و آنان را به هر سو پراكنده كردند.

بانوان بنى هاشم سرگردان هستند و كسى براى يارى آنان برنمى خيزد و آتش غم و اندوه در اندرون آنان شعله ور است.

چه شده است كه شما را صدا مى كنم و پاسخى از شما دريافت نمى كنم؟

آرى خاموش شده اند، زيرا كه بدن خون آلود آنان بر زمين افتاده است.

و عاقبت مى بيند كه برادر بر خاك افتاده در حالى كه عمامه و رداى او به غارت رفته است.

فرياد مى زند، آرى امروز جدم محمد درگذشت و پدرم على به شهادت رسيد.

آرى! امروز مادرم فاطمه عليهاالسلام با غم و اندوه و دنده شكسته درگذشت، بلكه هدايت نيز از بين رفت.

و گويى صداى ضعيفى به گوشش رسيد كه كون و مكان را به لرزه انداخت.

اى خواهرم زينب! قضاى الهى چنين است، پس صبر و بردبارى پيشه كن و به

ص: 249

راستى كه تو تجسّم بردبارى هستى.

و چنين بود كه شير زن كربلا و زاده حيدر كه روح من و ارواح عالمين فداى او باد، آرام شد و صبر پيشه كرد.

و اكنون به مناسبت شهادت نواده پيامبر (ص) و اصحابش و اسارت زينب، تسليت خود را تقديم پيشگاه پيامبر (ص) مى كنيم.

به راستى كه تاريخ در صفحات خود، اين فاجعه را روايت كرده و جاودانه خواهد ساخت.

افسوس من بر زنى كه ام المصائب لقب گرفت و براى تاريخ ساختن اين مقام مصراع زير را به ابجد حساب كنيد «روض المقام بلطف زينب جددا» .

همچنين على عبدالحسين الصفار در سال 142٠ه. ق نيز ابيات زير را سروده است:

أيا موقف الحوراء يزهو بك الفكر

وينشدك التاريخ و الآي و الشعرُ

دماء تخط النصر فيك من الهدى

ومن فيض نحر الجود يذكو لنا عطرُ

هدير جراح المجد احرز نصره

لتنطقه الحوراء كي يسفر النصرُ

فذي زينب يلوي الطغاة مسيرها

وموقفها للدين يظهرهُ الحشرُ

تكابد اهوال المنايا لوحدها

ومن أمها الزهراء يستلهمُ الصبرُ

لوت كل جيد وارتقت سلم العلا

كأم ابيها اذ هما الشفع و الوترُ

فيا عرة في الدهر قد بلت الصدا

ويا دمعة للحق فجرها الجمرُ

ويا تل زعزعت الجبال ولم تهن

وصرت منارا يستنير بك البدر

تقصر اقلام الملا و مدادها

لتكتب عن صرح به شيد الدهرُ

أجدد عهدي و البناء مجددٌ

فأرخ: بناه شاده الدين و الفكر

از ايستادگى حضرت زينب عليهاالسلام فكر و ذهن آدمى روشن مى شود و تاريخ و شعر او را تمجيد مى كند. خون هايى كه پيروزى هدايت را رقم مى زنند و از گلوى پاكبازى و كرم و جود

ص: 250

جهان را خوشبو كرده است.

آواى زخم جاودانه توانسته است كه پيروزى را به ارمغان آورد و حضرت زينب عليهاالسلام پيام آور اين پيروزى است.

اين چنين است زينب عليهاالسلام كه سركشان تلاش مى كنند تا بر سر راه او بايستند، در حالى كه ايستادگى او در دين خدا بر همگان آشكار شده است.

به تنهايى به مقابله با بزرگ ترين مشكلات برخاسته و از مادرش حضرت زهرا عليهاالسلام بردبارى آموخته است.

او مانند مادرش زهرا عليهاالسلام گردن كشان را پايين كشيد و از نردبان بزرگ منشى بالا رفت، و از نظر شباهت با مادرش در حقيقت همانند شفع و وتر در نماز شب مى باشند.

و چه شير زنى است كه در روزگار ما نيكو درخشيد و اشكى بود كه در راه حق ريخته شد و آتش سينه ها آن را جارى كرده بود.

و اى تل زينبيه تو توانستى كه كوه ها را به لرزه درآورى و هيچ گاه از پا نيفتادى و اكنون به مناره روشنى بخشى تبديل شده اى كه راه را روشن نگه داشته است.

قلم نويسندگان قاصر است تا بتواند درباره اين بنايى كه دهر برافراشته است مطلبى بنويسند.

بدين گونه عهد و پيمان خود را تجديد مى كنم در وقتى كه بناى آن نيز تجديد بنا شده است و اين مصرع را به عنوان تاريخ تجديد بنا ذكر مى كنم «بناه شاده الدين و الفكر» .

از جمله كرامات مقام، خوابى است كه حاج سعد، به نقل از پدرش، حاج عبدالامير اسدى، توليت مقام تل زينبيه، نقل مى كند:

شبى خواب ديدم كه مثل عادت گذشته در كنار پنجره مقام نشسته ام كه در كنار من شمعدان مقام قرار دارد. در همين حال سيد با وقار و باهيبتى را ديدم كه همراه تعدادى از بانوان مجلله به مقام نزديك و سپس با دستش به پنجره اشاره

ص: 251

كرد و به آن بانوان فرمود: «اين مقام عمه ام زينب عليه السلام است» . سپس با حالى زار وگريان شروع به خواندن زيارت نمود و پس از پايان زيارت از پله ها پايين آمد و به سوى مرقد مطهر امام حسين عليه السلام رفت.

گويد پس از خواب بيدار شدم و دريافتم كه ايشان حضرت ولى عصر عليه السلام بوده اند چون فرمودند: «اين مقام عمه ام زينب است» .

ك) زيارت نامه مقام تل زينبيه و حادثه اى عجيب

نقل شده است كه زيارت نامه قبلى مقام بر لوحى نوشته شده بود كه بر بالاى پنجره قديمى مقام - قبل از تجديد بنا و توسعه آن - قرار داشت و زيارت نامه اى سوزناك بوده كه با متن فعلى زيارت تفاوت داشته است. حاج سعد، از پدرش، حاج عبدالامير اسدى، نقل مى كند:

زيارت نامه مذكور از ديرباز وجود داشته، ولى مؤلف و نگارنده آن مجهول بوده است. در نزديكى مقام، يكى از مراجع بزرگ شيعه به نام «شيخ العراقين» زندگى مى كرد كه مردى زاهد، پرهيزكار و كثيرالاحتياط بود. روزى كه از كنار مقام مى گذشت زيارت نامه را خواند و اظهار كرد اين زيارت نامه سنديت ندارد؛ زيرا از امام معصوم عليه السلام روايت نشده است. دستور داد كه آن را پايين آوردند و از نصب مجدد آن خوددارى نمايند، در وقت متأخرى از همان شب، پس از نيمه شب، ديدند كه آن مرجع با حالت اضطراب و ناراحتى سراغ خانه يكى از مجاوران مقام كه مردى گلاب فروش بود، و لوح زيارت نامه در آنجا قرار داشت را مى زند. آن مرد از آمدن شيخ در آن وقت تعجب نمود و موضوع را جويا شد. شيخ خواهش كرد كه لوح زيارت نامه را به او بدهد تا با دستان خود آن را جاى قبلى نصب كند. پس از نصب زيارت نامه، مقابل آن ايستاد و با صداى بلند و گريان آن را خواند. سپس رو به حاضران كرد وگفت: «امشب در خواب ديدم

ص: 252

كه بانويى مجلل و با وقار به سوى من آمد كه گمان مى كنم حضرت زينب كبرى عليهاالسلام بود، با عتاب به من گفت: «اى شيخ چرا زيارت نامه را از بالاى مقامى كه منسوب به من است پايين آوردى و دستور دادى آن را دوباره نصب نكنند» . هراسان از خواب بيدار شدم و به سرعت خود را اينجا رساندم كه آن را به دست خود بر جايش بگذارم، باشد كه مورد رضاى خاطر آن حضرت شوم.

ل) زيارت نامه سابق تل زينبيه

زيارت نامه سابق مقام با زيارت نامه فعلى كه بعد از تجديد بناى مقام نوشته و نصب شده است تفاوت دارد. زيارت نامه قديمى به شرح زير است:

بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، السَّلامُ عليكِ يا بِنتَ رَسولِ اللهِ، خاتمِ الأنبياءِ وَ الْمُرسلينَ، السَّلامُ عَليكِ يا بِنتَ عَليٍّ الْمُرتضَى سَيّدِ الاَوصياءِ و الصِّدّيقينَ، السَّلامُ عَليكِ يا بِنتَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ سَيّدةَ نِساءِ الْعالمينَ، السَّلامُ عَليكِ يا اُختَ الْحَسَنِ وَ الْحُسينِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَليكِ اَيَّتُها الصِّدّيقَةُ الْمَرضَّية، السَّلامُ عَليكِ اََيَّتُها الْفَهِمَةُ غَيرُ الْمُفهِّمة، السَّلامُ عَليكِ اَيَّتُها الْعالِمَةُ غَيرُ الْمُعلِّمةِ، السَّلامُ عَليكِ اَيَّتُها الْمَظْلومةُ، السَّلامُ عَليكِ اَيَّتُها الْمَضروبَةُ، السَّلامُ عَليكِ اَيَّتُها الْمأسورَةُ، السَّلامُ عَليكِ يا صاحِبةَ الْمُصيبةِ الْعُظمى، السَّلامُ عَليكِ يا زينبُ الْكُبرى، السَّلامُ عَليكِ يا مَنْ كَفلَتْ و أجْمَعتْ بَناتِ رَسولِ الله (ص) وَ اَطفالِ الْحُسينِ في عَصرِ عاشوراء، أشْهَدُ اَنَّكِ كنُتِ صابرةً شاكرةً في جَميعِ حالاتِكِ وَ مَصائِبكِ حَتَّى في أَشدِّها و أمُرِّها وَ هِيَ وَ اللهِ وُقوفُكِ في هَذَا الْمَكانِ وَ أخوكِ الْحُسينُ عَطشانٌ مَصروعٌ في عُمقِ الْحائرِ اضْطَهَدَتْه كثَرةُ الْجراحاتِ بِالسَّيْفِ وَ السَّنانِ وَ الشِّمرُ اللَّعينُ جالِسٌ عَلى صَدْرِه، وا حُزْناه عَليهِ وَ عَليكِ يا بِنتَ الزَّهراءِ وَ بِنتَ خَديجةِ الْكُبرى، أشْهَدُ أنّكِ قَدْ نَصَحتِ لِلّهِ وَ نَصَرْتِ آلَ بَيتِ رَسولِ اللهِ بِقَلبِكِ وَ جاهَدْتِ بِلسانِكِ حَقَّ جِهادِه فَنِعمَ الاُختُ أنتِ

ص: 253

لِلْحُسينِ عليه السلام وَ نِعمَ الاَخُ لَكِ أبو عَبدِاللهِ صَلواتُ اللهِ وَ سَلامُه عَليكُما وَ عَلى مَنْ أحَبَّكُما و نَصَرَكُما فَلَعَنَ اللهُ أمّةً ضَربَتْ بِكِعابِ الرِّماحِ عَلَى اَعضائِكِ وَ أحرقَتْ خيامَكِ وَ أسرَّتْ عيالَكِ يا سَيّدتي أَنَا زائرُ أخاكِ الْحُسينِ عليه السلام وَ زائرُكِ و مُحبُّكُما وَ مُعينُكُما وَالسَّلامُ عَليكُمْ يا أهلَ بَيتِ النُّبوّةِ جَميعاً وَ رَحْمةُ اللهِ و بَركاتُه.

اين دلايل روشن براى اثبات قداست اين مكان مبارك كافى است، هرچند كه برخى از شكاكان، تاريخ نگاران و جيره خواران و منافقين واقعيت اين مكان را در نوشته هاى خود، و همچنين ايستادن حضرت زينب عليهاالسلام را بر تل زينبيه و نيز موقعيت خيمه گاه حسينى را انكار مى كنند.

پس از قيام ماه شعبان 1411 ه. ق (1991م) ، بسيارى از پليدان اقدام به ويران كردن آثار دينى، حسينيه ها و مقام هاى كربلا از جمله مقام صاحب الزمان نمودند. حتى حرم مطهر امام حسين و ابوالفضل عليهماالسلام نيز از ويرانى و تخريب در امان نبود و آسيب هاى فراوانى به آنها وارد شد. گنبد حرم مطهر امام حسين عليه السلام به علت برخورد موشك آسيب ديد و در داخل روضه شريف نيز ديوار، سقف و ضريح به خاطر تيراندازى آسيب ديد و برخى از درهاى صحن شريف سوخت، ولى مشيت الهى بر آن بود كه حرم مذكور از تخريب در امان بمانند، فقط برخى از آثار آن به سرقت رفت، كه بعدها آثارى بهتر جايگزين آنها شد.

٧. مقام بانو فضه

٧. مقام بانو فضه (1)

اين مقام در محله «باب النجف» يكى از محله هاى شهر مقدس كربلا و در كوچه اى به نام «شير فضه» (2)قرار گرفته است. فاصله مقام تا حرم مطهر امام حسين عليه السلام 315 متر


1- در اينكه فضه داراى مقام بلند و ارجمندى نزد اهل بيت عليهم السلام مى باشد شكى نيست، اما حضور فضه در كربلا محل ترديد است و داستانى نيز كه سبب به وجود آمدن اين مقام شده است در منابع معتبر يافت نمى شود، و اصولاً نمى تواند واقعيت داشته باشد، بنابراين اين مقام نيز از مكان هايى است كه در سده هاى اخير درست شده است.
2- نام كوچه فارسى است و اعراب آن را به همين گونه تلفظ مى كنند.

ص: 254

است. در روايت نادرستى آمده است شيرى در اين مكان مى نشست. فضه، خادم حضرت زهرا عليهاالسلام به اين مكان رسيد و با او دربارةةة خصوصيات اجساد شهداى كربلا سخن گفت. (1)

با وجود تلاش هاى پيگير، تاريخ دقيق بناى اين مقام شناخته نشد. آنچه بين مردم مشهور است، اين مى باشد كه عمر اين مقام، بيش از 15٠ سال است. مقام مذكور در وسط كوچه و در ديوار خانه حاج مهدى قلى ساخته شده است كه پس از سقوط رژيم بعث در سال 2٠٠3م صاحب خانه آن را تجديد بنا كرد. اين موضوع بر ديوار مقام نوشته شده است.

قسمت پايين مقام به ارتفاع 2٠/1 متر با مرمر سفيد پوشيده شده و در بالاى آن لوحى از تصوير شيرى نشسته، كه پشت سر آن خيمه گاهى ديده مى شود، نصب شده است. در سمت چپ اين تابلو كتيبه اى كاشى كارى شده ديده مى شود كه بر روى آن نوشته شده: «

حسين مني و أنا من حسين » . در سمت راست مقام، گوشه كوچه، گنبدى با كاشى سبز بر روى ستونى استوانه اى كه با سنگ مرمر سبز پوشيده شده است، قرار دارد و كتيبه اى وجود دارد كه آياتى از قرآن كريم بر آن نوشته شده. در وسط ستون پنجره اى از جنس كُرُم نصب شده كه زوار، نذرها و هداياى خود را در آن مى گذارند، همچنين نمازخانه اى كوچك نيز در اينجا قرار دارد.

الف) اسم و لقب فضه

تاريخ نويسان درباره نام و نسب او اختلاف نظر دارند. برخى معتقدند نام وى «ميمونه» است كه رسول اكرم (ص) او را «فضه» ناميد (2)، و اصالت وى هندى و دختر يكى


1- فضه در اين زمان اصلاً در كربلا نبوده است و چنان كه در متن نيز آمده اين داستان ساخته جاعلان است.
2- فضه خادمة الزهرا، كريم جهاد الحسانى، ص 23، به نقل از: سابقى، حضرت فضه (به زبان اردو) .

ص: 255

از پادشاهان هند بود. «علامه مجلسى» در «بحارالانوار» و «حافظ البرسى» در «مشارق انوار اليقين» ذكر مى كنند كه او از اسراى جنگ ها و فتوحات اسلامى در خيبر، بنى قريظه، بنى النضير و. . . بوده است، ولى «علامه نقدى» و «سابقى» مى گويند كه وى دختر يكى از ملوك «حبشه» بوده و در اين مورد به سخنان صحابى، ابن عباس و همچنين روايت ثعلبى در تفسير قرآن استناد مى كنند.

برخى نيز مى گويند:

وقتى مسلمانان به رهبرى جعفر طيار به حبشه مهاجرت كردند و نزد نجاشى اقامت گزيدند، پس از مدتى تصميم گرفتند به سرزمين خود برگردند؛ اين هنگام نجاشى هدايايى براى پيامبر (ص) فرستاد، از جمله اين هدايا، اين بانوى فاضله بود كه به حسن رفتار و علم و هوش زياد مشهور بود و لياقت داشت خادم رسول اكرم (ص) باشد. گويند كه وى از جمله غنايمى بود كه نجاشى در جنگ با پادشاه هند به دست آورده بود. وى در منزل رسول اكرم (ص) اقامت كرد و زمانى كه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام با اميرالمومنين عليه السلام ازدواج كرد، پيامبر او را براى خدمت به حضرت زهرا عليهاالسلام، همراه ايشان روانه كرد. (1)

ب) ازدواج فضه

«حافظ» از «نظام» روايت مى كند:

اميرالمومنين عليه السلام فضه را به همسرى أبى ثعلبه حبشى درآورد. او برايش پسرى زاييد، پس از وفات أبوثعلبه امام على عليه السلام وى را به همسرى سليك الغطفانى در آورد كه برخى گفته اند نام وى أبو مليك الغطفانى بود و فضه از وى داراى چند فرزند شد. (2)


1- فضه خادمة الزهرا، ص 23.
2- فضه خادمة الزهرا، ص 92.

ص: 256

ج) منزلت و جايگاه فضه

فضه در خاندان نبوت و دامان رسالت پرورش يافت و از چشمه سار آداب و فضل اهل بيت عليهم السلام و اخلاق و علوم آنان سيراب شد. همراهى و همدمى وى با سرور بانوان جهان حضرت زهرا عليه السلام باعث شد كمال، معرفت و فضيلت در جان اين بانوى پرهيزگار ريشه دواند و به درجاتى رفيع از ايمان، تقوا، زهد، پرهيزگارى، بلاغت و سخنورى دست يابد.

«زينب الفوازيه» درباره ايشان مى نويسد: «فضه از زنان خردمند و راستگو بوده كه به فضيلت و تقوا معروف شده است» . (1)

در كتاب «الدرّ المنثور» آمده است كه وى نيز از جمله كسانى بود كه آيه «هل أتى» در شأن آنان نازل شد. فضه با پيروى از بانوى خود، حضرت زهرا عليهاالسلام به فخر و بزرگى و عظمتى دست يافت كه ساير زنان عرب بدان دست نيازيده بودند، ايمان استوار و وفاى اين بانوى بزرگوار باعث شد تا وى در عشق به پيامبر (ص) و اهل بيت بزرگوار ايشان ذوب گردد.

تاريخ نويسان ذكر مى كنند كه اين بانو زندگى خود را وقف خدمت به اهل بيت عليهم السلام نمود و متصف به صفات حلم، بردبارى و تحمل سختى ها و بلايا بوده است. در الاصابه آمده است:

امام صادق عليه السلام از پدرانش، از حضرت على عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

رسول خدا كنيزى به نام فضه نوبيه را در خدمت حضرت فاطمه عليهاالسلام گماشت. نوبيه منسوب به سرزمين نوبه است كه محل سكونت فضه بود و منطقه اى گرم و سوزان است.

فضه در كارهاى خانه به حضرت زهرا عليهاالسلام كمك مى كرد و رسول اكرم (ص) به او دعايى آموخته بود كه هنگام سختى آن را مى خواند. روزى حضرت فاطمه عليهاالسلام به او


1- فضه خادمة الزهرا، ص 29.

ص: 257

فرمود: «كه آيا آرد را خمير مى كنى و نان مى پزى» ؟ فضه پاسخ داد: «آرى بانوى من! من مى توانم خمير تهيه كرده و هيزم بياورم» .

فضه از خانه بيرون رفت و هيزم جمع آورى كرد، پشته اى بزرگ فراهم نمود، اما وقتى خواست آن را بردارد، توانى در خود نيافت، پس همان دعايى كه رسول خدا (ص) به او آموخته بود را خواند كه آن دعا چنين بود: «

يا واحد ليس كمثله أحد، تميت كل أحد و أنت على عرشك واحد، لا تأخذه سنة ولا نوم» ، در اين هنگام عربى بدوى را ديد كه گويى از قبيله أزد بود، پشته را برداشت و تا در خانه فاطمه الزهرا عليهاالسلام رساند.

د) علم و دانش فضه

روايت شده است، وقتى فضه به خانه حضرت زهرا عليهاالسلام آمد و در خانه نبوت، معدن رحمت، منبع عصمت و منزلگاه حكمت استقرار يافت، به اطراف خود نگريست و جز يك دست زره وشمشير و آسياب چيزى نديد. فضه دختر يكى از ملوك هند بود و از (علم كيميا) آگاهى داشت. از اين رو، قطعه اى مسى تهيه كرد، آن را نرم نمود و به صورت ماه در آورد، سپس اندكى اكسير بر روى آن ريخت تا به صورت طلا شد. و هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه السلام آمد، آن را جلوى آن حضرت گذاشت. حضرت چون آن را ديد فرمود: «آفرين بر تو اى فضه! ولى اگر آن را ذوب كرده بودى، تأثير رنگ بيشتر و ارزش آن بالاتر بود» .

فضه گفت: «اى سرورم! آيا شما به اين علم آگاهيد؟ !»

حضرت فرمود: «آرى» ، سپس به امام حسن عليه السلام اشاره كرد و فرمود كه او نيز از آن آگاه است، پس امام حسن عليه السلام جلو آمد و همان را گفت كه حضرت على عليه السلام فرموده بود. سپس اميرالمومنين عليه السلام به فضه فرمود: «ما از اين كار، عظيم تر نيز مى دانيم» . پس با

ص: 258

دست اشاره اى كرد و گنجينه اى از طلا نمايان شد، لذا به فضه رو كرد و گفت: «آن را كنار ساير طلاها بگذار» ، وى چنين كرد، سپس همه آنها پنهان شد. (1)

ه) فضايل فضه

«علامه مجلسى» در «بحارالانوار» (2)از «ابوالقاسم القسرى» روايت مى كند كه گفت: «روزى در باديه از قافله عقب ماندم، پس به زنى رسيدم و از او پرسيدم كه تو كيستى؟»

پاسخ داد: (قُلْ سَلاَمٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) ؛ «سلام كنيد و به زودى خواهيد دانست» . (الزخرف:89)

پس بر او سلام كردم و پرسيدم: «در اينجا چه كار مى كنى؟» پاسخ داد: (وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ) ؛ «هر كس را كه خدا هدايت كند، كسى گمراه نتواند كرد» . (الزمر:37)

پرسيدم: «آيا تو از جن هستى و يا از انس» ؟ گفت: (يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ) ؛ «اى بنى آدم بهترين زينت خود را در مسجد بر تن كنيد» . (الاعراف:31)

پرسيدم: «از كجا مى آيى» ؟ گفت: (يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ) ؛ «از جايى دور فراخوانده مى شوند» . (فصلت: 44)

پرسيدم: «به كجا مى روى» ؟ گفت: (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ) ؛ « و حج را بر مردم واجب كرديم» . (آل عمران:97)

پرسيدم: «چه مدت است كه از قافله عقب مانده اى» ؟ گفت: (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ) ؛ «زمين و آسمان و مابين آن را در شش روز آفريديم» . (ق:38)


1- مشارق انوار اليقين فى اسرار اميرالمؤمنين، الحافظ رجب البرسى، ص 126.
2- بحارالانوار، ج 18، ص 67.

ص: 259

پرسيدم: «آيا اشتهاى غذا دارى» ؟ گفت: (وَ مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ) ؛ «و آنان را جسدى نساختيم كه غذا نخورند» . (الانبياء: 8)

پس به او غذا دادم و گفتم: «بهتر است تند باشى و كمى عجله كنى» ؟ گفت: (لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا) ؛ « خداوند بر هر نفسى به اندازه توانايى اش تكليف معين مى كند» . (البقرة: 286)

پرسيدم: «آيا مى خواهى تو را پشت سرم سوار كنم» ؟ گفت: (لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا) ؛ « اگر خدايان ديگرى در جهان بودند، دنيا به فساد و تباهى مى رفت» . (انبياء:22)

پس فرود آمدم و او را سوار كردم و او گفت: (سُبْحَانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ) ؛ « منزه باد خدايى كه اين را براى ما مسخر گردانيد و ما بدان معترف نبوديم» . (الزخرف: 13)

پس چون به قافله رسيديم، از او پرسيدم: «آيا در اين قافله كسى دارى» ؟ گفت: (يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً) (ص:26) (وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ) (آل عمران:144) (يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ) (مريم:12) (يَا مُوسَى لاَ تَخَفْ) (النمل: 10) ، پس نام فرزندان او را دانستم و آنها را صدا كردم و ديدم كه چهار جوان به سوى من مى آيند.

پرسيدم: «اينان با تو چه نسبتى دارند» ؟ گفت: (الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا) ؛ «مال و فرزندان زينت زندگى دنيوى هستند» . (الكهف: 46)

و هنگامى كه پسران به نزدش رسيدند به آنان گفت: (يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ) ؛

« اى پدر! او را به كارمزدى گير؛ زيرا بهترين كسى كه به كار مى گيرى شخصى نيرومند و امين است» . (القصص: 26)

فرزندانش به من چيزهايى براى پاداش دادند، او گفت: (وَ اللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ) ؛ «و خداوند به هركه بخواهد پاداش بيشترى مى دهد» . (البقره: 261)

ص: 260

پس پسرانش پاداش مرا دو برابر كردند، و من از آنان درباره وى پرسيدم، گفتند كه اين، مادر ما، فضه، خادمه حضرت زهرا عليهاالسلام، است و اكنون بيست سال است كه فقط با آيات قرآن سخن مى گويد.

و) فضه و محبت اهل بيت عليهم السلام

«ورقة بن عبدالله الأزدى» گويد: به منظور حج عازم مكه شدم و در حالى كه طواف مى كردم، كنيزى سبزه و خوش سخن ديدم كه رو به كعبه نموده و با فصاحت كامل چنين مى گفت:

اى خداوند بيت الحرام! و اى خداوند فرشتگان كرام! و اى خداوند زمزم و مقام! و اى خداوند مشاعر عظام! و اى خداوند محمد خير الانام! و اى خداوند نيكوكاران كرام! از تو مى خواهم كه مرا با سروران پاكم و فرزندان مطهرشان محشور فرما.

سپس ادامه داده و گفت:

اى جماعت حجاج و عمره گزاران! گواه باشيد، كه سروران من بهترين برگزيدگان الهى و نخبه نيكوكاران هستند كه ارزش و منزلت آنان از همگان بيشتر است و ذكر و يادشان در ساير كشورها بلند است و فخر و عزت به آنان باز مى گردد.

به او گفتم: «اى كنيز، گمان مى كنم كه تو يكى از مواليان اهل بيت عليهم السلام هستى» گفت:

«آرى» ، به او گفتم: «تو كيستى» ؟ گفت: «من فضه، كنيز فاطمه زهراء عليهاالسلام، دختر پيامبر خدا، محمد مصطفى (ص) هستم» . به او گفتم:

مرحبا به تو! كه من مشتاق سخنان تو هستم، و از تو مى خواهم كه ساعتى را به پرسش هاى من پاسخ گويى، پس چون از طواف فارغ شدى در بازار غذافروشان دمى بايست تا به نزد تو بيايم، و خداوند به تو اجر و پاداش دهد.

ص: 261

در طواف از هم جدا شديم، چون از كار طواف فارغ شدم و تصميم گرفتم كه به منزل بازگردم، از راه بازار غذافروشان گذشتم. او را ديدم كه در گوشه اى به دور از مردم نشسته است، نزد او رفتم و او را به گوشه اى بردم و هديه اى به او دادم و به او گفتم: «اى فضه! مرا از حال و روز بانويت فاطمه زهرا عليهاالسلام با خبر كن و بگو كه آن حضرت وقتى كه پدرش فوت كرد، چه حال و روزى داشت» ؟ چون اين سخن مرا شنيد، چشمانش از اشك لبريز شد و با آه و ناله، گريان گفت: «اى ورقه! تو غم و اندوه فراموش شده اى را در اندرون من روشن كردى و آتشى را كه در دلم خاموش شده بود، دوباره بر افروختى» .

ز) فضه و شهادت حضرت على عليه السلام

هنگامى كه حضرت على عليه السلام در محراب مسجد كوفه ضربت خورد و او را از مسجد به خانه آوردند، مردم و مواليان آن حضرت نالان و گريان اطراف منزل او جمع شدند و ابن ملجم را نيز با دست بسته به آنجا آوردند. در اين هنگام فضه، در حالى كه نيزه اى در دست داشت جلو آمد و گفت:

به من اجازه بدهيد كه اين دشمن خدا را با اين نيزه بزنم و داغ دلم را خاموش كنم. به راستى كه دلم را آتش زد و آرامشم را برهم ريخت، و اندوه مرا زياد كرد، ستون خانه مرا ويران ساخت، اشك را از چشمان من جارى كرد، پرده حجب و حياى مرا دريد و ريشه مرا سوزاند.

سپس به سرعت به سوى ابن ملجم حمله كرد. امام حسن عليه السلام به او فرمود: «صبر كن! اى زن» . سپس او را به خانه بازگرداند. فضه چون چنين ديد، رو سوى ابن ملجم كرد و گفت: «واى بر تو اى دشمن خدا! براى ما و تمامى مسلمانان فاجعه آفريدى، پس بدان كه عاقبت تو آتش است» .

ص: 262

ح) وفات فضه

فضه، خادمه حضرت زهرا عليهاالسلام، پس از ايشان در محضر حضرت زينب كبرى عليهاالسلام بود و از آن حضرت بسيارى از علوم اسلامى را آموخت و تا پس از شهادت امام حسين عليه السلام نيز همراه خاندان وحى و رسالت بود. نقل است كه چون حضرت زينب عليهاالسلام به دستور يزيدبن معاويه ناچار شد از مدينه به دمشق مهاجرت كند، وى نيز همراه آن حضرت به شام رفت و تا لحظه وفات حضرت زينب، در سال 62 ه. ق در معيت ايشان بود. پس از وفات حضرت زينب عليهاالسلام، ديرى نپاييد كه او نيز در همان جا درگذشت و در قبرستان شام به خاك سپرده شد. استاد «سعيد رشيد زميزم» (1)نقل مى كند كه فضه قبر باشكوهى نزديك قبر حضرت سكينه، دختر امام حسين عليه السلام، دارد كه مردم براى طلب حاجات خود بدان روى مى آورند. (2)

ط) داستان سفينه غلام رسول اكرم (ص)

«سفينه» لقب غلام رسول اكرم (ص) است، «الجزرى» گويد:

درباره اين نام اختلاف وجود دارد، برخى گويند كه نام وى مهران، برخى ديگر رومان و برخى ديگر گويند نام وى عبس است. كنيه او ابو عبدالرحمن است و برخى ديگر گويند ابوالبخترى، كنيه اول او معروف تر است. و اشخاصى نظير حشرج بن نباته و سعيد بن جهمان (3)از وى روايت كرده اند. وى در محلى به نام بطن نخله زندگى مى كرد كه اصلش از سرزمين فارس بود، ولى بين اعراب به


1- به نقل از: مقاله منتشره در مجله المنار، شماره 2، شعبان 1434ه. ق، ص 4٠.
2- مترجم در زمانى كه در شام اقامت داشت بارها و بارها به زيارت مقام فضه در قبرستان باب الصغير در شهر دمشق مشرف شده بود. قبر اين بانوى بزرگوار كمى بالاتر از قبر عبدالله بن جعفر صادق و رو به جنوب قبرستان قرار دارد و بالاى آن گنبدى سبز رنگ ديده مى شود.
3- اسد الغابه، ج 2، ص 342.

ص: 263

دنيا آمده بود. گويند كه از اسيران جنگ بوده و نام وى «سقيت بن مارفنه» (1)بود، ام سلمه، همسر رسول اكرم (ص) ، او را خريد و آزاد كرد و شرط نمود كه پيامبر خدا را خدمت كند. (2)

وى در سال 7٠ ه. ق در مدينه درگذشت. علت نام گذارى وى به سفينه اين بود كه روزى در يكى از جنگ ها، براى دوستان خود آذوقه زيادى آورد و پيامبر (ص) به او فرمود: «تو سفينه هستى» ! پس از آن هركس از او مى پرسيد كه نامت چيست؟ مى گفت: «پيامبر خدا (ص) مرا سفينه ناميد و من نام ديگرى غير از آن نمى خواهم» . به او گفتند: «چرا پيامبر (ص) تو را سفينه ناميد» ؟ گفت:

روزى پيامبر خدا و يارانش به جنگ مى رفتند، پس بارها برايشان سنگين شد، پيامبر (ص) به من فرمود: «عباى خود را بگستران» ، من نيز چنين كردم و آنان بارهاى خود را در آن گذاشتند و من آن را بر دوش كشيدم. رسول اكرم (ص) چون چنين ديد به من فرمود: «بردار تو سفينه اى» ! از آن روز، هر بارى كه برمى دارم، خواه به اندازه بار يك شتر يا حتى هفت شتر باشد، سنگينى آن را احساس نمى كنم و براى من سبك به نظر مى رسد. (3)

سفينه نيز داستانى شبيه فضه داشت. در «شرح السنه» آمده است:

سفينه، خادم رسول اكرم (ص) ، در يكى از جنگ هاى مسلمانان با روميان، به اسارت درآمد، سپس توانست از دست آنان بگريزد و به سوى لشكر اسلام بيايد. هنگامى كه قصد رسيدن به لشكر اسلام را داشت به شيرى رسيد، پس به او گفت: «اى شير! من خادم رسول الله (ص) هستم و داستان من چنين و چنان است» ، شير چون اين سخنان را شنيد، كنار او آمد و در طول راه همراه وى بود، هرگاه


1- اسد الغابه، ج 2، ص 342.
2- اسد الغابه، ج 2، ص 342.
3- مرآة العقول، ج 5، ص 368.

ص: 264

صدايى مى شنيد، به سوى صدا مى رفت و سپس باز مى گشت و كنار سفينه راه مى پيمود تا عاقبت وى به لشكريان اسلام رسيد و شير بازگشت.

«راوندى» گويد: از ابن الاعرابى شنيدم كه گفت: سفينه خادم رسول الله (ص) گفت:

براى جنگ خارج شدم و كشتى درهم شكست و غرق شد و من ناچار شدم كه بر تخته پاره اى سوار شوم، آن تخته پاره مرا به سوى ساحل مى راند، هرگاه احساس مى كردم نجات يافته ام، موجى مى آمد و مرا به سويى پرتاب مى كرد تا اينكه عاقبت مرا به ساحل افكند و من شكر خدا را به جا آوردم و به راه افتادم. ناگهان ديدم كه شيرى در كنار من ايستاده و غرش مى كند و مى خواهد به من حمله كند. پس دست خود را به سوى آسمان بلند كردم و گفتم: بارخدايا! من خادم رسول تو هستم، مرا از غرق شدن نجات دادى، آيا مى خواهى مرا طعمه درندگان قرار دهى؟ پس به من الهام شد، رو سوى شير كردم و گفتم: اى شير درنده! من سفينه خادم رسول اكرم (ص) هستم، پس به خاطر رسول اكرم (ص) به من كارى نداشته باش. گويد به خدا سوگند چون اين جملات را بر زبان راندم، شير دست از غرش كشيد و همچون گربه آرام شد و شروع به ماليدن گونه هايش به پاهاى من كرد و سپس به چهره ام نگريست و كمر خود را خم كرد و به من اشاره كرد تا روى كمر او سوار شوم، سپس به راه افتاد تا به جزيره اى رسيد كه در آن درختان ميوه و چشمه آب شيرين بود. پس ايستاد و به من اشاره كرد كه فرود آى، پس فرود آمدم و او در كنار من ايستاد و به من نگاه مى كرد. من نيز از ميوه ها كنده و شروع به خوردن كردم، سپس از چشمه آب شيرين نوشيدم، و دو برگ بزرگ پيدا كردم و خود را با آنها پوشاندم، سپس با برگ درختان ظرفى درست كردم و كمى ميوه براى ذخيره برداشتم و پارچه اى را كه همراهم بود خيس كردم تا در صورت نياز به آب شيرين از آن استفاده كنم، وقتى از اين كارها فارغ شدم، شير دوباره پشت خود را خم كرد و به من اشاره كرد تا

ص: 265

سوار شوم، من نيز سوار شدم، او به سوى دريا راه افتاد، هنگامى كه به ساحل رسيد، ديدم كه كشتى اى در درياست، پس به آنان اشاره كردم و آنان متوجه من شده و ديدند كه مردى سوار شيرى نشسته است. با تعجب از من پرسيدند: اى جوان! تو كيستى؟ آيا انسان هستى و يا از طايفه جنى؟

گفتم: من سفينه خادم رسول اكرم (ص) هستم و اين شير به خاطر رسول اكرم (ص) به من محبت مى كند. وقتى آنان نام رسول اكرم (ص) را شنيدند بادبان را پايين كشيدند، دو نفر را همراه با پيراهنى سوار بر قايق به سوى من فرستادند، من نيز چون چنين ديدم از پشت شير پياده شدم، شير كنارى ايستاد و به من نگاه مى كرد، من پيراهن را از آنها گرفتم و پوشيدم، پس يكى از آن دو گفت: بر دوش من سوار شو تا تو را به سوى كشتى ببرم، من كه از اين شير كمتر نيستم و من به رعايت حق و حقوق رسول اكرم (ص) شايسته ترم. به سوى شير رفتم و به او گفتم: خداوند به خاطر رسولش به تو جزاى خير دهد، به خدا سوگند! ديدم كه اشك از چشمانش سرازير شد و در جاى خود بدون حركت ايستاد تا من درون كشتى رفتم و همچنان به ما مى نگريست تا از ديده ها پنهان شديم. (1)

اين داستان را تعداد زيادى از تاريخ نويسان از جمله «طبرانى» در كتاب «المعجم الكبير» ، «الهيثمى» در «مجمع الزوائد» ، «بزاز» در «الزوائد» ، «ابن كثير» در «جامع المسانيد السنن» و «امام احمد» در «مسند» و «حاكم» آن را نقل كرده و اظهار مى كنند كه به شرط مسلم اين حديث صحيحى است. همچنين «ذهبى» ، صاحب «المصنف» و «بيهقى» در «دلايل النبوه» آن را آورده اند. (2)


1- الخرائج والجرائح، ج 1، ص 136.
2- مؤلف در ادامه موضوع شير فضه به بازگو كردن داستان سفينه مى پردازد تا به ريشه يابى موضوع شير و ارتباط آن با شهادت امام حسين عليه السلام بپردازد و سپس به لگدمال كردن سينه امام حسين عليه السلام بعد از شهادت مى پردازد و در پايان موضوع شير فضه را بازگو مى كند.

ص: 266

ى) لگدمال كردن جسد مطهر با سم اسبان

تاريخ نويسان دراين باره اختلاف نظر دارند كه آيا لشكريان تبهكار ابن زياد با اسبان خود جسد مطهر امام حسين عليه السلام را لگدمال كردند، يا خير؟ سيد بن طاووس نقل مى كند كه راوى مى گويد: سپس عمر بن سعد در بين لشكريانش ندا كرد كه آيا كسى هست كه بتواند با اسب جسد مطهر امام حسين عليه السلام را لگد مال كند؟ پس ده نفر نامزد اين كار شدند و آنان عبارت بودند از: اسحاق بن حوبه كه پيراهن امام حسين عليه السلام را به غارت برد؛ اخنس بن مرثد و حكيم بن طفيل السبيعى يا السنبسى؛ عمر بن صبيح الصيداوى؛ رجاء بن منقذ العبدى؛ سالم بن خثيمه الجعفى؛ صالح بن وهب الجعفى؛ واحظ بن غانم يا ناعم؛ هانى بن ثبيت الحضرمى، و اسيد بن مالك كه لعنت خدا بر آنان باد.

اين ده نفر با سم اسب هاى خود جسد مطهر را لگدمال كردند و استخوان هاى سينه و پشت او را شكستند. (1)

سپس نزد ابن زياد آمدند، يكى از آنان كه اسيد بن مالك نام داشت چنين سرود:

نحن رضضنا الصدر بعد الظهر

بكل يعبوب شديد الاسر

ما سينه امام حسين عليه السلام و پشت او را لگد مال اسبان كرديم. ابن زياد گفت: «شما چه كسى هستيد» ؟ گفتند: «ما كسانى هستيم كه سينه و پشت امام حسين عليه السلام را با سم اسب هاى خود لگدمال كرديم» . ابن زياد دستور داد تا جايزه مختصرى به آنان داده شود.

ابو عمر زاهد گويد كه در حسب و نسب اين ده نفر نگريستيم و ديديم كه همگى آنان زنازاده هستند، بعدها مختار همه آنان را دستگير كرد و دست ها و پاهاى آنان را با غل و زنجير بست و دستور داد كه اسب ها پشت آنان را آن قدر لگدمال كنند تا كشته شوند. (2)


1- اللهوف على قتلى الطفوف، ص 182.
2- اللهوف على قتلى الطفوف، ص 182.

ص: 267

برخى از تاريخ نويسان با سيد بن طاووس هم نظرند و معتقدند كه جسد مطهر امام حسين عليه السلام با سم اسبان لگدمال شده است. از جمله آنان «طبرى» در «تاريخ طبرى» (1)، «ابن اثير» در «الكامل فى التاريخ» (2)، «طبرسى» در «اعلام الورى» (3)، «مسعودى» در «مروج الذهب» (4)، «اصفهانى» در «مقاتل الطالبيين» (5)و «شيخ عباس قمى» در «نفس المهموم» . (6)

«باقر شريف قرشى» در كتاب «زندگى امام حسين عليه السلام» (7)به نقل از «انساب الاشراف» ، «مناقب» نوشته «ابن شهر آشوب» (8)، «مقتل الحسين» نوشته «خوارزمى» (9)، «تاريخ دول الاسلام» ، «الارشاد» نوشته «شيخ مفيد» (10)، «عوالم» نوشته «عبدالله بحرانى اصفهانى» (11)، «مقتل الحسين» نوشته «عبدالرزاق مقرم» (12)و ساير منابع تاريخى ديگر، تأكيد مى كند كه عمر بن سعد به اين خواسته ابن زياد تن داد و اقدام به لگدمال كردن جسد مطهر امام حسين عليه السلام بعد از شهادت نمود. در بسيارى از اشعار سروده شده درباره واقعه كربلا نيز به اين موضوع اشاره شده است، از جمله سيد مرتضى علم الهدى در اين باره مى گويد:

لهفى على الصدر المعظم يشتكي

من بعد رش النبل رضَّ جياد

افسوس من بر سينه بزرگوارى است كه بعد از تيرباران شدن از لگدمال شدن با سم اسب ها شكايت مى كند.


1- تاريخ الطبرى، ج 4، ص 649.
2- الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 266.
3- اعلام الورى، ج 1، ص 27٠.
4- مروج الذهب، ج 3، ص 74.
5- مقاتل الطالبيين، الاصفهانى، ص118.
6- النفس المهموم، شيخ عباس قمى، ص347.
7- حياة الامام الحسين عليه السلام، ج 3، ص 3٠3.
8- المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 121.
9- مقتل الحسين عليه السلام، ج 2، ص 44.
10- الارشاد، ص242.
11- العوالم، ج 17، ص3٠3.
12- مقتل الحسين عليه السلام، ص3٠2.

ص: 268

«سيد حلى» نيز مى گويد:

حيث الحسين على الثرى

خيل العدى طحنت ضلوعه

حسين بر روى خاك افتاده است و اسب هاى دشمن دنده هاى سينه او را لگدمال كرده اند. ديگران در اين باره مى گويند:

وغدت تدوس الخيل منه اضلاعا

سر الإله بطيها مستور

اسب ها شروع به لگدمال كردن دنده هايى كردند كه راز الهى در لابه لاى آنها مخفى شده بود. وجرت خيول الشرك فوق ضلوعة

عدوا تجول عليه في حلباتها

اسب هاى مشركان بر روى دنده هاى سينه او به تاخت و تاز مشغول شدند. وان أنس لا أنس العوادى جواريا

ترض القرى من مصدر العلم والصدرا

چگونه فراموش كنم، كه آن لحظه فراموش كردنى نيست، وقتى كه سينه اى كه مصدر علم بود، لگدمال اسبان گرديد. همچنين «سيد صالح» ، فرزند «سيد مهدى بحر العلوم» در اين باره مى گويد:

وأي شهيد اصلت الشمس جسمه

ومشهدها من اصله متولد

وأي ذبيح داست الخيل صدره

وفرسانها من ذكره تتجمد

الم تك تدري ان روح محمد

كقرآنه في سبطه متجسد

فلو علمت تلك الخيول كأهلها

بأن الذي تحت السنابك أحمد

لثارت علي فرسانها و تمردت

كما انهم ثاروا بها و تمردوا

كدام شهيد است كه خورشيد سوزان، جسد اورا سوزانده است. در حالى كه خورشيد هدايت از اصل وى پديدار شده است. و كدام قربانى است كه اسب ها سينه او را لگدمال كردند، در حالى كه سواران از ذكر نام او به لرزه مى افتادند.

ص: 269

آيا نمى دانى كه روح محمد (ص) ، همان قرآنش در نواده اش نمايانگر است؟

اگر آن اسب ها همانند اهل آن مى دانستند كه شخصى كه زير باران تيرها است، حضرت محمد است!

بر ضد سواركاران خود شورش و از دستور آنان سرپيچى مى كردند.

«شيخ يوسف قطيفى» نيز در اين باره مى گويد:

فليت أكفاً حاربتك تقطعت

وأرجل بغي جاولتك جذام

وخيل غدت تردى عليك جواريا

عقرن فلا يلوى لهن لجام

ورضت قراك الخيل من بعد ما غدت

اولو الخيل صرعي منك فهي مرام

اصبت فلا يوم المسرات نير

ولا قمر في ليلهن تمام

اى كاش دستانى كه با تو جنگيدند، قطع مى شدند! و اى كاش پاهايى كه به سوى تو يورش بردند جذام مى گرفتند!

و اسب هايى كه گروه گروه به سوى تو يورش بردند، لجام مى گسيختند به گونه اى كه افسارى نمى توانست آنان را نگاه دارد!

و اين مرام و صفت ستمكاران است كه پس از شهادت و به خاك افتادن با سم اسب ها سينه تو را لگدمال كنند!

تو موفق شدى، چرا كه روز آنان را تار كردى و شب هاى آنان را تاريك كردى به گونه اى كه قمرى در آن پديدار نشود.

يك) شير فضه بنا به روايت كافى

«علامه كلينى» (1)از «حسين بن محمد» به نقل از «ابو كريب» و «ابوسعيد اشج» به نقل از «عبدالله بن ادريس» به نقل از «ادريس بن عبدالله اودى» روايت مى كند:


1- الكافى، الكلينى، ج 1، ص 465.

ص: 270

هنگامى كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، لشكريان خواستند جسد مطهر او را با اسب لگدمال كنند، فضه به حضرت زينب عليهاالسلام عرض كرد: اى بانوى من! سفينه خادم رسول اكرم (ص) وقتى كه طوفان كشتى او را درهم شكست و امواج دريا او را به جزيره اى برد، به شيرى برخورد كرد و به او گفت: اى شير! من خادم رسول خدا (ص) هستم. پس شير در خدمت او ايستاد و او را به سوى جاده راهنمايى كرد. اكنون شيرى در اين نزديكى است، اجازه دهيد نزد او بروم و او را از رفتار اين قوم در فردا باخبر سازم. پس فضه نزد شير رفت و به او گفت: اى شير! شير نگاهى به او كرد و سر خود را بلند كرد، سپس فضه ادامه داد: آيا مى دانى كه اين قوم، فردا با جسد مطهر اباعبدالله چه خواهند كرد؟ آنان مى خواهند فردا جسد مطهر را با سم اسب هاى خود لگدمال كنند، گويند [فردا، پس از شهادت امام حسين عليه السلام ] شير به سوى قتلگاه آمد و دست خود را روى جسد امام حسين عليه السلام گذاشت و هنگامى كه سواركاران لشكر به آن سو رسيدند و با آن شير مواجه شدند، عمر بن سعد به آنان گفت: اين فتنه است، او را تحريك نكنيد و دور شويد، آنان نيز دور شدند.

«علامه مجلسى» نيز اين نظر را تأييد نموده و مى گويد: «روايت كافى نزد من معتبر است، من معتقدم كه آنان موفق نشدند با سم اسبان جسد مطهر را لگدمال كنند» . (1)در «مرآة العقول» ، درباره روايت سيد بن طاووس در مورد ده نفرى كه جسد مطهر را لگدمال كردند، چنين نظر مى دهد:

به نظر من روايت كلينى معتبر است و ممكن است آنچه كه سيد بن طاووس روايت كرد، ادعاى آن تبهكاران باشد كه سعى مى كنند با ذكر اين موضوع كه آنان جسد مطهر را لگدمال كرده اند، اين معجزه را مخفى كنند. به همين علت


1- بحارالانوار، ج 18، ص 546.

ص: 271

عبيدالله بن زياد جايزه ناچيزى به آنان داد؛ زيرا مى دانست كه آنان دروغ مى گويند، اما مجازات آنان از طرف مختار ثقفى به خاطر ادعايى بوده كه كرده اند، هر چند كه آن ادعا باطل بوده است، آنچه قبل از شهادت با آن حضرت كرده بودند شنيع تر و فاجعه بارتر بوده است. (1)

«ابن كثير» نيز بعد از نقل حادثه لگدمال كردن جسد شريف مى گويد كه اين موضوع صحت ندارد و خداوند داناتر است. (2)

دو) نقد و تحليل روايت

با دقت در روايت قبل مشاهده مى گردد كه راوى، روايت خود را با اين جمله آغاز مى كند: «هنگامى كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد» . در اين مورد شكى وجود ندارد كه جسد مطهر، با سم اسبان لگدمال شده است؛ زيرا همان طور كه سيره نويسان و ارباب مقاتل ذكر مى كنند، اسب ها بلافاصله بعد از شهادت امام حسين عليه السلام جسد مطهر او را لگدمال كردند، در حالى كه روايت «حسين بن محمد» كه «كلينى» نقل مى كند، اشاره به واقعه اى دارد كه قرار بود روز بعد يعنى، يازدهم محرم اتفاق افتد؛ زيرا فضه مى گويد: «بگذار بروم و به او بگويم كه آنها فردا چه قصدى دارند» ، سپس نزد او رفته، مى گويد: «اى شير! آيا مى دانى كه آنان با اباعبدالله چه خواهند كرد؟» و اين يعنى، قتل صورت پذيرفته است. چه بسا بعداً دستورى جديد از سوى عمر بن سعد صادر شده باشد تا بتواند با آن كار خشنودى سرورش ابن زياد را به دست آورد و به حكومت «رى» دست يابد، و اسبان دوباره جسد طاهر را لگدمال كنند و جنايت خود را تكميل نمايند تا هيچ اثرى از جسد مطهر بر جاى نگذارند. اين موضوع باعث شده است كه فضه از شير


1- بحارالانوار، ج 5، ص 369.
2- البداية والنهاية، ج 8، ص 175.

ص: 272

يارى بجويد.

آنچه برخى از افراد نقل مى كنند كه حضرت على عليه السلام به صورت شيرى در كربلا حاضر شده است، جعل و تزوير و وارونه جلوه دادن حقايق است و بايد از آن به خدا پناه برد. عالم بزرگوار، «سيد محمد على قاضى طباطبايى» ، حاشيه نويس «انوار نعمانيه» ، نقدى طولانى در اين باره نوشته كه خلاصه آن چنين است:

اين سخن گناهى بزرگ و اشتباه است و خارج از جعل و تزوير نيست، اهل علم نبايد هيچ اعتنايى به آن بكنند؛ زيرا ظهور اميرالمؤمنين عليه السلام به صورت شير محال و غير ممكن است و اين موضوع از احاديث جعلى غلوكنندگان است. چگونه ممكن است افضل خلق بعد از رسول خدا (ص) ، از صورت انسان به صورت شير كه حيوانى درنده است، تغيير شكل دهد، در حالى كه صورت انسان صورت اشرف مخلوقات است و هيچ چيزى برتر از آن نتواند بود. خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ) (التين:4) يا در جاى ديگر مى فرمايد: (فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ) (غافر:64) . (1)

سه) نظر فاضل برغانى

«فاضل برغانى» دراين باره مى گويد:

گويى كه آنان - كه لعنت خدا برآنان باد - تصميم داشتند در فرداى آن روز جسد مطهر را با سم اسبان به گونه اى لگدمال كنند كه ديگر اثرى از جسد مطهر برجاى نماند و شير مذكور آنان را از انجام اين كار بازداشت وگرنه ده نفر ذكر شده بنا به دستور عبيدالله بن زياد، قبلاً سينه و پشت جسد مطهر را با اسب لگدمال كرده بودند، دستور ديگرى به آنان رسيد كه هيچ


1- اسرار الشهاده، دربندى، ج 3، ص 123.

ص: 273

اثرى از جسد مطهر برجاى نگذارند، در اين هنگام بود كه شير آنان را از اين كار بازداشت. (1)

«شيخ حبيب الله كاشانى» در كتاب «تذكرة الشهداء» گويد:

و از مقتضاى اخبار چنين برمى آيد كه عمر بن سعد دستور داد تا ده نفر از سواران لشكر در روز عاشورا جسد مطهر را لگدمال كنند و تصميم داشت در روز يازدهم دستور دهد كه تمامى لشكر با اسبان خود جسد مطهر را لگدمال كنند تا هيچ اثرى از جسد شريف برجاى نماند و كسى نتواند قبرى براى او بسازد، ولى در اين كار موفق نشد.

آنان مى خواستند نور حسين عليه السلام را خاموش كنند، ولى خداوند مى خواست كه نور او هميشه تابان باشد و قبر وى راهنماى گم گشتگان باشد و شيعيان با زيارت قبر آن حضرت به درجات عالى برسند، به همين علت شير به سرعت خود را رسانده و به نگهبانى از جسد مطهر پرداخت و نگذاشت دشمنان آن را نابود كنند. (2)

ك) بررسى و تحليل واقعه عاشورا

حادثه عاشورا با ساير وقايع تاريخى تفاوت دارد. در اين حادثه، معجزات آشكار زيادى واقع شده است. از جمله اينكه در روز تولد امام حسين عليه السلام جبرئيل اندكى از خاك كربلا را نزد پيامبر (ص) آورد و ايشان را از اين حادثه باخبر كرد. همچنين روايت شده است كه روزى حضرت ابراهيم عليه السلام از زمين كربلا مى گذشت كه ناگهان از اسب فرو افتاد و سرش شكست و خون از آن جارى شد. پس ابراهيم شروع به استغفار كرد و گفت: «بارخدايا! چه گناهى از من سر زده است كه به اين بلا مبتلا شدم؟» جبرئيل بر وى نازل شد و گفت:


1- معالى السبطين، حائرى مازندرانى، ص 478.
2- ناسخ التواريخ، ج 3، ص 28.

ص: 274

اى ابراهيم! هيچ گناهى از تو سر نزده است، ولى در اين محل نواده خاتم پيامبران (ص) و فرزند خاتم الاوصياء به شهادت مى رسد و خون تو به خاطر همراهى با خون او ريخته شده است. (1)

منابع فراوان ديگرى، پيشگويى هاى پيامبر اكرم (ص) را در مورد واقعه كربلا نقل كرده اند و برخى نيز مى گويند كه اين موضوع در لوح فاطمه زهرا عليهاالسلام، ذكر شده است و در آن جزييات حوادث كربلا و نام شهداى كربلا آمده است. همچنين پيشگويى هاى فراوانى به نقل از حضرت على عليه السلام هنگام بازگشت از صفين روايت شده است و يا به پيشگويى امام حسن عليه السلام كه به برادرش امام حسين عليه السلام مى فرمايد: «اى اباعبدالله! در روز عاشورا، روز سخت و بى همانندى خواهى داشت» و پيشگويى امام حسين عليه السلام درباره واقعه كربلا، اشاره كرده اند كه مى فرمايد:

مسير مرگ براى بنى آدم، همانند اثر گردن بند بر روى سينه دختران جوان است، اشتياق من به ديدن پيشينيانم، بيشتر از اشتياق يعقوب به ديدن فرزندش يوسف است و مرگى كه من به ملاقات آن مى روم، بهترين نوع مرگ است، گويا مى بينم كه اندام هاى مرا گرگ هاى دشت بين منطقه نواويس وكربلا پاره پاره مى كنند و از بدن من شكمبه هاى خالى و روده هاى گرسنه خود را پر خواهند كرد و راه فرارى از سرنوشت مقدر شده نخواهيم داشت.

اگر معجزات و پيشگويى هاى اين حادثه را برشماريم، درمى يابيم كه اين معجزات را رسول اكرم (ص) در اين سخن خويش نمايانگر ساخته است آنجا كه مى فرمايد: «براى كشته شدن حسين عليه السلام، سوزى در دل ها مى افتد كه هيچ گاه خاموش نخواهد شد» . (2)

پس معقول و منطقى نيست كه از اين حوادث به راحتى بگذريم. اين وقايع استثنايى


1- احياء عاشوراء، ص 92، به نقل از: العوالم، ج 3، ص102.
2- احياء عاشوراء، ص 92، به نقل از: مستدرك الوسائل.

ص: 275

كه برخى از علما آن را «احكام استثنايى» مى نامند و برخى دانشمندان جديد آن را «حوادث خارق العاده» نام نهادند، بسيار زياد است. از جمله آنها اين است كه در «كفايةالطالب و احقاق الحق» روايت شده: «امام حسين عليه السلام خون خود را به سوى آسمان پرتاب كرد و قطره اى از آن به سوى زمين بازنگشت» ، همچنين مى توان به روايت قرآن خواندن سر مطهر امام حسين عليه السلام بر بالاى نيزه كه آن را از كتاب «مفتاح النجاح فى مناقب آل العبا» نقل مى كند، اشاره كرد. اين روايت در «الخصائص الكبرى» ، «الكواكب الدريه» ، «اسعاف الراغبين» ، «نور الابصار» ، «احقاق الحق» و. . . نيز آمده است. حوادث باريدن خون از آسمان در روز شهادت امام حسين عليه السلام، و اينكه در آن روز هر سنگى را كه برمى داشتند، زير آن خون لخته شده مى ديدند، سيلان خون از ديوارهاى دارالاماره، سرخ شدن آسمان در روز شهادت و مطلبى كه سايت اينترنتى بريتانيا از اسناد انگلوساكسون نقل مى كند كه در سال 685م، آسمان بريتانيا خون باريد و شير و كره به خون تبديل شد - و اين تاريخ مصادف است با سال 61ه. ق و روز شهادت امام حسين عليه السلام - از معجزات اين واقعه اند.

به معجزات ديگرى در حادثه كربلا مى توان اشاره كرد كه هدف از نقل آنها اثبات قصه فضه و ماجراى وى در واقعه كربلا است، اين معجزه چندان بزرگ نيست كه باوركردن و يا اقامه دليل براى آن دشوار باشد.

٨. مقام امام جعفر صادق عليه السلام

اشاره

نام برخى از اماكن و مناطق در طول تاريخ، منبع بسيارى از مصادر تاريخى است، از جمله اين اماكن، مقام امام جعفر صادق عليه السلام در روستاى «غاضريه» (1)است. مقام مذكور


1- ياقوت حموى در معجم البلدان، ج 3، ص 373 نقل مى كند: «غاضريه نام روستايى منسوب به شخصى به نام غاضره بوده است» . و ديگرى دراين باره مى گويد: «نام روستايى زراعى است كه نزديكى مركز كربلا قرار دارد و قبل از اسلام نيز به همين نام ناميده مى شد و بعد از آن نيز به همان نام ماند، در اين سخن بايد تأمل كرد؛ زيرا اصل تسميه از بنى اسد است و مى توان اين طور استدلال كرد كه اين نام گذارى بعد از سكونت بنى اسد در اين ناحيه صورت گرفته است.

ص: 276

از حرم مطهر امام حسين عليه السلام در حدود نهصد متر فاصله دارد و گويند وقتى كه امام صادق عليه السلام به كربلا آمد و در آن ناحيه مستقر شد آن منطقه به جعفريات معروف گشت. اين مكان بر ساحل رودخانه فرات قرار دارد و امام صادق عليه السلام در اين رودخانه غسل كرد.

در گذشته هاى دور، قبيله بنى اسد بر اين منطقه سيطره يافتند و آن را از «آرامى ها» گرفتند. در حال حاضر دو منطقه «الهيابى» و «فدان الساده» در منطقه «الجعفريات» قرار دارد. اين منطقه كه تا مرز «الودى» [كه مخفف كلمه «الوادى» است] امتداد مى يابد، بر روى تپه هاى باستانى نزديك روستاى «عقر» ، قرار گرفته است.

الف) تاريخچه تأسيس مقام امام صادق عليه السلام

در سال 144ه. ق، امام صادق عليه السلام براى زيارت جدش اميرالمؤمنين عازم عراق شد و پس از زيارت حضرت على عليه السلام به كربلا آمد. ايشان در رودخانه فرات غسل كرد، لباس هاى پاكيزه پوشيد و پياده به سوى قبر جدش روانه شد. هنگامى كه به قبر مطهر رسيد، خود را بر روى قبر انداخت و فرمود: «السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله الى آخره» ؛ «سلام بر تو اى وارث حضرت آدم، برگزيده الهى» ، سپس به غاضريه بازگشت و در آنجا چند روزى توقف كرد. از اين رو، اين زمين ها به جعفريات معروف شد. امروزه اين منطقه در شمال كربلا و در فاصله سى مترى رودخانه فرات قرار گرفته است. (1)

سيد محمد حسين كليددار آل طعمه مى گويد: «مقام مذكور بخشى از زمين و املاك متعلق به شيخ امين الدين بود كه آن را وقف حرم مطهر امام حسين عليه السلام نمود و تاريخ


1- موسوعة دائرة المعارف الشيعية العامه، محمد حسين اعلمى، ج 15، ص 110.

ص: 277

وقف آن به سال 9٠4 ه. ق مى رسد» . (1)

اين در حالى است كه استاد جعفر خليلى معتقد است كه تاريخ وقف اين موقوفات به سال 9٠7 ه. ق باز مى گردد. (2)وقف نامه اى كه بر قطعه سنگى نگاشته شده و به دنبال تعميرات اخير در حرم مطهر امام حسين عليه السلام و ضريح شهداى كربلا يافت شده است، تاريخ نگارش آن به بيش از پانصد سال قبل مى رسد. بنا به نقل قول استاد خليلى، در اين وقف نامه قسمتى از زمين هاى اطراف شهر كربلا وقف شده است و نام واقف آن نيز ذكر گرديده است كه متن كامل آن چنين است:

بسم الله الرحمن الرحيم

(مَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) (بقره:110)

سپاس خدايى را كه بندگان نيكوكار خود را موفق به كارهايى كرد كه آنان را در دنيا و دين به او نزديك مى گرداند و سلام و درود بر سرور پيامبران محمد (ص) و بر خاندان پاك و پاكيزه اش باد، اما بعد عامل نوشتن اين مطالب بر روى اين استوانه سنگى، شيخ امين الدين فرزند مرحوم على جعفر است كه اقدام به وقف منطقه معروف به نام روستاى «جعفريه بائره» مى نمايد و اين روستا در حقيقت ملك جد ايشان، حاج ناصر، فرزند. . . موسى، است كه از طريق ارث شرعى به ايشان رسيده است. محدوده آن از سمت فرات غربى و از جانب مرقد امام اباعبدالله الحسين عليه السلام است كه آن را با مال و رجال موجود در آن وقف مى كند. اين كار در دوره زمامدارى امير اعظم، افتخار الامرا و الخوانين و الامم «باريك بيك برناك» صورت گرفت، پس از اتمام آن به حضور امير مذكور


1- تراث كربلا، ص 13٠.
2- موسوعة العتبات المقدسه، جعفر الخليلى، ج 8، ص 283.

ص: 278

مشرف شده و از ايشان درخواست كردم كه به لطف خويش نسبت به تأييد مندرجات آن درباره وقف مال اعيانى، بركه ها، ساحل رودخانه، قايق ها، نخل هاى خرما، درختان ميوه و. . . بر اساس حدود و ثغور مندرج در وصف ملك وقفى كه در نزد شيخ على موجود است، را در راستاى مخارج و هزينه هاى حرم مطهر امام حسين عليه السلام خواه در زمينه خريد شمع روشنايى حرم، لوله ها، حصير، ساختمان سازى و آنچه نياز شرعى و ضرورى است و زير نظر توليت حرم و ناظر بر منافع شرعى است، خرج نمايد. جناب امير دادگستر نيز اين موارد را تأييد كرد و فرمانى در اين باره صادر نمود كه مطاع و اجرايى مى باشد. هركس متن اين وقف نامه را تغيير دهد و يا تلاش در ابطال آن نمايد، پس بداند كه خداوند دشمن او خواهد بود و كار او را به خدا موكول مى نمايم و لعنت خدا و فرشتگان و تمامى مردم بر او باد، (فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) (بقره:181) اين وقف نامه در ماه جمادى الاول سنه 9٠7 ه. ق تحرير شده است. (1)

مقام امام صادق عليه السلام براى يادبود زيارت امام صادق عليه السلام از جد بزرگوارش را يكى از رهبران فرقه صوفيه بكتاشى به نام «جهان دده» ملقب به «كلامى شاعر» كه تا سال 97٠ه. ق زنده بود، ساخت. (2)در گذشته، بالاى اين مقام گنبدى كاشى كارى شده وجود داشت و اطراف آن را باغ هاى ميوه فرا گرفته بود و به نام «شريعه امام جعفر صادق عليه السلام» شناخته مى شد. زوار از مناطق مختلف عراق و ساير كشورهاى اسلامى به ويژه هند، پاكستان و ايران به زيارت آن مى آمدند. اين مقام توانست در مدت كوتاهى شهرت و قداست خاصى يافته و صحت محل آن مورد توجه همگان قرار گيرد، اما متأسفانه


1- موسوعة العتبات المقدسة، ج 8، ص 283.
2- كربلا فى الذاكره، سلمان هادى آل طعمه، ص164.

ص: 279

تاريخ نويسان به دلايل نامعلومى در توصيف اين مقام كوتاهى نمودند. اين سبب شد كه ساختمان اوليه و مساحت آن نامشخص بماند، اين مقام، بارها و بارها تجديد بنا شده است.

«سيد عبدالحسين كليددار آل طعمه» مى گويد:

در سال 1293 ه. ق شورشى در كربلا روى داد كه به شورش «على هدله» معروف شد. علت آن اين بود كه دولت عثمانى سياست سربازگيرى وسيعى را به اجرا در آورد و به جمع آورى افراد فرارى از خدمت سربازى اقدام نمود. حسين قاسم حمادى كه كلانتر محله باب الطاق كربلا بود، براى دولت عثمانى جاسوسى مى كرد. به علت گزارش هاى وى، تعداد زيادى از جوانان دستگير و روانه خدمت اجبارى شدند. از اين رو، تعدادى از اهالى كربلا كه از جاسوسى هاى او به ستوه آمده بودند او را در قهوه خانه «المستوفى» (1)در محله باب الطاق به قتل رساندند. دولت عثمانى در پاسخ اين شورش تلاش كرد متهمان را دستگير نمايد، به همين علت تعدادى از آنان فرار كرده و بيرون شهر كربلا در باغ هاى معروف به «باغ جعفر الصادق عليه السلام» خيمه زدند، دولت عثمانى نيز به آنجا يورش برد و آنان را كشت. (2)

ب) مراحل نوسازى مقام

بعد از قيام ماه شعبان سال 1411 ه. ق (1991م) ، مقام امام صادق عليه السلام مورد تعرض قرار گرفت و دولت بعث در پى تخريب بسيارى از اماكن مذهبى در كربلا، اين مقام را بطور كامل ويران نمود. ساختمان مقام قبل از ويرانى، مساحت كمى داشت كه در آن محرابى به طول بيست متر وجود داشت و بر بالاى آن گنبدى كاشى كارى شده بود.


1- المستوفى نام يكى از خاندان هاى قديمى ساكن در كربلا است كه نسب آنها به قبيله خزعل ميرسد.
2- بغية النبلاء فى تاريخ كربلا، عبدالحسين آل طعمه، صص 45 و46.

ص: 280

در سال 1994م يكى از صاحبان زمين كه مقام در آن واقع شده است، پايه هاى مقام فعلى را بنا نمود. اين پايه تا زمان سقوط رژيم بعث به همان صورت باقى ماند و رژيم بعث زوار را از نزديك شدن به مقام منع مى كرد. بهانه آنان [براى اين كار] نزديكى مقام به مقر سازمان امنيتى بود؛ زيرا مقام پشت اداره امنيت و اطلاعات واقع شده بود.

اكنون، مقام امام صادق عليه السلام توسعه يافته و بازسازى شده است كه مساحت كنونى آن حدود ششصد متر مربع مى باشد. ورودى آن به صورت طاقى با معمارى اسلامى است كه ارتفاع آن حدود شش متر مى باشد و درى از چوپ ساج دارد. حياتى براى استراحت زائرين وجود دارد كه مساحت آن حدود 35٠ متر مى باشد. سمت چپ ورودى، وضوخانه ساخته شده است و راهرويى پوشيده با صفحه هاى آلومينيومى كه به مصلايى بزرگ منتهى مى شود، قرار دارد. مصلى به بخش زنانه و مردانه تقسيم مى شود، وسط آن محرابى به مساحت تقريبى پنجاه متر مربع است كه قسمت جلوى آن كاشى كارى شده و در آن كتيبه اى ديده مى شود كه بر آن آيه تطهير نوشته شده است (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) (احزاب: 33) و در دو طرف آن نام امامان معصوم عليهم السلام و برخى از اسماءحسناى الهى نوشته شده است. در همين قسمت پنجره اى برنزى وجود دارد كه ميان آن لفظ جلاله به صورت گرد نقش بسته و دورتا دور آن نام امامان عليهم السلام نوشته شده است. هم اكنون توليت مقام بر عهده سيد محمد جعفر بحرالعلوم است.

٩. مقام حضرت مهدى (عج)

اشاره

اين مقام در منطقه «باب السلالمه» ، يكى از محلات شهر مقدس كربلا، سمت چپ رودخانه حسينيه و در ورودى شهر از طرف بغداد قرار دارد. از سمت جلو نيز بر

ص: 281

خيابان سدره واقع شده كه اين خيابان به شمال حرم مطهر امام حسين منتهى مى گردد. مقام حضرت مهدى (عج) حدود 65٠ متر با حرم مطهر امام حسين عليه السلام فاصله دارد. در كتاب هاى تاريخى به ويژه كتاب هايى كه به تاريخ شهر كربلا پرداخته اند، هيچ سندى براى آن وجود ندارد. در كتاب هاى جديد نيز توضيحاتى مختصر درباره اين مقام ديده مى شود. عمر اين مقام بيش از 15٠ سال نيست و بهترين سند آن سخن «شيخ عباس قمى» است كه مى گويد: «من نتوانستم اطلاعاتى درباره مقام صاحب الزمان عليه السلام به دست آورم» . (1)

همچنين «سيد محمد باقر مرتضى حسينى» مى گويد: «تاريخ نقش بسته شده بر مقام، سنه 1315 ه. ق است» . (2)

«شيخ محمد سماوى» در سال 1357 ه. ق ارجوزه اى [هزار بيتى] به نظم كشيده كه مطلع آن با اين بيت شروع مى شود:

أحمدك اللّهم يا من ميزا

من البقاع حيزا فحيزا

وى در اين هزار بيت، بيست مقام و زيارت گاه مقدس شهر كربلا را نام برده و توضيح داده است، ولى از مقام حضرت مهدى (عج) سخنى نگفته است، با اينكه از مقام امام صادق عليه السلام كه در كنار مقام صاحب الزمان (عج) است ياد كرده است. اين بهترين دليل است كه مقام صاحب الزمان (عج) در آن زمان محلى ساده بوده كه توجه كافى به آن نشده است. دو ديدگاه درباره منشأ اين مقام وجود دارد كه عبارتند از:

ديدگاه اول

«نزار غنى قيصر» از اهالى منطقه به نقل از ديگران مى گويد:


1- هدية الزائرين و بهجة الناظرين، شيخ عباس قمى، ص137.
2- ينابيع «مقاله سيد سلمان هادى آل طعمه» به نقل از: الجنات الثمانيه، شماره 15، سال 1427ه. ق.

ص: 282

علت تأسيس مقام اين است كه يكى از علماى كربلا بسيار به اينجا مى آمد و در آنجا نماز مى خواند و مناجات مى كرد، وقتى سبب آن را پرسيدند، جواب داد، ايشان حضرت امام الزمان (عج) را در اين مكان ديده است. اين روايت ضعيف است و نمى توان به آن اعتماد كرد؛ زيرا كه ناقل اسم عالِمْ را ذكر نمى كند، ولى تأكيد مى كند كه عمر مقام 15٠ سال است.

استاد «سلمان هادى آل طعمه» نيز ذكر مى كند كه امام زمان (عج) در اين مكان نماز خوانده است و اين مكان، بعدها به صورت مقام درآمده است. (1)براى اين سخن سندى معتبر وجود ندارد، فقط مى توان به اين نكته اكتفا كرد كه اغلب مقام هاى موجود در كربلا محل اقامت اوليا بوده است.

ديدگاه دوم

طبق اعتقاد شيعه، امام زمان (عج) ، انتقام گيرنده خون جدش مى باشد و هميشه يكى از شعارهاى شيعيان در طول تاريخ «أين الطالب بدم المقتول بكربلاء» ؛ «كجاست انتقام گيرنده خون شهيد كربلا» ، بوده است، از اين رو، شايد ساختن مقام در كنار رودخانه فرات با اين ديدگاه صورت گرفته باشد، خداوند به حقيقت آشنا است.

الف) تاريخچه بناى مقام امام زمان (عج)

در ابتدا ساختمان مقام، به صورت اتاقى كوچك و گِلى بود. سپس نيكوكارى به نام جعفر در سال 1347 ه. ق (1924م) آن را بازسازى نمود و در ساخت آن از آجر استفاده كرد. «سيد عبدالمهدى اعرجى» (1327 - 1358ه. ق) در ديوان شعر خود ابياتى درباره بازسازى مقام حضرت مهدى (عج) در كربلا آورده كه به شرح زير مى باشد:


1- كربلا فى الذاكره، ص 16٠.

ص: 283

سعي جعفر في بناء المقام

فسامي السماء بأقطابها

مقام غدا للورى كعبةَ

فما يهبط الروح الا بها

فإن جئته فاستلم بابه

وخديك عفر بأعتابها (1)

تمسك بها فهي باب الرجاء

وباب النجاة لطلابها

ولإذن قف أرخوا (طالباَ

فجبريل من بعض بوابها)

جعفر در ساختن اين مقام تلاش كرد و باعث اعتلاى آن در آسمان ها گرديد. . . و باعث شد كه اين مقام كعبه اهل دل شود، به گونه اى كه روح الامين فقط در آن فرود مى آيد.

اگر به اين مقام روى مى آورى، بايد كه در آن را ببوسى و گونه خود را به درگاه آن بسايى.

براى خواسته هاى خود به آن تمسك جو و بدان كه مايه نجات گرفتاران مى باشد.

براى ورود به آن اجازه بگير و تاريخ بازسازى آن جمله «طالبا فجبريل من بعض بوابها» است.

در مرحله اى ديگر اين مقام در سال 1378 ه. ق توسط حاج حمزه خليل بازسازى شد. مرتضى وهاب از شاعران كربلا در ابيات زير تاريخ بناى مقام را ذكر مى كند:

شاد للقائم إذ أضحى خليل

بيت قدس فيه برد و سلام

واعتني الحمزة في تجديده

فاستوى منه عماد ورخام

مذ تجلي نوره أرخته

(ضاء للمهدي ركن و مقام) (2)

براى حضرت امام زمان عليه السلام خانه مقدسى برپا شده كه در آن سلامت و عافيت است.


1- الانتظار، مركز الدراسات التخصّصيّة فى الامام المهدى (عج) بحث منشور للشيخ أحمد على الحلى، ص64، شماره5، ربيع الثانى سال 1427ه. ق.
2- كربلا فى الذاكرة، ص 16٠.

ص: 284

حمزه در تجديد بناى آن اهتمام ورزيد و آن را با سنگ مرمر بازسازى نمود.

و از هنگامى كه نور آن تجلى كرد، تاريخ بازسازى آن جمله «ضاء للمهدى ركن و مقام» است.

در سال 1391 ه. ق (197٠م) نيز حاج محسن حميد ملا مهدى وزنى، بخشى از مقام را تخريب كرد و آن را بازسازى نمود. (1)

آخرين بار در قيام ماه شعبان 1411 ه. ق، رژيم تبهكار بعثى موفق گرديد كه با كمك اربابان آمريكايى خود بسيارى از مساجد، حسينيه ها و اماكن زيارتى نظير مقام ها و مراقد معروف در كربلا را تخريب كند. اين تخريب شامل مقام امام زمان عليه السلام نيز گرديد، ولى تقدير الهى بر اين قرار گرفته كه اين اماكن پابرجا باقى بماند. از اين رو، در سال 1994م (1414ه. ق) «حاج عباس آل بحر يسارى» از تجار و بزرگان شهر كربلا اين مقام را بازسازى نمود و بناى فعلى از آن زمان تاكنون، پابرجا مانده است.

ب) توصيف مقام امام زمان (عج)

مقام فعلى در زمينى به مساحت تقريبى 13٠٠ متر مربع ساخته شده است. قسمت مشرف بر خيابان آن به صورت ديوار بلندى به ارتفاع 5/5 متر مى باشد كه سنگى است و در لابه لاى آن طاق هاى اسلامى كاشى كارى شده قرار دارد. بالاى ديوار كتيبه اى از كاشى ديده مى شود كه بر آن آياتى از قرآن نوشته شده است. مقام داراى سه در ورودى مى باشد:

ورودى اول عبارت است از در چوبى دو لنگه به طول 5/4 متر كه بالاى آن كتيبه اى از كاشى ديده مى شود كه بر آن آيات قرآنى نوشته شده و بالاى كتيبه تابلوى نئون قرار دارد كه بر آن عبارت «السلام عليك يا صاحب الزمان (عج)» نوشته شده است. اين در به


1- كربلا فى الذاكرة، ص 16٠.

ص: 285

«باب الفرات» معروف است. زائران، هنگام ورود از اين در، وارد مصلاى بزرگى مى شوند كه بر روى شش ستون از سمت راست و چهار ستون از سمت چپ استوار شده است و در ورودى آن زيارت امام زمان عليه السلام نوشته شده است. در بالاى ديوار كتيبه اى از جنس كاشى ديده مى شود كه بر آن سوره ياسين نوشته شده است. در اين سالن اتاقى براى اداره مقام و سالنى كوچك براى استراحت خدام مقام وجود دارد. اين ورودى داراى تعدادى سالن است كه از سالن اصلى جدا مى شود كه يكى براى مصلى و ديگرى كه سه در دارد و به سالن هاى ديگر نيز متصل است محل استقرار بانوان مى باشد.

درِ ورودى دوم درى دو لنگه و از چوب ساج مى باشد كه پنج متر طول دارد و با نقش و نگارهاى اسلامى مزين شده است. اين در به سالنى باز مى گردد كه داراى كتيبه اى از كاشى است و بر آن سوره ياسين نقش بسته است. اين سالن داراى سه بخش خروجى است كه داراى طاق اسلامى بوده و با چوب ساج پوشيده شده است و به راهرويى راه دارد. كه داراى دو در است كه يكى ورودى اصلى مقام و در خيابان قرار گرفته و ديگرى به ساحل رودخانه منتهى مى شود ايوان نيز از چوب ساج است. ديوارهاى بالاى راهرو آيينه كارى شده، داراى كتيبه اى از كاشى است كه بر آن آياتى از قرآن نوشته شده است. كتيبه ديگرى از جنس كاشى نيز وجود دارد كه در فاصله دو مترى از زمين قرار دارد و بر آن حديثى از رسول اكرم (ص) نگاشته شده است كه به اين شرح است:

نحن سبعة من ولد عبدالمطلب سادة اهل الجنة أنا و علي و جعفر و حمزة والحسن والحسين والمهدي .

ما هفت تن از فرزندان عبدالمطلب سروران اهل بهشت هستيم، من، على، جعفر، حمزه، حسن، حسين و مهدى.

ص: 286

همچنين در ديوار اين راهرو كتابخانه اى از چوب ساج وجود دارد.

خروجى اين راهرو به حيات مقام مى رسد، در آن پنجره اى نيز وجود دارد كه گمان مى رود محل نماز خواندن امام زمان (عج) است، ولى همان طور كه اشاره شد، سندى براى اين موضوع وجود ندارد.

ديوار حيات مقام به ارتفاع 6٠/1 متر است كه با سنگ مرمر پوشيده شده و بالاى آن كتيبه اى از جنس كاشى ديده مى شود كه بر آن آياتى از قرآن مجيد نوشته شده است. بالاى اين كتيبه مقرنس وآيينه كارى شده و در گوشه هاى آن گنبدهاى نيم هلالى

آيينه كارى و مقرنس كارى شده ديده مى شود. از بالاى كتيبه مذكور تا انتهاى گنبد، آيينه كارى و مقرنس كارى شده است و چهار پنجره دارد كه به بيرون باز مى شود كه براى تهويه اين مكان مورد استفاده قرار مى گيرد، داخل گنبد نام دوازده امام نوشته شده است.

پنجره برنزى مقام به طول 5/2 و عرض 5/1 متر و درِ آن از نقره است كه بعد از سقوط رژيم بعث از طرف اداره آستانه هاى مطهر در كربلا نصب شده است. اين پنجره بر روى محرابى كه از سنگ مرمر سفيد ساخته شده، نصب شده است. محراب حدود چهار متر ارتفاع دارد و بالاى آن صفحه اى دايره اى از برنز قرار دارد كه بر آن آيه قرآنى زير نوشته شده است: (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ*إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ) (الصافات:171و 172) .

در حيات، راهرويى منتهى به ساحل رودخانه وجود دارد كه براى زيارت بانوان ساخته شده است. باقيمانده حيات مقام، به آقايان اختصاص دارد.

درِ ورودى سوم از آهن ساخته شده كه به راهروى منتهى به رودخانه باز مى شود و به آن «باب السلام» مى گويند. بالاى اين در طاقى با معمارى اسلامى و كاشى كارى شده ديده مى شود كه بر آن «باب السلام» نوشته شده است. اين در نزديك پلى است كه

ص: 287

روى رودخانه فرات (حسينيه) قرار دارد و به مقام امام صادق عليه السلام منتهى مى شود. منظره مقام از ناحيه پشتى كه به ساحل رودخانه فرات (حسينيه) مشرف است، به صورت دوازده طاق بزرگ با نقش و نگارهاى اسلامى است و در كنار آن طاق هاى كوچك ترى وجود دارد كه با كاشى هاى سبز پوشيده شده است.

ج) گنبد مقام امام زمان (عج)

ارتفاع اين گنبد از سطح زمين هفده متر است وتمامى آن با كاشى پوشيده شده و بر قاعده اى به قطر 2٠/19 متر و ارتفاع 5/2 متر قرار دارد كه بر آن كتيبه، آية الكرسى نوشته شده است.

ص: 288

ص: 289

كتابنامه

* قرآن كريم.

1. إبصار العين فى أنصار الحسين عليه السلام، محمد بن شيخ طاهر سماوى، قم، انتشارات مكتبة الحيدرية.

2. احياء عاشوراء، صادق شيرازى، چاپ اول، قم، انتشارات سلسله، 1427ه. ق.

3. الأخبار الطوال، احمد بن داوود دينورى، تحقيق: عبدالمنعم عامر، قم، منشورات الراضى، 1368ه. ش.

4. أدب الزائر لمن أمّ الحائر، عبدالحسين امينى، بيروت، مؤسسة البلاغ.

5. الإرشاد فى معرفة حجج الله على العباد، محمد بن محمد نعمان (شيخ مفيد) ، قم، مؤسسه آل البيت لإحياء التراث.

6. أسد الغابة فى معرفة الصحابة، عزالدين أبى الحسين على بن محمد الجرزى، بيروت، دارالمعرفة.

7. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، به كوشش: سيد حسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 14٠3ه. ق.

8. اكسير العبادات فى أسرار الشهادات، فاضل دربندى، قم، دار ذوى القربى.

9. امالى، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، قم، دارالثقافه، 1394ه. ق.

ص: 290

10. أمل الآمل، محمد بن الحسن الحر العاملى، چاپ اول، قم، انتشارات نمونه.

11. أنصار الحسين عليه السلام دراسة عن شهداء ثورة الحسين الرجال والدلالات، محمد مهدى شمس الدين، بيروت، المؤسسة الدولية.

12. الأنوار النعمانية، نعمة الله الجزائرى، بيروت، منشورات الاعلمى.

13. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، دارالتعارف.

14. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، 14٠3ه. ق.

15. البداية والنهاية، الحافظ أبى الفداء اسماعيل بن كثير القرشى الدمشقى، بيروت، دار المعرفة.

16. البطل الأسدى حبيب بن مظاهر، عبدالواحد مظفر، قم، انتشارات انصار.

17. بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء، سيد عبدالحسين الكليددار آل طعمه، بى نا، بى تا.

18. تاريخ أبى الفداء، أبى الفداء عماد الدين إسماعيل بن على بن ايوبى، بيروت، دار الكتب.

19. تاريخ الطبرى المعروف بتاريخ الأمم والملوك، ابوجعفر محمد بن جرير الطبرى، بيروت، مؤسسة الأعلمى.

2٠. تاريخ بغداد، الحافط ابوبكر أحمد بن على الخطيب البغدادى، بيروت، دار الكتاب العربى.

21. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، تحقيق: على اكبر غفارى، قم، مؤسسه نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، 14٠4ه. ق.

22. تذكرة الخواص من الأمة بذكر خصائص الائمة، سبط ابن الجوزى، بيروت، المجمع العلمى لأهل البيت.

23. تراث كربلاء، سلمان هادى آل طعمه، چاپ دوم، بيروت، مطبعة الاعلمى.

24. تنقيح المقال فى علم الرجال، عبدالله مامقانى، مؤسسه آل البيت لإحياء التراث.

25. ثورة الامام الحسين ظروفها الاجتماعية وآثارها الانسانية، محمد مهدى شمس الدين، بيروت، مؤسسة الصديقة الطاهرة للاعلام الاسلامى.

26. جامع الرواة، محمد بن على اردبيلى غروى حائرى، قم، انتشارات كتابخانه مرعشى نجفى، 14٠3ه. ق.

ص: 291

27. جولة فى الأماكن المقدسة، ابراهيم موسوى زنجانى، بيروت، منشورات الاعلمى.

28. حياة الإمام الحسين بن على عليه السلام، باقر شريف قرشى، قم، مؤسسة الإسلامية للبحوث.

29. حياة الامام الحسين عليه السلام، باقر شريف قرشى، نجف، مطبعة الآداب، 1394ه. ق.

3٠. الخرائج والجرائح، قطب الدين راوندى، چاپ اول، قم، مؤسسه امام مهدى عليه السلام، 14٠9ه. ق.

31. الدر النظيم، يوسف بن حاتم عاملى، قم، مؤسسه نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، بى تا.

32. دراسات حول كربلاء و دورها الحضارى، الندوة العلمية فى لندن، الكويت، طباعة موسسة الزهراء الخيرية.

33. دعائم الاسلام، قاضى نعمان بن محمد تميمى مغربى، تحقيق: آصف بن على اصغر فيضى، قاهره، دارالمعارف، 1383ه. ق.

34. ذخيرة الدارين فيما يتعلق بمصائب الحسين و أصحابه، عبدالمجيد بن محمد رضا حسينى شيرازى، قم، انتشارات تحسين.

35. رحله ابن بطوطه، ابن بطوطه، اكاديميه الممالك المغربيه، 1417ه. ق.

36. الرسائل العشر، أحمد بن محمد بن فهد حلى، چاپ اول، قم، انتشارات كتابخانه مرعشى نجفى، 14٠9ه. ق.

37. روضات الجنات، ميرزا محمدباقر موسوى خوانسارى اصبهانى، قم، 139٠ه. ق.

38. رياض العلماء، ميرزا عبدالله افندى، قم، انتشارات كتابخانه مرعشى نجفى، 14٠3ه. ق.

39. شب هاى پيشاور، سلطان الواعظين، چاپ اول، قم، 1422ه. ق.

4٠. شرح الأخبار فى فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام، قاضى نعمان بن محمد تميمى مغربى، تحقيق: سيد محمدرضا حسينى جلالى، قم، مؤسسه نشر اسلامى، 14٠9ه. ق.

41. الطبقات الكبرى، محمّد بن سعد هاشمى بصرى، تحقيق: محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410ه. ق.

ص: 292

42. عاشورا حماسه جاويدان، سيد محمد مازندرانى، بى جا، بى تا.

43. عتبات عاليات عراق، اصغر قائدان، تهران، مشعر، 1382ه. ش.

44. العراق قديماً و حديثاً، عبدالرزاق الحسنى، چاپ ششم، بيروت، مطبعة دار الكتب.

45. عزيز زهرا حسين عليه السلام، سيد محمد حسن نجفى يزدى، قم، كوثر كوير، 1382ه. ش.

46. عظماء الشيعة، محمد رضا الحكيمى، چاپ اول، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 14٠8ه. ق.

47. على الأكبر عليه السلام، عبدالرزاق مقرم، بيروت، دار الأضواء.

48. عمارة كربلاء، رؤوف محمد على الانصارى، چاپ اول، دمشق، مؤسسة الصالحى للطباعة، 1427ه. ق.

49. عمدة الطالب، احمد بن على بن عنبه، تصحيح: محمد حسن آل الطالقانى، نجف، منشورات مطبعة الحيدريه، 138٠ه. ق.

5٠. عوالم العلوم والمعارف والاقوال، عبدالله بحرانى اصفهانى، قم، مؤسسه امام مهدى عليه السلام.

51. عيون أخبار الرضا عليه السلام، محمد بن على (شيخ صدوق) ، با تحقيق و تعليق و مقدمه حسين اعلمى، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 14٠4ه. ق.

52. غاية المرام فى تاريخ محاسن بغداد دار السلام، ياسين بن خير الله العمرى الخطيب الموصلى، مخطوط.

53. الفتوح، ابو محمد احمد بن اعثم، تحقيق: على شيرى، بيروت، دارالاضواء، 1411ه. ق.

54. الفصول المهمة فى معرفة الائمة، على بن احمد مالكى مكى، قم، دارالحديث.

55. فضة خادمة الزهراء، كريم جهاد حسانى، چاپ اول، قم، انتشارات طليعه نور، 1427ه. ق.

56. القول السديد بشأن الحر الشهيد، سيد محمد هادى حسينى خراسانى حائرى، قم، انتشارات مكتبة الحيدرية.

57. الكافى، ابوجعفر محمد بن يعقوب كلينى، چاپ پنجم، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1386ه. ق.

58. كامل البهائى، حسن بن على بن محمد طبرى، قم، انتشارات مكتبة الحيدرية.

ص: 293

59. كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، قم، نشر الفقاهه، 1417ه. ق.

6٠. الكامل فى التاريخ، ابوالحسن على بن محمد بن اثير جزرى، بيروت، دار صادر، 1385ه. ق.

61. الكامل فى التاريخ، عز الدين أبى الحسين على بن محمد الجزرى، بيروت، دار المعرفة.

62. الكبريت الأحمر فى شرائط المنبر، محمدباقر قانى بيرجندى، قم، انتشارات مكتبة الحيدرية.

63. كربلا و حرم هاى مطهر، سلمان هادى آل طعمه، مترجم: حسين صابرى، تهران، مشعر، 1378ه. ش.

64. كربلاء فى الذاكرة، سلمان آل طعمه، بغداد، مطبعة العانى، 1988م.

65. كشف الغمّة فى معرفة الأئمة، ابوالحسن على بن عيسى اربلى، بيروت، دارالأضواء، 14٠5ه. ق.

66. كشف الغمة فى معرفة الأئمه، ابوالحسن على بن عيسى بن أبى الفتح اربلى، قم، انتشارات مكتبة الحيدريه.

67. اللؤلؤ والمرجان، حسين نورى.

68. اللهوف على قتلى الطفوف، رضى الدين ابى القاسم على بن طاووس، تهران، دار الأسوة.

69. مثير الاحزان، ابن نما حلى، نجف، مطبعة الحيدريه، 1369ه. ق.

7٠. مجلة الانتظار، تاريخ 5 ربيع الثانى 1427ه. ق.

71. مجلة المنار الكربلائية، العدد الثانى، 1424ه. ق.

72. مجلة تراثنا، العدد الثانى، مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث.

73. مجلة ينابيع، العدد 15، 1427ه. ق.

74. مجلة ينابيع، العدد 17، 1428ه. ق.

75. المجموعة الموضوعية مع الركب الحسينى، محمد امين الامينى، مركز الدراسات الاسلامية، ممثلية ولى الفقيه فى حرس الثورة الاسلامية.

76. المجموعة الموضوعية مع الركب الحسينى، محمد جعفر الطبسى، مركز الدراسات

ص: 294

77. الاسلامية، ممثلية ولى الفقيه فى حرس الثورة الاسلامية.

78. المختار الثقفى، باقر شريف القرشى، چاپ اول، دار الذخائر الاسلامية.

79. مرآة العقول، محمدباقر مجلسى، تهران، انتشارات دار الكتب الاسلامية.

8٠. مراقد المعارف، محمد حرز الدين، چاپ اول، 1389ه. ق.

81. مروج الذهب و معادن الجوهر، ابى الحسن على بن الحسين بن على المسعودى، بيروت، موسسة الأعلمى.

82. المزار، شهيد اول، تحقيق: مدرسه الام المهدى (عج) ، قم، مؤسسة الامام المهدى (عج) ، 1410ه. ق.

83. المزار، مهدى القزوينى، بيروت، دار الرافدين.

84. مسند زيد بن على، زيد بن على بن الحسين عليه السلام، بيروت، دارالمكتبة الحياة، بى تا.

85. مشارق انوار اليقين فى أسرار أميرالمؤمنين، الحافظ رجب البرسى، چاپ اول، بيروت، منشورات الاعلمى، 1422ه. ق.

86. مشاهد العترة الطاهرة وأعيان الصحابة والتابعين، عبدالرزاق كمونه الحسينى، بيروت، موسسة البلاغ.

87. مصباح المتهجّد، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، بيروت، مؤسسة فقه الشيعة، 1411ه. ق.

88. معالى السبطين فى أحوال الحسن والحسين عليهماالسلام، محمد مهدى حائرى مازندرانى، قم، انتشارات شريف رضى.

89. المعجم الكبير، سليمان بن احمد طبرانى، تحقيق: حمدى عبدالمجيد السلفى، بيروت، داراحياء التراث العربى، بى تا.

9٠. معجم رجال الحديث، ابوالقاسم موسوى خويى، نجف اشرف، مطبعة الاداب.

91. مقاتل الطالبيين، ابى الفرج اصفهانى، قم، انتشارات مكتبة الحيدرية.

92. مقتل الإمام الحسين عليه السلام، عبد الرزاق مقرم، قم، انتشارات مكتبة الحيدرية.

مقتل الحسين الخوارزمى، قم، انوار الهدى.

ص: 295

93. مناقب آل أبى طالب، ابوجعفر محمد بن على بن شهر آشوب سورى مازندرانى، قم، ذوى القربى.

94. مناقب آل ابى طالب عليهم السلام، أبوجعفر محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، به كوشش تعدادى از استادان نجف اشرف، نجف اشرف، مكتبة الحيدريه، 1376ه. ق.

95. المنجد، شهاب الدين أبوعمرو، بيروت، مطبعة دار الفكر.

96. موسوعة العتبات المقدسة، جعفر الخليلى، چاپ دوم، بيروت، موسسة الاعلمى، 14٠7ه. ق.

97. موسوعة دائرة المعارف الشيعية، محمد حسين الاعلمى، بيروت، منشورات الاعلمى.

98. موسوعة كربلاء، لبيب بيضون، قم، طليعة نور.

99. الميزان فى تفسير القرآن، سيد محمد حسين طباطبايى، قم، جامعة المدرسين فى حوزة العلميه قم، بى تا.

10٠. ناسخ التواريخ، ميرزا محمد تقى سپهر لسان الملك، قم، انتشارات مدين.

101. نفس المهموم فى مصيبة سيدنا الحسين المظلوم، شيخ عباس قمى، قم، انتشارات مكتبة الحيدرية.

102. نهضة الحسين عليه السلام، هبة الدين الحسينى الشهرستانى، بيروت، مؤسسة البلاغ.

103. هدية الزائرين و بهجة الناظرين، شيخ عباس قمى، قم، مؤسسه جهانى.

104. واقعه كربلا، على نظرى منفرد، قم، جلوه كمال، 1382ه. ش.

105. وسائل الشيعه، محمدبن حسن حر عاملى، تهران، مكتبة الاسلاميه، 1383 ه. ق.

106. الوسيلة إلى نيل الفضيلة، عماد الدين طوسى، چاپ اول، قم، انتشارات كتابخانه مرعشى نجفى، 14٠8ه. ق.

107. وقعة صفين، نصر بن مزاحم منقرى، تحقيق: عبدالسلام محمد هارون، قم، مكتبة آيت الله المرعشى النجفى، 1376ه. ش.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109