سرشناسه : اميني گلستاني، محمد، 1317 -
عنوان و نام پديدآور : گلستان سخنوران (شامل 110 سخنراني مذهبي)/ محمداميني گلستاني.
مشخصات نشر : قم: سپهر آذين، 1393.
مشخصات ظاهري : 2 ج.
شابك : 600000 ريال: دوره 978-600-6920-16-0 : ؛ 350000 ريال: ج. 1 978-600-6920-18-4 : ؛ 250000ريال: ج. 2 978-600-6920-17-7 :
وضعيت فهرست نويسي : فيپا
موضوع : اميني گلستاني، محمد، 1317 - -- وعظ
موضوع : اسلام -- مطالب گونه گون
موضوع : خطبه ها
رده بندي كنگره : BP10/5/الف8 گ8 1393
رده بندي ديويي : 297/08
شماره كتابشناسي ملي : 3518622
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
(گلستان سخنوران) 1
110 مجلس سخنرانى مذهبى 1
گلستان سخنوران (جلد 1) 4
فهرست موضوعات 5
تقديم 9
به 9
پيشگفتار 10
مختصرى از زندگى نامه مؤلّف كتاب 12
تاليفات چاپ شده از مؤلّف. 15
كتاب هاى آماده چاپ و در دست تأليف 17
مجلس 1- 19
توحيد 19
مجلس 2- 26
وسعت رحمت خدا 26
مجلس 3- 34
هيچ چيز بر خدا پنهان و پوشيده نيست 34
تحقيقى در زندگى مالك اشتر 40
مجلس 4 46
مى بخشم و از كسى ترس ندارم 46
يك داستان شگفت انگيز! 48
ساحران فرعون 56
مجلس 5 60
ياموسى در چهارمورد به وصيّت من عمل كن! 60
مجلس 6- 70
خلقت شيطان و چند پرسش درباره او 70
2 حدود نفوذ شيطان 76
3 شيطان در قيامت 79
مجلس 7- 82
توكل برخدا 82
مجلس 8- 102
غريقان نور اعظم خدا 102
بلال حبشي 104
دعا در حرم امام حسين عليه السلام 113
مجلس 9- 115
بازجوئى از چهار چيز- 115
زندگى على بن يقطين- 119
مجلس 10- 131
ص: 6
چهار چيز پنهان در چهارچيز 132
انتقال ضريح مقدس حضرت سيدالشهداء عليه السلام از قم به كربلاء 139
مجلس 11- 142
بد گمانى و تجسس و غيبت ممنوع 142
مجلس 12- 155
لغو امتيازات طبقاتى 155
مجلس 13- 166
پنهان بودن علم چند چيز! 166
مجلس 14- 176
خريد و فروش خدا با مؤمنين 176
1- حُجر بن عدى كندى 178
جريان عجيب درباره اين بزرگوار. 182
2- رُشيد هجرى 183
مجلس 15- 187
شكر مايه فزونى نعمت و كفر موجب فنا است 187
مجلس 16- 202
لشكريان مرئى ونامرئى خدا 203
مجلس 17- 218
آداب خوردنى ها و منافع سرشار و زوجيت گياهان! 218
مجلس 18- 234
سند امضا شده بهشت 234
مجلس 19- 249
استقامت ورزان در دين 249
ابو حذافه عبدالله سهمى قيسى 250
اسوه هاى مقاومت از بانوان 252
1- «صيانه»: آرايشگر دختر فرعون و همسر حزبيل مؤمن آل فرعون پسر عمو و 253
2- «سميّة» مادر عمار بن ياسر.
كنيز ابوحذيفة المخزومى بود، چون ياسر او را 254
3- «نُسَيبة» 254
مجلس 20- 258
آرامش دلها با يادخدا 258
مصعب بن عمير! 259
عبدالله ذوالبجادين 261
عميربن حمام 262
عرب بيابان نشين 263
آسيه همسر فرعون 263
ص: 7
مجلس 21- 267
نور خدا خاموش نمى شود 267
مجلس 22- 277
ضرورت نبوت و امامت 277
شيطان در اين باره چه مى گويد! 284
(على عليه السلام در كعبة) 285
مجلس 23- 293
تلاوت كودك چهار روزه، تمام كتاب هاى آسمانى را 293
اين دو مطلب را بخوانيد 296
مجلس 24- 302
انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت 302
خلاصه جريان غدير 308
مجلس 25- 321
(مطالبى در باره مولا عليه السلام) 321
مجلس 26- 332
مولا عليه السلام در جنگ احزاب (خندق) 332
جنگ خندق، و قهرمانى هاى بى نظير على عليه السلام 334
زن جابر 337
ارزش ضربت على عليه السلام 345
مجلس 27 349
دوستى با على عليه السلام و نمونه هائى از آن 349
حبيب بن مظاهر 351
مجلس 28 363
معامله كنندگان باخدا 363
1- مسلم بن عوسجه و شهادت او در كربلا 364
2- سيستانى ها 369
خباب بن ارّت 371
مولا فرمودند: شهريار ما كجاست؟ 372
مجلس 29 375
چرا با آنها نجنگيد؟ 375
مجلس 30 389
جرياناتى اعجازآميز از امام رضا عليه السلام 389
مجلس 31 398
مطالبى در باره انتظار 398
مجلس 32 411
سكّان داران كشتى نجات 411
مجلس 33 425
(مهربانتر از پدر و مادر) 425
ص: 8
مجلس 34- 438
دانش مهدى 7 438
مجلس 35- 453
معاد يا پايان راه 453
مجلس 36 468
از مرگ فرارى نيست 468
مجلس 37 478
مكافات عمل و تجسم آن در قيامت 478
مجلس 38- 487
خواندن نامه اعمال و تأسف بر آن درقيامت 487
مجلس 39- 499
مسابقه ايمانى 499
مجلس 40- 511
مسابقه بابيان ديگر 511
اخبار مربوط به على عليه السلام 520
مجلس 41- 528
ايمنان از عذاب خدا 528
شهيد ابوذر غفاري 530
مجلس 42- 536
مقام شهداء 536
ميثم تمار 538
مجلس 43- 552
علم و ارزش دانش و دانائى 552
1- سيد ابوالحسن اصفهاني 558
مجلس 44- 569
فوق كلّ ذى علم عليم 569
زندگى شيخ صدوق 573
مجلس 45- 583
مطالبى درباره علماء 583
شيخ مفيد 589
نامه هاي امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف.) 592
مجلس 46- 597
فضيلت تجارت و بى كارى منشأفسادها 597
مجلس 47- 605
خوردن و نوشيدن و زينت 605
مجلس 48- 618
مطالبى درباره شب و شب بيدارى 618
(شب و على) 631
مجلس 49- 632
نماز شب 632
ص: 9
مقدس اردبيلي 640
مجلس 50- 644
ازدواج 644
مجلس 51- 659
ازدواج با مشركان ممنوع! 659
مجلس 52- 670
متلاشى شدگان با قهر خدا! 670
مجلس 53- 683
نمرود و نمروديان 683
داستان رعضه دختر نمرود 694
مجلس 54- 695
از كارشناسان استفاده كنيد 695
علامه حلى 697
انواع نفسها 702
مجلس 55- 707
خود ستائى و تكبر دو صفت شيطانى 707
مجلس 56- 721
آداب سخن گفتن و آداب معاشرت 721
لقمان كهِ بود؟ 722
گوشه اى از حكمت لقمان 723
منابع و مصادر بى واسطه و با واسطه اين كتاب 730
ص: 10
مجموعه نخستين مخلوق جهان آفرينش كه خداى توانا پيش از ايجاد ماسوى اللَّه، نه فلكى بود و مَلَكى، نه زمينى بود و آسمانى و نه مكانى بود و زمانى وو ... آنها را از نور خود آفريد و در دور عرش قرار داد كه زير نظر لطف خود، در طواف باشند تا دوران ايجاد جسمى و ماديشان فرا رسد و بر جمع آدميان بپيوندند؛
با فرا رسيدن اين دوران، چهارده انوار ملكوتى با عنوان چهارده معصوم در ميان بنى آدم پا به عرصه وجود گذاشته و مديريت دينى جهان را به دست گرفتند؛
به شما اى مصداق رحمت پروردگار عالميان و اى اميد مثل من گنهكاران، اين اثر ناچيزم را تقديم مى دارم، باشد كه در روز رستاخيز به اين ذره بى مقدار نظر لطفى مبذول داشته و با شفاعت خود، از آتش غضب و قهر خداوندى، رهائيم بخشيد انشاء اللَّه.
و همچنين به ارواح پدر و مادر گراميم و فرزند عزيز جوانمرگم مفسّر قرآن شاد روان حجّة الاسلام و المسلمين آقاى دكتر حاج حسن امينى گلستانى، اهداء مى نمايم به اميد اينكه مشمول رحمت واسعه وبى انتهاى پروردگار مهربان قرار گيرند رضوان اللّه عليهم اجمعين آمين.
محمّد امينى گلستانى
ص: 11
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
1
مدتى در اين انديشه بودم كه بيش از پنجاه سال است، در انجام وظيفه مهم تبليغ و امر به معروف و نهى از منكر، زحمت ها كشيده و اين مسير طولانى را، با افتخار پيموده ام و همچنين در اين مدت، سر به آستان ملكوتى و دربار با عظمت سرور جوانان بهشت و سالار شهيدان جهان حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام، مى سايم، بجاست كه تعدادى از تجربيات منبرى خود را به صورت كتابى، به رشته تحرير آورم تا از اين نعمت الهى محروم نمانده مانند خدمات ديگرم (1) به سلسله جليله خطباء و ذاكرين محترم دربار «حسينى» عليه السلام، خدمتى كرده و از دعاى خير و طلب مغفرت آنان محروم نمانم، با آرزوى قبولى آن و اميد اين كه با عنايت ارباب و آقايم اباعبداللّه الحسين عليه السلام، در روز ناتوانيم مايه نجاتم باشد آمين.
در اين مورد تعداد 600 منبر و سخنرانى، گلچينى كردم ولى ديدم به دوازده جلد ارتقاء يافت و چاپ آنها فعلا مقدور نيست، مصلحت در اين ديدم كه بنا به فرمايش بزرگان «مالايدرك كلّه لايترك كلّه» آنچه كه همه اش درك نمى شود همه اش ترك نشود كه تعدادى از ميان آن سخنرانى ها را، به طور متفرقه، انتخاب و بصورت دو جلدى، بانام «گلستان سخنوران» در دسترس عزيزان قرار دهم تا به خواست
ص: 12
خداوند بقيه را بتدريج منتشر نمايم.
2
مطالب ورواياتى كه در اين سخنرانى هابيان گرديده است، بدون استثناء، همگى از روى اسناد و منابع و مدارك معتبر و قابل اطمينان استفاده شده است كه به قسمتى از آنها در پاورقى اشاره كرده ام و قسمتى نيز از محفوظات ذهنى چندين سال دوران تبليغم است كه به علت كهولت سن و پيرى و ناتوانى جسمى، نتوانستم دوباره به مدارك آنها مراجعه نموده و اشاره نمايم ولى در نقل آن ترديد نداشته باشيد، زيرا محفوظات ذهنى هم در دوران جوانى از منابع اطمينان بخش حفظ گرديده است.
3
قسمتى از سخنرانى ها با اصرار و درخواست مردم، يا با اقتضاى مجلس طولانى و قسمتى كوتاه شده است، گويندگان محترم خود مى توانند آنها را تنظيم نمايند و از طولانى ها بعضى از مطالب را حذف و براى كوتاه ها اضافه نمايند.
4
دراين كتاب، در هرمجلسى ازآيات و اخبار فقط نمونه هائى آوردم كه سخنرانان محترم خود با سليقه دلخواهشان، انتخاب نموده و مطالب را بيان كنند وگرنه آيات و اخبار در هر موردى، فراوان است كه آوردن آنها به طول و خارج از منظور (اختصار) مى انجامد.
توفيق و موفقيت همه مبلّغان و مروّجان و ذاكرين مصائب را از خداى توانا خواستارم و التماس دعا دارم.
5
همه خطبه هاى اول مجلس هارا نياورده ام، تا ملال آور نباشد و حجم كتاب بيشتر نشود، و ضمنا توجه داشته باشيد چون تعداد مجلدات اين كتاب، بيش از 12 جلد و هركدام در جاى خود مستقل مى باشد، نيازى به تهيه همه آنها نيست.
ص: 13
نام: محمد نام خانوادگى: امينى گلستانى ش ش 15 فرزند: حاج سردار مرحوم كشور: ايران، استان: اردبيل.
تخصّص: فلسفه و فقه و اصول، تفسير، تبليغ. تأليفات (22). تحصيلات (خارج فقه و اصول و فلسفه). استادان معروف (11 نفر).
در سال 1329 شمسي از زادگاهش قريه گلستان در 30 كيلومتري اردبيل به مدرسه علميه ملا ابراهيم اردبيل وارد و پس از گذراندن دوره مقدماتي صرف و نحو و منطق از استاد سيد مسلم خلخالي و شيخ سعيد اصغري و غيرهما.
در سال 1331 به حوزه علميه قم وارد شده و نزد اساتيد آنجا (آقايان شيخ عبدالكريم ملائي و سيد جواد خطيبي و ميرزا احمد پاياني و مسلم ملكوتي و ميرزا محسن دوزدوزاني وغيرهم) استفاده نموده است، و در نيمه دوم سال 1334 به نجف اشرف وارد شده و از اساتيد آنجا (آيات عظام سيد ابوالقاسم خويي و سيد محسن حكيم و شيخ مجتبي لنكراني و عارف بزرگ شيخ محمدعلي سرابي و آقاي تسوجي وسيد اسدالله مدني آذرشهري و غيرهم دروس فقه و اصول و فلسفه و تفسير وغيره)، استفاده نموده است. و درتاريخ 1340 از نجف اشرف مراجعت نموده و در شهر توريستي سرعين اردبيل با صبيه آيت الله حاج شيخ علي عرفانى از شاگردان علامه محمدحسين نائيني و هم دوره آيات عظام سيد ابوالقاسم خوئي و سيد محسن حكيم ازدواج كرده و به مدت يازده سال در آن شهر كه آن وقت يك روستاي كوچك بيش نبود اقامت نموده است. در طول اين مدت مشغول كارهاي تبليغي و علمي و فرهنگي شده و بناهاي مفيد و مجلل از خود به يادگار گذاشته.
مانند.
1- مسجد مجلل و بزرگ حضرت بقية الله الأعظم امام زمان (عجل الله تعالي فرجه
ص: 14
الشريف) به مساحت 800 متر به اضافه كتابخانه و شبستان زنانه و ساير متعلقات و فضاى باز مسجد 1400 متر.
2- احداث چشمه هاي آب شرب چندين روستاي اطراف سرعين.
4- تأسيس صندوق هاي خيريه بنام حضرت باب الحوائج ابوالفضل (عليه السلام) كه اول از 17 صندوق شروع و فعلًا بيشتر مناطق استان اردبيل را فراگرفته است.
در سال 1351 شمسي از سرعين به اردبيل مهاجرت نموده و مقيم گشته و در خلال مدت 14 سال اقامت در اردبيل به كارهاي روحانيت و تبليغاتي اسلامي و 11 سال سرپرستي حجاج بيت الله الحرام را ادامه داده است.
در سال 1357 شمسي از اردبيل به تهران مهاجرت كرده و در بحبوحه انقلاب اسلامي در نازي آباد ساكن شده و پس از پيروزي انقلاب.
در سال 1359 به اردبيل برگشته مشغول كارهاي روحانيت خود شده و به تدريس و تفسير قرآن مجيد اشتغال داشته است. تا اينكه در سال 1365 دوباره به تهران برگشته و در خانه خيابان دانشگاه جنگ ساكن گشته و مشغول تبليغ و تفسير وكارهاي مربوط به روحانيت شده است. تا اين كه در سال 1375 از تهران به قم هجرت نموده و در خانه پشت صدا و سيما ساكن شدند.
در سال 1375 شمسي در اردبيل زلزله ويرانگر به وقوع پيوست كه در اثر آن تعداد يك صد و يازده روستا را از 25 درصد تا صد در صد ويران و گروه زيادي را به كام مرگ فرستاد.
در سال 1381 بنا به دعوت بزرگان سرعين جهت تبليغ ماه مبارك رمضان، به آنجارفته و با ديدن وضع مسجد امام زمان (عليه السلام) كه در اثر زلزله مقاومت خود را از دست داده بود بازسازي و تقويت و توسعه داده و تعداد چهار باب مغازه براي هزينه مسجد، و ايجاد گنبد و مناره هاو كاشيكاريهاى آنرا انجام داده است.
در اين سفر باز به كارهاى امور خير شروع و ادامه داده است از جمله.
ص: 15
1- مسجد مجلل باب الحوائج حضرت ابوالفضل عليه السلام به مساحت 1500 متر با متعلقات آن كه در سال 1382 تا سال 1392 ادامه پيدا كرد، و الان مورد استفاده مردم محل و دهها هزار مسافر شهرتوريستي مي باشد و در نظر است كه تأسيس حوزه علميه و درمانگاه عمومي و 15 باب مغازه براي هزينه هاي مسجد را شروع نمايند انشاءالله.
2- در زادگاهش روستاي گلستان، كه در اثر زلزله دو مسجد آنجا خراب شده بود، مسجد اميرالمومنين (عليه السلام) را بنا و تأسيس نموده و به پايان رساند.
3- در سال 1382 مسجد مجلل در روستاي (جن قشلاقي) از دهستان هاي يورتچي احداث و در سال 1384 تقريباً به اتمام رسيد و مورد استفاده قرار گرفت.
4- احداث غسال خانه هاي متعدد در روستاهاي اطراف سرعين.
5- با حصاركشى قبرستان سرعين كه در وسط شهر، زير پاي حيوانات و مورد تجاوز ساكنين دور و بر قبرستان بود، محافظت نمود.
در دوران سكونت جديد قم مشغول تأليفات متعدد گشته كه تعدادي از آنها را از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم.
1- سرچشمه حيات- وزيرى يك جلد 402 صفحه.
در اين كتاب مطالب ارزنده علمى و دينى و فلسفى و طبى، درباره آب و آفرينش مخلوقات از آن از نظر قرآن و روايات و كلمات بزرگان فن كه مورد استقبال دانشمندان و محققان داخل و خارج كشور قرار گرفت كه در مدت كوتاه 4 مرتبه چاپ شد و فعلًا كمياب مى باشد.
2- سيماي جهان در عصر امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف در دوجلد ضخيم وزيري 1283 صفحه در باره كيفيت كشورداري و مديريت آن حضرت كشوري به
ص: 16
وسعت كره زمين را از نظر فرهنگي و قضائي واقتصادي و نظامي و اجتماعي و هزاران مطالب نو و متنوع در اين مورد كه امتيازش را به انتشارات مسجد مقدس جمكران، واگذار و آن را چاپ و نشر مي كند.
3- از مباهله تا عاشورا- در يك جلد وزيري 684 صفحه در باره مباهله رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با نصاراي نجران و سر انجام تسليم آنها و مقايسه آن جريان باسرگذشت پنج تن آل عبا عليهم السلام و عدم تسليم مسلمان نماهاي دشت كربلا به امام حسين عليه السلام فرزند آن حضرت و شهيد كردن آن امام را با مظلوميت تمام. اين كتاب حاوي مطالب جالب و مفيد فراوان مي باشد.
4- والدين دو فرشته جهان آفرينش- در يك جلد وزيري در 320 صفحه در باره حقوق متقابل والدين و اولاد در برابر هم از نظرآيات و اخبار وگفتار بزرگان و مطالب فراوان در اين مورد.
5- آداب ازدواج و زندگي خانوادگي- وزيرى 276 صفحه. كتابيست تحقيقي و تحليلى درباره ازدواج جوانان عزيز و راهنمائى آنها در انتخاب همسر و كيفيت زندگى مادام العمر، از منظرآيات و اخبار و ... كه در واقع مكمّل كتاب والدين دو فرشته جهان آفرينش مى باشد.
6- كتاب مهم اسلام فراتر از زمان- درباره پاسخ به كسانى است كه ايراد نموده و اشكال مى گيرند، دين اسلام چگونه مى تواند تا دامنه قيامت، دنياى رو به ترقى روزانه را اداره نمايد و اساساً رهبران اين دين چه جايگاهى از علم و دانش داشتند كه مديريت جهان را تا آخر دنيا به دست گيرند. در اين كتاب قسمت مهمى از پيشگوئيهاى بزرگان اسلام آورده شده است (مانند فرمايش اميرمؤمنان عليه السلام به كميل: يا كميل بن زياد هاهنا موضع قبرك ثمّ أشار بيده المباركة يميناً و شمالًا و قال ستبنى من هاهنا و هاهنا دور و قصور ما من بيت فى ذلك الزّمان الّا و فيه شيطاناً أريل.
كلمه أريل لغت انگليسى است كه به گيرنده و آنتن أريال گويند، حضرت 1400
ص: 17
سال پيش نه انگليسى بود و نه از صنعت آنتن اثرى اين بيان را داشتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سيأتى: زمان على أمّتى يُخربون قباب الأئمّة بالبناديق به زودى مى آيد زمانى بر امت من، قبه (و گنبد) هاى قبرهاى امامان را با بندق ها (يعنى با نارنجك يا بمب) ويران سازند!!. دقت بفرمائيد اين كلام در زمانى گفته شده است كه نه امامى شهيد شده و نه در جائى مدفون شده بود و نه از گنبد حرمها و اختراع بمب خبرى بود كه پس از قرنها در سامرا و قبلًا نيز در بقيع اتفاق افتاد يا روايت در مورد ازدواج همجنسها يتزوّج الرّجال بالرّجال و يتزوّج النساء بالنساء، و روايت لعن اللَّه المتشبّهين من الرّجال بالنّساء و المتشبّهات من النّساء بالرّجال درباره تغيير جنسيت دهندگان و صدها امثال اين روايتها، در 688 صفحه وزيرى. پيشگوئي هاى آيات و روايات، از بزرگان دين در باره پيشرفت علوم آيندگان و اوضاع حيرت انگيز جهان، اين كتاب در نوع خود منحصر به فرد و حاوي مطالب نو آوري زياد مي باشد.
7- آغلار ساولان- سبلان گريان يا سبلان مي گريد: رقعى 50 صفحه. با زبان آذري در باره زلزله سال 1375 استان اردبيل و تخريب 111 بخش و روستا از 25 در صد تا صد در صد كه يكي از آنها روستاي گلستان زادگاه مؤلف و كشته شدن و زير آوار ماندن 77 نفر ا ز نزديكان نسبي و سببي او و بيان نام تك تك آنها.
8- 111 پرسش و پاسخ در بار امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف- رقعي در 295 صفحه سوال و جواب هاي متنوع در طول سال هاي تبليغي مؤلف در شهر توريستي و ييلاقي سرعين اردبيل و بيان مطالب نو.
9- فلسفه قيام و عدم قيام امامان- در 198 صفحه جيبي در باره اين كه چرا بعضي از آن بزرگواران قيام و اكثرشان قعود نمودند و اساسا قيامى از آنها وجود داشت يا برايشان تحميل نمودند و مطالب متنوع و مفيد ديگر.
10- گلستان سخنوران شامل 110 مجلس سخنرانى مذهبى در دو جلد وزيرى 1480 صفحه چكيده اى از تبليغات متنوع مؤلف.
ص: 18
1- آيا و چرا- درباره زير سؤال بردن برادران اهل سنت و علماي آنان و آوردن دلايل فراوان از كتاب هاي معتبر خود آنان در بار ه اميرمؤمنان و فاطمه زهراء عليهماالسلام و به زير سوال بردن آنها در عمل نكردن به اين دليلها و اسناد خودشان.
2- 600 مجلس سخنرانى مذهبى از منبرهاي 55 ساله مؤلّف و بيان مطالب متنوع ديني و اسناد و روايات فراوان در هر مقوله، كه سخنرانان مذهبي و منبري هاي محترم را از مراجعه به كتاب هاي متفرقه و جمع آوري مطالب براي بيان در سخنراني هايشان. بى نياز مى سازد در 12 جلد و در دست تنظيم و آماده سازيست و بخواست خدا، بتدريج به چاپ خواهد رسيد.
3- رحمت واسعه- در باره رحمت عالمگير و فراگير خداي متعال و آوردن آيات و روايات متنوع و جريان هاي توبه كنند گان و شمول غفران الهي در باره آنها.
اين كتاب اميد دهنده گناهكاران و دور ساختن آنان از يأس و نوميدي و جذب دور شدگان از خدا را به سوي پروردگار بخشنده و مهربان.
4- شب- كتابيست در باره بركات و فضايل و امتيازات شب و اينكه شب مردان خدا روز جهان افروز است و شب خود از مورد توجه بزرگان عالم و خلوتگه راز و نياز آنان با معبودشان و مطالب فراوان در اين موارد.
5- عتابات قرآن- در باره اين كه چرا خداوند متعال بعضي از انبياء عليهم السلام را، مورد عتاب قرار داده و آيا اين عتاب ها با عصمت آنها منافات دارد؟ مانند (عفا الله عنك لم اذنت لهم) يا مسئله چيز ديگر است.
6- خاطرات زندگي يا سرگذشت تلخ و شيرين من- اين نوشته حاوي شرح حال دوران زندگي از بدو تولد تا امروز 30/ 6/ 1393 كه به 400 صفحه رسيده است و هنوز هم خلاصه و امهات اوضاع و زواياي زندگي اش را مي نويسند.
ص: 19
7- دعاى عرشيان برفرشيان- درباره استغفار فرشتگان و حاملان عرش خدا براي بني آدم به استنادآيه 7 سوره غافر و سايرآيات، نزديك به اتمام.
8- نشانه هائى از او- كتابيست در باره آيات بيان كننده نشانه هاي خدا شناسي و روايات پيرامون آن.
9- مرزهاي زندگي- از ديدآيات و روايات و سيره پيشوايان.
10- مرزخوراكى ها و نوشيدنى ها- از منظرآيات و احاديث و پزشكى.
11- نوادر- روايات و سرگذشت ها و نوادر جريان هاي گوناگون به صورت كشكول.
12- شيطان: علت وجودى او و پرسش و پاسخهائى درباره وى.
13- متفّرقات مطالب گلچينى شده از كتاب هاى فراوان گوناگون.
و چندين كتاب ديگر ناتمام و در دست تأليف و مقاله هاى زياد.
ص: 20
بسم اللَّه الرحمن الرحيم
الحمد للَّه الأوّل لا أوّل لأوّليته، والآخر لا آخر لآخريته، والصلوة والسلام على أفضل بريّته وأشرف خليقته، محمّد بن عبد اللَّه صلّى اللَّه عليه وعلى أهل بيته الطيّبين الطاهرين، سيّما على خاتم اوصيائه بقيّة اللّه فى الارضين و حجّته على عباده، حجةبن الحسن روحى وأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، واللّعنة الدّائمة الابديّة على أعدائهم أجمعين من اول الدّنيا الى بقاء يوم الدّين.
مسئلة: فقه اسلامى از دو بخش تشكيل يافته است 1- اصول دين 2- فروع دين، در اصول دين، تقليد جايز نيست هر مكلّفى بايد از روى دليل و برهان و عقل و علم بر آنها، معتقد شود اگرچه آن دلايل و براهين به صورت ساده و عوام پذير باشد اما در فروع دين: هرمكلفى بايد يا خود مجتهد باشد و يا عامل به احتياط شود و يا به يكى از مراجع بزرگوار، تقليد كرده و از استنباط و تحقيقات او، به وظائف شرعى خود عمل نمايد.
درباره توحيد و يگانه پرستى و خداشناسى، نخست ازآيات فراوان توحيد، به چندآيه توجه نمائيد.
قال اللّه عزّ و جلّ فى قرآنه الكريم.
1- لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولًا
ص: 21
اسراء: 22 هرگز معبود ديگرى را با خدا قرار مده، كه مذمت شده و ذليلانه بنشينى!.
2- ذلِكَ مِمَّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً اسراء: 39 اين (احكام)، از حكمتهايى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده؛ و هرگز معبودى با خدا قرار مده، كه در جهنم افكنده مى شوى، در حالى كه سرزنش شده، و رانده (درگاه خدا) خواهى بود!
3- قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلًا (42) سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً اسراء: 42 بگو: «اگر آنچنان كه آنها مى گويند با او خدايانى بود، در اين صورت، (خدايان) سعى مى كردند راهى به سوى (خداوند) صاحب عرش پيدا كنند.» 43 او پاك و برتر است از آنچه آنها مى گويند، بسيار برتر و منزه تر!
4- لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (22) لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ انبياء: 22 اگر در آسمان و زمين، جز «اللّه» خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (و نظام جهان به هم مى خورد)! منزه است خداوند پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى كنند!.
5- مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ مومنون: 91 خدا هرگز فرزندى براى خود انتخاب نكرده؛ و معبود ديگرى با او نيست؛ كه اگر چنين مى شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كردند و بعضى بر بعضى ديگر برترى مى جستند (و جهان هستى به تباهى كشيده مى شد)؛ منزّه است خدا از آنچه آنان توصيف مى كنند!
7- وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ (51).
ذاريات: 51 و با خدا معبود ديگرى قرار ندهيد، كه من براى شما از سوى او بيم دهنده اى آشكارم!.
اين آيه هاى مبارك، مارا به دقيق ترين، راه هاى خداشناسى و وحدانيت او، راهنمائى، مى نمايد از جمله آنهاست.
ص: 22
1- اگر در جهان آفرينش و زمين و آسمان، خدا و خالق و مدبران ديگر، وجود داشت اين تشكيلات به تباهى كشيده و نابود مى گرديد!، زيرا هر كدام از اين دو خدا يا بيشتر، داراى خواسته ها و مشيت متفاوت، مى شدند و بالاخره در اين ساليان طولانى، روزى هريكى روى خواسته هايش، پا فشارى و ايستادگى مى كرد و اين اختلافات بالا مى گرفت و جهان را به تباهى مى كشيدند، اما اين گونه نبودن و عدم پيشامد اين چنينى، نشانه اين است كه جز خداى يگانه خداى ديگرى وجود ندارد و بس.
2- اگر خداى دومى وجود داشت، كشمكش هاى برترى و تفوق برديگرى، ميان آنها بالا مى گرفت، و روز و روزگارى، همديگر را نابود مى ساختند و از ميان بر مى داشتند ولى چرخش يك نواختى جهان و كرات آسمانى بى شمار، نشانه اين است كه مدبريكيست و چرخاننده «تك».
3- اگر خداى ديگرى وجود داشت، من وشما تابع كدامشان بوديم و چگونه در انتخاب آن دو موفق مى شديم وو ... پس سرگردان و ويلان شده و بى هدف مى گشتيم و به دور خود مى چرخيديم. پس
4- نبايد به وجود خدايى جزخداى يگانه باور كرده و خود را سردرگم نماييم.
اما راه هاى شناختن آن خداى يگانه هم، اگر با عقل و منطق، وارد ميدان شويم، بسيار ساده و واضح و روشن است زيرا: چرخش هماهنگ، اين همه مجموعه هاى بى شمار جهان و زمين و آسمان، و مردن و زنده شدن تمام مخلوقات جهان و در هر فصلى به يك نوع در آمدن آنها، نشان مى دهند كه بر اى آنها تدبير كننده و قدرت مطلقه وجود دارد كه همتائى ندارد مثنوى گويد:
«برگ درختان سبز در نظر هوشيار***هر ورقى دفتريست معرفت كردگار».
به قول آن پيرزن جواب گو به عارف مشهور جنيد بغدادى كه از او پرسيد: آيا براى وجود خدا چه دليل و برهانى دارى؟! گفت: «البعرة تدلّ على البعير» پشگل (شتر) دليل بروجود شتر است (اين همه موجودات هستى دليل اين است كه براى
ص: 23
اينها، ايجاد كننده و آفريننده اى وجود دارد وگرنه خود بخود، به وجود نيامده اند).
يا از آن پير زن ديگر كه باچرخ نخ ريسى كار مى كرد همين سوال را نمودند، دست از دسته چرخ نخ ريسى برداشت، چرخ ايستاد و دوباره شروع به كار كرد، جنيد به شاگردانش گفت: برويم، گفتند: استاد اين زن جواب شما را نداد، گفت: او به من پاسخى داد كه هيچ حكيم و فيلسوفى نمى توانست آنگونه پاسخ گويد، او دست از دسته چرخ ريسى برداشت، چرخ ايستاد دوباره شروع به كار كرد به من گفت: اى نادان من اگر اين چرخ را نچرخانم مى ايستد، اگر اين همه چرخنده هاى زمين و آسمان و ستاره و ماه و خورشيد و فلك و ملك، چرخاننده نداشت همه مى ايستادند و عاطل و باطل ميماندند، آن چرخاننده، خداست!!.
اميرمومنان عليه السلام با يك جمله كوتاه اما پرمعنا فرمود:
من عرف نفسه فقد عرف ربّه هركس خود را بشناسد، خدايش را مى شناسد.
در 14 قرن پيش اين جمله كوتاه، به تمام ابعاد وجود انسان ناشناخته، اشاره مى كند كه هرچه زمان پيش برود و يكى از فورمول هاى بى نهايت او كشف گردد و ازگوشه اى از راز و رمز وجود انسان، پرده بردارى شود و ريز ونامرئى ترين رگ و عضو او مورد بر رسى قرار گيرد، باز مشمول جمله فوق، خواهد بود.
پس خود شناسى انسان، سبب و راه خداشناسى اش خواهد بود و همچنين اين مجموعه به ظاهر كوچك، داراى راز و رمز بى پايان و علوم بى نهايت است، كه در فراز ديگر از فرمايشاتش آمده است؛ «أتزعم أنّك جرم صغير و فيك انطوى العالم الأكبر» اى انسان آيا خيال مى كنى يك شى ء كوچكى هستى؟! درحالى كه در وجود تو جهان بزرگى گنجانده شده است.
بنازم به علوم و دانش و احاطه بى پايان تو اى على عليه السلام، كه با اين كلمات چند حرفيت، به علوم شگرف هيكل اين موجود نيم وجبى، راه گشا شده اى!!.
پس روشن مى شود كه براى اين مجموعه ريز و درشت بنام انسان، خالقى هست كجا رسد به عوالم لايتناهى جهان آفرينش.
ص: 24
عبادت زبانى
بعداز آنكه با دلايل عقلى و نقلى خدا را شناخته و به يگانگى او معتقد شديم، بايد به او سر عبوديت و بندگى فرود آوريم.
وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ .. اسراء: 23 و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد!
عبادت و بندگى خدا هم، مراتبى دارد، مرتبه خلوص و اخلاص و مرتبه سه بعدى (اعضا و قلب و زبان) و مرتبه فقط قلبى و مرتبه فقط زبانى، در ميان اين مراتب، آنچه كه مورد قبول و جلب رضاى پروردگار است، مرتبه سه بعدى توأم با اخلاص است و بس.
خداوند در قرآن مجيد، عبادت زبانى را مورد نكوهش قرار داده و اين گونه بيان مى كند.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ (11)
حج: 11 بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند (و ايمان قلبيشان بسيار ضعيف است)؛ همين كه (دنيا به آنها رو كند و نفع و) خيرى به آنان برسد، حالت اطمينان پيدا مى كنند؛ اما اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسد، دگرگون مى شوند (و به كفر رومى آورند، به اين ترتيب) هم دنيا را از دست داده اند، و هم آخرت را؛ و اين همان خسران و زيان آشكار است!
آنان كه دين را براى آبرو دادن به اعمال و رفتارشان، پذيرفته اند، با عمل نكردن به احكام و قوانين همان دين، بى آبرو مى شوند و در ميان بندگان خدا، داراى هيچ ارزش و بهائى نخواهند بود، اما اگر بنده واقعى خدا باشند، در وجود او هيچ نيرو و قدرتى، اثر گذار نخواهد شد، نه مال و منالى و نه فقر و ندارى، نه صحت وسلامتى و نه بيمارى وناتوانى، نه عزت و منصبى و نه ذلّت و بى منصبى، و نه زيبائى و تو دل
ص: 25
بروئى، و نه زشتى و دل زدگى، بالاخرة هيچ تحول و ناگوارى ها، اورا از خدا مشغول نمى سازد و غافل نمى كند.
پس عبادت زبانى و اطاعت بى محتوائى، آدمى را به جائى نمى رساند و ره به جائى نمى برد.
امام حسين عليه السلام فرمود: النّاس عبيدالدّنيا والدّين لعق لألسنتهم مادرّت معايشهم فاذامحّصوا بالبلاء قلّ الدّيّانون. مردم بندگان دنيايند و دين لقلقه (و بازى) زبانشان است مادامى كه معيشت هايشان تأمين مى شود، ولى وقتى كه با امتحان سنجيده شدند، كم است دينداران.
در جامعه كسانى هستند كه به فرامين جانى مانند نماز و روزه و از اين قبيل دستورات آسمانى، اهميت مى دهند و به جا مى آورند، اما وقتى كه نوبت به اطاعت از دستورهاى مالى مى رسد، سرپيچى كرده و اين در و آن در مى زنند و خود را رها مى سازند و سر باز مى زنند در حالى كه خداى توانابراى تنظيم جامعه و فقر زدائى، مقرراتى دارد از قبيل بدهى هاى شرعى و غيره كه اشخاص توانا دست قشر ناتوان را بگيرند و نگذارند از پا افتاده و باخاك يكسان نشوند، در اين صورت است كه عبادت زبانى از جامعه رخت بربسته و نابود خواهدشد.
در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كسانى بودند كه در مسجد براى ديگران جا تنگ مى كردند ولى هنگامى كه براى پيشبرد اسلام، به مال يا جان آنها نيازى پيش مى آمد، باهزار عذر و بهانه، خود را كنار كشيده و از بذل جان و مال دريغ ورزيده و سرباز مى زدند، و در مقابل اينها هم كسانى بودند كه در اين مواقع از هيچگونه فدا كارى باز نمى ايستادند و كوتاهى نمى كردند، مانند حنظلةبن ابى عامر ها كه از حجله عروسى بيرون آمده و خود را به ميدان جنگ مى رساندند و به شهادت مى رسيدند و درجه و مدال غسيل الملائكه اى را بر دوش مى زدند، يا مثل عمروبن جموح ها با پاى شل و لنگ لنگان باوجود فرزندانش در ميدان جنگ، خود نيز حضور پيدا كرده و در نهايت به مقام رفيع شهادت مى رسيدند.
ص: 26
واگر مالى براى رفتن و حضور در ميدان جهاد چيزى نداشتند، از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم استمداد ميكردند و اگر او هم چيزى نداشت از شدت تأثر، اشك مى ريختند!
وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ (توبه: 92) و (نيز) ايراد وتكليفى نيست بر آنها كه وقتى نزد تو آمدند كه آنان را بر مركبى (براى جهاد) سوار كنى، گفتى: «مركبى كه شما را بر آن سوار كنم، ندارم!» (از نزد تو) بازگشتند در حالى كه چشمانشان از اندوه اشكبار بود؛ زيرا چيزى نداشتند كه در راه خدا انفاق كنند (و با آن به ميدان بروند) از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ساير امامان بزرگوار عليهم السلام زياد بودند كه در موقعيت هاى ضرورى، از بذل جان و مال خود، در راه خدا، كوچكترين كوتاهى نمى كردند و مضايقه نمى نمودند، مانند بعضى از شهداى كربلا كه عيالشان را طلاق داده و از تمام اموالشان چشم پوشى كرده و يك دل و يك جهت در برابر مولا و امام خود، ايستاده و آماده بذل جان و فداكارى بودند.
برير بن خضير، شب عاشورا شوخى اش گرفت و با اصحاب بناى مزاح گذاشت! گفتند: برير اين چه وقت خوشحالى و شادى كردن است؟ فرمود: بيشتر از شما مرا مى شناسد من حتى در جوانى هم بذله گو نبودم و دوست نداشتم، ولى امشب شب استثنائى است زيرا ميان ما و دست به گردن و معانقه نمودن با حوريان بهشتى، فقط همين امشب مانده است، چرا خوش حال نباشم و شادى نكنم.
با اين روحيه و باعبادت و تلاوت و قرآن و مناجات، شب را به روز رساندند و عاشقانه جنگيدند و در مقابل محبوب خود بذل جان كردند و به سوى معبود شتافتند. ألا لعنة الله على القوم الظالمين.
ص: 27
پيش از ورود به اصل سخنرانى، به دو مطلب توجه داشته باشيد.
1
نوميدى و يأس و بدبينى از خصلت هاى خانمان برانداز و بنيان كن است كه هركس به آن گرفتار آيد، زندگى دنيا و آخرت خود را تباه ساخته و هيچ وقت روى سعادت و خوشبختى را نديده و طعم آرامش و استوارى و سكون را، نخواهد چشيد.
پس انسان تا مى تواند اين صفت ذميمه و خانمان سوز را، از خود دور ساخته و از حيطه فكرى خود براند و پيرامون آن نگردد.
2
در دوران زندگى، هر انسانى در اثر نادانى و خواسته هاى نفسانى، به گناهان و خواسته هاى نا مشروع نفس و تسويلات شيطانى، گرفتار مى شود، چون بشر مانند فرشتگان، معصوم آفريده نشده است تا از گناه و معصيت، مبرّا شود.
و مثل حيوان نيست كه بى عقل و بلا تكليف زندگى نمايد، نه امر و نهيى، دامنگير او شود و نه اطاعت از دستورات آسمانى متوجه او گردد.
پس موجودى كه از دو عنصر تجرد و ماديت، تركيب يافته و متشكل گرديده و زير بار هزاران تكاليف و دستورات الهى قرار گرفته است، خواه و ناخواه، خطا و اشتباهى از او سرخواهد زد، مگر آنانكه به مصداق «عَبْدى أطِعْنى حَتَّى أجْعَلَكَ مَثَلى بنده من، از من فرمان بر تا تو را همانند خود قرار دهم! آن گونه كه من به هرچيز مى گويم «باش» مى شود، تو هم به هر چيزى بگوئى باش، بشود» عمل كرده و خود
ص: 28
را از آلودگى هاى نفسانى، دورساخته اند (مانند انبياء و اولياءالهى) كه پيرامون معاصى، نگشته اند.
با اين گفتار روشن مى شود كه اكثريت قريب به اتفاق بشر، به گناه و نافرمانى خدا، مبتلا مى شوند، در اين صورت نبايد خود را ببازند و از گردونه بندگى بيرون روند، زيرا خدائى كه او را آفريده با يك جمله محكم ونيرومند «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ رحمت من همه چيز را فراگرفته» به يأس و نااميدى، خط بطلان كشيده و به سوى عفو وبخش و گذشت خويش رهنمون شده است كه در خلال اين سخنرانى ها چند جلسه در باره آن باآيات مربوطه واسناد و مدارك، صحبت خواهيم نمود.
پس كسانى كه با تلاوت قرآن و تدبّر در فرازها وآيات آن، سر و كار دارند، مى دانند كه اين كتاب آسمانى و كلام ربّانى، مشحون ازآيات عفو و بخش با تعابير و جملات گوناگون مى باشد كه آوردن همه آنها در اين گفتار، امكان پذير نيست (1) زيرا اول 113 سوره را با بسم اللّه الرّحمن الرّحيم افتتاح كرده است بعد در سوره هاى گوناگون براى عفو و بخش، آيات زيادى در جملات و تعابير گوناگون كه به بخشيدن و گذشت كردن و توبه پذير و رحم نمودن وو ... تصريح فرموده و هيچ گونه جاى شك و ترديد نگذاشته است كه انسان از كثرت گناه بترسد و به سوى خدا بر نگردد!.
پس آن بندگانى كه غرق گناهند و فرو رفته در منجلاب معصيت، نترسند و برگردند و توبه كنند و بگويند خدايا غلط كردم و نفهميدم بنده فراريت، به درِ رحمتت برگشته و از درگاه كرم و لطف و مغفرتت، طلب بخشش و گذشت و چشم پوشى مى نمايد اى رحمان و رحيم و اى غفور و كريم و اى رؤف و ودود و اى غفّار و توّاب، از من درگذر و مرا بپذير به احترام مقرّبين درگاهت و مخصوصاً پنج تن آل
ص: 29
عبارا به درگاهت شفيع مى آورم.
نترس بچسب به دامن رحمتش واقعاً برگرد و توبه كن و روى بر آستان كبريائيش بگذار مأيوس نباش، به خدا اين درِ رحمت ردخور ندارد مگر اين كه كسى خيال كند اين همه وعده مغفرت و كرم و لطف و گذشت وو .. آن هم در آخرين كتاب آسمانيش (قرآن) بى اساس است؟! نه به خدا.
شكى نيست اگر كسى با كوهى از گناه، بدون توبه از دنيا رود، در آتش جهنّم خواهد سوخت، اگر مسلمان باشد به اندازه كيفر گناهانش كه مدت و حدّتش را خدا مى داند و اگر كافر باشد «خالدين فيها مادامت السّماوات و الأرض هميشه در آن (جهنمند) مادامى كه زمين و آسمان برپاست».
اما اگر تا زنده است با بار سنگين گناه به سوى معبود خود برگردد و واقعاً توبه نمايد، باز بدون شك خداوند علاوه براين كه به تعداد گناهانش اجر و ثواب مى نويسد، «يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» تمامى معصيت هايش را از پرونده اش محو نموده و او را مى بخشد و قبول مى كند و گناهانش را به ثواب تبديل مى نمايد.
پس گناهكاران، دغدغه نوميدى را به خود راه ندهند معبودشان صاحب عظمت و بخش و گذشت است و نگرانى ندارد.
مگر اينكه مشمول اين آيه شوند «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ عنكبوت: 23 كسانى كه به آيات خدا و ديدار او كافر شدند، آنان از رحمت من مأيوسند؛ و براى آنها عذاب دردناكى است!.
حال با آوردن چندآيه در باره رحمت واسعه خدا، مطلب را كمى روشن مى نماييم و تفصيل آن رابراى مراجعه به خود قرآن كريم حواله مى دهيم.
1- قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ انعام 12 بگو: «آنچه در آسمانها و زمين است، از آن كيست؟» بگو:
«از آن خداست؛ رحمت (و بخشش) را بر خود، حتم كرده؛ (و به همين دليل،) بطور قطع همه شما را در روز قيامت، كه در آن
ص: 30
شكّ و ترديدى نيست، گرد خواهد آورد. (آرى،) فقط كسانى كه سرمايه هاى وجود خويش را از دست داده و گرفتار خسران شدند، ايمان نمى آورند.
2- وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (54) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ انعام: 54 هرگاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، به آنها بگو:
«سلام بر شما پروردگارتان، رحمت را بر خود فرض كرده؛ هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند، سپس توبه و اصلاح (و جبران) نمايد، (مشمول رحمت خدا مى شود چرا كه) او آمرزنده مهربان است.» 55 و اين چنين آيات را برميشمريم، (تا حقيقت بر شما روشن شود،) و راه گناهكاران آشكار گردد.
3- فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ انعام: 147 اگر تو را تكذيب كنند (و اين حقايق را نپذيرند)، به آنها بگو:
«پروردگار شما، رحمت گسترده اى دارد؛ اما مجازات او هم از مجرمان دفع شدنى نيست! (و اگر ادامه دهيد كيفر شما حتمى است)
4- وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ اعراف: 156 و براى ما، در اين دنيا و سراى ديگر، نيكى مقرّر فرما؛ چه اينكه ما به سوى تو بازگشت كرده ايم! ( «خداوند در برابر اين تقاضا، به موسى) گفت:» مجازاتم را به هر كس بخواهم مى رسانم؛ و رحمتم همه چيز را فراگرفته؛ و آن را براى آنها كه تقوا پيشه كنند، و زكات را بپردازند، و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند، مقرّر خواهم داشت!
6- وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا كهف: 58 پروردگارت، آمرزنده و صاحب رحمت است؛ اگر مى خواست آنان را به خاطر اعمالشان مجازات كند، عذاب را هر چه زودتر براى آنها مى فرستاد؛ ولى براى آنان موعدى است كه هرگز از آن راه فرارى نخواهند داشت!
ص: 31
با دقت در اين آيات مباركات، براى ما روشن مى شود كه خداى مهربان داراى عفو و بخش بر بندگان گناه كار و بازگشت كننده است و در اين مورد بخصوص، هيچ شك و شبهه وجود ندارد، زيرا در قرآن كريم با فرستادن آيات زياد، به رسول گرامى خود، وعده داده است و خداوند هم هيچ وقت، خلاف وعده نخواهد كرد.
توجه داشته باشيد، اين خداست كه صاحب گذشت بى انتهاست و در عفو و بخش خود، محدوديتى قائل نيست، هركس در هر مقامى و زير بار هر اندازه گناه و نا فرمانى، اگر به سوى او برگردد، با آغوش باز، او را مى پذيرد و رد نمى كند، لطفاً به محتواى چند روايت بعدى نيز دقت نماييد تا مطلب واضح و روشن شود.
1- أبى عبيدة الحذاء گفت: شنيدم أبا جعفر عليه السلام مى گفت: ألا إنّ اللّه أفرح بتوبة عبده حين يتوب من رجل ضلّت راحلته فى أرض قفر و عليها طعامه و شرابه، فبينما هو كذلك لا يدرى ما يصنع ولا أين يتوجه حتى وضع رأسه لينام فأتاه آت فقال له: هل لك فى راحلتك؟ قال: نعم، قال: هوذه فاقبضها، فقام إليها فقبضها، فقال أبو جعفر عليه السلام: والله أفرح بتوبة عبده حين يتوب من ذلك الرجل حين وجد راحلته (1).
آگاه باش خداوند باتوبه بنده اش و قتى كه توبه مى كند، شادتر شود از مردى كه مركبش را دربيابان بى آب و علف، با آب و غذايش گم كند، و در اين حال نميداند چكند و به كجا رود تا سرش را (با نااميدى به زمين) مى گذارد كه بخوابد (ناگهان) كسى برسد و به او گويد آيا مركبت را مى خواهى، گويد بلى، گويد بگير اين مركبت پس بلند شده و آن را بگيرد، أبو جعفر عليه السلام فرمود: به خداقسم خداوند هنگام توبه بنده اش شادتر از آن مرد است كه مركبش را پيداكرد.
2- أبى عبيدة گفت: شنيدم أبا جعفر عليه السلام مى فرمود: إن الله تعالى أشد فرحا بتوبة عبده من رجل أضلّ راحلته وزاده فى ليلة ظلماء فوجدها فالله أشد فرحا
ص: 32
بتوبة عبده من ذلك الرجل براحتله حين وجدها(1) خداوند شادى اش شديدتر است به بازگشت بنده اش از مردى كه زاد و راحله اش را در شب تاريك گم كند و سپس پيدانمايد، پس خداوند خوشحال تر است به توبه بنده اش از آن مرد پيداكننده گمشده اش.
3- پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: ينادى مناد يوم القيامة تحت ا لعرش: يا امة محمد ما كان لى قبلكم فقد وهبته لكم، وقد بقيت التبعات بينكم فتواهبوا وادخلوا الجنة برحمتى.(2) نداكننده در روز قيامت در زير عرش ندا مى كند «اى امت محمد، آنچه كه حقى از براى من، پيش شما هست، بتحقيق آن را به شما بخشيدم فقط مى ماند مطالبات بين خودتان، پس همديگر را ببخشيد و داخل شويد بر بهشت من.
4- سكونى، از امام صادق، از پدرانش عليهم السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه واله فرمود: إن لِلّه عزوجل فضولا من رزقه ينحله من يشاء من خلقه، والله باسط يديه عند كل فجر لمذنب الليل هل يتوب فيغفر له؟ ويبسط يديه عند مغيب الشمس لمذنب النهار هل يتوب فيغفر له؟(3) براى خداى عزّو جلّ (زيادى و) تفضل هائى از رزقش هست كه عطا نمايد براى كسى كه از خلقش بخواهد و خداوند دستان (قدرتش) را هر صبحگاهان براى گناهكاران شب، مى گستراند كه آيا او توبه مى كند تا اورا ببخشد؟ و مى گستراند دست هاى (رحمتش) را نزديك غروب بر
ص: 33
گناهكار روز، آيا برمى گردد كه اورا ببخشد؟.
5- دارُم، از امام رضا عليه السلام، ازپدرانش عليهم السلام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: التائب من الذنب كمن لا ذنب له.(1) توبه كننده از گناه مانند كسى است كه گناه نكرده باشد.
6- شعبى گويد: شنيدم على بن أبى طالب عليه السلام مى فرمود: العجب ممن يقنط ومعه الممحاة! فقيل له: وما الممحاة؟ قال: الاستغفار.(2) تعجب از كسى است با وجود نابود كننده، مأيوس شود، گفته شد «ممحاة و» نابود كننده چيست؟! فرمود:
استغفار نمودن.
7- برادر دعبل، از امام رضا، از پدران بزرگوارش عليهم السلام از أمير المؤمنين عليه السلام فرمود: تعطروا بالاستغفار لا تفضحكم روائح الذنوب.(3) خوشبوكنيد خود را با استغفار، رسوا نسازد شمارا بوهاى بد گناهان.
ابن عقبة، از پدرش، از أبى عبد الله عليه السلام در باره قول خداى عزوجل
" ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ" قال: هى الاقالة. (أى هى الصفح عنه والاعراض عن ذنبه).(4) در مورد اين آيه مباركه فرمود: آن اقاله است يعنى درگذشتن از گناهكار و اعراض (و روگرداندن) از گناه اوست.
با توجه به روايات فوق و روايات بى شمار ديگر در اين باره، براى ما مسجل مى شود كه خداوند عالم، بنده برگشت كننده را، با مهربانى پذيرفته و او را مأيوس نمى كند.
چنان كه مى بينيم بندگان خالص او نيز، با اعتراف طرف مقابل كه با كوهى از گناه، به سوى او برگشته و اظهار ندامت و احساس شرمندگى كرده، بدون اين كه كوچكترين توبيخى متوجه او نمايد و سرزنشش كند، از تقصير او مى گذرد و قبولش
ص: 34
مى كند.
مانند امام حسين عليه السلام بعد از آنكه حرّ بن يزيد رياحى رضوات الله عليه با اين كه گناهى به آن بزرگى را كرده و آن حضرت را با اهل و عيالش در دست دشمنان گرفتار ساخته بود، و بعد از آن كه در روز عاشورا در يك حمله، بيش از چهل نفر به شهادت رسيدند، با ديدن اين منظره، در يك چشم بهم زدن تصميم خود را گرفت و به تمام جاه و مقام دنيائى وثروت و دارائى خود، پشت پا زد و خود را به دربار حجت خدا رسانيد و سر به آستان او سائيد و به سوى معبود خود پركشيد و رفت.
بلى بعد از به محاصره در آوردن و قرار دادن آن امام مظلوم، در دست دشمنان خون آشام كوفيان و پس از شهادت بيش از چهل نفر از ياران و اصحاب آن حضرت، متوجه اشتباهش شده با غلام و فرزند خويش، به سوى آن فرزند رحمة للعالمين، با هزار ترس و لرز كه آيا امام او را خواهد پذيرفت يانه، رهسپار گرديد و با اظهار توبه و پشيمانى كه عرض كرد «هل لى من توبة» امام بدون اين كه عمل كرد او را در نظر بگيرد يا او را توبيخ نمايد، بلافاصله در پاسخ مى فرمايد: «ان تبت تاب اللّه عليك» اگر توبه كردى خداوند ازتو درگذرد و ببخشد!!.
ابتدا پسرش را پيش از خود به ميدان فرستاد تا باشهادت او قلب مبارك امام را شاد نمايد و بعداز او خود عازم ميدان گشته و با رشادت و شجاعت تمام گروهى از لشگر ابن سعد، به خاك هلاك افكند و خود كه به هزار نفر برابر مى دانستند، جنگيد و از اسب افتاد، امام عليه السلام خود را بالاى سر او رساند و دستمالش را به زخم سر او بست و فرمود، أنت حرّ فى الدّنيا والاخرة كما سمّتك أمّك توئى آزاد در دنيا و آخرت آن گونه كه مادرت ترا به آن ناميد (حرّ يعنى آزاد).
همان دستمال بود كه در زمان شاه اسماعيل صفوى بحث شد كه توبه حرّ قبول است يانه، قبرش را شكافتند ديدند بدن شريفش به حالت شهادتش است، شاه اسماعيل خواست دستمال امام را براى تيمن وتبرك بردارد، دستمال كه باز شد خون شروع كرد به جارى شدن.
ص: 35
چندين دستمال بستند خون بند نيامد آخر يكى از علماى حاضر گفت: شاه آن دستمال مدال افتخار اوست كه مولايش به او داده است نمى توانى از او دور سازى!!
دستمال را به سرش بستند و خون بند آمد.
امثال اين قضاياى عفو و بخش در دوران زندگى بزرگان عالم و بندگان خدا، زياد است پس از اينجا پى توان بردن چه آشوبيست در دريا، حالا ببين خود خدا چه گذشتى بر بندگان نادم و بازگشته دارد.
ما اعتقادمان در باره خداى عزّ و جلّ بر اين است كه به همه ماسوى اللّه تسلّط كامل واز جزئيات زندگى آنها اطلاع دارد و هيچ عملى و كوچك ترين حركتى، از او پنهان نمى ماند و هركارى از ما سر زند، شب يا روز در بيابان يا خيابان در ايران يا در آن سوى جهان در زمين يا آسمان خلاصه در هر گوشه اى از جهان هستى و. و. به همه رفتار و كردار ما، اشراف كامل دارد و مطلع است، پس اگر ذره اى حيا داشته باشيم، كوچك ترين عمل ناشايستى را، در برابر او، نبايد انجام دهيم.
زيرا اگر در هنگام ارتكاب عمل زشتى، بچه اى ناظر عمل ما باشد، از ترس اين كه اين كار من، وسيله آن بچه به بيرون درز مى كند، مرتكب آن كار نمى شويم، اما در نبود آن بچه، ارتكاب را ادامه مى دهيم در آن هنگام از جانب خداى متعال ندا داده مى شود «عبدى جعلتنى أهون النّاظرين» بنده من! مرا از همه بيننده ها، خوارتر به حساب آوردى؟! يعنى به اندازه يك بچه از من حساب نبردى آخر من هم ترا مى بينم و فردا روز قيامت من به حسابت رسيدگى كرده و تو را مجازات خواهم كرد.
ص: 36
بدين جهت است كه اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: «اتّقوا معاصى اللّه فى الخلوات فانّ الشّاهد هو الحاكم» بپرهيزيد در خلوت ها از نافرمانى هاى خدا، زيرا (در روز قيامت) شاهد خود حكم خواهد نمود (ديگر به شهود ديگر نيازى نخواهد بود).
در اين مورد به چندآيه توجه نمائيد.
1- إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ آل عمران: 5 هيچ چيز، در آسمان و زمين، بر خدا مخفى نمى ماند. (بنابر اين، نظارت بر اعمال و تدبير كارهاى آنها بر او مشكل نيست.)
2- قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ آل عمران: 29 بگو: «اگر آنچه را در سينه هاى شماست، پنهان داريد يا آشكار كنيد، خداوند آن را مى داند؛ و (نيز) از آنچه در آسمانها و زمين است، آگاه مى باشد؛ و خداوند به هر چيزى تواناست.
3- يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً نساء: 108 آنها زشتكارىِ خود را از مردم پنهان مى دارند؛ اما از خدا پنهان نمى دارند، و هنگامى كه در مجالس شبانه، سخنانى كه خدا راضى نبود مى گفتند، خدا با آنها بود، خدا به آنچه انجام مى دهند، احاطه دارد.
4- وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ (61) يونس: 61 در هيچ حال (و انديشه اى) نيستى، و هيچ قسمتى از قرآن را تلاوت نمى كنى، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد، مگر اينكه ما گواه بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن مى شويد! و هيچ چيز در زمين و آسمان، از پروردگار تو مخفى نمى ماند؛ حتّى به اندازه سنگينى ذرّه اى، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، مگر اينكه (همه آنها) در كتاب آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است!.
يكى از اسماء مباركه الهى «ستّار و ستّارالعيوب» است، تا آنجا كه بنده عاصى،
ص: 37
پرده درى نكرده، آبروى او را به باد نمى دهد، اگر به سوى او برگشت، عمل زشت او از پرونده ها و صفحات نامه عمل (وفيلم) او نابود، مى گردد و از ذهن مأمورين الهى هم محو مى شود و در غير اين صورت برنامه روايت ذيل، پيش مى آيد.
روايت شده است. أن فى العرش تمثالا لكل عبد فإذا اشتغل العبد بالعبادة رأت الملائكه تمثاله، وإذا اشتغل العبد بالمعصية أمر الله بعض الملائكة حتى يحجبوه بأجنحتهم لئلا تراه الملائكة، فذلك معنى قوله صلى الله عليه واله: يامن أظهر الجميل وستر القبيح.(1) همانا در عرش (خدا) براى هر بنده اى تمثالى وجود دارد پس زمانى كه بنده مشغول عبادت شود فرشتگان آن تمثال را مى بينند و وقتى كه به معصيت مشغول گشت، خداوند بعضى از فرشتگان را امرمى كند با بالشان اورا بپوشانند تا فرشته ها اورا نبينند، اين است معناى گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم «اى كسى كه زيبائى را آشكار و بدى را مى پوشاند».
ابوحمزه ثمالى گويد: أبو جعفر عليه السلام فرمود: ما من عبد يعمل عملا لا يرضاه الله إلا ستره الله عليه أولا، فإذا ثَنَّى ستر الله، فإذا ثَلّثَ أهبط الله ملكا فى صورة آدمى يقول للناس: فعل كذا وكذا.(2) نيست بنده اى كه عمل خلاف رضاى خدا را انجام دهد، مگر اين كه، خدا آن را مى پوشاند پس اگر دوباره تكرار نمايد، باز مى پوشاند و اگر سومين بار انجام دهد، خداوند فرشته اى را به صورت آدمى فرو فرستد و در ميان مردم شايع مى كند كه (فلانى) اين كار را كرده است (و او را رسوا سازد)!.
عزيزان بيائيد تا مى توانيم، گرد گناه و نافرمانى، نچرخيم و خود را آلوده نسازيم و اگر هوا وهوس غالب آمد و پيروز شد، زود به خود آئيم و به سوى خدا برگرديم.
در تاريخ آمده است جوان آهنگرى در بنى اسرائيل، به زنى از همسايگان خود،
ص: 38
عاشق شد و هرچه دور و بر او گشت و اظهار عشق و عاشقى نمود، نتيجه نداد تا اينكه دريكى از سال ها قحطى سخت آن سرزمين را فرا گرفت و مردم بيچاره شدند، آن زن نيز باچهار بچه قد و نيم قد هم با سختى هاى قحطى، دست و پنجه نرم مى كرد، تا اينكه به ستوه آمده بابيچارگى تمام به دَرِ آن آهنگر عاشق آمد و اظهار داشت كه ما همسايه ايم و به سختى روزگار مى گذرانيم كمكى به ماكن، جوان عاشق گفت: همه دارائى من دراختيار توست مشروط براين كه تو هم در اختيار من باشى!!.
زن نوميدانه برگشت و تن به فحشا نداد، روز ديگر در اثر ازبين رفتن بچه هايش دوباره به او مراجعه نمود، باز همان جواب شنيد، باز برگشت، روز سوم ديد بچه هايش ازگرسنگى در حال جان دادن هستند، سومين بار پيش او رفت و همان پاسخ را شنيد، اين دفعه در اثر استيصال جواب داد، مى پذيرم بشرط اين كه مرا به جائى ببرى كه هيچ كس مارا نبيند!!،
گفت نگران نباش خانه من از همه جا امن تر است، زن را به داخل خانه برد و دَرِ حياط و راهرو و اطاق را بست و پرده ها را انداخت و به سوى زن رفت و ديد او مثل بيد مى لرزد و اشك مى ريزد، گفت: چرا به اين صورت در آمده اى؟! گفت: آخر من با تو شرط كردم مرا جائى ببرى كه كسى مارا نبيند، گفت: اينجاكه كسى نيست، گفت:
چرا هست آنى كه ما را آفريده و به ما روزى مى دهد و فردا درقيامت به اعمال ما رسيدگى خواهد كرد و در آتش خود گرفتارخواهد نمود، من و تو را مى بيند و شاهد اعمال ماست.
جوان تا اين حرف را شنيد از اطاق بيرون پريد و صدا زد خانم زود بيا بيرون و از اينجا دور شو من خودم براى بچه هايت غذا و مايحتاج مى رسانم!!، زن كه اين شهامت و مردانگى را از آن جوان عاشق سوزان چندين سال را ديد، سر به سوى آسمان گرفت ودست ها را بلند نمود و گفت: خدايا اين جوان آتش فروزان شهوتش را فرونشاند و خاموش كرد، توهم آتش فروزان دنيا و آخرت را بر او خاموش بنما؛
جوان كمك خود را به آن درماندگان رسانيد و خود را از منجلاب معصيت و
ص: 39
گرداب شهوت، نجات داد به دكان آهنگرى خود برگشت و كوره آهنگرى را روشن ساخت و شروع به كار نمود ديد با اين كه كوره روشن است اما آتش، گرما ندارد و بعضى از همسايه هاى مغازه را با بهانه اى كنار كوره فرستاد و ديد آنها نمى توانند نزديك شوند در اين حال فهميد كه دعاى آن زن در باره او به اجابت رسيده و مقبول درگاه خداى توانا قرار گرفته است.
اتفاقاهمزمان يكى از عرفاى آن زمان پى استاد و عارف خاص ازبندگان خدا، مى گشت تادر خدمت او باشد، روزى گذارش به مغازه اين جوان افتاد ديد او آهن گداخته را با دست خالى ازكوره بر مى دارد وروى سندان گذاشته و با مشت خود مى كوبد و هرچه را دوست دارد مى سازد، به خود گفت: پيدا كردم، آمد در دكان جوان نشست و دقت مى كرد كه چه عملى سبب بى اثر بودن آتش در اين جوان شده، چيزى خاصى مشاهده نكرد، وقت ظهر مغازه كه تعطيل شد گفت: آقا مى توانى مرا به نهار مهمانم كنى؟! گفت: بلى مهمان حبيب خداست، او مى خواست بداند جوان در خلوت چه عمل و راز ونيازى با معبود دارد، چيز خاصى مشاهده نكرد با تعجب سؤال نمود جوان به چه سبب و در اثر چه عملى به اين مقام رسيدى؟! جوان جريان آن زن را نقل كرد و اضافه نمود من عمل بخصوصى ندارم فقط دعاى آن مظلومه است كه مرا به اين مقام رسانيده، خداوند به سبب دعاى او آتش دنيا را از من خاموش كرده اميدوارم آتش جهنم را نيز برايم خاموش بنمايد.
عزيزان امثال اين جريان ها زياد است خيلى ها با مهار كردن لحظات زودگذر معصيت و نافرمانى، به مقامات استثنائى و ممتاز، رسيده اند كه به خواست خدا، در مجالس ديگر بعضى از آنها را بازگو خواهم كرد.
لازم نيست مخالفت با هوا و هوس، تنهادر مسائل جنسى باشد بلكه مخالفت با همه خواسته هاى نامشروع آن باشد، از قبيل ثروت اندوزى، از طريق حلال يا حرام تكبر و خود برتر بينى، كسب و كار، جاه و مقام طلبى كه يكى از معاصى خطرناك و
ص: 40
شهوت و خواهش هاى نفس مى باشد.
چقدر انسان ها و افراد بشر از اين راه، خود را دور ساخته و مطرود درگاه خداوند شده اند و به خاطر رياست طلبى يا حفظ جاه و مقام، جنايت هائى را ببار آورده و مرتكب شده اند كه آن سرش ناپيداست مانند چنگيز خان مغول و تيمور لنگها و و كه در طول تاريخ چه پشته ها از كشته ها نساختند و چه شهرها ويران نكردند و افراد بيگناه را از دم شمشير نگذراندند و قتل عام ننمودند و كله منار، بالانبردند كه آنسرش ناپيداست!!!.
پس جا دارد ما هم با تجديد نظر در كارهاى ناپسند خود، حالا هرچه باشد، فرونشاندن شهوت شيطانى، يا فداكردن همه امتيازات خود، براى رسيدن به جاه و مقامى، و يا زيرپاگذاشتن ايمان خود، در كسب وكار و يا گفتار ورفتار و. و. تا دير نشده، خود را در پيشگاه خداوند به جائى برسانيم كه فردا دير است. چقدر از ستمگرانى كه براى تثبيت پايه هاى حكومت خود و نگهدارى موقعيت خود، چه شخصيت ها و انسان هاى كامل را با يك فرمان، از صفحه روزگار برچيدند و به ديار ديگر فرستادند.
شخصيت هائى مانند محمد بن ابى بكر كه اميرمؤمنان عليه السلام در باره او فرمود:
محمد پسر من بود اما از صلب ابى بكر بيرون آمد، نامردى بنام معاوية بن خديج براى تثبيت نوكرى و غلامى خود، بادستور معاوية بن اباسفيان، او را موقعى كه از طرف حضرت والى مصر بود، در خرابه اى دستگير و به پوست الاغ پيچانده و آتش زدند و زنده زنده سوزاندند و به شهادت رساندند.
يا بزرگوارانى مانند مالك اشتر نخعى، فرمان ده كل قواى اميرمؤمنان عليه السلام
ص: 41
تحقيقى در زندگى مالك اشتر
زماني كه دين اسلام توسط رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) ارائه شد و جاهليت را از ميان برداشت، عده اي كه تشنه اين حقيقت بودند، اسلام را قبول كردند كه در پيشاپيش آنان حضرت علي (عليه السلام) بود. او دست پيامبر را به گرمي فشرد و از صحابه نمونه پيامبر شد تا جايي كه شايستگي وصايت و خلافت پيدا كرد و قدم جاي رسول خدا گذاشت و بعد از او شاگردان لايق و پرهيزگاري را تربيت كرد. مرداني چون ميثم تمار، اويس قرني، كميل بن زياد، مالك اشتر و ... كه همگي صاحب علوم و به دور از هرگونه ناپاكي بودند ولي بدون ترديد مالك اشتر در ميان آنها امتياز خاصي داشت چون هم استادي لايق داشت و هم شاگردي آماده بود تا اينكه رفته رفته نمونه استادش شد.
تمام زندگي مالك اشتر، به خصوص از ابتداي امامت حضرت علي (عليه السلام) تا هنگامي كه شهيد شد، توأم با حوادث بود زيرا مرام بي طرفي و سست عنصري از وجود مالك دور بود. از اين رو همواره دست به گريبان حوادث مي شد.
او در اين حوادث لحظه اي غفلت نكرد و همواره وفادار و گوش به فرمان حضرت علي (عليه السلام) بود. امام شناسي و معرفت شناسي او به حضرت علي (عليه السلام) كامل بود و چون پروانه به دور چراغ انسانيت مي گشت و در اين ميدان هاي خطير حوادث يكه تاز بود و در آزمايش هاي مرموز و فراز و نشيب هاي زندگي پايش نلغزيد و شعارش اين بود كه علي برحق است و حق با علي است و بايد در راه حق جان فدا كرد.
نسب:
به اتفاق واقعه نگاران نام اصلي وي مالك است ولي در سلسله نسب او اختلاف
ص: 42
كرده اند. بيشتر مورخان و ترجمه نويسان معتبر، سلسله نسب او را به اين ترتيب يادآور شده اند: مالك بن حارث بن عبديغوش ابن مسلمه بن ربيعه بن خذيمه بن سعد بن مالك بن نخعي.
اينكه معروف است وي از خاندان نخعي برخاست. از اين رو نسب او به مردي به نام نخع منتهي مي شود. نام اصلي نخع، جسر بود. او از قوم خود دور شد و عرب به كسي كه از قوم خود دور مي شود، مي گويند" انتخع من قومه" به اين حساب وي را نخع خواندند. اين دودمان به نام، كه در يمن از شريف ترين قبايل به شمار مي آمدند، به خاندان نخعي و مذحج معروف بودند و تاريخ درخشان اين طايفه در اسلام بسيار مورد توجه است و اصالت اين خانواده و برومندي و برازندگي اين دودمان به حدي است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: اكثر القبائل في الجنه مذحج (نخع.) مالك اشتر نيز در يكي از اشعار رجزي خود به نسبت خويشاوندي خويش افتخار مي كند و مي گويد: من از دودمان ربيعه و مضر نيستم بلكه من از خاندان شريف و برجسته مذحج هستم.
خاندان بزرگ نخع قبل از اسلام يعني در زمان جاهليت در قريه بزرگ و معروفي آنروز يمن به نام بيشه و برخي از آنها در قريه ديگري به نام (دشينه) سكونت داشتند. بيشه در آنروز قريه اي آباد و پر درخت بود و بخصوص درخت هاي خرما زياد داشت و افرادي با شخصيت از آنجا به پا خاستند. اين خانواده اصيل عرب، پس از اسلام به كوفه آمده و در آنجا ساكن شدند. رفته رفته طوايفي عظيم به نام بنومالك و بنو ابراهيم و ... در كربلا و نجف اشرف و ساير بلاد مسكن گزيدند و هم اكنون در عراق خانواده هاي شريفي چون خاندان آل كاشف الغطاء و آل شيخ راضي و غيره به مالك اشتر منتسب هستند.
تولد:
به اتفاق سيره نويسان، مالك اشتر در عصر جاهليت متولد گشت ولي روز تولد
ص: 43
وي معلوم نيست زيرا واضح است كه در زمان جاهليت به موضوع تاريخ نويسي و نگارش واقعه اهتمام نداشتند و اين موضوع به خوبي روشن نيست كه آيا مالك اشتر، پيش از بعثت پيامبر متولد شده يا بعد از بعثت آن حضرت ديده به جهان گشوده است. مثلا در كتاب تهذيب التهذيب در شرح حال مالك اشتر نوشته شده" ادرك الجاهليه" و در كتاب اصابه نوشته شده" لم ادرك و كان رئيس قومه" يعني او اول زمان بعثت پيامبر را درك كرده و در خاندان خود رئيس بوده است و بيش از اين توضيح نداده اند.
بنابراين مالك اشتر پس از تولد در زادگاه خود در ميان قوم خود نشو و نما كرد و پس از رشد و بلوغ در زمان رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مسلمان شد و در زمان خلافت ابوبكر به شام آمد و در جنگ قادسيه به عراق آمد و بالاخره وقتي كه به كوفه آمد، در همانجا با قوم خود ساكن شد و آنجا را وطن خويش قرار داد.
همسر و فرزندان:
در مورد همسر مالك تا جايي كه بنده تحقيق كردم، چيزي را نيافتم و در مورد فرزندان وي كه او دو فرزند داشت؛ اسحق يكي از فرزندان برومند و رشيد مالك است. او همانند پدرش مردي با اخلاص و رشيد و مجاهد بود و در كربلا از ياران امام حسين (عليه السلام) به شمار مي رفت و پس از آنكه حبيب بن مظاهر به ميدان رفت و شهيد شد، صداي مبارك امام حسين (عليه السلام) بلند شد" من يبرزالي هولاء الملعونين" كيست كسى كه به جنگ آن ملعونان رود؟ اسحق نداي امام را لبيك گفت و آماده جنگ شد. هنگامي كه به طرف ميدان رفت، شجاعت عجيبي از خود نشان داد و پس از مجاهدت و جانبازي هاي عاشقانه، شهيد شد.
پسر ديگر او ابراهيم بود كه به درستى جاي پاي پدر گذاشت و در تمام جهات به خصوص در شجاعت و دليري نمونه كاملي از پدرش بود. وقتي كه به حد رشد رسيد، در جنگ صفين با اينكه نورس بود، دوش به دوش پدر مي جنگيد. او در قيام
ص: 44
مختار نقش بسزايي داشت و ابن زياد به دست او كشته شد و مختار با كمك ابراهيم بر دشمنان پيروز گشت. ابراهيم دو فرزند داشت يكي به نام نعمان و ديگري خولان كه هر يك از آنها نيز مرداني با شخصيت و با ايمان بودند. ابراهيم در سال 72 هجري، هنگامي كه با سپاه عبدالملك مي جنگيد كشته شد و بنابر نقلي جسد مبارك وي را نزد عبدالملك آوردند. غلام او هيزمي تهيه كرد و آن را آتش زد.
كنيه و القاب:
كنيه مالك اشتر ابو ابراهيم بود و اما القاب او بسيار است، ولي دو لقب آن بزرگوار مشهود و معروف مي باشد و خود او نيز در اشعاري كه به عنوان رجز در ميدان هاي نبرد گفته است، گاهي از اين دو لقب اسم مي برد؛ يكي اشتر و ديگري كبش العراق. اينكه او را به كنيه ابوابراهيم خواندند زيرا فرزند برومند او ابراهيم اسم داشت از اين رو او را ابوابراهيم (پدر ابراهيم) گفتند، اما علت اينكه به او اشتر گفتند اين بود كه در يكي از جنگ ها بر اثر ضرباتي كه از ناحيه دشمن به او رسيد، پلك هاي چشم او شكافته شد و كسي كه چشم هاي او اينگونه صدمه ببيند، به زبان عربي گفته مي شود" شتر عينه" از اين رو به او اشتر گفتند.
اما علت اينكه به او كبش العراق مي گفتند، از اين رو بود كه كبش عبارت است از قوچ شاخدار كه معمولا" گله" گوسفند دنباله روي قوچ هستند و او جلودار آنهاست.
اين لقب براي مالك، كنايه و اشاره به آن است كه وي جلودار و سپهسالار لشكريان حضرت علي (عليه السلام) در عراق بوده است و او پس از نشان دادن دلاوري و شجاعت عجيب در نبرد صفين به اين لقب نايل شد.
بنابراين مالك اشتر از خاندان بزرگ و معروف يمن كه در سراسر حجاز و جزيره العرب به نام بودند، به نام قوم مذحج و خاندان نخع برخاست و پس از آنكه با گروهي از افراد طايفه اش به نبرد با روميان رفتند، سرانجام كوفه را به عنوان مسكن انتخاب نمودند. مالك با آن ظرفيت و لياقت و كمال و پاكي اي كه داشت، رئيس و
ص: 45
سرپرست طايفه خود گرديد و اين دودمان اصيل در كوفه و عراق نيز مشهور و معروف به خوبي و شجاعت بود.(1)
مالك اشتر نخعى
تعريف و توصيف مالك خارج از آنست كه در اين مدت محدود بيان گردد امير مؤمنان عليه السلام در نامه اى به اهل مصر نوشت: يكى از بندگان خدا را بسوى شما (براى حكومت) روانه كردم كه در روزهاى خوفناك نميخوابد و در ساعات وحشت و اضطراب از برابر دشمن بر نميگردد و بيمناك نشود و بر بدكاران از سوزاندن آتش سخت تر است و او مالك بن حارث از قبيله مذحج است پس سخنش را بشنويد و فرمانش را در آنچه با حق مطابقت دارد اطاعت كنيد فانّه سيف من سيوف الله زيرا او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است كه تيزى آن كند نشود و ضربتش بى اثر نباشد (1).
آرى مالك سيف الله المسلول بود كه با شمشير آتشبار خود خرمن هستى منافقين را خاكستر مينمود و مقام شامخى داشت كه حضرت على عليه السلام درباره اش فرمود: لقد كان لى كما كنت لرسول الله يعنى مالك براى من چنان بود كه من نسبت برسول خدا بودم اگر باين كلام امام توجه دقيق شود آنوقت ميزان عظمت و علو منزلت مالك روشن ميگردد.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد اگر كسى سوگند ياد كند كه خداى تعالى در ميان عرب و عجم كسى را مانند مالك خلق نكرده است مگر استادش
ص: 46
على بن ابيطالب را گمان نميكنم كه در سوگند خود گناهى كرده باشد زندگى مالك اهل شام و مرگ وى اهل عراق را پريشان نمود.
رشادتهاى مالك در جنگ صفين غير قابل توصيف است و معاويه او را دست راست على ميناميد، پس از مراجعت از صفين حضرت على عليه السلام او را بفرماندارى مصر اعزام نمود و بطوريكه قبلا شرح داده شد در قلزم بوسيله نافع مسموم گرديد.
خبر شهادت وى على عليه السلام را بى اندازه متأثر نمود و براى آن شجاع بى نظير بسيار گريه نمود و فرمود: خدا رحمت كند مالك را و سپس فرمود رحم اللّه مالكا ما ما مالك لوكان من جبل لكان فنداً و لو كان من حجر لكان صلداً، هل قامت النساء عن مثل مالك، فعلى مثل مالك فلتبك البواكى مالك چه مالكى بود اگر از كوهها بود كوه شامخ مى بود و اگر ازسنگ بود سنگ محكمى بود، آيا زنها از روى همچون مالكى بلند شده اند؟!! پس براى مانند مالك بگريند گريه كنندگان.
مرگ او اهل شام را عزيز و اهل عراق را ذليل نمود پس از اين ديگر مثل مالك را نخواهم ديد.(1)
باز در باره او فرمود: واللّه ليهدنّ موتك عالماً و ليفرحنّ عالماً به خدا قسم مرگ تو جهانى را مى كوبد (ومى سوزاند) و عالمى را شاد مى نمايد.
از طرف اميرمؤمنان عليه السلام به مصر مى رفت، با فرمان معاويه ستمگر در شهر قلزم به دست كدخداى آن با عسل مسموم، به شهادت رسيد و خبر شهادتش، عالمى را داغدار و ديگرى را غرق در عيش و نوش كرد.
اللّهمّ اجعل عواقب امورنا خيرا آمين.
ص: 47
يكى از وسايل عفو و بخش خداى مهربان و رسوا نساختن بنده اش، توبه و بازگشت بندگان به سوى اوست، و اين برگشتن در پيشگاه خداى عز و جلّ، به اندازه اى اهميت دارد كه در روايات از زبان بزرگان دين آن را به مردى تشبيه نموده اند كه تمام مواد خوراكى و آشاميدنى و مركب خود را در بيابان بى آب و علف و سوزان، گم نمايد و با نا اميدى آماده مرگ و جان دادن شود و ديگر هيچ اميدى به زنده ماندن نداشته باشد، در اين موقعيت خطرناك، كسى به او مژده دهد كه زاد و راحله ات را پيدا كرده و آورده ام، او چقدر خوشحال مى شود؛
چنين است خداوند كه اگر بنده گناهكار و فرارى از درگاهش، توبه كرده و به سوى خدا برگردد، خيلى خوشحال مى شود، در اين مورد به تك تك آيات و اخبار آتى، دقت نمائيد و ببينيد خداوند چه قدر مشتاق است بنده گناه كارش باز گشت كند و به آغوش رحمت او برگردد و او چه وعده هائى، به اين گونه اشخاص داده است.
1- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ بقره: 160 مگر آنها كه توبه و بازگشت كردند، و (اعمال بد خود را، با اعمال نيك،) اصلاح نمودند، (و آنچه را كتمان كرده بودند؛ آشكار ساختند؛) من توبه آنها را مى پذيرم؛ كه من توّاب و رحيمم.
2- وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ اعراف: 153. و آنها كه گناه كردند، و بعد از آن توبه نمودند و ايمان آوردند، (اميد عفو او را دارند؛ زيرا) پروردگار تو، در پى اين كار، آمرزنده و مهربان است.
ص: 48
3- وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى طه: 82 و البته من مى بخشم هر كه را توبه كند، و ايمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، سپس هدايت شود، (وراه درست رود)! وآيات فراوان ديگر.
اخبار
1- از أمير المؤمنين عليه السلام فرمود: لا شفيع أنجح من التوبة.(1) شفاعت كننده اى بهتر از توبه نيست.
2- طلحة بن زيد، از أبى عبد الله عليه السلام فرمود: مرّ عيسى بن مريم عليه السلام على قوم يبكون فقال: على ما يبكى هؤلاء؟ فقيل: يبكون على ذنوبهم، قال:
فليدعوها يغفر لهم.(2) عيسى بن مريم عليه السلام گذشت بر گروهى كه مى گريستند فرمود:
اينها براى چه گريه مى كنند؟، گفتند: براى گناهانشان، فرمود: آن را رها سازند
(و گناه نكنند) بخشوده مى شوند.
3- عبد الله بن سنان، از أبى عبد الله عليه السلام فرمود: پيامبر 6 فرمود: يلزم لُامّتى فى أربع: يحبون التائب، ويرحمون الضعيف، ويعينون المحسن، ويستغفرون للمذنب.(3) بر امت من چهارچيز ضرورت دارد؛ توبه كننده را دوست دارند و ناتوان را رحم نمايند و به نيكوكار، يارى رسانند، و برگناهكار طلب بخشش كنند.
يك داستان شگفت انگيز!
معاذ بن جبل گريه كنان خدمت رسول خدا داخل شد وسلام كرد و حضرت جواب سلام اورا داد، فرمود: چه چيزى ترا به گريه انداخته اى معاذ؟ عرض كرد اى رسول خدا درِ (مسجد) جوان نورس و خوش رنگ و زيبا صورت است، با اين
ص: 49
جوانى اش مانند مادر فرزند مرده گريه مى كند و مى خواهد خدمت شما برسد فرمود: اى معاذ جوان را داخل كن، پس اورا داخل نمود و سلام كرد،
پس جواب سلام داد و سپس پرسيد سبب گريه ات چيست اى جوان؟! گفت:
چگونه نگريم در حالى كه گناهانى را مرتكب شده ام كه اگر خدا به بعضى از آنها مرا مجازات كند مرا به آتش جهنم داخل خواهد كرد! وچنين مى بينم كه به زودى مرا خواهد گرفت و ابداً مرا نخواهد بخشيد! رسول خدا فرمود: آيا چيزى را (به خدا) شريك قرار داده اى؟ گفت: پناه مى برم به خدا كه چيزى را به پروردگارم شريك قرار دهم، فرمود: آيا نفسى را كه خدا حرام كرده، كشته اى؟ گفت نه؛
رسول خدا فرمود: مى بخشد گناهانت را اگرچه بقدر كوههاى بلند باشد، جوان گفت: آنها (گناهانم) از كوههاى بلند هم بزرگ تر است!، رسول خدا فرمود: گناهانت را مى بخشد اگرچه از هفت زمين و به تعداد درياها و شن ها و درختان و تمامى موجودات در آن، باشد! جوان گفت: از همه اين ها بزرگ تر است!، رسول خدا فرمود: از گناهان تو در گذرد اگرچه مانند آسمان ها و ستارگان و عرش و كرسى باشد، گفت: از اين ها هم بزرگتر است، رسول خدا با حالت غضب به او نگريست و فرمود: واى بر تو اى جوان گناهانت بزرگ است يا پروردگارت؟! جوان به رو افتاد و مى گفت منزه است خداى من چيزى بزرگ تر از او نيست پروردگارم بزرگ تر است اى پيامبر خدا از همه بزرگ ها؛
رسول خدا فرمود: آيا گناه بزرگ را (كسى) جز پروردگار بزرگ مى بخشد؟!
جوان گفت: نه به خدا قسم اى رسول خدا سپس جوان ساكت ماند، فرمود:
واى برتو اى جوان آيا يك گناه از گناهانت را به من نمى گوئى؟! گفت: بلى مى گويم، من هفت سال است قبرها را نبش مى كنم و مرده ها را بيرون آورده و كفن هايشان را در مى آورم!، (تا اين كه) دختر جوانى از طايفه انصار مرد و او را برده و دفن كردند، شب فرا رسيد من به قبر او آمدم و نبش كرده و اورا بيرون آوردم و كفنش را در آوردم و او را كنار قبرش لخت رها ساختم و رفتم،
ص: 50
شيطان او را در نظرم جلوه گر نمود و مى گفت آيا سفيدى شكمش را نمى بينى، آيا رانهايش را نمى بينى، مدام مرا وسوسه كرد و برگشتم با او عمل جنسى انجام دادم و در محلش رها كردم (برگشتم) صدائى از پشت سرم شنيدم مى گفت اى جوان واى بر تو از خداى روز جزا، روزى كه من و تو را عريان نگهميدارد آن گونه كه مرا لخت رها كردى در ميان لشكرهاى مردگان و مرا از گورم در آوردى و كفن هايم را در آوردى و مرا اين گونه (جنب) ترك كردى كه به پاى حسابم بيايم، پس واى برتو اى جوان از آتش!؛
من خيال نمى كنم كه ابداً به بهشت روم، پس حال مرا چگونه مى بينى اى رسول خدا فرمود: دور شو از من اى فاسق، من مى ترسم به آتش تو بسوزم سپس مكرر مى فرمود: دور شو، تا اينكه از حضرت دور شد.
پس رفت به شهر و توشه اى برداشت و به بعضى از كوههاى مدينه بالا رفت و مشغول عبادت گرديد و لباس خشن پوشيد و دستانش را به گردنش بست و ندا در داد اى پروردگار اين بنده ناتوان توست در برابرت با زنجير بسته است، اى خدا تو مرا مى شناسى و لغزشى را كه از من سرزده است را، مى دانى اى آقاى من، پروردگا را من الان پشيمانم و توبه كنان- آمدم پيش پيامبرت او هم مرا طرد نمود (واز خود دور ساخت) و ترسم را زياد نمود، پس (من ديگر جز تو كسى را ندارم) قسمت مى دهم به نام و جلال و عظمت پادشاهيت، مرا نا اميدم نكن اى آقاى من، و دعاى مرا باطل مكن و از رحمت خودت نوميدم نساز!،
چهل شبانه روز بدين گونه ناليد بطورى كه درنده هاى بيابان و وحشى ها، به حال و روز او مى گريستند!.
وقتى كه چهل شبانه روز به پايان رسيد، دستهايش را به آسمان بلند كرد و گفت:
خدايا در باره حاجت من چه كردى؟ اگر دعايم را به اجابت رساندى و خطاى مرا بخشيدى، پس به پيامبرت وحى كن و اگر به ندايم جواب ندادى و گناهم را نبخشيدى و اراده كرده اى مرا كيفر دهى پس هرچه زودتر آتش بفرست و مرا
ص: 51
بسوزان و در دنيا با عقوبتى مجازاتم نما كه از رسوائى روز قيامت، خلاصم كن!،
پس خداوند تبارك وتعالى به پيامبرش اين آيه را نازل كرد؛
«آنانكه كار زشت (زنا) انجام دادند يا بر خودشان ستم نمودند» با ارتكاب گناهى كه بزرگتر از زنا و نبش قبرها و گرفتن كفنها ست
«و دانسته بر گناهانش اصرار نمى ورزند» مى فرمايد بر زنا و نبش قبور و درآوردن كفن ها، ادامه نمى دهند «آنهايند پاداش شان بخشوده شدن از سوى پروردگارشان و بهشت هائى از زيرش نهرها روان است و دائمى درآن خواهند بود و چه مزد خوبيست بر عمل كنندگان»
پس وقتى كه اين آيه نازل شد بر رسول خدا، بيرون آمد و درحالى آيه را تلاوت مى نمود و تبسم مى نمود (و لبخند مى زد) پس به اصحابش فرمود: كيست مرا به سوى آن جوان توبه كننده، راهنمائى كند؟، معاذ گفت: اى رسول خدا بما رسيده كه آن جوان در فلان محل است،
پس رسول خدا با اصحاب رفت تا رسيدند به آن كوهى كه جوان در آن بود، پس بالا رفتند و ديدند جوان در ميان دو صخره دستانش را به گردنش زنجير كرده و صورتش (در اثر تابش آفتاب) سياه شده و پلك هاى چشمانش به سبب زيادى گريه، ريخته و مى گويد (واى برمن در باره من چه مى خواهى آيا در آتشم مى سوزانى يا در همسايگى ات قرارم مى دهى خدايا احسانت را برايم زياد كردى و به من نعمت دادى؟ واى برمن پايان كارم چه خواهد شد مرابه بهشتت مى برى يا به آتشم مى كشى خدايا خطاهايم از آسمان ها وزمين و كرسى واسع و عرش عظيمت، بزرگتر است، واى بر من خطاى مرا مى بخشى يا روز قيامت مرا رسوا مى كنى؟! اين گونه مى گفت و مى ناليد و خاك برسرش مى ريخت و درحالى كه درنده و پرنده ها اورا فرا گرفته بودند و به گريه او مى گريستند!، رسول خدا نزديك رفت دستهايش را باز نمود و خاك از صورتش مى گرفت و فرمود: اى بهلول مژده باد برتو، توئى آزاد كرده خدا از آتش، سپس به اصحاب فرمود: اين گونه گناهان را درك كنيد (و از بين
ص: 52
ببريد) آن گونه كه بهلول برد و سپس آيه را بر او خواند و مژده بهشت داد.(1)
در جاى جاى قرآن كريم كه از گناهان وعذاب آن، نامى برده شده، بلا فاصله، با رحمت واسعه خود از توبه و باز گشت، به آغوش رحمتش نيز نام برده است و هيچ كس را مأيوس و نا اميد نكرده است و صريحاً قول داده است كه باز گشت كنندگان را با آغوش باز و خوش حالى مى پذيرد و استقبال مى نمايد، و اگر كسى يك قدم به سوى او بردارد، حد اقل ده قدم به پيشواز مى آيد و مژده بخشوده شدنش را مى دهد.
در اين مورد به روايات چند توجه فرمائيد.
1- از جابر، از پيامبر صلى الله عليه واله فرمود: كان إبليس أول من ناح، وأول من تغنَّى، وأول من حدا، قال: لما أكل آدم من الشجرة تغنى، قال: فلما اهبط حدابه، قال: فلما استقر على الارض ناح فأذكره ما فى الجنة، فقال آدم: رب! هذا الذى جعلت بينى وبينه العداوة، لم أقو عليه وأنا فى الجنة، وإن لم تُعِنى عليه، لم أقوا عليه، فقال الله:
السيئة بالسيئة، والحسنة بعشر أمثالها إلى سبع مائة، قال: رب زدنى، قال: لا يولد لك ولد إلا جعلت معه ملكا أو ملكين يحفظانه، قال: رب زدنى، قال: التوبة معروضة(2) فى الجسد ما دام فيها الروح، قال: رب! زدنى، قال أغفر الذنوب ولا ابالى، قال حسبى.(3) جابر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ابليس نخستين كسى است كه ناله كرد و اولين كسى است كه غنا كرد (و آواز خواند) و اولين كسى است كه صدا بگريه بلند نمود، فرمود: وقتى كه آدم از شجره (منهيه) خورد (از خوشحالى) غنا سرداد (و آواز خواند) وقتى كه به زمين آمد (با صداى بلند) گريه سرداد و زمانى در زمين مستقر شد و از نعمت هاى بهشتى يادكرد، ناله نمود، پس آدم عرض كرد خدايا اين كس كه
ص: 53
ميان من و او عداوت قرار دادى، من در بهشت از عهده اش برنيامدم، اگر (در زمين) كمكم نكنى، توان مقابله با اورا ندارم،
خدا فرمود: من برايت گناه را يكى و ثواب را ده تا هفتصد برابر مى نويسم، گفت خدايا زياد كن، فرمود: هر فرزندى كه از تو متولد شود، من براى او دو فرشته قرار مى دهم تا اورا (از شر ابليس) محافظت نمايند، گفت: خدايا بيفزاى، فرمود: توبه را به او ارزانى دارم مادام كه روح در بدن اوست، گفت: خدايا زياد كن، فرمود:
مى بخشم و ازكسى هم ترسى ندارم، گفت: برايم بس است.
2- بكير، از أبى عبد الله، يااز أبى جعفر عليهما السلام فرمود: إن آدم عليه السلام قال: يا رب سلّطت علىّ الشيطان و اجريته منّى مجرى الدم (1) فاجعل لى شيئا، فقال: يا آدم جعلت لك أن من همّ من ذريتك بسيّئة لم تكتب عليه، فإن عملها كتبت عليه سيئة، ومن همّ منهم بحسنة فإن لم يعملها كتبت له حسنة، وإن هو عملها كتبت له عشرا. قال: يا رب زدنى، قال: جعلت لك أن من عمل منهم سيئة ثم استغفر غفرت له، قال: يا رب زدنى، قال: جعلت لهم التوبة وبسطت لهم التوبة حتى تبلغ النفس هذه، قال: يا رب حسبى.(2) آدم گفت: اى خدا شيطان را بر من مسلط كردى و او را همانند
ص: 54
خون در رگهايم جارى ساختى، براى من هم چيزى قرار ده (و امتيازى عطا فرما) فرمود: اى آدم من برايت قرار دادم هركدام از نسل تو، به گناهى قصد نمايد ولى انجام ندهد، برايش چيزى نمى نويسم و اگر قصد ثوابى كند و نكند برايش يك حسنه مى نويسم و اگر انجام دهد. ده ثواب مى نويسم، گفت: خدايا برايم زياد كن، فرمود: برايت قرار دادم اگر از نسل تو گناهى كند و استغفار نمايد، اورا مى بخشم، گفت: خدايا برايم بيفزا، فرمود: توبه را براى آنها قرار دادم و درِ توبه را باز گذاشتم تا جانش به حلقومش برسد، گفت اى خدا بسم است.
پس اى عزيزان در هرمقامى از گناه و معصيت باشى، از توبه و برگشتن به سوى خداى يگانه، غفلت نكن، او بخشنده و مهربان است، در مجلس گذشته جريان آن جوان نبّاش و گوركن را، برايتان نقل كردم، حتّى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هم اورا از درش راند، ولى اومأيوس نگشت و رفت دركوهستان هاى مدينه، گريست و ناله كرد و كار را بجائى رسانيد، پيغمبرى كه اورا ازدرش رانده بود، مأموريت يافت كه خود برود و بخشوده شدنش را، به او مژده دهد و خوشحالش نمايد.
تبديل سيئات به حسنات
ما انسان ها موجودى هستيم كه از دو عنصر متضاد (روح مجرّد و تن ماده،) تشكيل و تركيب يافته ايم، نه مانند فرشتگان، معصوميم گناهى از ما سرنزند ونه مثل حيوانات، بى عقل و بلا تكليفيم كه مسئوليتى نداشته باشيم، به اين جهت زير بار امانت خدا و تكاليف بى شمار هستيم.
از آنجا كه خداى مهربان، دربرابر اين مسئوليت ها، بنايش گذشت و بخشيدن است بزرگان دين فرموده اند: هروقت گناهى از شما سرزد بلافاصله، استغفار نمائيد و يا عمل خيرى انجام دهيد تا اقلًا گناه زيادتر از ثواب نباشد.
و هچنين خداى توانا قول داده است، آنان كه توبه و برگشت مى كنند، تمام گناهانشان را، مى بخشد و به تعداد گناهان برايش حسنات مى نويسند و ديگر از معصيت، اثرى باقى نمى ماند.
ص: 55
باز فرموده و قول داده است، آنانكه از معاصى كبيره و گناهان بزرگ، خود دارى و پرهيز نمايند، سيئات كوچك را، مى بخشد و چشم پوشى مى نمايد.
در اين مقوله به آيات مباركات، توجه فرمائيد.
1- اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى شويد پرهيز كنيد، گناهان كوچك شما را مى پوشانيم؛ و شما را در جايگاه خوبى وارد مى سازيم. نساء: 31
2- خدا از بنى اسرائيل پيمان گرفت. و از آنها، دوازده نقيب (سرپرست) برانگيختيم. و خداوند (به آنها) گفت: «من با شما هستم! اگر نماز را برپا داريد، و زكات را بپردازيد، و به رسولان من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد، و به خدا قرض الحسنه بدهيد (در راه او، به نيازمندان كمك كنيد)، گناهان شما را مى پوشانم (مى بخشم)؛ و شما را در باغهايى از بهشت، كه نهرها از زير درختانش جارى است، وارد مى كنم. اما هر كس از شما بعد از اين كافر شود، از راه راست منحرف گرديده است. مائده: 12
3- مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مى كند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است! فرقان: 70
4- و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادند، گناهان آنان را مى پوشانيم (و مى بخشيم) و آنان را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش مى دهيم. عنكبوت: 7
5- امّا كسى كه سخن راست بياورد و كسى كه آن را تصديق كند، آنان پرهيزگارانند! 34 آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنان موجود است؛ و اين است جزاى نيكوكاران! 35- تا خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند (در سايه ايمان و صداقت آنها) بيامرزد، و آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد! 35 زمر: 33(1)(2)
گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص55
ص: 56
اين آيات مباركات براى ما، منشأ اميد و مايه بركات و تفضّل خداونديست كه، هيچ وقت از فضل و كرم او، مأيوس و نااميد نشويم، زيرا او خودش مى داند، ما انسان ها را، در برابر دو جانور خطرناكى به نام شيطان و نفس، (با صرف نظر از جنود و لشكريانشان،) قرار داده است، روى اين اصل بايد درباره بنى آدم تفضل خاصى هم داشته باشد كه دارد، يكى از آن تفضل ها، تكفير و نابود كردن گناهان صغيره، در مقابل عدم ارتكاب، به گناهان كبيره است و ديگرى به جدمان، حضرت آدم عليه السلام وعده كرده است «أغفر و لا أبالى» مى بخشم و (به كسى) اعتنائى ندارم (واز كسى ترسى ندارم).
ساحران فرعون
كه عمرى را با سحر و جادوگرى و شعبده بازى گذرانده و از مردم، هرگونه كه دلبخواهشان بود، اختلاس كرده و سركيسه مى نمودند.
اما پس از رو به رو شدن با حق و حقيقت، چون خود اهل فن بودند، باديدن
ص: 57
عصاى اژده ها شده حضرت موسى عليه السلام و يد بيضاى او، و بلعيده و نابود كردن سحرها و شعبده هاى آنها، فهميدند اين كارها از جنس كارهاى آنها نيست، لذا بى ترديد تسليم شده و خود را آماده شهادت در راه خداى موسى و هارون نمودند.
در قرآن كريم سرگذشت افتخارآميزشان نقل، و از شخصيتشان تجليل شده، كه پس از استماع براهين توحيدى و رؤيت آيات الهى و اعجاز غيبى به دست موسى، ايمان آوردند و على رغم همه فشارها و شكنجه ها، بر اين ايمان پاى فشردند.
سرگذشت اين گروه انقلابى و پيشتاز طى حدود پنجاه آيه از سوره هاى اعراف، طه، شعراء و يونس در ضمن داستان موسى نقل شده است.
فرعون، پس از آن كه موسى را به سحر متهم ساخت، با مشورت درباريان، تصميم به گردآورى تمام ساحران بزرگ مصر گرفت و به آنان وعده ورود به دربار و جرگه مقربان را داد، اما اين گروه حقجو كه از هوشمندان بنى اسرائيل بوده و به سبب جاى گاه ارزشمند اين حرفه بدان روى آورده بودند، پس از مشاهده بى پرده آيات الهى و معجزات موسوى، ايمان خويش را به فرعون اعلام كردند وتوطئه او را نقش بر آب ساختند. از سويى، ايمان اين گروه برجسته و متخصص توانست نظر برخى از آحاد آن جامعه را به سوى موسى و ايمان به رسالتش جلب نمايد.
ساحران بنى اسرائيل، اسوه مقاومت دربرابر تهديدهاى جبهه كفر
شايد بتوان گفت برجسته ترين ويژگى ساحران فرعون كه به طور قطع داراى تأثير تبليغى مى باشد مقاومت ايشان دربرابر تهديدها و وعيدهاى متعدد دستگاه ستم فرعون است. ساحران با ايمان خود اصحاب كفر را غافلگير نموده و توان عكس العمل را از آنان گرفتند و صحنه ترتيب يافته با هدف تضعيف موسى را به مؤثرترين عرصه تبليغى او بدل ساختند و بدين ترتيب خشم و غضب فرعونيان را برانگيختند. اين بود كه فرعون گفت: پس بى شك دست هاى شما و پاهايتان را يكى از راست و يكى از چپ قطع مى كنم و شما را بر تنه هاى درخت خرما به دار مى آويزم، تا خوب بدانيد عذاب كدام يك از ما سخت تر و پايدارتر است. (طه آيه 71) اما آنها
ص: 58
اهميتى نداده و به راه خويش ادامه دادند. و به همگان نشان دادند كه حاضرند آن همه تهديدها و سختى ها را به خاطر نيل به مغفرت و رحمت الهى به جان بخرند:
«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى» (طه، آيه 73) ما به پروردگارمان ايمان آورديم، تا گناهان ما و آن سحرى كه ما را بدان واداشتى بر ما ببخشايد، و خدا بهتر و پاى دارتر است. در اين آيه با استدلال به اين كه پروردگار، مى تواند گناهان و جادوگرى ايشان را بيامرزد، ايمان خويش را مستدل مى كنند و بر اين اساس در پاسخ جمله «وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى» با شيوه مقايسه مى گويند: «وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى» خداوند ما الله بهتر و ماندگارتر است». هم چنين در پاسخ هاى خود اظهار داشتند كه تو در اوج و نهايت قدرت نيز تنها حاكم بر ما در اين جهانى و اقتدار آن جهان، مطلقا از آن پروردگار ماست: «إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا» (طه، آيه 72) تنها در اين زندگى دنياست كه تو حكم مى رانى.
البته ساحران بنى اسرائيل از ابتداى ورود به صحنه مقابله با موسى، با آگاهى و از روى شناخت حركت كردند.
باآن كه فرعون آنها را براى محكوم كردن موسى به خدمت گرفته و گرد آورد، اما اينان هرگز تن به نقشه فرعونى نداده و از آن جا كه با برجسته ترين فنون سحر آشنايى داشته و جزء سرسپردگان فرعون نيز نبودند، با معيار حقيقت و درستى با اعجاز موسى مواجه شدند: «فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (اعراف آيه 118) پس حقيقت آشكار گرديد و كارهايى كه مى كردند باطل شد. و سرانجام به حقانيت منطق موسى اعتراف، و به رسالتش ايمان آوردند؛ «قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ». اين تعبير حاكى از عمق تحولى است كه در آنها به وجود آمده بود.
جلوه هاى آگاهى در برخوردهاى ساحران را در طى جملات زير مي توان مشاهده نمود: در ابتدا چون آگاهانه و بدون تأثيرپذيرى نيرنگ هاى فرعونى، معجزه موسى را نظاره كردند بى اختيار به سجده افتادند: «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى» (طه آيه 70) پس ساحران به سجده درافتادند، گفتند: به
ص: 59
پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم. تعبير قرآن به «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ» كه مفهومش افكنده شدن و افتادن است، اشاره به اين است كه آنچنان تحت تأثير جاذبه معجزه موسى قرار گرفتند كه گويى بى اختيار بر زمين افتاده و سجده كردند».
- و همچنين از روى بينشى عميق نسبت به گناه سحر و زشتى حمايت فرعون، اميد به مغفرت الهى را به دليل ايمان يكباره خود اعلام كردند. «إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ» (شعراءآيه 51) ما اميدواريم كه پروردگارمان گناهانمان را بر ما ببخشايد، چرا كه نخستين ايمان آورندگان بوديم.
آن گاه كه ساحران از روى روحيه حقيقت جويى به درستى نداى موسى ايمان آوردند، حجم و شدت بسيار تهديدهاى فرعونى مى توانست انسان هاى عادى را از تصميم خويش منصرف گرداند، اما اينان ذره اى در ايمان و بينش خود ترديد نكردند و تا پاى جان بر آن ايستادند. جمله هاى مؤكد ايشان خطاب به فرعون گوياى اين حقيقت است: «قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ» (اعراف آيه 125) گفتند:
ما رو به سوى پروردگار خود مى آوريم. «قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ» (شعراءآيه 50) گفتند: باكى نيست، ما رو به سوى پروردگار خود مى آوريم. «قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا» (طه آيه 72) گفتند: ما هرگز تو را بر معجزاتى كه به سوى ما آمده و بر آن كس كه ما را پديدآورده است، ترجيح نخواهيم داد.
از سرگذشت اين گروه بازگشتگان به سوى خدا و دسته جان به كفان، خيلى درسها مى توان آموخت، درس چگونگى توبه واقعى، درس مقاومت در برابر دشمن، درس فداكارى در راه مرام و. و. كه هركدام از اينها براى نجات آدم گنهكار و نيل او به سعادت ابدى، كافيست.
در جريان هاى واقعه كربلا هم كسانى بودند كه در طول راه ميان كوفه و مكه هنگام باز گشت از اعمال حج تمتع، از حضرت امام حسين عليه السلام دورى مى جستند و نمى خواستند در يك منزل و محل فرود آيند، مانند زهير بن قين كه خيلى مواظب بود با حضرت روبرو نشده و مأخوذ به حيا نگردد.
ص: 60
ولى اتفاقا در يكى از منازل به علت عدم امكان دور بودن، در نزديك هم چادر زدند و زهير اجبارا با امام عليه السلام روبرو گرديد و پس صحبت نه چندان زياد تسليم امام گرديد و در زمره فدائيان و جانبازان آن حضرت قرار گرفت حتى به عيالش هم طلاق داد و اورا به كوفه فرستاد تا در صحنه كربلا در دست دشمنان قرار نگرفته و اسير آنان نشود.
اين بزرگوار شب عاشورا چه خوشحالى وشادى از خود نشان داد حتى به او ايراد گرفتند كه اين چه وقت مزاح و شوخيست؟! در جواب فرمود: بيشتر اهل كوفه كه مرا مى شناسند، مى دانند من حتى در جوانى هم از اين رفتارها خوشم نمى آمد و پرهيز داشتم ولى حالا مى بينم ديگر ميان ما و حوريان بهشتى فاصله اى نمانده است چرا خوشحال و شاد نشوم.
جانم به فداى شما اى عشقبازان راه حق و حقيقت و اى جان بر كفان سالار شهيدان كه با در دست گرفتن جان عزيز خود، آن را با چه عشق و علاقه اى، به مولايشان تقديم نمودند.
موضوع سخنرانى امشب ما روايتى است كه علامه مجلسى آن را در كتاب شريف بحارالانوار: نقل كرده و محدث قمى نيز در سفينة البحار بدين گونه آورده است.
أصبغ بن نباته گفت: أميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: قال اللّه تعالى لموسى، ياموسى احفظ وصيّتى لك بأربعة أشياء، أوليهنّ مادمت لاترى ذنوبك تغفر، فلا تشتغل بعيوب غيرك الثّانية مادمت لاترى كنوزى قدنفدت، فلا تغتمّ بسبب رزقك. الثّالثة
ص: 61
مادمت لاترى زوال ملكى، فلاترج أحداً غيرى، الرابعة مادمت لاترى الشّيطان ميّتاً فلاتأمن مكره.(1) خداونت تعالى به موسى فرمود: اى موسى وصيت مرا در چهارچيز، حفظ نما،
1- مادامى كه نديدى گناهان خودت بخشوده شده، به عيبجوئى ديگران مشغول مباش،
2- تا نديدى خزاين من، به پايان رسيده، غم روزى نخور،
3- مادام كه نديدى سلطنت من از بين رفته، به كسى غير از من اميد وار نباش، 4- تا نديدى شيطان مرده، از مكر (و فريب او) در امان نباش.
لازم است در باره هر بند چهارگانه اين روايت، توضيح مختصرى دهم و اگر مجلس ما طولانى شود بقيه توضيح و تشريح را در مجلس بعدى، به پايان برم.
أوليهنّ مادمت لاترى ذنوبك تغفر، فلا تشتغل بعيوب غيرك
1- مادامى كه نديدى گناهان خودت بخشوده شده، به عيبجوئى ديگران، مشغول مباش، (جائى كه خودت معيوبى، چرا به ديگران ايراد مى گيرى)
قرآن مى فرمايد.
1- وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا (36) اسراء: 36 از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسؤولند.
2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ (12) حجرات: 12 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها
ص: 62
بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است؛ و هرگز (در كار ديگران) تجسّس نكنيد؛ و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد؛ تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است!
3- وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ يونس: 36 و بيشتر آنها، جز از گمان (و پندارهاى بى اساس)، پيروى نمى كنند؛ (در حالى كه) گمان، هرگز انسان را از حقّ بى نياز نمى سازد (و به حق نمى رساند)! به يقين، خداوند از آنچه انجام مى دهند، آگاه است!
4- وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً (28) نجم: 28 آنها هرگز به اين سخن دانشى ندارند، تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اينكه «گمان» هرگز انسان را از حقّ بى نياز نمى كند!
5- وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ. همزه: 1 واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى!
آيات فوق به ما مى آموزد، تمامى عيب جوئى ها در اثر بد ظنّى و تبعيت از هوا و هوس، به وجود مى آيد، پس نخستين چيزى كه در زندگى لازم است، اصلاح درون و ايجاد روحيه خوشبينى و حسن ظن داشتن به ديگران است.
الثّانية مادمت لاترى كنوزى قدنفدت، فلا تغتمّ بسبب رزقك.
2- تا نديدى خزاين من، به پايان رسيده، غم روزى مخور،
(هيچ وقت خزاين خدا تمام نمى شود پس در غم و اندوه روز ى مباش،)
زيرا خداوند فرموده است.
1- وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ هود: 6 هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند؛ همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است! [در
ص: 63
لوح محفوظ، در كتاب علم خدا]
2- وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ (7) منافقون: 7 آنها كسانى هستند كه مى گويند: «به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند!» (غافل از اينكه) خزاين آسمانها و زمين ازآن خداست، ولى منافقان نمى فهمند!
در روايت آمده است: الرّزق يأتيك أسرع من السّيل و يتعقّبك كما يتعقّبك الموت فالرّزق مقسوم و الحريص محروم.(1) روزى برايت مى آيد سريع تر از سيل، و ترا تعقيب مى كند مانند تعقيب مرگ ترا، پس روزى تقسيم شده است و طمع كار محروم.
وقال الرزق يطلب العبد أشدّ من طلب الموت.(2) و فرمود: روزى بنده را مى جويد شديدتر از جستن مرگ.
قال أبوعبدالله عليه السلام من صحّة يقين المرء أن لا يُرضى النّاس بسخط الله و لايلومهم على ما لم يأته الله فانّ الرّزق لايسوقه حرص حريص ولايردّه كراهية كاره و لوأنّ أحدكم فرّ من رزقه كما يفرّالموت لأدركه رزقه كما يدركه الموت.(3) از صحت يقين مرد آن است كه مردم را با غضب خدا، از خود راضى نكند، و آنها را بر آنچه كه هنوز خدا نياورده (ونرسانده) ملامت نكند چون روزى را طمع طمعكار نمى آورد و سرپيچى كننده، از گرفتن آن، آن را بر نمى گرداند، و اگر كسى از روزى خود فرار كند حتما روزى او را درك خواهد كرد آن طور كه مرگ او را درك مى كند.
قال عليه السلام لوأنّ أحدكم هرب من رزقه لتبعه حتى يدركه كما أنّه ان هرب من أجله تبعه حتّى يدركه.(4) اگريكى از شما از رزقش فرار نمايد مانند فرار كردن از مرگ، رزق او، اورا پى گير مى شود تا به او برسد، آن گونه كه اگر او از اجل (و مرگش) فرار كند، اورا
ص: 64
خواهد گرفت.
وقال انّ أرزاقكم تطلبكم كما تطلبكم آجالكم، فلن تفوتوا الارزاق كما لا تفوتوالاجال.(1) و فرمود: همانا روزيتان شما را مى جويد آن طور كه اجل هاى شما مى جويد، پس روزيتان از شما فوت نمى شود مانند فوت نشدن اجل ها.
برسر هردانه بنوشته عيان***كآن بود رزق فلان بن فلان
غم روزى مخوربرهم مزن اوراق دفتر را***كه پيش از طفل ايزد پركند پستان مادر را
رو توكل كن مشو بى پا و دست***رزق تو برتو زتو عاشق تراست
برسر هرلقمه بنوشته خدا***اين نصيب است برفلان شه يا گدا
يك توريست و سياحت كننده اى گويد: روزى در سايه درختى نشسنه بودم ديدم يك باز در منقارش تكه گوشتى به اطراف درخت مى چرخد، تعجب نموده وگفتم براى اين سرّ و حكمتى هست، به او نگاه مى كردم ناگهان كلاغ نابينا و بى پر و مو از سوراخى سر در آورد و آن باز نشست گوشت منقارش را تكه تكه كرد و به او خورانيد تا سير شد، گفتم سبحان الله پس از اين ماجرا براى من مقام توكل حاصل گرديد.(2)
پادشاهى غذا مى خورد و بازى از هوا فرود آمد و جوجه اى كه بالاى غذا بود برداشت و بالا رفت، شاه باعصبانيت سوار اسب شده و باز را تعقيب نمود تا اينكه باز بالاى كوه رفت و شاه هم پشت سر او رسيد به محلى ديد دست و پاى مردى را با زنجير بسته و انداخته اند آنجا و باز روى سينه مرد نشست و جوجه را خورد كرده و به دهان مرد مى گذاشت تا تمام شد و پريد در نزديكى چشمه اى بود مرتب
ص: 65
منقارش را پر از آب نموده و به دهان او مى ريخت تا سيراب شد وپريد پى كار خودش رفت، شاه از آن مرد ماجرايش را پرسيد و گفت من تاجرى هستم براى تجارت بيرون آمدم و در پايين كوه راهزنان اموالم را از من گرفتند و دست و پايم را بستند و به اينجا انداختند يك روز گرسنه ماندم تا اينكه اين پرنده روزى دو مرتبه با روشى كه ديديد مرا تغذيه مى كرد كه شما رسيديد، شاه گفت، خدا لعنت كند به كسى كه غم روزى بخورد و سلطنت را ترك كرد و مشغول عبادت شد تا مرگش فرا رسيد.(1)
مالك دينارگويد: به مكه مى رفتم به بيابانى گذشتم ديدم بازى نانى در منقار در حال پرواز است گفتم سبحان الله در اين كار سرّى هست از راه منحرف شده يك ميل پشت سر باز راه رفتم ديدم كنار چاهى نشست و به داخل چاه رفت من هم كنار ايستاده مراقب اوضاع بودم ديدم آن پرنده در ته چاه روى سينه مردى كه چشمان و دست وپايش را بسته بودند نشست و نان ريز كرد و نصف نان را به اوخوراند و منقارش راپر از آب نمود و سيرابش كرد و رفت؛
من داخل چاه رفته و دست و پا و چشمان مرد را باز كردم از ماجرايش سؤال كردم گفت: من از اهل خراسانم به مكه مى رفتم و در اين محل راهزن ها مرا به اين روز انداختند و هرچه داشتم بردند؛
دوروز گذشت و من گرسنه و تشنه ماندم و دعا كردم «الهى أغثنى» خدايا به فريادم برس ناگهان اين پرنده سر رسيد به اين شكل مرا سير و سيراب نمود؛
دست و پايش را بازنمودم و از چاه بيرون كشيدم ناگه هاتفى ندا درداد «كما أخلصته من البئر أخلصتك من الويل» آنگونه كه اورا از چاه خلاص كردى مانيز ترا از چاه ويل نجات داديم؛ پس باهم به مكه رفته و اعمالش را به جا آورديم.(2)
هارون الرشيد به بهلول گفت: دستور مى دهم مادام العمر برايت خرجى دهند،
ص: 66
گفت: هردو جيره خوار خدا هستيم آيا ترا بياد دارد و مرا فراموش نموده؟!!.
پادشاهى به عالمى گفت: براى بچه هايت به من سفارشى كن، گفت: از خدا شرم دارم و حيا مى كنم به بندگانش ازبنده ديگرش چيزى بخواهم.(1)
روايت شده: سليمان بن داود روزى در كنار دريا نشسته بود، ديد مورچه اى يك حبه گندم را در دهان گرفته به سوى دريا مى رود وقتى به دريا رسيد لاك پشتى از دريا بيرون آمد و دهانش را باز نمود و مورچه به دهان اورفت ولاك پشت وارد دريا شد؛
سليمان از اين جريان تعجب كرد و به فكر فرو رفت و غرق در فكر بود، پس از مدتى ديد لاك پشت بيرون آمد و دهانش را باز كرد و مورچه بيرون آمد ولى دانه گندم در دهانش نبود، سليمان مورچه را خواست و از او قضيه راپرسيد؟ عرض كرد يانبى اللّه در ته اين دريا سنگ گودى هست و درون آن گودى كرم نابينائى را خدا آفريده و مرا مأمور نموده روزى اورا به او برسانم و سلحفات (لاك پشتى) را امر نموده، مرا در دهان گرفته و دَرِ سوراخ آن سنگ برساند و دهانش را باز نمايد تا من آن دانه گندم را به اوبرسانم و سپس مرا در دهان گرفته به خشكى مى رساند!.
سليمان پرسيد آيا تسبيح (يا ذكرى) از آن كرم كور شنيده اى؟! گفت بلى مى گويد: (پاك و منزّهى) اى كسى كه مرا در درون اين صخره ودر زير اين دريا فراموش نكرده اى، بندگان مؤمنت را نيز فراموش نفرما توئى مهربانتر از مهربانان.(2)
در روايت ديگر حضرت موسى عليه السلام از خدا سؤال نمود الهى أريد أطّلع على رزقك للعباد مى خواهم بدانم به بندگانت چگونه روزى مى رسانى فرمود: فردا برو كنار دريا تاببينى، فردا رفت ديد حيوان كوچكى ازبيابان دوان دوان رسيد در دهانش طعمه ايست آمد و قورباغه اى از دريا بيرون آمد و آن طعمه را گرفت فرو رفت به دريا، (گفت: خدايا تا اينجا ديدم بعدش چه؟) دستور رسيد عصارا به دريا بزن، دريا
ص: 67
شكافته شد، ديد قورباغه با سرعت به قعر دريا رفت دهانش را به سنگ سياه چسبانده، مورچه از سوراخ سنگ بيرون آمد و طعمه را از قورباغه تحويل گرفت، (عرض كرد خدا تا اينجا ديدم ولى بقيه ماجرا)، امر شد عصارا به سنگ بزن، زد سنگ را دو نيم كرد ديد وسط سنگ سياه قعر دريا كرم كورى طعمه را به دهان گرفته و مشغول خوردن است.
موسى گفت: سبحانك عجباًلمن عرفك كيف يهتم لرزقه. پاك و منزهى تو، تعجب از كسى است كه ترا مى شناسد چگونه به (دست آوردن روزيش) همت مى ورزد (و غم روزى مى خورد).(1)
حكايت شده: معروف كرخى پشت سر امام جماعتى نماز خواند، وقتى از نماز فارغ شد از معروف پرسيد من أين تأكل؟ از كجا مى خورى؟ گفت:
صبر كن نمازى را كه پشت سرت خواندم، اعاده نمايم! زيرا هركس در رزقش شك كند در خالقش هم شك مى كند.(2)
در اين باره جريان هاى شگفت انگيز زيادى هست كه مجال نقل بيش از اين نيست و اين سرگذشت ها را استبعاد نكن بالاخره اين بندگان مولائى دارند مخصوصاً آنانكه در راه او گرفتار چنين مخمصه اى شوند.
وقال صلى الله عليه و آله و سلم من أراد أن يكون أغنى النّاس فليكن بما فى يدالله أوثق منه بما فى يد غيره هركس بخواهد غنى ترين مردم باشد، پس بر آنچه كه در دست خداست، مطمئن تر باشد از آنچه دردست جز اوست.
الثّالثة مادمت لاترى زوال ملكى، فلاترج أحداً غيرى،
3- مادام كه نديدى سلطنت من از بين رفته، به كسى غير از من اميد وار نباش،
ص: 68
قدرت خدا، ابداً ازبين نمى رود، پس حل همه مشكلات را از او بايد خواست.
مردى به مسافرت مى رفت و زن حامله داشت، گفت خدايا من مى روم و بچه ام را به تو مى سپارم و برگشتنى ازتو صحيح وسالم مى خواهم، حركت كرد و رفت ولى بعد از او، زنش و بچه هم در شكمش، از دنيا رفت و دفنش كردند، اين مرد بعد از مدتى برگشت و سراغ زن و بچه اش را گرفت و به او خبر دادند كه هردو مرده اند، او زياد گريه و زارى كرد ولى چه سود.
شبى خوابيد در عالم رؤيا ديد نورى از قبر عيالش به آسمان بلند است، بيدار شد و گفت حتماً خبرى هست، شب هنگام به قبرستان رفت و قبر عيالش را نبش كرد، ديد شكم عيالش دريده شده و بچه بيرون آمده و پستان مادر را به دهن گرفته، داره مى مكد و شير از آن جاريست!!.
ايستاد و سر به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا چه مى شد مادرش را هم براى من نگه مى داشتى؟!، شنيد صدائى آمد و گفت: هنگام سفر فقط بچه ات را به خدا سپردى نه مادرش را اين هم بچه ات.
عزيزان هر مشكلى داشته باشيم با خدا در ميان بگذاريم و از او كمك بخواهيم چون قادر مطلق اوست و اوست كه نداى ما را مى شنود و به ما جواب مى دهد «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» مرا بخوانيد جوابتان را بدهم.
شواهد در اين باره زياد است و مجال كم، هركس در زندگى خود مشابه اين جريان را خيلى ديده و ياشنيده است.
الرابعة مادمت لاترى الشّيطان ميّتاً فلاتأمن مكره.(1)
4- تا نديدى شيطان مرده، از مكر (و فريب او) در امان مباش.
ص: 69
شيطان از موجودات آگاه و مغرورى مى باشد كه به سادگى تسليم اجراى فرمان خداوند متعال نگرديد و در اثر خود برتر بينى، حاضر نشد به آدم عليه السلام سجده كند و سرفرود آورد، زيرا او هزاران سال پيش از آدم عليه السلام آفريده شده است و ساليان طولانى در آسمان ها، به فرشتگان موعظه و نصيحت مى كرد و ملايك اورا از جنس خود، مى دانست، بدينجهت دستور سجده به آدم عليه السلام به او هم شامل مى گرديد و دليل عدم سجده او، به آدم عليه السلام اين بود كه خلقت او از آتش و آدم از خاك و اين كه آتش افضل از خاك و گل است.
اين كبر و غرور اورا از تمام امتيازات، محروم و از درگاه ربوبيت مطرود،
گرديد! در اين موقعيت استثنائى بود كه خداى عزّ و جلّ را زير سؤال و در واقع محاكمه كرد (كه خدايا تو عادلى پس نتيجه آن همه عبادت هاى هزاران سال من، چه شد؟!).
پاسخ شنيد، در آخرت نصيبى ندارى ولى به عنوان پاداش اعمالت، در دنيا هرچه بخواهى برايت مى دهم چون فرد آگاه و دانا بود، تصميم گرفت تمام خواسته هاى خود را متوجه اولاد حضرت آدم عليه السلام نمايد تا با نيروهاى درخواستى، نسل اورا، به آتش بكشد و نگذارد خداشناس و بندگان او باشند بدينجهت گفت:
خدايا مرا كه به خاطر او از درگاه خودت و مقاماتم راندى، من مى خواهم،
1- اولاد من حد اقل دوبرابر اولاد او باشند،
2- ما آنهارا ببينيم و آنها مرا نبينند،
3- أجرنى فيهم مجرى الدم فى العروق من در رگهاى آنها مانند خون، در جريان و گردش باشم،
4- مرا تا يَوْمِ يُبْعَثُونَ (قيامت) عمر بده (اين خواسته هاى من در برابر عبادت چندين هزار ساله ام است فرمود: دادم قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ* إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ تو مهلت داده شدى تا روز وقت معلوم، حالا آن وقت معلوم تا زمان ظهور حضرت بقيّة اللّه الاعظم روحى و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء است يا روز رستاخيز
ص: 70
ياكمى قبل از آن، مورد اختلاف در روايات است.
هركدام از اين ها باشد، شيطان به اين زودى ها نخواهد مرد، پس نبايد از نيرنگ و مكراو، در امان باشيم و بى خيال بنشينيم.
چنانكه كوفيان پيغمبر ديده و حسين در دامان او بزرگشده و روايات فراوان در باره او و برادرش، شنيده و حسين منّى و أنا من حسين و انّ الحسين مصباح الهدى و سفينة النّجاة دانسته را، در اثر اغواى اين موجود مطرود از درگاه خدائى، به روزى انداختند كه در جلوى چشم سى هزار بلكه بيشتر حسين شناس، آن پاره تن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به حالى در آوردند با شنيدن كلمات آتشين هل من ناصر ينصرنى و هل من مغيث يغيثنى لخاطر حدّى رسول اللّه .. حتى يك نفرشان حاضر نشد به او كمك كند و يارى رساند، تا آنجا در برابر چشمان اهل و عيال و زن بچه اش به شهادت رسانده و اعضايش را پاره پاره نمودند.
ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.
در ادامه تشريح توصيه هاى خداوند به موسى عليه السلام
البته: توجه داريد كه در چندين سوره قرآن كريم جريان حضرت آدم عليه السلام و شيطان بيان شده است، من فقطآيات دو سوره مباركه اعراف و حجر را بازگو مى كنم، تابه نتايج آن، برسيم.
اعراف: 10 ما تسلّط و مالكيّت و حكومت بر زمين را براى شما قرار داديم؛ و انواع وسايل زندگى را براى شما فراهم ساختيم؛ اما كمتر شكرگزارى مى كنيد! 11 ما شما را
ص: 71
آفريديم؛ سپس صورت بندى كرديم؛ بعد به فرشتگان گفتيم: «براى آدم خضوع كنيد!» آنها همه سجده كردند؛ جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود. 12 (خداوند به او) فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟» گفت: «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريده اى و او را از گل!» 13 گفت: «از آن (مقام و مرتبه ات) فرود آى! تو حقّ ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبّر كنى! بيرون رو، كه تو از افراد پست و كوچكى! 14 گفت: «مرا تا روزى كه (مردم) برانگيخته مى شوند مهلت ده (و زنده بگذار!)» 15 فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى!» 16 گفت: «اكنون كه مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مى كنم! 17 سپس از پيش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان مى روم؛ و بيشتر آنها را شكرگزار نخواهى يافت!» 18 فرمود: «از آن (مقام)، با ننگ و عار و خوارى، بيرون رو! و سوگند ياد مى كنم كه هر كس از آنها از تو پيروى كند، جهنم را از شما همگى پر مى كنم! 19 و اى آدم! تو و همسرت در بهشت ساكن شويد! و از هر جا كه خواستيد، بخوريد! امّا به اين درخت نزديك نشويد، كه از ستمكاران خواهيد بود!» 20 سپس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشكار سازد؛ و گفت:
«پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر بخاطر اينكه (اگر از آن بخوريد،) فرشته خواهيد شد، يا جاودانه (در بهشت) خواهيد ماند!» 21 و براى آنها سوگند ياد كرد كه من براى شما از خيرخواهانم. 22 و به اين ترتيب، آنها را با فريب (از مقامشان) فرودآورد. و هنگامى كه از آن درخت چشيدند، اندامشان [عورتشان] بر آنها آشكار شد؛ و شروع كردند به قرار دادن برگهاى (درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را ندا داد كه: «آيا شما را از آن درخت نهى نكردم؟! و نگفتم: كه شيطان براى شما دشمن آشكارى است؟!» 23 گفتند: «پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، از زيانكاران خواهيم بود!» 24 فرمود: ( «از مقام خويش،) فرود آييد، در حالى كه بعضى از شما نسبت به بعض ديگر، دشمن خواهيد بود! (شيطان دشمن شماست، و شما دشمن او!) و براى شما در زمين، قرارگاه
ص: 72
و وسيله بهره گيرى تا زمان معينى خواهد بود.»
25 فرمود: «در آن [زمين] زنده مى شويد؛ و در آن مى ميريد؛ و (در رستاخيز) از آن خارج خواهيد شد.»
حجر: 26 ما انسان را از گِل خشكيده اى (همچون سفال) كه از گِل بد بوى (تيره رنگى) گرفته شده بود آفريديم! 27 و جن را پيش از آن، از آتش گرم و سوزان خلق كرديم! 28 و (به خاطر بياور) هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل خشكيده اى كه از گل بدبويى گرفته شده، مى آفرينم. 29 هنگامى كه كار آن را به پايان رساندم، و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم، همگى براى او سجده كنيد!» 30 همه فرشتگان، بى استثنا، سجده كردند ... 31 جز ابليس، كه ابا كرد از اينكه با سجده كنندگان باشد. 32 (خداوند) فرمود: «اى ابليس! چرا با سجده كنندگان نيستى؟!» 33 گفت: «من هرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيده اى كه از گل بدبويى گرفته شده است آفريده اى، سجده نخواهم كرد!» 34 فرمود: «از صف آنها [فرشتگان] بيرون رو، كه رانده شده اى (از درگاه ما!). 35 و لعنت (و دورى از رحمت حق) تا روز قيامت بر تو خواهد بود!» 36 گفت: «پروردگارا! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار!)» 37 فرمود: «تو از مهلت يافتگانى! 38 (امّا نه تا روز رستاخيز، بلكه) تا روز وقت معيّنى.» 39 گفت: «پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من (نعمتهاى مادّى را) در زمين در نظر آنها زينت مى دهم، و همگى را گمراه خواهم ساخت، 40 مگر بندگان مخلصت را.» 41 فرمود: «اين راه مستقيمى است كه بر عهده من است (و سنّت هميشگيم) ... 42 كه بر بندگانم تسلّط نخواهى يافت؛ مگر گمراهانى كه از تو پيروى مى كنند؛ 43 و دوزخ، ميعادگاه همه آنهاست!
44 هفت در دارد؛ و براى هر درى، گروه معيّنى از آنها تقسيم شده اند! 45 به يقين، پرهيزگاران در باغها (ى سرسبز بهشت) و در كنار چشمه ها هستند. 46 (فرشتگان به آنها مى گويند:) داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيّت! 47 هر گونه غلِّ [حسد و كينه و دشمنى] را از سينه آنها برمى كنيم (و روحشان را پاك مى سازيم)؛ در حالى كه
ص: 73
همه برابرند، و بر تختها روبه روى يكديگر قرار دارند. 48 هيچ خستگى و تعبى در آنجا به آنها نمى رسد، و هيچ گاه از آن اخراج نمى گردند! 49 بندگانم را آگاه كن كه من بخشنده مهربانم! 50 و (اينكه) عذاب و كيفر من، همان عذاب دردناك است!
با دقت در مفادآيات فوق، مستحضر مى شويم كه شيطان با بنى آدم از دشمن خونى هم، بدتر است، زيرا سبب از دادن آن همه مقامات آسمانى، سرپيچى از يك فرمان آن هم سجده نكردن به آدم است.
خداى متعال در سوره مباركه يس به ما اولاد آدم هشدار داده و اتمام حجت نموده است «يس: 60 آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم، شيطان را نپرستيد، او براى شما دشمن آشكارى است؟! 61 و اين كه مرا بپرستيد، راه مستقيم اين است؟!.
شيطان بعد از آنكه درخواستهايش مورد قبول افتاد سوگند ياد كرد و قسم خورد:
ص.: قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (82) إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ
(ص: 83) ص: 82 گفت: «به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد، 83 مگر بندگان خالص تو، از ميان آنها!».
قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17) اعراف: 16- 17 «اكنون كه مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مى كنم! 17 سپس از پيش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان مى روم؛ و بيشتر آنها را شكرگزار نخواهى يافت!»
حجر 39 گفت: «پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من (نعمتهاى مادّى را) در زمين در نظر آنها زينت مى دهم، و همگى را گمراه خواهم ساخت، 40 مگر بندگان مخلصت را.» 41(1)
ص: 74
پس اى برادران و خواهران: اين دشمن قسم خورده ما اولاد آدم، با لشكر بى شمارش (كه ما در مدت كمى از دنيا رخت بر مى بنديم و مى رويم، ولى آنها هزاران سال عمر مى كنند و چندين برابر مايند)، شب و روز وقت و بيوقت، در شهر و روستا و كوه ودشت بالاخره، زمين و آسمان، در ستيزند تا ما را از رحمت خدا دور كرده و در غضب معبودمان گرفتار سازند، چقدر بايد هشيار باشيم، تا در برابر آنها شكست نخوريم و خوشحالشان ننمائيم، بدينجهت بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ارتش برگشته و پيروز خود فرمود: خوش آمدند گروهى كه جهاد اصغر را گذراندن و برايشان جهاد اكبر ماند!، گفتند: اى رسول خدا جهاد اكبر چيست؟ فرمود جهاد المرأ مع نفسه جنگيدن مرد با نفس خود.
ناگفته نماند حضرت آدم عليه السلام نيز از خدا درخواست هائى دارد، در يكى از مجالسم، آنهارا تشريح كردم و يك فرازش اين بود:
فقال آدم: رب! هذا الذى جعلت بينى وبينه العداوة، لم أقو عليه وأنا فى الجنة، وإن لم تُعِنى عليه، لم أقوا عليه، فقال الله: السيئة بالسيئة، والحسنة بعشر أمثالها إلى سبع مائة، قال: رب زدنى، قال: لا يولد لك ولد إلا جعلت معه ملكا أو ملكين يحفظانه، قال: رب زدنى، قال: التوبة معروضة(1) فى الجسد ما دام فيها الروح، قال: رب! زدنى، قال أغفر الذنوب ولا ابالى، قال حسبى.(2) ... پس آدم عرض كرد خدايا اين كس كه ميان من و او عداوت قرار دادى، من در بهشت از عهده اش برنيامدم، اگر (در زمين) كمكم نكنى، توان مقابله با اورا ندارم،
خدا فرمود: من برايت گناه را يكى و ثواب را ده تا هفتصد برابر مى نويسم، گفت خدايا زياد كن، فرمود: هر فرزندى كه از تو متولد شود، من براى او دو فرشته قرار مى دهم تا اورا (از شر ابليس) محافظت نمايند، گفت: خدايا بيفزاى، فرمود: توبه را
ص: 75
به او ارزانى دارم مادام كه روح در بدن اوست، گفت: خدايا زياد كن، فرمود: أغفر و لاأبالى مى بخشم و ازكسى هم ترسى ندارم، گفت: برايم بس است.
پس عزيزان بزرگوار به هوش باشيم، با ارتكاب گناهان، نه جد بزرگوارمان حضرت آدم عليه السلام را غمگين كنيم و نه دشمن سازش ناپذير خود شيطان را خوشحال نمائيم.
حال در اينجا اجباراً به پاسخ چند پرسش در رابطه با شيطان، متعرض مى شوم.
خلقت شيطان
1- سؤال: خداوند چرا شيطان را آفريد با اينكه مى دانست سرچشمه وسوسه ها و گمراهى هامى شود؟
جواب: اولا خلقت شيطان از آغاز خلقت پاك و بى عيبى بود سپس با سوءاستفاده از آزادى خودبناى طغيان و سركشى گذاشت و رانده درگاه خداوند گرديد ثانيا وجود شيطان براى پويندگان راه حق نه تنها زيانبخش نيست بلكه رمز تكامل و موفقيت نيز محسوب مى شود زيراوجود يك دشمن قوى در مقابل انسان باعث پرورش و ورزيدگى و ترقى او مى گردد نتيجه اينكه شيطان گرچه به حكم آزادى اراده در برابر اعمال خلاف خود مسئول است ولى وسوسه هاى او، زيانى براى بندگان خدا و آنهايى كه مى خواهند در راه حق گام بردارند نخواهدداشت بلكه بطور غير مستقيم براى آنها ثمر بخش خواهد بود.(1)
سئوال: چرا خداى عادل شيطان و نيروهاى مخالف را در برابر ما قرار داد؟
جواب: بى شك وجود تضادها يعنى نيروهاى مخالف، پويندگان راه حق را در رسيدن به تكامل، آماده مى سازد. دانشمندان جامعه شناس معتقدند كه يكى از عوامل پيشرفت ملت ها و جامعه ها اينست كه در برابر نيروهاى مخالف واقع مى
ص: 76
شوند و ناگزيرند براى حفظ موجوديت خود تلاش كنند و در نتيجه نيروهاى ذاتى آنان در راه پيشرفت و اعتلا به حركت در مى آيد. به عكس يكى از مهمترى عوامل عقب افتادگى اينست كه ملتى در يك محيط آرام و بدون دردسر و تضادها زندگى كند و مجبور نباشد براى وضعى بهتر تكاپو نمايد.
همچنين دانشمندان طبيعى معتقدند كه اگر ميكروب هاى مضر از راههاى مختلف وارد بدن انسان نمى شدند و سلولهاى بدن با هجوم دائمى به آنها به فعاليت نمى پرداختند جسم انسان هرگز نمو كنونى را نداشت. اين را نيز مى دانيم كه براى افزايش مقاومت و مصونيت بدن در برابر بيمارى هاى مختلف از ميكروب هاى همان بيمارى استفاده مى شود يعنى ميكروب ضعيف شده را به بدن تزريق مى كنند تا گلبولهاى سفيد، خود در برابر هجوم ميكروب ها واكنش نشان دهند، اين واكنش همان مصونيت و مقاومت در برابر بيمارى است.
كوتاه سخن آنكه تضادها در هر صورت رمز تكامل و ترقى است به شرطى كه به صورت صحيح از آن بهره بردارى شود. بنابراين وجود تضادها نه تنها باعث بدبختى نيست بلكه عامل بسيار موثرى براى تكامل انسان به حساب مى آيد.
و اما شيطان در انتخاب مسير غلطى كه در پيش گرفته هيچگونه اجبارى نداشته بلكه مانند بشر در تعيين سرنوشت خود آزاد آفريده شده است،
ولى با اين همه، وجود او به عنوان يك عامل تضاد مى تواند مورد استفاده قرار گيرد و ما مى توانيم با مقاومت در برابر وسوسه هاى او، بر نيروى ايمان و فضيلت و ارزش هاى خود بيفزاييم، چون مى دانيم شيطان و نيروهاى مخالف ما را به فساد مجبور نمى كنند بلكه تنها از بيرون انسان ها را صدا مى زند و بشر مى تواند با نيروى عقل و ايمان و راهنمايى هاى پيامبران بر آنها پيروز شود و راه صحيح را انتخاب كند از اين نظر است كه مى گوييم وجود تضادها براى تكامل يافتن انسانها مفيد و لازم است.
ص: 77
2
حدود نفوذ شيطان
سؤال: قرآن بطور آشكار مى گويد خداوند به شيطان اعلام كرد راهى بر بندگان حقيقى من ندارى، پس چرا گروه هاى بى شمارى پيرو او شده و به دعوت او لبيك مى گويند.
جواب: آنچه خداوند به شيطان خاطر نشان ساخت اين است كه وى نمى تواند بندگان حقيقى اورا اغوا كند و كردارهاى زشت و حرام را در نظر آنها زيبا جلوه دهد و در نتيجه آنها را از شاهراه ايمان و اطاعت به سوى كفر و معصيت بكشاند، اين يك واقعيت است بندگان حقيقى خدا در برابر شيطان كم نمى آورند و دائم با او در مبارزه هستند و شب و روز با او دست و پنجه نرم كرده و مشغول جهاد اكبرند.
اصولا هر كس با ميل خود، دريچه هاى قلب خود را به روى شيطان مى گشايد وگرنه او بدون اجازه خود ما، از اين مرز نمى تواند عبوركند.
به عبارت روشنتر، مقصود از راه يافتن شيطان اين است كه بر اثر ضعف ايمان وسهل انگارى انسان، قلب او مورد تسخير شيطان واقع مى شود و در نتيجه ارتكاب گناه را در نظر وى آسان مى سازد و هرگز شيطان يك چنين راهى به روح و روان پيامبران و بندگان خالص خدا را ندارد.
چنانكه علاوه برآيات گذشته كه به عرض رساندم، در چندآيه قرآن كريم، حدود نفوذ اورا بيان نموده است.
1- ابراهيم: 22 و شيطان، هنگامى كه كار تمام مى شود، مى گويد: «خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف كردم! من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد! بنابر اين، مرا سرزنش نكنيد؛ خود را سرزنش كنيد! نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من! من نسبت به شرك شما درباره خود، كه از قبل داشتيد، (و اطاعت مرا همرديف اطاعت خدا
ص: 78
قرار داديد) بيزار و كافرم! مسلّماً ستمكاران عذاب دردناكى دارند!»(1)
2- إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ نحل: 99 چرا كه او، بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكّل مى كنند، تسلّطى ندارد.
3- إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلًا (65) اسراء: 65 (اما بدان) تو هرگز سلطه اى بر بندگان من، نخواهى يافت (و آنها هيچ گاه به دام تو گرفتار نمى شوند)! همين قدر كافى است كه پروردگارت حافظ آنها باشد.»
4- حشر: 17- 16 كار آنها همچون شيطان است كه به انسان گفت: «كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم)!» امّا هنگامى كه كافر شد گفت: «من از تو بيزارم، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم!» 17 سرانجام كارشان اين شد كه هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن مى مانند؛ و اين است كيفر ستمكاران!(2)
ازآيات فوق بخوبى استفاده مى شود كه شيطان هيچگونه تسلطى بر بنى آدم ندارد فقط از دور صدا زننده و وسوسه كننده است آنگونه كه درآيات سوره ابراهيم خود نيز تصريح مى كند، همه مى دانيم اين سخن واقعيت دارد، او كى از دست ما گرفته و وادار به زشتى ها و پليدى ها مى كند، سوت مى زند و ما هم با صداى سوت او مى چرخيم. خدايا به احترام مقدسات عالم، قسمت مى دهيم ما را از شرور شياطين جنّ و انس محفوظ بدار آمين ياربّ العالمبن.
ص: 79
شيطان به حضرت يحيى عليه السلام گفت: هركس را با زبان و روش خود فريب مى دهم، بلى هيچ وقت به من روحانى نمى گويد: به سينما و كاباره يا مجلس رقص و. و. برويم مرا در همين بالاى منبر وسوسه مى كند فلان مطلب را نگو مبادا به آقاى فلانى برخورد يا با صداى خوب اشعار و مداحى كن، مردم به به چه چه بكنند و. و. با اين فريب ريا و خود نمائى، نيت خالص را از من مى گيرد و دست خالى، از منبر پائين مى آورد!.
به طبقه جوان گويد: باباجان حالا چه وقت نماز و روزه گرفتنت است، از جوانيت استفاده كن قلبت صاف باشد پاشو در فلانجا مجلس ساز و آواز و رقص و پايكوبى وقمار و مى خوارگى است يك ساعتش به دنيا مى ارزد و. و. وقتى كه پير شدى به كربلا و مشهد مى روى توبه مى كنى،! با اين وسوسه ها طبقه جوان را از عبوديت و بندگى، باز مى دارد و امثال اين جريان هازياد است.
3
شيطان در قيامت
سئوال: آيه 22 سوره ابراهيم كه در بالا ذكر گرديد، دليل بر اين است كه شيطان در روز رستاخيز با پيروان خودسخن مى گويد و آنها را به باد ملامت و شماتت خود مى گيرد، چگونه شيطان اين توانايى را دارد كه در آن محضر بزرگ با همه پيروان خود تماس پيدا كند
جواب: اولًا اين آيه مباركه دليل اين است كه او جز دعوت كننده و صدا زننده از بيرون، نيست و تسلطى در درون آدمى ندارد هركس به صدايش جواب مثبت داد، از خدا دور مى شود، ولى راه برايش بسته نيست باز مى تواند با نيروى توبه و بازگشت، به سوى خدا برگردد.
وثانياً خداوند توانايى سخن گفتن باپيروان خود در قيامت را به شيطان مى دهد و اين در واقع يك نوع مجازات روانى براى پيروانان شيطان و اخطارى است به همه پويندگان راه او در اين جهان كه پايان كار خود و رهبر خويش را از هم اكنون ببينند و
ص: 80
به هر حال خداوند وسيله اين ارتباط را ميان شيطان و پيروانش به نحوى فراهم مى كند.
موعظه شيطان به حضرت نوح و موسى عليهما السلام
شيطان به محضر بعضى از انبياء عليهم السلام مى رسيد و صحبت مى كرد از جمله با حضرت يحيى عليه السلام گفتارهائى دارد، روزى به حضرت يحيى گفت: من از بندگى و فرمان بردارى تو به خدا، خوشم مى آيد حضرت پرسيد مردم را چگونه مى فريبى و از راه حق دور مى دارى؟! گفت: كمى صبر كن تا برگردم، پس از گذشت چند دقيقه اى، ديد شيطان ظاهر شد كلاهى با انواع و اقسام رنگ ها برسر دارد و زنگوله اى دردست مى زند و مى رقصد!، پرسيد ابليس اين چه وضعيست؟! گفت: اى يحيى اين كلاهى كه برسر دارم و رنگهاى گوناگون، من هركس را با رنگ مناسب خودش مى فريبم و از ره به در مى كنم، عالم را با راه علم وعابد را با راه عبادت و جوان را با دلت صاف باشد وقتى كه پير شدى توبه مى كنى و پير را با نويدهاى متناسب و. و.
پرسيد آن زنگوله چيست؟ گفت: اى يحيى نواى تمام موسيقى هاى عالم از اين سرچشمه مى گيرد با زدن اين زنگوله همه را به حركت وا مى دارم و مى رقصانم، زن و مرد و پير و جوان و. و.
پرسيد در فكر فريب دادن من هم مى باشى؟ گفت: بلى، مادرت كه برايت آش مى پزد و از آن سير مى خورى، در آن حال مى خواهم به تو نزديك شوم باز روى مرا مى سوزانى!! حضرت فرمود: با خدا عهد مى بندم ديگر از آش مادر سير نخورم، شيطان گفت: من هم با خدا عهد مى بندم، به هيچ كس حرف راست و درست نگويم، براى فريب تو در آن مسير اميد كوچكى داشتم، آن را هم خراب كردم.
روزى به حضرت نوح عليه السلام گفت: اى نوح به تو سه نصيحت مى كنم هيچ وقت آن را فراموش نكن. 1- هيچ وقت تكبر مكن من تكبر كردم و به آدم سجده نكردم و آن همه عبادت هايم به فنا رفت و نابود گرديد، 2- طمع را از خود دور كن، آدم به شجره منهيه طمع كرد و از بهشت رانده شد و آن همه ناز و نعمت از دستش رفت،
ص: 81
3- دور و بر حسد نگرد حسادت بيچاره ات مى كند آن گونه كه قابيل را كرد، به وصايت داداش كوچك تر از خودش حسد برد و اورا كشت، و پايه قتل ناحق را گذاشت، تا انقراض عالم هر قدر قتل ناحق پيش آيد، قابيل شريك جرم او خواهدبود.
شيطان عين اين نصيحت را خواست به حضرت موسى بگويد: حضرت عصبانى شد و خواست اورا از خود براند، خطاب رسيد يا موسى به نصيحت او گوش بده، او نيز گوش داد ولى يك نكته اضافه كرد گفت: هيچ وقت با زن اجنبيه در جاى خلوت ننشين بدان كه سومى تان من خواهم بود آخر شمارا از راه به در مى كنم، لااقل دَر را باز گذاريد يا يك بچه اى مميز كنارتان باشد.
حكم رياست «رى و طبرستان» به دست عمربن سعد داده شده و آماده حركت بود كه قضيه كربلا پيش آمد، ابن زياد او را احضار كرد و مأموريت را به او محول نمود، يك شب مهلت خواست، با ايل و تبار حتى باغلام زرخريد خود مشورت كرد هيچكدام از آنها (باتذكر بر اين كه فردا در قيامت خونخواه حسين جدّ او پيغمبر خواهد بود يابن سعد خودت را بيچاره نكن) اجازه چنين جنايتى را ندادند، وقتى كه آنها رفتند و مجلس از ناصحان خالى شد، شيطان حضور يافت و يك مسئله شرعى درست كرد و جلويش گذاشت، يابن سعد حسين يك مسلمان است و ديه يك مسلمان صد نفر شتر است، او را بكش و امارت «رى» را به دست آور و به جاى صد شتر دويست شتر مى دهى، هم رياستت به دست مى آيد و هم ديه او را دوبرابر داده اى، (اين مطلب را از مغز او گرفت كه قتل امام، كفر است و هم بايد قصاص شود نه ديه) بااين ترفند اورا به اعلام موافقت، وادار كرد و خسر الدنيا و الاخرة نمود و با جنايت خود، زمينيان و آسمانيان را، تاروز قيامت، به عزا نشانيد و اشك چشمان آنهارا جارى ساخت.
قساوت قلب و سنگدلى او به جائى رسيد كه پس از شهادت جگر گوشه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با اينكه كراراً شنيده بودند درباره او مى فرمود: حسينٌ منّى و أنا من حسين
ص: 82
لحمه من لحمى و دمه من دمى حسين از من و من از حسينم گوشت او از گوشت من و خون او از خون من است.
دستور داد اعلام كنند تا بر بدنهاى آن شهداى ممتاز جهان بشريت مخصوصاً جوانان هاشمى، اسب بدوانند و پاره پاره نمايند و كردند و دل شيعيانش را تاابد جريحه دار نموده و آتش زدند. ألا لعنة اللّه على القوم الظّالمين.
هركسى در طول زندگى، سعى دارد براى خود، يك تكيه گاه و نقطه اتكاء داشته باشد، تا با دل گرمى آن، به زندگى خود ادامه دهد و پايش نلرزد، و درمورد تكيه گاه هم هرچه قوى تر و محكم تر باشد، به همان اندازه، فكر و خيال آدمى، راحت تر و آرامشش بيشتر مى شود.
مثلا يكى در صدد پيدا كردن شغل ثابت و پر درآمد و ديگرى در طلب علم و دانش، در رشته هاى مختلف است و آن يكى در پى شغل دولتى و استخدام است و. و. همه اين تلاش ها صرفاً به اين خاطر است كه در زندگى، نيازمند مرد و نامرد نشود مخصوصاً در زمان از كار افتادگى و عائله مند شدن.
حال ببينيم كدام تكيه گاه، براى جاى جاى زندگيمان، آرام بخش و بى دغدغه است.
آن چه كه ازآيات و اخبار و سفارش بزرگان و تجربه ديدگان، به دست مى آيد، علاوه بر اين كه بايد براى تأمين نيازهاى زندگى، تلاش و سعى و كوشش داشته باشيم، هميشه به خدا توكل كرده و او را پشت و پناه خود قرار دهيم.
توكل به معناى متكى بودن و پناه بردن به خداست، كسى كه در دوران زندگى
ص: 83
خود به خدا متكى شود و به او پناهنده شود و از او يارى بخواهد، خداوند به او كفايت مى كند و به او يارى مى رساند و رها نمى سازد، به آيات و روايات كه ذكر مى كنم، دقت نمائيد تابرنامه زندگى خود را، روى آن بنا نمائيم.
1- ... فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (آل عمران 159) إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ آل عمران: 160 اما هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش! و) بر خدا توكل كن! زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد.
اگر خداوند شما را يارى كند، هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد! و اگر دست از يارى شما بردارد، كيست كه بعد از او، شما را يارى كند؟! و مؤمنان، تنها بر خداوند بايد توكل كنند!
2- وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً طلاق: 3 هركس به خدا توكل نمايد، پس او برايش كافى است و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد؛ و هر كس بر خدا توكّل كند، كفايت امرش را مى كند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند؛ و خدا براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است!
3- لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (63) زمر: 63 كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست؛ و كسانى كه به آيات خداوند كافر شدند زيانكارانند.
دقت در اين آيات به ما مى آموزد كه كليدهاى زمين و آسمان در دست قدرت اوست و هركس به او تكيه كند، مغبون نمى شود بلكه، هميشه برنده است، زيرا صراحتاً قول داده است كه اوست كفايت كننده و اوست روزى دهنده.
پس بايد در هرحال و هرجا و هرلحظه از او يارى بخواهيم و از او كمك
ص: 84
بگيريم.(1)
خدا رزق و خرج زندگى متوكلين را تأمين مى كند
قال رسول الله عليه السلام صلى الله عليه و آله و سلم:
مَنْ تَوَكَّلَ عَلَى اللّه كَفاهُ مَؤنَتَهُ وَرِزْقَهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ؛
هر كس به خدا توكل كند، خداوند هزينه او را كفايت مى كند و از جايى كه گمان نمى برد به او روزى مى دهد.(2)
ص: 85
يكى از بزرگان فرمود: من به مقام توكل رسيدم به سبب زنى در سفرمكه كه در جلوى حاجى ها با سرعت زياد راه مى رفت و من خيال كردم او توشه راه و مركب ندارد: نزديك او رفته و از جيبم بيست درهم بيرون آوردم و به او گفتم: اين را بگير و براى خودت مركبى كرايه نما، آن زن نگاهى كرد و نگرفت و دستهايش را به آسمان بلند كرد و دستهايش پر از زر گرديد و بمن گفت: اى شيخ تو از جيبت در مى آورى و من از هوا، برو پى كارت من محتاج نيستم پس اين آيه را تلاوت نمود «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» و گفت: رزق و توشه من برخداست و از مخلوقات ابداً چيزى نخواسته ام؛
به خود گفتم من اين كرامات از مردان شنيده بودم و حالا از زنها ديدم، به او گفتم ترا به خدا قسمت مى دهم به من بگو باچه وسيله اى به اين مقام رسيده اى؟!، گفت با توكل (به خدا) از اين ماجرا من به مقام توكل رسيدم و باقى عمرم را راحت شدم.(1)
(حضرت) دانيال پيغمبر (عليه السلام) در زمان (شاه) ستم پيشه و طغيانگر بود، و در تفسير است در دست بخت نصر نود سال اسير بود، وقتى فضل او را ديد و دانست كه بنى اسرائيل فَرَجِ او را منتظرند، اورا گرفت و به چاه وسيعى انداخت و چند حيوان درنده ازجمله شير ماده اى هم انداخت كه اورا پاره پاره كنند، ولى هيچكدام
ص: 86
از آن درنده ها به او نزديك نشد! و شير خاك مى خورد و پستانش پر از شير مى شد و به او مى خوراند؛
پس خداوند به پيغمبرى در بيت المقدس وحى نمود، بنده من دانيال در چاهيست برايش طعام ببر، عرض كرد خدايا دانيال كجاست؟ فرمود: از قريه بيرون مى روى و گرگى جلويت مى آيد پشت سرش برو تورا راهنمائى مى كند، گرگ اورا به سر چاه رساند و دانيال را صدا زد، دانيال از ته چاه جواب داد، لبيك صداى غريبى را مى شنوم، گفت خداوند به تو سلام مى رساند و اين طعام و نوشيدنى را برايت فرستاده است، پس آب و غذا را به چاه انداخت و دانيال گفت: الحمد للّه الّذى لاينسى من ذكره ولا يخيب من دعاه و من توكّل على اللّه، كفاه، الحمد للّه الّذى لاينسانى حين يقطع منّى الحِيَلْ.(1) ستايش خدائى را كه، هركس اورا ياد آورد، فراموش نمى كند و هركس او را دعا كند، محرومش نمى سازد و هركس به او توكل كند، برايش كفايت نمايد، حمد خدائى را كه مرا فراموش نكرد زمانى كه راههاى چاره جوئى برايم قطع گرديد (و بسته شد).
بعضى از اصحاب گويد: با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به يكى از كوه هاى مدينه بيرون رفتيم، با اشاره دست مرا خواست، نزديكش رفتم پرنده نابينائى را ديدم در شاخه درخت نوك منقارش را بهم مى زد، فرمود: مى دانى چه مى گويد؟، گفتم: نه فرمود:
مى گويد: خدايا توعادلى كه ظلم نمى كنى چشمانم را از من گرفتى، گرسنه ام مراسير كن، ناگهان ملخى به داخل دهانش پريد و او شروع به خوردن نمود و دوباره منقار بهم زد، فرمود: مى دانى چه مى گويد؟ گفتم نه، فرمود: ميگويد، من توكّل على اللّه كفاه و من ذكره لاينساه هركس به خدا توكل كند برايش كفايت مى نمايد و هركس اورا به ياد آورد فراموشش نكند.(2)
ص: 87
ازآيت الله بهاءالدينى نقل مى كنند فرمود: آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى به قم كه آمد به محضر بزرگان علما كسى را فرستاد كه ابلاغ نمايد عبدالكريم در اختيار شماست) يعنى اگر امرى يانيازى داشتيد در خدمتم،! از جمله به محضرآيت الله حجت كوه كمرى فرستاد ايشان در جواب فرمودند: (البته ما نياز بيشترى به كريم داريم ولى به عبدالكريم، نه، با وجود كريم به عبدالكريم نيازى نداريم).(1)
توكل مراتبى دارد.
قال الكاظم عليه السلام: لَمّا سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ تَعالى: (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ): التَّوَكُّلُ عَلَى اللّه دَرَجاتٌ، مِنْها أَنْ تَتَوَكَّلَ عَلَى اللّه فى امورِكَ كُلِّها فَما فَعَلَ بِكَ كُنْتَ عَنْهُ راضيا تَعْلَمُ اءَنَّهُ لايَألوكَ خَيْرا وَفَضْلًا وَتَعْلَمُ أَنَّ الْحُكْمَ فى ذلِكَ لَهُ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّه بِتَفويضِ ذلِكَ إِلَيْهِ وَثِقْ بِهِ فيها وَفى غَيْرِها؛ در پاسخ به سؤال ازآيه «و هر كس به خدا توكل كند او براى وى بس است» توكل كردن بر خدا درجاتى دارد: يكى از آنها اين است كه در تمام كارهايت به خدا توكل كنى و هر چه با تو كرد از او خشنود باشى و بدانى كه او نسبت به تو از هيچ خير و تفضّلى كوتاهى نمى كند و بدانى كه در اين باره حكم، حكم اوست، پس با واگذارى كارهايت به خدا بر او توكل كن و در آن كارها و ديگر كارها به او اعتماد داشته باش.(2)
امام رضا عليه السلام:
ما حَدُّ التَّوكل؟ فَقال لي: ان لا تَخافَ معَ اللهِ احَداً؛
حد توكل چيست؟ حضرت فرمودند: اينكه با وجود خدا از هيچ كس نترسى (3)
ص: 88
نتيجه پناه بردن بغير خدا.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:
يَقولُ اللّه عَزَّوَجَلَّ ما مِنْ مَخْلوقٍ يَعْتَصِمُ دونى إِلّا قَطَعْتُ أسْبابَ السَّماواتِ وَأسبابَ الأْرْضِ مِنْ دونِهِ فَإِنْ سَأَلَنى لَمْ اعْطِهِ وَإِنْ دَعانى لَمْ اجِبْهُ؛
خداوند عزوجل مى فرمايد: هيچ مخلوقى نيست كه به غير من پناه ببرد، مگر اين كه دستش را از اسباب و ريسمان هاى آسمانها و زمين كوتاه كنم، پس اگر از من بخواهد عطايش نكنم و اگر مرا بخواند جوابش ندهم.(1)
امام على عليه السلام:
التَّوَكُلُّ عَلَى اللّه نَجاةٌ مِنْ كُلِّ سوءٍ وَحِرْزٌ مِنْ كُلِّ عَدُوٍّ؛
توكل بر خداوند، مايه نجات از هر بدى و محفوظ بودن از هر دشمنى است.(2)
امام على عليه السلام:
مَنْ تَوكَّلَ عَلَى اللّه ذَلَّتْ لَهُ الصِّعابُ وَتَسَهَّلَتْ عَلَيْهِ الأْسْبابِ؛
هر كس به خدا توكل كند، دشوارى ها براى او آسان مى شود و اسباب برايش فراهم مى گردد.(3)
قال الكاظم عليه السلام:
مَن أرادَ أن يكونَ أقوَي النّاسِ فَليتَوكل عَلي اللهِ؛
هر كه مي خواهد كه قويترين مردم باشد بر خدا توكل نمايد.(4)
ص: 89
توكل كنندگان در قرآن
البته براى نمونه چند توكل كنندگان برخدا را از انبياء عليهم السلام از خود قرآن كريم، با آوردن كمى از سرگذشت آنها، بيان مى كنم.
1- حضرت نوح (عليه السلام) ازتوكل كنندگان بر خدا در قرآن
هنگامي كه نوح (عليه السلام) در برابر دشمنان نيرومند و لجوج و متعصب قرار گرفت، با اعتماد و توكل بر خداوند، در برابر همه آنان مقاومت كرد، هر قدر آنان به اذيت و آزار اين پيامبر خدا پرداختند، حضرت نوح (عليه السلام) دست از دعوت آنان به توحيد و يكتا پرستي و ارشاد و راهنماي بر نداشت، قرآن كريم در اين زمينه به پيامبر گرامي اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين مي گويد:
سرگذشت نوح (عليه السلام) را براي آن ها (مسلمانان نخستين كه در چنگال دشمنان زورمند گرفتار بودند) بخوان، در آن هنگام كه به قوم خود گفت: اى قوم من! هرگاه موقعيت من و يادآوري هايم نسبت به آيات الهي بر شما سنگين (و غيرقابل تحمل) است (هر كاري كه از دستتان ساخته است بكنيد، من ترس ندارم) من بر خدا توكل كرده ام (1)
راستي اين چه عاملي بود كه نوح (عليه السلام) را با مؤمنان اندكي كه اطراف او بودند، در برابر دشمنان قدرتمند و سرسخت، شجاعت و شهامت مي بخشيد، كه اين چنين ايستادگي كردند و قدرت آنان را به باد مسخره گرفتند، و بي اعتناي خويش را به نقشه ها و افكار و بت هاي آن ها نشان دادند، و به اين وسيله ضربه اي محكم رواني برآنان وارد ساختند. آري اين عامل چيزي جز ايمان به خدا و توكل بر ذات
ص: 90
پاك او نبود،
علامه طباطبايي در الميزان مي گويد: نوح چنان در توكلش قرص و محكم بود كه در مقابل قومش مي گفت: من درقبال تهديدي كه از ناحيه سينه هاي دردمند و روحيه هاي تنگ شما متوجه من است، بر خدا توكل كرده ام و كارم را به او ارجاع داده و او را وكيل خود ساخته ام تا در شئون من تصرف كند و خود را گرفتار تدبير و نقشه كشي نكرده ام (1)
اين نكته كمال توكل و اتكال نوح را بر خدا بيان مي كند، به گونه كه از خودش اصلا نقشه و طرحي نداشته و تمام كارهايش را به خدا وا گذار كرده باشد. اين همان بالاترين مرتبه توكل است.
2- حضرت هود (عليه السلام) از توكل كنندگان در قرآن:
حضرت هود (عليه السلام) كه بعد از دوران حضرت نوح عليه السلام مي زيسته است، ازسو ي قوم بت پرستش تهديد به مرگ مي شود، با صراحت تمام از خدايان دروغين و معبود هاي ساختگي آنان بيزاري جسته، و در مقابل آنان مقاومت كرده و توكل و اتكايش را به خدا به نمايش مي گذارد، قرآن كريم در حكايت از هود چنين مي فرمايد:
گفت: من خدا را به شهادت مى طلبم، شما نيز گواه باشيد كه من بيزارم از آنچه شريك (خدا) قرار مى دهيد از آن چه غير او (را مى پرستيد)! حال كه چنين است، همگى براى من نقشه بكشيد؛ و مرا مهلت ندهيد! (اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست چرا كه) من، به الله كه پروردگار من و شماست، توكل كرده ام (2)
هود با گفتن: إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ ... علت عدم خوف و ترس خود را از مشركين و خدايان آن ها بيان مي كند، و مي گويد من امرحفظ خودم و خذلان (و نابودي و شكست) شما را به خدا وا گذار كرده ام، و اعتماد و تو كلم بر او مي باشد؛ زيرا فقط
ص: 91
پروردگار مالك امر من و امور شماست (1).
آري از آن جاي كه بالاترين مقامات براي بنده مقام توكل است، و پس از آن كه مي داند (لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا) است و تمام امور تحت مشيت الهي انجام مي گيرد و هر چه او بخواهد همان تحقق پيدا مي كند، بايد خودى خود را كنار گذاشته، و تمام امور را به خدا وا گذار كند.
زجاج مي گويد: اين از بزرگ ترين معجزه هاي پيامبران خداست، كه خود به تنهائى در برابر جامعه هاي گمراه و بيداد پيشه خود، كه همگي برضد آنان به ستم و تجاوز رفتار مي كردند، دليرانه مي ايستادند و آنان را اينگونه و با اين بيانات منطقي و قهرمانانه به مبارزه مي طلبيدند و بسان (حضرت) هود بي هيچ ترس و دلهره اي از شرارت تجاوزكاران، مي گفتند: آن چه از دست شما و خدايانتان ساخته است انجام دهيد! و شگفت اين جا است كه آنان هم نتوانستند به او زيان و آسيبي برسانند.
3- حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام) ازتوكل كنندگان بر خدا در قرآن:
از آن جائى كه اين پيامبر بزرگ الهي و قهرمان توحيد، زندگي اش سر تا سر درس عبوديت و بندگي خدا، تسليم در برابر دستورات الهي، جهاد في سبيل الله و مبارزه با شرك و بت پرستي بود، و امت اسلامي از بركت دعاى او و مفتخر به نام گذاري او مي باشد(2)، قرآن مجيد او و پيروانش را به عنوان الگو و سر مشق معرفي كرده (3) و گوشه ي از مبارزه ي او با شرك و بت پرستي و بيزاري جستن او از مشركين را بيان
ص: 92
مي كند، و در مورد توكل و اتكايش بر خداي سبحان چنين مي فرمايد: ... رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ(1)، بار الها، ما بر تو توكل كرديم و رو به درگاه تو آورديم و بازگشت تمام خلق به سوى توست.
توكل ابراهيم (عليه السلام) در بين آتش نمروديان:
در آن هنگام كه بت پرستان لجوج و متعصب و خشمگين، او را به خاطر در هم شكستن بت هاي شان به محاكمه كشيده بودند، و ابراهيم (عليه السلام) در يك قدمي مرگ قرار داشت، و شعله هاي آتش از هر طرف زبانه مي زد، و چنان درياي عظيم از آتش به وجود آورده بودند و به اندازه شعله اش عظيم بود كه پرندگان قادر نبودند از آن منطقه بگذرند(2) با اين حال ابراهيم (عليه السلام) بت شكن معبود هايشان را به سخريه مي كشيد و با دلايل محكم، منطق خرافي آن ها را در زمينه بت پرستي در هم مي كوبيد، و ايمان و توكلش به خداي يگانه را به نمايش مي گذاشت. در همين مورد در تفسير علي بن ابراهيم (عليه السلام) مي خوانيم: هنگامي كه ابراهيم (عليه السلام) را در منجنيق گذاشتند، عمويش آزر آمد و يك سيلي محكم به صورت او زد وگفت: از مذهب توحيدت بازگرد! (ابراهيم (عليه السلام) اعتنائى به او نكرد) در اين هنگام خداوند فرشتگان را به آسمان دنيا فرستاد تا نظاره گر اين صحنه باشند، همه موجودات از خداوند تقاضاي نجات ابراهيم (عليه السلام) را كردند، از جمله زمين گفت: پروردگارا! بر پشت من بنده موحدي جز او نيست و هم اكنون در آتش فرو مي رود، خطاب آمد اگر او مرا بخواند مشكلش را حل مي كنم، جبرئيل (عليه السلام) در منجنيق به سراغ او آمد و گفت: اي ابراهيم (عليه السلام) به من حاجتي داري تا انجام دهم؟ ابراهيم (عليه السلام) گفت: به تو نه! اما به پروردگار عالم آري! در اين جا بود كه جبرئيل انگشتري به او داد كه اين جمله ها (كه در واقع دستور نجات بود) بر روي آن نوشته شده بود: لااله الاالله محمدرسول الله، ألجأت ظهري الي الله، أسندت امري الي الله، وفوضت امري الي الله!
ص: 93
(در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: در اين هنگام ابراهيم (عليه السلام) با خدا چنين راز و نياز كرد: يا احد يا احد يا صمد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد توكلت على الله (1) اين جمله ها كه مفهوم واقعيش همان توكل همه جانبه بر خدا بود، كار خود را كرد،
و هنگامي كه ابراهيم (عليه السلام) در ميان آتش پرتاب شد به تعبير روايت: اوحي الله الي النار كوني به ردا، فا ضطربت اسنان ابراهيم (عليه السلام) من البرد حتي قال: و سلاما علي ابراهيم (عليه السلام) در اين هنگام خداوند به آتش وحي فرستاد كه سرد شو! آتش آن چنان سرد شد كه دندان هاي ابراهيم (عليه السلام) به هم مي خورد، سپس خطاب آمد و سلاما علي ابراهيم (عليه السلام) سرد و سالم باش براي ابراهيم (عليه السلام) (در اين هنگام آتش به محيطي آرام بخش مبدل گشت) و جبرئيل دركنار ابراهيم (عليه السلام) قرار گرفت و با او به گفتگو نشست. نمرود از فراز جايگاه خود چنين گفت: من اتخذالها فليتخذ مثل اله ابراهيم عليه السلام اگر كسي مي خواهد معبودي براي خود برگزيند همانند معبود ابراهيم (عليه السلام) را انتخاب نمايد(2)
توكل ابراهيم (عليه السلام) در سرزمين مكه:
و هم چنين اين ماجراها انسان را به ياد گوشه اي ديگر از سر گذشت ابراهيم (عليه السلام) و توكل او بر خدا در يكي از مشكل ترين ساعات زندگانيش مي اندازد، و آن جريان آوردن حضرت ابراهيم عليه السلام فرزند دلبندش اسماعيل (عليه السلام) و مادرش هاجر را، طبق فرمان خداوند، به سرزمين مكه كه در آن روزي كه سرزمين خشك و خاموش و فاقد همه چيز بود، كه در آن سرزمين لم يزرع آن ها را گذاشت، و با آن ها خدا حافظي كرد و رفت، در اين لحظه هاي سخت و دشوار قرآن كريم اطاعت ابراهيم (عليه السلام) خليل از فرمان الهي و توكلش بر خدا را چنين بيان مي كند:
ص: 94
پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، در كنار خانه اى كه حرم توست، (با فرمان تو و با توكل بر تو) ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند؛ تو دل هاي گروهى از مردم را متوجّه آن ها ساز؛ و از ثمرات به آن ها روزى ده؛ شايد آنان شكر تو را به جاى آورند.(1)
آيا اگر ايماني هم چون كوه، و دلي هم چون دريا، و توكلي در سطح بسيار بالا نباشد، ممكن است انسان همسر و فرزند دلبند شير خواره اش را، در سرزميني خشك و سوزان و بي آب و علف فقط براي امتثال فرمان خدا رها كند، و از آن جا به وطن خويش باز گردد؟! تنها در پرتو توكل به خدا و اميد و يقين داشتن به او است كه انسان مي تواند دست به چنين اقدامي تاريخي و اعجاب برانگيز، بزند. و به راستي كه به تعبير قرآن كريم در ابراهيم (عليه السلام) خليل اسوه و الگو است براي موحدان و مسلمانان، در زمينه هاي مختلف از توحيد و يكتا پرستي گرفته تا مبارزه با شرك و بت پرستي و از تسليم در برابر دستورات خدا گرفته تا رسيدن به اوج قله ي رفيع توكل و يقين.
4- حضرت شعيب عليه السلام از توكل كنندگان بر خدا در قرآن:
قوم حضرت شعيب، كه مردم را از پذيرفتن دعوت شعيب باز مي داشتند، و همواره سعي مي كردند راه خدا را كه همان دين فطرت است كج و ناهموار طلب كنند و بپيمايند، شعيب عليه السلام آنها را به ياد نعمت هاي خداوند انداخته و توصيه مي كرد كه از تاريخ امم گذشته و سرانجام مفسدين ايشان عبرت گيرند. او در انجام وظيفه خود كه ارشاد و راهنمايي قومش بود، نهايت سعي و تلاش خويش را به كاربرد، ولي قومش استكبار ورزيده، نه تنها به دستورات او گردن ننهادند و زير بار حق نرفتند، بلكه شعيب و پيروان او را با تأكيد و اخراج، تهديد كردند و گفتند: بايد از دين توحيد دست بر داريد وگرنه از شهر و ديارتان اخراج خواهيم كرد. حضرت
ص: 95
شعيب با كمال شجاعت و شهامت و با اتكال به خدا، در برابر تمام اين تهديدات و استكبار ورزيدن هاي قومش، با كمال استقامت و پايداري مي ايستد، و براي اين كه به آن ها بفهماند كه از اين تهديدات شما ترس و هراسي ندارم و هرگز دست از دعوت به توحيد و يكتاپرستي بر نمي دارم مي گويد: ... وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا ...(1)، پروردگار ما بر همه چيز كاملًا آگاه است، ما بر خدا توكل كرديم. چون خداوند كسي را كه بر او اعتماد و توكل مي كند از شر هر چيزي حفظ مي كند (23)، و شر اشرار و توطئه گران را دفع نموده، و شخص متوكل را در نيل به اهدافش ياري خواهد كرد.
با توكل بر خدا در برابر آن تهديدات مقاومت كرد و دست از دعوت به توحيد و يكتاپرستي بر نداشت. راستي شگفت آور است كه انساني تك و تنها يا با ياراني بسيار اندك، در برابر گروهي عظيم و متعصب و زورمند، اين گونه بايستد، و اين چنين تهديد هاي آن ها را به باد سخريه بگيرد، آري اين گونه قدرت روحي و شجاعت و شهامت بر خاسته و نشأت گرفته از ايمان و توكل بر خداست.
5- يعقوب (عليه السلام) از توكل كنندگان بر خدا در قرآن:
در جريان يعقوب عليه السلام و پسرانش نيز چيزي كه بيش از همه بر جستگي پيدا كرده توكل و اعتماد به خداست، زيرا در تاريخ مي بينيم كه پسران حضرت يعقوب از پدر در خواست مي كنند كه برادرشان بنيامين را همراهشان به سرزمين كنعان بفرستد، در مرحله اول حضرت يعقوب عليه السلام با اين درخواست مخالفت مي كند، ولي بعد از گرفتن عهد و پيمان خدايى از فرزندانش، راضى مى شود كه فرزند دلبندش بنيامين را همراه برادرانش كه سابقه بسيار سوئي هم در مورد يوسف داشتند، بفرستد، در اين موقعيت حساس و دشوار كه مي خواهد اجازه دهد كه فرزندانش، بنيامين را
ص: 96
همراه خودشان به سرزمين كنعان ببرند (سرزمينى علاوه بر اين كه، يك كشور بيگانه است، براي رسيدن به آن جا، بايد راه دور و درازي را بپيمايند) اتكا و اعتمادش به خداست نه به فرزندانش؛ لذا بر خدا توكل كرده و چنان كه قرآن حكايت مي كند فرمود: ... اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ (1) خدا بر آن چه ما مى گوييم وكيل باشد. يعني توكلم و اعتماد و اميدم به خداست كه او حفظ فرمايد، به من برگرداند.
اگر او حفظ نكند فرزندان من نمي توانند كاري از پيش ببرند.
در اين جا مي بينيم كه يعقوب در عين حال كه از فرزندانش و ثيقه و عهد و پيمان گرفت، ولي تمام اميد و اعتمادش به خدا ست، چنان كه در آخر سخنانش اين مطلب را آشكار كرد و توكلش را اظهار نمود. و هم چنين در وصيتى كه درآيه بعدى آمده، نخست سفارش مى كند از يك دروازه وارد مصر نشوند، بلكه از درهاى متعدد وارد شوند، و آن گاه بر پروردگارش خداى متعال توكل كرده و تمام كساني را كه داراي روحيه توكل هستند نيز دستور به توكل بر خدا مي دهد و مي فرمايد: ... عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ،(2) بر او توكّل كرده ام؛ و همه متوكّلان بايد بر او توكّل كنند يعني حتم و لازم است بر مردم و انسان هاي كه داراي ايمان به خدا و روحيه توكل هستند، كه آن ها نيز متوكل باشند و بر او توكل كنند، اين سخن يعقوب اشاره دارد به اين كه شما ابناء من هم مطمئن به حفظ خود نباشيد، بلكه توكلتان بر خدا باشد، كه او شما را از هر گزندي و حسد و نظري حفظ فرمايد (28)
اين توكل حضرت يعقوب بهترين درس و الگو است، كه انسان نبايد متكي به اسباب باشد، بلكه در عين حال كه از اسباب استفاده مي كند توكل و اعتمادش به خدا باشد.
6- حضرت موسي (عليه السلام) از توكل كنندگان در قرآن:
يكي از كساني كه قرآن از او به عنوان متوكل يادمي كند، حضرت موسي (عليه السلام) و
ص: 97
هم چنين به دنبال او بني اسرائيل مي باشد، حضرت موسي در مبارزات بسيار سخت و پي گيري كه با فرعون و فرعونيان داشت، با توكل به خدا نهايتاً به پيروزي رسيد و بني اسرائيل را از تحت استثمار و بردگي فرعون و فرعونيان نجات داد.
هنگامي كه حضرت موسي مأموريت پيدا كرد، كه فرعون و اطرافيانش را به توحيد و يكتا پرستي دعوت كند، او نيز به سراغ فرعون رفته دعوت خويش را آغاز كرد، ولي فرعون و فرعونيان به خاطر كبر و خود برتر بيني كه داشتند، از پذيرش دعوت حضرت موسي سر باز زدند، و از اين كه در برابر حق سر تسليم فرود آورند، و دعوت پيامبر خدا را اجابت كنند، تكبر ورزيدند. در پي دعوت حضرت موسي به يكتاپرستي، تنها گروهي كه به موسي ايمان آوردند، فرزنداني از قوم او بودند. علامه طباطبايي در الميزان مي گويد: عده اي از زيردستان بني اسرائيل بودند كه به حضرت موسي ايمان آوردند، نه سردمداران و اشراف و توانگران (1)
موسي بن عمران عليه السلام براي اين كه آرامشي به آن ها ببخشد، و آن ها از وحشت رهائى يابند، دستور توكل بر خدا را به آنان داد، قرآن كريم در حكايت از حضرت موسي (عليه السلام) چنين مي فرمايد: وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ (2)، اي قوم من! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد و تسليم او هستيد بر او تو كل كنيد. يعني تنها در سايه توكل بر خداست، كه مي توانيد با چنين حاكم نيرومند بي رحم و متكبر سركش مبارزه كنيد، و از شر او در امان بمانيد.
بديهي است كه حضرت موسى (عليه السلام) در اين امر يعنى توكل بر خدا پيشگام بود؛ زيرا: اولًا پيامبران الهى تا خودشان متصف به صفتى نباشد ديگران را به آن دعوت نمي كنند، و به هر چيزى كه ديگران را به آن دعوت مى كنند خودشان در اعلا مرتبه آن صفت قرار دارند، بنابراين حضرت موسي بالاترين مرتبه توكل را دارا بود. ثانيا اگر مقام توكل را نداشت آن هم بالاترين درجه آن را، چگونه ممكن بود يك مرد
ص: 98
چوپان، با نداشتن هيچ گونه قدرت ظاهرى، به جنگ يكى از ابرقدرت ها و بزرگ ترين قدرت هاى نظامى و سياسى زمان خود برود؟!
7- توكل بني اسرائيل در قرآن:
به دنبال دعوت موسي (عليه السلام) پيروانش را به توكل بر خدا، آن ها نيز دعوت موسي را لبيك گفته و در پاسخ او توكلشان را بر خدا اظهار داشتند، قرآن در حكايت از آنان چنين مي فرمايد: فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (1) ماتنها بر خدا توكل داريم (سپس رو به درگاه خدا آوردند و چنين دعا كردند:) پروردگارا ما را مورد شكنجه اين گروه ستمگر قرار نده.
آري حضرت موسي و بني اسرائيل نيز نتيجه توكلشان را ديدند، و با كمال سلامتي و پيروزي از دست فرعون و فرعونيان نجات پيدا كرده، و از درياي نيل عبور نمودند، و خداي متعال دشمنان مؤمنين و پيروان راستين موسي را، طبق وعده اي كه داده بود نابود كرد و بدست درياي نيل سپرده به ديار عدم فرستاد.
8- مؤمن آل فرعون ازمتوكلين بر خدا در قرآن:
يكي ديگر از كساني كه قرآن او را از متوكلين و واگذارندگان كارش به خدا معرفي مي كند، مؤمن آل فرعون است.
مؤمن آل فرعون كه بود؟. ازآيات قرآن همين قدر استفاده مي شود كه او مردي بود از فرعونيان كه به موسى (عليه السلام) ايمان آورده بود اما ايمان خود را مكتوم و مخفي مي داشت، ولي در دل به موسي عشق مي ورزيد و به او علاقه داشت و خود را موظف به دفاع از او مي ديد. و در لحظات حساس به ياري موسي شتافت و او را از يك توطئه خطرناك قتل رهاي بخشيد(2) بعضي از مفسرين مي گويد: مؤمن آل فرعون از اول عمر ايمان كامل داشت، و گفته اند نامش حزقيل بود (و يكي از
ص: 99
پيامبران بوده) و از زمان نوح (عليه السلام) بوده و ششصد سال كتمان ايمان مي كرد تا موقعي كه حضرت موسي مبعوث شد و در كنار او با قوت قلب و جرئت، ايمان خويش را اظهار داشت (1) گفتار او را با فرعون قرآن درسوره مؤمن (غافر) ازآيه 28 تاآيه 45 همين سوره بيان مي كند. مؤمن آل فرعون با نصايح و گفتار خير خواهانه و دوستانه، و گاه با ترساندن از عذاب الهي و ياد آوري سرنوشت اقوام نوح و عاد و ثمود، مي خواست فرعون و اطرافيانش را از قتل موسي منصرف ساخته، و آن ها را به ايمان آوردن به موسي متقاعد نمايد، ولي وقتى ديد كه گفتار او به فرعون و اطرافيانش تأثير ندارد، ايمانش را اظهار داشت، و گفتني ها را بيان كرد و خطاب به قومش چنين گفت: فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ(2) به زودي آن چه را من امروز به شما مي گويم، به خاطر خواهيد آورد و هنگامي، كه آتش خشم و غضب الهي دامانتان را در اين جهان و آن جهان مي گيرد، به صدق گفتاري من پي مي بريد، و من تمام كار هاي خود را به خداوند يگانه و يكتا، واگذار مي كنم كه او نسبت به بندگانش بينا است.
مؤمن آل فرعون در آخرين گفتارش اين مطلب را روشن ساخت، كه من با توكل و واگذاري كارهاي خود به خدا، قدم به اين ميدان نهاده ام، و به قدرت نا محدود او تمسك جسته و تكيه كرده ام، كه قدرت فرعون و اطرافيانش در برابر آن هيچ است.
9- توكل پيامبرگرامي اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) برخدا در قرآن:
قرآن مجيد در سوره شورى، بعد از آنكه بحث ولايت خداي سبحان را مطرح مي كند، از قول پيامبرش نبي مكرم اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) توكل او را بر خداوند چنين بيان مي كند: ... ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ،(3)
همان خدا (ى آفريننده عالم و آدم) پروردگار من است، كه بر او توكل كرده و به
ص: 100
درگاه او به تضرّع باز مى گردم.
آرى اثر يكتاپرستى و ولى نگرفتن غير خدا، يكى اين است كه بر او توكل كند، و همواره به او رجوع نمايد، و تحت ولايت او قرار گيرد.
به راستي، توكل بر خداي سبحان از چنان ارزش و نقشي برخوردار است، كه در زندگي اكثر پيامبران در قرآن مي بينيم، كه در برابر هجمه هاي مشركين و كفار، و دشمنان عدالت و ديانت متوسل و متمسك به توكل بر خدامي شده اند. در مورد پيامبر گرامي اسلام كه بيشترين اذيت و آزار را از ناحيه كفار و مشركين متحمل شد، نيز مي بينيم كه از طرف خداوند متعال مأمور به توكل بر او مي شود،
10- مؤمنان از توكل كنندگان بر خدا در قرآ ن:
درآيات متعدد قرآن كريم يكي از صفات پسنديده و قابل تمجيد، مؤمنان توكلشان بر خدا بيان شده است، و از صفات نيك و قابل ستايش آن ها محسوب گرديده،(1) و در پرتو اين نيروي عظيم به مقامات بس ارجمند نايل آمدند، و در سايه همين توكل بر خدا، به مقابله با دشمن برخواسته و نقشه هاي توطئه گران و دشمنان را نقش بر آب ساخته و از نعمت و اجر و پاداشي الهي برخوردار شدند و مورد فضل و رحمت خداوند قرار گرفتند، آيه 171- 173 آل عمران مؤيد اين گفتار است. مؤمنان كه در كنار حضرت ابراهيم (عليه السلام) قرار داشتند و به او ايمان آورده بودند، با توكل برخداتوانستند، در برابر بزرگ ترين ستمگر عصرشان نمرود كه ادعاي خدايي مي كرد، در كنار ابراهيم (عليه السلام) خليل به مبارزه برخيزند، و چنان در اين راه جلو بروند و به مراتب بالاي از ايمان و توكل و مبارزه ي با شرك و بت پرستي برسند، كه قرآن كريم آنان را دركنار قهرمان توحيد حضرت ابراهيم (عليه السلام) به عنوان اسوه و الگو معرفي نمايد، چنان كه مي فرمايد: قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي
ص: 101
إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ،(1) براى شما مؤمنان بسيار پسنديده و نيكوست كه به ابراهيم (ع) و اصحابش اقتدا كنيد كه آن ها به قوم (مشرك) خود گفتند: ما از شما و بت هاي شما كه به جاى خدا مى پرستيد به كلى بيزاريم، ... بار الها، ما بر تو توكل كرديم و رو به درگاه تو آورديم و بازگشت تمام خلق به سوى توست.(2)
در واقعه كربلا كه درسهاى فراوان اتكال به خدا و پناهنده شدن به او را، به بشريت داده است، شب عاشوراء در آن بحران روحى امام عليه السلام و يارانش و مخدرات حرم و دودمانش، حدود هزار ودويست نفر، اطراف امام را گرفته بودند، اما حضرت كه خطبه اى خواند و جريان فردارا بيان نمود و روشن كرد هركس با او بماند، شهيد خواهد شد و چون فقط به خداى توانا، متكى بود، چراغهارا خاموش كرد و بيعت خود را از آنها بر داشت، آن همه جمعيت به طورى پراكنده شدند در حدود چهل و چند نفر ماندند كه سى نفر روز عاشوراء، از لشكر دشمن تك تك جدا شده و خود را به امام رسانيدند و جمعاً با طفل ششماهه و غيره شدند، هفتاد و دو نفر شهيد.
اين پراكنده شدن، بگونه اى دل مخدرات را لرزاند و به هراس انداخت، كه صديقه صغرا زينب كبرا عليها السلام خود را به امام رسانيد و عرضه داشت برادر آيا اين باقيماندگان را امتحان كردى نكند اين ها هم، دست برداشته و متفرق شوند؟!
فرمود: خواهرم نگران نباش من چند بار امتحان و تكليف كردم، هيچ كدام اين ها رفتنى نيستند.
باز عليا مخدره كسى را پيش حبيب بن مظاهر فرستاد و بى ياورى امام را به او گوشزد كرد، حبيب از نگرانى خانم ناراحت شده، اصحاب را جمع نمود و جريان را
ص: 102
به اطلاع آنها رساند و گفت: براى اين كه آن خانم ها را از نگرانى در آوريم همگى به طرف خيمه هاى حرم آمده و باگريه، صدايشان را بلند كردند اى حرايم رسول اللّه ما
تا آخرين لحظه در خدمت امام مانده و جانمان را فداى او خواهيم كرد.
از اين اطمينان دادن اصحاب، بانوان كمى آرام گرفتند ولى چه فايده فردا همه اين ياران با وفا، عاشقانه به شهادت رسيدند و آنها هم به اسارت آن بيوفايان در آمدند.
صحبت ما در اين مجلس، پيرامون يك روايت از عمرو بن أبى المقدام، از أبى عبد الله، از پدرش عليهما السلام رسول خدا صلى الله عليه آله خواهد بود كه فرمود: أربع من كنّ فيه كان فى نور الله الاعظم: من كانت عصمة أمره شهادة أن لا إله إلا الله وأنى رسول الله، ومن إذا أصابته مصيبة قال: إنا لله وإنا إليه راجعون، ومن إذا أصاب خيرا قال: الحمد لله رب العالمين، ومن إذا أصاب خطيئة قال: أستغفر الله و أتوب إليه.(1) هركه چهار چيز داشته باشد، در نور اعظم خدا باشد، هركس فرا گيرنده كارهايش، گفتن شهادتين باشد، و هركس هروقت مصيبت به او رخ دهد، انّا للّه و انا اليه راجعون گويد، و هركس خيرى به او رخ دهد ستايش خدا را بجاآورد و هركس از او خطائى سر زد (فوراً) استغفار كند.
هركدام از اين مطالب چهارگانه، جامع و حاوى مطالب زياد و دربرگيرنده، گفتنى هاى فراوان است.
ص: 103
1- شهادتين «شهادة أن لا إله إلا اللّه وأنّ محمّد رسول اللّه، از نظر فقهى، بيمه كننده جان و مال وامنيت دهنده زندگى و نگهدارنده، از هرگونه برخوردهاى زشت و نامناسب اجتماعى و خلع سلاح كننده قضائى و قضاوت است و مشمول تمام مسائل اسلام و اسلاميت و. مى باشد.
حتى اگر به ظاهر هم اين كلماترا گفته باشد، باز اين آثار ظاهرى را خواهد داشت، مانند وحشى قاتل حمزه سيدالشهداء عليه السلام با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خون اورا هدر كرده بود، مخفيانه آمد و در پشت سر حضرت شهادتين را گفت، حضرت از كشتن او صرف نظر كرد ولى دستور داد در مدينه نماند و در جلوى چشمان حضرت نچرخد!.
و از نظر معنوى اگر واقعاً گفته و ايمان به آن داشته باشد، مورد نظر رحمت و مغفرت، پروردگار عالميان و درنهايت رسيدن به مقامات عاليه و درجات متعالى، جنّت رضوان خواهد بود.
اين است يكى از معانى بودن در نوراللّه اعظم.
2- دنيا و زندگى در آن، توأم با ناملايمات و پيشامدهاى ناگوار مى باشد، اگر بنا باشد در هر رخدادهاى غم آور و مصيبت بار، صبر و شكيبائى را، از دست دهيم، ديگر زندگى معنا و مفهومى نخواهد داشت، بدينجهت است كه به ما سفارش و توصيه شده است در هر حال و درهر مقال، توجه و ياد آورى معبود و آفريننده جهان و با كلمات «إنا لله وإنا إليه راجعون» اظهار عبوديت و بندگى بنمائيم، هم به خود يك نيروى روحى و روانى، بخشيده ايم و هم مشكلات زندگى برايمان، آسان مى گردد، زيرا جملات «ما براى خدا و برگشت كننده به سوى اوييم» يكى ازكارها وگفتارهاى مورد پسند، خداونديست كه انسان را از هلاكت و تباهى، نگهميدارد.
3- مرسوم است اگر كسى در باره ديگرى خدمتى كرده باشد، او متقابلًا سعى مى كند روزى تلافى آن خدمت و نيكى را، بكند تا از شرمندگى او بيرون آيد.
اين يك نوع قدردانى و تشكر از صاحب آن خدمت كننده و تشويق اوست، اما
ص: 104
اگر اين شخص بى تفاوت و بى اعتنا شود، معلوم است كه اين از صفات ممدوحه و پسنديده نيست و هيچ وقت آن نيكى كننده، در فكر خدمت دوباره نخواهد شد مگر اين كه شخصيت هائى مانند اميرمؤمنان عليه السلام پيداشود و بفرمايد: لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً ما ازشما پاداش و تشكر نمى خواهيم.
پس انسانيت و اخلاق حسنه و همچنين قرآن كريم به ما دستور مى دهد وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها اگر با تحيّت و احترامى مواجه شديد شما هم متقابلًا با بهتر ازآن يا مانند آن، اداى احترام كنيد، يعنى اين صفت انسانى و ايمانى را براى خودتان سرمشق قراردهيد.
در قرآن كريم از شكر گزاران و ستايش كنندگان، تعريف و تمجيد نموده و با قاطعيت تمام، وعده ازدياد نعمت و فراوانى، به آنان داده است «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» و در غير اين صورت «وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ و اگركفران كنيد عذاب من شديداست» فرموده.
پس كسى كه در اين موارد از خدا تشكرنمايد و حمد خدا را بحا آورد، در كنف نور خدا خواهد بود.
4- انسان معصوم نبوده و از مكر و فريب شيطان و نفس امّاره سوء در امان نيست، شب و روز در جنگ و جدال و در جهاد اكبر، دست وپنجه نرم مى كند، در اين مواقع نافرمانى ها، اگر از خدا طلب مغفرت و بخشش نمايد، بنا به فرموده اش «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ» و «إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ» و صدها وعده هاى عفو و بخش، از او گذشت نموده و بدون شك خواهد بخشيد.
پس اين گروه هاى چهارگانه هميشه در پناه و غفران و در پايان در نوراللّه أعظم خواهند بود.
براى نمونه به سرگذشت يكى از مصداق كامل داراى اين صفات دقت نمائيد.
بلال حبشي
بلال بن ابى رباح حبشى، برده اى بى نام و نشان با چهره اى سياه و بدنى
ص: 105
دردآلود از تازيانه اشرافيت زورمند بود. فرزند «رباح» و «حمامه» كه به جرم يكتاپرستى و آزادى خواهى شكنجه مرگبار امية بن خلف را تا عمق جان احساس مى كرد و تنها با ياد و نام خداى مهربان «أحد»، شكيبايى و بردبارى مى نمود.
، برده اى سياه از ديار حبشه بود كه به مكه آورده شد و به بردگى اميه بن خلف در آمد. پس از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دين اسلام گرويد و از پيشگامان اسلام و از صحابه پيامبر به شمار آمد.
اميه، مولاى بلال، كه از دشمنان سرسخت پيامبر خدا بود، روزها بلال را بر ريگ هاى داغ مكه مى خواباند و با گذاشتن سنگ بزرگى بر سينه ى او، به او دستور مى داد از آيين محمد صلى الله عليه و آله و سلم دست بردارد و لات و عزى را بپرستد. بلال از دستور او سرپيچى مى نمود و از آيين اسلام دست نمى كشيد و در زير سنگ نفسش بند مى آمد و فقط مى گفت: أحد. أحد حدا يكيست. يكيست.
پايدارى بلال به گونه اى بود كه ورقه بن نوفل مسيحى، زبان به تحسين وى گشود و گفت: «به خدا سوگند، اگر اين غلام در اين راه كشته شود، من نخستين كسى هستم كه براى تبرك، قبر او را زيارت كنم!»
بلال پس از ماه ها تحمل رنج و مشقت، به توصيه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خريدارى و آزاد شد. وى پس از آزادى به جمع مسلمانان پيوست و در هجرت مسلمانان به مدينه با مهاجران همراه شد. در پيمان برادرى كه ميان مهاجران و انصار بسته شد، بلال با ابوريحه انصارى صيغه برادرى خواند. او در تمامى غزوات پيامبر چون بدر، احد و خندق شركت كرد و دوشادوش مسلمانان با قريش جنگيد. در جنگ بدر، اميه بن خلف را كه روزگارى شكنجه اش مى كرد ديد و به اشاره او، مسلمانان، اميه را با شمشير از پاى درآوردند.
بلال نخستين مسلمانى بود كه در مدينه اذان گفت.
موقعيت و شهرت او ميان مسلمانان نيز از روزگارى آغاز شد كه وى به دستور
ص: 106
رسول خدا به مقام موذنى مفتخر شد. بلال در روز فتح مكه بر بالاى بام كعبه رفت و اذان گفت.(1)
روزى كه رايحه روح پرور خداباورى و يكتاپرستى با آزادى از سوى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به ژرفاى وجود او وزيد، شوقى شگفت آور سيماى سياه و سيرت سپيد بلال را فرا گرفت، ناگاه رو به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نمود و با ارادتى بسيار با زبان حبشى اين شعر را سرود:
«ارَه بَرَهْ كَنْكَرَهْ***كِرا كِرى مِنْدَرَهْ»؛
آن هنگام كه در ديار ما بهترين صفات پسنديده را جويا شوند ما تو را شاهد گفتار خود مى آوريم!!
عظمت مقام و ابهت كلام او موجب گرديد كه منصب ارجمند اذان گويى كه شعار اسلامى و نماد ارزش دينى است و در آن زمان مؤذن نمايندگى رسمى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در فراخوانى مردم به سوى نيايشگاه عهده دار بود به او واگذار شود. به گونه اى كه ناتوانى او در اداى «شين» (أشهد را أسهد سين مى گفت و با درخواست مسلمانان كه شخص صحيح القرائة بجاى او منصوب كند جبرئيل امين نازل شد اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خداوند مى فرمايد سين بلال بجاى شين مورد قبول من است)!.
بدينوسيله موجب بخشودگى وى و ادامه اين مسؤوليت تنها از سوى او گردد! او اولين اذان گو در مدينه بود.
شخصيت برجسته بلال به گونه اى بود كه با فتح مكه به دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر بام كعبه، نداى توحيد و نبوّت سرداد و چون پاره اى از وارثان كبر و استكبارِ جاهليت، زبان به نكوهش او و ستايش خود گشودند، فرشته وحى با پيام پرنويد الهى درآيه اى نورانى بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرود آمد تا معيار برترى از سرسپردن «قبيله» به دل سپردن به «قبله» و ميزان تقوا و پرهيزگارى استوار شود.
ص: 107
و در پى آن جبرئيل امين با نزول خود نخست سخن اشرافِ خودخواه را كه شرافت خود را در حقارت ديگران ديده و از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خواستار دورى بردگان و پابرهنگان ديروزى بودند تا جايگاهى والا نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) يابند، مردود شمرد كه با اين خبر سرور و شادى وجود بلال را فرا گرفت، روح او اطمينان و آرامش يافت و آنقدر به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نزديك شد كه زانوانش در كنار پاهاى آن حضرت ديده مى شد.
سپس خداوند رسول خود را دعوت به بردبارى و همراهى افزون تر با موحّدان پابرهنه و شيفتگان الهى نمود كه:
«وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا» [اى رسول ما!] با كسانى كه پروردگارشان را صبح و شام مى خوانند [و] خشنودى او را مى خواهند، شكيبايى پيشه كن و دو ديده ات را از آنان برمگير. مبادا زيور زندگى دنيا را بخواهى [و از آنان غافل شوى].
شناخت روشنگر بلال نسبت به معارف الهى و شايستگى هاى والاى او به گونه اى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بهشت را مشتاق على، سلمان، عمّار و بلال دانست، و گفتار وى را به هنگام اذان، يگانه حجّت در خوددارى از خوردن و آشاميدن به هنگام ماه رمضان معرفى كرد. آن زمانى كه قريشيان در برابر اسلام مقاومت مى كردند، آن حضرت از بلال درخواست كرد پس از اذان از خداوند بخواهد تا او را بر ضد قريش يارى دهد. و روزى كه سخن از سراى فردوس و بهشت برين به ميان آمد، فرمود:
«بلال در بهشت بر شترى سوار مى شود و اذان مى گويد. چون جملات «اشهَد انْ لا اله الّا اللّه» و «اشهَد انَّ محمدا رسولُ اللّه» را ادا مى كند، لباس آراسته اى از لباسهاى بهشتى بر تن او مى كنند.»
دفاع درس آموز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از بلال در عرصه هاى مختلف زينت بخش تاريخ است، به گونه اى كه آن حضرت در ماجرايى از ابوبكر خواست تا از بلال و دوستان
ص: 108
او عذرخواهى كند! و هنگامى ديگر كه ابوذر سخن از سياهى صورت بلال مطرح كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با عبارتى كوتاه، بزرگى تقصير او را گوشزد كرده، فرمود:
هنوز اندكى از كبر جاهليت در تو وجود دارد؟! در اين هنگام ابوذر صورت خود را بر خاك گذارد و به بلال گفت: سر را از خاك برنمى دارد تا او پاى خود را بر صورت او گذارد و بلال نيز چنين كرد.
بلال همچون سلمان صحابى صالح و برجسته اى بود كه به خانه فاطمه زهرا (عليها السلام) رفت و آمد داشته، در بسيارى از مواقع از سوى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى انجام كارى مأموريت مى يافت. روزى آن حضرت پولى به بلال داده، فرمود: «يا بلالُ! ابتع بها طيبا لابنتى فاطمة»؛ اى بلال! با اين پول عطر و ماده خوشبويى براى [جهيزيه] فاطمه دخترم تهيه كن.
هنگامى كه در واپسين روزهاى حيات، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر از رحلت خود داد و از صاحبان حق درخواست قصاص در همين جهان را كرد، پس از سخن يكى از حاضران، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شلاق روز جنگ را درخواست كرد و از آن ميان تنها از بلال درخواست نمود و فرمود: «يا بلال! قم الى منزل فاطمة»؛ اى بلال! برخاسته به سوى منزل فاطمه برو و شلاق را بياور.
گاهى كه مشتاق ديدار فرزندان فاطمه (عليها السلام) مى شد، رو به بلال كرده، مى فرمود:
«يا بلال! ايتنى بولدى الحسن و الحسين»؛ بلال! فرزندانم حسن و حسين را برايم بياور.
روزى امام على (عليه السلام) با شناختى روشن از پيشينه بلال، او را چون خود دانست و فرمود: پيشگامان به دين اسلام پنج نفرند: من پيشقدم عرب هستم، سلمان پيشگام عجم، صهيب اولين مؤمن از روم، بلال پيشقدم حبشه و خباب پيشگام نبط.
همان گونه كه امام باقر (عليه السلام) يا امام صادق (عليه السلام) شايستگى بلال را در ابعاد مختلف ستود و فرمود: خداوند بلال را رحمت كند، خاندان ما را دوست مى داشت، او بنده شايسته اى بود و مى گفت: پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، اذان
ص: 109
نخواهم گفت و از آن روز جمله «حىّ على خير العمل» در اذان ترك شد.
فاطمه زهرا (عليها السلام)، بلال را شيعه اى هوشيار، آگاه به زمان، هوشمند در پديده هاى پيدا و پنهان جامعه و داراى بينشى روشنگر مى دانست. از اين رو هيچ گاه سخنى يا گلايه اى از كوتاهى بلال در عرصه هاى حمايت از ولايت بر زبان جارى نكرد و هماره شيوه هاى حركت و ستيز آرام او را با غاصبان مى ستود.
بلال به خوبى رد پاى دشمن را در يكايك مواضع او شناسايى مى كرد و با روشنى مى دانست كه تحريف سخنان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و يا ساخت و پرداخت گفته هايى دروغين از سوى آن حضرت، گامهايى است كه در پى آن، مسير هدايت آفرين ولايت دچار انحراف خواهد شد و براى هميشه، ضلالت و گمراهى نصيب انسانهاى ناآگاه و ساده انگار خواهد بود. از اين رو، آگاهى و روشن بينى خود را هماره حفظ مى كرد و با ديده اى ژرف به عمق حوادث سياسى مى نگريست تا افزون بر دورى از روحيه بى تفاوتى، غفلت و فراموشى ارزشهاى والا، هيچ گاه از پيشوايان معصوم (عليه السلام) كه يگانه رهبران راستين هستند، جدا نشود.
او دورسازى انسانها از اسلام ناب و آموزه هاى زرّين آن، همراه با تيره ساختن چهره الگوهاى معرفت آموز در هر زمان را شيوه شيطانى دشمن مى دانست كه در پى آن زنده ساختن آداب و رسوم جاهليت، قبيله گرايى، دنياخواهى و مقام طلبى پديدار خواهد شد و سرگرميهاى پوچ و بى ارزش براى فراموشى شعارهاى پويا و ارزشهاى راستين جلوه گر مى شود. آن هوشيارى و اين بيدارى سبب گرديد كه لحظه اى با غاصبان خلافت نرمش و يا سازش نشان ندهد و نسبت به آنچه در توان داشت، مبارزه اى از سر تحليل درست و شناخت عميق شروع كند.
روزى كه خبر از پايان كار سقيفه و آغاز رياست خليفه به او رسيد، در حالى كه سرا پا اندوه و ماتم بود، در مسجد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته بود و در باره اين فاجعه بزرگ كه ضايعه اى بى جبران بود، مى انديشيد و آن را قضا و قدر الهى مى شمرد. ناگاه خليفه وارد شد و هنگام اذان فرا رسيد. اطرافيان منتظر صداى بلال
ص: 110
بودند تا همچون زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نداى توحيد و نبوت با صداى خود سر دهد. اما او را ساكت در گوشه اى ديدند. به گمان بى خبرى نزد بلال آمده گفتند:
بلال! اذان. اذان!
و او با شهامت و رشادت بسيار پاسخ داد: پس از اين اذان نمى گويم. شخص ديگرى را معين كنيد. خليفه اول خود نزد بلال آمد و گفت: برخيز اذان بگو اى بلال!
و او سرى از بصيرت و بينايى تكان داد و گفت: نه!
و چون سخن ابوبكر را شنيد كه براى چه بلال؟ پاسخ داد: اگر مرا [با آزادى از دست اميه] به بندگى خود گرفته اى، در اختيار تو هستم و اگر در راه خدا آزاد ساخته اى، پس مرا رها كن و به حال خود واگذار.
و چون شنيد كه من تو را در راه خدا آزاد كرده ام، پاسخ داد: من پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى احدى اذان نخواهم گفت.
نگرش روشن و روشنگر بلال، اميدآفرين اصحاب و خرسندكننده فاطمه زهرا (عليه السلام) بود. به گونه اى كه حضور هوشيارانه و دفاع مردانه او در عرصه هاى سياسى موجب گرديد كه بلال در بين اندك ياران امير مؤمنان (عليه السلام) و فاطمه زهرا (عليها السلام) محسوب شود كه از مسير سعادت بخش ولايت كوچكترين بازگشت و انحرافى نداشتند.
اما آنگاه كه دخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به ياد دوران پرعظمت و باشكوه اسلام و نبوت پدر عزيز خود فرمود: «انّى اشتهى انْ اسْمَعَ صوتَ مؤذنِ ابى (صلى الله عليه و آله و سلم) بالاذان»؛ بسيار دوست دارم صداى اذان بلال، مؤذن پدرم را بشنوم، اطاعت تمام عيار نمود و بار ديگر صداى خود را در فضاى مدينه طنين انداز كرد. با عبارت «اشهد انَّ محمدا رسولُ اللّه»؛ قلب دخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به لرزه در آمد، اشك او چون سيل از ديدگان جارى شد به گونه اى كه نقل شده است فاطمه (عليها السلام) ناله اى زد، بر زمين افتاد و بى هوش گرديد. ناگاه خبر به بلال رسيد كه اذان را رها كن، فاطمه (عليها السلام) غش كرده است و او چون هراسان و سراسيمه از بام فرود آمد، خدمت پاك بانوى
ص: 111
آفرينش رسيد تا از حال او جويا شود. زهرا (عليها السلام) به هوش آمده فرمود: بلال! اذان را تمام كن! و او كه از عشق بى كران دختر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به پدر آگاه بود پاسخ داد:
دختر رسول خدا! مرا از اين كار معذور بدار زيرا بر جان شما هراسانم، مى ترسم خويشتن را به هلاكت رسانى.
پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، بلال به نشانه اعتراض به غصب خلافت، ديگر اذان نگفت، مگر دو بار: يك بار به درخواست حضرت فاطمه سلام الله عليها و بار ديگر به تقاضاى حسين عليه السلام. هر دو بار، اذان او مدينه را متحول كرد و مردم را به شيون و گريه واداشت.(1)
بلال از على (عليه السلام) و فاطمه زهرا (عليها السلام) و آرمانهاى آنان حمايت بى دريغ مى كرد.
آنگاه كه امام (عليه السلام) در بين مسلمانان حاضر مى شد، احترام چشمگيرى به او مى نمود، به گونه اى كه برخى زبانِ اعتراض به او مى گشودند و مى گفتند: ابوبكر تو را از اميه خريد و آزاد كرد، با اين خصوصيت، على (عليه السلام) را بيشتر از او احترام مى كنى؟
بلال پاسخ داد: حق على (عليه السلام) بر من، بيش از ابوبكر است، زيرا ابوبكر مرا از قيد بندگى و شكنجه و آزارى كه [در دنيا [مى كردند، نجات داد، گرچه با صبر و بردبارى [و شهادت] به سوى بهشت جاودان رهسپار مى شدم، اما على (عليه السلام) مرا از عذاب ابدى و آتش هميشگى جهنم نجات بخشيد. چون به خاطر دوستى و ولايت او و برتر دانستن وى بر ديگران، سزاوار بهشت برين و نعمتهاى پايدار و ابدى آن خواهم بود!
هنگامى كه هواداران ابوبكر، مردم را به بيعت با وى دعوت مى كردند، سراغ بلال آمده [با اطمينان بسيار نسبت به پذيرش [پيشنهاد بيعت دادند.
او با كمال خونسردى، به دور از هيجانات و جريانات زودگذر و از سر شناخت و
ص: 112
معرفت، بيعت را نپذيرفت. عمر كه شاهد ماجرا بود با عصبانيت گريبان او را گرفت و با لحن تندى گفت: اين پاداش ابوبكر است كه تو را آزاد ساخت!
بلال پاسخ داد: اگر ابوبكر مرا به خاطر خداوند آزاد كرده، براى خدا نيز مرا به اختيار خود واگذارد و اگر براى غير خدا آزاد كرده، من در اختيار او هستم، هرچه مى خواهد بكند، اما هرگز با كسى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) او را جانشين نكرده است بيعت نمى كنم و آن كه او را جانشين خود قرار داده، پيرويش تا روز قيامت بر گردن ما است.
تبعيد بلال
عمر وقتى پاسخ راسخ و سخن صريح بلال را شنيد، برآشفت و به او دشنام داده، گفت: «لا ابا لك»؛ اى بى پدر ديگر در مدينه نبايد بمانى.
و اين آغاز تبعيد بلال از مدينه به شام به خاطر دفاع از امامت و ولايت بود.
در آخرين لحظات حضور در شهر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و در كنار دخت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امير مؤمنان (عليه السلام) اين اشعار را زمزمه مى كرد:
«باللّه لا ابابَكرٍ نجوتُ وَ لولا***اللّه نأمت عَلى اوْصالى الضَبُعْ»؛
به وسيله خدا نجات يافتم نه به خاطر ابوبكر و اگر خدا نبود كفتار، رگهاى مرا مى دريد. خداوند مرا در محل خوبى جاى داد و مرا گرامى داشت، همانا خير نزد او يافت مى شود. مرا پيرو بدعت گذارى نخواهيد يافت و من مانند آنان بدعت گذار نيستم.
بلال به دليل عدم بيعت با ابوبكر، به اجبار به دمشق هجرت نمود، ايامى چند در آن ديار زندگى كرد و سرانجام در بين سالهاى 18 20 هجرى قمرى در زمان خلافت عمر در سن 60 يا 70 سالگى و در اثر بيمارى طاعون ديده از جهان خاكى فرو بست و به ديار افلاكى پر كشيد.
مرقد بلال حبشى كشور: سوريه شهر: دمشق تاريخ: 18 تا 20 محل دفن: بابُ الصغير دمشق قبرستان شام كه پيكر پاك بلال را در آغوش خود جاى داده و همه
ص: 113
روزه زيارتگاه ارادتمندان مسلمانان است.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با مسلمانان درمسجد بودند و هنگام نماز بود، ولى بلال حبشى در مسجد ديده نمى شد تا اذان بگويد. همه در انتظارآمدن او بودند كه سرانجام بلال با مقدارى تاخير به مسجد آمد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: چرا ديرآمدى؟ بلال گفت: به سوى مسجد مى آمدم. از كنار در خانه حضرت زهرا (عليها السلام) عبور كردم و ديدم فاطمه زهرا (عليها السلام) مشغول دستاس (آسيا كردن گندم يا جو) بود و فرزندش حسن گريه مى كرد. به آن حضرت عرض كردم: يكى ازاين دوكار را به عهده من بگذار يا نگهدارى كودك را و يا دستاس كردن را؟ فرمود: من نسبت به پسرم، مهربانتر هستم.
او به نگهدارى كودك پرداخت و من به دستاس و آسيا كردن مشغول شدم، و همين باعث ديرآمدن من به مسجد شد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) براى بلال دعا كرد و فرمود: خداوند به تو مهربانى كند كه نسبت به فاطمه (عليها السلام) مهربانى كردى!.(1)
دعا در حرم امام حسين عليه السلام
امام صادق عليه السلام بيمار شد، دستور داد كسى را اجير كنند و به كربلا بفرستند تا در حرم امام حسين عليه السلام آن حضرت را دعا كنند به شخصى پيشنهاد كردند و او هم قبول نمود و گفت: من مى روم ولى امام حسين عليه السلام امام واجب الطاعة است امام صادق خود نيز واجب الطاعة است (درحالى كه اين هردو در يك مقام هستند)، چرا براى دعا نزد امام حسين بروم؟! برگشتند و گفته اورا به امام صادق عليه السلام نقل كردند حضرت فرمود: «مطلب همان است كه او گفته است ولى توجه نداشته و نمى داند
ص: 114
كه براى خدا بقعه هائى است كه دعا در آن ها مستجاب مى شود و حرم امام حسين از آن بقعه هاست.(1)
ابوهاشم جعفرى گويد: امام هادى عليه السلام بيمار بود فرمود: شخصى را بفرستيد به حائر دعا كند، ابوهاشم گويد: به على بن بلال گفتم: برو حائر امام را دعا كن، گفت امام هادى چه نيازى به حائر دارد؟! او خود حائر است ابوهاشم گويد: آمدم گفته على بن بلال را به امام هادى عليه السلام گفتم، امام فرمود: چرا به او نگفتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كعبه را طواف مى كرد و حجرالأسود را مى بوسيد و حال آنكه حرمت آن حضرت و حرمت مؤمن عظيم تر از كعبه است همچنين خدا به آن حضرت امر نمود در عرفات وقوف كند زيرا عرفات از جاهائيست كه خدا دوست دارد در آنجا عبادت شود ...(2)
روايات زياد درباره دعا در حرم و زير قبه امام آزادگان و سالار شهيدان و سيد مظلومان امام حسين عليه السلام وارد شده است و اين كه دعا در آن مكان مقدس، برآورده و قبول مى شود و اين كار كرّات و مرّات به تجربه رسيده و ثابت گرديده است.
چرا دعا در آن مكان مقدس، به اجابت نرسد، آن جامكانيست كه يك شخصيت ممتاز جهان آفرينش، هستى اش و دار وندارش را در راه كسب رضاى او و بر افراشتن پرچم دين او و زنده نگهداشتن ياد او و تعليم راه عشقبازى او و. و. در آن بقعه و در آن حائر، در طبق اخلاص گذاشت و دو دستى به درگاهش، تقديم نمود، او هم حق دارد در برابر اين همه جانبازى و فداكارى و اهل حرم به اسارت دادن و.
و. شهر به شهر گشتن و شماتت هاى بى شمار شنيدن و به ياوه سرائى هاى دشمن گوش دادن و گرداندن حرائم عصمت، درواقع حرم كبريائى را در كوچه و بازارهاى كوفه و شام و شهرهاى طول راه و بيابان هاى بى آب و علف عربستان و. و. همه و
ص: 115
همه در به دست آوردن، رضا و خوشنودى معبود بود و بس؟!.
چرا دعا در آن بقعه به اجابت نرسد در حالى كه در زير آن قبه بزرگوارى آرميده است كه از شيخ محمد حسن نجفى صاحب كتاب جواهرالكلام كه در 43 جلد نوشته شده است نقل شده مى فرمود: اگر اعمال را، رد و بدل و عوض مى كردند، من دوست داشتم اين كتاب مرا در نامه اعمال ازرى (شاعر عرب) بنويسند و اشعار هائيه او را كه در مصيبت امام حسين عليه السلام سروده است، در نامه عمل من مى نوشتند!.
البته اين حرف را كسى مى زند كه خود از بزررگان علماى عالم تشيع و كتاب جواهرش مرجع و مورد توجه، تمام فقهاء بعد از اوست حال ببينيد كه زير آن قبه چه وجودى دفن شده است كه يك شعر در عزاى او از نظر يك فقيه با شخصيت بالا، بالاتر از كتاب 43 جلدى در فقه آل محمد مى باشد.
چرا دعا در آن بقعه به اجابت نرسد در حالى كه آن تربتى است كه پرچمدار اسارت و ابديت بخشنده به آن جانفشانى ها و ناموس كبريائى زينب عليها السلام، هنگام ديدن برادر در دست قاتل بى رحم از تل سرازير شده و فرياد مى كرد برادرم حسين «ليت السّماء انطبقت (اطبقت) على الارض وليت الجبال تدكدكت على السّهل و ليت الموت أعدمنى الحياة» كاش آسمان به زمين فرو مى ريخت و كاش كوه ها از هم مى پاشيد و كاش مرگ پيش از اين مرا نابود مى كرد (وامروز را نمى ديدم) خود را به برادر رسانده و دست انداخت و شمشير برّان قاتل را با دست عريان گرفت، تا مانع كشته شدن برادر باشد اما قاتلى كه براى كشتن حجت الهى در روى زمين، اقدام كرده، به گريه وزارى زنى اعتنا نمى كند و شمشيرش را از دست آن ناموس كبريائى كشيد و خون از انگشتان جارى و با خون برادر بهم آميخته حماسه كربلا را جاودانگى بخشيدند.
ألا لعنة الله على القوم الظالمين وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.
ص: 116
در قرآن كريم ضمن آيات مكرر، مطلبى را بيان فرموده است كه هم در دنيا و هم در آخرت، شايان توجه و داراى اهميت است، آن هم مسئله اعمال و رفتار و پشت كار انسان است، در اين دنيا هر طور زندگى كنى و هر عملى را به بار آورى، محصول و نتيجه آن را خواهى ديد، خواه نيك باشد يابد زشت باشد يا زيبا مثبت باشد يا منفى و. و. بالاخره انسان در گرو اعمال خويش است «الانسان مجزيّون بأعمالهم ان خيراً فخير و ان شرّاً فشرّ» انسان برابر كرده هاى خويش مجازات خواهد شد، اگر خير است، خير و اگر شراست، شر. بقول شاعر
از مكافات عمل غافل مشو***گندم از گندم برويد جو زجو
قرآن هم مى فرمايد: كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ هرمردى در گروى كرده هاى خويش است و كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ تمام نفس ها در برابر كرده هايش گروگان است. و أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى و براى انسان نيست مگر آنچه كه كوشش نموده و به زودى نتيجه كوشش او ديده خواهد شد.
در مثل هاى عاميانه هم گفته شده است، هرچه بريزى به آشت آن آيد به قاشقت چاه مكن كه خود افتى، عرب هم مى گويد: من حفر بئراً لاخيه يوشك أن يوقع فيه.
هركس چاهى به برادرش بكَنَد در آينده نزديك خود به آن مى افتد.
بطور خلاصه انسان جواب گوى كرده هاى خويش خواهد بود، روى اين اصل روايت نبوى به ما مى فرمايد:
لاتزلّ قدما عبد يوم القيامة الّا ويسئل عن اربعة، عن عمره فيم أفناه و عن شبابه فيم أبلاه و عن ماله من اين اكتسبه و فيما أنفقه و عن حبّنا أهل البيت. گام هاى هربنده
ص: 117
در روز قيامت، زايل و برداشته نخواهد شد، مگر از چهار چيز (از نعمت بزرگ خدا) سؤال (و محاكمه) خواهد شد.
1- از عمرش كه در چه چيزى (و در چه مواردى) به فنا داده و به پايان برده است.
2- (بخصوص) از جوانى اش كه در چه (و دركجا) به هدر داده (و در كجا گذرانده و پوسانده) است.
3- و از مالش كه از كجا به دست آورده و در كجا مصرف كرده است.
4- و از محبت ما اهل بيت (كه آيا مارا دوست مى داشت يانه و آيا پيروى ما بوده است يانه و. و.).
اگر به مفاد اين حديث شريف دقت شود، بايد حواسمان خيلى جمع باشد كه دست از پا خطا نكنيم.
1- عمرى كه، روزى به آخر خواهد رسيد و التماس وآرزو مى كنيم، ما را برگردانند، تا عمل شايسته انجام دهيم، ولى موفق نخواهيم شد و كسى به ما جواب نخواهد داد! حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (99) لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ مومنون: 99 (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى گويد: «پروردگار من! مرا بازگردانيد!
100 شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى گويند:) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى گويد (و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است)! و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند!
عمرى كه يك دقيقه آن را با ميلياردها تومان نمى شود، به دست آورد، بايد بها و ارزش دهيم و آن را مفت و مجانى از دست ندهيم كه فردا بايد در مصارف آن حساب پس دهيم كه آيا در موارد رضاى خدا و در اجراى فرمان هاى او و يادر راه
ص: 118
كسب معاش خود و عائله و يا در دستگيرى و كمك به ناتوانان و. و. به پايان برديم؟! يا در راه هاى نا فرمانى از خدا و گردن كلفتى به او و ظلم و ستم به هم نوعان و مستنمدان و بيچارگان و. و.؟!!.
2- مخصوصاً از دوران جوانى عمر كه به همه چيز قدرت داشتيم و به هر كارى توانمندبوديم، نه بچه بوديم كه جاهل به امور باشيم و نه پير بوديم كه از بجا آوردن خيلى ازكارها ناتوان باشيم، بلكه مى پريديم و به هر قله اى پرواز مى كرديم وبه هركارى مى توانستيم اقدام بنمائيم، پس اين سرمايه پرقيمت را دركجا فانى كرده و نابود ساختيم؟!.
دوربين هاى مخفى خداوند متعال، تمام اعمال ريز و درشت و شب و روز وقت و بيوقت ما را، زير نظر دارند و كنترل مى كنند و در هرجاو هر زمان كارى را انجام مى دهيم، همان مكان و همان زمان، از كرده هاى ما، فيلم بردارى ميكنند و در آنها ثبت مى گردد.
مخصوصاً از اعمال دوران جوانى ما، در روايت داريم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: اگر جوانى در شب بيدار شود و به راز و نياز با خدا مشغول شود و يا عبادت نمايد، خداوند به فرشتگان مى فرمايد: اين بنده جوان مرا ببينيد، در اين دل شب همه در خواب استراحتند ولى او به عبادت من مشغول است، شاهد باشيد، من او را مى بخشم و خواسته هايش را بر آورده مى كنم.
پس قدر دورانى جوانى خود را بدانيم و بيهوده به هدر ندهيم.
3- مى دانيم براى به دست آوردن مال و كسب و كار، قوانين و دستورات زيادى وجود دارد كه آن را از كجا به دست آورديم، از چه مسيرى اندوختيم، از راه مشروع و حلال يا از راه نا مشروع و حرام، تازه در مصرف آن هم حساب پس خواهيم داد آيا در كجا مصرف نموديم و به چه موردهائى هزينه كرديم، اين طور نيست كه بگوئيم:
مال خودم است، هرطور كه دلم مى خواهد مصرف مى كنم، اشتباه نشود آن اندازه كه در به دست آوردن مال و راههاى آن مسئوليت داريم به همان اندازه بلكه بيشتر
ص: 119
در مصرف آن مسئوليم!!.
4- از محبت و اندازه آن نسبت به اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، محاكمه خواهيم شد كه، آيا از آنها و اجراى فرامين آنها تبعيت كرديم و در ميان خلايق با رفتار و كردار خود، آنهارا سربلند نموده و آبرو داديم؟ يا با اعمال زننده و غير انسانى، آبروى آنها را برديم و سرافكنده نموديم؛
جال براى نمونه به كمى از سرگذشت يكى از دوستداران و محبان اهل بيت عليهم السلام دقت نمائيد تا عيار دوستى و شيعه گرى خود را به دست آوريم.
زندگى على بن يقطين
بر اساس آنچه در كتاب هاي رجال و تاريخ آمده است يقطين بن موسى كوفى، داراى چهار فرزند پسر، به نامهاي علي، عبيد، يعقوب و خزيمه بود، علي اولين فرزند وي محسوب مي شده است و همه فرزندان يقطين بن موسي، از اصحاب امام كاظم عليه السلام به شمار مي رفتند.
على سال 124 هجري قمري در كوفه متولد شد؛ تولد وي همزمان با آغاز شورشهاي مردمي عليه حكومت و خلافت بني اميه و بني مروان بود.
پدرش از جمله شخصيتهاي انقلابي بود كه عليه خلافت امويان مبارزه مي كرد لذا تحت تعقيب ماموران حكومت قرار گرفت و مخفي شد.
همسر و دو فرزندش علي و عبيد براي مصون ماندن از دستگيري و آزار و اذيت مروانيان، از كوفه فرار كرده و به مدينه پناه بردند. پس از انقراض خلافت بني اميه و تاسيس خلافت عباسيان، يقطين ظاهر شد، و همراه همسر و دو فرزندش علي و عبيد به كوفه بازگشت.
علي بن يقطين در نگاه امامان شيعه
جايگاه و منزلت علي بن يقطين را مي توان از ديدگاه ائمه اطهار عليهم السلام بررسي كرد.
ص: 120
علي بن يقطين در عصر دو امام معصوم زندگي مي كرد كه مورد تأييد و عنايت هر دو امام قرار داشت:
1- امام صادق عليه السلام و علي بن يقطين
دوران كودكي ونوجواني «علي بن يقطين» همزمان با دوران امامت امام صادق عليه السلام بوده است؛ كه مدت اين دوره به 24 سال مي رسد. چرا كه تولد وي همان طور كه گذشت سال 124 هجري بوده، و شهادت امام صادق عليه السلام در 25 شوال سال 148 هجري اتفاق افتاده است.
پس دوران كودكي و نوجواني «علي بن يقطين» هم زمان با دوران امامت امام صادق (عليه السلام) بوده است كه مدت اين دوره به 24 سال مي رسد.
او در اين مدت چند بار خدمت امام و مقتداي خود رسيده، و بهره ها برده و مورد دعاي خير آن حضرت نيز واقع شده است.(1)
كشي در رجال خود از قول محمد بن عيسي چنين روايت مي كند:
از بزرگمان شنيدم كه مي گفتند: علي و عبيد دو فرزند يقطين بر ابي عبدالله امام صادق (عليه السلام) وارد شدند آن حضرت فرمود: صاحب گيسوان را نزد من آوريد علي در آن وقت گيسواني بر سر داشت پس نزديك آن حضرت آمد آن حضرت او را در برگرفت و براي او دعاي خير كرد.(2)
«علي بن يقطين» با وجوداين كه در طول دوران زندگي پربار خود كارهاي حساس دولتي و فعاليتهاي گسترده سياسي، داشته و در دولت باطل، وزيري شيعه، و پايگاه مطمئني براي ابلاغ انديشه هاي امامت و ولايت بوده؛ فقيه و مورخ و محدث نيز بوده است.
روايتي را شيخ كليني از زبان علي بن يقطين نقل نموده، كه شايان توجه است كه
ص: 121
اثركافي و وافى را در شنوندگان بگذارد.
«كليني باسند خويش از علي بن يقطين از كسى روايت كرده از ابي عبدالله عليه السلام فرمود: أوحى الله عزوجل الي موسي عليه السلام أتدري لم اصطفيتك بكلامي دون خلقي؟ قال:
يا رب و لم ذاك؟ قال: فاوحي الله تبارك و تعالي اليه ان يا موسي اني قلّبت عبادى ظهراً لِبطن فلم أجد فيهم احدا اذلّ لى نفسا منك، يا موسى انّك اذا صلّيت وضعت خدك على التراب اوقال: على الارض». امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداوند به موساى كليم وحي كرد: آيا مي داني چرا تو را از ميان خلق براي سخن گفتن با خود برگزيدم؟
موسى عليه السلام گفت: پروردگارا نمي دانم.
خداوند به موسى عليه السلام وحي فرستاد: اي موسي! من تمام بندگانم را زير و روكردم و در ميان آنها از تو ذليل تر و متواضع تر در برابر خودم نديدم؛ اي موسي: توهر گاه نماز مي گزاري، گونه هايت را بر خاك يا زمين مي سايي (اين صفت تو سبب برگزيدگى ات به رسالت و سخن گفتن بامن شد).
2- شخصيت والاي علي بن يقطين از نظر امام كاظم (عليه السلام)
«علي بن يقطين» از اصحاب برجسته امام كاظم عليه السلام و مورد اعتماد و از شيعيان پرهيزكار بود. و از كساني است كه حديث امامت امام رضا عليه السلام را از پدر خود امام كاظم عليه السلام روايت كرده است.
وي، ارتباط محكمي با امام كاظم عليه السلام داشت، و با راهنمايي وارشاد آن حضرت به فرياد مظلومين مي رسيد. او در عين حال كه وزير هارون، و شخص دوم ممكلت بود، اما در حقيقت، مطيع محض امام كاظم عليه السلام و شيعه آن حضرت بود. امام كاظم عليه السلام توانست با نفوذ دادن علي بن يقطين. در هيأت حاكمه خلافت عباسي، تشكيلات منسجم خود را، تا قلب سنگرهاي دشمن، گسترش داده واميد و تلاش و تحرك را در ميان اصحاب و ياران خود، بيفزايد و در بالاترين رده اداره حكومت، پناهگاه و فرياد رسي براي شيعيان مستضعف خود، ترتيب دهد.
امام كاظم عليه السلام خالص ترين دوستي و محبت را نسبت به «علي بن يقطين» در دل
ص: 122
داشت، و در بعضي از موارد آن را ابراز مي كرد:(1)
گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص122
عبدالله بن يحيي كاهلي گويد: خدمت امام كاظم (عليه السلام) بودم، در آن هنگام علي بن يقطين از دور نمايان شد. امام فرمود: هر كس با ديدن مردي از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خوشحال مي شود به اين مرد علي بن يقطين كه دارد مي آيد بنگرد. يكي از حاضران رو به امام (عليه السلام) كرد و گفت: آيا وي اهل بهشت است؟ امام فرمود: آري من گواهي مي دهم كه وي اهل بهشت است.(2)
2- عبدالرحمن حجاج گويد: يكي از سال ها عازم سفر شدم تا اموال زيادي را به امام كاظم (عليه السلام) برسانم، علي بن يقطين نامه اي به من سپرد كه در آن از امام خود خواسته بود تا برايش دعا كند. عبدالرحمن گويد: وقتي كارم تمام شد و اموال را تحويل امام دادم، عرض كردم: يابن رسول الله؛ علي بن يقطين از من خواسته تا خدمت شما عرض كنم كه برايش در پيشگاه خدا دعا كني. امام فرمود: براي آخرت است. گفتم: بله.(3)
امام فرمود: براي علي بن يقطين بهشت را ضامنم و اينكه هرگز آتش جهنم به او نرسد.(4)
3- داود رقي مي گويد: روز عيد قربان خدمت موسي بن جعفر (عليه السلام) رسيدم.
آن حضرت فرمود: وقتي كه در موقف بودم هيچ كس در دلم نگذشت مگر علي بن يقطين كه وي همواره با من بود و از نظرم نرفت تا اينكه از آنجا رفتم.(5)
4- يونس بن عبدالرحمن مي گويد: امام كاظم (عليه السلام) فرمود: از سعادت و
ص: 123
خوشبختي علي بن يقطين اين است كه من در موقف او را ياد كردم و به يادش بودم.(1)
5- اسماعيل بن موسي، كه در مكه توفيق زيارت امام موسي بن جعفر (عليه السلام) يافته، به برادرزاده اش محمد بن قاسم گفت: بنده نيكوكار پروردگار، حضرت كاظم (عليه السلام)، را در صفا ديدم كه پروردگارش را چنين مي خواند: الهي في اعلي عليين اغفر لعلي بن يقطين. پروردگارا! در اعلي عليين علي بن يقطين را بيامرز!(2)
6- حضرت موسي بن جعفر «عليه السلام) فرمود: شب گذشته از پروردگارم خواستم علي بن يقطين را به من ببخشد. او نيز بخشيد. همانا علي بن يقطين دارايي و دوستي اش را در راه ما نهاد پس براي چنين امري شايستگي داشت.(3)
بطور خلاصه اين يار فداكار امام موسي بن جعفر عليه السلام در هر زمينه اي، اگركاري از دستش برمي آمد، كه به نفع شيعيان بود، انجام مي داد. به خاطر همين بودكه امام عليه السلام او را مورد لطف خود قرار مي داد، و او را جزء اولياء الهي مي دانست، و مي فرمود: «خدايا! علي بن يقطين را در اعلي عليين مورد آمرزش خود قرار ده»
امام كاظم (عليه السلام) چنان به علي بن يقطين اعتماد داشت كه فرزندش امام رضا (عليه السلام) را هم عنوان امام بعد از خود به وي معرفي كرده بود. چنانكه حسين بن نعيم نقل مي كند كه: من وهشام بن الحكم و علي بن يقطين در بغداد گرد هم آمده بوديم:
علي بن يقطين گفت: خدمت بنده نيك پروردگار موسي بن جعفر نشسته بودم كه فرزندش رضا وارد شد. امام (عليه السلام) فرمود: اي علي! اين سرور فرزندانم است، آگاه باش! من كنيه ام را به وي بخشيدم.
هشام بن حكم دست بر پيشاني اش كوفت و پرسيد: واي بر تو، امام چگونه
ص: 124
فرمود؟ علي بن يقطين پاسخ داد: به خدا سوگند! همانگونه كه از سرورم شنيدم، برايت بازگفتم. هشام گفت: به پروردگار سوگند! تو را از امام پس از خويش آگاه ساخت.(1)
همچنين حضرت امام موسي كاظم (عليه السلام) خطاب به وي فرمود: پيوسته بر يك خوي استوار باش، تا سه چيز را برايت ضمانت كنم! علي گفت: فدايت شوم! بر كدامين خوي بايد پايدار بمانم و سه چيزي كه شما تضمين مي كنيد، چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: تضمين مي كنم هرگز گرماي آهن تو را در نيابد و كشته نشوي، سقف زندان هيچ گاه بر فراز پيكرت قرار نگيرد، و ندارى و تنگدستى هرگز سراغت نيايد.(2)
در روايتي ديگر علي بن يقطين از امام موسي بن جعفر (عليه السلام) پرسيد: درباره كردار آنان گرفتن اموال مردم چه مي گوييد؟ امام فرمود: اگر ناگزير به انجامش شدي، از اموال شيعيان بپرهيز! ابراهيم بن ابي محمود گفت: علي بن يقطين پس از بازگويي اين روايت افزود: من ناگزير ثروت هاي پيروان اهل بيت (عليهم السلام) را آشكارا مي ستاندم، ولي پنهان و دور از چشم مأموران خليفه بدان ها برمي گرداندم.(3)
گاه علي بن يقطين از بودن در دستگاه عباسي به ستوه مي آمد و خطاب به امام (عليه السلام) مي گفت: از كارگزار خليفه بودن، دلگيرم. پروردگار مرا فدايت سازد، اگر اجازه دهي، مي گريزم. پاسخ امام (عليه السلام) كوتاه و روشن بود: اجازه نمي دهم از دستگاه آنان برون روي، پرواي الهي پيشه ساز.
در روايتي ديگر علي بن يقطين به حضرت امام كاظم عرض كرد: آيا روزگار و شرايط دشوارم را نمي نگري؟ حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام كه بر گستره اي بسيار
ص: 125
فراتر از عراق چشم دوخته بود، وي را به پايداري فراخوانده، فرمود: اي علي آگاه باش! خداوند در كنار پيشوايان ستمگر دوستاني دارد تا به ياري آنها از نيكان دين باور دفاع كند تو در شمار اين گروه جاي داري.(1)
موسي بن جعفر عليه السلام در امر خودسازي و تهذيب و نيز در حفظ و حراست از جان او نيز كوشا بود و ما به چند قضيه در اين باره اشاره مي كنيم:
1- ابراهيم جمّال كه از شيعيان خوب است قصد زيارت موسي بن جعفر را كرد و به بغداد آمد تا علي بن يقطين را ملاقات كند؛ ولي نتوانست او را ببيند، پس به مدينه بازگشت. موسي بن جعفر (عليه السلام) سراغ علي بن يقطين را از او گرفت، ابراهيم قضيه ي خود را نقل كرد. همان سال علي بن يقطين مشرف شد تا خدمت موسي بن جعفر برسد و نصف شب به خانه ي موسي بن جعفر عليه السلام وارد شد. امّا حضرت او را نمي پذيرفت. شب دوم و شب سوم هم پذيرفته نشد تا اينكه به گريه و التماس افتاد و مي گفت نمي دانم تقصيرم چيست. حضرت او را پذيرفت و فرمود: تا ابراهيم شتربان از دستت راضي نشود از تو راضي نيستم. عرض كرد من در مدينه چگونه ازاو رضايت بگيرم كه او در كوفه است؟! فرمود شب به قبرستان بقيع مى روى، شترى خوابيده مى بينى سوار شو ترا به او مى رساند.
شب به بقيع رفت و سوار شتر گشت و ديد در جلوى خانه شتربان است او نصف شب در خانه ي ابراهيم را زد، شتربان پرسيد كيستى؟ من على بن يقطينم، گفت: مرا دست انداخته اى على وزير هارون كجا و خانه شتربان كجا!! بالاخره در را باز كرد چون ابراهيم را ديد، گريه كرد، التماس كرد كه از من راضي باش حتي او را جبراً واداشت كه پايش را روي صورت علي بن يقطين بگذارد. چون باز سوار شتر شد و به مدينه بازگشت، حضرت فرمودند از تو راضي شدم. و اين كار لطف خاصي بود براي تهذيب نفس كه موسي بن جعفر (عليهما السلام) به او عنايت فرمود.
ص: 126
2- هارون الرشيد يك پارچه ي قيمتي به علي بن يقطين جايزه داد علي بن يقطين جامه را خدمت موسي بن جعفر (عليهما السلام) فرستاد. حضرت پارچه را برگردانيد و فرمود: «پارچه را معطر كن و در جاي محفوظي از آن نگهداري نما.» سعايت كاران قضيه را به هارون اطلاع دادند. روزي هارون پرسيد: كجا است جامه اي را كه به تو جايزه دادم چرا نمي پوشي؟ علي بن يقطين گفت: چون هديه شما بود آن را معطر كردم و در جاي محفوظي نگهداري مي كنم؛ و غلام خود را فرستاد تا پارچه را آورد.
هارون قسم خورد كه از آن پس حرف ديگران را درباره او نپذيرد.
3- امام موسي بن جعفر (عليهما السلام) دستور داده بود كه علي بن يقطين در جاهاي خلوت و دور از اغيار طبق روش اهل سنت وضو بگيرد. به هارون گفته بودند كه علي بن يقطين شيعه است و دليل آن طرز وضو گرفتن است. روزي هارون تصميم گرفت كه طرز وضو گرفتن علي بن يقطين را ببيند. مخفيانه تماشاگر وضوي او شد و ديد كه او بر اساس روش اهل سنت وضو مي گيرد و كسي هم نزد او نيست. از اين جهت يقين پيدا كرد كه علي بن يقطين شيعه نيست، و باز قسم خورد كه حرف ديگران را درباره ي او باور نكند. بعداً موسي بن جعفر عليهما السلام به او گفت از اين به بعد به روش شيعه وضو بگيرد.(1)
خدمات علي بن يقطين به امام و شيعيان در دستگاه عباسي
علي بن يقطين كمك هاي مالي فراواني به امام و شيعيان داشت، تا آنجا كه كشي از فرزند علي بن يقطين نقل مي كند كه مي گفت هر گاه امام كاظم عليه السلام به چيزي از احتياجات دنيوي نياز پيدا مي كرد، به پدرم علي مي گفت تا آن را برآورده سازد.(2)
ص: 127
همچنين نقل شده است كه برخي اوقات علي بن يقطين صد هزار تا سيصدهزار درهم به رسم هديه، به حضور امام كاظم (عليه السلام) مي فرستاد. و آن حضرت درهم ها را، در بين فقراي شيعه و اهل و عيال خود قسمت مي نمود.(1)
از ديگر جلوه هاي خدمت علي بن يقطين به شيعه، فرستادن شيعيان به مراسم حج بود. حج و مراسم و مناسك آن از نظر اسلام اهميت بسزايي دارد و همين اهميت ويژه باعث شده كه مسلمان ها در طول تاريخ احترام خاصي براي آن قائل شده و نسبت به انجام آن توجه داشته و تلاش نمايند.
علي بن يقطين كه به عظمت حج و اجتماع عظيم زائران و نقش تبليغي و سرنوشت ساز آن واقف و آگاه بود، همواره سعي مي كرد حضور خود را، در اين مراسم باشكوه حفظ كند و در اين سنگر بزرگ الهي از اهداف و آرمانهاي بلند تشيع دفاع نمايد.
او هر ساله طرح جالب و بسيار مؤثري در اين راستا اجرا مي كرد. كارواني متشكل از دويست و پنجاه الي سيصد نفر از شيعيان زبده را، تجهيز مي كرد، تا از طرف او حج مستحبي انجام دهند.
اين عمل بن يقطين پيامدهاي مهمي داشت:
اولا حضور شيعيان را كه در آن زمان تحت فشار دستگاه خلافت و در حال مبارزه و تعقيب و گريز بودند و امكان فراهم آوردن زاد و توشه براي سفر حج نداشتند، تضمين مي كرد.
ثانيا با اجرتي كه به آنها پرداخت مي نمود، بنيه مالي و اقتصادي شيعيان را بالا مي برد.
ص: 128
وفات علي بن يقطين
سرانجام علي بن يقطين پس از عمري تلاش و مبارزه و صبر و مقاومت در برابر حوادث ناگوار، در سال 182 هجري قمري و در سن 57 سالگي در بغداد، در حالي كه امام كاظم (عليه السلام) در زندان هارون به سر مي برد، از دنيا رفت.(1)
وي در طول حيات طيب و طاهر خود، توانست رضايت امام كاظم (عليه السلام) را كسب نمايد، تا آنجايي كه امام (عليه السلام) بهشت را براي او تضمين كرد، و درباره او فرمود: «اني احب لك ما احب لنفسي»(2) براي تو آن چيزي را دوست دارم كه براي خودم دوست مي دارم.»
براستي او شهيد زنده اي است كه هميشه در تاريخ، مانند شمعي فروزان، خواهددرخشيد. چرا كه خاتم پيامبران محمد مصطفي (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
«الا و من مات علي حب آل محمد مات شهيدا»
يعني: هر كس حب ما خاندان را در دل داشته باشد و بميرد، شهيد مرده است.
(درود خدا و رسول برتو اى علي بن يقطين)
عزيزان پس از شنيدن قسمت كوتاهى از حالات مفصل اين مرد بزرگ و فدائى واقعى اهل بيت عليهم السلام كه با آن قدرت افسانه ايش، براى به دست آوردن رضايت مولايش، چقدر خودرا در برابر شتربانى، ذليل و كوچك كرد تا ابراهيم جمّال از او راضى شود
ما هم خود را در ترازوى سنجش قرار دهيم ببينيم تفاوت ره زكجاست تا بكجا.
آيا ما هم به دستورهاى آنها بها داده، سر فرود آورديم، ياسرپيچى نموده و افسار گسيخته ايم؟!!.
آيا در مواقعى كه آنان به كمك و يارى رساندن اين امت، نياز داشتند، به ندايشان لبيك گفته و بكمكشان شتافته و جان و مال خودمان را فدا كرديم و به «هل من ناصر
ص: 129
ينصرنا و هل مغيث يغيثنا» ى آنها لبيك حسين عليه السلام گفتيم يا به جاى لبيك سنگ به سر و تير سه شعبه به قلبش زديم و. و.
آيا آنها را واقعاً شناخته و تبعيت كرديم و به مقامات خداداديشان، پى برديم يا
بصورت تقليدى، پيرو آنها شديم.
در سحر شب 20 ماه رمضان سال 1384 شمسى آقائى كه سخنرانى مى كرد، گفت: روزى به خدمت آيت اللّه ناصرى كه از بزرگان علماى محل ما شوشتر بود، رفتم ديدم تنهاى تنهاست، از من پرسيد آيا فاضل دربندى را مى شناسى؟ عرض كردم بلى صاحب كتاب (اسرارالشهاده) است.
فرمود: او از بزرگان علما و هم عصر شيخ مرتضى انصارى بود، روزى در نجف اشرف داخل صحن با شيخ انصارى روبرو مى آيد. فاضل علاقه خودرا نسبت به امام حسين عليه السلام و اهل بيت او، مخفى نمى كرد از شيخ انصارى مى پرسد؟ آقا به نظر شما بوسيدن عتبة مقدسه امير عليه السلام چه صورتى دارد؟! فرمود: براى من وشما اشكال دارد! (فاضل از اين جواب با آن علاقه مفرط كه داشت، ناراحت مى شود شيخ ادامه مى دهد) چون اينجا محل بوسه گاه حسن و حسين و امام زمان عليهم السلام است من و توچكاره هستيم كه شايسته بوسيدن آن باشيم.
پس اى عزيزان ما راه طول و دراز بلكه بى پايانى در جلو داريم خود را آماده سازيم، به خدا قسم اين مراحل بدون شك و شبهه به جلو آمده و با آن مواجه و روبرو خواهيم شد.
در طول زندگى خود هرچه مى توانيم، دست به دامان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهلبيت او باشيم كه شايد به نتيجه مطلوبى برسيم چون خداى متعال، در حيات و ممات، مقامها ودرجات استثنائى، به آنها داده است كه از جمله توجه داشتن به متوسّلين و اظهار ارادت كنندگان خود مى باشد.
دعوت به عروسى!
يك نفر از رفقا صحبت مى كرد يكى از سادات طلبه در عروسى خود كارت هاى
ص: 130
دعوت به دوستان و آشنايان فرستاد، من شب عروسى او درخواب ديدم حضرت زهراء و حضرت فاطمه معصومه عليهما السلام به طرفى مى روند، پرسيدم اين بانوان هردو عالم به كجا مى روند؟! گفتند: به عروسى فلان سيد (آن سيد عروسى كننده) من تعجب كردم و از خواب بيدار شدم.
فرداى آن شب آن سيد را ديده و براى مباركى عروسى اش اين مژده را داده و خوابم را نقل كردم، سيد گفت: مى دانى چرا، من ديروز كارتهاى دعوت را كه پخش مى كردم دوتا از آن كارتهارا به نام آن دو بانوى بزرگوار نوشته و به ضريح حضرت معصومه انداخته و آن دو را هم به عروسى ام دعوت كردم كه خدا را شكر هر دو در عروسى من شركت فرموده اند.
در شهر كريمه اهلبيت عليها السلام «قم» هر هفته شبهاى پنجشنبه با چند نفر از رفقا جلسات هفتگى نوبتى داشتيم در يكى از شبها 18/ 2/ 1386 نويسنده مشهور آقاى مهدى پيشوائى جريان ذيل را نقل كرد من در كتاب معجم الأدباء ياقوت حموى ديدم نوشته است، روزى در بغداد در يك مجلس عزاى امام حسين عليه السلام گرد آمده بوديم كه هر كسى به اندازه استعداد خود مرثيه و شعر مى خواند ناگهان يك نفر وارد مجلس شد و با صداى بلند پرسيد آيا «اصدق» نامى در اين مجلس هست؟! يك نفر گفت: او اصدق است گفت: من در خانه خوابيده بودم، حضرت زهراء عليها السلام به خوابم آمد و فرمود: برو به فلان مجلس به اصدق بگو توهم فلان شعر خودت را بخوان!؛
اصدق گفت: به خدا سوگند من آن شعر را سروده ام و هنوز به كسى نگفته ام و اظهار نداشته ام و غير از خدا كسى از آن اطلاع ندارد نمى داند؛
ياقوت حموى نوشته است كه من خودم در آن مجلس بودم كه اصدق شاعر بلند شد و اشعار خودش را خواند وتا ظهر مردم به شدت مى گريستند و آرام نمى گرفتند.
و همه اهل مجلس فهميدند كه مادر چقدر به دست دامانان فرزندش، توجه دارد و همچنين دست به دامن يگانه منجى عالم و اميد تمام مؤمنين و مسلمانان از آدم تاخاتم حضرت بقيةاللّه الأعظم روحى وأرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء بودن
ص: 131
است.
شخصيتى كه حتّى مادرش زهراء عليها السلام در هنگام دست وپا زدن ميان در و ديوار، او را صدا مى زد و گرفتن انتقامش را با يك كلمه يامهدى از او مى خواست.
روز شهادت حضرت فاطمه زهراء عليها السلام در حسينيه آيت الله موسوى اردبيلى بودم، سيّد اهل منبر گفت: آن خانم ميان در و ديوار سه ناله كرد.
1- يا أبتاه أماترى ما يفعل (يصنع) بابنتك .... بابا آيا نمى بينى بادخترت چه رفتارمى كنند ...
2- يا فضّة خذينى و اللّه قتل ما فى أحشائى ... آى فضّه (خودت را برسان و) مرا درياب، به خدا قسم آنچه در ميان وجودم بود، كشته شد ....
3- از علامه أمينى صاحب الغدير قدس سره (در كتابش ادب الزائر لمن دخل الحائر) نقل كرد فرمود: خانم ميان در و ديوار صدا زد (يامهدى).
امام باقر عليه السلام هروقت تب داشت مى فرمود: «يافاطمة» مادرش را صدا مى زد.
بعد از شهادت فاطمه عليها السلام امام حسن عليه السلام از همه بيشتر بى تابى مى كرد، به كنارى كشيده گفتند: تو برادر بزرگترى بايد خودت را نگهدارى تا برادر كوچكترت حسين و سايرين نيز بردبار و صبور باشند، امام حسن عليه السلام فرمود: آخر حسين در كوچه نبود كه ببيند به مادرش چه گذشت (و چه ظلمى به او وارد آمد).(1)
موقعى كه امير مظلومان على عليه السلام گريه مى كرد، فاطمه زهراء عليها السلام اشك هاى آن حضرت را مى گرفت و به سينه خود مى ماليد و مى گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: پاك كردن اشك چشم مظلوم، ثواب دارد.(2)
امااشك چشم حسين مظلوم را در بالين برادرش اباالفضل عليهما السلام كسى نگرفت تا به
ص: 132
خيمه ها برگشت و بچه ها را كه ديد، خود اشك چشمش را پاك كرد تا آنها، شهادت عمويشان را ندانند، ولى يكسره به خيمه باب الحوائج رفت و عمود خيمه را كشيد و خيمه را خواباند، يعنى خواهران و بچه ها كه در انتظار آمدن برادر و عمو هستيد، ديگر صاحب اين خيمه باز نخواهد گشت.
صحبت ما پيرامون آيه 11 سوره مباركه حجرات خواهد بود، از آنجا كه قرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقى پرداخته و درس مهم زندگى در باره تربيت اجتماعى و آداب معاشرت داده است، پس از بحث در باره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروههاى مختلف اسلامى درآيات مورد نظر به شرح قسمتى از ريشه هاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع آنها اختلافات نيز بر چيده شود، و درگيرى و نزاع پايان گيرد.
مفسران براى اين آيات شأن نزولهاى مختلفى نقل كرده اند، از جمله اينكه:
جمله لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ در باره ثابت بن قيس (خطيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كنار دست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى او جائى باز مى كردند، تا سخن حضرت را بشنود روزى وارد مسجد شد در حالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده، و جاى خود نشسته بودند، او جمعيت را مى شكافت و مى گفت: جا بدهيد! جا بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، و او گفت همينجا بنشين! او پشت سرش نشست، اما خشمگين شد، هنگامى كه هوا روشن گشت ثابت به آن مرد گفت: كيستى؟ او نام خود را برد و گفت فلانكس هستم، ثابت گفت: فرزند فلان زن؟! و در اينجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در
ص: 133
جاهليت مى بردند ياد كرد، آن مرد شرمگين شد و سر خود را بزير انداخت، آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد.
و گفته اند: وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ در باره ام سلمه نازل گرديد كه بعضى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را به خاطر لباس مخصوصى كه پوشيده بود، يا به خاطر كوتاهى قدش مسخره كردند، آيه نازل شد و آنها را از اين عمل باز داشت.
مى فرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (حجرات آيه 11 اى كسانى كه ايمان آورده ايد نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزا كنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان ديگر شايد آنان بهتر از اينان باشند، و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد، و با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان نام كفر بگذاريد، و آنها كه توبه نكنند ظالم و ستمگرند.
در يكى از روايات تربيتى از حسن بن راشد، از أبي بصير، از محمد بن مسلم، از أبي جعفر، از پدرانش از علي (عليهم السلام) آمده است كه آن حضرت فرمود: إن الله أخفى أربعة في أربعة: أخفى رضاه في طاعته فلا تستصغرن شيئا من طاعته، فربما وافق رضاه وأنت لا تعلم، وأخفى سخطه في معصيته فلا تستصغرن شيئا من معصيته، فربما وافق سخطه (معصيته) وأنت لا تعلم، وأخفى إجابته في دعوته فلا تستصغرن شيئا من دعائه، فربما وافق إجابته وأنت لاتعلم، وأخفى وليه في عباده فلا تستصغرن عبدا من عبيد الله فربما يكون وليه وأنت لا تعلم.(1) خداوند چهار چيز را در چهار چيز، مخفى كرده است؛
1- رضايت خود را در طاعت مخفى نموده است پس هيچ عبادتى را كم
ص: 134
نشماريد شايد همان مورد رضايت خدا باشد.
رضاى خود را در طاعت پنهان كرده است تعيين نفرموده است كه رضاى او در كدام طاعت خاص است، ممكن از دست پيرمردى گرفته از اين طرف خيابان به آن طرف برده اى، رضاى خدا در آن باشد، و نگويد اين عمل من در برابر آن عمل هاى نيك بزرگ چه هست.
يكى از بزرگان علما را در خواب ديدند و پرسيدند چگونه گذشتى و چه رفتارى باتو نمودند؟ فرمود: به تمام اعمال من ايراد كردند، پرسيدند چه با خود آورده اى؟! گفتم: نماز جماعت خوانده ام كه ثوابش را فقط خدا مى داند، گفتند: بلى ولى يادت هست وقتى كه به نماز مى آمدى اگر جماعت زياد بود خوشحال مى شدى و اگر زياد مى شد اندوهگين مى گشتى؟! پس تو نماز را براى مردم مى خواندى نه براى خدا اگر براى خدا بود به تو چه ربطى داشت مردم كم بودند يازياد.
ديگر چه آوردى؟ گفتم فلان كتاب مهم و چند جلدى را نوشتم، گفتند: بلى ولى يادت هست در اول كتاب پادشاه زمان خود را تعريف كرده اى پس آن كتاب به او مى رسد نه به ما. دگر چه دارى گفتم: ديگر هيچى!!.
گفتند: مى دانى ترا به چه عملت مى بخشيم يادت هست از بازار اصفهان مى گذشتى ديدى كسى را مى زنند، پرسيدى گناه او چيست؟ گفتند: به مردم قرض دارد و نمى دهد، تو رفتى اورا از دست طلبكارها، رها ساختى و تمامى قرض هاى او را ادا نمودى، چون تو آن مرد را نمى شناختى و آن كارت فقط به خاطر رضاى خدا بود، ما هم به خاطر اين عمل بى ريايت ترا بخشيديم، پس ثواب را هم بزرگ و كوچك نشمريد ممكن است آنچه را كه به حساب نمى آوردى ترا مورد مغفرت خداوندى قرار دهد.
2- غضب خود را در معصيت، پنهان نموده است، در كدام گناه و كدام نافرمانى مشخص ننموده ممكن است آن گناهى كه ما آن را بى اهميت مى شماريم، در همان گناه مورد غضب او قرار گيريم چنان كه از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است،
ص: 135
از گناهانى كه بخشوده نمى شود، گناهيست كه كوچك شمرده شود و بگويد كاش گناه من همين مى شد، پس گناهى را كوچك و بزرگ نشمار درست است كه گناهان نسبت به يك ديگر كوچك و بزرگ دارد مثلًا نگاه به نامحرم از زناكوچك تر است اما خود در جاى خود بزرگ است.
3- اجابت را در دعا مخفى نموده است، (و معيّن نكرده اجابت در كدام دعا و كجا ودر چه شرايطى است، در دعاى طولانى جوشن كبير و كميل يا يكى از دعاهاى تك سطرى ماه مبارك رمضان ممكن است همان دعاى نيم سطريا چند كلمه اى را جواب دهد پس هيچ دعايى را اندك مپنداريد شايد همان مستجاب باشد.
درست است روايات ديگر، از نظر زمان وقت سحر و بين الطّلوعين و شبهاى قدر و شبهاى رمضان و. و.، همچنين اماكن مقدسه مانند حرم امام حسين عليه السلام و مسجدالحرام و. و. و درحال حضور قلب و آمادگى به مناجات با پروردگار، يا بعد از فلان نماز و فلان زيارت و دعا و جز اين ها را، بيان داشته است، اين روايات نوعى تعيين مصداق و تشويق اقدام به دعا و گرويدن به سوى خداوند است، اما دعائى كه خواندن آن يقيناً مورد اجابت قرار خواهد گرفت، تعيين نشده است، پس نبايد دعا را كوچك و بزرگ شمرد يا منتظر زمان و مكان يا حال و احوالى شد، زيرا جواب دهنده دعا در همه جاو هر زمان و در هر حال، بالاى سر ماست.
4- بنده خود را در ميان بندگان پنهان ساخته و علائم مشخصى براى آنها تعيين نكرده است، بدين جهت نبايد به كسى كم احترامى يا بى محلى كرد، ممكن است آن كسى كه تو او را به حساب نياوردى، او بنده خاص و خالص خدا باشد.
بنابراين مبادا هيچ يك از بندگان خدا را خُرد وكم ارج بشماريد؛ زيرا چه بسا كه همان از اولياي الهي باشد و شما ندانيد. بنابراين چه بسا شما براي شخصي كه ظاهراً انسان كاملًا عادي است زياد مورد توجه قرار نداده و برايش نمى پردازيد و وقت صرف نمى كنيد ونيازهاي او را برآورده نمى سازيد، ممكن است او جزء
ص: 136
اولياي خدا و يا از بزرگان وشخصيت هاي الهي بوده ويا قرار مي گيرد. بنابراين (بدون در نظر گرفتن شخص) در برآوردن حاجات مؤمنان حريص و ساعى باشيد.
مردى از عالمى در خواست نمود كه برايش اسم اعظم تعليم نمايد، آن عالم براى او عمل هاى مخصوص و سخت ياد داد و پس از گذراندن شش ماه برگردد، پس از انجام اعمال خاص برگشت و تقاضا نمود كه به وعده اش وفا كند، گفت:
عمل ديگرى را بايد انجام دهى، فردا بامداد پيش از باز شدن دَرِ دروازه شهر در آنجا باش هرچه ديدى بيا به من بازگو كن؛
مرد رفت و پشت در دروازه منتظر ماند تا باز شد، ديد اول كسى كه وارد شد پيرمرديست با يك بار هيزم، پليس مأمور دروازه گفت: آهاى پير مرد آن پشته هيزم را به من بده ببرم در بخارى بسوزانم تا بچه هايم گرم شوند، گفت: آقا من يك پير مرد افتاده اى هستم كه ديروز تاشب بيابان را گشته و دور زده ام تا اين بار هيزم را گرد آورده ام ببرم بفروشم براى بچه هايم نان خالى بخرم تا نميرند، دروازه بان تازيانه را بالا برد و شروع به زدن پير مرد نمود و هيزم را گرفت و به خانه اش برد.
اين شخص به پيش عالم بر گشت و جريان را به او گزارش داد و اضافه نمود اگر شما براى من اسم اعظم را ياد ميدادى، من در همانجا نفرين كرده آن مأمور را به سزاى عملش مى رساندم.
عالم فرمود: آن پير مرد را شناختى؟! گفت: نه، فرمود: او كسى است كه من اسم اعظم را از او ياد گرفته ام! پس تو هنوز شايستگى دانستن اسم اعظم را ندارى.(1)
دونفر از عرفا بنام عبدالواحدبن زيد و ايوب سجستانى به بيت المقدس مى رفتند، غلام سياهى را ديدند كه پشته اى از هيزم خشك در پشت، مى آيد، به همديگر چشمك زدند از او بپرسيم ببينيم خدا را مى شناسد يانه، پرسيدند اى سياه أتعرف ربّك آيا خدايت را مى شناسى؟! آن مرد با عصبانيت گفت: ألمثلى تقول
ص: 137
هذا آيا به همچون منى اين گونه مى گوئى؟!.
پشته هيزم را به زمين گذاشت و رو به آسمان كرد و گفت: يارب حوّل هذالحطب ذهباً خدايا اين پشته را به زر تبديل كن، ديدند آن هيزم با همان شكل زر خالص گشت، پير گفت: بيائيد و امتحان كنيد و هرچه از آن لازم داريد، برداريد، عارف ها آمدند ديدند واقعاً زرناب است، دوباره رو به آسمان كرد و گفت: خدايا اين را به حالت اولى برگردان، ديدند برگشت و هيزم شد، ايوب گويد: من از آن برده سياه بگونه اى خجالت كشيدم كه تا آن وقت آنگونه شرمنده نشده بودم.
گغتم غذائى دارى؟ سياه اشاره اى كرد ناگهان ديدم در برابر ما جامى پر از عسل از برف سفيدتر و ازمشك خوشبوتر گفت: بخوريد به خدا قسم اين عسل از بطن زنبور نيست، خورديم و شيرين تر از آن نديده بوديم و شگفت زده شديم (1)
پس اى عزيزان در زندگيمان هيچ كس را كمتر از خود نبينيم و فقط در فكر اصلاح خود باشيم.
استهزاء، و عيبجوئى و القاب زشت ممنوع!
درآيه فوق به قسمتهائى از امورى كه مى تواند جرقه اى براى روشن كردن آتش جنگ و اختلاف و خود برتر بينى باشد با تعبيراتى صريح و گويا پرداخته.
نخست مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگرى را استهزاء كند (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ).
چه اينكه شايد آنها كه مورد سخريه قرار گرفته اند از اينها بهتر باشند (عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ).
همچنين هيچ گروهى از زنان نبايد زنان ديگرى را مورد سخريه قرار دهند، چرا كه ممكن است آنها از اينها بهتر باشند (وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَ).
در اينجا مخاطب مؤمنانند، اعم از مردان و زنان، قرآن به همه هشدار مى دهد
ص: 138
كه از اين عمل زشت بپرهيزند، چرا كه سرچشمه استهزاء و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده و هست و خواهد بود.
سپس در دومين مرحله مى فرمايد: و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد
(وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ).
لا تلمزوا از ماده لمز بر وزن (طنز) به معنى عيبجوئى و طعنه زدن است، و بعضى فرق ميان همز و لمز را چنين گفته اند كه لمز شمردن عيوب افراد است در حضور آنها، و همز ذكر عيوب در غياب آنها است، و نيز گفته اند كه لمز عيبجوئى با چشم و اشاره است، در حالى كه همز عيبجوئى با زبان است.
جالب اينكه قرآن در اين آيه با تعبير أَنْفُسَكُمْ به وحدت و يكپارچگى مؤمنان اشاره كرده و اعلام مى دارد كه همه مؤمنان به منزله نفس واحدى هستند و اگر از ديگرى عيبجوئى كنيد در واقع از خودتان عيبجوئى كرده ايد!.
و بالاخره در مرحله سوم مى افزايد: و يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد (وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ).
بسيارى از افراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آنها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احيانا از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى در سابق كار بدى داشته سپس توبه كرده و كاملا پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق باشد بر او بگذارند.
اسلام صريحا از اين عمل زشت نهى مى كند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده.
در حديثى آمده است كه روزى صفيه دختر حيى ابن اخطب (همان زن يهودى كه بعد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در آمد) روزى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد در حالى كه اشك مى ريخت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از ماجرا پرسيد، گفت: عايشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد: اى يهودى زاده! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
ص: 139
فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است، و عمويم موسى، و همسرم محمد صلى الله عليه و آله و سلم؟ و در اينجا بود كه اين آيه نازل شد.
به همين جهت درآيه مى افزايد: بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان آوردن نام كفر بگذارند (بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ).
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: و آنها كه توبه نكنند و از اين اعمال دست بر ندارند ظالم و ستمگرند (وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ).
چه ظلمى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار، و تحقير و عيبجوئى، قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خدا است بيازارد، و شخصيت و آبروى آنها را كه سرمايه بزرگ زندگى آنان است از بين ببرد.
و اين خود برتربينى بيشتر از ارزشهاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى گيرد مثلا فلان كس خود را از ديگرى ثروتمندتر، زيباتر، يا از قبيله اى سرشناستر مى شمرد، و احيانا اين پندار كه از نظر علم و عبادت و معنويات از فلان جمعيت برتر است او را وادار به سخريه مى كند، در حالى كه معيار ارزش در پيشگاه خداوند تقوا است، و اين بستگى به پاكى قلب و نيت و تواضع و اخلاق و ادب دارد.
هيچ كس نمى تواند بگويد: من در پيشگاه خدا از فلان كس برترم، و به همين دليل تحقير ديگران و خود را برتر شمردن يكى از بدترين كارها، و زشترين عيوب اخلاقى است كه بازتاب آن در تمام زندگى انسانها ممكن است آشكار شود.
درآيه مورد بحث سه حكم اسلامى در زمينه مسائل اخلاق اجتماعى مطرح شده، احكام سه گانه آيه به ترتيب: عدم سخريه، و ترك عيبجوئى، و تنابز به القاب بود.
انتقال ضريح مقدس حضرت سيدالشهداء عليه السلام از قم به كربلاء
ضريح مقدس حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام كه در تالار مدرسه معصوميه قم واقع در بلوار امين، در دست استادان فن، ساخته مى شد پس از چهارسال آماده بهره بردارى گرديد.
ص: 140
درتاريخ ششم دى ماه 6/ 9/ 1391 شمسى مطابق با 12 ماه صفرالمظفر 1433 قمرى اين ضريح مقدس، درحالى كه باران شديد مى باريد، پس از حركت به سوى حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه عليها السلام از آنجا با بدرقه عمومى و همگانى مردم ولايتمدار قم در زير باران به طرف تهران و با استقبال پرشور پايتخت و از آنجا از شهرهاى مختلف ايران، با استقبال و بدرقه عجيب مرد وزن و پير و جوان و كوچك بزرگ، با آب پاشى از اشك چشمان شور و شوق جمعيت بيشمار، گذشت و از طريق شلمچه وارد عراق شد و در شهرهاى مسير عراق نيز با استقبال مردم و بدرقه آنها، در تاريخ اول بهمن ماه به كربلاى معلى وارد كردند.
پس از از آماده سازى مقدمات نصب و شرايط آن به مدت 45 روز، در نهايت با دست هيئت امناى ضريح مقدس، جناب آقاى استاد حاج محمود فرشچيان و همكاران محترمشان، ضريح قبلى باز و ضريح جديد، به جاى آن، نصب گرديد كه همين الان روز سه شنبه 15 اسفند ماه 1391 برابر با 22 ربيع الثانى 1433 قمرى از ساعت 5/ 3 بعد از ظهر، مراسم پرده بردارى از ضريح مقدس در كربلا از شبكه سيماى قم مقدسه بطور زنده و مستقيم پخش مى گردد، تماشا مى كنم، درست ساعت 53/ 5 دقيق بعد از ظهر، درِ حرم باز شد و پرده ها را از ضريح مقدس كنار
زدند و مردم ريختند داخل حرم الان تماشا مى كنم مردم خود را مى كشند تا دست به آن ضريح مقدس برسانند.
خدايا به احترام اين امام مظلوم هرچه زودتر به من هم از اين ديسك كمر و درد پا و ساير امراضم با تمام مريضها، شفا بده تا هرچه زودتر، زائرين آن اعتاب مقدسه را راهنمائى كرده به زيارتشان برسانم و خودم هم خاك درِ اورا بازبان بليسم و توتياى چشمم كنم آمين يارب العالمين.
ناگفته نماند، پس از پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى قدس سره در ايران، مردم عاشق و جان فداى، اهلبيت عليهم السلام تمامى گنبد و مناره هاى اعتاب مقدسه در عراق و همچنين نو سازى حرم تخريب شده سامراء در عراق به دست
ص: 141
دشمنان اهلبيت عليهم السلام وهابيون سلفى تكفيرى و غيرهم و بناى گنبد و مناره هاى آن و توسعه سرداب مقدس و نوسازى و باز سازى و تذهيب و طلاكارى امام زادگان مدفون در عراق و طلاكارى و نوسازى گنبد و مناره هاى طفلان مسلم در سه فرسخى كربلا و نزديك جسر مسيب را، بطور محكم و زيبا، به پايان رسانده و يا در دست انجام است مخصوصاً ضريح مقدس ائمه سامرا در قم الان دردست ساخت است كه انشاءاللّه پس از پايان معمارى حرم مطهر، آن هم به سامراء انتقال داده خواهد شد.
گذشته از موارد چهارگانه فوق، موردهاى زيادى هست كه انسان مى تواند در زير سايه رحمت و مغفرت خداوندى، قرار گيرد.
يكى از آن موارد دست به دامن بودن اهلبيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مخصوصاً فرزند دلبندش فاطمه زهراء عليها السلام و زنده كننده شريعت او امام حسين عليه السلام و دعا در حرم مطهر و زير قبه اوست.
خدايا به احترام مقربين درگاهت و به احترام آنهائى كه دوستشان دارى و دوستت دارند، خودت مارا از مراحل و منازل خطرناك، نجات بده و موفق بدار كه از اين گذرگاههاى پر پيچ و خم، باسربلندى عبور نمائيم آمين يارب العالمين.
بندگان صالح خدا، هميشه خود را از صفات زشت سه گانه مورد بحث، كنار مى كشند و دورى مى كنند، زيرا اين صفات، زائيده تكبر و خود خواهى اشخاص است كه در هر دوره تاريخ و جامعه بشرى، عده اى به اين خصلت ها گرفتار و در نتيجه، مصيبت هاى جبران ناپذير، به آن جوامع تحميل كردند.
گردن كشى هاى نمرود ابراهيم خليل الرحمن را به آتش كشيد و موفق نشد و درنهايت آواره دشت و بيابان كرد.
كبر و نخوت فرعون موسى بن عمران را سالها تبعيد و پس از بازگشت با نبوت و سالها مبارزه و سركشى، بنى اسرائيل را، جلاى وطن و آنها نيز در اثر نافر مانى و نجنگيدن با جالوت، چهل سال سرگردان كوه و دشت و بيابان بى آب وعلف
ص: 142
شدند.
خود برتر بينى ابو سفيان و گردن كلفتى ابوجهل ها، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را پس از تحمل مصائب بى شمار، از كنار خانه خدا دور و در ديار غربت ساكن نمود و در طول ده سال بعد از هجرت، هشتاد و چهار جنگ و سريه را، تحميل و در آخر مظلومانه از دنيا رفت و غريبانه دفن گرديد.
معاويه و يزيد و يزيديان، با غرور و فخر فروشى، ميوه دل زهراى مظلومه عليها السلام حسين شهيد را، در زمين كرب وبلا و در ديار نينوا، با عزيزانش، به خاك و خون كشيدند و روى دستش، كودك ششماهه اش را، با تير سه شعبه، غرق در خون نمودند و در روى دستش، به خاطر انتظار مادرش، درجلوى خيمه ها، چندين بار به تل زينبيه بالا رفت و به ميدان برگشت، در آن حال جانسوز بود كه شيعيانش را آرزو كرد و سفارشى نمود.
شيعتى مهما شربتم ماء عذب فاذكرونى***أو سمعتم بغريب أو شهيد فاندبونى
ليتكم فى يوم عاشورا جميعاً تنظرونى***كيف أستسقى لطفلى فأبوا أن يرحمونى
شيعيان من هروقت آب سرد و گوا را نوشيديد، مرا ياد آوريد و هروقت غريب يا شهيدى را، شنيديد، مرا ندبه كنيد (وبمن اشگ بريزيد) كاش روز عاشورا (در كربلا) مرا مى ديديد، من به كودكم يك جرعه آب خواستم، از دادن آن، ابا كردند (وچگونه عوض آب باخون سيرابش نمودند).
جانم فداى مظلوميتت يا ابا عبداللّه كسى پيدا نشد به آن ستمگران بگويد آى نامردها، يك بچه ششماهه با چقدر آب سيراب مى شد بايك استكان، نيم استكان!!. درياى فرات جارى اما فرزند ششماهه حسين، تشنه، جمله «أماترونه كيف يتلظى عطشاً» امام، از ميزان تشنگى او، پرده برمى دارد «آيا نمى بينيد از تشنگى، چگونه آتش گرفته و مى سوزد». اگر خيال مى كنيد من اورا بهانه كرده براى خودم، آب مى خواهم، بيائيد او را از من بگيريد و خودتان سيراب كنيد ولى آن
ص: 143
ظالمان بى مروت چگونه جواب دادند و سيراب نمودند.
ألالعنةاللّه على القوم القوم الظالمين.
صحبت ما در رابطه باآيه 12 سوره مباركه حجرات در باره بد گمانى، غيبت، و تجسس، خواهد بود،
مفسران گفته اند جمله وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً در باره دو نفر از اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است كه پشت سر سلمان غيبت كردند، زيرا او را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بياورد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سلمان را سراغ اسامة بن زيد كه مسئول بيت المال بود فرستاد، اسامه گفت: الان چيزى ندارم، آن دو نفر از اسامه غيبت كردند و گفتند: او بخل ورزيده و در باره سلمان گفتند: اگر او را به سراغ چاه سميحه (چاه پر آبى بود) بفرستيم آب آن فروكش خواهد كرد! سپس خودشان به راه افتادند تا نزد اسامه بيايند، و در باره موضوع كار خود تجسس كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بينم، عرض كردند: اى رسول خدا ما امروز مطلقا گوشت نخورده ايم! فرمود: آرى گوشت سلمان و اسامه را مى خورديد، آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ (حجرات: 12 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است، و هرگز (در كار ديگران) تجسس نكنيد، و هيچيك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر
ص: 144
مرده خود را بخورد؟ (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد، تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است.
منظور از كَثِيراً مِنَ الظَّنِ گمانهاى بد است كه نسبت به گمانهاى خوب در ميان مردم بيشتر است لذا از آن تعبير به كثير شده و گرنه حسن ظن و گمان خير نه تنها ممنوع نيست بلكه مستحسن است، چنانكه قرآن مجيد درآيه 12 سوره نور مى فرمايد: لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً:
چرا هنگامى كه آن نسبت ناروا را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها
بود) گمان خير نبردند؟! قابل توجه اينكه: نهى از كثيرى از گمانها شده، ولى در مقام تعليل مى گويد زيرا بعضى از گمانها گناه است اين تفاوت تعبير ممكن است از اين جهت باشد كه گمانهاى بد بعضى مطابق واقع است، و بعضى مخالف واقع، آنكه مخالف واقع است مسلما گناه است، و لذا تعبير به إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ شده است، بنابر اين وجود همين گناه كافى است كه از همه بپرهيزد.
در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه گمان بد و خوب غالبا اختيارى نيست، يعنى بر اثر يك سلسله مقدمات كه از اختيار انسان بيرون است در ذهن منعكس مى شود، بنابر اين چگونه مى شود از آن نهى كرد؟!
1- منظور از اين نهى، نهى از ترتيب آثار است، يعنى هر گاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن شما پيدا شد، در عمل كوچكترين اعتنائى به آن نكنيد، طرز رفتار خود را دگرگون نسازيد، و مناسبات خود را با طرف تغيير ندهيد، بنابر اين آنچه گناه است ترتيب اثر دادن به گمان بد مى باشد.
لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: ثلاث فى المؤمن لا يستحسن، و له منهن مخرج، فمخرجه من سوء الظن ان لا يحققه: سه چيز است كه وجود آن در مؤمن پسنديده نيست، و راه فرار دارد، از جمله سوء ظن است كه راه فرارش اين است كه به آن جامه عمل نپوشاند.
ص: 145
2- انسان مى تواند با تفكر روى مسائل مختلفى، گمان بد را در بسيارى از موارد از خود دور سازد، به اين ترتيب كه در راههاى حمل بر صحت بينديشد و احتمالات صحيحى را كه در مورد آن عمل وجود دارد در ذهن خود مجسم سازد و تدريجا بر گمان بد غلبه كند.
بنابر اين گمان بد چيزى نيست كه هميشه از اختيار آدمى بيرون باشد.
لذا در روايات دستور داده شده كه اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن، تا دليلى بر خلاف آن قائم شود، و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر، مادام كه مى توانى محمل نيكى براى آن بيابى، قال أمير المؤمنين (عليه السلام): ضع أمر أخيك على احسنه حتى يأتيك ما يقلبك منه. و لا تظنن بكلمة خرجت من أخيك سوء و أنت تجد لها فى الخير محملا.
به هر حال اين دستور اسلامى يكى از جامعترين و حساب شده ترين دستورها در زمينه روابط اجتماعى انسانها است، كه مساله امنيت را به طور كامل در جامعه تضمين مى كند.
سپس در دستور بعد مساله نهى از تجسس را مطرح كرده، مى فرمايد: و هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد (وَ لا تَجَسَّسُوا).
تجسس و تحسس هر دو به معنى جستجوگرى است ولى اولى معمولا در امور نامطلوب مى آيد، و دومى غالبا در امر خير، چنانكه يعقوب به فرزندانش دستور مى دهد: يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ: اى فرزندان من! برويد و از
(گمشده من) يوسف و برادرش جستجو كنيد (يوسف- 87).
در حقيقت گمان بد عاملى است براى جستجوگرى، و جستجوگرى عاملى است براى كشف اسرار و رازهاى نهانى مردم، و اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه رازهاى خصوصى آنها فاش شود.
و به تعبير ديگر اسلام مى خواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيت باشند.
ص: 146
بديهى است اگر اجازه داده شود هر كس به جستجوگرى در باره ديگران بر خيزد حيثيت و آبروى مردم بر باد مى رود، و جهنمى به وجود مى آيد كه همه افراد اجتماع در آن معذب خواهند بود.
البته اين دستور منافاتى با وجود دستگاههاى اطلاعاتى در حكومت اسلامى براى مبارزه با توطئه ها نخواهد داشت ولى اين بدان معنى نيست كه اين دستگاهها حق دارند در زندگى خصوصى مردم جستجوگرى كنند.
و بالاخره در سومين و آخرين دستور كه در حقيقت معلول و نتيجه دو برنامه قبل است مى فرمايد: هيچكدام از شما ديگرى را غيبت نكند (وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً).
و به اين ترتيب گمان بد سرچشمه تجسس، و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پنهانى، و آگاهى بر اين امور سبب غيبت مى شود كه اسلام از معلول و علت همگى نهى كرده است.
سپس براى اينكه قبح و زشتى اين عمل را كاملا مجسم كند آن را در ضمن يك مثال گويا ريخته، مى گويد: آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً).
به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد (فَكَرِهْتُمُوهُ).
آرى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن او است، و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى همچون خوردن گوشت تن او است،
و تعبير به مرده به خاطر آن است كه غيبت در غياب افراد صورت مى گيرد، كه همچون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند.
و اين ناجوان مردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان در باره برادر خود روا دارد.
آرى اين تشبيه بيانگر زشتى فوق العاده غيبت و گناه عظيم آن است.
در روايات اسلامى نيز اهميت فوق العاده اى به مساله غيبت داده شده است، و كمتر گناهى است كه مجازات آن از نظر اسلام تا اين حد سنگين باشد.
ص: 147
و از آنجا كه ممكن است افرادى آلوده به بعضى از اين گناهان سه گانه باشند و با شنيدن اين آيات متنبه شوند، و در صدد جبران بر آيند در پايان آيه راه را به روى آنها گشوده، مى فرمايد: تقواى الهى، پيشه كنيد و از خدا بترسيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ).
نخست بايد روح تقوا و خدا ترسى زنده شود، و به دنبال آن توبه از گناه صورت گيرد، تا لطف و رحمت الهى شامل حال آنها شود.
امنيت كامل و همه جانبه اجتماعى
دستورهاى ششگانه اى كه در دوآيه 11 و 12 سوره حجرات مطرح شده (نهى از سخريه، و عيبجوئى، و القاب زشت، و گمان بد، و تجسس، و غيبت) هرگاه به طور كامل در يك جامعه پياده شود آبرو و حيثيت افراد جامعه را از هر نظر بيمه مى كند، نه كسى مى تواند به عنوان خود برتربينى، ديگران را وسيله تفريح و سخريه قرار دهد، و نه مى تواند زبان به عيبجوئى اين و آن بگشايد، و نه با القاب زشت
حرمت و شخصيت افراد را در هم بشكند.
نه حق دارد حتى گمان بد ببرد، نه در زندگى خصوصى افراد به جستجو پردازد، و نه عيب پنهانى آنها را براى ديگران فاش كند.
به تعبير ديگر انسان چهار سرمايه دارد كه همه آنها بايد در دژهاى اين قانون قرار گيرد و محفوظ باشد: جان، و مال، و ناموس، و آبرو.
تعبيرات آيات فوق و روايات اسلامى نشان مى دهد كه آبرو و حيثيت افراد همچون مال و جان آنها است، بلكه از بعضى جهات مهمتر است! اسلام مى خواهد در جامعه اسلامى امنيت كامل حكمفرما باشد نه تنها مردم در عمل و با دست به يكديگر هجوم نكنند، بلكه از نظر زبان مردم، و از آن بالاتر از نظر انديشه و فكر آنان نيز در امان باشند، و هر كس احساس كند كه ديگرى حتى در منطقه افكار خود تيرهاى تهمت را به سوى او نشانه گيرى نمى كند، و اين امنيتى است در بالاترين سطح كه جز در يك جامعه مذهبى و مؤمن امكان پذير نيست.
ص: 148
پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم در حديثى مى فرمايد: ان الله حرّم من المسلم دمه و ماله و عرضه، و ان يظن به السوء: خداوند خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده، و همچنين گمان بد در باره او بردن.
گمان بد نه تنها به طرف مقابل و حيثيت او لطمه وارد مى كند، بلكه براى صاحب آن نيز بلائى است بزرگ زيرا سبب مى شود كه او را از همكارى با مردم و تعاون اجتماعى بر كنار كند، و دنيائى وحشتناك آكنده از غربت و انزوا فراهم سازد، چنانكه در حديثى از أمير مؤمنان على (عليه السلام) آمده است: من لم يحسن ظنه استوحش من كل احد: كسى كه گمان بد داشته باشد از همه كس مى ترسد و وحشت دارد!.
به تعبير ديگر: چيزى كه زندگى انسان را از حيوانات جدا مى كند، و به آن رونق و حركت و تكامل مى بخشد، روح تعاون و همكارى دسته جمعى است، و اين در صورتى امكان پذير است كه اعتماد و خوشبينى بر مردم حاكم باشد، در حالى كه سوء ظن پايه هاى اين اعتماد را در هم مى كوبد، پيوندهاى تعاون را از بين مى برد و روح اجتماعى را تضعيف مى كند.
نه تنها سوء ظن بلكه مساله تجسس و غيبت نيز چنين است.
افراد بدبين از همه چيز مى ترسند، و از همه كس وحشت دارند، و نگرانى جانكاهى دائما بر روح آنها مستولى است، نه مى توانند يار و مونسى غمخوار پيدا كنند، و نه شريك و همكارى براى فعاليت هاى اجتماعى، و نه يار و ياورى براى روز درماندگى.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه منظور از ظن در اينجا گمانهاى بى دليل است بنابر اين در مواردى كه گمان متكى به دليل يعنى ظن معتبر باشد از اين حكم مستثنى است مانند گمانى كه از شهادت دو نفر عادل حاصل مى شود.
تجسس نكنيد!
ديديم قرآن با صراحت تمام تجسس را درآيه مورد بحث منع نموده، و از آنجا
ص: 149
كه هيچگونه قيد و شرطى براى آن قائل نشده نشان مى دهد كه جستجوگرى در كار ديگران و تلاش براى افشاى اسرار آنها گناه است، ولى البته قرائنى كه در داخل و خارج آيه است نشان مى دهد كه اين حكم مربوط به زندگى شخصى و خصوصى افراد است، و در زندگى اجتماعى تا آنجا كه تاثيرى در سرنوشت جامعه نداشته باشد نيز اين حكم صادق است.
اما روشن است آنجا كه ارتباطى با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدا مى كند مساله شكل ديگرى به خود مى گيرد، لذا شخص پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مامورانى براى جمع آورى اطلاعات قرار داده بود كه از آنها بعنوان عيون تعبير مى شود، تا آنچه را ارتباط با سرنوشت جامعه اسلامى در داخل و خارج داشت براى او گرد آورى كنند.
و نيز به همين دليل حكومت اسلامى مى تواند ماموران اطلاعاتى داشته باشد، يا سازمان گسترده اى براى گرد آورى اطلاعات تاسيس كند، و آنجا كه بيم توطئه بر ضد جامعه، و يا به خطر انداختن امنيت و حكومت اسلامى مى رود به تجسس بر خيزند، و حتى در داخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى كنند.
ولى اين امر هرگز نبايد بهانه اى براى شكستن حرمت اين قانون اصيل اسلامى شود، و افرادى به بهانه مساله توطئه و اخلال به امنيت، به خود اجازه دهند كه به زندگى خصوصى مردم يورش برند، نامه هاى آنها را باز كنند، تلفنها را كنترل نمايند و وقت و بى وقت به خانه آنها هجوم آورند.
خلاصه اينكه مرز ميان تجسس و به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنيت جامعه بسيار دقيق و ظريف است، و مسئولين اداره امور اجتماع بايد دقيقا مراقب اين مرز باشند، تا حرمت اسرار انسانها حفظ شود، و هم امنيت جامعه و حكومت اسلامى به خطر نيفتد.
غيبت از بزرگترين گناهان است
گفتيم سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيت او است، و هر چيز آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه
ص: 150
گاه ترور شخصيت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود، و اينجااست كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است.
يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص در هم نشكند، و حيثيت آنها را لكه دار نسازد، و اين مطلبى است كه اسلام آن را با اهميت بسيار تلقى مى كند.
نكته ديگر اينكه غيبت بد بينى مى آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند، سرمايه اعتماد را از بين مى برد، و پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد.
مى دانيم اسلام براى مساله وحدت و يكپارچگى جامعه اسلامى و انسجام و استحكام آن اهميت فوق العاده اى قائل شده است، هر چيز اين وحدت را تحكيم كند مورد علاقه اسلام است، و هر چيز آن را تضعيف نمايد منفور است، و غيبت يكى از عوامل مهم تضعيف است.
از اينها گذشته غيبت بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.
خلاصه اين كه اگر در اسلام غيبت به عنوان يكى از بزرگترين گناهان كبيره شمرده شده به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است.
در روايات اسلامى تعبيراتى بسيار تكان دهنده در اين زمينه ديده مى شود، كه نمونه هائى را به عرض مى رسانم: پيغمبر گرامى اسلام فرمود: ان الدرهم يصيبه الرجل من الربا اعظم عند الله فى الخطيئة من ست و ثلاثين زنية، يزنيها الرجل! و اربى الربا عرض الرجل المسلم!: درهمى كه انسان از ربا به دست مى آورد گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگتر است! و از هر ربا بالاتر آبروى مسلمان است!.
اين مقايسه به خاطر آن است كه زنا هر اندازه قبيح و زشت است جنبه حق الله دارد ولى رباخوارى، و از آن بدتر ريختن آبروى مردم از طريق غيبت، يا غير آن، جنبه حق الناس دارد.
در حديث ديگرى آمده است: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با صداى بلند خطبه خواند و
ص: 151
فرياد زد: يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه! لا تغتابوا المسلمين، و لا تتبعوا عوراتهم، فانه من تتبع عورة اخيه تتبع الله عورته، و من تتبع الله عورته يفضحه فى جوف بيته!؟ اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب! غيبت مسلمانان نكنيد، و از عيوب پنهانى آنها جستجو ننمائيد، زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداوند اسرار او را فاش مى سازد، و در داخل خانه اش رسوايش مى كند!.
و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: من مات تائبا من الغيبة فهو آخر من يدخل الجنة، و من مات مصرا عليها فهو اول من يدخل النار!: كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد اولين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد!.
و نيز در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: الغيبة اسرع فى دين الرجل المسلم من الا كلة فى جوفه!: تاثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريعتر است!.
اين تشبيه نشان مى دهد كه غيبت همانند خوره كه گوشت تن را مى خورد و متلاشى مى كند به سرعت ايمان انسان را بر باد مى دهد، و با توجه به اينكه انگيزه هاى غيبت امورى همچون حسد، تكبر، بخل، كينه توزى، انحصار طلبى و مانند اين صفات زشت و نكوهيده است روشن مى شود كه چرا غيبت و از بين بردن آبرو و احترام مسلمانان از اين طريق اين چنين ايمان انسان را بر باد مى دهد (دقت كنيد).
روايات در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است كه با ذكر حديث ديگرى اين بحث را ادامه مى دهيم امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه، و هدم مروته، ليسقط من اعين الناس، اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان، فلا يقبله الشيطان!: كسى كه به منظور عيبجوئى و آبروريزى
ص: 152
مؤمنى سخنى نقل كند تا او را از نظر مردم بيندازد، خداوند او را از ولايت خودش بيرون كرده، به سوى ولايت شيطان مى فرستد، و اما شيطان هم او را نمى پذيرد!.
تمام اين تاكيدات و عبارات تكان دهنده به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه اسلام براى حفظ آبرو، و حيثيت اجتماعى مؤمنان قائل است، و نيز به خاطر تاثير مخربى است كه غيبت در وحدت جامعه، و اعتماد متقابل و پيوند دلها دارد، و از آن بدتر اينكه غيبت عاملى است براى دامن زدن به آتش كينه و عداوت و دشمنى و نفاق و اشاعه فحشاء در سطح اجتماع، چرا كه وقتى عيوب پنهانى مردم از طريق غيبت آشكار شود اهميت و عظمت گناه از ميان مى رود و آلودگى به آن آسان مى شود.
مفهوم غيبت
غيبت چنانكه از اسمش پيدا است اين است كه در غياب كسى سخنى گويند، منتهى سخنى كه عيبى از عيوب او را فاش سازد، خواه اين عيب جسمانى باشد، يا اخلاقى، در اعمال او باشد يا در سخنش، و حتى در امورى كه مربوط به او است مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان و مانند اينها.
بنابر اين اگر كسى صفات ظاهر و آشكار ديگرى را بيان كند غيبت نخواهد بود.
مگر اينكه قصد مذمت و عيبجوئى داشته باشد كه در اين صورت حرام است، مثل اينكه در مقام مذمت بگويد آن مرد نابينا، يا كوتاه قد، يا سياهرنگ يا كوسه! به اين ترتيب ذكر عيوب پنهانى به هر قصد و نيتى كه باشد غيبت و حرام است، و ذكر عيوب آشكار اگر به قصد مذمت باشد آن نيز حرام است، خواه آن را در مفهوم غيبت وارد بدانيم يا نه.
اينها همه در صورتى است كه اين صفات واقعا در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلا وجود نداشته باشد داخل در عنوان تهمت و افتراء، خواهد بود كه گناه آن به مراتب شديدتر و سنگين تر است.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: الغيبة ان تقول فى اخيك ما
ص: 153
ستره الله عليه، و اما الامر الظاهر فيه، مثل الحدة و العجلة، فلا، و البهتان ان تقول ما ليس فيه: غيبت آن است كه در باره برادر مسلمانت چيزى را بگوئى كه خداوند پنهان داشته، و اما چيزى كه ظاهر است مانند تندخوئى و عجله داخل در غيبت نيست، اما بهتان اين است كه چيزى را بگوئى كه در او وجود ندارد.
و از اينجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى كه بعضى براى غيبت مى آورند مسموع نيست، مثلا گاهى غيبت كننده مى گويد اين غيبت نيست، بلكه صفت او است! در حالى كه اگر صفتش نباشد تهمت است نه غيبت.
يا اين كه مى گويد: اين سخنى است كه در حضور او نيز مى گويم، در حالى كه گفتن آن پيش روى طرف نه تنها از گناه غيبت نمى كاهد بلكه به خاطر ايذاء، گناه سنگين ترى را به بار مى آورد.
علاج غيبت و توبه آن
غيبت مانند بسيارى از صفات ذميمه تدريجا به صورت يك بيمارى روانى در مى آيد، به گونه اى كه غيبت كننده از كار خود لذت مى برد، و از اين كه پيوسته آبروى اين و آن را بريزد احساس رضا و خشنودى مى كند، و اين يكى از مراحل بسيار خطرناك اخلاقى است.
اينجا است كه غيبت كننده بايد قبل از هر چيز به درمان انگيزه هاى درونى غيبت كه در اعماق روح او است و به اين گناه دامن مى زند بپردازد، انگيزه هائى همچون بخل و حسد و كينه توزى و عداوت و خود برتر بينى.
بايد از طريق خودسازى، و تفكر در عواقب سوء اين صفات زشت و نتائج شومى كه ببار مى آورد، و همچنين از طريق رياضت نفس اين آلودگيها را از جان و دل بشويد، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت باز دارد.
سپس در مقام توبه بر آيد، و از آنجا كه غيبت جنبه حق الناس دارد اگر دسترسى به صاحب غيبت دارد و مشكل تازه اى ايجاد نمى كند، از او عذر خواهى كند، هر چند بصورت سر بسته باشد، مثلا بگويد من گاهى بر اثر نادانى و بيخبرى از شما
ص: 154
غيبت كرده ام مرا ببخش، و شرح بيشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود.
و اگر دسترسى به طرف ندارد يا او را نمى شناسد، يا از دنيا رفته است، براى او استغفار كند، و عمل نيك انجام دهد، شايد به بركت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد.
موارد استثناء
آخرين سخن در باره غيبت اينكه قانون غيبت مانند هر قانون ديگر استثناهائى دارد از جمله اين كه گاه در مقام مشورت مثلا براى انتخاب همسر، يا شريك در كسب و كار و مانند آن كسى سؤالى از انسان مى كند، امانت در مشورت كه يك قانون مسلم اسلامى است ايجاب مى كند اگر عيوبى از طرف سراغ دارد بگويد، مبادا مسلمانى در دام بيفتد، و چنين غيبتى كه با چنين نيت انجام مى گيرد حرام نيست.
همچنين در موارد ديگرى كه اهداف مهمى مانند هدف مشورت در كار باشد، يا براى احقاق حق و تظلم صورت گيرد.
البته كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح متجاهر به فسق است از موضوع غيبت خارج است، و اگر گناه او را پشت سر او بازگو كنند ايرادى ندارد، ولى بايد توجه داشت اين حكم مخصوص گناهى است كه نسبت به آن متجاهر است.
اين نكته نيز قابل توجه است كه نه تنها غيبت كردن حرام است، گوش به غيبت دادن، و در مجلس غيبت حضور يافتن آن نيز جزء محرمات است، بلكه
طبق پاره اى از روايات بر مسلمانان واجب است كه رد غيبت كنند، يعنى در برابر غيبت به دفاع برخيزند، و از برادر مسلمانى كه حيثيتش به خطر افتاده دفاع كنند، و چه زيبا است جامعه اى كه اين اصول اخلاقى در آن دقيقا اجرا شود.(1)
از مصاديق تجاهر به فسق است كه انبياء و اولياء و علماء، از صاحبان آنها، انتقاد
ص: 155
كرده و آنان را دعوت به راه مستقيم مى نمايند ويا اعمال زشت آنها را بازگو مى كنند كه ديگران، گرفتار آن گونه اعمال نشوند.
و از اين مسير است امر به معروف ونهى از منكر آنها، در نهايت سبب ريخته شدن و به شهادت رسيدن آنها بوده است.
در موارد زياد مى بينيم حتى اگر آنها تقيه را هم پيشه خود مى ساختند، باز مخالفين راه حق و حقيقت، از آنها دست بردار نبودند مانند امامان بزرگوار ما با اينكه در بعضى از موارد خانه نشينى را اختيار كردند، باز خلفاى جور زمان خودشان، بخاطر اينكه وجود آنها، مزاحم سلطنت و رياست آنان محسوب ميشد، به از بين بردن آن بزرگواران اقدام مى كردند.
امام بزرگوار 25 ساله (امام محمدتقى عليه السلام در مخالفت آنها چه كارى كرده بود كه معتصم عباسى به دختر برادر خود مأمون كه عيال آن حضرت بود، دستور مسموم كردن و از بين بردن اورا صادر نمود و پس از اجراى دستور و به شهادت رسيدن آن امام جوان مرگ، باز به عيال آن امام مظلوم دختر مأمون امر كرد ادفعه من الشّباك الى الشّارع بدن اورا از پنجره بيرون انداز (او كه كسى را ندارد كه بيايد از او دفاع كند) سه روز بدن شريف در شارع ميماند و درنهايت شيعيانش باهزارن ترس و لرز شبانه، جنازه را برداشته و در قبرستان پشت سر جد بزرگوارش امام موسى كاظم عليه السلام كه او هم بدن شريفش در زمان هارون الرشيد، سه روز بيدفن مانده بود، دفن كردند.
ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.
ص: 156
و دعوت به تقوى بزرگترين ارزش انسانى
صحبت ما پيرامون آيه 13 سوره مباركه حجرات و در باره تقوى است.
تقوى از وقاية به معنى كوشش در حفظ و نگهدارى چيزى است، و منظور در اين گونه موارد نگهدارى روح و جان از هر گونه آلودگى، و متمركز ساختن نيروها در امورى است كه رضاى خدا در آن است.
بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده اند:
1- نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح.
2- پرهيز از هر گونه گناه اعم از ترك واجب و فعل معصيت.
3- خويشتن دارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول مى دارد و از حق منصرف مى كند، و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است.
درآيات 11 و 12 (سوره حجرات) روى سخن به مؤمنان بود، و خطاب به صورت يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا و در ضمن آيات، مسائل متعددى را كه يك جامعه مؤمن را با خطر روبرو مى سازد بازگو كرد و از آن نهى فرمود.
در حالى كه درآيه مورد صحبت مخاطب كل جامعه انسانى است و مهمترين مسئله را مطرح نموده و ماهيت تمام قبايل و نژاد و رنگ و زبان و. و. را به ميان كشيده و به روى امتيازات اين گونه، خط بطلان كشيده و به همه افتخارات از اين مسيرها را خاتمه داده و ضرب در* زده است.
يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَ
ص: 157
أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (13) حجرات: 13 اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاك امتياز نيست،) گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!
پس همه از يك پدر و يك مادر، به دنيا آمده اند، آن كس كه تقوا و خداشناسى اش بيشتر است، باارزش تر و محترم تر است نه آن كه مال و منال و درجه و مقام اعتبارى دنيوى بيشتر دارد.
در اين آيه مخاطب كل جامعه انسانى است و مهمترين اصلى را كه ضامن نظم و ثبات است بيان مى كند، و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى كاذب و دروغين مشخص مى سازد.
منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها به آدم و حوااست، بنابر اين چون همه از ريشه واحدى هستند معنى ندارد كه از نظر نسب و قبيله بر يكديگر افتخار كنند، و اگر خداوند براى هر قبيله و طائفه اى ويژگيهائى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است، چرا كه اين تفاوتها سبب شناسائى است، و بدون شناسائى افراد، نظم در جامعه انسانى حكمفرما نمى شود چرا كه هر گاه همه يكسان و شبيه يكديگر و همانند بودند، هرج و مرج عظيمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت.
در اين كه ميان شعوب (جمع شعب بر وزن صعب) به معنى گروه عظيمى از مردم و قبائل جمع قبيله چه تفاوتى است؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند؟
جمعى گفته اند دايره شعوب گسترده تر از دايره قبائل است، همانطور كه شعب امروز بر يك ملت اطلاق مى شود.
بعضى شعوب را اشاره به طوائف عجم و قبائل را اشاره به طوائف عرب مى دانند: و بالاخره بعضى ديگر شعوب را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيائى، و قبائل را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمرده اند.
ص: 158
اين نظريه ها هركدام نوعى توضيح آيه است ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
به هر حال قرآن مجيد بعد از آنكه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصر جاهلى يعنى نسب و قبيله را از كار مى اندازد، به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى افزايد:
گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ).
به اين ترتيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده، و اصالت و واقعيت را به مساله تقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى مى دهد، و مى گويد: براى تقرب به خدا و نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤثر نيست.
و از آنجا كه تقوا يك صفت روحانى و باطنى است كه قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممكن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم، در آخرآيه مى افزايد: خداوند دانا و آگاه است (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ).
پرهيزگاران را به خوبى مى شناسد، و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاكى و صفاى آنها آگاه است، آنها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعيان دروغين را نيز مى شناسد و كيفر مى دهد.
در اين مورد به دو نكته توجه فرمائيد.
1- ارزشهاى راستين و ارزشهاى كاذب
بدون شك هر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزشها تلاش مى كند.
ولى شناخت معيار ارزش با تفاوت فرهنگها كاملا متفاوت است، و گاه ارزشهاى كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد.
گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به قبيله معروف و معتبرى مى دانند، و لذا براى تجليل مقام قبيله و طائفه خود دائما دست و پا مى كنند، تا از طريق بزرگ كردن آن خود را به وسيله انتساب به آن بزرگ كنند.
مخصوصا در ميان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل رائج ترين افتخار
ص: 159
موهوم بود، تا آنجا كه هر قبيله اى خود را قبيله برتر و هر نژادى خود را نژاد والاتر مى شمرد كه متاسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد.
گروه ديگرى مساله مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانه ارزش مى دانند، و دائما براى آن تلاش مى كنند، در حالى كه جمع ديگرى مقامات بلند اجتماعى و سياسى را معيار شخصيت مى شمرند.
و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام برمى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آنرا معيار مى شمرند.
اما از آنجا كه اين امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر يك آئين آسمانى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند، لذا خط بطلان روى همه آنها كشيده، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى، همچون علم و دانش، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى، قرار نگيرد اهميت قائل نيست.
و عجيب است كه قرآن در محيطى ظهور كرد كه ارزش قبيله از همه ارزشها مهمتر محسوب مى شد، اما اين بت ساختگى در هم شكست، و انسانرا از اسارت خون و قبيله و رنگ و نژاد و مال و مقام و ثروت آزاد ساخت، و او را براى يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبرى كرد! جالب اينكه در شأن نزولهائى كه براى اين آيه ذكر شده نكاتى ديده مى شود كه از عمق اين دستور اسلامى حكايت مى كند از جمله اينكه: بعد از فتح مكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد اذان بگويند، بلال بر پشت بام كعبه رفت، و اذان گفت، بلال كه قبلا برده عتاب بن اسيد بود، گفت شكر مى كنم خدا را كه پدرم از دنيا رفت و چنين روزى را نديد! و حارث بن هشام نيز گفت: آيا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم غير از اين كلاغ سياه! كسى را پيدا نكرد؟! (آيه فوق نازل شد و معيار ارزش واقعى را بيان كرد).
ص: 160
بعضى ديگر گفته اند: آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داده بود دخترى به بعضى از موالى دهند (موالى به بردگان آزاد شده، يا به غير عرب مى گويند) آنها تعجب كردند و گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آيا مى فرمائيد دخترانمان را به موالى دهيم؟! (آيه نازل شد و بر اين افكار خرافى خط بطلان كشيد).
در حديثى مى خوانيم: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مكه براى مردم خطبه خواند و فرمود: يا ايها الناس ان الله قد اذهب عنكم عيبة الجاهلية، و تعاظمها بابائها، فالناس رجلان: رجل برّ تقىّ كريم على الله، و فاجر شقىّ هين على الله، و الناس بنو آدم، و خلق الله آدم من تراب، قال الله تعالى: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ: اى مردم! خداوند از شما ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را زدود، مردم دو گروه بيش نيستند: نيكوكار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا، و يا بدكار و شقاوتمند و پست در پيشگاه حق، همه مردم فرزند آدمند، و خداوند آدم را از خاك آفريده، چنانكه مى گويد: اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا شناخته شويد، از همه گراميتر نزد خداوند كسى است كه از همه پرهيزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است.
در كتاب آداب النفوس طبرى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اثناء ايام تشريق (روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه است) در سرزمين منى در حالى كه بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد و فرمود: يا ايها الناس! الا ان ربكم واحد و ان اباكم واحد، الا لا فضل لعربى على عجمى، و لا لعجمى على عربى، و لا لاسود على احمر، و لا لاحمر على اسود، الا بالتقوى ألا هل بلغت؟ قالوا نعم! قال ليبلغ الشاهد الغائب: اى مردم بدانيد! خداى شما يكى است و پدرتان يكى، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب، نه سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست مگر به تقوا، آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم؟ همه گفتند: آرى! فرمود: اين سخن را حاضران به
ص: 161
غائبان برسانند!.
و نيز در حديث ديگرى در جمله هائى كوتاه و پر معنى از آنحضرت آمده است:
ان الله لا ينظر الى احسابكم، و لا الى انسابكم، و لا الى اجسامكم، و لا الى اموالكم، و لكن ينظر الى قلوبكم، فمن كان له قلب صالح تحنن الله عليه، و انما انتم بنو آدم و احبكم اليه اتقاكم: خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمى كند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان، ولى نگاه به دلهاى شما مى كند، كسى كه قلب صالحى دارد، خدا به او لطف و محبت مى كند، شما همگى فرزندان آدميد، و محبوبترين شما نزد خدا باتقواترين شما است.
ولى عجيب است كه با اين تعليمات وسيع و غنى و پربار هنوز در ميان مسلمانان كسانى روى مساله نژاد و خون و زبان تكيه مى كنند، و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى، و وحدت دينى مقدم مى شمرند، و عصبيت جاهليت را بار ديگر زنده كرده اند، و با اينكه از اين رهگذر ضربه هاى سختى بر آنان وارد شده گوئى نمى خواهند بيدار شوند، و به حكم اسلام باز گردند!.
خداوند همه را از شر تعصبهاى جاهليت حفظ كند.
اسلام با عصبيت جاهليت در هر شكل و صورت مبارزه كرده است، تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبيله زير پرچم واحدى جمع آورى كند، نه پرچم قوميت و نژاد، و نه پرچم غير آن، چرا كه اسلام هرگز اين ديدگاههاى تنگ و محدود را نمى پذيرد، و همه را موهوم و بى اساس مى شمرد حتى در حديثى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد عصبيت جاهليت فرمود: دعوها فانها منتنه!: آن را رها كنيد كه چيز متعفنى است!.
اما چرا اين تفكر متعفن هنوز مورد علاقه گروه زيادى است كه خود را ظاهرا مسلمان مى شمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مى زنند؟ معلوم نيست! چه زيبا است جامعه اى كه بر اساس معيار ارزشى اسلام إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ بنا شود، و ارزشهاى كاذب نژاد و مال و ثروت و مناطق جغرافيائى و طبقه از آن بر چيده شود،
ص: 162
آرى تقواى الهى و احساس مسؤليت درونى و ايستادگى در برابر شهوات، و پايبند بودن به راستى و درستى و پاكى و حق و عدالت اين تنها معيار ارزش انسان است و نه غير آن.
اين سخن را با حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ادامه مى دهيم آنجا كه فرمود:
كلكم بنو آدم، و آدم خلق من تراب، و لينتهين قوم يفخرون بابائهم او ليكونن اهون على الله من الجعلان: همه شما فرزندان آدميد، و آدم از خاك آفريده شده، از تفاخر به پدران بپرهيزيد، و گرنه نزد خدا از حشراتى كه در كثافات غوطه ورند، پست تر خواهيد بود!.
2- حقيقت تقوى
چنانكه ديديم، قرآن بزرگترين امتياز را براى تقوى قرار داده و آن را تنها معيار سنجش ارزش انسانها مى شمرد.
در جاى ديگر تقوى را بهترين زاد و توشه شمرده، مى گويد:
1- وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى (بقره- 197).
و در جاى ديگر لباس تقوى را بهترين لباس براى انسان مى شمرد
2- وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ (اعراف- 26).
و درآيات متعددى يكى از نخستين اصول دعوت انبياء را تقوى ذكر كرده، و بالاخره در جاى ديگر اهميت اين موضوع را تا آن حد بالا برده كه خدا را اهل تقوى مى شمرد، و مى گويد:
3- هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (مدثر- 56).
قرآن، تقوى را نور الهى مى داند كه هر جا راسخ شود، علم و دانش
مى آفريند
4- وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ (بقره- 282).
و نيز نيكى و تقوى را قرين هم مى شمرد،
5- وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ المائدة:
2.
ص: 163
و عدالت را قرين تقوى ذكر مى كند:
6- اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى المائدة: 9.
3- اكنون بايد ديد حقيقت تقوى اين سرمايه بزرگ معنوى و اين بزرگترين افتخار انسان با اين همه امتيازات چيست؟ قرآن اشاراتى دارد كه پرده از روى حقيقت تقوى بر مى دارد: درآيات متعددى جاى تقوى را قلب مى شمرد، از جمله مى فرمايد:
7- أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (3): (حجرات- 3) آنها كه صداى خود را در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پائين مى آورند و رعايت ادب مى كنند كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى پذيرش تقوى آزموده است.
قرآن، تقوى را نقطه مقابل فجور ذكر كرده، چنانكه درآيه 8 سوره شمس مى خوانيم 7- فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها: خداوند انسان را آفريد و راه فجور و تقوى را به او نشان داد.
قرآن هر عملى را كه از روح اخلاص و ايمان و نيت پاك سرچشمه گرفته باشد بر اساس تقوى مى شمرد، چنانكه درآيه 108 سوره توبه در باره مسجد قبا كه منافقان مسجد ضرار را در مقابل آن ساختند مى فرمايد:
9- لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ: توبة:
108 مسجدى كه از روز نخست بر شالوده تقوى باشد شايسته تر است كه در آن نماز بخوانى.
از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه تقوى همان احساس مسؤليت و تعهدى است كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او را از فجور و گناه باز مى دارد، به نيكى و پاكى و عدالت دعوت مى كند، اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها مى شويد.
امير مؤمنان على (عليه السلام) (در نهج البلاغه) تعبيرات گويا و زنده اى پيرامون تقوى دارد، و تقوى از مسائلى است كه در بسيارى از خطب و نامه ها و كلمات قصار حضرت (عليه السلام) روى آن تكيه شده است.
ص: 164
در يكجا تقوى را با گناه و آلودگى مقايسه كرده چنين مى گويد: الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فى النار! الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها، و اعطوا أزمّتها، فأوردتهم الجنة!: بدانيد گناهان همچون مركبهاى سركش است كه گنهكاران بر آنها سوار مى شوند، و لجامشان گسيخته مى گردد، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مى سازد.
اما تقوى مركبى است راهوار و آرام كه صاحبانش بر آن سوار مى شوند، زمام آنها را به دست مى گيرند، و تا قلب بهشت پيش مى تازند!.
مطابق اين تشبيه لطيف، تقوى همان حالت خويشتندارى و كنترل نفس و تسلط بر شهوات است، در حالى كه بى تقوائى همان تسليم شدن در برابر شهوات سركش و از بين رفتن هر گونه كنترل بر آنها است.
و در جاى ديگرى مى فرمايد: اعلموا عباد الله ان التقوى دار حصن عزيز، و الفجور دار حصن ذليل، لا يمنع اهله، و لا يحرز من لجأ اليه، ألا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا: بدانيد اى بندگان خدا كه تقوا قلعه اى محكم و شكست ناپذير است، اما فجور و گناه حصارى است سست و بى دفاع كه اهلش را از آفات نجات نمى دهد و كسى كه به آن پناهنده شود در امان نيست، بدانيد انسان تنها به وسيله تقوا از گزند گناه مصون مى ماند.
و باز در جاى ديگر مى افزايد: فاعتصموا بتقوى الله فانّ لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته. چنگ به تقواى الهى بزنيد كه رشته اى محكم و دستگيره اى است استوار و پناهگاهى است مطمئن!.
از لابلاى مجموع اين تعبيرات حقيقت و روح تقوى به خوبى روشن مى شود.
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه تقوى ميوه درخت ايمان است، و به همين دليل براى به دست آوردن اين سرمايه عظيم بايد پايه ايمان را محكم ساخت.
البته ممارست بر اطاعت، و پرهيز از گناه، و توجه به برنامه هاى اخلاقى، بلكه تقوى را در نفس راسخ مى سازد، و نتيجه آن پيدايش نور يقين و ايمان شهودى در
ص: 165
جان انسان است، و هر قدر نور تقوى افزون شود نور يقين نيز افزون خواهد شد، و لذا در روايات اسلامى مى بينيم تقوى يك درجه بالاتر از ايمان و يك درجه پائين تر از يقين شمرده شده! امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) مى فرمايد؟ الايمان فوق الاسلام بدرجة، و التقوى فوق الايمان بدرجة، و اليقين فوق التقوى بدرجة، و ما قسم فى الناس شى ء اقل من اليقين: ايمان يك درجه برتر از اسلام است، و تقوى درجه اى است بالاتر از ايمان و يقين درجه اى برتر از تقوى است و هيچ چيز در ميان مردم كمتر از يقين تقسيم نشده است! اين بحث را به شعر معروفى كه حقيقت تقوى را ضمن مثال روشنى بيان كرده پايان مى دهيم:
خلّ الذنوب صغيرهاوكبيرها فهو التقى و اصنع كماش فوق ارض الشوك يحذر ما يرى لا تحقرن صغيرة ان الجبال من الحصى گناهان كوچك و بزرگ را ترك گوى و تقوى همين است. و همچون كسى باش كه از يك خارزار مى گذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مى كند كه خار بر دامانش ننشيند، و پيوسته مراقب اطراف خويش است! هرگز گناهى را كوچك مشمر كه كوههاى بزرگ از سنگريزه هاى كوچك تشكيل شده!
از اين گفتار نتيجه مى گيريم كه تقوى انسان را، از همه گناهان و آلودگى ها، مهار كرده و از زشتى ها، باز مى دارد، اگر كسى با تقوى باشد، تا سرحد امكان، از كارهاى زشت و ناشايست، دورى مى كند و اگر از تقوى تهى باشد از هيچ كار زشت و برخلاف عقل ومنطق و غير انسانى، فروگذار نمى شود!!.
در طول تاريخ از هردو حال نمونه هاى فراوان داريم، ابن زياد با بهانه عيادت از هانى بن عروه، به خانه او مى آيد تا از مخفى گاه حضرت مسلم عليه السلام چيزى به دست آورد، در حالى كه حضرت در پشت پرده نشسته و با قرار قبلى، ناگهان به ابن زياد حمله كرده و او را از پا درآورد و هانى هرچه ايما و اشاره مى كند، نتيجه نمى گيرد و ابن زياد از حركات هانى مشكوك شده، سريعا آنجا را ترك مى كند.
بعد از رفتن او هانى از حضرت مى پرسد؟ چرا فرصت را از دست دادى و اورا نكشتى؟! فرمود: آخر من مجوز شرعى نداشتم! او كارى نكرده بود من در مقابل اورا
ص: 166
اعدام كنم، تقوى اورا از اقدام بر خلاف قانون شريعت باز مى دارد، ولى او وقتى كه آن حضرت را دستگير مى كند، در برابرش نگهميدارد و با كلمات توهين آميز، ن حضرت را زجر مى دهد و در نهايت حضرت از عمر بن سعد در خواست مى كند كه به وصايايش عمل كند و امام حسين عليه السلام را از جريان بيوفائى اهل كوفه مطلع سازد تا از راه برگشته و به كوفه نيايد. عمرسعد وصيت هاى آن حضرت را به ابن زياد بازگو كرد ولى ابن زياد اورا براى افشاى آن توبيخ نمود و دستور داد حضرت را به پشت بام دار الاماره برده پس از ضربات متعدد با شمشير، حضرت را با دست هاى بسته در پشت بام دار الاماره، گردن زده و از آنجا پائين بياندازند.
ألالعنةاللّه على القوم الظالمين.
خداوند متعال روى حكمت هائى كه خود مى داند، شناساندن و شناخته شدن چند چيز را، از بندگان مخفى كرده و معين ننموده است تا آمادگى دائمى داشته و بيراهه نروند،
1- يكى از آنهاوقوع روز قيامت است كه تاريخش را فقط خود او مى داند در آيات مكرر قرآن مجيد، علم آن را به خود اختصاص داده است (1) زيرا اگر بيان مى فرمود كه مثلًا بعد از چند هزار يا چند ميليون سال، آن روز فرا مى رسد، مردم دل سرد و جرى ء شده و مى گفتند، بابا كو قيامت حالا حالاها خبرى از آن نيست؟! ولى با پنهان نمودن تاريخ وقوع آن، بندگان در ترس و واهمه و در تب ولرزند كه مبادا
ص: 167
قيامت همين حالا فرارسد كه من بيچاره شوم و موفق به توبه و بازگشت به سوى خدارا نداشته باشم.
اين واهمه آدمى را به آمادگى دائمى براى رخت بربستن و چشم پوشيدن، از اين دنياى فانى و حركت به سوى زندگى باقى، وامى دارد.
2- علم به حقيقت روح است «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي) از تو از روح مى پرسند (حقيقت وجوديش و خودش چيست) بگو روح از امر پروردگار من است.
البته مى دانيم روح دوگونه است، يكى روح رحمانى، روحى كه در ايجاد حضرت آدم ابوالبشر، به فرشته ها فرمود: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ» وقتى كه از روح خودم به او دميدم، پس به او بيفتيد درحال سجده كنندگان (درحال احترام در برابر او سجده كنيد).
اين روح است كه علمش و فورمولش و ساختمان وجوديش و. و. را خدا مى داند و علم او از دانش بشرى، بيرون است.
دومى روح حيوانى كه وسيله پمپاژ قلب تمام ذى حيات و جنبنده ها توليد مى شود و به زندگى خود ادامه مى دهند، هروقت قلب از حركت ايستاد، آنها هم مى ايستند و از حركت باز مانده و سلول ها و مولكول هاى تشكيل دهنده آنها ازهم پاشيده و متلاشى مى شوند و به اصطلاح پوسيده مى شوند.
3- وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ لقمان 31 آنچه رحمها فرا گرفته، سعادت وشقاوت (ياسرنوشت) جنين هاى رحم مادران را (كه در پايان عمر آيا ختم به خير خواهد شد يا بد و آيا تاپايان عمرش چه سرگذشت هائى خواهد داشت) فقط او مى داند.
مى دانيم كه جنين در رحم مادر داراى طى مراحل گوناگون مى باشد چنانچه در چندين سوره قرآن كريم بيان نموده است از جمله در سوره مومنون: از 12 تا 16 بدين شرح. و ما انسان را از عصاره اى از گِل آفريديم؛ 13 سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار داديم؛ 14 سپس نطفه را بصورت علقه [خون بسته]،
ص: 168
و علقه را بصورت مضغه [چيزى شبيه گوشت جويده شده]، و مضغه را بصورت استخوانهايى درآورديم؛ و بر استخوانها گوشت پوشانديم؛ سپس آن را آفرينش تازه اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است! 15 سپس شما بعد از آن مى ميريد؛ 16 سپس در روز قيامت برانگيخته مى شويد!
ودر سوره حج: آيه 5 (چنين مى فرمايد) اى مردم! اگر در رستاخيز شك داريد، (به اين نكته توجّه كنيد كه:) ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از «مضغه» [چيزى شبيه گوشت جويده شده]، كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل؛ تا براى شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم)! و جنين هايى را كه بخواهيم تا مدّت معيّنى در رحم (مادران) قرارمى دهيم؛ (و آنچه را بخواهيم ساقظ مى كنيم؛) بعد شما را بصورت طفل بيرون مى آوريم؛ سپس هدف اين است كه به حدّ رشد و بلوغ خويش برسيد. در اين ميان بعضى از شما مى ميرند؛ و بعضى آن قدر عمر مى كنند كه به بدترين مرحله زندگى (و پيرى) مى رسند؛ آنچنان كه بعد از علم و آگاهى، چيزى نمى دانند! (از سوى ديگر،) زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مى بينى، اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى فرستيم، به حركت درمى آيد و مى رويد؛ و از هر نوع گياهان زيبا مى روياند!
فاطر: 11 خداوند شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه اى؛ سپس شما را بصورت زوجهايى قرار داد؛ هيچ جنس ماده اى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم او، و هيچ كس عمر طولانى نمى كند، يا از عمرش كاسته نمى شود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است؛ اينها همه براى خداوند آسان است.
وآيات ديگر در چندين سوره كه با مراجعه به قرآن كريم، مطلب روشن مى شود.
وهمچنين كيفيت تغذيه جنين قبل و بعد از دميدن روح و اين كه خداى توانا همزمان از ابتداى تشكيل وقرار گرفتن نطفه در رحم مادر، براى او بناى جفت (و دستگاه تغذيه) را نيز مى گذارد و ازآن دستگاه به شكم جنين لوله كشى مى كند وقتى روح دميده شد، خون عادت ماهانه مادر را در آن دستگاه تصفيه و به معده جنين
ص: 169
تحويل مى دهد، زيرا از هيچ راهى تغذيه او امكان پذير نيست، تاروزى كه بدن به زندگى آب و هواى بيرون آمادگى پيدا كرد، به سوى جهان دوم قدم مى گذارد و در اين صورت است كه ديگر به وجود جفت نيازى نيست، آن را كنار گذاشته و به سطل آشغال مى اندازند ولى نوزاد باز خود توان تغذيه خود را ندارد، پيش از آن كه قدم به دائره وجود بگذارد، خداوند در سينه مادر دو كارگاه شير سازى آويخته يكى بجاى نان و ديگرى بجاى آب، همان خون ماهانه مادر را به آن انتقال مى دهد و از آن خون پر رنگ شير سفيد ميسازد، اگر داغ مى شد دهان بچه را مى سوزاند و اگر سرد مى شد بچه شكم درد مى گرفت، اگر شيرين تند بود بچه مرتب سرفه مى كرد و اگر بى مزه بود بچه لب نمى زد نيم گرم و نيم شيرين كرد تاگواراى وجود مباركش باشد!!.
پيش از آن كه اين خانم يا آقاى نوزاد شكل بگيرد يك برده فداكار بنام پدر و يك كنيز ايثارگر و جانباز و عاشق بنام مادر، آماده كرده تا از اين ميهمان تازه وارد پذيرائى كرده و از او محافظت نمايند تاروزى كه بتواند غذا خورده و معده اش هضم نمايد ديگر به شير نيازى ندارد، زيرا نميتواند با آن زندگى نمايد، اين غلام برده و كنيز خدمتگذار!!!. ببخشيد پدر و مادر بامراقبتها و فداكارى ها روز و شب بزرگشان كردند و بحد رشد رساندند آقاپسر براى خود مادر (يعنى زن) و دختر خانم براى خود پدر (يعنى شوهر) پيدا كردند ديگر به پدر قديمى و مادر كهنه و تاريخ مصرف گذشته، نيازى نيست وبايد دور انداخت و شرايط مادر تازه وارد را پذيرفت و دستورات اورا اجرا كرد!!، ديگر پدر مادر زحمتكش را بايد به دست فراموشى سپرده و دور وبرشان قلم سرخ كشيد اى بميرم الهى!!.
نتيجه اينكه علم و دانش اين مراحل را خدا مى داند و دانش آن خاص خداست بلى آدمى نيز با دستگاه سونوگرافى به بعضى از خصوصيات جنين، از نظر نر و مادگى، پى مى برد اما به زشتى و زيبائى و سعادت و شقاوت و در نهايت به ختم به خيرى يا بد پايان پذيرفتن عمر او چه؟!.
ص: 170
4- علم به اوضاع شخصى و عمومى فردا وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً لقمان 31 وهيچ نفسى نمى داند فردا (بلكه يك لحظه ديگر) چه خواهد كرد (يا چه برنامه اى برايش پيش خواهد آمد، شب تاصبح خوابش نمى برد و نقشه مى كشد و تصميم مى گيرد ولى فردا همه اين ها نقش بر آب مى گردد، منصرف مى شود و يا شرايطى پيش مى آيد كه درباره اش فكر نكرده بود يا اصلا به ذهنش نيامده بود.
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: (عرفت اللّه بفسخ العزائم) من خدا را بافسخ و دگرگون شدن قصدها شناختم.
5- دانستن تاريخ مرگ و در كجاى دنيا ازبين خواهد رفت! وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ لقمان 31 وهيچكس نمى داند دركجا خواهدمرد (درهوا يا در زمين، درخشكى يا دريا، دركوه يا دشت، ودر كجاى زمين، دفن خواهد شد در وطن يا غربت، در خاك يا در شكم حيوانات برّى و يا بحرى و. و.
6- تاريخ حتمى ظهور حضرت بقيّة اللّه الاعظم روحى و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء فقط علائم و نشانه هاى ظهور بيان شده و توقيت و وقت گذارى ابداً بيان نگرديده، وقت تعيين كنندگان را، كذّاب شمرده اند زيرا علم قطعى و حتمى او نيز خاص خداست، پس هركس وقتى براى ظهور تعيين كند، در روايات، دروغگو و كذّاب ناميده شده اند چون مكرر فرمود اند (نحن لانوقّت) ما براى ظهور، وقت تعيين نمى كنيم.
حتى تاريخ و روز حتمى ظهور را، شايد خود حضرت هم نمى داند به دو دليل
1- در روايت آمده است كه در منزل حضرت دو علامت ظهور هست يكى پرچم اسلام در زمين خوابيده هروقت دستور ظهور آمد، پرچم خود بخود بلند شده، برافراشته مى شود.
دوم شمشيرى در نيام است هر وقت ظهور رسيد آن شمشير از غلاف كشيده مى شود يعنى وقت ظهور است امام هر روز به آنها توجه دارد.
2- امام در نوشته هائى كه به بزرگان دارد از شيعيان مى خواهد تعجيل در ظهور
ص: 171
را از خدا بخواهند و دعا كنند اگر وقت ظهور را مى دانست كه در چه تاريخى خواهد بود، اين درخواست و دستور به دعاى تعجيل، بى معنا و لغو به نظر مى آمد چون تغيير در علم حتمى امكان پذير نيست
غم مخور روزى ولىّ و قلب امكان مى رسد***مصلح عالم ولىّ حىّ سبحان مى رسد
در پس پرده بود در انتظار امر حق***گر خدا امرى كند آن گه شتابان مى رسد
تكيه بر ديوار كعبه مى دهد محبوب حق***از دهان دُرْ فشانش صوت قرآن مى رسد
چون نمى گردد عمل دستور قرآن در جهان***بهر اجرا مجرى احكام يزدان مى رسد
داد مظلومان بگيرد او زظالم ها بسى***روزگارى آن پناه بى پناهان مى رسد
مامريضيم و دوايى نيست بر درمان ما***آن طبيب ما مريضان بهر درمان مى رسد
(منتظر) در انتظار مصلح عالم بود***شيعيان صاحب زمان روزى فروزان مى رسد
محمد آخوندى «منتظر»
از روايات متعدد چنين بر مى آيد كه قيام آن حضرت، بدون اخطار قبلى و تعيين وقت دقيق و به طور ناگهانى خواهد بود.
(در كتب پيشينيان نيز) آن گونه كه ذكر شده، ظهور «پسر انسان» يعنى امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه ناگهانى خواهد بود!
اگرچه پيش از آمدن علايم و نداهاى مكرّر آسمانى و زمينى، كم و بيش، مردم را از قريب الوقوع بودن ظهور آگاه خواهد ساخت و اما دقيق مشخص نخواهد شد كه
ص: 172
قيام چه روز يا ماه و يا ساعتى واقع خواهد شد.
البته ظهور چند ماه پيش از قيام خواهد بود و به اين علت مردم در روز قيام، غافلگير خواهند شد و از يكديگر خواهند پرسيد، ايشان چه كسانى هستند و از كجا آمده اند و اهل كجا هستند؟
يقيناً اين مردان مسلّح از اهل مكّه نيستند و انسان هاى ناشناخته مى باشند كه در مدّت كم و در يك شب جمع شده اند و چه برنامه هايى خواهند داشت؟!
مردم تا زمان اعلان برنامه ها و معرّفى خود «قائم عليه السلام» سر در گم مانده و ره به جايى نخواهند برد.
به تعدادى از روايات فراوان عدم توقيت و مضامين آن توجه فرمائيد.(1)
1- امام رضا عليه السلام خطاب به دعبل خزاعى شاعر اهل بيت فرمود: « «وأمّا متى يقوم فإخبار عن الوقت، لقد حدّثني أبي عن آبآئه عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال: مثله كمثل الساعة لا تأتيكم إلّابغتة؛(2) و اما كى قيام مى كند، پس اخبار از وقت است (كه ما وقت تعيين نمى كنيم)» پدرم از پدرانش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله برايم حديث كرد، مَثَل او (قائم عليه السلام)؛ مانند قيامت است، براى شما نمى آيد مگر ناگهانى.
2- جابر بن عبداللَّه انصارى از رسول خدا صلى الله عليه و آله: نقل مى كند: «ثمّ يقبل كالشهاب الثاقب ويملأها قسطاً وعدلًا كما ملئت ظلماً وجوراً؛(3) سپس مانند شهاب ثاقب مى آيد و زمين را از عدل و قسط لبريز مى نمايد، آن گونه كه از ظلم و ستم لبريز خواهد شد.»
ص: 173
3- ابو بصير گويد: كه امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش عليهم السلام و ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «المهديّ من ولدي اسمه اسمي وكنيته كنيتي أشبه الناس بي خَلقاً وخُلقاً، تكون له غيبة وحيرة حتّى يضلّ الخلق عن أديانهم، فعند ذلك يقبل كالشهاب الثاقب فيملأها عدلًا وقسطاً كما ملئت ظلماً وجوراً؛(1) مهدى از اولاد من، نام او نام من و كنيه او كنيه من و از حيث اخلاق و خلقت شبيه ترين خلق به من است. براى او غيبت و حيرتى خواهد بود تا اين كه مردم از دينشان گمراه شوند. در اين هنگام مانند شهاب ثاقب مى آيد و زمين را پر از عدل و داد مى كند بعد از آن كه از ظلم و جور پر شود.»
4- امام باقر عليه السلام از پدران بزرگوارش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «المهديّ من ولدى تكون له غيبة وحيرة تضل فيها الأمم يأتى بذخيرة الأنبياء فيملأها عدلًا وقسطا كما ملئت جوراً وظلماً؛(2) مهدى از اولاد من براى او غيبت و حيرتى خواهد بود كه در آن امّت ها گمراه مى شوند. در اين هنگام با ذخيره پيامبران مى آيد. پس زمين را پر از عدل و داد مى كند، بعد از آن كه از ظلم و جور پر شود.»
5- زراره بن اعين گويد: از امام باقر عليه السلام سؤال كردم: منظور ازآيه «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» چيست؟ فرمود: «هي ساعة القآئم تأتيهم بغتة؛(3) آن ساعت «قائم» است كه ناگهان براى آن ها مى آيد.»
6- امام باقر عليه السلام فرمود: «ثمّ يبدو كالشهاب الثاقب يتوقّد في الليلة الظلمآء، معه ذخائر الأنبياء؛(4) سپس مانند شهاب ثاقب آشكار شود، در شب تاريك پرتو افكنى
ص: 174
مى كند و ذخاير پيامبران با اوست.»
7- مفضّل بن عمر گويد: از آقايم (امام) صادق عليه السلام سؤال كردم: آيا به مأمور منتظر مهدى عليه السلام وقتى تعيين شده است كه مردم بدانند؟! فرمود:(1)
فرمود: مبادا وقتى معيّن شود كه شيعيان ما بدانند!
گفتم: آقاى من، چرا؟!
فرمود: «چون او آن ساعتى است كه خداوندتعالى فرموده است «يَسْئَلُونَكَ
ص: 175
عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها، قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (وآيات پاورقى هارا خواند).
گفتم: معناى «يمارون» چيست؟ فرمود: مى گويند: كى متولد شده، چه كسى او را ديده و كجا مى باشد؟ و چه وقت ظهور مى كند؟ و (سبب اين پرسش ها) شتاب كردن در كار خدا و شك كردن در قضا و وارد شدن در حيطه قدرت خدا است؛ آن ها كسانى هستند كه در دنيا خسارت ديدند و مطمئن باشيد كه براى كفّار بد بازگشتى هست. گفتم: آيا وقتى تعيين نخواهد شد؟!
فرمود: اى مفضّل! نه من براى (ظهور) او وقت معيّن مى كنم و نه وقتى تعيين مى شود. به تحقيق هر كس براى مهدى ما وقت تعيين نمايد، در علم خداى تعالى ادّعاى شراكت نموده و ادّعا مى كند كه به كشف سرّ او راه پيدا كرده است!
(اى مفضّل) براى خدا سرّى نيست، مگر اين كه واقع شده بر اين خلق كج مدار و گمراه شده از خدا و رو گردان از اولياى خدا و براى خدا خبرى نيست، مگر اين كه آن ها خاصّان سرّ اويند و خدا در نزد آنان است. خداوند به آن ها القا كرده تا حجّتى بر آن ها باشد.»(1)
اخيراً مى بينيم در جامعه كسانى پيدا مى شوند، براى ظهور آن حضرت يا وقت تعيين مى كنند و يانزديك بودن ظهور را، با خواب ديدن هاى بى اساس يا گفتارهاى امام جماعت فلان مسجد و شايعه پراكنى هاى گوناگون اصل قضيه را لوث مى كنند و زير سؤال مى برند و. و. اين گونه اشخاص يا از محبت و علاقه هاى عوامانه به اين كارها دست مى زنند يا مى خواهند با اين كارهايشان، مردم را دلسرد وبى اعتماد كنند كه اى بابا اگر امام زمانى بود، اين همه وعده دادند و وقت تعيين كردند مى آمد يعنى در واقع به نبود اصل وجود آن حضرت، مقدمه چينى مى كنند.
ص: 176
بهر صورت علم اين چند مورد كه ذكر كردم، خاص پروردگار عالم مى باشد و اما اين كه امام دوازدهم روحى و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء در زمان غيبت چكار مى كند و به چه مسئوليتهائى مشغول است، در كتاب دوجلدى «سيماى جهان در عصر امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه» مشروحا نوشته ام كه به مأموريتهاى تكوينى اش اشتغال دارد و به همه جهات ششگانه كره زمين اشراف دارد و زيرنظر اوست منتهى براى انجام وظايف تشريعى اش، خداوند كى اجازه خواهد داد، معلوم نيست كه انشاءاللّه در طول سخنرانى هايم چند مجلس در اين باره صحبت خواهم كرد.
ولى آنچه كه لازم است تذكر دهم، در همين دوران غيبتش كرارا در كنار قبر گمشده مادر مظلومه اش فاطمه زهراء عليها السلام و در كنار قبر شش گوشه جدبزرگوارش حضور يافته و به چند مصيبتش اشك مى ريزد، به شهادت بچه ششماهه عطشانش كه جنازه اش روى دست پدر مانده و كسى را نداشت از او بگيرد نه برادرى و نه پسرى و نه اقربائى، و وداع آخرش كه قلب عالمى را سوزانده وقلب مادرش را به آتش كشيده و همچنين به برگشتن اسب بى صاحب به خيمه هايش كه بابرگشتن آن، حرايم عصمت ديگر از برگشتن آن حضرت نا اميد گشته، و آماده مصائب بى شمار بعدى واسارت دردست دشمنان و گشتن شهرها و كوى و برزن ها شدند.
ألالعنةاللّه على القوم الظالمين.
ص: 177
در مراحل روز مره انسان ها براى تأمين وسايل زندگى، به خريد و فروش نياز روزانه هست، از قبيل خوراك و پوشاك تا مسكن و محل كسب.
در صحت اين بيع و شراها چهار ركن لازم است 1- بايع (فروشنده) 2- مشترى (خريدار) 3- مثمن (كالاى فروشى) 4- ثمن (بهاى جنس) و براى اين كه معامله معتبر و خالى از اشكال باشد چند نفر امضا مى كنند و يا چيزى رهن مى گذارند.
طبق اين قاعده خداى متعال نيز با صاحبان ايمان، مبايعه اى انجام داده است و اركان چهارگانه بالا را در آن رعايت نموده است.
1- إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (111)
توبه: 111 خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده، كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛ (به اين گونه كه:) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند؛ اين وعده حقّى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده؛ و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اكنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد؛ و اين است آن پيروزى بزرگ!.
طبق اين آيه مباركه خداى متعال نيز با مؤمنان خريد و فروشى انجام داده كه هركس پاى بند اين معامله باشد برنده دنيا و آخرت است.
در اين بيع و شرا بايع مؤمنان هستند و مشترى خداى متعال و مبيع (جنس فروخته شده) جان و مال مؤمن است و بها و قيمت آن بهشت است و براى اعتبار
ص: 178
اين معامله در سه كتاب مهم آسمانى (تورات و انجيل و قرآن) از سوى مشترى (يعنى خدا)، مدرك و سند ذكر گرديده است كه هيچ گونه خدشه و تب ولرزى وجود ندارد.
در اين مورد در سوره مباركه احزاب مى فرمايد
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا احزاب: 23 در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند؛ بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند)، و بعضى ديگر در انتظارند؛ و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند.
لطف و رحمت خداوند شامل همه باشد تا اين معامله و عهد و پيمان را به حقيقت برسانند آمين.
از زمان حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام تا انقراض عالم و برچيده شدن نظام فعلى جهان، هركس در هر مكان و در هر زمان در راه خدا به فيض عظماى شهادت برسد، طبق اين معامله، انجام گرفته است.
2- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ بقره: 207 بعضى ازمردم (با ايمان و فداكار، همچون حضرت على عليه السلام در «ليلة المبيت» با خفتن در جايگاه پيغمبر 6)، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
با درنظرگرفتن شأن نزول اين آيه مباركه، كه حضرت اميرمؤمنان عليه السلام در شبى كه در رختخواب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خوابيد و خود را آماده فداى آن حضرت نمود و پيغمبر را از شرّ دشمنان، نجات داد كه در تفسيرهاى سنّى و شيعه مشروحا آمده است، براى روشن شدن مطلب به دو نمونه از اين خريد و فروش كنندگان با خدا را توجه فرمائيد.
ص: 179
1- حُجر بن عدى كندى
پس از جريان سقيفه و يارى خواستن اميرمومنان (عليه السلام) از مبارزان بدر و سابقين صحابه و به نتيجه نرسيدن آن، كه در نهايت، به شهادت كوثرالهى فاطمه زهرا (عليهاالسلام) و فرزند پاك وى محسن شش ماهه انجاميد، مى توان قيام حجربن عدى كندى را نخستين حركت خونين شيعه به شمار آورد.
تاريخ دقيق تولد حجربن عدى در دست نيست؛ ولى برخى از منابع تاريخى، از وى به عنوان صحابى كم سن و سالى كه در كسب فضايل انسانى و ملكات نفسانى در رديف بزرگان آنها بود، نام برده اند.
پس اگر سن او را در اواخر حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هفده سال بدانيم، مى توانيم سن وى را هنگام شهادت حدود 58 سال به شمار آوريم.
اسلام حجر
پس از غزوه بدر، آفتاب اسلام در آسمان مدينه ظاهر شد و ديدگان بسيارى را خيره ساخت. ديگر اسلام امرى درون باورى مخفى نبود؛ سرود پيكارهاى خونينى بود كه در صفوف پولادين مردان سترگ تجلى مى كرد و ايمان راسخ مومنان راسيتن را در صحنه جهاد به تصويرمى كشيد. نويد پيروزى توحيد كه از تكبير رعد آساى شيرخدا درنبرد احزاب ظاهر شد، پيكر حق جويان را نيروى تازه بخشيد.
صداى دل انگيز اسلام در سراسر جزيره العرب پيچيد و معارف زلالش سمت دلهاى مشتاق سرازير شد. سيل تشنگان حقيقت از نقاط مختلف جهان سوى مدينه شتافتند. برخى مانند سلمان فارسى، ابوذر غفارى و اويس قرنى انفرادى و بعضى نيز گروهى نزد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رفته، در كمال آزادى اسلام را مى پذيرفتند. در تاريخ اسلام، كسانى كه به صورت گروهى به ملاقات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شتافته، به اسلام ايمان مى آوردند «وفد» ناميده مى شوند. اين گروهها به دو دسته تقسيم مى
ص: 180
شود:
1- بزرگانى كه از اعتبار سياسى يا قبيله اى بر خوردار بودند، در راس گروهى از طرفدارانشان به مدينه مى آمدند و بسيارى ازآنان نيز با شنيدن سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مسلمان مى شدند.
2- كسانى كه در پى كشف حقايق و خارج شدن از كجروى هاى عقيدتى، با يك هم فكرى به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شده، به دور ازگرايشهاى قومى و سياسى به اسلام مى پيوستند.
حجر بن عدى نوجوانى حقجو بود و در شمار دسته دوم جاى داشت.
سال دقيق ايمان آوردنش معلوم نيست؛ ولى مى توان گفت: وى همراه برادرش هانى بن عدى به مجلس پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمد و به دست مبارك آن حضرت به دين اسلام مشرف شد. پس حجربن عدى كندى، از اصحاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و از اصحاب خاص اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام بود، كه در سال 51 يا 53 به دستور معاويه به شهادت رسيد.
زمان مرگ ابوذر در ربذه حاضر بود. در حوادث زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام، نيز حجر بن عدى نقش فعالى داشت. وقتى" ابوموسى اشعرى" نمى گذاشت مردم كوفه، در جنگ جمل، به يارى على عليه السلام بروند،" حسن بن على" عليه السلام و" عمار ياسر" به مسجد رفتند و ابوموسى را بيرون كردند و با مردم سخن گفتند؛ سپس حجربن عدى كندى كه از افاضل اهل كوفه بود برخاست و مردم را به يارى على عليه السلام فرا خواند.
و زمانى كه ربودن زيورهاى يك زن مسلمان و يك زن ذمّى به وسيله سپاه معاويه را به اميرالمؤمنين عليه السلام گزارش دادند، سخت بر او دشوار آمد و برخاست، به نخيله رفت و خطبه مشهور «جهاديه» را ايراد كرد. سران كوفه همه اعلام آمادگى كردند.
ولى مردم بسيج نشدند. حجر بن عدى به اميرالمؤمنين گفت:
«ما همگى آماده رفتن به جنگ هستيم. از هيچ چيز باك نداريم. اما شما هم مردم را به رفتن جنگ مجبور كنيد، و در ميان آنان بانگ دهيد كه هر كس به جنگ حاضر
ص: 181
نشد كيفر خواهد ديد».
او يكى از عاشقان جانباز امير والائيان و مولاى متقيان على عليه السلام بود، زياد بن ابيه براى اينكه معاويه را به كشتن حجر وا دارد شروع به جمع آورى شهادتهاى دروغ و طومارى بى اساس بر ضد حجر و همرزمانش كرد. بالاخره زياده از هفتاد نفر از بزرگان و سران كوفه را فرا خواند و از آنان خواست گواهى خود را عليه حجر و يارانش بنويسند. و سرانجام حجر و يازده تن از يارانش را به شام حركت داد
دو ركعت نماز عشق
معاويه گفت: آنان را به مرج عذراء ببريد و در آنجا بكشيد. (مرج عذرائى كه خود حُجر فتح كرده بود) چون بدان جا رسيدند حجر گفت: اين روستا چه نام دارد؟
گفتند: عذراء، گفت: الحمدلله، به خدا من نخستين مسلمانى هستم كه سگ هاى اين روستا در راه خدا به من پارس كردند، و امروز مرا با غل و زنجير بدين جا آوردند.
در (مرج عذرا) قاصدى از شام پايتخت معاويه، رسيد براى چند نفر از اين يازده نفر در شام وساطت كرده بودند، آزاد شدند و هفت نفر ديگر از جمله حجربن عدى را، دعوت كردند از على عليه السلام تبرى جويند و اظهار بيزارى نمايند كه هيچ كدام از اين هفت نفر نپذيرفتند.
هر نفر را به يكى از مردم شام دادند كه بكشد. حجر را به شخصى از حمير دادند.
حجر گفت: بگذار دو ركعت نماز بخوانم. به او اجازه داد. حجر وضو گرفت و دو ركعت نماز گزارد و آن را طولانى كرد. به او گفتند: از ترس مرگ نمازت را طولانى كردى؟ گفت: «من هرگز وضو نگرفته ام، مگر اين كه با آن نماز به جاى آورده ام، و هرگز نمازى بدين سبكى و شتاب نخوانده ام و اگر هم بترسم بعيد نيست، زيرا (أرى سيفاً مشهوراً و كفناً منشوراً و قبراً محفوراً) شمشيرى آخته و كفنى آماده و گورى كنده شده در برابر خود مى بينم.»
حُجربن عُدَى به قاتل خود گفت: اگر سرِ آن دارى كه فرزندم را بكشى او را پيش
ص: 182
از من گردن بزن! جلّاد فرزند را گردن زد.
به حجر گفتند: در داغ فرزندت شتاب كردى؟! گفت: بيم آن داشتم كه چون برق شمشير را بر گردن من ببيند، بهراسد و دست از ولايت على عليه السلام بردارد و آن گاه ميان من و او در اقامتگاه جاويد كه خداوند صابران را وعده فرموده جدايى افتد.
و بعد گفت: پس از مرگ من، زنجير از دست و پايم باز نكنيد و خون پيكرم را نشوئيد زيرا مى خواهم روز رستاخيز با همين وضع با معاويه روبرو شوم"!
جريان عجيب درباره اين بزرگوار.
در تاريخ اوايل ارديبهشت ماه 1392 شمسى وهابيون در سوريه، مقبره اين شخصيت بزرگوار را ويران كردند و قبر شريفشرا بعد از 1382 سال شكافتند، بدن شريفش صحيح و سالم بيرون آوردند و جنازه شريفش را بردند و از سرنوشتش خبر و اطلاعى در اختيار مردم قرار ندادند كه امت اسلام در سراسر كشور ايران و ساير كشورهاى اسلامى، تظاهرات سنگينى نمودند هنوز تا به امروز 13/ 1/ 1393 شمسى خبر از بدن شريفش نيست يعنى هنوز مظلوميتش به پايان نرسيده است أللّهم العن أول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد و آخرتابع لهم على ذالك ..
تأثير شهادت حجر
خبر شهادت جانگداز حجر دلير و همرزمانش بازتاب وسيع داشت. من جمله اعتراض شديد امام حسين (عليه السلام) به معاويه بود، در اين بين عايشه نيز معترض بود و شخصى را نزد معاويه فرستاده تا مانع كشتن حجر شود اما كار از كار گذشته بود، اما عايشه به معاويه گفت: از پيامبر اسلام شنيدم كه فرمود: بعد از من هفت نفر كشته مى شوند كه خدا و اهل آسمان از قتل آنان خشمگين خواهند شد و
ص: 183
چنين شد چه بسا هنگام مرگ معاويه او دچار كابوس وحشتناكى شده بود و در حالى كه به شدت دچار تشنج و درد بود تكرار مى كرد:" اى حجر! مؤاخذه و گرفتارى من به خاطر تو طولانى خواهد بود".
شهادت حجر تأثير بسيارى بر روحيه مردم گذاشت و موج نفرت از خاندان اموى سراسر جامعه اسلامى را فرا گرفت، به طورى كه عايشه هنگامى كه در مراسم حج با معاويه ملاقات كرد، به او گفت: «چرا حجر و ياران او را كشتى و از خود شكيبايى نشان ندادى؟ از رسول خدا شنيدم كه فرمود در «مرج عذراء» جماعتى كشته مى شوند كه فرشتگان آسمان از كشته شدن آنها خشمگين خواهند شد.»
معاويه براى اين كه عمل خود را توجيه كند گفت: «در آن زمان هيچ مرد عاقل و كاردانى نزد من نبود تا مرا از اين كار باز دارد.»
گفته اند كه حجر مستجاب الدعوه بود.
گردن او را زدند و جنازه را به قبر انداختند و رويش خاك ريختند.(1)
بلى اينهابودند كه معامله باخدا را تصديق نموده و بهايش را از خدا گرفتند.
2- رُشيد هجرى
آن صاحب علم منايا و بلايا و شاگرد عشقباز على عليه السلام از اصحاب خاص على بن ابيطالب (عليه السلام) و محرم اسرار و يار شجاع و باوفاى آنحضرت بود.
شيخ طوسى در كتاب «رجال»، او را از ياران على (عليه السلام) و امام حسن و امام حسين و حتى امام سجاد، صلوات الله عليهم أجمعين، شمرده است، هرچند كه بنا به گواهى تاريخ، نمى شود او در زمان امام سجاد عليه السلام، زنده باشد.
ص: 184
رشيد هجرى اصالتا منسوب به «هجر» كه از شهرهاى بحرين، بلكه تمام منطقه بحرين بوده، و به نقلى «هجر»، قريه اى در مدينة النبى كه خرما و حصير آن معروف و ازجمله جهيزيه حضرت زهرا (عليها السلام) بوده است. حضرت على (عليه السلام) او را «رشيد البلايا» ناميدند و به او علم «منايا و بلايا» آموخت (حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) به عنوان امام معصوم كه به فرمان خداوند از علوم غيبى آگاهى داشت قسمتى از اين اخبار غيبى را بنام «ملاحم و مغيبات» به بعضى از ياران شايسته و ذى صلاح خود از جمله كميل، ميثم تمار و رشيد هجرى منتقل كرد) يعنى او سرنوشت بعضى افراد را مى دانست و از سرنوشت دردناك خود در راه عشق على بن ابيطالب (عليه السلام) خبر داشت و از همين رو، احوال و عاقبت دوستان خود، «ميثم تمار و حبيب بن مظاهر اسدى» را به آنها گفته، و كشته شدن آن دو نفر را خبر داده بود و بسيار شده بود كه به بعضى مردم مى رسيد و مى گفت: تو چنين خواهى بود و چنين خواهى شد و آنچه مى گفت واقع مى شد.
روزى على (عليه السلام) با عده اى از يارانش در بستان برنى، از باغ هاى كوفه زير درخت نخلى نشسته بود، فرمود: از آن نخل، مقدارى خرما چيدند و همگى خوردند، رشيد كه در جمع بود عرض كرد يا اميرالمومنين، چه رطب نيكويى است.
حضرت فرمود: اى رشيد، تو بر تنه اين درخت به دار خواهى شد. رشيد گويد، از آن به بعد، پيوسته صبح و شام نزد آن درخت مى رفتم و آن را آب ميدادم و رسيدگى مى كردم. تا آن زمان كه يكروز كنار درخت آمده، ديدم آن را بريده اند. فهميدم اجل من نزديك است.
شخصى به نام ابى حيّان العجلى گفت: من دختر راشد (رشيد) هجرى را ملاقات نمودم به او گفتم: آنچه از پدرت شنيدى به من بگو، گفت: شنيدم مى گفت حبيبم اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: اى راشد چگونه صبر خواهى كرد وقتى دعىّ بنى اميه (ابن زياد) ترا خواسته و دودست و دوپاو زبان تورا قطع مى كند!، گفتم: اى اميرمؤمنان آخرش بهشت است؟! گفت: بلى اى راشد تو با منى در دنيا و آخرت به
ص: 185
خدا روزها گذشت تا اين كه او را عبيداللّه بن زياد خواست و دعوت به بيزارى از على عليه السلام نمود و پرسيد رفيقت مرگ تورا چگونه خبر داده است؟!، گفت خليلم صلوات اللّه عليه به من خبر داده است تو مرا به برائت از او دعوت مى كنى، من قبول نمى كنم و تو دست ها و پاها و زبان مرا مى برّى، گفت: به خدا قسم الان دروغ دوستت را به تو ثابت مى كنم، ببريد دست و پايش را ببرّيد و زبانش را ترك كنيد،
آنها ر ا بريدند و آوردند انداختند به خانه، گفتم: قربانت گردم پدر، درد احساس مى كنى؟! گفت: نه به خدا قسم دخترم مگر مانند كسى كه به ازدحام (وشلوغى) مردم بيفتد، همسايه ها و آشنايان، براى همدردى كردن آمدند، گفت: كاغذ قلم بياوريد به شما بگويم چه خواهد شد از آنچه مولايم اميرمؤمنان، به من ياد داده است، كاغذ قلم آوردند، او مى گفت و مى نوشتند اخبار ملاحم و كائنات را و به اميرمؤمنان عليه السلام نسبت مى داد، اين خبر به ابن زياد رسيد، حجّام فرستاد زبانش را هم بريدند و همان شب از دنيا رفت و اميرمؤمنان عليه السلام او را راشد المبتلى (و رشيد البلايا) مى ناميد و علم منايا و بلايا را به او تعليم كرده بود، به مردى مى رسيد و به او مى گفت اى فلان بن فلان باچنين وضعى خواهى مرد و تو اى فلانى كشته مى شوى و آن گونه مى شد گفته بود.(1)
در مدتى كه «زياد» پدر عبيدالله ملعون، حاكم كوفه بود دنبال رشيد كه پنهان بود، مى گشت و در صدد تعذيب و قتل او بود.
روزى «ابو اراكه» يكى از بزرگان شيعه در خانه اش با عده اى از ياران نشسته بود كه ناگهان رشيد بر او وارد گشت و داخل منزل او شد، خيلى ترسيد، برخاست و دنبال او رفت و گفت: اى واى بر تو رشيد، با اينكارت مرا به كشتن مى دهى و بچه هاى مرا يتيم مى كنى، رشيد گفت: مگر چه شد؟ «ابو اراكه» گفت: زياد بن ابيه،
ص: 186
دنبال توست و اينان در جستجوى توأند و تو در خانه من آمدى و مى خواهى پنهان شوى؟ تمام كسانى كه نزد من بودند ترا ديدند. گفت: كسى مرا نديد! گفت: چگونه ترا با اين هيكل و قيافه نديدند، دست وپاى او را بست و در اطاقى انداخت و دَرِ اطاق را بست و پيش يارانش برگشت و در ضمن صحبت گفت: چند دقيقه پيش همچون شخصى به نظرم آمد، گفتند: ما نديديم، خيال كرد به خاطر نترسيدن او، انكار مى كنند، رفت پيش زياد كه ببيند آنجا چه خبر است، ناگهان ديد رشيد به مركب او سوار شده و به سوى دارالاماره مى آيد، رنگ از روى ابو اراكه پريد ولى ديد زياد با ديدن رشيد از تخت پياده و اورا بغل كرد و پرسيد برادر كى آمده اى؟
گفت همين حالا رسيدم، مدتى صحبت كردند و رشيد خدا حافظى كرد و ابن زياد بااحترام تمام اورا بدرقه كرد، ابواراكه پرسيد امير او كه بود كه اين همه به او احترام كردى؟ گفت: من روزهائى كه در شام بودم با اين شخص دوست صميمى بوديم و از آن وقت نديده بودم حالا كه ديدم خيلى خوشحال شدم.
ابواراكه با تعجب تمام به سوى خانه دويد و آمد ديد آن طور كه دست و پاى اورا بسته و در اطاق را قفل زده بود، همه برجاى خود و تغييرى حاصل نشده، دست و پاى او را باز كرد و گفت: (ديگر من با تو نيستم) آزادى در خانه ام بمانى يابروى، (ابواراكه فهميد كه اين شخص در مقامات بالائى قدم مى زند و از اصحاب محل اسرار مولاى خوداميرمؤمنان عليه السلام است).
اين ها بودند با تصديق و امضاى خريد و فروش خود باخدا، ولايت على و اولادت على عليهم السلام را زنده نگهداشته و در آن محيط خفقان، پرچم تشيع را تا ابد بر افراشتند.
تا نوبت به سالار شهيدان اباعبداللّه الحسين عليه السلام رسيد او در وفا به عهد و پيمان خودبا خدا و تصديق امضاى خريد و فروش فيمابين، را به ثمر رسانيد و با فداى تمام هستى خود، دين جد بزرگوارش را زنده كرد و تا دنيا باقيست اين شعله فروزان كربلاى او نور افكنى خواهد نمود بدينجهت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
ص: 187
حسين از من و من از حسينم گوشت او ازگوشت من و خون او از خون من است معلوم است كه حسين از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چگونه از حسين است، يعنى وقتى كه دين من در اثر كارهاى زشت و اعمال ناپسند خلفاى از خدا بى خبر و پيروانان آنها، رو به افول و غروب پيش مى رود، در نتيجه خود من از خاطره ها محو و از يادها رفته و خواهم مرد، حسين با فدا كردن جان و مال و اهل و عيال و جوانان خود، مرا دوباره زنده كرده و زنده ماندم را تا طول تاريخ، تضمين و بيمه خواهد نمود، زيرا اوست كه باخون خود ريشه درخت خشكيده اسلام را آبيارى نموده و حيات دوباره، خواهد بخشيد.
اوست كه با اندك نفرات عزيزان خود در برابر ظلم و ستم يزيد و يزيديان ايستادگى كرد و بابذل جان خود وبا پيكار با دشمنان قسم خورده اش، علم قرآن را تادنيا هست، به اهتزاز در مى آورد و حيات نو مى بخشد.(1)
گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص187
بود كه بالب تشنه و جگر سوخته در برابر آن از خدا بى خبران و مدعيان اسلام در بالاى شتر كه همه اورا بينند و فردا در قيامت نگويند كه خدايا، ما حسين را نديديديم، با صداى رساى امامت فرمود: هل من ناصر ينصرنى كمك خواست ويارى طلبيد، علاوه براينكه كمك نكردند، دسته اى از لشكر جدا شده به سوى غارت خيام حركت كردند،، امام با ديدن اين جريان فرياد زد آى مردم ان لم يكن لكم دين فكونوا أحراراً فى دنياكم اگر دين نداريد اقلًا در دنيايتان آزاد مرد باشيد، يعنى هنوز من نمرده ام كه جلوى چشم من به اهل و عيالم هجوم كرده و آنها را به اسيرى گرفته و اموالم را به غارت بريد، با شنيدن اين كلمات دسته جمعى به سوى حضرت برگشتند و با كمال بيرحمى، آن لنگر زمين و زمان را به خاك و خون كشيده به شهادت رساندند.
هوا زجور عدو چو قيرگون گرديد***عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد.
بلند مرتبه شاهى زصدر زين افتاد***اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد.
ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.
ص: 188
شكر نعمت نعمتت افزون كند***كفر نعمت از كفت بيرون كند
اگر روزى اتفاقاً بادوستى ياكس ديگرى بهمديگر برسى و او براى تو خدمتى را انجام دهد مثلًا نهار يا شامى ياميوه اى حتى يك نوشيدنى برايت بدهد، هميشه در ياداوهستى، كاش من هم دربرابر آن آقائى كه او آن روز در باره من انجام داد و بجا آورد، منهم تلافى اورا در مى آوردم و از شرمندگى بيرون مى آمدم، درحالى كه او فقط يك نيكى درباره ات به جا آورده است، نه عمرى به تو داده و نه هوائى و نه فضائى و نه زندگى و نه روزى مادام العمر و. و. بلكه يك بار به تو خدمتى كرده است.
بامقايسه اين عمل با داده ها و انعام ها ونعمت هاى بى شمار خدائى كه ما را آفريده و از نيستى به هستى رسانيده و هرلحظه فيض خود را به ما ارزانى داشته است، ما بايد چه كنيم؟!
آيا مى توانيم شكر يكى از نعمت هاى بى شمار او را بجا آوريم؟! يا اقلًا هنگام استفاده از اين داده هاى خدائى بگوئيم كه خدايا شكرت، آخر من كيم و كيستم در باره من اين همه تفضل كرده و غرق نعمت بى شمارم نموده اى؟! در حالى كه اين تشكر و شكر گذارى باز به نفع ما تمام مى شود، زيرا در قرآن كريم بارها به ما وعده كرده و قول داده است، اگر شكرگزار باشى، برايت افزون خواهم داد، و در غير اين صورت، آماده مجازات ها و از دست دادن اين نعمت ها باش!!.
حال به چندآيه در اين مورد توجه نمائيد.
1- (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ ابراهيم: 7 به خاطر بياوريد كه پروردگار شما اعلام كرد اگر شكر نعمت هاى مرا بجا آوريد من
ص: 189
بطور قطع نعمت هاى شما را افزون مى كنم و اگر كفران كنيد عذاب و مجازات من شديد است.
2- فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ بقره: 152 پس به ياد من باشيد، تا به ياد شما باشم! و شكر مرا گوييد و (در برابر نعمتهايم) كفران نكنيد!
3- سليمان از سخن او (مورچه) تبسّمى كرد و خنديد و گفت: «پروردگارا! شكر نعمتهايى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى به من الهام كن، و توفيق ده تا عمل صالحى كه موجب رضاى توست انجام دهم، و مرا برحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد كن!» نمل: 19(1)
4- ما به لقمان حكمت داديم؛ (و به او گفتيم:) شكر خدا را بجاى آور هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر كرده؛ و آن كس كه كفران كند، (زيانى به خدا نمى رساند)؛ چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است. لقمان: 12(2)
5- و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم؛ مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد (به هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه اى را متحمّل مى شد)، و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد؛ (آرى به او توصيه كردم) كه براى من و براى پدر و مادرت شكر بجا آور كه بازگشت (همه شما) به سوى من است!(3)
6- آنها هر چه سليمان مى خواست برايش درست مى كردند: معبدها، تمثالها،
ص: 190
ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و ديگهاى ثابت (كه از بزرگى قابل حمل و نقل نبود؛ و به آنان گفتيم:) اى آل داوود! شكر (اين همه نعمت را) بجا آوريد؛ ولى عده كمى از بندگان من شكرگزارند! سبا: 13(1)
7- ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مى كند و با ناراحتى بر زمين مى گذارد؛ و دوران حمل و از شير بازگرفتنش سى ماه است؛ تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد و به چهل سالگى بالغ گردد مى گويد: «پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادى بجا آورم و كار شايسته اى انجام دهم كه از آن خشنود باشى، و فرزندان مرا صالح گردان؛ من به سوى تو بازمى گردم و توبه مى كنم، و من از مسلمانانم!»(2)
ماجراى عجيب قوم سباو نتايج ناشكرى آنها
به طورى كه از قرآن و روايات اسلامى و همچنين تواريخ استفاده مى شود آنها جمعيتى بودند كه در جنوب جزيره عربستان مى زيستند، داراى حكومتى عالى و تمدنى درخشان بودند.
خاك يمن گسترده و حاصلخيز بود، اما على رغم اين آمادگى، چون رودخانه مهمى نداشت از آن بهره بردارى نمى شد، بارانهاى سيلابى در كوهستانها مى باريد، و آبهاى آن در دشتها به هدر مى رفت، مردم با هوش اين سرزمين به فكر استفاده از اين آبها افتادند، و سدهاى زيادى در نقاط حساس ساختند كه از همه مهمتر و پر
ص: 191
آب تر سد مأرب بود.
مأرب (بر وزن مغرب) شهرى بود كه در انتهاى يكى از اين دره ها قرار داشت، و سيلهاى عظيم كوههاى صراة از كنار آن مى گذشت، در دهانه اين دره و دامنه دو كوه بلق سد عظيم و نيرومندى بنا كردند، و مجارى مختلف آب در آن ايجاد كرده بودند به قدرى ذخيره آب پشت سد زياد شد كه با استفاده از آن توانستند باغهاى بسيار زيبا، و كشتزارهاى پر بركت در دو طرف مسير رودخانه اى كه به سد منتهى مى شد ايجاد كنند.
همانگونه كه گفتيم قريه هاى آباد اين سرزمين تقريبا به هم متصل بود، و سايه هاى گسترده درختان دست به دست هم داده بود، آنقدر ميوه هاى فراوان بر شاخسار آن ظاهر شده بود كه مى گويند هر گاه كسى سبدى روى سر مى گذاشت و از زير آنها مى گذشت پشت سر هم ميوه در آن مى افتاد و در مدت كوتاهى پر مى شد.
وفور نعمت آميخته با امنيت محيطى بسيار مرفه براى زندگى پاك آماده ساخته بود، محيطى مهيا براى اطاعت پروردگار، و تكامل در جنبه هاى معنوى.
اما آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند، خدا را به دست فراموشى سپردند، و به كفران نعمت مشغول شدند، به فخرفروشى پرداختند و به اختلافات طبقاتى دامن زدند حتى در اثر وفور نعمت، پوست گندم ها را جدا كرده از مغزش استفاده مى كردند و با آن نان ها بچه هايشان را تميز مى كردند و آن نان ها را وسيله مأمورين بلديه در بيرون شهر، تلنبار كرده بودند.
پيغمبرى برايشان مبعوث شد هرچه موعظه و نصيحت كرد، اعتنائى نكردند و گفتند: جان سد مأرب ما به سلامت، قحطى يعنى چه؟!!.
ورق برگشت آب سدى را كه به وجود آن افتخار مى كردند، به هر مزرعه و باغى زدند، همه را سوزاند و خشك كرد تا اينكه قحطى آن سرزمين را فراگرفت بگونه اى كه آن نان هاى نجس و روى هم انباشته شده را، با جيره بندى، خوردند و از آن طرف هم لشكر خداوندى موشهاى صحرائى دور از چشم مردم مغرور و مست به
ص: 192
ديواره اين سد خاكى روى آوردند، و آن را از درون سست كردند، ناگهان باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى حركت كرد، ديواره هاى سد كه قادر به تحمل فشار سيلاب نبود يكمرتبه در هم شكست، و آبهاى بسيار زيادى كه پشت سد متراكم بود ناگهان بيرون ريخت، و تمام آباديها، باغها، كشتزارها و زراعتها، و چهار پايان را تباه كرد، و قصرها و خانه هاى مجلل و زيبا را يكباره ويران نمود، و آن سرزمين آباد را به صحرائى خشك و بى آب و علف مبدل ساخت، و از آن همه باغهاى خرم و اشجار بارور تنها چند درخت تلخ اراك و شورگز و اندكى درختان سدر بجاى ماند، مرغان غزلخوان از آنجا كوچ كردند، و بومها و زاغان جاى آنها را گرفتند به طورى كه بعدها راه هركس از آنجا مى افتاد، مى گفتند: قوم سبا اينجا زندگى مى كردند.
آرى هنگامى كه خداوند مى خواهد قدرت نمائى كند تمدنى عظيم را با چند موش! بر باد مى دهد، تا بندگان به ضعف خود آشنا گردند و به هنگام قدرت مغرور نشوند.
در قرآن كريم سرگذشت اين قوم و نابودى و به فنا رفتن آنهار ا اين گونه بيان مى نمايد.
فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (19) سبا: 19 ولى (اين ناسپاس مردم) گفتند: «پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن» (تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند! و به اين طريق) آنها به خويشتن ستم كردند! و ما آنان را داستانهايى (براى عبرت ديگران) قرار داديم و جمعيّتشان را متلاشى ساختيم؛ در اين ماجرا، نشانه هاى عبرتى براى هر صابر شكرگزار است.
منظورشان اين بود كه در ميان اين قريه هاى آباد فاصله اى بيفتد و بيابانهاى خشكى پيدا شود، به اين جهت كه اغنياء و ثروتمندان مايل نبودند افراد كم در آمد همانند آنها سفر كنند، و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشه و مركب بروند! گوئى سفر از افتخارات آنها و نشانه قدرت و ثروت بود و مى بايست اين امتياز و برترى
ص: 193
هميشه براى آنان ثبت شود! و يا اينكه راحتى و رفاه آنها را ناراحت كرده بود، همان گونه كه بنى- اسرائيل از منّ و سلوى (دو غذاى آسمانى) خسته شدند و تقاضاى پياز و سير و عدس از خدا كردند! بعضى نيز احتمال داده اند جمله باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا اشاره به اين است به قدرى راحت طلب شدند كه ديگر حاضر به مسافرت براى استفاده از مراتع به منظور دامدارى و يا تجارت و زراعت نبودند و از خدا تقاضا كردند كه هميشه در وطن بمانند و فاصله هاى زمانى سفرهايشان زياد شود!
به هر حال آنها با اين عملشان به خودشان ستم كردند (وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ).
آرى، اگر فكر مى كردند به ديگران ستم مى كردند در اشتباه بودند، خنجرى برداشته بودند و سينه خود را مى شكافتند، و دود همه اين آتشها در چشم خودشان فرو رفت.
چه تعبير جالبى؟ قرآن به دنبال اين جمله كه در باره سرنوشت دردناك آنها بيان مى كند، مى گويد: چنان آنها را مجازات كرديم، و زندگانيشان را در هم پيچيديم كه آنها را سرگذشت و داستان و اخبارى براى ديگران قرار داديم! (فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ) آرى از آن همه زندگانى با رونق و تمدن درخشان و گسترده چيزى جز اخبارى بر سر زبانها، و يادى در خاطره ها، و سطورى بر صفحات تاريخها باقى نماند، و آنها را سخت متلاشى و پراكنده ساختيم (وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ).
چنان سرزمين آنها ويران گشت كه توانائى اقامت از آنان سلب شد، و براى ادامه زندگى مجبور شدند هر گروهى به سوئى روى آورند، و مانند برگهاى خزان كه بر سينه تند باد قرار گرفته هر كدام به گوشه اى پرتاب شدند، آنچنان كه پراكندگى آنها به صورت ضرب المثل در آمد كه هر گاه مى خواستند بگويند فلان جمعيت سخت متلاشى شدند مى گفتند تفرقوا ايادى سبا! (همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند!).
به گفته بعضى از مفسران قبيله غسان به شام رفتند و اسد به عمان و خزاعه به سوى تهامه و طايفه انمار به يثرب.
ص: 194
و در پايان آيه مى فرمايد: قطعا در اين سر گذشت آيات و نشانه هاى عبرتى است براى صبر كنندگان و شكرگزاران (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ).
چرا صابران و شكرگزاران مى توانند از اين ماجراها درس عبرت گيرند؟
(مخصوصا با توجه به اينكه صبّار و شكور هر دو صيغه مبالغه است و تكرار و تاكيد را بيان مى كند).
اين بخاطر آنست كه آنها به واسطه صبر و استقامتشان مركب سركش هوا و هوس را مهار مى كنند و در برابر معاصى پرقدرتند، و به خاطر شكرگزاريشان در طريق اطاعت خدا آماده و بيدارند به همين دليل به خوبى عبرت مى گيرند، اما آنها كه بر مركب هوا و هوس سوارند و به مواهب الهى بى اعتنا، چگونه مى توانند از اين ماجراها عبرت گيرند؟!
يك اعجاز تاريخى قرآن
قرآن مجيد داستان قوم سبا را در آياتى تلاوت كردم آورده است، و مدتها بود كه مورخان جهان از وجود چنين قوم و چنان تمدنى اظهار بى اطلاعى مى كردند.
جالب اينكه مورخان قبل از اكتشافات جديد، نامى از سلسله ملوك سبا و تمدن عظيم آنها نمى بردند، و سبا را فقط شخص فرضى مى دانستند كه پدر مؤسس دولت حمير بود، در حالى كه در قرآن يك سوره به نام اين قوم است و به يكى از مظاهر تمدن آنها كه بناى سد تاريخى مأرب است اشاره مى كند، اما پس از كشف آثار تاريخى اين قوم در يمن عقيده دانشمندان دگرگون شد.
علت اينكه آثار تمدن سبا تا اين اواخر استخراج نشده بود، دو چيز بود: يكى صعوبت راه و گرماى شديد هوا، و ديگر بدبينى سكنه اين نواحى نسبت به بيگانگان، كه اروپائيان نا آگاه و بى خبر گاهى از آن تعبير به توحش مى كردند، تا اينكه عده معدودى از باستان شناسان بخاطر علاقه شديدى كه نسبت به كشف اسرار آثار سبا داشتند توانستند به قلب شهر مأرب و نواحى آن وارد شوند، و از آثار
ص: 195
و خطوط و نقوش فراوانى كه بر روى سنگها ثبت شده بود نمونه بردارى كنند، و از آن پس گروههائى پشت سر هم در قرن 19 ميلادى به آنجا راه يافتند، و آثار گرانبهائى از آنجا با خود به اروپا بردند، و از مجموعه اين نقوش و خطوط و آثار ديگر كه به هزار نقش بالغ مى شد به جزئيات تمدن اين قوم و حتى تاريخ بناى سد مارب و خصوصيات ديگر پى بردند، و براى غربيان ثابت شد كه آنچه را قرآن در اين زمينه بيان كرده، يك افسانه نيست، بلكه يك واقعيت تاريخى است كه آنها از آن بيخبر بودند به طورى كه الان نقشه هائى را توانسته اند از اين سد عظيم و محل عبور آب و مجارى باغستانهاى سمت چپ و راست و ساير خصوصيات آن تنظيم كنند.
نكات مهم عبرت در يك داستان كوتاه
قرار گرفتن داستان قوم سبا بعد از سرگذشت سليمان در قرآن مجيد مفهوم خاصى دارد.
1- داود و سليمان پيامبران بزرگى بودند كه حكومت عظيمى تشكيل دادند، و تمدن درخشانى به وجود آوردند، اما با وفات داود و سليمان اين تمدن رو به افول نهاد، قوم سبا نيز تمدن عظيمى بر پا كردند كه با در هم شكستن سد مارب متلاشى شد.
جالب اينكه طبق روايات، عصاى سليمان عليه السلام را موريانه اى خورد، و سد عظيم مارب را موش صحرائى سوراخ كرد، تا اين انسان مغرور بداند مواهب مادى هر چند عظيم باشد و خيره كننده گاه با يك نسيم در هم مى ريزد و به وسيله يك حشره يا يك حيوان كوچك زير و رو مى شود، تا آگاهان به آن دل نبندند و مؤمنان اسير آن نشوند، و مغروران از مستى غرور به هوش آيند، و راه استكبار و ظلم و ستم پيش نگيرند.
2- از اين كه بگذريم در اينجا دو چهره تمدن باشكوه ديده مى شود كه يكى رحمانى بود و ديگرى سرانجام شيطانى شد، اما نه آن ماند و نه اين! و هر دو رو به
ص: 196
فنا رفتند.
3- اين نكته نيز قابل توجه است كه مغروران قوم سبا كه نمى توانستند توده هاى جمعيت را در كنار خود ببينند، و خيال مى كردند بايد ميان اقليت اشرافى و اكثريت كم در آمد سدى بزرگ و مرزى عظيم باشد تا هرگز به هم آميخته نشوند، از خداوند تقاضاى دورى آباديها و بعد سفر كردند، خداوند هم اين دعايشان را مستجاب كرد و آنچنان متلاشى شدند كه هر گروهى به سوئى رفتند، و به گونه اى از هم دور شدند كه اگر مى خواستند يكديگر را پيدا كنند يك عمر بايد در سفر باشند!
4- هر گاه كسى به وضع آن سرزمين قبل از هجوم سيل عرم و بعد از آن نگاه مى كرد باورش نمى شد كه اين همان سرزمينى است كه روزى مملو از درختان سر سبز و خرم و پر ميوه بوده كه امروز به شكل بيابانى وحشتناك كه تك تك درختان شوره گز و اراك و سدر همچون مسافرانى كه راه را گم كرده و پراكنده شده اند در آن به چشم مى خورد.
اين صحنه با زبان حال مى گويد: سرزمين وجود انسان نيز اينچنين است اگر نيروهاى خلاق او مهار شود و استعدادهاى او به صورت صحيحى مصرف گردد، باغهائى پر طراوت از علم و عمل و فضائل اخلاقى ببار مى آورد، اما اگر سد تقوى بشكند، و غرائز به صورت سيلى ويرانگر سرزمين زندگى انسان را زير پوشش خود قرار دهند، جز ويرانه اى بى ارزش باقى نخواهد ماند، و گاه يك عامل به ظاهر كوچك ريشه را تدريجا مى زند، و همه چيز را در هم مى ريزد، بايد حتى از اين مسائل كوچك ترسيد و بر حذر بود.
5- آخرين سخن كه اشاره به آن را در اينجا لازم مى دانيم اين است كه اين ماجراى عجيب بار ديگر اين حقيقت را ثابت مى كند كه مرگ انسان در دل زندگى او نهفته شده، و همان چيزى كه يك روز مايه حيات و آبادانى او است روز ديگر ممكن است عامل مرگ و ويرانى گردد.
ابر وباد و مه و خورشيد وفلك در كارند***تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
ص: 197
جالب اينكه در مورد شكر با صراحت مى گويد لَأَزِيدَنَّكُمْ (مسلما نعمتم را بر شما افزون خواهم كرد) اما در مورد كفران نعمت نمى گويد شما را مجازات مى كنم بلكه تنها مى گويد: عذاب من شديد است و اين تفاوت تعبير دليل بر نهايت لطف پروردگار است، در موردآيه اى كه در عنوان سخنرانى تلاوت نمودم به چند نكته توجه داشته باشيد.
بدون شك خداوند در برابر نعمتهائى كه به ما مى بخشد نيازى به شكر ما ندارد، و اگر دستور به شكرگزارى داده آن هم موجب نعمت ديگرى بر ما و يك مكتب عالى تربيتى است.
مهم اين است كه ببينيم حقيقت شكر چيست؟ تا روشن شود كه رابطه آن با افزونى نعمت از كجاست و چگونه مى تواند خود يك عامل تربيتى بوده باشد.
حقيقت شكر تنها تشكر زبانى يا گفتن الحمد لله و مانند آن نيست، بلكه شكر داراى سه مرحله است نخستين مرحله آن است كه به دقت بينديشيم كه بخشنده نعمت كيست؟ اين توجه و ايمان و آگاهى پايه اول شكر است، و از آن كه بگذريم مرحله زبان فرا مى رسد، ولى از آن بالاتر مرحله عمل است، شكر عملى آن است كه درست بينديشيم كه هر نعمتى براى چه هدفى به ما داده شده است آنرا در مورد خودش صرف كنيم كه اگر نكنيم كفران نعمت كرده ايم، همانگونه كه بزرگان فرموده اند: الشكر صرف العبد جميع ما أنعمه الله تعالى فيما خُلِقَ لَاجْلِهِ.
راستى چرا خدا به ما چشم داد؟ و چرا نعمت شنوائى و گويائى بخشيد؟ آيا جز اين بوده كه عظمت او را در اين جهان ببينيم، راه زندگى را بشناسيم و با اين وسائل در مسير تكامل گام برداريم؟ حق را درك كنيم و از آن دفاع نمائيم و با باطل بجنگيم اگر اين نعمتهاى بزرگ خدا را در اين مسيرها مصرف كرديم، شكر عملى او است، و اگر وسيله اى شد براى طغيان و خودپرستى و غرور و غفلت و بيگانگى و دورى از خدا اين عين كفران است.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ادنى الشكر رؤية النعمة من الله من غير علة يتعلق
ص: 198
القلب بها دون الله، و الرضا بما اعطاه، و ان لا تعصيه بنعمة و تخالفه بشى ء من امره و نهيه بسبب من نعمته: كمترين شكر اين است كه نعمت را از خدا بدانى، بى آنكه قلب تو مشغول به علتى شود كه خدا را فراموش كنى، و همچنين راضى بودن به آنچه عطا نموده و اينكه نعمت خدا را وسيله عصيان او قرار ندهى، و اوامر و نواهى او را با استفاده از نعمتهايش زير پا نگذارى. از اينجا روشن مى شود كه شكر قدرت و علم و دانش و نيروى فكر و انديشه و نفوذ اجتماعى و مال و ثروت و سلامت و تندرستى هر كدام از چه راهى است؟ و كفران آنها چگونه است؟ حديثى كه از امام صادق عليه السلام در تفسير نور الثقلين نقل شده نيز دليل روشنى بر اين تفسير است، آنجا كه مى فرمايد: شكر النعمة اجتناب المحارم شكر نعمت آنست كه از گناهان پرهيز شود.
و نيز از اينجا رابطه ميان شكر و فزونى نعمت روشن مى شود، چرا كه هر گاه انسانها نعمتهاى خدا را درست در همان هدفهاى واقعى نعمت صرف كردند، عملا ثابت كرده اند كه شايسته و لايقند و اين لياقت و شايستگى سبب فيض بيشتر و موهبت افزونتر مى گردد.
اصولا ما دو گونه شكر داريم، شكر تكوينى و شكر تشريعى.
شكر تكوينى آن است كه يك موجود از مواهبى كه در اختيار دارد، براى نمو و رشدش استفاده كند، فى المثل باغبان مى بيند در فلان قسمت باغ درختان به خوبى رشد و نمو مى كنند و هر قدر از آنها پذيرائى بيشتر مى كند شكوفاتر مى شوند، همين امر سبب مى شود كه باغبان همت بيشترى به تربيت آن بخش از باغ درختان بگمارد و مراقبت از آنها را به كاركنان خويش توصيه كند چرا كه آن درختان به زبانحال فرياد مى زنند اى باغبان! ما لا يقيم، ما شايسته ايم، نعمتت را بر ما افزون كن، و او هم به اين ندا پاسخ مثبت مى دهد.
و اما در بخش ديگر از باغ درختانى را مى بيند كه پژمرده شده اند، نه طراوتى، نه برگى، نه گلى نه سايه دارند و نه ميوه و برّى، اين كفران نعمت سبب مى شود كه
ص: 199
باغبان آنها را مورد بى مهرى قرار دهد، و در صورتى كه اين وضع ادامه پيدا كند، دستور مى دهد اره بر پاى آنها بگذارند چرا كه:
بسوزند چوب درختان بى برّ***سزاى خود همين است مرّ،
بى برى را در جهان انسانيت نيز همين حالت وجود دارد با اين تفاوت كه درخت از خود اختيارى ندارد، و صرفا تسليم قوانين تكوينى است، اما انسانها با استفاده از نيروى اراده و اختيار و تعليم و تربيت تشريعى، مى توانند آگاهانه در اين راه گام بگذارند.
بنابراين آن كس كه نعمت قدرت را وسيله ظلم و طغيان قرار مى دهد به زبانحال فرياد مى كشد خداوندا لايق اين نعمت نيستم، و آنكس كه از آن در مسير اجراى حق و عدالت بهره مى گيرد به زبانحال مى گويد پروردگارا شايسته ام افزون كن! اين واقعيت نيز قابل ترديد نيست كه ما هر وقت در مقام شكر الهى چه با فكر چه با زبان و چه با عمل بر مى آئيم، خود اين توانائى بر شكر در هر مرحله موهبت تازه اى است و به اين ترتيب اقدام بر شكر، ما را مديون نعمتهاى تازه او مى سازد و به اين ترتيب هرگز قادر نيستيم كه حق شكر او را ادا كنيم همانگونه كه در مناجات شاكرين از مناجاتهاى پانزده گانه امام سجاد عليه السلام مى خوانيم: كيف لى بتحصيل الشكر و شكرى اياك يفتقر الى شكر، فكلما قلت لك الحمد وجب علىّ لذلك ان اقول لك الحمد!: چگونه مى توانم حق شكر ترا بجاى آورم در حالى كه همين شكر من نياز به شكر ديگرى دارد، و هر زمان كه مى گويم لك الحمد بر من لازم است كه به خاطر همين توفيق، شكرگزارى كنم و بگويم لك الحمد!.
و بنابراين برترين مرحله شكرى كه از انسان ساخته است اين است كه اظهار عجز و ناتوانى از شكر نعمتهاى او كند، همانگونه كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: فيما اوحى الله عز و جل الى موسى اشكرنى حق شكرى فقال يا رب و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به علىّ قال يا موسى الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى: خداوند به موسى عليه السلام وحى فرستاد
ص: 200
كه حق شكر مرا ادا كن، عرض كرد پروردگارا! چگونه حق شكر تو را ادا كنم در حالى كه هر زمانى شكر تو را بجا آورم اين موفقيت خود نعمت تازه اى براى من خواهد بود، خداوند فرمود: اى موسى الان حق شكر مرا ادا كردى چون ميدانى حتى اين توفيق از ناحيه من است.
بنده همان به كه ز تقصير خويش***عذر به درگاه خدا آورد
ورنه سزاوار خداونديش***كس نتواند كه بجا آورد!
حال به چند نكته مهم در زمينه شكر نعمت توجه كنيد.
1- على عليه السلام در يكى از كلمات حكمت آميز خود در نهج البلاغه مى فرمايد: اذا وصلت اليكم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر: هنگامى كه مقدمات نعمتهاى خداوند به شما ميرسد (سعى كنيد با شكرگزارى، بقيه را به سوى خود جلب كنيد،) نه آنكه با كمى شكرگزارى آن را از خود برانيد!
2- اين موضوع نيز قابل توجه است كه تنها تشكر و سپاسگزارى از خداوند در برابر نعمت هاى او كافى نيست، بلكه بايد از كسانى كه وسيله آن موهبت بوده اند نيز تشكر و سپاسگزارى نمود و حق زحمات آنها را از اين طريق ادا كرد، و آنها را از اين راه به خدمات بيشتر تشويق نمود، در حديثى از امام على بن الحسين (عليهماالسلام) مى خوانيم كه فرمود: روز قيامت كه مى شود خداوند به بعضى از بندگانش مى فرمايد: آيا فلان شخص را شكرگزارى كردى؟ عرض مى كند:
پروردگارا من شكر تو را بجا آوردم، مى فرمايد: چون شكر او را بجا نياوردى شكر مرا هم ادا نكردى! سپس امام فرمود: اشكركم لله اشكركم للناس: شكرگزارترين شما براى خدا آنها هستند كه از همه بيشتر شكر مردم را بجا مى آورند.
3- افزايش نعمت هاى خداوند كه به شكرگزاران وعده داده شده، تنها به اين نيست كه نعمت هاى مادى تازه اى به آنها ببخشد، بلكه نفس شكرگزارى كه توأم با
ص: 201
توجه مخصوص به خدا و عشق تازه اى نسبت به ساحت مقدس او است خود يك نعمت بزرگ روحانى است كه در تربيت نفوس انسانها، و دعوت آنان به اطاعت فرمانهاى الهى، فوق العاده مؤثر است، بلكه شكر ذاتا راهى است براى شناخت هر چه بيشتر خداوند، و به همين دليل علماى عقائد در علم كلام براى اثبات وجوب معرفة الله (شناخت خدا) از طريق وجوب شكر منعم (نعمت بخش) وارد شده اند.
4- احياى روح شكرگزارى در جامعه و ارج نهادن و تقدير و سپاس از آنها كه با علم و دانش خود و يا با فداكارى و شهادت، يا با ساير مجاهدات در طريق پيشبرد اهداف اجتماعى خدمت كرده اند يك عامل مهم حركت و شكوفائى و پويائى جامعه است.
در اجتماعى كه روح تشكر و قدردانى مرده كمتر كسى علاقه و دلگرمى به خدمت پيدا مى كند، و به عكس آنها كه بيشتر قدردانى از زحمات و خدمات اشخاص مى كنند، ملت هائى بانشاط تر و پيشروترند.
توجه به همين حقيقت سبب شده است كه در عصر ما به عنوان قدردانى از زحمات بزرگان گذشته در صدمين سال، هزارمين سال، زاد روز، و در هر فرصت مناسب ديگر، مراسمى براى بزرگداشت آنها بگيرند و ضمن سپاسگزارى از خدماتشان مردم را به حركت و تلاش بيشتر دعوت كنند.
حضرت موسى عليه السلام بنى اسرائيل را در برابر آن نجات و پيروزى و نعمتهاى فراوان دعوت به شكرگزارى كرد، و وعده فزونى نعمت به آنها داد، و در صورت كفران تهديد به عذاب نمود.(1)
البته همگى به خوبى مى دانيم بزرگ ترين نعمت خدا براى جهان بشريت، وجود حجت هاى الهى است در روى زمين و شكر واقعى اين نعمتها، عمل به گفته آنها و
ص: 202
تسليم در برابر دستورات و اوامر آنهاست، حال ببينيم اين بشرها با آنها چه رفتارى كرده و چه مصيبت ها براى آنها تحميل نمودند، با صرف نظر از بيان سرگذشت هاى امت هاى گذشته، بابزرگان دين خود ما چه كردند كه بارزترين آنها، پنج تن آل عبا عليهم السّلام است كه هيچكدامشان بطورعادى مانند ديگران از دنيا نرفتند و در قبرهايشان، به خاك سپرده نشدند!!.(1)
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با اثر سمّ از دنيا رحلت نمود و پس از سه روز در روى زمين ماندن كه مردم در سقيفه بنى ساعده، مشغول تعيين رئيس و به دست آوردن رياست بودند و پس از سه روز تازه به يادشان آمد كه پيغمبر از دنيا رفته است، آمدند ديدند اميرمؤمنان عليه السلام آن حضرت را غسل داده و كفن كرده و نماز خوانده ولى از ترس آنها دفن نكرده است تا مايه گرفتارى خود را ببار آورد.
فاطمه زهراء عليها السلام با چه مصيبت و جراحت و مظلوميتى، شهيده از دنيا رفت و شبانه دفن و قبرش طبق وصيت خود، مخفى گرديد.
اميرمؤمنان عليه السلام از ترس شيوخ نهروان، شبانه در محلى دور از شهر دفن و آثار قبرش محو گرديد تا بعد از 170 سال در زمان هرون الرشيد وسيله پناهنده شدن آهوئى به آن قبر شريف كشف گرديد.
امام حسن عليه السلام را وسيله عيالش جعده دختر اشعث بن قيس، مسموم نموده و خواستند كنار جد بزرگوارش دفن نمايند، با دستور عايشه بدن شريفش تير باران و در بقيع به خاك سپرده شد كه هنوز هم غريبان وطن خود هستند.
امام حسين عليه السلام كه مصيبتش اظهر من الشّمس است كه پس از شهادت بى سابقه، سه شبانه روز بى غسل و بى كفن ودفن روى خاك كربلا زير آفتاب سوزان ماند و مصائبى كه بر همگان، روشن و آشكار است.
ص: 203
ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.
خداوند متعال در طول تاريخ بشريت، براى سركوب نمودن عاصيان و گردن كشان و گردن كلفتان، از لشكريان گوناگون خود، استفاده كرده است، كه به تعدادى از آنها بطور اختصار اشاره مى شود.
1- آب براى غرق قوم حضرت نوح عليه السلام
فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ (اعراف: 64) امّا سرانجام او را تكذيب كردند؛ و ما او و كسانى را كه با وى در كشتى بودند، رهايى بخشيديم؛ و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، غرق كرديم؛ چه اينكه آنها گروهى نابينا (و كوردل) بودند.
فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (قمر: 13) در اين هنگام درهاى آسمان را با آبى فراوان و پى درپى گشوديم؛ 12 و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم؛ و اين دو آب به اندازه مقدّر با هم درآميختند (و درياى وحشتناكى شد)! 13 و او را بر مركبى از الواح و ميخهايى ساخته شده سوار كرديم؛
2- فرعون و فرعونيان را
با 1- طوفان، 2- ملخ، 3- شپش آفت گياهى، 4- قورباغه، 5 خون، 6،
ص: 204
قحطى و خشكسالى، 7 كمبود ميوه ها- فشار داد و درنهايت با آب غرق نمود و از صفحه روزگار برچيد.
فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (اعراف: 133) سپس (بلاها را پشت سر هم بر آنها نازل كرديم:) طوفان و ملخ و آفت گياهى و قورباغه ها و خون را- كه نشانه هايى از هم جدا بودند- بر آنها فرستاديم؛ (ولى باز بيدار نشدند، و) تكبر ورزيدند، و جمعيّت گنهكارى بودند!
وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ اعراف: 130 و ما نزديكان فرعون (و قوم او) را به خشكسالى و كمبود ميوه ها گرفتار كرديم، شايد متذكر گردند!
اعراف: 171 و (نيز به خاطر بياور) هنگامى كه كوه را همچون سايبانى بر فراز آنها بلند كرديم، آنچنان كه گمان كردند بر آنان فرود مى آمد؛ (و در همين حال، از آنها پيمان گرفتيم و گفتيم:) آنچه را (از احكام و دستورها) به شما داده ايم، با قوّت (و جديت) بگيريد! و آنچه در آن است، به ياد داشته باشيد، (و عمل كنيد،) تا پرهيزگار شويد!(1)
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (اعراف: 136) سرانجام از آنها انتقام گرفتيم، و آنان را در دريا غرق كرديم؛ زيراآيات ما را تكذيب كردند، و از آن غافل بودند.
3- باد
براى سركوب قوم عاد (قوم حضرت هود عليه السلام)
ص: 205
كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (18) إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (19) تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (قمر: 20)
قمر: 18 قوم عاد (نيز پيامبر خود را) تكذيب كردند؛ پس (ببينيد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود! 19 ما تندباد وحشتناك و سردى را در يك روز شوم مستمر بر آنان فرستاديم ... 20 كه مردم را همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده از جا برمى كند! 21 پس (ببينيد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود!
وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ (6) وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ (6) سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ (7) فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ حاقه: 6 و امّا قوم «عاد» با تندبادى طغيانگر و سرد و پرصدا به هلاكت رسيدند، 7 (خداوند) اين تندباد بنيان كن را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنها مسلّط ساخت، (و اگر آنجا بودى) مى ديدى كه آن قوم همچون تنه هاى پوسيده و تو خالى درختان نخل در ميان اين تند باد روى زمين افتاده و هلاك شده اند! 8 آيا كسى از آنها را باقى مى بينى؟!
4- باران ريگ و سنگ
قوم لوط را با باران ريگ و سنگ درهم كوبيد و نابود ساخت
فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (83) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (اعراف: 83) (چون كار به اينجا رسيد،) ما او و خاندانش را رهايى بخشيديم؛ جز همسرش، كه از بازماندگان (در شهر) بود.
اعراف: 84 و (سپس چنان) بارانى (از سنگ) بر آنها فرستاديم؛ (كه آنها را در هم كوبيد و نابود ساخت.) پس بنگر سرانجام كار مجرمان چه شد!
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ (قمر: 34) قمر: 33 قوم لوط انذارها (ى پى درپى پيامبرشان) را تكذيب كردند؛ 34 ما بر آنها تندبادى كه ريگها را به
ص: 206
حركت درمى آورد فرستاديم (و همه را هلاك كرديم)، جز خاندان لوط را كه سحرگاهان نجاتشان داديم!
5- زلزله قوم شعيب را قوم مدين
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (90) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ اعراف: 90 اشراف زورمند از قوم او كه كافر شده بودند گفتند: «اگر از شعيب پيروى كنيد، شما هم زيانكار خواهيد شد!» 91 سپس زمين لرزه آنها را فرا گرفت؛ و صبحگاهان بصورت اجسادى بى جان در خانه هاشان مانده بودند. 92 آنها كه شعيب را تكذيب كردند، (آنچنان نابود شدند كه) گويا هرگز در آن (خانه ها) سكونت نداشتند! آنها كه شعيب را تكذيب كردند، زيانكار بودند!
6- صيحه و زلزله
قوم ثمود (قوم حضرت صالح عليه السلام را با صيحه و زلزله نابود كرد!
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (اعراف: 78)
78 سرانجام زمين لرزه آنها را فرا گرفت؛ و صبحگاهان، (تنها) جسم بى جانشان در خانه هاشان باقى مانده بود.
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ (قمر: 31) ما فقط يك صيحه [صاعقه عظيم] بر آنها فرستاديم و بدنبال آن همگى بصورت گياه خشكى درآمدند كه صاحب چهارپايان (در آغل) جمع آورى مى كند!
كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (4) فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ (الحاقة: 5) قوم «ثمود» و «عاد» عذاب كوبنده الهى را انكار كردند (و نتيجه شومش را ديدند)! 5 امّا قوم «ثمود» با عذابى سركش هلاك شدند!
ص: 207
7- طاعون براى فراريان ازآن
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (بقرة: 243) آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ، از خانه هاى خود فرار كردند؟ و آنان، هزارها نفر بودند (كه به بهانه بيمارى طاعون، از شركت در ميدان جهاد خوددارى نمودند). خداوند به آنها گفت: بميريد! (و به همان بيمارى، كه آن را بهانه قرار داده بودند، مردند.) سپس خدا آنها را زنده كرد؛ (و ماجراى زندگى آنها را درس عبرتى براى آيندگان قرار داد.) خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند؛ ولى بيشتر مردم، شكر (او را) بجا نمى آورند.
8- با موش هاى صحرائى سد محكم مأرب
را درهم كوبيد و قوم سبا در سرزمين يمن را آواره و سرگردان بيابان ها ساخت!.
مكارب" سبأ" نسب وي به: عبد شمس بن يشجب بن يعرب بن قحطان بن هود النبي عليه السلام مي رسد. وي بناي" سد مأرب" را در مسافت كمتر از دوساعت راه از طريق مغرب شهر مأرب شروع كرد. ولي قبل از اتمام سد، شاه" مكارب سبأ" فوت كرد و پسرش كار پدر را دنبال كردند و" سد مأرب" را به پايان رساندند. بعد از اتمام سد مأرب منطقه مجاور سد را" ارض سبأ" نامگذاري كردند و شهر" مأرب" را پايتخت مملكت خود قرار دادند. در سيره السبئيون آمده است كه يكي از اين پادشاهان كه نام وي" يثعمر بن مكارب" كه ظاهراً در اواخر قرن هشتم قبل از ميلاد مسيح حكومتي داشته، بناي" سد مأرب" را كه پدرش" مكارب سبأ" آغاز كرده بود واندكي كار كرده بود پرداخته و به انجام رسانيد و مورد استفاده وبهره برداري
ص: 208
قرار گرفت. پس از اتمام" سد مأرب" با دولت مُعين" در جنگ شد و آن دولت را شكست داد و 50000 نفر از معين ها را كشت. اين حكمران نامدار ظاهراً همان يثعمر سبائي است كا سارگن پادشاه آشور در كتيبه خود در سال 715 قبل از ميلاد از باج و خراج گرفتن از او سخن مي راند. نوه از كريبل وتر (يا كريبائيل وتر) از مقتدرين حكمرانان سبأ بود كه دولت سبأ را بالمره مغلوب نمود و با دولت قتبان و دولت اوسان نيز جنگها كرد واز اين تاريخ حكمرانان لقب پادشاه برخود گرفت. اسم كريبلو از ملوك سبأ هم كه در كتيبه سناخريب پادشاه آشور از 665 قبل از ميلاد آمده است. ظاهراً اشاره به همين حكمران است كه بخورات و توابل و سنگهاي قيمتي براي او فرستاده بود. پايتخت مملكت سبأ درآن دوران شهر صرواح بوده كه در مشرق صنعا واقع بوده وحالا خرابه هاي آن موجود است. بعداً پايتخت سبأ به شهر مأرب كه شهر عمده بود انتقال يافت. (در باره سرگذشت اين قوم مطالبى قبلا بيان كرديم كه نيازى به تكرار آن نيست).
9- با پشه بال شكسته، نمرود سركش را نابود كرد
ادعاى خدائى كننده زمان حضرت ابراهيم عليه السلام را با پشه پر شكسته از ميان برد.
نمرود فرمان رواى متكبر زمان حضرت ابراهيم عليه السلام به داخل صندوقى كه بر روى بال هاى پرندگان تعبيه نموده بود، به آسمان پرواز نمود تا رسيد به ارتفاعى كه زمين راتشخيص نمى داد و به خيال خود مى خواست خدا را در آسمان، ترور نمايد و تير اندازى كرد و بر گشت به زمين و براى اين كه از مرگ نجات يابد در وسط پادگان گارد مخصوصش، اطاقى از آهن و فولاد ريخت و درست كرد و باز شدن قفل آن را در داخل قرار داد فقط يك سوراخ كوچكى بالاى اطاق باز نمود كه هوا بيايد و خفه نشود و غذاهاى خاص او را از آن به داخل بريزند و به گارد مخصوص ونيروى خاص را در اطراف آن براى محافظت گمارد و دستور داد هربيگانه اى را كه ديدند به قتل برسانند، با اين وضع مدتى گذراند،
ص: 209
روزى به سر زنان دَرِ اطاق فولاد را باز كرد و به سر زنان به پهلوان هايش دستور داد با مشت به سرم بكوبيد و در نهايت گفت: با پُتك به سرم بزنيد وزدند و سرش متلاشى شد و ديدند يك پشه بال شكسته از ميان مغزش پريد و رفت فهميدند از سوراخ بالا تو رفته و از سوراخ دماغش به مغزش راه يافته و به آن صورت كشته شد كه عرض كردم.
10- زمين براى فرو بردن امثال قارون
قصص: 81 سپس ما، او و خانه اش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد. 82 و آنها كه ديروز آرزو مى كردند بجاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند:
«واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمى شوند!(1)
11- اصحاب فيل را با پرندگان بمب افكن ابابيل خاكستر نمود!.
اصحاب فيل گروهي بودند كه از ديار خود به قصد تخريب كعبه معظمه حركت كردند، اما خداي تعالي با فرستادن مرغان ابابيل، و با ريزش كلوخهاي سنگي بر سر آنان، هلاكشان نموده و به صورت گوشت جويده درآورد.(2)
ص: 210
نجاشي پادشاه حبشه بود. او براي تبليغ دين مسيح دست به كار شد و به روش هاي مختلف تلاش كرد تا دين مسيح را به صورت اول برگرداند و نيروي از دست رفته اش را بازيابد.
نجاشى وقتى ديد از همه كشورها، مردم براي حج به مكه مي روند، تصميم گرفت راهي پيدا كند تا توجه مردم را از مكه و كعبه دور كند و دل هاي مردم را به سمت كشور خود متوجه كند.
به همين خاطر كليساي باشكوهي درصنعاء (يكي از شهرهاي يمن) ساخت و پس از پايان آن را به بهترين شكل تزيين كرد و از بهترين فرش ها و پرده ها استفاده كرد تا زيبايي آن چشم همگان را خيره كند.
او فكر مي كرد وجود چنين كليساي بزرگ و باشكوه مردم را از رفتن به مكه باز مي دارد و همه ي مردم و اهل مكه و قريش به آن كليسا مي آيند.
اما همه تصورات نجاشي غلط از آب درآمد، زيرا نه تنها اهل مكه به آن كليسا توجه نكردند، بلكه اهالي يمن و حبشه هم مكه را فراموش نكردند و باز براي حج رهسپار مكه شدند.
نجاشي ديگر نمي توانست كاري انجام دهد، زيرا نمي توانست به زور در دل هاي مردم براي خود جايي پيدا كند و عقيده خود را به آن ها بقبولاند.
از قضا يك كاروان تجارتي از مكه به حبشه آمد، كارواني ها همه عرب بودند و براي تجارت به آن كشور آمده بودند.
تعدادي از عرب ها در يكي از اطاق هاي كليسا منزل كردند و چون هوا سرد بود، آتش روشن كردند، ولي هنگام رفتن فراموش كردند آن را خاموش كنند. آتش به
ص: 211
كليسا راه يافت و آتش سوزي بدي اتفاق افتاد.
وقتي خبر سوختن كليسا و علت آتش سوزي به نجاشي رسيد، بسيار عصباني شد و با خود گفت عرب ها از سر دشمني كليساي ما را آتش زدند و قسم خورد كه كعبه را ويران و نابود سازد.
به همين منظور نجاشي فرمانده سپاه خود، ابرهه را صدا كرد و او را با لشگري مجهز از اسب و فيل و سوار و پياده به مكه فرستاد.
ابرهه با سپاه عظيم به سمت مكه رهسپار شد و در بين راه غارتگري ها كرد و هر كجا گوسفند و گاو و شتر مي ديد براي خود مي گرفت. ابرهه در بيابان حجاز شباني را با دويست شتر ديد. شترها براي عبدالمطلب بود و شبان هم براي او كار مي كرد.
ابرهه شترهاي عبدالمطلب را گرفت و به راه خود ادامه داد تا در بيرون شهر مكه منزل كند.(1)
نقش عبدالمطلب در داستان اصحاب فيل
ابرهه به بزرگ مكه،" عبدالمطلب" پيام فرستاد كه او براي جنگ نيامده بلكه فقط قصد ويراني كعبه را دارد. «عبدالمطلب» نزد ابرهه رفت.
ابرهه در خيمه خود روي تخت نشسته بود كه دربان او وارد شد و گفت:
عبدالمطلب رئيس مكه و سرور قريش بيرون خيمه است و اجازه ورود مي خواهد؟
ابرهه اجازه داد و عبدالمطلب وارد شد.
ابرهه مات و مبهوت عظمت عبدالمطلب شد. به مترجم خود گفت از او بپرسد چرا به اينجا آمده است؟ عبدالمطلب گفت: سپاهيان تو شتران مرا گرفته اند آمده ام درخواست كنم شتران مرا برگردانيد. ابرهه حيرت زده گفت: از چشم من افتادى! من خيال مى كردم آمده اى خانه اى كه مورد افتخارتان است و من براى خراب كردن آن آمده ام از من بخواهى از اين خيال منصرف شوم.
ص: 212
من از ويران كردن كعبه مي گويم و تو از من شترانت را مي خواهي؟ عبدالمطلب در جواب گفت: من صاحب شترانم؛ اما آن خانه خود صاحبي دارد كه از آن دفاع مي كند! اين سخن ابرهه را تكان داده و در فكر فرو برد.
ابرهه دستور داد شتران عبدالمطلب را به او برگردانند.
بعد عبدالمطلب به مكه برگشته و در خانه خدا مشغول راز و نياز و مناجات با خداي خويش شد و طولي نكشيد كه نصرت الهي شامل حالشان گرديد.(1)
از اين اخبار استفاده مي شود كه حضرت عبدالمطلب مقام ولايت و وصايت را از جدش ابراهيم داشته و حجت وقت بوده و با علم خدادادي، اين پيشامدها را مي دانسته؛ چون زمين خالي از حجت نخواهد بود.(2)
ابرهه براي ويران ساختن كعبه به سمت شهر حركت كرد. سپاه ابرهه از كوه سرازير شد، ولي هنوز قدم در شهر مكه نگذاشت كه بعد از دقايقي پرندگاني كوچك به نام ابابيل از سوي درياي احمر فرا رسيدند كه هر كدام سنگريزه هايي در منقار و در پنجه خويش داشتند، كه اين سنگريزه ها را بر سر لشكر فرو ريخته و آنها را هلاك نمودند. اين مجازاتي بسيار بزرگ با سنگريزه هايي بسيار كوچك بنام سجّيل بود كه موجب وحشت بين سپاه و فرار آنها به سوي يمن شد، ولى هنوز چيزي نگذشته بود كه تمام سپاه، به جز يك نفر هلاك شدند. آن يك نفر به سرعت خود را به حبشه رساند و بنزد نجاشي رفت و جريان كشته شدن سپاه را تعريف كرد.
نجاشي پرسيد: آن پرندگان به چه صورت بودند كه سپاه مرا نابود كردند؟ آنگاه يكي از همان پرندگان در هوا پيدا شد، آن مرد گفت اعليحضرتا! اين يكي از همان پرندگان است كه لشگر ما را هلاك كرد. سخن آن مرد به پايان رسيد و در همان حال
ص: 213
سنگريزه اي بوسيله همان پرنده بر سر او فرود آمد و در حضور نجاشي جان داد.
اين حادثه در سال ولادت پيامبر اتفاق افتاد.
اين قصه ازآيات و معجزات بزرگ الهي است كه كسي نمي تواند انكارش كند؛ براي اينكه تاريخ نويسان آن را مسلّم دانسته و شعراي دوران جاهليت در اشعار خود از آن ياد كرده اند(1) و همچنين اهميت اين حادثه بزرگ به اندازه اي بود كه آن سال را «عام الفيل» ناميدند كه مبدأ تاريخ عرب شد.(2)
در مورد تاريخ اين واقعه نيز برخي آن را 40 سال قبل از تولد پيامبر اكرم و برخي 23 سال قبل مي دانند؛ ولي اكثر علماء برآنند كه عام الفيل همان سالي بود كه رسول اكرم در آن سال متولد شد.(3)
داستان اصحاب فيل به قدري مهم است كه خداوند در قرآن يك سوره باهمان نام به آن اختصاص داده است.
و اين معجزه اى مشهود و محسوس، جهت تنبه و عبرت گيري است؛ تا مردم به طاعت و عبادت خدا روي آورند.(4)
«أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ»(5) «آيا نديدي پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟»
«أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ»(6) «آيا نقشه آنها را در ضلالت و تباهي قرار نداد؟»
مراد از" كيد" سوء قصدى است كه آنان درباره مكه داشتند و قصدشان تخريب بيت الله الحرام بود كه خداوند حيله آنان را در تضليل قرار داده و نقشه آنان را نقش
ص: 214
بر آب ساخته و زحماتشان را بى نتيجه نمود. آنها راه افتادند تا كعبه را ويران كنند، ولى در نتيجه، خودشان هلاك شدند.(1)
خداوند به شرح ماجرا پرداخته و نوع عذاب آنها و اسباب نابوديشان را به صورت خيلي زيبا و موجز به تصوير كشيده است:
«وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ»(2) «و بر سر آنها پرندگاني را گروه گروه فرستاد.»
«تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ»(3) «كه با سنگهاي كوچكي آنها را هدف قرار مي دادند.»
" سجيل" در لغت آميخته اى از سنگ و گل را گفته اند؛ فلذا اصل آن فارسى بوده كه معرّب (تبديل به عربي) شده است (4)
در رابطه با سنگهايي كه بر سر اصحاب فيل باريد، سه مطلب هست:
يك. آن سنگها به هر كه اصابت مى كرده، بدنش را سوراخ نموده و مى كشت.
دو. با باريدن آن سنگها ميان لشكر ابرهه مرض حصبه و آبله پيدا شد، كه عده اي به حالت مرض به زمين افتادند و برخي مردند. اين جريان موجب فرار آنها شده و نتوانستند در آنجا بمانند.(5)
سه. اصحاب فيل بعد از هدف گيرى مرغان ابابيل يا به صورت جسدهاى بى روح در آمدند، و يا سنگ ريزه ها، با شدت حرارتي كه داشتند، اندرونشان را سوزانيد.(6)
پس اصحاب فيل با تمام شوكت و قدرت آمده بودند تا خانه خدا را ويران سازند، و خداوند با لشگرى به ظاهر بسيار كوچك و ناچيز، آنها را درهم كوبيد؛ و فيلهاى (با آن هيكل) را با پرنده هاى كوچك، و سلاحهاى پيشرفته آن روز را با
ص: 215
سنگريزه از كار انداخت، تا ضعف و ناتوانى اين انسان مغرور و خيره سر را در برابر قدرت الهى ظاهر و آشكار سازد(1)
در ادامه، آنها را به زراعت و برگي كه دانه اش خورد شده و كاه آن باقي مانده، تشبيه نموده است:(2)
«فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ»(3) «در نتيجه آنها را همچون كاه خردشده قرار داد.»
آثار و بركات ناشي از هلاكت اصحاب فيل
1. الفت و امنيت:
«لِإِيلافِ قُرَيْشٍ إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ»(4) «كيفر لشكر فيل سواران) بخاطر اين بود كه قريش (به اين سرزمين مقدس) الفت گيرند (و زمينه ظهور پيامبر فراهم شود)؛ الفت آنها در سفرهاى زمستانه و تابستانه (و بخاطر اين الفت به آن بازگردند)!
بعد از بيان و شرح نابودى اصحاب فيل و لشكريان" ابرهه"، در اولين آيه سوره قريش كه در واقع تكمله اى براى سوره فيل است، مى فرمايد: ما لشكر فيل را نابود كرديم، و آنها را همچون كاه درهم كوبيده شده متلاشى ساختيم تا قريش با اين سرزمين مقدس الفت گرفته و مقدمات ظهور پيامبر اسلام فراهم گردد. منظور از" الفت" كه به معنى اجتماع توأم با انس، انسجام و التيام بوده، ايجاد الفت ميان قريش و سرزمين مقدس مكه و خانه كعبه است؛(5) و منظور از" رحلت قريش" مسافرت آنان از مكه به بيرون براى تجارت است. با اين بيان معلوم شد كه خداوند
ص: 216
به قريش اين عزت و احترام را ارزانى داشت تا با كوچ زمستانى و تابستانى مانوس شده و امر معاش آنها بگذرد؛(1) چرا كه قريش و تمام اهل مكه به خاطر مركزيت و امنيت اين سرزمين در آنجا سكونت گزيدند و بسيارى از مردم حجاز هر سال به آنجا آمده و مراسم حج بجا مى آوردند و با مبادلات اقتصادى و ادبى و ... از بركات مختلف اين سرزمين استفاده مى نمودند.(2)
2. تجارت و امنيت:
«إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ»(3) «الفت آنها در سفرهاى زمستانه و تابستانه و بخاطر اين الفت به آن بازگردند)!»
مسافرت قريش از مكه به بيرون شهر جهت تجارت بوده؛ چون اين شهر در دره اى خشك و سوزان و بى آب و علف واقع شده بود كه هيچ زراعتى در آن وجود نداشت. مردم مكه جهت امر معاش و وسعت روزي، هر سال دو نوبت به تجارت مى رفتند، يك نوبت در زمستان، به طرف يمن و نوبت ديگر در تابستان، به سوى شام؛ و با اين دو نوبت سفر كردن زندگى خود را اداره مى نمودند؛ و از طرفي مورد احترام مردم يمن و شام قرار گرفته، كه به همين جهت راهزنان و غارتگران جرأت تعرض به اينها را نداشتند.(4)
3. عبادت و امنيت:
«فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ»(5) «پس (بشكرانه اين نعمت بزرگ) بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند،
همان كس كه آنها را از گرسنگى نجات داد و از ترس و ناامنى ايمن ساخت.»
اين آيه اشاره به منت واضحى است كه در ايلاف دو مسافرت وجود داشت؛
ص: 217
نعمت ظاهرى كه نمى توانند آن را انكار كنند، و آن تامين معاش و امنيت قريش بود كه زندگيشان در سرزمينى بود كه نه نانشان تامين بوده و نه جانشان؛ پس بايد پروردگاري را بپرستند كه به بهترين وجه امورشان را تدبير نموده، و او همان" پروردگار بيت كعبه" است.(1)
12- فرشتگان و باد و طوفان
قوم حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با فرشتگان و باد وطوفان در موارد متعدد.
جنگ بدر و احد و خندق و حنين سركوب نمود.
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً (9) إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا احزاب: 10) 9 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهايى (عظيم) به سراغ شما آمدند؛ ولى ما باد و طوفان سختى بر آنان فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديديد (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم)؛ و خداوند هميشه به آنچه انجام مى دهيد بينا بوده است.
10 (به خاطر بياوريد) زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زمانى را كه چشمها از شدّت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد.
آل عمران: 123 خداوند شما را در «بدر» يارى كرد (و بر دشمنان خطرناك، پيروز ساخت)؛ در حالى كه شما (نسبت به آنها)، ناتوان بوديد. پس، از خدا بپرهيزيد (و در
ص: 218
برابر دشمن، مخالفتِ فرمانِ پيامبر نكنيد)، تا شكر نعمت او را بجا آورده باشيد! 124 در آن هنگام كه تو به مؤمنان مى گفتى: «آيا كافى نيست كه پروردگارتان، شما را به سه هزار نفر از فرشتگان، كه از آسمان فرود مى آيند، يارى كند؟!» 125 آرى، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد، و دشمن به همين زودى به سراغ شما بيايد، خداوند شما را به پنج هراز نفر از فرشتگان، كه نشانه هايى با خود دارند، مدد خواهد داد!.(1)
إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ (انفال: 9) انفال: 9 (به خاطر بياوريد) زمانى را (كه از شدت ناراحتى در ميدان بدر،) از پروردگارتان كمك مى خواستيد؛ و او خواسته شما را پذيرفت (و گفت):
من شما را با يكهزار از فرشتگان، كه پشت سر هم فرود مى آيند، يارى مى كنم. وآيات ديگر در اين باره براى امت اسلام.
و همچنين از بين رفتن اقوام ساير انبياء عليهم السلام كه ذكر آنها به طول مى انجامد.
دين اسلام در زمانى از تاريخ با امر پروردگار عالم: وسيله آخرين پيامبر خود حضرت محمّدبن عبدااللَّه صلى الله عليه و آله در جزيرة العرب پياده شد كه از مسائل بهداشتى و پزشكى خبرى نبود و در اين مقطع از زمان و مكان به كار گرفتن اصطلاحات طبى و پزشكى مدرن: از پذيرش عقل و خرد و ذهن افراد جامعه آن زمان دور بود و
ص: 219
پيامدهاى ناگوار زياد ببار مى آورد؛ بدين جهت اعمالى را كه براى انسان انجام آن ضرورت داشت و دارد به عنوان: «واجب» و كارهائى كه پرهيز و دورى جستن از آن لازم و مهم است «حرام» و عمل هائى كه انجام آن به خوبى متمايل است «مستحب» و چيزهائى كه به جا نياوردن آن بهتر است «مكروه» و رفتار و كردارى كه متوسط و ميانه باشد «مباح» شمرده شده است.
لذا از صدر اسلام تحقيقات و پژوهش ها و پرسش ها با مرور زمان: در باره احكام ريز و درشت اسلام و تكاليف و دستورهاى قرآن شروع شده و انديشمندان از هر نژاد و رنگ و زبان: قد علم كرده و كمر همت بسته: تا روى هر يك از اين اعمال: كار كرده و با شكافتن اسرار آن به علت و حكمت زواياى بى شمار آن پى ببرند.
هرچه زمان بگذرد و تاريخ پيش رود و تكنيك و صنعت و علم وو ... ترقى و پيشرفت نمايد، روز به روز مهر راز و رمز آن اوامر و نواهى شكسته شده و تا جهان هست و بشريت وجود دارد از روى آنها پرده برداشته خواهد شد.
زيرا دين مبين اسلام به تمام زواياى ريز و درشت زندگى انسان ها، هم اشراف كامل دارد و هم در باره تك تك آنها بيانات و راهنمائى هائى دارد كه عقل متحيّر است؛
اگر كسى كمى به دستورات اسلام توجه نمايد؛ خوردنى ها و نوشيدنى ها، پوشيدنى ها و خوابيدن ها؛ ازدواج ها و تشكيل خانواده ها و كيفيت زندگى با اعضاى خانواده، و با افراد جامعه و كسب و تأمين معاش، مسافرت ها و كيفيت سفرها، دام دارى و كشاورزى، مسكن و كيفيت تهيه آن، و مديريت و اداره كشور وو ... هم از منظر پزشكى و طبى و هم از نظر فردى و اجتماعى و نيز از جهت مادى و معنوى وو ... به قدرى دقت و بررسى به خرج داده است كه واقعاً آدم در اين درياى ژرف و بى انتها غرق مى شود، واقعاً زهى بى انصافى است، اگر كسى به اين معانى آگاهى داشته باشد ولى در صدد انكار و لجاجت بر آيد!. در اين صورت ما فقط
ص: 220
هدايت يافتن اين گونه اشخاص را بايد از خداى متعال خواستار شويم، ولى آنان كه بى اطلاع بر قوانين و فرامين اسلام باشند و در فكر بر رسى و يافتن حق و حقيقت باشند، خداوند موفقشان بدارد.
اين دين براى هرچيزى حد و حدودى تعيين كرده است كه عدم رعايت آنها مايه ندامت و پشيمانى خواهد بود.
تفكر و تعقل در برنامه هاى ريز و درشت نظام آفرينش، بدون شك انسان را، به سوى خداشناسى، هدايت مى كند و مَبدَء و مُبدِء جهان آفرينش را، معرفى مى كند.
همين خوردن و آشاميدنى هاى به ظاهربى اثر و مورد بى اعتنائى، امادر واقع خيلى مهم، به ما روشن مى كند كه اين خوردن ها و خوردنى ها و اين آشاميدن و آشاميدنى هاى انسان و حيوان و كيفيت به وجود آمدن آنها و آسياب هاى درونى براى خورد كردن و كشيدن جوهر آنها و تقسيم هر ماده اى از آن را به اعضاى مختلف بدن كه مورد نياز آنهاست وتنظيم سوخت و سوز آنها و تخليه فضولات و تفاله آنهاو. و.، همگى نشانه ايست به شناختن ناظم و نظم دهنده آنها كه در نهايت انسان را به سوى فلاح و رستگارى، راهنمائى مى كند.
آداب خوردنى ها
در باره آداب سفره و خوردن غذا و كيفيت آن و اينكه هنگام خوردن؛
1- به جلوى ديگران دست دراز نكردن،(1)
2- نام خدا بردن، (بسم اللّه گفتن).
3- در پايان ستايش خدا نمودن، (الحمدللّه يا شكراً للّه گفتن).
4- مؤدبانه و باكيفيت خوب سر سفره نشستن،
ص: 221
5- در جمع زود دست بر نداشتن از غذا كه تا ديگران خجل نشوند،
6- شستن دستها (اگر بادست مى خورد)،
7- به پشت خوابيدن بعد از غذا و پاى راست را روى پاى چپ گذاشتن،
8- بادست خوردن و سرسفره آروغ نزدن،(1)
9- خلال كردن بعد از غذا،
10- مسواك نمودن،
11- غذارا همراه سبزيجات خوردن،(2)
12- غذا را داغ داغ نخوردن بگذاريد خود سرد شود.
13- روى ظرف غذا را باز نگذاشتن، وو ...(3)
ص: 222
و در باره ميوه جات گوناگون و انواع حبوبات و سبزيجات، دستورات و روايات فراوان آمده است كه هر كدام از آنها خود يك كتاب مستقل با حجم سنگين مى خواهد كه مجال آوردن آنها نيست، به مصادر خود آنها مراجعه شود، فقط به يك روايت از اميرمؤمنان عليه السلام زياد توجه داشته باشيد كه جامع تمام جوانب حفظ سلامت و صحت بدن و بهداشت و غيره مى باشد فرمود: تا گرسنه نشدى غذا نخور و تا سير نشدى، دست از غذا بكش (و ادامه نده كه موجب دهها بيمارى و چاقى و گرفتارى را در پى خواهد داشت).
آداب نوشيدنيها
در باره آداب نوشيدن آب روايات زياد آمده است.
1- روز ايستاده و شب نشسته آب نوشيدن،
2- نوشيدن آب با سه نفس نه يك نفسه،
3- اول گفتن بسم اللَّه،
4- بعد از فراغ گفتن الحمدللّه،
5- نوشيدن با مك نه بلعيدن و يك جا قورت دادن،
6- مانند حيوانات ننوشيدن،
7- زياد آب ننوشيدن (1) وو ... (مگر براى كسانى كه بيمارى خاص يا ناراحتى كليه و مجارى تنفس و غيره داشته باشد كه به نوشيدن زياد آب، نياز داشته باشد).
8- نوشيدنى ها را داغ داغ ننوشيد صبر كنيد خود خنك شود. وو ...
9- و هيچ وقت از طرف شكسته شده و دستگيره كوزه آب نخوريد، زيرا آن جا
ص: 223
نشيمن گاه شيطان «وميكروب» ها است، وو ...
1- عمروبن قيس گويد: در مدينه به محضر امام موسى بن جعفر عليهما السلام داخل شدم و پيش روى حضرت كوزه اى گذاشته شده بود، گفتم: حدود (و ادب آب خوردن از اين) كوزه چيست؟! فرمود: اشرب ممّا يلى شفته و سمّ اللَّه عزّوجلّ و اذا رفعت من فيك فاحمداللَّه و ايّاك و موضع العروة منها فانّه مقعد الشّيطان، فهذا حدّه (1) از طرف لب كوزه بنوش و نام خدارا ببر، وقتى كه از دهانت برداشتى، حمد خدا را بگو مبادا از طرف دسته اش بنوشى چون آن جا نشيمن گاه شيطان است، اين است حد كوزه.
2- و در حديث ديگر آن حضرت فرمود: و حدّه أن لاتشرب من موضع كسر ان كان به فانّه مجلس الشّيطان (2) و حد و ادب كوزه آن است كه از شكستگى آن، اگر داشته باشد، آب ننوشى زيرا آن محل نشستن شيطان است.
3- اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: لا تشربوا من ثلمة الإناء و لا من عروته فانّ الشّيطان يقعد على العروة.(3) از شكستگى و طرف دستكيره ظرف ها آب نخوريد زيرا شيطان بر دسته مى نشيند.
4- امام باقر عليه السلام ضمن حديثى فرمود:.. و لايشربنّ من اذن الكوز و لا من كسره ان كان فيه فانّه مشرب الشّيطان ..(4) .. ابداً از گوش كوزه و نه از شكستگى كوزه اگر باشد آب خورده نشود چون آن جا محل نوشيدن شيطان است ..
5- امام صادق از پدران بزرگوار عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در- حديث
ص: 224
مناهى- ... لا يشربنّ أحدكم الماء من عند عروة الإناء فانّه مجتمع الوسخ و نهى أن يشرب الماء كرعاً كما يشرب البهائم ..(1) ابداً آب را از نزديك دسته ظرف ننوشيد زيرا آنجا محل تجمع چرك است و نهى نمود از قورت دادن آب مانند نوشيدن حيوانات (بلكه آب را بمكد).
در آن برهه از زمان با چه زبانى مردم را از محل تجمع ميكربها بانام شيطان برحذر داشته و مطلب را فهمانده است، البته روايات در اين مضمون با كمى تفاوت زياد است كه به همين اندازه اكتفاء مى كنيم.
حال به توضيح آيه مباركه اى در اين مورد، توجه فرمائيد.
كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى طه: 54
از اين فرآورده هاى گياهى، هم خودتان بخوريد؛ و هم چهارپايانتان را در آن به چرا بريد! مسلّماً در اينها نشانه هاى روشنى براى خردمندان است!
در اين كلمات فشرده و مختصر، اشاره است به اينكه: فرآورده هاى حيوانى شما كه بخش مهمى از مواد غذائى و لباس و پوشاك و ساير وسائل زندگى شما را تشكيل مى دهد نيز از بركت همان زمين و همان آبى است كه از آسمان نازل مى شود و در پايان در حالى كه به همه اين نعمتها اشاره كرده مى فرمايد: در اين امور، نشانه هاى روشنى است براى صاحبان عقل و انديشه (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى)
قابل توجه اينكه نُهى جمع نهيه (بر وزن كپيه) در اصل از ماده نهى (نقطه مقابل امر) گرفته شده و به معناى عقل و دانشى است كه انسان را از زشتى ها نهى مى كند، اشاره به اينكه: هر گونه فكر و انديشه براى پى بردن به اهميت اين آيات كافى نيست، بلكه عقل و انديشه هاى مسئول مى تواند به اين واقعيت پى ببرد.
ص: 225
در تفسير اولوا النهى در حديثى كه در اصول كافى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است چنين مى خوانيم: ان خياركم اولوا النهى، قيل يا رسول الله و من اولوا النهى؟ قال هم اولوا الاخلاق الحسنة و الاحلام الرزينة وصلة الارحام و البررة بالامهات و الاباء، و المتعاهدين للفقراء و الجيران و اليتامى و يطعمون الطعام و يفشون السلام فى العالم و يُصلّون و الناس نيام غافلون: بهترين شما اولوا النهى (صاحبان انديشه هاى مسئول) است، از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند اولوا النهى كيانند؟ فرمود: آنها كه داراى اخلاق حسنه و عقلهاى پر وزن هستند، داراى صله رحم و نيكى به مادران و پدران كمك كننده به فقيران و همسايگان نيازمند و يتيمان، آنها كه گرسنگان را سير مى كنند، صلح در جهان مى گسترانند، همانها كه نماز مى خوانند در حالى كه مردم خوابند و در غفلت.
اين آيه مباركه و مشابه آن به ما مى آموزد كه صاحبان عقل و خرد اند كه به زواياى آفرينش گياهان و سبزيجات و ريزه كارى ها و منافع بى شمار آن، پى مى برند ودرك مى كنند.
و همچنين استفاده حيوانات از آن سبزيجات چه منافع بى شمارى، براى آدمى دارد كه دانشمندان در اين مورد از كشفيات و زير تحقيق قرار دادن و نتيجه مطالعات خود، كتاب ها نوشته و به نسل بعدى، به يادگار گذاشته اند.
نباتات و سبزيجات، يكى از اساسى ترين نياز و اركان بقاى انسان و حيوان هاست كه بايد طبق دستور از آنها بهره بردارى كرده و به زندگى ادامه داده شود؛
در مورد اين مخلوقات خداوندى و كيفيت استفاده از آنها و بيان منافع سرشار و فراوان آنها وسيله رهبران اسلام و كتاب آسمانى آن (قرآن) سخنان بى شمارى، شرف صدور يافته است كه نمى توان به انتهاى بر رسى آنهارسيد؛ فقط براى نمونه ازآيات و روايات فراوان، به مطالبى نه چندان زياد اكتفاء مى شود.
ص: 226
بيان منافع سرشار و فراوان گياهان
1- «وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ».(1) و ازآيات او اين است كه برق و رعد را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس و هم اميد است (ترس از صاعقه، و اميد به نزول باران)، و از آسمان آبى فرو مى فرستد كه زمين را بعد از مردنش بوسيله آن زنده مى كند؛ در اين نشانه هايى است براى جمعيّتى كه مى انديشند!.
2- يس: آيات 36- 35- 34- 33. زمين مرده براى آنها آيتى است، ما آنرا زنده كرديم، و دانه هائى از آن خارج ساختيم، و آنها از آن مى خورند.
و در آن باغهائى از نخلها و انگورها قرار داديم و چشمه هائى از آن بيرون فرستاديم.
تا از ميوه آن بخورند در حالى كه دست آنها هيچ دخالتى در ساختن آن نداشته است، آيا شكر خدا را بجا نمى آورند؟
منزه است كسى كه تمام زوجها را آفريد، از آنچه زمين مى روياند، و از خود آنها و از آنچه نمى دانند!(2)
آيات فوق نشانه هائى از توحيد و معاد را توأماً بيان مى كند تا وسيله باشد براى بيدارى منكران و ايمان به مبدء و معاد.
نخست از احياى زمين هاى مرده و بركاتى كه از آن عائد انسانها مى شود بحث كرده مى فرمايد: زمين هاى مرده براى آنها نشانه آشكارى است (از مبداء و معاد) ما
ص: 227
آن را زنده كرديم، و دانه هائى از آن خارج ساختيم و آنها از آن تغذيه مى كنند.
«وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (33)
مسأله حيات و زندگى از مهمترين دلائل توحيد است، مسأله اى است فوق العاده مرموز و پيچيده و شگفت انگيزكه عقل همه دانشمندان را به حيرت افكنده، و با تمام پيشرفتهاى عظيمى كه در علم و دانش نصيب بشر شده هنوز كسى معماى آن را نگشوده است، هنوز كسى به درستى نمى داند تحت تأثير چه عواملى در روز نخست موجودات بيجان تبديل به سلولهاى زنده شده است؟ هنوز كسى نمى داند كه بذرهاى گياهان و طبقات مختلف آن دقيقاً چگونه ساخته شده؟ و چه قوانين مرموزى بر آن حاكم است كه به هنگام فراهم شدن شرائط مساعد به حركت در مى آيد، و رشد و نمو را آغاز مى كند، و ذرات زمين مرده را جذب وجود خود مى نمايد، و از اين طريق موجودات مرده را تبديل به بافتهاى موجود زنده مى كند، تا هر روز جلوه تازه اى از حيات را نشان دهد.
مسئله حيات در جهان گياهان و حيوانات و زنده شدن زمين هاى مرده از يك سو دليل روشنى است بر اين كه علم و دانش عظيمى در آفرينش اين جهان به كار رفته، و از سوى ديگر نشانه اى آشكار از رستاخيز است.
جمله «فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ» از يك سو اشاره به اين است كه انسان از بخشى از دانه هاى گياهى تغذيه مى كند، و بعضى ديگر قابل تغذيه براى انسان نيست، ولى فوائد ديگرى دارد مانند تغذيه حيوانات، ساختن مواد رنگى، داروئى، و امور ديگرى كه در زندگى انسان كاملا مورد استفاده است.
و از سوى ديگر با مقدم داشتن «فَمِنْهُ» بر «يَأْكُلُونَ» كه معمولا براى حصر مى آيد اين نكته را بيان مى كند كه بيشترين (و نيز بهترين) تغذيه انسان از مواد گياهى است آنچنان كه گوئى تمام غذاى انسان را تشكيل مى دهد!.
3- زمر: 21 آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و آن را بصورت چشمه هايى در زمين وارد نمود، سپس با آن زراعتى را خارج مى سازد كه رنگهاى مختلف دارد؛ بعد
ص: 228
آن گياه خشك مى شود، بگونه اى كه آن را زرد و بى روح مى بينى؛ سپس آن را در هم مى شكند و خرد مى كند؛ در اين مثال تذكّرى است (از ناپايدارى دنيا) براى خردمندان!.(1)
4- رعد: 3 و 4
و او كسى است كه زمين را گسترد؛ و در آن كوه ها و نهرهايى قرار داد؛ و در آن از تمام ميوه ها دو جفت آفريد؛ (پرده سياه) شب را بر روز مى پوشاند؛ در اينها آياتى است براى گروهى كه تفكر مى كنند!
و در روى زمين، قطعاتى در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتند؛ و (نيز) باغهايى از انگور و زراعت و نخلها، (و درختان ميوه گوناگون) كه گاه بر يك پايه مى رويند و گاه بر دو پايه؛ (و عجيب تر آنكه) همه آنها از يك آب سيراب مى شوند! و با اين حال، بعضى از آنها را از جهت ميوه بر ديگرى برترى مى دهيم؛ در اينها نشانه هايى است براى گروهى كه عقل خويش را به كار مى گيرند!(2)
زوجيت گياهان يكى از معجزات علمى قرآن
در قرآن مجيد: آيات فراوانى است كه پرده از روى يك سلسله اسرار علمى كه در آن زمان از چشم دانشمندان پنهان بوده: برداشته: كه اين خود نشانه اى از اعجاز و عظمت قرآن است و محققانى كه در باره اعجاز قرآن بحث كرده اند: غالبا به قسمتى
ص: 229
از اين آيات اشاره نموده اند كه از آن جمله آيات ذيل در باره زوجيت گياهان است.
خداى متعال با حكمت متعاليه خود، سنگ بناى زيبائى جهان و نظام احسن و اكمل را در وجود نر و ماده بر قرار ساخته، و ادامه حيات و بناى زندگى را در وجود آفريده هاى مُوَلّد و توليد كننده قرار داده است.
هيچ موجود رشد كننده و ذيحيات پيدا نمى شود مگر اين كه از زوج و جفت يا به عبارت ديگر از پدر و مادر به وجود آمده است، چنان كه در قرآن كريم نيز به اين معنا تصريح نموده و مى فرمايد:
1- سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ (36) «منزّه است كسى كه تمام زوج ها را آفريد، از آنچه كه زمين مى روياند، و از خودشان و از آنچه نمى دانند».(1)
با جمله «وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ» مى فهماند كه زوجها و جفتهاى زيادى هست كه هنوز دانش بشرى به حيطه كشف فورمول وجودى آنها راه پيدا نكرده و از وجود آنها اطلاع ندارد و از كشف آنها عاجزمانده است!.
پس هرموجود زنده اى از نباتات و سبزيجات و حيوانات گرفته تا انسان صاحب عقل و خرد، بايد از جفت و يا نر و ماده به وجود آيد درست است موجودات تك ياخته اى و تك سلولى نيز يافت مى شود اما كم و ناچيز!.
قرآن مجيد در اين آيه خبر از وجود زوجيت در تمام جهان گياهان و انسانها و موجودات ديگرى كه مردم از آن اطلاعى ندارند مى دهد.
اين موجودات ممكن است گياهان باشد كه وسعت دايره زوجيت در آن روز هنوز در آنها كشف نشده بود.
يا اشاره به حيوانات اعماق درياها كه در آن روز كسى از آن آگاه نبود، و امروز گوشه اى از آن براى انسانها كشف شده است.
ص: 230
يا اشاره به موجودات ديگرى كه در كرات ديگر آسمانى زندگى مى كنند.
و يا موجودات زنده ذره بينى، هر چند امروز دانشمندان، نر و ماده اى در آنها سراغ ندارند، ولى دنياى اين موجودات زنده آنقدر مرموز و پوشيده از معماهاست كه ممكن است علم و دانش انسانها هنوز به اين قسمت از آن راه نيافته باشد، حتى وجود زوجيت در جهان گياهان نيز چنانكه گفتيم در عصر نزول قرآن جز در موارد خاصى مانند درختان نخل و امثال آن ناشناخته بود، و قرآن از آن پرده برداشت، و در قرون اخيراز طرق علمى اين معنا به ثبوت رسيد كه مسئله زوجيت در عالم گياهان يك مسئله عمومى و همگانى است.
اين احتمال نيز داده شده است كه زوجيت در اينجا اشاره به وجود ذرات مثبت و منفى در دل تمام اتمها است، زيرا مى دانيم همه اشياء اين جهان از اتم تشكيل يافته و اتم در حقيقت همچون آجر براى ساختمان عظيم اين كاخ بزرگ عالم ماده است.
تا آن روز كه اتم شكافته نشده بود خبرى از وجود اين زوجيت نبود، ولى بعد از آن وجود زوجهاى منفى و مثبت در هسته اتم و الكترونهائى كه به دور آن مى گردند به ثبوت رسيد.
بعضى نيز آن را اشاره به تركيب اشياء از ماده و صورت يا جوهر و عرض دانسته، و بعضى ديگر كنايه از اصناف و انواع مختلف گياهان و انسانها و حيوانات و ساير موجودات عالم مى دانند.
ولى روشن است وقتى مابتوانيم اين الفاظ را بر معنى حقيقى (جنس مذكر و مؤنث) حمل كنيم و قرينه اى بر خلاف آن نباشد دليلى ندارد كه به سراغ معانى كنائى برويم، و چنانكه ديديم چندين تفسيرجالب براى معنى حقيقى زوجيت در اينجا وجود دارد.
به هر حال اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه محدود بودن علم انسان را بيان مى كند و نشان مى دهد كه در اين جهان حقايق بسيارى است كه از علم و دانش ما
ص: 231
پوشيده است.(1)
2- أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (7)(2)
آيا آنها به زمين نگاه نكردند: چه اندازه در آن از گياهان جفت آفريديم.
در اين آيات، سخن از اعراض آنها ازآيات تكوينى و نشانه هاى خدا در پهنه آفرينش است: آنها نه تنها: گوش جان خود را بر سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله مى بستند: بلكه چشمهاى خود را نيز از ديدن نشانه هاى حق در اطراف خود محروم مى ساختند.
در اينجا تعبير به زوج در مورد گياهان قابل دقت است: گرچه غالب مفسران زوج را به معنى نوع و صنف: و ازواج را به معنى انواع و اصناف گرفته اند: اين بزرگان در زمانى مى زيسته اند كه هنوز زوجيت گياهان كشف نشده و به اثبات نرسيده بود اما پس از روشن شدن آن چه مانعى دارد كه زوج را به معنى معروفش كه قبل از هر معنى ديگر به ذهن مى آيد بگيريم و اشاره به زوجيت در جهان گياهان باشد؟! در گذشته انسانها كم و بيش فهميده بودند كه بعضى از گياهان داراى نوع نر و نوع ماده است: و براى بارور ساختن گياهان از طريق تلقيح استفاده مى كردند اين مسأله در مورد درختان نخل كاملا شناخته شده بود: ولى نخستين بار لينه دانشمند و گياه شناس معروف سوئدى: در اواسط قرن 18 ميلادى: موفق به كشف اين واقعيت شد كه مسأله زوجيت در دنياى گياهان تقريبا يك قانون عمومى است و گياهان نيز همانند غالب حيوانات از طريق آميزش نطفه نر و ماده بارور مى شوند و سپس ميوه مى دهند.
ولى قرآن مجيد قرنها قبل از اين دانشمند كرارا درآيات مختلف به زوجيت در جهان گياهان اشاره كرده (درآيات مورد بحث: و در سوره رعدآيه 4: و لقمان آيه 10 و سوره ق آيه 7) اين خود يكى از معجزات علمى قرآن است.
ص: 232
3- (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (10)(1) از آسمان آبى فرستاديم و بوسيله آن در زمين از هر زوج گياه مفيد رويانديم. در بعضى از آيات ديگر نيز اشاره به اين موضوع شده است.
اين آيه بار ديگر به زوجيت در جهان گياهان اشاره مى كند كه آن نيز از معجزات علمى قرآن است: چرا كه در آن زمان: زوجيت (وجود جنس نر و ماده) در جهان گياهان بطور گسترده ثابت نشده بود: و قرآن از آن پرده برداشت
ضمنا توصيف زوجهاى گياهان به كريم اشاره به انواع مواهبى است كه در آنها وجود دارد.(2)
4- وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (3) زمين را خشك و باير مى بينى اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى فرستيم، به حركت درمى آيد و مى رويد؛ و از هر نوع گياهان زيبا مى روياند!
5- ... وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى (53) طه: 53
و از آسمان، آبى فرستاد!» كه با آن، انواع گوناگون گياهان را (از خاك تيره) برآورديم.
6- وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ق 6 و زمين را گسترش داديم و و در آن كوههاى عظيم و استوار افكنديم و از هرنوع (گياه) جفت بهجت انگيز در آن رويانديم.(4)
در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام چنين نقل شده كه شخصى از آن بزرگوار از معنى دو سجده در هر ركعت از نماز سؤال كرد، امام فرمود: معنى سجده نخستين هنگامى كه سر به زمين مى گذارى آنست كه پروردگارا من در آغاز از اين خاك بودم،
ص: 233
و هنگامى كه سر برمى دارى مفهومش اين است كه مرا از اين خاك بيرون آوردى، و مفهوم سجده دوم اين است كه مرا به اين خاك باز مى گردانى، و هنگامى كه سر از سجده دوم برمى دارى مفهومش اين است كه تو بار ديگر مرا از خاك، مبعوث خواهى كرد.(1)
عزيزان مى دانيم كه آب هاى زمينى همه از بركات باران آسمانى است، اگر مدتى باران آسمان قطع شود، زمين در مدت كمى، به يك پهنه خشك و بى آب وعلف وباير، تبديل مى شود و قحطى و گرسنگى همه جا را فرا مى گيرد.
پس حق داريم بگوئيم خدايا لعنت كن به آن گروهى كه در كربلا گردهم آمدند و اين بركات آسمانى را، به روى خاندان بهترين خلايق زمين بستند بگونه اى كه در روايت آمده است كه افراد اين خاندان عصمت و طهارت، از شدت عطش ميان زمين و آسمان را دود و غبار مى ديدند مادران شير ده يك قطره شير در سينه نداشتند كه بچه شان را سيراب كنند و پدران با شرمندگى نمى توانستند به روى بچه هاى تشنه و عطشان، نگاه كنند و در نهايت از جانشان گذشتند و به لقاءاللّه پيوستند.
ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.
ص: 234
از سوى خدا براى چه كسانى؟!
درآيات فراوان قرآن كريم، در باره بهشت و بهشتيان و صفات و علائم آنها، بيان هاى گوناگون و مراتب متفاوت، نازل گرديده است و چون در ميان جوامع بشرى معمولا خريد و فروش ها، با اسناد و مدارك انجام، مى گيرد و سند هرچه محكم تر باشد، اعتماد و اطمينان هم، بيشتر مى شود و جاى هيچ گونه دغدغه و نگرانى، باقى نمى ماند، روى اين اصل در سوره مباركه نازعات و رحمن، سند بهشت را، براى صاحبان دو صفت، امضاء فرموده و تحويل داده است،
هركس داراى اين دو صفت و صاحب اين دو خصلت باشد، طبق اين سند امضاء شده در قرآن، سكونتش در بهشت و زندگى اش با مشخصات ذكر شده در قرآن، براى ابد و دائم، در آن خواهد بود.
حال براى اين كه از مشخصات پاداشى كه براى صاحبان آن دو صفت، كمى اطلاع داشته باشيم، در سوره هاى متعدد از آن، ذكرى به ميان آورده است، البته اين بيانات تقريب ذهن و نوعى تشبيه است وگرنه مغز ما آدميان شناختن واقعيت بهشت را نمى كشد بدينجهت از چند سوره مباركه، آياتى را مى آوريم بعد، اين همه نعمت هاى بى شمارى را، به چه كسى خواهد داد چندآيه را عرضه مى دارم.
در سوره فصلت چنين فرموده است:
30 به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است!» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر
ص: 235
شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!
31 ما ياران و مددكاران شما در زندگى دنيا و آخرت هستيم؛ و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب كنيد به شما داده مى شود!
32 اينها وسيله پذيرايى از سوى خداوند غفور و رحيم است!»
33 چه كسى خوش گفتارتر است از آن كس كه دعوت به سوى خدا مى كند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد: «من از مسلمانانم»؟!
34 هرگز نيكى و بدى يكسان نيست؛ بدى را با نيكى دفع كن، ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى گرم و صميمى است!
35 امّا جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى رسند، و جز كسانى كه بهره عظيمى (از ايمان و تقوا) دارند به آن نايل نمى گردند!
در سوره هاى مختلف قرآن مجيد، در باره بهشت و انواع خوردنى ها و آشاميدنى ها و خانم ها و تجملات گوناگون و. و. آيات زياد وجود دارد كه ما چندآيه آن را از چند سوره مى آوريم و بعد در باره آن هم، صحبتى كوتاه خواهيم داشت.
در سوره الرحمن مى فرمايد:
46 و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشتى است! 48 (آن دو باغ بهشتى) داراى انواع نعمتها و درختان پرطراوت است! 50 در آنها دو چشمه هميشه جارى است! 52 در آن دو، از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد (هر يك از ديگرى بهتر)!
54 اين در حالى است كه آنها بر فرشهايى تكيه كرده اند با آسترهائى از ديبا و ابريشم، و ميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است! 56 در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند كه جز به همسران خود عشق نمى ورزند؛ و هيچ انس و جنّ پيش از اينها با آنان تماس نگرفته است. 58 آنها همچون ياقوت و مرجانند!
60 آيا جزاى نيكى جز نيكى است؟! 62 و پايين تر از آنها، دو باغ بهشتى ديگر است. 64 هر دو خرّم و سرسبزند! 66 در آنها دو چشمه جوشنده است! 68 در آنها ميوه هاى فراوان و درخت خرما و انار است! 70 و در آن باغهاى بهشتى زنانى نيكو خلق
ص: 236
و زيبايند! 72 حوريانى كه در خيمه هاى بهشتى مستورند! 74 هيچ انس و جنّ پيش از ايشان با آنها تماس نگرفته (دوشيزه و باكره اند)! 76 اين در حالى است كه بهشتيان بر تختهايى تكيه زده اند كه با بهترين و زيباترين پارچه هاى سبزرنگ پوشانده شده است. 78 پربركت و زوال ناپذير است نام پروردگار صاحب جلال و بزرگوار تو!.
در سوره واقعه مى فرمايد: 12 در باغهاى پرنعمت بهشت (جاى دارند)! 13 گروه زيادى (از آنها) از امّتهاى نخستينند، 14 و اندكى از امّت آخرين! 15 آنها [يعنى مقرّبان] بر تختهايى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قراردارند، 16 در حالى كه بر آن تكيه زده و رو به روى يكديگرند! 17 نوجوانانى جاودان (در شكوه و طراوت) پيوسته گرداگرد آنان مى گردند، 18 با قدحها و كوزه ها و جامهايى از نهرهاى جارى بهشتى (و شراب طهور)! 19 امّا شرابى كه از آن درد سر نمى گيرند و نه مست مى شوند! 20 و ميوه هايى از هر نوع كه انتخاب كنند،
21 و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند! 22 و همسرانى از حور العين دارند،
23 همچون مرواريد در صدف پنهان! 24 اينها پاداشى است در برابر اعمالى كه انجام مى دادند! 25 در آن (باغهاى بهشتى) نه لغو و بيهوده اى مى شنوند نه سخنان گناه آلود؛ 26 تنها چيزى كه مى شنوند «سلام» است «سلام»! 27 و اصحاب يمين و خجستگان، چه اصحاب يمين و خجستگانى! 28 آنها در سايه درختان «سِدر» بى خار قرار دارند، 29 و در سايه درخت «طلح» پربرگ [درختى خوشرنگ و خوشبو]، 30 و سايه كشيده و گسترده، 31 و در كنار آبشارها، 32 و ميوه هاى فراوان،
33 كه هرگز قطع و ممنوع نمى شود، 34 و همسرانى بلندمرتبه! 35 ما آنها را آفرينش نوينى بخشيديم، 36 و همه را دوشيزه قرار داديم، 37 زنانى كه تنها به همسرشان عشق مى ورزند و خوش زبان و فصيح و هم سن و سالند! 38 اينها همه براى اصحاب يمين است، 39 كه گروهى از امّتهاى نخستينند، 40 و گروهى از امّتهاى آخرين!
سوره محمد: 14 آيا كسى كه دليل روشنى از سوى پروردگارش دارد، همانند كسى
ص: 237
است كه زشتى اعمالش در نظرش آراسته شده و از هواى نفسشان پيروى مى كنند؟! 15 توصيف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده، چنين است: در آن نهرهايى از آب صاف و خالص كه بدبو نشده، و نهرهايى از شير كه طعم آن دگرگون نگشته، و نهرهايى از شراب (طهور) كه مايه لذّت نوشندگان است، و نهرهايى از عسل مصفّاست، و براى آنها در آن از همه انواع ميوه ها وجود دارد؛ و (از همه بالاتر) آمرزشى است از سوى پروردگارشان! آيا اينها همانند كسانى هستند كه هميشه در آتش دوزخند و از آب جوشان نوشانده مى شوند كه اندرونشان را از هم متلاشى مى كند؟!
سوره زخرف: 68 اى بندگان من! امروز نه ترسى بر شماست و نه اندوهگين مى شويد! 79 همان كسانى كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم بودند. 70 (به آنها خطاب مى شود:) شما و همسرانتان در نهايت شادمانى وارد بهشت شويد! 71 (اين در حالى است كه) ظرفها (ى غذا) و جامهاى طلائى (شراب طهور) را گرداگرد آنها مى گردانند؛ و در آن (بهشت) آنچه دلها مى خواهد و چشمها از آن لذت مى برد موجود است؛ و شما هميشه در آن خواهيد ماند! 72 اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد بخاطر اعمالى كه انجام مى داديد! 73 و در آن براى شما ميوه هاى فراوان است كه از آن مى خوريد.
وآيات فراوان ديگر كه به نعمت هاى گوناگون و بى انتهاى بهشت، پرداخته و شرح و توضيح مى دهد، در واقع هيچگونه نقصى در آن وجود ندارد، همگى با مشيت اختصاصى خدا، به وجود آمده اند. تمامى قصرها و ساختمان هاى بهشت از ياقوت و زبرجد وبرليان و لؤلؤ و مرجان و. و. و. تأسيس گرديده و به وجود آمده است.
درختان ميوه از جنس هاى ممتاز برگها وتنه هاو شاخه ها و خود ميوه ها منحصر به فرد و آبشارهاى زيبا و تماشائى كه هم درختان باغ هاى اهل بهشت را، سيراب مى كنند و هم مايه تفريح و خوشحالى مؤمنان است.
حوريان دست نخورده واستاندارد و بانوان با ايمان از نوساخته و هميشه جوان
ص: 238
در نوجوانى و جوانى، نه پير مى شوند و نه آلودگى هاى دنيا (حيض ونفاس و دفع مدفوع و جز اينها) در وجود آنها هست و نه عشقبازى ها و زيبائى هاى يك نواخت كه شوهران را سير و خسته و يا بى ميل كند!!. بلكه به هرشكل و زيبائى در مى آيند و خود را در اختيار مردانشان، قرار مى دهند.
همبسترى شان بدون بدبوئى، با خوشبوئى هاى گوناگون و با لذّت هاى فراوان و رنگارنگ وبا عشوه و غمزه هائى كه نه ديده و نه شنيده شده است و هر فورم كه از ذهن مردان بهشتى مى گذرد و خطور بكند، به همان شكل تبديل مى شوند (مانند فرشتگان يا حنيان كه به هر شكلى در مى آيند).
شوهران هميشه جوان، نه پير مى شوند و نه فرسوده، نه بد ريخت و نه خميده، هر صورت و نقشه از ذهن بانوان بگذرد، در همان شكل جلوه مى كنند زيرا آنها هم در دنيا، بندگى خدا را كرده و مطيع فرمان او بودند و زحمت ها كشيده اند، در آنجا سهمى دارند و بهره بردارى مى كنند.
در قصرها و باغها، روى مبل هاى سندس و استبرق با خانمهايشان استراحت كرده و نوشيدنى هاى گوناگون روباز (نه گرد و غبارى و نه آلودگى هوا) از جلوى ساختمان ها در هوا نه در زمين، به صورت روباز در جريان است، مؤمن يا خانمش از ذهنش كه گذشت كه مثلا از آب يا شراب طهور بخورد، يك شاخه از آن به سوى او مايل شده و به دهان او خواهد ريخت يا هر ميوه اى، در جلويش آماده است يا كباب هر پرنده اى از نظرش بگذرد، بريانش در برابرش گذاشته شده است پس از تناول، همان پرنده درجا زنده شده برايش آواز خوانده و به پرواز در مى آيد، خداى متعال نازشان مى كند و حتى براى بلند شدن و چيدن ميوه يا برداشتن آب هم زحمتشان را، روانميدارد، چرا چون آنها در دنيا يك عمر زحمت كشيده و ناملايمات شنيده و مسخره شده اند و زندان ها كشيده اند و. و. و. 0.
در آنجا ديگر از تكاليف دنيوى خبرى نيست و هيچگونه امر و نهيى وجود ندارد، نه حلالى و حرامى نه نمازى و روزه اى، نه حجى و جهادى نه غسل جنابتى و
ص: 239
نظافتى، وجودشان براى ابد خوشبو و پاك و تميز و شفاف اند، بلكه همه اين امر و نهى ها در دنيا، براى به دست آوردن آن مقام ها بود هرچه در اينجا كاشته درآنجا درو كرده و محصولش را خواهد خورد و كيفش را خواهد برد.
بهشتيان در جلسات سالار شهيدان اباعبداللّه الحسين عليه السلام شركت كرده و به صحبت هاى او گوش مى دهند، صحبت هائى كه راجع به ازدياد خوش حالى و افزايش شادى روح و روان بهشتيان و ساير شنيدنى هائى كه به روح وروان آنها، جلا دهد و شاد نمايد، نه موعظه و نصيحت، ديگر مراحل آنها در دنيا، سپرى شد.
حوريه اى غلامش را مى فرستد و به يكى از گوش دهندگان مؤمن به صحبت سيدالشهداء عليه السلام مى گويد: آقا حوريه ات منتظر توست! در جواب مى گويد: من شيرينى و حلاوت صحبت امام را ترك كرده پيش حورى نمى روم، غلام برمى گردد يك وقت مى بينند برقى زد و همه جارا نورباران كرد، همه با تعجب و شگفتى اين طرف و آن طرف را نگاه مى كنند اين چه نورى بود، مى گويند فلان مؤمن غلام تو جوابت را به حورى ات رسانيد او خنديد و اين نور از دندان هاى او ساطع گرديد!!.
هرقدر از غذاها و خوردنى ها و نوشيدنى هاى بهشتى استفاده نمايند، كوچك ترين ناراحتى يا دفعى و دستشوئى رفتن نخواهند داشت، مانند جنين در شكم مادر تغذيه مى شود اما مدفوع ندارد.
در روايات نيز توصيفات جالبى از بهشت شده كه همگى به كاميابى دلبخواهى در آن، دلالت دارد.
- (دربهشت) توان بدني انسان دركاميابي از زنان به اندازه صد نفر مي گردد.(1) بهترين چيزهايي كه مردم در دنيا و آخرت از آنها لذّت مي برند، لذت آميزش و بهره برداري از زنان مي باشد.(2)
- پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم): همانا بهشتيان به چيزي بيشتراز نكاح اشتها ندارند و لذت
ص: 240
نمي برند.(1)
- حوري از خيمه خود بيرون آيد و روي به تخت مؤمن بخرامد و چون به نزد مؤمن مي آيد پانصد سال ازسالهاي دنيا همديگر را بوسه زنند كه براي هيچ كدامشان، خستگي و ملال حاصل نمي گردد. هرمؤمني را هفتاد زوجه از حوران مي دهند و چهار زن از آدميان، كه ساعتي با حوريّه صحبت مي دارد و ساعتي با زن دنيا و ساعتي باخود خلوت مي كند و بر كُرسيها تكيه زده اند و بايكديگر صحبت مي دارند.(2)
- بيشتر نهر هاي بهشتي از نهر كوثر است كه در كناره آن دختران نار پستان (مانند گياه) مي رويند. در بهشت نهري وجود دارد كه در دو طرفش دختران باكره سفيد روي و سفيد پوش نشسته اند و مشغول تغني (آواز خواندن) هستند.(3)
- دوشيزگان با چنان صدايي مي خوانند كه خلايق تا كنون چنين صدايي را نشنيده اند و اين نعمت، بالاترين نعمات بهشتي است اين دوشيزگان به تسبيح (ذكر صفات الهي) تغني ميكنند.(4)
- هريك ازآن حوريان، هفتاد حلّه پوشيده اند و سفيدي ساق ايشان از زير هفتاد حلّه معلوم است. از جماع با هر يك ازآن حوريان لذّت صد مرد را مي يابد كه هريك چهل سال خواهش مجامعت و آميزش داشته باشند و برايشان ميسّر نشده باشد.(5)
- پس آن مؤمن با قوّت صد جوان با آن حوري جماع و آميزش كند و يك آغوش با او هفتاد سال طول مي كشد. مؤمن متحيّر مي باشد كه نظر به كدام اندام حوري بكند، بر روي او يا بر پشت او يا بر ساق او، بر هر اندام او كه نگاه مي كند از شدّت
ص: 241
نور و صفا، روي خود را درآن مشاهده مي نمايد. پس دراين حال زن ديگري بر او مشرف ميگردد كه خوشروتر و خوشبويتر از اوّلي است.(1)
- هيچ مؤمني داخل بهشت نمي شود مگر آنكه خداوند غنيّ، پانصد حوري به او عطا مي فرمايد كه با هر حوري هفتاد غلام وهفتاد كنيز نيز مي باشد كه هريك مانند لؤلؤ منثور و لؤلؤ مكنون مي باشند.(2)
حالا لازم به تذكر و روشن ساختن است كه خداى توانا اين تفضل ها را به كهِ ارزانى داشته و عطا نموده است. مى فرمايد:
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (40) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى (41) نازعات: 40 و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوى بازدارد، 41 قطعاً بهشت جايگاه اوست!
وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ (46) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (47)
رحمان: 46 و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشتى است! 47 پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!
پس صاحبان اين سند كسانى اند كه صاحب دو صفت باشد
1- خدا ترس باشد 2- نفس خود را از هوا و هوس، باز دارد.
عزيزان، اين ناز و نعمت هاى بى پايان راكه، براى صاحبان دو صفت مذكور مى دهند كه تمامى امر و نهى هاى خداوند در اين دو خصلت جمع است وبس.
شمارا به خدا آيا بدبختى بدتر از اين هست كه كسى به خاطر مدت كوتاه زندگى دنيا و كيف هاى نامشروع زود گذر آن، اين همه نعمت هاى بى انتهاى بهشت را از دست داده و خود را براى مدت نامحدود و بى پايان، گرفتار عذاب اليم نمايد؟!.
آخر چرا؟! درحالى كه در اين دار دنياهم، همه گونه لذت هاى مشروع و خوردنى و نوشيدنى هاى حلال، براى بشر آفريده و در اختيارش قرار داده است استفاده
ص: 242
نمى كند و بطرف حرام مى رود؟!.
به چند روايت هم در باره بهشت و بهشتيان از زبان ائمه عليهم السلام توجه نمائيد.
اوصافى از ماهيت بهشت
1- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: الجَنَّةُ بَناؤُها لَبِنَةٌ مِن فِضَّةٍ وَلَبِنَةٌ مِن ذَهَبٍ وَمِلاطُهَا المِسكُ الأَذفَرُ وَحَصباؤُهَا اللُّؤلُؤُ وَالياقوتُ وَتُربَتُهَا الزَّعفرانُ ...؛ ساختمان بهشت خشتى از نقره و خشتى از طلاست، گِل آن مُشك بسيار خوشبو و سنگريزه آن لؤلؤ و ياقوت و خاك آن زغفران است ....(1)
2- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: فِى الجَنَّةِ ما لا عَينٌ رَأَت وَلا اذُنٌ سَمِعَت وَلاخَطَرَ عَلى قَلبِ بَشَرٍ؛ در بهشت چيزهايى هست كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به خاطر كسى گذشته.(2)
3- امام صادق عليه السلام: انَّ ادنى اهلِ الجَنَّةَ مَنزِلًا لَو نَزلَ بِه الثّقَلانِ الجِنُّ وَالانسُ لَوَسِعَهُم طَعاما وَشَرابا وَلايَنقُصُ مِمّا عِندَهُ شَى ءٌ؛ كمترين فرد بهشت چنان است كه اگر جن و انس ميهمان او شوند همه را با خوردنى و آشاميدنى پذيرايى كند و از آنچه دارد چيزى كم نشود.(3)
4- امام على عليه السلام: لذّاتُها لاتُمَلُّ وَمُجتَمِعُها لايَتَفَرَّقُ وَسُكّانُها قد جاوَروا الرَّحمنَ وَقامَ بَينَ ايديهِمُ الغِلمانُ بِصِحافٍ مِن الذَّهبِ فيها الفاكِهَةُ والرَّيحانُ؛ لذتها و خوشيهاى بهشت دل را نمى زند، انجمن آن از هم نمى پاشد، ساكنانش در پناه خداى رحمانند و در برابر آنان غلامانى با طبق هاى زرين پر از ميوه و گل هاى خوشبو ايستاده اند.(4)
راه هاى رسيدن به بهشت
ص: 243
1- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: مَنِ اشتاقَ الَى الجَنَّةِ سارَعَ فِى الخَيراتِ؛ هر كس مشتاق بهشت است براى انجام خوبى ها سبقت مى گيرد.(1)
2- امام على عليه السلام: انَّهُ لَيسَ لَانفُسِكُم ثَمَنٌ الّا الجَنَّةُ فَلا تَبيعوها الّا بِها؛ براى جان هاى شما بهايى جز بهشت نيست، پس آنها را جز به بهشت مفروشيد.(2)
3- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: اضمَنوالى سِتّا مِن انفُسِكُم اضمَن لَكُمُ الجَنَّةَ اصدُقُوا اذا حَدَّثتُم وَأوفُوا اذا وَعَدتُم وَادُّوا اذا ئتُمِنتُم وَاحفَظوا فُروجَكُم وَغُضّوا ابصارَكُم وَكُفّوا ايديَكُم؛ شش چيز را براى من ضمانت كنيد تا من بهشت را براى شما ضمانت كنم، راستى در گفتار، وفاى به عهد، بر گرداندن امانت، پاكدامنى، چشم بستن از گناه و نگه داشتن دست (از غير حلال).(3)
4- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: وَالَّذى نَفسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لاتَدخُلُوا الجَنَّةَ حَتّى تُؤمِنوا وَلا تُؤمِنوا حَتّى تَحابّوا افَلا انَبِّئُكُم بِشَىْ ءٍ اذا فَعَلتُموهُ تَحابَبتُم؟ افشُوا السَّلامَ بَينَكُم؛ به خدايى كه جان محمد در دست (قدرت) اوست به بهشت نمى رويد تا مؤمن شويد و مؤمن نمى شويد تا يكديگر را دوست بداريد، آيا مى خواهيد شما را به چيزى خبر دهم كه با انجام آن، يكديگر را دوست بداريد؟ سلام كردن بين يكديگر را رواج دهيد.(4)
5- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: انَّ فِى الجَنَّةِ دارا يُقالُ لَها دارُ الفَرَحِ لايَدخُلُها الّا مَن فَرَّحَ يَتامَى المُؤمِنينَ؛ در بهشت خانه اى هست كه آن را شادى سرا گويند و جز آنان كه يتيمان مؤمنان را شاد كرده اند وارد آن نمى شوند.(5)
6- امام على عليه السلام: لا يَفوزُ بِالجَنَّةِ الّا مَن حَسُنَت سَريرَتُهُ وَخَلُصَت نيَّتُهُ؛ به پاداش بهشت نمى رسد مگر آن كس كه باطنش نيكو و نيّتش خالص باشد.(6)
ص: 244
7- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: انا زَعيمٌ بِبَيتٍ فى رَبَضِ الجَنَّةِ وَ بَيتٍ فى وَسَطِ الجَنَّةِ وَ بَيتٍ فَى اعلَى الجَنَّةِ، لِمَن تَرَكَ المِراءَ وَ ان كانَ مُحِقّا وَ لِمَن تَرَكَ الكِذبَ وَ ان كانَ هازِلًا وَ لِمَن حَسَّنَ خُلقَهُ؛ من خانه اى در حومه بهشت و خانه اى در مركز بهشت و خانه اى در بالاى بهشت ضمانت مى كنم براى كسى كه بگومگو را رها كند، هر چند حق با او باشد و براى كسى كه دروغ گفتن را اگر چه به شوخى باشد، ترك گويد و براى كسى كه اخلاقش را نيكو گرداند.(1)
8- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: مَن بَكى صَبىٌّ لَهُ فَارضاهُ حَتّى يُسَكِّنَهُ، اعطاهُ اللّه عَزَّوَجَلَّ مِنَ الجَنَّةِ حَتّى يَرضى؛ هر كس كودك گريان خود را راضى كند تا آرام شود، خداوند از بهشت آن قدر به او مى دهد تا راضى شود.(2)
9- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: يا مَعشَرَ شَبابِ قُرَيشٍ احفَظوا فُروجَكُم، الا مَن حَفِظَ فَرجَهُ فَلَهُ الجَنَّةُ؛ اى جوانان قريش! پاك دامنى پيشه كنيد. بدانيد هر كس خود را در برابر شهوت حفظ كند، بهشت از آنِ اوست.(3)
10- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: تَنَظَّفوا بِكُلِّ مَا استَطَعتُم فَإِنَّ اللّه تَعالى بَنَى الاسلامَ عَلَى النَّظافَةِ وَلَن يَدخُلَ الجَنَّةَ إِلّاكُلُّ نَظيفٍ؛ خودتان را با هر وسيله اى كه مى توانيد پاكيزه كنيد، زيرا كه خداى متعال اسلام را برپايه پاكيزگى بنا كرده است و هرگز به بهشت نمى رود، مگر كسى كه پاكيزه باشد.(4)
11- راه بهشت
امام على عليه السلام: الحَقُّ طَريقُ الجَنَّةِ وَ الباطِلُ طَريقُ النّارِ وَ عَلى كُلِّ طَريقٍ داعٍ؛ حق، راه بهشت است و باطل، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت كننده اى است.(5)
ص: 245
12- امام على عليه السلام: الا وَ مَن اكَلَهُ الحَقُّ فَالَى الجَنَّةِ وَ مَن اكَلَهُ الباطِلُ فَالَى النّارِ؛ بدانيد كه هر كس در راه حق از دنيا برود (شهيد شود)، به بهشت و هر كس در راه باطل از دنيا برود (و يارى كننده آن باشد)، به جهنم مى رود.(1)
13- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: لايَدخُلُ الجَنَّةَ عَبدٌ لا يَأَمَنُ جارُهُ بَوائِقَهُ؛ كسى كه همسايه از شرش در امان نباشد به بهشت نمى رود.(2)
14- امام كاظم عليه السلام: الحَياءُ مِنَ الايمانِ وَالايمانُ فِى الجَنَّةِ وَالبَذاءُ مِنَ الجَفاءِ وَالجَفاءُ فِى النّارِ؛ حيا از ايمان و ايمان در بهشت است و بدزبانى از بى مهرى و بدرفتارى است و بدرفتارى در جهنم است.(3)
15- امام على عليه السلام: إِنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أَبوابِ الجَنَّةِ فَتَحَهُ اللّه لِخاصَّةِ أَوليائِهِ وَهُوَ لِباسُ التَّقوى وَدِرعُ اللّه الحَصينَةِ وَجُنَّتُهُ الوَثيقَةُ؛ براستى كه جهاد يكى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را براى اولياى خاص خود گشوده است.
جهاد جامه تقوا و زره استوار خداوند و سپر محكم اوست.(4)
16- امام صادق عليه السلام: لايَزالُ المُؤمِنُ يُورِثُ أَهلَ بَيتِهِ العِلمَ وَ الادَبَ الصّالِحَ حَتّى يُدخِلَهُمُ الجَنَّةَ جَميعا؛ مؤمن همواره خانواده خود را از دانش و تربيت شايسته بهره مند مى سازد تا همه آنان را وارد بهشت كند.(5)
17- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: النِّيَّةُ الحَسَنَةُ تُدخِلُ صاحِبَهَا الجَنَّةَ؛ نيت خوب صاحب خويش را به بهشت مى مى برد.(6)
18- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: انَّ لِلجَنَّةِ بابا يُدعى الرَّيّانَ لايَدخُلُ مِنهُ الّا الصّائِمونَ؛ بهشت را درى است كه ريّان ناميده مى شود از آن در، جز روزه داران وارد نشوند.(7)
ص: 246
19- حضرت زهرا سلام الله عليهافرمود: قاري ءُ الحديد، و اذا وقعت، و الرحمن، يدعي في السموات و الارض، ساكن الفردوس؛ تلاوت كننده سوره حديد و واقعه و الرحمن در آسمانها و زمين اهل بهشت خوانده مي شوند.(1)(2)
گلستان سخنوران، 110 مجلس سخنرانى مذهبى ؛ ج 1 ؛ ص246
- امام حسين عليه السلام: أيما اثنَين جَرى بينهما كلام فطلب أحدهما رضَى الاخر كانَ سابقة الىَ الجنّة؛ هر يك از دو نفرى كه ميان آنها نزاعى واقع و يكى از آن دو رضايت ديگرى را بجويد، سبقت گيرنده اهل بهشت خواهد بود.(3)
22- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: مَن رَدَّ عَن عِرضِ اخيهِ المُسلِمِ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ البَتَّةَ؛ هركس آبروي مؤمني را حفظ كند، بدون ترديد بهشت بر او واجب مي شود.(4)
23- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: مَنْ أَخَذَ لِلْمَظْلومِ مِنَ الظّالِمِ كانَ مَعِىَ فِى الْجَنَّةِ تَصاحُبا؛ هر كس داد مظلوم را از ظالم بگيرد، در بهشت با من يار و هم نشين باشد.(5)
24- امام صادق عليه السلام: ثَلاثٌ مَنْ اتَى اللّهَ بِواحِدَةٍ مِنْهُنَّ اوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنَّةَ:
الْانْفاقُ مِنْ اقْتارٍ وَ الْبِشْرُ لِجَميعِ الْعالَمِ وَ الانْصافُ مِنْ نَفْسِهِ؛ هر كس يكى از اين كارها را به درگاه خدا ببرد، خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند: انفاق در تنگدستى، گشاده رويى با همگان و رفتار منصفانه.(6)
25- رسول اكرم صلى الله عليه و آله: مَنِ اشْتاقَ الَى الْجَنَّةِ سارَعَ الَى الْخَيْراتِ وَ مَنْ اشْفَقَ مِنَ النّارِ لَهى عَنِ الشَّهَواتِ؛ هر كس مشتاق بهشت است، به سوى نيكى ها مى شتابد و هر كس از جهنم بترسد، از هوا و هوس روى مى گرداند.(7)
26- امام صادق عليه السلام: انَّ لِاهْلِ الْجَنَّةِ ارْبَعَ عَلاماتٍ: وَجْهٌ مُنْبَسِطٌ وَ لِسانٌ
ص: 247
لَطيفٌ وَ قَلْبٌ رَحيمٌ وَ يَدٌ مُعْطيَةٌ؛ بهشتى ها چهار نشانه دارند: روى گشاده، زبان نرم، دل مهربان و دستِ دهنده.(1)
ص: 248
البته براى بهشتيان و رسيدن به بهشت در قرآن و اخبار اوصاف و علائم زيادى بيان گرديده است كه به همين تعداد كفايت مى كنيم.
پس عزيزان نا برده رنج گنج ميسّر نمى شود، بايد زحمت كشيد تا برحمت رسيد آنان كه از جان و مال و هستى خودشان در راه خدا، مضايقه نمى كنند، خداوند نيز برآنها از فضل و كرم خويش دريغ نخواهد ورزيد.
به يك قطره اشك چشم در مصائب سيدالشّهداء عليه السلام بهشتش را مضايقه نمى كند چرا چون او هستى اش را در راه رضايت او، فدا كرد. روايت مى گويد: من بكى أو أبكى أو تباكا، وجبت له الجنّة هركس در مصيبت امام حسين عليه السلام گريه كند يا بگرياند يا خود را شبيه گريه كنندگان نمايد، بهشت بر او واجب مى شود چرا چون تا طفل ششماهه اش را روى دست گرفت و با كمال عشق و علاقه، تقديم معبود كرد.
كسى كه زينت عرش خدا بود، زير سم اسبان اشقياء قرار گرفت و پاره پاره شد، چرا بهشتش را به زنده نگهداران ياد او و عاشوراى او، با اشك يا مال و منال و وجود خود، ندهد در حالى كه اوست صاحب فضل و كرم است.
اشقيا مردگان خود را، شتاب زده دفن كردند و رفتند امابزرگ شده در دامان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و خورنده شير سينه حجّت خدا بر امامان (1) يعنى فاطمه زهراء عليها السلام، سه روز در بيابان و زير آفتاب سوزان، بى غسل و بى كفن ماند و مادرش نيز گاه به گودى قتلگه سر مى زند و گه به تنور خولى و گاه در بيابانها همراه بچه هاى
ص: 249
اسير و گهى در شهرها كنار اشك ريزان و تحقير شوندگان، ميوه هاى دلش. اف بر اين دنيا و دنيا پرستان كه چه مصيبتهائى كه بر آن عزيزان الهى تحميل ننمودند و عالمى را غرق عزا و ماتم نكردند. ألالعنة اللّه على القوم الظالمين"
با تجربه ثابت شده است، هركس در دوران زندگى روى هركارى و كسبى پس از پذيرش درستى آن كار، استقامت و پايدارى، به خرج دهد و در برابر ناملايمات و رويكردهاى شكننده و سخت، مقاومت و ايستادگى نمايد، موفق و پيروز شده و از كسب و كارش، بهره مند مى گردد.
در واقع استقامت و پشتكار، از جمله صفاتى است كه انسان را، هم براى دنيا و هم براى آخرت، به موفقيت و بهروزى، مى رساند هركس با اين صفات متصف باشد، هيچ وقت ندامت و پشيمانى در كارشان نيست بلكه هميشه موفقند و پيروز.
ولى آنان كه از اين شاخه به آن شاخه مى پرند و هردم بيلى زندگى مى كنند، در كارشان ناموفقند.
در جريان دين و ايمان هم اگر كسى، از روى دليل و برهان و منطق، دينى را بپذيرد و پس از به نتيجه قطعى رسيدن، آن را قبول نمايد، هيچ وقت از استقامت و پايدارى در راه حفظ و حراست از آن را، از دست نمى دهد و به تمام زحمات و مصائب آن، متحمّل مى شود و به هرقيمتى تمام شود، صبر و شكيبائى را از دست نمى دهد.
امام صادق عليه السلام فرمود: من أخذ دينه عن علم و معرفة زالت الجبال قبل أن يزول الخ هركس دينش را با علم و معرفت اخذ نمايد كوه ها را مى توان از جايش زايل
ص: 250
نمود ولى او را ازدينش نمى توان كنار زد، اما اگر دينش را دهن به دهن فراگيرد آن گونه هم از دين بيرون رود،
باز فرمود: المؤمن أعزّ من الجبل، الجبل يستقلّ منه بالمعاول، والمؤمن لايستقلّ من دينه شى ء مؤمن از كوه مقتدرتر است، ازكوه با بيل و كلنگ كم مى شود ولى مؤمن از دينش باهيچ وسيله اى، كم نمى شود.
ببينيم قرآن در اين مورد چه نظرى دارد.
إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (30). فصلت: 30 به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است!» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!
إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (13) أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (14) احقاف: 13 كسانى كه گفتند: «پروردگار ما اللّه است»، سپس استقامت كردند، نه ترسى براى آنان است و نه اندوهگين مى شوند. 14 آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند؛ اين پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند.
به داستان زير توجه نمائيد.
ابو حذافه عبدالله سهمى قيسى
فرمانده لشكر اسلام در جنگ مسلمانان با امپراتور روم در زمان عمر بن خطاب كه با هفتاد نفر از سربازانش به اسارت ارتش امپراتور در آمدند، امپراتور آنهارا احضار نمود و درحضور وزرا و فرماندهان ارتش خود به فرمانده ابو حذافه.
گفت: اگر از دينت دست بردارى من ترا مى بخشم وگرنه در ديگهاى زيتون آبت
ص: 251
مى كنم،
گفت: من آماده سوختن و آب شدن هستم اما از دينم دست بر نمى دارم!، به يكى از سربازان اسير
گفت: تو چه؟
گفت من هم مانند افسر فرماندهم، دستور داد اورا به ديگ زيتون جوشان انداختند لِه شد!؛
دوباره رو به فرمانده كرد و
گفت: حالاآماده اى از دينت دست بردارى يامانند سربازت توى زيتون آب مى شوى؟!
گفت: آماده آب شدنم!
گفت: پس برو به سوى ديگ زيتون، افسر اسلام با كمال شهامت به طرف ديگ زيتون حركت نمود، امپراتور از مردانگى و پايدارى اين افسر خوشش آمد و
گفت: اگر از دينت دست بردارى من ترا والى يكى از ايالات روم (تركيه فعلى) مى كنم؛
گفت: من دينم را به دنيا نمى فروشم!
گفت: اگر از دينت دست بكشى من يكى از دخترانم را بتو داده و ترا داماد خودم مى كنم؛
گفت: من دينم را به هوا و هوس نمى فروشم، امپراتور از شهامت و قدرت ايمان و مردانگى او خوشش آمد و خواست با بهانه اى او را آزاد كند،
گفت: بيا سر منو ببوس ترا آزاد نمايم،
گفت ما به سر دشمن بوسه زده خود را تحقير نمى كنيم، امپراتور با تعجب گفت اگر سر مرا ببوسى ترا با سربازانت آزاد مى كنم،
گفت: أما هذا فنعم اگر اين طور باشد بلى!!.
با اكراه به سر او بوسه زد و آزاد شدند، اين جريان را به عمر اطلاع دادند واو
ص: 252
باگروهى از مسلمانان براى پيشواز او بيرون رفته و او را نشانيد وبه سرش بوسه زد و تشويق نمود وگفت: ابو حذافه تو سر امپراتور را با اكراه بوسيدى ولى من سر ترا با افتخار مى بوسم.(1)
ببينيد اخذ دين با معرفت آدمى را آنسان مى سازد كه در برابر تمامى ناملايمات مقاومت كرده و پيروز مى شود و قد خم نمى كند.
اين افسر يكى از دست پرورده هاى رسول گرامى اسلام و از پرورش يافتگان دست آن حضرت بود و در جنگ احد سرگذشتى دارد.
امثال اين وبالاتر از آن در تاريخ اسلام مامخصوصاً صدر اسلام فراوانند مانند عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه اولين شهيدان اسلام و بلال حبشى و شكنجه هاى طاقت فرساى او كه زير سنگ سنگين روى ريگ تافته عربستان به او مى گفتند: أكفر برب محمد به خداى محمد كافر شو (و دست بردار! او مى گفت: أللّه أحدأحد خدا يكيست و يكى؛
اباذر تبعيد شده به شام و زجر كشيدن هاى او و از آنجا به جبل عامل و دوباره برگشتنش باشتر برهنه و پا بسته شده در زير شكم شتر ودرنهايت تبعيد به ربذه و مرگش در آنجا و ترك كردن يك دختر تنهايش در آن بيابان.
بالأخره سرگذشت هاى بى پايان تا به امروز كه ازكشتن و حبس و انفجار و تخريب تا در انترنت و ده ها وسايل گروهى و فردى ديگر.
اسوه هاى مقاومت از بانوان
براى نمونه از پيشينيان، آسيه زن فرعون و رعضه دختر نمرود كه احوالاتشان در مجالس ديگر تشريح خواهم نمود آ(2) و ديگر
ص: 253
1- «صيانه»
: آرايشگر دختر فرعون و همسر حزبيل مؤمن آل فرعون پسر عمو و خزينه دار فرعون، اين زن در ثبات ايمان و صبر و تحمل كارى كرد كه نظير آن در تواريخ كمتر ديده شده و شوهرش حزبيل بنا به روايت على بن ابراهيم، ششصد سال خدا را پنهانى مى پرستيد و چندين مرتبه در نزد فرعون از او سعايت كردند ولى خداوند متعال او را براى اتمام حجت حفظ كرد تا وقتى كه ساحران به موسى ايمان آوردند، حزبيل نيز ايمان خود را آشكار نمود و او را با ساحران اعدام كردند.
«صيانه» زوجه حزبيل آرايشگرى دختر فرعون را مى كرد، روزى هنگام آرايش شانه از دست او افتاد گفت: بسم اللّه، دختر فرعون گفت: پدر مرا مى گوئى؟! گفت:
بلكه كسى را مى گويم كه پروردگار من و تو و پدر تو است؛
دختر جريان را به پدرش بازگو كرد، آتش خشم فرعون شعله ور شد، «صيانه» را با فرزندانش احضار نمود و از او پرسيد پروردگار تو كيست؟! گفت خداوند عالميان! فرعون بعد از شنيدن اين پاسخ، هرچه خواست و سعى كرد او را از اين عقيده منصرف نمايد، اثرى نه نبخشيد؛
گفت: فرزندانت را با آتش مى سوزانم! گفت: بسوزان! فرعون دستور داد تنورى از مس را پر از آتش نمود و يك پسر او را در ميان شعله ها انداخت و خاكستر كرد! «مادر» با كمال شهامت نظاره گر سوختن پسرش بود ولى ابداً از خود عكس العملى نشان نداد تا اين كه تمامى فرزندانش سوخته شدند و فقط بچه شيرخوارى ماند و او را نيز گرفتند كه به آتش اندازند! «مادر» حالش دگرگون شد كه طفل شير خوار به سخن آمد و گفت: «مادر! صبر كن، تو برحقى و ميان تو و بهشت يك گام بيشتر نمانده است، پس طفل را با مادرش به آتش انداختند و سوزاندند!(1)
ص: 254
و از ايمان آوران صدر اسلام.
2- «سميّة»
مادر عمار بن ياسر. كنيز ابوحذيفة المخزومى بود، چون ياسر او را تزويج نمود، ابوحذيفة او را آزاد نمود و عمّار از او متولد شد سميّه و شوهرش ياسر اوّل شهيدان اسلام بودند.
ابوجهل آن ها را گرفته بسى شكنجه ها داد تا از اسلام دست برداشته و پيامبر را سب نمايند، نتوانست نهايتاً زره آهنى به تن آن ها پوشانيد و در آفتاب گرم نگه داشت رسول خدا از كنار آن ها عبور مى كرد فرمود: «صبراً يا آل ياسر فإنّ موعدكم الجنّة؛ صبر كنيد اى آل ياسر وعده گاه شما بهشت است.»
سپس ابوجهل به هر يك آن ها ضربتى زد كه به شهادت رسيدند.(1)
در باره اين خانواده ( «سميّه» و «عمّار» و «ياسر») نيازى به شرح و بسط بيش از اين نيست!، زيرا اين بانو اوّل شهيده در اسلام و خود و شوهر و پسرش از اولين ايمان آوران به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودند و شوهرش اول شهيد در اسلام بود.
3- «نُسَيبة»
بنت كعب بن عمرو بن عوف بن مازن بن النجّار الأنصارية است كنيه او، ام عمارة است. ابن حجر عسقلانى در «الإصابة» گويد: نُسَيِّبه، قديم الإسلام و از اهل بيعت «عقبه» است هنگامى كه از قبيله خزرج 62 نفرمرد بيعت كردند دو زن با ايشان بودند و آن دوزن نسيبه و خواهرش بودند و در بيعت رضوان هم، شرف حضور داشته و در غزوه احُد، نهايت سعى و تلاش خود را به تقديم رسانيده پس از آن در جنگ «يمامة» بعد از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حاضر بوده و يك دست او در همان جنگ از بدن، قطع شده و 12 زخم بر بدن او وارد آمده و در غزوه احد، 13 زخم بر بدن او رسيده كه يكى، چندان كارى بود تا يكسال آن را معالجه مى نمود.
ص: 255
و نيز در اصابه گويد: كه ام سعد بنت ربيع بر نسيبه وارد شد و گفت: اى خاله، به من خبر بده از روز جنگ احد، نسيبه گفت: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى جنگ احُد بيرون رفت من هم، با او بيرون رفتم و مشك آب بر كتف خود انداخته بودم و اصحاب رسول خدا را آب مى دادم تا هنگامى كه اصحاب آن حضرت، همه فرار كردند من خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسانيدم و مشك را به دور انداختم و مشغول جنگ گرديدم و گاهى با شمشير و گاهى با تبر دشمن را از آن حضرت، دفع مى كردم تا اينكه بدن من جراحات بسيار پيدا كرد، ام سعد گويد: به گردن نسيبه زخمى ديدم كه وسط او گود بود گفتم: اين جراحت را چه كسى بر بدن تو، وارد آورد گفت: ابن قمية.
شوهر نسيبه، زيد بن عاصم بود و از او دو پسر آورد يكى عمارة كه مكناة به او بود و ديگرى عبدالله و در جنگ احد يك پسر او شهيد شد و در جنگ با مسيلمه كذاب
(يمامة) پسر ديگرش مقتول گشت و شوهرش زيد بن عاصم خزرجى بخارى در بيعت عقبة و غزوه بدر و احد حضور داشت و در كتب رجال او را ذكر كرده اند و علامه مجلسى در جلد دوّم حياة القلوب در غزوه احد مى فرمايد: چون اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرار كردند نسيبه مشك را به دور انداخت و شمشير كشيد در مقابل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و دشمن را از آن حضرت دور مى ساخت و پسرش در جنگ احد با او همراه بود چون خواست بگريزد نسيبه مادر او، به او حمله كرد گفت: اى فرزند از خدا و رسول، كجا مى گريزى؟! و او را برگردانيد تا اينكه مردى به او حمله كرده و او را شهيد نمود.
و به روايت ناسخ التواريخ، نسيبه چون پسر را برگردانيد مادر و پسر در مقابل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جهاد مى كردند در آن حال، مشركى بر نسيبه حمله كرد پسر به يارى مادر آمد و به اتفاق هم آن كافر را كشتند مشركى ديگر بر پسرنسيبه حمله كرد و زخمى بر او زد نسيبه بى تأمل زخم فرزند را بست و گفت: اى پسرم برخيز و در كار
ص: 256
جهاد سستى مكن و خود به آن مشرك حمله برد و ضربتى به او زد كه از پا درآورد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را تحسين نمود و فرمود: خدا تورا بركت دهد اى نسيبه، وخود در پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايستاد سينه خود را در پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سپر قرار داد تا آنكه آسيبى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نرسد در آن حال، نظر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به نامردى افتاد كه مى گريخت به او فرمود: حالا كه مى گريزى سپر خود را بينداز و به سوى جهنم برو، او سپر خود را انداخت و فرار كرد حضرت، سپر را به نسيبه داد نسيبه سپر را گرفته و در كار جنگ ثابت قدم ايستاد تا آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: امروز وفاى نسيبه و مقام او بهتر است از مقام ابوبكر و عمر.
و در خصائص فاطمية صفحه 343 گويد: الحق نسيبه در غزوه احد مردانه جهاد كرد و فرزانه با كفار قريش جنگ نمود مانند اين زن، در هيچ غزوه از غزوات و سرايا ديده نشده و او از جمله زنانى است كه در دولت حقه امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف بيايد و به مداواى زخمى ها بپردازد.(1)
درتاريخ اسلام كم نبودند بانوانى كه هرچه توان روحى و جسمى داشتند براى پيشبرد دين و بر افراشته نگهداشتن پرچم آن، از هيچ كوشش و فداكارى، فروگذار نبودند و نام خود را درتاريخ بشريت براى هميشه زنده نگهداشته و خود را براى آيندگان، الگو و مايه عبرت قرار دادند و رفتند.
براى پيدا كردن مصداق هاى واقعى آنها، سرى به كربلا بزنيم و با قهرمانان آن، در اين زمينه، آشنا شويم.
بانوى بزرگوار امام حسن مادر حضرت قاسم عليهم السلام يكى از اين نمونه هاست كه در دشت پر از رنج و تعب و مصيبت هاى كمر شكن كربلا، صادقانه صبر و تحمل نمود و از آزمايش هاى شكننده و سخت آن دشت پربلا سر افرازانه، بيرون آمد. و بافدا كردن فرزندانش، نام خود را، در تاريخ به ثبت رسانيد.
ص: 257
فرزندانى مانند حضرت قاسم عليه السلام را كه سالار شهيدان امام حسين عليه السلام، هنگام به ميدان فرستادن او روايت چنين مى گويد، فاعتنقا فغشى عليهما دست به گردن هم انداخته و هردو غش كردند!.
امام عليه السلام فرزندى مانند على اكبر و برادرى همچون حضرت ابوالفضل عليهم السلام را، راهى ميدان نمود ولى غش نكرد اما جدائى و رفتن اين نوجوان برادرش، چنان در قلب امام مؤثر بود كه آنگونه حال اورا دگرگون ساخت.
فرزند ديگر اين بانوى گرامى، عبداللّه بن حسن يازده ساله رو به سوى ميدان مى رفت و عمه اش ام كلثوم او را به طرف خيمه مى كشيد، او مقاومت مى كرد و مى گفت: عمه، عمويم در ميان ميدان بى يار و ياور افتاده، وبه كمك احتياج دارد، صداى ناله از خيمه ها بلند شد و صداشان به ميدان رسيد امام مظلوم به گمان اين كه از لشكريان به خيمه ها يورش بردند، به بازوى زخمدارش تكيه كرد و كمى بلند شد ببيند در خيمه ها چه خبر است، ديد عبداللّه مى خواهد به ميدان آيد اما عمه مانع مى شود، حضرت خواهرش را صدا زد خواهر نگذار عبداللّه به ميدان آيد ولى مادر عبداللّه از خيمه بيرون آمده به ام كلثوم التماس مى كند خانم چرا نميگذارى پسرم به ميدان رفته مانند برادرش قاسم خود را فداى عمويش نمايد!!.
خلاصه عبداللّه از دست عمه رهاشد و خود را به ميدان رساند و ديد دشمنى شمشير بلند كرده مى خواهد به بدن مطهر عمويش فرود آورد، چون وسيله دفاعى نداشت، بازوى راستش را بلند كرد تا جلوى شمشير دشمن سپر عمو نمايد، بازويش بريد و خودرا كنار عمو انداخت، امام فرمود: عبداللّه چرا آمدى؟ عرض كرد عمو يك لحظه در خيمه خوابم برد پدرم امام حسن عليه السلام به خوابم آمد و فرمود:
پسرم تو در خيمه راحت خوابيده اى اما عمو در ميدان جنگ ميان دشمن تنهاست!.
حرمله ملعون در كربلا سه تير سه شعبه شليك كرد با يك تير گلوى نازك على اصغر را شكافت باتير ديگر قلب خود امام را هدف قرار داد و تير سوم اين موقع بود كه گفت: ببينيد عمو و پسر برادر چه شيرين صحبت مى كنند، الان صحبتشان را قطع
ص: 258
مى كنم، تير به گلوى عبداللّه اصابت كرد و به شهادت رسيد.
ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.
در زندگى روز مره بشرى، هميشه كسانى به كار و فعاليت، پشتكار و علاقه نشان مى دهند كه پشتوانه قوى داشته باشند و به استناد آن، از جديت و كوشش، خسته نمى شوند و باز نمى ايستند و دلخوشند.
مثلا يكى به ثروت و ديگرى به پست و مقام و آن يكى به اولاد و. و. دل بسته و خوشحال و براى خودش مايه دلگرمى و آرامش و راحتى روح و روان قرارداه است.
در اين زمينه يكى از پشتوانه قوى و محكم زندگى، ياد خدا و به او پناه بردن، به دست آيد، زيرا كسى كه خود را به خدا تكيه دهد و اورا پشتوانه زندگيش قرار دهد، نه ترسى دارد و نه ندامتى.
پس هركس بتواند اين پشتوانه قوى را براى خود به دست آورد، ديگر هيچ گونه باختى نخواهد داشت زيرا خداوند خود به اين اشخاص، قول و وعده دستگيرى و يارى داده است به آيات مربوطه توجه نمائيد.
1- فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ (152) بقره: 152 پس به ياد من باشيد، تا به ياد شما باشم! و شكر مرا گوييد و (در برابر نعمتهايم) كفران نكنيد!
2- .. الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (28)
رعد: 28 آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است؛ آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد!
3- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً (41) وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً
ص: 259
وَ أَصِيلًا (42) احزاب: 41 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد، و تسبيح او گوئيد صبح وشام، احزاب 42- 41
4- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (9) منافقون: 9 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند! و كسانى كه چنين كنند، زيانكارانند!
اين آيات به ما قول مى دهد كه اگر كسى خدا را فراموش نكند و از ياد نبرد، خدا هم اورا فراموش نكرده و ازياد نخواهدبرد.
پس اى عزيزان اگر مى خواهيد در زندگى تان برنده شويد و از عمرتان خوب بهره بردارى نمائيد، خدا را فراموش نكنيد واز ياد او غافل نشويد، زيرا اوست پشتوانه قوى زندگى، هم در دنيا و هم در آخرت.
هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام را در منجنيق گذاشتند به آتش سوزان پرتاب نمايند، در آن شرايط حساس جبرئيل با دستور خداوند، خود را به او رسانيد كه اگر بخواهد اورا نجات دهد، فرمود: من به تو نيازى ندارم فقط رضايت معبودم را طالبم!، جبرئيل برگشت و حضرت را، پرتاب نمودند، ميان زمين و آسمان، معلق زنان، با آرامش دل به درياى آتش، سرازير مى شود، دو فرمان خداوندى صادرشد
1- جبرئيل خودت را به خليلم برسان و درهواگرفته و به آرامى در ميان آتش قرار ده،
2- «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» اى آتش سرد و سالم باش به ابراهيم، با اين فرمان آتش سوزان شد گلستان، در روايت آمده است كه اگر كلمه و سلاما نمى آمد، آن حضرت در ميان آتش از سرما، جان مى داد.
حال به چند نمونه از صاحبان دل آرام و به ياد خدا بودن ها توجه فرمائيد.
مصعب بن عمير!
يكى از اصحاب جوان پيغمبر اسلام در ايّام قبل از هجرت، مصعب بن عمير است. او بسيار زيبا و عفيف، بلند همّت و جوانمرد بود و پدر ومادرش او را دوست
ص: 260
مى داشتند. مصعب در مكهّ مورد تكريم و احترام عموم مردم بود. بهترين لباسها را مى پوشيد و در بهترين شرائط كمال ورفاه و آسايش زندگى مى كرد. امّا با بعثت پيغمبر اسلام، او شيفتة سخنان آسمانى پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله و سلم و مجذوب گفتار روحانى و نافذ آن حضرت شد و بر اثر شرفيابى مكرّر و شنيدن آيات قرآن، آئين اسلام را صميمانه پذيرفت و به شرف مسلمانى نائل آمد.
در محيط مسموم و خطرناك آن روز و بين بت پرستان خودسر وجنايتكار مكّه، پيروى از رسول اكرم و پذيرفتن آئين اسلام بزرگترين جرم شناخته مى شد. كسانى كه به پيغمبر ايمان مى آوردند و تعاليم عاليةاسلام را در كمال صفا و صميميت مى پذيرفتند، جرئت اظهار نداشتند وحتى المقدور ايمان خود را از ديگران حتّى از كسان و بستگان خويش پنهان مى داشتند. به همين جهت مصعب، مسلمانى خود را به كسى نگفت و فرائض دينى خويش را تا آنجا كه ممكن بود درخفا انجام مى داد.
روزى عثمان بن طلحه او را در حال نماز ديد و فهميد كه او مسلمان شده است.
اين خبر را به مادر مصعب داد و طولى نكشيد كه خبر به گوش ديگران رسيد و همه جا صحبت از مسلمان شدن مصعب به ميان مى آمد. مادر مصعب وبقيه بستگان او وارد عمل شدند و او را در خانه زندانى نمودند، تا شايد او دست از اسلام و پيغمبر بردارد. ولى اومقاومت كرد و بنابر قولى در ايام زندانى شدن، آيات زيادى از قرآن راحفظ نمود. در هر حال بعد از مدتى از زندان نجات يافت و جزء ياران نزديك حضرت شد.
روزى دو نفر از محترمين مدينه و از قبيلة خزرج بنامهاى اسعد بن زراره و ذكوان بن عبد قيس نزد پيغمبر آمدند و بعد از مسلمان شدن، تقاضاكردند كه حضرت شخصى را به نمايندگى از خود به مدينه بفرستد تا قرآن را به مردم آموخته و آنان را به آئين اسلام دعوت نمايد.
اين اولين بار بود كه شهر بزرگ و پراختلافى مثل مدينه در خواست نماينده كرده بودند. و اولين بار است كه حضرت مى خواهد شخصى رابه نمايندگى از طرف خود
ص: 261
به شهرى بفرستد. پيشواى اسلام از ميان همه مسلمانان سالخورده و جوان و از بين تمام اصحاب و ياران خود، مصعب بن عمير جوان را به نمايندگى خود برگزيد و او را براى انجام آن مأموريت مهم به مدينه فرستاد (زيرا او با دل آرام و خاطر جمع، مى توانست با مخالفان مبارزه كرده و در مقابل آنها، ايستادگى نمايد واين كارهارا كردكه نمونه اش مسلمان شدن سعد بن معاذ و تمام قبيله بزرگ او و در نتيجه قدرت يافتن اسلام در مدينه بود و پيشرفت هاى اسلام در شبه جزيره عربستان در اثر اين اقتدارها بود).
عبدالله ذوالبجادين
عبدالعزّى خ پسر يتيمى بود كه از نظر ثروت دنيا بطور كلى چيزى نداشت وتحت تكفل عمويش زندگى مى كرد. تا اينكه بزرگ شد وباكمك عمويش صاحب كنيز وغلام وگوسفند وشتر شد وثروتمند گرديد. مدتها عبدالعزّى، در فكر اسلام آوردن بود ولى از ترس عمويش جرئت نمى كرد. تا اينكه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از جنگ حنين برمى گشت عبدالعزّى، نزد عموى خود رفت و گفت اى عمو مدتها بود كه دوست داشتم مسلمان شوم ومنتظر بودم تا شما در اين كار پيشقدم بشويد ولى اينطورنشد لذا من مى خواهم مسلمان شوم. عمويش گفت: اگر چنين كنى هرچه دارى از تو مى گيرم حتى لباست را! عبدالعزّى خ گفت: اسلام آوردن را بر تمام ثروت دنيا ترجيح مى دهم. عمويش ثروتش را گرفت واورا نيمه عريان بيرون نمود.
عبدالعزّى خ نزد مادرش رفت واز مادرش لباسى خواست. مادرش چون لباسى نداشت، گليم خود را به او داد. عبدالعزّى، گليم را دوقسمت كرد وبا نيمى از آن بالاتنه و با نيم ديگر پائين تنه خودرا پوشاند وروانه مدينه شد. هنگام سحر به مدينه رسيد. داخل مسجد شد و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رفت. حضرت فرمود تو كيستى؟
گفت: من عبدالعزّى، هستم و از فلان قبيله ام. حضرت فرمود من تورا عبدالله ذوالبجادتين نام مى گذارم. مهمان من باش. عبدالله مهمان حضرت شد و به تعليم قرآن مشغول شد.
ص: 262
موقع اعزام مسلمانان به جنگ تبوك، عبدالله از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خواست دعا كند تا شهيد شود. حضرت بازوبندى بر بازويش بست وفرمود: خدايا! خون عبدالله را بر كافران حرام كن. عبدالله گفت من مايلم جزو جانبازان و شهداى دين شوم.
فرمود: هركه جزو مجاهدين باشد ولى در راه مريض شده وبميرد شهيد است.
عبدالله در ركاب آن جناب عازم تبوك شد. چون سپاهيان اسلام درآنجا منزل گرفتند او مريض گرديد وتب كرد و بعد از چند روز از دنيارفت. مو قع دفن او بلال چراغى گرفته ورسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد قبر او شد و فرمود: خدايا! من از عبدالله راضيم تو نيز از او راضى باش. عبدالله بن مسعود وقتى اين سخن را شنيد گفت: اى كاش من صاحب اين قبربودم.
عميربن حمام
گويند در جنگ بدر، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به اصحاب فرمود: برخيزيد وبسوى بهشتى كه هم پهناى آسمانها وزمين است، پيش رويد.
عميربن حمام گفت: بهشتى كه هم پهناى آسمانها وزمين است؟ به به.
فرمود: چرا مى گوئى به به؟
گفت: به اميد اينكه شايسته همچو بهشتى باشم. فرمود: تو شايسته اين بهشت هستى.
عمير زاد وتوشه اى را كه همراه آورده بود از دست بگذاشت و درحالى كه اين سرود رزمى را مى خواند به ميدان جنگ قدم گذاشت:
ركضاً الى الله بغيرزاد***الّا التقى خ و عمل المعاد
والصبر فى الله على الجهاد***وكل زاد عرضة النفاد
غير التقى و البرّ و الرشاد
يعنى دلشاد سوى خدا دوانم بى زادجز پاكى و تقوى خ و بجز زاد معاد
ص: 263
پا در ره حق همى فشارم بجهادهر توشه كه هست، هست در معرض باد
جز پاكى و جز خيررسانى و رشاد
او چندان نبرد كرد تا به افتخار و سعادت شهادت نائل آمد.
عرب بيابان نشين
شدادبن هادى گويد: عرب بيابان نشينى نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد وبه پيامبرى حضرتش ايمان آورد وگفت: من همراه شما مهاجرت مى كنم. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را پذيرفت وسفارش او را به چند تن ازيارانش نمود. بعد جنگها پيش آمد و غنائمى به دست مسلمين افتاد. پيامبر آنها را بين مسلمين تقسيم كرد و به آن مرد هم سهمى داد. پرسيد: اين چيست؟ حضرت فرمود: سهم توست. گفت: من براى اين پيرو تو نشدم بلكه با اين نيت پيرو تو شدم كه تيرى به اينجا- در اين موقع اشاره به گلوى خود كرد- اصابت كند وبميرم وبه بهشت بروم. حضرت فرمود: اگر در پيمان خود با خدا راست باشى خدا هم با توراست خواهد بود.
چندى نگذشت كه جنگى در گرفت وآن مرد هم در جهاد شركت نمود. بعد از جنگ جسد او را ديدند ونزد حضرت آوردند در حالى كه تيرى به گلويش كه خود اشاره كرده بود رسيده بود.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود اين همان شخص است؟ گفتند: آرى.
فرمود: چون با خدا راستى نمود خدا هم با او راستى نمود. سپس به دستور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را در لباس حضرت قرار دادند وحضرت بر اونماز خواند و اين دعا را كرد: خدايا! اين بندة توست كه در راه تو هجرت كرد وشهيد شد و من بر اين مطلب شاهدم.
آسيه همسر فرعون
يكى از زنان نمونه، مومنه و صابره، آسيه است. وى، كه دختر مزاحم و همسر فرعون است، در ميان زرق و برق و تجملات زندگى مى كرد، ولى هرگز تسليم هواى نفس نگرديد و با ايمانى محكم به پروردگار، مدافعى حقيقى براى حضرت
ص: 264
موسى (عليه السلام) در بارگاه فرعون بود. آسيه، در همان دوران كودكى، حضرت موسى (عليه السلام) را از آب گرفت و بهتر از مادر، از وى پرستارى كرد و هرگز اجازه نداد به حضرتش آسيبى برسد.
هنگامى كه حادثه دلخراش همسر و بچه هاى حزبيل به وقوع پيوست، خداوند عروج عارفانه آن زن پارسا و قهرمان را به ديد آسيه گذاشت و ايمان آسيه از آن صحنه، قوى تر شد.
وى پس از آن ماجرا، در عالمى از نيايش و رازونياز با خداى خود بود كه فرعون بر او وارد شد و ايمان مخفى آسيه بر طاغوت زمان آشكارشد. آسيه در آن روز، مهر سكوت را شكست، در مقابل فرعون ايستاد و با كمال قاطعيت گفت: اى فرعون! تا به كى در خواب غفلت فرو رفته اى و مى خواهى بندگان خاص خداوند را در ميان آتش بسوزانى؟
نمى دانى كه همسر حزبيل در چه جايگاهى واردشد! فرعون گفت: مگر تو هم در مورد خدايى من شك دارى؟ آسيه گفت: مگر من به خدايى تو اعتقاد داشتم؟
از روزى كه موسى (عليه السلام) را از رود نيل گرفتم به پيامبرى او معتقدشدم! فرعون ابتدا سعى كرد او را با زبان خوش گمراه سازد، ولى نتيجه اى نگرفت، پس با ارعاب و تهديد وارد شد و با خشم فريادزد: اى آسيه! تو را به گونه اى بكشم كه هيچ كس را تا به حال آن گونه نكشته ام! سپس مادر آسيه را احضار و به او گوشزد كرد:
دخترت مانند آن زن آرايشگر (همسر حزبيل) ديوانه شده است، يا بايد به پروردگار موسى كافرشود و يا دستور مى دهم كه او را بكشند. مادر آسيه دخترش را به گوشه اى برد و به همراهى با فرعون ترغيب كرد. آسيه گفت: هرگز به خداى موسى كافر نخواهم شد. فرعون دستورداد مردم را جمع كردند و آن گاه به دستور او آسيه را به زمين خواباندند و دست و پايش را به چهارميخ بستند و سنگ بزرگى بر روى سينه اش قراردادند. آسيه در آن حال سخت، اللّه، اللّه مى گفت و با خدايش مناجات پرمعنايى داشت و نجوا مى كرد:
ص: 265
«رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه ونجّنى من فرعون وعمله ونجّنى من القوم الظالمين» پروردگارا! در بهشت نزد خودت خانه اى برايم بناكن! و مرا از دست فرعون و عملش نجات بخش و مرا از گروه ستمكاران رهايى ده.
خداوند در اين لحظه، پرده از چشم آسيه برداشت و مقام وى را به او نشان داد.
آسيه خوشحال و خندان شد. فرعون با كمال تعجب گفت: همسرم ديوانه شده است! در ميان اين همه سختى و شكنجه مى خندد! آسيه گفت: به خدا سوگند! ديوانه نشده ام، اكنون شاهد و ناظر جايگاهى هستم كه در بهشت برايم مهيا كرده اند. در همين حال، آسيه به ديدار حق شتافت و نداى پروردگارش را لبيك گفت ...
عزيزان مى بينيم به خدا متكى شدن و او را پشتوانه زندگى قرار دادن و با آرامش خاطر زندگى كردن، چه كارهاكه نكند.
در يكى از مجالسم در باره خريد و فروش كنندگان با خدا صحبت كردم، آنهائى كه معامله با خدا را، امضاء و تصديق كرده اند در مواقع نياز به مال و در اوقات احتياج به جان، هيچگونه از جان و مالشان از بذل در راه خدا، دريغ نمى ورزند و مضايقه نمى كنند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اثر ضربات قريشيان، با پاى مجروح و پيشانى شكسته، در كوه ابوقبيس افتاده وخون از صورت مباركش سرازير، فرشتگان الهى رسيدند، فرشته مأمور به برانگيختن باد مى گويد، اجازه دهيد دستور دهم باد تند بوزد و اين قوم را به كوه و دشت، بزند و تكه تكه نمايد، فرمود: قوم من نادانند، با آنها كارى نداشته باشيد!!.
فرشته مأمور باران و دريا و كوههاى زمين و. و. هريك به نوبه خود، اجازه مى خواهند، هر كدام طبق مأموريت خود، با طوفان و فروبردن در زمين و دريا، آن قوم را نابود كنند، حضرت اجازه نمى دهد هم، پيغمبر رحمت است و هم متكى به خدا، فقط باياد او خود را آرام مى كند.
در اين موقعيت بحرانى جبرئيل خود را مى رساند، يامحمّد اجازه دهيد، على
ص: 266
خون پيشانى تو را پاك كند چون خديجه هم اكنون از كوه بالا مى آيد اگر خون پيشانيت را ببيند طاقت نمى آورد، عزيزان مى دانيد، خديجه كبرا عليها السلام با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ارتباط زوجيت داشت جبرئيل خون پيشانيش را بوسيله على عليه السلام پاك مى كند كه خديجه پيشانى خون آلود او را نبيند اما زينب عليا عليها السلام در جريان هاى كربلا چه كرد وقتى كه خود را به گودى قتلگاه رسانيد و ديد شمر بدن مطهر برادر را، به رو انداخته و مى خواهد سر مباركش را از قفا ذبح نمايد زينبى كه اگر كوچك ترين اندوه از سيماى برادر احساس مى كرد، از فرط و شدت علاقه اى كه داشت، خود را مى باخت، حال چگونه تحمل كند كه ببيند سر برادر را، از تن جدا مى كنند هرچه به قاتل التماس كرد، با بى اعتنائى روبروگشت و دست بر سر گذاشت و ناله سرداد
(برادرم حسين) كاش آسمان به زمين فرو مى ريخت (و بهم مى پيوست) و اى كاش كوهها از هم مى پاشيد و به دشت و بيابان پراكنده مى شد و اى كاش زودتر مرگ مرا نابود مى كرد (واين حالات ترا نمى ديدم).
يا وقتى كه با كاروان غم از قتلگاه عبور مى كرد و جنازه مطهر برادر و يارانش را، روى خاك تيره كربلا ترك مى كرد و جدا مى شد!.
خلق در ظل خودى محو و تو درنور خدا***ما سوى در چه مقيمند؟ و مقام تو كجاست
دشمنت كشت ولى نور تو خاموش نگشت***آرى آن جلوه كه فانى نشود نور خداست
پرچم سلطنت افتاد كيان را زكيان***سلطنت سلطنت توست كه پاينده لواست
زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پى اوست***بلكه زنده است شهيدى كه حياتش زقفاست
دولت آن يافت كه درپاى تو سر داد ولى***پادشاهست فقيرى كه در اين كوچه گداست
تو در اول سر و جان باختى اندر ره عشق***تا بدانند خلايق كه فنا شرط بقاست (1)
ألالعنة اللّه على القوم الظّالمين وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.
ص: 267
از زمان حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام در ميان جوامع بشرى، هميشه حق باباطل درگير بوده و اهل باطل سعى در برچيدن بساط حق بودند، و چون باطل با خواسته هاى نفس و شهوت پرستى انسان ها موافقت دارد، افراد و تعداد پيروان آن نيز بيشتر و نفرات حق كه مخالف خواسته هاى نفس و شيطانست كم بوده است.
بنابراين در ميان اين دو نيروى متضاد، قدرت نمائى و تضاد در طول تاريخ جريان داشته و دارد و خواهد داشت، ولى هيچوقت سپاه بيشمار باطل، نتوانسته بر ارتش قوى و نيرومند كمِ حق، فايق آيد و نور حق را كه نور خداست، خاموش نمايد، زيرا خود ذات بارى تعالى پشتيبان روشن نگهداشتن ابدى اين نور است در قرآن مجيد چنين مى فرمايد:
1- يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ توبه: 32 آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند؛ ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند، هر چند كافران ناخشنود باشند!.
2- يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (8)
صف: 8
در دوآيه مورد بحث تشبيه جالبى براى تلاشهاى مذبوحانه و بى سرانجام يهود و نصارى و يا همه مخالفان اسلام حتى مشركان كرده است و مى گويد: اينها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند اراده كرده است كه اين نور الهى را همچنان گسترده تر و كاملتر سازد، تا همه جهان را فرا گيرد، و تمام جهانيان از پرتو آن بهره گيرند هر چند كافران را خوشايند نباشد
ص: 268
در اين مورد به چند نكته بايد توجه كرد:
1- در اين آيه آئين خدا و قرآن مجيد و تعاليم اسلام به نور و روشنائى تشبيه شده و مى دانيم كه نور سرچشمه حيات و جنبش و نمو و آبادى در روى زمين و منشأ هر گونه زيبائى است.
اسلام نيز آئينى است تحرك آفرين كه جامعه انسانى را در مسير تكاملها به پيش مى برد و سرچشمه هر خير و بركت است.
تلاشها و كوششهاى دشمنان را نيز به دميدن و فوت كردن با دهان تشبيه كرده است و چه قدر مضحك است كه انسان نور عظيمى همچون نور آفتاب را بخواهد با پف كردن خاموش كند؟ و براى مجسم كردن حقارت تلاشهاى آنها تعبيرى از اين رساتر به نظر نمى رسد و در واقع كوششهاى يك مخلوق ناتوان در برابر اراده بى پايان و قدرت بى انتهاى حق غير از اين نخواهد بود.
2- مسئله خاموش كردن نور خدا در دو مورد از قرآن آمده و در هر دو مورد به عنوان انتقاد از تلاشهاى دشمنان اسلام ذكر شده ولى در ميان اين دوآيه مختصر تفاوتى در تعبير ديده مى شود، درآيه اول يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا ذكر شده در حالى كه در سوره صف يريدون لِيُطْفِؤُا آمده است و مسلما اين تفاوت در تعبير اشاره به نكته اى است.
راغب در مفردات در توضيح تفاوت اين دو تعبير مى گويد: آيه نخست اشاره به خاموش كردن بدون مقدمه است ولى درآيه دوم اشاره به خاموش كردن توأم با توسل به مقدمات و اسباب است.
يعنى خواه آنها بدون استفاده از مقدمات و خواه با توسل به اسباب مختلف براى خاموش كردن نور حق بپاخيزند، با شكست روبرو خواهند شد.
3- كلمه يأبى از ماده اباء به معنى شدت امتناع و جلوگيرى كردن از چيزى است و اين تعبير اراده و مشيت حتمى پروردگار را براى تكميل و پيشرفت آئين اسلام به ثبوت مى رساند و مايه دلگرمى و اميدوارى همه مسلمانان نسبت به آينده
ص: 269
اين آئين است، اگر مسلمانان، مسلمان واقعى باشند!.(1)
در آياتى ازقرآن مى خوانيم كه چگونه گروهى معاند و لجوج على رغم بشارت پيامبر پيشين حضرت مسيح (عليه السلام) در باره ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلّم)، و على رغم توأم بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلّم) با بيّنات و دلائل روشن و معجزات، چگونه به مقابله و انكار برخاستند تا نور خدارا خاموش كنند اما موفق نشدند و تا ابد نخواهند شد.
در دومين آيه براى اين كه نشان دهد دشمنان حق قادر نيستند آئين او را برچينند و نور آن را خاموش كنند، ضمن تشبيه جالبى مى فرمايد:
2- يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ صف: 8 آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند!.
آنها به كسى مى مانند كه مى خواهد نور آفتاب عالمتاب را با پف كردن خاموش سازد آنها خفاشانى هستند كه گمان مى كنند اگر چشم از آفتاب فرو پوشند و خود را در پرده هاى ظلمت شب فرو برند مى توانند به مقابله با اين چشمه نور برخيزند.
تاريخ اسلام سند زنده اى است بر تحقق عينى اين پيشگوئى بزرگ قرآن، چرا كه از نخستين روز ظهور اسلام توطئه هاى گوناگون براى نابودى آن چيده شد: گاه از طريق سخريه و ايذاء و آزار دشمنان.
گاه از طريق محاصره اقتصادى و اجتماعى.
گاه از طريق تحميل جنگهاى گوناگون در ميدان هاى احد و احزاب و حنين و ...
گاه از طريق توطئه هاى داخلى منافقان.
گاه از طريق ايجاد اختلاف در ميان صفوف مسلمين.
گاه از طريق جنگهاى صليبى.
ص: 270
گاه از طريق اشغال سرزمين قدس و قبله اول مسلمين.
گاه از طريق تقسيم كشور عظيم اسلامى به بيش از چهل كشور!
گاه از طريق برنامه تغيير خط و بريدن جوانان اسلام از فرهنگ كهن خويش.
گاه از طريق نشر فحشاء و وسائل فساد اخلاق و انحراف عقيده در ميان قشرهاى جوان.
گاه از طريق استعمار نظامى و سياسى و اقتصادى.
و گاه از طرق ديگر ...
ولى همانگونه كه خداوند اراده كرده بود اين نور الهى روزبه روز در گسترش است و دامنه اسلام هر زمان به گذشته وسيعتر مى شود، و آمارها نشان مى دهد كه جمعيت مسلمانان جهان على رغم تلاشهاى مشترك صهيونيست ها و صليبى ها و ماترياليست هاى شرق، رو به افزايش است، آرى آنها پيوسته مى خواهند كه نور خدا را خاموش سازند ولى خداوند اراده ديگرى دارد.
و اين يك معجزه جاودانى قرآن است.
يعنى خواه آنها مقدمه چينى كنند يا نكنند قادر به خاموش كردن نور الهى نيستند! درآيه ديگر براى تاكيد بيشتر با صراحت مى گويد: (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ). او كسى است كه فرستاده خود را با هدايت و دين حق فرستاده تا او را بر همه اديان غالب كند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند
تعبير به أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِ به منزله بيان رمز پيروزى و غلبه اسلام است، زيرا در طبيعت هدايت و دين حق اين پيروزى نهفته است، اسلام و قرآن نور الهى است و نور هر جا باشد آثار خود را نشان مى دهد و مايه پيروزى است، و كراهت مشركان و كافران نمى تواند سدى در اين راه ايجاد كند.
جالب اينكه اين آيه با مختصر تفاوتى سه بار در قرآن مجيد آمده: يك بار در سوره توبه (آيه 33) و يك بار در سوره فتح (آيه 28) و يك بار در سوره صف آيه
ص: 271
9.
ولى نبايد فراموش كرد كه اين تكرار و تاكيد در زمانى بود كه هنوز اسلام در جزيره عربستان جا نيفتاده بود، تا چه رسد به نقاط ديگر جهان، اما قرآن در همان وقت مؤكدا روى اين مساله تكيه كرد و حوادث آينده صدق اين پيشگوئى بزرگ را ثابت نمود و سرانجام اسلام هم از نظر منطق، و هم از نظر پيشرفت عملى بر مذاهب ديگر غالب شد، و دشمنان را از قسمتهاى وسيعى از جهان عقب زد و جاى آنها را گرفت و هم اكنون نيز در حال پيشروى است.
البته مرحله نهائى اين پيشروى به عقيده ما با ظهور حضرت مهدى روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه تحقق مى يابد كه اين آيات خود دليلى بر آن ظهور عظيم است.
در باره محتواى اين آيه و اينكه منظور غلبه منطقى يا غلبه قدرت است؟ و ارتباط آن با ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) چگونه است؟ بحثهاى بيشترى مى خواهد كه در موقع مناسب بيان خواهد شد.(1)
درآيه سوره فتح، مى فرمايد: او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر همه اديان غالب گرداند، و كافى است كه خدا شاهد و گواه اين موضوع باشد (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً).
اين وعده ايست صريح و قاطع، از سوى خداوند قادر متعال، در رابطه با غلبه اسلام بر همه اديان.
يعنى اگر خداوند از طريق رؤياى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلّم) درآيه قبل از اين آيه، به شما خبر پيروزى داده كه با نهايت امنيت وارد مسجد الحرام مى شويد، و مراسم عمره را بجا مى آوريد بى آنكه كسى جرأت مزاحمت شما را داشته باشد،
ص: 272
و نيز اگر خداوند بشارت فتح قريب (پيروزى خيبر) را مى دهد تعجب نكنيد، اينها اول كار است سرانجام اسلام عالمگير مى شود و بر همه اديان پيروز خواهد گشت.
چرا نشود در حالى كه محتواى دعوت رسول الله هدايت است (أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى) و آئين او حق است (وَ دِينِ الْحَقِ) و هر ناظر بى طرفى مى تواند حقانيت آن را درآيات اين قرآن، و احكام فردى و اجتماعى، و قضائى، و سياسى اسلام، و همچنين تعليمات اخلاقى و انسانى آن بنگرد، و از پيشگوئيهاى دقيق و صريحى كه از آينده دارد و درست به وقوع مى پيوندد ارتباط اين پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم) را به خدا به طور قطع بداند.
آرى منطق نيرومند اسلام، و محتواى غنى و پر بار آن، ايجاب مى كند كه سرانجام اديان شرك آلود را جاروب كند، و اديان آسمانى تحريف يافته را در برابر خود به خضوع وا دارد، و با جاذبه عميق خود دلها را به سوى اين آئين خالص جلب و جذب كند.
در اينكه منظور از اين پيروزى پيروزى منطقى است يا پيروزى نظامى؟ در ميان مفسران گفتگو است: جمعى معتقدند اين پيروزى تنها پيروزى منطقى و استدلالى است، و اين امر حاصل شده است، چرا كه اسلام از نظر قدرت منطق و استدلال بر همه آئينهاى موجود برترى دارد.
در حالى كه جمعى ديگر پيروزى را به معنى غلبه ظاهرى و غلبه قدرت گرفته اند، و موارد استعمال اين كلمه (يظهر) نيز دليل بر غلبه خارجى است، و به همين دليل مى توان گفت: علاوه بر مناطق بسيار وسيعى كه امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته، و هم اكنون بيش از 40 كشور اسلامى با جمعيتى حدود يك ميليارد نفر زير پرچم اسلام قرار دارند، زمانى فرا خواهد رسيد كه همه جهان رسما در زير اين پرچم قرار مى گيرد، و اين امر به وسيله قيام مهدى
(روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداه) تكميل مى گردد،
ص: 273
چنانكه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله وسلّم) نقل شده است كه فرمود: لا يبقى على ظهر الارض بيت مدر و لا وبر الا ادخله الله كلمة الاسلام:
در سراسر روى زمين خانه اى از سنگ و گل، يا خيمه هائى از كرك و مو، باقى نمى ماند مگر اينكه خداوند اسلام را در آن وارد مى كند!.
اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى تعبير به الهدى را اشاره به استحكام عقائد اسلامى دانسته اند در حالى كه دين الحق را ناظر به حقانيت فروع دين مى دانند، ولى دليلى بر اين تقسيم بندى نداريم و ظاهر اين است كه هدايت و حقانيت هم در اصول است و هم در فروع.
در اينكه مرجع ضمير در ليظهره اسلام است يا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلّم)؟ مفسران دو احتمال داده اند، ولى قرائن به خوبى نشان مى دهد كه منظور همان دين حق است، چرا كه هم از نظر جمله بندى نزديكتر به ضمير است، و هم پيروزى دين بر دين تناسب دارد نه شخص بر دين.
آخرين سخن در موردآيه اينكه جمله كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً اشاره اى است به اين واقعيت كه اين پيشگوئى نيازى به هيچ شاهد و گواه ندارد، چرا كه شاهد و گواهش اللّه است، و رسالت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلّم) نيز نياز به گواه ديگرى ندارد كه گواه آن نيز خدا است، و اگر سهيل بن عمرو (در صلح حديبيه) و امثال او حاضر نشوند عنوان رسول الله بعد از نام محمد (صلى الله عليه و آله وسلّم) بنويسند عرض خود مى برند و زحمتى هم براى ما ندارند!(1)
پس نتيجه روشن به دست مى آيد كه هيچ وقت نور خدا خاموش نمى شود و هيچ كس قدرت خاموش كردن آن را هم ندارد به مطالبى دقت نمائيد.
قابيل از پسران آدم عليه السلام برادرش هابيل را سر بريد و شهيد كرد و نمرود ونمروديان، قهرمان توحيد ابراهيم خليل عليه السلام را به آتش انداختند تا نور خدا
ص: 274
خاموش شود، نشد، بلكه بيشتر شعله ور گرديد و پرتو افكند.
فرعون فرعونيان، سى سال نوزادان بى گناه را سربريدند و شكم مادران مظلوم را شكافتند، تا از به وجود آمدن موسى، نابود كننده كاخ ستم فرعون، جلوگيرى كنند ولى نشد بلكه با تدبير خداى توانا، همان موجود را در دامن خود فرعون، پرورش داد و بزرگ نمود و به مادرش، حق شير دهى فراوان، تعيين نمود و با آرامش خاطر نوزادش را بزرگ نمود و در نهايت با دست همان نوزاد كاخ ظلم فرعون را، فرو ريخت و از بيخ و بن، بركند و نابود ساخت.
صيانه عيال مؤمن آل فرعون را با بچه هايش در جلوى چشم مادر، يك به يك درآتش سوزاند و اعدام نمود و خود مادر را نبز به آتش كشيد تا از پيشرفت برنامه هاى خداشناسى حضرت موسى عليه السلام جلوگيرى نمايد، علاوه بر اين كه نتوانست خود و ايل و تبار و ارتش و فرماندهانش، برباد و نابود شدند.
فرمان رواى ستمگر زمان حضرت يحيى عليه السلام با لطايف الحيل شهبانوى خود، با دخترش ازدواج مى كند و شيفته عشقبازى او مى گردد، حضرت يحيى عليه السلام مأمور تبليغ او مى شود و هرچه موعظه و نصيحت كرد، به جائى نرسيد و دستور داد سر اورا درجلوى چشمش در طشت ببرند، بريدند ولى يك قطره از خون آن نور خدا به زمين افتاد هرچه خاك روى آن قطره خون ريختند، باز جوشيد و بالا آمد تا به صورت تلّى در آمد و ديدند فايده نداد، رها كردند و آن خون بناحق ريخته شده مدتها گذشت و كسى هم به اين عمل شاه اعتراض نكرد تا اين كه بخت النصر فرمان رواى بابل (حلّه عراق) به آن سرزمين تاخت و غلبه كرد و به آن تل رسيد و خون درحال جوشش را پرسيد، جريان را شرح دادند.
دستور داد تا از جوش افتادن آن خون، از مردم آن شهر بكشند!، هرچه كشتند خون از جوش نيفتاد تا اين كه همه اهل شهر قتل عام شدند و گفتند: امير از اهل شهر كسى نمانده و خون نيز درحال جوش است، گفت بگرديد شايد كسى مانده، گشتند پير زنى را ديدند كه در گلخن حمام مخفى شده، او را نيز كشتند و خون از جوش
ص: 275
افتاد!.
سالها گذشت خود اين بخت النصر حضرت دانيال عليه السلام را نود سال در زندان نگهداشت تا صدايش به جائى نرسد و ماده شير را براى خوردن و دريدن او هم، به چاه انداختند، شير بجاى دريدن و خوردن او، ديدند به آن حضرت شير مى دهد و نميگذارد از گرسنگى بميرد.
به هر طريق سعى در خاموش كردن نور خدا كرد آما برعكس شد و در نهايت خود نيز با وجود آن شهرهاى هفتگانه تودرتو و نصب علائم امنيت و ارتش قوى و شكست ناپذير، عاقبت در دست گارد شخصى و نگهبان خاص ايرانى خود، كشته شد و به جرگه ستمگران تاريخ پيوست.
و نسل ابتر گويان و دم بريده ندا در آوران مانند عاص بن وايل كه داراى يازده فرزند بود و به قريش افتخار مى كرد و به خود مى باليد و به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زخم زبان مى زد، را برانداخت و از بين برد ديگر نشانى از او نماند اما از نسل ونژاد تنها دختر جوان مظلوم و خسته رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، دنيا را پر نمود با اين كه در سال هاى متمادى حكومت امويان و عباسيان و جز آنها، قتل عام و تبعيد و در بدر شدند، ولى با خواست خدا، كوى و برزن و جاى جاى كره زمين را از آنها پرنمود و غنى ساخت.
پس از رحلت جانسوز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كسانى در اريكه قدرت قرار گرفتند و براى برانداختن و از بيخ و بن بركندن شيعيان مظلوم تاريخ على عليه السلام، دست به كار شدند و پيروانشان را تا به امروز قتل عام كردند و هنوز هم با بمب گزارى هاى ناجوان مردانه، زن و بچه بيگناه را به خاك و خون مى كشند كه شايد از شيعيان ديّار بشرى نماند ولى خداوند با حراست خود، روز بروز تعدادشان را بيشتر و از بين رفتنشان، جلوگيرى به عمل مى آورد و ممانعت مى كند.
يزيد باكشتن و به شهادت رساندن حسين عليه السلام وقتل عام كمك و ياران او و با دستور أحرقوالخيام و من فيها خيمه و هرچه در آن است را، به آتش بكشيد و بسوزانيد، مى خواست همه خاندان نبوت را، ريشه كن نمايد و بابه اسارت بردن
ص: 276
افراد خاندان او و حتى به مجلس شام كشاندن جوان بيمار و مريض را، مى خواست نسل على و آل او را ريشه كن سازد و از ميان بردارد، ولى در همان مجلس شام، قبر خود و امويان را كَند و خود را رسوا ساخت و با كلمات شرر بار و آتشين همان بيمار، (أنا بن مكة و منا، أنا بن زمزم و صفا و. و.) كاخ سلطنت و رياست خود را به آتش كشيد و نابود ساخت بطورى كه از ترس خشم مردم، به قصر استبدادش پناهنده شد.
امثال اين قضاياو داستان ها در تاريخ و نوشته هاى گذشتگان، فراوان است، فقط چشم بينا و عقل پويا، مى خواهد كه با رأى العين، ببيند كه نور خدا خاموش نشده و تا ابد باقى خواهد ماند و درنهايت با دست پرتوان و سيطره قدرتمند، حضرت بقيّة اللّه الاعظم روحى و أرواح العالمى لتراب مقدمه الفداء، به كمال خواهد رسيد انشاءاللّه.
لب تشنه جان سپرد كنار دونهر آب***نقش ستمگران همه نقش بر آب كرد
تن زير بار ذلت و زور خسان نداد***تاحشر بهر حق طلبان فتح باب كرد
گر عترتش خرابه نشين شد به شهر شام***بااين عمل بناى ستم را خراب كرد
مرغ دلش زسوز عطش گر كباب شد***قلب جهانيان زغم خود كباب كرد
او براى تحقق اين مأموريت، هر چه داشت براى رسيدن به هدف مقدسش در طبق اخلاص گذاشت و تقديم معبود نمود شاعر(1) هم جسورانه از طرف معبود گويا خطاب به او مى گويد:
(اى حسين):
چون خودى را در رهم كردى رها***تو مرا خون من تورايم خونبها
هر چه بودت داده اى اندر رهم***در رهت من هر چه دارم مى دهم
ص: 277
كشته گانت را دهم من زندگى***دولتت را تا ابد پايندگى (1)
ألالعنة اللّه على القوم الظّالمين وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.
خدايا به احترام آن خون هاى بناحق ريخته و به تقدس آن وجودهاى ملكوتى، مارا در دنيا و آخرت مشمول رحمت خود قرار ده، از شفاعت آنها محروم نگردان و اين خدمت تبيلغ را از اين بنده عاصى به احسن وجه، قبول بفرما آمين يا ربّ العالمين.
با تشخيص عقل و خرد و با پذيرفتن عدالت ذات باريتعالى، مى دانيم كه بايد خداوند بايد ميان خود و مخلوقاتش، كسانى را به عنوان سفير يا قاصد ويا پيغمبر، داشته باشد، تادر روز قيامت، اگر كسى را طبق علم خود به عواقب اشخاص، بخواهد كيفر بد دهد و مجازات سخت نمايد، نگويد خدايا چرا مرا باعذاب بد خود معذبم مى كنى؟! اگر خداوند بگويد: چون من مى دانستم با عاقبت بد از دنيا مى رفتى، لذا سزاى تو عذاب سخت و آتش جهنم است، مى گويد: خدايا براى من حجت و نماينده فرستادى و نظرات ترا تشريح و توضيح داد من عمل نكردم؟! وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى (طه 134) اگر ما آنان را پيش از آن (كه قرآن نازل شود) با عذابى هلاك مى كرديم، (در قيامت) مى گفتند: «پروردگارا! چرا پيامبرى براى ما نفرستادى تا ازآيات تو پيروى كنيم، پيش از آنكه ذليل و رسوا شويم!».
اما اگر قاصد يا سفيرى از سوى خدا بيايد ديگر حرفى براى گفتن ندارد و عدالت
ص: 278
هم اين را اقتضاء مى كند.
بدينجهت بايد از طرف خداوند، شخصيت هائى براى راهنمائى و هدايت بندگانش فرستاده شود كه تكليف همه روشن گردد.
پس از بيان اين مقدمه، ضرورت بودن پيامبر و امام عليهم السلام از طرف خداى متعال محرز مى گردد، لذا خداى توانا با فرستادن يكصد و بيست چهار هزار انبياء عليهم السلام در طول تاريخ، هم حجت خودرا بربندگان، تمام نموده و هم بندگان را براى نيل به سعادت ابدى، رهنمون گشته است
ازميان اين پيغمبران نيز پنج نفر از انبياء، (حضرات نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و حضرت محمد عليهم السلام) صاحبان شريعت مستقل بودند كه در فاصله هر دو شريعت پيامبران و اوصيائشان، براى تبليغ، بايد از شريعت قبل از خود تبعيت نمايند و دستورات آن را به مردم برسانند، بعد از حضرت نوح تا حضرت ابراهيم و از او تا حضرت موسى و ازاو تا حضرت عيسى و بعد از او هم تا زمان رسول خدا صلوات اللّه عليهم اجمعين بايد به شريعت پيش از خود تبعيت نمايند و به مردم برسانند، اما چون پيغمبر اسلام، خاتم انبياء و آخرين پيغمبر صاحب شريعت پنجم است و بعد از او پيغمبر صاحب شريعت، نخواهد بود، تا برچيده شدن اين مجموعه فعلى جهان آفرينش، دين اسلام، دين واقعى مردم و آخرين شريعت آسمانى است، پس هيچ دينى جز دين اسلام، در پيشگاه خداوند، قبول و پذيرفته نخواهد بود.
در اين مورد به چندآيات مباركات، دقت كنيد و به توضيحات مربوط به آنها گوش فرا دهيد.
1- وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ بقره: 193 و با آنها پيكار كنيد! تا فتنه (و بت پرستى، و سلب آزادى از مردم،) باقى نماند؛ و دين، مخصوص خدا گردد. پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند، (مزاحم آنها نشويد! زيرا) تعدّى جز بر ستمكاران روا نيست.
ص: 279
2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ بقره: 208 اى كسانى كه ايمان آورده ايد همگى در صلح و آشتى درآييد! و از گامهاى شيطان، پيروى نكنيد؛ كه او دشمن آشكار شماست
3- إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ آل عمران: 19 دين در نزد خدا، اسلام (و تسليم بودن در برابر حق) است. و كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده شد، اختلافى (در آن) ايجاد نكردند، مگر بعد از آگاهى و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در ميان خود؛ و هر كس به آيات خدا كفر ورزد، (خدا به حساب او مى رسد؛ زيرا) خداوند، سريع الحساب است.
4- وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ آل عمران: 85 و هر كس جز اسلام (و تسليم در برابر فرمان حق،) آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد؛ و او در آخرت، از زيانكاران است
5- .... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً المائدة: 3 .... امروز، دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم ....
بنا براين در زمان ما و تا انقراض عالم، اسلام، تنها دين خدا و آخرين اديان است، پس آنهائى كه دم از كليميت و مسيحيت و جز آن، سخن به ميان مى آورند يا عنود و لجوجند و يا بى خبر از مسائل شريعت و يا دربلا تكليفى به سر مى برند.
پس بايد از اين گونه آقايان سؤال نمود اگر بنا باشد در اختيار دين آزاد باشيم و هرچه راجع به انتخاب دين، تصميم بگيريم، همان مورد رضايت خداست، سخت در اشتباهند زيرا خداست كه دين مورد رضايت خود را تعيين مى كند و بندگانش را به عمل كردن به آن، امر و از عناد و لجاجت در برابر آن منع مى كند.
اشتباه نشود در دين اكراه و الزام و اجبارى نيست و هركس در اختيار آن، مسيحيت و كليميت يا زرتشتى و مانويت و. و. را انتخاب نمايد، آزادند و نبايد به
ص: 280
زور دينى را تحميل كرد، ولى بايد به پيامد و تبعات انتخاب خود هم آماده باشند.
پس بايد بدانيم كه مورد قبول و پذيرش ورضايت خدا در عمل كردن، به كدام دين است و بايد در هر برهه از زمان با كدام دين، سر وكار داشته باشند و رضاى خدا را جلب نمايند.
بلى طبق آيات قرائت شده، آخرين دين، اسلام و آخرين فرستاده خدا، محمد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله و سلم است و مورد رضايت او.
و اما در مورد لزوم امامت مانند نبوت،
بحث هاى داغ و اخبار و روايات فراوان داريم كه با مراجعه به كتاب هاى مربوطه مانند (كتاب الحجة اصول كافى و بحارالانوار و غيره) اهميت و ضرورت آن، روشن مى شود. ما فقط به چند روايت بسنده مى كنيم كه براى عاقل يك اشارت كافيست.
1- سليمان بن اعمش بن مهران از امام صادق عليه السلام از پدرش از جدش على بن حسين عليهم السلام فرمود: نحن أئمّة المسلمين و حجج اللّه على العالمين و سادات المؤمنين و قائد الغرّ المحجّلين و موالى المسلمين و نحن أمان لأهل الارض كما أنّ النّجوم، أمان لأهل السّماء و بنا يمسك السّماء أن تقع على الارض الّاباذنه و بنا ينزل الغيث و تنشر الرّحمة و تخرج بركات الارض و لولا ما على الارض منّا لساخت بأهلها، ثمّ قال و لم
تخل منذ خلق اللّه آدم عليه السلام من حجّة اللّه فيها، اما ظاهر مشهور أوغائب مستور و لا تخلوالارض الى أن تقوم السّاعة من حجّة و لولا ذالك لم يعبداللّه قال سليمان: فقلت:
لجعفرالصّادق رضى اللّه عنه كيف ينتفع النّاس بالحجّة الغائب المستور؟ قال كما ينتفعون بالشمس اذا سترهاسحابٌ (1) ما امامان مسلمان ها و حجت هاى خدا بر عالميانيم و آقايان مؤمنان و بزرگان سفيد پيشانيان (رو سفيدان نشاندارامت اسلام)
ص: 281
و مولاهاى مسلمانانيم، ما امان بر مردم روى زمينيم آنگونه كه ستارگان امان اهل آسمانند، و با (وجود) ما از فرو ريختن آسمان بر زمين، جلوگيرى مى شود مگر با اذن خدا، و باما باران مى بارد و رحمت خدا پخش مى گردد و بركت هاى زمين بيرون مى آيد و اگر نبود در روى زمين كسى از ما، فرومى ريخت به اهلش، سپس فرمود: و از حجت خالى نمانده از زمانى كه آدم عليه السلام را آفريده، در ظاهر شناخته شده و يا غائب است پشت پرده، و زمين از حجت خالى نمى ماند تا روز برپائى قيامت و اگر چنين نبود، خداوند عبادت نمى شد، سليمان گفت: به جعفرصادق، خدا از او راضى باشد گفتم: مردم چگونه از حجتى كه غايب و پشت پرده است بهره مى برند (و استفاده مى كنند)؟ فرمود: آن گونه كه از خورشيد بهره مى برند زمانى كه ابرى بر آن پرده پوشى نمايد.
2- ابى حمزه گويد: به ابى عبد اللَّه عليه السلام عرض كردم: «تبقى الأرض بغير إمام؟ آيا زمين بدون امام مى ماند؟!» فرمود: «لو بقيت الأرض بغير إمام ساعةً لساخت؛(1) اگر زمين يك ساعت بدون امام بماند، فرو مى رود (ويران مى گردد).»
3- امير مؤمنان عليه السلام فرمود: اللَّهمّ لاتخلو الأرض من حجّة لك على خلقك ظاهر أو خافي مغمور لئلّا تبطل حججك وبيّناتك؛(2) خدايا! زمين بدون حجّت تو بر خلقت خالى نمى ماند، چه در آشكار و چه در پنهان.»
4- ابى جعفر (امام باقر عليه السلام) فرمود: «اگر امام يك ساعت از زمين برداشته شود، زمين اهلش را فرو مى برد و اهل خود را هم چون درياى خروشان به جوش
ص: 282
و خروش مى آورد.(1)
امام سجّاد عليه السلام فرمود: «لو بقيت الأرض بغير إمام لساخت الأرض بأهلها، إنّ اللَّه تبارك وتعالى جعلنا حجّةً في أرضه وأماناً في الأرض لأهل الأرض؛(2) اگر زمين بدون امام بماند، اهلش را فرو مى برد. خداى تبارك وتعالى ما را در زمين بر اهل زمين حجّت و امان قرار داده است.»
5- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّي وأحد عشر من ولدي وأنت يا علي! زرّ الأرض، بنا أوتد اللَّه أن تسيخ بأهلها، فإذا ذهب الإثناعشر، ساخت الأرض بأهلها ولم يُنظروا!؛(3) من و يازده نفر از اولادم و تو اى على! لنگر (و كوه هاى شامخ تنظيم كننده) زمينيم، و خداوند به وسيله ما زمين را ميخكوب نموده است تا (تعادلش را حفظ و) اهلش را فرو نبرد، پس وقتى دوازدهمى رفت، زمين اهلش را مى بلعد و مهلت داده نمى شوند.»
6- رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «يا جابر! مَثَل الإمام مَثَل الكعبة تؤتى ولا يأتي؛(4) اى جابر! مَثَل قائم، مَثَل كعبه است، به سوى او مى آيند و او به سوى آن ها نمى رود.»
7- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «الحجّة قبل الخلق، ومع الخلق، وبعد الخلق؛(5) حجّت، پيش از مردم و با مردم و بعداز مردم است.»
ص: 283
8- «لولا الحجُة لساخت الأرض بأهلها؛(1) اگر حجّت (الهى در زمين) نباشد، زمين فرو مى رود (و از هم مى پاشد).»
9- «بنا عُبد اللَّه وبنا عُرف اللَّه وبنا وحّد اللَّه؛(2) خدا (به وسيله) ما پرستيده شد و شناخته شد و به يگانگى پذيرفته شد.»
10- «لولا نحن ما عبد اللَّه؛(3) اگر ما نبوديم، خداوند پرستيده نمى شد.»
11- امام حسين عليه السلام در پاسخ كسى كه پرسيد: معرفت خدا چيست؟! فرمود:
«معرفة أهل كلّ زمان إمامهم الّذي يجب عليهم طاعته؛(4) شناخت خداوند، شناخت امام در هر زمانى است كه فرمانبردارى از او واجب مى باشد»
در توضيح روايات بالا و امثال آن ها مى توان گفت كه خداوند ائمّه: را راهنماى مستقيم و وسيله تبليغ و شناساندن خود و سبب تعادل زمين قرار داده است (5) و گرنه خداوند از شناساندن خود ناتوان و عاجز نمى باشد. به روايت ذيل توجّه فرماييد.
12- «إنّ اللَّه تبارك وتعالى لو شآء تعرّف العباد نفسه ولكن جعلنا أبوابه وصراطه وسبيله والوجه الّذي يؤتى؛(6) اگر خدا مى خواست خود را به مردم
ص: 284
بشناساند، مى توانست، ولى ما را باب ها و صراطها و سبيل ها و وجهى كه بايد به سوى او آمده شود، قرار داد.»
13- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «أهل بيتي أمان لأهل الأرض، كما أنّ النجوم أمان لأهل السماء؛(1) اهل بيت من امان زمينند؛ مانند ستارگان كه امان بر اهل آسمان ها هستند(2).»
اين گونه روايت ها اهميت وجود حجت و امام، را براى ما روشن مى سازد، يعنى قوام و پايدارى زمين را با وجود حجت قرار داده است و اگر زمين يك لحظه بدون امام باشد، فرو مى رود و از هم مى پاشد.
شيطان در اين باره چه مى گويد!
از امام صادق عليه السلام روايت آمده است اذا وُلِدَ ولىّ اللّه خرج ابليس فصرخ صرخة يفزع لها شياطينه قال فقالت له ياسيّدنا مالك صرخت هذه الصّرخة قال فقال ولد ولىّ اللّه قال فقالوا وما عليك من ذالك؟ قال انّه ان عاش حتّى يبلغ مبلغ الرّجال هدى اللّه به قوماً كثيراً قال فقالوا له أولاتأذن لنا فنقتله قال لا فيقولون له لِمَ و أنت تكرهه قال لأنّ بقائنا بأولياء اللّه فاذا لم يكن للّه فى الارض ولىّ قامت القيامة فصرنا الى النّار فما لنا نتعجّل الى النّار.(3) زمانى كه ولى خدا متولد شد، ابليس بيرون رفته ناله (وفريادى)
ص: 285
مى كند كه شيطان هايش فزع كنان به فريادش مى رسند (و دورش را مى گيرند) و مى پرسند اى آقاى ما چه شده كه اين گونه ضجه كشيدى؟! گويد: ولىّ خدا متولد شد، گويند: ولادت او به تو چه؟ (ربطى دارد) گويد: اگر او زنده بماند و به حد مردانگى برسد، خداوند گروه زيادى را بوسيله او هدايت مى كند!.
گويند چرا به ما اجازه نمى دهى اورا به قتل برسانيم؟ گويد: نه (اجازه نمى دهم) مى گويند چرا تو كه از او گريزانى؟ گويد: بقاى ما (شياطين) به وجود اولياى خدا بستگى دارد، پس وقتى كه براى خدا در روى زمين وليى نباشد، قيامت قيام مى كند و ما (هم همگى مى ميريم و) به آتش مى رويم و ما چرا براى رفتن به آتش عجله كرده (و شتاب كنيم)؟!!!.
با اين اظهار و نظريه شيطان، به اهميت وجود امام و حجت الهى در روى زمين، پى مى بريم پس ما بايد چقدر به بودن آن اعتقاد داشته و مهم بشماريم.
و مى دانيم كه حجت و امام از نخبگان و برجستگان، بندگان خدا و از شخصيت هاى ممتاز خدا شناسان و خدا محوران، انتخاب مى شوند كه مورد توجه خود خداوند، مى باشند.
اگر كسى فقط بادقت به كيفيت ولادت و به دنيا آمدن امام اول و امام آخر و زير نظر گرفتن خود ذات باريتعالى، مادران آن دو را، توجه داشته باشد، مطلب به دست مى آيد كه اين شخصيت ها در درگاه و پيشگاه او، داراى چه امتيازاتى هستند، و خداوند آنها را به چه مقام هائى بالا برده است. لطفاً به مطالب بعدى دقت نمائيد.
«على عليه السلام در كعبة»
در تاريخ جهان، از أنبياء گرفته تا فرد عادى، بغير از على عليه السلام نمى توان كسى را پيدا كرد، كه در سيد أيام (جمعه) در ماه حرام (رجب) در بيت الحرام، أبوالائمة الكرام و أشرف أمكنة و مقدس ترين محل روى زمين، يعنى داخل كعبه معظّمة، از مادر متولد شده و قدم به دائره وجود، گذارد.
ص: 286
جائى كه از ناسوتيان گرفته تا لاهوتيان و از ملكوتيان تا جبروتيان، كسى جز اين مولود مبارك، در آنجا چشم به دنيا نگشوده بود، هيچ مادرى را سراغ نداريم اين مدال افتخار را بر سينه زند، جز «فاطمه بنت أسد» مادر اين نوزاد ملكوتى.
مكانى كه هيچ ناپاكى از زن و مرد، حق ورود كه، نه، بلكه حق دست زدن به ديوار بيرونى آنجا راهم ندارد.
ديوار بيرونى جاى خود دارد، بلكه نشستن در اطراف آن حرام و استفاده از فضاى پيرامون آن غير مجاز است؛ چون محل تولد او در قلب مسجد الحرام، كه نه تنها ورود به فضاى داخل آن بلكه تكيه به سمت خارج آن نيز نامشروع شناخته شده است.
پس اين مولود كيست و چيست كه اين همه غير مجازها بر او جايز و حرامها به مادرش حلال و در محوريت كل روى زمين (مسجدالحرام) و در اندرون مركزيت آن «يعنى كعبه» قدم به دائره وجود نهاد!؛
ولادت مولود كعبه در كعبه، در شناساندن شخصيت او بر جهانيان، پرده خيلى از اسرار را برداشته و نقاب از روى سرّ مگوهاى زيادى را كنار زده و آشكار ساخته است؛ خداوند تنها او را به اين مقام اختصاص داد، كه در حرم خود و داخل كعبه خود، از ميهمان تازه وارد و مادرش، سه روز تمام، با أنواع نعمتهاى بهشتى اش پذيرائى كرده و روز چهارم با تشريفات خاص، مرخص نمايد.(1)
مادرى را درد زايمان به ستوه آورده و به كعبه پناه برده و در برابر كعبه ايستاده و نظربه آسمان افكنده و از خداى كعبه در به وجود آوردن بچه اش اين گونه استمدادكرده و يارى مى طلبد،!
پروردگا را من ايمان آورده ام به تو و به هر پيغمبر و رسولى كه فرستاده اى و به هر
ص: 287
كتابى كه نازل گردانيده اى و تصديق كرده ام به گفته هاى جدّم ابراهيم خليل كه خانه «كعبه» بنا كرده اوست؛ از تو سؤال مى كنم بحق اين خانه و بحق آن كسى كه اين خانه را بنا كرده است و بحق اين فرزندى كه در شكم من است و با من سخن مى گويد و با سخن گفتن خود مونس من گرديده است و يقين دارم كه او يكى ازآيات جلال وعظمت تست، ولادت او رابر من آسان بگردان!.(1)
خداى كعبه بى درنگ همان ركن پناه گرفته اش را شكافت و مادر رنجور را در جلوى چشمان قريشيان و حاضرين در مسجد الحرام، در اندرون كعبه اش، جا داد و از نظرها پنهان نمود؛ خبر اين واقعه بى سابقه، در مدت كوتاهى در كوى و برزن مكه و پيرامون آن، پيچيد به طورى كه زن و مرد و خورد و كلان، فضاى مسجدالحرام را پر كرده و سه شبانه روز انتظار مى كشند تا برايشان مكشوف شود، كه حال و كار اين مهمان خدا به كجا منتهى خواهد شد.
در كوچه به كوچه و خانه به خانه مكه صحبت از اين جريان شگفت انگيز و بى سابقه است؛ و كليد داران و بزرگان قبايل هرچه تلاش مى كنند دَرِ كعبه را باز كنند تا از اسرار درونى آن سر در آورند ولى به نتيجه نمى رسند.
همه مات و همه مبهوت، همه حيران و سرگردان، كه ميزبان، چگونه از مهمانش پذيرائى مى كند، كدام قابله به مادر او كمك مى نمايد و كدام پرستار افتخار پرستارى او را دارد با چه آبى او را شستشو مى دهند و با كدام پارچه او را خشك مى كنند، اساساً مگر او مانند بچه هاى ديگر به دنيا آمد؟! آيا مادرش او را مانند همه مادران، به دنيا آورد؟! ياپاك و مطهر و از مسير ران راست مادر.(2) و ختنه شده (3)
ص: 288
آيا در آن سه روز و سه شب، مادر با چيزى تغذيه و تخليه نشد و نخوابيد، و به نوزادش شير نداد و اين مهمان تازه وارد در اين مدت از معده خود چيزى فرو نفرستاد؟!.
آيا ميزبان و مهماندار او، مى خواست با كدام مدالهاى ويژه او را مفتخر كند و به عالميان معرفى نمايد تا در آينده از وجود و امتيازات اختصاصى او بهره مند شوند!؛
ثمّ خرجت بعد الرّابع و بيدها أميرالمؤمنين عليه السلام ثمّ قالت: إنّى فضّلت على من تقدّمنى من النّساء لأنّ آسية بنت مزاحم عبدت اللّه عزّ و جلّ سرّاً فى موضع لا يحبّ اللّه أن يعبد فيه إلّا اضطراراً، و إنّ مريم بنت عمران هزّت النّخلة اليابسة بيدهاحتّى أكلت منها رطباً جنيّاً، و إنّى دخلت بيت اللّه الحرام فأكلت من ثمار الجنّة و أوراقها (و أرزاقها) فلمّا أردت أن أخرج هتف بى هاتف: يا فاطمة سمّيه عليّاً فهو علىٌّ، واللّه العلىّ الأعلى يقول إنّى شققت اسمه من اسمى، و أدّبته بأدبى، ووقفته على غامض علمى، و هو الّذى يكسر الأصنام فى بيتى، و هو الّذى يؤذّن فوق ظهر بيتى، و يقدّسنى و يمجّدنى، فطوبى لمن أحبّه و أطاعه، و ويل لمن أبغضه و عصاه (1) سپس روز چهارم
ص: 289
(ميزبان اورا مرخّص كرد و از كعبه) بيرون آمد و اميرمؤمنان عليه السلام دردستش بود و گفت: اى مردم خداوند مرا بر زنان پيش از من برگزيد، چون آسيه دختر مزاحم، خدا را در پنهانى در جائى مى پرستيد كه خدا دوست نداشت در آنجا پرستيده شود، مگر اينكه ضرورت ايجاب نمايد، و مريم دختر عمران با دستهاى خود درخت خشك خرما را تكان داد: برايش خرماى تازه ريخته شد و از آن خورد (و قوّت گرفت)
و من به بيت اللّه الحرام داخل شدم، از ميوه ها و رزقها و ورقهاى بهشتى خوردم هنگامى كه خواستم از آنجا بيرون آيم هاتفى مرا صدا زد و گفت: اى فاطمه او را على نامگذارى كن پس او على است و خدا، على أعلى و گفت: نام اورا از نام خودم پاره كردم و خودم اورا با آداب خودم تأديب نمودم (ادب ياد دادم) و اورا به مشكلات علم خودم واقف كردم (اسرار دانش خود را بر او گشودم)، اوست كه بتها را درخانه من، مى شكند، اوست كه در بالاى خانه ام أذان خواهدگفت، و او مرا تقديس و تمجيد خواهد كرد، پس پاكى باد (و خوشا به حال) كسى كه اورا دوست دارد، و واى به حال كسى كه او را دشمن دارد و به حرفش گوش ندهد.
مادر از مهمانى خدا مرخص شد و بچه نازنينش را بغل كرده بيرون آمد زنان مكه پيرامونش را گرفته و مردانشان از دور نظاره گر اين واقعه حيرت انگيزند
از مادر جريان اندرون كعبه را مى پرسند در آنجا برايت چه گذشت بچه ات را چگونه به دنيا آوردى و قابله و مامايت كِه بود و او را با كدام آب شستى و با چه پارچه اى خشكش كردى و دهها سؤال ديگر.
مادر پاسخ مى دهد: من وقتى كه از سمت شكسته ديوار وارد كعبه شدم و ديوار به حال عادى برگشت، مرا كمى هراس برداشت، و در اين فكر بودم چگونه بچه به دنيا خواهدآمد وسر گذشتم چه خواهد شد؛
ص: 290
ناگهان ديدم از چهار گوشه كعبه چهار خانم با جلالت، ظاهر و به من نزديك شدند؛
شماكيستيد؟! من مادرت حوايم و او سارا و اين مريم و آن يكى آسيه بنت مزاحم زن فرعون (در بعض روايت كلثم خواهر موسى) است؛
براى چه آمده ايد؟ براى كمك به تو (و كارهاى زنانه كه احتياج خواهى داشت) همگى آماده شده اند تا از ميهمان خدا پذيرائى نمايند؛
ناگهان ولىّ خدا مانند آفتاب درخشان، پاك و مطهر در زمين كعبه قرار گرفت و سر به سجده نهاد و با انگشت به آسمان اشاره كرد و گفت: أشهد أن لاإله ألّا اللّه و أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه، بمحمد يختم اللّه النّبوّة و بى يتمّ الوصيّة، و أنا أميرالمؤمنين. پس از گفتن شهادتين، ناگهان از يك ناحيه بيت، حوريانى ظاهر شدند و آب بهشتى آورده و درطشت شست و شو داده و با حوله هاى بهشتى خشكش نمودند و سه روز از ميوه هاى بهشتى تغذيه ام كردند.(1)
پدر با كمال افتخار نوزادش را از مادر تحويل گرفت وقتى كه با او روبرو شد؛
قال علىّ عليه السلام السّلام عليك يا أبة و رحمة اللّه و بركاته، ثمّ تنحنح و قال قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الايات (2) سلام برتوباد اى پدر و رحمت و بركات خدا، سپس سرفه مصنعى كرد و گفت: بنام خداوند بخشنده و مهربان و شروع كرد به خواند سوره مؤمنون تا آياتى.
رسول خدا صلى الله عليه و آله كه آن وقت سى سال داشت به مادر نوزاد فرمود: اجعلى مهده بقرب فراشى، و كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يلى أكثر تربيته، و كان يطهّر عليّاً فى وقت غسله و يوجره الّلبن عن شربه، و يحرّك مهده عند نومه، و يناغيه فى يقظته، و يحمله على
ص: 291
صدره و يقول: هذا أخى و وليّى و ناصرى و صفيّى و ذخرى و كهفى و ظهرى و ظهيرى و وصيّى و زوج كريمتى و أمينى على وصيّتى، و خليفتى و كان يحمله دائماً و يطوف به جبال مكة و شعابها و أوديتها(1) گهواره او را نزديك رختخواب من قرار ده و رسول خدا صلى الله عليه و آله بيشتر تربيت او را خود انجام ميداد، موقع نظافت، تطهيرش مى كرد و شيرش را مى داد و موقع خواب، گهواره اش را حركت مى داد، در بيدارى برايش آرام آرام، مى خواند، برسينه اش حمل مى كرد و مى فرمود: اين برادر، ولى، ياور، و خالص، و ذخيره، و پشت و پشتوانه ام، وصى، و شوهر كريمه ام، و امين وصيّتم، و خليفه من است؛ او را هميشه حمل مى كرد و در كوهها و دره ها و نهرهاى مكه، مى چرخانيد.
أبوعلى همام گويد: وقتى كه على عليه السلام متولد شد، أبوطالب در حالى كه على عليه السلام در سينه اش بود، دست فاطمه بنت اسد را گرفت، و با خود به أبطح برد و (رو به آسمان نمود) و ندا كرد:
ياربّ ياذالغسق الدّجىّ***والقمر المبتلج المضىّ
بيّن لنا من حكمك المقضىّ***ماذاترى فى اسم ذالصبىّ
پروردگارا اى صاحب آفتاب درخشان و ماه تابان، براى ما بيان فرما از حكم گذشته در قضاى تو، نام اين بچه را چگونه مى بينى؟!.
ناگهان چيزى شبيه ابر آمد و بر سينه ابو طالب چسبيد، ابوطالب آن شيى ء را به سينه چسبانيد، فلمّا أصبح إذاً هو بلوح أخضر فيه مكتوب: چون صبح فرا رسيد ديدند يك لوح اخضرى است كه در آن نوشته شده است؛
خصّصتما بالولد الزّكىّ***و الطّاهر المنت جب
ص: 292
المرضىّ فإسمه من شامخ علىّ***علىّ أشتق من العلىّ
(اى ابى طالب و فاطمه بنت اسد) اختصاص يافتيد به فرزند پاك و مطهربا نجابت و رضايت بخش، پس نام او در شامخ اعلى عليست، على كه از نام علىّ الاعلى منشق گشته است.
آرى او على است نامى كه ميهماندارش خود نامگذارى كرد و از نام علىّ الأعلاى خود منشق نمود.
عزيزان خداى متعال اينها را خود انتخاب كرده و برگزيده و علوم اولين و آخرين رابه آنهاياد داده و از طرف خود حجت بر مخلوقاتش قرار داده است، در آخر روايتى كه در جريان آمدن تعدادى از اصحاب به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم واظهار ناراحتى از دست عده اى به جمله اى بر مى خوريم كه خيلى پر معنا و اسرارآميز است ثمّ عاد الى طفوليّته سپس به حالت بچگى اش برگشت، دقت كنيد كه يك دنيا معنا و اسرار در آن جمله نهفته است، يعنى قرائت صحف انبياء و كتاب هاى نازل شده را، با مقام ملكوتى و آسمانى اش، تلاوت كرد و سپس به حالت ناسوتى و طفوليت بشرى برگشت.
عزيزان با در نظر گرفتن شخصيت اين بزرگوار و مطالبى كه بعرض رسيد، كمى به سرگذشت مظلومانه اين سيد مظلومان و اميرمؤمنان عليه السلام در دوران زندگيش بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دقت نماييد كه چگونه عمرش سپرى شد و زندگى پر از غم و غصه اش، پايان پذيرفت.
چگونه بامصائب طاقت فرساى بانوى مظلومه و شهيده اش روبروگرديد و 25 سال دوران خلافت خلفاى سه گانه را، به آخر رسانيد و در نهايت دوران كوتاه پر از گرفتارى هاى طاقت فرسا و مصائب بى پايان خلافت خود را به آخر رسانيد كه با يك جمله كوتاه (فزت وربّ الكعبه) (از زندگى پر از درد و غم) نجات يافتم قسم به خداى كعبه. همه گفتنى ها را گفت و چشم از دنيا فروبست صلوات و سلام خدا به
ص: 293
روان پاكش.
ألالعنة اللّه على القوم الظالمين.
از طرف خداى متعال، براى انبياء عليهم السلام و امامان عليهم السلام دو گونه مقام داده شده است مقام تكوينى و ملكوتى كه فوق مقامات بشريت هستند، و مقام تشريعى و ناسوتى، با مقام تشريعى وناسوتى مانند ماها هستند، از مادر متولد شده اند شادند و غمگين و جوانند وپير، بيمارند و سالم، خوابند و بيدار و. و.
ولى در مقام تكوينى و ملكوتى، در ماوراى اين جهان و بالاتر از آن سير مى كنند، معجزات و چيزهاى ماوراء الطبيعة وغيره با اين مقام از آنها صادر مى شود به نمونه اى از اين مقام توجه فرمائيد.
روزى سلمان و اباذر و مقداد و عمار و حذيفه و ابوالهيثم و خزيمه و ابوالطفيل عامربن واثله به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده و با حالت غمبار گفتند اى رسول خدا صلى الله عليه و آله از قوم (دار و دسته مخالفان) پشت سر برادر و پسر عمويت (على) حرفهائى مى شنويم كه ما را نا راحت مى كند رسول خدا ضمن روايت مفصلى كه براى آنها درباره على عليه السلام تشريح نمود تا به اينجا رسيد كه: مادرش (فاطمه بنت اسد) به من گفت دستت را دراز كن، دست راستم را به سويش بردم، ديدم على روى دست من است، دست راستش را به گوش راست خود گذاشته أذان و اقامه ابراهيمى، مى گويد و به يگانگى خدا و به رسالت من، شهادت مى دهد سپس به طرف من خم شد و گفت: السّلام عليك يا رسول اللّه، ثمّ قال: لى يا رسول اللّه أقرء؟! قلت إقرأ فوالّذى نفس محمّد بيده لقد ابتدأ بالصّحف الّتى أنزلها اللّه عزّ و جلّ على آدم
ص: 294
فقام بها شيث، فتلاها إلى آخر حرف فيها سلام برتوباد اى رسول خدا آيا بخوانم؟! گفتم بخوان، قسم به خدائى كه جانم در دست اوست، شروع كرد به خواندن صحيفه هائى كه خداوند به آدم نازل كرده بود و پسرش شيث آن را پايدار ساخته بود، از اول تا آخر به گونه اى تلاوت كرد، اگر شيث زنده بود اعتراف مى كرد او از من بلدتر است و صحف نوح و صحف ابراهيم را تلاوت نمود، سپس توراة موسى را، قرائت كرد كه اگر زنده بود اقرار مى كرد بأنّه أحفظ منها بعد زبور داود و انجيل عيسى را خواند اگر حاضر بودند اعتراف مى كردند او (على) حافظتر از آنان است؛
ثمّ قرأ القرآن الّذى أنزل اللّه علىّ من أوّله الى آخره فوجدته يحفظ كحفظى السّاعة من غير أن أسمع من آية ثمّ خاطبنى و خاطبته بما يخاطب الأنبياء، الأوصياء ثمّ عاد الى طفوليّته و هكذا أحد عشر إماماً من نسله، فلِمَ تحزنون سپس قرآنى را كه براى من نازل شده است، از اول تا آخر قرائت نمود، ديدم آن طور كه الان من حفظم همان طور حفظ بود، بدون اين كه من آيه اى را پيش از او (از كسى) شنيده باشم (يعنى هنوز به من دستور ابلاغ نيامده بود و كسى هم حتّى از يك آيه آن اطلاع نداشت) پس با من طورى سخن گفت و من نيز با او، همان طور كه انبياء با اوصياء خود حرف مى زند با احترام رسالت و نبوت بامن گفتگو كرد «ثمّ عاد الى طفوليته» سپس به حالت بچه گى اش برگشت و اين چنين است يازده امام از نسل او پس (اى سلمان و فلان وفلان) شما چرا از شماتت دشمنان غمگين مى شويد (تا آخر روايت)(1).
ولادت مولود كعبه در كعبه، در شناساندن شخصيت مولا بر جهان، پرده خيلى از اسرار را برداشته و نقاب از روى سرّ مگوهاى زيادى را كنار زده و رو كرده است.
خداوند تنها او را به اين مقام اختصاص داد، كه در حرم خود و داخل كعبه خود،
ص: 295
از ميهمان تازه واردش پذيرائى نمايد.
از آنجائى كه خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله فرمود: «يك ساعت تفكر، بهتر از عبادت هفتاد سال است»(1) يك مصداق بارزش همين جاست.
مادرى را درد زايمان به ستوه آورده و به كعبه پناه برده و از خداى كعبه در به وجود آوردن بچه اش استمدادكرده و يارى مى طلبد،! خداى كعبه بى درنگ همان ركن پناه گرفته اش را مى شكافد و مادر رنجور را در جلوى چشمان قريشيان و حاضرين در مسجد الحرام، در درون كعبه جا داده و از نظرها پنهان مى كند؛ خبر اين واقعه بى سابقه، در مدت كوتاهى در كوچه به كوچه مكه و پيرامون آن، مى پيچد به طورى كه زن و مرد و خورد و كلان، فضاى مسجدالحرام را پر كرده و سه شبانه روز انتظار مى كشند تا برايشان مكشوف شود، كه حال اين مهمان خدا به كجا منتهى خواهد شد.
در كوى و برزن مكه صحبت از اين جريان شگفت انگيز است؛ و كليد داران و بزرگان قبايل هرچه تلاش مى كنند دَرِ كعبه را باز كنند ولى به نتيجه نمى رسند.
همه مات و همه مبهوت، همه حيران و سرگردان، كه ميزبان، چگونه از مهمانش پذيرائى كرد، كدام قابله به او كمك نمود و كدام پرستار افتخار پرستارى او را داشت با چه آبى او را شستشو دادند و با كدام پارچه او را خشك كردند، اساساً مگر او مانند بچه هاى ديگر به دنيا آمد؟! آيا مادرش او را مانند همه مادران، به دنيا آورد؟!
ص: 296
آيا در آن سه روز و سه شب، مادر با چيزى تغذيه و تخليه نشد و نخوابيد، و به نوزادش شير نداد و اين مهمان تازه وارد در اين مدت از معده خود چيزى فرو نفرستاد؟!.
آيا ميزبان و مهماندار او، مى خواست با كدام مدالهاى ويژه او را مفتخر كند و به عالميان معرفى نمايد تا در آينده از وجود و امتيازات اختصاصى او بهره بردارى كند! و هزاران آياها و چراهاى ديگر؟!.
اين دو مطلب را بخوانيد
از جريانات شنيدنى زياد كه در دوران تحصيل در محضر مولا عليه السلام داشتم به دو مطلب ذيل توجه فرماييد.
مطلب اول: بعد از انقلاب «عبدالكريم قاسم» كه در زمان تحصيلات من در عراق اتفاق افتاد بعد از كودتاى او و قتل عام اعضاى سلطنت عراق، ارتباط با ايران قطع كامل شد و هر روز عربها به دَرِ مدرسه ما آمده و عربده مى كشيدند كه ايرانى ها همه شما را قتل عام خواهيم كرد، چون پادشاه شما و ايرانى ها آمريكائى و نوكر آنها هستيد!!.
حالا دقت كامل لازم است، با اين شرايط و با آن تنگدستى، من چگونه زندگى مى كردم، حتى كار به جائى رسيد كه من نزديك سه روز يك لقمه نان و يا چيزى جز آب، خوردنى ديگر پيدا نكردم، كه سدّ جوع كرده و شكمم را سير نمايم؛
يك كتاب كهنه چرم جلد قديمى به نام «حيوةالقلوب» مرحوم مجلسى را داشتم، براى اينكه خودم را سرگرم كنم، آن را باز كردم مطالعه نمايم، اتفاقاً ديدم يك چهارم، يك مهر نان كه مراجع به طلاب مى دادند، لاى كتاب هست، من بناچار آن را