وهابيت در ترازوى نقد (ترجمه الوهابيه دعاوى و ردود)

مشخصات كتاب

سرشناسه : طبسی، نجم الدین، 1334 -

Tabasi, Najm al-Din

عنوان قراردادی : وهابيت در ترازوى نقد (ترجمه الوهابيه دعاوى و ردود)

عنوان و نام پديدآور : وهابيت در ترازوى نقد (ترجمه الوهابيه دعاوى و ردود) ‪طبسی، نجم الدین،

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1392= 2013م.

مشخصات ظاهری : 304ص.

شابک : 978-964-540-467-1

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

يادداشت : ترکی استانبولی.

موضوع : وهابیه -- دفاعیه ها و ردیه ها

شناسه افزوده : آتام، تورگوت، 1974 - م.، مترجم

شناسه افزوده : Atam, Turgut

رده بندی کنگره : BP207/6/ط2و90451 1392

رده بندی دیویی : 297/416

شماره کتابشناسی ملی : 3246567

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ديباچه

ص: 13

وهابيت نام فرقه اى است با ايدئولوژى بسته كه اساسش بر ظاهرگرايى و تمسك بر ظاهر آيات و روايات و طرد هرگونه تأويل و مجازگويى استوار است. آنان بر اين اساس بسيارى از اعمال و رفتار مسلمانان را در طول تاريخ اسلام زير سؤال برده و فهم ناقص خود از شريعت را معيار ايمان و كفر مسلمانان قرار داده اند. اين فرقه از آغاز پيدايش تاكنون، ساير مسلمانان را به شرك و كفر متهم كرده اند. از اين رو، كندوكاو در انديشه ها و برداشت هاى آنان از شعائر اسلام و دلايل آنان كارى بايسته تحقيق است كه استاد ارجمند جناب آقاى حاج شيخ نجم الدين طبسى به زواياى مختلف انديشه آنان در اين باره پرداخته و با تلاشى ستودنى نقد و بررسى نموده اند و جناب آقاى صفر سفيدرو با قلم شيواى خود آن را به

ص: 14

فارسى ترجمه نموده است. ضمن تقدير و تشكر از مؤلف و مترجم، اميد است اين اثر نيز گامى در راه شناخت حق از باطل و راه از بيراهه گردد.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

ص: 15

سرآغاز

در واپسين سال هاى سده هفتم هجرى قمرى، جهان اسلام، به ويژه سرزمين «شام»، با يورش فكرى خشن و بى رحمانه يكى از افراد به اصطلاح مسلمان، روبه رو شد.

اين شخص، (ابن تيميه) انديشه هاى باطل و منحرف خود را در همه جا پراكنده ساخت، و اگرچه بسيارى او را نصيحت كردند و دوست و دشمن به او هشدار دادند، ولى از گمراهى خود دست نكشيد؛ به ناچار علما و فقهاى مذاهب مختلف اسلامى در مقابلش ايستادند و بر او سخت گرفتند و او را از جامعه اسلامى طرد كردند. سرانجام، اين مرد زندانى شد و در همان زندان نيز درگذشت.

«شمس الدين ذهبي

»، نويسنده كتاب «ميزان

ص: 16

الاعتدال»، از دانشمندان معاصر «ابن تيميه»، از كسانى بود كه وى را نصيحت كرد و در نامه اى به او نوشت:

... اى مرد تو را به خدا قسم، دست از سر ما بردار! تو بس زبان ريز و اهل مشاجره اى، و آرام و قرار ندارى. از شبهه افكنى در دين بپرهيز، زيرا پيامبرت اين گونه پرسش ها را نازيبا مى شمرد و آن را عيب مى دانست ....

پرگويى، هرچند درباره حلال و حرام باشد، قساوت قلب مى آورد؛ چه رسد به اين سخنان كفرآلود كه قلب را مى ميراند ....

كسى كه از تو پيروى كند، خيلى بيچاره است؛ زيرا در آستانه انكار خدا و از كف دادن ايمانش قرار مى گيرد؛ به ويژه اگر دين و دانشش كم باشد.

بيشتر پيروان تو، افرادى هستند دست و پا بسته و كم عقل! يا بى سواد، دروغگو و كودن! يا بيگانه اى خموش و پرفريب يا فردى صالح، ولى خشك مغز و نادان ....

اى مسلمان، از خر شيطان پياده شو؛ تا كى مى خواهى از هواى نفست پيروى كنى و با مردان نيك، دشمنى ورزى؟! تا كى مى خواهى به پيروى از هواى نفست، نيكان را خوار شمارى؟! تا كى مى خواهى، هواى نفست را بزرگ شمارى و

ص: 17

بندگان خدا را كوچك؟! تا كى مى خواهى با هواى نفست، دوستى و هم نشينى كنى و با پرهيزكاران دشمنى ورزى؟! سوگند به خدا، آن گونه كه سخنان خود را مى ستايى، هرگز احاديث صحيحين را نمى ستايى! اى كاش احاديث صحيحين از دست تو در امان باشند، بلكه تو، هميشه به آنها يورش مى برى و آنها را تضعيف و نابود مى كنى، يا تأويل و انكار .... (1)

با مرگ ابن تيميه، انديشه هاى باطل او فروكش كرد، ولى برخى از شاگردانش كوشيدند تا راه وى را ادامه دهند و مذهبش را ترويج نمايند. البته تلاش شاگردان او به شكست انجاميد و در ميان مسلمانان، اثر چندانى نداشت تا اينكه «محمّد بن عبدالوهاب» با هم پيمانى و پشتيبانى نظامى «محمد بن سعود»، راه ابن تيميه را ادامه داد. سرانجام، او دعوت خويش را آشكار ساخت و جهان اسلام را به كفر متهم كرد. وى به مسلّمات دين پشت پا زد؛ به اعتقادات مسلمانان يورش برد؛


1- تكملة السيف الصيقل، كوثرى، ص 190؛ وى اين عبارت را از نوشته «قاضى برهان الدين بن جماعة» برگرفته است. ابن جماعه نيز از نوشته «حافظ ابوسعيد» و او نيز از «ذهبى». «عزامى» نيز بخشى از اين عبارت را در «الفرقان»، ص 129 آورده است؛ ر. ك: الغدير، ج 5، ص 89. بايد اضافه كنم كه برخى مى كوشند انتساب اين نامه را به ذهبى مردود اعلام كنند كه البته تلاشى بى ثمر است.

ص: 18

محرّمات را زير پا گذاشت؛ خون فراوانى ريخت و هزاران انسان بى گناه را به كام مرگ فرستاد.

جهان اسلام دوباره احساس خطر كرد و براى دفاع و مقاومت، مهيا شد و مسلمانان، خود را براى رويارويى با وضعيت اضطرارى، آماده كردند. نخستين كسانى كه در برابر او ايستادند، پدر و برادرش بودند. برادر او، «شيخ سليمان» با نوشتن كتابى، نادرستى عقايد برادر را تبيين كرد و درباره عقايد او به مسلمانان هشدار داد و از آنان خواست تا در برابر تاخت وتاز فكرى برادرش بايستند. سپس از سوى دانشمندان همه مذاهب اسلامى، براى مقابله با اين جريان، جنبشى همگانى و علمى شكل گرفت. بسيارى از علما با دليل و برهان ثابت كردند كه سخنان محمد بن عبدالوهاب نادرست و انديشه هاى او، باطل و نارواست.

اكنون نيز بر هر مسلمانى لازم است تا به سهم خود، در برابر اين گونه جريان ها بايستد و نادرستى مبانى فكرى و خطاهاى اعتقادى ايشان را به تصوير كشد و انحرافاتشان را از اسلام، آشكار كند.

نويسنده نيز، به عنوان يك طلبه حوزه علميه و فردى مسلمان، بر خود لازم ديد با برگزارى كلاس هاى درس و ايراد سخنرانى، به وظيفه شرعى خود عمل كرده، به مقابله با اين جريان

ص: 19

ويرانگر بپردازد تا نسل جديد را از اين جريان باطل آگاه و از گزند آن دور كند و جوانان را با وظيفه دينى خود، كه همان ريشه كن كردن اين گونه افكار است، آشنا سازد.

اين كتاب، مجموعه اى از سخنرانى هاى نگارنده در همين زمينه است و خواننده عزيز با مطالعه آن، به نكات ارزنده زير، پى خواهد برد:

1. نقد و بررسى احاديث و روايات مورد استناد وهابيت؛ اثبات نادرستى افكار و انديشه هاى اين جماعت؛ بيان ديدگاه هاى علما درباره اين روايات و سرانجام، اثبات ضعف سند اين احاديث.

به اين ترتيب، راهى براى وهابى ها باقى نمى ماند تا روايت و حديثى را دستاويز خويش قرار دهند.

2. اين نوشتار، نسبت به ديگر كتاب هاى نوشته شده درباره وهابيت، اين ويژگى را دارد كه براى بيان ناروايى ادعاهاى اين جماعت، از نمونه هاى تاريخى فراوانى بهره گرفته است.

البته افتخار واقعى را از آن نويسندگان بزرگى، همچون مرحوم «امين» نويسنده كتاب «كشف الارتياب» و علامه «امينى» نويسنده «الغدير» مى دانم كه سعى و تلاش زيادى براى اثبات نادرستى افكار وهابيت، به كار بستند.

ص: 20

3. در اين نوشتار، بيشتر به مواردى اشاره كرده ام كه وهابى ها نسبت به آن حساسيت زيادى نشان مى دهند؛ مانند: زيارت قبر پيامبر (ص)، قصد سفر براى زيارت، زيارت قبور، تبرك و دست ماليدن به قبر و ضريح، تبرك به آثار اسلامى، نماز و دعا در كنار قبور، روشن كردن چراغ در كنار قبر، نذر، شفاعت، سوگند به غير خداوند و برگزارى مراسم جشن در ايام ولادت.

اعضاى ستاد امر به معروف كشور «

سعودي

» كه براى مناظره با زائران خانه خدا آموزش ديده اند، فقط درباره مسائل پيش گفته با زائران گفت وگو مى كنند و هرگز درباره اشغال صهيونيست ها، نقشه هاى شيطانى اسرائيل در منطقه و جهان، رفتار دشمنانه آمريكا در برابر مسلمانان يا حوادث مهم جهان اسلام، مانند افغانستان، سودان، الجزاير، مسلمانان آلبانى و بالكان، سخنى به ميان نمى آورند.

در پايان از دوست عزيزم، محقق فرزانه استاد «

علي شاوي

» قدردانى مى كنم كه نكات ارزشمندى را به اين نوشتار افزودند.

براى اين توفيق، خداوند را سپاس مى گويم؛ همانا او صاحب همه نعمت هاست.

ص: 21

پيش درآمد

با نگاهى منصفانه و ژرف به تاريخ و رفتار خوارج، درمى يابيم كه آنها افكار و برداشتى متحجّرانه و ناروا از اسلام، قرآن و خلافت الهى داشتند. خوارج سبك سرانه و بى خردانه، مسلمانان را تكفير مى كردند و جان و مال آنها را مباح مى دانستند!

همچنين اگر به ديده انصاف و به دور از تعصب به رفتار، فتواها و سياست هاى وهابى ها در قبال مسلمانان بنگريم و آنها را با خوارج مقايسه كنيم، به روشنى درمى يابيم كه در واقع راه و روش وهابى ها، ادامه همان راه خوارج است. از زمان تسلط «ابن وهاب» تا امروز، مسلمانان بهاى خسارت هاى اين جريان خطرآفرين را بر دوش مى كشند.

براى مقايسه اين دو جريان، چند نمونه زير را

ص: 22

ببينيد:

به عقيده وهابى ها، دعا فقط بايد به درگاه خداوند باشد؛ شفاعت فقط به پروردگار اختصاص دارد؛ توسل تنها شايسته خداست. سخنان آنها، اين شعار خوارج را به ياد مى آورد كه مى گفتند: «حكم، فقط از آن خداوند است». همچنين اگر كسى با عقايد وهابى ها مخالفت مى كرد، او را مشرك و كافر مى دانستند، همان طور كه خوارج هم به جز جماعت خويش، مسلمانان ديگر را كافر مى پنداشتند.

وهابى ها به بهانه اينكه مسلمانان از مردگان شفاعت مى طلبند و به پيامبر (ص) و صالحان توسل مى جويند، آنان را مى كشند. اين رفتار آنها يادآور افكار خشك و واپس گرايانه و برداشت نارواى خوارج، از اسلام است.

خوارج نيز به خيال خود، احتياط مى كردند و از خوردن دانه اى خرما، بر سر راه خويش، پرهيز مى كردند به اين دليل كه مبادا صاحبش راضى نباشد. همچنين خوكى ولگرد را نمى كشتند كه شايد صاحب آن، اهل كتاب و در ذمه اسلام باشد؛ ولى همين افراد، با خودبينى و گستاخى هرچه تمام تر، صحابى رسول خدا (ص) را در حالى كه روزه دار بود و قرآن به گردن داشت، به قصد قربت مى كشتند. ازاين رو، مسلمانان براى اينكه از خشم و خشونت خوارج در

ص: 23

امان باشند و جانشان را از دست ندهند، مسلمانى خود را پنهان كرده، وانمود مى كردند كه اهل كتاب هستند. (1) حتى اگر كسى على بن ابى طالب را مى ستود و از آن حضرت به نيكى ياد مى كرد، خونش را مى ريختند. (2)

در زمان ما نيز اگر كسى به قبر پيامبر اكرم (ص) يا صحابه اى بزرگوار يا فردى صالح توسل جويد، وهابى ها او را مصداق اين آيه شريفه مى دانند: (وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً)؛ «و اينكه مساجد از آن خداست، پس هيچ كس را با خدا نخوانيد». (جن: 18) از طرفى، خوارج هم آيات نازل شده درباره كافران و مشركان را درباره مسلمانان و مؤمنان تأويل و تفسير مى كردند. «عبدالله بن عمر» در اين باره مى گويد: «خوارج آيه هاى نازل شده درباره


1- گروهى از مسلمانان با خوارج برخورد كردند. خوارج پرسيدّند: شما كيستيد؟ در ميان آنان فرد دانايى بود كه گفت: اجازه دهيد من جواب بدهم. او پاسخ داد: ما گروهى از اهل كتاب هستيم. به شما پناه آورديم تا كلام خدا را بشنويم و در محل زندگى مان آن را تبليغ كنيم. خوارج گفتند: شما در ذمه پيامبرتان در امان هستيد. سپس مطالبى از قرآن براى آنان گفتند و كسانى را همراهشان فرستادند تا آنان را به محل زندگى شان برسانند. السيرة الحلبية، ج 3، ص 140.
2- خوارج از «عبدالله بن خباب» پرسيدند: نظرت درباره على چيست؟ او نيز على را ستود. آنها گفتند: تو آدمى هستى كه از آدم ها به خاطر نام و نشان آنان پيروى مى كنى، و او را كشتند. السيرة الحلبية، ج 3، ص 140.

ص: 24

كافران را دستاويز قرار مى دادند و مؤمنان را مخاطب آن مى پنداشتند». (1) «ابن عباس» نيز مى گويد:

مانند خوارج نباشيد. آنها آيات قرآن را بر اهل قبله تأويل مى كردند، در صورتى كه اين آيات درباره اهل كتاب و مشركان نازل شده بود. خوارج به معانى آيات قرآن پى نبردند، بنابراين خون ها ريختند و مال ها به يغما بردند. (2)

از امور مهم و ضرورى دين، اين است كه اگر كسى شهادتين را بر زبان جارى كرد، مسلمان به شمار مى رود و خون و جانش محفوظ است و همه حقوق و تكاليف يك مسلمان را دارد. هرگز در دين نيامده است كه انسان خود را به سختى بيندازد و با موشكافى و دقت، ببيند كه آيا ايمان در قلب ديگرى رسوخ كرده يا اينكه فقط به زبان مسلمان شده است. شايد وهابى ها موضوع به اين مهمى را از امور ضرورى دين به شمار نمى آورند و در مقابل، تكفير كسانى را كه باورهاى آنها را نمى پذيرند ضرورى و لازم مى دانند. گويا اين آيه شريفه را فراموش كرده اند كه: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ


1- ر. ك: صحيح بخارى، ج 4، ص 197.
2- كشف الارتياب، ص 124.

ص: 25

السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً)؛ «به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند، نگوييد: مسلمان نيستى». (نساء: 94) شايد وهابى ها نشنيده اند كه پيامبر اكرم (ص) در اعتراض به كار «

اسامة بن زيد

» چه فرمود!

آن حضرت گروهى را به فرماندهى اسامة بن زيد به سوى قبيله «

بني ضَمْرَه

» فرستاد. آنان در راه مردى را به نام

«مِرداس بن نَهِيك

» ديدند كه گله اى گوسفند و شترى سرخ موى به همراه داشت. مرداس وقتى كه آنها را ديد به غارى پناه برد و اسامه نيز او را تعقيب كرد. وقتى مرداس به غار رسيد، گوسفندانش را به داخل غار فرستاد و سپس به طرف آنها برگشت و گفت: «

السَّلامُ عَلَيكُم. اشهَدُ ان لاإله إلَّااللهُ وَانَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله».

اسامه براى گرفتن شتر و گوسفندانش او را دستگير كرد و به قتل رساند. وقتى خبر به پيامبر (ص) رسيد. آن حضرت رو به اسامه كرد و فرمود: «چگونه كسى را مى كشى كه زبان به لاإله إلّاالله مى گشايد؟!» اسامه پاسخ داد: «اى رسول خدا، او لاإله إلّاالله را گفت تا در امان باشد». آن حضرت فرمود: «آيا تو قلبش را شكافتى و درون آن را نگاه كردى؟»

آرى! خداوند خبر اين حادثه را براى پيامبر (ص) بيان كرد و خبر داد كه اسامه، آن شخص را به

ص: 26

منظور گرفتن گوسفندان و شترش كشت. (1)

در روايت است كه خوارج از دين خارج مى شوند، مانند خروج تير از كمان؛ و روايتى ديگر مى گويد كه خوارج در عمق دين فرو مى روند، ولى مانند خروج تير از كمان، از دين خارج مى شوند. (2)

از پيامبر اكرم (ص) درباره «نجد» پرسيدند؛ آن حضرت فرمود: «در آنجا زلزله است و فتنه ها نيز از همان جاست» و نيز فرمود: «از آنجا امت شيطان سر برمى آورد». (3)

ما بيم آن داريم، اين جريانى كه از نجد سر برآورده و گروهى نيز به دنبال آن راه افتاده اند، نمونه بارز اين روايات باشد.

از خداوند مى خواهيم، مسلمانان را متحد سازد؛ عزم و اراده آنان را عليه دشمنان استوار نمايد؛ قلوبشان را به هدايت اسلام نورانى گرداند و به همه آنان درك و بينش ارزانى دارد.

اميدواريم كه اين فرقه، مناظره و گفت وگوى رو در رو را بپذيرند تا شايد خداوند پرده نادانى و تعصب را از اذهان و افكار آنان برچيند و نور درك و بصيرت را به آنان روزى نمايد. آرى،

فقط او توفيق دهنده است.


1- الدر المنثور، جلال الدين سيوطى، ج 2، ص 357؛ مجمع البيان، فضل بن حسن طبرسى، ج 3، ص 149.
2- مسند احمد، ج 2، ص 118؛ الجامع الصحيح، ج 4، ص 481.
3- مسند احمد، ج 2، ص 81؛ ج 4، ص 5.

ص: 27

فصل اول: شفاعت

فصل اول: شفاعت

ديدگاه وهابيت درباره شفاعت

اگرچه خداوند از حق شفاعت پيامبران، صالحان و فرشتگان خبر داده است، ولى از نظر وهابيت، درخواست شفاعت از ايشان جايز نيست و حرام است. وهابى ها طلب شفاعت از ايشان را كفر مى دانند و به همين دليل، جان و مال شفاعت جويان را مباح مى شمارند.

«محمد بن عبدالوهاب» درباره شفاعت مى گويد:

اگر منظور شفاعت خواهان، درخواست شفاعت از ملائكه، پيامبران و اوليا باشد و بخواهند به واسطه آنها به خدا تقرب جويند، اين همان چيزى است كه جان و مالشان را مباح مى كند.

اين گفتار، برگرفته از آراى ابن تيميه است؛

ص: 28

زيرا او نيز اعتقاد داشت:

پيامبر (ص) با كسانى جنگيد كه خود آنها اعتراف كرده و پذيرفته بودند كه بت ها هيچ تدبيرى ندارند، بلكه براى شفاعت خواهى به بت ها پناه برده اند و از بت ها مى خواهند تا نزد خداوند شفيع آنها باشد. بنابراين، اگر كسى از صالحان شفاعت جويد، در واقع همان نظر و اعتقاد كافران را دارد؛ زيرا كافران نيز مى گفتند: (ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى)؛ «اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند». (زمر: 3)

معناى شفاعت

«شفع»، به معناى جفت و «وتر»، به معناى فرد است، پس اين دو كلمه متضادند. شفاعت از كلمه شفع گرفته شده است. در واقع مقام شفيع يا همان شفاعت كننده با وسيله و موقعيت ناقص شفاعت شونده همراه مى شود. در نتيجه اسباب و وسيله ناقص شفاعت شونده نيز كامل مى گردد و همراه مقام شفاعت كننده، به اندازه اى تكامل مى يابد كه شفاعت شونده، شايستگى پيدا مى كند تا به مراد و منظورش برسد.

ص: 29

بهره بردن از شفاعت

اگر انسان مى خواهد به ثواب و درجه اى عالى برسد، بايد بكوشد و اسباب و لوازم رسيدن به آن را فراهم آورد تا شفاعت، شامل حالش شود. زمانى شفاعت نصيب انسان مى گردد كه ابتدا خود او براى رسيدن به كمال، بكوشد و قابليت آن را به دست آورد، اما اگر به دليل نقص اسباب و لوازم، از رسيدن به هدف باز ماند؛ در اين هنگام شفاعت به يارى او مى آيد و نقص اسباب و لوازم را برطرف مى كند و او را به ثواب و كمال حقيقى مى رساند. با اين توصيف، شفاعت به تنهايى سبب و علت مستقل به شمار نمى آيد، بلكه نقشى كامل كننده دارد.

نقش شفيع

نقش شفيع، به معناى ناديده گرفتن ولايت مولا يا عبوديت بنده نيست؛ همچنين به معناى دست برداشتن از حكمِ در نظر گرفته شده براى بنده نيست، بلكه كار شفاعت كننده، تمسك به برخى از صفات خداوند، مانند كرم و بزرگى اوست كه موجب بخشش فرد خطاكار مى شود يا شفاعت كننده صفاتى را از بنده نزد خداوند، دستمايه بخشش او قرار مى دهد. گويا شفيع به خداوند عرض مى كند: اين بنده ات به حق، اعتقاد دارد؛ خواهان رضايت

ص: 30

توست؛ محبت دوستانت را به دل دارد و انسانى دل شكسته و از كرده خود پشيمان است، تا خدا او را ببخشد. از سوى ديگر شفيع به خاطر نزديكى اش به خدا و داشتن جايگاه ويژه نزد او، از خداوند مى خواهد تا از گناه شفاعت خواه درگذرد. گويا شفيع مى گويد: پروردگارا، من از تو نمى خواهم مولا بودن خود را ناديده بگيرى يا قانون مجازات را باطل گردانى، بلكه از تو مى خواهم، اين بنده را از روى لطف و بزرگوارى ات و نادان بودن وى يا به خاطر منزلت من نزد خود، ببخشى. بنابراين، حقيقت شفاعت، واسطه قرار گرفتن شفيع، براى رساندن نفع يا دفع شر از بنده است؛ به گونه اى كه آنچه در شفاعت مؤثر است نسبت به آنچه در عذاب مؤثر است، برترى يابد، نه اينكه ميان عوامل شفاعت و عقاب، تضاد و تعارض پيش آيد.

به عبارت ديگر، شفيع برخى از عوامل مؤثر در برداشتن عذاب را به مولا عرض مى كند تا شفاعت شونده، از عذاب رهايى يابد و مصداق رحمت و لطف الهى قرار گيرد.

همان گونه كه برخى از فرشتگان و بندگان به اذن خداوند، حق شفاعت دارند، براى خود بنده هم چنين امكانى وجود دارد؛ او نيز مى تواند به

ص: 31

رحمت الهى چنگ زند يا ذلت و حقارت خويش را با توبه و عمل صالح نشان دهد و خود را از جرگه گناهكاران خارج كند و به جمع نيكوكاران بپيوندد. خداوند درباره چنين بنده اى مى فرمايد: (فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ)؛ «خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مى كند». (فرقان: 70)

بنابراين خداوند قادر است گناهان بنده اى را به حسنات تبديل كند، همان گونه كه تواناست اندوخته اى را پوچ گرداند. (وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً)؛ «و ما به سراغ اعمالى كه انجام داده اند، مى رويم و همه را همچون غبارى پراكنده در هوا قرار مى دهيم». (فرقان: 23)

شفاعت كنندگان

شفاعت دو گونه است: تكوينى و تشريعى. در شفاعت تكوينى، همه اسباب و علل وجودى، واسطه بين خدا و موجودات اند. اما شفاعت تشريعى، در عالم تكليف و تشريع به وقوع مى پيوندد و برخى از اين نوع شفاعت، در همين دنيا موجب آمرزش و قرب به خدا مى شود. با اين توصيف در شفاعت تشريعى، شفيع يا همان شفاعت كننده، ميان خدا و بنده، واسطه مى شود.

ص: 32

شفاعت كنندگان در دنيا

1. توبه

خداوند متعال مى فرمايد:

(قُل يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ* وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ) (زمر: 53 و 54)

بگو: اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است و به درگاه پروردگارتان بازگرديد.

توبه همه گناهان حتى شرك را نيز در برمى گيرد.

2. ايمان

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) (حديد: 28)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد و به پيامبرش ايمان بياوريد تا بهره اى دو چندان از رحمتش به شما بدهد و براى شما نورى قرار دهد كه با آن [در ميان مردم و در مسير زندگى خود] راه برويد و گناهان شما را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است.

ص: 33

3. عمل صالح

(وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ) (مائده: 9)

خداوند به آنها كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده آمرزش و پاداش بزرگ داده است.

4. قرآن

(يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) (مائده: 16)

خداوند به بركت آن، كسانى را كه از رضاى او پيروى كنند، به راه هاى سلامت و امنيت هدايت مى كند و به فرمانش آنان را از ظلمت ها خارج ساخته به سوى نور مى برد و آنها را به سوى راه راست هدايت مى نمايد.

5. پيامبران

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى كردند [و فرمان هاى خدا را زيرپا مى گذاردند) نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

ص: 34

6. فرشتگان

(الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا) (مؤمن: 7)

فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن [طواف مى كنند] تسبيح و حمد پروردگارشان را مى گويند و به او ايمان دارند و براى مؤمنان آمرزش مى طلبند.

همچنين در آيه اى ديگر مى فرمايد:

(وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الأَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ) (شورى: 5)

و فرشتگان پيوسته تسبيح و حمد پروردگارشان را مى گويند و براى كسانى كه در زمين هستند آمرزش مى طلبند، آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است.

7. مؤمنان

آنان، هم براى خود آمرزش مى طلبند و هم براى برادران دينى شان. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا)؛ «ما را عفو كن و بيامرز و مورد رحمت خود قرار ده. تو مولا و سرپرست مايى». (بقره: 286)

شافعان روز قيامت

گروه ديگرى از شفاعت كنندگان، شافعان روز

ص: 35

قيامت، به همان معنايى كه بيان كرديم هستند؛ يعنى گناهكار از موضوع عذاب خارج شده، در مصداق رحمت و رأفت الهى قرار مى گيرد. شافعان روز قيامت نيز عبارتند از:

1. پيامبران

در اين باره قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ* لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ* يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ) (انبياء: 26- 28)

آنها گفتند: خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است. او منزه است بلكه [فرشتگان] بندگان شايسته اويند. هيچ گاه در سخن بر او پيشى نمى گيرند و [پيوسته] به فرمان او عمل مى كنند. آنچه پيش رو و پشت سر آنهاست [گذشته و آينده] آنها را مى داند و آنها جز براى كسى كه خدا راضى [به شفاعت براى او] است شفاعت نمى كنند و از ترس او بيمناكند. (1)

2. فرشتگان

خداوند متعال در اين باره هم مى فرمايد:


1- ابن كثير در ذيل آيه 23 سوره نبأ در استناد به آيه 28 سوره انبياء، پيامبر اسلام را بزرگ ترين شفيع روز قيامت مى داند. ر. ك: تفسير ابن كثير، ج 6، ص 454.

ص: 36

(وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فى السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى) (نجم: 26)

و چه بسيار فرشتگان آسمان ها كه شفاعت آنها سودى نمى بخشد، مگر پس از آنكه خدا براى هر كس كه بخواهد و راضى باشد اجازه [شفاعت] مى دهد.

3. شهيدان

در قرآن كريم چنين آمده است:

(وَ لَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) (زخرف: 86)

و كسانى را كه غير از او مى خوانند، اختيار شفاعت ندارند، مگر آنها كه شهادت به حق داده اند و به خوبى آگاه اند.

اين آيه دلالت مى كند كه ايشان از آن روى، مقام شفاعت نصيبشان شده است كه به حق شهادت داده اند. پس هر شهيدى، شفاعت كننده اى است كه مى تواند شهادت بدهد. بنابراين، منظور از شهادت در اين آيه، كشته شدن در ميدان جنگ نيست، بلكه به معناى شاهد و گواه اعمال است.

4. مؤمنان

از آيه گذشته، روشن مى شود كه مؤمنان نيز حق شفاعت دارند. خداوند متعال از پيوستن مؤمنان به شهدا در روز قيامت خبر داده، آنجا كه

ص: 37

مى فرمايد:

(وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ) (حديد: 19)

و كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آوردند، آنها صديقان و شاهدان نزد پروردگارشانند. (1)


1- مرحوم علامه طباطبايى به هفت اشكال درباره شفاعت اشاره كرده و پاسخ آنها را داده اند. اينك خلاصه برخى از اين اشكال ها را بيان مى كنيم: الف) اگر برداشتن عذاب و عقوبت از مجرم و گناهكار، عدل است، پس خود عذاب، ظلم است؛ و اگر عذاب ظلم باشد، چرا برخى از پيامبران براى امت خويش از خدا درخواست عذاب مى كردند؟! پاسخ: برداشتن عذاب به معناى نقض حكم اول و نيز نقض عقوبت نيست تا عقاب ظلم باشد، بلكه گناهكار را از مصداق عذاب خارج، و در رحمت الهى وارد مى كند. ب) سنت خداوند اين است كه افعالش تغييرناپذير است. پس اگر حكمى كرد؛ بدون استثنا و يكنواخت، آن حكم اجرا مى شود. اگر شفاعت كيفر را از گناهكار بردارد؛ يعنى شفاعت در فعل و سنت خداوند تغيير ايجاد كرده و اين مطلبى محال، و نقض غرض است. پاسخ: خداوند، امور را فقط از طريق اسباب آن جارى مى كند، بنابراين وقتى يك سبب، موجب حكمى شود [مانند گناه كه حكم عذاب را به دنبال دارد]، ممكن است اسباب ديگرى هم وجود داشته باشند كه خلاف حكم آن يك سبب را داشته باشند [مانند رحمت و رأفت الهى كه اقتضاى آنها عدم عذاب است]. ج) شفاعت در عرف مردم به اين مفهوم است كه حاكم را به تجديدنظر در تصميم او يا دست برداشتن از اقدام مورد نظرش وادار كنيم. شفاعت به اين معنا و مفهوم، يعنى تصرّف در اراده و حكم خداوند كه چنين امرى قطعاً محال است. علامه به اين اشكال اين گونه پاسخ مى دهند: شفاعت، در علم و اراده خداوند تغييرى ايجاد نمى كند، بلكه تغيير تنها در مراد و معلوم است؛ به اين مفهوم كه خداوند سبحان مى داند، حالات مختلفى بر انسان عارض مى شود. انسان در روزى معين، به سبب شرايط و اسباب خاصى داراى حالى مى شود كه خداوند در همان حالى كه بنده دارد، براى او اراده اى مى كند و سپس روز ديگر، بنده، به واسطه شرايط ديگرى، حال تازه اى برخلاف حال اول مى يابد و خداوند هم چيز ديگرى درباره او اراده مى كند. خداوند خود مى فرمايد: «هر زمان، او در كارى است» (الرحمن: 29) و نيز مى فرمايد: «خدا هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى كند و اصل كتاب نزد اوست» (رعد: 39). د) وعده شفاعت، موجب تجرّى و جسارت انسان ها در انجام گناه مى شود. جواب: علامه به اين اشكال دو پاسخ داده اند. پاسخ اول، اين است كه اين سخن با آياتى كه بر وسعت مغفرت و رحمت خداوند دلالت دارد، نقض مى شود؛ زيرا در اين آيات نيز گفته شده كه خداوند، همه گناهان را به جز شرك مى بخشد كه فقط با توبه برطرف مى شود. پاسخ دوم: وعده شفاعت در صورتى موجب تجرى انسان مى شود كه مجرم و گناهكار به نام و نشان مشخص شده باشد يا گناهى كه شفاعت درباره آن پذيرفته مى شود، بدون هيچ ابهامى و به صورت كاملًا قطعى و روشن و بدون در نظر گرفتن هيچ شرطى معين باشد. همچنين تأثير شفاعت در تمام انواع گناهان و عذاب ها و در همه زمان ها مؤثر باشد، به گونه اى كه اثر گناه را به كلى از بين ببرد، اما كاملًا روشن است كه در وعده شفاعت، حتى اشاره اى هم به اين شرايط نشده است. (تفسير الميزان، محمدحسين طباطبايى، ج 1، ص 168).

ص: 38

در اينجا بايد اضافه كنم كه مفهوم شفاعت، درخواست چيزى از شفاعت پذير براى شفاعت شونده است. با اين توصيف، شفاعت پيامبر (ص) يا غير او، به معناى دعا و نيايش وى به درگاه الهى براى فردى ديگر است؛ به اين معنا كه او بخشش و برآورده شدن نيازهاى آن فرد را از خداوند

ص: 39

مى طلبد، پس شفاعت، نوعى دعاست.

قرآن كريم مى فرمايد: (مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها)؛ «كسى كه شفاعت [تشويق و كمك] براى كار نيكى كند، سهمى از آن براى او خواهد بود». (نساء: 85)

«امام فخر رازى» به نقل از «مُقاتل» درباره اين آيه مى گويد:

شفاعت از درگاه خداوند، همان دعاست. دليل آن هم اين روايت پيامبر (ص) است كه «ابو درداء» آن را نقل كرده:

كسى كه پشت سر برادر مسلمان خود دعايى كند، دعايش مستجاب مى شود و فرشته، هم براى او و هم براى تو، همان دعا را مى كند». (1)

بنابراين، طلب شفاعت از كسى، به معناى درخواست دعا از اوست و بر اين اساس طلب دعا از هر مؤمنى جايز است. محمد بن عبدالوهاب نيز درخواست دعا از زنده را جايز مى داند و به آن اعتراف مى كند. حتى مى توان گفت كه جايز دانستن طلب دعا از كسى از ضروريات دين به شمار مى رود.

با اين توصيف، شفاعت جستن يا همان درخواست دعا از هر مؤمنى جايز است، چه رسد به درخواست


1- التفسير الكبير، ج 10، ص 207.

ص: 40

از پيامبران و صالحان، به ويژه رسول اكرم (ص).

شايد كسى معتقد باشد، شفاعت در صورتى قبول مى شود كه شفيع، نزد خداوند مقام و منزلتى داشته باشد. در اين باره بايد بگويم، هر مؤمنى كه به شفاعت و استجابت دعايش اميد مى رود، خداوند براى او حرمتى قائل است. (1) از سوى ديگر، شفاعت، فقط به پيامبران اختصاص ندارد، بلكه خداوند براى همه مؤمنان و فرشتگان، حقّ شفاعت قرار داده است.

شفاعت فرشتگان

قرآن كريم مى فرمايد:

(الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ* رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ* وَ قِهِمُ السَّيِّئات) (غافر: 7- 9)

فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن [طواف مى كنند] تسبيح و حمد پروردگارشان را مى گويند و به او ايمان


1- اسلمى نقل مى كند كه پيامبر اسلام ص خطاب به كعبه فرمود: «حرمت چيزى برتر و والاتر از تو نيست. نزد خداوند، فقط مؤمن، حرمتش از تو بيشتر است».

ص: 41

دارند و براى مؤمنان آمرزش مى طلبند [و مى گويند] پروردگارا رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته است، پس كسانى را كه تو به كرده و راه تو را پيروى مى كنند بيامرز و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دارد. پروردگارا! آنها را در باغ هاى جاويدان بهشتى كه به آنها وعده فرموده اى وارد كن و [همچنين] از پدران و همسران و فرزندانشان هر كدام كه صالح بودند؛ به يقين تو توانا و حكيمى و آنان را از بدى ها نگاه دار.

فخر رازى، در تفسير اين آيات مى گويد:

اين آيات بر اين مفهوم دلالت دارند كه فرشتگان از گناهكاران شفاعت مى كنند. پس همان گونه كه پيامبر (ص) و ديگر انبيا به اذن و فرمان خداوند، حقّ شفاعت دارند، فرشتگان نيز به اذن پروردگار، حق شفاعت دارند. خداوند خطاب به پيامبر (ص) مى فرمايد: (وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ)؛ «و براى گناه خود و مردان و زنان با ايمان آمرزش بخواه». (محمد: 19) و نيز قرآن كريم، سخن حضرت نوح را حكايت مى كند كه از خدا مى خواهد: (رَبِّ اغْفِرْ لى وَ لِوالِدَىَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ)؛ «پروردگارا، مرا و پدر و مادرم و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خانه من شدند و

ص: 42

جميع مردان و زنان با ايمان را بيامرز». (نوح: 28) پس شفاعت، چيزى بيش از دعا و طلب آمرزش نيست.

شفاعت حجرالاسود

امام على (ع) در اين باره مى فرمايد:

اين سنگ را بر كارهاى خير خود گواه بگيريد، زيرا در روز قيامت اين سنگ، شافع (شفاعت كننده) و مشفّع (مقبول الشفاعه) است، زبان و لبانى دارد و براى كسى كه او را لمس كرده، شهادت و گواهى مى دهد. (1)

ابونعيم اين حديث را نقل كرده و مى گويد: «اين روايتى صحيح است و ثابت شده كه على (ع) آن را فرموده اند».

«عزيزى» از دانشمندان اهل سنت نيز در توضيح اين روايت مى نويسد:

عبارت «گواه بگيريد»؛ يعنى حجرالاسود را بر كارهاى خيرى كه در كنار آن انجام مى دهيد، گواه بگيريد، مانند بوسيدن و لمس كردن آن و نيز دعا و ذكر در كنار آن. (2)

او در ادامه مى افزايد: «شافع» يعنى اين سنگ


1- كنزالعمال، متقى هندى، ج 12، ص 217، ح 34739؛ جامع الصغير، جلال الدين سيوطى، ص 225.
2- فيض القدير، ج 1، ص 527.

ص: 43

درباره كسى كه آن را بر كارهاى خير خود شاهد گرفته، شفاعت مى كند و «مشفّع»؛ يعنى شفاعتش قبول و پذيرفته مى شود. (1)

بنابراين، مفهوم «گواه گرفتن» در اين روايت؛ يعنى همان درخواست شفاعت از حجرالاسود، اگرچه اين قطعه سنگ، عقل و شعور ندارد و نمى تواند سخن بگويد، ولى به ما دستور داده اند، آن را گواه و شاهد بگيريم. از اين گذشته، اين عمل نيز شرك به حساب نمى آيد. پس اگر گواه گرفتن آن سنگ، شرك باشد، فرمان به اين عمل، شرك آن را از بين نمى برد، زيرا حكم و فرمان، هيچ گاه اصل موضوع را تغيير نمى دهد. نتيجه اين سخنان اينكه، شفاعت و دعا از يك سنخ هستند.

همچنين اين گونه نيست كه اگر كسى در درگاه خداوند شفاعت طلبيد، بر خداوند واجب باشد، شفاعتش را بپذيرد، ولى اگر كسى دعايى كرد، واجب نباشد دعايش را اجابت كند، بلكه پذيرش شفاعت و اجابت دعا از الطاف و فضل الهى به شمار مى روند.

شفاعت مردگان

ابن تيميه، شفاعت جستن از مردگان را بدعت مى داند. ابن عبدالوهاب و «صنعانى» نيز


1- همان.

ص: 44

معتقدند درخواست شفاعت از مردگان، كفر و شرك است.

ابن تيميه در اين باره مى گويد:

درباره طلب شفاعت از پيامبران، صالحان و ديگر مردگان، مجوزى براى ما صادر نشده كه خطاب به مرده بگوييم «براى ما دعا كن» يا «براى ما از خدا درخواست كن». هيچ كدام از صحابه و تابعان، در اين باره سخنى نگفته اند؛ هيچ كدام از پيشوايان اهل سنت به آن دستور نداده اند، و حديث و روايتى هم درباره شفاعت خواستن از مردگان به دست ما نرسيده است.

پاسخ ما چنين است؛ آيا دليل حرام بودن طلب شفاعت از مردگان، اين است كه مردگان از بين مى روند و ما نمى توانيم آنان را خطاب قرار دهيم و از ايشان شفاعت بخواهيم؟ اگر اين گونه است بايد بگوييم، پيامبر اكرم (ص) و ديگر پيامبران پس از مرگ نيز زنده اند؛ سخن ما را مى شنوند و به آن پاسخ مى دهند، و درود و سلام كسى كه به ايشان سلام مى فرستد نيز به آنان مى رسد. همچنين علم پيامبر (ص) پس از مرگ، مانند علم آن حضرت در دوران حياتش است. از سوى ديگر، اعمال و كردار امتش، به

ص: 45

آن حضرت عرضه مى شود و ايشان نيز براى امتش آمرزش مى طلبد. (1) همه عالمان و متكلمان درباره اين موضوع به صراحت سخن گفته اند و هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند.

حيات پيامبر (ص) پس از مرگ

همه علما و دانشمندان علم كلام، اتفاق نظر دارند كه پيامبر اكرم (ص) پس از مرگ زنده است. «سَمهودى» (2) در اين باره مى گويد:

بدون شك، پيامبر (ص)، پس از مرگش زنده است. همچنين ديگر پيامبران نيز در قبور خود زنده اند و حيات آنان از حيات شهدايى كه خداوند در قرآن از آن خبر داده كامل تر


1- ر. ك: محاسبة النفس، بخش سوم، ص 18؛ كشف الارتياب، ص 217.
2- نورالدين على بن احمد، معروف به سمهودى، مقيم مدينه منوره، عالم، مفتى، مدرس و مورخ آن شهر و پيشواى مردم بود و مذهب شافعى داشت. در صفر سال 844 ه. ق به دنيا آمد و عده بسيارى در حرمين شريفين از علم او بهره جستند. او كتاب هاى زيادى نوشت. «سخاوى» درباره او مى گويد: بسيارى از مردم مدينه از علم و دانش او بهره بردند. كوتاه سخن اينكه، او امام، اهل فن و در علوم قرآن و حديث و فقه، شاخص به شمار مى رفت. هماره مشغول علم و دانش، تأليف، عبادت، مباحثه و مناظره بود. شكيبايى و فصاحتى مثال زدنى داشت. از يقينى محكم برخوردار بود و از او به عنوان انسانى منحصر به فرد ياد مى كردند. سمهودى در سال 911 ه. ق درگذشت. ر. ك: شذرات الذهب، ابن عمار حنبلى، ج 8، ص 51؛ الضوء اللامع، محمد بن عبدالرحمن سخاوى، ج 5، ص 245.

ص: 46

است. پيامبر (ص) ما سرور شهيدان است و اعمال آنان با ترازوى آن حضرت سنجيده مى شود. پيامبر (ص) مى فرمايد: «علم من پس از وفاتم مانند علم من در دوران حياتم است. اين حديث را منذرى روايت كرده است».

«ابن عَدِى» در كتاب «كامل» از «ثابت» و او نيز از «انس» نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود: «پيامبران در قبورشان زنده اند و نماز مى خوانند».

«ابويعلى» نيز اين روايت را با سند موثق آورده است. «بيهقى» هم اين روايت را نقل كرده و آن را صحيح مى داند. (1)

همچنين «بيهقى» مى گويد: «درباره حيات پيامبران بعد از وفاتشان چندين حديث صحيح در دست داريم». او روايتى در اين باره از پيامبر (ص) نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: « [در معراج] از كنار موسى (ع) گذشتم. او در قبرش ايستاده و مشغول نماز بود». سپس چند حديث ديگر از پيامبر (ص) نقل مى كند كه آن حضرت با پيامبران ديگر برخورد كرد و با آنان نماز گزارد.

«ابن ماجه» نيز با سندى نيكو- همان گونه كه «منذرى» گفته است- به نقل از «ابودرداء»


1- وفاء الوفا، ج 4، ص 1349.

ص: 47

مى گويد كه پيامبر (ص) فرمود:

روز جمعه، بر من، درود و صلوات فراوان بفرستيد، زيرا آن درود در نظرگاه فرشتگان است و آنها شاهد و گواه بر آن هستند. هركس درودى بر من فرستد، وقتى كه از گفتن درود فراغت يافت، آن درود به من عرضه مى شود.

در اينجا ابودرداء از آن حضرت مى پرسد: «حتى پس از مرگ؟!» آن حضرت مى فرمايد: «حتى پس از مرگ. خداوند بر زمين، حرام كرده است كه پيكر پيامبران را از بين ببرد. پس پيامبر خدا زنده است و نزد او روزى دارد».

«بزار» به سندى موثق از «ابن مسعود» نقل مى كند كه پيامبر (ص) فرمود: «خداوند فرشتگانى جهانگرد دارد كه اخبار امت مرا به من مى رسانند».

همچنين آن حضرت فرمود:

زندگى و حيات دنيايى من براى شما خير است، زيرا با يكديگر سخن مى گوييم و صحبت مى كنيم. وفات من نيز براى شما خير است، زيرا اعمال و كردار شما بر من عرضه مى شود. اگر عمل خوبى ببينم، خداى را سپاس مى گويم و اگر كردارى بد مشاهده كنم، برايتان آمرزش مى طلبم.

«ابو منصور بغدادى» نيز مى گويد:

ص: 48

علماى علم كلام و اصحاب ما مى گويند: پيامبر ما، محمّد (ص) پس از وفاتش نيز زنده است. به طاعات امتش خشنود و خرسند مى گردد. همچنين پيكر مطهر انبيا هرگز نمى پوسد.

بيهقى نيز در كتاب «الاعتقاد» در اين باره مى نويسد:

پس از اينكه پيامبران قبض روح شدند، دوباره ارواحشان برمى گردد. آنان نيز مانند شهيدان نزد پروردگارشان زنده اند. (1) پيامبر ما در شب معراج، گروهى از ايشان را مشاهده كرد.

بيهقى مى افزايد: «ما براى اثبات حيات پيامبران پس از مرگ، كتابى جداگانه نوشته ايم».

همچنين سمهودى در اين باره مى افزايد:

حديثى از پيامبر (ص) اين مطالب را تأييد مى كند كه آن حضرت مى فرمايد: عيسى بن مريم از كنار مدينه، براى گزاردن حج يا عمره مى گذشت، اگر به من سلام مى كرد، حتماً پاسخش را مى دادم.


1- از پيامبر ص روايت است كه: «از كنار موسى گذشتم. او در قبرش مشغول نماز بود». قبر آن حضرت در مدين، ميان مدينه و بيت المقدس قرار دارد. سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 99؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 2375؛ سنن نسايى، ج 3، ص 216؛ مسند احمد، ج 3، ص 148.

ص: 49

وى درباره دلايل حيات پيامبران ادامه مى دهد كه بر اساس اين دلايل، حيات بدن آنان مانند حالت دنيا، ولى از خوراك بى نياز است. آنان در اين دنيا نفوذى قوى دارند. سمهودى يادآورى مى كند كه اين موضوع را در كتاب «الوفاء لمايجب لحضرة المصطفى» بيان كرده است. (1)

«قسطلانى» هم مى گويد: «بدون شك، حيات پيامبران ثابت و مشخص است و پيامبر اسلام (ص) نيز از ديگر پيامبران، مقامى برتر دارد، بنابراين حيات آن حضرت نيز كامل تر است». (2)

نظرات صريح و آشكار علما، و نيز وجود روايات صحيح در كتب اهل سنت، از آن حكايت دارد كه اعتقاد به شفاعت و درخواست دعا از پيامبر (ص) و صالحان، بدعت، كفر و شرك نيست، بلكه نشان مى دهد كه ابن تيميه و پيروانش دانش دينى اندكى دارند. بنابراين شايسته است كه در باورهايشان بازنگرى كنند. اگر آنان به احاديث و آراى دانشمندان به دقت بنگرند، درمى يابند كه نظراتشان پايه و مبناى علمى دقيقى ندارد.


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1349.
2- المواهب اللدنيه، ج 3، ص 413.

ص: 50

ديدگاه علما درباره حيات پس از مرگ

علماى اسلام بر اين باورند كه انسان پس از مرگ، حيات دارد. ما در اينجا به برخى از اين ديدگاه ها اشاره مى كنيم:

1. «ابوبكر عربى» در كتاب «فى الامد الأقصى فى تفسير الاسماء الحسنى» مى نويسد: «اهل سنت، اتفاق نظر دارند كه افراد مكلّف در قبر زنده مى شوند و از ايشان سؤال و بازخواست مى شود». (1)

2. «سيف الدين آمُدى» در كتاب «ابكار الافكار» مى نويسد:

مسلمانان پيشين تا قبل از پيدايش مخالف در اين زمينه، همگى اتفاق نظر داشتند كه مكلّف در قبر زنده مى شود. حتى پس از ظهور مخالف، بيشتر مردم به حيات مردگان اعتقاد داشتند. (2)

3. «سُبكى» هم بيان مى كند كه اهل سنت، درباره حيات در قبر اتفاق رأى دارند. او مى افزايد كه «امام الحرمين» در كتاب «شامل» چنين مى نويسد: «مسلمانان پيشين، همگى به عذاب قبر، حيات مردگان در قبر و بازگشت روح به جسد، ايمان داشتند».

سبكى نظرات علما را در اين باره نقل مى كند


1- شفاء السقام، ص 204.
2- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1351.

ص: 51

و اين گونه نتيجه گيرى مى كند كه روح به جسد بازمى گردد و مرده، هنگام سؤال و جواب و بازخواست، زنده مى شود. همچنين از همان هنگام تا روز رستاخيز از نعمت الهى بهره مند و يا عذاب مى شود. (1)

4. خود ابن تيميه نيز، در كتاب «اقتضاء الصراط المستقيم» مى نويسد: «اگر مسلمانى بر مزار شهيدان يا بر سر قبر مؤمنان حاضر شود و بر آنان سلام كند، آنان او را مى شناسند و جواب سلامش را مى دهند».

سمهودى در اينجا، از ابن تيميه مى پرسد: «اگر مؤمنان اين گونه اند، آيا سرور رسولان، پيامبر اسلام، اين چنين نيست». (2)

5. غزالى نيز مى گويد:

«محمد بن واسع» روزهاى جمعه به سر قبر مردگان مى رفت. از او پرسيدند: آيا نمى شود روزهاى دوشنبه به آنجا رفت؟ او پاسخ داد: به من اين گونه رسيده است كه مردگان در روز جمعه، يك روز پيش از آن (پنج شنبه) و يك روز پس از آن (شنبه)، زائران خود را مى شناسند. (3)


1- همان، ص 1412.
2- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1351.
3- همان، ص 1412.

ص: 52

همچنين «شيخ منصور» درباره حيات پس از مرگ مى گويد:

ابن عباس روايت مى كند كه پيامبر اكرم (ص) از كنار قبرستان مدينه مى گذشت. رو به قبرستان كرد و فرمود: اى اهل قبور، سلام بر شما، خداوند ما و شما را بيامرزد. شما بر ما پيشى گرفتيد و ما نيز در پى شما مى آييم.

شيخ در ادامه مى گويد كه ترمذى اين حديث را با سند صحيح نقل كرده است. وى در شرح حديث مى گويد:

كسى كه بر سر قبر مردگان مى رود، شايسته است بر آنان سلام كند و براى خود و مردگان، مخلصانه دعا كند. آرى، وقتى كه از ما خواسته اند بر مردگان سلام دهيم؛ يعنى آنها درك و شعور دارند؛ زيرا مرگ به معناى نابودى كامل نيست، بلكه جابه جايى از منزلى به منزل ديگر به حساب مى آيد. اگرچه جسم از بين مى رود، ولى روح باقى مى ماند و تا روز رستاخيز عذاب يا نعمت الهى را احساس مى كند. (1)

از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود: «مگر اينكه خداوند، روحم را به من بازگرداند». شيخ


1- التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 381.

ص: 53

درباره اين روايت توضيح مى دهد و مى گويد: «اين سخن پيامبر (ص) يعنى اينكه سخن گفتن و هوشيارى من پس از غرق شدنم در احوال ملكوت، وگرنه همان گونه كه قبلًا گفتيم، پيامبران در قبرهايشان زنده اند». (1)

در همين زمينه، روايت ديگرى داريم كه پيامبر (ص) فرمود:

جمعه، بهترين روز شماست. در اين روز، آدم خلق شد و در همين روز نيز از دنيا رفت. نفخه و صاعقه در اين روز است. پس در اين روز، بر من بسيار درود فرستيد كه درود شما بر من عرضه مى گردد. پرسيدند: اى رسول خدا، چگونه پس از مرگ، درود ما به شما مى رسد؟! آن حضرت فرمود: خداوند، پيكر پيامبران را بر زمين حرام كرده است.

شيخ منصور مى گويد: اين روايت را ابو داوود و نسايى با سندى صحيح نقل كرده اند و خود او در شرح اين حديث مى نويسد:

به فرمان خداوند متعال پيامبر (ص) آن درودها را مى شنود و خرسند مى گردد، زيرا آن حضرت در قبرش زنده است و از كسانى كه برايش درود مى فرستند خشنود مى شود. در آن روز درجات آن حضرت و كسانى كه بر ايشان درود


1- التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 291.

ص: 54

مى فرستند بالاتر مى رود. اگر در غير روز جمعه بر آن حضرت درود فرستند، فرشتگانى مخصوص، آن درودها را به وى مى رسانند؛ آن چنان كه فرشتگانى اعمال امتش را روز پنج شنبه به آن حضرت عرضه مى دارند. (1)

«شافعى» و «ابن ماجه» نيز آورده اند كه «عبدالله بن ابى اوفى» روايتى نقل مى كند كه پيامبر (ص) فرمود: «در روز جمعه بر من بسيار درود فرستيد، همانا اين درودها به من مى رسد و من آنها را مى شنوم». (2)

يك پرسش مهم

وقتى پيامبر اسلام (ص) مى فرمايد: «مگر اينكه خداوند روحم را به من بازگرداند تا پاسخش را بدهم». درباره اين سخن، پرسش مهمى مطرح است و آن اينكه آيا مفهوم روايت اين است كه پس از مرگ، حيات ادامه و استمرار ندارد؟

سؤال را اين گونه مى توان پاسخ داد:

1. روح مطهر رسول الله (ص) غرق در شهود الهى و در عالمى بالاتر از اين جهان قرار دارد. پس اگر كسى به آن حضرت سلام و درودى بفرستد، روح شريف


1- همان، ص 292.
2- همان.

ص: 55

پيامبر (ص) براى دادن جواب سلام به اين جهان روى مى كند. به عبارت ديگر، روح آن حضرت، توجه و التفاتى روحانى به اين جهان مى كند و از شهود در محضر خداوند، به مرتبه بشرى نزول مى كند. با اين توصيف، شايد منظور از بازگرداندن روح، بازگشت معنوى باشد. سبكى نيز همين نظر را دارد.

2. شايد اين روايت، به اندازه درك و فهم مخاطب درباره جهان ماوراى اين دنيا بيان شده است. به اين معنا كه روح، به ناچار بايد براى شنيدن و جواب دادن، به بدن برگردد. گويا پيامبر مى فرمايد؛ من به طور كامل مى شنوم و جواب مى دهم.

همچنين اين حديث، بر اين مفهوم دلالت دارد كه روح، تنها با سلام اول به بدن بازمى گردد، نه اينكه براى هر سلامى بيايد و دوباره قبض روح شود. پس كسى چنين باورى ندارد كه روح براى هر بار سلام گفتن بيايد و دوباره قبض روح شود، زيرا در اين صورت، به دفعات بى شمار روح مى آيد و دوباره مى ميرد.

ما معتقديم كه نه فقط پيامبران، بلكه همه مردگان، ادراكى مانند علم و شنيدن دارند. از سوى ديگر در سنّت، اين گونه ثابت شده است كه حيات هر مرده اى در قبرش به او بازمى گردد، و پس

ص: 56

از مردن، مرگ، دوباره به سراغ آنان نمى آيد. همچنين از سنّت به دست مى آيد كه آسايش و يا عذاب قبر براى مرده وجود دارد.

ديگر آنكه درك آسايش و عذاب، زمانى است كه حيات وجود داشته باشد؛ حتى اگر حيات جزئى باشد. بنابراين ما برخلاف باور معتزله، معتقديم كه اين درك با حيات جزئى هم حاصل مى شود و نيازى به بينه و دليل ندارد. (1)

اكنون به سخن ابن تيميه بازمى گرديم. او درخواست شفاعت از پيامبران را جايز نمى دانست؛ به اين دليل كه چنين درخواستى طلب شفاعت از مرده به شمار مى رود، ولى با اين توصيفات و روايات آشكار شد كه پيامبران در قبورشان زنده اند و درخواست شفاعت از آنان، درخواست از مرده نيست. همچنين يادآورى مى كنيم كه به تصريح قرآن كريم، شهيدان زنده اند: (بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ)؛ «بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان ...». (آل عمران: 169)

بدون شك، مقام پيامبرى و نبوت، از مقام شهيدان برتر و والاتر است و حتى قلم دانشمندان از خون شهيدان، فضيلت بالاترى دارد. (2)


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1355.
2- كنزالعمال، ج 10، ص 141، ح 28715؛ بحارالانوار، محمدتقى مجلسى، ج 2، ص 14. روايت در كنزالعمال چنين آمده است: «روز قيامت، قلم دانشمندان و خون شهدا بر ترازو مى رود و قلم دانشمندان بر خون شهيدان برترى و رجحان دارد».

ص: 57

بنابراين، وقتى كشته در راه خدا زنده است، قطعاً پيامبران كه برتر از آنها هستند نيز زنده اند.

بيهقى در كتاب «الاعتقاد» درباره زنده بودن پيامبران به صراحت مى نويسد: «پيامبران پس از آنكه قبض روح شدند، روحشان دوباره به آنان برمى گردد، آنان همچون شهيدان نزد پروردگارشان زنده اند». (1)

گذشته از همه اين دلايل، فرض كنيم كه مرده، سخنى نمى شنود و دعايى هم از او ساخته نيست، حتى در اين وضعيت، باز هم درخواست دعا از مرده اشكالى ندارد و درخواست دعا از او، انسان را كافر نمى كند، زيرا مانند اين است كه از شخصى نابينا- به گمان اينكه بيناست- بخواهيم چيزى را بخواند. آيا اين خواسته، موجب كافر شدن مسلمان مى شود.

همچنين بايد به ابن تيميه گوشزد كرد كه پس از رحلت پيامبر (ص)، صحابه و حتى غير صحابه، از آن حضرت شفاعت، استغاثه و دعا مى طلبيدند. حتى درباره غير پيامبر (ص) كه افراد صالحى بودند، همين كار


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1355.

ص: 58

را مى كردند. پس اين عمل آنان، بر مشروعيت و جواز شفاعت دلالت دارد.

آخرين يادآورى ما به ابن تيميه و پيروانش اين است كه روح پس از مرگ، باقى مى ماند و از بين نمى رود و امكان درخواست و دعا از روح وجود دارد. فخر رازى در كتاب «التفسير الكبير» ذيل آيه (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى)؛ «بگو روح از فرمان پروردگار من است». (اسراء: 85) هفده دليل مى آورد كه روح، پس از مرگ باقى مى ماند كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. پيامبر (ص) مى فرمايد: «به هنگام تشييع جنازه، روح بر بالاى جسد به پرواز درمى آيد و مى گويد: اى خانواده ام و فرزندانم! مبادا، دنيا آن گونه كه با من بازى كرد، شما را نيز به بازى بگيرد ...». اين روايت، به صراحت مى گويد كه وقتى جسم، مرده است و دارند او را مى برند، انسان، زنده و باقى است و مى فهمد.

2. خداوند مى فرمايد:

(يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً) (فجر: 27 و 28)

تو اى نفس مطمئن، به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.

به دلالت اين آيه شريفه، آن چيزى كه پس از

ص: 59

مرگ به سوى خداوند بازمى گردد، زنده است و از خداوند خشنود مى گردد و خدا نيز از او راضى است. پس آن چيزى كه در حال خشنودى به سوى خدا برمى گردد، همان انسان است، بنابراين، به دلالت اين آيه، انسان پس از مرگ، زنده و باقى مى ماند.

3. پيامبر (ص) مى فرمايد: «پيامبران خدا نمى ميرند، بلكه از منزلى به منزلى ديگر نقل مكان مى كنند» و نيز فرمود: «هر كس بميرد، قيامت او برپا مى شود». همچنين آن حضرت مى فرمايد: «قبر، باغى از باغ هاى بهشت و يا گودالى از گودال هاى آتش است». به هر حال، اين سخنان پيامبر (ص) دلالت مى كند كه انسان پس از مرگ زنده است.

4. خداوند مى فرمايد:

(حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ* ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ) (انعام: 61 و 62)

تا زمانى كه مرگ يكى از شما فرا رسد، [در اين موقع] فرستادگان ما جان او را مى گيرند و آنها [در نگاهدارى حساب عمر و اعمال بندگان] كوتاهى نمى كنند، سپس [تمام بندگان] به سوى خدا كه مولاى حقيقى آنهاست باز مى گردند.

بر اساس اين آيه شريفه، مردگان به سوى خداوند و مولاى خود، بازمى گردند و چون جسد

ص: 60

بى روح نمى تواند به سوى خدا بازگردد، بنابراين كسى و چيزى به جز آن جسد بى روح بايد به سوى خداوند بازگردد.

5. همه فرقه ها در جهان، مانند هندى ها، رومى ها، عرب ها و عجم ها و نيز پيروان همه اديان مثل يهوديان، مسيحيان، زرتشتيان و مسلمانان و ديگر اديان، براى مردگانشان صدقه مى دهند؛ براى آنها دعاى خير مى طلبند و به زيارت قبورشان مى روند. اگر انسان ها، پس از مرگ حيات نداشته باشند، صدقه دادن، دعا كردن براى آنان و نيز زيارت ايشان، كارى بيهوده به نظر مى رسد.

از سوى ديگر، كار يكسان همه مردمان در دادن صدقه، دعا كردن و زيارت قبور، نشان از آن دارد كه فطرت سالم و اصيل انسان، گواهى مى دهد كه حقيقت انسان چيزى به جز جنازه و بدن ميت است. بدين معنا كه آن حقيقت نمى ميرد، بلكه اين جسم انسان است كه مى ميرد و از دنيا مى رود. (1)

نتيجه سخن اينكه فطرت سالم، گواهى مى دهد كه روح پس از مرگ، حيات دارد. همچنين آيات قرآن و سنت نيز بيان مى دارند كه روح پس از مرگ، باقى و جاودان است.

بنابراين، به گواه قرآن، سنت و فطرت سالم،


1- التفسير الكبير، ج 21، ص 41.

ص: 61

ارواح پاك زنده اند و درخواست دعا و شفاعت از ايشان هيچ اشكالى ندارد. از سوى ديگر، اين عمل، نه بدعتى پديد مى آورد و نه انسان به واسطه اعتقاد به آن، كافر و مشرك مى شود، بلكه چنين اتهاماتى از عدم رجوع به فطرت و تدبّر نكردن در قرآن و روايات سرچشمه مى گيرد.

ديدگاه سُبكى درباره جاودانگى روح

از سبكى پرسيدند، آيا روح نيز مانند جسد از بين مى رود؟ وى اين گونه پاسخ داد:

پرسش درباره روح يا به روش حكما و فلاسفه است يا به شيوه علما و فقها. انبيا همگى اجماع دارند كه روح پس از جدا شدن از بدن باقى مى ماند. اين كار هم امكان پذير است. همه شريعت ها و اديان نيز بقاى روح را قبول دارند. به نظر ما از اين جهت هيچ اختلافى، ميان اديان وجود ندارد، ولى امام فخرالدين رازى در اين باره مى گويد: در اين جهان، وقتى اعتبارات عقلى، مانند موضوع بقاى روح پس از جدا شدن از بدن، با گفته اكثر پيامبران و حكما همراه و هم ساز گردد، موجب مى شود تا انسان يقين پيدا كند كه «نفس» هميشه باقى و ماندگار است.

ممكن است كسى از عبارت «اكثر پيامبران» در

ص: 62

بيان فخر رازى، چنين برداشت كند كه انبيا بر باقى ماندن روح پس از جدا شدن از بدن، اجماع ندارند، اما چنين برداشتى صحيح نبوده و مورد نظر او نيست، زيرا وى در ابتداى سخنش مى گويد كه انبيا بر باقى ماندن روح پس از جدايى از بدن، اجماع دارند. بر ما واجب است كه اعتقاد داشته باشيم، روح پس از جدا شدن از بدن باقى مى ماند. همه شريعت ها و كتاب هاى آسمانى، به ويژه قرآن و روايات بيان مى كنند كه روح، پس از مفارقت از بدن هم چنان باقى مى ماند و در اين باره امكان تأويل و توجيه آيات و روايات نيز وجود ندارد، و حتى هيچ مسلمانى، چه عالم و چه بى سواد، در اين باره شكى ندارد؛ بلكه همگان بر اين باورند كه همه مردگان حيات دارند.

جماعتى از پيشينيان نيز در اين باره اجماع و اتفاق نظر دارند و درباره آيه 154 سوره بقره (1)- كه شهيدان را زنده مى داند- گفته اند كه اين آيه به شهيدان اختصاص ندارد، بلكه منظور آيه، مردود دانستن سخنان


1- و كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نخوانيد، بلكه زنده اند، ولى شما نمى دانيد.

ص: 63

كافران است كه مى گفتند انسان با مرگ به طور كامل از بين مى رود و هيچ اثرى از او باقى نمى ماند.

البته حيات مردگان نيز درجات متفاوتى دارد؛ مثلًا حيات شهيد برترين و بالاترين است. حيات مؤمنى كه شهيد نشده، پايين تر از او قرار دارد و حيات كافران به دليل گرفتارى در عذاب پايين ترين است، ولى همه مردگان حيات دارند. البته برخى از جسدها مى پوسد و برخى ديگر نه، ولى روح هم چنان باقى مى ماند.

آنچه را كه در اين باره بيان كرديم، همان نظر دين اسلام است. پژوهش و دقت در آيات و سخنان پيامبر (ص) درباره اين موضوع، اهميت آن را روشن تر مى كند و ضرورتى ندارد كه بيشتر از اين، سخن را به درازا بكشانيم، زيرا آشكارا به نظر مى رسد كه اين موضوع از مسائل ضرورى دين به شمار مى رود. (1)

بيان كرديم كه به دلالت و گواهى آيات و روايات، همه ارواح، از جمله ارواح پيامبران، اولياى الهى و صالحان، باقى و داراى حيات اند. اكنون مى پرسيم كه چرا اگر كسى به اين ارواح


1- فتاوى السبكى، ج 2، ص 636.

ص: 64

توسل و شفاعت جويد، وهابى ها او را كافر مى دانند؟

شايد محكم ترين دليل آنها، نادانى ايشان و عدم دقت و تدبّر در آيات و روايات باشد. البته اگر جهل آنان از روى كوتاهى در به دست آوردن حقيقت نباشد، عذرشان پذيرفته است وگرنه، براى سخنان خود هيچ عذر و بهانه اى ندارند.

آخرين پاسخ خود را به جماعت وهابى ها درباره شفاعت اين گونه پى مى گيريم؛ اعتقاد به اينكه مرده مى شنود يا نه، از اصول و اركان دين به شمار نمى رود و از واجبات دين نيست كه اگر كسى عقيده اى خلاف آن داشته باشد، بدعتى در دين پديد آورده، بلكه همان گونه كه در كتب صحاح و سنن آمده (1)، چنين شخصى يا در عقيده خود راه درست را نرفته، كه اجر دارد، يا اشتباه كرده كه معذور است.

بنابراين، داشتن چنين اعتقادى، انسان را مشرك يا گناهكار نمى كند. اگر اين گونه بود، مفسر


1- صحيح بخارى، ج 9، ص 193 كتاب الاعتصام؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 131 كتاب الأقضيه. در كتاب هاى اماميه، چنين عبارتى نيامده و بر اساس مبانى رجالى اهل سنت، اين روايت فاقد اعتبار است، زيرا در سلسله راويان آن مولاى عمرو بن العاص قرار دارد كه شخصى مجهول است و در سندهاى ديگر روايت نيز «مرسل» مى باشد. ر. ك: عمدة القارى، ج 25، ص 67.

ص: 65

بزرگ امام فخر رازى (1) نيز كافر يا مشرك و حتى بدعت آور در دين به شمار مى رفت، زيرا او نيز باور و اعتقاد داشت كه روح باقى است و دعا، زيارت، نذر و صدقه براى مرده به اين دليل انجام مى گيرد كه روح بقا و حيات دارد. همچنين مفسران در تفسير آيه (فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ)؛ «ولى امروز، بدنت را [از آب] نجات مى دهيم». (يونس: 92) گفته اند كه اين آيه صراحت دارد كه نفس آدمى غير از بدن اوست. (2)

شفاعت در روايات

1. در اين قسمت به ذكر دو روايت از منابع اهل سنت اكتفا مى كنيم. از «انس» نقل شده است:

از پيامبر (ص) درخواست كردم تا روز قيامت مرا شفاعت كند، آن حضرت پذيرفت و فرمود: اين كار را خواهم كرد. پرسيدم: كجا شما را جست وجو كنم؟ فرمود: كنار صراط. (3)

2. «سواد بن قارب»، نزد رسول الله (ص) آمد و با


1- اين شخص، ابو عبدالله محمد بن عمر بن حسين بن حسن تميمى طبرى است كه در رى زاده شد. در اصول دين، اشعرى و در فقه، شافعى مذهب است و به امام فخرالدين رازى شهرت دارد. الكنى والالقاب، ج 3، ص 13.
2- ر. ك: تفسير الميزان، محمدحسين طباطبايى، ج 10، ص 121.
3- الجامع الصحيح، ج 4، ص 621، ح 2433.

ص: 66

خواندن ابياتى اين گونه از آن حضرت شفاعت طلبيد: «اى پيامبر، آن روز كه شفاعت ديگران به حال سواد بن قارب هيچ سودى ندارد؛ مرا شفاعت كن». (1)

درخواست شفاعت در سيره صحابه

در اين بخش نيز چند روايت را كه بيانگر شيوه صحابه درباره اين موضوع است بيان مى كنيم.

1. ابن عباس مى گويد: «على (ع) پس از غسل دادن پيامبر (ص) فرمود: پدر و مادرم فدايت، تو در حيات و ممات پاك و پاكيزه اى، ما را نزد پروردگارت به ياد آر». (2)

2. ابوبكر، كفن از چهره پيامبر (ص) بگشود و آن حضرت را بوسيد و همان سخنان على (ع) را بر زبان آورد. (3)

3. زمان خلافت عمر، خشكسالى شد. «بلال بن حارث» از اصحاب پيامبر (ص)، بر سر قبر آن حضرت رفت و عرض كرد: يا رسول الله، مردم در آستانه هلاكت و نابودى اند، از خدا براى امت خود، باران طلب


1- الدرر السنيه، ص 29؛ كشف الارتياب، ص 263؛ الاصابه، ج 2، ص 96؛ اسد الغابه، ج 3، ص 375.
2- امالى مفيد، ص 105؛ بحارالانوار، ج 22، ص 527 به نقل از امالى مفيد.
3- كشف الارتياب، ص 265 به نقل از خلاصة الكلام زينى دحلان.

ص: 67

كن. پيامبر (ص) به خواب او آمد و به وى خبر داد كه به زودى باران مى بارد. (1)

بر اساس اين واقعه، درخواست باران از پيامبر (ص) و نيز دعا كردن آن حضرت در برزخ ناممكن نيست. همچنين آن حضرت در عالم برزخ خواسته درخواست كننده را مى داند. پس همان گونه كه درخواست از پيامبر (ص) در دنيا بدعت، شرك و كفر نيست، درخواست از آن حضرت، در حالى كه در عالم برزخ است نيز كفر، شرك يا بدعت به شمار نمى رود.

اگر كسى بگويد كه درخواست شفاعت از مرده، به دليل اينكه عبادت مرده به حساب مى آيد، ممنوع است، به وى پاسخ مى دهيم كه شفاعت طلبيدن و درخواست از زنده نيز شبيه عبادت است. پس منطقى به نظر نمى رسد كه درباره شفاعت از مرده، چنين اشكالى را مطرح كنيد.

اكنون با توجه به دلايل، آيات و روايات و شواهدى كه بيان كرديم، ديگر دليلى ندارد كه وهابى ها طلب شفاعت از مرده را حرام بدانند. از سوى ديگر، براى ما خيلى شگفت آور است كه وهابى ها مدعى اند كه هيچ كدام از اصحاب و تابعان پيامبر (ص) درخواست شفاعت نكرده اند.


1- فتح البارى، ج 2، ص 398. ر. ك: سنن الكبرى، ج 3، ص 351؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1374.

ص: 68

بنابراين اين گونه فتواها نشان مى دهد كه وهابى ها با منابع دينى و سيره صحابه آشنايى ندارند و سخنان آنان بسيار جاهلانه است.

ص: 69

ص: 70

فصل دوم: تبرك جستن به قبور

فصل دوم: تبرك جستن به قبور

ديدگاه وهابيت

ابن تيميه و پيروانش، تبرك جستن، بوسيدن و دست ماليدن به قبور را حرام مى دانند و مسلمانانى كه اين امور را انجام مى دهند، كافر و مشرك مى پندارند و به ايشان «گورستانى» يا «گورپرست» مى گويند. به پندار وهابى ها، كار مسلمانان همچون كار مردم دوران جاهليت با بت هاى خويش است.

نقدى بر ديدگاه وهابيت

در پاسخ به سخنان آنها، ابتدا موارد زير را مطرح مى كنيم.

1. امام مالك، پيشواى اهل سنت، به «منصور

ص: 71

دوانيقى» مى گويد: «احترام پيامبر (ص) پس از وفاتش، همچون احترام آن حضرت در دوران حياتش است». ما نيز بر اين باوريم كه مقام و احترام پيامبران با مرگشان از بين نمى رود، پس قبور آن بزرگواران نيز مقام و احترام دارد. با اين توصيف، حتى اگر شرع مقدس جواز بوسيدن و تبرك جستن به قبور را به صراحت بيان نكرده باشد، باز، اين عمل در شريعت پسنديده به نظر مى آيد، زيرا چنين عملى به نوعى تعظيم و گرامى داشت شعائر دينى به شمار مى رود.

2. اگر تعظيم و تكريم، عبادت به حساب آيد و حرام باشد يا بوسيدن و احترام به قبور، عبادت و شرك است، پس تعظيم كعبه و طواف خانه خدا نيز بايد شرك محسوب شود. همچنين بسيارى از آداب و رسوم ديگر، مانند تعظيم و بوسيدن حجرالاسود، احترام به حجر اسماعيل و مقام ابراهيم، تعظيم مساجد، تعظيم و خضوع در برابر پدر و مادر، سجده فرشتگان در برابر آدم، سجده برادران و پدر و مادر يوسف در برابر او، تعظيم و احترام سربازان نسبت به فرماندهان خويش، احترام اصحاب پيامبر (ص) به آن حضرت و سرانجام تعظيم و كرنش وهابى ها نسبت به رؤسا و پيشوايان خويش را

ص: 72

بايد شرك بدانيم، درحالى كه خود وهابى ها چنين باور و اعتقادى ندارند.

3. عمل و رفتار صحابه و صالحان، با آرا و عقايد وهابى ها هم خوانى ندارد، زيرا صحابه، قبور و مراقد را مى بوسيدند، مس مى كردند و به تربت آن تبرك مى جستند كه در اينجا به چند نمونه مهم و جالب، جهت اطلاع خوانندگان عزيز اشاره مى كنيم:

الف) تبرك جستن حضرت زهرا 3 به خاك پاك قبر پيامبر (ص)

امام على (ع) مى فرمايد:

پس از آنكه پيامبر (ص) به خاك سپرده شد، زهرا كنار قبر وى ايستاد. مشتى از خاك قبر برداشت و بر صورت گذاشت، آن گاه مويه كنان اين دو بيت شعر را سرود: اگر كسى قبر احمد را يك بار ببويد، ديگر چه نيازى است كه تا آخر عمر عطرهاى گران قيمت را ببويد؟ مصايبى بر من وارد شده است كه اگر روز روشن اين مصيبت ها را مى ديد، به شب تار تبديل مى گشت. (1)


1- ارشاد السارى، ج 3، ص 352؛ الاتحاف شبراوى، ص 90؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1404؛ مشارق الانوار، ص 63؛ الفتاوى الفقهية ابن حجر، ج 2، ص 18؛ السيرة النبوية، ابن هشام، ج 2، ص 340؛ كشف الارتياب، ص 347؛ المواهب اللّدنية، ج 3، ص 400.

ص: 73

ب) تبرك جستن ابو ايوب انصارى به قبر پيامبر (ص)

«داود بن ابى صالح» مى گويد: روزى «مروان بن حكم» وارد مسجد النبى شد.

ديد كه مردى بر قبر پيامبر (ص) صورت گذاشته، مروان گردنش را گرفت و او را عقب كشاند. به او گفت: آيا مى دانى چه كار مى كنى؟! آن مرد به مروان رو كرد و معلوم شد كه ابوايوب انصارى است. ابو ايوب گفت: «آرى مى دانم. من كه به كنار تخته سنگى نيامده ام. من به محضر رسول خدا (ص) رسيده ام». آن گاه خطاب به مروان افزود: از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: «زمانى كه پيشوايان شايسته، دين را رهبرى مى كنند، براى دين گريه نكنيد، وقتى براى دين گريه و زارى كنيد كه پيشوايى دين به دست نااهلان افتد». (1)

در همين جا بايد اضافه كنم كه «حاكم نيشابورى» و «ذهبي»، اين حديث را صحيح مى دانند. سُبكى هم در همين باره مى گويد: «اگر سند اين حديث درست باشد، دست كشيدن به ديوار قبر كراهت ندارد». (2)


1- مستدرك حاكم، ج 4، ص 560، ح 8571؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1404.
2- ر. ك: وفاء الوفاء، ج 4، ص 1404؛ كشف الارتياب، ص 347.

ص: 74

«علامه امينى» نيز مى نويسد: «از اين حديث به دست مى آيد كه امويان، ممانعت از توسّل به قبور مطهر را بدعت گذاشتند». (1)

ج) تبرك جستن بلال به قبر پيامبر (ص)

بلال، پيامبر (ص) را در خواب ديد. آن حضرت به او فرمود: «بلال! اين همه بى مهرى براى چيست؟ آيا وقت آن نرسيده كه به زيارت من بيايى؟» بلال غمگين و محزون از خواب بيدار شد و رخت سفر بربست و آهنگ مدينه كرد. وقتى بر سر قبر پيامبر (ص) رفت، گريان و مويه كنان خود را بر قبر مى ماليد. (2)

د) تبرك جستن «ابن عمر»

همچنين گفته اند كه ابن عمر، دست راستش را بر قبر شريف پيامبر (ص) مى گذاشت و بلال گونه هايش را. (3)

ه) تبرك جستن «ابن منكدر»

ابن منكدر از تابعان بود. او با ياران خود نشسته بود كه ناگهان زبانش بند آمد. در همان


1- الغدير، ج 5، ص 151.
2- سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 358؛ اسد الغابه، ج 1، ص 208؛ شفاء السقام، ص 39.
3- كشف الارتياب، ص 436؛ شرح الشفاء، ج 2، ص 199؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1405.

ص: 75

حال بلند شد و گونه هايش را بر قبر پيامبر (ص) گذاشت و بعد برگشت. همراهانش، او را بر اين كار سرزنش كردند، اما او جواب داد: هرگاه مشكلى برايم پيش بيايد از قبر پيامبر (ص) شفا مى طلبم. (1)

ذهبى سخن ابن منكدر را اين گونه روايت مى كند: «از قبر آن حضرت كمك مى طلبم». (2)

آرا و فتواى فقيهان اهل سنّت

در اين بخش به پاره اى از فتواى فقهاى اهل سنت اشاره مى كنيم.

1. فتواى احمد بن حنبل؛ «ابن جماعه شافعى» مى گويد:

عبدالله بن احمد بن حنبل مى گويد: از پدرم پرسيدم، نظر شما درباره كسى كه منبر پيامبر (ص) را لمس كرده و آن را ببوسد و به آن تبرك جويد، چيست و يا اينكه به نيت ثواب، با قبر آن حضرت چنين كند؟ ايشان گفت: اشكالى


1- وفاء الوفاء، ج 2، ص 444؛ ر. ك: الغدير، ج 5، ص 151.
2- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 213؛ قابل توجه و تأسف اينكه مصحّحان و شارحان كتاب سير اعلام النبلاء به تأثير از انديشه هاى وهابيت، وقتى كه به اين دسته از روايات مى رسند، بدون دقت كافى به بهانه ضعف سند و يا ناهم خوانى با پندارهاى خود، اين حديث را ردّ مى كنند. گويا عقيده واقعى اسلام، همان آرا و انديشه هاى وهابيت است.سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 213؛ قابل توجه و تأسف اينكه مصحّحان و شارحان كتاب سير اعلام النبلاء به تأثير از انديشه هاى وهابيت، وقتى كه به اين دسته از روايات مى رسند، بدون دقت كافى به بهانه ضعف سند و يا ناهم خوانى با پندارهاى خود، اين حديث را ردّ مى كنند. گويا عقيده واقعى اسلام، همان آرا و انديشه هاى وهابيت است.

ص: 76

ندارد. (1)

2. از امام احمد بن حنبل پرسيدند: بوسيدن قبر و منبر پيامبر (ص) چه حكمى دارد؟ او پاسخ داد: اشكالى ندارد. وقتى فتواى احمد بن حنبل را به ابن تيميه نشان دادند، او شگفت زده شد و گفت: «من از فتواى احمد درشگفتم؛ من او را عالمى برجسته مى دانم؛ آيا اين واقعاً فتواى اوست؟!» (2)

در واقع ما هم از برخورد و موضع ابن تيميه درشگفتيم كه چرا وى، امام احمد بن حنبل را به كفر، شرك و بدعت متهم نكرد.

3. «رملي شافعي» نيز مى گويد: «بوسيدن و دست كشيدن به قبر پيامبران، اولياى الهى و عالمان، به قصد تبرك، اشكالى ندارد». (3)

4. همچنين او مى گويد: «بوسيدن و دست كشيدن به صندوق روى قبر و نيز بوسيدن سر در زيارت گاه ها كراهت دارد، ولى اگر به قصد تبرك باشد، كراهت ندارد». او مى افزايد كه فتواى پدرش نيز همين است و در ادامه مى گويد: «فقها به صراحت گفته اند كه اگر كسى قادر نباشد، حجرالاسود را


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1414.
2- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1414.
3- اين سخن را شبراملى به نقل از شيخ ابو ضيا متوفاى 1087 در حاشيه كتاب المواهب اللدينيه و نيز كنز المطالب اثر حمزاوى در صفحه 219 نقل كرده اند.

ص: 77

لمس كند، مى تواند با عصا به طرف آن اشاره كند و سپس عصا را ببوسد». (1)

5. «محب الدين طبرى شافعى» نيز اين گونه فتوا داده است: «بوسيدن و دست كشيدن به قبر جايز است و علما و صالحان نيز اين گونه عمل مى كردند». (2)

6. فتواى «شهاب الدين خفاجى حنفى»؛ او در شرح كتاب «شفا» در توضيح اين عبارت كه «دست كشيدن، بوسيدن و چسبيدن به قبر كراهت دارد» مى نويسد: فقها درباره اين فتوا اجماع نظر ندارند، به همين دليل، امام احمد بن حنبل و طبرى مى گويند كه بوسيدن و چسبيدن به قبر اشكالى ندارد. (3)

7. فتواى «ابن ابى صيف يمانى»، يكى ديگر از علماى شافعى مكه را اين گونه نقل كرده اند: «بوسيدن قرآن، كتاب حديث و قبور صالحان جايز است». (4)

8. فتواى «زرقانى مالكى» نيز عبارت است از: «بوسيدن قبر شريف كراهت دارد، ولى اگر به


1- همان.
2- أسنى المطالب، ج 1، ص 331؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1407.
3- شرح الشفاء، ج 3، ص 171؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1404؛ الغدير، ج 5، ص 134.
4- الغدير، ج 5، ص 153.

ص: 78

قصد تبرك باشد، كراهت ندارد». (1)

9. «عزامى شافعى» درباره كلام ابن تيميه كه مى گويد: «كسى كه قبور صالحان را طواف يا لمس كند، بزرگ ترين گناه را مرتكب شده است»، مى نويسد:

او سخن نامعلومى به زبان آورده، زيرا يك بار مى گويد: كسى كه اين عمل را انجام داده، بزرگ ترين گناه را مرتكب شده، ولى در جاى ديگر درباره اين گونه مسائل مى گويد كه چنين كسى مشرك شده است. در حالى كه برخى از علما و فقهاى برجسته، قرن ها پيش از تولد ابن تيميه، احكام اين گونه مسائل را بيان و روشن ساخته اند.

از سوى ديگر سخنان اين شخص با گفتار علما سازگارى ندارد. گاهى ادعا مى كند كه علما درباره فلان مسئله اجماع كرده اند، حال آنكه اجماع علما خلاف آن است. اگر كسى در سخنان دانشمندان پيش و پس از او و نيز در سخنان اشخاص منصف و خوش فهم دقت نظر كند، درستى سخن ما را درمى يابد؛ مثلًا عموم مسلمانان، قبر را طواف و لمس مى كنند، ولى موضع علما در اين باره سه گونه است: گروه اول، هماره آن


1- شرح المواهب، ج 8، ص 315.

ص: 79

را جايز مى دانند. گروه ديگر هماره آن را ممنوع كرده اند، ولى به نحو كراهت شديد كه به مرز تحريم نمى رسد. گروهى نيز موضعى ميانه پيش گرفته اند و گفته اند اگر كسى شوق وافر به زيارت ميت داشته باشد، عمل او كراهتى ندارد، ولى اگر چنين شوقى ندارد، ادب اقتضا مى كند كه قبر را طواف و لمس نكند.

اگر در امورى كه ابن تيميه به واسطه آن، به مسلمانان نسبت كفر داده است، نظرى دقيق بيفكنيد، مى بينيد كه سخنان او به دو مقدمه اساسى برمى گردد كه يكى مقدمه اى درست است، ولى ديگرى غلط و نارواست.

مقدمه درست يا (كبرى) عبارت است از اينكه هر عبادتى براى غير خدا، عبادتى شرك آلود است. اما مقدمه صغرى چنين است: خواندن و صدا زدن مرده يا غايب و نيز طواف يا دست ماليدن به قبر و يا نذر يا سر بريدن حيوانى براى مرده، عبادت غير خداست، كه اين سخنى نادرست و نارواست. (1)

10. ابن حجر مى گويد: «برخى از فقها به دليل جواز بوسيدن حجرالاسود، اين گونه فتوا داده اند كه بوسيدن افراد و اشياى شايسته تعظيم و


1- فرقان القرآن، ص 133.

ص: 80

تكريم، جايز است». (1)

11. شيخ «ابراهيم باجورى شافعى» نيز چنين فتوا داده است: «بوسيدن و دست ماليدن به قبر كراهت دارد، مگر اينكه به قصد تبرك باشد، كه در اين صورت مكروه نيست». (2)

12. شيخ «عداوى حمزاوى مالكى» نيز مى گويد:

بدون شك، قبر شريف پيامبر (ص) را فقط به قصد تبرك مى بوسند. بنابراين جواز آن نسبت به بوسيدن قبر ديگر اولياى الهى- آن هم به قصد تبرك- سزاوارتر به نظر مى رسد. (3)

روايتى در بوسيدن قبر

كتاب «كشف الارتياب» به نقل از «كفاية الشعبى»، «فتاوى الغرائب»، «مطالب المؤمنين» و «خزانه الروايه» اين روايت را آورده است:

مردى به حضور پيامبر (ص) رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! من قسم خورده ام كه آستان بهشت و پيشانى حورالعين را ببوسم. آن حضرت به وى دستور داد كه پاى مادر و پيشانى پدرت را بوسه زن. آن مرد پرسيد: اگر پدر و مادرم


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1405.
2- شرح الفقه الشافعى، ج 1، ص 276؛ الغدير، ج 5، ص 154.
3- كنزالمطالب، ص 20؛ الغدير، ج 5، ص 154؛ مشارق الانوار، ج 1، ص 140.

ص: 81

زنده نباشند؟ پيامبر (ص) فرمود: قبر آنان را ببوس. پرسيد: اگر ندانم قبر آنها كجاست؟ فرمود: دو خط بكش، يكى به نيت قبر مادر و ديگرى به نيت قبر پدر، و آن دو خط را ببوس و قسمى را كه خورده اى نشكن. (1)

تبرك به منبر پيامبر (ص)

سيره مسلمانان از گذشته تاكنون، اين گونه بوده است كه به منبر پيامبر (ص) نمازگاه و قسم گاه آن حضرت، و نيز هر آنچه را كه وى مس كرده، تبرك مى جويند. همچنين مسلمانان به تربت مدينه، به ويژه تربت قبر حمزه سيدالشهداء تبرك مى جسته اند. در اينجا به چند نمونه از اين سيره اشاره مى كنيم:

منبر پيامبر (ص) نزد مسلمانان احترام و جايگاه ارزشمندى دارد، به گونه اى كه برخى از فقها براى حفظ حرمت منبر از قسم خوردن در كنار آن، خوددارى مى كردند. مسلمانان، هماره به منبر آن حضرت تبرك مى جستند و مى كوشيدند تا حرمت آن حفظ شود. به چند نمونه توجه كنيد:

1. «مروان»، حكم كرد تا «زيد بن ثابت» در كنار منبر پيامبر قسم بخورد، ولى او براى حفظ


1- كشف الارتياب، ص 350.

ص: 82

حرمت منبر، از سوگند خوردن در كنار منبر سر باز زد. (1)

2. «عاقولى» در توصيف منبر رسول الله (ص) مى گويد:

با گذشت زمان، منبر پيامبر (ص) خراب شد. يكى از خلفاى عباسى آن را بازسازى كرد و از چوب هاى باقى مانده منبر، به قصد تبرك براى خودش شانه درست كرد، همان گونه كه صحابه به لمس كردن منبر اهتمام مى ورزيدند.

3. منبر پيامبر 9 در جاى هميشگى خود قرار داشت تا اينكه روزى آتش گرفت و قسمت هايى از آن سوخت. آتش گرفتن منبر آن حضرت، براى مردم مدينه بسيار سخت و ناگوار بود، زيرا دو برآمدگى دسته هاى منبر؛ يعنى جايى كه پيامبر 9 هميشه دستان مبارك خود را بر آن مى گذاشتند و نيز جاى پاى شريف آن حضرت سوخت و از بين رفت و ديگر مردم نمى توانستند به اين قسمت هاى منبر دست بكشند و به آن تبرك جويند. (2)

4. «يزيد بن عبدالله بن قسيط» (3) مى گويد:

منبر پيامبر در نزديكى قبر آن حضرت قرار


1- صحيح بخارى، ج 3، ص 243.
2- الآثار النبويه، ص 31.
3- درباره او گفته اند: او امام، فقيه و ثقه بود. صحاح شش گانه از او روايت نقل كرده اند و مردم از امانت دارى و فقاهت او بهره مى جستند. او به سال 122 ه. ق درگذشت. سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 266.

ص: 83

داشت. وقتى كه مسجد خلوت شد، عده اى از اصحاب پيامبر (ص) با دست راست، برآمدگى دسته منبر را گرفته، رو به قبله ايستادند و دعا كردند. (1)

5. شيخ «احمد بن حميد»، از دانشمندان قرن دهم، مى گويد: «مردم به چوب هاى منبر پيامبر (ص) تبرك مى جستند». (2)

6. «سمهودى» نيز درباره منبر آن حضرت مى گويد:

روى منبر پيامبر (ص)، منبرى همچون غلاف گذاشتند، بر منبر رويين كه در كنار روضه پيامبر (ص) بود، طاقى قرار دادند. مردم دست به داخل آن طاق مى كردند و از آنجا بر منبر پيامبر (ص) دست مى كشيدند و به آن تبرك مى جستند. (3)

فتواى فقها در تبرك جويى

1. امام مالك و استاد وى «يحيى بن سعيد انصارى»، «ابن مسيب» و ابن عمر فتوا داده اند كه دست كشيدن به برآمدگى دسته منبر پيامبر (ص) جايز است. (4)


1- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 13؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1401.
2- عمدة الاخيار، ص 135.
3- الصارم المنكى، ص 132؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1403؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 468.
4- همان.

ص: 84

2. امام صادق (ع) مى فرمايد:

وقتى كه دعا نزد قبر پيامبر (ص) را تمام كردى، به كنار منبر آن حضرت برو، بر آن دست بكش و دو برآمدگى دسته منبر را كه پايين دسته آن است بگير و چشمان و صورتت را به آن بمال كه اين كار، شفاى چشم است. (1)

3. «اسحاق بن ابراهيم» مى گويد:

شايسته است كه حاجى به مدينه برود و در مسجدالنبى نماز گزارد و روضه آن حضرت را نظاره كند، سپس بر منبر و قبر آن حضرت و محل نشستن ايشان و جاهايى كه وى دست كشيده و يا قدم هاى مباركش را گذاشته و نيز به ستونى كه پيامبر (ص) به آن تكيه مى داده و جبرئيل بر او نازل مى شده، تبرك جويد.

همچنين به كسانى از صحابه، تابعان و يا پيشوايان مسلمانان كه اينها را مرمت كرده اند، نيز تبرك جويد. (2)

تبرك به خاك قبر پيامبر (ص)

مسلمانان هماره به خاك قبر پيامبر (ص)، خاك قبر حمزه و خاك مدينه تبرك مى جستند. در روايت است كه خاك مدينه براى هر دردى مانند جذام و سردرد


1- وسايل الشيعه، ج 10، ص 270.
2- الصارم المنكى، ص 148.

ص: 85

شفاست. فقها نيز تبرك جستن به آنها را جايز مى دانند و حتى گفته اند كه تبرك جويى به اين موارد، نيكو و پسنديده است. اكنون برخى از اين فتواها را ملاحظه نماييد:

1. سمهودى مى گويد: «صحابه و حتى غير صحابه از خاك قبر پيامبر (ص) برمى داشتند. عايشه دستور داد تا منفذى را كه از آن خاك برمى داشتند، بستند». (1)

برخى نيز گفته اند: «عايشه دستور داد تا آن منفذ را ببندند، زيرا عمل اصحاب موجب مى شد تا خاك قبر تمام شده، قبر خراب گردد». (2)

2. همچنين سمهودى درباره تبرك جويى مسلمانان به خاك مدينه مى گويد: «آنها از خاك قبر «صعيب» (3) براى درمان تب استفاده مى كردند». وى به نقل از «زركشى» مى افزايد:

بردن خاك مدينه به جاى ديگر- به دليل حفظ حرمت آن و وجود حرم رسول الله (ص) در آنجا- جايز نيست، ولى بردن تربت قبر حمزه از اين حكم استثنا شده است، زيرا همگان اتفاق نظر دارند كه بردن تربت قبر حمزه براى درمان اشكالى ندارد. (4)


1- وفاء الوفاء، ج 1، ص 544.
2- وفاء الوفاء، ج 1، ص 544.
3- «صعيب» نام مكانى در مدينه است.
4- وفاء الوفاء، ج 1، ص 569.

ص: 86

3. «صنهاجى» نيز مى گويد:

از «احمد بن يكوت» پرسيدم كه مردم از خاك قبور براى تبرك برمى داشتند. آيا اين عمل آنها جايز است يا ممنوع؟ او گفت: جايز است. همچنين مردم، هميشه به قبور علما، شهيدان و صالحان تبرك مى جستند و از زمان قديم تا به حال، از تربت قبر حمزه سيدالشهداء برمى دارند. (1)

4. «ابن فرحون» مى گويد: «امروزه، مردم از خاك نزديك قبر حضرت حمزه برمى دارند و از آن مهره هايى شبيه تسبيح درست مى كنند».

ابن فرحون از اين كار مردم نتيجه مى گيرد كه بردن خاك مدينه جايز است و اشكالى ندارد. (2)

خاك مدينه شفابخش بيمارى ها

درباره شفابخشى خاك مدينه، روايت هاى فراوانى وارد شده كه در اينجا به برخى از اين روايات اشاره مى كنيم:

1. سمهودى مى نويسد: «در كتاب «ابن نجار» و در كتاب «الوفاء» ابن جوزى روايت است كه غبار مدينه، شفاى بيمارى جذام است».

2. ابن اثير، در كتاب «جامع الاصول» به نقل


1- همان، ص 116.
2- همان.

ص: 87

از «سعد» درباره پيامبر (ص) حكايتى را بدين ترتيب بيان مى كند:

رسول خدا (ص) از جنگ تبوك بازمى گشت، گروهى از مؤمنان به پيشواز آن حضرت شتافتند كه در نتيجه گرد و غبار زيادى برخاست. برخى از همراهان پيامبر (ص) بينى خود را پوشاندند، ولى رسول خدا (ص) پوشش صورت خويش را برداشت و فرمود: سوگند به آن كه جانم به دست اوست، غبار مدينه، شفابخش همه بيمارى هاست.

3. ابوسلمه مى گويد: شنيده ام كه رسول خدا (ص) فرموده اند: «غبار مدينه جذام را از بين مى برد».

4. سمهودى مى افزايد:

من خود شاهد بودم كه شخصى جذام گرفت و درد و رنج زيادى داشت. او براى شفاى خويش به منطقه اى به نام «توده خاك سفيد» رفت. اين منطقه، در راه قبا در دره بطحان قرار دارد. او در آنجا خود را خاك مالى كرد و مقدارى از آن خاك نيز همراه خود برداشت. اين كار واقعاً برايش سودمند بود.

5. ابن زباله، «يحيى بن حسن بن جعفر علوى» و ابن نجار مى گويند:

پيامبر 9 نزد قبيله بلحارث رفت و متوجه شد كه آنان به تنگى نفس و شوريدگى عقل دچار

ص: 88

شده اند. آن حضرت پرسيد: چرا به اين بيمارى مبتلا شده ايد؟ گفتند: يا رسول الله! تب كرده ايم! فرمود: چرا از خاك صعيب استفاده نمى كنيد؟ پرسيدند: چگونه؟ فرمود: مقدارى از خاك آن را در آب بريزيد، سپس يكى از شما كمى آب دهان در آن ريخته و بگويد: به نام خدا؛ خاك سرزمينى ما با آب دهان برخى از مردم ما، به اذن خداوند، شفابخش بيمارانمان است. آنان به دستور پيامبر 9 عمل كردند و بيمارى تب از ميان آنان رخت بربست.

ابن نجار به نقل از ابوالقاسم بن يحيى علوى، در ادامه اين حديث مى گويد:

صعيب، دره اى در «بطحان»، پايين تر از «ماجشونيه» است. در آن گودالى قرار دارد كه مردم از خاك آن برمى دارند و امروزه، از خاك آن براى درمان وبا استفاده مى كنند. من خودم، اين گودال را ديده ام. مردم از خاك آن برمى دارند و مى گويند، به تجربه، آن را مفيد و سودمند ديده اند. خود من نيز از اين خاك برداشته ام.

سمهودى مى افزايد: «اين گودال همچنان موجود و مشهور است و مردم از خاك آن برمى دارند و براى درمان بيمارى ها مى برند. من، نيز از اين خاك براى برخى دوستانم فرستاده ام».

ص: 89

درباره سخنان زركشى كه در گذشته نقل كرديم- مبنى بر اينكه بردن خاك حرم ممنوع مى باشد- بردن تربت قبر حمزه استثنا شده است، زيرا مسلمانان از گذشته تا كنون، اتفاق نظر دارند كه بردن آن براى درمان سردرد اشكالى ندارد. گرچه سمهودى در تعليق بر آن مى افزايد: «چرا خاك صعيب را استثنا نكرده است؟» (1)

تبرك به طلا و سكه

1. جابر بن عبدالله مى گويد:

همراه پيامبر (ص) بودم، شترم مريض شد و از قافله عقب ماندم. رسول خدا (ص) برگشت و از من پرسيد: چه شده است؟ گفتم: شترم مريض است. آن حضرت، دم شتر را گرفت و آن را راند. جابر مى گويد: من، خودم، نيز چنين كردم و هميشه جزء نفرات اول قافله بودم. وقتى كه به مدينه نزديك شديم، پيامبر (ص) پرسيد، شترت چطور است؟ گفتم: هنوز مريض است. فرمود: آن را به من بفروش.

عرض كردم: نه، شتر مال شما، آن را به شما مى بخشم. فرمود: نه، آن را به چهل درهم مى خرم. تا مدينه سوار آن شو، به مدينه كه


1- وفاء الوفاء، ج 1، ص 69.

ص: 90

رسيديم، آن را به من بده.

جابر مى افزايد: به مدينه كه رسيديم، نزد رسول خدا 9 رفتم. آن حضرت به بلال فرمود: چهل درهم به من دهد و دستور داد تا يك قيراط نيز بر آن بيفزايد. من با خودم گفتم: تا آخر عمر، اين يك قيراط اضافى را كه پيامبر 9 به من داده، از خودم جدا نخواهم كرد. پس آن را در كيسه اى گذاشتم و هميشه همراهم بود تا اينكه در واقعه «حرّه»، سپاه شام به مدينه حمله كرد و آن را به زور از من گرفتند. (1)

آرى، جابر بن عبدالله، صحابى بزرگ پيامبر (ص)، در زمان حيات رسول خدا (ص)، به آن يك قيراط تبرك مى جويد و آن را حفظ مى كند و مى كوشد تا آخر عمر از آن مواظبت كرده، آن را نگه دارد.

2. در جنگ خيبر، گروهى از زنان، همراه رسول خدا (ص) بودند و آن حضرت نيز، سهمى از غنايم را به آنان داد. يكى از آنان مى گويد: من به نمايندگى از زنان، خدمت رسول خدا (ص) رفتم و عرض كردم: ما زنان نيز مى خواهيم همراه شما بياييم و به اندازه توانمان به مسلمانان يارى رسانيم. آن حضرت فرمود: به يمن و بركت پروردگار. او مى افزايد: همراه رسول خدا (ص) رفتيم. مسلمانان


1- مسند احمد، ج 3، ص 314؛ سنن نسايى، ج 7، ص 298.

ص: 91

خيبر را فتح كردند و سهمى از غنايم نيز به ما رسيد. پيامبر (ص) گردن بندى را به گردنم آويخت. سوگند به خدا كه هيچ گاه آن را از خودم جدا نمى كنم، و وصيت كرده ام تا آن را با من دفن كنند. (1)

مى بينيم كه اين بانوى صحابى به گردن بندى كه رسول خدا (ص) به آن دست زده، تبرك مى جويد و به آن افتخار مى كند، و حتى وصيت مى كند آن را همراه وى در قبرش بگذارند. از اين گذشته، هيچ كس هم به او خرده نمى گيرد و او را به بدعت، كفر و شرك متهم نمى كند.

تبرك به آثار پيامبر (ص)

1. انس بن مالك مى گويد:

پيامبر (ص) را ديدم در حالى كه سلمانى، موهاى آن حضرت را مى تراشيد. اصحاب دور آن حضرت را گرفته بودند و هر تار موى آن حضرت در دست يكى بود. آنها نمى گذاشتند حتى يك تار موى آن بزرگوار به زمين بيفتد. (2)

2. «محمد بن سيرين» به «عبيد» مى گويد:

از طرف انس يك تار موى رسول خدا (ص) به دست ما رسيده است. عبيد هم به او مى گويد: اگر


1- السيرة الحلبية، ج 2، ص 770.
2- جامع الاصول، ج 4، ص 102.

ص: 92

يك تار موى آن حضرت نزد من بود، آن را از تمام دنيا بيشتر دوست مى داشتم. (1)

3. «كبشه» هم مى گويد: «رسول خدا (ص) نزد ما آمد و از دهانه مشكى كه آويزان بود، ايستاده، آب نوشيد. من برخاستم و دهانه مشك را بريدم». (2)

«ابن ماجه» در اين باره مى افزايد: «شايسته است به جايى كه پيامبر (ص) دهان مباركش را گذاشته، تبرك جويند». (3) «تِرمَذى» هم اين حديث را صحيح مى داند. (4)

4. «سهل بن سعد» براى اطرافيانش تعريف مى كرد كه روزى پيامبر (ص) و اصحابش در «سقيفه بنى ساعده» نشسته بودند. آن حضرت از سهل آب خواست. او نيز كاسه اى پر از آب براى ايشان آورد. راوى مى گويد: سهل، آن كاسه را به ما نشان داد و ما نيز از آن آب خورديم. سهل مى افزايد: «عمر بن عبدالعزيز» از من خواست تا كاسه را به او ببخشم، من نيز كاسه را به وى بخشيدم.

بخارى نيز درباره اين كاسه مى گويد: «من اين كاسه را در بصره ديده ام و از آن آب خورده ام.


1- همان.
2- الجامع الصحيح، ترمذى، ج 4، ص 306، ح 1492.
3- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1132.
4- الجامع الصحيح، ج 4، ص 306.

ص: 93

اين كاسه را از وارثان «نَضر بن انس» به هشتصد هزار درهم خريدند». (1)

5. تبرك «فاكهانى» به پاى افزار منسوب به پيامبر (ص)؛ «جمال الدين عبدالله بن محمد انصارى» به همراه استادش «تاج الدين فاكهانى» به قصد زيارت پاى افزار رسول خدا (ص) در «دارالحديث اشرفيه» راهى «دمشق» شدند. جمال الدين مى گويد:

وقتى به آنجا رسيديم و استادم پاى افزار پيامبر (ص) را ديد، سر خويش را برهنه كرد و آن را مى بوسيد و به صورتش مى ماليد، و اشك ريزان اين شعر را مى خواند: اگر از مجنون مى پرسيدند: رسيدن به ليلى را مى خواهى يا تمام دنيا را، مجنون پاسخ مى گفت: پاى افزارهاى ليلى برايم محبوب تر و شفاى دردهايم است. (2)

6. نافع مى گويد:

«اگر كارهاى ابن عمر را نظاره مى كردى كه چگونه از رسول خدا (ص) دنباله روى مى كند، با خود مى گفتى كه او شوريده عقل است». (3)

نافع مى افزايد:


1- فتح البارى، صص 101- 103.
2- الديباج المذهب، ص 187؛ الغدير، ج 5، ص 155.
3- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 213؛ حلية الاولياء، ج 1، ص 310.

ص: 94

ابن عمر، هماره به دنبال تبرك جويى به همه آثار پيامبر (ص) بود. هر جا كه آن حضرت نماز خوانده بود، وى نيز در همان جا نماز مى خواند. ابن عمر، حتى از درختى كه پيامبر (ص) زير آن مى نشست مراقبت مى كرد، و پاى درخت آب مى ريخت تا خشك نشود. (1)

مالك هم درباره ابن عمر مى گويد: «وى هميشه در پى تبرك جستن به آثار و حالات پيامبر (ص) بود و آن قدر به آن اهتمام مى ورزيد كه به عقلش بيمناك شدند». (2)

همچنين درباره وى گفته اند كه او به محل نشستن پيامبر (ص) بر منبر، تبرك مى جست. (3)

«ابراهيم بن عبدالرحمان» در اين باره مى گويد: «ابن عمر دستانش را بر محل نشستن پيامبر (ص) روى منبر مى گذاشت و بعد آنها را به صورتش مى كشيد». (4)

7. سيره «محمد بن منكدر»؛ گفته اند كه او به حياط مسجدالنبى مى آمد و در مكانى خاص دراز مى كشيد و بدنش را به آنجا مى ماليد. علت را از


1- اسد الغابه، ج 3، ص 341.
2- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 213.
3- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 213.
4- المغنى، ابن قدامه، ج 3، ص 559.

ص: 95

او پرسيدند. پاسخ داد: من ديدم كه رسول خدا (ص) در همين مكان بود. (1)

8. سيره مأمون؛ مأمون به «يحيى بن اكثم» گفت:

هرگاه مردى نزد من بيايد و قطعه اى چوب يا تكه اى تخته همراه داشته باشد كه حدود يك درهم يا مانند آن ارزش داشته باشد و به من بگويد كه پيامبر خدا (ص) دستش را روى آن گذاشته يا آن را لمس كرده است، اگرچه به نظرم آدم مطمئنى نباشد و دليلى هم بر راست گويى او وجود نداشته باشد، با اين حال، به دليل شدت علاقه به پيامبر (ص)، آن را حدود هزار دينار مى خرم؛ من آن را روى چشم و صورتم مى گذارم و هميشه به آن نظاره مى كنم و به آن تبرك مى جويم. به هنگام بيمارى خودم و اطرافيانم از آن شفا مى طلبم و مانند جانم از آن مراقبت مى كنم. من به خوبى مى دانم كه آن يك تكه چوب بيشتر نيست و فضيلتى ندارد، ولى چون به من گفته اند كه رسول خدا (ص) دستش


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1406؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 359. ابن منكدر از صحابه نيست، بلكه از تابعان است، زيرا حدود سى و اندى سال پس از هجرت پيامبر ص به دنيا آمد. بنابراين، منظور از ديدن، اين است كه او آن حضرت را در خواب ديده است.

ص: 96

را روى آن مى گذاشته، آن را دوست دارم. (1)

بنا به گفته ابن كثير، يحيى بن اكثم از پيشوايان و دانشمندان اهل سنت به شمار مى رود. (2) همچنين به نوشته ذهبى، وى قاضى القضات، فقيه، علامه و از ائمه اجتهاد است. درباره مأمون (3) هم گفته اند كه وى مشوّق عدل، نيكوسيرت، خوش بينش، دانا و از بزرگان علما بود. او به اشياى منسوب به پيامبر (ص) تبرك مى جست و آن را مشروع و جايز مى دانست. وى اين عمل را براى يحيى تعريف مى كند و يحيى نيز او را منع نكرده بلكه عمل او را تأييد مى كند.

تبرك به يك قطعه سنگ از خانه فاطمه 3

فاطمه، دختر امام حسين (ع) همراه همسر و فرزندانش در خانه حضرت فاطمه (س) سكونت داشت، اما آنان را از آنجا بيرون، و خانه را خراب كردند. موقع


1- تاريخ بغداد، طيفور، ص 45.
2- البداية والنهايه، ج 10، ص 316. البته درباره او گفته اند كه وى دنبال كارهاى زشت نيز مى رفت ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 12، ص 10.
3- سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 279. البته برخى معتقدند كه مشوق عدل بودن با نوشيدن شراب منافاتى ندارد و مأمون از اين نمونه بود!! اگرچه در اين موضوع، برخى به دفاع از وى پرداخته اند كه البته چنين امرى نيز عادت و شيوه نويسندگان سر سپرده آنان است.

ص: 97

تخريب خانه، حسن بن حسن، شوهر فاطمه، نشانه سنگى را به فرزند بزرگش، جعفر داد و او را روانه آنجا كرد و گفت: برو و ببين كه آيا آن سنگ را در ساختن خانه خود به كار مى برند يا نه؟ جعفر به آنجا رفت و مراقب بود. وقتى كه آن سنگ را درآوردند، به پدرش خبر داد. او به شكرانه پيدا شدن سنگ به سجده افتاد و سپس گفت: وقتى رسول خدا (ص) به خانه فاطمه (س) مى رفت، روى اين سنگ نماز مى خواند.

راوى مى گويد: من الآن شك دارم، شايد هم او گفته باشد كه فاطمه 3 روى آن نماز مى خواند. امام رضا 7 نيز مى فرمايد: «حسن و حسين 8 روى همين سنگ به دنيا آمدند».

راوى مى افزايد:

حسين بن عبدالله بن عبدالله كه بهترين شخص در ميان ماست، هرگاه جايى از بدنش ناراحتى پيدا مى كرد و درد مى گرفت، سنگ ريزه ها را از روى اين سنگ كنار مى زد و بدنش را به آن مى ساييد. (1)

در اينجا بايد اضافه كنم كه اين سنگ، از آن روى حرمت و احترام پيدا كرد كه حضرت فاطمه (س)


1- كشف الارتياب، ص 353.

ص: 98

امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) را روى آن به دنيا آورد، يا خودش يا پدر بزرگوارش بر آن نماز خوانده اند. وقتى كه اين سنگ چنين حرمتى پيدا كرده آيا تربت قبر رسول خدا (ص) حرمت ندارد؟ و آيا شايسته نيست در كنار قبر پيامبر (ص)، حاجات خود را از خداوند بخواهيم؟

تبرك به سنگى از مروه

در روايت است كه على (ع) به «رَزِين» نامه اى نوشت و از او خواست، قطعه اى از سنگ مروه را برايش بفرستد تا آن را نمازگاه خود قرار دهد و روى آن سجده كند. (1)

تبرك جويى به برخى قبور و جنازه ها

1. شخصى، مقدارى از خاك قبر «سَعد بن مَعاذ» را برداشت و با خود برد، بعد كه به آن نگاه كرد، ديد بوى مشك مى دهد. (2)


1- وفاء الوفاء، ج 1، ص 115.
2- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 10؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 289. او آقايى بزرگ بود. لقبش «ابو عمرو انصارى» است. مى گويند، با مرگ او، عرش به لرزه درآمد. ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 279. ما نيز معتقديم كه او صحابى بزرگوارى است. ر. ك: معجم رجال الحديث، ابوالقاسم خويى، ج 8، ص 91؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 21؛ مستدركات علم الرجال، ج 4، ص 43.

ص: 99

2. «عبدالله حدانى»، سال 183 ه. ق در روز ترويه كشته شد. خاك قبرش مانند مشك بود و مردم از آن خاك برمى داشتند و به لباسشان مى ماليدند. (1)

3. ابن جوزى، درباره قبر «معروف كرخى» مى گويد: «قبر وى در بغداد آشكار است و مردم به آن تبرك مى جويند». «ابراهيم حربى» نيز درباره قبر وى مى نويسد: «قبر معروف، پادزهرى تجربه شده است». (2)

4. امام احمد حنبل، پيشواى اهل سنت به سال 241 ه. ق درگذشت. قبر وى آشكار و پيداست و مردم به زيارت قبرش مى روند و به آن تبرك مى جويند. (3)

5. «خضر بن نضر اربلى»، فقيه شافعى به سال 567 ه. ق از دنيا رفت. «ابن خلكان» درباره قبر او مى گويد: «مردم به زيارت قبر وى مى روند، من، خودم بارها به زيارت قبر او رفته ام و مى ديدم كه مردم بر سر قبرش سوگوارى مى كنند و به آن تبرك مى جويند». (4)

بنابراين با نگاه به سيره صحابه، تابعان و


1- حلية الاولياء، ج 2، ص 258؛ تهذيب التهذيب، ج 5، ص 310.
2- صفة الصفوة، ج 2، ص 324.
3- مختصر طبقات الحنابله، ص 14.
4- البداية والنهاية، ج 12، ص 353؛ الغدير، ج 5، ص 203.

ص: 100

راويان حديث درمى يابيم كه ايشان به آثار رسول الله (ص) تبرك مى جستند. آنها حتى به يك تار موى آن حضرت، يا به دهانه مشكى كه وى از آن آب نوشيده بود، يا به پاى افزار آن حضرت، و يا به جاى پاى شتر او، و يا به تخته يا چوب متعلق به آن حضرت و سرانجام به تربت قبر آن بزرگوار، تبرك مى جستند. در حالى كه ايشان افراد معمولى نبودند. بلكه برخى از آنها صحابه، و برخى ديگر از تابعان بودند. همچنين بعضى از آنها راويان حديث، صاحبان صحاح ششگانه، صاحبان سنن و يا از اساتيد و فقها بودند.

با اين همه شواهد، چرا ابن تيميه و پيروانش، تبرك جويى به قبور، به ويژه قبر رسول خدا (ص) را كفر مى دانند؟ آيا او به پيامدهاى سخنانش پاى بند است و صحابه، تابعان، صاحبان صحاح و فقهاى پيشين را كافر مى داند؟!

6. «نورالدين محمود زنكى» به سال 569 ه. ق درگذشت. ابن كثير درباره او مى نويسد: «قبر وى در دمشق، زيارتگاه مردم است. دريچه هايى به دور قبرش گذاشته و آن را بسيار خوشبو مى كنند و هر رهگذرى به قبر وى تبرك مى جويد». (1)


1- البداية والنهاية، ج 12، ص 353؛ ر. ك: الغدير، ج 5، ص 203. او فرمانرواى سرزمين شام بود؛ دنيا نزد او به هيچ نمى ارزيد و مردمان را به كار نيك فرمان مى داد. او در سرزمين اروپا دست به جهاد زد و حدود پنجاه شهر را از دست كافران رهانيد. البداية والنهاية، ج 12، ص 306.

ص: 101

7. در تشييع جنازه ابن تيميه، جمعيت انبوهى شركت كردند و راه بندان شد. با اين حال، مردم از راه دور مى آمدند و بر تعداد جمعيت افزوده مى شد. مردم دستارها و عمامه هاى خويش را براى تبرك بر روى جنازه وى مى انداختند تا اينكه از شدت ازدحام و علاقه مردم به او، تابوتش شكست. آنان آب غسل جنازه اش را براى تبرك مى خوردند. سدر اضافى غسل دادنش را خريدند و ميان خود تقسيم كردند. ريسمانى را آغشته به جيوه روى جسدش براى دفع شپش گذاشته بودند كه اين ريسمان را به يكصدوپنجاه درهم خريدند. (1)

خلاصه اى از چگونگى تشييع جنازه ابن تيميه و تبرك جويى پيروانش به جنازه او، از منظر شما گذشت. حال اين پرسش مهم پيش مى آيد كه با توجه به اينكه ابن تيميه، تبرك جويى را شرك و بدعت مى دانست، آيا پيروانش نيز مشرك و بدعت پيشه بودند؟ آيا هيچ مسلمانى در تشييع جنازه او حضور نداشت و مشركان، جنازه اش را تشييع كردند؟

اما به نظر مى آيد كه تبرك و دست كشيدن به


1- البداية والنهاية، ج 14، ص 136؛ الكنى والالقاب، ج 1، ص 237.

ص: 102

جنازه و تابوت، كارى عقلايى و رايج در ميان مسلمانان بوده و اين دادن فتوا به حرمت آن است كه نظرى برخلاف عقل و شرع به حساب مى آيد.

8. سُبكى درباره وفات و خاكسپارى بخارى مى نويسد:

مردم از خاك قبر او برمى داشتند تا اينكه خود قبر نمايان شد. چون امكان محافظت از قبر وجود نداشت، به ناچار، روى قبر وى، چوبى مشبّك قرار داديم تا كسى به قبر دسترسى پيدا نكند. (1)

آيا در سال 256 ه. ق كه مردم سمرقند، به خاك بخارى، تبرك مى جستند كافر و مشرك بودند؟ آيا كافران، جنازه او را تشييع كردند و به خاك سپردند؟

روا داشتن چنين تهمتى به مسلمانان، گستاخى زيادى مى طلبد! اما چه حيف كه سخنان پرهيزگارانه و گفتار عفيفانه از ميان اين جماعت رخت بربسته است!! گرچه چنين پندارهايى از ساحت مقدس اسلام و سنت پيامبر (ص) به دور است.

به هر حال، بيش از اين نياز نيست تا شواهد و دلايل تاريخى بياوريم كه از زمان رسول خدا (ص)


1- طبقات الشافعيه، ج 2، ص 233؛ سير اعلام النبلاء، ج 12، ص 467.

ص: 103

تاكنون، تبرك جستن به قبور و آثار مسلمانان در جامعه اسلامى، امرى رايج و متعارف بوده و هيچ فقيهى نيز آن را حرام نمى دانسته است، بلكه فقها تصريح كرده اند كه چنين عملى جايز و پسنديده و حتى مستحب است.

ص: 104

فصل سوم: استغاثه و طلب حوائج

فصل سوم: استغاثه و طلب حوائج

ديدگاه وهابيت

ابن تيميه درباره استغاثه و درخواست يارى از مرده مى گويد:

اگر خطاب به مرده اى كه در عالم برزخ به سر مى برد، بگوييم كه مرا درياب؛ به فريادم برس؛ شفيع من باش و يا مرا در برابر دشمنم يارى كن و جمله هايى از اين دست- كه انجام آنها فقط در قدرت خداوند است- نوعى شرك به شمار مى آيد.

همچنين وى در رساله «زيارة القبور والاستنجاد بالمقبور» مى نويسد:

ص: 105

اگر كسى بر سر قبر پيامبرى يا بر سر قبر انسانى صالح برود و حاجتش را از او بطلبد؛ مثلًا از او بخواهد كه بيمارى اش را بهبود بخشد يا قرضش را ادا كند و يا خواسته هايى از اين گونه از او بطلبد- كه فقط خداوند بر انجام آن توانايى دارد- شركى آشكار به حساب مى آيد. چنين شخصى بايد توبه كند و اگر توبه نكرد، اعدام مى شود. (1)

وى در جايى ديگر مى افزايد:

بسيارى از گمراهان مى گويند كه اين شخص از من به خداوند نزديك تر است و من از خدا دورم، من فقط به واسطه اين شخص مى توانم به درگاه خدا دعا كنم و مانند اين سخنان كه مشركان نيز همين گونه سخن مى گويند. (2)

محمد بن عبدالوهاب نيز اعتقاد داشت:

دعا و استغاثه نزد غير خداوند، موجب ارتداد و خروج از دين و ورود به جرگه مشركان و بت پرستان مى شود. چنين شخصى مال و جانش مباح است، مگر اينكه توبه كند. (3)

نقد و بررسى اين ديدگاه


1- الهدية السنية، ص 40.
2- ر. ك: كشف الارتياب، ص 214.
3- كشف الارتياب، ص 214.

ص: 106

بايد توجه داشت كه دعا و يارى جستن از غير خداوند به سه صورت انجام مى گيرد:

1. فقط اسم شخص را صدا بزنيم؛ مثلًا بگوييم: يا محمد، يا عبدالقادر، يا اهل البيت.

2. اينكه بگوييم: فلانى، مرا شفاعت كن و از خدا بخواه تا حاجتم را برآورده سازد.

3. اينكه بگوييم: قرض مرا ادا كن و مريضم را شفا ده و يا بگوييم: اى محمد، از فضل خودت مرا بى نياز ساز.

به نظر ما هيچ يك از موارد پيش گفته، اشكالى ندارد، چه رسد به اينكه شرك باشد، زيرا مسلمان يكتاپرست، ايمان دارد كه به غير از خداوند متعال، هيچ كس به صورت مستقل نمى تواند به خود يا ديگرى نفعى برساند يا از خود و ديگرى ضررى را دور سازد، مگر به اذن و خواست خداوند. پس اگر خداوند بخواهد، نفع مى رساند و ضرر را دور مى كند و اگر نخواست، چنين نخواهد شد. بنابراين، منظور از توجه به كسى كه خداوند از او خشنود است و او را برگزيده و بر ديگران ترجيح داده، همان شفاعت خواهى او در برآورده كردن حاجت و نياز بنده است، و نيز به معناى

ص: 107

درخواست از او براى سريع تر برآورده شدن نياز و حاجت وى به درگاه خداوند است.

بر اساس آموزه هاى دينى، ما بايد كار چنين شخصى را درست بدانيم و بدون دليل، مال و جان و آبرويش را مباح ندانيم. پس اگر چنين كسى بگويد: اى محمد، از خدا بخواه حاجتم برآورده شود، در واقع منظورش، همان خداوند است و يا اگر بگويد: اى محمد، حاجتم را برآورده ساز، در واقع فعل را به مسبّب آن نسبت داده، مانند اينكه مى گوييم؛ بهار سبزه را روياند.

در قرآن كريم نيز آيات فراوانى وجود دارد كه به ظاهر، فعل و كارى را به بنده نسبت داده است، مانند اين آيات:

1. (وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ) (توبه: 74)

آنان فقط از اين ايراد مى گيرند كه خداوند و رسولش، آنان را از فضل [و كرم] خود بى نياز ساختند.

مى دانيم كه فقط خداوند، انسان ها را بى نياز مى كند، ولى در اين آيه شريفه، خدا، پيامبرش را در روزى دادن، شريك قرار داده (1)، در حالى كه


1- روزى ابو حنيفه با امام صادق 7 غذا مى خورد، وقتى كه امام صادق 7 از غذا دست كشيد، فرمود: الحمدلله رب العالمين، پروردگارا اين غذا از تو و پيامبرت بود. ابو حنيفه گفت: يا اباعبدالله! آيا براى خدا شريك قرار مى دهى؟! امام صادق فرمود: دم فرو بند؛ خداوند در قرآن مى فرمايد: وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ توبه: 74 و نيز مى فرمايد: وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيؤْتِينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ توبه: 59. ابو حنيفه گفت: به خدا قسم، گويا تا به حال اين آيات را نخوانده ام. كنز الفوائد، ص 169؛ وسائل الشيعه، ج 24، ص 351؛ بحارالانوار، ج 47، ص 240.

ص: 108

وهابى ها بر اين باورند كه اگر كسى بگويد: پيامبرا، مرا روزى ده، اين فرد مشرك و كافر است.

2. (وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ) (نساء: 5)

و از منافع آن، به آنها روزى دهيد و لباس بر آنان بپوشانيد.

3. (وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ) (توبه: 59)

و اگر به آنچه خدا و رسولش به آنان داده راضى مى شدند و مى گفتند خداوند براى ما كافى است و به زودى خدا و رسولش از فضل خود به ما مى بخشند.

4. خداوند در قرآن كريم، خلقت و شفاى كور مادرزاد و پيسى را به عيسى (ع) نسبت مى دهد. قرآن به حكايت از عيسى (ع) مى فرمايد:

أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ (آل عمران: 49)

ص: 109

من از گِل، چيزى به شكل پرنده مى سازم، سپس در آن مى دمم و به اذن خدا پرنده اى مى گردد.

دانشمندان وهابى معتقدند كه درخواست شفا براى بيمار، اداى قرض، و طلب روزى از پيامبر (ص) و ولى خدا، حتى به اذن و اجازه خداوند، كفر و شرك به شمار مى رود. پرسش ما از آنها اين است كه درباره اين آيه شريفه چه باورى دارند. آيا آنان اين عمل عيسى (ع) را نيز شرك مى پندارند؟!

سخنان سمهودى

سمهودى، دانشمند شافعى مذهب مى گويد:

گاهى توسل به پيامبر (ص)؛ يعنى درخواست كارى از آن حضرت. به اين معنا كه پيامبر (ص) با درخواست و شفاعت در درگاه خداوند، موجب مى شود كه خواسته آن فرد برآورده شود. در واقع توسل به آن حضرت، درخواست دعا از وى مى باشد، اگرچه انسان براى اين خواسته، از عبارت هاى مختلفى استفاده مى كند، مانند دعا، توسل و استغاثه. پس وقتى كه شخصى به پيامبر (ص) مى گويد: از تو مى خواهم در بهشت همراه تو باشم، منظورش اين است كه پيامبر (ص)

ص: 110

وى را شفاعت كند تا به بهشت برود. (1)

ما بر اين باوريم كه آمرزش گناهان، شفاى بيماران و همراهى با پيامبر (ص) در بهشت، فقط به دست خداوند قادر است. ما چنين نمى انديشيم كه وقتى مسلمانى، از پيامبرى چيزى مى خواهد، منظورش اين باشد كه آن حضرت، استقلال در تأثير دارد و خداوند، در اين ميان هيچ نقشى ندارد! در واقع استغاثه و كمك خواهى؛ يعنى همان طلب دعا و شفاعت، و عقل آن را منع نمى كند. از اين گذشته، آيه و روايتى هم در منع آن وجود ندارد. حتى خود وهابى ها نيز درخواست دعا را از زنده جايز مى دانند.

ابن تيميه مى گويد:

از پيامبر (ص) روايت كرده اند كه هر كس پشت سر برادرش، براى وى دعا كند، خداوند فرشته اى را عهده دار دعاى او قرار مى دهد. پس هرگاه او براى برادرش دعا كند، آن فرشته مى گويد: براى تو نيز مانند آن باد. (2)

بنابراين هيچ اشكالى ندارد كه دعا درباره فرد غايب برآورده شود، و به همين دليل، پيامبر (ص) امر فرموده اند كه بر آن حضرت درود فرستيم و


1- وفاء الوفاء، ج 2، ص 421.
2- رسالة زيارة القبور والاستنجاد بالمقبور، ص 155.

ص: 111

از خداوند براى آن حضرت «وسيله» بطلبيم.

در حديثى از پيامبر (ص) آمده است:

هرگاه صداى اذان گو را شنيديد، هر آنچه كه او مى گويد، شما نيز بگوييد و بعد بر من درود فرستيد، زيرا هر كسى كه يك بار بر من درود فرستد، خدا ده بار بر وى درود مى فرستد. سپس از خداوند براى من، وسيله بطلبيد. وسيله، درجه اى در بهشت است كه فقط از آنِ يك بنده از بندگان خداوند مى باشد و اميدوارم كه آن بنده، من باشم. هركس از خداوند برايم وسيله را درخواست كند، روز قيامت شفاعتم نصيب او مى گردد. (1)

پس انسان مى تواند از شخصى بالاتر يا پايين تر از خود بخواهد تا برايش دعا كند. همان طور كه در حديث صحيحى آمده است: «پيامبر (ص) از اويس قرنى ياد كرد و به عمر فرمود: اگر مى توانى از او بخواه تا برايت استغفار كند». (2)

همچنين گفته اند كه خشكسالى شد و مردم از پيامبر (ص) خواستند، آن حضرت دعا كند تا باران ببارد. پيامبر (ص) نيز دعا كرد و باران باريد. (3)

با اين توضيحات روشن شد كه استغاثه يعنى همان


1- كشف الارتياب، ص 223.
2- همان.
3- مسند احمد، ج 3، صص 245، 261 و 381.

ص: 112

درخواست دعا از كسى كه از او كمك و يارى مى طلبيم و اين درخواست هم، هيچ ايرادى ندارد، خواه يارى كننده پايين تر از يارى شونده باشد و يا با او برابر.

كمك خواستن از مرده

وهابى ها معتقدند ما نمى توانيم از مرده بخواهيم تا برايمان دعا كند. آنها براى اثبات گفته خويش به اين آيه شريفه استناد مى كنند: (فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً)؛ «پس هيچ كس را با خدا مخوانيد». (جن: 18)

در پاسخ به اين اشكال مى گوييم:

1. دعا علاوه بر معناى لغوى، معناى اصطلاحى نيز دارد. دعا در لغت به اين معناست: (1) (لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً)؛ «صدا كردن پيامبر را در ميان خود مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهيد». (نور: 63)

2. به معناى درخواست از خداوند متعال و طلب حاجت هاى دنيا و آخرت به صورت مطلق و عام. اطلاق آن نيز به اين دليل است كه اين معنا، يكى از معانى لغوى به شمار مى رود، و يا اينكه


1- به معناى ندا و صدا زدن؛ خداوند مى فرمايد: لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَينَكُمْ نور: 63.

ص: 113

دعا در عرف، به معناى درخواست از خداوند، حقيقت پيدا كرده و يا در اين معنا مشهور شده است. به همين دليل، به دعا در مفهوم دوم آن، عبادت مى گويند. اين آيه شريفه نيز به همين موضوع اشاره دارد:

(ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ) (غافر: 60)

مرا بخوانيد تا دعاى شما را اجابت كنم، به يقين كسانى كه از عبادت من تكبّر مى ورزند، به زودى با ذلت وارد دوزخ مى شوند.

بايد دانست كه مطلق دعا و درخواست از ديگرى و نيز طلب حاجت از غير خداوند، عبادت به حساب نمى آيد و ممنوع نيست. اگر كسى از شخصى بخواهد كه نزد او برود و يا كمك و ياريش كند يا چيزى به او بدهد و يا حاجتش را روا سازد، نه آن شخص را عبادت كرده و نه گناهى مرتكب شده است.

معناى اصطلاحى دعا

در اين باره مى توان به سه مفهوم اشاره كرد:

1. دعاى خاص؛ يعنى دعا و درخواست از غير خدا، همانند دعا و درخواست از خداوند باشد. به عبارت ديگر، دعاكننده در اين حالت، اعتقاد دارد، كسى را كه وى از او كمك خواسته، قادر، مختار و مستقلّ از خداوند است. يهوديان و

ص: 114

مسيحيان در معابد خود، اين گونه دعا مى كنند.

2. دعايى كه خداوند آن را نهى فرموده است، مانند استمداد از بت ها كه از سنگ و چوب اند كه مشركان اين گونه دعا مى كردند.

3. برخى فرشتگان و جنيان را مى پرستند و از آنها استمداد مى جويند و ايشان را صدا مى كنند. اين افراد معتقدند كه آنها نيز در كنار خداوندگار، در عالم هستى به صورت مستقل تأثير دارند. قرآن در اين باره مى فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ)؛ «كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد [و پرستش مى كنيد]، بندگانى همچون خود شما هستند». (اعراف: 194)

و نيز مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (اعراف: 197)

و كسانى را كه جز او مى خوانيد، نمى توانند يارى تان كنند و نه [حتى] خودشان را يارى دهند.

همچنين در آيه اى ديگر چنين آمده است: (فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً)؛ «پس هيچ كس را با خدا مخوانيد». (جن: 18)

نتيجه سخن اينكه، درخواست و مددجويى از پيامبر (ص) نهى نشده است، زيرا درخواست از آن حضرت، به هيچ يك از معانى پيش گفته نيست، بلكه درخواست از پيامبر (ص)؛ يعنى آن حضرت از خداوند

ص: 115

براى ما چيزى بخواهد و يا براى كسى شفاعت كند، در اين صورت، اگر خداوند خواست كه آن را مى پذيرد و اگر نخواست نمى پذيرد. پس اين نوع دعا نهى نشده، زيرا اعتقاد به استقلال پيامبر (ص) در آن به چشم نمى خورد، بلكه دعا و درخواستى از آن حضرت ممنوع است كه انسان معتقد باشد، پيامبر (ص) به صورت مستقل در عالم هستى تأثيرگذار است.

كمك خواستن از پيامبران

وهابى ها معتقدند: از آنجايى كه پيامبران و صالحان مرده اند، توسل به آنها درست نيست. به عبارت ديگر، وقتى مرده نمى شنود، چه سودى دارد كه بگوييم: يا رسول الله! به فريادم برس و يا بگوييم: من به وسيله تو به خدا روى آورده ام تا حاجتم را برآورده كند.

پاسخ اين مسئله را در موضوع شفاعت، به صورت كامل بررسى كرديم. در آنجا گفتيم كه پيامبران پس از مرگ نيز حيات دارند. در اينجا نيز خيلى كوتاه بيان مى كنيم كه از نظر شرع مقدس اسلام و عقل منعى وجود ندارد كه پيامبر يا ولى خدا پس از مرگ و در قبر خود، سخن كسى را كه به وى توسل جسته، بشنود، زيرا پيامبر زنده است و خداوند پس از مرگ به وى حيات بخشيده است. در همين زمينه، «انس» حديثى از پيامبر (ص) نقل كرده كه

ص: 116

آن حضرت مى فرمايد: «پيامبران در قبرهايشان زنده اند و نماز مى گزارند». (1)

همچنين در روايت ديگرى آمده است: «هر مسلمانى كه از كنار قبر برادر مؤمنش عبور كند كه او را در دنيا مى شناخته و بر او سلام كند، وى نيز او را مى شناسد و جواب سلامش را مى دهد». (2)

بيهقى در اين باره مى گويد:

«سعيد بن مسيب» به نقل از «ابو هريره» حديثى نقل مى كند كه پيامبر (ص) در معراج در بيت المقدس با ديگر پيامبران ملاقات كرد و به هنگام نماز، آنان به آن حضرت اقتدا كردند. سپس همگى در بيت المقدس جمع شدند.

و در روايتى صحيح از ابوذر و «مالك بن صعصعه» در داستان معراج آمده است كه آن حضرت با ديگر پيامبران در آسمان ها ملاقات كرد. همچنين آن حضرت، موسى (ع) را در قبرش ديد كه ايستاده و


1- بيهقى اين روايت را صحيح مى داند. ابن حجر نيز در فتح البارى آن را ثابت مى داند، زيرا ملاك وى آن است كه احاديث موجود در فتح البارى، شرح صحيح بخارى است و آنچه آورده، صحيح و درست است. ر. ك: المقالات السنية، ص 114.
2- «مناوى» اين روايت را به نقل از «ابن عساكر» در شرح الجامع الصغير آورده است. «حافظ عراقى» مى گويد: ابن عبدالبر اين روايت را در «التمهيد» و نيز در «الاستذكار» به سند صحيح از ابن عباس نقل كرده است و «عبدالحق» نيز آن را صحيح مى داند. ر. ك: المقالات السنية، ص 114.

ص: 117

نماز مى خواند. سپس موسى (ع) و جمعى از پيامبران به آسمان ها عروج كردند و پيامبر (ص) در آنجا با ايشان ملاقات كرد. آن گاه همگى در بيت المقدس گرد هم آمدند. هنگام نماز، ايشان به پيامبر (ص)، اقتدا كردند.

بيهقى در ادامه مى افزايد:

نماز پيامبران در آن مقام، در زمان ها و مكان هاى مختلف است كه عقل، آن را انكار نمى كند و روايات نيز آن را ثابت مى كند. پس تمام اينها دلالت مى كند كه پيامبران حيات دارند. (1)

بنابراين روشن شد كه پيامبران زنده اند و اگر كسى به ايشان سلام كند، مى شنوند. پيامبر (ص) در همين رابطه مى فرمايد: «كسى كه بر سر قبرم، بر من درود فرستد، مى شنوم». پس درود و سلامى كه بر پيامبران مى فرستيم، به ايشان عرضه مى شود. از همين روى پيامبر (ص) فرمود: «روزهاى جمعه، بر من زياد درود بفرستيد، زيرا درود شما بر من عرضه مى گردد».

از سوى ديگر، درخواست كمك وطلب استغفار از


1- ر. ك: المقالات السنية فى كشف ضلالات ابن تيميه، ص 114.

ص: 118

زنده هيچ مانعى ندارد (1)؛ همان طور كه قرآن كريم به نقل از فرزندان يعقوب حكايت مى كند: (يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا)؛ «اى پدر، از خدا براى گناهان ما آمرزش بخواه». (يوسف: 97)

و نيز مى فرمايد: (اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبى يَأْتِ بَصِيراً)؛ «اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بيفكنيد تا بينا شود». (يوسف: 93)

«قسطلانى»، فقيه اهل سنت، مى گويد:

شايسته است زائر پيامبر (ص) بسيار دعا و تضرع كند و به آن حضرت استغاثه، شفاعت و توسل جويد. سزاوار است كه وقتى از كسى شفاعت مى جويند، خداوند متعال، شفاعت وى را در حقّ بندگانش بپذيرد ... كمك خواهى، توسل، شفاعت جويى و توجه به پيامبر (ص) چه قبل و چه بعد از خلقت آن حضرت، و چه در زندگانى دنيا و چه پس از مرگ ايشان و در حيات برزخ، و چه پس از برانگيخته شدن آن جناب در قيامت واقع مى شود و اشكالى هم ندارد. (2)


1- از «عبادة بن صامت» نقل شده كه ابوبكر گفت: با هم به پا خيزيم تا از شرّ اين منافق، از رسول خدا ص استمداد بجوييم. پيامبر ص فرمود: براى من قيام نمى كنند، قيام فقط براى خداوند است. مسند احمد، ج 5، ص 317.
2- المواهب اللدنية، ج 3، ص 417. اين موضوع در كتاب تحقيق النصرة و مصباح الظلام با توضيح بيشتر آمده است.

ص: 119

استغاثه نابينا به قبر پيامبر (ص)

داستان «عثمان بن حنيف» آشكارا نشان مى دهد كه استغاثه به قبر پيامبر (ص) امرى رايج ميان مسلمانان به ويژه صحابه بوده است. «طبرانى» داستان را اين گونه حكايت مى كند كه مردى براى برآورده شدن نيازش نزد عثمان، خليفه سوم مى رفت، ولى خليفه به وى توجهى نمى كرد تا اينكه آن شخص يك روز با عثمان بن حنيف برخورد كرد و مشكل خود را با او در ميان گذاشت.

عثمان به او گفت: وضو بگير و به مسجد برو و در آنجا دو ركعت نماز بخوان و بعد بگو: بار خدايا، به حقّ پيامبر رحمت، پيامبرمان محمد، به درگاه تو روى آورده ام. اى محمد! من به واسطه تو به درگاه خداوند روى آورده ام تا حاجتم برآورده گردد.

عثمان افزود، پس از اين، حاجت خويش را بيان كن و بيا تا با تو بيايم. آن مرد رفت و به آنچه عثمان گفته بود عمل كرد و سپس به محلّ اقامت خليفه رفت. در اين حال، دربان دستش را گرفت و او را نزد خليفه برد. عثمان او را روى مسندى نشاند و خود نيز كنارش نشست و پرسيد: حاجت تو چيست؟ او نيز نيازش را بيان كرد و خليفه هم حاجت او را برآورده كرد و گفت:

ص: 120

درخواست تو را تا اين لحظه فراموش كرده بودم و بعد افزود، اگر درخواست ديگرى هم دارى بگو.

آن مرد از نزد خليفه رفت و با عثمان بن حنيف برخورد كرد. به او گفت: خداوند به تو پاداش نيك دهد؛ خليفه به مشكل من توجه نمى كرد تا اينكه تو با او صحبت كردى! عثمان پاسخ داد: به خدا سوگند كه من با او حرفى نزده ام، ولى شاهد ماجرايى از پيامبر (ص) بودم.

روزى ديدم كه نابينايى به محضر رسول خدا (ص) رسيد و شكوه كرد كه بينايى اش را از دست داده است. پيامبر (ص) فرمود: «صبر پيشه كن». آن مرد به پيامبر (ص) عرض كرد: راهنما ندارم و همين برايم بسيار دشوار است. پيامبر (ص) به او فرمود: «وضو بگير و دو ركعت نماز بخوان، سپس اين گونه دعا كن». عثمان بن حنيف مى افزايد: هنوز در محضر رسول خدا (ص) بوديم كه آن مرد بازگشت، و هيچ اثرى از بيمارى در او وجود نداشت. (1)

يكى از نويسندگان سلفى مى نويسد: «من اين حديث را قبول دارم، ولى شك دارم كه به استناد اين حديث بتوان به پيامبر (ص) توسل جست». آرى او از انديشه هاى «البانى» نويسنده كتاب «التوسل»


1- معجم الطبرانى، ج 9، ص 30، ح 8311؛ المعجم الصغير، ج 1، ص 183.

ص: 121

و نيز از انديشه ها و پندارهاى وهابيت متأثر است كه معتقدند، توسل به مرده حرام و شرك است.

اگرچه دانشمندى هم چون طبرانى، صحّت اين روايت را تأييد كرده و دستوردهنده به آن شخص، صحابى بزرگوارى چون عثمان بن حنيف است كه على (ع) و عمر به او اعتماد داشتند و حتى ترمذى، نسايى و ابن ماجه اين روايت را نقل كرده اند، ولى اين نويسنده سلفى، در برابر اين گونه روايات تاب تحمّل نداشته، از پذيرش آنها سر باز مى زند.

وهابى ها مدعى اند سلفى هستند؛ يعنى به سنت پيشينيان عمل مى كنند، ولى آنها با وجود چنين ادعاى بزرگى، به سيره پيشينيان، مانند همين داستان عثمان بن حنيف پاى بند نيستند. به راستى كه انسان با ديدن تفاوت ميان گفتار و عملشان، واقعاً شگفت زده و انگشت به دهان مى ماند.

از سوى ديگر، عاقلانه نيست كه انسان، نخست براى خود، عقيده اى بسازد و بعد به دنبال رواياتى براى تأييد عقيده خود باشد، بلكه عقل مى گويد كه انسان بايد از لابه لاى آيات و روايات، مسائل دينى خود مانند توسل را به دست آورد.

استغاثه به قبور

ص: 122

سيره مسلمانان از گذشته تاكنون، كمك خواهى و استغاثه به قبور پيامبران و صالحان است. علما نيز آن را جايز مى دانند كه به چند نمونه از آن اشاره مى شود:

1. استغاثه به قبر پيامبر (ص)

برخى به نقل از «دارمى» روايت مى كنند:

در مدينه، سخت خشكسالى شد. مردم نزد عايشه زبان به شكوه گشودند. او گفت: نزد قبر رسول الله (ص) برويد و سقف مرقد را سوراخ كنيد تا ميان قبر و آسمان، سقفى نباشد. مردم به دستور عايشه عمل كردند. آن چنان باران باريد تا علف زار روييد و شتران چاق شدند. دنبه گوسفندان از شدت چربى و چاقى، فتق شد و سر باز كرد. به همين دليل، آن سال را سال فتق گفتند. (1)

همچنين از «مالك الدار»، خزانه دار عمر نقل مى كنند:

زمان خلافت عمر خشك سالى شد. مردى كنار قبر پيامبر (ص) رفت و گفت: پيامبرا، امت تو هلاك شدند. از خدا برايمان باران بطلب. در خواب به آن مرد گفتند: نزد عمر برو [و بگو


1- سنن الدارمى، ج 1، ص 56؛ سبل الهدى والرشاد، ج 12، ص 347؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1374 و كشف الارتياب، ص 313.

ص: 123

باران مى آيد]. سيف در كتاب «الفتوح» مى نويسد: «بلال بن حارث مزنى» يكى از اصحاب پيامبر، آن خواب را ديده بود. (1)

2. استغاثه به رأس الحسين در قاهره

«حمزاوى عدوى» (متوفاى 1303 ه. ق) پس از سخنانى طولانى درباره محل دفن سر مبارك امام حسين (ع) مى گويد:

سزاوار است كه انسان اين بارگاه عظيم را فراوان زيارت كند و آدمى به واسطه آن به خداوند توسل جويد و هر آنچه را كه در دوران حياتش از اين امام مى خواستند، از او بخواهد، زيرا آن حضرت، گره از مشكلات مى گشايد؛ زيارتش ناگوارى ها را از انسان مصيبت زده مى زدايد؛ با نورانيت او و توسل به آن جناب، هر دل غبار گرفته اى، نورانى مى شود.

وى در ادامه مى افزايد:

براى استادم، «محمد شلبى» معروف به «ابن ست»، عارف و شارح كتاب «العزيه» حادثه اى رخ داد. همه كتاب هاى استادم را از خانه اش دزديدند و او پريشان حال شد. به بارگاه


1- فتح البارى، ج 2، ص 577؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1372.

ص: 124

رأس الحسين رفت و با خواندن ابياتى از آن امام كمك خواست. پس از زيارت و درنگى كوتاه در آنجا به منزلش بازگشت. وقتى به خانه رسيد، همه كتاب هايش بدون هيچ كم و كاستى سر جاى خود بودند. (1)

3. استغاثه فردى نابينا به بارگاه رأس الحسين

«شبراوى» شافعى مذهب (متوفاى 1172 ه. ق) فصلى از كتاب «الاتحاف بحبّ الأشراف» را به بارگاه شريف رأس الحسين اختصاص داده است. نويسنده در اين فصل، به بيان اهميت زيارت و برخى از كرامت هاى آن حضرت مى پردازد. او يك نمونه از كرامت هاى امام حسين (ع) را اين گونه آورده:

مردى به نام «شمس الدين قعوينى» بود كه در نزديكى بارگاه رأس الحسين (ع) سكونت داشت. چشمان وى بيمار شد و بينايى اش را از دست داد. هر روز كه در آن مكان مقدس، نماز صبح را مى خواند، جلوى در ضريح مى ايستاد و مى گفت: سرورم! من همسايه ات هستم و بينايى ام را از دست داده ام، به وسيله تو از خدا مى خواهم بينايى ام را بازگرداند، حتى اگر شده يك چشمم را به من برگرداند.


1- مشارق الأنوار، حمزاوى، ج 1، ص 197؛ الغدير، ج 5، ص 191.

ص: 125

شمس الدين شبى در خواب ديد كه جماعتى به آن بارگاه مقدس آمده اند، پرسيد: آنان كيستند؟ به او گفتند: پيامبر (ص) و اصحابش براى زيارت امام حسين (ع) آمده اند. با جماعت داخل شد و همان حاجت خود را كه در بيدارى از امام مى طلبيد، در خواب از امام درخواست كرد. امام حسين (ع) به جدّ بزرگوارش نگاه كرد و از آن مرد نزد رسول خدا (ص) شفاعت طلبيد. آن گاه پيامبر (ص) به على (ع) فرمود: يا على! چشمش را سرمه بكش.

على (ع) به اطاعت از پيامبر (ص)، سرمه دانى بيرون آورد و به آن مرد فرمود: جلو بيا تا چشمت را سرمه بكشم. آن مرد جلو رفت. على (ع) ميله سرمه دان را به سرمه آغشته كرد و به چشم راست او كشيد. شمس الدين حرارت سوزناكى احساس كرد و فرياد بلندى كشيد و ناگهان از خواب پريد. هنوز گرمى سرمه را در چشمش احساس مى كرد. چشم راستش بينا شده بود و تا آخر عمر مى توانست با همان چشم ببيند. (1)

4. شفاعت جويى ابن حبان به قبر امام رضا 7

«ابن حبان» مى گويد:


1- الاتحاف بحب الاشراف، صص 75- 110؛ الغدير، ج 5، ص 187.

ص: 126

امام رضا (ع) در طوس به واسطه شربتى كه مأمون به او نوشاند، در همان دم به شهادت رسيد. قبر آن حضرت، بيرون از نوقان مشهور، در محلى به نام «سناباد» قرار دارد كه زيارتگاه است و من بارها به زيارت آن حضرت رفته ام. زمانى كه در طوس بودم، هرگاه مشكلى برايم پيش مى آمد به زيارت قبر امام رضا- درود خدا بر جدش و بر او باد- مى رفتم و از خداوند مى خواستم تا مشكلم حل شود. خداوند حاجتم را برآورده مى ساخت و گره از مشكلم مى گشود. من بارها اين را تجربه كرده ام. از خداوند مى خواهيم ما را با محبت پيامبر (ص) و خاندانش بميراند. (1)

آشنايى با ابن حبان

درباره ابن حبان گفته اند كه در حدود سال 270 ه. ق به دنيا آمد. ابن حبان امام، علامه، حافظ، عالم به تجويد و بزرگ خراسان بود. او كتاب هاى مشهورى دارد. زمانى كرسى قضاوت سمرقند را در دست داشت. وى از فقهاى دين بود و از حافظان آثار دينى به جا مانده از پيشينيان بود. مردم سمرقند از علم او سود مى جستند. ابن


1- كتاب الثقات، ج 6، ص 402؛ الانساب، سمعانى، ج 1، ص 517.

ص: 127

حبان مسند صحيحى را گرد آورد به نام: «كتاب الانواع والتقاسيم»، «كتاب التاريخ» و «كتاب الضعفاء».

«ابوبكر خطيب»، او را ثقه دانسته و درباره اش مى گويد: «وى مردى ثقه، زيرك، فهيم و دانا بود». حاكم نيشابورى نيز با اين گفتار او را ستوده است: «ابن حبان ظرفى از ظروف فقاهت، لغت، حديث و وعظ بود و در ميان بزرگان، دانا و سرشناس به شمار مى رفت و نزد ما در نيشابور اقامت داشت». (1)

آيا ابن تيميه و پيروانش، مى توانند چنين شخصيتى را به علت اينكه پيوسته به زيارت امام رضا (ع) مى رفت و از او كمك مى طلبيد، به شرك، كفر و نادانى متهم كنند؟!

5. تضرع ابن خُزَيمه كنار قبر امام رضا 7

«محمد بن مؤمل» (2) نقل كرده كه با «ابوبكر بن


1- سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 92؛ ر. ك: ميزان الاعتدال، ج 3، ص 506؛ النجوم الزاهرة، ج 3، ص 342؛ طبقات السبكى، ج 3، ص 131؛ الانساب، ج 2، ص 209، الوافى بالوفيات، ج 2، ص 317.
2- وى ابوبكر الماسرجسى متوفاى سال 350 ه. ق است. او امام و رئيس نيشابور و مردى سخن ور بود و بيانى فصيح و گويا داشت. خانه اى براى محدثان و راويان حديث ساخته بود و معيشت آنها را فراهم مى كرد. سلمى، حاكم و سعيد بن محمد بن محمد بن عبدان از او روايت نقل كرده اند. سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 23.

ص: 128

خزيمه»، پيشواى اهل حديث و دوست وى، «ابن على ثقفى» همراه جمعى از بزرگان براى زيارت قبر امام رضا (ع) به طوس رفتيم. محمد بن مؤمل مى افزايد: «ابن خزيمه چنان بقعه مبارك امام رضا (ع) را تعظيم و احترام مى كرد و آن چنان در كنار قبر امام تضرّع و گريه و زارى سر داده بود كه ما شگفت زده شديم». (1)

آشنايى با ابن خزيمه

ذهبى درباره وى مى گويد:

ابن خزيمه در سال 223 ه. ق به دنيا آمد. وى شيخ الاسلام، امام امامان، حافظ، حجت دين، فقيه و داراى تأليفات است. در جوانى در فقه و حديث تبحر پيدا كرد، و از نظر وسعت دانش و مهارت ضرب المثل گرديد. بخارى و مسلم از او روايت نقل كرده اند (2)، البته نه در صحيح بخارى و صحيح مسلم.

همچنين درباره او گفته اند: «خداوند به بركت مقام ابوبكر بن خزيمه، بلا را از اين شهر دور


1- تهذيب التهذيب، ج 7، ص 339.
2- سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 365.

ص: 129

مى كند». دار قطنى نيز درباره وى مى گويد: «او امامى دقيق و بى نظير بود». همچنين درباره او گفته اند:

وى مردى است كه سنت رسول الله (ص) را زنده كرد. او با تيزبينى و نكته سنجى، نكته ها را از احاديث پيامبر (ص) بيرون مى كشيد. وى امامى نقّاد بود و راويان حديث را به خوبى مى شناخت و به دليل دين و دانش و پيروى از سنت رسول خدا (ص)، در دل و قلب مردم جاى داشت. (1)

«ابن ابى حاتم» نيز درباره ابن خزيمه مى گويد: «وى امامى است كه به او اقتدا مى كنند».

با اين اوصاف، آيا ابن تيميه جرأت دارد، ابن خزيمه را به دليل استغاثه و تضرّع او در كنار قبر امام رضا (ع)، مشرك و كافر بپندارد؟! آيا او مى تواند نسبت به ابن خزيمه و امثال او، نگاهى منفى داشته باشد؟!

نمونه هايى از استغاثه به قبور

1. قبر «ابو ايوب انصارى» (متوفاى سال 52 ه. ق در روم)؛ «حاكم» درباره قبر او مى گويد: «مردم براى زيارت بر سر قبرش مى روند و به


1- سير اعلام النبلاء، ج 14، صص 374- 377.

ص: 130

هنگام خشكسالى در كنار قبرش باران مى طلبيدند». (1)

2. قبر امام موسى بن جعفر (ع)، «ابوعلى خلّال» از بزرگان و مشايخ حنبلى مى گفت:

هرگاه مشكلى برايم پيش مى آمد، آهنگ قبر موسى بن جعفر مى كردم و به آن جناب، توسل مى جستم. خداوند نيز آنچه را كه دوست مى داشتم، برايم مهيا مى ساخت. (2)

3. قبر ابوحنيفه؛ روزگارى كه امام شافعى در بغداد به سر مى برد، به ابو حنيفه توسل مى جست؛ براى زيارت او، نزد ضريحش مى آمد و بر او سلام مى داد. امام شافعى براى برآورده شدن حاجاتش به وسيله ابو حنيفه به خداوند متوسل مى شد.

همچنين مى گويند:

امام احمد بن حنبل به امام شافعى توسل مى جست به طورى كه پسرش به شگفت آمد. امام احمد به پسرش گفت: «شافعى مانند خورشيد براى مردم، و مثل سلامتى، براى بدن است». وقتى كه امام شافعى ديد كه مردم مغرب، به امام مالك متوسّل مى شوند، كارشان را ناپسند ندانست، بلكه خود شافعى هم مى گويد: من به ابو حنيفه تبرك مى جويم و هر


1- مستدرك، حاكم نيشابورى، ج 7، ص 518؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 470.
2- تاريخ بغداد، ج 1، ص 120.

ص: 131

روز بر سر قبرش مى روم. هرگاه مشكلى برايم پيش آيد، دو ركعت نماز مى خوانم و بر سر قبر او مى روم و در كنار قبرش حاجتم را از خدا مى خواهم. (1)

4. قبر احمد بن حنبل؛ ابن جوزى در كتاب «مناقب احمد» از «عبدالله بن موسى» حكايت مى كند:

من و پدرم، در شبى تاريك براى زيارت احمد، راهى قبر او شديم. در ميان راه، هوا خيلى تاريك شد. پدرم گفت: فرزندم، بيا به وسيله اين بنده صالح، به خدا توسل جوييم تا راه برايمان روشن گردد. سى سال است كه هر وقت به او توسل مى جويم، حاجتم برآورده مى شود. آن گاه پدرم دعا كرد و من آمين مى گفتم. پس از آن، آسمان، مانند شبى مهتابى روشن گشت تا بر سر قبر او رسيديم. (2)

5. قبر «ابن فورك اصفهانى» (متوفاى 406 ه. ق)؛ وى در «حيره» از توابع «نيشابور» دفن گرديد. مرقدش آشكار، و زيارتگاه است. مردم از او طلب باران مى كنند و كنار قبرش، دعا


1- خلاصة الكلام، زينى دحلان، ص 252؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 123؛ مناقب ابو حنيفه خوارزمى، ج 2، ص 199؛ ر. ك: الغدير، ج 5، ص 194.
2- مناقب احمد، ص 297.

ص: 132

مستجاب مى شود. (1)

«ابن فورك، محمد بن حسن»، شيخ و استاد متكلمان و اشعرى مسلك بود. ذهبى و «ابن حزم» مواردى را به وى نسبت داده اند كه از هيچ مسلمانى سر نمى زند، و اگر مسلمانى مرتكب چنين مواردى شود، تا مرز ارتداد پيش رفته است. (2)

6. قبر شيخ «احمد بن عُلْوان» (متوفاى 750 ه. ق)؛ «يافعى» درباره وى مى گويد:

از جمله كرامت هاى او اين بود كه فرزندان فقهايى كه او را قبول نداشتند و انكارش مى كردند، به هنگام سختى ها به قبر او متوسل مى شدند و هنگام خطر، از ترس سلطان به قبر وى پناه مى بردند. (3)

طلب باران از قبر بخارى؛ يكى از رخدادهاى زيبايى كه علما بيان داشته اند اين است كه مردم سمرقند در سال 464 ه. ق؛ يعنى حدود سيصد سال پيش از تولد ابن تيميه، از قبر بخارى باران مى طلبيدند و به آن استغاثه مى جستند.

سبكى در اين باره مى گويد:


1- وفيات الاعيان، ج 4، ص 272؛ سير اعلام النبلاء، ج 17، ص 215.
2- ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 17، ص 215؛ طبقات الشافعية، ج 4، ص 130.
3- مرآة الجنان، ج 4، ص 357.

ص: 133

چند سالى در سمرقند خشكسالى و قحطى شد. مردم بارها براى باريدن باران دست به دعا برداشتند، ولى از باران خبرى نبود. مردى صالح، معروف به «صلاح» نزد قاضى سمرقند رفت و گفت: من نظر و پيشنهادى دارم. قاضى پرسيد: چه پيشنهادى؟ گفت: تو و مردم بر سر قبر محمد بن اسماعيل بخارى برويد و در آنجا براى بارش باران دست به دعا برداريم، به اميد آنكه خداوند، برايمان باران فرو فرستد. قاضى نظر او را پسنديد و همراه با مردم بر سر قبر بخارى رفتند. مردم در آنجا گريه سر دادند و از صاحب قبر شفاعت طلبيدند. خداوند متعال نيز باران فراوانى نازل كرده و آن قدر باران باريد كه مردم حدود هفت روز در روستايى به نام «خرتنك» (1) در يك فرسخى سمرقند ماندند و نمى توانستند به سمرقند بازگردند. (2)

شايد ابن تيميه، از اين استغاثه و شفاعت جويى به قبر بخارى خبر ندارد وگرنه آنها را مشرك و كافر مى پنداشت. شايد هم اين واقعه


1- معجم البلدان، ج 4، ص 357.
2- طبقات الشافعيه، ج 2، ص 234؛ سير اعلام النبلاء، ج 12، ص 469.

ص: 134

برايش ثابت نشده بود.

ديدگاه امام قيروانى

امام «قيروانى» مالكى مذهب (متوفاى سال 737 ه. ق) ديدگاه خود را درباره توسل به قبور در فصلى به نام «زيارة القبور» اين گونه بيان مى كند:

احترام به پيامبران و رسولان- كه درود خداوند بر ايشان باد- اين است كه زائر بر سر قبرشان برود و از همان راه دور، قصد زيارت كند. وقتى زائر بر سر قبر ايشان مى رسد، حالت حقارت، دل شكستگى، بى نوايى، پريشانى و خضوع به خود بگيرد و با حضور قلب و انديشه، به محضرشان شرفياب شود و با چشم جان- نه با چشم سر- به ايشان بنگرد، زيرا اين بزرگواران نه مى پوسند و نه تغيير مى كنند.

سپس زائر، خداوند را به آنچه شايسته است ثنا گويد و بعد نماز بخواند. پس از نماز، براى برآورده شدن آرزوها و آمرزش گناهانش به وسيله ايشان به خداوند توسل و استغاثه جويد و حاجت و نيازهاى خود را از ايشان بخواهد، و يقين و گمان نيك داشته باشد كه

ص: 135

دعايش به بركت ايشان اجابت مى شود، زيرا آنها درهاى گشوده خداوند هستند، و سنت الهى اين گونه است كه حاجت و نيازهاى بندگان را به دست و سبب ايشان برآورده مى كند.

اگر كسى نمى تواند به زيارت قبر ايشان برود، از همان مكان خويش به ايشان سلام كند و نيازها، آمرزش گناهان و پوشاندن عيوب خود را بيان دارد، زيرا ايشان بزرگوارانى هستند كه اگر كسى از ايشان چيزى بخواهد يا به آنان توسل جويد و يا به ايشان پناه برد، دست رد بر سينه اش نمى زنند.

امام قيروانى درباره زيارت پيامبر اسلام (ص) سرور جهانيان نيز مى گويد:

هر آنچه كه درباره زيارت ديگر پيامبران بيان شد، مانند دل شكستگى، بى نوايى و خضوع و خشوع، در زيارت پيامبر (ص) بر آنها بيفزايد، زيرا آن حضرت شفاعت كننده اى است كه شفاعتش پذيرفته مى شود. كسى كه آهنگ آن حضرت مى كند، نزد قبرش آيد، و از او كمك بخواهد و به او استغاثه كند، هرگز نااميد برنمى گردد. پس توسل به پيامبر (ص) موجب مى گردد سنگينى گناهان و خطاها از بين برود. (1)


1- المدخل فى فصل زيارة القبور، ج 1، ص 257؛ الغدير، ج 5، ص 111.

ص: 136

همه اين دلايل و شواهد تاريخى كه برشمرديم، دلالت دارند كه دعا در كنار قبر مرده، و توسل و استغاثه از ميت، ميان مسلمانان رواج و گسترش داشته است. همان طور كه بيان شد بزرگ حنبلى ها هر مشكلى كه داشت به امام موسى بن جعفر (ع) توسل مى جست. امام شافعى نيز براى برآورده شدن حاجتش به ابوحنيفه متوسل مى شد. امام احمد بن حنبل هم براى حل مشكلاتش به امام شافعى متوسل مى شد. ابن خزيمه و ابن حبّان نيز براى برآورده شدن حاجاتشان به قبر امام رضا (ع) توسل مى جستند. همين طور سمرقندى ها كنار قبر بخارى، باران مى طلبيدند. عايشه نيز به مسلمانان دستور داد تا براى باران به قبر پيامبر (ص) استغاثه كنند.

به هر حال شخصيت هاى بزرگى از صحابه، فقها و دانشمندان بزرگ اهل سنت، به قبور پيامبران، صحابه، اولياى الهى و افراد صالح توسل مى جستند. اكنون بايد گفت كه آيا ابن تيميه جرأت دارد همه آنها را مشرك و كافر بنامد؟!

شيخ «سلامة عزامى» نيز مى گويد:

اين مرد- ابن تيميه- حتى به ساحت مقدس پيامبر (ص) نيز جسارت كرده، مى گويد: سفر به قصد زيارت پيامبر (ص) گناه محسوب مى شود و

ص: 137

استغاثه به پيامبر (ص) پس از وفات آن حضرت شرك به شمار مى رود.

البته ابن تيميه در جايى، اين عمل را شرك اصغر، و در جاى ديگر، آن را شرك اكبر توصيف مى كند. در صورتى كه همگان مى دانيم، وقتى مسلمانى به پيامبر (ص) استغاثه مى جويد، ايمان دارد كه تنها آفريدگار و مؤثر واقعى در عالم، خداوند است و پيامبر (ص) فقط واسطه برآورده شدن نيازهاست؛ زيرا خداوند، وى را منبع همه خيرها قرار داده، و به همين دليل شفاعتش پذيرفته مى شود و دعايش مستجاب مى گردد. آرى، اين، عقيده واقعى همه مسلمانان است. (1)

داستان هايى از استغاثه به قبر پيامبر (ص)

سمهودى در پايان كتابش، بخشى را به كسانى اختصاص داده كه در كنار قبر پيامبر (ص) به وى استغاثه كرده يا از او حاجتى خواسته اند و به آرزوى خود نيز رسيده اند.

وى اين داستان ها را از كتاب «مصباح الظلام فى المستغيثين بخير الانام» (2)


1- فرقان القرآن، ص 133؛ الغدير، ج 5، ص 155.
2- موضوع اين كتاب، شفاعت و استغاثه به قبر پيامبر ص است. به نظر مى رسد، اين كتاب از چشم حاشيه نويس كتاب «سير اعلام النبلاء» به دور مانده، زيرا شيوه وى اين گونه است كه هر چيزى را با پندارها و باورهاى وهابيت سازگارى ندارد، رد مى كند؛ همان طور كه در حاشيه بر كتاب هاى «ترجمة الكرخى»، «سيدة نفيسه» و «ابو عوانه» نيز همين گونه عمل كرده است. شايد هم وى از محتواى كتاب اطلاع نداشته است، زيرا اگر از مضمون كتاب اطلاع داشت، كتاب و نويسنده آن از حملات اين حاشيه نويس زاهد پرهيزگار در امان نمى ماند. خدا را شاكريم كه او از كتاب اطلاعى نداشت. به همين دليل وى از مؤلف كتاب و اقدامات جهادگرانه او كه به شهادتش منجر شد، تعريف و تمجيد مى كند و درباره او مى گويد: «علما به ويژه محدثان اين گونه اند. او از نخستين پيشگامان دفاع از كيان و سرزمين هاى اسلامى به شمار مى رود». سير اعلام النبلاء، ج 23، ص 134.

ص: 138

نوشته امام و حافظ، «سليمان بن موسى بن سالم بلنسى» (1) (متوفاى 634 ه. ق) نقل مى كند. (2)


1- سمهودى، نويسنده اين كتاب را محمد بن موسى بن نعمان بلنسى معرفى كرده است. به نظر مى رسد، دو كتاب با همين نام نوشته شده و دو نويسنده نيز وجود داشته باشد. چلبى معتقد است كه اين كتاب، نوشته سليمان بن موسى بن سالم بلنسى مى باشد و كتاب ديگر را با همين نام، «محمد بن موسى تلمسانى» نوشته است.
2- «ابن عماد» مى گويد: «ابو ربيع كلاعى»، سليمان بن موسى بن سالم بلنسى، حافظى بزرگ، مورد وثوق، داراى تأليفات و بازمانده اى از نويسندگان اندلس بود. او به سال 565 ه. ق متولد شد و از شاگردان «ابن زرقون» بود. «آبار» هم درباره او مى نويسد: وى در حديث صاحب بصيرت دانشمند و به جرح و تعديل راويان كاملًا آشنا بود. او از معاصران خويش و حتى از آيندگان نيز پيشى جسته بود. او خطى بى نظير داشت، و به همين دليل، در درستى ثبت و ضبط مطالب، كسى به پاى او نمى رسيد. ذهبى نيز درباره او مى گويد: «ابو الربيع، سليمان بن موسى امام، علامه، حافظ، عالم به تجويد، اديب و استاد حديث و بلاغت در اندلس بود و از بزرگان حديث به شمار مى رفت». از عبدالله بن آبار نيز درباره او نقل شده است: وى امام فنّ حديث بود و در فنون مختلف تأليف دارد، مانند كتاب «مصباح الظلم». من از اين كتاب فراوان بهره جسته ام و بارها از آن مطلب اخذ كرده ام. همچنين از «حافظ ابن مُسدى» درباره اش نقل كرده اند: «من كسى را در بزرگى، شرف، رياست و فضل مانند او نديده ام. او در فن منقول و معقول، و در نثر و شعر سرآمد بوده و در علوم قرآن و تجويد مهارت داشت. بلنسى خاتم حافظان به شمار مى رود». سير اعلام النبلاء، ج 23، ص 134؛ النجوم الزاهرة، ج 6، ص 298.

ص: 139

1. داستان منكدر

«محمد بن منكدر» مى گويد:

مردى مى خواست براى جهاد، در جنگ شركت كند، بنابراين هشتاد دينار نزد پدرم به امانت گذاشت و به وى گفت: اگر نياز پيدا كردى، مى توانى تا زمان بازگشت من، از آن استفاده كنى.

در آن ايام، گرانى شد و پدرم، پول او را خرج كرد. وقتى آن مرد برگشت و به سراغ پولش آمد، پدرم به او گفت: فردا بيا و او شب را در مسجد گذراند، و به قبر پيامبر (ص) و به منبر آن حضرت پناه برد، و به قبر آن بزرگوار، استغاثه مى كرد. ناگهان در تاريكى شب، مردى ظاهر شد و به پدرم گفت: ابو محمد، اين را بگير. پدرم دستش را دراز كرد و كيسه اى را گرفت؛ هشتاد دينار در آن كيسه بود. فردا صبح نيز آن مرد آمد و

ص: 140

پدرم پول ها را به او داد. (1)

2. پذيرايى از ميهمان

امام «ابوبكر بن مقري» (2)

مى گويد:

من، طبرانى و ابو شيخ، به حرم رسول خدا (ص) رفتيم؛ در حرم بوديم و بسيار گرسنه، و آن روز را به شب رسانديم. شب هنگام كنار قبر پيامبر (ص) رفتم و گفتم: يا رسول الله! گرسنه ايم و برگشتم. ابوالقاسم به من گفت: همين جا بنشين، يا روزى مان مى رسد و يا مرگمان. ابوبكر ادامه مى دهد: من و ابو شيخ برخاستيم، ولى طبرانى همچنان نشسته بود و غرق در فكر بوديم. ناگاه مردى علوى در زد. در را باز كرديم. دو غلام، همراه او بودند؛ هر كدام با انبانى پر از غذا. پس نشستيم و غذا خورديم، و گمان مى كرديم بقيه غذا را مى برند، ولى آن را براى ما گذاشتند. پس از خوردن غذا، آن مرد علوى پرسيد: آيا از گرسنگى به رسول خدا (ص) شكايت كرده ايد؟! من پيامبر (ص) را در خواب ديدم، آن حضرت به من


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1380.
2- مى گويند وى به جهت دانشى گسترده، تيزفهمى، صداقت در گفتار و پارسايى، از ديگران سرآمد بود. او به سال 324 ه. ق درگذشت. سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 273؛ طبقات الشافعيه، ج 3، ص 58.

ص: 141

امر فرمود برايتان غذا بياورم. (1)

3. پذيرايى با يك قرص نان

«ابن جلاد» مى گويد:

وارد مدينه شدم، در حالى كه بسيار تنگدست بودم، به مرقد رسول الله (ص) رفتم و به آن حضرت عرض كردم: من ميهمان تو هستم. در همان لحظات، خوابم برد و در خواب ديدم كه پيامبر (ص) يك قرص نان به من داد، نصف آن را خوردم، ناگاه از خواب بيدار شدم، در حالى كه نصف ديگرش در دستم بود. (2)

4. پول بابركت

ابو عبدالله، «محمد بن ابي زُرْعَة» صوفى مى گويد:

من، پدرم و ابو عبدالله بن خفيف به مكه مسافرت كرديم، در آنجا شديداً بى پول شديم؛ سپس به مدينه رفتيم. در مدينه، خيلى گرسنه بوديم. من در آن موقع، پسركى بودم و دائم نزد پدرم از گرسنگى مى ناليدم. در همين حال، پدرم به كنار ضريح آمد و به پيامبر (ص) عرض كرد: يا رسول الله! من ميهمان شما هستم و بعد در همان جا به انتظار نشست.


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1380.
2- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1380.

ص: 142

ساعتى گذشت، ناگاه ديديم كه او گاهى گريان است و گاهى خندان. وقتى علت را از او پرسيديم، گفت: پيامبر (ص) را در رؤيا ديدم و آن حضرت چند درهم در دستم گذاشت. وقتى دستش را باز كرد، همان چند درهم در دستش بود. خداوند بركتى به آن پول داد و تا زمانى كه به شيراز برگشتيم از آن پول خرج مى كرديم. (1)

5. يك كاسه شير

شيخ ابو عبدالله، «محمد بن ابى امان» مى گفت:

در شهر مدينه، پشت محراب فاطمه (س) ايستاده بودم، «سيد مكثر قاسمى» نيز در همان جا ايستاده بود. ناگهان به طرف مرقد پيامبر (ص) رفت و بعد خندان برگشت. «شمس الدين صواب» (خادم ضريح) پرسيد: خندانى؟ او گفت: آرى؛ خيلى تنگدست و گرسنه بودم، از خانه بيرون آمدم و به خانه حضرت فاطمه (س) رفتم، به پيامبر (ص) استغاثه كردم و به آن حضرت عرض نمودم: من گرسنه ام. بعد خوابم برد و در خواب، پيامبر (ص) را ديدم. آن حضرت كاسه اى شير به من داد كه از آن خوردم و سير شدم. (2)


1- همان، ص 1381.
2- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1383.

ص: 143

6. خرماى گوارا

از ابو اسحاق، «ابراهيم بن سعيد» نقل شده است:

من همراه سه نفر ديگر در مدينه بودم و همگى، شديداً دچار تنگدستى شده بوديم. من كنار قبر پيامبر (ص) رفتم و عرض كردم: يا رسول الله، ما چيزى نداريم، پس از هر غذايى كه مى خواهى به ما بدهى، سه پيمانه كافى است. بعد برگشتم و در راه به مردى برخورد كردم. او سه پيمانه از خرماى گوارا و خوشمزه به من داد. (1)

7. آرزوى آبگوشت

ابو محمد، «عبدالسلام بن عبدالرحمن حسين فامى» مى گويد:

سه روز در مدينه بودم و هيچ غذايى نخورده بودم. كنار منبر پيامبر (ص) رفتم و دو ركعت نماز خواندم و بعد گفتم: اى جدّ بزرگوار! گرسنه ام و آرزوى آبگوشتى از تو دارم. در همان موقع خوابم برد، ناگاه كسى صدايم زد و بيدار شدم، ديدم، كاسه اى چوبين در دست دارد، پر از تريد، چربى، گوشت و سبزيجات.


1- همان.

ص: 144

آن مرد گفت: بفرما، بخور! پرسيدم: اين غذا را از كجا آورده اى؟ پاسخ داد: سه روز بود كه بچه هايم آرزوى چنين غذايى را داشتند. خداوند امروز در رحمتش را بر ما گشود و من اين آبگوشت را درست كردم. بعد خوابيدم و رسول خدا (ص) را در خواب ديدم. آن حضرت فرمود: «يكى از برادران تو از من چنين غذايى درخواست كرده، از آن به او هم بده». (1)

8. آرزوى يك گرسنه

«عبدالله بن حسن دمياطى» مى گويد: «شيخ صالح عبدالقادر تنيسى» در مرز «دمياط» موضوعى را چنين برايم حكايت كرد:

وارد مدينه شدم و به پيامبر (ص) سلام دادم و از گرسنگى به آن حضرت شكايت كردم و از او غذايى از گندم، گوشت و خرما درخواست كردم. بعد از زيارت، به روضه شريف رفتم و نماز خواندم و در همان جا، شب را سپرى كردم. در آنجا خوابم برد، ناگاه شخصى صدايم زد؛ از خواب بيدار شدم و همراهش رفتم.

او جوانى زيباچهره و خوش رفتار بود. آن


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1383.

ص: 145

جوان، ظرفى آب گوشت، چند نوع خرما از جمله خرماى صيهانى و نان فراوانى از جمله، نان پخته شده از تنه درخت خرما جلويم گذاشت و من نيز خوردم. سپس او كيسه ام را از گوشت، نان و خرما پر كرد و گفت: من پس از نماز صبح خوابيده بودم كه پيامبر (ص) را در خواب ديدم. آن حضرت به من دستور داد تا اين كار را برايت انجام دهم. پيامبر (ص) جا و مكان تو را در روضه به من نشان داد و فرمود: تو چنين درخواستى از وى كرده اى. (1)

نويسنده كتاب «مصباح الظلام» پس از نقل اين داستان ها درباره توسل و استغاثه به پيامبر (ص) مى گويد:

در بيشتر اين موارد، پيامبر (ص) براى برآورده كردن حاجت نيازمندان، به فرزندانش دستور فرموده تا آنها را برآورده كنند، به ويژه اگر نياز آنها غذا باشد، زيرا از زيبايى هاى اخلاق آن بزرگواران اين است كه اگر غذايى از آنها درخواست شود، در درجه نخست، خود آن بزرگواران پذيرايى مى كنند و در مرحله بعد، كسانى كه از آن بزرگواران هستند. بنابراين، اخلاق نبوى اقتضا مى كند


1- همان.

ص: 146

كه آن حضرت خودش نيازمند را مهمان نوازى كند و در مرحله بعد، فرزندان گرامى وى عهده دار مهمان نوازى مى شوند. (1)

اكنون، با توجه به بيان اين همه داستان واقعى از سوى شخصيت هايى مانند طبرانى، ابن مقرئ، ابن منكدر و ديگران، آيا ابن تيميه مى تواند ادعا كند كه توسل و استغاثه به پيامبر (ص) شرك است؟!

آيا نويسنده كتاب «مصباح الظلام» مشرك است؟ و آيا وى موارد كفرآميز و شرك آلود را در كتابش جمع آورى كرده است؟!

آيا ابن تيميه و پيروانش شهامت دارند «بلنسى» را مشرك بدانند؟ در حالى كه به قول «ابن عماد»، او حافظى بزرگ و ثقه بود و «آبار» درباره اش مى گويد: «وى در حديث داراى بصيرت و از معاصرانش پيشى گرفته بود»، و «ابن مسدى» نيز درباره وى مى گويد: «او پيشوايى برجسته در فنون معقول و منقول است» و بالاخره اينكه ذهبى درباره اش گفته: «او امام، علامه، حافظ و استاد حديث بود».

آيا با اين همه شواهد، مى توان به سخنان نارواى ابن تيميه توجه كرد؟


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1385.

ص: 147

9. داستانى از سمهودى

سمهودى پس از بيان داستان هايى واقعى به نقل از كتاب «مصباح الظلام» درباره توسل محدثان و فقها به قبر مبارك پيامبر (ص) مى گويد:

حكايت و داستان در اين باره فراوان است، حتى يك مورد هم براى خودم اتفاق افتاد. من در مسجد پيامبر (ص) بودم و حاجيان مصرى نيز براى زيارت آن حضرت آمده بودند. كليد اتاقك مسجد در دستم بود- جايى كه كتاب هايم در آن قرار داشت- كه يكى از علماى مصر از كنارم گذشت. او نزد برخى از استادان من درس خوانده بود. من او را شناختم و با وى احوال پرسى كردم. او از من خواست تا با هم به روضه شريف و كنار قبر رسول الله (ص) برويم و من هم با او رفتم.

پس از برگشت ديدم كليدم نيست، همه جا دنبال آن گشتم، ولى از كليد خبرى نبود، در حالى كه همان موقع هم به كليد نياز داشتم. به كنار قبر پيامبر (ص) برگشتم و عرض كردم: اى سرورم، يا رسول الله، كليدم را گم كرده ام و شديداً هم به آن نياز دارم و آن را از شما مى خواهم.

بعد برگشتم و ديدم كه شخصى جلوى اتاقك ايستاده است. حدس زدم كه او را مى شناسم.

ص: 148

وقتى به طرفش رفتم، ديدم نوجوان كم سنّ و سالى است، ولى او را نمى شناختم، اما ديدم كليد اتاقك در دست اوست. پرسيدم: كليد را از كجا آورده اى؟ گفت: آن را كنار قبر پيامبر (ص) پيدا كردم، من هم كليد را از او گرفتم. (1)

البته مطالب ديگرى هم هست كه از بيان آن صرف نظر مى كنم، زيرا طولانى مى شود.


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1385.

ص: 149

ص: 150

فصل چهارم: زيارت قبور

فصل چهارم: زيارت قبور

زيارت قبر پيامبر (ص)

ابن حجر در «الجوهر المنظم» (1) و نيز قسطلانى (2) هر دو نوشته اند: «ابن تيميه زيارت قبر پيامبر (ص) را منع و حرام كرده است، چه سفر زائر به نيت و قصد زيارت آن حضرت باشد يا سفر او به قصد زيارت نباشد».

در هر صورت وى زيارت قبر آن حضرت را حرام مى داند. وقتى از ديدگاه ابن تيميه زيارت قبر پيامبر (ص) حرام باشد. به يقين، زيارت قبور ديگران نيز جايز نيست. وى پنداشته است فقها بر حرام


1- كشف الارتياب، ص 459.
2- ارشاد السارى، ص 329.

ص: 151

بودن سفر به نيت زيارت اجماع كرده اند و در اين سفر، نماز شكسته نمى شود.

نقد و بررسى ديدگاه ابن تيميه

به چهار دليل زيارت جايز است:

1. قرآن كريم

خداوند در قرآن مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى كردند [و فرمان هاى خدا را زيرپا مى گذاشتند]، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنان استغفار مى كرد خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

زيارت؛ يعنى شرف يابى به حضور كسى، خواه براى درخواست آمرزش گناهان باشد يا براى كار ديگرى.

بنابراين، زيارت پيامبر (ص) كه در دوران حياتش پسنديده و نيكو شمرده شده، پس از رحلتش نيز همين گونه خواهد بود.

از اين گذشته، دلايلى در دست است كه پيامبر (ص) حيات برزخى دارد؛ در برزخ مى شنود و كسى كه بر

ص: 152

او سلام كند، جواب سلامش را مى دهد و اعمال امتش بر وى عرضه مى گردد. برخى از دلايلى كه نشان مى دهند آن حضرت حيات برزخى دارد، عبارتند از:

الف) قسطلانى مى گويد:

هر روز، صبحگاهان و شامگاهان، اعمال امت بر پيامبر (ص) عرضه مى شود. آن حضرت ايشان را با چهره و اعمالشان مى شناسد و به همين دليل شاهد و گواه بر آنان است. (1)

ب) «ابن زُرعَه عراقى» به نقل از ابن مسعود مى گويد كه پيامبر (ص) فرمود:

زندگى و حيات دنيايى من براى شما خير است، زيرا با يكديگر سخن مى گوييم و صحبت مى كنيم. وفات من نيز براى شما خير است، زيرا اعمال و كردار شما بر من عرضه مى شود. اگر عمل خوبى ببينم، خداى را سپاس مى گويم و اگر كردارى بد مشاهده كنم، برايتان آمرزش مى طلبم. (2)

ج) سمهودى از سُبكى نقل مى كند: «علما از اين آيه [64 سوره نساء] عموم را مى فهمند؛ يعنى زيارت پيامبر (ص) در زمان حيات و مرگ، ازاين رو ايشان خواندن اين آيه را نزد قبر پيامبر (ص) مستحب


1- المواهب اللدنية بالمنع المحمديه، ج 3، ص 410.
2- طرح التثريب فى شرح التقريب، ص 297.

ص: 153

مى دانند». (1)

د) داستان آن عرب باديه نشين آشكارا نشان مى دهد كه پيامبر (ص) حيات برزخى دارد. علماى فرقه هاى مختلف اسلامى اين داستان را نقل كرده و آن را يكى از آداب زيارت برشمرده اند. «ابن عساكر» داستان را از زبان «محمد بن حَرْب» (2) اين گونه نقل مى كند كه وى گفت:

وارد مدينه شدم و به زيارت قبر پيامبر (ص) رفتم. پس از زيارت كنار قبر نشستم، در همان موقع عربى باديه نشين براى زيارت آمد، قبر پيامبر (ص) را زيارت كرد و گفت: اى بهترين فرستادگان، خداوند كتابى صادق بر تو نازل كرد و فرمود: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ...) و ادامه داد: من بر خويشتن ستم كرده ام، آمده ام تا برايم آمرزش بطلبى. از قبر ندا آمد بخشيده شدى!

سمهودى نيز اين حكايت را به دو طريق از امام على (ع) نقل كرده است. (3)


1- كشف الارتياب، ص 256، 340.
2- وى حافظ، فقيه و معروف به خولانى متوفاى 194 ه. ق است. صحاح از وى روايت كرده اند و ابن معين و طائى او را موثق مى دانند. سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 58.
3- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1326؛ الروض الفائق، ج 2، ص 380؛ كشف الارتياب، ص 258؛ المواهب اللدنية، ج 3، ص 405؛ مغنى المحتاج، ج 1، ص 512؛ كنوز الحقائق، ج 2، ص 108؛ نيل الاوطار، ج 5، ص 108. مراغى به استناد اين آيه، زيارت قبر پيامبر ص را جايز و مشروع مى داند و مى گويد زيارت آن حضرت، موجب نزديكى به خداوند مى شود.

ص: 154

2. روايات

روايات بسيارى از راه هاى گوناگون و با مضمون هاى مختلف، درباره زيارت قبر پيامبر (ص) وارد شده است، برخى از اين احاديث عبارتند از:

الف) پيامبر (ص) فرمود: «هركس قبر مرا زيارت كند، شفاعتش بر من لازم مى شود». (1)

اين حديث در چهل منبع از كتاب هاى اهل سنت نقل شده است. مؤلفين اين كتاب ها از حافظان و پيشوايان حديث مى باشند؛ مانند:

يك- عبيد بن محمد ورّاق نيشابورى، متوفاى 255 ه. ق.

دو- ابن ابى الدنيا، ابوبكر قرشى، متوفاى 281 ه. ق.

سه- دولابى رازى در كتاب الكنى والاسماء، متوفاى 310 ه. ق.

چهار- ابن خزيمه در كتاب صحيح ابن خزيمه،


1- الغدير، ج 5، ص 93؛ سنن الدار قطنى، ج 2، ص 278؛ الاحكام السلطانيه، ج 2، ص 109؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 245؛ الكامل فى الضعفاء، ج 6، ص 351؛ الضعفاء الكبير، ج 4، ص 170؛ الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 5، ص 194؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 2، ص 406؛ الترغيب والترهيب، ج 2، ص 224؛ شفاء السقام، ص 2؛ كنزالعمال، ج 15، ص 651؛ نيل الاوطار، ج 5، ص 108.

ص: 155

متوفاى 311 ه. ق.

پنج- ابو جعفر عقيلى، متوفاى 322 ه. ق.

شش- ابو احمد بن عدى در كتاب الكامل، متوفاى 360 ه. ق.

هفت- الدار قطنى در كتاب سنن، متوفاى 385 ه. ق.

هشت- ماوردى در كتاب الاحكام السلطانيه، متوفاى 450 ه. ق.

نه- قاضى عياض مالكى در كتاب شفا، متوفاى 544 ه. ق.

ده- ابن عساكر در كتاب تاريخ «باب من زار قبره» (1) متوفاى 571 ه. ق.

يازده- سبكى شافعى در كتاب «شفاء السقام» متوفاى 756 ه. ق. (2)

علامه «لكنوى» مى گويد:

اگر كسى استدلال كند كه سند حديث «مَن زارَ قَبري وَجَبَت لَهُ شَفاعَتي» ضعيف است، به يقين به بيراهه رفته است. اگر توضيح بيشترى درباره اين موضوع مهم مى خواهيد، به رساله هاى من درباره زيارت قبر پيامبر (ص) مراجعه كنيد. عنوان اين رساله ها عبارتند از:


1- اين قسمت را ابن بدران از كتاب تهذيب حذف كرده است.
2- الرفع و التكميل، ص 211.

ص: 156

1. الكلام المبرم فى نقض القول المحقق المحكم؛

2. الكلام المبرور فى ردّ القول المنصور؛

3. السعى المشكور فى ردّ المذهب المأثور.

اين رساله ها را در پاسخ به رساله هايى نوشته ام كه موضوع آنها درباره زائرانى است كه به حج مى روند، ولى صبح و شامِ هر روز، قبر پيامبر عربى را زيارت نمى كنند.

درباره راويان حديث پيش گفته اضافه مى كنيم كه راويان اين حديث تا «موسى بن هلال»، همگى افرادى موثق هستند و هيچ شكى درباره آنها وجود ندارد.

«ابن عدى»، درباره موسى بن هلال مى گويد: «اميدوارم اشكالى به وى وارد نباشد. او از اساتيد و مشايخ احمد بن حنبل است. احمد نيز فقط از افراد مورد وثوق روايت نقل مى كرد». (1) حتى اشكال كننده نيز به اين مطلب اعتراف دارد. (2)

سبكى دلايل مستندى را در تقويت سند اين روايت بيان كرده است. او مى گويد:

با كمترين دلايل، دروغ پردازى هاى كسى كه مدعى است همه روايت هاى وارده درباره زيارت جعلى مى باشد، آشكار مى شود. پناه بر خدا،


1- الكامل فى الضعفاء، ج 6، ص 351.
2- ر. ك: الغدير، ج 5، ص 169.

ص: 157

آيا او از خدا و رسولش خجالت نمى كشد، زيرا سخنانى بر زبان آورده كه هيچ دانشمند يا اهل حديث و حتى آدم نادان بر زبان جارى نمى كند. تا آنجايى كه ما مى دانيم، هيچ كس موسى بن هلال و ديگر راويان اين حديث را به دروغ گويى متهم نكرده است. ما در شگفتيم كه چگونه يك مسلمان به خود اجازه مى دهد اين گونه احاديث را جعلى بپندارد؟! (1)

ب) روايت ديگرى از ابن عمر نقل شده كه پيامبر (ص) فرمود: «هركس به انگيزه زيارت من بيايد، بر من لازم است روز قيامت شفاعتش كنم».

شانزده منبع، اين روايت را نقل كرده اند كه در اينجا برخى از آنها را بيان مى كنيم:

يك- طبرانى در كتاب المعجم الكبير، متوفاى 360 ه. ق.

دو- حافظ بن مسكن بغدادى در كتاب السنن الصحاح، متوفاى 353 ه. ق.

سه- الدار قطنى در كتاب امالى، متوفاى 385 ه. ق.

چهار- ابونعيم اصفهانى، متوفاى 430 ه. ق.

پنج- ابوحامد غزالى شافعى در كتاب احياء


1- شفاء السقام، ص 8.

ص: 158

العلوم، متوفاى 505 ه. ق. (1)

ج) در حديثى ديگر از ابن عمر آمده كه پيامبر (ص) فرمود: «هر كس حج گزارد و سپس مرا پس از وفاتم زيارت كند، مانند كسى است كه در حياتم، مرا زيارت كرده است». (2)

اين حديث در 25 منبع از كتاب هاى اهل سنت وارد شده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

يك- شيبانى، متوفاى 303 ه. ق.

دو- ابو يعلى، متوفاى 307 ه. ق.

سه- بغوى، متوفاى 317 ه. ق.

چهار- ابن عدى در كتاب كامل، متوفاى 365 ه. ق.

پنج- بيهقى در كتاب سنن (3)، متوفاى 458 ه. ق.

شش- ابن عساكر در كتاب تاريخ خود، متوفاى


1- المعجم الكبير، ج 12، ص 225؛ احياء علوم الدين، ج 1، ص 231؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 2، ص 406؛ شفاء السقام، ص 16؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1340؛ مغنى المحتاج، ج 1، ص 512؛ المواهب اللدنية، ج 4، ص 571.
2- ر. ك: الغدير، ج 5، ص 246؛ المعجم الكبير، ج 12، ص 310؛ سنن الدارقطنى، ج 2، ص 278.
3- كنزالعمال، ج 15، ص 651؛ الدرة الثمينة، ص 397؛ مشكاة المصابيح، ج 2، ص 128؛ شفاء السقام، ج 20، ص 27؛ الروض الفائق، ص 380؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1340، نيل الاوطار، ج 5، ص 108؛ مصباح الظلام، ج 2، ص 351.

ص: 159

571 ه. ق.

د) در حديث ديگرى از عبدالله بن عمر نقل شده كه پيامبر (ص) فرمود: «هر كس حج گزارد و مرا زيارت نكند، به من جفا كرده است».

بسيارى از حافظان (1) حديث، اين روايت را نقل كرده اند، مانند اين افراد:

يك- سمهودى در كتاب وفاء الوفاء، متوفاى 911 ه. ق.

دو- الدار قطنى، متوفاى 385 ه. ق. وى در كتاب خود رواياتى كه مالك در كتاب «الموطا» نياورده، نقل كرده است.

سه- قسطلانى در كتاب المواهب اللدنية، متوفاى 923 ه. ق.

همچنين روايت است كه پيامبر (ص) فرمود: «هر كس از امت من كه توان دارد، ولى به زيارت من نيايد، عذرش پذيرفته نيست». (2)

3. عمل اصحاب

الف) عمر بن خطاب، پس از فتوحات شام و


1- نيل الاوطار، ج 5، ص 108؛ شفاء السقام، ص 27؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1342؛ المواهب اللدنية، ج 3، ص 404؛ كشف الخفاء، ج 2، ص 244؛ كتاب المجروحين، ج 3، ص 73؛ مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 569؛ الغدير، ج 5، ص 100.
2- مجتمع الأنهر در شرح ملتقى الأبحر، ج 1، ص 157؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1340.

ص: 160

بازگشت به مدينه، يكسره به مسجدالنبى رفت و به رسول خدا (ص) سلام داد. (1)

ب) هرگاه ابن عمر از سفر بازمى گشت، بر سر قبر رسول خدا (ص) مى رفت و مى گفت: «سلام بر تو اى رسول الله، سلام بر تو اى ابوبكر؛ سلام بر تو اى پدر». (2)

ج) ابن عمر، كنار قبر پيامبر (ص) مى ايستاد و بر آن حضرت سلام و درود مى فرستاد. (3)

د) ابن عون مى گويد:

مردى از نافع پرسيد كه آيا ابن عمر به قبر پيامبر (ص) سلام مى كند؟ او گفت: آرى، او را صد بار، و حتى بيشتر از صد بار ديده ام كه نزد قبر پيامبر (ص) مى آمد، كنار قبر مى ايستاد و مى گفت: سلام بر پيامبر (ص). (4)

ه) ابو حنيفه از ابن عمر نقل مى كند: «مستحب است از طرف قبله، محضر قبر پيامبر (ص) شرفياب شوى و پشت به قبله و رو به قبر بايستى و بگويى ...».

علامه امينى، نظر بيش از چهل تن از علما و فقهاى اهل سنت را درباره استحباب و آداب


1- شفاء السقام، ص 44.
2- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1340.
3- همان.
4- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1340.

ص: 161

زيارت قبر پيامبر (ص) جمع آورى كرده است. (1)

4. عقل

عقل انسان حكم مى كند، كسى كه خداوند متعال، او را بزرگ داشته، تعظيم و بزرگداشت وى از طرف ما نيز نيكو و پسنديده است. بنابراين، چون زيارت هم نوعى تعظيم به شمار مى رود، احترام به پيامبر (ص) از طريق زيارت قبر آن حضرت، تعظيم و گرامى داشت شعائر الهى است، زيرا انجام اين عمل، برخلاف ميل دشمنان و مخالفان آن بزرگوار است.

بررسى حديث سفر زيارت

ابن تيميه در تهمتى ديگر به شيعه مى گويد:

همان گونه كه حاجيان در خانه خدا، حج به جاى مى آورند، شيعيان نيز در حرم امامان خويش و بر سر قبور صالحان حج مى گزارند. گويا زيارت قبور امامان و صالحان مخصوص شيعه است و در ديگر مذاهب اسلامى به چشم نمى خورد.

ابن عبدالوهاب نيز مى پندارد كه سفر به قصد زيارت، و مسافرت به اماكن مقدس زيارتى و قبر شريف پيامبر (ص) حرام است. وى به حديثى از پيامبر (ص) استناد مى كند و مى گويد: «زيارت پيامبر (ص) مستحب


1- ر. ك: الغدير، ج 5، ص 109.

ص: 162

است، ولى مسافرت فقط براى مسجدالحرام، مسجدالنبى و مسجدالاقصى جايز است». (1) ابن عبدالوهاب به استناد همين روايت، مسافرت به قصد زيارت قبور را حرام مى داند.

در نقد و بررسى ديدگاه ابن عبدالوهاب در استدلال به اين روايت، چند اشكال به نظر مى رسد:

1. حصر در اين روايت، حصر اضافى است نه حقيقى، و مستثنى منه در جمله نيامده و حذف شده است كه در عربى به آن، استثناى مفرَّغ مى گويند. واژه حذف شده، همان طورى كه مى تواند كلمه «مكان و موضع» باشد، محتمل است كه كلمه «مسجد» نيز باشد.

اگر واژه محذوف را «مسجد» بدانيم روايت اين گونه معنا مى دهد: براى هيچ مسجدى بار سفر نمى بندند، مگر براى اين سه مسجد. به نظر ما، كلمه حذف شده، همان واژه «مسجد» است نه چيز ديگر، زيرا وقتى عموم مردم به اين روايت بنگرند به ذهنشان مى رسد كه واژه «مسجد» در آن حذف شده است. پس اين روايت، ارتباطى به مسافرت براى زيارت قبور و زيارتگاه ها ندارد


1- صحيح بخارى، ج 2، ص 136؛ صحيح مسلم، كتاب الصلاة، ج 4، ص 126؛ احياء العلوم غزالى، ج 2، ص 247.

ص: 163

تا آن را حرام بدانيم.

قسطلانى نيز مى گويد:

در اين روايت، استثنا مفرّغ است و اگر واژه محذوف را «موضع و مكان» بگيريم، مسافرت به هر مكانى به جز آن سه مسجد، مانند مسافرت براى زيارت و ديدار با انسانى صالح، فاميل و دوست، سفر براى كسب دانش، تجارت و تفريح نيز حرام مى شود، زيرا كلمه محذوف را، واژه اى عام گرفته ايم كه شامل همه مكان ها مى شود، پس سفر به آن جاها جايز نيست، ولى در اين روايت، هر مكانى منظور نيست، بلكه مكان مخصوصى؛ يعنى «مسجد» را در نظر داشته است. (1)

2. علما و فقها اتفاق نظر دارند كه بستن بار سفر و مسافرت به هر مكانى براى تجارت، كسب علم و دانش، جهاد، زيارت و ديدار دانشمندان و تفريح جايز است. اگر مستثنى منه يا همان كلمه حذف شده، واژه اى به غير از مسجد، مثلًا مكان و موضع باشد، مسافرت به مكان هاى پيش گفته نيز حرام مى گردد و اين خلاف اجماع علما درباره سفر است؛ بنابراين به ناچار بايد بپذيريم كه مستثنى منه در اين روايت، واژه مسجد است. در


1- ارشاد السارى، ج 2، ص 332.

ص: 164

اين صورت، روايت اين گونه بوده است: «لايقصد بالسفر إلى المسجد الّا المساجد الثلاثه». با اين توضيح، اين روايت، هيچ دلالت و اشاره اى به حرام بودن سفر براى زيارت قبور، مخصوصاً قبر پيامبر (ص) ندارد.

3. به فرض كه مستثنى منه «مسجد» باشد، نمى توان به مضمون اين روايت عمل كرد، زيرا در اين صورت، معناى روايت اين مى شود كه فقط براى رفتن به اين سه مسجد مى توان بار سفر بست و مسافرت به منظور رفتن به ديگر مساجد، جايز نيست. ولى دلايلى در دست داريم كه تصريح مى كنند، پيامبر (ص) و اصحاب، شنبه ها به مسجد قبا مى رفتند. فاصله مسجد قبا تا مدينه، شش كيلومتر است و مسجد قبا نيز جزء مساجد مذكور در روايت نيست. اگر بخواهيم به آن روايت پاى بند باشيم سفر به مسجد قبا نيز حرام مى شود، امّا تاكنون هيچ مسلمانى نگفته كه مسافرت به مسجد قبا حرام است.

از ابن عمر نقل شده كه پيامبر (ص) شنبه ها، پياده و سواره به مسجد قبا مى رفت. عبدالله بن عمر، خود نيز همين كار را انجام مى داد. (1)

4. بلال براى رفتن به زيارت قبر پيامبر (ص) بار سفر بست. ابن عساكر روايت مى كند: «عمر، پس از فتح


1- ارشاد السارى، ج 2، ص 332؛ صحيح بخارى، ج 2، ص 137.

ص: 165

بيت المقدس راهى منطقه جابيه شد. بلال از او خواست تا با ماندن وى در شام موافقت كند، عمر نيز پذيرفت».

ابن عساكر مى افزايد:

بلال پيامبر (ص) را در خواب ديد و آن حضرت به او فرمود: بلال! چرا به من جفا مى كنى؟ آيا وقت آن نرسيده به زيارت من بيايى؟

بلال، ناراحت و ترسان از خواب بيدار شد؛ بر مركب خويش نشست و آهنگ مدينه كرد. بلال بر سر مرقد مبارك پيامبر (ص) آمد و گريه سر داد و صورتش را بر قبر آن حضرت مى ماليد. حسن و حسين (عليهم السلام) نزد بلال آمدند. وى آنها را بغل كرد و بوسيد. آن دو بزرگوار به بلال گفتند: دوست داريم صداى اذان تو را بشنويم. در اين هنگام صداى اذان بلال برخاست. با گفتن «الله اكبر»، مدينه به لرزه درآمد. وقتى كه او نواى «اشهد أن لاإله إلّاالله» سر داد، شور و هيجان، مدينه را فرا گرفت. با بانگ «اشهد أنّ محمّداً رسول الله» زنان پرده نشين از خانه هايشان به بيرون شتافتند؛ آنان مى گفتند: رسول خدا (ص)، سر از خاك برآورده است. آرى، ديگر مدينه را كسى اين گونه

ص: 166

گريان و محزون نديد. (1)

عبدالغنى و ديگران گفته اند: «پس از پيامبر (ص)، بلال، فقط يك بار، آن هم موقع آمدن به مدينه براى زيارت قبر پيامبر (ص) اذان گفت». (2)

«سبكى» درباره مشروعيت سفر براى زيارت مى گويد:

دليل ما براى اين مشروعيت، فقط خواب بلال نيست، بلكه دليل اصلى عمل اوست، به ويژه اينكه وى در زمان خلافت عمر دست به چنين اقدامى زد. در آن موقع نيز بسيارى از اصحاب حضور داشتند و اين قصه بر آنان پوشيده نبود. رؤياى بلال، فقط مؤيد دليل مشروعيت مسافرت براى زيارت است، نه علت اصلى آن. (3)

در كتاب «فتوح الشام» آمده:

پس از آنكه عمر با مردم بيت المقدس مصالحه كرد، كعب الاحبار به حضور او رسيد و اسلام آورد. خليفه از مسلمان شدن وى شادمان شد


1- اسد الغابه، ج 1، ص 208؛ تهذيب المطالب، ج 2، ص 408؛ شفاء السقام، ص 85.
2- در تاريخ آمده است كه بلال، پس از پيامبر ص سه بار اذان گفت، دو بار در مدينه و يك بار در شام. ر. ك: قاموس الرجال، ج 2، ص 398.
3- تاريخ الاسلام، ج 3، ص 205؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1357.

ص: 167

و به او گفت: آيا مى خواهى با من به مدينه بيايى تا قبر پيامبر (ص) را زيارت كنى و از زيارتش بهره مند شوى؟ كعب الاحبار پذيرفت. وقتى كه عمر به مدينه بازگشت، نخستين كارى كه انجام داد، به مسجدالنبى رفت و به رسول خدا (ص) سلام كرد. (1)

5. درباره عمر بن عبدالعزيز نقل شده قاصدانى را كه از شام به مدينه مى فرستاد، از آنان مى خواست تا سلام وى را به رسول خدا (ص) برسانند. (2)

موضع علما در برابر پندارهاى ابن تيميه

1. قسطلانى مى گويد: «زشت ترين سخن نقل شده از ابن تيميه، گفتار وى در منع زيارت قبر پيامبر (ص) است». (3)

2. «نابلسى» هم مى گويد:

اين نخستين گردابى نيست كه ابن تيميه و پيروانش در آن فرو مى رفته اند.

او سفر به زيارت بيت المقدس را گناه مى داند ... و توسل به پيامبر (ص) و اوليا را


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1358.
2- تهذيب المطالب، ج 2، ص 408.
3- ارشاد السارى، ج 2، ص 329.

ص: 168

به درگاه الهى نهى كرده است. گستاخى ها و سبك سرى هاى وى، علما را به مقابله با او واداشته است، به گونه اى كه «حصنى» كتابى مستقل در پاسخ به ابن تيميه و پيروانش نگاشته و در آن كتاب به صراحت نوشته كه ابن تيميه، كافر است. (1)

3. غزالى مى نويسد:

هركس در زمان حيات پيامبر (ص) به ديدار آن بزرگوار تبرّك مى جست، پس از رحلتش نيز مى تواند به زيارت آن حضرت تبرك جويد و اقدام به سفر براى زيارتش جايز است. روايت «بار سفر نمى بندند، مگر براى سه مسجد» نيز مانع سفر براى زيارت آن حضرت نيست. (2)

4. «عزامى شافعى» نيز مى گويد: «ابن تيميه، حتى به ساحت مقدس پيامبر (ص) گستاخى كرده، مى گويد: بار سفر بستن براى زيارت آن حضرت گناه به شمار مى رود». (3)

5. هيثمى شافعى مذهب، با بيان دلايل مشروعيت زيارت قبر پيامبر (ص) مى گويد:

يكى از دلايل جواز زيارت آن حضرت، اجماع و


1- الحضرة الانسيه فى الرحلة القدسية، ص 129.
2- احياء علوم الدين، ج 2، ص 247.
3- فرقان القرآن، ص 133؛ الغدير، ج 5، ص 154.

ص: 169

اتفاق نظر علما است. او مى افزايد: اگر كسى بپرسد كه شما چطور ادعا مى كنيد، علما بر جواز زيارت پيامبر (ص) و سفر براى زيارت او اجماع دارند، در حالى كه، همان گونه كه سبكى، دست خط ابن تيميه را ديده، او زيارت پيامبر (ص) را حرام مى داند. ابن تيميه كه از متأخران مذهب حنبلى است با بيان دلايلى طولانى- كه انسان حاضر به شنيدن آن نيست- استدلال مى كند كه زيارت پيامبر (ص) و نيز سفر به منظور زيارت آن بزرگوار، جايز نيست. حتى وى گمان كرده كه علما بر حرمت زيارت پيامبر (ص) اتفاق نظر دارند و مى گويد نماز در سفر زيارت، شكسته نمى شود. ابن تيميه ادعا مى كند تمام روايات درباره زيارت، جعلى است و برخى نيز از افكار و انديشه هاى او پيروى كرده اند.

پاسخ ما اين گونه است كه ابن تيميه كسى نيست كه به نظراتش اهميت دهند و در مسائل دينى به او رجوع كنند. شمارى از دانشمندان سخنان او را پاسخ داده اند و لغزش هاى ابلهانه و پندارهاى شرم آلود وى را آشكار ساخته اند. (1)


1- ر. ك: الغدير، ج 5، ص 116؛ كشف الارتياب، ص 372؛ الجوهر المنظم فى زيارت القبر المكرم، ص 12.

ص: 170

نتيجه سخن اينكه، رواياتى كه محدثان اهل سنت درباره جواز زيارت نقل كرده اند آن قدر فراوان است كه به حدّ تواتر مى رسد. همچنين عمل اصحاب پيامبر (ص) و زيارت بلال و سفر وى براى زيارت قبر آن حضرت مقابل ديدگان اصحاب انجام گرفت و اگر هم خود نديدند، خبر آن را شنيده بودند، ولى هيچ اعتراضى به بلال نكردند. از طرف ديگر، خليفه دوم، عمر، كعب الاحبار را براى زيارت قبر پيامبر (ص) دعوت كرد و صحابه هم هيچ اعتراضى به وى نكردند. پس همه اين موارد، دلايلى محكم و قوى بر جواز زيارت، به ويژه زيارت قبر پيامبر (ص) به شمار مى روند و حتى بر رجحان و استحباب زيارت دلالت دارند، زيرا در برخى روايات امر به زيارت كرده اند كه بيشتر فقها از اين امر، مستحب بودن زيارت را فهميده اند، ولى برخى ديگر، مانند ابن حزم فتوا داده اند كه زيارت قبر پيامبر (ص)- اگرچه يك بار در عمر انسان- واجب است. (1)

6. شيخ احمد قسطلانى نيز مى گويد:

بدان كه زيارت قبر شريف پيامبر (ص) بهترين راه نزديكى به خداوند و نيل به درجات عالى و نيز برترين عبادت ها به شمار مى رود. هركس اعتقادى جز اين داشته باشد، از جرگه


1- التاج الجامع للاصول، ج 2، ص 382.

ص: 171

مسلمانى رخت بربسته و با خدا، رسولش و جماعت علماى اعلام به ستيز برخاسته است.

وى مى افزايد: «سخنى زشت و شگفت آور از ابن تيميه درباره منع سفر براى زيارت شنيده شده است». (1)

زيارت قبور و زيارتگاه ها

مطالبى كه بيان كرديم، درباره زيارت قبر رسول خدا (ص) بود. درباره زيارت ديگر قبور و سفر براى زيارت آنها نيز بايد گفت كه بدون هيچ اختلاف نظرى، جايز و مشروع است. پيامبر اكرم (ص) نيز مسلمانان را به زيارت قبور، ترغيب و تشويق مى فرمود و خود به زيارت قبور و قبر مادرش مى رفت. در تاريخ اسلام نيز آمده كه مسلمانان به زيارت قبور مى رفتند.

روايات زيارت قبور

1. «سليمان بن بريده» از پدرش نقل مى كند كه پيامبر (ص) فرمود: «شما را از زيارت قبور نهى كردم، ولى از اين پس به زيارت قبور برويد». (2)


1- المواهب اللدنية، ج 3، صص 403، 406.
2- صحيح مسلم، ج 3، ص 65؛ سنن نسايى، ج 4، ص 89؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 530.

ص: 172

شيخ منصور درباره اين روايت مى گويد:

عموم فقها از دستور پيامبر (ص) براى زيارت، به استحباب آن فتوا داده اند، ولى ابن حزم مى گويد، اين روايت به وجوب، دلالت دارد و انسان حتى اگر يك بار هم شده، بايد به زيارت قبر پيامبر (ص) برود. (1)

2. پيامبر (ص) در حديثى فرمود: «شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم، به محمد اجازه داده شد كه قبر مادرش را زيارت كند، پس شما نيز به زيارت قبور برويد كه آخرت را به ياد مى آورد». صحاح ششگانه اهل سنت- به جز صحيح بخارى- اين روايت را نقل كرده اند.

ترمذى روايت را اين گونه نقل مى كند: «ميت به زائر، خو مى گيرد، و از دعا، قرآن و صدقه وى بهره مند مى شود، آرى اين است حكمت زيارت». (2)

3. پيامبر (ص) در روايتى فرمود: «شما را از زيارت قبور نهى كردم، سپس چيز ديگرى برايم آشكار شد». (3)

4. همچنين فرمود: «بر سر قبر اموات خود برويد


1- التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 381؛ جامع الاصول، ج 11، ص 438.
2- همان.
3- مسند احمد، ج 2، ص 337؛ ر. ك: موسوعه اطراف الحديث، ج 10، ص 181.

ص: 173

و به آنان سلام كنيد، چرا كه ايشان براى شما عبرت هستند». (1)

5. پيامبر (ص) بر سر قبر شهيدان در مكانى به نام «رأس الحول» رفت و فرمود: «سلام بر شما كه چون صبورى كرديد، جايگاهى خوب داريد». ابوبكر نيز در زمان خلافتش به زيارت آنان آمد. سپس، عمر و بعد عثمان هم به آنجا آمدند و معاويه كه براى حج آمده بود نيز به زيارت آنان آمد. وقتى كه پيامبر (ص) مقابل آن دره اى كه شهدا در آنجا مدفونند مى رسيد؛ مى فرمود: «سلام بر شما، چون صبورى كرديد». (2)

6. عايشه مى گويد:

رسول خدا (ص) هر دو شب يك بار، آخرهاى شب به بقيع مى رفت و مى فرمود: سلام بر شما اى ساكنان خانه مؤمنان، آنچه به شما وعده داده بودند، محقق شد، به خواست خداوند، ما نيز به شما مى پيونديم؛ بارخدايا، اهل بقيع را بيامرز. (3)

7. ابن مسعود، نقل مى كند كه پيامبر (ص) فرمود: «هان! به زيارت قبور برويد، زيرا زيارت قبور،


1- اخبار مكه، ج 2، ص 52.
2- وفاء الوفاء، ج 3، ص 932.
3- همان، ص 883؛ السنن الكبرى للنسايى، ج 4، ص 132.

ص: 174

شما را به دنيا بى اعتنا مى سازد و آخرت را به يادتان مى آورد». (1)

8. انس به نقل از پيامبر (ص) مى گويد: «شما را از زيارت قبور نهى كردم، اما از اين پس به زيارت قبور برويد، زيرا زيارت قبور، مرگ را به يادتان مى آورد». (2)

9. پيامبر (ص) فرمود:

شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم، ولى از اين پس، هر كدام از شما كه مى خواهد قبرى را زيارت كند، آن را زيارت كند، زيرا زيارت قبور، دل را نرم، و چشم را گريان مى كند، و آخرت را به ياد مى آورد. (3)

10. طلحه بن عبدالله مى گويد: «با رسول خدا (ص) بيرون رفتيم، در حالى كه آن حضرت مى خواست بر سر قبر شهيدان برود. وقتى به آنجا رسيديم، فرمود: اينها، قبرهاى برادران ما هستند». (4)

11. عايشه از پيامبر (ص) نقل مى كند: «جبرئيل، نزد من آمد و گفت: پروردگارت فرمان مى دهد كه به


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 501؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 531؛ اخبار مكه، ج 4، ص 53.
2- مستدرك حاكم، ج 1، ص 531، شماره 1388.
3- همان، شماره 1394؛ ر. ك: مجمع الزوايد، ج 3، ص 58.
4- سنن ابى داوود، ج 3، ص 216؛ السنن الكبرى، ج 4، ص 127.

ص: 175

بقيع بروى و براى اهل آن، آمرزش بطلبى». (1)

عمل اصحاب و تابعان

1. امام باقر (ع) مى فرمايد:

فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) به زيارت قبر حمزه- كه خداوند از او خشنود باد- مى رفت، و قبر او را تعمير و بازسازى كرد و سنگى را به عنوان نشانه روى آن گذاشت. (2)

2. «رزين» از امام باقر (ع) نقل مى كند: «فاطمه (س)- كه خداوند از او خشنود باد- هر دو سه روز يك بار، به زيارت قبر شهيدان مى رفت». (3)

3. روايت ذكر شده را «يحيى» به گونه اى ديگر از امام باقر (ع) به نقل از امام سجاد (ع) نقل كرده و در آن افزوده است: «حضرت فاطمه (س) در آنجا نماز مى خواند و دعا و گريه زارى مى كرد. آن حضرت، اين عمل را تا پايان عمر انجام مى داد». (4)

4. امام على (ع) مى فرمايد: «فاطمه (س) هر جمعه به زيارت قبر عمويش، حمزه مى رفت، در آنجا نماز


1- السنن الكبرى، ج 4، ص 132.
2- مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 572؛ السنن الكبرى، ج 4، ص 131؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 533؛ وفاء الوفاء، ج 3، ص 932؛ ر. ك: الغدير، ج 5، ص 167.
3- همان.
4- همان.

ص: 176

مى خواند و گريه و زارى مى كرد». (1)

5. ابن ابى مليكة مى گويد: «عايشه را ديدم كه قبر برادرش عبدالرحمان را زيارت مى كرد. عبدالرحمان در محلى به نام حبشى درگذشت، و او را در مكه دفن كردند». (2)

6. ابن ابى مليكة مى گويد: «يك روز عايشه از قبرستان برمى گشت، پرسيدم: مگر رسول خدا (ص) زيارت قبور را نهى نفرموده است؟ گفت: آرى، نهى كرده بود، ولى بعد به زيارت قبور دستور دادند». (3)

7. بيهقى به نقل از هاشم بن محمد العمرى (از فرزندان عمر بن على) مى گويد:

در مدينه، روز جمعه، صبحگاهان ميان فجر و طلوع خورشيد، پدرم مرا به زيارت قبر شهيدان برد. من پشت سر او مى رفتم تا به مزار شهيدان رسيديم. پدرم با صداى بلند گفت: سلام بر شما كه چون صبورى كرديد، خوب جايگاهى داريد.

وى در ادامه مى گويد: [اهل قبور] جواب سلام پدرم را دادند كه: سلام بر تو اى ابا عبدالله. پدرم به من نگاهى كرد و پرسيد: تو


1- همان.
2- مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 570.
3- سنن الكبرى، ج 4، ص 131.

ص: 177

جواب سلام مرا دادى؟ گفتم: نه. او مرا در سمت راست خود قرار داد و دوباره سلام داد. باز جواب سلام را شنيد، سه بار اين كار را تكرار كرد و هر سه بار، جواب سلامش را دادند، آن گاه پدرم به سجده افتاد و شكر خدا را به جا آورد. (1)

8. يحيى به نقل از «عطاف» مى گويد:

خاله ام از زنان پارسا و پرهيزكار بود. او برايم تعريف مى كرد كه سوار مركب شدم و بر سر قبر حمزه رفتم، غلام من نيز همراهم بود. در آنجا تا مى توانستم نماز خواندم و به جز من و آن غلام، هيچ كس ديگرى بر سر قبر نبود. او ايستاده بود و افسار مركب را به دست داشت. پس از نماز، ايستادم و با دستم به قبر حمزه اشاره كردم و گفتم: سلام بر شما، صداى جواب سلام خود را از زير زمين شنيدم. آرى! به همان وضوح كه مى دانم خدا مرا آفريده، صدا را نيز به همان وضوح شنيدم، موهاى تنم سيخ شد، همان لحظه، غلام را صدا زدم و او مركب را آورد و سوار شدم. (2)

قبرهاى زيارتى


1- وفاء الوفاء، ج 3، ص 933.
2- همان، ص 932.

ص: 178

تاريخ اسلام، نشان مى دهد كه مسلمانان از گذشته دور تا به امروز، به زيارت قبور اصحاب و مؤمنان مى رفتند و به قبور آنها توسل و تبرك مى جستند. اكنون به برخى از اين موارد اشاره مى كنيم:

1. قبر بلال، اذان گوى رسول خدا (ص)، وى در سال بيست هجرى در دمشق از دنيا رفت. روى قبرش، نام و تاريخ وفات او را نوشته اند و دعا در اين مكان بابركت، مستجاب مى شود. بسيارى از اولياى الهى و نيكوكاران كه به زيارت قبر او رفته و بدان تبرك جسته اند، استجابت دعا بر سر قبرش را تجربه كرده اند. (1)

2. قبر سلمان فارسى متوفاى سال 36 ه. ق؛ قبر آن جناب در نزديكى ايوان كسرى قرار دارد و هم اكنون مشخص و معروف است. براى آن، بنايى ساخته اند و خادمى هم دارد كه از آن، مراقبت و نگهدارى مى كند. من خود آن مكان را ديده ام و بارها به زيارت آن رفته ام. (2) ابن جوزى هم مى گويد: «قلانسى و سمنون گفته اند كه قبر سلمان را زيارت كرده اند». (3)


1- رحلة ابن جبير، ص 229؛ ر. ك: الغدير، ج 5، ص 184.
2- تاريخ بغداد، ج 1، ص 163.
3- المنتظم، ج 12، ص 241.

ص: 179

3. قبر ابو ايوب انصارى؛ وى در سال 52 ه. ق در روم درگذشت. حاكم نيشابورى مى گويد: «مردم از قبرش مراقبت مى كنند و به زيارتش مى روند و به هنگام خشك سالى در كنار قبر وى از خداوند باران مى طلبند». (1)

4. بارگاه رأس الحسين در مصر؛ ابن جبير (متوفاى سال 614 ه. ق) مى گويد:

سر امام حسين (ع) در تابوتى نقره اى مدفون است و براى آن بنايى بسيار باشكوه ساخته اند كه زبان از توصيف آن باز مى ماند و عقل از درك آن ناتوان است. از شگفتى هايى كه هنگام ورود به اين مسجد بابركت ديديم، سنگ سياه و درخشنده اى بود كه در ديوار داخل مسجد كار گذاشته بودند كه سياهى آن چشم را مى زد. همه مى گفتند: گويا اين سنگ آينه هندى است. در آنجا ديديم كه مردم روى قبر دست مى كشند؛ چشمان خود را به قبر دوخته، خود را روى آن مى اندازند و به پارچه هاى روى قبر، تبرك مى جويند. جمعيتى فراوان، گريان و دعاگويان به دور آن مى گردند. زائران


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 518، شماره 5929؛ صفوة الصفوة، ج 1، ص 470. در سفرنامه ابن بطوطه ج 1، ص 187 درباره قبر طلحه آمده، كه گنبد و مسجدى دارد و مردم قبر او را احترام مى كنند.

ص: 180

چنان اشك مى ريختند كه دل هر انسانى را اندوهناك، و سنگ را آب مى كرد. امر اين مكان مقدس، بزرگ تر از توصيف و ديدن اين صحنه هاى هولناك است. خداوند ما را از بركات اين بارگاه كريم، بهره مند سازد. (1)

5. قبر عمر بن عبدالعزيز؛ وى در سال 101 ه. ق درگذشت. قبرش در دير «سمعان (2)» قرار دارد و مردم به زيارت آن مى روند. (3)

6. مرقد امام موسى بن جعفر (ع)؛ آن حضرت در سال 183 ه. ق به شهادت رسيد و در كاظميه دفن گرديد. خطيب بغدادى مى گويد:

از حسن بن ابراهيم- بزرگ حنبلى ها در دوران خود- شنيدم كه مى گفت: هرگاه مشكلى برايم پيش مى آمد، بر سر قبر موسى بن جعفر (ع) مى رفتم و به او متوسل مى شدم. خداوند نيز آنچه را كه دوست داشتم، برايم آسان مى كرد. (4)

7. مرقد امام جواد (ع)؛ ابن عماد مى گويد: «امام


1- رحلة ابن جبير، ص 19.
2- اين دير در منطقه دمشق قرار دارد. معجم البلدان، ج 2، ص 586.
3- تاريخ الاسلام حوادث سال 100 ص 26؛ تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 121.
4- تاريخ بغداد، ج 1، ص 120؛ ر. ك: البداية والنهاية، ج 5، ص 88.

ص: 181

جواد (ع) در بغداد از دنيا رفت و آن بزرگوار را كنار جدش موسى بن جعفر (ع) به خاك سپردند. مردم، هميشه به زيارت قبر آن دو مى روند». (1)

8. مرقد امام رضا (ع)؛ «محمد بن مؤمل» مى گويد:

همراه با بزرگان اهل حديث، ابن خزيمه و ابوعلى ثقفى و جمعى از اساتيد، بر سر قبر على بن موسى الرضا (ع) در طوس رفتيم. ابن خزيمه آن چنان در برابر آن بقعه احترام و فروتنى كرد و چنان گريه و زارى مى كرد كه ما شگفت زده شديم. (2)

9. محمد بن ادريس شافعى؛ پيشواى شافعيان در سال 204 ه. ق درگذشت. وى را در «قرافه» صغرى نزديكى مكانى به نام «مقطم» به خاك سپردند و قبرش زيارتگاه مردم است. (3)

10. احمد بن حنبل، پيشواى حنبليان در سال 241 ه. ق درگذشت. ذهبى مى گويد: «مردم به زيارت ضريح او در بغداد مى روند». (4)

11. ابو حنيفه؛ پيشواى حنفى ها در سال 150 ه. ق درگذشت. قبر او در «اعظميه» بغداد


1- شذرات الذهب، ج 3، ص 97.
2- وفيات الاعيان، ج 4، ص 165؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 339.
3- همان.
4- ميزان الاعتدال، ج 1، ص 114.

ص: 182

زيارتگاهى مشهور است. (1) از شافعى نقل كرده اند كه وى هر روز به زيارت قبر ابوحنيفه مى رفت. (2)

12. قبر ذوالنون مصرى؛ وى به سال 246 ه. ق درگذشت. او را در قرافه به خاك سپردند و براى آن بارگاهى ساخته اند. ابن خلكان مى گويد: «من بارها قبر او را زيارت كرده ام». (3)

13. قبر «اسماعيل بن يوسف ديلمى»؛ معافى مى گويد: «قبر وى با فاصله چند قبر، پشت قبر كرخى است و مردم به زيارت آن مى روند. من خود بارها به زيارت آن رفته ام». (4)

14. قبر «مصعب بن زبير» متوفاى سال 157 ه. ق؛ ابن جوزى مى گويد: «مردم همان گونه كه قبر حسين (ع) را زيارت مى كنند، به زيارت قبر او نيز در محلى به نام «مسكن» (5) مى روند». (6)

البته درباره مقايسه ابن جوزى ميان اين دو


1- تاريخ بغداد، ج 1، ص 123.
2- همان.
3- وفيات الاعيان، ج 1، ص 318.
4- صفوة الصفوة، ج 2، ص 413.
5- مسكن، مكانى نزديك به «اوانا» كنار رود دجيل و دير جاثليق قرار دارد. در آنجا به سال 72 ه. ق ميان عبدالملك بن مروان و مصعب بن زبير جنگ درگرفت و مصعب كشته شد. قبر او در آنجا معروف است. معجم البلدان، ج 5، ص 127.
6- المنتظم، ج 15، ص 14.

ص: 183

بايد بگويم كه ميان زمين و آسمان فاصله بسيارى است! خون ريزى كه آرزوى حكومت عراق داشت كجا؟! (1) و حسين (ع) سرور جوانان اهل بهشت كجا؟

15. «ليث بن سعد حنفى» پيشواى مردم مصر، به سال 175 ه. ق درگذشت. او را در قرافه صغرى به خاك سپردند. مردم به زيارت قبرش مى روند و من خود، بارها قبر او را ديده ام. (2)

16. قبر «ابو عوانه»؛ قبر او در داخل شهر اسفراين قرار دارد، برايش بنايى ساخته اند و زيارتگاه مردم است. (3)

ابن عساكر مى گويد: «قبر ابو عوانه در اسفراين زيارتگاه همه مردم است و مردم به قبر وى تبرك مى جويند». (4)

«ابن صفار اسفراينى» در اين باره مى گويد:

ديدم كه جدّم به بارگاه استاد ابو اسحاق رسيد، اما به پاس احترام وى وارد بارگاهش نشد، بلكه فقط آستان بارگاه را كه چند پله بالاتر قرار داشت، مى بوسيد. مدتى به تعظيم و احترام در آنجا ايستاد و بعد با


1- ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 141.
2- الجواهر المضيئة، ج 2، ص 720، شماره 1131.
3- تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 780.
4- وفيات الاعيان، ج 6، ص 394؛ ر. ك: الانساب سمعانى، ج 3، ص 484؛ سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 419.

ص: 184

كمال احترام از آنجا گذشت. وقتى او به بارگاه ابو عوانه رسيد احترام و تعظيم بيشترى به آن كرد و حتى زمان طولانى تر آنجا ايستاد. (1)

17. قبر حافظ ابوحسن عامرى؛ وى به سال 403 ه. ق درگذشت. مردم شب ها را كنار قبر او به خواندن قرآن و دعا براى وى به سر مى بردند. شعرا نيز از هر سو به مرثيه سرايى پرداخته، مجلس ترحيم به پا مى كردند. (2)

18. قبر المعتمد على الله؛ وى ابوالقاسم محمد بن المعتمد لخمى اندلسى است و در سال 488 ه. ق درگذشت. جمعى از شاعران، كنار قبرش گرد مى آمدند و در مدح وى اشعار مى خواندند و در رثايش قصايدى طولانى سر مى دادند و گريه و فغان مى كردند. ابو بحر يكى از شاعران قصيده اى در رثايش سرود كه يك بيت آن چنين است: «فروتنانه خاك قبرت را مى بوسم؛ قبر تو را مكان خواندن قصيده ام قرار داده ام».


1- وفيات الاعيان، ج 6، ص 394؛ ر. ك: الانساب سمعانى، ج 3، ص 484؛ سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 419.
2- البداية والنهاية، ج 11، ص 375. وى پس از پدرش حاكم اندلس بود، با پادشاه اروپا نبرد كرد و جمعى از آنان را نابود ساخت. در پى رخداد فتنه در اندلس دستگير شد و سپس به قتل رسيد. سير اعلام النبلاء، ج 19، ص 63.

ص: 185

ابو بحر، پس از خواندن قصيده، خاك قبر المعتمد را بوسيد؛ بدنش را به آن ماليد و گونه هايش را روى خاك گذاشت و همه حاضران را به گريه انداخت. (1)

19. قبر «نصر بن ابراهيم مقدسى»؛ وى بزرگ شافعيه بود و به سال 490 ه. ق در دمشق درگذشت. او را در باب صغير به خاك سپرده اند و قبرش مشخص و زيارتگاه است. (2)

20. «قاسم بن فيره شاطبى»؛ وى به سال 590 ه. ق درگذشت و در قرافه دفن شد. قبر او معروف و مشهور است و مردم به زيارت آن مى روند. من هم، قبر او را چند بار زيارت كرده ام. (3)

21. قبر «احمد بن جعفر خزرجى بستى» مقيم مراكش (متوفاى سال 601 ه. ق)؛ نويسنده كتاب «نيل الابتهاج» مى گويد:

از گذشته تاكنون، جمعيت بسيارى كنار مقبره اش مى آيند و براى برآورده شدن حوائج خود دعا مى كنند. من بيش از پانصد بار قبرش را زيارت كرده ام و بيش از سى شب در آنجا


1- المواهب اللدنية، ج 3، ص 390؛ شذرات الذهب، ج 5، ص 388.
2- همان، ص 396؛ شذرات الذهب، ج 2، ص 397؛ ر. ك: العبر، ج 2، ص 363.
3- طبقات القراء، ج 2، ص 22.

ص: 186

بيتوته كرده ام. (1)

22. قبر سفيان ثورى؛ ابن حبّان مى گويد: «قبر او در گورستان بنى كليب در بصره است و من آن را زيارت كرده ام». (2)

پيش تر اشاره كرديم كه به قول ذهبى، ابن حبّان، حافظ، تجويددادن و بزرگ خراسان بود و به گفته ادريسى، او فقيهى نكته سنج بود و در حديث كتاب تأليف كرد و مردم سمرقند از فقه او بهره مى بردند.

حاكم نيشابورى نيز درباره اش گفته است: «وى درياى علم در فقه، زبان، حديث و وعظ بود و از بزرگان به شمار مى رفت». و بالاخره اينكه خطيب بغدادى مى گويد: «او مورد وثوق، شريف و تيزفهم بود». (3)

ابن حبّان از علماى قرن سوم بود. وى كه اهل دانش، فضيلت و فقاهت است، بار سفر مى بندد و به زيارت مى رود و اعتقاد ندارد كه چنين كارى شرك و حرام است، برخلاف وهابى ها كه مى پندارند، رفتن به زيارت، شرك و حرام است.

مطالبى كه بيان كرديم، خلاصه اى بود از آنچه كه


1- نيل الابتهاج، ص 62.
2- كتاب الثقات، ج 6، ص 402؛ الانساب، ج 1، ص 517.
3- سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 92.

ص: 187

در كتاب هاى شرح حال و زندگى نامه ها، كتاب هاى تاريخ و حديث ذكر شده است. بر اساس اين مستندات، اصحاب و تابعان به زيارت قبور مى رفتند و قبر پيامبر (ص) را زيارت مى كردند و آن را بزرگ مى داشتند. آنان همچنين قبور امامان، صالحان، اوليا و علما را زيارت مى كردند و براى رفتن به زيارت بار سفر مى بستند و هيچ كس هم كار آنها را نادرست نمى دانست.

اكنون با بيان اين همه دلايل و شواهد، ابن تيميه و پيروانش چه دليلى براى حرمت زيارت و حرمت سفر براى زيارت دارند؟! گناه شيعه چيست كه بر اساس سنت و سيره مسلمانان عمل كرده و به زيارت قبور مى روند؟! آيا همه قبورى كه مردم به زيارتشان مى روند، از آن شيعيان است؟ آيا همه زائران، شيعه و اماميه هستند؟ آيا ابن خزيمه و ابو على ثقفى شيعه بودند؟ آيا شيخ و بزرگ حنبلى ها كه قبر امام كاظم (ع) را زيارت كرد شيعه بود؟ آيا ابن حبّان كه به زيارت قبر امام رضا (ع) رفت شيعه بود؟ آيا محمد بن ادريس شافعى كه هر روز به زيارت قبر ابو حنيفه مى رفت شيعه بود؟ و بالاخره، آيا عايشه كه به زيارت قبر برادرش عبدالرحمان در مكه مى رفت شيعه على (ع) بود؟!

نظر فقهاى اهل سنّت

ص: 188

1. عسقلانى به نقل از انس مى گويد: «پيامبر (ص) از كنار زنى عبور كرد. آن زن در كنار قبرى گريه و زارى مى كرد. پيامبر (ص) به وى فرمود: خوددار باش و صبر پيشه كن».

عسقلانى با استناد به اين روايت مى گويد:

زيارت قبور جايز است، و اينكه زائر، زن باشد يا مرد، تفاوتى ندارد و نيز كسى كه زيارت مى شود، مسلمان باشد يا كافر فرقى ندارد، زيرا در اين روايت، قيد و شرطى بيان نشده است.

نووى نيز مى گويد:

عموم علما به جواز زيارت قبور فتوا داده اند، ولى ماوردى نويسنده كتاب الحاوى مى گويد: زيارت قبر كافر جايز نيست، البته اين سخن وى نادرست است. ماوردى به آيه (لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ)؛ «و بر كنار قبرش [براى دعا و طلب آمرزش] نايست» (توبه: 84) استناد كرده كه استدلال او بدون اشكال نيست.

نووى در ادامه مى افزايد:

زيارت قبور مسلمانان، براى مردان، مستحب است، و دليل آن نيز روايتى است كه مسلم از پيامبر (ص) نقل مى كند: «شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم، ولى از اين پس، قبور را زيارت كنيد، زيرا زيارت قبور آخرت را به

ص: 189

ياد مى آورد».

3. از مالك درباره زيارت قبور پرسيدند، وى پاسخ داد: «رسول خدا (ص) آن را نهى كرده بود و سپس اجازه فرمودند». او مى افزايد: «اگر انسان به زيارت قبور برود و چيزى جز خير و نيكى بر زبان نياورد، به نظرم ايرادى ندارد». (1)

4. سمهودى نيز مى گويد:

همان طور كه نووى بيان كرده، علما بر استحباب زيارت قبور براى مردان، اجماع دارند، حتى برخى از پيروان فرقه ظاهريه نيز معتقدند كه زيارت قبور، براى مردان، واجب است. (2)

زيارت قبر مادر پيامبر (ص)

مسلم و نسايى به نقل از ابو هريره گفته اند:

پيامبر (ص) قبر مادرش را زيارت كرد و گريست و اطرافيانش نيز با گريه او گريستند. سپس آن حضرت فرمود: از پروردگارم خواستم تا براى مادرم استغفار كنم، اما اجازه نفرمود، از او خواستم قبرش را زيارت كنم، اجازه فرمود، پس شما نيز به زيارت قبور


1- ارشاد السارى، ج 3، ص 400.
2- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1362.

ص: 190

برويد كه اين كار، مرگ را به ياد مى آورد. (1)

ايمان پدر و مادر پيامبر (ص)

متون و شواهد تاريخى، گواهى مى دهند كه پدر و مادر پيامبر (ص) به خداوند ايمان داشتند و ذره اى شرك در وجودشان نبود. با توجه به اينكه نور محمدى (ص) از صلب هاى پاك به رحم هاى پاكيزه منتقل مى شد، چگونه مى توان نسبت شرك را به والدين آن حضرت روا داشت، زيرا آيه شريفه (وَ تَقَلُّبَكَ فِى السَّاجِدِينَ)؛ «و [نيز] حركت تو را در ميان سجده كنندگان [مى نگرد]»، (شعراء: 219) در طهارت ايشان، صراحت و يا ظهور دارد.

مفسران در توضيح اين آيه شريفه، رواياتى آورده اند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. سيوطى در كتاب «مسند» خويش از ابن عمر عدنى از بزار بن ابى حاتم و از ابن ابى حاتم و طبرانى، و نيز بيهقى در كتاب «دلائل» به نقل از مجاهد گفته اند: آيه وَ تَقَلُّبَكَ فِى السَّاجِدِينَ يعنى از پيامبرى به پيامبرى تا اينكه پيامبر (ص) به دنيا آمد. (2)

2. همچنين سيوطى در «دلايل النبوة» از ابن ابى


1- مسلم، ج 3، ص 65؛ الجنائز نسايى، ج 4، ص 90؛ مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 572؛ سنن الكبرى، ج 4، ص 128.
2- الدر المنثور، ج 5، ص 98.

ص: 191

حاتم و ابن مردويه و ابو نعيم به نقل از ابن عباس آورده است كه وى در معناى آيه مى گويد: «يعنى پيامبر (ص) از صلب پيامبرى به پيامبرى ديگر انتقال مى يافت تا اينكه مادرش وى را به دنيا آورد». (1)

3. ابن مردويه از ابن عباس نقل مى كند كه از پيامبر (ص) پرسيدم: «فدايت گردم، وقتى كه آدم در بهشت بود، شما كجا بوديد؟» پيامبر (ص) تبسمى كرد به گونه اى كه دندان هاى مباركش نمايان گشت، بعد فرمود:

آن موقع در صلب آدم بودم. من در صلب آدم بودم كه به زمين هبوط كرد. در صلب پدرم، نوح، بودم كه بر كشتى سوار شدم، در صلب پدرم، ابراهيم، بودم كه به آتشم افكندند. هرگز پدر و مادرم بر گرد زنا نچرخيدند. خداوند مرا پاك و پاكيزه از صلب هاى پاك به رحم هاى پاكيزه منتقل مى كرد. در دو گروه از انسان ها، هميشه در صلب بهترينشان بودم. خداوند از من پيمان نبوت گرفت و به اسلام هدايتم كرد؛ نام مرا در تورات و انجيل به ميان آورد؛ شرق و غرب را به نور من روشنى بخشيد؛ كتابش را به من آموخت؛ مرا در آسمانش بالا برد و نام مرا از نام هاى خود برگرفت.


1- همان.

ص: 192

او صاحب عرش است و محمود، و من محمد. خداوند به من وعده داد كه حوض بهشت را به من عطا كند، پس كوثر را به من عطا كرد. من نخستين شفاعت كننده هستم و اولين كسى هستم كه خداوند شفاعتش را مى پذيرد. مرا در ميان بهترين افراد امتم، پيامبرى داد. امت من، ستايش كنندگان پروردگار خويش هستند، به معروف، امر مى كنند و از منكر بازمى دارند. (1)

بنابراين، آيه شريفه 219 سوره شعرا، و نيز روايتى كه از پيامبر (ص) بيان كرديم به روشنى نشان مى دهند كه نياكان پيامبر (ص) از هر آلودگى و ناپاكى به دور بوده اند و هرگز وجود خويش را به شرك نيالودند، زيرا مشركان ناپاك اند.

آمنه دختر وهب، مادر گرامى رسول خدا (ص) نيز بانويى مؤمن و يكتاپرست بود و به دور از شرك. بنابراين روايتى را كه مسلم و نسايى به نقل از ابو هريره از پيامبر (ص) بيان كرده اند كه آن حضرت فرمود: خواستم براى مادرم آمرزش بطلبم، اما خداوند اجازه نفرمود، درواقع بى احترامى به ساحت مقدس آن حضرت است. به همين دليل مى بينيم كه برخى از شارحان منصفِ اين روايت، به پيروى از فطرت پاكشان كوشيده اند تا به تأويل و تفسير


1- الدر المنثور، ج 5، ص 98.

ص: 193

آن بپردازند.

يكى از اين افراد، شيخ منصور است كه در شرح اين روايت مى گويد: ايمان نداشتن آمنه، با رفتن او به بهشت منافات ندارد. او در دوره «فترت» يا همان دوره اى كه پيامبرى نبود مى زيست و همه علما معتقدند كه مردمان دوره فترت، اهل بهشت هستند. حتى اهل مكاشفه به درستى گفته اند: خداوند متعال، پدر و مادر پيامبر (ص) را پس از رسالت آن حضرت زنده كرد و آن دو به وى ايمان آوردند، بنابراين، ايشان از اهل بهشت هستند. (1)

در اينجا بايد اضافه كنيم كه چنين تفسيرى از اين آيه شريفه به شيعه اختصاص ندارد (2) و فقط آنها در اين باره، روايت نقل نكرده اند، بلكه همان گونه كه بيان كرديم، اهل سنت نيز در اين باره روايت نقل كرده اند، مانند روايت سيوطى به نقل از ابن ابى حاتم، ابن مردويه، ابو نعيم و عرفى و نيز روايت بزار و طبرانى به نقل از


1- التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 382.
2- زمخشرى مى گويد: اين آيه شريفه دلالت دارد كه نياكان پيامبر ص و اجداد گرامى ايشان، ايمان داشته و يكتاپرست بوده اند. آنها از صلب هاى سجده گزار به رحم هاى سجده گزار انتقال مى يافتند. ر. ك: ابوطالب و بنوه، سيد على خان، ص 219؛ منية الراغب، طبى، ص 56.

ص: 194

مجاهد و ابن عباس. (1)

پس اظهارنظر رازى در تفسير كبير (2) كه اين گونه تفسير درباره آيه شريفه به شيعه اختصاص دارد، درست به نظر نمى رسد. (3)


1- ر. ك: الميزان، ج 15، ص 367.
2- التفسير الكبير، ج 24، ص 173.
3- علاوه بر دلايلى كه شيعه بر طهارت نياكان پيامبر (ص) بيان داشته، مى توان گفت: از اين آيه شريفه چند معنا برداشت مى شود: الف) عبادتى كه پيامبر (ص) در دل شب انجام مى دادند و براى وارسى احوال بندگان و عابدان حركت مى كردند. ب) خداوند پيامبر (ص) را در برپايى نماز جماعت براى مردم مى نگرد و به هنگام امامت ايشان، عمل وى را در ميان آنها در قيام، قعود، ركوع و سجده نظاره مى كند. ج) همان گونه كه خداوند از وضع و حال پيامبر (ص) در قيام و عمل فردى آگاه است، از كوشش ها و تلاش هاى وى همراه سجده كنندگان در امور دين نيز بى خبر نيست. د) پيامبر (ص) نمازگزاران را از پشت سر نيز مى ديد. ايشان مى فرمودند: «ركوع و سجده را كامل به جاى آوريد، به خدا سوگند كه از پشت سر نيز شما را مى بينم». در تفسير اين آيه، چهار احتمال بيان شده است و به نظر ما هيچ كدام بر ديگرى برترى ندارد. البته احتمال پنجمى نيز وجود دارد و برخى از روايات نيز آن را تأييد مى كنند. بر اين اساس، منظور آيه، اين است كه خداوند متعال، روح و نطفه پيامبر (ص) را از سجده كننده اى به سجده كننده ديگر انتقال مى داد، بنابراين آيه را مى توان به همه اين معانى تفسير كرد، بدون اينكه ترجيحى ميان آنها باشد، زيرا آن حضرت فرمود: پيوسته از صلب هاى پاك به رحم هاى پاكيزه منتقل مى شدم، با توجه به اينكه به فرموده قرآن، كفر و شرك، نجاست و آلودگى است إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ (توبه: 28)؛ انسان نمى تواند هم كافر و مشرك باشد و هم صلب و رحم پاك و پاكيزه داشته باشد. پس پدر و مادر پيامبر (ص) قطعاً مسلمان بوده اند. اگر اشكال بشود كه آبه شريفه: «هنگامى كه ابراهيم به پدرش آذر گفت» دلالت دارد كه نياكان پيامبر (ص) كافر بوده اند، در پاسخ مى گوييم كه در قرآن كريم، «اب» يا همان پدر به معناى عمو نيز آمده است، مانند اين آيه شريفه نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ؛ «خداى تو و خداى پدرانت، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مى پرستيم». (بقره: 133) فرزندان يعقوب، اسماعيل را پدر يعقوب خطاب كردند در حالى كه وى عموى يعقوب بود، و اگر اشكال شود كه تفسير اين آيه، به همه اين معانى جايز نيست، پاسخ ما اين است كه اولًا؛ مى توان يك واژه را در بيش از يك معنا به كار برد. ثانياً؛ حتى اگر ديگر احتمالات ثابت نشود، نمى توان احتمال پنجم را منتفى دانست.

ص: 195

نكته اى مهم

متأسفانه، برخى مانند آنچه كه درباره پيامبر (ص) به زبان آورده اند، درباره يار و ياورش، ابوطالب نيز به گزافه سخن گفته اند. اما، هركس از مواضع قهرمانانه ابوطالب 7 آگاهى يابد و با اشعار و خطابه هاى وى آشنايى داشته باشد، يقين مى يابد كه او انسانى مؤمن و يكتاپرست بود و به پيامبرى رسول خدا (ص) ايمان داشت؛ ولى تعصبات و گرايش هاى قومى و قبيله اى و كينه عده اى نسبت به على (ع) نمى گذارد كه آنان حقيقت را بيان كنند و آشكارا بگويند كه ابوطالب، مؤمن و يكتاپرست از دنيا رفت.

ص: 196

انسان از سخنان ابن كثير درباره حضرت ابوطالب 7، شگفت زده مى شود. او مى گويد:

پيش تر بيان كرديم كه ابوطالب، حامى و پشتيبان پيامبر (ص) بود؛ با دشمنانش به محاجّه مى پرداخت؛ شرّ آنان را از پيامبر (ص) و اصحابش دور مى كرد؛ پيوسته زبان به مدح و ثناى آن حضرت مى گشود؛ مهر و محبت خود را نسبت به پيامبر (ص) و اصحابش در سروده هايش متجلى مى ساخت و كاستى و عيوب دشمنان وى را در اشعارش به تصوير مى كشيد؛ با بيانى رسا و گويا كه از ويژگى هاى خاندان بنى هاشم بود به پيكار دشمنان پيامبر (ص) مى رفت، ولى آنچه را براى ابوطالب برشمرديم، همه از روى عِرق نژادى عربيت و قومى و فاميلى بود. او با اينكه مى دانست رسول خدا (ص) انسانى راستگو، نيكوكار و راهش درست است، ولى ايمان قلبى به وى نياورد!!! (1)

آرى، ببينيد تعصب ناروا، انسان را به كجا مى كشاند. گويا ابن كثير در قلب ابوطالب بود و از آن آگاهى داشت و يا شايد- نعوذ بالله- چشم هاى خيانت كار را مى شناسد و از آنچه كه قلب ها آن را مخفى مى دارند، آگاه است. او


1- البداية والنهاية، ج 11، ص 124.

ص: 197

مى گويد: ابوطالب پيامبر (ص) را تصديق مى كرد، ولى ايمان قلبى به وى نداشت. آرى بدگويى ها و كنايه هاى ابن كثير و افرادى مانند وى درباره ابوطالب به اين دليل است كه وى پدر على (ع) است. اگر او پدر معاويه بود، ابن كثير درباره اش اين گونه سخن نمى گفت، بلكه آن همه تعريف و تمجيد دروغين كه ابوسفيان را به آن پيراستند، خيلى بيشتر از آن، از ابوطالب، تعريف و تمجيد مى كردند.

ص: 198

ص: 199

فصل پنجم: به زيارت قبور رفتن زنان

فصل پنجم: به زيارت قبور رفتن زنان

جواز زيارت قبور براى زنان

مطلبى كه در اينجا مطرح مى كنيم اين است كه آيا جايز است زنان به زيارت قبور بروند؟

روايت است كه حضرت فاطمه (س) در زمان حيات پدر بزرگوارش و حتى پس از رحلت آن حضرت و تا زمان وفات خود، هر جمعه، يا هفته اى دو بار به زيارت قبر حمزه سيدالشهداء و ديگر شهداى احد مى رفت. نه پيامبر (ص)، نه على (ع) و نه هيچ يك از صحابه، حضرت فاطمه (س) را از اين عمل باز نداشتند. از طرف ديگر، حضرت فاطمه (س) از ديگران نسبت به دين پدرش آگاه تر بود و هيچ گاه برخلاف دين و سنت

ص: 200

پدر بزرگوارش عمل نمى كرد و بارها به زيارت قبور مى رفت. اكنون به چند روايت در اين باره اشاره مى كنيم:

1. روايت كرده اند كه فاطمه (س) هر جمعه، قبر عمويش، حمزه را زيارت مى كرد؛ كنار قبرش نماز مى خواند و گريه مى كرد. (1)

2. روايت ديگرى مى گويد: «حضرت فاطمه (س) هر دو سه روز يك بار به زيارت قبور شهداى احد مى رفت و در آنجا نماز مى خواند و دعا و گريه مى كرد». (2)

3. همچنين نقل شده است كه عايشه به زيارت قبر برادرش، عبدالرحمان، در مكه مى رفت. ابن ابى مليكه مى گويد: «ديدم عايشه قبر برادرش، عبدالرحمان را زيارت مى كرد. عبدالرحمان در حُبشى درگذشت و او را در مكه به خاك سپردند». (3)

4. در جايى ديگر ابن ابى مليكه مى گويد: «يك روز ديدم كه عايشه از زيارت قبور برمى گردد؛ پرسيدم: مگر پيامبر (ص) زيارت قبور را نهى نفرموده؟ گفت: آرى، ولى سپس به زيارت، دستور دادند». (4)


1- مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 572؛ السنن الكبرى، ج 4، ص 131.
2- السنن الكبرى، ج 4، ص 131؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 533.
3- مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 570.
4- السنن الكبرى، ج 4، ص 131.

ص: 201

نقد و بررسى دلالت يك روايت

از پيامبر (ص) روايت است كه آن حضرت فرمود: «خداوند لعنت كند زنانى را كه به زيارت قبور مى روند». (1)

اما بايد گفت كه به اين روايت، چند ايراد وارد است:

1. همان گونه كه حاكم نيشابورى و ذهبى گفته اند، اين حديث با روايتى كه «بريده» نقل كرده، نسخ شده است. همچنين اين حديث با روايتى كه عايشه از پيامبر (ص) نقل كرده، تعارض دارد. در آن روايت، عايشه مى گويد: «پيامبر (ص) از زيارت قبور نهى فرمود، ولى سپس به آن دستور دادند». (2) ذهبى نيز در حاشيه مستدرك، روايت نقل شده از عايشه را صحيح مى داند.

2. اين روايت با عمل عايشه سازگارى ندارد، زيرا او به زيارت قبر برادرش، عبدالرحمان مى رفت. عبدالرحمان در سال 53 ه. ق با مرگ ناگهانى در كنار كوهى نزديك مكه از دنيا رفت. وى را به مكه آوردند و در آنجا به خاك سپردند. آيا عايشه مى خواست با سنت رسول خدا (ص) مخالفت كند و مستحقّ


1- به جز بخارى و مسلم، ديگر نويسندگان سنن، آن را نقل كرده اند. ر. ك: مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 569.
2- السنن الكبرى، ج 4، ص 131؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 374.

ص: 202

لعن در اين روايت گردد؟!

3. همچنين اين روايت با عمل حضرت فاطمه (س) ناسازگار است، زيرا آن حضرت، قبر پيامبر (ص) را زيارت مى كرد و هر جمعه يا هفته اى دو بار به زيارت قبر حمزه و ديگر شهداى احد مى رفت. آيا حضرت فاطمه (س) مى خواست با سنت پيامبر (ص) مخالفت ورزد؟ آيا آن حضرت با سنت رسول خدا (ص) آشنا نبود؟ با اينكه اهل بيت به آنچه در خانه است، آگاه تر هستند، پس فاطمه (س) نيز به سنت رسول خدا (ص) داناتر بود.

آن حضرت در دوران حيات پدر بزرگوارش، هفت سال به زيارت قبور شهداى احد مى رفت و پيامبر (ص) نيز هيچ گاه مانع وى نشد! همچنين پس از رحلت پيامبر (ص)، فاطمه (س) به زيارت قبر پدر مى رفت. على (ع) مى فرمايد: وقتى كه رسول خدا (ص) به خاك سپرده شد، فاطمه (س) آمد و كنار قبر ايستاد، مشتى خاك برداشت و بر چشمانش گذاشت، سپس گريه سر داد و اشعارى سرود. (1) اگر زيارت قبور براى زنان، حرام است، چرا على (ع) و صحابه مانع كار فاطمه (س) نشدند؟!

فتواى علماى اهل سنت در جواز زيارت براى زنان


1- ارشاد السارى، ج 3، ص 352.

ص: 203

علماى اهل سنت فتوا داده اند كه زيارت قبور براى زنان نيز جايز است. لعن در اين روايت كه حرمت زيارت را نشان مى دهد، به دليل ناشكيبايى زنان است، اگر آنان نيز شكيبايى كنند، زيارت قبور برايشان جايز است. برخى از ايشان اين گونه فتوا داده اند:

1. نويسنده «التاج الجامع للاصول» مى نويسد:

لعن در اين روايت، تحريم زيارت قبور براى زنان را نشان مى دهد، دليل آن نيز ناشكيبايى و بى تابى آنان است. هر روايتى كه رفتن زنان به تشييع جنازه و زيارت قبور را حرام كرده، همين معنا را دارد. زيارت قبور براى زنان، در صورتى جايز است كه شكيبا باشند و بى تابى نكنند و زيبايى خويش را به نامحرم نشان ندهند. همچنين همسر و محرمى همراهشان باشد تا فتنه اى رخ ندهد. دليل آن نيز عام بودن روايت پيامبر (ص) (1) و سؤال عايشه از پيامبر (ص) است كه پرسيد: چگونه قبور را زيارت كنم. آن حضرت فرمود: بگو:


1- پيامبر ص فرمود: «شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم، ولى به محمد اجازه داده شد كه قبر مادرش را زيارت كند. پس شما نيز به زيارت قبور برويد كه آخرت را به ياد مى آورد». به جز بخارى، صاحبان صحاح اين روايت را نقل كرده اند و لفظ حديث را ترمذى نقل كرده است.

ص: 204

«السَّلامُ عَلى اهلِ الدّيارِ مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ ...». (1)

همچنين دليل ديگر اين فتوا، عمل عايشه است. او به زيارت قبر برادرش عبدالرحمان مى رفت. وقتى هم كه عبدالله به او اعتراض كرد، گفت: «رسول خدا (ص) زيارت قبور را نهى كرده بود، ولى سپس به آن دستور دادند». (2)

2. ملاعلى قارى مى گويد: ظاهر روايت «نَهَيتُكُم عَن زيارَةِ القُبورِ فَزوروها»؛ «شما را از زيارت قبور نهى كردم، از اين پس به زيارت قبور برويد» عموم را مى رساند و خطاب در «نَهَيتُكُم» و «زوروا» از باب تغليب (غلبه داشتن) است و يا اينكه اصل در خطاب مردان هستند، گرچه فعل آن براى مذكر آمده ولى در واقع هم مردان و هم زنان را شامل مى شود. پس زنان نيز با رعايت شرايط مى توانند به زيارت قبور بروند.

همچنين روايت ديگرى از پيامبر (ص) همين نظر و رأى را تأييد مى كند. روايت اين است كه آن حضرت از كنار زنى گذشت، آن زن در كنار قبرى گريه و زارى مى كرد، پيامبر (ص) او را به شكيبايى سفارش


1- مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 571.
2- التاج الجامع للاصول، ج 2، ص 381.

ص: 205

كرد، ولى او را از زيارت قبر نهى نفرمود. (1)

3. ابن عبدالبر مى گويد: دليل كسانى كه زيارت قبور را براى زنان مباح مى دانند، حديثى است كه «عبدالله بن محمد» نقل كرده است. وى مى گويد: ابن ابى مليكه روايت مى كند، روزى عايشه از زيارت قبور برمى گشت، از او پرسيدم: اى ام المؤمنين از كجا مى آيى؟ گفت: از سر قبر برادرم، عبدالرحمان. ابن ابى مليكه مى گويد كه به او گفتم: مگر پيامبر (ص) زيارت قبور را نهى نكرده بود؟ عايشه گفت: آرى، زيارت قبور را نهى كرده بود، ولى بعد به آن دستور دادند. (2)

همچنين ابن ابى مليكه مى گويد: «عايشه قبر برادرش را در هودجى زيارت مى كرد». ابوبكر نيز مى گويد:

«مبرّد» براى ما روايتى نقل كرد و گفت: نوح بن دراج از ابان بن تغلب نقل كرد كه جعفر بن محمد (ع) مى گفت: حضرت فاطمه (س)، دختر رسول خدا (ص) هر جمعه، قبر حمزه فرزند عبدالمطلب را زيارت مى كرد و سنگى را به عنوان نشانه روى آن گذاشت. (3)


1- مرقاة المفاتيح، ج 4، ص 248.
2- ذهبى اين حديث را صحيح مى داند. ر. ك: مستدرك حاكم، ج 1، ص 376.
3- التمهيد فى شرح الموطاء، ج 3، ص 234.

ص: 206

4. ابن عبدالبر مى گويد كه ابوبكر نقل كرده:

از احمد بن حنبل درباره زنى پرسيدند كه به زيارت قبرى مى رود. وى پاسخ داد: اميدوارم، ان شاءالله اشكالى نداشته باشد. سپس مى پرسند: آيا عايشه قبر برادرش را زيارت مى كرد؟ وى اين گونه جواب مى دهد كه ابن عباس روايت كرده كه پيامبر (ص) فرمود: «لعنت خدا بر زنانى كه بسيار به زيارت قبور مى روند». بعد ادامه مى دهد: در ميان راويان اين حديث، ابو صالح قرار دارد. گويا احمد با اين سخن مى خواهد ابو صالح را تضعيف كند و بعد ادامه مى دهد: ان شاءالله كه عايشه قبر برادرش را زيارت مى كرد. (1)

5. حافظ البانى روايت «لَعَنَ رَسُولُ اللهِ زائِراتُ القُبور» را نقل كرده و مى گويد: ما در ميان احاديث، روايتى در تأييد اين حديث نيافتيم. اين روايت، بخشى از حديث «لَعَنَ اللهُ المُتَّخِذينَ عَلَيهَا السِّراج» (2) است كه خود اين روايت، ضعيف و غير قابل استناد مى باشد. البته برادران سلفى ما، تمايل دارند كه به اين روايت استناد كنند. من به آنها نصيحت مى كنم كه اين روايت را به


1- همان.
2- ترجمه اين روايت چنين است: لعنت خدا بر كسانى كه روى قبر چراغ مى افروزند.

ص: 207

پيامبر (ص) نسبت ندهند، زيرا روايتى نادرست است. (1)

6. ابن عابدين، متوفاى سال 1253 ه. ق مى گويد:

آيا زيارت قبر پيامبر (ص) براى زنان مستحب است؟ خود او در جواب مى گويد كه بنابر قول صحيح، مستحب است و كراهتى هم ندارد. البته در صورتى كراهت ندارد كه شرايطى را كه برخى علما براى زيارت برشمرده اند رعايت شود، ولى به نظر ما قول درست تر، همان نظر كرخى و ديگران است. بنابر نظر كرخى، زيارت براى مردان و زنان جايز است و هيچ اشكالى هم ندارد. بنابر نظر غير كرخى به دليل اينكه اصحاب، بدون هيچ قيد و شرطى گفته اند كه زيارت مستحب است، پس زيارت براى زنان نيز استحباب دارد، حتى نويسنده كتاب «نثر اللبات» اعتقاد دارد كه زيارت قبور واجب است. (2)

ترمذى هم مى گويد:

روايت «لَعَنَ رَسُولُ اللهِ زائِراتُ القُبور» حديثى صحيح و درست است. از نظر برخى از علما، اين روايت، مربوط به زمان پيش از اجازه


1- سلسلة الاحاديث الضعيفة واثرها السلبى فى الامة، ص 260.
2- رد المختار على الدرّ المختار، ج 2، ص 263؛ ر. ك: الغدير، ج 5، ص 121.

ص: 208

پيامبر (ص) به زيارت قبور است و زمانى كه آن حضرت زيارت قبور را اجازه فرمودند، پس اجازه ايشان هم شامل زنان و هم شامل مردان مى شود. برخى از علما نيز گفته اند: زيارت قبور براى زنان به دليل ناشكيبايى و بى تابى آنها، كراهت دارد. (1)

8. قسطلانى نيز مى گويد:

زيارت قبر پيامبر (ص) براى زنان، مكروه نيست، بلكه مستحب است و همان گونه كه «ابن الرفعة» و «قمولى» گفته اند، شايسته است كه زيارت قبور ديگر پيامبران و اوليا نيز براى زنان، مستحب باشد. (2)

نقد و بررسى سندى روايت

حديث «لعن رسول الله زائرات القبور» را به سه طريق روايت كرده اند كه عبارتند از: حسان بن ثابت، ابن عباس و ابو هريره. اين حديث در كتب روايى اهل سنت به صورت يكسان نيامده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. ابن ماجه، اين روايت را به هر سه طريق آورده است. (3)


1- الجامع الصحيح، ج 3، ص 372.
2- ارشاد السارى، ج 3، ص 400.
3- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 502.

ص: 209

2. احمد، روايت را از دو طريق (حسان بن ثابت (1) و ابوهريره) (2) نقل كرده است. (3)

3. ترمذى، حديث را فقط از طريق ابوهريره نقل كرده است. (4)

4. ابو داوود نيز روايت را فقط از طريق ابن عباس نقل كرده است. (5)

بخارى و مسلم به طور كلى اين روايت را نقل نكرده اند، همچنان كه نويسندگان سنن، بر هيچ يك از اين سه طريق، اتفاق نظر ندارند. البته درباره حديث ابوهريره يا همان طريق سوم، ابن ماجه، احمد و ترمذى، اتفاق نظر دارند.

درباره طريق اول، فقط ابن ماجه و احمد اتفاق نظر دارند و درباره طريق دوم، يا همان طريق ابن عباس، ابو داود و ابن ماجه هم رأى هستند.

طريق اول كه ابن ماجه و احمد، درباره آن اتفاق نظر دارند، در سلسله راويان آن «عبدالله بن عثمان خثيم» قرار دارد. بنا به گفته «دورقى» به نقل از «ابن معين»، روايات وى قوّت


1- مسند احمد، ج 3، ص 442.
2- همان، ج 2، ص 337 و 356.
3- الجامع الصحيح، ج 3، ص 370.
4- سنن ابى داوود، ج 3، ص 218.
5- همان.

ص: 210

ندارد.

ابوحاتم نيز دو نظر درباره او دارد كه بنابر يك نظر او، روايات عبدالله بن عثمان قابل استناد نيست. نسايى نيز اعتقاد دارد كه روايات او كمى مشكل دارد. (1) همچنين در سلسله راويان آن «عبدالرحمان بن بَهمان» نيز قرار دارد كه فقط ابن خيثم از وى روايت نقل مى كند و «مدينى» گفته كه من او را نمى شناسم. (2)

در ميان راويان طريق دوم، ابو صالح قرار دارد كه نامش «باذان» است. ابو حاتم مى گويد: روايات وى قابل استناد نيست، و بنا به گفته نسايى وى ثقه و مورد اطمينان نيست. ابن عدى نيز مى گويد: «از پيشينيان كسى را سراغ ندارم كه از او رضايت داشته باشد». (3)

در ميان راويان طريق سوم يا همان طريق ابو هريره، عمر بن ابى سلمه قرار دارد. نسايى مى گويد: حديث وى داراى قوّت نيست، و بنا به گفته ابن خزيمه به روايات او نمى توان استناد جست. ابن معين نيز وى را ضعيف مى داند و ابو حاتم نيز اعتقاد دارد كه روايات وى قابل


1- ر. ك: ميزان الاعتدال، ج 2، ص 459.
2- همان.
3- تهذيب الكمال، ج 4، ص 6.

ص: 211

استناد نيست. (1)

پس سند اين روايت در هر سه طريق اشكال دارد. شايد به همين دليل بخارى و مسلم اين روايت را در كتاب صحيح خود نياورده اند. از اين گذشته، علاوه بر اشكالاتى كه برشمرديم، فقها نيز در شرح و توضيح اين روايت فتوا داده اند كه زيارت قبور براى زنان و مردان، جايز، و حتى مستحب است.


1- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 133.

ص: 212

فصل ششم: نماز و دعا كنار قبور

فصل ششم: نماز و دعا كنار قبور

نماز و دعا كنار قبر پيامبر (ص) و ديگر قبور

وهابى ها نماز و دعا را كنار قبور، حرام مى دانند و آن را شرك و كفر مى پندارند. ابن تيميه در اين باره مى نويسد:

وقتى كه صحابه بر سر قبر پيامبر (ص) مى رفتند، به وى سلام مى كردند و اگر مى خواستند دعا كنند، رو به قبر پيامبر (ص) به درگاه خداوند دعا نمى كردند، بلكه روى خود را از قبر شريف پيامبر (ص) برمى گرداندند و رو به قبله شده آن گاه دعا مى كردند. چنان كه در ديگر آرامگاه ها نيز چنين عمل مى كردند، به همين

ص: 213

دليل، هيچ كدام از پيشوايان گذشته نگفته اند كه نماز و دعا كنار قبور و مزار، مستحب است.

همچنين آنان، نماز و دعا را در اين مكان ها، نسبت به ديگر جاها برتر نمى دانند، بلكه همه علما اتفاق نظر دارند كه اگر نماز را در مسجد و خانه بخوانند بهتر از اين است كه كنار قبور پيامبران و صالحان بخوانند، چه آنكه آن قبور را مزار بگويند يا نه. (1)

نقد نظر ابن تيميه

1. دلايلى كه بيان مى كنند، نماز و دعا در هر مكانى جايز است، دلالت دارند كه نماز و دعا كنار قبر پيامبر (ص) و قبور ديگر پيامبران و اولياى الهى نيز جايز است. اين دلايل، عام هستند و مقيد به شرايط نيستند، پس عام بودن اين دلايل، بر جواز آن حكم مى كنند.

2. از شرع اين گونه فهميده مى شود، هر مكانى كه از نظر شريعت تقدس و شرافت دارد، نماز، دعا و عبادت نيز در آنجا رجحان دارد. از سوى ديگر، مى دانيم كه شرافت هر مكانى به كسى است كه در آن مكان قرار دارد، و شرافت قبور پيامبران و


1- رسالة زيارة القبور، ص 159.

ص: 214

اولياى الهى به دليل وجود جسم پاك و مطهر ايشان است، بنابراين نماز و دعا در كنار قبور ايشان، رجحان و برترى دارد.

3. بخشى از آيه شريفه 64 سوره نساء، دلالت دارد كه دعا در كنار قبر پيامبر (ص) رجحان و برترى دارد. اين آيه مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً)

و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى كردند [و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند]، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

آمدن نزد پيامبر (ص) در اين آيه، شامل دوران حيات و ممات آن حضرت مى شود، و حرمت و احترام پيامبر (ص) در دوران وفات آن بزرگوار همانند حرمت و احترام آن حضرت در زمان زندگى وى است. پيش تر بيان كرديم كه امام مالك، همين موضوع را به منصور گوشزد كرد. شمس الدين جزرى نيز مى گويد: «اگر دعا كنار قبر پيامبر (ص) اجابت نشود، پس در كجا اجابت مى شود؟!»

4. سيره حضرت فاطمه (س)؛ حضرت زهرا (س) هر جمعه، قبر

ص: 215

عمويش حمزه را زيارت مى كرد؛ كنار قبر نماز مى خواند و مى گريست. (1)

حاكم نيشابورى مى گويد:

همه راويان اين حديث ثقه اند. من به منظور ترغيب به زيارت قبور، درباره احاديثى كه زيارت قبور را تشويق مى كنند، تحقيق و جست وجوى فراوانى كرده ام. فرومايگان بايد بدانند كه زيارت قبور، سنتى قطعى است.

بايد توجه داشت كه حمزه سيدالشهدا سال سوم هجرى قمرى به شهادت رسيد و پيامبر (ص) سال دهم هجرى قمرى از اين جهان چشم فرو بست. از زمان شهادت حمزه تا رحلت پيامبر (ص)؛ يعنى مدت هفت سال، فاطمه (س) در حضور پيامبر (ص) هر جمعه، به منظور زيارت قبر حمزه در احد، مدينه را ترك مى كرد و رسول خدا (ص) نيز هرگز او را منع نمى كرد!

بنا به گفته اهل سنت (2)، حضرت فاطمه (س)، شش ماه پس از رسول خدا (ص) زنده بود. آن حضرت در اين مدت نيز در حضور صحابه و امام على (ع) به زيارت قبر حمزه مى رفت، ولى هيچ كدام حضرت فاطمه (س) را از اين عمل نهى نكردند.


1- مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 574؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 377؛ السنن الكبرى، ج 4، ص 131؛ تمهيد شرح موطا مالك، ابن عبدالبر، ج 3، ص 234.
2- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 127.

ص: 216

همچنين روايت است كه آن حضرت هر دو سه روز يك بار، به زيارت قبور شهداى احد مى رفت؛ در آنجا نماز مى خواند، دعا مى كرد و مى گريست. (1)

به نظر نمى رسد، فاطمه (س) كه خدا به خشنودى او خشنود مى شود و با خشمش خشمگين (2)، از سنت رسول خدا (ص) آگاهى نداشت و در مخالفت با سنت پيامبر (ص) به زيارت قبور مى رفت. پس، اين موضوع بر ابن تيميه پوشيده نبود تا جسارت كرده، ادعا كند: «هيچ كدام از پيشوايان گذشته نگفته اند كه نماز در كنار قبور و در مزارها مستحب است». (3)

5. سيره مسلمانان؛ از زمان رسول خدا (ص) تا به امروز، سيره مسلمانان، خواندن نماز و دعا در كنار قبور صالحان و مؤمنان بوده است (4) كه در اينجا به چند مورد اشاره مى كنيم:

الف) روش عمر بن خطاب؛ طبرى مى گويد:

وقتى كه عمر همراه گروهى از يارانش، راهى


1- وفاء الوفاء، ج 3، ص 932؛ كشف الارتياب، ج 2، ص 481.
2- فتح البارى، ج 7، ص 131.
3- زيارة القبور، ص 159.
4- ابن جزرى اعتقاد دارد كه استجابت دعا در كنار قبور پيامبران و صالحان، به تجربه ثابت شده است. شوكانى نيز در كتاب تحفة الذاكرين ص 46 با بيان شرايطى، همين مطلب را پذيرفته است. ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 107.

ص: 217

حج شد، پيرمردى از او كمك خواست. عمر به هنگام بازگشت از حج، در منزلگاه «ابواء» از حال آن پيرمرد جويا شد و خبر يافت كه پيرمرد از دنيا رفته است.

طبرى مى افزايد:

گويا عمر را مى بينم به هنگام شنيدن اين خبر، با گام هايى بلند به طرف قبر آن پيرمرد رفت؛ آنجا ايستاد، و سپس نماز خواند و قبر او را در آغوش گرفت و گريست. (1)

ب) امام شافعى مى گويد:

من به ابو حنيفه تبرك مى جويم، و هر روز بر سر قبرش مى آيم. اگر مشكلى برايم پيش بيايد، دو ركعت نماز مى خوانم و سر قبرش مى آيم. كنار قبر او، حاجتم را از خدا مى خواهم، و هنوز حاجتم بالا نرفته، برآورده مى شود. (2)

ج) قبر معروف كرخى؛ از «زهرى» نقل كرده اند كه به تجربه ثابت شده است در كنار قبر كرخى، حوائج برآورده مى شود. مى گويند كه اگر كسى سوره توحيد را صد بار كنار قبرش بخواند و حاجتش را از خداوند بخواهد، حاجتش برآورده مى شود. (3)


1- الرياض النضرة، ج 2، ص 330.
2- صلح الاخوان، خالدى، ص 83؛ الغدير، ج 5، ص 192؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 123؛ مفتاح السعادة، ج 2، ص 193.
3- معجم الطبرانى، ج 1، ص 122؛ الغدير، ج 5، ص 193؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 122.

ص: 218

ابراهيم حربى نيز در اين باره مى گويد: «قبر معروف، پادزهرى تجربه شده است». ذهبى نيز مى گويد: «دعاى انسان مضطر، كنار قبرش اجابت مى شود، زيرا در بقعه هاى مبارك دعا اجابت مى شود». (1)

احمد بن فتح نيز مى گويد: از تابعى بزرگوار، بشر، درباره معروف كرخى پرسيدند، فرمود: «هركس به درگاه خداوند، حاجتى دارد، كنار قبر او برود و دعا كند. ان شاءالله دعايش مستجاب مى شود». (2) از «ابن سعد» نيز نقل كرده اند: «مردم، كنار قبر كرخى طلب باران مى كنند. قبر او آشكار است و مردم، شبانه روز به زيارت قبرش مى روند». (3)

«سبط بن جوزى» حكايت مى كند كه استادانش در بغداد مى گفتند كه «عون الدين» درباره علت خزانه دار شدنش مى گفت:

زندگى براى من بسيار سخت شده بود و آن قدر دست تنگ شده بودم كه نانى براى خوردن نداشتيم. برخى از افراد خانواده ام به من گفتند كه سر قبر كرخى بروم و كنار قبر او


1- سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 343.
2- صفوة الصفوة، ج 2، ص 324؛ الغدير، ج 5، ص 193.
3- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 27؛ وفيات الاعيان، ج 5، ص 232.

ص: 219

به درگاه خداوند دعا كنم، زيرا دعا در كنار قبرش مستجاب مى شود. (1) من نيز سر قبرش رفتم؛ كنار قبرش نماز خواندم و دعا كردم و بعد، از آنجا بيرون آمدم و راهى بغداد شدم. در نزديكى بغداد، به محلى به نام «قطغتا» رسيدم. در آنجا مسجد متروكه اى بود. به مسجد رفتم تا دو ركعت نماز بخوانم. در مسجد، مريضى را ديدم كه روى حصيرى خوابيده بود. به بالينش رفتم و پرسيدم. آيا چيزى مى خواهى؟ گفت: آرى، گلابى مى خواهم.

سپس به مغازه اى رفتم و بالاپوش خود را گرو


1- اگر استجابت دعا كنار قبر كرخى درست باشد، علت آن تمايل وى به اهل بيت: و خدمت او به امام رضا 7 است. ابو عبدالرحمان سلمى مى گويد: معروف كرخى خادم امام رضا 7 بود. همچنين مرحوم خويى مى گويد: شهرزورى در مناقب الابرار مى نويسد: معروف كرخى از دوستداران امام رضا 7 بود و پدر و مادرش مسيحى بودند. آنها وى را در كودكى به معلمى سپردند. معلم به او مى گفت: بگو: خدا سه تاست. ولى معروف مى گفت: خداوند يكتاست. معلم، او را به شدت كتك زد و معروف نيز گريخت و به خدمت امام رضا 7 رفت و به دست آن حضرت مسلمان شد. سپس به خانه بازگشت و در زد. پدرش پرسيد: كيستى؟ گفت: معروف. پدر پرسيد: چه دينى دارى؟ معروف گفت: دين راستين و پدرش نيز به بركت امام رضا 7 مسلمان شد. معروف مى گويد: پس از مدتى همه كارهاى خود را رها كردم و فقط به خدمت مولايم على بن موسى الرضا 7 پرداختم. معجم رجال الحديث، ج 18، ص 231. ابن خلكان و ديگران نيز درباره وى همين گونه گفته اند، ولى نمازى و ذهبى درباره او اشكال كرده اند. مستدركات علم الرجال، ج 7، ص 454؛ سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 343.

ص: 220

گذاشتم، و دو گلابى و يك سيب برايش خريدم و آوردم. كمى گلابى خورد و سپس گفت: در مسجد را ببند. من نيز در را بستم. خود را از روى حصير، كنار كشيد و گفت: اينجا را حفر كن. من نيز چنين كردم. كوزه اى در آنجا بود. گفت: اين كوزه را بردار كه تو به آن سزاوارترى. پرسيدم: آيا وارثى ندارى؟ گفت: ما اهل صرافه هستيم. برادرى داشتم، و سال هاست كه او را نديده ام؛ مى گويند كه او مرده است.

عون الدين در ادامه مى گويد:

آن مرد با من صحبت مى كرد كه ناگاه از دنيا رفت. او را غسل دادم؛ كفن كردم و به خاك سپردم. سپس راهى دار الخلافه شدم و نامه اى به خليفه نوشتم. خليفه نيز سرپرستى خزانه را به من واگذار كرد، سپس قدم به قدم پيشرفت كردم تا به وزارت رسيدم. (1)

د) قبر شافعى؛ جزرى درباره وى مى گويد: «كنار قبر شافعى، دعا اجابت مى شود». (2)

ه) قبر «بكار بكراوى»؛ وى حنفى مذهب بود و به سال 270 ه. ق درگذشت. او را در «قرافه» دفن


1- وفيات الاعيان، ج 6، ص 239.
2- طبقات القراء، ج 2، ص 97.

ص: 221

كردند. قبرش مشهور و زيارتگاه است و مردم به آن تبرك مى جويند و مى گويند: كنار قبرش، دعا مستجاب مى شود. (1)

و) «حافظ عامرى»؛ وى در سال 403 ه. ق درگذشت. مردم شب ها كنار مزارش مى ماندند؛ برايش قرآن مى خواندند و دعا مى كردند. (2)

ز) «ابوبكر اصفهانى» متوفاى سال 406 ه. ق؛ وى را در حيره نيشابور به خاك سپرده اند و مزارش در آنجا آشكار، و زيارتگاه است. مردم در آنجا طلب باران مى كنند، و دعا در كنار قبرش به اجابت مى رسد. (3)

ح) قبر «بانو نفيسه»؛ وى دختر «ابومحمد حسن بن زيد» است. ابن خلكان مى گويد: «او را كنار در اسباع [مصر] به خاك سپرده اند. اجابت دعا كنار قبرش معروف و تجربه شده است. خداوند از او خشنود باد». (4)


1- الجواهر المضيئة، ج 1، ص 461.
2- الغدير، ج 5، ص 202؛ البداية والنهاية، ج 11، ص 404.
3- وفيات الاعيان، ج 4، ص 272.
4- همان، ج 5، ص 424. وى دختر ابو محمد، حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب: است. همراه همسرش، اسحاق، فرزند امام صادق 7 به مصر رفت. برخى گفته اند كه همراه پدرش به آنجا رفت. قبر او در مصر است، ولى شهرت چندانى ندارد. نفيسه زنى درست كار و پرهيزكار بود. وقتى امام شافعى به مصر رفت، به محضرش رسيد و از او حديث شنيد. مصريان تا به امروز، اعتقاد زيادى به او دارند. وقتى كه امام شافعى از دنيا رفت، جنازه اش را به خانه نفيسه بردند. وى در خانه اش بر جنازه شافعى نماز خواند. او در همان جايى كه دفن شده، اقامت داشت و هم چنان در آنجا مقيم بود تا در رمضان 208 ه. ق درگذشت. پس از وفات وى، همسرش مى خواست، جنازه را براى خاكسپارى به مدينه برد، ولى مصريان از او خواستند تا جنازه را همان جا به خاك سپارد. بنابراين وى را در همين مكان معروف كه الآن در نزديكى قاهره قرار دارد به خاك سپردند. معروف است كه كنار قبرش دعا به اجابت مى رسد. وفيات الاعيان، ج 5، ص 424. ذهبى نيز درباره وى مى گويد: «وى از زنان مؤمن و صالح بود و دعا كنار قبرش مستجاب مى شود، بلكه دعا كنار قبر پيامبران و صالحان نيز اجابت مى شود». سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 107.

ص: 222

ط) قبر «نصر بن ابراهيم مقدسى»؛ وى شيخ شافعيه است و در سال 490 ه. ق درگذشت. نووى مى گويد: «اساتيد ما مى گفتند كه دعا كنار قبرش در روز شنبه به اجابت مى رسد». (1)

ى) قبر «ابوحسن مصرى»، فقيه شافعى متوفاى 492 ه. ق؛ «أنماطى» درباره وى مى گويد: «قبر او در قرافه قرار دارد، و معروف است كه دعا در كنار قبرش مستجاب مى شود». (2)

ك) قبر «قاسم بن فيره شاطبى»، متوفاى 590 ه. ق؛ وى در قرافه دفن گرديد و قبرش معروف و مشهور است. نويسنده «طبقات القراء» مى نويسد: «قبر او را بارها زيارت كرده ام. برخى از دوستانم به من پيشنهاد كردند بر سر قبرش بروم. من، بركت


1- شذرات الذهب، ج 5، ص 397.
2- همان، ص 402.

ص: 223

اجابت دعا را كنار قبرش به عيان ديده ام». (1)

مخالفت علما با وهابيت

1. سيوطى در داستان معراج بيان مى كند كه پيامبر (ص) فرمود:

بر مركب سوار شدم و به راه افتادم. جبرئيل نيز همراه من بود و گفت: فرود آى و نماز بخوان. من نيز چنين كردم. پرسيد: آيا مى دانى در كجا نماز خواندى؟ در طيبه [مدينه] نماز خواندى و بدانجا مهاجرت خواهى كرد. بعد حركت كرديم و گفت: فرود آى و نماز بخوان. من نيز چنين كردم. پرسيد: آيا مى دانى در كجا نماز خواندى؟ در «طور سينا» نماز خواندى، جايى كه خداوند با موسى (ع) سخن گفت. سپس راه افتاديم و گفت، فرود آى و نماز بخوان. من چنين كردم. پرسيد: آيا مى دانى در كجا نماز خواندى؟ در «بيت لحم» نماز خواندى، جايى كه عيسى (ع) ديده به جهان گشود. (2)

پس اگر مكان ولادت حضرت عيسى (ع) چنين مقامى دارد كه پيامبر (ص) در آنجا فرود مى آيد و نماز مى خواند، حتماً مكان ولادت و دفن پيامبر (ص) مقام بالاترى دارد


1- طبقات القراء، ج 2، ص 32.
2- كشف الارتياب، ص 247.

ص: 224

و خواندن نماز در آنجا سزاوارتر است.

2. ابن قيم جوزى، شاگرد ابن تيميه مى گويد:

هاجر و اسماعيل به دليل صبر و تحمل دورى، و غربت و تسليم در برابر فرمان الهى، مبنى بر ذبح اسماعيل به مقامى رسيدند كه آثار و جاى گام هاى آنها تا قيامت محل عبادت مؤمنان است. (1)

به سخن ابن قيم بنگريد؛ در حالى كه او معتقد است جاى گام هاى هاجر و اسماعيل تا روز قيامت محلّ عبادت، نماز و مناسك حج است، ولى چرا همين فرد، عبادت را در محلّ ولادت، دفن و جاى گام هاى پيامبر (ص) جايز نمى داند؟!

3. ابن جزرى نيز مى گويد: «كنار قبور صالحان، از جاهايى است كه دعا در آنجا اجابت مى شود». (2)

دعا رو به قبله يا رو به مرقد پيامبر (ص)

ابن تيميه به صحابه چنين نسبت مى دهد كه ايشان رو به قبر شريف پيامبر (ص) دعا نمى كردند، بلكه براى دعا، روى خود را از قبر برمى گرداندند و به طرف قبله مى ايستادند. (3)


1- همان، ص 428 به نقل از زاد المعاد.
2- نويسنده حاشيه كتاب المواهب اللدنيه ج 3، ص 406 اين سخن ابن جزرى را از كتاب «الحصن الحصين» نقل كرده است.
3- رسالة زيارة القبور، ص 159.

ص: 225

پاسخ به ادعاى ابن تيميه

1. ابن تيميه، نام هيچ يك از صحابه را بيان نكرده و نگفته است كدام يك از ايشان هنگام دعا كنار قبر پيامبر (ص) حتى براى يك بار، روى خود را از طرف قبر به سوى قبله برگردانده اند، اگرچه، وى اين عمل را به همه صحابه نسبت مى دهد.

از سوى ديگر، ابن عمر كه خود يكى از صحابه است، خلاف آن را بيان كرده و اظهار داشته: «سنت اين است كه به هنگام دعا، رو به قبر شريف و پشت به قبله بايستند». (1)

2. هيچ مانعى وجود ندارد كه هنگام دعا رو به قبر آن حضرت بايستيم، زيرا قرآن كريم مى فرمايد: (فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ)؛ «پس به هر سو رو كنيد، رو به خدا كرده ايد». (بقره: 115)

3. ساير علما مخالف نظر ابن تيميه، فتوا داده اند كه به برخى از اين فتواها اشاره مى كنيم:

الف) فتواى امام مالك؛ هنگامى كه منصور از وى پرسيد:

آيا به هنگام دعا رو به قبله بايستم يا رو به قبر رسول خدا (ص)؟ مالك پاسخ داد: چرا از او روى برمى گردانى، آن حضرت وسيله تو


1- كشف الارتياب، صص 247، 340؛ الغدير، ج 5، ص 134.

ص: 226

و پدرت حضرت آدم در روز قيامت است. رو به او بايست و از وى شفاعت بخواه كه خداوند شفاعتش را مى پذيرد. (1)

اين سؤال، آشكارا نشان مى دهد كه دعا در كنار قبر پيامبر (ص) امرى معروف و مشهور بوده است و در جواز و رجحان آن، هيچ شكى وجود ندارد. تنها موضوعى كه منصور نمى دانست، اين بود كه آيا دعا رو به قبله بهتر است يا رو به قبر شريف پيامبر (ص). (2)

ب) «خفاجى» نيز مى گويد: «نظر شافعى و عموم علما اين است كه به هنگام دعا در كنار قبر و رو به آن، و پشت به قبله بايستند. از قول ابو حنيفه نيز همين سخن نقل شده است». (3)

ج) محقق حنفى؛ ابن همام در اين باره مى گويد:

آنچه از ابوحنيفه نقل شده كه هنگام دعا، كنار قبر رسول خدا (ص) رو به قبله مى ايستاد، قابل قبول نيست؛ زيرا ابن عمر مى گويد: سنت اين است كه از طرف قبله، كنار قبر بيايى؛ يعنى پشت به قبله و رو به قبر بايستى. از نظر ابو حنيفه، اين سخن، درست


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1376؛ المواهب اللدنية، ج 3، ص 409.
2- الغدير، ج 5، ص 135؛ ر. ك: كشف الارتياب، صص 247- 340؛ الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 2، ص 92.
3- شرح الشفاء، ج 3، ص 517.

ص: 227

است و كرمانى كه گفته: «نظر ابوحنيفه در اين باره چيز ديگرى است» درست به نظر نمى رسد، زيرا پيامبر (ص) زنده است و زائر خود را مى بيند و هركس كه در دوران حياتش به حضورش شرفياب مى شد رو به آن حضرت مى ايستاد. (1)

د) «ابراهيم حربى» در كتاب «مناسك» مى گويد: «هنگام دعا كنار قبر رسول خدا (ص)، پشت به قبله و روبه روى وسط قبر آن حضرت بايست». (2)

ه) «موسى اصفهانى» از امام مالك نقل كرده كه وى مى گويد: «هرگاه كسى به زيارت مرقد رسول خدا (ص) مى رود، پشت به قبله و رو به قبر آن حضرت كند، سپس بر آن حضرت درود فرستد و دعا كند».

و) سمهودى مى گويد: «اصحاب شافعى و ديگران گفته اند كه زائر پشت به قبله و رو به قبر پيامبر (ص) بايستد. نظر ابن حنبل نيز همين است». (3)

ز) «سختيانى» هم به نقل از ابوحنيفه مى گويد: «ايوب سختيانى به قبر پيامبر (ص) نزديك شد، سپس پشت به قبله و رو به قبر ايستاد و گريه سر داد». (4)


1- همان.
2- كشف الارتياب، ص 326؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1378.
3- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1378.
4- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1378.

ص: 228

ح) «ابن جماعة» فتواى خود را اين گونه بيان مى كند:

زائر، قبر را دور بزند تا روبه روى صورت مقدس پيامبر (ص) قرار بگيرد، آن گاه پشت به قبله و رو به قبر، به آن حضرت سلام دهد. البته كرمانى برخلاف همگان گفته است كه زائر براى سلام دادن به پيامبر (ص)، پشت به قبر آن حضرت بايستد. (1)

ط) ابراهيم بن سعد مى گويد:

ابن منكدر را ديدم كه در ورودى مسجد نماز مى خواند؛ سپس بازگشت و كمى راه رفت، آن گاه رو به قبله ايستاده، دست ها را بالا برد و دعا كرد. بعد روى خود را از قبله برگرداند و دستان خود را مانند شمشير از غلاف كشيد و دعا كرد؛ مانند كسى كه با شخصى خداحافظى مى كند، همين كار را انجام داد تا از مسجد بيرون آمد. (2)

4. نماز خواندن كنار قبر پيامبر (ص) به منظور تبرك جستن به مكانى كه آن حضرت در آنجا دفن گرديده، هيچ منع و اشكالى ندارد. همان گونه كه كنار سنگى كه مقام ابراهيم (ع) است نماز مى خوانيم، زيرا


1- كشف الارتياب، ص 326؛ وفاء الوفاء، ج 4، ص 1378.
2- سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 358.

ص: 229

شرافت و احترام اين سنگ نيز بدان جهت است كه حضرت ابراهيم (ع) روى آن مى ايستاد. خداوند در اين باره مى فرمايد: (وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى)؛ «و از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد». (بقره: 125)

البته ابن تيميه ادعا مى كند: «خواندن نماز در خانه از نماز خواندن كنار قبور پيامبران و صالحان بهتر است». (1)

وى براى اثبات ادعاى خود، هيچ دليلى ارائه نمى كند، حتى هيچ يك از پيشوايان گذشته، چنين سخنى به زبان نياورده اند، چه رسد به اينكه بخواهيم چنين ادعايى را به همه آنان نسبت دهيم.

مسجد قرار دادن قبور

روايت است كه خداوند، يهوديان را لعن كرد، زيرا قبور پيامبرانشان را مسجد قرار دادند. پيامبر (ص) مى فرمايد: «بار خدايا، قبر مرا بتى قرار مده (2) تا عبادت شود. خداوند بر قومى كه قبور پيامبرانشان را مسجد قرار دادند به شدت غضب مى كند».


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1378.
2- مسند احمد، ج 2، ص 246؛ الموطأ، ج 1، ص 172؛ صحيح بخارى، ص 48؛ صحيح مسلم، ص 19؛ المساجد، ج 1، ص 218.

ص: 230

نقد و بررسى روايت

1. سند اين روايت مخدوش است، زيرا در ميان راويانى كه نسايى حديث را نقل كرده، فردى به نام «عبدالوارث» قرار دارد. به وى نسبت داده اند كه معتزلى بود و مردم، پشت سرش نماز نمى خواندند. حماد نيز نقل حديث از او را نهى كرده است. (1)

همچنين در ميان راويان اين حديث، شخصى به نام «ابوصالح» قرار دارد و معلوم نيست كه وى در ميان كدام دسته قرار دارد؛ راويان ناشناخته، ضعيف و يا ثقه. شايد هم او همان «باذام» مولاى ام هانى باشد، كه در اين صورت، وى متروك، ضعيف يا كذاب است. (2)

ابن ماجه نيز اين روايت را آورده است. در ميان راويان وى، كسى به نام «عبدالله بن عثمان» (3) به چشم مى خورد. درباره وى نيز گفته اند: «او شخصى قوى نيست و يا در روايت خطا مى كرد» و نيز گفته اند: «احاديث وى معروف نيست و مردود است».


1- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 677.
2- ميزان الاعتدال، ج 4، ص 538.
3- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 459؛ الكامل فى الضعفاء، ج 4، ص 161.

ص: 231

ابن بهمان، اين حديث را از «مدينى» روايت كرده كه وى را نمى شناسيم. اين روايت در «الموطأ» نيز آمده، ولى همان گونه كه «ابن عبدالبر» تصريح كرده، روايتى مرسل است، زيرا در ميان راويان آن، «عطا بن يسار» قرار دارد كه هرگز پيامبر (ص) را نديده است. (1)

از سوى ديگر، اين روايت، ادعاى ابن تيميه و وهابى ها را ثابت نمى كند، زيرا آنها با استفاده از اين روايت، ادعا مى كنند كه خواندن نماز كنار قبور و مزارها، و نيز ساختن مسجد بر روى آنها جايز نيست، در حالى كه ظاهر اين حديث به قضيه كنيسه حبشه اشاره دارد.

موضوع نيز از اين قرار بود كه هرگاه مرد صالحى از ايشان (مردم حبشه) مى مرد، روى قبرش مسجدى مى ساختند و در آن، شكل هايى را به تصوير مى كشيدند. پس علت سرزنش كسانى كه روى قبور پيامبرانشان مسجد مى ساختند، اين است كه آنان در آن مساجد، تصاويرى نقاشى مى كردند و آنها را عبادت مى كردند و به طرف آن تصاوير و قبور نماز مى خواندند و سجده مى كردند؛ همان گونه كه براى بت ها نماز مى خواندند و سجده مى كردند.


1- الموطأ، ج 1، ص 172؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 448.

ص: 232

به هر حال، از ظاهر اين روايت، تنها همين مطلب فهميده مى شود، بنابراين ساختن چنين مساجدى بر روى قبور نهى شده است، ولى اگر روى قبرى مسجد بسازند و در آن، رو به قبله و براى خدا نماز بخوانند هيچ اشكالى ندارد؛ همان گونه كه امروزه در مسجد پيامبر (ص) يا مسجد اموى در دمشق كه قبر زكرياى پيامبر در آن قرار دارد، نماز مى خوانند.

نظر علماى اهل سنّت درباره معناى روايت

1. قرطبى مى گويد:

تصاويرى را كه در مساجد مى كشيدند، ابتدا فقط جنبه تصويرى داشت. آنان مى خواستند با ديدن اين تصاوير، افعال نيك صاحبان اين تصاوير را هميشه به ياد داشته باشند و همچون آنان، در عمل نيك بكوشند و كنار قبور ايشان، خدا را عبادت كنند. ولى نسل هاى بعدى كه آمدند، نمى دانستند كه چرا گذشتگان، اين تصاوير را نقش كرده اند و شيطان نيز آنان را گمراه كرد. آنان پنداشتند گذشتگانشان، اين تصاوير را عبادت و تعظيم مى كردند و به همين دليل بود كه پيامبر (ص) امت خود را از چنين عملى برحذر

ص: 233

داشت. (1)

2. نووى هم در اين باره مى گويد:

ساختن بنا روى قبر در ملك صاحب قبر، كراهت دارد، و ساختن بنا روى قبر در گورستان وقفى نيز حرام است. شافعى و اصحاب او به اين موضوع تصريح كرده و گفته اند كه گچ كارى قبر، كراهت دارد. (2)

3. قسطلانى درباره روايت «روى قبرش مسجد مى ساختند» مى گويد:

معناى اين روايت، سرزنش كسانى است كه قبر را مسجد قرار مى دهند و ضرورت چنين سرزنشى، حرام بودن اين عمل است؛ به ويژه اينكه اين عمل، لعن شده است. البته شافعى و اصحاب وى، اين عمل را مكروه مى دانند. (3)

4. «بنديجى» مى گويد: «منظور روايت اين است كه روبه روى قبر را مسجد قرار دهند و در آن نماز


1- ارشاد السارى، ج 3، ص 497؛ ج 2، ص 99؛ ر. ك: صحيح مسلم، ج 1، ص 197.
2- شرح صحيح مسلم، ج 3، ص 62. ابن رفعه مى گويد: گچ كارى آرامگاه و مقبره پيامبران استثنا شده و كراهتى ندارد، زيرا آنان در قبورشان زنده اند و نماز مى خوانند. او مى افزايد: خواندن نماز به طرف قبر پيامبر ص حرام است و خواندن نماز روبه روى يك شخص هم كراهت دارد، زيرا قلب را از توجه به نماز باز مى دارد. قبور ديگر پيامبران نيز همان حكم قبر پيامبر ص را دارد. ارشاد السارى، ج 2، ص 97.
3- ر. ك: ارشاد السارى، ج 9، ص 477؛ ج 7، ص 462.

ص: 234

بخوانند».

وى در ادامه مى افزايد:

مكروه است كنار قبر مسجد بسازند و در آن، روبه روى قبر، نماز بخوانند، ولى اگر در مقبره اى مسجدى بسازند تا در آن نماز بخوانند، به نظرم اشكالى ندارد، زيرا مقبره ها و مساجد، وقف اند و تفاوتى با هم ندارند.

5. بيضاوى در اين باره مى نويسد:

از آنجايى كه يهوديان و مسيحيان براى قبور پيامبران، سجده و تعظيم مى كردند؛ آنها را قبله قرار داده، رو به آنها نماز مى خواندند و قبور آنها را همچون بت قرار داده بودند، پيامبر (ص) آنان را لعن كرد و مسلمانان را از اين كار برحذر داشت. اگر كسى كنار قبر انسانى صالح، مسجدى بنا كند و هدفش تبرك به آن قبر باشد و نه تعظيم به آن، و هنگام نماز نيز رو به آن نباشد، لعن و نفرين پيامبر (ص) وى را در برنمى گيرد. (1)

6. سندى نيز مى گويد:

عبارت «قبور پيامبران خود را مسجد قرار داده اند» به اين معناست كه آن را قبله


1- ارشاد السارى، ج 3، ص 479.

ص: 235

قرار داده و رو به آن نماز مى خواندند و يا روى آن مساجدى بنا مى كردند و در آن نماز مى خواندند. شايد علت كراهت، اين باشد كه اين عمل به پرستش خود قبر منجر مى شود، به ويژه قبور پيامبران و اولياى الهى. (1)

7. نووى در جايى ديگر مى گويد:

علما گفته اند كه پيامبر (ص) از اين روى نهى فرمود كه قبر خود و قبر ديگران را مسجد قرار ندهند كه مى ترسيد در تعظيم آن مبالغه كنند و فتنه به پا شود، و شايد هم مانند امت هاى گذشته، اين عمل به كفر بينجامد.

وقتى شمار مسلمانان زياد شد، صحابه و تابعان ضرورى ديدند تا مسجد رسول خدا (ص) را گسترش دهند. مسجد به اندازه اى گسترش يافت كه خانه زنان پيامبر (ص) و نيز خانه عايشه؛ يعنى محلّ دفن رسول خدا (ص)، ابوبكر و عمر را نيز دربرگرفت. اطراف قبر، ديوارى بلند و دايره اى شكل بنا كردند تا قبر آن حضرت در مسجد آشكار نباشد و توده مردم رو به آن نماز نخوانند. سپس از دو ركن شمالى، دو ديوار منحنى شكل كشيدند، به گونه اى كه آنها را به


1- سنن نسايى، ج 4، ص 96.

ص: 236

يكديگر متصل كردند تا كسى نتواند روبه روى قبر نماز بخواند. ازاين رو در روايت آمده است كه اگر بيم آن نبود كه قبر پيامبر (ص) مسجد شود، قبر وى را آشكار مى كردند، ولى بيم آن مى رفت كه قبرش مسجد شود. (1)

فتواى فقها درباره خواندن نماز در قبرستان

1. امام مالك؛ از ابن قاسم پرسيدند، آيا به نظر امام مالك مى توان روبه روى قبرى كه روى آن پوشيده است نماز خواند؟ وى پاسخ داد: «به نظر مالك خواندن نماز در قبرستان اشكالى ندارد، و خود وى ميان قبور در گورستان نماز مى خواند».

مالك مى گويد: «خواندن نماز در قبرستان اشكالى ندارد» و در ادامه مى افزايد: «اخبارى در دست است كه برخى از اصحاب پيامبر (ص) در قبرستان نماز مى خواندند». (2)

2. عبدالغنى نابلسى وى مى گويد:

اگر كسى كنار قبر انسان صالحى، مسجدى ايجاد كند يا روى قبر وى نماز بخواند و هدفش بهره گيرى از آثار عبادى او باشد، نه قصد


1- شرح النووى، ج 5، ص 14.
2- المدوّنة الكبرى، ج 1، ص 90.

ص: 237

تعظيم و توجه به قبر وى به هنگام نماز، عمل چنين شخصى اشكال ندارد؛ همچنان كه خواندن نماز در مرقد اسماعيل در مسجدالحرام از ديگر مكان ها بهتر است. (1)

همچنين در جايى ديگر مى گويد:

اگر در محلّ قبر، مسجدى بنا شود، يا قبر در مسير راه قرار گيرد، يا كسى در آنجا نشيند، يا قبر يكى از اولياى الهى و يا قبر عالمى باشد كه به روح تابناكش كه هم چون تابش خورشيد بر زمين است، احترام گذارند و به مردم اعلام نمايند كه اين قبر يكى از اولياست تا بدان تبرك جويند و دعايشان كنار آن مستجاب شود، چنين عملى هيچ اشكالى ندارد، زيرا ارزش اعمال انسان به نيت اوست. (2)

3. بنا به نقل كوثرى، ابى مالكى مى گويد: «بنا كردن مسجد كنار قبر انسانى صالح و يا خواندن نماز در مقبره وى به قصد تبرك به آثار او و قبول شدن دعا در آنجا ايرادى ندارد». وى مى افزايد: «علت آن نيز اين است كه قبر اسماعيل (ع) در مسجدالحرام، كنار كعبه قرار دارد و خواندن


1- الحديقة الندية، ج 2، ص 631.
2- همان، ص 630.

ص: 238

نماز در آنجا بهتر از جاهاى ديگر است». (1)

4. «بغوى» نيز مى گويد:

برخى از علما معتقدند كه خواندن نماز در گورستان جايز است، به شرطى كه در مكانى تميز و پاكيزه نماز بخوانند.

در روايت آمده است كه عمر، انس بن مالك را ديد كه كنار قبرى نماز مى خواند. به او گفت: اين قبر است! اين قبر است! ولى دستور نداد نمازش را دوباره بخواند. همچنين گفته اند كه حسن بصرى نيز در قبرستان نماز مى خواند. مالك نيز مى گويد: «خواندن نماز در گورستان هيچ اشكالى ندارد».

روايتى كه خواندن نماز در حمام و قبرستان را نهى كرده، به اين علت است كه معمولًا در حمام، كثافت ريخته مى شود و خاك گورستان نيز با گوشت مردگان مخلوط مى گردد، پس نهى به دليل ناپاكى مكان است، ولى اگر در آنجا مكانى پاك بنا شود، خواندن نماز در آنجا هيچ ايرادى ندارد. (2)

اكنون با توجه به اين فتاوا و نظرات علما آيا باز هم وهابى ها مى توانند به كسانى كه در


1- المقالات للكوثرى، ص 246؛ شرح صحيح مسلم، ج 2، ص 234.
2- شرح السنه، ج 2، ص 398.

ص: 239

قبرستان و مزارها نماز مى خوانند، تهمت كفر و شرك بزنند و ادعا كنند كه اينان صاحب قبر را عبادت مى كنند. بلكه بايد به وهابيون گفت كه آيا نشنيده ايد انس بن مالك و حسن بصرى در ميان قبور نماز مى خواندند!!

ص: 240

فصل هفتم: بازسازي قبور و ساخت گنبد

فصل هفتم: بازسازى قبور و ساخت گنبد

ديدگاه وهابيت

وهابى ها بازسازى قبور، ايجاد بنا و گنبد بر روى آنها و نيز گچ كارى قبور را ممنوع مى دانند و آن را شرك و كفر مى شمارند. به اعتقاد آنها بايد قبور، گنبدها و بناهاى اطراف قبور را ويران كرد. اينك چند نمونه از فتواهاى آنها را در اين باره ببينيد:

1. صنعانى مى گويد:

مزار و بارگاه، مانند بت است. كارى را كه بت پرستان دوران جاهليت انجام مى دادند، همان كار را گورپرستان انجام مى دهند. آنها نام

ص: 241

آن را بت گذاشته بودند و اينها نام آنها را بارگاه و مزار ولى خدا گذاشته اند. اما عمل آنها يكى است، و تغيير نام نيز، آن را از بت بودن خارج نمى كند. (1)

2. ابن قيم، شاگرد ابن تيميه نيز فتوا مى دهد:

بارگاه ها و بناهاى قبور را به عنوان بت و طاغوت گرفته اند و مى پرستند. پس تخريب و نابودى آنها واجب است، و در صورت داشتن قدرت و توانايى بر نابودى آنها، حتى يك روز هم نبايد آن بناها پابرجا بمانند، زيرا آنها مانند لات و عزى هستند و بزرگ ترين شرك به شمار مى روند. (2)

3. وهابى ها در نامه اى به «شيخ الركب مغربى» به صراحت نوشته اند:

ساختن گنبد و انجام امور ديگر روى قبور پيامبران و ديگر قبور به منظور تعظيم قبور ايشان از وقايعى است كه پيامبر (ص) از آن خبر داده بود. آن حضرت فرمود: «قيامت برپا نمى شود، مگر آنكه گروهى از امت من به مشركان بپيوندند و جماعتى از امتم به


1- كشف الارتياب، ص 286، به نقل از تطهير الاعتقاد.
2- زاد المعاد، ص 661.

ص: 242

بت پرستى روى آورند». (1)

4. «عبدالله بن سليمان بن بلسيد»، قاضى القضات وهابى ها در روزنامه امّ القرى (1345 ه. ق) مى گويد: «ساختن گنبد و بنا براى قبور تا قرن پنجم وجود نداشت، اين بدعت، از قرن پنجم به بعد پديدار گشت. (2)

5. در پاسخى منسوب به علماى مدينه آمده است:

به اجماع علما ساختن بنا روى قبور ممنوع است، زيرا روايات صحيحى، آن را منع كرده اند، به همين دليل، بسيارى از علما به استناد روايتى از على بن ابى طالب (ع) فتوا داده اند كه تخريب آن قبور، واجب است. در اين روايت، على (ع) به «ابوهياج» مى گويد: تو را به مأموريتى مى فرستم كه پيامبر (ص) مرا به آن مأمور كرد. هيچ تصويرى را وامگذار، مگر آنكه آن را نابود كنى و هر قبر بلندى را كه ديدى، آن را صاف و هموار ساز.

لازم به ذكر است كه در صفحات آينده درباره اين روايت منسوب به امام على 7 بحث خواهيم كرد.


1- ر. ك: كشف الارتياب، ص 287.
2- كشف الارتياب، ص 287.

ص: 243

نقد و بررسى فتواى وهابى ها

1. اجماعى كه وهابى ها ادعا مى كنند، درست به نظر نمى رسد، بلكه برخلاف فتواى آنها، ساير علما بر جواز چنين عملى اجماع كرده اند. پيروان همه مذاهب اسلامى در هر زمان و مكانى، از عالمان، دانشمندان، فضلا و حاكمان گرفته تا توده مردم، همگى، پيش از پيدايش فرقه وهابيت، چنين سيره و روشى داشتند. اين سيره مسلمانان، خود يك اجماع عملى است و نشان مى دهد آن را از صاحب شريعت گرفته اند.

صنعانى نيز به اين سيره مسلمانان اعتراف مى كند. وى در رساله «تطهير الاعتقاد» سؤالى را مطرح مى كند و خود به آن پاسخ مى دهد. او چنين مى گويد:

اين موضوع در تمام كشورهاى اسلامى، همگانى است و همه سرزمين هاى شرق و غرب را درنورديده است. هيچ كشور اسلامى را سراغ نداريم كه در آن، قبر و بارگاه وجود نداشته باشد. حتى در بسيارى از مساجد مسلمانان، قبر و مزار قرار دارد. آيا خرد انديشه ورزان مى پذيرد كه چنين عمل زشتى با اين گستردگى صورت گيرد، ولى علما و فقها در برابر آن سكوت كنند؟!

سپس صنعانى، خود به اين پرسش اين گونه پاسخ

ص: 244

مى دهد:

اگر به دنبال انصاف هستى و از پيروى پيشينيان دست نشسته اى و مى دانى كه حق، چيزى است كه دليل آن را ثابت مى كند، نه اتفاق نظر نسل هاى پياپى، پس بدان كه مردم عادى به اين امور دست مى زنند؛ همان كسانى كه اسلام خود را بدون هيچ دليلى از پدرانشان تقليد مى كنند. اگر هم كسى زشتى اين كار را به آنان گوشزد كند، گوش فرا نمى دهند. حتى كسانى كه خود را اهل علم و فضل مى دانند و منصب قضاوت، فتوا و تدريس به عهده دارند و يا حاكمان و عارفان، و يا آنان كه عهده دار امارت و حكومت هستند، به پيروى از مردم عادى به قبور تعظيم مى كنند. اما همه مى دانيم كه سكوت همگان و خاموشى دانشمندان در برابر انجام يك كارناپسند، دليل بر جواز آن نيست.

در همين جا بايد اشاره كنيم كه صنعانى در سخنان خود به وقوع اين سيره عملى- آن هم كامل ترين صورت آن- اعتراف مى كند و مى گويد همه اقشار مردم از جمله علما، فضلا، قاضيان، فقها، مدرسان، اوليا، عارفان، اميران و حاكمان، همگى بدون هيچ استثنايى و بدون هيچ انكارى، به چنين

ص: 245

عملى معتقدند.

اكنون از صنعانى مى پرسيم؛ آيا سيره اى قوى تر و فراگيرتر سراغ داريد؟! همچنين وقتى وى توضيح مى دهد كه حق، آن است كه با دليل ثابت شود، و البته اين سخن، درست است، اما آيا اتفاق نظر نسل هاى پياپى دليل به حساب نمى آيد؟ آيا دليلى قوى تر از اين وجود دارد؟!

لازم به ذكر است كه در صفحات آينده خواهيم ديد كه اين سيره عملى مسلمانان در كتب تاريخى ثبت و ضبط شده است.

2. اگر در نظر يك وهابى، روايتى صحيح، و داراى وضوح در دلالت و بدون معارض باشد، دليل نمى شود كه اين روايت در نظر ديگران نيز صحيح و واضح باشد. به اين ترتيب، چگونه به استناد حديثى كه فقط در نظر ايشان صحيح است، ادعاى اجماع مى كنند؟

3. در سخنان اين وهابى، تناقض به چشم مى خورد؛ زيرا يك بار مى گويد كه بسيارى از علما به وجوب تخريب و نابودى قبور فتوا داده اند، و بار ديگر مى نويسد كه همه علما بر صحت روايتى كه ساختن قبور را منع كرده، اجماع دارند.

اگر همه علما در صحت روايت، اجماع دارند، پس

ص: 246

چرا همه آنها به وجوب نابودى قبور فتوا نداده اند، بلكه- به ادعاى وهابى ها- بيشتر علما به وجوب آن فتوا داده اند.

اشكالات سند حديث منسوب به على (ع)؛ اين روايت را سه نفر به نام هاى «يحيى بن يحيى»، «ابوبكر بن ابى شيبه» و «زهير بن حرب» از «وكيع» نقل كرده اند. او نيز روايت را از «سفيان»، از «حبيب بن ابى ثابت»، از «ابو وائل»، از «ابو هياج اسدى» نقل كرده كه ابوهياج مى گويد:

على (ع) به من فرمود: تو را به مأموريتى مى فرستم كه پيامبر (ص) مرا به آن مأمور كرد. هيچ تصويرى را وامگذار مگر آنكه آن را نابود كنى و هر قبر بلندى را كه ديدى، آن را صاف و هموار ساز. (1)

از نظر راوى شناسان، سند اين روايت مخدوش است. آنان درباره برخى از راويان اين گونه اظهارنظر كرده اند:

1. درباره وكيع كه همان «ابن جراح رواسى» است، اين گونه نظر داده اند:

الف) عبدالله بن احمد بن حنبل مى گويد: پدرم مى گفت: «ابن مهدى نسبت به وكيع، واژگان روايت


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 61؛ سنن ترمذى، ج 2، ص 256.

ص: 247

را بيشتر تغيير مى داد، ولى وكيع نسبت به ابن مهدى اشتباهاتش بيشتر بود». همچنين وى در جاى ديگرى مى گويد: «پدرم مى گفت كه وكيع در پانصد روايت اشتباه كرده است». (1)

ب) ابن مدينى درباره او مى گويد: «وكيع در سخن گفتن، واژگان را نادرست ادا مى كرد. وقتى كه روايتى مى خواند، انسان از چگونگى تلفظش تعجب مى كرد». (2)

ج) «محمد بن نصر مروزى» نيز درباره وكيع مى گويد: «وى حديث را از حفظ مى خواند، به همين دليل واژگان آن را تغيير مى داد. (3) گويا معناى روايت را نقل مى كرد؛ او عرب زبان نيز نبود». (4)

2. ديگر راوى اين حديث، «سفيان» است. راوى شناسان درباره او نيز اين گونه سخن گفته اند:

الف) ذهبى مى گويد: «او با نيرنگ، راويان ضعيف


1- تهذيب الكمال، ج 3، ص 471.
2- ميزان الاعتدال، ج 4، ص 336.
3- نعيم بن حماد مى گويد: شام ميهمان وكيع بوديم. گفت: چه چيزى برايتان بياوريم؟ شراب خرماى پيرپسند يا شراب خرماى جوان پسند؟ گفتم: اين چه سخنى است؟! گفت: به نظر من، آبجو از آب فرات حلال تر است. تاريخ بغداد، ج 13، ص 72. احمد نيز درباره اش گفته: «او به پيشينيان ناسزا مى گفت، شراب مى خورد و فتواى باطل مى داد».
4- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 169.

ص: 248

را ثقه نشان مى داد». (1)

ب) ابن مبارك نيز مى گويد: «سفيان داشت روايت مى خواند كه من سر رسيدم. ديدم او در نقل روايت نيرنگ مى كند، اما مرا كه ديد خجالت كشيد و گفت: از تو روايت نقل مى كنم». (2)

ج) ابوبكر نيز درباره اش گفته است كه شنيده ام يحيى مى گويد: «سفيان ثورى با نيرنگ مى كوشيد تا راوى ضعيفى را به من ثقه نشان دهد، ولى موفق نشد». (3)

د) «يحيى بن معين» نيز مى گويد: «نسبت به احاديث ابو اسحاق، كسى داناتر از سفيان نيست، ولى او نيرنگ مى كرد». (4)

3. راوى ديگر اين روايت، حبيب بن ابى ثابت است. درباره او نيز اين سخنان مطرح است:

الف) ابن حبان مى گويد: «وى در نقل روايات نيرنگ مى كرد». (5)

ب) عقيلى مى گويد: «وى از عطا رواياتى نقل كرده كه به آن توجه نمى شود». (6)


1- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 169.
2- تهذيب التهذيب، ج 11، ص 218.
3- همان، ج 3، ص 179.
4- الجرح والتعديل، ج 4، ص 225.
5- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 179؛ تقريب التهذيب، ج 1، ص 316.
6- همان.

ص: 249

ج) همچنين عقيلى مى گويد: «ابن عون بر او عيب و ايراد گرفته است». (1)

د) قطان نيز مى گويد: «وى از عطا مطالبى غير از حديث نيز نقل كرده كه مضبوط نيست و توجهى هم به آن مطالب نمى شود».

ه) ابن خزيمه نيز مى گويد: «وى در نقل روايت، نيرنگ به كار مى برد». (2)

4. ابو وائل نيز يكى ديگر از راويان اين حديث است. او با على (ع) دشمن بود و كينه آن حضرت را به دل داشت. به اين ترتيب، نمى توان به او اعتماد كرد، زيرا پيامبر (ص) خطاب به على (ع) مى فرمايد: «تو را دوست نمى دارد مگر مؤمن و با تو دشمنى نمى كند، مگر منافق». (3)

نقد و بررسى روايت منسوب به على (ع)

به اين نوع روايت «شاذ» مى گويند؛ يعنى فقط يك نفر آن را نقل كرده كه همان ابو هياج است. سيوطى نيز مى گويد: «در كتاب هاى حديثى فقط همين يك روايت از ابو هياج نقل شده است».

از طرف ديگر، اين روايت ادعاى وهابى ها را


1- ميزان الاعتدال، ج 1، ص 451.
2- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 179؛ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 99، وى طرفدار عثمان بود و از على 7 بدگويى مى كرد.
3- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 179؛ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 99.

ص: 250

ثابت نمى كند، زيرا اين روايت دستور مى دهد كه روى قبر را صاف و هموار كنيد، نه اينكه قبور را همسان زمين سازيد تا از زمين بلندتر نباشد.

در هر صورت، معناى اين روايت را سه گونه مى توان تصوّر كرد:

1. نابود كردن بناهاى روى قبور؛

2. همسان كردن قبور با سطح زمين؛

3. صاف كردن و هموار ساختن پستى و بلندى هاى روى قبر.

احتمال اول را نمى توان پذيرفت، زيرا سيره و عمل صحابه، خلاف آن است.

احتمال دوم نيز قابل قبول نيست، زيرا سنت قطعى اين است كه قبور را يك وجب از زمين بالاتر مى گرفتند.

احتمال سوم، پذيرفتنى تر است كه مى گويد؛ روى قبر نبايد مانند كوهان شتر يا پشت ماهى برآمدگى داشته باشد، بلكه بايد صاف و هموار شود. علماى اهل سنت، مانند نووى و قسطلانى نيز همين معنا را مى پذيرند.

نووى مى گويد:

سنت اين است كه قبر، خيلى از زمين بالاتر نباشد، بلكه به اندازه يك وجب از زمين بالاتر باشد و پستى و بلندى هم نداشته

ص: 251

باشد. همچنين روى قبر نيز صاف و هموار گردد. (1)

قسطلانى هم مى گويد: «سنت، اين گونه است كه روى قبر را تسطيح و صاف نمايند و به اين دليل كه اين عمل، نشانه رافضى ها (شيعيان) است نمى توان سنت را ترك كرد».

وى هموار كردن روى قبور را مخالف روايت ابو هياج نمى داند و در ادامه مى افزايد:

اين حديث نمى گويد كه قبر را با زمين همسان و هم سطح كنيد، بلكه بيان مى كند روى قبر را صاف و هموار كنيد، از جمع ميان روايات نيز همين معنا فهميده مى شود.

سيره صحابه و مسلمانان

قبور پيامبران در اطراف بيت المقدس، مانند قبر داوود (ع) در قدس، قبر حضرت ابراهيم (ع) و فرزندانش اسحاق و يعقوب (عليهم السلام) و نيز قبر حضرت يوسف (ع) كه حضرت موسى (ع) آن را از مصر به شهر الخليل منتقل كرد، همگى بناهاى مرتفعى دارند. حتى پيش از اسلام روى آنها، سنگ هاى معمولى بزرگى قرار داشت و پس از فتح بيت المقدس نيز به همان شكل باقى ماند. (2)


1- المجموع، ج 4، ص 312.
2- سيد امين نيز در كشف الارتياب، ص 484 به همين موضوع اشاره كرده است. روايتى نيز در اين باره وجود دارد كه اگر صحيح باشد، به همين موضوع دلالت دارد. ر. ك: درر الاخبار، مرحوم طبسى، ج 2، ص 185؛ معالم الزلفى، ص 108، البته رواياتى در دست است كه مى گويند: خداوند اجساد پيامبران را بر زمين حرام كرده است. ر. ك: مسند احمد، ج 4، ص 8.

ص: 252

ابن تيميه، خود به اين موضوع اعتراف كرده و مى گويد: «بناى روى قبر ابراهيم خليل (ع) در زمان فتح بيت المقدس و دوران صحابه وجود داشت، ولى در ساختمان آن تا سال چهل هجرى بسته بود».

بدون ترديد، عمر هنگام فتح بيت المقدس، آن بناها را ديد، ولى به تخريب و انهدام آن دستور نداد.

ابن بليهد مدعى است كه بناى روى قبر از قرن پنجم به بعد رواج يافت و پيش از آن سابقه نداشت، ولى تاريخ، خلاف ادعاى او را نشان مى دهد، زيرا بناهايى بر فراز قبور و مزارها قرار دارند كه مربوط به پيش از قرن پنجم هستند، حتى تاريخِ برخى از آنها به قرن اول و دوم بازمى گردد. اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. بناى حجره شريف قبر پيامبر (ص)؛

2. ساختمان مسجدى كه بر فراز قبر حمزه سيدالشهداء بنا شد؛

3. قبر ابراهيم فرزند پيامبر (ص) كه در منزل محمد فرزند زيد، فرزند على (ع) قرار داشت؛

ص: 253

4. قبر سعد بن معاذ كه در خانه «ابن افلح» قرار داشت و زمان عمر بن عبدالعزيز در سده دوم، روى آن گنبدى ساخته بودند (1)؛

5. ساختمان روى قبر زبير كه آن را سال 386 ه. ق ساختند.

6. ساختمان روى قبر معروف به «نذور»؛ يعنى قبر عبيدالله بن محمد بن عمر بن على (ع) را در قرن چهارم بنا كردند.

بازسازى بناى قبر پيامبر (ص)

1. جنازه مبارك پيامبر (ص) را در حجره اى دفن كردند. اگر وجود ساختمان و بنا بر روى قبور حرام بود، صحابه پيش از دفن آن حضرت، حجره را خراب مى كردند، زيرا اگر آن گونه كه وهابى ها معتقدند بناى روى قبور مانند بت باشد، تفاوتى ندارد كه آن بنا قبل از دفن بوده يا اينكه پس از دفن، روى آن بنايى ايجاد كنند. به هر حال، ساختمان و گنبد روى قبر مبارك پيامبر (ص) نيز از گذشته تا به امروز وجود داشته است.

2. خانه پيامبر (ص) ديوار نداشت و نخستين بار، عمر بن خطاب دور آن ديوارى كشيد. (2)


1- ر. ك: وفاء الوفاء، ج 2، ص 545؛ كشف الارتياب، ص 424.
2- وفاء الوفاء، ج 2، ص 541.

ص: 254

3. عايشه در حجره اش بين خود و قبر مبارك پيامبر (ص) ديوارى كشيد و قبل و بعد از ايجاد ديوار، در آن حجره سكونت داشت و همان جا نماز مى خواند.

مردم از خاك قبر پيامبر (ص) برمى داشتند. در اين حال، عايشه دستور داد جلوى قبر ديوارى كشيدند. اين ديوار، منفذى داشت و مردم از آنجا خاك برمى داشتند، تا اينكه به دستور عايشه، آن منفذ را نيز بستند. (1)

4. عبدالله بن زبير، روى قبر پيامبر (ص) بنايى ساخت، اما پس از مدتى ديوار آن بنا فرو ريخت.

5. عمر بن عبدالعزيز، خانه اول را خراب كرد و از نو، بنايى براى قبر آن حضرت ساخت. حتى حريمى نيز براى آن قرار داد و حجره را سنگ مرمر كردند. به هنگام تخريب خانه اول، قبور سه گانه آشكار شدند. (2)

6. در زمان متوكّل، خليفه عباسى، دوباره آن حجره را سنگ مرمر كردند.

7. زمان مقتفى (خليفه عباسى)، ساختمان را تجديدبنا كردند. همان موقع از چوب صندل و


1- همان، ص 544.
2- همان، ص 547.

ص: 255

آبنوس، مشبّكى ساختند و روى ديوارى كه عمر بن عبدالعزيز بنا كرده بود، نصب كردند.

8. در دوران حكومت مستضيئ، ديوار حجره فرو ريخت و آن را بازسازى كردند. در سال 654 ه. ق حرم شريف پيامبر (ص) آتش گرفت اما در زمان حكومت مستعصم عباسى، بازسازى و تعمير آن را شروع كردند و با وسايلى كه در دوره ملك منصور ايبك صالحى از مصر، و نيز چوب هايى كه در دوره ملك مظفر از يمن فرستادند، حجره را تكميل كردند.

9. تعمير و تكميل ساختمان در دوران ملك منصور، قلاوون صالحى حاكم مصر به پايان رسيد و نخستين گنبد را بر فراز حجره شريف پيامبر بنا كردند. «احمد بن عبدالقوى» اين گنبد كبودرنگ را در سال 678 ه. ق ساخت. (1)

قبور صحابه و ديگران

1. مى گويند كه عقيل در خانه اش چاهى كند و درون چاه به سنگ نوشته اى برخورد كرد كه روى آن نوشته بود: اين قبر ام حبيبه است. (2) او، چاه را پر كرد و روى آن بنايى ساخت.


1- ر. ك: كشف الارتياب، ص 400؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 573.
2- اين سخن درست به نظر نمى رسد، زيرا اگر منظور از أم حبيبه، همسر پيامبر ص است، بعيد به نظر مى رسد كه عقيل از مكان قبر او خبر نداشته باشد، چون عقيل با وى هم عصر بود.

ص: 256

2. هارون الرشيد در قرن دوم، گنبدى روى قبر امير مؤمنان (ع) ساخت. (1)

3. خطيب بغدادى، متولد سال 392 ه. ق است. وى مى گويد:

امام كاظم (ع) در قبرستان شونيز نيز دفن شد. قبر وى مشهور و زيارتگاه است. روى قبر، بارگاهى عظيم بنا كرده اند و در آن، شمعدان ها، فرش ها و انواع وسايل وجود دارد. (2)

4. امام رضا (ع) را در عمارتى گنبدگونه كه هارون را در آنجا دفن كرده بودند، به خاك سپردند. به نظر مى رسد مأمون، اين ساختمان را براى قبر پدرش در سال 200 ه. ق ساخته بود.

5. قبر «ابوتمام طايى»: «نهشل بن حميد طوسى» در سال 230 ه. ق روى قبر ابو تمام، حبيب بن اوس


1- حسين بن حجاج، شاعر قرن چهارم، متوفاى سال 391 ه. ق قصيده اى در وصف امام على 7 سرود كه چند بيت آن عبارت است از: اى صاحب گنبد سپيد در سرزمين نجف، هركس قبر تو را زيارت كند و نزد تو از خدا شفا طلبد، خداوند، او را شفا مى دهد. ابوالحسن، همان انسان هدايت پيشه را زيارت كنيد تا از اجر و اقبال و منزلت برخوردار شويد. به زيارت همانى برويد كه زمزمه ها را مى شنود، كسى كه مشتاقانه قبرش را زيارت كند، او را كفايت مى كند. هرگاه به بارگاهش رسيدى، احرام ببند و لبيك گويان وارد شو، سعى به جاى آور و قبرش را طواف كن.
2- وفيات الاعيان، ج 5، ص 310.

ص: 257

طايى، شاعر معروف در موصل، بنايى ايجاد كرد.

6. قبر «پوران»، در سال 271 ه. ق بر فراز قبر پوران، دختر حسن بن سهل، گنبدى ساختند.

7. ذهبى مى گويد:

در سال 236 ه. ق به دستور متوكّل، قبر امام حسين (ع) و ساختمان هاى اطراف آن را ويران كردند. مسلمانان از اقدام متوكل اندوهگين شدند. مردم بغداد، روى در و ديوار و مساجد، عليه متوكل ناسزا نوشتند. شاعران نيز در هجو او اشعارى سرودند، مانند اين شعر: سوگند به خدا، بنى اميه پسر دختر پيامبر (ص) را به ستم كشتند. اينك كسانى از دودمان بنى عباس همان كار پسران اميه را مرتكب شدند. سوگند به جان خويشتنم، قبر او را ويران كردند. اينان انگشت تأسف به دهان گرفته اند كه نتوانستند در كشتن حسين شركت جويند. پس، به جان استخوان هايش افتاده اند. (1)

ديديم كه برخلاف ادعاى بليهد، ايجاد بنا روى قبور، پيش از قرن پنجم نيز ميان مسلمانان


1- ذهبى نيز اين اشعار را در تاريخ الاسلام ج 17، ص 18 آورده است. نيز ر. ك: كشف الارتياب، ص 308؛ وفاء الوفاء، ج 2، ص 84.

ص: 258

رواج داشته است. اگر ساختن بنا روى قبور حرام بود، بايد در اين قرون از اين عمل نهى مى شد و آن را شرك مى دانستند، به ويژه در عصر هارون و مأمون كه علماى بسيار و پيشوايان دين حضور داشتند، ولى هيچ كدام اين كار را زشت نشمردند، در حالى كه همان ها با انديشه مأمون، مبنى بر مخلوق بودن قرآن، مخالفت كردند و مشقت زندان و شكنجه را به جان خريدند.

در ادامه به چند نمونه ديگر اشاره مى كنيم:

8. قبر سلمان فارسى، متوفاى 36 ه. ق؛ خطيب بغدادى درباره قبر او مى گويد: «هم اكنون، قبر سلمان، كنار ايوان كسرى آشكار و معروف است و بنايى نيز بر فراز آن ساخته اند. خادمى براى حفظ و نگهدارى آن، در آنجا اقامت دارد». (1)

9. قبر طلحه؛ وى در سال 36 ه. ق در جنگ جمل كشته شد. «ابن بطوطه» مى گويد: «مقبره طلحة بن عبيدالله داخل شهر قرار دارد و روى آن گنبد و مسجدى ساخته اند. در كنج مقبره اش نيز مكانى براى پذيرايى اختصاص دارد».

همچنين ابن بطوطه، چندين بارگاه و مرقد صحابه و تابعان را در بصره نام مى برد كه روى هر يك


1- تاريخ بغداد، ج 1، ص 163.

ص: 259

گنبدى است و نام صاحب قبر و تاريخ وفات او را نيز بر روى آن نوشته اند. (1)

10. قبر زبير بن عوام؛ ابن جوزى مى گويد:

اثير ابوالمسك عنبر، روى قبر زبير، ساختمانى بنا كرد و آنجا مسجد شد. شمعدان ها، حصيرها و فرش هايى به آنجا آوردند و خادمى دائمى در آنجا حضور دارد. همچنين براى مخارج آنها موقوفاتى نيز قرار داده اند. (2)

11. قبر ابو ايوب انصارى، متوفاى سال 52 ه. ق در روم؛ وليد مى گويد:

پيرمردى فلسطينى براى من تعريف كرد كه پايين ديوار قسطنطنيه، ساختمانى سفيد رنگ بود. مردم مى گفتند: آنجا قبر ابو ايوب انصارى صحابى پيامبر (ص) است. من خود به آنجا رفتم، و قبر او را در آن ساختمان ديدم، روى قبر شمعدانى قرار داشت كه با زنجيرى آن را بسته بودند. (3)

ابن كثير نيز مى گويد: «قبر ابوايوب بارگاه و


1- رحلة ابن بطوطه، ج 1، ص 187.
2- المنتظم، ج 14، ص 387، يادآورى مى كنيم كه زبير و طلحه، پيمان خود با امام على 7 را شكستند و آتش جنگ را برافروختند و عليه امام زمان خويش خروج كردند. آن دو در آن جنگ و يا به دنبال آن كشته شدند.
3- تاريخ بغداد، ج 1، ص 154.

ص: 260

مسجدى دارد». (1)

12. بارگاه امام موسى بن جعفر (ع)؛ ذهبى مى گويد: «قبر موسى بن جعفر (ع) در بغداد، بارگاهى عظيم و مشهور دارد. همچنين قبر فرزند او، على بن موسى (ع) نيز در طوس بارگاهى عظيم دارد». (2)

13. ابن جوزى مى گويد: «در سال 459 ه. ق ابوسعد مستوفى، معروف به «شرف الملك» روى قبر ابوحنيفه، بنايى ايجاد كرد و گنبدى نيز روى آن ساخت». (3)

14. قبر معروف كرخى، متوفاى سال 200 ه. ق؛ ابن جوزى درباره قبر وى مى نويسد: «در ربيع الاول سال 460 ه. ق روى قبر معروف، بنايى ايجاد كردند و مرقدش را با گچ و آجر ساختند». (4)

15. قبر محمد بن ادريس شافعى، متوفاى سال 204 ه. ق؛ ذهبى مى گويد: «ملك كامل، روى ضريح شافعى گنبدى ساخت». (5)

16. قبر ابو على هبيش، متوفاى سال 420 ه. ق؛ ابن جوزى مى گويد: «قبر او در كوفه آشكار است و


1- البداية والنهاية، ج 8، ص 65.
2- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 274.
3- المنتظم، ج 16، ص 100.
4- همان، ص 105.
5- دول الاسلام، ص 344.

ص: 261

براى آن بارگاهى ساخته اند». (1)

استناد وهابى ها به روايت ابو زبير

مسلم (2)، ترمذى (3)، ابن ماجه (4)، نسايى (5)، ابو داوود (6)، و احمد (7) در مسند خود حديثى را با عنوان روايت «ابو زبير» نقل كرده اند و وهابى ها براى اثبات ادعاى خود به اين روايت توسل جسته اند. روايت از اين قرار است كه پيامبر (ص) از اينكه قبر را گچ كارى كنند؛ كنار آن بنشينند و يا روى آن، بنايى ايجاد كنند، نهى فرمود.

اين روايت را از پنج طريق نقل كرده اند:

طريق اول

ابوبكر بن ابى شيبه مى گويد:

حفص بن غياث براى ما اين روايت را نقل كرد. حفص نيز از ابن جريج، او نيز از ابو زبير و ابو زبير نيز از جابر نقل كرده كه جابر مى گويد: پيامبر (ص) چنين فرموده است. (8)


1- المنتظم، ج 15، ص 202.
2- صحيح مسلم، ج 3، ص 63.
3- ترمذى، ج 2، ص 208.
4- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 473.
5- سنن نسايى، ج 4، ص 87.
6- سنن ابى داود، ج 3، ص 216.
7- مسند احمد، ج 3، ص 295.
8- صحيح مسلم، ج 3، ص 63.

ص: 262

طريق دوم

هارون مى گويد: «حجاج بن محمد، محمّد بن رافع و عبدالرزاق هر سه به نقل از ابن جريج براى ما روايت كرده اند، او نيز از ابو زبير روايت را نقل كرده است». (1)

طريق سوم

«عبدالرحمن بن اسود» مى گويد: «محمد بن ربيعه از اين روايت به ما خبر داد. او نيز روايت را از ابن جريج و وى نيز آن را از ابو زبير نقل مى كند». (2)

طريق چهارم

«ازهر بن مروان» به نقل از محمد بن زياد روايت مى كند كه وى مى گويد: «عبدالوارث به نقل از ايوب و او نيز از ابو زبير روايت را نقل مى كند». (3)

طريق پنجم

«يوسف بن سعيد» روايت كرد كه حجاج از ابن جريج و وى نيز به نقل از ابو زبير روايت را


1- ترمذى، ج 2، ص 208.
2- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 473.
3- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 473.

ص: 263

نقل كرده است. (1)

بررسى سند روايت

ابن جريج، ابو زبير، حفص بن غياث، محمد بن ربيعه و عبدالرزاق از راويان اين روايت هستند كه وضعيت هر يك را جداگانه مورد بررسى قرار مى دهيم.

1. ابن جريج، همان عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج اموى است كه راوى شناسان درباره وى اين گونه نظر داده اند:

الف) از يحيى بن سعيد درباره حديث ابن جريج پرسيدند، وى گفت: «احاديث او ضعيف است. به وى گفتند: او به هنگام نقل خبر، از واژه «اخبرنى» استفاده مى كند. او پاسخ داد: مهم نيست. تمام احاديث او ضعيف است».

ب) احمد بن حنبل نيز درباره او مى گويد: «اگر ابن جريج بگويد كه فلانى و فلانى چنين گفته اند و اين گونه به من خبر رسيده، حديث او مردود و غير معروف است».

ج) مالك بن انس هم مى گويد: «نقل روايات ابن جريج مانند كسى است كه در بيابان تاريك، دنبال سوزن مى گردد».


1- سنن نسايى، ج 4، ص 87.

ص: 264

د) دار قطنى مى گويد:

از ابن جريج بپرهيزيد، زيرا وى نادرست را درست، جلوه مى دهد و در نقل روايت به زشتى نيرنگ و تدليس مى كند. همچنين هرگاه روايتى را از راوى ضعيفى شنيده باشد، به گونه اى وانمود مى كند كه روايت را از فردى ثقه و مورد اطمينان شنيده است.

ه) ابن حبان نيز درباره اش مى گويد: «او در نقل حديث، نيرنگ و تدليس به كار مى برد».

و) يحيى بن سعيد، درباره وى مى گويد: «هرگاه ابن جريج روايت مى كند كه فلانى چنين گفته، سخن او همچون باد هواست».

ز) يزيد بن زريع مى گويد: «سخنان ابن جريج، كف آلود است».

ح) ذهبى نيز درباره او گفته: «وى در نقل روايت، تدليس مى كند. گرچه بر ثقه بودنش اجماع كرده اند، ولى او با حدود هفتاد زن، ازدواج موقت كرده است».

ط) عبدالله بن احمد مى گويد كه پدرم مى گفت: «برخى از احاديث مرسلى كه ابن جريج نقل مى كرد، جعلى اند، ولى او اهميت نمى داد كه اين روايات را با چه سندى نقل مى كند».

ى) دار قطنى هم مى گويد:

ص: 265

از تدليس ها و نيرنگ هاى ابن جريج بپرهيزيد. وى در نقل روايت تدليس مى كرد. او وقتى كه از راويان ضعيفى مانند ابراهيم بن يحيى، روايت نقل مى كرد، در نقل روايات، نيرنگ به كار مى برد. (1)

2. نام ابو زبير، ديگر راوى اين روايت، «محمد بن مسلم بن تدرس آمدى» است كه راوى شناسان، وى را فردى ضعيف مى دانند. در اينجا به برخى از نظرات ايشان درباره وى توجه كنيد:

الف) از احمد بن حنبل نقل مى كنند كه وى گفته: «ايوب، او را ضعيف مى دانست».

ب) نعيم بن حماد نيز مى گويد: «شنيده ام كه وى از نظر ابن عيينه، فردى ضعيف است».

ج) سويد بن عبدالعزيز مى گويد: «شعبه به من گفت: تو چطور از ابو زبير روايت نقل مى كنى، در حالى كه او نمى تواند نمازش را درست بخواند؟!»

د) نعيم در اين باره مى گويد: «از هشيم شنيدم كه ابو زبير مى گفت: شعبه، كتابم را گرفت و پاره پاره كرد».

ه) عبدالرحمن بن حاتم نيز مى گويد: «از پدرم درباره ابو زبير پرسيدم، وى پاسخ داد: حديث او


1- تهذيب الكمال، ج 18، ص 348؛ تهذيب التهذيب، ج 6، ص 404؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 659.

ص: 266

نوشته مى شود، ولى نمى توان به آن احتجاج كرد». (1)

و) ترمذى هم درباره او مى گويد: «شعبه، ابو زبير را تضعيف مى كرد». (2)

ز) ابو زرعه و ابو حاتم نيز گفته اند: «نمى توان به حديث او احتجاج كرد».

ح) ابو عيينه مى گويد: «ابو زبير براى ما مثل نان جو است. اگر به عمرو بن دينار دسترسى نداشته باشيم، به سراغ او مى رويم».

ط) ابن ابى حاتم از ابو زرعه درباره ابو زبير پرسيد، وى گفت: «مردم از او روايت نقل مى كنند. باز او پرسيد: آيا مى توان به روايت او احتجاج كرد؟ ابو زرعه پاسخ داد: فقط به روايت راويان ثقه مى توان احتجاج كرد».

ى) شعبه مى گويد:

در اين دنيا، چيزى محبوب تر از اين برايم نبود كه كسى از مكه بيايد و از او، درباره ابو زبير بپرسم. از اين رو، خودم راهى مكه شدم و از او حديث مى شنيدم. روزى پيش او نشسته بودم كه مردى آمد و از او سؤالى پرسيد، ابو زبير به او افترايى بست. به او گفتم: آيا به يك مسلمان تهمت مى زنى؟


1- تهذيب الكمال، ج 26، ص 407.
2- الجامع الصحيح، ج 5، ص 756.

ص: 267

ابو زبير گفت: او مرا عصبانى كرد. به او گفتم: آيا هر كس تو را عصبانى كند به او تهمت مى زنى؟ از اين پس، هرگز از تو روايت نقل نمى كنم!! (1)

در تأييد سخنان شعبه در كتاب تهذيب التهذيب نيز آمده، ابو زبير سخن آن مرد را نپذيرفت و به او تهمت زد. (2)

با توجه به نظر راوى شناسان درباره ابو زبير نتيجه مى گيريم كه وى راوى ضعيفى است و نمى توانست نمازش را به درستى به جا آورد. همچنين به روايتش نمى توان احتجاج كرد، زيرا به ديگران تهمت مى زد. از سوى ديگر، شعبه نيز، كتابش را پاره پاره كرد. حال با اين اوصاف، آيا مى توان به او اعتماد كرد؟!

3. سومين راوى اين روايت، حفص بن غياث است. درباره وى نيز اين گونه اظهارنظر كرده اند:

الف) يعقوب بن شيبة مى گويد: «بايد از برخى محفوظاتش پرهيز كرد». (3)

ب) ابو زرعه مى گويد: «وقتى از وى مى خواستند كه منصب قضاوت را بپذيرد، حافظه خوبى


1- ميزان الاعتدال، ج 4، ص 37.
2- تهذيب التهذيب، ج 9، ص 442.
3- تهذيب الكمال، ج 7، ص 56.

ص: 268

نداشت». (1)

ج) داود بن رشيد نيز گفته: «حفص، خيلى اشتباه مى كرد». (2)

د) احمد بن حنبل نيز درباره او چنين اظهار كرده: «حفص، احاديث را بسيار درهم مى آميخت و جابه جا مى كرد». (3)

ه) همچنين از احمد نقل شده: «حفص، در نقل روايات، تدليس مى كرد». (4)

4. محمد بن ربيعه، چهارمين راوى اين حديث، همان «ابوعبدالله كوفى رواسى» است. (5) برخى راوى شناسان درباره وى اين گونه نظر خود را بيان كرده اند:

الف) ساجى گفته: «روايات او ضعيف است». (6)

ب) ازدى مى گويد: «روايت او ضعف و اشكال دارد». (7)

ج) عثمان بن شيبه مى گويد: «محمد بن ربيعه، نزد من آمد و از من خواست تا روايات او را


1- همان.
2- تاريخ بغداد، ج 8، ص 199.
3- سير اعلام النبلاء، ج 9، ص 31.
4- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 360.
5- تهذيب الكمال، ج 25، ص 196.
6- تهذيب التهذيب، ج 9، ص 143.
7- ميزان الاعتدال، ج 3، ص 545.

ص: 269

نيز بنويسم، اما به او گفتم: من روايات دروغگويان را در احاديث خود وارد نمى كنم». (1)

5. راوى ديگر، عبدالوارث، پسر «سعيد بن ذكوان تميمى» است. درباره او نيز اين سخنان را گفته اند:

الف) بخارى مى گويد كه عبدالصمد گفته: «عبدالوارث، خيلى بر پدرم دروغ مى بست». (2)

ب) دار قطنى نيز وى را ضعيف مى دانست و پس از نقل روايتى از او مى گويد: «اين روايت، صحيح نيست».

ج) ابن معين هم درباره او مى گويد: «عبدالوارث فردى مجهول است». (3)

د) ترمذى به نقل از بخارى مى گويد: «عبدالوارث، روايات مردود و غير معروف را نقل مى كرد».

6. عبدالرزاق صنعانى، ديگر راوى اين روايت بود. راوى شناسان او را نيز فردى ضعيف مى دانند. ضعيف بودن وى مى تواند به چند عامل بازگردد: يكى شيعه بودن اوست، زيرا از نگاه راوى شناسان اهل سنت، راوى شيعه، ضعيف به شمار


1- ميزان الاعتدال، ج 3، ص 545.
2- تهذيب الكمال، ج 18، ص 483.
3- لسان الميزان، ج 2، ص 678.

ص: 270

مى رود. ديگر آنكه همان گونه كه احمد بن حنبل بيان كرده، قوه شنوايى صنعانى ضعيف بود. البته به دلايلى ديگر نيز او را ضعيف مى دانند. (1)

به هر حال، روشن شد كه سند اين روايت، اشكالات فراوانى دارد و راويان آن، افرادى ضعيف هستند. بنابراين انسان تعجب مى كند كه وهابى ها چگونه به چنين روايتى اعتماد مى كنند و بر اساس آن فتوا مى دهند و بر پايه چنين روايتى، ساير مسلمانان را كافر شمرده، ريختن خون آنان را مباح مى دانند؟!

بررسى دلالت و معناى روايت

حداكثر دلالت اين روايت، نهى است. نهى نيز دو معنا دارد: حرام بودن و كراهت داشتن. نهى وارده در بسيارى از روايات، معناى كراهت دارد. (2) به


1- تهذيب الكمال، ج 18، ص 58؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 61؛ الجرح والتعديل، ج 6، ص 38.
2- روايات بسيارى از پيامبر ص در دست است كه آن حضرت، امورى را نهى فرموده اند، ولى همگى آنها بر كراهت دلالت دارند، مانند: خوردن سير خام، خلاصه و مختصر خواندن نماز، حجامت روزه دار، كشتن مورچه و زنبور عسل، استفاده از آب زيادى وضوى زن، روزه روز شنبه، سوار شدن بر حيوان نجاست خوار، استقبال از كاروان تجارى، به جان هم انداختن حيوانات، خوردن پياز و كراث تره فرنگى، فروش آب اضافى، اذان گفتن امام جماعت، همراه داشتن قرآن در سفر، به دايگى گرفتن كودن، ايستاده ادرار كردن، بول كردن در محل شست وشوى بدن، و خريد و فروش مهاجر با عرب باديه نشين. به هر حال، موارد بسيارى از اين دست وارد شده كه آن حضرت، مسلمانان را از اين گونه امور نهى فرموده اند، ولى هيچ يك از علما معناى آن را حرمت نگرفته اند، بلكه آن را به معناى كراهت مى دانند. رواياتى كه ايجاد و ساختن بنا روى قبر را نهى كرده اند نيز همين گونه اند و معناى كراهت دارند. مانند اين موارد: گچ كارى قبور، نشستن كنار قبر، ايجاد بنا و ساختمان روى قبر و نوشتن روى قبر.

ص: 271

همين دليل، نهى در اين روايت نيز معناى كراهت مى دهد نه حرام.

از سوى ديگر فتواى بسيارى از علماى اهل سنت نيز نشان مى دهد كه نهى در اين روايت به معناى كراهت است. در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. شافعى و اصحاب وى بر اساس اين روايت مى گويند: «مستحب است كه قبر از زمين بالاتر نباشد».

2. سندى از نيشابورى نقل مى كند كه نوشتن روى قبر نهى شده است. وى مى گويد:

اين گونه روايات، صحيح اند، ولى به آنها عمل نمى شود، زيرا پيشوايان مسلمانان از شرق گرفته تا غرب روى قبر مى نوشتند و آيندگان اين عمل را از پيشينيان گرفته اند. (1)


1- سنن نسايى، ج 4، ص 87.

ص: 272

3. نووى نيز فتوا داده است: «ساختن بنا روى قبر در ملك صاحب قبر كراهت دارد و ساختن بنا روى قبر در گورستان وقفى، حرام است». شافعى نيز با تصريح بر اين مطلب مى گويد: «اصحاب ما، گچ كارى قبور را مكروه مى دانند». (1)

همچنين بايد يادآورى كنيم، اين روايات در صدد بيان حكم تعمير، بازسازى و ساختن بنا روى قبور نيستند، زيرا اين اعمال، شعائر الله محسوب مى شوند و شعائر را بايد پاس داشت. علت شعائر بودن آن اين است كه صاحبان قبور، پيامبر يا ولى خدا هستند، و يا ايجاد بنا روى قبر و بازسازى آن، مصلحتى دينى دارد؛ مثل اينكه نشانه اى براى قبرى باشد كه شريعت، زيارت آن را مستحب مى داند و مى خواهد آن قبر از بين نرود. همچنان كه پيامبر (ص) روى قبر عثمان بن مظعون نشانه اى گذاشت و يا حضرت فاطمه (س) روى قبر حمزه سيدالشهدا سنگى را به عنوان نشانه قرار داد.

از اين گذشته، شواهدى تاريخى نيز در دست است كه اين سخن ما را تأييد مى كند، مانند:

1. ابن ماجه مى گويد: «رسول خدا (ص) روى قبر


1- شرح صحيح مسلم، ج 3، ص 62.

ص: 273

عثمان بن مظعون سنگى را نشانه گذاشت». (1) هيثمى در ادامه سخن وى مى گويد: «سند اين روايت، درست و صحيح است». (2)

«سندى» هم در توضيح اين حديث بيان مى كند: «سنگ را روى آن گذاشت تا قبرش مشخص باشد».

از برخى صحابه نقل شده كه وقتى عثمان پسر مظعون درگذشت، جنازه اش را به خاك سپردند. آن گاه پيامبر (ص) به شخصى دستور داد سنگى بياورد. او نتوانست سنگ را بياورد. پيامبر (ص) خود برخاست و آستين بالا زد. راوى مى گويد: من سفيدى ساعد آن حضرت را به چشم ديدم.

وقتى پيامبر (ص) سنگ را آورد، آن را در جهت سر ميت، روى قبر گذاشت و سپس فرمود: «با اين سنگ، قبر برادرم را مشخص كردم و هر كس از خانواده ام بميرد، وى را كنار قبر او خاك مى كنم».

وقتى كه مروان حاكم مدينه شد، روزى از كنار آن قبر گذشت و دستور داد تا آن سنگ را بردارند و دور بيندازند. مروان گفت: سوگند به خدا، ديگر سنگى روى قبر عثمان بن مظعون نيست تا آن را بشناسند. بنى اميه پيش او آمدند و گفتند: كار بدى كردى؛ دستور بده آن سنگ را


1- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 498.
2- همان.

ص: 274

برگردانند. اما مروان گفت: به خدا قسم، سنگى را كه دور انداختم، برنمى گردانم. (1)

3. اصبغ بن نباته مى گويد: «فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) بر سر قبر جناب حمزه مى رفت و روى آن را با علامتى نشانه گذاشت تا آن را بشناسد». (2) وى مى افزايد: «روى قبر پيامبر (ص)، ابوبكر و عمر، سنگى كوچك قرار داشت». (3)

آثار ايجاد بنا روى قبر

در اينجا مى توان برخى از فوايد و آثار ايجاد بنابر روى قبور را برشمرد كه عبارتند از:

1. تعظيم شعائر الهى و به خاك ماليدن پوزه دشمنان و منكران؛

2. ايجاد سرپناه به منظور حفاظت زائران از گرما و سرما موقع زيارت و نماز در مكان هايى كه اعمال عبادى در آنجا رجحان دارد؛

3. تلاوت قرآن؛

4. برگزارى جلسات درس و مباحثه؛

5. برگزارى مراسم سخنرانى و موعظه.


1- وفاء الوفاء، ج 3، ص 894.
2- مصنف عبدالرزاق، ج 3، ص 574.
3- همان.

ص: 275

ص: 276

فصل هشتم: روشن كردن چراغ روي قبر

فصل هشتم: روشن كردن چراغ روى قبر

ديدگاه وهابيت

وهابى ها با استناد به روايتى كه پيش تر بيان شد، روشن كردن چراغ روى قبر را حرام مى دانند. روايت اين بود كه رسول خدا (ص) زنانى را كه به زيارت قبور مى روند و كسانى را كه روى قبور، مسجد مى سازند و نيز كسانى را كه روى قبر چراغ روشن مى كنند، لعن كرده است. (1)

نقد و بررسى اين ديدگاه

در پاسخ به ادعا و برداشت وهابى ها مى توان


1- سنن نسايى، ج 4، ص 95؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 530.

ص: 277

به اين موارد اشاره كرد:

1. همان گونه كه پيشتر بيان كرديم، سند اين روايت، ضعيف و مخدوش است.

2. منظور اين روايت، قبور پيامبر (ص) و اولياى الهى نيست، بلكه قبور ديگران است، زيرا شرع مقدس، احترام پيامبران و اولياى الهى را در دوران حيات و مرگشان نيكو و پسنديده مى داند.

3. اين روايت، مختص به زمانى است كه روشن كردن چراغ بر روى قبر، هيچ منفعتى نداشته باشد و موجب هدر دادن مال گردد، ولى اگر روشن كردن چراغ براى قرائت قرآن، خواندن دعا و نماز، بهره مندى زائران و كسانى باشد كه شب را كنار قبر و مزار مى مانند، نه كراهتى دارد و نه حرام است. پس در اين صورت، ايجاد روشنايى روى قبر نفعى دارد و در واقع تعاون و همكارى در انجام كار خير و نيك به شمار مى رود. دانشمندانى همچون: عزيزى، سندى، شيخ حنفى، شيخ على منصور نيز به همين مطلب اشاره كرده اند كه نظرات ايشان را در اين باره بيان خواهيم كرد.

از اين گذشته، عمل پيامبر (ص) بهترين دليل و شاهد اين سخن است. ترمذى به نقل از ابن عباس روايت مى كند: «پيامبر (ص) شبانگاه وارد قبرى شد و براى آن

ص: 278

حضرت چراغى روشن كردند». (1)

سيره مسلمانان

مسلمانان پيش از تولد ابن تيميه و نيز پس از تولد او، روى قبور و كنار مزارها چراغ برمى افروختند و آنجا را روشن مى كردند. اين كار، نمونه هاى بسيارى در تاريخ دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. شمعدانى روى قبر ابو ايوب انصارى؛ خطيب بغدادى از وليد نقل مى كند كه وى مى گويد:

پيرمردى فلسطينى برايم تعريف كرد، پايين ديوار قسطنطنيه بنايى سفيدرنگ ديدم. مردم مى گفتند كه آنجا قبر ابو ايوب انصارى صحابى پيامبر (ص) قرار دارد. من، خود، به آنجا رفتم و قبر او را در آن ساختمان ديدم؛ روى آن شمعدانى قرار داشت كه با زنجير آن را بسته بودند. (2)

يادآورى مى كنم كه خطيب بغدادى در سال 463 ه. ق؛ يعنى قرن پنجم درگذشت، ولى ابن تيميه در قرن نهم از دنيا رفت. به عبارت ديگر حدود چهارصد سال ميان اين دو فاصله زمانى بود. پس


1- الجامع الصحيح، ج 3، ص 372.
2- تاريخ بغداد، ج 1، ص 154.

ص: 279

سنت روشن كردن چراغ روى قبر، پيش از تولد ابن تيميه، ميان مردم مسلمان رواج داشت، ولى هيچ يك از فقها به حرمت آن فتوا نداده بودند و آن را بدعت و شرك نمى دانستند.

2. شمعدان هاى روى قبر زبير؛ ابن جوزى مى گويد:

در سال 386 ه. ق مردم بصره ادعا كردند قبرى كهنه را يافته اند. آن قبر، از آن زبير بن عوام بود. ازاين رو، چندين قنديل و شمعدان، حصير، فرش و ديگر وسايل را بر سر قبرش آوردند و براى نگهدارى آنجا خادمى گماشتند. همچنين براى مخارج مورد نياز، موقوفاتى نيز برايش قرار دادند. (1)

به اين نكته مهم توجه داشته باشيم كه يافتن قبر زبير و آوردن و قرار دادن شمعدانى روى قبر او در قرن چهارم اتفاق افتاد؛ يعنى پنج قرن پيش از تولد ابن تيميه، اما با اين حال، هيچ فقيهى پيش از ابن تيميه، روشن كردن چراغ بر سر قبر زبير و ديگر قبور را حرام ندانسته است.

3. قنديل روى مرقد مطهر امام كاظم (ع)؛ خطيب بغدادى مى گويد:

قبر آن حضرت مشهور و زيارتگاه است و روى آن بارگاه عظيمى ساخته اند. در آن قنديل ها


1- المنتظم، ج 14، ص 383.

ص: 280

و چراغ هاى طلايى و نقره اى و انواع وسايل و فرش هاى فراوانى قرار دارد. (1)

نقد و بررسى روايت

حاكم نيشابورى در كتاب «مستدرك»، اين روايت را با دو سند نقل كرده كه هر دو به ابن عباس مى رسد. يكى از راويان هر دو سند، ابوصالح است كه نام وى را باذان گفته اند. البته فرد ديگرى هم با همين عنوان «ابو صالح» داريم كه نامش «سمان» است و راوى شناسان او را ثقه مى دانند و رواياتش را مى پذيرند، ولى «باذان» را فردى ضعيف و غير قابل اطمينان مى دانند.

ابوحاتم درباره ابو صالح يا همان باذان مى گويد: «رواياتش را مى نويسند، ولى نمى توان به آن استناد كرد». سنايى هم مى گويد: «او فردى ثقه و قابل اطمينان نيست». ابن عدى هم درباره او چنين اظهارنظر مى كند:

بيشترين مطالبى كه ابو صالح باذان روايت مى كند، مطالب تفسيرى است. در كتاب هاى حديثى، كمترين روايت از او نقل شده، و از گذشتگان، كسى را سراغ ندارم كه از او


1- وفيات الاعيان، ج 5، ص 310.

ص: 281

رضايت داشته باشد. (1)

البته اين روايت (روشن كردن چراغ) از دو طريق ديگر نيز نقل شده است كه در فصل «زيارت قبور از سوى زنان» آن را بررسى كرديم.

دلالت و معناى روايت

درباره معنا و دلالت اين روايت نيز ساير علما مخالف ادعاى وهابيان سخن گفته اند، مانند:

1. عزيزى در توضيح سخن پيامبر (ص) مى گويد:

نهى از روشن كردن چراغ در جايى است كه زندگان از آن سود و بهره اى نبرند، ولى اگر روشن كردن چراغ روى قبر براى مردم سودمند باشد، اين كارى صحيح و درست است. (2)

2. سندى در حاشيه كتاب سنن نسايى مى نويسد:

نهى پيامبر (ص) براى جايى است كه سودى از آن نبرند و مال تضييع گردد، ولى اگر از روشن كردن چراغ روى قبر، سود و نفعى ببرند، اين كار اشكالى ندارد و نهى نشده است. (3)

3. شيخ حنفى نيز مى گويد: «اگر روشن كردن چراغ، روى قبر ولى خدا و يا ديگرى، منفعتى


1- الكامل فى الضعفاء، ج 2، ص 71؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 530.
2- شرح الجامع الصغير، ج 3، ص 198.
3- سنن نسايى، ج 4، ص 95.

ص: 282

نداشته باشد، حرام است، زيرا بدون هيچ گونه غرض شرعى موجب هدر دادن مال مى گردد». (1)

4. شيخ على ناصف نيز فتوايش را اين گونه بيان مى كند: «روشن كردن چراغ روى قبور، به دليل هدر دادن مال، جايز نيست، ولى اگر فرد زنده اى در آنجا باشد مى تواند چراغ روشن كند». (2)

به هر ترتيب، از اين سخنان نتيجه مى گيريم كه حكم در اين روايت، مولوى نيست، بلكه ارشادى است؛ يعنى مردم را به هدر ندادن مال راهنمايى مى كند. بنابراين اگر روشن كردن چراغ و ايجاد روشنايى روى قبر نفعى عقلايى داشته باشد، اين روايت شامل آن نمى شود.


1- ر. ك: كشف الارتياب، ص 339.
2- التاج الجامع للاصول، ج 1، ص 381.

ص: 283

ص: 284

فصل نهم: نذر

فصل نهم: نذر

ديدگاه وهابى ها درباره نذر براى غير خدا

وهابى ها معتقدند كه نذر براى غير خداوند، مانند نذر براى بت ها بوده و حرام است و انگيزه چنين نذرى آن است كه نذركننده درباره كسى كه برايش نذر كرده، غلوّ مى كند.

قصيمى مى گويد: «نذر براى غير خدا، از ويژگى هاى شيعيان به شمار مى رود، زيرا شيعيان درباره امامان خويش غلو مى كنند و اعتقاد به الوهيت على و اولادش دارند». (1)

ابن تيميه نيز باور خود را در اين باره اين گونه بيان مى كند:


1- الغدير، ج 5، ص 180؛ كتاب الصراع، ج 1، ص 54.

ص: 285

علما معتقدند كه پول، زيورآلات، شمع، حيوان و هيچ چيز ديگرى را نمى توان براى قبرى و يا مجاورانش نذر كرد، زيرا چنين نذرى گناه محسوب مى شود. در روايات صحيح نيز آمده است: «هر كس نذر كند كه خدا را اطاعت كند، پس بايد اطاعتش كند و هر كس نذر كند خداى را نافرمانى كند، نبايد نافرمانى اش كند». (1)

وى در جايى ديگر مى افزايد:

وقتى كه براى پرهيز از شرك، درخواست از مردگان، حتى پيامبران، ممنوع و حرام است، بنابراين نذر براى قبور يا ساكنان آنجا نيز حرام و باطل مى باشد، زيرا اين عمل، شبيه نذر براى بت هاست. كسى هم كه اعتقاد دارد، نذر براى قبر، نفع و ثوابى در پى دارد، گمراه و نادان است. (2)

نقد و بررسى ديدگاه وهابيت

1. هدف از نذر براى غير خداوند، اين است كه صدقه اى را نذر كرده، ثوابش را به پيامبر (ص)، يا ولى خدا يا انسانى صالح هديه مى كنند. به عبارت ديگر، نذركننده مى خواهد با اين كار به خدا


1- كشف الارتياب، ص 355.
2- الملل و النحل، ص 291.

ص: 286

تقرب جويد، نه به كسى كه برايش نذر كرده، زيرا وى به نيكى مى داند كه مرده نمى تواند از آن نذر بهره اى جويد؛ مثلًا اگر نذر، غذا، مال و يا لباسى باشد، مرده نمى تواند آن را بخورد يا از آن استفاده كند و يا آن را بپوشد.

پس هدف واقعى از اين نذر، تقرب جستن به خدا، و نثار كردن ثواب آن براى كسى است كه نذر را براى او انجام داده، بنابراين، عمل مسلمان را بايد حمل بر صحت كرد و نبايد بدون بررسى و تحقيق، بلافاصله به ديگر مسلمانان حمله كرد و آنان را كافر دانست.

2. چنين نذرى، مانند نذر براى پدر و مادر است و يا مانند آن است كه فرد قسم مى خورد و يا با خود عهد مى بندد تا براى والدينش صدقه دهد كه در اين صورت، انجام آن لازم مى شود. همچنان كه پيامبر (ص) به دخترى كه براى پدرش نذرى كرده بود فرمودند، نذرش را ادا كند.

3. انتخاب مكانى خاص براى اداى نذر نيز به دليل شرافت آن مكان است و نذركننده مى خواهد با اداى نذر در آن مكان، ثواب بيشترى ببرد. به بيان ديگر، همچنان كه يك فرد، زمانى خاص را براى عبادتش برمى گزيند، اين كار نيز هيچ ايرادى ندارد و حتى رواياتى نيز در تأييد آن

ص: 287

در دست است، مانند:

الف) ثابت بن ضحاك نقل مى كند:

مردى نذر كرد، در «بوانه» (1) قربانى كند، خدمت رسول خدا (ص) رسيد و موضوع را به عرض آن حضرت رساند. پيامبر (ص) پرسيد: آيا در آنجا بت يا بت هاى جاهليت را عبادت مى كردند؟ مردم گفتند: نه، اى پيامبر خدا. آن حضرت پرسيد: آيا در آنجا مشركان مراسم عيد برگزار مى كردند؟ گفتند: نه. آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: نذر خودت را ادا كن و ادامه دادند: نذر در گناه و نافرمانى خدا و نيز چيزى كه انسان، مالك آن نيست درست نمى باشد. (2)

ب) ميمونه مى گويد:

پدرم به پيامبر (ص) عرض كرد كه نذر كرده ام پنجاه گوسفند را در بوانه قربانى كنم. آن حضرت پرسيد: آيا در آنجا بتى قرار دارد؟ پدرم گفت: نه. فرمود: به نذرت عمل كن. پدرم چهل ونه گوسفند را ذبح كرد و دنبال آخرى مى دويد و مى گفت: بار خدايا، كمك كن


1- تپه اى است در نزديكى ساحل دريا، معجم البلدان، ج 2، ص 30.
2- سنن ابى داوود، ج 3، ص 238.

ص: 288

نذرم را ادا كنم تا اينكه آن را نيز گرفت و سر بريد. (1)

اين دو روايت شبيه يكديگرند. شايد آن حضرت از اين رو درباره پرستش بت و يا برگزارى مراسم عيد جاهليت در آنجا پرسيدند كه مبادا اين افراد به عادت دوران جاهليت، نذر كرده اند تا در آنجا قربانى كنند، زيرا در آن موقع، هنوز از عصر جاهليت فاصله زيادى نگرفته بودند.

4. نذر، يعنى اينكه اگر خواسته و حاجت انسان برآورده شود، خود را ملزم كند كار معينى را انجام دهد و مى گويد: «براى خدا نذر مى كنم كه اگر حاجتم برآورده شود فلان كار را انجام دهم». نذر شرعى اين گونه است و اگر شخصى هنگام نذر بگويد: «براى فلانى نذر مى كنم» يك تعبير مجازى به كار برده و جمله نذر را به اختصار گفته است، ولى درواقع مى گويد: «براى خدا فلان كار را انجام مى دهم و ثوابش براى فلانى باشد».

ابن تيميه، مسلمانانى را كه اين گونه نذر مى كنند كافر مى پندارد و دليل آن را شباهت نذر آنان با عمل مشركان مى داند. اين فتواى ابن


1- معجم البلدان، ج 2، ص 30؛ ج 1، ص 505.

ص: 289

تيميه، انسان را شگفت زده مى كند، زيرا اگر ملاك مقايسه، مشابهت باشد، برخى ديگر از اعمال مسلمانان با اعمال آنها شباهت دارد؛ مثلًا مناسك حج در ظاهر به اعمال مشركان شباهت دارد، آنان بر گرد بت ها مى چرخيدند، ما هم كعبه را طواف مى كنيم و حجر را مى بوسيم. آنان براى بتان قربانى مى كردند، ما نيز در سرزمين منا قربانى مى كنيم، اما آيا واقعاً عمل ما با آنها يكى به شمار مى رود. بنابراين ملاك مقايسه، شباهت اعمال نيست، بلكه نيت قلبى انسان معيار است، چنان كه رسول خدا (ص) فرمود: «ارزش عمل انسان به نيت او بستگى دارد».

عزامى شافعى هم در اين باره مى گويد:

اگر كسى درباره انگيزه مسلمانان از نذر و قربانى براى اموات تحقيق و بررسى كند، درمى يابد كه انگيزه آنها صدقه دادن از طرف اموات و هديه كردن ثواب آن به روح ايشان است. همه مى دانيم اهل سنت اجماع دارند، ثواب صدقه به اموات مى رسد، و روايات صحيح و مشهورى نيز اين عقيده را تأييد مى كند؛ مثلًا روايت كرده اند كه سعد از پيامبر (ص) پرسيد: اى پيامبر خدا، مادرم از دنيا رفت، من مى دانم اگر او زنده بود صدقه مى داد. آيا اگر من صدقه بدهم ثوابش به او مى رسد؟

ص: 290

پيامبر (ص) فرمود: آرى. سعد پرسيد: كدام صدقه نافع تر است؟ آن حضرت فرمود: آب. ازاين رو سعد، چاه آبى حفر كرد و گفت: اين چاه آب براى مادر سعد است. (1)

بايد توجه داشت كه به هنگام نذر كردن مى توان دو نوع عبارت به كار برد يكى اينكه مثلًا بگويد:

«هذِهِ الصَّدَقَةُ لِلنَّبِى أَو لِلوَلِى»

؛ «اين صدقه، براى پيامبر يا ولى است». ديگر آنكه بگويد: «

نَذَرتُ لِلّه»

؛ «براى خدا نذر كردم». اگرچه در هر دو عبارت، «لام» به كار مى رود، ولى «لام» هر دو عبارت به يك معنا نيست، زيرا در عبارت اول، جهت مصرف را مى رساند، ولى اين حرف، همراه واژه جلاله «الله» معناى تقرب مى دهد.

متأسفانه ابن تيميه و پيروانش به خطا رفته اند و مى گويند «لام» در هر دو عبارت يك معنا مى دهد و معناى آن هم «تقرب» است. شايد هم ابن تيميه موضوع را مى داند، ولى خود را به غفلت زده است.

عزامى برخلاف گمان ابن تيميه مى گويد:

لام در عبارت «هذه لامّ سعد»؛ «اين براى مادر سعد» است. معناى جهت صدقه را مى رساند، نه معناى تقرب به وى، و لام در كلام مسلمانان


1- فرقان القرآن، ص 133.

ص: 291

به هنگام نذر نيز، همين معنا را مى رساند، مانند اين آيه شريفه: (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ)؛ «صدقات [زكات] مخصوص نيازمندان و مستمندان است». (توبه: 60)

سيره مسلمانان در نذر

قربانى و نذر براى پيامبر (ص) و اولياى الهى بدون اختصاص به مذهب و فرقه خاصى، در ميان همه مسلمانان رواج دارد. اگر نذركننده براى خدا نذر كند و به هنگام ذبح قربانى، نام مبارك «الله» را بر زبان بياورد، ثواب نذرش را مى برد.

خالدى در اين باره مى گويد:

نذر به اين معناست كه ثواب آن به پيامبر (ص) و اولياى الهى برسد و آنچه كه نذر و قربانى شده براى رضايت خداوند است؛ مثلًا وقتى مردم مى گويند: براى مرده ام قربانى كردم؛ يعنى از طرف او صدقه دادم و يا اگر كسى مى گويد: براى ميهمان گوسفندى كشتم؛ يعنى سبب ذبح، ميهمان است. (1)

سيره مسلمانان در نذر كردن

در اين قسمت به چند نمونه از سيره رايج ميان


1- صلح الاخوان، ص 109؛ الغدير، ج 5، ص 182.

ص: 292

مسلمانان اشاره مى كنيم:

1. قبر بستى مراكشى؛ احمد بن جعفر خزرجى معروف به ابو عباس بستى در مراكش مقيم بود و در سال 601 ه. ق درگذشت. قبرش زيارتگاه است و مردم بسيارى به زيارتش مى روند. مردم به چشم خويش، اجابت دعا را در آنجا ديده اند. من، بارها قبرش را زيارت كرده ام و يك بار نيز بركت آن را به عيان ديده ام.

خطيب سلمانى مى گويد: «نذورات مردم براى قبر وى روزانه به 800 مثقال طلاى خالص و گاهى نيز به 1000 مثقال مى رسد. همه اين نذورات براى نيازمندان آن ديار خرج مى شود». (1)

نويسنده «نيل الابتهاج» مى افزايد:

هم اكنون نيز مردم بسيارى، كنار قبرش جمع مى شوند و براى برآورده شدن حاجت خود، به درگاه خداوند دعا مى كنند. من، بيش از پانصد بار به زيارت قبرش رفته ام و بيش از سى شب كنار قبرش بيتوته كرده ام و بارها بركات آن را ديده ام. (2)

2. قبر «شيخ احمد بن على بدوى»، متوفاى سال


1- نيل الابتهاج، ج 2، ص 62؛ الغدير، ج 5، ص 204.
2- همان.

ص: 293

675 ه. ق؛ او را در «بطندتا» (1) به خاك سپردند و براى قبرش جايگاهى ساختند. كرامات وى ميان مردم شهرت دارد و مردم براى او بسيار نذر مى كنند. (2)

3. قبر عبيدالله بن محمد بن عمر؛ وى فرزند على بن حسين بن على بن ابى طالب است. بغدادى مى گويد:

در باب «البردان» جماعتى از اهل فضل هستند. كنار مصلايى كه مردم در آن نماز عيد مى خوانند، قبرى به نام قبر «نذور» قرار دارد كه مى گويند در اين قبر، مردى از فرزندان على بن ابى طالب مدفون است. مردم آن را زيارت مى كنند و به آن تبرك مى جويند و كنار آن حاجات خود را از خدا مى طلبند.

قاضى ابوالقاسم تنوخى از پدرش نقل مى كند كه او مى گفت:

ما در مشرق شهر السلام، كنار مصلى اردوگاهى به پا كرديم، و مى خواستيم در اولين روز استقرار لشكر در اردوگاه به طرف همدان حركت كنيم. من در آنجا، در حضور عضد


1- شايد «طنبذه» صحيح باشد. طنبذ، روستايى در مصر از توابع بهسنا و يا از نواحى آفريقاست. معجم البلدان، ج 4، ص 364. شايد هم «طنطا» باشد كه شهر معروفى در مصر است.
2- المواهب اللدنيه، ج 5، ص 346؛ شذرات الذهب، ج 7، ص 605.

ص: 294

الدوله ديلمى (1) نشسته بودم. او به بناى قبر نذور نگاهى انداخت و پرسيد: اين بناى قبر كيست؟ گفتم: بارگاه نذور و از به كار بردن كلمه «قبر» ابا كردم، زيرا مى دانستم اگر چيز ديگرى مى گفتم آن را به فال بد مى گرفت. ازاين رو سخنم را نيكو شمرد. او گفت: مى دانم، اين قبر نذور است، ولى داستان آن را نمى دانم.

جواب دادم: مى گويند كه اين قبر عبيدالله بن محمد بن عمر بن على بن حسين بن على بن ابى طالب است، البته برخى هم مى گويند در اين قبر، عبيدالله بن محمد بن عمر بن على بن ابى طالب قرار دارد. برخى از خلفا مى خواستند وى را پنهانى بكشند، بنابراين بر سر راهش گودالى كندند و روى آن را پوشاندند. او نيز بى خبر از گودال، در آن افتاد. سپس روى او خاك ريختند و زنده به گورش كردند. قبرش نيز به اين دليل به «نذور» شهرت يافته كه هر كس برايش نذرى كند، حاجتش برآورده مى شود و اداى نذر بر او لازم و واجب مى گردد. من، خودم، بارها


1- وى حاكم عراق و پسر سلطان حسن بن بويه ديلمى است. سير اعلام النبلاء، ج 16، ص 249. او در سال 372 ه. ق درگذشت و در نجف اشرف دفن شد.

ص: 295

برايم مشكل پيش آمده، و براى وى نذر كرده ام و حاجتم روا شده است.

عضد الدوله، اين عقيده را قبول نداشت و گفت: اين نذرها بيشتر براى كارهاى معمولى و پيش پا افتاده است، توده مردم نيز با مبالغه اين حرف ها را براى هم نقل مى كنند. من هم ديگر سخنى به زبان نياوردم.

چند روزى در اردوگاه بوديم، تا اينكه يك روز سپيده دم، عضد الدوله مرا فراخواند و گفت: سوار مركب شو تا با هم به مزار نذور برويم. با چند نفر از محافظانش، همراه او به آنجا رفتيم. عضد الدوله داخل شد و قبر نذور را زيارت كرد، دو ركعت نماز خواند و به سجده اى طولانى رفت و راز و نياز مى كرد؛ البته زمزمه هايش را كسى نمى شنيد. دوباره به اردوگاه برگشتيم و پس از چند روز راهى همدان شديم.

چند ماهى در آن شهر مانديم. در همدان، يك روز مرا فراخواند و از من پرسيد: آيا سخنانى را كه درباره نذور در بغداد برايم گفتى، يادت هست؟ گفتم: آرى. گفت: من به آن حرف ها هيچ اعتقادى نداشتم، و فكر مى كردم همه آن حرف ها دروغى بيش نيست، ولى از آنجايى كه تو هم صحبت خوبى هستى، درباره آن مطالب با تو گفت وگو مى كردم. چند روز بعد مشكلى

ص: 296

برايم پيش آمد؛ موضوعى ذهنم را مشغول كرد و به وحشت افتادم. اگر آن موضوع، واقع مى شد، كار از كار مى گذشت. حاضر بودم همه مال و لشكريانم را بدهم تا از وقوع آن جلوگيرى كنم، اما هر چه فكر كردم، راهى براى خلاصى از آن نيافتم، تا اينكه مطالبى را كه درباره قبر نذور گفته بودى به يادم آمد. با خودم گفتم: چرا براى آن نذرى نكنم، بنابراين نذر كردم كه اگر خداوند مرا كمك كند، ده هزار درهم براى ضريح قبر او بدهم.

پس از مدتى اخبارى به دستم رسيد كه نشان مى داد آن مشكل برطرف شده است. به ابوالقاسم كاتب گفتم براى ابو ريان (جانشين عضد الدوله در بغداد) بنويسد تا آن ده هزار درهم را به مزار نذور بفرستد. آن گاه به عبدالعزيز كه در آنجا حضور داشت، نگاهى كرد. عبدالعزيز گفت: من آن نامه را نوشتم و نذر وى ادا شد. (1)

فتواى علما درباره نذر

1. خالدى پس از بيان روايت ابو داوود مى گويد:


1- تاريخ بغداد، ج 1، ص 123.

ص: 297

خوارج به استناد اين حديث، نذر براى مكان دفن پيامبران و صالحان را جايز نمى دانند، با اين پندار كه پيامبران و صالحان، بت هستند و نذر براى ايشان، يك سنت عصر جاهليت است. پناه بر خدا از اين سخنان شرك آلود؛ اين سخن خوارج از گمراهى و خرافه پرستى آنها ناشى مى شود. آنان به پيامبران و اولياى الهى جسارت كرده، ايشان را بت مى نامند. اين جماعت با بى شرمى، پيامبران را تحقير مى كنند، در حالى كه اگر كسى حتى به كنايه و غير مستقيم از پيامبران عيب جويى كند، كافر شمرده مى شود و به اعتقاد برخى از علما، حتى توبه اش نيز پذيرفته نمى شود. آرى، خوارج در گمراهى خود غوطه ورند، زيرا توسل به پيامبران را عبادت مى گويند و آنان را بت مى نامند. سخنان ايشان ارزش شنيدن ندارد. (1) همچنان كه سخنان جاهلانه ابن تيميه و پيروانش در خور توجه نيست. (2)

2. رافعى به نقل از نويسنده التهذيب و ديگران مى گويد: «اگر شخصى نذر كند به مردم شهر معينى صدقه اى بدهد، بر او واجب مى گردد


1- صلح الاخوان، ص 109.
2- الغدير، ج 3، ص 183.

ص: 298

صدقه را به ايشان دهد». وى مى افزايد: «همچنين اگر شخصى نذر كند براى قبر معروف در گرگان نذرى بفرستد، همين حكم را دارد».

نويسنده التهذيب اعتقاد دارد كه اين گونه نذر، ميان افراد مشخص تقسيم مى گردد، زيرا عرف مردم چنين اقتضايى دارد و اگر عرف، چنين اقتضايى نداشته باشد، دو نظر در اين باره وجود دارد:

الف) نذر، صحيح نيست، زيرا در شرع، دليلى بر صحت آن در دست نيست، برخلاف نذر براى كعبه و قبر پيامبر (ص) كه در شرع، دليلى بر جواز آن داريم.

ب) اگر صاحب قبر به خير و نيكى شهرت داشته باشد، نذر براى آن صحيح است. بنابراين نذر براى مصالح آن صرف مى شود و نبايد در جاى ديگرى صرف گردد. به نظر سبكى، اگر عرف چگونگى صرف نذر را تبيين نكند، چنين نذرى صحيح به نظر نمى رسد. (1)

3. خالدى همچنين مى گويد:

معيار در نذر، نيت نذركننده است، زيرا ارزش عمل انسان به نيت او بستگى دارد.


1- ر. ك: فتاوى السبكى، ج 1، ص 294؛ الغدير، ج 5، ص 181.

ص: 299

اگر منظور نذركننده، خود ميت و تقرب جستن به وى باشد، چنين نذرى جايز نيست، ولى اگر نيت وى، تقرب به خداوند متعال باشد و ديگران از نذرش بهره ببرند و ثواب آن را به روح ميت هديه كند، چنين نذرى صحيح و درست و حتى واجب است، خواه كيفيت مصرف را تعيين كرده باشد يا نه. در صورتى كه كيفيت مصرف نذر را تعيين نكرده باشد، با توجه به نظر عرف، عملى مى شود و نذر براى مصالح و مصارف قبر يا مردمان آن شهر يا مجاوران قبر يا فقيران و يا نزديكان ميت صرف مى شود.

خالدى در ادامه مى افزايد:

اذرعى، زركشى، ابن حجر هيثمى مكى، رملى شافعى، قبانى بصرى، رافعى، نووى، علاءالدين حنفى، خيرالدين رملى حنفى، شيخ محمد غزى و شيخ قاسم حنفى، همين نظر و ديدگاه را دارند. (1)

4. عزامى مى گويد:

سخنان ابن تيميه، برخى از علماى پس از او و نيز برخى از كسانى را كه با وى و يا با شاگردانش مصاحبت داشتند، به گمراهى كشاند.


1- صلح الاخوان، ص 102؛ ر. ك: الغدير، ج 5، ص 181.

ص: 300

او در مسائل دينى نيرنگ به كار مى برد و مسائل دينى را به گونه اى معنا مى كرد كه هيچ مسلمانى به زبان نمى آورد. اگر كسى درباره انگيزه مسلمانان از نذر تحقيق و جست وجو كند، درمى يابد كه انگيزه اصلى آنان از نذر براى پيامبران و اولياى الهى، دادن صدقه از طرف ايشان و هديه كردن ثواب نذر به روح آنان است.

علماى اهل سنت اجماع دارند كه ثواب صدقه افراد زنده به ميت مى رسد و براى وى مفيد واقع مى شود و در تأييد اين سخن، روايات صحيح و مشهورى نيز در دست داريم. بنابراين نذر و قربانى كردن براى پيامبران و اولياى الهى، بدون اختصاص به مذهب و فرقه خاصى، در ميان همه مسلمانان رواج دارد. (1)

اكنون با وجود اين همه دلايل و شواهد، و سخنان علماى اهل سنت، آيا هنوز ابن تيميه و پيروانش معتقدند كه نذر براى غير خداوند جايز نيست.


1- فرقان القرآن، ص 133، ر. ك: الغدير، ج 5، ص 181.

ص: 301

ص: 302

فصل دهم: سوگند به غير خدا

فصل دهم: سوگند به غير خدا

ديدگاه وهابيت

وهابى ها سوگند به غير خداوند را منع كرده اند. برخى از آنان چنين سوگندى را مصداق كامل شرك مى دانند، ولى برخى ديگر از آنها، قسم به غير خدا را شرك اصغر برشمرده اند.

ابن تيميه مى گويد:

شرك دو گونه است: شرك اكبر كه خود انواعى دارد، مانند: درخواست شفاعت از مخلوق، توسل و مواردى از اين دست. گونه ديگر آن، شرك اصغر است، مانند: ريا، سمعه (عملى را به گوش ديگران رساندن) و نيز سوگند به غير خدا.

دليل اينكه قسم خوردن به غير خداوند، شرك

ص: 303

محسوب مى شود، روايت ابن عمر از پيامبر (ص) است كه فرمود: «هر كس به غير خداوند سوگند ياد كند، شرك ورزيده است». البته شرك اصغر، مسلمان را از دين خارج نمى كند، بلكه چنين كسى بايد توبه كند. (1)

صنعانى نيز در كتاب «تطهير الاعتقاد» بيان مى كند، گورپرستان شيوه مشركان را پيش گرفته اند و پا به پاى آنان حركت مى كنند. او اعمال و كردار ايشان را شرك آلود مى داند و مى گويد:

آنان به جان خود سوگند مى خورند، در حالى كه اگر كسى براى اثبات حقانيت خود به نام خدا سوگند ياد كند، حرفش را نمى پذيرند، ولى اگر به نام يكى از اولياى الهى قسم بخورد، سخنش را مى پذيرند، آرى بت پرستى نيز همين گونه است. (2)

نقد و بررسى ديدگاه وهابيت

1. خود خداوند متعال، پيامبر (ص)، صحابه، تابعان و مسلمانان از گذشته تاكنون به غير خدا سوگند ياد كرده اند. خداوند متعال در قرآن كريم به


1- رسائل الهدية، ص 25.
2- ر. ك: كشف الارتياب، ص 335.

ص: 304

اين موارد قسم مى خورد: (وَالعَصر)؛ «سوگند به عصر»، (وَالعاديات)؛ «سوگند به اسبان دونده»، (وَالنّازِعات)؛ «سوگند به فرشتگانى كه جان مجرمان را به شدت از بدن هايشان جدا مى كنند»، (وَالنّاشِطات)؛ «سوگند به فرشتگانى كه روح مؤمنان را با مدارا و نشاط جدا مى سازند»، (وَالمُرسَلات)؛ «سوگند به فرشتگانى كه پى در پى فرستاده مى شوند»، (وَالذّاريات)؛ «سوگند به بادهايى كه ابرها را به حركت درمى آورند»، (فَالجاريات)؛ «سوگند به كشتى هايى كه حركت مى كنند»، (وَالتّين)؛ «سوگند به انجير»، (وَالضُحى)؛ «قسم به روز»، (وَالسَّماءِ ذاتِ البُروج)؛ «سوگند به آسمان كه برج هاى بسيار دارد»، (وَالنَّجمِ إِذا هَوى)؛ «سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند»، (وَالفَجرِ* وَلَيالٍ عَشْر)؛ «سوگند به صبحگاهان و قسم به شب هاى دهگانه»، (وَالقَلَم)؛ «سوگند به قلم»، (لا أُقسِمُ بِيَومِ القيامَة)؛ «سوگند به روز قيامت»، (فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ* الْجَوارِ الْكُنَّسِ)؛ «سوگند به ستارگانى كه بازمى گردند، حركت مى كنند و از ديده ها پنهان مى شوند»، (لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ)؛ «سوگند به جان تو اى پيامبر! آنان در مستى شهوات خود سرگردان اند».

شايد كسى بگويد، ما قبول داريم كه خداوند به غير خودش قسم خورده، ولى اين دليل نمى شود، ما هم بتوانيم به غير خداوند سوگند ياد كنيم.

ص: 305

در پاسخ به چنين اشكالى مى گوييم؛ سوگند به غير خدا، از سوى خود خداوند نشان مى دهد كه چنين كارى نازيبا به شمار نمى رود. بر اساس پندار وهابى ها خداوند نيز با ياد كردن سوگند به غير خودش- نعوذ بالله- بايد مرتكب شرك اصغر شده باشد. اكنون از آنان مى پرسيم، مردم كه به پيروى از خدا، به غير او سوگند ياد مى كنند چه تقصيرى دارند؟ آيا عمل آنها اشكالى دارد؟

به نظر ما، چنين سوگندى هيچ اشكالى ندارد، زيرا اگر بندگان با سوگند به غير خدا، مخلوق را از نظر عظمت به خدا تشبيه كرده باشند و كار آنها به دليل شرك بودن آن، نازيبا باشد، اين عمل از سوى خداوند نيز بايد قبيح باشد، زيرا در هر صورت سوگند به غير خدا شرك محسوب مى شود و صدور آن از طرف خداوند متعال نيز واقعيت آن را تغيير نمى دهد.

2. پيامبر (ص) نيز به غير خداوند سوگند ياد كرده، مانند اين موارد:

الف) مردى خدمت پيامبر (ص) رسيد و پرسيد: اى رسول خدا، كدام صدقه ثواب بيشترى دارد؟ فرمود: سوگند به پدرت كه از آن آگاه مى شوى. اينكه صدقه بدهى، در حالى كه سالم هستى و به آن حرص

ص: 306

مى ورزى، از تنگدستى مى ترسى و به فكر زيستن در آينده اى. (1)

ب) مردى از اهل نجد خدمت رسول خدا (ص) رسيد و درباره اسلام پرسيد: پيامبر (ص) فرمود:

پنج نماز در شبانه روز، روزه ماه رمضان و زكات. هر كدام را كه آن حضرت مى فرمود، آن مرد نيز مى پرسيد: آيا چيزى ديگرى نيز هست؟ پيامبر (ص) مى فرمود: نه، مگر مستحبى آن.

آن مرد حضور پيامبر (ص) را ترك كرد و مى گفت: به خدا سوگند، نه آن را كم مى كنم و نه زياد.

آن گاه پيامبر (ص) فرمود: سوگند به پدرش، اگر راست بگويد، رستگار مى شود، و يا فرمود: به پدرش سوگند، اگر راست بگويد وارد بهشت مى شود. (2)


1- صحيح مسلم، ج 4، ص 419.
2- صحيح مسلم، ج 4، ص 224. نمونه هاى ديگرى نيز مانند اين سوگند نقل شده است، مانند: الف) سوگند به پدرت، اگر به ران او نيزه اى بزنى، به تو پاداش مى دهم. السنن الكبرى، ج 9، ص 246؛ تاريخ بغداد، ج 12، ص 377. ب) به جان خودم قسم، تا از او دست برندارى، سودى به تو نخواهيم رساند. مجمع الزوائد، ج 9، ص 12. ج) قسم به جان خودم، قسم! اگر به اميرى زيد اعتراض داريد، به اميرى پدرش نيز اعتراض داشتيد. طبقات كبرى، ج 4، ص 48. د) به جان خودم قسم، اگر سخن نيكى به زبان آورى و از كار ناپسندى باز دارى، بهتر از آن است كه سكوت پيشه كنى. مسند احمد، ج 5، ص 225.

ص: 307

قسطلانى نقل مى كند كه ابن عبدالبرّ درباره اين روايت مى گويد: واژه (سوگند به پدرش) در اين روايت وجود نداشته و كتاب هاى حديثى صحاح، اين روايت را مردود مى دانند. (1)

سخن او را اين گونه پاسخ مى دهيم كه اين روايت با حديث قبلى؛ يعنى عبارت، (سوگند به پدرت) تأييد مى شود.

همچنين ابن عبدالبرّ گفته: «مى گويند كه عبارت «و أبيه» در اصل (والله) بوده كه تصحيف شده است».

قسطلانى در پاسخ وى مى گويد: «شايد اين گونه باشد، ولى با احتمال و شايد نمى توان چنين مطلبى را ثابت كرد».

همچنين از ابوبكر روايت كرده اند، به دزدى كه زيورآلات دخترش را دزديده بود گفت: سوگند به پدرت! اين شب تو، شب دزدى نيست. سپس قسطلانى مى افزايد بهترين جواب را بيهقى بيان كرده و نووى و ديگران نيز آن را پسنديده اند.

بيهقى گفته است: «مردم در سخنان روزمره خود اين گونه قسم مى خورند، ولى منظور آنها قسم واقعى


1- ارشاد السارى، ج 9، ص 357.

ص: 308

نيست، بلكه تكيه كلام آنها اين گونه است».

وى در ادامه مى گويد: شايد لفظ «رب» در تقدير باشد؛ يعنى «وربّ أبيه»؛ «سوگند به پروردگار پدرش».

مرحوم سيد محسن امين در جواب بيهقى مى گويد:

عرب، چنين واژه اى را به منظور سوگند به كار مى برد، وگرنه اين گونه سخن گفتن بيهوده به نظر مى رسد. تقدير بودن «رب» نيز بدون دليل است. همچنين در تاريخ آمده است كه ابوطالب، عموى پيامبر (ص) در حضور ايشان شعرى خواند و در آن به غير خدا سوگند ياد كرد، ولى آن حضرت وى را از چنين سوگندى نهى كرد. ابوطالب مى گويد: «به خانه خدا سوگند! دروغ گمان برديد كه محمد (ص) مقهور و خوار مى شود و ما در ركاب او نيزه پرتاب نمى كنيم و شمشير نمى زنيم».

سيره صحابه

1. عبدالله بن جعفر مى گويد:

هرگاه از عمويم، على (ع) چيزى مى خواستم و آن حضرت نمى پذيرفت، او را به جعفر قسم مى دادم، كه در اين صورت، خواسته ام را

ص: 309

اجابت مى كرد. (1) به هر حال، على (ع) نه تنها او را از چنين سوگندى باز نمى داشت، بلكه به هنگام سوگند به جعفر، درخواستش را نيز برآورده مى كرد.

2. ابوبكر در روايتى كه از او نقل كرده اند به آن دزد گفت: «سوگند به پدرت، چنين شبى، شب دزدى نيست». (2)

3. على (ع) به معاويه مى نويسد: «اى معاويه، به جان خودم قسم! اگر به ديده عقل و به دور از هواى نفس، بنگرى، مى بينى كه من در ريخته شدن خون عثمان، پاك ترين افرادم». (3)

4. على (ع) در نامه ديگرى به معاويه مى نويسد: «به جان خودم قسم، اگر از گمراهى و ايجاد تفرقه دست بردارى، در اندك مدتى، مى بينى، آنها تو را مى طلبند». (4)

5. معاويه نيز در نامه اى به على (ع) مى نويسد:

اى اباالحسن، اگر صحت داشته باشد كه تو براى به دست آوردن خلافت و حكومت مى جنگى،


1- شرح نهج البلاغه ابن الحديد، ج 15، ص 73.
2- ر. ك: كشف الارتياب، ص 271. علامه امينى مى گويد: «اين روايت در كتاب موطأ و ديگر كتاب ها آمده است، ولى من آن را در كتاب موطأ در بخش حدود، ايمان و نذر نيافتم».
3- نهج البلاغه عبده، ص 526.
4- نهج البلاغه، نامه 9.

ص: 310

به جان خودم قسم، به زودى با مسلمانان وارد جنگ مى شوى. (1)

6. امام سجاد (ع) در شعرى مى فرمايد: «به جانت سوگند! خانه اى را دوست مى دارم كه سكينه و رباب به آن درآيند». (2)

7. على اكبر (ع) روز عاشورا در شعرى چنين سوگند ياد كرد: «من على، پسر حسين بن على هستم. به خانه خدا سوگند! ما به پيامبر (ص) سزاوارتريم». (3)

8. «عبدالله بن عمر عنسى» از عابدان روزگار خويش بود. او وقتى شنيد عمروعاص از پيامبر (ص) نقل مى كرد كه گروهى سركش، عمار را مى كشند، شبانگاه اردوگاه معاويه را ترك كرد و به لشكريان على (ع) پيوست.

عبدالله درباره آن روايت با مردم سخن گفت و اين دو بيت شعر را سرود:

سوگند به شتران تيز پا كه سواران خود را به سوى او مى برند، آنچه عمروعاص گفته، در روايت آمده است. سخن پيامبر (ص) درباره آن مرد ترديدناپذير است و در سخن پيامبران هيچ


1- كشف الارتياب، ص 339.
2- تذكرة الخواص، ص 233؛ الفصول المهمة، ص 183؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 209؛ الاغانى، ج 16، ص 139؛ المعارف، ابن قتيبه، ص 213؛ اعلام النساء المؤمنات، ص 431.
3- تاريخ طبرى، ج 3، ص 330.

ص: 311

سرگردانى راه ندارد. (1)

9. مسروق به عايشه گفت: تو را به قبر رسول خدا (ص) قسم! درباره خوارج از آن حضرت چه شنيدى؟ عايشه گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: «خوارج بدترين آفريدگان اند و بهترين آفريدگان و نزديك ترين وسيله نزد خداوند، آنان را نابود مى كند». (2)

نقد و بررسى روايت ابن عمر

ترمذى روايت مى كند:

ابن عمر شنيد كه مردى به كعبه قسم مى خورد، پس به او گفت: به غير خدا سوگند مخور؛ من از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: «كسى كه به غير خدا سوگند ياد كند، كفر ورزيده است». (3)

اگر سند اين روايت صحيح باشد، به نظر ما،


1- وقعة صفين، نصر بن مزاحم، ص 344.
2- كشف الارتياب، ص 340. ر. ك: البداية والنهاية، ج 8، ص 315؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 267 به نقل از مسند احمد؛ بحارالانوار، ج 33، ص 339 و 38. هر دو روايت را به نقل از شرح نهج البلاغه آورده اند، ولى من در فهرست مطالب مسند احمد آن را نيافتم. شايد اين روايت از فهرست مسند احمد جا افتاده باشد و احتمال هم دارد كه چون اين روايت درباره اهل بيت: است، بر اساس شيوه هميشگى برخى از آنها به صورت عمد آن را در فهرست نياورده اند.
3- ارشاد السارى، ج 9، ص 358.

ص: 312

معناى حرمت نمى دهد بلكه معناى كراهت شديد دارد. زيرا زمانى معناى حرمت دارد كه قسم خورنده همان اعتقادى را كه درباره خداوند متعال دارد، درباره كسى كه به آن قسم مى خورد نيز همان باور را داشته باشد.

قسطلانى نيز در اين باره مى گويد:

به منظور مبالغه، به كفر تعبير شده تا از قسم به غير خداوند منع شود. وى مى پرسد: آيا نهى در اين روايت معناى حرمت دارد يا كراهت؟ و خود در پاسخ مى گويد: نظر مشهور مالكى ها اين است كه اين روايت، معناى كراهت مى دهد، ولى حنبلى ها معتقدند كه معناى حرمت دارد، و بيشتر علماى شافعى نيز مى گويند اين روايت بر كراهت دلالت دارد.

امام الحرمين نيز مى گويد: «نظر قطعى و درست آن است كه معناى كراهت دارد». برخى نيز چنين گفته اند كه اگر در سوگند به غير خدا، احترام و عظمتى را كه براى خداوند معتقدند، همان را براى كسى كه به او قسم مى خورند، باور داشته باشند، چنين سوگندى حرام است، ولى اگر در سوگند به غير خداوند، فقط براى پاس داشت شايسته او باشد كفر به شمار

ص: 313

نمى رود. (1)


1- ارشاد السارى، ج 9، ص 358.

ص: 314

فصل يازدهم: برگزاري جشن ها

فصل يازدهم: برگزارى جشن ها

برگزارى جشن مولودى

وهابى ها برگزارى مراسم جشن مولودى براى پيامبر (ص) را زشت و ناپسند مى شمارند، در حالى كه در جشن ولادت آن حضرت، قرآن تلاوت مى شود؛ شاعران شعر مى خوانند و مديحه سرايى مى كنند و از مؤمنان پذيرايى مى شود. اما وهابى ها برگزارى چنين مراسمى را زشت و منكر مى پندارند.

آنها باورها و پندارهاى خود را درباره جشن ميلاد اين گونه بيان كرده اند:

1. ابن تيميه مى گويد:

برگزارى مراسم جشن و عيد در روز ولادت پيامبر (ص) بدعتى بى پايه و اساس است. پيشينيان،

ص: 315

نه اهل بيت و نه ديگران، ميلاد پيامبر (ص) را عيد نمى گرفتند و در اين روز، مراسم شادمانى برگزار نمى كردند، بلكه مسيحيان در روز ولادت حضرت عيسى (ع) و نيز يهوديان بر اساس آيين خود، به چنين اعمالى دست مى زنند.

برخى از مسلمانان به پيروى از مسيحيان و يا براى اظهار محبت، علاقه و احترام به پيامبر (ص) ولادتش را جشن مى گيرند، در حالى كه گذشتگان چنين كارى نمى كردند. اگر برگزارى جشن در روز ولادت پيامبر (ص) كار نيك و پسنديده اى بود، پيشينيان در اقدام به آن سزاوارتر بودند. (1)

2. «عبدالرحمن بن حسن آل شيخ» نيز باور دارد كه مشركان، كنار قبور، مراسم جشن و شادمانى برگزار مى كنند و در آنجا به پرستش غير خداوند مى پردازند. آنها به چنين مراسمى عيد مى گويند، مانند برگزارى جشن مولودى براى «بدوى» در مصر. البته چنين مراسمى فراتر از عيد به شمار مى رود، زيرا در آن، شرك و گناهان بزرگ رخ مى دهد. (2)

3. «محمد حامد الفقى» نيز مى گويد: «جشن مولودى و يادبود كه در همه كشورهاى اسلامى به


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ص 293.
2- كشف الارتياب، ص 448.

ص: 316

نام اولياى الهى برگزار مى شود، نوعى پرستش و تعظيم آنان به شمار مى رود». (1)

وهابى ها براى اثبات نظر خويش به اين دو روايت استناد مى كنند:

1. ابوهريره به نقل از پيامبر (ص) مى گويد: «خانه هايتان را گورستان مكنيد، قبر مرا عيد، قرار ندهيد. بر من درود فرستيد، زيرا هر كجا كه باشم درود شما به من مى رسد». (2)

2. از پيامبر (ص) روايت است كه آن حضرت از قرار دادن قبور به عنوان عيد، نهى فرمودند.

بررسى آراى وهابى ها

1. ابتدا بايد گفت كه بزرگداشت با پرستش، تفاوت دارد، زيرا عملى پرستش به حساب مى آيد كه يكى از اين عناصر را داشته باشد: اعتقاد به الوهيت معبود؛ اعتقاد به ربوبيت معبود، و اعتقاد به اينكه فعلى از افعال پروردگار به معبود واگذار شده است. اما در مراسم مولودى، هيچ كدام از اين عناصر به چشم نمى خورد، پس نمى توان آن را پرستش به حساب آورد.

در پاس داشت ولادت پيامبر (ص) يكى از اصول اساسى


1- ر. ك: الملل والنحل، سبحانى، ج 4، ص 320.
2- مسند احمد، ج 3، ص 248.

ص: 317

قرآن و روايات تجسم پيدا مى كند؛ يعنى اظهار محبت و علاقه به آن حضرت كه هر مسلمانى وى را بر خويش مقدم مى دارد.

قرآن كريم مى فرمايد:

(قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) (توبه: 23)

بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طائفه شما و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كساد شدنش مى ترسيد و خانه هايى را كه به آنها علاقه داريد، در نظرتان از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار باشيد كه خدا عذابش را بر شما نازل كند و خداوند جمعيت نافرمانبردار را هدايت نمى كند.

از پيامبر (ص) نيز روايت است كه فرمود: «هيچ يك از شما ايمان نمى آوريد، مگر آنكه [مرا و اهل بيتم] را از خود و [فرزندان و همه مردم] بيشتر دوست بداريد». (1)

بنابراين حامد الفقى و ديگر وهابيان، بهتر است كه پيش از نادرست خواندن برگزارى جشن هاى


1- الدر المنثور، ج 3، ص 223.

ص: 318

مولودى، به تفاوت ميان بزرگداشت و پرستش، توجه بيشترى كنند.

2. تا زمانى كه منع شرعى وجود نداشته باشد، اصل در هر كارى جواز انجام آن است. خود ابن تيميه نيز اين اصل را قبول دارد و مى گويد: «در آداب و رسوم مردم، اصل آن است كه آن فعل، ممنوع نيست، مگر آنكه خداوند آن را منع كرده باشد». (1)

درباره برگزارى مراسم جشن مولودى، هيچ گونه منع شرعى وجود ندارد. البته روايت بيان شده را در جاى خود بررسى خواهيم كرد. از طرف ديگر، حتى اگر در جواز برگزارى مراسم مولودى، روايتى نداشته باشيم، مى توان مشروعيت آن را از اصل اساسى برگرفته از قرآن و سنت ثابت كرد. در قرآن و سنت آمده، محبت و علاقه به پيامبر (ص) و خاندانش، اصلى اساسى در اسلام به شمار مى رود و


1- منتهى الآمال، ج 2، ص 647. علامه مجلسى در بحارالانوار ج 27، صص 75، 86 از امالى صدوق نقل مى كند كه پيامبر ص فرمود: بنده ايمان نمى آورد، مگر آنكه مرا بيش از خودش دوست بدارد و اهل بيت و خاندانم را از خانواده و خاندان خود محبوب تر بدارد. وقتى كه اين روايت را در يك مجلس نقل مى كردند، مردى از ميان جماعت برخاست و گفت: «ابا عبدالرحمان! هماره، رواياتى را نقل مى كنى كه خداوند بدان ها دل را زنده مى كند». نيز: مسند احمد، ج 3، ص 207 و ج 4، ص 336. ر. ك: موسوعة اطراف الحديث النبوى، ج 7، ص 312.

ص: 319

حتى جلوگيرى از اين علاقه، مخالفت با اظهار علاقه به ايشان و اظهار كينه و دشمنى نسبت به آنان قلمداد مى گردد.

3. ابن تيميه، معيار حلال و حرام را عمل گذشتگان مى داند. آيا معيار احكام، عمل گذشتگان است يا قرآن و سنت؟

اگر بپذيريم، معيار احكام، عمل پيشينيان است، برخلاف ادعاى ابن تيميه، شواهد و مدارك تاريخى نشان مى دهد كه آنها نيز در گذر زمان، مراسم جشن برگزار مى كردند. موارد زير گوياى اين سخن است.

الف) قسطلانى مى گويد:

مسلمانان، هماره در ماه ولادت پيامبر (ص) جشن مى گيرند و وليمه مى دهند. خداوند رحمت كند آنانى را كه شب هاى ماه ميلاد او را جشن مى گيرند و روى زخم دل كسانى كه مرض دارند، نمك مى پاشند. (1)

ب) ديار بكرى مى گويد:

مسلمانان پيوسته ماه ولادتش را جشن مى گيرند؛ از مؤمنان پذيرايى مى كنند و شب ها صدقه مى دهند؛ شادى خود را آشكار مى كنند؛ به كارهاى خير بيشترى روى مى آورند؛ مولودى


1- المواهب اللدنية، ج 1، ص 27.

ص: 320

مى خوانند و كرامات آن حضرت بر همگان آشكار مى گردد. (1)

سخنان و سيره علما

الف) ابن عباد مى گويد:

برايم آشكار است كه جشن ولادت پيامبر (ص) يكى از عيدها و آداب و سنن مسلمانان به شمار مى رود. انجام كارهاى شادمانه در روز مبارك ولادتش، مباح است و اشكالى ندارد. (2)

ب) قسطلانى نيز مى گويد: «خداوند رحمت كند آنانى را كه شب هاى ميلاد او را جشن مى گيرند و روى زخم دل كسانى كه مرض دارند، نمك مى پاشند». (3)

ج) مى گويند كه ابوسعيد اربلى نخستين كسى است كه در سال 630 ه. ق روز ولادت پيامبر (ص) را جشن گرفت. البته برخى ديگر گفته اند كه «المعجز لدين الله»، خليفه فاطمى در مصر، نخستين كسى است كه جشن مولودى برپا كرد. وى در شوال سال 631 ه. ق از مغرب به مصر آمد. (4)


1- تاريخ الخميس، ج 1، ص 323.
2- المواسم و المراسم، ص 20 به نقل از القول الفصل بمولد خير الرسل، ص 175.
3- المواهب اللدنيه، ج 1، ص 27.
4- الملل و النحل، سبحانى، ج 4، ص 323.

ص: 321

به هر حال، شواهد تاريخى نشان مى دهد مسلمانان در زمان هاى مختلف جشن مولودى برپا مى كردند در حالى كه ديگر مسلمانان و فقها به صراحت يا حتى غير مستقيم با عمل آنها مخالفت نمى كردند.

بررسى روايت

1. روايتى را كه وهابى ها به آن استناد كرده بودند، احمد بن حنبل به نقل از سهيل بن ابى صالح با عبارتى ديگر آورده است. وى روايت كرده كه پيامبر (ص) فرمود: «بار خدايا، قبر مرا بت قرار مده». (1)

بنابراين، امكان دارد كه در نقل روايت اشتباهى رخ داده باشد. آنچه را كه از پيامبر (ص) وارد شده اين است كه فرمود: خدايا قبرم را «بت» قرار مده و به مسلمانان هشدار داده تا قبرش را مسجد نگيرند و براى آن سجده نكنند. همچنين قبر او را قبله نگيرند كه رو به آن نماز بخوانند.

2. در روايت مورد ادعاى وهابى ها آمده بود كه پيامبر (ص) فرمود: «قبر مرا عيد نگيريد»، اما واژه «عيد» را نمى توان براى كلمه «قبر» خبر يا


1- مسند احمد، ج 2، ص 246.

ص: 322

مسند قرار دارد، زيرا عيد به معناى روز يا موسم خاصى است و اگر براى واژه «قبر» به عنوان مسند بيايد، جمله معنا ندارد، ولى مى تواند در اين گونه جمله ها مسند بيايد: موسم حج، عيد است و يا روز جمعه، عيد است.

3. متن روايت را هرگونه كه در نظر بگيريم، سند آن ضعيف است و نمى توان به آن استناد كرد. در نقل اول، ميان راويان، «سهيل بن ابى صالح» و در نقل دوم، «عبدالله بن نافع» قرار دارد كه به روايت هيچ يك از اين دو نفر نمى توان استناد كرد.

راوى شناسان درباره سهيل بن ابى صالح نظر مثبتى ندارند. ابو حاتم درباره او مى گويد: «حديث او نوشته مى شود، ولى به آن استناد نمى كنند». ابن مدينى هم درباره اش مى گويد: «برادر سهيل از دنيا رفت و او از مرگ برادرش بسيار محزون و غمگين شد و احاديث بسيارى را فراموش كرد». همچنين ابن معين نيز او را ضعيف مى داند.

درباره عبدالله بن نافع نيز اين گونه اظهار كرده اند؛ مثلًا بخارى مى گويد: «برخى از رواياتى را كه در حفظ داشت، معروف و مشهور بود، ولى برخى ديگر غير مشهور».

احمد بن حنبل نيز او را ضعيف قلمداد مى كند و

ص: 323

مى گويد: «او صاحب حديث و اهل نظر نبود». (1)

رازى نيز درباره اش مى گويد: «او حافظ حديث به شمار نمى رفت و فردى ضعيف بود. برخى رواياتش مشهور، ولى برخى نيز غير مشهورند». (2)

معنا و تفسير روايت

علما و حديث شناسان، روايتى را كه از پيامبر (ص) نقل شده، چندگونه تفسير و معنا كرده اند كه به مهم ترين آنها اشاره مى كنيم:

1. مندرى مى گويد:

شايد معناى روايت اين باشد كه پيامبر (ص) با اين سخن، مسلمانان را تشويق كرده تا هر چه بيشتر به زيارت قبرش بروند، نه اينكه مانند ايام عيد، سالى يكى دو بار (3)، قبرش را زيارت كنند. (4)

2. سبكى مى گويد:

شايد منظور روايت اين باشد كه پيامبر (ص) مى فرمايد، مانند بسيارى از مزارها كه در روز معينى، مثل عيد به زيارت آنها مى روند، براى زيارت قبر من، روز معينى قرار ندهيد


1- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 243؛ تهذيب الكمال، ج 12، ص 223.
2- الجرح والتعديل، ج 5، ص 184؛ شفاء السقام، ص 80.
3- شفاء السقام، ص 80 به نقل از منذرى.
4- همان.

ص: 324

كه فقط در همان روز مرا زيارت كنيد. (1)

3. از سخنان «خفاجى حنفى» اين گونه برمى آيد كه شايد منظور پيامبر (ص) اين باشد كه همان طور كه مردم در روز عيد جشن مى گيرند و چراغانى و آذين بندى مى كنند، كنار قبر من، دست به چنين اعمالى نزنيد، بلكه بر سر قبرم، زيارت و دعا كنيد و بر من سلام دهيد و سپس برگرديد. (2)

4. همچنين احتمال داده اند، شايد منظور اين باشد كه شايسته است تجمع كنار قبر آن حضرت، همراه با خشوع، تفكر، تأمل و درخور حرمت پيامبر (ص) باشد، زيرا دوران ممات آن حضرت، هم چون دوره حياتش حرمت و احترام دارد، پس نبايد در اجتماع كنار قبر آن بزرگوار كارهاى لهو و لعب، شوخى و ديگر امور مناسب عيد انجام گيرد. (3)

5. خفاجى حنفى مى گويد:

درباره سخن پيامبر (ص) كه فرمود: «قبر مرا عيد قرار مدهيد»، گفته اند: اجتماع كنار قبر آن حضرت در روز معين، آن هم با وضعيتى خاص كراهت دارد. برخى ديگر نيز معتقدند كه منظور روايت اين است كه فراوان به زيارت


1- همان.
2- شرح الشفا، ج 3، ص 566.
3- المواسم والمراسم، ص 71.

ص: 325

قبرش برويد، نه اينكه سالى يك بار قبرش را زيارت كنيد.

در اين روايت، مسلمانان نهى شده اند كه قبر آن حضرت را به عنوان عيد قرار دهند. منظور از نهى اين است كه مردم با حالت مخصوصى كنار قبرش حاضر نشوند؛ يعنى هم چون ايام عيد، قبرش را آذين بندى نكنند و اعمال متناسب با عيد در آنجا انجام ندهند، بلكه براى دعا و زيارت بر سر قبرش حضور يابند، و به آن حضرت سلام دهند و سپس بازگردند.

خفاجى همچنين در شرح اين روايت مى افزايد:

ما معنا و تفسير روايت را بيان كرديم كه همچون روز عيد، كنار قبر پيامبر (ص) حاضر نشويد. اين روايت ادعاى ابن تيميه و هم فكرانش را ثابت نمى كند، بلكه اجماع مسلمانان برخلاف ادعاهاى اوست. پس اين روايت را بايد برخلاف برداشت ابن تيميه تفسير كنيم، زيرا سخنان وى وسوسه اى شيطانى است. (1)

سخن آخر

علما در ردّ وهابيت كتاب هاى بسيارى نوشته اند


1- نسيم الرياض فى شرح الشفا، ج 3، صص 523، 577؛ ر. ك: الغدير، ج 5، ص 119.

ص: 326

و جالب اينكه مؤلفان اين كتاب ها، فقط شيعه نيستند، بلكه علما و دانشمندان همه مذاهب اسلامى از جمله خود حنبلى ها (1) در پاسخ به اين جماعت دست به قلم برده اند. برخى از مهم ترين اين كتاب ها را به ترتيب حروف الفبا به حضور خوانندگان عزيز معرفى مى كنيم.

1. ابن تيميه حياته و عقائده، صائب عبدالحميد، معاصر.

2. الآيات الجليله، شيخ مرتضى كاشف الغطاء، م 1931 م.

3. اتحاف اهل الزمان بأخبار ملوك تونس و عهد الامان، احمد بن ابى الضياف.

4. الأجوبة النجدية عن الاسئلة النجدية، ابو العون السفارينى الحنبلى، م 1188 ه. ق.

5. الأجوبة النعمانية عن الاسئلة الهندية، خيرالدين الآلوسى، 1317 ه. ق.

6. الآيات البينات فى قمع البدع والضلالات، شيخ محمد حسين كاشف الغطاء، 1373 ه. ق.

7. الوهابية فى الميزان، شيخ جعفر سبحانى، معاصر.

8. الأرض والتربة الحسينية، شيخ محمد حسين كاشف


1- علماى اهل سنت، بيش از چهل كتاب در پاسخ به وهابيت نوشته اند. ر. ك: بحوث فى الملل والنحل، ج 4، ص 354.

ص: 327

الغطاء، 1371 ه. ق.

9. ازاحة الغى فى الرد على عبدالحى، سيد على بن الحسن العسكرى، 1240 ه. ق.

10. ازاحة الوسوسة عن تقبييل الأعتاب المقدسة، شيخ عبدالله مامقانى، م 1351 ه. ق.

11. إزهاق الباطل، ميرزا محمد بن عبدالوهاب كاظمى، 1303 ه. ق.

12. الاسلام السعودى الممسوخ، سيد طالب خراسانى، معاصر.

13. الاسلام والوثنية السعودية، فهد القحطانى، معاصر.

14. الاصول الأربعة فى ترديد الوهابية، محمد حسن جان سرهندى، 1346 ه. ق.

15. إظهار العقوق من منع التوسل بالنبى والولى الصدوق.

16. اعتراضات على ابن تيمية، احمد بن ابراهيم الحنفى. (1)

17. الأقوال المرضية فى الرد على الوهابية، عطاء الكسم الدمشقى. (2)

18. إكمال السنة فى نقض منهاج السنّة، سيدمهدى قزوينى، 1358 ه. ق.


1- معجم المؤلفين، ص 140؛ ج 10، ص 293.
2- همان.

ص: 328

19. كمال المنّة فى نقض منهاج السنّة، سراج الدين حسن بن عيسى اليمانى، 1353 ه. ق.

20. الامامة الكبرى والخلافة العظمى فى ردّ منهاج ابن تيمية، سيد حسن قزوينى، 1380 ه. ق.

21. الانتصار للأولياء الأبرار، شيخ طاهر سنبل الحنفى.

22. الإنصاف والانتصاف لأهل الحق من الاسراف، 757 ه. ق.

23. إهداء الحقير معنى حديث الغدير الى أخيه البارع البصير، سيد مرتضى خسروشاهى، 1353 ه. ق.

24. الأوراق البغدادية فى الجوابات النجدية، ابراهيم البغدادى، 1354 ه. ق.

25. بحوث مع اهل السنة والسلفية، سيد مهدى روحانى، معاصر.

26. برائت الشيعة من مفتريات الوهابية، احمد حامد السودانى.

27. البراءة من الاختلاف، على زين العابدين السودانى.

28. البراهين الساطعة، شيخ سلامة العزامى، 1379 ه. ق.

29. البصائر لمنكرى التوسل بأهل المقابر، حمدالله الداجوى، 1975 م.

30. المقالات السنية فى رد ضلالات ابن تيمية،

ص: 329

شيخ عبدالله الهروى، معاصر.

31. تاريخ الوهابية، ايوب صبرى باشا. (1)

خداوند منّان را سپاس گزارم كه به بنده توفيق عنايت كرد تا مطالبى را كه پيش كشى است اندك، تقديم كنم. اين مطالب را در چند جلسه درس و سخنرانى در حوزه علميه الرسول الاكرم و نيز حوزة الزهرا در بيروت ايراد كردم. هفت سال پيش نيز خلاصه اى از آن را در «جامعة الزهرا» در شهر قم تدريس كردم. سپس آن مطالب را گردآورى، تنظيم و ويرايش نمودم تا به صورت كتابى تقديم كنم. اميدوارم خدمتى ناچيز به محضر اهل بيت: باشد.

از خداوند مى خواهم اين كوشش را از ما قبول فرمايد. آمين يا رب العالمين.


1- ر. ك: مجله تراثنا، شماره چهارم، شوال 1409. فهرست بيش از دويست عنوان كتاب در پاسخ به وهابيت در اين شماره آمده است.

ص: 330

كتابنامه

كتابنامه

* قرآن كريم.

* نهج البلاغه.

1. ابن تيميه حياته وعقائده، صائب عبدالسلام.

2. الإتحاف بحبّ الأشراف، الشبراوى، قم منشورات رضى، بى تا.

3. الأحكام السلطانية، الماوردى، قم انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، بى تا.

4. إحياء علوم الدين، الغزالى، بى جا، نشر الثقافة الاسلامية، بى تا.

5. أخبار مكة، ابن الوليد الأزرقى، بيروت، دار الاندلس، بى تا.

6. ارشاد السارى، القسطلانى، بيروت، دارالفكر.

7. اسد الغابة، ابن الاثير الشيبانى، بى جا، المكتبة الاسلامية، بى تا.

8. اسنى المطالب، ابو يحيى الانصارى، مصر، المكتبة

9.

ص: 331

الاسلامية، 1313 ه- ..

10. الإصابة فى معرفة الصحابة، ابن حجر العسقلانى، بيروت، دار الكتاب، بى تا.

11. الاصول، السرخس، بيروت، دار المعرفه.

12. أعلام النساء المؤمنات، محمد حسون و ام على شكور، قم، انتشارات اسوه.

13. الأغانى، ابن الفرج الاصبهانى، بيروت، دار الفكر.

14. اقتضاء الصراط المستقيم، ابن تيميه، بيروت، دار المعرفه.

15. الانساب، السمعانى، بيروت، دار الكتب العلمية.

16. إيمان ابى طالب، فخار بن معد، قم، انتشارات فيروزآبادى.

17. بحارالأنوار، محمد باقر المجلسى، بيروت، دار الوفاء.

18. بحوث فى الملل والنحل، سبحانى، جعفر، قم، انتشارات جامعه مدرسين.

19. البداية والنهاية، ابن كثير، بيروت، دارالفكر.

20. البناء على القبور، المعلمى اليمانى، رياض، دار أطلس.

21. التاج الجامع للأصول، شيخ منصور على ناصف، بيروت، دار إحياء التراث العربى.

22.

ص: 332

23. تاريخ الإسلام والملوك، الطبرى، بيروت، دار المعارف.

24. تاريخ الاسلام، الذهبى، دار الكتاب العربى.

25. تاريخ الخميس، الديار بكرى، بيروت، دار صادر.

26. تاريخ بغداد، الخطيب البغدادى، بيروت، دار الكتب العلمية.

27. التبرك، على احمدى ميانجى.

28. التبيين فى انساب القرشيين، موفق الدين المقدسى، بيروت، عالم الكتب ومكتبة النهضة.

29. التبيين لاسماء المدرسين، السبط بن العجمى.

30. تذكرة الحفاظ، شمس الدين الذهبى، بيروت، دار الكتب العلمية.

31. الترغيب والترهيب، المنذرى، بيروت، دار الفكر.

32. تفسير الدر المنثور، السيوطى، جلال الدين، بيروت، دار المعرفة.

33. التفسير الكبير، الرازى، مطبعة البهية المصرية.

34. تمهيد شرح الموطا، ابن عمر القرطبى، تحقيق: مصطفى العلوى و محمد البكرى، مغرب وزارت اوقاف.

35. تهذيب الاحكام، الطوسى، تهران، دار الكتب الاسلامية، بى تا.

36. تهذيب التهذيب، ابن حجر العسقلانى، بيروت، دار الفكر.

37.

ص: 333

38. تهذيب الكمال، المزى، بيروت، مؤسسة الرسالة.

39. الجامع الصغير، السيوطى، جلال الدين، بيروت، دار الفكر.

40. الجامع للاصول، ابن اثير، بيروت، دار احياء التراث العربى.

41. الجرح والتعديل، الرازى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

42. الجواهر المضيئة، ابو محمد القرشى الحنفى، رياض، دار العلوم.

43. الحديقة الندية، النابلسى، استانبول، المطبعة العامرة.

44. الحضرة الأنسية فى الرحلة القدسية، عبدالغنى النابلسى، بيروت.

45. حلية الأولياء، ابو نعيم الاصبهانى، بيروت، دار الفكر.

46. الخصائص الكبرى، السيوطى، جلال الدين، قاهره، دار الكتب الحديثه.

47. درر الأخبار فيما يتعلق بحال الاختصار، محمدرضا طبى، نجف، مطبعة الاداب.

48. دفع شبة من شبة وتمرّد، الحصنى الشافعى، دار احياء الكتب العربية.

49. دول الإسلام، العنبزى.

50. ردّ المختار، ابن عابدين، مصر، بولاق القاهره.

51.

ص: 334

52. الرفع والتكميل، الكنوى، مؤسسه قرطبة.

53. الرياض النضرة، المحب الطبرى، دار الندوة الجديد.

54. سبل الهدى والرشاد، الصالحى الشامى.

55. سلسلة الأحاديث الضعيفة، الألبانى.

56. سنن ابن ماجة، القزوينى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

57. سنن أبى داوود، السجستانى، دار احياء السنة النبوية.

58. سنن الترمذى، محمد بن سورة، بيروت، دار احياء التراث العربى.

59. سنن الدار قطنى، على بن عمر الدار قطنى، قاهره، دار المحاسن.

60. السنن الكبرى، البيهقى، بيروت، دار المعرفه.

61. سنن النسايى، احمد بن شعيب، بيروت، دار احياء التراث العربى.

62. سير اعلام النبلاء، الذهبى، بيروت، الرسالة.

63. السيرة الحلبية، على بن برهان الحلبى، بيروت.

64. السيرة النبوية، ابن هشام، بيروت، دار احياء التراث العربى.

65. السيف الصيقل، تقى الدين السبكى، قاهره، مطبعة السعادة.

66. شذرات الذهب، ابن عماد الحنبلى، بيروت، دار

67.

ص: 335

احياء التراث العربى.

68. شرح السنة، البغوى.

69. شرح الشفا، ملاعلى القارى.

70. شرح المواهب اللدنية، الزرقانى، دار الكتب العلمية.

71. شفاء السقام فى زيارة خير الانام، تقى الدين السبكى، بيروت، دار الآفاق الجديد.

72. الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، القاضى عياض.

73. صحيح البخارى، محمد بن اسماعيل البخارى، القاهره، مطبوعات صبح.

74. صحيح مسلم، مسلم بن الحجاج، بيروت، دار احياء التراث.

75. صفة الصفوة، ابن الجوزى، بيروت، دار المعرفة.

76. صلح الاخوان، الخالدى.

77. الضعفاء الصغير، النجارى، بيروت، دار القلم.

78. الضعفاء الكبير، العقيلى، بيروت، دار العلمية.

79. الضوء اللامع، السخاوى، بيروت، دار مكتبة الحياة.

80. طبقات الحنابلة، ابن الحسن بن ابى يعلى.

81. طبقات الشافعية، الاسنوى.

82. طبقات القراء، تقى الدين، السبكى، دار احياء الكتب العربية.

83. الطبقات الكبرى، ابن سعد، دار بيروت.

84.

ص: 336

85. طرح التثريب فى شرح التقريب، العراقى.

86. العبر فى اخبار من غبر، الذهبى، بيروت، دار الكتب العلمية.

87. عمدة القارى، العين الحنفى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

88. الغدير، الأمينى، بيروت، دار الكتاب العربى.

89. فتاوى السبكى، تقى الدين سبكى، بيروت، دار المعرفة.

90. فتح البارى، ابن الحجر العسقلانى، بيروت، دار الريان.

91. الفصول المهمة، ابن الصباغ المالكى، مطبعة العدل.

92. فيض القدير (شرح الجامع الصغير)، المناوى، بيروت، دار المعرفة.

93. قاموس الرجال، محمدتقى التسترى، قم، انتشارات جامعه مدرسين.

94. القاموس فى اللغة، الفيروزآبادى، بيروت، دار الجيل.

95. الكاشف فى تصحيح رواية البخارى لحديث تحريم المعارف، الأثيرى.

96. الكامل فى الضعفاء، الجرجانى، بيروت، دار الفكر.

97. كشف الارتياب، العاملى.

98. كشف الخفاء، العجلونى، قاهره، مكتبة القدس.

99.

ص: 337

100. كشف الظنون، حاجى خليفه، بيروت، دار احياء التراث العربى.

101. كشف القناع عن متن الاقناع، اللهبوتى، بيروت، عالم الكتب.

102. كنزالعمال، المتقى الهندى، بيروت، مؤسسه الرساله.

103. الكنى والالقاب، قمى، تهران، مكتبه الصدوق.

104. لسان العرب، ابن منظور محمد بن مكرم الأفريقى، قم، ادب الحوزه.

105. لسان الميزان، ابن حجر العسقلانى، بيروت، دار الفكر.

106. مآثر الانافه فى رتبه الخلافه، القلقشندى.

107. مجله تراثنا، شماره چهارم، قم، شوال 1409.

108. مجمع البحرين، الطريحى، المكتبه الرضويه.

109. مجمع البيان، الطبرسى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

110. المجموع، النووى، بيروت، دار الفكر.

111. مختصر تاريخ دمشق، ابن بدران، دار احياء التراث.

112. مختصر طبقات الحنابله.

113. المدونه الكبرى، المالك بن انس الأصبحى، بيروت، دار صادر.

114. مرآه الجنان، اليافعى اليمن، قاهره، دار الكتب الاسلامى.

115.

ص: 338

116. مرقاه المفاتيح، الهروى الحنفى، مصر.

117. مستدركات علم الرجال، نمازى، تهران، انتشارات حيدرى.

118. مسند احمد، احمد بن حنبل، بيروت، دار الفكر.

119. مشارق الانوار، الحمزاوى.

120. مشكاه المصابيح، التبريزى، بيروت، المكتبه الاسلاميه.

121. مشكل الالفاظ، الطحاوى، دار الباز.

122. المصنف، عبدالرزاق، بيروت، المكتبه الاسلاميه.

123. المعارف، ابن قتيبه، قم، انتشارات شريف رضى.

124. معالم الزلفى، البحرانى، تهران، دار الخلافه.

125. معجم الالفاظ النبويه، جمعى از مستشرقان، انتشارات بريل، لندن، بى تا.

126. معجم البلدان، ياقوت الحموى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

127. المعجم الصغير، الطبرانى، بيروت، دار الكتاب العربى.

128. المعجم الكبير، بغداد، اوقاف.

129. مغنى المحتاج، محمد الشربينى، المكتبه الاسلاميه.

130. المغنى، ابن قدامه، بيروت، عالم الكتب.

131. مفتاح كنوز السنه، اى فنسك، مكه، دار الباز.

132. المقالات السنيه فى ردّ ضلالات ابن تيميه،

133.

ص: 339

عبدالله الهروى، بيروت، دار المشاريع.

134. المقالات، كوثرى، قاهره.

135. المنتظم، ابن الجوزى، بيروت، دار الكتب العلميه.

136. منتهى الآمال، القمى، بيروت، الدار الاسلاميه.

137. منيه الراغب، شيخ طبى، قم، دفتر تبليغات اسلامى.

138. المواسم والمراسم، سيد جعفر مرتضى.

139. الموافقات، الشاطبى، بيروت، دار المعرفه.

140. المواهب اللدنيه، القسطلانى، دار الكتب العلميه.

141. موسوعه اطراف الحديث، ابو هاجز زعلول، بيروت، عالم التراث.

142. موسوعه العتبات المقدسه، جمعى از مؤلفان، بيروت، دار الاضواء.

143. الموطأ، امام مالك، بيروت، احياء التراث.

144. ميزان الاعتدال، الذهبى، بيروت، دار المعرفه.

145. الميزان، الطباطبايى محمدحسين، دار الكتب الاسلاميه.

146. النجوم الزاهره، ابن تغرى، بيروت، دار الكتب العلميه.

147. نيل الأوطار، الشوكانى، بيروت، دار الكتب العلميه.

148. وسائل الشيعه، الحر العاملى، بيروت، دار

149.

ص: 340

احياء التراث العربى.

150. وفاء الوفاء، السمهودى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

151. وفيات الأعيان، ابن خلكان، بيروت، دار التعارف.

152. وقعه الصفين، نصر بن مزاحم، قم، مكتبه النجفى، بى تا.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109