زلال هدايت

مشخصات كتاب

سرشناسه : اسحاقی، سیدحسین، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : زلال هدایت/ ابوسجاد اسحاقی.

مشخصات نشر : تهران: مشعر،1388.

مشخصات ظاهری : 276ص.؛ 15x10س .م.

شابک : 13000ریال:978-964-540-192-2

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : چاپ قبلی: مشعر،1387 (191)ص.

يادداشت : این کتاب قبلا تحت عنوان « زلال هدایت دست مایه حاجیان بیت الله الحرام برای پاسخ گویی به شبهات و هابیت» توسط انتشارات مشعر در سال 1387 منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر : زلال هدایت: دست مایه حاجیان بیت الله الحرام برای پاسخ گویی به شبهات و هابیت.

موضوع : شیعه -- عقاید

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : حج -- پرسش ها و پاسخ ها

رده بندی کنگره : BP212/5/الف5ز8 1388

رده بندی دیویی : 297/417

شماره کتابشناسی ملی : 1763547

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

پيش نوشت

حج، كنگره اجتماعى و جهانى است كه نه در يك تالار در بسته، كه در يك تنگه كوهستانى باز، نه زير يك سقف كوتاه، كه زير آسمان بلند بى در، بى ديوار، بى قيد، بى بند و بى تشريفات برگزار مى شود. كنگره اى شكل يافته نه از رؤساى كشورها، نه از نمايندگان رسمى، نه از ديپلمات هاى حرفه اى، نه از رهبران سياسى، نه از روشنفكران برجسته بلكه كنگره اى از خود مردم است. در اجتماع سالانه حج، زائران به دور از هر گونه اختلاف طبقاتى، نژادى و تعصب مذهبى گرد هم مى آيند و به هدف مقدس و مشخصى توجه مى كنند. آيين حج، منافع بسيارى دارد كه آشنايى زائران با يكديگر از جمله آنها است و زمينه را براى برطرف كردن مشكلات آنان فراهم مى كند. امام خمينى رحمه الله در اين باره مى فرمايد:

«حج، بهترين ميعادگاه معارف ملت هاى اسلامى است كه مسلمانان با برادران و خواهران دينى و اسلامى خود از سراسر جهان آشنا مى شوند و در آن خانه اى كه متعلق به تمامى جوامع اسلامى و پيروان ابراهيم حنيف است، گرد هم مى آيند و با كنار گذاردن تشخص ها و رنگ ها و مليت ها و نژادها به سرزمين و

ص: 10

خانه اولين خود رجعت مى كنند و با مراعات اخلاق كريمه اسلامى، اجتناب از مجادلات و تجملات، صفاى اخوت اسلامى و دورنمايى از تشكيل امت محمد صلى الله عليه و آله را در سراسر جهان به نمايش مى گذارند.» (1) اين پيوند نزديك سبب تفاهم و تقويت روابط اجتماعى و ارتباط بهتر و بيشتر مسلمانان همراه با مهربانى مى شود. بدين ترتيب، اين همايش بزرگ سالانه، بسترى است تا اختلاف هاى فرعى خود را كنار نهند و به خود آيند و هدف مشتركى را كه همانا اعتلاى «كلمة اللَّه» است، وجهه همت خود سازند. اين گونه است كه مى توانند هويّت اسلامى خويش را بازيابند و به مصالح جهان اسلام بينديشند تا عظمت اسلامى را براى امت محمد صلى الله عليه و آله، به ارمغان آورند.

ناگفته نماند كه حج رمز وحدت مردم و مركزى براى اجتماع دل ها و مايه استحكام هميشگى و پيوند ملل اسلامى است. امت واحد اسلامى همانند دانه هاى زنجير، هم فكر و هم عقيده اند. آنان پروردگار، پيامبر، قبله، كتاب و هدف مشترك دارند. از اين رو براى حفظ وحدت اسلامى واجب است همه اقليت هاى مسلمانان، خود را در موج اكثريت مسلمانان ادغام كنند و حساب خود را جدا نگيرند.

از آن جا كه يك پارچگى و هم بستگى، رمز پيروزى مسلمانان است، دشمنان اسلام و مسلمانان براى از بين


1- صحيفه نور، ج 20، ص 13

ص: 11

بردن اين هم بستگى آنان، از راه هاى گوناگونى وارد مى شوند. دشمنان در چند دهه اخير با تفرقه افكنى و پاشيدن تخم نفاق مى كوشند مسلمانان را از يكديگر دور كنند. براى نمونه، تلاش مى كنند مذهب شيعه در جهان منزوى شود؛ زيرا استراتژى شيعه در طول تاريخ، تكيه بر مكتب اهل بيت عليهم السلام، همكارى نكردن با ارباب ستم و فساد و تجاوز بوده است. شيعيان هرگز به ستمگران و غاصبان دست بيعت نداده و سزاى اين آزادگى و ستم ستيزى را با زندان رفتن، شكنجه شدن، بر دار شدن و شهادت و اسارت پرداخته اند. متأسفانه پيروان وهابيت از روى غرض ورزى، در هم گامى آگاهانه با دشمن، به نفى و انكار عقايد شيعه مى پردازند. حج، فرصتى بسيار مغتنم است تا مسلمانان شيعه و سنى با منطق و استدلال مستحكم و به دور از هر گونه تشنج آفرينى، در سمينارها و گفت و گوهاى صميمانه به شبهه هاى فكرى وهابيت پاسخ گويند.

وهابيان، تنها خود را مسلمان و اهل توحيد خالص مى پندارند و بقيه مسلمانان را مشرك مى دانند و معتقدند كه تنها شهادت به «لا اله الّا اللَّه» و «محمد رسول اللَّه» كافى نيست. از اين رو، توسل جستن مسلمانان به حضرت رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله يا زيارت آن حضرت يا شفاعت خواستن از او را شرك مى شمارند. به باور اينان، «كسانى كه معتقد به توسل، شفاعت، استغاثه به ارواح اولياى الهى، تبرّك و غيره اند، مشركند، هر چند اسم مسلمان را بر خود

ص: 12

نهاده اند و چه بسا شرك آنان از عصر جاهليت خطرناك تر است.» (1) شيعه اماميه بيشتر از بقيه مذاهب اسلامى به طرح مباحث علمى مى پردازد. به همين دليل وهابيان به شيوه هاى مختلف درصدد مقابله با شيعه و آثار علمى آنان برآمده اند. براى نمونه، آثار شيعى را كه در نمايشگاه هاى بين المللى كتاب مصر عرضه شده بود، خريده و سوزانده اند. (2) يكى ديگر از تلاش هاى وهابيان، تحريف كتاب ها است، به اين صورت كه اگر نكته اى يا روايتى بر ضد آنان باشد، درصدد حذف آن برمى آيند. محمد نورى ديرثوى مى گويد:

«تحريف و حذف احاديث از كارهاى دايمى و هميشگى وهابيون است. به عنوان نمونه، نعمان آلوسى، تفسير پدرش، شيخ محمود آلوسى را به نام روح المعانى تحريف و مطالبى را كه به ضرر وهابيون بود، حذف كرد. اگر اين تحريف نبود، تفسير او نمونه تفاسير محسوب مى شد. نمونه ديگر اين كه در مغنى ابن قدامه حنبلى، بحث استغاثه را حذف كردند، زيرا در نظر آنان، شرك محسوب مى شود. آن گاه آن را چاپ كردند. شرح صحيح مسلم را نيز با حذف احاديث صفات، چاپ مجدد كردند.» (3)


1- ر. ك: محمد بن عبدالوهاب، الرسائل العلميه، ص 79؛ صنعانى، تطهير الاعتقاد، ص 17 و فتح المجيد، ص 40 و 41
2- السلفية بين اهل السنة و الامامية، ص 680
3- شيخ ديرثوى، ردود على شبهات السلفية، ص 249

ص: 13

اين دستبردها زمانى شدت بيشترى مى يابد كه در مورد فضايل اهل بيت عليهم السلام باشد. براى نمونه، در تفسير جامع البيان طبرى، ذيل آيه شريفه «وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (1)

، حديث آغاز دعوت را اين گونه نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «كدام يك از شما وزير و كمك كار من در اين امر- امر رسالت- خواهد شد تا برادر من و كذا و كذا باشد.» بعد از آن كه على عليه السلام اين مقام را پذيرفت، پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: تو برادر من و كذا و كذا هستى. (2)

در حقيقت، به جاى كذا و كذا، «وصيى و خليفتى» بوده كه وهابيان آنها را حذف كرده و به جاى آن، كلماتى مبهم قرار داده اند، زيرا اين گونه احاديث با عقايدشان سازگارى ندارد. اينان همچنين مطاعنى را كه درباره خلفا حتى معاويه، يزيد و برخى صحابه وارد شده است، حذف مى كنند.

ترفند ديگر وهابيت، مختصر كردن كتاب ها و متون اصلى حديثى، تاريخى و تفسيرى است، به اين شكل كه بخش هايى را كه موافق با عقايدشان نيست، با اين بهانه كه مى خواهند كتاب را مختصر كنند تا براى مردم بيشتر سودمند باشد، حذف مى كنند. آن گاه كتاب هاى مختصر


1- شعراء: 214
2- جامع البيان، ذيل آيه شريفه

ص: 14

تحريف شده را در شمارگان بسيار و رايگان ميان مردم پخش مى كنند. موسم حج، يكى از بهترين زمان هايى است كه وهابيان، با بهره گيرى از شگردهاى تبليغى و اعزام مبلّغ به ميان حجاج، كتاب هاى ياد شده را به حاجيان مى رسانند.

بى گمان، وهابيان با افكار خاص خود، تنها به ايجاد اختلاف و درگيرى ميان مسلمانان مى پردازند؛ كارى كه مايه خشنودى استعمار مى شود و بس. براى تأكيد اين سخن، گفته لُرد كورزون را در توصيف مذهب وهابيت بخوانيد كه مى گويد:

«اين عالى ترين و پربهاترين دينى است كه براى مردم به ارمغان آورده شده است.» (1) محمد بن عبدالوهاب از دنيا رفت، ولى مستشرقين و استعمارگران دايما درصدد دفاع از افكار او هستند تا جايى كه مستشرق يهودى، گولدزير، او را پيامبر حجاز خوانده و مردم را به متابعت از افكار او تحريك مى كند. (2) با وجود تلاش فراوان و ترفندهاى گوناگون مدافعان تفكر وهابى، نه تنها شيعيان، بلكه پيروان مذاهب اهل سنت نيز مسلمانان را از گرايش به اين افكار انحرافى برحذر داشته اند. به همين دليل، تلاش آنها در ايجاد گروه هاى انحرافى و تروريستى طالبان و القاعده و ترويج عقايد افراطى آنان ناكام مانده است.

با اين همه، شيعيان براى مقابله با شبهه هاى وهابيان بايد از اصول و مبانى مذهب حقه شيعه اماميه، اطلاعات نسبى داشته باشند. اين نوشتار، ره توشه اى است براى


1- المخطّطات الاستعمارية لمكافحة الاسلام، ص 78
2- همان، ص 105

ص: 15

تقويت بنيه اعتقادى حجاج، باشد كه حجاج ارجمند پس از آشنايى نسبى با عقايد اصيل شيعه، آن را به ديگران، انتقال دهند و با پاسخ گويى به شبهه هاى موجود در زمينه هاى گوناگون از جمله مهدويت، شفاعت، سجده بر خاك، غدير و تحريف ناپذيرى قرآن، رجعت و مانند آن، سرافرازانه از مكتب اهل بيت عليهم السلام پاسدارى كنند. مجهز شدن حجاج به بسته هاى اعتقادى براى پاسدارى از مكتب تشيع، ضرورتى است اجتناب ناپذير. از اين رو توصيه مى شود حتماً پيش از سفر به بيت اللَّه، اين كتاب و كتاب هاى مشابه از جمله شيعه شناسى و پاسخ به شبهات(على اصغر رضوانى)، شيعه پاسخ مى دهد(سيدرضا حسينى نسب)، پاسخ جوان شيعى به پرسش هاى وهابيان(محمد طبرى)، سلسله كتاب هاى استاد ارجمند سيد حسين طاهرى خرم آبادى در تببين باورهاى شيعى، آثار گران سنگ آيت اللَّه سبحانى، مكتوبات پر ارزش آقاى ربّانى گلپايگانى، منشورات مكتبة الرسالة مربوط به حضرت آيت اللَّه العظمى سيستانى، كتاب چالش هاى فكرى و سياسى وهابيت(اكبر اسد على زاده) و مانند آن را مطالعه كنند. شايسته است به سهم خود، از همه مدافعان مكتب اهل بيت عليهم السلام كه در مراحل گوناگون چاپ اين اثر، ما را يارى دادند، سپاس گزارى كنم. اميد داريم خداوند همه ما را مشمول الطاف رحمانى خود قرار دهد.

ص: 16

ص: 17

درآمد

اين يك هفته براى هادى، زمان شور و شيرينى بود. او در هماهنگ كردن مسافران حج، كمك به مدير كاروان نصب پلاكاردهاى تبليغاتى، آماده سازى وسايل صوتى، مشاركت فعال داشت. شيرين تر از آن هم دلى و هم يارى مخلصانه محمد با او بود. وقتى زمان موعود فرا رسيد، برق شادى در چشمان همه ديده مى شد. جناب آقاى حقانى از همه شادمان تر بود. مصافحه و تواضع علمى استاد حقانى و فياض در برابر هم، درس ديگرى براى همه ما بود. با آقاى حقانى هماهنگ كرده بوديم كه شرط جناب استاد فياض را براى طرح بحث كوتاهى درباره مهدويت بپذيرد.

ايشان هم مثل هميشه با فروتنى، دعوت ما را پذيرفته بود. بنابراين، نشست صميمانه اى شكل گرفت. آقاى حقانى، روحانى محترم كاروان پشت تريبون رفت و با ذكر صلوات، بحث را آغاز كرد. ايشان «مهدويت از ديدگاه تشيع و تسنن» را موضوع بحث خود قرار داده بود. به نظر ايشان، مهدويت، بهترين عامل وحدت بين مذاهب اسلامى است؛ چون ظهور منجى در آخرالزمان، از اشتراكات عقيدتى بين مذاهب به شمار مى رود. آقاى حقانى پس از مقدمه كوتاه در اين زمينه، كه در حقيقت

ص: 18

براى قرار گرفتن مخاطبان در فضاى بحث بود، با بيانى شيرين و دل نشين، باب گفت و گو را گشود و همه ما را به بوستان مهدوى مهمان كرد.

ص: 19

مهدويت از ديدگاه تشيع و تسنن

اشاره

از آنجا كه اعتقاد به نجات بشر در آينده اى نه چندان دور از باورهاى فطرى بشريت است، اين موضوع، بستر مناسبى براى گفت و گو است. ضرورت معرفت امام زمان(عج) بر كسى پوشيده نيست. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهلية» (1)

هر كس بميرد و پيشواى زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است.

بنابراين، بحث از امامت و مهدويت، از وظايف و تكاليف شيعه در عصر غيبت است. از اين رو، با اجازه استاد ارجمند، جناب فياض و مسافران ديار وحى، مختصرى در اين باره صحبت مى كنم. از مسائلى كه شرايع آسمانى بر آن اتفاق نظر دارند، مسئله مصلح جهانى است كه در آخرالزمان ظهور مى كند. نه تنها جامعه اسلامى، بلكه جامعه هاى يهود و نصارا نيز منتظر آمدن عدل گستر جهان هستند. پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

«لو لم يبق من الدّهر إلّا يوم لبعث اللَّه رجلًا من


1- شرح مقاصد، ج 5، ص 239

ص: 20

أهل بيتى يملأها عدلًا كما ملئت جوراً» (1)

اگر از روزگار به جز يك روز باقى نماند، همانا خداوند، مردى از خاندان من را برمى انگيزد تا جهان را پر از عدل و داد كند، چنان كه پر از ستم شده است.

عصر ظهور و برپايى حكومت عدل توحيدى جهانى و برچيده شدن ستم و بى عدالتى نه تنها خواسته انبيا و اوصاى الهى در طول تاريخ بشر بوده، بلكه خواسته فطرى بشر است. رسيدن به اين عصر و حكومت، شرايطى دارد كه بعضى از آنها به دست خود بشر محقق مى شود كه از آن جمله، رسيدن انسان به تكامل همه جانبه است.

همچنين انتظار سازنده و آمادگى براى پذيرش حضرت، شرط ديگر ظهور است. امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

«ليعدّنّ احدكم لخروج القائم و لو سهماً فإنّ اللَّه اذا علم ذلك من نيّته رجوت لأن ينسى فى عمره حتّى يدركه و يكون من اعوانه و انصاره». (2)

بايد هر كدام از شما براى خروج قائم آمادگى پيدا كند، هر چند با تهيه كردن يك تير باشد؛ زيرا وقتى خداوند مى بيند كسى به نيّت يارى مهدى(عج)، اسلحه تهيه كرده، اميد است كه عمرش را درازتر كند تا ظهور او را درك كند و از يارانش باشد.

در روايت ديگرى آمده است كه رواى به امام باقر عليه السلام


1- ينابيع المودة، ص 432
2- بحارالأنوار، ج 52، ص 366

ص: 21

عرض كرد:

«انّهم يقولون: انّ المهدى لو قام لاستقامت له الامور عفواً و لايهرق محجة دم فقال كلّا والّذى نفسى بيده لو استقامت لأحدٍ عفواً لاستقامت لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله حين أدميت رباعيّته و شجّ فى وجهه، كلّا والّذى نفسى بيده حتّى نمسح نحن و أنتم العراق و العلق، ثم مسح بجبهته» (1)

مردم مى گويند چون مهدى(عج) قيام كند، كارها خود به خود درست مى شود، به اندازه حجامتى خون نمى ريزد. امام فرمود: هرگز چنين نيست. به خداى جان آفرين سوگند مى خورم، اگر قرار بود كار براى كسى خود به خود درست شود، براى پيامبر صلى الله عليه و آله درست مى شد، هنگامى كه دندانش شكست و صورتش شكافت. هرگز چنين نيست كه كار خود به خود درست شود. به خداى جهان آفرين سوگند مى خورم، كار درست نخواهد شد تا اين كه ما و شما در عرق و خون غرق شويم. آن گاه به پيشانى خود دست كشيد.

آب پنهان در زمين بدون تلاش و تحمل رنج به دست نمى آيد و انسان تشنه براى رسيدن به آب هاى زيرزمينى، چاه و قنات حفر مى كند. ظهور حضرت مهدى(عج) نيز زمانى محقق مى شود كه مردم مشتاق عدالت شوند و با


1- بحارالأنوار، ج 52، ص 358

ص: 22

تلاش خود، مقدمات آن را فراهم كنند. اشاره كردم كه مسئله اعتقاد به نجات بشر از ستم و بى عدالتى و تبعيض، پيروزى حق و عدالت بر باطل و بى عدالتى و گسترش حكومت الهى، كم و بيش مورد اتفاق همه مكاتب و ملت ها به ويژه اديان الهى است، هر چند در خصوصيات و مصداق آن، اختلافاتى وجود دارد. پس اعتقاد به اصل قضيه، مورد اتفاق است كه بشر روزى روى خوشى و سعادت را در پايان تاريخ خواهد ديد:

«وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَ رِثِينَ» (1)

ما مى خواهيم تا به مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم.

اكنون كه در عصر غيبت قرار داريم، امام همچون آب پنهان در دل زمين است كه خواص متعددى دارد. امام به مثابه آبى است كه مردم از بركت وجود او بهره مندند، گرچه خود بى خبرند. چه بسيارند افرادى كه هنگام گرفتارى ها به ايشان توسل جسته و مشكلشان را حل كرده اند. چه بسيار گناه كارانى كه از بركت وجود حضرت ولى عصر(عج)، نور هدايت بر قلبشان تابيده و خود را از گمراهى ها نجات داده اند.

وجود امام در غيبت نيز چون خورشيدى است كه پشت ابرها پنهان است، ولى مردم از نور وجودش بهره مندند. از


1- قصص: 5

ص: 23

امام زمان(عج) چنين روايت شده است:

«أمّا وَجْهُ الْانتفاعِ بى فى غَيْبَتى فَكالانتفاع بالشَّمس إذا غَيَّبَها عَنِ الأبْصار السَّحاب وَ إنّى لأمانٌ لأهل الأرض كَما أنّ النُّجومَ أَمانٌ لأهل السَّماء.» (1)

چگونگى سودرسانى من در زمان غيبتم مانند سودرسانى خورشيد است، زمانى كه ابرها آن را از چشم ها پنهان كنند و من ايمن دهنده اهل زمينم، هم چنان كه ستارگان، ايمن دهنده اهل آسمانند.

مهدويت، عامل وحدت

مهدويت، يكى از موارد اتفاق شيعه و سنى است. همه مسلمانان در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه در آخرالزمان، شخصى به نام مهدى از ذريّه پيامبر اسلام و از اولاد حضرت زهرا عليها السلام ظهور و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد. رواياتى كه مؤيد اين اعتقادند، به حدّ تواتر رسيده و علماى اهل سنت و شيعى بر آن مهر تأييد نهاده اند.

مهدويت در سخنان عالمان شيعه

بيشتر علما در اين باره سخن گفته اند كه تنها دو نمونه از آن را يادآور ميشويم.

الف) شهيد صدر مى نويسد: به راستى، اعتقاد به حضرت مهدى(عج) به عنوان پيشواى منتظر براى تغيير


1- بحارالأنوار، ج 52، ص 289

ص: 24

جهان به جهانى بهتر در احاديث پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله به طور عموم و به ويژه روايات اهل بيت عليهم السلام آمده است. در روايات فراوان به حدّى بر اين مسئله تأكيد شده است كه جاى هيچ شكى براى انسان باقى نمى گذارد و تنها از طريق برادران اهل سنت، حدود چهار صد روايت از پيامبر درباره حضرت مهدى(عج) احصا و شماره شده است، همان گونه كه مجموعه روايات مهدويت كه از طريق شيعه و سنى رسيده و احصا شده، بيش از شش هزار روايت برآورده شده است و اين رقم بزرگى است كه در بسيارى از قضاياى اسلامى بديهى براى آن نظيرى نيست؛ قضايايى كه معمولًا مسلمانان در آن ترديد نمى كنند. (1) ب) شيخ محمدرضا مظفر مى نويسد:

«مسئله بشارت به ظهور حضرت مهدى(عج) از اولاد فاطمه زهرا عليها السلام در آخرالزمان و اين كه زمين را پر از عدل و داد مى كند، بعد از آن كه از ستم و جور پر شده باشد، از مسائلى است كه به طور متواتر از پيامبر رسيده است و مسلمانان نيز در كتابهاى روايى خود آنها را نقل كرده اند. اعتقاد به مهدى، عقيده جديد نزد شيعه اماميه نيست كه به جهت انتشار ظلم و جور به آن روى آورده و به ظهور كسى كه زمين را از پليدى ظلم پاك كند، معتقد شده باشند. عده اى غير منصف درصدد ترسيم تصويرى اين گونه از قضيه مهدويت هستند. اگر قضيه مهدويت كه از پيامبر رسيده است، نزد جميع مسلمانان ثابت نبود و در نفوس آنها رسوخ


1- بحث حول المهدى، صص 64- 63

ص: 25

پيدا نكرده بود، هرگز مدعيان مهدويت، همانند كيسانيّه و عباسيين و جماعتى از علويّين و ديگران نمى توانستند در طول قرن ها براى رسيدن به ملك و سلطنت، مردم را فريب دهند و با مستمسك كردن اين عقيده، ادعاى مهدويت كنند. اينان توانستند از راه دروغين مهدويت، راهى براى تأثيرگذارى در عموم مردم پيدا كنند و از اين طريق، نفوذ خود را در ميان مردم توسعه دهند.» (1)

مهدويت در سخنان علماى اهل سنت

حافظ ابن حجر عسقلانى مى گويد:

«اخبار به حدّ تواتر دلالت دارد بر اينكه مهدى از اين امت(اسلام) است و به راستى، عيسى بن مريم از آسمان فرود مى آيد و پشت سر او به نماز مى ايستد.» (2) قاضى شوكانى نيز مى گويد:

«احاديث مهدى بدون شك و شبهه متواتر است، بلكه عنوان تواتر بر كمتر از اين مقدار از اين احاديث نيز صدق مى كند، آن هم با تمام اصطلاحاتى كه در علم اصول در رابطه با تواتر و خبر متواتر آمده است.» (3) مباركفورى يكى ديگر از علماى اهل سنت مى نويسد:

«بدان كه مشهور بين تمام مسلمانان در طول زمان ها اين است كه به طور حتم، در آخر الزمان، شخصى از


1- عقايد الاماميه، ص 77
2- فتح البارى، ج 5، ص 362
3- اسرار الوهم المكنون، ص 4 به نقل از رساله التوضيح شوكانى

ص: 26

اهل بيت عليهم السلام ظهور خواهد كرد كه دين را تأييد مى كند، عدل را ميان جامعه ظاهر مى كند و مسلمانان به دنبال او مى روند و او بر ممالك اسلامى سلطه پيدا خواهد كرد و او «مهدى» ناميده مى شود.» (1) سخن قرمانى دمشقى نيز در اين باره شنيدنى است:

«علما بر اين امر اتفاق كرده اند كه مهدى همان قيام كننده در آخرالزمان است و اخبار ظهور آن حضرت عليه السلام يكديگر را تأييد مى كنند و روايات بر اشراق نورش دلالت دارند. به زودى، ظلمت و تاريكى شب ها و روزها به روشنايى وجود او منوّر خواهد شد و تاريكى ها به ديدار او همانند بيرون آمدن صبح از ظلمت شب از ميان خواهد رفت. عدل او در افق ها سير خواهد كرد و پر نورتر از ماه منير در مسيرش خواهد بود.» (2)

مهدى از فرزندان فاطمه عليها السلام

از ابوسعيد خدرى روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«لاتقوم الساعة حتى تملأ الأرض ظلماً و عدواناً. قال: ثم يخرج رجل من عترتى أو من اهل بيتى يملأها قسطاً و عدلًا كما ملئت ظلماً و عدواناً» (3)


1- تحفة الاحوذى بشرح جامع الترمذى، مباركفورى، شرح حديث 2331
2- اخبار الدول و آثار الاول، ج 1، ص 463
3- مسند احمد، ج 3، ص 36 و مستدرك حاكم، ج 4، ص 557

ص: 27

قيامت برپا نمى شود تا اين كه زمين پر از ستم و جور شده باشد. فرمود: پس مردى از عترتم يا از اهل بيتم قيام مى كند و زمين را پر از عدل و داد مى كند، همان گونه كه پر از ستم و جور شده است.

ترمذى، يكى ديگر از علماى اهل سنت به سند خود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند:

«يلى رجل من أهل بيتى يواطى اسمه اسمى» (1).

شخصى از اهل بيتم، متولّى سراسر زمين خواهد شد كه نام او هم نام من است.

حاكم نيشابورى هم به سند خود از ابى سعيد خدرى نقل كرده است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود:

«المهدى منّا اهل البيت» (2).

مهدى از ما اهل بيت است.

بخارى از علماى مشهور اهل سنت، حديث ديگرى را از پيامبر اسلام نقل مى كند كه فرمود:

«المهدى حق و هو من ولد فاطمة» (3)

مهدى حق و او از اولاد فاطمه عليها السلام است.

روايت ديگر از سعيد بن مسيّب است كه مى گويد:


1- جامع ترمذى، ج 4، ص 505، مسند احمد، ج 1، ص 376
2- مستدرك حاكم، ج 4، ص 557
3- تاريخ بخارى، ج 3، ص 346

ص: 28

«كُنّا عند أمّ سلمة فتذكرنا المهدى فقالت:

سمعت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يقول: المهدى من عترتى من ولد فاطمة» (1)

نزد امّ سلمه بوديم كه سخن از مهدى به ميان آمد. امّ سلمه فرمود: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:

مهدى از عترتم از اولاد فاطمه است.

اصل مهدويت در عقايد وهابيان

وهابيان به اصل مهدويت اعتقاد دارند، چنان كه شيخ ناصرالدين البانى مى نويسد:

«همانا عقيده به خروج مهدى، عقيده اى است ثابت و متواتر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه ايمان به آن واجب است؛ زيرا اين عقيده از امور غيب است كه ايمان به آن در قرآن كريم از صفات پرهيزكاران شمرده شده است.

خداوند مى فرمايد: اين كتاب، شكى در آن نيست و راهنماى پرهيزكاران است. آن كسانى كه به جهان غيب ايمان آوردند، همانا انكار اين عقيده، جز از فرد جاهل زورگو صادر نمى شود. از خداوند متعال مى طلبم كه ما را بر ايمان به اين عقيده و به هر امرى كه به طور صحيح از كتاب و سنت ثابت شده است، بميراند.» (2) استاد عبدالمحسن بن حماد العباد وهابى هم مى نويسد:

«تصديق و اعتقاد به قضيه مهدويت، داخل در ايمان به رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است، زيرا آثار ايمان به


1- سنن ابن ماجه، ج 2، ح 4086؛ تاريخ بخارى، ج 3، ص 346
2- مجله التمدن الاسلامى، شماره 22، ص 643، چاپ دمشق

ص: 29

پيامبر، تصديق اوست در امورى كه به آنها خبر داده و نيز داخل در ايمان به غيبى است كه خداوند متعال، مؤمنان را به جهت ايمان به آن مدح كرده است؛ آنجا كه مى فرمايد اين كتاب شك در آن نيست و راهنماى پرهيزكاران است، آنان كه به غيب ايمان دارند.» (1)

اتفاق مذاهب اسلامى بر اقتداى حضرت عيسى عليه السلام به حضرت مهدى

روايات اسلامى بر اين امر اتفاق نظر دارند كه هنگام خروج مهدى عليه السلام، حضرت عيسى عليه السلام نيز از آسمان فرود مى آيد و در نماز به امام زمان(عج) اقتدا خواهد كرد.

مسلم در صحيح و با سند خود از جابر بن عبداللَّه انصارى نقل مى كند كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: هميشه طايفه اى از امتم بر حق و ظاهرند تا روز قيامت. عيسى بن مريم از آسمان فرود آيد. امير آنها به حضرت عيسى مى گويد: پيش آى و براى ما امامت كند. او در پاسخ مى گويد: خير، به راستى بعضى از شما بر بعضى ديگر امير است به جهت اكرام خدا بر اين امّت. (2) ابوسعيد خدرى هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

«منّا الذى يصلّي عيسى بن مريم خلفه.» (3)


1- مجله الجماعة الاسلامية، سال اول، شماره 3، ذيقعده 1388، چاپ حجاز
2- صحيح مسلم، ج 1، ص 137
3- عقد الدرر، ص 25؛ جامع الصغير، ج 2، ص 546

ص: 30

از ماست كسى كه عيسى بن مريم به او اقتدا كرده است و نماز مى گزارد.

شيعيان هم از امام باقر عليه السلام نقل مى كنند كه فرمود:

«القائم منصور بالرعب، مؤيد بالنصر، تطوى له الأرض و تظهر له الكنوز و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و يظهر اللَّه عزّوجلّ به دينه و لو كره المشركون فلايبقى من الأرض خراب الّا عمر و ينزل روح اللَّه عيسى بن مريم فيصلّي خلفه». (1)

قائم به ترس، يارى و تأييد مى شود. زمين براى او خواهد چرخيد و سلطنتش، مشرق و مغرب جهان را فرا خواهد گرفت.

خداوند عزّوجلّ به واسطه او، دينش را ظاهر مى كند، هر چند مشركان به آن كراهت داشته باشند. روى زمين جاى خرابى نيست مگر آن كه آباد شود و روح اللَّه عيسى بن مريم فرود مى آيد و پشت سر او نماز خواهد گزارد.

ولادت حضرت مهدى موعود از ديدگاه اهل سنّت

ولادت امام مهدى(عج) از موارد اختلاف شيعه و اهل


1- بحارالأنوار، ج 52، ص 191، حديث 24

ص: 31

سنت است. تعداد زيادى از علماى اهل سنت همانند شيعه اماميه معتقدند كه امام عسكرى عليه السلام فرزندى به نام «محمد» داشته است. هم چنين برخى از آنان همانند شيعه معتقدند كه صاحب الزمان و مهدى و كسى كه در آخر زمان قيام مى كند، همواست. با اين حال، بعضى ديگر از اهل سنّت با اين عقيده مخالفند. از موافقان نظر اماميه از اين افراد مى توان نام برد:

1- علامه شمس الدين قاضى ابن خلكان شافعى مى گويد:

«ابوالقاسم محمد بن حسن عسكرى فرزند على هادى فرزند محمدجواد دوازدهمين امام نزد شيعه دوازده امامى معروف به حجّت ... ولادت او در روز جمعه نيمه شعبان سال 255 هجرى اتفاق افتاد. هنگام وفات پدرش پنج سال داشت.» (1) 2- ابن جوزى مى گويد:

«محمد بن حسن بن على بن محمد ... كنيه او ابوعبداللَّه و ابوالقاسم است و او جانشين و حجّت، صاحب الزمان و قائم و منتظر است. (2) 3- شمس الدين محمد بن طولون حنفى در شرح حال امامان مى گويد:

«دوازدهمين آنان، فرزندش محمد بن حسن ابوالقاسم است ... ولادتش در روز جمعه نيمه شعبان سال 255 هجرى اتفاق افتاد و هنگام وفات پدر پنج سال داشت.» (3)


1- وفيات الاعيان، ج 4، ص 176
2- تلبيس ابليس، ص 118
3- الشذرات الذهبية، صص 117 و 118

ص: 32

4- ابوالوليد محمد بن شحنه حنفى هم مى گويد:

«خداوند به حسن عسكرى فرزندى عنايت كرد كه انتظار او را مى كشيدند. وى داوزدهمين امام نزد اماميه است. نامش، محمد و القابش، مهدى، قائم و حجّت است. ولادتش در سال 255 هجرى اتفاق افتاد.» (1) 5- شيخ سلميان قندوزى حنفى مى نويسد:

«خبر معلوم و تحقيق شده نزد افراد معتبر آن است كه ولادت قائم در شب نيمه ماه شعبان سال 255 هجرى در شهر سامرا اتفاق افتاده است.» (2) 6- شيخ حسين بن محمد دياربكرى مالكى نوشته است:

«دوازدهمين آنها محمد بن حسن بن على بن محمد بن على الرضا است. كنيه اش، ابوالقاسم و لقبش نزد اماميه، حجّت، قائم، مهدى، منتظر و صاحب الزمان است. او نزد اماميه دوازدهمين امام است.» (3) 7- ابن عماد دمشقى حنبلى هم درباره حوادث سال 260 هجرى گفته است:

«در آن سال، حسن بن على بن محمد بن الجواد بن على الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق علوى حسينى، يكى از امامان دوازده گانه، به اعتقاد رافضه،


1- روضة المناظر در حاشيه مروج الذهب، ج 1، ص 294
2- ينابيع المودة، ج 3، ص 306
3- تاريخ الخميس، دياربكرى، ج 2، ص 288

ص: 33

از دار دنيا رحلت كرد. او پدر منتظر، محمّد صاحب سرداب است.» (1) در نقل قولها كوشيده ام از انبوه نظريه هاى علماى اهل سنت، شمارى را كه به علماى هر چهار مذهب، شافعى، حنفى، مالكى و حنبلى مربوط مى شود، نمونه هايى بياورم.

همان طور كه پيداست، تمام مذاهب اسلامى درباره ولادت امام مهدى(عج) اتفاق نظر دارند. هر چند بعضى از آنها همان طور كه گذشت، با پذيرش تولد حضرت در اينكه ايشان همان مهدى موعود باشد، دچار ترديد شده اند.

هر چند گفت و گو در اين باره، فرصت و مجال بيشترى را مى طلبد، ولى براى استفاده بيشتر از محضر استاد ارجمند، جناب فياض، به همين مقدار بسنده مى كنم.

اطمينان دارم كه از تحفه علمى اين بزرگوار در اين نشست علمى، همه ما استفاده شايان خواهيم برد. تريبون را با كمال افتخار به ايشان تقديم مى كنم. اگر نبود اطاعت از دستور ايشان، جا داشت كه سراسر وقت نشست را در محضر ايشان باشيم. از حوصله اى كه براى شنيدن سخنان حقير به خرج داديد، متشكرم.

*** آن گاه استاد فياض براى سخنرانى پشت تريبون رفت و حاضران با صلواتى بلند از او استقبال كردند. استاد پيش از پرداختن به اصل بحث فرمود:

جلسه را با صلوات بر محمد و آل طاهرينش آغاز كرديم. همين جا بايد بگويم كه گاهى درباره صلوات مى پرسند كه چرا هنگام صلوات فرستادن بر محمد، آلِ آن


1- شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، ج 3، ص 265

ص: 34

حضرت را نيز بر او عطف مى كنيد و مى گوييد: اللهم صلّ على محمد و آل محمد؟ اين مطلب حتمى و مسلّم است كه خود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شيوه درود فرستادن بر خود را بر مسلمانان آموخته است. اگر به آموزه نبوى توجه كنيم، مى بينيم هر چند عده زيادى از صحابه قابل احترام و داراى ارزشهاى انكارناپذيرند، ولى حضرت رسول صلى الله عليه و آله تنها صلوات بر آل را سفارش فرمود. در اين باره آمده است:

«آن گاه كه آيه شريفه «إِنَّ اللَّهَ وَ مَللِكَتَهُ و يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىّ يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلّمُوا تَسْلِيمًا» (1)

نازل شد، مسلمانان پرسيدند:

چگونه درود فرستيم؟ پيامبر فرمود: «لاتُصَلُّوا عَلىَّ الصَّلوةَ البتراء»؛ بر من صلوات ناقص نفرستيد. باز پرسيدند: چگونه درود بفرستيم؟ فرمود: بگوييد:

«اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ» (2)

از همين رو، فخر رازى در تفسيرش تأكيد دارد كه صيغه درود بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين گونه باشد. البته آل پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در ميان اهل سنت از موقعيت ويژه اى برخوردارند، چنان كه شافعى در شعر معروف خود مى گويد:

«اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ» (3)


1- احزاب: 56
2- الصواعق المحرقة، ابن حجر، باب 11، فصل اول، ص 146 و نظير آن در الدرّالمنثور، ج 5، تفسير آيه 56 سوره احزاب به نقل از محدثان و صاحبان صحاح و مسانيد از قبيل عبدالرزاق و ابن ابى شيبه و احمد و بخارى و مسلم و ابوداوود و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و ابن مردويه از كعب ابن عجزة از پيامبر گرامى، آمده است
3- التفسير الكبير، ج 25، ص 277

ص: 35

يا اهل بيت رسول اللَّه حبّكم فرض من اللَّه فى القرآن أنزله

كفاكم من عظيم القدر انّكم من لم يصل عليكم لا صلوة له (1)

اى خاندان پيامبر گرامى، محبت شما فريضه اى است كه خداوند آن را در قرآن فرو فرستاده است.

در بزرگى و رفعت مقام شما، همان بس كه هر كس بر شما درود نفرستد، براى او نمازى نخواهد بود.

با اين همه، تأكيد بر لزوم صلوات بر آل محمد صلى الله عليه و آله، برخى مسلمانان اين توصيه را عملى نمى كنند و از دورد فرستادن بر آل ايشان خوددارى مى كنند. صلوات فرستادن بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بدون صلوات بر آل او نه تنها كراهت دارد و منهى است، بلكه اين كار در نماز سبب رد شدن نماز در درگاه خداوند مى شود.

دارقطنى و بيهقى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمود:

«من صلّى صلاة و لم يصلّ فيها عليّ و على اهل بيتى لم تقبل منه». (2)

هر كس نمازى بخواند و در آن بر من و آل من درود نفرستد، نماز وى پذيرفته نمى شود.


1- التفسير الكبير، ج 25، ص 277
2- الصواعق المحرقة، ص 235 و سنن دارقطنى، ج 1، ص 355

ص: 36

جابر بن يزيد جعفى از امام باقر عليه السلام و او از ابومسعود انصارى نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«من صلّى صلاة لم يصلّ فيها عليّ و على اهل بيتى لم تقبل منه». (1)

«هر گاه شخصى نمازى بخواند و در آن، بر من و اهل بيتم درود نفرستد، نمازش پذيرفته نمى شود.

در غير نماز هم گفته هاى فراوانى از علماى اهل سنت درباره درود بر اهل بيت عليهم السلام در كنار درود بر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وارد شده است. براى نمونه، زيد بن خارجه نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«بر من درود بفرستيد و در دعا كوشش كنيد و بگوييد:

«اللهم صلّ على محمّد و آل محمد كما صلّيت على ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد و بارك على محمّد و آل محمد كما باركت على ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد.» (2)

همچنين طلحه مى گويد: به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرديم، كيفيت سلام بر تو را دانستيم. حال كيفيت درود بر تو چيست؟ فرمود: بگوييد: «اللّهم صلّ على محمّد و على آل محمّد و بارك على محمّد و على آل محمّد كما صلّبت و باركت


1- سنن دارقطنى، ج 1، ص 355
2- سنن نسايى، ج 3، ص 48

ص: 37

على ابراهيم و على آل ابراهيم انّك حميد مجيد». (1)

بريده خزاعى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

بگوييد: «اللّهم اجعل صلواتك و رحمتك و بركاتك على محمّد و على آل محمّد كما جعلتها على إبراهيم و على آل إبراهيم انّك حميد مجيد». (2)

صلوات فرستادن مسلمانان بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گونه اى سپاس گزارى از زحمت هاى طاقت فرساى 23 ساله رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و قدردانى هر مسلمان از نعمت هدايت و ابلاغ پيامبر الهى است كه از بزرگ ترين نعمت هاى خداوند به شمار مى رود. از نظر روان شناسى، صلوات فرستادن و دعا براى آن حضرت، موجب تحكيم و ريشه دارتر شدن محبت به آن حضرت مى شود و پيروى بيشتر از رهمنودهاى آن حضرت را دربردارد. افزون بر اين، صلوات يك دعاست و به معناى انعطاف و عطف و توجه خداوند و نزول رحمت الهى است.

حضرت استاد پس از اين مقدمه فرمود: تا آنجا كه وقت جلسه گنجايش داشته باشد، سعى مى كنم ابتدا در مورد نماز و شبهه هاى مربوط به آن صحبت كنيم:


1- كنزالعمّال، ج 2، ص 172؛ الدرّالمنثور، ج 5، ص 126
2- مسند احمد، ج 5، ص 353

ص: 38

البته شبهه هاى بسيار مهمى درباره شفاعت، رجعت، عدالت صحابه، غدير، تحريف قرآن، تقيّه و مانند آن هم هست كه در جاى خود مهم و قابل بررسى است.

با اجازه شما، قبل از هر چيز به نماز و شبهه هاى آن مى پردازيم، به ويژه اينكه حجاج عزيز تفاوت برگزارى نماز در پنج وقت را در مكه و مدينه به خوبى و روشنى خواهند ديد. از اين رو ابتدا از اين شبهه ها آغاز كرديم.

ص: 39

چرا شيعيان نمازهاى پنجگانه را در سه نوبت مى خوانند؟

اشاره

شيعه چون ديگر فرقه هاى اسلامى معتقد است كه انجام هر نماز در وقت مخصوص خودش افضل است.

همان طور كه مى دانيم هر كى از نمازها يك وقت خاص دارند و يك وقت مشترك. براى مثال، وقت خاص نماز ظهر، از آغاز ظهر شرعى(وقت زوال) است تا مقدار زمانى كه چهار ركعت نماز خوانده مى شود. در اين مدت محدود، تنها مى توان نماز ظهر را به جا آورد. وقت خاص نماز عصر نيز زمانى است كه از آن لحظه تا وقت غروب، تنها به اندازه مدت خواندن نماز عصر فرصت باشد. وقت مشترك بين نماز ظهر و عصر، از پايان وقت خاص نماز ظهر تا ابتداى وقت خاص نماز عصر است. شيعه مى گويد:

در تمام اين وقت مشترك مى توانيم نماز ظهر و عصر را با هم و بدون فاصله بخوانيم. در مقابل، اهل سنت معتقدند از اول ظهر شرعى(وقت زوال) تا آن گاه كه سايه هر چيز به اندازه خود آن چيز شود، به نماز ظهر اختصاص دارد و نبايد نماز عصر در اين مدت خوانده شود. از آن پس تا زمان مغرب، به نماز عصر اختصاص دارد و نمى توان نماز ظهر را در آن وقت به جا آورد. همين بحث ها در نماز

ص: 40

مغرب و عشا وجود دارد.

همه مسلمانان در اين مورد اتفاق نظر دارند كه پيامبر گرامى ميان دو نماز جمع مى كرد، ولى در تفسير اين روايت ها دو نظر وجود دارد.

الف) نظر شيعيان كه مى گويند مقصود اين است كه در نخستين اوقات نماز ظهر، مى توان پس از پايان نماز ظهر، نماز عصر را به جا آورد. همچنين در نخستين اوقات نماز مغرب مى توان پس از خواندن نماز مغرب، نماز عشا را ادا كرد. اين مسئله به زمان يا مكان يا شرايط خاصى بستگى ندارد، بلكه در همه جا و همه وقت جايز است.

ب) نظريه اهل سنت كه مى گويند مقصود روايت آن است كه نماز ظهر را بايد در آخر وقت آن و نماز عصر را در اول وقت آن به جاى آورد. نماز مغرب در آخر وقت و نماز عشا نيز در آغاز وقت آن ادا شود.

با رجوع به كتاب و سنت نبوى و اهل بيت عليهم السلام درمى يابيم كه چرا شيعه نماز را به صورت جمع نه تفريق ادا مى كند، هر چند به استحباب تفريق و جدا كردن نمازها اعتقاد دارند.

الف) قرآن

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

«أَقِمِ الصَّلَوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ الَّيْلِ وَ قُرْءَانَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْءَانَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا» (1)


1- اسراء: 78

ص: 41

نماز را وقت زوال آفتاب تا اول تاريكى شب به جاى آر و نماز صبح را نيز به جاى آر كه در حقيقت، مشهود نظر فرشتگان شب و فرشتگان روز است.

در استدلال به آيه شريفه گفته اند كه خداوند متعال، در شبانه روز پنج نماز بر بندگانش واجب كرده كه چهار تا از آنها از زوال خورشيد تا نصف شب است؛ يعنى ظهر و عصر از زوال خورشيد شروع مى شود و مغرب و عشا از غروب تا نيمه شب است. آن گاه در وقت با هم شريكند. پس لازمه وسعت نماز، جواز جمع بين دو نماز است.

فخر رازى مى گويد:

«اگر «غسق» را به ظهور اول تاركى معنا كنيم، همان گونه كه از ابن عباس و عطا و نضر بن شميل رسيده، غسق عبارت است از اول مغرب. پس بر اساس اين فرض در آيه، سه وقت بيان شده است: زوال، اول مغرب و هنگام فجر. البته اين معنا مستلزم آن است كه زوال، وقت ظهر و عصر باشد و وقت مشترك بين نماز ظهر و عصر، هم چنين اول مغرب وقت مغرب و عشا بوده و مشترك بين اين دو شود.

اين بيان اقتضا دارد كه مطلقاً جمع بين ظهر و عصر و مغرب و عشا جايز باشد، مگر آن كه بر عدم جواز جمع در وطن بدون عذر، دليلى اقامه شود كه در اين صورت، جمع جايز نيست. (1)


1- التفسيرالكبير 21 ص 26.

ص: 42

ناگفته نماند كه همه گروه هاى اسلامى متفقند در عرفه مى توان نماز ظهر و عصر را در وقت ظهر با هم و بدون فاصله ادا كرد و در مزدلفه نيز جايز است نماز مغرب و عشا را در وقت عشا به جا آوريم. حنفى ها جمع بين نمازها را در مورد عرفه و مزدلفه جايز مى دانند و در ديگر موارد نبايد صورت پذيرد. حنبلى ها و مالكى ها و شافعى ها علاوه بر مورد ياد شده، اين كار را در حال سفر نيز جايز مى دانند.

البته برخى از اين گروه ها با هم خواندن دو نماز را در موارد اضطرارى مانند زمانى كه باران ببارد و يا نمازگزار بيمار بوده يا در هراس از دشمن باشد، جايز مى دانند. (1) شيعه اين جواز را در يك سطح گسترده ترى مى بيند و آيه بالا مؤيد ديدگاه شيعه است

ب) روايات

در مورد روايات نيز بيشتر تلاش مى كنيم از روايات اهل سنت استفاده كنيم تا صحّت نظريه شيعه مبنى بر جواز جمع بين دو نماز بهتر اثبات شود. احمد بن حنبل، رهبر گروه حنابله در مسند خود از جابر بن زيد مى گويد:

«از ابن عباس شنيدم كه مى گفت: با پيامبر گرامى هشت ركعت نماز(ظهر و عصر) را با هم و هفت


1- ر. ك: الفقه على المذاهب الاربعة، كتاب الصلاة، الجمع بين الصلاتين تقديماً و تأخيراً

ص: 43

ركعت نماز(مغرب و عشا) را نيز با هم به جاى آوردم. مى گويد به «ابوشعثا» گفتم: فكر مى كنم رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز ظهر را به تأخير انداخت و نماز عصر را زودتر ادا كرد و نيز نماز مغرب را به تأخير انداخت و نماز عشا را زودتر به جا آورد.(ابوشعثا) گفت: من هم چنين مى انديشم. (1) از اين روايت، به روشنى در مى يابيم كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله هر دو نماز ظهر و عصر را با هم و هر دو نماز مغرب و عشا را نيز با هم و بدون فاصله به جاى آورده است.

مالك ابن انس، رهبر گروه مالكيه در كتاب موطّأ مى نويسد:

«صلّى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله الظهر و العصر جميعاً و المغرب والعشاء فى غير خوف ولاسفر» (2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله هر دو نماز ظهر و عصر را با هم خواند و هر دو نماز مغرب و عشا را نيز با هم به جا مى آورد، بدون اينكه از دشمن بهراسد يا در سفر باشد.

مالك بن انس از معاذ بن جبل هم روايت مى كند:

«فكان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يجمع بين الظهر و العصر و المغرب و العشاء» (3)

رسول خدا صلى الله عليه و آله، نماز ظهر و عصر را با هم و نماز مغرب و عشا را نيز با هم مى خواند.


1- مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 221
2- موطّأ مالك، كتاب الصلوة، ص 125، حديث 178
3- همان، ص 134 و صحيح مسلم، جزء 2، ص 152

ص: 44

زرقانى از طبرانى و او از ابن مسعود آورده است كه:

«پيامبر گرامى، نماز ظهر و عصر را با هم اقامه كرد و نماز مغرب و عشا را نيز با هم به جا آورد. در اين مورد از وى پرسيده شد. فرمود: براى اين كه امت من در رنج و سختى قرار نگيرند.» (1) مثل همين روايت از عبداللَّه بن عمر رسيده است كه مى گويد:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله بين ظهر و عصر، مغرب و عشا را جمع كرد، در حالى كه مقيم بود، نه مسافر. شخصى به ابن عمر گفت: چرا اين گونه عمل كرد؟ او در جواب گفت: تا آن كه بر امّتش دشوار نشود.» (2) روايت مسلم را هم در اين دسته مى توان قرار داد. وى مى گويد:

«پيامبر گرامى، جمع بين نمازها را در مسافرت خود در غزوه تبوك انجام داد و بين نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا جمع كرد. سعيد بن جبير مى گويد:

از ابن عباس سبب آن را پرسيدم؟ گفت: پيامبر مى خواست كه امت خود را در رنج و سختى نيندازد.» (3)


1- شرح زرقانى بر موطّأ مالك، جزء اول، باب الجمع بين الصلاتين فى الحضر و السفر، ص 294
2- صحيح بخارى، ج 1، ص 148
3- صحيح مسلم، جزء 2، 151 و ...، ط مصر

ص: 45

بسيارى از روايات بر اين حقيقت گواهى مى دهد كه اگر جمع ميان نماز ظهر و عصر و يا مغرب و عشا يك وقت جايز نباشد، موجب رنج و مشقت در كار مسلمانان مى شود.

از اين رو، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به منظور ايجاد نوعى توسعه و تسهيل در امور مسلمانان، با هم خواندن هر دو نماز را در يك وقت، تجويز كرد.

در مكتب اهل بيت عليهم السلام هم جواز جمع بين نمازها تأييد شده است. كلينى به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله، نماز ظهر و عصر را بدون عذر از هنگام زوال خورشيد با مردم به جماعت به جاى آورد و نيز نماز مغرب و عشا را قبل از سقوط شفق بدون هيچ مشكلى با جماعت به جاى آورد. اين جمع را براى گشايش كار براى امت خود انجام داد. (1) شيخ طوسى هم در تهذيب و استبصار به سند خود از اسحاق بن عمار نقل مى كند كه از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا مى توانم بين مغرب و عشا در حضر قبل از آن كه شفق غايب شود، بدون هيچ عذرى جمع كنم؟ حضرت فرمود: اشكالى ندارد. (2) نكته پايانى اين كه حتى باورمندان به جواز جمع به طور مطلق در ميان اهل سنت هم وجود دارد. اين دسته


1- الكافى، ج 3، ص 286
2- تهذيب الاحكام، ج 2، ص 263، ح 1047 و الاستبصار، ج 1، ص 272، ح 982

ص: 46

مى گويند مى توان بين نمازها را جمع كرد به شرط آن كه عادت انسان نشود، همانند ابن سيرين، ربيعه، ابن منذر و ديگران. دليلشان هم رواياتى است كه نقل كرديم. شيخ احمد شاكر از عالمان اهل سنت بعد از نقل كلام ابن سيرين، به جواز جمع مى گويد:

«اين رأى همان رأى صحيحى است كه از متن حديث گرفته شده است، ولى تأويل به مرض يا عذر يا غير آن تكلّفى است كه دليلى بر آن نيست و با حكم به جواز جمع، بسيارى از دشوارى هايى كه در تفريق بر مردم پيدا مى شود، برطرف مى شود و حكم به جمع، كمكى به طاعت مردم است. البته اين حكم نبايد موجب شود كه جمع، عادت مردم شود، همان گونه كه ابن سيرين به آن اشاره كرده است.» (1) دكتر على احمد سالوس، استاد دانشگاه قطر همين نظر را دارد:

«اگر شيعه به جمع بين دو نماز در اوقاتى كه جمع دشوار است، اكتفا كند به دليل آيه شريفه «وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدّينِ مِنْ حَرَجٍ» (2)

و در تفريق به رسول خدا صلى الله عليه و آله اقتدا كند، ادله، مؤيد آن است. البته اشكال كار در آن است كه شيعه هميشه بين دو نماز جمع مى كند.» (3) در جواب دكتر سالوس مى گوييم:

اول اينكه كسانى هستند كه به اين عمل استحبابى و


1- حاشيه سنن ترمذى، ج 1، صص 358 و 359
2- حج: 78
3- مع الشيعة الاثنى عشريه فى الاصول و الفروع، ج 4، صص 112 و 113

ص: 47

تفريق، عمل مى كنند.

دوم اينكه هميشه به دليل اشتغال روزانه و كار و تلاش، حرج و مشقت براى مسلمانان وجود دارد. پس به همين دليل، در بيشتر موارد، نمازهاى ظهر و عصر به جمع خوانده مى شود. هر گاه امر بين استحباب جماعت و به جا آوردن نماز در وقت فضيلت و استحباب داير شود، از مجموعه ادله جماعت درمى يابيم كه جماعت مقدّم است، اگرچه در وقت فضيلت هم انجام نگيرد. مى دانيم كه اگر بخواهد جماعت در پنج وعده در وقت فضيلت انجام گيرد، بسيارى از مردم به دليل سرگرم بودن به كسب و كار، در آن شركت نمى كنند پس با استناد به ملاكى كه در احاديث به آن اشاره شد؛ يعنى عدم حرج و مشقّت بر امّت، مى توانيم آن را به اين زمان نيز تعميم دهيم و نماز را جمع كنيم. (1) مسافران حج بايد توجه داشته باشند چون براى سفر حج مى روند و فرصت كافى در اختيار دارند. از برپايى نمازهاى پنجگانه به مشقت و سختى آن آن طور كه بايد و شايد پى نمى برند، اما بررسى وضعيت افراد مقيم نشان دهنده اين مشقت است.


1- شيعه شناسى و پاسخ به شبهات على اصغر رضوانى ج 2 صص 477 و 476.

ص: 48

چرا شيعيان بر تربت سجده مى كنند؟

استاد فياض در ادامه فرمود:

از ديگر چيزهايى كه براى حجاج تازگى دارد، نبود مهر در مسجدالنبى و مسجدالحرام و ديگر اماكن متبرك در مكه معظمه و مدينه منوره است. گاهى شيعيان تلاش مى كنند از ايران، با خود مهر ببرند و در صورت امكان، از آن استفاده كنند. با اين حال، همواره دو پرسش در ذهن حاجى پديد مى آيد: چرا مردم مسلمان در عربستان براى نماز خواندن، مهر نمى گذارند؟ چرا ما بر روى مهر نماز مى خوانيم؟

برخى، سجده بر خاك يا تربت شهيدان را به معناى پرستش آنها و نوعى شرك مى شمارند، در حالى كه بايد دانست بين دو جمله «السجود للَّه» و «السجود على الأرض»، تفاوت است. مفاد جمله اول به معناى سجده بر خداست و معناى جمله دوم اين است كه سجده بر زمين صورت مى گيرد. به تعبير ديگر، با سجده بر زمين، به خداوند سجده مى كنيم و اساساً تمام مسلمانان جهان بر چيزى سجده مى كنند، ولى سجده آنان براى خداست. مگر نه اينكه تمام زائران خانه خدا بر سنگهاى مسجدالحرام سجده مى كنند، در صورتى كه هدف از سجده آنان

ص: 49

خداست. بنابراين، سجده كردن بر خاك و گياه به معناى پرستش نيست، بلكه سجود و پرستش براى خدا به وسيله خضوع تا حدّ خاك است. بايد دانست كه سجده بر تربت غير از سجده براى تربت است. خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِى السَّموَ تِ وَ الْأَرْضِ» (1)

هر كس در آسمان ها و زمين است، براى خدا سجده مى كند.

رسول گرامى اسلام نيز مى فرمايد:

«جُعِلَتْ لِىَ الأَرْضُ مَسْجِدَاً وَ طَهُورَاً». (2)

زمين، سجده گاه و مايه پاكيزگى براى من شده است.

روايت حضرت امام صادق عليه السلام نيز به خوبى نشان مى دهد كه سجده كردن بر خاك تنها براى آن است كه چنين كارى، با فروتنى در برابر خداوند يگانه سازگارتر است. هشام بن حكم مى گويد:

«قلت لابى عبداللَّه عليه السلام: اخبرنى عمّا يجوز السّجود عليه و عمّا لايجوز؟ قال: السجود لايجوز الاعلى الأرضِ أما ما أَنْبتت الأرض إلّا ما أكل أو لبس. فقلت له جعلت فداك ما العلّة فى ذلك؟ قال لأنّ الجسود هو الخضوع للَّه


1- رعد: 15
2- صحيح بخارى، كتاب الصلوة، ص 91

ص: 50

عزّوجلّ فلاينبغى أن يكون على ما يؤكل و يُلبس، لأنّ ابناء الدّنيا عبيد ما يأكلون و يلبسون و الساجد فى سجوده فى عبادة اللَّه عزّوجلّ فلاينبغى أن يضع جبهته فى سجوده على معبود ابناء الدّنيا الّذين اغترو بغرورها و السجود على الأرض افضل لأنّه أبلغ فى التّواضع و الخضوع للَّه عزّوجلّ.» (1)

از امام صادق عليه السلام درباره آنچه سجده بر آنها صحيح است، پرسيدم. حضرت فرمود: سجده تنها بايد بر زمين و آنچه مى روياند- جز خوردنى ها و پوشيدنى ها- انجام گيرد. گفتم: فدايت گردم، سبب آن چيست؟ فرمود: سجده خضوع و اطاعت براى خداوند است و شايسته نيست بر خوردنى ها و پوشيدنى ها صورت پذيرد؛ زيرا دنيا پرستان، بردگان خوراك و پوشاكند، در حالى كه انسان هنگام سجده، در حال پرستش خدا به سر مى برد. پس سزاوار نيست پيشانى خود را بر آنچه معبود دنيا پرستان خيره سر است، قرار دهد.

با اين مقدمه كوتاه پى مى بريم كه چرا شيعيان مقيّد بر سجده بر خاك و يا برخى گياهانند و بر تمام اشيا سجده نمى كنند؟ براى شيعيان، عملكرد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه هدى به عنون انسانهاى اسوه و نمونه قابل پيروى است.


1- بحار الانوار، ج 85، ص 147

ص: 51

احاديث فراوانى در كتاب هاى شيعه و سنى وجود دارد كه سنت نبوى و سلف صالح را نشان مى دهد. اين روايات نشان مى دهد كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بر خاك و بر روييدنى ها سجده مى كرد:

1- گروهى از محدثان اسلامى در كتب صحاح و مسانيد خود اين سخن پيامبر را بازگو كرده اند كه آن حضرت زمين را سجده گاه خويش معرفى كرده است، آنجا كه مى فرمايد:

«جُعِلَتْ لِىَ الأَرْضُ مَسْجِدَاً وَ طَهُورَاً». (1)

زمين براى من، سجده گاه و مايه پاكيزگى قرار داده شده است.

دسته اى ديگر از روايات دلالت دارند كه پيامبر گرامى، مسلمانان را به پيشانى نهادن بر خاك هنگام سجده فرمان مى داد، چنان كه امّ سلمه(همسر پيامبر) از آن حضرت روايت مى كند كه فرمود: «تَرّبْ وجهك للَّه» (2).

رخسار خود را براى خدا، بر خاك بگذار.

از واژه «ترّب» از ماده «تراب» به معناى خاك برمى آيد كه امر رسول خدا صلى الله عليه و آله براى سجده بر خاك لازم الاجراست.

رفتار پيامبر گرامى اسلام نيز گواه ديگرى بر صحّت


1- سنن بيهقى، ج 1، ص 212(باب التيمم بالصعيد الطيّب)، صحيح بخارى، ج 1، ص 91، الصراط المستقيم(ابن تيميه)، ص 332
2- كنز العمال، ج 7، ص 465، ح 19809، كتاب الصلوة، السجود وما يتعلق به

ص: 52

سجده بر خاك است. وائل بن حجر مى گويد:

«رأيت النّبى صلى الله عليه و آله إذا سجد وضع جبهته و أنفه على الأرض». (1)

آن گاه كه پيامبر سجده مى كرد، پيشانى و بينى خود را بر زمين مى نهاد.

انس بن مالك و ابن عباس و برخى از همسران پيامبر مانند عايشه و ام سلمه و گروه بسيارى از محدّثان مى گويند:

«كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يُصلّي على الخُمرة» (2)

پيامبر، بر خمره كه نوعى حصير بود و از ليف خرما ساخته مى شد، سجده كرد.

ابوسعيد از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز مى گويد:

«دخلت على رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و هو يصلّي على حصيرٍ». (3)

به محضر پيامبر رسيدم، در حالى كه ايشان بر حصيرى نماز مى گزارد.

در حقيقت، سيره رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نشان مى دهد كه سجده بر زمين و بر آنچه از زمين مى رويد، در صورتى كه از خوردنى ها و پوشيدنى ها نباشد، جايز است.


1- احكام القرآن،(جصّاص حنفى) ج 3، ص 209 باب السجود على الوجه
2- سنن بيهقى، ج 2، ص 421 كتاب الصلوة
3- همان

ص: 53

گفتار و رفتار صحابه و تابعان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گوياى سنت آن حضرت است. جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد:

«كُنْتُ اصلّي الظُّهرَ مَعَ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فآخذ قبضةً من الحصاء لتبرد في كفّي أضعه لجبهتي أسجد عليها لشدّة الحرّ». (1)

با پيامبر گرامى نماز ظهر مى گزاردم. مشتى سنگ ريزه برگرفتم و در دست خود نگه مى داشتم، تا خنك شود و هنگام سجده بر آنها پيشانى گزاردم و اين به خاطر شدت گرما بود.

ابن سعد نيز در كتاب خود مى نويسد:

«كان مسروقُ إذا خَرَجَ يخرج بلبنة يسجد عليها فى السَّفينة». (2)

مسروق بن اجدع (3) هنگام مسافرت، خشتى را با خود برمى داشت تا در كشتى بر آن سجده كند. بنابراين، همراه داشتن قطعه اى از تربت، بر خلاف نظر بعضى ها، شرك و بدعت نيست.

اين روايت نيز مؤيد ديگرى است كه نافع مى گويد:

«إنّ ابن عمر كان اذا سجدو عليه العمامة يرفعها


1- سنن بيهقى، ج 1، ص 439
2- الطبقات الكبرى، ج 6، ص 79
3- از تابعين پيامبر و اصحاب ابن مسعود بوده كه صاحب الطبقات الكبرى وى را جزء طبقه اول اهل كوفه پس از پيامبر و از كسانى كه از ابوبكر، عمر، عثمان و على عليه السلام و عبداللَّه مسعود روايت نموده اند، به شمار مى آورد

ص: 54

حتى يضع جبهته بالأرض». (1)

عبداللَّه بن عمر هنگام سجده، دستار خود را برمى داشت تا پيشانى خود را بر زمين بگزارد.

محدثان اسلامى رواياتى را آورده اند كه نشان مى دهد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كسانى را كه هنگام سجده، گوشه دستار خود را بين پيشانى خود و زمين قرار مى دادند، از اين كار بازداشت. عياض بن عبداللَّه قرشى هم مى گويد:

«رأى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله رجلًا يسجد على كور عمامته فأومأ بيده: إرفع عمامتك و أومأ إلى جبهته». (2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله مردى را در حال سجده ديد كه بر گوشه عمامه خود سجده مى كرد. پس به وى اشاره كرد كه دستار خود را بردار و به پيشانى او اشاره فرمود.

پيشوايان معصوم نيز همچون رسول اللَّه صلى الله عليه و آله الگوهاى شايسته قابل پيروى اند. در سيره و سخن آنان آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«السجود على الأرض فريضة على الخمرة سنّة». (3)


1- سنن بيهقى، ج 2، ص 105، باب الكشف عن السجدة فى السجود
2- همان
3- وسائل الشيعة، ج 3، ص 593، كتاب الصلوة

ص: 55

سجده بر زمين، حكم الهى و سجده بر حصير سنّت پيامبر است.

ايشان در جاى ديگرى مى فرمايد:

«السجود لايجوز الّا على الأرض أو على ما أنبتت الأرض إلّاما أكل أو لبس». (1)

سجده كردن جز بر زمين و آنچه مى روياند غير از خوردنى ها و پوشيدنى ها جايز نيست.

از مجموع مطالب پيش گفته برمى آيد كه سنت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، ائمه هدى عليهم السلام و اصحاب و تابعين بر لزوم سجده كردن بر زمين و آنچه از آن مى رويد، به جز خوردنى ها و پوشيدنى هاست.


1- وسائل الشيعه ج 3 ص 591 كتاب الصلوة

ص: 56

چرا شيعيان هنگام نماز خواندن دست بسته نماز نمى خوانند؟

اشاره

واقعاً حاجيانى كه به مناطق سنى نشين نرفته و با برادران اهل سنت حشر و نشر نداشته اند، از ديدن بعضى چيزها در ايام تشرف شگفت زده مى شوند. براى نمونه در كنار خود افرادى را مى بينند كه با گفتن تكبيرةالاحرام، دست راست خود را روى دست چپ مى گذارند و در بالا يا پايين ناف قرار مى دهند، ولى خودشان با دست باز نماز مى خوانند. اين اختلاف رويه آنها را با اين سؤال مواجه مى سازد كه:

مى دانيم كه تكتف؛ يعنى گذاردن دست راست روى دست چپ در حال قيام نماز از جمله مسائل اختلافى بين مذهب اهل بيت عليهم السلام و برخى از مذاهب فقهى ديگر است. از اين عمل گاهى به نام «تكفير»؛ يعنى پوشاندن دست و گاه «قبض»؛ يعنى بستن دست ها ياد شده است.

بايد دانست همه مسلمانان بر اصل اين مسئله اتفاق نظر دارند كه تكتف در نماز، واجب نيست، ولى از جهاتى ديگر با هم توافق ندارند.

1- برخى مطلقاً قائل به استحباب آن، چه در نماز واجب و چه در نماز مستحب هستند كه اين قول حنفيه،

ص: 57

شافعيه و حنابله است. به گفته نووى از علماى اهل سنت، موافقان اين قول، ابوهريره، عايشه، برخى ديگر از صحابه و جماعتى از تابعين مانند سعيد بن جبير، نخعى، ابومجلد و تعدادى از فقها از قبيل سفيان، اسحاق، ابوثور، داود و جمهور علما هستند. (1) 2- برخى ديگر قائل به جواز اين كار در نمازهاى مستحبى و كراهت آن در نماز واجب هستند. اين قول را ابن رشد قرطبى از امام خود مالك نقل كرده است. (2) 3- قول سوم، تخيير بين وضع(دست روى دست گذاشتن) و ارسال(رها كردن دست) است. اين قول را نووى از اوزاعى روايت كرده است. (3) 4- رأى چهارم، حرمت و مبطليّت اين كار براى نماز است كه رأى مشهور اماميه(شيعه) در مسئله است و حتى سيد مرتضى در آن ادعاى اجماع كرده است. (4) دليل دوم براى ردّ تكتف اين است كه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نيز اين كار را در نماز انجام نمى داد. قرطبى از علماى اهل سنت مى گويد:

«اختلف العلماء فى وضع اليدين أحدهما على الأخرى فى الصلاة فكره ذلك مالك فى الفرض و أجازه فى النفل و رأى قوم أنّ هذا من سنن الصلاة و هم الجمهور و السبب فى اختلافهم أنَّهُ قد جاءت آثار ثابتة نقلت فيها صفة


1- المجموع، ج 3، ص 313
2- بداية المجتهد، ج 1، ص 137
3- المجموع، ج 3، ص 312
4- الانتصار، ص 142

ص: 58

صلاته عليه الصلاة و السلام و لم ينقل فيها انّه كان يضع يده اليمنى على اليسرى و ثبت ايضاً أنَّ النّاس كانوا يؤمرون بذلك». (1)

درباره دست روى دست گذاشتن در نماز ميان علما اختلاف شده است. مالك آن را در نمازهاى واجب، مكروه شمرده است و بعضى ديگر جزو آداب و سنن نماز دانسته اند و اين نظر جمهور اهل سنت است.

علت اين اختلاف نظر اين است كه رواياتى صحيح به ما رسيده است كه نماز خواندن پيامبر را توصيف مى كند و در آن نقل نشده كه پيامبر دست راست روى دست چپ مى گذاشت و از طرفى به مردم امر مى شد كه در نماز دست روى دست بگذارند.»

دليل سوم، ضعف ادله جمهور اهل سنت است.

مهم ترين دليل آنان چند روايت است كه همه آنها از نظر سندى ضعيف هستند. از اين رو قابل اعتماد نيستند. چون مبناى فتواى آنها نادرست است و توسط خود اهل سنت مورد خدشه قرار گرفته اند براى مثال، در روايت بخارى آمده است:

«ابوحازم از سهل بن سعد نقل مى كند كه مردم مأمور مى شدند(مردان) در نماز، دست راست خود را بر ذراع چپ قرار دهند. ابوحازم مى گويد: اين مطلب را صحيح نمى دانم مگر اينكه امر كننده آن پيامبر باشد.» (2)


1- بداية المجتهد، ج 1، ص 136
2- صحيح بخارى، ج 1، ص 135

ص: 59

نكته مهم در اين روايت اين است كه چه كسى مردم را به اين عمل امر كرده است در حالى كه آمده است مردم مأمور مى شدند؟! دو تن از علماى اهل سنت يعنى «عينى» شارح بخارى مى گويد: «اين روايت مرسل است.» (1) سيوطى نيز همين نظر را دارد. (2) همچنين در روايتى از مسلم آمده است كه وائل مى گويد:

«پيامبر را ديدم كه هنگام نماز خواندن، دست هايش را بالا برد و تكبير گفت. آن گاه پيراهنش را به خود پيچيد و دست راست را بر روى دست چپ گذاشت.

هنگامى كه خواست به ركوع رود، دو دستش را از ميان پيراهن بيرون آورد، تكبير گفت و ركوع كرد.» (3) در سند اين حديث، علقمة بن وائل از پدرش روايت مى كند كه اهل سنت آن را مرسل مى دانند. براى نمونه، ابن حجر از ابن معين نقل مى كند: «علقمة بن وائل عن أبيه مرسل.» (4) روايات ديگرى هم آمده است كه هر كدام به نوعى مشكل سندى دارند كه براى اختصار، از ذكر آنها پرهيز


1- عمدة القارى، ج 5، ص 278
2- التوشع على الجامع الصحيح، ج 1، ص 463
3- صحيح مسلم، ح 608
4- تهذيب التهذيب، ج 7، ص 247

ص: 60

مى كنيم. دليل چهارم براى رد تكتف اين است كه اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آن نهى مى كردند. براى مثال، محمد ابن مسلم از امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه به آن حضرت عرض كردم: شخصى دست راستش را در حال نماز روى دست چپ خود مى گذارد؟ حضرت فرمود: اين همان تكفير است كه نبايد انجام داده شود. (1) زراره هم از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

«بر تو باد به اقبال در نماز. از قرار دادن دست راست روى دست چپ پرهيز كن، زيرا از كارهاى مجوس است.» (2) بنابر بعضى نقل ها، دست روى دست گذاشتن، كار اسيران بود كه خليفه دوم، اين كار را پسنديد و دستور داد مسلمانان در نماز چنين كنند. (3) با وجود روايات صحيح السندى كه از اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده است، حتى اگر فرض را بر اين بگذاريم كه روايات تكتف هم درست باشد بى شك، ترك تكتف براى احتمال بدعت آن، احسن است؛ زيرا بر اساس قاعده مشهور نزد عقلا و اصوليين، دفع مفسده اولى از جلب منفعت است.

ردّ ادله استحسانى براى اثبات تكتف

برخى علماى اهل سنت پس از آن كه نتوانستند دليل شرعى معتبر و قانع كننده اى براى استحباب تكتف بيابند، به برخى وجوه ذوقى و استحسانى تمسك كردند. نووى در


1- وسائل الشيعة، ج 4، باب 15، از ابواب قواطع الصلاة
2- همان، ج 2
3- جواهر الكلام، ج 11، ص 19

ص: 61

كتاب المجموع مى نويسد:

«اصحاب، مى گويند: قرار دادن دست روى دست، بهتر از بيهوده كارى در نماز بوده و به تواضع و تضرع نزديك تر است. (1) در پاسخ اين استدلال بايد گفت اگر قرار باشد كه شريعت به اين صورت از ذوقيات و استحسانات ثابت شود، دين ضايع مى شود. وظيفه انسان در مقابل شريعت، تعبّد محض است. رجوع به ادله استحسانى تنها براى تقرير و تأييد آن مسائلى كه به وسيله كتاب و سنّت ثابت شده، سودمند است. پس استحسان در مرحله اى بعد از اقامه دليل است، نه آن كه دليل مستقلّى بر حكم باشد.

استاد در ادامه پاسخ به شبهه ها فرمود: پس از تكتف كه براى حجاج ايرانى و شيعى تأمل برانگيز است، مى شنوند كه نمازگزاران پس از گفتن «و لاالضالين» امام جماعت، با صداى بلند و هماهنگ «آمين» مى گويند. اين لهجه عربى و يكنواخت در جاى خود گوش نواز است، ولى شيعيان از خود مى پرسند چرا ما پس از حمد آمين نمى گوييم يا آنان مى پرسند: چرا شيعيان مانند اهل سنت رفتار نمى كنند؟


1- المجموع ج 3 ص 313

ص: 62

چرا شيعيان بعد از سوره حمد، آمين نمى گويند؟

اصولًا بر اساس نظر اهل بيت عليهم السلام آمين گفتن پس از خواندن سوره حمد، موجب بطلان نماز مى شود؛ زيرا آمين گفتن، كلام آدمى است و دليلى بر استحباب آن در نماز وجود ندارد. مذاهب ديگر فقهى، آن را از سنت هاى نماز و مستحب مى دانند و به انجام آن بسيار اهتمام مى ورزند.

بعضى فتواهاى اماميه در اين باره چنين است:

1- شيخ مفيد مى فرمايد: «پس از خواندن حمد نبايد آمين گفت.» (1)

شيخ طوسى مى فرمايد:

«گفتن آمين موجب بطلان نماز مى شود، چه پنهانى و چه آشكار، چه قبل از پايان حمد و چه بعد از آن، براى مأموم و امام در هر حال.» (2) علّامه حلّى هم مى فرمايد:

«آمين در آخر حمد نزد اماميه، حرام است و با گفتن آن، نماز باطل مى شود.» (3) فتواى عامه را در اين باره از زبان نووى مى خوانيم:


1- المقنعه، ص 14
2- الخلاف، ج 1، ص 332
3- تذكرة الفقهاء، ج 1

ص: 63

1- رأى ابوحنيفه آن است كه امام «آمين» را بلند و مأموم آهسته بگويد.

2- از مالك دو روايت رسيده است. يكى مثل رأى ابوحنيفه است و ديگر آن كه اصلًا در نماز گفته نشود.

3- رأى شافعى آن است كه مأموم به حدى بگويد كه تنها خودش بشنود، ولى كلام ديگرى از او نقل شده است كه بايد بلند بگويد.

4- رأى احمد بن حنبل آن است كه براى نمازگزاران مستحب است آمين را به جهر(بلند) بگويند. (1) نكته مسلّم، توقيفى بودن عبادت است؛ يعنى بايد مقدار و كيفيت آن به اذن شارع باشد و خروج از آن اندازه، بدعت و تشريع محرّم به شمار مى آيد. ابن قدامه حنبلى مى گويد:

«عبادت توقيفى است و هيچ جزء يا شرطى از آن با قياس يا علت تراشى ثابت نمى شود، به ويژه در نماز.» (2) اين سخن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را از ياد نبريم كه فرمود: اين نماز صلاحيت ندارد كه چيزى از كلام انسان ها به آن افزوده شود. (3) بنابراين، اهل سنت كه جزء اضافى(يعنى تأمين و آمين گفتن پس از حمد) را مستحب مى شمرند، بايد دليلى براى آن اقامه كنند.

اهل بيت عليهم السلام كه نزديك ترين افراد به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله


1- المجموع، ج 3، ص 373
2- المغنى، ج 1، ص 506
3- صحيح مسلم، ج 1، ص 381

ص: 64

هستند، به چنين سنتى فرمان نداده، بلكه آن را نفى كرده اند.

كلينى به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«هر گاه پشت سر امام جماعت مشغول نماز بودى، هنگامى كه امام از خواندن حمد فارغ شد، بگو: الحمد للَّه ربّ العالمين و آمين مگو.» (1) در روايت ديگرى از محمد حلبى نقل شده است كه از امام صادق عليه السلام پرسيدم:

«هنگامى كه از فاتحةالكتاب فارغ شوم، آمين بگويم؟

حضرت فرمود: هرگز.» (2) امام باقر عليه السلام نيز به گونه اى ديگر به ترك اين سنت ناپسند فرمان مى دهد. زراره از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

«هرگز هنگامى كه از خواندن حمد فارغ شدى، آمين مگو و اگر خواستى بگو: الحمد للَّه رب العالمين.» (3) اهل سنت براى اثبات مدعاى خود، به رواياتى متوسل شده اند كه همگى خدشه پذيرند و نمى توانند چنين عمل مستحب مؤكدى كه با اين شدت در صفوف جماعت خود اجرا مى كنند، اثبات كنند. بعضى از اين روايات از ابوهريره نقل شده است. وى مى گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

هرگاه امام به «ولا الضّالّين» رسيد، بگوييد: آمين.


1- وسائل الشيعة، ج 4، ص 752
2- همان
3- همان

ص: 65

همچنين نقل مى كند: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آمين مى گفت، تمام كسانى كه پشت سر او بودند، آمين مى گفتند، به حدى كه صداى ضجّه در مسجد بلند مى شد. (1) اين روايات از ابوهريره نقل شده كه متهم ترين راويان حديث است. ذهبى نقل مى كند كه عمر بن خطاب، ابوهريره را از نقل حديث منع كرد، حتى او را با تازيانه كتك زد و به او گفت:

«زياد از پيامبر نقل حديث كرده اى ... اگر دست از نقل حديث از پيامبر برندارى، تو را به قبيله ات(دوس) تبعيد خواهم كرد يا به سرزمين قرده خواهم فرستاد.» (2) اهل سنت در رواياتى ديگر، آمين گفتن را از امام على عليه السلام نقل مى كنند، چنان كه ابن ماجه به سند خود از على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه بعد از «ولا الضّالين»، آمين گفت. (3) بايد دانست در سند اين روايت، عميد بن عبدالرحمن بن ابى ليلى وجود دارد كه حافظه اش جداً ضعيف است. (4) شعبه هم مى گويد:

من كسى بدحافظه تر از ابن ابى ليلى نديدم. (5) همچنين در سند اين حديث، ابن عدى هست كه


1- النيابة، ج 2، ص 250
2- سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 433
3- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 278
4- شرح سنن ابن ماجه، ج 2، ص 136
5- علل الدار، قطنى، ج 3، ص 186

ص: 66

ابوحاتم در حق او مى گويد:

«او شيخى است كه به حديثش احتجاج نمى شود.» (1) با اين ضعف سند، چگونه مى توان آن را مستند يك حكم فقهى قرار داد؟

اهل سنت از ابى داوود نيز روايت نقل كرده اند كه در حديثى به سندش از ابى زهير نقل مى كند كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«دعاى خود را به آمين ختم كنيد؛ زيرا در اين صورت، به اجابت نزديك تر است.» (2) در سند اين حديث هم ابومصبح مقرائى قرار دارد كه مجهول است. پس سند حديث ناتمام است. (3) بدين ترتيب، مى بينيم كه همه روايات وارد شده در اين باب كه در ان ها ذكرى از تأمين و آمين گفتن آمده است، اشكال سندى دارد. همچنين از نظر دلالت هم اضطراب دارند؛ زيرا برخى از آنها چنان كه نمونه اى ياد شد، مربوط به آمين گفتن بعد از فاتحةالكتاب در نماز نيست و اصلًا ذكرى از نماز در آن روايات نشده است. تنها مطلبى كه اين گونه روايات دارند، آمين گفتن پس از دعا است.

جناب استاد در ادامه سخنان خود گفتند اگر حاجيان در ايام ماه رمضان به زيارت خدا خدا و مرقد مطهر نبى مكرم


1- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 190
2- سنن ابى داود، ج 1، ص 246
3- عون المعبود، ج 4، ص 151

ص: 67

اسلام بروند، با رفتار بسيار غير عادى ديگرى رو به رو مى شوند و آن سنت خواندن نمازهاى مستحبى در شب هاى ماه رمضان در مساجد به صورت جماعت كه اهل سنت كاملًا به آن پاى بند هستند. اين امر حيرت و تعجب شيعيان را برمى انگيزاند كه آيا در شب هاى ماه مبارك رمضان مى توان چنين نمازى خواند؟

ص: 68

چرا شيعيان نماز تراويح نمى خوانند؟

يكى از مسائلى كه اهل سنت توجه خاصى بدان نشان مى دهد، نماز تراويح است. برعكس، شيعه اماميه آن را جز شريعت نمى داند، بلكه از بدعت هاى برخى صحابه مى شمارد. پيش از هر چيز بايد بدانيم كه «تراويح»، جمع «ترويحه» و در اصل اسم است براى مطلق نشستن كه در اصطلاح به معناى نشستن براى استراحت پس از خواندن چهار ركعت از نمازهاى مستحبى در شب هاى ماه رمضان است. (1) اصل نوافل شبهاى ماه رمضان، 20 تا 30 ركعت است كه فريقين آن را قبول دارند، ولى به جماعت خواندن آن محل اختلاف است. مسلّم است كه پيامبر جماعت در اين نوع نماز را نياورده و در زمان ابى بكر هم سابقه نداشته است. بخارى در صحيح، به سندش از عبدالرحمان بن عبدقارى نقل مى كند:

«در يكى از شب هاى رمضان با عمر به مسجد رفتيم.

ديديم مردم دسته دسته و پراكنده هستند و هر كسى براى خود يا با گروه خود نماز مى خواند. عمر گفت:

به نظر من، اگر اينان به يك امام اقتدا كنند، بهتر است.


1- المعجم الوسيط، ص 380؛ لسان العرب، ج 2، ص 462

ص: 69

پس دستور داد ابى بن كعب پيش نماز همه باشد.

شبى ديگر با وى به مسجد رفتيم و ديديم مردم نمازهاى مستحبى شب هاى رمضان را به جماعت مى خوانند. آن گاه عمر گفت: اين بدعت خوبى است.» (1) اين سخن كه گفته شود بدعت نيكو و حسنى است، با ادله شرعى كه تمام بدعت ها را نكوهش مى كند، ناسازگار است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى در آتش است. (2) با اين حال، اهل سنت به اين بدعت گذارى، تصريح و افتخار نيز مى كنند. چنان كه قلقشندرى مى گويد:

«عمر اولين كسى است كه جماعت رمضان را تشريع كرد و آن در سال چهارده هجرى بود.» (3) عينى نيز مى گويد:

«عمر تعبير «بدعت» آورد؛ چون پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جماعت را براى اينان تشريع نكرد و در زمان ابوبكر هم نبود.» (4) اين همه تمجيد از كار خليفه دوم در حالى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از به جاى آوردن نماز مستحبى در مسجد نهى فرموده است.


1- صحيح بخارى، ج 2، ص 252 و موطّأ مالك بن انس، ص 73 و كنزالعمال، ج 8 ع ص 408
2- كافى، ج 1، ص 57
3- مأثر الانافة فى معالم الخلافة، ج 2، ص 337
4- عمدة القارى، ج 11، ص 126

ص: 70

آيا اينان پنداشته اند كه خدا و رسول از حكمت جماعت در نوافل غافل بوده اند و شخصى ديگر توانسته است آن را احيا كند؟ يا اينكه حكمت خواندن نوافل به صورت انفرادى در شبهاى رمضان چيز ديگرى است، مثل اينكه خداوند خواسته است تا بندگانش در دل شب با وى خلوت كنند و در پيشگاهش گريه و زارى كنند و بدانند كه جز او پناه گاهى نيست.

عبداللَّه بن مسعود از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله پرسيد:

«نماز مستحبى اى را در خانه به جاى آوردن بهتر است يا در مسجد؟ حضرت فرمود: آيا نمى بينى كه خانه من چه قدر به سجده نزديك است. با اين وصف، من دوست دارم كه نمازهايم را در خانه ام به جاى آورم، مگر اين كه نمازهاى واجب باشد.» (1) همچنين آن بزرگوار فرمود:

«بر شما باد به نماز در خانه هايتان؛ زيرا بهترين نماز انسان نمازى است كه در خانه خوانده شود مگر نمازهاى واجب.» (2) نمى توان پذيرفت كه اين روايات مطلقه با دستور عمر بن خطاب در نماز تروايح تخصيص بخورد؛ چون تخصيص به دليل و سند شرعى از جانب معصوم نياز دارد.

در اين زمينه، نه تنها دليلى وجود ندارد، بلكه جماعت


1- الترغيب و الترهيب، ج 1، ص 379
2- صحيح مسلم با شرح نووى، ج 6، ص 39؛ فتح البارى، ج 4، ص 252

ص: 71

در نماز تراويح از ديدگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان شيعه، پذيرفتنى نيست. امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

«به پا داشتن تراويح به جماعت جايز نيست.» (1) سليم بن قيس هم از اميرالمؤمنين على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

«به خدا سوگند! دستور دادم كه مردم در ماه رمضان جز بر نمازهاى واجب، جماعتى را برپانسازند و به ايشان گفتم كه اداى نافله ها به جماعت، بدعت است.

برخى از لشكريانم فرياد برآوردند كه اى اهل اسلام! سنّت عمر تغيير كرد. او ما را از نمازهاى نافله رمضان باز مى دارد تا آن جا كه ترسيدم در لشكرگاه سر به شورش نهند». (2) در روايتى ديگر آمده است:

«زمانى كه امير مؤمنان على عليه السلام در كوفه بود، مردم كوفه به خدمت حضرت آمدند و امام جماعت براى نماز تراويح درخواست كردند. حضرت جواب منفى داد و آنان را از اقامه نوافل شب هاى ماه رمضان به جماعت نهى كرد. چون شب هنگام فرا رسيد، مردم به هم ديگر مى گفتند: بر رمضان گريه كنيد. واى بر رمضان.» (3)


1- وسائل الشيعة ج 8 ص 48.
2- همان ص 46 10065.
3- سرائر ج 3 ص 639

ص: 72

چرا شيعيان اذانى متفاوت ازاهل سنت مى گويند؟

مسئله مهم ديگر از ديد استاد فياض، شنيدن اذان هاى اهل سنت است. فقراتى از اذان براى حجاج ايرانى نامفهوم است و براى نخستين بار آن را مى شنوند و در انديشه فرو مى روند چرا تا به اين حدّ تفاوت در بين مذاهب اسلامى وجود دارد و چرا اذان هاى ما با يكديگر متفاوت است؟

مسلمانان در اين كه در اذان و اقامه پس از «حى على الفلاح»، دو بار «حىّ على خير العمل» گفته شود، اختلاف دارند.

اهل سنت آن را در اذان و اقامه جايز نمى دانند و برخى آن را مكروه مى شمارند. اهل بيت عليهم السلام و شيعيانشان اين قسمت را جزو اذان و اقامه مى دانند كه بدون آن، اذان، باطل است؛ زيرا بنا به آنچه گفته شده، «حى على خير العمل» بخشى از اذان است. اولًا شكى نيست كه اين فقره در اذان عهد رسول اللَّه وجود داشته و تا هنگام وفات آن حضرت نيز نسخ نشده است. از برخى روايات استفاده مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به بلال دستور داد تا «حىّ على خير العمل» را در اذان بياورد. بلال نيز تا زمان وفات

ص: 73

رسول خدا صلى الله عليه و آله اين گونه اذان مى گفت. (1) در كنز العمال آمده است، «بلال هميشه در اذان صبح «حى على خير العمل» مى گفت. (2) در مسند احمد آمده است كه: سيره نويسان اتفاق نظر دارند كه پيامبر صلى الله عليه و آله اذان را پس از بازگشت از جنگ حنين به وى آموخت. (3) و غزوه حنين در اواخر سال هشتم هجرى پس از فتح مكه رخ داد و اين حاكى است كه اين فصل از اذان تا آن روز، جزو فريضه الهى بوده است.

شوكانى هم در نيل الأوطار از محبّ طبرى در كتاب إحكام الأحكام نقل مى كند كه زيد بن ارقم در اذان خود «حىّ على خير العمل» را مى خواند. (4) در مورد سيره ابن عمر در اذان هم از طرق مختلف رسيده است كه ابن عمر هر گاه اذان مى گفت، در آن «حىّ على خير العمل» را نيز مى خواند. (5) بنابراين، نبايد در اصل مشروعيت اين فصل از اذان شك كرد در واقع كسانى كه آن را از فصول اذان حذف كرده اند بايد علت آن را بيان كنند كه آيا جز مصلحت انديشى شخص دليل ديگرى هم دارد؟ چگونه مى توان اجتهاد در مقابل نص آنان(يعنى برداشت شخصى را در برابر سيره نبوى) را توجيه كرد؟

البته براى تبيين بيشتر، ديدن نمونه هايى از سيره


1- وسائل الشيعة، ج 5، ص 416
2- كنز العمال، ج 8، ص 342، ح 23174
3- مسند احمد، ج 3، ص 408
4- نيل الأوطار، ج 2، ص 44
5- الاعتصام، ج 1، ص 295

ص: 74

معصومين عليهم السلام نيز قابل تأمل است. ابن ابى شيبه و بيهقى و ديگران از مسلم بن ابى مريم نقل مى كنند كه على بن الحسين عليه السلام هميشه در اذان به «حى على الفلاح» كه مى رسيد، پس از آن «حىّ على خير العمل» مى گفت. (1) حافظ علوى از ابى جارود نقل مى كند كه ابى جعفر باقر عليه السلام هميشه در اذان و اقامه، «حيّ على خير العمل» مى گفت. (2) همچنين از معاوية بن عمار نقل است: «از جعفر بن محمد شنيدم كه در اذان و اقامه «حيّ على خير العمل» مى گفت.» (3) شيخ صدوق نيز از ابن ابى عمير نقل كرده است كه فرمود:

«از امام رضا عليه السلام از حى على خير العمل پرسيدم كه چرا عامّه آن را از اذان حذف كردند؟ حضرت فرمود:

علت ظاهرى ان را مى پرسى يا علت باطنى آن را؟

عرض كردم: هر دو را مى پرسم. حضرت فرمود:

علت ظاهرى آن بود كه مردم با توجّه بسيار به نماز، دستور جهاد را رها نكنند. علت باطنى آن اين است كه بهترين عمل، ولايت است و قصد كسى كه به حذف «حى على خير العمل»، دستور داد، دور كردن مردم از ولايت بود.» (4) از مجموعه اين روايات برمى آيد كه اجماع اهل بيت عليهم السلام بر جزئيت «حىّ على خير العمل» در اذان و


1- السنن الكبرى، ج 1، ص 425؛ مسند زيد بن على، ص 83
2- الاذان بحى على خير العمل، ص 78- 82
3- همان، ص 85
4- علل الشرائع، ص 368

ص: 75

اقامه بوده است. علامه صلاح بن احمد بن مهدى مى گويد: اهل بيت اجماع كرده اند بر جزئيت «حى على خير العمل». (1) ديگران هم بر اين امر صحه گذاشته اند.

حافظ علوى مى گويد:

«على بن ابى طالب، حسن، حسين و عقيل بن ابى طالب و ابن عباس، عبداللَّه بن جعفر، محمد بن حنفيه تا زنده بودند «حىّ على خير العمل» را در اذان مى گفتند و معتقد بودند كه هميشه در اذان بوده است.» (2) اكنون بايد ديد چه كسى «حىّ على خير العمل» را از اذان و اقامه حذف كرد. بر اساس قول اهل سنت چنان كه قوشجى حنفى در شرح تجريد آورده است، عمر بن خطاب در خطبه اى خطاب به مردم گفت: اى مردم! سه چيز در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده، ولى من از آنها بازمى دارم و حرام مى كنم و هر كس انجام دهد، او را مجازات مى كنم:

متعه زنان، حج تمتع و حىّ على خير العمل. (3) علماى زيديه هم اتفاق نظر دارند كه كسى جز عمر بن خطاب از «حى على خير العمل» منع نكرد. (4) حلبى هم مى گويد:

«به سند صحيح رسيده است كه «حى على خير العمل» در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله جزو اذان بود تا آنكه در زمان عمر از آن منع شد.» (5)


1- شرح الهداية، ص 294
2- الاعتصام، ج 1، ص 294
3- شرح تجريد، قوشجى، ص 374
4- كتاب الاحكام، ج 1، ص 84 و الاذان، ص 79
5- السيرة الحلبية، ج 2، ص 98

ص: 76

شوكانى از علماى بزرگ اهل سنت هم اذعان مى كند كه به طريق صحيح به اثبات رسيده است «حى على خير العمل» در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله جزو اذان بود و در مأذنه ها خوانده مى شد تا زمان عمر كه از آن منع شد. (1) گفته اند عمر براى آن كه مردم با پرداختن بيش از اندازه به نماز، از جهاد باز نمانند، از گفتن «حىّ على خير العمل» نهى كرد. اين در حالى است كه ضرورت جهاد و دفاع در زمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بيشتر احساس مى شد. پس چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن نهى نفرمود؟ اگر عمر در شرايط اضطرارى و هنگام جهاد و دفاع آن را حذف كرد و اين حكم را ولايى بدانيم، بايد بگويم اين حكم، حكم اصلى و دايمى نيست و هميشه هنگامه جهاد نيست.

پس چرا اهل سنت به طور كلى چه در حال جهاد و چه در زمان صلح، «حىّ على خير العمل» را از اذان برداشتند؟

عمر بعد از برداشتن اين فقره از اذان واقامه، جمله اى با عنوان «الصلوة خير من النوم» را در اذان اضافه كرد كه اهل سنت اين جمله را در فصل هاى اذان در نماز صبح، مستحب مى دانند. در مقابل، شيعيان به پيروى از ائمه


1- نيل الأوطار، ج 2، ص 32

ص: 77

هدى آن را جزو اذان نمى دانند، بلكه آن را مبطل اذان و بدعت مى دانند. بر اساس فتواى علماى اماميه تثويب، يا دو بار گفتن «الصلاة خير من النوم» در اذان فجر، حرام و بدعت است. سيد مرتضى مى گويد: تثويب در اذان صبح، بدعت است و اين امرى ثابت بوده و اجماع اصحاب ما اماميه بر آن است. (1) علامه حلى مى فرمايد: تثويب نزد ما بدعت است. (2) محقق اردبيلى هم مى گويد: تثويب، بدين دليل بدعت است كه در اخبار نبوى از آن ياد نشده است. (3) به نظر مى رسد كه مبناى اهل سنّت براى تثويب در بين خود آنان نيز مقبوليت ندارد، عمده دليلِ اهل سنت بر اساس روايتى است كه از نظر سند مخدوش است، مى گويند:

«روزى هنگام صبح، بلال، رسول خدا صلى الله عليه و آله را به نماز صبح دعوت كرد. به او گفته شد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب است. بلال با صداى بلند گفت: «الصلاة خير من النوم».

سعيد بن مسيب مى گويد: از آن هنگام، اين جمله جزو اذان قرار گرفت. (4) اين حديث از سه طريق نقل شده است. در سند يكى از اين روايت ها، زيد بن حباب بن ريان تميمى آمده است كه او را به كثرت خطا توصيف كرده اند. (5) در سند دوم، «محمد بن اسحاق بن يسار» قرار دارد كه اهل سنت به


1- مسائل الناصريات، صص 182- 181
2- تذكرة الفقهاء، ج 3، ص 49- 47
3- مجمع الفائدة و البرهان، ج 2، ص 177
4- مسند احمد، ج 4، ص 632
5- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 100

ص: 78

روايتش احتجاج نمى كنند و نسايى نيز او را قوى نمى داند. (1) در سند سوم «محمد بن ابراهيم بن حارث بن خالد تميمى» است كه احمد بن حنبل او را تضعيف كرده است. (2) در روايتى ديگر، ابن ماجه به سندش از عبدالرحمان بن ابى ليلى از بلال نقل مى كند كه فرمود:

«رسول خدا در اذان فجر به «تثويب» دستور داد.» (3) اين در حالى است كه حديث منقطع است؛ زيرا ابن ابى ليلى متولد سال هفده است و بلال به سال بيست يا بيست و يك در شام از دنيا رفته است. پس چگونه ممكن است باكمى سن و دورى ديار، از بلال حديث نقل كرده باشد. از سندهاى ديگرى نيز رواياتى در اثبات تثويب آمده كه هر كدام از آنها به نوعى از نظر سندى ضعف دارند. از سوى ديگر، اين روايات با يك ديگر معارضند و ارجاع همه به يك معنا ممكن نيست. در برخى مى گويند: عبداللَّه بن زيد در خواب ديد». بعضى مى گويند: «بلال آن را در اذان اضافه و پيامبر تقرير كرد.»

دسته اى مى گويند: «عمر بن خطاب به مؤذن دستور داد تا آن را در اذان صبح قرار دهد.» چگونه با اين اختلاف در روايت ها مى توان به تثويب امر كرد. به جز آن، ائمه هدى نيز آن را مردود مى شمارند. شيخ طوسى در حديث صحيح از معاوية بن وهب نقل كرده است كه از امام صادق عليه السلام درباره تثويب پرسيدم كه بين اذان واقامه گفته


1- تهذيب الكمال، ج 24، ص 423
2- همان، ص 304
3- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 237

ص: 79

مى شود؟ حضرت فرمود: ما آن را نمى شناسيم. (1) با تحقيق درست درمى يابيم كه «الصلوة خير من النوم» در سيره و سنت رسول اللَّه نبوده و در اذان و اقامه به كار نرفته است، بلكه حتى در زمان ابوبكر نيز گفته نمى شد تا آن كه در عصر عمر بن خطاب اين قسمت به اذان صبح اضافه شد. همان گونه كه در حديث موطّأ مالك به آن اشاره شد (2) حتى خود اهل سنت نيز آن را بدعت مى دانند. از ابوحنيفه درباره تثويب پرسيدند: او در پاسخ گفت: اين چيزى ساختگى است. (3) شوكانى از البحر الزخار نقل مى كند: عمر تثويب را بنا نهاد و فرزندش گفت: اين بدعت است. (4) مجاهد نقل مى كند: ما با ابن عمر بوديم كه شنيديم مردى در مسجد تثويب مى گويد. ابن عمر گفت: بيا از نزد اين بدعت گزار خارج شويم. (5) ناگفته نماند كه اهل بيت عليهم السلام اتفاق نظر دارند كه خداوند متعال تشريع كننده اذان است و جبرئيل آن را به پيامبر نازل كرده و آن حضرت به بلال آموخته و كسى در تشريع آن دخالت نداشته است. كلينى به سند صحيح از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«هنگامى كه جبرئيل بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد، سر مباركش در دامان على عليه السلام بود. جبرئيل اذان و اقامه


1- وسائل الشيعة، باب 32 از ابواب اذان و اقامه
2- الموطّأ، ص 57
3- جامع المسانيد، ج 1، ص 296
4- نيل الاوطار، ج 2، ص 43
5- مصنف عبدالرزاق، ج 1، ص 475

ص: 80

گفت. هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به هوش آمد، فرمود: اى على! آيا شنيدى؟ عرض كرد: آرى، سپس فرمود: آيا حفظ كردى؟ عرض كرد: آرى. آن گاه فرمود: بلال را صدا زنيد. على عليه السلام بلال را خواست و اذان و اقامه را به او ياد داد. (1) اهل سنت نيز به اين تشريع الهى صحه گذاشته اند، چنان كه حاكم نيشابورى از سفيان مى گويد:

«من بعد از ورود حسن بن على عليه السلام به مدينه بر حضرتش وارد شدم. از او درباره اذان پرسيده شد؟

برخى گفتند: شروع آن با خوابى بوده كه عبداللَّه بن زيد ديده است. حضرت در جواب او فرمود: شأن اذان بالاتر از آن است، بلكه جبرئيل در آسمان دو تا دو تا اذان گفت و آن گاه به رسول خدا صلى الله عليه و آله ياد داد. (2) عبدالرزاق هم از ابن جريح نقل مى كند كه عطا گفته است: همانا اذان به وحى الهى بوده است. (3) بنابراين تمامى رواياتى كه به خواب و رؤيا در تشريع اذان دارد كه عبداللَّه بن زيد يا ديگرى خواب ديده و براى پيامبر نقل شده و ايشان هم به بلال آموخته است، نادرست است. رواياتى كه بلال را مصدر اين كار شناخته اند، بايد گفت وى از بيم خواندن اذان تحريف شده به شام هجرت كرد، پس چگونه مى تواند خود اذان اوليه را آورده باشد آن هم با همين ترتيب.


1- كافى، ج 3، ص 302
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 171
3- المصنف، ج 1، ص 456

ص: 81

اينكه شيعيان به «شهادت ثالثه»؛ يعنى شهادت به ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام در اذان و اقامه مى پردازند، هر چند جزو اذان و اقامه نيست و تنها آن را به صرف تبرّك و تيمّن مى آورند كه اگر جز اين باشد، شكى در بطلان و بدعت آن نيست. البته بنابر وجهى مى توان اين عمل را مستحب دانست. استاد عبدالمحسن عبداللَّه سراوى مستبصر سورى در كتاب القطوف الدانيه مى گويد:

«شيعه در اذان، شهادت به ولايت را به قصد جزئيت نمى گويد بلكه از زمانى كه معاويه لعن بر على بن ابى طالب عليه السلام را بر بالاى منبرها و مأذنه ها علنى كرد، شيعه اماميه به اين فكر افتاد كه براى جلوگيرى از اين بدعت و مكتوم نشدن ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام، شهادت به آن را به قصد تبرّك در اذان ها اعلام دارد.

همه فقيهان اماميه نيز به اين نكته التفات كرده اند كه نبايد اين شهادت را در اذان، به قصد جزئيت ذكر كرد و گر نه بدعت است.»

مجلسى اول مى گويد:

«ظاهر آن است كه اگر كسى شهادت به ولايت را در اذان بگويد، اشكالى ندارد مگر آن كه با جزم به شرعيت آن باشد كه خطاست و اولى آن است كه به نيّت اين كه جزو ايمان است، آن را بگويد، نه اين نيّت كه جزو اذان است.» (1)


1- روضة المتقين، ج 2، ص 246

ص: 82

البته علامه مجلسى مى فرمايد: بعيد نيست كه شهادت به ولايت از اجزاى مستحب اذان قرار گيرد؛ زيرا شيخ و علامه و شهيد و ديگران شهادت داده اند كه اخبارى در اين مورد وارد شده است. (1) شيخ عبداللَّه مامقانى مى گويد:

اگر شهادت به ولايت على عليه السلام را بعد از شهادت به رسالت به قصد تيمن و تبرك و قربت مطلقه، نه به قصد جزئيت بگويد، اشكالى ندارد، بلكه حسن است.» (2) ناگفته نماند هيچ يك از فقيهان اماميه به منع شهادت ثالثه در اذان فتوا نداده اند، در صورتى كه به قصد جزئيت نباشد.

در ادامه استاد فرمود: معمولًا در ماه هاى ربيع، رجب و شعبان و مانند آن، ايام ولادت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه هدى يا بزرگان خاصى از علما قرار دارد و شيعيان براى احترام و تجليل از اين بندگان شايسته خدا مراسم بزرگداشت بر پا مى دارند. وهابيت با اين امر نيز مخالفند و بر آن خرده مى گيرند و آن را بدعت مى شمارند. از اين رو، حاجيان براى پاسخ گويى به اين اشكال نيز بايد آمادگى لازم را داشته باشند. اصل


1- بحارالانوار، ج 81، ص 112- 111
2- مناهج المتقين، ص 62

ص: 83

پرسش اين است كه:

آيا بزرگداشت زادروز اولياى خدا، بدعت يا شرك است؟

اشاره

قرآن كريم، مسلمانان را به دوستى پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام آن حضرت دعوت مى كند:

«قُل لَّآأَسَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى» (1)

اى پيامبر، بگو از شما پاداشى جز دوستى خويشاوندانم نمى خواهم.

شكى نيست كه برگزارى مراسم گرامى داشت اولياى الهى، جلوه اى از عشق و علاقه مردم به آنان است كه قرآن كريم آن را پذيرفته است. خداوند منان در قرآن مجيد به تجليل از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله پرداخته است و مى فرمايد: «وَ رَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ» (2)

، آوازه تو را در جهان بلند كرديم.

معلوم مى شود كه خداوند مى خواهد شكوه و جلال پيامبر در جهان گسترش يابد و خود نيز در آيات قرآن وى را مى ستايد. ما نيز به پيروى از كتاب آسمانى خويش، با برگزارى يادواره هاى شكوهمند، از مقام والاى آن اسوه كمال و فضيلت تجليل مى كنيم و اين گونه مراتب پيروى


1- شورا: 23
2- شرح: 4

ص: 84

خود را از فرمان هاى الهى اعلام مى داريم. روشن است كه هدف مسلمانان از برگزارى چنين مراسمى، جز بلند آوازه ساختن پيامبر گرامى چيزى ديگرى نيست.

پيروان آيين اسلام از ديرباز به برپايى چنين مراسمى، همت مى گماشتند. حسين بن محمد ديار بكرى مى نويسد:

«و لايزال أهل الإسلام يحتفلون بشهر مولده عليه السلام و يعملون الولائم و يتصدَّقون فى لياليه بأنواع الصّدقات و يظهرون السّرور و يزيدون فى المبرّات و يعتنون بقرائة مولده الكريم و يطهر عليهم من بركاته كلّ فضل عميم.» (1)

مسلمانان جهان، هماره در ماه ولادت پيامبر جشن مى گيرند و وليمه مى دهند و در شب هاى آن ماه، صدقه مى دهند و شادمانى مى كنند و به انواع نيكى ها جامه عمل مى پوشانند و يادنامه ميلاد وى را مى خوانند. و رحمت ها و بركت هاى فراگير او بر همگان آشكار مى شود.

مسلمانان براى استفاده معنوى و كسب فيض از معصومين در چنين مجالسى شركت مى كنند، به جز فرقه وهابيت كه برپايى چنين مراسمى را از سوى ديگر مسلمانان برنمى تباند. شيخ عبدالعزيز بن باز مى گويد:

«جايز نيست براى پيامبر و غير پيامبر، مراسمى بر پا


1- تاريخ الخميس، حسين بن محمد بن حسن ديار بكرى، ج 1، ص 223

ص: 85

شود و اين عمل از بدعت هاى در دين است؛ زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و خلفاى راشدين و ديگران از صحابه و تابعين چنين عملى انجام نداده اند. (1) ابن فوزان هم مى گويد: بدعت هاى اين عصر زياد است، از جمله برپايى جشن به مناسبت ولادت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ماه ربيع الاول است. (2) در مقابل، برخى از علماى اهل سنت، برپايى مراسم به مناسبت جشن ميلاد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ستايش كرده و آن را از اعمال نيك و مستحب برشمرده اند. قسطلانى در المواهب اللدنيه مى نويسد:

«در طول تاريخ، مسلمانان در ماه ميلاد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جشن بر پا مى كنند و به مردم اطعام مى دهند و با انواع صدقات، به مستمندان يارى مى رسانند و با اظهار سرور و اعتنا به خواندن مولودى آن حضرت، به او اظهار ارادت مى كنند. خداوند رحمت كند كسانى را كه به اين كار عظيم دست مى زنند.» (3) ابن عباد مى گويد:

«به نظر من، مولود نبوى از اعياد مسلمانان است و هر كس در آن روز شادى و سرور كند و با پوشيدن لباس فاخر و چراغانى، شادى خود را آشكار سازد، كار مباحى انجام داده است.» (4)


1- مجموع فتاوى و مقالات متنوعه، ج 1، ص 183
2- البدعة، ابن فوزان، ص 25 و 27
3- المواهب اللدنيه، ج 1، ص 148
4- القول الفصل فى حكم الاحتفال بمولد خير الرسل، ص 175

ص: 86

از يكى از علماى معروف اهل سنت(سيوطى) پرسيدند: مولودى خوانى در ماه ربيع الاول از نظر شرع، امرى پسنديده است يا ناپسند؟ آيا كسى كه آن را انجام مى دهد، مشمول ثواب مى شود يا خير؟

سيوطى در پاسخ گفت: جواب اين است كه اصل مولودى خوانى كه عبارت است از اجتماع مردم و خواندن بخشى از قرآن و خواندن روايات در شأن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله.

در پايان نيز طبق هاى غذا را مى آورند و بين مردم پخش مى كنند. اين كار عملى است نيكو كه به بانى و شركت كننده آن ثواب داده مى شود؛ زيرا با اين عمل، قدر و منزلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، بزرگ داشته مى شود. و در ولادت آن حضرت، شادى مى شود. (1) به راستى، آيا شايسته است اين عمل مطلوب را بدعت بشماريم و خود را از برپايى چنين مراسمى محروم بدانيم، در حالى كه شيخ عبداللَّه هروى معروف به حبشى مى گويد:

«برپايى مراسم و يادبود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از كارهاى نيكوست و دليلى بر انكار آن وجود ندارد، بلكه سزاوار است كه آن را سنت حسنه بناميم.» (2)


1- الحاوى للفتاوى، ج 1، ص 189 و 197
2- الروائح الزكية، ص 33

ص: 87

برپايى اين سنت حسنه را به دليل همراه شدن احتمالى اين مراسم با اختلاط زنان و مردان يا اجراى موسيقى و مانند آن نمى توان زير سؤال برد؛ زيرا كار گناه در هر مكان و زمانى حرام است. نبايد براى امور جانبى و احتمالى از برپايى يك سنت حسنه جلوگيرى كنيم، بلكه در اصل بايد از اعمال خلاف و حرام جلوگيرى كرد. چگونه مى توان عملى را بدعت دانست، در حالى كه تجويز آن عمل را به صورت كلى يا موردى از قرآن و سنّت برداشت مى كنيم. سيره هميشگى مسلمانان نيز بر آن تعلق گرفته است و اين مراسم را تنها براى احترام و تجليل از بندگان شايسته خدا و با اعتقاد به بندگى و نيازمندى آنان به پروردگار جهان انجام مى دهند. پس اين رفتار آنان با اصل توحيد و يگانه پرستى كاملًا سازگار است. اين نكته قرآن نيز قابل توجه است كه از زبان پيامبر خدا حضرت عيسى عليه السلام چنين نقل مى شود:

«قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَآ أَنزِلْ عَلَيْنَا مَآئِدَةً مّنَ السَّمَآءِ تَكُونُ لَنَا عِيدًا لِاَوَّلِنَا وَءَاخِرِنَا وَءَايَةً مّنكَ وَارْزُقْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرَّ زِقِينَ» (1)

«عيسى پسر مريم گفت: بار الها، پروردگارا، از آسمان، خوانى بر ما فرو فرست تا عيدى براى اوّل و آخر ما باشد و نشانه اى از جانب تو. و ما را روزى ده كه تو بهترين روزى دهندگانى.»

در اين آيه، حضرت عيسى عليه السلام از خدا درخواست مى كند تا مائده اى آسمانى بر آنان نازل شود و روز نزول


1- مائده: 114

ص: 88

آن را عيد بگيرند. چگونه است كه روح اللَّه اراده مى كند روزى را كه مائده آسمانى در آن نازل مى شود و مايه لذت جسمانى است، عيد بدانند و جشن بگيرند، ولى اكنون مسلمانان با نظر وهابى ها نبايد روز نزول وحى يا زادروز پيامبر گرامى اسلام و ديگر ايام اللَّه را پاس بدارند و عيد بشمارند و جشن بگيرند؛ چون مايه شرك و بدعت مى شود. پس از پاسخ به اين پرسش استاد فرمود:

ناگفته نماند حاجيان ايرانى بر اساس عشق به اهل بيت عليهم السلام و پيامبر ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله با ديدن مرقدهاى شريف اين بزرگواران، قدمگاه و مشاهد و مرقدهاى آنان را پاس مى دارند و به در و ديوار حرم بوسه مى زنند و به آنها تبرك مى جويند. بعضى از وهابيان اين كار را بدعت و شرك مى شمارند و با تعجّب به آنان مى نگرند به ويژه اين كه با به خدمت گرفتن افراد مسلط به زبان فارسى و استقرار آنان در اين مراقد و حرم شريفه و قبرستان بقيع به قول خود مى كوشند با امر به معروف و نهى از منكر، شيعيان را از دوگانه پرستى و شرك نجات دهند و با صداى بلند مى گويند كار شما اين بدعت است.

ص: 89

چرا شيعيان به در و ديوار حرم بوسه مى زنند و به آن تبرك مى جويند؟

شكى نيست كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله هنگام طواف خانه خدا حجرالاسود را استلام مى كرد يا مى بوسيد.

بخارى در صحيح خود مى گويد: «مردى از عبداللَّه بن عمر درباره استلام حجر پرسيد و او در پاسخ گفت:

«رأيت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يستلمه و يقبّله. (1)

پيامبر را مشاهده كردم كه حجرالاسود را استلام مى كرد و مى بوسيد.»

اگر لمس كردن و يا بوسيدن سنگ، شرك به خدا بود، هرگز منادى توحيد و يكتا پرستى چنين كارى نمى كرد. در كتاب صحاح و مسانيد، روايات زيادى در مورد تبرّك جستن صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به آثار آن حضرت مانند لباس، آب وضو، ظرف آب و نظير آن به چشم مى خورد كه بيانگر پسنديده بودن اين كار است. براى مثال، بخارى در صحيح خود، در ضمن يك روايت طولانى كه به شرح برخى از ويژگى هاى پيامبر و ياران او مى پردازد،


1- صحيح بخارى، جزء 2، كتاب الحج، باب تقبيل الحجر، صص 152- 151

ص: 90

چنين مى گويد:

«و إذا توضّأ كادو يقتتلون على وضوئه.» (1)

هر گاه پيامبر وضو مى گرفت، نزديك بود كه مسلمانان بر سر به دست آوردن آب وضوى آن حضرت با هم بجنگند.

ابن حجر هم مى گويد:

«انّ النبى صلى الله عليه و آله كان يُؤتى بالصّبيان فيبرك عليهم» (2)

كودكان را نزد پيامبر مى آوردند و آن حضرت به منظور تبرك آنان دعا مى كرد.

اين روايت نيز نكته هاى ارزشمندى دارد. محمد طاهر مكى مى گويد:

«از امّ ثابت نقل شده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله بر من وارد شد و از دهانه مشكى كه آويزان بود، ايستاده آب نوشيد. من برخاستم و دهانه مشك را بريدم.»

اين حديث را ترمذى روايت كرده است و مى گويد:

«حديث صحيح و حسن است.» شارح اين حديث در كتاب رياض الصالحين مى گويد: ام ثابت دهانه مشك را بريد تا جاى دهان پيامبر را نگه دارد و بدو تبرّك جويد. همچنين صحابه مى كوشيدند تا از جايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن آب


1- صحيح بخارى، ج 3، باب ما يجوز من الشروط فى الاسلام، ص 195
2- الاصابة، ج 1، خطبه كتاب، ص 7

ص: 91

نوشيده بود، آب بنوشند. (1) همچنين آمده است كه:

«كان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله إذا صلّى الغداة جاء خدم المدينة بآنيتهم فيها الماء فما يؤتى بإناء الّا غمس يده فيها فربّما جاؤوه فى الغداة الباردة فيغمس يده فيها.» (2)

خدمت گزاران مدينه هنگام نماز صبح با ظرف آب نزد پيامبر مى رفتند. پيامبر گرامى دست مبارك خود را در هر يك از آن ظروف آب فرو مى برد. چه بسا در بامداد سردى، خدمت وى مى رسيدند و باز هم دست خود را در آنها فرو مى برد.

شيعيان به پاس احترام پيشوايان معصوم خود براى ابزار محبت بى شايبه خود نسبت به آنان، ضريح مطهرشان را مى بوسند يا در و ديوار را لمس مى كنند. اين كار افزون بر سوابقى كه ذكر شد، تنها براى آن است كه به پيامبر گرامى و عترت طاهرينش عشق مى ورزند. اديبى شيرين سخن مى گويد:

أَمُرُّ على الدِّيار ديار سَلْمى أقَّبَلُ ذالجدارَ وَ ذالْجِدارا

وَ ما حُبُّ الدِّيارِ شَغَفْنَ قَلْبى وَلكِنْ حُبَّ مَنْ سَكَنَ الدَّيارا


1- تبرك الصحابة، محمد طاهر مكّى، فصل اول، ص 29
2- موطّأ مالك، ج 1، ص 138 و اسدالغابة، ج 5، ص 90 و مسند احمد، ج 4، ص 32

ص: 92

بر ديار سلمى مى گذرم. اين ديوار و آن ديوار را مى بوسم. دوستى آن ديار، قلب مرا شاد نمى سازد، بلكه محبّت ساكن آن است كه مرا به وجد و سرور مى آورد.

شيعه در عين ارادت و محبت به اولياى خدا، آثار آنان را مانند خودشان، مخلوق و آفريده خدا مى داند كه در همه حال، نيازمند و وابسته به خداوندند و به راستى از كجاى اين اعتقاد، شرك و بدعت برمى آيد؟

استاد در ادامه فرمود: نكته ديگرى كه در ارتباط با معصومين مطرح است، نذر كردن بعضى از شيعيان يا قربانى كردن براى آنهاست كه تلاش مى كنند تا آنجا كه ممكن است، وفاى به نذر كنند، ولى هنگام اداى نذر با اين سؤال وهابيت رو به رو مى شوند كه: آيا نذر و قربانى كردن براى صالحان و مؤمنان زنده يا مرده جايز است؟

از جمله اعمالى كه وهابيان آن را تحريم كرده اند، موضوع نذر براى غير خداوند است. ابن تيميه مى گويد:

«علماى ما جايز نمى دانند كه كسى براى قبرى يا مجاوران آن، چيزى نذر كند؛ خواه پول باشد يا روغن چراغ يا شمع يا حيوان و غير اين امور و تمام اين نوع نذرها، معصيت و حرام است.» (1) بايد دانست آنچه در ميان شيعه رايج است، نذر براى خداوند و اهداى ثواب براى صالحان و مؤمنان است.


1- رسائل الهدية السنيّة، ص 16

ص: 93

شيعيان معتقدند كه نذر براى غير خدا به اين قصد كه آن شخص، شايستگى نذر كردن را دارد و از آن جهت كه مالك اشيا بوده و زمان امور به دست اوست، كفر و شرك است. در مقابل اگر مقصود نذر كننده اين باشد كه نذرش در واقع، صدقه اى باشد تا ثواب آن را به اولياى الهى هديه كند هيچ اشكالى ندارد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به دخترى كه براى مادرش عملى را نذر كرده بود، فرمود: «به نذر خود عمل كن» (1) برخى احاديث در كتاب هاى اهل سنت نيز بر جواز نذر دلالت دارد.

ثابت بن ضحاك هم از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه شخصى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: نذر كرده ام حيوانى را در بوّانه- نزديكى ساحل- ذبح كنم. آيا اين نذر صحيح است؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آيا در زمان جاهليت، در آن جا بتى پرستش مى شد؟ عرض كرد: خير. فرمود: آيا در آنجا محل به پا داشتن يكى از اعياد جاهليت بود؟

عرض كرد: خير. فرمود: به نذر خود وفا كن(يعنى در همان جا گوسفندى را ذبح كن)؛ زيرا فقط در دو مورد، نذر كردن صحيح نيست: نذر در معصيت خداوند و نذر در موردى كه ملك خود نباشد. (2) اگر نذر، بنابر روال جاهليت؛ يعنى براى بت و اعياد كفار


1- صحيح بخارى، كتاب الاعتكاف، حديث 5 و 15 و 16؛ صحيح مسلم، كتاب الايمان، حديث 27 سنن ابى داود، كتاب الايمان، حديث 22 و سنن ترمذى، كتاب النذور، حديث 12
2- سنن ابى داود، كتاب الايمان، حديث 22، مسند احمد، باب اول، حديث 90 و سنن ابن ماجه، باب الكفارات، حديث 18

ص: 94

نباشد، وفاى به نذر لازم است، هر چند شيعه رجحان نذر را شرط مى داند و قربانى كردن در مكانى كه درگذشته بت كده بوده است، راجح نيست. به گفته عزامى شافعى، كسى كه در وضع نذر مسلمانان تحقيق كند، چنين به دست مى آورد كه قصدشان از اين قربانى ها و نذرها براى مردگان، جز صدقه دادن از طرفشان و اهداى ثواب براى آنان چيز ديگرى نيست. اجماع اهل سنت بر اين است كه صدقه زنده ها براى مردگان، سودمند است. احاديث نيز در اين زمينه بسيار است. آنگاه عزامى به اين حديث اشاره مى كند:

«سعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيد: مادرم فوت شده است و يقين دارم كه اگر زنده بود، صدقه اى مى داد. آيا اگر من از طرف او صدقه دهم، سودى به حالش خواهد داشت؟ حضرت فرمود: آرى. پرسيد: كدامين صدقه سودمندتر است؟ فرمود: «الماء» پس سعد چاهى كند و آن را براى مادر خود صدقه قرار داد.» (1) دليل ديگر بر جواز چنين نذرهايى وجود قبرهايى از مسلمانان است كه به قبور نذور معروفند و مسلمانان براى آنان نذر مى كردند. قبر البستى در مراكش، قبر النذور در بغداد و قبر احمد البدوى (2) از اين موارد است. بنابراين، آنچه حرام و نارواست نذر در معصيت و نذر در مال ديگران است و شيعه هم با اين عقيده كاملًا موافق است. نذرى كه براى


1- فرقان القرآن، ص 133
2- نيل الابتهاج، ج 2، ص 62، المواهب اللدنية، ج 5، ص 346؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 123

ص: 95

خداوند باشد و در واقع، صدقه اى است كه ثواب آن به اولياى الهى هديه مى شود، دليلى بر نفى آن وجود ندارد.

در همين راستا، وهابيان به ذبح و نحر براى اموات و اوليا اشكال مى كنند. محمد بن عبدالوهاب مى نويسد:

«پيامبر با مشركان جنگيد تا اعمالى مانند قربانى كردن، تنها براى خدا باشد.» (1) در حقيقت، اگر كسى، حيوانى را با قصد عبادت براى غير خدا ذبح كند، همان طور كه بت پرستان اين كار شرك آلود را انجام مى دادند، اين كار شرك است. اگر كسى، حيوانى را از طرف انبيا و اوصيا يا مؤمنان قربانى كند تا ثوابش را به آنها هديه دهد(همانند آن كه برخى قرآن مى خوانند و ثواب آن را براى انبيا و اوصيا يا مؤمنان هديه مى كنند) به يقين، در كار او پاداشى بزرگ نهفته است. قصد تمام قربانى كنندگان براى اولياى الهى نيز همين است و جز اين نخواهد بود. همه شيعيان چون ائمه خود به توحيد باور دارند و مى كوشند كار را براى خدا انجام دهند و هيچ گاه براى مخلوقات، عمل عبادى انجام نمى دهند.

روايت شده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، حيوانى را به دست خود قربانى و عرض كرد:

«بار خدايا، اين قربانى از طرف من و هر كسى از امتم است كه قربانى نكرده باشد.» (2)


1- كشف الشبهات، ص 62
2- مسند احمد، ج 3، ص 356، سنن ابى داود، ج 3، ص 99 و حديث 281، سنن ترمذى، ج 4، ص 77، حديث 1505

ص: 96

بنابراين، اهل سنت نيز مانند شيعيان به انجام قربانى براى ديگران اذعان مى كنند، چنان كه در اين روايت از مسند احمد به اين امر تصريح شده است. در روايت ديگرى هم انجام اين قربانى از طرف امام على عليه السلام را تصريح مى كنند:

«امام على عليه السلام به طور مستمر از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله قوچ قربانى مى كرد و مى فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله وصيت كرده است كه از طرف او قربانى كنم.» (1) روايت ديگر اهل سنت نشان مى دهد كه اعمال حج را كه يكى از آنها قربانى كردن است، از طرف ديگران مى توان به جا آورد. بريده روايت كرده است: زنى از پيامبر پرسيد: آيا مى توانم از طرف مادرم بعد از فوتش روزه بگيرم و حج به جاى آورم؟ پيامبر فرمود: آرى. (2) چگونه است كه با توجه به روايات وارد و نيت خالص نذر كننده، انجام كار براى خدا، محمد بن عبدالوهاب از طرف خود، به ديگران نسبتى نامناسب مى دهد و با توجه به برداشت شخصى و مصادره به مطلوب خود، ديگران را مشرك مى داند.

استاد فياض گفت: فكر مى كنم با توجه به زمان بندى جلسه، اين آخرين شبهه اى باشد كه به آن پاسخ مى گويم.

آن شبهه اين است كه:


1- سنن ابى داود ج 3 ص 94 حديث 2790
2- همان ج 1 ص 17

ص: 97

آيا سوگند خوردن به غير خدا شرك است؟

همه مى دانيم كه آموزه هاى قرآنى و رفتار رسول اكرم صلى الله عليه و آله، ارزنده ترين معيارهاى شناخت حق از باطل و توحيد از شرك هستند. از اين رو، شايسته است تا هر انديشه و رفتارى را بى هيچ تعصبى با محك منطق وحى و سيره نبى اكرم صلى الله عليه و آله بسنجيم و آن گاه داورى و حكم كنيم. ابن تيميه مى گويد:

«علما اتفاق كرده اند كه قسم به غير خدا منعقد نمى شود .... (1) قسم خوردن به غير خداوند مشروع نيست؛ زيرا از آن نهى شده است يا نهى تحريمى و يا تنزيهى و علما در اين مسئله بر دو قولند و قول صحيح، نهى تحريمى است.» (2) بايد ديد اين سخنان با كدام معيار سنجيده شده و حكم بر اساس آن صادر شده است؟ در قرآن مجيد مى بينيم كه به آفريده هاى برومندى چون «جان پيامبر»، روان انسان، قلم، خورشيد، ماه، ستاره، روز و شب، آسمان و زمين و


1- مجموعة الرسائل والمسائل، ج 1، ص 209
2- همان، ج 1، ص 17

ص: 98

زمان سوگند ياد شده است و اين ها همه غير خدا هستند.

اگر اين عمل منكر و بد بود، خداوند آن را انجام نمى داد.

خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:

«لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ» (1)

(اى پيامبر) به جانت سوگند، آنان در مستى(تمايلات نفسانى) خويش سرگردانند.

در كريمه هاى ديگر نيز خداوند تنها در سوره «الشمس»، به هفت چيز از مخلوقاتش سوگند خورده است كه عبارتند از: خورشيد، ماه، روز، شب، آسمان، زمين، نفس انسان. در آيه هاى 1 تا 3 سوره نازعات نيز به سه چيز و آيات 1 تا 3 سوره مرسلات به دو چيز قسم خورده است. همچنين در سوره هاى طارق، قلم، عصر، بلد، تين، ليل، فجر و طور به غير خود قسم خورده است. بدين ترتيب آيا قرآن مجيد را كه مظهر توحيد و يكتا پرستى است، نعوذ باللَّه مى توان مروّج دو گانه پرستى دانست؟

در روايات فراوانى هم كه از طريق شيعه و سنى رسيده است، قسم خوردن به غير خداوند فراوان مشاهده مى شود.

احمد بن حنبل، پيشواى حنبليان كه وهابيت، خود را به اين مذهب وابسته مى دانند، در كتاب مسند خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين روايت مى كند:

«فلعمرى لأن تكلّم بمعروف و تنهى عن منكرٍ


1- حجر، 72

ص: 99

خيرٌ من أن تسكت.» (1)

به جانم سوگند، اگر امر به معروف و نهى از منكر كنى، بهتر از آن است كه ساكت باشى.

مسلم بن حجاج در كتاب صحيح خويش كه يكى از صحاح شش گانه به شمار مى رود، آورده است:

«مردى از پيامبر گرامى پرسيد: پاداش كدام صدقه بزرگ تر است؟ فرمود: به پدرت سوگند، از آن آگاه خواهى شد و آن اين است كه در حالت سلامت و حرص خود و با بيم فقر و اميد به بقا صدقه دهى.»

در صحيح مسلم هم آمده است:

«مردى از نجد خدمت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله رسيدو درباره اسلام و ا نجام تكاليف پرسش هايى كرد. وى پس از شنيدن دستورهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گفت: به خدا سوگند، بر اين تكاليف زياد نمى كنم و از آن كم نمى كنم. آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: قسم به پدرش، رستگار شد، اگر راست مى گويد. يا فرمود: به پدرش قسم داخل بهشت شد، اگر راست مى گويد.» (2) اين روايات همگى نشان دهنده سيره رفتارى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است كه همه مسلمانان بايد از آن پيروى كنند.

يار و برادر هميشگى رسول خدا صلى الله عليه و آله، حضرت على عليه السلام


1- مسند احمد، ج 5، صص 225- 224
2- صحيح مسلم، ج 1، ص 32، باب ما هو الاسلام

ص: 100

نيز در نامه اى به معاويه چنين مى نويسد:

«به جان خود سوگند، اگر به عقل خود نظر كنى، نه هواى نفست، هر آينه، مبرّاترين مردم خواهى ديد از خون عثمان.» (1) با توجه به روايات پيش گفته، كسانى كه بخش عظيمى از مسلمانان جهان را به خاطر جايز دانستن سوگند به غير خدا، مشرك مى پندارند چگونه نظر خود را توجيه مى كنند؟

مگر آنها در كنار آيات و روايات، به سيره صحابه و ياران نزديك رسول خدا صلى الله عليه و آله نمى نگرند كه خود، دليل و گواه روشن ديگرى بر جايز بودن قسم به غير خداوند است.

مالك بن انس نقل مى كند:

«ابوبكر به دزدى كه زيورآلات دخترش را دزديده بود، گفت: به پدرت قسم، شب تو شب دزدان نبود.» (2) على بن ابى طالب عليه السلام نيز در بسيارى از فرازهاى سخنان خويش به جان خود سوگند ياد كرده و براى نمونه، فرموده است:

«لعمرى ليضعّفنَّ لكم التّيه من بعدى أضعافاً.» (3)

به جانم سوگند، پس از من، سرگردانى شما، چند برابر خواهد شد.

روشن است كه در برابر اين همه روايت و نص، هيچ


1- نهج البلاغه، ص 367
2- موطّأ مالك، حديث شماره 29
3- نهج البلاغه، محمّد عبده، خطبه 161

ص: 101

اجتهاد و استحسانى نمى تواند عرض اندام كند و هيچ دليل ديگرى نمى تواند رفتار خداوند در قرآن، شيوه پيامبر گرامى و سيره صحابه را زير سؤال ببرد و آنان را به شرك و دوگانه پرستى متّهم سازد. بنابراين، اگر احياناً ظاهر روايتى با آنچه دلايل قطعى به ثبوت رسانده ا ست، مخالف باشد، بايد به گونه اى توجيه و تأويل شود. براى مثال، اگر در برخى روايات، به طور مطلق از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه: هر كس به غير خدا قسم بخورد، به تحقيق، مشرك شده است، (1) به قسم مخصوصى اشاره دارد كه همان قسم به لات و عزّى باشد كه در ميان عرب رسم بوده است. (2) پس از اينكه استاد فياض به پرسشها پاسخ داد، اشاره كرد كه با توجه به طولانى شدن نشست و امكان خستگى بعضى از مسافران ديار وحى، بهتر است پس از استراحتى كوتاه و پذيرايى مختصر، نشست را با آن دسته از حجاج كه هنوز هم فكر مى كنند بايد اندوخته هاى اعتقادى بيشترى داشته باشند، ادامه مى دهيم. از اين رو، به مدت نيم ساعت استراحت در نظر گرفته شده است. پس از آن، جلسه را با طرح پرسش از سوى حجاج آغاز مى كنيم و بنده به آن پاسخ مى دهم. فكر مى كنم كه اگر متكلم وحده نباشيم و نشست با مشاركت مسافران عزيز پى گيرى شود، قابل تحمل تر خواهد بود. بنابراين، خواهش مى كنم هر كس


1- السنن الكبرى، بيهقى، ج 10، ص 29
2- همان

ص: 102

پرسش يا درخواستى دارد، در ضمن استراحت، آن را آماده كند. اگر خواست به صورت كتبى باشد، به برادران بزرگوارم محمد آقا و آقا هادى كه انصافاً زحمت زيادى براى برگزارى اين نشست كشيدند و ان شاء اللَّه مأجور نيز خواهند بود، بدهند. البته اگر كسى هم در نظر داشت پرسش خود را به صورت شفاهى مطرح كند، در خدمت هستيم.

هر چند استاد فرموده بود كه جلسه را با عده اى حجاج ادامه مى دهيم، ولى انگار هنوز شور و اشتياق دو ساعت پيش در ميان حجاج موج مى زد. آنان در كوتاه ترين زمان ممكن، پذيرايى شدند و اكثريت قريب به اتفاق آنان به محل جلسه بازگشتند. پير و جوان، زن و مرد، خواهان ادامه بحث بودند. عده اى هم پرسش هاى خود را نوشتند و به محمد و هادى تحويل مى دادند تا با شروع جلسه، پرسشها، مطرح شود و از خرمن فيض استاد، خوشه برچينند. از ميان كاغذهايى كه براى طرح پرسش بين حجاج پخش شده بود، يكى با ديگر برگه ها تفاوت داشت و اصلًا پرسش نبود، بلكه يك درخواست بود. در اين برگه آمده بود: اگر اجازه حضرت استاد و حوصله حجاج محترم شامل حالم شود، نوشته كوتاهى درباره اسرار و فلسفه اعمال حج آماده كرده ام كه در اين جلسه نورانى بخوانم.

ايشان نوشته دو صفحه اى خود را نيز به درخواست خود پيوست كرده بود. درخواست ايشان را با روحانى محترم كاروان و استاد محترم در ميان گذاشتيم. آنان نيز با مرورى

ص: 103

گذرا بر اين نوشتار، اجازه خواندن دادند. آن گاه با دسته بندى و اولويت بندى پرسش ها، وظيفه پرسش را برعهده محمد گذاشتيم تا پس از خواندن مقاله «اسرار و فلسفه حج»، پرسش ها به اندازه گنجايش وقت جلسه، از حضرت استاد پرسيده شود. نويسنده جوان مقاله «اسرار و فلسفه مناسك حج» در حالى كه موجى از متانت و حيا بر چهره او سايه افكنده بود، پشت تريبون قرار گرفت و با رخصت گرفتن از استادان و حاضران گفت:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم، مقاله خود را با عنوان «دريافت هايى از اسرار و فلسفه و مناسك حج» كه در حد بضاعت ناچيز خود نگاشته ام، تقديم سروران گرامى مى كنم.

پيداست كه درك فلسفه و اسرار و مناسك حج در پاك سازى درونى و روحى و تقويت ايمان راهيان قبله عشق نقش مهمى دارد و سبب رشد و بالندگى و صفاى درونى و نورانيت دل عاشقان كويش خواهد شد. هدف از انجام مناسك حج و اعمال حج تنها اعمال بى روح و خشك نيست كه به ظاهر، سر و كار انسان با سنگ و صحرا و صخره و ريگى است كه نه سودى دارد و نه زيان. حج تنها مناسك نيست، بلكه سير و سلوك باطنى و قلبى منازل روحانى است تا منزل قرب و هر يك از منازل و مشاهد، رازهاى عرفانى معنوى اخلاقى تربيتى و ارشادى دارد.

همين عوامل نيز به حج معنا و مفهوم مى بخشد و

ص: 104

دگرگونى اخلاقى و معنوى را در زائر پديد مى آورد. (1) در حج، پرده ها و زنگارهاى دل كنار مى رود و دل، نورانى و آماده مى شود تا با خدا ديدار كند و به محبوب ازلى و ابدى دست يابد. هدف اصلى در اين سفر مقدس، سير الى اللَّه، تهذيب نفس، طهارت روحى و پاك شدن از گناه و آلودگى هاى گذشته و حال است. در يك كلام مهم ترين فلسفه اسرار و حكمت حج، «حَوِّل حالَنا الى احْسَنِ الحال» است. ميقات، مقدمه ورود به حرم كبريايى وقت دل دادن ودل كندن است؛ دل كندن از رنگ ها و خواسته هاى دنيوى و مادى و دل دادن به محبوب. ميقات، فصل تولد و رويش دوباره بر اساس پيمانى جديد است. بايد با جامه اى نو و پاكيزه، بدون هيچ پليدى، چشم به دنيايى نو گشود. ميقات، ورود به محشر خلق و شروع قيامت صغراست. ميقات، يادآور خشوع و خضوع و تسليم و بندگى است كه در آن مى توان گام هاى آدم، ابراهيم، اسماعيل عليهم السلام، هاجر عليها السلام و محمد صلى الله عليه و آله را ديد. بايد براى ورود به اين سرزمين پاك، پاپوش خود را درآورد كه:

«فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» (2)

«پاى پوش خويش بيرون آور كه تو در سرزمين


1- نهج البلاغه، خطبه 192
2- طه: 12

ص: 105

مقدس" طوى" هستى.»

احرام، اعلام خاكسارى و فروتنى و ناچيزى انسان در برابر پروردگار است. در واقع، با درآوردن لباس دنيوى، لباس اسارت و دل بستگى ها، لباس گناه و غرورها، لباس امتيازهاى اجتماعى و قومى و پست ها و مقام ها و برترى جويى ها را از تن درمى آوريم و لباس واقعى انسانيت، شرافت، بندگى، طاعت، دلدادگى و آزادگى را بر تن مى كنيم. «تلبيه»، اجابت نداى الهى و سروش آسمانى و زيباترين سرود وحدت و هم بستگى مسلمانان است.

تلبيه، آهنگ فتح دل ها و كليد ورود به اعمال و محرمات حج است. تلبيه، كوتاه ترين سخن با هزاران مفهوم متعالى است. با لبيك گفتن، دريچه دل را به روى شيطان مى بنديم و همه ناپاكى ها و آلودگى ها را از خود دور مى كنيم. «لبيك اللهم لبيك»؛ يعنى دور انداختن هر چيز غير او و «لا شريك لك لبيك»، يعنى اينكه شريكى براى او نيست و او يكتا و بى همتاست. «سعى» به معناى تلاش و كوشش صبر و مقاومت است. سعى در ظاهر پيمودن مسافت دو كوه صفا و مروه است، ولى در اين رفت و آمدها، اسرار و رموزى خاص نهفته است. در اين رفت و برگشت ها، بيمارى ها و گناهانى چون حرص، كبر، غرور، بخل، ريا و خودنمايى رنگ مى بازد و انسان براى رفتن به مرحله بعد، پاك و مطهر مى شود. «عرفات» نيز سرزمين شناخت و معرفت است؛ شناخت رب العالمين، شناخت خود و شناخت ديگران. عرفات، سرزمين يادها و نشانه ها و سرزمين ولايت و امامت است. كوه جبل الرحمه در اين سرزمين نيز نشانه رحمت بى

ص: 106

پايان الهى است. عرفات، جايگاه امضاى ورقه عبوديت و ورود به مشعر و منا و وصل و لقاست. روز عرفه نيز روز كوشش براى كسب معرفت و رسيدن به درجات عرفانى حج اكبر است. عرفه، روز دعا و تضرع، روز انابه وتوبه، روز عفو و بخشش و روز بارش رحمت و مغفرت است. روزى است كه هيچ نيازمندى، از درگاهش نااميد برنمى گردد.

«وقوف در مشعرالحرام» حكايتى ديگر دارد؛ چون توقف در محل آگاهى و بصيرت و شب انديشه در اعمال پيشينى و پسينى، شب آرامش و سكوت و جست و جو در خويشتن خويش است. شب مشعر، شب يقين و تجلى باور و تمرين تعبد است. در آن جا خاكى بودن را تمرين مى كنى تا باقى ايام را از بند تن و دام نفس رها شوى. «منا»، ورود به سرزمين آرزوهاست. پس آرزوهاى بلند و متعالى بايد تا آدمى را به اوج افلاك هدايت كند. در اين سرزمين، طرد شيطان و رمى جمرات آغاز مى كنى و اين كار براى زنده نگه داشتن روح مبارزه و مجاهدت با صفات زشت شيطانى و زدودن اوهام و وسوسه هاى ابليسى و رذايل و مفاسد اخلاقى و شرك و آلودگى ضرورت دارد. با پرتاب سنگ ريزه ها، عزم ونيت خويش را براى دورى از گناه اعلام مى كنى و آن گاه پس از سنگسار شيطان ها، نوبت خنجر كشيدن بر روى هوس ها و تمناهاى دل است. آدمى بايد نفسانيات را در مذبح ايمان، ذبح كند و خود را در قربان گاه منا زير پا نهد و تيغ بر حَلْق نفس اماره بگذارد.

ص: 107

كشتن هوا و هوس بدون تقوا امكان پذير نيست. با تراشيدن سر، تمام عيب هاى ظاهرى و باطنى را مى تراشيم؛ غرور و تكبر را از سر بيرون مى كنيم و به تطهير درون مى نشينيم. از بين رفتن زيبايى هاى ظاهرى؛ يعين پايان دل بستگى هاى دنيوى و بيتوته هم ناب ترين لحظه براى پاك سازى و خانه تكانى دل از هوا و هوس ها و وسوسه هاى شياطين و سرگرمى هاى دنياست. بيتوته در منا، تولدى دوباره است كه گرچه در ظاهر، توقف و ايستايى است، در باطن، تفكر و پويايى را نويد مى دهد.

بيتوته، مرورى است بر كارنامه زندگى و فرصتى است تا دفتر دل بگشاييم و كتاب عمل را بازخوانى كنيم. پس از اين گفت و گوهاى عارفانه و كاوش در درون و بيرون، بايد به اقيانوس بپيوندى و با ديگر كبوتران سپيدپوش، با دلى پر اميد، به فيض طواف خانه دوست برسى. طواف، شاه بيت پر طراوت حج است كه كعبه را چون نگينى در بر مى گيرى و ركن را لمس مى كنى. سپس با او دست آشتى مى دهى و پيمان مى بندى كه به بى راهه ها بازنگردى. در اين ميان، حجرالاسود، بوسه گاه پيامبران، صالحان و اولياى خد را شاهد مى گيرى و چون اين اعمال به جاى آورى، صحيفه اعمالت سپيد مى شود و زندگى را از نو آغاز مى كنى.

نشانه قبولى حج نيز دورى از گناهان پس از بازگشت از حج است.

در پايان، براى حوصله اى كه در شنيدن اين مقاله

ص: 108

داشتيد، از همه شما هم سفران ديار وحى سپاسگزارى مى كنم. اميدوارم كه در هر حال، توفيق بندگى خالصانه و بهره گيرى از مجالس علمى به ويژه چنين جلسه ارزشمندى را كه در محضر استاد فياض عزيز خواهيم بود، داشته باشيم.

و من اللَّه التوفيق.

همه حاضران با صلواتى بلند، تشكر خود را از اين جوان خوش سخن بيان كردند. پس از آن، استاد فياض پشت تريبون قرار گرفت. محمد نيز براى خواندن پرسش ها كنار استاد نشست.

استاد ابتدا از نويسنده مقاله سپاس گزارى كرد كه براى دقايقى چند، همگان را به وادى عرفان و ملكوت برده بود. آن گاه فرمود كه براى پاسخ گويى به پرسش ها آماده است.

محمد: حضرت استاد، پرسش هاى خوبى از بعضى از فرهيختگان كاروان به دست ما رسيده است كه نشان از آگاهى آنان از بعضى از شبهه هاى اهل سنت دارد. بعضى از اين حجاج هم مى فرمودند: در سفرهاى قبلى با پرسش هايى رو به رو شده و در پى به دست آوردن فرصت بوده ايم كه پاسخ آن ها را بگيريم. اين پرسش ها در زمينه هاى مختلف است، ولى براى تيمن و تبرك، ابتدا با پرسشى كه درباره كتاب آسمانى مسلمانان؛ يعنى قرآن مجيد است، آغاز مى كنيم. پرسيده اند:

ص: 109

آيا شيعه معتقد است كه قرآن، تحريف شده است؟

اشاره

استاد فرمود: به دليل اهميت اين پرسش، آن را به طور مفصل تر و در چند بخش پاسخ مى دهم. ابتدا بايد بگويم كه تحريف در لغت به معناى تغيير و تبديل است. (1) تحريف ناپذيرى قرآن به اين معناست كه هيچ گونه تغييرى در ساحت مقدس قرآن راه نيافته و قرآنى كه امروز در دست ماست، همان كتاب آسمانى است كه بر پيامبر گرامى اسلام نازل شد و هيچ افزايش و كاهش در آن صورت نگرفته است. آيات الهى و روايات بر اين مهم صحه گذاشته اند.

تحريف ناپذيرى در قرآن

پروردگار جهانيان، پاسدارى از كتاب آسمانى را تضمين كرده است و مى فرمايد:

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ و لَحفِظُونَ» (2)

ما قرآن را فرو فرستاديم و به يقين، از آن نگهبانى مى كنيم.


1- تاج العروس، زبيدى، ج 6، ص 69
2- حجر: 9

ص: 110

همچنين آيه در كريمه ديگرى آمده است:

«وَ إِنَّهُ و لَكِتبٌ عَزِيزٌ* لَّايَأْتِيهِ الْبطِلُ مِن م بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَامِنْ خَلْفِهِ ى تَنزِيلٌ مّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» (1)

به يقين، كتابى عزيز است، باطل از رو به رو و پشت سر به آن راه نمى يابد. فرود آمده از ناحيه خداوند حكيم و ستوده است.

جمله پايانى اين آيات نشان مى دهد كه خداوند حكيم و ستوده، قرآن را فرستاده كه از همه كمالات برخوردار بوده و كارهايش هدف دار و بدون نقص است. بنابراين، اگر قرآن، تحريف شده باشد، نقض غرض مى شود و اين كار با حكمت خداوند ناسازگار خواهد بود. در آيه ديگرى، بر حفاظت از قرآن تأكيد شده است:

«لَاتُحَرّكْ بِهِ ى لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ى* إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ و وَ قُرْءَانَهُ و» (2) [اى رسول خدا صلى الله عليه و آله در حال وحى] باشتاب، زبان به خواندن قرآن مگشاى كه ما خود قرآن را جمع و حفظ مى كنيم و بر تو مى خوانيم.

از اين آيه هم تحريف نشدن قرآن به خوبى برمى آيد.

تحريف ناپذيرى در روايات

از جمله ادله اى كه بر تحريف نشدن قرآن و نفوذناپذيرى آن دلالت دارد، روايات است كه از آن جمله


1- فصلت: 41 و 42
2- قيامت: 16 و 17

ص: 111

به موارد زير مى توان اشاره كرد:

1- حديث ثقلين

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: همانا من در ميان شما دو چيز گران بها مى گذارم؛ يكى، كتاب خدا و ديگرى، عترتم؛ اهل بيتم. اگر به اين دو تمسّك كنيد، پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد. (1) اگر قرآن تحريف شود، هيچ گاه عامل هدايت نخواهد بود.

2- پيشواى بزرگ شيعيان، على عليه السلام كه خود از كاتبان وحى بود، مى فرمايد:

«واعلموا أنّ هذا القرآن هو الناصح الّذى لايغشّ و الهادى الذى لايضلّ» (2)

بدانيد كه اين قرآن، موعظه گرى است كه هرگز غش و خيانت نمى كند و راهنمايى است كه هرگز گمراه نمى سازد.

همچنين مى فرمايد:

«انَّ اللَّه سُبْحانَهُ لَمْ يَعِظْ أَحَدَاً بِمِثْلِ هذا الْقُرآنِ فَانَّه حَبْلُ اللَّه المَتينُ وَ سَبَبُهُ الْمُبينُ.» (3)

«خداوند سبحان، هرگز كسى را به مانند اين قرآن نصيحت نفرموده است. قرآن، ريسمان ستبر الهى و وسيله استوار خدا است.»


1- عتبات الانوار، ج 1
2- نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 176
3- همان

ص: 112

و نيز مى فرمايد:

«ثُمَّ أنزل عليه الكتاب نوراً لاتطفأ مصابيحه وسراجاً لايخبوا توقّده و منهاجاً لايضلّ نهجه ...

و فرقاناً لايخمد برهانه.» (1)

پس خداوند كتابى را فرو فرستاد كه نورى است خاموش ناشدنى و چراغى است كه هرگز بى فروغ نمى شود و راهى است كه هرگز رهروانش را گمراه نمى سازد و مايه جدايى حق و باطل است كه هيچ گاه درچار خمودى برهان نمى شود.

از سخنان والاى امام روشن مى شود كه قران بسان چراغ فروزانى است كه تا ابد روشنگر راه انسان هاى پيرو خواهد بود و هيچ گونه دگرگونى در آن راه نمى يابد.

3- امام صادق عليه السلام نيز در روايتى مى فرمايد:

«ما لَمْ يوافِقْ مِنَ الْحَديثِ الْقُرْانَ فَهُوَ زُخْرُفٌ» (2)

هر سخنى كه با قرآن سازگار نباشد، بيهوده و باطل است.

از اين روايت برمى آيد هر سخنى حتى به اسم روايات به ما مى رسد، بايد به قرآن بازگردانده شود، اگر با آيات آن سازگار است، حق و درست و در غير اين صورت، باطل و نادرست خواهد بود.


1- نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 198
2- اصول كافى، ج 1، روايت 4

ص: 113

تصريح علماى شيعه بر تحريف ناپذيرى قرآن

اصولًا بايد دانست كه در نقل ديدگاه يك مذهب، ملاك و معيار، نظريه اى است كه مورد اتفاق همه علما و محققان آن مذهب يا بيشتر آنان است، نه اقوال شاذ و نادر. متأسفانه گاهى وهابيان در موارد متعدد، تنها به صرف ديدن نظريه اى شاذ، آن را به اسم اماميه و شيعه تعميم مى دهند. حتى پس از شنيدن واقعيات موجود در مكتب تشيع، همچنان بر يافته هاى نادر خود پاى مى فشارند. پژوهشگران و قاطبه اهل سنت، موضع گيرى خود را بر اساس رأى مشهور و جمهور شيعه هماهنگ مى كنند و شيعيان در مورد تحريف ناپذيرى قرآن مى گويند: كه تحريفى در قرآن راه نيافته است.

نكته مهم ديگر اينكه اگر كسى قصد دارد درباره يك مذهب قضاوت كند، بايد عقايد آن مذهب را از علماى آن، اعم از متكلمين، فقها و مفسران بيابد، نه اين كه تنها به برخى كتاب هاى حديثى آن مذهب مراجعه كند و آن گاه با يافتن برخى احاديث، مفاد آن را به عنوان عقيده، به پيروان آن نسبت دهد. متأسفانه در اين مورد هم اين نسبت ها از كتاب هايى نقل شده است كه وثاقت و اعتبار لازم را ندارند، مانند كتاب قرائات احمد بن محمد سيارى(متوفاى 286 ه. ق.) كه علماى رجال او را تضعيف كرده و

ص: 114

مذهب او را فاسد دانسته اند. (1) كتاب ديگر اثر على بن احمد كوفى(متوفاى 353 ق) است كه علماى رجال درباره او گفته اند:

«در پايان عمر راه غلوّ را پيش گرفت.» (2) ابوعلى طبرسى مى گويد:

«در مورد فزونى قرآن، همه امت اسلامى، بر بى پايگى آن، اتفاق نظر دراند، ولى در مورد كاسته شدن آيات آن، اندكى از اصحاب ما و گروهى از فرقه «حشويه» از اهل سنت رواياتى آورده اند، ولى آنچه از مذهب ما پذيرفته شده و صحيح است برخلاف آن است.» (3) به راستى اين همه مفسران شيعه كه در طول تاريخ صدها تفسير بر قرآن نوشته اند، آيا آنان جز بر همين قرآن موجود تفسير نگاشته اند؟ آيا آنان قائل به تحريف قرآن بوده اند؟ آيا متكلمان شيعى قائل به تحريف قرآنند؟

بنابراين، گروهى از علماى وهّابى كه بر نسبت دادن اعتقاد به تحريف قرآن به شيعه اصرار ورزيده و ديدگان خودرا بر آن همه اقوال صحيح در نفى تحريف قرآن فرو مى بندند، از جاده انصاف خارج شده و راه لجاج در پيش گرفته اند.

اينك نظريه چند تن از علماى بزرگ شيعه را يادآورى مى كنيم، تا درستى يا نادرستى اين نسبت ها نمايان تر شود.

1- ابوجعفر بن على بن حسين بابويه قمى معروف به


1- رجال نجاشى، ج 1، ص 211
2- همان، ص 96
3- مجمع البيان، ج 1، ص 10

ص: 115

صدوق(متوفاى 381 ق) مى گويد:

«اعتقاد ما درباره قرآن اين است كه آن سخن خدا، وحى است و كتابى است كه باطل و نادرستى در آن راه ندارد و از جانب پروردگار حكيم و دانا نازل شده است و او فرو فرستنده و نگهبان آن است.» (1) 2- سيد مرتضى معروف به علم الهدى(متوفاى 436 ه. ق.) مى گويد:

«گروهى از صحابه پيامبر مانند عبداللَّه بن مسعود و ابىّ بن كعب و غير آنها بارها همه قرآن را از اول تا به آخر بر پيامبر گرامى خواندند و همه اين ها به خوبى بر اين حقيقت گواهى مى دهند كه قرآن، گردآورى شده و مرتب و بدون كاستى و پراكندگى بوده است.» (2) 3- ابوجعفر محمد بن حسن طوسى معروف به شيخ الطائفه(متوفاى 460 ه. ق) مى فرمايد:

«سخن در فزونى يا كاستى قرآن از مطالبى است كه در خور اين كتاب نمى باشد؛ زيرا همه مسلمانان بر فزونى نيافتن قرآن اتفاق نظر دارند و در مورد كاستى آن هم ظاهر مذهب مسلمانان بر خلاف آن است و اين گفتار(زيادتى نشدن در قرآن) به مذهب ما سزاوارتر است. اين سخن را سيد مرتضى پذيرفته و


1- اعتقادات، ص 93
2- مجمع البيان، ج 1، ص 10 به نقل از جواب المسائل الطرابلسيّات، سيد مرتضى

ص: 116

تأكيد كرده است و ظاهر روايات نيز همين حقيقت را به ثبوت مى رساند. اندكى از مردم، به رواياتى در مورد نقصان آيات يا جا به جايى آنها اشاره كرده اند كه از طريق شيعه و اهل سنت رسيده است، ولى اين روايات، از قبيل خبرهاى واحد هستند كه موجب علم يا عمل بر اساس آن نمى شوند و بهتر آن است كه از آنها اعراض شود.» (1) 4- على بن طاووس حلى معروف به «سيد بن طاووس»(متوفاى 664 ه. ق.) مى فرمايد:

«نظر شيعه آن است كه دگرگونى در قرآن راه ندارد.» (2) 5- شيخ زين الدين عاملى(متوفاى 877 ه. ق.) در تفسير آيه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ و لَحفِظُونَ» (3)

مى فرمايد:

«ما قرآن را از هر گونه دگرگونى و تغيير و فزونى پاسدارى مى كنيم.» (4) 6- قاضى سيد نورالدين تسترى(متوفاى 1019 ه. ق.) مى گويد:

«آنچه برخى به شيعه اماميه نسبت داده اند كه آنان به دگرگونى قرآن قائل هستند، مورد پذيرش همه شيعيان نيست. تنها اندكى از آنان چنين عقيده اى دارند كه در ميان شيعيان، به آنان اعتنا نمى شود.» (5)


1- تبيان، ج 1، ص 3
2- سعد السعود، ص 144
3- حجر: 9
4- اظهار الحق، ج 2، ص 130
5- آلاء الرحمن، ص 25

ص: 117

7- محمد بن حسين معروف به بهاءالدين عاملى(متوفاى 1030 ه. ق.) مى گويد:

«صحيح آن است كه قرآن عظيم از هر گونه فزونى و كاستى مصون است و اين كه گفته مى شود نام امير مؤمنان على عليه السلام از قرآن حذف شده است، نزد دانشمندان پذيرفته نيست. هر كس كه در تاريخ و روايات كاوش كند، مى داند كه قرآن به دليل تواتر روايات و نقل هزاران تن از صحابه، ثابت و استوار است و همه آن در زمان پيامبر گرامى، گردآورى شده است.» (1) از نظريه هاى علماى شيعه دريافتيم كه هيچ يك از علماى بزرگ به تحريف قرآن معتقد نبوده و نيستند. براى آشنايى با روند نفى تحريف در دوران معاصر، به نظر حضرت امام خمينى رحمه الله هم اشاره مى كنيم تا گواه روشن ديگرى باشد بر اين مدّعا. ايشان مى فرمايد:

«هر كس به عنايت مسلمانان در مورد گردآورى قرآن و نگهبانى و ضبط و تلاوت و نوشتن آن آگاه باشد، بر بى پايگى پندار «تحريف قرآن» گواهى مى دهد و آن را غير قابل باور مى يابد و اخبارى كه در اين زمينه وارد شده يا ضعيف است كه نمى توان به آنها استدلال نمود


1- آلاء الرحمن، ص 25

ص: 118

و يا مجهول است كه نشانه هاى ساختگى بودن آنها آشكار مى باشد و يا رواياتى است كه مضمون آنها، تأويل و تفسير قرآن است و يا اقسام ديگر كه بيان آنها به تأليف كتابى جامع در اين مورد نياز دارد و اگر بيم خارج شدن از موضوع بحث نمى رفت تاريخ قرآن و آنچه در طول قرنها بر آن گذشته را شرح مى داديم و روشن مى ساختيم كه قرآن مجيد، درست همين كتاب آسمانى است كه در دست ما است و اختلاف نظرى كه در ميان قاريان قرآن وجود دارد، امرى جديد است كه هيچ ارتباطى با آنچه جبرئيل امين بر قلب پاك پيامبر گرامى نازل نمود، ندارد.» (1) نتيجه مباحث اينكه جمهور مسلمانان اعم از شيعه و سنى برآنند كه اين كتاب آسمانى درست همان قرآنى است كه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده است و از هرگونه تحريف و دگرگونى و فزونى و كاستى در امان است.

از اين رو، بى پايگى نسبت ناروايى كه به شيعيان داده اند، روشن مى شود. اگر قرار باشد كه به صرف وجود روايتى ضعيف به نقل كسى، نسبت ناروا به شيعه بدهيم، آيا مى توان به نقل نوشته اى از جلال الدين سيوطى در تفسير «درالمنثور» كه از عمر بن خطاب روايت مى كند كه سوره احزاب به اندازه سوره بقره بوده و در آن نيز آيه رجم وجود داشته است، (2) بگوييم از ديدگاه اهل سنت در قرآن كاستى وجود دارد اگر به صرف وجود روايتى از عايشه،


1- تهذيب الاصول، تقريرات دروس امام خمينى رحمه الله، ج 2، ص 96 به قلم استاد سبحانى
2- الدرّ المنثور، ج 5، ص 180، ابتداى تفسير سوره احزاب

ص: 119

همسر پيامبر در تفسير قرطبى كه گفته است: «سوره احزاب در زمان پيامبر، دويست آيه داشته، پس چون مصحف نوشته شد، به بيش از آنچه اكنون موجود است، دست نيافتند»، (1) بگوييم اهل سنت به كاستى در قرآن معتقدند.

بنابراين، بايد گفت كه گروه اندكى از دو فرقه شيعه و سنى، روايات ضعيف و سست بنيانى را در مورد دگرگونى قرآن نقل كرده اند و اين روايات ضعيف از ديدگاه اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان اعم از شيعه و سنى پذيرفته نشده است، بلكه نص آيات قرآن و روايات صحيح و متواتر اسلامى و اجماع و اتفاق هزاران تن از اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اتفاق مسلمانان جهان بر آن است كه هيچ گونه تحريف، تغيير، فزونى و كاستى در قرآن مجيد، راه نداشته است و نخواهد داشت.

- محمد با تشكر از توضيح هاى مفصل استاد كه نشان دهنده عمق تحقيقات و صرف حوصله و وقت ايشان بود، گفت: استاد ارجمند پرسش كرده اند كه به طور غير مستقيم باز هم به قرآن مجيد مربوط است. يكى از حجاج مى گويد در سفر قبلى بعد از سلام نماز كه سه تكبير مى گفتم، حجاج يكى از كشورها را ديدم كه با تعجب به من نگاه مى كند. گفتم مسئله اى پيش آمده؟ او گفت: آيا شيعيان معتقدند كه جبرئيل به على ابن ابى طالب خيانت كرده و


1- تفسير قرطبى، جزء 14، ص 113 ابتداى تفسير سوره احزاب

ص: 120

قرآن را بر رسول خدا نازل كرده است؟

استاد فرمود: بايد دانست كه ريشه اين اتهام به اعتقاد يهوديان برمى گردد. آنان معتقد بودند كه جبرئيل در ابلاغ رسالت خيانت كرد؛ زيرا خداوند به وى دستور داده بود نبوّت را در دودمان اسرائيل قرار دهد ولى او بر خلاف فرمان خدا، آن را در سلسله فرزندان اسماعيل قرار دارد.

يهوديان با اين اعتقاد، جبرئيل را دشمن دانستند! (1) و جمله «خان الامين» را شعار خود قرار دادند. پس قرآن در مقام انتقاد از آنان و اثبات بى پايگى سخنانشان، جبرئيل را در آيه زير فرشته امين و درست كار معرفى كرد:

«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْامينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكوُنَ مِنَ الْمنذرينَ». (2)

روح امين(جبرئيل) قرآن را بر قلب تو نازل كرد تا از بيم دهندگان باشى.

خداوند در آيه ديگر مى فرمايد:

«قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ و نَزَّلَهُ و عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ». (3)

هر كس با جبرئيل دشمنى ورزد، آن فرشته گرامى به اذن خدا، قرآن را بر قلب تو نازل كرد.

چگونه مى توان اين اتهام ابن تيميّه را درباره شيعيان


1- تفسير فخر رازى، ج 1، ص 436 و 437
2- شعراء، 194
3- بقره، 97

ص: 121

پذيرفت و به استناد روايت شعبى، شيعه را با يهود مقايسه كرد و از قول شعبى گفت:

«يهود درصدد وارد كردن نقص و عيب بر جبرئيل برآمده و او را از بين فرشتگان، دشمن خود مى دانند، همان گونه كه رافضه مى گويند. جبرئيل به اشتباه، وى را بر محمد نازل كرده است.» (1) در حالى كه سخنان شيعيان در احترام و تعظيم به جبرئيل كاملًا پيداست، براى مثال، علامه طبرسى در تفسير قول خداوند متعال «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْامينُ» (2)

مى گويد:

«يعنى جبرئيل عليه السلام و هو امين وحي اللَّه لايغيّره و لايبدّله». (3)

جبرئيل كه امين وحى خداست، آن را تغيير نداده است و تبديل نمى كند.

علامه طباطبايى نيز در تفسير آيه فرموده است:

«مراد از روح الامين، همان جبرئيل فرشته وحى است ... و اين كه خداوند او را به «امين» توصيف كرده، به آن جهت است كه او امين وحى الهى در فرستادن آن به پيامبر بوده و هيچ تغييرى(اعم از) تبديل يا تحريف، به طور عمد يا سهو يا نسيان انجام نداده است، همان گونه كه در آيه ديگر، جبرئيل را به


1- منهاج السنّة النبوية، ج 1، صص 8- 6
2- شعراء، 193
3- مجمع البيان، ج 7، ص 353

ص: 122

تقدس توصيف نموده كه آن هم به همين معنا اشاره دارد.» (1) شيخ صدوق رحمه الله مى فرمايد:

«اعتقاد ما در حق پيامبران و امامان و ملايكه آن است كه معصوم و پاك از هر پليدى هستند و هيچ گناه كوچك يا بزرگ انجام نمى دهند.» (2) چگونه شيعه معتقد است كه جبريئل در ابلاغ وحى خيانت كرده است، در حالى كه علامه طباطبايى رحمه الله مى فرمايد:

«همانا ملايكه نوعى از خلق خداوند متعال اند كه هيچ گونه از مقام ربّشان غافل نمى شوند و هم چنين هيچ گونه بى توجّهى و سهو و فراموشى بر آنان عارض نمى شود. چيزى آنان را از خدا باز نمى دارد و غير از آنچه خدا مى خواهد، اراده نمى كنند. (3) فيض كاشانى نيز درباره ملايكه مى گويد:

«جاى هيچ معصيتى در حقّ ملايكه نيست و از فرمان الهى سرپيچى نمى كنند.» (4) متأسفانه اين شبهه واهى چنان ميان بعضى افراد و گروه ها رواج يافته ا ست كه هنگام گفتن سه تكبير در تشهد آخر هر نماز، بعضى از اهل سنت با شگفتى به شيعيان مى نگرند؛ چون به غلط به آنها قبولانده اند كه


1- الميزان، ج 15، ص 316
2- اعتقادات صدوق، ص 70
3- الميزان، ج 12، ص 268
4- تفسير صافى، ج 1، ص 114

ص: 123

شيعيان هنگام بالا آوردن دست تا گوش ها، سه بار «خان الامين» مى گويند. خود شيعيان نيز با شنيدن اين اتهام شگفت زده مى شوند؛ چون آنها اصلًا پس از تكبيرهاى نماز چنين رويه اى ندارند. سنت شيعيان را مى توان از لابه لاى مكتوبات علماى آن ها به دست آورد. شيخ مفيد در اين باره مى گويد:

«پس هر گاه سلام نماز را، آن گونه توصيف كرديم، داد، دو دست خود را براى تكبير، جلوى صورت خود بگيرد، در حالى كه ظاهر آن دو به طرف صورت و باطن آن دو به طرف قبله است. آن گاه «اللَّه اكبر» بگويد. سپس دو دست خود را به طرف زانو پايين مى آورد و دوباره آن را براى تكبير ديگر بلند مى كند و پايين مى آورد و بار سوم نيز آن را تكرار مى كند.» (1) در كجاى كلام شيخ مفيد از قدماى علماى اماميه، سخنى از آن نيّت و اعتقاد مى توان يافت. توجه به سخن شهيد اول در تعقيبات نماز هم قابل توجّه است:

«تعقيب بعد از نماز، مستحب مؤكّد است و شروع آن به سه تكبير است كه با هر يك از آنها، دستان خود را تا گوش هايش بلند مى كند. آن گاه لا اله الا اللَّه مى گويد. سپس دعايى را كه بعد از نماز وارد است، مى خواند و تسبيح حضرت زهرا عليها السلام را مى گويد كه از افضل تعقيبات نماز است.» (2) به يقين هيچ يك از علماى شيعه به جمله


1- المقنعة، ص 114
2- الدروس الشرعية، ج 1، ص 184

ص: 124

«خان الامين» در پايان نماز، دستور نداده اند. پس چگونه مى توان از قول فردى به نام «شعبى»، اين اتهام را به شيعه وارد كرد در حالى كه اساساً او شيعه نبوده است، تا چه رسد به اين كه از علما و رؤساى شيعه باشد. هيچ كس از افرادى كه احوال شعبى را نقل كرده اند، او را شيعى ندانسته اند، بلكه او را پيام رسان عبدالملك بن مروان به پادشاه روم معرفى كرده اند. (1) اين حديث كه مستند ابن تيميّه در وارد آوردن اتهام به تشيع است، به دليل حضور عبدالرحمن بن مالك بن مغول در سلسله آن تضعيف شده است. ابوبكر خلال از علماى اهل سنت مى گويد:

«اتفاق علما بر تضعيف عبدالرحمان بن مالك بن مغول است.» (2) ابوعلى صالح بن محمد مى گويد:

«عبدالرحمن بن مالك بن مغول از دروغ گوترين مردم است.» (3) احمد بن حنبل نيز مى گويد: «ما احاديث او پاره كرديم.» (4) ابوداوود سليمان بن اشعث مى گويد:

«او كسى است كه احاديث جعل مى كند و ابوزكريا جوزجانى، بخارى، ابن حبّان، نسائى و جماعتى ديگر از رجاليين اهل سنّت، او را تضعيف كرده اند.» (5)


1- تاريخ بغداد، ج 12، ص 231
2- كتاب السنة، ج 3، ص 498
3- تاريخ بغداد، ج 9، ص 340
4- همان، ج 10، ص 237
5- الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 5، ص 470

ص: 125

خود ابن تيميّه هم متوجه ضعف حديث به دليل وجود اين شخص شده و براى جبران ضعف آن درصدد توجيه برآمده و گفته است كه اين خبر از عبدالرحمان بن مالك بن مغول از راه هاى متعددى نقل شده است كه برخى از آنها برخى ديگر را تصديق مى كند. بايد دانست اين حرف نادرست است؛ زيرا در نهايت، چنين توجيهى مى رساند كه اين كلام از عبدالرحمان صادر شده، ولى صحت روايت او از پدرش و او از شعبى به اثبات احتياج دارد. آخر اين چه خبرى است كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل نشده است و هيچ يك از صحابه نيز آن را روايت نكرده اند. پس چگونه مى تواند مستند ابن تيميّه را براى وارد كردن اتهام به شيعه باشد. اين در حالى است كه شيعه به پيروى از كتاب و سنت تنها محمد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله را پيامبر بر حق مى داند حتى پيشواى بزرگ شيعه، على ابن ابى طالب عليه السلام در سخنان شيواى خود مى گويد:

«و اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد أنّ محمداً عبده و رسوله، خاتم النبيين و حجّة اللَّه على العالمين». (1)

گواهى مى دهم كه خدايى جز پروردگار يگانه و بى همتا نيست و گواهى مى دهم كه محمّد صلى الله عليه و آله، بنده و


1- كافى، ج 8، ص 67

ص: 126

پيامبر خدا و خاتم پيامبران و حجّت خدا براى جهانيان است.

در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام كه خاتميت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را اثبات مى كند، چنين آمده است:

«لم يبعث اللَّه عزّوجلّ من العرب الّا خمسة انبياء: هوداً و صالحاً و اسماعيل و شعيباً و محمّداً خاتم النبيين صلى الله عليه و آله» (1)

خدا از ميان قوم عرب، تنها پنج پيامبر برانگيخت:

هود، صالح، اسماعيل، شعيب و محمد صلى الله عليه و آله كه خاتم پيامبران است.

شيعيان، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را خاتم رسولان و على ابن ابى طالب عليه السلام را بر اساس حديث منزلت، وصى او حضرت جبرئيل را امين وحى مى دانند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:

«أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلّاأنّه لا نبيّ بعدي» (2)

اين حديث منزلت است كه از طرق مختلف شيعه و سنى نقل شده است: آيا خوشنود نمى شوى از اين كه تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى باشى، جز اين كه پيامبرى پس از من وجود نخواهد داشت. (3)


1- بحارالانوار، ج 11، ص 42
2- همان، ج 21، ص 232
3- بعضى از منابع اهل سنت: صحيح بخارى، ج 6، ص 3، صحيح مسلم، ج 7، ص 120، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 55، مستدرك حاكم، ج 3، ص 109، مسند احمد، ج 1، صص 170- 177، صحيح ترمذى، ج 5، ص 21، مناقب(ابن مغازلى)، ص 27 و از منابع شيعى: بحارالانوار، ج 37، ص 254، معانى الاخبار صدوق، ص 74، كنزالفوائد، ج 2، ص 168

ص: 127

وقتى شيعيان با صراحت به خاتميت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و وصايت على عليه السلام اذعان دارند، چگونه شخصى مانند ابن تيميّه كه شناخت درستى از مكتب اهل بيت عليهم السلام و تشيع ندارد، با تكلّف و مكابره مى خواهد نسبتى به شيعيان بدهد كه براى خود آنان هم تعجب برانگيز است. بسيارى از شيعيان حتى جمله «خان الامين» را در عمرشان نشنيده اند تا چه رسد به اين كه پس از سلام نمازشان، سه بار اين عبارت را به جاى تكبير بگويند.

محمد در ادامه باز هم از استاد تشكر كرد و گفت: يكى از پرسش هاى مبنايى و بسيار مهم، بحث شفاعت است كه اين مسئله ظاهراً در بين وهابيت مقبوليت ندارد و اين اعتقاد شيعيان را زير سؤال مى برد. يكى از حجاج گرامى درخواست كرده اند كه به طور مفصل، به اين مسئله پاسخ داده شود كه:

ص: 128

شفاعت از ديدگاه شيعيان چه معنايى دارد؟

اشاره

استاد فياض فرمود: يكى از اعتقادات عموم مسلمانان و معتقدان به اديان، مسئله شفاعت است؛ يعنى روز قيامت، اولياى الهى در حقّ گروهى از گناه كاران شفاعت مى كنند و آنان را از عقاب جهنّم نجات مى دهند. يا بنابر تفسير برخى از شفاعت، اولياى الهى با شفاعتشان از شخصى، موجبات ترفيع درجه او را فراهم مى سازند كه در ا ندازه و ويژگى هاى آن اختلاف است. يهوديان براى اولياى خود بدون هيچ قيد و شرطى، حق شفاعت قايل هستند كه قرآن به طور آشكار، آن را باطل مى داند. در ميان مسلمانان، وهابيان معتقدند كه تنها مى توان از خدا شفاعت خواست و اگر كسى از خود شافعان شفاعت بخواهد، مشرك است. در مقابل، عموم مسلمانان قائلند حقّى را كه خداوند براى شافعان قرار داده است، مى توان از آنان نيز طلب كرد. البته به اين نيز معتقدند كه اصل اين حق از آن خداست و اوليا بودن اذن او شفاعت نمى كنند.

رسول گرامى اسلام مى فرمايد:

«اعطيت خَمْسَاً ... وَ اعطيتُ الشَّفاعَةَ فَادّخَرْتُها لِامَّتى» (1).


1- مسند احمد، ج 1، ص 301؛ صحيح بخارى، ج 1، ص 91

ص: 129

پنج چيز به من ارزانى شد ... و شفاعت به من عطا شد.

پس آن را براى امت خود ذخيره كردم.

قرآن مجيد، ديدگاه يهوديان را در مورد شفاعت مطلق نمى پذيرد. بنابر ديدگاه قرآن، شفاعت در صورتى مؤثر است كه شفيع از جانب خدا در شفاعت مأذون باشد. تنها گروهى مى توانند شفاعت كنند كه علاوه بر قرب معنوى به خدا، از جانب وى مأذون باشند. خدا در قرآن مجيد در اين مورد مى فرمايد:

«لَّا يَمْلِكُونَ الشَّفعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْدًا» (1)

مالك شفاعت نيست مگر كسى كه نزد خداى رحمان، عهد دريافته باشد.

در جاى ديگر آمده است:

«يَوْمَلِذٍ لَّاتَنفَعُ الشَّفعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِىَ لَهُ و قَوْلًا» (2)

در روز رستاخيز، شفاعت كسى درباره ديگران سود نمى بخشد، مگر كسيكه خدا به او اذن دهد و به گفتار وى راضى شود.

به جز آن، شخص مورد شفاعت نيز بايد لياقت فيض


1- مريم، 87
2- طه، 109

ص: 130

الهى را از طريق شفيع پيدا كند؛ يعنى رابطه ايمانى او با خدا و پيوند روحى وى با شفيع گسسته نشود. بنابراين، كافران كه رابطه ايمانى با خداوند ندارند و برخى از مسلمانان گناه كار، مانند گروه بى نماز و آدم كش كه پيوند روحى با شفيع ندارند، مورد شفاعت قرار نمى گيرند. خداوند در مورد افراد بى نماز و منكران روز رستاخيز مى فرمايد:

«فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفعَةُ الشفِعِينَ» (1)

پس شفاعت شفيعان، به آنان سودى نمى بخشد.

همچنين درباره ستمگران مى فرمايد:

«مَا لِلظلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لَاشَفِيعٍ يُطَاعُ» (2)

براى ستمگران، هيچ خويشى و شفيعى كه شفاعت وى پذيرفته شود، نخواهد بود.

اساساً شفاعت مانند توبه، روزنه اميدى است براى كسانى كه مى توانند در نيمه راه ضلالت و معصيت، با ترك گناهان، باقى مانده عمر را در اطاعت خدا سپرى كنند. آنان نيك مى دانند كه در شرايط محدودى مى توانند به شفاعت شفيع اميدوار باشند. از اين رو، تلاش مى كنند اين حد را حفظ كنند و گام فراتر ننهند. شفاعت اولياى الهى به آن ها نويد مى دهد كه اگر خود را اصلاح كنند، ممكن است گذشته آن ها از طريق شفاعت نيكان و پاكان جبران شود.

البته در مورد اين كه شفاعت براى بخشودگى گناهكاران است، يا ترفيع درجه، روايتى از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، نظريه اول را اثبات مى كند. ايشان مى فرمايد:


1- مدثر، 48
2- مؤمن، 18

ص: 131

«إنَّ شَفاعَتى يَوْمَ الْقيامَةِ لِأَهْلِ الْكَبائِر مِنْ امّتى». (1)

شفاعت من در روز رستاخيز از آن كسانى از امت من است كه مرتكب گناهان كبيره شده اند.

ردّ نظريه وهابيت

گفتيم كه وهابيان هر گونه شفاعتى را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يا كسى كه شايستگى دارد، موجب شرك مى دانند، در حالى كه اگر گروهى از بندگان پاك خدا، بدون اين كه مالك مقام شفاعت باشند، در چارچوب مشخصى، اجازه شفاعت در مورد گناه كاران بيابند و تنها با اذن و رضايت خدا چنين كنند، شرك نيست. روشن است كه درخواست چنين شفاعتى از بنده اى صالح، مستلزم خدا دانستن او نيست، چنان كه مستلزم تفويض امور خدايى به او نيست، بلكه درخواست كارى است از كسى كه كار در شأن او است. اين رويه در زمان حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى گناه كاران هم وجود داشت و هيچ گاه آن حضرت به اين افراد، نسبت شرك نمى داد. در سنن ابن ماجه از پيامبر گرامى اسلام آمده است:

«أتدرون ما خيّرنى ربّى الليلة؟» قلنا اللَّه و رسوله اعلم قال: فانّه خيّرنى بين أن يدخل نصف امّتى الجنّة و بين الشّفاعة فاخترت


1- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 583، مسند احمد، ج 3، ص 213، سنن ابى داوود، ج 2، ص 537

ص: 132

الشفاعة قلنا يا رسول اللَّه ادع اللَّه أن يجعلنا من أهلها قال هى لكلّ مسلمٍ». (1)

آيا مى دانيد كه خدا امشب مرا بين چه چيزهايى مخير فرمود؟ گفتيم: خدا و پيامبر بهتر مى دانند. فرمود: او مرا مخير ساخت بين اين كه نصف امت من وارد بهشت شوند و بين شفاعت. پس شفاعت را اختيار كردم. گفتيم: اى پيامبر خدا، از پروردگار خود بخواه كه ما را شايسته شفاعت گرداند. فرمود: شفاعت براى هر مسلمانى خواهد بود.

تفاوت وهابيان با مسلمانان ديگر اين است كه آنها درخواست شفاعت از شافعان را نمى پذيرند، در حالى كه درخواست شفاعت از شافعان، چه در حال حيات و چه پس از مرگشان، امرى جايز و مشروع است، ولى به اعتقاد وهابيان، امرى نامشروع، بلكه شرك آلود است. آنان شفاعت را تنها در صورتى صحيح مى دانند كه انسان به طور مستقيم از خداوند بخواهد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ديگر كسانى كه مأذون در شفاعت هستند، در حق انسان شفاعت كنند.

ابن تيميه مى گويد:

«اگر كسى بگويد: از پيامبر به دليل نزديكى به خدا مى خواهم تا شفيع من در اين امور باشد، اين از كارهاى مشركان است.» (2)


1- سنن ابن ماجه، ج 2، باب ذكر الشفاعة، ص 586
2- زيارة القبور، ص 156

ص: 133

محمد بن عبدالوهاب هم مى گويد: طلب شفاعت تنها بايد از خدا باشد، نه شافعان؛ يعنى بايد گفت: بار خدايا محمد را در حقّ ما در روز قيامت شفيع گردان. (1) آنها مى گويند طلب شفاعت از شفيع به منزله خواندن غير است و اين شرك در عبادت است؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد:

فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا (2)

با خدا، هيچ كس را نخوانيد.

در پاسخ به آنها مى گوييم خواندن غير خدا، نه حرام است و نه مستلزم شرك؛ زيرا اگر انجام عملى به دست افرادى، مجاز و مشروع باشد، درخواست انجام آن از وى نيز مجاز و مشروع خواهد بود. هرگاه شفاعت كردن براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ديگر شفيعان در قيامت حق و مشروع است، طلب شفاعت از آنان نيز چنين خواهد بود.

همچنين در قرآن مجيد به نقل از فرزندان يعقوب عليه السلام آمده است:

«قَالُوا يأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خطِينَ». (3)

گفتند: اى پدر، از خدا بر تقصيرات ما آمرزش بخواه


1- الهدية السنية، ص 42
2- جنّ: 18
3- يوسف: 97

ص: 134

كه ما بر خطا بوديم.

و حضرت يعقوب عليه السلام هم به آنان وعده استغفار داد و هرگز آنان را به شرك متهم نساخت:

«قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّى إِنَّهُ و هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ». (1)

گفت: به زودى از درگاه خدا، براى شما مغفرت خواهم خواست. همانا او آمرزنده و مهربان است.

اين آيات قرآنى، اثبات كننده شفاعت با تفسير شيعى و اهل سنت است.

نظريه علماى شيعه و اهل سنت درباره شفاعت

شيخ مفيد مى گويد:

«اماميه اتفاق نظر دارند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز قيامت، براى جماعتى از مرتكبان گناهان كبيره از امت خود شفاعت مى كند و نيز اميرالمؤمنين على و امامان ديگر عليه السلام براى صاحبان گناهان كبيره از شيعيان، شفاعت مى كنند و خداوند بسيارى از خطاكاران را با شفاعت آنان از دوزخ نجات مى دهد.» (2) شيخ طوسى مى گويد:

«شفاعت نزد ما اماميه از آن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، بسيارى از اصحابش، تمام امامان معصوم و بسيارى از مؤمنان صالح است.» (3) از علماى اهل سنت هم ابوحفص نسفى مى گويد:


1- يوسف: 98
2- اوائل المقالات، ص 15
3- التبيان، ج 1، ص 214- 213

ص: 135

«شفاعت رسولان و خوبان از امت اسلامى در حق گنه كاران كبيره، به اخبار مستفيض، ثابت است.» (1) تفتازانى در شرح اين عبارت، رأى نسفى را بدون هيچ ترديدى تصديق كرده است. (2) همچنين قاضى عياض بن موسى مى گويد:

«مذهب اهل سنت بر جواز شفاعت است عقلًا و صريح آيات و اخبار نيز بر وقوع آن اذعان دارند.» (3) ترمذى از انس به مالك نقل كرده است كه از پيامبر خواست تا در قيامت او را شفاعت كند. (4) اين در حالى است كه به نظر وهابيان، انس نبايد از پيامبر درخواست شفاعت كند، بلكه بايد از خدا بخواهد تا پيامبرش، او را شفاعت كند. بنابراين، آنچه مسلّم است اين كه عقيده وهابيان با انديشه تمام مسلمانان از شيعه و اهل سنت فرق دارد.

دلايل بعضى از منكران براى ردّ شفاعت

در نظر عده اى، اعتقاد به شفاعت موجب گستاخ شدن افراد براى گناه كردن مى شود و روح سركشى را در گناه كاران و مجرمان زنده مى كند. پس اعتقاد به شفاعت، با روح شريعت اسلامى سازگار نيست. در پاسخ بايد گفت:

در اين صورت توبه كه عامل بخشايش گناهان است، مايه


1- العقائد النسفية، ص 148
2- همان
3- نووى، شرح صحيح مسلم، ج 3، ص 35
4- صحيح ترمذى، ج 4، ص 42

ص: 136

تشويق به انجام دوباره گناه خواهد بود، در حالى كه توبه يكى از باورهاى اصيل اسلامى و مورد اتفاق مسلمانان است. همچنين وعده شفاعت در صورتى مستلزم عصيان گرى است كه شامل همه مجرمان با تمام صفات و ويژگى ها شود و نسبت به تمام انواع عقاب و تمام اوقات آن جارى باشد. اين در حالى است كه هيچ كس نمى داند كدام گناه كار و در چه وقتى از قيامت مشمول شفاعت مى شود. پس حاشيه امنى ندارد تا به انجام معاصى تشويق شود. در حقيقت، آيه رحمانى به اين گروه چنين پاسخ مى دهد:

«يَوْمَلِذٍ لَّاتَنفَعُ الشَّفعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِىَ لَهُ و قَوْلًا». (1)

در آن روز(قيامت)، شفاعت هيچ كس سودى نمى بخشد، جز كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده و به گفتار او راضى است.

هم چنين فرموده است:

«مَا لِلظلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لَاشَفِيعٍ يُطَاعُ» (2)

براى ستم كاران، نه دوستى وجود دارد و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود.

در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه:

«انَّ شَفاعَتَنا لَنْ تنال مُسْتَخِفّاً بِالصّلاة». (3)


1- طه: 101
2- غافر، 18
3- بحارالانوار، ج 82، ص 235

ص: 137

همانا شفاعت ما اهل بيت عليهم السلام به كسى نخواهد رسيد كه نماز را سبك بشمارد.

روشن است كه با اين شرايط، كسى به انجام گناه تشويق نمى شود. ناگفته نماند كه اعتقاد به شفاعت نه تنها مايه گستاخى نيست، بلكه سبب مى شود گروهى به اين اميد كه راه بازگشت به سوى خداوند براى آنان باز است، به يارى اولياى خدا، آمرزش را بجويند و با كنار نهادن سركشى، به سوى حق بازگردند. ناگفته نماند مشيّت الهى بر اين است كه با اعطاى منزلت شفاعت به پيامبران و اولياى الهى، آنان را تكريم كند. پذيرش دعا و درخواست اوليااللَّه نيز گونه اى تكريم و احترام به آنان است.

محمد: با تشكر از صحبت عالمانه استاد و اشتياق وصف ناپذير حاضران در شنيدن ادامه سخنان گفت: فكر مى كنم اين پرسش هم از بين پرسش ها قابل توجه باشد.

يكى از حجاج ارجمند پرسيده اند:

ص: 138

رجعت چيست و چرا شيعه به آن اعتقاد دارد؟

اشاره

استاد گفت: شيعه اماميه اعتقاد خاصى به رجعت دارد؛ يعنى اين كه پس از ظهور مهدى موعود(عج) و تشكيل حكومت عدل الهى در سراسر جهان، گروهى از اولياى الهى و دوست داران خاندان رسالت و عده اى از دشمنان خاندان وحى كه از دنيا رفته اند، به دنيا باز خواهند گشت.

اولياى الهى و صالحان با ديدن حاكميت حق و عدل در گسترده گيتى، شادمان مى شوند و پرتوى از آثار ايمان و اعمال صالح خود را در دنيا مشاهده مى كنند. دشمنان اهل بيت عليهم السلام نيز سزاى ستم هايى را كه روا داشته اند، در اين سراى مى بينند. البته پاداش و كيفر نهايى در قيامت تحقق خواهد يافت. رجعت از مباحث ريشه دارى است كه از زمان ظهور و پيدايش اماميه مطرح بوده و اعتقاد به آن از امتيازهاى مدرسه اهل بيت عليهم السلام است. همچنين بين تشيع و تسنن مانند مباحثه مؤمن الطاق با ابوحنيفه، مناظراتى اتفاق افتاده ا ست و علماى شيعه مانند شيخ مفيد، سيد مرتضى، علامه مجلسى و شيخ حرّ عاملى براى تثبيت اين عقيده، آثارى نگاشته اند.

بنابراين، رجعت به معناى بازگشت است و در اصطلاح،

ص: 139

به بازگشت گروهى از انسان هايى از مرگ و پيش از روز رستاخيز هم زمان با نهضت جهانى مهدى موعود گفته مى شود. اين حقيقت نيز نه با عقل منافات دارد و نه با منطق وحى.

رجعت در منطق وحى

بر اساس منطق وحى، نمونه هايى از «رجعت» را در امت هاى پيشين مى توان يافت. رجعت به معناى رجوع افراد به دنيا، در موارد متعددى در قرآن آمده است و اهل بيت پيامبر كه قرين قرآن و مفسران وحى الهى هستند، به روشنگرى در اين زمينه پرداخته اند. براى مثال، امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«ايّام اللَّه ثلاثةٌ يوم القائم عليه السلام و يوم الكرّة و يوم القيامة». (1)

ايام الهى سه روز هستند روز قيام حضرت مهدى(عج) و روز رجعت و روز رستاخيز.

ايشان در جاى ديگر مى فرمايد:

«ليس منّا من لم يؤْمن بكرّتنا». (2)

كسى كه بازگشت دوباره ما را به دنيا نپذيرد، از ما نيست.

1. خداوند متعال مى فرمايد:


1- بحارالأنوار، ج 2، ص 61 و الخصال، ج 1، ص 108
2- من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 458 و وسائل الشيعه، ج 21، ص 7 و بحارالأنوار، ج 53، ص 92

ص: 140

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيرِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيهُمْ» (1)

آيا نديديد كسانى را كه از ترس مگر از ديار خود بيرون رفتند كه هزاران تن بودند. خدا فرمود: بميريد؛ همه مردند. پس آنان را زنده كرد.

در تفاسير آمده است: آنان هفتاد هزار خانوار بودند. هر سال در ميان آنان، بيمارى طاعون مى آمد. اغنيا به دليل برخوردارى ثروت مى توانستند از شهر بيرون بروند. ولى فقيران به دليل ناتوانى بيرون نمى رفتند. از همين رو، اغنيا را طاعون نمى گرفت و تنها فقيران بودند كه به اين بيمارى دچار مى شدند. ضعيفان مى گفتند: اگر ما نيز با اغنيا خارج مى شديم، به اين بيمارى دچار نمى گشتيم. هم چنين اغنيا مى گفتند: اگر ما نيز در شهر مى مانديم، به اين مرض دچار مى شديم. پس قرار گذاشتند كه هنگام ورود طاعون، همگى از آن ديار خارج شوند. قبل از ورود طاعون، همه از آن ديار خارج شدند و در كنار شطّ دريايى فرود آمدند. آنان به محض آن كه اثاث خود را بر زمين نهادند. خداوند متعال جانشان را گرفت و مدتى به اين حالت بودند تا اين كه يكى از انبياى بنى اسرائيل به نام «حزقيل» بر آنان گذر كرد. او با مشاهده اين حال عرض كرد: خدايا، اگر ممكن است آنان را زنده گردان تا شهرهايت را آباد كنند و فرزندانى متولد سازند كه با عابدان، تو را عبادت كنند.

خداوند به او وحى فرستاد. آيا دوست دارى كه آنان را زنده


1- بقره، 243

ص: 141

كنم؟ عرض كرد: آرى. خداوند نيز آنان را زنده كرد و بعد از مدتى بمرگ هاى طبيعى از دنيا رفتند. (1) 2. در آيه كريمه قرآنى آمده است:

«فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَ لِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ ءَايتِهِ ى لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (2)

پس دستور داديم كه پاره اى از اعضاى آن گاو را بر بدن كشته بزنند تا ببيند كه خداوند اين گونه مردگان را زنده خواهد كرد و قدرت كامل خويش را آشكار خواهد ساخت. شايد شما بيانديشيد.

مفسّران نقل مى كنند كه مردى از بنى اسرائيل يكى از نزديكانش را كشت تا ارث او را صاحب شود. يهود مى خواستند قاتلش را بيابند. خداوند متعال به آنان دستور داد كه گاوى ذبح كنند و قسمتى از بدنش را به بدن مقتول بزنند تا زنده شود و از قاتل خود خبر دهد. پس از جدال و نزاع فراوان، گاو مورد نظر را يافتند و آن را ذبح كردند.

آن گاه برخى از اعضاى گاو را به بدن مقتول زدند. او زنده شد و با پرسش از او به قاتل پى بردند. (3) 3. خداوند متعال مى فرمايد:

«أَوْ كَالَّذِى مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْىِ ى هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا


1- درّ المنثور، سيوطى، ج 1، ص 311، كشاف، زمخشرى، ج 1، ص 286
2- بقره، 73
3- قصص الأنبياء، ثعلبى، صص 207- 204 و در المنثور، ج 1، ص 79

ص: 142

فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ و» (1)

يا به مانند آن كه به دهكده اى گذر كرد كه ويران شده بود، گفت: در حيرتم كه خداوند چگونه اين مردگان را دوباره زنده خواهد كرد. پس خداوند او را صد سال ميراند و سپس زنده اش كرد.

بيشتر مفسران مى گويند كه يكى از انبياى الهى در سفرى به دهكده اى گذر كرد كه مرگ بر تمام اهالى آن سايه افكنده بود. با ايمانى كه به قدرت مطلق خداوند داشت، در دلش پرسيد: كيست كه اين مردگان را بعد از توقف طولانى، مبعوث مى گرداند؟ در آن هنگام، خداوند جانش را گرفت و بعد از صد سال كه اجزاى جسدش پراكنده شده بود، دوباره برانگيخت. كيفيت حشر دابّه اش را نيز به او نشان داد تا اين كه در عمل، حشر و نشر را ببيند و به معاد اطمينان قلب يابد. (2) اين آيات نشان مى دهد كه خداوند قادر، رجعت را بارها نشان داده است. بنابراين، رجعت قبل از رستاخيز هيچ استبعادى ندارد.

4. «وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلّ أُمَّةٍ فَوْجًا مّمَّن يُكَذّبُ بَايتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ». (3)

و آن روز كه از ميان هر امت، جمعى از تكذيب كنندگان نشانه هاى ما را، برانگيزيم پس آنان بازداشته خواهند شد.


1- بقره، 259
2- كشاف، ج 1، ص 295، درّ المنثور، ج 1، ص 331
3- نحل: 83

ص: 143

در اين آيه شريفه، شواهدى است كه مى تواند درباره رجعت باشد، نه قيامت؛ زيرا اين آيه بر برانگيخته شدن گروه خاصى و جمع معينى از امت ها تصريح مى كند، نه همه انسانها. بر اساس اين آيه، آن روز از ميان هر امت، گروهى از تكذيب كنندگان آيات خود را برخواهيم انگيخت. اين جمله به روشنى بر برانگيخته نشدن همه انسانها گواهى مى دهد، در حالى كه حشر در روز رستاخيز شامل همه افراد بشر است و به گروه خاصى محدود نمى شود. اين همان رجعت است. در رواياتى كه شيعه و اهل سنت آن را از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند، مى بينيم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از وقوع حوادثى براى امت خود خبر مى دهد كه در امت هاى پيشين نيز رخ داده است. يكى از اين حوادث، رجعت است. در صحيح بخارى از ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

«لتتبعنّ سنن من كان قبلكم شبراً بشبر و ذرعاً بذراعٍ». (1)

آنچه بر سر امت هاى پيشين آمد، بر سر امت من نيز بدون كم و كاست خواهد آمد.

هم چنين شيخ صدوق از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«كلّ ما كان فى الأمم السالفة فإنّه يكون فى هذه الأمّة مثله، حذوا النعل بالنعل والقذّة بالقذّه». (2)


1- صحيح بخارى، ج 9، ص 112
2- كمال الدين، ص 576

ص: 144

امام رضا عليه السلام در پاسخ پرسش مأمون عباسى درباره رجعت به همين حديث نبوى استدلال فرمود. (1) رجعت در امت ها سابقه دارد، مانند رجعت هفتاد نفر از قوم موسى، رجعت عزير بعد از صد سال، رجعت سام بن نوح به دنيا، رجعت فرزندان ايّوب، (2) رجعت يوشع، اليسع، اشموئيل. (3) در اسلام هم نمونه هاى زيادى از رجعت وجود داشته است و كسانى از مرگ به دنيا بازگشتند كه خود اهل سنت به آن اذعان نموده اند. سيوطى مى گويد:

«عيسى عليه السلام دوستش، عاز را زنده كرد و حيات را به فرزند پيرزنى بازگرداند و نيز دخترى را زنده كرد. هر سه بعد از زنده شدن در قيد حيات بودند و فرزندان نيز از خود به يادگار گذاشتند.» (4) ابن ابى الدنيا از علماى عامه(متوفاى 208 ه) در اين زمينه، كتابى به نام «من عاش بعد الموت» نوشته كه در عربستان چاپ شده است ولى در اين كتاب، از نمونه هايى كه پس از مرگ زنده شده اند، چنين نام مى برد!


1- بحارالانوار، ج 53، ص 59
2- ر. ك: الدرّالمنثور، ج 5، ص 316، الشيعة و الرجعة، ج 2، ص 154، تفسير نيشابورى، ص 44
3- تاريخ طبرى، ج 1، ص 280، الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 154
4- تفسير الجلالين، ج 1، ص 73

ص: 145

رجعت زيد بن خارجه، رجعت جوانى از انصار، رجعت مردى از مقتولين مسيلمه، رجعت ابن خراش، رجعت يكى از بستگان(دايى) ابن ضحاك، رجعت رؤبه دختر بيجان، رجعت شخصى از بنى جُهينه و نمونه هاى ديگر كه در نوع خود جالب توجه است. آلوسى نيز مى گويد:

«زنده شدن بعد از مرگ و رجوع به دنيا از امورى است كه مقدور خداوند متعال است كه هيچ كس در آن شك و شبهه ندارد و تنها بحث در وقوع آن است.» (1) بنابراين امر رجعت محال نيست، بلكه علماى شيعى نيز بر آن مهر تأييد زده اند. شيخ مفيد مى فرمايد:

«خداوند متعال گروهى از امت محمد صلى الله عليه و آله را پس از وفاتشان و پيش از روز قيامت محشور خواهد كرد و اين مذهب از ويژگى هاى آل محمد صلى الله عليه و آله است و قرآن نيز بر آن شاهد است.» (2) شيخ محمدرضا مظفّر هم مى گويد:

«آن چه شيعه درباره رجعت به آن اعتقاد دارد، آن است كه خداوند متعال، گروهى از اموات را پيش از روز قيامت در همان صورت هايى كه بوده اند، بازمى گرداند. عده اى را عزيز و برخى ديگر را ذليل مى گرداند. و اين رجعت، هنگام ظهور مهدى آل محمد صلى الله عليه و آله است.» (3)


1- روح المعانى، ج 20، ص 27
2- المسائل السروية، ص 32
3- عقايد الامامية، ص 108

ص: 146

رجعت از نگاه عقل

از ديدگاه اسلام و آيين هاى ديگر الهى، جوهره انسان را روح مجرد وى تشكيل مى دهد كه از آن به نفس نيز تعبير مى شود. پس از فناى بدن، نفس باقى مى ماند و به حيات جاودانه خود ادامه مى دهد. از سوى ديگر، پروردگار بزرگ قادر مطلق است و هيچ مانعى، توانايى او را محدود نمى سازد. با اين دو مقدمه روشن مى شود كه مسئله رجعت از ديدگاه عقل، امرى ممكن است؛ زيرا با اندك تأملى معلوم مى شود كه بازگرداندن اين گروه از انسانها به مراتب از آفرينش نخستين آنان، سهل تر است. بنابراين، پروردگارى كه در وهله اول، آنان را آفريده است، بى ترديد، بربازگرداندن دوباره آنان توانايى دارد. (1) گفتنى است مسئله رجعت از ديدگاه شيعه هرگز مستلزم اعتقاد به تناسخ نيست؛ زيرا نظريه تناسخ بر انكار رستاخيز مبتنى است و جهان را در گردش هميشگى مى داند كه هر دوره اى، تكرار دوره پيش از آن است. بر اساس اين نظريه، روح هر انسانى پس از مرگ، بار ديگر به دنيا باز مى گردد و به بدن ديگرى منتقل مى شود. پس اگر روح در زمان گذشته، از نيكوكاران بوده است، در بدنى قرار مى گيرد كه دوران بعد را با خوشى مى گذراند و اگر از بدكاران بوده است، به بدنى منتقل مى شود كه دوران بعد را


1- شيعه پاسخ مى دهد، سيد رضا حسينى نسب، ص 47

ص: 147

با سختى ها سپرى مى كند و اين بازگشت در حكم رستاخيز اوست. اين در حالى است كه معتقدان به رجعت، به پيروى از شريعت اسلام، به قيامت و معاد ايمان دارند و از سوى ديگر، انتقال يك روح جدا شده از بدن را به بدن ديگر محال مى دانند. (1) بر اساس عقيده رجعت، شيعيان تنها معتقدند كه گروهى از انسانها پيش از قيامت به اين جهان باز مى گردند و پس از برآورده شدن حكمت ها و مصالح آن، بار ديگر به سراى جاودانى مى شتابند تا در روز رستاخيز، همراه با ديگر انسانها برانگيخته شوند. به اين ترتيب، هرگز يك روح پس از جدا شدن از بدن به بدن ديگر منتقل نمى شود.

شايد بتوان فلسفه رجعت را براى كسانى كه باز مى گردند، نشان دادن جلال و شكوه واقعى اسلام و سرافكندگى كفر و همچنين پاداش به انسانهاى با ا يمان و نيكوكار و كيفر دادن كافران و ستمگران دانست.

در اين زمان محمد گفت: همه ما از نكاتى كه استاد فرمود، بهره مند شديم. به يقين، هر يك از اين نكات در پى ساعت ها مطالعه و تدبّر و تفكر به دست آمده و تحفه راه همه ما شده است. به سهم خودم و از طرف شركت كنندگان گرامى، از جناب عالى تشكر مى كنم و اميدوارم خداوند، امثال شما را براى مكتب اهل بيت عليهم السلام زياد كند.

حضرت استاد به مسئله اى بسيار مهم و مبنايى مى رسيم كه سرآغاز به وجود آمدن مذاهب مختلف است و همه مذاهب به گونه اى به مسئله جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله حساسيت دارند و مى پرسند.


1- اسفار صدر المتألهين ج 9 باب 8 فصل 1 ص 3

ص: 148

آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله على عليه السلام را پس از خود به جانشينى انتخاب كرد؟

استاد فرمود: درست است اين مسئله بسيار حساس و حياتى است و نبايد به گونه اى به آن پرداخت كه عامل شكاف بيشتر بين مذاهب شود. بيان مطالب واقع گرايانه در به وجود آمدن اين تفرقه در دين مبين اسلام لازم و ضرورى است. در اين باره نظريه هايى وجود دارد. گروهى از اهل سنت معتقدند پيامبر پس از خود، كسى را به جانشينى معين نكرده و امر خلافت را به مردم واگذار كرده است. گروهى ديگر مى گويند: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، ابوبكر را جانشين خود معين كرده است، ولى شيعه اماميه معتقدند كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به امر خداوند، جانشين پس از خود را به مردم شناسانده است؟ آنان مى گويند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با توجه به اراده الهى كه در آيه 26 سوره جن آمده است:

«علِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ ى أَحَدًا* إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ ...» (1)

او آگاه از غيب است. پس هيچ كس را بر غيبش آگاه نمى سازد، مگر رسولان برگزيده خود را.


1- جن: 26 و 27

ص: 149

نسبت به آينده و نزاعى كه در مسئله خلافت و جانشينى وى پديد مى آمد، آگاه بودند و اهل سنت و شيعه نيز با نقل رواياتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر اين امر صحه نهاده اند. براى مثال، عقبة بن عامر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه فرمود: همانا من پيش تاز شما در روز قيامتم و بر شما شاهدم. به خدا سوگند، من اكنون به حوضم نظر مى كنم، به من كليد خزينه هاى زمين داده شده است.

نمى ترسم از اين كه پس از من مشرك شويد، ولى از نزاع و اختلاف در مسئله خلافت بيمناكم. (1) ابن عساكر به سند صحيح از ابن عباس نقل مى كند:

من با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و على عليه السلام. از كوچه هاى مدينه مى گذشتيم. گذرمان به باغى افتاد. على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله، اين باغ چه قدر زيباست؟ پيامبر فرمود:

باغ تو در بهشت از اين باغ زيباتر است. آن گاه به دست خود به سر و محاسن على عليه السلام اشاره كرد و با صداى بلند گريست. على عليه السلام عرض كرد: چه چيز شما را به گريه واداشت؟ فرمود: اين قوم در سينه هايشان، كينه هايى دارند كه آن را اظهار نمى كنند، مگر پس از وفاتم. (2) عقل و منطق حكم مى كند كه با توجه به اطلاع رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از فتنه آينده درباره خلافت، ايشان راه حل مناسبى را در پيش بگيرد يا تعيين خليفه را به شورا واگذار كند، يا براى رفع فتنه، كسى را معرفى كند يا سكوت در


1- صحيح بخارى، رقم حديث 1279، كتاب الجنائز
2- امام على، ترجمه ابن عساكر، رقم 834

ص: 150

پيش گيرد. اين سه احتمال، طرفداران ويژه اى دارد. عايشه مى گويد:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حالى كه سرش بر دامان من بود، از دنيا رفت و بر كسى وصيت نكرد.» (1) ابوبكر هم هنگام وفاتش مى گفت: دوست داشتم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى پرسيدم امر خلافت در شأن كيست تا كسى در آن نزاع نكند. (2) وى در سخنى ديگر گفته است:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، مردم را به حال خود گذاشت تا براى خود، آن چه را مصلحت شان در آن است، انتخاب كنند.» (3) عمر بن خطاب هم در پاسخ فرزندش كه از او خواسته بود مردم را مانند گله اى بدون چوپان رها نكند، گفت: اگر جانشين براى خود معين نكنم، به رسول خدا صلى الله عليه و آله اقتدا كرده ام واگر خليفه معين كنم، به ابوبكر اقتدا كرده ام. (4) به راستى چگونه مى توان باور كرد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت به اين وظيفه مهم و اساسى كه آينده دين نوخاسته او به آن بستگى داشت، بى توجه بماند، در حالى كه با دقت در سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله درمى يابيم كه ايشان حتى نسبت به مسائلى بسيار معمولى تر، احساس مسئوليت مى كرد. او كسى بود كه حتى در آخرين بيمارى اش، لشكرى را براى


1- صحيح بخارى، ج 6، ص 16
2- تاريخ طبرى، ج 3، ص 431
3- همان، ج 4، ص 53
4- حلية الاولياء، ج 1، ص 44

ص: 151

حفظ حدود و مرزهاى اسلامى آماده كرد و آنان را در حالى كه بيمار بود تا بيرون شهر، بدرقه كرد. ايشان هرگاه براى جنگ از مدينه مى رفت، كسى را به جاى خود مى گذاشت.

اين احتمال خلاف دستورهاى پيامبر است، زيرا خود ايشان به مسلمانان مى فرمود: هر كسى صبح كند، در حالى كه به فكر امور مسلمانان نباشد، مسلمان نيست. (1) عقل سليم چگونه مى پذيرد كه خلفاى پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به شدت نگران آينده باشند و با انتصاب يا تشكيل شورا، تكليف جامعه را مشخص كنند، ولى پيامبر نسبت به اين موضوع بى اعتنا بماند. آيا ابوبكر، عمر، معاويه و ديگران نسبت به آينده حكومت خود بى اعتنا ماندند؟

راه ديگر؛ يعنى تشكيل شورا براى انتخاب خليفه هم نادرست است؛ زيرا اگر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله چنين قصدى داشت، بايد مردم را دراين باره توجيه و براى فرد يا افراد منتخب، شرايطى بيان مى كرد. اين در حالى است كه مى بينيم چنين اتفاقى نيفتاده است. از آن گذشته، فرهنگ عمومى هم شرايط پذيرش شورا را نداشت. وقايع سقيفه بنى ساعده و اختلاف شديد مهاجران و انصار گواه اين مدعاست.

برخى از صحابه پيش از آن كه پيكر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را دفن كنند، در سقيفه گرد آمدند تا جانشينى تعيين كنند. هر كسى در اين مورد سخنى مى گفت و كسى را نامزد خلافت


1- اصول كافى، ج 2، 131

ص: 152

مى كرد و به هوادارى از او مى پرداخت. سخن به درازا كشيد و نزاع و كشمكش پديد آمد، به گونه اى كه عمر مى گويد:

آن چنان صداها بلند شد كه ترسيدم اختلاف پديد آيد.

به ابوبكر گفتم: دستت را پيش آر تا با تو بيعت كنم. (1) در مورد احتمال سوم؛ يعنى تعيين جانشين از طرف رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بايد گفت: پيامبر اكرم با تربيت دينى امام على عليه السلام و بيان نصوص ولايت و امامت و اجراى عملى با تدبيرهاى ويژه در اواخر عمر خويش به اين مهم عمل كرد.

1. در تربيت دينى همين بس كه على عليه السلام از ابتداى كودكى در دامان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله رشد كرد. حاكم نيشابورى پس از نقل چگونگى واگذارى فرزندان ابوطالب، به عباس و پيامبر صلى الله عليه و آله مى نويسد:

«رسول خدا صلى الله عليه و آله، على عليه السلام را انتخاب كرد و عباس، جعفر را برگرفت. على عليه السلام تا زمان بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با آن حضرت بود و از او پيروى كرد و او را تصديق مى كرد.» (2) در مسند احمد هم آمده است:

«در آن ايام، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مسجدالحرام مى رفت تا نماز بخواند. على عليه السلام و خديجه نيز به دنبالش مى رفتند و با او در مقابل ديدگان مردم نماز مى خواندند. اين در زمانى بود كه كسى جز اين سه، روى زمين نماز نمى گزارد.» (3)


1- سيره ابن هشام، ج 4، ص 336، تاريخ ابن كثير، ج 5، ص 246
2- مستدرك حاكم، ج 3، ص 182
3- مسند احمد، ج 1، ص 209، تاريخ طبرى، ج 2، ص 311

ص: 153

انتخاب على عليه السلام از سوى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هنگام هجرت، نشان دهنده محبوبيت اوست. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگام هجرت به مدينه على عليه السلام را انتخاب كرد تا در بستر او بخوابد. آن گاه امانت ها را به صاحبانش برگرداند و با بقيه زنان بنى هاشم به سوى مدينه هجرت كند. (1) پيامبر، او را به دامادى برگزيد و در جنگ خيبر پرچم را به او داد. همچنين با او پيمان اخوت بست و او را در دنيا و آخرت، برادر خود قرار داد.

2. همچنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گاهى به ولايت و امامت على عليه السلام تصريح مى كرد. مانند «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ و وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَ كِعُونَ» (2)

يا «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلمَ دِينًا» (3)

و آيات ديگر. (4) از ميان احاديث هم به اين موارد مى توان اشاره كرد:

حديث غدير (5)، حديث دوازده خليفه (6)، حديث ولايت (7)، حديث وصايت (8)، حديث منزلت (9)، حديث خلافت (10)،


1- مسند احمد ج 1 ص 348 مستدرك حاكم ج 3 ص 4
2- مائده 55
3- همان 3
4- رعد 7 مائده 67 احزاب 33 نساء 95
5- من كنت مولاه فعلى مولاه
6- يكون بعدى اثنا عشر أميراً كلّهم من قريش
7- و هو ولىّ كلّ مؤمن من بعدى
8- ان لكلّ نبيّ وصيّاً و وارثاً و انّ عليّاً وصيّى و وارثى
9- انت منّى بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدى
10- . انت أخى و وصيّى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوا

ص: 154

حديث ثقلين (1)، حديث مدينة العلم (2)، حديث سفينه (3)، حديث امان (4)، حديث حق (5)، حديث قرآن (6) و مانند آن.

3. تدبير عملى: بيان حديث غدير، فرستادن لشكر اسامه براى دور كردن دشمنان داخلى از مدينه براى اجراى مسئله جانشينى و درخواست نوشتن وصيت نامه از تدبيرهاى عملى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آخرين حج كه به حجةالوداع معروف است، به تبليغ ولايت امر شد. سپس دست على عليه السلام را گرفت و فرمود:

«هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست.» (7) در صحت حديث غدير، جاى هيچ ترديدى نيست، چون بسيارى از صحابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آن را نقل كرده اند كه از آن ميان، به اين افراد مى توان اشاره كرد: ابوبكر بن ابى قحافه، اسماء بنت عميس، ام سلمه، جابر بن سمره، ابوالهيثم بن تيهان، حسان بن ثابت، ابى ايوب انصارى، سعد بن عباة، سهل بن سعد، عايشه، عبداللَّه بن جعفر،


1- انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى ما إن تمسكتم بهمالن تضلّوا بعدى أبداً
2- انا مدينة العلم و علىّ بابها فمن اراد العلم فليأتها من بابها
3- مثل أهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها زخّ فى النّار
4- النجوم أمان لاهل السماء واهل بيتى أمان لأمّتى من الاختلاف فاذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس
5- عليّ مع الحق والحقّ مع علىّ يدور حيثما دار
6- علىّ مع القرآن و القران مع علىّ
7- تفسير طبرى، ص 262

ص: 155

عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن عباس، عمر بن خطاب و 84 نفر از تابعين، مانند سليم بن قيس هلالى، سعيد بن جبير، اصبغ بن نباته، سالم بن عبداللَّه بن عمر و ديگران.

در قرون متوالى، محدثان و ناقلان بى شمارى بر اين حديث مهر تأييد نهاده اند. از نظر دلالت حديث غدير، در جمله «الست اولى من انفسكم»؛ آيا من اولى به شما از خود شما بر نفستان نيستم، در اين كه «اولى» به معناى امامت است، 64 نفر از علماى عامه گفته اند: آيا شايسته است پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، مردم را در آن هواى گرم نگه دارد و اين موضوع جزئى را كه على دوست من است، به مردم يادآورى كند؟ اگر مولى به معنى ناصر و محب است، چرا رسول اللَّه در جملات بعدى حديث غدير مى فرمايد خدايا يارى كن آن كه على را يارى مى كند و از رحمت خود به دور دار آن را كه يارى نمى كند؟ چرا مردم پس از انجام مراسم به امير مؤمنان على عليه السلام تهنيت و شادباش گفتند.

آيا به اين دليل نبود كه در آن روز، خدا و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله على را به مقامى بلند و منصبى جديد برگزيدند.

مفسر تاريخ نگار بزرگ اهل سنت، حافظ ابوجعفر محمد بن جرير طبرى مى گويد:

«بعد از اين كه آيه در غدير خم نازل شد، پيامبر فرمود:

جبرئيل از طرف خدا دستور آورد كه در اين جايگاه باشم و به هر سفيد و سياهى اعلام كنم كه على فرزند ابوطالب، برادر من، وصى من جانشين من و امام پس از من است.» (1)


1- الغدير، ج 1، ص 214

ص: 156

نويسنده كتاب تاريخ روضةالصفا پس از نقل جريان غدير مى نويسد:

«پس فرود آمد و در خيمه خاص بنشست و فرمود كه اميرالمؤمنين على عليه السلام در خيمه ديگر بنشيند. بعد از آن، طبقات خلايق را امر كرد به خيمه على عليه السلام رفتند و زبان به تهنيت آن حضرت گشادند و چون مردم از اين امر فارغ شدند، امّهات(همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله) به فرموده خواجه كاينات نزد على عليه السلام رفته، او را تهنيت گفتند.» (1) در تاريخ حبيب السِيَر پس از نقل حديث غدير چنين آمده است:

«پس اميرالمؤمنين على- كرّم اللَّه وجهه- به موجب فرموده حضرت رسالت صلى الله عليه و آله در خيمه نشست تا طوايف خلايق به ملازمتش رفته، لوازم تهنيت به تقديم رساندند و از جمله اصحاب، عمر بن الخطاب- رضى اللَّه عنه- جناب ولايت مآب را گفت: بخٍّ بخٍّ يابنَ ابى طالب اصبحت مولاى و مولى كلّ مؤمنٍ و مؤمنة؛ يعنى خوشا به حال تو اى پسر ابوطالب! بامداد كردى در وقتى كه مولاى من و مولاى هر مؤمن و مؤمنه بودى.

ابن مغازلى در تأييد اين حديث مى گويد:


1- تاريخ روضةالصفا، ج 1، ص 541

ص: 157

«حديث غدير، حديث صحيحى است كه حدود صد نفر صحابى كه عشره مبشّره نيز از آن جمله هستند، آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند. اين حديث، ثابت است و ايرادى به آن وارد نيست و اين فضيلتى- است كه فقط على عليه السلام به دست آورده است و هيچ كس در اين فضيلت با او شريك نيست.» (1) در موارد متعددى، امام على عليه السلام حضرت زهرا عليها السلام، امام حسن مجتبى عليه السلام، عمار ياسر، اصبغ بن نباته، عمر بن عبدالعزيز، مأمون و حتى عمروبن عاص كه بعدها يكى از دشمنان سرسخت حضرت على عليه السلام شد به حديث غدير استناد كرده اند. براى نمونه، پيش از آن كه معاويه حكومت مصر را به عمروعاص پيشنهاد كند، در نامه اى از او تقاضاى كمك كرد و نوشت: على باعث قتل عثمان شد و من خليفه عثمان هستم. عمرو در جواب معاويه مى نويسد:

نامه ات را خواندم و فهميدم. اين كه از من خواسته اى از دين اسلام خارج و با توبه وادى ضلالت وارد شوم و تو را در راه باطلت يارى كنم و به روى اميرالمؤمنين شمشير بكشم، در حالى كه او برادر، ولى، وصى و وارث رسول خداست و هموست كه دين پيامبر را ادا كرد و وعده هايش را جامه عمل پوشاند، همو كه داماد او و شوهر بانوى زنان جهان و پدر حسن و حسين سرور جوانان بهشتى است، نمى پذيرم. و اما اين كه گفته اى: من خليفه عثمانم، با مرگ عثمان، تو عزل شده اى و خلافتت زايل مى شود، اما اين


1- مناقب ابن مغازلى، ص 27، حديث 39

ص: 158

كه گفته اى: اميرالمؤمنين، صحابه را بر كشتن عثمان تحريك كرد، اين دروغ و نارواست. واى بر تو اى معاويه! آيا نمى دانى كه ابوالحسن، جانش را در راه خدا نثار كرد و در بستر رسول خدا صلى الله عليه و آله خوابيد و رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره اش فرمود: هر كس من مولاى او هستم، على مولاى اوست. (1) همه اين موارد نشان مى دهد كه حديث غدير در جامعه اسلامى پذيرفته شده بود، ولى بعدها در هاله اى از حب جاه، مقام و رياست پوشيده ماند.

محمد: استاد! هر چند جناب عالى واقعاً ما را شرمنده صحبت هايتان كرده ايد، ولى مى ترسيم كه توفيق شركت در چنين جلساتى را نيابيم. از اين رو، با عرض پوزش از شما، اگر اجازه بفرماييد پاسخ يكى دو تا از پرسش ها را از محضرتان جويا شويم؟

استاد فياض: بنده از اين كه عمرم در جلسات علمى صرف شود، بسيار خوشحالم. بنابراين، بدون هيچ گونه ملاحظه اى در طرح پرسش ها راحت باشيد.

محمد: پرسش بعدى دوستان اين است كه:


1- تذكرة الخواص ص 84

ص: 159

نظر شيعه نسبت به صحابه چيست؟

اشاره

استاد: يكى از مواردى كه به شيعيان خرده مى گيرند، اين است كه مى گويند شيعه اماميه معتقدند هيچ كدام از صحابه عادل نيستند. اين در حالى است كه از ديدگاه شيعه، كسانى كه به ديدار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تشرف يافته اند، به چند دسته تقسيم مى شوند. برخى از اين دسته ها از عدالت خارجند و صرف هم نشنيى با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، كيميايى نبوده است كه ماهيت انسان ها را دگرگون سازد و همه آنان را تا پايان عمر بيمه كند و در جرگه دادگران قرار دهد. بر خلاف نظر شيعيان، علماى اهل سنت، عدالت صحابه را به عنوان يك اصل مسلّم پذيرفته اند، به اين معنا كه هر كس مصاحبت با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را درك كرده باشد، عادل است. (1) تاريخ نام و نشان بيش از دوازده هزار تن را به عنوان صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ضبط كرده است كه در ميان آنان، چهره هاى گوناگونى وجود دارد. شكى نيست كه هم نشينى با پيامبر گرامى، افتخار بزرگى بود كه نصيب گروهى شد و امت اسلامى پيوسته به ديده احترام به آنان مى نگريست؛ زيرا آنان پيش تازان آيين اسلام


1- الاستيعاب فى اسماء الاصحاب، ج 1، ص 2، اسد الغابة، ج 1، ص 3

ص: 160

بودند كه براى نخستين بار، پرچم شوكت و عزّت اسلام را برافراشته، قرآن مجيد هم به تمجيد از عملكرد اين پيشگامان پرداخته است.

«لَا يَسْتَوِى مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مّنَ الَّذِينَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَ قتَلُوا». (1)

آنان كه پيش از فتح(مكه) بخشش و مبارزه كردند، با كسانى كه پس از آن، انفاق و جهاد كردند، برابر نيستند، بلكه در درجه اى بالاتر قرار دارند.

پرسش اصلى اين جاست كه آيا اين صحابه تا پايان عمر بر عهد خود استوار ماندند؟ آيا گناهان صحابه، بخشودنى است؟ آيا نبايد در نكوهش صحابه سخن گفت؟

آراى مختلفى در اين باره بيان شده است:

1. فرقه كامليه، به كفر تمام صحابه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله قائل هستند. اين ديدگاه نادرى است كه با قرآن، سنت و سيره صحابه و عقل مخالف است. شيعه از اين رأى برى است و به آن اعتقاد ندارد.

2. رأى شيعه اماميه و برخى از ااهل سنت:

شيعه اماميه معتقد است كه در ميان صحابه، افراد مختلفى از عادل و فاسق وجود داشته اند. از اين رو، مجرد هم نشينى با رسول خدا صلى الله عليه و آله سبب نمى شود كه كسى تكويناً عادل شود، بلكه اتصاف به عدالت در صورتى است


1- حديد: 10

ص: 161

كه در خط رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و نماد سيره و سنت او باشد و اين رأى با قرآن و سنت نبوى و سيره صحابه موافق است.

شمارى از اهل سنت منصف اين رأى را به دليل موافقت با اصول و ادله، پذيرفته اند كه از متقدمين مى توان به سعد تفتازانى، مارزى و ابن عماد حنبلى اشاره كرد. و از متأخرين شيخ محمد عبده، محمد بن عقيل علوى، محمد رشيد رضا، سيد قطب، سيد مقبلى، شيخ محمد ابوريه، شيخ مصطفى صادق رافعى و محمد غزالى نام برد. اينان به اين نتيجه رسيده اند كه عدالت، ويژه آن اصحابى است كه بر روش اسلامى پايدار ماندند و در دين تغيير و تبديل ايجاد نكردند.

3. معتزله هم به عدالت جميع صحابه معتقدند به جز كسانى كه با اميرالمؤمنين عليه السلام وارد جنگ شدند كه آنان فاسق هستند و شهادتشان قبول نيست. (1) 4. برخى از اهل سنت هم معتقدند كه بايد جايگاه و مواقف صحابه را به گونه اى توجيه كنيم كه با قول به عدالت شان سازگار باشد. ابن حجر هيثمى مى گويد:

«آنچه اهل سنت و جماعت بر آن اجماع دارند، اين است كه بر هر مسلمانى واجب است، تزكيه صحابه و اثبات عدالت آنان و طعن وارد نكردن به آنها .... و نيز واجب است كارهاى آنان را كه در ظاهر خلاف است، به بهترين وجه تأويل كنيم؛ زيرا آنان شايسته اين كارند.» (2)


1- الاحكام فى اصول الاحكام، ج 2، ص 32
2- الصواعق المحرقة، ص 325

ص: 162

ابن حجر خود به اين توصيه عمل كرده و در تبرئه معاويه از ستم هايش مى گويد:

«گروه معاويه هر چند ستم كار بودند، ولى اين ستم سبب فسق او نمى شود زيرا قابل تأويل است و مى توان او و اصحابش را در اين عمل معذور دانست. (1) 5. عدالت جميع صحابه

رأى بيشتر اهل سنت اين است كه تمام صحابه عادل بوده و با اين حال از دنيا رفته اند. ابن اثير مى گويد:

«صحابه با بقيه راويان شريكند مگر در جرح و تعديل؛ زيرا تمام آنان عادل بودند. و جرحى در آنها راه ندارد. (2) ابن حجر مى گويد:

«اهل سنت اتفاق نظر دارند كه جميع صحابه عادل هستند و كسى در اين مسئله اختلاف نكرده است، مگر عده كمى از اهل بدعت.» (3) سرخسى مى گويد:

«هر كس بر صحابه طعن وارد كند، ملحد است و اسلام را رها كرده است و اگر توبه نكند، درمانش


1- الصواعق المحرقة، 328
2- اسد الغابة، ج 1، ص 10
3- الاصابة، ج 1، ص 17

ص: 163

شمشير است.» (1) قرطبى هم مى گويد:

«همه صحابه عادل و از اولياى خدا و برگزيدگان خلق بعد از انبيا و رسولان هستند. اين مذهب اهل سنت و جماعت است.» (2) اين نظر را هم دكتر حسن شيخ مى گويد:

«عدالت صحابه ثابت و معلوم است به نصّ قرآنى كه در آن باطل راه ندارد.» (3) حال بايد ديد كه كدام يك از اين نظريه ها با كتاب و سنت هماهنگ است. پيش از هر چيز بايد دانست كه بحث از عدالت و جرح و تعديل صحابه به دليل ابطال كتاب خدا و سنّت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نيست، بلكه هدف اصلى، شناخت صالحان آنهاست تا حديث و سنت واقعى پيامبر صلى الله عليه و آله از راه درست و مطمئن به دست آيد. شايد مشكل كسانى كه مى خواهند عدالت كل صحابه را ثابت كنند و از جرح و تعديل آنان به شدت پرهيز مى كنند، اين است كه براى سنت اهل بيت عليهم السلام هر چند در حدّ ناقلان سنت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هم ارزشى قائل نيستند. از همين رو مجبورند، به تعبير خودشان، اين وسايط فيض نبوى را از هر نوع جرح و تعديل مصون دارند تا سنت نبوى ضايع نشود. بايد گفت: حسن ظن به افراد به طور مطلق صحيح نيست، هر چند شارع مقدس فرموده است كه فعل برادر دينى بايد تصحيح و توجيه شود، ولى در جايى كه سخن از دين و شريعت است، آمده ا ست كه برادر تو، در حكم دين


1- اصول السرخسى، ج 2، ص 134
2- الجامع لاحكام القرآن، ج 16، ص 299
3- عقيدة اهل السنة و الاثر فى الصحابة الكرام، ج 2، ص 800

ص: 164

توست. در دينت، نهايت احتياط را انجام ده. صحابه نيز الگوهاى قابل پيروى براى دستورهاى شريعت هستند.

بنابراين، بايد عادل و فاسق را از هم جدا كنيم.

نكته آخر اين كه در مسائل دينى بايد ازدخالت مسائل عاطفى به شدت پرهيز كرد. نظريه عدالت كل صحابه ناشى از عواطف شديد است، چنان كه يكى از علماى اهل سنّت مى گويد:

«ظاهر جنگ ها و مشاجراتى كه در تاريخ، ميان صحابه رخ داده و برزبان افراد ثقه جارى است، نشان مى دهد كه برخى از صحابه از راه حق خارج شده و به حدّ ظلم و فسق رسيده اند. و انگيزه اين كار نيز كينه، حسد، عنادوگاه حبّ رياست و پادشاهى و ميل به لذات و شهوات بوده است زيرا هر صحابى، معصوم نيست و هر كسى كه پيامبر را ملاقات كرده، اهل خير نبوده است، ولى علما به جهت حسن ظنشان به اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله براى كارهاى خلاف آنان، محمل ها و تأويل هايى ذكر كرده اند و ظلمى كه در حق اهل بيت پيامبر كردند، در ظاهر به حدى است كه مجالى براى اخفاى آن نيست و پستى آن به حدى است كه اهل آسمان و زمين بر مظلوميت اهل بيت عليهم السلام گريسته و كوه ها از جاكنده شده و صخره ها از هم پاشيده اند و كارهاى زشت آنان هنوز پابرجاست. لعنت خدا بر كسانى باد كه دست به چنين جناياتى زده يا به آن راضى بوده و براى آن كوشش كرده اند و عذاب آخرت دايمى و شديدتر است.» (1)


1- شرح المقاصد، ج 2، ص 307- 306

ص: 165

الف) عدالت صحابه در قرآن

اهل سنت در اين مورد به اين آيه استناد مى كنند:

«لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً» (1)

خداوند از مؤمنانى كه زير درخت با تو بيعت كردند، به حقيقت خشنود گشت و از وفا و خلوص قلبى آنان آگاه بود كه وقار و اطمينان كامل بر آنها نازل فرمود و آنان را به پيروزى نزديك پاداش داد.

و آيات ديگر بقره: 143، آل عمران: 110، انفال 74، توبه: 100، فتح: 29 واقعه: 10- 12 و حشر: 8- 9، در پاسخ آنها مى گوييم به اطلاق اين آيات نمى توان استدلال كرد، بلكه بايد آن را به ايمان و عمل صالح تا پايان عمر مقيد كرد. در غير اين صورت چگونه تصور كنيم امثال عبدالله ابن أبى كه از سرد مداران منافقان است، تنها به اين دليل كه از بيعت كنندگان زير درخت با پيامبر صلى الله عليه و آله در صلح حديبيّه بوده، مورد رضايت الهى است. علامه طباطبايى رحمه الله مى فرمايد:

«اگر خداوند متعال، صحابه را در آيه هاى قرآن مدح كرده و از آنان اظهار رضايت نموده، به جهت انقياد و


1- فتح: 18

ص: 166

اطاعت آنها از خداوند در احكام و تعاليم شريعت و كارهاى نيكى است كه در گذشته انجام داده اند، امّا اين رضايت را نمى توان به آينده زندگانى و اعمال آنان سرايت داد، به اين معنا كه هر چه مى خواهند انجام دهند هر چند خلاف هم باشد- خدا از آنان راضى است.» (1) همچنين قول به عدالت كل صحابه، مخالف نصّ قرآن است؛ زيرا آياتى هم در نكوهش برخى از صحابه وارد شده و صحابه را به نفاق متهم كرده است(توبه: 101).

و برخى ديگر فسق آنان را آشكار ساخته است(سجده: 18 يا بقره: 9) وگاهى نيز صحابه را بدون عنوان نكوهش كرده است. براى نمونه:

«وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» (2)

و بعضى از آنان هميشه پيامبر را مى آزارند و مى گويند او شخصى ساده و زود باور است. بگو: زود باورى من به سوى شماست. رسول به خدا ايمان آورده است و به مؤمنان هم ايمان دارد و براى مؤمنان حقيقى شما رحمت كامل الهى است و براى آنان كه رسول را مى آزارند، عذاب دردناك مهياست.

و بعضى از آيات هم صحابه را به عنوان مؤمن و مسلمان نكوهش كرده اند، مانند توبه: آيات 38 و 39، حجرات: آيه 17 و سوره صف: آيات 2 و 3 كه مى گويد:


1- مقالات تأسيسه، ص 227
2- توبه: 61

ص: 167

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ* كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ». (1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا چيزى به زبان مى گوييد كه در مقام عمل خلاف آن مى كنيد. اين كه سخنى بگوييد و خلاف آن عمل كنيد، خدا را بسيار سخت به خشم و غضب مى آورد. بنابراين، در منطق وحى، نه تنها دليلى بر اثبات عدالت صحابه در همه دوران زندگى نيست، بلكه خلاف آن دريافت مى شود.

ب) قعدالت صحابه در روايات

قائلان به عدالت همه صحابه به برخى روايات نيز تمسك كرده اند. از جمله آن كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

اصحاب من به منزله ستارگان آسمان هستند. به هر كدام تمسك كنيد، هدايت يافته اند. (2) ابوسعيد خدرى در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه فرمود:

«اصحابم را سبّ نكنيد؛ زيرا اگر كسى مانند كوه احد، طلا در راه خدا انفاق كند، به مقام آنان نخواهد رسيد.» (3) در مقابل در كتب اهل سنت احاديثى به چشم مى خورد كه نشان مى دهد عدالت همه صحابه مورد قبول


1- صف: 2 و 3
2- كشف الخفاء، ج 1، ص 132، ح 381
3- صحيح بخارى، ج 2، ص 292

ص: 168

پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نبوده است. براى نمونه، ام سلمه از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نقل مى كند:

«از ميان اصحابم، كسانى هستند كه پس از من، نه من آنان را خواهم ديد و نه آنان مرا.» (1) ابوالدرداء مى گويد:

به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردم: شنيده ام كه فرموده ايد گروه هايى بعد از من مرتدّ خواهند شد؟ پيامبر فرمود:

بلى، ولى تو از آنان نيستى.» (2) ابى وائل هم به نقل از عبداللَّه از پيامبر نقل مى كند كه فرمود:

من در كنار حوض به انتظار شما مى مانم كه در اين هنگام، مردانى از شما را نزد من مى آورند. همين كه اراده مى كنم به آنها نزديك شوم، مانع مى شوند.

عرض مى كنم: پروردگارا! اينان اصحاب منند.

خداوند مى فرمايد: اى پيامبر! نمى دانى بعد از تو چه كردند. (3) اسامه هم مى گويد:

«پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از دور نگاهى به خانه هاى مدينه كرد. آن گاه فرمود: آيا آنچه من مى بينم، شما نيز مى بينيد؟ مى بينم كه چگونه فتنه ها در خانه هاى شما رسوخ كرده است. (4)


1- مسند احمد، ج 6، ص 298
2- مغازى واقدى، ج 1، ص 410
3- صحيح بخارى، ج 9، ص 58
4- همان، رقم حديث 1779، كتاب فضائل المدينة

ص: 169

بنابراين، از طريق روايات هم نمى توان عدالت صحابه را به طور مطلق و در تمام طول عمر براى همگان اثبات كرد. گروهى از صحابه در اوج شايستگى بودند، ولى گروهى هم ارزشهاى خود را قدر ندانستند و به بى راهه رفتند. با حقايق تاريخى چگونه مى توان عدالت همه صحابه را جمع كرد. آيا وليد بن عقبه را كه در عصر عثمان شراب نوشيد و در حالت مستى، امام جماعت شد، بايد هماره عادل بناميم؟ (1) آيا مى توان مغيرة بن شعبه را كه چند نفر بر زناى او شهادت دادند، در حالى كه از بيعت كنندگان در زير درخت حديبيه بوده است، هميشه عادل بناميم. (2) آيا مى توان نعمان را كه سه بار براى شراب خوارى حد خورده و بار چهارم، عمر، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قتل او را درخواست كرده بود، عادل دانست. (3) آيا خالد بن وليد كه مالك بن نويره را به دليل ندادن زكات مالش، كشت و در همان شب، با همسر او زنا كرد، همچنان عادل است؟ (4)


1- الاصابة، ج 3، ص 228 و اسدالغابه، ج 4، ص 199
2- همان، ج 3، ص 452
3- صحيح بخارى، ج 8، ص 196
4- تاريخ طبرى، ج 2، ص 502 و الاصابة، ج 1، ص 337 و اسدالغابة، ج 4، ص 295

ص: 170

معاويه بن ابى سفيان كسى بود كه در حضور مردم آشكارا شراب مى نوشيد (1) و رباخوارى مى كرد (2). همو دشنام بر على ابن ابى طالب را علنى كرد (3) و به حسن بن على عليه السلام سم داد و او را به قتل رساند. (4) با اين حال، آيا مى توان او را عادل دانست و مانند ابن تيميّه و ابن حجر و ديگران، به تبرئه عملكردهاى نادرست معاويه پرداخت؟

چگونه كسى به سب معاويه به على عليه السلام كه مسلّم است و سبّ صحابه به شمار مى آيد، اعتراضى نكرده است؟

ام سلمه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله در نامه اى به معاويه چه زيبا نوشت:

«شما على را بالاى منبر لعن نمى كنيد، بلكه خدا و رسول او را لعن مى كنيد؛ زيرا مى گوييد لعنت بر على و بر دوستداران او و من شهادت مى دهم كه خدا و رسول او از دوستان على هستند، ولى معاويه به سخن او گوش نكرد.» (5) در پايان بايد گفت هر چند شيعه اماميه نسبت به جايگاه هاى برخى از صحابه اعتراض دارد، ولى صحابه اى را كه در راه دين و يارى از رسول خدا صلى الله عليه و آله سختى ها


1- مسنداحمد، ج 6، ص 476
2- صحيح مسلم، ج 5، ص 43، موطّأ مالك، ج 2، ص 59
3- صحيح مسلم، ج 7، ص 120؛ تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 47؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 385
4- الاستيعاب، ج 1، ص 141؛ تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 229
5- العقد الفريد، ج 15، ص 114 و خصائص نسائى، ص 133؛ سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 31 و فتح البارى، ج 7، ص 71

ص: 171

كشيدند و با نفس و مال جهاد كردند و تا آخر عمر نيز از راه مستقيم هدايت، منحرف نشدند، ستايش مى كند. حضرت على عليه السلام در حق گروهى از صحابه وفادار فرمود:

«همانا ياران پيامبر را ديدم و كسى را نمى بينم كه همانند آنان باشد. روز را ژوليده مو و گردآلود به شب مى رساندند و شب را به نوبت در سجده يا قيام به سر مى بردند. گاه پيشانى بر زمين مى سودند و گاه گونه بر خاك. از ياد معاد چنان ناآرام بودند كه گويى بر پاره آتش ايستاده بودند.» (1) شيعه هم پيرو امير مؤمنان عليه السلام است كه پيوسته به ياران و پيروان خود دستور مى داد:

من خوش ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد، ولى اى كاش كردارشان را يادآور مى شديد و حالت هاى آنان را بيان مى كرديد. (2) محمد: استاد ارجمند واقعاً نمى دانم با چه زبانى از حضرت عالى تشكر كنم. اين نكات و توضيحات جناب عالى، بهترين ره توشه براى تمام عمر ما به ويژه براى حجاج عزيز در برخود با اين پرسش ها در سفر زيارتى است. من هم يك بار توفيق زيارت خانه خدا را يافتم. با مراجعه به فتاواى فقيهان متوجه شده بودم براى حفظ وحدت و يگانگى صفوف مسلمانان در بسيارى مكان ها اجازه داده اند كه با وجود اختلافات فقهى، در نماز و ديگر موارد با اهل سنت همراه باشيم و به نوعى مماشات كنيم.

به عنوان آخرين پرسش مى خواستم از جناب عالى بپرسم كه:


1- نهج البلاغة صبحى صالح خطبه 97 ص 143
2- همان كلمات قصار ص 206

ص: 172

چرا شيعيان به تقيه اعتقاد دارند؟

تقيه به معناى پنهان داشتن اعتقاد باطنى و كتمان كردن ايمان در برابر مخالفان براى پيش گيرى از زيان هاى دنيوى و خسارت هاى معنوى و دينى است. تقيه در لغت به معناى حفظ چيزى از خطر و ضرر است. زبيدى در تاج العروس، تقيه را به معناى برحذر شدن و احتياط از ضرر معنا كرده است. (1) در اصطلاح شرعى هم اظهار كردن امرى بر خلاف حكم دين از طريق قول يا فعل به انگيزه حفظ جان يا مال يا شرف و آبروى خود يا ديگرى (2) است.

مثل هميشه بايد ريشه هاى اثبات يا انكار عقيده به تقيه را در كتاب و سنت به عنوان معيار و ترازوى اعمال بررسى كرد. ريشه هاى تقيه در قرآن عبارت است از اين كه خداوند مى فرمايد:

«لَّا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكفِرِينَ أَوْلِيَآءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِى شَىْ ءٍ إِلَّآ أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ» (3)


1- تاج العروس، ج 10، ص 396
2- نقض الوشيعه، سيد محسن امين، ص 181
3- آل عمران، 28

ص: 173

مؤمنان نبايد كافران را-/ به جاى مؤمنان-/ به دوستى بگيرند؛ و هر كه چنين كند، در هيچ چيز [او را] از [دوستىِ] خدا [بهره اى] نيست، مگر اينكه از آنان به نوعى تقيّه كنيد و خداوند، شما را از [عقوبت] خود مى ترساند، و بازگشتِ [همه] به سوى خداست.

سرخسى حنفى براى جواز تقيه به اين آيه استدلال كرده است. (1) همچنين مراغى در تفسير اين آيه گفته است:

«علماى اسلام جواز تقيه را از اين آيه استنباط كرده اند؛ يعنى اين كه انسان سخنى بگويد يا كارى انجام دهد كه بر خلاف حق باشد، براى جلوگيرى از ضررى كه از دشمن به جان يا آبرو و شرف و يا مال او وارد مى شود. (2) همچنين در آيه ديگرى آمده است:

«مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن م بَعْدِ إِيمنِهِ ى إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ و مُطْمَلِنُّ م بِالْإِيمنِ وَ لكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» (3)


1- المبسوط، ج 24، ص 45
2- تفسير مراغى، ج 3، آيه 136
3- نحل، 106

ص: 174

هر كس پس از ايمان آوردن خود، به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت] مگر آن كس كه مجبور شده و [لى] قلبش به ايمان اطمينان دارد. ليكن هر كه سينه اش به كفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابى بزرگ خواهد بود،

مفسران در مورد شأن نزول آيه بالا مى گويند:

«روزى عمّار بن ياسر، همراه با پدر و مادر خود، گرفتار دشمنان گشتند و كافران از آنان خواستند تا دست از اسلام بردارند و به كفر و شرك اعتراف كنند. همراهان عمّار، همگى به يگانگى خدا و رسالت پيامبر گرامى گواهى دادند. سپس برخى از آنان به شهادت رسيدند و ديگران نيز شكنجه شدند.

عمّار بر خلاف ميل باطنى خويش تقيّه كرد و به ظاهر آنچه را كه كافران مى گفتند، بر زبان جارى كرد و آزاد شد. هنگامى كه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، از سخن خويش بسيار نگران و افسرده گشت. بدين جهت، پيامبر گرامى اسلام وى را دلدارى داد و آيه ياد شده نيز در اين زمينه نازل شد.» (1) از اين آيات و آيه اى كه درباره مؤمن آل فرعون و ديگران آمده است، به خوبى روشن مى شود كه پنهان داشتن اعتقاد باطنى براى حفظ جان و جلوگيرى از خسارت هاى مادى و معنوى پذيرفتنى است. علماى


1- درّ المنثور، جلال الدين سيوطى، ج 4، ص 131

ص: 175

اهل سنت هم مثل سيوطى درباره آيه پيش گفته و فخر رازى درباره آيه 28 سوره غافر؛ «وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمنَهُ و أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبّىَ اللَّهُ» مى گويد:

«فرد مؤمنى از آل فرعون به حضرت موسى ايمان آورد و با او رابطه پنهانى داشت. او حضرت موسى را از نقشه قتل وى به دست فرعونيان آگاه كرد، ولى آن مرد مؤمن ايمان خود را از فرعونيان پنهان داشت. پنهان داشتن ايمان جز به اين نبود كه اقوال و افعالى را اظهار كند كه با عقايد فرعونيان هماهنگ باشد. او اين كار را براى حفظ جان خود و هم براى كمك به حضرت موسى عليه السلام و حفظ جان او از خطر فرعونيان انجام مى داد. بنابراين، او به اصل تقيه عمل كرد و قرآن كريم عمل او را با تكريم و ستايش ياد مى كند.» (1) البته آيات ديگرى هم براى اثبات مدعا وجود دارد(كهف: 19-/ 20، انعام: 119 و بقره: 173) كه براى رعايت اختصار از آن ها چشم مى پوشيم. در كنار آيات، روايات هم مؤيد تقيه است، از آن جمله در كتاب هاى اهل سنت آمده است كه عايشه نقل مى كند:

«شخصى به در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و اجازه ورود خواست. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: او را اجازه


1- تفسير فخر رازى، ج 27، ص 56

ص: 176

دهيد كه بد فرزند عشيره اى است يا فرمود: بد برادر عشيره اى است. هنگامى كه وارد خانه شد، پيامبر با او به نرمى سخن گفت. عايشه مى گويد:

عرض كردم: اى رسول اللَّه! قبل از ورود شخص به خانه، او را نكوهش كرديد، ولى الآن با او به نرمى سخن مى گوييد؟ حضرت فرمود: اى عايشه! بدترين مردم نزد خداوند كسى است كه مردم او را رها كرده يا به دليل ترس از فحش و بدزبانى او با او وداع كنند.» (1) پيامبر گرامى در روايت ديگر مى فرمايد:

«بدترين قوم، قومى است كه مؤمن در ميان آنها با تقيه وكتمان حركت كند.» (2) از ائمه هدى عليهم السلام نيز درباره تقيه روايات متعددى رسيده است. براى نمونه آمده است:

«لا ايمان لمن لا تقيّة له» (3)

«ايمان ندارد كسى كه اهل تقيّه نيست.»

در روايتى ديگر آمده است:

«التقية من دينى و دين آبائى» (4)

«تقيه از دين من و دين پدران من است.»

بايد دانست تقيه بر دو گونه است:


1- صحيح بخارى، ج 8، ص 38
2- فتح البارى، ج 5، ص 160
3- وسائل الشيعه، ج 6، باب 24 از ابواب امر به معروف و نهى از منكر، حديث 2 و 3 و 5 و 6 و 29
4- همان، ج 2

ص: 177

1. تقيه خوفى؛

2. تقيه مداراتى.

در مورد تقيه خوفى، روايات بيشتر است.

در احاديثى كه از تقيه به عنوان سپر و سنگ ياد شده، تقيه خوفى است، ولى رواياتى كه به حسن معاشرت و التزام به اعمال پسنديده، سفارش شده، به تقيه مداراتى برمى گردد، گرچه در اين حال نيز به حفظ جان، آبرو و مال شيعيان هم برمى گردد.

اشكال اساسى وهابيان بر شيعيان اين است كه مى گويند شيعه، تقيه را حتى از مسلمانان و سنى مذهبان نيز جايز مى داند، در حالى كه مدركى براى اين كار ندارد؟

در پاسخ مى گوييم ملاكى كه در آيات و روايات وجود دارد، حفظ نفس است كه عام است و با الغاى خصوصيت و تنقيح مناط قطعى به اين موارد هم بازمى گردد. همچنين بعضى از روايات به طور خصوص به جواز تقيه از مسلمانان اشاره دارد.

هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

از انجام كارى كه به واسطه آن ما را سرزنش مى كنند، بپرهيزيد؛ زيرا فرزند ناخلف كارهايى مى كند كه پدرش به واسطه آن ملامت مى شود. براى آن كس كه خود را به او وابسته ايد(ائمه اهل بيت عليهم السلام)، مايه زينت باشيد، نه مايه عيب و زشتى. با جماعت هاى آنان نماز بگزاريد. بيمارانشان را عيادت كنيد،

ص: 178

جنازه هايشان را تشييع كنيد و در هيچ كار خير ى، آنان بر شما پيشى نگيرند. سپس فرمود: به خدا سوگند، خداوند به چيزى كه نزد او از «خباء» محبوب تر باشد، عبادت نشده است. هشام پرسيد «خباء» چيست؟ امام فرمود: التقية. (1) همچنين وهابيان تقيه را از اختصاصات شيعه دانسته اند، در حالى كه اين از ويژگى هاى خاص تشيع نيست، بلكه عموم مسلمانان و همه عقلاى بشر آن را پذيرفته و به كار بسته اند. پس اگر آن گونه كه وهابيان مى گويند، تقيه مستلزم كذب و نفاق است، اين اشكال به همه مسلمانان وارد مى شود، نه فقط بر شيعه. البته كذب در مواردى كه مصلحت اهمى بر آن مترتب باشد، از نظر عقلى جايز است. در مورد اشكال نفاق آنان هم بايد گفت: نفاق در قرآن عبارت است از اين كه انسان حق را اظهار كند و در درون به باطل اعتقاد داشته باشد، در حالى كه در تقيّه، انسان باطل را اظهار مى كند و در باطن به حق عقيده دارد. گاهى هم مى گويند: چون شيعه به تقيه معتقد است، نمى توان به عقايد و آراى واقعى آنان پى برد كه در پاسخ آن ها مى گوييم تقيه در همه معارف نظرى يا احكام عملى و قضاياى اخلاقى راه ندارد. امام خمينى رحمه الله درباره حرمت تقيه در بعضى موارد مى گويد:


1- وسائل الشيعه، كتاب امر به معروف و نهى از منكر، باب 26، ح 2

ص: 179

در برخى از محرمات و واجباتى كه در نظر شارع و متشرعه اهميت ويژه اى دارند، تقيه جايز نيست، مانند ويران كردن كعبه معظمه و مشاهد مشرّفه، رد كردن اسلام و قرآن و تفسير آن به گونه اى كه حقيقت دين تحريف گرديده و مانند مذاهب الحادى معرفى گردد و نيز هرگاه تقيه كننده از موقعيت ويژه اى در ميان مسلمانان برخوردار است كه ارتكاب فعل حرامى يا ترك واجبى از روى تقيه موجب وهن مذهب و شكستن حرمت دين گردد، تقيه بر چنين فردى جايز نيست و شايد به همين جهت است كه امام صادق عليه السلام فرموده است: در شرب خمر تقيه نخواهم كرد و نيز هر گاه اصلى از اصول اسلام يا يكى از ضروريات دين در معرض خطر باشد، تقيه در مورد آن جايز نيست، همانند اين كه حاكمان جائر تصميم بگيرند كه احكام مربوط به ارث يا طلاق يا نماز يا حج را تغيير دهند. (1) درباره دست يابى به نظريات شيعه هم به وهابيان يادآور مى شويم كه ديدگاه هاى آنان در كتاب هاى بى شمار تفسيرى، كلامى، فقهى و اخلاقى آنان نقل و در كتاب خانه ها و مراكز علمى دنيا منتشر شده است.

ديدگاه هاى شيعيان چند دسته است: برخى مورد اتفاق و اجماع، گروهى مورد قبول اكثريت يا مشهور ميان شيعيان و پاره اى نيز مورد اختلاف است.


1- الرسائل، صص 177- 178

ص: 180

به راستى چرا بايد همواره در جهان اسلام، عرصه براى بيان ديدگاه ها تنگ باشد كه پيروان بعضى از مذاهب همچون شيعيان از خوف يا مدارا به تقيه دست بزنند و اعتقاد درونى خويش را براى حفظ جان و مال پنهان نگاه دارند. اگر همه اعضاى جامعه اسلامى در مذاهب فقهى خويش با هم تفاهم داشته باشند و با وحدت و هماهنگى زندگى كنند، زمينه اى براى تقيه در ميان مسلمانان باقى نمى ماند.

محمد: حضرت استاد، از اين همه لطف و بزرگواريتان سپاس گزارم. هر چند پرسش هاى زيادى مانده است، ولى با توجه به طولانى شدن جلسه، چنان چه جناب عالى موافقت بفرماييد، پرسش كنندگان زير برگه پرسش ها، نام و نام خانوادگى و نشانى خودرا بنويسند. درست است كه برايتان زحمت مى شود، ولى در فرصت مناسب، اگر صلاح ديديد، پاسخ پرسش هايشان را به صورت مكتوب برايشان بفرستيم. بنده اين مسئوليت را مى پذيرم كه پاسخ را از حضرت عالى دريافت كنم و براى پرسشگران محترم بفرستم.

استاد فياض: اشكالى ندارد. بنده هم با كمال ميل حاضرم پاسخ مكتوب را تهيه كنم. جا دارد كه از همه مسافران ديار وحى براى دقت و حوصله اى كه در شنيدن مطالب حقير داشتند، تشكر كنم. انصافاً اين جلسه يكى از بهترين نشست هاى علمى بود كه در

ص: 181

كنار همه برادران و خوهران به ويژه جوانان داشتم.

اميدوارم كه سفر معنوى و بابركتى در انتظار همه شما باشد، برايتان سلامت دنيوى و سعادت اخروى آرزومندم.

محمد: اگر مسافران ديار نور و رحمت موافق باشند، همان گونه كه آغاز جلسه را در سايه سار مهدى موعود شروع كرديم، با ترنّم دعاى امام زمان(عج) اين نشست را به پايان ببريم تا هماره از لطف و عنايت ايشان بهره مند باشيم.

آن گاه صداى ملكوتى و حزين حجاج در فراق موعود گيتى در هم گره خورد و در فضاى سالن پيچيد:

اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَّةِ بْنِ الحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلَى آبائِهِ فِي هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلِيلًا وَعَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِيها طَوِيلًا

ص: 182

ص: 183

پرسش نامه

1. انتظار سازنده و آمادگى براى پذيرش حضرت، شرط ظهور است. پس بايد هر كدام از شما براى خروج قائم آمادگى پيدا كند. گرچه با تهيّه كردن يك تير ...» اين روايت از كيست؟

الف: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

ب: امام صادق عليه السلام

ج: امام باقر عليه السلام

2. يكى از موارد اتفاق بين شيعه و اهل سنت در قضيه ........

الف: رجعت است.

ب: شفاعت است

ج: مهدويت است

3. اين روايت نبوى «شخصى از اهل بيتم متولى كل زمين خواهد شد كه نام او هم نام من است» از كدام شخصيت و علماى اهل سنت نقل شده است؟

الف: قاضى شوكانى

ص: 184

ب: ترمذى

ج: حاكم نيشابورى

4. كدام يك از معصومين عليهم السلام كيفيت درود بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و آل طاهرينش را به اين صورت «اللّهم صلّ على محمّد وآل محمّد» تعليم فرمود؟

الف: امام صادق عليه السلام

ب: حضرت على عليه السلام

ج: رسول اكرم صلى الله عليه و آله

5. كدام يك از عبارت هاى زير درست است؟

الف: جمع كردن بين دو نماز در سيره پيامبر وجود دارد.

ب: اگر جمع بين دو نماز جايز نباشد، مسلمان را به رنج و مشقت مى اندازد

ج: گزينه الف و ب درست است

6. چرا شيعيان بر تربت سجده مى كنند؟

الف: بر اساس روايت امام صادق عليه السلام چنين كارى با فروتنى در برابر خداوند يگانه سازگارتر است.

ب: عملكرد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه هدى و سلف صالح چنين بوده است.

ج: هر دو مورد صحيح است.

7. كدام يك از همسران رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اين روايت را نقل

ص: 185

كرده است: «رخسار خود را براى خدا بر خاك بگذار»

الف: ام سلمه

ب: عايشه

ج: خديجه

8. اين روايت از كدام معصوم است: «جايز نيست سجده كردن جز بر زمين و آنچه مى روياند به جز خوردنى ها و پوشيدنى ها؟

الف: امام باقر عليه السلام

ب: امام صادق عليه السلام

ج: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

9. مسلمانان با اختلاف مذاهبشان بر اين مسأله درباره «تكتّف» اتفاق دارند كه:

الف: تكتّف در نماز واجب نيست.

ب: تكتّف در نماز واجب است.

ج: همه مذاهب تكتّف را مستحب مى دانند.

10. تكتّف «دست بر روى دست گذاشتن» به كدام يك از دلايل زير رد مى شود؟

الف: رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در نماز اين كار را انجام نمى دادند

ب: ادله جمهور اهل سنّت براى اثبات آن ضعيف است

ج: هر دو دليل

ص: 186

11. آمين گفتن پس از حمد در نمازها بر اساس نظر اهل بيت عليهم السلام:

الف: مستحب است.

ب: موجب بطلان نماز است.

ج: آهسته گفتن آن اشكال ندارد.

12. چه كسى دستور داد تا نمازهاى مستحبى شب هاى ماه رمضان(نماز تراويح) را به جماعت بخوانند؟

الف: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

ب: عمر بن خطاب

ج: حضرت على عليه السلام

13. چه كسى اذان را به مردم آموخت؟

الف: رسول اكرم صلى الله عليه و آله

ب: از سوى خداوند توسط جبرئيل.

ج: حضرت على عليه السلام

14. چرا بلال حبشى پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اذان نگفت؟

الف: به علت تحريف در اذان براى حذف «حى على خير العمل» و افزودن «الصلوة خير من النوم»

ب: به علّت تألم و تأثر شديد از رحلت نبى مكرّم اسلام

ج: به علّت ممانعت دستگاه خلافت

ص: 187

15. عمر فقره «الصلوة خير من النوم» را از طرف خود براى كدام يك از نمازها در نظر گرفت؟

الف: همه نمازها

ب: نماز صبح

ج: نماز عشا

16. شيعيان «اشهد أن عليّاً ولى اللَّه» را با چه نيّتى در اذان و اقامه مى گويند؟

الف: به قصد تيمّن و تبرّك و قرب مطلقه، نه به قصد اين كه بخشى از اذان است

ب: چون هيچ يك از فقيهان اماميه به منع شهادت ثالثه(شهادت بر امامت پس از توحيد و نبوت) فتوا نداده ند.

ج: هر دو صحيح است

17. چرا شيعيان در زادروز اولياى الهى جشن مى گيرند؟

الف: تجويز آن به صورت كلى با موردى در قرآن و سنت وجود دارد.

ب: سيره هميشگى مسلمانان براى ابراز تجليل و تعظيم بر آن تعلّق گرفته است

ج: هر دو مورد صحيح است.

18. شيعيان با چه قصد و منظورى نذر و قربانى مى كنند؟

الف: براى خدا و اهداى ثواب براى صلحا و مؤمنان

ص: 188

ب: اين كه صدقه اى باشد تا ثواب آن به اولياى الهى برسد

ج: الف و ب درست است

19. سوگند به غير خدا به چه دلايلى صحيح است؟

الف: در قرآن مجيد، سوگند به غير خدا فراوان ديده مى شود

ب: در سيره و سخن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و ياران نزديك وى، قسم به غير خدا ديده مى شود

ج: هيچ كدام از دلايل، سوگند به غير خدا را توجيه نمى كند

20. چرا شيعه معتقد به تحريف قرآن نيست؟

الف: بر اساس حديث ثقلين و پيروى از سيره و سخن اهل بيت عليهم السلام

ب: تصريح علماى شيعه بر تحريف ناپذيرى قرآن مجيد

ج: به هر دو دليل و ردّ روايات ضعيف و سست بنيادى كه از طريق بعضى افراد در دگرگونى قرآن از طريق شيعه و اهل سنّت وارد شده است

21. چه كسى تهمت اعتقاد شيعه به جنايت حضرت جبرئيل را در ابلاغ وحى ترويج كرده است؟

الف: اكثريت قريب به اتفاق اهل سنّت

ص: 189

ب: ابن تيميه به استناد در روايت ضعيف شعبى

ج: فقط علماى مذهب حنبليه و حنفيه

22. به اعتقاد شيعيان، شفاعت، شرك نيست اگر:

الف: گروهى از بندگان پاك خدا بدون اين كه مالك مقام شفاعت باشند، آن را انجام دهند

ب: در يك چارچوب مشخص و تنها با اذن و رضايت خدا به اين كار بپردازند

ج: هر دو مورد، منافاتى با شرك ندارد

23. دلايل شيعيان در اعتقاد به رجعت كدام است؟

الف: نمونه هايى از رجعت را در امت هاى پيشين بر اساس نقل قرآن و سنت مى يابيم

ب: بر اساس عقل، روح مجرد باقى است و خداوند متعال نيز چون مى تواند چنين كارى كند

ج: هر دو گزينه صحيح است

24. با حديث غدير، تربيت دينى على عليه السلام و تدبيرهاى عملى، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در صدد اثبات چه چيزى براى امام على عليه السلام بودند؟

الف: مردم على عليه السلام را دوست داشته باشند

ب: اثبات جانشينى حضرت على عليه السلام

ج: اثبات اول مسلمان بودن و بهشتى بودن حضرت على عليه السلام

ص: 190

25. شيعه در مورد عدالت صحابه معتقد است كه:

الف: تمام صحابه بدون استثنا عادلند

ب: صحابه اى كه تا آخر در دين خود ثابت قدم مانده اند، عادلند

ج: اكثريت قريب به اتفاق صحابه عادلند

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109