سفرهای زیارتی در فرهنگ مردم

مشخصات كتاب

سرشناسه : هاشمی، علیرضا

عنوان و نام پديدآور : سفرهای زیارتی در فرهنگ مردم/علیرضا هاشمی.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1387.

مشخصات ظاهری : 192 ص.

شابک : 978-964-540-178-6

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه: ص. 187 - 192؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : زیارت -- آداب و رسوم.

رده بندی کنگره : BP262/ھ22س7 1387

رده بندی دیویی : 297/76

شماره کتابشناسی ملی : 1616827

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

مقدمه

بخش عمده فرهنگ يك جامعه، به عقايد و رفتارهاى آن جامعه، بستگى دارد. در واقع عقايد و اخلاقيات، رفتارهاى انسان را شكل مى دهد و خلقيات اجتماعى، رفتارهاى اجتماعى را به وجود مى آورد كه با مرور زمان به صورت يك فرهنگ همگانى درمى آيد. ممكن است اين فرهنگ در زمينه ها و موضوعات مختلف، شكل بگيرد؛ فرهنگ شهرنشينى، فرهنگ معاشرت، فرهنگ ازدواج، فرهنگ رانندگى، فرهنگ سياسى و ....

يكى از اين فرهنگ ها كه قدمت زيادى دارد، آداب و رسومى است كه مردم ايران زمين، در سفرهاى زيارتى انجام مى دادند كه بسيارى از آن آداب و رسوم، هنوز هم در ميان شهرها و روستاهاى كشورمان انجام مى شود.

مطالبى كه در اين مجموعه گردآورى، شده بنابر

ص: 8

فراخوان صدا و سيما، از دهه چهل به بعد، توسط مردم و از جاى جاى ميهن عزيزمان به صدا و سيما ارسال شده و در برنامه هاى مختلف از آن استفاده شده است. مؤلف محترم با مراجعه به آرشيو صدا و سيما آن ها را گزينش و جمع آورى كرده تا در اختيار همگان قرار گيرد. اين مركز با توجه به موضوع كتاب كه مرورى بر آداب و فرهنگ مردم در سفرهاى زيارتى است، پس از ويراستارى و نمونه خوانى، آن را چاپ و در اختيار عموم قرار داده است. لازم به ذكر است، ازآنجايى كه تاريخ بعضى از آداب و رسوم ذكر شده به سال هاى دور، برمى گردد؛ توجّه به دو نكته اساسى، ضرورى به نظر مى رسد:

ص: 9

اول آنكه: اين آداب و رسوم كه گاهى تنها آداب يك روستا يا يك محله را عنوان مى كند، براى ديگران الزام آور نيست و ما تنها به دنبال نقل آن ها بوده ايم و از اثبات يا نفى آن ها صرف نظر كرده ايم.

نكته دوم آنكه: با توجه به اينكه اكثر اين آداب و رسوم مربوط به قبل از انقلاب است، و هنوز فرهنگ ها كاملًا بر اساس اسلام شكل نگرفته بود گاهى به آدابى برخورد مى كنيم كه خلاف صريح اسلام و عرف نظام جمهورى اسلامى ايران است كه بدين وسيله يادآور مى شويم آداب و رسومى كه خلاف فرهنگ ايرانى و اسلام است از آن محيط سرچشمه گرفته و ربطى به اسلام و نظام ندارد. لذا عزيزان براى عمل به اين فرهنگ ها، ابتدا بايد نسبت به صحت و سقم آن تحقيق نمايند. در پايان از جناب آقاى سيد عليرضا هاشمى كه در گردآورى اين مجموعه زحمات زيادى را متحمل شده اند تقدير و تشكر مى نمائيم و اميدواريم كه اين مجموعه مورد توجّه و استفاده همگان قرار گيرد.

معاونت آموزش و پژوهش

بعثه مقام معظم رهبرى

ص: 10

جدول آوا نگارى

جدول آوا نگارى به كار رفته در اين كتاب

پيش گفتار

انسان ها در زندگى خود از ديرباز توجه ويژه به سفرداشته اند؛ به طورى كه از مهاجرت هاى اوليّه براى تصاحب سرزمين هاى حاصلخيز گرفته تا سفرهاى دور و نزديك تجارى و بعدها سفرهاى سياحتى و زيارتى، همه و همه بيانگر توجه روح بلند انسان نسبت به سفر است.

مى توان گفت سفر يكى از مهم ترين عناصر زندگى

ص: 11

انسان بوده است. ديدن، حركت، ارتباط، اكتشاف، كسب درآمد، تجربه هاى جديد و پرورش روح و معنويات، از مواردى هستند كه موجب دگرگونى انسان ها مى شوند. سفر و زندگى به نوعى با هم مشابه اند؛ زيرا زندگى خود نوعى سفر است؛ سفرى كه با تولد آغاز مى شود و با مرگ به پايان مى رسد. بنابراين، سفر را مى توان داراى دو عنصر جدايى و پيوند دانست. جدايى از مبدأ و پيوند به مقصد؛ آنچه به نحوى با آن ها مرتبط است، همان «درد جدايى» و «شادى پيوند» است.

به همين دليل اين جدايى و پيوند، براى مسافر و همچنين بستگان وى كه نظاره گر سفر بوده اند، همراه با آيين و مراسمى بوده تا اين درد جدايى، به طور موقت تسكين يابد.

آداب سفر، با قصد و اراده، براى انجام سفر آغاز مى شد. تهيه توشه راه، طلب حلاليت، پرداخت خمس و زكات مال، برطرف كردن كدورت، نوشتن وصيّت، رضايت گرفتن از فرزندان، همسر و پرداخت مهريه در صورت مطالبه همسر، همه از مواردى بودند كه فرد زائر، قبل از حركت، نسبت به آن اهتمام مى ورزيد. در اين بين اطلاع رسانى اين سفر با چاووش بود كه حضور او و اشعار و مراثى كه مى خواند، از آداب پيش از سفر شمرده مى شد.

ص: 12

همراهى چاووش در روز حركت و بدرقه اهالى نيز بخش مهمى از سفرها بود. آنگاه با جدايى زائر از خانواده و دورى او از روستا، شهر و ديار خود، خانواده او آدابى را بجا مى آوردند كه از آن جمله اند:

برگزارى مجالس قرائت قرآن به شكرانه سلامتى زائر،

پختن آش پشت پا،

نصب پرچم و بالاخره انتظار براى بازگشت.

شادمانى به جهت شنيدن خبر بازگشت مسافر و زائر، آغازى براى برخى آداب ديگر سفر بود، مانند: پرداخت انعام به كسى كه خبر بازگشت زائر را

ص: 13

مى رساند، مراسم استقبال اهالى و در كنار آن، چاووش خوانىِ دوباره، ذبح گوسفند، ديده بوسى، زيارت قبولى گفتن و در نهايت برپايى سفره وليمه كه از سنت هاى خاص سفرهاى زيارتى بود.

آداب پايانى اين گونه سفرها با تقديم هدايا و سوغات متبرك از سوى زائر به اوج خود مى رسيد و بدينسان مرحله پيوند دوباره زائر با خانواده، پس از مدتى فراق و جدايى موقت آغاز مى شد. شخص زائر، ديگر شخصيت جديدى پيدا كرده بود. درارتباطات اجتماعى، او را با القاب جديدى؛ چون حاجى، كربلايى و يا مشهدى صدا مى زدند. بنابراين، در چرخه اى از جدايى و پيوند، زائر علاوه بر بهره معنوى از سفر زيارتى، از جايگاه معنوى خاصى برخوردار مى شد.

مطالب اين كتاب، برگرفته از اسنادى است كه از دهه چهل، در بايگانى واحد فرهنگ مردم، در صدا و سيما نگهدارى شده است. اين اسناد از اقصى نقاط كشور از سوى فرهنگياران و به درخواست برنامه «فرهنگ مردم» در خصوص سفرهاى زيارتى، شامل: قم، مشهد، عتبات عاليات و سفر معنوى «حج» و آداب و مراسم ويژه اين گونه سفرها ارسال شده است.

اين كتاب، در هفت فصل تنظيم شده كه عبارت اند از:

1 مقدّمات سفر؛

ص: 14

2 بدرقه؛

3 چاووش و چاووش خوانى؛

4 ملزومات و تدابير سفر؛

5 پيشباز؛

6 باورها و اعتقادها؛

7 ادبيات شفاهى.

اميد است اين بررسى، در راستاى حفظ و نگهدارى از ميراث ارزشمند تمدن ايرانى اسلامى، مضامين مناسبى را، همراه با اسناد و مدارك مكتوب، براى علاقه مندانِ فرهنگ كشورمان، به ارمغان آورد.

لازم است از همكارى خوب بايگانى فرهنگ مردم مركز پژوهش هاى صدا و سيما و واحد فرهنگ مردم اداره كل پژوهش هاى راديو در ارائه اسناد، تشكر و قدردانى نمايم؛ همچنين بر خود لازم مى دانم

ص: 15

از همكارى خانم مريم نجفى كه در مرحله جمع آورى اطلاعات و فهرست اسامى فرهنگياران اينجانب را همراهى كردند، سپاسگزارى نمايم.

سيد عليرضا هاشمى

ص: 16

فصل اوّل مقدّمات سفر

اشاره

ص: 17

ص: 18

فصل اوّل: مقدّمات سفر

در زمان هاى نه چندان دور، افراد براى رفتن به زيارت حج، به صورت كاروانى و گروهى، با كشتى سفر مى كردند و به مكّه مكرمه مشرف مى شدند. آن زمان زائران، حدود شش ماه راه مى پيمودند تا به خانه خدا برسند و اعمال حج را بجا آورند و با معبود خود راز و نياز كنند و سرانجام به سلك حاجيان در آيند. در خلال شش ماه مسافرت و يك ماه انجام اعمال واجب و سپس بازگشت به شهر و ديار خود، حدود

ص: 19

يك سال و اندى، زائر از خانه و خانواده خود دور بود، از اين رو تعهداتى در قبال آن ها داشت كه بايد، قبل از مسافرت انجام مى داد.

رفتن به زيارت عتبات عاليات و مشهد مقدس نيز شخص زائر را ملزم به انجام كارهايى مى كرد. در محيط كوچك روستا، وقتى اين خبر مى پيچيد كه فلانى در فلان ماه، عازم زيارت است، از حدود يك ماه قبل از عزيمت، مقدمات سفر را فراهم مى كرد.

اقداماتى كه فرد قبل از سفر انجام مى داد، شامل تنظيم وصيت نامه، رسيدگى به امور مالى، پرداخت بدهى به طلبكاران، برطرف كردن كدورت هاى گذشته و حلاليت طلبى؛ زيرا فرض بر اين بود كه شايد در اين سفر، بازگشتى نباشد. از اين رو مسافر خود را از قيد و بند امور دنيوى رها مى كرد تا با آسودگى خيال و اطمينان خاطر سفرش را آغاز كند.

مشهدى معصومه، بانوى سالمند و خوش برخورد سيرجانى در مورد سفرهاى زيارتى چنين نقل مى كند: «بچه بودم كه پدرم همراه با بابو(پدر بزرگ) و دو تا عاموم(عموهايم) از راه دريا با قُراب(كشتى) به مكه رفتند و از اونجا هم قاچاقى(غيرقانونى) رفتند كربلا، سفرشون يكسال طول كشيد. شايد هم بيشتر، فقط يادم هست كه وقتى پدرم رفت، برادرم كُمُر (1) بود. وقتى برگشت بچه راه مى رفت و دندون در كرده بود، حالا


1- به نوزادى مى گويند كه حداكثر چهار ماهه باشد.

ص: 20

حساب كن ببين سفرش چند وقت طول كشيد؟ يك صبح وقتى از خواب بيدار شدم پدرم را توى رختخواب ديدم، خيلى ذوق زدم، اما يادم نيست كه چطور اومد و چى سوغاتى آورد. بعداً شنيدم كه سخت ناخوش شده بود و اگر امام حسين(ع) مُعْجِز(معجزه) نمى كرد، تو وِلاتا غريبى(ولايت غربت) طى(تلف) شده بود. اونوقت ها سفرهاى زيارتى 6 ماه تا يكسال طول مى كشيد و مسافرين لِت و كُت(صدمه) زيادى مى ديدند و ناخوش مى شدند و مى مردند. حتى جنازه شون هم به شهر و ديارشون برگردونده نمى شد. اون وقت ها از طياره و قطار و ماشين خبرى نبود و براى رفتن به

ص: 21

زيارت حضرت رضا(ع) و حضرت معصومه(س) و شاهچراغ(ع) و سفرهاى معمولى از مال و چارپا(الاغ، اسب، قاطر) استفاده مى شد و مسافرين توى كارومسراى(كاروانسراى) بين راه اتراق مى كردند، تا هم مال و هم چارپا شَل موندگيشون دركنن(رفع خستگى كنند) و هم خودشون نون و آبى بخورند. آن سال ها سفر به صورت جمعى و قافله اى انجام مى شد و هيچ كس به تنهايى سفر نمى كرد. فصل بهار بهترين موقع مسافرت بود و در فصل زمستان و چله تابستان كمتر كسى به سفر تفريحى و حتى زيارتى مى رفت، مسافرت با مال و چارپا خيلى سخت بود و در نتيجه سفر به كندى انجام مى شد. بسيار اتفاق مى افتاد كه مال و چارپايى در بين راه بتركه(بميرد) و مشكلات سفر چند برابر بشه، تازه اگر دزداى سر گردنه(راهزنان) به قافله حمله مى كردن گُلا چه گل مى شد(بدتر از بد مى شد) و سفر به آخر نمى رسيد.» (1) قصد و اراده براى سفر زيارتى همراه با مقدماتى بوده است كه از آن ها مى توان به اين شرح نام برد:


1- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381

ص: 22

1 تأمين مخارج سفر

استطاعت مالى، در هر سفر زيارتى لازم و ضرورى است؛ براى مثال در دستجرد گلپايگان: «اگر يك نفر ثروتش به اندازه اى شود كه بتواند به زيارت خانه خدا برود، مستطيع مى شود.» (1) (2) از اين رو، بيشتر مردم، حساب مال و ثروت خود را داشتند، تا اگر به ميزان معينى رسيد، بر اساس فتواى رهبران دينى، دَين خود را ادا كنند و به زيارت خانه


1- سيف الله احمدى، دستجرد گلپايگان، 1360
2- البته اين فرهنگ، بر گرفته از اعتقادات پاك اسلامى است.

ص: 23

خدا مشرّف شوند. سفر به عتبات عاليات نيز از آرزوهاى مردم به شمار مى رفت. از اين رو افراد آرزومند با جمع آورى محصول، فروش آن و پس انداز حاصل از آن، مقدمات سفر زيارتى كربلا را فراهم مى كردند.

در تاكستان قزوين «همه ساله در اوايل فصل پاييز، بيشتر مردم در تدارك سفر كربلا بودند، آن زمان، سوارى [مسافرت] با اسب، قاطر و الاغ انجام مى گرفت و با چارپايان به كربلا سفر مى كردند.» (1) پابوسى امام رضا(ع) نيز از آرزوهاى مردم بوده است و همه ساله گروه بسيارى به زيارت بارگاه آن حضرت در مشهد مقّدس نايل مى شدند. در شهر كازرون: «زن ها خيلى علاقه مند به زيارت، به خصوص زيارت حضرت رضا(ع) هستند، به همين دليل به تدريج با پس انداز، «روارچينى»

( ini ravor )

، خياطى و ترشى سازى، مخارج رفتن به زيارت آن حضرت را فراهم مى كنند.» (2) بنابراين، جداى از سفر واجب حج، كه لازمه آن برخوردارى از تمكّنِ مالى فرد بود، سفرهاى ديگر زيارتى با عشق و آرزومندى و با پس انداز مختصر انجام مى شد. چه بسا، افراد با صرفه جويى در زندگى روزمره، پس انداز چند سال خود را به اين قبيل


1- حاج على محمد طاهرى، تاكستان قزوين، 1354
2- محمدمهدى مظلوم زاده، كازرون، 1352

ص: 24

سفرهاى زيارتى اختصاص مى دادند.

ص: 25

2 زمانِ سفر، براى زيارت

به استثناى سفر زيارتى حج كه در زمان خود؛ يعنى ماه ذى الحجّه صورت مى گيرد، عزيمت براى زيارت عتبات عاليات و مشهد مقدس بايد در زمان مساعدى انجام مى شد. توصيف هاى موجود در اسناد واحد فرهنگ مردم، فصل پاييز را به عنوان فصل سفر زيارتى معرفى كرده است. اين فصل، تناسبى نيز با سفرهاى غير زيارتى دارد. به دليل اين كه بيشتر زائران را كشاورزان تشكيل مى دهند، فصل پاييز به عنوان فصل سفرهاى زيارتى مطرح مى شود. (1) از جمله دلايل اين انتخاب، مى توان به مساعد بودن وضعيت آب و هوا و سازگارى اين فصل با فراغت هاى بعد از برداشت محصولات كشاورزى اشاره كرد. در فرهنگ مردم هونجان آمده است: «در فصل پاييز مردم هونجان وقتى مى خواهند به زيارت


1- اين موضوع در خصوص سفر به عتبات عاليات به نحوى در برخى سفرنامه ها منعكس است، به طورى كه اوژن اوبن، در كتاب خود(ايران امروز) آورده است: زمان مسافرت به كربلا و نجف، فصل پاييز است. در سفرنامه گروته نيزآمده است: موقع رسيدن زائران، مقارن با هنگام برداشت محصول است؛ زيرا زائران، اوايل پاييز حركت مى كنند و در موقع بازگشت، وقتى از اينجا مى گذرند، شهر فوق العاده شلوغ مى شود.

ص: 26

امام هشتم(ع) بروند، ده روز قبل از حركت همديگر را مى بينند و روز حركت را مشخص مى كنند تا در اين ده روز دست و پاى خود را جمع كنند. آن ها اين سفر را ده نفره انجام مى دهند.» (1) در سند ديگرى مربوط به روستاى حسين آباد ناظم ملاير آمده است: «از اين آبادى هر سال اوايل پاييز، كه مصادف با جمع آورى محصول باغ ها و برداشت خرمن هاست، تعداد زيادى از كشاورزها و كسبه، به زيارت حضرت رضا(ع) مشرّف مى شوند.» (2) در ابراهيم آباد ميامى سمنان نيز: «فصل پاييز


1- على عباس قلى خسرويان، هونجان، شهرضا، اصفهان،
2- مراد عبدلى، حسين آباد ناظم، ملاير، 1346

ص: 27

معمولًا فصل سفرهاى زيارتى بوده است. از جمله دلايل اين انتخاب، مساعد بودن وضعيت آب و هوا و سازگارى اين فصل با فراغت هاى بعد از برداشت محصولات كشاورزى است. در روزگار قديم در مناطقى از شاهرود به ويژه ابراهيم آباد ميامى، پس از برداشت محصول كشاورزى، روز حركت خود را به اطلاع فاميل و وابستگان مى رساندند. و بعد سه شبانه روز در روستا چاووش خوانى به راه مى افتاد و مردم از آماده شدن زائرين مطلع مى شدند.» (1)


1- حسين رحمتى، ابراهيم آباد، ميامى، سمنان، 1386

ص: 28

3 وصيّت كردن

در گذشته، وصيت، پرداخت خمس و زكات، رسيدگى به امور مالى و پرداخت بدهى از مهم ترين اقدامات پيش از سفرهاى زيارتى؛ به ويژه حج و عتبات عاليات به شمار مى رفت. فرهنگ نوشتن وصيت در جاى جاى ايران مشهود است، ازجمله:

در زنجان: «آن زمان، حاجى شش ماه راه مى پيمود تا به مكّه مى رسيد و پس از انجام وظايفش، شش ماه ديگر در راه بود تا به محلّ سكونت خود برمى گشت.

ص: 29

او پيش از سفر نيازهاى خانواده خود را، براى يك سال در نظر مى گرفت و مى خريد، سپس خمس و زكات مال خود را پرداخت مى كرد. آنگاه وصيت مى نوشت. سپس به سراغ خويشاوندان، همسايگان و آشنايان خود كه مستمند بودند مى رفت و به آنان كمك مالى مى كرد. بعد به كاروانسرايى مى رفت كه قرار بود كاروان از آنجا حركت كند و از روز حركت، كه معين شده بود، باخبر مى شد.» (1) در كاشان: «در زمان هاى قديم، اهالى روستاهاى كاشان، براى سفر زيارتى بارگاه امام حسين(ع)، از الاغ و قاطر استفاده مى كردند. چند روز پيش از رفتن، زائر يك نفر با سواد را به خانه دعوت مى كرد تا وصيت نامه اش را بنويسد. آنگاه آن را نزد يكى از بزرگان ده مى گذاشت تا در صورت فوت احتمالى، مطابق آن عمل كنند.» (2) در فارس: «زائر سيوند فارس كه قصد زيارت خانه خدا را داشت و جواز سفر دريافت كرده بود به ترتيب زير آماده مى شد: او به محض دريافت جواز، خمس و زكات مال خود را جدا مى كرد و به سادات و فقراى محل مى پرداخت. سپس با طرف حساب خود تسويه كرده، اگر با كسى كدورتى داشته و يا قهر بود، حتى اگر كوچكتر از خودش بود، صلح و سازش مى كرد. آنگاه وسايل رفت و برگشت و حتى مخارج بازگشت


1- محمدعلى رجايى، زنجان، بى تا
2- محمدعلى پهلوانيان، جهق، قمصر، كاشان،

ص: 30

خود را مشخص و يك نفر از فرزندان بزرگ، عيال يا داماد خود را وكيل مخارج بازگشت خود مى كرد و دستورات لازم را به او مى داد. در عين حال وصيت نامه خود را تجديد مى كرد و به دست عيال يا شخص مورد اعتماد ديگرى مى داد.» (1) در سيرجان كرمان: «زمانى كه شخص تصميم به سفر زيارتى مكه يا كربلا، مى گرفت، ابتدا تمام بدهى اش را تسويه مى كرد و حساب خمس و زكاتش را مشخص مى نمود، آنگاه به تأمين نيازهاى خانواده پرداخته، سرپرستى خانواده را به شخصى مَحرم و دلسوز مى سپرد و در نهايت آسودگى خيال، با


1- سيف الله پيوندزاده، سيوند فارس، 1354

ص: 31

كوله بارى از آذوقه عازم سفر مى شد.» (1) در تربت حيدريه نيز وقتى يك نفر قصد مسافرت به مكه را دارد: «در يك مجلس افراد و پيشنماز شهر را دعوت مى كند. آنگاه تمام پول و ثروت خود را حساب مى كند و خمس، زكات و قرض هايش را مى دهد، بعد نزد ميهمان ها وصيت مى كند و وصيت نامه را به دست پيشنماز شهر مى دهد و او امضا مى كند. سپس از آن وصيت نامه، نسخه ديگرى تهيه مى كند و يك نسخه را خودش برمى دارد و ديگرى را به پيشنماز يا يكى از نزديكان خود مى دهد.» (2) در دستجرد گلپايگان: «زائر خانه خدا، ابتدا پيش يكى از آقايان(روحانى) مى رود و ثروت خود را حساب مى كند و هر مقدار كه بدهكار باشد، مى دهد. سپس چند روز قبل از عزيمت، به ديدن تمام دوستان و اقوام مى رود و از آن ها عذرخواهى مى كند تا اگر درگذشته حرفى زده و آنها را رنجانده است، بدين وسيله، از او بگذرند و او را حلال كنند. زائر قبل از بستن بار سفر بايد وصيت كند و «وصيت نامه» بنويسد كه اگر به سفر رفت و بازنگشت، مالش چطور بين فرزندان و زنش تقسيم شود. وقتى وصيت نامه را نوشت، آن را به دست زنش مى دهد.» (3)


1- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381
2- فائزه اسحاق نيا، تربت حيدريه، خراسان، 1349
3- سيف الله احمدى، دستجرد، گلپايگان، 1360

ص: 32

4 پرداخت مهريه همسر

پرداخت مهريه همسر، از جمله رسومى بود كه افراد مستطيع، قبل از تشرّف به حج انجام مى دادند، اما به دليل استحكام خانواده و برخى الزامات عرفى و عُلقه اى كه بين زن و مرد، حاكم بود و نوع سفر زيارت خانه خدا، مهريه، توسط زن به شوهرش بخشيده مى شد. با اين وجود در صورت بخشيده نشدن مهريه، شوهر قبل از سفر حج، مهريه همسر خود را پرداخت مى كرد.

در شوشتر: «كسى كه قصد سفر حج داشت،

ص: 33

نمى بايست بدهكار باشد، بايد خانه اى از خودش داشته باشد. اگر دختر يا پسر بزرگى داشت، بايد خرج عروسى آن ها را كنار مى گذاشت. سپس نزد مجتهد مى رفت و ثروت خود را اعلام كرده و خمس و زكات پول ها را رد مى كرد. آنگاه مجتهد به دنبال همسر زائر مى فرستاد و از او مى پرسيد كه شما مهريّه خود را مى خواهى يا آن را به شوهرت مى بخشى؟ زن هم يا مهريه اش را مى خواست يا مى گفت: مهريه ام «ا شير مارش حلالترش (1)»

eram eri o )

( eratlalah

و به اين ترتيب مهريه را به شوهرش مى بخشيد.» (2) در دزفول «شخصى كه حج برايش واجب بود، نزد حاكم شرع مى رفت، خمس و زكات خود را مطابق حساب حاكم شرع، پرداخت مى كرد؛ سپس ردّ مظالم مى نمود و مهرّيه زن را پرداخت مى كرد، آنگاه آماده سفر مى شد.» (3) در زاهد شهر فسا نيز رسم چنين بود: «كسى كه فريضه حج بر او واجب مى شد، خدمت يكى از مجتهدين مى رفت، اموال، دارايى و موجودى خويش را اعلام مى كرد، سپس حاج آقا، مقدارى از وجوهات را برمى داشت و مى گفت: مقدارى را ميان سادات محل تقسيم كن؛ آنگاه زائر، مهريه همسر خود را


1- مهريه از شير مادرش، حلالتر؛ كنايه از اينكه به او بخشيدم
2- منيژه عشق پرور، مسجد سليمان، 1349
3- محمد رشيديان، دزفول، 1351

ص: 34

پرداخت مى كرد.» (1)


1- على محمد هاشمى زاده، زاهد شهر فسا، فارس، بى تا

ص: 35

5 طلب بخشش و حلاليت از ديگران

سفر، نزد مردم با ايمان، همواره يادآور سفر آخرت است. از اين رو مردم در سفرهاى زيارتى؛ قبل از حركت، ميان اهالى محل و روستا، از خويشان، نزديكان و همسايگان خود حلاليت مى طلبيدند تا با خاطر آسوده قصد زيارت كنند.

در شهرستان سراب: «شخصى كه مى خواست به حج مشرف شود و به اصطلاح حاجى شود، ابتدا سر و وضع خودش را متناسب با آن نام مرتب مى كرد؛ مثل تغيير لباس از كهنه به نو، تراشيدن موى سر و گذاشتن ريش، آنگاه شب قبل از حركت، معتمدين و ريش سفيدان محل را براى شام دعوت مى كرد تا مجلس توديعى باشد. آنگاه پس از صرف شام روحانى محل درباره سجاياى اخلاقى ائمه اطهار(ع) سخنرانى مى كرد و در پايان، مسافر از همه حلاليت مى طلبيد.» (1) در قزوين: «شخص يا اشخاصى كه قصد زيارت عتبات عاليات را داشتند، يك هفته قبل از سفر، به ديدار آشنايان، اقوام و همسايگان مى رفتند و از آنان


1- جاويد شقاقى، سراب، 1345

ص: 36

حلاليت مى طلبيدند.» (1) در دزفول: «شخصى كه آماده رفتن به حج است، بعد از اين كه اعمال مذهبى را از اشخاص آگاه پرسيد و انجام آن را فرا گرفت، آنگاه پيش افرادى مى رود كه قبلًا به آن ها زور گفته و يا جنگ و برخوردى با آن ها داشته است و از آن ها" حلالى" مى طلبد.» (2) در بستك فارس، كه يكى از روستاهاى بندرعباس است، زائر خانه خدا اين گونه عمل مى كند: «يك شب قبل از حركت، همه بستگان و خويشاوندان را در خانه


1- محمدرضا بندرچى، قزوين، 1356
2- يوسف على تابنده، دزفول، 1349

ص: 37

خود جمع مى كند و ضمن كشيدن قليان، نوشيدن چاى، صرف شيرينى و گفت و شنود، از همه آن ها «حلال بودى» (1) مى طلبد و به آن ها مى گويد: اگر بدى يا ناراحتى از من ديده ايد، مرا ببخشيد و حلال كنيد، سپس دست يك يك آن ها را مى گيرد و حاضران در پاسخ مى گويند: «حق حلال، خَشُت بيتِ»

( etib to ax el lah qah )

؛ يعنى از حقّ خودم گذشتم، برو خوش باش و مهمانان پس از گفت و شنود عادى، درباره زيارت، حرم، كعبه و خانه خدا صحبت مى كنند و براى مسافر دعا مى كنند و از خداوند، سلامتى او را خواستار مى شوند.» (2) ميان اهالى بندر انزلى: «وقتى كسى تصميم مى گرفت به زيارت مشهد مقدس يا كربلا نائل شود، وليمه مى داد. وليمه دادن، دعوت كردن عده اى از مردم براى شام بود. بعد از صرف شام، مردم، نذورات خود را به زائر، مى دادند و هنگام خداحافظى، شخص زائر از يكايك آن ها" رضايت مندى" مى گرفت.» (3) در زنجان، وقتى روز حركت كاروان حج، براى زائر مشخص مى شد: «خانواده زائر وسايل پذيرايى ميهمانان را تدارك مى ديد و از چاووش خوان دعوت مى كرد كه به پشت بام رفته و با صداى بلند، به


1- در كازرون به اين رسم «حلال بادى» مى گويند(محمد مهدى مظلوم زاده، كازرون، 1353).
2- ايرج شكرانيان، بستك فارس، بندرعباس، 1378
3- سيدمحمد على جلالى، بندر انزلى، 1348

ص: 38

مناجات بپردازد تا همسايگان و رهگذران مطلع شوند كه فلانى به مكه عزيمت خواهد كرد و مدت سه روز در منزل مى نشيند. در اين سه روز عده اى از شهر، بخش يا روستا، به منزل زائر آمده با او ديدار مى كردند و زائر از فرد فرد آنان حلاليت مى گرفت، عذرخواهى مى كرد و مى خواست تا اگر در گذشته از او بدى اى ديده اند، او را ببخشند و يا اگر مردم از وى حقّ و حقوقى طلب داشتند، زائر آن ها را نقداً پرداخت مى كرد و يا طلبكار از طلب خود صرف نظر مى كرد. پس از روز سوم، زائر به كوى و برزن و بازار آمده و هر آشنايى را كه مى ديد از او حلاليت مى گرفت.» (1)


1- محمدعلى رجايى، زنجان، بى تا

ص: 39

نكته قابل توجه، در اين بازديدها آن بود كه در بين اين ديدارها، برخى از افرادى كه قبلًا به سفر حج مشرف شده بودند، زائر خانه خدا را راهنمايى مى كردند؛ به عنوان مثال، مى گفتند: براى اينكه از گروه و دوستانش جدا نگردد و گم نشود، چه نشانه هايى را در نظر بگيرد، كدام جهت كعبه را به عنوان نشانه برگزيند؛ كنار آب زمزم يا كنار سنگ حجرالاسود را انتخاب كند و ... (1) (2) مردم بهبهان نيز: «به كسى كه در حال رفتن به زيارت مكه، كربلا و مشهد بود «زوّار» مى گفتند؛ زوّار اگر زن بود، يك مجلس زنانه تشكيل مى داد و زن هاى همسايه، آشنا و اقوام به ديدار او مى رفتند و ضمن بوسيدن پشت دست او، التماس دعا مى گفتند و او هم، از آن ها حلاليت مى طلبيد. در اين مجلس، از مهمانان با چاى و شيرينى پذيرايى مى شد.» (3) اهالى دستجرد گلپايگان نيز به اين اعتقاد دارند كه: «مسافرِ خانه خدا، قبل از سفر، يكى از كارهايى كه بايد انجام دهد تا حجّ او مورد قبول واقع شود اين است كه اگر در طول عمرش با كسى نزاع كرده باشد


1- محمد حسين كريمى، قمبران، سميرم سفلى، اصفهان، 1365
2- جالب آن است كه اگر زائر، فردى مادى بود، برخى افراد طريقه بردن ارز قاچاق را نيز به او ياد مى دادند. گاهى نيز در صورتى كه زائر نزد اهالى، خوشنام نبود، مثلًا رباخوارى مى كرد، برخى مردم پشت سر او مى گفتند كه اين مرد پول هايش حرام است، مى رود به عرب ها پول بدهد تا براى او بخورند، يا اگر خسيس بوده مى گفتند: درِ جيب حاجى آقا را تار عنكبوت گرفته
3- غلام امانى، بهبهان، خوزستان، 1353

ص: 40

و تا آن هنگام با او صلح نكرده باشد، بايد هر طور شده با او صلح كند و فرد را از دست خود راضى كند؛ حتى اگر آن شخص بگويد كه مثلًا من مبلغى از تو مى گيرم و با تو آشتى مى كنم، بايد به خواسته او تن دهد و او را راضى كند، تا بدين ترتيب با جلب رضايت حجّ او مورد قبول خداوند قرار گيرد.» (1) شايان ذكر است در بسيارى از موارد، رسم «حلاليت طلبى» علاوه بر آنكه دو سه روز قبل از سفر، در منزل زائر صورت مى گرفت، تا روز حركت نيز تداوم مى يافت و زائر يا زائران خانه خدا، عتبات عاليات يا مشهد مقدس، در روز حركت نيز به هنگام


1- سيف الله احمدى، دستجرد، گلپايگان، 1360

ص: 41

بدرقه اهالى، در پاى قافله يا نزديك اتوبوس، اين حلاليت خواهى را ادامه مى دادند.

در رسم ديگرى: «روزى كه زائرين مى خواهند از جيتوى ورامين، براى زيارت مشهد مقدس حركت كنند، اهالى، زائرين را تا پاى اتوبوس بدرقه مى كنند، آنگاه مردها صورت مردها و زن ها صورت زن ها را مى بوسند و از يكديگر «قربت بايى»

( i b tabroq )

مى گيرند. مثلًا مى گويند: ما را حلال كنيد، ما رفتن مان با خودمان است و برگشتن مان با خداست. بدرقه كنندگان نيز مى گويند: حلال زندگانى، ان شاءالله كه به خوبى و خوشى برمى گرديد.» (1) در بروجرد نيز «وقتى بدرقه كنندگان، زائر حرم حضرت امام رضا(ع) را تا پاى ماشين بدرقه مى كنند، با دست دادن، از شخص زائر خداحافظى مى كنند و زائر «حلال وارى» مى گويد.» (2) اهالى جَهَق، از توابع قمصر كاشان: «صبح روز حركت، دور خانه زائر گرد مى آمدند و زائر معمولًا با مردم اين طور خداحافظى مى كرد: ما را حلال كنيد، ببخشيد، هر كارى كرديم ما را ببخشيد. مردم هم مى گويند: حلال زندگى تو باشد، صد بار بروى زيارت. سپس تا محّل سوار شدن زائر او را همراهى


1- فاطمه حنا پازوكى، جيتوى ورامين، 1347
2- غلامحسين كرزبر، بروجرد، 1347

ص: 42

مى كردند.» (1) در ورزنه بخش كوهپايه اصفهان: «كسى كه از زوّار امام رضاست، پاى اتوبوس از همه «حلاليت طلبى» مى خواهد، به طورى كه با يك يك بدرقه كنندگان دست داده، روبوسى مى كند و مى گويد:" حلالم كن، اگر بدى كردم ببخش" و بدرقه كننده هم در جواب مى گويد: حلال، خوشت باشد، امانت بروى، سلامت برگردى، التماس دعا، در حرم يادى هم از ما بكن.» (2) (3)


1- على پهلوانيان، جهق، قمصر، كوهپايه، اصفهان، 1349
2- محمد حق شناس، ورزنه، كوهپايه اصفهان، 1349
3- در اين روستا اگر زوّار به اتفاق خانواده به زيارت بروند، حدود سيصد زن نيز به بدرقه آن زن كه زائره است مى آيند؛ البته زن هاى اين ده همه با چادر سفيد كه از كرباس تهيه شده است در بدرقه شركت مى كنند و تنها زائر زن با چادر مشكى و نقاب در ميان زن ها ديده مى شود.

ص: 43

لازم به ذكر است كه: «يكى از وظايف بزرگترها در مورد برخى زائران، برپايى جلسات آشتى كنان بود. هدف از برپايى اينگونه مجالس كه دعوت شدگان، به صرف آش رشته يا اصطلاحاً «آش آشتى كنان» دعوت مى شدند، رفع كينه و كدورت بود و زائر در چنين موقعيّتى به راحتى تسليم مى شد و گاه در آشتى كردن پيش قدم مى شد و با قلبى صاف و خالى از كينه، عازم سفر مى شد.» (1)

همچنين زائران معمولًا پس از فراغت از كارهاى مربوط به سفر و خداحافظى از اقوام و آشنايان، يكى دو روز قبل از حركت را به نظافت شخصى اختصاص مى دادند و ساعاتى صرف اصلاح سر و صورت و حنا بستن مى كردند. زنان توسط آرايشگرهاى خانوادگى در منزل اصلاح مى شدند و مردان موى سر و محاسنشان را در حمّام اصلاح مى كردند؛ مثلًا در سيرجان: «چسباندن موى سر با روغن و تخم مرغ و قهوه قوّتو، اهميّت فراوان داشت و زائرين حداقل دو تا سه مرتبه قبل از سفر موى سرشان را مى چسباندند و بر اين عقيده بودند كه اين عمل از ريزش مو جلوگيرى مى كند و خواب را افزايش مى دهد و از


1- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381

ص: 44

ضعف بينايى و شنوايى جلوگيرى مى نمايد. به همين دليل، پس از مراجعت، در اولين فرصت به مداواى سر مى پرداختند و در اصطلاح «سروكله را مى چسباندند» تا قواى از دست رفته را بازگردانند. پس از چسباندن سر، نوبت به حنا گذاشتن مى رسيد و زائرين يك روز را به اين كار اختصاص مى دادند و ساعاتى را در حمام عمومى مى گذراندند تا موى سر و محاسن و دست و پايشان به خوبى رنگ بگيرد. صرف ناهار و چاى و قليان نيز در حمام؛ خصوصاً حمام زنانه، كارى عادى بود و مشتريانى كه اصطلاحاً به حمّام «رنگ و حنايى» مى رفتند، غذاهايى از قبيل شامى، كوكو، گوشت كوبيده و مشت كباب با خود مى بردند و ناهارشان را

ص: 45

در حمام ميل مى كردند. كشيدن قليان در حمّام به اين دليل بود كه دود آن را به دست و پاها بدمند تا حنا پررنگ تر شود و دوام بيشترى پيدا كند و در طول سفر، رنگ آن از بين نرود. حنا بستن در بين مردمِ اين ديار، اهميّت خاصّى داشت. اين سنت در بين مرد و زن رايج بود و همانگونه كه خانم ها نسبت به رنگ مو و حناى(سرانگشتى) توجه داشتند، آقايان نيز به رنگ مو و محاسن خويش اهميت مى دادند.

آن سال ها، استحمام در حمام هاى عمومى انجام مى شد و اوستاى حمام با توجه به موقعيّت مشتريان، وظايف خاصى داشت، اوستا موظف بود هنگام خروج زائر از حمام او را از زير آينه و قرآن تا كند(بگذراند) و در مراجعت نيز به ديدار وى رفته، سوغاتى اش را دريافت نمايد و مشترى مى بايست پولى را به عنوان انعام، پاى(كنار) آينه و قرآن بگذارد و از دست اندركاران حمّام، خداحافظى كرده بحل بودى بطلبد(حلاليت بطلبد)، نيمى از انعام، به اوستا تعلق مى گرفت و نيم ديگرش به طور نامساوى بين دلاك و پادو تقسيم مى شد. انعام، كارى به سوغات نداشت. بنابراين مشترى موظف بود براى افراد مذكور سوغات بياورد، كه البته در اين مرحله نيز بهترين سوغاتى نصيب اوستا مى شد و دلاك و پادو سهم كمترى مى بردند. در بين خانم ها، انعام دادن به آرايشگر و فرستادن يك كله قند، براى خياطى كه لباس احرام را

ص: 46

مى دوخت، سنت بود و آوردن سوغات براى اين افراد نيز وظيفه محسوب مى شد.» (1)


1- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381

ص: 47

6 اقرراهى (خرجى راه)

در روستاى چوبين «رسم است، وقتى يك يا چند نفر مى خواهند به زيارت حرم امام رضا(ع) بروند، همه افراد خواه اقوام آن ها باشند يا نباشند به بدرقه آن ها مى روند. هر نفر به دلخواه خود پنج، ده يا بيست تومان به آن هايى كه به مشهد مى روند، مى دهد؛ كه به اين پول «اقرراهى»

( ih r roqo )

مى گويند.» (1) اقرراهى از رسومى بوده كه معمولًا قبل از سفر به زائر پرداخت مى شده است و به نام هاى ديگرى از جمله «فتح راهى»، «سر راهى»، «سر راهانه» (2) و «خرجى» خوانده مى شد.

در سروستان شيراز: «دو سه روز قبل از حركت زائر به سفر مشهد، مردم گروه گروه به خانه مسافر مى روند و هر كس به اندازه اى كه پول داشته باشد، به عنوان «فتح راهى» به زائر مى دهد تا هنگام برگشتن، هديه اى كه در مرقد مطهر امام هشتم(ع) گردانده شده(مُتبَرّكْ شده)، برايشان بياورد.» (3)


1- على پناه قادرى، چوبين، بخش ميزدج فارسان، شهركرد، چهارمحال و بختيارى، 1356
2- مسعود قلمرو، على آباد، چشمه سفيد، بيجار، 1368
3- محمدتقى فتحى سروستانى، سروستان، شيراز، 1352

ص: 48

در ابراهيم آباد سمنان: «دوستان و فاميل زائر، هنگام حركت، مقدارى «سرراهى» به مسافر امام رضا(ع) مى دادند كه عبارت بود از: كشمش، مويز، بادام، گردو، برگنى(گندم بريان شده)، انواع نان، كاك، نان فطير و قليفى. هر كس سرراهى مى داد موقع برگشت براى او سوغاتى مى آوردند. هر كس هم نذرى داشت، مقدارى گندم يا وجه آن را به زائر مى داد تا براى كفتر هاى امام رضا(ع) بريزد.» (1) در تربت حيدريه: «كسى كه قصد مسافرت به مكه را دارد، يك مجلس روضه خوانى و مهمانى ترتيب مى دهد كه به آن، مجلسِ «وليمه» مى گويند كه همراه


1- حسين رحمتى، ابراهيم آباد، ميامى، سمنان، 1386

ص: 49

با شام يا ناهار است. روزى كه وليمه مى دهد، دوستان و آشنايان، «سر راهى» هاى زيادى از قبيل قاليچه، پتو و گاهى هم پول برايش مى آورند.» (1) در سيرجان: «يكى از رسومى كه قديمى ها نسبت به برگزارى آن توجّه خاصّى داشتند، مجلس خداحافظى زائرين بود. اينگونه مجالس به وسيله بزرگترها برگزار مى شد. نوع پذيرايى و تعداد دعوت شدگان، بستگى به وضعيت مالى ميزبان داشت و چه بسا كه دعوت شدگان با شام، ناهار يا آش رشته پذيرايى مى شدند و در پايان جلسه، با زائر يا زائرين خداحافظى نموده هداياى خود را كه در اصطلاح «سرراهى» مى گفتند به مسافرين اهدا مى كردند.

مسافر در هنگام خداحافظى اين جمله را مى گفت: «بِحِلَم كُنين»، هر بدى كه از من ديدين به بزرگى خودتون ببخشين و طرف مقابل چنين مى گفت: «بِحل زندگونى»، همه ما بدى از چشمامون ديديم ولى از شما نديديم. زائرين دست بزرگترها را مى بوسيدند و اصطلاحاً «بحل بودى مى طلبيدند» و بزرگترها در حالى كه دعاى سفر را در گوش آنان زمزمه مى كردند، برايشان آرزوى سلامت و سفر خوشى را مى كردند.

اهميّت خداحافظى به حدّى بود كه مسافر تحت هر شرايطى مى بايست آنرا انجام دهد و اگر به دليلى توفيق خداحافظى از شخص يا اشخاص را حاصل


1- فائزه اسحاق نيا، تربت حيدريه، خراسان، 1349

ص: 50

نمى كرد، ناخواسته لطمه عاطفى و شخصيتى شديدى به آنان وارد مى ساخت كه به هيچ عنوان جبران پذير نبود.

سالخوردگان نقل مى كنند كه، اگر مسافرى بدون خداحافظى راهى سفر مى شد، بى حرمتى و بى اعتنايى را نسبت به اقوام و آشنايان به حداكثر مى رساند و موجبات دلخورى و رنجش آنان را فراهم مى ساخت و در بازگشت از سفر، هيچ كس به ديدارش نمى رفت و سوغات و هدايايش را قبول نمى كرد، به اين دليل كه او خداحافظى نكرده و سر راهى اش را دريافت نكرده است.» (1)


1- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381

ص: 51

در اسناد ديگرى از جمله اسناد مربوط به آباده (1) و حسين آباد ناظمِ ملاير (2) نيز آمده است كه، مردم براى زوّار مشهد يا كربلاى معلّى، از بيست تومان تا پنجاه تومان «سرراهى» مى گذارند.

در على آبادِ دو دانگه (3) و كاورد سارى نيز: «زوّارى كه مى خواهند به زيارت بروند، همه مردم محل و قوم و خويشان به دور آن ها جمع مى شوند. اگر زائر مرد است صورت او را مى بوسند، سپس هر كس به اندازه پنج، ده يا بيست تومان به زائر «خرجى» مى دهد و در حدود سه كيلومتر، پشت سر زائر راه مى روند و در آنجا با او خداحافظى مى كنند.» (4) «جيب خرجى» نيز اصطلاح ديگرى است كه در سراب به كار مى رود. «در اين شهر وقتى زائر خانه خدا با فرد فرد اهالى خداحافظى كرد، بستگان نزديك وى، وجهى را به عنوان «جيب خرجى» به او مى پردازند.» (5) «گشادراه» يكى ديگر از اصطلاحات در اين مورد است كه در ميان اهالى بهمن، از توابع آباده رايج است. «گشادراه، مقدارى وجه نقد است كه اقوام زوّار آن را به نيت كمك هزينه سفر، به زوّار مى دهند، اما شخص زائر آن وجه را در شهر مشهد، سوغات خريده


1- حسن قاسمى، فراغه، آباده، فارس، 1351
2- مراد عبدلى، حسين آباد ناظم، ملاير، 1346
3- عباسعلى عمادى، على آباد دودانگه، سارى، 1348
4- سيد مرتضى قريشى، كاورد، سارى، 1349
5- جاويد شقاقى، سراب، 1345

ص: 52

و به كسانى كه پول داده اند، تقديم مى كند.» (1) همين رسم در جيتوى ورامين به «اقرراه»(

roqo )h r

معروف است. «در اين روستا مردهاى فاميل، به مردها و زن هاى فاميل كه مى خواهند به پابوس امام رضا(ع) بروند، «اقرراه» مى دهند و پول را در مشت طرف مى گذارند. زائران نيز به خاطر مى سپارند كه هر فرد چقدر پول داده است، تا به همان اندازه، برايش سوغاتى بخرند.» (2) بنابراين، پرداخت پول به زائر، از جمله رسم هايى بود كه در روستاها و شهرهاى مختلف وجود داشته


1- محمد مسعود كريمى، بهمن، آباده، فارس، 1347
2- فاطمه حسنى پازوكى، جيتوى ورامين، 1347

ص: 53

است و با عناوين مختلفى؛ چون اقرراهى، فتح راهى، سر راهى، خرجى، جيب خرجى، گشادراه، اقرراه، و راه خرجى (1) ناميده مى شد. از اين رو معمولًا «اهالى دست خالى به ديدن زوّار نمى رفتند، حتى برخى اگر پول هم پرداخت نمى كردند، حداقل يك كلّه قند به خانه زائر مى بردند.» (2)


1- احمد كشمير، فيروزكوه، 1356
2- على محمد محبى، صائين قلعه، ابهر، زنجان، 1355

ص: 54

فصل دوم بدرقه

اشاره

ص: 55

ص: 56

فصل دوم: بدرقه

پس از آنكه مقدمات لازم براى سفر مهيا گشت، زائر راهى سفر مى شود. براى مسافر، سفر به معناى جدايى و دورى از نزديكان و آشنايان است و در سفرهاى زيارتى، پيوستن به مكانى مقدّس براى تلطيف روح و بهره مندى از معنويات آن. از سويى، اين رنج دورى و درد جدايى، بيشتر از سوى بستگان، خود را نشان مى دهد و آنان بايد اين جدايى را تحمّل كنند و تا تمام شدن سفر زائر و بازگشت او، در تب وتاب باشند. از اين رو، به آداب و رسومى خاص متوسل مى شوند تا با

ص: 57

انجام آن و براى ايمنى مسافر از گزند حوادث، زائر را بيمه كنند.

ص: 58

1 قرآن و آب، در مراسم بدرقه

از عناصر اساسى موجود در مراسم بدرقه زائران، بايد به قرآن و آب اشاره كرد. گاهى عناصر ديگرى چون آينه، سبزى و خاك تيمّم، در مراسم بدرقه وجود دارد كه به صورت جداگانه يا به صورت تركيبى، مورد استفاده قرار مى گيرد.

در صائين قلعه شهرستان ابهر: «روز حركت زائرين مكه يا مشهد، همسايه ها و اقوام زائر جمع مى شوند و

ص: 59

يك نفر قرآن مى آورد و جلوى در منزل زائر دو دستى قرآن را بالا نگه مى دارد. سپس زائر يا زائران از زير قرآن سه بار رد مى شوند، قرآن را مى بوسند و به طرف قهوه خانه يا محل استقرار اتوبوس حركت مى كنند.» (1) در قمصر كاشان «وقتى كه زائر مى خواهد از خانه خود بيرون بيايد، ابتدا از زن و فرزندان خود خداحافظى مى كند، سپس يكى از زن هاى فاميل، يك سينى كه در آن يك ظرف آب و يك ظرف سبزى و يك جلد قرآن مجيد قرار دارد، جلوى درب خانه زائر مى ايستد و مسافر، ابتدا قرآن را بوسيده، بعد مقدارى از آب و سبزى را مى خورد و دوباره قرآن را مى بوسد. آنگاه پس از گذشتن از زير سينى قرآن، پا به بيرون از خانه مى گذارد و مقدارى كه راه رفت، آب را پشت سر زائر مى ريزند و او را دعا مى كنند.» (2) در يكى ديگر از روستاهاى قمصر به نام جَهَق چنين رسم است: «وقتى مسافر مشهد يا كربلا مى خواهد از در بيرون برود، همه افرادى كه براى مشايعت آمده اند، به همراه او خارج مى شوند؛ آن وقت يك نفر، در يك سينى، يك آينه، يك قرآن، مقدارى قند يا شكر و يك ظرف آب قرار مى دهد و مسافر سه بار در محّل خروجى خانه، از زير آينه و قرآن رد مى شود و در حال بيرون رفتن و آمدن، سوره توحيد را


1- على محمد محبى، صائين قلعه، ابهر، زنجان، 1355
2- عباس راهب زاده قمصرى، قمصر، كاشان، 1349

ص: 60

مى خواند. دفعه سومى كه مى خواهد از در خانه بيرون برود، سينى را جلوى او پايين مى آورند و شخص مسافر در آينه نگاه مى كند و اگر مى تواند قرآن بخواند، يك آيه از يك سوره قرآن را مى خواند، در غير اين صورت قرآن را باز مى كند و سوره توحيد را مى خواند و بعد يك حبّه قند و مقدارى از آب داخل سينى را مى خورد، سپس، از درِ خانه بيرون مى رود، آنگاه شخصى كه سينى را حمل مى كند، ظرف آب را پشت سرِ مسافر روى زمين مى پاشد؛ زيرا عقيده دارند كه مسافر به سلامتى باز خواهد گشت.» (1) در مراسم خداحافظى زائران در سيرجان: «پس از


1- على پهلوانيان، جهق، قمصر، كاشان، 1348

ص: 61

اين كه مسافر را از زير قرآن مى گذراندند، هديه اى شامل يك جلد قرآن، جعبه هايى از گز يا قوطى هاى مسقطى و يا مقدارى پسته به عنوان سرراهى به او هديه مى كردند و مسافر نيز موظف بود براى هديه دهنده سوغاتى بياورد و به او ثابت كند كه در سفر به يادش بوده و محبتش را فراموش نكرده است. مسافرين پس از عبور از زير آينه و قرآن، قرآن را مى بوسيدند و در آينه نگاه مى كردند و با حبه اى قند يا كُفتى(جرعه اى) شربت دهانشان را شيرين كرده دستشان را روى ظرف آرد يا قرص نانى كه به عنوان صدقه، پاى آينه و قرآن گذاشته بودند، مى زدند و بدون اين كه پشت سرشان را نگاه كنند، راه مى افتادند. قديمى ها عقيده داشتند كه مسافر پس از عبور از زير آينه و قرآن، نبايد به خانه بازگردد و پشت سرش را نگاه كند و اگر مسافرى چنين كارى را انجام مى داد جهت برطرف شدن خطر احتمالى، دوباره از زير آينه و قرآن تا مى شد(عبور مى كرد) و بعد كاسه اى از آب و سبزى را پشت سرش مى پاشيدند به اميد اين كه سفرش بخير بگذرد و به سلامتى به خانه اش برگردد.» (1) در روستاى بهمن از توابع آباده به اين رسم اين گونه عمل مى كردند: «صبح زود هنگامى كه صداى بوق اتوبوس بلند مى شد، زائران از خانه بيرون مى آمدند و همه مردم دِه، از پير و جوان براى بدرقه


1- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381

ص: 62

آن ها حاضر مى شدند. در خانه هر يك از زائران، يكى از اقوام آن ها آينه و قرآن را به همراه بشقابى پر از آردِ گندم و ليوانى آب(كه برگ سبزى از درخت در آن بود)، در يك سينى قرار مى دهد و در منقل كوچكى هم اسپند دود مى كند. زائر از زير قرآن كريم رد مى شود، سپس برمى گردد و داخل بشقاب آرد گندم، قُرْبَهً الَى الله تيمّم مى كند. وقتى زائر از در حياط بيرون رفت، فردى كه سينى در دست دارد، ليوان آب را پشت سرش مى پاشد.» (1) در مباركه لنجان نيز: «رسم بود كه افراد خانواده زائر مشهد مقدس، موقع خروج زائر از خانه، يك


1- محمد مسعود كريمى، بهمن، آباده، فارس، 1347

ص: 63

سفره مى آوردند و مقدارى آرد، درون سفره قرار مى دادند، آنگاه شخص زائر با آرد تيمّم مى كرد و از خانه خارج مى شد.» (1) در حسين آبادِ ناظم از توابع ملاير نيز: «زن و بچه زائر، مجمعه اى كه محتواى آن سبزى، منقل آتش و اسپند بود، به همراه قرآن و آينه اى روى سر مى گذاشتند و ابتدا مسافرخود را از زير قرآن سه بار مى گذراندند، بعد به همان صورت او را همراهى مى كردند تا در ساعت مقرر، در محلى كه معمولًا مقابل مسجد دِه بود، براى حركت جمع شوند.» (2) اين رسم در اسفرجان شهرضا اين طور بود كه: «زائر مشهد بايد با آردى كه قبلًا در ظرفى تهيه شده بود، تيمم مى كرد از اين آرد آش پخته و به فقرا مى دادند و هنگامى كه از خانه بيرون مى آمد، قرآن را مى بوسيد و از زير آن رد مى شد، سپس در حينِ رفتن، كاسه اى آب، پشت سرِ زائر ريخته مى شد.» (3) در شهرهاى ديگرى؛ مانند بندرانزلى (4) و قزوين (5) نيز مطابق اسنادِ موجود، از زير قرآن رد شدن، اسپند دود كردن و آب پشت سر زائر ريختن، از آداب و رسوم در بين مردم بوده و هست.


1- امير ايران پور مباركه، مباركه، لنجان، 1346
2- مراد عبدلى، حسين آباد ناظم، ملاير، 1346
3- صابر سلطانيان، اسفرجان، شهرضا، 1346
4- سيدمحمد على جلالى، بندر انزلى، 1348
5- محمدرضا بندرچى، قزوين، 1356

ص: 64

2 تجمع و مشايعت

مراسم خداحافظى اهالى و خويشان و نزديكان زائر با پيمودن مقدارى از راه و همراهى كردن مسافر تا مكان معينى؛ مانند امامزاده، ايستگاه اتوبوس، ابتداى جاده اصلى، قهوه خانه بين راه يا چند كيلومتر خارج از محدوده روستا ادامه مى يافت.

«در آن زمان كه در روستاها اتومبيل نبود، زوّار ناگزير بودند فاصله بين روستاى سُه و بخش ميمه جوشقان را كه سر راه شوسه قرار داشت و فاصله آن حدود 30 كيلومتر بود با الاغ، قاطر و بعضى وقت ها با

ص: 65

اسب طى كنند. صبح روز حركت، چندين رأس حيوان باركش آماده مى شد و خورجين ها را بر روى آن ها مى انداختند و وسايل سفر را درون خورجين ها جا مى دادند. به هر حال كاروان زوّار، بيرون روستا جمع مى شدند و زنان را بر مركب ها سوار مى كردند و مردها پياده آماده حركت مى شدند. مراسم توديع و خداحافظى، حالت جالبى داشت، گروهى مى گريستند، گروهى خوشحال و خندان به روبوسى با يكديگر مى پرداختند و گروهى از اينكه عازم سفر زيارتى هستند، شاد و گروهى ناراحت و نزار از اينكه نتوانستند به زيارت بروند. به هر حال مراسم روبوسى، توديع و التماس دعا، در ميان هلهله، شادى، گريه و صداى چاووش خوان، حدود نيم ساعت طول مى كشيد و بعد قافله زوّار حركت مى كرد.» (1) (2) در گُميشان از توابع بندر تركمن: «زائر خانه خدا دو سه روز بعد از وليمه دادن، بايد به طرف تهران حركت مى كرد. تمام وسايل مورد نياز او را از قبل آماده مى كردند كه توسط همراهانش حمل مى شد. اگر زائر، صبح قصد عزيمت به تهران را داشت، بعد از نماز صبح كه معمولًا در مسجد خوانده مى شد، همراه


1- سيد ابو تراب هاشمى سهى، روستاى سُه، نطنز، اصفهان، 1356
2- در بستك فارس از توابع بندرعباس، وقتى قافله حركت مى كرد يك نفر پشت سر آنها(مسافران حج) اذان مى گفت و اذان گفتن پشت سر مسافر، يعنى كه خداوندآنها را حفظ كند و در پناه خودش گيرد.(ايرج شكراييان 1348)

ص: 66

روحانى مسجد به منزل مراجعت مى نمود. در اين وقت گروهى از فاميل ها و همسايه ها نيز در منزل او جمع مى شدند، سپس روحانى از پارچه سفيدى كه از قبل براى درست كردن عمّامه تهيه شده بود، عمّامه اى درست مى كرد و بر سر زائر خانه خدا قرار مى داد. اگر زائر زن بود، لباس هاى سفيد به تن مى كرد. قبل از حركت زائر به تهران، عده زيادى از مردم در محلى كه دروازه شهر و ميدان بزرگى بود، جمع مى شدند و وقتى زائر از منزل خود حركت مى كرد، نزديكان وى نيز همراه او تا همان ميدان مى رفتند. در اين بين چون در «گُميشان» روحانى زياد بود و همه عمّامه سفيد مى گذاشتند،

ص: 67

عمّامه زائر به دليل نو بودن از همه سفيدتر بود. همراهان همگى در ميدان جمع مى شدند، سپس روحانى، اقامه نماز مى كرد و همراهان و زائر نيز پشت سر او نماز مى خواندند. بعد از نماز مردان با زائر خانه خدا دست مى دادند و براى او سفر خوشى را آرزو مى كردند و زن ها هم به طرف زائر مى رفتند. البته با او دست نمى دادند، بلكه نوك آستين او را گرفته و به او «سفر به خير» مى گفتند. سپس زائر سوار اتومبيل مى شد و با همراهان خود، كه سه يا چهار نفر ازفاميل هاى او بودند، در ميان شور و هلهله بدرقه كنندگان، به طرف تهران حركت مى كردند.» (1) در سيرجان: «معمولًا ساعات حركت زائرين در جلسات خداحافظى اعلام مى شد و روز موعود، جمعى از اقوام و آشنايان در منزل مسافر جمع مى شدند تا ضمن ديدار و خداحافظى مجدّد، او را بدرقه نمايند. قديمى ها بدرقه كردن يا به اصطلاح «همپا» رفتن زائرين را ثواب مى دانستند به همين دليل در روز حركت، شخصى بر پشت بام يا درب منزلِ زائر، مى ايستاد و چوشى(چاووشى) مى كرد.» (2) در زاهدان فسا، كسى كه مى خواست به زيارت مشهد يا كربلا برود: «شب قبل از حركت زائر، چاووش خوان به منزل آن شخص و روى پشت بام


1- سيمين حسينى، گميشان، بندر تركمن، 1346
2- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381

ص: 68

مى رفت و شروع به خواندن مى كرد؛ سپس بيشتر مردم براى خداحافظى مى آمدند. در روز حركت، زائر دستمال سبز رنگى دور گردن خود مى بست و مردم به همراه او به امامزاده اى كه در يك كيلومترى آبادى قرار دارد، مى رفتند. اين امامزاده به «امامزاده ابراهيم» يا «امامزاده زاهد» مشهور است، آنگاه پس از زيارت، با يكى دو تن از خويشان نزديك خود حركت مى كرد.» (1) در نى ريز فارس، با فرا رسيدن فصل تابستان و تعطيلى مدرسه ها، خانواده هايى كه مايل به زيارت مرقد امام رضا(ع) بودند، خود را آماده مى كردند تا


1- على محمد هاشمى زاده، زاهدان فسا، فارس، 1347

ص: 69

اين راه دور را در پيش بگيرند. جالب آن بود كه در تمام آن محله از چند روز قبل، بر سر زبان ها مى افتاد كه خانواده فلانى مى خواهد به مشهد برود. در روز موعود كه تمامى وسايل آماده مى شد، آن ها را با گارى به گاراژ حمل مى كردند و مطابق رسم، يك درويش با لباس سفيد، عبا و تبرزين به خانه زائر مى رفت و چاووشى مى خواند. سپس اهل محل و خويشاوندان، زائران را تا گاراژ مشايعت مى كردند. جالب آن بود كه اگر به هنگام حركت مسافران، در ميان كسانى كه آن ها را همراهى مى كردند، بچه هاى زير ده سال هم بودند، دستمال سبزى به دور گردن آن ها مى بستند تا امام رضا(ع) آن ها را نيز براى زيارت طلب كند. (1) (2) در سيرجان كرمان نيز: «همسايگان، ساكنين محله و حتى عابرين غريبه، با شنيدن صداى چاووش، به جمع بدرقه كنندگان مى پيوستند و در فضاى آكنده از بوى كُندرك(كُندر)، دشتى(اسپند) و گلاب به انتظار زائر مى ايستادند و با صلوات هاى پى در پى او را به خارج از منزل فرا مى خواندند. زائر در حالى كه عده اى از روحانيون و بزرگان فاميل، او را همراهى مى كردند؛ از


1- مريم صلاحى فر، تبريز، فارس، 1352
2- در ورزنه بخش كوهپايه اصفهان؛ هنگامى كه زائران، همراه مشايعت كنندگان نزديك اتوبوس مى رسيدند، جلوى پاى زائر يك گوسفند قربانى مى كردند و كمى از خون گوسفند را به كفش زائر مى ماليدند تا وقتى زائر به سلامتى به مقصد رسيد، كفش خود را بشويد(ماشاءالله شفيعى، 1357).

ص: 70

زير قرآن مى گذشت و به جمعيت مى پيوست. در اين هنگام فريادهاى تكبير و صلوات بلندتر مى شد و چاووش خوان بيرق(پرچم) سبز را به نشانه حركت در هوا مى چرخاند و اشعار مناسبى مى خواند. حركت آرام و منظّم استقبال كنندگان و صوت گوش نواز چاووش، ساكنين كوچه پس كوچه هاى تنگ و باريك شهر را تحت تأثير قرار داده، از منازل بيرون مى كشاند و در نتيجه، تعداد بدرقه كنندگان افزايش مى يافت و جمع زيادى از مردم مؤمن و معتقد شهر با شوق و رغبت زائرين را مشايعت مى نمودند. مسير بدرقه مشخص بود بنابراين همه زوّار از منازل شخصى يا مساجد به سوى غلامخونه(ژاندارمرى سابق)

ص: 71

مشايعت مى شدند و از آنجا با وسايل نقليه آنروز به سوى بندرعباس و كرمان حركت مى كردند تا از طريق آب يا خشكى راهى مقصد نهايى شوند. حدود 80 70 سال قبل تنها مكانى كه از زائرين مشايعت و استقبال به عمل مى آمد غلامخانه بود، اما رفته رفته به دليل توسعه شهر و ازدياد وسايل نقليه، حسين آباد بالا، واقع در جاده سيرجان بردسير جهت اينكار در نظر گرفته شد و در حال حاضر نيز با وجود جايگاه ويژه زوّار، باز هم بيشتر مردم از مسافرين شان در حسين آباد استقبال مى كنند.» (1) از اسنادى كه، درباره مشايعت زائران موجود است، مى توان نتيجه گرفت كه بيشتر اين مشايعت ها، با رفتن به نزديكترين امامزاده محل(سكونت زائر) همراه است؛ يعنى زائر و مشايعت كنندگان قبل از حركت، به نزديكترين امامزاده محل سكونت شان مى روند و پس از خواندن دعا، نماز و گاهى پخت و توزيع وليمه بين مشايعت كنندگان، مراسم مشايعت را به اتمام مى رسانند.


1- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381

ص: 72

3 بيرقْ زنان

يكى از مراسمى كه، پس از خداحافظى و حركت زوّار به سوى خانه خدا، مرسوم بود، مراسم «بيرقْ زنان» بود. در اين رسم «خانواده زائر، چه مرد باشد چه زن، بعد از رفتن مسافرشان، بين اقوام و خويشان عَلَم تقسيم مى كنند و به هر خانواده دو عَلَم مى دهند، اين عَلَم ها كه بيشتر سبز رنگ هستند، سه گوش و پايه هاى آن به بلندى 75 سانتيمتر و از نى ساخته شده اند. صاحب خانه آن را بر سر درب ورودى منزل خود، نصب مى كرد و تا زمانى كه حاجى باز گردد و پس از آن هم تا زمانى كه از

ص: 73

تابش آفتاب و باران پوسيده شود، برافراشته باقى مى ماند.» (1) در دزفول رسم بود كه: «هر كس قصد زيارت خانه خدا را داشت، در روزهايى كه براى خداحافظى و حلاليت طلبيدن نزد اقوام و دوستانش مى رفت، پارچه اى سبز رنگ به رسم هديه، به زن هاى خانواده، خلعت مى داد؛ سپس اين پارچه، دوخته مى شد و در روز هشتم ماه ذى الحجّه، مجلس شادى در خانه حاجى برپا مى گشت و تمام همسايه ها، آشنايان، دوستان و اقوام حاجى، شركت مى كردند. در اين روز تمام لباس هاى زن و دختر حاجى بايد سبز رنگ بوده و روسرى هاى پولك دار بر سر مى كردند. همچنين يك زن دايره زن نيز خبر مى كردند تا اشعارى را با ضربِ دايره بخواند:

آسارا زِلازِل حَجّى رَسيدَ منزل

s r

zel zel hajji rasida menzel

آسارا يكه دو تا حَجّى رَسيد خونِه خدا

s r

yeke dot

hajji rasid xone xod

حَجّى وا خوتو مورِت hajji va xoto moret

بيونتَ وَ نى دورِت beyounta va ni doret

بدين ترتيب تا هنگام ظهر كه وقت ناهار خوردن


1- غلام امانى، بهبهان، خوزستان، 1354

ص: 74

بود و سپس تا هنگام شب كه مراسم بيرق زنان شروع مى شد، اين مجلس ادامه مى يافت. هنگام شب نيز چند تن از مردان بزرگ فاميل به همراه پسران حاجى، پرچم هايى را كه قبلًا درست كرده بودند، به بلندترين بام خانه مى بردند و بنّاى استادى را كه دعوت كرده بودند، به تعداد بيرق ها، چاله مى كند و بعد آن ها را نصب مى كرد. در اين هنگام دايره زن، دوباره مشغول مى شد و زن ها هلهله(كِل) مى كردند. اين بار دايره زن براى بنّا شعر مى خواند تا بنّا خوشحال شود و بيرق ها را بهتر بنشاند:

آسا بنانَ خدا راس آرا

s

banana xod

r s r

ص: 75

مالهَ طلويه خدا راس آرا (1) m la taloye xod r s r

اين مراسم در ميان شور و شادى به پايان مى رسيد و بعد از زدن بيرق ها، به همه حاضران، نفرى يك بشقاب شيرينى مى دادند كه به آن شيرينى، «پا بيرق» گفته مى شد.

بدين ترتيب، روز دهم ذى الحجّه اگر يك نفر غير دزفولى به دزفول مى آمد، با منظره جالبى روبه رو مى شد، چرا كه در بيشتر پشت بام ها و روى سر پله هاى خانه حجّاج، بيرق هايى را مى ديد كه با چوبِ رنگ آميزى شده و پارچه هاى سبز رنگ، با بادى ملايم به حركت درمى آيند. همچنين هر شخص تازه وارد، مى توانست بفهمد كه فلان حاجى چند اولاد پسر دارد، چون غير از بيرق حاجى كه از همه بزرگ تر بود، به تعداد پسرانش نيز بيرق زده مى شد. ناگفته نماند كه هر سال، حاجى هايى كه سال هاى پيش به مكّه رفته بودند، دوباره بيرق مى زدند؛ يعنى بيرق هاى قديمى را در مى آوردند و دوباره رنگ زده و پارچه نو به آن ها مى دوختند و در سر درب منزل، نصب مى كردند.» (2) مراسم بيرق زنان و مجلس شور و شادى زنانه در شهر شوشتر نيز برگزار مى شد، به طورى كه پس از آنكه چند نفر، زائر مكّه را تا اهواز بدرقه كردند، در


1- استاد بنا را خدا راست بياورد ماله طلايى را خدا راست بياورد
2- شوكت الماسى، دزفول، 1347.

ص: 76

همان روز خانواده زائر، زن هاى ديگر را براى رفتن به امامزاده عبدالله و دعا براى مسافر دعوت مى كردند، و براى اين مراسم شير برنج شكرى و نان تيرى تهيه مى ديدند؛ سپس بعد از زيارت، دعا و خوردن شير برنج، به خوشحالى مى پرداختند و ضمن دايره زدن، پايكوبى و كِل كشيدن اين شعر را براى زائر مى خواندند:

فرش كُنم امومَه

far

konom emoma

گُلُو دِهام زنونَه zanonagolo deh m

هه دُودُو حَجيونَه he do do hajjiyona

خير آيا خير آياxayr y xayr y

ص: 77

حجّى از مكّه آيا (1) hajji az makke ya

در سومين روزى كه زائر به سفر حج رفته بود، زن زائر به همراه چند زن ديگر با يك دايره و چند نان شيرينى به كنار رودخانه مى رفتند. آنگاه نان شيرينى ها را كه به آن «توشه حجّى» گفته مى شد، در آب مى انداختند و مشغول دايره زدن و كِل كشيدن مى شدند و چنين مى خواندند:

مُورُوم سر «رِقتُ»morom sare "reqto "

تُوشَه دِهام اوِto a deh m owe

حجّى لاشه به لول hajji la e be lol

سر تخت كُنَد خُوه sare taxt konad xova

خانواده حاجى تا نه روز، هر روز با لباس سبز به امامزاده عبدالله مى رفتند و در شب دهم، هفت بيرق سبز را كه بالاى هر يك از آن ها زنگوله اى است بر سر در حياط نصب مى كردند و در حالى كه يك نفر هم چاووشى مى خواند، در پى بيرق ها گوسفندى ذبح مى كردند. فرداى آن روز كه روز دهم بود، خانواده حاجى، همسايه ها و اقوام خود را براى ناهار دعوت مى كرد. غذاى اين روز «قلّيه» (2) نام داشت. بعد از خوردن ناهار، همگى به امامزاده عبدالله مى رفتند. زن


1- امامزاده را فرش مى كنم، به زنان گلاب مى دهم، دور، دور حاجى هاست، سلامتى و خير بياد، حاجى از مكه بياد
2- اين غذا را با آرد، برنج، شكر، گوشت، شير، تمبر، نخود و پونه درست مى كنند كه علاوه بر آن، برنج، زعفران، خورش، چند مرغ سرخ كرده، خورش سبزى، پلو، چلو و سبزى هاى خام هم روى سفره مى گذارند.

ص: 78

حاجى يك بيرق سبزِ كوچك، به دست مى گرفت و جلوتر از همه به راه مى افتاد و همسايه ها و خويشان هم به دنبال او تا امامزاده مى رفتند. سپس زن حاجى براى شوهرش دعا مى كرد. آنگاه زن ها به شادى و پايكوبى مى پرداختند و اين شعرها را مى خواندند:

آساره يكى دو تا

s ra yeki dot

حجّى رسيد خونَه خداhajji resid xona xod

آساره بُلَندَه s ra bolanda

حَجى احرُوم بَنده (1) hajji ahrom banda

بِيرقامُون بُونِ بُلَندِن beyraq mon bone bolanden


1- ستاره يكى دو تا، حاجى به خانه خدا رسيد، ستاره بلند است(در آسمان است)، حاجى احرام مى بندد.

ص: 79

رى به رى كِنار سِزَه

ri be ri kenare seza

خير خِوبى حَجّى آياxeyre xobi hajji y

هى بريم تافته سوز (1)hey berim t fte soz

بيرقامون بُون بلندن beyraq mon bone bolanden

رى به رى مام زَردri be ri mame zard

خير خوبى حَجِى آياxeyre xobi hajji y

هى بريم تافته زرد (2)hey berim t fteye zard

بيرقامون بون بلندن beyraq mon bone bolanden

رى به رى سايه اموم ri be ri saye amome

خير خوبى حجّى آياxeyre xobi hajji y

هَى بريم پارچه كتون (3) (4)hay berim p r e katon


1- پرچم هايمان روى بام بلند است، مقابل درخت كنار(سدر) سبزى است، به سلامتى و خوبى حاجى بيايد، مى بريم تافته سبز
2- پرچم هايمان روى بام بلند است، مقابل امامزاده، به سلامتى و خوبى حاجى بيايد، مى بريم تافته زرد
3- پرچم هايمان روى بام بلند است، مقابل سايه امامزاده، به سلامتى و خوبى حاجى بيايد، مى بريم پارچه كتان
4- منيژه عشق پرور، مسجد سليمان، 1349

ص: 80

4 آش پشتِ پا

پختنِ آش پشتِ پا و توزيعِ آن بين اهالى محل، خويشان و نزديكان، از آداب سفر به شمار مى رود كه خانواده زائر با حركت مسافر خود، براى سلامتى و ايمنى مسافر به آن مبادرت مى ورزد. اين سنت در شهرها و روستاهاى مختلف با اسامى خاصّى؛ مانند آشِ پشت پا، پشت سر، پس پايى و جا گرمى ناميده مى شود، و با توجه به سنت هاى محلى، طرز پخت اين آش و حبوبات به كار رفته در آن متفاوت است.

در زاهدان فسا: «بدرقه كنندگان زائر، موقعى كه به

ص: 81

خانه بازگشتند، خانواده زائر، با پنج كيلو آرد گندم، روغن گوسفندى، نخود و سبزى، آش مى پزند و به خانه همسايه ها مى فرستند، به طورى كه به هفت خانه آش برسد و مى گويند: اين آش جا گرمى زوّار است.» (1) در هونجان: «هنگامى كه اقوام و خويشان زوّار، از گاراژ برمى گشتند، به منزل زائر مى رفتند و با آردى كه زائر، بر آن تيمم كرده بود، آش برگ يا آش رشته درست مى كردند و پس از پخت، كاسه كاسه به در خانه ها مى بردند و مى گفتند: اين آش پشت پايى زوّار يا نذرى زوّار است.» (2) در فيروزكوه: «ميان اهالى گاوده نيز اين چنين رسم بود كه سه روز بعد از رفتن زوّار به زيارت، آشى به نام آشِ پشتِ پا مى پختند و به تمامى اهل محل مى دادند، براى اينكه زوّار به سلامت باز گردند.» (3) در مباركه لنجان، چنين رسم بود: «هنگام خروج زائر از منزل، يك سفره مى آوردند كه در آن مقدارى آرد بود؛ سپس شخص زائر بايد با آن آردها تيمّم مى كرد و از خانه خارج مى شد؛ سه روز پس از حركت زائر، براى او آش پشتِ پا مى پختند. براى پخت اين آش از همان آردى استفاده مى شد كه زائر با


1- غلام عباس مزدك، زاهدان فسا، فارس، 1347
2- على عباسقلى خسرويان، هونجان، شهرضا، اصفهان، 1348
3- احمد كشمير، گاوده، فيروزكوه، 1356

ص: 82

آن تيمّم كرده بود. (1) در حسين آبادِ ناظم، از توابع ملاير: «سه روز پس از رفتن زائران، هر خانواده اى جداگانه، براى سلامتى مسافر خود، آش رشته پشت پايى مى پخت و از همسايه ها و اقوام نزديك دعوت مى كرد كه براى صرف اين آش به خانه زائر بروند و آخر سر هم چند جام باقى مانده را به پشت بام مى بردند و از ناودانى كه به طرف مشرق؛ يعنى مقصد مسافر قرار داشت، به صحن حياط سرازير مى كردند.» (2) در على آباد دو دانگه فريم: «روز سوم، آش


1- امير ايران پور مباركه، مباركه، لنجان، 1346
2- مراد عبدلى، حسين آباد ناظم ملاير، 1347

ص: 83

پشتِ پا مى دهند. اين آش سه نوع است: آشِ دوغ، آشِ كشك و آش ترش؛ كه البته يكى از اين سه نوع آش را براى پختن انتخاب مى كنند.» (1) در تربت حيدريه: «وقتى خبر خروج زائر خانه خدا را از ايران مى فهميدند، روز بعد آشِ رشته درست مى كردند و براى همسايه ها مى فرستادند، به اين آش، آشِ پشتِ پا مى گفتند.» (2) همان گونه كه در اسناد آمده است، پختنِ آشِ پشتِ پا، در روز سوم، از مهم ترين كارهايى است كه خانواده زائر خانه خدا، آن را براى مسافر خود انجام مى دهد. تبرّك اين آش، به خاطرآردى است كه زائر با آن تيمّم كرده است.

اين مراسم در روستاى بهمن از توابع آباده، به شكل جالبى برگزار مى شود: «در اين روستا صبح روز سوم، آردى را كه زائر با آن تيمّم كرده و هنوز دست نخورده است، مى آورند و مقدار يك منِ شاه(معادل شش كيلو) آرد به آن اضافه و سپس آن را خمير مى كنند. آنگاه اقوام زائر در خانه او جمع مى شوند و مقدارى عدس، نخود و سبزى هاى خشك از قبيل برگ چغندر، پياز خشكه(پياز را مى كوبند و خشك مى كنند) شِويد خشك و مقدارى ادويه مى آورند، سپس خمير را چانه مى كنند و چانه ها را روى تخته اى


1- عباسعلى عمادى، على آباد، دودانگه فريم، سارى، 1348
2- فائزه اسحاق نيا، تربت حيدريه، 1349

ص: 84

مى گذارند و با چوبى گرد به نام تير «بَلَك بُرى»

( balak bori )

خمير را پهن مى كنند و با چاقويى آن ها را به شكل و اندازه هاى مختلف كه به صورت برگ است، مى برّند. دو قطعه اوّلى را به صحرا مى اندازند و مى گويند: «را زَوارُمونُ بريدم» r) »(r zavvaromono boridam)؛ يعنى راه زوّارمان را كوتاه كرديم. آنگاه تمام چانه ها كه پهن و بريده شد، دو چانه آخرى را به شكل يك زن و يك مرد درست مى كنند و اسم آن ها را «مومو هوا و بوموهوا» مى گذارند. وقتى بَلَك برى تمام شد، مقدارى سبزى خشك كرده را همراه با روغن، داخل ظرفى سرخ مى كنند، آنگاه مقدارى كشك به سبزى سرخ كرده مى افزايند. بعد عدس و

ص: 85

نخود پخته شده را با كمى آب در ظرف مى ريزند و آن ها را مى جوشانند. هنگامى كه آب به جوش آمد، بَلك هاى بريده شده را داخل ظرف ديگ مى ريزند و «موموهوا و بوموهوا» را هم داخل ديگ قرار مى دهند تا پخته شود. وقتى آش پخته شد، آنگاه آش بَلك يا آشِ پسِ پا را كاسه كاسه، به خانه دوستان، همسايگان و اهل دِه مى فرستند. سپس «بوموهوا و موموهوا» را داخل ظرفى گذاشته و آن را به يك زن مى دادند تا به همراه ظرف، بدون آن كه پشت سر خود را نگاه كند، سر جوى آب رود و «بوموهوا و موموهوا» را در آب اندازد و بگويد: همين جور كه شما خود او ميريك، مسافر مَنُم زيد بيا؛

( hamin jur ke oma xod ow miriyk mosafere manom zid baya )

سپس بدون آنكه به پشت سر خود نگاه كند، به خانه برمى گشت. در واقع آش پس پا را براى سلامتى مسافر مى پختند.» (1) سيرجانى ها نيز: «به پختن آش قپاپا(پشتِ پا) اهميت مى دادند و بر اين عقيده بودند كه اين آش، بايد در منزل مسافر و به هزينه خانواده او تهيه شود و 7 تا 40 نفر از آن بخورند. بنابراين طبق سنت، در سومين، پنجمين يا هفتمين روز، آش مى پختند و عده اى را به صرف آن دعوت مى كردند و مقدارى نيز بين همسايگان توزيع مى كردند. عقايد در مورد آشِ قپاپا


1- محمد مسعود كريمى، بهمن، آباده، 1347

ص: 86

مختلف است عده اى بر اين عقيده اند كه اين آش، نوعى صدقه است و به نيّت سلامتى مسافر پخته مى شود و گروهى عقيده دارند كه آش قپاپا به نيّت خير و بركت و طول عمر و شادمانى مسافر و خانواده او پخته مى شود و صدقه محسوب نمى شود. مهمانانى كه به صرف آش، دعوت مى شدند هرگز بدون كادو در جلسه شركت نمى كردند؛ زيرا اولين مهمانى كه در منزل مسافر تشكيل مى شد «جاخالى با» نام داشت و دعوت شدگان وظيفه داشتند، قبل از ورود به جلسه، يك يا دو كلّه قند و مقدارى هِل را در سينى گذاشته با بُقچه پته، ترمه يا مخمل آن را بپوشانند و به عنوان كادوى «جاخالى با» منزل مسافر بفرستند. به اعتقاد

ص: 87

بعضى از همشهريان، اين هديه، نوعى كمك مادى به مسافر و خانواده او بود؛ اما سالمندان عزيز، قند را نشانه شيرين كامى و روشنايى مى دانند و معتقدند كه ارسال قند به منزل مسافر شگون دارد. به هر حال اين يك رسم و سنت بود كه تا چند سال قبل، رواج داشت و در حال حاضر به كلى منسوخ شده است؛ اما بردن گل، شيرينى و كادويى شامل ظرف، پتو و ... در روز استقبال و ديدار از مسافر الزامى است و كمتر كسى است كه با دست خالى به استقبال و يا ديدار مسافر برود؛ خصوصاً مسافرى كه زائر خانه خدا و عتبات عاليات باشد.» (1) همچنين در علوى كاشان نيز: «بعد از هفت يا هشت روز كه از رفتن زائر گذشت، خانواده زائر، چند نفر از فاميل را به خانه دعوت مى كنند تا با كمك هم آش پشت پايى بپزند. عصر آن روز فاميل ها به خانه زائر مى روند تا با سبزى و رشته هايى كه خود تهيه كرده اند، آش را بپزند. وقتى آش آماده شد، براى تمام همسايه ها و فاميل ها مى برند و بعد از صرف چاى و شيرينى، به خانه هاى خود مى روند. از روز آش پزون به بعد نيز افراد فاميل و دوستانِ دور و نزديك، به خانه مسافر مى آيند و براى او هدايايى از قبيل: شيرينى، پتو، پارچ و ليوان، سماور، گلدان و چيزهاى ديگر مى آورند، كه


1- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381

ص: 88

به آن جاخاليگى مى گويند.» (1) از اين رو مهم ترين كاركرد آش پشت پا، سلامتى مسافر و دعا براى ايمنى سفر بوده است: «اين آش را نذر مى كنند كه مسافرشان به سلامت به مقصد برسد. به طورى كه وقتى مسافر به مكه معظّمه رسيد با اولين نامه و حالا با اولين تلفن در منزل حاجى آش پشتِ پا مى پزند و آن آش را كاسه كاسه مى كنند و براى قوم و خويش و همسايه ها مى برند و به آن ها مى گويند: آشِ پشت پاى فلانى است كه به مكه رفته و همسايه هم دعا مى كند كه به سلامت و قبولى حج به ميهن


1- طلعت خادم پور، علوى، كاشان، 1363

ص: 89

برگردد.» (1)


1- محمد كريمى فروتقه، كاشمر، 1378

ص: 90

جدولِ انواع آشِ پشتِ پا، در مناطق مختلف

ص: 91

ص: 92

فصل سوم چاووش و چاووش خوان

اشاره

ص: 93

ص: 94

1 چاووش خوانى

از آنجا كه زيارت اماكن متبركه، يكى از آرزوهاى ديرينه مردم، به حساب مى آمد، چاووش را مى توان سمبل سفر زيارتى به شمار آورد؛ زيرا بدون حضور چاووش خوان، سفر زيارتى، شور و هيجان نداشت.

در فرهنگ مردم ايران، چاووش خوان كسى است كه در سفرهاى زيارتى(پيش يا پس از سفر و يا در هنگام سفر) با خواندن اشعار مذهبى مهيّج و مناسب، وظيفه تشويق و ترغيب و همراهى مسافران و نيز تذكر به آن ها و حفظ شؤون سفر براى كاروانيان را بر عهده دارد. هرچند واژه چاوش يا چاووش در گذر زمان دستخوش تحول معنايى شده، اما كاربرى آن، همواره در پيوند با مراسم و تشريفات و سير و حركت بوده است؛ به ويژه در دوره هاى اخير كه چاووش به عنوان يكى از عناصر اصلى سفرهاى زيارتى و كاروانى، نقش برجسته اى ايفا مى كرده است. هنوز هم كم و بيش در شهرها و روستاهايى كه سنت هاى سفر تا اندازه اى پايدار مانده است؛ چاووشان به عنوان

ص: 95

«مناديان سفر» و «مُغَنِّيان نواخوان» در سفرهاى زيارتى، مسؤوليت ارتباطى و نقش فرهنگى ويژه اى به عهده دارند.

فعاليت چاووش خوان در كاروان زيارتى متنوع بود؛ مثل اعلام زمان مسافرت، آماده سازى فضاى بدرقه و استقبال از زائران با خواندن اشعار مذهبى، كه اين عمل در مناطق مختلف، به شيوه هاى گوناگون برگزار مى شد.

بنا بر اسناد فرهنگ مردم، سابقاً هر يك از محلات، داراى يك يا چند نفر چاووش خوان بود كه در تمام طول سال، مسؤوليت هماهنگى و همراهى و انجام خدمات ارتباطى و فرهنگى مورد نياز زوّار و مسافران كاروان را به عهده داشتند.

ص: 96

چاووش خوان ها غالباً به هنگام انجام وظيفه، لباس پاكيزه بر تن مى كردند و شال و كلاه فاخر و اسب و عَلَم به همراه داشتند و با خواندن اشعار و پيام هاى زيبا و مناسب در كوچه و محلات مى گشتند و نداى تشكيل و حركت كاروان سفر را مى دادند و به اين وسيله كسانى كه قصد زيارت داشتند، براى سفر آماده مى شدند.

در ميان اهالى زرجه بستانِ قزوين: «در روز حركت زائران صبح اول وقت چند نفر از اهالى خوش صدا كه به اصطلاح محلى، آن ها را چى وش

( evi )

مى گويند، از خانه بيرون مى آمدند و با صداى بلند اشعار مذهبى مى خواندند و به اين ترتيب حركت زائران را به مردم اعلام مى كردند.» (1) در الوسجردِ ساوه: «شخص يا اشخاصى كه مى خواستند براى زيارت به مشهد بروند، چند شب مانده به سفر، چاووشِ دِه را خبر مى كردند تا براى آن ها چُوشى(i ovo) بخواند. مرد چوشى كِش هنگام شب بعد از اذان مغرب در كوچه ها مى گشت و اشعارى را در مدح ائمه اطهار(ع) سر مى داد.» (2) در روستاى سُه نطنز: «از حدود يك ماه، قبل از عزيمت زوّار به مشهد يا عتبات عاليات، خانواده زائر، شخصى را به نام «چاووش» روانه كوچه ها مى كرد.


1- نورالله ملكى، زرجه بستان، قزوين، 1349
2- ابوالفضل موتجى، الوسجرد، ساوه، 1348

ص: 97

چاووش، چندين روز در يكى از ساعت هاى صبح و يا عصر در كوچه ها شروع به قدم زدن و خواندن اشعار با لحن ويژه اى مى كرد و ديگران را ترغيب و تشويق مى نمود. اين نواى چاووش و اشعار مذهبى و مهيّج، عدّه ديگرى را هم، خواه، ناخواه راهى زيارت مى كرد.» (1) ترغيب مردم به زيارت، از سوى چاووش خوانان در اسناد ديگرى نيز آمده است: «در سابق زمانى كه اهالى ده نمكِ اراك، به زيارت مكّه، كربلا و مشهد مى رفتند، چون وسيله نقليه، بسيار كم بود و معمولًا اين مسافرت ها طولانى بود، چند روز قبل از سفر، يك نفر


1- سيد ابوتراب هاشمى سهى، سُه، نطنز، 1356

ص: 98

با سواد و خوش صدا، همه روزه هنگام صبح، سوار اسبى شده و در كوچه ها به راه مى افتاد و چاووشى مى خواند. بسيار اتفاق مى افتاد كه كسى قصد زيارت نداشت، ولى با شنيدن صداى چاووش، تشويق شده، عازم زيارت مى شد.» (1) در ساوجبلاغِ طالقان: «چاووش خوان، يك كلاه قرمز منگوله دار كه در روستا به آن كلاه گُلُم دار

( r d molog )

مى گفتند، سر مى كرد و يك پرچم سبز كه روى آن چند عبارت دينى نوشته شده بود، به دست مى گرفت و سوار بر يك ماديان، در طول هفته، روزى يك بار در كوچه هاى دِه حركت مى كرد و با صداى بلند، اشعارى مى خواند تا مردم را از زمان سفر زائران، با خبر كند.» (2) ميان اهالى روستاى مباركه لنجان، اين چنين رسم بود، «خانواده زائر، يك مرد سيد را كه صداى خوبى داشت، براى چاووشى خواندن پيدا مى كرد و به او مى گفت: از امروز چاووشى را شروع كن. اين مرد پنج شبانه روز از ساعت 5 بعدازظهر تا 9 شب، در كوچه و اطراف مباركه مى گشت و در مدح امام رضا(ع) مى خواند. زمانى كه وقت حركت زوّار مى رسيد، باز هم چاووش، درب خانه مسافر مى ايستاد و بناى خواندن مى گذاشت تا مردم و اقوام زائر، براى بدرقه


1- ژاله نمكى، ده نمك، اراك، 1349
2- تهمينه اجلالى، ساوجبلاغ، طالقان، 1346

ص: 99

وى جمع شوند.» (1) در شهر كازرون: «روز حركت زوّار به مشهد، پيشاپيش زوّار و همراهان دو يا چند نفر چووش

( uvo )

شروع به خواندن چووشى مى كنند. اگر چووش ها دو نفر باشند، هر بيت از ابيات را يكى از آن ها مى خواند و بعد از خواندن هر دو بيت چووش ها صلوات مى طلبند و همراهان، با هم و يك صدا صلوات مى فرستند و زن ها هم كِل مى كشند.» (2) در دزفول نيز: «سالى دو مرتبه(فصل بهار و پاييز)


1- امير ايران پور مباركه، مباركه، لنجان، اصفهان، 1346
2- محمدمهدى مظلوم زاده، كازرون، 1352

ص: 100

اهالى با نظم و ترتيب خاصّى به زيارت عتبات عاليات مشرف مى شدند. در فصلى معين، در بيرون شهر چند چادر برپا مى كردند و دو نفر چاووش خوان سوار بر اسب مى شدند، بيرق در دست گرفته، در كوى و برزن به راه مى افتادند و چاووشى مى خواندند. در اين هنگام برخى اشخاص جلو آمده و بيرق را مى بوسيدند و به آن طرف پل دزفول كه چادرهاى قافله برپا شده بود، براى نام نويسى مى رفتند؛ آنگاه پس از تعيين تعداد زوّار، روز حركت اعلام مى شد.» (1) بنابراين، چاووش خوان ها، معمولًا از ميان افراد سيد و خوش صداى محل و گاهى نيز مداح يا روحانى محل انتخاب مى شد. اين افراد به صورت رايگان و براى رضاى خدا و در موارد نادر، با دريافت وجه (2)، جنس يا هزينه مسافرت، به اين كار مبادرت مى ورزيدند.

تهمينه اجلالى مى گويد: «در طول سفر، تمام زائرين زير نظر چاووش هستند و هزينه مسافرت چاووش بر عهده زائرين است. علاوه بر اين، هر يك از زائرين، مبلغى را براى زحمتى كه چاووش مى كشد، به وى مى دهند.» (3)


1- محمد رشيديان، دزفول، 1351
2- چاووش خوان، يعنى كسى كه اشعار مذهبى مى خواند، زائر را تا چند صد مترى همراهى مى كند و در برابر اشعار خوانده شده، پول مى گيرد(فرخ مظفريان، صيقلوندان، صومعه سرا، 1357)
3- تهمينه اجلالى، ساوجبلاغ، طالقان، 1346

ص: 101

2 اشعار چاووشى

«بر مشامم مى رسد، هر لحظه بوى كربلا» اين مطلعِ يكى از اشعارى است كه چاووش خوانان با بانگ خود فضاى روستا و محلّه ها را با آن معنوى مى ساختند. اين اشعار با بانگ چاووش، بدرقه راه زائران مى شد، سپس با بازگشت زائر، دوباره اين اشعار با نواى چاووش به مراسم استقبال شور و حال مى داد. تفكيك اين اشعار به صورت اشعار حج، عتبات عاليات يا مشهد مقدس

ص: 102

دشوار است؛ زيرا چاووش خوانان با توجه به فضاى معنوى حاكم بر اين گونه مراسم(بدرقه و استقبال)، از اشعار گوناگونى كه معمولًا، فى البداهه بود و چندان از وزن و قافيه پيروى نمى كرد، استفاده مى كردند. در اين بخش نمونه هايى از اشعار چاووشى، مطابق اسناد موجود آورده مى شود:

در زاهد شهرِ فسا: در روز حركت زوّار، چاووش خوان، جلوتر از ساير همراهان، به سمت امامزاده ابراهيم، مشهور به «زاهد» كه در گورستان دِه واقع شده است، رهسپار مى شدند و چاووش، اشعار مربوط به ائمه اطهار(ع) را مى خواند:

ه ر كس كه دلش هواى حوض كوثر دارد بايد كه دست از مال جهان بردارد

***

دلا بيا تا رويم سوى كربلاى حسين به پا كنيم در آنجا عزا براى حسين(ع)

***

بارها گفت محمد كه على جان من است هم به جان على و جان محمد صلوات

(1) (2)

***

در فريدن كمران از توابع اصفهان، اشعار يك چاووشى كه با صلوات همراه است بدين قرار است:


1- همراهان صلوات مى فرستادند
2- على محمد هاشمى زاده، زاهد شهر، فسا، بى تا

ص: 103

اوّل سلام بر احمد، دوم به ساقى كوثر سوم به فاطمه، چهارم به سبزپوش پيمبر

سلام پنجم ما باد به كشته نيزه و خنجر ز بعد پنج تن حق، سلام بر همه يك سر

همين كلام بود امر واجب ما كه بر حبيب خدا ختم انبيا صلوات

به يازده پسران على ابوطالب به ماه عارض هر يك، جدا جدا صلوات

***

در كرب و بلا به شمر ملعون لعنت در طوس غريب الغربا را صلوات

چاووشىِ ديگرى كه براى اهالى اين روستا آشنا

ص: 104

بود اين ابيات است:

اى كعبه به خود مناز كه هر كه جايى دارد بين شاه رضا چه بارگاهى دارد

خاكِ درِ او سجده گه شاه و گدا با ورد زبان، حمد و ثنايى دارد

***

كه خدا گفته در همه آيات در طوس غريب الغربا را صلوات

معمولًا براى سفر نجف و زيارت بارگاه حضرت على(ع) نيز دوبيتى زير توسط چاوش خوانان خوانده مى شد:

اى دل به كجا روى كه جا در نجف است فريادرسِ هر دو سرا در نجف است

خواهى كه مس قلب تو خالص گردد خود را برسان كه كيميا در نجف است

(1) در فريدون شهر اصفهان: «در روز حركت زائران به كربلا يا مشهد، همه اقوام و نزديكان زائر از زن و مرد، كوچك و بزرگ وى را بدرقه مى كنند و از ميان جمعيت، يكى از مردان روستا درحالى كه سوار بر اسبى است و عَلم سياه رنگى در دست دارد، با صداى رسا «ورد على(ع)» مى خواند:


1- صفرعلى موگويى، كمران، فريدن، اصفهان، 1356

ص: 105

چه كربلاست كه آدم به هوش مى آيد هنوز ناله زينب به گوش مى آيد

چه كربلاست عزيزان، خدا نصيب كند خدا مرا به فداى شه غريب كند

كه خدا فرموده در همه آيات به باب فاطمه، پيغمبر خدا صلوات

(1) اهالى دزفول: «هنگام مراسم بدرقه زائران مكّه، با اين اشعار كه از سوى چاوش خوان خوانده مى شد، آشنا بودند:

اوّل به مدينه، مصطفى را صلوات دوم به نجف، شير خدا را صلوات


1- عليرضا لاچينانى فريدون شهرى، فريدون شهر، اصفهان، بى تا

ص: 106

در كربُ و بلا به شمر ملعون لعنت در طوس، غريب الغربا را صلوات

(1) و بدين ترتيب تا دم دروازه، همراه زائر بودند.» (2) در تربت حيدريه: «هنگام حركت مسافران، زمانى كه زائر از خانه اش بيرون مى آمد، گروهى از اقوام و دوستان زائر، به آهستگى همراه او حركت مى كردند و همه با هم با صداى بلند مى خواندند:

هر كه دارد هوس كرب وبلا بسم الله هر كه دارد سر همراهى ما بسم الله

و بدين وسيله بدرقه كنندگان، زائر خانه خدا را، تا دروازه شهر بدرقه مى كردند. (3) در جيتوى ورامين: «اشعارى كه به هنگام عزيمت زوّار مكه، كربلا يا مشهد مقدس، از سوى چاووش خوان در منزل زائر خوانده مى شد، بدين شرح بود:

اوّل به نجف، شير خدا را صلوات دوم به مدينه، مصطفى را صلوات

بارها گفت محمّد كه على جان من است هم به جان على و هم به محمّد صلوات

در كربلا و بلا به شمر ملعون لعنت در طوس، غريب الغربا را صلوات


1- مردم هم پى در پى صلوات مى فرستادند
2- شوكت الماسى، دزفول، 1347
3- فائزه اسحاق نيا، تربت حيدريه، بى تا

ص: 107

و ادامه مى داد:

از كرب وبلا بوى سيب مى آيد از طوس بوى رضاى غريب مى آيد

بلندگو اگر عيب بر زبانت نيست به شاه قفل طلا حضرت رضا صلوات

در كرب وبلا به شمر ملعون لعنت به دست بريده صحراى كربلا صلوات (1)

در قزوين: «اشعارى كه روز حركت زائر عتبات عاليات از منزل او تا محل سوار شدنش، از سوى چاووش خوان قرائت مى شد، چنين بود:


1- فاطمه حسنى پازوكى، جيتوى ورامين، 1347

ص: 108

كاى موالى موسم فصل بهار كربلاست لاله بايد چيد هر كس داغدار كربلاست

***

تشنه آب فراتم اى اجل مهلت بده تا بگيرم در بغل قبر شهيد كربلا

***

چه كربلاست كه آدم به هوش مى آيد هنوز ناله زينب به گوش مى آيد

***

ز تربت شهدا بوى سيب مى آيد ز طوس بوى رضاى غريب مى آيد

***

اى غريبى كه ز جد و پدر خويش جدايى خفته در خاك خراسان، تو غريب الغربايى

***

آن خيابان تو و صحن رواقت چه بهشت است روضه ات جنت و عدن است مسمى به رضايى

جان سپردى به غريبى و ولى در دم مُردن خواهرت كو كه بريزد به گلوى تو دوايى

سر تو بر سر زانوى پسر، در دم مردن سر پر خون حسين مطبخ هر بى سروپايى

اغنيا مكّه روند و فقرا سوى تو آيند من به قربان تو گردم كه تو حجّ فقرايى (1)


1- محمدرضا بندرچى، قزوين، 1356

ص: 109

اين اشعار نيز از سوى چاووش خوانان «اقليد» براى زائرين عتبات عاليات و مشهد مقدس خوانده مى شد:

كشتى شكست به طوفان كربلا در خاك و خون فتاده سليمان كربلا

تشنه لبان به عيوق مى رسند فرياد العطش به بيابان كربلا

از آب مضايقه كردند كوفيان بى حيا خوب داشتند حرمت مهمان كربلا

كه خدا گفته بر همه آيات به باب فاطمه پيغمبر خدا صلوات

آنگاه ادامه مى داد:

ص: 110

چه كربلايى كه عالم از او به هوش مى آيد صداى گريه زينب هنوز به گوش مى آيد

***

رفتم به كربلا به سر تربت هر شهيد ديدم كه تربت شهدا مشك و عنبر است

پرسيدم از كسى سبب او را، به گريه گفت از هفتاد و دو تن شهدا پر ز مشك و عنبر است

***

به يازده پسران على ولى الل به ماه عارض هر يك، جدا جدا صلوات

***

گشتم روان، ديدم قبرى نزديك در است گفتا حبيب، نور دو چشم مظاهر است

رفتم كنار علقمه، ديدم يك شيهد جدا ز شهيدان ديگر است گفتا عباس جوان، منظورشان جناب برادر است (1)

در قمصر كاشان: «هر كس كه قصد عزيمت به كربلاى معلّى را داشت، برايش چووشى مى خواندند. چووش خوان كه يكى از اهالى بود، پشت زوّار حركت مى كرد و اشعارى را مى خواند، در پايان هر بند، بدرقه كنندگان با صداى بلند بر محمّد و آل محمّد صلوات مى فرستادند:

اول از شوق احمد بسم الله بعد از آن لا اله الا الله


1- عين الله خدامى، اقليد، بى تا

ص: 111

چون كه ما قصد كربلا كرديم طلب نصرت از خدا كرديم

بر محمد و آل او صلوات

چو بديديم مرقد مولا جمله غم ها از دل رها كرديم

بر سر مرقد على اكبر اشك جارى ز ديده ها كرديم

بر محمد و آل او صلوات

بر مشامم مى رسد هر لحظه بوى كربلا بر دلم ترسم بماند آرزوى كربلا

چه كربلاست كه آدم به هوش مى آيد صداى ناله زينب هنوز به گوش مى آيد

بر محمد و آل او صلوات

اى آب فرات چه ناوفا بودى تو همسايه به دشت كربلا بودى تو

اى آب فرات خاك عالم بر سرت از بهر حسين نسوخت جگرت

بر محمد و آل او صلوات

رفتم به كربلا بر سر قبر يك شهيد ديدم كه قبر شهيد مشك عنبر است

پرسيدم از يك كه اين مزار كيست؟ به گريه و ناله بگفتا قبر حبيب نور دو چشم حيدر است

بر محمّد و آل او صلوات

رفتم رواق دوّمى ديدم مزارى كه شش گوشه كشور است

پرسيدم از يكى كه اين مزار كيست؟ گفتا پايين پاى حسين قبر على اكبر است

بر محمّد و آل او صلوات

پايين پاى على ديدم مزارى چنين گلشن است

پرسيدم از يكى اين مزار كيست؟ به گريه و ناله بگفتا هفتاد و تن شهيد

بر محمّد و آل او صلوات

ص: 112

اشعارى هم كه براى زوّار خراسان خوانده مى شد، چنين بود:

اى غريبى كه در طوس غريب الغربايى اى شهيدى كه در طوس معين الضعفايى

بر محمّد و آل او صلوات رضا به طوس جان شيرين داد

حسين به كرب بُلا سر به شمر نادين داد

بر محمّد و آل او صلوات

آنجا كه غريب ناله زارى كند آنجا كه غريب رو به ديوار كند

بر محمّد و آل او صلوات بر سر بالين غريب خشتى بنمايى

مادر نبود كه گريه بسيار كند

ص: 113

بر محمّد و آل او صلوات» (1) درشهر فومن واقع در استان گيلان، چاووش خوان اين شعر بلند را براى زائرانى كه قصد سفر به مشهد مقدّس را داشتند؛ با صداى رسا مى خواند:

ابتداى سخن ز بسم الله بعد از آن حضرت رسول الله

بعد از آن امام هشت و چهار بشنو از من حكايتى موزون

داد از مكر و حيله مأمون

كرد درخواست يا امام رضا در مدينه برون شد آن مولا

روانه به طوى مى گرديد به منزلى به نيشابور برسيد

ديد آهويى بسته به صيادى كرد اندر آن وادى دادى

چشم آهو بر آن جناب افتاد اشك از ديده اش ره راه افتاد

عرض كرد اسلام اى آقا جان به فداى تو يا امام رضا

هفت روز است اين سگ بدبخت در كمين بود تا مرا بگرفت

هفت طفل است برمن محزون جمله بى مادرند در هامون

مى روم اى امام همچون تير تا دهم بچه هاى خود را شير


1- عباس راهب زاده قمصرى، قمصر، كاشان، 1351

ص: 114

باز آيم اى امام مُبين من به پابوس تو مباش غمين

رو به صياد كرد شاه انام از لب دلفشان نمود كلام

گفت مرد صياد اين سخن تو مگو (1) كه محال است وحشى صحرا

كه رود باز آيد اينجا گفت اسب و شمشير خود نهم گرو

كرد در دم قبول آن صياد صيد خود را در اين زمين سرداد


1- اين قسمت را معمولًا چاووش خوان با كلام روايت مى كند.

ص: 115

آهو اين دست همچو برق دويد رفت تا نزد بچه ها رسيد

ديد گرگى ستاده (1) بر در غار همچنان در كمين شكار

خواست تا بازگردد اين آهو به زبان فصيح گفت تو بيُو (2)

تو مكن خوف اى دل خسته من ملك هستم اى زبان بسته

صورتم راكردست خداى، ژيان كه كِشم پاسبانى طفلان

آهو اين گرگ را همچو احسان ديد رفت تا نزد بچه ها برسيد

بچه ها روى مادرشان ديدند همه از ذوق و شوق ناليدند

گفتند مهربان مادر كجا بودى؟ بر دل ما تو داغ بنهادى

گفت نور ديدگان تَرَم هفت روز است زار وخونين جگرم

ديدم از دور نورى پيدا شد گر امام رضا هويدا شد

گرگ گفتا كه من به خاك درش مى نمايم كه جان فداى سرش

گرگ از پيش و بچه ها به ميان بشدند سوى صياد روان

عاقبت كافر از صدق دل مسلمان شد خاك پاى شه خراسان شد

(3)

در تنكابن نيز كه از شهرهاى شمالى كشور است: «چاووش خوان براى زائرانى كه قصد زيارت مشهد


1- ايستاده
2- بيا
3- ابراهيم پورغلامعلى، فومن، گيلان، بى تا

ص: 116

مقدس را دارند اينگونه مى خواند:

يوسفى از مصر كنعان در خراسان آمده سنگ بر تعظيم او از كوه غلطان آمده

قبله هفتم شه هشتم على موسى الرضا از عرب شاه غريبى در خراسان آمده

چلچراغى ديدم از نزديك چون نخل بهشت ليل سوزان ديده گريان چون دل غمناك ما

بر در اول كه سقاخانه آن حضرت است آب كوثر در ميانش شبت بيمار ما

هر كه زو يك جام نوشد درد او زايل شود از حكيمان و طيبيان جهان فارغ شود

(1)


1- مصطفى خلعتبرى ليماكى، تنكابن، 1387

ص: 117

در روستاى وزوان از توابع ميمه اصفهان: «چاووش خوانان دو نفر بودند كه پشت سر زوّارِ عتبات عاليات، اشعار زير را مى خواندند:

ابتدا مى كنيم ز بسم الله بعد از آن لااله الا الله

بار بستيم جمله بسم الله اى رفيقان به يارى الله

***

هركه همدرد ماست خوش باشد عازم كربلاست خوش باشد

چه كربلاست عزيزان خدا نصيب كند خدا مرا به فداى شه شهيد كند

در اين روستا هر مصرع از يك بيت را يكى از چاووش خوانان مى خواند و بعد از چند بيت، همه مى خواندند:

كه خدا گفته در هم آيات بر محمد و آل او صلوات

(1) يكى از سندهاى كاملى كه در خصوص اشعار چاووشى خوانى موجود است، مربوط به شهرستان آباده است. در اين شهر در موقع عزيمت زوّار به مشهد مقدس، چنين ابياتى خوانده مى شد:

اى روهرو مشهد غريب الغربا عازم شده بر زيارت آن مولا


1- عباس رسولى، وزوان، ميمه، اصفهان، 1352

ص: 118

ز احسان چو ترا به كوى خود كرده طلب باشد به تو يار، آن معين الضعفا

خواهى كه روز قيامت شوى از اهل نجات

بگشا لب و بفرست به محمد صلوات (1) آنگاه اين اشعار موزون را با صدايى رسا مى خواند:

دوستان رو به خراسان رضا بايد كرد جان به قربان ايوان طلا بايد كرد

بارگاهى كه مشهد شده بر پا ياران بر نثار حرمش جان به فدا بايد كرد

بگو بلند اگر شوق مرقدش دارى


1- در اينجا مردم صلوات مى فرستادند.

ص: 119

به صاحب حرم و گنبد طلا صلوات اى دوستان دمى به خراسان سفر كنيد

به بارگاه قبله هشتم نظر كنيد روشن كنيد ديده ز ديدار گنبدش

خاك حريم وى همه كحل بصر كنيد كه خدا گفته در همه آيات

به بارگاه منير امام رضا(ع) صلوات در طوس عجب دارالشفائى برپاست

زان درالشفاء درد همه خلق دواست از چيست شده دارالشفاى زن و مرد

از معجزه حضرت على موسى الرضاست نشود ناطقه اى لال به هنگام ممات

آن زبانى كه فرستد به محمّد صلوات اى شيفته بر مرقد پر بوى رضا

دلباخته در مشهد و هم كوى رضا گر آرزوى بهشت و كوثر دارى

با شوق و شعف روى نما سوى رضا اى شيعه اگر مى طلبى راه نجات

بفرست از دل و جان تو بر محمّد صلوات شيعه به خراسان چه امامى دارد

آن حضرت عجب نام گرامى دارد در حشر كند شفاعت زوّارش

زوّار رضا عجب مقامى دارد نشود خسته و درمانده و هم بى حركت

ص: 120

آن زبانى كه فرستد به محمّد صلوات خطّه طوس عجب خاك غم فزايى دارد

شهر مشهد چه غريب الغربايى دارد دردمندان همه بر درگه او روى آرند

خاك آن شهر عجب دارالشفايى دارد بلند گوى اگر نيست بر زبانت عيب

به صاحب حرم و روضه رضا صلوات ايوان طلا عجب صفايى دارد

درب يك، عجب آب شفايى دارد اى حاجى حجّ عبث به خود غرّه مباش

زوّار رضا نگر چه جا و مقامى دارد وصف سلطان خراسان نكند اين ابيات

ص: 121

دم به دم بر گل رخسار محمّد صلوات بيا رويم دلا يك دمى به كشور طوس

پى طواف حريم امام و رهبر طوس چو سنگ بهر طوافش ز كوه آمده است

سزد كه شيعه كند جان فداى سرور طوس شوم فداى زبانى كه گويد اين حركات

نفس به نفس به جمال محمّدى صلوات اى رهرو مشهد غريب الغربا

عازم شده بر زيارت آن مولا ز احسان چو تو را به كوى خود كرده طلب

باشد به تو يار آن معين الضعفا خواهى ار روز قيامت شوى از اهل نجات

بگشا لب، بفرست تو بر محمّد صلوات

اى زائر بارگاه شاهنشه دين بشنو سخنى ز قدر آن شاه مبين

گشتى چو تو رهسپار در كوى رضا حامى به تو در سفر بود روح الامين

بريده باد زبانى كه نگويد اين كلمات به مادر حسنين خير النساء صلوات

در شهر خراسان چه لوايى برپاست آن كشور هميشه پر ز شور و غوغاست

شيعه همه آرزوى مشهد دارند اين جلوه حق است كه در كوى رضاست

به يازده پسران على ابوطالب

ص: 122

به ماه عارض هر يك جداجدا صلوات در طوس ز كيست بارگاهى برپاست

در بازگهش صنع خدايى پيداست اى دل قدمى درون آن بارگه نه

بنگر كه حريم كبريايى آنجاست محمّد عربى آن ستوده الله

رسيد طيب و طاهر نزد عبدالله اگر كه امت اويى بگويى

كه بر حبيب خدا ختم انبيا صلوات

(1) ابيات زير نيز چاووشى هاى زوار كربلاست كه


1- محمد مسعود كريمى، بهمن، آباده، فارس، 1347

ص: 123

جعفر شهرى ضبط كرده است:

هر كه دارد هوس كرب و بلا بسم الله هر كه دارد سر همراهى ما بسم الله

هزار هزار به مأمون بى حيا لعنت به صاحب حرم و قبّه طلا صلوات!

به شمر تا به قيامت به هر نفس لعنت به خون كشيده صحراى كربلا صلوات

به جملگى امامان و چارده معصوم به طاق ابروى هر يك جدا جدا صلوات!

به جمع بى كفنان جدا سر از پيكر به پاره پاره تن دشت نينوا صلوات!

آن غريبى كه لب تشنه بريدند سرش با وجودى كه بود ساقى كوثر، پدرش

بيا رويم دلا سوى كربلاى حسين به پا كنيم در آن غمسرا عزاى حسين

بيا رويم و ببينيم تا فتاده كجا ز صدر زين به قيامت رساى حسين

بيا رويم و ببينيم زينب مضطر كجا به سينه و سر مى زند براى حسين

مسيب، اى انيس با وفايم برو تشتى بياور از برايم

اگر شاهى بميرد از وطن دور به خوارى مى برندش جانب گور

ص: 124

در طوس جلال كبريا مى بينم بى پرده تجلى خدا مى بينم

در كفش كش حريم پور موسى موساى كليم با عصا مى بينم

اى غريبى كه ز جدّ و پدر خويش جدايى خفته در خاك خراسان تو غريب الغربايى!

اغنيا مكه روند و فقرا سوى تو آيند جان به قربان تو آقا، كه تو حجّ فقرايى! (1)

در انتهاى اين بخش به ابياتى از اشعار مربوط به بازگشت زائران اشاره مى شود.

در كازرون: «هنگام بازگشت زوّار، وقتى خويشان و


1- احمد شاملو، كتاب كوچه، ص 2433 و 2434

ص: 125

اقوام، آنان را از گاراژ تا منزل همراهى مى كنند؛ چاووش خوان، اين اشعار را با صداى رسا چاووشى مى كند:

ما سلام از روضه شاه رضا آورده ايم در حريمش پا نهاديم و صفا آورده ايم

بس كه رخ ماليده ايم بر مرقد شاه رضا بوى مشك و عنبر و عطر و گلاب آورده ايم

***

يكشب به زمين كربلا خوابيدم درعالم خواب اين ندا بشنيدم

كاى قافله سالار بيابان نجف صدساله گناهان تو را بخشيدم

***

از كرببلا برهنه پا آمده ام خوابيدم بنگر تو ببين تا بكجا آمده ام

***

مدام مرغ دلم همچو نى، نوا دارد بسر هواى گلستان نينوا دارد

چو ديد غمزده ليلا كه نوجوان اكبر خيال رفتن ميان اشقيا دارد

ايوان نجف عجب هوايى(صفايى) دارد اى دل، بنگر چه بارگاهى دارد

اى كعبه به خود مبال از روى شرف جايت بنشين كه هر كه جايى دارد

***

ص: 126

هر كس دلش هواى كوثر دارد بايد كه دل از مال جهان بردارد

يا كوثر خواهد، و يا مال جهان اين قصه محال، خوشه يك سر دارد

***

مى روم در خدمت شاهى كه ايوانش طلاست پادشاه هفت كشور پيش حسانش گداست

يك طواف مرقدش، فرموده پيغمبر است هفت هزار و هفتصد و هفتاد حجّ اكبر است

فرموده حسين كه خيمه ها بار كنيد هفتاد و دو تن شهيد پيدا كنيد

گهواره اصغر به شتر بربنديد رحمى به دل عابد بيمار كنيد

***

ص: 127

صبا به كوى غريبان سلام ما برسان سلام ما به شهيدان كربلا برسان

بگو به مادر قاسم كه قاسم داماد به خواب رفته عزيزان پيام ما برسان

***

مى روم من به كربلاى حسين تا كنم جان خود فداى حسين

هر كه در آرزوى كرب وبلاست با من آيد به خاك پاى حسين»

(1) در همدان: «هنگامى كه مردم به پيشباز زائر مشهد مى رفتند اين اشعار، توسط چاووش خوانده مى شد:

من ز مشهد از رضاى تو سلام آورده ام من پيام از جانب هشتم امام آورده ام

گرچه من خود لايق اكرام و حرمت نيستم هديه اى دارم كز آن والامقام آورده ام

چهره را سائيده ام بردرگه شمس الشّموس من سلام ازصاحب دارالسلام آورده ام

نيست جاى حرف ديگر در حريم پاك تو من كه از سلطان دين خيرالكلام آورده ام

بيت الأحزان تو را دارم پيام ديگرى يعنى از معصومه قم اين سلام آورده ام

اين اشعار نيز مربوط به روستاى فيروزآبادِ ميبدِ يزد است كه به هنگام بازگشت زائر خراسان، از سوى چاووش خوانده مى شد:


1- محمد مهدى مظلوم زاده، كازرون، 1364

ص: 128

شكر لِله شد نصيبم مشهد شاه رضا يافتم بوى بهشت از مرقد شاه رضا

بر در اوّل كه سقاخانه آن حضرت است آب كوثر در ميانش شربت بيمارهاست

پا نهادم در حرم رفتم به نزديك ضريح قفل را بوسيدم و از جان و دل كردم دعا

سينى اى ديدم در آن ديوار، آنجا نصب بود زهر در انگور داده اند شاه را واحسرتا

همچنين در هنگام بازگشت حاجى از حج و زائران از عتبات عاليات، اشعار زير خوانده مى شد:

ص: 129

مى رسند از راه حج و رويشان دارد شرف از طواف مكه و پيغمبر و شاه نجف

يا كريم و يا رحيم و يا اله العالمين ما سلام از روضه شير خدا آورده ايم

روى پر گرد و غبار از مرقد شاه نجف آورده ايم يا كريم و يا رحيم يا اله العالمين (1)


1- احمد مهدوى، فيروزآباد، ميبد يزد، 1352

ص: 130

فصل چهارم ملزومات و تدابير سفر

اشاره

ص: 131

ص: 132

فصل چهارم: ملزومات و تدابير سفر

1 وسايل مورد نياز سفر

تأمين اقلام مورد نياز، هميشه در زندگى انسان، جايگاه و اهميت خود را داشته و اين موضوع در سفر از اهميتى حياتى برخوردار بوده است. به ويژه آنكه در زمان هاى قديم، نبودن وسايل نقليه موتورى، زمان مسافرت را طولانى و همراه داشتن وسايل مورد نياز سفر را، الزامى مى ساخت.

بدين جهت علم، آگاهى و تجربه از اهرم هايى بودند كه در اين باره، به مسافر كمك شايانى مى كرد؛

ص: 133

زيرا برداشتن اقلام غير ضرورى، موجب سنگينى بار مسافر مى شد، ضمن آنكه مى توانستند برخى از اقلام را در طول سفر، تهيه كنند.

«در سال هاى دور، اگر افرادى از اهالى قزوين مى خواستند به مكّه مكرمه بروند، يك سال و اگر به كربلاى معلّى مى رفتند، ده ماه و اگر قصد زيارت حضرت امام رضا(ع) را داشتند، سه ماه طول مى كشيد. آنها ابتدا غذاى لازم را براى مدت ده روز يا بيشتر آماده مى كردند، اين غذا عبارت بود از: قند، لپه، لوبياو برنج كه پاك كردن آن برعهده اعضاى خانواده زائر بود.» (1) در ورزنه، كه در كوهپايه اصفهان است: «قبل از حركت زائر، اسباب سفر او را فراهم مى ساختند كه عبارت بود از: نان، روغن، قند، چاى، رختخواب، چراغ پريموس، آفتابه، نمك، فلفل، قورى، استكان، كاسه و قابلمه كه آن ها را در خورجين مركب سوارى مى گذاشتند.» (2) در بستك فارس كه از توابع بندرعباس محسوب مى شود: «براى زائر خانه خدا مقدار چند مَن (3) نان مى پختند و در حمايل (4) مى گذاشتند و بقيه وسايل؛ مثل


1- توران مافى، قزوين، 1351
2- محمد حق شناس، ورزنه، كوهپايه، اصفهان، 1349
3- هر «من» در مقياس محلى برابر با چهار كيلو است
4- حمايل يا «كرتُنگ»(Kartong) لنگ بزرگى بود كه نان را در آن مى پيچيدند و بر پشت خود مى بستند.

ص: 134

چايى، قورى، استكان، ذغال، قليان، تنباكو، چپق، بادبزن، پتو يا چادر شب، لحاف و متكا، كوزه آب و چند دست لباس و ديگر وسايل مورد نياز روزانه را برايش حاضر و آماده مى كردند و مقدارى نيز «تفتى»

( tafti )

و كلوچه (1) برايش مى گذاشتند.» (2) در سال هاى دور، تهيّه وسايل سفر و فراهم كردن توشه راه، براى اهالى سيرجان چندان آسان نبود: «بنابراين خانم هاى خانه در اين گونه مواقع وظيفه سنگين ترى برعهده داشتند. آنان مى بايست نان خشكه آبى و نان چرب شيرين و قهوه قوّتو را، در منزل تهيّه


1- هر دو، نوعى شيرينى خانگى است
2- ايرج شكراييان، بستك فارس، بندرعباس، 1348

ص: 135

مى كردند و در بسته بندى هاى مناسب، به گونه اى جاسازى مى كردند كه به آن ها آسيبى نرسد و به راحتى مورد استفاده قرار گيرند. نان در بين مواد غذايى از اهميت فوق العاده اى برخوردار بود و هيچ مسافرى بدون نان از شهر خارج نمى شد. قديمى ها نان را رفيق راه مى دانستند و بدون اين رفيق شفيق هرگز به سفر نمى رفتند. (1) قهوه قوّتو، بعد از نان، ارزش و اهميتى خاص داشت، زيرا خوردن آن را در طول سفر باعث تقويت سر و چشم و گوش مى دانستند و در همه سفرها قوطى هايى از اين خوراكى سنتى را همراه داشتند و در مواقع مختلف چند «كَپه» از آن ميل مى كردند. از طرف ديگر، وظايف خانم ها تهيه آجيل مسافرتى؛ شامل: كنجى(كنجد)، كنف، مغز تخم شيطونو(مغز تخمه آفتابگردان)، مغز پسته، بادوم، گردو و الوك(بادام كوهى) بود و اين خوراكى نيز در كيسه هاى بزرگ جزء بقيه وسايل زائرين به چشم مى خورد و اهميتش كمتر از قوّتو نبود؛ زيرا قديمى ها كنف و مغز تخمه آفتابگردان را خواب آور و بقيه دانه ها و مغزها را مغذّى و خون ساز مى دانستند؛ به همين دليل اين گونه آجيل ها در طول سفر و شب هاى ماه مبارك رمضان مصرف زيادى داشت.

كشك دان هاى كرباس، پر از كشك گوسفند با


1- اصطلاح «نون رفيق راهه» هنوز هم در بين مردم سيرجان و كرمان رايج است.

ص: 136

طعم زيره و پدنه(پونه) همچنين كلوهاى پنير گوسفند «كيسه هاى چرمى پنير محلى» و دباله هاى روغن پاك «روغن حيوانى» نيز در بار تمامى زائرين ديده مى شد و اگر عيد قربان در فصل زمستان قرار مى گرفت، اشكمبه هاى قرمه و مشك هاى ماستينه «ماست چكيده» به محموله هاى مواد غذايى اضافه مى شد و زائرين در طول سفر، با صرفه جويى و قناعت از اين غذاهاى متنوع و مطبوع استفاده مى كردند و با كمبود مواد غذايى مواجه نمى شدند.» (1) در سند ديگرى از اصفهان آمده است: «در شهر اصفهان و در سال هاى دور، وقتى فردى از افراد


1- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381

ص: 137

خانواده، دوست يا آشنا قصد عزيمت و زيارت خانه خدا را داشت، يك ماه قبل از سفر، توشه راه را تهيه مى كرد و از آنجا كه سفر با قافله و كاروان انجام مى گرفت، توشه راه؛ شامل: نان خشك، ماست خشك، خاكشى (1)، نان قندى، چاى و ديگر وسايل مورد نياز بود.» (2) مهم ترين سندى كه در خصوص لوازم سفر، در بايگانى واحد فرهنگ مردم موجود است، مربوط به آقاى محمد حسن رجايى زفره اى (3) است كه مربوط به يك قرن پيش است. در اين سند اثاثيه اى كه زوّار همراه خود به سفر مشهد مقدس يا كربلاى معلّى مى بردند، آورده است. چاووش خوانى كه همراه كاروان بود، نيمه شب و بين راه اشعارى مى خواند كه علاوه بر اينكه ديگران را براى ادامه سفر، از خواب بيدار مى كرد، لوازم سفر را يكى يكى به خاطر زائران مى آورد كه چيزى را فراموش نكنند و همه وسايل خود را بردارند. ارزش اين ابيات، علاوه بر ثبت و ضبط آن، معرّف وسايل(اثاثيه) مسافران در زمان هاى گذشته است: (4)


1- خاكشى، نوعى گياه دارويى است
2- مهرزاد داورى، اصفهان، 1350
3- محمدحسن رجايى زفره اى، كوهپايه، اصفهان، 1348
4- اين اشعار مربوط به مرحوم محمدعلى رجايى زفره اى، متخلص به «رجاء»(13611281 ه. ق) پدر محمد حسن رجايى زفره اى است.

ص: 138

اى محب على و آل، همه خُرد و كبار خواب تا كى، همه گرديد به يك دم بيدار

هر كه شب راه رود، روز رسد بر منزل هر كه شب خواب كند، هست خجل آخر كار

چشم بگشا و نما جمع، ز اسباب سفر تا نمانى عقب از قافله هاى زوّار

پاكش (1) خويش بياور، ز برش توبره (2) فكن بر سر مال (3) بزن، يا دهنه يا افسار

كوس زد بانگ رحيل و ياد آر از قُر (4) و زنگ (5)


1- هر حيوانى كه پا روى آن گذارند و سوار شوند؛ مانند اسب، خر، قاطر و شتر
2- كيسه اى كه در آن كاه و علوفه مى ريزند و به گردن چهارپا آويزان مى كنند تا از محتويات آن بخورد
3- به گويش زفره اى به حيوان باركش؛ مانند اسب، خر و قاطر مى گويند
4- :(roq) زنگوله اسب و خر
5- زنگوله.

ص: 139

زود بر كن ز دل خاك در اين دم، مِسمار (1) آنچه دارى بُنه (2) همراه فراموش مكن

شمع و فانوس (3) و فنر (4)، سيخ (5) فنر را يادآر كُپه (6) را با دبه (7) و تُنگ (8) و ديگر آفتابه

چنته (9) و چاپق و قليان، ز چوب سيگار قورى و كتر (10) و سماور، سينى و نعلبكى

استكان و دگر آن قندشكن را بردار تنگ (11) روى و ديگر آن قوطى چايى برگير

كيس قند مكرّر به كنارى مگذار از كماجدان (12) و ديگر ديگبر (13) و از كفگير

بلكه بشقاب و دگر دُورى (14) خود را بشمار


1- كلمه اى عربى و به معنى ميخ طويله است
2- وسيله، اثاثيه، توشه
3- نوع چراغ نفتى
4- نوع ديگرى از چراغ روشنايى
5- ميله اى آهنى بود كه اگر مى خواستند چراغ را ثابت نگهدارند، ابتدا ميله را عمودى بر زمين مى كوبيدند و چراغ(فنر) را به آن آويزان مى كردند
6- وسيله اى مانند كپّه ترازو يا سبد، كه اثاثيه را در آن مى گذاشتند
7- ظرف سفالين كه دهنه آن تنگ و كوچك بود و در آن روغن يا شيره مى ريختند
8- كوزه
9- صندوقى كه به شكل مكعب مستطيل و از چوب ساخته مى شد
10- . كترى
11- . كوزه اى كه از فلزِ روى، ساخته مى شد
12- . ظرفى كه با آن، گوشت، برنج و ساير چيزها را طبخ مى كردند
13- . ديگى كه خيلى بزرگ است
14- . بشقاب بزرگ.

ص: 140

كاسه (1) و جام (2) و ديگر قابلمه و طاس كباب بنما ياد كه گم مى شود اندر شب تار

گر وِلنديز (3) بود، پا مگذار و مشكن لاله (4) را گير به خوبى به ته جعبه گذار

سفر نان و ديگر قاشق و از كيسه نمك با توجه همه را در نظرت ياد بيار

كيسه ات گر ز توتون است و يا تنباكو جعبه و قوطى گوگرد كه شد مايه نار

آنچه اسباب ز جيب است بكن كم تو عبث


1- ظرف سفالين
2- كاسه مسى
3- فانوس، چراغ
4- نوعى چراغ است.

ص: 141

ذرّه بين و ديگر آن عينك پاكيزه عيار دستمال و ديگر از آينه و قبله نم

چاقو و قطب (1)، ز زنجير مسلسل رفتار مهر و تسبيح و ز انگشتر و قفل و منقاش (2)

جعب سوزن خود را تو به غيرى مسپار ساعت خويش ببين، صبح به ما نزديك است

شال و پاتابه (3)، به پا پيچ و به سر نِه دستار موزه (4) در پا، عصا در كف و بر دوش رَدا

رو به ره آر، به توفيق خداى غفّار گر به همراه بود يك نفر از بافورى (5)

گو كه بافور مكش تا كه بمانى هشيار جعبه و قوطى ترياك و ديگر بافورت

جمع بنما كه برفتند يكايك حضّار نِه به خورجين همه اسباب و بزن قفل بر او

بار بنما و به مركب بشو اين لحظه سوار چتر بردار و نما هيكل (6) خود قرآن را

تا كه محفوظ بمانى تو به هر ليل و نهار قسمتى را بنما آب و به دوشت افكن

چون كه لازم شودت آب به وقت ادرار


1- منظور قطب نما است
2- موچين
3- مچ پيچ يا مچ بند
4- كفش
5- وافورى
6- قرآنى كه به هيكل(پيكر) آويزان مى كردند و تسمه اى داشت كه آن را به گردن و شانه مى آويختند.

ص: 142

كن نصيب از كرم خويش، «رجا» را يا رب كربلا و نجف و مشهد شاه ابرار

همه يكباره فرستيد به احمد صلوات «فرق سر تا به كف پاى محمّد صلوات» (1)


1- همراهان صلوات مى فرستادند.

ص: 143

2 مسيرهاى سفر

در سال هاى خيلى گذشته، آگاهى از وضعيت راه هاى سفر، از جمله عوامل مهم، براى سفرهاى زيارتى به شمار مى رفت، اين آگاهى، نتيجه تجربه هاى انسان در تسلّط بر محيط پيرامونى خود بود، به طورى كه با دگرگونى، تحول و پيشرفت در اسباب و وسايل سفر، راه ها و مسيرهاى زيارتى نيز تغيير يافت.

در سندى كه مربوط به استان زنجان است، چنين آمده است: «روز ششم كه قرار بود كاروان حركت كند، اقوام و دوستان زائر خانه خدا جمع مى شدند، و به همراه ريش سفيدان، معتمدان محل و بازار، جلو افتاده و عده اى پشت سر آن ها حركت مى كردند تا به كاروانسرايى كه كاروان از آنجا آماده حركت بود، مى رسيدند. سپس بدرقه كنندگان باز مى گشتند و زائر سوار بر شتر مى شد و در صورتى كه زائر زن بود، سوار كجاوه مى شد. چهار دور كجاوه، با تخته محصور بود و دو عدد كجاوه در پشت سر هم تعبيه شده بود و كف آن را نيز فرش مى انداختند، جلو و عقب كجاوه را نيز با پرده مى پوشاندند. كاروان با صلوات و با ياد خداوند حركت مى كرد و حدود شش

ص: 144

ماه در راه بود. بعضى از كاروان ها از طريق همدان و خرم آباد به خرمشهر مى رسيدند. آنگاه مسافران خود را با كشتى به مكّه مى رساندند كه در اين راه گاهى اوقات كشتى بر اثر طوفان متلاشى مى شد و مسافران نيز غرق مى شدند.» (1) در سند ديگرى، از مسافرت زائران به عتبات عاليات كه مربوط به شهر دزفول است، چنين آمده: «در هنگام حركت، جمعيت زيادى از بدرقه كنندگان با بوسيدن سر و روى زائرين، منظر جالبى را به وجود مى آوردند. زائران، بيشتر با الاغ و شتر حركت مى كردند و همين طور منزل به منزل حركت مى كردند


1- محمدعلى رجايى، استان زنجان، بى تا.

ص: 145

تا به كربلا و نجف اشرف مى رسيدند. در آن وقت ها موضوع رواديد در كار نبود و اين مسافرت ها آزادانه بين عراق و سرحدنشينان انجام مى شد و تشريفات خاصّى در بين نبود.» (1) جالب ترين سندى كه در اين خصوص موجود است، مربوط به روستاى سُه، از بخش نطنز اصفهان است كه در آن منزل به منزلِ حركت زوّار مشهد را نام برده است و فاصله منازل با يكديگر نيز ذكر شده است. در اين سند آمده است:

«در ميان طبقه زوّار، بعضى ها كنجكاو بودند و خاطراتى از مسافرت را يادداشت مى كردند. از باب نمونه، يادداشت هاى طول مسير از روستاى سُه تا مشهد مقدس به صورت منزل به منزل است كه ضمن نشان دادن مسير، فاصله هاى تعيين شده كه در مجموع 186 فرسخ بود، ذكر گرديده است. آنچه اين زائر يادداشت كرده است، با همان ترتيب آورده مى شود:

مشهد مقدس كاروان «2 فرسخ» شريف آباد «4 فرسخ» فخر داوود «2 فرسخ» قدمگاه «4 فرسخ» نيشابور 4 فرسخ» امان آباد «3 فرسخ» شورآب «2 فرسخ» دهنه سرپوشيده «2 فرسخ» زعفرانى «2 فرسخ» تا سر پوشيده «3 فرسخ» سبزوار «3 فرسخ» دلومه(لايقره) «4 فرسخ» مهر «2 فرسخ» سودخر(لايقره) «1 فرسخ» مزينان «4 فرسخ» كهك «1


1- محمد رشيديان، دزفول، خوزستان، 1351

ص: 146

فرسخ» حيدرآباد «3 فرسخ» پل ابريشم «1 فرسخ» عباس آباد «2 فرسخ» الهاك «3 فرسخ» ميان دشت «3 فرسخ» قلعه زيدر «4 فرسخ» ميامى «2 فرسخ» خيرآباد خرابه «10 فرسخ» شاهرود «2 فرسخ» ده ملّا «4 فرسخ» ميهمان دوست «3 فرسخ» دامغان «3 فرسخ» دولت آباد «3 فرسخ» سيدآباد «1 فرسخ» قشر «2 فرسخ» آهوان «6 فرسخ» مهمان خانه نهارخوران «2 فرسخ» سمنان «4 فرسخ» سرخك «4 فرسخ» لاس كرد «2 فرسخ» عين الله آباد «3 فرسخ» آرا دون «4 فرسخ» قشلاق «2 فرسخ» ايوان كيف «5 فرسخ» شريف آباد «4 فرسخ» خاتون آباد «2 فرسخ» نصرت آباد «3 فرسخ» شاهزاده عبدالعظيم «1 فرسخ»

ص: 147

كهريزك «2 فرسخ» عين الله آباد «فرسخ» حسن آباد «3 فرسخ» عزيزآباد «5 فرسخ» على آباد «2 فرسخ» كوشك نصرت «2 فرسخ» باقرآباد «3 فرسخ» منظريه «1 فرسخ» پل دلاك «1 فرسخ» قم «3 فرسخ» لنگرود «2 فرسخ» پاسنگو «2 فرسخ» شوراب «3 فرسخ» دهار «3 فرسخ» سن سن «1 فرسخ» نصرت آباد «3 فرسخ» على آباد «1 فرسخ» كاشان «2 فرسخ» گبرآباد «4 فرسخ» قهرود «3 فرسخ» سُه «5 فرسخ». كه جمع آن 186 فرسخ، از مشهد مقدس تا روستاى سُه مى باشد، با ارائه فاصله بين منازل.» (1)


1- سيد ابوتراب هاشمى سهى، سُه، نطنز، اصفهان، 1356.

ص: 148

3 همراهان سفر

آداب و عبادت هاى خاصّ سفرهاى زيارتى، اين سفر را از ساير سفرها متمايز مى كند. يكى از نكاتى كه در اين گونه سفرها، به صورت مشخص و برجسته نمايان است، حضور فرد يا افراد روحانى است كه از گذشته هاى دور وظايف ويژه اى را برعهده داشتند، به طورى كه آشنايى مسافران با آداب زيارت، مناسك و اعمال اين گونه سفرها، پاسخگويى به شبهات و مسائل مذهبى زائران، ايراد وعظ، خطابه و چاووش خوانى و اقدام به

ص: 149

اجراى مراسم سوگوارى و عزادارى از وظايف روحانى در كاروان هاى زيارتى بوده است.

اين روحانيون، بعدها خود به عنوان رييس كاروان هاى زيارتى به صورت رسمى كاروان هاى حج را اداره مى كردند. همچنين در كاروان هاى زيارتىِ عتبات عاليات يا مشهد مقدس، نقش مدير و سرپرست كاروان را از ابتداى ثبت نام و در طول سفر برعهده داشتند.

از سوى ديگر، مسافران يك سفر زيارتى؛ مانند مشهد مقدس يا عتبات عاليات، به طور معمول، افراد يك محلّه، روستا يا شهرستان بودند كه در فصل مسافرت هاى زيارتى، به طور دسته جمعى اقدام به سفر و زيارت بارگاه ائمه اطهار(ع) مى كردند. در اين گونه سفرها، زائران با يك دستگاه اتوبوس به سوى محلّ زيارت حركت مى كردند و در طول سفر، علاوه بر زيارت مكان مورد نظر؛ مانند مشهد، از زيارت اماكن مقدّسِ بين راه، مانند بارگاه حضرت معصومه(س) نيز بهره مند مى شدند.

در يكى از اسناد گنجينه فرهنگ مردم، در مورد سفر اهالى ابراهيم آبادِ ميامى، به مشهد مقدس آمده است: «بيشتر مسافرت هاى اهالى روستا به مشهد گروهى بود و مردم با سفارش به زوّار كه سلام ما را به آقا برسانيد، التماس دعا داريم، در زيارت آقا

ص: 150

دوستان را فراموش نكنيد؛ زوّار را بدرقه مى كردند.» (1) امّا در سفر زيارتى حج، اگر چه ممكن بود تعدادى از زائران، از يك روستا يا شهرستان به همراه هم حركت كنند؛ اما در داخل كاروان با افراد ديگرى از ولايات و شهرهاى ديگر نيز همسفر مى شدند كه از گروه هاى اجتماعى مختلف، داراى شغل هاى گوناگون و موقعيت هاى اجتماعى و اقتصادى متفاوت، بودند.


1- حسين رحمتى، ابراهيم آباد، ميامى، سمنان، 1386

ص: 151

4 دفن اموات

از آنجا كه بقاع متبركه در عتبات عاليات، از تبرّك و ارزش والاى اعتقادى برخوردار بوده است، بسيارى از مردم علاقه مند بودند كه پس از مرگ، در اين مكان هاى مقدس دفن شوند. به همين دليل، برخى، اين تقاضا را در وصيت نامه خود قيد مى كردند كه پس از مرگ، فرزندان يا اقوام نزديك شان، آن ها را در يكى از شهرهاى عتبات عاليات، مشهد مقدس ويا قم دفن كنند و بازماندگان نيز به منظور تحقق آخرين آرزو و وصيت مرحوم، به آن عمل مى كردند. حمل جنازه كه طبق روال عادى، با پارچه سياهى پوشيده شده بود، با قاطر انجام مى گرفت و از آنجا كه در چند دهه گذشته، رفت و آمد اين گونه سفرهاى زيارتى به عتبات عاليات نياز به رواديد نداشت، مانعى هم وجود نداشت. اما گاه به دلايلى پس از مرگِ فرد، عمل به وصيت او ممكن نبود، در اين صورت متوفّى در قبرستان محل دفن مى شد تا در فرصتى مناسب كه به طور معمول چند سال طول مى كشيد، عمل به وصيت از سوى بازماندگان يا فرزندان متوفّى انجام پذيرد؛ البته اين گونه وصيت ها، معمولًا از سوى افراد ثروتمند

ص: 152

صورت مى گرفت، به طورى كه: «در شهرستان بندرانزلى اگر كسى مى خواست وصيت نامه اى بنويسد، با توجه به وضع مالى خود، وصيت مى كرد كه خانواده اش سه چهار سال پس از مرگش، استخوان هايش را از داخل قبر بيرون آورند و با خود به يكى از مكان هاى مقدسِ داخل كشور؛ مانند قم و مشهد يا به يكى از شهرهاى عتبات عاليات؛ مانند كربلا و نجف برده و در جوار مرقد مطهر امامان(ع) دفن نمايند. خانواده متوفّى نيز كه ملزم به انجام وصيت بود، بعد از گذشت چند سال، روزى را براى انجام اين مراسم در نظر مى گرفتند و همسايگان و اقوام خود را براى شام دعوت مى كردند كه روضه خوان محل نيز در اين

ص: 153

مراسم شركت مى كرد. آنگاه پس از روضه خوانى و پذيرايى از ميهمانان، براى شادى روح آن مرحوم يا مرحومه، صلوات مى فرستادند و فرداى آن روز تعدادى از افراد خانواده متوفّى، به همراه چند تن از دوستان و آشنايان در حالى كه استخوان ها را داخل جعبه اى قرار داده بودند، راهى سفر عتبات عاليات مى شدند.» (1) شايان ذكر است در بسيارى از مواقع، هنگام فوت زائر، در سفر زيارتى حج و عتبات عاليات و حتى مشهد مقدس، زائر فوت شده را در قبرستان همان مكان مقدس دفن مى كردند و جنازه مرحوم را به ديارش باز نمى گرداندند. در آن هنگام چون مسافرت با اسب و چارپايان انجام مى شد، اسب زائر را سياه پوش مى كردند و در روستا و محل زندگى متوفّى مى چرخاندند و اهالى به عزادارى مى پرداختند.


1- خديجه صياد امين، بندر انزلى، 1383

ص: 154

ص: 155

فصل پنجم پيشباز

اشاره

ص: 156

ص: 157

فصل پنجم: پيشباز

مراسم استقبال از سنت هاى پسنديده اى است كه ريشه در ميهمان نوازى ايرانيان دارد. به خصوص آن كه اگر استقبال از زائر خانه خدا يا ساير مكان هاى مقدس باشد.

معمولًا زائر با انجام عبادات و اعمال زيارت و با تمام شدن سفر و پس از گذراندن فراز و نشيب هاى راه، بالأخره به مقصد و محل زندگى خود مى رسيد. در اين مرحله خانواده زائر، بستگان و نزديكانش متناسب با موقعيت اجتماعى زائر، طبق مراحلى با آداب و مراسمى خاص، به پيشباز او مى رفتند.

ص: 158

1 پيك و قاصد

پيك و قاصد، اولين كسانى بودند كه زائر را پس از بازگشت از سفر زيارتى، ملاقات مى كردند و وظيفه داشتند كه خبر سلامتى زائر و زمان ورود او به روستا يا شهر را، به اطلاع خانواده اش برسانند و بابت اين خبر «مُشْتُلُق» دريافت كنند. كه اين رسم در بعضى از نقاط كشور، اين گونه بوده است:

در شهر دزفول: «هنگام بازگشت زوّار از كربلا، از شهر عماره قاصدى را جلوتر مى فرستادند تا خبر دهد

ص: 159

كه فلان روز، زوّار وارد مى شوند. در روز موعود استقبال كنندگان گروه گروه به بيرون شهر مى رفتند تا بستگان خود را در آغوش گرفته و به آن ها زيارت قبولى بگويند.» (1) در گُميشان: «دو سه روز قبل از رسيدن حجاج به تهران، چند نفر از فاميل هاى هر حاجى، براى استقبال به تهران مى رفتند؛ سپس در روز ورود حجّاج به تهران، يكى از فاميل ها چيزى را از حاجى به عنوان نشانى (2) مى گرفت و سريع تر به آبادى بازمى گشت تا خانواده زائر را از سلامتى و ورود حاجى به تهران، با خبر سازد. بعد از آنكه بُشگل چى

( bo gel i )

بازگشتِ زائر را به خانواده اش خبر مى داد، هديه خوبى به عنوان مژدگانى، (3) دريافت مى كرد؛ آنگاه خبر ورود حاجى را به ساير اقوام مى داد و از آن ها نيز مژدگانى مى گرفت.» (4)

در كاورد سارى: «وقتى زائران به نزديكى شهر يا آبادى خود مى رسيدند، يك نفر را به عنوان قاصد كه به زبان محلى، به آن مشتغال چى

(mo taqal فi) مى گفتند، روانه محلّ خود مى كردند و نامه اى به او مى دادند تا به فرزندان و خانواده زوّار نشان دهد. قاصد هم كه اين خبر خوش را به خانواده زائر مى داد، از سوى آنان پذيرايى مى شد.» (5)


1- محمد رشيديان، دزفول، 1351
2- نشانى، شامل شب كلاه، پيراهن يا چاقوى متعلّق به حاجى بود
3- مژدگانى، شامل كت و شلوار، پيراهن يا مبلغى پول بود
4- سيمين حسينى، گُميشان، بندر تركمن، 1346
5- سيد مرتضى قريشى، كاورد سارى، 1349

ص: 160

نزد اهالى زرجه بستان از توابعِ قزوين: «وقتى زائرى از سفر خراسان باز مى گشت، يك روز قبل از ورود به دِه، يك نفر را به نام مُشتلق چى

( mo toloq i )

يا قاصد به روستا مى فرستادند. قاصد به منزل هر يك از زوّار كه مى رفت، مژده مى داد و خانواده ها نسبت به وسع خود انعامى به وى مى دادند كه به آن مُشلُقانه(mo loq ne) مى گفتند.» (1) مُشتلق ها، معمولًا هداياى نقدى يا جنسى بودند كه از طريق خانواده زوّار، به فردى كه خبر سلامتى زائر را مى داد، پرداخت و جزء رسوم اهالى محسوب مى شد.


1- نورالله ملكى، زرجه بستان، قزوين، 1349

ص: 161

2 مسافت و مكان پيشباز

معمولًا مراسم پيشباز زائران در خارج از روستا، بخش يا شهرستان و يا به عبارتى در خارج از محل سكونت زائر، انجام مى شد. اين اصل، از اصول پراهميت پيشباز به شمار مى رفت. از اين رو، به دليل مسافت طولانى بين محل پيشواز تا محل سكونت زائر، پاره اى از آداب مربوط به رسم پيشواز نيز در فاصله اين دو مكان به اجرا در مى آمد:

«پنج شش فرسخ به شهر مانده، قاصدى اجير و خبر ورود حاجيان را به خانواده هايشان اعلام مى كردند. خانواده ها نيز خوشحال و شادمان، دسته جمعى به طرف دروازه شهر حركت مى كردند. در آن زمان هر شهرى داراى سه دروازه بود و اطراف شهر، قلعه داشت. كاروان حاجيان وارد دروازه شهر شده و هر حاجى وقتى استقبال كنندگان خود را در گوشه اى مى ديد با تكان دست، حضور خود را نشان مى داد؛ سپس كاروان به كاروانسرا وارد مى شد، شترها مى نشستند، حاجيان پياده مى شدند و افرادى كه به پيشواز آمده بودند، حاجى خود را دوره كرده، دست و صورتش را مى بوسيدند و با شادى، خداوند منّان را

ص: 162

شكر مى كردند. در اين بين، خانواده اى كه از زائرش بى اطلاع بود، با آمدن حاجيان و كاروان باخبر مى شد؛ مثلًا باخبر مى شد كه حاجى او بر اثر طوفان دريا يا گرمى و سردى هوا و يا حمله اشرار و غارت اموالشان، كشته شده است. در اين صورت، استقبال كنندگان از شنيدن موضوع متأثر و عزادار مى شدند.» (1) در بهبهان: «اهالى وقتى مى فهميدند كه حاجى به نزديكى شهر رسيده، مردان فاميل و دوستان و آشنايان تا چند كيلومترى شهر به پيشواز او رفته و او را با احترام و صلوات، تا خانه اش همراهى مى كردند. در


1- محمدعلى رجايى، زنجان، بى تا.

ص: 163

سال هاى دور، مردم با اسب و يا چهارپاى ديگرى به استقبال حاجيان مى رفتند؛ اما در حال حاضر با ماشين تا چند كيلومترى، به پيشواز مى روند.» (1) در زاهد شهرِ فسا: «روزى كه حاجى قرار بود وارد آبادى شود، خانواده زائر، ساعت چهار بعد ازظهر، اقوام و همسايگان را دعوت مى كرد و چندين اتوبوس و مينى بوس كرايه مى كرد تا مردم سوار شوند. بستگان و خويشان تا چهار فرسخ دورتر به پيشواز حاجى مى رفتند و يك برّه بزرگ را همراه مى بردند تا وقتى حاجى از اتوبوس پياده شد، جلوى پايش قربانى كنند؛ سپس بستگان نزديك، يك حلقه گل به گردن حاجى مى انداختند و پس از روبوسى، استقبال كنندگان، سوار ماشين شده و به همراه حاجى به طرف زاهد شهر، حركت مى كردند. ضمناً نرسيده به زاهد شهر، امامزاده اى است كه همه پياده مى شدند و پس از زيارت و فاتحه خوانى، با هم، پياده و با صلوات وارد شهر مى شدند.» (2) در روستاى آوه از توابعِ شهر ساوه نيز مراسم استقبال با ويژگى هاى خاصى برگزار مى شود، به طورى كه منظره بديعى را در كوچه هاى روستا مى توان مشاهده كرد: «نشان ويژه اهالى براى استقبال، زنان سينى و مجمعه به دستى است كه روى سينى يك


1- غلام امانى، بهبهان، خوزستان، 1353
2- على محمد هاشمى زاده، زاهد شهر فسا، استان فارس، بى تا.

ص: 164

منقلك با دو يا چهار تخم مرغ و گاهى گلدانى از گُل قرار داده اند.

زنان روستا، به خصوص زنان اقوام و همسايگان حاجى با اطلاع از زمان ورود زائر خانه خدا به روستا، منقلك ها را از محل خود بيرون مى آورند، زغال آماده مى كنند و در صورتى كه حاجى از خويشان درجه يك يا فردى معتمد يا سيد و شهره و متدين باشد چهار تخم مرغ و در صورتى كه فرد معمولى يا از خويشان دور باشد دو تخم مرغ روى سينى، كنار منقلك قرار مى دهند. برخى نيز يك گلدان شمعدانى كوچك به نشانه سرسبزى و طراوت زندگى روى مجمعه مى گذارند و آماده ورود حاجى به روستا مى شوند. در

ص: 165

اين فاصله نيز زنان روستا جلوى منزل خود را كه محلّ عبور حاجى است، آب و جارو مى كنند.

از قبل نيز چند نفر از اقوام و خويشان به همراه پسران و دامادهاى حاجى براى پيشباز به تهران مى روند و حاجى را از فرودگاه به آوه مى آورند. در اينجا كنار جاده منتهى به روستا، افراد مشايعت كننده و تعدادى زنان سينى و منقلك به دست ايستاده اند. برخى از خويشان حاجى نيز گوسفندانى براى ذبح و قربانى آورده اند.

پياده شدن حاجى از اتومبيل، صلوات مشايعت كنندگان را به همراه دارد و چاووش خوان، چاووش خوانى را آغاز مى كند. يكى از بستگان درجه يك حاجى، حلقه اى گل برگردن حاجى مى اندازد و يا در صورتى كه بدانند حاجى حلقه گُل، دوست ندارد، دسته گلى تزئين شده تقديمش مى كنند. زنان قوم و خويش و همسايگان روستايى نيز درون منقلك اسپند مى ريزند. بوى اسپند اطراف را عطرآگين مى كند. زنانى كه آشناى سببى حاجى هستند برخى تخم مرغ ها را دور سر حاجى مى چرخانند و بر زمين مى زنند. يكى دو گوسفند نيز ذبح مى شود و مشايعت كنندگان به طرف منزل زائر حركت مى كنند. در هر كوچه، زنان روستايى با سينى، منقلك، اسپند و تخم مرغ در انتظار هستند و با ورود حاجى به كوچه، بوى اسپند، فضا را پر مى كند و مجدداً تخم مرغ ها بر

ص: 166

زمين كوبيده مى شود.

مراسم استقبال در اين روستا منظره جالبى دارد به طورى كه ديدن 40 تا 50 زن سينى به دست كه منقلكى در آن است و دود اسپندها و انداختن تخم مرغ ها بر زمين، اين نوع استقبال را خاصّ اين روستا نموده است.

با رسيدن حاجى به منزل، از همه كسانى كه مشايعت نموده اند تقاضا مى شود براى پذيرايى، داخل منزل شوند. ازاين رو همه مشايعت كنندگان وارد خانه مى شوند. زنان با ورود به منزل، سينى، منقلك و گلدان هاى خود را در كنار حياط منزل مى گذارند؛ از اين رو بخشى از حياط خانه زائر، مملوّ از سينى و

ص: 167

منقلك هاى مخصوص استقبال مى شود.» (1) در روستاى سيميكان كه جزء شهرستان جهرم است: «وقتى مردم با خبر مى شدند كه زوّار مشهد مقدّس مى خواهند وارد محل شوند، همه مردم از كوچك و بزرگ عَلَم درست مى كردند و تا سه چهار كيلومترى مسير روستا به پيشباز مشهدى ها مى رفتند؛ سپس مشهدى ها از اتوبوس پياده مى شدند و تك تك مردم، دست و صورت آن ها را مى بوسيدند و به آن ها زيارت قبول مى گفتند.» (2) در روستاى لاى بيد از توابع ميمه اصفهان: «اتومبيل زائر حدود يك كيلومترى روستا مى ايستاد و زائر مشهد را پياده مى كرد؛ سپس خبر ورود او را به دِه مى رساندند. در اين هنگام مردم دسته دسته به استقبال زائر مى رفتند و عطر و گلاب بر سرش مى ريختند و همگى او را تا منزل همراهى مى كردند.» (3) رسم خاصّ اهالى سيرجان نيز بدين ترتيب بود كه: «چند روز مانده به بازگشت زائر، يكى از وظايف خانواده ها تهيّه يا در اصطلاح(تمام كردن) يك دست لباس كامل براى زائرين زن بود. اين رسم تا حدود بيست سال قبل رايج بود، اما رفته رفته منسوخ شد. اين لباس از طرف يكى از بزرگترها «مادر، مادرشوهر، خواهر» به زائر هديه مى شد و فورى مورد استفاده قرار


1- سيد عليرضا هاشمى، آداب سفر زيارتى حج در آوه، فصلنامه نجواى فرهنگ، ص 128 و 129
2- على همت وثيقى ميمندى، سيميكان، جهرم، استان فارس، 1348
3- على قلى كريمى، لاى بيد، ميمه، اصفهان، 1354

ص: 168

مى گرفت. تاريخ مراجعت زائرين به اقوام و آشنايان اعلام مى گشت و آنان در ساعتى معين به خانه زائر مى رفتند تا همراه با خانواده وى، در مراسم پيشباز(استقبال) شركت كنند در اين مراسم نيز چاوش پيشاپيش جمعيت چاوشى مى كرد. نواى گرم چاوش، مردم را به سوى استقبال كنندگان سوق مى داد و مؤمنينى كه بدرقه و پيشباز زائرين خانه خدا و عتبات عاليات را ثواب مى دانستند، به جمع استقبال كنندگان مى پيوستند. استقبال كنندگان همراه با زائر به منزل بازمى گشتند و پس از صرف ناهار يا شامى كه به عنوان وليمه تهيه شده بود، مجلس را ترك مى كردند.» (1)


1- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381

ص: 169

3 خوشامدگويى

خيرمقدم، خوشامدگويى و بيان زيارت قبولى به زائر، به منزله خوشحالى افراد از ورود زائر است كه نتيجه آن رفع خستگى و بالاخره ايجاد امنيت و آرامش خاطر زائر بوده است:

«وقتى كه زائر خانه خدا، در ميان جمعيتى پياده مى شد كه با پيش بينى قبلى و يا ديدن ماشين زائر به استقبال آمده بودند، جلوى پاى او گوسفند قربانى مى كردند و در حالى كه خويشان حاجى، درون يك سينى، يك گلاب پاش، آينه كوچك، يك بشقاب سبزى و مقدارى آب گذاشته بودند، با اشتياق تمام، گلاب به دست ديگران مى ريختند؛ سپس همه به حاجى، زيارت قبول مى گفتند و حاجى را مى بوسيدند. زائر هم مى گفت: جاى شما خالى و در ميان مشايعت كنندگان به آرامى به طرف منزل حركت مى كرد.» (1) در كازرون: «به زوّارى كه از مكّه برمى گشتند، در اصطلاح مكّه اى مى گفتند، خويشان و اقوام و بستگان چند فرسخى، با ماشين به پيشبازش مى رفتند و با


1- عليرضا لاچينانى، آخوره بالا، فريدونشهر، اصفهان، بى تا.

ص: 170

چاووشى و سلام و صلوات او را همراهى مى كردند. در بين راه، مردان با زوّار مرد، ديده بوسى مى كردند و زن ها نيز زوّار زن را مى بوسيدند و مى گفتند: زيارت قبول، يا، ان شاءالله زيارتت قبول باشه، يا روزى هفت مرتبه ديگرت باشه و زائر هم پاسخ مى داد: قبول حق باشه يا خدا قبول كنه يا روزى خودتون باشه يا سلامت باشى.» (1) در بهبهان: «هنگام ورود حاجى به خانه، همسايه ها و آشنايان بر سر او نُقل مى ريزند، به طورى كه بر اثر نقل هاى رنگارنگ، زمين پيدا نيست، حاجى اگر مرد باشد يك اتاق خوب و بزرگ را براى او فرش


1- محمدمهدى مظلوم زاده، كازرون، فارس، 1352

ص: 171

مى كنند، مردم شهر و آشنايان پيش او مى روند، با او دست مى دهند و زيارت قبول مى گويند.» (1) شايان ذكر است كه در طول مراسم پيشباز و خوشامدگويى؛ مانند مراسم بدرقه، چاووش خوان به وظيفه خود عمل مى كرد و با اشعارى كه در مدح ائمه اطهار(ع) يا در خصوص سفر و زيارت ائمه معصومين مى خواند و به مراسم شور و حال ديگرى مى بخشيد كه در نهايت، مورد تفقّد خانواده زائر قرار مى گرفت.


1- غلام امانى، بهبهان، خوزستان، 1353

ص: 172

4 قربانى كردن

در فرهنگ ايرانى، قربانى كردن در موارد گوناگونى از جمله: مراسم شادى، عزادارى، پيشباز مسافر، خريد اموال و ملك، تولّد فرزند، نذر و نياز و ... انجام مى گيرد و در اين ميان، يكى از مهم ترين موارد آن، قربانى، پس از ورود زائر از مراسم پرفيض حج است.

در روستاى بصرىِ بروجرد: «وقتى زائر از زيارت برمى گردد و به شهر مى رسد، يك نفر قاصد را به روستا مى فرستد تا خبر ورودش را به خانواده برساند و

ص: 173

تشريفات مربوط به مشايعت انجام شود، آنگاه خانواده زائر با ورود وى، يك گوسفند چاق را مقابل منزل قربانى مى كند. وقتى گوسفند را ذبح كردند كلّه (1) آن را از تن جدا مى كنند و سه گام جلوتر قرار مى دهند تا زائر از ميان لاشه گوسفند و كلّه آن، رد شود و وارد خانه گردد.» (2) روزى كه حاجيان سيوندى از شيراز به سيوند مى رسند: «قوم و خويشان حاجيان و گروه زيادى از مردم سيوند، تا يك كيلومترى محل، به استقبال حاجيان مى روند. ضمن آن كه براى هر حاجى، چند رأس گوسفند آماده كرده اند تا وقتى حاجى وارد محل شد، گوسفندان را يكى يكى جلوى او ذبح كنند تا حاجى از روى گوسفندان رّد شود.» (3) در دزفول: «روزى كه حاجى از مكّه باز مى گردد، جلوى پايش گوسفندى قربانى مى كنند و گوشت اين گوسفند، غذاى مهمانانى است كه به ديدن حاجى مى آيند.» (4) همچنين در سراب: «هنگام پيشباز حاجى، گوسفند قربانى مى كنند، به طورى كه گاهى تعداد آن به هفت هشت رأس گوسفند مى رسد. گوشت اين


1- كلّه گوسفند قربانى به حمّامى داده مى شود و پوست گوسفند نيز به سلمانى يا دلّاك داده مى شود
2- غلامحسين كرزبر، بصرى، بروجرد، 1347
3- سيف ا ... سيوندزاده، سيوند، فارس، 1354
4- قمرالزمان قلمبو، دزفول، 1349

ص: 174

گوسفندان، در ميهمانى اى كه حاجى مى دهد مصرف مى شود.» (1) در صائين قلعه ابهر: «وقتى زائر به نزديك منزل رسيد، گوسفندى جلوى پاى او قربانى مى كنند و كسى كه سر گوسفند را مى بُرد، كلّه گوسفند را برمى دارد؛ سپس گوشت گوسفند را تقسيم مى كنند، و به همسايه ها مى دهند و مقدارى از آن را نيز شام درست مى كنند.» (2) در لاى بيد از توابع ميمه اصفهان: «رسم است كه هر يك از نزديكان حاجى، بايد يك گوسفند جلوى


1- جاويد شقاقى، سراب، 1345
2- على محمد محبى، صائين قلعه، ابهر، 1355

ص: 175

پايش قربانى كند. پس از آنكه خبر ورود حاجى به آبادى رسيد و ساعت ورود او تعيين شد، همه مردم روستا از زن و مرد براى ديدن حاجى از روستا خارج مى شوند و منتظر او مى مانند. با ورود حاجى، شخص چاووش خوان با صداى بلند، چاووشى مى خواند و حاجى به همراه استقبال كنندگان از تمام كوچه هاى آبادى عبور مى كند. از مقابل حياط هر خانه كه رد مى شود، اگر فاميل او باشند، گوسفندى را مقابل پاى حاجى قربانى مى كنند و اگر فاميل او نباشند، اسپند دود مى كنند؛ در مقابل اين كار، نزديكان حاجى با صداى بلند مى گويند كه دست شما درد نكند. ان شاءالله ما هم جبران كنيم و با چنين آداب و مراسمى، حاجى را وارد خانه اش مى كنند.» (1)


1- على قلى كريمى، لاى بيد، ميمه، اصفهان، 1354

ص: 176

5 پذيرايى و وليمه

از جمله مراسمى كه زائران حج، پس از بازگشت از اين سفر معنوى، به انجام آن همّت مى گمارند، وليمه دادن و دعوتِ استقبال كنندگان به شام است. خانواده حاجى، پس از بازگشت زائر خود، به شكرانه سلامت او و زحمت هاى دوستان، آشنايان و استقبال كنندگان در مراسم استقبال، اين ميهمانى را برگزار مى كنند. در اين ميهمانى كه ضيافت و سفره شام است، اهالى، دوستان، نزديكان و آشنايان دعوت مى شوند و حاجى

ص: 177

نيز از فراز و نشيب هاى سفر و چگونگى انجام اعمال حج و ديگر خاطرات خود، براى ميهمانان سخن مى گويد. اين نوع ميهمانى كه همراه با وليمه است، هنگام بازگشت زائران عتبات عاليات و گاه مشهد مقدس نيز از سوى خانواده زوّار برپا مى گردد. با اين حال سفره وليمه، گاه بيش از يك بار پهن مى شود؛ براى مثال ميان اهالى بهمن از توابع آباده: «رسم است كه زائر بايد سه شب اقوام، همسايگان و آشنايان خود را اطعام دهد. به اين منظور از سلمانى محل مى خواهد كه افراد مورد نظر را براى وليمه دعوت كند و طى اين سه شب، سفره اطعام گسترده باشد؛ سپس از صبح روز سوم، به كارهاى شخصى و عادى خود مشغول مى شود.» (1) در زاهدشهرِ فسا: «بعد از بازگشت زائر به وطنش، زائر، سه روز تمام قوم و خويشان را در منزل خودش ناهار و شام مى دهد. در اين شهر بر اساس عرف محل، شخص زائر تا موقعى كه زنده است، همه ساله روز بيست وهشتم ماه صفر، مقدار شش يا دوازده من برنج مى پزد و بشقاب بشقاب به خانه همسايگان مى فرستد. همسايگان نيز در عوض مى گويند: نذرت قبول و مرادت حاصل باشد.» (2) ميان اهالى چوبينِ شهركُرد نيز عرف است كه:


1- محمد مسعود كريمى، بهمن، آباده، فارس، 1347
2- غلام عباس مزدك، زاهدشهر، فسا، فارس، 1347

ص: 178

«وقتى زائر مشهد از سفر بازگشت، خانواده او، يكى از شب هاى دوشنبه يا جمعه، گوسفندى را ذبح مى كنند؛ سپس افراد و بزرگان روستا را دعوت مى كنند. آنگاه پس از خوردن شام، به شكرانه سلامتى و بازگشت زائر، قرآن مى خوانند و دعا مى كنند.» (1) در سال هاى دور، ميان اهالى باختران، رسم بود كه: «بعد از بازگشت زائران مشهد مقدس اگر بار اوّل آن ها بود كه به پابوس امام رضا(ع) رفته بودند پس از سه روز از بازگشت شان كارت دعوت به فاميل و همسايه ها مى دادند و آن ها را به «سفره على» دعوت مى كردند. در روز «سفره على» افراد فاميل پس از


1- على پناه قادرى، چوبين، فارسان، شهركرد، 1356

ص: 179

حضور، با زائران روبوسى مى كردند و زيارت قبولى مى گفتند. بنا به گفته قديمى ترها، در اين گونه مراسم، رسم بود كه براى زائران، روى «خوانچه» (1) هدايايى مى آوردند.» (2) در روستاى ورزنه بخش كوهپايه اصفهان: «زائر، مدت سه روز در خانه مى نشيند و مردم به ديدن او مى روند، زائرانى كه توانايى مالى داشته باشند، در شب سوم، گروهى از همسايگان و خويشان را به شام دعوت مى كنند و با آبگوشت، از آن ها پذيرايى مى كنند. در شب سوم، مراسم ديد و بازديد به پايان مى رسد و اگر از دوستان و آشنايانِ زائر، كسى نتوانست در مدت اين سه روز به ديدن او برود، در كوچه يا كشتزار يا مسجد يا هر جا كه به هم رسيدند، عذرخواهى مى كنند و همانجا مصافحه مى نمايند.» (3) در يكى از اسنادى كه در بايگانى فرهنگ مردم راديو موجود است، در خصوص شهر كازرون آورده شده كه: «بازگشت حاجيان از خانه خدا و تشريفات و مراسم مخصوص آنان گرم تر و مفصل تر از زوّار عتبات عاليات و مشهد مقدس است. به طورى كه يكى


1- خوانچه تشكيل شده بود از كلوچه و شيرينى و كله هاى كوچك قند كه در داخل بشقاب هاى مسى قرار داشت و تمام آنها روى چوب بزرگى كه به شكل مستطيل بود قرار مى گرفت و هركس مى خواست از قنادى مى خريد و روى سر شاگرد قنادى مى گذاشت و با خود به خانه زائر مى آورد، و در موقع آوردن خوانچه با صلوات استقبال مى شد
2- فريبا نورى، باختران، 1364
3- محمد حق شناس، ورزنه، كوهپايه، اصفهان، 1354

ص: 180

دو بار، شيلون

( nuli )

مى دهند؛ شيلون عبارت است از دعوت از بستگان و همسايگان و آشنايان جهت صرف شام يا ناهار كه از مدعوين با كارت هاى مخصوص چاپى دعوت به عمل مى آيد. نوشتار متن كارت دعوت از اين قرار است:

بسمه تعالى

وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا

بشكرانه بازگشت اخَوِى" حاج غلامرضا شجاعى" از مكّه معظمه و مدينه منوّره و تجديد ديدار از دوستان، مجلسى بنام نامى حضرت اباعبدالله الحسين در روز شنبه 8/ 12/ 49 از ساعت 8 الى 9 بعد از ظهر در

ص: 181

منزل بنده منعقد است، از جنابعالى دعوت مى شود كه براى صرف شام مفتخر و سر افرازم فرماييد.

نشانى: خيابان ... منزل شخصى محمد حسن شجاعى

از مدعوين با چاى و شربت و قليان و شام چلو يا پلو و هر نوع خورشتى كه فصل آن باشد، مخصوصاً چلومرغ و پلولوبيا و خورشت سيب زمينى پذيرايى مى كنند.» (1) در بهبهان: «با نُقل، چاى و شيرينى از بازديدكنندگان حاجى، پذيرايى به عمل مى آيد و از اقوام، خويشان و آشنايان دعوت مى كنند كه ناهار يا شام مهمان او باشند. كسانى نيز هستند كه حاجى را نمى شناسند، اما به ديدار او مى روند؛ زيرا طبق باور عموم، اين كار ثواب دارد. اگر زائر زن باشد، پس از بازگشت، زن هاى آشنا، همسايه ها و حتى غير آشنا به ديدن او مى روند، چون معتقدند اين كار ثواب دارد. در مجلس زنانه از زنان با چاى، شيرينى و قليان پذيرايى به عمل مى آيد و به ويژه، زن هايى كه سنى از آن ها گذشته است، دسته دسته به ديدن حاجيه مى روند و به او زيارت قبول مى گويند.» (2) در دزفول: «خانواده زائر حج، شيلونى((inuli مى دهند. به طورى كه اگر حاجى، ثروتمند باشد و


1- محمد مهدى مظلوم زاده، كازرون، فارس، 1352
2- غلام امانى، بهبهان، 1353

ص: 182

توانايى خرج كردن داشته باشد، هر شب يك گروه يا صنف آشنا؛ مثل علما، تجار، اعيان، كسبه و ... را به طور جداگانه، براى صرف شام دعوت مى كند. در خلال اين ميهمانى ها، به طبقه فقير هم كمك مى شود. براى مثال، اگر افراد فقيرى در محله آن ها باشند، حاجى، برنج، روغن و پول برايش مى فرستد كه خودشان غذا بپزند و بخورند. بعد از اتمام اين تشريفات، چند نفر از دوستان حاجى مى آيند و او را تا محل كسب و كارش همراهى مى كنند.» (1) در سيرجانِ كرمان نيز: «هنگام ورود زائر از طرف


1- محمد رشيديان، دزفول، 1351

ص: 183

خانواده وى، گوسفند يا گاوى قربانى مى شد كه نيمى از آن را به عنوان صدقه توزيع نموده و نيم ديگرش را به مصرف مى رساندند. پس از ذبح گوسفند، زائر از زير آينه و قرآن عبور مى كرد و در حالى كه پولى را به عنوان صدقه يا انعام كنار آينه و قرآن مى گذاشت وارد منزل مى شد و اين در حالى بود كه بوى كندر و دشتى، فضاى خانه و كوچه را پر كرده بود و صداى صلوات، يك لحظه قطع نمى شد. از ميهمانان با چاى و شيرينى و قهوه و قوتو پذيرايى به عمل مى آمد. در فصل زمستان از ميوه خبرى نبود. شام و ناهار اينگونه مجالس به نسبت وسع خانواده ها تهيه مى گشت و معمولًا شامل: برنج و خورشتِ اسفناج و قيمه بود و گاه شامى و تاس كباب نيز در سفره هاى وليمه ديده مى شد. وليمه دادن نيز بستگى به وسع حجاج داشت و 3 تا 7 روز ادامه مى يافت؛ در اين مدت از همه دعوت شدگان و ميهمانان با شام و ناهار پذيرايى به عمل مى آمد و باقيمانده غذا بين فقرا و مستحقّان توزيع مى شد. از ميهمانان به صورت رسمى دعوت به عمل مى آمد. بنابراين افرادى از طرف صاحبخانه به درب منازل يا محل كسب دعوت شدگان رفته آنان را با بيان اينگونه جملات دعوت مى كردند: حاج آقا يا حاج خانم سلام رسوندن، احوالتونِ پرسيدن، گفتن صِباظار(فردا ظهر) صبا شب(فردا شب) بِرا شام تشريف بيارين دورِ بِرِ هم لقمه نون پنيرى بخوريم و بعد ادامه مى داد:

ص: 184

مهمون ابوالفضل يا امام حسين باشين(و اگر شخصى از مشهد يا زيارت مكه و مدينه برگشته بود نام ها تغيير مى كرد). مخاطب در جواب قاصد مى گفت: سلامشون برسونين، احوالِشونِ بگيرين بِگين ما كه نخورده نيستيم خداشى(خدا را شكر) الحمدُلا(الحمدلله) كه شما صحيح و سالم سِرِ خونه زندگيتون وَرگشتين و چشم خونواده و دوست آشنارِ(آشنا را) از راه دور داشتين، چشم. اگر همه به پا بيان ما به سر ميائيم (1) و اسباب زحمت مى شيم. قاصد به همين ترتيب همه دعوت شدگان را دعوت مى كرد و نامشان را در ذهن يا روى كاغذ يادداشت مى نمود تا تعداد مهمانان


1- بيان اين جمله كنايه از احترام و عجله در ديدار از زائر است.

ص: 185

مشخص شود. از زمانى كه دعوت به صورت كارت يا به قولى(رُقعه) رايج شد، رُقعه هاى دعوت به يك يا چند شخص سپرده مى شد؛ آنان موظف بودند دعوتنامه ها را به دعوت شدگان برسانند و از آنان امضا بگيرند. شخصى كه به دليلى نمى توانست در مجلس شركت كند، پاى رقعه دعوت چنين مى نوشت: به علت كسالت، از آمدن معذورم يا به علت كسالت خانواده، خودم به تنهايى خدمت مى رسم و بدينگونه تعداد دعوت شدگان مشخص مى شد و صاحبخانه به همان اندازه غذايى تهيّه مى كرد.

درب منزل زوّار نيز از آغاز تا پايان روز باز بود و از ورود هيچكس جلوگيرى نمى شد. به نقل از سالخوردگان گفته مى شودكه: زائرين به مدت چهل روز درب منزل را باز مى گذاشتند و منتظر ميهمان مى نشستند. كنايه(در خونه زوار تا 40 روز باز است) دال بر همين رسم و سنت است كه هنوز هم از زبان همشهريان سيرجانى شنيده مى شود. گرچه ديدار از زائرين محدوديت زمانى نداشت؛ اما مردم ترجيح مى دادند هر چه زودتر از زوّار ديدن كنند و بر پيشانى متبرك آنان بوسه بزنند.» (1)

بدين ترتيب، ميهمانى و وليمه دادن براى زائر خانه خدا، تقريباً در اكثر جاها رايج بوده، اما در خصوص ساير سفرهاى زيارتى؛ چون عتبات عاليات و مشهد


1- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381

ص: 186

مقدس، دادن وليمه، بستگى به موقعيت اجتماعى و توان مالى زائر داشته است.

ص: 187

6 هديه و سوغاتى

هديه دادن و هديه گرفتن، جايگاهى والا و با ارزش دارد. در فرهنگ ايرانى، درباره هديه و انواع آن، مطالب زيادى در تاريخ ادبيات كهن اين سرزمين به چشم مى خورد. اين موضوع در سفر و مسافرت جايگاه ويژه خود را دارد. در سفرهاى سياحتى يا زيارتى، مسافر بنا به توان مالى خود، اقدام به خريد هديه يا آوردن سوغاتى مى كند. در سفرهاى زيارتى، همان طور كه شرح داده شد، مسافر براى شروع سفر از نزديكان خود هديه مى گيرد؛ بنابراين حداقل به اندازه ارزش هديه دريافت شده، ملزم به آوردن سوغاتى مى شود. از اين رو در سفرها و از جمله سفرهاى زيارتى، سوغاتى به نوعى الزام آور، مرسوم شده است و چه بسا با نبود سوغاتى، سفر، كامل محسوب نمى شود.

در اصفهان: «حاجى به هنگام بازگشت از مكّه، تا يك هفته بنا به رسم خود در منزل مى نشست و از غريب و آشنا، كه براى عرض تبريك و زيارت قبولى مى آمدند، پذيرايى مى كرد. در ضمن، هر يك از

ص: 188

ميهمانان كه حضور مى يافتند كادويى مانند؛ كله قند، طاقه پارچه و نظاير آن به حاجى تقديم مى كردند و حاجى هم سوغاتى هايى كه از سفر حج آورده بود؛ مانند آب زمزم، قرآن، مسواك هاى چوبى و مرسوم آن زمان و داروهاى موميايى عربستان كه به قول خودشان براى علاج كمردرد و بهبود درد زانو استعمال داشت، به آن ها مى داد.» (1) در زاهدشهرِ فسا: «پس از چند روز كه حاجى از مكّه مى آمد، براى خانواده آن هايى كه برّه آورده بودند، يك ساعت مردانه و يك پارچه سراندازى يا قبا، كنار مى گذاشت و آن هايى كه كله قند آورده


1- مهرزاد داورى، اصفهان، 1350

ص: 189

بودند، براى شان يك پيراهن، شلوار و يا جانماز(سجاده) مى فرستاد. اگر شخصى كه به مكّه رفته بود، توان مالى چندانى نداشت، ديگران از او توقعى نداشتند و او هم به كسى چيزى حتى يك تسبيح هم نمى داد». (1) در سراب: «پس از آن كه بستگان نزديك، به ديدن حاجى مى رفتند، حاجى پس از پايان مراسم، به پخش سوغاتى مى پرداخت و به تمام خانواده ها مهر و تسبيح مى داد و به بستگان خود هداياى خوبى از قبيل: پارچه، قاليچه مخمل و اجناس ديگر تقديم مى كرد.» (2) در گُلمكان مشهد: «هنگامى كه زائر كربلا، وليمه سفر خود را داد، بعد از سه روز از طرف كربلايى، يك زن، چادرى به گردن خود مى بست و آن را پر از خرما، تسبيح و مُهر مُتبرّك مى كرد و به در خانه ها مى برد و به هر خانه، چند دانه خرما و يك مهر و تسبيح هديه مى داد.» (3) در دزفول: «زمانى كه زوّار كربلا به خانه مى رسيدند و مردم، طى چند روز به ديدارشان مى آمدند، زوّار به آن ها مُهر و تسبيح سوغات مى دادند.» (4) همچنين ميان اهالى بندر انزلى رسم بود: «زائر پنج


1- على محمد هاشمى زاده، زاهد شهر، فسا، فارس، بى تا
2- جاويد شقاقى، سراب، 1345
3- زينب صولت زاده، گُلمكان، مشهد، 1367
4- محمد رشيديان، دزفول، 1351

ص: 190

شش روز در خانه مى ماند و طى اين روزها، اقوام، نزديكان و دوستان صميمى به ديدارش مى آمدند و برايش موجوما (1)

( mojom )

مى فرستادند. در داخل اين مجمعه، اقلامى؛ چون: جوراب، شكر، كلّه قند، نبات، پارچه ندوخته و گلاب قرار مى دادند. به طور معمول به كسى هم كه مجمعه را به خانه زائر مى برد، انعام مى دادند. سپس صاحبخانه مجمعه را در يك اتاق خالى قرار مى داد و اسم صاحب آن را در نظر مى گرفت. آنگاه پس از پايان رفت و آمد مردم، خانواده زائر سر يك يك مجمعه ها را برمى داشتند و


1- مجمعه.

ص: 191

مطابق چيزى كه فرستاده بودند، سوغاتى هايى از قبيل: مُهر، تسبيح، كشمش و نخود، بادبزن حصيرى و عِطر در آن مى گذاشتند؛ البته اين سوغاتى ها براى افراد خانواده و خويشان فرق مى كرد. به طورى كه براى برادر يا خواهر، سوغاتى بهترى مى دادند؛ سپس سوغاتى هاى معمولى را براى همسايه ها و ساير آشنايان، به عنوان تبرّك مى فرستادند.» (1) ميان اهالى كاوردِ سارى: «رسم بود كه زائر، سوغاتى هايى شامل نخود خالص، كشمش خالص، مُهر كوچك و بزرگ، مُهر زنانه آينه دار، دستمال هاى گران قيمت و ارزان قيمت، تسبيح مكّه نما، تسبيح گِلى و بادبزن به اقوام و دوستان خود مى داد. البته نوع و ميزان اين سوغاتى ها بستگى به ميزان پولى داشت كه به عنوان خرجى راه داده بودند؛ براى مثال، به كسى كه پول خرجى بيشترى داده بود، يك عدد مُهر بزرگ، يك دستمال پنج تومانى و يك عدد تسبيح مكّه نما مى دادند و آن هايى كه خرجى كمترى داده بودند، يك عدد مُهر كوچك، تسبيح گِلى و بادبزن دو ريالى دريافت مى كردند. اگر پيرمردها يا پيرزن ها به ديدن زوّار مى آمدند، پيش آن ها يك عدد عِطر مى گذاشتند. بعضى ها عِطر را برمى داشتند و بعضى ديگر تنها بو مى كردند و آن را سر جاى خود مى گذاشتند.» (2) در ميان اهالى زاهدان فسا: «وقتى زائر از سفر


1- سيد محمدعلى جلالى، بندر انزلى، 1348
2- سيد مرتضى قريشى، كاورد، سارى، 1349

ص: 192

بازمى گشت و اقوام و دوستانش هدايايى را براى او مى بردند، زائر نيز در مقابل، هدايايى به آن ها مى داد؛ يعنى به هر كس كه به منزلش مى آمد، يك مُهر(تربت) و يك تسبيح تقديم مى كرد، و براى كسانى كه سينى (1) آورده بودند، نفرى يك ژاكت ريسمانى، يك پيراهن و يا يك جليقه مردانه مى داد. براى كسانى كه جلوى زائر كَهره(بزغاله) يا برّه سر بريده بودند، يك كت يا يك شلوار سوغات داده مى شد.» (2) در الوسجرد ساوه: «خانواده زائر، سه روز پس از بازگشت مسافر امام رضا(ع)، سه عدد خرما، و يك


1- منظور مجمعه اى بود كه درون آن اجناسى؛ چون كله قند، شكر، پارچه ندوخته و ... قرار داشت
2- غلام عباس مزدك، زاهدان فسا، فارس، 1347

ص: 193

مهر و تسبيح را در يك سينى كوچك مى گذاشتند و براى همسايگان مى فرستادند. البته زائر براى خانواده خود، سوغاتى هاى خوبى مانند ژاكت و شال مى آورد.» (1) همچنين در على آباد دو دانگه: «اهالى پس از صرف ناهار و چاى در منزل زائر حضرت امام رضا(ع)، سوغاتى هايى از قبيل: تسبيح، مهر، جوراب، نخود و كشمش، دستمال، روسرى، چوب سيگار، فندك، عطر، دستبند، انگشتر و لباس از زائر مى گرفتند، سپس خداحافظى مى كردند و گروه بعدى وارد منزل مى شدند.» (2) اهالى ورزنه كوهپايه در اصفهان: «وقتى به مشهد يا قم مسافرت مى كردند، سوغاتى هايى چون مُهر، تسبيح، سوهان قم و قاليچه هاى كوچك مشهدى، خريدارى مى كردند تا سوغات بدهند. سوغات آن ها شامل: دستمال، عطر، سوهان، سوتك براى بچه ها، نبات و قاليچه بود. اغلب زوّار، كفن خود را در مشهد خريدارى مى كردند و آن را در حرم طواف مى دادند.» (3) در زاهدان فسا: «اگر زائر امام رضا(ع) زن بود، وقتى زن هاى آبادى به ديدن او مى رفتند، به عنوان


1- ابوالفضل مرتجى، الوسجرد، ساوه، 1348
2- عباس على عمادى، على آباد، دو دانگه، سارى، 1348
3- محمد حق شناس، ورزنه، كوهپايه، اصفهان، 1349

ص: 194

سوغاتى جلوى هر كس يك بشقاب، حاوى چند قالب صابون رنگارنگ به نام صابون قم با مقدارى نبات و يك مهر و تسبيح مى گذاشتند؛ اما در صورتى كه اقوام يا خويشان زائر براى او كلّه قند آورده بودند، زائر هدايايى چون كفش، كت، پيراهن يا شلوار به آن ها مى داد.» (1) در سيرجان: «سوغاتى را در اصطلاح سر سوغاتى مى گفتند و از روز چهارم فرصتى مى شد تا زائر، سوغاتى ها را توزيع كند. سوغاتى را در سينى قرار مى دادند و با بقچه اى آنرا پوشانده به منزل شخص


1- على محمد هاشمى زاده، زاهدان فسا، فارس، 1347

ص: 195

مورد نظر مى فرستادند؛ شخصى كه سوغاتى را تحويل مى گرفت، موظف بود مقدارى هِل در سينى بريزد و انعامى به آورنده سوغاتى بدهد و با جملاتى از اين قبيل تعارف كند: مُروا هر ساله شون باشه، هر سال از كربلا و مكه بيان، كِى باشه جبران كنيم.

به طور معمول، مسافر به نسبت سرراهى، سوغاتى مى آورد، بنابراين افرادى كه پول و يا طلا، سر راهى مى دادند و آنان كه خانواده مسافر را به صرف شام و ناهار دعوت كرده بودند، سوغاتى بهترى دريافت مى كردند. چند روز پس از ورود زائر، مهمانى ها شروع مى شد و به طور مسلّم اقوام نزديك و بزرگترها در اين امر پيش قدم بودند. دعوت شدگان به صرف ناهار، شام يا آش رشته دعوت مى شدند و مجالس مردانه و زنانه جداگانه تشكيل مى گرديد.» (1) در اين ميان بچه ها نيز سهمى از سوغاتى داشتند و به طورعموم زائران به هنگام خريد سوغاتى، به ياد آن ها نيز بودند كه اين امر در بعضى از آداب و رسوم آمده است.

در حكمىِ ميناب: «به طور معمول براى بچه ها گردن بند يا انگشترى مى خريدند و آن ها را تبرّك مى كردند.» (2)


1- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381
2- احمد پروستانى، حكمى، ميناب، هرمزگان، 1356

ص: 196

در آخوره بالا، از توابع فريدون شهر: «زائران، بيشتر هنگام خريد سوغاتى براى اطفال، سوتك هاى لاكى يا وسايل بازى، از قبيل عروسك انتخاب مى كردند.» (1) بنابراين، همان طور كه توضيح داده شد، خريد سوغاتى در سفرهاى زيارتى، نوعى الزام محسوب مى شد كه فرد زائر، حتى گاهى با سختى (2) اقدام به تهيه


1- عليرضا لاچينانى، آخوره بالا، فريدون شهر، اصفهان، بى تا
2- زوّار كربلا، حداقل سفرشان 36 تا 40 روز به طول مى انجاميد؛ چون در هر يك از شهرهاى كاظمين، كربلا و نجف 10 روز مى ماندند. در اين مدت تمام مايحتاج خود، از جمله نان را با خود مى بردند تا در آنجا پولى خرج نكنند؛ مگر براى سوغات خريدن. به طورى كه وقتى به گمرك خانقين مى رسيدند، هر نفر مثل يك كوه نمايان مى شد، چون هر كس سه عدد كت، چند جليقه و پالتو به تن مى كرد تا از اين طريق پول گمركى پرداخت نكند. مأموران گمرك نيز چندان سخت نمى گرفتند. چون هر چه زوّار خريد مى كردند، به نفعشان بود(عباس رسولى، وزوان، ميمه، اصفهان، 1352).

ص: 197

آن مى نمود، سپس اين هدايا را در حرم و ضريح زيارتگاه طواف و متبرّك مى كرد (1) تا افرادى كه آن سوغاتى را دريافت مى كنند، از بركت هاى معنوى آن بهره مند گردند.


1- امير ايرانپور مباركه، مباركه، لنجان، اصفهان، 1346

ص: 198

فصل ششم باورها و عقايد

ص: 199

ص: 200

فصل ششم: باورها و عقايد

سفرهاى زيارتى باورها و عقايد خاصّ خود را دارد. بخشى از اين باورها مربوط به مسافر، برخى مربوط به خانواده زائر و برخى ديگر مربوط به مردمى است كه شاهد و ناظر سفر زائر هستند. اما نكته حائز اهميت، الزامى است كه افراد نسبت به پذيرش اين باورها در زندگى روزمرّه خود دارند، به طورى كه انجام ندادن افعال مربوط به اين باورها را بد يمن و ناپسند مى شمارند. مطابق اسناد موجود، برخى از باورها و عقايد مردم، در خصوص سفرهاى زيارتى چنين بوده

ص: 201

است:

كسانى كه قدرت مالى آن ها خوب بود، سعى مى كردند يك يا چند بار به زيارت خانه خدا، نجف اشرف، كربلا، مشهد مقدس، قم يا شاهچراغ در شيراز بروند تا به قول خودشان «استخوانشان طاهر» شود.

تا امام و امامزاده كسى را نطلبد، افتخار پابوسى نصيب او نمى شود.

پشت سر زوّار و براى خرّمى او، آب و برگ سبز مى ريزند.

همراهان و به ويژه بچه ها، نُقل و سكه هايى را كه بر سر زائران مى ريزند، به عنوان تبرّك جمع مى كنند. آنگاه نقل ها را براى تندرستى مى خورند و پول ها را براى تبرك جيب و كيسه پولِ خود، نگه مى دارند.

اگر حجّ حاجى قبول باشد يا به اصطلاح «حاجى پاك» باشد، در طول سفر مكه يا سر سال؛ يعنى يك سال از سفر حجش نگذشته، فوت كند، به بهشت مى رود.

كسى كه به نيابت شخصى ناتوان، به زيارت خانه خدا برود، فردى را شبيه آنكه به جايش به مكه رفته است، در آنجا مى بيند.

كسانى كه فردى از خانواده آن ها، به مكه رفته است، روز عيد قربان «گِند» (1)

( gend )

به پارچه و


1- فرو بردن سوزن و نخ و بيرون آوردن آن در پارچه را گويند.

ص: 202

«رووار» (1)

( r vur )

نمى زنند؛ زيرا معتقدند خار مغيلان به پايشان فرو مى رود.

خوردن غذاى «شيلون» (2)(ilon) تبرّك است. (3) اگر مسافر هنگام خروج از منزل به يكى از سادات برخورد مى كرد حبه اى قند، دانه اى تسبيح، سكه اى پول از او مى گرفت، آنگاه به راهش ادامه مى داد؛ زيرا برخورد با سيّد را خوش يمن نمى دانستند و حتم داشتند كه در سفر دچار خطر مى شوند و كارشان به مشكل برمى خورد و به همين دليل نيز از دست او چيزى مى گرفتند تا خطر و


1- رويه، گيوه و مِلِكى
2- وليمه، اين غذا شامل پلو، چلو و خورشت است
3- محمد مهدى مظلوم زاده، كازرون، 1352

ص: 203

مشكلات رفع شود. (1) آرد و نانى كه به عنوان صدقه پاى آينه و قرآن مى گذاشتند به منزل برگردانده نمى شد و آن را به مستحقّان مى دادند و در صورتى كه مستحقى در آن نزديكى نبود، آرد را خمير كرده همراه با نان در مسير مى گذاشتند تا سگ ها آن را بخورند؛ زيرا عقيده داشتند صدقه به سگ مى رسد و ثوابش چند برابر است.

قند و شربت پاى آينه و قرآن را تبرّك مى دانستند و تمامى اعضاى خانواده از آن مى خوردند و دهانشان را شيرين مى كردند.

يكى از عقايد مردم سيرجان، تكاندن سفره وليمه بر سر اشخاص بود. بنابراين، بعد از اين كه غذا صرف مى شد و سفره را جمع مى كردند آن را بر سر دختران دم بخت و افرادى كه توفيق زيارت نصيبشان نشده بود مى تكاندند و بر اين عقيده بودند كه بخت دختران باز مى شود و آرزومندان به زيارت نيز، به مرادشان خواهند رسيد.

خانواده هاى عزادار، به هنگام عزيمت مسافر، از عزا بيرون مى آمدند و پشت سر مسافر لباس سياه نمى پوشيدند.

قديمى ها، بعضى از روزها به ويژه سه شنبه را


1- كنايه: «سيد از تو راهش درشد و كارش بيخ پيدا كرد»، بر اساس همين باور در بين مردم سيرجان رايج است.

ص: 204

جهت سفرها مناسب نمى دانستند و باور داشتند اگر برخلاف عقايدشان عمل كنند سفر خوشى نخواهند داشت.

از بعدازظهر دوازدهم تا هنگام غروبِ آفتاب روز سيزدهم فروردين، به دليل نحوست سيزده سفر نمى رفتند، همانگونه كه دوازدهم و سيزدهم ماه صفر، از سفر كردن خوددارى مى كردند. سراسر ماه صفر را نحس مى دانستند و تا مى توانستند مسافرت نمى كردند و عقيده داشتند اين ماه پرخطرترين ماه قمرى است.

قبل از عيد قربان، به اصطلاح «قبل از تيغ قربون» سفر نمى رفتند و بر اين عقيده بودند كه اتفاق ناگوارى پيش خواهد آمد و سفر را به بعد از تيغ قربون «روز

ص: 205

عيد قربان، بعد از ذبح گوسفند» موكول مى كردند. (1) بنابراين، تا هنگامى كه خون قربانى به زمين ريخته نمى شد شخص به سفر نمى رفت؛ اما بعد از ذبح، با خاطرى آسوده مسافرت انجام مى شد. آخرين شب سال يا به اصطلاح شب سال تحويل، سفر نمى كردند و بر اين عقيده بودند كه آشيونه مى چِره «خانواده از هم مى پاشد».

در هنگام سفر اگر كسى عطسه مى كرد يا به اصطلاح صبر مى زد، به فال بد مى گرفتند و جهت رفع بلاى صبر، دقايقى مى نشستند و كفش ها را از پاى درآورده و 7 صلوات مى فرستادند و با گفتن يا مشكل گشا، يا صاحب صبر، از خانه خارج مى شدند. اما اگر كسى به آمدن صبر بى توجهى نشان مى داد و برحسب اتفاق، دچار حادثه اى مى شد چنين مى گفتند: فلانى پا رو سِرِ صبر گذاشته و پشت به صبر كرده به همين دليل هم پاش خورده(يعنى به صبر اعتنا نكرده به همين علت، عواقب آن را ديده است).

با توجه به اين عقايد، روز و ساعت مناسبى را جهت مسافرت انتخاب مى كردند و بدون دلهره و اضطراب راهى سفر مى شدند، به اين اميد كه بهترين سود سفر؛ يعنى سلامتى را با خود برگردانند.

اگر بچه يا بزرگى به بهانه هاى مختلف، گريه مى كرد، آن را به فال بد مى گرفتند و يقين داشتند


1- اصطلاحِ قبل از خون و بعد از خون، كنايه از قبل و بعد از قربانى كردن است.

ص: 206

اتفاق ناگوارى رخ مى دهد و جان مسافرشان در خطر است.

مسافرين را اينگونه دعا مى كردند: سَر به سِر خير، غريب تندرست باشى، صحيح و سلومت سر خونه زندگيت وَرگردى و در مقابل دعاها، چنين نفرين هايى هم نثار مسافرين مى شد، سنگ سياهى پشت سرش، سياه نومَشه «خبر مرگش» بيارن، بِرِه كه وَرنگرده. (1) بعد از رفتن زائر، آش سفر يا آش دوغ مى پزند، به اين معنا كه مسافرشان، سلامت به وطن و ديار خودش


1- مهرى مؤيد محسنى، سيرجان، كرمان، 1381

ص: 207

بازگردد. (1) قبل از حركت زائر، با قرآن استخاره مى كنند، اگر خوب بيايد حركت مى كنند و اگر نه، روز حركت را تغيير مى دهند.

در روزهاى دوشنبه و چهارشنبه مسافرت نمى كنند.

اگر قبل از حركت يك نفر عطسه كند، روز حركت را تغيير مى دهند و عقيده دارند كه صبر(عطسه) پيغام خداست. گاهى هم، با خواندن سه حمد و توحيد حركت مى كنند.

وقتى مسافر مشهد يا كربلا، مى خواهد از در خانه بيرون برود، قبل از بيرون رفتن او، خانه را جارو مى كنند و عقيده دارند كه اگر بعد از بيرون رفتن مسافر، در همان روز خانه را جارو كنند، او ديگر از مسافرت باز نخواهد گشت. (2) اگر كسى خواب ببيند كه به حمام رفته است، به زيارت خواهد رفت. (3) هيچ وقت بعد از روز حركت زائران مشهد، صاحبخانه، خانه را جارو نمى كند؛ چرا كه معتقدند شگون ندارد.

زائران مشهد، نذر مى كنند كه ده روز يا بيشتر براى زيارت بمانند و معتقدند كه روز بازگشت، نبايد از


1- على محمد محبى، صائين قلعه، ابهر، 1355
2- محمدعلى پهلوانيان، جَهَق، قمصر، كاشان، 1348
3- عقايد و رسوم مردم خراسان، ابراهيم شكور زاده، ص 316

ص: 208

حضرت رضا(ع) خداحافظى كرد تا بازهم به زيارت نايل شوند.

زائر مشهد پس از بازگشت، تا سه روز حمام نمى كند؛ چون نبايد گرد و خاك زيارت را از خود دور سازد. (1) پس از آنكه زائر مشهد، از سفر بازگشت، به نوبت با دعوت زائر، مهمانى ترتيب مى دهند، چون عقيده دارند كه زائر، قدم در صحن مطهر حضرت گذاشته است، به هر خانه كه قدم بگذارد مايه بركت است و قضا و بلا از آن خانه دور مى شود. (2)


1- مهرداد صمدى، مسجد سليمان، 1348
2- غلامحسين كرزبر، بصرى، بروجرد، 1347

ص: 209

بدرقه زائران، خوش يمن است و ردّ پاى زوّار، مايه بركت دنيا و آخرت مى باشد.

بعد از رفتن زوّار به مشهد مقدس، تا روز سوّم نبايد خانه زوّار را جارو كنند؛ يعنى پشت سر مسافر نبايد بر زمين جارو كشيده شود، صبح روز سوم خانه را جارو مى كنند. (1) هنگامى كه اهالى، زائران را بدرقه مى كنند، هر فقيرى كه سر راه آن ها ديده شود، چيزى به او مى دهند؛ حتى به خانه فقرايى كه سر راه باشند مى روند و مبلغى پول به آن ها مى دهند و معتقدند كه اين كار از مسافر رفع خطر مى كند. (2) هر كس كه خانه خدا را زيارت كرد، نبايد با پاى بدون جوراب راه برود و تا آخر عمرش بايد جوراب بپوشد؛ زيرا اين شخص، پاى خود را روى خاك مكه گذاشته است و به احترام خانه خدا، بايد هميشه پايش پوشيده باشد.

كسى كه از خانه خدا بازگشت، بايد در ادامه عمرش، مال حرام نخورد، غيبت نكند، دروغ نگويد و حرف زشت كه بار دل مردم شود، نزند. اين ها صفاتى است كه شخص حاجى، بايد بعد از آنكه از زيارت خانه خدا بازگشت، در درونش زنده نگه دارد. (3) پس از رفتن زائر، پشت سرش آب مى ريزند، با اين


1- محمد مسعود كريمى، بهمن، آباده، فارس، 1347
2- نورالله ملكى، زرجه بستان، قزوين، 1349
3- على قلى كريمى، لاى بيد، ميمه، اصفهان، 1354

ص: 210

اعتقاد كه زودتر برگردد. آن روز درِ خانه زائر را نمى بندند، آن خانه را جارو نمى زنند؛ اگر چراغ منزلشان چراغ لامپا يا زنبورى روشن باشد، خاموش نمى كنند. (1) بنا بر باور عمومى، مقصود از پختن آش پشت پا، اين است كه چون محتواى آش، رشته هاى دراز و دنباله دار است، ان شاءالله اين مسافرت ها هم دنباله دار باشد و دوباره افراد اين خانواده به سفرهاى زيارتى بروند.

چند روز پس از حركت مسافر خانه خدا، شبى را ختم قرآن مى گيرند تا زائر، به سلامت بازگردد. به اين طريق كه عده اى با سواد را دعوت مى كنند و هر نفر يك جزء يا بيشتر از قرآن را مى خواند تا قرآن ختم


1- فاطمه حسنى پازوكى، جيتوى ورامين، 1347

ص: 211

شود. (1) اگر كسى در طول راه به عللى نتواند به مقصد زيارت برسد، مى گويند امام او را نطلبيده است. (2) پس از بازگشت زائران از مشهد مقدس، محلّى ها او را «مشهدى» صدا مى زنند و معتقدند كلمه مشهدى قبل از اسم فرد بايد گفته شود و اگر نام او را به تنهايى صدا بزنند، گناه دارد.

پشت سر زائر آب مى ريزند، به اين معنى كه مانند آب روان برود و در راه ناراحتى يا اتفاقى برايش پيش نيايد. همچنين يك تخم مرغ هم زير پاى زائر مى اندازند تا بشكند و اين كار هم، براى رفع بلا است. (3) پختن آش پشت پا، بر اين اساس است كه زائر از بلا محفوظ بماند. (4) زمانى كه زوار امام رضا(ع) از ماشين پياده مى شوند، استقبال كنندگان آن ها را مى بوسند و عقيده دارند، اولين كسى كه آن ها را ببوسد، خاك مسافرت رويش مى ريزد و حتماً سال ديگر حضرت امام رضا(ع) او را مى طلبد. (5) روز عيد قربان، خانواده حاجى، خروسى را مى كشند و قبل از تقسيم، استخوان هاى خروس را جدا


1- ژاله نمكى، ده نمك، اراك، 1349
2- جمال اميدى، كوشكى بالا، بروجرد، 1345
3- سيدمحمدعلى جلالى، بندر انزلى، 1348
4- ابوالفضل مرتجى، الوسجرد، ساوه، 1348
5- محمدتقى فتحى سروستان، سروستان، شيراز، 1352

ص: 212

و آن را زير خاك پنهان مى كنند؛ زيرا معتقدند كه استخوان هاى اين خروس را نبايد دور بريزند تا سگ و گربه آن ها را بخورند؛ چون براى مسافرت حاجى شگون ندارد.

چند روز قبل از حركت حاجى به مكه، عيال يا يكى از فرزندان او، يك نخ ريسمان روى قرآن و در سينى جلوى حاجى قرار مى دهد و مى گويد: حاجى به اين قرآن نيت كن و به تعداد روز مسافرت خودت اين نخ را گره بزن، حاجى قرآن را مى بوسد، نيت مى كند و نخ را با شمارش روز، گره مى زند و آن را داخل قرآن مى گذارد. پس از آنكه حاجى به سفر حج رفت، زن و فرزندان او، آن نخ را مى آورند و گره ها را مى شمارند و معتقدند هر چه گره

ص: 213

زده باشد، به شماره گره ها، مسافرت حاجى طول مى كشد. (1) در آن زمان كه زائران با اسب به سفر حج مى رفتند، در صورتى كه شخص زائر، در مكه فوت مى كرد، اسب او را سياهپوش مى كردند و دور آبادى مى چرخاندند و اهالى در سوگ او به عزا مى نشستند. (2) در صورتى كه خبر مرگ حاجى را مى آوردند؛ اما اين خبر صحيح نبود، افراد خانواده هنگام بازگشت حاجى و استقبال از او، در خانه را به روى حاجى مى بستند و در بيرون عمارت يك نردبان مى گذاشتند و حاجى مى بايست از نردبان، وارد بام خانه و از آنجا وارد عمارت مى شد. (3)


1- سيف الله پيوندزاده، پيوند فارس، 1354
2- اسماعيل زمان نژاد، زيرآب، سواد كوه، مازندران، 1355
3- محمدحسين كريمى، قمبوان، سميرم سفلى، شهرضا، 1352

ص: 214

فصل هفتم ادبيات شفاهى

اشاره

ص: 215

ص: 216

فصل هفتم: ادبيات شفاهى

1 تمثيل و مثل ها

مشك خالى و پرهيز آب

«پرهيز آب» عبارتى بود كه سقّاها و آبكشان هنگامى كه با مشك يا سبوى پرآب از جاى پرترددى مى گذشتند بانگ مى زدند تا عابران متوجه شده، خيس نشوند.

عبدالله مستوفى مى نويسد: «با مشك خالى، پرهيز آب گفتن، نظير بادست خالى توپ زدن، كنايه از سر و صداى بى اساس راه انداختن و به دروغ خود را صاحب قدرت و اختيار جلوه دادن است. يكى از

ص: 217

كارهاى بامزه داش هاى تهران اين بود كه مشكى پيدا مى كردند و در آن دميده آن را مانند مشك پرآب، به كول گرفته، دهن گشاد و مشك در دست، با صداى" پرهيز آب، پرهيز آب" مردم را از دور و ور طوق يا علم متفرق مى كردند تا از ازدحام زياد جلوگيرى شود.» (1) اما اين مَثل در فرهنگ مردم ايران، در مورد كسى به كار مى رود كه بخواهد هنرِ نداشته اش يا كار انجام نداده اش را به رخ ديگران بكشد و از قِبل آن، منفعتى ببرد. حكايت زير از اين مَثل نقل شده است:

قصه مَثل: در زمان قديم كه مردم با اسب و شتر و امثال آن به زيارت مى رفتند، رسم بود وقتى كه كسى از سفر حج برمى گشت به نسبت نفوذ و شخصيتى كه داشت، خويشان و آشنايانش هركدام از محلّ اقامت و شهر حاجى، مشكى تهيه و آن را پر از آب نموده و به پيشباز حاجى مى رفتند و سر راه حاجى را آبپاشى مى كردند. البته هرچه تعداد افراد مشك به دوش بيشتر بود و سر راه حاجى بيشتر آبپاشى مى شد، بر اهميت و شخصيت حاجى افزوده مى گشت. براى مثال، مى گفتند: اين همان حاجى است كه جلوى راهش، دو فرسخ آب پاشيدند. از قضا يك مرتبه كه يكى از حاجى هاى اسم و رسم دار، از مكه برمى گشت، يكى از آشنايانش كه مجبور بود حتماً مشكى تهيه كند و به


1- شرح زندگانى من، عبدالله مستوفى، ص 581

ص: 218

پيشباز حاجى برود، با خودش فكر كرد كه حاجى از آن حاجى ها نيست كه دور و برش خالى باشد و حتماً چند نفرى براى آب پاشى به پيشباز او مى روند. پس چه بهتر من مشكم را از باد پركنم و ببرم، چون با بار سنگين تحمل اين همه راه برايم دشوار است. عاقبت آنجا يك كلكى خواهم زد. همين كار را هم كرد، يعنى مشك خود را در خانه پر باد كرد و درمشك را محكم بست و به راه افتاد تا به محل تجمع مشك به دوشان رسيد. هن و هن كنان خود را خسته و كوفته نشان داد و منتظر فرصت شد كه كارش را شروع كند. به هر حال، حاجى از راه رسيد. جمعيت خوشحالى كردند و هر كدام دست حاجى را بوسيدند.

ص: 219

تا وقت كار و فعاليت مشك به دوشان رسيد. در اين وقت آن بابايى كه مشكِ پر از باد به دوش داشت، با سر و صداى زياد خود را ميان مشك به دوشان انداخت و" پرهيز آب، پرهيز آب" گويان به تقلّا افتاد و منتظر شد كه مشك رفيق بغل دستى اش باز شود، آن وقت كار خود را شروع كند، بلكه مشتش باز نشود و رسوا نگردد. هرچه بيشتر انتظار كشيد كمتر به نتيجه رسيد و اين انتظار طولانى شد. تا اين كه رفيقش پرسيد:

پس چرا سر مشكت را باز نمى كنى؟

آن بابا گفت: راستش را بخواهى، مى ترسم رسوا شوم؛ چون مشك من عوض آب، باد دارد، حالا از تو خواهش مى كنم اول تو سر مشكت را باز كن و نگذار من آبرويم پيش حاجى بريزد. مرا پيش او روسياه نكن.

رفيق آن مرد بيچاره كه مشكش را به اميد ديگران پر باد كرده بود، گفت: رفيق، حقيقت را بخواهى مشك من هم پر از باد است و از آب خبرى نيست و بايد فكرى كرد كه رسوا نشويم. تقلّا بيشتر شد و از هر سو صداى" پرهيز آب پرهيز آب" بلند بود. اما حتى يك قطره آب هم از مشكى سرازير نشد كه نشد، تا اين كه معلوم شد همه مشك به دوشان در خانه خود همان فكر را كردند كه بايد مشكشان را عوض آب، از باد پر كنند و زحمت و مرارت حمل اين همه آب را بر خود نگذارند.

ص: 220

از آن طرف هم، حاجى هرچه انتظار كشيد ديد سر مشكى باز نشد و آبى پاشيده نشد. با ناراحتى پرسيد: پس چرا مشك به دوشان كار خود را شروع نمى كنند؟

ملتزمين ركاب حاجى پرسان پرسان رفتند و برگشتند و به حاجى خبر دادند كه مشك ها عوض آب، باد دارد و مثل اين كه خبرى نيست و بقيه راه را بايستى آب پاشى نشده برويم. حاجى هم وقتى ماجرا را فهميد با ناراحتى مرتب مى گفت: مشك خالى پرهيز آب، مشك خالى پرهيز آب. (1) حاجى ما هم شريك!


1- قاسم بناييان، نيشابور، خراسان، 1364

ص: 221

قصه مثل: در زمان قديم، موقعى كه حُجّاج ايرانى از راه مدينه به زيارت خانه خدا مى رفتند و يا به مدينه برمى گشتند، شامگاهان كه در يكى از منازل بين راه رحل اقامت افكنده و ديگ هاى پلو يا آش را بر سر بار مى گذاشتند، ناگهان يك دسته عرب نتراشيده و نخراشيده با سوسمار يا موش صحرايى از راه مى رسيدند و موش ها يا سوسمارها را در ديگ آش يا پلو مى انداختند و مى گفتند: «حاجى ما هم شريكيم» چون حُجّاج بخت برگشته هرگز طبع آن ها، حاضر به خوردن «پلو سوسمار» يا «آش موش» نمى شد، مجبور بودند كه ديگ پلو يا آش نيمه پخته را يكجا تحويل آن گروه بدهند. اين مثل از آن زمان رايج شده است. (1) حالا كه حاجيش نيست كربلايى اش هم نباشد

قصه مَثل: مردى روستايى، به نام باقر در آرزوى اين كه حاجى شود به تدريج صد تومان جمع كرد و براى زيارت خانه خدا، عازم مكه شد. چون به كربلا رسيد، به مرضى سخت مبتلا شد و به حكم ضرورت در همان جا متوقف شد. وقتى بهبود يافت كه زمان حج گذشته بود. ناچار به وطن بازگشت. هموطنان او را كربلايى باقر خواندند و او هر وقت اين خطاب را مى شنيد، با نهايت تأثر و تأسف مى گفت: حالا كه حاجيش نيست كربلايى اش هم نباشد. (2)


1- داستان هاى امثال، اميرقلى امينى، ص 114
2- داستان هاى بهمنيارى، احمد بهمنيارى، ص 194

ص: 222

عجب سرگذشتى داشت كل على!

قصه مثل: شخصى مستطيع شده و به زيارت مكه رفته و برگشته بود و شده بود حاجى و همه به او مى گفتند: «حاج على». اما دوستى قديمى داشت كه مثل گذشته به او مى گفت: «كللى(/ كل على/ كربلايى على)» مثل اين كه به هيچ وجه قبول نداشت كه اين بابا، حاجى شده!

حاج على هم از آن آدم هايى بود كه تشنه عنوان و لقب هستند و دلشان لك زده براى عنوان! حاج على پيش خودش گفت: «بايد كارى كنم تا رفيقم يادش بماند كه من حاجى شده ام» به اين جهت

ص: 223

يك شب، شام مفصّلى تهيه و رفيقش را دعوت كرد. بعد از اين كه شام خوردند و نشستند به صحبت كردن، او صحبت را به سفر مكه اش كشاند و تا توانست توى كله رفيقش كرد كه به زيارت حج رفته و در حال حاضر حاجى شده! او گفت: توى راه يك نفر ا ز حُجّاج سرش به كجاوه خورد و شكست و يك همچين دهن وا كرد، آمدند و به من گفتند حاج على از آن روغن عقربى كه همراهت آورده اى به اين پنبه بزن، بعد گذاشتند روى زخم، فردا خوب شد. همه گفتند: خير ببينى حاج على كه جان بابا را خريدى. در مدينه منوّره كه داشتم زيارت مى خواندم يكى از پشت سر صدا زد: «حاج على» من خيال كردم شما هستى برگشتم، ديدم يكى از همسفرهاست، به ياد شما افتادم و نايب الزّياره بودم. توى كشتى كه بوديم دو نفر دعوايشان شد، نزديك بود خون راه بيفتد، همه پيش من آمدند و گفتند، حاج على به داد ما برس كه هم اكنون خون راه مى افتد. واسطه شدم و آشتى شان دادم، همسفرها گفتند: خير ببينى حاج على كه هميشه قدمت خير است. نزديكى هاى جده بوديم كه دريا طوفانى شد. نزديك بود كشتى غرق شود كه يكى از مسافرها گفت: حاج على! از آن تربت اعلايت يك ذرّه توى دريا بريز تا دريا آرام شود. همين كه تربت را توى دريا ريختم، دريا مثل حوض خانه مان شد. همه همسفرها گفتند: خدا عوضت بده حاج على! كه جان

ص: 224

همه ما را نجات دادى.

خلاصه گفت و گفت تا رسيد به در خانه شان، ادامه داد كه: همه اهل محل با قرابه هاى (1) گلاب آمدند پيشباز و صلوات فرستادند و گفتند حاج على زيارت قبول. همين كه پايم را گذاشتم در دالان خانه و مادر بچه ها چشمش به من افتاد، گفت: واى حاج على جان ... همين را گفت و از حال رفت. خلاصه مدام حاج على حاج على كرد تا قصه سفر مكه اش را به آخر رساند. وقتى كه خوب حرف هايش را زد، ساكت شد تا اثرآن را در رفيقش ببيند، رفيقش با تعجب فراوان گفت: عجب


1- ظرفى شيشه اى، براى نگهدارى گلاب و آب ليمو و غيره.

ص: 225

سرگذشتى داشتى كل على! (1) ناخوانده به زيارت خانه خدا نتوان رفت

قصه مَثل: يكى از توانگران به زيارت خانه خدا رفت. بعد از طواف و اعمال حج، چنان كه رسم تجارت است در بازار منا مال و اسباب خود را گشود و به خريد و فروش مشغول بود كه ناگاه گدايى كه نان خود را جز در سفره ديگران نديده بود، از آنجا گذشت و آن سوداگر را با آن همه جمعيت ديد. بر او رشك و حسرت برد و ايستاد و زبان به طعنِ او گشود و گفت: «اى دنيادار بى رحم و اى سخت دل از خدا دور! فرداى قيامت مكافات من و تو به يكسان چون خواهد بود؟ كه تو با اين همه سامان و نعمت و من با اين همه رنج و محنت آمده و بى نوا و بى چيز باشم؟ بازرگان چون اين فقره را شنيد گفت: «حاشا مكافات ما يكسان باشد اى گداى فضول و اى طالع بى اصول! طرز درويشى و فقيرى چنين نمى باشد كه رشك و حسد بر اموال مسلمانان برند. مطلب تو از آمدن به اينجا گدايى است، نه طواف كعبه، اگر مى دانستم فرداى قيامت جزاى ما يكسان خواهد بود كجا روى به اين راه مى آوردم.

گدا گفت: اى دنيا دار، اين سخن از كجا غلط كردى؟

بازرگان گفت: استغفرالله، من آنچه حق بود گفتم،


1- داستان هاى بهمنيارى، احمد بهمنيارى، ص 194

ص: 226

من به فرمان خدا آمده ام، آنجا كه اذن فرموده: وَ أَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا، كه خطاب به ابراهيم(ع) بوده كه مردمان را به اين خانه بخوان و كسانى را كه قدرت و استطاعت داشته باشند ندا در دِه و بطلب تا بيايند. پس چون مرا حكم شده به فرمان آمده ام و تو بى طلب ناخوانده آمده و فضولى كردى و آنگاه اين مثل را گفت: ناخوانده به خانه خدا نتوان رفت. اى گدا تو را نخوانده و تو خود را به مهلكه انداختى و چنين راهى را بى اذن و زاد و با هزار محنت به جهت گدايى و طمع و طلب آمده اى. عزت و حرمت مهمان و طفيلى يكسان نَبُوَد.

پس آن گدا خَجِل و شرمنده شد و جماعتى كه

ص: 227

آنجا بودند بازرگان را آفرين گفته و تحسين كردند، پس بازرگان چيزى به گدا داد و او را از خود خشنود كرد. (1) سه سفر هم كربلا رفته ام

قصه مثل: مردى مازندرانى نماز مى خواند. مردى شوخ كه با رفيقش از كنار مازندرانى مى گذشت، شرط بست نماز وى را باطل گرداند. رو به مازندرانى با صداى بلند به رفيقش گفت: «نماز خواندن را از اين مشهدى ياد بگير.» مازندرانى سه انگشت دستش را به طرفش بلند كرد و گفت: «سه سفر هم كربلا رفته ام.» (2)


1- مجمع الامثال، محمد على حبله رودى، ص 383
2- قند و نمك، جعفر شهرى، ص 448

ص: 228

2 امثال و حِكَم

زيارت پول حلال مى خواهد و قلب صاف

اشاره به اين كه بايد با نيت پاك و پول حلال به زيارت رفت، تا مورد قبول واقع شود.

هر كه زيارت برود استخوانش سبك مى شود.

اشاره به اين كه زيارت بار گناهان را كم مى كند.

نگفتى گيوه ات مبارك، مى گويى مرا ببر زيارت. (1)


1- مجموعه مقالات هم انديشى زيارت، مصطفى خلعتبرى ليماكى، ص 1107

ص: 229

اين مثل اشاره به توقع بى جاى برخى افراد دارد.

تا به يكى بگى عيدت مبارك، مى گه من رو كول كن ببر زيارت. (1)

اين مثل نيز در مورد افراد پر توقع به كار مى رود.

هر كس به زيارت مى رود تو چاوش خوان او باش.

اين ضرب المثل مازندرانى اشاره به خصلت خوب مردم دارى دارد.

آدم به خاطر امام زاده، آقادار (2) را زيارت مى كند.

اين مثل رامسرى اشاره به ارزش و احترام داشتن اماكن مقدس دارد، كه حتى درخت اين اماكن را نيز شامل مى شود و آن را مقدس مى شمارند.

امام زاده اى كه معجزه نكند كسى به زيارتش نمى رود

اشاره به اين موضوع دارد كه اگر مكان مقدسى خير و بركت نداشته باشد كسى به آنجا نمى رود.

با گِل عمارت با نصيب زيارت

يك مثل گنبدكاووسى كه به تقدير و سرنوشت


1- فرهنگ جامع ضرب المثل هاى فارسى، بهمن دهگان، ص 605
2- درخت جلوى امامزاده را مى گويند.

ص: 230

اشاره دارد.

بر سر تربت ما چون گذرى همّت خواه كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود (1)

بيتى است از حافظ شيرين سخن، درباره برآورده شدن حاجت.

چه خوش باشد(بود) كه بر آيد به يك كرشمه دو كار

زيارت شه عبدالعظيم و ديدن يار

اين مثل اشاره به رسيدن به دو هدف با يك كار دارد.


1- ديوان حافظ شيرازى، انجوى شيرازى، سيد ابوالقاسم، ص 59

ص: 231

زيارت حج نصيب هركس نشود

اين مثل آذرى اشاره به لياقت و شايستگى افراد براى رفتن به زيارت معنوى حج دارد.

زيارت در خانه است

مثلى است كرمانى كه رسيدگى به امور خانواده را نوعى زيارت مى نامد.

زيارت را من رفتم، تو نخود و كشمش دادى

اين ضرب المثل آلاشتى اشاره به ادّعاى بيهوده برخى افراد دارد.

شنبه مال جهود است، يكشنبه مال ارمنى است، دوشنبه مال بهايى هاست، سه شنبه نصف روز كار، چهارشنبه استراحت، پنج شنبه زيارت اهل قبور، جمعه هم كه تعطيله

اين مثل تهرانى در هنگام تنبلى افراد مورد استفاده قرار مى گيرد.

قسم راست زيارت است

مثلى است لرى در مورد ارزش قسم خوردن.

مگس هم به خر مى چسبد و به زيارت مى رود و باز مى گردد

اين مثل سمنانى در هنگام تحقيركردن برخى افراد لاف زن، به كار مى رود.

ص: 232

هر زيارت گاهى را كه ساختيم اوّل كمر ما را زد

مثلى است گيلكى در خصوص شانس بد و بدشانسى.

هم خنده و سور و سرور، هم هفته و چله و زيارت اهل قبور

اين مثل تهرانى اشاره به سود مضاعف يا به دو هدف رسيدن دارد.

هم زيارت است هم تجارت (1)

اين مثل نيز اشاره به دو هدف رسيدن و سود مضاعف دارد.

وقتى مى گوييم نوروزى قبا عيدت مبارك، مى گويد: سوار خرم كن ببرم زيارت


1- فرهنگ عوام، امينى، امير قلى، ص 658

ص: 233

مثلى اصفهانى كه در مواجهه با ظرفيت نداشتن برخى افراد به كار مى رود.

كعبه دل را زيارت كن كه فرسنگش كم است (1)

اين مثل در هنگام خدمت به خلق يا دلجويى كردن از افراد به كار مى رود.


1- اين ضرب المثل ها بر گرفته از: فرهنگ بزرگ ضرب المثل هاى فارسى است كه توسط دكتر حسن ذوالفقارى در دست چاپ است.

ص: 234

3 دوبيتى ها

شتر رَ (1) بار كردن بار قالى زيارت مى روم جاى تو خالى

زيارت مى روم حضرت رضا رَ ببوسم گنبد زرد طلا رَ

***

اين راه زيارت است، قدرش درياب از شدت سرما، رخ از راه متاب

شك نيست كه با عينك ارباب نظر برفش پرقو باشد وخارش سنجاب


1- «رَ را»

ص: 235

***

توكه چُپق كشى دودش هوا كن به مشهد مى روى ما را دعا كن

به مشهد مى روى با قرض بسيار مرابفروش و قرض خود ادا كن

***

توكه سيگاركشى دودش هوا كن به مشهد مى روى ما را دعا كن

به مشهد مى روى پاى پياده بيا پا در ركاب اسب ما كن

***

شتر بار كرده ام با بار قالى زيارت مى روم جاى تو خالى

زيارت مى كنم شاه خراسو (1) ببوسم گنبد زرد آقا رو

***

دلم مى خواد از اينجا پر بگيرُم زمين كربلا لنگ بگيرُم

زمين كربلا خاك شهيدان سراغى از على اكبر بگيرُم

***

خواهى اگر اى دل كه شود مشكلت آسان در برزخ و در حشر نشوى هرگز هراسان

بگشاى به درگاه رضا دست گدايى بنشين به درِ خانه سلطان خراسان (2)


1- خراسان
2- مجموعه مقالات هم انديشى زيارت، مصطفى خلعتبرى ليماكى، ص 1090.

ص: 236

***

سر كوه بلند فرياد كردم اميرالمؤمنين را ياد كردم

عجب بوى خوشى ميدد زيارت اميرالمؤمنين شاه ولايت (1)

***

از بهر طواف با دو صد عزّ و شرف حاجى به سوى كعبه و من سوى نجف

فرقى كه ميان ما و او هست اين است من سوى گُهر رفتم و او سوى صدف


1- فرهنگ مردم(فولكلور ايران)، سيد على مير نيا، ص 431

ص: 237

***

اى پيك خجسته بس صفا آوردى اين لطف و صفا تو از كجا آوردى

گويا كه ز تربت حسين بن على بر درد منِ خسته، دوا آوردى

***

به مشهد رفته اى گيوَه دِ پايت به مشهد رفته اى جونم فِدايت

به مشهد رفته اى وَرگرد سلامت قلندر وار مى گردُم برايت

***

دلم مى خواست كه ازدل پَربگيرم زمين كربلا در بَر بگيرم

بگيرم در بغل قبر حسين را سراغى از على اكبر بگيرم

***

غريبى را قناعت كرده يُم مو چطور ترك ولايت كرده يُم مو

همه مردم نمى دانِن بدانِن كه آقام را زيارت كرده يُم مو

***

چنو كه مى روى برگرد نگا كوُ خريدم رنگ و دستا رو حنا كوُ

خريدم سُرمه اى از حج واجب بيا بنشين و چشما را سيا كوُ (1)

***

خدايا پر بده پرواز بگيرم زمين كربلا لنگر بگيرم

زمين كربلا قبر شهيدان سراغِ اكبر و اصغر بگيرم


1- محمد كريمى فروتقه، كاشمر، خراسان، 1382

ص: 238

***

گرفتم چل شتر و چار ساربون گرفتم بارِ بندر تا خراسون

خدايا راه خراسون كن نصيبم برم پابوسِ آقاى غريبم (1)

***

اميرالمؤمنين دردم دوا كن مقام و منزلم در كربلا كن

اگر خواهى كه جنت را ببينى وَ ناميساى مردم كم نگاه كن (2)


1- عزيز الله ايران نژاد، پسوجان، سيرجان، كرمان، 1370
2- نرگس عباسى، نهبندان، خراسان، 1382

ص: 239

ص: 240

ص: 241

منابع

منابع

انجوى شيرازى، سيدابوالقاسم، تمثيل و مَثَل، ج 1، تهران، اميركبير، 1353.

انجوى شيرازى، سيدابوالقاسم، ديوان حافظ شيرازى، انتشارات جاويدان، 1361

بهمنيارى، احمد، داستان نامه بهمنيارى، چاپ سوم، تهران: دانشگاه تهران، 1381.

امينى، اميرقلى، داستان هاى امثال، اصفهان: 1324.

امينى، اميرقلى، فرهنگ عوام، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1339

حبله رودى، محمدعلى، مجمع الأمثال، به كوشش صادق كيا، تهران: اداره فرهنگ عامه، بى تا.

دهگان، بهمن، فرهنگ جامع ضرب المثل هاى فارسى، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسى، 1382.

شاملو، احمد، كتاب كوچه، انتشارات مازيار، 1377

شكور زاده، ابراهيم، عقايد و رسوم مردم

ص: 242

خراسان، انتشارات سروش، تهران، 1363

شهرى، جعفر، قند و نمك، انتشارات معين، تهران، چاپ سوم، 1379

ذوالفقارى، حسن، داستان هاى امثال، انتشارات مازيار، 1384

خلعتبرى ليماكى، مصطفى، زيارت در ادب عامه، مجموعه مقالات هم انديشى زيارت، جلد 2، نشر مشعر، 1387

مستوفى، عبدالله، شرح زندگانى من، چاپ سوم، تهران: زوّار، 1374.

مير نيا، سيد على، فرهنگ مردم(فولكلور ايران)،

ص: 243

نشر پارسا، 1369

هاشمى، سيد عليرضا، آداب سفر زيارتى حج در آوه، فصلنامه نجواى فرهنگ، سال دوم شماره چهارم، تابستان 1386.

راويان:

اجلالى، تهمينه، ساوجبلاغ، طالقان.

احمدى، سيف الله، دستجرد، گلپايگان.

اسحاق نيا، فائزه، تربت حيدريه، خراسان.

اكبرى، محمود، احمدآباد، اسدآباد، همدان.

الماسى، شوكت، دزفول.

امانى، غلام، بهبهان.

اميدى، جمال، كوشكى بالا، بروجرد.

ايران پور مباركه، امير، مباركه، اصفهان.

ايران نژاد، عزيز الله، پسوجان، سيرجان، كرمان.

بنائيان، قاسم، نيشابور، خراسان.

بندرچى، محمدرضا، قزوين.

پروستانى، احمد، حكمى، ميناب، هرمزگان.

پورغلامعلى، ابراهيم، فومن، گيلان.

پهلوانيان، محمدعلى، جَهَق، قمصر، كاشان.

تابنده، يوسف على، دزفول.

جلالى، سيدمحمدعلى، بندر انزلى.

حسنى پازوكى، فاطمه، جيتوى ورامين.

ص: 244

حسينى، سيمين، گُميشان، بندر تركمن.

حق شناس، محمد، ورزنه، كوهپايه، اصفهان.

خادم پور، طلعت، علوى، كاشان.

خدامى، عين الله، اقليد.

خسرويان، على عباس قلى، هونجان.

خلعتبرى ليماكى، مصطفى، تنكابن.

داورى، مهرزاد، اصفهان.

راهب زاده قمصرى، عباس، قمصر، كاشان.

رجايى، محمدعلى، زنجان.

رجايى زفره اى، محمدحسن، زفره، كوهپايه، اصفهان.

ص: 245

رحمتى، حسين، ابراهيم آباد، ميامى، سمنان.

رسولى، عباس، وزوان، ميمه، اصفهان.

رشيديان، محمد، دزفول.

زمان نژاد، اسماعيل، زيرآب، سوادكوه، مازندران.

سلطانيان، صابر، اسفرجان، شهرضا.

سيوندزاده، سيف الله، سيوند، فارس.

شفيعى، ماشاءالله، ورزنه، كوهپايه، رودشت، اصفهان.

شقاقى، جاويد، سراب.

شكراييان، ايرج، بستك فارس، بندرعباس.

صلاحى فر، مريم، نيريز، فارس.

صمدى، مهرداد، مسجد سليمان.

صولت زاده، زينب، گلمكان، مشهد.

صياد امين، خديجه، بندرانزلى.

طاهرى، حاج على محمد، تاكستان، قزوين.

عباسى، نرگس، نهبندان، خراسان.

عبدلى، مراد، حسين آباد، ناظم، ملاير.

عشق پرور، منيژه، مسجد سليمان.

عمادى، عباسعلى، على آباد، دو دانگه، سارى.

فتحى سروستانى، محمد تقى، سروستان، شيراز.

قادرى، على پناه، چوبين، بخش مينودج، فارسان، شهركرد، چهارمحال و بختيارى.

ص: 246

قاسمى، حسن، مراغه، آباده.

قريشى، سيد مرتضى، كاورد، سارى.

قلمبو، قمرالزمان، دزفول.

قلمرو، مسعود، على آباد، چشمه سفيد، بيجار.

كرزبر، غلامحسين، بصرى، بروجرد.

كريمى، على قلى، لاى بيد، ميمه، اصفهان.

كريمى، محمدحسين، قمبوان، سميرم سفلى، اصفهان.

كريمى، محمد مسعود، بهمن، آباده.

كريمى فروتقه، محمد، كاشمر.

ص: 247

كشمير، احمد، فيروزكوه.

لاچينانى فريدون شهرى، عليرضا، فريدونشهر، اصفهان.

مافى، توران، قزوين.

محبى، على محمد، صائين قلعه، ابهر، زنجان.

مرتجى، ابوالفضل، الوسجرد، ساوه.

مزدك، غلام عباس، زاهد شهر، فسا.

مظفريان، فرخ، صيقلوندان، صومعه سرا.

مظلوم زاده، محمد مهدى، كازرون.

ملكى، نورالله، زرجه بستان، قزوين.

موگويى، صفرعلى، كمران، فريدن، اصفهان.

مؤيد محسنى، مهرى، سيرجان، كرمان.

مهدوى، احمد، فيروزآباد، ميبد، يزد.

نمكى، ژاله، ده نمك، اراك.

نورى، فريبا، باختران.

وثيقى ميمندى، على همت، سيميكان، جهرم.

هاشمى زاده، على محمد، زاهدشهر فسا.

هاشمى سُهى، سيد ابوتراب، روستاى سه، نطنز، اصفهان.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109