حقیقت شرک: تلخیص کتاب شرک و بت پرستی در قرآن

مشخصات كتاب

سرشناسه : سیدکریمی حسینی، عباس، 1338 -

عنوان و نام پديدآور : حقیقت شرک: تلخیص کتاب شرک و بت پرستی در قرآن/ مولف عباس سیدکریمی (حسینی).

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1389.

مشخصات ظاهری : 182 ص.

شابک : 12000 ریال: 978-964-540-201-1

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

يادداشت : کتاب حاضر تلخیص "پژوهشی پیرامون شرک و بت پرستی در قرآن با تقریظ آیت الله معرفت" می باشد.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : شرک -- جنبه های قرآنی

موضوع : بت پرستی -- جنبه های قرآنی

شناسه افزوده : سید کریمی حسینی، عباس، 1338 - . پژوهشی پیرامون شرک و بت پرستی در قرآن با تقریظ آیت الله معرفت.

رده بندی کنگره : BP104 /ش4 س9015 1389

رده بندی دیویی : 297/159

شماره کتابشناسی ملی : 2166315

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

پيشگفتار

در قرآن كريم، بحث شرك به طور گسترده مطرح شده و حدود يك چهارم آيات آن، از شرك و توحيد سخن گفته است، هر چند در يك نگاه وسيع تر مى توان گفت: تمام آيات قرآن مربوط به توحيد است، حتى معاد و بهشت و جهنم و حساب و كتاب و نبوّت و امامت و علم فقه نيز دامنه توحيد است و غير از توحيد بحث ديگرى مطرح نيست!

با پژوهش درباره «شرك در قرآن» به حدود هزار و پانصد آيه دست يافتم و يادداشت هايى در اين زمينه برداشتم كه بعد از ارائه به دانش پژوهان حوزه علميه، به شكل كتابى به نام «شرك و بت پرستى در قرآن» با تقريظ و مقدمه حضرت آية اللَّه محمّد هادى معرفت- رحمة اللَّه عليه- توسط «نشر كوثر ادب» در سال 1385 به چاپ رسيد. اين كتاب بحث هاى گسترده اى است پيرامون شرك و بت پرستى، آيين بت پرستان، رسالت پيامبران در دعوت به توحيد و نفى بت پرستى، معناى عبادت، معناى شرك، اقسام شرك و اين كه آيا بت ها از نظر مشركان مستقل از خدا بوده اند يا در طول خداوند، شرك جلى و شرك خفى و مباحث ديگرى كه با استفاده از آيات قرآن نگاشته شده است.

يكى از انگيزه هاى نگارنده براى تحقيق در بحث شرك، يافتن

ص: 10

جواب هاى متقن و مستدل، از عقايد ناصواب وهّابيان بود.

در سفرهاى مكررى كه به حج و عمره داشتم، مى ديدم كه گروه هاى به اصطلاح «آمر به معروف وهّابيان»، شيعيان را متهم به شرك مى كنند و توسل به پيامبر و اهل بيت عليهم السلام را شرك مى دانند. بوسيدن در و ديوار حرم را شرك مى شمارند و مدعى هستند كه درخواست حوائج، تنها بايد از خدا باشد و چنانچه كسى به غير خدا توسّل جويد مشرك است.

پاسخ به عقايد باطل آنان، مستلزم تحقيق در معناى صحيح شرك بود تا روشن گردد كه آنان كجاى قرآن را اشتباه فهميده اند. بعد از بررسى آيات قرآن، نكته انحراف آنان به دست آمد كه آنان، تفاوتى نگذاشته اند بين اين كه مدعوّ(كسى كه از او درخواستى مى شود) در طول خدا قرار گيرد يا در عرض خدا. حقيقت شرك آن است كه مدعو را در رديف خدا مؤثّر بدانى، اما شيعيان در توسل خويش، امامان معصوم عليهم السلام را در طول خدا مى دانند كه البته در اين كتاب به تفصيل به اين مباحث پرداخته شده است.

ترجمه كتاب مذكور به زبان هاى مختلف توسط مجمع جهانى اهل بيت عليهم السلام در حال انجام است كه ترجمه عربى آن آماده و در حال چاپ است. بعضى از علاقه مندان درخواست نمودند براى بهره بردارى بيشتر، اين كتاب توسط نگارنده تلخيص گردد. اين جانب درخواست مذكور را پذيرفته و اقدام به تلخيص و گزينش آن كردم و نامش را «حقيقت شرك» نهادم. اين كتاب داراى ده فصل است. به اميد اينكه طرح اين مباحث، گامى در جهت روشنگرى مفهوم و معناى شرك باشد.

سيد عباس سيدكريمى(حسينى)

بهار 1387

فصل اوّل عقايد بت پرستان

اشاره

ص: 11

ص: 12

ص: 13

اين فصل در دو محور انجام مى گيرد:

محور اول: اعتقاد بت پرستان در باره خداوند

اشاره

مشركان معتقد بودند كه آفريدگار جهان هستى و مدبّر آن، تنها خداوند است. آنان باور داشتند كه خداوند، جهان را آفريده و اوست كه تدبير آسمان و زمين و آن چه ميان آن دو است را به عهده دارد. اين اعتقاد را مى توان به عنوان يك اعتقاد مثبت و ممدوح تلقى كرد؛ چرا كه همسو و هماهنگ با اعتقاد موحدان است.

آياتى چند بر اين مطلب دلالت دارد:

آيه اوّل:

«قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ* فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» (1)؛


1- يونس: 31- 32

ص: 14

«بگو: چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ يا چه كسى مالك(و خالق) گوش و چشمهاست؟ و چه كسى زنده را از مرده، و مرده را از زنده بيرون مى آورد؟ و چه كسى امور(جهان) را تدبير مى كند؟ به زودى(در پاسخ) مى گويند: خدا، بگو: پس چرا تقوا پيشه نمى كنيد(و از خدا نمى ترسيد)؟! آن خدايى كه اين كارها را براى شما انجام مى دهد، در حقيقت پروردگار شماست و بعد از حق، چه چيزى جز گمراهى وجود دارد؟! پس چرا(از پرستش او) روى گردان مى شويد؟!»

توضيح:

«امّن» در اصل «امْ من» بوده كه در هم ادغام شده است. «الْأَمْرَ» مصدر و داراى الف و لام است كه مفيد عموم است؛ يعنى همه امور.

در آيه 31، انحرافات مشركان نسبت به تدبير امور توسط خداوند را بيان مى كند و آنگاه از آنان بازخواست مى كند كه چرا تقوا نداريد و چرا به دنبال خداوند نرفته و سرگردان هستيد.

«فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ»، در اين بخش توضيح مى دهد كه پروردگار حقيقى، خداوند است و غير از خداوند تدبيركننده اى نيست و اعتقاد به تأثيرگذارى غير خداوند، جز پندار نيست. ربّ حقيقى و پروردگارى كه واقعيت دارد، خداوند است و غير او باطل است؛ زيرا باور به ماسواى حق، ضلالت و باطل است. آنچه محور است حق است و بس.

در آينده توضيح خواهيم داد كه قرآن بر روشن نمودن اين مطلب كه غير از خدا جز خيال چيز ديگرى نيست و جز خداوند حقيقى نيست

ص: 15

اصرار مى ورزد. اين بعضى از انسان ها هستند كه با پندار خويش تصور مى كنند از غير خدا كارى ساخته است. بت ها در دايره وهم بت پرستان تأثيرگذار هستند، نه در عالم واقع. از اين رو با جمله «فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» بيان مى كند كه چرا از واقعيت روى گردان شده ايد و به عالم خيالات روى آورده ايد.

«فَسَيَقُولُونَ»؛ اين جمله در چندين آيه به چشم مى خورد. لازم است در اينجا در باره آن توضيحى داده شود تا در ديگر موارد نيز مورد استفاده قرار گيرد. معناى آن چنين است: مشركان به زودى خواهند گفت كه انجام دهنده امور ياد شده، خداوند است.

حال چند نكته قابل دقت است و آن اينكه: آيا مراد آيه اين است كه اى پيامبر! تو در آينده نزديك از مشركان سؤال خواهى كرد و آنان چنين پاسخى خواهند داد. يا بر فرض كه سؤال كنى در جواب چنين خواهند گفت. يا مطلب سومى است و آن اين كه فطرت هاى آنان چنين حكمى مى كند، به طورى كه اگر آنان به فطرت خويش رجوع كنند و بر طبق فطرت جواب دهند، خواهند گفت: خداوند انجام دهنده اين امور است.

براى اثبات مطلبى كه مقصود ماست هر كدام مراد باشد كافى است؛ زيرا مقصود ما اين است كه آيه دلالت دارد كه مشركان به ربوبيت و خالقيت خداوند- نسبت به امور ياد شده- اعتراف داشته اند؛ زيرا بنا بر وجه اوّل و يا دوم مقصود اين است كه در صورت پرسش يا فرض پرسش، جواب آنان اعتراف است و در وجه سوّم كه فطرت آنان گوياست، باز اعتراف درونى است.

يك نكته ظريف در «فَسَيَقُولُونَ» به چشم مى خورد و آن، آوردن «س»

ص: 16

است. معناى «س» آينده نزديك است؛ شايد تعبير به «س» از آن جهت باشد كه پاسخ اين سؤال آن قدر روشن و واضح است كه نيازى به فكر كردن ندارد و جواب بديهى است، تا سؤال شود كه چه كسى رازق است و ...؟

آنان فوراً و بدون درنگ جواب خواهند داد: خدا. مقصود از آوردن «س»، آگاهى دادن بر بديهى بودن جواب و تأكيد بيشتر بر فطرى بودن آن است.

حاصل سخن اين كه اعتقاد به مدبّر بودن خداوند، فطرى است، اگر غبار از روى فطرت هر انسانى كنار برود به آن پى خواهد برد. شايد نكته شكستن بت ها توسط حضرت ابراهيم عليه السلام همين غبارروبى از چهره فطرت مشركان بوده است. براى همين بعد از شكستن بت ها، تبر را به گردن بت بزرگ افكند و فرمود: اگر بت ها صحبت مى كنند، از بت بزرگ سؤال كنيد كه چه كسى بت ها را شكسته است. با اين عمل مى خواست مشركان را از خواب غفلت بيدار كرده و به فطرت بازگرداند، اندكى بيدار شدند؛ اما دوباره با مسموم شدن جو، فرياد برآوردند: او را بسوزانيد و از خدايان خويش دفاع كنيد. (1)

بيدارى فطرت ها

فطرت هاى به خواب رفته، گاهى در اثر بعضى از پيشامدها بيدار شده و به خويش باز مى گردد:

«فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ» (2)

؛ «هنگامى كه سوار بر كشتى شوند، خدا


1- مفادّ سوره انبياء، آيه 57- 68
2- عنكبوت: 65

ص: 17

را با اخلاص مى خوانند(معبودها را فراموش مى كنند)، اما هنگامى كه خدا آنان را نجات داد و به خشكى رساند، باز مشرك مى شوند.»

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه هنگام احساس خطر، فطرت شكوفا مى شود و از نجات دهنده واقعى و صاحب حقيقى عالم، كه خداوند متعال است، درخواست نجات مى كند؛ اما بعد از رسيدن به خشكى و رفع خطر و دچار شدن به عادات و رسوم جاهلى، فطرت به خواب مى رود.

توحيد در صورتى كامل است كه شرايط، اثرگذار نباشد، بلكه در سختى و آسانى، بلا و عافيت، تنگدستى و رفاه و صحّت و مرض، تنها خدا را مؤثر بداند. شايد يكى از حكمت هاى بلايا و گرفتارى ها، بيدار كردن فطرت خفته بشر و توجّه دادن آن به خداوند باشد. وقتى گرفتار شد و لمس كرد كه از غير خدا، كارى ساخته نيست، او را بهتر مى شناسد؛ اما هنگامى كه شرايط عادى است چنين فرصتى به وى دست نمى دهد. مشروح بحث در مورد فطرت بعداً خواهد آمد.

آيه دوم:

«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ» (1)

؛ «و هرگاه از آنان بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده، و خورشيد و ماه را مسخّر كرده است؟ مى گويند: اللَّه! پس با اين حال چگونه آنان(از عبادت خدا)


1- عنكبوت: 61

ص: 18

منحرف مى شوند و بت مى پرستند؟!»

از اين آيه، نكته ظريفى استفاده مى شود و آن اينكه وقتى شما مشركان قبول داريد كه آفريدگار همه آسمان ها، زمين، ماه و خورشيد خداست و همه امور به دست اوست؛ پس به كجا مى رويد؟ چرا به سوى بت ها روانه شده ايد؟ در حقيقت با اعتراف ياد شده، پذيرفته ايد كه بت ها نيز، مخلوق خدا هستند؛ چون آنها هم جزء آسمان و زمين هستند. شما يا موجودات آسمانى را مى پرستيد يا زمينى را، هر كدام كه باشد، مخلوق خداوند است؛ چون خالق همه آسمان ها و زمين خداوند است. بنابراين شما پذيرفته ايد كه بتها مملوك محض هستند و از خود استقلالى در اثرگذارى ندارند؛ پس چگونه حق را باطل و باطل را حق مى بينيد، اين كار عقلايى نيست؛ همان گونه كه در آيه «بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ» (1)

، به اين مطلب تصريح كرده است.

مفردات راغب، «فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ» را اين گونه معنا كرده است: «إفك» عبارت است از وارونه كردن شى ء از چهره حقيقى، به چهره غير حقيقى. با توجه به معناى «افك»، معناى آيه چنين مى شود: حق اين است كه شما(مشركان) خدا را عبادت كنيد؛ چون طبق اقرار شما، زمام همه امور در دست اوست، اما شما حقيقت را وارونه كرديد و به جاى عبادت خدا بت ها را عبادت كرديد، در صورتى كه آنها مالك هيچ امرى نيستند. بنابراين «فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ»؛ يعنى چگونه حق را رها كرده و به دنبال باطل رفتيد. و اين مفاد همان «فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» (2)

است.


1- عنكبوت: 63
2- مؤمنون: 89

ص: 19

يك پرسش

در اينجا اين سؤال مطرح است كه اين دو اعتقاد چگونه با هم جمع مى شود؟ از طرفى معتقد است كه خالق آسمان ها و زمين و همه موجودات خداست، از طرفى معتقد است موجودى غير از خدا، ضرر زننده و نافع است. جمع ميان اين دو اعتقاد واقعاً محال است؛ از يك سو معتقد باشد كه همه موجودات حتى وجود بت ها از آنِ خداوند است و از سوى ديگر بت ها را هم داراى اثر بداند. جمع ميان اين دو عقلايى نيست و هيچ عاقلى نمى تواند داراى دو عقيده متضاد باشد.

البته نوع ديگرى قابل تصور و معقول است و آن اين كه معتقد باشد خداوند در اثرگذارى استقلال دارد و بت ها در طول خدا صاحب تأثير هستند و اين قدرت را خداوند به بت ها تفويض كرده است؛ مانند اعتقادى كه ما درباره انبيا و ائمه عليهم السلام داريم؛ مثل زنده كردن مردگان توسط حضرت عيسى عليه السلام به اذن خدا. اين نوع از عقيده، درباره بت ها از نظر ثبوت بلامانع است، اما از نظر مقام اثبات، محتاج به دليل است. حال جاى اين بحث است كه عقيده مشركان درباره بت ها از نوع اوّل است، يا دوم.

آيات يادشده- به كمك دو قرينه- دلالت دارد كه عقيده مشركان از نوع اوّل است؛ و بت ها را داراى ضرر و زيان مستقل مى دانستند.

قرينه اوّل: «ف» در «فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ» است؛ يعنى وقتى همه امور در دست خداوند است، پس كجا مى رويد؟ گويا آيه، ملازمه ايجاد كرده است بين اين كه خالق آسمان ها و زمين خداوند است و بين اينكه نبايد سراغ بت ها رفت. تحقق اين ملازمه، در صورتى صحيح است كه بت ها داراى استقلال

ص: 20

در اثرگذارى باشند وگرنه در صورت قول به طولى و اين كه تأثير بت ها از خداوند و به اذن او است ملازمه اى وجود ندارد؛ چون در فرض طوليّت، دنبال بت ها رفتن، عين دنبال خدا رفتن است؛ همان گونه كه دنبال انبيا و امامان رفتن و طلب حوائج از آنان، عين حاجت خواستن از خداست.

قرينه دوم: «بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ» (1)

؛ يعنى بت پرستى عقلايى نيست و رفتار اكثر بت پرستان برخلاف عقل است. اين عبارت با قول به استقلال تناسب دارد. همان گونه كه قبلًا توضيح داديم؛ جمع ميان دو عقيده، يعنى خالق بودن خداوند و مؤثر بودن بت ها در عرض خدا، از نظر عقل و از نظر ثبوت، محال است؛ اما بنابر قول به طوليت، از نظر ثبوت استحاله ندارد تا گفته شود: اين عقيده خلاف عقل است، بلكه مشكل از ناحيه اثبات است و زبان آيه، بايد طور ديگرى باشد؟ مثلًا بايد مى گفت: شما دليل نداريد، نه اين كه بگويد اين عقيده عقلايى نيست.

بحث ما درباره اعتقادات ممدوح مشركان بود كه عقيده داشتند آفريدگار جهان هستى خداوند است كه رازق، مالك، محيى و مميت، مدبّر، رَب، حاكم و مجير ونازل كننده باران است و آياتى كه به اين عقيده دلالت دارد، بسيار است. ما به خاطر اختصار به دو آيه بسنده كرديم. (2)

محور دوّم: اعتقاد به فرزند براى خداوند

اشاره

گروهى از مشركان چنين عقيده داشته اند كه فرشتگان، دختران خدا هستند. البته عقيده به اين كه خداوند صاحب فرزند است، مختصّ به


1- عنكبوت: 63
2- علاقه مندان به تحقيق، به اصل كتاب مراجعه نمايند

ص: 21

مشركان نيست، بلكه يهود و نصارا نيز چنين عقيده اى داشته اند؛ گروه اوّل «عزير» و گروه دوم «مسيح» را پسر خدا مى دانستند. در يهود و نصارا نيز در حقيقت، ملاك شرك وجود دارد، هرچند به ظاهر در رديف مشركان نيستند. در اين باره چندين آيه وجود دارد كه به طرح آنها مى پردازيم:

آيه اوّل:

«وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ* بَدِيعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (1)

؛ «(يهود و نصارا و مشركان) گفتند: خداوند؛ فرزندى براى خود انتخاب كرده است.- منزّه است او- بلكه آنچه در آسمانها و زمين است، از آنِ اوست؛ و همه در برابر او خاضع اند. هستى بخش آسمان ها و زمين است؛ و هنگامى كه فَرمانِ وجود چيزى را صادر كند، تنها مى گويد: موجود باش و آن، فورى موجود مى شود.»

توضيح:

در «كشاف» و «مجمع البيان» آمده است كه مراد از ضمير «قَالُوا» در آيه:

«وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» سه گروه يهود، نصارا و مشركان هستند و نام هر سه گروه در آيات پيش بيان شده است. قبلًا توضيح داديم كه يهود «عزير» را پسر خدا و نصارا «مسيح» را فرزند خدا مى دانستند و مشركان عقيده داشتند كه فرشتگان، دختران خدا هستند.


1- بقره: آيات 116- 117

ص: 22

اين نوع آيات، بيانگر فرهنگ منحطّ مشركان و اهل كتاب، در شناخت خداوند است و نشان دهنده اين است كه درك و معرفت آنان نسبت به خداوند در چه سطحى از ضعف، قرار داشته است كه خدا را در حدّ موجوداتى تنزل داده اند كه داراى زاد و ولد و صاحب فرزند هستند و روشن است كه در توالد و تناسل نياز به همسر نيز هست. پس بايد معتقد باشند كه خداوند همسر نيز دارد. اين عقايد نشان دهنده اين است كه مشركان و اهل كتاب، چگونه در اوهام و خيالات خود غرق شده اند.

امام على عليه السلام مى فرمايد:

«شبّهوك بأصنامهم و نحلوك حلية المخلوقين باوهامهم؛ (1)

مشركان تو را با اوهام و خيالات خود تشبيه به موجودات ديگر كردند و قائل به نظير و شبيه براى تو شدند و تو را همانند موجودات ديگر دانستند.»

با توجه به چنين عقايد موهوم، پذيرفتن ديگر عقايد موهوم آنها نيز آسان مى شود و تعجب از ديگر عقايد آنان نيز برطرف مى شود؛ مثلًا تعجبى ندارد كه مشركان موجودهاى ضعيفى همانند بت ها را در رديف خدا بدانند؛ زيرا روشن است كسى كه وجود خدا را به حد توالد و تناسل پايين آورده است، چه بُعدى دارد كه او را همانند بت هاى ضعيف بداند و بت هاى ضعيف را در رديف او بداند و معتقد باشد كه بت ها در عرض خدا هستند.


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 90، ص 235

ص: 23

آيه دوم:

«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ* بَدِيعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ» (1)

؛ «و براى خدا به دروغ و از روى جهل، پسرانى و دخترانى ساختند؛ منزّه است خدا، و برتر است از آنچه توصيف مى كنند! او پديدآورنده آسمان ها و زمين است؛ چگونه ممكن است فرزندى داشته باشد؟! حال آن كه همسرى نداشته، و همه چيز را آفريده؛ و او به همه چيز داناست.»

«وَخَرَقُوا لَهُ»؛ يعنى دروغ سازى كردند. مراد آيه اين است كه به دروغ براى خداوند، پسران و دخترانى ساختند.

از اين آيه هم مى توان پايين بودن سطح فرهنگ بت پرستان را فهميد كه چگونه دچار خرافات شده بودند و خدا را در حدى تنزل داده اند كه مى تواند صاحب فرزند باشد، در صورتى كه فرزند داشتن لازمه اش همسر داشتن است و در آيه 101 انعام، همسر داشتن را نفى كرده است. و نيز از اين آيه مى توان فهميد كه يهود و نصارا نيز مشرك هستند؛ چون در ابتداى آيه، سخن از اين است كه مشركان براى خدا شريكانى از جن قرار دادند و در ادامه مى فرمايد: براى خدا پسر و دختر تراشيدند كه مراد از دسته اوّل، اهل كتاب و مراد از دسته دوم مشركان هستند. و ظاهر «خرقوا»؛ يعنى مشركان كه بر دو دسته اند؛ يك دسته معتقد به پسر و دسته اى معتقد به دختر داشتنِ خدا هستند.


1- انعام: 100- 101

ص: 24

آيه سوم:

«وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً إِنَّ اْلإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ* أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ* وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ* أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ* وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ» (1)

؛ «آنها براى خداوند از ميان بندگانش نصيبى قرار دادند(و ملائكه را دختران خدا خواندند)؛ انسان كفران كننده آشكارى است آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده و پسران را براى شما برگزيده است؟! در حالى كه هرگاه يكى از آنها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمان شبيه قرار داده [/ به تولّد دختر] بشارت دهند صورتش(از فرط ناراحتى) سياه مى شود و خشمگين مى گردد. آيا كسى را كه در لابه لاى زينت ها پرورش مى يابد و به هنگام جدال قادر به تبيين مقصود نيست(فرزند خدا مى خوانيد)؟! آنها فرشتگان را كه بندگان خداوند رحمان هستند.

مؤنث پنداشتند؛ آيا شاهد آفرينش آنها بوده اند؟! گواهى آنان نوشته مى شود و(از آن) بازخواست خواهند شد.»

«وَجَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً»، اى نصيبا؛ يعنى «حكموا بان بعض عباده و هم الملائكة له اولاد». (2)


1- زخرف: 15- 19
2- مجمع البيان، ج 9، ص 71

ص: 25

در اين آيه، غرض بيدار كردن فطرت خفته مشركان است كه چگونه است كه شما در مقام انتخاب براى خدا دختر انتخاب مى كنيد در صورتى كه دختر خوشايند شما نيست به حدّى كه هنگام دريافت خبر دختردار شدن، صورت شما از خجالت سياه مى شود و پسر را مقدم بر دختر مى دانيد. اگر پسر برتر است پس بايد خداوند، پسر انتخاب مى كرد. چرا دختر را كه در نظر شما پائين تر است انتخاب كرده است؟

قرآن با بيان اين مطالب در صدد است كه مشركان را به زشتى عقايد شرك آلودشان، متوجه سازد تا پى ببرند كه عقايد آنان بى اساس است، به ويژه آنكه در آيه 18 اشاره دارد كه زنان گرايش بيشترى به زينت و آرايش دارند و تعقل خيلى از آن ها نسبت به مردان پايين تر است. چگونه است كه چنين دخترانى را شريك خدا قرار مى دهيد. در آيه 19 براى روشن كردن سستى عقايد آنان به نكته ديگرى اشاره دارد و آن اين كه مگر شما شاهد بوديد كه فرشتگان را مؤنث آفريده است. اگر شاهد نبوده ايد، پس چگونه معتقديد آنان مؤنث هستند.

آيه چهارم:

«وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ* لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ* يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ* وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ» (1)

؛ «آنها گفتند: خداوند رحمان فرزندى براى خود


1- انبياء: 26- 29

ص: 26

انتخاب كرده است. او منزّه است(از اين عيب) آنها [/ فرشتگان] بندگان شايسته اويند. هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند؛ و(پيوسته) به فرمان او عمل مى كنند. او اعمال امروز و آينده و اعمال گذشته آنها را مى داند. و آنها جز براى كسى كه خدا راضى(به شفاعت براى او) است شفاعت نمى كنند؛ و از ترس او بيمناك اند. و هر كسى از آنها بگويد: من جز خدا، معبودى ديگرم، كيفر او را جهنم مى دهيم. و ستمگران را اين گونه كيفر خواهيم داد.»

از آيات فوق به دست مى آيد كه آن فرزندى كه مشركان براى خدا معتقد بوده اند عبارت بوده از فرشتگان كه بندگان شايسته خدا هستند. و نيز به دست مى آيد كه معتقد بودند، فرشتگان در برابر خدا مستقلًا اثرگذار هستند و بدون اذن خدا، مى توانند شفاعت كنند. خداوند در مقام ردّ اين عقيده فرمود: فرشتگان مستقل نيستند و هرگز بر فرمان خدا پيشى نمى گيرند، بلكه در برابر خدا مطيع محض هستند و خداوند بر اعمال آنان اشراف كامل دارد، چه اعمال گذشته و چه اعمال آينده. و نيز فرشتگان حقّ شفاعت نسبت به كسى نخواهند داشت؛ مگر كسانى را كه خدا اذن شفاعت براى آنان صادر كرده باشد، و خود فرشتگان از عظمت خداوند در هراس و خوف هستند.

اگر اعتقاد مشركان بر اين بوده كه فرشتگان در طول خداوند و به اذن او شفاعت مى كنند آن گونه كه ما درباره انبيا و ائمه عليهم السلام معتقد هستيم اين عبارت «لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى» مورد نداشت؛ زيرا در اين صورت مشركان نفى كننده اذن خدا نبوده اند تا خداوند آنان را توبيخ كند و بگويد

ص: 27

فرشتگان بدون اذن شفاعت نمى كنند.

از آيه 29 به روشنى استفاده مى شود كه عقايد مشركان اين بوده است كه فرشتگان خدايانى در برابر خدا هستند، از اين جهت در ردّ آنان مى فرمايد:

«هر كدام از آنان ادعا كند من خدا هستم او را با جهنم مجازات خواهم كرد.» اين عبارت كاملًا اعتقاد به استقلال در برابر خدا را مى رساند.

آيه پنجم:

«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ»؛ «خداوند يكتا و يگانه است؛ خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او كنند؛ هرگز نزاد و زاده نشده؛ براى او هيچ شبيه و مانندى نيست.»

«الصَّمَد»، به معناى غنى، كسى كه بى نياز است و خلأ ندارد. (1) «كفواً» به معناى نظير، مانند، همتا و همسر. (2)

توصيه به خواندن سوره توحيد در نمازها، نشانگر آن است كه عقيده شرك، بسيار راسخ بوده است و خداوند با چنين تأكيدهايى مى خواهد اين عقايد خرافى را بزدايد، عقيده به همتا و فرزند، به عنوان يك سلسله اوهام در اذهان آنان جاى گرفته بود. خدا به وسيله اين سوره مى خواست اذهان آنان را شست و شو دهد.

آياتى كه دلالت دارد به اينكه مشركان اعتقاد داشتند كه خدا داراى فرزند است، منحصر به آيات ذكر شده نيست، بلكه علاوه بر آنها، بيش از بيست آيه ديگر نيز، در قرآن بر اين عقايد دلالت دارد. (3)


1- تفسير عليّين، ص 604
2- تفسير عليّين، ص 604
3- براى تحقيق بيشتر به اصل كتاب «شرك و بت پرستى در قرآن» مراجعه كنيد

ص: 28

فصل دوّم اعتقاد بت پرست ها درباره بت ها

اشاره

ص: 29

ص: 30

ص: 31

بحث مهمى كه در اين جا مطرح است اين است كه آيا بت پرستان معتقد بودند كه بت ها در عرض خدا(رقيب خدا) هستند يا در طول خدا قرار دارند؟ براى جواب بايد گفت، عقايد بت پرستان بر دو نوع متصوّر است:

نوع اوّل: آنان عقيده داشته اند كه خداى واحدى بر همه عالم حاكم است و غير از او خداى ديگرى نيست. بت ها تنها به عنوان واسطه هاى فيض و مخلوق هاى مقدس اند كه خداوند از مسير و مجراى آنها، فيوضات را به مخلوقات ديگر مى رساند.

نوع دوم: بت پرستان معتقد بوده اند كه بت ها در عرض خدا و مساوى، همتا و عِدل خدا هستند و داراى حكومت و قدرت مستقل و داراى ربوبيّت و مديريت در عالم هستند؛ همانند قدرت و تدبير خداوند. به زبان ديگر، خداوند، واحد عددى بوده است؛ يعنى اله هاى متعددى موجود است كه يكى از آنها خداست؛ اوّل خدا، دوم مثلًا هبل، سوم لات و چهارم عزىّ. البته ما در صدد استقراى طرفداران اين نظريه نيستيم؛ چون هدف ما استفاده از خود آيات است؛ ولى افرادى را مى توان از طرفداران اين نظريه بر شمرد؛ مانند:

1- علامه طباطبايى. وى معتقد است: بت پرستان در ابتدا قائل به طولى

ص: 32

بوده اند، ولى بعداً انحراف پيدا كرده و قائل به استقلالى شده اند. سخن ايشان در آينده خواهد آمد.

2- صاحب التفسير المبين. (1) 3- فخر رازى. (2) 4- زمخشرى. (3) نظرات اين افراد در ادامه كتاب خواهد آمد.

البته روشن است كه موحّد واقعى چنين عقيده اى ندارد. او خدا را واحد ذاتى مى داند؛ يعنى خالق و مدبّر جهان، موجودى جز خداوند نيست؛ زيرا او موجودى نامحدود و حاكم بر تمام جهان است: «ليس فى الدار غيره ديّار؛ در خانه وجود حاكمى جز خدا نيست.»

حاصل سخن اين كه بنابر اعتقاد به عرضى بودن بت ها، غير از خدا نيز موجود ديگرى در خانه وجود هست كه داراى اثر است و رتق و فتق امور را انجام مى دهد؛ شفا مى دهد، پناه مى دهد، ضرر مى رساند، سود مى رساند.

بت ها در برابر خدا دستگاهى جداگانه دارند كه به طور مستقل عمل مى كنند.

بعد از روشن شدن بحث از نظر ثبوتى كه عقيده بت پرستان به دو روش متصور است، بايد بررسى و ملاحظه كرد كه ادّله، با كدام يك از اين انواع همراه است؛ از ادله، عرضى بودن به دست مى آيد يا طولى بودن؟

پس ما دو مطلب را بحث خواهيم كرد: مطلب عرضى بودن و مطلب طولى بودن.


1- التفسير المبين، ص 611، ذيل آيه 38 زمر
2- التفسير الكبير، ج 2، ص 122، ذيل آيه 22 بقره: «فَلَا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً»
3- كشاف، ذيل آيه 13 لقمان

ص: 33

مطلب اول: اعتقاد به اين كه بت ها مستقلًا تأثير گذارند

اشاره

بنابر عقيده ما، آيات قرآنى دلالت دارند كه بت پرستان، بت ها را در عرض خدا و مستقل مى دانستند. در اين باره به طرح چند دليل مى پردازيم:

دليل اوّل: اعتراف مشركان به تساوى در قيامت

اولين دليل بر اينكه به عقيده مشركان بت ها در رديف خدا بوده اند اين است كه مشركان بت ها را مساوى با خدا قرار داده بودند. دليل ما چند آيه است:

آيه اوّل:

«وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ* مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ* فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ* وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ* قالُوا وَ هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ* تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ* إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ* وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ* فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ* وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ» (1)

؛ «و به آنان(بت پرستان) گفته مى شود: كجا هستند معبودانى كه آنها را پرستش مى كرديد،(معبودهايى) غير از خدا؟ آيا شما را يارى مى كنند يا مى توانند از خودشان دفاع كنند؟ در آن هنگام همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افكنده مى شوند. و همچنين همگى لشكريان ابليس. آنها در حالى كه به مخاصمه برخاسته اند مى گويند: به خدا


1- شعراء: 92- 101

ص: 34

سوگند كه ما در گمراهى آشكارى بوديم. چون شما را با پروردگار عالميان برابر مى شمرديم! امّا كسى جز مجرمان ما را گمراه نكرد.

(افسوس كه امروز) شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد. و نه دوست گرم و پرمحبتى.» (1) «فَكُبْكِبُوا ...»: يعنى گروه گروه به دوزخ انداخته مى شوند. «كبب» در اصل به معناى انداختن است و تكرار «فاءالفعل» مفيد تكرار معناست.

«هُمْ»: مراد از آن خدايان و معبودان بت پرستان است.

«الْغَاوُونَ»: به معناى بت پرستان است.

«إِن كُنَّا»: «ان» مخففه از مثقله است. اصل آن «تاللَّه انّا كنّا» بوده كه «نون» و «الف» حذف شده است؛ يعنى به خدا قسم كه حقيقتاً ما در گمراهى بوديم؛ زيرا بت ها را مساوى با خدا قرار داده بوديم. در جمله «إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ»، علت گمراهى را بيان كرده است؛ يعنى اشتباه ما در اين بود كه بت ها را مساوى با خدا مى دانستيم.

اين كلام كه بت ها مساوى خدا هستند در صورتى صحيح است كه اعتقاد آنان اين باشد كه بت ها مستقلًا خدايى مى كنند. همان گونه كه خدا مستقلًا امور را انجام مى دهد و داراى قدرت و مديريت در عالم است، خواه تساوى در تمام امور يا در بعضى از امور باشد در هر جهت بايد بت ها را رقيب خدا و عِدل خدا بدانند؛ مثلًا آنان بت ها را ضار و نافع مى دانستند- كه در آينده توضيح خواهيم داد- اين گفتار در صورتى صحيح است كه آنها همانند خدا و به طور مستقل بتوانند سود و زيان برسانند. اما اگر چنين


1- معناى دقيق «و لاصديق حميم»، خواهد آمد

ص: 35

نباشد، مثلًا بت ها در طول خدا باشند و آنچه دارند از خدا داشته باشند، در اين صورت «بت ها مساوى خدا هستند»، صادق نيست. حاصل سخن اين كه تساوى، ملازم با در عرض بودن و عِدل بودن بت ها با خداوند است.

«الْمُجْرِمُونَ» به دو معنى آمده است: الف: گذشتگان ما كه به آنان اقتدا كرديم. ب: شياطين.

«شَافِعِينَ»: به معناى دوستانِ غير فاميل است.

«صَدِيقٍ حَمِيمٍ»: به معناى دوستان از فاميل و خويشان است.

«حَمِيمٍ»: آن عدّه از بستگان را گويند كه ما را دوست مى دارند و ما نيز آنان را دوست مى داريم.

حاصل معناى اين چند آيه اين است كه بت پرستان در قيامت مى گويند:

ما صرفاً در تصور و اوهام زندگى مى كرديم، تصور ما اين بود كه بت ها همانند خدا و مساوى با خدا هستند. در صورتى كه چنين نبوده، آنها نه مى توانند ما را كمك كنند و نه خودشان را.

شايد علت اين كه بت ها را مى سوزانند با اين كه برخى از آنها همانند سنگ يا چوب، بى جان هستند، براى نشان دادن خوارى و ذلت آنان به مشركان باشد تا با چشم خويش خوارى آنان را ببينند كه حتى نمى توانند از خودشان دفاع كنند. (1) آيه دوم:

«... ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» (2)

؛ «سپس كسانى كه كافر شدند، بت ها را با خدا مساوى و يكسان قرار دادند.»


1- بيشترين توضيحات اين قسمت از تفسير «عليين»- اثر نگارنده- نقل شده است
2- انعام: 1

ص: 36

«يَعْدِلُون»: بت ها را با خدا يكسان و مساوى قرار داده اند. «عدلت به غيره»؛ يعنى «سوّيته به غيره»؛ آن را با غير خودش مساوى قرار دادم. (1) نظير اين آيه است آيه: «... أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ» (2)

؛ «آيا معبود ديگرى با خدا هست؟ نه بلكه آنها گروهى هستند كه(از روى نادانى، مخلوقات را) همطراز و مساوىِ پروردگارشان قرار مى دهند»؛ و آيه «وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» (3).

حاصل استدلال اين است كه «عِدل» به معناى يكسان و مساوى است و از آن استفاده مى شود كه مشركان بت ها را در عرض خدا قرار مى دادند.

على عليه السلام نيز درباره عقيده مشركان، در مساوى بودن بت ها با خدا مى فرمايد:

«كَذِب العادلون بك اذ شبهّوك باصنامهم ... و اشهدُ انّ من ساواك بشئ من خلقك فقد عدل بك؛ (4)

؛ دروغ گفتند آنان كه تو را مساوى بت هاى خود قرار دادند؛ و من شهادت مى دهم هر آن كس كه تو را با چيزى از مخلوق مساوى بشمرد براى تو عِدْل قرار داده است.»

عبارت تساوى به خوبى دلالت مى كند كه خدا و بت ها، در عقيده بت پرستان در يك رديف قرار دارند و در عرض يكديگر هستند. با توجه به مطالب ياد شده، مى توان به تمام آياتى كه كلمه «نِدّ» و «انداد» دارد استدلال كرد.


1- تفسير عليين، ص 128؛ به نقل از مجمع البيان
2- نمل: 60
3- انعام: 150
4- نهج البلاغه، خطبه 91، ترجمه امامى و آشتيانى

ص: 37

آيه سوم:

«فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (1)

؛ «بنابراين براى خدا همتايانى قرار ندهيد، در حالى كه مى دانيد(هيچ يك از آنها، نه شما را آفريده اند؛ و نه شما را روزى مى دهند).»

آيه فوق، ضمن توضيح عقايد بت پرستان، آن را مردود شمرده و مى فرمايد: شما بت پرستان معتقديد خدا همتا و شريك دارد، نه، چنين نيست، بلكه خداوند واحد و يگانه است و عدل و شريك ندارد. اين آيه و نظاير آن تصريح دارد كه در عقيده بت پرستان، بت ها در عرض و رديف خدا و همطراز خدا بوده اند و بت را مانند و مثل خدا مى دانستند؛ يعنى براى بت ها «اثرگذارى» قائل بوده اند.

تحقيقى درباره «نِد»

ابتدا تعاريف اهل لغت و تفسير را پيرامون «أنداد» نقل و سپس جمع بندى مى كنيم:

1- «النِدّ: ما كان مثل الشئ يضادّه فى اموره، و النديد و الندّ سواء، و جمع الندّ أنداد. و ندّالبعير ندوداً: انفرد و استعصى (2)

؛ ندّ عبارت است از مثل و شبيه شى ء با اين قيد كه در كارهاى مثل خود مداخله مى كند و با آن كشمكش و منازعه دارد. نديد و ند داراى معناى واحدى هستند و انداد جمع ند است و ندالبعير؛ يعنى شتر


1- بقره: 22
2- العين، خليل بن احمد فراهيدى

ص: 38

سركش شد.»

2- «الفرق بين الندّ و المثل، هما بمعنى فى اللغة و قال بعضهم: لايقال الندّ الا للمثل النادّ أى المخالف، من ناددته أى خالفته و نافرته (1)؛ ندّ و مثل، در لغت داراى معناى يكسانى هستند، ولى بعضى گفته اند: ند عبارت از مثلى است كه با مثل خود در ستيز باشد.»

3- «الندّ و النديد و النديدة: مثل الشئ الذى يضادّه فى اموره و ينادّه أى يخالفه من نَدَّ البعير: اذا نفرواستعصى (2)

؛ «به مثل و مانند شى ء كه در امور با وى ناسازگارى دارد، ند و نديد و نديدة، گفته مى شود. اصل آن از «ندّالبعير» مى باشد، يعنى شتر، سركشى كرد و از اطاعت صاحبش بيرون رفت.»

4- «الأنداد: جمع ندّ بالكسر، و هو مثل الشئ الذى يضادّه فى اموره ينادّه: أى يخالفه (3)

؛ جمع نِدّ، انداد است و ندّ به كسر نون عبارت است از همتاى شى اى كه با آن، در امورش ناسازگارى دارد.»

5- «الأنداد و الاشباه و الأمثال نظائر واحدها ندّ و قيل: هى الأضداد. و أصل النّد: المثل المناوئ(ناوأه مناوأة: عاداه) (4)؛ واژه هاى: انداد، اشباه و امثال، داراى يك معنى هستند و مفردِ انداد، نِدّ است. بعضى گفته اند كه اين چند واژه به معناى ضدّ شى ء است؛


1- الفروق اللغوية، ابوهلال العسكرى
2- الفايق فى غريب الحديث، زمحشرى، ج 3، ص 284
3- النهاية، ابن اثير، ج 5، ص 35
4- مجمع البيان، ج 1، ص 460

ص: 39

ند در اصل به معناى مِثلى است كه با مِثل خود دشمنى دارد.»

6- «نديد الشئ مشاركه فى جوهره، و ذلك ضرب من المماثلة، فانّ المثل يقال فى أىّ مشاركة كانت، فكّل ندّ مثل و ليس كل مثل ندّ ... إنّ الندّ يقال فى ما يشارك فى الجوهر فقط، والشبه يقال فيما يشارك فى الكيفية فقط، و المساوى يقال فيما يشارك فى الكميّة فقط، و الشكل يقال فيما يشارك فى القدر و المساحة فقط، و المثل عامّ فى جميع ذلك، و لهذا لمّا أراداللَّه تعالى نفى الشبيه من كل وجه خصّه بالذكر فقال: ليس كمثله شئ (1)

؛ به چيزى كه با چيز ديگر در ذات و جوهر يكسان باشند نديد گويند. نديد، نوع خاصّى از مشابهت است، برخلاف مثل كه در هر نوع از مشابهت استعمال مى شود. اگر دو شى ء با يكديگر در جوهر يكسان باشند به آن نديد و اگر در چگونگى و كيفيت يكسان، باشند به آن شبه مى گويند و اگر در كميت يكسان باشند به آن مساوى و اگر در مقدار و مساحت يكسان باشند به آن، شكل مى گويند؛ اما كلمه مثل در تمام موارد ياد شده استعمال مى شود و چون خدا مى خواست تمام شباهت ها را نفى كند، كلمه مثل را به كار برد و فرمود: هيچ چيزى مثل خدا نيست.»

7- «يقال لقى القوم أضدادهم و أندادهم أى أقرانهم «الندّ(بالكسر) المثل و النظير، جمع أنداد (2)

؛ وقتى گفته مى شود: فلان گروه با اضداد و انداد خود ديدار كردند؛ يعنى با همسن و سال هاى


1- المفردات، راغب اصفهانى
2- تاج العروس

ص: 40

خود ملاقات كردند. ند، يعنى مثل و نظير و همانند و جمع آن انداد است.»

8- «الكفؤ: المماثل، الندّ المثل، الشبه، الشبيه: النظير، الندّ(المثيل) (1)

؛ ندّ، به معناى مثل و مانند است.»

9- «الندّ: بكسر النون ج أنداد، النظير و المثيل و منه(فلاتجعلوا للَّه اندادًا) (2)

؛ جمع ندّ، انداد است و ندّ، به معناى نظير و مشابه است و مراد از آيه قرآن، اين است كه براى خداوند همتا و مشابه قرار ندهيد.»

10- «قوله: ان تجعل للَّه ندّا بكسر النون اى مثلًا و جمعه أنداد و يطلق الندّ على الضدّ ايضا (3)

؛ اين كه منع شده است از قرار دادن ندّ براى خداوند؛ يعنى مثل است و جمع آن أنداد. و گاهى به ضد نيز ندّ اطلاق شده است.»

11-(فَلَا تَجْعَلُوا) نهى.(للَّه أندادًا) أى أكفاء و أمثالًا و نظراء، واحدها ندّ (4)

؛ مقصود از آيه اين است كه براى خدا همتا و همانند قرار ندهيد. مفرد انداد، ند است.»

12- «ولا ندّ لك فيعارضك (5)

؛ امام سجاد عليه السلام فرمود: خدايا تو همتايى ندارى تا با تو به تعارض و ستيز برخيزد.»


1- معجم الفاظ الفقه الجعفرى، ص 361
2- معجم لغة الفقهاء، محمد قلعجى، ص 477
3- مقدمه فتح البارى، ابن حجر، ص 189
4- تفسير قرطبى، ج 1، ص 23
5- صحيفه سجاديه، دعاى 47

ص: 41

از مجموع اين تعاريف استفاده مى شود كه آنچه از «ند» متبادر است، معناى مثل و مانند است و گاهى نيز در معناى ضد، استعمال مى شود. از برخى از اقوال؛ مانند پنج قول اوّل، استفاده مى شود كه ند به معناى مثل است، ولى يك قيد اضافى دارد و آن عبارت از مثلى است كه با مثل خود نزاع و كشمكش دارد و در امور او مداخله مى كند. اين نكته از كلام «صحيفه سجاديه» نيز استفاده مى شود. از كلام «مفردات راغب» استفاده مى شود كه «ندّ» عبارت است از مشابهت در جوهر و ذات، نه عوارض ديگر.

نتيجه اينكه اگر «ندّ» به معناى مثل باشد كه مورد اتفاق همگان است مطلب ما ثابت مى شود؛ يعنى بت پرستان بت ها را همتا و مثل خدا مى دانستند و خداوند آنها را از اين كار نهى كرده است؛ اما اگر قيد اضافه را لحاظ كنيم و بگوييم: «ندّ» عبارت است از مثلى كه با مثل خود در ستيز و نزاع است، اين دلالت بهترى بر مطلب دارد؛ زيرا مى فهماند كه به عقيده بت پرستان، بت ها نه تنها استقلال دارند و در عرض خدا هستند؛ بلكه مى توانند در امور خداوند نيز مداخله كنند و برخلاف اراده خدا، در جهان دخل و تصرف كنند.

فخر رازى نيز از واژه «ند» استفاده كرده است كه بت ها- به عقيده بت پرستان- در عرض خدا بوده اند؛ بلكه در حدى كه توان منازعه نيز دارند. در ذيل آيه: «فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» مى گويد:

«ما النّد؟ الجواب: انه المثل المنازع و ناددت الرجل نافرته من ندّ ندودًا إذا نفر كأنّ كل واحد من الندّين ينادّ صاحبه اى نافره و يعانده، فان قيل انّهم لم يقولوا: إنّ الأصنام تنازع اللَّه

ص: 42

قلنا: لمّا عبدوها و سمّوها آلهة أُشبهت حالهم حال من يعتقد انّها آلهة قادرة على منازعته (1)

؛ معناى ند عبارت است از مثلى كه با مثل خود در منازعه و ستيز است؛ اگر گفته شود كه بت پرستان قائل به منازعه بت ها با خدا نبودند، در جواب خواهيم گفت: چون آنان بت ها را پرستش مى كردند و نام اله را بر آنها نهاده بودند، از اين جهت حال آنان مانند حال كسانى بود كه معتقد بودند بت ها توان منازعه با خدا را دارند.»

و اگر تعريفى كه در مفردات آمده را لحاظ كنيم، بايد بگوييم كه در اعتقاد مشركان، ذات بت ها مانند ذات خداست و تشابه بت ها با خدا در جوهر و ذات است. در نتيجه مى توانند كارهايى را انجام دهند كه خداوند قادر بر انجام آن كارهاست. در اين صورت، بت ها در عرض خدا خواهند بود، نه در طول خدا.

دليل دوم: اطلاق اله بر بت ها

دليل دوم بر عرضى بودن بت ها با خداوند در عقيده مشركان، اطلاق كلمه «إله» و «آلهة» بر بت ها، در آيات قرآنى است. ظهور اطلاق كلمه «اله» نشان مى دهد كه اطلاق اين واژه بر بت ها، به همان معنايى است كه بر خداوند اطلاق مى شود و نشان مى دهد كه معتقد به اله هاى زيادى بودند كه اولى آنها خداوند است و بقيه، بت ها بوده اند. اينك به اين آيات توجه فرماييد:


1- تفسير كبير، ج 2، ص 122

ص: 43

آيه اوّل:

«وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ» (1)

؛ «و خداى شما، خداوند يگانه اى است كه غير از او معبودى نيست. اوست بخشنده و مهربان(و داراى رحمت عام و خاص).»

در اين آيه همه اله ها را در خداوند منحصر دانسته و نشان خداوند را رحمان و رحيم، بيان نموده است. گويا مى خواهد بيان كند كه در تصور شما بت پرستان چنين است كه جهان داراى چند اله است، اما در حقيقت بيش از يك اله نيست. پس آيه دلالت دارد كه در عقيده بت پرستان بت ها به عنوان «اله» مطرح بوده اند، از اين رو، جا دارد كه اله هاى ديگر نفى گردند.

آيه دوم:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ ...» (2)

؛ «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم؛ او به آنان گفت: اى قوم من!(تنها) خداوند يگانه را پرستش كنيد، كه براى شما معبودى جز او نيست.»

از اين كه نوح مأموريت دارد به مردم ابلاغ كند كه خدايى جز خداى يگانه نيست، معلوم مى شود، اعتقاد مردم در زمان نوح اين بوده كه غير از خداوند متعال خدايان ديگرى هم هستند، و اين با عرضى بودن سازگار است، نه طولى بودن؛ زيرا در فرضى كه آنان معتقد به طولى بودن باشند و


1- بقره: 163
2- اعراف: 59

ص: 44

استقلالى براى بت ها معتقد نباشند جا داشت به نوح چنين اعتراض كنند:

اين كه تو ما را به خداى يگانه دعوت مى كنى وجهى ندارد؛ زيرا ما خود معتقد به يگانگى خدا هستيم و بت ها را واسطه فيض مى دانيم، چون كه خداوند آنها را واسطه فيض قرار داده است. ما عقيده اى خلاف توحيد نداريم تا تو ما را از گمراهى نجات دهى. پس مأموريت شما جهت دعوت به توحيد- از سوى خدا- لزومى نداشت.

و مانند اين آيه است آيه: «وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ» (1)

و آيه: «وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ» (2)

و آيه: «وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ» (3).

آيه سوّم:

«وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ» (4)

؛ «خداوند فرمان داده: دو معبود(براى خود) انتخاب نكنيد؛ معبود(شما) همان خداى يگانه است؛ تنها از(كيفر) من بترسيد!»

«فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ»: از اين جمله معلوم مى شود كه بت پرستان از بت هاى ديگر خوف داشته اند و مى ترسيدند كه نكند از سوى بت ها به ايشان


1- همان: 65
2- اعراف: 73
3- اعراف: 65
4- نحل: 51

ص: 45

ضررى برسد و يا مانع نفعى شوند. اين نشان دهنده آن است كه بت ها را نيز در كنار خدا ضارّ و نافع مى دانستند و براى بت ها حكومتى مستقل و جداى از خداوند قائل بوده اند؛ البته مراد از اين كه براى خود دو معبود نگيريد؛ يعنى معتقد به بيش از يك خدا نشويد.

دليل سوم: معيت

دليل سوم بر اين كه بت پرستان بت ها را در عرض خدا و مستقل مى دانستند، عبارت است از كلمه «مع»؛ در «مع اللَّه» كه ظهور اين كلمه در اين است كه بت ها را در كنار خدا و رقيب خدا مى دانستند. كلمه «مع اللَّه» شانزده مرتبه در قرآن آمده است كه برخى از آنها را بررسى مى كنيم:

«قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ* أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ* أَمَّنْ جَعَلَ اْلأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ* أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ اْلأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ* أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ* أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَ

ص: 46

يُعِيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» (1)

؛ «بگو: حمد مخصوص خداست؛ و سلام بر بندگان برگزيده اش! آيا خداوند بهتر است، يا بت هايى كه همتاى او قرار مى دهيد؟!(آيا بت هايى كه معبود شما هستند بهترند) يا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده؟! و براى شما از آسمان، آبى فرستاد كه با آن، باغ هايى زيبا و سرورانگيز رويانديم؛ شما هرگز قدرت نداشتيد درختان آن را برويانيد! آيا معبود ديگرى با خداست؟ نه، بلكه آنها گروهى هستند كه(از روى نادانى، مخلوقات را) همطراز(پروردگارشان) قرار مى دهند، يا كسى كه زمين را مستقر و آرام قرار داد، و ميان آن نهرهايى روان ساخت، و براى آن كوه هاى ثابت و پابرجا ايجاد كرد، و ميان دو دريا مانعى قرار داد(تا با هم مخلوط نشوند؛ با اين حال) آيا معبودى با خداست؟ نه، بلكه بيشتر آنان نمى دانند(و جاهل اند). يا كسى كه دعاى مضطر را اجابت مى كند و گرفتارى را برطرف مى سازد، و شما را خلفاى زمين قرار مى دهد؛ آيا معبودى با خداست؟ كمتر متذكر مى شويد. يا كسى كه شما را در تاريكى هاى صحرا و دريا هدايت مى كند، و كسى كه بادها را به عنوان بشارت پيش از نزول رحمتش مى فرستد؛ آيا معبودى با خداست؟ خداوند برتر است از آنچه براى او شريك قرار مى دهيد.

يا كسى كه آفرينش را آغاز كرد، سپس آن را تجديد مى كند، و كسى كه شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؛ آيا معبودى با خداست؟! بگو: دليل تان را بياوريد اگر راست مى گوييد!»


1- نمل: 59- 64

ص: 47

واژه «مع» در «مع اللَّه» ظهور در مساوات دارد؛ يعنى آيا شما بت ها را مساوى خدا مى دانيد. همانند آيه: «نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ» و مساوات، بت ها را در عرض خدا دانستن است. و اين با طولى بودن سازگار نيست؛ زيرا در آن صورت «مع» نيست؛ زيرا بت ها آنچه دارند از خدا دارند.

«أَمَّا يُشْرِكُونَ» در اصل «امْ ما يشركون» بود كه در هم ادغام شده است و مفادّ «امْ» به معناى تسويه است؛ يعنى آيا خدا بهتر است يا بت ها، آيا واقعاً اين دو مساوى هستند؟!

دليل چهارم: تمانع

دليل چهارم بر اين كه عقيده بت پرستان اين بوده كه بت ها در عرض خدا و داراى استقلال هستند، تمانع است. اين دليل در چند آيه قرآن به طرز جالبى بيان شده است. اين دليل نسبت به دلايل ديگر از جايگاه ويژه اى برخوردار است. حاصل اين استدلال اين است كه تدبير در هر چيزى، مساوى با وحدت مديريت است و تدبير و مديريت با دوگانگى سازگار نيست. تدبير بيش از يك مدبّر، موجب اختلال نظام مى شود. از وحدت نظام در عالم به وحدت مدبّر عالم، پى مى بريم.

آيه اوّل:

«أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اْلأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ* لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ» (1)

؛ «آيا از زمين خدايانى انتخاب كردند كه بتوانند مردگان را زنده كنند؟!(نه؛


1- انبياء: 21- 22

ص: 48

چنين نيست) اگر در آسمان و زمين جز اللَّه خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند(و نظام جهان به هم مى خورد.) منزه است خداوند؛ پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى كنند.»

آيه دوم:

«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ» (1)؛ «خدا هرگز براى خود فرزندى انتخاب نكرده؛ و معبود ديگرى با او نيست؛ كه اگر چنين مى شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كردند و بعضى بر بعض ديگر برترى مى جستند(و جهان هستى به تباهى كشيده مى شد)؛ منزه است خدا از آنچه آنان توصيف مى كنند!»

مفادّ دو آيه يادشده، به همديگر نزديك است. مفاد هر دو اين است كه وجود بيش از يك اله، به هم خوردن نظام هستى را به دنبال دارد. و اين در صورتى است كه عقيده بت پرستان اين باشد كه بت ها مستقل و در عرض خدا هستند؛ زيرا اگر عقيده آنها بر اين باشد كه بت ها از خود اراده اى ندارند و در طول خدا هستند و مؤثر حقيقى خداوند است و بت ها مطيع محض هستند، هرگز فساد عالمى را در پى ندارد. همان گونه كه در يك مؤسسه يا مدرسه، يك مدير و چند معاون هستند كه تصميم گيرنده اصلى مدير است و هرگز شيرازه كارها از هم نمى پاشد. اما از هم پاشيدگى و به هم خوردن نظم در صورتى است كه چند مدير با تصميم گيرى جداى از هم وجود


1- مؤمنون: 91

ص: 49

داشته باشد. اين جاست كه هرج و مرج در آن مكان حاكم خواهد شد.

«إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ»؛ هر يك از خدايان به دنبال برترى بر ديگرى و در فكر تسخير ديگرى است. بسيار روشن است كه اين لازمه هم، مترتب بر اين است كه بت ها در عرض خدا باشند؛ زيرا در اين صورت است كه هر يك، مستقل و صاحب قدرت خواهند بود و به فكر به دست آوردن قدرت خدايان ديگر و توسعه منطقه الوهيت خويش خواهند بود. اما اگر معتقد به طوليت باشيم، اصلًا سالبه به انتفاى موضوع است؛ زيرا تمام بت ها از اوّل تحت اشراف يك قدرت و يك حاكم هستند و موجودات، قدرتى ندارند تا اين كه به فكر تسخير قدرت همديگر باشند. به نظر ما قوى ترين استدلال همين استدلال مانع است كه بسيار هم واضح است.

دليل پنجم: من دون اللَّه

استدلال پنجم براى اثبات اين مطلب كه مشركان عقيده داشته اند بت ها داراى استقلال در برابر خدا هستند و در عرض خدا قرار دارند، كلمه «مِن دُونِ اللَّهِ» است كه در آيات قرآن، بسيار به چشم مى خورد. به عنوان نمونه، يكى از آن آيات را مطرح مى كنيم:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ ...» (1)

؛ «بعضى از مردم معبودهايى غير از خداوند را براى خود انتخاب مى كنند؛ و آنها را همچون خدا دوست مى دارند.»


1- بقره: 165

ص: 50

كلمه «مِنْ دُونِ اللّهِ» كه به معناى «غير از خدا» است در اين آيه و آيات ديگر وصف اله قرار گرفته است و دلالت دارد كه در اعتقاد مشركان بت ها جدا و مستقل از خدا بوده اند. معناى «غير» مساوى با دوگانگى است، يعنى ميان بت ها و خدا دوگانگى است؛ يعنى بت در يك طرف و خدا در طرف ديگر قرار دارد. اين همان عقيده به عرضى بودن بت ها است. اگر عقيده آنها اين بود كه در طول خدا هستند؟ هرگز. عبارت «مِنْ دُونِ اللّهِ» صادق نبود؛ چون بنا بر فرض طولى بودن، خداى واحد و يگانه بر جهان حاكم است و تمام بت ها زيرمجموعه خدا و به عنوان واسطه هستند، به همان ترتيبى كه ما درباره پيامبران و امامان معتقد هستيم. احيا و شفاى عيسى عليه السلام و يا پيامبران و امامان عليهم السلام «باذن اللَّه» است، نه «من دون اللَّه». «باذن اللَّه»؛ يعنى عيسى عليه السلام هيچ گونه استقلالى در شفا و زنده كردن ندارد. فعل عيسى عليه السلام عين فعل خداوند است، دوگانگى نيست. همانند پدرى كه به نوكر خويش خطاب مى كند كه آنچه فرزند ارشد من مى گويد با اجازه من است، تو اطاعت كن. در اين صورت فرمان فرزند ارشد به نوكر، عين فرمان پدر است و جداى از آن نيست. دوگانگى و غير هم بودن، تنها در صورتى است كه هر يك مستقلّ از ديگرى، داراى تدبير مستقل باشد.

حاصل سخن اين كه تصرفات موجود غير خدا، اگر در طول و به اذن خداوند باشد، عين فعل خداوند است كه «باذن اللَّه» ناميده مى شود، امّا اگر مستقل باشد، «من دون اللَّه» است و عين شرك است كه همان عقيده به عرضى بودن بت ها است.

ص: 51

دليل ششم: تحقير بت ها

استدلال ششم بت پرستان كه چرا بت ها را در عرض خدا مى دانند و معتقد به استقلال بت ها هستند اين است كه خداوند بت ها را از اين كه منشأ هيچ اثرى نيستند، تحقير كرده است و مى فرمايد: آنچه در جهان موجود است از آنِ خداوند است، خداوند است كه باران مى فرستد و تدبير كننده آسمان و زمين است و ... سپس مى فرمايد: حالا نشان بدهيد بت هاى شما چه كار كرده اند و منشأ چه اثرى بوده اند. از اين كه خداوند بت پرستان را به ارائه آثار بت ها دعوت مى كند، دليل بر اين است كه عقيده آنها اين بوده است كه بت ها نيز همانند خدا داراى آثار هستند و آنها هم مى توانند در برابر خدا عرض اندام كنند. به همين جهت، اين آيات معنا پيدا مى كند. در غير اين صورت اگر عقيده بت پرستان اين باشد كه بت ها در طول خدا هستند و هيچ اثرى از آنان بدون اذن خدا صادر نمى شود به جا بود كه آنان در مقابل خداوند پاسخ بدهند كه ما بت پرستان معتقد به اين نيستيم كه بت ها صاحب اثر هستند تا آثار آنها را نشان دهيم. به عبارت ديگر سالبه به انتفاى موضوع است؛ زيرا اثرگذارى ندارند تا داراى اثر باشند و ما بخواهيم نشان دهيم اين انتظار، انتظار بى موردى است.

هرچند آيات در اين باره فراوان است، اما براى اختصار به يك آيه بسنده مى كنيم:

«خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى فِي اْلأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ* هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِي ما ذا

ص: 52

خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (1)

؛ «او آسمان ها را بدون ستونى كه آن را ببينيد آفريد، و در زمين كوه هايى افكند تا شما را نلرزاند(و جايگاه شما آرام باشد) و از هرگونه جنبنده اى روى آن منتشر ساخت؛ و از آسمان، آبى نازل كرديم و به وسيله آن در روى زمين انواع گوناگونى از جفت هاى(گياهان) پرارزش رويانديم؛ اين آفرينش خداست؛ امّا به من نشان دهيد(معبودانى) غير از او چه چيز را آفريده اند؟! ولى ظالمان در گمراهى آشكارند.»

دليل هفتم: شرك، ظلم عظيم است

استدلال هفتم بر اين كه در عقيده بت پرستان، بت ها در رديف خدا و مستقل از خدا بودند: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» است:

«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» (2)

؛ «(به خاطر بياور) هنگامى كه لقمان به فرزندش- در حالى كه او را موعظه مى كرد- گفت: پسرم چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است.»

در «كشاف»، ذيل تفسير «لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» چنين آمده است:

«لأنّ التسوية بين من لانعمة إلّاهى منه و من لانعمة منه ألبتة و لايتصور أن تكون منه، ظلم لايكتنه عظمه؛ علت اين كه


1- لقمان: 10- 11
2- لقمان: 13

ص: 53

شرك، ظلم بزرگ است آن است كه مساوى دانستن خدا را كه صاحب همه نعمت ها است با بت ها كه هيچ چيز ندارند و فقير محض هستند، ستمى بس بزرگ است كه قابل درك نيست.»

از تعبير تساوى كه زمخشرى در «كشاف» به كار برده است، استفاده مى شود كه به نظر ايشان، بت پرستان بت ها را در عرض و مساوى خدا مى دانستند.

«ظلم»: صدق ظلم، در موردى است كه بت پرستان معتقد به همطراز بودن خدا با بت ها باشند. اين جاست كه حقّ خداوند ناديده گرفته شده است و فقير محض را با غنىّ مطلق همرديف قرار داده اند. امّا اگر بت ها در طول خدا باشند و آنچه دارند از خدا باشد، هيچ گونه ظلمى نيست؛ چون حقّى از خدا زايل نشده است.

دليل هشتم: واژه هاى شريك و شرك

استدلال هشتم براى اثبات اين اعتقاد مشركان، كه بت ها در عرض خدا هستند واژه «شريك» و «شرك» و آنچه از اين ماده مشتق مى شود، است.

توضيح آن كه در آيات بسيارى، واژگان «شريك»، «شركا»، «تشرك» و «اشركوا» و ... به كار رفته است كه بيش از بيست آيه است. همچنين ما مسلمانان، دائماً در تشهد مى خوانيم: «أَشْهَدُ انْ لا الهَ الا اللَّه وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ». با دقت در معناى اين واژه ها مى توان گفت: تمام اين آيات دلالت دارند كه مشركان عقيده داشته اند كه بت ها مستقل و در عرض خدا هستند؛ زيرا واژه شريك در جايى صدق مى كند كه چند نفر با هم و در

ص: 54

عرض هم، در چيزى شراكت داشته باشند، به طورى كه هيچ كدام، زيرمجموعه و در طول ديگرى نباشد؛ مثلًا اگر گفته شود زيد و عمرو در اين خانه شريك هستند؛ يعنى هر يك سهمى از مالكيت دارند.

فرق است بين اين كه زيد و عمرو شريك در خانه باشند و بين اين كه زيد به تنهايى مالك خانه باشد و عمرو مستأجر او باشد. در صورت دوم عمرو مالكيتى در خانه ندارد و صرفاً خانه به طور امانت و براى استفاده در اختيار او قرار گرفته است. لذا در عرف نمى گويند عمرو(مستأجر) شريك زيد است؛ اما در صورت اوّل عمرو را در كنار زيد، صاحب خانه مى دانند.

در صورت اوّل هر نوع تصرف و خريد و فروش در خانه منوط به اذن هر دو است؛ چون در عرض و همطراز هم هستند، برخلاف صورت دوم كه تصميم گيرنده، تنها زيد است و عمرو هيچ كاره است. صورت اوّل عرضى است و صورت دوم طولى.

اگر بت پرستان، بت ها را به عنوان شركاى خدا مى دانستند و اتخاذ شريك، مورد نهى خداوند قرار گرفته است، معنايش اين است كه در عقيده آنان بت ها همطراز خدا و همتاى خدا بوده اند. مفادّ شريك، همان مفادّ تساوى است كه در آيه «اذ نسوّيكم بربّ العالمين» گذشت.

اشتباه وهابيون

اگر وهابيون توجهى به معناى اين واژه ها مى كردند! هرگز شيعه را متهم به شرك نمى كردند؛ زيرا اعتقاد شيعه بر اين نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله و يا امامان عليهم السلام در عرض و همطراز خدا هستند، بلكه معتقدند افعال صادره از آنان، مانند شفا دادن و برآوردن حوائج، همه «باذن اللَّه» است و قدرتى است

ص: 55

كه خداوند به آنها تفويض كرده است. هر لحظه خدا اراده كند آن حضرات مى توانند معجزه كنند، زنده كنند و شفا دهند و هر وقت اراده خدا نباشد آن ها قادر بر اين امور نيستند. آنها «عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ» هستند. افتخار آنها در عبوديت است؛ «اشْهَدُ انَّ مُحمّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». بالاترين فخر پيامبر و امامان عليهم السلام عبد بودن آنان است، عبد كه نمى تواند در رديف خدا قرار بگيرد؛ لذا همان گونه كه عيسى عليه السلام زنده مى كرد و شفا مى داد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام نيز به اذن خدا، امور خارق العاده را انجام مى دهند.

دليل نهم: عدم مالكيّت

دليل نهم بر اثبات اين كه مشركان معتقد بوده اند كه بت ها و خدا همرديف هستند و بت ها از خدا مستقل هستند اين آيه شريفه است:

«قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ» (1)

؛ «بگو: كسانى كه غير از خدا را(معبود خود) مى پنداريد بخوانيد!(آنها هرگز گرهى از كار شما نمى گشايند، چرا كه) آنها به اندازه ذره اى در آسمان ها و زمين مالك نيستند، و نه در(خلقت و مالكيت) آنها شريك اند، و نه ياور او(در آفرينش) بودند.»

«مثقال»: وزن. «فِيهِمَا»؛ در آفرينش آسمان و زمين. (2) «شرك»: سهميه و


1- سبأ: 22
2- 4. تفسير عليين، ص 430

ص: 56

نصيب.(1) «له منهم»؛ براى خدا از ناحيه بتها(2). «ظهير»(3): پشتيبان.

بيان استدلال

از چند قسمت اين آيه مى توان مطلب مورد ادعا را اثبات كرد:

قسمت اوّل: «مِن دُونِ اللَّهِ» است كه توضيح آن در استدلال پنجم گذشت.

قسمت دوم: «لَا يَمْلِكُونَ» است؛ يعنى بت ها به اندازه سنگينى ذره اى، در آسمان و زمين مالكيت ندارند. اين فقره كه در مقام ردّ مشركان است و خيال و وهم آنان را تبيين مى كند، نشان مى دهد كه در زعم و اعتقاد مشركان چنين بوده است كه بت ها در آسمان و زمين مالكيت دارند و براى آنها در آن دو سهميه و بهره اى است. روشن است كه مالكيت، سهميه و نصيب داشتن، ملازم با همرديف بودن بت ها با خداوند است كه همان عرضيّت است؛ زيرا در صورت طولى بودن آنها تابع هستند و مالكيت ندارند.

قسمت سوم: «مَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ» است. همان گونه كه بيان شد «شرك» به معناى نصيب و بهره است؛ اين فقره نفى مى كند از اين كه بت ها در آسمان و زمين داراى سهمى باشند. از اين نفى، استفاده مى شود كه تصور مشركان بر اين بوده كه بت ها داراى سهم و نصيبى در آسمان و زمين هستند.

ص: 57

قسمت چهارم: «مَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ» است؛ يعنى از ناحيه بت ها، براى خدا هيچ گونه پشتيبانى نيست. پشتيبانى و كمك در جايى صادق است كه قدرت كمك دهنده غير از قدرت و نيروى كمك گيرنده باشد؛ مثلًا من بار سنگينى را نمى توانم حمل كنم، ديگرى پشتيبان من مى شود و در اثر دو نيرو مى توانيم بار را حمل كنيم. اين دو نيرو در عرض هم است. چنانچه اگر دو نفر در طول هم باشند به طورى كه تمام نيروى دومى از اولى باشد در اين صورت پشتيبانى و كمك صادق نخواهد بود. از نفى پشتيبانى استفاده مى شود كه مشركان معتقد بوده اند كه بت ها قدرتى مستقلّ از خدا دارند و آنان در كارها، پشتيبان خدا هستند. اين همان اعتقاد به همطراز بودن بت ها با خداوند است. (1)

دليل دهم: استقلال در تأثير

استدلال دهم، براى اثبات اين عقيده مشركان كه بت ها را همطراز خدا و در عرض خدا مى دانستند و براى آنها در برابر خداوند استقلال در تأثير معتقد بوده اند اين دو آيه است:

آيه اول:

«ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (2)

؛ «هر رحمتى را كه خدا به روى مردم بگشايد، كسى نمى تواند جلوى آن را بگيرد؛ و هر چه را امساك كند، كسى غير از او قادر به فرستادن آن نيست؛ و او عزيز و حكيم است.»

از اين آيه استفاده مى شود كه مشركان اعتقاد داشته اند كه كسى غير از خدا هم مى تواند اثرگذار باشد و ممسك نعمت و يا عطاكننده نعمت باشد.


1- آيه هاى 40 و 41 فاطر و آيه هاى 4- 6 احقاف نيز، همين مطلب را اثبات مى كند
2- فاطر: 2

ص: 58

آنان معتقد بودند كه بت ها مى توانند مانع از نفع آنان و يا باعث ضرر رسيدن به آنها شوند. معناى چنين عقيده اى اين است كه بت ها همرديف و همطراز خداوند، اثرگذار هستند و در عرض خدا قرار دارند. لذا خداوند در اين آيه، فتح باب رحمت و امساك از رحمت را منحصر در خدا دانسته است و اعتقاد نادرست آنها را تخطئه كرده است.

آيه دوم:

«أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ* وَ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ* وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ» (1)

؛ «آيا خداوند براى(نجات و دفاع از) بنده اش كافى نيست؟ امّا آنها تو را از غير او(خدايان دروغين) مى ترسانند. و هركس را خداوند گمراه كند، هيچ هدايت كننده اى ندارد. و هر كس را خدا هدايت كند، هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت. آيا خداوند توانا و داراى مجازات نيست.

و اگر از آنها بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده؟ حتماً مى گويند: خدا! بگو: آيا هيچ درباره معبودان غير از خدا انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد، آيا آنها مى توانند گزند او


1- زمر: 36- 38

ص: 59

را برطرف سازند؟ و يا اگر رحمتى براى من بخواهد، آيا آنها مى توانند جلو رحمت او را بگيرند؟! بگو: خدا مرا كافى است، و همه متوكلان تنها بر او توكل مى كنند.»

در «مجمع البيان» و «كشاف» آمده است كه مشركان پيامبر را از بت ها مى ترساندند و خطاب به پيامبر مى گفتند: از اين كه تو از بت ها بدگويى مى كنى! مى ترسيم خدايان ما، تو را ديوانه و نابود كنند. مراد از «الَّذِينَ مِن دُونِهِ» بت ها هستند. البته اقوام پيشين هم مانند مشركان، چنين سخنى را به پيامبران خود گفته اند؛ چنان كه قوم هود خطاب به وى گفتند: «إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا» (1)

؛ «ما نمى گوييم؛ مگر اين كه بعضى از خدايان ما، تو را ديوانه كرده اند.»

جمع بين اين آيات، دلالت مى كند كه مشركان، بت ها را در برابر خدا داراى اثر مستقل مى دانستند و چنين مى پنداشتند كه بت ها مى توانند كسى را نابود و يا ديوانه كنند. خداوند در ردّ اين نظريه مى فرمايد: «اليس اللَّه بكاف عبده»؛ آيا خداوند پيامبرش را كفايت نمى كند؛ يعنى خداوند براى نجات بنده اش كافى است و بت ها داراى هيچ اثرى نيستند؛ چنان كه در آيه 38، هر گونه نفع و ضرر از طرف بت ها را، نفى كرده است.

در توضيح آيه 38 بايد بگوييم: «تَدْعُونَ» در قرآن از نظر معنا مساوى با «تعبدون» است؛(توضيح اين بحث در آينده خواهد آمده) (2) در اين آيه هم مراد از «تَدْعُونَ» تعبدون است؛ يعنى آنچه غير از خدا را عبادت مى كنيد.


1- هود: 54
2- همين كتاب، فصل دهم

ص: 60

«هُنّ»: مرجع ضمير بت ها هستند. آوردن ضمير مؤنث براى بت ها شايد براى اين باشد كه مشركان، اسامى مؤنث بر بت ها نهاده بودند، مانند «اللات، والعزى».

از اين چند آيه فهميده مى شود كه بت پرستان براى بت ها، قائل به استقلال بوده اند.

توضيح اينكه: مطالب آيه 38، در ادامه مطالب آيه 36 است، در آيه 36، تهديد مشركان را توضيح داده و بيان كرده كه خداوند، كفايت كننده بنده خويش است و مراد از بنده، پيامبر است. در آيه 38 با عبارت هاى ديگرى همين مطلب را تبيين كرده است و با جمله: «حَسْبِىَ اللَّهُ»؛ فقط خداوند مرا كافى است و نيازى به ديگرى نيست، مطلب را تكميل كرده است. اين خود نشان مى دهد كه مشركان غير از خدا را اثرگذار مى دانستند.

جمله «هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ ضُرِّهِ ...» نيز قدرت داشتن بت ها را بر رساندن سود و زيان نفى مى كند و اين نفى دليل بر اين است كه مشركان چنين عقيده اى داشته اند كه بت ها مى توانند ضرر زننده يا نافع باشند و اين هماهنگ با استقلال بت ها است.

«أَفَرَأَيْتُمْ»، دلالت دارد بر اينكه عقيده و انديشه مشركان چنين بوده است كه بت ها ضارّ و نافع هستند.

قرائن يادشده، همه گواه بر اين هستند كه مشركان بت ها را در عرض خدا، به عنوان موجود مستقل مى دانستند و از اين رو، گاهى خداوند مى فرمايد: «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ» و گاهى مى فرمايد: از دست غير خدا سود و زيانى ساخته نيست و اگر غير از اين بود؛ يعنى معتقد بودند كه بت ها با اجازه خدا و در طول خدا داراى اثر و ضارّ و نافع هستند، نمى بايست با

ص: 61

سخن هاى يادشده در آيات مواجه مى شدند، بلكه مى بايست لحن آيات به اين گونه بود كه شما به چه دليلى مى گوييد خداوند امور را به بت ها تفويض كرده است.

از تفسير «مبين» نيز استفاده مى شود كه عقيده مشركان اين بوده است كه بت ها در عرض خدا قرار دارند.

«يعترفون بانّ اللَّه خالق كل شئ و مع ذلك يعبدون سواه و لا بدع فانّ الجاهل بجهله يدين بالتنافر و التناقض (1)؛ يعنى مشركان از طرفى بر اين باور بودند كه خداوند آفريدگار جهانيان است و از طرفى غير خدا را عبادت مى كردند و اين چيز عجيبى نيست؛ زيرا انسان جاهل به سبب نادانى و جهالت گاهى به دو گرايش متضاد معتقد مى شود.»

تضادّ ميان دو عقيده، در صورتى است كه بت ها را در كنار خدا و در عرض خدا بدانند و اين عقيده است كه متناقض است و از نظر مقام ثبوت، داراى اشكال است وگرنه عقيده به طولى بودن بت ها، نسبت به خدا، از نظر ثبوت بلامانع است، چنانچه ما درباره انبيا و ائمه عليهم السلام قائل به مؤثريت در طول خدا و به اذن خدا هستيم. گرچه اين عقيده در مقام اثبات، نياز به دليل دارد كه ما در مورد انبيا و ائمه عليهم السلام دليل داريم.

اگر دقت كنيم، ما مسلمانان نيز نسبت به شرك خفى، گاهى ميان دو عقيده متناقض، جمع مى كنيم؛ از طرفى باور داريم كه غير از خدا، اثرگذارى در جهان نيست و تمام امور به دست او مى چرخد، از طرف ديگر مى گوييم: اگر فلانى نبود نابود شده بودم، اگر دكتر نبود و مرا معالجه نمى كرد، مى مُردم. از مسبب اصلى غافل مى شويم و به اسباب ظاهرى،


1- التفسير المبين، ص 611، ذيل آيه 38 زمر

ص: 62

توجه مى كنيم: «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» (1)

. امام صادق عليه السلام در ذيل اين آيه فرمود: «اگر كسى بگويد: اگر فلانى نبود از گرسنگى مى مردم و اگر فلانى از من دفاع نمى كرد، زن و بچه ام از بين مى رفت، در مملكت خداوند برايش شريكى قرار داده كه او را روزى مى دهد. به حضرت گفته شد، اگر كسى بگويد: اگرخدا به من تفضّل نكرده بود و فلانى را به كمك من نفرستاده بود، از بين مى رفتم، اشكال دارد يا خير؟ حضرت فرمود: اين اشكال ندارد.» (2) ما مسلمانان، به جهت جهالت و غفلت، ميان دو عقيده متضاد، جمع مى كنيم؛ البته جهالت در برابر عقل است؛ يعنى اگر عاقلانه بينديشيم اين عقايد متضاد، قابل اجتماع نيستند، اما وقتى غافل مى شويم و پرده هاى غفلت وجود ما را مى پوشاند، معتقد به دو اثرگذار مى شويم؛ البته ملاك شرك خفى و جلى در آينده روشن خواهد شد. و در بحث هاى آينده علل و ريشه هاى جهالت مشركان را توضيح خواهيم داد كه يكى از آنها، تقليد كوركورانه از پدران و ارتباط فاميلى بوده است.

هدف از بعثت انبيا اين است كه غفلت ها و پرده ها را بزدايند و عقل ها را شفاف كنند. على عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد:

«فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكّروهم منسى نعمته و يحتجّوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم الآيات المقدّرة (3)

؛ پيامبرانش


1- يوسف: 106
2- مجمع البيان، ج 5، ص 462، ذيل آيه 106 يوسف
3- نهج البلاغه، خطبه 1

ص: 63

را در ميان آنها مبعوث ساخت، و پى درپى رسولان خود را به سوى آنان فرستاد، تا پيمان فطرت را از آنان مطالبه نمايند و نعمت هاى فراموش شده را به ياد آنها آورند و با ابلاغ دستورات خدا حجت را بر آنها تمام كنند، گنج هاى پنهانى عقل ها را، آشكار سازند و آيات قدرت خداى را، به آنان نشان دهند.» (1)

دليل يازدهم: اخلاص در دين

استدلال يازدهم براى اثبات اين كه مشركان بت ها را در عرض خدا و همطراز خدا مى دانستند، آياتى است كه دعوت به دين مخلص و عبادت خالصانه مى كند. به عنوان نمونه به اين آيه بنگريد:

«قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي» (2)

؛ «بگو: من تنها خدا را مى پرستم، در حالى كه دينم را براى او خالص مى كنم.»

و نظير اين آيات در قرآن فراوان است.

وجه استدلال:

عبادت خالص، در برابر عبادت ناخالص است و دين خالص، در برابر دين ناخالص است. عبادت ناخالص و دين ناخالص، در صورتى است كه موجودات ديگرى را در رديف خداوند، صاحب اثر بدانيم و در برابر آنان نيز تواضع و خشوع داشته باشيم. در اين صورت است كه عبادت انسان


1- ترجمه گويا و فشرده نهج البلاغه، امامى و آشتيانى، ج 1، ص 55
2- زمر: 14

ص: 64

براى خدا با عبادت براى موجودات ديگر، مخلوط مى شود و اين مبتنى بر قول به استقلال بت ها است.

دليل دوازدهم: ارجاع به فطرت

استدلال دوازدهم براى اثبات اين كه مشركان بت ها را در عرض خدا مى دانستند، آيه اى است كه با ذكر مثالى در اين باره، وجدان و فطرت انسان ها را به قضاوت فرامى خواند:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ» (1)؛ «خداوند مثالى زده است: مردى را كه مملوك چند شريك است كه درباره او پيوسته با هم به مشاجره مشغول اند، و مردى را كه تنها مملوك يك نفر است، آيا اين دو يكسان اند؟! حمد مخصوص خداست، ولى بيشتر آنان نمى دانند.»

در توضيح آيه بايد گفت:

«مُتَشاكِسُونَ»؛ افراد بداخلاق و داراى اخلاق گوناگون و نظريات مختلف را گويند كه هر كدام به مملوك مشترك خودشان، دستورى غير از دستور ديگرى مى دهند. (2) «سَلَماً»: خالص. (3)

در اين آيه مثالى زده تا وجدان انسان ها، قضاوت گر آن باشد تا بيابند كه تعدّد اله باطل است؛ آن مثال اين است: عبدى است كه چند نفر بداخلاق و


1- زمر: 29
2- مجمع البيان، ذيل همين آيه
3- مجمع البيان، ذيل همين آيه

ص: 65

با سليقه ها و اخلاق هاى گوناگون مالك و شريك او هستند. اين عبد كارش آشفته و نابسامان است؛ زيرا هر مولايى به او فرمانى غير از فرمان ديگرى مى دهد و در يك ساعت با چند فرمان متفاوت، روبه رو مى شود. عبد در اين ميان سرگردان مانده و نمى داند فرمان كدام يك را امتثال كند. هنگامى كه مى خواهد فرمان اوّلى را اجرا كند، دوّمى او را بازمى دارد و به كار ديگرى وا مى دارد. روشن است كه وضع اين عبد تا چه حد، بحرانى خواهد بود. اما عبدى كه يك مولا دارد و گوش به فرمان يك مولا است و تنها به فرمان او حركت مى كند، كارش نظم و سامان مى گيرد. آيا اين دو عبد در سامان يافتن امورشان يكسان هستند؟! هرگز.

خداوند با اين مثل، مى خواهد تبيين كند كه اگر مخلوقات، تابع چند اله باشند و هر شريكى با سليقه خاصّى، مخلوقات را تدبير كند، آن وقت است كه مخلوقات با حاكميت چند اله، دچار سرگردانى خواهند شد و كار جهان سامان نخواهد يافت؛ لذا از نظم و سامان داشتن جهان، معلوم مى شود مخلوقات داراى إله واحد هستند.

بسيار روشن است كه اين مثال در صورتى صحيح است كه شركا در مملوك واحد، داراى مالكيت و تصميم گيرى مجزا باشند. در اين صورت است كه روزگار اين مملوك سياه خواهد شد، امّا اگر چند مولا در طول هم باشند و فرمانده با سلسله مراتب يك نفر باشد، هرگز كار مخلوق، نابسامان نخواهد شد، بلكه هر يك با لحاظ رتبه خود، فرمانبردار فرمانده فوق است و همه مجموعه، زير نظر يك فرمانده و حاكم هستند و آشفتگى عبد منتفى است. پس آشفتگى در كار عبد متوقف بر مستقل بودن شركا در مملوك است.

ص: 66

از اين مثال، به خوبى مى توان فهميد كه داستان بت ها نيز در موردى است كه آنها همطراز خدا و در رديف خدا باشند؛ يعنى هر يك نسبت به عالم، تدبيرى مستقلّ از ديگرى داشته باشند. در اين صورت است كه نظام عالم نابسامان مى شود، امّا اگر بت ها در رتبه اى بعد از خداى يگانه باشند و با سلسله مراتب، فرمانبردار او باشند در اين صورت فرمانده و رييس، يك نفر است و در كار مملوك مشكلى پيش نخواهد آمد.

در اين مثال داستان مشركان و موحدين را روشن كرده است كه بت پرستان از قبيل مملوك اوّل هستند و مؤمنين و موحدان از قبيل مملوك دوم هستند؛ البته مى توان گفت: اين مثالى است براى روشن كردن دليل تمانع كه در استدلال چهارم گذشت.

دليل سيزدهم: تنفّر از توحيد

استدلال سيزدهم بر اثبات همطراز بودن بت ها با خداوند از نظر مشركان، تنفر و انزجار بت پرستان از توحيد است.

يكى از عقايد ناپسند مشركان نفرت فوق العاده آنان از ذكر يگانگى خداوند است و در مقابل آن خوشحالى آنان است از ياد بت ها. چندين آيه دلالت دارد كه آنان هنگام ذكر خداى واحد، برخوردى ناروا داشته و از ذكر توحيد، ابا داشتند. آن ها هرگز حاضر به شنيدن توحيد نبوده اند و به عكس از ياد بت ها بسيار شاد مى شدند. در اينجا به طرح آيات ياد شده مى پردازيم:

آيه اوّل:

«وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ

ص: 67

نُفُوراً» (1)

؛ «و هنگامى كه پرودگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى، آنها پشت مى كنند و از تو روى برمى گردانند.»

«نُفُوراً»: در «كشاف» دو گونه معنا شده است:

1- مصدر و مفعول مطلق باشد كه مفيد تأكيد است؛ يعنى «نفروا نفوراً، وَلَّوا ايلاءً»؛ يعنى پشت كردند، چه پشت كردنى و گريختند، چه گريختنى.

2- «نفور» جمع «نافر»؛ مانند «قعود» جمع «قاعد»؛ يعنى «ولَّوا نافرين»؛ گريختند در حالى كه همگان متنفر بودند.

هر كدام از دو معنا كه باشد، مقصود ما را اثبات مى كند و نشان دهنده نفرت مشركان، از توحيد است.

آيه دوم:

«وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» (2)

؛ «هنگامى كه خداوند به يگانگى ياد مى شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، مشمئز(و متنفر) مى گردد؛ امّا هنگامى كه از معبودهاى ديگر ياد مى شود، آنان خوشحال مى شوند.»

اين آيه با صراحت، بر دليل ما دلالت دارد.

آيه سوم:

«... كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ ...» (3)

؛ «گران است بر


1- اسراء: 46
2- زمر: 45
3- شورى: 13

ص: 68

مشركان، آنچه شما آنان را به سويش دعوت مى كنى.»

در «كشاف» آمده است: «ما تدعوهم اى من اقامة دين و توحيد؛ آن دين و توحيد كه تو مشركان را به آن دعوت مى كنى بر آنان سنگين است.»

آيه چهارم:

«أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عُجابٌ* وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ يُرادُ* ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ» (1)

؛ «آيا او به جاى اين همه خدايان، خداى واحدى قرار داده؟ اين به راستى چيز عجيبى است! سركردگان آنها بيرون آمدند و گفتند: برويد و خدايانتان را محكم بچسبيد، اين چيزى است كه خواسته اند(شما را گمراه كنند). ما هرگز چنين چيزى در آيين واپسين نشنيده ايم؛ اين تنها يك آيين ساختگى است.»

در «مجمع البيان» و در شأن نزول آيات ياد شده چنين آمده است: 25 نفر از اشراف و سركردگان قريش، پيش حضرت ابوطالب عليه السلام آمدند كه در ميان آنها مغيره، ابوجهل، ابىّ بن خلف، اميةبن خلف، عتبةبن ربيعه ... بودند.

آن ها خطاب به ابوطالب گفتند: تو بزرگ ما هستى! پسرِ برادر تو بت هاى ما را ناسزا مى گويد، شما ميان ما و او قضاوت كن. ابوطالب پيامبر را طلبيد و خطاب به آن حضرت فرمود: اين گروه از تو درخواستى دارند! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: درخواست آنان چيست؟ سران قريش گفتند: ما را با بت هايمان واگذار و كارى به بت هاى ما نداشته باش، ما هم كارى به تو و خداى تو


1- ص: 5- 7

ص: 69

نداريم. پيامبر صلى الله عليه و آله در جواب فرمود: فقط يك كلمه بگوييد و مالك عرب و عجم شويد و آن كلمه توحيد؛ يعنى «لااله الااللَّه» است. آنها با شنيدن اين سخن برخاستند و جلسه را ترك كردند و گفتند: او همه خدايان را يك خدا كرده است. آن گاه اين آيات نازل شد.

از آيات فوق دو نكته استفاده مى شود:

نكته اوّل: عقيده به توحيد و دست كشيدن از بت ها، براى مشركان بسيار جاى تعجب بوده است؛ لذا با تعبير: انّ هذا لشَى ءٌ عُجاب، گفتند: اين دعوت به توحيد و رها كردن بت ها بسيار عجيب است. «عجاب» به معناى كار بسيار شگفت است. گويا آنان پذيرش عقيده توحيد و دست كشيدن از بت ها را امرى محال مى دانستند تا آنجا كه شنيدن چنين پيشنهادى براى آنان، غير منتظره و باور نكردنى بود.

نكته دوّم: همديگر را به پايدارى در آيين بت پرستى دعوت مى كنند؛ «وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ»؛ به همديگر مى گويند: امروز روز استقامت و پايدارى، در دفاع از آيين بت پرستى است.

وجه استدلال:

سخن ما اين است كه بنابراين كه بت ها در طول خداوند و در رتبه بعد از بارى تعالى باشند مشركان خود معتقد به توحيد هستند و انزجار و تنفر بى معناست؛ زيرا ديگر مشركى در ميان نيست، بلكه آنان نيز موحد هستند.

لذا نه تنها آنان نبايستى متنفر باشند، بلكه بايد از ياد خدا و توحيد خوشحال باشند. انزجار و تنفر در فرضى متصور است كه بت ها در رديف خداوند و همطراز خداوند باشند. در اين فرض است كه نفى تعدد اله موجب

ص: 70

ناخرسندى بت پرستان مى شود. ذكر يگانگى، به معناى نفى اله بودن بت ها است كه موجب تنفر آنان مى شود.

نكته قابل دقت، در تعجب آنان است كه پيامبر از آنان خواسته، از تعدد اله دست بردارند. روشن است كه تعدد اله در صورتى است كه اله ها در رديف خدا و به طور مستقل باشند؛ زيرا اگر از اوّل عقيده مشركان بر اين بود كه بت ها استقلالى از خود ندارند و قدرت آنان در طول قدرت خداوند است، در اين صورت اين سخن كه پيامبر آمده تا چند خدا را، يك خدا قرار بدهد، ناصحيح است؛ چون از اوّل، خدا چند تا نبوده، بلكه خدا يكى بوده، به تعبير ديگر مى توان گفت: دعوت به يگانگى خدا و توحيد، توسط پيامبر صلى الله عليه و آله، دليل بر تعدّد و استقلال خدايان در عقيده مشركان بوده است.

دليل چهاردهم: نفى كفو

استدلال چهاردهم، براى اثبات هم رديف بودن بت ها با خداوند، در عقيده مشركان، نفى كفو است:

«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ».

اين سوره كه شعار اهل توحيد است، خداوند را به يگانگى معرفى مى كند و او را بر غنى توصيف مى كند و هرگونه زاد و ولد را از او نفى مى كند و در پايان، داشتن كفو را، از او نفى مى كند.

«كُفو» به معناى نظير، همطراز و عِدل است. «الكفو»: النظير. (1) «شاتان


1- لسان العرب، ج 15، ص 227

ص: 71

مكافئتان، بكسر الفاء اى متساويتان ... و كل شئ ساوى شيئاً فهو مكافى له» (1)

؛ اگر گفته شود: دو قهرمان كفو هم هستند؛ يعنى در توان و زور به يك اندازه هستند. سخن ما اين است: نفى «كفو» دليل بر اين است كه مشركان بت ها را عِدل خدا و در رديف او مى دانستند و از همين جهت است كه خداوند، كفو را از خود نفى كرده است. و اين همان «ليس كمثله شئ» است.

بنا بر عقيده طولى، معلوم است كه بت ها كفو خدا نيستند و نيازى به اين ندارد كه گفته شود: كفو خدا نيستند و نفى كفو، در صورتى صحيح است كه بت ها را در رديف خدا بدانيم.

دليل پانزدهم: اعتقاد به مالكيت بت ها

استدلال پانزدهم براى اثبات اين كه مشركان معتقد به اين بوده اند كه بت ها در عرض خدا، داراى مالكيت هستند. طبعاً مالكيت دلالت بر همطراز بودن بت ها با خدا دارد؛ زيرا بنا بر طولى بودن، بت ها در حقيقت مالك نبوده اند؛ بلكه مالك حقيقى خداوند است و ما سوى اللَّه، همه مخلوق و پرستش كننده او هستند و آنچه بت ها دارند از خداوند است.

به آيه زير دقت كنيد كه مشركان، معتقد به مالكيت بت ها هستند:

«قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (2)

؛ «بگو: آيا غير از خدا را مالك و ولىّ خود انتخاب كنم؟!(خدايى) كه آفريننده آسمان ها و زمين است؛ اوست


1- مختار الصحاح، ص 294
2- انعام: 14

ص: 72

كه روزى مى دهد، و از كسى روزى نمى گيرد. بگو: من مأمورم كه نخستين مسلمان باشم؟(و خداوند به من دستور داده كه) از مشركان نباش.»

آنچه در مورد آيه بايد گفت:

«أَتَّخِذُ وَلِيّاً»: در «مجمع البيان» «وَلِيّاً» را به معناى «مالكاً» گرفته است؛ يعنى «أتّخذ مالكاً»؛ مقصود اين است كه آيا من بت ها را كه غير خدا هستند، مالك و مولا انتخاب كنم. از اين فهميده مى شود كه بت پرست ها، معتقد به مالكيت بت ها بوده اند، و همان طور كه قبلًا گفته شد، مالكيت دلالت بر همطراز بودن بت ها، با خدا مى كند.

دليل شانزدهم: اطلاق رَب

استدلال شانزدهم، براى اثبات عقائد مشركان بر اين كه بت ها در رديف و عرض خداوند قرار دارند؛ اطلاق كلمه «رب» بر بت ها است هر چند در اين باره آيات متعددى وجود دارد، ما به ذكر يك آيه اكتفا مى كنيم:

«قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ» (1)

؛ «بگو: آيا غير خدا، پروردگارى را بطلبم، در حالى كه او پروردگار همه چيز است.»

وجه استدلال آيه، اين است كه «رب» به معناى تدبيركننده است و تدبير و ربوبيّت، ظهور در استقلال دارد؛ يعنى بت ها همانند خداوند، داراى تدبير هستند.

تا اين جا، شانزده دليل براى اثبات اين كه مشركان، معتقد بوده اند


1- انعام: 163

ص: 73

كه بت ها مستقل هستند و در عرض خدا، اراده و تدبير دارند، اقامه شد.

اينك به بررسى و نقد استدلال كسانى كه مى گويند، مشركان بت ها را در طول خدا مى دانستند و براى آنها استقلالى معتقد نبوده اند، مى پردازيم.

مطلب دوّم: دلايل اعتقاد به طوليت

(عدم استقلال)

و نقد آنها

اشاره

مقصود از طولى بودن، آن است كه بت پرستان بت ها را واسطه بين خود و خدا قرار مى دادند و استقلالى براى بت ها قائل نبوده اند.

دليلى كه برخى از بزرگان، براى طولى بودن اراده و تدبير بت ها در طول اراده و تدبير خداوند و عدم استقلال آنها مطرح كرده اند، منحصر به آياتى است كه بر بت ها اطلاق شفيع شده است. روشن ترين آنها از نظر دلالت اين آيه است:

«وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ» (1)؛ «آنها غير از خدا چيزهايى را مى پرستيدند كه نه به آنان زيان مى رسانند، و نه سودى مى بخشند ومى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند. بگو: آيا خدا را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمان ها و زمين سراغ ندارد؟! منزّه است او، و برتر است از آن همتايانى كه قرار مى دهند!»


1- يونس: 18

ص: 74

كلام «الميزان» پيرامون اعتقاد مشركان

براى بيان اعتقاد مشركان به عدم استقلال بت ها، دو گونه استدلال شده كه نخست، به كلام «الميزان» مى پردازيم:

«بت پرستان از اين جهت بت ها را عبادت مى كردند كه با پرستش آنها، به ارباب بت ها تقرب جويند واز راه تقرب به ارباب بت ها، به خداوند متعال نزديك شوند. بت پرستان مى گفتند: ما در اثر آلودگى به گناهان و گرفتار شدن در جهان مادّيات، راهى به سوى ربّ الارباب نداريم؛ براى اين كه ساحت آن مقدس تر از آن است كه به آن دست يابيم وميان ما و او هيچ نسبتى نيست. پس بر ما لازم است كه به وسيله مخلوقات محبوب او، كه پيش او از همه مقرب تر هستند؛ يعنى ارباب بت ها كه خداوند تدبير مخلوقات را به آنان سپرده است، به خداوند تقرب جوييم. از طرفى، راه يافتن به ارباب بت ها ميسر نيست مگر از راه عبادت كردن اصنام و تماثيل ارباب. بت پرستان مى گفتند: ما بت ها را به اين انگيزه عبادت مى كنيم كه ارباب آنها، پيش خداوند شفيع ما باشند؛ تا باعث نزول خيرات و دفع شرور گردند، پس در حقيقت عبادت در برابر بت ها بوده و شفاعت از آنِ ارباب بت ها، و چه بسا شفاعت را به بت ها نسبت مى دادند.» (1) مطالب فوق، به خوبى دلالت دارند كه بت پرستان، بت ها را در طول خدا مى دانستند! نه در عرض خدا!!


1- الميزان، ج 10، ص 27، ذيل همين آيه

ص: 75

مراد از شفاعت بت ها

مراد از شفاعت بت ها چيست؟ آيا شفاعت در آخرت مقصود است ويا شفاعت در دنيا؟ در اين باره دو نظر وجود دارد: «مجمع البيان» (1) و «كشاف» (2) معتقدند كه مراد، شفاعت در آخرت است، ولى صاحب «الميزان» معتقد است مراد، شفاعت دنيوى است؛ يعنى خواست بت پرستان اين بوده است كه بت ها، يا ارباب بت ها وسيله شوند تا خداوند خيرات را بر آنان نازل كند و مشكلات دنيوى آنها را حل كند واز آنها دفع شرور نمايد. دليل اين نظر آن است كه مشركان از اساس منكر معاد بوده اند. از اين رو درخواست شفاعت اخروى، بى مورد است؛ بلكه مراد شفاعت دنيوى است. البته بحث تفصيلى آن خواهد آمد. ضمن اينكه، نگارنده هم معتقد است كه مشركان، منكر معاد بوده اند.

نقد كلام «الميزان»

اولًا: علامه طباطبايى رحمه الله، اين مفسر گرانسنگ، در بيان خود به دليلى از قرآن اشاره نفرمود و صرفاً به نقل تاريخى اكتفا كرد كه صِرف نقل تاريخى، حجيتى ندارد.

ثانياً: نقل تاريخى مذكور، با مطالب ديگر «الميزان» در بدو امر، هماهنگى و سازگارى ندارد؛ گرچه قابل جمع هستند كه بعد از ذكر دو مورد، جمع بندى آن خواهد آمد.

ذكر دو مورد از ناهماهنگى:


1- مجمع البيان، ج 5، ص 168، ذيل همين آيه
2- كشاف، ج 2، ص 185، ذيل همين آيه

ص: 76

الف: اعتقاد به اين كه جهان داراى صانع واحد است، از قديمى ترين مسائل مطرح شده در ميان انديشمندان بوده است و ريشه آن، در فطرت انسان است، به طورى كه اگر خوب در بت پرستى بينديشيم، مى يابيم كه آن نيز در ابتدا بر پايه توحيد و براساس اينكه بت ها را نسبت به خداوند شفيع مى دانستند، بنا شده است و مى گفتند: ما بت ها را براى تقرب به خداوند، عبادت مى كنيم؛ گرچه بعدها بت پرستان از اين اصل روى گردان شدند و براى بت ها، اصالت و استقلال قائل شدند». (1) ب: چه بسا تصور شده است كه شفيع قرار دادن پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام، درخواست حوائج از آنها، زيارت كردن قبر شريف آنان، بوسيدن قبر آنان وبزرگداشت مزار آنان از موارد بت پرستى است و خداوند آن را نهى كرده است؛ زيرا اين رفتارها نوعى مؤثر دانستن غير خداوند است و بت پرستان نيز چنين رفتارى را داشته اند و مى گفتند: ما بت ها را شفيع درِ خانه خداوند قرار مى دهيم.

پرستش موجودى غير از خداوند شرك است، خواه آن موجود مقدس باشد؛ همانند انبيا و امامان و يا ستمگر باشد.

جواب: هر فردى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله وامامان معصوم عليهم السلام متوسّل شود، يقيناً آنها را مؤثر مستقل نمى داند؛ بلكه آنها را از اين جهت كه خداوند، آنان را بندگان محبوب خود قرار داده است، وسيله اى قرار مى دهد تا در سايه شفاعت آنان، به بركتى از خدا نائل آيد واين به معناى استقلال در واسطه نيست.

اينكه خداوند مشركان را مذمت مى كند، از اين جهت بوده كه آنها براى


1- الميزان، ج 6، ص 109

ص: 77

بت ها استقلال قائل بوده اند و آنان را مؤثر مستقل مى دانستند و بت ها را در عرض خدا و در رديف خدا مى دانستند؛ ولى شيعيان، در توسلات خويش، هرگز پيامبر و امام را مستقل نمى دانند.

اشكال كنندگانِ توسل به پيامبر و امامان عليهم السلام، بايد پاسخ دهند كه چه فرقى ميان بوسيدن حجر الاسود و كعبه و ميان بوسيدن عتبات پيامبر و امامان است كه اوّلى را بلا اشكال مى دانند، ولى دومى را شرك مى دانند؟ اگر در جواب بگويند: بوسيدن حجرالاسود و كعبه استثنا شده است، بطلان جواب روشن است؛ زيرا بطلان شرك، با بداهت عقلى ثابت است و قانون عقل، استثناپذير نيست واگر بوسيدن آن دو، عين عبادت است، پس بوسيدن عتبات وتوسل به پيامبر و امامان نيز، عين عبادت است و شرك نيست. (1) هر چند نكته هاى خوبى در كلام «الميزان» به چشم مى خورد، امّا اين اشكال باقى است كه بين كلام: بت پرستان قائل به استقلال در تأثير براى بت ها بوده اند، با كلام سابق ايشان كه: بت پرستان بت ها را به عنوان واسطه پرستش مى كردند، سازگارى وجود ندارد.

جمع بندى سخنانِ صاحب الميزان

نظر علامه طباطبايى در الميزان اين است كه: «بت پرستان در ابتدا معتقد بوده اند كه بت ها در طول خدا هستند، ولى بعداً از اين عقيده منحرف گشته و معتقد شدند كه بت ها مستقل، و در عرض خدا هستند.» (2)


1- الميزان، ج 10، ص 305، چاپ اسلاميه، ذيل آيه 36- 49 هود
2- الميزان، ج 6، ص 109، چاپ اسلاميه، ذيل آيه 68- 86 مائده

ص: 78

با توجه به اين نظر، ممكن است بگوييم: تنافى ميان سخنان علامه، بدوى است و آن را چنين جمع مى كنيم: آن مطالبى كه از الميزان نقل شد و دلالت مى كرد بر اين كه بت پرستان، بت ها را در طول خدا مى دانستند را بر اعتقادات بت پرستان، در ابتداى بت پرستى حمل كنيم؛ يعنى در آغاز، بت پرستان چنين عقيده داشته اند كه صانع عالم، واحد است و بت ها موجودات مقدس و واسطه ميان بندگان وخدا هستند. و آن مطالبى كه نقل شد و دلالت مى كرد بر اين كه بت ها را در عرض خدا و مستقل هستند را حمل كنيم بر اعتقادات بت پرستان، در آخرين عقايد آنها؛ يعنى بعد از آنكه از طوليت، منحرف شده و عقيده پيدا كردند كه بت ها داراى تأثير مستقل هستند. بنابراين، آن دسته از آياتى كه براى بت ها، كلمه شفاعت را به كار برده، مثل: «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»، ناظر بر عقايد ابتدايى بت پرستان است و آن آياتى كه ظهور در استقلال بت ها دارد، مربوط به عقايد پايانى بت پرستان است.

اما اين گفتار كه فرق بگذاريم بين عقايد بت پرستان در آغاز وانجام، اين يك نقل تاريخى است و مستند قرآنى ندارد.

جمع بندى ما

ممكن است در مقام جمع بندى چنين گفته شود: بشر داراى عقل و وهم است. بت پرستان وقتى مسائل را با عقل بررسى مى كردند، اعتراف مى كردند كه صانع عالم يگانه است و مدبر واحدى بر جهان حاكم است؛ همان گونه كه در آيات بسيارى آمده است، اگر از بت پرستان بپرسيد، آفريدگار آسمان و زمين كيست؟ در جواب خواهند گفت: خداوند است.

ص: 79

در اين ديدگاه، اگر بتى را مى پرستيدند به عنوان واسطه و شفيع مى پرستيدند و آنها را در طول خدا مى دانستند. امّا وقتى دچار اوهام مى شدند يا غبار تقليد كوركورانه از ديگران، فطرت آنان را كور مى كرد و وارد وادى ظلمانى وهم و خيال مى شدند، تصور مى كردند مؤثرهايى غير از خدا نيز وجود دارد و بت ها را هم، به عنوان اله تأثيرگذار و داراى استقلال و هم به عنوان شفيع پرستش مى كردند.

در اين جمع بندى، مى توان به اين آيه استناد كرد: «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ» (1)

؛ «هنگامى كه سوار بر كشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند(و غير او را فراموش مى كنند)؛ اما هنگامى كه خدا آنان را نجات داد و به خشكى رسانيد، باز مشرك مى شوند.»

در تفسير مبين آمده است: مشركان، از طرفى براين باور بودند كه خداوند، آفريدگار جهانيان است و از طرفى غير خدا را عبادت مى كردند و اين چيز عجيبى نيست؛ زيرا انسان جاهل، به سبب نادانى و جهالت، گاهى به دوگرايش متضاد، معتقد مى شود. (2)

بيان ديگرى براى اعتقاد مشركان به عدم استقلال بت ها

بيان ديگرى براى اعتقاد مشركان به عدم استقلال بت ها (3)

راه دوم براى بيان استدلال، واژه شفيع و شفاعت است كه نشانگر اين است كه در اعتقاد بت پرستان، بت ها در طول خداوند بوده اند، نه در عرض آن.


1- عنكبوت: 65
2- التفسير المبين، ص 611، ذيل آيه 38 زمر
3- اين تقريب از نگارنده است

ص: 80

توضيح آنكه، وقتى بت پرستان معتقد بودند كه بت آنان، مشكل را با كمك گرفتن از خداوند حل مى كند، اين خود اقرار و اعتراف است به اينكه از بت كارى ساخته نيست، آن ها مى گفتند: تنها ارباب بت ها مى توانند از خداوند درخواست كنند تا مشكل حل گردد. اگر از خود او كارى ساخته بود، مستقيماً مشكل را حل مى كرد، چه نيازى به وساطت و درخواست از خداوند بود. اگر بت پرست، بت را مؤثر مى دانست، براى گره گشايى به خودِ بت مراجعه مى كرد ونيازى نبود كه بت را واسطه قرار دهد؟

بت پرستان به بت ها مى گفتند: «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ»، اين خود نشان دهنده اين است كه بت پرستان اعتقاد نداشته اند كه بت ها در رديف خدا و داراى اثر هستند، بلكه قدرت آنها را مقهور قدرت خدا مى دانستند واين همان معناى طوليت است. در شفاعت اين معنا نهفته است كه درخواست كننده شفاعت، داراى مشكل است و شفيع، توان برآوردن خواسته او را ندارد وصرفاً به خاطر عزت و احترامى كه دارد، مى تواند پيش كسى كه قادر بر انجام آن خواسته است، وساطت كند. (1)

مؤيد اعتقاد به طوليت، در نزد مشركان

با توجه به اين كه در آيات ديگر قرآن، تصريح شده است كه بت پرستان، قائل بوده اند كه همه بت ها مخلوق خداوند هستند و از خود استقلالى ندارند، بلكه همه آسمان ها و زمين و آنچه بين آن دو است مخلوق خداوند هستند. طبعاً هر تأثيرى كه بت داشته باشد، بايد مربوط به خداوند باشد؛ چون خودِ بت، مخلوق خداوند است و آثارش هم مخلوق خداوند است.


1- آيات شبيه به اين آيه، عبارت اند از: 3 و 4 زمر؛ 85- 89 زخرف و 23 يس

ص: 81

با توجه به مطالب مذكور، بايد مقصود بت پرستان از «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ» اين باشد كه بت ها با اذن خداوند شفاعت مى كنند؛ زيرا از خود چيزى ندارند ونكوهش خداوند نسبت به بت پرستان، از آن جهت بوده كه خداوند چنين اذنى به بت ها نداده است.

نقد بيان دوم براى اعتقاد مشركان به عدم استقلال بت ها

براى روشن شدن پاسخ، در ابتدا مناسب است معناى شفيع روشن گردد.

سخنان اهل لغت و نيز فقيهانى كه در باب «شفعه» سخن گفته اند چنين است:

برخى گفته اند: شفع به معناى جفت است در برابر وتر و شافع كسى است كه به خاطر ديگرى، حاجتى را درخواست مى كند.

برخى گفته اند: اصل در معناى «شفعه، و شفيع و شفاعت» يارى كردن و تقويت كردن است و در مورد جفت، از آن جهت به كار رفته است كه ضميمه شدن يكى به ديگرى، موجب قوت و توان مى شود. (1) اگر معناى اصلى آن كه يارى كردن است، ملاحظه گردد، معناى آيه 18 سوره يونس، چنين مى شود: اين بت ها ياوران ما در پيشگاه خدا خواهند بود و چنان چه مشكلى براى ما پيش آيد به دست آنان حل خواهد شد.


1- براى تحقيق بيشتر، ر. ك: العين، ج 1، ص 261؛ صحاح اللغة، ج 3، ص 1238؛ لسان العرب، ج 8، ص 184؛ شرح الازهار، ج 1، ص 4؛ تذكره علامه، ج 1، ص 588؛ جامع المقاصد، ج 6، ص 342، التحفة السنيه، ص 236؛ جواهر الكلام، ج 37، ص 238؛ كشاف القناع، ج 4، ص 164؛ جواهر العقود، ج 1، ص 185

ص: 82

بنابراين آيه نه تنها دلالتى بر طولى بودن ندارد، بلكه دليلى بر استقلال بت ها است. و اگر معناى آن، ضميمه شدن باشد؛ يعنى بت ها از خدا درخواست مى كنند كه مشكل ما را حل كند و اين يعنى اعتقاد به طوليت و جواب آن چنين است:

در معناى «شفع» و «شفاعت» هرگز مفاد عدم استقلال، در شافع گنجانده نشده است؛ بلكه صرفاً معناى جفت در وى نهفته است. همان گونه كه ملاحظه مى كنيد «شفع» در لغت به معناى جفت و زوج است، در مقابل «وتر» و شافع و شفيع به معناى كسى است كه به جهت درخواست حاجتى، براى ديگرى واسطه مى شود.

در هيچ يك از اين موارد، نيامده است كه شفيع در برابر مشفع، استقلال دارد يا ندارد. ممكن است مستقل باشد و ممكن است استقلال نداشته باشد. اين گونه نيست كه استقلال، در مفهومِ شفاعتى كه واسطه گرى است، نهفته باشد؛ بلكه شافع در طول مشفع است. مثلًا دو نفر كه هر يك مدير مستقلى در مدرسه اى هستند، گاهى براى بعضى از مشكلات دانش آموزان، پيش همديگر، شفاعت مى كنند.

شفاعت مأذون و غير مأذون

البته بايد توجه داشت شفاعتى كه در قرآن مورد نهى قرار گرفته است، شفاعتى است كه شافع، مستقل باشد؛ اما در موردى كه شافع استقلال ندارد و در طول خداوند است، ممنوع نشده است. اين مطلب را صاحب «الميزان» به طور مشروح توضيح داده است. (1)


1- الميزان، ج 1، ص 167، ذيل آيه 48 بقره

ص: 83

حاصل سخن: تعداد زيادى از آيات دلالت دارد كه بت پرستان، بت ها را موجوداتى مستقل، ذى اثر و در عرض خدا مى دانستند. در مقابل، چند آيه كه داراى يك مضمون هستند دلالت داشت كه بت پرستان بت ها را شفعاء و وسيله تقرب به خداوند مى دانستند كه اين، ظهور در طوليت دارد. در مقام جمع بندى بين اين دو دسته از آيات، روشن كرديم كه شفاعت، ملازم با طولى بودن نيست؛ بلكه مى تواند عرضى نيز باشد؛ يعنى در عين حال كه بت پرستان، بت ها را در عرض خدا مى دانند، معتقد باشند كه بت ها مى توانند، پيش خدا واسطه گرى كنند كه مدعاى ما همين است.

براى روشن شدن اين مطلب، به طرح سخنان «الميزان» كه تحت عنوان «كلام في معنى التوحيد فى القرآن» آمده است، مى پردازيم كه حاصل آن چنين است:

توحيد بت پرستان، توحيد عددى بوده است و توحيد موحدان توحيد محض و حقيقى بوده است؛ يعنى توحيدى كه ثانى ندارد. هر كس كه در معارف اسلامى عميق بينديشد، بدون ترديد مى فهمد كه مسأله توحيد از جهت فهم و درك از دشوارترين و پيچيده ترين مسائل اسلامى است و سبب دشوارى آن، از اين جهت است كه افق آن فراتر از مسائل عمومى است كه براى همگان قابل فهم است.

بالطبع، مسأله اى كه اين چنين دشوار باشد انديشمندان در درك آن وتصديق آن برداشت هاى گوناگونى خواهند داشت واين بدان جهت است كه انسان ها از جهت ساختمان جسمانى و روحى، يكسان نيستند؛ بعضى تيز هوش، بعضى كودن و بعضى متوسطاند وهمين امر موجب اختلاف در برداشت است.

ص: 84

مسأله توحيد، على رغم فطرى بودن آن برهمگان، از روشن ترين مصاديق اختلاف در فهم و برداشت است؛ هر كسى، برداشتى غير از ديگرى دارد. برخى از انسان ها همانند بت پرستان به جايى رسيده اند كه بت هايى را كه از چوب و يا سنگ و حتى از كشك و يا از گلى كه با ادرار شتر مى ساختند، شريك خداوند و در رديف خدا قرار مى دادند و آنها را همانند خدا مورد پرستش قرار مى دادند و در مقابل آنها خضوع مى كردند؛ بلكه بت پرستان فراتر از اين رفته به طورى كه خدا را رها كرده و تنها بت ها را گرفتند و در گمان آنان خدا مقهور و مغلوب بت ها قرار گرفت. از اين رو تنها به بت ها روى نهادند و به خداوند پشت كرده و او را رها كردند. و اين انسان بت پرست، صفت واحد و وحدت را كه مخصوص خداوند بود براى بت نيز قائل شد و گفت: خدا واحد است؛ همان گونه كه بت واحد است. البته وحدت عددى يعنى خدا يك اله است و بت نيز يك اله و بت ها را آلهه دانست. (1) تصور بت پرستان اين بوده است كه خداوند، واحد عددى است؛


1- وحدت عددى، عبارت است از «يك» كه بقيه اعداد از آن تركيب مى شود. اصلًا يك را جزء اعداد نمى دانستند، بلكه تشكيل دهنده اعداد مى دانستند. پس واحد عددى، عبارت است از «يك» كه دو، سه و ديگر اعداد از آن تشكيل مى شود. واحد عددى، مساوق با محدوديت است؛ مثلًا آبى كه در دوتا ظرف است مى گوييم: آب اول و آب دوم؛ چون هر يك از آنها محدود به ظرف خاصى است. دوتا آب شده است، ولى اگر حد، برداشته شود و ظرف ها كنار روند ديگر دو آب نخواهيم داشت، بلكه يك آب است به طور مطلق. وحدت ذاتى و حقيقى عبارت است از وجود محض كه دومى ندارد و آن مساوقِ با نامحدود بودن است. وحدت عددى در مقابل كثرت عددى است، اما وحدت حقيقى و محض، عبارت است از وجود محض كه هرگز دومى ندارد

ص: 85

يعنى بت يكى و خدا هم يكى. عزّى يكى، خدا هم يكى. به طورى كه هر يك از بت ها تك تك، اله هستند و لذا از نفى الهان تعجب مى كردند و مى گفتند: «أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً»؛ چگونه مى شود چند خدا را يكى كرد؟ تصور بت پرستان از دعوت به توحيد، توسط قرآن اين بود كه قرآن به توحيد عددى دعوت مى كند، لذا تعجب مى كردند.

اما در حقيقت، قرآن به توحيد حقيقى و توحيد محض، دعوت مى كرد. وحدتى كه وجود آن بدون نظير و شبيه است، مثلى براى او نيست كه همان وجود نامحدود است. آن وجودى كه همه موجودات مقهور آن هستند، آن وجودى كه غناى محض است و باقى وجودها در برابر آن فقير هستند و همه وجودها سايه آن وجود حقيقى هستند. چنين وجودى، اصلًا عدد بردار نيست. از چنين وجودى عددى تشكيل نمى شود تا دوتا ويا سه تا و يا بيشتر شود.

چنين وجودى، مساوى با يك است. هر موجود ديگرى كه مورد اشاره قرار گيرد، مربوط به آن و ظلّ آن و از متعلقات آن است. او عِدل ندارد. وقتى بدون عدل است پس دومى و سومى هم ندارد.

ديگر نمى توان گفت: اين خداى الف، آن ديگرى خداى ب است.

توحيدى را كه قرآن مطرح كرده است، مافوق توحيد عددى است.

در روايات تنها در خطبه اوّل «نهج البلاغه» است كه على عليه السلام توحيد محض را در حدّ عالى تشريح كرده است و آن حضرت، تمام وحدت ها را، كه از او استشمامِ كثرت مى شود از ذات حضرت حق، نفى كرده است. (1)


1- الميزان، ج 6، ص 90، ذيل آيات 68- 86 مائده

ص: 86

نكته قابل توجه در «الميزان» كه به طور وضوح بيان شده است، اين است كه بت پرستان نه تنها بت ها را در عرض خدا مى دانستند و براى بت ها، استقلال قائل بودند؛ بلكه بالاتر، آنان خدا را كنار زده و به بت ها روى آورده بلكه بت ها را همه كاره عالم مى دانستند، نه خدا را.

با توجه به مطالب ياد شده، شفيع بودن بت ها در نظر بت پرستان، به معناى نفى استقلال از بت ها نبوده است؛ بلكه به اين معنا بوده كه در هر مشكلى، يا خود بت مشكل گشاست و يا اينكه مى تواند از خدا بخواهد كه مشكل را حل كند. چه بسا خدا چون مقهور بتها است به اجبار بايد شفاعت بت ها را بپذيرد. و يا به اين شكل قابل تصور است كه هم خدا و هم بت، داراى منشأ اثر هستند، هرچند بت به اندازه خدا منشأ اثر ندارد، امّا همين اندازه كه بت را منشأ اثر بدانند، معناى استقلال را مى رساند. استقلال متوقف بر اين نيست كه تمام قدرت بت، همانند قدرت خدا باشد؛ بلكه اگر بت را در بعضى از امور و بدون اذن خدا، قادر دانستيم، اين قول به استقلال است.

بنابراين، جمع بين استقلال وشفاعت ممكن است؛ همانند دو نفر كه يكى پزشك و ديگرى مدير مدرسه است. اولى در امور بهداشت، مشكلات فرزند دومى را برآورده مى سازد و دومى در امر آموزش، مشكلات فرزند اولى را برآورده مى سازد. وهر دو نفر آنان نيز در رديف هم ودر عرض هم قرار دارند. همان گونه كه واسطه گرى انسان ها براى همديگر، در طول همديگر نيست، بلكه در عرض يكديگر است، واسطه گرى بت، نسبت به خداوند نيز چنين است.

ص: 87

بيان آيت اللَّه زنجانى

آيت اللَّه سيد عزالدّين زنجانى (1) پيرامون شرك و اعتقاد مشركان در باره بت ها فرموده است:

شرك بر دو قسم است: 1- شرك استقلالى كه بت ها را در عرض خدا قرار دهند. 2- شرك طولى. عقيده مشركان از نوع دوم بوده است؛ البته عده اى از گروه هاى منحرف، معتقد به نوع اوّل بودند كه مى توان مجوس را كه معتقد به «يزدان»، مظهر خوبى ها و «اهريمن»، مظهر بدى ها و نيز نصارا را كه قائل به «اقانيم ثلاثه»: روح القدس، مسيح و خدا بوده اند، نام برد.

امّا مشركان كه در برابر انبيا، جبهه گيرى كرده بودند و به نام مشرك خوانده مى شدند، معتقد بودند كه بت ها در طول خدا هستند، نه در عرض خدا. بت پرستان قائل بودند كه صانع عالم، يك نفر است و شريكى در خلقت براى او قائل نبودند. اشكال كار آنان فقط در اين بود كه براى خداوند شريك در الوهيّت قرار داده بودند؛ به معناى اينكه بت هايى را نصب كرده بودند و به عنوان واسطه بين خود و خداوند قرار داده بودند و در پيشگاه خداوند، براى بت ها جايگاه رفيعى قائل بودند.

اعتقاد به طولى بودن بر دو قسم است:


1- آيت اللَّه سيد عزّالدين زنجانى، از شاگردان علامه طباطبايى است و در حال حاضر، ساكن مشهد مقدس است. وى در فلسفه و عرفان، متخصص و صاحب تأليفاتى است كه يكى از آنها «معيار الشرك فى القرآن» است كه در برگيرنده مباحث ايشان با سؤال كننده فاسد العقيده اى است كه درباره استشفاء به ائمه و توسل به آنها، صورت گرفته است

ص: 88

قسم اوّل: داراى دليل و مدرك و مستند به برهان است.

قسم دوم: بدون دليل است.

به عبارت ديگر؛ يك قسم با اجازه خدا و قسم ديگر بدون اجازه خدا است. در صورت مأذون بودن، خدا به بندگان اجازه داده است كه به آن واسطه ها مراجعه كنند و از آنان حاجت بخواهند، برخلاف قسم دوم، كه خداوند چنين اجازه اى نداده است؛ بلكه اين كار آن ها از راه تقليد كوركورانه از اسلاف شان است. اشكال عقيده مشركان، در اين بوده است كه از قسم دوم بوده است؛ يعنى عقيده آنان به اينكه بت ها در طول خدا، واسطه بين مخلوق و خدا هستند، مستند به هيچ دليل و برهانى نبوده است، از اين جهت مورد نكوهش خداوند قرار گرفته اند. اين آيه گوياى همين مطلب است:

«هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا» (1)

؛ «آيا شما براى عقيده خود دليل روشن و مدركى از خداوند داريد؛ پس بياوريد و به ما نشان بدهيد.»

مشركان در اين عقيده خود، به خدا افترا مى بستند كه خداوند به آنان اجازه داده تا بت ها را واسطه قرار دهند. اين آيه نيز بر اين مطلب دلالت دارد:

«وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (2)

؛ «چگونه من از بت هاى شما بترسم؟ در حالى كه شما از


1- انعام: 148
2- انعام: 81

ص: 89

اين نمى ترسيد كه براى خدا همتايى قرار داده ايد كه هيچ گونه دليلى درباره آن، بر شما نازل نكرده است.(راست بگوييد) كدام يك از اين دو دسته(بت پرستان و خداپرستان)، شايسته تر به ايمنى(از مجازات) هستند اگر مى دانيد؟!»

كليد كلام در اين آيات، اين است كه خداوند به آنها مى فرمايد: شما عقيده اى داريد كه براى آن، برهان و منطق نداريد. خداوند چنين اذنى را به شما نداده است كه بت ها را به عنوان شفيع بپذيريد. آرى! عقايد مشركان طولى بوده است و مشركان جزيرة العرب، معتقد به صانع يگانه بوده اند، چنان كه آيه زير بر اين مطلب دلالت دارد:

«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ* اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ* وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» (1)

؛ «و هرگاه از آنان بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده، و خورشيد و ماه را مسخر كرده است؟ مى گويند: اللَّه! پس با اين حال چگونه آنان را(از عبادت خدا) منحرف مى سازند؟! خداوند روزى را، براى هر كسى از بندگانش بخواهد گسترده مى كند و براى هر كسى بخواهد، محدود مى سازد، خداوند به همه چيز داناست و اگر از آنان بپرسى: چه كسى


1- عنكبوت: 61- 63

ص: 90

از آسمان، آبى فرستاد و به وسيله آن زمين را پس از مردنش زنده كرد؟ مى گويند: خدا، بگو حمد و ستايش مخصوص خداست. اما بيشتر آنها نمى دانند.»

پس اين نوع آيات، دليل بر اين است كه مشركان بت ها را شفيع مى دانستند و براى آنها استقلالى در برابر خدا قائل نبودند و تنها نكوهش خداوند از بت پرستان به اين جهت بوده است كه عقيده آنها ساختگى بوده و دليل و برهانى نداشته است و از طرف خدا هم اجازه نداشته اند. فرق بت پرستان با ما شيعيان كه معتقديم: پيامبر صلى الله عليه و آله وائمه عليهم السلام شفيع هستند، در همين است كه عقيده ما مأذون است، ولى عقيده مشركان مأذون نيست؛ چنان كه اگر عقيده آنان نيز مستند به دليل و برهانى بود، هيچ مانعى نداشت. همان طور كه مسلمانان در كنار حجرالاسود- كه سنگى بيش نيست- توسل مى جويند و گريه و زارى مى كنند كه هيچ اشكالى هم ندارد؛ چون دليل و برهان دارد.

رفتار بت پرستان در برابر بت ها كه گاهى آنها را عبادت نيز مى كردند، نه از اين جهت بوده كه بت ها را اله و همانند خدا مى دانستند؛ بلكه از باب واسطه قرار دادن بوده است، چنان كه اين آيه بر اين عقيده گواهى مى دهد:

«أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ» (1)

؛ «آگاه باشيد كه دينِ خالص، از آنِ خداست. و آنها كه غير خدا را اولياى خود قرار دادند،(دليلشان اين بوده كه:) اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند.»


1- سوره زمر، آيه 3

ص: 91

مناسك آنان نيز؛ مانند قربانى كردن وغير آن، براى تقرب به بت ها جهت واسطه شدن بوده است. (1)

بررسى و نقد كلام آيت اللَّه زنجانى

مخفى نماند كه نظر ايشان با نظر استادش علامه طباطبايى، صدوهشتاد درجه فرق دارد. توضيح آنكه نظر علامه طباطبايى اين است كه، گرچه بت پرستان در ابتدا معتقد بودند كه بت ها در طول خدا هستند، ولى بعداً از اين عقيده منحرف گشته و معتقد شدند كه بت ها مستقل و در عرض خدا هستند. بالاتر آنكه، خدا را رها كردند و به بت ها توجه كردند و خدا را مقهور بت ها دانستند. و بت ها را هم اله خواندند و خدا را واحد عددى دانستند. (2) به نظر مى رسد، آيت اللَّه زنجانى، آيات شرك را توجّه كامل نكرده اند و فقط نظر خود را به آيه «نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ» و امثال آن معطوف داشته اند. و ما در بحث گذشته آياتى كه بر استقلال دلالت مى كرد، مورد بحث قرار داديم. (3) اينكه گفته شود، مشركان بدون اجازه، معتقد به طولى بودن بت ها بوده اند، اين به تنهايى نمى تواند مشكل گشا باشد؛ بلكه بحث گسترده اى مى طلبد كه بخشى از آن گذشت و بخشى نيز خواهد آمد.

اين نكته را كه آقاى زنجانى مى گويد: مشركان صانع يگانه را قبول داشتند ما نيز قبول داريم؛ امّا اين اعتراف مشركان، ملازم با طولى بودن


1- معيار الشرك فى القرآن، ص 33- 41
2- الميزان، ج 6، ص 109 و 90، ذيل آيات 68- 86 مائده
3- به فصل دوم: مطلب اول از همين كتاب مراجعه شود

ص: 92

نيست، بلكه با عرضى بودن نيز سازگار است، يا به گفته صاحب «الميزان»، آياتى را كه دلالت بر طوليّت دارد، حمل بر عقايد مشركان در آغاز شرك شان مى كنيم و آياتى كه دلالت بر استقلال مى كند حمل بر عقايد نهايى مشركان مى كنيم، يا آن گونه كه ما گفتيم كه فرق است بين عالم عقل و عالم خيال، مشركان در عالم عقل خداوند را يگانه مى دانستند، اما در عالم وهم و خيال گاهى بت ها را همانند خدا مؤثر مى دانستند ومعتقد به مؤثر بودن آنان، به طور مستقل بودند- كه بيان آن به تفصيل گذشت- و گاهى معتقد بودند كه بت ها واسطه بين آنان و خدا هستند؛ چنانكه از آيه مزبور استفاده مى شود.

عقيده نگارنده آن است كه مشركان، از ابتدا تا آخر معتقد بوده اند كه بت ها در عرض خدا هستند كه ما در مباحث قبلى، با دلايلى روشن آن را اثبات كرديم. به عقيده نگارنده نه انتخاب آيت اللَّه زنجانى صحيح است كه مطلقاً قائل به طولى شده است و نه مختار صاحب «الميزان» كه گفته است مشركان در آغاز معتقد به طولى بودند و در پايان معتقد به عرضى و استقلال شده اند.

ما به فضل خدا، در آينده نزديك از استدلال آقاى زنجانى به آيه اى كه بر بتها اطلاق «شفعاء» كرده است، جواب خواهيم گفت؛ و خواهيم گفت، خود اين آيه دليل ديگرى بر عرضى بودن واستقلال بت ها است و شواهدى بر اين مطلب اقامه خواهيم كرد- انشاء اللَّه.

جواب تفصيلى از كلام آيت اللَّه زنجانى

شفاعت مأذون در قرآن، مساوى با شفاعت طولى است و شفاعت غير

ص: 93

مأذون در قرآن، مساوى با شفاعت استقلالى است.

در آيات متعددى، شفاعت مردود شمرده شده است و نيز در آياتى، شفاعت مجاز شمرده شده است. به طور اجمال بايد دانست آياتى كه شفاعت را مردود دانسته است، مربوط به شفاعتى است كه شفيع بخواهد در شفاعت استقلال داشته باشد، و خودسرانه شفاعت كند؛ اما شفاعت در مواردى كه شفيع، مستقلّ در عمل نباشد و در طول خدا و با اذان خداوند باشد، مانعى ندارد. براى توضيح بيشتر، ابتدا چند آيه مرتبط را يادآور مى شويم:

آيه اوّل:

«وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى» (1)

؛ «آنها(فرشتگان) جز براى كسى كه خدا راضى(به شفاعت براى او) است، شفاعت نمى كنند.»

آيه دوم:

«يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا» (2)

؛ «در آن روز، شفاعت هيچ كس سودى نمى بخشد، جز كسى كه خداوند رحمان به او اجازه شفاعت داده و به گفتار او راضى است.»

آيه سوم:

«وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» (3)

؛ «هيچ شفاعتى نزد او، جز براى كسانى كه اذن داده، سودى ندارد.»


1- انبياء: 28
2- طه: 109
3- سبأ: 23

ص: 94

آيه چهارم:

«مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» (1)

؛ «كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟!»

آيات ديگرى نيز همانند آيات ياد شده، در قرآن موجود است كه مفادّ همه آنها اين است كه: يك قسم از شفاعت مجاز و قسمى ديگر غيرمجاز است؛ و به تعبيرى ديگر، يك نوع از شفاعت وجود خارجى دارد و آن عبارت از شفاعتى است كه با اذن خدا باشد و يك نوع شفاعت وجود خارجى ندارد؛ و آن عبارت از شفاعتى است كه بدون اجازه خدا باشد.

سخن ما اين است كه مشركان، معتقد به شفاعت غيرمأذون و خودسر بوده اند و اين نوع شفاعت از نظر آيات، مردود است. از آيات قرآن، چنين استفاده مى شود كه عقيده مشركان، بر اين بوده است كه شفاعت، «بدون اجازه خدا» است كه همان شفاعت استقلالى است. در مقابل، خداوند چنين شفاعتى را محكوم كرده و مردود دانسته است. از آياتى كه شفاعت را منوط به اجازه و رضايت خدا كرده است، به خوبى استفاده مى شود كه جبهه مقابلى بوده است كه به شفاعت بدون اذن خداوند، عقيده داشت است.

اگر مشركان قائل به شفاعت به «اذن اللَّه» بودند، وجهى نداشت كه اين آيات درصدد ردّ عقيده آنان برآيد؛ زيرا در اين صورت، عقيده آنان(در شفاعت) هماهنگ با موحّدان بوده است.


1- بقره: 255

ص: 95

معناى شفاعتِ «باذن اللَّه»

از «باذن اللَّه» در آيات يادشده تعابير متعددى شده است كه داراى مفادّ واحد است. لازم است حقيقت اين نوع شفاعت روشن گردد.

رضايت خداوند به شفاعت شافعين، به اين نحو است كه دوگانگى ميان رضايت خدا و رضايت آنان نيست؛ «رضى اللَّه رضانا أهل البيت». در حقيقت رضايت خداوند در رضايت شافعين، تجلّى كرده است. به عبارت ديگر، رضايت شافعين، مجراى رضايت خداوند است و رضايت خداوند از راه رضايت شافعين پياده شده و تحقّق پيدا مى كند و ميان رضايت خداوند و رضايت شافعين دوگانگى نيست؛ به طورى كه احياناً موجب تضاد گردد؛ بلكه رضايت شافعان، در طول رضايت خداوند است و منافاتى با آن ندارد، اين نوع از شفاعت، معناى طولى بودن نيز هست.

رضايت خداوند در انتخاب شافعين است، به طورى كه انتخاب آنها، عين انتخاب خداوند و موجب خوشنودى خداوند است. از اين روست كه بررسى اعمال بندگان را به آنها تفويض كرده است.

يكى از مجارى رحمت خداوند، وصل شدن به بندگان شايسته خداست؛ يعنى آن قدر اين بندگان شافع، از نظر مرتبه وجودى، بالا هستند كه هر كسى به آنها وصل شود به مرحله وجودى بالاترى راه مى يابد.

امامان، مظهر بالاترين رحمت خداوند هستند.

هر كس به امام معصومى وصل شود به درياى كمال وصل مى شود. براى اين مطلب، مى توان دريايى را مثال زد كه در كنار آن بركه اى است كه به آن دريا متصل است و نهرى است كه به بركه متصل است. در اينجا نهر، بركه و

ص: 96

دريا هر سه به يكديگر متصل هستند و حكم واحد دارند. ما به بركه پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام متصل هستيم و پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام به درياى بى نهايت خداوند، ما با اتّصال به بركه، متصل به دريا هستيم. و ميان اين سه جدايى نيست، همه يكى هستند. هر كسى كه به امام حسين عليه السلام وصل شد به پيامبر وصل شده است و هر كسى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله وصل شد به خدا وصل شده است؛ چون رضايت اين ها، عين رضايت خدا است. پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام سلسله ها و مراتب وجودى هستند.

اما عقيده بت پرستان! در شفاعت چنين نبوده است؛ بلكه آنان معتقد بودند بت ها داراى استقلال هستند و دستگاهى مستقلّ از خدا دارند. اگر در امرى احتياج به خدا پيدا شد از خداوند- هرچند به صورت اجبار- مى خواهند كه مشكل درخواست كننده را حل كند، مثل اين است كه دو نفر در جامعه اى زندگى مى كنند؛ يكى پزشك است و ديگرى آموزگار و هر يك به ديگرى نيازمند است و چون به ديگرى نياز دارد مشكل او را برطرف مى كند؛ حتى اگر دلش نخواهد و از روى اجبار باشد.

فضاى حاكم بر بت پرستان، يك فضاى جاهلانه بود؛ چنانكه از مباحث گذشته، به خوبى روشن شد. (1)

اعتقاد مشركان بر شفاعت بت ها، به طور خودسر

در اين جا مناسب است آياتى كه دلالت دارد بر اين كه شفاعت در عقيده بت پرستان، شفاعت استقلالى بوده است، نه طولى، طرح شود، تا بطلان


1- براى پى بردن به فضاى جاهلانه بت پرستان، مناسب است رجوع شود به تفسير الميزان، ذيل آيه 48 بقره

ص: 97

كلام آقاى زنجانى به خوبى روشن شود.

آيه اوّل:

«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ* قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (1)

؛ «آيا آنان غير از خدا شفيعانى گرفته اند؟! به آنان بگو: آيا(از آنها شفاعت مى طلبيد) هرچند مالك چيزى نباشند و درك وشعورى براى آنها نباشد؟! بگو تمام شفاعت از آنِ خداست،(زيرا) حاكميت آسمان ها و زمين از آنِ اوست و سپس همه شما به سوى او بازمى گرديد.»

در اين آيه چند قرينه وجود دارد كه بت پرستان بت ها را به طور مستقل، مؤثر در شفاعت مى دانستند.

قرينه اوّل: مراد از شفاعت، وساطت نيست؛ بلكه اعانه و كمك است؛ چنان كه معناى اصلى آن همين است؛ زيرا ابتدا كلمه «شُفَعَاءَ» را بر بت ها اطلاق كرده است، سپس فرموده است: «لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ». معناى شفاعت در جمله دوم، يقيناً وساطت نيست؛ آيه نمى خواهد بيان كند كه تمام واسطه گرى ها مربوط به خداوند است؛ زيرا روشن است كه خداوند بى نياز از واسطه شدن است و خداوند پيش كسى وساطت نمى كند، بلكه مراد اين است كه همه كمك ها از خدا است نه غير او. اين قرينه است كه مقصود از «شفعاء» در جمله «أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَاءَ» نيز اعانه است؛ يعنى آيا شما غير خدا(بت ها) را به عنوان ياور و معين انتخاب كرده ايد، در صورتى


1- زمر: 43 و 44

ص: 98

كه همه كمك ها از طرف خداوند است. آن امدادى كه شما از بت ها مى خواهيد مربوط به خداوند است.

اين قرينه روشن مى كند كه مقصود بت پرستان، از به كار بردن شفعاء بر بت ها، ياور بودن آن ها براى امدادرسانى به بت پرستان بوده است و به طور مستقل، اين اثرگذارى را براى بت ها معتقد بوده اند. بت پرستان مى گفتند:

بت شفيع ماست؛ يعنى يار و ياور ما، براى حلّ مشكل است؛ مثل اينكه اگر فرزند ما مريض شود، بت شفا مى دهد. از اينكه در آيه، ميان شفاعت آنها و شفاعت خداوند، منافات وجود دارد، معلوم مى شود كه شفاعتِ استقلالى مورد نظر بت پرستان بوده است؛ اما بنابر طولى بودن شفاعت بت ها، منافاتى بين شفيع بودن بت ها و شفاعت خداوند نيست؛ بلكه هر دو به يك منبع منتهى مى شود، شفاعت بت ها عين شفاعت خداوند خواهد بود و نيازى نيست كه خداوند شفاعت آنها را نفى كند و شفاعت را در خود منحصر كند؛ مثلًا ما شيعيان كه قائل هستيم ائمه عليهم السلام در سختى ها به ما كمك مى كنند، منظور اين است كه در طولِ كمك رسانى خدا است و هرگز منافاتى بين كمك رسانى ائمه و كمك رسانى خدا نيست. ايجاد منافات، در صورتى است كه ميان دو كمك رسان، جدايى و دوگانگى وجود داشته باشد. نبودِ اين قرينه، نشان مى دهد كه شفاعت بت ها را، در عرض خداوند دانسته است.

خلاصه بنابر طولى بودن، نيازى به نفى شفاعت آنان و اثبات شفاعت براى خداوند نبود، بلكه هر دو از يك سنخ بودند.

قرينه دوم: اگر بت پرستان، بت ها را در طول خداوند، شفيع مى دانستند، وجهى نداشت كه خداوند از بت ها نفى ملكيّت كند و بفرمايد: «لا يملكون

ص: 99

شيئاً»؛ يعنى بت ها چيزى را مالك نيستند؛ زيرا بسيار روشن است كه اگر بت پرستان، بت ها را در طول خداوند مى دانستند، ملكيّت خود به خود از آنان نفى مى شد و نيازى به نفى ملكيّت از آنان نداشت؛ چون بنا بر طوليت، اعتقاد بت پرستان بر اين بوده است كه بت ها از خود چيزى ندارند. روى اين جهت لازم نبود خداوند بگويد: بت ها مالك چيزى نيستند. جمله «لا يملكون شيئاً»؛ نشان دهنده آن است كه بت پرستان، براى بت ها يك نوع ملكيّت مستقل را در برابر خدا قائل بودند. و از اين جهت، نياز بود كه خداوند آن را نفى كند و مالكيت آسمان و زمين را براى خود، ثابت بداند.

از مجموع نفى و اثبات، روشن مى شود كه عقايد بت پرستان، بر استقلال مالكيّت بت ها، در برابر خدا بوده است.

قرينه سوم: كلمه «من دون اللَّه» است. اين جمله مى گويد: شفعايى كه مدّنظر آن ها است به خدا ربط ندارند و اين با عرضيت و استقلال شفعاء سازگار است؛ يعنى شفعاء را طورى تصور كرده اند كه شفاعت آنان غير از شفاعت خداوندى است؛ اما بنا بر طولى بودن، بت ها در طول خداوند و شفاعت آنان نيز در طول شفاعتِ خداوند است.

آيه دوم:

«وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ» (1)

؛ «و(روز قيامت به آنها گفته مى شود:) همه شما تنها به


1- انعام: 94

ص: 100

سوى ما بازگشت نموديد، همان گونه كه روز اوّل شما را آفريديم، و آنچه را به شما بخشيده بوديم، پشت سر گذارديد و شفيعانى را كه شريك در شفاعت خود مى پنداشتيد، با شما نمى بينيم، پيوندهاى شما بريده شده است؛ و تمام آنچه را كه تكيه گاه خود تصور كرديد از شما دور و گم شده اند.»

در «مجمع البيان» و در معناى: «زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ» چنين آمده است: «تصور شما اين بود كه بت ها نسبت به امور شما، شركاى ما هستند.» (1) در اين آيه، به «شفعاء» اطلاق «شركاء» كرده است. پيش از اين بيان شد كه لفظ شريك، در جايى اطلاق مى شود كه شريك در رديف شريك ديگر باشد، نه در طول آن، و اين ظهور در استقلال دارد. مفاد آيه چنين است: به گمان شما، شفعاى شما شريك خداوند هستند. روشن است كه شريك خدا بودن، مستلزم اين است كه شخص در رديف خدا و مستقلّ در تأثير باشد. حاصل آنكه، بت پرستان شفيعى را قبول داشتند كه شريك خداوند هم باشد و چون شريك، ظهور در استقلال دارد؛ پس شفيع هم، چنين خواهد بود.

نقد بخش ديگرى از نظرات آيةاللَّه زنجانى

ايشان ادعا مى كند كه مشركان، معتقد به عرضيت نبوده اند؛ بلكه اعتقاد به طوليت داشته اند؛ البته طولى بر دو قسم است: 1- مأذون. 2- غير مأذون.


1- مجمع البيان، ج 4، ص 116

ص: 101

آنان به طولى بودنِ غير مأذون، معتقد بوده اند.

ما مى خواهيم اثبات كنيم كه اين تقسيم اصلًا مورد ندارد؛ بلكه طولى بودن، مساوى با مأذون بودن است. اين كه هم، طول باشد و هم غير مأذون، مطلبى بى اساس و باطل است.

توضيح: اذن عبارت است از اذن تكوينى، نه تشريعى. معناى اذن تكوينى، قرار گرفتن واسطه، در رديف اسباب و مسببات است. اگر ما مى گوييم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و امامان عليهم السلام در شفا دادن و برآوردن حوائج، مأذون هستند؛ يعنى در سلسله اسباب، براى ارتباط بندگان با خدا قرار دارند؛ مثلًا اين كه خداوند آب را مرطوب قرار داده است؛ يعنى اذن داده است كه آب مرطوب باشد. و اگر آب تكويناً مرطوب نبود، يعنى خداوند براى مرطوبيت آن اذن نداده است. اما وقتى مرطوب هست؛ يعنى در رطوبت مأذون است. و معنى ندارد گفته شود، مرطوب بر دو قسم است: مأذون و غير مأذون؛ زيرا وقتى مرطوب است، يعنى مأذون است و وقتى مرطوب نيست، يعنى مأذون نيست.

اثربخشى بت و يا هر واسطه ديگر نيز چنين است. اگر از طرف خدا، داراى اثر است، پس مأذون است واگر تكويناً داراى اثر نيست، پس مأذون نيست. خلاصه اينكه بحث، يك بحث وجودى است، نه جعلى و اعتبارى.

معناى مأذون بودن امام، يعنى خداوند به او آن چنان مرحله وجودى بخشيده است كه بندگانى كه به او وصل مى شوند به خداوند وصل شوند. و خواهى نخواهى چنين هست؛ يعنى اين در تكوين، امرى ثابت است.

اگر بت غير مأذون است، يعنى از نظر تكوينى، خداوند بت را در حيطه سبب و مسبب قرار نداده است و از اساس بت ها طوليتى ندارند، نه اين كه طوليت دارند، ولى بدون اذن است. اين كه گفته شود: فرق است بين اين كه

ص: 102

اصلًا طوليت نداشته باشند و يا اين كه طوليت داشته باشند، ولى از طرف خداوند مأذون نباشد، سخنى ناصحيح است. سخن ما اين است كه اگر بت ها طولى هستند لازمه ذاتى آن، اذن مى باشد؛ و اين نظير زوجيت، براى اربعه است. همان گونه كه زوجيت از اربعه قابل تفكيك نيست، اذن هم از طوليت قابل تفكيك نيست؛ زيرا معناى طولى بودن اين است كه در سلسله علل و معلول ها قرار دارد و در جهان هستى مؤثر است؛ چون خداوند اين چنين وجودى را به وى داده است. اگر خداوند آنها را در سلسله اسباب و مسببات قرار نداده، پس اصلًا در طول نيستند. و همين معناى غير مأذون بودن است. پس نتيجه مى گيريم، تقسيم طولى بودن به مأذون و غير مأذون، ناصحيح است.

دفاع از نظرات آيةاللَّه زنجانى و پاسخ آن

ممكن است آيت اللَّه زنجانى در دفاع از خود چنين بگويد: ما كه مى گوييم بت ها در طول خداوند قرار دارند، منظورمان اين است كه در سلسله اسباب و مسببات قرار مى گيرند و از نظر مرتبه وجودى- كه از طرف خداوند دارند- كارهايى از آنها ساخته است. اين عقيده بت پرستان بوده است و معناى غير مأذون بودن اين است كه خداوند تكذيب كرده است كه به بت ها اثرى عطا كرده باشد و در سلسله اسباب و مسببات قرار داده باشد. و فرموده است اين عقيده، بدون دليل و برهان است؛ يعنى خداوند بت ها را سبب و مسبب قرار نداده است، پس طولىِ غير مأذون داريم.

جواب اين است كه اصل چنين عقيده اى از نظر ثبوت، منافى با توحيد

ص: 103

نيست؛ يعنى اگر كسى معتقد باشد موجود ديگرى واسطه بين بنده و بين خداوند است، ولى واسطه هرچه دارد از خداوند دارد، چنين عقيده اى، منافى با توحيد نيست؛ زيرا در آن چيزى به عنوان خلاف يگانگى خداوند مشاهده نمى شود. البته اگر چنين مطلبى مطابق با واقع و ثبوت نباشد، اين مطلبى خلاف واقع و كذب است، اما فرق است بين اين كه مطلبى خلاف واقع باشد يا خلاف توحيد باشد. مثلًا اگر كسى معتقد باشد آب مرطوب نيست اين عقيده مخالف با واقع است، اما منافى با توحيد نيست، صاحب چنين عقيده اى بايد به جهت گفتار خلاف واقع توبيخ شود، اما هرگز خلاف توحيد نيست تا آن به جهت خلاف توحيد مؤاخذه گردد. پس چنين عقيده اى نمى تواند عقيده مشركان باشد.

آقاى زنجانى تصور كرده است، همين كه يك مطلبى خلاف واقع باشد و خداوند براى آن اجازه صادر نكرده باشد، آن خلاف توحيد مى شود. در حالى كه چنين نيست. خداوند در مواردى از اهل كتاب گلايه كرده است كه چرا چنين حكمى را به دروغ به خدا نسبت مى دهيد؛ مثلًا مى گويند:

خداوند پيه را حرام كرده است و يا بعضى از حيوان ها را حرام كرده است، در صورتى كه حرام نكرده است، امّا به اهل كتاب نگفته است شما با اين عقيده از توحيد بيرون رفته ايد، بلكه فرموده است: اين كذب و افتراست.

ص: 104

فصل سوم اعتقاد مشركان در باره معاد

نظراتى درباره اعتقاد مشركان به معاد

اشاره

ص: 105

ص: 106

ص: 107

1- نظر «مجمع البيان» و «كشاف»، اين است كه مشركان، معاد را باور داشته اند. طبرسى در ذيل آيه «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» (1)

گفته است: اين آيه در مقام نفى شفاعت است؛ يعنى در روز قيامت كسى براى كسى شفاعت نمى كند، مگر به اذان خداوند؛ زيرا مشركان معتقد بوده اند كه در قيامت، بت ها داراى مقام شفاعت هستند، اين آيه، در مقام ردّ عقيده آنان است و شبيه اين مطلب را، ذيل آيه «وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ» گفته است. (2) همچنين «كشاف» در ذيل آيه مزبور، گفته است: مشركان به معاد اعتقاد داشته اند و يكى از مقام هايى كه براى بت ها قائل بوده اند، مقام شفاعت بود.

2- صاحب «الميزان» مى گويد: مشركان عقيده به معاد نداشته اند و اين


1- مجمع البيان، ج 2، ص 362، ذيل آيه 255 بقره
2- مجمع البيان، ج 5، ص 98، ذيل آيه 18 يونس

ص: 108

بحث را به طور مشروح، در جلد بيستم از «الميزان» (1)، ذيل آيه «الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ»، آورده است. چكيده سخن ايشان چنين است: مشركان، درباره قيامت به چهار گروه تقسيم مى شدند، كه همه آنها در اصلِ انكارِ معاد، اتفاق نظر داشتند.

نگارنده، در اصل اين مطلب، كه مشركان منكر قيامت بوده اند با صاحب «الميزان» هم عقيده است؛ ولى تقسيم آنها به چند گروه را قبول ندارد. (2)

جواب از مجمع البيان

پاسخ ايشان، از كلام صاحب «الميزان» روشن مى شود؛ زيرا آن گونه كه در «الميزان» آمده است: «مراد از «هؤلاء شفعاؤنا عنداللَّه»، شفاعت در دنيا، براى رفع گرفتارى و بلايا و جلب خيرات است، نه شفاعت اخروى؛ يعنى بت پرستان معتقد بوده اند كه بت ها؛ در سلسله علل و معلول ها و اسباب و مسببات قرار دارند و در امور دنيا تأثيرگذار هستند و اگر مشكلى براى بت پرستان پيش آيد، بت ها مى توانند آن را حل كنند. به عبارت ديگر، در اراده خدا تأثيرگذار هستند و اسباب را طبق خواسته خود، محقق مى سازند. پس وساطت و شفاعت مربوط به امور دنيايى بوده است، نه امور اخروى. و مراد از شفاعت، در تمام آياتى كه سخن از شفاعت شده است، همين است و هيچ ارتباطى به شفاعت اخروى ندارد.

به نظر نگارنده، ممكن است بتوانيم ميان گفته «مجمع البيان»،(مشركان


1- الميزان، ج 20، ص 159
2- علاقه مندان مى توانند تفصيل اين مبحث را، در كتاب خبر مهم(تفسير سوره نبأ) اثر نگارنده ملاحظه نمايند

ص: 109

معاد را باور داشتند) و گفته صاحب «الميزان»(مشركان معاد را باور نداشته اند) را با اين بيان جمع كنيم: كلام مشركان اين بوده است كه معادى در كار نيست؛ اما به فرض اينكه معادى هم باشد، بت ها در قيامت براى ما شفاعت خواهند كرد. و مقصود از «هؤلاء شفعائنا عند اللَّه» شفاعت اخروى باشد، امّا به صورت مفروض؛ يعنى بر فرض كه قيامتى باشد، بت ها پيش خداوند شفيع ما هستند و تا بت را داريم، غم نداريم! التزام به اين سخن بُعدى ندارد و مى توان در اين باره به اين آيه استشهاد كرد:

«وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى» (1)

؛ «و گمان نمى كنم قيامت بر پا شود؛(و به فرض كه قيامتى باشد) هرگاه به سوى پروردگارم بازگردانده شوم، براى من نزد او پاداش هاى نيك است.»

مشركان و انكار معاد

اشاره

گرچه آيات مربوط به انكار معاد، توسط مشركان بسيار است؛ ولى ما براى رعايت اختصار به يك آيه بسنده مى كنيم و علاقه مندان بحث را، به اصل كتاب ارجاع مى دهيم:

«بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ اْلأَوَّلُونَ* قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ* لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ اْلأَوَّلِينَ» (2)

؛ «(نه،) بلكه آنان نيز مثل آنچه


1- فصلت: 50
2- مؤمنون: 81- 83

ص: 110

پيشينيان گفته بودند، گفتند. آنها گفتند: آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان هايى(پوسيده) شديم، آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟! اين وعده به ما و پدرانمان از قبل داده شده؛ اين فقط افسانه هاى پيشينيان است.»

وجه استدلال:

آيات قبل و بعد، بدون ترديد مربوط به مشركان است. ضمير «قالوا» نيز به مشركان برمى گردد. پس سخن مشركان، نفى معاد بوده است و عقيده به معاد را افسانه مى پنداشتند. اين آيه به صراحت دلالت مى كند بر اينكه عقيده مشركان، نفى معاد بوده است. (1)


1- مى توانيد براى تحقيق بيشتر به اين آيات مراجعه كنيد: يونس: 3- 4؛ رعد: 36؛ قصص: 88؛ عنكبوت: 64؛ يس: 78- 79. صافات: 15- 24 و 52. ق: 3. واقعه: 46؛ فصّلت: 6- 7؛ توبه: 54؛ شورى: 7 و 13؛ مدّثّر: 40- 47

ص: 111

فصل چهارم مناسك مشركان

انگيزه انجام مناسك

ص: 112

ص: 113

قبل از ورود به بحث، تذكر يك نكته لازم است و آن اينكه مشركان، مناسك را به انگيزه بت انجام مى دادند؛ يعنى اگر ما اسمى از مناسك بت پرستان مى بريم، مقصود، آن مناسكى است كه آنها به قصد بت پرستى و اظهار علاقه به بت انجام مى دادند. هرچند اين بحث داراى ادله فراوانى است كه از لابه لاى مباحث روشن مى شود؛ ولى يكى از ادله آن، آيات ذيل است:

«قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ* قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ العالَمِينَ* لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ» (1)

؛ «بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده، آئينى پا برجاست(و ضامن سعادت دين و دنيا)؛ آيين ابراهيم كه از آيين هاى خرافى روى گرداند، و از مشركان نبود. بگو:

نماز و تمام عبادات من، و زندگى و مرگ من، همه براى خداوندى است كه پروردگار جهانيان است. همتايى براى او نيست؛ و به همين مأمور شده ام؛ و من نخستين مسلمانم.»


1- انعام: 161- 163

ص: 114

از جمله: «وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»، استفاده مى شود كه ابراهيم عليه السلام جزء مشركان نبوده است. به پيامبر دستور مى دهد، همانند ابراهيم، داراى دين حنيف باشد و تمام مناسك را، اعمّ از نماز، مناسك حج، زنده بودن و مرگ خود را براى خداوندِ يگانه قرار دهد. اين نشان مى دهد كه جبهه مخالف پيامبر كه مشركان باشند، مناسك آنان براى خداى يگانه نبوده است؛ بلكه براى بت ها بوده است.

گويا شاخص پيامبر با مشركان، در اين است كه مشركان، اعمال را براى بت ها انجام مى دادند، ولى پيامبر براى خدا انجام مى داد.

نمونه هايى از مناسك مشركان

اشاره

مشركان، آداب، مراسم، عبادات و مناسكى ويژه داشتند كه براى بت ها انجام مى دادند. در اينجا به بيان نمونه هايى از مناسك مشركان، مى پردازيم:

الف: ذبح حيوانات، با نام بت

مشركان حيوانات را با نام بت سر مى بريدند و شايد يكى از فلسفه هاى دستور اسلام مبنى بر واجب بودن ذكر نام خدا به هنگام ذبح حيوان، مقابله با مناسك غلط بت پرستان بوده است. لازم به ذكر است، اصل اينكه ذبح حيوان با نام بت است روشن است، ولى جزئيات آن كه با نام كدام بت بوده است؛ آيا با نام بت بزرگ، يا بت قبيله و يا بت محله بوده است، روشن نيست.

از جمله آياتى كه بر اين آيين مشركان، دلالت دارد، اين آيه است:

ص: 115

«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ ...» (1)

؛ «گوشت مردار، خون، گوشت خوك، و حيواناتى كه به غير نام خدا ذبح شوند، و حيوانات خفه شده، و به زجر كشته شده، و آنها كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند، و آنها كه به ضرب شاخ حيوان ديگر مرده باشند، و باقيمانده صيد حيوان درنده، مگر آنكه(به موقع به آن حيوان برسيد، و) آن را سر ببريد و حيواناتى كه روى بت ها(يا در برابر آنها) ذبح مى شوند،(همه) بر شما حرام شده است.»

وجه استدلال:

اين آيه در مقام شمارشِ خوردنى هاى حرام است. يكى از آنها، «ما اهلّ لغير اللَّه» است؛ يعنى حيوانى كه با نام غير خدا ذبح شده است. «اهلال» در لغت، به معناى «رفع الصوت» است؛ يعنى چيزى را با صداى بلند گفتن.

هنگامى كه نوزاد، از مادر متولد مى شود، اولين صداى او را اهلال مى گويند. شايد اطلاق «اهلال» براى ذبح حيوان، با نام بت از آن جهت بوده است كه مشركان به هنگام ذبح، با صداى بلند، نام بت را ذكر مى كردند.

ب: سر بريدن حيوانات، براى تقرب به بت ها

يكى از مراسم ويژه مشركان، قربانى كردن حيوان جهت تقرب به بت ها بوده است. از اين آيه مى توان اين مطلب را استفاده كرد:


1- مائده: 3

ص: 116

«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ ...».

شاهد ما جمله «مَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» است.

توضيح آنكه: براى «مَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ»، چند معنا نقل شده است:

1- حيوانى كه با ياد بت، ذبح شده است.

2- حيوانى كه براى تقرب به بت ها ذبح شده است. «على» در اين وجه، به معناى «لام» است؛ يعنى «ذبح للنصب».

«النُّصُبِ»: جمع «نصاب». مراد يكى از اين دو معناست:

1- بت هايى كه از سنگ ساخته شده بودند.

2- سنگ هايى كه در اطراف كعبه مى گذاشتند. (1) وجه استدلال:

اگر در معناى «ما ذبح على النصب»، احتمال اوّل را انتخاب كنيم، اين آيه دليل بر سر بريدن حيوانات، با نام بت است و اگر احتمال دوم را بپذيريم، دليل بر سر بريدن حيوانات، براى تقرب به بت ها خواهد بود. در «مجمع البيان»، اضافه كرده است كه بعد از سر بريدن قربانى، خون آن را براى تبرك به بت ها مى ماليدند.


1- تفسير علّييّن، ص 107،(تأليف نگارنده)

ص: 117

ج: تقسيم زراعت و حيوانات، ميان خدا و بت ها

آيه زير بر اين مطلب دلالت دارد:

«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ اْلأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما كانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شُرَكائِهِمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ» (1)

؛ «آنها [/ مشركان] سهمى از آنچه خداوند از زراعت و چهارپايان آفريده، براى او قرار دادند،(و سهمى براى بت ها) و به گمان خود گفتند: اين مال خداست؛ و اين هم مال شركاى ما [/ يعنى بت ها] است. آنچه مال شركاى آنها بود، به خدا نمى رسيد؛ ولى آنچه مال خدا بود، به شركاى شان مى رسيد.(آرى اگر سهم بت ها با كمبودى مواجه مى شد، مال خدا را به بت ها مى دادند، امّا عكس آن را مجاز نمى دانستند). چه بد حكم مى كنند.»

توضيح:

«جَعَلُوا لِلّهِ ...»، عدل ديگرى دارد كه به خاطر روشن بودن آن، حذف شده است؛ يعنى «وجعلوا للاوثان منه نصيباً».

در توضيح آيه چند وجه گفته شده است: 1- مشركان يك زمين را به نيت خدا و زمين ديگرى را به نيت بت ها زراعت مى كردند، اگر زراعت منسوب به خدا، محصول خوبى مى داد به خلاف محصول بت ها، بخشى از محصول خدا را براى مصارف بت ها مصرف مى كردند و مى گفتند: خدا


1- انعام: 136

ص: 118

بى نياز است. 2- اگر از آن چيزى كه براى بت ها قرار داده بودند، واردِ در سهم خدا مى شد، آن را جدا كرده و به بت ها برمى گرداندند و اگر به عكس بود، به حال خود رها مى كردند و مى گفتند: خدا بى نياز است.

چهارپايان را نيز بين خدا و بت ها تقسيم مى كردند.

«الْحَرْثِ»: زراعت. «الْأَنْعَامِ»: شتر و گاو و گوسفند. (1)

د: عبادت و درخواست از بت ها

يكى از مراسم و مناسك بت پرستان، عبادت و كرنش در برابر بت ها و دراز كردن دست نياز به سوى آنها بوده است. لازم به ذكر است كه خواندن بت ها، معنايى همسان با عبادت بت ها دارد كه بعداً توضيح آن خواهد آمد.

پيش از ورود به بحث، لازم است معناى عبادت روشن گردد، البته تفصيل سخن در معناى عبادت، در بحثى مستقل خواهد آمد؛ امّا به طور اجمال: به نظر ما عبادت، عبارت است از «مطلق خضوع و تذلل». در اين تعريف، قيد اضافه اى ملاحظه نشده است.

در قرآن، آيات فراوانى در اين رابطه به چشم مى خورد كه ما به ذكر چند نمونه بسنده مى كنيم:

آيه اوّل:

«قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ* وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لا


1- تفسير علييّن، ص 145

ص: 119

تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ* وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ» (1)

؛ «بگو: اى مردم! اگر در عقيده من شك داريد، من آنهايى را كه جز خدا مى پرستيد، نمى پرستم، تنها خداوندى را پرستش مى كنم كه شما را مى ميراند؛ و من مأمورم كه از مؤمنان باشم.(و به من دستور داده شده كه:) روى خود را به آيينى متوجه ساز كه از هر گونه شرك، خالى است؛ و از مشركان مباش! و جز خدا، چيزى را كه نه سودى به تو مى رساند و نه زيانى، مخوان كه اگر چنين كنى، از ستمكاران خواهى بود.»

روشن است كه مراد از «النَّاسُ»، مشركان است؛ زيرا هم در آيه 104 فرموده است: «تَعْبُدُونَ مِن دُونِ» و هم در آيه 105 آمده است: «وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ».

آيه 104، صراحت دارد كه مشركان، بت ها را كه غير خدا بودند، عبادت مى كردند. در آيه 106، با تعبير «لا تدع من دون اللَّه»، نهى از عبادت كرده است؛ چون- همان طور كه در ابتداى بحث اشاره شد- خواندن بت يا عبادت آن، داراى معناى واحد است.

آيه دوّم:

«قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ* لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ* وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ* وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ* وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ* لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ» (2)؛ «بگو: اى كافران! آنچه را شما


1- يونس: 104- 106
2- كافرون: 1- 6

ص: 120

مى پرستيد، من نمى پرستم. و نه شما آنچه را من مى پرستم مى پرستيد، و نه من هرگز آنچه را شما پرستش كرده ايد مى پرستم و نه شما آنچه را من مى پرستم، پرستش مى كنيد؛(حال كه چنين است) آيين شما براى خودتان، و آيين من براى خودم.»

اين سوره صراحت دارد كه كفار و مشركان، بت را عبادت مى كردند.

فصل پنجم ويژگى هاى بت پرستى و مشركان

بت پرستى، آيين بى منطق

ص: 121

ص: 122

ص: 123

به راستى، بت پرستان بر آيين خود چه دليلى داشته اند؟! آيا دليل عقلى و نقلى داشته اند؟! از آيات قرآن، فهميده مى شود كه آنها فاقد هر گونه دليل عقلى و نقلى بوده اند، خواه در اعتقادات و خواه در مناسك. در يك كلمه مى توان گفت: آيين بت پرستى، يك آيين من درآوردى است كه بر پايه وهم و خيال، بنا شده است و به هيچ كتاب آسمانى و يا دليل عقلى، مستند نيست.

براى روشن شدن مدعا به چند آيه تمسّك مى جوييم (1):

آيه اوّل:

«سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ* قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ* قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» (2)

؛ «به زودى


1- براى تحقيق بيشتر به اصل كتاب مراجعه فرماييد و آيات مربوط به اين بحث، عبارتند از: انعام: 81 و 100 و 133- 144؛ احقاف: 4؛ مؤمنون: 117؛ اعراف: 33 و 71
2- انعام: 148- 150

ص: 124

مشركان(براى تبرئه خويش) مى گويند: اگر خدا مى خواست، نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما؛ و نه چيزى را تحريم مى كرديم.

كسانى كه پيش از آنها بودند نيز، همين گونه تكذيب مى كردند؛ و سرانجام(طعم) كيفر ما را چشيدند. بگو: آيا دليل روشنى(بر اين موضوع) داريد كه آن را به ما نشان دهيد؟! شما فقط از پندارهاى بى اساس پيروى مى كنيد، و تخمين هاى نابجا مى زنيد. بگو: دليل رسا(و قاطع) براى خداست(دليلى كه براى هيچ كس بهانه اى باقى نمى گذارد). و اگر بخواهد همه شما را(به اجبار) هدايت مى كند.

(ولى چون هدايت اجبارى بى ثمر است، اين را نمى كند). بگو:

گواهان خود را كه گواهى مى دهند خداوند اينها را حرام كرده است، بياوريد! اگر آنها(به دروغ) گواهى دهند، تو با آنان(همصدا نشو؛ و) گواهى نده، و از روى هوا و هوس، كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند و براى خدا شريك قائل اند، پيروى مكن.»

بخش هايى از اين آيات، بى منطق بودن آيين بت پرستان را گوشزد مى كند:

1- «قُلْ هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا»؛ يعنى آيا شما مدركى داريد؟

يعنى شما بر آيين خود مدركى نداريد و آن را بر دروغ استوار كرده ايد كه مى گوييد خداوند دستور بت پرستى داده است.

2- «إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ»؛ يعنى آيين شما مستند به ظن و گمان است.

3- «وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ»؛ يعنى آيين شما بر فرض و حدس استوار

ص: 125

است و مطابق با دليل نيست.

4- «فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ»؛ يعنى دليل رسا، از آنِ خداوند است و شما دليل نداريد.

5- «قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمْ ...»؛ يعنى اگر راست مى گوييد، شاهدان خود را بياوريد(شاهد نداريد) و در صورتى كه شاهد بياوريد يقيناً آن ها اهل دروغ هستند.

آيه دوم:

«وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ» (1)

؛ «آنها غير از خداوند، چيزهايى را مى پرستند كه او هيچ گونه دليلى بر آن نازل نكرده است، و چيزهايى را كه علم و آگاهى به آن ندارند. و براى ستمگران، ياورى نيست.»

آيه سوم:

«وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ* أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ* بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ* وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ* قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ» (2)

؛ «آنان گفتند: اگر


1- حج: 71
2- زخرف: 20- 24

ص: 126

خداوند رحمان مى خواست ما آنها را پرستش نمى كرديم. ولى به اين امر هيچ گونه علم و يقين ندارند و چيزى جز دروغ نمى گويند. يا اين كه ما كتابى پيش از اين به آنان داده ايم و آنها به آن تمسك مى جويند؟! بلكه آنها مى گويند: ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم، و ما نيز به پيروى از آنها هدايت يافته ايم و اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذار كننده اى نفرستاديم؛ مگر اين كه ثروتمندان مست و مغرورِ آن گفتند: و ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم(پيامبرشان) گفت: آيا اگر من آيينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد، آورده باشم(باز هم انكار مى كنيد)؟! گفتند: آرى! ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم.»

از اين آيات استفاده مى شود كه بت پرستان، صرفاً با تقليد كوركورانه از نياكان خود، آيين بت پرستى را برگزيده بودند و هيچ استدلال و منطقى بر آن نداشتند.

بت پرستى خيالِ خام

از مجموع بحث هاى گذشته، روشن شد كه آيين بت پرستى، به جز يك سلسله اوهام، چيز ديگرى نيست و مبتنى بر هيچ دليل عقلى و نقلى نيست.

از اين اوهام، در آيات قرآن، گاهى به «زعم»(خيال) و گاهى به «پيروى از ظن» و مانند آن، تعبير شده است. از باب نمونه به چند آيه اشاره مى شود:

آيه اوّل:

«وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِىَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ» (1)

؛


1- قصص: 62

ص: 127

«روزى را(به خاطر بياوريد) كه خداوند آنان را ندا مى دهد و مى گويد: كجا هستند همتايانى كه براى من مى پنداشتيد؟!»

آيه دوم:

«أَلا إِنَّ لِلَّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ وَ ما يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ شُرَكاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ» (1)

؛ «آگاه باشيد تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند از آنِ خدا مى باشند. و آنها كه غير خدا را همتاى او مى خوانند،(از منطق و دليلى) پيروى نمى كنند؛ آنها فقط از پندار بى اساس پيروى مى كنند؛ و آنها دروغ مى گويند.»

در اين دو آيه از عقايد بت پرستان به «زعم»، تعبير كرده است كه مراد از زعم، همان خيال، وهم و پندار است.

هر چند آيات زيادى به اين مضمون در قرآن است (2)، امّا همين چند آيه در بيان موهوم بودن آيين بت پرستى، كافى است. داستان بت پرستان در گرفتار شدن به وهم و خيال، همانند آن چوپانى است كه يك ظرف بلورين روغن داشت و در گوشه اى نشسته بود. در عالم اوهام مطالبى را با هم رديف مى كرد. او با خود مى انديشيد كه اين روغن را مى فروشم و گوسفندانى را با آن خريدارى مى كنم. گوسفندان زاد و ولد مى كنند و صاحب گله و ثروت كلان مى شوم. آن گاه به خواستگارى دختر شاه مى روم و با او ازدواج مى كنم. بعد از ازدواج، چنانچه همسرم از فرمان من


1- يونس: 66
2- اين مضمون در سوره هاى: اسراء: 56؛ انبياء: 52- 70؛ قصص: 62، 74- 75؛ سبأ: 22؛ صافات: 146- 157؛ كهف: 51؛ مريم: 42؛ نجم: 19- 30 و ملك، آيه 20 آمده است

ص: 128

سرپيچى كرد، با همين به سرش مى زنم. ناگهان ظرف را به زمين كوبيد.

ظرف شكست و روغن به زمين ريخت. او هم از عالم وَهْم بيرون آمد.

آرى! كسى كه دچار وَهْم مى شود، خيلى از مطالب موهوم را در ذهن مى پروراند. خدا را همانند مخلوقات مى پندارد و براى او فرزند و همسر مى پندارد و اعضايى همانند مخلوقات، براى او قرار مى دهد. (1) انسانى كه خيالاتى شد منتظر يك هشدار است تا از عالم خيال بيرون بيايد و واقعيت ها را درك كند. از اين روست كه مشركان، هنگامى كه در دريا گرفتار طوفان مى شدند، موحد مى شدند؛ چون از خيالات خارج مى شدند و هنگامى كه احساس خطر مى كردند به فطرت هاى پاك خويش، باز مى گشتند.

توحيد مشركان، در شرايط بحرانى

شرايط بحرانى؛ همانند تلنگرى بر مغزهاى خفته آنان بود تا آنها را بيدار كند؛ ولى مع الأسف با برطرف شدن بحران و عادى شدن زندگى، دوباره دچار اوهام مى شدند. آياتى چند بر اين مطلب دلالت دارد كه ما به يك آيه بسنده مى كنيم (2):

«فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ» (3)

؛ «هنگامى كه سوار بر كشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند(و غير او را فراموش مى كنند)، اما هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مى شوند.»


1- توضيح بيشتر آن، در علل بت پرستى از خطبه اشباح نهج البلاغه، خواهد آمد
2- علاقه مندان مى توانند به سوره انعام، آيه 40- 41 و يونس، آيه 22- 23، مراجعه فرمايند
3- عنكبوت: 65

ص: 129

«مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ»؛ يعنى موحد مى شويد و بت ها را كنار مى گذاريد.

فطرتِ مشركان

از آيات قرآن استفاده مى شود كه خداوند متعال، براى زدودن اوهام و بيدار نمودن فطرت هاى خفته، از ابزارهاى مختلفى بهره جسته است. در قرآن، آيات بسيارى است كه چگونگى آفرينش خداوند را به صورت واضح ترسيم كرده است تا هر صاحب انديشه اى را، به فطرت خود واقف سازد و او را از عالم وهم و خيال، خارج سازد. آيات مربوط به اين موضوع، فراوان است كه ما به ذكر چند آيه، اكتفا مى كنيم:

«ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِي ما رَزَقْناكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» (1)

؛ «خداوند مثالى از خودتان، براى شما زده است: آيا(اگر مملوك و برده اى داشته باشيد)، اين برده هاى شما، در روزى هايى كه به شما داده ايم شريك شما مى باشند، آنچنان كه هر دو مساوى بوده و از تصرف مستقل و بدون اجازه آنان بيم داشته باشيد، آن گونه كه در مورد(شركاى آزاد) خود بيم داريد؟! اين چنين آيات خود را براى كسانى كه تعقل مى كنند، شرح مى دهيم.»

مراد از «مِنْ أَنفُسِكُمْ»، انسان آزاد است در برابر عبد؛ يعنى از ميان خودِ شما، كه آزاد هستيد و داراى برده هستيد، مثال مى زند كه آيا شما بردگان


1- روم: 28

ص: 130

خويش را در امور مالى خود، دخيل مى كنيد؛ هرگز. «مِن» در «مِن شُرَكَاءَ» زايد و مفيد تأكيد است.

در «مجمع البيان»، در باره شأن نزول اين آيه، از سعيدبن جبير نقل كرده است كه تلبيه مشركان، چنين بوده است:

«لبيك اللّهم لبيّك، لا شريك لك الّا شريكاً هو لك تملكه و ما ملك؛ اجابت مى كنم تو را، خدايا تو هيچ شريكى ندارى. جز يك شريك كه آن شريك مملوك تو است و هر آنچه دارد از آنِ تو است».

يعنى مالك آن شريك و اموال او، تو هستى.

آيه در مقام ردّ تلبيه مشركان است كه چگونه مى شود خداوند، داراى شريكى باشد كه وجود شريك و دارايى آن از خداست. خداوند براى روشن كردن اين عقيده باطل، مثال زده است كه آيا مى شود بردگان شما، در اموالتان با شما شريك باشند؟ آيا شما از بردگان خود، همانند شريكان واقعى، هراسى داريد؟ مسلماً چنين نيست. پس همان گونه كه بردگان شما نمى توانند شريك شما باشند، مخلوقات خدا نيز، نمى توانند شريك خدا باشند.

از شأن نزول، فهميده مى شود كه افق فكر بت پرستان، تا چه حد پايين بوده است كه از طرفى معتقد بوده اند كه خداوند شريك دارد و از طرفى شريك او را مخلوق او و تمام دارايى او را از آنِ خدا مى دانستند.

ضعف بت ها

خداوند متعال، در يك سلسله از آيات، در صدد روشن كردن ضعف و عجز بت ها، نسبت به انجام كوچك ترين كار است، تا فطرت بت پرستان

ص: 131

بيدار گردد و از عالم خيال خارج شوند. براى تكميل بحث قبل در اين باره چند آيه را ذكر مى كنيم:

آيه اوّل:

«يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» (1)

؛ «اى مردم! مثلى زده شده است، به آن گوش فرا دهيد: كسانى را كه- غير از خدا- مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هرچند براى اين كار دست به دست هم دهند؛ و هرگاه مگسى چيزى از آنها بربايد، نمى توانند آن را بازپس گيرند. هم اين طلب كنندگان ناتوانند، و هم آن مطلوبان(هم اين عابدان و هم آن معبودان).»

«ضُرِبَ مَثَلٌ»، به دو معنى آمده است: 1- بر ما لازم شده، مثلى بزنيم، پس مثل را بشنويد. 2- «ضرب لى مثل»؛ يعنى براى من(خدا) شبيه و مثلى از بت ها قرار داده اند. (2) اين آيه به روشنى، ضعف بت ها را نمايان كرده است؛ يعنى مى خواهد بگويد: موجودى كه در برابر مگسى عاجز است، چگونه مى تواند شريك خداوند قادر مطلق باشد، هيچ تناسبى بين اين دو شريك نيست.

به راستى بيانى گوياتر از اين مى توان پيدا كرد، تا نهانِ خفته بت پرستان را بيدار كند؟ در آيه بعد آمده است:


1- حج: 73
2- تفسير عليين، ص 341

ص: 132

«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ» (1)

؛ «خدا را آن گونه كه بايد بشناسند، نشناختند؛ خداوند قوى و شكست ناپذير است.»

گويا اين آيه، از در گلايه مى گويد: خدا را به عظمت نشناختند و موجودات ضعيف تر از مگس را با آن همطراز كردند؛ در حالى كه او صاحب قدرتِ شكست ناپذير است.

آيه دوم:

«قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ» (2)

؛ «بگو: كسانى را كه غير از خدا(معبود خود) مى پنداريد، بخوانيد!(آنها هرگز گرهى از كار شما نمى گشايند؛ چرا كه) آنها به اندازه ذره اى در آسمان ها و زمين مالك نيستند و نه در(خلقت و مالكيت) آنها شريك اند، و نه ياور او(در آفرينش) بودند.»

در «كشاف» آمده است: تقدير «زَعَمْتُم» چنين است: «زعمتموهم الهة»، «هم» كه مفعول به اوّل و «الهة» كه مفعول به دوم است، حذف شده اند؛ يعنى شما كسانى را بخوانيد كه تصور مى كنيد، خدايان شما هستند.

«شرك»، به معناى نصيب و بهره است.

«وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ»؛ يعنى از ناحيه بت ها، براى خدا ياورى نبود.

آيات ديگرى نيز در اين باره هست. (3)


1- حج: 74
2- سبأ: 22
3- مانند: اعراف: 197؛ انبياء: 52- 70؛ عنكبوت: 43- 44، رعد: 14

ص: 133

فصل ششم علل بت پرستى

عدم شناخت خدا

ص: 134

ص: 135

يكى از علل بت پرستى، نشناختن صحيح خدا و مساوى دانستن خدا، با مخلوق است. از تعدادى از آيات استفاده مى شود كه مشركان خدا را همانند مخلوق مى دانستند و براى خدا، فرزند و همسر قرار داده بودند؛ يهود، عُزير را فرزند خدا و نصارا، مسيح را فرزند خدا مى دانستند.

بت پرستان نيز، فرشتگان را دختران خدا مى دانستند و حتى همسر نيز براى او قرار داده بودند؛ چنان كه از آيه «مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً» (1)

و سوره توحيد، استفاده مى شود.

على عليه السلام، جهالت و عدم شناخت مشركان را، بسيار عالى توضيح داده است:

«خداوندا! شهادت مى دهم، آن كس كه تو را به مخلوقاتت تشبيه مى كند و براى تو همانند آنها، اعضاى مختلف و مفاصل بهم پيوسته كه بر فرمان حكمت، در لابه لاى عضلات پنهان گشته قائل مى شود، هرگز در اعماق ضمير خود، تو را نشناخته و يقين به اين حقيقت در درون جان او قرار نگرفته؛ كه هرگز شبيه و نظيرى براى تو نيست.

وگويا بيزارى پيروان(گمراه را در قيامت) از رهبران خود را نشنيده اند كه مى گويند: به خدا سوگند! ما در گمراهى آشكار بوديم


1- جن: 3

ص: 136

كه شما را با پروردگار جهانيان، مساوى مى شمرديم. دروغ گفتند آنان كه تو را به بت هاى خود تشبيه نمودند و با اوهام و خيالات خود، لباس صفات مخلوقين را به تو پوشاندند، در عالم پندار خويش، تو را همچون اجسام، تجزيه كردند، و هر يك با سليقه شخصى خود، به مخلوقاتى كه قواى گوناگون دارد، مقايسه كردند. گواهى مى دهم آنان كه تو را با چيزى از مخلوق مساوى بشمردند تو را عِدل ديگران قرار داده اند و آن كسانى كه تو را با ديگران مساوى قرار دادند به گفته آيات محكماتت و شهادت دلائل روشنت، كافر هستند. تو همان خداى نامحدود هستى كه در مسير وزش افكار، در كيفيت خاصى قرار نگيرى تا به تصور آنها آيى و محدود شوى». (1) در اين خطبه، حضرت على عليه السلام با بيانى روشن، توضيح داده است كه بت پرستان، به خاطر عدم معرفت درست، خداوند را همرديف و همانند مخلوقات دانسته و با عقل هاى ناقص خويش، براى خدا اعضا و مفاصلى همانند مخلوق، قرار داده اند.

حضرت در بخش ديگرى از اين خطبه مى فرمايد:

«اى پرسشگرِ از صفات خداوند، درست به آنچه كه قرآن، از صفات خداوند بيان مى كند بنگر و به آن اقتدا كن، و از نور هدايتش بهره گير ... و به همين مقدار اكتفا كن! و عظمت خداى سبحان را با مقياس عقل خود، اندازه مگير كه هلاك خواهى شد. او قادرى است كه اگر نيروى افكار و عقول براى درك اندازه قدرتش به كار افتد، و افكار بلند انديشمندان كه مبراى از خطر وسوسه هاست، براى فهم عميق


1- ترجمه گويا و فشرده نهج البلاغه، امامى و آشتيانى، ج 1، ص 230، خطبه اشباح

ص: 137

غيب هاى ملكوتش، به جولان درآيد، و قلب هاى مملوّ از عشق مشتاقان، براى پى بردن به كيفيات اوصافش، به سختى به كوشش پردازند، و عقل ها به گونه اى وصف ناشدنى، در به دست آوردن علم ذاتى اش از راه هاى بسيار باريك گام بردارند، دست رد به سينه همه آنها مى گذارد، در حالى كه در تاريكى غيب، براى خلاصى خود، به خداوند سبحان پناه مى برند، و اعتراف مى كنند كه هيچ يك، قادر به درك كنه ذاتش نخواهند بود).

از فرمايش حضرت، دو نكته استفاده مى شود:

1- كسى كه خدا را آن گونه كه مقتضاى ارشاد پيامبران و امامان است، بشناسد، نمى تواند معتقد به شريك، براى خداوند باشد. خلاصه اگر كسى معتقد باشد كه آفرينش زمين و آسمان و آنچه در آن ها است، از آنِ خداوند است، حتى بت ها مخلوق خداوند هستند، با اين اعتقاد چگونه مى تواند بپذيرد كه خداوند، شريك و همتا دارد و آن همتا نيز از مخلوقات خود اوست. نمى توان ميان اين دو عقيده را جمع كرد.

2- با توجه به نكته اوّل و با توجّه به اين كه، مشركان قائل بودند كه آفرينش آسمان و زمين و آنچه ميان آن دو است، از آنِ خداوند است: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»، اين سؤال مطرح مى شود كه چگونه مشركان قائل به شريك بودند؟ جواب اين سؤال در جمله: «اذ شبّهوك باصنامهم»،(در خطبه اشباح) آمده است؛ يعنى ريشه اعتقاد آنان در شرك، ناشى از اين توهّم بوده كه خداوند، همانند مخلوقات است و همان طور كه دو مخلوق، مى توانند شريك هم باشند، خداوند نيز مى تواند با مخلوق ديگرى، در امور عالم شريك باشد.

ص: 138

هواپرستى

از آيات استفاده مى شود كه يكى ديگر از علل بت پرستى، پيروى از هواى نفس بوده است. آيه زير بر اين مطلب دلالت دارد:

«إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى اْلأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى» (1)؛ «اينها فقط نام هايى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد(نام هاى بى محتوا و اسم هايى بى مسمّا)، و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده؛ آنان فقط از گمان هاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند، در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است.»

تقليد كوركورانه، از پدران

از آيات بسيارى استفاده مى شود كه بت پرستان، به خاطر پيروى كوركورانه، از پدران خود و پيروى از سنت بزرگان خود، عقيده به شرك داشته اند. به آيه اى در اين زمينه، اشاره مى شود:

«وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ» (2)

؛ «و هنگامى كه به آنان گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد، مى گويند: نه، بلكه ما از چيزى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم. آيا حتى اگر شيطان آنان را دعوت به عذاب آتش فروزان كند(باز هم تبعيّت مى كنند؟!»


1- نجم: 23؛ همچنين مراجعه شود به: انعام: 56
2- لقمان: 21

ص: 139

فصل هفتم برخى گروه هاى مشركان

اشاره

ص: 140

ص: 141

در اين بحث، به بعضى از گروه هاى مشركان كه در قرآن به آن ها اشاره شده، خواهيم پرداخت؛ البته غرض ما پرداختن به تمام جوانب بحث نبود، بلكه توضيح دادن معناى شرك بود؛ اما به خاطر ارتباط بحث شرك با مشركان، به بعضى از گروه هاى مشركان، اشاره مى كنيم:

گروه اوّل: گوساله پرستان

بنى اسرائيل گوساله پرست بودند. آيه زير بر اين مطلب، دلالت دارد:

«ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطاناً مُبِيناً» (1)

؛ «سپس گوساله(سامرى) را پس از آن همه دلايل روشن كه براى آنها آمده،(به خدايى) انتخاب كردند؛ ولى ما از آن درگذشتيم(و عفو كرديم) و به موسى، برهان آشكارى داديم.»

هرچند اين آيه، به صراحت نگفته: «اتخذوا العجل الها»؛ اما مفسرين گفته اند: گوساله را به عنوان «اله» انتخاب كردند. در «مجمع البيان» چنين آمده است: «اتخذوا العجل، اى عبدوه واتخذوه الهاً؛ گوساله را پرستش كردند


1- نساء: 153

ص: 142

و به عنوان خدا قبول كردند». در «الميزان» چنين آمده است: «اين پرستش بت بوده است و گوساله را به عنوان بت انتخاب كرده بودند.»

گروه دوم: عيسى پرستان و مريم پرستان

افرادى بوده اند كه هم عيسى و هم مريم را مى پرستيدند كه اين آيه، بر اين مطلب دلالت مى كند:

«وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ» (1)

؛ «ياد آور آن گاه كه خداوند به عيسى بن مريم مى گويد: آيا به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟! او مى گويد: منزّهى تو! من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست، بگويم! اگر چنين سخنى را گفته باشم، تو مى دانى. تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهى. و من از آنچه در ذات(پاك) توست آگاه نيستم. به يقين تو از تمام اسرار و پنهانى ها باخبرى.»

از اين آيه استفاده مى شود كه نصارا اعتقاد به «اله» بودن عيسى و مريم داشته اند؛ زيرا بر آن دو، اطلاقِ اله شده است.

در الميزان آمده است: «مراد آيه اين است كه علاوه بر خدا، عيسى و مريم را به عنوان اله انتخاب كرده اند، نه اين كه عيسى و مريم را اله انتخاب


1- مائده: 116

ص: 143

كرده و خدا را رها كرده اند. به عبارت ديگر، گويا از «من دون اللَّه»، بعضى تصور كنند كه مسيحيان، خدا را كنار گذاشته و فقط عيسى و مريم را اله انتخاب كرده اند؛ ولى مقصود اين نيست، بلكه مقصود آن است كه علاوه بر اين كه خدا را اله مى دانيد؛ دو نفر ديگر را نيز اضافه كرده ايد كه همان اقانيم ثلاثة است.» (1) در مجمع البيان آمده است: «اين سؤال مطرح است كه از نصارا، هيچ گروهى مريم را نمى پرستيدند و او را به عنوان اله نمى شناختند، پس چگونه در قرآن آمده است كه مريم را مى پرستيدند؟ ممكن است دو جواب داده شود: در ميان نصارا، گروهى مريم پرست بوده اند و به نام مريميّه شناخته مى شدند كه اين مطلب را شيخ طوسى نقل كرده است.» (2) در الميزان- بعد از نقل سخن شيخ طوسى درباره وجود گروه مريميّه- از تفسير «المنار» نقل كرده است كه مريم، در تمام كليساها مورد پرستش بوده و اين مورد اتفاق بوده است؛ ولى بعد از گذشت چند قرن از ظهور اسلام، «پروتستان ها» از پرستش مريم امتناع ورزيدند؛ امّا «كاتوليك ها» به پرستش او ادامه داده و به آن افتخار مى كردند. در ابتدا هر دو گروه، مريم را مى پرستيدند و مجسّمه او را در معابد خويش قرار داده و در برابر آن خضوع مى كردند.

گروه سوم: جن پرستان

براى اين گروه از مشركان مى توان به آيه 100 سوره انعام:


1- الميزان، ج 6، ص 243
2- مجمع البيان، ج 3، ص 268

ص: 144

«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ»؛ «آنان براى خدا، همتايانى از جن قرار داده اند، در حالى كه خداوند همه آنها را آفريده است.»

اشاره كرد. در توضيح اين آيه بايد گفت:

«خَلَقَهُمْ»: در اين كه مرجع ضمير «هم»، چه كسانى هستند، سه احتمال در «مجمع البيان» آمده است:

احتمال اوّل: بت پرستان؛ يعنى مشركان، براى خداوند شريكانى از جن قرار دادند، در حالى كه خدا، مشركان را آفريده است. بنابراين احتمال، غرض آيه اين مى شود كه بر مشركان لازم بود از خدا پيروى كنند؛ چون خالق آنان بود، اما آنان به دنبال بت ها رفتند.

احتمال دوم: مرجع ضمير، جن باشد؛ يعنى «خلق الجن»؛ يعنى مشركان براى خدا همتايانى از جن قرار دادند، در حالى كه جن مخلوق خدا است.

غرض اين است كه وقتى چنين است، چگونه آنان جن مى پرستند و جن را همتاى خدا مى دانند، مگر مى شود مخلوق را شريك خالق قرار داد.

احتمال سوم: مرجع ضمير، هم مشركان و هم جن ها باشد؛ يعنى خداوند، تمام انسان ها، جن ها، پرستش كنندگان و پرستش شوندگان را آفريده است. اين احتمال بهتر از دو احتمال ديگر است.

«الجنّ»: مراد از جن چيست؟ در «مجمع البيان» دو احتمال آمده است:

احتمال اوّل: مراد از جن، فرشتگان است؛ زيرا «جن» به معناى ناپيدا و مخفى است و فرشتگان نيز از ديدگان ناپديد هستند. (1)


1- به جنين هم كه مستور است، اطلاق جن شده است: «هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِنَ الأَرْضِ وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ»؛ «خداوند به شما آگاه است در حالى كه شما را از زمين پديد آورد و در حالى كه در شكم مادرانتان مستور بوديد.»،(نجم: 32)

ص: 145

احتمال دوم: مراد، جنّ معروف است. براى تأييد اين احتمال، مى توان از آيه زير كمك گرفت:

«وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ اْلإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً» (1)

؛ «و اين كه مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مى بردند و آنها سبب افزايش گمراهى و طغيانشان مى شدند.»

در تفسير اين آيه چنين آمده است: يك اعرابى به هنگام سفر در شب وقتى وارد بيابانى مى شد؛ مى گفت: پناه مى برم به عزيز اين بيابان، از شرّ سفيهان و نادانان قوم آن عزيز! و اين بدان سبب بود كه اعتقاد داشتند كه جن، حافظ آنان است.

اين آيه مى تواند قرينه باشد كه مراد از «شُرَكَاءَ الْجِنَّ»، در آيه مورد بحث، جنّ معروف باشد و اينكه اعتقاد به ربوبيّت جن، در ميان مشركان بوده است.

علت نصب «الجنّ»: در وجه منصوب بودن «الْجِنَّ»، دو احتمال داده اند:

1- «الْجِنَّ»، مفعول اوّل و «شُرَكَاءَ»، مفعول دوم براى «وَجَعَلُوا» باشد؛ يعنى: مشركان، جن را براى خدا همتايانى قرار داده اند.

2- «شُرَكَاءَ»، مفعول و «الْجِنَّ»، بدل از «شُرَكَاءَ» باشد؛ يعنى: «جعل المشركون شركاء للَّه اى الجنّ»؛ مشركان، براى خدا شريكانى قرار داده اند كه آنها عبارتند از جن.


1- جن: 6

ص: 146

فصل هشتم انواع شرك

شرك در ربوبيت

ص: 147

ص: 148

ص: 149

مقصود از شرك در ربوبيت، اين است كه مشرك، معتقد به موجود ديگرى در رديف خداوند باشد كه در جهان هستى تأثيرگذار است و در تدبير جهان، موجود ديگرى(به جز خداوند) نقش دارد. پيش از اين در «شرك طولى و عرضى»، به طور مشروح و با دلايل فراوان، ثابت كرديم كه مشركان بر اين عقيده بوده اند كه بت ها سود و زيان مى رسانند و شفا مى دهند و مى توانند شفاعت كنند؛ به اعتبار اينكه عقيده آنان چنين بوده، مى توان آن را شرك در عقيده نيز ناميد، و به اعتبار اين كه، اين عقيده، آشكار و علنى بوده، شرك جلى نيز ناميده مى شود. در مقابل شرك در ربوبيت، توحيد در ربوبيت است كه تدبير جهان، تنها در دست خداوند است و هيچ موجود ديگرى، بدون اذن خداوند، تدبيرى ندارد.

شرك در الوهيت [شرك در عبادت]

شرك در الوهيت را مى توان شرك در عبادت نيز ناميد كه جهت آن روشن خواهد شد. شرك در الوهيت، در برابر توحيد در الوهيت است.

واژه الوهيت، به معناى معبوديت است.

مراد از توحيد در الوهيت اين است كه: در جهان هستى تنها يك موجود

ص: 150

است كه استحقاق و سزاوار عبادت است كه آن هم، اللَّه است و به جز او، هيچ موجود ديگرى چنين جايگاهى ندارد.

شرك در الوهيت: شرك در معبوديت است؛ يعنى اعتقاد بر اين كه موجود ديگرى غير از اللَّه نيز، استحقاق و سزاوار عبادت است و مى تواند معبود قرار گيرد؛ يعنى در برابر موجودى غير از خداوند نيز، اظهار تذلل و كرنش، صحيح است.

هركسى كه معتقد باشد غير از خداوند موجود ديگرى مستحقّ عبادت و داراى جايگاه معبوديت است، اين فرد مشرك است؛ خواه آن موجود مورد پرستش موجود نامقدس باشد؛ همانند بت ها و يا موجود مقدس باشد؛ مانند فرشتگان، انبيا و ...

حال اين سؤال مطرح مى شود كه آيا عقيده شيعيان و ديگر فِرَق مسلمانان، كه توسل و استغاثه به پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام را جايز مى دانند، نوعى شرك به حساب نمى آيد؟ اين سؤال از آن جهت مطرح مى شود كه استغاثه، توسل و درخواست حوائج، از مصاديق عبادت است؛ زيرا همه آنها، نوعى تذلل است و اگر تذلل در برابر غير خدا شرك است، پس توسل و استغاثه به پيامبر و امامان را بايد چگونه توجيه كرد.

آيا سخنان وهابيت كه طرفداران توسل و استغاثه را مشرك مى دانند، صحيح است؟

پاسخ:

جواب اين سؤال، بارها در همين كتاب مطرح و روشن شده است. (1)


1- رجوع شود به همين كتاب، ذيل عنوان نقد كلامِ «الميزان»

ص: 151

چكيده جواب اين است:

عبادت، به معناى اظهار تواضع و كرنش در برابر غير خدا است كه شامل توسل و استغاثه نيز مى شود و بر دوگونه متصوّر است:

اول: براى موجودى غير از خداوند كه مورد پرستش و استغاثه قرار مى دهيم و براى او تدبيرى مستقلّ از خدا- براى جهان- قائل هستيم. به طورى كه آن موجود را در تدبير جهان هستى، در رديف خداوند مى دانيم كه اين همان شرك در ربوبيت است- يعنى قبل از شرك در عبادت و الوهيت- اعتقاد به شرك در ربوبيت داريم؛ مثلًا معتقديم آن موجودِ مورد استغاثه؛ مانند لات و عزى و هبل، بيمار ما را شفا مى دهد، مشكلات ما را بر طرف مى سازد و در انجام اين امور، خود مستقلّ از خدا عمل مى كند، نه با اذن خداوند، به طورى كه خداوند در محدوده ربوبيت اين بت، هيچ گونه دخالتى ندارد؛ بلكه نمى تواند داشته باشد. حتى اگر خدا نخواهد، بيمار ما بهبود يابد، اين بت در برابر خدا اعمال قدرت مى كند و بيمار ما را شفا مى دهد.

چنين پرستش و استغاثه اى، يقيناً شرك است. در اين نوع، عبادت كننده براى غير خدا جايگاه معبوديت معتقد شده است و ديگرى را مستحقّ عبادت دانسته كه ريشه آن شرك در عبوديت است و اعتقاد به اين است كه جهان داراى چند مدبر است و هر يك تدبير مستقل دارند كه اين تعدد آله است، او چون معتقد است، معبودش ربوبيت دارد به او تقرب مى جويد و عبادت مى كند و استغاثه مى كند؛ زيرا در عبادت، يا جلب منفعت، يا دفع ضرر و يا شكرگذارى از منعم، لحاظ شده است، تمام اين امور در صورتى محقق است كه عبادت كننده بر اين عقيده باشد كه معبودش، از استقلال در

ص: 152

تدبير بهره مند است، اين جا است كه براى تقرب به او، نذر مى كند، قربانى مى كشد، توسل مى جويد، استغاثه مى كند و سجده مى كند.

قرآن با اين شرك، مبارزه كرده است و آيات بسيارى در ردّ اين شرك، نازل شده است و انبيا درگير مبارزه با اين نوع شرك بوده اند.

دوم: عبادت كننده و استغاثه كننده، براى موجود مورد استغاثه و معبود خويش، در برابر خداوند استقلال معتقد نيست و آن موجود معبود را در رديف خداوند نمى داند و معتقد به شرك در ربوبيت نيست؛ بلكه عقيده دارد، ربّ همه جهان يكى است و آن اللَّه است و تدبير تمام موجودات، در دست تواناى او است و همه جهانِ هستى با اذن خدا تدبير مى شود و فعلى كه در تكوين صادر مى شود، به طور مستقيم يا غير مستقيم، با اذن خداوند است. احيا و شفاى عيسى به اذن خدا است. هيچ امرى بدون اذن خدا، محقق نمى شود. هيچ موجود ديگرى در رديف خدا نيست، نه در ايجاد و نه در ربوبيت.

او معتقد است بيمار او با اذن خدا شفا مى يابد- در توسل به پيامبر و يا امام عليه السلام نيز اعتقاد او بر اين است كه پيامبر به اذن خدا شفا مى دهد- به اذن خدا مشكل او را حل مى كند، او معتقد است خداوند فرموده است: «وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ» (1)

؛ «از وسايل كمك بگيريد.» همانگونه كه ما از دارو استفاده مى كنيم و معتقديم اثر دارو از آنِ خداوند است و با خوردن دارو بهبود مى يابيم و اين را شرك نمى دانيم- استغاثه به پيامبر و امام نيز چنين است.

معتقديم؛ خداوند به پيامبر و امام عليه السلام جايگاهى رفيع داده، خداوند بيمار را به احترام وساطت پيامبر شفا مى دهد- در اين جا همه اش توحيد


1- مائده: 35

ص: 153

است. توسل به پيامبر عين توسل به خداوند است.

اشتباه وهابيون در همين يك نقطه است كه ميان اين دو، تفكيك نكرده اند و از عدم دقت، دچار اين اشتباه بزرگ شده اند و مسلمانان بسيارى را، متهم به شرك كرده اند.

در اين جا، توجه شما را به سخن علامه طباطبايى جلب مى كنم:

مسأله توسل و دست به دامن شدن به بعضى از مقربين درگاه خدا، به طورى كه از آيه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ» (1)

؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بترسيد از خدا و بجوييد به سوى او وسيله اى را.» برمى آيد عمل صحيحى است و غير از آن عملى است كه مشركان انجام مى دهند؛ چرا كه آنان متوسل به درگاه خدا مى شوند، ولى تقرب وعبادت را نسبت به ملائكه، جن و اولياى انس انجام مى دهند، و عبادت خداى را ترك مى كنند، نه او را عبادت مى كنند و نه به او اميدوارند و نه از او بيمناك هستند؛ بلكه همه اميد و ترس شان از وسيله است، و لذا تنها، وسيله را عبادت مى كنند، و اميدوار رحمت وسيله و بيمناك از عذاب او هستند.

آن گاه براى تقرب به آن وسيله، كه به زعم ايشان يا ملائكه است و يا جن و يا انس، متوسل به بت ها و مجسمه ها شده، خود آن خدايان را رها مى كردند، و بت ها را مى پرستيدند، و با انجام قربانى ها به آنها تقرب مى جستند.

خلاصه اينكه، ادعاى اصلى شان اين بود كه ما به وسيله بعضى از مخلوقات خدا، به درگاه او تقرب مى جوييم، ولى در مقام عمل، آن وسيله را به طور مستقل پرستش نموده، از خود آنها بيمناك و به خود آنها اميدوار بودند، بدون اينكه خدا را در آن منافع، مورد اميد و آن ضررهاى مورد بيم، مؤثر


1- مائده: 35

ص: 154

بدانند؛ پس در نتيجه بت ها و يا خدايان را شريك خدا، در ربوبيت و پرستش مى دانستند. (1)

شرك در اطاعت

اشاره

در اين قسم، مشرك، غير از خدا معتقد به موجود تأثيرگذار ديگرى نيست؛ اما از غير خدا اطاعت مى كند. محور اين نوع از شرك، بر پيروى و اطاعت از غير خداوند است.

اطاعت از غير خدا، بر سه گونه است:

اوّل: اطاعت از غير خدا، به خاطر فرمان خداوند به اطاعت؛ مثلًا خدا دستور داده است كه از پيامبر و امامان اطاعت كنيم. اين اطاعت از غير خدا، عين اطاعت از خداوند است؛ «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ» (2)

. اينجا دو نوع اطاعت نيست كه يكى اطاعت از خدا و ديگرى اطاعت از غير خدا باشد؛ بلكه اطاعت از غير خدا- در اين جا- مساوى با اطاعت از خدا و عينِ توحيد است.

دوم: اطاعت از غير خداوند در كارهاى مباح و امورى كه خداوند دستور خاصّى در آنجا ندارد؛ مثلًا آب خوردن در موردى كه مباح است.

حال اگر در اين مورد، شخصى دستور حتمى نسبت به آب خوردن صادر كند و ما اطاعت كنيم، اين نيز اطاعت از غير خداوند است، ولى منافاتى با توحيد ندارد؛ چون ما در موردى از غير خدا اطاعت كرده ايم كه خدا آن را مباح قرار داده است؛ هرچند همانند قسم اوّل، عين اطاعت از خدا هم


1- الميزان، ج 13، ص 130، چاپ بيروت، ذيل آيه 56- 65 اسراء
2- نساء: 59

ص: 155

نيست، اما منافاتى هم ندارد.

سوم: اطاعت از غير خدا، در مواردى كه در تعارض با اطاعت خداوند باشد؛ مثلًا خدا دستور داده نماز بخوانيد، ولى شخصى از نماز خواندن نهى مى كند. اينجاست كه شرك در اطاعت محقق مى شود؛ يعنى ديگرى را در اطاعت بر خدا مقدم كرده ايم و اطاعت كه مخصوص خداوند است را براى ديگرى قائل شده ايم. خلاصه، مطاع دانستن غير خدا در برابر خدا عبارت است از شرك در اطاعت و اين حرام و ممنوع است. اطاعت از شيطان نيز از اين قسم است. از اين جا مى توان گفت، دموكراسى بدون امضاى شارع نيز مردود است.

در اينجا مناسب است مطالبى از مقام معظم رهبرى، حضرت آيةاللَّه العظمى خامنه اى- سلمه اللَّه- كه در مقاله اى تحت عنوان: «روح توحيد، نفى عبوديت غير خدا»، آورده است را نقل كنم:

«توحيد، فقط در اعتقاد نيست، توحيد در عمل هم هست، توحيد در اطاعت هم هست. آنچه گفته شد، بخشى از محتواى بسيار غنى و عميق و چندين جانبه توحيد است ... و با همين اشارت هاى كوتاه، به روشنى مى توان تشخيص داد كه توحيد، تنها نظرى، فلسفى و ذهنى و غير عملى نيست كه به هيچ روى، كار به سياه و سفيد زندگى نداشته باشد و دست به تركيب گلّه هاى بشرى نزند و در تعيين جهت گيرى هاى انسان و تلاش و عمل بايسته او دخالت نكند ... و فقط به همين اكتفا نمايد كه باورى را از مردم بازگيرد و باور ديگر به جاى او بنشاند ...، بلكه از سويى يك جهان بينى است، تلقّى بخصوص است از جهان و انسان و موضع انسان در رابطه با ديگر

ص: 156

پديده هاى گيتى و موضع وى در تاريخ و امكانات و استعدادها، و نيز نيازها و خواسته هايى كه در او و با او همواره هست و بالأخره جهت و نقطه اوج تعالى او.» (1)

ممنوعيتِ شرك در اطاعت

براى ممنوعيت شرك در اطاعت، مى توان به اين آيه استدلال كرد:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ...» (2)

؛ «بعضى از مردم، معبودهايى غير از خداوند براى خود انتخاب مى كنند؛ و آنها را همچون خدا دوست مى دارند، امّا آنها كه ايمان دارند، عشق شان به خدا،(از مشركان نسبت به معبودهاشان) شديدتر است.»

وجه استدلال:

در «الميزان» چنين آورده است: «مراد از «انداد» تنها بت ها نيستند، بلكه علاوه بر آنها شامل فرشتگان و افراد ديگرى از انسان ها كه مردم آنها را به عنوان اربابِ خود انتخاب كرده بودند مى شود، بلكه شامل هر شخص مطاعى كه بدون اجازه خداوند اطاعت شود خواهد بود. شاهد بر اين مطلب، آيه 166 سوره بقره است:

«إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ


1- اين مقاله در كتابى به نام «ديدگاه توحيدى»، در دفتر فرهنگ اسلامى، به چاپ رسيده و داراى مطالبى بسيار عالى است- از مطالعه آن غافل نباشيد
2- بقره: 165

ص: 157

تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ»؛ «در آن هنگام، رهبران(گمراه و گمراه كننده) از پيروان خود، بيزارى مى جويند، و كيفر خدا را مشاهده مى كنند؛ و دست شان از همه جا كوتاه مى شود.»

يعنى چون آيه 166 مربوط به رؤسا و پيروان آنان است پس آيه 165 هم مربوط به هر رييس مطاع است و منحصر به بت ها نيست. مؤيد اين مطلب، روايت امام باقر عليه السلام است كه مراد از «انداد» را، همه رهبران ستمگر دانسته است. (1) طبق دلالت آيه، چنان كه در «الميزان» نيز آمده است، هر شخص مطاعى كه در برابر خداوند باشد، به عنوان «انداد» خواهد بود و اطاعت از او، شرك است، حتى اگر رهبر جامعه نباشد، بلكه يك انسان عادى باشد، گرچه تنها در يك مورد، ما فرمان او را بر فرمان خدا مقدم بداريم.

شرك جلى و شرك خفى

واژه شرك خفى در كتاب هاى اخلاقى زياد به چشم مى خورد. از شرك خفى، گاهى به شرك اصغر نيز ياد مى شود، اين دو واژه در مقابل شرك جلى و شرك اكبر است. شرك خفى و يا شرك اصغر در قرآن نيامده است.

هرچند برخى از آيات را به كمك روايات، بر اين نوع از شرك تطبيق داده اند كه بعداً در باره آن سخن خواهيم گفت.

براى شرك خفى، تعريفى در روايات ارائه نشده است، بلكه آنچه در روايات آمده، بيان مورد و مصداق است. بايد با ملاحظه موارد، يك ملاك


1- الميزان، ج 1، ص 405، ذيل آيه 165 بقره

ص: 158

را به دست آورد. بنابراين، ابتدا لازم است بعضى از روايات، كه در آنها از شرك خفى سخن گفته را به نظر خوانندگان برسانيم:

1- امام صادق عليه السلام فرمود: «شرك در اين امور است: الف: كسى براى غير خدا، نماز بخواند. ب: كسى براى غير خدا، قربانى كند. ج: كسى غير خدا را بخواند.» (1) 2- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «از شرك اصغر بپرهيزيد. از آن حضرت سؤال كردند، مقصود از شرك اصغر چيست؟ فرمود: مراد، ريا است.» (2) آيه اى كه بر شرك خفى تطبيق داده شد اين است:

«وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» (3)

؛ «ايمان به خداوند نياوردند مگر اين كه مشرك هستند.»

در ذيل اين آيه، امام صادق عليه السلام فرمود:

«اگر كسى چنين بگويد: اگر فلانى نبود، من نابود مى شدم، اگر فلانى نبود، من گرفتار مى شدم، اگر فلانى نبود، خانواده ام از دستم مى رفت، چنين كسى نسبت به خداوند شريك قائل شده است كه آن شريك، مى تواند او را روزى بدهد يا از وى دفع بلا كند. راوى مى گويد: به امام گفتم: اگر كسى چنين بگويد: اگر لطف خداوند نبود كه فلانى را به كمك من فرستاد، من هلاك مى شدم اشكال دارد؟ حضرت در جواب فرمود: اين مانعى ندارد.» (4)


1- ميزان الحكمة، ح 9315
2- كشاف، ذيل آيه 110 كهف
3- يوسف: 106
4- مجمع البيان، ج 5، ص 462، ذيل آيه 106 يوسف، همچنين آيه 110 كهف، بر اين مطلب دلالت دارد

ص: 159

شرك جلى و خفى

اشاره

مناسب است، ويژگى هاى شرك جلى بيان گردد تا از باب «تعرف الاشياء بأضدادها» بتوانيم ملاك شرك خفى را، به دست آوريم؛ البته براى شرك جلى- با همين عنوان- تعريف روشنى در آيات و روايات ارائه نشده است؛ اما مراد از آن، شركى است كه انبيا با آن مبارزه كرده اند و مشركان و موحدين در برابر هم صف آرايى كرده و به جنگ برخاسته اند. از بيان ويژگى هاى شرك جلى، ويژگى هاى شرك خفى هم، روشن خواهد شد.

ويژگى شرك جلى

در اينجا به بعضى از ويژگى هاى شرك جلى، اشاره مى كنيم:

الف: در شرك جلى، مشرك معتقد است كه موجود ديگرى- غير از خداوند- به طور مستقل در جهان هستى مؤثر است و بت ها را به عنوان «اله» هاى مستقل در برابر خدا مى شناسد كه مشروح بحث آن گذشت. (1) ب: در شرك جلى، مشركان شديداً به بت ها علاقه مند هستند و از توحيد تنفر دارند.

ج: بت پرستى در ميان مشركان به شرك جلى، داراى مظاهرى بوده است؛ مانند نصب بت ها در منازل و معابد و غيره و نامگذارى آنها، مانند «لات» و «عزّى».


1- در فصل دوم از همين كتاب

ص: 160

فقدان ويژگى هاى ياد شده در شرك خفى

هيچ يك از سه ويژگى ياد شده در كسى كه داراى شرك خفى است وجود ندارد. بنابراين، مشرك به شرك خفى داراى سه ويژگى است:

الف: صاحب شرك خفى، هرگز مؤثرى را در كنار خدا و در عرض خدا، داراى استقلال نمى بيند. او اعتقاد ندارد كه موجودى غير از خدا مؤثر است، البته گاهى از روى غفلت، ديگرى را مؤثر مى داند، ولى آنگاه كه متوجه شود باز ديگرى را نفى مى كند.

ب: صاحب شرك خفى، هرگز از توحيد خداوند نفرت ندارد. او از ياد خداى يگانه متنفر نيست، بلكه علاقه مند به خداوند يگانه است.

3- صاحب شرك خفى هرگز مظهرى از بت براى خود نداشته و ندارد؛ اكنون با توجه به مطالب ياد شده بايد براى شرك خفى تعريفى كرد و ملاكى ارائه داد. گويا جامع ترين ملاك را «قلعجى» داده است. وى چنين گفته است: «الشرك الاصغر مراعاة غير اللَّه فى التصرفات كرياء و نحوه (1)

؛ شرك اصغر عبارت است از: در نظر گرفتن غير خدا در وقت انجام دادن امور.»، اين ملاك بسيار خوبى است.

امّا روايت امام صادق عليه السلام ملاك بهترى ارائه مى دهد:

از امام صادق عليه السلام، مقصود از آيه: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» (2)

؛ روزى كه ثروت و فرزند فايده ندارد؛ مگر كسى كه قلب سليم آورده باشد»؟ را پرسيدند، حضرت فرمود: «قلب سليم، آن قلبى است كه با


1- معجم لغة الفقهاء، ص 261
2- شعراء: 88- 89

ص: 161

خدا ملاقات كند، در حالى كه هيچ چيزى غير از خدا در آن دل نباشد. هر قلبى كه شرك و ترديد در آن راه پيدا كرد، واژگون گشت.»

اين حديث نيز ملاك شرك خفى را توجه به غير خدا دانسته است.

بنابراين مى توان گفت: شرك خفى، عبارت است از توجه پيدا كردن به غير خدا. آنچه در روايات گذشته ذكر شد، به عنوان بيان مصداق بوده است.

البته حكم شرك خفى، همانند حكم شرك جلى نيست كه موجب كفر و نجاست شود و يا جهاد بر عليه آن، همانند جهاد با بت پرستان باشد.

فرق بين شرك خفى و شرك در اطاعت

شرك خفى جامع تر و عام تر از شرك در اطاعت است؛ زيرا مواردى هست كه شرك خفى، صادق است؛ ولى اطاعت از ديگرى نيست؛ مثلًا در موردى كه انجام دهنده كارى، ريا مى كند، بدون اين كه ديگرى به او دستورى داده باشد، در اين صورت اطاعت از غير نيست، او خود در مقام عمل خودنمايى مى كند. اما شرك در اطاعت، گوش دادن به امر و نهى ديگرى است. ملاكِ شرك در اطاعت، اطاعت از ديگرى است، در برابر اطاعت از خداوند، و سرسپردگى به ديگرى است در برابر سرسپردگى به خداوند.

ص: 162

فصل نهم پيرامون توحيد

معناى توحيد

ص: 163

ص: 164

ص: 165

تا اين جا معناى شرك و اقسام آن را گفتيم، اكنون مناسب است اندكى درباره توحيد، سخن بگوييم تا بفهميم واژه موحد كه در برابر مشرك است داراى چه مفهومى است و به چه كسى موحد مى گويند.

امام على عليه السلام در «نهج البلاغه»، توحيد را اينگونه توصيف كرده است:

«سئل عليه السلام عن التوحيد والعدل فقال: التوحيد ان لا تتوهّمه والعدل ان لا تتّهمه؛ (1)

از امام عليه السلام از معناى توحيد و عدل پرسيدند آن حضرت فرمود: توحيد و يگانه دانستن خدا آن است كه او را در وهم و انديشه در نياورى(كه آنچه در انديشه آيد مانند تو، مخلوق است) و عدل آن است كه او را(به آنچه شايسته او نيست) متّهم نسازى.»

در اين روايت به ريشه شرك و بت پرستى اشاره كرده است كه ناشى از وهم و خيال است. مشرك در ذهن خود، خيال پردازى كرده و براى خدا، شبيهى مى سازد. مؤيد اين مطلب، روايتى است از امام صادق عليه السلام كه فرمود:

«هر آن كس كه خدا را به مخلوقات تشبيه كند، مشرك است؛ زيرا خداوند نه به چيزى


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 462

ص: 166

شبيه است و نه چيزى به خداوند شبيه است، هر آنچه در وهم قرار گيرد، خداوند غير از آن است.» (1) منقول است كه مورچه، تصور مى كند كه خداوند، همانند او داراى دو شاخك است؛ يعنى مورچه هم خدا را مطابق با ذهن خود ساخته است. ما انسان ها حق نداريم خداوند را در ذهن خود شبيه سازى كنيم. هر چه تصور كنيم، خداوند مغاير آن است و متصور ما غير از خداست. درباره خداوند، فقط بايد بگوييم: او موجودى است ازلى و ابدى و داراى قدرت مطلق و چيزى همانند او نيست؛ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ». در اين رابطه، كلامى را شيخ مفيد رحمه الله از شيخ صدوق رحمه الله نقل كرده است كه مناسب است در اين جا آورده شود:

«بدان عقيده ما- شيعه- اين است كه خداوند، يگانه اى است كه هيچ موجودى شبيه او نيست. او قديمى است كه پيوسته موجود بوده است. او شنونده، بينا، عالم، حكيم، زنده و بر همه امور قيام كرده است. او قدرت شكست ناپذير است. او از هر عيب و نقصى منزه است. او بى نياز است. او را نمى توان توصيف كرد، نه داراى جوهر و جسم است، نه داراى صورت و عرض و سطح. نه وزن دارد و نه سبكى. نه حركت دارد و نه سكون. نه داراى زمان است و نه داراى مكان.

او از تمام صفات مخلوق، مبرّا است و موجودى است بدون شبيه. او چيزى است كه مانند اشياى ديگر نيست. او بى نياز مطلقى است كه نه فرزند دارد و نه فرزند كسى است و كفوى براى او نيست و هيچ گونه


1- توحيد صدوق، ص 80، ح 36

ص: 167

شريكى و همتايى ندارد. چشم ها و وهم ها، نمى توانند او را بيابند، اما او چشم ها و وهم ها را مى يابد. او را چُرت و خواب نمى گيرد و او به هر امر ريزى آگاه است. او آفريدگار همه اشيا است، الهى غير از او نيست. تمام آفرينش و امور به دست اوست. و هر كس كه قائل بشود خداوند شبيه دارد او مشرك است.

هر كسى كه به اماميه و شيعه، درباره توحيد- غير از آنچه گفته شد- نسبت ديگرى بدهد، او كاذب است. و هر روايتى كه غير از اين مطالب ياد شده را نقل كند، نبايد پذيرفت و آن روايت، ساختگى و به دور از واقعيّت است. و هر حديثى كه مطابق با قرآن نباشد، باطل است؛ چنان چه، چنين حديثى در كتب شيعه يافت شود، آن جاسازى(دستكارى و جعلى) شده است و جزء مكتب شيعه نيست.» (1)

توحيد و نفى شرك، هدف آفرينش

خداوند درباره هدف از آفرينش، اين چنين فرموده است:

«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (2)

؛ «جن و انسان را نيافريديم، مگر به هدف عبوديت و بندگى.»

معناى عبوديت، همان تسليم در برابر خداى واحد و اعتراف به خداى يگانه در تمام ابعاد- چه در عقيده و چه در اطاعت- و كنار گذاشتن هر نوع شرك و بت پرستى است.


1- اعتقادات شيخ مفيد، ص 21
2- ذاريات: 56

ص: 168

«لِيَعْبُدُونِ»، در اصل «ليعبدونى» بوده كه «ياى» متكلم، حذف شده است و كسره در نون وقايه، بر آن دلالت دارد. و «لام» در «ليعبدون»، براى غايت است؛ يعنى هدف از آفرينش، بندگى خدا بوده است.

توحيد، مطابق فطرت بشريت است

برخلاف شرك- كه يك حركت قصرى و برخلاف فطرت است- توحيد دقيقاً خواسته درون انسان ها است. دليل بر فطرى بودن آن، در بحث «توحيد مشركان، در شرايط بحرانى» گذشت كه حاصل آن چنين است: آياتى دلالت دارد بر اين كه در هنگام طوفانى شدن دريا و مانند آن، مشركان خداى واحد را به كمك مى طلبيدند و بت ها را كنار مى زدند. در اينجا مناسب است به اين آيه نيز اشاره شود:

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (1)

؛ «پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن. اين فطرتى است كه خداوند، انسان ها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست، اين است آيين استوار؛ ولى اكثر مردم نمى دانند.»

«فِطْرَتَ اللَّهِ»، به معناى «اتبع فطرت اللَّه» است. مراد از «فِطْرَتَ اللَّهِ»، همان توحيد است كه خداوند روح انسان را همراه خداپرستى آفريده است. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده: «هر كسى بر فطرت توحيد و خداشناسى،


1- روم: 30

ص: 169

متولد مى شود، مگر اين كه پدر و مادرش وى را به سوى يهوديت و يا نصرانيت و يا مجوسيّت منحرف سازند.» (1)

توحيد، هدف از بعثت انبيا

هدف از بعثت انبيا، نابودى شرك و احياى توحيد بوده است. انبيا آمده اند تا بشر را از شرك، نجات دهند و او را موحّد تربيت كنند. آيات بسيارى در قرآن بر اين مطلب دلالت دارد، (2) ولى ما به يك آيه بسنده مى كنيم:

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ» (3)

؛ «ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم؛ مگر اين كه به وى وحى كرديم كه هيچ خدايى جز من(خداى يگانه) نيست، پس همه عبدِ او باشيد.»

از اين آيه استفاده مى شود كه هدف از ارسال رسل، برپا داشتن توحيد در ميان بندگان و دورى از هرگونه شرك و بت پرستى است.

انبيا عليهم السلام، در طول تاريخ، با شرك و مشركان مبارزه كرده اند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هم، موظف به قتال و جهاد با آنان شد:

«وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ» (4)

؛ «و با آنها پيكار كنيد؛ تا فتنه(و بت پرستى) باقى نماند و دين، مخصوص خدا گردد ...»


1- تفسير عليين، ص 407، به نقل از مجمع البيان
2- مانند: مؤمنون: 31- 44 و توبه: 32
3- انبياء: 25
4- بقره: 193

ص: 170

«فِتْنَةٌ»، در اصل به معناى آزمايش است، و مراد آن در اين جا، شرك به خداست. (1) «فَلَا عُدْوَانَ»، به معناى «فلا عقوبة» است و مراد، قتل است. از قتل، تعبير به عدوان شده است؛ چون قتل مجازاتى است كه بر عدوان مترتب است(از باب اطلاق سبب بر مسبب). (2) مقصود آيه اين است كه جنگ را ادامه دهيد تا توحيد، مورد پذيرش قرار گيرد. بعد از پذيرش توحيد، جنگ پايان مى پذيرد.

در «مجمع البيان»، به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است كه مراد از: «الفتنة»، شرك است و نيز آمده است: مراد از «الدين»، اطاعت از خداوند و انقياد در برابر دستور او است.

از مفادّ آيه و ضميه تفسير مفسران، فهميده مى شود كه شرك، به هيچ وجه براى خداوند قابل تحمل نبوده است.


1- مجمع البيان، ذيل همين آيه
2- مجمع البيان، ذيل همين آيه

ص: 171

فصل دهم معناى شرعى و لغوى عبادت

معناى لغوى عبادت

ص: 172

ص: 173

واژه عبادت با اشتقاق هاى مختلف، مانند: «عبد، يعبدون، تعبدون و ...» در آيات بسيارى به كار رفته است. بنابراين، لازم است معناى آن به خوبى روشن گردد.

بعضى چنين تصور مى كنند كه عبادت به معناى يك فعل و عمل خاصى، مانند: نماز، زكات و يا سجده است، در صورتى كه چنين نيست، بلكه بايد پژوهش بيشترى پيرامون اين واژه صورت گيرد.

در تفسير الميزان آمده است: عبادت معنايى جز اظهار خضوع ندارد. (1) ما در ابتدا معانى لغوى آن را، از كتب لغت ذكر خواهيم كرد و سپس از آيات قرآن، شواهدى را اقامه خواهيم كرد و در لابه لاى كلمات، نظر ما هم روشن خواهد شد.

آنچه در اينجا آورده ايم از كتاب: «التحقيق فى كلمات القرآن» (2) است كه نظر لغويون را نقل كرده است.

در «مصباح اللغة» تأليف فيومى، چنين آمده است: «عبادة اللَّه: اعبده


1- الميزان، ج 18، ص 173، چاپ بيروت، ذيل آيات 20- 37 جاثيه
2- اين كتاب تأليف آقاى حسن مصطفوى است كه ابتدا لغات را از اهل لغت، نقل مى كند. در پايان خود نيز يك جمع بندى ارائه مى دهد

ص: 174

عبادة هى الانقياد والخضوع الفاعل عابد والجمع عباد وعَبَد»؛ يعنى عبادت به معناى تسليم و خضوع است. و اسم فاعل آن «عابد» و جمع آن، «عباد» و «عَبَد» است.

در «مقاييس اللغة»، چنين آمده است: «عبد ... يدلّ على لين و ذلّ ... المعبّد ... الذلول يوصف به البعير ايضاً ومن الباب الطريق المعبّد وهو المسلوك المذلّل»؛ يعنى كلمه «عبد» دلالت مى كند بر نرمى و رام بودن و واژه «معبّد» به معناى رام است و به شتر رام نيز «معبّد» اطلاق مى شود و به راه هموار نيز «طريق معبّد» اطلاق شده است؛ زيرا آن راه، در اثر رفت و آمد زياد هموار شده و آماده براى راه رفت و آمد است، گويا در برابر عابرين تسليم شده است.

در «الاشتقاق»، چنين آمده است: «واشتقاق العبد من الطريق المعبّد وهو المذلّل الموطوء و قولهم: بعير معبّد يكون فى معنى مذلّل؛ واژه عبد، از الطريق المعبّد يعنى راه هموار كه در اثر رفت و شد، براى عابر مهياست گرفته شده و بعير معبد، يعنى شتر رام.» (1)

واژه عبادت در قرآن

اشاره

آنچه از لغات ياد شده به دست مى آيد، اين است كه عبادت، به معناى انقياد و تسليم و رام بودن است و انواع عبادت ها از قبيلِ نماز، از مصاديق انقياد هستند و اين معنا با مفهومى كه از آيات قرآن استفاده خواهيم كرد، هماهنگ است.

بعضى، «عبادت» را به معناى غايت خضوع و آخرين درجه تذلل كه همان سجده است معنا كرده اند؛ مانند «كشاف» كه مى گويد: «العبادة أقصى


1- التحقيق فى كلمات القرآن، ماده «عبد»

ص: 175

غاية الخضوع والتذلّل». (1)

و نيز در «مفردات راغب» آمده است: «العبودية اظهار التذلّل والعبادة أبلغ منها لانّه غاية التذلّل».

آيا تعريف «كشاف» و «مفردات»، مغاير با تعريف ديگر لغويون است؟

حقيقت اين است كه مى توان گفت: تعريف آن دو با تعريف ديگران مغايرت ندارد؛ بلكه اين اختلاف از باب اين است كه آن دو، عبادت را با بيان مصداق كامل تر آن تعريف كرده اند، نه اين كه مقصود آن دو دخالت دادن نهايت و غايت خضوع در تعريف باشد، مقصود آن دو همان خضوع است، همانند ديگران، ولى مصداق كامل تر را كه غايت خضوع است ذكر كرده اند.

حال مى پردازيم به ذكر آياتى كه دلالت دارد بر اينكه عبادت، به معناى مطلق خضوع است:

آيه اوّل:

«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ* وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ» (2)

؛ «آيا با شما عهد نكرده ام اى فرزندان آدم كه شيطان را نپرستيد، كه او براى شما دشمن آشكار است؟! و اين كه مرا بپرستيد كه راه مستقيم، اين است؟!»

«كشاف» در توضيح آيه چنين گفته است: «عبادة الشيطان .. طاعته فى ما يوسوس به اليهم و يزينه لهم؛ عبادت كردن شيطان، همان گوش دادن فرمان اوست در امورى كه بشر را وسوسه مى كند.»

از اين تفسير استفاده مى شود كه او، عبادت را به معناى مطلق اطاعت


1- كشاف، ذيل آيه «اياك نعبد»
2- يس: 60- 61

ص: 176

گرفته است، نه به معناى غايت اطاعت كه سجده باشد. آيه نيز، ظهور در همين معنا دارد كه اى بنى آدم! از شما پيمان گرفته ايم كه در برابر شيطان تسليم نباشيد، بلكه از من اطاعت كنيد و تسليم من باشيد.

روشن است كه مراد از آيه، اين نيست كه خداوند از بنى آدم تعهد گرفته است در برابر شيطان نهايت تسليم را نداشته باشيد، اما تسليم درجه پايين مانعى ندارد.

آيه دوم:

«إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ» (1)

؛ «در آن هنگام كه رسولان از پيش رو و پشت سر(و از هر سو) به سراغ شان آمدند(و آنان را دعوت كردند) كه جز خدا را نپرستيد؛ آنها گفتند: اگر پروردگار ما مى خواست، فرشتگانى نازل مى كرد، از اين رو، ما به آنچه شما مبعوث به آن هستيد، كافريم.»

استدلال به آيه

مسلماً مأموريت انبيا اين نبوده است كه فقط به مردم بگويند، در برابر خداوند سجده كنيد؛ بلكه آنان به دينى دعوت مى كردند كه مشتمل بر احكام گوناگون، همانند: نماز، روزه، زكات و جهاد بوده است. البته سجده نيز يكى از آن ها است. خلاصه اينكه مأموريت انبيا اين بوده است كه مردم را در تمام امور به نفس اطاعت در برابر خداوند، دعوت كنند، نه اينكه منحصر به غايت خضوع باشد. و در خود آيه، جمله: «إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ»، قرينه است بر اينكه دعوت انبيا، به مطلق خضوع است؛ زيرا


1- فصّلت: 14

ص: 177

كافران مى گفتند: ما منكر تمام آنچه شما به آن مأموريت داريد هستيم، نه اينكه فقط در دعوت به سجده، منكر هستيم و بقيه را قبول داريم. در دلالت، همانند اين آيه است آيه: «وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ ...» (1).

آيه سوم:

«قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ* وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (2)

؛ «بگو: اى مردم! اگر در عقيده من شك داريد، من كسانى را كه به جاى خداوند مى پرستيد، نمى پرستم، تنها خداوندى را پرستش مى كنم كه شما را مى ميراند؛ و من مأمورم كه از مؤمنان باشم و(به من دستور داده شده كه) روى خود را به آيينى متوجه ساز كه از هرگونه شرك، خالى است؛ و از مشركان مباش!»

در «مفردات راغب»، آمده است: «الدين يقال للطاعة والجزاء واستعير للشريعة والدين كالملّة لكنّه يقال اعتباراً بالطاعة والانقياد للشريعة قال: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ اْلإِسْلامُ» وقال: «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ» اى طاعة؛ واژه دين داراى دو معنا است: يكى اطاعت، ديگرى پاداش، ولى از باب عاريه اين واژه در مجموعه شريعت به كار مى رود؛ از اين جهت كه در يكايك احكام شريعت اطاعت و انقياد جريان دارد. شاهد اين مدعا، آيه قرآن


1- احقاف: 21
2- يونس: 104- 105

ص: 178

است كه مى فرمايد: «تمام دين تسليم در برابر خداوند است» و يا در آيه ديگر مى فرمايد: «زيباترين دين آن است كه با تمام وجود تسليم خداوند و در اطاعت او باشد.»

وجه استدلال

فقره: «إِنْ كُنتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِيني ...»، محلّ شاهد است؛ يعنى اگر شما مشركان نسبت به تسليم من در برابر خداوند، در ترديد هستيد و نمى پذيريد(با توجه به اينكه، دين به معناى تسليم و انقياد است.) من هم نسبت به بت هاى شما تسليم نمى شوم؛ به قرينه مقابله با دين، «اعبد» را به تسليم معنا كنيم. و در آيه 105 دستور مى دهد كه تسليم محض، در برابر خداوند باشد؛ يعنى عبادت خداوند را، تسليم معنا مى كند.

آيه چهارم:

«... ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى ...» (1)

؛ «ما بت ها را عبادت نمى كنيم، مگر جهت تقرّب به خداوند.»

وجه استدلال اين است كه: عبادتِ بت پرست، نسبت به بت ها، منحصر به سجده كردن در برابر آنها نبوده است؛ بلكه مراسم گوناگونى از قبيل، قربانى كردن در برابر بت بوده است، پس مراد از عبادت در برابر بت ها، مطلق خضوع در برابر آنها بوده است.

وحدت، در معناى دعا و عبادت

اشاره

گاهى در آيات قرآن «يعبدون» و گاهى «يدعون» و گاهى «اعبد» و گاهى «ادعو»، به كار رفته است. ادعاى ما اين است كه دعا و عبادت، داراى معناى


1- زمر: 3

ص: 179

واحدى هستند. معناى «عبادت»- چنان كه روشن شد- انقياد و تسليم و اطاعت است. دعا نيز به همان معناست و بر اين مطلب شواهد قرآنى موجود است:

آيه اوّل:

«إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً» (1)

؛ «آنچه غير از خدا مى خوانند فقط بت هايى است(بى روح) كه هيچ اثرى ندراد؛ و(يا) شيطان سركشى، عارى از هر چيزى است.»

مراد از «اناث» بت ها هستند.

در «مجمع البيان» كلمه «يدعون» را در دو مورد از اين آيه به «يعبدون» معنا كرده است؛ يعنى عبادت نمى كنند مگر بت ها را و عبادت نمى كنند مگر شيطان را. ناگفته نماند كه عبادت بت ها مساوى با عبادت شيطان است؛ چون به دستور شيطان و به تحريك شيطان بوده است. (2) واضح است كه مراد از عبادت شيطان، اطاعت شيطان و گوش فرا دادن به دستورات او است.

در «الميزان» آمده است: «يدعونَ» اوّل، به معناى عبادت است و «يدعون» دوم، به معناى اطاعت است و جهت اينكه از عبادت بت ها به دعا تعبير كرده، اشاره به اين مطلب است كه ريشه عبادت بت پرستان، درخواست قضاى حوائج از بت ها بوده است. (3)


1- نساء: 117
2- مجمع البيان، ذيل آيه 117 نساء
3- الميزان، ذيل آيه 117 از نساء

ص: 180

كلام «الميزان»، در فرق گذارى صحيح نيست و حق با «مجمع البيان» است كه در هر دو مورد، به معناى عبادت است و عبادت هم، به معناى اطاعت است.

آيه دوم:

«قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ* وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ* وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ» (1).

وجه استدلال

مفادّ آيه: «فَلَا أَعْبُدُ الَّذِينَ ...»، با مفادّ آيه: «وَلَا تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ ...»، يكى است. از اين معلوم مى شود كه اين دو واژه، داراى معناى واحدى هستند.

آيه سوّم:

از مقايسه بين آيه: «قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ» (2)

و آيه: «قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» (3)

استفاده مى شود كه اين دو آيه، در مفاد،


1- يونس: 104- 106
2- غافر: 66
3- يونس: 104

ص: 181

حامل يك پيام هستند كه آن اجتناب از بت پرستى است، اما در آيه اوّل، تعبير به «تدعون» و در دومى تعبير به «تعبدون» شده است. اين مى تواند قرينه باشد كه مراد از «تدعون»، «تعبدون» است.

آيه چهارم:

از مقايسه بين آيه: «قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» (1)

و آيه: «قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا» (2)

، استفاده مى شود كه اين دو آيه، حامل يك پيام هستند؛ ولى در دومى به «دعا» و در اولى، به «عبادت» تعبير شده است. از اين معلوم مى شود كه دعا به معناى عبادت است.

عبادت خالص

عبادتى مقبول درگاه خداوند است كه خالص براى او باشد و از هر شركى پاك باشد. مشركان نيز خدا را عبادت مى كردند؛ اما در كنار آن بت ها را نيز عبادت مى كردند و به همين جهت، عبادت آنان مردود اعلام شده است. در آيات بسيارى، با واژه هاى گوناگون؛ مانند:

«مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» و «وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» (3)

، به شرط اخلاص اشاره شده است و اين همان معناى «اياك نعبد» است؛ يعنى فقط تو را عبادت مى كنيم.


1- مائده: 76
2- انعام: 71 و نظير آن است مقايسه بين آيه 20 نحل و آيه 76 مائده
3- اعراف: 29

ص: 182

معناى سجود

براى بررسى معناى سجود بهتر است به آيات قرآن رجوع كنيم تا معناى آن روشن شود:

«أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ* وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لايَسْتَكْبِرُونَ» (1)

؛ «آيا آنها مخلوقات خدا را نديدند كه سايه هايشان از راست و چپ حركت دارند و با خضوع براى خدا سجده مى كنند؟!(نه تنها سايه ها، بلكه) تمام آنچه در آسمان ها و زمين از جنبندگان وجود دارد و همچنين فرشتگان براى خدا سجده مى كنند و تكبر نمى ورزند.»

در اين آيه، سجده را براى تمام موجودات به كار برده و يقيناً سجده آنان به «خاك افتادن» نيست، پس بايد معناى ديگرى مقصود باشد، در «كشاف» آمده است: مراد از سجده در اين آيه، انقياد موجودات، در برابر خداوند است.

به نظر مى رسد معناى صحيح، همين است و «به خاك افتادن»، يك مصداق از مصاديق مفهوم سجده است. البته اين بحث لغوى است والّا اگر در موردى كه قرينه، اقامه شود، مراد از سجده «به خاك افتادن» است، چنان كه در روايات بسيارى، در اين معنا استعمال شده است كه مورد انكار نيست.


1- نحل: 48- 49

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109