در ملكوت حج

مشخصات كتاب

سرشناسه : منصوري لاريجاني، اسماعيل، 1337 -

شابك : 16000ريال : 978-964-540-214-1 ؛ 21000 ريال (چاپ سوم)

عنوان و نام پديدآور : در ملكوت حج/ اسماعيل منصوري لاريجاني.

مشخصات نشر : تهران : نشر مشعر ، 1388.

مشخصات ظاهري : 196ص.؛ 14 × 5/21 س م.

يادداشت : چاپ سوم: 1390.

يادداشت : كتابنامه: ص.[193] - 196؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : حج

موضوع : حج -- احاديث

رده بندي ديويي : 297/357

رده بندي كنگره : BP188/8/م8675د4 1388

شماره كتابشناسي ملي : 1944474

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

مقدمه

ستايش خداى بى همتا را كه الطاف بيكرانش همواره بر ساحت عالم و آدم جارى است، و اسباب تعالى و رشد بندگانش فراهم. فلسفه عبادت و دعوت انسان ها به بندگى و انجام فرمان هاى الهى، همه خيرخواهى خداوند مهربان در حق بندگان است.

ميان اعمال عبادى، حج درياى ژرفى از نفحات و فيض هاى ربّانى است كه تشنگان وادى سلوك و رياضت را به غوطه ور شدن در ملكوت اسرار و حقيقت اعمال دعوت مى كند.

آرى بهره مندى از لطافت قرآنى، گل گفته هاى اهل بيت(ع) و رهنمودهاى بزرگان وادى عرفان، ما را به باطن اعمال حج و درك اسرار آن ره مى نمايد. از سويى بر شور و انگيزه همگان، براى حضور در همايش روحانى حج مى افزايد تا در خانه محبوب حجاب از دل برگيرند، در زمزم زلال توحيد غسل زيارت كنند و در عطش لقاى حق تعالى سر از پا نشناسند.

ص: 10

خوشا آنان كه پيش از توانايى مادى، زمينه هاى معنوى حج را در خود ايجاد مى كنند و روزهايى را در خلوت و گوشه نشينى سپرى مى كنند تا بر ظرفيت روحانى و قابليت روانى خود بيفزايند. به هنگام عزيمت، جانب كعبه معبود نيز مرغ جانشان سبك بال به آشيانه حضور پرواز مى كند و صد البته اين سبك بارى به دست نمى آيد مگر آنكه زنجير وابستگى ها را پاره كنيم و با توبه صادق و نصوح از رفتار گذشته باز گرديم. همچنين از غفلت و دل مشغولى هاى بى نتيجه دنيا رها شويم و با آب ديده در سحرها و آه آتشين نيمه شب دل را از گناهان ريز و درشت بشوييم؛ ريشه دلبستگى ها را بخشكانيم و خلعت خضوع و خشوع را آرايه جان كنيم و هر چه غير خدا است، بر خود حرام گردانيم.

هركس كه هواى كوى دلبر دارد از سر بنهد هر آنچه در سر دارد

ورنه به هزار چله ار بنشيند سودش ندهد كه نفس كافر دارد

خوشا حاجيانى كه توفيق توبه خالص پيدا كرده اند و از هر چه غير خدا بريده اند. كسانى كه راه ورود اغيار بر دل بسته اند، و قلبشان پيوسته با ياد محبوب آباد و از همه تعلّقات آزاد است. آنان ذكر هميشگى امام سجاد(ع) را زمزمه مى كنند؛ «مولاىَ بِذكْرِك عاشَ قَلْبى» (1)، «الهى ... أَذِقْنى بَرْدَ عَفْوِك و حَلاوَةَّ ذِكْرِكَ» (2). آنچه در اين نوشتار مى خوانيد، بيان اسرار حج از زبان گويا و نورانى اهل بيت(ع) است. همچنين به بازتاب


1- محمد بن حسن طوسى، مصباح المتهجد، ص 590
2- همان، ص 831.

ص: 11

تجربه بزرگان اهل عرفان و سلوك مى پردازد. پس سعى تان اين باشد كه نشانه هاى ورود به ساحت باطنى حج را در بيان سالكان عرصه ملكوت دريابيد. انديشه در گفتار حكمت آموز ايشان، ما را مشتاق سرا پرده هاى اعمال ظاهرى حج مى كند، از غفلت و خاموشى و عادت هاى عارى از شور و حركت نجات مى دهد، در به دست آوردن استطاعت به كوشش وا مى دارد و در هجرت به كوى دوست كه شبيه هجرت از دنيا به آخرت است از انسان، مهاجرى با هدف و آگاه به اسرارِ حركت مى سازد. حجاب ها را يكى پس از ديگرى از ديده و دل بر مى دارد و شوق ديدار يار را در جانمان شعله ور مى سازد و ما را به واقع، خواهان كوى يار مى كند. تا آنجا كه از شدت فراقِ خدا، بى سروسامان مى شويم، نفس هاى ما به شماره مى افتد، سوز هجران، آثار غير را در دل ريشه كن مى سازد و ما را براى از خود گذشتن و قربانى شدن به مسلخ جانان مى كشاند.

شيوه ما در نگارش اين كتاب، گزارش گونه است و نجواى دلى مشتاق به لقاى پروردگار، كه با موانع و حجاب هاى فراوان دست به گريبان شده، از چنگ اندازى هاى شيطان خسته و از فتنه انگيزى هاى نفس، پريشان است. از آغاز حركت به سوى خانه خدا، در سايه سار عنايت و ابر رحمت او راه مى پيمايد و پيوسته با خداى عزيزش اتصالى بى تكلّف دارد. ذكر او را مدام بر زبان مى آورد و در پرتو اين توجه، لمعاتى از حج بر او هويدا مى شود و آن يافته ها را با زبان و رفتار خويش نمايان مى سازد.

بر اين باورم كه با خواندن و گذر اجمالى از مطالب اين نوشتار، دل

ص: 12

مخاطب هوايى مى شود و در ديار غربت، شوق وطن مألوف در سينه اش شعله ور مى گردد. آنگاه شوق پيدا مى كند تا در خلوتى تنهاى تنها با خدا حرف بزند و عقده ها را از دل بگشايد؛ از اين رو دفتر نيايش را ضميمه اين كتاب نموديم تا خواننده به راحتى از انشاى آن استفاده كند و در آن خلوت با محبوب دل نواز به نجوا بپردازد. عاجزانه خواستارم، در آن حال و هواى عرفانى كه اشك ديده ات به خون دل آميخته مى شود و چون سيل جوشان از گونه هاى زيبايت جارى مى گردد، اين حقير را به ياد آورى و در آن فضاى عارفانه بنده را دعا كنيد كه سخت به دعاى خير شما نيازمندم.

والسلام

اسماعيل منصورى لاريجانى

سه شنبه بيست و دوم مرداد 1387 ه. ش

مطابق با دهم ماه شعبان 1429 ه. ق

ص: 13

ص: 14

ص: 15

فصل اول اسرار ارض

اسرار ارض

اشاره

«ارض» به معناى زمين است. كره اى خاكى كه ما بر آن زندگى مى كنيم، حكمت ها و اسرار بسيارى در خود نهفته دارد كه به بررسى مهم ترين آنها در اين نوشتار مى پردازيم:

1. ما از جنس خاك (زمين) هستيم

به هم جنس بودن ما با زمين؛ در آيات قرآن نيز اشاره شده:

هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ الأَرْضِ(هود: 61)

او شما را از خاك آفريد.

إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِينٍ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ(ص: 71 و 72)

من بشر را از گِل مى آفرينم. پس آنگاه كه او را به تناسب آفريدم و از روح خود در او دميدم، براى او سجده كنيد.

إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ، فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي(حجر: 28 و 29)

ص: 16

من بشرى را از ماده گِل ولاى كهنه متغير خلق خواهم كرد و چون آن را به اعتدال آراستم و از روح خود در او دميدم، [همه بر او سجده كنيد].

2. زمين گهواره موجودات

در بسيارى از آيات قرآن، از زمين به گهواره(مهد) تعبير شده است: أَلَمْ نَجْعَلِ الأَرْضَ مِهَادًا؛ «آيا زمين را مهد آسايش خلق نكرديم؟»(نبأ: 6)

همان طور كه تكان دادن و حركت گهواره موجب آرامش كودك مى شود، زمين نيز با دو نوع حركت وضعى و انتقالى كه از نظر علمى اثبات شده بهترين موقعيت رشد، پرورش و زندگى را براى موجودات ساكن در خود فراهم آورده است. مولوى نيز به شرايط ويژه زمين براى حيات اشاره كرده است؛ (1)

اين زمين از حلم حق دارد اثر تا نجاست برد و گل ها داد بر

تا بپوشد او پليدى هاى ما در عوض بر رويد از وى غنچه ها

زمين همه آلودگى هاى بشر را صبورانه مى پذيرد و در بهار، آنها را به صورت گل هاى رنگارنگ، ميوه ها و سبزى هاى دل پذير بازمى گرداند. اما انسان بهترين چيزها را مى خورد و بدترين چيزها را از خود توليد مى كند.


1- مثنوى معنوى، دفتر دوم، وحى آمدن موسى(ع) را در عذر آن شبان.

ص: 17

3. زمين منشأ رزق ماست

زمين براى بشر مهربان تر از دايه است و سفره رزق او هميشه گسترده.

وَآيَةٌ لَّهُمُ الأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ(يس: 33)

و يكى از نشانه ها بر آنها زمين مرده اى است كه ما آن را زنده كرديم و از آن دانه ها رويانديم كه قوت و روزى شماست.

4. خشوع زمين

از ويژگى هاى اين كره خاكى كه در آيات قرآن نيز به آن اشاره شده، خشوع، خضوع و فرمان بردارى آن در پيشگاه خداوند است. اين هم از نشانه هاى قدرت الهى است و زمين در اين زمينه مى تواند الگوى خوبى براى انسان ها باشد. چرا كه وقتى زمين با اين وسعت، عظمت، زيبايى و شگفتى هاى گوناگونش در برابر قدرت خداوند و فرمان او تسليم و خاشع است، چگونه ما انسان هاى ضعيف و ناتوان مى توانيم در برابر فرامين الهى سركش، عاصى و نافرمان باشيم!

وَمِنْ آيَاتِهِ أَنَّكَ تَرَي الأَرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ(فصلت: 39)

از جمله آيات قدرت الهى آن است كه زمين را مطيع بنگرى و چون ما آب باران را بر آن فرو آوريم، گياه برآورد و اهتزاز و نشاط يابد.

ص: 18

5. تاريخ، شاهد جاودانه زمين

در بسيارى از آيات قرآن به انسان ها دستور داده شده كه در زمين به گردش بپردازند.

قُلْ سِيرُوا فِي الأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلُ(روم: 42)

(اى رسول) بگو به مردم كه در زمين و احوالش سير كنيد تا از عاقبت طوايف پيش از خود آگاه شويد.

اين سياره در طول تاريخ شاهد شكل گيرى تمدن هاى گوناگون و از بين رفتن آنها، روى كار آمدن ها و بركنار شدن اقوام و پادشاهان فراوان بوده است. همچنين جنگ ها، تهاجم ها و صلح هاى بين آدميان، تغييرات و تحولات بسيار در مسير زندگى بشر را به خود ديده است. پندها، درس ها و عبرت هاى بى شمارى در سطور كتاب مصور آن جا دارد كه كه با سير و سياحت در احوال و اطراف زمين مى توان به مطالعه آن پرداخت و از درس هاى تاريخ عبرت گرفت.

6. آخرين منزل دنيايى

مكانى كه بعد از مرگ پذيراى جسم انسان خواهد بود نيز زمين است كه همچون مادرى فرزند بى پناه خود را كه ديگران حتى نزديكان، دوستان و خانواده توانايى تحمل جسم بى روح و بوى تعفن او را يك لحظه هم ندارند، مهربانانه در آغوش مى گيرد و در دل خود جا مى دهد.

اى زمين هم مادر و هم خانه ام جلوه گاه دلبر جانانه ام

ص: 19

تربيت كردى مرا در دامنت روزى ام دادى ز رزق خرمنت

من به قربان صفا و صبر تو صد فسوس از آن ندانم قدر تو

مادرا مهرت فزون كن در دلم عاقبت كوى تو باشد منزلم

مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي(طه: 55)

شما را از خاك بيافريديم و باز به اين خاك بر مى گردانيم و بار ديگر از اين خاك بيرون مى آوريم.

7. خبر دادن از قيامت

بر اساس آيات قرآن اولين مخلوقى كه با وحى و الهام خداوند از خبر وقوع قيامت باخبر مى شود، سپس انسان را از آن آگاه مى كند زمين است.

إِذَا زُلْزِلَتِ الأَرْضُ زِلْزَالَهَا وَأَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقَالَهَا وَقَالَ الإِنسَانُ مَا لَهَا يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَي لَهَا(زلزال: 51)

آنگاه كه زمين به سخت ترين زلزله خود بلرزد و بارهاى سنگين خويش را از دل بيرون افكند، در آن روز آدمى گويد زمين را چه پيش آمد. آنگاه زمين مردم را از اخبار و حوادث خويش آگاه مى سازد، با آنچه كه خداوند به او وحى و الهام كند.

8. زمين بستر مسجد

براى پى بردن به اهميت اين ويژگى زمين، لازم است اول با جايگاه و خصوصيات مسجد در اسلام آشنا شويم. مسجد مقدس ترين و بهترين

ص: 20

جايگاه عبادت پروردگار است. خداوند متعال در قرآن آبادكردن مساجد را يكى از ويژگى ها و صفات مؤمنين واقعى و هدايت شدگان بيان فرموده، و اين نشان دهنده قداست و اهميّت مسجد است.

إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللهِ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَي الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللهَ فَعَسَي أُوْلَئِكَ أَن يَكُونُواْ مِنَ الْمُهْتَدِينَ(توبه: 18)

همانا آبادكردن مساجد خدا به دست كسانى است كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و نماز بپادارند و زكات مال خود را بدهند و از غير خدا نترسند. آنها اميدوار باشند كه از هدايت يافتگان هستند.

اينك به بيان برخى ديگر از خصوصيات مسجد مى پردازيم:

سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ(اسراء: 1)

پاك و منزه است آنكه شبى بنده اش(پيامبر) را از مسجدالحرام به مسجد الاقصى كه پيرامونش را مبارك و پر نعمت ساختيم سير داد تا آيات خود را به او بنماييم كه او به حقيقت شنوا و بيناست.

مسجد اى آغاز معراج نبى شد از اين مسجد به آن مسجد شبى

شبى باشد اسرار ازل در سينه اش روح پاك مؤمنين آئينه اش

هر كه با مسجد رفيق و يار شد با خبر از جمله اسرار شد

ص: 21

9. مسجد خانه خدا است

مسجد خانه خدا است، پس نبايد غير او را در آن پرستش كرد.

مسجد محل عبادت و خانه مخصوص ملاقات با خداست. از اين رو محل اجتماع انسان هايى است كه خواهان ارتباط با خدا و نزديكى هر چه بيشتر با او هستند. درِ اين خانه همواره به سوى بنده اى كه خواستار برقرارى، تحكيم و تقويت رابطه خويش با خداوند باشد، گشوده است. به همين دليل اسلام، ارزش فراوانى براى مسجد قائل شده است و مقام والايى براى افرادى كه براى انجام فرايض به مسجد مى روند و ارتباط خود را همواره با اين حريم امن الهى حفظ مى كنند، ترسيم كرده است. پيامبر خدا(ص) در اين باره مى فرمايد: «المَسْجِدُ بَيْتُ كُلِّ تَقِىٍّ» (1)؛ «مسجد خانه هر پرهيزكارى است.»

يعنى مسلمانانى كه براى به جا آوردن عبادت هاى فردى و اجتماعى، و اطاعت از فرامين الهى مسجد را برمى گزينند، در واقع اين خانه را از صاحبش اجاره كرده اند. خوشا به احوال كسانى كه هر چه بيشتر به فضاى ملكوتى چنين خانه اى پناهنده مى شوند و در سايه كرامات صاحب خانه قرار مى گيرند. خداوند نيز در حديث قدسى چنين مى فرمايد:

انَّ بيُوتى فِى الارْضِ الْمساجِدُ، تُضيئُ لِاهلِ السَّماءِ كَما تُضيئُ النُّجومُ لأَهلِ الارضِ، أَلا طوبى لِمَنْ كانَتِ الْمَساجِدُ بيُوتَه، أَلا طوبى لِعَبْدٍ تَوَضَّأَ فِى بَيْتِه ثُّم زارنَى فِى بَيْتى، أَلا


1- على مشكينى، تحريرالمواعظ العدديه، ص 21؛ ابن العربى، الفتوحات المكية، ج 1، ص 509.

ص: 22

إنَّ عَلَى الْمَزورِ كَرامةَ الزّائرِ أَلا بَشِّرِ الْمَشّائينَ فِى الظُّلماتِ الَى الْمَساجدِ بِالنُّورِ السّاطعِ يَوْمَ الْقيامَةِ. (1)

همانا خانه هاى من در روى زمين مساجد هستند كه به اهل آسمان نور مى افشانند، همچنان كه ستارگان بر اهل زمين. خوشا به حال كسى كه مسجد خانه اوست. خوشا به حال بنده اى كه در خانه اش وضو بگيرد و سپس مرا در خانه ام ملاقات كند. همانا بزرگداشت زائر بر عهده زيارت شونده است. بشارت باد بر كسانى كه در تاريكى شب به سوى مساجد مى روند، كه در روز قيامت نورى فروزان براى آنان است.

هر كه در مسجد است زوار است ذكر او را خدا خريدار است

نور پاكش ستاره اى به سما همچو نور ستاره است بر ما

به خدا هر كه ذكر خود بفروخت نور تابان به قبر خود افروخت

آيه هاى متعددى از قرآن كريم به نورافشانى چهره مؤمن در روز قيامت اشاره دارند، روزى كه چهره گناهكاران از شدت تيرگى به سياهى مى زند و بهشت يا دوزخى بودن از روى چهره افراد قابل تشخيص است. در اين باره مى توان به عنوان نمونه به آيه زير اشاره كرد:

يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِم(حديد: 12)

روزى كه مى بينى مردان و زنان مؤمن را در حالى كه نورشان پيش روى و از سوى راست ايشان شتابان حركت مى كند.


1- شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 1، ص 268.

ص: 23

پيامبر خدا(ص) در روايت ديگرى با ارزش گذارى براى مؤمنانى كه مسجد به نوعى خانه و محل آرامششان بوده است، مى فرمايد:

ما مِنْ لَيلَةٍ الّا وَ مَلَكُ الْمَوتِ ينُادِى يا اهْلَ الْقبُورِ لِمَنْ تَغْبِطُونَ الْيَومَ وَ قَدْ عايَنْتُم هَوْلَ الْمُطَّلِعِ؟ فيَقُولُ الْمَوتَى: انَّما نَغبِطُ المؤمِنينَ فى مَساجِدِهِم ... (1)

شبى نمى آيد مگر آنكه فرشته مرگ ندا مى دهد اى اهل قبور، در اين روز به حال چه كسانى غبطه مى خوريد و حال آنكه بر آنچه بر شما پيش خواهد آمد آگاه هستيد؟ پس مرده ها مى گويند: همانا ما به مؤمنين كه در مساجد هستند غبطه مى خوريم.

البته در آيات و احاديث نكته هاى فراوانى پيرامون وظيفه مسلمانان، به ويژه مجاورين، در زمينه احياى مساجد وجود دارد. به عنوان مثال رسول اكرم(ص) در مورد غريبان دنيا فرمود:

يَكوُن الْغُرباءُ فِى الدُّنيا أرْبَعةً: قُرآنٌ فِى جَوْفِ ظالمٍ وَ مَسْجِدٌ بَيْنَ قَوْمٍ لايُصلُّونَ فيهِ وَ مُصْحَفٌ فِى بَيتٍ لايُقْرَءُ مِنْه وَ رَجُلٌ صالِحٌ بَيْنَ قَومٍ سُوءٍ. (2)

غريبان دنيا عبارتند از: قرآن در چنگ ظالم و مسجد در وادى مردمى كه در آن نماز نمى خوانند، قرآن در خانه اى كه خوانده نشود و مرد صالح در ميان مردم بد.

وظيفه رونق بخشى به مسجدها و فراهم كردن زمينه نقش آفرينى اين


1- حسن بن ابى حسن ديلمى، ارشاد القلوب، ج 1، ص 53
2- محمد بن محمدبن حسن حسينى عاملى، مواعظ العدديه، باب الاربعه.

ص: 24

پايگاه هاى مهم دينى در بطن زندگى اجتماعى برعهده تك تك مسلمانان، به ويژه مجاورين مساجد است. مولاى متقيان در پاسخ به پرسشى در مورد همسايه مسجد فرمود:

مَنْ جارُ الْمَسجِدِ يا اميرَ الْمُؤمِنين؟ قال مَنْ سَمِعَ النِّداءَ. (1)

همسايه مسجد چه كسى است؟ كسى كه صداى مسجد به گوشش برسد.

10. كعبه

خداوند متعال براى گرامى داشتن زمين و بيان عظمت آن، تاج كعبه را بر سرش نهاد، و آن را مركز و مدار عاشقان و دل باختگان خود قرار داد. رأس زمين، اولين نقطه اى است كه از زير آب خارج شد(دحوالارض) و پروردگار عالم اولين خانه اش را در آن نهاد، و آن را سرايى مبارك و مدار هدايت جهانيان و نشانه هاى روشن از جمله مقام ابراهيم(ع) و جايگاه آرامش دل ها قرار داد.

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًي لِّلْعَالَمِينَ* فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً(آل عمران: 96 و 97)

اوّلين خانه اى كه براى مكان عبادت خلق، بنا شد همان خانه مكه است كه در آن بركت و هدايت براى عالميان است. در آن


1- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 83، ص 380.

ص: 25

خانه نشانه هاى روشن(از جمله) مقام ابراهيم خليل است هر كه در آنجا داخل شود، ايمن باشد.

حاجى كسى است كه به قصد تحصيل بركات و انوار هدايت اين خانه، عاشقانه به سوى آن مى شتابد و نشانه هاى محبوب را با چشم بصيرت مى بيند. در مقام ابراهيم خلعت عشق را به دست خليل خدا مى پوشد و قلبش را با در آغوش كشيدن جلوه جمال دوست آرام مى كند.

امّا اى دوست مشتاق خانه خدا، براى رسيدن به اين كمالات آدابى است كه اگر به انجام آن موفق شدى و اعمال حج را با درك اسرار آن به جاى آوردى، ان شاءالله به قلّه كمال و معرفت حج دست خواهى يازيد.

ص: 26

ص: 27

ص: 28

ص: 29

فصل دوم تعريف دل

اشاره

دل يا قلب، مركز وجود انسان است كه ساحتى عرشى دارد و خانه خداوند متعال است. اين تعريف كاملى است از دل. البته ويژگى هاى دل در قرآن كريم و احاديث به تفصيل بيان شده، كه به برخى از مهم ترين آنها اشاره مى كنيم:

1. دل خانه خدا

اين مطلب به صراحت در قرآن كريم بيان نشده، اما آيه هايى وجود دارند كه مضمون آنها كاملًا اين معنا را تأييد مى كند. برخى از اين آيه ها عبارتند از:

وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ(انفال: 24)

بدانيد كه خداوند ميان انسان و دلش حايل مى شود و آنكه به سوى او گرد آورده مى شويد.

وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ(ق: 16)

ما از رگ گردن به او(انسان) نزديك تريم.

وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ(حديد: 4)

و او با شماست، هر كجا كه باشيد.

ص: 30

همچنان كه از مضمون آيه هاى بالا برمى آيد، خداوند با ما معيّت دارد. بديهى است كه اين معيّت با مركز وجود انسان، يعنى قلب مى باشد. آنچه برداشت پيش گفته را تأييد مى كند، تصريحى است كه در بسيارى از روايت ها بر اين معنا شده است. از جمله اين روايت ها حديثى است از امام صادق(ع) كه فرمود: «الْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسْكِنْ حَرَمَ اللهِ غَيْرَ اللهِ» (1)؛ «قلب حرم خدا است غير او را در قلبت جا مده».

امام صادق آن بحر حقايق چنين در وصف دل بودست ناطق

كه دل تنها حرم باشد خدا را پس اندر وى مده جا، ماسوا را

بود اين نكته تخم رستگارى كه بايد در زمينِ دل بكارى

پس اندر حفظ وى كن ديده بانى

كه تا گردد ضميرت آسمانى (2)

حضرت على(ع) نيز فرمودند:

قُلوبُ الْعِبادِ الطّاهِرةُ مَواضِعُ نَظَرِ اللهِ سُبحانَه، فَمَنْ طَهَّرَ قَلْبَه نَظَرَ الَيهِ. (3)

دل هاى پاك بندگان جايگاه هاى نظر و توجّه خداوند است، پس هركه دلش را پاك گرداند، خداوند به او نظر كند.

مولوى هم در اين باره زيبا گفته است كه: (4)

كعبه هر چندى كه خانه برّ اوست خلقت من نيز خانه سرّ اوست


1- بحارالانوار، ج 67، ص 25 باب 43
2- حسن زاده آملى، دفتر دل، باب هفتم
3- عبدالواحد تميمى آمدى، غرر الحكم، حكمت 3743
4- مثنوى معنوى، دفتر دوم، ابيات 2245 و 2246.

ص: 31

تا بكرد آن خانه را در وى نرفت واندرين خانه به جز آن حى نرفت

شعر مولوى بيان ديگرى است از اين حديث قدسى: «الإنسانُ سِرّى وَ أنا سِرُّه» (1)؛ «انسان محرم راز من است و من نيز همراز او.»

همچنين در روايت قدسى ديگرى آمده است:

لايَسَعُنى أرْضِى وَ لا سَمائى وَ لكِنْ يَسَعُنى قَلْبُ عَبْدِى الْمُؤمنِ. (2)

زمين و آسمان گنجايش تحمل مرا ندارند ولى قلب بنده مؤمن گنجايش مرا دارد.

خدا اندر دل مؤمن بگنجد كه مؤمن را دلى بى انتها است

مزن بر خانه دل بى وضو دست كه اين خانه حريم كبريا است

شراب صاف صوفى گر بنوشى بدانى اندرين پرده چه ها هست

البته فضيلت ها و خصيصه هايى كه بيان شد اختصاص به دلى دارد كه عارى از مهر اغيار است. دل صاحبان اسرار كه فقط و فقط جايگاه عشق الهى است. مولوى نيز در اين باره زيبا گفته است:

من ز صاحب دل كنم در تو نظر نى به نقش سجده و ايثار زر

تو دل خود را چو دل پنداشتى جست و جوى اهل دل بگذاشتى

دل كه گر هفصد چو اين هفت آسمان اندرو آيد، شود ياوه نهان (3)


1- مثنوى، شرح ولى محمد اكبر آبادى، دفتر دوم، ص 182
2- همان، ص 182؛ محمدبن على احسائى، عوالى اللئآلى، ج 4، ص 7
3- مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ابيات 870 872.

ص: 32

وى در جايى ديگر در مورد دل صاحبان سر گفته است:

آن دلى كز آسمان ها برتر است آن دل ابدال يا پيغمبر است

پاك گشته، آن زگل صافى شده در فزونى آمده، وافى شده

(1)

بى گمان چنين دلى خانه خداست كه صاحب آن سراسر غرق عشق الهى گشته و اغيار را در آن راهى نيست.

2. عرش دل

از آنجا كه دل خانه محبوب است، محل ارتباط با او نيز به شمار مى رود. اين جايگاه را ارتباط با عرش يا تخت خدا گويند. پس دل عرش الهى است، «قَلْبُ الْمُؤمنِ عَرْشُ اللهِ» (2) و هم از اين روست كه فيض هاى الهى را بى واسطه دريافت مى دارد. به قول مولوى:

تخت دل معمور شد، پاك از هوى بين كه الرّحمن على العرش استوى

حكم، بر دل بعد از اين بى واسطه حق كند، چون يافت دل اين رابطه

اين سخن پايان ندارد، زيدكو؟ تا دهم پندش كه رسوايى مجو

(3)

كه البته اين ابيات اشاره دارد به آيه: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوي؛ يه

«خداوند بر عرش استيلا يافت.»(طه: 5)

امام جواد(ع) نيز در اين باره سخن زيبايى دارند. ايشان مى فرمايند:


1- مثنوى معنوى، دفتر سوم
2- شرح فصوص الحكم قيصرى، ص 39
3- مثنوى معنوى، دفتر دوم، ابيات 3665 3667.

ص: 33

«الْقَصدُ الَى اللهِ تَعالَى بِالْقلُوبِ ابلَغُ مِنْ اتْعابِ الْجَوارِحِ بِالاعمالِ» (1)؛ «عزم به سوى خداى متعال با دل، رساتر از زحمت اعضا و جوارح با اعمال است.»

اتصال بى تكلف بى قياس هست ربّ الناس را با جان ناس

در اينجا منظور از جان همان دل است. خوشا به حال چنين دلى كه متصل به محبوب است. چنين دلى به قول مولوى قطب عالم است. البته اتصال كامل دل با محبوب، مخصوص اولياء است.

آن دلى آور كه قطب عالم اوست جانِ جانِ جانِ جانِ آدم اوست (2)

3. قلب (دل)، فرمانرواى جسم

دل يا قلب آدمى، مركز وجود اوست و همه اعضا از او پيروى مى كنند و حالت ها و حركت هاى آنها متأثر از حالات قلب است. همان طور كه مولوى اين پيروى را به زيبايى بيان كرده است:

هر طرف كه دل اشارت كردشان مى رود هر پنج حس، دامن كشان

دست و پا در امر دل اندر ملا همچو اندر دست موسى آن عصا

دل بخواهد پا درآيد زو به رقص يا گريزد سوى افزونى ز نقص

دل بخواهد دست آيد در حساب با اصابع تا نويسد او كتاب


1- محمد بن مكى عاملى(شهيد اول)، الدرّه الباهره، ص 39، به نقل از ميزان الحكمه
2- مثنوى، دفتر پنجم، بيت 887.

ص: 34

دست در دست نهانى مانده است او درون، تن را برون بنشانده است

گر بخواهد بر عدو مارى شود ور بخواهد، بر ولى، يارى شود (1)

نكته قابل توجه اينكه، قرآن كريم نيز دل را مركز وجود آدمى مى داند. به عنوان مثال اين كتاب آسمانى، قلب پيامبر(ص) را محل نزول وحى بيان فرموده است:

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ* عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ(شعراء: 193 و 194)

جبرئيل آن را بر قلب تو فرود آورد تا(مردم) را از عقاب خدا بترسانى.

از آنجا كه قلب به خدا اختصاص دارد، دريافت و ابلاغ وحى در آن خالص خواهد بود و با اغراض شخصى پيامبر خدا(ص) آميخته نخواهد گشت. اگرچه پيامبر(ص) خود ولى خداست، يعنى ظرف پاكى است براى دريافت افاضات الهى. اين سخن خداوند هم كه در قرآن مى فرمايد:

وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأَقَاوِيلِ* لأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ* ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ(حاقه: 4644)

اگر(رسول ما) بى جهت سخنانى به ما مى بست، مسلماً او را به دست راست مى گرفتيم و رگ حياتش(قلبش) را قطع مى كرديم.

از روى تأكيد بر عصمت پيامبر(ص) و ضمانت خالص بودن وحى است. مطلبى كه مولوى نيز در اشعار خود اشاره زيبايى به آن كرده است؛

پس بدان كآب مبارك زآسمان وحى دل ها باشد و صدق بيان

ما چو آن كرّه هم آب جو خوريم سوى آن وسواس طاعن ننگريم


1- مثنوى، دفتر، ابيات، 3567 3572.

ص: 35

پيرو پيغمبرانى ره سپر طعنه خلقان همه بادى شمر

آن خداوندان كه ره طى كرده اند گوش ما بانگ سگان كى كرده اند؟ (1)

4. قلب، منشأ اخلاق

اخلاق هم صفت قلب است كه در اعضا و جوارح ظاهر مى شود. در واقع تا انسان قلباً متخلق به اخلاق نباشد، اعضا و جوارح او و در نتيجه رفتار و سكنات او از فضايل اخلاقى بى بهره خواهد بود. چنان كه در قرآن هم خطاب به پيامبر(ص) چنين آمده است: وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لانفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ؛ «اگر تندخوى و سنگ دل بودى از اطرافت پراكنده مى شدند.»(آل عمران: 159)

5. ايمان قلبى

ايمان هم متعلق به قلب است. بالاترين مرتبه ايمان نيز، ايمان قلبى يا همان «يقين» است. به هر روى، جايگاه ايمان قلب است و ساير عضوها با تأثيرپذيرى و فرمان دل به فعاليت ها و وظايف خويش مى پردازند. در آيه هاى قرآن نيز اين مطلب مورد تأييد قرار گرفته است؛

وَمَن يُؤْمِنْ بِاللهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللهُ بِكُلِّ شَي ءٍ عَلِيمٌ(تغابن: 11)

وآنكه به خدا ايمان آورد، دلش را رهبرى كند و خدا به همه چيز دانا است.


1- مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 4317 4320.

ص: 36

حضرت ابراهيم(ع) هم در پاسخ به پرسش خداوند كه فرمود: «آيا ايمان نياوردى؟» عبارت لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي را به كار برد كه نشان مى دهد ايمان از صفات قلب است.

أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلي وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي(بقره: 260)

مگر ايمان نياوردى؟ گفت: بله، اما مى خواهم قلب من مطمئن شود.

6. رجوع قلبى به سوى خداوند

در بسيارى از آيه هاى قرآن عبارت هايى با اين مضمون آمده است كه در روز قيامت هيچ يك از ثروت هاى مادى(مال و فرزند) انسان را از عذاب حفظ نخواهند كرد، مگر كسى كه با قلب سليم به سوى خدا برود.

يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَي اللهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ(شعراء: 88 و 89)

روزى كه اموال و فرزندان هيچ سودى نمى بخشند. مگر كسى كه با قلبى سليم نزد خدا بيايد.

اين آيه و نمونه هاى ديگر شبيه به آن نشان دهنده اين است كه بازگشت ما به سوى پروردگار با قلب است(چه بعد از مرگ و چه در هنگام زندگى). در واقع بازگشت به سوى خدا يك برگشت قلبى است. اينك به آيه ديگرى با اين مضمون اشاره مى كنيم كه بيانگر توبه و بازگشت دل به سوى خدا، براى طلب آمرزش از گناهان است.

ص: 37

مَنْ خَشِي الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ(ق: 33)

آنكه از خداى مهربان در نهان بترسد و با دلى توبه كننده نزد خدا بيايد.

از همين رو در روايت هاى مختلف نخستين شرط توبه صحيح، پشيمانى قلبى از انجام گناه و بازگشت قلبى به سوى خدا است.

7. قلب و نزول واردات غيبى

قلب وسيله دريافت آيات و نشانه هاى الهى و پند گرفتن از آنها است. همچنين ظرفى است براى فرود واردات غيبيه:

إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَي لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ(ق: 37)

در اين(هلاك پيشينيان) پند و تذكر است براى آن كسى كه قلب هوشيارى داشته باشد.

8. فساد قلب

رذايل اخلاقى همچون زنگارى است كه قلب انسان را كه بايد مانند آينه اى تجلى گاه آيات و نشانه هاى الهى باشد، به فساد و كدورت مى كشاند.

در واقع قلبى كه متّصف به صفت الهى نباشد، هرگز نخواهد توانست ظرف واردات غيبيه باشد. بنابراين نخواهد توانست زمينه رستگارى انسان در روز قيامت را فراهم نمايد.

سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُواْ بِاللهِ(آل عمران: 151)

و دل كافران را بيمناك و هراسان كنيم، زيرا كه چيزى را براى

ص: 38

خدا شريك قرار دادند.

كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللهُ عَلي قُلُوبِ الْكَافِرِينَ(اعراف: 101)

خداوند اين چنين دل هاى كافران را مهر خواهد زد.

فَإِنَّهَا لا تَعْمَي الأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِي الصُّدُورِ(حج: 46)

كافران از چشم سر كور نيستند؛ ليكن چشم باطن و ديده دل آنها كور است.

پس اين دل كه مركز همه اعضا و جوارح است بايد با عالم غيب در تماس باشد و اصل دين زمانى در قلب استقرار مى يابد كه اين ارتباط برقرار شود.

جناب مولوى خوش گفته است كه:

تا روم من سوى خلوت در نماز پرسم اين احوال از داناى راز

خوى دارم در نماز آن التفات معنى قرّة عينى فى الصّلاة

روزن جانم گشاده ست از صفا مى رسد بى واسطه نامه خدا

نامه و باران و نور از روزنم مى فتد در خانه ام، از معدنم

دوزخ است آن خانه كان بى روزن است اصل دين اى بنده روزن كردن است (1)

بنابراين قلب همه چيز است. هم از اين روست كه در قرآن آمده:

رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا(آل عمران: 8)

خداوندا! ما را به باطل ميل مده پس از آنكه به حق هدايت فرمودى.


1- مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 2400 2404.

ص: 39

پنج حسى از برون ميسور او پنج حسى از درون مأمور او

ده حس است و هفت اندام و دگر آنچه اندر گفت نايد مى شُمَر (1)

آن چيزى كه نمى گذارد بين قلب و غيب رابطه برقرار شود و موجب بسته شدن اين روزن مى گردد و در واقع موجب ميل دل به باطل مى گردد، حضور اغيار در قلب است كه مانع اشراق نور غيبى در قلب مى شود. امام صادق(ع) فرمودند:

فى قوله تعالى(الّا مَنْ اتَى اللهَ بِقَلْبٍ سَليم) الْقَلْبُ السَّليمُ الَّذى يَلْقَى رَبَّه وَ لَيْسَ فِيه أَحَدٌ سِواهُ وَ كُلُّ قَلْبٍ فيهِ شِرْكٌ اوْ شَكٌّ فَهُو ساقِطٌ. (2)

در گفته خداوند كه فرمود: به جز با قلب سليم به سوى او نمى رويد، منظور قلب سليمى است كه خدا را ملاقات مى كند و در آن كسى غير از خدا نيست. قلبى كه در او آثار شرك و شك باشد سقوطكننده است.

9. كشور دل

دل كشورى است پهناور كه تمامى اجزاى جمال در آن شناورند. مولوى در اين باره گفته است:

ما كه باطن بين جمله كشوريم دل ببينيم و به ظاهر ننگريم


1- مثنوى معنوى، دفتر دوم
2- فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 2، ص 16.

ص: 40

يا مى گويد:

گامى در صحراى دل بايد نهاد زانكه در صحراى گل نبود گشاد

ايمن آبادست دل، اى دوستان چشمه ها و گلستان در گلستان (1)

مهم ترين امتياز قلب آن است كه محل نداى خداوند به شمار مى رود. مولاى متقيان، على(ع) در اين باره فرمود:

عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِى فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِى ذَاتِ عُقُولِهِم. (2)

خدا را بندگانى است كه با آنها در گوش جانشان نجوا مى كند و در درون عقل هايشان با آنها سخن مى گويد.

باطن عقل در واقع همان قلب است.

مولوى نيز قلب را به كوه تشبيه مى كند كه محل انعكاس نداى الهى و نداى فطرت خداجوست.

اين صدا در كوه دل ها بانگ كيست؟ گه پر است از بانگ اين كُه، گه تهى ست

هر كجا هست او حكيم است اوستاد بانگ او زين كوه دل خالى مباد

هست كه آوا مثنا مى كند هست كه كآواز صد تا مى كند

مى رهاند كوه از آن آواز و قال صد هزاران چشمه آب زلال


1- مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 514 515
2- نهج البلاغه، خطبه 224.

ص: 41

چون ز كه آن لطف بيرون مى شود آب ها در چشمه ها خون مى شود (1)

يا در جايى ديگر آورده است:

جان پذيرفت و خرد اجزاى كوه ما كم از سنگيم آخر اى گروه

نه زجان يك چشمه جوشان مى شود نه بدن از سبز پوشان مى شود

نى صداى بانگ مشتاقى درو نى صفاى جرعه ساقى درو

كو حميّت تا ز تيشه و ز كُلَند اين چنين كُه را به كلّى بركَنند؟

بوك بر اجزاى او تابد مَهى بوك در وى تاب مَه يابد رهى

چون قيامت كوه ها را بركند بر سر ما سايه كى مى افكند؟ (2)

به راستى وقتى دل محل دريافت پيام خدا نباشد، در سحرها از ترس او نلرزد و چشمه هاى اشك از ديده جارى نشود، چنين دلى به كار دنيا و آخرت ما نمى آيد. بايد با كلنگ همّت و رياضت آن را ويران كرد و از نو با انوار محبت خدا آباد نمود.

10. اوصاف دل سالم

اشاره

دل سالم(قلب سليم) كه تنها وسيله رستگارى و نجات در روز قيامت است و محل واردات غيبيه و نداى الهى به شمار مى رود، داراى ويژگى هاى زير است:


1- مثنوى معنوى، دفتر دوم، ابيات 1327 1331
2- مثنوى معنوى، دفتر دوم، ابيات 1333 1338؛ اشاره به آيه هاى(64) از سوره مباركه واقعه:(إِذَا رُجَّتِ الأَرْضُ رَجًّا وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا فَكَانَتْ هَبَاءً مُّنبَثًّا).

ص: 42

الف) نور دل

دل سالم از صفا و روشنى خاصى برخوردار است، به قول مولوى:

صيقلى را بسته اى اى بى نماز و آن هوا را كرده اى دو دست باز

گر هوا را بند بنهاده شود صيقلى را دست بگشاده شود

آهنى كائينه، غيبى بدى جمله صورت ها درو مرسل شدى

تيره كردى، زنگ دادى در نهاد اين بود يسعَون فى الأرض الفسادَ (1)

تا كنون كردى چنين، اكنون مكن تيره كردى آب را، افزون مكن

برمشوران تا شود اين آب، صاف و اندرو بين ماه و اختر در طواف (2)

همچنان كه ديديم مولوى در اين شعر صفا و روشنى قلب را در گرو دورى از هواى نفس دانسته و بيان مى كند كه تنها در پرتو دورى از هواهاى نفسانى است كه دل آئينه غيب نماى الهى مى شود و صيقل مى پذيرد.

پس چو آهن گر چه تيره هيكلى صيقلى كن، صيقلى كن، صيقلى

تا دلت آئينه گردد پر صُوَر اندرو هر سو مليحى سيم بَر (3)

خداوند متعال نيز در اين باره مى فرمايد:

فَمَن يُرِدِ اللهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلَامِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجاً(انعام: 125)

پس هر كه خدا هدايت او را خواهد قلبش را به نور اسلام روشن


1- قسمتى از آيه 33 سوره مائده با اندكى تفاوت در بيت فوق بيان شده است:(وَ يَسْعَوْنَ فِى الأرْضِ فَسَاداً)؛ «... و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند.»
2- مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ابيات 2476 2481
3- همان، ابيات 2469 و.

ص: 43

و منشرح گرداند. و هر كه را خواهد گمراه نمايد، دل او را از پذيرفتن ايمان سخت تنگ گرداند.

هنگام نزول اين آيه از پيامبر خدا(ص) درباره معناى «شرح صدر» پرسيدند، پيامبر(ص) فرمود:

نوُرٌ يَقْذِفُهُ اللهُ فِى قَلْبِ الْمُؤمِنِ، فَيَنْشَرِحُ لَه صَدْرُه و يَنْفَسِحُ قَالُوا فَهَلْ لِذلكَ مِنْ أمارَةٍ يعُرفُ بِها؟ قال: نَعَمْ الإنابَةُ الَى دارِالْخُلودِ وَ التَّجافى عَنْ دارِ الْغُرورِ وَالإسْتِعدادُ لِلْمَوتِ قَبْلَ نزُولِ الْمَوتِ. (1)

نورى است كه خداوند در قلب مؤمن روشن مى كند، كه باعث گشادگى صدر و وسعت آن مى شود. گفتند: آيا براى آن نشانه اى وجود دارد؟ فرمود: البته، ميل به دار آخرت و دورى از دار غرور و آماده شدن براى مرگ، قبل از اينكه فرا رسد.

ب) بيدارى مدام

دل سالم و عاشقِ محبوب همواره بيدار است و حتى شب را تا صبح با خدا بيتوته مى كند. چنان كه در قرآن كريم آمده است: وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً؛ «كسانى كه در حال سجده و قيام شب را با بيدارى به صبح مى رسانند.»(فرقان: 64)

اى بسا بيدار چشم و خفته دل خود چه بيند ديدِ اهلِ آب و گل

آنكه دل بيدار دارد چشم سر گر بخسبد، برگشايد صد بصر


1- فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 4، ص 561.

ص: 44

گر تو اهل دل نه اى بيدار باش طالب دل باش و در پيكار باش (1)

يا در جاى ديگر كه مى گويد:

چشم من خفته دلم بيدار دان شكل بى كارِ مرا بركار دان

گفت پيغمبر(ص) كه عيناى تنام لاينام قلبى عن ربّ الأنام

چشم تو بيدار و دل خفته به خواب چشم من خفته، دلم در فتح باب

هر دلم را پنج حس ديگرست حس دل را هر دو عالم منظرست

تو زضعف خود مكن در من نگاه بر تو شب، بر من همان شب چاشتگاه

بر تو زندان، بر من آن زندان چو باغ عين مشغولى مرا گشته فراغ (2)

اشاره اى است به حديث نورانى نبى اكرم(ص) كه فرمود: «تَنامُ عَيْناىَ وَ لايَنامُ قَلْبى»؛ (3) «ديدگانم بر هم مى روند ولى قلب من نمى خوابد.»

قلب بيدار هنگام خواب نيز در انديشه يار است.

ج) طلب آب حيات

دل سالم همواره آب حيات را طلب مى كند و عطش او تنها با سركشيدن اين باده فرو مى نشيند؛

از درِ دل، و اهل دل، آب حيات چند نوشيدى و وا شد چشم هات

بس غذاى سُكر و وجد و بيخودى از در اهل دلان برجان زدى


1- مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 1222 1224
2- مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 3548 3553؛ اشاره به آيه(رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ ...)(نور: 37)
3- بحارالانوار، ج 16، ص 399.

ص: 45

باز اين در را رها كردى ز حرص گِرد هر دكّان همى گردى چو خرس

بر درِ آن منعمان چرب ديگ مى دوى بهر تريد مرده ريگ

چربش اينجا دان كه جان فربه شود كار نا اوميّد اينجا به شود (1)

آب حيات تنها نزد اولياء الهى است و آن را بايد از چشمه ولايت آنها نوشيد. در سوره «جن» مى خوانيم:

وَانْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً(جن: 16)

اگر بر طريقت(ولايت) استوار باشند به آنها آب فراوان [حيات] مى نوشانيم.

امام باقر(ع) در بيان معناى آيه فرمود: «در اين آيه منظور از كلمه «طريقه» ولايت ماست.» (2)

چون طبيبان را نگه داريد دل خود ببينيد و شويد از خود خَجِل

دفع اين كورى به دست خلق نيست ليك اكرام طبيبان از هدى ست (3)

اين طبيبان را به جان بنده شويد تا به مشك و عنبر آكنده شويد (4)

«لقمان حكيم» مى فرمايد:

يا بُنَىَّ جَالِسِ الْعُلَماءَ وَ زاحِمْهُمْ بِرُكْبَتيْكَ فَانَّ اللهَ يُحْيِى الْقُلُوبَ بِنُورِ الْحِكْمَةِ كَما يُحيِى الارْضَ بِوابِلِ السَّماءِ. (5)


1- مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 297293
2- على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، ج 2، ذيل آيه 16 سوره جن
3- مصراع اول، مضمون آيه 56 سوره قصص را تداعى مى كند:(إِنَّكَ لا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ)؛ «تو نمى توانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند.»
4- مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 2730 2732
5- بحارالانوار، ج 1، ص 204.

ص: 46

اى فرزندم: با علما همنشين باش و با زانوى ادب در برابر آنها تواضع كن. همانا خداوند به نور حكمت [آنها] دل ها را زنده مى كند همان طور كه زمين را با باران آسمان زنده مى كند.

اى خنك جانى كه با حق زنده شد در وجود زنده اى پاينده شد

واى آن زنده كه با مرده نشست مرده گشت و زندگى از وى برست

د) آه دل

درد و آه عارفانه نشانه قلب سالم و پيوسته به خدا است. از سويى اين ناله هاى عرفانى باعث رقّت و صفاى قلب مى شود.

پيامبر اسلام(ص) فرمودند:

عَوّدُوا قُلوبَكُم الرِّقَّةَ وَ اكْثِروا مِن التَّفكُّرِ وَ الْبُكاءِ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ. (1)

قلب هاى خود را رقيق، و با زياد انديشيدن و بسيار گريه كردن زنده كنيد.

مولوى در اين باره مى گويد:

آه كردم، چون رسن شد آه من گشت آويزان رَسَن در چاه من

آن رَسن بگرفتم و بيرون شدم شاد و زفت و فربه و گلگون شدم

در بن چاهى همى بودم زبون در همه عالم نمى گنجم كنون

آفرين ها بر تو بادا اى خدا ناگهان كردى مرا از غم جدا

گر سر هر موى من يابد زبان شكرهاى تو نيايد در بيان (2)


1- حسن بن محمد ديلمى، أعلام الدين، ص 365
2- مثنوى معنوى، دفتر پنجم، ابيات 2311 2315.

ص: 47

به درستى نتيجه آه عاشقانه چيزى جز شادابى و لذّت مدام نيست. جلوه اين «آه»، انسان را آسمانى مى كند و از چاه غم و حقارت به اوج سعادت و بهجت مى رساند.

يا در جاى ديگر آورده است:

چون نشان مؤمنان مغلوبى است ليك در شكست مؤمن خوبى است

گر تو مشك و عنبرى را بشكنى عالمى از بوى رَيحان پُر كنى

ورشكستى ناگهان سرگين خر خانه ها پر گند گردد تا به سر (1)

همچنين گريه، تضرع و دل شكستگى در برابر خداى متعال نشانه عزيز شدن و ارجمندى مؤمن است. هر چه بشكند بى ارزش مى شود، امّا دل اگر براى خدا بشكند قيمتش افزون مى گردد.

ه) اجابت دعا

دل، اگر پاك باشد دعايش مستجاب مى شود. يعنى از خدا هر چه بخواهد و خير او در آن باشد، مورد اجابت واقع مى شود. امام كاظم(ع) در اين باره مى فرمايد:

أَوْحَى اللهُ تَعالَى الَى داوودَ(ع) يا داوودُ حَذِّرْ وَ أنْذِرْ اصْحابَكَ عَنْ حُبِّ الشَّهَواتِ، فَانَّ الْمُعَلَّقَةَ قُلوبُهمْ بِشَهَواتِ الدُّنيا قُلوبُهم مَحْجُوبَةٌ عَنّى. (2)

اى داوود! ياران خود را از حبّ شهوات برحذر دار، زيرا دل هايى كه به شهوت هاى دنيا آويخته باشند از من دور هستند.


1- مثنوى معنوى، دفتر سوم، 4499 4501
2- حسن بن على حرانى، تحف العقول، ص 397.

ص: 48

پس اگر خداوند متعال برآورده شدن درخواست را ضمانت كرده، شرط آن طهارت و پاكى دل است.

نيك بنگر اندرين اى محتجب كه دعا را بست حق استجب (1)

هر كه را دل پاك باشد زِ اعتلال آن دعا اش مى رود تا ذوالجلال (2)


1- مصراع دوم، اشاره دارد به آيه 60 سوره غافر:(ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُم)
2- مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 2304 2305.

ص: 49

ص: 50

ص: 51

فصل سوم اسرار اداب حج

اشاره

اكنون كه با حقيقت دل آشنا شدى، بدان كه درك اسرار حج با «دل» است. اگر دل براى انجام اعمال حج آماده نباشد، حاجى از لطافت هاى حج محروم مى ماند. پس بكوشيم تا قبل از سفر دل را مهيا سازيم. مهم ترين كار براى آمادگى دل به دست آوردن استطاعت است.

1. استطاعت

اشاره

خداوند متعال حج را بر كسانى واجب كرد كه توانايى انجام آن را دارا باشند. «استطاعت» قابليّت قلب است براى دست پيدا كردن به اسرار حج. در اين آيه بيانديشيم كه فرمود:

وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا(آل عمران: 97)

و براى خداست بر مردم حج خانه خدا، آنهايى كه توانايى رفتن به سوى آن دارند.

در اين آيه نكته هاى لطيفى وجود دارد كه اشاره به آنها خالى از لطف نيست:

ص: 52

اول اينكه خداوند عزيز و مهربان حج را به خود نسبت داده است(وَلِلّهِ). اين نشان مى دهد كه حج، سير من الله الى الله.

حاجى عزيز! دقت كن، بايد از خدا به سوى خدا سفر كنى. اينجا سفر از من و ما به سوى خدا نيست. سفر از خلق به سوى حق نيست. صحبت از سفر حق به حق است. نشانه آن كلمه «سبيلًا» است. از اين كلمه فهميده مى شود كه استطاعت، تنها توانايى مادى نيست، بلكه قدرت يافتن براى سير و سلوك، به سوى خداست. در واقع «سبيل» راه مجاهده به سوى خداست. يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ(مائده: 54) يا در آخر سوره عنكبوت مى خوانيم:

وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ(عنكبوت: 69)

و كسانى كه در راه ما مجاهده مى كنند ما آنها را به راه خودمان هدايت مى كنيم.

در معناى كلمه «فينا» دقت كنيم. خداوند فرمود: «فينا» نفرمود «عنّا».

جاهدوا فينا بگفت آن شهريار جاهدوا عنّا نگفت اى بى قرار

اين عبارت نشان مى دهد «سبيل» راهى باطنى به سوى خداست، و حج مرتبه اى درونى است كه رهرو آن دل ماست و بايد بر سبيل خدا حركت كند. به راستى چه دعوت زيبا و شريفى است. حاجى به چه مقام والايى فراخوانده شده است. افسوس، قدر اين مرتبه را نمى دانيم و دلمان استطاعت سير و سلوك، در سبيل خدا را ندارد. خوشا به حال آنانى كه به مقام استطاعت رسيده اند و قلب خود را مهياى سفر روحانى به سوى خدا كرده اند.

ص: 53

نشانه هاى استطاعت

اشاره

اى حاجى عزيز! استطاعت را نشانه هايى است كه مهم ترين آنها عبارتند از:

الف) توبه صادق

توبه صادق آن است كه به خويشتن بازگردى و اين امر ممكن نشود مگر آنكه موانع را از خود دور كنى. چه موانعى بزرگ تر از گناه، غفلت و دل مشغولى هاى بى حاصل؟

موانع تا نگردانى ز خود دور درون خانه دل نايدت نور

تو را تا آينه زنگار باشد حجاب ديدن دلدار باشد

آرى، توبه صادق آن است كه در نيمه هاى شب گناهانت را با آب ديده شستشو دهى، با آه سوزان سحر، ريشه دل بستگى ها را بسوزانى، لباس ريا را به دور اندازى. جامه خشوع و خضوع بر اندام دل بپوشانى و ياد هر چه غير از خدا را بر خود حرام گردانى.

امام صادق(ع) آن بحر حقايق در اين باره فرمودند:

ثُمَّ اغْتَسِلْ بماءِ التَّوبة الْخالِصَةِ مِن الذُّنوبِ وَ الْبَسْ كِسْوَةَ الصِّدقِ وَ الصَّفا وَ الْخُضوعِ وَ الْخُشوعِ وَ احْرِمْ مِنْ كُلِّ شَىْ ءٍ يَمنعُكَ عَنْ ذِكرِ اللهِ وَ يَحْجُبُكَ عَنْ طاعَتِه. (1)

سپس با آب خالص توبه گناهانت را شستشو ده و خلعت راستى و پاكى و خضوع و خشوع را به دل بپوشان و هر چه


1- منسوب به امام صادق(ص)، مصباح الشريعه، ص 89.

ص: 54

كه تو را از ياد خدا باز مى دارد و از اطاعت او محروم مى كند، بر خود حرام كن.

خوشا آنان كه توفيق توبه خالص را پيدا كرده اند و لباس تعلقات دنيوى را از تن به در نموده اند. كسوت صفا و خلوص را زينت جان كرده اند و با خشوع و خضوع مدام راه ورود اغيار بر دل بسته اند و پيوسته با ذكر محبوب در گوشه خلوت نشسته اند.

چاك شو و چاك شو عاشق چالاك شو

پاك شدى، خاك شو جانب افلاك شو

ب) هجرت

دومين علامت استطاعت و كسب قابليّت، هجرت است. يعنى حاجى واقعاً عزم كوى يار كرده باشد. هيچ چيز دنيا او را آرام نكند و آرامش خود را تنها در لقاء محبوب بداند. حال افراد مهاجر را داشته باشد. يعنى براى رفتن به سوى خدا بى قرارى كند و قلب او براى كوچ آماده باشد. همان طور كه تن را براى خانه خدا آماده مى كند، دل را براى لقاى پروردگار آماده كند و اين آيه شريفه را زياد بخواند:

وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيتهِ مُهاجِراً الَى اللهِ وَ رَسُولهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوتُ فَقَدْ وَقَعَ اجرُهُ عَلي اللهِ(نساء: 100)

و كسى كه از خانه خود به سوى خدا و رسولش مهاجرت كند و سپس مرگ، او را دريابد اجر و مزد او بر خداى متعال است.

البته اين مرگ، عبور از منزل تاريك نفس و خواسته هاى نفسانى است. كسى كه از قيد و بند دنيا فرار كند و هواپرستى ها را از خود دور

ص: 55

كند، مهاجر واقعى است وگرنه خود را فريب داده، بيهوده زحمت هاى بى شمارى را تحمل مى كند.

هركس كه هواى كوى دلبر دارد از سر بنهد هر آنچه در سر دارد

و رنه به هزار چلّه ار بنشيند سودش ندهد كه نفس كافر دارد

آرى حاجى عزيز! هجرت در راه مكه و مدينه به نوعى درك مرگ و قيامت است. در واقع تجربه صحراى محشر و چگونگى ورود به بهشت، قبل از سفر حقيقى از اين دنياست. امام صادق(ع) در اين باره فرمود:

وَاعْلَمْ بِانَّ اللهَ تَعالىَ لَمْ يَفْرضِ الْحَجَّ وَ لَمْ يَخُصَّه مِنْ جَميعِ الطاّعاتِ بِالاضافَةِ إلَى نَفْسِه بقَولِه تَعالَى: وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبيَتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيهِ سَبيلًا وَ لاشَرَعَ نَبيُّه(ص) سُنَّةً فِى خِلالِ الْمَناسِكِ عَلَى تَرتيبِ ما شَرَعَهُ إلّا لِلاسْتِعانة (1) وَ الإشارَةِ الَى الْمَوتِ وَ الْقَبرِ وَ الْبَعثِ وَ الْقِيامَةِ وَ فَصْلِ بَيانِ السَّبقِ مِن الدُّخولِ فِى الْجَنَّةِ أهلُها وَ دُخولِ النّارِ أهلُها بِمُشاهَدَةِ مَناسِكِ الْحَجِّ مِنْ اوَّلِها إلَي آخِرِها لأُولي الأَلبابِ وَ أُولي النُّهي. (2)

و بدان خداوند حج را بدين سبب واجب كرده و در بين همه عبادت ها آن را به خود نسبت داده و فرمود:

وَللهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبيَتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيهِ سَبيلًا

و پيامبر اكرم(ص) مناسك آن


1- در برخى منابع مانند مصباح الشريعه به جاى واژه «للاستعانه» واژه «للاستعداد» آمده است
2- محمد بن حسن بن شاه مرتضى(فيض كاشانى)، محجه البيضاء، ج 2، ص 208.

ص: 56

را تشريح كرده تا مردم را براى درك عوالم مرگ، برانگيختگى و قيامت كمك كنند و صاحبان عقل قبل از ورود به صحنه محشر، با مشاهده اعمال حج از اوّل تا آخر چگونگى ورود اهل بهشت را به بهشت و اهل دوزخ را به جهنّم مشاهده مى كنند.

خوشا آنان كه حج را سفر آخرت مى دانند و آن چنان عازم كوى معبود مى شوند، گويى قصد بازگشت ندارند. و چنان دل از ديار و زن و فرزند و مال بر مى گيرند كه گويى براى هميشه رفته اند. مگر نه اينكه وجود ما بين دنيا و آخرت قرار گرفته است؟ اگر اين حجاب زدوده شود، نه تنها مرگ، قيامت و صحراى محشر را مى بينيم، بلكه همه ساكنان ملك و ملكوت را مشاهده خواهيم كرد. چه خوش گفت حافظ:

ز ملك تا ملكوتش حجاب برگيرند هر آنكه خدمت جام جهان نما بكند

پس بياييم مهاجر واقعى باشيم و پيش از وداع ابدى با جهان در سفر حج، مرگ و قيامت را تجربه كنيم. همچنين توان از خود به در آمدن و به خدا پيوستن را به دست آوريم كه اين، شرط استطاعت خداست. مبادا نفس سركش را با خود به اين سفر ببريم و برگردانيم و از انوار باطنى حج محروم بمانيم. كلماتى را بر زبان بياوريم بدون آنكه از معنى آن باخبر باشيم و چون از سفر بازگشتيم، دوباره براى دنياى همه هيچ خيز برداريم.

ج) شوق ديدار

يكى از نشانه هاى استطاعت، شوق ديدار پروردگار است. چرا كه خداوند متعال خانه خود را جايگاه كمال حضور و قرب خود قرار داده

ص: 57

است. بدون شك هر كه را به خانه خود دعوت كند قصد ديدار او را دارد. از اين رو حاجى، از شدّت اشتياق ديدار در پوست خود نمى گنجد و براى سفر به منزل يار لحظه شمارى مى كند. امام صادق(ع) در بيان نشانه هاى اين علاقه مندى فرمودند:

الْمُشتاقُ لايَشْتَهى طَعاماً وَ لا يَلْتَذُّ شراباً و لا يَسْتَطيبُ رُقاداً وَ لايأْنَسُ حَميماً وَ لايَأوِى داراً و لايَسْكُنُ عُمراناً وَ لا يَلْبَسُ ثياباً و لا يَقِرُّ قَراراً. (1)

مشتاق(خدا) ميل به خوراك ندارد و از نوشيدنى ها لذّت نمى برد و خوابيدن را خوش ندارد و با كسى انس نمى گيرد و در خانه اى قرار نمى يابد و در شهرى ساكن نمى شود و لباس فاخر نمى پوشد و به دنبال قرارگاهى نيست.

به جز از تو خدا نمى جويم عشق رويت تنيده در خويم

بى شريك و يگانه معبودى غايت آرزو و مقصودى

تو خداوند مهربان منى تو انيسى، تو هم زبان منى

هر كه باشد مسافر كويت ره نشانش دهى به هر سويت

دل كند تازه با ترانه عشق پرگشايد به آشيانه عشق (2)

چنين شخص مشتاقى براى آنكه عنان اختيار از دست ندهد و از دل تنگى خدا قالب تهى نكند، خدا را شبانه روز عبادت مى كند و هر چه


1- مصباح الشريعه، ص 89
2- ديوان مؤلف.

ص: 58

دارد در راه دوست مى بخشد. چنان كه امام صادق(ع) فرمود:

وَ يَعْبُدُ اللهَ لَيلًا وَ نَهاراً راجِياً بأَنْ يَصلَ الَي ما يَشْتاقُ الَيه و يُناجِيهُ بِلسانِ الشَّوْقِ مُعبِّراً عَمّا في سَريرَتِه كَما أخْبَرَ اللهُ تعالي عَنْ موسَى(ع) في ميعادِ رَبِّه

وَ عَجِلْتُ اليكَ رَبِّ لِتَرضى

وَفَسَّر النَّبىُّ(ص) عَنْ حَالِهِ انّه ما اكَلَ و لا شَرِبَ وَ لا نامَ وَ لَا اشْتَهى شَيئاً مِنْ ذلكَ فِى ذِهابِه و مَجيِئِه ارْبعينَ يَوْماً شَوْقاً الَى رَبِّه. (1)

و شب و روز خدا را عبادت مى كند، به اميد اينكه به آنچه مشتاق آن است، برسد. او را با زبان شوق مناجات مى كند، چنان كه خداى متعال از حال موسى(ع) در ميقات پروردگارش خبر داده و فرموده است: شتاب كردم به سوى تو اى پروردگارم تا تو خشنود شوى، و پيامبر(ص) حالت او را اين گونه تفسير نمود كه: به دليل شوقى كه براى ديدار خدا داشت تا چهل روز نخورد و نياشاميد و نخوابيد و به چيزى از اينها ميل نكرد.

آرى حاجى عزيز! اگر شوق ديدار خدا در تو نيست، بكوش مشتاق او شوى. مى دانى كه دل من و شما از جنس دلبر است. مگر مى شود دل، دل واقعى باشد امّا دلتنگ خدا نباشد. اصلًا نشانه زنده بودن دل شوق لقاى پرودگار است. اگر، اين شوق در دل ما نباشد در واقع مرده است. دل مرده كه لايق حج نيست.


1- مصباح الشريعة، ص 89.

ص: 59

پس سعى كنيم تا نگذاريم دلمان بميرد و با عبادت خالصانه، حداقل در يك اربعين خود را آماده سفر به خانه خدا كنيم. بكوشيم پيش از سفر، شوق زيارت يار را در دل شعله ور كنيم و در نيمه هاى شب تا سحر، شمع هجران را روشن نماييم. شمع، نماد شعله شوق است كه از تنور فراق مى گدازد. چه خوش گفت حافظ:

در وفاى عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشين كوى سربازان و رندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمى آيد به چشم غم پرست بس كه در بيمارى هجر تو گريانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببريده شد همچنان در آتش هجر تو سوزانم چو شمع

همچو صبحم يك نفس باقيست با ديدار تو چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانه وصلى فرست ورنه از دردت جهانى را بسوزانم چو شمع

به راستى ما چه اندازه دلتنگ خداى مهربان هستيم؟ آيا شده شبى از غم هجران خدا خوابمان نبرد؟ آيا مى دانيم درد هجران يعنى چه؟ دلى كه در فراق خدا نسوزد و براى لقاى او بى تابى نكند، در واقع آماده نيست. بياييم دل را زنده كنيم و با اشك هاى عارفانه در سحرها غبار غفلت و دنياطلبى را از دل شستشو دهيم. تا آنجا كه خواهان ديدار خدا شويم و اشتياق دل، آرام و قرار را از ما بگيرد و شب و روز را با گريه و

ص: 60

تضرع بگذرانيم. از شدّت فراق خدا، بى سرو سامان شويم و در دل صحراها و دامنه كوه ها هر روز بناليم و قلندروار آواره كوچه ها و شهرها شويم. تا جايى كه سازمان حج و زيارت مجبور شود سالانه عاشقان بى قرار را كه آماده جان افشانى اند به سرعت به كعبه معبود برساند تا از يك نفس باقى، به ديدار يار برسند و از آتش هجران خود جهانى را بسوزانند.

د) سفر آخرت

سفر حج، شبيه سفر آخرت است امّا يك تفاوت با آن دارد. در مسافرت ابدى پيمانه عمر انسان پر شده است. چه بخواهد و چه نخواهد بايد دنيا را ترك كند و خود را به مأمورين قبض روح بسپارد. امّا در سفر حج، مرگ اختيارى است. يعنى كسانى كه آمادگى لازم را كسب كرده و همه استعداد بالقوه آنان به فعليت رسيده است، اين دنيا را براى خود تنگ و تار مى بينند و آرزوى جهانى را دارند كه پهناور و ابدى است. به همين سبب عاشقانه، به سفر حج كه تداعى كننده سفر قيامت است مى شتابند.

امام صادق(ع) در توضيح آيه: وِللهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيتِ مَنِ اسْتَطاعَ الَيه سَبيلًا كمال استطاعت براى حاجى را، شوق مرگ و قيامت و درك مراحل آن در سفر حج مى دانند:

ولا شَرَعَ نَبيُّهُ(ص) في خِلالِ الْمناسِكِ على ترَتيبِ ما شَرَعهُ إلّا لِلإسْتعدادِ و الإشارةِ الَى الْمَوْتِ وَ الْقَبرِ وَ الْبعثِ وَ الْقِيامةِ و فَصلِ بَيانِ السَّبقِ مِن دُخولِ الْجَنّةِ أهلُها وَ دُخولِ

ص: 61

النّارِ أهلُها بِمُشاهَدةِ مَناسِكِ الْحَجِّ مِنْ اوّلها الَي آخِرِها لأُولى الألبابِ وَ أُولي النُّهي. (1)

پيامبر اكرم(ص) در خلال مناسك حج، احكام آن را تشريع نفرموده اند مگر به دليل آماده كردن مردم براى درك عوالم مرگ، قبر، زنده شدن و صحراى قيامت. صاحبان دل و خرد با مشاهده ابتدا تا انتهاى مناسك حج چگونگى ورود اهل بهشت را به بهشت و دوزخيان به جهنّم را قبل از ورود به صحنه محشر شهود مى كنند.

البته اين مشاهده از جنس شهود قلبى است نه مشاهده با چشم سر. خوشا به حال آنان كه دل از دنيا بريده اند و ميل به قيامت و لقاى پروردگار، مرگ را در نظر آنان زيبا كرده است. همين باعث شده تا قلب زنده و روح سرشار از ايمان، نور يقين را در آنها جلوه گر نمايد. آنان با اين سرمايه و استطاعت معنوى راهى كعبه معشوق مى شوند، و با سفر حج، در ملكوت سير مى كنند و به جاى خانه در آغوش صاحب خانه آرام مى گيرند:

جلوه بر من مفروش اى ملك الحاج كه تو

خانه مى بينى و من خانه خدا مى بينم

خداوند سبحان، بنى آدم را از خاك آفريد و ايشان را به سوى لقاء خود، دعوت فرمود. چون آدمى در اوايل كار، به سبب فرو رفتن در تاريكى هاى عالم طبيعت و اسارت در زندان آب و گل، به اين عوالم عالى دست نخواهد يافت، به لطف خويش از عالم خودشان معموره اى


1- مصباح الشريعه، ص 94.

ص: 62

ساخت و نام آن را «بيت الله» نهاد. آن را مطاف زائران، قرار داد تا دورش بچرخند و آن را زيارت نمايند، با پروردگار خود انس پيدا كنند و بنابر ظرفيت وجودى خود با او مأنوس شوند. بدين ترتيب براى وصول به عوالم ما فوق آن آمادگى پيدا كنند. و براى زيارت راه هايى قرار داد كه تمام آنها، پله هايى براى ترقى و بالا رفتن از عالم ملك به عوالم ملكوت است.

به ديگر سخن اين مناسك، كسانى كه به آنها عمل كنند را براى زيارت كعبه حقيقى، يعنى دل آماده مى كنند كه در اهميت آن فرمود:

«لا يَسعُنى ارْضِى وَ لاسَمائى بَلْ يَسعنُى قَلبُ عَبدى الْمُؤمنِ» (1)؛ «در آسمان و زمين خود نمى گنجم، بلكه جاى من دل بنده با ايمان من است.»

مزن بر خانه دل بى وضو دست كه اين خانه مقام كبريا است

خدا اندر دل مؤمن بگنجد كه مؤمن را دلى بى انتها است

سنائى غزنوى هم زيبا گفته است كه:

راه بگذاريم و قصد حضرت عالى كنيم خانه پردازيم و سوى خانه يزدان شويم

طبل جانبازى فرو كوبيم در ميدان دل بى زن و فرزند و بى خان و سر و سامان شويم

مرحوم ميرزا جواد ملكى تبريزى نيز مى فرمايد: «(حج گزار) با قطع صحراها و سير در بيابان ها و فروآمدن از گردنه ها، متذكّر سفر آخرت، از حين مرگ تا نزول به دار الثواب شود. و بداند كه به فرمايش


1- عوالى اللئالى، ج 4، ص 7.

ص: 63

حضرت امير(ع): «فيها عقبات كَنودة» در آنجا گردنه هاى دشوارى است كه جز گريه كنندگان از ترس خدا در دنيا، از آن نمى گذرند و آسان ترين آن عقبات مرگ است و آنچه بعد از مرگ است، بزرگ تر و ترسناك تر است.» (1)

2. احرام

احرام نشانه تسليم و خشوع نزد پروردگار است. اى حاجى سالك! حال كه از سفر دور و دراز ميقات عاشقان رسيده اى؛ بايد در نهايت اخلاص و كمال انقطاع لباس دنيوى را از تن خارج كنى و از همه تعلقات ظاهرى و باطنى عارى شوى. حقيقت غسل در اينجا آن است كه؛ خدايا ظاهر بدنم را از آلودگى ها پاك مى كنم، اندام برهنه ام در زيرِ آب نشانه عريانى ام از غير توست، پس اى خداى ظاهر و طاهر! باطنم را از گناهان و تأثير اغيار پاك كن. سرّ نيت احرام آن است كه صدا را به گريه بلند كنى و از خدا براى سوز وصال و آتش هجران يارى طلب كنى. هر چه غير اوست از ريشه بسوزانى و ظاهر عريان را با دلى بريان همراه كنى. اگر دل نسوزد و بريان نشود عريانى ظاهرى فايده اى به حال ما نخواهد داشت.

احرام، يعنى حرام كردن هرچه غير دوست، بر خود. اگر پس از پوشيدن احرام چنين حالتى احساس نشود، در آمادگى ما ترديد وجود دارد. واقعاً از خود و دنياى ظاهرى نبريده ايم، احرام پوشى كه شبيه


1- ميرزا جواد ملكى تبريزى، المراقبات، ج 2، ص 221.

ص: 64

كفن پوشى مردگان است بايد با مرگِ خودِ ظاهرى همراه باشد تا حيات روحانى حج آغاز شود.

امام صادق(ع) در حديثى نورانى فرمودند:

وَ احْرِمْ عَنْ كُلِّ شَىْ ءٍ يَمنَعُك عَنْ ذِكرِ اللهِ عَزَّوَجلَّ وَ يَحجُبُك عَنْ طاعَتهِ. (1)

پس از پوشيدن لباس احرام، نيت احرام كن و آنچه كه تو را از ياد خداوند متعال باز مى دارد و مانع اطاعت او مى شود بر خود حرام كن.

هركس كه هواى كوى دلبر دارد از سر بنهد هر آنچه در سر دارد

ورنه به هزار چلّه ار بنشيند سودش ندهد كه نفس كافر دارد

آرى، احرام خلعت ديدار براى زيارت يار است. نكند بر تن نفس شرور و آلوده، جامه سفيد بپوشانيم. بى شك اين كار موجب رسوايى و شرمسارى ما نزد پروردگار خواهد بود. مبادا لباس عشق بر اندام ما نازيبا جلوه كند و بوى گناهان و هوا و هوس از سفيدى احراممان هويدا شود و فرشتگان باطن بين و ارواح حاضر در مراسم حج ما را سرزنش كنند. اگر فردى در حال احرام ناخواسته، احساس مى كند كه قلب او به طور كامل تسليم نيست و حال خوشى ندارد بهتر است ذكرهاى زير را زياد تكرار كند تا ان شاءالله خود را از مشتهيات نفسانى و اشتغال به غير خدا رها كند.


1- مصباح الشريعة، ص 90.

ص: 65

«الهى اعوذُ بِك مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ»(7 مرتبه).

«الهى اعوذُ بِك مِنْ شِرارِ نَفْسي»(7 مرتبه).

«الهى اعوذُ بك مِنْ وَسواسِ صَدْرى»(7 مرتبه).

«حَسبي اللهُ، توكَّلتُ عَلَى اللهِ»(10 مرتبه).

البته خداى بسيار مهربان كه حج را وسيله تقرّب بندگان به ساحت قدسى خود قرار داده و توفيق اين ضيافت روحانى را به ما عطا كرده، بدون شك دست همه ما را خواهد گرفت و توان غلبه بر هواهاى نفسانى و خيالات شيطانى را به همگان ارزانى خواهد داشت.

3. مقام تلبيه

اشاره

«تلبيه» حساس ترين بخش حج است. زيرا لبيك در ميقات، اجابت دعوت خداوند متعال است كه فرموده: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا(حج: 27).

پس حاجى نبايد بدون توجه به گفتن ذكر بپردازد، بلكه بايد با همه وجود متوجه پروردگار باشد. خود را به طور كامل در محضر او ببيند و صداى دعوت خداوند را با گوش جان شنوا باشد. رمز قبولى يا ردّ اعمال حج دريافت همين پيام است. اينجاست كه نَفَس اولياء الهى به شماره مى افتد، خود را ميان خوف و رجاء معلّق مى بينند و لرزه بر اندام آنها مى افتد.

در روايت است كه: چون امام سجاد(ع) احرام بست و بر مركب سوار شد، رخسارش زرد گشت، بر اندامش لرزه افتاد و نتوانست تلبيه

ص: 66

گويد. پرسيدند: چرا لبيك نمى گويى؟ فرمود: «مى ترسم كه پروردگارم بگويد:

«لالبيّك و لاسعديك»

. پس چون تلبيه گفت، بى هوش شد، از مركب فرو افتاد و پيوسته اين حال او را فرا مى گرفت تا اعمال حج را به پايان رساند.

آرى حاجى عزيز! وقتى حال امام سجاد(ع) كه در نهايت قرب و بالاترين درجه معنوى قرار دارد در مقام تلبيه اين گونه است، تكليف بنده و شما روشن است. بايد به هنگام گفتن لبيك بسيار هراسان و در عين حال اميدوار باشيم تا از دريافت رمز قبولى حج محروم نمانيم.

ممكن است اين پرسش براى ما پيش بيايد كه چگونه ممكن است خداوند متعال حاجى را به مهمانى دعوت كند امّا لبيك بعضى ها را اجابت ننمايد؟ پاسخ آن است كه؛ دعوت پروردگار مهربان فراگير است، امّا موانعى براى دريافت در خود ما وجود دارد. حال براى اطمينان از اجابت خدا و براى پى بردن به اسرار اين كلمه الهى بايد شرايط زير را فراهم كنيم.

الف) احرام درد و نياز

حقيقت احرام درد و نيازمندى به خداست. زمانى كه اين لباس را بر تن مى پوشانيم بايد عطش نياز و درد اشتياق در قلب ما شعله ور شود. در واقع لبيك ما، تنها ذكر زبانى نباشد بلكه با اين فرياد، قلب يكسره در ياد خدا مستغرق شود. چه زيبا فرمود شيخ عطار:

لبيك عشق زن تو درين راه خوفناك و احرام درد گير درين كعبه رجا

ص: 67

ب) وارستگى كامل

در مقام «تلبيه» بايد خدا را با همه وجود طلب كنيم، يعنى همه جوارح و جوانح ما منتظر دريافت پيام پروردگار باشند. اين توفيق زمانى به دست مى آيد كه حواس باطنى ما فعال باشند. نفس ما هم داراى حواس ظاهرى است و هم باطنى. در هنگام «تلبيه» بايد حواس باطنى كه ابزار عالم غيب هستند، فعال شوند و اسرار غيبى را دريافت كنند. جناب مولوى زيبا گفته است:

پنبه آن گوش سر، گوش سرست تا نگردد اين كر آن باطن كرست

پنبه اندر گوش حس دون كنيد بند حس از چشم خود بيرون كنيد

بى حس و بى گوش و بى فكرت شويد تا پيام ارجعى را بشنويد

يعنى آنچه مانع دريافت پيام غيبى مى شود همين حواس ظاهرى هستند كه در اين حال، نفس ما در مقام استغراق حضور نيست. زمانى كه حواس باطنى ما به كار بيافتند نفس ما مطمئنه مى شود، حواس ظاهرى به طور كلى تعطيل مى گردند و حاجى سالك پيام ارجعى را كاملًا مى شنود. و اين همان راز «تلبيه» است كه در نفس مطمئنه ما تحقق پيدا مى كند.

البته اين نكته را خاطر نشان مى كنيم كه پيام «ارجعى» خدا در همه حالات و آنات هستى به طور پيوسته وجود دارد، اين ما هستيم كه با موانع و حجاب هاى گوناگون دست به گريبانيم و رابطه قلبى خود را كه محل دريافت اين پيام است با خدا قطع نموده ايم. در حالى كه بزرگان عرصه معرفت اتفاق نظر دارند كه براى حيات قلب، دريافت پيام از خدا حداقل يك بار در هفته لازم است. اگر ساليانى بگذرد و قلب از اين نعمت محروم بماند قلب كه نه، قبر است و بايد براى آن فاتحه خواند.

ص: 68

اى دل آمد سحر و حال دعايى نبود زنگ دل را به يكى قطره صفايى

دلق و سجاده و تسبيح در آتش بفكن گرت از مأذن دل مژده ز جايى نبود نبود

پس اى حاجى عزيز! بكوش تا از راز

«لبيك اللّهمّ لبيك»

آگاه شوى و از سرا پرده دل پيام يار را دريافت كنى، در حلاوت آن مستغرق شوى و در شادمانى وصال از خود به درآيى. از شوق حضور، دنيا و آخرت را فراموش كنى تا قبل از طواف كعبه كمال انقطاع برايت به دست آيد.

4. طواف

طواف كعبه در حقيقت مقام وصال و قرب الهى است. با مشاهده خانه خدا، حاجى بايد بر وجد و شوق خود غلبه كند و پيوسته خدا را شكرگزار باشد كه او را به شرف مهمانى خانه اش مفتخر كرده است. مرحوم نراقى در آداب ورود به شهر مكّه فرمودند:

و چون چشم حج گزار به خانه افتد، بايد عظمت صاحب خانه را در دل آرد، و چنان تصور كند كه گويا خداوند متعال او را مى بيند. و اميدوار شود كه لقاى خود را روزى او كند، چنان كه ديدار خانه خود را روزى كرد. و خدا را شكر گزارد كه او را به خانه خود رسانيد و در زمره ميهمانان خود درآورد. و به ياد آرد كه در قيامت، همه خلايق اميد و آرزوى دخول به بهشت را دارند. سپس منقسم شوند؛ بعضى را اذن دخول باشد و بعضى را بازگردانند همانند انقسام حاجيان كه بعضى را قبول كنند و بعضى را ردّ نمايند. (1)


1- محمد مهدى نراقى، جامع السعادات، ج 3، ص 391.

ص: 69

آرى بايد دو چشم ظاهر و باطن حاجى بيدار باشد. با چشم سر خانه را ببيند و با ديده باطن به دنبال صاحب خانه باشد. خواجه عبدالله انصارى، چه زيبا گفته است:

بدان كه خداى تعالى در ظاهر كعبه اى بنا كرده كه از سنگ و گل است و در باطن كعبه اى ساخته كه از جان و دل است. آن كعبه ساخته ابراهيم خليل است و اين كعبه بنا كرده رب جليل. آن كعبه منظور نظر مؤمنان است و اين كعبه نظر گاه خداوند رحمان. آن كعبه حجاز است و اين كعبه راز. آن كعبه اصناف خلايق است و اين كعبه عطاى حضرت خالق. آنجا چاه زمزم است و اينجا آه دمادم، آنجا مروه و عرفات است و اينجا محل نور ذات. حضرت محمد مصطفى(ص) آن كعبه را از بتان پاك كرد، تو اين كعبه را از اصنام هوا و هوس پاك گردان.

در راه خدا دو كعبه آمد حاصل يك كعبه صورت است و يك كعبه دل

تا حد توان زيارت دل ها كن كافزون زهزار كعبه باشد يك دل (1)

زائر عزيز! آگاه باش كه به حريم امن الهى پا مى گذارى، وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً انسان در آن فضاى روحانى آرامش پيدا مى كند و نسيم رحمت الهى روح و جانت را نوازش مى دهد. قدر اين فرصت را بدان و سعى كن تا مى توانى از انوار قدسى آن بى اندازه بهره مند شوى. تا مى توانى بر شوق


1- مناجات خواجه عبدالله انصارى، ص 38.

ص: 70

طلب و تمنايت بيفزا و گدايى كوشا در دريافت فيوضات ربانى باش.

افسوس كه ما ارزش اين توفيق بزرگ را نمى دانيم، عظمت حضور خدا را درك نمى كنيم. با شتاب به انجام اعمال مى پردازيم و سراسيمه به سراغ بازار رفته، مشغول خريد سوغاتى هاى گوناگون مى شويم. اگر غافل نباشيم اين فرصت خريد در شهرهاى خودمان فراهم است. سفر حج فرصتى معنوى و استثنايى است. در آنجا همه اعضا و جوارح و حواسمان مهمان خدا هستند. اگر صرف عبادت نشوند در واقع بى حرمتى به ساحت خانه خدا و نقض غرض اين سفر روحانى است.

چقدر ما بيچاره ايم كه ميهمانى معنوى حج كه معلوم نيست بار ديگر موفق به آن شويم، صرف كارهاى بيهوده مى كنيم، و به جاى آنكه همه حركات و سكنات ما براى خدا باشد، آسوده به گردش و خريد در بازار تلف مى شود. مشكل اين است كه ما گرفتار زنگارهاى درونى هستيم و چرك غفلت را از دل دور نكرده ايم. چه زيبا فرمود استاد حسن زاده آملى:

زنگ دل را زداى تا يارى بدهد در حريم خود بارت

به خداى عليم بى همتا حاجبى نيست غير زنگارت

خواهش گونه گون نفسانى كرد در دام خود گرفتارت

سر تسليم بايدت بودن گر به زارت كنند بر دارت

از آن گذشته دل را حرم يار نمى دانيم و حديث

«القلب حرم الله

» را فراموش كرده ايم و به طهارت و آبادانى آن نپرداخته ايم. و ناگفته پيداست كه با دل بيمار عظمت كعبه درك نمى شود و از اسرار آن چيزى نصيب ما نمى گردد. مرحوم كاشفى بيهقى در اين باره مى فرمايد:

ص: 71

اى عزيز! حرم دو است، حرم ظاهر و حرم باطن؛ گرد بر گرد مكّه، حرم ظاهر است و گرد بر گرد دل مؤمن، حرم باطن. در ميان حرم ظاهر، كعبه اى است قبله مؤمنان و در ميان حرم باطن، خانه اى است نشانه نظر رحمت رحمان كه:

«قَلْبُ الْمُؤْمِن بَيْتُ الله»

. كعبه ظاهر مقصد زوار است و كعبه باطن محل انوار كه:

«فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»

. احرام آن كعبه لبيك زبان است، احرام اين كعبه بيزارى از دو جهان. آن كعبه، قبله معامله است و اين كعبه، قبله مشاهده. آنجا روند همه در و ديوار بينند و اينجا كه رسند، همه انوار ديدار. (1) يعنى خداوند انوارش را در حرم دل تجلّى مى دهد و كعبه ظاهرى نمادى براى توجه حاجيان به حرم باطنى است. عيب ما اين است كه از صورت به معناى حج نمى رسيم و حتى گاهى وقت ها صورت را هم از بين مى بريم. چه خوش گفت مولوى:

اى قوم به حج رفته كجائيد، كجائيد؟ معشوق همين جاست، بياييد، بياييد

معشوق تو همسايه ديوار به ديوار در باديه سرگشته شما در چه هواييد؟

گر صورت بى صورت معشوق ببينيد هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد

ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد يك بار از اين خانه بر اين بام برآييد

اى حاجى عزيز! طواف گرد خانه خدا نشانه محبت و عشق بى پايان به پروردگار متعال است. بايد حالت فدايى شدن در حين چرخيدن و طواف در ما هويدا باشد. همانند پروانه كه عاشق شمع است و آن قدر به دور


1- كمال الدين حسين كاشفى بيهقى، الرسالة العلية، ص 94.

ص: 72

شمع مى چرخد تا سرانجام بال و پرش را در شعله هاى شمع مى سوزاند و خود را عاشقانه تسليم مى كند. مگر ممكن است حاجى به طواف خانه يار بپردازد، امّا شميم لقاء يار او را از خود به در نبرد؟ آيا مى شود بوى يار به مشام كسى برسد امّا مدهوش و بى قرار خود را در آغوش او قرار ندهد؟

وقوف دل كه به كوى تو مستدام افتاد طواف كعبه چه حاجت كه تو حجاز منى

شيخ محمد بهارى همدانى در حقيقت طواف فرمودند:

(حاجى) چون شروع به طواف نمايد، بايد هيبت، عظمت و خوف و خشيت و رجاءعفو و رحمت شراشر وجود او را بگيرد؛ اگر جوارح خارجيه نلرزد، اقلًا دلش بلرزد، مثل آن ملائكه كه حول عرش دائماً به اين نحو طواف مى كنند. اگر بخواهد متشبّه به آنها باشد(چنان كه در اخبار است) و بايد ملتفت باشد كه طواف، منحصر به طواف جسمانى نيست. بلكه طواف ديگرى هم هست كه اصل طواف حقيقى اوست و آن را طواف قلبى گويند، به ذكر ربّ البيت و اصيل بودن آن براى اين است كه اعمال جسمانيه را امثله آنها قرار داده اند كه انسان از اينها پى به آنها ببرد. چنان كه مضمون روايت است و ايضاً بايد بداند كه همچنان كه بى قطع علاقه از اشتغال دنيويه و زن و فرزند و غيره نمى شود به اين خانه آمد، آن كعبه حقيقى هم چنان است كه عمده حُجب عُلقه است و در بوسيدن حجرالاسود و ملصق به مستجار و استلام حطيم و دامن كعبه را گرفتن، بايد حال او، حال مقصّرى باشد كه از اذيت و داغ و كشتن فرار كرده، به خود آن بزرگ ملتجى شده كه او از تقصيراتش بگذرد. اين است كه گاهى دست و

ص: 73

پايش را مى بوسد، گاهى دامن او را مى گيرد، گاهى خود را به او مى چسباند. گاهى گريه مى كند و گاهى او را به اعزّ اشخاص پيش او قسم مى دهد. گاهى تضرع مى نمايد كه بلكه او را از مهلكه نجات دهد. خصوصاً اگر كسى باشد كه انسان بداند غير از او ملجأ و پناهى نيست، ببين تا فرمان استخلاص نگرفته از خدمت او بر مى گردد؟

«لا وَ رَبّ الْكَعْبه»

در امورات دنيويه، انسان چنين است. و امّا بالنسبه به عذاب اخروى چون نسيه است، هيچ در فكر اين مطالب نيست، حجّاج دروغى قدرى مى دوند دور كعبه، بعد مى روند به تماشاى سنگ ها و بازارها و ديوارها. (1) آرى حاجى گرامى! بايد قدر فرصت هاى حج را بدانيد. به ويژه در طواف كعبه قلب را عاشقانه تسليم خدا كنيد. بوسيدن حجرالاسود، لمس خال سويداى يار است، نكند لب بر حجر بگذارى و دل تسليم خدا نكنى. امام صادق(ع) فرمود:

وَاسْتَلِمِ الْحَجَرَ رِضاً بِقِسْمَتِه وَ خُضوعاً لِعِزَّتِه. (2)

حجر الاسود را با رضا به قسمت او و خضوع در برابر عزّت او استلام كن.

ملا محسن كاشانى در حقيقت استلام حجرالاسود مى نويسد:

استلام حجرالاسود، به منزله دست راست خداست. پيامبر خدا(ص) فرموده اند: به استلام ركن بپردازيد كه مانند دست راست خداست كه با بندگان خود، مانند بنده اى كه با مولاى خود


1- محمد بهارى همدانى، تذكرة المتقين، ص 90 و 91
2- مصباح الشريعة، ص 90.

ص: 74

مصافحه مى كند، يا شخصى كه ديگرى را در كار خود مداخله مى دهد، مصافحه مى نمايد و گواهى مى دهد كه وى به عهد خود وفا كرده است. مقصود از ركن حجرالاسود است، چون واسطه ميان خلق و خدا بوده كه حاجيان را به آرزوى ديرينشان مى رساند. (1) حضرت صادق(ع) مى فرمايند: «هنگامى كه خداى تعالى، از مردم پيمان گرفت، فرمان داد تا حجرالاسود همه آنها(پيمان ها) را نزد خود نگهدارى كند. به همين مناسبت حاجى بايد در حين استلام، متوجه اين منظور بوده و بگويد:

أَمانتَي ادَّيْتُها وَ ميثاقي تَعاهَدْتُه لِتَشْهَدَ لي بِالْموافاتِ. (2)

اى سنگ! امانتى كه در دست داشتم، به محلّش برگرداندم و پيمان خود را با استلام تو به جا آوردم تا فرداى قيامت، گواهى دهى كه من به عهد خود وفا كردم.

ركن يمانى نيز درى از درهاى بهشت است و از روزى كه خداى متعال، آن را گشوده ديگر نبسته است.

حضرت صادق(ع) ركن يمانى را به در بهشت تشبيه فرموده كه استلام آن باعث مى شود انسان وارد بهشت گردد. همچنين آن را مانند نهرى مى داند كه گناهان مردم را مى شويد.

«حج كننده هنگام استلام حجر، بايد نيتش آن باشد كه بدين وسيله، به ساحت كبريايى او نزديك شود و محبّت بيت پروردگار را در دل


1- محسن فيض كاشانى، حقايق در اخلاق سير و سلوك، ص 538
2- الكافى، ج 4، ص 184.

ص: 75

بپروراند. از لمس كردن آن تبرّك بجويد و بخواهد هر جزئى از بدنش كه با آن تماس پيدا مى كند، از خطرات مردم در امان باشد». (1) اى حاجى عزيز! نشانه قبولى طواف و ورود به بارگاه كبريايى حضرت حق، احساس شادابى و سبكى پس از آن است. تو گويى روح انسان از بار سنگين غفلت ها و حجاب هاى تاريك رهايى يافته، و سبك بال خود را در اوج آسمان ها مى بيند. در اين حال است كه آن چنان جذبه و وجد روحانى به او دست مى دهد كه بى اختيار حجرالاسود را به عنوان مركز جاذبه الهى مى بوسد.

علّامه سيد حيدر آملى/ در اسرار اين حالات مى نويسد:

حاجى در هر شوط از اشواط هفتگانه، از هفت حجاب به عدد ابواب دوزخ خارج مى شود كه شامل: عجب، كبر، حسد، حرص، بخل، غضب و شهوت مى باشد و در عين حال به هفت صفت خوب آراسته مى گردد كه شامل: علم، حكمت، عفت، شجاعت، عدالت، كرم، تواضع است. شايد سرّ هفت مرتبه طواف به دور خانه خدا همين باشد كه حاجى در هر دور يكى از صفات زشت را رها و به صفت خوب آراسته مى شود. (2) آراسته شدن به صفت هاى نيكو و درآمدن از خصلت هاى زشت ويرانگر، موجب مى شود كه حاجى احساس سبك بارى كند و وجدى وصف ناشدنى به او دست دهد و در يك لحظه خود را معلّق در آستان


1- حقايق در اخلاق سير و سلوك، ص 539
2- سيد حيدر آملى، اسرار الشريعة و اطوار الطريقة و انوار الحقيقة، باب حج.

ص: 76

عزّ قدسى ببيند. اين همان راز طواف است كه از زبان مبارك امام صادق(ع) جارى شده است:

وَطُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوافِكَ مَعَ الْمُسلِمينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيتِ. (1)

در جمع ملائك، با قلبت عرش خدا را طواف كن. همان گونه كه جسمت خانه كعبه را با مسلمانان طواف مى كند.

به قول خاقانى:

عاشقان اوّل طواف كعبه جان كرده اند

پس طواف كعبه تن فرض فرمان ديده اند

در طواف كعبه جان ساكنان عرش را

چون حُلّىِ دلبران، در رقص و افغان ديده اند

5. مقام ابراهيم

(ع)

حاجيان به شكرانه آراستگى به صفت هاى حميده و اتصال به مقام قرب الهى نماز شكر به جا مى آورند و آن چنان در آرامش روحانى مستغرق مى شوند كه حاضر نيستند از اين بهجت و لذت معنوى فارغ شوند. تو گويى آرزوى ديرينه ايشان تحقق يافته و دوران سخت هجران به سر آمده، خورشيد وصال طلوع كرده و پيام ارْجِعِى إِلَي رَبِّكِ همه وجودشان را فرا گرفته است. خلعت رضاى خداوند بر نفس مطمئنه خود پوشانده اند و شوق حضور، آنها را از ركوع و سجود بسيار باز نمى دارد.


1- مصباح الشريعة، ص 90.

ص: 77

چسان توان كه سرم را ز سجده برگيرم

به صبح و شام كه دائم تو در نماز منى

وقوف دل كه به كوى تو مستدام افتاد

طواف كعبه چه حاجت كه تو حجاز منى

خداوند متعال درباره مقام ابراهيم(ع) مى فرمايد:

وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّي وَعَهِدْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ(بقره: 125)

به ياد آر هنگامى كه ما كعبه را مقام امن و مرجع دين خلق مقرر داشته ايم. دستور داده شد كه مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خدا قرار دهيد و از ابراهيم و اسماعيل تعهد گرفته ايم كه خانه خدا را پاكيزه نگه داريد تا اينكه اهل ايمان براى طواف و اعتكاف به حرم بيايند و نماز و طاعت خدا را به جا آورند.

حاجى عزيز! همان گونه كه خداى متعال از حضرت ابراهيم و اسماعيل 8 تعهد گرفته كه كعبه را براى عاشقانش پاك نگه دارند، از ما هم تعهد مى گيرد كه خانه دل را براى او تميز نگه داريم. حال كه در شريعه حج، دل را شستشو داديم و از اغيار پاك نموديم، با خداى خويش عهد مى بنديم كه ديگر آن را به گناه آلوده نكنيم. بايد در اين پيمان از پروردگار توانا يارى بخواهيم و از سويداى دل بگوييم:

اللَّهُمَّ ايماناً بِكَ وَ تَصْديقاً بكتابِكَ وَ وَفاءً بِعَهْدِكَ.

خداوندا به تو ايمان دارم و كتابت(قرآن) را تصديق مى كنم و به عهد(خود با) تو وفا دارم.

ص: 78

مولاى متقيان، على(ع) مهم ترين نشانه صداقت در بندگى را وفاى به عهد و استوارى بر اين پيمان مى داند: «احْسَنُ الصِّدْقِ الوَفاءُ بِالْعَهْدِ» (1)؛ «بهترين نوع صداقت، وفا كردن به عهد است».

امام صادق(ع) نيز فرمودند: «اسماعيل، صادق العهد ناميده شد زيرا در جايى با مردى وعده گذاشت. او تا يك سال نيامد و حضرتش در آنجا انتظار او را كشيد. از اين جهت خداى عزّوجلّ او را «صادق الوعد» ناميد». (2) پس حاجى، در مقام ابراهيم(ع) با خداى خويش پيمان بندگى مى بندد و قول مى دهد كه براى هميشه پاكى دل را حفظ كند و هرگز آن را به گناه آلوده نكند. سرانجام در صحراى قيامت از اينكه در عهد خود استوار بوده مباهات مى كند. چه خوش گفت جناب حافظ:

با تو آن عهد كه در وادى ايمن بستيم

همچو موسى ارنى گوى به ميقات بريم

كوس ناموس تو بر كنگره عرش زنيم

علم عشق تو بربام سماوات بريم

خاك كوى تو به صحراى قيامت فردا

همه بر فرق سر از بر بهر مباهات بريم

همچنين حاجى بيدار دل براى اطمينان از زدوده شدن آثار غير از قلبش و تضمين پيمان ابدى با خداى متعال به پرده هاى كعبه تبرك مى جويد. طلب مغفرت بسيار مى كند و با گريه از خداى خويش اخلاص


1- عبدالواحد تميمى آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ص 98
2- محمد كلينى، اصول كافى، ج 3، باب عهد.

ص: 79

هميشگى در كارهايش را خواستار مى شود. او مى داند كه اين دو، شرط پايبندى بر عهد با خداى متعال است.

همچنين منظور ديگر پرده كعبه آن است كه حاجى فقط خدا را به عنوان پناهگاه خويش انتخاب كند. از همه لغزش ها به او پناه برده و از او بخواهد كه هرگز به حال خود رهايش نكند و همواره او را در اداى امانت و حفظ عهد بندگى يارى دهد. مرحوم فيض فرمودند:

منظور از گرفتن پرده هاى كعبه، آن باشد كه آمرزش گناهانش را بخواهد و مانند گناهكارى كه خود را به دامن بزرگى مى افكند تا از تقصير او در گذرد، خود را به پرده هاى كعبه بياويزد و از خدايى كه پناه همه به اوست و اميدى جز به عفو و كرم او ندارد، آمرزش گناهان را بخواهد و چنين وانمود كند كه تا از تقصير من نگذرى و مرا در آينده از خطرات معصيت نگه ندارى، دست از پرده كعبه ات برندارم. (1)

ره به سويت همواره هموار است خوش به حال كسى كه رهوار است

هر كه باشد مسافر كويت ره نشانش دهى به هر سويت

تو كه نور همه جهان باشى در پس پرده كى نهان باشى

6. سعى بين صفا و مروه

«صفا» و «مروه» نام دو كوه است كه در كنار مسجدالحرام، روبروى هم قرار دارند. حاجى در موقف سوم، بايد آنجا حضور پيدا كند و هفت


1- حقايق، ص 539.

ص: 80

بار بين دو كوه را بپيمايد و در اصطلاح سعى بين صفا و مروه را به جا بياورد. خداوند درباره اين مقام فرمود:

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ(بقره: 158)

همانا صفا و مروه از نشانه هاى دين خداست. پس هركس حج خانه خدا را با اعمال مخصوص عمره به جاى آورده باكى بر او نيست كه سعى صفا و مروه را نيز به جا آورد و هر كس به راه خير و نيكى شتابد، خدا پاداش وى را خواهد داد كه او به همه امور عالم آگاه است.

امام صادق(ع) در سرّ سعى بين صفا و مروه مى فرمايد: «وَ هَرْوِلْ هَرْباً مِنْ هواك و تَبَرّياً مِنْ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ»؛ (1) «از هواهاى نفسانى و قواى خود با حالت هروله به سوى خدا فرار كن».

اى حاجى عزيز! در اين سخن نورانى امام صادق(ع) بيانديش و در اين موقف از هواى نفس به خدا و از رذايل به فضائل و در نهايت از ظاهر به باطن و از ملك به ملكوت بگريز. «هروله»، رمزى است كه صداقت حاجى را در بازگشت به ساحت الهى نشان مى دهد. در واقع نوعى فرار از هر چه غير و ورود به بارگاه ملكوتى يار است. طبيعى است در اين رجوع ياد گناهان و خيال هاى باطل گذشته مى تواند صفاى حركت و شوق ديدار محبوب را كم كند. پس «هروله» نوعى گريختن،


1- مصباح الشريعة، ص 97.

ص: 81

از چنبر همه چيز و مست لقاى يار شدن است.

اى كه در اين كوى قدم مى نهى روى توجه به حرم مى نهى

پاى ز اوّل به سر خويش نه خويش رها كن، قدمى پيش نه

چون كه نهى بر سر هر كام، گام يابى از آن سير به هر گام، كام

حاجى عزيز! بدان كه هر لحظه امكان بازگشت گناهان و صفات زشتى كه در حين طواف خانه خدا از ما جدا شدند، وجود دارد.

زيرا نفس، عمرى با آنها خوگرفته و حاضر نيست به سادگى فراموششان كند. از اين رو زائر پس از طواف با سرعت به صفا و مروه مى رود، با دلى لرزان دست به دامن كبريايى پروردگار مى شود و عاجزانه از پيشگاه او مى خواهد كه پاكى به دست آمده را در جانش برقرار سازد، هرگز او را به حالت پيش از آن برنگرداند و اوصاف الهى را در او ملكه كند و زيارت جمالش را نصيب جان خسته و مشتاق او نمايد.

دل به اميد روى او همدم جان نمى شود جان به هواى كوى او خدمت تن نمى كند

مرحوم فيض كاشانى در مورد سعى بين صفا و مروه تعبير زيبايى دارد: «(حاجى) بايد هنگامى كه سعى بين صفا و مروه را انجام مى دهد، از بالا و پايين آمدن دو كفّه ترازوى اعمال در عرصه قيامت، ياد كند و صفا را كفّه حسنات و مروه را كفّه سيّئات انگارد و به خاطر آورد كه در آن هنگام نظر او بر رجحان و نقصان اين دو كفّه، دوخته مى شود و ميان

ص: 82

عذاب و آمرزش حيران و مرددّ خواهد بود». (1) به قول حافظ:

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو يادم از كِشته خويش آمد و هنگام درو

گر روى پاك و مجّرد چو مسيحا به فلك از چراغ تو به خورشيد رسد صد پرتو

اى حاجى عزيز! رمز صفا و مروه كشف موجوديت تو در حضور خداوند است. حاجى در آن حال از حقيقت وجودش آگاه مى شود و به ارزش خود پى مى برد. كمتر كسى است كه در اين موقف خود را ناچيز نبيند و دار و ندارش را مايه شرمسارى در پيشگاه خداى متعال نداند. از اين رو در حال «هروله» فرياد برمى آورد و بر قصورش در بندگى اعتراف مى كند. خداى متعال نيز در قبول اعتراف حاجى از او مى خواهد كه اين حالت را با «تقصير» خاتمه دهد.

7. تقصير

زمانى كه حاجى به حقارت خود نزد رب العالمين پى برد، چاره اى جز اعتراف به گذشته و كوتاهى در بندگى ندارد. او با زبان حال مى گويد: اين بنده شرمنده، خود را در پيشگاهت ناچيز مى بيند و پيش از آنكه تو او را محكوم كنى، خود را درخور عذاب تو مى داند. خدايا اينك از اعمال زشتم و از وجودم كه با بدى ها خو گرفته، بيزارم.

البته تقصير كردن نشانه بيزارى و بيرون آمدن از نفس اماره است.

اى حاجى عزيز! سرّ «تقصير»، بروز حالتى در ماست كه از گناهان


1- محجة البيضاء، ج 2، ص 202.

ص: 83

خود پيوسته بيزارى بجوييم، و از كارهاى بد گذشته اظهار پشيمانى كنيم. زبان به سرزنش خود گشاييم، تا جايى كه از خودمان نفرت پيدا كنيم. خودى كه ساليان دراز با ما بوده و هرچه كارخوب و بد انجام داده ايم به امر او و همواره در خدمت منافع او بوده. امّا در حال تقصير از او بيزار مى شويم. داشتن چنين نفسى را در دنيا مايه سعادت و در آخرت باعث رضايت حضرت دوست نمى دانيم. پس اگر چنين حالتى به ما دست داد، بدانيم كه از سرّ تقصير آگاهى يافته ايم و جانمان براى هميشه از گناهان پاك خواهد بود. حتى ياد گذشته ها به فريادمان مى آورد و حال تبرّى از زشتى ها را در ما تقويت مى كند. از طرفى پيوسته بر شوق راز و نياز با خدا و عذرخواهى از دوران تاريك زندگى مى افزايد. اينجاست كه خالق بى همتا سفره ديگرى براى ما مى گستراند و از بندگان گريزپا و پشيمان در عرفات پذيرايى مى كند.

دردم از يارست و درمان نيز هم دل فداى او شد و جان نيز هم

اينكه مى گويند آن خوش تر زحسن يار ما اين دارد و آن نيز هم

8. صحراى عرفات

«وقوف» در عرفات در واقع ورود به «ملكوت» حج است. انسان در اين مقام بايد با پاى دل وارد شود، عاشقانه محبوبش را فرياد زند و همه اندوخته هاى عرفانى را به كار گيرد. بايد بداند كه عرفات فضايى ملكوتى است و نسيم نفحات ربّانى در آن در حال وزيدن است. هر نَفَس حاجى در اين ساحت نشان ذكر است. بايد قدر لحظه ها را دانست و با همه

ص: 84

وجود در چنبر جذبه الهى قرار گرفت. آنجاست كه بايد زبان دل گويا باشد و عارفانه از خدا طلب معرفت نمايد. اين اولين و بهترين درخواست حاجى بيدار دل است. عارف صاحب دل آقا ميرزا جواد ملكى تبريزى در اين باره فرمود:

منتهاى جديت خود را به خرج بده كه در عرفات، به كمال معرفت نائل شوى و بدان كه اجتماع حاجيان براى دعا در يك ميدان و صحنه واحد، به ويژه به لحاظ حضور صالحان و اهل باطن از ابدال و اوتاد يا غير آنها از كاملان كه هيچ وقت حج از بعضى از آنان خالى نيست لامحاله با اجتماع دل ها و همت ها براى طلب نزول رحمت و طلب باران، ابرهاى جود و كرم با گردن هاى كشيده و ديده هاى خيره شده، و تضرع و زارى و ابتهال كه خود، شايد علت تامّه اجابت دعا باشد. (1) آرى، صحراى عرفات درياى وحدت است. در آنجا همه تعيّنات و تعلّقات فردى محو شده، جان ها همه يكى مى شوند، بدون گره و صاف، چون آب زلال. در اين اتحاد روان هاى پاك و بلند اهل باطن و صاحب دلان دريادل به كمك روان هاى ضعيف مى آيند و همه با هم مى آميزند. يك صدا خدا را با زبان حال مى خوانند و ناله هاى آن ها به آسمان مى رود. در حالى كه گريه هايشان زينت عرش و فرش مى شود. فرشتگان و ساكنان ملكوت در حيرت تمناى حاجيان و سوز دل عاشقان


1- المراقبات، ج 2، ص 225.

ص: 85

محو مى گردند و دعاست كه در آن حال علت تامّه هر حاجتى مى شود.

به راستى چه زيباست صحراى عرفات، سرزمين عشق و دلداگى، وادى نور و سرور، كوى ملاقات عاشق و معشوق. صحرايى شدن و از همه چيز بريدن. عقده هاى دل را گشودن. در توبه و انابه را باز ديدن. خرمن تقوا و اخلاص را دروكردن. صحراى سحرداران و دل شكستگان را به نظاره نشستن. با خدا بى واسطه سخن گفتن و در نزول باران رحمت غسل حضور كردن. پرواز دل ها را تماشا كردن. از بارش اشك ديدگان سير نشدن. در آغوش انس با خدا آرميدن. از تابش آفتاب عرفات لذّت بردن. بر روى شن هاى داغ پا برهنه دويدن و خود را در محضر ربوبى فقير ديدن. در آستانه حضور، چرخ مستانه زدن. در انوار قدسى محبوب فنا شدن يا به قول حافظ:

كسى به وصل تو چون شمع، يافت پروانه كه زير تيغ تو هر دم سرى دگر دارد

به پاى بوس تو دست كسى رسيد كه او چو آستانه بدين در هميشه سر دارد

دل شكسته حافظ به خاك خواهد برد چو لاله داغ هوائى كه بر جگر دارد

آرى حاجى عزيز! صحراى عرفات فرصتى استثنايى است كه شايد ديگر نصيب ما نشود. در اين موقف هرچه دارى به خداى مهربان عرضه كن. در گوشه اى بنشين و با چشمى گريان و دلى لرزان، با خدا راز و نياز نما. از پريشان حالى و درماندگى سخن بگو و از نفس خطرناك و گناه طلب، تا مى توانى شكوه كن. تاريكى قبر و تنگى لحد را به خاطر بياور. به ياد آر روزى را كه همه چشم ها در آن گريانند. اين مناجات را از زبان عارف روشن ضمير حاج ملاحسينقلى همدانى/ زمزمه كن:

ص: 86

خدايا! نمى دانم حال ما در پيشگاه تو چگونه است؟ و چه مناسبتى بين گوشت و استخوان با آن آتش است؟ و كيست كه طاقت آن زنجيرها و غل ها و عقرب ها و مارهايى را كه مانند كوه اند، داشته باشد؟ و كدام جسم براى نوشيدن زقّوم تلخ و ضريع بد بو، سرپا مى ايستد؟ و كيست كه در اين گرفتارى ها و محنت ها به فرياد ما برسد و ما را از اين سختى ها و فتنه ها نجات بخشد و تو فريادرسِ فريادرس خواهانى و مهربان ترين مهربانى. واى از اين مصيبت كه ما بر غفلت خود افزوديم و در محضر پر عظمت تو، به ارتكاب گناهان كشنده و جرم هاى مهلك جرأت نموديم. روى خود و نامه اعمالمان سياه كرديم و با گناهان و گندابِ كارهايمان، فرشتگانى كه اعمال زشت ما را مى نگارند، آزرديم.

(خدايا!) آيا توفيق توبه راستين و مقبول را به ما مى دهى؟ شايد ما به يارى تو، برخى از آنچه را كه از دست داده ايم به كمك خوارى و فروتنى و خشوع و ركوع و سجود دريابيم.

واى بر ما! اگر ما را بر اين حالت ناپاك و اوصاف كشنده و كارهاى نامبارك و قلب هاى سخت و مرض هاى لاعلاج و هلاك كننده، رها كنى، اى كريم! به فرياد ما رس، به فريادمان رس. (1) اى حاجى گرامى! هر لحظه عرفات به اندازه روزگار است، ارزش آن را بدان. هر دعايى كه مى توانى عاشقانه بخوان، به خصوص دعاى پرشور


1- تذكرة المتقين، صص 205 و 204.

ص: 87

عرفه امام حسين(ع) را كه موجب تقرّب ما به ساحت نورانى او مى شود. در حد توان تضرّع و زارى كن و بر بى قرارى دلت بيافزا، تا جايى كه همه وجودت به لرزه درآيد. شايد همه حجاب هاى درونى و بيرونى فرو افتند، و چشم بصيرت ما بينا شود.

اگر حال تو چندان يارى نمى كند، سعى كن از صالحان و پاك دلانى كه در گوشه گوشه اين صحرا و دامنه كوه ها به نيايش مشغولند، طلب حال كنى و از نَفَس گرم و دل سوخته آنان بهره مند شوى. بدان كه در اين مكان شريف ارواح همه اولياء و انبياء حضور دارند، و براى من و شما دعا مى كنند. به خصوص آقا امام زمان [كه ملتمسانه براى منتظران صادق و عاشقش دعا مى كند. خوشا به حال آنانى كه در اين موقف روحانى، محضر آن بزرگوار شرفياب مى شوند و درد هجران و خسته دلى را با زيارت او درمان مى كنند.

از بركت هاى ديگر عرفات آن است كه از توحيد افعالى و صفاتى عبور كنى و جانت را به خلعت وحدانيت مزين نمايى. آن گاه با حضرت حق پيمان ببندى كه در باقيمانده عمر، مظهر اوصاف الهى باشى، طورى كه هر كس تو را مى بيند و رفتارت را مشاهده مى كند، به ياد خدا بيافتد. به عبارت ديگر، در اين مقام بايد صبغه الهى پيدا كنى و رنگ بندگى در تو آشكار شود. از آن پس در هر كجا هر كس را رنگ خدايى ببخشى و از كسى اثر نپذيرى. خداوند درباره اين خلعت زيبا فرمود: صِبْغَةَ اللهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً؛ «زيباتر و بالاتر از خلعت خدا خلعتى نيست.»(بقره: 138)

خوشا به حال حاجيانى كه در موقف عرفات اين خلعت زيبا را زيور

ص: 88

جان مى كنند و به صفت هاى الهى كه نشان تقرب به خداست متصف مى شوند.

امام عارفان، حضرت صادق(ع) در سرّ موقف عرفات فرمودند:

وَاعْتَرِفْ بِالْخطايا بِعَرفاتٍ وَجَدِّدْ عَهْدَك عِندَ اللهِ تَعالى بِوَحدانيّتِه. (1)

و اعتراف كن به خطاها و لغزش هاى خود در عرفات و در يگانه دانستن خداوند تجديد عهد كن.

به جز از تو خدا نمى جويم عشق رويت تنيده در خويم

تو خداوند مهربان منى تو انيسى تو همزبان منى

به تماشاى تو دلم شاد است چون به ياد تو است آباد است؟؟؟

9. وقوف در مشعر

حج گزار عزيز! پس از آنكه در موقف عرفات به كمال انقطاع رسيدى، از تعلقات بيرونى و درونى رهايى يافتى و از همه اوصاف خلقى فارغ شدى، خداى مهربان تو را به بارگاه حضور دعوت مى كند. از اين رو موقف مشعر جزء حرم پروردگارست. و حاجى بعد از آنكه در سلوك باطنى اش به درياى زلال عرفه رسيد و خود را از هر چه غير او پاك كرد، به حريم قرب الهى باز مى گردد.

حاجى عزيز، در مشعر بايد همواره بيدار بود و قدر لحظه هاى آن شب را دانست و تا حد توان اظهار بندگى نمود. سر بر خاك عبوديت


1- مصباح الشريعه، ص 92.

ص: 89

گذاشت و تا توان هست گريه كرد تا رخصت حضور صادر شود.

نشانه رخصت حضور تجلّى نور جمال بر پرده قلب توست. با همه وجود آماده دريافت اين تجلى باش. مشفقانه براى آن لحظه بى قرارى كن. مبادا در آن ساحت ملكوتى غفلت كنى و ناگهان محبوب نظر كند و تو بى خبر باشى.

يك چشم زدن غافل از اين ماه نباشيد شايد كه نگاهى كند آگاه نباشيد

نشانه آمادگى در اين موقف، حال بى قرار و جان مشتاق است. سعى كنيم با انجام راز و نياز و ريختن اشك هاى عاشقانه بر اين آمادگى بيافزاييم و آتش حرمان را هر لحظه گدازنده تركنيم. در شعله زار آه زنگار از دل بزداييم و غبار سينه را با آب ديده صيقل دهيم تا آئينه اى شود براى جمال يار.

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آينه پاك انداز

شيخ اجل «سعدى» فرمود: «آتش دو است: آتش معيشت و آتش معصيت. آتش معيشت را آب آسمان كُشد وآتش معصيت را آب ديدگان. و نيز آتش معصيت را به دو چيز توان كُشت: به خاك و آب؛ به خاك پيشانى و به آب پشيمانى. خاك پيشانى، در سجود و آب پشيمانى، گريه از ترس خداوند ودود». (1) اى حاجى عزيز! علت حساسيت اين موقف آن است كه خورشيد حقيقت در مشعر طلوع مى كند و در پرتو اين تابش، دل به شعور باطنى يا


1- كليات سعدى، ص 169.

ص: 90

«كشف» مى رسد. اين است رمز در رمز همه اسرار حج. همه اولياء الهى و كُمّل عارفان، به خاطر همين سرّ است كه در اين موقف با هيجان عجيبى شب را به صبح اشراق مى رسانند.

جناب كميل از حضرت على(ع) سؤال مى كند:

«ما الْحَقيقةُ؟

فقال عَلىٌّ(ع):

ما لك وَ الْحَقيقةُ؟

فَقال كُميل

: اوَلَسْتُ صاحبَ سِرّكَ؟

قال علىٌّ(ع):

بَلى وَلكنْ يُرَشِّحُ عَليكَ ما يَطفَحُ مِنّي.

فَقالَ كُميل

: اوَ مِثْلُك يُخيِّبُ سائلًا

فَقالَ عَلىٌّ(ع):

الْحَقيقةُ كَشْفُ سُبَحاتِ الْجَلالِ مِنْ غَيرِ اشارَةٍ

فَقالَ كُميلُ:

زِدْني بياناً

فَقالَ عَلىٌّ(ع)

: مَحْوُ الْمَوهومِ صَحْوَ الْمَعلومِ

فَقالَ كُميل

: زِدْني بياناً

فَقالَ عَلىٌّ(ع):

هَتْكُ السِّتْرِ لِغَلَبةِ السِّرِّ

فَقالَ كُميل

: زِدنْي بياناً

فَقالَ عَلىٌّ(ع):

الْحَقيقةُ نورٌ يَشرَقُ صُبْحَ الأزلِ فَيَلوحُ عَلى هَياكِلِ التَّوحيدِ آثارُه

قالَ كُميل:

زِدْني بياناً

قالَ عَلىٌّ(ع):

اطْفِ السِّراجَ فَقَدْ طَلعَ الصُّبحُ. (1)

حقيقت چيست؟ حضرت فرمود: تو را با حقيقت چه كار؟ عرض


1- على شيخ الاسلامى، راه و رسم منزل ها، ص 22.

ص: 91

كرد: آيا من رازدار تو نيستم؟ فرمود: چنين است، اما آنچه از من مى ترواد بر تو مى بارد. عرض كرد: آيا چون تويى پرسش كننده را نا اميد مى كند؟ فرمود: «حقيقت» پرده برگرفتن از پرتوهاى جلال حق است بدون اشاره. عرض كرد: بر بيان بيافزاى. فرمود: از ميان رفتن موهوم به گاه پايدارى معلوم. عرض كرد: بر بيان بيافزاى. فرمود: پرده درى در پى چيرگى راز است. عرض كرد: بر بيان بيافزاى. فرمود: حقيقت، نورى است كه از بامداد ازلى مى درخشد و پرتوهايش بر آثار توحيد مى تابد. عرض كرد: بر بيان بيافزاى، فرمود: چراغ را خاموش كن كه صبح دميده است.

اى حاجى عزيز! پس از اين اشراق و طلوع نور حقيقت است كه دل به مقام كشف و شهود مى رسد و در پرتو اين شناخت به ملأ اعلى پرواز مى كند. حجاب هاى جسمى و نورى را يكى پس از ديگرى كنار مى زند، و آن چنان به وجد و شوق مى آيد كه بى اختيار در كوه هاى اطراف بالا و پايين مى دود. اين بى قرارى نشانه عروج روح فرد به ساحت قرب الهى است. امام صادق(ع) در سرّ وقوف به مزدلفه چه زيبا فرمود:

وَاتَّقِهْ بِمُزدَلَفةَ وَ اصْعَدْ بِروحِك الَي الْمَلأِ الاعلي بِصُعودِك عَلَي الْجَبلِ. (1)

با ترس و تقواى دل به مزدلفه وارد شو و با بالا رفتن از كوه با روح خود به ملأ اعلى پرواز كن.


1- مصباح الشريعه، ص 92.

ص: 92

10. منا (قربانگاه عاشقان)

آن گاه كه وقوف حج گزار پس از طلوع آفتاب در مشعرالحرام تمام مى شود، به سمت منا حركت مى كند. لازم است كه هنگام حركت، به طرف چپ يا راست متمايل نباشد و فاصله مشعر و منا را در محدوده معيّن شده طى نمايد.

اى حاجى عزيز! راز اين فاصله، درك صراط مستقيم هدايت است. صراطى كه ارزش هاى الهى و فضيلت هاى معنوى را در تو شكوفا مى كند.

مولاى متقيان على(ع) فرمود:

الْيَمينُ وَ الشِّمالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّريقُ الْوُسْطى هىَ الْجادَّةُ، عَليها باقِى الْكِتابِ وَ آثارُ النُّبوةِ وَ مِنها مَنفَذُ السُّنَّةِ. (1)

انحراف به راست و چپ، گمراهى است. راه وسط، جاده(صراط مستقيم) است كه قرآن و ارزش هاى رسالت نبوى و شكوفايى سنت الهى بر آن استوار است.

آرى! ما امتى هستيم كه آيه: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النَّاسِ(بقره: 143) در شأن ما نازل شده است. بنابراين بايد با اعتدال گرايى ديانت را در خود شكوفا كنيم، تا جايى كه شهيد و گواه ارزش هاى دينى و اخلاقى براى سايرين باشيم. با روحيه اعتدال است كه مى توانيم رمز منا، رمى جمرات و قربانى را درك كنيم.


1- نهج البلاغه، خطبه 16.

ص: 93

كلمه «مِنا» از مادّه تمنى و منيه به معناى آرزو است. با ميانه روى مى توانيم همه تمايلات و آرزوها را در خود تعديل كنيم و همه را تحت تأثير يك تمنّا و آرزو قرار دهيم كه شوق وصال پروردگار است.

در «منا» تنها يك ندا ما را مى خواند و يك ميل در ما شكوفا مى شود و آن بانگ مشتاقى و صفاى جرعه ساقى است. در اينجا براى ثابت كردن صفاى دل، صدق بندگى و اعلام آمادگى براى استغراق در حضرت رحمانى و مشروب شدن به شريعه حضرت رحيمى بايد قربانى كنى. رمز قربانى كردن در واقع ذبح «انانيت» و يا ذبح خود حقيقى در برابر خداست. اگر پس از قربانى آثار منيّت در ما باشد، حقيقت آن تحقق پيدا نكرده است.

مولوى در مثنوى خود حكايتى را نقل مى كند كه: عاشقى درب منزل معشوق را مى زند، معشوق مى پرسد پشت در كيست؟

گفت من، گفتش برو هنگام نيست برچنين خوانى مقام خام نيست

خام را جز آتش هجر و فراق كه پزد؟ كه وا رهاند از نفاق

چون تويىّ تو هنوز از تو نرفت سوختن بايد تو را در نار تفت

عاشق، نا اميد بازمى گردد. پس از يك سال آثار منيّت را به طور كامل از خود دور مى كند و دوباره به درب منزل معشوق مى آيد.

بانگ زد يارش كه بر در كيست آن گفت: بر در هم تويى اى دل ستان

گفت: اكنون چون منى، اى من درآ نيست گنجايى دو من در يك سرا

البته اين حكايت مربوط به بايزيد بسطامى است. وى يك شب در خلوت خانه مكاشفه ها، كمند شوق را بر كنگره كبريايى او انداخت، آتش عشق در نهاد خود برافروخت و زبان را از سر درماندگى بگشاد و

ص: 94

گفت: «يا رَبّ مَتَى اصِلُ إلَيْكَ؟»؛ «بار خدايا! تا كى در آتش هجران تو بسوزم؟ كى مرا شربت وصال دهى؟» به سرش ندا آمد كه: بايزيد! هنوز تويىِ تو همراه تو است؛ اگر خواهى كه به ما رسى «دَعْ نَفْسَكَ وَتَعَال» خود را بر در بگذار و درآى. (1)

اى حاجى عزيز! حتى راز تراشيدن مو، آن است كه در مقام قربانى، به عنوان سرآغاز نزديك شدن به خدا نبايد تار مويى از تعلقات ظاهرى و باطنى در تو باقى باشد. چه زيبا فرمود امام صادق(ع)

وَ اذْبَح حَنجرةَ الْهَوى وَ الطَّمَعِ عِندَ الذّبيحَةِ ... و احْلِقْ الْعيُوبَ الظّاهِرةَ وَ الْباطِنَةَ بِحَلْقِ شَعْرِك. (2)

به هنگام قربانى، حنجره هوس و طمع را قطع كن و با زدودن مو، عيوب ظاهرى و باطنى را از خود دور نما.

پس اى حاجى! ارزش فرصت حضور در منا را بدان، و ريشه تعلقات ظاهرى و باطنى را براى هميشه قطع كن. با خداى مهربان عهد نما كه پيوسته با او و براى او هستى و كمال انقطاع را با ترك هواهاى نفسانى و اميال شيطانى لمس كن. با اين كار شيرينى حضور و لذّت وصول را بچش، تا براى ابد از لغزش ها و آوارگى ها در امان باشى.

باز در آن كوش كه قربان كنى هر چه كنى كوش كه با جان كنى

هر كه نشد كشته شمشير دوست لاشه مردار به از جان اوست


1- كليات سعدى، ص 1161
2- مصباح الشريعه، ص 92.

ص: 95

11. رمى جمرات

وقتى كه حاجى از همه تعلقات بيرونى و درونى رها مى شود و انانيت خود را در قربانگاه حضور قربانى مى كند، شيطان به شدت عصبانى شده، با تمام قوا به او حمله ور مى گردد. به همين سبب رمى جمرات، دور كردن جنود شيطان از درون و بيرون است. همچنين تشبّه جستن به حضرت ابراهيم(ع) است. زيرا شيطان در اين محل نزد او آمد تا شبهه اى در حج او پديد آورد، يا با ارتكاب گناهى، او را دچار فتنه اى سازد. از اين رو خداوند متعال به ابراهيم(ع) دستور داد كه با انداختن سنگ، او را دور و از خود مأيوس گرداند.

شيطان ابتدا عقل را به شبهه و ترديد وادار مى كند، كه با رمى اولى او رانده مى شود. سپس در كمين خيال مى نشيند كه با رمى وسطى دور مى شود. در مرتبه سوم نفس را وسوسه مى كند ولى با رمى آخر مأيوس مى گردد.

مرحوم فيض كاشانى در اين باره مى فرمايد:

اگر از دلت بگذرد كه ابراهيم(ع) به شيطان سنگ انداخت و او را از پيش خود دور ساخت، براى اين بود كه شيطان بر او وارد شده بود و ابراهيم(ع) او را ديد، ليكن شيطان نزد من نيامده و من او را نديده ام، ديگر سنگ انداختن چه معنا دارد؟

بايد بدانى كه اين خيال از شيطان است و او آن را در دل تو انداخته تا اراده ات را در رمى جمرات سست گرداند و به دلت اندازد كه اين كارى بيهوده و شبيه بازى كودكان است كه نبايد به آن مشغول شوى؛ ليكن تو بايد با جديت و كوشش در رمى، او را از

ص: 96

پيش خود برانى و دماغش را به خاك بمالى و بدانى كه تو در ظاهر سنگ به سوى «عقبه» مى اندازى؛ امّا در واقع سنگ را بر چهره شيطانى مى زنى و پشت او را مى شكنى؛ زيرا خوارى و مقهوريت شيطان جز با تعظيم و امتثال امر الهى و به مجرّد فرمان او بى آنكه عقل و نفس در آن دخالتى كنند حاصل نمى شود. (1) البته اى حاجى عزيز! جدا شدن از صفات دنيوى و خصوصياتى كه عمرى با آن زندگى كرده ايم كار آسانى نيست. لكن عنايت الهى و تأثير مقدسات روحانى اعمال حج اين توفيق بزرگ را نصيب ما كرده. با اين وجود تا استقرار حالات معنوى و صفات الهى در نفس، از تهديدهاى جنود شيطان در امان نيستيم. بايد با هوشيارى و فرمان بردارى محض از اين نوسانات عبور كنيم تا ان شاءالله به مقام تمكين و اتصاف به خلعت ربوبى نايل شويم.

12. احرام ربوبى

وقتى در اين مقام حاجى از انانيّت و اوصاف بشرى خارج شد، با نور روح قدسى احرام مى بندد. يعنى به خلعت اوصاف الهى آراسته مى شود و با اين احرام مجدداً به طواف كعبه مى آيد. امّا اين بار وارد كعبه دل مى شود كه حرم سرّ الهى است. عارفانه هفت بار طواف مى كند. آن گاه در كوى قرب و انس معتكف مى شود و به رؤيت معتكفان مى رسد. چنان كه خداى مهربان فرمود:


1- المحجة البيضاء، ج 2، ص 202.

ص: 97

(وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ)(بقره: 125)

از حضرت ابراهيم و اسماعيل(ع) تعهد گرفتيم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و معتكفان و خاكساران پاكيزه نگه دارند.

سپس جمال احديت را نظاره گر مى شود و قدح وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً(انسان: 21) را از دست محبوبش مى نوشد و با نور جمال به نظاره اش مى نشيند، با ندايش بالا مى رود و به مقامى مى رسد كه: «ما لا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لا اذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ» (1)؛ «جايى كه چشمى نديده و گوشى نشنيده و بر دل بشرى خطور نكرده است». البته اين مقام، لقاء الله است.

حاجى در اين مقام از همه تصرفات نفسانى رهايى مى يابد و شوق حضور جذبه معشوق او را از خود به در مى كند. همه چيز را به رنگ توحيد مى بيند و با تكرار اسماء الهى، تسبيحِ هماهنگ موجودات را مى شنود. اينجاست كه به اسرار لباب واقف مى شود و مرگ حقيقى او كه تبديل از نشئه طبيعى به نورستان حضور است اتفاق مى افتد.

جناب مولوى در اين مقام فرمودند:

مرگ را بگزين و بر در اين حجاب بى حجابت بايد اسرار لباب

نه چنان مرگى كه در گورى روى مرگ تبديلى كه در نورى روى

لكن خداوند متعال به منظور: لِيُقْضي أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ(انعام: 60) حاجى را به دنيا برمى گرداند، تا حقيقت: صِبْغَةَ اللهِ


1- من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 295.

ص: 98

وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً(بقره: 138) را براى مردم هديه آورد. به گونه اى كه مردم رنگ و بوى الهى را در رفتار او تماشا كنند و به حقيقت «حج» يقين حاصل نمايند و از سبوى زمزم او شراب معرفت بنوشند.

اى حاجى عزيز! بعد از بازگشت از سفر روحانى حج ظاهر و باطن ما بايد به اوصاف خدايى آراسته گردد. طورى كه مردم صبغه اى الهى را در اعمال و رفتار ما ببينند؛ از سبوى جان ما پيوسته آب زمزم بجوشد، يعنى سوز و گداز شبانه و آه سحر بايد از خاكستان قلب ما چشمه زمزم را جارى كند؛

چو اسماعيل بزن پايى كه جوشد خاكستان قلبم زمزم اى رشك

بايد مردم در همه حال بى قرارى و خاكسارى ما را به كعبه حضور احساس كنند و همگان مشتاق اين سفر روحانى شوند. البته اين تأثير معنوى به دست نمى آيد مگر اينكه توشه اين سفر معنوى را در سايه اخلاص حفظ كنيم.

ما در عمره مفرده طاعت و عبادت خويش را خالص مى كنيم، كه فرمود:

وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ(بيّنه: 5)

و امر نشدند مگر بر اينكه خدا را به اخلاص كامل در دين پرستش كنند و از غير دين حق رو بگردانند.

اما در حج تمتع خود را براى خدا خالص مى كنيم: إِلَّا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِينَ)؛ «مگر بندگان خالص خدا.»(صافات: 40)

مقام مخلَص جايى است كه ديگر شيطان نمى تواند بر انسان مسلط شود؛ چنان كه سوگند ياد كرد: «همه بندگانت را گمراه مى كنم مگر آنانى كه مخلَص شدند: قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ* إِلَّا عِبَادَكَ

ص: 99

مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ.(ص: 82 و 83)

مقام مخلصين، مقام اتصاف به صفات الهى است و بنده خالص در فضاى قرب الهى سير مى كند. اوصاف قدسى در او ملكه شده و جايى براى تصرف شيطان وجود ندارد. مانند آئينه اى كه ديگر آهن نمى شود يا نان پخته كه هرگز گندم نمى گردد و يا انگور كه هرگز غوره نمى شود؛

هيچ آئينه دگر آهن نشد هيچ نانى گندم خرمن نشد

هيچ انگورى دگر غوره نشد هيچ ميوه پخته با كوره نشد

پخته گرد و از تغّير دور شو همچو برهان محقق نور شو

حاجى گرامى! اخلاص، راه رهايى از تصرف اغيار است و كعبه حج را از آن جهت «بيت العتيق» خوانده اند كه پرچم اخلاص يعنى رهايى را در صورت انجام درست اعمال به دست من و شما مى دهد تا از منافع آن در دوران حيات بهره مند شويم و ديگران را نيز بهره مند سازيم.

لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّي ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ(حج: 33)

اين شعائر الهى براى شما تا زمان معين فوايدى دارد، كه مركز آن خانه كعبه است.

پس بكوش تا بدون اين نشانه از حج برنگردى، چرا كه بدون اخلاص به آزادگى نخواهيم رسيد. اگر از آزادگى محروم شويم ما را به «بيت العتيق» يعنى كعبه دل راه نمى دهند و اگر به كعبه دل راهى نيابيم، حقيقت «تقوى القلوب» در ما سارى و جارى نمى شود:

ص: 100

ذَلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَي الْقُلُوبِ(حج: 32)

اين است و هر كس نشانه هاى دين خدا را بزرگ و محترم دارد اين صفتِ دل هاى باتقوا است.

خوشا به حال حاجيانى كه به حقيقت حج راه يافته اند و از اسرار آن باخبر شده اند. از همه تعلقات مادى و معنوى رهيده و در كوى انس محبوب شراب حضور چشيده اند، پرچم اخلاص و آزادى را بر بام وجود برافراشته و به صفت «تقوى القلوب» آراستگى يافته اند.

13. ورود به مدينه

زيارت فخر كائنات و اشرف مخلوقات، محمد بن عبدالله(ص) در مدينه و قبور ائمه بقيع صلوات الله عليهم اجمعين، مكمل اعمال حاجى در مكه است. در واقع، ولايت روح كعبه است كه حاجى در مواقف مختلف حج به اسرار آن آگاهى يافته است:

روح كعبه در ولايت خفته است اين حقيقت را محمد گفته است

عارف واصل، ميرزا جواد ملكى تبريزى در اين باره گفته است:

آنچه كه عقيده اسلام بر آن است، آنكه پيغمبر ما(ص) اشرف خلق خداست كافةً و او آقاى خلق خدا و حبيب خداست. در روايت معتبر از آن حضرت رسيده است كه: «اوَّلُ ما خَلَقَ اللهُ نُورى». و او در معراجش به پروردگار خود به حدّى نزديك شد كه جبرئيل نتوانست او را همراهى كند، و آن حضرت نزديك شد، مانند رسيدن دو قوس كمان به يكديگر، بلكه

ص: 101

نزديك تر (1) به مقام عالى اعلى گرديد و اسم اعظم خدا و صاحب وسيله و حوض و شفاعت كبرى و او مثل اعلى است. و او واسطه بين خداى متعال و تمام ممكنات است. و او نزديك ترين حجاب و طرف ممكن است و بالجمله بداند كه مكانت او در دربار خداى تعالى، به حدّى است كه انبياء مرسلين از اولين و آخرين و ملائكه مقربين، به آن غبطه مى برند و ما را ممكن نيست كه به كنه معرفت او برسيم.

و امّا معرفت حق او در اين باب حديث: «لَوْلاكَ لَمَا خَلَقتُ الافلاك» كافى است كه او علت غايى تمام آفريدگان و رحمت عالميان است. اين بالنسبه به عامه ممكنات است و امّا خصوص امت او، حقوق خاصه هدايت او بر آن افزوده مى شود و تحمّل آزارى كه به آن حضرت در اين راه وارد گشته است، برآن اضافه مى گردد كه فرمود: هيچ پيامبرى به مانند من آزار نكشيد. و او به تصديق كتاب خدا، از هوا سخن نمى راند و چون جلالت حق او را شناختى و دانستى كه او زنده و در نزد پروردگار خود به زائر خويش نظر دارد و سلام آنها را مى شنود و از ضمير آنها آگاه است، براى گناهان آنان طلب آمرزش مى كند و در نيازمندى هاى آنان شفاعت مى نمايد.

در اين صورت او را زيارت كن، چنان كه او زنده است و تو را مى بيند و با تو رو به روست و چيزى تو را از توجه به او مشغول نمى سازد و سراسر وجود تو به حضرت او، با محبّت و هيبت او متوجه خواهد بود. و هرگز از طول مناجات با او و عرض حوائج خود به آن حضرت،


1- (دَنَي فَتَدَلَّي فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي)(نجم: 8).

ص: 102

خسته نخواهى گشت. و در حرم آن حضرت، با كسى تكلّم نخواهى كرد، بلكه بر چيزى كه تو را از مراقبت باز دارد، نظر نخواهى كرد، چون مى دانى كه او به حال تو داناست و به تو نظر دارد.

براى تمام بيمارى هاى خود، از او طلب درمان مى كنى و به جلب عطوفت او و طلب باران از ابر جود و رأفت او، حوائج خود را مى خواهى، و به يقين كه او كريم ترين تمام خلايق است و بخشنده تر از هر جواد و كريم ... و خداوند او را در كتاب عزيزش به(لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ) توصيف فرموده و در طلب رحمت و سؤال و تضرّع و ابتهال نبايد تسامح كنى، زيرا شخص كريم حرمت واردين را ضايع نمى سازد. (1) حاجى عزيز! با دل وارد شهر مدينه شو، تا انوار قدسيه خاتم رسولان و ارواح ائمه بقيع(ع) را شهود نموده، بوى آشنايى را از در و ديوار شهر استشمام كنى و با طهارت جان حضور گرم پيامبر خدا(ص) و صداى گام هاى دلنشين او را دريابى و جلوه آنچه را كه در مكه اندوختى، به وضوح در مسجد النبى و كنار قبر حضرت زهرا(س) و خاك پاك قبرستان بقيع مشاهده كنى.

مرحوم فيض كاشانى در اين باره فرمود:

هنگامى كه چشمت به ديوارهاى مدينه افتاد، به خاطر آور اين شهرى است كه خداوند آن را براى پيامبرش برگزيده و هجرتش را از مكّه به اين شهر قرار داد و اين جايى است كه


1- المراقبات، ج 2، صص 227 و 228.

ص: 103

رسول اكرم(ص) احكام پروردگارش را در آن تشريح كرد و سنت هاى خويش را برقرار فرمود. در آن با دشمنان خدا به نبرد پرداخت و دين خدا را در آن آشكار ساخت، تا آن گاه كه خداوند روح مقدسش را قبض فرمود و تربت او را در اين شهر قرار داد.

سپس جاى قدم هاى پيامبر(ص) را كه در آن رفت و آمد مى كرده است، در نفس خويش تصور كن؛ زيرا بر هيچ جاى پايى از زمين مدينه گام نمى نهى، مگر اينكه آن، جاى پاى مقدّس حضرت رسول(ص) است.

بنابراين در زمين آنجا جز با آرامش و اميد قدم مگذار و به ياد آور كه پيامبر(ص) در كوچه هاى اين شهر رفت و آمد مى كرد، و خشوع و وقار او را در راه رفتن به خاطر آور و آنچه را خداوند از كمال معرفت خود، در دل وى به وديعت نهاده و آوازه اش را بلند گردانيده و نام او را قرين نام خويش كرده و اعمال كسى را كه هتك حرمت آن حضرت نمود(هر چند به بلند كردن صداى خود بر صداى او باشد) بى ثمر شمرده، از نظر بگذران.

سپس نعمتى را كه خداوند به كسانى ارزانى داشت كه به مصاحبت او مشرّف و به مشاهده و استماع گفتار او نايل شدند، به ياد آور و از اينكه به هم نشينى با او و اصحابش توفيق نيافته اى، بسيار اندوهگين باش و بيانديش كه تو در دنيا از ديدن او محروم بوده اى و از ديدن او در آخرت، در اثر شك و ترديد محروم نمانى، و يا اعمال بد تو، ميان او و تو حائل گردد. چنان كه فرموده است: گروه هايى نزد من آورده مى شوند كه مى گويند: يا

ص: 104

محمد! يا محمد! من مى گويم: پروردگارا! اينها ياران منند؟ پاسخ مى رسد: تو نمى دانى اينها پس از تو چه كرده اند، پس مى گويم: دور و هلاك باشند. (1) به قول شهريار:

به جز فرشته عرش آشيان وحى الهى پرنده پر نتواند زدن به بام محمد

به شاهراه هدايت گشوده باب شفاعت صلاى خوان كرم بين و بار عام محمد

آرى حاجى عزيز! قبولى اعمال ما در مدينه، بايد با مهر خاتم ولايت و نبوت تأييد شود و تا جواز قبولى اعمال را دريافت نكرديم از جوار رحمت «رحمه للعالمين» خارج نشويم. بدان كه نشانه پذيرفته شدن آن است كه دل در تمناى او بى قرار شود و جدا كردن او از جوار مزار نورانى پيامبر(ص) ممكن نباشد.

در آن حال داستان ستون «حنّانه» را به ياد آور كه وقتى پيامبر خدا(ص) منبرى تازه براى خود ساخت، هنوز بر آن تكيه نكرده بود كه به فرياد آمد و از طول و عرض شروع به لرزيدن كرد، طورى كه همه اصحاب متوجه اين بى تابى شدند و در حيرت فرو رفتند. از پيامبر خدا(ص) علت آن را پرسيدند. پيامبر خدا(ص) به ستون فرمود: «از چه مى لرزى و فرياد مى كنى؟» ستون حنّانه در پاسخ گفت: «از فراق تو بى تابى مى كنم».


1- محجة البيضاء، ج 2، ص 205.

ص: 105

نكند ما از چوب كمتر باشيم، و به هنگام وداع با پيامبر(ص) دلمان بى قرارى نكند و تمنايى براى حضور مدام در كنار او نباشد.

چه زيبا فرمود مولانا:

در تحير مانده اصحاب رسول از چه مى لرزد ستون با عرض و طول

گفت پيغمبر: چه خواهى اى ستون؟ گفت: جانم از فراغت گشته خون

از فراق تو مرا چون سوخت جان چون ننالم بى تو اى جان جهان

من همان خواهم كه قائم شد بقاش بشنو اى غافل كم از چوبى مباش

اى حاجى عزيز! اگر دلى دارى كه حاضر به ترك جوار نورانى پيامبر(ص) نيست بر خود ببال و سجده شكر كن. با آن حال روحانى، نزديك منبر بيا. دست برآن بكش و سرو صورت بر پايه زيرين آن بگذار تا به درد چشم مبتلا نشوى. اين فرموده امام صادق(ع) است كه از پيامبر خدا(ص) نقل مى كند: «ميان خانه و منبر من باغى از باغ هاى بهشت است و منبر من بر درى از درهاى كوچك بهشت قرار گرفته است». كسى پرسيد: «آيا امروز هم باغى از همان باغ هاست؟» فرمود: «اگر پرده گشوده شود، آن باغ را خواهيد ديد». (1) خوشا به حال كسانى كه اين پرده بر آنها گشوده مى شود و عظمت باغ بهشت را كه همان ساحت ولايت كليّه است، مشاهده مى كنند.

14. زيارت حضرت زهرا 3

آن گاه كه زيارت مرقد نبوى را انجام دادى، با عجله زائر قبر حضرت زهرا(س) شو. مزار آن بزرگوار اگر چه به ظاهر پنهان است امّا براى


1- بحارالانوار، ج 43، ص 12، روايت 5.

ص: 106

عاشقان ايشان پنهان نيست، زيرا نور فراگير زهرا(س) روشنگر عرش و فرش است.

فاطمه(س) را از آن جهت «زهرا» گويند كه خداى متعال او را از نور عظمت خود آفريد، و اين نور در مشكات زهرا(س) روشنى بخش محفل دل هاست.

در يك روايت جابر از امام صادق(ع) مى پرسد: «چرا فاطمه(س)، زهرا ناميده شده است؟» حضرت در پاسخ فرمود: «لأَنَّ اللهَ عَزَّ و جَلَّ خَلَقها مِنْ نُورِ عَظَمَتِه»؛ (1) «براى اينكه خداى عزوجل آن حضرت را از نور عظمتش آفريد».

بزرگى حضرت زهرا(س) با ساحت ولايت نبوى و علوى است، چرا كه دو درياى نورانى و موّاج ولايت علوى و نبوى را به هم متصل مى كند.

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ* بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لا يَبْغِيَانِ(الرحمن: 19 و 20)

دو دريا را(ولايت نبوى و ولايت علوى) به هم آميخت و بين آنها فاصله است(ولايت فاطمى) تا حدود هر دو را حفظ كند.

و از مخلوطشدن اين دو دريا در ساحت ولايت فاطمى است كه: يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ؛ «لؤلؤ(حسن) و مرجان(حسين) خارج مى شود.»(الرحمن: 22)


1- حقايق، ص 545.

ص: 107

يعنى ولايت در وجود مقدس حضرت زهرا(س) استقرار و تداوم پيدا كرد كه التقاى ساحت نبوى و علوى است.

طره حسن لم يزل سايه كشان به هر كجا حركت نقطه اى شد از دايره كمال دوست

حركت جوهرى كجا نسخه نويس حكمت است جوهر عشق اى حكيم خفته به زير خال دوست

بيا كه مختصر كنم حديث رهروان عشق حب محمد و على است خطه اعتدال دوست

آب بقاى زندگى سوره كوثر آمدست موج زند ز فاطمه چشمه لايزال دوست

اهل ولايت ار شوى به چشم دل نظر كنى وجهه اهل بيت را حلقه اتصال دوست

آرى اى حاجى عزيز! اگر با پاكى دل، عشق جوشان و چشمى گريان، در جست وجوى قبر بانوى دو عالم باشى، عنقريب تو را صدا مى زند و در جوار ملكوتى و ساحت ولايى خود جا مى دهد، طورى كه همه جاى مدينه را آكنده از نور زهرا(س) خواهى يافت.

15. زيارت ائمه بقيع

پس از زيارت امّ الائمه حضرت زهرا(س) به طرف بارگاه بقيع كه محل فرود ملائكه و ارواح قدسى است گام بردار، و دل را در فضاى جذبه ملكوتى چهار امام عزيز(امام حسن مجتبى(ع)، امام سجاد(ع)، امام

ص: 108

باقر(ع) و امام صادق(ع) رها كن؛ تا حالاتى كه تاكنون نديده اى و تجربه نكرده اى را مشاهده كنى و استعداد دل را در عروج آسمان ولايت بشناسى و در عالم ملكوت، جام جهان نماى ولايت را در خاك به ظاهر خاموش بقيع نظاره گر باشى.

ز ملك تا ملكوتش حجاب برگيرند هر آنكه خدمت جام جهان نما بكند

جام جهان نماى ولايت، همان بقعه قرب الهى و بهشت رضوان است كه نبى اكرم(ص) نويد آن را به امام على(ع) مظهر ولايت مطلقه داده بود:

يا اباالحسن! به درستى كه خداى متعال قبر تو و فرزندان تو را، بقعه هايى كرده است از بقعه هاى بهشت و عرصه اى از عرصه هاى آن و دل هاى خلق و برگزيدگان بندگان خود را به آنها مايل ساخته، تا خوارى و اذيت راه شما را متحمل شوند و براى نزديك شدن به خدا و دوستى پيغمبر او قبور شما را تعمير كنند و بسيار به زيارت شما بيايند.

يا على! شفاعت من مخصوص اين طايفه است. بر حوض من وارد مى شوند و ايشان فرداى قيامت، در بهشت زيارت كنندگان و همسايگان من هستند. (1) حج گزار گرامى! در هنگام زيارت ائمه(ع) بايد عظمت شأن آنها را در نظر آورى، و بدانى كه آنان از زيارت من و شما در هر مكانى آگاهند و سلام و درود ما را مى شنوند. پس سعى كنيم در كمال خشوع و ادب در برابر مزارشان توقف نماييم و براى ورود به حرم اجازه


1- معراج السعاده، ص 703.

ص: 109

بخواهيم و بعد از اطمينان به اذن دخول آرام آرام به مرقدشان نزديك شويم. در اين حال، دل را هم براى زيارت آنها آماده نماييم. احاديث نورانى ايشان را زمزمه كنيم، و از بدعهدى هاى گذشته عذرخواهى نماييم.

آن گاه زيارت مخصوص هر يك را به جا آوريم. بعد از زيارت در گوشه اى خلوت براى مظلوميت آنها تا مى توانيم گريه كنيم. آنگاه اگر حال خوشى پيدا كرديم، به خود و كارهايمان نظر كنيم كه آيا شيعه آنها هستيم يا خير.

اين حديث نورانى حضرت زهرا(س) را به ياد آوريم كه فرمود: «پدرم روزى به چهره على(ع) نظر كرد و بيان داشت: «هذا وَ شيعَتهُ فى الجَنَّةِ» (1)؛ «اين مرد(على(ع) و پيروانش در بهشت اند».

اكنون خوب به حال و روزت نظر كن كه آيا به واقع شيعه على(ع) هستى؟ آيا اعمال و رفتار ما منطبق بر سيره اهل بيت(ع) بوده است؟

خلاصه كلام اينكه، حاجى در مدينه با درك درست محضر اهل بيت(ع) و زيارت شب و روز، به معراج ولايت سير مى كند و عصاره معرفت حج را از سبوى اهل بيت(ع) سرمى كشد. در اين حال در مى يابد كه روح كعبه در ولايت خفته است. يعنى در كعبه خلعت عشق مى پوشد و در مدينه جام عشق مى نوشد:

هركه را از عشق خلعت داده اند باده از جام ولايت داده اند


1- ينابيع المودة، ص 40.

ص: 110

ص: 111

ص: 112

ص: 113

فصل چهارم آثار معنوى حج

اشاره

پس از بازگشت از حج رفته رفته، آثار معنوى حج در حج گزار ظهور مى كند و هم خودش و هم ديگران از بركات آن بهره مند مى شوند. حاجى تا زمانى كه زنده است با همان آثار و نشانه ها زندگى مى كند. در اين بخش مهم ترين نشانه هاى حاجى را پس از زيارت خانه خدا و مدينه النبى به طور خلاصه بيان مى كنيم تا ان شاءالله همه ما به اين اوصاف متخلّق بمانيم.

1. ياد مرگ

حاجى، كسى است كه روزى دو تا سه بار ياد مرگ بيافتد، قلب او با شوق لقاى حق همواره زنده بماند. مگر نه اين است كه با پوشيدن احرام مرگ و قيامت را تجربه كرده است. پس تا زنده است بايد آن حالات را در خود حفظ كند. البته همه مؤمنين بايد به ياد مرگ باشند، چرا كه اثر تربيتى و روانى فراوانى در رشد انسان دارد و باعث دورى از غفلت و بيدارى عقل و دل مى شود و محبت غير خدا را از انسان دور مى كند. چه زيبا فرمود امام صادق(ع):

ذِكْرُ المَوْتِ يُميتُ الشَّهَواتِ فِي النَّفْس، وَ يَقْلَعُ مَنَابِتَ

ص: 114

الْغَفْلَةِ، وَ يُقَّوِي الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللهِ وَ يُرِقُّ الطَّبْعَ، وَ يَكْسِرُ أَعْلامَ الْهَوَي و يُطْفِئُ نَارَ الْحِرصِ وَ يُحَقِّرُ الدُّنيا. (1)

ياد مرگ، شهوت ها را در انسان مى كشد، از خواب غفلت دور مى كند و قلب را در انجام وظايف الهى نيرومند مى سازد. طبع انسان را رقيق مى كند. نشانه هاى هوا و هوس را در هم مى كوبد و آتش حرص را خاموش مى نمايد و دنيا را در چشم انسان حقير و كوچك مى سازد.

همچنين امام باقر(ع) فرمود:

إِذَا بَلَغَ الرَّجُلُ أَرْبَعِينَ سَنَةً نَادَي مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ قَدْ دَنَا الرَّحِيلُ فَأَعِدَّ الزَّاد. (2) زمانى كه انسان به سن چهل سالگى مى رسد، منادى از آسمان ندا مى كند كه وقت رفتن نزديك است، پس توشه سفر را آماده كن.

انسان اگر مؤمن و خداطلب باشد، اين نداى آسمانى را مى شنود. اگر پس از سن چهل سالگى نشنيد بايد به حال خود گريه كند و با تلاش خالصانه و رياضت موانع را از خود دور گرداند. امّا پس از سفر حج همواره بايد اين ندا در گوش حاجى طنين انداز باشد، چون او در مراحل مختلف حج اين حجاب ها را بر گرفته و مانع ها را زدوده است. وى بايد هر لحظه با اين نداى آسمانى طورى منقلب شود كه نزديكان از تغيير حالات او مطلع شوند و آنها نيز به بركت اين حالات معنوى منقلب


1- بحارالانوار، ج 6، ص 133
2- على بن حسن طبرسى، مشكاة الانوار، ص 170.

ص: 115

شوند. اگر پس از حج حاجى اين چنين نباشد، معلوم است در كار او مشكلى وجود دارد.

2. مراقبه و محاسبه

حاجى بايد از اندوخته هاى معنوى خود مراقبت كند تا از چنگ اندازى هاى شيطان در امان باشند. البته اين كار مهم تنها با محاسبه هر روزه امكان پذير است. هر چند اين وظيفه هر مسلمان است كه شامگاه و بامداد به حساب اعمال خود رسيدگى كند. امام كاظم(ع) در اين باره فرمود:

لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِى كُلِّ يَوْمٍ، فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَيْه. (1)

كسى كه هر روز خود را حساب رسى نكند، از ما نيست. پس اگر عمل خير او افزون بود، طلب زيادى كار خير بكند و اگر عمل بد انجام داد از خدا طلب بخشش كند و توبه نمايد.

خوشا به حال آنان كه هميشه به مراقبه و محاسبه نفس خود مشغولند و لحظه اى از مراقبه نفس خود دست برنمى دارند و اين كلام مولاى متقيان على(ع) را همواره آويزه گوش جان دارند:

يَنْبَغِى أَنْ يَكُونَ الرَّجُلُ مُهَيْمِناً عَلَى نَفْسِهِ مُرَاقِباً قَلْبَهُ حَافِظاً لِسَانَه. (2)

شايسته است كه انسان از خودش بيم داشته و مراقب قلب خود باشد و زبان خود را نگه دارد.


1- اصول كافى، ج 2، ص 453
2- غررالحكم، ح 10947.

ص: 116

اگر انسان از مراقبه و محاسبه نفس غفلت كند، ناخودآگاه همه چيز او به تاراج هواهاى نفسانى و وسوسه هاى شيطانى مى رود. روزى به خود مى آيد كه تنها اسم حاجى براى او مانده است. آنگاه حسرت مى خورد كه از زهد، ايمان، خداپرستى، زيارت خانه خدا و اماكن مقدسه چيزى براى او نمانده و از حرص و دنيا خواهى و دوز و كلك روزگار رهايى نيافته است.

گرچه به درويشى و زهد شدم چهره ليك بوى ريا مى دهد دلق سينه فام من

صيدى ز عالم نشد بر من مسكين نصيب هر چه كه اندوختم دانه شد و دام من

3. محبت خدا در دل داشتن

حاجى بايد همواره محبتى را كه از خدا ذخيره كرده، حفظ كند. و نيز روزبه روز بر عشق و محبت خود نسبت به خدا بيافزايد تا مصداق عينى اين آيه شريفه باشد:

وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ(بقره: 165)

و كسانى كه اهل ايمانند كمال محبت و عشق را براى خدا ذخيره دارند.

البته اين وظيفه هر مؤمن است كه شبانه روز در تحصيل محبت خدا تلاش كند. بهترين راه دريافت محبت الهى ذكر الله است: «عَلامَةُ حُبِّ اللهِ تَعَالَى حُبُّ ذِكْرِ الله» (1)؛ «نشانه دوستى خداى تعالى علاقه به ياد اوست.»


1- على بن حسام الدين الهندى، كنزالعمال، ح 1776.

ص: 117

انسان مى تواند تا آنجايى در رسيدن به عشق الهى پيشروى كند كه قلب او از عشق خدا لبريز شود و ديگر جايى براى اغيار نماند. به قول حافظ:

چنان پرشد فضاى سينه از دوست كه فكر خويش گم شد از ضميرم

امّا حاجى كه در ايام حج لذّت محبت خدا را چشيده است و آرامش قلبى را در ذكر مدام الهى تجربه نموده، به طريق اولى بايد حريم دل را براى پروردگار حفظ كند و نه تنها از حضور اغيار جلوگيرى كند، بلكه پيوسته بر محبت و ارادت خود به خدا بيافزايد. تا جايى كه عشق و دلدادگى او ثابت شود. آنگاه است كه خداوند پاسدار قلب عاشقانش مى شود. البته پاسدارى خدا همان عشق موّاج است كه مانع ورود اغيار مى شود.

حاجى بايد روز و شب از پروردگار بخواهد كه عشق خود را فزونى دهد و او را در زدودن اغيار و عوامل بيگانه در دل يارى كند و اين مناجات عاشقانه امام حسين(ع) را زياد تكرار كند: «إلَهى أَنْتَ الَّذِى أَزَلْتَ الأغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أحِبّائِكَ»؛ (1) «خداى من! تو كسى هستى كه هجوم اغيار را از دل هاى عاشقانت مى زدايى».

خالق يگانه به دوستانش محبت زيادى دارد و همواره آنها را از خطر حفظ مى كند به شرط آنكه ما، در دوستى با خدا صادق باشيم.

شخصى، از بيابان به سوى مدينه مى آمد. در بيابان پرنده اى را ديد كه سراغ جوجه هاى خود در لانه رفت. مرد مسافر سراغ لانه رفت، جوجه ها


1- شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.

ص: 118

را گرفت و به عنوان هديه نزد پيامبر(ص) برد.

وقتى حضور پيامبر(ص) رسيد، جوجه ها را نزد آن حضرت نهاد. جمعى از اصحاب پيرامون پيامبر خدا(ص) حاضر بودند. ناگاه پرنده مادر را ديدند كه بدون وحشت به خاطر جوجه هايش به دنبال آن شخص آمده و آن قدر به فرزندانش علاقه داشته كه بدون ترس خود را روى جوجه هايش انداخت. پيامبر خدا(ص) فرمود: «اين محبت مادر را نسبت به جوجه هايش درك كرديد، ولى بدانيد خداوند هزار برابر اين علاقه، به بندگانش عشق مى ورزد». (1) براى زياد كردن محبّت خداوند متعال بسيار به جاست كه مناجات اميرالمؤمنين على(ع) را مرتب بخوانيم:

إِلَهِى كَفَى بِى عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً. وَ كَفَى بِى فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِى رَبّاً، أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِى كَمَا تُحِبّ. (2)

خداى من! برايم همين عزّت بس كه بنده توام، و همين افتخار مرا كافى است كه تو خداى منى. تو همانى كه من دوست دارم، مرا آن كن كه تو دوست بدارى.

4. علاقه به نماز شب

قلب، سرمايه مؤمن در دنيا و آخرت است و قلبى ارزش دارد كه از نور ايمان روشن باشد. چراغ اين نور شب زنده دارى است. به خصوص


1- مصطفى زمانى وجدانى، داستان ها و پندها، ج 5، ص 112
2- بحارالانوار، ج 74، ص 402.

ص: 119

مؤمن به حج رفته بايد نورانيت خانه خدا را همواره با شب زنده دارى و سحرخيزى حفظ كند. نماز شب چنان نورانيتى به دل مى دهد كه شعاع آن آسمان ها را روشن مى كند. امام رضا(ع) در اين باره فرمودند:

إِنَّ الْبُيُوتَ الَّتِى يُصَلَّى فِيهَا بِاللَّيْلِ يَزْهَرُ نُورُهَا لأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا يَزْهَرُ نُورُ الْكَوَاكِبِ لأَهْلِ الأَرْضِ. (1)

خانه هايى كه در آن نماز شب خوانده مى شود نورى از آنها تابش مى كند كه روشنى آن براى اهل آسمان ظاهر مى شود. همان طورى كه نور ستارگان در شب براى ساكنان زمين روشن است.

شب زنده دارى اگر با سوز دل و اشك ديده همراه باشد، و ترس از خدا بر دل چيره شود، سلامت نفس و نورانيت قلب مؤمن براى هميشه تضمين مى گردد. مولاى متقيان دراين باره فرمودند:

أَلْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ يُنِيرُ الْقَلْبَ وَ يَعْصِمُ مِنْ مُعَاوَدَةِ الذَّنْب. (2)

گريه از ترس خداوند قلب را نورانى و در برابر گناهان حفظ مى كند.

جناب حافظ هم زيبا گفته است:

دلا به سوز كه سوز تو كارها بكند نياز نيم شبى دفع صد بلا بكند

عتاب يار پريچهره عاشقانه بكش كه يك كرشمه تلافى صد بلا بكند

طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليك چو درد در تو نبيند كه را دوا بكند

سعدى مى گويد:


1- همان، ج 84، ص 161
2- غررالحكم، ح 2016.

ص: 120

«يك شب از آغاز تا انجام، همراه كاروانى حركت مى كردم. سحرگاه كنار جنگلى رسيديم و در آنجا خوابيدم. در اين سفر، «شوريده دلى» همراه ما بود، نعره از دل بركشيد و سر به بيابان زد و يك نفس به راز و نياز پرداخت.

هنگامى كه روز شد به او گفتم: اين چه حالتى بود كه ديشب پيدا كردى؟ در پاسخ گفت: بلبلان را بر روى درخت و كبك ها را بر روى كوه، قورباغه ها را در ميان آب و حيوانات مختلف را در ميان جنگل ديدم. همه مى ناليدند، فكر كردم كه از جوانمردى به دور است كه همه در تسبيح باشند و من در خواب غفلت.

گفت: باور نداشتم كه تو را بانگ مرغى كند چنين مدهوش

گفت: اين رسم آدميت نيست مرغ تسبيح گوى و من خاموش». (1)

البته يكى از اوصاف مؤمنين در قرآن همين است كه اهل شب زنده دارى و سحر خيزى باشند.

كَانُوا قَلِيلًا مِّنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ وَبِالأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ(ذاريات: 17 و 18)

پاسى از شب را به تهجّد و در سحرگاهان به استغفار مشغولند.

امّا حاجى بايد اين صفت عارفانه را تا هنگام مرگ، با خود همراه كند و به خودش ببالد كه به بركت سفر حج، شب ها را عاشقانه با محبوب خود سحر مى كند و همواره بر اين نعمت الهى شكرگزار باشد. و


1- گلستان سعدى، ص 127.

ص: 121

با خود زمزمه كند:

مرا سرمايه دنيا سحر شد خيال اين و آن از دل به در شد

چنان تير حقيقت خورده بر دل كه از اسرار غيبى با خبر شد

بياور كيمياى زرشناسان كه اشك جمله شب هايم گهر شد

بگو بلبل ز هجر گل ننالد به باغم رويش گل مستمر شد

5. كمك به نيازمندان

يكى از اوصاف برجسته حج گزار و هر مسلمان پرهيزكار، كمك مادى و معنوى به نيازمندان است. حاجى محترم در سفر حج مى آموزد كه بايد از هر چه دارد در راه خدا ببخشد، پس بايد در دارايى هاى خود حقى را براى نيازمندان قائل شود و به اين آيه شريفه جامه عمل بپوشاند: وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ؛ «(مؤمنين) در اموالشان حقى را براى نيازمند و درمانده قائلند.»(ذاريات: 19)

فرهنگ انفاق به عنوان مهم ترين عامل مبارزه با نابرابرى در جامعه، بايد به وسيله همه مسلمانان با پيش دارى حاجيان خداجو، گسترش يابد. آنان بايد همه را به صورت آشكار و پنهان به انجام اين وظيفه الهى دعوت نمايند و اين آيه را منشور رفتار اجتماعى و اقتصادى خود قرار دهند:

الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَرَبِّهِمْ وَلَاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ(بقره: 274)

كسانى كه اموال خود را شب و روز به صورت آشكار و نهان در راه خدا مى بخشند برايشان اجر عظيم نزد پروردگارشان است و هيچ غم و ترسى براى آنان نخواهد بود.

ص: 122

البته انفاق نوعى مبادله مادى با معنويت است و مزدى كه خدا در برابر بخشندگى مادى مى دهد را نمى شود محاسبه كرد. اما در كارهاى عام المنفعه انفاق به صورت آشكار بهتر است، چون موجب تشويق ديگران مى شود. البته بخشش سرّى، در مواردى است كه آبروى اشخاص نيازمند در ميان است. اينجا فرد بخشنده بايد همه جوانب را رعايت كند تا باعث حقارت نيازمندان نشود.

حارث مى گويد: «شبى در خدمت اميرمؤمنان(ع) به گفت وگو مشغول بوديم. در ميان صحبت ها عرض كردم براى من مشكلى پيش آمده است. امام فرمودند: اى حارث! آيا مرا براى بيان نمودن حاجتت شايسته مى دانى؟ عرض كردم: البته يا على! خدا شما را جزاى خير دهد.

ناگهان امام از جاى برخاست چراغ را خاموش كرد و با مهربانى هر چه بيشتر مخصوص به خود پهلو به پهلوى من نشست و فرمود: مى دانى چرا چراغ را خاموش كردم؟ براى اينكه بدون ملاحظه و رودربايستى، هر چه در دل دارى بگويى و من ذلّت احتياج را در چهره ات نبينم. اكنون هر حرفى دارى بزن. شنيدم پيامبر(ص) فرمود: در صورتى كه نيازهاى مردم به دل ديگرى سپرده شود يك امانت الهى است كه بايد آن را از ديگران پنهان داشت. كسى كه آن را فاش نكند به او ثواب عبادت مى دهند و اگر افشا گرديد، شايسته است هركس كه مى شنود به كمك حاجتمند برخيزد و براى او كارسازى نمايد». (1)


1- مهدى فقيه ايمانى، با مردم اين گونه برخورد كنيم، ص 95؛ محسن فيض كاشانى، وافى، ج 6، ص 59.

ص: 123

آرى، خداى متعال چه موفقيت ارزشمندى را نصيب توانگران كرده تا در دنيا وآخرت به نيكويى شهره شوند. به قول حافظ:

وانگرا دل درويش خود به دست آور كه مخزن زر و گنج درم نمى ماند

برين رواق زبرجد نوشته اند به زر كه جز نكوئى اهل كرم نمى ماند

به هر حال حج گزاران بايد آن چنان زبانزد باشند كه نيازمندان به راحتى نيازهاى خود را با آنان در ميان بگذارند و به رفع آن يقين داشته باشند. حتى بهتر آن است كه حاجيان قبل از رجوع نيازمندان، خود به رفع حوائج آنان اقدام نمايند. طورى كه اگر در يك محلّه چند حاجى زندگى مى كنند، اثرى از ندارى و قرض نباشد.

6. خلوت نشينى

مؤمن بايد هر روز يا چند ساعت در هفته با خدا خلوت كند. بسيارى از افاضات الهى بدون خلوت كردن به دست نمى آيد. همچنين روح انسان براى اينكه از هياهوى روزگار فارغ شود، به اين خلوت نشينى نياز دارد.

انديشيدن در آثار صنع الهى و حالات درونى و بيرونى، بدون سكون در خلوت ممكن نيست. اگر قرآن كريم ما را به تفكر دعوت مى كند، اين تفكر بايد در آرامش و در جايى خلوت انجام پذيرد. ذكر هم بايد به يارى فكر بيايد. يعنى ساحت ذكر و فكر در خلوت است، در آياتى نظير:

ص: 124

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لأُوْلِى الألْبَابِ* الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(آل عمران: 190 و 191)

همانا در آفرينش آسمان ها و زمين و اختلاف شب و روز نشانه هايى براى صاحبان خرد است. كسانى كه در حال قيام و قعود و به حالت(خوابيده به) پهلو ياد خدا مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند و مى گويند: پروردگارا! ما را بيهوده نيافريدى. اى كه منزهى ما را از عذاب دوزخ رهايى بخش.

همچنين آيه:

وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الآْصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ(اعراف: 205)

خداى خود را با تضرّع و(به صورت) پنهانى و بى آنكه صدايت را بلند كنى در دل خود در صبح و شام ياد كن و از غافلان مباش.

از اين آيه فهميده مى شود كه خلوت دو نوع است: خلوت آشكار و خلوت نهان. در خلوت آشكار انسان مؤمن و سالك در ظاهر خود را از همه چيز دور مى كند و در مكانى مقدس مقيم مى شود. امّا در خلوت نهان دل را از غير تهى مى سازد و آن را به كوى يار مبدّل مى كند تا در آن تجلى يابد. به قول خواجه شيراز:

خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است تا كوى دوست هست به صحرا چه حاجت است

ص: 125

حج گزاران عزيزكه لذّت خلوت با خدا و دورى از اغيار را در سفر حج چشيده اند بايد اين لذت خلوت نشينى را همواره حفظ كنند و دوباره دل را به لذّت دروغين دنيا نسپارند. اگر هم كسانى آنها را به لذّت جويى دنيا دعوت مى كنند، پاسخ حالشان اين بيت سعدى باشد:

هر كس به تماشايى رفتند به صحرايى ما را كه تو منظورى خاطر نرود جايى

امام باقر(ع) در اهميت خلوت نشينى فرمودند: «تَعَرَّضْ لِرِقَّةِ الْقَلْبِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ فِى الْخَلَوَاتِ» (1)؛ «قلب را با ذكر بسيار در خلوت ها رقيق و نورانى كنيد».

قلب ذاكر، نورانى مى شود، و اين نورانيت دواى دردهاى دنيوى است. در روزگارى كه همه از غفلت و زياده روى در مسائل مادى مى نالند، صاحبان قلب هاى باصفا مى توانند طبيب بيمارى هاى روحى و اخلاقى بشر باشند. در واقع، زندگى بشر بدون حضور اين خلوت نشينان عاشق، به تيرگى كشيده خواهد شد.

جناب حافظ فرمود:

درون ها تيره شد باشد كه از غيب چراغى بركند خلوت نشينى

گر انگشت سليمانى نباشد چه خاصيت دهد نقش نگينى

7. پرهيز از دنيا طلبى

انسان مؤمن كسى است كه ماهيت دنيا را خوب مى شناسد و اين شناخت را در زيارت خانه خدا به كمال مى رساند. از بى اعتبار بودن


1- ابومحمد حسن حرانى، تحف العقول، ص 285.

ص: 126

دنيا آگاه مى شود و پيام اين آيه نورانى قرآن را دريافت مى كند كه فرمود:

الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا(كهف: 46)

مال و فرزندان زينت زندگى دنيا هستند و عمل صالح نزد خدا پايدار و نيكوست.

حاجى در حج تكليف خود را با دنيا يكسره مى كند و تنها دل را به آخرت مى سپارد و عمر باقى مانده را صرف عبادت و تحصيل باقيات الصالحات مى كند. ديگران را نيز از حرص و دنياخواهى منع مى نمايد و اين حديث امام رضا(ع) را براى همه مى خواند كه فرمود:

لا يَجْتَمِعُ الْمَالُ إِلَّا بِخِصَالٍ خَمْسٍ: بِبُخْلٍ شَدِيدٍ وَ أَمَلٍ طَوِيلٍ وَ حِرْصٍ غَالِبٍ وَ قَطِيعَةِ الرَّحِمِ وَ إِيثَارِ الدُّنْيَا عَلَى الآخِرَة. (1)

ثروت جمع نمى شود مگر با داشتن پنج ويژگى: بخل زياد و آرزوى دراز و حرص مسلط بر انسان و قطع رحم و ترك خويشاوندان و ترجيح دنيا بر آخرت.

واى بر كسى كه عهد خود را با خدا بشكند، يا در سفر حج نتواند محبت دنيا را از دلش ريشه كن سازد و دوباره راه ثروت اندوزى را در پيش گيرد. يا اميال و آرزوها كه در حج او را رها نكردند دوباره در وجودش فعال شوند. چنين كسى نه تنها حاجى نشده بلكه حج و ساير عبادت ها را وسيله رسيدن به دنياى خويش قرار داده است. اعمال چنين


1- شيخ صدوق، الخصال، ص 283.

ص: 127

فردى هزار بار بدتر از كسى است كه اصلًا به حج نرفته. چنين فردى عاقبت مصداق اين آيه شريفه مى شود:

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالأَخْسَرِينَ أَعْمالًا* الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً(كهف:

104 و 103)

آيا شما را خبر كنيم از زيان بارترين كارها؟ عمل كسانى كه در تلاش دنيا طلبى خود گم شده اند، و گمان مى كنند كه اعمال آنها بهترين عمل است.

عزّ دنيا بايدت با دين به هم دين و دنياى كسى نايد به هم

دنيا چنان خود را بر انسان تحميل مى كند و به كارهاى بيهوده وا مى دارد كه آدمى گاهى به شدّت احساس خستگى مى كند و نمى داند كه چرا تا اين اندازه كلافه و كم حوصله است. هر چند فرصت زيارت خانه خدا او را از چنگال اميال دنيوى نجات داده است، اما نبايد كارى كند كه دوباره دنيا و مشغله هاى بى حاصل بر او مسلط شوند و لذّت حضور در حج را از او بستانند.

حضرت استاد حسن زاده آملى با آن همه مراتب علمى و عرفانى و سلوك در طول زندگى مدام مى فرمايد:

باز در سوز و گدازم ز تف دل چه كنم كار مشكل شده مشكل شده مشكل چه كنم؟

دفتر عمر گشودم كه چه بگذشت از آن هيچ نگذشت مگر عاطل و باطل چه كنم؟

وقتى شخصيت بزرگى همانند ايشان از حاصل عمرش ناخشنود است،

ص: 128

ما بيچارگان دنيا گزيده بايد چه خاكى بر سر خودمان بريزيم و از كجا چاره بجوييم؟ پس بياييم نورانيت حج را در خود حفظ كنيم و از بركت هاى آن در رونق كارهاى خير به ويژه امور آخرت كه سراى هميشگى ماست، استفاده كنيم. و به شيطان و وسوسه هاى او فرصت ندهيم تا نتواند دوباره ما را گرفتار اميال و آرزوهاى دنيوى كند، به خصوص حرص كه بلاى جان سوزى است.

8. دورى از حرص

حرص، بيمارى خطرناكى است كه دين و دنياى انسان را از بين مى برد و مفاسد ديگرى چون بخل و حسد را در او، ريشه دار مى كند. او را بى دليل به دنبال دنيا مى كشد و در جمع آورى مال از راه حلال و حرام حريص مى كند.

سعدى مى گويد:

شنيدم بازرگانى صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل غلام خدمتكار كه شهر به شهر حركت مى كرد براى تجارت. يك شب در جزيره كيش مرا به حجره خود دعوت كرد. به حجره اش رفتم. از آغاز شب تا صبح آرامش نداشت. مكرّر پريشان گويى مى كرد و مى گفت: فلان انبارم در تاكستان است و فلان كالايم در هندوستان. اين قباله و سند فلان زمين مى باشد و فلان چيز در گرو فلان جنس است. فلان كس ضامن فلان وام است. در آن انديشه ام كه به اسكندريه بروم كه هواى خوش دارد ولى درياى مديترانه طوفانى است. اى سعدى! سفر ديگرى در پيش دارم، اگر آن را انجام دهم باقيمانده

ص: 129

عمر گوشه نشين گردم و ديگر به سفر نروم. پرسيدم آن كدام سفر است كه بعد از آن ترك سفر مى كنى و گوشه نشين مى شوى؟ در پاسخ گفت: مى خواهم گوگرد ايرانى را به چين ببرم كه شنيده ام اين كالا در چين بهاى گران دارد و از چين كاسه چينى بخرم و به روم ببرم و در روم حرير نيك رومى بخرم و به هند ببرم و در هند فولاد هندى بخرم و به شهر حلب(سوريه) ببرم و در آنجا شيشه و آينه حلبى بخرم و به يمن ببرم و از آنجا لباس يمانى بخرم و به پارس(ايران) بياورم. بعد از آن تجارت را ترك كنم ودر دكانى بنشينم. او اين گونه انديشه هاى ديوانه وار را آن قدر به زبان آورد كه خسته شد و ديگر تاب گفتار نداشت و در پايان گفت: اى سعدى تو هم سخنى از آنچه ديده اى و شنيده اى بگو، گفتم: آن را خبر دارى كه در دورترين جا از سرزمين هور(ميان هرات و غزنه) بازرگان قافله سالارى از پشت مركب بر زمين افتاد. يكى گفت: چشم تنگ دنياپرست حريص را تنها دو چيز پر مى كند، يا قناعت يا خاك گور. (1) مرض حرص موجب مى شود كه انسان در خريد و فروش هايش حقوق خدا و مردم را رعايت نكند. در آن صورت نه تنها «الكاسب حبيب الله» درباره او صدق نمى كند بلكه شيطان دوست او مى شود، هرچند به ظاهر از خدا و دين مايه بگذارد. به خصوص حج گزارى كه عنوان مكه و مدينه رفتن خود را در راه مال اندوزى هزينه كند، دنياطلبى حرفه اى مى شود كه شيطان به وجود او افتخار مى كند.


1- حكايت هاى گلستان، ص 166.

ص: 130

سعدى در كتاب گلستان خود حكايت مى كند:

فردى مال مردم را به تلبيس و سوداگرى مى خورد، امّا لقلقه زبانش لعن بر شيطان بود، غافل از اينكه شيطان را بايد با عمل از خود دور كرد. روزى شيطان او را ديد و گفت: تو كه حلال و حرام نمى شناسى و با هر حيله اى مال مردم را مى خورى، رفيق شفيق من هستى، با اين لعن و نفرين هاى ظاهرى كه دشمن من نمى شوى:

يكى مال مردم به تلبيس خورد چو برخواست لعنت بر ابليس كرد

بدو گفت ابليس اندر رهى كه هرگز نديدم چنين ابلهى

تو را با من است اى فلان آشتى به جنگم چرا گردن افراشتى (1)

9. بدى را با خوبى پاسخ دادن

يكى از اوصاف پسنديده مؤمن آن است كه بدى هاى ديگران را با خوبى پاسخ مى دهد. خداوند متعال در بيان چند صفت مؤمن مى فرمايد:

(وَالَّذِينَ صَبَرُواْ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُواْ الصَّلَاةَ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً وَيَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُوْلَئِكَ لَهُمْ عُقْبي الدَّارِ)(رعد: 22)

و كسانى كه براى رضاى خدا صبر و شكيبايى پيشه مى كنند و نماز به پا مى دارند و از آنچه روزى آنها كرديم انفاق مى كنند در


1- كليات سعدى.

ص: 131

نهان و آشكار و بدى ها را با خوبى جبران مى كنند. آنان كسانى هستند كه عاقبتى پايدار در انتظار آنهاست.

در اين آيه شريفه به چهار صفت مهم انسان مؤمن اشاره شده است كه مهم ترين آن صفت ها پاسخ بدى ها را با خوبى دادن است. چه خصوصيت زيبايى، كه اگر در حج گزاران زنده شود و به عنوان هديه اين سفر روحانى به جامعه عرضه گردد، بسيارى از نابسامانى هاى اجتماعى و ناهنجارى هاى اخلاقى كاهش پيدا مى كند.

«روزى امام حسن(ع) سواره، در راهى با مردى از اهل شام ملاقات مى كند. مرد پى در پى او را لعن و ناسزا مى گفت. امام(ع) هيچ نفرمود تا مرد شامى از دشنام دادن خسته شد. آنگاه امام رو به مرد شامى كرد، سلام نمود و فرمود: «اى آقا! گمان مى كنم غريب باشى و گويا امر بر تو مشتبه شده است. اگر از ما طلب رضايت مى جويى از تو راضى مى شويم. اگر چيزى سؤال كنى عطاء مى كنيم. اگر طلب ارشاد كنى تو را ارشاد مى كنيم. اگر گرسنه باشى تو را سير مى كنيم. اگر برهنه باشى تو را مى پوشانيم. اگر محتاج باشى بى نيازت مى كنيم. اگر رانده شده اى پناهت مى دهيم. اگر حاجت دارى حاجتت را بر مى آوريم. اگر بار خود را بر خانه ما فرود آورى و ميهمان ما باشى تا وقت رفتن از تو پذيرايى خواهيم كرد.

مرد شامى چون اين سخنان را از حضرت شنيد، به گريه افتاد و گفت: «شهادت مى دهم كه تويى خليفه الله روى زمين و خدا بهتر مى داند كه خلافت و رسالت را در كجا قرار دهد. پيش از آنكه تو را ملاقات كنم، تو و پدرت دشمن ترين خلق نزد من بوديد، و الان محبوب ترين خلق نزد من

ص: 132

هستيد». پس بار خود را به خانه حضرت فرود آورد و تا وقتى كه در مدينه بود مهمان امام مجتبى(ع) بود و از محبان و عاشقان اهل بيت گرديد». (1) پاسخ بدى را با خوبى دادن بايد به عنوان يك اصل تربيتى مورد توجه ما باشد. به خصوص كسانى كه مدعى اخلاق دينى هستند، بايد اين ركن اساسى را در همه بخش هاى زندگى مورد توجه قرار دهند زيرا كه آثار اخلاقى فراوانى در پى دارد. مولاى متقيان على(ع) در اين باره فرمود:

فَإِنَّ الْعَفْوَ مَعَ الْعَدْلِ أَشَدُّ مِنَ الضَّرْبِ لِمَنْ كَانَ لَهُ عَقْلٌ. (2)

گذشت همراه با عدالت بهتر از برخورد مستقيم با(بى ادب) است؛ براى كسى كه صاحب عقل و خرد باشد.

روزى شيخ جعفر كاشف الغطاء كه از علماى بزرگ بود، مبلغى پول بين فقراى اصفهان تقسيم كرد. پس از تمام شدن پول براى خواندن نماز جماعت به مسجد رفت. در بين دو نماز كه مشغول خواندن تعقيبات بود سيد فقيرى آمد، مقابل شيخ ايستاد و با بى ادبى گفت: «اى شيخ مال جدّم(خمس و سهم امام) را به من بده».

شيخ فرمود: «قدرى دير آمدى، متأسفانه چيزى باقى نمانده است». سيد فقير با كمال جسارت آب دهان خود را به محاسن شيخ انداخت. شيخ جعفر نه تنها هيچ عكس العمل خشونت آميزى از خود نشان نداد بلكه برخاست و در حالى كه دامن خود را گرفته بود، ميان صفوف نمازگزاران گردش كرد و گفت: «هركس ريش شيخ را دوست دارد به


1- منتهى الآمال، ج 1، ص 222
2- بحارالانوار، ج 77، ص 216.

ص: 133

اين سيد كمك كند». مردم كه ناظر اين صحنه بودند اطاعت نموده و دامن شيخ را پر از پول كردند. سپس آن عالم بزرگ همه پول ها را آورد و به آن سيد تقديم كرد و به نماز عصر ايستاد.

با اين عمل همگان را به ياد رفتار پيامبر خدا(ص) انداخت كه به عيادت بيمارى يهودى كه خاكروبه بر سر او مى ريخت، رفت. پرسيد: «اين مرد يهودى كجاست كه چند روزى ما را اذيت نمى كند؟» پاسخ دادند: يا رسول الله، او مريض است. پيامبر خدا(ص) بى معطلى به عيادت وى رفت.

10. سخاوت و ايثار

سخاوت و جوان مردى جزيى از اخلاق انبياء و از مظاهر ايمان است. خداوند متعال در اين باره مى فرمايد:

(فَأَمَّا مَن أَعْطَي وَاتَّقَى* وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي* فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري)(ليل: 75)

امّا هركس بخشش و سخاوت كرد و پرهيزگار شد و به نيكويى اين عمل را تصديق كرد، البته كارش را سهل و آسان مى گردانيم.

با توجه به اين آيه معناى سخاوت، بخشش مال با رضايت كامل به مستحقان، خويشان و مانند اين هاست. خداوند متعال همه مشكلات كسى كه سخاوت را به كمال برساند آسان و ختم به خير مى نمايد. پيامبر خدا(ص) در اين باره فرمود:

ص: 134

وَلا يَصْلُحُ لِدِينِكُمْ إلَّا السَّخَاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ. (1)

خداوند صلاح و خير دينتان را جز با سخاوت و خوش اخلاقى ممكن نمى كند.

امّا «ايثار» از سخاوت فراتر است. چنان كه مولاى متقيان على(ع) فرمود: «الإِيثَارُ أَعْلَي الْمَكَارِم» (2)؛ «ايثار عالى ترين درجه مكارم است».

زيرا در سخاوت انسان مالى كه از نياز او فزون تر است را مى بخشد اما در ايثار چيزى را عطا مى كند كه خود نيز به آن احتياج دارد.

مردى نزد پيامبر خدا(ص) آمد و از گرسنگى شكايت كرد. پيامبر(ص) رو به يارانش كرد و فرمود: «كسى هست كه امشب او را سير كند؟»

على بن ابى طالب(ع) گفت: «أَنَا يَا رَسُول الله».

سپس مرد گرسنه را نزد فاطمه(س) آورد و گفت:

مَا عِنْدَكَ يَا بِنْتَ رَسُولِ الله؟ فَقَالَتْ: مَا عِنْدَنَا إِلَّا قُوتُ الْعَشيَّةِ لَكِنّا نُؤْثِرُ ضَيْفَنَا. (3)

چه نزد توست اى دختر پيامبر خدا؟ پاسخ دادند: ما جز قوت شب چيزى نداريم ولى ميهمان را بر خود ترجيح مى دهيم.(غذاى خود را با وجود نيازمندى به فقير دادند).

فرداى آن روز اين آيه نازل شد:


1- جامع السعادات، ج 1، ص 308
2- غررالحكم، ج 1، ص 986
3- عبدالعلى بن جمعه عروسى حويزى، تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 286.

ص: 135

(وَ يُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)(حشر: 9)

آنها را بر خود مقدم مى كنند در حالى كه خود بدان محتاج بودند، و كسانى كه [براى آسايش ديگران] به نفس خود سخت گيرى كنند از رستگارانند.

بزرگ ترين ره آورد اخلاقى حج گزار سخاوت و ايثار است، تا صدق در بندگى و ميثاق با خداى كعبه را به اثبات برساند. البته ايثار داراى مراتب مختلف است كه عبارتند از:

ايثار مال

ايثار آبرو

ايثار سرمايه عمر

ايثار جان

در مورد ايثار مال مطالبى را گفتيم. امّا درجه دوم ايثار، بذل آبرو در راه دين و خدمت به نيازمندان است. يعنى اگر در شرايطى حفظ دين و يا آبروى ديگران بسته به شخصيت و آبروى انسان بود نبايد دريغ نمود.

«شيخ زين العابدين مازندرانى» از شاگردان صاحب جواهر و شيخ انصارى در كربلا ساكن بوده است. در مورد سخاوت او نوشته اند: «تا مى توانست قرض مى كرد و به محتاجان مى داد. هر چند وقت، كه بعضى از ارادتمندانش از هند به كربلا مى آمدند قرض هاى او را مى دادند.

ص: 136

روزى بينوايى به در خانه او رفت و از او چيزى خواست. شيخ چون پولى نداشت باديه مسى منزل را برداشت، به او داد و گفت: اين را ببر و بفروش. دو سه روز بعد كه اهل منزل متوجه شدند باديه نيست، فرياد كردند كه باديه را دزد برده است. صداى آنان در كتابخانه به گوش شيخ رسيد. فرمود: دزد را متهم نكنيد، باديه را من برده ام. در يكى از سفرها كه شيخ به سامرا رفته بود به سختى بيمار مى شود. ميرزاى شيرازى از او عيادت مى كند و او را دلدارى مى دهد. شيخ مى گويد: من هيچ گونه نگرانى از مرگ ندارم ولكن نگرانى من از اين است كه بنا به عقيده ما اماميه وقتى كه مى ميريم روح ما را به امام عصر [عرضه مى كنند. اگر امام سؤال بفرمايند: زين العابدين ما به تو بيش از اين اعتبار و آبرو داده بوديم كه بتوانى قرض كنى و به فقرا بدهى، چرا نكردى؟ من چه جوابى به آن حضرت مى توانم بدهم؟ گويند ميرزاى شيرازى پس از شنيدن اين حرف متأثر شده و به منزل مى رود و هرچه وجوهات شرعى در آنجا داشته ميان نيازمندان تقسيم مى كند». (1) بعد از دفاع مقدس هشت ساله وظيفه ما نشر فرهنگ ايثار و شهادت است. مروّجان اين حركت بايد مراتب ايثار چهارگانه را در وجود خود پايدار كنند. در بخشش مال طورى باشند كه خود را در عسر و حرج قرار دهند تا ديگران در آسايش زندگى كنند. جمله اى كه مولاى متقيان على(ع) در وصف متقين فرمود:


1- رضا مختارى، سيماى فرزانگان، ص 357.

ص: 137

نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ. (1)

خود را در راه خدا و بندگان او به رنج و تعب مى اندازد تا مردم از سوى او در راحتى و آسايش باشند.

الهى قمشه اى در اين باره هم زيبا گفت:

به خلق آسايش آرد خويش را رنج كه جويد در خراب خويشتن گنج

تو نيز اى جان چو مردان وفا كيش جهان را نوش باش و خويش را نيش

دوم آنكه هرگاه منافع انقلاب و نظام جمهورى اسلامى طلب كرد، براى حفظ حيثيت نظام از ايثار آبرو و شخصيت خود دريغ نكند. سوم آنكه همه لحظه هاى عمرش را براى تحقق آرمان هاى خون شهدا و انقلاب اسلامى صرف نمايد. چهارم آنكه سر و جانش را آماده نگه دارد تا هر زمان كه لازم شد آن را همانند شهدا نثار كند.

اين روحيه فداكارى و التزام عملى مى تواند انقلاب اسلامى و جامعه خداجوى ما را در مقابل همه خطرها بيمه كند و موجب شكوفايى و رسيدن به اهداف مقدس آن شود. اگر ايثار، جز اين باشد شعارى بيش نيست و اگر آگاهانه يا ناآگاهانه، انقلاب و خون شهدا وسيله آبادى دنياى ما شود، عمل خود ما تبديل به موانع جدّى خواهد شد و فرهنگ ايثار و شهادت به تاراج هواهاى نفسانى، غرور و دنياخواهى ما خواهد رفت.


1- نهج البلاغه، خطبه 193.

ص: 138

11. صبر و شكيبايى

يكى از برجسته ترين صفت هاى مؤمن، صبر در مصائب و حوادث تلخ و شيرين زندگى است. روزگار هميشه انسان را زير و رو مى كند و با انواع سختى ها مى آزمايد. صابر كسى است كه از همه امتحان ها و بلاها پيروزمندانه عبور كند.

انسان چيزى از دنيا به دست نمى آورد مگر اينكه وسيله امتحان او در آن است. مال، قدرت، فرزند و ... همه اسباب سنجش ايمان و پايمردى انسان است. خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَي ءٍ مِّنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمْوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ)(بقره: 155)

و شما را به چيزهايى چون ترس و گرسنگى و كاستى در دارائى ها و جان ها و ديگر ثمرات زندگى مى آزماييم و اين مژده اى بر صابران است.

چرا اين مشكل ها براى صابران مژده است؟ زيرا از چنين امتحان هايى سرفراز بيرون مى آيند و كسانى هستند كه:

(الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ)(بقره: 156)

كسانى هستند كه هرگاه مصيبتى بر آنها رسيده گفتند: ما از خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم.

در واقع همه سختى ها با انديشه رفتن به سوى خدا براى انسان صابر

ص: 139

آسان مى شوند و اين نشانه رضايت مندى خدا از صابرين است. انسان هاى بردبار نيز بزرگ منشى خود را تحمل سختى ها و حق شناسى در برابر نعمت هاى الهى مى دانند.

(فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ)(فجر: 15)

امّا هرگاه خدا انسان را به غمى مبتلا كند سپس با كرم خود نعمتى به او بخشد در آن حال گويد: خدا مرا گرامى داشته است.

در واقع دشوارى هاى زندگى نه تنها مؤمن را از پاى در نمى آورد بلكه او را پخته تر مى سازد و باعث تعالى و كرامت روح او در درياى حوادث مى شود. در نظام خلقت، بلا در اصل نشانه تكامل و تعالى هر موجود است:

آتش كوره آهنگر و پتك دود مش نخورد آهن اگر تيز و درخشان نشود

چابك از آسياب تا تنور سوزان ندود گندم اگر لايق دندان نشود

در بيابان بلا هر كه نشد پرورده رهنورد كتل عشق به دوران نشود

مولاى متقيان على(ع) دربار انواع صبر فرمودند:

أَلصَّبْرُ عَلَي ثَلاثَةِ أَوْجُهٍ: فَصَبْرٌ عَلَي الْمُصِيبَةِ وَ صَبْرٌ عَلَي الْمَعْصِيَةِ وَ صَبْرٌ عَلَي الطَّاعَةِ. (1)

صبر سه گونه است: صبر بر مصيبت، صبر در برابر گناه و تحمل در فرمان بردارى(از خداوند متعال).


1- بحارالانوار، ج 79، ص 43.

ص: 140

البته صبر بر اطاعت نشانه كمال ايمان و حق شناسى نعمت هاى پروردگار است. يعنى اگر مصيبتى بر انسان مؤمن وارد شد در برابر نعمت هاى بى كران الهى آن را ناچيز مى شمارد و بر شكرگزارى خود مى افزايد.

لقمان، غلام خواجه اى بود كه بسيار به او علاقه داشت. هر وقت خربزه اى براى خواجه مى آوردند آن را در اندازه هاى يكسان قاچ مى كرد و يكى يكى آن را به لقمان مى داد تا بخورد. تنها يك قاچ باقى مانده را خود ميل مى كرد. روزى براى خواجه خربزه آوردند. طبق روال آن را بريده بريده به لقمان داد. وقتى قسمت آخر را به دندان خود گرفت احساس كرد بسيار تلخ است. رو به لقمان كرد و گفت: چرا نگفتى خربزه تلخ است؟ لقمان جواب داد: دور از ادب بود كه اين همه خربزه هاى شيرين از دست شما خوردم و حال براى يك مورد كه تلخ بود، اظهار تلخى كنم.

شرمم آمد تا يكى تلخ از كفت مى ننوشم اى تو صاحب معرفت

جمله اجزايم از انعام توست رسته اند و غرق دان دام توست

گر زيك تلخى كنم فرياد و داد خاك عالم بر سر اجزام باد

حج گزاران عزيز بايد در صبر سرآمد ديگران باشند و در برابر سختى هاى روزگار همگان را به شكر نعمت هاى الهى فرا بخوانند. البته سختى هايى كه ريشه طبيعى دارند، نه دشوارى هاى ساختگى كه موجب بى عدالتى در جامعه مى شود.

ص: 141

12. امر به معروف و نهى از منكر

اصلاح امور فردى و اجتماعى جامعه اسلامى، در صورتى تضمين مى شود كه امر به معروف و نهى از منكر به عنوان فرهنگ عمومى جامعه مورد درخواست همه باشد. قرآن كريم، بهترين امت را مردمى مى داند كه در زنده كردن و ترويج امر به معروف و نهى از منكر تلاش مى كنند:

(كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ)(آل عمران: 110)

شما بهترين امتى هستيد كه برخاستيد و بين مردم امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد.

همچنين قرآن كريم امر به معروف كنندگان را به عنوان عاملان نشر ارزش هاى اخلاقى در جامعه معرفى مى كند:

(يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَأُوْلَئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ)(آل عمران: 114)

به خدا و روز قيامت ايمان دارند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و در نشر ارزش ها و خوبى ها پيشقدم مى شوند، و آنها از نيكوكاران هستند.

از اين آيه فهميده مى شود كه امر به معروف و نهى از منكر نوعى جهاد است، امّا جهاد فرهنگى و اخلاقى. بزرگ ترين وظيفه كسانى كه در زيارت خانه خدا اين مسئوليت را امضا نمودند اين است كه همه توان

ص: 142

خود را در راه نشر احكام الهى و ارشاد جامعه، با رعايت آداب اجتماعىِ برخورد، به كار گيرد.

اين واجب الهى از چنان اهميتى برخوردار است كه يك مسلمان در هيچ شرايطى نمى تواند از زير بار آن شانه خالى كند. مولاى متقيان على(ع) مراتب امر به معروف و نهى از منكر را به دست، زبان و قلب تسرّى مى دهد. ايشان كمترين مرتبه نهى از منكر را انكار قلبى آن مى دانند، كه اگر انسان مؤمن در اين مرتبه از امر به معروف و نهى از منكر نباشد موجودى وارونه مى شود. اهميت اين دو ضرورت الهى تا آنجاست كه بدون امر به معروف و نهى از منكر، ضد ارزش ها در جامعه جايگزين ارزش ها مى شوند:

إِنَّ أَوَّلَ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاه. (1)

اولين مرحله از جهاد كه در آن باز مى مانيد، جهاد با دستانتان، سپس جهاد با زبان، و آن گاه جهاد با قلبتان مى باشد. پس كسى كه با قلب معروفى را ستايش نكند و منكرى را انكار نكند، قلبش واژگون گشته، بالاى آن پايين و پايين او بالا قرار خواهد گرفت(معكوس و وارونه مى شود).

بنابراين از نگاه امير مؤمنان(ع) جامعه سالم دينى جامعه اى است كه در آن امر به معروف و نهى از منكر به عنوان يك فريضه حاكم باشد.


1- نهج البلاغه، حكمت 375.

ص: 143

به بيان ديگر اگر دل، زبان و قلب بذر معروف و نهى از منكر را در جامعه نپاشند و دست كم در دل انكار منكر و علاقه به معروف را نشان ندهند، آن جامعه وارونه خواهد شد. يعنى ارزش ها جاى خود را به ضد ارزش ها مى دهند. فاسقان آقاى مردم شده و خادمان از ميدان خارج مى شوند. به همين جهت امام على(ع) در تأكيدى دوباره فرمودند:

وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللهِ عِنْدَ الأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّي. (1)

و تمام كارهاى نيكو، و جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهى از منكر، چون قطره اى بر درياى مواج و پهناور است.

ايشان با عنايت به ضرورت اين دو واجب مهم، اعتقاد دارد اگر كسى اين فريضه الهى را فراموش كند مانند مرده اى در بين زندگان است:

مَنْ تَرَكَ إِنْكَارَ الْمُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَهُوَ مَيِّتٌ فِي الأَحْيَاءِ. (2)

هر كسى انكار منكر را به دل و دست و زبان ترك كند، همانند مرده اى بين زندگان است.

در اين باره، حتى عبادت فردى و گوشه گيرى انسان موجب نجات او نمى شود. در حكايتى آمده كه خداوند دو فرشته را مأمور كرد تا شهرى را ويران كنند. وقتى به آنجا رسيدند، مردى را ديدند كه خدا را مى خواند و تضرّع مى كند. يكى از آن دو فرشته به ديگرى گفت: «اين


1- همان، حكمت 374
2- جامع السعادات، ج 2، ص 235.

ص: 144

دعاكننده را نمى بينى؟» گفت: «چرا، اما امر خدا بايد اجراء شود».

اولى گفت: «نه، از خدا بپرسيم. به خداوند عرض كردند: «در اين شهر بنده اى تو را مى خواند و گريه مى كند، آيا عذاب را نازل كنيم؟»

حق تعالى فرمود: «امرى كه دادم انجام دهيد. آن مرد هيچ گاه براى امر من رنگش تغيير نكرده و از كارهاى نامناسب مردم خشمگين نشده است». (1) نكته مهم اينكه، انسان مؤمن بايد امر به معروف را از خود شروع كند و فقط نصيحت زبانى ديگران را كافى نداند در حالى كه رفتارش گوياى ارزش هاى دينى و اخلاقى نيست. قرآن كريم در اين باره فرمود:

أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ؛ «آيا مردم را به نيكى امر كرده و خودتان را فراموش مى كنيد؟»(بقره: 44)

به قول مولوى:

اى دلى كه جمله را كردى تو گرم گرم كن خود را و از خود دار شرم

اى زبان كه جمله را ناصح بُدى نوبت تو گشت از چه تن زدى

بنابراين رفتار درست مؤمن بهترين شيوه امر به معروف و نهى از منكر است. به ويژه حج گزارانى كه در سفر حج درون و برون خود را اصلاح نمودند، بهترين آمران به معروف و ناهيان از منكر هستند و بايد اين وظيفه عمومى و مهم را طورى انجام دهند كه رفتار آنها گوياى همه ارزش هاى دينى باشد.


1- همان، ص 231.

ص: 145

13. ياد قيامت

انديشه درباره قيامت و حيات ابدى منشاء آثار مثبت در زندگى فردى و اجتماعى است. سرانجام همه ما بايد به جهان ابدى سفر كنيم. جهت گيرى هاى زندگى بر اساس اين باور متعال موجب تربيت و تعالى انسان و بهره گيرى از امكانات زندگى در جهت صحيح آن است.

متأسفانه انسان ها آنچنان در اميال دنيوى غرق مى شوند كه ياد مرگ و قيامت را موجب افسردگى و نااميدى در زندگى مى دانند. در حالى كه زندگى معادگونه و تفكر در زندگى ابدى، انسان را جاودانه مى كند و ياد خداى متعال به انسان اميد و شور مى بخشد.

قرآن كريم براى تقويت معادباورى و تأثير آن در رشد بشر و رهايى او از بى خبرى، هشدارهاى تكان دهنده اى مى دهد، مثلًا در سوره ذاريات مى فرمايد:

وَالذَّارِيَاتِ ذَرْواً* فَالْحَامِلاتِ وِقْراً* فَالْجَارِيَاتِ يُسْراً* فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْراً* إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ* وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ(ذاريات: 61)

قسم بر بادها كه پراكنده اند، قسم به ابرهاى حامل باران، قسم به كشتى ها كه در دريا شناورند و قسم به فرشتگان كه تقسيم امر خدا كنند، به آنچه كه وعده داده شده ايد راست است و قيامت واقع شدنى است.

قسم خوردن از طرف خداى متعال نشانگر اهميت موضوع است. تكرار قسم ها نيز بر ضرورت مورد قسم مى افزايد. پروردگار عالم چهار

ص: 146

قسم پياپى مى خورد تا بشر متنبّه شود و به مورد قسم به دقت توجه كند كه آنچه خدا وعده داده درست است. يكى از موارد آن وعده ها وقوع حتمى قيامت است.

همچنين در آغاز سوره طور مى فرمايد:

وَالطُّورِ* وَكِتَابٍ مَّسْطُورٍ* فِي رَقٍّ مَّنشُورٍ* وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ* وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ* وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ* إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ* مَا لَهُ مِن دَافِعٍ(طور: 1 8)

قسم به طور سينا، و قسم به كتاب(قرآن) نوشته شده در ورقى گسترده، قسم به بيت المعمور، قسم به طاق آسمان، قسم به درياى جوشان همانا عذاب پروردگارت واقع شدنى است و هيچ چيز مانع تحقق آن نمى شود.

در اين سوره هم خداى متعال شش قسم پى درپى مى خورد، و مورد قسم آن است كه عذاب او واقع شدنى است و هيچ چيز مانع انجام آن نخواهد شد. اين قسم ها براى هشدار آن است كه پرده غفلت ما را پاره كند و باعث شود تا با اعتقاد عملى به معاد زندگى كنيم. غفلت، بيمارى بزرگى است و در واقع خار قلب به شمار مى آيد. جناب مولوى درباره خطر غفلت گفته است:

چون كسى را خار در پايش جهد پاى خود را بر سر زانو نهد

وز سر سوزن همى جويد سرش ور نيابد مى كند با لب ترش

خار در پا شد چنين دشوار ياب خار در دل چون بود وا ده جواب

ص: 147

غفلت مرضى است كه همه توجه انسان را به دنيا مشغول مى كند. در واقع گهواره شيطان است كه تا پايان عمر براى انسان لالائى مى خواند. خداوند هم اكثر اهل دوزخ را غافلين مى داند:

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ(اعراف: 179)

و به تحقيق بسيارى از جن و انس را در جهنم واگذاريم، چرا كه با دل هايشان درك معرفت نمى كنند. چشم دارند ولى نمى بينند و گوش دارند اما نمى شنوند. آنها همانند حيوان بلكه كمتر از حيوان هستند. آنها غفلت زدگان هستند.

حال اى حاجى عزيز كه در مناسك حج مرگ و قيامت را درك كردى، بايد طورى زندگى كنى كه يادآور قيامت و زندگى جاويدان آخرت باشد. تا جايى كه ديگران با ديدن رفتار تو از خواب غفلت بيدار شوند و معادگونه زندگى كنند. و اگر از شما تقاضاى موعظه نمودند، اين حديث مولا على(ع) را به آنها هديه كن تا با خواندن آن هرگز دچار غفلت و دنيازدگى نشوند.

دَخَلَ سوقَ الْبَصْرَةِ، فَنَظَرَ إِلَى النّاسِ يَبيعونَ وَ يَشْتَرونَ، فَبَكَي بُكَاءً شَديداً ثُمَّ قال: يا عَبِيدَ الدُّنْيا وَ عُمّالَ أَهْلِهَا إِذا كُنْتُم بِالنَّهارِ تَحْلِفونَ وَ بِاللَّيلِ فِي فِراشِكُمْ تَنامُونَ وَ فِي خِلالِ ذلِكَ عَنِ الآخِرَةِ تَغْفُلُونَ فَمَتَي تُجَهِّزُونَ الزَّادَ وَ

ص: 148

تُفَكِّرُونَ فِي الْمَعاد. (1)

اميرالمؤمنين(ع) داخل بازار بصره شد و به مردم نگاه كرد كه مشغول خريد و فروش اند. به شدّت گريه كرد. سپس فرمود: اى بندگان دنيا! و كارگزاران اهل آن، روز براى دنيا سوگند مى خوريد و شب در بستر خود مى خوابيد. در بين آن نيز از آخرت غافل و بى خبريد، پس چه وقت توشه آخرت خود را فراهم مى كنيد؟ و كى درباره معاد و قيامت فكر مى كنيد؟

14. انس با قرآن

يكى از ويژگى هاى مؤمن انس با قرآن كريم است. اين كتاب آسمانى، سلام محبوب است و شنيدن و انديشيدن در معانى آيه هاى آن براى دوست دار خدا دل پذير. قرآن كريم، گذشته از هدايت فردى، اجتماعى و تنظيم امور جامعه، غذاى روح مؤمن است. طراوت و ظرافت ظاهر و باطن قرآن همواره شفابخش دردهاى روحى انسان مؤمن است، چنان كه مى فرمايد:

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ(اسراء: 82)

و نازل كرديم از قرآن آنچه را كه مايه شفا و رحمت براى مؤمنين است.

مولاى متقيان در اهميت فراگيرى قرآن كريم فرمودند:


1- شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 1، ص 674.

ص: 149

وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِيثِ وَ تَفَقَّهُوا فِيهِ فَإِنَّهُ رَبِيعُ الْقُلُوبِ وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ وَ أَحْسِنُوا تِلاوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقِصَصِ. (1)

الف. قرآن را ياد بگيريد، زيرا زيباترين سخن است، و با همين زيبايى موزون دلربايى مى كند و جان شيفتگانش را نوازش مى دهد.

ب. در قرآن تفقّه كنيد. زيرا قرآن بهار دل هاست. يعنى علم و معرفتى كه از قرآن نصيب عالم دينى مى شود، قلب او را با ميوه هاى شيرين معانى طراوت مى بخشد.

ج. از نور قرآن درمان بخواهيد. يعنى قرآن امراض قلبى و روحى را مداوا مى كند.

د. قرآن را نيكو تلاوت كنيد، زيرا در آن قصه هاى سودآور است، يعنى تمامى قصه هاى قرآن و سرگذشت انبيا براى انسان آموزنده است. كسى كه مى خواهد با انبيا(ع) هم سخن شود و محضر آنان را درك كند، مى تواند از طريق انس با قرآن بدان برسد. زيرا روح همه انبيا در قرآن نهفته است. به قول مولوى، ارواح انبيا چون ماهيان در بحر قرآن شناورند.

چون تو در قرآن حق بگريختى با روان انبيا آميختى

روح قرآن است جان انبيا ماهيان بحر پاك كبريا

گذشته از ارواح انبياء الهى در قرآن، نفخه رحمانىِ حق تعالى نيز


1- نهج البلاغه، خطبه 110.

ص: 150

پيوسته از آستان قرآن دميده مى شود و از آنجا كه مؤمنين، به خدا گرويده و جز او كسى را نمى طلبند، روحشان با آهنگ قرآن به پرواز در مى آيد. به تعبير اميرمؤمنان(ع) قرآن كريم ميزان سنجش مقام متقين است:

تَالِينَ لأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلًا يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِم. (1)

آيات قرآن را با توجه تلاوت مى كنند و نفس خود را با خواندن آن محزون مى كنند و درمان دردهاى خود را از آن مى جويند.

پس نتيجه مى گيريم كه قرائت قرآن، بيان الفاظ يا عبور از معانى آن نيست بلكه درك مفهوم حقيقى قرآن و در آغوش كشيدن معانى آن است. و اين ممكن نيست مگر با طهارت دل: لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ؛ «كه جز دست پاكان(و فهم خاصان) بدان نرسد.»(واقعه: 79)

به قول سنائى:

عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد كه دارالملك ايمان را مجرد بيند از اغيار

بدين ترتيب انسان مؤمن به ويژه حج گزار واقعى همواره با انس و حضور در ساحت قرآن كريم، كعبه دوست را طواف مى كند. هرگاه دلش هواى كعبه نمايد، سراسيمه به كوى قرآن مى شتابد و عطش هجران


1- نهج البلاغه، خطبه 184.

ص: 151

را در انس با قرآن كريم تسكين مى دهد. سرانجام، در سايه پاكى درون و رياضت نفس، كعبه حقيقى را در صورت ملكوتى قرآن مى بيند و آن صورت ملكوتى را وقوف در كوى يار مى داند.

وقوف دل كه به كوى تو مستدام افتد

طواف كعبه چه حاجت كه تو حجاز منى

15. اعتدال

از ويژگى هاى ديگر مؤمن آن است كه اهل اعتدال باشد، يعنى از تعادل روحى و روانى برخوردار باشد. به عبارت ديگر مؤمن با حاكم كردن عدالت در خود، حقوق همه قواى نفسانى را رعايت مى كند و تحت ملكه عدالت از فايده هاى آنها بهره مى برد. قوه شهوت، غضب، عقل و ديگر قواى موجود در نفس براى انجام وظايفى آفريده شده اند. براى آنكه هر كدام در راستاى تكليف تعيين شده خود عمل كنند، اعتدال نفسانى لازم است كه مؤمن با حاكم كردن سلطان عدالت در خود اين زمينه را فراهم مى كند. از اين رو قرآن، عدالت پذيرى را مهم ترين مؤلفه تقوا مى داند:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلَّا تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي

(مائده: 8)

اى كسانى كه ايمان آورديد، شما گواه عدالت و قسط باشيد. عداوت گروهى نبايد شما را از عدالت باز دارد. عدالت كنيد كه به تقوى نزديك تر از هر عمل است.

ص: 152

البته كسانى مى توانند در جامعه گواه عدالت باشند كه شخصيت و هويت نفسانى آنها سمبل ميانه روى و عدالت گسترى باشد. پس عدالت پيش از آنكه يك اصل حقوقى و سياسى باشد، يك خصيصه اخلاقى است. يعنى كُنه عدالت ريشه در نفس سالمى دارد كه تحت تأثير اخلاق الهى است. اما نمود آن در حوزه هاى اجتماعى، سياسى و اقتصادى ظاهر مى گردد. از اين رو مولاى متقيان(ع)، رشد ارزش هاى اسلامى را در گرو اعتدال گرايى انسان هاى مؤمن مى داند:

الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَي هِي الْجَادَّةُ عَلَيْهَا بَاقِي الْكِتَابِ وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَةِ. (1)

چپ و راست مسير گمراهى است، صراط مستقيم، راه ميانه است كه بقاى اجراى احكام قرآن و آثار نبوت و رشد سنّت نبوى را تضمين و عاقبت امور را با خير قرين مى سازد.

بنابراين وقتى عدالت ملكه وجود انسان گرديد، مى تواند، عدالت را در جامعه نيز پياده كند. زيرا عدالت در كلام گهربار امام على(ع)، قرار دادن هر چيزى در جاى خود است: «الْعَدْلُ يَضَعُ الأُمُورَ مَوَضِعَهَا»؛ (2) «عدالت هر چيزى را در جاى خود قرار مى دهد».

پس انسان عادل عهده دار ساختار بخشيدن به جامعه است، تا هر چيزى و يا هر كسى را بر اساس شايستگى هايش در جاى خود قرار دهد.


1- نهج البلاغه، خطبه 16
2- همان، حكمت 237.

ص: 153

حضرت زهرا(س) در تعبيرى عالمانه، عدالت را عامل انضباط و نزديك كننده قلوب انسان ها به يكديگر مى داند:

فَجَعَلَ اللهُ الإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ وَ الصَّلاةَ تَنْزِيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ وَ الزَّكَاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَ نَمَاءً فِي الرِّزْقِ وَ الصِّيَامَ تَثْبِيتاً لِلإِخْلاصِ وَ الْحَجَّ تَشْيِيداً لِلدِّينِ وَ الْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَة. (1)

خداى متعال، ايمان را وسيله طهارت شما از شرك، و نماز را موجب منزّه شدن شما از تكبّر و زكات را پاك كننده نفس و توسعه دهنده رزق و روزى، و روزه را براى ريشه دار شدن اخلاص در شما و حج را بنيان دين شما و عدالت را وسيله پيوند قلب هاى شما و پيروى از ما را به وجودآورنده نظم در جامعه و امامت ما را عامل وحدت و رهايى از تفرقه قرار داده است.

منظور ما از ذكر اين روايت يادآورى اين است كه عدالت، دل ها را به هم نزديك مى كند. تنسيق هم به معناى مديريت است. در واقع اگر دل ها با ميانه روى مديريت نشوند، ظاهر جامعه هرگز عدالت گرا نمى گردد. اين نكته بديع بايد در عرصه مديريت مورد توجه قرار گيرد.

در جامعه اسلامى انسان خوب و حج گزار را با عدالت بايد شناخت، چرا كه در ترازوى كعبه قلب خود را با عدالت تنظيم نموده است.

مولاى متقيان(ع) تنظيم شدن انديشه سياسى مسئولين به موازين عدالت را يك اصل ضرورى و مهم مى داند: «إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلاةِ


1- بحارالانوار، ج 43، ص 159.

ص: 154

اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلادِ» (1)؛ «اقامه عدل در شهرها بهترين روشنى چشم مسئولان است».

انسان، اگر به عدل رفتار كند، هر چند موفق به اجراى آن نشود، در چشم مردم عزيز مى ماند و حافظه روزگار هرگز او را فراموش نخواهد كرد. به قول فردوسى:

چو خشنود دارى جهان را به داد توانگر بمانى و از داد شاد

همه داد كن تو به گيتىِّ دون كه از داد هرگز نشد كس نگون

16. همنشين خوب

مؤمن حج گزار، همواره در روابط با ديگران بايد به دنبال كسانى باشد كه بتوانند در شخصيت او اثر بگذارند. زيرا دوستان و همنشينان خوب نقش بسزايى در حفظ اعتقادات و رشد ملكات انسان دارند.

پيامبر خدا(ص) فرمود: «حواريين به حضرت عيسى(ع) گفتند: يا روح الله با چه كسى بنشينيم؟ يعنى دوستى و رفت و آمد داشته باشيم؟» فرمود:

مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الآخِرَةِ عَمَلُه. (2)

با كسى كه ديدارش شما را به ياد خدا اندازد و سخن او دانش شما را زياد كند و رفتارش شما را به آخرت متمايل سازد.


1- نهج البلاغه، نامه 53
2- بحارالانوار، ج 77، ص 149.

ص: 155

جناب مولوى هم زيبا گفته است:

اى خنك جانى كه با حق زنده شد در وجود زنده اى پاينده شد

واى آن زنده كه با مرده نشست مرده گشت و زندگى از وى برست

يعنى اگر انسان با زنده دلان معاشرت داشته باشد، قلبش زنده مى شود و از بركات روحانى آنان بهره مند مى گردد. امّا اگر با مرده دلان رفت وآمد كند. مانند آنان مى ميرد و ايمان او به غارت همنشينان غافل مى رود.

بنابراين مسلمان حج گزار بايد روحانيت قلبى خود را در همنشينى با افراد مؤمن و خدا ترس حفظ كند و حريم معاشرت و داد و ستد خود را با رفقاى غافل كه قدرت تأثير بر آنان را ندارد تا جايى كه ممكن است محدود كند.

خلاصه سخن اينكه حج، فقط سفر كردن و اعمال مخصوصه به جا آوردن نيست. بلكه حاجى ماندن و آثار معنوى حج را در همه بخش هاى زندگى تعميم دادن مهم است. تا جايى كه تبلور بركات حج در سالم سازى و هدايت جامعه، ياور دست اندركاران امور فرهنگى جامعه گردد. ان شاء الله.

ص: 156

ص: 157

ص: 158

ص: 159

فصل پنجم نامه نيايش

اشاره

خداوندا! موسم حج با همه شكوهش فرا رسيد، عبد حقيرى چون من به سوى تو مى آيد. عبدى كه آمادگى حضور در مهمانى روحانى تو را ندارد و دل مشغولى هاى دنيا مجال استطاعت را از او گرفته است.

پروردگارا! خود را هرگز لايق اين دعوت نمى بينم. امّا شوقى در نهان، مرا به سوى تو مى كشاند و پيوسته به فضل تو اميدوارم مى سازد، تا هر كه هستم و هر چه دارم به سوى تو بيايم. چيزى از من بر تو پنهان نيست، همانم كه مى دانى. با همه عيوب و گناهم به سوى تو رهسپارم.

معبودا! عاشقانت همواره رهوار كوى تواند، در آستان عزّ تو عزيزند و از جذبه شوقت لبريز. اين دعوت عمومى براى واماندگانى چون من است كه در هياهوى زندگى خود را گم كرده و از خدعه روزگار پريشان است. از فريب نفس اماره زيان ها ديده و از چنگ اندازى هاى شيطان به ستوه آمده است.

بارالها! در اسارت آرزوهاى دراز گرفتارم و لگدكوب هوا و هوس خويشم. اكنون كه عنايت تو مرا فراخوانده و به قافله راهيانت رسانده، تنها اميدم لطف بى كران تو است كه شامل حالم گردانى، در سايه سار رحمتت خطاهايم را بپوشانى، گناهانم را بيامرزى، از شوق حضورت

ص: 160

سرشارم كنى و توفيق درك اسرار حج را عطايم نمايى.

محبوبا! چه قدر سخت است، پوشيدن احرام بر بدنى كه غير تو را بر خود حرام نكرده، و قلبى كه در چنگال آمال دنيوى گرفتار شده، و خيالى كه هنوز به زشتى گناهان گذشته آلوده است. نفسى كه در حجاب هاى ظلمانى درمانده و عقلى كه هنوز در محاسبات دنيوى غوطه ور است. از همه بدتر، احساس جاهلانه اى كه عظمت محضر تو را درك نمى كند و از شكوه حضورت بهره نمى برد و در جايى كه امام سجاد(ع) با آن همه آثار عبودى اش بر خود مى لرزد و بيم آن دارد كه: «لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ» بشنود، گستاخانه «اللّهُمَّ لَبَّيْك ...» مى گويد. نه در دل خشيتى دارد و نه در ديده اشكى.

خداوندا! چه زيان بزرگى است كه در ضيافت نورانى تو با دلى مرده آمدم. پرده غفلت را از گوشم بر نگرفتم، حجاب وابستگى ها را از ديده نگشودم و زبانم به تمناى تو گويا نيست. اى عزيز مهربان! برگو با اين گوش ناشنوا و چشم نابينا و زبان ناگويا، حال افسرده و قلب مرده چه كنم؟

پروردگارا! چه شرم آور است با بار گناهان به جمع زنده دلانت آمدن و نفس سركش را در لايه هاى فريب پنهان كردن. فضاى معنوى حج را با تعفن دنياخواهى آلودن و با وسوسه هاى وحشت آور دست به گريبان بودن. به راستى چه لحظه هاى خوف انگيز و مرگ آورى است؟ گويا همه چيز در نظرم رنگ و بوى ديگرى گرفته. اكنون مى فهمم كه چقدر ناچيز و بى مقدارم و چگونه زندگى ام را تباه ساخته و سرمايه عمرم

ص: 161

را خرج آب و علف نموده ام.

الهى! خيانتم بر خودم آشكار شده، در بين زنجيرهاى سخت آرزوها زندانى ام. وحشت، سر تا پاى وجودم را گرفته است. عيب هاى باطنى در برابر چشمانم خودنمايى مى كنند، وه چه بيمارى سختى كه از آن بى خبر بودم.

يا رب! اكنون كه ناله هاى جان سوز چاره ساز است، دلم مرده. خواهان سيلاب اشكم امّا چشمم خشكيده. مى خواهم سراسيمه به سويت فرار كنم، پاى دويدن ندارم. مى خواهم فرياد بكشم، امّا راه گلويم بسته است. مى خواهم با دلى مشتاق در ترنم حضورت باشم، افسوس كه دلى برايم نمانده. بدتر آنكه نمى دانم اين سرمايه هاى روحانى كى و كجا؟ به غارت اغيار رفته است.

اى خداى مهربان! اكنون هر چه هستم در محضر توام، تو مرا از راه دور به كعبه حضور فرا خوانده اى. اگر در پى نجاتم نبودى، به اين مكان شريف دعوتم نمى كردى. پس اى نجات بخش! از ورطه حيرانى نجاتم ده و دل مرده ام را با توبه نصوح، حياتى دوباره بخش. تعلّقات دنيوى را از من دور كن و كسوت صفا و خلوت را زينت جانم گردان. با خشوع مدام دلم را اشتياقى دوباره عطا كن و لذّت ذكرت را به من بچشان تا همواره مقيم كعبه انست گردم و چون غبارى سرگردان، در ساحت كبريايى تو، طواف هميشگى نمايم.

خداوندا! اينك مهاجر كوى توام، از ديار و زن و فرزند جدا شده ام و لنگ لنگان به سوى تو مى آيم. مرا از مهاجرانى قرار ده كه دل را براى

ص: 162

كوچ آماده كرده اند، و زاد و توشه آنها شوق لقاى تو است و آن گونه از خانه تاريك نفس و دنيا گذشته اند كه گويى به سوى مرگ و قيامت مى روند، و گرماى صحراى محشر را احساس مى كنند. هواى غير تو را از سر نهاده اند و عاشقانه به سوى تو شتاب گرفته اند. با همه چيز دنيا وداع ابدى كرده اند و به كمال انقطاع نايل آمده اند. در هر چيزى نشان از تو مى بينند و از مشتاقىِ ديدار بال گشوده، پرنده تر از پرنده به سويت پركشيده اند. غلبه شوق كعبه ديدار خواب و خور را از آنان ستانده است و به رمز و راز

«لبيك اللهم لبيك ...

» واقف شده اند. از سراپرده دل پيام تو را شنيده اند و در حلاوت حضور مستغرقند. در اوج شادمانى از خود به در شده و در مقام قرب تو دنيا و عقبى را از سر گذرانده اند و آرامش دل را در تمناى وصالت از كف نهاده اند.

معبودا! اكنون كه اين بنده آلوده، به حريم امن تو پا نهاده است، نسيم وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً روح و جانش را نوازش مى دهد. لذّت حضور در اين فضاى روحانى هر احساسى را از او گرفته و جلوه انوارِ قدسى كعبه چشمانش را خيره كرده است. گويى اى مهربان با هزاران جلوه به پيشوازم آمدى، تا ورودم را به ساحت منزل خويش تهنيت گويى.

الهى! اكنون كه اين توفيق بزرگ را عطايم كردى و فرصت زيارت خانه ات را نصيبم نمودى، از تو مى خواهم قبل از هر چيز زمينه درك اين سفر روحانى را در من به وجود آورى و بر شوق تمنايم بيفزايى. همه اعضا و جوارحم را به اشتغال نام و يادت مشتمل نمايى و مرا در دريافت فيوضاتت چون گدايى كوشا قرار دهى تا در اين ايّام شريف همه توانم را

ص: 163

صرف عبادت نمايم، شب هايم به ياد تو سحر و سحرهايم، در حريم حضورت به سر شود.

پروردگارا! اكنون با بدنى طواف مى كنم كه در بندگى تو كوشا نبوده و با قلبى شوط مى كنم كه زنگارِ گناهان را نزدوده، و با زبانى «يا رب» مى گويم، كه درثناى تو گويا نبوده است. ياد گذشته ها، عرق شرم را بر سر و رويم مى نشاند و از آن مى ترسم كه گناهانم فضاى معنوى حج را بيالايد. وا اسفا از اين شرمسارى و حسرتِ روزگارانى كه به غفلت گذشته است و عمرى كه به جهالت سپرى شده است.

اى خداى مهربان! اكنون با دستى تهى و رويى سياه به سوى تو آمده ام، و مى پذيرم كه بنده خوبى برايت نبوده ام و حق تو را كه فرمودى:

«مَا قَدرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ

» به جا نياورده ام. امّا خوب مى دانى كه تو را دوست دارم و همه وجودم از محبت تو سرشار است.

به راستى كه لذّت نماز و شوق نياز منى. ياد تو آهنگ حيات من است و جوانه هاى دميده را تازه به تازه در دلم مى روياند.

الهى! آنچه از من ديده اى از سرِ جسارت و گستاخى نبوده است، بلكه غفلت و غرور بر من غالب گشته و افسارم را به دست شيطان و هواهاى نفسانى سپرده و همه چيزم را به باد داده است. اكنون اين بنده غارت شده با همه رسوايى هاى پيدا و پنهانش به سوى تو آمده است.

اى يگانه بى همتا! اى پناه بيچارگان! و اى شكسته بند شكسته دلان! از اين بنده زيان ديده درگذر و بر دل شكسته ام مرهم نه. عذرم را بپذير، غمامِ رحمتت را بگستر، خطاهايم را بپوشان و نزد خلايق در دنيا و

ص: 164

آخرت رسوايم مكن، كه اگر آنچه تو از من مى دانى بدانند، از سرزنش و تحقير آنها در امان نخواهم بود «يا سَتّارَ الْعُيُوب وَ يَا غَفَّارَ الذُّنُوب».

خداوندا! اينك به رحمت تو روى آوردم. رحمتى كه بر غضبت سبقت گرفته. و به حلمت التجا مى كنم كه از علمت پيشى يافته و بر عفوت توسل مى كنم كه بر قدرتت غلبه نموده و مرا درخواستن از تو دلير كرده است، تا با همه پستى و لئانتم از تو طلب مغفرت نمايم، و پيام گذشت را قبل از طلب دريافت نمايم.

يا رب العالمين! اكنون كه جانم را بر حريم خانه ات مى سايى، آن چنان بسا تا چرك گناهان و حجاب هاى غفلت از دلم زدوده شود و هفت لايه شرك، شك، نفاق، كبر و كجى هاى اخلاق، غضب و شهوت، يكى پس از ديگرى فرو ريزند و در هفت دور به هفت صفت حميده آراسته گردان، و براى هميشه از اسارت اغيار رهايم كن. مدال آزادگى را از بيت عتيق برگردنم بياويز تا رها و چالاك بين «صفا» و «مروه» هروله كنم. از گذشته هاى تاريك خود، سر پشيمانى بر كوه مروه بكوبم. در فرار به سوى تو، دل تكانى نمايم و هر چه غير تو را از درون و برون فرو ريزم. در دامن كوه صفا، صفات تو را خلعت دل كنم و براى ورود به صحراى عرفات مهيا شوم.

خداوندا! صحراى عرفات مخصوص كسانى است كه دلى صحرايى دارند و در كوير وجودشان ذره اى وابستگى به دنيا پيدا نمى شود. صحراى عرفات، درياى وحدت است كه جان هاى بى گره و صاف، چون آب زلال را مى طلبد. اين موقف محل اتحاد روح هاى پاك و آسمانى

ص: 165

با روان هاى ضعيفى چون من است، تا به مدد عشق و ايمان آنان، آسمانى شود. صحراى عرفات طنين ناله هايى است كه عرش و فرش را مى لرزانند و ساكنان ملكوت را در حيرت تمناى حاجيان مجذوب مى كنند.

به راستى چه زيباست صحراى عرفات، تجلى گاه عشق و دل دادگى، صحراى نور و سرور، صحراى هم آغوشى عاشق و معشوق صحرايى. جايگاهى براى صحرايى شدن و از همه چيز بريدن. عقده هاى دل را گشودن، از گريه سير نشدن، درِ توبه و انابه را باز ديدن. خرمن تقوا و اخلاص را درو كردن. صحراى سحرداران را تماشا كردن. از ناله دل شكستگان ناليدن. با خدا بى واسطه سخن گفتن و در آغوش انس او آرميدن. در نزول باران رحمت غسل حضور كردن و از تابش آفتاب عرفات لذّت بردن. پا برهنه روى شن هاى داغ دويدن و پيشانى نياز بر آنها سائيدن. در محضر ربوبى خاكسارى كردن و در آستانه حضورش چرخ مستانه زدن و در انوار قدسى محبوب فنا شدن.

خداوندا! مرا به ساحتى فرا خواندى كه درك عظمت آن با دل ميسّر است و كسانى را ياراى حضور است كه ساليانى دراز دل را براى چنين ضيافتى آماده نموده اند. افسوس و صد افسوس كه من با دلى آمدم كه تيره اغيار است و دنياى بى حاصل شوق و توان را از او ستانده است. گاهى او را لگدكوب آرزوهاى دراز نموده و گاهى به چراگاه جنود شيطان بَدَلش ساخته. زمانى هم ميدان تاخت و تاز قواى شهوت و غضب گشته است. اكنون در مصاف خيل عاشقانت دريافتم كه چقدر ضعيف و بى مايه ام.

ص: 166

اى خداى مهربان! بنده اى پشيمانم. از هر جايى رانده و مانده ام. حتى شيطان هم كه روزى مشترى ام بوده است با فرياد:

«إنّي بَرِئٌ مِنْكَ»

مرا مى راند. همه درها را به روى خود بسته مى بينم جز در رحمت تو يا «مُفَتِّحَ الابواب»، باب رحمتت را به رويم بگشا، و عذر اين بنده گنه كار را بپذير. گره مشكلاتم را باز كن، آوارگى ام را سامان ده و به جبران گذشته هاى تاريك موفقم بدار. شوق و اشتياقم را به جوارت افزون كن و در اين صحرا كه همه دعاها مستجاب است، دعاى اين حقير را اجابت فرما. دل ويران شده ام را با مهربانى ات آباد گردان و از چنگ اندازى هاى شيطان آسودگى ام بخش و از وسوسه هاى هول انگيز نفس پناهم ده، يا

«امان الخائفين»

و يا

«جار المستجيرين»

. پروردگارا! وقوف در مشعر مرا با زمزمه هاى پنهان گرفتار كرده است و در تاريكى هاى چادر شب به نجواهاى عاشقانه فرا مى خواند. باد ملايم اين صحرا، نسيمِ انس تو را نويد مى دهد و هر سنگ ريزه اى كه برمى دارم به تسبيح تو مشغول است. گويى در اين صحرا همه چيز رنگ خدا گرفته است. نغمه سُبُّوحٌ و قُدُّوسٌ از هر طرف به گوش مى رسد. در اين حال و هواى روحانى همه وجودم به لرزه افتاده و خشيت عجيبى قلبم را مى فشارد. بيم آن دارم كه از درك اين لحظه هاى عرفانى باز مانم و قدر نفحات ربّانى تو را كه از هر سوى مى وزد ندانم و در شبى كه عاشقانت را نشان مى كنى برگزيده نشوم و نامم در دفتر يگانه منجى ات ثبت نگردد.

اى خداى مهربان! در اين شبِ نيازِ سراسر راز، كه چشم ملكوتيان را

ص: 167

به تماشا نشانده است، دلم را از شيرينى يادت لبريز كن. بر بى قرارى و تمنايم بيافزا. گريه هاى آتشين و ناله هاى جانسوز عطايم نما. لذت خاكسارى ام فراوان ده. بر قلب تيره ام نظر كن وآن را «طور» تجلى جمالت قرار ده. از اعمال ناچيزم خشنود باش و به نشانه رضايت، طوق عبوديت برگردنم بياويز و آن را علامت رستگارى ام در دنيا و آخرت قرار بده. براى هميشه از گزندِ رهزنان نفس مصونم بدار، و بر آتش حرمانم بيافزاى. تا زنده ام در شعله هاى شوق لقايت بسوزان و مرگم را طلوع خورشيد وصالت قرار ده، تا گورستانم به نورستان حضور تو مبدل گردد. اشراق صبح مشعرم را به مطلع يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعي نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ مبدل كن تا در صحراى قيامت تاريك حاضر نشوم و نزد چشمانى كه خيره خيره به من نظاره گرند رسوا نگردم.

معبودا! رمز قربانى كردن، قربانى شدن است. سر حرص و هوا را به تيغ اخلاص بريدن است. از منيّت ها گذشتن و به تو پيوستن است. در آتش هجران پريدن و پروانه صفت، سوختن است. به سادگى بريدن سرِ حيوانى، از غير تو بريدن است. اى خداى عزيز! مياور بر من كه در لحظه قربانى، سر حيوانى جدا نمايم، امّا خود را رها كنم، و حرص و آرزوها دزدانه در درونم پنهان شوند و سيرت زشتم را در صورتى زيبا هويدا كنند.

الهى! در جايى كه ابراهيم خليل از وسوسه شيطان در امان نبود و جان لبالب از محبت تو مانع جسارت شيطان به او نگشت، اين عبد ذليل كه با

ص: 168

نگاهِ شيطان مى لرزد و وسوسه ها به راحتى او را دست به دست مى گردانند چگونه از فتنه انگيزى جنود شيطان و وسوسه هاى هول انگيز نفس عبور كند و حنجره هوس ها را كه روزگارش را به تباهى كشيده اند به يكباره با فرياد الله اكبر قطع نمايد.

خداوندا! اكنون كه شمشير لابه به دستم دادى و براى دورباش شيطان، سنگ ريزه هاى ستيز بر دامنم نهادى، يارى ام فرما، تا تيغم بر هدف فرود آيد و ريشه هواهاى نفسانى و اميال شيطانى را از دل جدا كند و در رمى جمرات، شياطين برون و درون را براى هميشه از من نااميد گرداند.

كردگارا! اگر در آوردگاه حج بر شيطان و خواهش هاى نفسانى ام غلبه نكنم، بى گمان دربازگشت به زندگى بر من دلير خواهند شد و اميد رهايى از سلطه آنان در باقيمانده عمر به يأس مبدّل خواهد گشت. اگر جانم را نپذيرى و قربانى جانانى چون خود نكنى لاشه اى بيش نخواهد بود و از تعفن آن، همه از من خواهند گريخت.

اى خداى مهربان! در جدال با نفس و اميال شيطانى پيروزم نما و ظاهر و باطنم را به صفات حميده آراسته گردان. از خاكستان قلبم چشمه زمزم جارى نما و خلعت اخلاص كه نشان پيروزى در «رمى جمرات» است را بر من بپوشان. رفتارم را به «صبغة الله» مزين فرما تا همه اين خوبى ها ره آورد سفرم به وطن باشد، و نگاه و نفسَم استقبال كنندگان را بى قرار تو كند، تا به خاكسارى ام در كعبه حضور تو شهادت دهند و مشتاقانه به سوى تو بشتابند.

ص: 169

خداوندا! اكنون كه مرا از كعبه برمى گردانى از كعبه دل برمگردان و حالات معنوى حج را در من مستدام بدار. تا آئينه جانم را بار ديگر غبار تعلقات دنيوى نگيرد و هر شب توفيق شست وشوى دلى در زمزم سحر را نصيبم فرما و به صفت

«تقوى القلوب»

آراسته گردان. جانم را در حالى كه در كوى تو وقوف دارد بستان و احرام حج را كفن واقعى ام قرار ده.

نيايش رمضان

الهى! ماه رمضان با همه شكوهش فرا رسيد. ماه رحمت و مغفرت، ماه ضيافت نور، ماهى كه رسول گرامى ات آن را

«يُرمِضُ الذُنُوب»

ناميد؛ يعنى ماهى كه گناهان را مى سوزاند. ماه قيام و صيام، ماه پالايش دل از آلودگى ها، ماه به خود آمدن، ماه فرار از شيطان، ماه رياضت نفس، ماه همدردى با گرسنگان، ماه محاسبه اعمال، ماه بيدارى و سحرخيزى، ماه جبران گذشته هاى تاريك، ماه نزول قرآن، ماهى كه يكى از شب هايش را از هزار ماه برترى دادى و آن را ليلة القدر ناميدى، ماه نزول فرشتگان و روح هاى پاكيزه و ماه سرور جان، ماه مستى عاشقان، ماه گشايش درهاى آسمان، ماه نزول باران مغفرت، ماه مژده وصال، ماه بهارى شدن دل و روييدن دوباره، ماه رميدن از اسارت دنيا و بيرون آمدن از دلبستگى ها، ماه رهايى از شهوت ها، ماه چشيدن لذّت عبادت، ماه تصميم دوباره، ماه آشتى با تو، ماه تجديد ميثاق بندگى، ماه زدودن كدورت ها، ماه لبخند به زندگى، ماه تواضع با مردم، ماه پيوند با بريده ها، ماه

ص: 170

معاشرت هاى معنوى، ماه صله ارحام، ماه توبه و استغفار، ماه عذرخواهى از لغزش ها، ماه فكر و ذكر، ماه قدرشناسى نعمت ها، ماه اعتراف به كوتاهى در بندگى، ماه شكايت از ناسپاسى ها، ماه شهادت اميرالمؤمنين(ع)، ماه مظلوميت مولا، ماه درد و داغ تنهايى، ماه شب زنده دارى، ماه اشك و آه شبانه، ماه شكستن سكوت و سردادن فريادهاى سوخته، ماه بريان شدن در تنور فراق، ماه زدودن اغيار از دل، ماه ستيز بى امان با هوى و هوس، ماه فرار و بى قرارى، ماه چاره جويى گناهان سخت، ماه سينه زدن هاى سحر، ماه لرزيدن از گناه، ماه ريختن گناهان همچون برگ درختان در پاييز، ماه نجات عقل از غرور، ماه استوارى ايمان در دل، ماه زير و روشدن، ماه انس با قرآن و از همه مهم تر ماه با تو بودن و مهمان تو شدن.

اى خداى مهربان! اكنون كه مرا به چنين ضيافت عظيمى دعوت فرمودى، توفيق دركِ فضايل آن را عطا كن و اعضا و جوارح مرا بر روزه دارى يارى فرما. بر قابليتم بيافزا تا فيض ساعات و آنات رمضان را در جان ذخيره كنم و زنجيره وابستگى ها را بگسلم. سراسيمه به سوى تو بشتابم و جانِ من بى تابِ انوار يقين تو شود و از سبودوشان مقيمِ شريعه نجات تو گردم. شب و روز از عبادت تو سير نشوم تا جايى كه لذّت انست را به من بچشانى و در خلوت هاى سحر پذيراى من باشى. بر شور شب زنده دارى ام بيافزايى. در شعله سار آهم بسوزانى و در اشك سحرهايم شست وشو دهى.

الهى! بر رسول نور و رحمت و خاندان پاكش درود فرست و توفيق

ص: 171

درك مقام اوليائت را بر من ارزانى دار و بر شهود سرّ ولايت آنان يارى فرما، سرّى كه در ليالى قدر پنهانش نمودى و رمز شهود حقايق قرآن را در آن نهادى.

الهى! بينشى عطا كن تا ساحت نورانى ماه رمضان را درك كنم و بر بلنداى اسرار روزه دارى نايل شوم و تنها با بهانه هاى كودكانه به تركِ، طعام و شراب اكتفا نكنم؛ و چون سنگى در نزول رحمتت نباشم، بلكه خاكم كن تا قابليت روئيدن در بهار حضورت را پيدا كنم و گل هاى رنگارنگ فضيلت در وجودم شكوفا شود.

پروردگارا! در اين ماه عزيز، زبانم را به ذكرت هميشه گويا، قلبم را از شوق عبادت پويا، گوشم را به طاعت شنوا و اعضا و جوارحم را به قيام و سجود توانا كن. چشم هايم را به تماشاى جلوه هايت بينا، و شبم را به بيدارى مهيّا و سحرنشينى را با گريه هايم زيبا فرما. دعايم را به اجابت روا و بيمارى هايم را به شفايت دوا و وجودم را به رياضت صفا و نيتّم را از ناخالصى ها جدا نما. اعمالم را به تزكيه زكى و بندگانت را از من راضى، و رزقم را از حرامى ها مبرّا، و در شكر نعمت هايت كوشا، و جانم را توفيق فنا عنايت فرما.

الهى! شب قدر فرا رسيد. شبى كه از هزار ماه برتر است. شبى كه براى درك آن بر پيامبرت سخت گرفتى. شبى كه تشنگان حقيقت، سبوى نياز به كوى تو مى آورند. شبى كه زمين را با نزول فرشتگانت زينت مى دهى. شبى كه عرشيان به گوشه هاى مساجد و معابد خيره مى شوند. شبى كه اشك و آه روزه داران قيمت گذارى مى گردد. شبى كه

ص: 172

دل هاى عاشقان مطلع فجرِ صادق مى شود و خورشيد حقيقت طلوع مى كند. شبى كه جان هاى عريان و سينه هاى بريان، بيت المعمور نزول قرآن مى شوند و سرّ ولايت مولا را مى شكافند. شبى كه كوثر زهرا(س) فوران مى كند و جان هاى تشنه ولايت را سيراب مى سازد.

ليلةالقدر شبى است كه ذكر و فكر يكى مى شوند و نماز و نياز به هم مى آميزند. شبى كه معشوق مهماندارى مى كند و ضيافت رحيمى را مى گستراند و عاشقانش را مى نوازد. سرّ عبوديت را مى گشايد و مفتاح خزائن غيب را به دست رازداران مى دهد.

ليلةالقدر شبى است كه قلم قضا و قدر به دست دعاى سوخته دلان سپرده مى شود، تا سرنوشت ديگرى را به تحوّل حال رقم زنند، دنياى تازه اى را تجربه كنند و زندگى دوباره اى را آغاز نمايند.

بارالها! در اين شب عزيز، در حالى مهمان تو شده ام كه بار معصيت بردوشم سنگينى مى كند. گناهانم مرا دست به دست مى گردانند. با موانع فراوانى دست به گريبانم. شوق عبادت در دلم مرده، حال راز و نيازم نيست. ديده و دل با من همراهى نمى كنند. مشغله هاى ذهنى عذابم مى دهند، خيال هاى آلوده رهايم نمى كنند.

الهى! در اين نيمه هاى شب تو را به همه اسماء و صفاتت قسم مى دهم كه طلوع فجر را بر من بنما و به آه دل و اشك ديده منتّم گذار و بر شوق طلب و سوز تمنايم بيافزا و به هوشيارى و درك انوار سحر توفيقم ده. حجاب هاى ظلمانى را از قلبم دور كن تا در مطلع فجر، نزول فرشتگان و ارواح كرّوبيان را نظاره گر باشم و از نفحات ربّانى سحر كه آفاق و انفس

ص: 173

را پر كرده است بهره مند گردم. در طهارت حضور تو از همه آلودگى هاى ظاهرى و باطنى پاك شوم و با انقلاب قلب و تحول جان، زندگى تاره اى را از سر گيرم. همان گونه كه دعاهاى دردمندان را اجابت مى كنى دعاى اين خسته دل را نيز اجابت فرما و جان تاريكم را به انوار ولايت يگانه منجى ات حضرت امام زمان(روحى له الفداه) فروغى جاودانه ببخش و به دعاى خير او گره از گرفتارى هاى پيروانش بگشا. خلعت عافيت بر اندام بيماران روحى و جسمى ما بپوشان و عاقبت به خيرى نصيب همه ما بگردان. آمين رب العالمين.

نجوا

خداوندا! تنهايى را دوست دارم چون تو يار تنها شدگانى. غريبانه زندگى مى كنم چون تو همدم غريبانى. به راستى كسى كه تو را دارد غريب و تنها نيست.

خدايا! هر كه با منند روزى مرا تنها خواهند گذاشت و هر چه آنِ منند روزى از من جدا خواهند شد. آنكه مرا هرگز تنها نمى گذارد تويى، دلم همواره به

«هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَمَا كُنْتُم»

تو اميدوار است.

الهى! اگر بهاى انس تو غمِ تنهايى و رنج غربت است، مرا بدان مبتلا كن تا باهمه وجودم فرياد زنم:

«يا صاحب كل غريب»، «يا مونس كل وحيد»

و در هنگامه فرياد آغوش انست را بگشا و جان خسته ام را به نوازش حضورت تسلى بخش.

پروردگارا! توانائى ام ده تا به حال خود گريه كنم. وامانده را جز

ص: 174

گريه و زارى چاره چيست؟ سرمايه عمر و جوانى ام را تباه كردم. اگر مرگم را برسانى براى مردن آمادگى ندارم. نه چراغى براى گور تاريك افروختم و نه فرشى براى جاى نمورم بافته ام. همانند مولايم(امام سجاد(ع)) ناله سر مى دهم:

أَبْكي لخُروج نَفْسي أَبْكي لِظُلْمَةِ قَبْري، أَبْكي لِضيقِ لَحَدي، أَبْكي لِسُؤال نَكيرٍ وَ مُنْكرٍ ايّاي، أَبْكي لِخُروجي مِنْ قَبري عُرياناً ذَليلًا حامِلًا ثِقْلي عَلَى ظَهْري.

گريه مى كنم براى لحظه اى كه روح از بدنم جدا مى شود. گريه مى كنم براى تاريكى قبرم. گريه مى كنم براى تنگى جايم. گريه مى كنم براى لحظه اى كه نكير و منكر از اعمالم مى پرسند. گريه مى كنم براى هنگامى كه مرا برهنه از قبرم بيرون مى كشند و گناهان سنگينم را بر دوش نحيفم مى گذارند.

خدايا! وقتى امام سجاد(ع) كه عبادت و رياضت او مايه حيرت همه عارفان است اين گونه براى عاقبتش مى گريد و مى سوزد، اين عبد ذليل و بى سر و پا را چاره چيست؟ دلى دارم كه از سكر غفلت مرده و حالى دارم كه فارغ از ياد مرگ و قيامت است؛ نه آهى در سينه مى سوزد و نه اشكى از ديده ام مى جوشد.

معبودا! اينك با همه پريشان حالى ام به تو رو آورده ام و از جان سرد و بى دردم به تو شكوه مى كنم. اگر دستم را نگيرى و از اين ورطه غفلت و بى دردى نجاتم ندهى، زيان كارترين بندگان تو خواهم بود. پس اى مهربان ترين مهربانان، مرا از درگاهت مران، به هدايت اميدم ده و به

ص: 175

درماندگان رحم كن.

«يا راحم من لاراحم له يا صاحب من لا صاحب له».

اى خداى مهربان! چقدر دوست دارم با تو حرف بزنم، آن هم در جايى كه فقط تو حرف هايم را بشنوى، و شايد جرأت گفتن آن را به كسى ندارم، چه اگر بشنوند چوب ملامت بر سرم مى كوبند. امّا با تو راحت سخن مى گويم. سخن از دردهاى پنهان، سخن از آرزوهاى سركوب شده. سخن از جفاى روزگار. سخن از غربت و تنهايى. اصلًا اى خداى بزرگ تو مرا به سخن مى آورى، آنجا كه به رسول بزرگوارت فرمودى:

إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ(بقره: 186)

هرگاه بندگانم از من پرسيدند، بگو: به آنها خيلى نزديكم و هر چه از من بخواهند، اجابت مى كنم.

خداوندا! تو اجابت را بر تقاضاى بندگانت مقدم داشتى، و اين شوق خواستن را در ما شعله ور ساخته و توقع اجابت را بالا برده است. يعنى دعا و اجابت هر دو از توست. آنچنان كه مى دهى، مى خواهى، در واقع خواستن ما بهانه و عطاى تو مستدام است.

بارالها! هرگاه با تو مى نشينم و تو را مى خوانم، احساس آرامش و سبك بالى مى كنم. گويى مرغ جانم قفس تن را شكسته و به سوى تو پرواز مى كند. و جز بلنداى انس تو آشيانى نمى شناسد. آرزو دارم كه اين لذّت حضور سرمدى باشد و نشاط با تو بودن از من گرفته نشود. همه اعضا و جوارحم تو را بخوانند و به ياد تو آباد باشند.

«وَ بِذِكْرِكَ مَعْمُورَه

ص: 176

وَ بِخدمَتِكَ مَوْصُولَه

». خداوندا! آنگاه كه تو را مى خوانم و به عبادت تو مى پردازم از هر قيد و بندى رها مى گردم و به وسعت درياها و صحراها گسترده مى شوم. گويى همه عالم و آدم زير پاى منند و آسمان ها مرا به سوى خود مى خوانند. شوق عجيبى به من دست مى دهد. دنيا در نظرم كوچك و بى ارزش مى شود و خود را در فضاى ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ تو مى بينم. جاذبه فراخوانى تو همه وجودم را پر مى كند. اصلًا مى شنوم كه تو مرا مى خوانى. صداى دل انگيزت برجانم طنين مى افكند. دوست دارم از آن حالت برنگردم. آن آرامش روحانى پايدار بماند و نگاه مهرآميزت از من گرفته نشود، و در وحشت تنهايى گرفتار نگردم،

«يا أَنِيسَ الْمُسْتَوْحِشِين»

. خدايا! ديگر رمقى برايم نمانده است. توان مقابله با نفس را از دست داده ام. حملات ويرانگرش تار و پودم را از هم گسسته است و افسارِ گسيخته را به هر سويى مى كشاند. ديگر آبرويى برايم نمانده و نزد تو ذليل و رسوا شده ام. با شيطان همنشين شده و دائماً از او فرمان مى گيرد و در محاصره جنود شيطان گرفتارم كرده است. سينه ام را از وسوسه ها پر نموده و خيال هاى فاسد را بر قلبم چيره ساخته است. پيوسته دنيا را در نظرم زيبا جلوه مى دهد. هر روز لباسى تازه بر من مى پوشاند و به دست آرزوها مى سپارد و بذر هوس ها را در وجودم آبيارى مى كند و كودكانه مرا دست به دست مى گرداند.

پروردگارا! از ريش سفيد و قد خميده خود شرمسارم كه در سن

ص: 177

پيرى جوانه هاى آرزو در من روئيده اند؛ از اين همه رسوايى به تو پناه مى برم.

«إلهي أَعُوذُ بِكَ مِنْ شِرارِ نَفْسِي»

. تنها تو مى توانى مرا نجات دهى و ننگ رسوايى ام را بپوشانى و مرض هاى روحى ام را مداوا كنى.

اى خداى مهربان! اكنون به فريادم برس كه سخت به فريادرسى تو محتاجم. از شرارت نفس نجاتم ده كه بى تو هلاكم و در پناه عصمت خويش امانم ده و از وحشت قيامت و رسوايى رهائى ام بخش

«يا مَلْجَأَ الْمُسْتَوْحِشِين».

الهى! از نفس بدم شاكى ام. نفسى كه به انجام بدى ها حريص است و حتى از ياد گناهان گذشته لذّت مى برد و همچو ديوى خفته در من و قصد هلاكم دارد.

خدايا! چقدر بيچاره ام كه با اين نفس شياد دست به گريبانم. هم شوق طاعت را از من گرفته، هم ميل به معصيت را در من فزونى مى دهد. آن قدر بى پروا است كه مرا به نافرمانى ات تشويق مى كند. بى نهايت مغرور و خيره سر است. اگر شرى به او روى آورد جزع و بى تابى مى كند و اگر به خوبى ها دست يابد منع احسان مى نمايد. اسراف و زياده خواهى را دوست دارد، و بسيار به لهو و لعب علاقه مند است. دائماً به خواندن لالايى در گهواره غفلت مشغول است. روزگارم را تباه كرده و هر لحظه با خطرى تازه روبه رويم مى كند. فكر توبه را از من ستانده و اراده بازگشت را در من كشته است. آن قدر گستاخ و بى شرم است كه به راحتى گناه مى كند. تو گويى عادت او شده؛ اگر روزى فرصت گناه نيابد افسرده مى شود. با فشارهاى بى امانش از

ص: 178

چنگم مى گريزد تا هرزگى هايش را تكرار كند.

الهى! شرمسارم از اين عبادت هاى تاجرانه. طمع بهشت و ترس از عذاب دوزخ خلوصم را گرفته است. نه حقّ معرفت تو را مى شناسم و نه حق عبادت تو را به جا مى آورم. اكنون با رويى سياه و دلى پريشان به سوى تو آمده ام تا اعتراف كنم كه نه داراى نيّت خالصم و نه در اطاعت تو صادق. تنبلى نفسم موجب شد كه از خيل شتابندگان به سويت جا بمانم و اوقات خوش روزگارم را به پاى آرزوهاى بيهوده قربانى كنم. اكنون آثار پيرى در سر و رويم هويدا گشته و فرصت ها چون باد در گذرند. ديگر كه از نفس افتاده ام و توان جبران گذشته ها را ندارم، خود را در جايگاه زيان كاران مى بينم. اگر بدين حال و روز بميرم مستحق دوزخم. مگر اى خداى مهربان! تو به فريادم برسى، به پيرى ام رحم نمايى و شوق رفته را بازگردانى. درد بندگى عطايم نمايى، و حجاب هاى غفلت را بزدايى. در آتش ندامتم بسوزانى و به درد فراقت مبتلا كنى. بر شور شب زنده دارى و تمناى سحرم بيافزايى، تا مگر بر جبران گذشته ها توفيق يابم و اندكى از خرابى هاى پيشين را آباد كنم. و سرانجام شرمسار تو از دنيا نروم چرا كه فرداى قيامت تحمل شرمسارى تو را ندارم. دوزخ برايم به از آن باشد كه در آتش خجالت تو بسوزم.

خدايا! تنها در دل صحرا نشسته ام، آثار بديع و زيباى صنع تو چشمم را خيره مى كند. از زمزمه تسبيح موجودات مبهوت شده ام. قلم هنر آفرينت، در خلق آفرينش دمادم بر حيرتم مى افزايد و شگفتى ها بر شگفتى ها افزوده مى شود.

ص: 179

معبودا! كو چشمى كه آثار تو را تماشا كند؟ كجاست عقلى كه نطق موجوداتت را درك نمايد؟ كو دلى كه شيداى جمال تو باشد؟ كجاست شوق با تو بودن كه آدمى را از غوغاى زندگى شهرى رهايى بخشد؟ كو دردمندى كه در اين كوير پهناور فرياد كشد؟ كو عاشق دل سوخته اى كه بيانگر تو باشد؟ كو اشك دل سوخته اى كه چشم سبزه زاران را به تماشا بنشاند؟ كو دست تمنايى كه پرندگان را به آسمان نياز آورد؟ كو جوياى صادقى كه ترنم حضورت را احساس كند؟ كو عاشق ديدارى كه در هزاران جلوه تو را تماشا كند؟

الهى! چه شيرين است لذّت با تو بودن، لذّتى كه با ناله ام عجين شود و با اشك ديده ام روان گردد. اضطرابم را به اشتياق و پريشانى ام را به شادمانى مبدّل كند. شهد يقين را به جانم بچشاند و در كوى انس تو جايم دهد هر چه غير تو را از دلم دور سازد و دعاى

«عاش قلبى بذكرك»

امام سجاد(ع) را در حقم اجابت فرمايد.

كردگارا! آنگاه كه شوق خلوت با تو بودن مرا به تنهايى صحرا و دامنه كوه ها مى كشاند و لذّت ياد تو را به جان تشنه ام مى چشاند، زيبايى زندگى را احساس مى كنم. تو گويى افق هاى تازه اى به رويم گشوده مى شود. هيجان عجيبى به من دست مى دهد. شوق وصف ناپذيرى همه وجودم را فرا مى گيرد. دوست دارم هرگز از آن حال و هوا خارج نشوم و آن گاه كه نسيم حضورت جان خسته ام را مى نوازد و آغوش مهر و بنده نوازى ات را مى گشايد، كاملًا از خود به در شوم و پروازكنان دل را پرنده اى در امواج حضور بينم و آرزو كنم كه هرگز از اين معراج

ص: 180

روحانى بر نگردم.

الهى! لذّت با تو بودن مرا از همه چيز بيزار كرده است. دنيا در نظرم بى رنگ شده، آميزش با اين و آن بر وحشتم مى افزايد و تنها تو را زيبا مى بينم و تنها با تو آرام مى شوم. پس اى مهربان! دلم را از اغيار بستان و آن را خلوتگاه حضورت گردان و اين دعاى(سيد الشهدا(ع)) را در حقم اجابت فرما: «الهي انتَ الَّذي ازَلْتَ الاغْيارَ عَنْ قُلُوبِ احِبّائكَ»؛ «تو آن خدايى هستى كه محبت اغيار را از قلوب عاشقانت مى زدايى».

خداوندا! چون شب فرا مى رسد ندايى از درون مرا مى خواند. ندايى از كوى آشنايى، ندايى كه آهنگ زندگى من است، ندايى كه رنگ و بوى تو دارد. يعنى تو مرا به شب زنده دارى دعوت مى كنى و در محفل روحانى سحر مى نشانى. قيام و قعودم را تماشا مى كنى، حال دعا و نيايشم مى دهى. آرام آرام دلم را مى گشايى و تنور آهم را شعله ور مى سازى، هرچه غير خود را در آن مى سوزانى. گناهانم را در نظرم حاضر مى كنى، مشت ندامت بر سرم مى زنى و كوتاهى در بندگى را به يادم مى آورى. حجاب هاى ظلمانى را از دل و ديده مى زدايى. قلبم را به هيجان خشيت مى لرزانى، و پيشانى ام را به خاك خضوع مى سايى. اشكم را بر گونه ها جارى مى سازى. زبانم را به توبه باز مى كنى. صداى گريه هايم را مى شنوى و شكوه بندگى را در من شكوفا مى كنى. سرّ خلقتم را بر فرشتگان مى نمايانى. پيام ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ را طنين جانم مى كنى. پنجره خانه دلم را مى گشايى و نفحات ربّانى را در آن مى دمى. نفس پرآشوبم را به آرامش مى رسانى و به زيور اطمينان آراسته مى گردانى.

ص: 181

راضِية و مَرضِيَة به پذيرايى ام فرا مى خوانى و بالاخره شب را با من خسته سحر مى كنى و به ديدار شب ديگرى نويد مى دهى.

الهى! آنگاه كه همه مرا برانند تو مى خوانى و در آغوش مهربانى ات مأوا مى دهى و به زندگى اميدوارم مى كنى. توان برخاستنم مى دهى. گناهانم را ناديده مى گيرى. زبانم را مى گشايى و سخنانى تازه بر لبانم جارى مى نمايى. بر جراحت هايم مرهم مى گذارى. سنگ صبورم مى شوى، درد دل هايم را مى شنوى و از درون با من نجوا مى كنى. تا جايى كه گرمى حضورت را با همه وجودم احساس مى كنم و لذّت محبت هايت را مى چشم و از اين همه مهربانى شرمسار مى شوم و سرم را بالا نمى گيرم. امّا تو مرا به نيايش فرا مى خوانى؛ نيايشى كه همه نوازش توست و در آن مرا زير و رو مى كنى. گاه فريادم مى دهى، و گاهى خموشم مى كنى گاه مستم مى خواهى وگاهى هوشيار. گاه به سلامت، گاه هم بيمار. گاه به باغ حضور، مسرور و گاهى به داغ، رنجور. گاهى مى خندانى و گاهى مى گريانى. گاه به قفس قبض گرفتارم مى سازى و گاهى به گلزار بسط پروازم مى دهى. امّا اى مهربان! در همه حال غضبت را رحمت، قهرت را مهر، عقابت را حساب، عذابت را ثواب و دوزخت را بهشت مى بينم.

الهى! دلتنگ توام. هر زمان و هركجا تو را بخوانم با منى و گرفتارى هايم را ناگفته مى دانى و از سرّ ضميرم باخبرى. پس از كدامين درد بنالم و از كدام كارم شكوه كنم، از اخلاق بدم و يا از زشتى اعمالم، از سستى در عبادت يا از كمى اخلاص، از دل بى شوق يا از چشم

ص: 182

بى اشك، از غربت و بى كسى يا از بى هم زبانى و تنهايى، از دنيا خواهى هاى بى حاصل يا از دل غافل، از حسرت روزگارانم يا از پشيمانى گناهانم، از كمى توشه آخرت يا از وحشت عاقبت، از بى توجهى به بينوايان يا از بدرفتارى با خويشان.

خدايا! نمى دانم از چه بنالم، سياه مشق هاى زندگى نامه اعمالم را پر كرده است. هر چه نظر مى كنم چيزى نمى يابم كه در آخرت به كارم آيد؛ يا قابل ارائه در پيشگاه عدل تو باشد.

پروردگارا! خجلم، شرمسارم. اعتراف مى كنم كه بنده خوبى برايت نبودم. حق بندگى را به جا نياوردم. در شناخت ساحت تو كوتاهى كردم. عظمت پيامبر رحمت و جانشينان او را نشناختم و زندگى من رنگ و بوى سيره آنان را نگرفته. بازيچه اميال خويش شدم و عمر گران مايه را با همين بازى هاى كودكانه به هدر دادم.

خدايا! اكنون پشيمانم و درمانده. ياد گذشته ها به آتشم مى كشد، اگر مرا با اين حال بميرانى مستحق دوزخم؛ شايد دوزخ هم مرا نپذيرد.

الهى! آنگاه كه پوچم هيچ مى شوم، احساس مى كنم كه زمين هم تحمل مرا ندارد، آسمان مى خواهد بر سرم خراب شود. همه مرا مى رانند، در حالى كه هنوز از زشتى هاى درونم بى خبرند.

الهى! در آن حالات بى كسى و رسوايى، تو پذيراى من مى شوى و با نغمه اميدآفرينِ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ مرا به سوى خود مى خوانى. نسيم مهربانى ات غبار نااميدى را از جانم مى زدايد، آرامش رفته ام را بازمى گرداند، مرا دوان دوان به كوى انس تو مى رساند، استغفار را بر

ص: 183

زبانم جارى مى سازد و خلعت «يا

تواب الرحيم

» را بر تنم مى كند.

ره به سويت هماره هموار است

خوش به حال كسى كه رهوار است چشمه هاى اميد تو جوشان

تشنگانت همه سبو دوشان استعانت به فضل تو جائز

هر كه دستى گشود شد فائز در پناه كرامتت ماضى

آمدم از قضاى تو راضى به اجابت در آن مهيايى

تو مميتى خدا، تو محيايى هر كه باشد مسافر كويت

ره نشانش دهى به هر سويت روى ماهت كجا نهان باشد

غير رويت مگر عيان باشد؟ آمدم بر درت به روى نياز

كه عنايت كنى مرا پرواز پرگشايم به آشيانه عشق

دل كنم تازه با ترانه عشق دلم آكنده از يقين باشد

همه سرمايه ام همين باشد بى شريك و يگانه معبودى

غايت آرزو و مقصودى به جز از تو خدا نمى جويم

عشق رويت تنيده در خويم تو خداوندِ مهربان منى

تو انيسى، تو هم زبان منى هر سحر با تو راز مى گويم

غم ناگفته باز مى گويم غايتِ شوق هر نماز منى

تو خداوندِ چاره ساز منى به تماشاى تو دلم شاد است

چون به ياد تو هست آباد است

ستايش سزاى خداى كريم خدايى كه رحمان است و رحيم

ستايش، خدايى كه دلسوز ماست فروغِ دلِ آتش افروز ماست

ستايش، سزاى خداى غنى است سرِ التفاتش، با چون منى است

ص: 184

به غيرش اگر دست يارى دهم سرانجام خود را به خوارى دهم

طلب هر چه دارم عطايم كند اجابت به هر سو دعايم كند

به قربان او اين سرو جان من نخواهد جز او جان سوزان من

يگانه عزيزم در عالم خداست زمانى نيابى دل از او جداست

جوابم دهد چون صدايش كنم به هر نينوايى نوايش كنم

نباشم اگر بنده دل خراب دعاهاى من را كند مستجاب

چنان مى نمايد غنى الحميد كه انگار از من گناهى نديد

چو خلوت طلب مى كنم با خدا پذيرد مرا هر زمان، هر كجا

به قربانت اى مهر پائيز من سپاس و ستايش برانگيز من

حساب مرا با حسابت مكن ادب مى كنى با عقابت مكن

گرفتار حيلت مكن بنده را تو اين بنده خوار و شرمنده را

سعادت چه جويم سعادت تويى كمال سعادت به غايت تويى

تو باشى در عالم پناهگاه من خريدار اشك و غم و آه من

بار الها نما مرا يارى بده حال تضّرع و زارى

تا بگريم به كار و بار خودم به بدى هاى روزگار خودم

آرزوها مرا به چنگ دارند با من هر دم هواى جنگ دارند

نفسِ بدخو و پر هوس دارم مرغم و ناله در قفس دارم

ميل دنيا مرا به بند دارد بند، چندين چون و چند دارد

در گناهان خويش زنجيرم چاره ام رفت و نيست تدبيرم

نفس من، بر بدى كند اصرار گره در كار من كند بسيار

ص: 185

نه مرا قدرت ستيزى هست نه ز دامش ره گريزى هست

واى بر من ز شرم و رسوايى كه ندارم حياء و پروايى

بده دردى كه سينه ام سوزد شعله بر خرمن دل افروزد

تو مرا بر خودت نماياندى تو خودت را به من شناساندى

بى تو جانم غروب پائيز است از غم روزگار لبريز است

بى تو موجى شكسته مى مانم مرغكى پر شكسته مى مانم

تو نسيم شب بهار منى تو سكونى همه، قرار منى

بده شور شب و سحردارى اشك خونين، ز ديده كن جارى

ديده ام را سحر تماشا كن گره از مشكلات من واكن

الهى مرا آه جانسوز ده سحر، سوز و ساز دل افروز ده

اگر بنده خواهى كند بندگى بزن تار دل را به سازندگى

بده باده چندى تو ديوانه را كه چرخى زنم دور ميخانه را

نمازى بسازم به تكبير عشق كنم چاره دردم به تدبير عشق

زبانم به ذكر تو گويا شود دلم غرق در شور و غوغا شود

به ياد تو شيرين شود كام من بجوشد همى باده در جام من

نيازم فزايد كمال آورد قعود و سجودى كه حال آورد

الهى منم مست و شيداى تو گداى جمالِ دل آراى تو

بيا جلوه كن بر دل خسته ام كه در انتظار تو بنشسته ام

مرا انتظار تو بى تاب كرد ببين ذره ذره ز غم آب كرد

گر از عشق رويت به تاب و تبم چه چاره خريدار خال لبم

ص: 186

از آن ترسم آيى كز اين مشترى نماند به جز مشتِ خاكسترى

بيا مهربان، مهربانى نما غريب توام آشنايى نما

نقاب از رخ ماه خود باز كن دل خسته را لحظه اى ناز كن

مرا ناز تو شوق طاعت دهد سر بندگى تا شهادت دهد

دمى از حضورت جدايم مكن به يك طرفةالعين رهايم مكن

گداى توام پادشاهى كنم «ارى كلّ شى ءٍ كما هى» كنم

به قربان نامت كه هستى از اوست جهان جام و مى را تجلى از اوست

به رحمان فزاينده رحمتى رحيم و گشاينده جنتى

چو عالم به نام تو آغاز شد سراسر همه رمز شد، راز شد

بود حمد تو سرّ هستى ما هدف از بلندى و پستى ما

خداى بلند آسمان و زمين خداوند كرسى و عرش برين

خدايى كه احمد نبى اش بود على باء «بسمل» ولى اش بود

خميرى فراهم شد از آب و گل دميدى بر آن و نموديش دل

بر او نام بنهاده اى آدمى برايش بنا كرده اى عالمى

چه عالم؟ سراسر شگفت آفرين بود دفترِ علم اهل يقين

ورق در ورق راز هستى فشان زحيرت بَرَد طاقت عاشقان

جمالت دمادم هويدا كنند مهيا براى تماشا كنند

به هر ذرّه بينم زبانى رسا كه تسبيح و كرنش نمايد تو را

زمين و زمان پر زغوغاى توست سراسر تجلىِ اسماى توست

ثناى زبانم رساى تو نيست دل كوچكم نيز جاى تو نيست

ص: 187

كجا وصف محدود لايق بود؟ به شرحت بيان حقايق بود

تو را طعمه قدر دهانم كنم به قدر توان رزق جانم كنم

مرا ميل بى حد و اندازه ده به هر ياربم جلوه اى تازه ده

بجوشان دلم را چو مى در سبو كه دائم فزايد طروات از او

الهى تو آرام جانى مرا فداى تو گشتم نشانى مرا

نظر كن به اشك پشيمانيم نجاتم بده از پريشانيم

دمى از ندامت نياسوده ام قبولم نما گر چه آلوده ام

به كوى تو هر شب نوا مى كنم تو را عاشقانه صدا مى كنم

ببين گريه بى رياى مرا اجابت كن امشب دعاى مرا

نگاهى به حال غريبم نما اجابت تو امّن يجيبم نما

نه شب دارم از دوريت نى سحر ببين از فراق توام نوحه گر

كجا بى كسم چون تو دارم حبيب به هر دردمندى تو باشى طبيب

بيا ديده ام را تماشا نما گره از دل خسته ام وانما

به كوى خود هر شب پناهم بده امان از خدنگ گناهم بده

نياز شب و سوز سازنده ده به وقت سحر حال پاينده ده

الهى به عصيان هلاكم مكن چو عفوم نكردى به خاكم مكن

به توفيق توبه مرا پاك كن پس آنگه بميران و در خاك كن

خطا و گناهم ز حد شد فزون به كارم گره مى زند چند و چو

بيا عفو كن جمله عصيان من ببين ناله و اشك سوزان من

هوا و هوس را ز من دور كن مرا محو نورٌ على نور كن

ص: 188

الهى مرا شوق طاعت بده توان نيايش به غايت بده

بيا با حضورت دلم شاد كن خرابش نمودم، تو آباد كن

زمانى دل من سراى تو بود همه حال و جانم برا ى تو بود

مرا سينه اى پر ز نور تو بود سراسر همه عشق و شور تو بود

ندانم كجا، از چه غارت شده؟ گرفتار جهل وضلالت شده

مرا مكر شيطان زمين گير كرد گه پيرسالى به زنجير كرد

جوانه زده حّب دنيا به دل دوباره كشيده مرا سوى گل

خدايا نكردم تو را بندگى چه سازم من از درد شرمندگى

كنون نزد تو گرچه شرمنده ام ولى هر چه هستم تو را بنده ام

شتابان به كويت شدم سينه چاك كنى چاره در كارم اى نور پاك

گره از دل تنگ من واكنى عنايت به اين عبد رسوا كنى

الهى مرا حال زارى بده شب و ناله و اشك جارى بده

بشويم دلم را ز اشك سحر نماند در او از گناهان اثر

بسوزم همى در تنور فراق كشم شعله در آتش اشتياق

كه تا شوقِ وصلت اسيرم كند رها از وجود حقيرم كند

پيام تو گيرم به يا ارجعى كه نبود به جز ربّك مرجعى

اى كه بخشش ذات پاكت را سزاست جز به درگاهت گدا گشتن خطاست

كن دلم را آشناى كوى خويش واله و شيدا نما از روى خويش

شو به كارم تا كه درويشت شوم از همه بيگانه و خويشت شوم

من به راه بندگى گر كاهلم حق اسمائت قسم اهل دلم

ص: 189

قوّتى خواهم كه دائم در نماز با تو باشم در سخن اى بى نياز

چهره بگشا و نقابت باز كن فصل نو در عاشقى آغاز كن

كاروان رفت و ز منزل مانده ام عشق را كشتند و بى دل مانده ام

چون شهيدان رفته اند گُل مرده است بلبل طبعم ز غم افسرده است

زنده كن در گلشنِ كويت مرا آب ده از شربت جويت مرا

در رهت اى دوست مشتاقم نما در ميان عاشقان طاقم نما

همچو لاله سرخى ام با داغ ده بعد از آن آوازه ام در باغ ده

من به قربان وجود پاك تو خاكسارى مى كنم در خاك تو

اندرين دنيا مرا گمنام كن همدم ساقى و دير و جام كن

آن زمان بنشين تماشا كن شبم تا سحر فرياد يا رب ياربم

اين توسل را نما از من قبول كن مرا محشور با آلِ رسول

آگهى بر فقر و بر رنجورى ام بنده ناچيز تو منصورى ام

بارالها ياد تو ذكر من است گوهر انديشه و فكر من است

مانده راهم به كويت آمدم عاشقم در جست وجويت آمدم

شد نيازم سخت و يارب چاره كن چاره درد من دل پاره كن

عفو كن از من گناهان مرا زشتى اعمال پنهان مرا

چشم پرآب و دل پر آه ده در حريم شب نوردان راه ده

واى بر آن كس دعا بى سوز كرد بى خدا شب هاى خود را روز كرد

در گلستان تو آتش دلكش است چون گلستان بى تو باشد آتش است

اى وجودِ اولين و آخرين كن دلم روشن ز انوار يقين

ص: 190

حاجتم روح مرا چالاك كرد اين چنين در خواستن بى باك كرد

بار الها بنده اى باشم ذليل كرده دنيايم اسير قال و قيل

من نمى دانم جوانى ام چه شد؟ شور و حال زندگانى ام چه شد؟

اين زمان من ماندم و بار گناه جز درِ لطفت كجا جويم پناه

چون به غفارى تو را آوازه است جاى من در پشت اين دروازه است

بوى عشق و آشنايى مى دهى بوى لطف و مهربانى مى دهى

آمدم با عذرِ تقصير آمدم آمدم اما بسى دير آمدم

با خودم قلبى سياه آورده ام كوله بارى از گناه آورده ام

يا الهى، سيدى، مولاى من اى تو اميد دل تنهاى من

وصف تو آواز بلبل گشته است زينت هر گلشن و گل گشته است

در دل هر ذره پيدا و نهان من به قربان تو اى جان جهان

بر بدى ها نَفْس من خو كرده است ميل آن هر جا و هر سو كرده است

چون گناهى مى كنم شادى كند ادعاى فخر و آزادى كند

جهل من شد موجب بى باكى ام غفلتم افزود، بر گستاخى ام

حب دنيايم زمين گيرم نمود آرزوهايم به زنجيرم نمود

جان من محبوس زندان هوس غير تو يا رب ندارم دادرس

اى اميد تو مرا شور نهان مهربانى كن به من اى مهربان

من گنه كردم تو پوشيدى زمن من خطا گفتم تو نشنيدى زمن

عمر من رفت و نبودم بنده ات از كرم كردى مرا شرمنده ات

توبه كردم بارها بشكسته ام هر زمانى دل به عفوت بسته ام

ص: 191

بارالها! آه جانسوزم بده درد شب خيزى به از روزم بده

آهى اندر سينه خواهم شعله ور تا بگيرد دامنم را هر سحر

من از آن روشن تنور دل كنم در ميان شعله ها منزل كنم

تا بسوزم تل خاكستر شوم شايد آنگه لايق دلبر شوم

بارالها، بنده اى درمانده ام كاروان رفت و ز ياران مانده ام

ره دراز است و ندارم توشه اى ناله دارم، از تو خواهم گوشه اى

شد غرور و جهل من زنجير دل نزد تو يارب كنون باشم خجل

آنچه مى دانى زمن حاشا مكن اين جهان و آن جهان رسوا مكن

واى بر اعمال زشت خلوتم واى بر حرص و دوام شهوتم

حرص و آز و شهوت و كبر و دروغ زندگى را كرد بر من بى فروغ

آمدم يارب پريشان آمدم با دلى غمگين و نالان آمدم

ديده گريان من باشد گواه آمدم بر آستانت عذر خواه

زخم بى حدّ مرا مرهم تويى در جهان بى كسى همدم تويى

اشك ريزانم ز هجر روى تو من گدايم من گداى كوى تو

هر كه آمد بر درت نوميد نيست جز تو اى جان جهان اميد كيست

آمدم با سوز و آهى آتشين در پذير عذر مرا اى نازنين

مى كنم اقرار بر تقصير دل تا نمايى از كرم تطهير دل

بارالها! از تو مى خواهم پناه كن رها دل را ز زنجير گناه

آبِ رحمت برفشان از ديده ام آبيارى كن دل خشكيده ام

چاره كن حال پريشان مرا عقده هاى مانده در جان مرا

بارالها عبد مسكين توام تشنه پيغام تسكين توام

ص: 192

كن به دل الهام آواى يقين تا مرا ديوانه سازد بعد از اين

ز آرزومندان درگاهت شوم همچو يوسف بسته در چاهت شوم

كن عطايم سوز و درد بندگى تا كنم با زهد و تقوا زندگى

با تو باشم روز و شب در گفت وگو اشك ها ريزم به كويت جو به جو

نام و يادت مايه آرامشم نور اميد تو در دل تابشم

از ندامت جان غمناكم ببين حال توبه چهره در خاكم ببين

درگذر اين لحظه از عصيان من كار زشت ظاهر و پنهان من

از فساد و عقده و كبر و ريا از دروغ و عجب و بغض اولياء

حب دنيا را ز قلبم دور كن ديده گر غير تو بيند كور كن

بارالها من اسيرم من اسير بنده ات را نيست غيرت دستگير

منّت خود را به من نازل نما يك شبى در كلبه ام منزل نما

آشنايى را نشانى بايدت هم زبانى را زبانى بايدت

گر تو را من عاشقم پيغام ده گر به مى آلوده باشم جام ده

آمدم اينك درِ دروازه ات ز انتظار لطف بى اندازه ات

يا رب اينك چاره دردم نما فكر چشم خفته و سردم نما

ص: 193

فهرست منابع

* نهج البلاغه، صبحى صالح، بيروت، 1391 ق.

1. آملى، سيد حيدر، اسرارالشريعة و اطوارالطريقة و انوارالحقيقة، تصحيح محمد خواجوى، نشر مولى، 1362.

2. ابن ابى جمهور الأحسائى، محمد، عوالى اللئآلى، قم، سيدالشهداء، بى تا.

3. انصارى، خواجه عبدالله، مناجات نامه، به كوشش حامد ربّانى، تهران، انتشارات گنجينه، 1361.

4. بلخى(مولوى)، جلال الدين محمد، مثنوى معنوى، نسخه رمضانى.

5. بهارى همدانى، محمد، تذكرة المتقين، قم، انتشارات نهاوندى، 1375.

6. بهشتى، احمد، فرزانگان، تهران، انتشارات گوتمبرگ، 1356 ش.

7. جامى، عبدالرحمن، درة الفاخرة فى تحقيق مذهب الصوفية، تهران، 1358.

8. حر عاملى، محمد بن حسن، وسايل الشيعه، تهران، مكتبة الاسلامية، 1383 ق.

9. الحرانى، حسن بن شعبه، تحف العقول، ترجمه آيت الله كمره اى، انتشارات كتابچى، 1376 ش.

ص: 194

10. حسن زاده آملى، حسن، دفتر دل، شرح صمدى آملى، قم، انتشارات نبوغ، 1379.

11. حكيمى، محمدرضا و برادران، مواعظ العددية عن الحياة، بيروت، دارالاسلاميه، 1400 ق.

12. ديلمى، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، تصحيح على محلاتى، چاپ حسنى، 1391 ق.

13. ديلمى، حسن بن محمد، اعلام الدين، مكتب الاعلام الاسلامى، 1342 ق.

14. زمانى، كريم، شرح جامع مثنوى، تهران، انتشارات اطلاعات، 1375.

15. زمانى، مصطفى، داستان ها و پندها، چاپ ششم، انتشارات پيام آزادى، 1364 ش.

16. سعدى، كليات سعدى، تصحيح فروغى، تهران، انتشارات ققنوس، 1368.

17. شيخ الاسلامى، سيدحسين، غررالحكم، چاپ پنجم، قم، انتشارات انصاريان، 1379.

18. شيخ الاسلامى، على، راه و رسم منزل ها، انتشارات تابان، تهران، 1376.

19. صدوق، محمد بن على، الخصال، قم، انتشارات اسلامى، بى تا.

20. صدوق، محمد بن على، من لايحضره الفقيه، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1413 ق.

21. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1415 ق 1995 م.

22. طوسى، ابوجعفر حسن بن على، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، طبع حجرى، بى تا.

ص: 195

23. عروسى حويزى، على بن جمعه، تفسير نورالثقلين، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، بى تا.

24. فيض كاشانى، محسن، الوافى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1369 ش.

25. فيض كاشانى، محسن، حقايق در اخلاق سير و سلوك، ترجمه محمدباقر ساعدى، تهران، انتشارات علميه اسلامى، بى تا.

26. فيض كاشانى، محسن، محجة البيضاء، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى، دفتر انتشارات اسلامى، 1367.

27. قمى، شيخ عباس، مفاتيح الجنان.

28. قمى، عباس، سفينة البحار، تهران، انتشارات فراهانى، بى تا.

29. قمى، عباس، منتهى الآمال، تهران، انتشارات جاويدان، بى تا.

30. قمى، على بن ابراهيم، تفسير قمى، طبع نجف، 1387 ق.

31. قندوزى، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة، بيروت، 1400 ق.

32. كاشفى، كمال الدين حسين، الرسالة العليّة فى الاحاديث النبويّة، تهران، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1361 ش.

33. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت ع.

34. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ه. ق.

35. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمة، دارالحديث، 1416.

36. ملكى تبريزى، ميرزا جواد، المراقبات، ترجمه ميرزا حكيم، تهران، انتشارات فقيه، بى تا.

37. ملكى تبريزى، ميرزا جواد، رساله لقاءالله، ترجمه سيد احمد فهرى، 1360.

ص: 196

38. منسوب به امام صادق(ع) مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، ترجمه و شرح حسن مصطفوى، تهران، انجمن حكمت و فلسفه 1368.

39. نراقى، محمد مهدى، جامع السعادات، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، 1383.

40. نراقى، ملااحمد، معراج السعادة، تهران، انتشارات رشيد، بى تا.

41. نيشابورى، عطار، تذكرة الاولياء، تهران، شركت سهامى كتاب هاى جيبى، 1370.

42. هندى، على بن حسام الدين، كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1986 م.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109