سرشناسه : رجبی، حسین، 1338 -
عنوان و نام پديدآور : بررسی فتوای تکفیر در نگاه مذاهب اسلامی/ حسین رجبی؛ [برای] حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت.
مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1388.
مشخصات ظاهری : 83 ص.؛ 5/11× 21 س م.
شابک : 60000 ریال:978-964-540-136-6
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : تکفیر
موضوع : تساهل دینی -- اسلام
شناسه افزوده : حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت
رده بندی کنگره : BP225/3/ر3ب4 1388
رده بندی دیویی : 297/464
شماره کتابشناسی ملی : 1281780
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
انقلاب اسلامى، پشتوانه واقعى و دلسوز تمامى مسلمانان، همواره در راستاى هدايت امت اسلامى تلاش مى كند تا مسلمانان و علماى اسلام با هر مذهب و مسلكى، به عمق مسأله انسجام و نياز ضرورى آن در جامعه پى برده و تمام امكانات خود را در اين راه بسيج نمايند تا نابسامانى ها و چالش هاى جدّى كه مسلمانان با آن رو به رو مى باشند، از بين برود. بنابراين عموم مسلمانان به ويژه علماى بزرگ بايد از اين فرصت پيش آمده، بيشترين استفاده را بنمايند. امّا متأسفانه گروهى بسيار اندك ولى با امكانات فراوان، با ايجاد زمينه هاى بدبينى و اختلاف، درصدد تكرار اشتباه هاى تاريخى مى باشند، به گونه اى كه گويا هيچ وظيفه ديگرى جز تلاش و فعاليت براى اختلاف و نابودى يكديگر بر عهده آنان نهاده نشده است.
آنان اين حركت ناميمون را از راه هاى گوناگون از جمله سخنرانى، فيلم و استفاده از ابزار صوتى و تصويرى در جهت فتنه و آشوب استمرار مى بخشند.
ص: 8
براى نويسنده اين نوشتار تفاوتى ندارد كه اين حركت از جانب شيعه يا سنى باشد؛ هر چند سلفى هاى تندرو، در پشت صحنه اين حركت هاى افراطى در جهانِ اهل سنت ديده مى شوند، اما مسلمانان نبايد تحت تأثير دسيسه هاى نامعقول و ناپسند آنان قرار گيرند و عقايد و باورهاى مذهبى خود را كنار گذاشته و در فرقه هاى انحرافى هضم و نابود شوند، به گونه اى كه هويّت مذهبى خود را از دست بدهند.
چه كسى است كه به ضرورت انسجام مسلمانان آگاه نباشد؟ اگر مسلمانان انسجام نداشته باشند و با يكديگر نزاع و اختلاف داشته باشند و با يكديگر درگير شوند، چه آثار و پيامدهايى را درپى خواهد داشت؟
آيا هر عاقل و خردمندى مى تواند بپذيرد كه درگيرى و نزاع به سود او تمام مى شود؟
قرآن كريم مى فرمايد:
«إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ» (1)
؛ اگر به شما آسيبى برسد، به آنان نيز آسيبى مانند آسيبى كه رسانده اند، مى رسد.
تاريخ به عنوان يك منبع شناخت و راه دست يابى به روش هاى موفقيّت در آينده، اين واقعيّت را روشن مى سازد كه مسلمانان و فرقه هاى اسلامى، متوجه اين حقيقت باشند كه درگيرى هاى مذهبى به سود هيچ كسى نخواهد
ص: 9
بود. اگر براى برخى، اسلام و حفظ مسلمانان اهميت ندارد، حداقل براى حفظ آينده و موقعيت خود، راه صحيح و خردگرايانه اى را انتخاب نمايند.
تاريخ نشان مى دهد كه درگيرى هاى مذهبى، به نابودى و در نهايت پشيمانى اختلاف انگيزان انجاميده است. آيا ايجاد زمينه هاى نزاع و درگيرى بين مسلمانان، تخريب چهره اسلام در سطح بين الملل را در پى نخواهد داشت؟ آيا خشونت و درگيرى هاى فيزيكى بين مسلمانان، زمينه حضور دشمنان اسلام را در بين كشورهاى اسلامى ايجاد نخواهد كرد؟
بدون ترديد دشمنان اسلام به ويژه آمريكا، از اين نوع برخوردها بهترين استفاده را مى برند. درگيرى هاى مذهبى، افزون بر زمينه سازى براى حضور نيروهاى نظامى دشمن، زمينه حضور فرهنگى و صدور فرهنگ غرب را نيز آماده مى سازد و از سويى با نشان دادن تصوير خشن از اسلام و مسلمانان، بهترين وسيله تبليغاتى را در اختيار غربى ها قرار مى دهد. اگر پاپ، عالم بزرگ مسيحيت، اسلام و مسلمانان را خشن معرفى مى كند و اگر رسانه هاى غربى با استفاده از اهرم هاى گوناگون، خشونت مسلمانان و پيامبر رحمت صلى الله عليه و آله را به تصوير مى كشند، يكى از دلايل آن، حركت هاى غير معقول و غير شرعى است كه تندروهاى متعصب براى دست يابى به آمال و آرزوهاى خويش به كار مى برند و هر گونه نوع قتل و كشتار را روا مى دانند و
ص: 10
انسان هاى بى گناه را به قتل مى رسانند.
آيا اين روش ها، در سيره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم وجود داشته است؟
بدون شك پيامبر اسلام مظهر رحمت و مهربانى است و از اين گونه روش هاى مخالف اسلام و عقل، برى و پاك مى باشد.
اگر روش هاى افراطى بين مسلمانان رواج يابد و عاقلان و عالمان امّت اسلام با آن مقابله نكنند، دود آتش تفرقه، فضاى همه كشورهاى اسلامى را فرا خواهد گرفت و همه مسلمانان در آتش تفرقه خواهند سوخت و تنها كشورهاى غربى، آمريكا و اسرائيل از آن سود خواهند برد و آنان زمينه بلوغ عقلانى و اعتبار تفكر اسلامى را از بين برده و آن را به نفع دشمنان مشترك دگرگون خواهند نمود.
از اين رو بايد هر مسلمانى، از هر فرقه و مذهبى به اين حقيقت پى ببرد كه دست هاى پنهان و آشكار دشمنان اسلام در پشت اين صحنه ها مشاهده مى شود و آنان براى دست يابى به اهداف خود، در تشديد نزاع و درگيرى ها خواهند كوشيد و سازمان هاى جاسوسى آنان هرگز در اين راه، آرام نخواهند نشست.
مسلمانان بايد موقعيت كنونى خود را در سطح جهان درك كنند و بدانند تئورى نومحافظه كار آمريكا مى گويد:
بايد جهان اسلام نيازمند ما باشد و براى تحقق اين هدف،
ص: 11
بايد پيوند و انسجام مسلمانان گسسته شود!!
بنابراين مسلمانان بايد به افق آينده خود نگاه ديگرى داشته باشند و بدانند اگر دشمنان اسلام در عراق دچار بحران مى شوند، رهايى از آن بحران را در عدم همبستگى مسلمانان جستجو مى كنند و نتيجه آن، جنگ هاى خونين بين شيعه و اهل سنت در عراق مى باشد.
يكى از سياست هاى قطعى آمريكا، گسترش فرهنگ آمريكايى است. آنان براى تحقق اين هدف، تصميم گرفتند كتاب هاى آموزشى را در مدارس كشورهاى اسلامى تغيير دهند تا مسلمانان به سرنوشت خودشان حسّاس نباشند. آنان با تئورى يك جانبه گرايانه، مى خواهند در همه ابعاد زندگى مسلمانان نفوذ كنند و تنها راه رشد و نفوذ آنان، پيوند نداشتن مسلمانان با يكديگر است. بنابراين اختلاف، به نفع هيچ گروه و فرقه اى از مسلمانان نيست، از اين رو هر كسى- خواه شيعه يا سنى- بر خلاف اين مسير گام بردارد يا جاهل است يا مغرض.
مهم ترين عامل اختلاف بين مسلمانان آن است كه يكديگر را درك نكرده و همديگر را نمى شناسند و يا اگر مى شناسند، عوامل ديگرى مانند تعصّب و رياست طلبى ها و ... سبب مى شود تا كنار يكديگر قرار نگيرند.
يكى از آفت هايى كه همواره تهديدى جدّى براى جامعه اسلامى به شمار آمده، تكفير و كافر دانستن يكديگر است! فتواى تكفير در طول تاريخ، از مسايل خطرناكى
ص: 12
بوده كه باعث ريختن خون انسان هاى بى گناه شده است.
با توجه به روش و معيار قرآن و سنّت و سيره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و علماى بزرگ و صاحب نظر مذاهب درباره معيار كفر و اسلام، چرا برخى از افراد و مفتى ها، فتواى به كفر عدّه اى را صادر مى كنند؟
آيا اين فتاوا، مستند قرآنى و روايى دارد؟ يا از جهالت و تعصّب سرچشمه گرفته است؟ آيا كسانى كه چنين فتاوايى را صادر مى كنند مجتهد و عالم اند يا مقلّد و نادان؟
در اين نوشتار براى روشن شدن حقيقت مسأله تكفير، نگاهى به قرآن، روايات و گفتار بزرگان مذاهب اسلامى خواهيم داشت.
مؤسسه فرهنگى نجم الهدى
ص: 13
معيار اسلام و كفر در قرآن، به صورت شفاف بيان شده است. از ديدگاه قرآن كسى كه شعاير اسلام را اظهار نمايد و بگويد: من مسلمانم، مسلمان است، و كسى اجازه تعرّض به او را ندارد. قرآن، اظهار اسلام را نشانه مسلمان بودن مى داند و مى فرمايد:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً» (1)
؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه در راه خدا گام مى زنيد(و براى جهاد مى رويد) تحقيق كنيد و به خاطر اين كه سرمايه ناپايدار دنيا(و غنايمى) به دست آوريد، به كسى كه اظهار اسلام مى كند نگوييد مسلمان نيستى»
در شأن نزول اين آيه آمده است: پس از بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از غزوه خيبر، اسامة بن زيد را به همراه جمعى، به سوى تعدادى از روستاهاى يهودى نشين اطراف
ص: 14
فدك فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند. مردى يهودى به نام «مرداس بن نهيك» كه از حضور اسامه آگاهى يافت، نزديكان و اموال خود را در كنار كوه جمع نمود و نزد اسامه آمد، در حالى كه مى گفت: «أشهد أن لا اله اللَّه و ان محمداً رسول اللَّه»، امّا أسامه او را به قتل رساند. پس از بازگشت نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت و جريان را به حضرت گفت. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود:
«مردى را كشتى كه به لا اله الا اللَّه و انّى رسول اللَّه، شهادت داد!»
اسامه گفت: «اى رسول خدا، او براى نجات از كشتن شهادت داد.» رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
«آيا دل او را شكافتى تا آگاهى يابى!» (1) همچنين به نقل از ابن عباس، شأن نزول اين آيه اين گونه است: گروهى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از راهى مى گذشتند كه مردى يهودى از بنى سليم، به صحابه سلام كرد. آنان با خود گفتند: سلام او براى نجات و پناه بردن بوده است، از اين رو قصد كشتن او را نموده، وى را به قتل رساندند و غنايم او را گرفتند، پس از آن كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند، اين آيه نازل شد.
خداوند متعال پيش از اين آيه، درباره حفظ جان افراد مؤمن مى فرمايد:
ص: 15
«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً ....* وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها ...» (1)
و هيچ مؤمنى را نَسِزَد كه مؤمنى را-/ جز به اشتباه-/ بكشد .... و هر كس عمداً مؤمنى را بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن ماندگار خواهد بود.
از اين آيات، محفوظ و مصون بودن خون انسان مؤمن و مسلمان استفاده مى شود.
با استفاده از آيات قرآن، چند چيز موجب كفر مى شود:
1. كسى كه به جاى خدا، غير او را برگزيند و يا براى او شريك قرار دهد:
«لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ» (2)
؛ آنان كه گفتند: خداوند همان مسيح فرزند مريم است، كافر شدند.
«لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» (3)
؛ آنان كه گفتند: خداوند يكى از سه خداست به يقين كافر شدند.
ص: 16
2. انكار قرآن:
«يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ اْلأَوَّلِينَ» (1)
؛ كافران مى گويند: آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد، جز افسانه هاى پيشين چيزى نيست.
«قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ» (2)
؛ كافران مى گويند: سخن و كلام خداوند جز يك سحر آشكار نيست.
3. انكار خدا و رسول
«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» (3)
؛ كافران، خدا و پيامبرش را انكار كردند.
4. انكار معجزات و قيامت
«أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ ...» (4)
؛ آنان كسانى هستند كه نشانه ها و معجزات پروردگار و اعتقاد به قيامت را انكار كردند.
«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي» (5)
؛ آنانى كه به نشانه ها و معجزات پروردگار و روز قيامت كفر ورزيدند، از رحمت من نااميد مى باشند.
قرآن كريم در آغاز سوره بقره، گرچه به اوصاف و
ص: 17
ويژگى هاى متقين پرداخته اما معيار ايمان، كفر و نفاق را به خوبى روشن نموده است. خداوند متعال در اين آيات، ايمان به غيب، ايمان به كتاب هاى آسمانى، ايمان به قيامت، انجام نماز و پرداخت انفاق را به عنوان اصول ايمان بيان فرموده است. و كافران كسانى هستند كه به آنچه گفته شد، ايمان ندارند و منافق در ظاهر مى گويد ايمان دارم ولى در باطن اعتقادى ندارد.
يكى از قواعد اساسى اسلام كه مورد تأكيد و توجه قرار گرفته، پرهيز از ريختن خون انسان ها و آبرو و حيثيّت آنان است. زيرا كشتار انسان ها از نظر شريعت و عقل ناپسند و مصداق ظلم مى باشد.
در قرآن كريم، مسأله قتل و كشتار به اندازه اى اهميّت دارد كه كشتن يك نفر بدون حق، برابر كشتار تمام بشر به شمار مى آيد و احياى يك نفر، احياى تمام بشر مى باشد:
«مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً» (1)
؛ از اين روى بر فرزندان اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس كسى را-/ جز به قصاص قتل، يا [به كيفر] فسادى در زمين-/ بكشد، چنان است كه گويى همه مردم را كشته باشد. و هر كس كسى را زنده بدارد، چنان است كه گويى
ص: 18
تمام مردم را زنده داشته است.
در آيه ديگر مى فرمايد:
«وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها ...» (1)
؛ و هر كس عمداً مؤمنى را بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن ماندگار خواهد بود.
البته در دين مبين اسلام، در برخى موارد قتل، مباح شمرده شده، آن هم در امورى كه مصالح انسان و نظام اسلامى اقتضا مى كند، همچون قتل براى قصاص يا دفاع از نفس يا افساد كنندگان در زمين و ....
امام باقر عليه السلام در اين باره مى فرمايد:
نخستين كسانى كه خداوند در روز قيامت محاكمه مى كند، كسانى هستند كه قتل و كشتار انجام دادند سپس مقتول را نزد قاتل مى آورند و مقتول خون خود رابه صورت قاتل مى پاشد و مى گويد: اين فرد مرا كشته است و قاتل، نمى تواند انكار كند. (2)
ص: 19
تكفير در روايات شيعه و اهل سنت، مسأله اى بسيار خطرناك معرّفى شده است. پيامبر در اين باره مى فرمايد:
هر كسى نسبت كفر به كس ديگرى بدهد كه معيار كفر را ندارد، گوينده آن كافر است. (1) همچنين بخارى روايت مى كند كه فردى هنگام فرستادن حضرت على و خالد به سوى يمن به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، گفت: اى رسول خدا از خدا بترس! حضرت فرمود:
«ويلك ألست أحق اهل الارض أن يتقى اللَّه.
فقال خالد: يا رسول اللَّه الا أضرب عنقه؟ قال:
لا، لعله أن يكون يصلى» (2)
؛ و اى بر تو آيا من در تقواى الهى سزاوارترين فرد در بين مردم نيستم، خالد گفت: اى رسول خدا اجازه مى دهيد گردن او را بزنم؟ حضرت فرمود: خير شايد از كسانى باشد كه نماز مى خواند.
اين روايت به عظمت نماز و پرهيز از كفر و قتل نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله دلالت مى كند. بنابراين وقتى احتمال نماز
ص: 20
خواندن شخصى كه به پيامبر اعتراض كرده، از كشتن او جلوگيرى مى كند، درباره كسانى كه نماز مى خوانند، زكات مى پردازند، روزه رمضان و حج بيت اللَّه الحرام را انجام مى دهند، چه حكم مى كند؟!
بخارى از أنس روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«أمرت أن أقاتل الناس حتى يقولوا لا اله الا اللَّه، فاذا قالوها، وصلوا صلاتنا، و استقبلوا قبلتنا، و ذبحوا ذبيحتنا فقد حرمت علينا دماؤهم و اموالهم (1)؛ من مأمور شدم با مردم جنگ كنم تا هنگامى كه كلمه توحيد را بگويند، پس اگر كلمه توحيد را گفتند و نمازها را انجام داده و به سوى قبله ما نماز خواندند، و مانند ما گوسفند ذبح نمودند، اموال و خون آنان بر ما حرام مى باشد.
همچنين از ابن عمر روايت شده كه پيامبر در سرزمين منى ايستاد و در حالى كه به مكه مكرمه اشاره مى كرد، به مردم فرمود: آيا مى دانيد كه اينجا چگونه مكانى است؟
گفتند: خدا و رسول او داناترند. پيامبر فرمود: اين شهر حرام است. سپس فرمود: مى دانيد، امروز چه روزى است؟
جواب دادند: خدا و رسول داناترند. فرمود: اين، روز حرام است. آنگاه فرمود: مى دانيد اين ماه، چه ماهى است؟
پاسخ دادند خدا و رسول او داناترند. فرمود: اين ماه حرام
ص: 21
است، سپس فرمود:
«فانّ اللَّه حرم عليكم دمائكم و اموالكم و اعراضكم كحرمة يومكم هذا فى شهركم هذا و فى بلدكم هذا (1)؛ خداوند جان، اموال و آبروى شما را محترم شمرده چنان كه اين روز و اين ماه و اين شهر را محترم قرار داده است.
همچنين بخارى از سهل روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز جنگ خيبر فرمود:
«لاعطين هذه الراية رجلًا يحب اللَّه و رسوله و يحبه الله و رسوله يفتح اللَّه على يديه (2)
؛ اين پرچم را به مردى مى سپارم كه خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند و خداوند به دست او در خيبر را باز مى كند.
عمر بن خطاب گفت: من، امارت آن روز را دوست داشتم، از اين رو اميدوار بودم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله من را بخواند، اما آن حضرت، على بن ابى طالب را فرا خواند و پرچم را به او داد و فرمود:
«برو و به چيزى توجه نكن تا خداوند در را به روى تو
ص: 22
باز كند.» حضرت على عليه السلام مقدارى حركت كرد سپس توقف نمود و صدا زد: «اى رسول خدا بر چه چيزى با مردم بجنگم؟ فرمود:
«تا وقتى كه شهادت به لا اله الا اللَّه و محمد رسول اللَّه بدهند، هر گاه آن را انجام دادند خون و مال آنان از سوى تو محفوظ است جز آن كه خلاف حق را مرتكب شوند و حساب آنان بر خداى بزرگ مى باشد. (1)»
نيز صحيح بخارى روايت كرده كه رسول خدا فرمود:
«من شهد أن لا اله الا اللَّه وحده لاشريك له، و ان محمداً عبده و رسوله، و انّ عيسى عبداللَّه و رسوله و كلمته ألقاها الى مريم و روح منه، و الجنة حق، و النار حق أدخله اللَّه الجنة على ما كان من العمل (2)
؛ كسى كه گواهى دهد بر وحدانيت خدا و اين كه او شريكى ندارد، و محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده و رسول او و عيسى بنده خدا و رسول او است و عيسى از جانب خدا به مريم عطا شده و او روحى از جانب خدا است، و بهشت حق است و آتش حق است، اين فرد وارد بهشت مى شود، اعمال او هر گونه باشد!
اى كاش مى دانستم برخى از افرادى كه خود به اين
ص: 23
احاديث معتبر عقيده دارند و آن را مرجع دستورات دين مى دانند، به چه بهانه و عذرى اين احاديث را كنار گذاشته و بر خلاف سنّت و سيره قطعى پيامبر اسلام فتوا به تكفير مى دهند و انسان هاى بى گناه را مى كشند؟!
آنچه از روايات اهل سنت بيان شد، در رواياتى كه از طريق اهل بيت عليهم السلام آمده، به خوبى تبيين و روشن شده است.
امام باقر عليه السلام در پاسخ اسماعيل جعفى كه پرسيده بود از: الدين الذى لايسع العباد جهله؟ فرمود:
«الدين واسع، ولكن الخوارج ضيّقوا على أنفسهم من جهلهم ... (1)
؛ دايره دين و احكام آن بسيار وسيع و گسترده است ولى خوارج به خاطر جهالت و نادانى بسيار، آن را تنگ گرفتند.»
مقصود از «دين واسع» اين است كه دين اسلام به گونه اى نيست كه خوارج مى پندارند زيرا آنان هر كسى را كه گناه كبيره اى مرتكب شود، كافر و اين عقيده را جزو ايمان مى دانند! بنابراين خروج از دين، يعنى انديشه هايى كه سرچشمه آن، جهالت و نادانى نسبت به عمق اسلام است.
پاره اى از روايات، عناد و جمود را موجب كفر دانسته:
ص: 24
«انما يكفر اذا جحد» (1)
اين زمانى محقق مى شود كه حجّت و دليل براى شخصى كه انكار مى كند اقامه شود و يا انكار كننده، جاهل مقصر باشد، به گونه اى كه اختلاف در عقيده را بداند و از سويى، احتمال بطلان عقيده خود را بدهد و در عين حال انكار كند، بدين جهت توده مردم كه در عقيده خود قاطع هستند، معذورند بر خلاف اهل علم و اطلاع.
بنا به برخى روايات، شك كننده در خدا و رسول، كافر است: «من شك فى اللَّه تعالى و فى رسوله فهو كافر (2)»
سفيان بن سمط روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:
«الاسلام: هو الظاهر الذى عليه الناس، شهادة ان لا اله الا اللَّه، و انّ محمداً رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم، و اقامة الصلاة، و ايتاءالزكاة و حج البيت و صيام شهر رمضان ... (3)
؛ اسلام عبارت است از همان اعمال ظاهرى كه مردم به آن اعتراف نموده اند، مانند شهادت به وحدانيّت خدا و رسالت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم، اقامه نماز، پرداخت زكات، حج خانه خدا و روزه گرفتن.
نيز به نقل سماعة بن مهران، امام صادق عليه السلام فرمود:
«اسلام عبارت است از شهادت به لا اله الا اللَّه و
ص: 25
تصديق به رسالت رسول خدا و با اين عقيده، خون ها محفوظ و روابط زناشويى و پيوند و ميراث برقرار مى شود، چنان كه مردم بر اين باور هستند.» (1) بنابراين معيار اسلام ظاهر است نه باطن، در اين باره، روايات فراوانى از شيعه و اهل سنت وارد شده است. بر اساس اين روايات، اهل سنت و فرقه هاى ديگرى كه ملاك هاى ياد شده را پذيرفته اند، خارج از اسلام نمى باشند اما متأسفانه گاهى از برخى نويسندگان و گويندگان ديده مى شود كه به صرف مخالفت در برخى عقايدِ مذهبى- كه از اصول و ضروريات دين هم نيست- حكم به تكفير داده اند.
مهم ترين ضعف اين افراد آن است كه لوازم عقايد و باورهاى مذهبى را كه خود مذاهب به آن لوازم عقيده ندارند، مترتب مى كنند. به طور نمونه مسلمانان به آثار و آنچه مربوط به پيامبر اسلام و اهل بيت آن حضرت مى شود احترام مى گذارند و در هنگام زيارت قبور به آثار تبرك مى جويند. بديهى است كه هيچ مسلمانى غير خدا را عبادت نمى كند و معتقدند كه اگر اين اعمال عبادت باشد، براى غير خدا انجام نمى دهند.
اگر فردى لوازم شرك را كه خود انجام دهندگان اين
ص: 26
اعمال به آن ملتزم نيستند، مترتب كنند، از نظر علمى صحيح نمى باشد. بدين جهت مى توان گفت كه ريشه بسيارى از تكفيرها در بين مذاهب اين گونه است. روشن است كه اين تكفيرها اساسى ندارد و مخالف ظهور آيات و رواياتى است كه بيان شد.
ص: 27
از ديدگاه فقهاى شيعه و اهل سنت، اگر كسى يكى از ضروريات اسلام را انكار كند، كافر و بيرون از دين است.
هيچ مسلمانى، خدا، پيامبر، قيامت و دستورات اسلام را انكار نمى كند. اگر هم نظر و عقيده اى در بين فرقه هاى اسلامى پيرامون مسايل مربوط به توحيد، نبوت و غير آن مطرح شده از ضروريات دين نبوده بلكه جزو مسايل نظرى است كه انكار آن، خروج از دين نيست؛ زيرا مسايل غير ضرورى كه به وسيله اجتهاد صحيح انجام شود، انكار آن خروج از اسلام نمى باشد.
البته وهابيان، احترام مسلمانان به قبور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اولياى الهى و استغاثه و درخواست از غير خدا را شرك مى دانند! در صورتى كه هيچ مسلمانى پيامبر اسلام و هيچ يك از اوليا را نمى پرستد و احترام به آنان يا ساختن بارگاه و رفتن به زيارت آنان را موجب شرك نمى داند. چنان كه صرف خواندن غير خدا و استغاثه شرك نيست چرا كه اگر شرك باشد، انسان موحّدى را روى زمين نمى يابيم! زيرا هر انسانى در زندگى با مشكلات و گرفتارى هايى روبه رو
ص: 28
مى شود و از غير خدا كمك مى خواهد. خداى بزرگ انسان ها را به گونه اى آفريده كه به ديگران نياز دارند و نيازمندى، انسان را به كمك و خواندن آنان مى طلبد. پس بنابر ديدگاه وهابيان، خود آنان نيز مشرك خواهند بود. در صورتى كه ديدگاه صحيح اين است كه اگر غير خدا را به صورت مستقل بخوانيم، به گونه اى كه آن غير را در مقابل و يا به جاى خدا قرار دهيم و بگوييم اين افراد خواه زنده يا مرده بدون اذن الهى اين كار را انجام مى دهند، شرك است.
بنابراين، اين عقيده كه واسطه اسبابى است كه خداوند آنها را براى رفع مشكلات و نيازها آفريده، نه تنها شرك نيست بلكه عين توحيد است. پس ادّعاى وهابيان مبنى بر اين كه تمام فرقه هاى مخالف خودشان را كافر، مشرك و اهل بدعت مى دانند مخالف قرآن، سنت، عقل و عرف مى باشد.
سيد كاظم طباطبايى يزدى، از علماى بزرگ شيعه مى گويد:
«كافر كسى است كه منكر ألوهيت يا توحيد يا رسالت يا امرى ضرورى از ضروريات دين شود. البته انكار ضرورى دين، در صورتى موجب كفر مى شود كه توجه به ضرورى بودن آن داشته باشد، به گونه اى كه انكار آن، به انكار رسالت بازگردد. (1)
ص: 29
همچنين يكى از علماى بزرگ شيعه به نام محقق كركى مى نويسد:
«علماى شيعه فرقه هاى خوارج، غلات، نواصب و اهل تجسيم را نجس مى دانند اما فرقه هاى ديگر، چنان چه يكى از ضرورت هاى دين را انكار نكنند، جزو مسلمانان به شمار مى آيند.» (1) نيز آيت اللَّه خويى مى گويد:
«آنچه در تحقّق اسلام دخالت دارد و طهارت و احترام مال و جان و غير آن دو بر او مترتب مى شود عبارت است از: اعتقاد به وحدانيت خدا، نبوت و معاد كه فرقه هاى اسلامى به آن عقيده دارند.» (2) در جايى ديگر مى گويد:
«المعروف المشهور بين المسلمين، طهارة اهل الخلاف و غيرهم من الفرق المخالفة للشيعة الاثنى عشرية» (3)
همچنين اين محقق بزرگ در جاى ديگرى مى گويد:
ص: 30
«كسى كه ولايت را انكار مى كند، هر گاه شهادتين را بر زبان جارى كند، حكم اسلام ظاهرى را دارد، چنان كه سيره قطعى ائمه اهل بيت عليهم السلام بر طهارت اهل سنت دلالت مى كند.» (1) از ديدگاه علماى شيعه، بين طهارت و مسلمان بودن ملازمه وجود دارد، يعنى هر مسلمانى محكوم به طهارت است، بر خلاف غير مسلمان كه از ديدگاه فقهاى شيعه نجس مى باشد. (2) محقق خويى درباره فرقه هاى شيعه مى فرمايد:
«حكم زيديه، اسماعيليه و غير آن، مانند حكم اهل سنت در طهارت و اسلام مى باشد.» (3) از اين رو علماى شيعه، هرگز مخالفان خود، حتى فرقه هاى غير شيعه اثنى عشريه را تكفير نمى كنند.
حضرت امام خمينى در اين باره مى فرمايد:
«غير الاثنى عشرية من فرق الشيعة اذا لم يظهر منهم نصب و معاداة و سبّ لسائر الائمة الذين لايعتقدون بامامتهم طاهرون، و اما مع ظهور ذلك منهم فهم مثل سائر النواصب» (4)
فرقه هاى غير شيعه اثنى عشريه، در صورتى كه دشمنى و ناسزاگويى نسبت به امامانى كه امامت
ص: 31
آنان را باور ندارند، اظهار نشود، پاك مى باشند و در صورتى كه يكى از اين ها نسبت به ائمه، اظهار شود، حكم آنان مانند نواصب مى باشد.
در روايات و فتاواى بزرگان شيعه آمده است: انكار ولايت و يا امامت، موجب كفر است.
توضيح: محبّت اهل بيت از ضروريات دين اسلام است و اهل سنت نيز به آن عقيده دارند و آن را جزو ايمان مى دانند، از اين رو انكارِ آن،- به معناى نصب و عداوت- موجب كفر مى شود.
امّا انكار امامت: از نظر شيعه امامت از ضروريات دين است ولى اهل سنت گرچه اصل امامت را لازم مى دانند ولى در مصداق به خاطر جهاتى اين عقيده را ندارند. از اين رو انكار آن، در صورتى كه از روى دليل و يا شبهه باشد، كفر تأويلى است، نه كفر تنزيلى. يعنى موجب خروج از دين نمى شود. به عبارت ديگر همان طورى كه اسلام داراى مراتب است، كفر نيز مراتبى دارد. اين مطلب، مورد قبول بزرگان شيعه و اهل سنّت حتى وهابيت مى باشد.
اسلام با شهادتين آغاز مى شود و تسليم در برابر خداوند و دستورات دين است و كفر، با انكار ضرورى دين شروع مى شود و مراتبى دارد كه يك مرحله آن، انكار به خاطر تأويل و شبهه است. بنابراين به كار بردن لفظ كفر بر منكران امامت حضرت على عليه السلام در فتاواى فقهاى شيعه،
ص: 32
به معناى انكار امامت حضرت على عليه السلام و خروج از مذهب است نه خروج از دين. بدين جهت از نظر فقهاى شيعه، فرقه هايى كه ضروريات دين را انكار نمى كنند، مسلمان هستند و حكم اسلام بر آنان جارى مى شود.
نووى در شرح مسلم مى نويسد:
«اعلم انّ مذهب أهل الحق: انّه لايكفر أحد من اهل القبلة بذنب ولايكفر اهل الاهواء و البدع الخوارج و المعتزله وغيرهم، و انّ من جحد ما يعلم من دين الاسلام ضرورة حكم بردتّه و كفره ... (1)
؛ آگاه باشيد كه نظر صحيح و حق درباره تكفير آن است كه احدى از اهل قبله، به خاطر گناهى تكفير نمى شود؛ چنان كه اهل هوا، بدعت، خوارج، معتزله و غير آنان تكفير نمى شوند. و هر كس چيزى را كه از ضروريات دين اسلام است انكار كند، حكم به ارتداد و كفر او مى شود.
همچنين ابن نجيم مصرى مى نويسد:
«فالحاصل ان المذهب عدم تكفير أحد من المخالفين فيما ليس من الاصول المعلومة من
ص: 33
الدين للضرورة» (1)
؛ مذهب ما آن است كه كسى از مخالفان را تكفير نمى كنيم جز در انكار ضرورى اصل دينى بديهى.
همچنين از جمع الجوامع نقل مى كند:
«ولانكفر أحداً من اهل القبلة ببدعة كمنكرى صفات اللَّه تعالى و خلقه افعال عباده و جواز رؤيته يوم القيامة، امّا من خرج ببدعته من اهل القبلة كمنكرى حدوث العالم و البعث و الحشر للاجسام و العلم بالجزئيات فلا نزاع فى كفرهم لانكارهم بعض ما علم مجيى ء الرسول بضرورة» (2)
؛ ما كسى را كه از اهل قبله باشد، به خاطر انجام بدعت تكفير نمى كنيم مانند منكران صفات خدا، خلق افعال بندگان و جواز ديدن خدا در قيامت، امّا اگر كسى با بدعت خود، برخى از امور ضرورى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورده انكار كند مانند: حدوث عالم، بعث و حشر و علم به جزئيات براى خداوند، در اين صورت اختلافى در كفر او نيست.
و او نيز مى نويسد:
در بين مذاهب، سخنان فراوانى درباره تكفير گفته شده است، ولى مجتهدان مذاهب، كسى را تكفير
ص: 34
نمى كنند، مانند ابن منذر كه از ديگران به مذاهب مجتهدان آشناتر مى باشد و آنچه محمد بن حسن از حديث خضرمى نقل مى كند، دلالت بر عدم تكفير خوارج مى كند. (1) بنابراين با وجود آن كه خوارج به تكفير صحابه مى پرداختند، از ديدگاه مجتهدان اهل سنت تكفير نمى شوند.
شروانى، پس از آن كه دشنام به صحابه را از گناهان كبيره بر شمرده است، از كتاب «الروضه» نقل مى كند:
«شهادت تمامى اهل بدعت پذيرفته است حتى كسانى كه به صحابه دشنام داده اند زيرا دشنام دهنده از روى عناد و دشمنى ناسزا نمى گويد بلكه بر اساس اعتقاد و باورى است كه پيدا كرده است.» (2) سخنانِ ابن مقرى به اين حقيقت اشاره دارد كه اگر كسى به خاطر دليل و يا شبهه اى به پيشينيان ناسزا بگويد، نمى توان به فسق او حكم نمود.
بنابراين، مبناى فتواى به كفر عبارت است از انكار ضروريات و يا انكار چيزى كه به انكار ضرورى دين برگردد. البته پاره اى از علما، انكار با دليل و شبهه را موجب كفر نمى دانند، از اين رو علماى اهل سنت گفته اند:
«كسى كه به عايشه نسبت ناروا بدهد، چون دروغ به
ص: 35
خدا بسته و آيه قرآن را انكار نموده كافر است، برخلاف ناسزاگويى به پيشينيان». (1) ابن عابدين، پس از بيان كافر نبودن اهل قبله مى نويسد:
«ان الرافضى ان كان ممن يعتقد الالوهية فى علىّ، او انّ جبرئيل غلط فى الوحى، او كان ينكر صحبة الصدّيق، او يقذف السيّدة الصدّيقة فهو كافر لمخالفته القواطع المعلومة من الدين بالضرورة، بخلاف ما اذا كان يفضل عليّاً او يسبّ الصحابه فانّه مبتدع لا كافر»
از سخن ابن عابدين استفاده مى شود كه انكار ضرورى دين، موجب كفر مى شود مانند: اعتقاد به الوهيت حضرت على عليه السلام، اشتباه كردن جبرئيل در وحى و ...؛ اما تفضيل على بر خلفاى ثلاثة و دشنام صحابه كفر نيست.
اگر مقصود ابن عابدين از «رافضى» شيعه است، روشن است كه هرگز شيعه به ويژگى هايى مانند الوهيت براى غير خدا، اشتباه جبرئيل، انكار مصاحبت و يا جريان افك، عقيده ندارد. بدين جهت، جاى تعجب است كه چرا ابن عابدين در مقام فتوا، به كتاب هاى شيعه مراجعه نكرده تا گرفتار داورى غير صحيح نشود.
وى با تقليد از علماى ديگر، چنين مطالبى را اخذ كرده
ص: 36
است. اگر علماى مذاهب هنگام فتوا درباره اين مسايل بسيار مهم به كتاب هاى مورد قبول مذاهب مراجعه كنند،(نه به گفتار عوام مردم) هرگز دچار اشتباه نمى شوند.
احمد بن حنبل خطاب به علماى فرقه جهميّه مى گويد: «آنچه كه شما به آن عقيده داريد اگر من بپذيرم، كافر مى شوم، ولى من شما را تكفير نمى كنم زيرا شما از نظر من جاهل هستيد.» (1) علماى اهل سنّت شبه قاره(ديوبند)، برداشت وهابيت را مورد نقد قرار داده و مى گويند: آنان مانند خوارج اهل بغى اند و حكم اهل بغى در مورد آنان صادق است؛ چنان كه علامه شامى گفته است:
«هم قوم لهم منعة خرجوا عليه بتأويل يرون أنه على باطل كفراً و معصيته توجب قتاله بتأويلهم يستحلون دمائنا و أموالنا و يسبون نسائنا و حكمهم حكم البغاة و انما لم نكفرهم لكونه عن تأويل و ان كان باطلًا وقع فى زماننا فى اتباع محمد بن عبدالوهاب الذين خرجوا من نجد و تغلبوا على الحرمين و كانوا ينتحلون مذهب الحنابلة لكنهم اعتقدوا انهم هم المسلمون و ان من خالف اعتقادهم مشركون و استباحوا بذلك قتل علمائهم حتى كسر اللَّه شوكتهم ثم أقول ليس هو و لا أحد من أتباعه و شيعته من
ص: 37
مشايخنا في سلسلة من سلاسل العلم من الفقه و الحديث و التفسير و التصوف و أما استحلال دماء المسلمين و أموالهم و أعراضهم فاما أن يكون بغير حق أو بحق فان كان بغير حق فاما أن يكون من غير تأويل فكفر و خروج عن الاسلام و ان كان بتأويل لا يسوغ فى الشرع ففسق و أما ان كان بحق فجائز بل واجب و أما تكفير السلف من المسلمين فحاشا أن نكفر أحداً منهم بل هو عندنا رفض و ابتداع فى الدين و تكفير أهل القبلة من المبتدعين فلا نكفرهم ما لم ينكروا حكماً ضرورياً من الضروريات الدين». (1)
خوارج داراى قدرتى بودند كه با تأويل، عليه امام خروج نمودند. آنان عقيده دارند كه چون اماميه مرتكب باطل شود، خواه كفر باشد يا معصيت و گناه، قتال با او واجب است. از اين رو تعرّض به جان و مال ما را حلال دانسته و زنان را به اسارت مى گيرند. حكم آنان، مثل حكم اهل بغى است، در عين حال، ما آنان را به خاطر تأويلات باطل تكفير نمى كنيم.
سپس علامه شامى مى نويسد:
چنان كه در زمان ما پيروان محمد بن عبد الوهاب خروج نموده و از نجد بيرون آمدند و بر حرمين شريفين غلبه يافتند. وهابيان خود را پيروان احمد
ص: 38
بن حنبل معرفى مى نمايند اما بر اين عقيده اند كه فقط آنها مسلمان هستند و مخالفان عقايدشان مشركند و با همين تصور، كشتن اهل سنّت و علما را مباح دانسته اند تا اين كه خداوند قدرت آنان را شكست.
از اين رو به وضوح مى گويم: محمد بن عبد الوهاب و پيروانش در سلسله علمى، فقهى، حديث، تفسير و تصوّف، جزو مشايخ ما نيستند.
حلال شمردن خون، آبرو و اموال مسلمين يا به حق است يا به ناحق؛ اگر ناحق باشد يا بدون تأويل است كه در اين صورت موجب خروج از دين مى گردد و يا با تأويلى است كه شرع مقدّس اجازه نداده است، در اين صورت موجب فسق مى شود، و اگر به حق باشد جايز بلكه واجب است امّا در تكفير مسلمانان پيشين، هرگز ما كسى را تكفير نمى كنيم. كسى كه تكفير كند، بدعت كرده و عمل او موجب خروج از دين است و اهل قبله را هر چند جزو مبتدعه باشند تا وقتى كه ضرورتى از دين را انكار نكرده باشند، تكفير نمى كنيم.
سلفيّه، مسلمانان قرن دوازدهم و بعد از آن را به خاطر زيارت بزرگان تكفير مى كنند؛ در صورتى كه انجام زيارت، دستور اسلام است.
از آنها بايد پرسيد: آيا اسلام به شرك دستور داده است؟ آيا مشرك دانستن مسلمانان، خلاف صريح قرآن و
ص: 39
روايات نيست كه هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند مسلمان بوده و جان و مالش محترم مى باشد؟ آيا فراموش كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به آن صحابه اى كه فردى را كه شهادتين را گفته بود كشت، فرمود: مگر تو در دل او بودى كه عقيده به خدا نداشت؟! آيا شما در دل هر مسلمان هستيد كه مى گوييد با زيارت بزرگان دين، آنان را پرستش مى كنند؟ مگر عبادت از امور قلبى نيست؟ آيا اعتقاد به خدا قلبى نيست؟
بدين جهت متكلّمان و فقهاى اهل سنّت بر اين عقيده اند كه اهل قبله، تكفير نمى شوند.
شيخ ابوالحسن اشعرى در آغاز كتاب «مقالات الاسلاميين» مى نويسد:
«اختلف المسلمون بعد نبيهم في أشياء ضلل بعضهم بعضاً و تبرأ بعضهم عن بعض فصاروا فرقاً متباينين الا أن الاسلام يجمعهم و يعمهم فهذا مذهبه و عليه أكثر أصحابنا»؛ پس از پيامبر اكرم، مسلمانان درباره- بعضى- چيزها دچار اختلاف شدند، به گونه اى كه يكديگر را گمراه دانسته و از يكديگر برائت مى جستند. اما در عين حال اسلام، همه آنان را جمع نموده و تحت پوشش خود قرار داد و اين، مذهب و عقيده بيشتر اصحاب ما مى باشد.
ذهبى، سخنى از ابوالحسن اشعرى نقل مى كند كه اين سخن موجب تعجب او شده است. سپس مى گويد: اين
ص: 40
سخن از اشعرى ثابت است، آنگاه از قول زاهر سرخسى نقل مى كند كه:
«در هنگام فرا رسيدن مرگ ابوالحسن در بغداد، مرا فرا خواند و من نزد او رفتم، سپس گفت:
اشهد علىّ انّى لا أكفّر أحداً من اهل القبلة، لأنّ الكلَّ يُشيرون الى معبودٍ واحد، و انّما هذا كلّه اختلاف العبارات؛ گواه باش بر من كه من احدى از اهل قبله را تكفير نمى كنم؛ زيرا تمام اهل قبله يك معبود را پرستش مى كنند و اختلافات، لفظى است.»
آنگاه ذهبى مى گويد:
من به اين سخن ابوالحسن اشعرى عقيده دارم، چنان كه استاد ما ابن تيميه در پايان عمرش مى گفت: أنا لا أكفّر أحداً من الأمّة ...؛ من احدى از امت را تكفير نمى كنم ... پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: جز مؤمن بر وضو محافظت ندارد، پس هر كس در نمازها مواظبت بر وضو داشته باشد، مسلمان است.» (1) ابواسحاق گفته است:
«كلّ مخالف يكفرنا فنحن نكفره و إلّا فلا لنا على ما هو المختار ... إنّ المسائل الّتي اختلف فيها أهل القبلة من كون اللَّه تعالى عالماً بعلمٍ أو
ص: 41
موجد الفعل العبد أو غير متحيّز و لا فى جهة و نحوها ككونه مريئاً أو لا لم يبحث النبى صلى الله عليه و آله عن اعتقاد من حكم بإسلامه فيها و لا الصحابة و لا التابعون و ... أن الخطأ فيها ليس قادحاً فى حقيقة الاسلام (1)
؛ هر كس ما را تكفير كند، ما نيز او را تكفير مى كنيم در غير اين صورت او را تكفير نمى كنيم دليل بر مدّعاى ما اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله از عقيده كسانى كه محكوم به اسلام بودند در مسايل اختلافى اهل قبله مانند: علم خداوند، خلق افعال انسانى، تحيّز نداشتن خداوند، جهت نداشتن خداوند و رؤيت خداوند در قيامت تفحص نمى كرد چنانكه صحابه و تابعين نيز چنين شيوه اى داشتند. و خطاى افراد در اين مسايل به اسلام او ضررى وارد نمى كرد.
نيز در عقايد طحاوى آمده است:
«و نسمى أهل قبلتنا مسلمين مؤمنين ماداموا بما جاء به النبى صلى الله عليه و آله معترفين، قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله من صلى صلاتنا و استقبل قبلتنا و أكل ذبيحتنا فهو المسلم و ان المسلم لا يخرج من الاسلام بارتكاب الذنب مالم يستحلّه» (2)
؛ اهل قبله تا هنگامى كه به دستورات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مؤمن و معترف باشند، مسلمان و مؤمن خواهند
ص: 42
بود زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه نماز ما را به جاى آورد و قبله ما را بپذيرد و از ذبيحه ما كه حلال شمرده شده بخورد، از اسلام بيرون نمى رود.
همچنين آلبانى، از محدثان وهابى، در كتاب «الفتاوى» از ابن قّيم جوزى نقل مى كند كه وى درباره شهادت اهل بدعت مى گويد:
«شهادت شخص فاسق پذيرفته مى شود. مانند اهل بدعت و هوا نظير: رافضه و خوارج و معتزله.» (1) همچنين آلبانى از ابن تيميه نقل مى كند:
«ابوحنيفه و شافعى و غير آن دو، شهادت اهل هوا جز فرقه خطابى را مى پذيرفتند و نماز به امامت آنان را صحيح مى دانستند ... و ائمه ديگر مجتهدانى را كه در اجتهاد خود خطا مى كردند، خواه در مسايل علمى يا عملى، تكفير نمى كردند و اهل سنت كسى را كه اجتهاد كند و برخطا برود، تكفير نمى كنند. (2) نيز آلبانى مى گويد:
«نمى توانيم شيعه يا رافضه را تكفير كنيم مگر عقيده آنان را به خوبى بشناسيم.»
ص: 43
شيخ صالح السدلان از علماى وهابى مى گويد:
المجتمعات الاسلامية التى تقام فيها الصلاة و تقام فيها حدود اللَّه و يؤمر فيها بالمعروف و ينهى فيها عن المنكر، فهذه لايجوز أن توصف بأنّها مجتمعات جاهلية (1)
؛ جايز نيست جامعه اسلامى را كه در آن نماز اقامه مى شود و حدود الهى اجرا مى گردد و امر به معروف و نهى از منكر انجام مى شود را مانند جامعه دوران جاهليّت توصيف نمود.
مقصود از مجتمع جاهلى، اجتماع دوران جاهليت است كه با كفر و شرك زندگى مى كردند.
نيز در جاى ديگر مى نويسد:
«انّ القول بالتكفير هو منهج الخوارج اصلًا، والذى اوقعهم فى ذلك سوء فهمهم لآيات الوعيد، و تركهم لآيات الوعد، مع أخذهم لآيات نزلت فى الكافر و جعلها فى المسلمين (2)
؛ تكفير كردن، روش خوارج است كه به وسيله بدفهمىِ آنان از آيات وعيد و وعد ناشى شده است و از سويى آياتى را كه درباره كافران نازل شده بود، بر مسلمانان منطبق مى كردند.
ص: 44
همين سخنى كه آقاى صالح السدلان درباره خوارج مى گويد، درباره خود نويسنده و هم فكران وهابى او نيز صدق مى كند! زيرا وهابيان آياتى كه درباره مشركان صدر اسلام وارد شده را بر مسلمانان منطبق مى نمايند! نويسندگان وهابى به تناقضات گفتار خويش توجه ندارند.
چنان كه آلبانى در پاسخ سؤالى كه چرا سلاطين و حاكمانى كه حكم خدا را اجرا نمى كنند كافر نمى دانيد در صورتى كه قرآن مى فرمايد: «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ» (1)
؛ و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده اند، آنان خود كافرانند. مى گويد:
«مقصود از كفر در اين آيه، كفر در دين نيست تا خروج از دين لازم بيايد؛ بلكه كفر عملى است.
بدين جهت وى آيه را به تأويل مى برد، در صورتى كه تأويل، بر خلاف مبانى خودشان مى باشد زيرا تأويل را قبول ندارد! از سويى آلبانى و ديگر نويسندگان وهابى، آياتى را كه درباره مشركان صدر اسلام وارد شده، همچون «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً» (2)
و همچنين آيات ديگر را بدون توجه و تفسير صحيح، بر مسلمانان منطبق مى كنند و چون به روح پيامبر و اهل بيت آن حضرت عليهم السلام متوسل مى شوند، آنان را مشرك مى دانند.
در صورتى كه اين آيات، حقيقت ديگرى را بيان مى كند
ص: 45
و هرگز زيارت و استمداد و توسل به كسانى كه در پيشگاه خدا آبرو و احترامى دارند را در بر نمى گيرند.
شيخ عبداللَّه بن جبرين در كتاب «مجموع فتواى، ج 6» مى نويسد:
«اگر اجراى حدود الهى با يك شبهه رفع مى شود، قهراً تكفير كردن ديگرى سزاوارتر به رفع آن است. بدين جهت امام مالك مى گويد: اگر 99 درصد احتمال كفر كسى را مى دهيد و يك درصد احتمال ايمان وجود دارد، به خاطر حسن ظنّ به مسلمان، بايد عمل او را بر مؤمن بودن حمل نمود.»
با توجه به آنچه از آيات، روايات و گفتار فقهاى بزرگ مذاهب شيعه و اهل سنت بيان شد، اين پرسش مطرح است كه چرا فتواى تكفير به وسيله برخى از وهابى ها(البته بسيارى از علماى وهابى اين فتوا را نپذيرفته اند) صادر مى شود و قتل مسلمانان را مباح مى شمارند؟ تمام مسلمانان شيعه و سنى را به داورى دعوت مى كنم كه آيا چنين فتوايى، مطابق قرآن و سنّت و مذاهب است يا مخالف آن؟ اگر مخالف است، به چه انگيزه اى چنين فتوايى صادر مى شود؟ آيا صدور فتاواى تكفير، به معناى كنار گذاشتن قرآن و سنّت نيست؟ آيا اين فتوا به سود كسانى است كه فتوا داده اند يا به ضرر آنان؟ چه كسانى از
ص: 46
اين فتاوا استفاده مى برند دوست يا دشمن؟ آيا صادر كنندگان اين فتوا عالم اند يا جاهل؟ آيا مجتهدند يا مقلّد؟
آيا مجتهدى كه به اسلام، قرآن و سنت آگاهى داشته باشد و مصالح مسلمانان را در نظر بگيرد، چنين فتوايى را صادر مى كند؟
پاسخِ اين پرسش ها، به داورى خود خوانندگان واگذار مى شود.
مناسب است مبناى فتواى برخى از مفتيان وهابى در مسأله تكفير را بررسى كنيم تا دريابيم چقدر اين فتاوى، بى مطالعه و از روى احساسات، تعصّبات، شايعات و سوءتفاهم ها صادر شده است.
شيخ عبدالعزيز عبداللَّه بن باز، رئيس دانشگاه مدينه و مفتى عربستان، فتوايى به شماره 2143 مورخ 3/ 9/ 1395 صادر كرد كه:
«نماز به امامت زيديّه را صحيح نمى دانم زيرا خصلت غالب در آنان اين است كه نسبت به اهل بيت غلو مى كنند و انواع شرك را مرتكب مى گردند، افزون بر اين كه نسبت به بعضى از صحابه عشق مى ورزند و بدعت هايى را بروز مى دهند و همچنين است وضع بقيّه گروه هاى شيعه كه امروز وجود دارند، مثل اماميه و
ص: 47
گروه هاى ديگر ...» (1) يك سال بعد سياست عوض مى شود و همين مفتى از فتواى خود برمى گردد و اعتراف مى كند كه آن فتوا را بر اساس مسموعات و شنيدنى ها صادر كرده است!:
«اين، همان فتوايى است كه توسط اين جانب صادر گرديده و مبتنى بر اطلاعاتى است كه از طرق بسيار به من رسيده است.» (2) اتخاذ چنين روشى از جانب يك مفتى و رئيس دانشگاه مسلمان، به حدّى، مايه شگفتى است كه قاضى عبدالرحمن اريانى از ملاحظه آن متحيّر مى گردد و در نامه مورخ 10/ 12/ 1396 خود به علّامه عبدالرحمن خير چنين مى نويسد:
«به طورى كه ملاحظه مى كنيد، مشاراليه از تكفير عام و مطلق خود به طور محافظه كارانه دست برداشته اما او را همين بس كه بدين وسيله خود را در قالب شخصى شناسانده كه بنابر گفته هايى، حكم تكفير صادر مى كند و باز بر اساس گفته هايى ديگر، محافظه كارانه از حكم قبلى خود دست بر مى دارد و به عبارتى ديگر، بدون علم و اطلاع از مندرجات كتب و اقوال علماى قومى، به تكفير آنان مى پردازد و بدين ترتيب نهايت جرأت را در امر افتاء به خرج مى دهد.»
ص: 48
آقاى بن باز در بازگشت خود از تكفير شيعه مى نويسد:
«عدّه اى از فارع التحصيلان دانشگاه اسلامى مدينه كه نسبت به علم و دينشان وثوق كامل دارم، ضمن تماس با من اظهار داشتند، علماى زيديّه بر عدم غلوّ نسبت به اهل بيت نظر دارند، و سزاوار نيست كه وقوع شرك از جانب برخى از عوام، مجوزى براى اتهام اكثريت آنان گردد.
بنابراين بر من واجب آمد كه در فتواى قبلى خود تجديد نظر كنم و از اين كه بدون مجوز شرعى مسلمانى را تكفير كنم و يا نماز خواندن پشت سر مسلمانى را منع نمايم، به خدا پناه مى برم.
هر انسانى بايد طبق جرمش بازخواست شود و بر ظاهرِ گفتار يا كردارش محكوم گردد ...
رئيس كلّ مركز تحقيقات علمى و افتاء و تبليغ و ارشاد؛ عبدالعزيز بن عبداللَّه بن باز
24/ 9/ 1396 ه ق. (1) با مطالعه فتواى تكفير كنندگان روشن مى شود كه دليل و مبناى آنان در تكفير، مطالبى است كه صحّت ندارد و يا موجب كفر نمى شود، در غير اين صورت اين گونه فتاوا خودِ آنان را در بر مى گيرد. دلايل تكفير عبارتند از:
ص: 49
بن باز، رئيس كلّ مركز تحقيقات علمى و افتاء و رئيس دانشگاه اسلامى مدينه و آقاى شيخ جبرين و ديگران، در فتوايشان چنين استدلال كرده اند كه خصلت غالب در شيعيان اين است كه نسبت به اهل بيت غلو مى كنند، آنگاه مى گويند: اين فتوا مبنى بر اطلاعاتى است كه به آنان رسيده است.
آيا روش تحقيق و افتاء و اجتهاد در دانشگاه اسلامى مدينه و مركز تحقيقات علمى و افتاء مدينه، خود سانسورى از كتب و منابع شيعه و استفاده از شايعات است؟
آقاى رئيس كلّ تحقيقات! آيا مى دانيد به شيعه اى نسبت غلو مى دهيد كه تمامى فقها و مراجعِ آنان در رساله هاى علمى خود غلو كننده را نجس و از ارث محروم مى دانند؟ و غسل دادن و دفن نمودن مرده هاى آنان را اجازه نمى دهند؟ و نيز دادن زكات به غلات حرام و ازدواج با غالى را جائز نمى دانند؟ (1) در كجاى شيعه، على را ربّ و خالق و متصرّف در كون و عالم غيب و مالك سود و زيان و مانند آن دانسته اند كه شيخ عبداللَّه بن عبدالرحمن جبرين در فتاواى مورخ 22/ 3/ 1412 ه به شيعه نسبت مى دهد؟ شايد اين هم از روش هاى تحقيق مركز تحقيقات ملى و افتاء عربستان
ص: 50
است كه مشخصات فرقه غلات را كه در كتاب ملل و نحل شهرستانى آمده، در ذهن خود، به ميليون ها شيعه امامى منطبق كنند، بى آن كه واقعيت هاى موجود را كه درست ضد آن است در نظر گيرد؟!
افزون بر اين، اگر غلوّ به معناى اين است كه شخصى را از حدّ انسانيت به الوهيت برساند، هيچ فردى از شيعيان چنين اعتقادى را درباره پيامبر و ائمه عليهم السلام ندارند و اگر غلوّ به معناى اعتقاد به دارا بودن اوصاف و امتيازاتى براى امامان است كه ساير انسان ها از آن محروم مى باشند، نظير كراماتى كه خداوند به آنان عطا فرموده، مانند: علم غيب، شفاعت، شفادادن مريض و .... اين امور در صورتى به غلو و شرك منتهى مى شود كه به صورت مستقل و ذاتى دانسته شود اما اگر آنها را افاضه الهى بدانيم نه تنها شرك و كفر نيست، بلكه عين توحيد است. شخصى از امام صادق عليه السلام پرسيد: شما علم غيب داريد؟ حضرت از او پرسيد: آيا امكان دارد خداوند به مورچه اى علمى بدهد كه از تمام آنچه در دريا وجود دارد، آگاهى يابد؟ عرض كرد:
آرى. فرمود: پس مانعى وجود ندارد كه خداوند علوم را به بنده اى از بندگانش افاضه فرمايد.
بنابراين در قضاوت و داورى، بايد معيارها را مورد دقت و توجه قرار داد.
نكته: در منابع و كتاب هاى حديثى و تاريخى وهابيت، مواردى غلوّ وجود دارد كه آن را درباره شيعه عيب مى دانند
ص: 51
اما خود به آن عقيده دارند. برخى از آنها عبارت است از:
1. اظهار نظر عمر بن خطاب درباره اين كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از دنيا نرفته و به آسمان عروج كرده. (1) آيا اين سخن، غلوّ نيست؟.
2. به اعتقاد آنان، خداوند در مواردى رأى و نظر عمر را بر پيامبر ترجيح داده كه از آن به «موافقات عمر» ياد مى شود، نظير: نماز بر جنازه عبداللَّه ابىّ كه عمر موافق نبود ولى بر خلاف خواسته پيامبر، آيه طبق نظر عمر نازل شد.
نيز در صحيح مسلم آمده است: عمر با فرشتگان صحبت مى كرد. (2) همچنين روايت كرده اند كه عمر گفت:
«وافقت ربى فى ثلاث فى مقام ابراهيم و فى الحجاب و فى أسارى بدر؛ (3)
در سه چيز با پروردگارم هماهنگ بودم، درباره مقام ابراهيم، مسأله حجاب و اسيران بدر.
آيا اين گونه باورهاى وهابيت درباره عمر بن خطاب، غلوّ نيست؟! آيا آنچه شيعه براى اهل بيت قايل مى باشند بيش از اين نوع باورها است؟.
3. عمر بن خطاب در فتح همدان، در حالى كه در
ص: 52
مدينه بود، براى نجات آنان خطاب به فرمانده لشكر به نام «ساريه» مى گويد: الجبل الجبل (1)
، چگونه شخصى كه در مدينه است و فرسنگ ها فاصله دارد، لشكر اسلام را ديده و از آنجا براى نجات آنان فرماندهى نموده و آنان را به سوى كوه فرا مى خواند؟! همچنين درباره عمر مى گويند:
«عمر بن خطاب محدّث است؛ يعنى فرشتگان با او سخن گفته و الهام مى كنند: قد كان فى الأمم قبلكم محدّثون؛ فان يكن فى امتى أحد فانّ عمر بن خطاب منهم.» (2) 4. غلوّ درباره صحابه؛ به اعتقاد آنان، هر كس پيامبر را يك لحظه ديده باشد و به حضرت ايمان آورده تا ابد از نقد و انتقاد برىّ و پاك مى باشد و هر كس بر خلاف اين نظر عمل كند، از دايره اسلام بيرون است؟ آيا اين باور غلو نيست؟ آيا پنداشتن افرادى كه به صراحت قرآن و تاريخ مرتكب گناه و اشتباه شدند، در حدّ يك انسان معصوم، غلوّ نيست؟! آيا اين سخن ابن تيميّه غلوّ نيست كه مى گويد:
«اگر كسى اصحاب را به صفت بخل، ترس، كم عقلى و عدم زهد توصيف كند، استحقاق تعزير دارد.» (3)
ص: 53
پس بيانِ قرآن نسبت به فسق و گناه برخى از صحابه، چه حكمى دارد؟
آيا برترى دادن خلفاى ثلاثه بر اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله كه به صراحت از هر گونه عيب و پليدى پاك مى باشند، غلوّ نيست؟ آيا توجه به افكار ابن تيميّه و محمد بن عبدالوهاب و كنار گذاشتن افكار ديگران بلكه تكفير مخالفان، غلوّ نيست؟ چرا كسانى كه افكار و برداشت محمد بن عبدالوهاب را با دليل و حجّت نمى پذيرند، تكفير مى كنيد؟ آيا غلوّ درباره يك شخصيت، جز اين است؟!
اگر غلوّ درباره شخصى را موجب شرك مى دانيد، آيا اين سخن درباره خود شما كه محمدبن عبدالوهاب را مصون از لغزش و خطا مى دانيد به گونه اى كه مخالفان او را كافر مى شماريد، صدق نمى كند؟
آيا محمد بن عبدالوهاب درباره خودش غلوّ نكرده كه مى گويد:
«علما و قضات نجد معناى «لا اله الا اللَّه» را نمى دانند، و ميان دين محمد و دين عمرو بن لحى كه براى مردم عرب مقرر كرده فرق نمى گذارند، در پى كسب علم برآمدم و هر كس مرا مى شناخت بر اين باور بود كه من اهل دانشم ... هيچ يك از اساتيدِ من، كم ترين آگاهى در اين زمينه نداشتند، هر كدام از علما ادعا كند
ص: 54
كه معناى لا اله الا اللَّه يا دين اسلام را شناخته يا يكى از اساتيد شما آن را شناخته، دروغ گفته است.» (1) اگر معناى اله اين است كه كسى مورد توجه و قبله گاه قرار گيرد، آيا درباره خود شما نسبت به ابن تيميّه و محمد بن عبدالوهاب صادق نمى باشد؟
دليل ديگر آقاى بن باز و عبداللَّه بن عبدالرحمن جبرين و ديگر مفتيان وهابى بر تكفير شيعيان اين است كه آنان علىّ بن ابى طالب را پيوسته در شدايد و سختى ها مى خوانند و نيز فرزندان على و ائمه خود را در دعا مى خوانند و اين، شرك اكبر و ارتداد از اسلام است كه مستحقّ كشته شدن مى باشند!
اين شرك بينى آنان نسبت به شيعه نيز بر اساس ظاهربينى، و شنيده هاى آنان در مكه و عرفات است. اى كاش با ديد حقيقت بين به مسأله نگاه مى كردند تا دريابند شيعه، هرگز به اين صورت كه فكر مى كنند از پيامبر و اهل بيت عليهم السلام چيزى نخواسته اند و علماى شيعه نيز اين
ص: 55
عمل را شرك مى دانند. اگر به كتب ادعيه شيعه توجه شود، طرف دعا همواره خداست و پيامبر و اهل بيت عليهم السلام شفيع و وسيله اند. به تعبير سيد محمد رشيد رضا در تفسير «المنار»، شيعه مانند ميهمانى است كه بعضى از نيازهايش را مستقيماً از صاحب خانه مى خواهد و بعضى را توسط اهل بيت و دوستان صاحب خانه كه توسط او براى خدمت به ميهمانان گمارده شده اند، مى خواهد و همه را از الطاف صاحب خانه مى داند.
اگر اين كار شرك است، لابد شما پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را نيز مشرك مى دانيد كه بر اساس روايت صحيح نزد خودتان از ترمذى، حاكم و ابن ماجه به فرد نابينايى، نحوه توسّل را ياد دادند كه در دعاى خود بگويد:
«پروردگارا، من به وسيله پيغمبرت كه پيامبر رحمت است به سوى تو روى مى آورم و حاجت خود را از تو مى خواهم، يا محمد من به وسيله تو به درگاه پروردگارم روى مى آورم كه حاجتم را برآورده سازد. پروردگارا شفاعتش را در حق من بپذير.» (1) مگر دعاى توسلى كه در مكه و عرفات از شيعه شنيده ايد غير از اين است كه در تمام قسمت هاى آن، اين چنين پيامبر يا اهل بيت را شفيع و وسيله قرار مى دهند:
ص: 56
«اللهم انى اسئلك و اتوجه اليك بنبيك نبى الرحمة محمد صلى الله عليه و آله يا اباالقاسم يا رسول اللَّه ياامام الرحمة يا سيدنا و مولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الى اللَّه و قدمناك بين يدى حاجاتنا يا وجيهاً عنداللَّه اشفع لنا عنداللَّه» (1)
كجاى اين دعا شرك و درخواست از غير خداست؟
مگر در «صحيح بخارى»، باب استسقاى مردم در قحط سالى و در باب علامات نبوت نيامده كه مردم پيش پيامبر آمدند و گفتند: گاو و گوسفندان ما هلاك شدند، از خداوند بخواه كه براى ما باران نازل كند و پيغمبر صلى الله عليه و آله دعا كردند.
بعضى از وهابيان، مانند شيخ سليمان نجدى، گفته اند:
توسل فقط مخصوص پيغمبر است نه ديگرى، اگر چنين است پس بايد خليفه دوم عمر را هم مشرك بدانيد زيرا وقتى در زمان وى قحطى پديد آمد، براى استسقا و نزول باران به عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله عباس متوسل شد، و چنين دعا كرد:
«خدايا با توسل به عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله، از تو طلب آب مى كنيم.» (2)
ص: 57
وهابى ها معتقدند، توسل به امواتى كه نزد خدا مقام دارند، جايز نيست. «ابن عبدالوهاب» حاجت خواستن از مردگان را خطاب به معدوم مى داند! نيز «ابن تيميه» اين عمل را شرك دانسته و به اين آيه استناد مى كند:
«وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ* إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ» (1)
؛ معبودانى كه جز خداى يگانه به خدايى مى خوانيد، پوست هسته خرمايى هم مالك نيستند، اگر آنها را بخوانيد(چون جمادند) دعاى شما را نمى شنوند و اگر هم بشنوند، اجابت نمى كنند. (2) بايد گفت معدوم دانستن مردگان، آن هم كسانى كه مقامى نزد خداوند متعال دارند، كاملًا مخالف نصّ صريح قرآن است كه مى فرمايد:
«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» (3)
؛ كشته شدگان راه خدا را مرده نپنداريد كه اينان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى خورند.
همچنين بر خلاف روايات صحيح بخارى است كه
ص: 58
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در كنار چاه بدر ايستادند و با آيه 46 سوره اعراف، كشته شدگان را مخاطب قرار دادند و با آنان سخن گفتند. بعضى ها ايراد گرفتند كه پيغمبر با مردگان سخن مى گويد، حضرت فرمود: «شما شنواتر از آنان نيستيد.» (1) بنابراين وقتى كه مردگان مشرك بنا به فرمايش پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از زندگان شنواترند، «ما انتم باسمع لما قلت منهم» آيا خود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام كه از اين جهان رخت بربسته اند، از زندگان شنواتر نيستند؟
اگر توسل به آنان بعد از مرگ يا شهادت شرك است، بايد توسل به آنان در زمان حياتشان نيز شرك باشد.
آياتى هم كه امثال «ابن تيميه» براى شرك خواندن توسل به پيامبر و اهل بيت آورده اند، كاملًا مغاير است زيرا آيات، كافران و مشركان را نكوهش مى كند كه بت ها يا طاغوتيانى را به خدايى گرفته و به جاى خدا حاجات خود را از آنان مى طلبند. مسلماً اگر ما نيز حاجات خود را اين چنين از پيامبر و ائمه عليهم السلام، مستقل از خدا بطلبيم، شرك است و معاذاللَّه كه ما چنين تصور و عقيده اى داشته باشيم، بلكه همان طور كه گذشت، همواره حاجات خود را از خدا مى طلبيم و پيامبر و اهل بيت عليهم السلام را به خاطر آبرويى كه پيش خدا دارند و اجازه شفاعتى كه خدا به آنان داده است، وسيله استجابت دعا قرار مى دهيم.
ص: 59
شيخ جبرين در فتواى خود مى گويد:
«شيعيان به قرآن طعنه مى زنند و گمان مى كنند صحابه آن را تحريف كرده و از آن، چيزهاى بسيارى كه مربوط به اهل بيت عليهم السلام و دشمنان آنان است حذف كرده اند؛ بنابراين اعتقادى به قرآن ندارند و آن را دليل و حجت نمى دانند.» (1) اين تهمت نيز حاكى از بى اطلاعى كامل ايشان از شيعه و كتاب هاى علمى آنان است. اى كاش همان طور كه ما شيعيان، تمامى كتاب هاى اهل سنت را در كتاب خانه هاى خود مطالعه مى كنيم، علماى وهابى هم قدرى از شدّت خود سانسورى مى كاستند و بعضى از كتاب هاى شيعه را به كتابخانه هاى خود مى بردند و تنها با توجه به كتاب هاى دشمنان، شيعه را مورد قضاوت قرار نمى دادند.
اى كاش حداقل به پيام تاريخى امام در مراسم حج گوش مى دادند كه صريحاً صيانت قرآن را از تحريف مورد تأكيد قرار دادند. و يا يكى از صدها مقاله و كتابى كه توسط محققان شيعه درباره عدم تحريف قرآن نوشته شده، مانند «تفسير البيان» آيت اللَّه خويى، «تفسير الميزان» علامه
ص: 60
طباطبايى، ج 12، «اعتقادات» صدوق، «آلاءالرحمن فى تفسير الميزان» علامه شيخ محمدجواد بلاغى، «افسانه تحريف قرآن» و «التحقيق فى نفى التحريف» را مورد توجه قرار مى دادند. و همچنين اى كاش فتاواى مراجع بزرگ شيعه، همچون آيات عظام حكيم، شاهرودى، گلپايگانى و ميلانى مبنى بر تحريف نشدن قرآن را در مقدمه ترجمه و تفسير مير احمد على پاكستانى ملاحظه مى كردند.
آيا جزئى بينى و كلى گويى، روش تحقيق و افتا است؟
آيا به صرف اين كه شخص غير مسؤلى اظهار نظرى شخصى كرده و يا مستشرقى درباره شيعه چنان گفته، بايد آن را به حساب كل شيعه گذاشت و نظر جمهور علما، فقها و مفسّران شيعه را ناديده گرفت؟
اگر چنين است پس اجازه دهيد ما هم همين روش تحقيق و افتاء را در پيش گيريم و آنچه شايسته گفتن نيست، از قبيل نسبت قول تحريف به اهل سنت را به استناد برخى روايات سست آنان (1) بنويسيم.
قضاوت و داورى درباره نسبت دادنِ تحريف به يك فرقه و مذهب، نياز به اشراف بر منابع و متون آن مذهب دارد. متأسفانه گاهى بلكه بسيارى از اوقات در بين مسلمانان و علماى اسلام، به جاى مراجعه به متون و منابع آن مذهب، از گفتار ديگران بهره گرفته مى شود،
ص: 61
بدون آن كه اجازه مراجعه به خود بدهند!
نظر عالمان و دانشمندان شيعه درباره عدم تحريف قرآن بسيار روشن است و جاى ترديد باقى نمى ماند زيرا عالمانى كه پيشوايى مذهب را به عهده دارند، مانند شيخ طوسى، شيخ طبرسى و ... هيچ كدام تحريف قرآن را نپذيرفته اند! بدين جهت چرا وهابيت خود را به زحمت انداخته و براى زير سؤال بردن يك فرقه مهم اسلامى، به اصل قرآن كريم و اسلام ضربه مى زند! گرچه در ظاهر از اسلام دفاع مى كند اما در واقع ضربه به اصل اسلام مى زند زيرا مسيحيان و يهوديان به مسلمانان مى گويند: شما كتاب هاى ما را تحريف شده مى دانيد، در صورتى كه بين خود مسلمانان درباره كتابشان اختلاف است! متأسفانه گويا دنياى برخى از افراد، در طرح اين گونه مطالب تأمين مى شود كه همواره آن را تكرار مى كنند! از اين رو علماى شيعه در پاسخ مى گويند: اگر ملاك براى داورى، برخى روايات و گفتار برخى افراد باشد، تحريف قرآن از برخى احاديث اهل سنت نيز برداشت مى شود كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:
1. از عمر و ابى بن كعب و عكرمه روايت شده است كه سوره احزاب نزديك به سوره بقره يا طولانى تر بوده است و در آن، آيه رجم وجود داشته است. (1) 2. از ابوموسى اشعرى روايت شده كه به قاريان بصره
ص: 62
گفت: ما سوره اى را قرائت مى كرديم كه مانند سوره برائت بزرگ بود ولى آن را فراموش كردم، جز اين آيه را: «لو كان لابن آدم واديان من مال لابتغى وادياً ثالثاً، ولا يملا جوف ابن آدم الا التراب» (1)
3. از عمر بن خطاب روايت شده است:
«ايّاكم ان تهلكوا عن آية الرجم ... والذى نفسى بيده لولا أن يقول الناس زاد عمر فى كتاب اللَّه لكتبتها: الشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموها البتة، نكالًا من اللَّه و اللَّه عزيز حكيم، فانا قد قرأناه؛ بپرهيزيد از نابودى به خاطر آيه رجم و سنگسارى. سوگند به كسى كه جانم در اختيار اوست اگر ترس از آن نبود كه مردم بگويند عمر در كتاب خدا افزوده است، اين آيه را مى نوشتم:
پيرمرد و پيرزن اگر زنا كنند، آنان را سنگسار كنيد و اين عذاب الهى است و اين آيه را ما قرائت مى كرديم.» (2) 4. از عايشه روايت شده است: «نزلت آية الرجم و رضاع الكبير عشراً، و لقد كانت فى صحيفة تحت سريرى، فلما مات رسول اللَّه و تشاغلنا بموته دخل داجن فأكلها» (3)
ص: 63
5. طبرانى از عمر بن خطاب روايت مى كند: «القرآن ألف ألف و سبعة و عشرون ألف حرف» (1) قرآن يك ميليون و بيست و هفت هزار حرف دارد، در حالى كه قرآن موجود، يك سوم اين مقدار هم نمى باشد.
آنچه علماى وهابيت در جواب اين نوع روايات بيان مى كنند، شيعه نيز همان را در نقل رواياتى كه ظهور در تحريف دارد، بيان مى كند.
نبايد بدون مراجعه به كتاب هاى اساسى هر فرقه و مذهب، هيولا و تصوراتى خصمانه در ذهن خود بسازيم و بر اساس ساخته هاى خود، آنان را تكفير كنيم و مهدورالدّم بدانيم، بلكه لازم است واقعيت هاى موجود را بشناسيم و آنچه را كه هر مذهبى فكر و عمل مى كند، مورد قضاوت و يا انتقاد قرار دهيم. نه فقط استناد به برخى روايات و يا برخى از نوشته هايى كه قرن ها پيش توسط دشمنان شيعه نوشته شده و شما در فتواى خود معرفى كرده ايد مبناى قضاوت قرار دهيد ..
اما اين كه در فتواى خود نوشته اند شيعه اعتقادى به
ص: 64
قرآن ندارد و آن را «دليل» نمى داند، از آن تهمت هايى است كه باز نشانگر بى اطلاعى كامل از آن همه تفاسير و دوره هاى كتب فقهى و استدلالى يا كتب(احكام القرآن و آيات الاحكام) شيعه است. در اين مورد نيز در حالى به مذهب شيعه اين تهمت بزرگ را مى زنند كه رهبر فقيدش امام خمينى رحمه الله، حتى در بستر بيمارى روزى هشت بار، قرآن تلاوت مى كرد و تمام گفتار و كردارش منطبق با قرآن بود. همچنين رهبر كنونى شيعه آيت اللَّه خامنه اى، عاشق و پيرو قرآن است و با شنيدن صوت قرآن گريان مى شود، و همواره در صدد حفظ قرآن بوده و هست و بسيارى از سوره هاى قرآن را حفظ دارد و هر سال عده اى از قاريان مصرى به ايران دعوت مى شوند و آن همه مورد استقبال مردم قرار مى گيرند.
به شيعه اى تهمت بى اعتنايى به قرآن را مى زنند كه تفسير مجمع البيانش، بنا به پيشنهاد بزرگ ترين شيخ الازهر، شيخ عبدالمجيد سليم و با مقدمه تاريخى شيخ محمود شلتوت شيخ فقيد الازهر و با حواشى علماى الازهر به عنوان بهترين تفسير عالم اسلامى، چاپ مى شود و مورد استفاده هزاران عالم سنى در جهان اسلام قرار مى گيرد.
اى كاش مسلمانان، اين چنين از هم بيگانه نبودند بلكه حاضر مى شدند كتاب هاى شيعه را مطالعه نموده و به ايران مى آمدند تا ببينند بعد از انقلاب اسلامى، چقدر استقبال مردم و حوزه هاى علميه به قرآن افزايش يافته و چقدر(دارالقرآن ها) و(دارالتحفيظها) تأسيس و چقدر
ص: 65
سمينارها و كنفرانس هاى قرآن برگزار و چقدر تفسير و تحقيق درباره قرآن نگاشته مى شود.
يكى از دلايل تكفير كنندگان اين است كه مى گويند شيعيان صحابه را كافر دانسته و سبّ و طعن نسبت به صحابه و زنان پيامبر را روا مى دانند. اين سخن نيز تهمت ديگرى است كه درباره شيعه گفته مى شود تا زمينه هاى بدبينى و اختلاف بين مسلمانان را بيشتر نمايند، در صورتى كه اين مطلب در كتاب هاى معتبر شيعه نيامده است و اهل مطالعه مى توانند به كتاب هاى تفسيرى شيعه و كتاب هايى كه درباره جريان افك نوشته شده، مراجعه نمايند تا دروغ بودن اين مطلب روشن شود.
متاسفانه كسانى كه روش تكفير را برگزيده اند، نه تنها دليلى ندارند بلكه حاضر نمى شوند كتابهاى شيعه را مطالعه نمايند. بدين جهت بيشتر داورى هاى آنان درباره شيعه، طبق گفته مفتى وهابيت آقاى بن باز، مسموعات و شنيدنى هاست! (1) البته بنا به فتواى وهابيان كه طعن خلفا و صحابه را موجب كفر مى دانند بايد حكم كفر عده اى از صحابه را صادر كنند زيرا در طول دوران زمامدارى معاويه و بنى اميه،
ص: 66
در خطبه هاى نماز جمعه و روى منابر به حضرت على و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و عده اى از صحابه ناسزا مى گفتند و در بين ناسزاگويان و يا آمران به ناسزاگويى كسانى بودند كه جزو صحابه و خلفا به شمار مى رفتند! اگر بگوييد آنان اجتهاد كرده و معذورند، در پاسخ گفته مى شود:
وقتى اجتهاد، جنگ هايى را كه در صدر اسلام ميان صحابه روى داد، مانند جنگ جمل، صفين و كشتن هزاران نفر مسلمان و ريختن خون آنان را جرم نمى داند پس طعن برخى از گروه ها و يا افراد را نسبت به خلفا جرم نداند، زيرا آنان هم اجتهاد كرده اند!
خود شما در تعريف سبّ در كتاب «الصارم المسلول»، ص 561 بيان كرده ايد:
«تنقيص شخصيت و بى ارزش جلوه دادن و اين چيزى است كه به وسيله دشنام دادن به مردم به علت اختلاف عقيده اى كه دارند ايجاد مى شود، مانند: «لعن و تقبيح و غيره» (1) با توجه به تعريف سبّ، شما به خاطر دفاع از صحابه، قرآن و سنت و خدا و پيامبر را كنار گذاشته ايد! اگر سب و دشنام صحابه موجب كفر مى شود، بايد(نعوذباللَّه) خدا و رسول را نخستين كافر بدانيد. زيرا در مرحله نخست، خداوند متعال عدّه اى از اطرافيان پيامبر صلى الله عليه و آله را كه عنوان
ص: 67
صحابه بر آنان اطلاق مى شود، منافق، فاسق، دنياگرا، ترسويان از جنگ و فراريان از صحنه جنگ معرفى فرموده و درباره هر يك از عناوين، آياتى نازل شده است.
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» (1)
آيا اين فاسق كه خبر دروغ براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورده، جز صحابى بوده است؟
همچنين در رواياتى كه از رسول بزرگوار اسلام درباره اصحاب و ياران آن حضرت نقل كرده ايد، حقايقى بيان شده است كه طبق گفته شما چون پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را تنقيص نموده، نعوذ باللَّه ايشان هم كافر به شمار مى آيد. زيرا حضرت در روايات فراوانى كه صحيح بخارى و ديگران بيان كرده اند، فرمودند:
«در روز قيامت گروهى از يارانم را نزد حوض بر من وارد مى كنند و سپس از من دور نموده و به سوى آتش مى برند. مى گويم: آنان از اصحاب من هستند؟! خطاب مى شود: نمى دانى پس از تو به قهقرى و عقب بازگشتند.» (2) شما كه تنقيص صحابه را كفر و فسق مى دانيد، درباره رواياتى كه خود شما نقل مى كنيد كه گروهى از صحابه در
ص: 68
برابر دستورات پيامبر مخالفت كردند، مانند حديث قرطاس و امارت و فرماندهى اسامه و پدرش و ده ها روايت ديگر، چه داورى مى كنيد؟! آيا نقل اين روايات، سبّ و تنقيص صحابه نيست؟
درباره دستور سبّ و دشنام به ساحت مقدس حضرت على عليه السلام توسط معاويه و بنى اميه چه مى گوييد؟ چرا شيعه را به خاطر مسأله اى كه صريح قرآن و روايات بر آن دلالت دارد، تكفير مى كنيد؟ آيا خود به لوازم اين گفتار ملتزم مى شويد؟!
آيا شما صحابه را تنقيص نمى كنيد؟ آيا در روايات، منابع تاريخى و كتاب هاى رجال به تنقيص صحابه نپرداخته ايد؟! اگر شيعه درباره حقايق تاريخى صحابه مطلبى را مستند و با دليل ذكر مى كند، بر نمى تابيد و به سرعت موضع گيرى و حكم كفر و تعزير صادر مى كنيد، چرا درباره نويسندگان خودتان از احمدبن حنبل تا محمدبن عبدالوهاب و .... ديگران ساكت و يا آن را توجيه مى كنيد؟
آيا صحابه در قرآن تنقيص نشده اند؟ پس آياتى كه عدّه اى از ياران و اطرافيان پيامبر را نكوهش مى كند چيست؟ در سوره توبه، آيه 38 مى فرمايد:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى اْلأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا ...* إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ...»؛ اى مؤمنان! چرا
ص: 69
هنگامى كه به شما گفته مى شود: به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد، بر زمين سنگينى نموده و سستى مى كنيد .... آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد، با اين كه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت جز اندكى نيست.
همچنين در آيه 81 مى فرمايد:
«فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ* فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ* ... إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ»؛ بازماندگانِ از جنگ تبوك، از مخالفت با رسول خدا خوشحال شدند و كراهت داشتند كه با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد كنند و به يكديگر گفتند: در اين گرما حركت نكنيد! خداوند فرمود: به آنان بگو آتش دوزخ از اين هم گرم تر است اگر مى دانستند، بايد كمتر بخندند و بسيار بگريند. اين، جزاى كارهايى است كه انجام دادند.
اين آيات در جنگ تبوك نازل شده كه از آخرين جنگ هاى پيامبر اسلام بود و هنگامى نازل شد كه اسلام
ص: 70
فراگير شده بود.
اين ها منافقانى هستند كه اسلام آورده و در كنار پيامبر بودند، لذا مى فرمايد:
«وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً»؛ هرگاه از دنيا رفتند، بر آنان نماز نخوان.
البته در برابر اين گروه، گروه ديگرى بودند كه با جان و دل در كنار پيامبر، از آرمان هاى آن حضرت دفاع مى كردند:
«لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ ...»؛ امّا پيامبر و كسانى كه با او ايمان آوردند، با مال و جان خويش جهاد كردند.
بنابراين، نظر شيعه آن نيست كه تمام صحابه و ياران پيامبر منافق بودند، آن گونه كه علماى وهابى نسبت مى دهند كه اين دروغ است بلكه شيعه گروه فراوانى از صحابه را مؤمن و مدافع پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانند. قرآن هم اين نظر را تأييد مى كند، زيرا در كنار آيه «وَ السَّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ اْلأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ...»؛ و آن كسانى كه از مهاجران و انصار از ديگران در گرويدن به اسلام پيشى گرفتند و كسانى كه با نيكوكارى آنان را پيروى كردند، خداوند از آنان خشنود است و ايشان از خدا خشنود مى باشند، مى فرمايد:
«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ
ص: 71
الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ* وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (1)
؛ و از باديه نشينان پيرامونتان كسانى منافق اند و نيز برخى از مردم مدينه پيوسته بر نفاق، خو كرده اند، تو آنان را نمى شناسى، ما آنان را مى شناسيم، بزودى آنان را دوبار عذاب مى كنيم.
سپس به عذابى بزرگ بازگردانده مى شوند. و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف كرده و كارى نيك و شايسته را با كارى ناشايسته آميخته اند. اميد است كه خداوند بر آنان بازگردد و توبه آنان را بپذيرد كه خدا آمرزنده و مهربان است.
بنابراين به صراحت آيات قرآن، اطرافيان پيامبر صلى الله عليه و آله متفاوت بوده اند. برخى ترسو، متمايل به منافع دنيوى و برخى شجاع، از جان گذشته، ايثارگر و فداكار و ... از اين رو سخن ابن تيميه مخالف قرآن و نظر شيعه موافق قرآن است. پس آيا عقيده شيعه كفر است كه موافق قرآن است يا عقيده ابن تيميه كه مخالف قرآن است؟!
ص: 72
گاهى مى گويند: شيعه به تقيه عقيده دارد و تقيه نفاق است! (1) كسانى كه درباره تقيه چنين مى انديشند كه تقيه نفاق است، با قرآن مخالفت و يك اصل قرآنى را انكار كرده اند و حكم مخالفت با قرآن روشن است.
تقيه روشى است كه قرآن به مسلمانان آموخته، چنان كه درباره مؤمن آل فرعون و برخى از مؤمنان مبارز و مجاهد صدر اسلام دستور تقيه داده است:
«وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ ...» (2)؛ مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مى داشت، گفت: آيا مى خواهيد مردى را بكشيد كه مى گويد: پروردگار من(اللَّه) است.
اگر تقيه نفاق باشد، قرآن به مسلمانان توصيه نمى كند كه براى حفظ جان و ايمان تقيه نمايند. قرآن كريم مى فرمايد: «إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً» (3)
؛ يعنى مگر آن كه «براى حفظ از شرّ و گزند آنان» اين آيه درباره تقيه و حفظ جان از دست كفار مى باشد.
هر كسى كه به مفاهيم و واژه هاى قرآنى آشنايى داشته
ص: 73
باشد، تفاوت تقيه و نفاق را به خوبى درك مى كند. نفاق عبارت از چيزى است كه در باطن به آن باور ندارد و در ظاهر آن را به گونه اى اظهار مى كند كه گويا به آن باور دارد. در صورتى كه در تقيه، عقيده باطنى آن ثابت است و در باطن عقيده دارد و ظاهر را به گونه اى نشان مى دهد كه با آنان(مخالفان) هماهنگ است. در باطن به خدا عقيده دارد و بر آن ثابت است ولى در ظاهر و زبان، براى جان و عقيده خودش اظهار موافقت نمى كند.
ثانياً آيا خود وهابى ها تقيه نمى كنند؟ مشهور اهل سنت هر چند تقيه را فقط با كافران جايز دانسته اما در مواردى تحت عنوان اضطرار، اكراه و دروغ مصلحتى، همان راه و روش شيعه را در تقيه انجام مى دهند. در اين باره در تاريخ نيز نمونه هايى از تقيه علماى اهل سنت وجود دارد، چنان كه طبرى در وقايع سال 218، در ماجراى تفتيش عقايد توسط مأمون تصريح دارد. گروهى از علماى عصر از ترس و خوف مأمون كه عقيده به حدوث قرآن را عقيده اى رسمى و همگانى ساخته بود، از روى تقيه آن را پذيرفتند، به جز احمدبن حنبل و دو تن ديگر. (1) بنابراين آنچه را عدّه اى از علماى وهابى پايه تكفير شيعه قرار داده اند، خودشان نيز با آن روبرو هستند!
ص: 74
ص: 75
اينك به بيانيه هيأت كبار علماى اهل سنت كه در ردّ و محكوميت وهابيت صادر شده است، اشارتى مى رود. اين عمل، اقدام وهابيت را به باد استهزاء گرفته و محكوم مى نمايد.
هيئت «كبار العلماء» (1) در جلسه چهل و نهم كه در طائف در تاريخ 2/ 4/ 1419 هجرى قمرى تشكيل شد، حوادثى را كه در كشورهاى اسلامى و غير آن، از تكفير و انفجارها و امور ناشى از آن، از خونريزى ها و نابود كردن مؤسّسات مختلف اتفاق افتاده، مورد بررسى قرار داد، و نظر به اهميّت اين موضوع و پيامدهاى آن، اعمّ از كشتن بى گناهان و اتلاف اموال و ايجاد رعب و وحشت در مردم، و ايجاد ناامنى و تزلزل و بى ثباتى در جامعه، مجلس تصميم گرفت حكم اين موضوع را طىّ بيانيه اى به عنوان خيرخواهى الهى بندگان خدا و اداى تكليف، و رفع هر گونه اشتباه از كسانى كه گرفتار اشتباه در مفاهيم اسلامى شده اند، روشن سازد. به همين دليل نكات زير را يادآور
ص: 76
مى شود و از خداوند توفيق مى طلبد:
1. تكفير(كسى را كافر دانستن) يك حكم شرعى است كه بايد معيارش از سوى خدا و رسول او تعيين گردد، همان گونه كه حلال و حرام و واجب بايد از سوى خدا باشد.
همچنين تكفير، و گفتار و رفتارى كه(در كتاب و سنّت) گاه كفر بر آن اطلاق شده به معنى «كفر اكبر» كه سبب خروج از دين اسلام مى شود، نيست. بنابراين- چون بايد حكم به كفر از سوى خدا و رسولش باشد- جايز نيست كسى را تكفير كنيم، مگر اين كه دليل روشنى از كتاب و سنّت بر كفر او گواهى دهد، و گمان و احتمال هرگز كافى نيست، زيرا احكام سنگينى بر اين حكم بار مى شود. هنگامى كه ما، در مورد حدود معتقديم طبق قاعده «الحدود تدرء بالشبهات» بايد بدون قطع و يقين اقدام نكنيم، مسلّماً مسأله «تكفير» به خاطر آثار مهمّى كه دارد از حدود مهمتر است و لذا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم همگان را از تكفير كسى كه واقعاً كافر نيست، برحذر داشت و فرمود: هر كس به برادر مسلمانش بگويد: اى كافر! اگر راست بگويد، طرف مقابل گرفتار عذاب الهى مى شود واگر دروغ بگويد به خودش باز مى گردد.
گاه در كتاب و سنّت تعبيرى ديده مى شود كه فلان سخن يا عمل يا اعتقاد موجب كفر است، در حالى كه موانعى وجود دارد كه جلو اين حكم را مى گيرد، و اين مانند
ص: 77
احكام ديگرى است كه بدون اجتماع اسباب و شرايط و نفى موانع حاصل نمى شود، مانند اختلاف در دين.
همچنين گاه كسى را اجبار بر اداى كلمات كفرآميز مى كنند در حالى كه سبب كفر او نمى شود(چون مجبور شده است) و نيز گاهى انسان سخن كفرآميزى بر اثر شدّت خوشحالى يا غضب و مانند آن مى گويد(در حالى كه از حالت طبيعى خارج شده) و اين موجب كفر او نمى شود، چون قصدى ندارد، شبيه داستان معروفى كه كسى از شدّت خوشحالى مى گفت: «خداوند تو بنده منى و من پروردگار توأم!»
آثار مهم و خطرناكى بر شتاب در تكفير مترتّب مى شود، از جمله مباح شمردن خون و مال آن شخص، و جلوگيرى از ارث و جدايى از همسرش و غير اينها كه از آثار ارتداد است، بنابراين چگونه جايز است مسلمان به كمترين شبهه اى چنين نسبتى به كسى بدهد(و اين همه مسئوليّت را بپذيرد!).
حاصل اين كه: شتاب در تكفير، خطرات عظيمى دارد؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد:
«قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ اْلإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (1)
؛ بگو: «پروردگار من فقط زشتكاريها
ص: 78
را-/ چه آشكارش [باشد] و چه پنهان-/ و گناه و ستم ناحق را حرام گردانيده است؛ و [نيز] اينكه چيزى را شريك خدا سازيد كه دليلى بر [حقّانيّت] آن نازل نكرده؛ و اينكه چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت دهيد.
طبق اين آيه، هر گونه كار زشت، ظلم، شرك و نسبت ناروا و سخن بى دليل به خداوند حرام شمرده است.
2. آنچه از اين عقيده باطل(نسبت شرك به مسلمين) حاصل شده، يعنى خون ها را مباح شمردن و عِرْض و آبروى مردم را بردن و اموال آنها را غارت كردن و منفجر ساختن خانه ها و وسايل نقليّه و مراكز ادارى و تجارى، اين اعمال و مانند آن به اجماع همه مسلمين حرام و گناه است؛ زيرا سبب هتك حرمت نفوس و اموال است و امنيّت و آرامش زندگى مردمى را كه در خانه ها و مراكز كار صبح و شام رفت و آمد دارند، از بين مى برد، و مصالح عمومى جامعه را كه بدون آن نمى توانند زندگى كنند بر باد مى دهد.
اين در حالى است كه اسلام اموال و اعراض و نفوس مسملين را محترم شمرده و به هيچ كس اجازه تجاوز به حريم آنها نمى دهد، و از آخرين امورى كه پيامبر
ص: 79
اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه حجةالوداع به همه مسلمانان ابلاغ كرد، اين بود كه فرمود: خون ها و اموال و اعراض شما بر يكديگر محترم است، مانند احترام امروز(روز عيد غدير) و احترام اين ماه(حرام) و احترام اين سرزمين مقدّس(مكّه) سپس(براى تأكيد) فرمود: خداوند! گواه باشد(من آنچه را بايد بگويم) گفتم! اين حديث مورد اتّفاق همه محدّثان است. و نيز فرمود: تمام هستى مسلمان بر مسلمان حرام است، خونش، مالش و ناموس و عرضش؛ و نيز فرمود: از ظلم بپرهيزيد كه ظلم در قيامت ظلمات است. نيز خداوند سبحان كسى را كه خون بى گناهى را بريزد، به اشدّ مجازات تهديد كرده و فرمود:
«هر كس فرد باايمانى را عمداً به قتل برساند، مجازاتش دوزخ است و براى هميشه در آن خواهد ماند و خداوند او را مورد غضب و لعن خود قرار خواهد داد و مجازات عظيمى براى او قرار داده است.» (1) نيز درباره قتل سهوى كافرى كه در امان مسلمين زندگى مى كند، فرموده: «بايد ديه و كفاره بدهيد.» (2).
با اين حال قتل عمد او چه حكمى خواهد داشت. به يقين جرم او عظيم تر و گناه او سنگين تر خواهد بود. در حديث صحيح از پيامبر اكرم عليه السلام آمده است: كسى كه غير مسلمانى را كه با مسلمين پيمان دارد به قتل برساند، هرگز
ص: 80
بوى بهشت را نخواهد شنيد!
3. اين مجلس با توجّه به حكمى كه در بالا نسبت به تكفير مردم بدون دليل از كتاب و سنّت صادر كرده و اهميّت آن را به سبب آثار شوم و گناهانى كه بر آن مترتّب مى شود، بيان داشته به تمام مردم جهان اعلام مى كند كه اسلام از اين گونه عقيده هاى باطل بيزار است و آنچه در بعضى از كشورها از ريختن خون بى گناهان و منفجر ساختن مساكن و مركب ها و مراكز عمومى و خصوصى و تخريب كارگاه ها و مانند آن صورت مى گيرد، عملى جنايت كارانه مى داند كه اسلام از آن بيزار است. همچنين هر مسلمانى كه به خدا و روز جزا ايمان دارد از اين اعمال بيزار مى باشد، و اين كارها تنها كار كسانى است كه داراى افكار منحرف و گمراهند و گناه و جرم آن به گردن آنهاست و هرگز نبايد به حساب اسلام و مسلمانانى كه به هدايت اسلام هدايت شده اند و متمسّك به كتاب و سنّت و پيرو قرآن مجيدند، گذارد. اين كارها فساد و جنايت بزرگى است كه شريعت اسلام و فطرت پاك انسانى آنها را نمى پذيرد؛ لذا روايات اسلامى به طور قاطعانه آن را تحريم كرده و از همنشينى با اين گونه افراد بازداشته است ...»
سپس اين بيانيّه با آيات و رواياتى كه نشان مى دهد
ص: 81
اسلام دين محبّت و دوستى و تعاون در نيكى و تقوى و گفتگوى منطقى و حكيمانه و پرهيز از هر گونه خشونت و پرخاشگرى است، پايان داده شده است. (1)
اين بيانيه كه به امضاى برترين مقام مذهبى وهابيت عربستان در عصر خودش و 20 نفر از علماى طراز اوّل آنان رسيده و كمى قبل از فوت آن عالم معروف وهابى تهيه شده، حاوى نكات مهمى است كه به بعضى از آن ذيلًا اشارتى مى رود:
1. گرچه سزاوار بود اين بيانيه پيش از آن همه خونريزى و هتك نفوس و اموال و اعراض منتشر مى شد، و بى شباهت به نوشداروى بعد از مرگ سهراب نيست؛ ولى با توجه به اين كه ضرر را را از هر جا كه جلوگيرى كنند، سود و منفعت است، جاى تقدير و تشكر فراوان دارد كه در برابر گروه تندروها كه مدّعى پيروى از دستورات شارع هستند، اتمام حجّت بسيار قوى و گويا شده است و روشن ساخته اند: آنها كه پيرو اين بيانيه نيستند، پيروان هوى و هوس هاى خويشتن مى باشند؛ نه دستورات اسلامى و در يك كلمه اسلام از اين كارها بيزار است.
ص: 82
2. اين بيانيه عملًا راه را براى نقد افكار و عقايد شيخ محمد بن عبدالوهاب گشوده كه حتّى وهابيان نيز مى توانند با حفظ احترام او؛ افكارش را نقد كنند و به جمع بندى معتدل ترى در آيين وهابيت برسند كه بتوانند با ساير مسلمين جهان، تعامل خوبى داشته باشند.
3. اين بيانيه كه با تعبيراتى حساب شده همراه است، به تندروهاى وهابى اعلام مى كند كه دوران تكفير مسلمين گذشته است و نبايد و نمى توان هر كس را كه موافق افكار آنها نيست، متهم به كفر كرد و جان و مال و عرض او را بر باد داد، و اين كار مكمن است سبب كفر عامل آن گردد.
4- اين بيانيه خدمت خوبى به جهان اسلام مى كند و چهره كريه و خشونت بارى كه اين گروه از اسلام در برابر جهانيان ترسيم كرده اند تا حدّ زيادى اصلاح مى كند و نشان مى دهد مسلمانان واقعى از اين كارها بيزارند، گرچه برچيدن آثار منفى آن اعمال خشونت بار كه ساليان دراز انجام شده، به اين آسانى ممكن نيست، به خصوص اين كه بهانه خوبى به دست اربابان كليسا و صهيونيست ها داده، كه آن را چهره واقعى اسلام معرفى كنند و جهانيان را از آن بترسانند. (1)
ص: 83
در پايان دوباره يادآور مى شود كه شايسته است در متون و مبانى مذهبى هر فرقه اى مطالعه و تحقيق كرد و بدون تحقيق نسبت ناروايى نداد كه به فرمايش پيامبر (1) به خود گوينده آن باز مى گردد و چون شيعه از موجبات كفر پاك است، طبق فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كسانى كه شيعه را كافر مى دانند، خود كافر مى باشند.