حديث گويي بر فراز دار

مشخصات كتاب

نويسنده: مهدي آقابابايي

ناشر : مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

چكيده

در اين جزوه به شمه اي از زندگاني يار باوفا و مخلص اميرالمومينن عليه السلام همان كسي كه حتي بر فراز دار سخن از ولايت مي گويد و حمايت از مولايش اميرالمومنين عليه السلام مي كند و به پيشگويي هاي ميثم مانند اينكه او به دست ابن زياد به شهادت مي رسد و واقعه ي كربلا و اين كه انتقام خون پاك امام حسين عليه السلام توسط مختار گرفته مي شود را در زندان گوشزد نموده است.

واژگان كليدي

اميرالمومنين، حديث گويي، ميثم تمار، شهادت، چوبه دار، مختار.

تولد ميثم

در خانه اي با صفا، در يكي از مناطق ايران (خوزستان) پسري چشم به جهان گشود كه او را ميثم نام نهادند. پدرش به شغل خرما فروشي مشغول بود به همين علت به وي يحيي تمار؛يعني، خرما فروش مي گفتند.

ميثم به سرعت دوران كودكي ، نوجواني و جواني را پشت سر گذارد. دست تقدير ميثم را از شهر و ديار خود آواره كرد، آزادي او را سلب نمود، و او را در زمره بندگان قرار داد تا جايي كه حتي اسم او نيز تغيير و به سالم معروف گرديد.

دست روزگار سالم را به عنوان غلام و برده يكي از زنان قبيله بني اسد گردانيد و او به خدمت گذاري مشغول شد.

رآزاد شدن ميثم

حضرت امير (عليه السلام) كه به فرموده پيامبر (صلي الله عليه و آله) جوان مردترين انسانها بودند و تحمل اين را نداشتند كه ببينند ، انساني كه آزاد خلق شده و بنده ديگري باشد به خصوص اگر آن انسان، بزرگواري مثل ميثم باشد در دوران حكومتشان ميثم را از صاحبش خريداري كردند.

از او پرسيدند: ما اسمك؟

(اسم تو چيست؟)

جواب داد : سالم.

حضرت فرمودند: اخبرني رسول الله (صلي الله عليه و آله) : ان اسمك الذي سمّاك به ابوك في العجم ميثم. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مرا خبر داد كه پدرت در عجم هنگام ولادت نام ميثم بر تو نهاد.

سالم جواب داد: صدق الله و رسوله و صدقت يا علي و الله انه لاسمي (خدا و رسولش راست گفتند و شما درست فرموده ايد به خدا قسم نام من ميثم است).

حضرت علي (عليه السلام) به او فرمود: فارجع الي اسمك الذي سماك به رسول الله و اكتني بابي سالم (به نام اصلي ات كه رسول الله فرموده اند برگرد و ما كنيه تو را ابوسالم مي گذاريم).

به اين ترتيب حضرت اسم سالم را به نام اصلي اش يعني ميثم تغيير دادند و سپس او را در راه خدا آزاد نمودند.(1)

ميثم از شيعيان علي عليه السلام مي شود

اينك ميثم آزاد شده در پوست خود نمي گنجد آزادي از قيد انسانها آن هم به دست بهترين انسان روي زمين اما آيا اين آزادي براي شخص بزرگواري همچو ميثم كافي است؟ خير! او در جست و جوي آزادي ديگري است؛ آزادي از قيد و بند هواي نفس و جهالت؛ اما چه كسي مي تواند ميثم را از قيد جهل و هوا پرستي نجات دهد؟ آيا كسي به جز مولي الموحدين اميرالمومنين علي (عليه السلام) وجود دارد؟

ميثم به دنبال مولايش به راه مي افتد؛ رسم شاگردي را ادا مي كند و در مسير او حركت مي كند و پا جاي پاي مولا مي گذارد؛ روزها در مسجد و شبها در نخلستان و خلاصه

هر كجا كه مولا مي رود همچون غلامي حلقه به گوش كسب علم و معرفت مي كند كه علي (عليه السلام) نيز كه ميثم را شايسته شاگردي مكتب خود مي بيند، علوم كثيره و اسرار پنهان و اخبار آينده را به او مي آموزد.

حال ميثم است كه ناله هاي علي (عليه السلام) را در مسجد جعفي كوفه باز گو مي كند:

«الهي كيف ادعوك و قد عصيتك و كيف ادعوك و قد عرفتك ...»(2)

ميثم است كه تفسير آيات قرآن از آيه اصحاب اخدود تا ديگر آيات را از زبان مولايش بيان مي كند.

اوست كه از شب نشيني هاي خود با علي (عليه السلام) و مباحث ولايي و معرفتِ به اهل بيت (عليهم السلام) سخن مي گويد:

«يا ميثم احبب آل محمد و ان كان فاسقاً زانياً و ابغض مبغض آل محمد و ان كان صواما قواماً فاني سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و هو يقول: ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات اولئك هم خير البريه، ثم التفت الي و قال هم والله انت و شيعتك و ميعادك و ميعادهم الحوض غدا غرا محجلين متوجين»(3)

اوست كه از پاسخ هاي علي (عليه السلام) به پرسش هاي فرستادگان يهود و نصاري و مسلمان شدن آنها خبر مي دهد.

ميثم است كه اسرار و احوال و افعال علي (عليه السلام) را براي مردم بيان مي كند.

آري! ديگر ميثم برده سابق نيست، بلكه از شيعيان مخلص و از اهل سرّ علي (عليه السلام) به شمار مي آيد.

اميرالمومنين عليه السلام معارف فراوان و رازها و اسرار مخفي بسياري را به ميثم تعليم داده بود.(ابن ابي الحديد)

منزلت ميثم در محضر علي عليه السلام

نقل كرده اند كه علي عليه

السلام به قدري به ميثم ارادت داشت كه اغلب در دكان او مي نشست و به ارشاد وي مي پرداخت و گاهي كه ميثم به دنبال كاري مي رفت ، به جايش خرما مي فروخت.

يك روز اميرمومنان عليه السلام ميثم را دنبال كاري فرستاده بود و خود ايشان به جاي او خرما مي فروخت يكي از مشتري ها پول تقلبي به آن حضرت داد.

حضرت فرمود: « خرما را تلخ خواهد يافت».

چيزي نگذشت كه خريدار آمد و گفت: « يا علي! اين خرما تلخ است». اميرمومنان عليه السلام خرما را پس گرفت و پول تقلبي اش را پس داد.

يك انسان به چه مقامي مي بايد رسيده باشد كه امام عليه السلام در منظر عام براي او كار كند و به جاي او بنشيند و خرما بفروشد؟!

آري چنين منزلتي سزاوار ميثم است چون دست پرورده ي علي عليه السلام است.

وقتي كه ابن زياد ميثم را محاكمه مي كرد، به او مي گفت: به من گفته اند كه تو به ابوتراب ( حضرت علي عليه السلام) از همه نزديكتر بوده اي؟

ميثم مدت چهار سال در كوفه از پيشگاه حضرت علي عليه السلام بهره برد. اما در اين مدت كوتاه دريايي از علوم و معارف آقيانوس بيكران دانش فضيلت را اندوخت.(4)

رفيق علي عليه السلام

آنچه در تاريخ مشاهده مي شود دلالت دارد كه ميثم فراتر از يك صحابه براي علي عليه السلام مطرح بوده است. ميثم، رفيق صميمي علي عليه السلام و مونس و همدم او بود.

عبدالله بن عباس از شاگردان برجسته ي علي عليه السلام و پسر عموي او بود و به دانشمند امت شهرت داشت روزي به ميثم برخورد. ميثم

به او گفت: « اي پسر عباس، هر چه از علم تفسير قرآن مي خواهي، از من بپرس، چون من از مولايم شنيده و آموخته ام».

ابن عباس به كنيزش دستور داد كاغذ و قلم حاضر كرد و بدون درنگ شروع به نوشتن سخنان ميثم كرد. آنگاه ميثم از شهادت خويش سخن به ميان آورد.

ابن عباس گفت: تو فالگيري مي كني و سپس كاغذ را پاره كرد.

ميثم گفت: شتاب نكن و كاغذ را پاره مكن اگر اينها را كه گفتم اتفاق نيفتاد آن را پاره كن.(5)

فهم سخن معصوم و تحمل آن براي هر كس ميسر نيست. ظرفيت علمي و ايماني مي طلبد بايد انسان به مقام و منزلت آنها آگاهي و معرفت داشته باشد تا بتواند سخنان عميق و راز دار آنها را هضم كند.

امام صادق عليه السلام فرمود: احاديث ما سنگين و دشوار است، كسي نمي توند آن را تحمل كند، جز پيامبر مرسل و فرشته ي مقرب و شخص با ايماني كه خداوند قلبش را با ايمان آزموده باشد.(6)

صالح پسر ميثم مي گويد: پدرم نقل مي كرد كه يك روز در بازار نشسته بودم. اصبغ بن نباته – يكي از اصحاب علي عليه السلام – پيش آمد و گفت: از اميرمومنان شنيدم كه فرمود: « حديث ما سخت ودشوار است، كسي نمي تواند آن را تحمل كند جز فرشته مقرب، پيامبر مرسل و شخص با ايماني كه خداوند او را با ايمان آزموده باشد».

پدرم گفت: از جاي خود پريدم و به محضر اميرمومنان عليه السلام شتافتم و عرض كردم: جانم فداي شما، از اصبغ چيزي شنيدم كه دلم گرفت! فرمود: چه شنيدي؟ آنچه اصبغ

گفته بود به عرض رسانيدم. فرمود: ميثم بنشين آيا هر علمي را دانشمندان مي توانند تحمل كنند؟ مگر نمي بيني هنگامي كه خداوند به فرشتگان مي فرمود: مي خواهم در روي زمين جانشيني براي خودم قرار دهم، فرشتگان گفتند: آيا كسي را در روي زمين قرار مي دهي كه فساد مي كند و خون مي ريزد! آيا فرشتگان توانستند آن علم را تحمل كنند؟

پدرم گفت: عرض كردم: اين گفتار شما به خدا سوگند از آنچه اصبغ نقل كرد مهم تر است.

آنگاه علي عليه السلام داستاني از حضرت موسي عليه السلام نقل كرد كه پس از نزول تورات ، موسي عليه السلام خيال مي كرد كه در زير آسمان كبود، كسي بالاتر و داناتر از او نيست. خداوند متعال براي اينكه پيامبر بزرگوارش دچار عجب و خودپسندي نشود به او خبر داد كه در ميان مخلوقات داناتر از او هم وجود دارد. حضرت موسي عليه السلام براي كسب فيض از پيشگاه آن مرد با فضيلت، از خداوند خواست كه او را به خدمت آن بزرگوار هدايت فرمايد.

خداوند او را نزد حضرت خضر عليه السلام هدايت فرمود. در اين ديدار حضرت خضر عليه السلام سه كار انجام داد كه براي حضرت موسي عليه السلام قابل تحمل نبود: 1- كشتي را سوراخ كرد 2- جواني را كشت. 3- ديوار مخروبه اي را تجديد بنا كرد. حضرت موسي عليه السلام كه از راز آنها آگاه نبود ، نتوانست آنها را تحمل كند، لذا زبان به اعتراض گشود.(7)

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز روز غدير دست مرا گرفت و فرمود: من كنت مولاه فهذا علي مولاه، هر كه

من مولاي اويم اين علي مولاي اوست.

ميثم! مگر امت اسلامي توانست آن را تحمل كند؟ جز آنها كه خداوند دستشان را گرفت و نگهشان داشت.

ميثم مژده باد بر شما، باز هم مژده باد بر شما، باز هم مژده باد كه خداوند به شما مقامي داده كه به فرشتگان و پيامبران و ديگران امتها نداده است كه توانستيد فرمان رسول خدا را تحمل كنيد.(8)

معجزه تكان دهنده امام، از زبان ميثم تمّار

ميثم تمار گويد: روزى امير المؤمنين عليه السّلام در مسجد جامع كوفه ما را موعظه مى كرد، و خطبه امام عليه السّلام به طول انجاميد و مردم را از دنيا بر حذر مى داشت، در اين موقع يك نفر از منطقه شهر «انبار» به دادخواهى و استمداد وارد شد، و فرياد زد: يا على عليه السّلام به شيعيان و پيروانت، رحم كن، زيرا لشكر معاويه، به ما حمله كرده و شهرها و ساكنان اطراف فرات را كه ما بين «هيبت» و «انبار» واقع شده اند؛ غارت كرده؟ امام عليه السّلام خطبه را قطع كرد و فرمود: واى بر تو، برخى از لشكريان معاويه به دهكده اى كه در همسايگى ديوارهاى شهر «انبار» واقع است حمله برده و هفت زن و هفت كودك و هفت دختر را كشتند، و حرمتشان را از بين بردند و با سم اسبان خود، بر بدنشان تاختند و گفتند: اين كار را على رغم ابى تراب انجام مى دهيم؟! «ابراهيم بن حسن ازدى» كه پاى منبر نشسته بود، برخاست و عرض كرد: يا على عليه السّلام اين قدرتى كه با آن جريانات را از روى همين منبر مى بينى، دارى و هجوم لشكر معاويه، فرزند «آكلة الاكباد» و تجاوز و بلاهايى كه بر شيعيانت

وارد مى آورد، مى بينى، ولى كارى صورت نمى دهى؟ و چرا در مورد او كوتاهي مى كنى؟

امام عليه السّلام اين آيه را قرائت كرد:

لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَه: كنايه از اين كه بايد حجت بر مردم تمام شود، و كارها حساب دارد! مردم از گوشه و كنار مسجد، فرياد برآوردند، يا على عليه السّلام تا كى، بايد به اين آيه، مثل بزنى، در حالى كه پيروانت، نابود مى شوند؟

فرمود: تا قضاى الهى انجام شود.

«زيد بن كثير مرادى» عرض كرد: يا اميرالمؤمنين عليه السّلام ديروز فرمان مى دهى و ما را به جنگ با معاويه ترغيب مى كنى و دو نفر به حكومت نزد تو مى آيند و يكى از آنها را كه تندى كرد، به سگ تبديل كردى، آنگاه به تو پناه آورد، دوباره به شكل اولش بازگرداندى، اصحاب مى گويند: چرا با اين قدرت كار معاويه را نمى سازى؟ مى فرمايى:

قسم به شكافنده دانه و خالق انسان، اگر بخواهم با همين پا بر سينه معاويه مى زنم و او را از روى تخت، واژگون مى كنم، پس چرا كار را يكسره نمى كنى؟ مى خواهى در باره ات شك كنيم و به جهنم برويم؟

امام عليه السّلام در پاسخ فرمود: اكنون اين كار را انجام مى دهم و بر سينه فرزند هند، مى زنم، آنگاه پايش را دراز كرد و از ساختمان مسجد بيرون رفت، و سپس آن را برگرداند، و بعد فرمود: اى مردم، اين تاريخ را ياد داشت كنيد و بدانيد كه هم اكنون به سينه معاويه زدم و با سر او را به روى زمين انداختم و او گمان كرد، مورد حمله واقع شده و گفت: يا امير المؤمنين عليه السّلام پس آن

مهلت مقرر كجاست؟ من هم پايم را از او باز كشيدم! مردم، منتظر كسب خبر از شام بودند، و مى دانستند كه كلام امام عليه السّلام حق است سپس خبر رسيد كه در همان تاريخ و ساعت و در همان روز، پايى از سمت كوفه آمد و وارد كاخ معاويه شد، و مردم شاهد ماجرا بودند كه: بر سينه معاويه خورد و او را از تخت به زير انداخت و فرياد زد: يا امير المؤمنين عليه السّلام مهلت كجاست؟ و آن پا از همان مسير بازگشت و مردم دريافتند كه خبر امام عليه السّلام درست بوده و دلالت بر امامت او دارد.(9)

پيشگويي ميثم تمار

روايت شده است كه ميثم تمار به خانه امير المؤمنين على عليه السّلام آمد. گفته شد ايشان خواب است. ميثم با صداى بلند فرياد برآورد كه اى خفته! برخيز كه به خدا سوگند ريش تو از خون سرت خضاب خواهد شد. امير المؤمنين بيدار شد و فرمود به ميثم اجازه ورود دهيد. ميثم همين كه وارد شد، همان سخن را تكرار كرد كه ريش تو از خون سرت خضاب خواهد شد. فرمود: آرى راست مى گويى و به خدا سوگند كه دستها و پاها و زبان تو هم بريده خواهد شد. اين درخت خرمايى كه در كناسه كوفه است، قطع و به چهار بخش خواهد شد و تو بر يكى از قطعات آن مصلوب مى شوى و حجر بن عدى و محمد بن اكثم و خالد بن مسعود، هر كدام بر يكى از قطعات ديگر مصلوب خواهند شد. ميثم مى گويد: من با خود ترديدى كردم و گفتم: همانا على از غيب به ما خبر مى دهد. به

اين سبب بود كه گفتم: اى امير المؤمنين! اين كار اتفاق خواهد افتاد؟

فرمود: آرى، سوگند به پروردگار كعبه، اين عهدى است كه پيامبر (ص) با من فرموده است. گفتم: اى امير المؤمنين! چه كسى اين كار را نسبت به من انجام مى دهد؟ فرمود:

مرد شكمباره فرو مايه و پسر كنيزك بدكاره، عبيد الله بن زياد تو را خواهد گرفت. ميثم مى گويد: روزى ديگر كه امير المؤمنين عليه السلام به گورستان كوفه مى رفت من هم همراهش بودم. از كنار آن درخت خرما گذشت و فرمود: اى ميثم! براى تو و اين درخت كار بزرگى است. گويد چون عبيد الله بن زياد والى كوفه شد و به آن شهر آمد پرچمش به آن درخت گير كرد و پاره شد. فال بد زد و دستور داد آن را بريدند.

يكى از درودگران آن را خريد و به چهار شقه كرد. ميثم مى گويد: به پسرم صالح گفتم قطعه آهنى بردار و نام من و پدرم را بر آن بنويس و بر يكى از شقه هاى اين درخت نصب كن. چند روزى گذشت. گروهى از بازاريان پيش من آمدند و گفتند: اى ميثم! با ما بيا پيش امير رويم تا از كارگزار بازار شكايت كنيم و بخواهيم او را از كار بر كنار كند و كس ديگرى را بر ما بگمارد. من سخنگوى ايشان بودم. براى من سكوت كرد و چون سخن گفتم از گفتار من شگفت كرد. عمرو بن حريث به او گفت: خداوند كارهاى امير را اصلاح فرمايد. آيا اين كسى را كه سخن مى گويد مى شناسى؟ گفت:

او كيست؟ گفت: ميثم تمار است. دروغگويى است كه وابسته على بن ابى طالب دروغگوست.

عبيد الله بن زياد، راست نشست و به من گفت: اين شخص چه مى گويد؟

گفتم: خداوند امير را به صلاح دارد. دروغ مى گويد، كه من راستگوى وابسته به على بن ابى طالبم كه به حق راستگو بود. عبيد الله بن زياد به من گفت: بايد از على بيزارى بجويى و بديهايش را ياد آور شوى و نسبت به عثمان اظهار دوستى و نيكى هايش را بيان كنى و گر نه دستها و پاهايت را مى برم و تو را بر دار مى كشم. من گريستم. گفت: از اين گفتار من بدون آنكه به آن عمل كرده باشم گريه مى كنى؟ گفتم:

به خدا سوگند نه براى گفتار تو و نه براى عمل تو گريه مى كنم، بلكه در باره شك و ترديدى كه در آن هنگام كه مولى و سرورم اين موضوع را به من گفت در دلم آمد، مى گريم. عبيد الله بن زياد گفت: چه چيزى به تو گفت؟ گفتم: بر در خانه امير المؤمنين على (ع) رفتم. به من گفتند خواب است. من فرياد برآوردم كه اى شخص خوابيده برخيز كه به خدا سوگند ريش تو از خون سرت خضاب خواهد شد. فرمود راست مى گويى و به خدا سوگند كه دستها و پاها و زبان تو هم بريده مى شود و مصلوب مى شوى. من گفتم: اى امير المؤمنين! چه كسى اين كار را نسبت به من انجام مى دهد؟

فرمود: مرد شكمباره فرو مايه، پسر كنيزك بدكاره، عبيد الله بن زياد. گويد: در اين هنگام سخت خشمگين شد و گفت: به خدا سوگند دستها و پاهايت را قطع مى كنم ولى زبانت را نمى برم تا دروغ تو و دروغ سرورت را ثابت كنم. عبيد الله

بن زياد دستور داد دستها و پاهاى ميثم را بريدند و او را به صليب كشيدند. ميثم با تمام نيرو فرياد برآورد كه اى مردم! هر كس مى خواهد از احاديث پوشيده على بن ابى طالب آگاه شود بيايد، و مردم جمع شدند و ميثم شروع به نقل احاديث عجيب كرد. در اين هنگام عمرو بن حريث از پيش عبيد الله بيرون آمد كه به خانه خود برود. آن جمعيت را ديد و پرسيد چه خبر است؟ گفتند: ميثم براى مردم از على (ع) سخن مى گويد. او شتابان پيش عبيد الله برگشت و گفت: خداوند امير را به صلاح دارد. شتاب كن و كسى را بفرست كه زبان اين مرد را ببرد كه من از اينكه دلهاى مردم كوفه را بشوراند در امان نيستم و ممكن است آنان بر تو بشورند. عبيد الله به پاسدارى كه بالاى سرش ايستاده بود نگريست و گفت: برو و زبانش را قطع كن. پاسدار پيش او آمد و گفت:

اى ميثم! گفت: چه مى خواهى؟ گفت: زبانت را بيرون بياور كه امير به من فرمان داده است آن را قطع كنم. ميثم گفت: اين پسر كنيزك بدكاره مى پنداشت كه من و سرورم را دروغگو خواهد كرد. بيا اين زبانم، آن را قطع كن. زبانش را بريدند. او ساعتى در خون خود طپيد و درگذشت. خدايش رحمت كناد. سپس دستور داده شد جسدش را بر دار كشيدند. صالح (پسر ميثم) مى گويد: پس از چند روز آنجا رفتم و ديدم او بر همان شقه بر دار كشيده شده است كه آن قطعه آهن را در آن كوبيده بودم.(10)

چوبه ي دار ميثم

در كتب متعددي از شيعه و اهل

سنت، با اندك تفاوتهايي خبر شهادت و به دار آويخته شدن ميثم نقل شده است. يا از زبان امام و يا از زبان شخص او و افراد ديگري كه شاهد نقل خبر از او و يا شاهد گفتگوي علي عليه السلام و ميثم بوده اند ، اين اخبار را تأئيد كرده اند . از آن جمله به نقل حبيب بن مظاهر، از شهيدان كربلا و رشيد هجري كه خود نيز قرباني سياست شوم بني اميه شد و از به دار آويخته شدگان در راه ولايت و امامت است.

شيخ عباس قمي در نفس المهموم نقل كرده است كه روزي ميثم سوار بر اسبي بود در كنار مجلس بني اسد به حبيب بن مظاهر اسدي برخورد و با هم به گفتگو پرداختند. حبيب گفت: من پيرمردي را مي شناسم كه جلو سرش مو ندارد و شكمش بزرگ است و در «دارالرزق» خربزه مي فروشد و براي دوستي خاندان پيامبر خود، به دار آويخته مي شود و بالاي دار شكمش دريده مي شود.

ميثم گفت: من هم مرد سرخ رويي را مي شناسم كه گيسوان بلندي دارد و براي ياري پسر دختر پيامبرش از شهر بيرون مي رود و كشته مي شود و سرش را در كوفه حركت مي دهند.

آنگاه از هم جدا شدند حاضران در مجلس گفتند كه دروغگوتر از اين دو نديده ايم. هنوز حاضران مجلس متفرق نشده بودند كه رشيد هجري رسيد و از حاضران مجلس از آنها پرسيد. گفتند از هم جدا شدند و چنين و چنان گفتند.

رشيد هجري گفت: خدا ميثم را رحمت كند كه اين جمله را فراموش كرد كه بگويد: در پاداش

كسي كه سر حبيب را مي آورد صد درهم افزوده مي شود.

مردم گفتند: به خدا اين از آن دو دروغگوتر است. همان مردم گفتند: مدتي نگذشت كه ميثم را بر در خانه عمرو بن حريث بالاي دار ديديم و سر حبيب را كه با حسين عليه السلام كشته شده بود آوردند و آنچه را گفته بودند ، به چشم خود ديديم.(11)

اين كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد: تحمل سخن ما سنگين و دشوار است، به وضوح روشن است. كساني كه به مقام و منزلت امامان، معرفت چنداني ندارند و نمي توانند باطن سخنان آنها را دريابند و نمي توانند آنها را برتر از خود بدانند و مي پندارند كه شخصيتهاي پيشوايان معصوم، مانند مردم عادي است، از پيشگويي هاي آنها در شگفت مي مانند و يا آنها را نمي پذيرند. همين عدم شناخت نسبت به مقام بالاي معنوي آنها، موجب بي حرمتي عده اي به آنها و به پيروانشان مي شد چنين افرادي آلت دست دشمنان آگاه و كينه توز قرار مي گرفتند.

اگر همگان مانند ميثم، سلمان، ابوذر، حبيب و رشيد هجري و ... به ساحت قدسي امامان آگاهي داشتند، كسي به آنها بي حرمتي نمي كرد و جامعه در مسير صحيح خود قرار مي گرفت، و به سوي خداي متعال و توحيد گام بر مي داشت.

البته سنگين و دشوار بودن احاديث امامان، در پيشگويي هاي آنها خلاصه نمي شد. اين تنها يك بُعد از قضيه است. احاديث فراوان ديگر نهج البلاغه و صحيفه سجاديه و در رأس آنها قرآن، تفسير آيات آن و پي بردن به عمق آنها، منظور كلام امام صادق عليه

السلام است. ظواهر آيات و ا حاديث را هر عرب زبان و هر صرف و نحوداني در مي يايد؛ اما آگاهي به باطن آنها جز از عهده ي عده ي كمي بر نمي آيد.

نخله ي مباركه

ميثم روزي به عمرو بن حريث گفت: من همسايه ي تو خواهم شد.

عمرو بن حريث مي گويد: من فكر كردم كه او مي خواهد يكي از خانه هاي همسايگان مرا خريداري كند، فكر نمي كردم كه غير از اين باشد. از آن هنگام ميثم چوبه ي دار خود را شناخت مي آمد و زير آن نماز مي خواند.. مي گفت: تو چه نخله ي مباركي هستي، كه من براي تو آفريده شدم و تو براي من رُسته شده اي. هميشه به آن سر مي زد تا آن را بريدند.(12)

همچنين آمده كه ميثم در كوفه، پيوسته مواظب آن درخت بود و از كنار آن رفت و آمد داشت و به آن مي نگريست.(13)

گفته اند كه يك روز كه اميرمومنان عليه السلام به كُناسه مي رفت و ميثم همراه ايشان بود، حضرت درخت خرمايي را به او نشان داد و فرمود: « بين تو و اين درخت، پيوند محكمي است و تا آخرين لحظه ي زندگي تو، آين درخت به تو وفادار خواهد ماند».(14)

علت بريده شدن آن درخت را چنين گفته اند : هنگامي كه عبيدالله بن زياد به سوي كوفه مي رفت، وقت عبور از كناسه پرچمش به آن درخت گير كرد و پاره شد آن را به فال بد گرفت، لذا دستور داد كه آن درخت را قطع كنند. ماموران ابن زياد آن را از ريشه بريدند و يكي از نجارها

آن را خريد و چهار تكه كرد.

وقتي ميثم از اين موضوع آگاه شد، به پسرش صالح دستور داد كه ميخي بردارد و اسم ميثم و پدرش يحيي را بر يكي از قطعات آن بنويسد و ميخ را بر آن قطعه بكوبد.

اميرمومنان عليه السلام به ميثم خبر داده بود كه آن درخت چهار تكه خواهد شد. صالح پسر ميثم مي گويد: كه چند روز پس از شهادت پدرم به نزد چوبه ي دار رفتم و ديدم پدرم از همان قطعه اي آويخته شده كه نامش را بر آن نوشته و ميخ بر آن كوبيده بودم.(15)

حديث گويي بر فراز دار

ميثم تمار يكي از شاگردان ممتاز مكتب حضرت علي عليه السلام و از شيفتگان آن حضرت بود. همين نشان براي وفاداري او كافي است كه در راه مولا و سرور خويش تا آخرين لحظات عمر خود مقاومت نمود و دمي دست از حمايت خويش بر نداشت و بالاخره جان را بر سر اين پيمان به دوست سپرد.

ميثم، شيعه ايراني الاصل است. وي در سال آخر حيات خود (58 يا 60 ه.ق) به قصد زيارت خانه ي خدا عازم مكه شد و از آنجا به مدينه سفر نمود و در مدينه در منزل ام سلمه ( همسر پيامبر) ميهمان بود. ام سلمه براي احترام و تكريم مهمان خويش عطر مخصوصي به نام «غاليه» به ميثم هديه داد تا محاسن خود را با آن معطر سازد.

وقتي ميثم عطر را گرفت، رو به ام سلمه گفت: اگر اكنون محاسنم به اين عطر خضاب شود، چندان طولي نمي كشد كه در دوستي اين خاندان (اهل بيت) به خون سرم خضاب خواهد شد.

ام سلمه گفت:

چه بسا شنيدم كه پيامبر خدا تو را به نيكي ياد مي كرد و سفارش تو را به علي عليه السلام مي نمود.

ميثم پس از بيرون آمدن از منزل ام سلمه، با ابن عباس برخورد كرد.

( ابن عباس يكي از بزرگترين مفسرين قرآن و از نظر علمي بسيار والامقام بود) ميثم از او مي خواهد تا قلم و كاغذي آماده سازد و او براي ابن عباس تفسير بگويد. تمام وجود ابن عباس سراپا گوش است و ميثم سخن آغاز مي كند در حين تفسير، ميثم سئوال مي كند چگونه خواهي بود اگر مرا بر دار ببيني؟ من آخرين نفر از ده نفري هستم كه بر دار كشيد خواهم شد و چوبه دار من از همه كوتاه تر خواهد بود.

ابن عباس در بهتي عجيب فرو رفت چرا كه اينگونه سخنان براي او بسيار شگفت آور بود.

ميثم ادامه داد: ابن عباس، حضرت اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليه السلام روزي به من فرمود: « تو را بعد از من مي گيرند و بر دار مي زنند در آنجا بر تو نيزه خواهند زد و در روز سوم از سوراخ بيني و دهان تو خون فواره مي كند و ريشت از خون خضاب مي گردد. منتظر آن خضاب باش و بدان كه تو را در كنار منزل عمرو بن حريث(خارجي معروف) به دار مي آويزند تو دهمين نفري هستي كه به دار آويخته مي شوي و چوبه دار تو از همه كوتاهتر است». سپس حضرت امير عليه السلام خطاب به من فرمود: ميثم بيا تا برويم و درخت خرمايي را كه بر تنه ي آن به دار آويخته خواهي

شد به تو نشان دهند!»

بعد از آن مدتها، ميثم به كنار آن درخت مي آمد و در كنار آن مشغول راز و نياز و خواندن نماز مي شد و با خود مي گفت: تو چه مبارك درختي هستي كه براي من روييده اي و براي من آب خورده اي.

او گاهي كه عمرو بن حريث را مي ديد، به او مي گفت: من همسايه تو خواهم بود براي من همسايه ي خوبي باشد.

عمرو بي خبر از همه جا مي گفت: مگر مي خواهي خانه ابن مسعود يا خانه ي ابن حكيم را بخري؟

ابن عباس خواست تا آنچه از تفاسير را كه ميثم برايش گفته بود، پاره كند. ولي ميثم دست او را گرفته و فرمود: صبر كن! اگر آنچه گفتم درست از آب در آمد كه هيچ، ولي اگر دروغ گفته باشم؛ مطالب را پاره كن

چند سالي از اين ديدار گذشت ميثم در سالهاي نزديك به شهادتش به سفر حج مشرف شد و بعد از ديدار مكه و مدينه به سوي كوفه رهسپار گرديد.

وقتي به كوفه رسيد، ماموران عبيدالله بن زياد او را دستگير و پيش خليفه بردند وقتي چشم خليفه به ميثم افتاد، از او پرسيد: خدايت در كجاست؟ ميثم فرمود: در كمين هر ظالمي و تو هم يكي از ظالمان هستي ابن زياد با تمسخر گفت: شنيده ام «ابوتراب» به تو خيلي نزديك بوده است؟

- آري

- گفته اند: آنچه را بر سرت خواهد آمد، از مدتها پيش خبر داري!

- آري. مولايم به من خبر داده كه تو مرا بر دار خواهي زد و من از دهمين نفر از به دار آويختگان هستم. چوبه دار

من از همه كوتاهتر خواهد بود.

اي عبيدالله حتي زبان مرا نيز خواهي بريد.

ميثم با سخنان خود ، مجلس را آشفته نمود و ابن زياد با عصبانيت جواب داد: چنين نخواهم كرد تا علي عليه السلام دروغگو شود.

ميثم گفت: چطور مي تواني با كلام علي عليه السلام كه از جانب خدا و جبرئيل و رسول مقرب او باشد، مخالفت كني، در حالي كه به خاطر همين سخنان زبان مرا خواهي بريد.

ابن زياد چون ديگر نمي توانست در مقابل گفته¬هاي ميثم مقاومت كند، دستور داد تا او را به زندان برند، بعد از او، مختار بن ابي عبيده را به زندان آوردند.

ميثم به مختار گفت: نگران نباشي! زيرا تو را آزاد مي كنند و در آينده براي انتقام گيري از قاتلان امام حسين عليه السلام قيام خواهي نمود و ابن زياد را كه قاتل ماست، خواهي كشت.

عبيدالله براي سركوب شورشها و تحريكاتي كه بر عليه او و خليفه صورت مي گرفت، دستور داد مختار را به هلاكت برسانند ولي نامه يزيد از شام مبني بر آزادي مختار، به دست او رسيد. اين نامه درست زماني به عبيدالله رسيد كه مختار را به چوبه ي دار بسته بودند و آماده ي به دار كشيدن بودند!

با رسيدن نامه يزيد، اين زياد مجبور به آزادي مختار شد.

ولي با اين حال ابن زياد دست از دار نكشيد و فرمان داد تا ميثم را بر چوبه دار ببندند.

وقتي ميثم را بر بالاي دار كشيدند، مردم براي تماشاي او نزديك خانه عمرو بن حريث جمع شدند.

عمرو بن حريث چون اين واقعه را ديد، گفت: والله قبلاً اين حادثه را به من خبر داده

بود؛ ولي من نمي فهميدم. سپس كنيزش را خواست تا زير دار را جاروب و تميز نمايد.

ميثم تمار حقيقت گوي مكتب علي عليه السلام شروع به موعظه در منقبت و فضائل بني ها شم نمود واز رذايل بني اميه و فضيلتها و برتري اهل بيت عليهم السلام از جمله علي بن ابيطالب عليه السلام لب به سخن گشود و مردم را از انقراض و نابودي بني اميه خبر داد.

جاسوسان و ماموران ابن زياد وقتي پند و خطابه ي ميثم را بر بالاي دار شنيدند، فوراً ابن زياد را از اين واقعه آگاه نمودند و گفتند: كه اين غلام عجمي تو را رسوا مي كند.

ابن زياد دستور داد تا دهانش را ببندند. دهان ميثم توسط ظالمان عبيدالله بسته شد و ديگر نتوانست كلامي بر زبان جاري سازد. و به قولي او اولين كس در اسلام است كه بر دهانش لگام زدند دو روز به همين منوال سپري شد. در روز سوم، ضربه اي بر شكم ميثم زدند ولي او همچنان تكبير مي گفت و بالاخره در پايان آن روز، خون زيادي از بيني و دهانش جاري و تكبيرگويان در حالي كه بر سر عهد و پيمان خويش با مولاي خود وفا دار بود، رحل اقامت در سراي ابدي گشود و قرين سرور خود گشت.

اين واقعه ده روز قبل از آمدن امام حسين عليه السلام به عراق اتفاق افتاد.

جنازه آن بزرگوار همانطور بر چوبه دار باقي ماند تا اينكه 7 نفر از خرما فروشان كوفه، مخفيانه و شبانه در آخر شب، جسد نازنين و آغشته به خون ميثم را از نخل پائين آوردند و در زير پرتو

مهتاب از مشاهده ي جسم رنجور و خسته ي ميثم شروع به ناله و زاري كردند و او را در حالي كه ديدگانش از اشك تر بود در كنار نهري به خاك سپردند.

فردا كه نگهبانان براي بازديد به آن محل آمدند؛ جسد را مشاهده نكردند. همه جا را به دنبال جنازه زير پا گذاشتند ولي هر چه گشتند كمتر يافتند زيرا اثري از جسم مبارك ميثم نبود.(16)

مرگ معاويه

ابوخالد تمار روايت مي كند كه روز جمعه اي بود با ميثم در رود فرات با كشتي مي رفتيم، كه ناگاه بادي وزيد ميثم بعد از ديدن خصوصيات آن باد، به اهل كشتي گفت: كشتي را محكم ببنديد اين باد عاصف است و شدت خواهد يافت. سپس افزود: معاويه مرده است.

جمعه ي ديگر قاصدي از شام رسيد و خبر آورد كه معاويه مرده و يزيد به جاي او نشسته است.

گفتيم: چه روزي مرد؟ گفت: روز جمعه. وقتي دقت كرديم ديديم موقعي است كه ميثم خبر داده بود.(17)

داستان كربلا

شيخ صدوق در كتاب امالي نقل مي كند كه جبله ي مكي مي گويد: از ميثم تمار شنيدم كه گفت: به خدا سوگند، اين امت فرزند پيامبرشان را در روز دهم محرم خواهند كشت. دشمنان آن روز را جشن خواهند گرفت.

اي جبله، آنچه مي گويم حتماً اتفاق خواهد افتاد، كه در علمِ ازلي خداوند آمده است اينها را مولايم علي عليه السلام به من فرموده است و به من خبر داده كه همه ي مخلوقات بر او خواهند گريست، حتي وحشيان صحرا، ماهيان دريا، پرندگان هوا، خورشيد فروزان و ماه تابان و ستارگان و زمين و آسمان و مالك دوزخ و حاملان عرش خدا. از آسمان خون مي بارد و بر سر مردمان خاكستر فرو مي ريزد بر قاتلان حسين عليه السلام همچون يهود و نصارا و مجوس، لعنت خدا مسجل گشته است.

جبله مي گويد پرسيدم: اي ميثم ، چگونه ممكن است روز شهادت امام حسين عليه السلام را جشن بگيرند؟!

ميثم به شدت گريست و گفت: آنها به استناد يك حديث جعلي، مدعي مي شوند كه

توبه ي حضرت آدم عليه السلام و حضرت داوود عليه السلام در آن روز پذيرفته شده! در صورتي كه در ماه ذي الحجه واقع شده است. آنها مي گويند كه حضرت يونس عليه السلام در چنين روزي از شكم ماهي نجات يافته است، در حالي كه آن هم در ماه ذي حجه بوده است. آنها مدعي مي شوند كه كشتي نوح در آن روز بر فراز كوه جودي لنگر انداخته، در صورتي كه آن هم در روز هجدهم ماه ذي حجه واقع شده است. و مي گويند كه خداوند در چنين روزي دريا را براي عبور بني اسرائيل شكافته است، در حالي كه در ماه ربيع الاول بوده است.

سپس فرمود: اي جبله! بدان كه حسين عليه السلام در روز قيامت ، سيد و سرور شهيدان است و ياران او بر همه ي شهيدان برتري دارند، هنگامي كه آفتاب را ببيني كه به رنگ خون در آمده است، بدان كه مام حسين عليه السلام كشته شده است.

جبله مي گويد: يك روز از خانه بيرون آمدم، ديدم كه قرص خورشيد سرخ فام است و نور خورشيد به رنگ ارغواني بر ديوارها تابيده است به شدت گريستم و فرياد بر آوردم كه واي حسين كشته شد.(18)

با مختار در زندان ابن زياد

وقتي ميثم گرفتارماموران ابن زياد شد، او را به زندان بردند، ابن زياد مختار ثقفي را هم با او زنداني كرد. در زماني كه آن دو در زندان ابن زياد بودند، ميثم به مختار گفت: « تو از زندان اين مرد رها مي شوي و براي خونخواهي حسين عليه السلام خروج خواهي كرد و اين ستمگري را كه ما در زندان

او هستيم خواهي كشت و با همين پايت صورت و گونه هايش را لگد خواهي كرد».

چون ابن زياد مختار را براي كشتن فرا خواند، ناگاه پيكي با نامه ي يزيد بن معاويه، خطاب به ابن زياد رسيد كه به او فرمان داده بود تا مختار را آزاد كند.(19)

ابن زياد نيز دستور داد تا مختار را آزاد كردند، بدين ترتيب يكي ديگر از پيشگويي هاي ميثم به تحقق پيوست، بعدها كه مختار به امارت كوفه رسيد و سر ابن زياد را به زير پاي او انداختند، به ياد گفتار ميثم افتاد.(20)

در زندان

زنداني شدن ميثم ، پس از شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه، با دو روز فاصله ذكر شده است.

ميثم را بايد از پيشگامان و پيشمرگان نهضت امام حسين عليه السلام دانست كه همچون مسلم و قيس بن مسهر و هاني، در راه آرمانهاي امام عليه السلام آگاهانه و بي باكانه به استقبال شهادت رفتند او در زندان از دانش سرشار خويش ، ديگران را بهره مند مي ساخت و رازهاي دروني خويش را براي آنها بيان مي كرد. نمونه ي آن خبر دادن از قيام مختار بود ميثم چند روز بيشتر در زندان نبود، چون موقعيت كوفه اجازه نمي د اد كه ابن زياد او را در زندان نگه دارد.(21)

بوسه بر چوبه دار

قساوتهاي ازلي و نهاني ابن زياد، چنان شعله ور بود كه تاب و تحمل او را بريده بود. لذا در شتاب بود تا هر چه زودتر از ياران حسين بن علي عليه السلام انتقام بگيرد. پس دستور داد مختار و ميثم را از زندان بيرون آورده ، دار بزنند. پيكي از شام

از جانب يزيد رسيد و نامه ي آزادي مختار را تقديم ابن زياد كرد. اما ميثم كه براي شهادت خود لحظه شماري مي كرد به طرف چوبه ي دار حركت داده شد هنگامي كه جلادان رژيم او را به سوي چوبه ي دار مي بردند مردي به ميثم گفت: ميثم علي از اين كار تو را بي نياز نساخت؟ يعني دوستي علي عليه السلام در اين باره براي تو كاري نكرد.

ميثم لبخندي زد و گفت: من براي چوبه ي دار آفريده شده ام و آن براي من رسته شده است.(22)

دژخيمان طبق دستور ابن زياد ميثم را به دار كشيدند. وقتي كه بالاي دار قرار گرفت، با صداي بلند فرياد زد:

اي مردم، هر كس مي خواهد احاديث ماندگاري از سرچشمه زلال علوم اسلامي، علي بن ابيطالب عليه السلام بشنود ، پيش از آنكه مرگ بين من و او حائل شود، به سوي من بشتابد به خدا سوگند، از آنچه امروز تا روز رستاخيز انجام خواهد يافت براي شما بازگو خواهم كرد. هر فتنه و آشوبي را كه تا روز قيامت بر پا خواهد شد با شما در ميان خواهم گذاشت.(23)

مردم كوفه به دور چوبه ي دار گرد آمدند، ميثم شروع به سخن گفتن كرد و از فضائل و مناقب اهل بيت عليهم السلام و علي عليه السلام و فصلي گسترده از جنايتهاي بني اميه را بازگو كرد.

به ابن زياد خبر دادند كه اين مرد شما را رسوا ساخت دستور داد كه به دهان او لگامم بزنيد، آن چنان كه خود خبر داده بود، او نخستين مسلماني بود كه به دهانش لگام زدند، تا جلوي افشاگري او

را بگيرند.(24)

عمرو بن حريث به سوي خانه اش مي رفت، ديد جمعيت انبوهي در نزديكي خانه اش گرد آمده اند پرسيد چه خبر است؟ گفتند: ميثم تمار است كه از فضائل علي عليه السلام سخن مي گويد.

شتابان به دارالاماره رفت و به ابن زياد گفت: امير! كسي را بفرست تا زبان او را قطع كند، من مطمئن نيستم كه شهر كوفه را نشوراند و مردم كوفه عليه تو قيام نكنند.

ابن زياد به يكي از نگهبانان گفت: برو زبانش را قطع كن.

آن مرد پليد به نزد ميثم رفت و گفت: ميثم هر چه دلت مي خواهد بگو، كه امير به من دستور داده تا زبانت را قطع كنم.

ميثم گفت: آن پسر زن بدكاره پنداشته كه مي تواند سخنان مرا دروغ انگارد، نه! هرگز گفتار من دروغ نيست و مولاي من هرگز دروغ نمي گويد، بيا اين من و اين زبان من.

نكته قابل توجه اينكه، پيش از آنكه زبان ميثم را ببرد، در يك گفتگوي تند و رسوا گرانه با ابن زياد ، ميثم به او گفت:

من از اميرمومنان علي عليه السلام از كيفيت شهادت خويش پرسيدم، كه چه كسي اين جنايتها را در حق من انجام خواهد داد. فرمود: تو را شخص پست و مزدور، پسر زن بدكاره عبيدالله دستگير مي كند.

ميثم سپس نحوه ي شهادت خويش را بيان كرد.

ابن زياد به شدت برآشفت و گفت: به خدا سوگند دست و پاهايت را خواهم بريد و زبانت را خواهم گذاشت ، تا گفتار مولايت و تو دروغ در آيد.

آنگاه دستور داد، دستها و پاهايش را بريدند و زبانش را گذاشتند و گفته شد كه بعداً مجبور

شد تا دستور دهد زبان او را هم ببرند.(25)

سه روز بالاي دار

حدود هفتاد سال از عمر شريفش سپري شده بود. آنگاه كه ستمگران دستها پاهاي ميثم را قطع كردند و بر دهانش لگام زدند زبانش را بريدند تمامي سخنان مولايش به واقعيت پيوست، هر چند كه خصم بدسرشت تلاش كرد كه سخنان علي عليه السلام تكذيب شود.

ميثم سه روز بر بالاي دار بود غروب روز دوم، محاسن شريفش با خون بيني و گلويش خضاب شد.

سومين روز، يكي از مزدوران ابن زياد به نزد چوبه ي دار آمد و گفت: مي دانم، تو روزها روزه مي گرفتي و شبها را به عبادت به سر مي بري با اين همه ، اين نيزه را بر بدنت فرو مي برم. آنگاه نيزه ي خود را بر بدن ميثم فرو كرد آنگاه ميثم تكبيري گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد.

بدن ميثم ، همچنان چند روز بالاي دار بود، صالح پسر ميثم گويد: چند روز پس از شهادت پدرم، به طرف چوبه ي دار رفتم و ديدم دقيقاً از چوب همان درختي به دار آويخته شده كه خود او تعريف كرده بود و من ميخي را براي نشانه به چوب درخت كوبيده بودم در اين مدت كه ميثم بر دار بود، عمرو بن حريث كه تازه فهميده بود مقصود ميثم از اينكه همسايه ي او خواهد شد چيست، هر شب به كنيزش دستور مي داد كه زير درخت را جارو كند و آب بريزد و آتش روشن كند.كسي جرأت نمي كرد به جنازه ي ميثم نزديك شود، ابن زياد در اطراف نگهبان گذاشته بود و از دفنش ممانعت

مي كرد. در نهايت 7 نفر از همكاران خرما فروش ميثم، تصميم گرفتند تا پاسي از شب گذشته، جنازه ي او را از بالاي دار پائين بياورند دفن كنند. وقتي كه در موعد مقرر به دار نزديك شدند تعدادي از ماموران دولتي را ديدند كه در اطراف چوبه ي دار نگهباني مي دهند، آتش روشن كردند و ماموران را با آن مشغول كردند تا جنازه را پائين آوردند و روي تخته اي نهادند وتا نزديكي چشمه اي از آب مراد حمل كردند و جنازه را به خاك سپردند. چون صبح شد ابن زياد سپاهي را براي يافتن جنازه گسيل داشت و سرنخي به دست نياورد. گفته شده كه آنها جنازه را در كف نهر به خاك سپردند و آب بر آن جاري كردند تا كسي به مدفن او آگاه نگردد.

ميثم 10 روز پيش از ورود حضرت امام حسين عليه السلام به كربلا در سال 60 هجري قمري به شهادت رسيد.(26)

بارگاه ميثم

قبر شريف ميثم در كوفه ، مزار عاشقان و پيروان اهل بيت عليهم السلام است در جنوب غربي مسجد اعظم كوفه، قبه ي كوچك و مجللي است كه در فراخناي آسمان مي درخشد و پناهگاه حاجتمندان و زائران است.

كرامتهاي بسياري از اين قبر شريف نقل شده است.

علي عليه السلام روزي به ميثم فرموده بود: تو در بهشت در كنار من و هم رتبه ي من خواهي بود.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها :

- شرح ابن ابي الحديد ج2 ص 291 ، ارشاد مفيد ج1 ص 323، بحار الانوار ج42 ص 124و 125، بحار الانوار ج 34 ص 302.

2- بحار الانوار ج 40 ص 199، امالي صدوق/ ص

357/ مجلس 75.

3- وسائل الشيعه ج 16 ص 183؛ ارشاد القلوب الي الصواب/ج2/ ص 256؛ بحارالانوار/ج27/ص220.

4 - ميثم تمار، گنجينه ي اسرار علي عليه السلام/ صص 19-20

5 - منتهي الآمال/ ج1.

6 - اصول كافي /ج1/ ص 330.

7- براي اطلاع بيشتر درباره ي گفتگوي موسي عليه السلام با حضرت خضر عليه السلام به سوره كهف آيه 60 مراجعه شود.

8 - ميثم تمار، گنجينه ي اسرار علي عليه السلام/ صص 23-25 به نقل از بشاره المصطفي لشيعه المرتضي

9 - ارشاد القلوب-ترجمه سلگى، ج 2، ص 126 و 127.

10 - روضه الواعظين-ترجمه مهدوى دامغانى، ص: 466 و 467.

11 - نفس المهموم/ صص 163 و 164.

12 - نفس المهموم/ ص 166.

13 - شرح ابن ابي الحديد/ج1/ ص 402.

14 - نفس المهموم/ ص 166.

15 - ميثم تمار، گنجينه ي اسرار علي عليه السلام/ ص 37.

16 - افسانه خلافت/صص 101- 106، به نقل از الكني والالقاب/ج3/ ص 218؛ سفينه البحار/ج2/ ص 523؛ بحارالانوار/ج42/ ص 124.

17 - ميثم تمار، گنجينه ي اسرار علي عليه السلام/ ص 45.

18 - امالي صدوق/ ص 126؛ ميثم تمار، گنجينه ي اسرار علي عليه السلام/ ص 49 و 50، علل الشرايع/ترجمه محمد جواد ذهني تهراني/ ج1/ص739.

19 - شرح ابن ابي الحديد/ج1/ ص 404.

20 - ميثم تمار، گنجينه ي اسرار علي عليه السلام/ ص 50.

21 - ميثم تمار، گنجينه ي اسرار علي عليه السلام/ ص 54 و 55.

22 - شرح ابن ابي الحديد/ج1/ص 404.

23 - ميثم تمار، گنجينه ي اسرار علي عليه السلام/ ص 58.

24 - منتهي الآمال/ ج1/ ص 405.

25 - ميثم تمار، گنجينه ي اسرار علي عليه السلام/ ص 60.

26 - ميثم تمار، گنجينه ي اسرار علي

عليه السلام/ صص 61-64.

27 - مراقد المعارف/ج3/ ص 340.

منابع و مآخذ

1- ارشاد/ شيخ مفيد/ انتشارات كنگرۀ شيخ مفيد، قم/ چاپ اول 1413ق.

2- بحارالانوار/ علامه مجلسي/ 110 جلدي/ انتشارات اسلاميه.

3- وسائل الشيعه/ شيخ حر عاملي/ 20 جلدي/ چاپ بيروت لبنان.

4- امالي/ شيخ صدوق/ ترجمه: محمد باقر كمره اي/ ناشر اسلاميه/چاپ ششم/ 1376ش.

5- ارشاد القلوب الي الصواب/ شيخ حسن ديلمي/ ناشر شريف رضي/ قم، چاپ اول/ 1412ق.

6- منتهي الآمال/ شيخ عباس قمي/ انتشارات هجرت/ سال 1378ش.

7- نفس المهموم/ شيخ عباس قمي/ انتشارات مسجد مقدس جمكران/ چاپ سوم.

8- ميثم تمار گنجينه ي اسرار علي عليه السلام/ انتشارات ميثم تمار/ چاپ اول.

9- اصول كافي/ ثقه الاسلام كليني/ ترجمه مصطفوي/ انتشارات علميه اسلاميه/ چاپ اول.

10- افسانه خلافت/ مهدي دانشمند

11- سفينه البحار/ شيخ عباس قمي/

12- علل الشرايع/ شيخ صدوق/ ترجمه: محمد جواد ذهني تهراني/ انتشارات مومنين/ چاپ اول سال 1380.

13- روضه الواعظين/ فتال نيشابوري/ قم / چاپ اول/ انتشارات رضي.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109