مؤلف: عباسعلی اختری
ناشر : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
فرهنگ عاشورا و فرهنگ انتظار
در این گفتار دربارۀ ارتباط بین تعلق خاطر ما به وجود مقدس امام زمان(عج) و تعلق باطنی ما به وجود مقدس سیدالشهدا(ع) و از سوی دیگر، رسالت ما در قبال این دو دلبستگی، سخن میگوییم.
به شکلهای مختلفی میتوان عاشورا و فرهنگ شهادت را بررسی کرد. گاهی موضوع به شکلی است که رسالتی بر دوش ما نمیگذارد. اگر دربارۀ شکستها و پیروزیهایی که در تاریخ اتفاق افتادهاست، بحث کنیم، بسیاری از این شکستها و پیروزیها برای انسان مومن که دریچههای غیب به رویش بازشده، رسالتی نمیآورد. مثلاً جنگهای نژادی، جنگهای اول و دوم جهانی که بیش از چهل میلیون کشته داشت، برای یک مومن دغدغه و انگیزهای ایجاد نمیکند. اینگونه نیست که او در یک طرف معادله بایستد و به نفع یا ضرر گروهی موضع بگیرد؛ چون انگیزه هیچیک از دو طرف، ارزش این را ندارد که خون مومنی در این میان ریخته شود.
آیا حادثه عاشورا هم اینگونه بوده است؟ آیا این حادثه را باید قبیلهای یا قومی دانست؟ آیا عاشورا گذشته و فقط برای تاریخنگاری باید این جنگ را تحلیل کنیم یا جنگی است که در ما انگیزه ایجاد میکند؟ به گونهای که احساس میکنیم باید یک طرف میدان بایستیم. بعد از عاشورا موضعگیریها کاملاً شفاف است. یا در جبهه سیدالشهدا(ع) هستیم یا در جبهه مقابل و ما باید تلاش کنیم در جبهه سید الشهدا(ع) باشیم. این نوع نگاه به عاشورا با نگاه یک مورخ غیرشیعی تفاوت دارد. براساس نگاه ما در یک سوی این جنگ، کسی ایستاده است که امام تاریخ است، او امام مصعوم است که با این جنگ، تاریخ را تغییر میدهد.
دربارۀ ظهور هم بحث اینگونه است. آیندهنگری پدیدهای است که از آغاز با انسان بوده است. براساس همین اندیشه، آرمان مدینههای فاضله و جامعههای آرمانی را ترسیم میکردهاند. بیشک دربارۀ مدینه فاضله فارابی و جامعه موعودی که افرادی همچون افلاطون وعده دادهاند، شنیدهاید. باید دانست مشیت خدای متعال این نبوده که موازی با دستگاه ولایت نبی اکرم (ص) دستهایی هم برای ابلیس خلق کند؛ بلکه خلقت دستگاه ابلیس، خلقتی تبعی است و در همین دنیا به پایان میرسد. دوران تحقق ولایت نبی اکرم و ظهور ولایت حضرت در همین دنیا فرا میرسد. این بشارت انبیا و اولیا است. طبیعتا دیگران هم از این دعوت استفاده کردند و جامعههای موعود دیگری را ترسیم نمودند.
حرکت جهان به سمت جامعه موعود را میتوان به گونهای ترسیم کرد که بار رسالتی برای ما ایجاد نکند و تنها روحیه امید را در ما زنده نگه دارد؛ امید به رسیدن روزی که کلمه حق ظاهر می شود و بشر بر محور ولی خدا، پروردگار را عبادت میکند.
ممکن است براساس بعضی از اندیشههای مادی که حرکت عالم را حرکتی غیراختیاری و جبری میدانند، معتقد شویم که تاریخ بشریت به سمت یک جامعه موعود حرکت میکند و این حرکت هم جبری است و اراده انسان در شکلگیری آن حضور ندارد. به تعبیری، اصلا انسان صاحب اراده نیست. این نگاه به آینده، مسئولیتآفرین نیست. حرکتِ ما باید به سمت خدای متعال باشد و در تحقق آن جامعه موعود مشارکت کنیم. به تعبیر دیگر، مهمترین عبادت ما این است که در این عبادت تاریخی حضور پیدا کنیم که اینگونه در عبادت همه تاریخ شریکیم.
در نهج البلاغه میخوانیم که امیرالمومنین(ع) در پاسخ آن کسی که گفت: ای کاش برادرم میبود و پیروزی شما را در جنگ جمل بر دشمنانتان میدید. فرمودند: «أهَوَی أَخِیکَ مَعَنَا»؛ آیا دل برادر تو با ما بود؟ مرد پاسخ داد: بله یا امیرالمومنین. او دوست میداشت در کنار شما باشد. در کنار شما شمشیر بزند و شما را یاری کند. حضرت فرمود: او با ماست. انسانهایی با ما هستند که هنوز به دنیا نیامدهاند. آنان چون دلشان با ماست و از پیروزی ما خوشحال میشوند، در این عبادت عظیم تاریخی شریکند.
پس ما میتوانیم خودمان را وقف جامعه موعود کنیم. از سوی دیگر، اگر ما نقش خودمان را در هر دوره تاریخ ایفا کردیم، پس از آنکه دوران ظلمانی تاریخ به پایان رسید، در عصر ظهور میتوانیم به این دنیا بازگردیم و در دوره ظهور ولایت ولی الله، نقش خودمان را در عبادت خدای متعال در بهرهمندی از ولایت حضرت ایفا کنیم.
جامعه موعود چیست؟ چه خصوصیاتی دارد و معنی منتظربودن نسبت به آن جامعه چیست؟ اکنون در نقطۀ مقابل فرهنگ انبیا، دستگاههای مادی قرار دارند و تلاش میکنند با تبلیغات فراوان، سخنان و برنامههای انبیا را تنها یک خیالپردازی جلوه دهند؛ تخیلی که امکان تحقق ندارد و اگر هم تحقق پیدا کند، شکل مطلوبی نخواهد داشت. به تعبیر آنها این جامعه، جامعهای تمامیتخواه است که در آن برای عقلانیت اجتماعی بشر، سهمی وجود ندارد. از نگاه آنها، تنها لیبرال دموکراسی میتواند بشر را به آرمانهای خود برساند. آنها ایدئولوژی دموکراسی را تبیین کردند و سپس چشماندازهای این جامعه را برشمردند و میکوشند قدم به قدم جامعۀ جهانی را به سمت آن چشمانداز خود حرکت دهند و در این مسیر، اسلام و مکتب تشیع را رقیب جدی خود میدانند. در مکتبهای الهی مانند مسیحیت و کلیمی، در دعوتهای حضرت ابراهیم(ع) و حتی حضرت نوح(ع)، آثار توجه به آن جامعه موعود به چشم میخورد؛ ولی در مکتب تشیع، این جامعه به صورت شفاف تبیین شده است.
اکنون دهها مرکز در غرب، بهویژه در آمریکا که به صهیونیستها وابستهاند، بر روی فرهنگ مهدویت مطالعه میکنند. بودجه سالانه بعضی از آنها بالای میلیارد دلار است. بسیاری از اهل نظر و صاحبان اندیشه معتقدند، انگیزۀ اصلی این لشکرکشی نظامی، رویارویی با جریانی است که در حال رخدادن است. مسائلی مانند نفت، منابع انرژی و تغییر فرهنگ در خاورمیانه در درجه دوم هستند. مسئلۀ اصلی درگیری دستگاه ابلیس با وجود مقدس امام زمان(عج) است که به صورت یک جنگ نظامی تمام عیار ظاهر شدهاست. آنها نیرو پرورش میدهند و در این مسیر برنامهریزی میکنند.
در روایات آمده است که از انبیای اولوالعزم نسبت به ولایت امام عصر(عج) میثاق گرفته شدهاست . واژه اولواالعزم به معنی صاحبان عزم به این سبب است که بار این رسالت، بر دوششان گذاشته شده است. آنها در پذیرش ولایت امام عصر(عج) کمترین درنگی نکردند. در تفسیر آیۀ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً میخوانیم که حضرت آدم(ع) به دلایلی نتوانسته همچون حضرتابراهیم(ع) این بار را بردارد؛ بنابراین، اولوالعزم نشده است. جامعه موعود با مشارکت همه مؤمنان ساخته میشود و بزرگترین عبادت مومنین، مشارکت در تحقق آن است.
انبیای اولوالعزم و جانشینان آنان از آغاز به این جامعه توجه داشتند و هوشیارانه امت خود را در مسیر ولایت امام زمان(عج) قرار دادند و بار این ولایت را در زندگی خودشان به دوش کشیدند. اکنون برماست که فرهنگ مهدویت را به گونهای شفاف ترسیم کنیم و بار مسئولیتی را که ولایت و انتظار بر دوش ما نهاده، درک نماییم.
وظیفۀ ما به عنوان یک شیعه، در تحقق ولایت ولی الله و اقامه امر ولایت آنها چه در باطن خودمان و چه در حیات اجتماعی، متناسب با مراحل تاریخ، متفاوت است. اینگونه نیست که همۀ انسانها در همه دورهها، یک عمل را انجام دهند. باید دید حرکت عصر ظهور در چه مرحلهای است و باید رسالتمان را متناسب با همان مرحله تعریف کنیم.
بی شک شنیدهاید که ائمه معصومین (ع) سفارش کرده اند که دور هم بنشینید و به دیدار هم بروید، به ملاقات همدیگر بروید که این احیای امر ماست. امر ما و ولایت ما با دیدار شما شیعیان و گفتگوهای شما احیا میشود. در روایتی دیگر میخوانیم: شما شیعیان دور هم بنشینید و احادیث ما را نقل و منتشر کنید که این احیای امر ماست.
زنده نگهداشتن امر خدا در نفس و باطن انسان و در جامعه، مراحلی را باید طی کند. مثلاً اگر بخواهید برای مردم خانه بسازید، ابتدا مکان آن را انتخاب میکنید، بعد بودجهاش را مشخص میکنید، سپس کار آغاز میشود.
حرکت ما به سمت جامعۀ موعود، یک حرکت تدریجی است که بر محور ولایت انبیا، اوصیا و ائمه معصومین (ع) و از آغاز غیبت نیز بر محور ولایت امام عصر(عج) شکل گرفتهاست. البته وظیفة شیعه در دورههای گوناگون فرق کردهاست. اینگونه نیست که در همۀ دورهها ما یک وظیفه داشته باشیم. در این دوره خدای متعال به ما حکومت شیعی عطا کردهاست. گاهی تعداد شیعیان از انگشتان دست تجاوز نمیکرد. ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِیِّ إِلَّا ثَلَاثَةَ نَفَرٍ ؛ جز سه چهار نفر برای امیر المومنین(ع) باقی نماند؛ یعنی جامعه تشیع در آن دوره چهار نفره بودند. رسالت آن دوره با اکنون متفاوت است. ائمه معصومین (ع) گام به گام شیعه را جلو آوردند و فرهنگ شیعه را گسترش دادند؛ البته امکانات فرهنگی، مانند اکنون نبوده است.
وجود مقدس امام رضا(ع) یک نقطه جغرافیایی پیدا کردند که این نقطه بسیار مهم است. این نشان میدهد که امت یک کانون جغرافیایی میخواهد، بعد هم امامزادههای جلیلالقدر مانند فاطمه معصومه به این منطقه آمدند. تا اینکه کمکم یک حکومت دینی شیعی و یک پادشاهی شیعی به وجود آمد.
به لطف خدا شیعه به مرزی از بلوغ رسید که دیگر به پادشاهی قانع نبود و حکومت دینی بر محور نایب امام عصر(عج) را میخواست که همان حکومت بر محور ولایت ولیفقیه است. اکنون، در این دوره هستیم. اگر ما سی سال قبل؛ مثل اصحاب کهف خوابیده بودیم و اکنون بیدار میشدیم، این جامعه برای ما غیر قابل تصور بود. اگر ما بخواهیم چشمانداز خودمان را عصر ظهور قرار بدهیم، رسالتی که روی دوش ما میآید، چیست؟
زمانی باید دور هم مینشستیم و احادیث ائمه(ع) را میخواندیم. تلاش بسیاری برای جمعآوری این احادیث شده است. فرهنگ شیعی جامعه بر محور این احادیث شکل گرفتهاست. ما میپنداریم همه شیعیان مانند ما فکر میکردند، این گمان درست نیست. این پیشرفت محصول بیش از هزارسال کار است. اکنون باید بدانیم چشمانداز ما برای ترسیم حکومت برای وحدت اجتماعی، برای مشارکت در عبادت، برای بندگی اجتماعی چیست؟
دشمن دیگر به صورت فردی کار نمیکند. اگر میگوید ما جامعه موعود داریم، به سمت یک جامعه جهانی جهتگیری میکند. دشمن تمام جهان را برای رسیدن به هدف خود؛ یعنی یک جامعۀ جهانی مادی سامان میدهد. اگر هدف، حرکت به سمت عصر ظهور است، باید با این دشمن و رقیبی که در مقابل ماست، مبارزه کنیم. آنها میگویند: جنگ؛ جنگِ دو تمدن است که هر دو ادعای جهانیسازی دارند. حالا رسالت ما در قبال آن چیست؟
اکنون وقت یک حرکت جمعی است. امروز باید برنامۀ مدون دنیای اسلام و جهان تشیع را در مقابه با برنامه دشمن برای حرکت به سمت ظهور ترسیم کنیم. باید دانست که حرکت به سمت ظهور، به سرمایۀ بسیار عظیم نیاز دارد. اولین گام، زمانی است که به دینِ حداکثری معتقد شدیم و باور کردیم باید به سمت جامعهای حرکت کنیم که حکومت دینی در آن محقق میشود. همانگونه که امام و مقام معظم رهبری فرمودند: اگر به این سمت حرکت کردیم، بیدرنگ باید بپذیریم که دیگر نمیتوان با شرق و غرب کنار آمد. از وقتی دشمن احساس کرد که شما به سمت یک تمدن حرکت میکنید، با شما کنار نمیآید.
بنابراین، آمادهسازی جامعۀ شیعه و جامعۀ جهانی برای عصر ظهور، تحمل سختیهایی را نیز در پی دارد. یعنی در اولین قدم، درگیری با دشمن اتفاق میافتد، دشمنی که نه با نژاد ما؛ بلکه با عقیدۀ ما مخالف است.
برای اینکه بتوانیم در مسیر تحقق ظهور، روحیۀ فداکاری، گذشت، سرمایهگذاری و شهادتطلبی را زنده کنیم، بیتردید باید در اندیشۀ زنده نگهداشتن فرهنگ عاشورا باشیم. در واقع عاشورا هم یک گام بزرگ به سمت زمان ظهور است. آشکارترین نقطۀ درگیری نبیاکرم با دستگاه ابلیس و فراعنه تاریخ، در عاشوراست. در آنجا فرهنگ شهادت محقق شد. از این دیدگاه اگر به عاشورا بنگریم، عاشورا و کار سیدالشهدا(ع) مهمترین گامی است که در دستگاه نبی اکرم به سمت عصر ظهور برداشته شده است. بیتردید زنده نگهداشتن آن فرهنگ، تاثیری شگرف در مسیر ظهور دارد. باید دید عاشورا چه فرهنگی را ایجاد کردهاست؟
برای اینکه به سمت عصر ظهور حرکت کنیم، باید ببینیم فرهنگ عاشورا را چگونه در جامعه زنده نماییم؟ مفهوم شهادت چیست؟ چرا شهادت برای شیعه لازم است؟ این ضرورت، هم اکنون هم زنده است و اقتضا میکند که جامعۀ شیعه در آمادهباش کامل به سر ببرد. نقش عاشورا در تحقق جامعه موعود انبیا و اولیا چیست؟
جامعۀ موعود، جامعهای است که بشر در آن پاک میشود، به عبادت خدا میرسد و ولایت ولیالله را درک میکنند. حقایق و معارف ربانی، حقایق ولایت و اسرار ولایت افشا میشوند. بیست و پنج حرف از بیست و هفت حرف علم در آن دوره آشکار میشود، همه، اهل اسرار و اهل شهود میشوند.
ما چه بخواهیم و نخواهیم برای زنده نگهداشتن فرهنگ عاشورا، وظیفهای را روی دوش ما گذاشتهاند. آیا بدون شهادتطلبی و بدون آمادگی برای فداکاری، رسیدن به آن مقام ممکن است. شهادت، یک سکه دو روست؛ یک روی سکه، فداکاری همه جانبه، برای تحقق وعده با محبوب است. شهید، آن کسی است که عهدی با خدای خودش دارد. روی دوم سکه این است که غیر از تولّی و ابراز محبت به خدای متعال و اولیای الهی، برائت و موضعگیری نسبت به دستگاه دشمن هم در شهادت وجود دارد. آیا بدون این دو امر، رسیدن به آن نقطۀ موعود و مطلوب ممکن است.
در این مسیر، نگاه ما به امامت و ولایت اولیای معصوم و نقش این ولایت در رهبری بشر و تحقق عبادت، باید ترسیم شود. جامعۀ موعودی که ما میخواهیم به سمت آن حرکت کنیم، چه جامعهای است؟ آیا جامعهای است که در آن رفاه و امنیت مادی وجود دارد؟ آیا جامعهای است که در آن بهرهوری از دنیا توسعه پیدا میکند؟
پس اصل ولایت و پایان تاریخ که جریان ولایت ولیالله هست، باید ترسیم شود. بعد از این ترسیم، حرکت به سمت آن نقطۀ موعود و تحقق عاشورا در آن نقطه خاص باید تبیین شود، سپس از رسالتی که ما در قبال عاشورا و عصر ظهور داریم، سخن به میان میآید. اکنون که در ایام عزاداری امام حسین(ع) به سر میبریم، باید گفت هیچ چیز به اندازۀ گریه بر سیدالشهدا(ع) و توجه به مصیبت حضرت در تهذیب نفوس و آمادگی نفوس برای درک عصر ظهور تاثیرگذار نیست. هدف ائمه معصومین (ع) هم از دعوت شیعه به احیای امر عزاداری، آمادهشدن جهان برای پذیرش خلافت الهی و اعتلای کلمۀ توحید است که روایتهای گوناگونی هم در این زمینه وجود دارد.
ابن قولویه در کاملالزیارات این روایات را بسیار زیبا جمعآوری کردهاست. صدوق نقل میکند: ریان بن شبیب نقل کرده که در روز اول محرم محضر امامرضا(ع) رسیدم، حضرت فرمودند: اهل جاهلیت هم حرمت ماه محرم را نگهمیداشتند؛ ولی این امت حرمت ماه محرم را شکستند و در این ماه اهلبیت پیامبر را به شهادت رساندند و نوامیس حضرت را به اسارت بردند. بعد حضرت فرمودند: «إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ» اگر برای چیزی میخواهی گریه کنی، فقط برای امام حسین(ع) گریه کن. بعد فرمودند: «فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ».
در روایت دیگری فرمودند : اگر در روزی نام امامحسین(ع) در محضر امامصادق(ع) برده میشد، دیگر در آن روز کسی لبخند بر لبان امامصادق(ع) نمیدید، چه محرم چه غیر محرم.
در روایت نورانی دیگری امامرضا(ع) فرمود: وقتی محرم میرسید، کسی لبخند بر لبان پدر من نمیدید، تا روز عاشورا که روز عزای پدر من بود.
«السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ عَلَی الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ» در زیارت عاشورا رسم بسیار خوبی را بنا گذاشتند و از حضرت فاطمه برای عزاداری سیدالشهدا(ع) اجازه میگرفتند. وقتی زیارت میرویم، به ما میگویند، اجازه بگیرید و وارد حرم بشوید. از چه کسی اجازه بگیریم؟ از خدا، رسول خدا، ائمهمعصومین (ع) و ملائک مقرب؛ چون میخواهیم وارد محیط ولایت بشویم. همۀ آن کسانی که به نحوی حق دارند، برای ورود به این محیط باید اجازه بدهند؛ معنای اذن دخول همین است. انسان باید بتواند به محیط ولایت ولیالله، راه پیدا کند؛ از محیط ظاهریش تا محیط باطنیش؛ معنای این حرف غیر از این نیست، باید به انسان اجازه بدهند تا بتواند در عزاخانه امام حسین بنشیند و عزاداری کند.
ابوهارونمکفوف میگوید: محضر امام صادق(ع) رسیدم. حضرت فرمودند: در مصیبت سیدالشهدا(ع) شعر بخوان. اشعاری را انشا کردم. حضرت گریستند و اهل منزل هم، صدای ناله و ضجه اهل منزل بلند شد. بعد حضرت به من فرمودند: ابوهارون، ملائکهای که در اینجا میگریستند و من میدیدم، بیش از انسانهایی بودند که گریستند، آنها شدیدتر گریه میکردند.
در روایات میخوانیم؛ چهار هزار ملک برای یاری امام حسین(ع) آمدند. وقتی رسیدند که کار عاشورا به پایان رسیده بود و آنها دیگر موفق نشدند حضرت را یاری کنند. اجازه گرفتند، ماندند در گرد حرم حضرت. کنار قبر مطهر حضرت و صبح و شب مشغول عزاداری برای حضرتند.
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
عزاداری امام حسین(ع) منوط به اذن خدای متعال، اولیای معصوم و امامزمان (عج) است که به ما اجازه ورود به آن ساحت باطنی را بدهند تا بتوانیم حلقۀ عزاداری امامزمان (عج) را درک کنیم و صدای ناله حضرت را بشنویم که هر گوشی صدای نالۀ حضرت را بشنود، دیگر آرام از او گرفته میشود: فَلَأَنْدُبَنَّکَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ لَأَبْکِیَنَّ لَکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً حَسْرَةً َلَیْکَ .
عزاداری برای امام حسین(ع) جزء بزرگترین عبادات است، گریه بر امامحسین(ع) شعلههای جهنم را خاموش میکند، انسان را دوباره به محیط عبادت برمیگرداند.
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَی الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِکَ عَلَیْکُمْ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیَارَتِکُمْ السَّلَامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ
عَلَی الشَّیْبِ الْخَضِیبِ السَّلَامُ عَلَی الْخَدِّالتَّرِیبِ
چه کسی باورش میشد ای عزیز رسول خدا که گونههای تو به خاک مالیدهشود. السَّلَامُ عَلَی الْبَدَنِ السَّلِیبِ السَّلَامُ عَلَی الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضِیبِ عزیز فاطمه، سلام ما بر قطعه قطعه بدن تو. سلام ما بر آن بدنی که لباسهایش را به غارت بردند. تمام مصیبت سیدالشهدا و مظلومیتش در همین بدن قطعه قطعه و عریان حضرت نمودار بودهاست. بنابراین بیبی عالم وقتی به گودی قتلگاه آمد، ابتدا دستهایش را زیر این بدن برد، خدایا این قربانی را از آل رسول بپذیر، سپس رو کرد به رسول خدا و ذکر مصیبت کرد. راوی می گوید، دوست و دشمن گریه میکرد. همه مصیبت بیبی در همین چند جمله خلاصه میشود: وامحمّداه صلّی علیک ملیک السماء، هذا حسینٌ بالعراء! مرمَّلٌ بالدماء! یا رسولالله ببین همه بدنش آغشته به خون شده. مقطّع الأعضاء! وبناتک سبایا! یا رسولالله یک طرف این بدن حسین توست که قطعه قطعه روی زمین افتاده. دشمن، بدنش را غارت کرده حرمتش را نگه نداشته و یک سوی دیگراین دختران تو هستند که دشمن آنها را به عنوان اسیر به اسارت میبرد.
بحث دربارة ادامۀ علتهای رویارویی کوفیان و کسانی که در کربلا در مقابل امام حسین علیه السلام صفآرایی کردند، بود. یعنی اینکه چه عوامل و ریشههایی موجب این صفآرایی عظیم در مقابل امام حسین علیهالسلام شد؟ چرا بعضیها به سادگی دعوتشان را فراموش کردند؟ چرا باتوجه به اطلاعی که از طریق نامه، گفتار، پیک و نیز از طریق حرکت امام از مدینه به مکه و از مکه به کربلا پیدا شد، افراد کمی امام را یاری کردند؟
عامل دیگری که بسیار قابل توجه است، نفاق است، نفاق و منافق یکی از خطراتی است که در هر زمانی میتواند جامعه را به انزوا بکشاند و جامعه را دچار بحران کند. نفاق در بستر جامعة دینی شکل گرفته ودر جامعة کفر شکل نمیگیرد؛ چون کفر است. در مکه تا وقتی پیغمبر آمد، نفاق وجود نداشت؛ اما در مدینه نفاق وجود داشت. پیچکی که دور درخت میپیچد، هیچوقت و در بیابان خشک نمیروید؛ چون جایی که دورش بپیچد، وجود ندارد در جایی میروید که درخت باشد، اگر دور گلی بپیچد، آن را خشک میکند. نفاق در جامعة دینی شکل میگیرد؛ چون منافق میخواهد خودش را در قالب دین و دینداران جا بزند؛ بنابراین نفاق همیشه در بستر جامعة دیندار و جامعهای که اعتقادات مذهبی دارد، خود را عرضه میکند.
امیرالمؤمنین در نامة 27 نهجالبلاغه که به محمدابنابیبکر نوشته است، میفرماید: پیغمبر گرامی اسلام به من فرمودند: یاعلی! «إنِّی لَا أخافُ عَلَی أُمّتی مؤمناً وَلَا مُشرِکاً أمّا المُؤمِنٌ فَیَمنَعُهُ اللهُ بإیمانِهِ وَأمَّا المُشرْرِکُ فَیَقمَعُهُ اللهُ بِشرْکِهِ»؛ من نه از مؤمن بر امّتم خوف دارم و نه از مشرک؛ چون مؤمن تعهد دارد و مشرک به واسطۀ شرکش از بین میرود. «وَلَکِنِّی أخافُ عَلَیکُمْ کُلَّ مُنافِق» ؛ من از چیزی که بر امتم میترسم، منافق است؛ چون نه مثل مؤمن، اعتقادش قوی است و نه مثل مشرک، با صراحت انکار میکند. به گونهای عمل میکند که عوامفریبی میکند و انسانهای نادان را دنبال خودش میکشد.
قرآن کریم به پیغمبر میفرماید: «تو با دو دسته منافق مواجه بودی، یک عده منافقهایی که بیرون از مدینه بودند«وَمِمَّن حَوْلَکُمْ»؛ منافقان، افرادی بودند که در مدینه نبودند، خارج از مدینه بودند؛ اما پیغمبر:«وَمِنْ أهْلِ المَدینَهِ مَرَدوا عَلَی النِّفاقِ»؛ در مرکز اسلام و در مدینه منافق وجود دارد «لا تَعْلَمُهُمْ»؛ پیغمبر تو هم آنان را نمیشناسی! از نظر ظاهری خیلی عجیب است. علم غیب پیغمبر و اطلاعات غیرعادی یک بحث دیگر است.«نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»، ما آنها را میشناسیم و ای پیغمبر! ما آنان را دو عذاب میکنیم؛«مَرَّتَینِ» ؛چرا؟ چون اینها هم منافقاند، هم خودشان را در مرکز مدینه بین مسلمانها مخفی کردهاند، خطر اینها بیشتر است. آیات زیادی در قرآن دربارة نفاق آمده، برای اینکه خطر نفاق به گونهای است که در هر زمانی ممکن است.
عبدالله ابن أبَی یک انسان منافق و از رؤسای منافقین است، نوشتهاند بین شخصی از مهاجرین و انصار بر سر برداشتن آب از چاه اختلاف پیش آمد، مهاجری به صورت این شخص انصاری یک سیلی زد، عبدالله ابن أبی منافق گفت: اکنون کار مردم مسلمان مکه به جایی رسیده است که با ما درگیر میشوند، اگر به مدینه برسیم، همة آنها را از مدینه بیرون میکنیم؛ «لَئِنْ رَجَعْنا إلی المَدینه لَیخْرِجَنَّ الْأعَزُّ مِنْها الأذَلَّ» ؛ زیدبنأرقم که یک بچة هفت، هشت ساله بود، این سخنان را شنید، نزد پیغمبر آمد ،جریان را گفت، پیامبر، عبدالله ابن ابی را احضار کرد، فرمود: تو این حرف را زدی؟ گفت : حرف من را که آدم بزرگی هستم، قبول نمیکنید، حرف این بچه را قبول میکنید؟! پیامبر دیدند ممکن است درگیری بیشتر شود، فرمودند: حرکت کنید.
ظاهر قضیه این بود که عبداللهابی فکر کرد که شاید حضرت به نفع او رأی دهد. زیدبنارقم خیلی ناراحت شد. وقتی مدینه رسیدند، زید ابن ارقم به خانه رفت، در را به روی خودش بست، گفت من از خانه بیرون نمیآیم، من دروغ نگفتم و حقیقت را گفتم. اتفاقاً آیة هشتم سورة منافقون نازل شد: پیغمبر! زید درست میگوید، عبداللهابنابی گفت: «لَئِنْ رَجَعْنا إلَی المَدینَه»؛ اگر ما به مدینه برگردیم «لَیُخْرِجَنَّ الْأعَزُّ مِنْها الأذلَّ»؛ آنها را بیرون میکنیم. پیغمبر فرمود: به زیدابنارقم بگویید بیاید. وقتی آمد به او فرمود: ناراحت نباش، خدا تو را تصدیق کرد. [بالاترین تصدیق این است که خدا انسان را تصدیق کند] . بعد هم پسر عبداللهابنابی گفت: اجازه میدهید من با پدرم برخورد کنم؟ پیغمبر فرمود: نه، با او مدارا کن. البته بعد از نزول این آیه او خیلی زنده نماند و مُرد.
بعد از پیغمبر اکرم این جریان نفاق به شکلهای مختلف شروع شد. همانگونه که بیان شد منافق، خودش را در هر زمانی با نوع جریانات تطبیق میدهد؛ در صفین قرآن را بالای نیزه میبردند، در شهادت عمار یاسر ورق را برمیگردانند و امیرالمؤمنین را مقصر جلوه میدهند و در قضیه صلح امام حسن علیه السلام، با خریدن فرماندهان.
در کربلا هم مردمی که آمده بودند، عدهای از آنان را به نام دین به آنجا کشیده بودند، عمر سعد میگفت: یا «خِیلَ الله»، ای لشکر خدا، لشکر خود را «خیلَ الله» مینامید.
لشکر خدا، حسین را بکشید، بهشت در انتظار شماست، بهشت پاداش شماست. امام صادق علیه السلام اشک میریخت، می¬فرمود: حسین ما را به اسم دین کشتند. وقتی سر از بدن اباعبدالله جدا شد، صدای الله اکبر لشکر دشمن بلند شد.
«جَاءُوا بِرَأسِکَ یَابنَ بِنْتِ مُحَمّد قَتَلُوا جِهاراً عَامِدیِنَ رَسولاً
قَتَلُوکَ عَطشَاناً وَلَمّا یَرْقَبوا فِی قَتْلِکَ التَأوِیلَ وَ التَّنزیلا
وَیُکَبِّرونَ بِأنْ قُتِلْتَ وَ إنّما قَتَلوا بِکَ التّکبیرَ وَ التَّهلیلا»
آنها مصداق «الله اکبر»را کشتند و «الله اکبر»گفتند. این جریان نفاق است. امام حسین علیه السلام شب عاشورا یا روز عاشورا در یکی از خطبه¬هایش می¬فرماید: شمشیرهایی روز عاشورا جلوی ما آمد که قرار بود این شمشیرها از ما حمایت کند، چون نوشته بودند حمایتت می¬کنیم. شمشیرهایی علیه ما بیرون آمد که قرار بود این شمشیرها محافظ ما باشد، قرار بود طرفدار ما باشد. نفاق این¬گونه است. در مجلس، یزید نشسته بود، مردم هم نشسته بودند و آیۀ قرآن می¬خواندند: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء» ؛خدا خواست، ما اینطور پیروز شویم- استناد به جبر- خدا خواست ما پیش ببریم، خدا خواست حکومت دست ما باشد.
جریان نفاق، بسیار خطرناک است. قرآن می¬فرماید: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ»؛ به منافقین می¬گویند فساد نکنید، مردم و جامعه را به هم نریزید، «قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون» ؛ می¬گویند چه کسی گفته ما فاسد هستیم؟ ما مصلحیم، می¬خواهیم جامعه را درست کرده و آن را پیش ببریم؛ شعار مصلحبودن متعلق به انبیاست. از هرکس با هر گرایش و ذهنیتی و در هر شغلی بخواهید اصلاح تعریف کند، تعریف می¬کند. اگر به یک بنّا گفته شود میخواهیم این ساختمان اصلاح شود، چه می¬گوید؟ می-گوید: یعنی جلوی نمش را بگیرید، دیوارهایش را رنگ کنید، گچ بگیرید. اگر ماشین را به تعمیرگاه ببرید، بگویید می¬خواهم این را اصلاح کنید، نمی¬گوید که چکش بیاورید تا آن را خراب کنم و از بین ببرم! اینکه اصلاح نیست، باید آن را صافکاری کرد، رنگ زد. اگر به یک معلم گفته شود میخواهیم این چهل دانش آموز را اصلاح کنی، می¬فهمد یعنی چه؛ یعنی هر نقطة منفی و هر ضعفی دارند، رفع شود.
حضرت شعیب می¬گفت ما برای اصلاحات آمده¬ایم: «إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ»؛ هر چقدر بتوانیم تلاش میکنیم، «وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ» ؛اگر امام حسین علیه السلام در نامه¬ای به برادرش محمد حنفیه می¬گوید: «إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ» ؛ من از خانه بیرون آمدهام تا جامعه را اصلاح کنم، یعنی چه؟ یعنی اگر رباخواری بود، او را بردارم، اگر رشوه بود، آن را بردارم، اگر می¬گساری بود، آن را بردارم، اگر حاکم ستمگری چون یزید بود، او را کنار بزنم، اگر احکام و مبانی دینی و سنت پیغمبر زیر و رو شده بود، آنها را احیا کنم، «الا و انَّ السُّنَّهَ قَد اُمیتَت وَ إنَّ البدعه قَد اُحییَت» ؛بدعت¬هایی که به دین اشاعه شده، آنها را حذف کنم، این معنای اصلاح است. قرآن می¬گوید این شعار، شعار پیغمبر¬ و امام است، هدف اسلام است. «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ»؛ به منافقین می¬گویند شما دارید فساد میکنید و اوضاع را به هم میریزید. 15- 14 نفر از اینها در لیلة عقبه میخواستند پیغمبر را ترور کنند. در بسیاری از جنگ¬ها مثلاً در جنگ احد عبدالله ابن اُبی سیصد نفر را یک مرتبه از لشکر مسلمانان جدا کرد، - مسلمانان در جنگ احد هزار نفر بودند او سیصد نفر آنها را جدا کرد – و گفت ما میخواهیم از یک جبهة دیگر بجنگیم و همیشه لطمه زدند و «قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون».
پس علتهای رویارویی با اباعبدالله؛ نفاق سران، سکوت عوام، نفاق سردمداران، دنباله¬روی مقدس مابان، نفاق آگاهانه و عالمانة تصمیم-گیران و دنبالهروی ناآگاهانه و جاهلانة مردم بود. این کار باعث شد که به سادگی لشکر کفر را لشکر خدا حساب کنند، برای کشتن امام حسین علیه السلام بشارت به بهشت بدهند، با شهادت امام «الله اکبر»بگویند، در مجلس یزید قرآن بخوانند و در صبح جمعه، خطیب یزید بلند شود به منبر برود و اعمال و کارهای یزید را توجیه کند.
نفاق، خطر بسیار حساسی است و نشانه¬هایی دارد. ممکن است گاهی متوجه نباشیم و به علامت¬های آن مبتلا شویم، آن¬وقت اگر کسی به ما بگوید منافق، ناراحت می¬شویم؛ ولی نفاق علامتهایی دارد .
؛ «ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کَانَ مُنافِقاً». حالا ممکن است منافق اعتقادی نباشد، منافق اخلاقی، اجتماعی باشد و خودش هم متوجة نفاقش نباشد. «وَإن صَامَ وَ صَلّی وَزَعَمَ أنَّهُ مُسْلِمٌ»؛ هر چند نماز بخواند، روزه بگیرد و بگوید من مسلمانم، او منافق است.
یک نشانه این است که فرمود: «إذا وَعَدَ أخْلَفَ»، منافق پیمان¬شکن است؛ یعنی وقتی قول می¬دهد، بدقولی می¬کند؛ پیمان می¬بندد، وفای به عهد ندارد. شخصی خدمت امام سجاد علیه السلام آمد و گفت: یابن¬رسول¬الله! خلاصة دین را برای من بگویید؛ «أخْبِرْنِی بِجَمیعِ شَرَائِعِ الدِّینِ»؛ او می-خواست کلیّت و رئوس مطالبش را بداند. امام سجاد علیه السلام فرمود: خلاصة دین سه کلمه است: «قَولُ الْحَقِّ وَ الوَفاءُ بِالعَهْدِ¬ وَالْحُکْمُ بِالْعَدْلِ» ؛ این است که انسان سخن حق بگوید و وفای به عهد و پیمان داشته باشد و عادلانه حکم کند و نظر بدهد. پس خلاصة دین این سه محور است: عدالت¬مداری، حق¬مداری و وفای به عهد و پیمان.
ما چند نوع عهد داریم: عهد با خدا ، یک عهد با امام معصوم داریم، عهد با عالم، رهبر و ولی فقیه، عهد با مرجع تقلید ، عهد با پدر و مادر، و عهد و پیمانی که با دوستمان داریم، این¬ها مصداق عهد و پیمان است. خداوند میفرماید: من فردای قیامت، سایة رحمتم را بر سر چند گروه قرار می¬دهم؛ جوانی که در جوانی بندگی کند؛ «شَابٌّ نَشَأَ فِی عِبادَهِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ» ؛ اگر جوانی نگاهش به نامحرم افتاد، - خدا در قرآن می¬گوید به نامحرم نگاه نکنید،- و چشمش را به خاطر خدا بر هم گذاشت، این وفای عهد با خداست. اگر ندای حرام را شنید، لقمة حرامی را دید، صدای حرامی را شنید، صحنة حرامی را دید با اینکه توانش را هم دارد و میتواند گناه کند؛ اما گفت خدایا، تو در سورة یاسین در قرآن گفتی: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ» ؛ ای انسان¬ها شما با من پیمانی دارید، روزی که به دنیا آمدید در گوشتان اذان گفتند، بالغ شدید، مسلمانید، نماز خواندید، فطرت پاک دارید؛ مگر با خدا پیمان ندارید که دنبال شیطان نروید؟ پس نگاه نکن، گوش نده، دست به طرف لقمة حرام دراز نکن. حرکتهای گناه¬آمیز را انجام نده. اگر ما یک آدم عادی دنبالمان کند، بعضی از کارها را انجام نمی-دهیم، عهد و پیمان با خدا که جای خود دارد.
مورد اول: جوانی که مبتلا به گناهی بود، خدمت امام صادق علیه السلام آمد. آقا وجدانش را بیدار کرد. – انسان بعضی از کارها را به خاطر خفتهبودن وجدانش انجام میدهد – به او فرمود: اگر یک بچه¬ای تو را ببیند، آیا این گناه را انجام می¬دهی؟ - انسان خیلی از کارها را اگر یک بچه ببیند انجام نمیدهد. اگر یک پلیس ایستاده باشد، جای نامناسب پارک نمیکند، خیابان یک¬طرفه را نمی¬رود. انسان گاهی به خاطر وجود یک ناظر، قوانین را رعایت می¬کند و خلافش را کنار می¬گذاردـ. چرا؟ قرآن می¬گوید: «یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ» ؛ بعضی-ها از مردم می¬ترسند؛ اما از خدا نمی¬ترسند. گفت: نه آقا، خجالت می-کشم. فرمود: پس تو خدا را از یک بچه کمتر فرض کردی؟
در مقامی که کنی قصد گناه گر کند کودکی از دور نگاه
شرم داری، ز گنه درگذری پردة عصمت خود را ندری
شرم بادت که خداوند جهان که بود واقف اسرار نهان
می¬کند بر تو نظر بی¬گناه و گاه تو کنی در نظرش قصد گناه
وفای به عهد مسلم بن عوسجه
مورد دوم: مسلم ابن عوسجه یک پیرمرد است که با حبیب¬ابن¬مظاهر به کربلا آمد. در روز عاشورا مسلم ابن عوسجه زودتر از حبیب شهید شد، با اینکه حبیب او را آورد- ایشان در بازار کوفه میرفت، حبیب ابن مظاهر روی شانه¬اش زد و گفت: مسلم بن عوسجه، دنبال چه می¬گردی؟ گفت: رنگ مو، حنا. پرسید: میخواهی چه کنی؟ گفت: محاسنم سفید شده، می¬خواهم رنگ کنم، گفت بیا برویم، رنگی به این محاسنت بزن که تا تاریخ، تاریخ است بماند. فرزند پیغمبر به کربلا آمده و مستقر شده، بیا برویم به امام حسین علیه السلام ملحق شویم، دنیا را رها کن. حبیب او را برداشت و به کربلا آورد. مسلم ابن عوسجه زودتر از حبیب شهید شد، امام حسین علیه السلام بالای سر او آمد و این آیه را خواند: «فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلا» . بعد حبیب می¬گوید: من به کنار مسلم ابن عوسجه رفتم، امام حسین علیه السلام هم ایستاده بود. گفتم مسلم! من تو را آوردم؛ ولی تو زودتر از من به بهشت رفتی؛ ولی اگر درخواست و وصیتی داری به من بگو. مسلم چشمانش را باز کرد، به امام حسین علیه السلام اشاره کرد و گفت: «فانی اوصیک بهذا و اشار الی الحسین»؛ هر چه توان داری، در حمایت از این آقا دریغ نکن. این را گفت و جان داد.
وفای به عهد سعد بن ربیع
مورد سوم: شخصی می¬گوید: در جنگ احد بالای سر سعدبن¬ربیع آمدم، دیدم دارد در خون خودش می¬غلتد، بدنش پر از خون است و جای شمشیر و نیزه روی بدنش است، به او رسیدم، گفتم: «یا سعد أنا رسول الله،»؛ من فرستادة پیغمبرم. چشم¬هایش را باز کرد، خیلی خوشحال شد. گفت: مگر پیغمبر زنده است. گفت: آری شکرخدا، تو برای چه آمدی؟ گفتم: پیغمبر مرا فرستاده که آیا تو سفارشی نداری؟ گفت: بله، مبادا عهد و پیمانی که در عقبه با پیامبر بستید، فراموش کنید. مبادا تا شما زنده هستید، به پیغمبر گرامی اسلام ضربه و لطمه¬ای وارد شود. تو را درباره رسول¬الله سفارش می¬کنم. این را گفت و جان داد. به این وفای به عهد می¬گویند، به این وفای به پیمان با امام میگویند.
کسانی هم نامه نوشتند و امام را دعوت کردند؛ اما وقتی امام از آنها خواست که بیایند، نیامدند. توفیق، رفیقی است که به هرکس ندهندش. چطور می¬شود بعضی¬ها این¬گونه توفیق پیدا می¬کنند که در کنار ابا¬عبدالله، کنار پیغمبر¬ و امیرالمؤمنین علیه السلام میمانند و جان می-دهند!
وفای به عهد یاران علی در جمل
مورد چهارم: وقتی ابن¬سوهان در جنگ جمل بر زمین افتاد، امیرالمؤمنین بالای سرش آمد و فرمود: زید سفارشی نداری؟ گفت: یا امیرالمؤمنین، سفارشم این است که این خون¬ها را از روی چهرة من پاک نکنید تا علامت این باشد که من به عهدم با شما عمل کردم . پای عهدم با شما ایستادم و زیر قولم نزدم. به این عهد با امام می¬گویند. حالا ما چگونه سر پیمانمان با امام زمانمان هستیم؟ این¬قدر میگوییم یابن¬الحسن، یابن¬الحسن، و اظهار ارادت می¬کنیم، همة ما می¬دانیم که پنجشنبه و دوشنبه پروندههای ما را خدمت امام زمان می¬برند، در این مورد روایت داریم. همة ما میدانیم که در پایان هر ماه، نامه¬های اعمال ما را به دست امام زمان می¬دهند. حالا واقعاً چقدر عملکردهای ما با رضایت آن حضرت منطبق است؟
پیغمبر فرمود: «وَإذا اوْتُمِنَ خَانَ»؛ منافق به امانت خیانت می¬کند. وقتی امانتی به او سپرده می¬شود، امانتدار نیست. حالا امانت چیست؟ امیرالمؤمنین علیه¬السلام می¬فرماید: «إنَّ عَمَلَکَ لَیسَ لَکَ بِطُعْمَهٍ وَلَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أمانَهٌ» ؛ هر کدام هر مسئولیتی دارید؛ طعمه نیست، در گردن تو امانت است. خوشا به حال آن مسئولی که خودش را با این کلام امیرالمؤمنین منطبق کند. امیرالمؤمنینی که وقتی انسان با خودش تنها مینشیند و نهج¬البلاغه را باز می¬کند و به خطبهها و نامه¬هایی که به فرمانداران و مسئولینش نوشته نگاه می¬کند، می¬بیند امیرالمؤمنین چقدر دردمندانه، مشکلات جامعه را نسبت به کارگزارانش و مسئولانی که خدمتگزار بودند، یادآور شده است.
امیرالمؤمنینی که وقتی سودة حمدانی پیش معاویه آمد و دربارة او گفت:
صلَّی الإلَهُ عَلَی رُوحٍ تَضَمَنَها قَبرٌ فَأصبَحَ فیهِ العَدلُ مَدفوناً
قَد حَالَفَ الحَقَّ لَا یَبغِی بِهِ بَدَلاً فَصَارَ بِالحَقّ وَ الإیمانِ مَقرُونا
درود بر آن کسی که وقتی به قبر وارد شد، عدالت هم با او مدفون شد. معاویه گفت: چه کسی را میگویی؟ گفت: علی بن ابی طالب. زیارت امین الله، یادگار امام سجاد علیه¬السلام است، این زیارت را زمانی امام سجاد علیه السلام خوانده که قبر امیرالمؤمنین مکشوف نبوده، امام مخفیانه کنار قبر می¬آمد، بالای سر قبر امیرالمؤمنین در بیابان¬ها میایستاد و این زیارت را می¬خواند. در آن زیارت می¬خوانید: «السَّلامُ عَلَیکَ یَا أمینَ اللهِ فِی أرضِهِ»؛ یا علی! تو امانتی، (امین الله)، به تو که امانت خدایی، خیانت شد، امام حسین علیه السلام، امین الله است.
علامت دیگر نفاق هم این است که فرمود: «وَ إذا حَدًَثَ کَذَب» ؛ منافق حرف و عملش دو تاست، سخن که میگوید، دروغ می¬گوید. عملکردش با آنچه می¬گوید، تناسب ندارد. قرآن کریم می¬فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُون» ؛ بعضی¬ها وقتی جنگ بدر تمام شد، خیالشان راحت شد که جنگ تمام شده، آمدند و گفتند: یا رسول الله! حیف که ما نبودیم، اگر بودیم جانمان را فدا میکردیم، زمانی نگذشت که جنگ احد شروع شد. حضرت فرمود: حالا بیایید، جنگ جنگ است فرقی نمی¬کند. گفتند: نه، منظور ما جنگ اولی بود، آن چیز دیگری بود. این را گفتند و نیامدند. آیه نازل شد: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَعْلَمُون»؛ چرا حرفی می¬زنید که وفادار نیستید و پای آن نمی¬ایستید؟
پس علامت¬های منافق: منافق پیمانشکن است، منافق خائن به امانت و سخن و¬ عملش باهم منطبق نیست. قرآن می¬گوید: «غَلیظَ القَلبِ» است. قساوت دارد، تحت تأثیر واقع نمی¬شود، حرف حق را نمی¬پذیرد. منافق چند چهره عمل میکند، از جبهة حق می¬ترسد. منافق در هر زمانی مثل بوقلمون و بلدرچین خودش را با شرایط تطبیق می¬دهد. نفاق در داخل جامعة دینی شکل می¬گیرد و خطر بسیار بزرگی است که جامعة زمان پیغمبر از مدینه به آن مبتلا شد و تا صفین، جمل، نهروان و کربلا ادامه یافت. در کربلا هم به خاطر نفاقی که سران داشتند، لشکریان عادی و عوامی که دنباله¬رو بودند، گول این نفاق را خوردند، کار به آنجا رسید که پسر پیغمبر خدا، حضرت اباعبدالله را آن¬گونه مظلومانه به شهادت رساندند.
خدایا به عظمت امام حسین قسمت می¬دهیم به همة ما توفیق کسب ایمان، خلوص و توفیق انطباق عمل با گفتارمان را عنایت بفرما.
________________________________________
در رابطه با علتهای رویارویی و مقابلة آن جمعیت انبوه با امام حسین(ع)، این سؤال مطرح است که چرا اکثریتی که کنار جناب مسلم بود، تبدیل به اقلیت؛ بلکه تبدیل به هیچ شد و ایشان تنها ماند؟ چه شد که این دعوتهای متعدد از امام حسین(ع) نتیجة عکس داد و دعوت به مبارزه و شمشیر شد؟! چه شد افرادی، به سادگی حاضر شدند امام حسین(ع)، اصحاب و فرزندانش را به شهادت برسانند؟ یا حداقل تماشا کنند، یا سکوت کنند؟
ریشهیابی این علتها خیلی مهم است، امروزه این بحثها برای جوانها و خانوادهها مفید است. این یک بحث اخلاقی، قرآنی و تربیتی است. هیچ حادثهای با آن شرایطی که اتفاق افتاده، دوبار تکرار نمیشود. هر حادثهای یک ظرف زمانی و یک ظرف مکانی دارد؛ در هر زمان و مکانی که اتفاق افتاده، بار دیگر با همان شرایط و عین آن تکرار نمیشود؛ اما حوادث تاریخ، علیرغم این تکرار، عین آن امکانپذیر نیست؛ اما مشابه به آن تکرار میشود. به قطار نگاه کنید، هر واگنی که از جلوی ایستگاه میگذرد دیگر گذشته؛ اما واگن بعدی که میآید، مثل همان است. حالا مسافرانش فرق میکنند، افرادی که در این کوپهها نشستهاند، متفاوتاند. مهرههای تاریخ عوض میشود، مسافرانش عوض میشود، شخصیتهایش عوض میشود؛ اما اصول و قواعدی که بر تاریخ حاکم است، با اندکی تفاوت عین هم هستند. تاریخ تکرارپذیر است. واقعاً چرا جامعة ارزشی نبوی تبدیل به جامعة ضد ارزشی اموی شد؟ هنوز نیم قرن از رحلت پیغمبر نگذشته بود که جامعة ارزشی نبوی تبدیل به جامعة ضد ارزشی اموی شد. همه چیز رفت و برعکس شد و یک تغییر صد در صد ماهوی اتفاق افتاد، علت چیست؟ من برای شما چند مثال میزنم که چگونه در تاریخ انسانهای خوب کنار زده شدند؟ چگونه در تاریخ پاکدامنها حذف شدند؟
خداوند متعال در قرآن میفرماید: فرعون یک زمامدار فاسد بود؛ «إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِین» ؛ پس فرعون که زمامدار بود، اما مردم: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ» ؛ مردم هم قدرت تحلیل نداشتند و فرعون آنها را در جهل نگه داشته بود و نمیگذاشت قضایا را بفهمند. این یک معادله است، نتیجة این دو چه شد؟ فرعون زمامدار فاسد و مردم، جاهل بدون اطلاع؛ این دو یک نتیجه داد: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ» ؛ موسی مجبور شد شبانه از شهر و از بین مردم «خائفانه» فرار کند و بیرون برود. چرا موسی از جامعه خارج شد؟ چون وقتی آن زمامدار فاسد با این مردم جاهل با هم جمع شدند، نتیجهاش «خَرَجَ»؛ خروج موسی است.
حضرت صالح شتر را به عنوان معجزه برای قومش آورد، گفت: «هذِهِ ناقَهُ اللهِ»، این شتر، علامت خداست. همة موجودات متعلق به خدا هستند؛ ولی شما می دانید یک چیزهایی مستقیم به خدا نسبت داده شده؛ مثلاً مسجدالحرام را میگوییم خانة خدا، ماه رمضان را میگوییم ماه خدا، حسین را میگوییم خون خدا؛ والا بقیة مسجدها هم مال خداست، بقیة ماهها هم ماه خداست، اگر چیزی را به طور مستقیم به خدا نسبت میدهند، دلیل بر اهمیت زیاد آن است. گفت: « هذِهِ ناقَهُ اللهِ» ؛ این شتر نشانة خداست. چه کردند؟ «فَعَقَرُواها» ؛ شتر را پی کردند و کشتند. نتیجه چه شد؟ عدم تأثیرگذاری دعوت صالح.
اما قوم لوط؛ فرشتههای خدا شب به خانة لوط آمدند، مردم جمع شدند، گفتند اینها را بیرون کن؛ «أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْیَتِکُمْ». لوط فرمود: چرا بیرونشان کنم، مگر چه کردهاند؟ گفتند: «إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُون» ؛ جرمشان این است که پاکدامن هستند. نتیجة آن حرکت، بیرونکردن پاکدامنها شد.
به قصه یوسف نگاه کنیم؛ نتیجة حسادت، جهل و غفلت برادران چه شد؟ «اقْتُلُواْ یُوسُفَ» ؛ بیایید برادرمان را بکشیم.
حال شما دقت کنید از خارجشدن هابیل از صحنه، تا به شهادت رسیدنش توسط قابیل، همینگونه تاریخ را ورق بزنید خارجشدن موسی، توطئة ترور یوسف، توطئة پیکردن شتر صالح، توطئة خروج متطهرها از میان قوم لوط، همة اینها مثل واگنهایی هستند که آنها را به هم بستهاند، فقط مهرهها و مسافرانش عوض شدهاند، تاریخ را جلوتر بیاییم، به حوادثی مانند حادثة کربلا میرسیم به گونهای این مسیر ادامه یافت که این جمعیت انبوه مقابل اباعبدالله علیه السلام ایستادگی کردند.
امام حسین نامهای به مردم کوفه نوشت که خیلی مهم است. امویها و دیگرانی که بعد از پیغمبر بر سر کار آمدند، چهار کار عمده انجام دادند، اینها را توضیح داده و بعد به نامه امام حسین می پردازیم. آن چهار کار عبارتند از: 1- ولایتستیزی، 2- دینستیزی، 3- عدالتستیزی، 4- تقدسزدایی. در هر جامعهای با هر شرایطی و در هر زمانی این چهار آفت پیدا شود، همان قضایا تکرار میشود. مگر در همین کشور شیخ فضل الله نوری بر سر دار نرفت؟ مگر شهید ثانی و شهید اول با آن وضع به شهادت نرسیدند؟ مگر زیدبن علیبن الحسین، حُجربنسکیت، میثم تمار کشته نشدند؟ پروندة شهادت که با کربلا بسته نشد. امویها چهار کار عمده انجام دادند که اینها هر جا باشد، همین نتیجه را میدهد، خارجشدن خوبها و شهادت پاکان و دیندارها.
اولین کاری که امویها کردند گفتند: امامت را کنار بزنیم، ولایتی که پیغمبر این همه روی آن کار کرده بود؛ در غدیر، در حدیث منزلت در خانهاش، نه اینکه مطرح شد. مطرحشدن آن از خانة پیغمبر شروع شد؛ یعنی از روزی که پیغمبر دعوتش را شروع کرد، امامت علی را هم مطرح کرد. اما حالا با این ولایت مبارزه کردند. از ماجرای سقیفه، آنقدر این مسئله را کمرنگ کردند که امیرالمؤمنین میفرماید: «فَوَ اللهِ مَا زِلْتُ مَدفوعاً عَنْ حَقّی مُسْتَأثراً علیّ منذُ قَبَضَ اللهُ نَبیّهُ صل الله علیه و آله حَتّی یَومِ النَّاسِ هَذَا» ؛ بعد از رحلت پیغمبر تا کنون حقّ من غصب شد – و تا روزی که حضرت به شهادت رسید- آنها ابتدا امامتی را که رکن دین است، در جامعه قطع کردند. مبارزه با ولایت و امامتی که امیرمؤمنان علیهالسلام دربارة آن میفرماید: «بِنَا فَتَحَ اللهُ وَبِنَا یَخْتِمُ وَبِنَا یَمْحُوا اللهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِت» ؛ با ما بشناسید و خدا را با ما عبادت کنید.
زیارت جامعة کبیره از امام هادی(ع) است، چرا امام هادی این زیارت را تعلیم کرده است؟ چرا امام هادی با این کلمات بلند ائمه را ستوده است؟ زیارت جامعة کبیره، یک دوره امام شناسی است. میخواهد بگوید اگر کسی امامش را نشناخت و حجت خدا را نشناخت، خدا را نشناخته است، چرا امام حسین(ع) در روز عاشورا اینقدر میگوید من پسر پیغمبرم؟؛ «انا ابن رسول الله» من پسر علیام، من پسر زهرای مرضیهام، مدام تکرار میکند. آنها دیدند؛ اما وقتی غفلت انسان را بگیرد، چشم حقبین نباشد:
خشم و شهوت مرد را احول کند استقامت روح را بی بر کند
مولوی میگوید: مرغی میخواست کرمی را شکار کند. همة حواسش متوجه این کرم بود، همة توجهش به این بود که غذایش را به دست بیاورد و کرم را بخورد. یک گربهای هم مراقب این مرغ بود، این مرغ آنقدر حواسش به این کرم بود که از گربه غافل بود، میگوید:
مرغکی اندر شکار کرم بود گربه فرصت یافت او را بربود
گربه از فرصت استفاده کرد و به راحتی هم مرغ و هم کرم را بلعید.
آکل و مأکول بودی بی خبر در شکار خود ز صیّادی دگر
عجیب است که انسان از خودش و توانمندیها و استعدادهایش غافل میشود.
آدمی گنجینه سرّ حق است گر چه در بحر هوس مستغرق است
گنج کونین است ذات آدمی هست بی پایان صفات آدمی
محمدبن اشعث و عبدالله أذینب اینگونه شدند؛ اما درس نگرفتند. بنابراین ابتدا ولایتستیزی انجام شد که توانستند امام حسین(ع) را به شهادت برسانند. ولایتزدایی و امامتزدایی شد. امام حسین را به عنوان چهرهای که خودشان میخواستند معرفی کردند. امام در جامعه محدَّث است؛ با ملائک صحبت میکند، امام قدرت تکوین دارد، امام معصوم است، امام با رأی مردم انتخاب نمیشود. آن کسانی که میگویند مشروعیت امام با رأی مردم است، نمیدانند امامت یعنی چه؟ رأی مردم برای امام مشروعیت نمیآورد.
صفوانبنیحیی میگوید: من از جعفرابنمحمداشعث پرسیدم: که چرا تو امام صادق را قبول داری؟ چرا شیعه شدی؟ پدرت آدم خوبی نبود، علت اینکه تو پیرو امام صادق شدی و شیعهبودن را شیوة خودت قرار دادی چیست؟ گفت: میدانی قصه چیست؟ روزی منصور دوانیقی پدرم، محمد اشعث را خواست.- البته این غیر از آن محمد ابن اشعث است- به او گفت. میتوانی یک آدم قوی که کلاه سرش نرود و مأموریت مالی را بتوان به او واگذار کرد، برای من پیدا کنی؟ پدرم، داییاش ابنمهاجر را معرفی کرد.
این دو پیش منصور دوانیقی رفتند، منصور دوانیقی پولی به ابنمهاجر داد و گفت: برایت یک مأموریت دارم، از بغداد به مدینه برو و سیّدهای حسنی و حسینی را پیدا کن، هر کدامشان را که دیدی یه مقداری از این پول را به آنها بده و یک رسید هم از آنها بگیر. –بعضیها با اینگونه کارها میخواهند پشتوانهای برای خودشان درست کنند. دلش که به حال سادات و فرزندان امام نسوخته بود،- گفت: به آنها نگو که این پول را منصور داده است؛ چون اگر بگویی حتی یک نفر از آنها این پول را از تو قبول نمیکند. بگو من از شیعیان شما هستم و از خراسان میآیم، این پول هم پاک و مطهر است و خلاصه ماجرا را لو نده، من به این رسیدها نیاز دارم، حتماً از امام صادق(ع) هم این رسید را بگیر.
ابنمهاجر به مدینه آمد و برگشت و گزارش کارش را به منصور دوانیقی داد، گفت: منصور، هر سید حسنی و حسینی که دیدم، مقداری پول به او دادم و از او رسید گرفتم و کسی هم متوجه نشد. منصور گفت: رسید امام صادق(ع) کجاست؟ گفت: اما امام صادق، این یکی را قلم بگیر. حکم مأموریت ما را بده، این یکی نشد. منصور گفت: چرا نشد؟ او گفت: به مسجد پیغمبر رفتم، امام صادق داشت نماز میخواند، به محض اینکه نمازش را سلام داد، قبل از اینکه من بتوانم حرفی بزنم، برگشت رو به من کرد و گفت: پسر مهاجر! از خدا بترس. گفتم: آقا، پسر مهاجر کیست؟ من از شیعیان شما هستم، از خراسان میآیم. فرمود: دروغ میگویی، از نزد منصور میآیی، او این پولها را به تو داد و گفت برو این کار را بکن و نگو پولها را از کجا آوردهام. پیش من دیگر نمیتوانی دروغ بگویی. بنابراین نتوانستم به آقا پول بدهم، بلند شدم و با شرمندگی از مسجد بیرون آمدم.
دقت کنید منصور چه گفت؟ بلند شد قدمی در اتاق زد، و گفت: ابنمهاجر، هر زمان در جامعه یک محدَّث وجود دارد؛ - نه محدِّث- یعنی کسی که با فرشتهها ارتباط دارد و از غیب خبر دارد، «وَإنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمدٍ مُحَدَّثنا الیَوْمَ»؛ امروز آن محدَّث در جامعه امام صادق(ع) است . منصور این را میفهمد، اما حبّ ریاست، جاه، مقام، خشم، شهوت، بخل و منیّت نمیگذارد درست عمل کند.
بسیاری اوقات انسان میفهمد حق چیست؛ اما زیر بار نمیرود. قرآن میفرماید: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ» ؛ بعضیها موسی را منکر شدند، با اینکه یقین داشتند پیغمبر است. «یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ» ؛ بعضیها پیغمبر را مثل بچة خودشان میشناختند؛ اما به او ایمان نیاوردند. امویها با دین رسول خدا چه کردند؟ امویها، چرا توانستند اکثریتی را مقابل اقلیت قرار بدهند؟ چرا توانستند به راحتی دور مسلم ابن عقیل را خالی کنند؟ چرا توانستند به این سادگی سر امام حسین(ع) را در کوفه بالای نیزه کنند؟ کوفهای که حداقل چند سال پایتخت و محل حکومت اسلام بوده است. چرا توانستند به راحتی این گونه این حوادث را بیافرینند؟ این نکتهای که بیان میشود، نیاز به چند جلسه دارد؛ ولی در یک جلسه خلاصهاش بیان میشود و آن این است که امویها چهار کار عمده کردند؛ 1- ولایتستیزی.
امویها نگفتند نماز نخوانید؛ بلکه خود معاویه هم نماز میخواند، امام جماعت هم میشد. ولید نماز میخواند، امام جمعه هم می شد. نگفتند روزه نگیرید، معاویه گفت: کسی حق ندارد قرآن را تفسیر کند، بخوانید؛ ولی تفسیر نکنید. ابن عباس آمد و گفت: معاویه، آخر جلوی تفسیر قرآن را که نمی شود گرفت. گفت: چرا نمی شود؟ گفت: مردم می خواهند قرآن را بفهمند. گفت: اگر خواستند پیش ما بیایند، خودمان برایشان مفسر میگذاریم، فقط ابن عباس از تو نپرسند؛ چون اگر تو بخواهی «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» را تفسیر کنی، میگویی: علی. اگر بخواهی «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» را تفسیر کنی، میگویی: خانوادة حضرت زهرا. تفسیر ممنوع است. اگر هم تفسیر خواستید، خودمان تفسیر میکنیم. امویان دینستیزی کردند، کاری کردند که آن عنصر پلید با اینکه خودش آدم بدی بود، به بدی معاویه اعتراض میکند، پسرش میگوید: یک شب پدرم به خانه آمد، خیلی ناراحت بود، گفتم: پدر چه شده؟ گفت: این معاویه عجب آدم بدی است! گفتم: چرا؟ گفت: پیش او بودیم، صدای اذان بلند شد، ناگهان از جای بلند شد و گفت: من باید نام این پیغمبر را از این اذان پاک کنم! که گفته نام این شخص روزی پنج مرتبه کنار نام خدا باشد؛ اما نام ما نباشد. من باید این نام را دفن کنم.
دینستیزی، یعنی چه؟ یعنی دین را بیروح و بیمحتواکردن. میگویند: دین روایتهای مختلف دارد، تو هر چه دلت خواست، تفسیر کن. یعنی طرح نظریة سکولاریزم، پلورالیسم، قرائتهای مختلف از دین. بعد می بینید کسی پیدا میشود با کمال وقاحت میگوید: حضرت زهرا یک الگوی قدیمی بود، دنبال الگوی جدید بگردید. عجیب است! مگر عفت، تقوا، ادب و زهد قدیم و جدید دارد؟ چه کسی گفته احترام به پدر و مادر قدیمی است؟ چه کسی گفته عفت، حیا، شرم و تقوا قدیمی است؟ اینها قدیمی بردار نیست، حواسمان را جمع کنیم و حافظ ارزشها باشیم.
امام صادق(ع) وقتی مصیبتی برایش پیش میآمد عرضه میداشت: «اللهم لا تَجعَل مصیبتی فِی دینی» ؛ خدا را شکر که در دینم مصیبت پیش نیامد. اگر معدل فرزندمان دو نمره پایین بیاید، بیشتر ناراحت میشویم یا اگر دو روز نماز صبح او قضا شود؟ روی کدامیک بیشتر حساسیم؟
دینستیزی؛ یعنی روابط حرام را عادی جلوهدادن، زشتی گناه را شکستن. توجیه گناه و مبانی را زیر پا گذاشتن، اینها دینستیزی است. ارتباط با نامحرم جایز، دستدادن به نامحرم، سخنگفتن غیرشرعی و سخنگفتن شهوتآمیز، اینگونه ارتباطها دینستیزی است؛ اینکه انسان دائم این اصول را تنزل بدهد، دائم روح دین را از آن بگیرد و زشتی آن را بشکند، وقتی زشتیاش شکست دیگر جلوی من و شما هم خجالت نمیکشد، پدرش هم که از کنارش بگذرد، کلامش را قطع نمیکند، ارتباطش را قطع نمیکند. دیگر از بزرگتر، از روحانی، از پدر و از مادر هم حیا نمیکند. زشتی بسیاری از گناهان به راحتی ریخته شده است. وقتی دینستیزی شد، وقتی روح معنویت گرفته شد، زشتی گناه به راحتی ریخته میشود.
امیرالمؤمنین میفرماید: وقتی این آیه نازل شد: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُون» ؛ مردم فکر نکنید همین که به زبان و به کلام گفتید: ایمان آوردیم، کافی است، آزمایش میشوید. حضرت میفرماید: من خدمت پیامبر رفتم، عرض کردم یا رسول الله، این آزمایشها چه وقت انجام میشود؟ «وَهُمْ لَا یُفْتَنُون». پیغمبر خدا فرمود: یا علی! این آزمایشها بعد از من است. تا پیغمبر بود خیلی کارها را انجام نمیدادند. حتی منافقین نفاقشان را پنهان میکردند. قرآن میفرماید: «وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُواْ عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ» پیغمبر! بعضی از افرادی که دور تو هستند، منافقاند، تو آنها را نمیشناسی. تا زمانی که پیغمبر بود تمام جنگها و اختلافات را مخفی کرده بودند. حضرت زهرا سلام الله علیها میفرماید: همین که پیغمبر از دنیا رفت، خار نفاق آشکار شد و معلوم شد که بعضی پیغمبر را نیز قبول نداشتند؛ اما از ابهت، عظمت و پایگاه مردمی او حساب میبردند. زمان پیغمبر گذشت، «ظَهَرَتْ حَسِیکَهُ النِّفاق» ؛ این نفاقها آشکار شد. – پیغمبر فرمود: یا علی! این فتنهای که قرآن میگوید: « أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُون»؛ این فتنه بعد از رحلت من است. – حضرت فرمود: علی جان، «السُّحْتُ بِالهَدیَّهِ»؛ اسم رشوه را هدیه میگذارند. «وَالرِّبا بِالبَیْع» ؛ علی جان اسم ربا را بیع میگذارند. ربا میشود بیع، معامله، رسمی می شود و یا زشتیاش میریزد. شبهات را وارد دین میکنند، این آزمایشها پیش میآید، آن زمان دیگر هر کسی در غربال نمیماند.
اینجاست که میبینید با اینکه امام حسین(ع) آن همه به این طرف و آن طرف رفت، نامه داد، ملاقات کرد، فقط تعداد محدودی آمدند. وقتی پای جان و پای دنیا به میان آمد، همه کنار کشیدند. فرمود: «النَّاسُ عَبیدُ الدُّنیا وَالدِّینُ لَعِقٌ عَلَی ألْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فإذَا مُحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ .
از این صحبتها اینگونه برداشت نشود که اسلام با دنیاداری مخالف است، خیر، اگر دنیا باعث حرکت و پویایی دین شود، نه تنها بد نیست، بلکه عالی است؛ اما اگر دنیا باعث شود خدا، دین، اعتقادات، حلال و حرام، خمس و زکات و همه چیز کنار برود و زیر پا گذاشته شود، به حرامبودن لقمهای که میخورید اهمیت داده نشود، این دنیا بد است. لقمة حرام نسل را به خطر میاندازد؟ سوار دنیا شو، امیر دنیا شو، نه اسیر و وابسته، مثل عمر سعد که برای حکومت ری و برای دنیا از دینش گذشت و به ری هم نرسید، به مال هم نرسید. میدانید چرا توانستند سی هزار آدم را در مقابل امام حسین(ع) جمع کنند؟ میدانید چرا 18 هزار آدم در اندک زمانی دور مسلم را خالی کردند؟ برای اینکه چهار کار شد؛
1- ولایتستیزی
2- دینستیزی.
3- تقدسزدایی
تقدسزدایی؛ یعنی اینکه مقدسات را کمرنگ کنیم. کعبه برای ما مقدس است، امام مقدس است، زیارتگاه مقدس است؛ تقدسزدایی؛ یعنی تقدس را از چیزهایی که برای ما مقدس است بگیریم و آنها را عادی کنیم.
4- عدالتستیزی
وقتی این چهار عامل در جامعه دست به دست هم داد، این حوادث آفریده میشود. امام حسین(ع) در نامهای به که توسط مسلم بن عقیل به مردم کوفه فرستاده بودند، به این چهار علت اشاره میفرمایند: مردم کوفه! « من الحسین بن علی إلی المَلإ من المؤمنین و المسلمین 1- فَلَعَمری ما الإمامُ إلا الحاکمُ بالکِتابِ»؛ امام کسی است که بر اساس قرآن حکم میکند؛ یعنی اول ولایتتان را درست کنید، 2- الدَّآئِنُ بِدینِ الْحَقِّ»؛ امام میآید که دین را پیاده کند، پس مسئله دین را حل کنید، دینستیز نشوید. 3- «القائِمُ بِالقِسْطِ»؛ امام میآید که عدالت را پیاده کند، 4- «الحابِسُ نّفْسَهُ عَلَی ذَلِکَ لِله» امام، فانی در خداست، تقدسش به تقدس و ارتباط با خداست.
چهار آسیب گفته شد: ولایتستیزی، دینستیزی، تقدسزدایی و عدالتستیزی، این نامة امام حسین(ع) که در تاریخ آمده است، چهار حرکت منفی در مقابل آن قرار گرفت. این خلاصة بحث دربارة علل رویارویی مردم با امام حسین(ع)بود، البته این رویارویی یکسری مسائل و عوامل اخلاقی هم دارد؛ مثل حب دنیا، غفلت، ترس و جهل که در آینده به آن خواهیم پرداخت.
والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته.
یکی از وظایفی که به عنوان یک انسان مؤمن، بر عهدة ما است، شناخت دشمن و حربههای اوست. دشمن از هر راهی که وارد میشود، انسان باید راهکار مقابله و مانعشدن از نفوذش را پیدا کند. شناخت حربههای شیطان، دامها و راهکارهایی که شیطان از آن راه بر افراد نفوذ میکند، خیلی مهم است. اگر ما اینها را نشناسیم، ممکن است ندانسته، جزء گروه شیطان شویم و از گروه حزبالله خارج شویم.
علت اهمیت شناخت شاخصههای حزبالله و حزبالشیطان
در قرآن سه مرتبه کلمة حزبالله و سه مرتبه هم کلمة حزبالشیطان آمدهاست. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: حزبالشیطان خاسر و زیانکار است؛ اما حزبالله غالب و پیروز است. اگر انسان شاخصههای حزبالله و حزبالشیطان را نداند، ممکن است ناخواسته داخل حزبالشیطان شود، همانگونه که بعضی از کسانی که در کربلا بودند و با امام حسین(ع) جنگیدند، تبلیغات و کارهای اموی، تشخیص حق و باطل را برای آنها مشتبه کرده بود. بنابراین بعضی از اینها فکر میکردند، ثواب میکنند و کار خوب انجام میدهند، «هَذَا یَومٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُوأمیَّه» بعضی از اینها با «الله اکبر»گویی و ظاهر تدیّن این حرکت را انجام دادند.
در آیة ششم سورة فاطر خداوند متعال میفرماید: «إنَّ الشَیطانَ لَکُمْ عَدُوُّ»؛ شیطان دشمن است، این حرف خداست و برای اینکه حواس ما را جمع کند، میفرماید: «فَاتَّخِذوهُ عَدُوّاً»؛ شما هم او را دشمن بدانید و ناخواسته به دنبال او نروید. در ادامه میفرماید: شیطان با حزب و گروهش سعی میکند انسانها را اصحاب سعیر و اصحاب جهنم سازد. قرآن میفرماید: «إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ»؛ شیطان و نیروهایش شما را میبینند.
میگویند شیطان زمانی با حضرت یحیی گفتگویی کرد. شیطان به او گفت: میخواهم تو را پندی دهم؛ تو زیاد غذا میخوری و همین توفیق نماز شب و عبادت با خضوع و خشوع را از تو میگیرد. میگویند حضرت یحیی(ع) بعد از این نصیحت و از این جمله، - چون خود دشمن آمد و راهکار را گفت- به شدت غذایش را کاهش داد و گفت: دیگر نمیگذارم این مانع جلوی عبادتم را بگیرد. شیطان گفت: من هم دیگر تو را نصیحت نمیکنم.
بعد از جریان طوفان نوح و بعد از اینکه طوفان نوح تمام شد، بسیاری از گنهکاران و اهل عذاب و معصیت از بین رفتند. شیطان با حضرت نوح(ع) ملاقاتی کرد. امام صادق(ع) فرمود: شیطان خیلی اصرار کرد که نوح را نصیحت کند. نوح گفت: تو به من ضرر نرسان، نصیحت تو را نمیخواهم. گفت: من میخواهم مطالبی را به تو بگویم؛ چون تو به گردن من حق داری، کار من سبک شد، خیلی از اینها با این طوفان و سیل از بین رفتند. شیطان برای گفتن نصیحتش اصرار کرد، حضرت نوح گفت: بگو. گفت ای نوح، «إذا وجدنا ابنَ آدَمَ شَحِیحاً أوْ حَریصاً أوْ حَسوداً أوْ جَباراً أوْ عَجولاً تَلَقّفناهُ تَلَقَّفَ الکُرّهِ فإذا اجْتَمَعَتْ لَنَا هَذِهِ الأخْلاقُ سَمَیّناهُ شَیطَاناً مَریداً الْخَبَرَ»؛ چند صفت وقتی در فرزند آدم باشد؛ بخل، حرص، عجله، حسادت و زورگویی- الشحّ؛ به معنی بخل است؛ ولی از بخل هم یک درجه بالاتر است. شحّ؛ بخل شدید است. بخیل فقط اموال خودش را نمیدهد؛ ولی شحیح اگر دیگران هم بدهند، ناراحت میشود؛ شاید خودش هم آن را مصرف نکند.
شیطان خودش از کم شروع کرد؛ ولی به کم تمام نشد. اولش به مسائل مادی توجه کرد و به مسائل معنوی توجه نکرد؛ گفت: من از آدم بهترم، من از آتش هستم و آدم از خاک؛ اما توجه نکرد که درست است آدم از خاک آفریده شده؛ ولی نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ روحِی یک روح خدایی را حمل میکند، یک جسم خاکی و یک روح متعالی را حمل میکند. شیطان به بعد متعالی انسان توجه نکرد، به آن جنبة خاکیاش توجه کرد. در مرتبة بعد تکبر ورزید و گفت: سجده نمیکنم. در مرتبة بعد ـ نعوذ بالله ـ به خدا گفت: من بیشتر میفهمم، تو به من میگویی سجده کن؛ اما من بهترم، تو اشتباه میکنی و به همین ترتیب کفر ایجاد شد.
استدراج؛ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُون وقتی انسانی پلهپله پایین میآید، به این میگویند استدراج؛ یعنی سقوط تدریجی. در مرحلة بعد رانده شد و در مرحلة بعد هم قسم خورد همه را گمراه میکنم. پنج، شش مرحله است: اول توجه به جنبة مادی نه معنوی، بعد تکبر، بعد استنکاف از سجده، بعد همینگونه ادامه یافت تا راندهشدن و اعتراض به علم و آفرینش خدا و قسم به گمراهی بشر.
شیطان سیاست گام به گام دارد، گاهی ناخواسته انسان وارد گروه شیطان شده، در دام شیطان میافتد. باید جلوی این گامها را از راه خودش گرفت، انسان باید ببیند خطر و دشمن از چه راهی وارد شده، از همانجا و به همان طریق مانع آن شود. اگر در یک انبار گندم سوراخهای موش پیدا شد، باید همان سوراخ را گرفت و اجازه نداد موش گندمها را از انبار ببرد.
گرنه موش دزد در انبان ماست گندم اعمال چلساله کجاست
پس در اول دفع شر موش کن بعد از آن در جمع گندم گوش کن
قرآن میفرماید: یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ اول پیرایش، بعد آرایش، ابتدا تخلیه و بعد تجلی. اگر در یک ظرف گِلی شیر ریخته شود، شیر هم گلآلوده میشود. به همین دلیل میگوید اول پاک و تزکیه کن. چرا قرآن در ابتدا میفرماید: ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًی لِّلْمُتَّقِین ؛ این قرآن برای انسانهایی است که تقوا دارند، اصلاً قرآن آمده که خودش تقوا ایجاد کند، پس چرا اولین سخنش این است؟ به این دلیل که قرآن بر کسی میتواند اثر کند که در وجود او زمینة پذیرش باشد. پیغمبر این همه برای ابوجهل قرآن خواند، خودش هم میگفت: انّی اعلم هو الصادق؛ من میدانم حق با پیغمبر است؛ ولی ایمان نمیآورم.
ابنابیالاوجاع زندیق، کمونیست و دهری و مادیگراست. ـ دهری به کسانی میگفتند که خدا و قیامت را منکر بودند ـ او چند جلسه با امام صادق(ع) بحث کرد، در یک جلسه امام آنقدر زیبا با او بحث کرد که همة راههایی را که منجر به کفر میشد، بر او بست. راوی میگوید: وقتی رفت، گفتم: یابن رسولالله، فکر کنم او امروز مسلمان شود. آقا فرمود: او کافر میمیرد، او کور است، خوب گوش میدهد؛ ولی توجه و گیرایی ندارد. چشم ظاهری دارد، امام را میبیند؛ اما تأثیر نمیپذیرد.
اگر گامهای شیطان را نشناسیم، شاید به آن مبتلا شویم. یک گام شیطان، کینه است، إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء. سعی کنیم با برادر، فامیل، آشنا، پدر، مادر، دوست، کینه نداشته باشیم، قهر نباشیم و اختلاف نداشته باشیم. خداوند متعال در سورة حجرات میفرماید: فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ؛ رابطهتان را با هم خوب و اصلاح کنید، وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون ؛ تا رحم خدا شامل حالتان شود. اگر شما به هم رحم نکنید، از خدا توقع رحم نداشته باشید. امیرمؤمنان فرمود: «یَا نُوفُ ارْحَمْ تُرْحَمْ» ای نوف! رحم کن، از دیگران بگذر تا خدا از تو بگذرد. مردم از هم بگذرید، تا خداوند شما را مورد لطف قرار بدهد. یک گام شیطان کینه و دیگری تزیین گناه است؛ یعنی شیطان گناه را زیبا جلوه میدهد.
گام دیگر شیطان تسویف است. تسویف؛ یعنی فرصتسوزی، یعنی از دستدادن وقت، امروز و فردا کردن.
خاربن در قوت و برخاستن خارکن در سستی و در کاستن
مگر انسان میداند که حتماً پیر میشود و فرصت پیدا میکند. تازه اگر فرصت هم پیدا شود، این فرصت جوانی و نوجوانی پیدا نمیشود. انسانهای زیادی هستند که اکنون برای از دست رفتن فرصتهای جوانی خود تأسف میخورند، اینها برای ما عبرت است. حضرت علی(ع) فرمود: «إیّاکم و تسویف العمل»؛ بپرهیز از اینکه تسویف و فرصتسوزی کنی و کارت را به آینده موکول کنی. شما به قیام کربلا توجه کنید، چه افرادی فرصت را از دست دادند! شاید قصد همة آنها هم بد نبود؛ اما انسان گاهی ناخواسته فرصت را از دست میدهد.
طرماح ابن حکم یکی از اصحاب امام حسین(ع) است. او در همین مسیری که امام به سوی کربلا و کوفه میرفت، با حضرت ملاقات کرد. ظاهراً این اتفاق در همان روزهایی است که حرّ ابن یزید ریاحی لشکر امام را محاصره کردهبود. وقتی طرماح با چند نفر آمدند، حر به امام عرض کرد اینها باید به کوفه برگردند. امام فرمود: اینها لشکر من هستند و با من هستند. گفت: نه آقا، اینها با شما نبودند، اینها الان آمدند و پیوستند. امام فرمود: فرقی نمیکند اینها با من هستند، کاری با آنها نداشته باش. جلو آمدند، امام از یکی از آنها پرسید: از کوفه چه خبر؟ عرض کرد: یابنرسولالله، قیس ابن مصهر ـ قیس مثل مسلم، نمایندة امام در کوفه بود ـ سفیر شما شهید شد. امام فرمود: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ»؛ بعضیها رفتند، بعضیها منتظر رفتن هستند. بعد دستانش را بالا آورد و عرضه داشت: «اللهم اجمَع بیننا و بینَهُم»؛ خدایا ما را هم به اینها ملحق کن، بین ما و بین این شهدا؛ یعنی قیس و دیگران اجتماع قرار بده تا ما به هم ملحق شویم. بعد دربارة اوضاع کوفه از آنها سؤالاتی کرد. آنها پنج، شش نفر بودند، همة آنها ایستادند، اما طرماح گفت: آقا، من در کوفه کارهایی دارم، میروم، برمیگردم. رفت، امام فرمود: زود بیا، یک وقت جا نمانی. گفت: چشم آقا برمیگردم. ـ به امامحسین(ع) علاقهمند بود، انسان خوبی هم بود، میخواهم عرض کنم معلوم نیست فرصتسوزی حتماً با قصد سوء همراه باشد. گاهی فرصتها ناخواسته از دست میرود. ـ رفت، وقتی برگشت، امام حسین(ع) شهید شده بود، زمانی رسید که دیگر خبر شهادت امام حسین(ع) منتشر شده بود و طبق این نقل تاریخی نتوانست به امام بپیوندد.
هشام ابن حکم یک جوان است که تازه موی بر صورتش روییده. وی امام صادق(ع) را اصلاً قبول نداشت، چند جلسه آمد و خدمت امام صادق(ع) نشست و با دیدن امام عوض شد، مرید شد.
اگرهم جوان یک ناسازگاری دارد، سطحی است، عمیق نیست و زود کنار میرود. بعضی آهنها وقتی یک لایه زنگ روی آن مینشیند، میشود زود آن را زدود؛ ولی بعضی آهنها تا چکش می زنی یا روی آن دست میگذاری، فرومیرود، اگر به این مرحله رسید، دیگر مشکل است، کاری کنی یکجا خودش را نشان میدهد. جوان لایههای سطحی را زود میتواند کنار بزند. اسلام بنبست ندارد.
امام حسین(ع) فرمود: تنها کوچهای که بنبست است، کوچة گناه است. فرمود کسی که بخواهد از کوچة گناه به هدفش برسد، نمیرسد و آخر آن بنبست است، انتهای کوچة گناه محدود است. مگر اینگونه نبود؟ مگر عمرسعد از کوچة گناه به حکومت ری رسید؟ مگر خولی و سنان به هدفشان رسیدند؟ انتهای کوچة گناه، بنبست است؛ اما اسلام بنبست ندارد.
زمانی امیرالمؤمنین بین اصحابشان نشسته بودند، فرمودند: اصحاب من! به نظر شما امیدبخشترین آیه در قرآن چیست؟ «ما اَرجَحَ آیَه فِی القرآن؟» همة آیات قرآن نورانی است؛ اما بعضی آیهها کلیدی است. به تعبیر علامهطباطبایی، قُرر آیات است و شاه کلید را به دست انسان میدهد. شخصی گفت: یا امیرالمؤمنین من بگویم؟ آقا فرمود: بگو، گفت: آیۀ إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاء؛ خدا هر گناهی را میبخشد، غیر از شرک، فقط شرک را نمیبخشد. آقا فرمودند: این آیه گسترده است؛ اما امیدبخشترین آیه نیست. فرد دیگری گفت: یا امیرالمؤمنین من عرض کنم؟ آیه وَمَن یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَّحِیماً؛ هرکس عمل زشتی انجام دهد یا بر خویشتن ستم کند و سپس از خداوند آمرزش بخواهد، خداوند را غفار و رحیم خواهد یافت. مولا فرمود: این هم آیة گستردهای است؛ ولی امیدبخشترین آیه نیست. شخصی گفت: آیه قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ؛ ای بندگان من که بر خویش اسراف کردید، از رحمت خداوند مأیوس نشوید؛ چون یأس از گناهان کبیره است؛ مولا فرمود: این هم خوب است؛ ولی آیه مورد نظر نیست. شخصی گفت: یا امیرالمؤمنین این آیه وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ ؛ هر کسی فاحشهای، کار ناسزایی انجام داده، استغفار کند، خدا او را میبخشد. فرمود: همة اینهایی که میگویید آیاتی گسترده است، پیام دارد؛ اما امیدبخشترین آیه در قرآن این است: وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّیْلِ؛ نماز بخوان، در صبح، مغرب و عشاء إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّـیِّئَاتِ ؛ نماز بخوان که این نماز سیئات را میبرد و میشوید.
زمانی جوانی در مدینه گناه میکرد، مردم آمدند به پیغمبر گفتند: او معصیت میکند. پیامبر فرمود: آیا نماز میخواند یا نه؟ گفتند: بله، نماز هم میخواند؛ ولی گناه هم میکند. [گاهی اینگونه است که نمازخوان هم گاهی ممکن است خطا کند.] پیغمبر فرمود: اگر نماز میخواند، دست از خطا برمیدارد؛ چون خدا در قرآن گفته: إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ ؛ نماز جلو فحشا و منکر را میگیرد. اگر نماز میخوانیم و فحشا و منکر هم مرتکب میشویم، اشکال در نمازمان است، باید آن را درست کنیم. بر همین اساس است که میگویند نماز جماعت بخوانید. این مسجدها انقلاب ما را ایجاد کرد و عاشورا، هیئتها و دستهجات، نظام ما را حفظ کرد.
اگر گفتند تسویف بد است؛ یعنی فرصتسوزی بد است. در نقطة مقابلش هم، جبران خوب است. جبران، بستگی به نوع گناه دارد، شخصی غیبت کرده بود، پیش پیغمبر آمد و گفت: یا رسولالله! من خجالت میکشم به طرف بگویم غیبتت را کردم، ـ «یا رسولُ الله ما کفّارهُ الاِغتیابِ»؟ فرمود: «تَسْتَغْفِرُ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ کَمَا ذَکَرْتَه» برای کسی که غیبتش را کردی، دعا کن، برای او طلب آمرزش کن.
روایت است بعضیها در صحرای محشر ورشکست میشوند، چگونه؟ وقتی پروندة اعمالشان را به آنها میدهند، میبینند خیلی عالی است؛ نماز، قرآن، مسجد، زیارت عاشورا، همه چیز داخل پرونده است؛ ولی میبینند یک صف طولانی منتظر این آقاست. از فرشتهها میپرسند این صف با من چه کار دارد؟ ما که کارنامهمان را گرفتهایم، اجازه بدهید برویم. میگویند اینها حقالناس است. انسان در گرفتاری، از کوچکترین درخواست نمیگذرد. یک وقت وضع انسان خوب است، ممکن است از خیلی چیزها بگذرد؛ ولی وقتی گرفتار میشود، اگر صد تومان هم از کسی بخواهد به سراغش میرود، میگوید ندارم، گرفتارم. میگویند شما غیبت ما را کردهاید، پس ثواب نمازت مال من است، ثواب روزهات مال آن یکی، ثواب حج، مال این. ثواب اعمال او را میگیرند، او نگاه میکند، میبیند ورشکست شد، پرونده خالی شد، دیگر هم هیچکس زیر بغلش را نمیگیرد. میگویند: قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا ؛ برگرد، اگر میتوانی دوباره از آن دنیا سرمایه بیاور؛ ولی دیگر امکان بازگشت نیست.
امام صادق(ع) فرمود: اگر مخفیانه گناه کردی، مخفیانه ثواب کن؛ «مَنْ عَمِلَ سَیِّئَهً فِی السرِّ»؛ کسی گناهی کرده، هیچکس هم خبر ندارد، «فَلیَعمَل حَسَنَهً فِی السرِّ» ؛ بهطور سرّی صدقه بده، جبران سیئة سرّی، حسنة سرّی است؛ اگر آشکارا گناه کردی، حسنة آشکار انجام بده، اینها همه جبران میکند. پیامبر فرمود: چهار چیز سیئات را تبدیل به حسنات میکند؛ «أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ وَکَانَ مِنْ قَرْنِهِ إلَی قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَها اللهُ حَسَناتٍ»آنها چه هستند؟
1ـ «الصِّدْقُ»؛ راستگفتن، خدا از انسان راستگو خوشش میآید؛ چون خدا خودش مظهر صدق، سلام و امنیت است.
2ـ «وَالحَیاءُ»؛ شرم، اگر کسی حیا داشته باشد، خداوند گناهانش را میبخشد و سیئاتش را از بین میبرد و به جای آن حسناتش را مینویسد.
3ـ «وَحُسْنُ الخُلْق»؛ خوشاخلاقی، انسان دلش میسوزد برای کسانی که نمازشان، روزهشان، کمک کردنشان، دینشان خوب است؛ اما با زن و بچهشان خیلی بد اخلاقند و بد برخورد میکنند. این اخلاق بدشان به آن اعمال خوبشان لطمه میزند.
4ـ «وَالشُّکر» ؛ شکر نعمات را بهجا آوردن؛ یکی از مواردی که اصل جبران در آن است.
به این آیه دقت کنید: سَارِعُواْ إِلَی مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکُمْچقدر زیباست! انسان باید این را تابلو کند، تا هر روز در خانه بخواند. «سَارِعُواْ»؛ بدوید و بشتابید. کجا بشتابیم؟ چه میدهند که بشتابیم؟ سَارِعُواْ إِلَی مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ بشتابید خدا میخواهد شما را ببخشد، بعد از آن چه میشود؟ «وَجنّه»؛ میخواهد بهشت را هم به شما بدهد، بهشت هم که چیز کمی نیست. «عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ»اصلاً نمیتوان تصور کرد، چگونه بشتابیم که برسیم؟ قرآن وسیلهاش را معرفی میکند، أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ یک وسیلهاش تقواست. وسیلة دیگر چیست؟ الَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السَّرَّاء وَالضَّرَّاء انفاق است، چه در حال دارابودن و چه نداری.
ممکن است کسی بگوید من که چیزی ندارم، چگونه انفاق کنم؟ پاسخ این است که انفاق همهاش به داشتن مال نیست، گاهی انسان سخنش را انفاق میکند، گاهی آبرویش را برای کسی گرو میگذارد، گاهی دو ساعت وقت میگذارد، دعوای دو نفر را حل میکند، گاهی بین پدر و پسری که با هم اختلاف دارند، دوستی برقرار میکند، گاهی جوانی را در مسیر درست میکشاند. خداوند میگوید: مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ؛ از هر چه به شما دادهایم؛ به یکی بیان دادهایم، به یکی آبرو دادهایم، گاهی یک نفر میتواند زمینة ازدواج صد جوان را در فامیل فراهم کند. این چقدر ثواب دارد! روایت است بالاترین شفاعت در مورد ازدواج جوانهاست. این کارهای باارزشی است که میتواند ما را بالا ببرد و رشد دهد. فکر نکنیم ثواب؛ فقط حج، زکات، عمره و زیارت است، آنها هم در جای خود ارزشمند هستند، ثواب دارند؛ اما گاهی غافل هستیم که اطرافمان کار ثواب زیاد است. فرمود: سَارِعُواْ إِلَی مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ؛ بشتابید. خدایا با چه مرکبی بیاییم؟ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِین
1ـ متّقی باش، گناه نکن؛
2ـ الَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السَّرَّاء وَالضَّرَّاء؛ انفاق کن، چه داری و چه نداری.
3ـ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ؛ وقتی عصبانی شدی، خشمت را کنترل کن. خدا میگوید من خشمم را در مقابل تو کنترل میکنم، وقتی که تو بندة من هستی، عصبانی شدی، خودت را کنترل کردی، فحش ندادی، ناسزا نگفتی، من که خالق تو هستم، من هم تو را میبخشم.
یک زمان آدم میترسد، مقابله نمیکند. این کظم غیظ نیست؛ چون اگر توان داشت فحش میداد و ناسزا میگفت؛ اما وقتی انسان در اوج قدرت به خاطر خدا خشمش را فرو ببرد، خدا میگوید بندة من، خشمت را کنترل کردی، من هم خشمم را کنترل میکنم و رحمتم را شامل حالت میکنم. وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ ؛ مردم را ببخش، کینهها را کنار بگذار، اختلافها و جداییها را کنار بگذار. اگر تو عفو کردی، من خدا که خالق تو هستم، تو را عفو میکنم.
وقتی قضیة کربلا تمام شد، سلیمان ابن صرد خزاعی بعضی از مردم کوفه را جمع کرد و گفت: بدکاری کردید ـ البته مردم کوفه کسانی نبودند که در کربلا با امام حسین(ع) جنگیده بودند، آنها فقط ایشان را یاری نکرده بودند، واِلّا با امامحسین(ع) بودند؛ علت اصلی آن هم این بود که خیلی ترس و وحشت در آنجا حاکم بود، ابنزیاد واقعاً راههای خروجی کوفه را بسته بود و اجازه نمیداد خیلیها بیایند ـ گفت: میدانید شما چه کار کردید؟ شما کاری کردید که مردم در زمان موسی با گوسالة سامری کردند، رفتند گوسالهپرست شدند. اگر میخواهید نجات پیدا کنید، راهش این است، همان چیزی که موسی به آنها گفت. وقتی که گوسالهپرست شدند، موسی گفت: إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَی بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ برگردید، گوساله را کنار بگذارید. سلیمان ابن صرد خزاعی گفت: مردم، مَثَل ابنزیاد و یزید، مثل گوسالة سامری است، اگر میخواهید از همینجا برگردید و توبه کنید و این گوسالهپرستی را کنار بگذارید. او در کوفه انقلاب کرد و قیام توابین را راه انداخت، بسیاری از آنها هم شهید شدند. در مدینه هم این قیام راه افتاد، پسر حنظلة غسیلالملائکه بعد از قضیة کربلا، سال 62 یا 63 در مدینه انقلاب کرد، خیلی هم شهید دادند.
بعد از قضیة کربلا انقلابهای متعددی راه افتاد که اغلب آنها هم براساس همین اصل جبران بود، تصمیم گرفتند خطایی را که کردهاند جبران کنند، بتوانند پاسخگوی خطایی که کردهاند باشند؛ گرچه همیشه جبران، نتیجهبخش نیست، گاهی ممکن است جواب ندهد.
گاهی فرصت خیلی از دست رفته؛ ولی در عین حال بهتر از ادامة مسیر خلاف است. خداوند متعال میفرماید: از هر کجا برگشتید به سود شماست وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنَاب ؛ هر که در زندگیاش انابه و بازگشت باشد، هدایت میشود.
یک یهودی در اوج جنگ احد، خدمت پیغمبر آمد، گفت: یا رسول الله، من میخواهم مسلمان شوم، آقا فرمود مسلمان شو و او مسلمان شد و به پیامبر گفت: یا رسول الله اجازه میدهی من به میدان جنگ بروم؟ فرمود: برو، به میدان آمد و شهید هم شد، از آن مسلمانانی است که نماز نخواند و روزه نگرفت؛ چون اصلاً فرصت پیدا نکرد، مسلمان شد و بعد هم شهید شد. در تاریخ مسلمانهایی داریم که فرصت انجام سایر اعمال را پیدا نکردند، به دلیل اینکه در اوج حوادث از دنیا رفتند.
در جنگ صفّین هم همینگونه بود، یک راهب مسیحی در مسیر راه با امیرالمؤمنین ملاقات کرد و خدمت آقا شهادتین را گفت و مسلمان شد، از امیرالمؤمنین پرسید: آقا کجا میروید؟ فرمودند: به نبرد و مقابله با دشمن میرویم. عرض کرد: من هم بیایم؟ حضرت فرمودند: بله. او به جنگ آمد و در جنگ صفین شهید شد.
بعضیها نقل کردهاند در کربلا، بعدازظهر عاشورا وقتی که همة یاران امام شهید شدند، امامحسین(ع) فریاد زد: «هَلْ مِنْ ناصرٍ ینصُرُنی؟»دو جوان و دو برادر در سپاه ابنزیاد بودند؛ به نامهای سعد و ابوالحتوف. یکی از آنها به دیگری رو کرد و گفت: برویم به امام حسین(ع) بپیوندیم، اغلب اصحاب و بنیهاشم شهید شده بودند، تقریباً بعدازظهر عاشورا بود، خود امامحسین(ع) مانده بود، آن لحظهای بود که یار میطلبید. مجلسی نقل کرده و دیگران نیز دارند که این دو بعدازظهر عاشورا آمدند، به امام حسین(ع) پیوستند و شهید شدند. اینگونه است، اگر کسی فرصتیاب باشد و اصل جبران را در زندگیاش پیاده کند، نتیجهاش این است.
خلاصة اینکه یکی از گامهای شیطان، تسویف است؛ یعنی از دستدادن فرصت، شیطان سعی میکند زیباترین ساعات فرصت را از شما بگیرد؛ یعنی جوانی، بعد وقتی سن انسان بالا رفت و جوانیاش گذشت تأسف میخورد؛ اما دیگر قابل بازگشت نیست.
یکی از کسانی که فرصتیاب بود، و از فرصت نوجوانیاش خوب استفاده کرد، قاسم ابن الحسن، فرزند امامحسن مجتبی(ع) است. چقدر این نوجوان آگاه است، چقدر بافهم و شعور است، نوجوانی که وقتی سه ساله بوده، پدر را از دست داده، ده سال هر چه نگاه کرده، عمویش امام حسین(ع) را دیده، امام حسین(ع) برای او مثل پدر بوده است. بالاخره یک بچة سه ساله، تصویر روشنی از پدرش ندارد، پدر را در سه سالگی از دست داده و عمده تصویری که در زندگیاش به عنوان مربی خودش میشناسد، اباعبدالله(ع) است. شاید یک دلیل اینکه برای امام حسین(ع) سخت بود که به او اجازه بدهد، همین است. در روز عاشورا وقتی پسر خود امام حسین(ع)، علی اکبر آمد، اصلاً امام حسین(ع) تأمل نکرد، بلافاصله فرمود: برو؛ اما وقتی این نوجوان آمد؛ چگونه به او بگوید؟ عزیز برادر است، یادگار و امانت اوست.
میگویند دستش را جلو آورد، او را در آغوش خود گرفت. این عمو و برادرزاده شروع کردند در آغوش هم گریستن. قاسم خم شد، دستهای عمو را بوسید، پاهای عمو را بوسید؛ «لَمْ یَزَل یَقبَل یَتَقَبل رِجلَیه و یَدَیه» عموجان، تو را به خدا اجازه بده بروم. عموجان اجازه بده اسم من هم جزو کربلاییها ثبت و ضبط شود. عمو چگونه به او اجازه بدهد؟ نوشتهاند این دو آنقدر گریه کردند، «حتّی غُشِیَ عَلَیهِما»؛ تا آنکه هر دو به حالت غش روی زمین افتادند.
جان زهرا کربلایی کن مرا در ره قرآن فدایی کن مرا
ای عمو حق علی بتشکن دست رد بر سینة قاسم مزن
عمو بگذار بروم، عمو دیگر تحمل ندارم. بعد اجازه گرفت و به میدان آمد. حُمَیدِ ابن مسلم میگوید: من ایستاده بودم، دیدم نوجوانی گریهکنان دارد میآید. گفتم خدایا چرا این نوجوان گریه میکند، حتماً ترسیده و صفوف دشمن او را به خوف واداشته؛ اما وقتی رجز خواند، دیدم نه، برای غریبی عمویش حسین گریه میکند، صدا زد:
اِن تنکرونی و انا ابن الحسن سِبُُ النّبیّ المصطَفی و الموتمن
هذا حسین کاالاسیر المرتهن بین اناس لاسقوا صوب المزن
هر که مرا نمیشناسد، من یتیم امام حسن(ع) هستم، پدر من امام حسن(ع) و عمویم اباعبدالله است. این حسین فرزند فاطمه است که با او مانند اسیر برخورد میکنید. وقتی هم روی زمین افتاد و دشمن محاصرهاش کرد، اباعبدالله به سرعت خودش را رساند. شروع کرد دشمن را دورکردن، «ساعدَ الله قلبک یا اباعبدالله»حسین عزیز بالای سر قاسم ایستاد «فاذا الحسین قائمُ عَلی رأسه»، صدا زد: عزیز برادر، به خدا برایم سخت است که مرا صدا بزنی؛ اما نتوانم برایت کاری انجام بدهم. «یَعَزُّ وَاللهِ عَلَی عَمِّکَ أنْ تَدّعُوَهُ فَلَا یُجیبَکَ أوْ یُجیبَکَ فَلَا یُعُنَکَ أوْ یُعُنَکَ فَلَا یُغنِی عَنْکَ بُعداً لِقَومٍ قَتَلُوکَ» عمو، برایم سخت است که نتوانم برایت کاری انجام بدهم. شاید میخواهد بگوید عموجان، یک روز جلوی چشمم بدن پدرت را تیرباران کردند و نتوانستم کاری کنم، امروز هم بدن تو زیر سم اسبان است و دوست و دشمن دارند نگاه میکنند. حسین با عزیز برادر چه میکند؟ آیا مثل علیاکبر جوانها را صدا میزند؟ یک وقت دیدند خم شد، قاسم را بلند کرد، به سینه چسبانید، «وضَعَ صدرَهُ علی صدره»
کاش نمیدید عمو پیکرت تا که برد هدیه بر مادرت
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».