فرهنگ عاشورا و فرهنگ انتظار

مشخصات كتاب

مؤلف: عباسعلي اختري

ناشر : مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

مقدمه

فرهنگ عاشورا و فرهنگ انتظار

در اين گفتار دربارۀ ارتباط بين تعلق خاطر ما به وجود مقدس امام زمان(عج) و تعلق باطني ما به وجود مقدس سيدالشهدا(ع) و از سوي ديگر، رسالت ما در قبال اين دو دلبستگي، سخن مي گوييم.

عاشورا، نهضتي متفاوت

به شكل هاي مختلفي مي توان عاشورا و فرهنگ شهادت را بررسي كرد. گاهي موضوع به شكلي است كه رسالتي بر دوش ما نمي گذارد. اگر دربارۀ شكست ها و پيروزي هايي كه در تاريخ اتفاق افتاده است، بحث كنيم، بسياري از اين شكست ها و پيروزي ها براي انسان مومن كه دريچه هاي غيب به رويش باز شده، رسالتي نمي آورد. مثلاً جنگ هاي نژادي، جنگ هاي اول و دوم جهاني كه بيش از چهل ميليون كشته داشت، براي يك مومن دغدغه و انگيزه اي ايجاد نمي كند. اين گونه نيست كه او در يك طرف معادله بايستد و به نفع يا ضرر گروهي موضع بگيرد؛ چون انگيزه هيچ يك از دو طرف، ارزش اين را ندارد كه خون مومني در اين ميان ريخته شود.

آيا حادثه عاشورا هم اين گونه بوده است؟ آيا اين حادثه را بايد قبيله اي يا قومي دانست؟ آيا عاشورا گذشته و فقط براي تاريخ نگاري بايد اين جنگ را تحليل كنيم يا جنگي است كه در ما انگيزه ايجاد مي كند؟ به گونه اي كه احساس مي كنيم بايد يك طرف ميدان بايستيم. بعد از عاشورا موضع گيري ها كاملاً شفاف است. يا در جبهه سيد الشهدا(ع) هستيم يا در جبهه مقابل و ما بايد تلاش كنيم در جبهه سيد الشهدا(ع) باشيم. اين نوع نگاه به عاشورا با نگاه يك مورخ غيرشيعي تفاوت دارد. براساس نگاه ما در يك سوي اين جنگ، كسي ايستاده است كه امام تاريخ است، او امام مصعوم است كه با اين

جنگ، تاريخ را تغيير مي دهد.

امام زمان(عج) بنيان گذار جامعه آرماني

دربارۀ ظهور هم بحث اين گونه است. آينده نگري پديده اي است كه از آغاز با انسان بوده است. براساس همين انديشه، آرمان مدينه هاي فاضله و جامعه هاي آرماني را ترسيم مي كرده اند. بي شك دربارۀ مدينه فاضله فارابي و جامعه موعودي كه افرادي همچون افلاطون وعده داده اند، شنيده ايد. بايد دانست مشيت خداي متعال اين نبوده كه موازي با دستگاه ولايت نبي اكرم (ص) دست هايي هم براي ابليس خلق كند؛ بلكه خلقت دستگاه ابليس، خلقتي تبعي است و در همين دنيا به پايان مي رسد. دوران تحقق ولايت نبي اكرم و ظهور ولايت حضرت در همين دنيا فرا مي رسد. اين بشارت انبيا و اوليا است. طبيعتا ديگران هم از اين دعوت استفاده كردند و جامعه هاي موعود ديگري را ترسيم نمودند.

مسئوليت پذيري در تحقق جامعه موعود

حركت جهان به سمت جامعه موعود را مي توان به گونه اي ترسيم كرد كه بار رسالتي براي ما ايجاد نكند و تنها روحيه اميد را در ما زنده نگه دارد؛ اميد به رسيدن روزي كه كلمه حق ظاهر مي شود و بشر بر محور ولي خدا، پروردگار را عبادت مي كند.

ممكن است براساس بعضي از انديشه هاي مادي كه حركت عالم را حركتي غيراختياري و جبري مي دانند، معتقد شويم كه تاريخ بشريت به سمت يك جامعه موعود حركت مي كند و اين حركت هم جبري است و اراده انسان در شكل گيري آن حضور ندارد. به تعبيري، اصلا انسان صاحب اراده نيست. اين نگاه به آينده، مسئوليت آفرين نيست. حركتِ ما بايد به سمت خداي متعال باشد و در تحقق آن جامعه موعود مشاركت كنيم. به تعبير ديگر، مهم ترين عبادت ما اين است كه در اين عبادت تاريخي حضور پيدا كنيم كه اين گونه در عبادت همه تاريخ شريكيم.

امكان همراهي با اهل بيت (ع) در همۀ زمان ها

در نهج البلاغه مي خوانيم كه اميرالمومنين(ع) در پاسخ آن كسي كه گفت: اي كاش برادرم مي بود و پيروزي شما را در جنگ جمل بر دشمنانتان مي ديد. فرمودند: «أهَوَى أَخِيكَ مَعَنَا»؛ آيا دل برادر تو با ما بود؟ مرد پاسخ داد: بله يا اميرالمومنين. او دوست مي داشت در كنار شما باشد. در كنار شما شمشير بزند و شما را ياري كند. حضرت فرمود: او با ماست. انسان هايي با ما هستند كه هنوز به دنيا نيامده اند. آنان چون دلشان با ماست و از پيروزي ما خوشحال مي شوند، در اين عبادت عظيم تاريخي شريكند.

پس ما مي توانيم خودمان را وقف جامعه موعود كنيم. از سوي ديگر، اگر ما نقش خودمان را در هر دوره تاريخ ايفا كرديم،

پس از آنكه دوران ظلماني تاريخ به پايان رسيد، در عصر ظهور مي توانيم به اين دنيا بازگرديم و در دوره ظهور ولايت ولي الله، نقش خودمان را در عبادت خداي متعال در بهره مندي از ولايت حضرت ايفا كنيم.

تعريف جامعه موعود

جامعه موعود چيست؟ چه خصوصياتي دارد و معني منتظر بودن نسبت به آن جامعه چيست؟ اكنون در نقطۀ مقابل فرهنگ انبيا، دستگاه هاي مادي قرار دارند و تلاش مي كنند با تبليغات فراوان، سخنان و برنامه هاي انبيا را تنها يك خيال پردازي جلوه دهند؛ تخيلي كه امكان تحقق ندارد و اگر هم تحقق پيدا كند، شكل مطلوبي نخواهد داشت. به تعبير آنها اين جامعه، جامعه اي تماميت خواه است كه در آن براي عقلانيت اجتماعي بشر، سهمي وجود ندارد. از نگاه آنها، تنها ليبرال دموكراسي مي تواند بشر را به آرمان هاي خود برساند. آنها ايدئولوژي دموكراسي را تبيين كردند و سپس چشم اندازهاي اين جامعه را برشمردند و مي كوشند قدم به قدم جامعۀ جهاني را به سمت آن چشم انداز خود حركت دهند و در اين مسير، اسلام و مكتب تشيع را رقيب جدي خود مي دانند. در مكتب هاي الهي مانند مسيحيت و كليمي، در دعوت هاي حضرت ابراهيم(ع) و حتي حضرت نوح(ع)، آثار توجه به آن جامعه موعود به چشم مي خورد؛ ولي در مكتب تشيع، اين جامعه به صورت شفاف تبيين شده است.

جنگ با امام زمان(عج) انگيزه اصلي صهيونيست ها براي حضور در خاور ميانه

اكنون ده ها مركز در غرب، به ويژه در آمريكا كه به صهيونيست ها وابسته اند، بر روي فرهنگ مهدويت مطالعه مي كنند. بودجه سالانه بعضي از آنها بالاي ميليارد دلار است. بسياري از اهل نظر و صاحبان انديشه معتقدند، انگيزۀ اصلي اين لشكركشي نظامي، رويارويي با جرياني است كه در حال رخ دادن است. مسائلي مانند نفت، منابع انرژي و تغيير فرهنگ در خاورميانه در درجه دوم هستند. مسئلۀ اصلي درگيري دستگاه ابليس با وجود مقدس امام زمان(عج) است كه به صورت يك جنگ نظامي تمام عيار ظاهر شده است. آنها نيرو پرورش مي دهند و در اين مسير

برنامه ريزي مي كنند.

تلاش براي تحقق جامعه موعود، بزرگ ترين عبادت است

در روايات آمده است كه از انبياي اولوالعزم نسبت به ولايت امام عصر(عج) ميثاق گرفته شده است . واژه اولواالعزم به معني صاحبان عزم به اين سبب است كه بار اين رسالت، بر دوششان گذاشته شده است. آنها در پذيرش ولايت امام عصر(عج) كمترين درنگي نكردند. در تفسير آيۀ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً مي خوانيم كه حضرت آدم(ع) به دلايلي نتوانسته همچون حضرت ابراهيم(ع) اين بار را بردارد؛ بنابراين، اولوالعزم نشده است. جامعه موعود با مشاركت همه مؤمنان ساخته مي شود و بزرگ ترين عبادت مومنين، مشاركت در تحقق آن است.

انبياي اولوالعزم و جانشينان آنان از آغاز به اين جامعه توجه داشتند و هوشيارانه امت خود را در مسير ولايت امام زمان(عج) قرار دادند و بار اين ولايت را در زندگي خودشان به دوش كشيدند. اكنون برماست كه فرهنگ مهدويت را به گونه اي شفاف ترسيم كنيم و بار مسئوليتي را كه ولايت و انتظار بر دوش ما نهاده، درك نماييم.

تأثيرشرايط خاص هر زمان در نوع مسئوليت نسبت به امر ظهور

وظيفۀ ما به عنوان يك شيعه، در تحقق ولايت ولي الله و اقامه امر ولايت آنها چه در باطن خودمان و چه در حيات اجتماعي، متناسب با مراحل تاريخ، متفاوت است. اين گونه نيست كه همۀ انسان ها در همه دوره ها، يك عمل را انجام دهند. بايد ديد حركت عصر ظهور در چه مرحله اي است و بايد رسالتمان را متناسب با همان مرحله تعريف كنيم.

بي شك شنيده ايد كه ائمه معصومين (ع) سفارش كرده اند كه دور هم بنشينيد و به ديدار هم برويد، به ملاقات همديگر برويد كه اين احياي امر ماست. امر ما و ولايت ما با ديدار شما شيعيان و گفتگوهاي شما احيا مي شود. در روايتي ديگر مي خوانيم: شما شيعيان

دور هم بنشينيد و احاديث ما را نقل و منتشر كنيد كه اين احياي امر ماست.

زنده نگه داشتن امر خدا در نفس و باطن انسان و در جامعه، مراحلي را بايد طي كند. مثلاً اگر بخواهيد براي مردم خانه بسازيد، ابتدا مكان آن را انتخاب مي كنيد، بعد بودجه اش را مشخص مي كنيد، سپس كار آغاز مي شود.

رشد فرهنگ تشيع، مقدمه ظهور

حركت ما به سمت جامعۀ موعود، يك حركت تدريجي است كه بر محور ولايت انبيا، اوصيا و ائمه معصومين (ع) و از آغاز غيبت نيز بر محور ولايت امام عصر(عج) شكل گرفته است. البته وظيفة شيعه در دوره هاي گوناگون فرق كرده است. اين گونه نيست كه در همۀ دوره ها ما يك وظيفه داشته باشيم. در اين دوره خداي متعال به ما حكومت شيعي عطا كرده است. گاهي تعداد شيعيان از انگشتان دست تجاوز نمي كرد. ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِيِّ إِلَّا ثَلَاثَةَ نَفَرٍ ؛ جز سه چهار نفر براي امير المومنين(ع) باقي نماند؛ يعني جامعه تشيع در آن دوره چهار نفره بودند. رسالت آن دوره با اكنون متفاوت است. ائمه معصومين (ع) گام به گام شيعه را جلو آوردند و فرهنگ شيعه را گسترش دادند؛ البته امكانات فرهنگي، مانند اكنون نبوده است.

وجود مقدس امام رضا(ع) يك نقطه جغرافيايي پيدا كردند كه اين نقطه بسيار مهم است. اين نشان مي دهد كه امت يك كانون جغرافيايي مي خواهد، بعد هم امامزاده هاي جليل القدر مانند فاطمه معصومه به اين منطقه آمدند. تا اين كه كم كم يك حكومت ديني شيعي و يك پادشاهي شيعي به وجود آمد.

حكومت بر محور ولي فقيه، دورنمايي از حكومت امام زمان(عج)

به لطف خدا شيعه به مرزي از بلوغ رسيد كه ديگر به پادشاهي قانع نبود و حكومت ديني بر محور نايب امام عصر(عج) را مي خواست كه همان حكومت بر محور ولايت ولي فقيه است. اكنون، در اين دوره هستيم. اگر ما سي سال قبل؛ مثل اصحاب كهف خوابيده بوديم و اكنون بيدار مي شديم، اين جامعه براي ما غير قابل تصور بود. اگر ما بخواهيم چشم انداز خودمان را عصر ظهور قرار بدهيم، رسالتي كه روي دوش ما مي آيد، چيست؟

زماني بايد دور هم مي نشستيم

و احاديث ائمه(ع) را مي خوانديم. تلاش بسياري براي جمع آوري اين احاديث شده است. فرهنگ شيعي جامعه بر محور اين احاديث شكل گرفته است. ما مي پنداريم همه شيعيان مانند ما فكر مي كردند، اين گمان درست نيست. اين پيشرفت محصول بيش از هزارسال كار است. اكنون بايد بدانيم چشم انداز ما براي ترسيم حكومت براي وحدت اجتماعي، براي مشاركت در عبادت، براي بندگي اجتماعي چيست؟

دشمن ديگر به صورت فردي كار نمي كند. اگر مي گويد ما جامعه موعود داريم، به سمت يك جامعه جهاني جهت گيري مي كند. دشمن تمام جهان را براي رسيدن به هدف خود؛ يعني يك جامعۀ جهاني مادي سامان مي دهد. اگر هدف، حركت به سمت عصر ظهور است، بايد با اين دشمن و رقيبي كه در مقابل ماست، مبارزه كنيم. آنها مي گويند: جنگ؛ جنگِ دو تمدن است كه هر دو ادعاي جهاني سازي دارند. حالا رسالت ما در قبال آن چيست؟

اكنون وقت يك حركت جمعي است. امروز بايد برنامۀ مدون دنياي اسلام و جهان تشيع را در مقابه با برنامه دشمن براي حركت به سمت ظهور ترسيم كنيم. بايد دانست كه حركت به سمت ظهور، به سرمايۀ بسيار عظيم نياز دارد. اولين گام، زماني است كه به دينِ حداكثري معتقد شديم و باور كرديم بايد به سمت جامعه اي حركت كنيم كه حكومت ديني در آن محقق مي شود. همان گونه كه امام و مقام معظم رهبري فرمودند: اگر به اين سمت حركت كرديم، بي درنگ بايد بپذيريم كه ديگر نمي توان با شرق و غرب كنار آمد. از وقتي دشمن احساس كرد كه شما به سمت يك تمدن حركت مي كنيد، با شما كنار نمي آيد.

بنابراين، آماده سازي جامعۀ شيعه و جامعۀ جهاني براي عصر ظهور، تحمل

سختي هايي را نيز در پي دارد. يعني در اولين قدم، درگيري با دشمن اتفاق مي افتد، دشمني كه نه با نژاد ما؛ بلكه با عقيدۀ ما مخالف است.

نهضت عاشورا، گامي بزرگ به سمت تحقق ظهور

براي اينكه بتوانيم در مسير تحقق ظهور، روحيۀ فداكاري، گذشت، سرمايه گذاري و شهادت طلبي را زنده كنيم، بي ترديد بايد در انديشۀ زنده نگه داشتن فرهنگ عاشورا باشيم. در واقع عاشورا هم يك گام بزرگ به سمت زمان ظهور است. آشكارترين نقطۀ درگيري نبي اكرم با دستگاه ابليس و فراعنه تاريخ، در عاشوراست. در آنجا فرهنگ شهادت محقق شد. از اين ديدگاه اگر به عاشورا بنگريم، عاشورا و كار سيدالشهدا(ع) مهم ترين گامي است كه در دستگاه نبي اكرم به سمت عصر ظهور برداشته شده است. بي ترديد زنده نگه داشتن آن فرهنگ، تاثيري شگرف در مسير ظهور دارد. بايد ديد عاشورا چه فرهنگي را ايجاد كرده است؟

براي اينكه به سمت عصر ظهور حركت كنيم، بايد ببينيم فرهنگ عاشورا را چگونه در جامعه زنده نماييم؟ مفهوم شهادت چيست؟ چرا شهادت براي شيعه لازم است؟ اين ضرورت، هم اكنون هم زنده است و اقتضا مي كند كه جامعۀ شيعه در آماده باش كامل به سر ببرد. نقش عاشورا در تحقق جامعه موعود انبيا و اوليا چيست؟

جامعۀ موعود، جامعه اي است كه بشر در آن پاك مي شود، به عبادت خدا مي رسد و ولايت ولي الله را درك مي كنند. حقايق و معارف رباني، حقايق ولايت و اسرار ولايت افشا مي شوند. بيست و پنج حرف از بيست و هفت حرف علم در آن دوره آشكار مي شود، همه، اهل اسرار و اهل شهود مي شوند.

تولّي و تبرّي، دو بال براي رسيدن به نقطه موعود

ما چه بخواهيم و نخواهيم براي زنده نگه داشتن فرهنگ عاشورا، وظيفه اي را روي دوش ما گذاشته اند. آيا بدون شهادت طلبي و بدون آمادگي براي فداكاري، رسيدن به آن مقام ممكن است. شهادت، يك سكه دو روست؛ يك روي سكه، فداكاري همه جانبه، براي تحقق وعده با محبوب است. شهيد،

آن كسي است كه عهدي با خداي خودش دارد. روي دوم سكه اين است كه غير از تولّي و ابراز محبت به خداي متعال و اولياي الهي، برائت و موضع گيري نسبت به دستگاه دشمن هم در شهادت وجود دارد. آيا بدون اين دو امر، رسيدن به آن نقطۀ موعود و مطلوب ممكن است.

لزوم ترسيم جامعه عصر ظهور و حركت بر طبق آن

در اين مسير، نگاه ما به امامت و ولايت اولياي معصوم و نقش اين ولايت در رهبري بشر و تحقق عبادت، بايد ترسيم شود. جامعۀ موعودي كه ما مي خواهيم به سمت آن حركت كنيم، چه جامعه اي است؟ آيا جامعه اي است كه در آن رفاه و امنيت مادي وجود دارد؟ آيا جامعه اي است كه در آن بهره وري از دنيا توسعه پيدا مي كند؟

پس اصل ولايت و پايان تاريخ كه جريان ولايت ولي الله هست، بايد ترسيم شود. بعد از اين ترسيم، حركت به سمت آن نقطۀ موعود و تحقق عاشورا در آن نقطه خاص بايد تبيين شود، سپس از رسالتي كه ما در قبال عاشورا و عصر ظهور داريم، سخن به ميان مي آيد. اكنون كه در ايام عزاداري امام حسين(ع) به سر مي بريم، بايد گفت هيچ چيز به اندازۀ گريه بر سيدالشهدا(ع) و توجه به مصيبت حضرت در تهذيب نفوس و آمادگي نفوس براي درك عصر ظهور تاثيرگذار نيست. هدف ائمه معصومين (ع) هم از دعوت شيعه به احياي امر عزاداري، آماده شدن جهان براي پذيرش خلافت الهي و اعتلاي كلمۀ توحيد است كه روايت هاي گوناگوني هم در اين زمينه وجود دارد.

ابن قولويه در كامل الزيارات اين روايات را بسيار زيبا جمع آوري كرده است. صدوق نقل مي كند: ريان بن شبيب نقل كرده كه در روز اول محرم محضر

امام رضا(ع) رسيدم، حضرت فرمودند: اهل جاهليت هم حرمت ماه محرم را نگه مي داشتند؛ ولي اين امت حرمت ماه محرم را شكستند و در اين ماه اهل بيت پيامبر را به شهادت رساندند و نواميس حضرت را به اسارت بردند. بعد حضرت فرمودند: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ» اگر براي چيزي مي خواهي گريه كني، فقط براي امام حسين(ع) گريه كن. بعد فرمودند: «فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ الْكَبْشُ».

در روايت ديگري فرمودند : اگر در روزي نام امام حسين(ع) در محضر امام صادق(ع) برده مي شد، ديگر در آن روز كسي لبخند بر لبان امام صادق(ع) نمي ديد، چه محرم چه غير محرم.

در روايت نوراني ديگري امام رضا(ع) فرمود: وقتي محرم مي رسيد، كسي لبخند بر لبان پدر من نمي ديد، تا روز عاشورا كه روز عزاي پدر من بود.

اذن دخول به حرم ائمه(ع)

«السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ» در زيارت عاشورا رسم بسيار خوبي را بنا گذاشتند و از حضرت فاطمه براي عزاداري سيدالشهدا(ع) اجازه مي گرفتند. وقتي زيارت مي رويم، به ما مي گويند، اجازه بگيريد و وارد حرم بشويد. از چه كسي اجازه بگيريم؟ از خدا، رسول خدا، ائمه معصومين (ع) و ملائك مقرب؛ چون مي خواهيم وارد محيط ولايت بشويم. همۀ آن كساني كه به نحوي حق دارند، براي ورود به اين محيط بايد اجازه بدهند؛ معناي اذن دخول همين است. انسان بايد بتواند به محيط ولايت ولي الله، راه پيدا كند؛ از محيط ظاهريش تا محيط باطنيش؛ معناي اين حرف غير از اين نيست، بايد به انسان اجازه بدهند تا بتواند در عزاخانه امام حسين بنشيند و عزاداري كند.

ابوهارون مكفوف مي گويد: محضر امام صادق(ع) رسيدم. حضرت فرمودند: در مصيبت سيدالشهدا(ع) شعر بخوان. اشعاري را انشا كردم. حضرت گريستند

و اهل منزل هم، صداي ناله و ضجه اهل منزل بلند شد. بعد حضرت به من فرمودند: ابوهارون، ملائكه اي كه در اينجا مي گريستند و من مي ديدم، بيش از انسان هايي بودند كه گريستند، آنها شديدتر گريه مي كردند.

در روايات مي خوانيم؛ چهار هزار ملك براي ياري امام حسين(ع) آمدند. وقتي رسيدند كه كار عاشورا به پايان رسيده بود و آنها ديگر موفق نشدند حضرت را ياري كنند. اجازه گرفتند، ماندند در گرد حرم حضرت. كنار قبر مطهر حضرت و صبح و شب مشغول عزاداري براي حضرتند.

در بارگاه قدس كه جاي ملال نيست سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است

عزاداري امام حسين(ع) منوط به اذن خداي متعال، اولياي معصوم و امام زمان (عج) است كه به ما اجازه ورود به آن ساحت باطني را بدهند تا بتوانيم حلقۀ عزاداري امام زمان (عج) را درك كنيم و صداي ناله حضرت را بشنويم كه هر گوشي صداي نالۀ حضرت را بشنود، ديگر آرام از او گرفته مي شود: فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ لَأَبْكِيَنَّ لَكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً حَسْرَةً َلَيْكَ .

فضيلت گريه بر سيدالشهدا(ع)

عزاداري براي امام حسين(ع) جزء بزرگترين عبادات است، گريه بر امام حسين(ع) شعله هاي جهنم را خاموش مي كند، انسان را دوباره به محيط عبادت برمي گرداند.

خورشيد در خون غلطيده

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ

عَلَى الشَّيْبِ الْخَضِيبِ السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّالتَّرِيبِ

چه كسي باورش مي شد اي عزيز رسول خدا كه گونه هاي تو به خاك ماليده شود. السَّلَامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلِيبِ السَّلَامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضِيبِ عزيز فاطمه، سلام ما بر قطعه قطعه بدن تو. سلام ما بر آن بدني كه لباس هايش را به غارت بردند. تمام مصيبت سيدالشهدا و مظلوميتش در همين بدن قطعه قطعه و عريان حضرت نمودار بوده است. بنابراين بي بي عالم وقتي به گودي قتلگاه آمد، ابتدا دست هايش را زير اين بدن برد، خدايا اين قرباني را از آل رسول بپذير، سپس رو كرد به رسول خدا و ذكر مصيبت كرد. راوي مي گويد، دوست و دشمن گريه مي كرد. همه مصيبت بي بي در همين چند جمله خلاصه مي شود: وامحمّداه صلّى عليك مليك السماء، هذا حسينٌ بالعراء! مرمَّلٌ بالدماء! يا رسول الله ببين همه بدنش آغشته به خون شده. مقطّع الأعضاء! وبناتك سبايا! يا رسول الله يك طرف اين بدن حسين توست كه قطعه قطعه روي زمين افتاده. دشمن، بدنش را غارت كرده حرمتش را نگه نداشته و يك سوي ديگراين دختران تو هستند كه دشمن آنها را به عنوان اسير به اسارت مي برد.

نفاق ؛ دومين علت رويارويي در كربلا

مقدمه

بحث دربارة ادامۀ علت هاي رويارويي كوفيان و كساني كه در كربلا در مقابل امام حسين عليه السلام صف آرايي كردند، بود. يعني اينكه چه عوامل و ريشه هايي موجب

اين صف آرايي عظيم در مقابل امام حسين عليه السلام شد؟ چرا بعضي ها به سادگي دعوتشان را فراموش كردند؟ چرا باتوجه به اطلاعي كه از طريق نامه، گفتار، پيك و نيز از طريق حركت امام از مدينه به مكه و از مكه به كربلا پيدا شد، افراد كمي امام را ياري كردند؟

عامل ديگري كه بسيار قابل توجه است، نفاق است، نفاق و منافق يكي از خطراتي است كه در هر زماني مي تواند جامعه را به انزوا بكشاند و جامعه را دچار بحران كند. نفاق در بستر جامعة ديني شكل گرفته ودر جامعة كفر شكل نمي گيرد؛ چون كفر است. در مكه تا وقتي پيغمبر آمد، نفاق وجود نداشت؛ اما در مدينه نفاق وجود داشت. پيچكي كه دور درخت مي پيچد، هيچ وقت و در بيابان خشك نمي رويد؛ چون جايي كه دورش بپيچد، وجود ندارد در جايي مي رويد كه درخت باشد، اگر دور گلي بپيچد، آن را خشك مي كند. نفاق در جامعة ديني شكل مي گيرد؛ چون منافق مي خواهد خودش را در قالب دين و دينداران جا بزند؛ بنابراين نفاق هميشه در بستر جامعة ديندار و جامعه اي كه اعتقادات مذهبي دارد، خود را عرضه مي كند.

نگراني پيامبر از منافقين

اميرالمؤمنين در نامة 27 نهج البلاغه كه به محمدابن ابي بكر نوشته است، مي فرمايد: پيغمبر گرامي اسلام به من فرمودند: ياعلي! «إنِّي لَا أخافُ عَلَي أُمّتي مؤمناً وَلَا مُشرِكاً أمّا المُؤمِنٌ فَيَمنَعُهُ اللهُ بإيمانِهِ وَأمَّا المُشرْرِكُ فَيَقمَعُهُ اللهُ بِشرْكِهِ»؛ من نه از مؤمن بر امّتم خوف دارم و نه از مشرك؛ چون مؤمن تعهد دارد و مشرك به واسطۀ شركش از بين مي رود. «وَلَكِنِّي أخافُ عَلَيكُمْ كُلَّ مُنافِق» ؛ من از چيزي كه بر امتم مي ترسم، منافق است؛ چون

نه مثل مؤمن، اعتقادش قوي است و نه مثل مشرك، با صراحت انكار مي كند. به گونه اي عمل مي كند كه عوام فريبي مي كند و انسان هاي نادان را دنبال خودش مي كشد.

ويژگي منافقين مقابل پيامبر

قرآن كريم به پيغمبر مي فرمايد: «تو با دو دسته منافق مواجه بودي، يك عده منافق هايي كه بيرون از مدينه بودند«وَمِمَّن حَوْلَكُمْ»؛ منافقان، افرادي بودند كه در مدينه نبودند، خارج از مدينه بودند؛ اما پيغمبر:«وَمِنْ أهْلِ المَدينَهِ مَرَدوا عَلَي النِّفاقِ»؛ در مركز اسلام و در مدينه منافق وجود دارد «لا تَعْلَمُهُمْ»؛ پيغمبر تو هم آنان را نمي شناسي! از نظر ظاهري خيلي عجيب است. علم غيب پيغمبر و اطلاعات غيرعادي يك بحث ديگر است.«نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»، ما آنها را مي شناسيم و اي پيغمبر! ما آنان را دو عذاب مي كنيم؛«مَرَّتَينِ» ؛چرا؟ چون اينها هم منافق اند، هم خودشان را در مركز مدينه بين مسلمان ها مخفي كرده اند، خطر اينها بيشتر است. آيات زيادي در قرآن دربارة نفاق آمده، براي اينكه خطر نفاق به گونه اي است كه در هر زماني ممكن است.

نفاق عبدالله ابن ابي

عبدالله ابن أبَي يك انسان منافق و از رؤساي منافقين است، نوشته اند بين شخصي از مهاجرين و انصار بر سر برداشتن آب از چاه اختلاف پيش آمد، مهاجري به صورت اين شخص انصاري يك سيلي زد، عبدالله ابن أبي منافق گفت: اكنون كار مردم مسلمان مكه به جايي رسيده است كه با ما درگير مي شوند، اگر به مدينه برسيم، همة آنها را از مدينه بيرون مي كنيم؛ «لَئِنْ رَجَعْنا إلي المَدينه لَيخْرِجَنَّ الْأعَزُّ مِنْها الأذَلَّ» ؛ زيد بن أرقم كه يك بچة هفت، هشت ساله بود، اين سخنان را شنيد، نزد پيغمبر آمد ،جريان را گفت، پيامبر، عبدالله ابن ابي را احضار كرد، فرمود: تو اين حرف را زدي؟ گفت : حرف من را كه آدم بزرگي هستم، قبول نمي كنيد، حرف اين بچه را قبول مي كنيد؟! پيامبر ديدند ممكن است درگيري بيشتر شود،

فرمودند: حركت كنيد.

ظاهر قضيه اين بود كه عبدالله ابي فكر كرد كه شايد حضرت به نفع او رأي دهد. زيد بن ارقم خيلي ناراحت شد. وقتي مدينه رسيدند، زيد ابن ارقم به خانه رفت، در را به روي خودش بست، گفت من از خانه بيرون نمي آيم، من دروغ نگفتم و حقيقت را گفتم. اتفاقاً آية هشتم سورة منافقون نازل شد: پيغمبر! زيد درست مي گويد، عبدالله ابن ابي گفت: «لَئِنْ رَجَعْنا إلَي المَدينَه»؛ اگر ما به مدينه برگرديم «لَيُخْرِجَنَّ الْأعَزُّ مِنْها الأذلَّ»؛ آنها را بيرون مي كنيم. پيغمبر فرمود: به زيد ابن ارقم بگوييد بيايد. وقتي آمد به او فرمود: ناراحت نباش، خدا تو را تصديق كرد. [بالاترين تصديق اين است كه خدا انسان را تصديق كند] . بعد هم پسر عبدالله ابن ابي گفت: اجازه مي دهيد من با پدرم برخورد كنم؟ پيغمبر فرمود: نه، با او مدارا كن. البته بعد از نزول اين آيه او خيلي زنده نماند و مُرد.

بعد از پيغمبر اكرم اين جريان نفاق به شكل هاي مختلف شروع شد. همان گونه كه بيان شد منافق، خودش را در هر زماني با نوع جريانات تطبيق مي دهد؛ در صفين قرآن را بالاي نيزه مي بردند، در شهادت عمار ياسر ورق را برمي گردانند و اميرالمؤمنين را مقصر جلوه مي دهند و در قضيه صلح امام حسن عليه السلام، با خريدن فرماندهان.

نفاق عمر سعد و يزيديان

در كربلا هم مردمي كه آمده بودند، عده اي از آنان را به نام دين به آنجا كشيده بودند، عمر سعد مي گفت: يا «خِيلَ الله»، اي لشكر خدا، لشكر خود را «خيلَ الله» مي ناميد.

لشكر خدا، حسين را بكشيد، بهشت در انتظار شماست، بهشت پاداش شماست. امام صادق عليه السلام اشك مي ريخت، مي¬فرمود: حسين ما را به اسم دين

كشتند. وقتي سر از بدن اباعبدالله جدا شد، صداي الله اكبر لشكر دشمن بلند شد.

«جَاءُوا بِرَأسِكَ يَابنَ بِنْتِ مُحَمّد قَتَلُوا جِهاراً عَامِديِنَ رَسولاً

قَتَلُوكَ عَطشَاناً وَلَمّا يَرْقَبوا فِي قَتْلِكَ التَأوِيلَ وَ التَّنزيلا

وَيُكَبِّرونَ بِأنْ قُتِلْتَ وَ إنّما قَتَلوا بِكَ التّكبيرَ وَ التَّهليلا»

آنها مصداق «الله اكبر»را كشتند و «الله اكبر»گفتند. اين جريان نفاق است. امام حسين عليه السلام شب عاشورا يا روز عاشورا در يكي از خطبه¬هايش مي¬فرمايد: شمشيرهايي روز عاشورا جلوي ما آمد كه قرار بود اين شمشيرها از ما حمايت كند، چون نوشته بودند حمايتت مي¬كنيم. شمشيرهايي عليه ما بيرون آمد كه قرار بود اين شمشيرها محافظ ما باشد، قرار بود طرفدار ما باشد. نفاق اين¬گونه است. در مجلس، يزيد نشسته بود، مردم هم نشسته بودند و آيۀ قرآن مي¬خواندند: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء» ؛خدا خواست، ما اين طور پيروز شويم- استناد به جبر- خدا خواست ما پيش ببريم، خدا خواست حكومت دست ما باشد.

سوء برداشت منافقين از كلمه اصلاحات

جريان نفاق، بسيار خطرناك است. قرآن مي¬فرمايد: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ»؛ به منافقين مي¬گويند فساد نكنيد، مردم و جامعه را به هم نريزيد، «قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون» ؛ مي¬گويند چه كسي گفته ما فاسد هستيم؟ ما مصلحيم، مي¬خواهيم جامعه را درست كرده و آن را پيش ببريم؛ شعار مصلح بودن متعلق به انبياست. از هر كس با هر گرايش و ذهنيتي و در هر شغلي بخواهيد اصلاح تعريف كند، تعريف مي¬كند. اگر به يك بنّا گفته شود مي خواهيم اين ساختمان اصلاح شود، چه مي¬گويد؟ مي-گويد: يعني جلوي نمش را بگيريد، ديوارهايش را رنگ كنيد، گچ بگيريد. اگر ماشين را به تعميرگاه ببريد،

بگوييد مي¬خواهم اين را اصلاح كنيد، نمي¬گويد كه چكش بياوريد تا آن را خراب كنم و از بين ببرم! اينكه اصلاح نيست، بايد آن را صاف كاري كرد، رنگ زد. اگر به يك معلم گفته شود مي خواهيم اين چهل دانش آموز را اصلاح كني، مي¬فهمد يعني چه؛ يعني هر نقطة منفي و هر ضعفي دارند، رفع شود.

معناي واقعي اصلاحات

حضرت شعيب مي¬گفت ما براي اصلاحات آمده¬ايم: «إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ»؛ هر چقدر بتوانيم تلاش مي كنيم، «وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ» ؛اگر امام حسين عليه السلام در نامه¬اي به برادرش محمد حنفيه مي¬گويد: «إنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ» ؛ من از خانه بيرون آمده ام تا جامعه را اصلاح كنم، يعني چه؟ يعني اگر رباخواري بود، او را بردارم، اگر رشوه بود، آن را بردارم، اگر مي¬گساري بود، آن را بردارم، اگر حاكم ستمگري چون يزيد بود، او را كنار بزنم، اگر احكام و مباني ديني و سنت پيغمبر زير و رو شده بود، آنها را احيا كنم، «الا و انَّ السُّنَّهَ قَد اُميتَت وَ إنَّ البدعه قَد اُحييَت» ؛بدعت¬هايي كه به دين اشاعه شده، آنها را حذف كنم، اين معناي اصلاح است. قرآن مي¬گويد اين شعار، شعار پيغمبر¬ و امام است، هدف اسلام است. «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ»؛ به منافقين مي¬گويند شما داريد فساد مي كنيد و اوضاع را به هم مي ريزيد. 15- 14 نفر از اينها در ليلة عقبه مي خواستند پيغمبر را ترور كنند. در بسياري از جنگ¬ها مثلاً در جنگ احد عبدالله ابن اُبي سيصد نفر را يك مرتبه از لشكر مسلمانان جدا كرد، - مسلمانان در جنگ احد هزار نفر بودند او سيصد نفر آنها

را جدا كرد – و گفت ما مي خواهيم از يك جبهة ديگر بجنگيم و هميشه لطمه زدند و «قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون».

پس علت هاي رويارويي با اباعبدالله؛ نفاق سران، سكوت عوام، نفاق سردمداران، دنباله¬روي مقدس مابان، نفاق آگاهانه و عالمانة تصميم-گيران و دنباله روي ناآگاهانه و جاهلانة مردم بود. اين كار باعث شد كه به سادگي لشكر كفر را لشكر خدا حساب كنند، براي كشتن امام حسين عليه السلام بشارت به بهشت بدهند، با شهادت امام «الله اكبر»بگويند، در مجلس يزيد قرآن بخوانند و در صبح جمعه، خطيب يزيد بلند شود به منبر برود و اعمال و كارهاي يزيد را توجيه كند.

علامت¬هاي نفاق

نفاق، خطر بسيار حساسي است و نشانه¬هايي دارد. ممكن است گاهي متوجه نباشيم و به علامت¬هاي آن مبتلا شويم، آن¬وقت اگر كسي به ما بگويد منافق، ناراحت مي¬شويم؛ ولي نفاق علامت هايي دارد .

رسول خدا فرمود: سه چيز اگر در كسي وجود داشته باشد، منافق است

اشاره

؛ «ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُنافِقاً». حالا ممكن است منافق اعتقادي نباشد، منافق اخلاقي، اجتماعي باشد و خودش هم متوجة نفاقش نباشد. «وَإن صَامَ وَ صَلّي وَزَعَمَ أنَّهُ مُسْلِمٌ»؛ هر چند نماز بخواند، روزه بگيرد و بگويد من مسلمانم، او منافق است.

خلف وعده

اشاره

يك نشانه اين است كه فرمود: «إذا وَعَدَ أخْلَفَ»، منافق پيمان¬شكن است؛ يعني وقتي قول مي¬دهد، بدقولي مي¬كند؛ پيمان مي¬بندد، وفاي به عهد ندارد. شخصي خدمت امام سجاد عليه السلام آمد و گفت: يابن¬رسول¬الله! خلاصة دين را براي من بگوييد؛ «أخْبِرْنِي بِجَميعِ شَرَائِعِ الدِّينِ»؛ او مي-خواست كليّت و رئوس مطالبش را بداند. امام سجاد عليه السلام فرمود: خلاصة دين سه كلمه است: «قَولُ الْحَقِّ وَ الوَفاءُ بِالعَهْدِ¬ وَالْحُكْمُ بِالْعَدْلِ» ؛ اين است كه انسان سخن حق بگويد و وفاي به عهد و پيمان داشته باشد و عادلانه حكم كند و نظر بدهد. پس خلاصة دين اين سه محور است: عدالت¬مداري، حق¬مداري و وفاي به عهد و پيمان.

انواع عهد و پيمان¬¬ها

ما چند نوع عهد داريم: عهد با خدا ، يك عهد با امام معصوم داريم، عهد با عالم، رهبر و ولي فقيه، عهد با مرجع تقليد ، عهد با پدر و مادر، و عهد و پيماني كه با دوستمان داريم، اين¬ها مصداق عهد و پيمان است. خداوند مي فرمايد: من فرداي قيامت، ساية رحمتم را بر سر چند گروه قرار مي¬دهم؛ جواني كه در جواني بندگي كند؛ «شَابٌّ نَشَأَ فِي عِبادَهِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ» ؛ اگر جواني نگاهش به نامحرم افتاد، - خدا در قرآن مي¬گويد به نامحرم نگاه نكنيد،- و چشمش را به خاطر خدا بر هم گذاشت، اين وفاي عهد با خداست. اگر نداي حرام را شنيد، لقمة حرامي را ديد، صداي حرامي را شنيد، صحنة حرامي را ديد با اينكه توانش را هم دارد و مي تواند گناه كند؛ اما گفت خدايا، تو در سورة ياسين در قرآن گفتي: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا

تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ» ؛ اي انسان¬ها شما با من پيماني داريد، روزي كه به دنيا آمديد در گوشتان اذان گفتند، بالغ شديد، مسلمانيد، نماز خوانديد، فطرت پاك داريد؛ مگر با خدا پيمان نداريد كه دنبال شيطان نرويد؟ پس نگاه نكن، گوش نده، دست به طرف لقمة حرام دراز نكن. حركت هاي گناه¬آميز را انجام نده. اگر ما يك آدم عادي دنبالمان كند، بعضي از كارها را انجام نمي-دهيم، عهد و پيمان با خدا كه جاي خود دارد.

داستان ها و شواهدي دربارة عهد و پيمان

مورد اول: جواني كه مبتلا به گناهي بود، خدمت امام صادق عليه السلام آمد. آقا وجدانش را بيدار كرد. – انسان بعضي از كارها را به خاطر خفته بودن وجدانش انجام مي دهد – به او فرمود: اگر يك بچه¬اي تو را ببيند، آيا اين گناه را انجام مي¬دهي؟ - انسان خيلي از كارها را اگر يك بچه ببيند انجام نمي دهد. اگر يك پليس ايستاده باشد، جاي نامناسب پارك نمي كند، خيابان يك¬طرفه را نمي¬رود. انسان گاهي به خاطر وجود يك ناظر، قوانين را رعايت مي¬كند و خلافش را كنار مي¬گذارد_. چرا؟ قرآن مي¬گويد: «يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ» ؛ بعضي-ها از مردم مي¬ترسند؛ اما از خدا نمي¬ترسند. گفت: نه آقا، خجالت مي-كشم. فرمود: پس تو خدا را از يك بچه كمتر فرض كردي؟

در مقامي كه كني قصد گناه گر كند كودكي از دور نگاه

شرم داري، ز گنه درگذري پردة عصمت خود را ندري

شرم بادت كه خداوند جهان كه بود واقف اسرار نهان

مي¬كند بر تو نظر بي¬گناه و گاه تو كني در نظرش قصد گناه

وفاي به عهد مسلم بن عوسجه

مورد دوم: مسلم ابن عوسجه يك پيرمرد است كه با حبيب¬ابن¬مظاهر

به كربلا آمد. در روز عاشورا مسلم ابن عوسجه زودتر از حبيب شهيد شد، با اينكه حبيب او را آورد- ايشان در بازار كوفه مي رفت، حبيب ابن مظاهر روي شانه¬اش زد و گفت: مسلم بن عوسجه، دنبال چه مي¬گردي؟ گفت: رنگ مو، حنا. پرسيد: مي خواهي چه كني؟ گفت: محاسنم سفيد شده، مي¬خواهم رنگ كنم، گفت بيا برويم، رنگي به اين محاسنت بزن كه تا تاريخ، تاريخ است بماند. فرزند پيغمبر به كربلا آمده و مستقر شده، بيا برويم به امام حسين عليه السلام ملحق شويم، دنيا را رها كن. حبيب او را برداشت و به كربلا آورد. مسلم ابن عوسجه زودتر از حبيب شهيد شد، امام حسين عليه السلام بالاي سر او آمد و اين آيه را خواند: «فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلا» . بعد حبيب مي¬گويد: من به كنار مسلم ابن عوسجه رفتم، امام حسين عليه السلام هم ايستاده بود. گفتم مسلم! من تو را آوردم؛ ولي تو زودتر از من به بهشت رفتي؛ ولي اگر درخواست و وصيتي داري به من بگو. مسلم چشمانش را باز كرد، به امام حسين عليه السلام اشاره كرد و گفت: «فاني اوصيك بهذا و اشار الي الحسين»؛ هر چه توان داري، در حمايت از اين آقا دريغ نكن. اين را گفت و جان داد.

وفاي به عهد سعد بن ربيع

مورد سوم: شخصي مي¬گويد: در جنگ احد بالاي سر سعدبن¬ربيع آمدم، ديدم دارد در خون خودش مي¬غلتد، بدنش پر از خون است و جاي شمشير و نيزه روي بدنش است، به او رسيدم، گفتم: «يا سعد أنا رسول الله،»؛ من فرستادة پيغمبرم.

چشم¬هايش را باز كرد، خيلي خوشحال شد. گفت: مگر پيغمبر زنده است. گفت: آري شكرخدا، تو براي چه آمدي؟ گفتم: پيغمبر مرا فرستاده كه آيا تو سفارشي نداري؟ گفت: بله، مبادا عهد و پيماني كه در عقبه با پيامبر بستيد، فراموش كنيد. مبادا تا شما زنده هستيد، به پيغمبر گرامي اسلام ضربه و لطمه¬اي وارد شود. تو را درباره رسول¬الله سفارش مي¬كنم. اين را گفت و جان داد. به اين وفاي به عهد مي¬گويند، به اين وفاي به پيمان با امام مي گويند.

كساني هم نامه نوشتند و امام را دعوت كردند؛ اما وقتي امام از آنها خواست كه بيايند، نيامدند. توفيق، رفيقي است كه به هركس ندهندش. چطور مي¬شود بعضي¬ها اين¬گونه توفيق پيدا مي¬كنند كه در كنار ابا¬عبدالله، كنار پيغمبر¬ و اميرالمؤمنين عليه السلام مي مانند و جان مي-دهند!

وفاي به عهد ياران علي در جمل

مورد چهارم: وقتي ابن¬سوهان در جنگ جمل بر زمين افتاد، اميرالمؤمنين بالاي سرش آمد و فرمود: زيد سفارشي نداري؟ گفت: يا اميرالمؤمنين، سفارشم اين است كه اين خون¬ها را از روي چهرة من پاك نكنيد تا علامت اين باشد كه من به عهدم با شما عمل كردم . پاي عهدم با شما ايستادم و زير قولم نزدم. به اين عهد با امام مي¬گويند. حالا ما چگونه سر پيمانمان با امام زمانمان هستيم؟ اين¬قدر مي گوييم يابن¬الحسن، يابن¬الحسن، و اظهار ارادت مي¬كنيم، همة ما مي¬دانيم كه پنج شنبه و دوشنبه پرونده هاي ما را خدمت امام زمان مي¬برند، در اين مورد روايت داريم. همة ما مي دانيم كه در پايان هر ماه، نامه¬هاي اعمال ما را به دست امام زمان مي¬دهند. حالا واقعاً چقدر عملكردهاي ما با رضايت

آن حضرت منطبق است؟

خيانت در امانت

اشاره

پيغمبر فرمود: «وَإذا اوْتُمِنَ خَانَ»؛ منافق به امانت خيانت مي¬كند. وقتي امانتي به او سپرده مي¬شود، امانت دار نيست. حالا امانت چيست؟ اميرالمؤمنين عليه¬السلام مي¬فرمايد: «إنَّ عَمَلَكَ لَيسَ لَكَ بِطُعْمَهٍ وَلَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أمانَهٌ» ؛ هر كدام هر مسئوليتي داريد؛ طعمه نيست، در گردن تو امانت است. خوشا به حال آن مسئولي كه خودش را با اين كلام اميرالمؤمنين منطبق كند. اميرالمؤمنيني كه وقتي انسان با خودش تنها مي نشيند و نهج¬البلاغه را باز مي¬كند و به خطبه ها و نامه¬هايي كه به فرمانداران و مسئولينش نوشته نگاه مي¬كند، مي¬بيند اميرالمؤمنين چقدر دردمندانه، مشكلات جامعه را نسبت به كارگزارانش و مسئولاني كه خدمتگزار بودند، يادآور شده است.

اميرالمؤمنيني كه وقتي سودة حمداني پيش معاويه آمد و دربارة او گفت:

صلَّي الإلَهُ عَلَي رُوحٍ تَضَمَنَها قَبرٌ فَأصبَحَ فيهِ العَدلُ مَدفوناً

قَد حَالَفَ الحَقَّ لَا يَبغِي بِهِ بَدَلاً فَصَارَ بِالحَقّ وَ الإيمانِ مَقرُونا

درود بر آن كسي كه وقتي به قبر وارد شد، عدالت هم با او مدفون شد. معاويه گفت: چه كسي را مي گويي؟ گفت: علي بن ابي طالب. زيارت امين الله، يادگار امام سجاد عليه¬السلام است، اين زيارت را زماني امام سجاد عليه السلام خوانده كه قبر اميرالمؤمنين مكشوف نبوده، امام مخفيانه كنار قبر مي¬آمد، بالاي سر قبر اميرالمؤمنين در بيابان¬ها مي ايستاد و اين زيارت را مي¬خواند. در آن زيارت مي¬خوانيد: «السَّلامُ عَلَيكَ يَا أمينَ اللهِ فِي أرضِهِ»؛ يا علي! تو امانتي، (امين الله)، به تو كه امانت خدايي، خيانت شد، امام حسين عليه السلام، امين الله است.

ناهمخواني سخن با عمل

علامت ديگر نفاق هم اين است كه فرمود: «وَ إذا حَدًَثَ كَذَب» ؛ منافق حرف و عملش دو تاست، سخن كه مي گويد،

دروغ مي¬گويد. عملكردش با آنچه مي¬گويد، تناسب ندارد. قرآن كريم مي¬فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُون» ؛ بعضي¬ها وقتي جنگ بدر تمام شد، خيالشان راحت شد كه جنگ تمام شده، آمدند و گفتند: يا رسول الله! حيف كه ما نبوديم، اگر بوديم جانمان را فدا مي كرديم، زماني نگذشت كه جنگ احد شروع شد. حضرت فرمود: حالا بياييد، جنگ جنگ است فرقي نمي¬كند. گفتند: نه، منظور ما جنگ اولي بود، آن چيز ديگري بود. اين را گفتند و نيامدند. آيه نازل شد: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَعْلَمُون»؛ چرا حرفي مي¬زنيد كه وفادار نيستيد و پاي آن نمي¬ايستيد؟

خلاصه بحث

پس علامت¬هاي منافق: منافق پيمان شكن است، منافق خائن به امانت و سخن و¬ عملش باهم منطبق نيست. قرآن مي¬گويد: «غَليظَ القَلبِ» است. قساوت دارد، تحت تأثير واقع نمي¬شود، حرف حق را نمي¬پذيرد. منافق چند چهره عمل مي كند، از جبهة حق مي¬ترسد. منافق در هر زماني مثل بوقلمون و بلدرچين خودش را با شرايط تطبيق مي¬دهد. نفاق در داخل جامعة ديني شكل مي¬گيرد و خطر بسيار بزرگي است كه جامعة زمان پيغمبر از مدينه به آن مبتلا شد و تا صفين، جمل، نهروان و كربلا ادامه يافت. در كربلا هم به خاطر نفاقي كه سران داشتند، لشكريان عادي و عوامي كه دنباله¬رو بودند، گول اين نفاق را خوردند، كار به آنجا رسيد كه پسر پيغمبر خدا، حضرت اباعبدالله را آن¬گونه مظلومانه به شهادت رساندند.

خدايا به عظمت امام حسين قسمت مي¬دهيم به همة ما توفيق كسب ايمان، خلوص و توفيق انطباق عمل با گفتارمان را عنايت بفرما.

________________________________________

دلايل وقوع حادثه كربلا

مقدمه

در رابطه با علت هاي رويارويي و مقابلة آن جمعيت انبوه با امام حسين(ع)، اين سؤال مطرح است كه چرا اكثريتي كه كنار جناب مسلم بود، تبديل به اقليت؛ بلكه تبديل به هيچ شد و ايشان تنها ماند؟ چه شد كه اين دعوت هاي متعدد از امام حسين(ع) نتيجة عكس داد و دعوت به مبارزه و شمشير شد؟! چه شد افرادي، به سادگي حاضر شدند امام حسين(ع)، اصحاب و فرزندانش را به شهادت برسانند؟ يا حداقل تماشا كنند، يا سكوت كنند؟

اهميت ريشه يابي حوادث تاريخي

ريشه يابي اين علت ها خيلي مهم است، امروزه اين بحث ها براي جوان ها و خانواده ها مفيد است. اين يك بحث اخلاقي، قرآني و تربيتي است. هيچ حادثه اي با آن شرايطي كه اتفاق افتاده، دوبار تكرار نمي شود. هر حادثه اي يك ظرف زماني و يك ظرف مكاني دارد؛ در هر زمان و مكاني كه اتفاق افتاده، بار ديگر با همان شرايط و عين آن تكرار نمي شود؛ اما حوادث تاريخ، علي رغم اين تكرار، عين آن امكان پذير نيست؛ اما مشابه به آن تكرار مي شود. به قطار نگاه كنيد، هر واگني كه از جلوي ايستگاه مي گذرد ديگر گذشته؛ اما واگن بعدي كه مي آيد، مثل همان است. حالا مسافرانش فرق مي كنند، افرادي كه در اين كوپه ها نشسته اند، متفاوت اند. مهره هاي تاريخ عوض مي شود، مسافرانش عوض مي شود، شخصيت هايش عوض مي شود؛ اما اصول و قواعدي كه بر تاريخ حاكم است، با اندكي تفاوت عين هم هستند. تاريخ تكرارپذير است. واقعاً چرا جامعة ارزشي نبوي تبديل به جامعة ضد ارزشي اموي شد؟ هنوز نيم قرن از رحلت پيغمبر نگذشته بود كه جامعة ارزشي نبوي تبديل به جامعة ضد ارزشي اموي شد. همه چيز رفت و برعكس شد و

يك تغيير صد در صد ماهوي اتفاق افتاد، علت چيست؟ من براي شما چند مثال مي زنم كه چگونه در تاريخ انسان هاي خوب كنار زده شدند؟ چگونه در تاريخ پاك دامن ها حذف شدند؟

خداوند متعال در قرآن مي فرمايد: فرعون يك زمامدار فاسد بود؛ «إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِين» ؛ پس فرعون كه زمامدار بود، اما مردم: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ» ؛ مردم هم قدرت تحليل نداشتند و فرعون آنها را در جهل نگه داشته بود و نمي گذاشت قضايا را بفهمند. اين يك معادله است، نتيجة اين دو چه شد؟ فرعون زمامدار فاسد و مردم، جاهل بدون اطلاع؛ اين دو يك نتيجه داد: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ» ؛ موسي مجبور شد شبانه از شهر و از بين مردم «خائفانه» فرار كند و بيرون برود. چرا موسي از جامعه خارج شد؟ چون وقتي آن زمامدار فاسد با اين مردم جاهل با هم جمع شدند، نتيجه اش «خَرَجَ»؛ خروج موسي است.

حضرت صالح شتر را به عنوان معجزه براي قومش آورد، گفت: «هذِهِ ناقَهُ اللهِ»، اين شتر، علامت خداست. همة موجودات متعلق به خدا هستند؛ ولي شما مي دانيد يك چيزهايي مستقيم به خدا نسبت داده شده؛ مثلاً مسجدالحرام را مي گوييم خانة خدا، ماه رمضان را مي گوييم ماه خدا، حسين را مي گوييم خون خدا؛ والا بقية مسجدها هم مال خداست، بقية ماه ها هم ماه خداست، اگر چيزي را به طور مستقيم به خدا نسبت مي دهند، دليل بر اهميت زياد آن است. گفت: « هذِهِ ناقَهُ اللهِ» ؛ اين شتر نشانة خداست. چه كردند؟ «فَعَقَرُواها» ؛ شتر را پي كردند و كشتند. نتيجه چه شد؟ عدم تأثيرگذاري دعوت صالح.

اما قوم لوط؛ فرشته هاي خدا شب به خانة

لوط آمدند، مردم جمع شدند، گفتند اينها را بيرون كن؛ «أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْيَتِكُمْ». لوط فرمود: چرا بيرونشان كنم، مگر چه كرده اند؟ گفتند: «إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُون» ؛ جرمشان اين است كه پاك دامن هستند. نتيجة آن حركت، بيرون كردن پاك دامن ها شد.

به قصه يوسف نگاه كنيم؛ نتيجة حسادت، جهل و غفلت برادران چه شد؟ «اقْتُلُواْ يُوسُفَ» ؛ بياييد برادرمان را بكشيم.

حال شما دقت كنيد از خارج شدن هابيل از صحنه، تا به شهادت رسيدنش توسط قابيل، همين گونه تاريخ را ورق بزنيد خارج شدن موسي، توطئة ترور يوسف، توطئة پي كردن شتر صالح، توطئة خروج متطهرها از ميان قوم لوط، همة اينها مثل واگن هايي هستند كه آنها را به هم بسته اند، فقط مهره ها و مسافرانش عوض شده اند، تاريخ را جلوتر بياييم، به حوادثي مانند حادثة كربلا مي رسيم به گونه اي اين مسير ادامه يافت كه اين جمعيت انبوه مقابل اباعبدالله عليه السلام ايستادگي كردند.

دلايل مقابله و رويارويي با امام حسين عليه السلام

امام حسين نامه اي به مردم كوفه نوشت كه خيلي مهم است. اموي ها و ديگراني كه بعد از پيغمبر بر سر كار آمدند، چهار كار عمده انجام دادند، اينها را توضيح داده و بعد به نامه امام حسين مي پردازيم. آن چهار كار عبارتند از: 1- ولايت ستيزي، 2- دين ستيزي، 3- عدالت ستيزي، 4- تقدس زدايي. در هر جامعه اي با هر شرايطي و در هر زماني اين چهار آفت پيدا شود، همان قضايا تكرار مي شود. مگر در همين كشور شيخ فضل الله نوري بر سر دار نرفت؟ مگر شهيد ثاني و شهيد اول با آن وضع به شهادت نرسيدند؟ مگر زيدبن علي بن الحسين، حُجر بن سكيت، ميثم تمار كشته نشدند؟ پروندة شهادت كه با كربلا بسته نشد. اموي ها چهار كار عمده انجام دادند كه اينها هر

جا باشد، همين نتيجه را مي دهد، خارج شدن خوب ها و شهادت پاكان و دين دارها.

ولايت ستيزي

اشاره

اولين كاري كه اموي ها كردند گفتند: امامت را كنار بزنيم، ولايتي كه پيغمبر اين همه روي آن كار كرده بود؛ در غدير، در حديث منزلت در خانه اش، نه اينكه مطرح شد. مطرح شدن آن از خانة پيغمبر شروع شد؛ يعني از روزي كه پيغمبر دعوتش را شروع كرد، امامت علي را هم مطرح كرد. اما حالا با اين ولايت مبارزه كردند. از ماجراي سقيفه، آن قدر اين مسئله را كمرنگ كردند كه اميرالمؤمنين مي فرمايد: «فَوَ اللهِ مَا زِلْتُ مَدفوعاً عَنْ حَقّي مُسْتَأثراً عليّ منذُ قَبَضَ اللهُ نَبيّهُ صل الله عليه و آله حَتّي يَومِ النَّاسِ هَذَا» ؛ بعد از رحلت پيغمبر تا كنون حقّ من غصب شد – و تا روزي كه حضرت به شهادت رسيد- آنها ابتدا امامتي را كه ركن دين است، در جامعه قطع كردند. مبارزه با ولايت و امامتي كه اميرمؤمنان عليه السلام دربارة آن مي فرمايد: «بِنَا فَتَحَ اللهُ وَبِنَا يَخْتِمُ وَبِنَا يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِت» ؛ با ما بشناسيد و خدا را با ما عبادت كنيد.

اهميت زيارت جامعه

زيارت جامعة كبيره از امام هادي(ع) است، چرا امام هادي اين زيارت را تعليم كرده است؟ چرا امام هادي با اين كلمات بلند ائمه را ستوده است؟ زيارت جامعة كبيره، يك دوره امام شناسي است. مي خواهد بگويد اگر كسي امامش را نشناخت و حجت خدا را نشناخت، خدا را نشناخته است، چرا امام حسين(ع) در روز عاشورا اين قدر مي گويد من پسر پيغمبرم؟؛ «انا ابن رسول الله» من پسر علي ام، من پسر زهراي مرضيه ام، مدام تكرار مي كند. آنها ديدند؛ اما وقتي غفلت انسان را بگيرد، چشم حق بين نباشد:

خشم و شهوت مرد را احول كند استقامت روح

را بي بر كند

غفلت؛ عامل سقوط انسان

مولوي مي گويد: مرغي مي خواست كرمي را شكار كند. همة حواسش متوجه اين كرم بود، همة توجهش به اين بود كه غذايش را به دست بياورد و كرم را بخورد. يك گربه اي هم مراقب اين مرغ بود، اين مرغ آن قدر حواسش به اين كرم بود كه از گربه غافل بود، مي گويد:

مرغكي اندر شكار كرم بود گربه فرصت يافت او را بربود

گربه از فرصت استفاده كرد و به راحتي هم مرغ و هم كرم را بلعيد.

آكل و مأكول بودي بي خبر در شكار خود ز صيّادي دگر

عجيب است كه انسان از خودش و توانمندي ها و استعدادهايش غافل مي شود.

آدمي گنجينه سرّ حق است گر چه در بحر هوس مستغرق است

گنج كونين است ذات آدمي هست بي پايان صفات آدمي

محمد بن اشعث و عبدالله أذينب اين گونه شدند؛ اما درس نگرفتند. بنابراين ابتدا ولايت ستيزي انجام شد كه توانستند امام حسين(ع) را به شهادت برسانند. ولايت زدايي و امامت زدايي شد. امام حسين را به عنوان چهره اي كه خودشان مي خواستند معرفي كردند. امام در جامعه محدَّث است؛ با ملائك صحبت مي كند، امام قدرت تكوين دارد، امام معصوم است، امام با رأي مردم انتخاب نمي شود. آن كساني كه مي گويند مشروعيت امام با رأي مردم است، نمي دانند امامت يعني چه؟ رأي مردم براي امام مشروعيت نمي آورد.

ولايت ستيزي منصور دوانيقي

صفوان بن يحيي مي گويد: من از جعفرابن محمد اشعث پرسيدم: كه چرا تو امام صادق را قبول داري؟ چرا شيعه شدي؟ پدرت آدم خوبي نبود، علت اينكه تو پيرو امام صادق شدي و شيعه بودن را شيوة خودت قرار دادي چيست؟ گفت: مي داني قصه چيست؟ روزي منصور دوانيقي پدرم، محمد اشعث را خواست.- البته اين غير از آن محمد ابن اشعث است- به او

گفت. مي تواني يك آدم قوي كه كلاه سرش نرود و مأموريت مالي را بتوان به او واگذار كرد، براي من پيدا كني؟ پدرم، دايي اش ابن مهاجر را معرفي كرد.

اين دو پيش منصور دوانيقي رفتند، منصور دوانيقي پولي به ابن مهاجر داد و گفت: برايت يك مأموريت دارم، از بغداد به مدينه برو و سيّدهاي حسني و حسيني را پيدا كن، هر كدامشان را كه ديدي يه مقداري از اين پول را به آنها بده و يك رسيد هم از آنها بگير. –بعضي ها با اين گونه كارها مي خواهند پشتوانه اي براي خودشان درست كنند. دلش كه به حال سادات و فرزندان امام نسوخته بود،- گفت: به آنها نگو كه اين پول را منصور داده است؛ چون اگر بگويي حتي يك نفر از آنها اين پول را از تو قبول نمي كند. بگو من از شيعيان شما هستم و از خراسان مي آيم، اين پول هم پاك و مطهر است و خلاصه ماجرا را لو نده، من به اين رسيدها نياز دارم، حتماً از امام صادق(ع) هم اين رسيد را بگير.

ابن مهاجر به مدينه آمد و برگشت و گزارش كارش را به منصور دوانيقي داد، گفت: منصور، هر سيد حسني و حسيني كه ديدم، مقداري پول به او دادم و از او رسيد گرفتم و كسي هم متوجه نشد. منصور گفت: رسيد امام صادق(ع) كجاست؟ گفت: اما امام صادق، اين يكي را قلم بگير. حكم مأموريت ما را بده، اين يكي نشد. منصور گفت: چرا نشد؟ او گفت: به مسجد پيغمبر رفتم، امام صادق داشت نماز مي خواند، به محض اينكه نمازش را سلام داد، قبل از اينكه من بتوانم حرفي بزنم، برگشت رو به

من كرد و گفت: پسر مهاجر! از خدا بترس. گفتم: آقا، پسر مهاجر كيست؟ من از شيعيان شما هستم، از خراسان مي آيم. فرمود: دروغ مي گويي، از نزد منصور مي آيي، او اين پول ها را به تو داد و گفت برو اين كار را بكن و نگو پول ها را از كجا آورده ام. پيش من ديگر نمي تواني دروغ بگويي. بنابراين نتوانستم به آقا پول بدهم، بلند شدم و با شرمندگي از مسجد بيرون آمدم.

دقت كنيد منصور چه گفت؟ بلند شد قدمي در اتاق زد، و گفت: ابن مهاجر، هر زمان در جامعه يك محدَّث وجود دارد؛ - نه محدِّث- يعني كسي كه با فرشته ها ارتباط دارد و از غيب خبر دارد، «وَإنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمدٍ مُحَدَّثنا اليَوْمَ»؛ امروز آن محدَّث در جامعه امام صادق(ع) است . منصور اين را مي فهمد، اما حبّ رياست، جاه، مقام، خشم، شهوت، بخل و منيّت نمي گذارد درست عمل كند.

بسياري اوقات انسان مي فهمد حق چيست؛ اما زير بار نمي رود. قرآن مي فرمايد: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ» ؛ بعضي ها موسي را منكر شدند، با اينكه يقين داشتند پيغمبر است. «يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ» ؛ بعضي ها پيغمبر را مثل بچة خودشان مي شناختند؛ اما به او ايمان نياوردند. اموي ها با دين رسول خدا چه كردند؟ اموي ها، چرا توانستند اكثريتي را مقابل اقليت قرار بدهند؟ چرا توانستند به راحتي دور مسلم ابن عقيل را خالي كنند؟ چرا توانستند به اين سادگي سر امام حسين(ع) را در كوفه بالاي نيزه كنند؟ كوفه اي كه حداقل چند سال پايتخت و محل حكومت اسلام بوده است. چرا توانستند به راحتي اين گونه اين حوادث را بيافرينند؟ اين نكته اي كه بيان مي شود، نياز به

چند جلسه دارد؛ ولي در يك جلسه خلاصه اش بيان مي شود و آن اين است كه اموي ها چهار كار عمده كردند؛ 1- ولايت ستيزي.

دين ستيزي

اشاره

اموي ها نگفتند نماز نخوانيد؛ بلكه خود معاويه هم نماز مي خواند، امام جماعت هم مي شد. وليد نماز مي خواند، امام جمعه هم مي شد. نگفتند روزه نگيريد، معاويه گفت: كسي حق ندارد قرآن را تفسير كند، بخوانيد؛ ولي تفسير نكنيد. ابن عباس آمد و گفت: معاويه، آخر جلوي تفسير قرآن را كه نمي شود گرفت. گفت: چرا نمي شود؟ گفت: مردم مي خواهند قرآن را بفهمند. گفت: اگر خواستند پيش ما بيايند، خودمان برايشان مفسر مي گذاريم، فقط ابن عباس از تو نپرسند؛ چون اگر تو بخواهي «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» را تفسير كني، مي گويي: علي. اگر بخواهي «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» را تفسير كني، مي گويي: خانوادة حضرت زهرا. تفسير ممنوع است. اگر هم تفسير خواستيد، خودمان تفسير مي كنيم. امويان دين ستيزي كردند، كاري كردند كه آن عنصر پليد با اينكه خودش آدم بدي بود، به بدي معاويه اعتراض مي كند، پسرش مي گويد: يك شب پدرم به خانه آمد، خيلي ناراحت بود، گفتم: پدر چه شده؟ گفت: اين معاويه عجب آدم بدي است! گفتم: چرا؟ گفت: پيش او بوديم، صداي اذان بلند شد، ناگهان از جاي بلند شد و گفت: من بايد نام اين پيغمبر را از اين اذان پاك كنم! كه گفته نام اين شخص روزي پنج مرتبه كنار نام خدا باشد؛ اما نام ما نباشد. من بايد اين نام را دفن كنم.

معناي دين ستيزي

دين ستيزي، يعني چه؟ يعني دين را بي روح و بي محتوا كردن. مي گويند: دين روايت هاي مختلف دارد، تو هر چه دلت خواست، تفسير كن. يعني طرح نظرية سكولاريزم، پلوراليسم، قرائت هاي مختلف از دين. بعد مي بينيد كسي پيدا مي شود با كمال وقاحت مي گويد:

حضرت زهرا يك الگوي قديمي بود، دنبال الگوي جديد بگرديد. عجيب است! مگر عفت، تقوا، ادب و زهد قديم و جديد دارد؟ چه كسي گفته احترام به پدر و مادر قديمي است؟ چه كسي گفته عفت، حيا، شرم و تقوا قديمي است؟ اينها قديمي بردار نيست، حواسمان را جمع كنيم و حافظ ارزش ها باشيم.

سيره اهل بيت در برابر مصيبت ها

امام صادق(ع) وقتي مصيبتي برايش پيش مي آمد عرضه مي داشت: «اللهم لا تَجعَل مصيبتي فِي ديني» ؛ خدا را شكر كه در دينم مصيبت پيش نيامد. اگر معدل فرزندمان دو نمره پايين بيايد، بيشتر ناراحت مي شويم يا اگر دو روز نماز صبح او قضا شود؟ روي كدام يك بيشتر حساسيم؟

نتيجه دين ستيزي؛ شكستن زشتي گناه

دين ستيزي؛ يعني روابط حرام را عادي جلوه دادن، زشتي گناه را شكستن. توجيه گناه و مباني را زير پا گذاشتن، اينها دين ستيزي است. ارتباط با نامحرم جايز، دست دادن به نامحرم، سخن گفتن غيرشرعي و سخن گفتن شهوت آميز، اين گونه ارتباط ها دين ستيزي است؛ اينكه انسان دائم اين اصول را تنزل بدهد، دائم روح دين را از آن بگيرد و زشتي آن را بشكند، وقتي زشتي اش شكست ديگر جلوي من و شما هم خجالت نمي كشد، پدرش هم كه از كنارش بگذرد، كلامش را قطع نمي كند، ارتباطش را قطع نمي كند. ديگر از بزرگتر، از روحاني، از پدر و از مادر هم حيا نمي كند. زشتي بسياري از گناهان به راحتي ريخته شده است. وقتي دين ستيزي شد، وقتي روح معنويت گرفته شد، زشتي گناه به راحتي ريخته مي شود.

فتنه هاي بعد از رحلت رسول الله

اميرالمؤمنين مي فرمايد: وقتي اين آيه نازل شد: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُون» ؛ مردم فكر نكنيد همين كه به زبان و به كلام گفتيد: ايمان آورديم، كافي است، آزمايش مي شويد. حضرت مي فرمايد: من خدمت پيامبر رفتم، عرض كردم يا رسول الله، اين آزمايش ها چه وقت انجام مي شود؟ «وَهُمْ لَا يُفْتَنُون». پيغمبر خدا فرمود: يا علي! اين آزمايش ها بعد از من است. تا پيغمبر بود خيلي كارها را انجام نمي دادند. حتي منافقين نفاقشان را پنهان مي كردند. قرآن مي فرمايد: «وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ» پيغمبر! بعضي از افرادي كه دور تو هستند، منافق اند، تو آنها را نمي شناسي. تا زماني كه پيغمبر بود تمام جنگ ها و اختلافات را مخفي كرده بودند. حضرت زهرا سلام الله عليها مي فرمايد: همين كه پيغمبر از دنيا رفت، خار نفاق آشكار شد و معلوم شد كه

بعضي پيغمبر را نيز قبول نداشتند؛ اما از ابهت، عظمت و پايگاه مردمي او حساب مي بردند. زمان پيغمبر گذشت، «ظَهَرَتْ حَسِيكَهُ النِّفاق» ؛ اين نفاق ها آشكار شد. – پيغمبر فرمود: يا علي! اين فتنه اي كه قرآن مي گويد: « أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُون»؛ اين فتنه بعد از رحلت من است. – حضرت فرمود: علي جان، «السُّحْتُ بِالهَديَّهِ»؛ اسم رشوه را هديه مي گذارند. «وَالرِّبا بِالبَيْع» ؛ علي جان اسم ربا را بيع مي گذارند. ربا مي شود بيع، معامله، رسمي مي شود و يا زشتي اش مي ريزد. شبهات را وارد دين مي كنند، اين آزمايش ها پيش مي آيد، آن زمان ديگر هر كسي در غربال نمي ماند.

دنياي ممدوح و مذموم

اينجاست كه مي بينيد با اينكه امام حسين(ع) آن همه به اين طرف و آن طرف رفت، نامه داد، ملاقات كرد، فقط تعداد محدودي آمدند. وقتي پاي جان و پاي دنيا به ميان آمد، همه كنار كشيدند. فرمود: «النَّاسُ عَبيدُ الدُّنيا وَالدِّينُ لَعِقٌ عَلَي ألْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فإذَا مُحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ .

از اين صحبت ها اين گونه برداشت نشود كه اسلام با دنيا داري مخالف است، خير، اگر دنيا باعث حركت و پويايي دين شود، نه تنها بد نيست، بلكه عالي است؛ اما اگر دنيا باعث شود خدا، دين، اعتقادات، حلال و حرام، خمس و زكات و همه چيز كنار برود و زير پا گذاشته شود، به حرام بودن لقمه اي كه مي خوريد اهميت داده نشود، اين دنيا بد است. لقمة حرام نسل را به خطر مي اندازد؟ سوار دنيا شو، امير دنيا شو، نه اسير و وابسته، مثل عمر سعد كه براي حكومت ري و براي دنيا از دينش گذشت و به

ري هم نرسيد، به مال هم نرسيد. مي دانيد چرا توانستند سي هزار آدم را در مقابل امام حسين(ع) جمع كنند؟ مي دانيد چرا 18 هزار آدم در اندك زماني دور مسلم را خالي كردند؟ براي اينكه چهار كار شد؛

1- ولايت ستيزي

2- دين ستيزي.

3- تقدس زدايي

تقدس زدايي؛ يعني اينكه مقدسات را كمرنگ كنيم. كعبه براي ما مقدس است، امام مقدس است، زيارتگاه مقدس است؛ تقدس زدايي؛ يعني تقدس را از چيزهايي كه براي ما مقدس است بگيريم و آنها را عادي كنيم.

4- عدالت ستيزي

وقتي اين چهار عامل در جامعه دست به دست هم داد، اين حوادث آفريده مي شود. امام حسين(ع) در نامه اي به كه توسط مسلم بن عقيل به مردم كوفه فرستاده بودند، به اين چهار علت اشاره مي فرمايند: مردم كوفه! « من الحسين بن علي إلي المَلإ من المؤمنين و المسلمين 1- فَلَعَمري ما الإمامُ إلا الحاكمُ بالكِتابِ»؛ امام كسي است كه بر اساس قرآن حكم مي كند؛ يعني اول ولايتتان را درست كنيد، 2- الدَّآئِنُ بِدينِ الْحَقِّ»؛ امام مي آيد كه دين را پياده كند، پس مسئله دين را حل كنيد، دين ستيز نشويد. 3- «القائِمُ بِالقِسْطِ»؛ امام مي آيد كه عدالت را پياده كند، 4- «الحابِسُ نّفْسَهُ عَلَي ذَلِكَ لِله» امام، فاني در خداست، تقدسش به تقدس و ارتباط با خداست.

چهار آسيب گفته شد: ولايت ستيزي، دين ستيزي، تقدس زدايي و عدالت ستيزي، اين نامة امام حسين(ع) كه در تاريخ آمده است، چهار حركت منفي در مقابل آن قرار گرفت. اين خلاصة بحث دربارة علل رويارويي مردم با امام حسين(ع)بود، البته اين رويارويي يك سري مسائل و عوامل اخلاقي هم دارد؛ مثل حب دنيا، غفلت، ترس و جهل كه در آينده به آن خواهيم پرداخت.

والسلام عليكم ورحمه

الله و بركاته.

سومين علت رويارويي در كربلا ؛ پيروي از شيطان

مقدمه

يكي از وظايفي كه به عنوان يك انسان مؤمن، بر عهدة ما است، شناخت دشمن و حربه هاي اوست. دشمن از هر راهي كه وارد مي شود، انسان بايد راهكار مقابله و مانع شدن از نفوذش را پيدا كند. شناخت حربه هاي شيطان، دام ها و راهكارهايي كه شيطان از آن راه بر افراد نفوذ مي كند، خيلي مهم است. اگر ما اينها را نشناسيم، ممكن است ندانسته، جزء گروه شيطان شويم و از گروه حزب الله خارج شويم.

علت اهميت شناخت شاخصه هاي حزب الله و حزب الشيطان

در قرآن سه مرتبه كلمة حزب الله و سه مرتبه هم كلمة حزب الشيطان آمده است. خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: حزب الشيطان خاسر و زيانكار است؛ اما حزب الله غالب و پيروز است. اگر انسان شاخصه هاي حزب الله و حزب الشيطان را نداند، ممكن است ناخواسته داخل حزب الشيطان شود، همان گونه كه بعضي از كساني كه در كربلا بودند و با امام حسين(ع) جنگيدند، تبليغات و كارهاي اموي، تشخيص حق و باطل را براي آنها مشتبه كرده بود. بنابراين بعضي از اينها فكر مي كردند، ثواب مي كنند و كار خوب انجام مي دهند، «هَذَا يَومٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُوأميَّه» بعضي از اينها با «الله اكبر»گويي و ظاهر تديّن اين حركت را انجام دادند.

هشدار قرآن پيرامون شيطان

در آية ششم سورة فاطر خداوند متعال مي فرمايد: «إنَّ الشَيطانَ لَكُمْ عَدُوُّ»؛ شيطان دشمن است، اين حرف خداست و براي اينكه حواس ما را جمع كند، مي فرمايد: «فَاتَّخِذوهُ عَدُوّاً»؛ شما هم او را دشمن بدانيد و ناخواسته به دنبال او نرويد. در ادامه مي فرمايد: شيطان با حزب و گروهش سعي مي كند انسان ها را اصحاب سعير و اصحاب جهنم سازد. قرآن مي فرمايد: «إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ»؛ شيطان و نيروهايش شما را مي بينند.

گفتگوي شيطان با حضرت يحيي(ع)

مي گويند شيطان زماني با حضرت يحيي گفتگويي كرد. شيطان به او گفت: مي خواهم تو را پندي دهم؛ تو زياد غذا مي خوري و همين توفيق نماز شب و عبادت با خضوع و خشوع را از تو مي گيرد. مي گويند حضرت يحيي(ع) بعد از اين نصيحت و از اين جمله، - چون خود دشمن آمد و راهكار را گفت- به شدت غذايش را كاهش داد و گفت: ديگر نمي گذارم اين مانع جلوي عبادتم را بگيرد. شيطان گفت: من هم ديگر تو را نصيحت نمي كنم.

ملاقات شيطان با حضرت نوح(ع)

بعد از جريان طوفان نوح و بعد از اينكه طوفان نوح تمام شد، بسياري از گنه كاران و اهل عذاب و معصيت از بين رفتند. شيطان با حضرت نوح(ع) ملاقاتي كرد. امام صادق(ع) فرمود: شيطان خيلي اصرار كرد كه نوح را نصيحت كند. نوح گفت: تو به من ضرر نرسان، نصيحت تو را نمي خواهم. گفت: من مي خواهم مطالبي را به تو بگويم؛ چون تو به گردن من حق داري، كار من سبك شد، خيلي از اينها با اين طوفان و سيل از بين رفتند. شيطان براي گفتن نصيحتش اصرار كرد، حضرت نوح گفت: بگو. گفت اي نوح، «إذا وجدنا ابنَ آدَمَ شَحِيحاً أوْ حَريصاً أوْ حَسوداً أوْ جَباراً أوْ عَجولاً تَلَقّفناهُ تَلَقَّفَ الكُرّهِ فإذا اجْتَمَعَتْ لَنَا هَذِهِ الأخْلاقُ سَمَيّناهُ شَيطَاناً مَريداً الْخَبَرَ»؛ چند صفت وقتي در فرزند آدم باشد؛ بخل، حرص، عجله، حسادت و زورگويي- الشحّ؛ به معني بخل است؛ ولي از بخل هم يك درجه بالاتر است. شحّ؛ بخل شديد است. بخيل فقط اموال خودش را نمي دهد؛ ولي شحيح اگر ديگران هم بدهند، ناراحت مي شود؛ شايد خودش هم آن را مصرف نكند.

خطاهاي شيطان در درگاه الهي

شيطان خودش از كم شروع كرد؛ ولي به كم تمام نشد. اولش به مسائل مادي توجه كرد و به مسائل معنوي توجه نكرد؛ گفت: من از آدم بهترم، من از آتش هستم و آدم از خاك؛ اما توجه نكرد كه درست است آدم از خاك آفريده شده؛ ولي نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ روحِي يك روح خدايي را حمل مي كند، يك جسم خاكي و يك روح متعالي را حمل مي كند. شيطان به بعد متعالي انسان توجه نكرد، به آن جنبة خاكي اش توجه كرد. در مرتبة

بعد تكبر ورزيد و گفت: سجده نمي كنم. در مرتبة بعد _ نعوذ بالله _ به خدا گفت: من بيشتر مي فهمم، تو به من مي گويي سجده كن؛ اما من بهترم، تو اشتباه مي كني و به همين ترتيب كفر ايجاد شد.

استدراج؛ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُون وقتي انساني پله پله پايين مي آيد، به اين مي گويند استدراج؛ يعني سقوط تدريجي. در مرحلة بعد رانده شد و در مرحلة بعد هم قسم خورد همه را گمراه مي كنم. پنج، شش مرحله است: اول توجه به جنبة مادي نه معنوي، بعد تكبر، بعد استنكاف از سجده، بعد همين گونه ادامه يافت تا رانده شدن و اعتراض به علم و آفرينش خدا و قسم به گمراهي بشر.

شيطان سياست گام به گام دارد، گاهي ناخواسته انسان وارد گروه شيطان شده، در دام شيطان مي افتد. بايد جلوي اين گام ها را از راه خودش گرفت، انسان بايد ببيند خطر و دشمن از چه راهي وارد شده، از همان جا و به همان طريق مانع آن شود. اگر در يك انبار گندم سوراخ هاي موش پيدا شد، بايد همان سوراخ را گرفت و اجازه نداد موش گندم ها را از انبار ببرد.

گرنه موش دزد در انبان ماست گندم اعمال چل ساله كجاست

پس در اول دفع شر موش كن بعد از آن در جمع گندم گوش كن

معناي هدايت متقين توسط قرآن

قرآن مي فرمايد: يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ اول پيرايش، بعد آرايش، ابتدا تخليه و بعد تجلي. اگر در يك ظرف گِلي شير ريخته شود، شير هم گل آلوده مي شود. به همين دليل مي گويد اول پاك و تزكيه كن. چرا قرآن در ابتدا مي فرمايد: ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِين ؛ اين قرآن براي انسان هايي است كه تقوا دارند،

اصلاً قرآن آمده كه خودش تقوا ايجاد كند، پس چرا اولين سخنش اين است؟ به اين دليل كه قرآن بر كسي مي تواند اثر كند كه در وجود او زمينة پذيرش باشد. پيغمبر اين همه براي ابوجهل قرآن خواند، خودش هم مي گفت: انّي اعلم هو الصادق؛ من مي دانم حق با پيغمبر است؛ ولي ايمان نمي آورم.

ابن ابي الاوجاع زنديق، كمونيست و دهري و مادي گراست. _ دهري به كساني مي گفتند كه خدا و قيامت را منكر بودند _ او چند جلسه با امام صادق(ع) بحث كرد، در يك جلسه امام آن قدر زيبا با او بحث كرد كه همة راه هايي را كه منجر به كفر مي شد، بر او بست. راوي مي گويد: وقتي رفت، گفتم: يابن رسول الله، فكر كنم او امروز مسلمان شود. آقا فرمود: او كافر مي ميرد، او كور است، خوب گوش مي دهد؛ ولي توجه و گيرايي ندارد. چشم ظاهري دارد، امام را مي بيند؛ اما تأثير نمي پذيرد.

كينه و عدم ترحم، حربه شيطان

اگر گام هاي شيطان را نشناسيم، شايد به آن مبتلا شويم. يك گام شيطان، كينه است، إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء. سعي كنيم با برادر، فاميل، آشنا، پدر، مادر، دوست، كينه نداشته باشيم، قهر نباشيم و اختلاف نداشته باشيم. خداوند متعال در سورة حجرات مي فرمايد: فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ؛ رابطه تان را با هم خوب و اصلاح كنيد، وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون ؛ تا رحم خدا شامل حالتان شود. اگر شما به هم رحم نكنيد، از خدا توقع رحم نداشته باشيد. اميرمؤمنان فرمود: «يَا نُوفُ ارْحَمْ تُرْحَمْ» اي نوف! رحم كن، از ديگران بگذر تا خدا از تو بگذرد. مردم از هم بگذريد، تا خداوند شما را مورد لطف قرار بدهد. يك گام شيطان

كينه و ديگري تزيين گناه است؛ يعني شيطان گناه را زيبا جلوه مي دهد.

سومين گام شيطان، فرصت سوزي

گام ديگر شيطان تسويف است. تسويف؛ يعني فرصت سوزي، يعني از دست دادن وقت، امروز و فردا كردن.

خاربن در قوت و برخاستن خاركن در سستي و در كاستن

مگر انسان مي داند كه حتماً پير مي شود و فرصت پيدا مي كند. تازه اگر فرصت هم پيدا شود، اين فرصت جواني و نوجواني پيدا نمي شود. انسان هاي زيادي هستند كه اكنون براي از دست رفتن فرصت هاي جواني خود تأسف مي خورند، اينها براي ما عبرت است. حضرت علي(ع) فرمود: «إيّاكم و تسويف العمل»؛ بپرهيز از اينكه تسويف و فرصت سوزي كني و كارت را به آينده موكول كني. شما به قيام كربلا توجه كنيد، چه افرادي فرصت را از دست دادند! شايد قصد همة آنها هم بد نبود؛ اما انسان گاهي ناخواسته فرصت را از دست مي دهد.

طرماح بن حكم

طرماح ابن حكم يكي از اصحاب امام حسين(ع) است. او در همين مسيري كه امام به سوي كربلا و كوفه مي رفت، با حضرت ملاقات كرد. ظاهراً اين اتفاق در همان روزهايي است كه حرّ ابن يزيد رياحي لشكر امام را محاصره كرده بود. وقتي طرماح با چند نفر آمدند، حر به امام عرض كرد اينها بايد به كوفه برگردند. امام فرمود: اينها لشكر من هستند و با من هستند. گفت: نه آقا، اينها با شما نبودند، اينها الان آمدند و پيوستند. امام فرمود: فرقي نمي كند اينها با من هستند، كاري با آنها نداشته باش. جلو آمدند، امام از يكي از آنها پرسيد: از كوفه چه خبر؟ عرض كرد: يابن رسول الله، قيس ابن مصهر _ قيس مثل مسلم، نمايندة امام در كوفه بود _ سفير شما شهيد شد. امام فرمود: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن

قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ»؛ بعضي ها رفتند، بعضي ها منتظر رفتن هستند. بعد دستانش را بالا آورد و عرضه داشت: «اللهم اجمَع بيننا و بينَهُم»؛ خدايا ما را هم به اينها ملحق كن، بين ما و بين اين شهدا؛ يعني قيس و ديگران اجتماع قرار بده تا ما به هم ملحق شويم. بعد دربارة اوضاع كوفه از آنها سؤالاتي كرد. آنها پنج، شش نفر بودند، همة آنها ايستادند، اما طرماح گفت: آقا، من در كوفه كارهايي دارم، مي روم، برمي گردم. رفت، امام فرمود: زود بيا، يك وقت جا نماني. گفت: چشم آقا برمي گردم. _ به امام حسين(ع) علاقه مند بود، انسان خوبي هم بود، مي خواهم عرض كنم معلوم نيست فرصت سوزي حتماً با قصد سوء همراه باشد. گاهي فرصت ها ناخواسته از دست مي رود. _ رفت، وقتي برگشت، امام حسين(ع) شهيد شده بود، زماني رسيد كه ديگر خبر شهادت امام حسين(ع) منتشر شده بود و طبق اين نقل تاريخي نتوانست به امام بپيوندد.

قدرت تغيير منش در جوان

هشام ابن حكم يك جوان است كه تازه موي بر صورتش روييده. وي امام صادق(ع) را اصلاً قبول نداشت، چند جلسه آمد و خدمت امام صادق(ع) نشست و با ديدن امام عوض شد، مريد شد.

اگرهم جوان يك ناسازگاري دارد، سطحي است، عميق نيست و زود كنار مي رود. بعضي آهن ها وقتي يك لايه زنگ روي آن مي نشيند، مي شود زود آن را زدود؛ ولي بعضي آهن ها تا چكش مي زني يا روي آن دست مي گذاري، فرو مي رود، اگر به اين مرحله رسيد، ديگر مشكل است، كاري كني يك جا خودش را نشان مي دهد. جوان لايه هاي سطحي را زود مي تواند كنار بزند. اسلام بن بست ندارد.

امام حسين(ع) فرمود: تنها كوچه اي كه بن بست

است، كوچة گناه است. فرمود كسي كه بخواهد از كوچة گناه به هدفش برسد، نمي رسد و آخر آن بن بست است، انتهاي كوچة گناه محدود است. مگر اين گونه نبود؟ مگر عمرسعد از كوچة گناه به حكومت ري رسيد؟ مگر خولي و سنان به هدفشان رسيدند؟ انتهاي كوچة گناه، بن بست است؛ اما اسلام بن بست ندارد.

اميد بخش ترين آيه قرآن

زماني اميرالمؤمنين بين اصحابشان نشسته بودند، فرمودند: اصحاب من! به نظر شما اميد بخش ترين آيه در قرآن چيست؟ «ما اَرجَحَ آيَه فِي القرآن؟» همة آيات قرآن نوراني است؛ اما بعضي آيه ها كليدي است. به تعبير علامه طباطبايي، قُرر آيات است و شاه كليد را به دست انسان مي دهد. شخصي گفت: يا اميرالمؤمنين من بگويم؟ آقا فرمود: بگو، گفت: آيۀ إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء؛ خدا هر گناهي را مي بخشد، غير از شرك، فقط شرك را نمي بخشد. آقا فرمودند: اين آيه گسترده است؛ اما اميدبخش ترين آيه نيست. فرد ديگري گفت: يا اميرالمؤمنين من عرض كنم؟ آيه وَمَن يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَّحِيماً؛ هركس عمل زشتي انجام دهد يا بر خويشتن ستم كند و سپس از خداوند آمرزش بخواهد، خداوند را غفار و رحيم خواهد يافت. مولا فرمود: اين هم آية گسترده اي است؛ ولي اميد بخش ترين آيه نيست. شخصي گفت: آيه قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ؛ اي بندگان من كه بر خويش اسراف كرديد، از رحمت خداوند مأيوس نشويد؛ چون يأس از گناهان كبيره است؛ مولا فرمود: اين هم خوب است؛ ولي آيه مورد نظر نيست. شخصي گفت: يا اميرالمؤمنين اين آيه وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ

فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ ؛ هر كسي فاحشه اي، كار ناسزايي انجام داده، استغفار كند، خدا او را مي بخشد. فرمود: همة اينهايي كه مي گوييد آياتي گسترده است، پيام دارد؛ اما اميدبخش ترين آيه در قرآن اين است: وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّيْلِ؛ نماز بخوان، در صبح، مغرب و عشاء إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّ_يِّئَاتِ ؛ نماز بخوان كه اين نماز سيئات را ميبرد و ميشويد.

اهميت نماز در جلوگيري از ارتكاب گناه

زماني جواني در مدينه گناه مي كرد، مردم آمدند به پيغمبر گفتند: او معصيت مي كند. پيامبر فرمود: آيا نماز مي خواند يا نه؟ گفتند: بله، نماز هم مي خواند؛ ولي گناه هم مي كند. [گاهي اين گونه است كه نمازخوان هم گاهي ممكن است خطا كند.] پيغمبر فرمود: اگر نماز مي خواند، دست از خطا برمي دارد؛ چون خدا در قرآن گفته: إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ ؛ نماز جلو فحشا و منكر را مي گيرد. اگر نماز مي خوانيم و فحشا و منكر هم مرتكب مي شويم، اشكال در نمازمان است، بايد آن را درست كنيم. بر همين اساس است كه مي گويند نماز جماعت بخوانيد. اين مسجدها انقلاب ما را ايجاد كرد و عاشورا، هيئت ها و دسته جات، نظام ما را حفظ كرد.

جبران فرصت سوزي ها

اگر گفتند تسويف بد است؛ يعني فرصت سوزي بد است. در نقطة مقابلش هم، جبران خوب است. جبران، بستگي به نوع گناه دارد، شخصي غيبت كرده بود، پيش پيغمبر آمد و گفت: يا رسول الله! من خجالت مي كشم به طرف بگويم غيبتت را كردم، _ «يا رسولُ الله ما كفّارهُ الاِغتيابِ»؟ فرمود: «تَسْتَغْفِرُ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ كَمَا ذَكَرْتَه» براي كسي كه غيبتش را كردي، دعا كن، براي او طلب آمرزش كن.

روايت است بعضي ها در صحراي محشر ورشكست مي شوند، چگونه؟ وقتي پروندة اعمالشان را به آنها مي دهند، مي بينند خيلي عالي است؛ نماز، قرآن، مسجد، زيارت عاشورا، همه چيز داخل پرونده است؛ ولي مي بينند يك صف طولاني منتظر اين آقاست. از فرشته ها مي پرسند اين صف با من چه كار دارد؟ ما كه كارنامه مان را گرفته ايم، اجازه بدهيد برويم. مي گويند اينها حق الناس است. انسان در گرفتاري، از كوچك ترين درخواست نمي گذرد. يك وقت وضع انسان خوب است، ممكن

است از خيلي چيزها بگذرد؛ ولي وقتي گرفتار مي شود، اگر صد تومان هم از كسي بخواهد به سراغش مي رود، مي گويد ندارم، گرفتارم. مي گويند شما غيبت ما را كرده ايد، پس ثواب نمازت مال من است، ثواب روزه ات مال آن يكي، ثواب حج، مال اين. ثواب اعمال او را مي گيرند، او نگاه مي كند، مي بيند ورشكست شد، پرونده خالي شد، ديگر هم هيچ كس زير بغلش را نمي گيرد. مي گويند: قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا ؛ برگرد، اگر مي تواني دوباره از آن دنيا سرمايه بياور؛ ولي ديگر امكان بازگشت نيست.

چگونگي جبران گناه هاي مختلف

امام صادق(ع) فرمود: اگر مخفيانه گناه كردي، مخفيانه ثواب كن؛ «مَنْ عَمِلَ سَيِّئَهً فِي السرِّ»؛ كسي گناهي كرده، هيچ كس هم خبر ندارد، «فَليَعمَل حَسَنَهً فِي السرِّ» ؛ به طور سرّي صدقه بده، جبران سيئة سرّي، حسنة سرّي است؛ اگر آشكارا گناه كردي، حسنة آشكار انجام بده، اينها همه جبران مي كند. پيامبر فرمود: چهار چيز سيئات را تبديل به حسنات مي كند؛ «أرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَكَانَ مِنْ قَرْنِهِ إلَي قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَها اللهُ حَسَناتٍ»آنها چه هستند؟

1_ «الصِّدْقُ»؛ راست گفتن، خدا از انسان راست گو خوشش مي آيد؛ چون خدا خودش مظهر صدق، سلام و امنيت است.

2_ «وَالحَياءُ»؛ شرم، اگر كسي حيا داشته باشد، خداوند گناهانش را مي بخشد و سيئاتش را از بين مي برد و به جاي آن حسناتش را مي نويسد.

3_ «وَحُسْنُ الخُلْق»؛ خوش اخلاقي، انسان دلش مي سوزد براي كساني كه نمازشان، روزه شان، كمك كردن شان، دينشان خوب است؛ اما با زن و بچه شان خيلي بد اخلاقند و بد برخورد مي كنند. اين اخلاق بدشان به آن اعمال خوبشان لطمه مي زند.

4_ «وَالشُّكر» ؛ شكر نعمات را به جا آوردن؛ يكي از مواردي كه اصل جبران در آن است.

راه سرعت گرفتن به سوي بهشت

به اين آيه دقت كنيد: سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْچقدر زيباست! انسان بايد اين را تابلو كند، تا هر روز در خانه بخواند. «سَارِعُواْ»؛ بدويد و بشتابيد. كجا بشتابيم؟ چه مي دهند كه بشتابيم؟ سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ بشتابيد خدا مي خواهد شما را ببخشد، بعد از آن چه مي شود؟ «وَجنّه»؛ مي خواهد بهشت را هم به شما بدهد، بهشت هم كه چيز كمي نيست. «عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ»اصلاً نمي توان تصور كرد، چگونه بشتابيم كه برسيم؟ قرآن وسيله اش را معرفي مي كند، أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ يك وسيله اش تقواست. وسيلة ديگر چيست؟ الَّذِينَ

يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء انفاق است، چه در حال دارابودن و چه نداري.

راه هاي مختلف انفاق

ممكن است كسي بگويد من كه چيزي ندارم، چگونه انفاق كنم؟ پاسخ اين است كه انفاق همه اش به داشتن مال نيست، گاهي انسان سخنش را انفاق مي كند، گاهي آبرويش را براي كسي گرو مي گذارد، گاهي دو ساعت وقت مي گذارد، دعواي دو نفر را حل مي كند، گاهي بين پدر و پسري كه با هم اختلاف دارند، دوستي برقرار مي كند، گاهي جواني را در مسير درست مي كشاند. خداوند مي گويد: مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ؛ از هر چه به شما داده ايم؛ به يكي بيان داده ايم، به يكي آبرو داده ايم، گاهي يك نفر مي تواند زمينة ازدواج صد جوان را در فاميل فراهم كند. اين چقدر ثواب دارد! روايت است بالاترين شفاعت در مورد ازدواج جوان هاست. اين كارهاي باارزشي است كه مي تواند ما را بالا ببرد و رشد دهد. فكر نكنيم ثواب؛ فقط حج، زكات، عمره و زيارت است، آنها هم در جاي خود ارزشمند هستند، ثواب دارند؛ اما گاهي غافل هستيم كه اطرافمان كار ثواب زياد است. فرمود: سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ؛ بشتابيد. خدايا با چه مركبي بياييم؟ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِين

1_ متّقي باش، گناه نكن؛

2_ الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء؛ انفاق كن، چه داري و چه نداري.

3_ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ؛ وقتي عصباني شدي، خشمت را كنترل كن. خدا مي گويد من خشمم را در مقابل تو كنترل مي كنم، وقتي كه تو بندة من هستي، عصباني شدي، خودت را كنترل كردي، فحش ندادي، ناسزا نگفتي، من كه خالق تو هستم، من هم تو را مي بخشم.

بالاترين اثر كظم غيظ

يك زمان آدم مي ترسد، مقابله نمي كند. اين كظم غيظ نيست؛ چون اگر توان داشت فحش مي داد و ناسزا مي گفت؛ اما وقتي انسان در

اوج قدرت به خاطر خدا خشمش را فرو ببرد، خدا مي گويد بندة من، خشمت را كنترل كردي، من هم خشمم را كنترل مي كنم و رحمتم را شامل حالت مي كنم. وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ؛ مردم را ببخش، كينه ها را كنار بگذار، اختلاف ها و جدايي ها را كنار بگذار. اگر تو عفو كردي، من خدا كه خالق تو هستم، تو را عفو مي كنم.

سليمان صرد خزاعي

وقتي قضية كربلا تمام شد، سليمان ابن صرد خزاعي بعضي از مردم كوفه را جمع كرد و گفت: بدكاري كرديد _ البته مردم كوفه كساني نبودند كه در كربلا با امام حسين(ع) جنگيده بودند، آنها فقط ايشان را ياري نكرده بودند، واِلّا با امام حسين(ع) بودند؛ علت اصلي آن هم اين بود كه خيلي ترس و وحشت در آنجا حاكم بود، ابن زياد واقعاً راه هاي خروجي كوفه را بسته بود و اجازه نمي داد خيلي ها بيايند _ گفت: مي دانيد شما چه كار كرديد؟ شما كاري كرديد كه مردم در زمان موسي با گوسالة سامري كردند، رفتند گوساله پرست شدند. اگر مي خواهيد نجات پيدا كنيد، راهش اين است، همان چيزي كه موسي به آنها گفت. وقتي كه گوساله پرست شدند، موسي گفت: إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ برگرديد، گوساله را كنار بگذاريد. سليمان ابن صرد خزاعي گفت: مردم، مَثَل ابن زياد و يزيد، مثل گوسالة سامري است، اگر مي خواهيد از همين جا برگرديد و توبه كنيد و اين گوساله پرستي را كنار بگذاريد. او در كوفه انقلاب كرد و قيام توابين را راه انداخت، بسياري از آنها هم شهيد شدند. در مدينه هم اين قيام راه افتاد، پسر حنظلة غسيل الملائكه بعد از قضية كربلا، سال 62

يا 63 در مدينه انقلاب كرد، خيلي هم شهيد دادند.

بعد از قضية كربلا انقلاب هاي متعددي راه افتاد كه اغلب آنها هم براساس همين اصل جبران بود، تصميم گرفتند خطايي را كه كرده اند جبران كنند، بتوانند پاسخ گوي خطايي كه كرده اند باشند؛ گرچه هميشه جبران، نتيجه بخش نيست، گاهي ممكن است جواب ندهد.

گاهي فرصت خيلي از دست رفته؛ ولي در عين حال بهتر از ادامة مسير خلاف است. خداوند متعال مي فرمايد: از هر كجا برگشتيد به سود شماست وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَاب ؛ هر كه در زندگي اش انابه و بازگشت باشد، هدايت مي شود.

مسلماني نخيرق يهودي

يك يهودي در اوج جنگ احد، خدمت پيغمبر آمد، گفت: يا رسول الله، من مي خواهم مسلمان شوم، آقا فرمود مسلمان شو و او مسلمان شد و به پيامبر گفت: يا رسول الله اجازه مي دهي من به ميدان جنگ بروم؟ فرمود: برو، به ميدان آمد و شهيد هم شد، از آن مسلماناني است كه نماز نخواند و روزه نگرفت؛ چون اصلاً فرصت پيدا نكرد، مسلمان شد و بعد هم شهيد شد. در تاريخ مسلمان هايي داريم كه فرصت انجام ساير اعمال را پيدا نكردند، به دليل اينكه در اوج حوادث از دنيا رفتند.

مسلمان شدن راهب مسيحي

در جنگ صفّين هم همين گونه بود، يك راهب مسيحي در مسير راه با اميرالمؤمنين ملاقات كرد و خدمت آقا شهادتين را گفت و مسلمان شد، از اميرالمؤمنين پرسيد: آقا كجا مي رويد؟ فرمودند: به نبرد و مقابله با دشمن مي رويم. عرض كرد: من هم بيايم؟ حضرت فرمودند: بله. او به جنگ آمد و در جنگ صفين شهيد شد.

فرصت يابي ابوالحتوف و سعد در كربلا

بعضي ها نقل كرده اند در كربلا، بعدازظهر عاشورا وقتي كه همة ياران امام شهيد شدند، امام حسين(ع) فرياد زد: «هَلْ مِنْ ناصرٍ ينصُرُني؟»دو جوان و دو برادر در سپاه ابن زياد بودند؛ به نام هاي سعد و ابوالحتوف. يكي از آنها به ديگري رو كرد و گفت: برويم به امام حسين(ع) بپيونديم، اغلب اصحاب و بني هاشم شهيد شده بودند، تقريباً بعدازظهر عاشورا بود، خود امام حسين(ع) مانده بود، آن لحظه اي بود كه يار مي طلبيد. مجلسي نقل كرده و ديگران نيز دارند كه اين دو بعدازظهر عاشورا آمدند، به امام حسين(ع) پيوستند و شهيد شدند. اين گونه است، اگر كسي فرصت ياب باشد و اصل جبران را در زندگي اش پياده كند، نتيجه اش اين است.

خلاصه بحث

خلاصة اينكه يكي از گام هاي شيطان، تسويف است؛ يعني از دست دادن فرصت، شيطان سعي مي كند زيباترين ساعات فرصت را از شما بگيرد؛ يعني جواني، بعد وقتي سن انسان بالا رفت و جواني اش گذشت تأسف مي خورد؛ اما ديگر قابل بازگشت نيست.

روضه قاسم بن الحسن

يكي از كساني كه فرصت ياب بود، و از فرصت نوجواني اش خوب استفاده كرد، قاسم ابن الحسن، فرزند امام حسن مجتبي(ع) است. چقدر اين نوجوان آگاه است، چقدر بافهم و شعور است، نوجواني كه وقتي سه ساله بوده، پدر را از دست داده، ده سال هر چه نگاه كرده، عمويش امام حسين(ع) را ديده، امام حسين(ع) براي او مثل پدر بوده است. بالاخره يك بچة سه ساله، تصوير روشني از پدرش ندارد، پدر را در سه سالگي از دست داده و عمده تصويري كه در زندگي اش به عنوان مربي خودش مي شناسد، اباعبدالله(ع) است. شايد يك دليل اينكه براي امام حسين(ع) سخت بود كه به او اجازه بدهد، همين است. در روز عاشورا وقتي پسر خود امام حسين(ع)، علي اكبر آمد، اصلاً امام حسين(ع) تأمل نكرد، بلافاصله فرمود: برو؛ اما وقتي اين نوجوان آمد؛ چگونه به او بگويد؟ عزيز برادر است، يادگار و امانت اوست.

مي گويند دستش را جلو آورد، او را در آغوش خود گرفت. اين عمو و برادرزاده شروع كردند در آغوش هم گريستن. قاسم خم شد، دست هاي عمو را بوسيد، پاهاي عمو را بوسيد؛ «لَمْ يَزَل يَقبَل يَتَقَبل رِجلَيه و يَدَيه» عموجان، تو را به خدا اجازه بده بروم. عموجان اجازه بده اسم من هم جزو كربلايي ها ثبت و ضبط شود. عمو چگونه به او اجازه بدهد؟ نوشته اند اين دو آن قدر گريه كردند، «حتّي غُشِيَ

عَلَيهِما»؛ تا آنكه هر دو به حالت غش روي زمين افتادند.

جان زهرا كربلايي كن مرا در ره قرآن فدايي كن مرا

اي عمو حق علي بت شكن دست رد بر سينة قاسم مزن

عمو بگذار بروم، عمو ديگر تحمل ندارم. بعد اجازه گرفت و به ميدان آمد. حُمَيدِ ابن مسلم مي گويد: من ايستاده بودم، ديدم نوجواني گريه كنان دارد مي آيد. گفتم خدايا چرا اين نوجوان گريه مي كند، حتماً ترسيده و صفوف دشمن او را به خوف واداشته؛ اما وقتي رجز خواند، ديدم نه، براي غريبي عمويش حسين گريه مي كند، صدا زد:

اِن تنكروني و انا ابن الحسن سِبُُ النّبيّ المصطَفي و الموتمن

هذا حسين كاالاسير المرتهن بين اناس لاسقوا صوب المزن

هر كه مرا نمي شناسد، من يتيم امام حسن(ع) هستم، پدر من امام حسن(ع) و عمويم اباعبدالله است. اين حسين فرزند فاطمه است كه با او مانند اسير برخورد مي كنيد. وقتي هم روي زمين افتاد و دشمن محاصره اش كرد، اباعبدالله به سرعت خودش را رساند. شروع كرد دشمن را دور كردن، «ساعدَ الله قلبك يا اباعبدالله»حسين عزيز بالاي سر قاسم ايستاد «فاذا الحسين قائمُ عَلي رأسه»، صدا زد: عزيز برادر، به خدا برايم سخت است كه مرا صدا بزني؛ اما نتوانم برايت كاري انجام بدهم. «يَعَزُّ وَاللهِ عَلَي عَمِّكَ أنْ تَدّعُوَهُ فَلَا يُجيبَكَ أوْ يُجيبَكَ فَلَا يُعُنَكَ أوْ يُعُنَكَ فَلَا يُغنِي عَنْكَ بُعداً لِقَومٍ قَتَلُوكَ» عمو، برايم سخت است كه نتوانم برايت كاري انجام بدهم. شايد مي خواهد بگويد عموجان، يك روز جلوي چشمم بدن پدرت را تيرباران كردند و نتوانستم كاري كنم، امروز هم بدن تو زير سم اسبان است و دوست و دشمن دارند نگاه مي كنند. حسين با عزيز برادر چه

مي كند؟ آيا مثل علي اكبر جوان ها را صدا مي زند؟ يك وقت ديدند خم شد، قاسم را بلند كرد، به سينه چسبانيد، «وضَعَ صدرَهُ علي صدره»

كاش نمي ديد عمو پيكرت تا كه برد هديه بر مادرت

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109