عنوان قراردادی:دانشنامه امام حسین علیه السلام، بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ .برگزیده
عنوان و نام پدیدآور:شهادت نامه امام حسین (ع) بر پایه منابع معتبر/ محمد محمدی ری شهری، با همکاری سیدمحمود طباطبایی نژاد، سیدروح الله سیدطبایی؛ ترجمه مهدی مهریزی، عبدالهادی مسعودی، محمد مرادی؛ تحقیق گروه سیره نگاری پژوهشکده علوم و معارف حدیث.
مشخصات نشر:قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1391.
مشخصات ظاهری:2ج.
شابک:دوره : 978-964-493-542-8 ؛ ج.1 : 978-964-493-634-0 ؛ ج.2 : 978-964-493-635-7
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
یادداشت:ج.2 (چاپ دوم: 1392).
یادداشت:کتاب حاضر برگرفته از دانشنامه امام حسین (ع) تالیف محمدی ری شهری است.
موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- سرگذشتنامه
موضوع:واقعه کربلا، 61ق.
موضوع:واقعه کربلا، 61ق -- شهیدان
شناسه افزوده:طباطبائی نژاد، محمود، 1340 -
شناسه افزوده:سیدطبایی،سیدروح الله
شناسه افزوده:مهریزی، مهدی، 1341 -، مترجم
شناسه افزوده:مسعودی، عبدالهادی، 1343 -، مترجم
شناسه افزوده:مرادی، محمد، مترجم
شناسه افزوده:محمدی ری شهری، محمد، 1325 - . دانشنامه امام حسین علیه السلام، بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ. برگزیده
شناسه افزوده:پژوهشگاه قرآن و حدیث. پژوهشکده علوم و معارف حدیث. گروه سیره نگاری
رده بندی کنگره:BP41/4/م343د2017 1391
رده بندی دیویی:297/953
شماره کتابشناسی ملی:2971195
ص :1
ص :2
بسم الله الرحمن الرحیم
ص :3
شهادت نامه امام حسین (ع) بر پایه منابع معتبر
محمد محمدی ری شهری
با همکاری سیدمحمود طباطبایی نژاد، سیدروح الله سیدطبایی
ترجمه مهدی مهریزی، عبدالهادی مسعودی، محمد مرادی
تحقیق گروه سیره نگاری پژوهشکده علوم و معارف حدیث.
ص :4
فهرست اجمالی
ص :5
فهرست اجمالی
ص :6
بررسی جامع و همه جانبۀ زندگی پیشوایان دینی (پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام)، از آن رو که به فهم درست گفتار، رفتار و موضعگیری آنان در شرایط گوناگون می انجامد، ضروری است؛ زیرا نگاه تجزیه ای و تک بعدی، از آفتِ بدفهمی مصون نیست. در نگاه جامع می توان رشتۀ پیوند حلقه های به ظاهر گسسته را پیدا کرد، چنان که با همین نگاه می توان تعارض ظاهری برخی سخنان و رفتارها را برطرف ساخت.
این جامع نگری، تنها با پژوهش های علمی و روشمند در بارۀ هر یک از این پیشوایان، تحقّق می یابد که لازمۀ آن، حضور محقّقان با تخصّص های گوناگون در مراحل مختلف پژوهش است.
به انجام رساندن چنین پژوهش هایی، سالیان درازی است که دغدغۀ این جانب و همکارانم در پژوهشکدۀ علوم و معارف حدیث است.
دانش نامۀ امیر المؤمنین علیه السلام که در سال 1379 منتشر شد،(1) نخستین اثر از این گونه پژوهش بود که پس از مدّت ها تلاش، به ثمر نشست و در جامعۀ علمی داخل و خارج کشور، بازتاب های بسیار مثبت داشت. دومین اثر از این مجموعه نیز کتابی است با عنوان دانش نامۀ امام حسین علیه السلام که به لطف الهی در سال 1388 پس از سال ها مطالعه و تحقیق، با همکاری جمعی از پژوهشگران پژوهشکده، به انجام رسید و در جای خود، مورد توجّه ویژۀ فرهیختگان و عموم خوانندگان قرار گرفت. در این کتاب، تلاش شده است تا زوایای مختلف زندگانی امام حسین علیه السلام (و از آن جمله حماسۀ تاریخ ساز کربلا)، به تفصیل، مورد بررسی و پژوهش قرار گیرد.
ناگفته پیداست که امام حسین علیه السلام در میان شیعیان و عموم مسلمانان و حتّی دیگر جوامع، بیشتر با حادثۀ عاشورا - که درخشان ترین بخش زندگی ایشان است -، شناخته شده است. البته اگر گزارش این بخش از زندگی ایشان با دیگر بخش های آن همراه گردد، شناخت کامل تری به دست می دهد. از این رو، تلاش شد تا در دانش نامۀ یاد شده، تمام مقاطع زندگی امام حسین علیه السلام بازگو شود، هر چند حساسیت و بزرگی حادثۀ عاشورا ایجاب می کرد که نسبت به آن مقطع،
ص:7
بررسی علمی درخور انجام گیرد که این مهم نیز در حدّ توان، به منصّۀ ظهور رسید. این کوشش ها با این هدف سامان یافت که بتواند تاریخ زندگی نورانی و افتخارآمیز حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام و بویژه حماسۀ کربلا را، هر چه کامل تر، دقیق تر و با شیوه های علمی به خوانندگان، منتقل نماید.
واقعیت، این است که امام حسین علیه السلام، با بهره گیری از فرصت گران قدر کربلا، نسخۀ کاملی از قرآن ناطق و انسان کامل را در برابر چشم جهانیان، به نمایش گذاشت و حماسه ای بی نظیر، پدید آورد.
در این حماسه، انواع خصلت های والای انسانی، همچون: صبر و استقامت، ایثار و از خود گذشتگی، کرامت و عزّت نفس، آزادی خواهی، صداقت و حفظ آرامش روانی در سخت ترین شرایط زندگی (در برابر انواع پستی ها، جنایت ها، قساوت ها و بی رحمی ها)، به گونه ای جلوه یافته که فرشتگان الهی، شگفت زده شده اند.(1)
این نمایش، به قدری صریح، روشن، آشکار و عمومی بود که حتّی دشمنان امام علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام نیز نتوانستند آن را تحریف کنند و چهرۀ درخشان ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام و قیام الهی او را به گونه ای دیگر، جلوه دهند.
تاریخ عاشورا، درس های اخلاقی، سیاسی و اجتماعی ارزنده و متنوّعی را به امّت اسلامی، بلکه به همۀ آزادی خواهان راستین، ارائه می کند؛ لیکن بزرگ ترین درس آن، هشدار نسبت به استحالۀ فرهنگی و سیاسی یک جامعۀ ارزش مدار است. این درس، خصوصاً برای ملّت ایران - که با الهام گرفتن از فرهنگ عاشورا و رهبری یکی از فرزندان راستین ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام، امام خمینی رحمه الله، انقلابی را بر پایۀ ارزش های اسلامی پدید آوردند -، فوق العاده مهم، بیدار کننده و عبرت آموز است.
واقعیت، این است که تاریخ عاشورا، از ظرفیت بی بدیلی در هدایت انسان ها و ساختن جامعۀ آرمانیِ انسانی و مبتنی بر ارزش های اسلامی، برخوردار است و با توجّه به این ظرفیت فرهنگی، راز این حدیث نبوی گشوده می گردد که: در حسّاس ترین نقطۀ عرش الهی، از حسین، به عنوان «چراغ هدایت» و «کشتی نجات»، یاد شده است. متن حدیث، چنین است:
إنَّ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام فِی السَّماءِ أکبَرُ مِنهُ فِی الأَرضِ؛ و إنَّهُ لَمَکتوبٌ عَن یَمینِ عَرشِ
ص:8
اللّهِ عز و جل: مِصباحُ هُدیً، و سَفینَةُ نَجاةٍ.(1)
حسین بن علی علیه السلام، در آسمان، مقامی برتر از زمین دارد؛ چرا که در سمت راست عرش الهی، در بارۀ او نوشته شده است: چراغ هدایت و کشتی نجات!
بی تردید، همۀ امامان اهل بیت علیهم السلام، چراغ هدایت و کشتی نجات اند؛ امّا ظرفیت فرهنگی تاریخ عاشورا، سبب شده است که نام امام حسین علیه السلام بدین عنوان به ثبت برسد.
آری! بهره گیری صحیح از این ظرفیت می تواند نه تنها ملّت های مسلمان، بلکه جهان را از بن بست اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ای که امروز گرفتار آن است، نجات دهد.
این است راز آن همه تأکید اهل بیت علیهم السلام بر زنده نگه داشتن عاشورا، رفتن به کربلا و زیارت سیّد الشهدا.
ظرفیت گستردۀ فرهنگی واقعۀ عاشورا و جایگاه ویژۀ آن در جهان اسلام، بویژه نزد پیروان اهل بیت علیهم السلام، ایجاب می کند که موضوع نهضت حسینی، به عنوان یکی از اصلی ترین مسائل مطرح در مکتب تشیّع، در حوزه های علمیّه و دانشگاه ها، توسط توانمندترین دانشمندان و کارشناسان، مورد تحقیق و تدقیق قرار گیرد و نخبگان آشنا با قرآن و حدیث و تاریخ اهل بیت علیهم السلام، ضمن جمع آوری، جمع بندی و ارزیابی گزارش های تاریخی، ابعاد متنوّع و آموزندۀ این حماسۀ سرشار از هدایت، عزّت و سعادت را تبیین و تفسیر نمایند.
امّا با کمال تأسّف، باید گفت که عدم توجّه لازم از جانب حوزه های علمیّه و شخصیت های بزرگ علمی شیعه به این مسئلۀ بسیار مهم، از یک سو، و گِرِه خوردن مراسم عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام با معیشت شُماری از مردم، از سوی دیگر، سبب شده است که در بسیاری از مجالس عزاداری امام حسین علیه السلام، تحریک عواطف مردم، جای گزین تبیین اهداف بلند نهضت حسینی گردد و بدین سان، نه تنها بازار گزارش های ضعیف و بی ریشه ای که جنبۀ عاطفی آنها قوی است - هر چند خلاف شأن و منزلت اهل بیت علیهم السلام اند -، رونق یابد، بلکه به تعبیر استاد شهید مطهّری، با این استدلال ماکیاوِلی که «هدف، وسیله را توجیه می کند»، راه برای جعل و دروغ در مرثیه سرایی، هموار شود.(2) نمونه هایی از این گزارش ها را با نقد شهید مطّهری بنگرید:
- «هاشم بن عُتبۀ مِرقال، با نیزه ای به طول هجده گَز، به یاری امام حسین علیه السلام آمد»،(3) در حالی
ص:9
که او از یاران امام علی علیه السلام بود و حدود بیست سال پیش از واقعۀ عاشورا، در جنگ صِفّین، کشته شده بود!
- «عمر بن سعد، یک میلیون و ششصد هزار نفر از مردم کوفه را به کربلا آورد»،(1) در صورتی که در آن زمان، جمعیت کلّ کوفه، حدود یکصد هزار نفر بوده است!
- «امام حسین علیه السلام، در روز عاشورا، سیصد هزار نفر را به دست خود، هلاک گردانید»،(2) در صورتی که اگر امام علیه السلام در هر ثانیه، یک نفر را کُشته باشد، برای کشتن سیصد هزار نفر، 83 ساعت و بیست دقیقه، وقت لازم است!
- «حضرت ابو الفضل علیه السلام، روز عاشورا، 25 هزار نفر را کُشت»،(3) که با محاسبه ای که بدان اشاره شد، کُشتن این شمار از دشمن، نزدیک به هفت ساعت، وقت می خواهد!
نویسندۀ گزارش های یاد شده، گویا با هدف ایجاد فرصت لازم برای عملیات مورد اشاره، مدّعی می شود که روز عاشورا، 72 ساعت طول کشیده است(4)!(5)
از این دست گزارش ها در کتاب هایی که با عنوان «منابع ضعیف یا غیر قابل استناد» در صفحات آینده معرّفی می شوند، فراوان است.(6) البته باید مطالبی را هم که به عنوان «زبانِ حال» از سوی روضه خوانان و مرثیه سرایان، مطرح و به تدریج، به «زبانِ قال» تبدیل شده و می شود، به فهرست گزارش های ضعیف، افزود!
باری، پاسخگو نبودن پژوهشگران و صاحب نظران این عرصه به نیازهای جدّی جامعه در زمینۀ تاریخ صحیح و اهداف بلند نهضت حسینی، سبب شده است که شمار کتاب هایی که خصوصاً در عصر حاضر در بارۀ امام حسین علیه السلام تألیف شده اند، به صدها و بلکه هزاران عنوان برسد، و در عین حال، کتاب های مستند و قابل اعتماد در جهت تبیین صحیح تاریخ نهضت حسینی و اهداف و آرمان های آن، بسیار اندک باشند. از این رو، در جامعۀ امروز ایران - که
ص:10
انقلاب اسلامی آن، با الهام از نهضت عاشورا به ثمر رسیده و سومین دهۀ خود را نیز پشت سر گذاشته است -، بازنگری و بازنگاری تخصّصی تاریخ عاشورا و پاک سازی آن از مطالب بی اساس و موهن، در جهت محافظت و صیانت از جان مایۀ انقلاب اسلامی، بسیار ضروری می نماید و این، بزرگ ترین خدمتی است که مراکز علمی و پژوهشی می توانند به ساحت قدس ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام داشته باشند.
آری! دانش نامۀ امام حسین علیه السلام، گامی متواضعانه در این راه بود، که پس از سال ها پژوهش و تلاش، با همکاری شماری از پژوهشگران توانمندِ «پژوهشکدۀ علوم و معارف حدیث»، در چهارده جلد (متن)،(1) به سرانجام رسید و در ذی حجۀ 1430 (آذرماه 1388)، در دسترس همگان، بویژه اصحاب تحقیق، قرار گرفت؛ امّا با توجّه به این که بخش هایی از آن دانش نامه - که با شهادت سیّد الشهدا علیه السلام و یاران باوفایش مرتبط بود -، بیش از سایر بخش ها برای آشنایی هر چه بیشتر و عالمانۀ عموم خوانندگان با تاریخ حماسۀ کربلا، کاربرد داشت و از سوی دیگر می توانست دستْمایه ای بسیار مناسب برای مبلّغان دینی (بویژه در سفرهای تبلیغی شان) به شمار آید، بخش های مورد اشاره، با عنوان شهادت نامۀ امام حسین علیه السلام بر پایۀ منابع معتبر، به صورت جداگانه آمادۀ نشر گردید - که اینک پیش روی شماست -.
در این جا، از همۀ پژوهشگران گران قدری که به گونه ای در تدوین دانش نامۀ امام حسین علیه السلام و شهادت نامۀ امام حسین علیه السلام سهیم بوده اند، خصوصاً گروه «سیره نگاری» پژوهشکدۀ علوم و معارف حدیث و بویژه آقایان سیّد محمود طباطبایی نژاد و سیّد روح اللّه سیّدطبایی - که در مرحلۀ تألیف، معاونت پژوهش مزبور را به عهده داشته اند -، صمیمانه سپاس گزاری می کنم. همچنین از فرهیختگان گران مایه آقایان: عبد الهادی مسعودی، مهدی مهریزی، محمّد مرادی و محمّد خُنَیفِرزاده - که ترجمۀ دانش نامۀ امام حسین علیه السلام به قلم شیوای ایشان است -، قدردانی و تشکّر می نمایم و برای همۀ آنان، از خداوند منّان، پاداشی درخور فضلش، مسئلت دارم.
اللّهم ارزُقنا شَفاعَةَ الحسینِ علیه السلام یَومَ الورودِ و ثَبِّت لَنا قَدَمَ صِدقٍ عندَک مَعَ الحسینِ و أصحابِ الحسینِ الّذینَ بَذَلوا مُهَجَهُم دونَ الحسین علیه السلام.
محمّد محمّدی ری شهری
17 مرداد 1389
27 شعبان 1431
ص:11
برای آشنایی بیشتر خوانندگان محترم با ساختار و چگونگی تدوین این شهادت نامه،(1) یادآور می شود که: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام، از پانزده بخش (در حجم بیش از 6600 صفحه)، تشکیل شده است که فهرست اجمالی آنها، عبارت است از:
درآمد: کتاب شناسی، اهداف عاشورا، عزاداری و...
یک: زندگی خانوادگی سیّد الشهدا علیه السلام
دو: فضیلت ها و ویژگی های امام حسین علیه السلام
سه: دلایل امامت امام حسین علیه السلام و فرزندانش
چهار: امام حسین علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، تا شهادت پدر
پنج: امام حسین علیه السلام پس از شهادت پدر، تا قیام عاشورا
شش: پیشگویی دربارۀ شهادت امام حسین علیه السلام
هفت: از مدینه تا ورود به کربلا
هشت: از ورود به کربلا تا شهادت
نه: وقایع پس از شهادت
ده: بازتاب شهادت امام علیه السلام و فرجام دشمنان ایشان
یازده: عزاداری و گریه برای امام حسین علیه السلام
دوازده: نمونۀ مرثیه های سروده شده در سوک ایشان در طول تاریخ
سیزده: زیارت امام حسین علیه السلام
ص:12
چهارده: مزار امام حسین علیه السلام
پانزده: حکمت نامۀ امام حسین علیه السلام.
شهادت نامۀ امام حسین علیه السلام بر پایۀ منابع معتبر (کتاب حاضر)، متن کامل بخش های ششم تا یازدهم دانش نامۀ یاد شده و منتخبی از «درآمد» و بخش یکم و نیز دو قطعۀ کوچک از بخش های نهم و سیزدهم آن را، در مجموع در حجمی نزدیک به 2500 صفحه، در خود دارد.
در واقع، کتاب حاضر، در بر دارندۀ تمامی بخش های مرتبط با حماسۀ کربلا از دانش نامۀ یاد شده است(1) که جهت آگاهی عموم علاقه مندان واهل مطالعه و تحقیق، بویژه خُطَبا و حماسه سرایان کربلا، گزینش و بازْتدوین شده است.
گفتنی است که انتخاب واژۀ «معتبر» در عنوان این کتاب، بدان جهت است که در تدوین دانش نامۀ امام حسین علیه السلام، کوشیده ایم متن آن، در همۀ بخش ها، از منابع حدیثی و تاریخی معتبر و قابل استناد، گزینش گردد. بر این پایه، تکیه گاه اصلی تدوین دانش نامه (وهمۀ آثار برگرفته از آن)،(2)در درجۀ نخست، منابعی هستند که تا قرن پنجم هجری نگارش یافته اند، و در مراتب بعد، منابع تألیف شده تا قرن هفتم هجری، و پس از آن، آثارِ تألیف شده تا قرن نهم.
بدین ترتیب، در کتاب حاضر، مقتل نگاری های قرن دهم هجری به بعد، به دلایلی که در «کتاب شناسی تاریخ عاشورا و عزاداری» بدانها اشاره می شود،(3) مورد استناد نیستند، جز با هدف نقد (یا اهدافی مانند آن)، که در این صورت، به معتبر نبودن گزارش، اشاره خواهد شد.
البته توجّه به این نکته ضروری است که در پژوهش های تاریخی، سختگیری هایی که در بارۀ روایات فقهی وجود دارد، معمول نیست؛ بلکه بیشتر، چگونگی گزارش و استواری یا نااستواری متن، مورد توجّه است و برای رسیدن به حقیقت، باید از قرائن مختلف، بهره گرفت.
ص:13
بر این اساس، در جمع آوری گزارش ها و گزینش آنها، افزون بر تلاش برای مستند کردن آنها به منابع معتبر، اصلی ترین معیار را «نقد متن» قرار داده ایم و کوشیده ایم تا از راه تأیید مضمون گزارش ها با قرائن عقلی و نقلی، برای پژوهشگر، نوعی اطمینان به گزارش، حاصل شود. از این رو، احادیث مُنکَر را نیاورده ایم، گرچه در منابع معتبر آمده باشند، و اگر در موارد خاصّی، گزارش غیر معتبری را عرضه کرده ایم، چراییِ آن را توضیح داده ایم.
گزارش اجمالی بخش های مختلف کتاب حاضر، از این قرار است:
در بخش نخست این کتاب، تحلیل ها و مقالاتِ تفصیلیِ پراکنده در دانش نامۀ امام حسین علیه السلام که با موضوع کتاب شهادت نامه تناسب بیشتری داشته اند، در کنار هم گردآوری و البته اندکی تلخیص شده اند.
برای آشنایی اجمالی خوانندگان با زندگی و احوال شخصی ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام گزیده ای از بخش یکم دانش نامه در بارۀ چگونگی تولّد، نام گذاری، ویژگی های ظاهری، چگونگی پرورش، همسران و شمارِ فرزندان امام حسین علیه السلام، در شش فصل، ارائه شده است.
در این بخش، خبرهای آسمانیِ رسیده در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام، و پیشگویی های پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام و دیگر پیشوایان و بزرگان در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام، در قالبی نظام یافته ارائه شده است. به علاوه، قطعیّت صدور این دسته از روایات، مورد تأکید قرار گرفته و توضیح داده شده که مقدَّر بودن شهادت امام حسین علیه السلام و پیشگویی آن، منافاتی با اراده و اختیار او ندارد.
در این بخش، رخدادهای مهمّی مانند: امتناع امام علیه السلام از بیعت با یزید، خروج امام علیه السلام از مدینه، فعّالیت های ایشان در مکّه، اعزام مسلم علیه السلام به عنوان نمایندۀ خود به کوفه، حوادث کوفه و شهادت مُسلم و جمعی دیگر از یاران امام علیه السلام و نیز زندانی شدن شماری دیگر از آنان، پیشنهادهای مختلف به امام علیه السلام مبنی بر نرفتن به کوفه، حرکت امام علیه السلام به سوی کربلا و حوادث مسیر مکّه تا کربلا، گزارش شده است.
ص:14
در این بخش، متون مربوط به حادثۀ جان گداز عاشورا، از آغاز ورود امام حسین علیه السلام به کربلا تا شهادت یاران، فرزندان، برادران، برادرزادگان، خواهرزادگان و عموزادگان ایشان و سرانجام، شهادت خودِ امام علیه السلام، به تفصیل، گزارش شده است.
در بخش پنجم، حوادثی که پس از شهادت امام حسین علیه السلام به وقوع پیوست، پدیده های خارق العاده ای که در منابع معتبر گزارش شده اند، چگونگی دفن شهدا، سرنوشت سرهای مقدّس شهدا و کراماتی که از سر مقدّس سیّد الشهدا علیه السلام دیده شد، حوادث مربوط به حرکت خاندان ابا عبداللّه علیه السلام از کربلا به کوفه و از کوفه تا شام و بازگشت آنها از شام به مدینه، ارائه می شود.
در این بخش، متن گزارش های مربوط به بازتاب شهادت سیّد الشهدا و یارانش در میان قاتلان آنها و خانواده های قاتلان و نیز در میان شخصیت های برجستۀ آن روز جهان اسلام و در جامعۀ عراق و حجاز، مطرح می گردد و در ادامه، سرنوشت شوم کسانی که در این حادثه نقش داشتند و نیز مردمی که از یاری کردن امام علیه السلام سر باز زدند، تبیین شده است.
در این بخش - که بخش پایانی کتاب است -، احادیث متعددی در سفارش به عزاداری، مصیبت خوانی و گریستن و گریاندن برای سالار شهیدان و معرّفی نخستین عزاداران امام علیه السلام پس از واقعۀ کربلا، اهمّیت ویژۀ روز عاشورا و آداب این روز و نیز سوگمندی جهان آفرینش در مصیبت های سالار شهیدان، گزارش شده است.
این بخش، با دو زیارت منسوب به ناحیۀ مقدسه (امام مهدی علیه السلام) پایان می یابد.
گفتنی است که نقشه های مربوط به قیام عاشورا نیز در پایان کتاب، قرار گرفته اند.(1)
ص:15
ص:16
ص:17
ص:18
در بارۀ تاریخ نهضت امام حسین علیه السلام و بویژه عاشورا و نیز در موضوع عزاداری بر امام حسین علیه السلام و نقل مَقتل ایشان، کتاب های بسیاری در طول تاریخ، نگاشته شده است که این، خود، نشان از اهتمام عالمان و محقّقان مسلمان، بدین مسئله دارد.(2)
این منابع از لحاظ اعتبار و دقّت در نقل و تحلیل، یکسان نیستند و می توان آنها را به دو دستۀ کلّیِ: قابل استناد و غیر قابل استناد (ضعیف)، تقسیم کرد. البته این تقسیم بندی فقط در کتاب هایی صادق است که در دسترس اند؛ زیرا دستۀ دیگری از منابع - که «منابع مفقود» نامیده می شوند -، تنها در فهرست نامه ها مورد اشاره قرار گرفته اند و اکنون دسترس مستقیم به آنها ممکن نیست، هر چند برخی اخبارشان، به کتاب های دیگر، راه یافته است.
بنا بر این، برای هر پژوهشی در بارۀ تاریخ عاشورا و عزاداری، چهار دسته منبع وجود دارد:
1. منابع قابل استناد،
2. منابع غیر قابل استناد،
3. منابع معاصر،
4. منابع مفقود.(3)
مقصود از منابع قابل استناد، آن دسته از منابع اند که هویّت تاریخی دارند و نویسندگان آنها، معیّن، شناخته شده و از عالمان روشمند بوده اند، هر چند دیدۀ نقد خود را بر یکایک روایات آنان، باز نگاه می داریم.
ص:19
منابع غیر قابل استناد یا ضعیف، منابعی داستانی، بی سند و بدون پشتوانۀ تاریخی اند که اخبار گزارش شده در آنها را تنها به شرط یافتن مؤیِّدهای تاریخی و تقویت شدن به وسیلۀ منابع دستۀ نخست، می پذیریم.
در این جا، ابتدا منابع مهمّ قابل استناد (33 کتاب)، به اجمال و سپس منابع ضعیف مشهور (ده کتاب) معرّفی خواهند شد(1) و در ادامه، ضمن اشاره ای به منابع معاصر، این نکته توضیح داده می شود که چرا در دانش نامۀ امام حسین علیه السلام، گزارش های منابع متأخّر، مورد استناد قرار نگرفته اند.
خوش بختانه منابع کهن متعدّد و قابل اتّکایی در دست اند که به گزارش نهضت عاشورا پرداخته اند. این منابع را می توان به دو دستۀ: مستقل (منابعی که ویژۀ گزارش دهی از نهضت عاشورا و حماسه سازان این واقعۀ بی نظیرند) و مشتمل (منابعی که تنها بخش ها یا فصل هایی از آنها، در بارۀ قیام امام حسین علیه السلام است) تقسیم نمود.
ما در این جا، مشهورترین (و شاید مهم ترین) منابع قابل استناد را، به ترتیب تاریخی برمی شماریم. گفتنی است که این منابع، از اعتبار یکسانی برخوردار نیستند؛ امّا همۀ آنها قابلیت ارجاع و استناد را دارند و به وسیلۀ پژوهش های تاریخی روشمند، قابل بررسی و پذیرش اند. فهرست اجمالی مشهورترین (یا مهم ترین) منابع قابل استناد،(2) به قرار زیر است:
1. تَسمیةُ مَن قُتلَ مع الحسین علیه السلام من وُلدِهِ و إخوَتِهِ و أهلِ بیتِهِ و شیعتِهِ، اثر فُضَیل بن زبیر اسدی کوفی، از عالمان شیعی قرن دوم هجری. این اثر کم حجم، نخستین منبع مستقلّ موجود(3) در بارۀ حماسه سازان عاشوراست.
2. کتاب الطبقات الکبیر (الطبقات الکبری)، اثر بزرگ و پر مراجعۀ محمّد بن سعد بن منیع زُهْری
ص:20
(م 230 ق)، مشهور به «ابن سعد».
3. الإمامة و السیاسة، نوشتۀ ابو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قُتَیبۀ دینَوَری کوفی (213-276 ق).
4. أنساب الأشراف، نوشتۀ احمد بن یحیی بَلاذُری (م 279 ق).
5. الأخبار الطِّوال، نوشتۀ ابو حنیفه احمد بن داوود دینَوَری (م 282 یا 290 ق).
6. تاریخ الیعقوبی، نوشتۀ ابن واضح احمد بن ابی یعقوب اسحاق (م 292 ق).
7. تاریخ الاُمم و الملوک (تاریخ الطبری)، نوشتۀ ابو جعفر محمّد بن جریر طبری (م 310 ق).
8. الفُتوح، نوشتۀ ابو محمّد احمد بن اعثم کوفی (م حدود 314 ق).
9. العِقد الفرید، نوشتۀ ابو عمر احمد بن محمّد اندَلُسی (246-328 ق)، مشهور به ابن عبدِ رَبّه.
10. مَقاتل الطالبیّین، نوشتۀ ابو الفرج علی بن حسین امَوی اصفهانی (284-356 ق).
11. المعجم الکبیر، نوشتۀ ابو القاسم سلیمان بن احمد بن ایّوب شامی طَبَرانی (260-360 ق).
12. شرح الأخبار، نوشتۀ قاضی ابو حنیفه نعمان بن محمّد تمیمی مغربی (م 363 ق).
13. کامل الزیارات، نوشتۀ ابو القاسم جعفر بن محمّد بن قوُلویِۀ قمی (م 368 ق)، معروف به ابن قولَوَیه.
14. الأمالی (أمالی الصدوق)، نوشتۀ محمّد بن علی بن حسین بن بابویِۀ قمی (م 381 ق)، مشهور به شیخ صدوق.
15. المستدرک علی الصحیحین، نوشتۀ ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه شافعی (321-405 ق)، مشهور به حاکم نیشابوری.
16. الإرشاد، نوشتۀ ابو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان بغدادی (336-413 ق)، مشهور به شیخ مفید.
17. فضل زیارة الحسین علیه السلام، نوشتۀ ابو عبد اللّه محمّد بن علی بن حسن بن عبد الرحمان علوی شجری (367-445 ق).
18. مصباح المتهجّد، نوشتۀ شیخ ابو جعفر محمّد بن حسن طوسی (385-460 ق)، معروف به شیخ الطائفه.
19. الأمالی الخَمیسیّة، نوشتۀ ابو الحسین یحیی بن حسین بن اسماعیل شجری (412-479 یا 499 ق).
20. روضة الواعظین و بصیرة المتّعظین، نوشتۀ ابو علی محمّد بن حسن بن علی (م 508 ق)،
ص:21
مشهور به فتّال و ابن فتّال نیشابوری.
21. إعلام الوری بِأعلام الهدی، نوشتۀ امین الإسلام فضل بن حسن طَبْرِسی (م 548 ق)، مؤلّف تفسیر گران سنگ و مشهور مجمع البیان.
22. مقتل الحسین علیه السلام، نوشتۀ ابو المؤیّد موفّق بن احمد بن ابی سعید خوارزمی مکّی (م 568 ق)، مشهور به اخطَب خوارزم.
23. تاریخ مدینة دمشق، نوشتۀ ابو القاسم علی بن حسن شافعی دمشقی (م 571 ق)، مشهور به ابن عساکر.
24. الخرائج و الجرائح، نوشتۀ ابو الحسین سعید بن عبد اللّه بن حسین بن هبة اللّه (م 573 ق)، مشهور به قطب الدین راوندی.
25. مناقب آل أبی طالب، نوشتۀ ابو جعفر رشید الدین محمّد بن علی مازندرانی (م 588 ق)، مشهور به ابن شهرآشوب.
26. المَزار الکبیر، نوشتۀ ابو عبد اللّه محمّد بن جعفر مشهدی (م 610 ق).
27. الکامل فی التاریخ، نوشتۀ ابو الحسن عزّ الدین علی بن محمّد شیبانی جَزَری (م 630 ق)، مشهور به ابن اثیر.
28. مُثیر الأحزان و مُنیر سُبل الأشجان، نوشتۀ نجم الدین جعفر بن محمّد حِلّی (م 645 ق) مشهور به ابن نُما.
29. تذکرة الخواصّ من الاُمّة بذکر خصائص الأئمّة علیهم السلام، نوشتۀ ابو المظفّر یوسف بن قِزُغْلی بن عبد اللّه (581-654 ق)، مشهور به سبط ابن جوزی - که نوۀ ابن جوزی ابو الفرج عبد الرحمن بن علی است -.
30. المَلهوف علی قَتلی الطُّفوف، نوشتۀ سیّد رضی الدین علی بن موسی بن جعفر حلّی (م 664 ق)، مشهور به سیّد ابن طاووس.(1)
31. کشف الغُمّة فی معرفة الأئمّة، نوشتۀ ابو الحسن علی بن عیسی بن ابی الفتح اربِلی (م 692 ق).
32. سِیَرُ أعلام النبلاء، نوشتۀ شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی (م 748 ق).
33. البدایة و النهایة، نوشتۀ ابو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر (701-774 ق)، معروف به ابن کثیر دمشقی.
ص:22
حادثۀ عاشورا، از پیشامدهای شگفت تاریخ است که در آن، قهرمانانی اندک شمار در برابر لشکری بزرگ از جنگجویان سفّاک و بی رحم، تا واپسین لحظۀ حیات و آخرین قطرۀ خون، مقاومت کردند و از همه چیز خود، در راه محبوب خویش گذشتند. این مقاومت شجاعانه و فداکاری قهرمانانه، از آغازین لحظه های پیدایش، در درازنای تاریخ تا کنون، چشم ها را خیره کرده و زبان ها و قلم ها را به سوی خود کشیده است.
تاریخ نگاران و سیره نویسان، از نخستین کسانی بوده اند که به گزارش این واقعه با بسیاری از رخدادهای پیرامونی و حادثه های جزئی آن پرداختند و حتّی آن مورّخان حکومتی ای که نان امویان را می خوردند، نتوانستند آفتاب دلاوری ها، رشادت ها و حماسه های این تعدادِ به ظاهر اندک و به باطن، با همۀ انسانیت انسان ها برابر، را نادیده بگیرند و یا آن را زیر ابر تیرۀ توجیه و تحریف، به تمامی پنهان کنند.
کتاب های تاریخ و سیره، چه در میان شیعیان و چه اهل سنّت و حتّی غیر مسلمانان، واقعۀ عاشورا را به عنوان یک نقطۀ عطف و یک پیشامد مسلّم تاریخی، گزارش کرده اند، تا جایی که ارکان و وقایع اصلی آن، از مشهورات، متواترات و قطعیات تاریخی است، هر چند تفصیل ها و جزئیات آن، مانند هر واقعۀ تاریخی دیگر، با تفاوت هایی در نقل ها و یا کاستی ها و مبالغه هایی قابل انتظار، همراه بوده است.
این، در حالی است که با گذشت زمان و دورتر شدن از اصل واقعه، انتظار تغییر و تحریف، بیشتر می شود و این، همان نکته ای است که قاعدۀ لزوم مراجعه به منابع کهن و نزدیک تر به حادثۀ تاریخی را مدلّل می سازد. خوش بختانه منابع کهن تاریخی و سیره نگاری، چنان دقیق و با تفصیل به عاشورا و کربلا پرداخته اند که غرض ورزی ها، اشتباهات و کم دقّتی های همزاد انسان را به آسانی نشان می دهند. مبنای ما در سنجش اعتبار و سندیّت کتاب های نوشته شده در دوره های بعد نیز همین منابع کهن و مشترکات تاریخی، در کنار حفظ معیارهای نقد متون و اسناد تاریخی است.
همچنین از آن جا که حادثۀ عاشورا، یکی از حماسی ترین جلوه های امامت شیعه است، گزارش ها و مآخذ را در بارۀ عاشورا، باید با سنجۀ «عصمت امام» نیز سنجید و سیرۀ رفتاری امامان شیعه را بر آنچه به آنان نسبت می دهند، حاکم کرد.
بر این اساس، کتاب ها و منابعی که گزارش های خود را نقّادی نکرده و آنها را با منابع اصلیِ تاریخی برابر ننموده و یا به تعارض آنها با سیره و کرامت و شخصیت امام حسین علیه السلام و یارانش
ص:23
توجّه نکرده اند، از دیدگاه ما، دچار ضعف اند و از گردونۀ اعتبار و نقل و استناد، خارج می شوند.
هر اندازه تعداد گزارش های بدون اصل و سند و یا نامتجانس با شخصیت کرامت آمیز و عزّتمند عاشورائیان در کتابی بیشتر باشد، بر ضعف آن کتاب، افزوده می شود و هر اندازه کمتر باشد، کتاب، اعتبار بیشتری دارد.
این، بدان معناست که نقد ما در این عرصه، متوجّه کتاب و محتوای آن است و نه نویسنده و گردآورندۀ آن؛ زیرا برخی از مؤلّفان این گونه کتاب ها، جزو کسانی هستند که از سرِ شیفتگی به شخصیت اعجاب انگیز امام حسین علیه السلام و همراهان ایشان در حماسه سازی شان در کربلا و به پاس قدردانی از فداکاری های آنان، قلم به دست گرفته اند و بدون آن که تخصّص اصلی آنها تاریخ و سیره باشد، در عرصه ای قلم زده اند که تفاوت ماهیّتی با اندوخته های علمی آنها (مانند فقه و تفسیر) داشته است.
به عبارت دیگر، احساس دَین به امام حسین علیه السلام با شوری که از مطالعۀ نهضت عاشورا به هر انسانی دست می دهد، آمیخته شده و این مؤلّفانِ شیفته را گاه به تساهل در رویارویی با گزارش های بی پایه کشانده و سبب شده که آنان حتّی به گزارش های شفاهی ای که از زبان این و آن و یا برخی واعظان و مرثیه خوانان شنیده اند، اعتماد کنند و افزوده هایی را ناسازگار با واقعۀ اصلی عاشورا و در تعارض با اهداف آن، در کتاب های خود بیاورند، و این، چه بسا هم پایۀ استفاده از کتاب های کم اعتبار، مجهول و یا حتّی مجعول است.
البته زمینه ها و عواملی، این جریان را شدّت بخشیده اند که از جملۀ آنها، پیدایش سبْک داستان پردازی و ارائۀ قرائت جذّاب و مخاطب محور از واقعۀ عاشوراست؛ سبْکی که بر پایۀ گرایش طبیعی انسان به حکایت و نقل هر چه زیباتر وقایعِ روی داده، شکل گرفت و میل فطری آدمیان به بزرگ داشتن و بزرگ تر کردن قهرمانان خود، به آن، کمک نمود.
در این میان، کسانی آیات و روایات باز دارنده از دروغ پردازی را با به کار بردن اصطلاح «زبان حال» کنار زدند و حتّی در برخی نمونه های معدود، دروغ را جایز شمردند. راه یافتن این زبان تخیّلی، احساسی و داستانی به منبر و مرثیه و تعزیه، چرخۀ نقل شفاهی و نگارش کتبی را کامل کرد و پس از مدّتی، آنچه به عنوان مرثیه یا مدّاحی و نقل حکایت به منظور برانگیختن احساسات، ساخته و خوانده شده بود، به کتاب ها راه یافت و از سوی برخی - که میان منابع کهن و نزدیک به واقعۀ عاشورا و کتاب هایی که قرن ها پس از آن نگاشته شده اند، تفاوت چندانی نمی نهادند -، به صورت یک سند تاریخی و قابل ذکر در آمد.
همۀ اینها، افزون بر اشتباهات ناخواستۀ انسانی است که در نقل های تاریخی پیش می آیند،
ص:24
مانند: خطای حافظه در نقل شفاهی، یا خطای باصره در هنگام نوشتن که به گاهِ نگارش و قرائت نسخه ها پیش می آید، بویژه اگر نسخه، مغلوط یا بدخط باشد.
آنچه مایۀ امیدواری پژوهشگران است، شکل هِرمی این جریان ناخجسته است، بدین معنا که هر چند ممکن است تعداد کتاب های کنونی ای که مطالب آمیخته از درست و نادرست دارند، فراوان به نظر برسد، امّا پی یابی جریان نقل آنها، پژوهشگر را به تعداد انگشت شماری از منابع مشخّص می رساند که سرچشمۀ ورود این ادبیّات تخیّلی و بدون پشتوانۀ تاریخی، به جریان گزارش دهندۀ حماسۀ کربلا هستند.
محقّقان دانش نامۀ امام حسین علیه السلام که کتاب حاضر نیز برگرفته از آن (و مشتمل بر بخش های مربوط به حماسۀ کربلا و شهادت ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام و یاران او از آن کتاب) است، با بررسی صدها گزارش و مأخذیابی مرحله به مرحلۀ هر یک از آنها، اهمّ منابع غیر قابل استناد را شناسایی و ارزیابی و ضعف های آنها را گوشزد کرده اند. البتّه این، بدان معنا نیست که همۀ مطالب این کتاب ها، نادرست و تحریف شده اند؛ زیرا در این کتاب ها، گزارش های معتبری نیز از کتاب های کهن و اصلی تاریخ و سیره، نقل شده است. مقصود ما، آن است که در این دسته از منابع، گزارش های نادرست یا بدون منبع و پشتوانۀ تاریخی، به فراوانی یافت می شوند که نمی توان بر آنها اعتماد کرد و چه بسا با عملکرد و سیرۀ رفتاری امام حسین علیه السلام و اهل بیت گرامی اش نیز ناسازگارند. بدین جهت است که مطالب یاد شده در این گونه کتاب ها، بدون ارزیابی، قابل استناد نیستند. این منابع،(1) عبارت اند از:
ابو مِخنَف لوط بن یحیی بن سعید (م 158 ق)، از مورّخان مورد اعتماد و از اصحاب امام صادق علیه السلام است. او به احتمال فراوان، شیعه و البته مقبول مورّخان فریقَین است و از این رو، تاریخ نگاران و سیره نویسان متعدّدی از کتاب او در بارۀ قیام امام حسین علیه السلام نقل کرده اند. از این میان، می توان به: محمّد بن عمر واقدی (م 207 ق) در المغازی و الفتوح والرِّدّة، ابن قُتَیبه (م 276 ق) در الإمامة و السیاسة، محمّد بن جریر طبری (م 310 ق) در تاریخش، ابن عبد ربّه (م 328 ق) در العقد الفرید، علی بن حسین مسعودی (م 345 ق) در مُروج الذهب و أخبار الزمان، شیخ مفید (م 413 ق) در الإرشاد و نیز النصرة فی حرب البصرة، شهرستانی (م 548 ق) در الملل و النحل،
ص:25
خوارزمی (م 568 ق) در مقتل الحسین علیه السلام و در آخرین حلقه ها به ابن عساکر (م 571 ق) در تاریخ دمشق، ابن اثیر (630 ق) در الکامل، سبطِ ابن جوزی (م 654 ق) در تذکرة الخواصّ و ابو الفدا (م 732 ق) در المختصر فی أخبار البشر اشاره کرد.(1)
سوگمندانه باید گفت که اصل کتاب ابو مخنف، مفقود است و ما تنها می توانیم از جمع آوری گزارش های مورّخان، به بخشی از کتاب او دست یابیم. در دورۀ معاصر، افراد متعدّدی، از جمله آقایان: محمّدباقر محمودی، حسن غفاری، سیّد الجمیلی و محمّدهادی یوسفی غروی، به این کار، همّت گماشته و بخش هایی از کتاب ابو مخنف را که طبری و دیگران در آثار خود، گزارش کرده اند، گرد آورده و با نام های: عَبَراتُ المصطفَین، مقتل الحسین علیه السلام، استشهاد الحسین علیه السلام و وقعة الطف منتشر ساخته اند.(2)
پیش از این گردآوری ها، کتابی ناشناخته به نام مقتل أبی مخنف - که ما از آن، با عنوان مقتل الحسین علیه السلام المنسوب إلی أبی مخنف یاد کرده ایم و می کنیم - منتشر شده است که نه تنها دلیلی بر صحّت انتساب آن به ابو مخنف در دست نیست، بلکه تفاوت فراوان و آشکار مطالب آن با نقل طبری از ابو مخنف، قرینۀ نادرستیِ این انتساب است. دلیل دیگر، وجود برخی مطالب موهن نسبت به شخصیت بزرگوار امام حسین علیه السلام در این کتاب است که تألیف یافتن آن، توسط موّرخی عالِم و موثّق، همچون ابو مخنف، را بسی بعید می نماید.
جالب توجّه، آن که میان این کتاب چاپ شدۀ ناشناخته، با متن برخی نسخه های خطّیِ آن، تفاوتِ بیش از حدّ متعارف نیز به چشم می خورد و زمینۀ اعتماد به آن را از میان می برد.(3)
متأسّفانه نیاز به مقتل أبی مخنف، موجب شده که بسیاری، به همین نسخۀ رایج، روی آورند و
ص:26
بیشتر مطالب آن را نادانسته به ابو مخنف، نسبت دهند.
گفتنی است که در دو سدۀ اخیر، بسیاری از محدّثان، مورّخان و کتاب شناسان، پس از تأیید شخصیّت ابو مخنف و کتاب اصلی او، کتاب کنونی متداول و موسوم به مقتل أبی مخنف را بی اعتبار و غیر قابل استناد دانسته اند. از این میان می توان به محدّث نوری،(1) میرزا محمّد ارباب قمی،(2)حاج شیخ عبّاس قمی،(3) سیّد عبد الحسین شرف الدین،(4) سیّد حسن امین(5) و شهید سیّد محمّد علی قاضی طباطبایی(6) اشاره کرد.(7)
نور العین، مقتلی منسوب به «ابو اسحاق اسفراینی» است و این عنوان (کُنیه و نسبت)، منحصر به ابراهیم بن محمّد بن ابراهیم اسفراینی (م 417 یا 418 ق)، فقیه شافعی است؛ امّا هیچ یک از منابع کهن، تألیف چنین کتابی را در شرح حال او گزارش نکرده اند.(8)
در میان کتاب شناسان متأخّر، ابتدا اسماعیل پاشا بغدادی(9) و پس از او، شیخ آقا بزرگ تهرانی(10) و یوسف الیان سَرکیس،(11) این کتاب را به وی منسوب نموده اند. آنچه نظر اسماعیل پاشا را کم اعتبار می کند، اشارۀ وی به وفیات الأعیان به عنوان منبع است، حال آن که ما چنین مطلبی را در وفیات الأعیان نیافتیم و اسماعیل پاشا خود در کتاب دیگرش، إیضاح المکنون، کتاب را بدون ذکر مؤلّف آن، معرّفی کرده است.(12)
کتاب شناسان معاصر، مانند سیّد عبد العزیز طباطبایی، نیز بر این اعتقادند که این کتاب را بر
ص:27
اسفراینی بسته اند؛ زیرا اسلوب و سبْک آن، با کتاب های تألیف شده در قرن چهارم، یعنی سال های تدریس و تألیف اسفراینی، همسان نیست.(1) نکتۀ آخر، آن که مطالب کتاب، بدون سند و مأخذ است و گاه چنان غیر معتبر و دور از عقل است(2) که تألیف آن را از سوی یک فقیه دانشمند، بعید می سازد. از این رو، محقّقان خبره در سیره و تاریخ امام حسین علیه السلام، به انکار آن پرداخته اند.(3)
کمال الدین حسین بن علی واعظ کاشفی (م 910 ق) مبتکر سبْک قصّه پردازی و پردازش پندگونه از وقایع تاریخی است. او که سنّی یا شیعه بودنش معلوم نیست، شیفتۀ اهل بیت علیهم السلام بود و برای جذب عوام، حوادث تاریخی و بویژه حادثۀ عاشورا را با نثری دل پسند به داستان در آورد و در این میان، مطالب معتبر و غیر معتبر و مستند و بدون سند را با هم در آمیخت. تازگی سبْک، فارسی بودن و نیز انگیزۀ مؤلّف برای خوانده شدن کتابش در مجالس عزا، موجب شد که کتاب کاشفی، نه یک اثر تاریخی، بلکه یک اثر تبلیغی و حتّی تخیّلی، شمرده شود.
متأسّفانه عدم توجّه به این مطلب و قرائت و استنساخ چندین بارۀ آن - تا آن جا که سخنرانان مجالس سوگواری امام حسین علیه السلام را، «روضه خوان» نامیدند -، زمینۀ ورود بسیاری از اطّلاعات نادرست این کتاب را به فرهنگ عاشورا فراهم ساخت و در موارد متعدّدی، «زبان حال»، جانشین «زبان قال» حماسه سرایان کربلا گشت.
مصحّح و حاشیه نگار کتاب، علّامه میرزا ابو الحسن شَعرانی، نیز در مقدّمه اش بر کتاب، به این موضوع، اشاره کرده است:
از نقل ضعیف در روضة الشهدا، عجب نباید داشت؛ چون در ادای مقصود واعظ، قوی است، اگر چه برای مقصود مورّخ، کافی نیست.(4)
پیش از شعرانی نیز، میرزا عبد اللّه افَندی، همکار عالم و کتاب شناس علّامۀ مجلسی،
ص:28
اکثر روایات این کتاب و بلکه همۀ آن را مأخوذ از کتب غیر مشهور و غیر قابل اعتماد دانسته است.(1) علّامه سیّد محسن امین عاملی نیز این سخن را تأیید نموده است.(2) محدّث نوری، برخی گزارش های کتاب را بدون پشتوانۀ تاریخی خوانده(3) و شهید مطهّری، آن را پر از دروغ، و تألیف و نشر این کتاب را مانع مراجعه به منابع اصلی و مطالعۀ تاریخ واقعی امام حسین علیه السلام دانسته است.(4) شهید سیّد محمّد علی قاضی طباطبایی نیز مطالب آن را به جهت تعارض با مقاتل معتبر، بی ارزش و از درجۀ اعتبار، ساقط می داند.(5) نمونه های متعدّدی از اخبار غیر قابل باور را می توان در جای جای این کتاب دید.(6)
فخر الدین بن محمّد علی بن احمد طُرَیحی (م 1085 ق)، مؤلّف مجمع البحرین، مجموعه ای از احادیث و مراثی در بارۀ امام حسین علیه السلام و برخی دیگر از امامان را گرد آورد و به قصد گریاندن مؤمنان و تشویق به سوگواری، آنها را به صورت جُنگ، سامان داد.
المنتخب، تاریخ نگاریِ علمیِ زندگی یا قیام امام حسین علیه السلام نیست و اکثر مطالب آن، بدون ذکر مأخذ و احادیث آن نیز به صورت مُرسَل است و سَره و ناسَره در آن به هم در آمیخته است. از این رو، آن را متناسب با هدف و شیوۀ مؤلّف، المجالس الطُّریحیّة و یا المجالس الفخریّة نیز نامیده اند.
ضعف دیگر کتاب، اختلافات موجود در نسخه های متفاوت آن است که می تواند نشانگر تصرّفات بعدی در آن باشد.(7)
محدّث نوری، المنتخب طریحی را مشتمل بر مطالب موهون و غیر موهون می داند(8) و میرزا محمّد ارباب قمی، وجود مسامحات فراوان را در آن، گوشزد کرده و روایات مختصّ آن را معتبر ندانسته است.(9)
ص:29
برخی مطالب ضعیف کتاب، قابل تردید و رد هستند که خوانندگان را به دیدن آنها ارجاع می دهیم.(1)
مُحْرِقُ القلوب، مَقتلی فارسی از ملّا مهدی نراقی (م 1209 ق) است. او با اقتباس از روضة الشهدا، به عرضۀ مطالبی دست زد که به گونه ای شورانگیز، عواطف و احساسات مردم را به سوی واقعۀ کربلا سوق دهد؛ امّا چون مأخذ نراقی (روضة الشهدا)، کتابی ضعیف و مخلوط از مطالب درست و نادرست بود، نوشتۀ او نیز بر اخبار ضعیف و غیر معتبر، مشتمل گشت.
نراقی، خود به ضعیف بودن برخی گزارش های کتابش تصریح کرده(2) و به همین جهت، مورد انتقاد برخی از عالمان پس از خود، قرار گرفته است. میرزا محمّد تنکابنی، برخی از اخبار آن را مظنون یا مقطوع الکذب دانسته(3) و محدّث نوری با ابراز شگفتی از تألیف چنین کتابی از چنان عالم بزرگی، برخی مطالب آن را «منکَر» نامیده است.(4)
شهید مطهّری نیز نراقی را فقیه بزرگی می خواند؛ ولی او را در تاریخ عاشورا، صاحب اطّلاع نمی داند و برخی مطالب او را نقد می کند.(5) گفتنی است انتساب این کتاب به نراقی، مشهور است.(6) البته این احتمال هست که آن را در اوایل تحصیل و پیش از رسیدن به مراتب کمال علمی، نوشته باشد.
آقا بن عابد دربندی شیروانی (م 1285 یا 1286 ق) مشهور به فاضل دربندی و ملّا آقا دربندی، از نویسندگانی است که افزون بر رشتۀ تخصّصی اش (فقه)، در دیگر موضوعات، مانند تاریخ
ص:30
عاشورا، نیز کتاب نوشت. او با جمع آوری اخبار قوی و ضعیف و به قصد حلّ اختلافات مَقتل ها و تحلیل آنها، یکی از بزرگ ترین نگاشته ها را در بارۀ واقعۀ عاشورا به عربی سامان داد. او شیفتۀ امام حسین علیه السلام بود و انگیزۀ پاکی در نگارش این کتاب داشت؛ امّا به دلیل استفاده از منابع ضعیف در کنار منابع اصلی و نقل برخی گزارش های بدون سند، نتوانست مقتل معتبری ارائه دهد.
او همچنین مبنای نادرستی برگزید و بر اساس آن، از کتاب هایی که مشتمل بر اخبار مظنون الکذب بودند نیز نقل کرد. مبنای او این بود که نشانه های کذب، هر چند به درجۀ ظن برسند، مانع نقل نیستند و نقل چنین اخباری در بیان سیره و تاریخ، بی اشکال است.
محدّث نوری، یکی از منابع ضعیف دربندی را نسخۀ بدون سر و ته، مجهول و پر از دروغی می داند که سیّد عربِ روضه خوانی برای کسب تأیید، نزد عالمان نجف آورد و مورد نقض و انکار آنها واقع شد؛ امّا آن نسخه به دست دربندی رسید؛ نسخه ای که به گفتۀ محدّث نوری، از کثرت اشتمال بر اکاذیب واضح و اخبار واهی، احتمال نمی رود که از مؤلّفات یک عالِم باشد.(1) وی، در جایی دیگر، این کتاب را دستاویز مخالفان برای دروغگو خواندن شیعه دانسته است.(2)
سخن محدّث نوری را بسیاری از عالمان دیگر، تأیید کرده اند و بسیاری از نقل های نادرست و غیر قابل باور کتاب را به عنوان گواه، ارائه کرده اند. از این میان می توان به میرزا محمّد تنکابنی (شاگرد فاضل دربندی)،(3) شیخ ذبیح اللّه محلّاتی،(4) سیّد محسن امین،(5) میرزا محمّدعلی مدرّس تبریزی،(6) شیخ آقا بزرگ تهرانی(7) و استاد شهید مرتضی مطهّری(8) اشاره نمود.
ص:31
گفتنی است بسیاری از تحلیل های نویسندۀ کتاب، برای قابل پذیرش کردن گزارش هایی است که به سادگی قابل قبول نیستند.(1)
میرزا محمّدتقی سپهر (م 1297 ق) مشهور به لسان المُلک، از مورّخان، شاعران و مُنشیان دربار قاجار است. او در کنار کار دیوانی، مأمور شد تا کتابی در بارۀ تاریخ جهان از آدم علیه السلام تا آن زمان، به فارسی بنگارد؛(2) کتابی که همۀ آنچه را که گفته اند و امکان وقوع دارد و محال نیست، در خود جای دهد، هر چند دور از ذهن باشد.
او این تفصیل را در بخش مربوط به امام حسین علیه السلام حفظ کرده و از این رو، «هر قصّه را که در کتب معاریف مورّخان و محدّثان دیده»(3) آورده است. او هر چند، گاه به گاه به نقد پاره ای منقولات می پردازد، امّا خود نیز اشتباهات تاریخی دارد و مطالب ضعیف به کتابش راه یافته است. از این رو، با وجود استفادۀ اهل منبر و مرثیه از آن، متفرّدات آن را نمی توان معتبر دانست.
شهید قاضی طباطبایی، اشتباهات ناسخ التواریخ را فراوان دانسته و محتویات بدون مدرک آن را قابل اعتماد ندانسته است.(4) شهید مطهّری نیز، هر چند مؤلّف را متدیّن خوانده، امّا تاریخش را چندان معتبر ندانسته است.(5)
ملّا محمّدباقر فشارکی (م 1314 ق)، از فقیهان قرن سیزدهم و چهاردهم اصفهان است. رشتۀ اصلی او فقه بوده؛ امّا منبر وعظ و خطابه نیز داشته است. او بدون آن که قصد بیان تاریخ عاشورا را داشته باشد، در پایان سخنرانی هایش چند جمله ای ذکر مصیبت می کرد. وی سپس بخشی از
ص:32
این سخنرانی ها را که در شرح دعاهای هر روز ماه مبارک رمضان بود، به فارسی به نگارش در آورد و سپس دو عشریه را - که نوشته های ویژۀ مصائب امام حسین علیه السلام و در قالب مجالس دهگانه بود - به آن افزود.
فشارکی در مقام تاریخ نویسی نبوده و قصدش ذکر مصیبت و گریاندن مردم بوده است. از این رو، در بسیاری از موارد، سندی برای گفته های خود ارائه نداده و حتّی گاه با وجود تصریح به نبودن برخی مطالب در کتب معتبر و مشهور،(1) تنها به گمان و احتمال، آن را نقل کرده است.
عنوان الکلام، هیچ گاه مرجع و مستند کتاب های پژوهشی و تاریخی واقع نشده؛ امّا به دلیل ذکر برخی مواعظ حدیثی و داستانی، گاه مورد استناد اهل منبر قرار می گیرد. تأخّر زمانی مؤلّف، نقص ارجاع علمی به کتب و منابع، و گزارش های منفرد و بدون شاهد(2) را می توان دلیل عدم استفادۀ اهل تحقیق از این کتاب دانست.(3)
ملّا حبیب اللّه شریف کاشانی (م 1340 ق)، از عالمان و فقیهان پُرنویس قرن چهاردهم هجری است. او نزدیک به دویست اثر تألیفی دارد که از جملۀ آنها، مَقتل فارسیِ تذکرة الشهداء است. کار اصلی شریف کاشانی، پژوهش در فقه و علوم وابسته به آن بود؛ امّا به دلیل شیفتگی به امام حسین علیه السلام، تاریخ مفصّلی نیز در شرح حال شهیدان عاشورا نگاشت. شریف کاشانی در این کتاب، از همه گونه منابع قوی و ضعیف، نقل کرده است و با وجود ردّ برخی اخبار از سوی وی، تعدادی از روایت های ضعیف، در کتاب، باقی مانده است. این اخبار، پشتوانۀ تاریخی ندارند و قرائن دیگری نیز بر صحّت آنها وجود ندارد. از این رو، همۀ گزارش های این کتاب، قابل اعتماد نیستند. نمونه هایی از گزارش های متفرّد و تأیید ناشده را می توان در صفحه صفحۀ این کتاب، مشاهده کرد. گفتنی است برخی از این اخبار، مُحال و یا خارق العاده نیستند؛ امّا سند و منبع قابل اتّکایی ندارند.(4)
ص:33
محمّدمهدی حائری مازندرانی (م 1385 ق)، از نویسندگان قرن چهاردهم، بجز معالی السبطین، دو کتاب دیگر نیز در بارۀ اهل بیت علیهم السلام دارد: شجرۀ طوبی و الکوکب الدرّی فی أحوال النبیّ و البتول و الوصیّ. حائری مازندرانی در کتاب عربیِ معالی السبطین، اندکی به شرح حال امام حسن علیه السلام پرداخته و بقیّۀ کتاب را به امام حسین علیه السلام اختصاص داده است. او مطالب کتاب را با داستان و شعر، در هم آمیخته و آنها را به شکل مطالب مناسب مجالس سوگواری عرضه کرده است. او مطالب تاریخی، حدیثی و... را نقل می کند تا زمینۀ مناسبی برای گزارش مقتل و وقایع عاشورا، فراهم آورد و در این میان، از نقل مطالب ضعیف و استفاده از کتب و منابع غیر قابل اعتماد (مانند:
روضة الشهدا، أسرار الشهادة، المنتخب طریحی و...) خودداری نمی کند.(1)
شهید سیّد محمّد علی قاضی طباطبایی - که با مؤلّف، آشنایی و مکاتبه داشته - نیز نقل های کتاب را چندان قابل اعتماد نمی داند و آنها را آمیخته از صحیح و ضعیف می شمارد و از این رو، مطالعه کنندۀ کتاب را به دقّت در آن، فرا می خواند(2).(3)
منابع تاریخ عاشورا، پس از قرن نهم و دهم، آن قدر متعدّدند که نمی توان به همۀ آنها پرداخت؛ امّا به طور کلّی می توان گفت که اعتبار این کتب، تابع اعتبار منابع مورد استفادۀ مؤلّفان آنهاست. به سخن دیگر، گزارش کتب متأخّر و معاصر، هر اندازه متّکی بر کتاب های کهن تر و معتبرتر باشد و در نقل آن، امانتداری و دقّت بیشتری رعایت شده باشد، قابل اعتمادتر خواهد بود.
از این رو، کتاب های بزرگی مانند بحار الأنوار و کتاب های پر مراجعه ای مانند نَفَس المهموم، منتهی الآمال، إبصار العین و مقتل المُقَرَّم را نمی توان با یک نظر کلّی در یکی از دو دستۀ پیشین
ص:34
جای داد، یا نمی توان کتابی مانند الکبریت الأحمر محمّدباقر بیرجندی (1276-1352 ق) را با وجود عالم بودن نویسندۀ آن - که کتاب خود را با تتبّع فراوان، گرد آورده -، معتبر یا غیر معتبر دانست؛ زیرا برخی منابع آن، قابل اعتماد و برخی دیگر، ضعیف اند. البتّه مؤلّف، گاه به نقد برخی گزارش ها پرداخته؛ امّا نقل بدون داوریِ مطالب از کتاب های ضعیف نیز در آن، کم نیست.
گفتنی است بر همین اساس، اعتبار نَفَس المهموم و بحار الأنوار بیشتر است؛ زیرا بیشتر گزارش های آنها قابل قبول و مستند به کتب کهن و معتبر است.
نتیجۀ سخن، این که یک گزارش تاریخی را تنها به دلیل وجود آن در یکی از کتاب های متأخّر یا معاصر - هر چه قدر هم که آن کتاب، مشهور و مورد توجّه باشد -، نمی توان دارای سند قابل اتّکای تاریخی دانست و به استناد آن، مطلبی را به اهل بیت علیهم السلام نسبت داد؛ بلکه باید منبع آن کتاب نیز معلوم و سنجیده گردد و اگر ضعیف بود یا اساساً منبعی برای آن یافت نشد، از دایرۀ اعتماد، خارج می شود. همین نکته در بارۀ نقل های شفاهی نیز جاری است؛ چرا که حتی اگر گویندۀ سخنْ انسان بزرگی باشد، با توجّه به فاصلۀ زمانی بسیار زیاد با روزگار اهل بیت علیهم السلام و تجربۀ راه یافتن خطاهای بسیار به نقل های شفاهی، اعتماد کردن به چنین نقل هایی، بر خلاف سیرۀ عُقلاست.
مطالعۀ تفصیلیِ گزارش های مربوط به واقعۀ عاشورا در دانش نامه امام حسین علیه السلام - که این کتاب نیز برگرفته از آن است - این پرسش را برای پژوهشگر، پدید می آورد که: چرا شماری از مطالب مشهوری که در منابع متأخّر آمده اند و بسیاری از مرثیه سرایان در گزارش واقعۀ عاشورا مطرح می کنند، در آن دانش نامه نیست، در صورتی که انتخاب نام «دانش نامه» برای آن مجموعه، ایجاب می کرد که جامع همۀ گزارش های واقعۀ عاشورا باشد؟ آیا دست اندرکاران تهیّه و تدوین دانش نامۀ امام حسین علیه السلام (و نیز این شهادت نامه)، این گزارش ها را ندیده اند؟ یا مُتفرّدات منابع متأخّر، معتبر نیستند و اصولاً گزارش هایی بی اساس اند؟ و یا دلیل دیگری در این باره وجود دارد؟ آنچه در زیر می آید، پاسخ این پرسش هاست.
عدم استفاده از منابع متأخّر و نیاوردن شماری از گزارش های مشهور واقعۀ عاشورا در این کتاب، از دلایل زیر ناشی شده است:
نخستین دلیلِ بهره نگرفتن از منابع متأخّر در دانش نامۀ امام حسین علیه السلام و این منتخب (شهادت نامه)،
ص:35
ارائۀ تاریخ معتبر و مستند زندگی سیّد الشهدا و بویژه واقعۀ عاشوراست. از این رو، روش ما در این پژوهش، بهره گیری از کهن ترین منابع (یعنی منابع قرن اوّل تا هفتم و بعضاً تا قرن نهم هجری) بوده است. بر این اساس، گزارش هایی که در منابع بعدی آمده اند و ریشه در منابع اصلی و کهن ندارند، مورد استناد ما قرار نگرفته اند.
البتّه این سخن، بِدان معنا نیست که هر چه در منابع کهن وجود دارد، معتبر است؛ بلکه اعتبار مطالب منابع کهن و قابل استناد نیز منوط به ارزیابی های لازم است، چنان که ما در این پژوهش، موارد قابل توجّهی از مطالب این منابع را مورد نقد قرار داده ایم.
مطالعه و دقت در آثار و منابع رخداد عظیم کربلای حسینی مؤیّد این مدّعاست که تاریخ عاشورا، به قدر کفایت، منابع معتبر و قابل استناد دارد و اصولاً نیازی به گزارش های منابع غیر قابل استناد، نیست.
این نکته، تنبّه آفرین است که گزارش منابع کهن (تا قرن نهم) در بارۀ واقعۀ عاشورا، تفاوت و تمایز روشنی با گزارش های پس از آن دارد، از جمله این که:
الف - در منابع متعلق به سده های اخیر، صدها بلکه هزارها گزارش نو دیده می شوند که در منابع کهن، اثری از آنها نیست.
ب - شیوه ای که منابع ضعیفِ سده های اخیر برای گزارش واقعۀ عاشورا انتخاب کرده اند، شیوۀ داستان سرایی به جای نقل مستندِ تاریخی است. از این رو، گزارش های کوتاهِ منابع اصلی، در این گونه کتاب ها، به داستان هایی بلند با جزئیات فراوان، تبدیل شده اند.
ج - بسیاری از منابع یاد شده، برای تحریک عواطف مردم، حتّی تا مرز نادیده گرفتن عزّت و کرامت خاندان رسالت، پیش رفته اند.
ممکن است در دفاع از گزارش های منابع سده های اخیر، گفته شود: نبودن این گزارش ها در منابع اصلیِ فعلی، دلیل مستند نبودن آنها نیست؛ زیرا ممکن است پدیدآورندگان آنها به منابعی دسترس داشته اند که نزد آنها معتبر بوده؛ امّا به دست ما نرسیده است.
ص:36
پاسخ این سخن، این است که: اوّلاً، هیچ یک از نویسندگان کتاب های ضعیف مشهور، ادّعا نکرده اند که به نسخه ای معتبر، دسترس داشته اند که دیگران از آن، بی بهره بوده اند و معمولاً گزارش های آنان، مستند نیست، وگاه گزارش های خود را مستند به کتاب هایی نظیرِ خود کرده اند (که بعضاً همین استنادها هم نادرست است).(1)
ثانیاً، این گونه کتاب ها، در پاره ای از موارد، گزارش های خود را به منابع معتبر، مستند می کنند؛ امّا با مراجعه به منابع یاد شده، مشخّص می شود که استناد آنها اشتباه است.(2)
گزارش های منابع متأخّر را به سه دسته می توان تقسیم کرد:
دستۀ اوّل، گزارش هایی که خلاف واقع بودن آنها، روشن و قطعی است، مانند: شماری از مطالب کتاب های روضة الشهدا، أسرار الشهادة و المنتخب طُرَیحی و سایر منابع ضعیف متأخّر که پیش از این به آنها اشاره شد.
دستۀ دوم، گزارش هایی که متن آنها ایرادی ندارد؛ ولی نه تنها دلیلی بر صحّت آنها ارائه نشده، بلکه به دلیل آن که در منابع اصلی دیده نمی شوند و در کنار مطالبی قرار دارند که دروغ بودن آنها واضح است، واقعیت داشتن آنها، جدّاً مورد تردید است.
دستۀ سوم، گزارش هایی که در منابع اصلی تاریخی و حدیثی نیز وجود دارند.
به نظر ما، تنها دستۀ سوم از گزارش های منابع متأخّر، قابل نقل و استنادند، و اگر کسانی این نظریه را نمی پذیرند و به دلیل هیجان انگیز بودن متفرّداتِ منابع ضعیف و مؤثّر بودن آنها در گرم کردن مجالس، نمی توانند از نقل آنها صرف نظر کنند، بهره گیری از این کتاب (شهادت نامه)، حدّ اقل، این فایده را برای آنها خواهد داشت که بتوانند مطالب دستِ اوّل را که در منابع کهن آمده اند، از گزارش هایی که در منابع اصلی وجود ندارند، تفکیک کنند تا بویژه در نسبت دادن سخنی به
ص:37
اهل بیت علیهم السلام برای امری مستحب، مرتکب حرامِ مسلّم و نهیِ قطعیِ «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»1 نگردند.
اکنون برای نمونه، به شماری از گزارش هایی که در منابع متأخّر آمده یا در زبان مرثیه سرایانْ شهرت یافته اند، امّا در منابع اصلی دیده نمی شوند، به طور اجمال، اشاره می کنیم:
در منابع اصلی، نقش شُرَیح قاضی در ماجرای دستگیری و شهادت هانی بن عروه بیان شده است؛ امّا آنچه شهرت یافته که وی، فتوای قتل امام حسین علیه السلام را صادر کرده، تنها در منابع متأخّر (مانند: تذکرة الشهداء(1) که در قرن چهاردهم نگارش یافته) دیده می شود.
در کتاب المنتخب طُرَیحی، ضمن گزارش رسیدن خبر شهادت مسلم علیه السلام به امام حسین علیه السلام در راه کوفه، آمده است:
مسلم، دختری یازده ساله داشت که همراه حسین علیه السلام بود. حسین علیه السلام زمانی که از مجلس برخاست، به سمت خیمه آمد، آن دخترک را نوازش کرد و به خود، نزدیک نمود و چون همان گونه که با یتیمان رفتار می کنند، به سر و پیشانی او دست کشید، به دخترک، احساس ناخوشی دست داد. پس گفت: عمو جان! قبلاً ندیده بودم که با من، چنین کنی.
گمان می کنم که پدرم به شهادت رسیده است! پس حسین علیه السلام نتوانست خود را نگاه دارد.
گریست و فرمود: «دخترم! من، پدر تو ام و دخترانم، خواهران تو اند...».(2)
ظاهراً منبع اصلی این گزارش، کتاب روضة الشهدا (اثر فارسی مُلّا حسین واعظ کاشفی) است که طُرَیحی، در المنتخب، آن را تعریب و نقل کرده است؛ ولی این گزارش، در منابع کهن و قابل استناد، نیامده است.
مشهور است که در شب عاشورا، امام حسین علیه السلام دستور داد که چراغ ها را خاموش کنند تا
ص:38
هر کس که می خواهد، برود. پس چراغ ها را خاموش کردند و همراهان امام علیه السلام شروع به رفتن کردند.
ظاهراً اصل این ماجرا، برگرفته از کتاب ضعیف الدمعة الساکبة است که مطلبی را از کتابی ضعیف تر از خود، یعنی کتاب نور العین، نقل می کند(1) و این گزارش را به سَکینه علیها السلام نسبت می دهد که گفته است:
من در شبی مهتابی، در وسط چادر نشسته بودم که از پشت آن، صدای گریه و شیون شنیدم. دامن کشان، از خیمه بیرون رفتم و ناگهان، پدرم را دیدم که نشسته و یارانش دورش هستند. پدرم می گریست و شنیدم که می گفت: «بدانید که با من بیرون آمدید، چون می دانستید که من به سوی مردمی می روم که با من از دل و زبان، بیعت کرده اند؛ امّا اوضاع، کاملاً دگرگون شد؛ چون شیطان بر آنها چیره گشت و خدا را از یادشان برد، و اکنون، جز کشتن من و کشتن هر که در راه من تلاش می کند، و نیز اسارت خانواده ام پس از غارتشان، هدفی ندارند. من نگرانم که شما در بیان آنچه می دانید، خجالت بکشید.
نیرنگ زدن، در نزد ما اهل بیت، حرام است. پس هر یک از شما که دوست ندارد بماند، برود. شب، تاریک است و راه، باز و زمان، به هنگام. و هر کس به ما کمک کند، همراه ما در بهشت خواهد بود و از خشم خدای مهربان، در امان. جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«پسرم حسین، در سرزمین کربلا، تنها و بی کس و تشنه و غریب، کشته می شود. هر که به او کمک کند، به من کمک کرده است و نیز به فرزند او قائم - که خداوند در فَرَج او تعجیل نماید - کمک کرده است. هر کس با زبانش به ما کمک کند، در قیامت با حزب ما خواهد بود».
به خدا سوگند، هنوز سخن پدرم به پایان نرسیده بود که جمعیت، ده تا و بیست تا، پراکنده شدند و با او جز 71 نفر نماند. به پدرم نگاه انداختم که سرش به زیر بود. اشک، گلوگیرم شد....(2)
گفتنی است که فرمان دادن امام علیه السلام به خاموش کردن چراغ ها، حتّی در مَقتل های ضعیف هم دیده نشده است، چنان که هیچ منبع معتبری، گزارش نکرده که شب عاشورا، کسی از یاران امام علیه السلام، از ایشان جدا شده باشد؛ بلکه به عکس، در مقابل پیشنهاد امام علیه السلام مبنی بر ترک کربلا، همگی ضمن حقیر شمردن مرگ، دلیرانه سرود مقاومتْ سر دادند و با سخنانی شورانگیز و اظهار
ص:39
آمادگی برای جانبازی در راه خدا، حماسه ای جاوید آفریدند.
مؤلف الدمعة الساکبة، داستان مفصّل و شورانگیزی را گزارش کرده که اجمال آن، این است که در واقعۀ عاشورا، شبی امام حسین علیه السلام از خیمه ها بیرون آمد. هلال بن نافِع برای پاسداری از جان امام علیه السلام به دنبال ایشان به راه افتاد. امام علیه السلام وقتی متوجّه وی شد، بعد از گفتن مطالبی، به وی پیشنهاد داد که کربلا را ترک کند و خود را نجات دهد؛ امّا او این پیشنهاد را نپذیرفت. هلال می گوید:
سپس امام علیه السلام از من جدا شد و به خیمۀ خواهرش وارد شد. زینب علیها السلام که از وفاداری یاران امام علیه السلام دچار تردید شده بود، به ایشان گفت: برادرجان! انگیزۀ یارانت را آزموده ای؟ من می ترسم که تو را در هنگام حمله و برخورد نیزه ها، تسلیم دشمن کنند!
در این جا امام علیه السلام به گریه افتاد و فرمود: «هلا! به خدا سوگند، آنها را ارزیابی کرده و آزموده ام. بدون استثنا، مردانِ سرافرازِ سرسختی هستند که اشتیاقشان به مرگ در راه من، همانند اشتیاق کودک به شیر مادر است...».
در ادامه، از هلال، نقل شده که با شنیدن این سخنان، به گریه افتاد. پس حبیب بن مُظاهر را خبر کرد و حبیب، در همان دلِ شب، یاران امام علیه السلام را صدا زد و آنها را اطراف خیمۀ اهل بیت امام علیه السلام، جمع کرد و آنها با سخنان عجیب و شگفت انگیزی، حمایت خود را از ایشان اعلام کردند. در این حال، زنان از خیمه ها بیرون آمدند و گریه سر دادند و از آنها، تقاضای حمایت کردند.
در بارۀ این داستان مفصّل - که نگارندۀ الدمعة الساکبة، آن را در بیش از دو صفحه بیان کرده -، باید گفت که هیچ اثری از آن در منابع معتبر، دیده نمی شود و احتمالاً، وی نخستین کسی است که این ماجرا را گزارش کرده است. البتّه وی این گزارش را به شیخ مفید، نسبت داده؛(1) ولی این مطلب، در هیچ یک از کتب موجود شیخ مفید و بلکه در هیچ کتاب معتبر دیگری نیز یافت نشد.
ضمناً باید توجّه داشت که هلال بن نافع - که این گزارش به او نسبت داده شده -، از یاران امام علیه السلام نیست؛ بلکه از سپاه دشمن است و نام صحابی امام، «نافع بن هلال» بوده است!
اگر بخواهیم متفرّدات منابع متأخّر (در بارۀ واقعۀ عاشورا) را همانند نمونه های پیش گفته گزارش
ص:40
کنیم، چه بسا لازم باشد که کتاب مستقلّی را به آنها اختصاص دهیم.(1) از این رو، برای آگاهی پژوهشگران، تنها فهرستوار، به شماری دیگر از آنها اشاره می کنیم:
- گزارش سخنرانی منسوب به امام علیه السلام پس از نماز ظهر عاشورا؛(2)
- گزارش حضور جابر بن عُروۀ غِفاری (از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله) در کربلا و فرمایش امام علیه السلام به او که:
«شَکَرَ اللّهُ سَعیَکَ یا شَیخُ؛ خداوند، تلاش تو را پاداش دهد، ای پیرمرد!»؛(3)
- گزارش ملاقات حبیب بن مُظاهر با مسلم بن عَوسَجه در مغازۀ عطّاری در بازار کوفه برای خرید رنگ مو، و چگونگی رسیدن حبیب به کربلا و ابلاغ سلام نمودنِ زینب علیها السلام به وی هنگام ورودش به کربلا؛(4)
- گزارش همبازی بودن زُهَیر بن قین با امام حسین علیه السلام در کودکی، در دوران حیات پیامبر صلی الله علیه و آله، و این که او در همان زمان، خاک های زیر قدم های امام علیه السلام را بوسیده و مورد ملاطفت پیامبر صلی الله علیه و آله قرار گرفته است؛(5)
- بسیاری از گزارش های معالی السبطین، أسرار الشهادات و عنوان الکلام در بارۀ شهادت علی اکبر علیه السلام؛(6)
- گزارش این که امام حسین علیه السلام، علی اصغر را روی دست گرفت و به سپاه کوفه فرمود: «وی را یک جرعه آب دهید(7) که از غایت تشنگی، شیر در پستان مادرش نمانده»؛(8)
- گزارش اختلاف افتادن در لشکر عمر بن سعد در بارۀ آب دادن به علی اصغر و دستور ابن سعد به حَرمَله برای قطع نزاع؛(9)
- گزارش سخن حرمله به مختار، با این مضمون که: «اکنون که مرا می کُشی، بگذار کارهای
ص:41
خود را بگویم تا قلبت را بسوزانم: من، سه تیر سه شاخۀ زهرآلود داشتم. یکی را به گلوی علی اصغر زدم، دومی را به قلب حسین، و با سومی، گلوی عبد اللّه بن حسن را هدف گرفتم»؛(1)
- گزارش تبسّم علی اصغر به امام حسین علیه السلام پس از تیر خوردنش؛(2)
- گزارش آمدن شیر در سینۀ مادر علی اصغر، پس از خوردن آب در شب یازدهم محرّم، و این که وی پستان های خود را سرِ دست گرفته و گفته: «نورِ دیده، علی اصغر! کجایی که پستان های من، پُر از شیر است؟»؛(3)
- گزارش بیرون آورده شدن قُنداقۀ علی اصغر از زیر خاک توسط دشمن و جدا کردن سر او و به نیزه کردن آن؛(4)
- گزارش سفارش امیر مؤمنان علیه السلام در شب 21 ماه رمضان به عبّاس علیه السلام که: «مبادا در روز عاشورا آب بخوری، در حالی که برادرت حسین، تشنه است!»؛(5)
- گزارش توصیۀ امیر مؤمنان علیه السلام به فرزندان خود در بارۀ امام حسن علیه السلام و سپردن امام حسین علیه السلام به عبّاس علیه السلام به عنوان امانت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام و خودِ ایشان؛(6)
- گزارش سخن عبّاس علیه السلام به امام حسین علیه السلام که: «می خواهم یک بار دیگر صورتت را ببینم؛ ولی حرمله تیر بر چشمان من زده است»؛(7)
- گزارش سخن فاطمۀ کِلابی (امُّ البَنین) که وقتی به خانۀ امیر مؤمنان علیه السلام رفت، تقاضا کرد که ایشان، او را «فاطمه» خطاب نکند تا فرزندان زهرا علیها السلام به یاد مادرشان نیفتند؛(8)
- گزارش ماجرای جلوگیری برخی از اهل بیتِ امام علیه السلام از حرکت اسب ایشان و تقاضای پایین آمدن از اسب و یا بوسیدن زیرِ گلوی ایشان،(9) و نیز گفتن جملۀ «مَهلاً مهلاً، یَابنَ الزهراء!». گفتنی است که این جمله، حتّی در منابع ضعیف هم یافت نشد. تنها در أسرار الشهادات آمده است که:
ص:42
فأرادَ علیه السلام أنْ یَخرُجَ مِنَ الخیمة، فلَصَقَت بِهِ زَینبُ علیها السلام فقالت: مَهلاً یا أخی! توقَّف حتّی ازَوِّدَ مِن نَظَری و اوَدّعَک.(1)
امام علیه السلام تصمیم گرفت که از خیمه بیرون برود، که زینب علیها السلام خود را به او چسبانْد و گفت:
برادرجان! آهسته! درنگ کن تا تو را سیر ببینم و با تو خدا حافظی کنم.
- گزارش سراسیمه آمدن زینب علیها السلام نزد امام زین العابدین علیه السلام در خیمه، پس از شهادت امام حسین علیه السلام و پرسیدن علّت دگرگون شدن اوضاع عالَم، و سخن امام علیه السلام به وی که: «ای عمّه! دامن خیمه را بالا بزن» و نگاه کردن امام علیه السلام به سر بُریدۀ پدر و مخاطب قرار دادن زینب علیها السلام که: «ای عمّه! مُهیّای اسیری باشید، که پدرم را شهید کردند»؛(2)
- گزارش های مربوط به هجوم به خیمه ها، مانند: تصریح به کتک خوردن اهل حرم امام علیه السلام(3) و کشیدن زیرانداز از زیر امام زین العابدین علیه السلام و بر زمین افکندن ایشان،(4) و زیرِ دست و پا ماندن برخی از کودکان(5) و دستور امام زین العابدین علیه السلام به عمّه اش زینب علیها السلام که:
«عَلَیکُنَّ بِالفرار؛ بر شما بادْ فرار!» در پاسخ چاره جویی او،(6) و سرشماری کودکان کاروان در پایان کار و مشخّص شدن این که دوتن از آنان در نقطه ای جان داده اند؛(7)
- گزارش چگونگی آمدن بنی اسد برای دفن اجساد شهدا و این که امام زین العابدین علیه السلام در بارۀ کمک آنان در دفن پدر بزرگوارش فرمود:
«مَعی مَن یُعینُنی؛ همراه من، کسی هست که مرا یاری کند» و خطاب به پدرش فرمود:
«أمّا الدُنیا فَبَعدک مُظلمة؛ دنیا پس از تو، تاریک است» و این که روی قبر پدر با انگشت نوشت:
«هذا قَبرُ حُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ الَّذی قَتَلوهُ عَطشاناً غَریباً؛ این، قبر حسین بن علی بن ابی طالب است که او را تشنه و غریب، کُشتند»؛(8)
- گزارش سخن زینب علیها السلام خطاب به جسد برادر: «هل أنت أخی؟ هل أنت ابن أبی؟؛ آیا تو برادر منی؟ آیا تو پسر پدر(9) منی؟»(10) و بوسه زدنش بر حنجر و رگ های بُریدۀ برادر(11) و گفتن «اللّهمّ
ص:43
تقبّل منّا هذا قلیل القربان؛ خداوند! این قربانی اندک را از ما بپذیر»؛(1)
- گزارش های مربوط به شماری از اقدامات سَکینه در کربلا به عنوان کودکی خردسال،(2) در صورتی که بر پایۀ گزارش منابع معتبر، وی در آن هنگام، ازدواج کرده و همراه شوهرش به کربلا آمده بود؛
- گزارش مسلمِ جَصّاص در بارۀ حضور اهل بیت امام علیه السلام در کوفه، نان و خرما دادن کوفیان به کودکان آنها و جلوگیری امّ کلثوم علیها السلام از این اقدام به دلیل حرمت صدقه بر آنها و نیز این که زینب علیها السلام سرش را به چوب مَحمل زد و اشعاری خواند که با این بیت، آغاز می شود: «یا هِلالاً لَمَا استتمّ کمالاً...؛ ای هلالی که کامل نشده...!»؛(3)
- گزارش منسوب به امام زین العابدین علیه السلام که در پاسخ این پرسش که: «در طول سفر، کجا به شما سخت تر گذشت؟»، سه بار فرمود «امان از شام!»؛(4)
- گزارش های ریختن آب و آتش و خاکستر بر سر اهل بیت امام حسین علیه السلام و افتادن آتش بر
ص:44
عمامۀ امام زین العابدین علیه السلام و سوختن سر ایشان در شام؛(1)
- گزارش بستن اهل بیت امام علیه السلام به ریسمانی که یک طرف آن به امام زین العابدین علیه السلام بسته بود و طرف دیگر آن به زینب علیها السلام و...؛(2)
- گزارش هایی که حاکی اند قنداقۀ زینب علیها السلام را هنگامی که در کودکی آرام نمی گرفت، در دامن حسین علیه السلام گذاشتند و آرام شد،(3) یا این که زینب علیها السلام در کودکی، در آفتاب خوابیده بود و حسین علیه السلام که او را چنین دید، مانع تابش نور آفتاب به او شد... تا این که ماجرای کربلا پیش آمد و بدن امام علیه السلام در آفتاب ماند...؛(4)
- این گزارش که زینب علیها السلام هنگام ازدواج با عبد اللّه بن جعفر، شرط ضمنِ عقد کرد که او را از مسافرت با امام حسین علیه السلام منع نکند،(5) یا این که امام حسین علیه السلام در وداعِ آخر به وی فرمود: «مرا در نافلۀ شب، فراموش مکن»،(6) یا این که زینب علیها السلام شب یازدهم یا در برخی منازل راه شام، نماز شبش را نشسته خواند(7) و هنگامی که به مدینه بازگشت، شوهرش عبد اللّه بن جعفر، او را نشناخت؛(8)
و صدها گزارش دیگر، از این قبیل.
کوتاه سخن، این که: علّتِ نیاوردن متفرّدات منابع متأخّر در گزارش واقعۀ عاشورا و تاریخ زندگی امام حسین علیه السلام در دانش نامۀ امام حسین علیه السلام و نیز در این شهادت نامه، معتبر نبودن و قابل استناد نبودن آنهاست، هر چند ممکن است شماری از آنها، در واقع، درست باشند، امّا دلیلی یا دستِ کم، قرینه ای بر صحّت آنها وجود ندارد. بر این اساس، می توان گزارش هایی را که اشکال عقلی و نقلی ندارند، با استناد به منابع آنها نقل کرد. البتّه برای آن که شنونده گم راه نشود، اشاره به ضعفِ منبع، ضروری است، هر چند با توجّه به این که رعایت این نکات، عملاً برای همه مقدور نیست، توصیۀ مؤکّد ما، خودداری کامل از نقل گزارش های منابع ضعیف و پرهیز مطلق از استناد دادن به این گونه منابع است.
ص:45
یکی از مباحث مهم در بررسی حادثۀ عاشورا، شناخت اهداف قیام امام حسین علیه السلام در این حادثۀ بزرگ است. تحلیل این حادثه، به شکل گستردۀ آن، بیشتر در دوران معاصر و هم زمان با شکل گیری جنبش های اجتماعی و مذهبی انجام گرفته و در این فاصلۀ زمانی کوتاه، آرای متفاوتی عرضه شده است.
پیش از طرح دیدگاه ها در این باره و تجزیه و تحلیل آنها، می باید نخست، پیش فرض ها و روش بحث را مشخّص کرد؛ چرا که به نظر می رسد بسیاری از اقوال و دیدگاه های ارائه شده، قابل جمع هستند و منشأ اختلافات، به عدم شفّافیت پیش فرض ها و روش بحث، بر می گردد.
بر این اساس، مباحث این تحلیل، در ذیل چهار عنوان، ارائه می گردد:
یک. پیش فرض ها در بررسی اهداف امام حسین علیه السلام؛
دو. روش بحث در تحلیل و استخراج اهداف امام علیه السلام؛
سه. گزارش و نقد دیدگاه ها در بارۀ اهداف امام علیه السلام؛
چهار. اهداف چند لایۀ قیام امام علیه السلام.
بی تردید، حادثۀ عاشورا و حرکت امام حسین علیه السلام را نمی توان خارج از معتقدات و باورهای مسلّم شیعه - که برگرفته از قرآن و سنّت و تاریخ است -، و نیز مسلّمات عقلی و عُقلایی، تحلیل کرد.
این باورهای مذهبی و مسلّمات عقلی و عقلایی، پیش فرض های ما را در این مسئله، تشکیل می دهند که فهرستوار به مهم ترین آنها، اشاره می گردد:
شیعیان، در بحث اثبات امامت، علاوه بر احادیث مسلّم نقل شده از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، برای ضرورت امامت، به اموری استناد می کنند که آنها را شئون امامت می دانند؛ اموری همچون:
1. تبیین و تشریح قرآن و سنّت پیامبر خدا؛
ص:46
2. تلاش برای حفظ و نگهداری دین از نابودی و انحراف؛
3. تلاش برای تحقّق دین؛
4. الگو بودن.
روشن است که این اهداف کلّی، بر سراسر زندگی امامان علیهم السلام، سایه افکنده است و تمام اقوال و افعال و حتّی حیات و ممات آن بزرگواران، در مسیر تحقّق این اهداف بوده است.
یکی از باورهای قطعی و ضروری نزد شیعیان، آگاهی امامان علیهم السلام از غیب است. گرچه در اندازه و چگونگی آن، اختلاف نظرهای اندکی وجود دارد، ولی در اصل آن، هیچ تردیدی نیست. البتّه شیعیان، این آگاهی از غیب را به اذن خدا و در طول علم الهی و در رتبۀ انسان، جای می دهند.
مستند این باور، روایت های فراوانی است که در مصادر حدیثی نقل شده است.(1)
یکی از مسائلی که سبب لغزش و مغالطه در این مبحث شده، توجّه نکردن به این نکته است که علم غیب، مانع از انجام دادن تکالیف ظاهری نیست. به تعبیر دیگر، پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام، از علم غیب، برخوردار بودند؛ ولی آن علم را مبنای انجام دادن تکالیف، قرار نمی دادند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در قضاوت ها و داوری ها و نیز رفتن به میدان نبرد و جنگ، به ظاهر، عمل می نمود و می فرمود:
إِنَّمَا أقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الأیْمَانِ وَ بَعْضُکُمْ ألْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ، فَأیُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أخِیهِ شَیْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ.(2)
من در میان شما، به بیّنه ها (دلایل و گواهان روشن) و سوگندها داوری می کنم. برخی از شما در استدلال، گویاتر از دیگری است. اگر من [به سبب ادلّۀ ظاهری که در واقع، مخدوش بوده اند،] به کسی مالی را از اموال برادرش دادم، در واقع، قطعه ای از آتش را به او داده ام.
اگر چنین نباشد، توجیه رفتن پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی مکّه و مُحرِم شدن ایشان و منجر شدن آن به صلح حدیبیه، جریان جنگ احُد و... و بسیاری از کارهای دیگر ایشان، دشوار خواهد بود.
ص:47
بر اساس نقل های فراوان حدیثی که در کتب تاریخ و حدیث، به گونه ای متواتر به دست ما رسیده، امام حسین علیه السلام پیش از حرکت به سمت مکّه و کربلا، از شهادت خویش، اطّلاع داشت.(1)
برای بررسی دیدگاه ها و نیز انتخاب رأی برگزیده، علاوه بر پیش فرض ها - که اصول موضوع و مسلّم این بحث هستند -، باید به قواعد و روش استخراج هدف ها در پدیده های اجتماعی - بویژه آن جا که صورت تاریخی به خود گرفته اند و در دایرۀ رفتاری انسان های بزرگ و قُدسی جای دارند - نیز پرداخته شود. این اصول و قواعد، ما را بر آن می دارند تا در بررسی، به همۀ ابعاد و زوایا توجّه کنیم و از نگریستن تکْبُعدی بیرون بیاییم. اینک به چند مورد از این اصول و قواعد، اشاره می کنیم:
1. اهداف حرکت امام حسین علیه السلام را از دو طریق، می توان استخراج کرد: یکی شیوۀ کلامی و استفاده از اهداف کلّی امامت؛ و دیگری، مراجعه به سخنان و نامه های امام حسین علیه السلام و درست، آن است که از هر دوی اینها، استفاده گردد. توجّه به یکی از این دو، سبب لغزش و انحراف در تحلیل می گردد.
2. یکی از اموری که سبب اختلاف نظر در مسئلۀ اهداف امام علیه السلام شده است، توجّه نکردن به تفاوت «مقصد» و «مقصود» است. برای نمونه، آن که به شهری مسافرت می کند تا تجارتی را انجام دهد یا مکان مقدّسی را زیارت کند، آن شهر، مقصد اوست؛ ولی مقصود او نیست. مقصود او، تجارت یا زیارت است. در حادثۀ عاشورا نیز، گر چه این حادثه به شهادت ختم شد، ولی شهادتْ مقصد است، نه مقصود. بنا بر این، اگر گفته شود که امام حسین علیه السلام برای شهادتْ قیام نکرد، بلکه برای تشکیل حکومت و احیای سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و اصلاح امور امّتْ قیام کرد، سخنی بی جا نیست؛ چرا که شهادت، مقصد است و مقصود، احیای سنّت و اصلاح امور است.
3. همچنین باید میان اهداف یک حقیقت، و نتایج و آثار مترتّب بر آن، فرق گذاشت. امام حسین علیه السلام، برای رسیدن به اهدافی به شهادت رسید و اگر پس از آن، انسان ها با عزاداری و گریه بر او، به کمالات معنوی برسند و از اجر اخروی برخوردار گردند، نباید عزاداری و گریه و نتایج مترتّب بر آن را از اهداف قیام امام حسین علیه السلام برشمرد. بنا بر این، آنان که هدف قیام امام علیه السلام را شفاعت امّت و یا دستیابی به اجر اخروی و آمرزش گناهان دانسته اند، گرفتار این مغالطه شده اند.
ص:48
در دوران معاصر، این مسئله که انگیزه قیام حسینی چه بوده به صورت جدّی مورد گفتگو و بحث، قرار گرفته و نوشته های فراوانی در این زمینه، به نگارش در آمده و دیدگاه ها و اقوال مختلفی در خصوص تبیین اهداف قیام امام حسین علیه السلام ارائه شده که در حقیقتْ به چهار نظریه، بر می گردد:
1. نظریۀ شهادت طلبی؛
2. نظریۀ تشکیل حکومت؛
3. نظریۀ حفظ جان؛
4. نظریۀ جمع بین دو نظریۀ اوّل و دوم، یعنی شهادت طلبی و تشکیل حکومت.
مفاد سه دیدگاه اوّل، روشن است؛ امّا دیدگاه چهارم، با توجّه به مبانی کلامی شیعه در اعتقاد به آگاهی امام علیه السلام از شهادت خویش، از یک سو، و سخنان امام علیه السلام و شواهد تاریخی در کوشش برای براندازی حکومت یزید و تشکیل حکومت اسلامی، از سوی دیگر، شکل گرفته است و صاحبان این دیدگاه، خواسته اند تا میان این دو حقیقت، جمع کنند. این جمع ها در چهار شکل، خود را نشان داده است:
1. مرحله ای کردن قصد: ابتدا، قصد تشکیل حکومت و در ادامه، قصد شهادت (رأی استاد مطهّری)؛
2. قصد مستقیم و غیر مستقیم (رأی علّامۀ عسکری)؛
3. تشکیل حکومت با علمِ به شهادت (رأی آیة اللّه استادی)؛
4. جنبۀ ظاهری و باطنی (رأی آیة اللّه فاضل و آیة اللّه اشراقی).
اینک نگاهی اجمالی به این نظریه ها می افکنیم:
قائلی نداشته باشند، ولی توجّه اجمالی به آنها مفید است. از شهادت طلبی امام علیه السلام، چهار تفسیر، صورت پذیرفته است و هر کدام، قائلانی دارد.
منشأ این تفسیر، برخی روایات است که از میان آنها، دو روایت از همه مشهورتر است:
یکی، روایتی از امام صادق علیه السلام در الکافی که بر اساس آن، هر امامی، وظیفه ای دارد:
فَلَمَّا تُوُفِّیَ الحَسَنُ وَ مَضَی فَتَحَ الحُسَیْنُ علیه السلام الخَاتَمَ الثَّالِثَ فَوَجَدَ فِیهَا أنْ قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَلُ اخْرُجْ بِأقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ لا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلّا مَعَکَ.(1)
وقتی حسن علیه السلام در گذشت، حسین علیه السلام، مُهر سوم را باز کرد. دید که در آن، نوشته شده:
بجنگ و بکُش و کشته می شوی. با گروهی برای شهادت، عازم شو. برای آنان، شهادتی جز با تو نیست.
و دیگری، روایتی است که خواب امام حسین علیه السلام هنگام حرکت از مکّه به کوفه را گزارش می کند که در آن آمده:
یا حُسینُ! اخرُج، فَإِنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن یَراکَ قَتیلاً!(2)
ای حسین! عازم شو که خداوند، خواسته که تو را کشته ببیند.
برخی با استناد به این روایات، قیام امام حسین علیه السلام را تکلیفِ شخصی بر اساس دستوری خصوصی می دانند که طبق برنامه ای از پیش تعیین شده، امام علیه السلام مأمور به آن بود. به نظر این عدّه، قیام امام حسین علیه السلام، طرّاحی غیبی داشته است؛ یعنی دستِ غیب، نمایش نامۀ عاشورا را نوشته و امام علیه السلام، آن را اجرا کرده است و پس از او، امکان اقتدا به ایشان، وجود ندارد. بر اساس این دیدگاه، قیام امام حسین علیه السلام، استثنا بوده است، نه قاعده، و از استثنا نمی توان اصل ساخت. یکی از دانشوران می نویسد:
در زمینۀ واقعۀ کربلا، جز تکلیف شخصی، کلام دیگری نمی شود گفت.(3)
شهادت فِدیه ای، به نظریّۀ مسیحیان در بارۀ مصلوب شدن عیسی علیه السلام بی شباهت نیست؛ یعنی همان گونه که عیسی علیه السلام تن به صلیب داد تا فدای گناهان انسان ها و مانع مجازات آنها شود، امام
ص:50
حسین علیه السلام نیز به شهادت رسید تا گناهان امّت را بشوُیَد و شفیعشان شود.(1) این تفسیر، تفسیری مسیحی از قیام حسین علیه السلام است و هیچ مستندی در متون دینی ندارد.
مشهورترین تفسیر از اهداف امام حسین علیه السلام، شهادت سیاسی است و امروزه، در کتاب ها و سخنرانی ها همواره این تفسیر، تبیین و تبلیغ می شود. تفسیر یاد شده، در واقع، تحلیلی سیاسی از قیام امام حسین علیه السلام است و برخاسته از اسلام سیاسی. پس از این که مسلمانان در عصر حاضر، به اسلام سیاسی رسیدند و ابعاد سیاسی دین در نگاه آنان برجسته شد، این تفسیر نیز از درون آن، استخراج گردید.
سیّد هبة الدین شهرستانی، در این باره می گوید:
امام حسین علیه السلام می دانست که چه بیعت بکند و چه نکند، کشته خواهد شد، با این تفاوت که اگر بیعت نماید، هم او کشته خواهد شد و هم مجد و آثار جدّ او از بین خواهند رفت؛ ولی اگر بیعت نکند، تنها او کشته می شود؛ امّا در نتیجه، آرزوهای او برآورده می گردد و شعائر دین و شرفِ همیشگی، به دست خواهد آمد.(2)
برخی از نویسندگان معاصر، بر این عقیده اند که شهادت امام حسین علیه السلام را نباید امری سیاسی دید و از حالت اسطوره ای و راز و رمزداری اش خارج کرد تا دایرۀ تأثیرگذاری اش، تنها به گروهی اندکْ محدود گردد؛ بلکه باید آن را اسطوره ای دید تا تأثیرگذاری اش از زمان خطّی متناهی، به دایرۀ زمان حلقوی نامتناهی، برگردد.(3)
اینان، البتّه شاهدی بر تفسیرشان اقامه نکرده اند.
برخی از عالمان بزرگ شیعه، مانند شیخ مفید و سیّدِ مرتضی، و نیز برخی از عالمان معاصر، بر این عقیده اند که امام حسین علیه السلام برای تشکیل حکومت، قیام کرد. اینان، چنین باور دارند که امام حسین علیه السلام، نخست برای امتناع از بیعت با یزید بن معاویه، از مدینه به سوی مکّه حرکت کرد و آن گاه که مُسلم بن عقیل، حمایت مردم کوفه را به وی گزارش داد، به قصد تشکیل حکومت و
ص:51
احیای سنّت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به سوی کوفه حرکت کرد.
شیخ مفید، در المسائل العُکبریّة، ضمن سؤال و جوابی، هدف امام علیه السلام را مانند همۀ مجاهدان، پیروزی و مغلوب ساختن دشمن می داند:
چرا حسین بن علی علیه السلام به کوفه رفت، در حالی که می دانست کوفیان، او را تنها می گذارند و کمکش نمی کنند، و او در این سفر، کشته می شود؟
امّا این که حسین علیه السلام می دانست که کوفیان، او را تنها می گذارند، علم قطعی به آن نداریم؛ زیرا نه دلیل عقلی، و نه نقلی برای آن هست.(1)
گفتنی است در عصر حاضر، تنها کسی که نظریّۀ تشکیل حکومت را پرورد و کوشید تا آن را مستدل کند، مرحوم صالحی نجف آبادی (نویسندۀ کتاب شهید جاوید) بود. وی بر آن است که امام علیه السلام از همان آغاز، هدفِ از پیش تعیین شده ای نداشت؛ بلکه به اقتضای شرایط، تصمیم می گرفت و هدفی را تعقیب می کرد. به نظر او، قیام امام حسین علیه السلام، چهار مرحله داشته و ایشان در هر مرحله ای، هدفی را تعقیب می کرده است.
یادآوری می شود که نظر رایج اهل سنّت در تحلیل حادثۀ عاشورا نیز تشکیل حکومت به وسیلۀ امام علیه السلام است. ابن کثیر، عنوان یک بحث از کتابش را به همین نکته، اختصاص داده است:
«حکایت حسین بن علی علیه السلام و علّت هجرتش با خانواده، از مکّه به عراق، برای به دست آوردن حکومت».(2)
روشن است که صراحت اهل سنّت در تبیین هدف امام حسین علیه السلام و عدم اختلاف آنان در این زمینه، از آن روست که تنها نگاهی تاریخی به این مسئله دارند و بحث های کلامی را در آن، دخالت نمی دهند.
یکی از نویسندگان معاصر، هدف امام حسین علیه السلام را چنین تشریح می کند:
بیرون آمدن امام حسین علیه السلام از مدینه به مکّه و از مکّه به طرف عراق، برای حفظِ جان بوده، نه خروج و قیام، و نه جنگ با دشمن، و نه تشکیل حکومت.(3)
چنان که گذشت، نظریۀ جمع، در صدد سازگاری دادن میان نظریۀ «شهادت طلبی» و نظریۀ
ص:52
«تشکیل حکومت» است؛ زیرا احادیث فراوانی از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام، نقل شده که بر شهادت طلبی، دلالت دارند و سخنان، خطابه ها و نامه های امام حسین علیه السلام نیز بر تشکیل حکومت، دلالت دارند.
این دو حقیقتِ کلامی و تاریخی، این گروه را وا داشته است تا به گونه ای به سازش و توافق میان این دو نظریه، اهتمام ورزند و در نتیجه، چهار صورت و چهار رأی، در این زمینه، شکل گرفته است:
از برخی نوشته های استاد مطهّری بر می آید که وی، هدف امام حسین علیه السلام را «مرحله ای» می داند که در مرحلۀ نخست، قصد تشکیل حکومت داشت؛ ولی پس از رسیدن خبر کشته شدن مسلم به امام علیه السلام، قصد او شهادت بود.(1)
علّامه سیّد مرتضی عسکری، در مقدّمۀ مرآة العقول - که بعدها با عنوان معالم المَدرسَتَین منتشر شد -، بر این عقیده است که امام حسین علیه السلام، قصد شهادت کرد؛ امّا می خواست که مردم علیه حکومت یزید، قیام مسلحانه کنند.(2)
آیة اللّه رضا استادی می نویسد:
ما نمی گوییم امام علیه السلام به قصد کشته شدن رفت؛ بلکه می گوییم با علمِ به این که کشته می شود، رفت؛ امّا علی الظاهر، طبق دعوت اهل کوفه برای تشکیلِ حکومت رفت.(3)
اینک، پس از گزارش نظریه ها، به اجمال، برخی پرسش ها و ابهام ها و نقدهای وارد شده بر آنها را بیان می کنیم و تأکید می کنیم که قصد تفصیل و بررسی همه جانبه در میان نیست:
1. چنان که گذشت، شهادت، مقصود و هدف امام حسین علیه السلام نبوده است، گر چه مقصد ایشان بوده است. آنان که شهادت طلبی را هدف امام علیه السلام دانسته اند، از یک سو، میان مقصد و مقصود، خَلط کرده اند و از دیگر سو، سخنان، خطابه ها و نامه های ایشان را نادیده انگاشته اند. امام علیه السلام، در
ص:53
مجموعۀ یاد شده، بر اهدافی غیر از شهادت طلبی، تأکید فرموده است.
2. قائلان به نظریۀ «تشکیل حکومت»، جنبۀ آگاهی امام علیه السلام از شهادت را کم رنگ دیده اند - اگر نگوییم که نادیده گرفته اند -، با این که احادیث متواتری بر آن، دلالت دارند. از سوی دیگر، منبع استخراج این نظریه، سخنان، خطابه ها و نامه های امام حسین علیه السلام (به مردم کوفه و بصره) و نماینده فرستادن ایشان به کوفه و بیعت گرفتن آن نماینده (مسلم) برای ایشان و اعلام تعهّد ایشان به آن بیعت و مصادرۀ کاروان تجارتی یزید و برخی شواهد دیگر از این دست است. البته در مجموعۀ گفته ها و نوشته های امام علیه السلام، آنچه دیده می شود، یاری خواستن برای امر به معروف و نهی از منکر، اصلاح امور امّت و احیای سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله است، که به صراحت، بر تشکیل حکومت به وسیلۀ امام علیه السلام دلالت ندارند، مگر آن که اینها را ملازم با تشکیل حکومت بدانیم. البته در برخی متون، امام علیه السلام آن گاه که از بیعت با یزید، امتناع می ورزد، بر لیاقت نداشتن یزید برای خلافت و سزاوارتر بودن خود به این امر، تأکید می فرماید.
از جهت دیگر، تعبیر «خروج» در سخنان امام حسین علیه السلام، به معنای قیام نیست؛ بلکه در تمام موارد، به معنای بیرون رفتن از مدینه است، هر چند که گاه به غلط، به قیام، تعبیر شده است.
3. نظریۀ «حفظ جان»، هیچ شاهد کلامی و تاریخی ای ندارد و از این رو، قابل طرح نیست، ضمن این که با شئون امامت، سازگار نیست.
4. در بارۀ «نظریۀ جمع»، آنچه در بند اوّل و دوم آوردیم، قابل بازگویی است، ضمن این که در این نظریه نیز، مانند سه نظریۀ نخست، برخی از وجوه این حادثه، نادیده انگاشته شده که در مباحث آینده، بدانها خواهیم پرداخت.
برای تبیین «نظریۀ هدفمندی چند لایه»، با اعتقاد و باور به این که «امام حسین علیه السلام از شهادت خویش آگاه بود؛ ولی شهادت را مقصد می دانست، نه مقصود»، هدفمندی حادثۀ عاشورا را در دو لایه، توضیح می دهیم:
در این لایه، مسئلۀ هدف از حادثۀ عاشورا از نگاه امام حسین علیه السلام و بر اساس مبانی کلّی امامت، تحلیل می شود.
امام حسین علیه السلام، در سخنان، خطابه ها و نامه های خود، برای رفتار خویش، اهدافی را بیان می دارد. برخی از این اهداف، در مرحلۀ امتناع از بیعت با یزید، بازگو می شود و برخی، در
ص:54
مرحلۀ حرکت از مدینه به سمت مکّه و برخی، در مرحلۀ حرکت از مکّه به سوی کوفه.
به سخن دیگر، امام حسین علیه السلام در سخنان و نامه های نسبتاً فراوانش، برای امتناع از بیعت با یزید، علل و اهدافی و برای حرکت خود از مدینه به مکّه و از آن جا به سمت کوفه، علل و اهداف دیگری مطرح می سازد.
در بخش نخست، امام حسین علیه السلام، فسق یزید و استحقاق بیشتر خود برای حکومت را مطرح می کند. امام علیه السلام، خطاب به فرماندار مدینه می فرماید:
أیُّهَا الأَمیرُ! إنّا أهلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعدِنُ الرِّسالَةِ، وَ مُختَلَفُ المَلائِکَةِ، وَ مَحَلُّ الرَّحمَةِ، وَ بِنا فَتَحَ اللّهُ وَبِنا خَتَمَ، وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمرٍ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ، مِثلی لا یُبایِعُ لِمِثلِهِ، وَ لکِن نُصبِحُ وَ تُصبِحونَ، وَ تَنتَظِرُ وَ تَنتظرُونَ، أیُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَ البَیعَةِ.(1)
ای امیر! ما خاندان نبوّت، و معدن رسالت، و محلّ آمد و شدِ فرشتگان، و جایگاه رحمت هستیم. خداوند، امور را با ما می گشاید و با ما می بندد؛ و یزید، مردی فاسق، باده گسار، آدمکُش و اهل فسق و فجورِ آشکار است. همانند منی، با کسی همانند او، بیعت نمی کند؛ ولی ما و شما، صبح می کنیم و منتظر می مانیم، تا معلوم شود که کدام یک برای بیعت و خلافت، شایسته تر است.
و در بخش دوم، اصلاح امّت، احیای سنّت، امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه با سلطان ستمگر، و عزّت و آزادگی را مطرح می سازد، چنان که در این باره از امام حسین علیه السلام روایت شده است که فرمود:
إنّی لَم أخرُج أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً، وَ إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَ الصَّلاحِ فی امَّةِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، اریدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ أنهی عَنِ المُنکَرِ، وَ أسیرَ بِسیرَةِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله، وَ سیرَةِ أبی عَلیِّ بنِ أبی طالِبٍ...، فَمَن قَبِلنی بِقَبولِ الحَقِّ فَاللّهُ أولی بِالحَقِّ، ومَن رَدَّ عَلَیَّ هذا أصبِرُ حَتّی یَقضِیَ اللّهُ بَینی وبَینَ القَومِ بِالحَقِّ، ویَحکُمَ بَینی وبَینَهُم بِالحَقِّ، وهُوَ خَیرُ الحاکِمینَ.(2)
به درستی که من از روی سرمستی و سرکشی و فسادانگیزی و ستمگری، قیام نکرده ام؛ بلکه برای تحقّق رستگاری و صلاح در امّت جدّم محمّد صلی الله علیه و آله قیام کرده ام. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیرۀ جدّم محمّد صلی الله علیه و آله و پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام، رفتار کنم.... آن که مرا به حقّانیت پذیرفت، [بداند که] خداوند، سرچشمۀ حق است [و پاداش
ص:55
او را خواهد داد] و اگر کسی در این دعوت، دستِ رد بر سینۀ من زند، شکیبایی می ورزم تا خداوند، میان من و این گروه، بر پایۀ حقیقت، داوری کند و به حقیقت، حکم دهد، که او بهترینِ داوری کنندگان است.
جز این سخنان و نوشته ها، تحلیل شئون امامت(1) نیز اعمال و رفتاری را که امام حسین علیه السلام در پیش گرفته، اقتضا می کند. امام حسین علیه السلام، برای تبیین دین و حفظ آن از نابودی و تحریف، اجرای دین و الگو بودن، حائز مقام امامت شده بود و این شئون، می بایست بر رفتار و گفتار و اندیشۀ ایشان سایه می افکند، و چگونه حادثه ای به این بزرگی را می توان جدا از این اهداف، تحلیل کرد؛ حادثه ای که در آن، خون پاک انسان های بزرگی بر زمین ریخت.
این، لایۀ نخست از اهداف حادثۀ عاشوراست و ممکن است کسانی که تعبیر «تشکیل حکومت» را به کار برده اند، عنوانی انتزاعی از این امور را منظور داشته اند. البتّه - چنان که بِدان اشارت رفت -، این تعبیر در مجموع سخنان و نگاشته های امام حسین علیه السلام، به صراحت، بیان نشده است.
دستاوردهای این لایه از هدف حادثۀ عاشورا، سست شدن بنیاد حکومت بنی امیّه، نابودی حکومت یزید، پایه ریزیِ قیام های انتقام جویانه و آگاهی مردم در آن برهه از تاریخ است که البتّه در فاصلۀ زمانی نسبتاً کوتاهی اتّفاق افتاد.
در این لایه، هدف از حادثۀ عاشورا از منظر خداوند متعال، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و اولیای دین، منظور می گردد.
در این جا، دیگر، هدف به یک برهه از تاریخ، محدود نمی شود؛ بلکه جاودانه ساختن مشعل آزادیخواهی، مبارزه با ستم، بروز کرامت انسانی و آگاهی بخشی منظور است.
در این جا میان امام حسین علیه السلام و نهاد انسان ها در طول تاریخ، رابطه ای عاطفی برقرار می شود.
به نظر می رسد که تعبیرهای زیر را در سایۀ چنین لایه ای از هدف، می توان فهمید و تفسیر کرد. از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود:
إنَّ لِقَتلِ الحُسَینِ حَرارَةً فی قُلوبِ المُؤمِنینَ لا تَبرُدُ أبَداً.(2)
همانا با کشته شدن حسین، حرارتی در دل مؤمنان ایجاد می شود که هرگز، سرد نمی گردد.
ص:56
با این نگاه، می توان راز و رمز احکام ویژه ای را که در مجموعۀ تعالیم شیعه، در بارۀ حادثۀ عاشورا و امام حسین علیه السلام وارد شده، فهمید و تحلیل کرد، که عبارت اند از:
1. حِلّیتِ خوردن تربت امام حسین علیه السلام برای استشفا؛
2. استحباب سجده بر تربت امام حسین علیه السلام؛
3. استحباب ذکر گفتن با تسبیح تربت امام حسین علیه السلام؛
4. استحباب بر داشتن کام کودک با تربت امام حسین علیه السلام؛
5. استحباب حُنوط میّت با تربت امام حسین علیه السلام؛
6. استحباب زیارت اربعین؛
7. استحباب زیارت امام حسین علیه السلام در مناسبت های مختلف مذهبی؛
8. استحباب اقامۀ عزاداری و گریستن برای امام حسین علیه السلام؛
9. جواز قصر و اتمام نماز در زیر گنبد مزار امام حسین علیه السلام؛
10. استحباب همراه داشتن تربت امام حسین علیه السلام در سفر؛
11. استحباب یاد کردن از امام حسین علیه السلام به هنگام نوشیدن آب.
این همه،(1) نشان می دهد که علاوه بر اهدافی که امام حسین علیه السلام از قیام خود داشته است، خداوند و اولیای دین نیز اهدافی را از این قیام، منظور داشته اند. این، همان چیزی است که از آن به «اهداف چند لایۀ قیام امام حسین علیه السلام» تعبیر می گردد.
به سخن دیگر، امام علیه السلام می دانست که در این حادثه، به شهادت می رسد؛ امّا برای رسیدن به این هدف ها به میدان مبارزه با طاغوت زمان، در آمد:
1. اصلاح امور امّت اسلام؛
2. اقامۀ حق و طرد باطل؛
3. حفظ آزادی و عزّت و آزادگی؛
4. افشای ظلم و ستمگری حاکمان بنی امیّه؛
5. زمینه سازی برای تشکیل حکومت اسلامی.
خداوند نیز از این قیام و پایان خونینش، اهدافی را برای همیشۀ تاریخ، در نظر داشته است.
آنچه برخی با عنوان «اُسطورۀ مقدّس» یا «روابط عاطفی میان انسان ها و امام حسین علیه السلام»، بدان اشاره کرده اند، به این بُعد از اهداف، بر می گردد.
ص:57
بنا بر این، دستاوردهای قیام، دیگر به بخشی از تاریخ، محدود نمی گردد، چنان که برای پیروان یک آیین نیز نخواهد بود.
الگو قرار گرفتن برای قیام های شیعی در طول تاریخ (نظیر انقلاب اسلامی ایران) و نیز سرمشقْ واقع شدن برای آزادیخواهان جهان (همچون گاندی)،(1) از دستاوردهای این قیام است.
ص:58
امام حسین علیه السلام، پس از خارج شدن از مدینه، از سوم شعبان تا هشتم ذی حجّۀ سال شصت هجری، حدود چهارماه و پنج روز در مکّه توقّف کرد و پس از دریافت نامۀ مسلم بن عقیل علیه السلام از کوفه - که حاکی از آمادگی کوفیان برای حمایت از ایشان در برابر حکومت یزید بود -، و نیز احساس خطر جدّی از ناحیۀ کارگزاران نظام حاکم در مراسم حج، در هشتم ذی حجّه، مکّه را به قصد کوفه، ترک کرد.
بر پایۀ گزارش های تاریخی امام حسین علیه السلام، به رغم ممانعت جدّی حکومت امَوی که در آغاز، با واسطه و بی واسطه، ایشان را از سفر به کوفه، باز می داشتند، و با ردّ پیشنهاد شماری از مصلحت اندیشان و علاقه مندان به ایشان که با خطرناک توصیف کردن این سفر، با اصرار تمام، از او می خواستند که از تصمیم خود منصرف گردد، دعوت کوفیان را پذیرفت و به سوی کوفه حرکت کرد و ضمن پیشگویی های مکرّر کنایی و بلکه صریح از به شهادت رسیدن خود و همراهان، روانۀ کربلا شد، و هنگام حرکت از مکّه به سوی عراق، به بنی هاشم نوشت:
مَن لَحِقَ بِیَ استُشهِدَ، ومَن تَخَلَّفَ عَنّی لَم یَبلُغِ الفَتحَ.(1)
هر کس به من بپیوندد، به شهادت می رسد؛ و [امّا] هر کس نپیوندد، به پیروزی نایل نمی آید.
در این باره، چند پرسشْ مطرح است که باید به آنها پاسخ داد:
1. سؤال اوّل این که: آیا انتخاب کوفه به عنوان پایگاه قیام علیه حکومت یزید، از نظر سیاسی، کار صحیحی بوده است؟ آیا سیاست مدار بزرگی مانند امام حسین علیه السلام، با در نظر گرفتن سوابق کوفیان در برخورد با پدر او و برادر بزرگ ترش، به وعدۀ آنان در حمایت از وی در برابر حکومت بنی امیّه، اعتماد می کند و کوفه را به عنوان پایگاه مرکز نهضت بر ضدّ حاکمیت، انتخاب می نماید؟
به بیان واضح تر، آیا امام علیه السلام آنچه را دیگران در مورد خطرناک بودن سفر به کوفه می گفتند، نمی دانست؟ و نهایت، این که: آیا امام علیه السلام نمی دانست که فضای عمومی جانبداری از او - که قبل از
ص:59
آمدن ابن زیاد به کوفه، در این شهر حاکم بود -، جوّ کاذبی است؟
2. آیا همۀ دعوت کنندگان از امام حسین علیه السلام، از شیعیان و پیروان اعتقادی و واقعیِ او بودند و چنان که برخی پنداشته اند،(1) وی فریب شیعیان خود را خورد که به او، وعدۀ یاری داده بودند؛ امّا نه تنها از او حمایت نکردند، بلکه به جنگ او برخاستند و با این حساب، شیعه، خود، مقصّر اصلی در به وجود آمدن فاجعۀ عاشوراست؟ یا این که «شیعه» در آن دوران، مفهومی متفاوت با مفهومِ امروزی آن داشته است و کسانی که امام حسین علیه السلام را تنها گذاشتند، شیعۀ سیاسی و اجتماعی بودند، نه شیعه اعتقادی و حقیقی؟(2)
3. دلایل اقبال مردم کوفه به نهضت حسینی و پشت کردن به آن و به عبارت دیگر، عوامل شکست این نهضت، چه بود؟
ص:60
برای ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به عراق و انتخاب کوفه به عنوان پایگاه قیام، باید توجّه داشت که حکمت قیام امام علیه السلام، در صورت همکاری مردم، در درجۀ اوّل، براندازی حکومت یزید و تأسیس حکومت اسلامی بود و در مرتبۀ بعد، امر به معروف و نهی از منکر، افشاگری علیه حکومت امَوی و سست کردن پایه های آن، پیشگیری از نابودی ارزش های اسلامی و در نهایت، اتمام حجّت بر مردم مسلمان بود، هر چند تحقّق این اهداف، به قیمت شهادت او و عزیزانش و اسارت خانواده اش تمام شود.
کوفه در آن دوران، ویژگی هایی داشت که با عنایت به آن ویژگی ها، مناسب ترین نقطه در جهان اسلام برای تحقّق اهداف امام حسین علیه السلام بود. این ویژگی ها عبارت اند از:
شهر کوفه، در سال هفده هجری، به فرمان عمر، خلیفۀ دوم، و به دست سعد بن ابی وقّاص، به منظور تشکیل یک پادگان بزرگ نظامی جهت ساماندهی نیروهای نظامی برای گسترش هر چه بیشتر فتوحات اسلامی، شکل گرفت.
به دلیل موقعیت ویژۀ شهر کوفه در صدر اسلام، شمار قابل توجّهی از سران قبایل، فرماندهان بزرگ نظامی و جنگجویان زُبده، در این شهر، ساکن بودند. از این رو، امام علی علیه السلام هنگامی که برای خاموش کردن فتنۀ «ناکثین (پیمان شکنان)» از مدینه عازم عراق شد، تنها هفتصد نفر نیروی نظامی از مهاجر و انصار، همراه داشت؛ ولی دوازده هزار نیرو از کوفه به سپاه ایشان پیوستند.
جالب توجّه، این که امام علیه السلام وقتی می خواست از مدینه به طرف بصره حرکت کند، نامه ای خطاب به اهل کوفه نوشت که با این جملات، آغاز شده بود:
مِن عَبدِ اللّهِ عَلِیٍّ أمیرِ المُؤمِنینَ إلی أهلِ الکوفَةِ، جَبهَةِ الأَنصارِ و سَنامِ العَرَبِ.(1)
از بندۀ خدا، علی امیر مؤمنان، به کوفیان، گروه یاران شرافتمند و بلندپایگان عرب.
برپایۀ گزارش طبری، وقتی که بین راه به امام علیه السلام خبر دادند که شورشیان به بصره رفته اند،
ص:61
ایشان، احساس آرامش کرد و فرمود:
إنَّ أهلَ الکوفَةِ أشَدُّ إلیّ حُبّاً، و فیهِم رُؤوسُ العَرَبِ و أعلامُهُم.(1)
کوفیان، برای من دوست داشتنی ترند و سران و بزرگان عرب، در میان آنان اند.
و نیز به آنها نوشت:
إنّی قَدِ اختَرتُکُم عَلَی الأَمصارِ و إنّی بِالأَثرَةِ.(2)
من، شما را بر دیگر شهرها ترجیح دادم، و من، خوبْ گزینشگری هستم.
و در روایت دیگری آمده که به آنها نوشت:
فَإِنّی قَدِ اختَرتُکُم وَ النُّزولَ بَینَ أظهُرِکُم لِما أعرِفُ مِن مَوَدَّتِکُم و حُبِّکُم للّهِِ عز و جل و لِرَسولِهِ صلی الله علیه و آله....(3)
من، شما را انتخاب کردم و سکونت در میان شما را برگزیدم، چون مهرورزی و علاقه تان را به خدای عز و جل و پیامبرش صلی الله علیه و آله می دانم.
و هنگامی که کوفیان در «ذی قار» به امام علی علیه السلام پیوستند، ایشان در ستایش آنها فرمود:
أنتُم أشَدُّ العَرَبِ ودّاً لِلنَّبِیِّ و لِأَهلِ بَیتِهِ، و إنَّما جِئتُکُم ثِقَةً - بَعدَ اللّهِ - بِکُم.(4)
شما بامحبّت ترینِ عرب نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش هستید. من، پس از خدا، با اعتماد کردن به شما نزدتان آمدم.
و پس از پایان جنگ جمل، با این جملات از آنها قدردانی کرد:
جزاکُمُ اللّهُ مِن أهلِ مِصرٍ عَن أهلِ بَیتِ نَبِیِّکُم أحسَنَ ما یَجزِی العامِلینَ بِطاعَتِهِ وَ الشّاکِرینَ لِنِعمَتِهِ، فَقَد سَمِعتُم وأطَعتُم، وَدُعیتُم فَأَجَبتُم.(5)
خداوند، به خاطر خاندان پیامبرتان، بهترین پاداشی را که به اهل طاعت و سپاس گزاران نعمتش می دهد، به شما عطا کند. شما، گوش فرا دادید و اطاعت کردید، و فرا خوانده شدید و اجابت کردید.
همچنین در جنگ صِفّین که شمار سپاهیان امام علی علیه السلام در منابع تاریخی تا یکصد و بیست هزار ذکر شده، عمدۀ نیروهای ایشان از کوفه بودند. در همین جنگ، هنگامی که امام علیه السلام سستیِ سپاهیان خود را در برابر سپاه شام ملاحظه کرد، ضمن سخنانی سرزنش آمیز، به جایگاه مهم آنان
ص:62
در جهان اسلام اشاره کرد و فرمود:
أنتُم لَهامیمُ العَرَبِ و یَآفیخُ الشَّرَفِ، وَ الأَنفُ المُقَدَّمُ، وَ السَّنامُ الأَعظَمُ.(1)
شما بزرگان عرب و سران شرف و پیشوایان جلودار و مهتران بزرگ هستید.
و در جایی دیگر، همراه با انتقاد از کوفیان، خطاب به آنها می فرماید:
و أنتُم تَریکةُ الإِسلامِ، و بَقِیَّةُ النّاسِ.(2)
و شما، یادگارِ اسلام و بازماندۀ مسلمانانید.
کوفه، در گذشته، در قلب بلاد اسلامی قرار داشت و نزدیک ترین نقطه برای مدیریت قلمرو مسلمانان، بویژه برای نقاطی بود که در عصر خلیفۀ دوم، به قلمرو حکومت اسلامی افزوده شدند.
در دوران زمامداری امام علی علیه السلام، مقرّ خلافت از مدینه به کوفه منتقل شد که بی تردید، افزون بر موقعیت اقتصادی، یکی از دلایل آن، دسترسی آسان از این شهر به بلاد مختلف اسلامی، خصوصاً هنگام نیاز به اعزام نیرو برای جنگ با معاویه بود.
بنا بر این، کوفه از نظر جغرافیایی نیز مناسب ترین مکان برای اقدام بر ضدّ حکومت یزید بود.
کوفه، افزون بر موقعیت سیاسی، نظامی و جغرافیایی آن، مهم ترین پایگاه فرهنگی جهان اسلام نیز بوده است. سیاست خلیفۀ دوم، این بود که در کوفه، سربازانی آشنا با قرآن وناآشنا با سنّت، پدید آورد. لذا نقلِ حدیث را در کوفه ممنوع کرد و بر این اساس، قاریان کوفه، غالباً مسلمانان تکْبُعدی وناآشنا به سنّت بودند؛ امّا پس از به خلافت رسیدن امام علی علیه السلام، سیاست های اصولی فرهنگی ایشان در دوران حکومت، از یک سو، و حضور یاران بزرگ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که همراه امام علی علیه السلام به کوفه آمده بودند، از سوی دیگر، نقش مؤثّری در رشد فرهنگی مردم کوفه داشت.
بر این اساس، هنگام قیام امام حسین علیه السلام - که حدود 25 سال از آغاز حکومت امام علی علیه السلام می گذشت -، بی تردید، مردم کوفه، به طور نسبی از بالاترین سطوح فرهنگی در میان جوامع اسلامی برخوردار بودند. از این رو، زمینۀ اصلاح طلبی و قیام علیه ظلم و جور بنی امیّه، در این شهر بیش از هر جای دیگری فراهم بود. شورش های مکرّر آنها بر ضدّ حکومت های وقت پس از قیام امام حسین علیه السلام، گواه این مدّعاست.
ص:63
نقش تعیین کنندۀ کوفیان در فتوحات اسلامی و درگیری آنها با حکومت ستمگر شام، بویژه در دوران حکومت امام علی علیه السلام، ایجاب می کرد تا طبعاً رضایت ندهند که شام، مرکز خلافت و تصمیم گیری در جهان اسلام باشد. لذا در طول حکومت امَوی، کوفه، کانون مبارزه و مخالفت با حکومت امَوی شام بود و در این راه، بیشترین کشته، زندانی و تبعیدی را داد.
زیاد بن ابیه، در دورانی که از طرف معاویه به حکومت کوفه گمارده شد، علاوه بر کشتن و زندانی کردن بسیاری از مبارزان و تبعید بسیاری از آنان به شام و سایر شهرها، بر پایۀ برخی از گزارش ها، تنها پنجاه هزار نفر را از کوفه و بصره به سوی خراسان، کوچ داد.(1)
همچنین فرزندش ابن زیاد، علاوه بر کشتار گستردۀ مبارزان، گروهی از بزرگان شیعیان کوفه (مختار، هانی، سلیمان بن صُرَد، ابراهیم بن مالک اشتر و...) را زندانی کرد.
نهضت توّابین و قیام مختار، پس از واقعۀ کربلا، شورش عبد الرحمان بن اشعث در سال های 82 و 83 هجری و قیام زید بن علی بن الحسین علیه السلام در سال 122، دلایل روشن دیگری بر نفرت عمیقِ بخش قابل توجّهی از مردم کوفه از حکومت امَوی است.
در دوران امامت امام حسین علیه السلام، مفاسد اخلاقی و عملی آشکار یزید - که خود را خلیفۀ مسلمانان می دانست -، نفرت طبیعی مردم کوفه نسبت به حکومت شام را دوچندان کرد. لذا با نوشتن نامه های پی در پی، از امام علیه السلام دعوت کردند تا به کوفه بیاید و نهضت شکل گرفته بر ضدّ حاکمان امَوی را سامان دهد.
هر چند شمار شیعیان حقیقی و پیروان واقعی اهل بیت علیهم السلام در کوفه اندک بود؛ لیکن دوستداران اهل بیت علیهم السلام و کسانی که نسبت به خاندان رسالت، اظهار ارادت می کردند، در این شهر، فراوان بودند؛ بلکه با عنایت به این که کوفه، حدود پنج سال مرکز حکومت عدل امام علی علیه السلام بود و جمع بسیاری از یاران بزرگ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، همراه با ایشان به این شهر آمده بودند و از این طریق، احادیث فراوانی در فضائل اهل بیت علیهم السلام در میان مردم انتشار یافته بود، کوفه به تدریج، کانون هواداران اهل بیت علیهم السلام در جهان اسلام شد و به همین جهت، پس از مرگ معاویه، هنگامی که جمع کوچکی از پیروان راستین اهل بیت علیهم السلام فعالیت تبلیغاتی خود را برای بیعت با امام حسین علیه السلام و مبارزه با حکومت امَوی آغاز کردند، در فضای باز اجتماعی ناشی از ضعف فرماندار کوفه، در
ص:64
مدّت کوتاهی فضای عمومی شهر در اختیار هواداران امام حسین علیه السلام قرار گرفت.
امّا مردم مکّه و مدینه، به دلیل شرایط سیاسی حاکم بر آنها، برخلاف کوفیان، به اهل بیت علیهم السلام علاقه مند نبودند. ابن ابی الحدید، به نقل از ابو عمر نَهْدی، از امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده که فرمود:
ما بِمَکَّةَ وَ المَدینَةِ عِشرونَ رَجُلاً یُحِبُّنا.(1)
در مکّه و مدینه، بیست نفر هم نیستند که ما را دوست بدارند.
در مقابل، گزارش های فراوانی، از کثرت نسبی علاقه مندان به اهل بیت علیهم السلام در کوفه حکایت دارد، چنان که از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:
إنَّ وَلایَتَنا عُرِضَت عَلی أهلِ الأَمصارِ فَلَم یَقبَلها قَبولَ أهلِ الکوفَةِ بِشَیءٍ.(2)
ولایت ما، بر مردم شهرها ارائه شد. هیچ کدام مانند مردم کوفه، آن را نپذیرفتند.
روایات دیگری نیز رسیده اند که مؤیّد این اند که هواداران اهل بیت علیهم السلام در کوفه، بیش از هر شهر دیگری وجود داشته اند. هر چند هواداریِ بیشتر آنها در حدّ دفاع عملی و ایثار جان نبوده است؛ لیکن در سایر شهرها، اهل بیت علیهم السلام، همین مقدار طرفدار هم نداشته اند و لذا هنگامی که ابن زیاد، کوفیان را مجبور به رفتن به سوی سرزمین کربلا و جنگ با امام علیه السلام کرد، بسیاری از آنها، از نیمۀ راه گریختند و در کربلا، حاضر نشدند. بَلاذُری، در این باره می نویسد:
یک گروه هزارنفره [از کوفه] اعزام می شد؛ امّا به جهت اکراه آنان از این کار (نبرد با حسین علیه السلام)، تنها سیصد یا چهارصد نفر یا کمتر از اینها به مقصد می رسیدند.(3)
در سراسر جهان اسلام، جز اهل کوفه، هیچ کس از امام حسین علیه السلام برای قیام بر ضدّ حکومت یزید، دعوت نکرد. از این رو، یکی از پاسخ های امام علیه السلام به معترضان، استناد به دعوت نامه های مردم کوفه بود. در چنین فضایی، اگر امام علیه السلام برای آغاز نهضت به نقطۀ دیگری عزیمت می کرد و به دست کارگزاران حکومت، کشته می شد، آیا او را به بی سیاستی متّهم نمی کردند؟!
رسیدن امام حسین علیه السلام به کوفه برای امویان بسیار خطرناک بود و لذا پیش از سلطۀ کامل ابن زیاد
ص:65
بر کوفه، یزید و کارگزارانش با همۀ توان تلاش می کردند که امام علیه السلام به کوفه نرود. یزید، حتّی دست به دامن ابن عبّاس شد تا امام علیه السلام را از رفتن به کوفه باز دارد، همچنین عمرو بن سعید، فرماندار مکّه، کوشید تا جلوی رفتن امام علیه السلام را بگیرد، و گروهی را اعزام کرد تا مانع خروج امام علیه السلام از مکّه شوند، امّا پس از درگیری مختصری، امام علیه السلام روانۀ عراق گردید.
بنا بر این، کوفه از نظر موقعیت فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، نظامی و جغرافیایی، مناسب ترین نقطه برای آغاز نهضت بر ضدّ حکومت یزید بود. از این رو، سیّد مرتضی رحمه الله در تحلیل حادثۀ کربلا می گوید:
اسباب پیروزی بر دشمن، روشن و آشکار بود، امّا آن اتّفاق بد، ماجرا را دگرگون و معکوس کرد تا جایی که به انجام رسید، آنچه رسید.(1)
هر چند ما با این نظر، موافق نیستیم، لیکن به دلایلی که بیان کردیم، کوفه را بهترین گزینه برای تحقق اهداف نهضت حسینی می دانیم. توضیح بیشتر این مطلب، در ادامۀ همین فصل، خواهد آمد.
ص:66
بررسی گزارش هایی که در منابع تاریخی در این زمینه آمده اند،(1) نشان می دهد که افراد مختلفی با انگیزه های گوناگون، می خواستند تا امام حسین علیه السلام را از سفر به عراق، منصرف کنند: برخی مستقیماً از یزید، دستور ممانعت داشتند. برخی غیر مستقیم، عامل اجرایی او بودند. برخی ضمن علاقه مندی به امام علیه السلام در جهت اجرای خواست حکومت یزید، عمل می کردند، شماری به خاطر پیشگویی هایی که از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در بارۀ شهادت ایشان شنیده بودند، از این سفر احساس خطر می کردند، برخی می خواستند که امام علیه السلام هم مانند آنها عافیت طلبی را پیشه سازد و در نهایت، برخی هم انگیزه ای جز علاقه مندی به امام علیه السلام نداشتند.
برای تحلیل پاسخ های امام علیه السلام به کسانی که با خطرناک توصیف کردن سفر به کوفه، تلاش می کردند تا امام علیه السلام را از این سفر منصرف کنند، باید توجّه داشت - همان طور که پیش از این گفتیم -، هدف امام علیه السلام از سفر به کوفه، در درجۀ نخست، تأسیس حکومت اسلامی و در مرتبۀ بعد، سست کردن پایه های حکومت اموی و دفاع از اساس اسلام به قیمت شهادت خود و عزیزانش بود. بنا بر این، تحقّق این هدف، با خطرهای احتمالی و بلکه قطعیِ این سفر، منافات ندارد.
امام حسین علیه السلام از یک سو، سرنوشت این سفر را می دانست و از خطرهای آن، کاملاً آگاه بود و از سوی دیگر، برای اتمام حجّت بر مردم، نمی توانست همۀ آنچه را می داند، برای همۀ مردم بیان کند. از این رو، پاسخ های امام علیه السلام به کسانی که سفر به کوفه را خطرناک وصف می کردند، متفاوت بود. این پاسخ ها را به سه دسته می توان تقسیم کرد:
پاسخ امام علیه السلام به کارگزاران یزید که او را از سفر به عراق منع می کردند، در واقع، این بود که: در کار من، دخالت نکنید. هنگامی که مأموران عمرو بن سعید، فرماندار مکّه، مانع خروج امام علیه السلام و
ص:67
یارانش از مکّه شدند و ضمن درگیری مختصری خطاب به امام علیه السلام گفتند: ای حسین! از خدا نمی ترسی که از جماعت، جدا می شوی و میان امّت، تفرقه می اندازی؟
امام حسین علیه السلام تنها به قرائت این آیۀ شریف، بسنده کرد:
«لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ .(1)
عمل من، برای من و عمل شما، برای شماست. شما از آنچه من می کنم، بیزارید و من، از آنچه شما می کنید، بیزارم».(2)
بر پایۀ نقل ابن اعثم، امام علیه السلام در پاسخ نامۀ یزید به اهل مدینه - که متضمّن باز داشتن آنها از قیام بود -، نیز تنها به نوشتن آیۀ یاد شده اکتفا کرد.(3)
از آن جا که هدف اولیۀ امام علیه السلام از سفر به عراق، تأسیس حکومت اسلامی بود، برای اتمام حجّت بر مردم، نمی توانست سرنوشت سفر را برای همۀ مردم، حتّی برای برخی از خواص، بیان کند.
لذا در پاسخ بسیاری از کسانی که با خطرناک توصیف کردن سفر به عراق، از ایشان می خواستند تا از این سفر منصرف شود، به پاسخ های اجمالی اکتفا می کرد، چنان که در پاسخ به پیشنهاد طِرّماح و ابو بکر بن عبد الرحمان فرمود:
مَهما یَقضِ اللّهُ مِن أمرٍ یَکُن.(4)
هر چه خداوند حکم کند، همان می شود.
همچنان که در پاسخ بِشر بن غالب، عبد اللّه بن مطیع و عمر بن عبد الرحمان و فَرَزدَق و امثال آنها نیز به پاسخ های اجمالی اکتفا کرد.
امّا پاسخ امام علیه السلام به شخصیت های بزرگی مانند امّ سلمه وعبد اللّه بن جعفر و محمّد ابن حنفیه، کاملاً متفاوت با پاسخ به دیگران بود؛ چرا که در پاسخ به آنها امام علیه السلام از شهادت خود خبر می داد، چنان که در پاسخ به ام سلّمه می فرماید:
ص:68
إنّی واللّهِ مَقتولٌ کَذلِکَ، وإن لَم أخرُج إلَی العِراقِ یَقتُلونی أیضاً.(1)
به خدا سوگند، من، این چنین کشته می شوم، و اگر به عراق هم نروم، مرا می کشند.
و نیز به عبد اللّه بن جعفر می فرماید:
لَو کُنتُ فی جُحرِ هامَةٍ مِن هَوامِّ الأَرضِ لَاستَخرَجونی وَیَقتلونی.(2)
اگر در لانۀ جنبنده ای هم باشم، مرا بیرون می آورند و می کشند.
این سخن، بدین معناست که: من، چه به کوفه بروم و چه نروم، بی تردید، به دست عوامل یزید، کشته می شوم. بنا بر این، باید نقطه ای را برای شهادت خود انتخاب کنم که خون من، بیشترین بهره را برای اسلام داشته باشد و بیشترین ضربه را به حکومت امَوی بزند وحرمت حرم نیز حفظ گردد، و آن نقطه، جایی جز عراق نیست.
بر این اساس انتخاب کوفه و همراه بردن خانواده و کودکان خردسال و بهترین یاران در این سفر، دقیقاً در راستای تحقّق این هدف والای الهی بوده است.
ص:69
با توجّه به آنچه در بارۀ موقعیّت فرهنگی و سیاسی کوفه بیان کردیم، دلایل اقبال مردم کوفه را به نهضت حسینی، در موارد زیر می توان خلاصه کرد:
1. بالا بودن سطح فرهنگیِ بخشی از مردم کوفه؛
2. تقابل منافع سیاسی و اقتصادی کوفه با شام. کوفه، روزی پایگاه مهمّ تصمیم گیری در جهان اسلام بود و با شام، درگیری داشت. اکنون، کوفیان در برابر حکومت شام، احساس ذلّت و خفّت می کردند؛
3. علاقه مندی بسیاری از مردم کوفه نسبت به اهل بیت علیهم السلام؛
4. مفاسد حکومت امَوی و بخصوص فساد آشکار یزید؛
5. نبودن جای گزینی مناسب برای امام حسین علیه السلام که بتواند کوفیان را در مخالفت با حکومت شام و براندازی آن، رهبری کند.
در کنار هم قرار گرفتن عوامل مذکور، سبب شد که جمعی از پیروان راستین امام حسین علیه السلام، مخالفت با حکومت امَوی را بیاغازند و هنگامی که مردم را به همراهی با ایشان جهت براندازی حکومتْ فرا خواندند، تودۀ مردم از آن استقبال کردند. سیاست نعمان بن بشیر نیز - که مایل به درگیری نبود -، زمینه را فراهم کرد و فضای عمومی کوفه، به سرعت در جهت نهضت حسینی قرار گرفت، به گونه ای که حتّی جمعی از سران هوادار حکومت - مانند: عمرو بن حَجّاج و شَبَث بن رِبْعی که موقعیّت خود را در خطر می دیدند -، تحت تأثیر فضای عمومی شهر، به ظاهر به صف حامیان نهضت پیوستند و برای امام حسین علیه السلام نامه نوشتند.
اکنون باید دید که: چرا در فرصت کوتاهی پس از آمدن ابن زیاد به کوفه، به طور کلّی، ورق برگشت و فضای عمومی کوفه، در جهت خواستِ حکومت یزید قرار گرفت؟ به سخن دیگر، جامعۀ کوفه در کنار آن ویژگی های مثبت، چه خصوصیّات دیگری داشت که یک روز، فضای عمومی آن در جهت خواستِ امام حسین علیه السلام بود و روز دیگر، در جهت خواست یزید؟ و آیا این
ص:70
رویکردِ مردم کوفه را می توان به حساب شیعیان گذاشت؟
برای پاسخ دادن به این پرسش ها، جامعه شناسی و روان شناسی مردم کوفه و شناخت نظام اداری و اقتصادی حاکم بر این شهر، ضروری است. در بخش های آینده، به تبیین این مسائل خواهیم پرداخت و پس از آن، مهم ترین عوامل شکست نهضت کوفه را بررسی خواهیم کرد.
ص:71
در ارزیابی سفر امام حسین علیه السلام به کوفه و نهضت کوفیان، افزون بر آنچه گذشت، جامعه شناسی کوفه را نیز باید بررسی کرد. کوفۀ آن روزگار، از زوایای گوناگون، قابل ارزیابی است؛ چرا که شهری متنوّع و چند گونه بوده است:
جامعۀ کوفه را از نظر نژادی، می توان به دو بخش عرب و غیرعرب، تقسیم کرد. بیشتر مردم عربِ ساکن کوفه، قبایلی بودند که با آغاز فتوحات اسلامی در ایران، از شبه جزیرۀ عربستان، به قصد شرکت در جنگ، به سمت عراق، کوچ کردند و سرانجام، پس از پایان فتوحات، در کوفه و بصره، مسکن گزیدند.
بخش دیگری از عرب های ساکن کوفه را قبایلی مانند بنی تَغلِب تشکیل می دادند که پیش از اسلام، در عراق، سکونت گزیده بودند و پیوسته با ایرانیان در جنگ بودند. اینان، با آغاز فتوحات اسلامی، به مسلمانان پیوستند و آنها را در فتوحات، یاری دادند. سپس بخشی از آنها در شهرهای تازه تأسیس اسلامی، سُکنا یافتند.
مردمان غیر عرب کوفه - که اندکی از جمعیّت آن را تشکیل می دادند -، شامل گروه هایی همچون مَوالی،(2) سُریانی ها(3) و نَبْطی ها(4) بودند.
از نظر اعتقادی، جامعۀ آن روز کوفه را می توان به دو بخش مسلمان و غیر مسلمان، تقسیم کرد.
ص:72
بخش غیر مسلمان کوفه، عبارت بودند از: مسیحیان عرب از «بنی تَغلِب»، مسیحیان نَجران، مسیحیان نَبْطی، یهودیانی که در زمان عمر از شبه جزیرۀ عربستان رانده شده بودند، و زردشتیان ایرانی. این بخش، در مجموع، قسمت ناچیزی از کلّ جمعیّت کوفه بودند.
بخش مسلمان کوفه را، از نظر سیاسی، می توان به چهار دسته تقسیم کرد:
پیش از این، اشاره کردیم که در عصر نهضت حسینی، کوفه، کانون هواداران اهل بیت علیهم السلام بود؛ ولی این سخن، بدان معنا نیست که همۀ کسانی که به اهل بیت علیهم السلام اظهار ارادت می کردند، پیروان راستین آنها و «شیعه» به مفهوم حقیقی این کلمه بودند؛ بلکه هواداران اهل بیت علیهم السلام و مدّعیان تشیّع در آن دوران، به چند دسته تقسیم می شدند که در ادامۀ همین فصل، توضیح خواهیم داد.
هواداران بنی امیّه، بخش قابل توجّهی از مردم کوفه را تشکیل می دادند. در آن دوران که بیست سال از حکومت امَویان در کوفه می گذشت، افراد بسیاری جذب آنها شده بودند. هواداران بنی امیّه در کوفه، از تشکّل و سازماندهی نیرومندی برخوردار بودند. افرادی مانند عمرو بن حَجّاج زبیدی، یزید بن حرث، عمرو بن حُرَیث، عبد اللّه بن مسلم، عمارة بن عقبه، عمر بن سعد و مسلم بن عمرو باهِلی، از سران آنان به شمار می رفتند و همین ها بودند که وقتی از پیشرفت کار مسلم بن عقیل و ضعف و فتور نعمان بن بشیر، فرماندار کوفه احساس خطر کردند، به شام نامه نوشتند و زمینه را برای عزل نعمان و فرمان روایی ابن زیاد، فراهم ساختند.
گفته شده که رؤسا و مُتنفّذان قبایل کوفه، از این حزب بوده اند و این امر، خود، باعث گرایش بسیاری از مردم به این سو می شده است.(1)
علی رغم سرکوب خوارج در جنگ نهروان، سیاست های غیر اسلامی معاویه باعث شد که خوارج کوفه، در زمان او، قدرت بگیرند. آنان در سال 43 ق، در دوران فرمان روایی مغیرة بن شعبه بر کوفه، به رهبری مُستَورِد قیام کردند؛ ولی کارشان به شکست انجامید. زیاد بن ابیه نیز پس از به عهده گرفتن فرمانداری کوفه در سال 50 ق، نقش مهمّی در سرکوب آنها داشت. پس از
ص:73
مرگ زیاد (سال 53 ق)، خوارج کوفه به رهبری حیّان بن ظبیان، در سال 58 ق، قیامی دیگر ترتیب دادند و این بار، ابن زیاد، پس از به عهده گرفتن زمام امور کوفه، به سرکوب آنها پرداخت.(1)
بنا بر این، با توجّه به درگیری خوارج با امَویان، شاید بتوان گفت که آنان در جریان نهضت حسینی، با هیچ یک از دو طرف، همکاری نکرده اند.
بخش قابل توجّهی از جوامع مختلف را کسانی تشکیل می دهند که یا همۀ حوادث اجتماعی را بی اهمیّت می شمارند و یا هر روز، به رنگی در می آیند. در کوفه نیز طبعاً جمعی بودند که نه به اهل بیت علیهم السلام علاقه داشتند و نه هوادار بنی امیّه بودند؛ بلکه هوادار شکم و شهوتِ خویش بودند و هر کس می توانست زندگی آنان را تأمین کند، از او پیروی می کردند.
ص:74
در روایات اهل بیت علیهم السلام، مدّعیان تشیّع و هواداریِ خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله، به چند طبقه یا دسته تقسیم شده اند:
برترین دستۀ شیعیان، کسانی بودند که به راستی، به خاندان رسالت عشق می ورزیدند و در پنهان و آشکار، از آرمان های آنان دفاع می کردند. اینان، در کلام امام صادق علیه السلام، دوستانِ تَرازِ اوّل اهل بیت علیهم السلام معرّفی شده اند:
طَبَقَهٌ یُحِبّونا فِی السِرِّ وَ العَلانِیَةِ، هُمُ النَّمَطُ الأَعلی.
گروهی که ما را آشکارا و پنهان، دوست دارند؛ آنان در بالاترین درجه اند.
امام صادق علیه السلام در ادامۀ این سخن، ویژگی های این گروه راه چنین تبیین فرموده است:
فَمِن بَینِ مَجروحٍ وَ مَذبوحٍ، مُتَفَرِّقینَ فی کُلِّ بِلادٍ قاصِیَةٍ... وَ هُمُ الأَقَلّونَ عَدَداً، الأَعظَمونَ عِندَ اللّهِ قَدراً وَ خَطَراً.(1)
جمعی زخمی و جمعی سربُریده، در شهرهایی دوردست، پراکنده افتاده اند.... آنان، جمعیّتی اندک اند؛ امّا در پیشگاه خدا، ارج و منزلتی والا دارند.
در عصر نهضت حسینی، حبیب بن مُظاهر اسدی، مسلم بن عَوسَجه و ابو ثُمامۀ صائدی، نمونه های شناخته شدۀ این دسته از شیعیان و علاقه مندان اهل بیت علیهم السلام بودند. آنان، پس از مرگ معاویه، در خانۀ سلیمان بن صُرَد خُزاعی جمع شدند و باب نامه نگاری به امام حسین علیه السلام، پس از مرگ معاویه، به دست آنها گشوده شد.
این دسته، کسانی بودند که بر اثر جاذبه های حکومت علوی و آشنایی با احادیثی که اصحاب بزرگ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در فضایل اهل بیت علیهم السلام نقل کرده بودند، به این خاندان، اظهار ارادت می کردند؛ ولی دوستی آنها، از مرز ظاهر و زبان، تجاوز نمی کرد. امام صادق علیه السلام این دسته را
ص:75
دوستانِ تَرازِ پایین اهل بیت علیهم السلام وصف فرموده است:
وَ الطَّبَقَةُ الثانِیَةُ: النَّمَطُ الأَسفَلُ، أحَبّونا فِی العَلانِیَةِ وَ ساروا بِسیرَةِ المُلوکِ، فَأَلسِنَتُهُم مَعَنا وَ سُیوفُهُم عَلَینا.(1)
گروه دوم، پایین ترند. ما را آشکارا دوست دارند؛ ولی به شیوۀ پادشاهان رفتار می کنند.
از این رو، زبان هایشان، با ماست و شمشیرهایشان، بر ضدّ ما!
در دوران حکومت امام علی علیه السلام و دیگر امامان، بیشتر مردم کوفه از همین دسته بودند؛ همان ها که امام علی علیه السلام در اواخر حکومت خود، پی در پی، از آنها گله می کرد و خطاب به آنها می فرمود:
یا أَشباهَ الرِّجالِ وَلا رِجالَ.(2)
ای مردْنمایانِ نامرد!
و می فرمود:
مُنیتُ بِمَن لا یُطیعُ.(3)
گرفتار کسانی شده ام که فرمان نمی برند.
و می فرمود:
لا غَناءَ فی کَثرَةِ عَدَدِکُم.(4)
زیاد بودنِ جمعیّت شما، سودی ندارد.
و می فرمود:
لَبِئسَ حُشّاشُ نارِ الحَربِ أنتُم!(5)
شما بد آتش افروزانی برای جنگ هستید.
و می فرمود:
هَیهاتَ أن أطلُعَ بِکُم أسرارَ العَدلِ.(6)
هیهات که خواسته باشم به یاری شما، عدالت پنهان را آشکار کنم!
نیز بر پایۀ برخی از گزارش ها، امام حسن علیه السلام در توضیح علّت صلح خود با معاویه، این دسته
ص:76
از یاوران خود را این گونه توصیف فرمود:
یَقولونَ لَنا إنَّ قُلُوبَهُم مَعَنا وَ إِنَّ سُیوفَهُم لَمَشهورَةٌ عَلَینا!(1)
به ما می گویند که دل هایشان با ماست؛ ولی شمشیرهایشان بر ضدّ ماست.
همچنین، فَرَزدَق در دیدار با امام حسین علیه السلام، در وصف این دسته از علاقه مندان اهل بیت علیهم السلام، می گوید:
القُلوبُ مَعَکَ، وَ السُّیوفُ مَع بَنی امَیَّةَ.(2)
دل ها با توست و شمشیرها با بنی امیّه.
نکتۀ شایان توجّه، این که در وصف دستۀ دوم، گفته شده که «زبان هاشان، با اهل بیت علیهم السلام و شمشیرهاشان، بر ضدّ آنان است»؛ امّا در کلام فرزدق و دیگران، آمده است که «دل هاشان با اهل بیت علیهم السلام است و شمشیرهاشان، بر ضدّ آنها».
حقیقت، این است که اگر به راستی، دل آنها با اهل بیت علیهم السلام بود، شمشیر آنها نمی توانست بر ضدّ اهل بیت علیهم السلام باشد. ضدّیت عملی این دسته با خاندان رسالت، نشان می دهد که ارادت آنان به این خاندان، از مرز زبان تجاوز نمی کرده است.
دستۀ سوم: از علاقه مندان اهل بیت علیهم السلام، کسانی بودند که نه همانند دسته اوّل، در ظاهر و باطن از اهل بیتْ علیهم السلام دفاع می کردند، و نه همانند دستۀ دوم، علاقه ای ظاهری داشتند. این دسته، اهل بیت علیهم السلام را در قلب خود، دوست داشتند؛ ولی جرئت اظهار ارادت نسبت به آنان را نداشتند.
اینان، به تعبیر امام صادق علیه السلام، علاقه مندان تَرازِ وسط اند. متن سخن امام علیه السلام، این است:
وَ الطَّبَقَةُ الثالِثَةُ: النَّمَطُ الأَوسَطُ، أحَبّونا فِی السِّرِّ وَ لَم یُحِبّونا فِی العَلانِیَةِ.(3)
گروه سوم، در رتبۀ وسط اند. ما را در نهان، دوست دارند؛ امّا آشکارا با ما دوستی نمی کنند.
سپس در تبیین ویژگی های دستۀ سوم، می فرماید:
وَلَعَمری لَئِن کانوا أحَبّونا فِی السرِّ دُونَ العَلانِیَةِ فَهُمُ الصَّوامونَ بِالنَّهارِ القَوّامونَ بِاللَّیلِ، تَری أثَرَ الرَّهبانِیَةَ فی وُجوهِهِم، أهلُ سِلمٍ وَ انقِیادٍ.
به جان خودم، اگر آنان ما را در باطن دوست می داشتند و نه به ظاهر، روزه دارانِ روز و
ص:77
عابدانِ شب می بودند و اثر عبادت را در چهره شان می دیدی، و تسلیم و فرمان بردار می بودند.
در یک تقسیم بندی دیگر برای شیعیان، از امام باقر علیه السلام چنین روایت شده که فرمود:
الشیعَةُ ثَلاثَةُ أصنافٍ: صِنفٌ یَتَزیَّنونَ بِنا، وَ صِنفٌ یَستَأکِلونَ بِنا، وَ صِنفٌ مِنّا وَ إلَینا.(1)
شیعیان، سه دسته اند: دسته ای با ما، خود را می آرایند. دسته ای با ما، منافع مالی خود را به چنگ می آوردند، و دسته ای، از مایند و رو به کوی ما دارند.
با توجّه به این روایات، مدّعیان تشیّع در کوفه را می توان به سه دسته تقسیم کرد:
دستۀ اوّل، کسانی که دل آنها با اهل بیت علیهم السلام بود و در عمل نیز از آرمان های این خاندان، دفاع می کردند. تعداد این دسته، بسیار اندک بود.
دستۀ دوم، کسانی که اهل بیت علیهم السلام را به راستی دوست داشتند؛ ولی جرئت دفاع از آرمان های آنان را نداشتند. تعداد اینان، بیش از دستۀ اوّل و کمتر از دستۀ سوم بود.(2)
دستۀ سوم، کسانی که برای رسیدن به منافع سیاسی یا اجتماعی و یا اقتصادی، به اهل بیت علیهم السلام اظهار ارادت می کردند، ولی شمشیرهایشان در خدمت دشمنان آنها بود. بیشتر شیعیان کوفه، از این دسته بودند؛ ولی اینان، شیعۀ واقعی نبودند و می توان آنان را شیعیان سیاسی و اقتصادی نامید. چنین کسانی، در واقع، پیرو کسی هستند که بتواند منافع آنها را تأمین کند. از این رو، در فضایی که مردم احساس می کردند که امام حسین علیه السلام پیروز خواهد شد، این دسته نیز با مسلم بیعت کردند؛ ولی در فضایی که دیدند همراهی با امام علیه السلام برای آنها خطرناک است، در صف پیروان بنی امیّه قرار گرفتند.
بنا بر این، گناه حمایت نکردن از نهضت امام حسین علیه السلام، به دوش شیعیان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و نیز کسانی است که از نام شیعه، سوء استفاده می کردند، نه شیعیان اعتقادی و واقعی.
ص:78
به طور کلّی، ویژگی های روانی بیشتر جامعۀ آن روزگارِ کوفه را که در شکست ظاهری نهضت امام حسین علیه السلام دخیل بوده اند، می توان چنین برشمرد:
هستۀ اوّلیۀ شهر کوفه را قبایل بَدَوی (صحرانشین) تشکیل می دادند که بنا به علل مختلف، در فتوحات اسلامی شرکت جستند و سپس از صحرانشینی و کوچرَوی، به شهرنشینی روی آوردند؛ امّا با این حال، خُلق و خوی صحرانشینی خود را از دست نداده بودند.
یکی از ویژگی های صحرانشینان، داشتن آزادی بی حدّ و حصر در صحراها و بیابان هاست. از این رو، آنان از همان ابتدا به درگیری با امیران خود پرداختند، به گونه ای که خلیفۀ دوم را به ستوه آوردند، تا جایی که از دست آنان، این چنین شِکوه نمود:
چه مصیبتی بالاتر از این که با صد هزار جمعیّت، رو به رو باشی که نه آنها از امیری خشنودند، و نه امیری از آنان رضایت دارد؟!(1)
می توان گفت که چنین جامعه ای، امیر عادل و آزاداندیش را بر نمی تابد. در این جامعه، مردم از این گونه امیران، سوء استفاده می کنند، در مقابل آنها به معارضه بر می خیزند و از فرمان آنان، اطاعت نمی نمایند. نمونۀ همۀ این نشانه ها را در رفتار کوفیان با امام علی علیه السلام مشاهده می کنیم. امیر مناسب این جامعه، امیری مانند «زیاد بن ابیه» است که با خشونت و ستمگری، آنان را وادار به اطاعت در برابر حکومت نماید.
گرچه بسیاری از مسلمانان صدر اسلام، با نیّتی خالص و به جهت رضای حق و پیشرفت اسلام در فتوحات اسلامی شرکت می جستند، امّا کم نبودند افراد و قبایلی که به قصد به دست آوردن غنایم جنگی در این جنگ ها شرکت می کردند. اینان، پس از سکونت در کوفه، حاضر به از دست دادن دنیای خود نبودند و به محض احساس کردن هر گونه خطری، عقب می نشستند و به
ص:79
عکس، هر گاه احساس نفعی می نمودند، فوراً به عرصه داخل می شدند.
شاهد صادق این مطلب، حضور کوفیان در دو جنگ جَمَل و صفّین است. هنگامی که در سال 36 هجری، امام علی علیه السلام برای مقابله با شورشیانِ مستقر در بصره، از مدینه ره سپار عراق شد، از کوفیان، درخواست کمک نمود. کوفیان که هنوز حکومت امام علی علیه السلام را نوپا می دیدند و از سرنوشت جنگ، بخصوص با توجّه به کثرت سپاه بصره، بیمناک بودند، کوشیدند از زیر بار این دعوت، شانه خالی کنند و سرانجام، پس از تبلیغ ها و تشویق های فراوان، تنها دوازده هزار نفر، یعنی حدود ده درصد از جمعیّت جنگجویان کوفه، در این جنگ، به نفع علی علیه السلام شرکت جستند.
پس از اتمام جنگ نیز یکی از اعتراض های نخبگان و خواصّ آنان، مصادره نشدن و تقسیم نشدن غنایم به وسیلۀ امام علی علیه السلام بود.
امّا در جنگ صفّین که کوفیان، حکومت امام علی علیه السلام را سامان یافته می دیدند و امید فراوانی به پیروزی داشتند، رغبت بیشتری به شرکت در جنگ نشان دادند، به طوری که تعداد سپاهیان امام علی علیه السلام را در این جنگ، بین 65 تا 120 هزار نفر نگاشته اند که شمار افراد غیر کوفی آن، بسیار ناچیز بوده است.
فراوانیِ بیعت کنندگان با مسلم را نیز می توان با همین اصلْ توجیه نمود، گرچه عدّۀ اندکی از افراد مخلص نیز در میان آنها بودند.
مردم کوفه در آن هنگام، از سویی به علّت مرگ معاویه و جوانی یزید، حکومت مرکزی شام را دچار ضعف می دیدند و از سوی دیگر، فرماندار کوفه (نعمان بن بشیر) را قادر به مقابله با قیامی جدّی نمی دانستند. از این رو، تجمّع عدّه ای از شیعیان مخلص به رهبریِ سلیمان بن صُرَد خُزاعی و پیشنهاد دعوت از امام حسین علیه السلام و تشکیل حکومت در کوفه، به سرعت از سوی کوفیان، مورد استقبال قرار گرفت؛ زیرا احتمال پیروزی و تشکیل حکومت را قوی می دانستند.
کوفیان، حتّی پس از ورود عبید اللّه به کوفه، امید پیروزی را از دست ندادند. از این رو، تعداد فراوانی از آنها به همراه مسلم در محاصرۀ قصر عبید اللّه شرکت جستند و هنگامی که احساس خطر نمودند، به سرعت، از نهضت، کناره گرفتند و مسلم و هانی را به دست عبید اللّه سپردند.
این احساس خطر، هنگامی شدّت گرفت که شایعۀ حرکت سپاه شام از سوی طرفداران عبید اللّه در میان مردم، پخش شد. البته ترس از سپاه شام را نیز می توان معلول دنیاطلبی مردم کوفه به شمار آورد.
با مطالعۀ مقاطع مختلف تاریخ کوفه، می توانیم تابع احساس بودنِ اهالی آن را مشاهده نماییم.
ص:80
علّت اصلی این ویژگی را می توان عدم رسوخ ایمان در قلب های آنان دانست و طبعاً از افراد و قبایلی که با دیدن شوکت اسلام به آن پیوستند و برای دنیای خود به جنگ رفتند، انتظاری جز این نمی توان داشت.
شاید معروف شدن کوفیان به نیرنگبازی، فریبکاری و بی وفایی - تا جایی که به ظهور مَثَل هایی چون: «أغدَرُ مِن کوفیٍّ (فریبکارتر از کوفی)»، یا «الکوفیُّ لا یوفی (کوفی، وفا ندارد)» انجامیده -،(1) نیز ناشی از همین ویژگیِ احساساتی بودن آنها باشد.
نظامی بودن شهر کوفه و پدید آمدن فرصت های متعدّد برای جنگیدن، روحیّه ای خاص و پرخاشگرانه به آنان داده بود. آنان، مغرور از قدرت نظامی و فتوحات خویش، در برابر هر تحوّلی پرخاش کرده، با شورشگری، در صدد بازیابی هویت خویش و به دست آوردن منفعت بودند.
قبیله گرایی حاکم بر عراق و جزیرة العرب، در کوفه نیز نمود داشت و افراد قبیله، به رئیس قبیلۀ خویش، بیش از رئیس حکومت، وابسته بودند. از سوی دیگر، سیاست مَدارانی همچون معاویه و ابن زیاد، با تطمیع رؤسای قبائل، از توانایی آنان بر ضدّ امامان شیعه علیهم السلام، استفاده می کردند.
ص:81
ترکیب نژادی، اعتقادی و سیاسی مردم کوفه و نیز ویژگی های روانی آنها، ایجاب می کرد که نظام اداری و شرایط اقتصادی حاکم بر این شهر، نقش بسیار مؤثّری در بسیج نظامی آنها داشته باشد.
برای روشن شدن این مطلب، اشاره ای کوتاه به نظام اداری کوفه و منابع درآمد مردم آن، ضروری است:
مهم ترین عناصر تشکیلات اداری کوفه، عبارت بودند از:
فرماندار (والی)، مهم ترین مقام اجرایی کوفه بود که مستقیماً توسّط رئیس حکومت مرکزی، منصوب و ادارۀ امور کوفه و توابع آن(1) به او سپرده می شد.
زیاد بن ابیه، هنگامی که در سال 50 هجری به حکومت کوفه منصوب شد، به منظور تسلّط بیشتر بر این شهر، آن را به چهار قسمت (رُبع)، تقسیم کرد: ربع اهل مدینه، ربع تمیم و همْدان، ربع ربیعه و کِنده، و ربع مَذحِج و اسد. همچنین برای هر یک، رئیسی معیّن نمود که مجموع آنها، «رؤسای ارباع» نامیده می شدند.
فرماندهانی که زیاد برای این ارباع انتخاب کرده بود، به ترتیب، عبارت بودند از: عمرو بن حریث، خالد بن عَرَفطه، قیس بن ولید و ابو بُردة بن ابی موسی اشعری.
مسلم بن عقیل نیز هنگام برپایی قیام خود، از این نظام، استفاده کرد و افراد هر ربع را در همان ربع، سازماندهی نمود و خود، رئیسی غیر از رئیس منصوب از سوی حکومت، برای هر ربع، انتخاب کرد.
در جریان قیام مسلم در کوفه پس از دستگیری هانی و محاصرۀ قصر، به نام های رؤسای
ص:82
ارباع که به وسیلۀ او منصوب شده بودند، بر می خوریم: مسلم بن عوسجۀ اسدی، رئیس رُبعِ مَذحِج و اسد، عبید اللّه بن عمر بن عزیز کِندی، رئیس رُبع کِنده و ربیعه، عبّاس بن جَعدۀ جَدَلی، رئیس رُبع اهل مدینه و ابو ثُمامۀ صائدی، رئیس رُبع تمیم و همْدان.
هانی بن عروه، ریاست رُبع کِنده و ربیعه را از سوی حکومت، بر عهده نداشت؛ امّا به قدری در میان این رُبع - که پرجمعیّت ترین رُبع کوفه بود - احترام داشت که گفته شده است در هنگام کمک خواستن، سی هزار شمشیر آماده، به فریادرسی او می آمدند که البتّه ابن زیاد، توانست با سیاست های خود و استفاده از عمرو بن حَجّاج زُبیدی، رقیب هانی، این نفوذ را به حدّ اقل برساند و سرانجام، او را شهید کند، بدون آن که هیچ تحرّکی در رُبع، پدید آید!
عُرَفا، جمع «عَریف» است و عریف، منصبی در قبیله بوده است که صاحب آن، ریاست عدّه ای از افراد قبیله و سرپرستی امور آنان را بر عهده داشته و نسبت به اعمال آن افراد، در مقابل حکومت، پاسخگو بوده است. وظیفه ای که عریف انجام می داد و نیز تعداد افراد تحت نظر او، «عِرافت» نامیده می شد.
این منصب، در قبایل عرب در زمان جاهلیت نیز وجود داشته و از نظر اداری، یک یا دو درجه پایین تر از ریاست قبیله بوده است؛ امّا پس از پایه ریزی نظام اسباع در سال هفدهم هجری، نظام عُرَفا، به گونه ای دیگر پی ریزی شد، بدین ترتیب که افرادِ تحت سرپرستی هر عریف را به تعدادی قرار می دادند که عطا و حقوق آنها و همسران و فرزندانشان، صد هزار درهم باشد. از این رو، تعداد افرادِ «عِرافت» های مختلف، متفاوت بود؛ زیرا نظامی که عمر بن خطّاب برای پرداخت عطا به جنگجویان در نظر گرفته بود، بر پایۀ مساوات قرار نداشت؛ بلکه بر اساس فضایل و ویژگی های افراد (مانند: صحابی بودن، شرکت در جنگ ها به فرماندهی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، شرکت در فتوحات و...) متغیّر بود. بدین ترتیب، «عرافت» های مختلف، از بیست تا شصت جنگجو را در بر می گرفت که زن و فرزندان آنها نیز به این رقم، اضافه می شدند.
وظیفۀ اوّلیۀ عُرَفا در آن زمان، این بود که عطا و حقوق افراد تحت مسئولیت خود را از امرای اسباع، تحویل می گرفتند و به آنان می رساندند. نیز در هنگام جنگ، افراد خود را آماده می کردند و احیاناً اسامی افرادی را که از شرکت در جنگ، سر باز زده بودند، به اطّلاع فرماندار یا امرای اسباع می رساندند.
هنگامی که لشکریان عرب، شهرنشین شدند و در کوفه مستقر گردیدند، عُرَفا، اهمّیت بیشتری یافتند؛ زیرا علاوه بر مسئولیت های سابق، مسئولیت کامل برقراری امنیت در محدودۀ
ص:83
زیر نظارتشان، به آنها واگذار گردید. از این رو، آنان دفترهایی تهیّه کرده بودند که در آنها، اسامی جنگجویان و همسران و فرزندانشان و نیز مَوالی آنان ضبط شده بود و اسامی و سال تولّد تازه متولّدها در آنها ثبت می شد، چنان که اسامی افرادی که از دنیا می رفتند، محو می گردید و بدین ترتیب، شناخت کاملی از افراد خود داشتند.
به نظر می رسد چنان که عرفا در آن زمان در مقابل فرماندار، مسئول بوده اند، نصب و عزل آنها نیز توسّط فرماندار، صورت می گرفته است.
در هنگام بروز تشنّج و اضطراب در شهر، نقش و اهمّیت عرفا، دوچندان می شد؛ زیرا آنها مسئول برقراری نظم در میان افراد شامل عرافت خود بودند و طبعاً اگر حکومت مرکزیِ شهر، قوی بود، از آنان می خواست که افراد قیام کننده (شورشی) را معرّفی نمایند.
به طور کلّی، طرق درآمد مردمِ آن روزگار کوفه را می توان به دو بخش: کسب و کار، و دریافت عطا و رزق از حکومت، تقسیم نمود:
کسب و کار مردم در آن زمان، معمولاً زراعت، صناعت، تجارت و یا کارهای دولتی و حکومتی (مانند خدمت در شُرطه یا همان شهربانی) بود.
به نظر می رسد با توجّه به وابستگی شدید مردم به عطا و حقوق حکومتی، مردم عرب کوفه، کمتر به کسب و کار می پرداختند، به طوری که گفته شده است: اکثر حرفه های کوفه را مَوالی بر عهده داشتند و اصولاً عرب ها، اشتغال به حرفه و صنعت را در خور شأن خود نمی دانستند.
عطا، پرداخت نقدی ای بود که از سوی حکومت کوفه، یک جا یا در چند مرحله، سالانه به مردم جنگجوی این شهر، انجام می گرفت، چنان که رزق، کمک های جنسی، مانند: خرما، گندم، جو، روغن و... بود که هر ماه به صورت بلا عوض، به آنها تحویل می شد.
نظام عطا و رزق، به وسیلۀ عمر بن خطّاب، بنیان گذاری شد، بدین ترتیب که عمر، برای برپا داشتن یک لشکرِ همیشه آماده و به منظور جلوگیری از اشتغال سربازان به کارهای دیگر، برای آنان حقوقی سالیانه تعیین نمود، که ملاک های خاصّی را نیز (مانند: صحابی بودن، دفعات شرکت در جنگ ها و...) در آن، مدّ نظر داشت. این حقوق سالیانه - که عمدتاً از فتوحات و خراج
ص:84
سرزمین های تازه فتح شده، تأمین می گشت -، به تناسب افراد، مبلغی بین سیصد تا دو هزار درهم در سال بود، که مقدار حدّ اکثر آن، «شرف العطاء» نامیده می شد و به افرادی که دارای ویژگی های برجسته ای مانند شجاعت و رشادت فراوان بودند، پرداخت می گردید.
بنا بر این، اصلی ترین منابع درآمد مالی و تأمین زندگی مردم کوفه، در دست حاکمیت بود و اکثر مردم برای امرار معاش، راهی جز همکاری با حکومت نداشتند.
به نظر می رسد که نظام اداری و اقتصادی موجود در کوفه، مؤثّرترین عامل در روی گردانی مردم از نهضت امام حسین علیه السلام و پیوستن آنان به هواداران حکومت بود، چنان که ابن زیاد، پس از ورود به کوفه و ایراد یک سخنرانی سیاسی، از نظام اداری و اقتصادی این شهر برای تهدید و تطمیع مردم، نهایت بهره را برد. متن گزارش طبری در این باره، چنین است:
ابن زیاد، بر رؤسا و مردم، سخت گرفت و گفت: به رؤسای قبایل بنویسید: هر کس از مخالفان امیر مؤمنان و حَروریه (خوارج) و اهل تردید - که کارشان اختلاف افکنی و نفاق و تشتّت است -، در میان شما باشد و امان نامه بنویسد، در امان است؛ امّا هر کس امان نامه ننویسد، باید کسی از رؤسا، او را ضمانت کند که با ما مخالفتی نمی کند و بر ما خروج نمی نماید، و اگر چنین نکند، ذمّه ام از او بری است و خون و مالش حلال است و خونش ریخته می شود.
اگر در تحت ریاست بزرگ قبیله ای، کسی بر امیر مؤمنان خروج کند و وی، او را برای ما نفرستد، آن خروج کننده، بر درِ خانۀ وی به دار آویخته می شود و خود وی نیز از مقرّری، محروم و به منطقۀ «الزاره» (بیشۀ شیران) در عُمان، فرستاده می شود.(1)
همچنین هنگامی که مسلم بن عقیل علیه السلام به همراه سپاه خود، قصر ابن زیاد را محاصره کرد و او را در فشار قرار داد، یکی از شگردهای موفّق ابن زیاد، این بود که از طریق اشراف کوفه و رؤسای قبایل، به سپاهیان مسلم، پیغام داد که اگر دست از یاری او بردارند و در صف فرمانبران در آیند، به عطای آنان خواهد افزود؛ ولی در صورت ادامۀ شورش، عطای آنان، قطع خواهد شد.
بر پایۀ برخی از گزارش ها، در روز عاشورا، هنگامی که امام حسین علیه السلام با کوفیان، اتمام حجّت می نمود و آنها با سر و صدا، تلاش می کردند که از سخنرانی ایشان ممانعت کنند، امام علیه السلام به موضوع «عطا» و حرامخواریِ آنان از این طریق، به عنوان یکی از علل انحراف و نافرمانی آنان، اشاره کرد و فرمود:
ص:85
وَکُلُّکُم عاصٍ لِأَمری غَیرُ مُستَمِعٍ لِقَولی، قَدِ انخَزَلَت عَطِیّاتُکُم مِنَ الحَرامِ، وَ مُلِئَت بُطونُکُم مِنَ الحَرامِ، فَطُبِعَ عَلی قُلوبِکُم.(1)
همه تان از فرمان من، سرپیچی می کنید و به سخنانم، گوش فرا نمی دهید. عطایای حرام، شما را سست [و سنگین] کرده و شکمتان از حرام، آکنده شده است. از این رو، بر دل هایتان مُهر خورده است.
ص:86
با در نظر گرفتن آنچه در تبیین جامعه شناسی کوفه و روان شناسی کوفیان بیان شد، می توان گفت که مهم ترین عوامل شکست نهضت کوفه و خودداریِ کوفیان از همراهی با امام حسین علیه السلام، عبارت اند از:
پیش از این، توضیح دادیم که یکی از ویژگی های کوفیان، نظام ناپذیری بود. به همین جهت، هواداران امام حسین علیه السلام نیز تشکّل خاصّی نداشتند. کوفیان، به دلیل حاکمیت نظام قبیله ای در کوفه، تابع رئیس قبیله بودند. از این رو، در صورت کناره گیری رئیس قبیله یا دستگیری و یا خیانت او، مردم نمی توانستند تصمیم گیری کنند.
افزون بر عدم تشکّل هواداران امام علیه السلام، ضعف امکانات مالی و تجهیزات نظامی آنان نیز در شکست نهضت کوفه، بی تأثیر نبود.
در مقابل هواداران امام علیه السلام، دشمنان ایشان و طرفداران حاکیمت اموی، در قالب نظام اداری کوفه، دارای تشکّل بودند و امکانات اقتصادی و تجهیزات نظامی این شهر را در دست داشتند، هر چند برای مقابله با مسلم علیه السلام با دو مشکل اساسی، رو به رو بودند: یکی، ضعف مدیریت نعمان بن بشیر، و دیگری، جوّ عمومی هواداری مردم از امام حسین علیه السلام، که با آمدن ابن زیاد، هر دو مشکل، حل شد.
ابن زیاد، برای در هم شکستن فضای سیاسی، اجتماعی کوفه - که به شدّت، تحت تأثیر فعّالیت هواداران امام حسین علیه السلام بود -، کار خود را با تهدید و تطمیع مردم، آغاز کرد. او در نخستین سخنرانی خویش پس از ورود به کوفه، به مردم گفت:
امیر مؤمنان [یزید]، مرا بر شهر شما گمارده و فَیْئتان را تقسیم کرده و دستور داده به ستم دیدگان شما، خدمت کنم و بر گوش به فرمان ها و مطیعان شما، احسان نمایم و بر
ص:87
نافرمانان و مشکوک ها، سخت بگیرم. من در به انجام رساندن فرمان او، تا پایان خواهم ایستاد و نسبت به فرمانبرانِ شما، همانند پدری مهربانم و بر مخالفان، همانند زهر کشنده ام. پس هر کسی تنها برای حفظ خود بکوشد.(1)
اقدام دیگر ابن زیاد برای سرکوب کردن نهضت کوفه، دادن رشوه های کلان به سران قبایل و اشراف کوفه بود. این اقدام، با توجّه به نظام قبیله ایِ کوفه، برای خاموش کردن آتش انقلاب، فوق العاده مؤثّر بود. در این باره، مُجمّع بن عبد اللّه عائِذی (یکی از کسانی که گزارش حوادث کوفه را در راه به امام علیه السلام داد)، به ایشان چنین گفت:
اشراف، رشوه و فسادشان بسیار شده و کیسه هایشان، پُر گردیده و دوستی شان، به سویی دیگر جلب شده و خیرخواهی شان، خالصانه برای اوست و بر ضدّ تو، یک دست شده اند؛ امّا دیگر مردمان، هنوز دل هایشان با توست و فردا، شمشیرهایشان بر ضدّ تو، آخته است.(2)
یکی دیگر از اقدامات ابن زیاد، بازداشت کردن موقّت جمعی از بزرگان هوادار امام علیه السلام بود.
طبری، در این باره می نویسد:
وی، دیگر بزرگان [کوفه] را به خاطر ترس و دلهره ای که از آنها داشت، در نزد خود بازداشت کرد؛ زیرا همراهانش اندک بودند.(3)
از جمله کسانی که توسّط ابن زیاد بازداشت شد، مختار بن ابی عُبَیدۀ ثقفی بود که تا شهادت امام حسین علیه السلام، در زندان بود.
گفتنی است که جدا از همۀ عوامل، تنها بازداشت عنصری مؤثّر مانند مختار، در کنار عقب نشینی سلیمان بن صُرَد، کافی بود که نهضت کوفه را با مشکل جدّی، بلکه با شکست، مواجه سازد.
سیاست خشونت و کشتن، یکی دیگر از ابزارهای ابن زیاد برای سرکوب نهضت کوفه بود. در
ص:88
این باره، گزارش شده:
ابن زیاد، وقتی وارد قصر شد و شب را به صبح رساند، مردم را گرد آورد و سخن تند و تهدیدآمیز گفت و کشت و ترور کرد و خون ریخت و پرده دری نمود.(1)
در گزارشی دیگر می خوانیم:
گروهی از کوفیان را نگه داشت و فی المجلس، آنها را کشت.(2)
هانی بن عروه، یکی از سران هوادار امام علیه السلام بود که توسّط ابن زیاد، دستگیر شد و پس از آزار و شکنجۀ فراوان، به شهادت رسید.
در کنار سایر عوامل سرکوب نهضت مردم کوفه، یکی از خطرناک ترین سیاست های ابن زیاد، سوء استفاده از چهره های مذهبی و مورد اعتماد مردم، مانند شُرَیح قاضی بود. پس از بازداشت هانی بن عروه، افراد قبیلۀ مَذحِج، برای آزادساختن او، قصر دار الإماره را احاطه کردند. ابن زیاد، احساس خطر کرد و به شُرَیح قاضی، دستور داد:
برو و هانی را ببین و به مردم بگو که او، زنده است.
شُرَیح، به بازداشتگاه هانی آمد. هنگامی که چشم هانی به شریح افتاد، در حالی که خون بر محاسن او جاری بود، فریاد زد: «ای خدا! ای مسلمانان! خاندانم نابود شدند. اهل دیانت، کجایند؟ اهل شهر، کجایند؟» و هنگامی که سر و صدای افراد قبیلۀ خود را - که در بیرون دار الإماره برای آزادسازی او جمع شده بودند - شنید، گفت: «اگر ده نفر به این جا بیایند، مرا نجات می دهند». شریح قاضی، بدون توجّه به آنچه دید و شنید، به طرف مردمی که اطراف قصر را گرفته بودند، آمد و به آنها گفت:
امیر، وقتی از حضورتان و سخنانتان در بارۀ بزرگتان (هانی)، مطّلع شد فرستاد که پیش او بروم. من هم پیش او رفتم و او را دیدم و امیر به من دستور داد که با شما دیدار کنم و به شما بگویم که بزرگتان زنده است و خبر کشته شدنش دروغ است.(3)
عمرو بن حَجّاج - که رهبری مردمِ گرد آمده در اطراف قصر را به عهده داشت -، با شنیدن سخن شریح گفت: «الحمد للّه که او کشته نشده است!» و اطراف قصر را خالی کردند و رفتند.
گفتنی است که عمرو بن حَجّاج، برادر روعه، همسر هانی، و از طرفداران پر و پا قرص ابن
ص:89
زیاد بود که با این حیله، ابن زیاد را از چنگ قبیلۀ مَذحِج، رها ساخت.
باری! ابن زیاد، با به کارگیری سیاستِ زر و زور و تزویر، شعله های انقلاب کوفه را در نطفه خفه کرد، مسلم علیه السلام را کشت و فضای سیاسی - اجتماعی کوفه را چنان دگرگون ساخت که از مردم کوفه، سپاهی انبوه به کربلا فرستاد و حادثۀ خونین و بی نظیر عاشورا را پدید آورد.
ص:90
عزاداری، یکی از عناصر اصلی و کلیدی در بررسی فرهنگ عاشورایی است، چنان که نمی توان نقش مثبت آن را در تحوّلات فرهنگی شیعه، نادیده گرفت. در کنار این جایگاه بلند و تأثیرگذار، عزاداری امام حسین علیه السلام، بویژه در دوران معاصر، با پرسش ها و آسیب هایی همراه بوده است.
بدین جهت، می کوشیم با جمع بندی روایت های یاد شده در این بخش، تحلیلی جامع از عزاداری، ارائه کنیم تا ضمن تبیین جایگاه آن، به پرسش ها و شُبَهات، پاسخ گفته شود. برای پرداخت همه جانبه به مسئلۀ عزاداری و رسیدگی به تمام زوایای آن، مباحث را در چهار محور، ارائه می کنیم:
1. منزلت و جایگاه عزاداری در سخن و سیرۀ پیشوایان
2. چرایی و دلیل عزاداری
3. آسیب شناسی عزاداری ها
4. ویژگی های عزاداری هدفمند.
ص:91
بر پایۀ روایات، برپا داشتنِ عزا برای سالار شهیدان و یارانش، مرثیه سرایی برای آنان و گریه بر مصائبی که بر ایشان گذشته است، بویژه در دهۀ اوّل محرّم و خصوصاً در روز عاشورا، مورد تأکید اهل بیت علیهم السلام بوده است. عزاداری برای سیّد الشهدا، در حقیقت، اظهار محبّت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله است که قرآن، مودّت آنها را واجب کرده است:
«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی.2
بگو در برابر این [رسالت]، مزدی از شما نمی خواهم، جز دوست داشتن خویشاوندان [خود] را».
عزاداری برای سیّد الشهدا علیه السلام، اظهار همدردی در بزرگ ترینِ مصائبی است که برای اهل بیت علیهم السلام و در واقع برای اسلام، پیش آمده است. امامانِ اهل بیت علیهم السلام، جز تأکیدهای مستقیم قولی، به گونه های دیگری نیز بر اهمّیت عزاداری برای امام حسین علیه السلام و زنده نگه داشتن آن، تأکید داشته اند که به مواردی اشاره می گردد:
بر پایۀ آموزه های حدیثی، نخستین کسی که قبل از واقعۀ کربلا برای سیّد الشهدا علیه السلام مرثیه سرایی کرده، خداوند متعال است که آدم ابو البشر علیه السلام، ابراهیم خلیل علیه السلام و خاتم انبیا صلی الله علیه و آله را از مصائبی که برای حسین علیه السلام پیش خواهد آمد، آگاه فرموده است، و آنان، بر این مصیبت، گریسته اند. همچنین عیسی علیه السلام، هنگام عبور از کربلا، به مصیبت حسین علیه السلام اشاره کرده و همراه با حواریان خود، بر مصائب او گریسته است.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام نیز بارها به حوادث خونبار کربلا، اشاره کرده و همراه با فاطمه زهرا علیها السلام، برای فرزند عزیز خود، اشک ریخته اند.
ص:92
پس از واقعۀ عاشورا، نخستین مرثیه سرایان سیّد الشهدا علیه السلام و یارانش، فرزندش امام زین العابدین علیه السلام، خواهر بزرگوارش زینب کبرا علیها السلام، دختران امام علیه السلام (امّ کلثوم و فاطمۀ صغرا)، و همسرش رَباب بوده اند که در کربلا، کوفه و شام، با مرثیه سرایی های هدفمند خود، راه سالار شهیدان را ادامه دادند.
امّا در مدینه، نخستین مرثیه سرا پس از شهادت امام حسین علیه السلام، امّ سَلَمه، همسر بزرگوار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود. یعقوبی، در این باره می نویسد:
نخستین ضجّه زننده ای که در مدینه، ضجّه اش [بر حسین علیه السلام] بلند شد، امّ سَلَمه، همسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود.
نخستین کسانی که در عزای امام حسین علیه السلام لباس سیاه پوشیدند، امّ سَلَمه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و زنان بنی هاشم بودند.(1) این اقدام، احتمالاً به خاطر سخنی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام شهادت جعفر بن ابی طالب به اسماء فرموده بود.(2) ابو مسلم هم در آغاز قیام خود، برای استفادۀ تبلیغاتی علیه حکومت بنی امیّه، لباس سیاه را انتخاب کرد، به طوری که او و یارانش، در تاریخ به «سیاه جامگان» شهرت یافتند. آنها می گفتند:
این لباس سیاه، در عزای خاندان محمّد صلی الله علیه و آله و شهیدان کربلا و زید و یحیی است.(3)
در روزگار معاصر نیز در برخی مناطق شیعه نشین، لباس سیاه، نشانۀ عزاداری شمرده می شود.
روایات فراوانی، بر لزوم تداوم یاد سیّد الشهدا علیه السلام تأکید دارند. در روایتی از امام صادق علیه السلام، آمده است:
ص:93
قل: «صَلَّی اللّهُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ» تُعیدُ ذلِکَ ثَلاثاً، فَإنَّ السَّلامَ یَصِلُ إلَیهِ مِن قَریبٍ ومِن بَعیدٍ.(1)
هنگام یاد کردن از امام حسین علیه السلام، سه بار بگو:
"صَلَّی اللّهُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ؛ درود خدا بر تو، ای ابا عبد اللّه!"، که این سلام، از نزدیک و دور، به او خواهد رسید.
همچنین، یاد کردن از آن بزرگوار در هنگام نوشیدن آب، توصیه شده است.(2)
با توجّه به نیاز مکرّر انسان در شبانه روز به نوشیدن آب، توصیه به فرستادنِ سلام بر امام حسین علیه السلام و لعن بر قاتلانش هنگام نوشیدن آن، بدین معناست که پیروان اهل بیت علیهم السلام، هیچ گاه نباید ماجرای کربلا را فراموش کنند، و خاطرۀ مبارزه با ظلم و ظالم و شهادت جان گداز سلالۀ پاک پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در این راه، برای همیشه، باید در تاریخ، زنده بماند.
تأمّل در توصیۀ اهل بیت علیهم السلام به برپا داشتنِ مجالس عزا برای شهدای کربلا و زنده نگاه داشتن خاطرۀ عاشورا، تشویق آنان به سرودن شعر در بارۀ این فاجعۀ بزرگِ تاریخ اسلام، بشارت به پاداش های بزرگ در گریستن بر این مصیبت بزرگ و گریاندن دیگران، تأکید بر اهمّیت عزاداری در دهۀ اوّل محرّم، خصوصاً در روز عاشورا به روشنی بیانگر این حقیقت است که عزاداری برای سیّد الشهدا علیه السلام و یارانش، هدف بزرگی را دنبال می کند که تا آن هدف، تحقّق نیافته است، سنّت عزاداری در میان پیروان اهل بیت علیهم السلام باید تداوم یابد.
بنا بر این، مسئلۀ مهم، این است که: هدف و حکمت ضرورت تداوم عزاداری برای سیّد الشهدا علیه السلام، چه بوده است؟
ص:94
بی تردید، اظهار محبّت نسبت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله از طریق سوگواری برای سالار شهیدان، همان طور که اشاره شده، پسندیده و در جهت بزرگداشت شعائر الهی است؛ لیکن تأمّل در روایاتی که توصیه و تأکید بر تداوم اقامۀ ماتم بر سیّد الشهدا علیه السلام دارند، ایجاب می کند که عزاداری برای ایشان، دلیلی بسیار فراتر از اظهار محبّت به اهل بیت علیهم السلام داشته باشد؛ بلکه از نگاه سیّد بن طاووس، اگر لزوم پیروی از فرمان قرآن و سنّت نیز نبود، اظهار محبّت نسبت به اهل بیت علیهم السلام ایجاب می کرد که به دلیل منزلت والایی که امام حسین علیه السلام و یارانش به واسطۀ شهادتْ بِدان دست یافتند، اظهار مسرّت و شادمانی کنیم.(1)
بنا بر این، باید دید حکمتِ آن همه تأکید بر عزاداری و گریه برای ابا عبد اللّه علیه السلام چیست؟
حکمت شهادت او، هر چه باشد، حکمت عزاداری برای او نیز هست.
اصلی ترین علّت قیام و شهادت امام حسین علیه السلام، مبارزۀ با نادانی است. بر پایۀ آنچه بسیاری از منابع معتبر، در این باره، از امام صادق علیه السلام گزارش کرده اند، ایشان، در دعایش به درگاه خداوند می گوید:
وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَةِ وَحَیرَةِ الضَّلالَةِ.(2)
و خونش را به خاطر تو بذل کرد تا بندگانت را از نادانی و سرگردانیِ گم راهی، بیرون آورد.
همۀ آنچه در تبیین هدف قیام و حکمت شهادت امام حسین علیه السلام بیان شد، در تعبیر «جهل زدایی» خلاصه شده است. جهل زدایی، نه تنها هدف قیام سیّد الشهدا علیه السلام، بلکه هدف بعثت خاتم الأنبیا صلی الله علیه و آله و نزول قرآن است.
بر این اساس، اصلی ترین کار انبیا و اولیای الهی، ریشه کن کردن بیماری جهل از جامعه است؛ زیرا تا این بیماری علاج نگردد، نمی توان انتظار داشت که ارزش های دینی بر جامعه، حاکم
ص:95
گردد. امام حسین علیه السلام نیز برای تحقّق این آرمان بلند، خون پاک خود را در راه خدا اهدا کرد و بدین سان، اصلی ترین دلیل پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام برای «زنده نگه داشتن مکتب شهادت، به وسیلۀ عزاداری بر امام حسین علیه السلام» نیز جهل زدایی از جامعۀ اسلامی است و تا درمان کامل این بیماری خطرناک اجتماعی و استقرار حاکمیت مطلق ارزش های اسلامی در جهان، تداوم این مکتب، ضرورت دارد.
ص:96
در عصر حاضر، آشنایی با آفاتی که هدف و حکمت عزاداری سالار شهیدان را تهدید می کنند، مهم ترین و اساسی ترین گام در راه تحقّق اهداف ارزشمند این دستور العمل سازندۀ اهل بیت عصمت و طهارت است.
اکنون باید دید که: چگونه فرهنگ اصیل عاشورا، به وسیلۀ دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه، تحریف می شود؟ و چه آفاتی، مجالس عزاداری سالار شهیدان را تهدید می کند؟
پاسخ اجمالی این سؤال، این است که: هر چیزی که با هدف عزاداری (یعنی جهل زُدایی از جامعۀ اسلامی) و نیز با ویژگی های مجالس عزاداری هدفمند (یعنی: خدامحوری، ارائۀ تحلیل واقع بینانه از حادثۀ عاشورا و بهره گیری صحیح از احساسات و عواطف مردم نسبت به اهل بیت علیهم السلام) در تضاد باشد، از آفت های مجالس عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام است. اینک برای توضیح این اجمال، به مهم ترینِ این آسیب ها، اشاره می کنیم:
خطرناک ترین آفت عزاداری امام حسین علیه السلام، تحریف هدف آن است. پیش از این، اشاره کردیم که حکمت عزاداری امام حسین علیه السلام با حکمت شهادت ایشان، یکی است. بنا بر این، تحریف هدف عزاداری، تحریف هدف شهادت آن بزرگوار نیز هست.
این تحریف، به دو گونه می تواند تجلّی یابد: یکی آن که به جای روشنی بخشی و احیاگری، تنها به درخواست آمرزش گناهان و پاک سازی معنوی خلاصه گردد؛ و دیگر، آن که به جای تأکید بر بُعد حماسی آن، به جنایت یزیدیان و ستمگران در این حادثه پرداخته شود.
این سخن، بدان معنا نیست که آمرزش گناهان و پاک سازی معنوی، از نتایج و فواید عزاداری نیست و یا این که نباید جنایت های ستم پیشگان را برشمرد؛ بلکه غرض، پرهیز از نگاه تجزیه ای است.
اگر به جای جهل زُدایی و احیای ارزش های اسلامی، هدف عزاداری برای سالار شهیدان، در پاک سازی گنهکاران از گناه، خلاصه شود، در واقع، هدف شهادت امام علیه السلام و عزاداری برای
ص:97
ایشان، تحریف شده است؛ یعنی دقیقاً همان تحریفی که در آیین مسیحیت، در بارۀ عیسی علیه السلام تحقّق یافت.
به عبارت دیگر آنچه تحریف هدف عزاداری برای امام حسین علیه السلام است، خلاصه کردن این هدف، در پاک سازی گناهان، شبیه باور خرافیِ مسیحیان در بارۀ مصلوب شدن عیسی علیه السلام است.
این سخن، البته به معنای نفیِ نقش عزاداری در آمرزش گناهان نیست.
از سوی دیگر، حادثۀ عاشورا، در یک نگاه کلّی و واقع بینانه، دارای دو بُعد است: یکی بُعد جنایت و مظلومیت، و دیگری بُعد حماسه و عزّت و عظمت. از این رو، تحلیل و تبیین صحیح این حادثه، در صورتی امکان پذیر است که این دو بُعد، در کنار هم دیده شوند و ارائه گردند. در غیر این صورت، مخاطب، درک درستی از این جریان مهم تاریخ اسلام، پیدا نخواهد کرد.(1)
یکی از آسیب هایی که خصوصاً در قرن های اخیر، عزاداری امام حسین علیه السلام را تهدید می کند، استناد اهل منبر و مرثیه سُرایان، به منابع غیر معتبر و غیر قابل استناد است.(2)
نکتۀ قابل توجّه، این که تاریخ عاشورا، بیشتر از بسیاری موضوعات دیگر، دارای منابع معتبر و قابل استناد است و مرثیه سرایان متعهّد و آگاه، اصولاً نیازی به استفاده از منابع غیر قابل استناد ندارند. به گفتۀ شهید مطهّری:
اگر کسی تاریخ عاشورا را بخواند، می بیند از زنده ترین و مستندترین و از پُرمنبع ترین تاریخ هاست. مرحوم آخوند خراسانی(3) فرموده بود: آنها که به دنبال روضۀ نشنیده می روند، بروند روضه های راست را پیدا کنند که آنها را احَدی نشنیده است.(4)
شماری از مرثیه سرایان می پندارند که هر چه چاپ و منتشر شد، قابل استناد است و کاری با
ص:98
اعتبارِ منبع ندارند.
بسیاری از مطالب بی اساس و دروغی که موجب وَهْن اهل بیت علیهم السلام اند و متأسّفانه به عنوان مرثیه مطرح می گردند، ریشه در منابع غیر معتبر دارند و از این رو، منبع شناسی، نخستین شرط ذاکران و مرثیه سرایان راستین تاریخ خونبار عاشوراست و کسانی که فاقد این شرط اند، هر چه قدر هم که با اخلاص باشند، شایستگی لازم را برای ذکر مصیبت اهل بیت علیهم السلام ندارند.
حسین بن علی علیه السلام، مظهر عزّت الهی و عاشورا، جلوه گاه حماسه و عزّت حسینی، و شعار دشمن شکن «هَیهاتَ مِنّا الذّلة!»، میراث گران بهای اوست. در منابع معتبر، گزارش شده که امام حسین علیه السلام، ضمن سخنرانی حماسی ای در روز عاشورا، خطاب به سپاه دشمن فرمود:
ألا وإنَّ الدَّعِیَّ ابنَ الدَّعِیِّ قَد رَکَزَ بَینَ اثنَتَینِ، بَینَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ هَیهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ! یَأبَی اللّهُ لَنا ذلِکَ و رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ، وَ حُجورٌ طابَت، وَ حُجورٌ طَهُرَت، وَ انوفٌ حَمِیَّةٌ وَ نُفوسٌ أبِیَّةٌ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلی مَصارِعِ الکِرامِ.(1)
هان! بی نَسَبِ پسر بی نَسَب، مرا میان دو چیز، قرار داده است: بین شمشیر و خواری.
خواری، از ما دور است و خداوند، آن را برای ما نمی پذیرد، و نیز پیامبرش و مؤمنان و دامن هایی پاک و پاکیزه و جان هایی عزّتمند و نَفْس هایی خوددار که اطاعت از فرومایگان را بر مرگی کریمانه، مقدّم نمی دارند.
بنا بر این، هر گزارشی از تاریخ عاشورا که حاکی از پذیرش ذلّت توسّط امام حسین علیه السلام باشد، دروغ و ساخته و پرداختۀ دشمنان اوست، مانند این گزارش که امام علیه السلام فرموده:
إختاروا مِنّی خِصالاً ثَلاثاً: إمّا أن أرجِعَ إلَی المَکانِ الَّذی أقبَلتُ مِنهُ، وَ إمّا أن أضَعَ یَدی فی یَدِ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، فَیَری فیما بَینی وَ بَینَهُ رَأیَهُ، وَ إمّا أن تُسَیِّرونی إلی أیِّ ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمینَ شِئتُم، فَأَکونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ، لی ما لَهُم، وَ عَلَیَّ ما عَلَیهِم.(2)
یکی از این سه [پیشنهاد من] را بپذیرید: یا به همان جایی که از آن آمده ام، باز گردم، یا دستم را در دستِ یزید بن معاویه بگذارم و او میان من و خود، حکم کند، یا مرا به هر یک از مرزهای مسلمانان که می خواهید، بفرستید و من هم مانند یکی از ساکنان آن جا شوم، با همان وظایف و حقوق.
ص:99
یا طلب آب کردن امام علیه السلام از شمر ملعون، هنگامی که می خواست ایشان را به قتل برساند که در نور العین، به امام علیه السلام نسبت داده شده و آمده است:
إذاً و لا بدّ من قتلی فَاسقنی شربة ماءٍ. فقال: هیهات أن تذوق الماء بل تذوق الموت غصّة بعد غصّة و جرعة بعد جرعة.(1)
[حسین علیه السلام فرمود:] «حال که مرا می کُشی، پس جرعه ای آب به من بده». شمر گفت:
هرگز قطره ای آب نخواهی چشید؛ بلکه مرگ را به صورت گلوگیر و جرعه جرعه، خواهی چشید!
این گونه گزارش ها، علاوه بر این که با مُحکمات تاریخِ عاشورا و موضعگیری های امام علیه السلام در طول زندگی افتخارآمیز او(2) منافات دارد، با اصول باورهای شیعه در بارۀ جایگاه والای خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز مخالفت دارد و بر این اساس، یکی از آفات مجالس عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام، مرثیه سراییِ ذلّت آمیز برای آن امام است. از این رو، بر ذاکران مخلص اهل بیت علیهم السلام فرض است که از بیان هر سخن و تعبیری که حاکی از اظهار ذلّت یا عجز آن بزرگوار و خانوادۀ ایشان در حادثۀ عاشورا باشد، جدّاً اجتناب کنند.
گزارش های ذلّت بار، پایین آوردن اهل بیت علیهم السلام از جایگاه واقعی آنها، و غلو، بالاتر بُردن آنان از جایگاه واقعی آنهاست که متأسّفانه، هر دو آفت، در برخی مجالس مرثیه سرایی مشاهده می شود.
باید دانست، کسانی که در مجالس عزاداری، اهل بیت علیهم السلام را جای گزین خدا می کنند و به جای خدامحور کردنِ مجالس امام حسین علیه السلام و پیوند دادن دل ها به خدا از طریق اهل بیت علیهم السلام - که ابواب الهی هستند -، مردم را به «حسینُ اللّهی» و «زینبُ اللّهی» شدن، دعوت می نمایند و یا برای بزرگداشت اهل بیت علیهم السلام، انبیای بزرگ الهی را کوچک جلوه می دهند، آگاهانه یا ناخودآگاه، در خدمت اهداف دشمنان اهل بیت علیهم السلام قرار گرفته اند و سیّد الشهدا علیه السلام هم از آنان، بیزار است.(3)
ص:100
زشت ترین و خطرناک ترین دروغ ها،(1) دروغ بستن به خداوند متعال، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام است که از گناهان کبیره شمرده شده، موجب بطلان روزه می گردد.(2)
مرثیه سرایانی که بدون حجّت شرعی، سخنی را به اهل بیت علیهم السلام نسبت می دهند، نه تنها خادم و ذاکر امام حسین علیه السلام نیستند، بلکه باید بدانند که کار آنها، گناه کبیره است.
حقیقتاً برای بسیاری از مردم، باور کردن این قضیّه سخت است که روضه خوانی، به دروغْ مرثیه سرایی کند؛ ولی در نهایت تأسّف، باید به این واقعیت تلخ، یعنی دروغ پردازی برخی روضه خوانان و مرثیه سرایان اعتراف کرد؛ بلکه بر این مصیبت بزرگی که تاریخ عاشورا بدان مبتلا گردیده، بیش از مصیبت خودِ عاشورا باید گریست؛ چرا که این مصیبت، موجب پایمال شدن نهضت مقدّس حسینی است.
برای توضیح این اجمال، علاقه مندان می توانند به کتاب لؤلؤ و مرجان محدّث نوری - که در سال 1319 هجری قمری تألیف شده - و کتاب حماسۀ حسینی استاد شهید مرتضی مطهّری، مراجعه کنند.
آسیب هایی که تا کنون برشمردیم، آفاتی هستند که محتوای مجالس عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام را تهدید می کنند؛ امّا شماری از آفات، مربوط به شیوه و چگونگی عزاداری می شوند.
از نظر فقهی، عبادات، اعم از واجب یا مستحب، توقیفی هستند، بدین معنا که اصل عبادت و چگونگی آن، باید توسّط ادلّۀ شرعی اثبات شود. در غیر این صورت، عملی که به عنوان عبادت انجام می شود، بدعت محسوب می گردد و نه تنها مطلوب نیست، بلکه ممنوع و حرام است.
استحباب عزاداری برای سالار شهیدان، بر پایۀ ادلّۀ قطعی، ثابت است و با عنایت به آثار و برکات فردی و اجتماعی آن، از بزرگ ترین عبادات محسوب می گردد؛ امّا در بارۀ چگونگی انجام گرفتن این عبادت، معیار، عزاداری های مرسوم در عصر صدور روایاتِ مربوط به این عزاداری است؛ بلکه می توان گفت: اطلاق این روایات، شامل انواع عزاداری های مرسوم در اعصار مختلف نیز می گردد، مشروط به این که عنوان عزاداری، بر آنچه رایج شده، صدق کند و موجب
ص:101
وَهْن مکتب اهل بیت علیهم السلام نگردد و یا همراه با انجام دادن عملی نامشروع نباشد.(1)
بنا بر این، آنچه در شماری از مجالس عزاداری، به تدریج مرسوم شده است (مانند: استفاده از ابزارهای موسیقی و آهنگ های مبتذل، تشبّه مرد به زن، و همچنین کارهایی چون قمه زدن)، بدعت در عزاداری محسوب می شود، بویژه قمه زدن که در عصر حاضر، زمینه ساز تبلیغات سوء بر ضدّ پیروان اهل بیت علیهم السلام و موجب وَهْن مکتب تشیّع است.(2)
و آخرین سخن در این باب، این که اگر فرهنگ عاشورا، آن گونه که بوده و هست، بدون تحریف به جهانیان عرضه شود، از قدرت اعجازآمیزی برخوردار است که می تواند به نظام سلطه و استکبار در جهان، پایان دهد و بدین سان، نه تنها امّت مسلمان، بلکه همۀ مستضعفان جهان را از ستم چپاولگران، زورمداران و غارتگران بین المللی رهایی بخشد و به گفتۀ رهبر انقلاب اسلامی آیة اللّه خامنه ای:
امروز، حسین بن علی علیه السلام می تواند دنیا را نجات دهد، به شرط آن که با تحریف، چهرۀ او را مغشوش نکنند.(3)
ص:102
با عنایت به اهداف عزاداری امام حسین علیه السلام و آسیب هایی که ممکن است به آن وارد شود و باید از آنها پرهیز داشت، مجالس عزاداری امام علیه السلام، در صورتی می توانند عزاداران را در جهت آن اهداف، هدایت کنند که دارای سه ویژگی باشند:
مجاهدت های سیّد الشهدا علیه السلام و همۀ شهدای راه حق و فضیلت در طول تاریخ، برای آشنا کردن با خداوند متعال و استقرار یگانه پرستی در سایۀ حکومت دینی در جهان بود. بنا بر این، بدون معرفت صحیح دینی نمی توان تحلیل درستی از نهضت عاشورا ارائه کرد و از این رو، خدامحوری و پیوند زدن دل ها با خدا و ارزش های معنوی، باید اساس برنامه های مجالس عزاداری و سخنرانی ها و مرثیه سرایی ها باشد.
بدون تحلیلی واقع بینانه از نهضت عاشورا، امکان ندارد که عزاداران با اهداف والای عزاداری آشنا شوند و در مسیر آن، گام برداند. از این رو، گویندگان و مرثیه سرایان، در مجالس عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام باید بر پایۀ تحلیل درست واقعۀ عاشورا، سخنرانی و مرثیه سرایی نمایند و بدین منظور، استفاده از منابع معتبر در تبیین این حادثه، و اجتناب از آسیب های مجالس عزاداری - که شرح آنها گذشت -، ضروری است و بهترین راه برای رسیدن به این هدف، خواندن متن مقتل از منابع معتبر است.
تحلیل صحیح نهضت حسینی توسط سخنوران و ذاکران، نمی تواند جای گزین تلاش های هنرمندانه و به کار گیری اشکال مختلف هنر در جهت جوشش عواطف و احساسات مردم نسبت به حادثۀ خونین کربلا گردد. در سازندگی معنوی، عواطف و احساسات، نقش ویژه ای دارند که هیچ چیز دیگر نمی تواند جای آنها را پُر کند. لذا اهل بیت علیهم السلام، تأکید ویژه ای بر گریستن و گریاندن بر مصائب سیّد الشهدا علیه السلام داشته اند و خود نیز با تشویق مرثیه سرایان و استماع مرثیۀ آنان، زمینۀ گسترش این فرهنگ را در میان پیروان خود، فراهم می کردند.
ص:103
حضور و نقش زنان در حادثۀ کربلا، از این منظر، شایستۀ بررسی و تحلیل است که عاشورا نمایشی عینی از آموزه های اسلامی در دشوارترین شرایط است و در ضمن آن می توان از توانمندی، نقش و ابعاد وجودی زن آگاه شد.
موضوع زنان و عاشورا، در نیم قرن اخیر، از زمانی که «زن» در دنیای مدرن، مطرح و به حقوق و نقش او توجّه گردید، مورد اهتمام اندیشمندان شیعی قرار گرفته است. این اندیشمندان، به معرّفی زنان برجستۀ دینی و احیای نام آنها پرداختند تا با نشان دادن الگوی دینی، از جذب زنان مسلمان به فضای مبتذل غربی جلوگیری کنند. شاید بتوان گفت استاد شهید مرتضی مطهّری، نخستین اندیشمند شیعی است که به طور جدّی به نقش زنان در حادثۀ عاشورا پرداخته است.
وی در کتاب حماسۀ حسینی، نهضت عاشورا را نهضتی مذکّر - مؤنّث (مردانه - زنانه) می داند و می گوید:
تاریخ کربلا، یک تاریخ و حادثۀ مذکّر - مؤنّث است. حادثه ای است که مرد و زن، هر دو، در آن نقش دارند؛ ولی مرد، در مدار خودش و زن، در مدار خودش. معجزۀ، اسلام اینهاست. می خواهد دنیای امروز بپذیرد، می خواهد... نپذیرد؛ آینده خواهد پذیرفت. ابا عبد اللّه علیه السلام اهل بیت خودش را حرکت می دهد برای این که در این تاریخ عظیم، رسالتی را انجام دهند؛ برای این که نقش مستقیمی در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالاری زینب علیها السلام، بدون آن که از مدار خودشان خارج بشوند.(2)
پس از این سخنان، باب نگارش در بارۀ این موضوع در میان نویسندگان شیعی گشوده می شود و کتاب ها و مقالات بسیاری در این موضوع به چاپ می رسند.(3)
از جمله موضوعاتی که شایستۀ بررسی و تحلیل در شهادت نامۀ امام حسین علیه السلام است، نقش زنان در حادثۀ کربلاست. گرچه متون مرتبط با زنان به صورت پراکنده در این شهادت نامه آمده اند،
ص:104
لیکن تحلیل آنها با در نظر گرفتن همۀ آنها در کنار هم، چیزی است که در این نوشتار، بدان پرداخته می شود.
نخست، مطالبی را که می توانند به عنوان مقدّمه و نیز تحلیل کلّی قلمداد گردند، می آوریم و سپس متون مربوط به زنان را به اجمال گزارش می کنیم:
یک. بررسی نقش زنان در حادثۀ عاشورا را نمی توان به آن تعداد زنانی محدود کرد که در کاروان امام حسین علیه السلام به کربلا رفته اند؛ بلکه زنان بسیاری، پیش از وقوع حادثۀ عاشورا و نیز پس از آن در شهرهای مختلف (مانند: مدینه، کوفه، شام و بصره)، به گونه ای نقش آفرینی داشته اند.
با این نگاه کلّی، شمار عناوین این زنان به سی و شش رسیده است که با توجّه به کلّی بودن برخی از عنوان ها، قهراً عدد افراد، بسیار بیشتر از این خواهد بود.
دو. یکی از مباحث قابل توجّه در این موضوع، بررسی نقش زنان پس از حادثۀ کربلا در ادوار تاریخی است. در این بررسی، این محورها باید بررسی و تحلیل شوند:
1. برگزاری مجالس عزاداری و روضه از سوی زنان؛(1)
2. ساخت حسینیّه و تکایا توسّط زنان؛
3. موقوفات زنان برای برپایی مجالس روضه؛
4. اشعار زنان در بارۀ عاشورا؛
5. تألیفات زنان در بارۀ حادثۀ عاشورا؛
6. خطابه ها و سخنرانی های زنان در بارۀ عاشورا.
این موضوع از دایرۀ این نوشتار، خارج است؛ ولی جای پرداختن جدّی بدان، خالی است.
سه. یکی از محورهای بحث در مورد نقش زنان در حادثۀ عاشورا، نشان دادن زاویه ها و عرصه های نقش آفرینی زنان است. این مطلب را می توان با این پرسش ها مطرح کرد: نقش اجتماعی و سیاسی زنان در آن روزگار، چه اندازه بوده است؟ آیا اگر حادثۀ کربلا بدون حضور زنان شکل می گرفت، همان اثری را داشت که اینک دارد؟ در جامعۀ آن روز، از حضور زنان، چه برداشتی مطرح بوده است؟ و چه نوع فعّالیتی از زنان، سر زده است؟
به نظر می رسد با تحلیل رفتار و گفتار زنان عاشورایی، می توان نقش زنان را در حادثۀ کربلا،
ص:105
بدین ترتیب بیان نمود:
خطبه های زینب علیها السلام، امّ کلثوم و فاطمه بنت الحسین و گفتگوهای آنان با مردم در مسیر بازگشت، و نیز روایت وقایع کربلا توسّط زنان، در زمرۀ نقش پیام رسانی آنان، تفسیر می شود.
در حادثۀ کربلا، زنانی در نبرد حضور داشته اند که گاه بر دشمن آسیب رسانده اند و گاه توسّط دشمن، آسیب دیده یا به شهادت رسیده اند. بانوی شهید امّ وَهْب همسر عبد اللّه بن عمر کلبی، دختر عبد اللّه بن عفیف، زنی از طایفۀ بکر بن وائل و بانوی شهید اسماء همسر مختار، از این دسته زنان اند.
در حادثۀ کربلا مادران، خواهران و همسرانی را می بینیم که با تشویق مردان خود و دلداری دادن به آنها، آنان را به نبرد تشویق کرده و یا آنان را به میدان کارزار فرستاده اند. از جملۀ این زنان، دُلهُم همسر زهیر، دختر عبد اللّه بن عفیف و نیز مادر عمرو بن جُناده را می توان نام برد.
در تاریخ کربلا، زنانی هستند که مردانشان را - که در جبهۀ تاریکی و ظلم بوده اند -، مورد توبیخ و سرزنش قرار داده و از رفتار آنان ابراز تنفّر و انزجار کرده اند و یا هرگز روی خوش به آن مردان، نشان نداده اند. مرجانه مادر ابن زیاد، همسر خولی، هند همسر یزید، عاتکه دختر یزید، امّ عبد اللّه همسر مالک بن نُسَیر، اسماء همسر ولید بن عُتبه (والی مدینه) و نوار همسر یا خواهر کعب (قاتل بُریر)، از جملۀ این زنان اند.
پیش از وقوع حادثۀ کربلا و پس از آن، در تاریخ، نام زنانی می درخشد که با حمایت و پناه دادن، جبهۀ حسینیان را تقویت کرده اند، زنانی مانند: طَوعه که به مسلم پناه داد و ماریه از طایفۀ عبد القیس که خانه اش محلّ تجمّع و گفتگوی طرفداران امام حسین علیه السلام در بصره بود و زنی که دو کودک از اهل بیت امام علیه السلام را پناه داد.
نقش زینب علیها السلام در حادثۀ کربلا بویژه پس از ظهر عاشورا، نماد یک مدیریت موفّق در شرایط
ص:106
بسیار بحرانی است. اوست که با درایت و تدبیر عالی خود، کاروانِ آسیب دیده و مصیبت زده و بی خانمان را با عزّت، شکیبایی و بردباری، مدیریت می کند تا به مدینه می رساند. شاید سخن نقل شده از امام زین العابدین علیه السلام در بارۀ عمّه اش که: «تو به لطف خدا، عالِمی هستی که از دیگران دانش نیاموخته ای، و فهمیده ای هستی که لازم نیست دیگران به تو بفهمانند»،(1) نشان قدردانی ایشان در برابر این مدیریت افتخارآمیز باشد.
برگزاری مجالس سوگواری پس از حادثۀ عاشورا توسّط زنان و نیز به سوگ نشستن و مرثیه خواندن را می توان یکی از عوامل ماندگاری عاشورا در خاطره ها و یادها بر شمرد.
آنچه در بارۀ امّ البنین، رَباب، امّ لقمان دختر عقیل، زنان بنی هاشم، زنان خاندان یزید و معاویه، زنان اهل کوفه و زنان مدینه در تاریخ می خوانیم، با این بیان قابل تفسیر و تحلیل است.
چهار. یکی از مباحث قابل طرح در مورد نقش زنان در حادثۀ عاشورا - که در روزگار ما بسیار حائز اهمّیت است -، تحلیل جنسیتی نقش زنان و مردان است. با این زاویۀ نگاه به مسئله، باید به چنین پرسش هایی پاسخ دهیم که: آیا زنی در جناح دشمن علیه کربلائیان نقش ایفا کرده است؟ آیا زنی از رفتن امام حسین علیه السلام به کربلا ممانعت کرده، آن گونه که در بارۀ برخی از مردان چون محمّد حنفیّه گزارش شده است؟ مخالفت زنان و مردان چگونه بوده است؟ آیا در نحوۀ نگاه زنان و مردان به حادثۀ عاشورا، شهادت، اسارت، بازتاب ها، قیام علیه ظلم و...، تفاوتی دیده می شود؟
نکتۀ جالب توجّه، آن است که گرچه مردان در دو جبهۀ نور و ظلمت، حضور داشته و در هر دو جبهه نقش آفریده اند، لیکن زنان عموماً در جبهۀ نور، نقش مثبت ایفا کرده اند و به نقطۀ تاریکی در گزارش های مربوط به زنان بر نمی خوریم. این دریافت می تواند در نقد پاره ای از دیدگاه های منفی در باب زنان که آنان را منشأ همۀ شرور و فتنه ها می دانند، به کار گرفته شود.
با توجّه به این که تقریباً تمام متون مربوط به زنان، در شهادت نامۀ امام حسین علیه السلام به تفصیل وجود دارد، اکنون با اشاره و اجمال، به عملکرد این بانوان می پردازیم (ابتدا زنان منسوب به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سپس دیگر زنان، با ترتیب الفبایی):
فاطمۀ کِلابی، مادر چهار شیرمرد از فرزندان امیر مؤمنان علیه السلام، یعنی: عبّاس و سه برادر دیگرش و
ص:107
مشهور به «اُمّ البنین» است. در مقاتل الطالبیّین آمده است:
امّ البنین - که مادر چهار برادرِ کشته شده بود - به بقیع می رفت و در آن جا، اندوهگین ترین و سوزناک ترین مرثیه سرایی ها را برای پسرانش انجام می داد. مردم، نزد او گِرد می آمدند و به آن مرثیه ها گوش فرا می دادند. مروان هم از جملۀ کسانی بود که به بقیع می آمد. او به مرثیۀ امّ البنین، گوش می داد و می گریست.(1)
امّ سلمه، همسر بزرگوار پیامبر صلی الله علیه و آله که رابطۀ عاطفی عمیقی با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله داشت، در قیام امام حسین علیه السلام، رازدار قیام و شهادت ایشان بود. پیامبر صلی الله علیه و آله قطعه ای از خاک کربلا را به وی داده بود و خبر داده بود که هر گاه این تربت تبدیل به خون شد، حسین شهید شده است.(2)
امّ سلمه قبل از حرکت، سخنانی با امام علیه السلام داشت(3) و روز عاشورا، از طریق دیدن پیامبر صلی الله علیه و آله در خواب و نیز خون شدن خاکی از کربلا که در نزدش بود، از شهادت امام علیه السلام آگاهی یافت. او از اوّلین به سوگ نشستگان برای سالار شهیدان است.(4)
در بسیاری از وقایع حماسۀ کربلا و پس از آن، نام امّ کلثوم آمده است.(5) در بارۀ این که امّ کلثومِ حاضر در واقعۀ کربلا، همان زینب علیها السلام است یا دختر دیگر امام علی و فاطمه علیهما السلام، یا دختر امیر مؤمنان از غیر فاطمه علیها السلام، نظر قاطعی نمی توان ابراز کرد.
رباب، همسر باوفای امام حسین علیه السلام و مادر سکینه و عبد اللّه بن الحسین (کودکی که در آغوش امام علیه السلام به شهادت رسید) است. علاقۀ امام به وی، از شعری که برای او و سکینه
ص:108
سروده، آشکار می شود:
لَعَمرُکَ إنَّنی لَاُحِبُّ داراً تُضَیِّفُها سُکَینَةُ وَ الرَّبابُ
احِبُّهُما وَ أبذُلُ بَعدُ مالی وَ لَیس لِلائِمی فیها عِتابُ
به جانت سوگند، من خانه ای را دوست دارم
که سَکینه و رَباب، در آن، پذیرایی کنند.
من آن دو را دوست دارم و دارایی ام را [برای آنها] می دهم
و سرزنشگرم را یارای سرزنش نیست.
رباب را زنی زیبا، خردمند، بافضیلت و شاعر گفته اند و او که شاهد شهادت شوهر، فرزند و دیگر نزدیکان خویش بود، تنها یک سال پس از واقعۀ عاشورا زنده بود و در این مدّت، زیر هیچ سایه ای نرفت و برخی گفته اند که در این مدّت، بر سرِ مزار امام علیه السلام به سوگ نشست. در نقلی آمده که در جواب خواستگارانش گفت: نمی خواهم پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، پدرشوهری برگزینم.(1)
خانۀ وی توسّط فرماندار یزید در مدینه تخریب شد. رَباب، مرثیه های جان گدازی در رثای امام حسین علیه السلام سروده است، از جمله:
آن که نوری پرتوافشان بوده است
اکنون، کشتۀ دفن ناشدۀ کربلاست.
نوادۀ پیامبر! خدا تو را از سوی ما جزای نیکو دهد!
[تو] از زیان وزن اعمال [در قیامت]، دور گشته ای.
تو برای من کوهی سخت بودی که به آن، پناه می بردم
و تو با رحمت و دینداری، با ما مصاحبت می کردی.
[پس از تو] چه کسی برای یتیمان باشد و چه کسی برای درخواست کنندگان؟
و چه کسی نیاز را برطرف کند و مسکینان، به چه کسی پناه برند؟
به خدا سوگند، پس از تو با هیچ کس دیگری ازدواج نخواهم کرد
تا آن که میان شن و گِل، مدفون و ناپیدا شوم.(2)
در بارۀ وی، مقالۀ عالمانه ای در همین شهادت نامه آمده است.(3)
ص:109
دختران عقیل - که شهیدان گران قدری از بنی عقیل را در کوفه و کربلا تقدیم کرده بودند -، مرثیۀ تکان دهنده ای هنگام بازگشت اسیران اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه داشتند. در الإرشاد مفید، آمده است:
امّ لقمان، دختر عقیل بن ابی طالب، وقتی خبر شهادت امام حسین علیه السلام را شنید، ماتم زده بیرون آمد و خواهرانش: امّ هانی، اسماء، رَمْله و زینب، دختران عقیل بن ابی طالب - که رحمت خدا بر آنان باد - با او بودند. او برای کشتگان طَف می گریست و می گفت:
به پیامبر صلی الله علیه و آله چه خواهید گفت، اگر از شما بپرسد:
«شما - ای واپسینْ امّت -، چه کردید
با نسل من و خانواده ام، پس از از دست دادن من
که برخی از آنها اسیرند و برخی در خون غلتیدند؟
من برایتان خیرخواهی کردم و این، پاداش من نبود
که با خویشانم، پس از من، بدرفتاری کنید»!(1)
زنان بنی هاشم، سال ها بر فاجعۀ کربلا گریستند و نقش مهمّی در پاسداشت یاد و راه شهیدان و محکومیت جنایتکاران این حادثه داشتند. در کامل الزیارات آمده است که امام صادق فرمود:
هیچ یک از زنان ما خضاب نکرد و روغنی استفاده ننمود و سُرمه نکشید و شانه نزد، تا این که سرِ عبید اللّه بن زیاد را برایمان آوردند. ما پس از آن نیز همواره گریان بودیم.(2)
در المحاسن نیز به نقل از عمر بن علی بن الحسین علیه السلام می گوید:
وقتی حسین بن علی علیه السلام کشته شد، زنان بنی هاشم، لباس سیاه و خشن بر تن کردند و از هیچ گرمی و سردی ای، شِکوه نمی کردند. در [موقع] سوگواری آنان، علی بن الحسین (زین العابدین علیه السلام) غذا تهیّه می کرد.(3)
زینب علیها السلام از آغاز قیام امام حسین علیه السلام، همراه برادر شد و در تمام دوران قیام، همدل و همراه و
ص:110
رازدار او بود. گفتگوهای او با امام علیه السلام در شب عاشورا، حضورش در کنار بدن علی اکبر علیه السلام و سیّد الشهدا در روز عاشورا، رثای جانسوز او در کنار قامت خونین برادر و خطاب او با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در روز یازدهم محرّم، از صفحات زرّین و جاودانۀ زندگانی سرشار از جلالت، شکیبایی و والاییِ اوست.
او پس از حادثۀ عاشورا، شکوهمند و استوار، سرپرستی قافلۀ اسیران را به عهده گرفت و با شجاعت و صلابت و درایت، کار را به پایان برد.(1)
وی در کربلا، حدود نُه سال داشت و نوعروس بود و شوهرش عبد اللّه بن الحسن علیه السلام در کربلا به شهادت رسید. امام حسین علیه السلام به شدّت به وی علاقه داشت. این علاقه در شعری از امام علیه السلام بیان شده است.(2) وی در زمرۀ اسیران، به کوفه و شام و سپس به مدینه رفت و در آن جا زیست. او در سفر اسارت، نقشی مؤثّر داشت و این جملۀ او خطاب به یزید: «ای یزید! آیا دختران پیامبر خدا، باید اسیر باشند؟!» مجلس یزید را دگرگون ساخت.
سکینه را زنی خوش خو، ظریف، زیبا، عفیف، اهل شعر و ادب و از راویان حدیث شمرده اند. بزرگان قریش و بزرگان شعر و ادب در مجلس وی حاضر می شدند.(3)
وی همسر امام زین العابدین علیه السلام و مادر امام باقر علیه السلام و مادربزرگِ سایر امامانِ اهل بیت علیهم السلام است.
در بارۀ او از امام صادق علیه السلام روایت شده که:
چنان شخصیت راستگو و درست کرداری بود که در میان خاندان حسن علیه السلام، زنی چون او دیده نشده است.(4)
وی از جملۀ راهیان سفر سخت اسارت است.(5)
وی دختر بزرگ امام حسین علیه السلام و همسر حسن مثنّی (فرزند امام مجتبی علیه السلام) است. امام حسین علیه السلام
ص:111
در بارۀ او فرموده:
او بیش از دختر دیگرم به مادرم فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شبیه است.(1)
همسرش در کربلا، مجروح در میان شهدا افتاده بود و پس از پایان نبرد معلوم شد که زنده است؛ زیرا بستگان او در لشکر عمر سعد، مانع کشتن او شده بودند. فاطمه به عنوان اسیر به کوفه و شام رفت. او روایتگر برخی حوادث مربوط به خیمه ها و مجلس یزید است. خطبه ای در کوفه به او منسوب است.(2)
وی که «فاطمۀ صغرا» نیز نامیده شده، به همراه همسر شهیدش ابو سعید بن عقیل در کربلا حضور داشت و سپس به سفر اسارت رفت. وی از راویان حوادث کربلاست.(3)
تاریخ الیعقوبی، سرنوشت او را چنین نقل می کند:
مصعب بن زبیر، اسماء دختر نعمان بن بشیر (همسر مختار) را دستگیر کرد و به او گفت:
نظرت در بارۀ مختار چیست؟ او گفت: به نظر من، او انسانی باتقوا، پاک و روزه دار بود.
مصعب گفت: ای دشمن خدا! تو از کسانی هستی که مختار را از عیب، مُبرّا می دانی؟! سپس دستور قتل وی را داد و گردن او را زدند. او اوّلین زنی بود که با زجر، گردنش زده شد.(4)
بر اساس نقل الطبقات ابن سعد، در جلسه ای که شوهر اسماء - که والی مدینه بود - از امام حسین علیه السلام خواست که با یزید بیعت کند، مشاجره ای بین امام علیه السلام و والی مدینه در گرفت. هنگامی که ولید به خانه رفت، همسرش او را به سبب این که به امام حسین علیه السلام بد گفته بود، سرزنش و توبیخ کرد.(5)
ص:112
مالک بن نُسَیر، از حمله کنندگان به امام علیه السلام بود. او پس از ضربه زدن به سر امام علیه السلام، کلاه امام را غارت کرد و آن را به خانه برد. همسرش به شدّت، از تحفه ای که او به منزل برده بود، ابراز انزجار کرد.(1)
تنها زن شهید در کربلا، اوست. هنگامی که همسر شجاعش قصد خود را برای پیوستن به لشکر امام علیه السلام اعلام کرد، وی ضمن تشویق شوهرش از وی خواست که همراهش برود.(2) در تاریخ الطبری، ماجرای این بانو در روز عاشورا، چنین آورده شده است:
امّ وَهْب، همسر او نیز عمود خیمه ای را برداشت و به سوی شوهرش رفت و به او گفت: پدر و مادرم، فدایت باد! برای پاکانِ نسل محمّد صلی الله علیه و آله بجنگ. او نیز به سوی زنش آمد و وی را نزد زنان، باز گردانْد؛ امّا زن، به لباس او چسبید و گفت: من، تو را وا نمی نهم تا آن که همراه تو جان بدهم. امام حسین علیه السلام، او را ندا داد و فرمود: «برای خانوادۀ شما، پاداش نیکو باد! خدا، رحمتت کند! به نزد زنان، باز گرد و کنار آنان بنشین که جنگ، بر زنان، واجب نیست».
امّ وَهْب هم به سوی زنان، باز گشت.... سپس از هر سو بر حسین علیه السلام و یارانش، هجوم آوردند و [عبد اللّه] کلبی، کشته شد.... همسر کَلْبی به سوی شوهرش آمد و نزد او نشست و غبار را از او زُدود و گفت: بهشت، گوارایت باد! شمر بن ذی الجوشن، به غلامش رستم گفت: با عمود خیمه، بر سرش بکوب. او بر سرِ آن زن کوبید و سرش شکست و سپس همان جا، جان داد.(3)
گفتنی است که در الأمالی صدوق، از امّ وهبی دیگر، ماجرایی نقل شده که شباهت ها و تفاوت هایی با نقل طبری دارد. چنان که برخی از محقّقان مطرح ساخته اند، ممکن است این دو در اصل، یک نفر باشند(4) که در این صورت، از نظر ما، نقل طبری رجحان دارد. بخشی از نقل
ص:113
الأمالی صدوق، چنین است:
وَهْب بن وَهْب، به میدان آمد. او و مادرش، مسیحی بودند که به دست امام حسین علیه السلام، مسلمان شده و تا کربلا به دنبال او آمده بودند. وَهْب، بر اسب، سوار شد و عمود خیمه را به دست گرفت و جنگید تا هفت یا هشت تن [از سپاه دشمن] را کُشت و سپس اسیر شد.
او را نزد عمر بن سعد - که خدا لعنتش کند - آوردند. فرمان داد تا گردنش را بزنند. او را گردن زدند و [سرش را] به سوی لشکر امام حسین علیه السلام انداختند. مادرش، شمشیر او را بر گرفت و به میدان آمد. امام حسین علیه السلام به او فرمود: «ای امّ وَهْب! بنشین که خداوند، جهاد را از دوشِ زنان، برداشته است. تو و پسرت، با جدّم محمّد صلی الله علیه و آله، در بهشت خواهید بود...».(1)
در مقتل خوارزمی(2) نیز سرنوشت مادر وَهْب بن وَهْب نصرانی، به مانند سرنوشتی که طبری برای امّ وَهْب همسر عبد اللّه بن عُمَیر تصویر کرده، رقم می خورد؛ یعنی توسّط غلام شمر به شهادت می رسد.(3)
او هنگامی که پدر پیر و نابینا و مجاهدش، عبد اللّه بن عفیف، ابن زیاد را در مسجد کوفه، به باد انتقاد گرفت و در پس آن، مأموران عبید اللّه، خانه اش را مورد هجوم قرار دادند، کمک کار پدرش شد. ابتدا پدر را از حملۀ مأموران آگاه ساخت و سپس شمشیر آورد و به دست پدرش داد و از هر طرف که نیروهای دشمن حمله می کردند، پدرش را آگاه می ساخت و تا شهادت پدرش در کنار او بود.(4)
با تشویق این زن، شوهرش زهیر - که سابقۀ خوبی در روابطش با اهل بیت علیهم السلام نداشت -، به ملاقات امام حسین علیه السلام رفت و در ادامه از زمرۀ یاران خاصّ امام و از شهیدان شاخص واقعۀ کربلا گردید. بر اساس برخی نقل ها، او هنگام وداع با شوهرش، از او خواست که نزد جدّ حسین علیه السلام، از او یاد کند.(5)
ص:114
این زن، در کهن سالی، روایتگر برخی جنایت های یزید است. در سیر أعلام النبلاء، به نقل از حمزة بن یزید آمده است:
او (رَیّا) گفت: مردی بر یزید، وارد شد و گفت: بشارت بده که خدا، تو را بر حسین، چیره کرد و سرش را آورده اند! سپس سر را در تَشتی نهادند.... به او (رَیّا) گفتم: آیا یزید با چوب دستی بر دندان های جلوی حسین کوبید؟ گفت: آری، به خدا سوگند.(1)
این زنان نیز عمل یزید را تأیید نکردند و با خاندان امام حسین علیه السلام همدردی نمودند. از جمله در الأمالی صدوق آمده است:
زنان حسین علیه السلام را بر یزید بن معاویه، وارد کردند و زنان خاندان یزید و دختران معاویه و خانواده اش صیحه زدند و فریاد کشیدند و نوحه سر دادند.(2)
در استقبال از اسیران اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، زنان کوفی به شدّت می گریستند و ابراز احساسات می نمودند. در بلاغات النساء آمده است:
حِذام یا حُذَیم اسدی گفت: سال 61 [هجری]، سال شهادت حسین علیه السلام، به کوفه وارد شدم. زنان کوفه را در آن زمان دیدم که بر سر و صورت خود می زنند و گریبان می درند.(3)
در الملهوف آمده است:
مردم، صدا به گریه و ناله و زاری بلند کردند و زنان، موهای خود را پریشان نمودند و خاک بر سرشان ریختند و ناخن به چهره کشیدند و گونه های خود را خراشیدند و ناله و فریاد کردند. مردان نیز گریستند و ریش خود را کَنْدند و هیچ روزی، مرد و زن گریانی، بیشتر از آن روز، دیده نشد.(4)
ص:115
هنگامی که اسیران اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله به دروازۀ شهر مدینه رسیدند، زنان و مردان مدینه با حزن و گریۀ شدید به استقبال آنها رفتند و به آنها تسلیت گفتند.
سیّد ابن طاووس از بشیر نقل می کند که:
هیچ گاه به اندازۀ آن روز، مرد و زن گریان، و پس از رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، روزی تلخ تر از آن روز، برای مسلمانان ندیدم.(1)
پیامبر صلی الله علیه و آله بر اساس اسرار غیبی، اخبار گوناگونی در بارۀ شهادت امام حسین علیه السلام و حادثۀ کربلا، به افرادی ارائه کرده است. زنانی که این اخبار را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده و نقل کرده اند، عبارت اند از: امّ سلمه،(2) سلمی(3) همسر ابو رافع،(4) زینب بنت جحش،(5) صفیّه بنت عبد المطّلب(6) و عایشه دختر ابو بکر.(7)
بر اساس نقل سیّد ابن طاوس، هنگامی که اسرای اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله در بازگشت از شام، به کربلا آمدند، چند روزی اقامۀ عزا کردند و از جملۀ کسانی که با آنان همراهی کردند، زنان منطقۀ کربلا بودند.(8)
ص:116
در مروج الذهب آمده است:
مردم کوفه (پس از مرگ یزید) از اطاعت بنی امیّه به در رفتند و ابن زیاد را از امارت خلع کردند و خواستند امیری انتخاب کنند تا فرصت تأمّل در کار خویش داشته باشند.
جمعی گفتند: «عمر بن سعد بن ابی وقّاص، شایستۀ این کار است» و چون خواستند او را به امارت بگذارند، جمعی از زنان همدان و زنان کهلان و ربیعه و نخع آمدند و فریادزنان و گریه کنان وارد مسجد شدند و مصیبت حسین علیه السلام را یاد کردند و می گفتند: «برای عمر بن سعد، همین بس نبود که حسین را کشت؟! اکنون می خواهد در کوفه امیر ما شود!؟». مردم کوفه نیز بگریستند و از امارت عمر، منصرف شدند. کسانی که بیشتر از همه تلاش کردند، زنان همدان بودند؛ زیرا علی علیه السلام به همدانیان علاقه داشت و آنها را بر دیگران ترجیح می داد. همو می فرماید: اگر من دربان بهشت بودم، به مردم همدان می گفتم: «به سلامت وارد شوید!» و نیز می فرماید: «من هَمْدانیان را آماده کردم و آنها حِمْیَریان را آماده کردند».(1)
در بارۀ این زن - که نامش مشخّص نیست -، چنین عملکردی در کوفه گزارش شده است:
زنی از کوفیان بر بالای بام آمد و پرسید: شما از کدام اسیران هستید؟
گفتند: ما اسیرانِ خاندان محمّدیم.
آن زن از بام، پایین آمد و چادر و پیراهن و مقنعه جمع کرد و به آنان داد تا خود را بپوشانند.(2)
در بارۀ وی در دفاع از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، چنین آمده است:
حمید بن مسلم گفته است: دیدم که زنی از بنی بکر بن وائل، همراه همسرش، میان یاران عمر بن سعد بود و هنگامی که دید مردم به زنان حسین علیه السلام در خیمه هایشان هجوم برده اند و اموال آنان را بر می دارند، او نیز شمشیری گرفت و به سوی خیمه ها آمد و گفت: «ای
ص:117
خاندان بکر بن وائل! آیا اموال دختران پیامبر خدا تاراج می شود [و شما کاری نمی کنید]؟! حکومت، جز از آنِ خدا نیست. برای خونخواهی پیامبر خدا [به پا خیزید]!»؛ ولی همسرش جلوی او را گرفت و او را به جایگاهش باز گرداند.(1)
نام این بانو که دو کودک از اهل بیتِ پیامبر صلی الله علیه و آله را در پناه گرفت و در حفظ جان آنها تلاش نمود، مشخّص نیست. الطبقات ابن سعد، او را همسر عبد اللّه بن قُطبۀ طایی (از لشکریان عمر سعد) و الأمالی صدوق، او را پیرزنی معرّفی می کند. منابع مشهور، دو کودک را فرزندان عبد اللّه بن جعفر دانسته اند و الأمالی صدوق، آن دو را فرزندان مسلم معرّفی می کند.(2)
طَوعه، زن شجاعی است که مسلم را در شرایط سخت و سنگینی که حتّی یارانش وی را در کوفه تنها گذاشته بودند، پناه داد، از او پذیرایی نمود و از عواقب آن نهراسید.(3)
در أنساب الأشراف، چنین آمده است:
یزید، سر حسین علیه السلام را برای زنانش فرستاد و دخترش عاتکه - که بعدها، مادر یزید بن عبد الملک شد -، آن را گرفت و شست و روغن مالید و خوش بویش کرد.
یزید به او گفت: این، چه کاری است؟
گفت: سر پسرعمویم را آشفته و پریشان برایم فرستادی. آن را مرتّب و خوش بو کردم.(4)
ماریه، زنی شیعه است که در جوّ نامناسب بصره - که با اهل بیت علیهم السلام میانه ای نداشتند - خانه اش مدّتی محلّ تجمّع و گفتگوی طرفداران امام حسین علیه السلام بوده است. ثمرۀ این تجمّع، حرکت سه نفر (یزید بن ثبیت و دو پسرش عبد اللّه و عبید اللّه) به مکّه و همراه شدن با قافلۀ شهیدان کربلا بود.(5)
ص:118
این زن، فرزندش را به خاطر کشته شدن امام علیه السلام، توبیخ نمود.(1)
طبری، چنین آورده است:
هنگامی که کعب بن جابر (قاتل بُرَیر) باز گشت، همسرش (یا خواهرش) نَوار دختر جابر، به او گفت: دشمنان فرزند فاطمه را یاری دادی و بزرگ قاریان را کُشتی؟! کار فجیعی انجام دادی. به خدا سوگند، دیگر هیچ گاه، حتّی یک کلمه هم با تو سخن نمی گویم!(2)
هنگامی که خولی، سر امام علیه السلام را به خانه آورد و زیر تشتی نهاد، همسرش با او درگیر شد و با اعتراض، او را ترک کرد. چه بسا همین کار، چشم بصیرت این بانو را باز نمود و اسراری را شهود کرد. طبری چنین نقل می کند:
حسین علیه السلام کشته شد و سرش را همان روز با خولی بن یزید و حُمَید بن مسلم ازدی به سوی عبید اللّه بن زیاد فرستادند. خولی، آن را آورد و خواست به کاخ برود که درِ آن را بسته دید. به خانه اش رفت و سر را زیر تَشتی در خانه شان گذاشت. او دو زن داشت: زنی از بنی اسد و زن دیگری از قبیلۀ حضرمیان به نام نوار، دختر مالک بن عقرب. آن شب، نوبت زن حضرمی بود.
هشام گفت: پدرم برایم گفت که نوار، دختر مالک، برایش گفته است: خولی، سر حسین را آورد و آن را زیر تَشتی در خانه نهاد. آن گاه داخل خانه شد و به بسترش رفت. به او گفتم:
چه خبر؟ چه نزد خود داری؟
گفت: ثروت روزگار را آورده ام. این، سر حسین است که همراه تو در خانه است!
گفتم: وای بر تو! مردم، طلا و نقره می آورند و تو سر فرزند پیامبر خدا را می آوری؟! نه - به خدا سوگند -، سر من و سر تو در یک اتاق، گرد هم نمی آیند.
از بسترم برخاستم و به بخش دیگر خانه رفتم. آن گاه، زن اسدی اش را نزد خود فرا خواند و من نشستم و نظاره می کردم. به خدا سوگند، پیوسته به ستون نوری که از آسمان تا تَشت می درخشید، نگاه می کردم و پرندگانی سپید را گرداگرد آن، بال زنان دیدم.
چون صبح شد، [خولی] سر را برای عبید اللّه بن زیاد برد.(3)
ص:119
این زن، کینۀ خولی را در دل گرفت، تا آن که مختار روی کار آمد و مأمورانش برای دستگیری خولی آمدند. این زن با اشاره، مخفیگاه خولی را نشان داد و آنان نیز او را دستگیر کرده، به سزای عملش رساندند.(1)
این زن فداکار، پس از آن که شوهرش در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، فرزند جوانش را به میدان فرستاد. بخشی از نقل خوارزمی، چنین است:
پس از او (عمرو بن جُناده)، جوانی بیرون آمد. پدر او در نبرد، شهید شده بود؛ ولی مادرش نزدش بود. مادر به او گفت: فرزند عزیزم! به میدان برو و پیشِ روی فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بجنگ تا کشته شوی.
او گفت: چنین می کنم!
حسین علیه السلام فرمود: «این، جوانی است که پدرش شهید شده است. شاید مادرش از به میدان آمدنش [برای نبرد]، خشنود نباشد».
آن جوان گفت: ای فرزند پیامبر خدا! مادرم به من فرمان داده است [که به میدان بیایم]....
در ادامۀ نقل هم آمده که چون سر پسرش را به سوی او افکندند، آن را به سوی دشمن افکند و سپس خود نیز عمودی در دست گرفت و به دشمن حمله نمود. خوارزمی در آخر، آورده است:
حسین علیه السلام فرمان داد تا او را [از میدانْ] باز گردانند و آن گاه برایش دعا کرد.(2)
وی از جملۀ افرادی بود که یزید را به خاطر کشتن امام علیه السلام، توبیخ نمود.(3)
ص:120
بی هیچ تردیدی قیام خونبار کربلای سال 61 هجری حادثه ای است شگرف و تأثیرگذار در تاریخ که باید در زنده داشتِ آن با همۀ توان کوشید. عزاداری برای شهیدان این حماسه بی نظیر، از مهم ترین و همگانی ترین اقدام ها در این راستاست.
واقعیت این است که عزاداری ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام از زمان به وقوع پیوستن حادثه کربلا، همواره مورد توجه قرار گرفته و به تدریج به یک پدیده نظام مند بدل شده است. جا دارد چگونگی این شکل گیری و فراز و نشیب های آن در ادوار مختلف تاریخ مورد بررسی قرار گیرد.
در این مرحله، هدفگیری اهل بیت علیهم السلام در حرکت ها، به گونه ای است که می کوشند وجدان های خفته را بیدار کنند و ذهن های بسته را بگُشایند و اندیشه های گرفتار در تبلیغات گستردۀ بنی امیّه را رها سازند.
برای نمونه، مردم کوفه به هنگام دیدن خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در هیئت اسیر و به هنگام شنیدن خطابه های شورانگیز خاندان رسالت - که از یک سو، حضور چندین سالۀ آنان در کوفه را در ذهن ها تداعی می کرد و از سوی دیگر، سخنانی بس بیدارگر و تکان دهنده بود -، چندان گریستند که به واقع، شهر به یکباره تکان خورد.
در شام نیز پس از حضور بیدار کننده و افشاگرانۀ اسیران - که حتّی کاخ نشینان از آثار آن، برکنار نماندند -، حکومت به خاطر ملاحظات سیاسی، رخصت سوگواری داد. دیگر، این که کاروان اسیران، به هنگام بازگشت از شام به مدینه، بر سرِ مزار امام علیه السلام و یارانش، مجلس سوگواری برپا کردند.
شهر مدینه نیز با شنیدن صدای گریه و شیون امّ سَلَمه، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله - که در رؤیا، خبر
ص:121
شهادت امام حسین علیه السلام را شنیده بود (و به روایتی دیگر، تربتی به امانت نهاده شده از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله در نزد وی، خونین شده بود) - غرق در ماتم و زاری شد و چون خبر شهادت امام علیه السلام رسماً توسّط بنی امیّه در مدینه منتشر شد، امّ سلمه و مردم مدینه، شهر را یکسره ماتمکده کردند و مجالس سوگواری برپا نمودند. پس از آن، خاندان بنی هاشم عزاداری کردند و ابن عبّاس و محمّد بن حنفیّه به سوگ نشستند و دختران عقیل و زنان بنی هاشم، ماتم سرا به پا کردند.
همچنین باید از عزاداری مردم مدینه به هنگام بازگشت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله، سوگواری همسران امام علیه السلام و نیز سوگواری نمادین امّ البنین برای فرزندانش در بقیع، یاد کرد.
بر همۀ اینها باید مرثیه سرایی و سوگواری بنی هاشم - که همه روزه در سال شهادت و تا سه سال بعد در سال روز شهادت امام حسین علیه السلام در مدینه انجام می شد و در آن، برخی از صحابیان و تابعیان نیز شرکت می کردند - و نیز لباس سوگواری پوشیدنِ اهل بیت امام علیه السلام و ادامه یافتن ماتم آنها تا مرگ ابن زیاد و همراهی کردن برخی از اصحاب و تابعیان با آنها را افزود.
این همه، چنان فضایی را ایجاد نمود که «توّابین» به وجود آمدند. آنان به هنگام حرکت به سوی شام و شرکت در نبرد با قاتلان امام حسین علیه السلام، ابتدا بر مزار امام علیه السلام و یارانش گِرد آمدند و سوگواری کردند و سپس به حرکت خود، ادامه دادند(1).(2)
سوگواری بر ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام در این مرحله، چونان آیینی مذهبی، چهره می گیرد. این فرآیند، در سه مرحله، شکل نهایی می یابد:
در این مرحله، زمینه سازی لازم برای شکل گیری سنّت سوگواری و آیین عزاداری انجام می شود و بستر مناسبی برای به وجود آمدن آیینی مذهبی، رقم می خورد. امام زین العابدین علیه السلام را باید نقش آفرین اصلی این مرحله دانست.
ص:122
گریه های امام علیه السلام گاه بسیار پرسش انگیز بود، خصوصاً به هنگام نگاه کردن به آب و آماده شدن غذا. فراوانی و گسترۀ گریۀ امام علیه السلام نیز چنان بود که مردم، به ایشان توصیه می کردند که برای حفظ سلامت خود، کمتر گریه کند؛ امّا امام علیه السلام با اشاره به عمق فاجعۀ کربلا و جایگاه اجتماعی و دینی چهره های به شهادت رسیده، از یک سو گریه کردن بر آن عزیزان را امری لازم و منطقی می دانست و از سوی دیگر، دیگران را نیز بِدان، ترغیب و تشویق می کرد.
ایشان، برای شکل دادن بستری همیشگی، گریستن بر امام حسین علیه السلام و یاران شهیدش را مایۀ نجات از عذاب خدا و قرار گرفتن در دایرۀ امن الهی و وارد شدن به بهشت دانست و خود نیز - افزون بر ادامه دادن سوگواری تا مرگ عبید اللّه بن زیاد و دیگر قاتلان شهیدان کربلا - تا پایان عمر، از آن، دست بر نداشت.
روزگار امام باقر علیه السلام از جهاتی با روزگار امام زین العابدین علیه السلام متفاوت است. از یک سو، بیدارگری ها و جریان آفرینی های امام چهارم علیه السلام و روشنگری های یاران ایشان، فضای فکری و سیاسی جامعه را تا حدودی دگرگون کرده بود و از سوی دیگر، رهایی عراق از سلطۀ امَویان در یک دورۀ ده ساله پس از عاشورا، زمینه را برای عزاداری سیّد الشهدا علیه السلام آماده تر ساخته بود.
امام باقر علیه السلام با توجّه به آنچه گذشته و آنچه به وجود آمده بود، از موقعیت اجتماعی والایی برخوردار شده و مرجعیت علمی - دینی یافته بود، چنان که مردمِ بسیاری به ایشان مراجعه می کردند. از این رو، شعاع وجودی و نفوذ کلام آن بزرگوار، از پدر گرامی شان فزون تر بود. امام باقر علیه السلام نیز از این همه، به طرق گوناگون در جهت آیینی کردن عزاداری امام حسین علیه السلام و تبدیل آن به جریانی در بستر تاریخ، سود جُست، از جمله با: بیان گفتار امام زین العابدین علیه السلام به عنوان شاهد جریان کربلا در فضیلت گریستن بر امام حسین علیه السلام، تشکیل مجالس سوگواری در منزل خود، تشویق مرثیه سرایان بر پرداختن به ابعاد این فاجعه در قالب سروده ها و خواندن رثا، ترغیب شیعیان به تشکیل مجالس عزا در خانه هایشان با رعایت احتیاط جهت در امان ماندن از برخورد حاکمان. توجّه به ادبیّات و شعر متعهّد در جاودانه سازی جریان کربلا و برای نخستین بار، مطرح کردن تعطیلی روز عاشورا و در نهایت، تأکید بر این نکته که عزاداری سیّد الشهدا، در دنیا به دین آنها یاری می رساند و در روزگار واپسین، آنها را با امام حسین علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله همجوار می گردانَد.
ص:123
هنگامی که امام صادق علیه السلام امامت شیعیان را در دست گرفت، نیم قرن از حادثۀ جانسوز کربلا گذشته بود. در آن روزگار، به جهات سیاسی، فرهنگی و اعتقادی، جامعه دگرسانی بسیار گسترده ای یافته بود. امام صادق علیه السلام از این موقعیت و فضای به دست آمده، نهایتِ بهره را برد و در تبیین و تفسیر ابعاد دین و قرآن کریم، بسی کوشید.
در میان کوشش های امام صادق علیه السلام، چه در گفتار و چه در عمل و رفتار، حادثۀ کربلا جایگاه بس مهمّی دارد. آموزه های آن بزرگوار در ارائۀ قالب، اصول کلّی و ساختار عزاداری، شایان توجّه است.
امام صادق علیه السلام تأکید می فرمود که روز عاشورا باید در یادها بماند و مصیبت این روز، بسی مهم تلقّی شود و در بزرگداشت آن، کوشش شود. از این رو، توصیه می فرمود که: مؤمنان، در روز عاشورا به عزا بنشینند و آنان که برایشان ممکن است، بر سرِ مزار آن شهیدِ شاهد، حضور یابند، لباس عزا به تن کنند و از لذّات و سرخوشی و خوردن غذاهای لذیذ، امساک کنند و حادثۀ غم آگین و شگفت کربلا را در ذهن، مجسّم نمایند و هر چند به تنهایی، به یاد آن روز باشند و عزاداری کنند.
به راستی، آیا این همه، فراتر از یادآوری یک داستان غم انگیز نیست؟ عاشورا در سیرۀ امامان علیهم السلام، به دوش کشیدن یک فرهنگ است. عاشورا، یک مکتب است، نه صرفاً حادثه ای غم انگیز و اسفبار.
روزگار امام کاظم علیه السلام، روزگاری شایان توجّه و به لحاظ سیاسی و فرهنگی، بسیار تأمّل برانگیز است؛ چرا که روزگاری است که شیعه در آستانۀ یک خیزش همگانی است. از این رو، آموزه های امام کاظم علیه السلام، تنبّه آفرین اند.
امام کاظم علیه السلام از آغاز محرّم، حزن و اندوه خود را بر می نمود و آن را تا روز عاشورا، ادامه می داد و بدین سان، عزاداری دهۀ اوّل محرّم را پایه گذاری نمود و در حقیقت، ادب عزاداری روز عاشورا را برای شیعیان، رقم زد. امام علیه السلام با این رویکرد، چنان نمود که مؤمنان، باید به استقبال روز عاشورا بروند و از چند روز پیش از آن، به این رویداد مهم، توجّه کنند و آن روز را در اوج عزاداری سر کنند.
امام رضا علیه السلام نیز - که به لحاظ سیاسی و فرهنگی، در روزگار خویش، مکانت ویژه ای یافت و همین، موجب نفوذ بیشتر کلام ایشان شد - به عزاداری امام حسین علیه السلام اهمّیت می داد، شیعیان را
ص:124
به اهمّیت محرّم و دهۀ آغازین آن، واقف می ساخت و با تبیین سیرۀ پدر بزرگوارش در بارۀ حادثۀ کربلا، به ترویج آن، همّت می گماشت.
آنچه گذشت، نگاهی گذرا بر سیرۀ امامان علیهم السلام (شامل: گفتار، رفتار و ترغیب) پس از جریان قیام ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام بود، که می توان آن را در دو بخش کلّی، دسته بندی کرد:
1. تلاش در جهت بر نمودن اهمّیت عزاداری و سوگواری بر امام حسین علیه السلام،
2. بزرگداشت روز عاشورا و برپایی عزا در آن روز.
امام جواد علیه السلام در کودکی (سال 203 ق) به امامت رسید. دستگاه ستم پیشۀ عبّاسی، از گذشته و چگونگی مواضع امامان علیهم السلام، به تجربه آموخته بود که باید نظارت را بر امام علیه السلام، مستمر کند و پیش تر، این نظارت را با دعوت امام رضا علیه السلام به مرو، شدّت بخشیده بود و اکنون، تمام تلاش خود را بر این معطوف داشته بود که پیوند فکری و هدایتی شیعیان را با مرکز تلاش و نشاط و حرکت، یعنی امام جواد علیه السلام بگسلد.
در مقابل، امامان علیهم السلام نیز به «سازمان وکالت» توجّه نمودند. امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام، این شبکه را بنیاد نهادند و به تدریج، آن را گستراندند و به وسیلۀ آن، آنچه را که در هدایت، لازم و اساسی می دانستند، به شیعیان انتقال می دادند. شیعیان نیز بر پایۀ این آموزه ها، به سازماندهی پرداختند و پیوند خود را با عالمان و متفکّرانی که از سوی امامان علیهم السلام تربیت شده بودند، استوار می داشتند و به حیات مذهبی خود، ادامه می دادند.
بدین سان، رابطۀ شیعیان، با توجّه به وضعیت جامعه، بیشتر با عالمان بوده است و با توجّه به نظارت شدید حکومت بر رابطۀ امامان علیهم السلام با شیعیان، و حبس و حصر آن بزرگواران، رابطه با ایشان، بسیار اندک و ناچیز بوده است. بنا بر این، روشن است که در بارۀ موضوعِ «عزاداری عاشورا» نباید انعکاسی آن چنانی از کلام و سیرۀ آنان در تاریخْ باقی باشد، بویژه در روزگار متوکّل که خفقان عمومی و خصوصاً سختگیری در بارۀ رفتن به کربلا و زیارت قبر مطهّر سیّد الشهدا علیه السلام به اوج می رسد.
با این همه، به نظر می رسد که شیعیان، با توجّه به تربیتی که در این زمینه در محضر امامان علیهم السلام یافته بودند، یادکردِ مصائب ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام را جدّی گرفته و در منازل و محافل خود - همان گونه که در زمان امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام انجام می گرفت -، به آن پرداخته اند. این، نکته ای است که از شعارهای سیاسی و سروده ها و نگاشته ها و نام گذاری های شیعیان در این
ص:125
دوره، به روشنی قابل برداشت است؛ امّا ظاهراً مخفیکاری آنان از یک سو، و سانسور خبریِ حکومت از سوی دیگر، مانع از انعکاس این محافل در منابع تاریخی شده است.
در آغاز سدۀ چهارم هجری، دو حکومت شیعی آل بویِه(1) در ایران و فاطمیان(2) در شمال افریقا شکل گرفتند و اندک اندک، بر قلمرو خود افزودند. در نیمۀ دوم سدۀ چهارم، ایران (بجز مناطق شرقی آن) و مرکز عراق، در اختیار دولت آل بویه بود، شمال عراق را آل حَسَنویِه - که آنها نیز بر مذهب تشیّع بودند - اداره می کردند و شمالِ شرق افریقا، مصر، شام و فلسطین نیز در اختیار فاطمیان قرار داشت. در سال 352 ق، معزّ الدولۀ دیلمی، حاکم بویه ای بغداد، با فرمانی، مردم را به اقامۀ عزاداری در روز عاشورا و در معابر، فرا خواند(3) و بدین سان، عزاداری رسمیت یافت.
یک دهه بعد، فاطمیان نیز در مصر چنین کردند.
پس از فرمان معزّ الدوله، عزاداری در بغداد، به صورت آیینی رسمی در آمد که همه ساله، در هر کوی و برزن، با حضور شیعیان، انجام می گرفت.(4) جامعۀ اهل سنّت ساکن در مرکز خلافت،
ص:126
این جریان را خوش نمی داشتند. از این رو، گاه درگیری هایی به وجود می آمد.
در قصیدۀ مشهور کسایی مروزی (م 391 ق) با مطلع «باد صبا برآمد، فردوس گشت صحرا»(1)نیز شواهدی هست که نشان می دهد مَقتل خوانی، در این قرن، در خراسان رواج داشته است.
با استقرار دولت فاطمیان - چنان که گذشت - گروهی از شیعیان، در روز عاشورا بر مزار دو امام زادۀ آن دیار، یعنی امّ کلثوم و نفیسه، اقامۀ عزا می کردند که پس از مدّتی در داخل شهر قاهره و در مشهد الحسین علیه السلام، این جریان را ادامه دادند و در این حکومت، عزاداری، شکل حکومتی یافت و با تشریفات، انجام می شد که چگونگی آن، در منابع تاریخی آمده است.(2) در این دولت، همچنین گاه بنا به دلایلی، عزاداری به تعطیلی کشانده می شد؛ امّا برپایی عزاداری ها تا سقوط فاطمیان ادامه یافت.
با آمدن ایّوبیان که تلاشی گسترده برای زدودن فرهنگ تشیّع به کار بستند، طبیعی بود که از اقامۀ عزا نیز جلوگیری شود. با این همه، در مناطق دور از مرکز (مانند: شام، حلب و شمال عراق)، شیعیان، حضور داشتند و از هر فرصتی برای برپا داشتن شعائر خود، از جمله برگزاری مجالس عزا، بهره می گرفتند.
مناطق شیعی ایران و عراق، سدۀ ششم هجری را با ادامۀ حاکمیت سلجوقیان آغاز کردند. در این روزگار، هنوز فاطمیان شیعیِ اسماعیلی بر مصر حکم می راندند. سلجوقیان، با گذشت زمان، از سختگیری های خود کاستند و شیعیان، به تدریج و با دست یافتن به آزادی بیشتر، عزاداری عاشورا را علنی کردند.
در سدۀ ششم هجری، گزارش عبد الجلیل رازی قزوینی در کتاب نقض، بسیار گویاست.
رازی از یک سو، به شبهه ها پاسخ می گوید و از سوی دیگر، عزاداری اهل سنّت را در مناطق
ص:127
مختلف، گزارش می کند تا آن را جریانی طبیعی، انسانی و دینی نشان دهد. نیز از مجالس سوگواری دو واعظ معروف (علی بن حسین غزنوی و قطب الدین مظفّر امیر عبادی)، سخن به میان می آورد و این که تعزیت امام حسین علیه السلام، همه ساله در روز عاشورا، به بغدادْ تازه است، همراه با نوحه و فریاد.(1)
سدۀ هفتم، همراه است با روی کار آمدن دولت خوارزم شاهی در شرق بلاد اسلام و احیای مجدّد خلافت عبّاسی که به هنگام حاکمیت آل بویه و سلجوقیان بر بغداد، جز اسمی از آن، باقی نبود.
بر پایۀ گزارش های موجود، اقامۀ عزاداری در این قرن، چونان قرن ششم است و گاه گسترده تر. گزارشی از دهه های نیمۀ اوّل که هنوز مغولان بر بغداد چیره نشده بودند، نشانگر عزاداری و مقتل خوانی در پایتخت خلافت عبّاسی است. مستعصم عبّاسی، به سال 641 ق، از محتسب بغداد (جمال الدین عبد الرحمان ابن جوزی) خواست تا در عاشورا، مردمان را از مقتل خوانی باز دارد؛ امّا به مقتل خوانی در کنار مرقد امام کاظم علیه السلام رخصت داد.
عماد الدین طبری (م ق 7 ق) نیز از اجتماع انبوه زائران در ایّام سوگواری امیر مؤمنان علیه السلام و امام حسین علیه السلام در مزار این دو امام، خبر می دهد.(2)
مولوی، شاعر بلندآوازۀ قرن هفتم، در مثنوی خود، به وجود عزاداری علنی در شهر حلب، اشاره دارد:
ناله و نوحه کنند اندر بُکا
شیعه، عاشورا، برای کربلا.(3)
سیّد ابن طاووس، عالم گران قدر شیعی، از وجود عزاداری در دهۀ محرّم، سخن می گوید و از آن، دفاع می کند.(4) افزون بر این، توصیۀ او به خواندن الملهوف در روز عاشورا، نشانگر وجود فرهنگ مقتل خوانی و سوگواری در دهۀ محرّم در روزگار وی، یعنی قرن هفتم است.(5)
ص:128
در نیمۀ دوم سدۀ هفتم هجری، مغولان به فرماندهی هلاکوخان، بر عراق چیره شدند. از این رو، عالمانی از شیعه، با هوشمندی و تدبیر، از قتل و غارت، جلوگیری کردند و از هلاکو خواستند که به آنها و جامعۀ ستم دیدۀ شیعۀ عراق، امان داده، از آنها حراست کند. او نیز چنین کرد و بدین سان، شیعیان بغداد و حلّه و کوفه و... از فتنه رَهیدند. این چنین، شیعیان، با سقوط عبّاسیان، به آزادی هایی دست یافته بودند و از سوی دیگر، در دهه های پایانی این سده، یکی از جانشینان هلاکو به نام غازان خان، شیعه شد و در عمران کربلا کوشید و طبیعتاً زمینۀ علنی شدن برپایی شعائر، فراهم گردید.(1)
در این سده، غازان خان - که حکومتش از سال 694 ق، شروع شده بود - گام هایی در گسترش گرایش های شیعی برداشت. پس از وی، برادرش سلطان محمّد خدابنده، به قدرت رسید و پس از مدّتی، شیعه شد و در ترویج و رسمی کردن آن، بسی تلاش کرد. بدین سان، با گرایش حاکمان مغول به تشیّع و رسمی شدن این مذهب، زمینۀ انجام گرفتن علنی عزاداری و آشکار سازی شعائر شیعی گسترش یافت.
سلسلۀ جلایریان نیز - که در عراق به حکومت رسیدند و خواهرزاده های سلطان محمّد خدابنده بودند - گرایش شیعی داشتند و حکومت آنها تا سال 814 ق، ادامه یافت. ابن بطوطه (م 779 ق) در همین روزگار، از مردم مناطق: کربلا، حلّه، بحرین، قم، کاشان، ساوه و توس به عنوان شیعی متعصّب، یاد می کند.(2)
سدۀ نهم، با یورش های تیمور لنگ - که عراق و شام نیز از آن در امان نماندند - آغاز گشت. با مرگ تیمور و به حکومت رسیدن فرزندش شاهرخ، فضا دگرگون شد و او به ترویج فرهنگ و عمران آبادی ها روی آورد و در جهت بازسازی خرابی های پدر کوشید و همسرش، مسجد باشُکوه «گوهرشاد» را در کنار حرم امام رضا علیه السلام بنیاد نهاد.(3) این اقدامات و رویکردها، حکایت
ص:129
از آن دارد که در آن زمان، آزادی های نسبی برای شیعیان در به جا آوردن شعائر، به وجود آمده است. در اواخر این قرن و در حکومت سلطان حسین بایْقَرا، ملّا حسین واعظ کاشفی، روضة الشهدا را نگاشت که در مقدّمۀ آن، به رواج مقتل خوانی در آن روزگار، اشاره کرده است که مقصودش دست کم، رواج این سنّت در خراسان (هرات، مرو، سبزوار و...) بوده است.
همچنین در این قرن، ترکمانان شیعی (قراقویونلوها)، در مرکز و غرب ایران و بخش هایی از عراق، قدرت و حکومت یافتند و قم را تختگاه زمستانی خود قرار دادند.(1) هم زمان، حکومتگران محلّی شیعه (همچون: آل فتحان، مُشَعشعیان، خاندان علی صفی و ملوک هرمز) نیز در گوشه و کنار جهان اسلام، دیده می شوند.(2) روشن است که در مناطق تحت حکومت این خاندان ها، مانعی برای عزاداری نبوده است.
با تاج گذاری شاه اسماعیل صفوی به سال 907 ق، در تبریز، تشیّع در ایران، رسمیت یافت و ترویج شعائر شیعی، از جمله اهداف مهمّ آن حکومت شد.
در این دوره، برپایی سوگواری، چهرۀ علنی پیدا می کند و چونان قرن های چهارم و پنجم (روزگار آل بویه و فاطمیان)، شیعیان، این مراسم را در نهایتِ شُکوه، اجرا می کنند. چگونگی این مراسم در روزگار صفوی، در منابع بسیاری آمده است، از جمله در سفرنامه های اروپائیان و ایرانگردان که با نگرشی ریزبینانه و دقیق، وصف شده است.
شاهان صفوی، شخصاً به مراسم عزاداری محرّم، علاقه و گرایش ویژه ای داشتند، بِدان سان که حتّی در اردوهای نظامی، از آن، تن نمی زدند. محرّم سال 1013، شاه عبّاس، قلعۀ ایروان را محاصره کرد و در شب عاشورا، در اردوگاه نظامی، مراسم عزاداری برپا نمود. چنان شیون و فریادی از اردوگاه فراز آمد که ساکنان قلعه پنداشتند فرمان حملۀ شبانه، صادر شده و با گسیل پیکی، خود را تسلیم کردند. پیش تر از آن نیز او به سال 1011 ق، در هنگامۀ جنگ با سپاهیان ازبک، روز عاشورا در کنار «آب خطب» توقّف کرد و عزاداری امام حسین علیه السلام را برپا نمود.
ص:130
در دربار صفویان، ایّام محرّم و روزهای عاشورا، روضة الشهدا خوانده می شد. افزون بر این، شاهان این سلسله در مراسم عمومی روز عاشورا، در میدان شهر، حضور می یافتند و گروه هایی عزادار از پیش دید آنها می گذشتند. آنان، لباس عزا به تن می کردند و املاکی برای برپایی مراسم عزاداری، وقف می نمودند.
حکومت صفوی، پس از دو قرن، به ضعف و انحطاط گرایید و در برابر هجوم اشرف افغان، دوام نیاورد و سقوط کرد و تلاش های اندک شاه تهماسب دوم نیز راه به جای نبرد؛ امّا نادر با یورش بی امان، بر اوضاع، چیره شد و مناطق اشغالی را از افغانیان و دولت عثمانی، باز پس گرفت و تمامیت ارضی را به کشور ایران، باز گردانید.
نادر، از آغاز سلطنتش به انگیزه و یا بهانۀ وحدت و صلح، به تغییر فرهنگ دینی رایج در ایران پرداخت و از جمله، عزاداری امام حسین علیه السلام را ممنوع ساخت و این منع را در منشور موسوم به بیانیّۀ مُغان آورد. میرزا محمّد خلیل مرعشی صفوی، از تلاش نادر برای زدودن تمام مَظاهر شعائر شیعی گزارش می دهد.(1)
دولت نادر، چندان دوام نیاورد و پس از آن، دولت های دیگری (مانند: زندیه و قاجاریه) با گرایش های شیعی بر سر کار آمدند و شعائر شیعی، احیا شد و عزاداری ادامه یافت. پس از حاکمیت یافتن «قاجاریان»، عزاداری محرّم، گسترش یافت و بر کمیت و کیفیت آن، افزوده شد و شیوه های عزاداری، اوج گرفت و دولت مردان نیز در رواج آن کوشیدند و حتّی تکایا و هیئت های دولتی به راه انداختند.
جز ایران، در عراق و هند نیز عزاداری رواج یافت و شیعیان در نواحی مختلف جهان اسلام، به عزاداری می پرداختند؛ امّا در ایران، پس از آن فراز، فرودی در پیش بود و با نفوذ استعمار انگلستان و حضور عنصر قلدر و بی باک و بی هویتی مانند رضاخان در رأس حاکمیت، ستیز با مظاهر دینی آغاز گردید و عزاداری، یکسر، منع شد. پس از خروج رضاخان از ایران، عزاداری به حالت عادی باز گشت و همچون سده های گذشته، رونق یافت.
در عراق نیز در روزگار حاکمیت صدام و سلطۀ حزب بعث، بویژه در سال های پایانی حاکمیت او، عزاداری شیعیان، با مشکل مواجه شد، که البتّه پس از سقوط او، حالت شور و هیجان پیشین، به عراق باز گشت.
***
ص:131
آنچه تا بدین جا آوردیم، نگاهی بود بس گذرا، به سیر تاریخی عزاداری امام حسین علیه السلام در درازنای تاریخ. از نقش محرّم، عاشورا و عزاداری در دوران انقلاب اسلامی ایران و اثرگذاری شگفت آن در بیداری و پیروزی مردم این سرزمین، سخنی به میان نیاوردیم که خود، داستانی بلند و شایان توجّه دارد و این مجال را فُسحت آن مقال نیست.
ص:132
ص:133
خانواده، نخستین نشانۀ شخصیت، اخلاق و فرهنگ انسان هاست. فرزانگان، غالباً ریشه در نیاکان و خانواده های فرهیخته دارند. پیامبران و اوصیای آنان، در قلّۀ فرزانگی و همگی از تبار نیکان و صالحان اند؛ امّا در میان مردان جهان، هیچ کس به پایۀ شرافت و کرامت خانوادگی امام حسین علیه السلام و برادرش امام حسن علیه السلام نمی رسد که جدّشان خاتم انبیا و پدرشان سَرور اوصیا و مادرشان فاطمۀ زهرا، سَرور زنان جهان، باشد.
در زیارت سیّد الشهدا علیه السلام که از امام صادق علیه السلام روایت شده، می خوانیم:
أشهَدُ أنَّکَ کُنتَ نوراً فِی الأَصلابِ الشّامِخَةِ، وَالأَرحامِ المُطَهَّرَةِ، لَم تُنَجِّسکَ الجاهِلِیَّةُ بِأَنجاسِها، ولَم تُلبِسکَ مِن مُدلَهِمّاتِ ثِیابِها.(1)
گواهی می دهم که تو نوری در پشت های والا و رَحِم های پاک بودی. جاهلیت با پلیدی هایش تو را نیالود و جامه های سیاه و تیرۀ آن، تو را به خطا نینداخت.
برعکس، انسان های بدکردار و زشت خو، معمولاً از دامن های ناسالم و آلوده بر می آیند و ریشه در تبارهای ناشایسته و خانواده های کج رفتار دارند.
بر پایۀ گزارش منابع معتبر، امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، ضمن یک خطابۀ حماسی، در بارۀ تأثیر آلودگی خانوادگی ابن زیاد در مخیّر کردن امام علیه السلام میان کشته شدن یا پذیرفتن ذلّت بیعت با یزید، و یاد کردن از نقش پاکی خانوادگی خود در امتناع از ذلّت پذیری، می فرماید:
ألا وإنَّ الدَّعِیَّ ابنَ الدَّعِیِّ قَد رَکَزَ بَینَ اثنَتَینِ، بَینَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ، وهَیهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ، یَأبَی اللّهُ لَنا ذلِکَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ، وحُجورٌ طابَت، وحُجورٌ طَهُرَت، واُنوفٌ حَمِیَّةٌ ونُفوسٌ أبِیَّةٌ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلی مَصارِعِ الکِرامِ.(2)
ص:134
بدانید که بی نسبِ پسر بی نسب، مرا میان دو چیز، قرار داده است: شمشیر و خواری؛ و دور است از ما که تن به خواری بدهیم.
خدا و فرستاده اش و مؤمنان و دامن های پاک و پاکیزه و دل های غیرتمند و جان های بزرگ منش، این را بر ما نمی پذیرند که فرمان بُرداری از فرومایگان را بر مرگ شرافتمندانه، ترجیح دهیم.
و بدین سان، خاندان مطهّر و باکرامت سیّد الشهدا علیه السلام در تکوین شخصیت باعظمت و حماسه آفرین آن بزرگوار، سهیم بود.
امام حسین علیه السلام، نه تنها خود از تبارِ پیامبران بزرگ و پیشوایان سِتُرگ است، بلکه تبار امامانِ پس از او نیز به ایشان می رسد و بویژه، بقیّة اللّه الأعظم امام مهدی علیه السلام که هم اکنون، جهان بر محور وجودش استوار است و بی تردید، روزی زمین را پُر از عدل و داد خواهد کرد، از نسل پُربرکت اوست.
منابع حدیثی و تاریخی، سال ولادت امام حسین علیه السلام را مختلف گزارش کرده اند: سال سوم، چهارم، ششم و هفتم هجرت. بر همین پایه، مدّت عمر ایشان نیز مورد اختلاف خواهد بود؛ لیکن بنا بر اکثر منابع و مشهورترین روایات، سال ولادت امام حسین علیه السلام سال چهارم هجری است و عمر ایشان در وقت شهادت، پنجاه و هفت سال بوده است.
منابع حدیثی و تاریخی، ماه و روز ولادت امام حسین علیه السلام را مختلف گزارش کرده اند: سوم ماه شعبان، پنجم ماه شعبان، آخر ماه ربیع اوّل، سیزدهم ماه رمضان، پنجم ماه جمادی اوّل و پانزدهم ماه جمادی ثانی.
علّامۀ مجلسی، سوم ماه شعبان را مشهورتر می داند؛ لیکن تتبّع در منابع تاریخی و حدیثی، نشان می دهد که پنجم ماه شعبان، از شهرت بیشتری برخوردار است.(1)
ص:135
1. الکافی - به نقل از ابو خدیجه، از امام صادق علیه السلام -: چون فاطمه علیها السلام به حسین علیه السلام باردار شد، جبرئیل علیه السلام نزد پیامبر خدا آمد و گفت: «بی گمان، فاطمه علیها السلام به زودی، پسری را به دنیا می آورد که امّتت پس از تو، او را خواهند کُشت».
فاطمه علیها السلام هنگامی که به حسین علیه السلام باردار شد، از باردار شدن به او و وضعِ حمل او ناراحت بود. در دنیا دیده نشده که مادری از به دنیا آوردن پسرش ناراحت باشد؛ امّا فاطمه علیها السلام از این رو ناخشنود بود که می دانست او به زودی، کشته خواهد شد.
برای [امثال] این مورد، این آیه نازل شد: «و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان، سفارش کردیم. مادرش با تحمّل رنج، به او باردار شد و با تحمّل رنج، او را به دنیا آورد، و مدّت بار برداشتن و از شیر
ص:136
2. الکافی - به نقل از محمّد بن عمرو ذریّات، از یکی از راویان شیعه، از امام صادق علیه السلام -:
جبرئیل علیه السلام بر محمّد صلی الله علیه و آله نازل شد و به ایشان گفت: ای محمّد! خداوند به تو مژدۀ تولّد فرزندی از فاطمه را می دهد که امّتت پس از تو، او را می کُشند.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای جبرئیل! بر خدایم درود می فرستم؛ امّا من به فرزندی که از فاطمه علیها السلام متولّد شود و امّتم پس از من، او را بکُشند، نیاز ندارم».
جبرئیل علیه السلام بالا رفت و سپس فرود آمد و [دوباره] مانند آنچه گفته بود، گفت. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«ای جبرئیل! بر خدایم درود می فرستم؛ امّا من به فرزندی که امّتم پس از من، او را می کُشند، نیازی ندارم».
جبرئیل علیه السلام به سوی آسمان، بالا رفت و سپس فرود آمد و گفت: ای محمّد! خدایت، بر تو سلام می رساند و تو را چنین مژده می دهد که امامت، ولایت و وصایت را در نسل او قرار می دهد.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «راضی شدم».
سپس به فاطمه علیها السلام پیام داد که: «خداوند، مرا به فرزندی مژده داده که از تو متولّد می شود و امّتم پس از من، او را می کُشند».
فاطمه علیها السلام پیغام داد: من به فرزندی که از من، متولّد شود و امّتت پس از تو، او را بکُشند، نیازی ندارم.
پیامبر صلی الله علیه و آله به او پیام داد که خداوند، امامت و ولایت و وصایت را در ذریّۀ او (آن فرزند) قرار داده است و فاطمه علیها السلام پیام داد: من، راضی شدم.(3)
ص:137
3. الأمالی، صدوق - به نقل از ابراهیم بن شُعیب میثمی، از امام صادق علیه السلام -: هنگامی که حسین علیه السلام متولّد شد، خدای عز و جل به جبرئیل علیه السلام فرمان داد که با هزار فرشته، فرود آید و از طرف خدای عز و جل و خودش به او شادباش بگوید(1).(2)
ص:138
بر پایۀ شماری از روایات، نام گذاری امام حسن و امام حسین علیهما السلام، توسّط پیامبر صلی الله علیه و آله و با وحی الهی صورت گرفت. این نام ها، نام فرزندان هارون (جانشین موسی علیه السلام) است؛ همان «شَبَّر» و «شَبیر» که در زبان عربی، به «حسن» و «حسین» ترجمه می شوند.
بر اساس برخی نقل های دیگر، نام امام حسین علیه السلام در تورات، «شَبیر» و در انجیل، «طاب» است.
گفتنی است نام های «حسن» و «حسین»، در میان اعراب جاهلی وجود نداشته است.(1)
کنیۀ امام حسین علیه السلام، ابو عبد اللّه است.
4. الکافی - به نقل از سَکونی، از امام صادق علیه السلام، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: فرزند صالح، دسته گلی از سوی خداست که میان بندگانش قسمت کرده است و دو دسته گل من از دنیا، حسن و حسین اند. آنها را به نام دو سِبط بنی اسرائیل، "شَبَّر" و "شَبیر" نامیدم.(2)
ص:139
5. المعجم الکبیر - به نقل از هُبَیرة بن یَریم، از امام علی علیه السلام -: هر کس خوش دارد به کسی بنگرد که شبیه ترین گردن تا صورت را به پیامبر صلی الله علیه و آله دارد، به حسن بن علی بنگرد، و هر کس خوش دارد به کسی بنگرد که شبیه ترین گردن تا روی پا را از نظر شکل و رنگ به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دارد، به حسین بن علی بنگرد.(1)
6. المعجم الکبیر - به نقل از محمّد بن ضحّاک بن عثمان حزامی -: پیکر حسین علیه السلام، شبیه پیکر پیامبر صلی الله علیه و آله بود.(2)
7. المناقب، ابن شهرآشوب - به نقل از محمّد بن حنفیّه، از امام حسن علیه السلام -: حسین بن علی علیه السلام، شبیه ترینِ مردم به فاطمه علیها السلام است و من، شبیه ترینِ مردم به خدیجۀ کبرا هستم.(3)
8. المصنّف، ابن ابی شیبه - به نقل از ابو رَزین -: حسین بن علی علیه السلام، در حالی که عمامه ای مشکی بر سر داشت، روز جمعه برای ما خطبه خواند.(4)
ص:140
وراثت و تربیت، دو عنصر اساسی در شکل گیری شخصیت کودک اند. امام حسین علیه السلام از این دو عنصر، در حدّ عالی برخوردار بود. در بُعد وراثت، وی فرزند امام علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام و نوۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که جز او و برادر و خواهرانش، کسی از این ویژگی برخوردار نیست.
در بُعد تربیت نیز، گزارش های اهتمام پیامبر صلی الله علیه و آله به پرورش امام حسن و امام حسین علیهما السلام، علی رغم همۀ تلاش ها برای محو فضایل اهل بیت علیهم السلام، در تاریخ، ثبت است. این فصل، گزارشی از این نمونه های ثبت شده در تاریخ است، مانند: غذا دادن پیامبر صلی الله علیه و آله به امام حسن و امام حسین علیهما السلام، بازی کردن پیامبر صلی الله علیه و آله با آنها، بر دوش گرفتن آنها توسّط پیامبر صلی الله علیه و آله، کُشتی گرفتن آنها در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و موارد دیگر.
این همه، به علاوۀ ابراز محبّت عمیق پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان، حاوی درس های آموزندۀ اخلاقی و تربیتی است.
9. تاریخ دمشق - به نقل از ابو هُرَیره -: با این دو گوش خود شنیدم و با همین دو چشم خود دیدم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، حسن یا حسین علیهما السلام را با دو دست خود گرفته بود و در حالی که پاهایش روی پای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود، برایش می خواند: «کوچولو، ای کوچولو! بالا بیا، چشم کوچولو!» و کودک بالا می آمد تا آن که پاهایش را روی سینۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می نهاد.
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله به او گفت: «دهانت را باز کن» و دهانِ او را بوسید و گفت: «خدایا! من، او را دوست دارم. تو هم او را دوست بدار».(1)
ص:141
10. صحیح ابن حبّان - به نقل از ابو هُرَیره -: پیامبر صلی الله علیه و آله زبانش را برای حسین علیه السلام بیرون می آورد و او، سرخیِ آن را می دید و از آن، شاد می شد.
[روزی] عُیَینة بن بدر به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: ببین که با این، چه کار می کند! به خدا سوگند، من فرزند دارم و تا به هنگام در آمدن موی صورتش او را نبوسیده ام.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آن که رحم نکند، به او رحم نمی شود!»(1).(2)
11. المعجم الکبیر - به نقل از جابر -: بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمدم، در حالی که چهار دست و پا می رفت و حسن و حسین علیهما السلام را بر پشت خود، سوار کرده بود و می فرمود: «چه شتر خوبی دارید و چه بارهای خوبی هستید!»(3).(4)
12. سنن الترمذی - به نقل از ابن عبّاس -: پیامبر صلی الله علیه و آله، حسین بن علی علیه السلام را روی گردنش نهاده بود.
مردی گفت: چه مَرکب خوبی سوار شده ای، ای پسر!
ص:142
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «و چه سوار خوبی است او!»(1).(2)
13. روضة الواعظین: روایت شده که فاطمه علیها السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، از مصیبت وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، پیوسته سرش را [از درد] بسته بود و پیکرش لاغر شده و ستون بدنش از بین رفته بود... و گاه به حسن علیه السلام و گاه به حسین علیه السلام که پیش رویش بودند، می نگریست و می فرمود: «کجاست پدرتان که شما را گرامی می داشت و بارها و بارها سوارتان می کرد؟ کجاست پدرتان که دلسوزترینِ مردم نسبت به شما بود و نمی گذاشت پیاده بر زمین راه بروید؟».(3)
14. المعجم الکبیر - به نقل از ابو سعید خُدری -: حسین علیه السلام آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله نماز می خواند. پس به گردن پیامبر صلی الله علیه و آله چسبید و ایشان با همو بلند شد و او را با دستش گرفت و آن قدر نگاهش داشت تا به رکوع رفت.(4)
15. السنن الکبری - به نقل از زرّ بن حُبَیش -: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله با مردم نماز می خواند که حسن و حسین علیهما السلام - که دو پسر بچّه بودند - به سویش آمدند و وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله به سجده می رفت، بر پشتش می پریدند. مردم به سوی آنها آمدند تا دورشان کنند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «رهایشان کنید.
پدر و مادرم فدایشان! هر کس مرا دوست دارد، باید این دو را دوست داشته باشد».(5)
ص:143
16. شرح الأخبار - به نقل از عبد اللّه بن شدّاد بن هاد، به سندش -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با مردم، نماز می خواند که حسین علیه السلام - که کودکی بود - آمد و در همان حال سجده، بر پشت پیامبر صلی الله علیه و آله سوار شد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سجده را طول داد تا حسین علیه السلام فرود آمد و آن گاه، پیامبر صلی الله علیه و آله سرش را بلند و نماز را تمام کرد و [به سوی مردم] چرخید. مردم از ماجرای حسین علیه السلام آگاه نشده بودند و پرسیدند: ای پیامبر خدا! چندان سجده را طول دادی که گمان بردیم حادثه ای اتّفاق افتاده است!
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «این پسرم بر پشت من سوار شد و خوش نداشتم که او را وا دارم، تا به شتاب، بازی اش را به پایان بَرَد».(1)
17. الأمالی، صدوق - به نقل از زید شحّام، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از پدرش امام زین العابدین علیهم السلام -: پیامبر صلی الله علیه و آله به حسن و حسین علیهما السلام فرمود: «برخیزید و کُشتی بگیرید».
برخاستند و کُشتی گرفتند. فاطمه علیها السلام برای برخی نیازهایش بیرون رفته بود و چون وارد شد، شنید که پیامبر صلی الله علیه و آله، حسن علیه السلام را تشویق می کند و می فرماید: «هی، حسن! بر حسین، زور بیار و زمینش بزن».
فاطمه علیها السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: ای پدر، شگفتا! آیا حسن را در برابر حسین، بر می انگیزی؟ آیا بزرگ را در برابر کوچک، بر می انگیزی؟
پیامبر صلی الله علیه و آله به فاطمه علیها السلام فرمود: «دختر عزیزم! آیا خشنود نیستی که من بگویم: "ای حسن! بر حسین، زور بیار و زمینش بزن" و این دوستم جبرئیل علیه السلام بگوید: "ای حسین! بر حسن، زور بیار و زمینش بزن"؟».(2)
ص:144
بر پایۀ گزارش منابع تاریخی، امام حسین علیه السلام در طول زندگی، با پنج زن، ازدواج کرده است(1) که در این جا به شرح کوتاهی در بارۀ آنان می پردازیم.
سفیان است.(1)
رَباب، یکی دیگر از همسران امام حسین علیه السلام است. پدرش، امرؤ القیس بن عَدی،(2) از مسیحیان شام بود که در روزگار خلافت عمر، اسلام آورد و مادرش، هند دختر ربیع بن مسعود است. وی را زنی زیبارو، خردمند، بافضیلت و شاعر، توصیف کرده اند. رَباب، مادر سَکینه و عبد اللّه است(3)که به همراه فرزندانش در کربلا حضور داشت و به همراه اسرا به شام رفت.(4) شعر امام حسین علیه السلام در مدح او و سَکینه، نشان دهندۀ علاقۀ فراوان امام علیه السلام به آنان است.
رَباب، پس از شهادت همسرش امام حسین علیه السلام، یک سالْ بیشتر زنده نماند و در تمام این مدّت، به زیر سایه نرفت و برخی گفته اند در کنار مزار امام حسین علیه السلام به سوگ نشست و سپس از غم فراق او از دنیا رفت.
این اشعار، در رثای امام حسین علیه السلام از او نقل شده است:
وا حُسَینا! [هیچ گاه] حسین را از یاد نخواهم برد
که نیزه های دشمنان، بدن او را چاک چاک کرد.
در کربلا به نیرنگ، او را بر زمین زدند
خداوند، کران تا کرانِ کربلا را سیراب نکند!
پس از شهادت امام حسین علیه السلام، اشراف قریش از او خواستگاری کردند؛ ولی او تن به ازدواج نداد.(5)
18. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): حسین بن علی علیه السلام در بارۀ رَباب و سَکینه سروده است:
به جانت سوگند، من خانه ای را دوست دارم
که سَکینه و رَباب، در آن، پذیرایی کنند.
من آن دو را دوست دارم و دارایی ام را می دهم
و سرزنشگرم را یارای سرزنش نیست
ص:146
هر چند [مرا] سرزنش کنند، مطیع سرزنشگران نخواهم بود
در طول زندگی ام، تا آن گاه که خاک، مرا پنهان کند.(1)
19. تذکرة الخواصّ: رَباب، دختر امرؤ القیس و همسر حسین علیه السلام، سر ایشان را به دامن گرفت و آن را بوسید و خواند:
وا حُسَینا! [هیچ گاه] حسین را از یاد نخواهم برد
که نیزه های دشمنان، بدن او را چاک چاک کرده است.
در کربلا به نیرنگ، او را بر زمین زدند
خداوند، کران تا کرانِ کربلا را سیراب نکند(2)!(3)
20. شرح الأخبار - از امام صادق علیه السلام -: حسین علیه السلام در حالی به شهادت رسید که بیش از هفتاد هزار دینار، بدهی داشت. یزید به دارایی حسین علیه السلام دست نزد؛ امّا سعید بن عاص، خانۀ علی بن ابی طالب علیه السلام و عقیل و نیز خانۀ رَباب را - که دختر امرؤ القیس، همسر حسین علیه السلام و مادر سَکینه بود -، خراب کرد.(4)
امّ اسحاق - که نامش دانسته نیست -، یکی دیگر از همسران امام حسین علیه السلام است. پدرش طلحة
ص:147
بن عبید اللّه تَیمی(1) و مادرش جَربا، دختر قَسامه، از قبیلۀ طَی است.(2)
معاویه، از وی برای یزید، خواستگاری کرد؛ ولی او با امام حسن مجتبی علیه السلام ازدواج نمود(3)و ثمرۀ این ازدواج، دو پسر به نام های حسین (با لقب اثرَم) و طلحه، و یک دختر به نام فاطمه بود(4). این فاطمه، همان همسر امام زین العابدین علیه السلام و مادر امام باقر علیه السلام است که در کربلا نیز حضور داشت.(5)
امام حسن مجتبی علیه السلام به هنگام شهادت، به امام حسین علیه السلام چنین وصیّت کرد: «ای برادر! امّ اسحاق را از خانه هایتان، بیرون مکنید».
از این رو، امام حسین علیه السلام پس از شهادت برادرش، با امّ اسحاق ازدواج کرد و از او صاحب دختری به نام فاطمه شد.
امّ اسحاق، پس از شهادت امام حسین علیه السلام، با عبد اللّه بن محمّد بن عبد الرحمان بن ابی بکر، ازدواج کرد.(6) از زندگانی امّ اسحاق، اطّلاعات بیشتری در دست نیست.
شیخ مفید، در کتاب الإرشاد،(1) فرزندان امام حسین علیه السلام را شش تن، نام می بَرَد: علی بن الحسین اکبر، علی بن الحسین اصغر، جعفر، عبد اللّه، سَکینه و فاطمه.
ابن طلحه، در کتاب مطالب السَّؤول،(2) از نُه فرزند، بدین ترتیب، یاد می کند: علی اکبر، علی اوسَط، علی اصغر، محمّد، عبد اللّه، جعفر، زینب، سَکینه و فاطمه.
البتّه وی در ابتدای سخن، تصریح می کند که فرزندان امام حسین علیه السلام ده نفرند، شش پسر و چهار دختر؛ ولی تنها از نُه نفر نام می بَرَد.
ابن شهرآشوب(3) نیز فرزندان امام حسین علیه السلام را نُه تن، بدین ترتیب می شمارد: علی اکبر شهید، علیِ امام (علی اوسط)، علی اصغر، محمّد، عبد اللّه، جعفر، سَکینه، فاطمه و زینب.
ابن فُندُق در لباب الأنساب(4)، ده نفر را نام برده است: علی اکبر، علی اصغر، عبد اللّه، جعفر، ابراهیم، محمّد، فاطمه، سَکینه، زینب و امّ کلثوم. همچنین می گوید: از فرزندانش، جز زین العابدین علیه السلام و فاطمه و سَکینه و رُقَیّه، باقی نماندند.
بجز این اسامی، فرزندان دیگری در برخی نقل های شاذ، به امام حسین علیه السلام منسوب اند، از قبیل: عمرو،(5) ابو بکر،(6) زید و حمزه،(7) که احتمال تصحیف یا اشتباه با فرزندان امام حسن علیه السلام و نیز تعدّد نام برخی فرزندان، بسیار است.
ص:149
21. الإرشاد: امام حسین علیه السلام، شش فرزند داشت: علی اکبر،(1) که کنیه اش ابو محمّد و مادرش شاه زنان، دختر یزدگرد، شاه ایران بود. علی اصغر،(2) که با پدرش در کربلا کشته شد... و مادرش لیلا، دختر ابو مُرّة بن عروة بن مسعود ثقفی بود. جعفر بن حسین، که فرزندی از او نماند و مادرش از قبیلۀ قُضاعه بود و در همان روزگارِ زندگانی امام حسین علیه السلام در گذشت. عبد اللّه بن حسین، که در کودکی با پدرش کشته شد. تیری آمد و او را در دامان پدرش ذبح کرد.... سَکینه دختر امام حسین علیه السلام، که مادرش رَباب، دختر امرِؤ القیس بن عَدیّ کلبی است. رَباب، مادر عبد اللّه بن حسین نیز بود. فاطمه، دختر امام حسین علیه السلام، که مادرش امّ اسحاق، دختر طلحة بن عبید اللّه تَیمی است.(3)
22. الکافی - به نقل از عبد الرحمان بن محمّد عَزرَمی -: معاویه، مروان بن حکم را بر مدینه گمارد و به او فرمان داد که برای جوانان قریش، عطایی مقرّر بدارد و او هم مقرّر کرد.
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید: من نزد او رفتم. گفت: نامت چیست؟
گفتم: علی بن الحسین.
گفت: نام برادرت چیست؟
گفتم: علی.
گفت: علی و علی؟! پدرت چه می خواهد بکند؟ می خواهد نام همۀ فرزندانش را علی بگذارد؟!
سپس، سهم مرا معلوم کرد و من، نزد پدرم باز گشتم و ماجرا را گفتم.
[پدرم] فرمود: «وای بر پسر زن کبودْچشمِ (4) دبّاغ چرم ها. اگر صد فرزند برایم متولّد شود،
ص:150
دوست دارم جز نام علی، بر آنها نگذارم».(1)
23. المناقب، ابن شهرآشوب - به نقل از یحیی بن الحسن -: یزید به امام زین العابدین علیه السلام گفت:
شگفتا از پدرت [که، فرزندانش را] علی و علی نامیده است!
امام علیه السلام فرمود: «پدرم، پدرش را دوست داشت و از این رو، چند بار [فرزندانش را] به نام او نامید»(2).(3)
علی اکبر، نخستین فرزند پسر امام حسین علیه السلام بود. علّت نامیده شدن او به «علیِ بزرگ تر»، این بود که امام حسین علیه السلام به دلیل شدّت علاقه ای که به نام پدر بزرگوارش داشت، نام سه فرزند پسرِ خود را «علی» گذاشت.(4) از این رو، اوّلی به «علیِ بزرگ تر» و دومی به «علیِ میانه» و سومی به «علیِ کوچک تر» معروف شدند.
بنا به نقلی، علی اکبر، در یازدهم شعبان سال سی و سوم هجری،(5) متولّد شد.(6) کنیۀ او ابو الحسن(7)، و مادرش لیلی دختر ابو مُرّة بن عُروة بن مسعود ثَقَفی است.(8)
گفتنی است که مادر لیلی، یعنی مادر بزرگ علی اکبر، میمونه دختر ابو سفیان بوده است و به همین جهت، بر پایۀ گزارشی، معاویه، او را شایسته ترین فرد برای خلافت می دانست و او را چنین توصیف کرد:
ص:151
أولی النّاس بهذا الأمر علیّ بن الحسین بن علیّ! جدّه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وفیه شجاعة بنی هاشم، وسخاء بنی امیّة، وزهو ثقیف.(1)
شایسته ترین فرد برای این کار (خلافت)، علی بن الحسین بن علی علیهما السلام است. جدّش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است و دلیری بنی هاشم، سخاوت بنی امیّه و فخر ثقیف را دارد.
البتّه این سخن معاویه، در واقع، یک موضعگیری سیاسی، به منظور نفی خلافت از خاندان رسالت است، نه این که واقعاً او خلافت را حقّ علی اکبر می دانسته است.
همچنین پیشنهاد امان به علی اکبر در جریان عاشورا را به خاطر انتسابش به ابوسفیان از جهت مادر، می توان یک حرکت سیاسی با هدف جدا کردن علی اکبر از امام حسین علیه السلام ارزیابی کرد که با این پاسخ قاطع وی، رو به رو شد:
أما وَاللّهِ، لَقَرابَةُ رَسولِ اللّهِ کانَت أولی أن تُرعی.(2)
به خدا سوگند، خویشاوندی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، برای مراعات کردن، سزامندتر است!
برخی گفته اند که ایشان، از جدّ بزرگوارش امام علی علیه السلام، حدیث نقل کرده(3) که ظاهراً اشتباه است.
گفتنی است که شماری از بزرگان، مانند شیخ طوسی و شیخ مفید، امام زین العابدین علیه السلام را بزرگ ترین فرزند امام حسین علیه السلام دانسته اند؛(4) ولی این نظریّه، خلاف رأی مشهور سیره نویسان و نَسَب شناسان است(5).(6)
در بارۀ سنّ علی اکبر در هنگام شهادت در کربلا، اختلاف نظر وجود دارد و تا بیست و هشت سال هم گزارش شده است؛(7) لیکن بنا بر نظریّۀ مشهور - که وی بزرگ تر از امام زین العابدین علیه السلام
ص:152
بوده است - و با عنایت به این که امام زین العابدین علیه السلام هنگام واقعۀ عاشورا، بیست و سه سال داشته، باید سنّ علی اکبر، بیش از این باشد و لذا گزارش های مبنی بر «ولادت وی در زمان خلافت عثمان» و 25 ساله بودن وی در وقت شهادت»، دربارۀ سن ایشان، واقع بینانه تر به نظر می رسد.(1)
دومین فرزند پسر امام حسین علیه السلام نیز علی نام داشت(2) و به دلیل این که او میان علیِ اکبر و علیِ اصغر قرار داشت، علیِ اوسط (وَسَطی) نیز نامیده شده است.(3)
ایشان چهارمین امام از امامان دوازده گانۀ اهل بیت علیهم السلام است که پس از شهادت پدرش به مقام امامت، نائل آمد و امامت در نسل او امتداد یافت.
مشهورترین کنیه های ایشان، ابو الحسن،(4) و مشهورترین القاب ایشان، زین العابدین(5)، سیّد العابدین(6) و سجّاد است.(7)
مادر وی، شهربانو دختر یزدگرد است.(8)
ص:153
قول مشهور، سال ولادت ایشان را سال 38 هجری می داند(1) که بر پایۀ آن در کربلا، 23 ساله بوده است.(2) اقوال دیگر، عبارت اند از: سال 37 هجری،(3) سال 36 هجری،(4) در زمان جنگ جمل(5) و سال 33 هجری.(6)
روز ولادت ایشان، روز جمعه،(7) پنجم شعبان(8)،(9) گزارش شده است.
ایشان، با فاطمه، امّ عبد اللّه دختر امام حسن علیه السلام، ازدواج کرد و دارای سه فرزند به نام های حسین، محمّد (امام باقر علیه السلام) و عبد اللّه شد.(10)
ایشان، در 57 سالگی(11) یا 58 سالگی،(12) در روز دوازدهم(13) یا بیست و پنجم محرّم(14)(15)سال 94 هجری(16) یا 95 هجری(17) به وسیلۀ ولید بن عبد الملک، مسموم شد(18) و به شهادت
ص:154
رسید.
امام زین العابدین علیه السلام، در قبرستان بقیع، در کنار قبر عمویش امام حسن علیه السلام به خاک سپرده شد.(1)
برخی منابع، از فرزند دیگری برای امام حسین علیه السلام به نام علی اصغر یاد کرده اند(2) که در کربلا به شهادت رسید. گفتنی است که برخی مصادر نیز نام وی را عبد اللّه گزارش کرده اند(3) و بعید نیست علاوه بر علی اکبر، دو فرزند دیگر امام (یکی به نام علی اصغر و دیگری به نام عبد اللّه) در عاشورا شهید شده باشند. توضیح بیشتر در این زمینه، پس از این، در بیان چگونگی کشته شدنِ فرزندان امام حسین علیه السلام خواهد آمد.(4)
زمرۀ اسیران آورده اند.(1) البتّه قولی بر شهادت ایشان نیز وجود دارد(2).(3)
فاطمه، بزرگ ترین دختر امام حسین علیه السلام است(4) و مادرش امّ اسحاق بود.(5) گر چه زمان ولادت وی در اسناد تاریخی به ثبت نرسیده، امّا می توان احتمال قوی داد که در حوالی سال 51 هجری به دنیا آمده است؛ زیرا مادرش امّ اسحاق، همسر امام حسن مجتبی علیه السلام بود و پس از شهادت وی، به ازدواج امام حسین علیه السلام در آمد.(6)
فاطمه، پیش از واقعۀ کربلا، با حسنِ مُثنّا ازدواج کرد(7) و در کربلا با وی، حضور داشت.
همسرش جزء مجروحان حادثۀ کربلا بود.(8) فاطمه در میان اسرا به کوفه و شام رفت(9).(10) برخی از ماجراهای هجوم به خیمه ها و دوران اسارت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، از او نقل شده است.(11)
فاطمه، از راویان حدیث است(12) و پدرش کتابی در هم پیچیده (مَلفوف) و نیز وصیّت نامۀ خود را به وی سپرد.(13) فاطمه، پس از درگذشت همسرش حسن مُثنّا، یک سال بر مزار او به سوگش
ص:156
نشست و روزها روزه می گرفت و شب ها به عبادت می پرداخت(1) و از حسن مُثنّا، چهار فرزند به نام های عبد اللّه، ابراهیم، حسن و زینب داشت.(2)
فاطمه، پس از حسن مُثنّا، با عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عَفّان - که از بزرگ زادگان بنی امیّه بود -، ازدواج کرد و از او دارای سه فرزند به نام های محمّدِ دیباج، قاسم و رُقَیّه شد.(3)
وفات وی، حدود سال 117 هجری بوده است.(4) وی در مدینه وفات یافت. بیشتر فرزندان و نوادگان وی، در مبارزه با خلفای بنی عبّاس به شهادت رسیدند و یا زندانی شدند.(5)
24. الإرشاد: حسن بن حسن، یکی از دو دختر عمویش را از امام حسین علیه السلام خواستگاری کرد. امام حسین علیه السلام به او فرمود: «پسر عزیزم! هر کدام را بیشتر دوست می داری، برگزین».
حسن، شرم کرد و هیچ نگفت. امام حسین علیه السلام فرمود: «من خود، فاطمه(6) را برایت برگزیدم.
او بیش از دختر دیگرم به مادرم فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شبیه است»(7).(8)
ص:157
نام وی، آمنه است و امینه و امَیمه نیز گفته اند.(1) سَکینه، لقب اوست(2) که مادرش به وی داد.(3)
مادرش رَباب دختر امرؤ القَیس است.(4)
وی در مدینه به دنیا آمد. سال ولادت او در مصادر تاریخی به ثبت نرسیده است؛ امّا برخی محقّقان، بر پایۀ حدس و گمان، سال ولادت وی را 47 هجری دانسته اند؛(5) لیکن بر پایۀ اطّلاعاتی دیگر، باید سال ولادت وی، حدود 51 هجری باشد؛ زیرا:
1. فاطمه، از سکینه بزرگ تر بود و برخی مورّخان، بدان تصریح کرده اند(6) و شاید سپردن کتابی در هم پیچیده (مَلفوف) و وصیّت نامه از سوی امام حسین علیه السلام به وی نیز بدین جهت باشد.(7)
2. هر دو در سنّ ازدواج بوده اند. بدین جهت، در برخی مصادر آمده که امام حسین علیه السلام، حسن مُثنّا را در برگزیدن فاطمه و سکینه، مُخیَّر ساخت.(8)
3. امّ اسحاق که مادر فاطمه است، نخست، همسر امام مجتبی علیه السلام بود و پس از شهادت ایشان در سال 50 ق، با امام حسین علیه السلام ازدواج کرد.(9)
سکینه، زنی خوش خو، ظریف، زیبارو، عفیف،(10) اهل شعر و ادب و از راویان حدیث بود.(11)
بزرگان قریش و بزرگان شعر و ادب، در مجلس وی حاضر می شدند.(12)
ص:158
سکینه، نخست با پسرعمویش عبد اللّه بن حسن، ازدواج کرد(1) و عبد اللّه، پیش از عروسی(2) یا پس از عروسی،(3) در کربلا به شهادت رسید. برخی نقل ها همسر نخست وی را مُصعَب بن زبیر دانسته اند.(4) وی پس از مصعب، با مردانی دیگر نیز ازدواج کرد.
همسران وی، به ترتیب پس از عبد اللّه بن حسن، عبارت اند از: مصعب بن زبیر، عبد اللّه بن عثمان بن عبد اللّه، زید بن عمرو بن عثمان بن عفّان، ابراهیم بن عبد الرحمان بن عوف و اصبغ بن عبد اللّه بن مروان.(5) اقوال دیگری نیز در این مسئله وجود دارد.(6)
سکینه، در حادثۀ عاشورا حضور داشت و به همراه اسیران، به کوفه و شام و از آن جا به مدینه رفت.(7)
درگذشت وی، در منابع تاریخی، در ربیع اوّل سال 117 هجری ثبت شده است.(8)
مکان دفن وی، بنا بر مشهور، مدینه است؛(9) ولی شام،(10) مکّه(11) و مکان های دیگر هم گفته شده است.(12)
25. تاریخ دمشق: سَکینه، نامش آمنه یا امَیمَه و لقبش سَکینه بود که این لقب را مادرش رَباب، دختر
ص:159
امرَؤ القَیس به او داده بود(1).(2)
26. الأغانی - به نقل از مُصعَب -: سَکینه، عفیف، سلیم النفس و زنی متشخّص بود، به گونه ای که با بزرگان قریش، نشست و برخاست می کرد و شاعران در خانه اش گِرد هم می آمدند(3).(4)
در منابع متعدّد، از زینب به عنوان یکی از فرزندان امام حسین علیه السلام نام برده شده است. در برخی منابع، آمده است که مادرش شهربانو بوده ودر کودکی از دنیا رفته است.
27. مجموعۀ نفیسة (تاریخ موالید الأئمّة و وفیاتهم): برای امام حسین علیه السلام، شش پسر و سه دختر به دنیا آمد:... زینب و سَکینه و فاطمه.(5)
28. لباب الأنساب: زینب، در کودکی در گذشت. مادر او، شهربانو، دختر یزدگرد بود.(6)
ر. ک: دانش نامۀ امام حسین علیه السلام: ج 1 ص 307 (بخش یکم/فصل ششم:
فرزندان) و ج 7 ص 33 (بخش هشتم/فصل چهارم: شهادت فرزندان امام حسین علیه السلام).
ص:160
در مورد انتساب دختری به نام رقیّه به امام حسین علیه السلام و نیز چگونگی وفات او در شام، و همچنین مزار منسوب به وی، نکاتی وجود دارد که شایسته است هر یک، جداگانه مورد بررسی قرار گیرد:
منابع کهن و معتبری که فرزندان امام حسین علیه السلام را احصا کرده اند، دختری را به نام رُقیّه برای ایشان، بیان نداشته و تنها دو دختر به نام های فاطمه و سَکینه و برخی دختر سومی به نام زینب(1) را نام برده اند. حتّی علّامه مجلسی رحمه الله در بحار الأنوار(2) و محدّث بزرگ معاصر، شیخ عبّاس قمی رحمه الله در نوشتارهای خود، به نام رقیّه به عنوان دختر امام علیه السلام اشاره نکرده اند.
ابن طلحه (م 654 ق) در کتاب مطالب السَّؤول،(3) فرزندان امام حسین علیه السلام را ده تن می شمارد:
شش پسر و چهار دختر. وی در معرّفی دختران، تنها نام سه تن را بازگو کرده است: فاطمه، سَکینه و زینب. همین مطلب را مؤلّف کشف الغُمّة(4) از مطالب السؤول، نقل کرده است.
تا آن جا که بررسی های ما نشان می دهد، تنها کسی که برای امام حسین علیه السلام چهار دختر با آوردن نام آنها یاد می کند، نسب شناس معروف قرن ششم، ابن فُندُق بیهقی (م 565 ق) است که در لباب الأنساب، فرزندان دختر امام علیه السلام را بدین ترتیب آورده است:
1. فاطمه، که مادرش امّ اسحاق دختر طلحه بود؛
2. سَکینه، که مادرش رَباب، دختر امرؤ القیس بن عدی بود؛
3. زینب، که در کودکی درگذشت و مادرش شهربانو، دختر یزدگرد بود؛
4. امّ کلثوم، که در کودکی درگذشت و مادرش شهربانو دختر یزدگرد بود.(5)
همان طور که ملاحظه می شود، وی نیز در تبیین فرزندان دختر امام حسین علیه السلام، با این که تعداد آنها را چهار نفر ذکر می کند، نامی از رقیّه نمی برد؛ لیکن در بیان فرزندانی که از نسل این امام علیه السلام
ص:161
باقی مانده اند، می نویسد:
و لم یبق من أولاده - یعنی الحسین علیه السلام - إلاّ زین العابدین علیه السلام و فاطمة و سکینة و رقیّة.(1)
از فرزندان امام حسین علیه السلام، جز زین العابدین علیه السلام، فاطمه، سَکینه و رُقیّه، باقی نماند.
ممکن است گفته شود که رقیّه، همان امّ کلثوم است؛ لیکن این احتمال با جملۀ «و لم یَبقَ من أولاده...» هماهنگ نیست؛ زیرا این جمله، مُشعر به آن است که رقیّه، مانند فاطمه و سَکینه، بعد از جریان کربلا و شام، سالیانی را زندگی کرده است، مگر این که گفته شود مراد او، باقی ماندگان از روز عاشورا بوده است.
گزارش دیگری که به نام رقیّه اشاره دارد، آن است که در برخی نسخه های کتاب الملهوف، آمده است که امام حسین علیه السلام در وداع با اهل بیت خود، فرمود:
یا اختاه! یا امَّ کُلثومٍ! وأَنتِ یا زَینَبُ! وأَنتِ یا رُقَیَّةُ! وأَنتِ یا فاطِمَةُ! وأَنتِ یا رَبابُ! انظُرنَ إذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشققُنَ عَلَیَّ جَیباً، ولا تَخمِشنَ عَلَیَّ وَجهاً، ولا تَقُلنَ عَلَیَّ هَجراً.(2)
خواهرم، ای امّ کلثوم! و تو ای زینب! و تو ای رُقَیّه! و تو ای فاطمه! و تو ای رَباب! توجّه کنید که هرگاه من کشته شدم، برای من گریبان چاک مکنید و صورت، خراش ندهید و حرف نامربوط مگویید.
در بارۀ این گزارش می توان گفت:
اوّلاً، در بسیاری از نسخه های کتاب الملهوف، این متن وجود ندارد.
ثانیاً، در این گزارش، به این که رقیّه دختر امام علیه السلام است، اشاره ای نشده است.
ثالثاً، احتمالاً آن که در این گزارش به این نام خطاب شده، رقیّه دختر امام علی علیه السلام و همسر مسلم بن عقیل است؛(3) زیرا فرزندان مُسلم، همراه امام علیه السلام بودند و به احتمال قوی، همسر وی نیز در کاروان کربلا، حضور داشته است.
تا آن جا که بررسی ها نشان می دهند، نخستین کتابی که ماجرای شهادت کودکی در شام را مطرح کرده است، کامل بهایی، کتابی فارسی، نوشتۀ عماد الدین طبری (م ح 700 ق) است. متن نوشتار
ص:162
او، این است:
در حاویه(1) آمد که زنان خاندان نبوّت، در حالت اسیری، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان، پوشیده می داشتند و هر کودکی را وعده ها می دادند که: پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز می آید. تا ایشان را به خانۀ یزید آوردند.
دخترکی بود چهارساله. شبی از خواب، بیدار شد و گفت: «پدر من حسین کجاست؟ این ساعت، او را به خواب دیدم سخت پریشان!». زنان و کودکان، جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید، خفته بود. از خواب، بیدار شد و حال، تفحّص کرد. خبر بردند که حال، چنین است. آن لعین، در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. مَلاعین، سر بیاورد و در کنار آن دختر چهارساله نهاد. پرسید: «این چیست؟». مَلاعین گفت: سرِ پدر توست. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز، جان به حق، تسلیم کرد.(2)
این متن با آنچه در بارۀ وفات رقیّه شهرت دارد، تفاوت هایی دارد؛ زیرا در این متن، نام دختر، مشخّص نشده و او را چهارساله می داند، نه سه ساله، و محلّ وفات او را خانۀ یزید می داند، نه خرابه، و وفات او را پس از چند روز از دیدن سر مبارک امام حسین علیه السلام می داند، نه هم زمان با دیدن سر ایشان.
پس از عماد الدین طبری، ملّا حسین واعظ کاشفی سبزواری (م 910 ق) در کتاب روضة الشهدا، مطالب طبری را با تفصیل بیشتری مطرح می کند؛ امّا همچنان، نامی از کودک نمی بَرد و او را چهارساله ذکر می کند و محلّ وقوع حادثه را کوشْک (کاخ) یزید می داند و می افزاید:
چون مِندیل برگرفت،(3) سری دید در آن طَبَق، نهاده. آن سر را برداشت و نیک در آن نگریست. سرِ پدر خود را بشناخت. آهی از سینه برکشید و روی در روی پدر مالید و لب خود بر لب وی نهاد و فی الحال، جان شیرین بداد.(4)
گفتنی است که بر پایۀ این گزارش، وفات کودک در همان شبی اتّفاق افتاده که سر پدر را دیده است. در واقع، تفاوت اصلی این گزارش با گزارش عماد الدین طبری، تنها در این مورد است که
ص:163
به کتاب های بعدی نیز منتقل شده است.
پس از ملّا حسین کاشفی، فخر الدین طُرَیحی (م 1085 ق) در کتاب المنتخب، داستان را با تفاوت هایی تعریف می کند. بخشی از متن المنتخب، بدین شرح است:
روایت شده که وقتی آل اللّه وآل رسول او در شهر شام بر یزید، وارد شدند، او خانه ای به آنها اختصاص داد و آنها در آن، به سوگواری می پرداختند. مولای ما امام حسین علیه السلام، دختری سه ساله داشت... سرِ شریف امام علیه السلام را که با دستمالی دیبقی(1) پوشیده بود، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند. دختر امام علیه السلام گفت: این سرِ کیست؟ گفتند: سرِ پدرت است. آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و می گفت: «پدر جان! چه کسی تو را با خونت خضاب کرد؟ پدر جان! چه کسی رگ های تو را بُرید؟ پدر جان! چه کسی مرا در کودکی، یتیم کرد؟ پدر جان! پس از تو، ما به چه کسی دل ببندیم؟ پدر جان! چه کسی از یتیم، نگهداری می کند تا بزرگ شود؟ پدر جان! چه کسی پاسدار زنانِ رنجور است؟ پدر جان! چه کسی نگهدار بیوه های اسیر است؟ پدر جان! چه کسی نوازشگر چشم های گریان است؟ پدر جان! پناه دهندۀ دور افتادگان غریب کیست؟ پدر جان! چه کسی نوازشگر موهای پریشان است؟ پدر جان! برای ناکامی ما پس از تو، چه کسی هست؟ پدر جان! برای غریبی ما، چه کسی پس از تو هست؟ پدر جان! کاش من، فدای تو می شدم. پدرجان! کاش پیش از این، نابینا می شدم. پدر جان! کاش من در خاک شده بودم و محاسن تو را خون آلود نمی دیدم».
آن گاه، دهانش را بر دهان شریف امام علیه السلام گذاشت و گریۀ سختی کرد تا از هوش رفت.
وقتی تکانش دادند، دیدند که روحش از دنیا، جدا شده است.(2)
قابل توجّه است که این متن، نخستین منبع شناخته شده ای است که کودک را سه ساله معرّفی کرده است. همچنین، نخستین منبعی است که به تفصیل، سخن گفتن وی را با امام علیه السلام مطرح کرده است؛ امّا چیزی در بارۀ نام او نمی گوید.
اواخر قرن سیزدهم، شخصی به نام محمّدحسین ارجستانی در کتاب اَنوار المجالس،(3) داستان را
ص:164
به گونه ای دیگر، بیان می کند. متن نوشتۀ او، این است:
اهل بیت رسول خدا در آن شب ها، نه شمعی، نه چراغی، نه آب و نه طعامی، و نه فرش و نه لباسی، غمگین نشسته بودند و شغل ایشان، تعزیه داری بر شهیدان کربلا بود تا آن که زُبیده خاتون، دختر سه سالۀ سیّد الشهدا، شبی از فراق پدر بزرگوار، بسیار گریه کرد....(1)
بررسی ها نشان می دهند که این، نخستین گزارشی است که نام کودک را مطرح و او را زُبیده و محلّ حادثه را خرابۀ شام، معرّفی کرده است.
او در صفحۀ قبل کتاب خود، در اشاره به خرابۀ شام، می گوید:
تذکّرتُ غرباء خربة الشام، أوَ لم یکن أهل البیت الذین هم خیر الأنام غرباء فی خربة الشام؟ أوَ لم تکن سکینة ورقیّة طفلتی الحسین علیه السلام؟ فلماذا لم یتکلّم أحد بکلمة یعزّی فیها هؤلاء الغرباء رغم معاناتهم من فقد الأب والأخ؟!
از غریبان خرابۀ شام به خاطرم رسید. مگر اهل بیت خیر الأنام، در خرابۀ شام غریب نبودند؟! یا سَکینه و رُقَیّه، طفل حسین نبودند؟! باوجود آن که داغ های متعدّد مانند بی پدری و بی برادری دیده بودند، چرا کسی به تسلّی آن غریبان، لب نگشود؟!
بدین ترتیب، طبق یافتۀ ما، اَنوار المجالس، اوّلین کتابی است که از دختری برای امام حسین علیه السلام در خرابۀ شام به نام رُقیّه نام می بَرد، هر چند از سرنوشت او سخنی نمی گوید و ماجرای شهادت کودکی به نام زبیده را باز می گوید.
این نوشتار، ممکن است زمینه ساز گزارش های آینده در مورد نام کودکی باشد که در خرابۀ شام از دنیا رفته است.
اوایل قرن چهاردهم، شیخ محمّدجواد یزدی خراسانی، در کتاب شعشعة الحسینی(2) آورده است:
منقول است که طفلی از حضرت امام حسین علیه السلام در خرابۀ شام، از دیدن سرِ پدر بزرگوارش، از دنیا رفت؛ ولیکن در نام او، اختلاف است که زُبَیده یا رُقَیّه یا زینب یا سَکینه بوده باشد.(3)
او همچنین در صفحات بعد، به نقل از کتاب معاصرش، ریاض الأحزان، آورده است که اسم آن دختر، فاطمه بوده است.(4)
ص:165
در این گزارش، چندین نام و از جمله «رُقَیّه» برای کودکِ از دنیا رفته در شام، مطرح گردیده است.
چند سال بعد، واعظ معاصر ما، سیّد محمّدعلیِ شاه عبد العظیمی (م 1334 ق)، در کتاب الإیقاد، ظاهراً برای نخستین بار، با صراحت، نام کودک را رقیّه و سنّ او را سه ساله آورد. متن نوشتۀ او، این است:
کان للحسین علیه السلام بنت صغیرة یحبّها وتحبّه، وقیل: کانت تُسمّی رقیّة، وکان عمرها ثلاث سنین، وکانت مع الأسری فی الشام....(1)
حسین علیه السلام، دختر کوچکی داشت که او را دوست می داشت و او هم امام علیه السلام را دوست داشت. گفته شده که نام وی، رقیّه بود، سه سال داشت و در شام، در میان اسیران بود....
این بود سیر گزارش های گوناگون در بارۀ وفات دختری از امام حسین علیه السلام در شام.(2)
نخستین سندی که در بارۀ مزار کنونی منسوب به رُقیّه در دست است، به قرن دهم هجری باز می گردد و مربوط می شود به محمّد بن ابی طالب حائری کَرَکی (زنده در 955 ق). وی در کتاب تسلیة المجالس می نویسد:
در شهر دمشقِ شام، در بخش شرقی مسجد اعظم شهر، خرابه ای را دیدم که در گذشته، مسجد بوده و بر سنگْنوشتۀ درِ آن، نام های پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش و امامان دوازده گانه، نوشته شده بود و پس از آن، چنین نوشته بود: «این، قبر خانم مَلَکه، دختر حسین بن امیر المؤمنین علیه السلام است».(3)
در قرن سیزدهم، شِبلَنجی (م 1298 ق) در کتاب نور الأبصار، در بارۀ این مزار می نویسد:
ص:166
برخی شامی ها به من خبر دادند که برای خانم رقیّه، دختر امام علی - کرّم اللّه وجهه - در دمشق شام، آرامگاهی هست که زمانی به دیوارهای قبرش آسیب وارد شد. شامی ها قصد داشتند که جنازه را از داخل قبر، بیرون بیاورند تا آن را بازسازی کنند؛ امّا کسی به خاطر هیبت آن خانم، جرئت نکرد وارد قبر شود، تا این که شخصی از خاندان اهل بیت به نام سیّد فرزند مرتضی، وارد قبر شد و پارچه ای روی آن انداخت و جنازه را در پارچه پیچید و آن را بیرون آورد و همگان دیدند که دختر کوچک نابالغی است. این مطلب را به یکی از بزرگان گفتم. او نیز به نقل از برخی مشایخ خود، آن را برایم روایت کرد.(1)
در این گزارش، نام صاحب مزار، رقیّه بنت علی علیه السلام آمده و نخستین گزارشی است که به موضوع آسیب دیدن قبر، اشاره کرده است.
در نیمۀ اوّل قرن چهاردهم، شیخ محمّدهاشم خراسانی (م 1352 ق) در کتاب فارسی منتخب التواریخ،(2) ضمن این که مزار را متعلّق به رقیّه بنت الحسین علیه السلام معرّفی نموده، داستان آسیب دیدن قبر را با تفصیل بیشتری نقل می کند. متن گزارش او، چنین است:
و عالم جلیل، شیخ محمّدعلی شامی - که از جملۀ علما و محصّلین نجف اشرف است -، به حقیر فرمود که جدّ امّیِ بلاواسطۀ من، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی که نسبش منتهی می شود به سیّد مرتضی علم الهدی و سنّ شریفش علاوه بر نود بود و بسیار شریف و محترم بود، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند. شبی دختر بزرگشان در خواب دید جناب رقیّه بنت الحسین علیه السلام را که فرمود: «به پدرت بگو به والی بگوید: آب افتاده میان قبر و لحد من، و بدن من، در اذیّت است. بگو بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند».
دخترش به سیّد، عرض کرد. سیّد، از ترس حضرات اهل تسنّن، به خواب، اثری مترتّب ننمود. شب دوم، دختر وسطی سیّد، همین خواب را دید. باز به پدر گفت. ترتیب اثری نداد. شب سوم، دختر صغرای سیّد، همین خواب را دید و به پدر گفت. ایضاً ترتیب اثری نداد. شب چهارم، خود سیّد، مخدّره رقیّه را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند که:
«چرا والی را خبردار نکردی؟».
سیّد، بیدار شد. صبح رفت نزد والی شام و خوابش را به والی شام نقل کرد.
والی، امر کرد علما و صلحای شام از سنّی و شیعه بروند و غسل کنند و لباس های نظیف در
ص:167
بر کنند. به دست هر کس قفل درب حرم مقدّسه باز شد، همان کس برود و قبر مقدّسۀ او را نبش کند و جسد مطهّره را بیرون بیاورد تا قبر مطهّر را تعمیر کند. بزرگان و صلحا از شیعه و سنّی، در کمال ادب غسل کردند و لباس نظیف در بر کردند. قفل به دست هیچ یک باز نشد، مگر به دست مرحوم سیّد. بعد که مشرّف میان حرم شدند، مِعوَل(1) هیچ یک به زمین اثر نکرد، مگر معول سیّد ابراهیم. بعد، حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند. دیدند بدن نازنین مخدّره، میان لحد و کفن آن مخدّرۀ مکرّمه، صحیح و سالم است؛ لیکن آب زیادی میان لحد جمع شده. پس سیّد، بدن شریف مخدّره را از میان لحد، بیرون آورد و روی زانوی خود نهاد و سه روز همین قِسم، بالای زانوی خود نگه داشت و متّصل گریه می کرد تا آن که لحد مخدّره را از بنیاد، تعمیر کردند. اوقات نماز که می شد، سیّد، بدن مخدّره را بر بالای شیء نظیفی می گذاشت. بعد از فراغ، باز بر می داشت و بر زانو می نهاد تا آن که از تعمیر قبر و لحد، فارغ شدند. سیّد، بدن مخدّره را دفن کرد و از معجزۀ این مخدّره در این سه روز، سیّد، نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و نه محتاج به تجدید وضو. بعد که خواست مخدّره را دفن کند، سیّد دعا کرد خداوند، پسری به او مرحمت نماید. دعای سیّد، مستجاب شد و در این سنّ پیری، خداوند به او پسری مرحمت فرمود، مسمّا به سیّد مصطفی.
بعد، والی، تفصیل را به سلطان عبد الحمید نوشت. او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف رقیّه و مرقد شریف امّ کلثوم و سَکینه را به او واگذار نمود و فعلاً هم آقای حاجی سیّد عبّاس پسر آقا سیّد مصطفی پسر آقا سیّد ابراهیم سابق الذکر، متصدّی تولیت این اماکن شریفه است. انتهی. و گویا این قضیّه در حدود سنۀ هزار و دویست و هشتاد بوده است.(2)
با توجّه به آنچه در این گزارش آمده که «بزرگان و علمای شیعه و سنّی، شاهد ماجرا بوده اند»، نکتۀ قابل تأمّل، این است که با آن که انگیزه برای نقل و ثبت این گونه حوادث، فراوان است، هیچ کس جز متولّیان حرم، این حادثۀ مهم را نقل نکرده(3) و شخصیتی مانند سیّد محسن امین، با این که در منطقه حضور داشته، در گزارش خود، اشاره ای به این ماجرا ننموده
ص:168
و دربارۀ این بارگاه، تنها نوشته است:
رقیّه، دختر حسین علیه السلام، قبری به او منسوب است و مشهدی که در محلّۀ العمارۀ دمشق، زیارتگاه است. خدا به درستی آن، آگاه تر است. میرزا علی اصغرخان [اتابک، امین السلطان]، وزیر اعظم ایران، به سال 1323 ق، آن را بازسازی کرده و در بالای در، تاریخ بازسازی را حَک کرده اند که در آن، این اشعار آمده است:
مرتبه ای عالی است برای علی
وزیر اعظمِ ایران که تجدید کننده است.
و من، تاریخ بازسازی آن را که می درخشد
[به ابجد] سرودم: «بقبر رقیّة من آل أحمد».(1)
بنا بر این، بر پایۀ اسناد روایی و تاریخی نمی توان در بارۀ موضوع این پژوهش، نظر قاطعی ارائه کرد؛ لیکن کراماتی که از این مزار نورانی دیده شده و می شود، مؤیّد اعتبار معنوی آن است و در هر حال، بی تردید، گرامیداشت این مکان منتسب به اهل بیت علیهم السلام، لازم است، هر چند با توجّه به این که جزئیات مربوط به زندگی و وفات رقیّه، در هیچ یک از منابع معتبر نیامده، ذکر مصائب او را باید به مصادری مستند نمود که به آنها اشارت رفت و صحّت و سُقم مطالب را به عهدۀ راوی نهاد.
ص:169
ص:170
29. کامل الزیارات - به نقل از ابن ابی یعفور، از امام صادق علیه السلام -: پیامبر صلی الله علیه و آله در خانۀ فاطمه علیها السلام، و حسین علیه السلام در دامانش بود که ناگهان گریست و به سجده افتاد و سپس فرمود: «ای فاطمه! ای دختر محمّد! اکنون و در این خانۀ تو، [فرستادۀ خدای] والای والایان به بهترین صورت و نیکوترین هیئت برایم جلوه گر شد و [از طرف خداوند] به من گفت: "ای محمّد! آیا حسین را دوست می داری؟".
گفتم: آری، ای خدای من! [حسین،] نور چشم و دستۀ گل و میوۀ دل و تخم چشمان من است.
سپس [آن فرستاده] در حالی که دستش را بر سر حسین علیه السلام نهاده بود،(1) [از قول خداوند] گفت: "ای محمّد! قدم نورسیده مبارک! برکت ها، درودها و رحمت و رضایت من بر او و نکبت و لعنت و ناخشنودی و عذاب و رسوایی و مجازاتم برای هر که او را بکشد و با او مخالفت کند و دشمنی ورزد و بستیزد.
هان که او سَرور شهیدان اوّلین و آخرین در دنیا و آخرت، و سَرور جوانان بهشتی از میان همۀ مردم است، و پدرش از او هم برتر و بهتر است. به او سلام برسان و بشارتش ده که پرچم هدایت، و چراغ راه اولیای من، و نگاهبان و دیده بان من بر خلق من، و نگه دارندۀ علم من، و حجّت من بر آسمانیان و زمینیان و ثَقَلین، یعنی جن و انس است"».(2)
ص:171
30. الکافی - به نقل از ابو بصیر، از امام صادق علیه السلام، از پدرش امام باقر علیه السلام، از جابر، در حدیث لوح -:
خدا را گواه می گیرم که من دیدم چنین نوشته شده است: «... و حسین را خزانه دار وحیَم قرار دادم و با شهادت، او را گرامی داشتم و سرانجامش را به سعادت رساندم که او برترینِ شهیدان است و بالاترین درجۀ آنان را دارد. کلمۀ کاملم را همراه او کردم و حجّت رسایم را نزد او نهادم».(1)
31. کامل الزیارات - به نقل از حمّاد بن عثمان، از امام صادق علیه السلام -: شبی که پیامبر صلی الله علیه و آله را به آسمان بردند، به او گفته شد: خداوند - تبارک و تعالی - تو را در سه چیز می آزماید تا شکیبایی ات را ببیند.
پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «ای خدای من! در برابر امرت، تسلیم هستم و جز به نیروی تو، مرا صبری نیست. آنها چیستند؟».
به پیامبر صلی الله علیه و آله گفته شد: نخستین آنها، گرسنگی و مقدّم داشتن نیازمندان بر خود و خانواده ات است.
پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «ای خدای من! پذیرفتم و راضی و تسلیم شدم و توفیق و صبر، از توست».
[گفته شد:] دومین چیز [که باید بر آن صبر کنی]، تکذیب شدن و هراس شدید و جانبازی ات در جنگ با مال و جان در برابر کافران است و [نیز] صبر بر آزاری است که از آنان (کافران) و منافقان به تو می رسد و نیز درد و زخم جنگ.
پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «ای خدای من! پذیرفتم و راضی و تسلیم شدم و توفیق و صبر، از توست».
[گفته شد:] و سومین چیز، [صبر بر] کشتارهایی است که خاندانت پس از تو با آن رو به رو می شوند. برادرت علی، از امّتت دشنام و زورگویی و سرزنش و ناکامی و انکار و ستم می بیند و در
ص:172
پایان هم کشته می شود.
پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «ای خدای من! پذیرفتم و خشنود شدم و توفیق و صبر، از توست».
[گفته شد:] و دخترت، بر او ستم می شود و محروم می گردد و حقّی را که تو برایش قرار داده ای، از او غاصبانه می گیرند و او را در حال بارداری می زنند و بر او و حریم و خانه اش بدون اجازه در می آیند و سستی و تحقیر و خواری به او می رسد و جلوگیرنده ای نمی یابد و بر اثر زده شدن، آنچه در شکم دارد، سقط می کند و از همان زدن نیز از دنیا می رود.
پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «ما از خدا هستیم و به سوی او باز می گردیم. ای خدای من! پذیرفتم و تسلیم شدم و توفیق و صبر، از توست».
[گفته شد:] و فاطمه از برادرت (علی)، دو پسر دارد که یکی از آن دو را به نیرنگ و خیانت می کشند و اموالش را به غارت می برند و نیزه اش می زنند و اینها را امّتت انجام می دهند.
پیامبر گفت: «ای خدای من! پذیرفتم و تسلیم هستم. ما از آنِ خداییم و به سوی او باز می گردیم و توفیق و صبر، از توست».
[گفته شد:] و امّتت پسر دیگر فاطمه را به جهاد می خوانند و آن گاه او را محاصره می کنند و می کشند و فرزندان و هر کس از خاندانش را که همراه اوست، می کشند و حرمش را غارت می کنند. او از من کمک می جوید؛ امّا قضای حتمی من، در شهادت او و همراهیان اوست و کشته شدنش حجّت بر همۀ ساکنان سراسر زمین است. آسمانیان و زمینیان از سر بی تابی بر او می گریند و نیز فرشتگانی که به یاری اش نرسیده اند. سپس از صُلب او، پسری می آید که با او تو را یاری می دهم و مثالِ (تصویر) او نزد من زیر عرش است....(1)
ص:173
32. الأمالی، طوسی - به نقل از سَدیر، از امام باقر علیه السلام -: جبرئیل آمد و خاکی را که حسین علیه السلام بر آن شهید می شود، برای پیامبر صلی الله علیه و آله آورد. آن خاک، نزد ماست.(1)
33. تاریخ دمشق - به نقل از محمّد بن صالح -: پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که جبرئیل علیه السلام به او خبر داد که امّتش به زودی حسین بن علی علیه السلام را می کشند، فرمود: «ای جبرئیل! آیا در بارۀ آن [با خداوند،] گفتگو نکنم؟».
گفت: نه؛ زیرا موضوعی (رُخدادی) است که خداوند، آن را نوشته [و حتمی ساخته] است.(2)
34. کامل الزیارات - به نقل از سعید بن یسار، یا غیر او -: شنیدم که امام صادق علیه السلام می فرماید: «هنگامی که جبرئیل، خبر شهادت حسین علیه السلام را بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرود آورد، پیامبر صلی الله علیه و آله دست علی علیه السلام را گرفت و
ص:174
مدّتی طولانی از روز را با او خلوت کرد و گریه بر آنها غلبه کرد و جدا نگشتند تا آن که جبرئیل - یا فرمود: فرستادۀ خدای جهانیان - بر آنها فرود آمد و به آن دو گفت: خدایتان سلام می رساند و می فرماید: "تصمیم حتمی من، شکیب ورزیدن شماست". پس آن دو، شکیب ورزیدند».(1)
ص:175
35. الأمالی، صدوق - به نقل از صفیّه دختر عبد المطّلب -: هنگامی که حسین علیه السلام از شکم مادرش زاده شد، او را به پیامبر صلی الله علیه و آله دادم و پیامبر صلی الله علیه و آله زبانش را در دهان او نهاد و حسین علیه السلام زبان پیامبر خدا را مکید و من گمان می کردم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جز شیر یا عسل به او نخوراند.
حسین علیه السلام بول کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله میان چشمانش را بوسید. سپس او را به من داد و در حالی که می گریست، فرمود: «ای پسرکم! خدا کسانی را که کشندۀ تو هستند، بکشد!» و سه بار، این را فرمود.
گفتم: پدر و مادرم به فدایت! چه کسی او را می کشد؟
فرمود: «بازماندگان دستۀ متجاوز، از بنی امیّه. خدا آنان را لعنت کند!».(1)
36. المناقب، کوفی - به نقل از ابن عبّاس -: هنگامی که حسین بن علی - که درودهای خدا بر آن دو باد - متولّد شد، پیامبر صلی الله علیه و آله بر قابلۀ او، صفیّه دختر عبد المطّلب، وارد شد و فرمود: «ای عمّه! فرزندم را به من بده».
صفیّه گفت: پدران و مادران [ما] فدایت! چگونه او را به تو بدهم، در حالی که هنوز او را پاکیزه نکرده ام؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «سوگند به آن که جان محمّد به دست اوست، خداوند، او را از بالای عرشش پاکیزه کرده است» و سپس کفِ دستانش را پیش آورد و من، حسین علیه السلام را به او دادم. پیامبر صلی الله علیه و آله
ص:176
با سر بر روی او خم شد و کرۀ چشم ها و گونه هایش را بوسید و زبانش را مکید، گویی که عسل یا شیر می مکد. سپس مدّتی طولانی گریست و چون به حال طبیعی باز گشت، فرمود: «خدا بکُشد کسانی را که تو را می کشند!».
صفیّه گفت: حبیب من، محمّد! چه کسی خاندان پیامبر خدا را می کشد؟
فرمود: «ای عمّه! گروه متجاوز از بنی امیّه، او را می کشند».(1)
37. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به سندش، از امام زین العابدین علیه السلام، از اسماء بنت عمیس(2) -:... یک سال از تولّد حَسَن علیه السلام گذشته بود که حسین علیه السلام به دنیا آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و فرمود: «ای اسماء! پسرم را بیاور».
من او را در پارچۀ سفیدی به ایشان دادم و پیامبر صلی الله علیه و آله در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را در دامانش نهاد و گریست.
گفت [م]: پدر و مادرم فدایت باد! چرا می گریی؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «بر این پسرم می گریم».
گفتم: ای پیامبر خدا! او که تازه به دنیا آمده است!
فرمود: «گروه متجاوزان، او را پس از من می کشند. خدا، شفاعت مرا نصیبشان نکند!» و سپس فرمود: «ای اسماء! این را به فاطمه مگو که تازه او را زاده است».(3)
ص:177
38. الأمالی، طوسی - به سندش، از امام زین العابدین علیه السلام، از اسماء بنت عمیس -: هنگامی که فاطمه علیها السلام حسین علیه السلام را به دنیا آورد، او را از وی گرفتم. پیامبر صلی الله علیه و آله نزد من آمد و فرمود: «ای اسماء! پسرم را به من بده».
او را در پارچۀ سفیدی به ایشان دادم و پیامبر صلی الله علیه و آله با او همان کرد که با حسن علیه السلام کرده بود.
پیامبر صلی الله علیه و آله گریست و سپس فرمود: «تو ماجرایی خواهی داشت. خدایا! قاتل او (حسین) را لعنت کن! این را به فاطمه مگو».(1)
ر. ک: ص 134 (بخش یکم/فصل یکم: تولّد).
39. الملهوف: هنگامی که امام حسین علیه السلام یک سالش تمام شد، دوازده فرشته بر پیامبر خدا فرود آمدند... که صورتشان [برافروخته و] قرمز و چشمانشان گریان بود و بال های خود را گسترده بودند و می گفتند: ای محمّد! به زودی بر سر حسین، فرزند فاطمه، آن خواهد آمد که قابیل بر سر هابیل آورد و پاداش هابیل را به او خواهند داد و مانند گناه و مجازات قابیل بر سر قاتل او خواهد آمد.
و در آسمان ها، فرشتۀ مقرّبی نمی مانَد، جز آن که همگی بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرود می آیند و به او سلام می کنند و عزای حسین علیه السلام را به او تسلیت می گویند و پاداش اعطایی به حسین علیه السلام را به او خبر می دهند و تربت او را به وی عرضه می کنند و پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «خدایا! هر کس او را وا گذاشت، وا بگذارش و هر کس او را کشت، بکُشش و از آنچه می طلبد، بی بهره اش بگذار».(2)
ص:178
40. الفتوح - به نقل از مِسوَر بن مَخرَمه -: هنگامی که حسین علیه السلام دو سالش کامل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله عازم یکی از سفرهایش شد و در جایی از راه ایستاد و کلمۀ استرجاع (إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون) بر زبان راند و چشمانش اشکبار شد و چون علّت را پرسیدند، فرمود: «این، جبرئیل است که از سرزمین کنار فرات به نام کربلا برایم خبر آورده که فرزندم حسین، پسر فاطمه، در آن جا کشته می شود».
گفته شد: ای پیامبر خدا! چه کسی او را می کشد؟
فرمود: «مردی به نام یزید، که خدا به عمرش برکت ندهد! گویی جایگاه به خاک افتادن و به خاک سپردنش را و سرش را که به هدیه آورده اند، می بینم. به خدا سوگند، هیچ کس به سر فرزندم حسین نمی نگرد و شادی نمی کند، جز آن که خداوند، دل و زبانش را دوگونه می کند».
پیامبر صلی الله علیه و آله از آن سفر، اندوهناک باز گشت و سپس از منبر، بالا رفت و خطبه خواند و اندرز داد، در حالی که حسین علیه السلام و حسن علیه السلام، پیش رویش بودند.
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله از خطبه اش فارغ شد، دست راستش را بر سر حسن علیه السلام و دست چپش را بر سر حسین علیه السلام نهاد و آن گاه سرش را به سوی آسمان بالا برد و گفت: «خدایا! من، محمّد، بنده و پیامبرت هستم و این دو، پاکان خاندانم و برگزیدگان نسل و تبارم اند و کسانی هستند که به جای خود در میان امّتم می نهم. خدایا! جبرئیل به من خبر داده که این فرزندم، کشته و وانهاده می شود.
خدایا! به خاطر کشته شدنش، برکتش بده و او را از سَروران شهیدان قرار ده، که تو بر هر کاری توانایی. خدایا! کشنده و واگذارندۀ او را برکت نده!».
مردم در مسجد، صدا به گریه بلند کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آیا می گریید و او را یاری نمی دهید؟! خدایا! تو خود، ولی و یاور او باش».
ابن عبّاس می گوید: سپس پیامبر صلی الله علیه و آله با رنگی دگرگون و سرخ و برافروخته باز گشت و در حالی که از چشمانش اشک می ریخت، خطبه ای رسا و کوتاه خواند و سپس فرمود: «ای مردم! من دو چیز گران سنگ در میان شما بر جای می نهم: کتاب خدا و خاندان و تبارم و موجب آرامشم پس از مرگ و میوه ام (میوۀ دلم) را. این دو، هرگز از هم جدا نمی شوند تا در حوض [کوثر] بر من در آیند.
ص:179
هان که من در این باره چیزی از شما نمی خواهم، جز این که خدایم امر کرده که دوستی ورزیدن با خویشانم را از شما بخواهم. پس بنگرید که فردا مرا بر کنارۀ حوض، با دشمنی خاندانم و ستم به ایشان نبینید! هان که روز قیامت، از این امّت، سه [گروه با] پرچم بر من در می آیند:
پرچمی سیاه و تاریک - که فرشتگان از آن، بی تاب می شوند - و نزد من می ایستند و من می گویم:
شما چه کسانی هستید؟
آنان مرا فراموش می کنند و می گویند: ما یکتاپرستان از عرب هستیم.
من می گویم: من، احمد، پیامبر عرب و عجم هستم. و آنان می گویند: ما از امّت تو هستیم، ای احمد!
من به آنان می گویم: پس از من، با خانواده و خاندان و کتاب خدایم چگونه رفتار کردید؟
آنان می گویند: کتاب را که تباه و پاره پاره کردیم و در بارۀ خاندانت کوشیدیم تا آنان را از روی زمین، محو کنیم.
من از آنان روی می گردانم و آب ننوشیده و تشنه و سیاه روی، از حوض، بیرون می روند...».(1)
ص:180
41. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی - به نقل از ابن عبّاس -: پیامبر صلی الله علیه و آله چند روز پیش از وفاتش به سفر رفت و چون باز گشت، رنگش دگرگون و صورتش سرخ بود و با چشمانی اشکبار، خطبه ای رسا و کوتاه خواند و در آن فرمود: «ای مردم! من دو چیز گران سنگ، میان شما بر جای می نهم: کتاب خدا و خاندانم.... هان که جبرئیل به من خبر داد که امّتم، فرزندم حسین را در سرزمین کرب و بلا می کشند! هان! لعنت ابدی خدا بر قاتل و واگذارنده اش!».
پیامبر صلی الله علیه و آله سپس از منبر فرود آمد و هیچ یک از مهاجران و انصار باقی نماند، جز آن که یقین کرد که حسین علیه السلام کشته می شود.(1)
42. مُثیر الأحزان - به نقل از ابن عبّاس -: پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که بیماری منجر به وفاتش شدّت گرفت، حسین علیه السلام را به سینه اش چسباند و در همان حال که عرق احتضارش بر حسین علیه السلام می چکید، فرمود: «مرا با یزید، چه کار؟ خدا، برکتش ندهد! خدایا! یزید را لعنت کن!». سپس مدّتی طولانی از هوش رفت و به هوش آمد و با چشمانی اشکبار، حسین علیه السلام را می بوسید و می فرمود: «هان! برای من و قاتل تو، پیش خدای عز و جل، ایستادنی [برای دادخواهی] است!»(2).(3)
ص:181
43. الفتوح - به نقل از ابن عبّاس -: نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله - که در حال احتضار بود - حاضر شدم. حسین بن علی علیه السلام را به سینه اش چسبانده بود و می فرمود: «این، از پاکان تبار من و نورهای خاندان و برگزیدگان نسل من است. خدا به کسی که او را پس از من محافظت نمی کند، برکت ندهد!».
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله لختی بیهوش شد و به هوش آمد و فرمود: «ای حسین! روز قیامت، میان من و قاتل تو در پیشگاه خدا، ایستادن و طرح دعوایی است و من خشنودم که خداوند، مرا مدّعی قاتل تو در روز قیامت قرار داده است».(1)
44. الأمالی، صدوق - به نقل از ابن عبّاس -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آن بیماری [منجر به فوتش] می فرمود:
«محبوبم را برایم بیاورید» و مردان را یک به یک برایش فرا می خواندند؛ امّا پیامبر صلی الله علیه و آله از آنها روی می گرداند. به فاطمه علیها السلام گفتند: کسی را به سوی علی روانه کن که به نظر ما مقصودش کسی غیر از علی نیست.
فاطمه علیها السلام به سوی علی علیه السلام فرستاد و چون علی علیه السلام آمد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چشمانش را گشود و صورتش [از خوش حالی] شکفته شد. سپس فرمود: «علی! نزدیک بیا. علی! نزدیک بیا» و پیوسته او را نزدیک کرد تا دستش را گرفت و بر بالینش نشاند و سپس از هوش رفت.
حسن و حسین علیهما السلام صیحه زنان و گریان آمدند و خود را بر روی پیامبر صلی الله علیه و آله انداختند و علی علیه السلام خواست آنان را دور کند که پیامبر خدا به هوش آمد و فرمود: «ای علی! بگذار من آنها را ببویم و آنها نیز مرا ببویند و من از آنها توشه بگیرم و آنان نیز از من توشه بگیرند. بدان که پس از من، به این دو، ستم می شود و به ستم، کشته می شوند. لعنت خدا بر ستمکار به ایشان!» و سه بار این را فرمود.(2)
ص:182
45. مسند زید - به نقل از زید بن علی، از پدرش، از جدّش امام علی علیه السلام -: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در بیماری اش سنگین شد [و از بستر برنخاست]، خانه اش از جمعیت، پر شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«حسن و حسین را برایم بیاورید».
علی علیه السلام گفت: آن دو را فرا خواندم و پیامبر صلی الله علیه و آله آن دو را بوسید تا از هوش رفت.
علی علیه السلام خواست آن دو را از روی صورت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بردارد که پیامبر صلی الله علیه و آله چشمانش را گشود و فرمود: «آن دو را وا گذار تا از من بهره ببرند و من نیز از آنان بهره ببرم که پس از من، به آن دو، ستم [و بی مهری] می شود».(1)
46. شرح الأخبار: هنگامی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به حال احتضار فرو رفت، حسن و حسین علیهما السلام را خواست و آن دو را بر صورتش نهاد تا آن که از هوش رفت. امام علی علیه السلام خواست تا آن دو را از روی صورت پیامبر صلی الله علیه و آله بردارد که او چشمانش را گشود و به علی علیه السلام فرمود: «آن دو را بگذار تا از من بهره مند شوند و من نیز از آن دو، بهره مند گردم که پس از من، به ستم، گرفتار می شوند». مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله از ستم، ربوده شدن حقّشان از سوی زورگویانی بود که [حکومت را] از آنِ خود نمودند و بدون آن که حقّی داشته باشند، خود را بر آنان مقدّم کردند.(2)
47. فضل زیارة الحسین علیه السلام - به نقل از حسن بن زید، از امام صادق، از پدرش علیهما السلام، از امّ سلمه -:
ص:183
پیامبر صلی الله علیه و آله، فاطمه علیها السلام را از کشته شدن حسین علیه السلام باخبر کرد. فاطمه علیها السلام گریست. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«ای فاطمه! صبر کن و تسلیم باش».
گفت: صبر کردم و تسلیم گشتم، ای پیامبر خدا! کشتن او کجا اتّفاق می افتد؟
فرمود: «در سرزمینی به نام کربلا و دور از اهل و عشیره کشته می شود و - ای فاطمه - گروهی او را زیارت می کنند».(1)
ر. ک: ص 171 (سَرور شهیدان، از آغاز تاریخ تا پایان آن) و ص 176 (پیشگویی پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ شهادت امام حسین علیه السلام).
48. تاریخ دمشق - به نقل از داوود -: امّ سلمه(2) گفت: حسین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد و پیامبر خدا بی تاب شد. امّ سلمه گفت: ای پیامبر خدا! چه شده است؟
فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که این پسرم کشته می شود و خشم خدا بر کسی که او را می کشد، شدّت می گیرد».(3)
49. تاریخ دمشق - به نقل از امّ سلمه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به خانۀ من در آمد و فرمود: «کسی بر من در نیاید».
امّ سلمه می گوید: صدای پیامبر صلی الله علیه و آله را شنیدم؛ ولی چون وارد شدم، حسین بن علی علیه السلام را نزد او یافتم و پیامبر خدا را محزون - یا گریان - دیدم. گفتم: ای پیامبر خدا! چه شده است؟
فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که امّتم پس از من، این را می کشند».
گفتم: چه کسی او را می کشد؟
پیامبر صلی الله علیه و آله با اشاره به شنزار فرمود: «اهل این شنزار، او را می کشند».(4)
ص:184
50. الإرشاد - به نقل از امّ سلمه -: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته و حسین علیه السلام را در دامان خود نشانده بود که اشک از چشمانش سرازیر شد. گفتم: ای پیامبر خدا! چرا شما را گریان می بینم، فدایت شوم؟
فرمود: «جبرئیل نزد من آمد و مرا به خاطر پسرم حسین، تسلیت داد و به من خبر داد که گروهی از امّتم او را می کشند. خدا شفاعتم را نصیب آنان نکند!».(1)
ر. ک: ص 193 (نشان داده شدن خاکی که خون او در آن جا می ریزد به پیامبر صلی الله علیه و آله).
51. الأمالی، طوسی - به نقل از حسین بن ابی غندر، از یکی از راویان شیعه، از امام صادق علیه السلام -:
روزی حسین علیه السلام در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله بود و پیامبر صلی الله علیه و آله با او بازی می کرد و او را می خنداند. عایشه گفت: ای پیامبر خدا! چه قدر از این بچّه خوشت می آید!
پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «وای بر تو، وای بر تو! چگونه او را دوست نداشته باشم و از او خوشم نیاید، در حالی که میوۀ دلم و روشنی چشم من است؟! هان که امّتم او را به زودی می کشند و هر کس او را پس از وفاتش زیارت کند، خداوند، حجّی را [برابر یکی] از حج های من، برایش می نویسد».
عایشه گفت: ای پیامبر خدا! حجّی از حج های تو؟
فرمود: «آری و بلکه دو حج».
عایشه گفت: ای پیامبر خدا! دو حج از حج های تو؟
فرمود: «آری و بلکه چهار حج».
عایشه پیوسته آن را بزرگ می شمرد و پیامبر صلی الله علیه و آله هم بر آن می افزود و دو چندان می کرد تا به
ص:185
هفتاد حج از حج های پیامبر خدا به همراه عمره های آنها رسید.(1)
ر. ک: ص 193 (نشان داده شدن خاکی که خون او در آن جا می ریزد، به پیامبر صلی الله علیه و آله).
52. المعجم الکبیر - به نقل از ابو القاسم (غلام زینب)، از زینب بنت جحش -: پیامبر صلی الله علیه و آله نزد من آرمیده بود و حسین علیه السلام در اتاق، چهار دست و پا می رفت که از او غافل شدم و او خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند و از شکم ایشان بالا رفت.... حسین علیه السلام ادرار کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله بیدار شد. به سوی حسین صلی الله علیه و آله رفتم و او را از روی شکم پیامبر صلی الله علیه و آله برداشتم.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «فرزندم را وا گذار» و چون ادرارش را تمام کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله کوزۀ آبی گرفت و بر آن ریخت و سپس فرمود: «بر ادرار پسر، آب می ریزند و ادرار دختر را می شویند».
پیامبر صلی الله علیه و آله وضو گرفت و سپس به نماز ایستاد و حسین علیه السلام را به دامان گرفت و چون رکوع و سجده می نمود، او را بر زمین می نهاد و چون بر می خاست، او را بر می داشت و چون می نشست، به دعا می پرداخت و دستانش را بلند می کرد و [با خدا] سخن می گفت. هنگامی که نماز را به پایان برد، گفتم: ای پیامبر خدا! دیدم امروز کاری کردی که [تا به حال،] ندیده بودم چنین بکنی.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرئیل به نزد من آمد و به من خبر داد که پسرم کشته می شود. [به جبرئیل] گفتم: به من نشان بده. و او خاکی سرخ برایم آورد».(3)
ر. ک: ص 193 (نشان داده شدن خاکی که خون او در آن جا می ریزد، به پیامبر صلی الله علیه و آله).
ص:186
53. المعجم الکبیر - به نقل از امّ سلمه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «حسین بن علی، شصت سال پس از هجرت من، کشته می شود».(1)
54. تاریخ بغداد - به نقل از سعد بن طریف، از امام باقر علیه السلام، از امّ سلمه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«حسین، شصت سال پس از هجرت من، کشته می شود».(2)
55. شرح الأخبار - به نقل از سعد بن طریف، از امام باقر علیه السلام -: حسین علیه السلام که پسری کوچک بود، بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله او را بر روی شکم خویش نهاد. جبرئیل آمد و گفت: «ای محمّد! امّت تو، این پسرت را شصت سال پس از هجرتت می کشند» و آن گاه خاکی را که حسین علیه السلام بر آن کشته می شود، به او نشان داد.(3)
56. المعجم الکبیر - به نقل از سعد بن طریف، از امام باقر علیه السلام، از امّ سلمه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
«حسین کشته می شود، هنگامی که محاسنش را سپیدی می گیرد».(4)
57. الأمالی، طوسی - به نقل از ابو بصیر، از امام صادق علیه السلام -: هنگامی که حسین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بود،
ص:187
جبرئیل آمد و گفت: ای محمّد! آیا او را دوست می داری؟
فرمود: «آری».
جبرئیل گفت: هان که امّتت او را به زودی می کشند!
پیامبر صلی الله علیه و آله از این خبر، به شدّت، غمگین شد.
جبرئیل گفت: آیا دوست داری خاکی را که بر روی آن کشته می شود، به تو نشان دهم؟
فرمود: «آری».
جبرئیل، [زمینِ] میان مجلس پیامبر صلی الله علیه و آله و کربلا را فرو برد تا آن دو، مانند این - و دو انگشت اشارۀ خود را کنار هم نهاد - به هم چسبیدند و با دو بال خود، از خاک آن جا برداشت و به پیامبر خدا داد. سپس زمین را در کمتر از یک پلک زدن گستراند [و به حالت نخست باز گرداند].
پیامبر علیه السلام فرمود: «خوشا به سعادت تو - ای خاک - و خوشا به حال کسی که بر روی تو کشته می شود!».(1)
58. کامل الزیارات - به نقل از ابو خدیجه سالم بن مکرم جمّال، از امام صادق علیه السلام -: هنگامی که فاطمه علیها السلام حسین علیه السلام را به دنیا آورد، جبرئیل نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و به او گفت: «امّت تو، حسین را پس از تو می کشند» و سپس گفت: «آیا خاک او را به تو نشان ندهم؟» و بال خود را [بر زمین کربلا] زد و مقداری خاک از آن جا بیرون کشید و به پیامبر صلی الله علیه و آله نشان داد و آن گاه گفت: «این، خاکی است که او بر روی آن کشته می شود».(2)
59. الأمالی، شجری - به نقل از امّ سلمه -: حسین علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه بود. من برای کاری بیرون رفتم و چون باز گشتم، دیدم پیامبر صلی الله علیه و آله حسین علیه السلام را گرفته و بر روی شکم خود، خوابانده است و اشکِ چشمان خود را پاک می کند. گفتم: ای پیامبر! گریه ات برای چیست؟
ص:188
فرمود: «از سر دلسوزی بر این بینوا! جبرئیل به من خبر داد که به زودی در کربلا کشته می شود و گفت: پایین عراق است و این، خاک آن جاست که جبرئیل برایم آورده است».(1)
60. فضائل الصحابة، ابن حنبل - به نقل از امّ سلمه -: جبرئیل نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بود و حسین علیه السلام نیز با من بود که گریست و من رهایش کردم تا به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک شد. جبرئیل گفت: ای محمّد! آیا او را دوست می داری؟
فرمود: «آری».
گفت: امّت تو، به زودی، او را می کشند و اگر بخواهی، خاک سرزمینی را که در آن کشته می شود، به تو نشان می دهم.
و به او نشان داد. سرزمینی بود به نام کربلا.(2)
61. تاریخ دمشق - به نقل از جُمهان -: جبرئیل، خاکی از خاک های سرزمینی را که حسین علیه السلام در آن کشته شد، برای پیامبر صلی الله علیه و آله آورد. گفته شد که نام آن، کربلاست. پس پیامبر فرمود: کرب(3) و بلا.(4)
62. المعجم الکبیر - به نقل از امّ سلمه -: روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در خانه ام نشسته بود که فرمود: «کسی بر من وارد نشود».
من درنگ کردم، که حسین علیه السلام وارد شد و صدای گریۀ پیامبر صلی الله علیه و آله را شنیدم. سرک کشیدم. دیدم حسین علیه السلام در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله است و پیامبر صلی الله علیه و آله گریه کنان، دست بر پیشانی خود می کشد. گفتم: به خدا سوگند، نفهمیدم کِی داخل شد!
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرئیل با ما در اتاق بود و گفت: او (حسین) را دوست داری؟
گفتم: از همۀ دنیا، او را دوست دارم.
جبرئیل گفت: بی تردید، امّتت او را به زودی در سرزمینی به نام کربلا می کشند».
ص:189
سپس جبرئیل از خاک آن جا برگرفت و به پیامبر صلی الله علیه و آله نشان داد و حسین علیه السلام [سال ها بعد]، هنگامی که او را برای کشتنْ محاصره کردند، پرسید: «نام این سرزمین چیست؟».
گفتند: کربلا.
فرمود: «خدا و پیامبرش راست گفتند؛ سرزمین کَرب و بلا».(1)
63. المعجم الکبیر - به نقل از عایشه، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: جبرئیل به من خبر داد که پسرم حسین، پس از من در سرزمین طَف، کشته می شود و این خاک را برایم آورد و به من خبر داد که آرامگاه او، در آن جاست.(2)
64. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از ابو سَلَمه -: ما غرفه ای داشتیم که پیامبر صلی الله علیه و آله هر گاه می خواست جبرئیل را دیدار کند، در آن جا او را می دید. در یکی از این دیدارها، پیامبر صلی الله علیه و آله به عایشه فرمان داد که کسی بر او وارد نشود؛ امّا حسین بن علی علیه السلام وارد شد و عایشه متوجّه او نشد که او را بگیرد. جبرئیل گفت: این کیست؟
پیامبر خدا فرمود: «پسرم» و او را گرفت و بر روی ران خود نهاد.
جبرئیل گفت: هان که به زودی او کشته می شود!
پیامبر خدا فرمود: «چه کسی او را می کشد؟».
گفت: امّت تو.
پیامبر خدا فرمود: «امّت من، او را می کشند؟!».
گفت: آری و اگر بخواهی، سرزمینی را که در آن کشته می شود، به تو نشان می دهم.
جبرئیل به سرزمین طَف در عراق، اشاره کرد و خاکی سرخ برگرفت و آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله
ص:190
نشان داد و گفت: این، از خاک قتلگاه اوست.(1)
65. المعجم الکبیر - به نقل از عایشه -: حسین بن علی بر پیامبر خدا - در حالی که [در سجده] مشغول دریافت وحی بود -، در آمد و بر روی او پرید و بر پشت او به بازی پرداخت.
جبرئیل به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله گفت: ای محمّد! آیا او را دوست داری؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای جبرئیل! چرا فرزندم را دوست نداشته باشم؟!».
جبرئیل گفت: امّت تو، او را پس از تو می کُشند. و آن گاه دستش را دراز کرد و خاکی سفید برای پیامبر صلی الله علیه و آله آورد و گفت: ای محمّد! این پسرت، در این سرزمین که طَف نام دارد، کشته می شود.
هنگامی که جبرئیل از نزد پیامبر خدا رفت، پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که آن خاک در دستش بود، گریان بیرون آمد و فرمود: «ای عایشه! جبرئیل به من خبر داده که حسین، فرزندم، در سرزمین طَف کشته می شود و امّتم پس از من، در فتنه گرفتار می شوند».
سپس در حالی که می گریست، به سوی یارانش که علی، ابو بکر، عمر، حذیفه، عمّار و ابو ذر در میان آنان بودند، بیرون رفت. آنان گفتند: ای پیامبر خدا! چه چیزی شما را به گریه انداخته؟!
فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که فرزندم حسین، پس از من، در سرزمین طَف، کشته می شود و این خاک را برایم آورد و به من خبر داد که آرامگاه او در آن جاست».(2)
ص:191
66. المستدرک علی الصحیحین - به نقل از امّ سلمه -: پیامبر خدا شبی برای خوابیدن، دراز کشیده بود که سراسیمه بیدار شد. سپس دراز کشید و به خواب فرو رفت؛ ولی دوباره با پریشانیِ کمتری نسبت به بار نخست، بیدار شد. آن گاه دوباره خوابید و چون بیدار شد، خاکی سرخ در دست داشت که آن را می بوسید. گفتم: ای پیامبر خدا! این خاک سرخ چیست؟
فرمود: «جبرئیل - که درود و سلام بر او باد - در بارۀ حسین به من خبر داد که: "این، در سرزمین عراق، کشته می شود" و من به جبرئیل گفتم: خاک سرزمینی را که در آن کشته می شود، به من نشان بده. و این، خاک همان جاست».(1)
67. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة): عَمره دختر عبد الرحمان، در نامه ای به امام حسین علیه السلام، کار او را که می خواست انجام بدهد، بزرگ شمرد و به او سفارش کرد تا اطاعت کند و همراه جماعت باشد و به او خبر داد که به سوی قتلگاه خود، گام بر می دارد و گفت: گواهی می دهم که عایشه برایم گفت که از پیامبر خدا شنیده که فرموده است: «حسین در سرزمین بابِل کشته می شود».
امام حسین علیه السلام هنگامی که نامۀ او را خواند، فرمود: «پس در این صورت باید به قتلگاه خود بروم» و رفت.(2)
ص:192
68. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از عامر شَعبی، از امام علی علیه السلام، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: جبرئیل به من خبر داد که حسین در کنارۀ فرات، کشته می شود.(1)
69. مسند ابن حنبل - به نقل از عبد اللّه بن نُجَی، از پدرش، از امام علی علیه السلام -: روزی بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمدم. چشمانش اشکبار بود. گفتم: ای پیامبر خدا! آیا کسی شما را ناراحت کرده است؟ چرا چشمانت اشکبار است؟
فرمود: «اندکی پیش، جبرئیل از نزدم رفت و به من گفت: حسین در کنار رود فرات، کشته می شود».(2)
70. کامل الزیارات - به نقل از ابو اسامه زید شَحّام، از امام صادق علیه السلام -: جبرئیل خبر شهادت حسین علیه السلام را در خانۀ امّ سلمه به پیامبر خدا داد. حسین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد و جبرئیل که نزد ایشان بود، گفت: امّت تو، این را می کشند.
پیامبر خدا فرمود: «خاکی را که خونش در آن ریخته می شود، به من نشان بده» و جبرئیل یک مشت از آن را بر گرفت. خاکی سرخ رنگ بود.(3)
71. الأمالی، صدوق - به نقل از ابو جارود، از امام باقر علیه السلام -: پیامبر صلی الله علیه و آله در خانۀ امّ سلمه بود. به او فرمود: «کسی بر من در نیاید».
حسین علیه السلام که کودک بود، وارد شد و امّ سلمه کاری نتوانست بکند و حسین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد. امّ سلمه در پی او وارد شد و دید حسین علیه السلام بر سینۀ پیامبر صلی الله علیه و آله است و پیامبر صلی الله علیه و آله می گرید و
ص:193
چیزی در دستش بود که آن را زیر و رو می کرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای امّ سلمه! این، جبرئیل است که به من خبر می دهد که این (حسین) کشته خواهد شد و این، خاکی است که بر آن کشته می شود. آن را نزد خود نگاه دار. هنگامی که خون شد، محبوب من، کشته شده است».
امّ سلمه گفت: ای پیامبر خدا! از خدا بخواه که این را از او دور کند.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «خواستم؛ امّا خداوند عز و جل به من وحی کرد که او را درجه ای است که هیچ یک از آفریدگان به آن نمی رسد و پیروانی دارد که چون شفاعت کنند، پذیرفته می شود، و مهدی از فرزندان اوست. خوشا به حال کسی که از دوستان حسین باشد و به خدا سوگند، شیعیانش روز قیامت، رستگارند».(1)
72. مسند ابن حنبل - به نقل از انَس -: فرشتۀ باران، اذن طلبید تا نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برود. پیامبر صلی الله علیه و آله به او اذن داد و به امّ سلمه فرمود: «مراقبِ در باش تا کسی بر ما وارد نشود».
حسین بن علی علیه السلام آمد و پرید و وارد شد و از شانۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بالا رفت. فرشته به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: آیا او را دوست داری؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری».
فرشته گفت: بی تردید، امّت تو، او را می کشند و اگر بخواهی، مکانی را که در آن جا کشته می شود، به تو نشان می دهم.
فرشته با دستش چنگ زد و خاک سرخی را نشان پیامبر صلی الله علیه و آله داد. امّ سلمه آن خاک را گرفت و در گوشۀ لباسش پیچید [و نگاه داشت].
پس ما می شنیدیم که او در کربلا کشته می شود.(2)
ص:194
73. الأمالی، طوسی: سالم بن ابی جعد، نقل کرد که انس بن مالک برایم گفت: فرشتۀ بزرگی از فرشتگان بزرگ، از خدایش عز و جل اجازۀ زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله را خواست. خداوند به او اجازه داد و هنگامی که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بود، حسین علیه السلام بر او در آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله او را بوسید و در دامانش نشاند.
فرشته به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: آیا او را دوست داری؟
فرمود: «آری، به شدّت! او فرزند من است».
فرشته به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: بی تردید، امّت تو او را به زودی می کشند.
فرمود: «امّت من، این پسرم را می کشند؟!».
فرشته گفت: آری و اگر بخواهی، خاک جایی را که در آن کشته می شود، به تو نشان می دهم.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری!» و فرشته، خاک سرخ خوش بویی را به او نشان داد و گفت: هنگامی که این خاک، خونِ تازه شد، نشانۀ کشته شدن این فرزندت است.
سالم بن ابی جعد گفت: به من خبر دادند که آن فرشته، میکائیل بوده است.(1)
74. مجمع الزوائد - به نقل از ابن عبّاس -: حسین علیه السلام در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بود که جبرئیل پرسید:
آیا او را دوست داری؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «چگونه او را دوست نداشته باشم، در حالی که میوۀ دل من است؟!».
جبرئیل گفت: هان که امّتت او را به زودی می کشند! آیا چیزی از آرامگاهش را نشانت ندهم؟ و مشتی از آن را بر گرفت. خاکی سرخ بود.(2)
ص:195
75. المعجم الکبیر - به نقل از ابو امامه -: پیامبر خدا به زنانش فرمود: «این کودک را نگریانید» و مقصودش حسین علیه السلام بود و آن روز، نوبت [ماندن پیامبر صلی الله علیه و آله نزد] امّ سلمه بود.
جبرئیل فرود آمد. پیامبر خدا به درون خانه رفت و به امّ سلمه فرمود: «مگذار کسی بر من در آید»؛ امّا حسین علیه السلام آمد و چون به پیامبر صلی الله علیه و آله در اندرون خانه نگریست، خواست که داخل شود. امّ سلمه او را گرفت و در کنار خود، نگاه داشت و با او سخن می گفت و آرامَش می کرد؛ ولی چون گریه اش شدید شد، رهایش کرد و او به اندرون رفت و در دامان پیامبر خدا نشست.
جبرئیل گفت: امّت تو، این پسرت را به زودی می کشند.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آنان با آن که به من ایمان دارند، او را می کشند؟!».
گفت: آری، او را می کشند.
آن گاه جبرئیل، خاکی را بر گرفت و گفت: در فلان جا.
پیامبر خدا، در حالی که حسین علیه السلام را به آغوش گرفته بود، پریشان و اندوهگین بیرون آمد و امّ سلمه گمان کرد که ایشان از ورود کودک، ناخشنود شده است. گفت: ای پیامبر خدا! فدایت شوم! تو به ما فرموده بودی: «این کودک را مگریانید» و به من فرمان دادی که نگذارم کسی بر تو در آید و او آمد و من رهایش گذاشتم!
پیامبر صلی الله علیه و آله به امّ سلمه پاسخی نداد و به سوی یارانش که نشسته بودند، رفت و به ایشان فرمود:
«بی تردید، امّتم این را می کشند».
میان آن گروه، ابو بکر و عمر هم - که پرجرئت ترین افراد بر پیامبر صلی الله علیه و آله [در سؤال کردن] بودند - حضور داشتند و گفتند: ای پیامبر خدا! با آن که باایمان هستند، او را می کشند؟!
فرمود: «آری، و این، خاک [قتلگاه] اوست» و آن را به ایشان نشان داد.(1)
ص:196
76. المعجم الکبیر - به نقل از امّ سلمه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: «جلوی در بنشین و کسی بر من وارد نشود».
من جلوی در نشسته بودم که حسین علیه السلام آمد و رفتم که او را بگیرم؛ ولی از من پیشی گرفت و بر جدّش وارد شد.
گفتم: ای پیامبر خدا! خدا مرا فدای تو کند! به من فرمان دادی که کسی بر تو وارد نشود و پسرت آمد و رفتم که او را بگیرم؛ ولی از من پیشی گرفت و چون [ماندنش در نزد تو] طول کشید، از در، سر کشیدم و دیدم که چیزی را با دستانت این سو و آن سو می کنی و اشک هایت سرازیر شده و کودک بر روی شکمت است!
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری. جبرئیل، نزد من آمد و به من خبر داد که امّتم او را می کشند و خاکی را که بر آن کشته می شود، برایم آورد و این، همان است که در کف دستم این سو و آن سو می کنم».(1)
77. المصنَّف، ابن ابی شَیبة - به نقل از امّ سَلَمه -: حسین علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد و من جلوی در نشسته بودم. [به درون،] سر کشیدم و در کف دست پیامبر صلی الله علیه و آله، چیزی دیدم که آن را این سو و آن سو می کرد و حسین علیه السلام بر روی شکم او خوابیده بود. گفتم: ای پیامبر خدا! سَرَک کشیدم و دیدم چیزی را در کف دستت می چرخانی و کودک بر روی شکمت خوابیده است و اشک هایت ریزان است!
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «جبرئیل، خاکی را که او بر آن کشته می شود، نزد من آورد و به من خبر داد که امّتم او را می کشند».(2)
ص:197
78. الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) - به نقل از عایشه -: پیامبر خدا خوابیده بود که حسین به سوی او چهار دست و پا می رفت. او را از ایشان دور کردم. سپس به برخی کارهایم پرداختم، که حسین، خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله با چشم گریان، بیدار شد.
گفتم: چه چیزی شما را به گریه انداخته؟
فرمود: «جبرئیل، خاکی را که حسین بر آن کشته می شود، به من نشان داد و خشم خدا بر کسی که خون او را می ریزد، شدّت گرفته است» و دستش را گشود و یک مشت خاک در آن بود.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای عایشه! سوگند به آن که جانم به دست اوست، این [موضوع]، مرا اندوهگین می کند. چه کسی از امّتم، حسین را پس از من می کشد؟!».(1)
79. المعجم الأوسط - به نقل از عایشه -: پیامبر خدا، حسین را بر ران خود نشاند و جبرئیل نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: این، پسر توست؟
فرمود: «آری».
جبرئیل گفت: امّت تو، او را پس از تو می کشند.
چشمان پیامبر خدا اشکبار شد. جبرئیل گفت: اگر بخواهی، خاکِ جایی را که در آن کشته می شود، به تو نشان می دهم.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آری» و جبرئیل، خاکی از خاک های طَف را برایش آورد.(2)
80. المعجم الکبیر - به نقل از عایشه -: حسین بن علی بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ای عایشه! آیا شگفت زده ات نکنم؟ هم اکنون فرشته ای بر من در آمد که تا کنون نزد من نیامده بود و
ص:198
گفت که این پسرم، کشته می شود و گفت: اگر بخواهی، خاکی را که در آن کشته می شود، به تو نشان می دهم. و با دستش از آن جا بر گرفت و خاکی سرخ را به من نشان داد».(1)
81. مسند ابن حنبل - به نقل از عایشه یا امّ سلمه -: پیامبر صلی الله علیه و آله به یکی از آن دو فرمود: «فرشته ای در خانه بر من در آمد که پیش تر نزد من نیامده بود و به من گفت: این پسرت، حسین، کشته می شود و اگر بخواهی، [کمی] از خاک سرزمینی را که در آن کشته می شود، به تو نشان می دهم».
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «و او خاکی سرخ بیرون آورد».(2)
82. المعجم الکبیر: امّ سلمه گفت: حسن و حسین علیهما السلام پیش روی پیامبر صلی الله علیه و آله در اتاق من بازی می کردند که جبرئیل فرود آمد و گفت: ای محمّد! امّت تو، این پسرت را پس از تو می کشند. و با دستش به حسین علیه السلام اشاره کرد.
پیامبر خدا گریست و او را به سینه اش چسباند. پیامبر خدا سپس [به من] فرمود: «این خاک، نزد تو امانت باشد» و آن را بویید و فرمود: «وای از کرب و بلا!».
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای امّ سلمه! هنگامی که این خاک، خون شد، بدان که پسرم کشته شده است».
امّ سلمه آن را در شیشه ای نهاد و هر روز به آن می نگریست و می گفت: روزی که در آن خون خواهی شد، روز بزرگی است.(3)
83. الأمالی، طوسی - به نقل از زینب بنت جحش -: پیامبر صلی الله علیه و آله روزی نزد من آرمیده بود که حسین علیه السلام آمد. من از بیم آن که پیامبر صلی الله علیه و آله را بیدار کند، او را سرگرم می کردم که در یک لحظه غفلت من، به درون رفت و من در پی او رفتم که دیدم بر شکم پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته... و ادرار
ص:199
می کند. خواستم او را از آن جا بردارم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای زینب! فرزندم را وا گذار که ادرارش را تمام کند».
هنگامی که او ادرارش را تمام کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله وضو گرفت و به نماز ایستاد و چون به سجده رفت، حسین علیه السلام بر او سوار شد و پیامبر صلی الله علیه و آله در همان حالت ماند تا حسین علیه السلام فرود آمد و چون برخاست، حسین علیه السلام باز گشت و پیامبر صلی الله علیه و آله او را بلند کرد تا از نمازش فارغ شد. آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله دستش را گشود و می فرمود: «ای جبرئیل! نشانم بده، نشانم بده».
من گفتم: ای پیامبر خدا! امروز دیدم کاری را انجام می دهی که تا کنون ندیده بودم انجام دهی.
فرمود: «آری. جبرئیل نزدم آمد و مرا به خاطر پسرم حسین، تسلیت داد و به من خبر داد که امّتم او را می کشند و خاکی سرخ برایم آورد»(1).(2)
84. الإرشاد - به نقل از امّ سلمه -: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شبی از نزد ما بیرون رفت و مدّتی طولانی، از دیدِ ما غایب شد و سپس پریشان و غبارآلوده نزد ما آمد. در آن حال، دستش را بسته و مشت کرده بود.
گفتم: ای پیامبر خدا! چرا تو را پریشان و غبارآلود می بینم؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هم اکنون، مرا به جایی از عراق به نام کربلا بردند و جایگاه افتادن پسرم حسین و گروهی از فرزندان و خاندانم را به من نشان دادند. من هماره خون هایشان را از زمین بر می چیدم و در همین دست هایم است». آن گاه، دستانش را برایم گشود و فرمود: «این را بگیر و حفظش کن».
آن را گرفتم. شبیه به خاکِ سرخ بود. آن را در شیشه ای گذاشتم و درش را بستم و نگاهداری اش کردم. هنگامی که حسین علیه السلام از مکّه به سوی عراق بیرون رفت، آن شیشه را هر روز و هر شب، می بوییدم و به آن می نگریستم و بر مصیبت او می گریستم. چون روز دهم محرّم شد یعنی همان روزی که به شهادت رسید، شیشه را در آغاز روز بیرون آوردم. به همان حالت
ص:200
[قبلی] بود. سپس در پایان روز، به سوی آن باز گشتم. خونِ تازه بود. در اتاقم فریاد کشیدم و گریستم و بغض خودم را فرو خوردم تا مبادا به گوش دشمنان ایشان (حسین و یارانش) برسد و شماتت را به شتاب بیاغازند. همواره آن زمان را به یاد داشتم، تا این که پیک، خبر کشته شدنشان را آورد و آنچه دیده بودم، به وقوع پیوست.(1)
ر. ک: ج 2 ص 324 (خون شدن تربت).
85. دلائل النبوّة، ابو نعیم - به نقل از سُحَیم -: انَس بن حارث گفت: شنیدم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «این پسرم در سرزمین عراق کشته می شود. هر کس از شما که او را درک کرد، یاری اش دهد». انَس همراه حسین علیه السلام شهید شد.(2)
86. تاریخ دمشق - به نقل از سُحَیم -: انس بن حارث گفت: شنیدم که پیامبر خدا می فرماید: «این پسرم، حسین، در سرزمینی به نام کربلا کشته می شود. هر کس از شما که در آن جا حاضر بود، یاری اش دهد».
انس بن حارث به سوی کربلا روانه شد و همراه حسین علیه السلام کشته شد.(3)
ص:201
87. عیون أخبار الرضا علیه السلام - به سندش، از امام علی علیه السلام، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: بدترین فرد امّت، حسین را می کشد و کسی از فرزندان حسین تبرّی می جوید که به من کفر می ورزد.(1)
88. کفایة الأثر - به نقل از عبد اللّه بن عبّاس -: بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شدم، که حسن علیه السلام بر گردن ایشان و حسین علیه السلام بر روی ران ایشان بود و پیامبر صلی الله علیه و آله صورت و دهان آن دو را می بوسید. سپس فرمود:
«ای ابن عبّاس! گویی می بینم که محاسن سپیدش از خونش رنگین شده و دعوت می کند؛ امّا پاسخی نمی شنود، و یاری می طلبد؛ امّا یاری نمی شود».
گفتم: ای پیامبر خدا! چه کسی این کار را می کند؟
فرمود: «بَدانِ امّتم. آنان را چه می شود؟ خدا، شفاعتم را شامل آنان نکند!».(2)
89. کتابُ سُلَیم بن قَیس - به نقل از عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: «پسرم حسین، با شمشیر کشته می شود. او را طغیانگر فرزند طغیانگر، بی نسب فرزند بی نسب، منافق فرزند منافق می کشد.(3)
90. الأمالی، طوسی - به سندش، از امام زین العابدین علیه السلام، از اسماء بنت عمیس -: حسین علیه السلام که هفت روزه شد، پیامبر صلی الله علیه و آله نزد من آمد و فرمود: «پسرم را برایم بیاور»... و سپس فرمود: «ای ابا عبد اللّه! بر من گران است» و سپس گریست.
ص:202
گفتم: پدر و مادرم فدایت باد! امروز که روز اوّل است، چنین کردی؟ ماجرا چیست؟
فرمود: «بر این پسرم می گریم. او را دسته ای متجاوزِ کافر از بنی امیّه می کشند. خدا، شفاعت مرا در روز قیامت، نصیبشان نکند! مردی او را می کشد که به دین، ضربه می زند و به خدای بزرگ، کفر می ورزد».
سپس فرمود: «خدایا! من برای این دو (حسن و حسین) چیزی را می خواهم که ابراهیم برای فرزندانش خواست. خدایا! آن دو را دوست بدار و دوستدارشان را دوست بدار و هر کس را که دشمن آن دو است، به اندازۀ آسمان و زمین، لعنت کن».(1)
91. سیر أعلام النبلاء - به نقل از ابو عبیده که سند روایت را به پیامبر صلی الله علیه و آله می رساند -: همواره کار امّت من بر پاست، تا آن که مردی از بنی امیّه، به نام یزید، به آن ضربه می زند.(2)
92. الملهوف: دو سال که از تولّد حسین علیه السلام گذشت، پیامبر صلی الله علیه و آله به سفری رفت و در راه، در جایی توقّف کرد و کلمۀ استِرجاع (إنّا للّهِ) بر زبان آورد و چشمانش اشکبار شد. علّت را پرسیدند.
فرمود: «این، جبرئیل است که از زمینی کنار رود فرات به نام کربلا برایم خبر آورده که فرزندم حسین، پسر فاطمه، در آن، کشته می شود».
به ایشان گفته شد: ای پیامبر خدا! چه کسی او را می کشد؟
فرمود: «مردی که نامش یزید است. و گویی جایگاه بر خاک افتادن و به خاک سپردنش را می بینم!».(3)
ص:203
93. کنز العمّال - به نقل از ابن عمرو، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله -: «یزید! خداوند، یزید، آن طعنه زن نفرین گو را برکت ندهد! هان! خبر درگذشت محبوبم و فرزند نازنینم، حسین، به من رسید. خاکِ مَرقدش را برایم آوردند و قاتلش را دیدم. هان که او پیش چشم گروهی کشته نمی شود و یاری اش نمی کنند، جز آن که خدا همۀ آنان را کیفر می دهد!(1)
94. المعجم الکبیر - به نقل از مُعاذ بن جبل -: [روزی] پیامبر خدا با حال و رنگی دگرگون بر ما در آمد و فرمود: «من، محمّد هستم و آغاز و فرجام سخن، به من داده شده است. پس تا آن گاه که میان شما هستم، از من اطاعت کنید و چون [به آن دنیا] برده شدم، با کتاب خدا باشید. حلال آن را حلال بشمرید و حرامش را حرام بدانید.
[مدّتی] آرامش بر شما در می آید [و] آسایش و راحتی بر شما در خواهد آمد. [این،] سرنوشتی است که پیش تر، از طرف خدا نوشته شده است. [آن گاه] فتنه هایی مانند پاره های شب تاریک بر شما در م