هنر رضايت از زندگی

مشخصات کتاب

سرشناسه : پسندیده، عباس، 1348 -

عنوان و نام پدیدآور : هنر رضایت از زندگی/عباس پسندیده .

مشخصات نشر : قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1384.

مشخصات ظاهری : 383 ص.

فروست : مرکز تحقیقات دارالحدیث؛ 108.

شابک : 20000 ریال (چاپ اول) ؛ 20000 ریال: 964-493-086-X ؛ 20000 ریال (چاپ سوم) ؛ 38000 ریال (چاپ پنجم) ؛ 40000 ریال: چاپ ششم: 978-964-493-086-7 ؛ 50000ریال(چاپ هشتم) ؛ 90000 ریال(چاپ یازدهم)

یادداشت : پشت جلد به انگلیسی: Abbas Pasandidi Satisfaction with life.

یادداشت : چاپ اول و سوم: 1384.

یادداشت : چاپ دوم.

یادداشت : چاپ پنجم: 1386.

یادداشت : چاپ ششم: 1387.

یادداشت : چاپ هشتم:1389.

یادداشت : چاپ یازدهم: 1391.

یادداشت : کتابنامه : ص. [363] - 373 ؛ همچنین به صورت زیرنویس .

موضوع : راه و رسم زندگی (اسلام)

موضوع : موفقیت -- جنبه های مذهبی-- اسلام

موضوع : خوشبختی -- جنبه های مذهبی -- اسلام

موضوع : اخلاق اسلامی

شناسه افزوده : موسسه علمی - فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP258/پ5ر6 1384

رده بندی دیویی : 297/72

شماره کتابشناسی ملی : 1299976

اشاره

ص: 1

ص: 2

ص: 3

ص: 4

پيش گفتار

تكامل معنوى ، تقرّب به خدا و حيات وصف ناپذير و جاويدان اخروى ، عالى ترين هدف انسان در حيات خويش است كه البته بايد آن را به دست آورد . مهم اين است كه دنيا تنها بستر تحقّق اين هدف است و جز آن ، هيچ راهى براى رسيدن به آن هدف عالى ، وجود ندارد و در اين ميان «زندگى» ، همه آن چيزى است كه ما از دنيا در اختيار داريم و اساسا حيات اخروى ، جز با كنش ها و واكنش هاى ما در پهنه پر پيچ و خم ، و پر راز و رمز زندگى شكل نمى گيرد . از اين رو دنيا و زندگى در آن ، بسى مهم تر از آن است كه در اذهان عمومى وجود دارد .

بى گمان ، موفّقيت در زندگى با رويكرد ياد شده ، در گروِ داشتن «سواد زندگى» و «مهارت هاى زندگى» است . بسيارى از ناكامى هاى زندگى ، به دليل برخوردار نبودن از دانش و مهارت هاى لازم براى زندگى است . كسانى كه از اين دانش و مهارت برخوردارند ، مى توانند براى رسيدن به آن هدف متعالى ، اميدوار باشند .

با توجه به اهميتى كه اين موضوع در حيات انسانى دارد ، مورد توجّه ويژه دين بوده است . دقت در معارف دين ، نشان مى دهد كه متون دينى (قرآن و حديث) آموزه هاى گره گشا و كارآمد فراوانى در اين قلمرو دارند . معارف دين فقط در چارچوب عنوان هاى نام آشنايى همانند : احكام ، اخلاق ، اعتقادات ، تفسير و . . . خلاصه نمى شوند ؛ مهارت هاى زندگى و دانش لازم براى زندگى پربار ايمانى ، قلمرو بكر و ناشناخته اى است كه با همه اهميتش ، كمتر مورد پژوهش قرار گرفته است .

ص: 5

البته پژوهش در اين گونه موضوعات ، نيازمند روشى نو در بررسى و دقت كافى در فهم متون است .

هر چند متون دينى -

چنانچه خواهيد ديد - آموزه هاى فراوانى در اين باره دارند ، اما در رفتار متديّنان و زندگى دينداران ، فقدان يا كمبود مهارت هاى زندگى ، محسوس است . از اين رو ، به جهت نيازى كه در اين قلمرو احساس شد ، طرح پژوهش در اين موضوع ، آماده و به اجرا گذاشته شد . هر چند نمى توان ادعا كرد كه اين بررسى ، همه آموزه هاى دين در اين گستره را شناسايى كرده و پژوهشى بى كم و كاست بوده ، اما با اين حال نمى توان انكار كرد كه يافته هاى اين پژوهش ، فراتر از انتظار بود .

آنچه در اين اثر ، پيش روى شماست ، نگارشى كاربردى و غير تخصّصى از پژوهش ياد شده است كه براى استفاده عموم مردم ، تدوين شده است . در پى اين اثر ، مقدّمات لازم براى انجام دادن بررسى هاى تخصّصى و تدوين مجموعه اى علمى درباره مهارت هاى زندگى - بخصوص در بخش مهارت هاى مقابله با فشارهاى روانى - ، آماده شده كه اميدواريم ، به زودى شاهد نشر آن باشيم .

از گروه «تدوين دانش نامه هاى حديثى» به خاطر همكارى صميمانه در گردآورى متن مورد نياز اين پژوهش و همچنين از آقايان حجة الاسلام والمسلمين عبد الهادى مسعودى ، ناظر حديث شناس و دكتر باقر غبارى بناب ، ناظر روان شناس طرح تشكر و قدردانى مى شود و با توجه به نوپا بودن اين حركت ، از همه خوانندگان و صاحب نظران ، درخواست مى گردد تا با راهنمايى هاى سازنده و پيشنهادهاى كارگشاى خود ، اين واحد را در ارائه كارهاى مفيدتر و متقن تر يارى دهند .

واحد «حديث و علوم روان شناختى»

مركز تحقيقات دارالحديث

ص: 6

مقدّمه

زندگى ، در انديشه دينى ، مزرعه آخرت و خاستگاه رسيدن به كمال اُخروى است . گروهى به غلط ، دين را «زندگى ستيز» مى دانند و گروهى به اشتباه ، «زندگى پرست» مى شوند و ممكن است آنانى كه از تفكر زندگى ستيزى جدا مى شوند ، به دامان زندگى پرستى درافتند. دين نه زندگى ستيز است و نه زندگى پرست؛ بلكه دين ، زندگى را بستر تكامل و مقدمه آخرت مى داند . بنا بر آنچه گفتيم ، زندگى موفق ، زندگى اى است كه توأم با رضايت و خرسندى باشد . اگر زندگى ، بستر تكامل است ، رضامندى هم شرط موفقيت در زندگى است . كسانى مى توانند به تكامل بينديشند كه با زندگى خود ، مشكل نداشته باشند. ميان «مشكل داشتن در زندگى» با «مشكل داشتن با زندگى» تفاوت وجود دارد . همه انسان ها در زندگى مشكل دارند ؛ اما انسان موفق ، كسى است كه با زندگى اش مشكل نداشته باشد و اين يعنى رضامندى از زندگى . براى رسيدن به موفقيت بايد به رضامندى رسيد و كسب رضامندى ، مهارت خاصّ خود را مى طلبد. بدون مهارت ، نمى توان به رضامندى دست يافت .

ضرورت مهارت

هر چند زندگى مقدمه آخرت است ، اما همين مقدمه ، چون بنيان تكامل است ، حساس و سرنوشت ساز است . زندگى را نبايد دست كم گرفت و ساده انگاشت .

ص: 7

زندگى پرستى مطرود است ؛ اما بى خيالى و بى برنامگى در زندگى نيز مطرود است . زندگى ، پيچيده و پر رمز و راز است لذا براى موفقيت در زندگى بايد «مهارت زندگى كردن» را آموخت. راز بسيارى از ناكامى ها، ناكامى در مهارت هاى زندگى است . كسانى كه مهارت زندگى كردن را نمى دانند ، از زندگى خود نالان و ناراضى اند .

دين و مهارت هاى زندگى

خوشبختانه و البته بر خلاف تصوّر موجود دين ، آموزه هاى فراوانى در حوزه مهارت هاى زندگى دارد؛ آموزه هايى كه يا ديده نشدند و يا به درستى فهم نشدند. به جهت جايگاه مهمى كه رضامندى از زندگى در تكامل معنوى دارد ، اولياى دين آموزه هاى فراوانى را به پيروان خود آموخته اند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در كنار تعاليم قدسى و ملكوتى خود ، مهارت هاى زندگى را به پيروان خود و حتى كسانى همانند امام على عليه السلام ، ابوذر غفارى و ديگران مى آموزد. امام على عليه السلام نيز مهارت هاى زندگى را به ياران خود مى آموختند. از بقيه معصومين عليهم السلام نيز همين مسئله روايت شده است . حتى فراتر از اين ، در خلال اين تحقيق خواهيد ديد كه قرآن كريم نيز در اين زمينه آموزه هاى مهمى دارد . بنابراين يكى از دغدغه هاى دين رضامندى از زندگى و يكى از رسالت هاى آن آموزش مهارت هاى زندگى كردن به پيروان خويش است .

ضرورت پژوهش در اين حوزه

متأسفانه اين بخش از آموزه هاى دين كمتر مورد توجّه واقع شده و يا اصلاً مورد توجّه قرار نگرفته اند . برخى از اين آموزه ها مورد بحث قرار گرفته اند اما در جايگاه خود نبوده اند . اگر متون دينى و آموزه هاى معصومين عليهم السلام در جايگاه خود قرار نگيرند ، به درستى فهم نمى شوند وكاربرد آنها در زندگى شناخته نمى شود .

از سوى ديگر ، بحث مهارت هاى زندگى و شيوه هاى رضامندى ، رونق زيادى در جامعه يافته و كتاب هاى فروانى از روان شناسان غربى ترجمه شده و روانه بازار گشته

ص: 8

است . هر چند برخى آموزه هاى آنان ، همان چيزهايى است كه صدها سال قبل ، معصومين عليهم السلامنقل كرده اند ، اما برخى از آموزه ها نيز متناسب با فرهنگ ما نيست . با توجّه به قابليتى كه متون دينى در اين زمينه دارند ، ضرورى است كه اين بخش از آموزه هاى دين با نگرش جديد مورد پژوهش قرار گيرند و تعاليم آن به آموزه هاى كاربردى تبديل شوند تا پيروان معصومين عليهم السلام از آن بهره مند شوند . بديهى است كه اگر مهارت هاى زندگى از پايگاه دين بيان شود ، هم تأثير بيشترى در مردم خواهد داشت و هم بيشتر مى توان به آن اعتماد كرد . پژوهش حاضر كه با اين هدف انجام شد ، پس از شناسايى و طبقه بندى آموزه هاى دين ، در قالب اين اثر تنظيم و به علاقمندان تقديم مى شود .

ويژگى مهارت هاى دينى

شيوه هاى دين ، آميزه اى از شيوه هاى شناختى ، عاطفى و رفتارى است. هم به نيازهاى مادى توجّه دارد و هم به نياز معنوى ، هم بعد شناخت و عقلانيت را در بر مى گيرد ، هم بعد عاطفه را و هم بعد رفتار را . از اين جهت نظريه دين واقع گرا است كه به همه جنبه ها و نيازهاى انسان توجّه دارد و راه ارضاء و پاسخ گويى صحيح به همه آنها را مى داند و به انسان معرفى كرده است . در آموزه هاى بشرى يا همه نيازها به رسميت شناخته نمى شوند و يا براى پاسخ گويى به نيازها آدرس هاى غلط داده مى شود . ويژگى آموزه هاى دين ، هم جامع نگرى آن است و هم دقيق بودن و مطابق بودن پاسخ هاى آن با واقعيت ها .

در مثلث : «شناخت ، هيجان و رفتار» ، شناخت در رأس قرار دارد . انسان آن گونه كه مى انديشد ، هيجانى مى شود و دست به رفتار مى زند . بر همين اساس بعد شناخت از اهميت ويژه اى برخوردار است . امروز روش هاى درمان براى بيمارى هاى روانى ، مبتنى بر شناخت درمانى هستند. دانشمندان معتقدند اگر انديشه و فكر افراد تصحيح

ص: 9

شود ، احساسات و رفتارهاى آنان نيز اصلاح مى شود. تمايز روشنِ شناختى دين اين است كه واقع گرا است ، نه مبتنى بر توهم و تخيّل. همان گونه كه در فصل نخست كتاب آمده است ، انسان و جهان واقعيت هايى دارند كه اگر اين واقعيت ها شناخته شوند ، هم احساسات ، اصلاح مى شوند و هم رفتارهاى ما . شناخت واقع گرا موجب واقعى شدن انتظارات مى گردد و در نتيجه احساسات انسان و رفتارهاى او نيز واقعى مى شوند. بر اساس پژوهش حاضر راهى را كه دين براى رسيدن به ارامش و رضامندى معرفي مى كند و شيوه اى را كه براى درمان بيمارى هاى روانى در عصر افسردگى ارائه مى دهد ، مى توان «واقعيت درمانى شناختى» ناميد . اين روش متفاوت با روش واقعيت درمانى و روش هاى شناختى است . لذا اين شايستگى را دارد كه با تلاش هاى پژوهشگران به نظريه اى روان شناختى تبديل گردد .

باورهاى رضامندى

بخش اوّل كتاب به باورهايى اختصاص دارد كه در رضامندى افراد مؤثرند. فصل اوّل نقش شناخت و باورها را در تصحيح انتظارات و احساسات تبيين مى كند و فصول بعدى شناخت لازم در ابعاد مختلف زندگى را مورد بررسى قرار داده اند. فصل دوم به اين مى پردازد كه اين جا دنيا است نه بهشت و نبايد از دنيا انتظار بهشت داشت . فصل سوم به اين حقيقت مى پردازد كه دنيا راحتْ خانه نيست بلكه آميخته با دشوارى ها و كش و قوس ها است و نقش اين شناخت را در رضامندى بررسى مى كند . فصل چهارم به مسأله مهم معناى زندگى و نقش آن در پويايى زندگى مى پردازد و بر شناخت معناى صحيح زندگى تأكيد مى كند. فصل پنجم مسأله رزق و قوانين آن را مطرح و نقش شناخت صحيح قوانين را در آسايش روانى تبيين مى كند. فصل ششم به موضوع آرزو در زندگى مى پردازد و نقش مديريت آرزو را در رضامندى روشن

ص: 10

مى سازد. فصل هفتم موضوع دل بستگى به دنيا و تأثير آن در افزايش فشار روانى(1) را تبيين كرده و نقش شناخت صحيح دنيا در دلبسته نشدن به آن را بررسى و تأثير قطع دل بستگى را در افزايش آرامش و رضامندى از زندگى تبيين مى كند. فصل هشتم مسأله مهم مقايسه كردن زندگى را به بحث گذاشته و با طرح مقايسه هاى مثبت و منفى ، بر نقش نوع شناخت در چگونگى مقايسه تأكيد مى ورزد. و بالاخره در فصل نهم بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه نارضايتى از زندگى معلول سخت گرفتن زندگى است نه سخت بودن آن .

زمينه هاى رضامندى

گذشته از مهارت هاى شناختى ، زمينه ها و امكاناتى نيز براى رضامندى لازم است كه در بخش دوم به آنها پرداخته شده است . فصل اوّل به امكانات خوش بختى اختصاص دارد كه در آن به نقش امورى همچون : كار ، هنر تدبير ، خانه و وسيله نقليه در رضامندى مى پردازد . فصل دوم به بسترهاى شادكامى پرداخته و به بررسى نقش : امنيت ، سلامت ، خواب و شوخ طبعى در شادمانى اختصاص دارد ، و سرانجام ، فصل سوم ، به موضوع اُنس و نياز بشر به آن پرداخته و انس را در سه قلمرو دوستان ، خانواده و خدا به بحث گذاشته است .

مهارت هاى مقابله با تنيدگى

گذشته از شرايط عادى كه بحث آن در دو بخش پيشين گذشت ، فصل مهمى از زندگى را سختى ها و گرفتارى هاى آن تشكيل مى دهد. اين ، يك واقعيت انكارناپذير است. شرط گذر سالم از دوران ناخوشايند ، برخوردارى از مهارت هاى خاص آن است كه

ص: 11


1- . در اين كتاب ، از «فشار روانى (اِسترس / stress)» ، با اصطلاح «تنيدگى» ياد مى شود .

در اين بخش مورد بررسى قرار گرفته است. فصل اوّل به ضرورت برخوردارى از مهارت مقابله با تنيدگى مى پردازد . فصل دوم به واقعيت سختى ها مى پردازد و نقش شناخت واقعيت ها را در مهار سختى ها را تبيين مى كند. اين واقعيت ها در چهار موضوع دنيا ، سختى ها، معناى سختى ها و مثبت ها مورد بحث قرار گرفته اند. از اين رو فصل دوم به دنياشناسى پرداخته و آن دسته از واقعيت ها را كه در مهار تنيدگى نقش دارند ، طرح نموده است. فصل سوم به تفسير و ارزيابى ما از حوادث اختصاص دارد و نقش آن را در كنترل موقعيت هاى ناخوشايند تبيين كرده است . فصل چهارم به چيستى منشأ حوادث پرداخته و نقش اِسناد (نسبت دادن) امور به خداوند را در كاهش فشار روانى بررسى مى كند . فصل پنجم به تبيين معنادارى سختى ها و نقش آن در كاهش فشار روانى پرداخته و از امورى چون : آزمون تكامل ، تطهير گناه و ترفيع درجه به عنوان معناى بلاها نام برده است. فصل ششم به بررسى نكات مثبت زندگى حين بلاها پرداخته و پس از تبيين نقش توجّه به آنها در كاهش فشار روانى ، از امورى همچون : تجربه هاى خوشايند گذشته ، آينده خوشايند ، نعمت هاى حال و پاداش تحمل به عنوان نكات مثبت و اميد بخش ياد شده اند. فصل هفتم به قدرتمند شدن در برابر حوادث و نقش آن در كاهش فشار روانى اختصاص دارد و مؤلّفه هاى قدرت و عوامل اقتدار را برشمرده است . فصل هشتم ، لذّت جويى را عامل افزايش فشار روانى دانسته و از تعديل لذت جويى به عنوان راهى براى كاهش فشار روانى ياد كرده و نقش زهد و ياد مرگ را در تعديل ، بررسى نموده است . و بالاخره فصل نهم به بيان شيوه هاى كوچك سازى سختى ها با توجّه به واقعيت ها پرداخته و از : يادآورى سختى هاى بزرگ تر، توزيع تنيدگى بر گذر زمان به عنوان عوامل كوچك نمودن و قابل تحمل نمودن بلاها نام برده است .

در پايان ، بر خود لازم مى دانم از آية اللّه رى شهرى به خاطر فراهم آوردن فضاى پژوهشى در حوزه حديث ، قدردانى كنم . از برادر محترم جناب حجة الاسلام والمسلمين عبد الهادى مسعودى و جناب آقاى دكتر باقر غبارى نيز كه با نظرات كارشناسانه خود بر غنا و دقّت اين بحث افزودند ، تشكّر مى كنم . همچنين از خانواده ام كه صبورانه و بزرگوارانه مشكلات اين پژوهش را تحمل نمودند ، صميمانه سپاس گزارم .

ص: 12

بخش اوّل : باورهاى رضامندى

اشاره

بخش اوّل

باورهاى رضامندى

ص: 13

ص: 14

فصل یکم : گم شده زندگى

انسان و زندگى مفاهيمى هستند كه هرگز از يكديگر جدا نمى شوند . زندگى ، جزء جدايى ناپذير انسان است و هيچ راه فرارى از آن نيست . پس انسان، تا هست، بايد زندگى كند . به بيان ديگر ، انسان، ميان دوراهى زندگى و عدم زندگى قرار ندارد . بدون ترديد، زندگى بايد كرد؛ اما مى توان پرسيد: زندگى گوارا و لذّت بخش، كدام است؟ بشر در جستجوى خوش بختى است و در پى آن است كه به زندگى رضايتمندانه دست يابد . هيچ كس نيست كه بخواهد زندگىِ همراه با نارضايتى داشته باشد . رضايت خواهى، ويژگى فراگير تمامى انسان هاست . انسان، گم شده اى به نام رضايت (احساس خوش بختى) دارد . دليل اين امر چيست؟

بستر كاميابى

رضامندى، بستر موفقيت و كاميابى است . هيچ انسان موفّقى نيست كه از هنر «رضايت از زندگى» برخوردار نباشد . بدون رضامندى، امكان پيشرفت و موفقيت وجود ندارد . انسان هاى موفّق كسانى اند كه با زندگى خود مشكلى ندارند . اشتباه نكنيد! نمى گويم «در زندگى» خود مشكلى ندارند ؛ بلكه مى گويم «با زندگى» خود مشكلى ندارند . مشكلْ داشتن در زندگى، يك چيز است و مشكل داشتن با زندگى، چيز ديگر . اتفاقا در بيشتر موارد، انسان هاى موفّق با مشكلات زيادى دست و پنجه

ص: 15

نرم كرده اند؛ اما احساس نارضايتى از زندگى نداشتند . مى توان گفت: رضامندى از زندگى يكى از رازهاى ناشناخته زندگى انسان هاى موفّق است .

شما به زندگى پيامبران و اولياى الهى دقت كنيد ؛ بيشترين سختى ها را تحمّل كرده اند و در عين حال، ناراضى و نااميد و ناتوان نبوده اند و به همين دليل است كه موفق ترين انسان هاى تاريخ بشر نيز هستند . هنر رضايت از زندگى، بسترى آرام براى پيشرفت و زمينه اى مطمئن براى بناى كاخ موفقيت انسان فراهم مى آورد. پس هميشه به ياد داشته باشيم كه رضايت از زندگى، بستر موفقيت هاست و بدون آن، رسيدن به خوش بختى ، خيالى بيش نيست . انسان هاى موفق از عالم خيال به دنياى واقعيت قدم مى گذارند و با كشف قوانين زندگى ، كاخ موفقيت خويش را بنا مى كنند . اما سؤال اين است كه: رضايت چيست؟ و در كجا مى توان آن را يافت؟

گم گشته ناشناخته

آيا تا به حال از خود پرسيده ايد كه: ماهيت «رضايت» چيست؟ انسان، در جستجوى رضايت از زندگى است؛ اما آيا به اين فكر كرده است كه رضايت چيست؟ و به دنبال چه چيزى مى گردد؟ و گم شده اش كدام است؟ راز موفقيت در يافتن يك گم شده اين است كه بدانيم گم شده چيست . كسى كه نداند رضايت چيست، همانند كسى است كه در بيابانى گسترده و پهناور در تكاپو است، اما نمى داند به دنبال چيست . آيا او موفّق خواهد شد؟

پيامدهاى نشناختن رضايت

ناكامى، يكى از پيامدهاى وضعيتى است كه انسان نداند چه مى خواهد و در جستجوى چيست. كسى كه نداند اساسا به دنبال چه چيزى بايد باشد ، چه بسا ممكن است گم شده خود را بارها و بارها ببيند و از كنار آن بگذرد، ولى آن را نشناسد. تصوّر كنيد كه مادرى فرزند دلبند خويش را در كودكى گم كرده، اما هيچ نشانى از او ندارد و همچنين تصوّر كنيد كه فرزندى در جستجوى مادر خويش است، ولى او را تا به حال نديده و هيچ نشانى از وى در دست ندارد . اين دو، ممكن است بارها همديگر را ديده

ص: 16

باشند؛ اما يكديگر را نيافته باشند . «يافتن»، غير از «ديدن» است . شرطِ يافتن و پيدا كردن، «شناختن» است . كسى كه در پى خوش بختى و رسيدن به شادكامى و رضامندى است، بايد بداند دنبال چه چيزى مى گردد . اگر رضايت را نشناسد و نشانه اى از آن نداشته باشد ، هرچه تلاش كند، كمتر مى يابد و همين ناكامى، بر نارضايتى ها و تنيدگى هاى(1) او مى افزايد .

پديده شگفتى است! كسى كه به سمت چيزى حركت مى كند، بايد بيشتر و بيشتر به آن نزديك شود ؛ اما اين كاوش ، جوينده را بيشتر و بيشتر دور مى كند و او را خسته و نااميد و رنجور مى سازد و اين همه، به خاطر اين است كه نمى داند در جستجوى چيست.

گذشته از ناكامى ، حيرت و سرگردانى نيز پيامد نشناختن ماهيت رضايت است . كسى كه مى كاود، اما نمى داند در اين پهنه هستى در جستجوى چيست ، حيران و سرگردان خواهد شد ، قدرت انتخاب را از دست خواهد داد و گم شده خويش را نخواهد يافت و همين امر، بر نارضايتى و تنيدگى او خواهد افزود . ناكامى و سرگردانى، موجب نااميدى و ناتوانى مى شود . كاوشگر ناكام و سرگردان ، نااميد و ناتوان مى شود ؛ نه آينده روشنى را براى خود تصوّر مى كند و نه توان حركتى در خود مى يابد . چنين كسى خسته و رنجور، در گوشه اى از كوچه پس كوچه هاى زندگى بر زمين خواهد افتاد و هيچ شوكى، او را به زندگى برنخواهد گرداند .

شما چه طور؟ آيا مى دانيد رضايت چيست؟ آيا نشانه هاى آن را مى شناسيد؟ آيا نشانى خوش بختى را مى دانيد؟ اگر مى خواهيد موفق شويد ، بهتر است نخست بدانيد رضايت چيست و اساسا به دنبال چه چيزى هستيد.

رضايت چيست؟ خوش بختى كجاست؟

بيست و دو سال داشتم و همان مسيرى را در زندگى دنبال كرده بودم كه

اجتماع براى رسيدن به خوش بختى ديكته مى كند . از دانشگاه، فارغ التحصيل

ص: 17


1- . تنيدگى : فشار روانى ، اِستِرِس (stress) .

شده بودم و در مقام مهندس شيمى در شركتى كار مى كردم و درآمد بالايى داشتم . چه چيز ديگرى مى خواستم؟ تمامى اجزاى خوش بختى را در اختيار داشتم ؛ ماشين ، ضبط صوت ، آپارتمان لوكس ، يكى دو دوستِ ... خوب . ديگر چه چيز مى توانى بخواهى اى مرد جوان؟!

اما در زندگى هرگز تا به حال، آن اندازه، احساس تيره روزى نكرده بودم . در اولين سال فارغ التحصيلى ، در همان زمانى كه در مقام مهندس شيمى در يك كمپانى كار مى كردم ، گرفتار بحران هويت و ارزش هاى زندگى شدم . هرچند تمام كارهايى را كه جامعه براى خوش بخت شدن، ديكته مى كند ، انجام داده بودم ، اما هيچ دليلى براى ادامه زندگى نمى يافتم ... .(1)

آنچه خوانديد شرح حال كسى است كه از همه امكانات خوش بختى برخوردار بوده ، اما احساس خوش بختى نمى كرده است . به راستى، چرا از زندگى خود راضى نبوده است؟ مگر خوش بختى چيزى جز اين است؟ آنچه وى دارد ، بسيارى افراد، آرزوى آن را دارند : تحصيلات عالى ، شغل خوب ، درآمد بالا ، برخوردارى از وسيله نقليه و مسكن شخصى و ... ؛ اما چرا احساس از رضايت زندگى ندارد؟ جالب اين جاست كه فرد مورد نظر تا وقتى به اين مرحله از زندگى نرسيده بود ، چنين احساس بدى نداشته است و شگفت اين كه وقتى به همه «امكانات خوش بختى» دست يافته ، از «احساس خوش بختى» برخوردار نيست . مگر امكانات خوش بختى ، احساس خوش بختى را به دنبال نمى آورد؟!

نمونه هايى از اين دست، كم نيستند . بسيارى از افرادى كه به امكانات خوش بختى دست مى يابند ، احساس خوش بختى را تجربه نمى كنند و برعكس، بسيارى از كسانى كه فاقد امكانات خوش بختى اند ، از احساس رضايت از زندگى برخوردارند . به نظر مى رسد ميان تمكّن مالى و رضايت از زندگى، رابطه علّت و معلول برقرار نيست . گاهى زندگى هاى مرفّه ، از احساس رضايت از زندگى محروم اند و گاهى زندگى هاى ساده، از رضايت از زندگى برخوردارند . كدام يك بهتر است : تمكّن مالى يا رضايت از زندگى؟

ص: 18


1- . روان شناسى شادى ، ص13 .

اكنون بهتر مى توانيد به اين پرسش پاسخ دهيد كه: رضايت از زندگى، يعنى تمكّن مالى يا احساسى درونى است؟ نشانىِ رضايت از زندگى چيست؟ آيا يك واقعيت مادّىِ خارجى است كه بيرون از وجود ما قرار دارد و بايد آن را در مال ، موقعيت اجتماعى ، شغل ، مسكن ، اتومبيل و ... جستجو كرد؟ و يا اين كه رضايت از زندگى، يك احساس درونى است؟ آيا مى توانيد سياهه اى از تمكّنات مادى را ارائه دهيد كه در صورت برخوردارى از آنها مشكل رضايت از زندگى براى همه افراد حل شود؟

تصديق مى كنيد كه قضيه به اين شكل نيست . ممكن است دو نفر از نظر مالى در شرايطى مساوى قرار داشته باشند ، اما يكى «راضى» و ديگرى «ناراضى» باشد . حتّى ممكن است كسى كه در شرايط سخت تر قرار دارد ، از زندگى خود راضى باشد ، اما كسى كه در شرايط بهترى قرار گرفته ، ناراضى باشد . اين تفاوت ها نشان مى دهد كه رضايت از زندگى يك احساس درونى است و هر چند اين احساس، منقطع از دنياى خارج و واقعيت هاى بيرونى نبوده و مى تواند تحت تأثير آنها باشد ، اما وابسته به آن نيز نيست و اين امكان وجود دارد كه در بدترين شرايط نيز بتوان از زندگى، احساس رضايت داشت . اگر چنين است آيا فكر نمى كنيد براى رسيدن به احساس خوش بختى و رضايت از زندگى ، بايد بيشتر به «كنترل احساس و مديريت آن» پرداخت يا «تأمين امكانات مادى»؟

به نظر مى رسد به نشانه هايى از احساس رضايت دست يافته ايم . البته من هم قبول دارم كه هنوز بايد بيشتر دانست تا به نشانه ها و نشانى اين گمشده دست يافت . اگر يافتيم كه رضايت، يك احساس است و در وادى عواطف بايد آن را جستجو كرد ، سؤال اين است كه: سرچشمه احساسات انسان كجاست؟ و چه چيزهايى در شكل گيرى احساس نقش دارند؟

آن گونه كه مى انديشيم ، احساس مى كنيم

احساس ، ناشى از تفكر انسان است . احساسات و عواطف ما آن گونه شكل مى گيرند كه مى انديشيم . همه احساسات منفى و مثبت، نتيجه مستقيم افكارند . بدون داشتن

ص: 19

افكار غمگينانه نمى توان احساس غم كرد ، يا بدون داشتن افكار خشمگينانه نمى توان احساس خشم كرد، بدون داشتن افكار حاسدانه نمى توان احساس حسادت كرد و بدون داشتن افكار افسرده ، نمى توان احساس افسردگى كرد.(1) قرن ها قبل ، اپيكور، فيلسوف يونان باستان گفت كه: «نگرش و برداشت انسان ها از رويدادها بسى مهم تر و تعيين كننده تر از خود رويدادها هستند».(2) اين ، سخنى است درست و منطقى . دليل آن را هم مى توان در تفاوت واكنش افراد مختلف به يك رويداد، مشاهده كرد . معمولاً «ارزيابى» افراد مختلف از يك رويداد، يكسان نيست . اگر رويدادها به عنوان يك واقعيت خارجى، نقش تعيين كننده اى مى داشتند ، نبايد ميان داورى ها و ارزيابى هاى افراد مختلف ، تفاوتى وجود داشته باشد ؛ چون اصل رويداد، يكى بيش نبوده است . وقتى مى بينيم به تعداد افرادى كه يك رويداد را ديده اند و يا توصيف آن را شنيده اند، ارزيابى هاى متفاوتى هم وجود دارد ، به اين نكته پى مى بريم كه علت اين اختلاف، تفاوت در نگرش هاى افراد است.

ممكن است خيلى ها معتقد باشند كه روحيه بد آنها ناشى از عوامل خارج از كنترل آنهاست . برخى افراد، روحيه بد خود را به هورمون و يا خواص ژنتيك خود نسبت مى دهند و به اعتقاد پاره اى ديگر ، اتّفاقات به ظاهر فراموش شده دوران كودكى، در ضمير ناخودآگاه آنها همچنان موجود است و از اين رو، روحيه شان اصطلاحا خراب است . در نظر جمعى ديگر ، روحيه بد، اگر ناشى از بيمارى يا دل سردى مربوط به زمان حال باشد و ربطى به دوران كودكى نداشته باشد، واقع بينانه است . پاره اى نيز روحيه خود را به وضع بد جهان ، اوضاع بد اقتصادى ، آب و هواى بد ، ماليات ها، شلوغى خيابان ها، و امكان بروز جنگ نسبت مى دهند . به اعتقاد آنها فلاكت و بدبختى چيزى نيست كه بتوان از آن گريخت .

هرچند هريك از اين موارد مى توانند تأثيرگذار باشند ، اما اين نظريه پردازى ها مبتنى بر اين باور است كه احساسات ما به دور از كنترل ما هستند! اگر مى خواهيد

ص: 20


1- . ر . ك : شادمانى پايدار ، ص12 .
2- . رهايى از افسردگى ، ص25 .

احساس بهترى داشته باشيد، بايد بدانيد و درك كنيد كه به جاى حوادث و رويدادهاى بيرونى ، افكار و طرز تلقى هاى شما هستند كه احساسات شما را به وجود مى آورند .

دكتر ديويد برنز، پس از بيان نظريه هاى متفاوت ياد شده ، چنين تصريح مى كند:

اگر مى خواهيد از روحيه بد نجات يابيد ، بايد قبل از هر چيز بدانيد هر احساس منفى، ناشى از انديشه منفىِ بخصوصى است . اندوه و افسردگى ، ناشى از تفكر از دست دادن و باختن هستند.(1)

اگر احساسات ما آن گونه شكل مى گيرند كه مى انديشيم ، مى توان به راحتى نتيجه گرفت كه احساس رضامندى يا نارضايتى اززندگى ، ريشه در چگونگى تفكر ما دارد و اگر چنين است ، براى رسيدن به رضايت از زندگى بايد در تفكراتمان تجديد نظر كنيم . پس براى رسيدن به شادمانى و رضامندى، تهيه و تأمين امكانات فراوان، لازم نيست ؛ مى توان با يك تغيير در تفكرات ، به آن دست يافت .

تفكر واقع گرا ، شرط رضامندى

مهم ترين و بزرگ ترين رويداد بشر ، زندگى دنياست . زندگى در دنيا اولين تجربه اى است كه بشر به ياد دارد . ما از دوران جنينى هيچ به ياد نداريم ؛ اما از اين دنيا چيزهاى بسيارى به ياد مى آوريم . انسان، هستى و وجود خود را با زندگى در اين دنيا يافته است . هرچند زندگى دنيا ، تنها جزء حيات بشرى نيست، اما اولين تجربه به ياد مانده از هستى و وجود است . از سوى ديگر ، به تعبير پيامبر صلى الله عليه و آله : «دنيا مزرعه آخرت

است»(2) و همه آينده جاويدان وى در اين جا رقم مى خورد . بنابراين، مهم ترين رويداد بشر ، زندگى دنياست.

اگر چگونگى تفكر انسان ، نقش تعيين كننده اى در احساس رضايت از زندگى دارد ، سؤال اين است كه چه تصوّرى از دنيا بايد داشته باشيم و زندگى را چگونه بايد ببينيم تا به رضامندى دست يابيم؟ براى رسيدن به يك احساس خوب از زندگى،

ص: 21


1- . از حال بد به حال خوب ، ص29 .
2- . «الدنيا مزرعة الآخرة» عوالى اللآلى، ج1، ص267، ح66.

شايد بتوان دنيا را در «خيال» خود بسيار زيبا ، راحت و دوست داشتنى دانست و در پى آن، به يك احساس خوب و رضايتمندانه از زندگى دست يافت . اين نگرش، يك نگرش توهّمى و تخيّلى است و نمى تواند تأثير پايدار و ماندگارى داشته باشد و همانند مواد مخدّر يا داروهاى توهّم زاست كه براى مدتى ارتباط فرد را با خارج قطع كرده، در خيالات واهى، غوطه ور مى سازد؛ اما پس از تمام شدن اثر دارو ، زندگى، بسيار سخت تر از آنچه بود ، مى گردد .

راه رضايت از زندگى و راز شاد زيستن ، فرار از واقعيت ها و روى آوردن به تخيّلات و توهّمات نيست ؛ بايد دنيا را آن گونه كه هست ، شناخت . نگرش انسان به دنيا بايد نگرشى واقع بينانه و هماهنگ با واقعيت هاى آن باشد . بنابراين، وقتى صحبت از تفكر و نقش آن در نشاط و شادابى زندگى به ميان مى آيد ، منظور، تخيّل مثبت از زندگى نيست . براى رسيدن به احساس شادمانى ، لازم نيست واقعيت هاى گاه سخت و تلخ زندگى را انكار كنيم . با تفكر واقع گرا نيز مى توان به شادمانى و رضامندى رسيد و بلكه شايد تنها راه ممكن همين باشد . شايد بپرسيد كه: چگونه چنين چيزى ممكن است؟ در ادامه بحث، در اين باره بيشتر سخن به ميان مى آوريم.

هماهنگى انتظارات با واقعيت ها

اگر نگرش انسان به زندگى، واقع گرايانه باشد ، انتظارات او از زندگى نيز واقع گرايانه خواهد بود و در پى آن ، احساس او از زندگى نيز واقع بينانه خواهد شد . شايد بتوان گفت كه «هماهنگى انتظارات با واقعيت ها» كلانْ شرط شاد زيستن و رضايت از زندگى است . ناهماهنگى ميان انتظارات و واقعيت ها، موجب دوگانگى شده ، تضادهاى بنيادينى به وجود مى آورد كه زيان آن ، جبران ناپذير است . هرگز از يك كودك نمى توان انتظار بزرگ سالى داشت و از يك بزرگ سال نمى توان انتظار كودكى داشت . از يك زن نمى توان انتظار مرد بودن داشت و از يك مرد نمى توان انتظار زن بودن داشت . از دانش آموز دبستانى نمى توان انتظار پاسخگويى به سؤالات كنكور را داشت و يك دانش آموز پيش دانشگاهى، انتظار ندارد كه امتحان دبستان از او بگيرند

ص: 22

و ... . شرط موفقيت اين است كه انتظار ما از هر گروه ، مطابق شرايط و مقتضيات همان گروه باشد.

در بحث رضايت از زندگى نيز همين گونه است . رضايت از زندگى هنگامى شكل مى گيرد كه انتظار ما از زندگى ، واقع گرايانه باشد . بدون انتظار واقع گرايانه نمى توان زندگى موفقى داشت . «ناكامى» ، پيامد ناهماهنگى ميان انتظارات و واقعيت هاست كه به افسردگى و نارضايتى تبديل مى شود . پس بايد انتظارى واقع گرايانه داشت و البته انتظار واقع گرايانه ، متوقّف است بر شناخت صحيح از زندگى و دنيايى كه در آن زندگى مى كنيم.

به بيان ديگر ، ما اكنون در اين دنيا زندگى مى كنيم و در هر مسئله اى بايد اين واقعيت را مورد توجّه قرار دهيم كه دنيا قوانين خاص خود را دارد . اين قوانين ، توسط ما وضع نشده و به دلخواه ما نيز تغيير نخواهد كرد . پس بايد قوانين آن را به خوبى بشناسيم ، تا به موفقيت دست يابيم . به عنوان مثال ، قوانين فضا با قوانين زمين ،

متفاوت است . فضانوردان بدون توجّه به قوانين فضا نمى توانند سفر موفّقى داشته باشند . ما نيز در اين دنيا زندگى مى كنيم و بديهى است كه موفقيت در اين زندگى و پشت سر گذاشتن سختى هاى آن ، بستگى به شناخت واقعى از دنيا دارد . اگر دنيا را با همه سختى هايى كه ممكن است داشته باشد ، آن گونه كه هست بشناسيم ، مى توانيم به راحتى در آن زندگى كنيم . زندگى راحت ، در گرو شناخت دنياست . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدر باره اين اصل مى فرمايد:

لَو تَعلَمونَ مِنَ الدُّنيا ما أعلَمُ لاَستَراحَت أنفُسُكُم مِنها .(1)

اگر از دنيا آنچه را من مى دانم ، شما هم مى دانستيد ، جان هاى شما از آن ، احساس راحتى مى كرد .

با توضيحاتى كه داده شد ، اكنون بهتر مى توان به عمق كلام امام على عليه السلامدست

ص: 23


1- . شعب الايمان ، ج7 ، ص286 ، ح10330 ؛ المستدرك على الصحيحين ، ج3 ، ص728 ، ح6640 ؛ كنز العمّال ، ج3 ، ص194 ، ح6130 .

يافت . امام على عليه السلام درباره نقش تعيين كننده و محورى «شناخت دنيا» مى فرمايد:

مَن عَرَفَ الدُّنيا ، لَم يَحزَن لِلبَلوى .(1)

هركس دنيا را بشناسد ، از بلاهاى آن اندوهگين نمى شود .

همچنين آن حضرت در كلام ديگرى مى فرمايد:

مَن عَرَفَ الدُّنيا لَم يَحزَن عَلى ما أصابَهُ .(2)

كسى كه دنيا را بشناسد ، به خاطر مصيبت هاى آن غمگين نمى شود .

مصيبت ها و بلاها از زمينه هاى بسيار مهم در نارضايتى اند . اندوه و افسردگى و نارضايتى ، از پيامدهاى بلاهاى زندگى به شمار مى روند و امام على عليه السلام بر اين اصل تأكيد دارد كه اگر كسى دنيا را آن گونه كه هست بشناسد ، از سختى هاى آن ، اندوهگين و ناراضى نمى شود . حضرت نمى فرمايد كه دنيا بايد جاى خوشى ها باشد و نمى فرمايد كه تصوّر كنيد دنيا پر از خوشى و راحتى است ، بلكه مى فرمايد اگر دنياشناسى تان واقعى باشد ، با وجود سختى ها و با اقرار به وجود آنها ، باز هم احساس ناراحتى و نارضايتى به شما دست نخواهد داد . آموزه هاى زندگى ساز دين ، انسان را به گونه اى تربيت مى كند كه در اوج سختى ها و در عمق گرفتارى ها نيز نااميد و افسرده نخواهد شد.

تلازمى ميان سختى و ناخرسندى نيست

معمولاً اين گونه مى پنداريم كه شادمانى و رضامندى ، ضد سختى و گرفتارى است . آن جا كه سختى باشد ، شادى و رضامندى نيست و آن جا كه سختى نباشد ، شادى و رضامندى به وجود خواهد آمد ؛ اما اين، يك تصوّر نادرست است . هيچ تلازمى ميان اين دو ، برقرار نيست . سختى ، يك چيز است و ناخرسندى ، چيز ديگرى . در قرآن كريم آمده است : «حَمَلَتْهُ أُمُّهُو كُرْهًا».(3) كُره يعنى مشقت و سختى و كراهت يعنى

ص: 24


1- . شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحديد، ج20، ص271، ح137 .
2- . غرر الحكم ، ح2258 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص435 .
3- . سوره احقاف، آيه 15 : «و مادرش ، او را با سختى حمل مى كند».

ناخرسندى. مادر ، در دوران باردارى ، فرزند خود را با مشقت و سختى حمل مى كند . اما سؤال اين است كه آيا اين كار ، همراه با ناخرسندى و نارضايتى است؟ ممكن است اين كار ، مشقت داشته باشد ، اما مادر با عشق ، رضايت و خرسندى تمام ، اين كار را انجام مى دهد . نبايد تصوّر كرد پيامد قطعى سختى ها ، ناخرسندى و نارضايتى است و شادمانى و دشوارى ، قابل جمع نيستند ! انبيا و اولياى الهى بيشترين سختى ها را در زندگى تجربه كرده اند؛ اما هرگز ناراضى و ناخرسند نبودند . سيدالشهدا عليه السلام با وجود سختى ها و همه دشوارى ها ، راضى بود . برخى اين گونه تصوّر مى كنند كه گويا امام حسين عليه السلام هيچ سختى و مشقتى را درك نكرده و يكپارچه ، راضى بوده است . تصوّر آنان اين است كه درك مشقّت و سختى يعنى نارضايتى! در حالى كه هيچ ملازمه اى ميان اين دو نيست . امام حسين عليه السلامهمانند هر انسان ديگرى ، درد و رنجِ مبارزه و ضربت شمشير و نيزه را مى چشد ؛ اما ناراضى نيست . آن حضرت در عين اين كه بر بلاها صبور است، به آنچه خدا مقدّر كند نيز راضى است. هنگام خروج از مكه در خطبه اى خطاب به ياران خود مى فرمايد:

رِضَا اللّه ِ رِضانا أهلَ البَيتِ ، نَصبِرُ عَلى بَلائِهِ .(1)

رضايت خدا رضايت ما اهل بيت است؛ بر بلاى او صبر مى كنيم.

و پس از ضربت هاى فراوان، در آخرين لحظات نيز اين گونه زمزمه مى كند:

صَبرا عَلى قَضائِكَ يا رَبِّ لا إلهَ سِواكَ .(2)

صبر مى كنم بر قضاى تو ، اى پروردگار من! هيچ خدايى جز تو نيست.

و جالب تر اين كه هر چه فشارها بيشتر مى شود و تنهاتر مى گردد و به كشته شدن نزديك تر مى شود ، چهره اش گشاده تر و با نشاط تر مى گردد.امام سجاد عليه السلاممى فرمايد:

لَمَّا اشتَدَّتِ الأَمرُ بِالحُسَينِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبى طالِبٍ عليه السلام نَظَرَ إلَيهِ مَن كانَ مَعَهُ ، فَإِذا هُوَ بِخِلافِهِم لِأنَّهُم كُلَّمَا اشتَدَّ الأَمرُ تَغَيَّرَ ألوانُهُم وَارتَعَدَت فَرائِصُهُم ووَجَبَت

ص: 25


1- . أعيان الشيعة، ج1، ص593 .
2- . مقتل الحسين عليه السلام، ص357 ؛ ينابيع المودّة، ص418 .

قُلوبُهُم وكانَ الحُسَينُ عليه السلاموبَعضُ مَن مَعَهُ مِن خَصائِصِهِ تُشرِقُ ألوانُهُم وتَهدَأُ جَوارِحُهُم وتَسكُنُ نُفوسُهُم فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : اُنظُروا لا يُبالى بِالمَوتِ فَقالَ

لَهُمُ الحُسَينُ عليه السلام : صَبرا بَنِي الكِرامِ فَمَا المَوتُ إلاّ قَنطَرَةٌ . . . .(1)

وقتى كارزار بر حسين بن على بن ابى طالب عليهماالسلام سخت شد، ياران او به وى نگريستند؛ اما او را در حالتى غير از آنچه خود بودند يافتند ، زيرا هر گاه كارزار شدت مى گرفت، رنگ آنان تغيير مى كرد و لرزه بر اندامشان مى افتاد و دل آنان مى لرزيد. ولى امام حسين عليه السلام و ياران خاص او، رنگ چهره شان برافروخته تر و اندامشان آرام تر و جان هايشان آسوده تر مى گشت. از اين رو آنان به يكديگر گفتند: «نگاه كنيد ، او از مرگ نمى ترسد!». پس امام حسين عليه السلام به آنان فرمود: «اى بزرگ زادگان! بردبار باشيد كه مرگ ، چيزى جز يك پل نيست...».

پس مى توان در ميان مشكلات و سختى ها ، خرسند و شادمان بود و اين ، پديده شگفتى است! راز اين شگفتى در چيست؟ در فصل هاى بعدى ، از اين راز ، رمزگشايى خواهيم كرد و پرده از اين راز ، برخواهيم داشت . اكنون مهم اين است كه بدانيم رضايت از زندگى را با بازنگرى در تفكّرات و اصلاح آنها مى توان به دست آورد . واقعى شدن تفكّرات ، به واقعى شدن انتظارات منجر مى شود و همين امر ، كلانْ شرط شاد زيستن و رضامندى از زندگى است.

بنابراين، غمگينى و تنيدگى ناشى از سختى ها ، ريشه در ناآگاهى دارد . ناآگاهى ، موجب نارضايتى مى شود و نارضايتى ، موجب اندوه و حزن مى گردد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در تبيين رابطه ميان اين عناصر مى فرمايد:

إنَّ اللّه َ بِحُكمِهِ وفَضلِهِ جَعَلَ الرَّوحَ وَالفَرَحَ فِي اليَقينِ وَالرِّضا ، وجَعَلَ الهَمَّ وَالحُزنَ فِي الشَّكِّ وَالسَّخَطِ .(2)

همانا خداوند با حكمت و فضل خودش ، آسايش و شادمانى را در يقين و

ص: 26


1- . معانى الأخبار، ص288 .
2- . تحف العقول ، ص6 ؛ ر . ك : الكافى ، ج2 ، ص57 ، ح2 .

رضا قرار داده است و اندوه و حزن را در شك و نارضايتى .

باور به واقعيت هاى هستى ، موجب رضامندى مى گردد و رضامندى ، آسودگى و شادمانى را به دنبال دارد . پس مى توان گفت كه يقين و باور ، بهترين دفع كننده اندوه است . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

نِعمَ طارِدُ الهَمِّ اليَقينُ .(1)

بهترين دفع كننده اندوه ، يقين است .

ص: 27


1- . تحف العقول ، ص83 .

فصل دوم : واقعيت شناسى دنيا

در راستاى آنچه گفتيم، بسيارى از متون دينى ، به تبيين ماهيت دنيا پرداخته اند. مأموريت تمام متونى كه درباره دنيا سخن رانده اند، آشنا كردن مردم با واقعيت دنياست . ما معمولاً با اين قبيل متون ، رو به رو مى شويم ، اما جايگاه آنها را به درستى

نمى شناسيم و به همين جهت ، بر روى ما تأثير نمى گذارند ؛ اما اگر بدانيم ، شناخت واقعيت هاى دنيا چه تأثيرى بر رضامندى انسان دارد ، متوجه خواهيم شد كه جايگاه اين قبيل متون و كاركرد آنها چه خواهد بود. در اين بحث مى خواهيم پاسخ اين سؤالات را بگيريم كه : دنيا چه جايگاهى در حيات انسانى دارد؟ ماهيت آن چيست؟ داراى چه ظرفيت هايى است؟ و نسبت ميان ما و اين دنيا چيست؟

هر چند زندگى انسان ، محدود به دنيا نيست ، اما اكنون در اين دنيا زندگى مى كنيم و شرط موفقيت در زندگى ، اين است كه شرايط زندگى در دنيا را درك كنيم . تصوّر شما از «دنيا» و «زندگى» چيست و چه انتظارى از آنها داريد؟ آيا تصوّرها و انتظارهاى شما مطابق واقع است؟ آيا دنيا را آن گونه كه مى خواهيد، تصوّر مى كنيد و يا آن گونه كه

هست ، مى بينيد؟ آيا تاكنون به اين پرسش ها فكر كرده ايد؟

1 . اين جا دنياست!

هميشه به ياد داشته باشيد كه اين جا دنياست ، بهشت نيست . افراد ناراضى معمولاً

ص: 28

كسانى اند كه از دنيا انتظار بهشت را دارند . مراد، اين ويژگى بهشت است كه هرچه انسان اراده كند ، محقّق مى شود؛(1) اما در دنيا اين گونه نيست . دنيا به جهت ماهيت و هدفى كه براى آن در نظر گرفته شده ، برنامه خاصى دارد كه انسان بايد خود را با آن تنظيم كند و انتظاراتش را با آن هماهنگ سازد . ما به دنيا نيامده ايم تا آن گونه كه مى خواهيم زندگى كنيم و آن طور كه دوست داريم ، آن را تنظيم نماييم ؛ بلكه به دنيا آمده ايم تا هنر و مهارت خود را در هماهنگ شدن با كش و قوس هاى زندگى نشان دهيم .

دنيا ، محل برگزارى آزمون بهشت است ، نه خود بهشت! هيچ گاه يك دانش آموز ، سؤال امتحان را مطابق ميل خود تنظيم نمى كند ؛ بلكه با پاسخ دادن به سؤالاتِ از پيش تعيين شده ، به پيروزى در امتحان مى انديشد و در صورت موفّقيت ، شيرينى پيروزى و شادى آن را نصيب خود مى كند . كار يك دانش آموز در جلسه امتحان ، هماهنگ كردن پاسخ هايش با سؤالات امتحان است . در هيچ امتحانى ، شخص امتحان شونده نمى تواند بگويد من فلان پاسخ ها را آماده كرده ام و شما بايد طبق پاسخ هاى آماده من ،

سؤال ها را طراحى كنيد! چنين انتظارى نا به جاست . دانش آموز نمى تواند سؤالات را تعيين كند ؛ اما مى تواند با هماهنگ كردن پاسخ هايش با سؤالات ، آينده خود را تعيين كند . تأمين آينده ، در حوزه رفتار دانش آموز است . اين جا ديگر معلّم ، نقش آفرين نيست . همان گونه كه دانش آموز نمى تواند نوع سؤالات را به معلّم ديكته كند ، معلّم نيز نمى تواند نتيجه دلخواه خود را به دانش آموز تحميل كند و بگويد به گونه اى پاسخ بده تا نمره مورد نظر من تأمين شود!

قصّه دنيا نيز به همين ترتيب است . ما معمولاً انتظار داريم برنامه دنيا (كه امتحانى بزرگ است) ، طبق خواسته ما تنظيم شود و هر چه مى خواهيم محقّق شود ؛ حال آن كه ، اين ، با واقعيت دنيا ناسازگار است . دنيا آزمون بزرگ زندگى است و تعيين

ص: 29


1- . قرآن كريم مى فرمايد : «لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَ هُمْ فِى مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَ--لِدُونَ» سوره انبياء ، آيه 102 ؛ «وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِى أَنفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ » (سوره فصلت ، آيه 31) ؛ «وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنتُمْ فِيهَا خَ--لِدُونَ » (سوره زخرف ، آيه 71) .

برنامه آن از اختيار ما خارج است ؛ اما چگونگى پاسخ و واكنش ما ، در اختيارمان است .

اگر انسان از دنيا انتظار بهشت داشته باشد ، ميان انتظارات و واقعيت هاى زندگى ، ناهماهنگى به وجود خواهد آمد و اين ناهماهنگى ، به ناكامى مى انجامد و ناكامى ، فشار روانى و تنيدگى انسان را به شدت افزايش مى دهد و در نتيجه ، موجب احساس نارضايتى از زندگى مى گردد . اما اگر دنيا را آن گونه كه هست بشناسيم و بپذيريم و بر اساس شرايط موجود ، به برنامه ريزى و فعّاليت بپردازيم ، مى توانيم اميدوار باشيم كه به رضايت از زندگى دست يابيم . در بهشت ، آنچه را بخواهيم مى شود ؛ اما در دنيا آنچه را مى شود بايد خواست . اين ، يك اصل در احساس رضايت از زندگى است . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

إذا لَم يَكُن ما تُريدُ ، فَأَرِد ما يَكونُ .(1)

هرگاه آنچه را خواستى نشد ، آنچه را شد ، بخواه .

موضوع بحث اين است : «بشر»ى كه در اين «دنيا» زندگى مى كند . بشر ، خواسته هايى دارد و دنيا هم اقتضائاتى دارد . خواسته هاى بشر ، بر محور دوست داشتن مى چرخد و آنچه «دوست داشتنى» است ، خواسته بشر مى گردد . اين ، يك اصل است . افراد در اين كه چه چيزى را دوست دارند ، متفاوت اند ؛ اما در اين كه آنچه را دوست دارند ، «مى خواهند» ، يكسان اند . وقتى چيزى دوست داشتنى بود و خواسته بشر شد ، انتظار انسان اين است كه «محقَّق» شود . اما بنابر قانون اقتضائات دنيا ، برخى امور «ممكن»اند و برخى «ناممكن» . ما معمولاً در منطقه خواسته هايمان ، كارى به امكان و عدم امكان نداريم ؛ براى ما آن چيزى مهم است كه دوست مى داريم . دوست داشتن ، پديده اى روانى است كه هم مى تواند به امور ممكن تعلّق يابد و هم به امور ناممكن . بنابراين ، ما هر چيزى را مى توانيم دوست داشته باشيم ؛ اما آيا هر چيزى ، امكان وقوع هم دارد؟ آيا هر آنچه دوست داشتنى است ، واقع شدنى هم

ص: 30


1- . غرر الحكم ، ح9007 .

هست؟ اگر كسى به هر دليلى ، دوست داشته باشد كه روز ، تاريك باشد و شب ، روشن ، آيا اين ، امكان دارد؟

به نظر مى رسد در اين فرايند ، جاى دو چيز با هم عوض شده است : «دوست داشته هاى ما» و «ممكنات زندگى» . ما انتظار داريم هر چه را دوست داريم ، واقع شود ؛ يعنى رتبه وقوع ، پس از علايق ما باشد ؛ اما واقعيت اين است كه ما بايد آنچه را

ممكن است و با اقتضائات زندگى هماهنگ است ، بخواهيم .

رتبه دوست داشتن ها بايد پس از ممكنات و مقيّد به اقتضائات باشد . اين ، راه واقعى كردن انتظارات است . بنابراين ، ما بايد آنچه را ممكن است ، بخواهيم و اگر آنچه را خواستيم نشد ، دلگير و مأيوس نشويم . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

إذا لَم يَكُن ما تُريدُ ، فَلا تُبَل ما كنُتَ .(1)

هرگاه آنچه را خواستى نشد ، آنچه را هست ، سخت مگير .

إذا لَم يَكُن ما تُريدُ ، فَلا تُبَل كَيفَ كُنتَ.(2)

اگر آنچه را خواستى نشد ، اهميت نده كه چگونه هستى .

اگر انسان زندگى را سخت نگيرد و آنچه را هست بپذيرد ، اولاً توان واكنش مثبت را به دست مى آورد و ثانيا در يك آرامش خاصى زندگى خواهد كرد .

2 . دنيا گذرگاه موقّت است نه خانه دائم!

نسبت ميان ما و دنيا چيست؟ آيا براى همين دنيا آفريده شده ايم؟ آيا دنيا همه زندگى ما است؟ يك بار ديگر ، اين جمله را تكرار مى كنيم كه: آيا دنيا همه زندگى ما است؟ آيا زندگى انسانى يعنى همين دنيا و همه اين دنيا؟ نسبت ميان «انسان» و «دنيا» از چيزهايى است كه كمتر به آن فكر مى شود؛ اگر نگوييم هرگز به آن انديشيده نمى شود ! پاسخ اين دو پرسش چيست؟ ما چيستيم و براى چه چيزى آفريده شده ايم؟ و دنيا

ص: 31


1- . نهج البلاغة ، حكمت 69.
2- . غرر الحكم ، ح11038 .

چيست و براى چه آفريده شده است؟ اگر انسان را موجودى بدانيم كه دنيا ، انتهاى زندگى او باشد و بشر ، ظرف ديگرى براى زندگى نداشته باشد و اگر دنيا را جايگاهى بدانيم كه براى خود اصالت دارد و كمالش در فراهم بودن نعمت هايش باشد ، در آن صورت ، كاستى ها و فقدان هايش بسيار دردناك و غير قابل تحمّل مى شود . زندگى هنگامى بى معنا و غيرقابل تحمّل مى گردد كه براى انسان ، چيزى جز زندگى اين دنيا وجود نداشته باشد و دنيا همه ظرف زندگى او باشد ؛ اما آيا اين تصوّر ، با واقعيت هماهنگ است؟ تا چه اندازه ، تصوّر ما از خودمان و از دنيايى كه در آن زندگى مى كنيم ، با واقعيت هاى هستى مطابقت دارد؟ آيا تا به حال ، به اين فكر كرده ايد كه تصوّرات ما بايد با واقعيت ها هماهنگ باشد ، نه آن گونه كه دوست مى داريم؟ واقعيت دنيا چيست؟ آيا اصالت داشته و همه زندگى انسان است؟ واقعيت انسان چيست؟ آيا همه هستى او محدود به همين دنياست؟

نه دنيا همه هستى است و نه حيات انسان ، محدود به اين دنياست . دنيا نه تنها قطعه اى از حيات و بلكه مقدمه و زمينه ساز حيات اصيل و پايدار بشر است و انسان ، نه تنها محدود به اين دنيا نيست بلكه دنيا و زندگى دنيوى او مزرعه آخرت است.(1) پس دنيا و زندگى دنيوى انسان اصالت ندارد و همه چيز انسان در آن ، تعريف و معنا نمى شود . ما اين جا به دنيا مى آييم ، امّا براى دنيا آفريده نشده ايم . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

فَفِى الدُّنيا حُيّيتُم ولِلآخِرَةِ خُلِقتُم .(2)

در دنيا حيات يافتيد و براى آخرت ، آفريده شديد .

دنيا نيز همه چيز هستى نيست و اين جا همه حيات انسان نيست . امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد:

الدُّنيا خُلِقَت لِغَيرِها ولَم تُخلَق لِنَفسِها .(3)

ص: 32


1- . عوالى اللآلى ، ج 1 ، ص 267 ؛ تنبيه الخواطر ، ج 1 ، ص 183 .
2- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج1 ، ص298 ، ح56 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص110 ؛ مشكاة الأنوار ، ص269 .
3- . نهج البلاغة ، حكمت 463 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص133 ، ح136 .

دنيا براى غير آن آفريده شده ، و براى خودش آفريده نشده است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز مى فرمايد:

إنَّكُم خُلِقتُم لِلآخِرَةِ وَالدُّنيا خُلِقَت لَكُم .(1)

به درستى كه شما براى آخرت آفريده شده ايد و دنيا براى شما آفريده شده است .

اگر زندگى انسان ، محدود به اين دنيا نيست و دنيا توقفگاهى براى حيات جاويد است ، پس كاستى هاى آن ، آزاردهنده و غير قابل تحمّل نخواهند بود . اگرسالن هاى انتظار بيمارستان ها ، مطب پزشكان ، ايستگاه هاى اتوبوس و... از وضع مناسبى برخوردار نباشند ، هر چند براى ما ناراحت كننده است ، اما قابل تحمّل اند ؛ چون اين اماكن ، محل دائمى زندگى انسان ها نيستند . نامرتّبى و كثيفى خانه شخصى و محل دائمى زندگى و كار ، قابل تحمّل نيست ؛ اما كاستى هاى محل هاى موقّت را مى توان تحمّل نمود . دنيا نيز همين گونه است . كسانى نمى توانند كاستى ها و سختى هاى دنيا را تحمّل كنند كه دنيا را همه چيز مى دانند و حيات ، براى آنها معنايى جز زندگى دنيا ندارد . اما اين ، مطابق واقع نيست . دنيا محل زندگى دائمى نيست . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

إنَّ الدُّنيا مَنزِلُ قُلعَةٍ ولَيسَتِ بِدارِ نُجعَةٍ ، خَيرُها زَهيدٌ وشَرُّها عَتيدٌ ومُلكُها يُسلَبُ وعامِرُها يُخرَبُ .(2)

همانا دنيا منزلى است كه هر لحظه از آن بايد آماده كوچ باشى و جايگاه اقامت نيست. خوبى آن اندك و بدى اش آماده است و حكومتش رو به نيستى مى رود و آبادى اش ويران مى شود.

دنيا را بايد گذرگاه آخرت دانست ، نه خانه زندگى و قرارگاه حيات.(3) اگر به اين

ص: 33


1- . شعب الايمان ، ج7 ، ص360 ، ح10581 ؛ تنبيه الغافلين ، ص238 ، ح309 .
2- . غرر الحكم ، ح2274 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص145 ؛ ر . ك : نهج البلاغة ، خطبه 113 ؛ كشف المحجة ، ص165 .
3- . ر . ك : نهج البلاغة ، حكمت 133 و خطبه 132 ؛ غرر الحكم ، ح2715 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص148 ؛ كمال الدين ، ج1، ص74 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص309 ، ح356 .

واقعيت ، واقف شويم و آن را باور كنيم ، كاستى ها و سختى هاى آن را تحمّل خواهيم كرد ؛ چون موقّت و غير اصيل است . آنچه تحمّل ناپذير است ، كاستى هاى سراى جاويد و اصيل است . پس براى اين كه راحت زندگى كنيم ، بهتر است خود را در دنيا اين گونه فرض كنيم:

يك . خود را ميهمانى بدانيد كه بايد از خانه ميزبان كوچ كند

ناله ها و شكايت ها مخصوص كسانى است كه دنيا را منزل هميشگى خود و مال را ملك خود مى دانند؛ تصوّرى كه مطابق واقع نيست. اما اگر انسان ، خود را مهمان بداند، به دنيا دل نمى بندد و ناملايمات آن آسان مى گردد و كوچ از آن ، راحت مى شود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد :

كونوا فِي الدُّنيا أضيافا . . . تَبنونَ ما لا تَسكُنونَ ، وتَجمَعونَ ما لا تَأكُلونَ ، وتَأمُلونَ ما لا تُدرِكونَ .(1)

در دنيا مهمان باشيد... مى سازيد آنچه را ساكن نمى شويد و جمع مى كنيد آنچه را نمى خوريد و آرزو مى كنيد آنچه را به دست نمى آوريد.

و در كلام ديگرى مى فرمايد:

إنَّ النّاسَ فِي الدُّنيا ضَيفٌ ، وما في أيديِهم عارِيةٌ ، وإنَّ الضَّيفَ راحِلٌ وإنَّ العارِيَةَ مَردودَةٌ .(2)

همانا مردم در دنيا مهمان اند و آنچه در دستشان است ، امانت است و همانا مهمان ، كوچ كننده است و امانت ، بازگردانده مى شود.

هم او مى فرمايد:

ص: 34


1- . كنز الفوائد ، ج1 ، ص344 ؛ أعلام الدين ، ص146 و 365 ؛ إرشاد القلوب ، ص94 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص81 ، ح43 ؛ حلية الأولياء ، ج1 ، ص 358 ؛ مسند الشهاب ، ج1 ، ص426 ، ح731 ؛ تفسير القرطبى ، ج 12 ، ص277 .
2- . إرشاد القلوب ، ص23 ؛ أعلام الدين ، ص344 ؛ بحار الأنوار ، ج77 ، ص187 ، ح10 .

ما أصبَحَ فِي الدُّنيا أحَدٌ إلاّ ضَيفا ومالُهُ عارِيَةٌ ، فَالضَّيفُ مُنطَلِقٌ وَالعارِيَةُ مُؤَدّاةٌ .(1)

هيچ كس در دنيا نيست مگر اين كه مهمان است و مال او امانت؛ پس مهمان مى رود و امانت ، برگردانده مى شود.

كسى كه در دنيا ، خود را «مهمان» و مال را «عاريه» بداند، نه نسبت به مدّت اقامت در دنيا نالان مى شود و نه نسبت به آنچه ندارد يا از دست داده ، شكايت مى كند.

دو . خود را غريب يا رهگذر بدانيد

ايده آل نگرى انسان ، مربوط به جايى است كه وطن اصلى و اقامتگاه دائمى او باشد. ما از هر چيز نازيبا و ناخوشايندى ناراحت مى شويم؛ اما اگرمربوط به محل اقامت ما نباشد، تحمّل آن ، چندان مشكل نخواهد بود. اگر كسى به مسافرتى برود كه همراه با سختى ها و ناخوشايندى هايى باشد، آنها آن را تحمّل خواهد كرد؛ چون آن جا وطن او نيست. وقتى تحمّل ناملايمات ناممكن مى شود كه در اقامتگاه دائمى خود با سختى ها و ناملايمات روبه رو شويم. دنيايى كه در آن زندگى مى كنيم ، چگونه جايى است: اقامتگاه يا توقّفگاه؟ ما در اين دنيا چگونه ايم : ساكن يا غريب و رهگذر؟ دنيا خانه دائمى ما نيست و ما نيز ساكنان هميشگى آن نيستيم. اين ، يكى از واقعيت هاى دنياست. پيامبر خدا در اين باره مى فرمايد:

كُن فِي الدُّنيا كَأَنَّكَ غَريبٌ أو عابِرُ سَبيلٍ ، وعُدَّ نَفسَكَ في أهلِ القُبورِ .(2)

در دنيا به گونه اى باش كه گويا نا آشنا يا رهگذر هستى و خودت را در زمره اهل قبور قرار ده.

اگر انسان ، خود را در اين دنيا غريب و نا آشنا و رهگذرى بداند كه لحظاتى را در

ص: 35


1- . الفردوس ، ج4 ، ص63 ، ح6197 .
2- . سنن الترمذى ، ج2 ، ص388 ؛ صحيح البخارى ، ج5 ، ص2358 ، ح6053 ؛ سنن ابن ماجة ، ج2 ، ص1378 ، ح4114 ؛ مسند ابن حنبل ، ج2 ، ص132 ، كنز العمّال ، ج3 ، ص194 ، ح6127 ؛ الأمالى ، طوسى ، ص381 ، ح819 ؛ مشكاة الأنوار ، ص304 ؛ تنبيه الخواطر ، ج2 ، ص52 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص 99 ، ح85 .

آن سپرى مى كند، ناملايمات و سختى هاى آن را آزار دهنده نمى بيند. پس بياييم خودمان را رهگذر بدانيم تا راحت تر زندگى كنيم.

سه . دل از اين دنياى ناپايدار بركَنيد

اولاً درد و رنج و تحمّل ناپذيرى سختى ها ، سختى ها مخصوص دل انسان است نه بدن ما. ثانيا دل را بايد در گرو چيزى قرار داد كه پايدار و پرفايده باشد. دنيا ناپايدار و

پرزيان است ؛ لذا شايسته دل بستگى نيست. آنچه پايدار و پرفايده است، آخرت و نعمت هاى بى پايان آن است. بنابراين ، اگر ما زمانى كه در اين دنيا هستيم، بتوانيم دل

خود را به آخرت پيوند زنيم، از ناملايمات دنيا بى تاب نمى شويم. دلى كه در گرو آخرت و نعمت هاى آن باشد، سختى هاى دنيا را هيچ مى بيند و اين گونه است كه در عين مشكلات ، آسوده زندگى مى كند. امام على عليه السلام در باره اين روش مى فرمايد :

أخرِجوا مِنَ الدُّنيا قُلوبَكُم مِن قَبلِ أن تَخرُج مِنها أبدانُكُم فَفيهَا اختُبِرتُم ولِغَيرِها خُلِقتُم .(1)

دل هايتان را از اين دنيا خارج كنيد قبل از آن كه بدن هايتان از آن خارج شود. پس در دنيا آزمايش مى شويد و براى غير آن آفريده شده ايد.

و در كلام ديگرى مى فرمايد:

كُن فِي الدُّنيا بِبَدَنِكَ وفِي الآخِرَةِ بِقَلبِكَ .(2)

در دنيا با بدنت باش و در آخرت با قلبت.

پس بياييد بدن هايمان را در اين دنيا قرار دهيم و دل را به سراى جاويد رهسپار كنيم تا آسوده تر زندگى كنيم.

ص: 36


1- . نهج البلاغة ، خطبه 203 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج1 ، ص298 ، ح56 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص110 ؛ مشكاة الأنوار ، ص269 ؛ تنبيه الخواطر ، ج2 ، ص 218 ؛ روضة الواعظين ، ج2، ص442 ؛ تذكرة الخواصّ ، ص1320 .
2- . حلية الأولياء ، ج2 ، ص37 ؛ كشف الغمّة ، ج1، ص567 ؛ غرر الحكم ، ح2626 .

چهار . دنيا را مثل يك خواب خوش بدانيد

دنيا زودگذر است و تا انسان ، چشم باز كند، خود را در سرايى مى بيند كه هيچ چيز از امور دنيايى در دست او نيست. از اين رو ، دنيا همانند يك خواب است. انسان خردمند ، نه به دست آوردن در خواب را واقعى مى داند و نه از دست دادن آن را؛ و چون چنين است، نه از به دست آوردن چيزى سرمست مى شود و نه به خاطر از دست دادن چيزى نالان مى گردد. توجّه به اين بعد از واقعيت ، چنين تأثير ژرفى در روح انسان بر جاى مى گذارد. به همين جهت ، امام صادق عليه السلام به جابر مى فرمايد:

اِجعَلِ الدُّنيا مالاً أصَبتَهُ في مَنامِكَ ثُمَّ انتَبَهتَ ولَيسَ مَعَكَ مِنهُ شَيءٌ . هَل هُوَ إلاّ ثَوبٌ تَلبَسُهُ فَتُبلِيَهُ ، أو طَعامٌ يَعودُ بَعدُ إلى ما تَعلَمُ ؟ ! فَالعَجَبُ لِقَومٍ حُبِسَ أوَّلُهُم عَن آخِرِهِم ، ثُمَّ نودِيَ فيهِم بِالرَّحيلِ وهُم في غَفلَةٍ يَلعَبونَ .(1)

دنيا را همانند مالى قرار ده كه در خواب به دست آورده اى و چون بيدار شدى ، چيزى از آن نمى يابى. آيا چيزى جز لباسى است كه مى پوشى و كهنه مى كنى؟ و يا غذايى كه مى دانى به چه تبديل مى شود؟! شگفتا از گروهى كه آغاز و فرجام آنان بسته شده و آواى كوچ ، در ميان آنان بلند است ، در حالى كه آنان در بى خبرى بازى مى كنند.

امام باقر عليه السلامنيز به جابر مى فرمايد :

أنزِلِ الدُّنيا كَمَنزِلٍ نَزَلتَهُ ثُمَّ ارتَحَلتَ عَنهُ ، أو كَمالٍ وَجَدتَهُ في مَنامِكَ فَاستَيقَظتَ ولَيسَ مَعَكَ مِنهُ شَيءٌ ، إنّي إنَّما ضَرَبتُ لَكَ هذا مَثَلاً لِأَنَّها عِندَ أهلِ اللُّبِّ وَالعِلمِ بِاللّه ِ كَفَيءِ الظَّلالِ.(2)

دنيا را همانند منزلى قرار ده كه در آن فرود آمدى ، سپس از آن كوچ كردى، يا همانند مالى قرار ده كه در خوابت آن را يافته اى و چون بيدار شدى ، چيزى از

ص: 37


1- . تنبيه الخواطر ، ج2 ، ص30 .
2- . الكافى ، ج2 ، ص133 ، ح16 ؛ تنبيه الخواطر ، ج2 ، ص194 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص36 ، ح17 ؛ حلية الأولياء ، ج3 ص187 ؛ ر. ك: الأمالى ، طوسى ، ص296 ، ح582 ؛ الزهد ، حسين بن سعيد ، ص50 ، ح133 ؛ مشكاة الأنوار ، ص270 ؛ بشارة المصطفى ، ص189 ؛ الفضائل ، ص8 ؛ كشف الغمّة ، ج2 ، ص121 .

آن را با خود نديدى. همانا من اين را به عنوان مَثَل برايت نقل كردم؛ چون دنيا نزد اهل خِرَد و آگاه از خدا همانند سايه است.

در كلام ديگرى از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده كه آن حضرت مى فرمايد :

أنزِلِ الدُّنيا كَمَنزِلٍ نَزَلتَهُ فَارتَحَلتَ عَنهُ ، أو كَمالٍ أصَبتَهُ في مَنامِكَ فَاستَيقَظتَ ولَيسَ في يَدِكَ شَيءٌ مِنهُ . فَكَم مِن حَريصٍ عَلى أمرٍ قَد شَقِيَ بِهِ حينَ أتاهُ ، وكَم مِن تارِكٍ لِأَمرٍ قَد سَعِدَ بِهِ حينَ أتاهُ.(1)

دنيا را همانند منزلى قرار ده كه در آن فرود آمدى ، سپس از آن كوچ كردى، يا همانند مالى قرار ده كه در خوابت آن را يافته اى و چون بيدار شدى ، چيزى از آن را در دست خود نديدى. چه بسا كسى كه نسبت به چيزى حريص بوده و چون آن را يافته ، بدبخت شده و چه بسا كسى كه چيزى را ترك كرده و چون به آن رسيده ، خوش بخت شده است.

پنج . دنيا را پلى بدانيد كه از آن مى گذريد و ديگر به آن بازنمى گرديد

كسى كه براى رفتن به يك سفر سياحتى يا زيارتى بايد از رودخانه اى گذر كند، همه توجّه خود را به پل متوجّه نمى سازد. نه ناملايمات پل ، او را رنج مى دهد و نه بناى ماندن روى پل را دارد. واقعيت اين است كه دنيا همانند پلى براى گذر به آخرت است. امام صادق عليه السلام يكى از موعظه هاى لقمان به فرزندش را اين چنين نقل مى كند :

اِجعَلِ الدُّنيا بِمَنزِلَةِ قَنطَرَةٍ عَلى نَهرٍ جُزتَ عَلَيها وتَرَكتَها ولَم تَرجِع إلَيها آخِرَ الدَّهرِ .(2)

دنيا را همانند پلى بر نهرى بدانيد كه از آن مى گذريد و آن را ترك مى كنيد و تا پايان روزگار ، ديگر به آن برنمى گرديد.

كسى كه به اين واقعيت واقف شود، چگونگى وضع ظاهرى دنيا براى او خيلى مهم نخواهد بود. اين ، يك اصل است. براى او مهم اين نيست كه پل چگونه است

ص: 38


1- . تحف العقول ، ص377 ؛ ر. ك: همان، ص287 .
2- . الكافى ، ج2 ، ص135 ، ح20 ؛ بحار الأنوار ، ج13 ، ص425 ، ح19 .

و در روى پل ، چه بر او مى گذرد؛ مهم اين است كه بتواند از آن بگذرد و به مقصد برسد. اساسا به ظواهر و تزيينات امور موقّتى و يك بار مصرف، آن قدر اهميت داده نمى شود ؛ و لذا نه نبود آن مشكل ساز مى شود و نه از دست دادن آن مسئله ساز.

شش . خود را مسافرى در اين دنيا بدانيد

سفر ، وسيله است نه هدف و زمان آن ، كوتاه است نه دائمى. از اين رو با اين كه سفر ، ناملايماتى دارد، اما براى رسيدن به مقصد و به جهت موقّتى بودن آن، تحمّل مى شود. اگر انسان ، دنيا را يك «سفر» و خود را «مسافر» آن بداند، سختى هاى آن ، او را بى تاب و رنجور نمى سازد. در اين باره ، كلام زيبايى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهروايت شده كه با هم مرور مى كنيم:

قيلَ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله : كَيفَ يَكونُ الرَّجُلُ فِي الدُّنيا؟

قالَ : مُتَشَمِّرا كَطالِبِ القافِلَةِ .

قيلَ : في كَمِ القَرارُ فيها؟

قالَ : كَقَدرِ المُتَخَلِّفِ عَنِ القافِلَةِ .

قيلَ : فَكَم ما بَينَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ؟

قالَ : غَمضَةُ عَينٍ ؛ قالَ اللّه ُ عَزَّ وجَلَّ : «كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُواْ إِلاَّ سَاعَةً مِّن نَّهَارِ»»(1) .(2)

از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: انسان در دنيا چگونه است؟

فرمود: همانند جوينده قافله اى كه دامن ، بالا زده است.

پرسيدند: چه قدر در اين دنيا اقامت دارد؟

فرمود: به اندازه كسى كه از قافله ، جامانده است.

پرسيدند: پس فاصله دنيا و آخرت چه قدر است؟

فرمود: يك چشم برهم زدن . خداوند عزوجل مى فرمايد: «آن روز پندارند كه گويا به جز ساعتى از روز ، درنگ نداشته اند» .

ص: 39


1- . سوره احقاف ، آيه 35 .
2- . روضة الواعظين ، ص491 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص122 ، ح110.

امام على عليه السلام نيز كلام زيبايى در اين باره دارد:

عِبادَ اللّه! اُوصيكُم بِالرَّفضِ لِهذِهِ الدُّنيَا التّارِكَةِ لَكُم وإن لَم تُحِبّوا تَركَها . . . فَإِنَّما مَثَلُكُم ومَثَلُها كَسَفرٍ سَلَكوا سَبيلاً فَكَأَنَّهُم قدَ قَطَعوهُ ، وأمّوا عَلَما فَكَأَنَّهُم قَد بَلَغوهُ .(1)

بندگان خدا! شما را به دل كندن از اين دنيا سفارش مى كنم ، كه شما را رها خواهد كرد ، هر چند شما مايل به ترك آن نباشيد... همانا مثل شما و مَثَل دنيا همانند مسافرانى است كه تا مقدارى راه رفته اند ، گويا تمام آن را پيموده اند و تا قصد رسيدن به نشانه اى (در ميان راه) را دارند ، گويا به آن رسيده اند .

همچنين در سفارش آن حضرت به فرزندشان امام حسن عليه السلام نيز آمده است:

يا بُنَيَّ إنّي قَد أنبَأتُكَ عَنِ الدُّنيا وحالِها وزَوالِها وَانتِقالِها ، وأنبَأتُكَ عَنِ الآخِرَةِ وما اُعِدَّ لأَهلِها فيها ، وضَرَبتُ لَكَ فيهِمَا الأَمثالَ ، لِتَعتَبِرَ بِها ، وتَحذُوَ عَلَيها . إنَّما مَثَلُ مَن خَبَرَ الدُّنيا كَمَثَلِ قَومٍ سَفرٍ نَبا بِهِم مَنزِلٌ جَديبٌ فَأَمّوا مَنزِلاً خَصيبا وجَنابا مَريعا ، فَاحتَمِلوا وَعثاءَ الطَّريقِ ، وفِراقَ الصَّديقِ ، وخُشونَةَ السَّفَرِ ،

وجُشوبَةَ المَطعَمِ ، لِيَأتوا سَعَةَ دارِهِم ، ومَنزِلَ قَرارِهِم ، فَلَيسَ يَجِدونَ لِشَيءٍ مِن ذلِكَ ألَما ، ولا يَرَونَ نَفَقَةً فيهِ مَغرَما ، ولا شَيءَ أحَبُّ إلَيهِم مِمّا قَرَّبَهُم مِن مَنزِلِهِم ، وأدناهُم مِن مَحَلَّتِهِم .(2)

اى فرزندم! همانا من تو را از دنيا و حالات آن و زوالش و دگرگونى اش آگاه

ساختم، و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن مهيّا شده ، با خبر نمودم و در باره اين دو ، برايت مثال هايى زدم تا از آنها عبرت بگيرى و در راه صحيح ، گام نهى . مَثَل كسانى كه دنيا را خوب آزموده اند ، همانند مسافرانى است كه در سرمنزلى بى آب و آبادى و پرمشقّت كه قابل ماندن نيست قرار گرفته اند و قصد دارند تا به منزلى پرنعمت و به ناحيه اى كه در آن آسايش و راحتى است كوچ

ص: 40


1- . نهج البلاغة ، خطبه 99 ؛ تنبيه الخواطر ، ج2 ، ص254 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص113 ، ح109 ؛ ر . ك : كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج1 ، ص429 ، ح1263 ؛ مصباح المتهجّد ، ص381 ، ح508 ؛ بحار الأنوار ، ج 89 ، ص237 ، ح68 .
2- . نهج البلاغة ، نامه 31 ؛ تحف العقول ، ص73 ؛ بحار الأنوار ، ج77 ، ص202 ، ح1 .

نمايند . پس مشقت هاى راه و دورى دوستان و سختى سفر و ناگوارى غذاها را تحمّل كردند تا به خانه وسيع خويش و سرمنزل قرار و آسايش خويش درآيند و از هيچ يك از اين مشكلات، احساس درد نمى كنند و هزينه هاى مصرف شده را خسارت نمى شمرند و هيچ چيز برايشان محبوب تر از آن چيزى نيست كه آنان را به منزلشان نزديك تر سازد و به محلشان برساند.

در اين بخش از كلام ، به خوبى روشن است كه شناخت واقعيت دنيا چه نقشى در به حركت درآوردن انسان به سوى آخرت دارد. همچنين مشخص مى شود كه شناخت مقصد و مقصود ، و عشق به آن ، چه نقش مهمّى در افزايش توان تحمّل و مقاومت در برابر سختى ها و مشكلات دارد؛ به اندازه اى كه گويا هيچ درد و رنجى را نديده و هر چيزى كه او را به مقصدش برساند ، دوست داشتنى و شيرين است، هر چند سخت و تلخ باشد.

امام باقر عليه السلام نيز مى فرمايد :

أهلُ الدُّنيا سَفرٌ يَحُلّونَ عَقدَ رِحالِهِم في غَيرِها.(1)

اهل دنيا مسافرانى هستند كه بند كوله بارشان را در غير آن ، باز مى كنند.

امام على عليه السلام مى فرمايد :

أهلُ الدُّنيا كَركبٍ يُسارُ بِهِم وهُم نِيامٌ .(2)

اهل دنيا همانند سواره اى هستند كه آنان را مى برند در حالى كه خواب اند.

و يا مى فرمايد:

إنَّ أهلَ الدُّنيا كَرَكبٍ ؛ بَيناهُم حَلّوا إذ صاحَ بِهِم سائِقُهُم فَارتَحَلوا.(3)

همانا اهل دنيا همانند سواره اند؛ در حالى كه آنان بار گشوده اند، راهنما بانگ زند و آنان كوچ كنند.

ص: 41


1- . تحف العقول ، ص299 ؛ الأمالى ، مفيد ، ص18 ، ح5 ؛ بحار الأنوار ، ج78 ، ص179 ، ح59 ؛ البداية والنهاية ، ج9 ، ص282 .
2- . نهج البلاغة ، حكمت 64 ؛ تنبيه الخواطر ، ج1 ، ص77 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص128 ، ح131 .
3- . نهج البلاغة ، حكمت 415 ؛ مشكاة الأنوار ، ص268، ح1563 ؛ روضة الواعظين ، ج2، ص441 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص132 ، ح136 ؛ مطالب السؤول ، ص57 .

هفت . خود را همانند مستأجرى بدانيد كه بايد از خانه استيجارى كوچ كند

ناملايمات خانه غير دائمى و خانه اى كه ملك شخصى انسان نباشد نيز چندان بى تاب كننده نيست. خانه دائمى و ملكى ، بايد بى عيب و نقص و توأم با شادى و سرور باشد. كسانى از ناملايمات دنيا رنجور مى شوند كه آن را خانه خود و منزلگاه هميشگى شان پنداشته اند و از اين واقعيت ، غافل اند كه خانه دنيا موقّتى است و ما هيچ مالكيتى نسبت به آن نداريم. كسانى كه به اين واقعيت توجّه دارند، در برابر سختى هاى آن ، بردبار و مقاوم مى شوند. به همين جهت ، امام كاظم عليه السلام مى فرمايد :

كُن فِي الدُّنيا كَساكِنِ دارٍ لَيسَت لَهُ ، إنَّما يَنتَظِرُ الرَّحيلَ .(1)

در دنيا همانند ساكن خانه اى باش كه مال او نبوده ، همانا منتظر كوچ است.

خلاصه سخن ، اين كه اگر انسان به واقعيت ناپايدارىِ دنيا باور داشته باشد و دنيا را آن گونه كه هست بشناسد، در برابر ناملايمات آن ، بى تابى نمى كند و فشارهاى روانى ، او را آزار نمى دهد. نارضايتى ها و ناله هاى ما به خاطر آن است كه به «واقعيت دنيا» واقف نيستيم.

3 . دنيا ناچيز است

يكى از علل بى تاب شدن در برابر سختى ها اين است كه بهره هاى دنيا را بسيار زياد و مهم مى شمريم . اگر انسان ، چيزى را بسيار مهم بداند ، به خاطر به دست نياوردن و يا از دست دادن آن به شدّت غمين و اندوهگين مى گردد . شدت تنيدگى ، بسته به جايگاهى است كه شى ء از دست رفته يا به دست نيامده ، نزد فرد دارد . كسى كه دنيا و بهره هاى دنيا را بزرگ بشمارد ، تحمّل فقدان آن را ندارد . اما اين تصوّر ، مطابق واقع نيست . قرآن كريم مى گويد :

قُلْ مَتَ-عُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْأَخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى.(2)

بگو كالاى دنيا اندك است و آخرت براى پرهيزكاران ، بهتر است .

ص: 42


1- . تحف العقول ، ص398 ؛ بحار الأنوار ، ج78 ، ص313 ، ح1 .
2- . سوره نساء ، آيه 77 .

اين آيه ، هنگامى نازل شد كه مردم در آستانه يك جنگ قرار گرفته بودند و به خاطر دشوارى ها و تبعاتى كه جنگ دارد ، ناراضى بودند . خداوند متعال ، آنان را به قليل بودن متاع دنيا و بهتر بودن متاع آخرت متوجه مى سازد . بديهى است كه جنگ ، ويرانگر و زيان بار است ؛ اما اگر انسان به اين نكته توجّه كند كه آنچه از دنيا در دست

دارد ، چيز مهمى نيست ، در برابر فقدان و زيان ناشى از جنگ ، مقاوم خواهد شد . اين ، اختصاص به جنگ نداشته ، در همه جا كاربرد دارد .

اگر انسان به اين حقيقت توجّه كند كه آنچه را از دست داده يا به دست نياورده ، اندك بوده است ، دچار تنيدگى و فشار روانى نمى گردد . مهم اين نيست كه در واقع ، آن شى ء ، كوچك است يا بزرگ ؛ مهم اين است كه ما آن را كوچك بدانيم يا بزرگ . اگر چيز مهمى مثل «دين» را از دست بدهيم ، ولى آن را ناچيز بشماريم ، به خاطر فقدان آن ، خيلى ناراحت نمى شويم ؛ اما اگر چيز بى ارزشى را از دست داده باشيم ، ولى آن را مهم بشماريم ، به شدت ناراحت مى شويم . پس آنچه در تنيدگى و نارضايتى مهم است ، تصوّر ما است . براى كسب رضايت از زندگى و مهار تنيدگى، بهتر است تصوّرات خود را از نعمت هاى دنيا اصلاح كنيم و آنها را با واقعيت ، مطابقت نماييم .

4 . دنيا ناپايدار است

وقتى كشتى بخواهد در ساحل ، پهلو بگيرد ، لنگر مى اندازند و آن را به محلى محكم و ثابت مى بندند . آرام گرفتن كشتى ، در اين است كه به محلى ثابت ، پيوند بخورد . اگر كشتى را به چيزى ناپايدار و متغيّر ببندند ، آرام نخواهد گرفت . كشتى زندگى نيز همين گونه است . راز آرامش زندگى در اين است كه آن را به چيزى پايدار و ثابت ، پيوند زنيد . دل بستگى يعنى پيوند زدن . شما به چه چيزى دل بستگى داريد؟ اين را ساده نگيريد . آسايش زندگى در همين امور به ظاهر ساده است .

اگر مى خواهيد زندگى موفق و رضايت بخشى داشته باشيد ، بايد به چيزى و جايى دل ببنديد كه پايدار و تغييرناپذير باشد . به ياد داشته باشيد كه: «آنچه را نپايد ، دل بستگى نشايد» . پيش از آن كه به دنيا دل ببنديد به اين پرسش ، پاسخ دهيد كه : آيا

ص: 43

پايدار است يا ناپايدار؟ آيا هيچ به اين فكر كرده ايد كه دنيا ناپايدار است؟ آيا مى دانيد يكى از واقعيت هاى دنيا ناپايدارى آن است ؟

موقعيت ناخوشايند ، معمولاً پس از حالت خوشايند ايجاد مى شود . هنگامى سختى و مصيبتى براى انسان فرا مى رسد كه قبل از آن در حالت سرور و خوشى به سر مى برده است . انتقال از خوشى به ناخوشى شايد از مهم ترين عوامل تنيدگى و فشار روانى باشد . اگر تصوّر كنيم كه حالت خوشى و راحتى وجود نداشته و سپس مصيبتى فرا رسد ، تلخى و دردناكى آن كمتر از وقتى است كه همان مصيبت ، پس از خوشى و سرمستى فرا رسد . در اين جا مصيبت ، يكى است ؛ اما آنچه آزاردهندگى مصيبت را در حالت دوم بيشتر مى كند ، انتقال از خوشى به ناخوشى و از نعمت به نقمت است . قرآن كريم درتوصيف اين حالت مى فرمايد:

وَ إِنَّ-آ إِذَآ أَذَقْنَا الاْءِنسَ-نَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَ إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةُم بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الاْءِنسَ-نَ كَفُورٌ .(1)

و ما هنگامى كه به انسان نعمتى از جانب خود بچشانيم ، از آن ، خرسند مى شود و اگر به خاطر كردارشان بدى به آنها برسد ، [در آن حالت] همانا انسان كفرورز است .

در آيه ديگرى مى فرمايد :

وَ لَ-ل-ءِنْ أَذَقْنَا الاْءِنسَ-نَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَ-هَا مِنْهُ إِنَّهُو لَيَ-ٔوسٌ كَفُورٌ .(2)

و اگر به انسان ، رحمتى از جانب خود بچشانيم ، سپس آن را از او بگيريم ، همانا او نااميد و كفرورز است .

در آيه اوّل ، نعمت موجود ، سلب نمى شود ، بلكه نقمت ديگرى فرا مى رسد ؛ اما در آيه دوم ، نعمت موجود ، سلب مى شود . هر چه باشد مهم اين است كه انتقال از خوشى به ناخوشى ، آزارى دارد كه شايد بيشتر از آزار اصل نقمت باشد.

ص: 44


1- . سوره هود، آيه 9 .
2- . سوره شورا، آيه 48 .

سرّ مطلب اين است كه فرد ، انتظار ناخوشى را ندارد و طبيعى است كه فرا رسيدن نقمت غير مترقّبه ، آزار و ناراحتى مضاعف دارد ؛ همان گونه كه نعمت غير مترقّبه ، خرسندى مضاعف دارد . اگر انسان ، انتظار نقمت و ناخوشى را داشته باشد ، به مراتب تنيدگى حاصل از آن ، كمتر خواهد بود . كسانى كه انتظار ناخوشى ندارند ، خواستار پايدار ماندن موقعيت خوشايند هستند . انسان چون راحت طلب است ، خواستار پايدار ماندن موقعيت هاى خوشايند است و پايدارخواهى خوشايندها ، ورود مصيبت و نقمت را غير منتظره مى گرداند . بنابراين ، بخش اعظم رنج و مصيبت ، مربوط به غير منتظره بودن آن است و غير منتظره بودن ناخوشى ها ريشه در پايدار دانستن دنيا دارد . اما آيا واقعيت نيز همين است؟ آيا تصوّر ما و انتظار ما با واقعيت دنيا هماهنگ است؟ آيا دنيا و نعمت هاى آن پايدارند؟

هر چند دنيا از ميليون ها و بلكه شايد ميلياردها سال قبل تاكنون حيات داشته ، و شايد ميليون ها و بلكه ميلياردها سال ديگر نيز حيات داشته باشد ، اما براى ما آن قطعه اى از دنيا مهم است كه در آن زندگى مى كنيم . دنيا براى هر فرد ، مساوى با عمر اوست و اين عمر ، محدود و بلكه ناچيز است ؛ اما ما پايان ناپذيرى عمر را چه نسبت به خودمان و چه نسبت به عزيزانمان انكار مى كنيم . از اين رو ، وقتى هنگام فقدان فرا رسد ، سخت ناراحت و غمين مى شويم .

درباره نعمت ها و خوشى هاى دنيا نيز همين گونه است . هر چند هميشه دنيا پر از نعمت و سرور است ، اما آنچه براى ما مهم است ، خوشى و دارايى خود ماست و اين ، هميشه موجود نيست ؛ اما ما چون دوست داريم كه اين حالت ، پايدار باشد ، آن را پايدار مى دانيم! اگر خوب دقت شود مى بينيم كه ميل به «پايدار بودن» مطلوب ، به «پايدار دانستن» مطلوب تبديل مى شود و بديهى است كه ميان اين دو ، تفاوت زيادى وجود دارد ؛ پايدار خواستن كجا و پايدار بودن كجا؟!

كسانى كه به اين واقعيت باور داشته باشند و خوشى دنيا را ناپايدار بدانند ، ورود مصيبت ، برايشان غير منتظره نيست و از پيش ، آمادگى مقابله با آن را دارند . از اين رو ،

بخشى از متون دينى ، به آشكار ساختن اين واقعيت اختصاص دارند . امام على عليه السلام در

ص: 45

توصيف ناپايدارى دنيا مى فرمايد:

دارٌ بِالبَلاءِ مَحفوفَةٌ وبِالغَدرِ مَعروفَةٌ ، لا تَدومُ أحوالُها ولا يَسلَمُ نُزّالُها . أحوالٌ مُختَلِفَةٌ وتاراتٌ مُتَصَرِّفَةٌ . . .(1)

[ دنيا] سرايى است به بلا آميخته و به نيرنگ ، شناخته شده . احوال آن ناپايدار است و ساكنان آن ، ايمن نيستند . احوالش گوناگون و حالاتش گذرنده است ... .

و در كلام ديگرى مى فرمايد :

إنَّ الدُّنيا سَريعَةُ التَّحَوُّلِ ، كَثيرَةُ التَّنَقُّلِ . . . فَأَحوالُها تَتَنَزَّلُ ونَعيمُها يَتَبَدَّلُ ورَخاؤُها يَتَنَقَّصُ ولَذّاتُها تَتَنَغَّصُ .(2)

حقيقتا دنيا تحوّلى شتابان و انتقالى فراوان دارد ... احوال آن ، تنزّل مى يابد و نعمت هاى آن ، تبديل مى شود و خوشايند آن ناقص است و لذّت هاى آن ، به اندوه مى گرايد .

در ادبيات دين از اين گونه مطالب ، فراوان است . اينها حقايق دنيا هستند . بخشى از متون دينى ، بيانگر ماهيت ناپايدار دنيا هستند . اگر دنيا ناپايدار است شايسته نيست انسان به آن دل ببندد .

پيامد دل بستگى به دنيا

دل بستن به دنياى ناپايدار ، به شدت، انسان را بالا و پايين مى برد و آرامش زندگى را بر هم مى زند . گاهى به خاطر نگرانى از فرداى نامعلوم ، انسان را دچار «اضطراب» مى كند ، گاهى به خاطر گرفتارى وارد شده ، انسان را «اندوهگين» مى سازد و گاهى به خاطر گذشته ناموفق ، انسان را به «حسرت و افسوس» مى افكند . دل بسته دنيا ، آرزوها و انتظارات فراوانى از آن دارد؛ ولى چون دنيا ناپايدار و در حال دگرگونى است ، نمى تواند به آرزوها و انتظارات وى پاسخ مثبت دهد . لذا يا نگران آينده تلخى

ص: 46


1- . نهج البلاغة ، خطبه 226 ؛ ر . ك : عيون الحكم والمواعظ، ص91 .
2- . غرر الحكم ، ح2325 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص147 .

است كه از آن گريزان است و يا اندوهگين بلايى است كه انتظار آن را نداشته است و يا افسوس گذشته اى را مى خورد كه طبق انتظارات و خواسته هايش نبوده است . همه اينها به خاطر دل بستگى به دنياست . دل بستگى به دنيا عامل نارضايتى از آن است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد :

الرَّغبَةُ فِي الدُّنيا تُكثِرُ الهَمَّ وَالحُزنَ.(1)

دل بستگى به دنيا حزن و اندوه را مى افزايد .

و در كلام ديگرى مى فرمايد :

أنَا زَعيمٌ بِثَلاثٍ لِمَن أكَبَّ عَلَى الدُّنيا : بِفَقرٍ لا غِناءَ لَهُ وبِشُغلٍ لا فَراغَ لَهُ وبِهَمٍّ وحُزنٍ لاَانقِطاعَ لَهُ .(2)

من سه چيز را براى كسى كه دل به دنيا بسته است تضمين مى كنم : فقرى كه بى نيازى براى آن نيست ، گرفتارى اى كه آسودگى براى آن نيست و حزن و اندوهى كه پايان ندارد .

و در حديث ديگرى آورده كه آن حضرت مى فرمايد :

الرَّغبَةُ فِي الدُّنيا تُطيلُ الهَمَّ وَالحُزنَ .(3)

دل بستگى به دنيا اندوه و غم را طولانى مى گرداند .

امام صادق عليه السلام نيز در اين باره مى فرمايد :

الرَّغبَةُ فِي الدُّنيا تورِثُ الغَمَّ وَالحُزنَ .(4)

دل بستگى به دنيا ، غم و اندوه را به ارمغان مى آورد .

امام على عليه السلام پيامد دل بستگى به دنيا را سه چيز مى شمرد : اندوه بى حاصل ، حرص ،

ص: 47


1- . الخصال ، ج1 ، ص73 ؛ بحار الأنوار، ج73، ص91، ح65 .
2- . بحار الأنوار ، ج73 ، ص81 ؛ كنزالفوائد، ج1، ص344 .
3- . نثر الدرّ ، ج1 ، ص170 .
4- . تحف العقول ، ص358 ؛ بحار الأنوار، ج78، ص240 .

و آرزوى برآورده نشده :

مَن لَهِجَ قَلبُهُ بِحُبِّ الدُّنيا اِلتاطَ مِنها بِثَلاثٍ : هَمٍّ لا يُغنيهِ وحِرصٍ لا يَترُكُهُ وأمَلٍ لا يُدرِكُهُ .(1)

هر كس قلبش به دنيا دل بسته شود، به سه چيز مبتلا مى شود: انديشناك شدنى كه او را بى نياز نمى كند، حرصى كه او را رها نمى سازد ، و آرزويى كه به آن نمى رسد.

بنابراين ، محنت و رنج ، با دل بستگىِ به دنيا مقرون است.(2) پيام اين بخش از متون دينى - كه كم هم نيست - دنياستيزى و تشويق به گريز از زندگى نيست ؛ پيام آن ، روشن كردن ماهيت دل بستگى به دنيا و نقش آن در تخريب زندگى است . كسى كه از اين حقايق ، آگاهى داشته باشد ، براى آن كه راحت زندگى كند ، به دنيا دل نمى بندد .

دل بسته نباش؛ آسوده باش

براى رضايت بخش كردن زندگى ، لازم نيست دنيا را تغيير دهيم و يا دنياى ديگرى را آرزو كنيم و بيافرينيم . مى توان در همين دنياى ناپايدار ، راحت زندگى كرد ؛ به شرط آن كه راه آن را بدانيم و يكى از راه هاى آن ، دل نبستن به دنياست . در ادبيات دين براى

دل بسته نبودن به دنيا از واژه «زهد» استفاده مى شود . هرجا سخن از زهد است ، به معناى دل بسته نبودن به دنياست . دل بسته نبودن ، يكى از كليدهاى رضايت از زندگى است. امام على عليه السلام در جملاتى پر معنا مى فرمايد :

ثَمَرَةُ الزُّهدِ الرّاحَةُ .(3)

ميوه زهد ، آسودگى است.

ص: 48


1- . غرر الحكم ، ح2456 ؛ نهج البلاغة، حكمت 228 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص462 .
2- . امام على عليه السلام : «المحنة مقرونة بحب الدنيا» غرر الحكم ، ح2447 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص43 .
3- . غرر الحكم ، ح6079 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص207 .

الرّاحَةُ فِي الزُّهدِ .(1)

آسودگى در زهد است.

الزُّهدُ فِي الدُّنيا الرّاحَةُ العُظمى.(2)

دل بسته نبودن به دنيا ، آسايش بزرگ است.

الزُّهدُ أفضَلُ الرّاحَتَينِ.(3)

زهد ، برترينِ دو راحتى است.

كسى كه مى خواهد راحت زندگى كند ، بايد دل از دنيا بركند. امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

مَن أحَبَّ الرّاحَةَ فَليُؤثِرِ الزُّهدَ فِي الدُّنيا .(4)

كسى كه راحتى را دوست دارد ، بايد دل بسته نبودن به دنيا را برگزيند.

در روايات ، تصريح شده كه زهد ، مايه آسايش تن و روان انسان است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد :

الزُّهدُ فِي الدُّنيا يُريحُ القَلبَ وَالبَدَنَ .(5)

دل بسته نبودن به دنيا ، جان و بدن را آسوده مى كند .

گذشته از اين ، چشيدن شيرينى ايمان نيز متوقّف بر دل بسته نبودن به دنياست. يكى از لذّت هاى زندگى ، چشيدن شيرينى ايمان است . كسانى كه از اين نعمت محروم اند ، لذّت كاملى از زندگى نمى برند . راه چشيدن شيرينى ايمان و لذّت بردن از

ص: 49


1- . غرر الحكم ، ح6076 .
2- . همان ، ح6077 .
3- . همان ، ح6078 .
4- . همان ، ح6080 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص434 .
5- . الخصال ، ج1 ، ص73 ؛ نثر الدرّ ، ج1 ، ص170 ؛ روضة الواعظين ، ج2، ص441 ؛ تحف العقول ، ص358 .

آن ، دل بسته نبودن به دنياست . امام صادق عليه السلام در اين رابطه مى فرمايد :

حَرامٌ عَلى قُلوبِكُم أن تَعرِفَ حَلاوَةَ الإِيمانِ حَتّى تَزهَدَ فِي الدُّنيا .(1)

بر قلب هاى شما حرام است كه شيرينى ايمان را درك كند ، تا اين كه از دنيا دل بركند.

بنابراين ، آسايش تن و روان و لذّت ايمان ، در دل بسته نبودن به دنياست .(2) نمى توان آرزوى زندگى راحت داشت و به راه هاى آن بى اعتنا بود . راحتى زندگى را بايد از راه هاى آن به دست آورد.

ص: 50


1- . الكافى ، ج2 ، ص128 و 130 ؛ تنبيه الخواطر ، ج2 ، ص191 .
2- . در باره زهد ، در مباحث آينده ، بيشتر سخن خواهيم گفت.

فصل سوم : معناى زندگى

انسان ، موجودى است كمال گرا و هدفمند كه از بيهودگى، بى معنايى و بى هدفى ، سخت گريزان است . بيهودگى و پوچى ، چنين موجودى را ارضا نمى كند و از اين رو اگر زندگى ، معنا و هدفى نداشته باشد ، زنده ماندن ، ارزشى نخواهد داشت ؛ هرچند تمامى امكانات زندگى فراهم باشد . علّت نارضايتى و سرد شدن زندگى، «ناكامى در رفاه» نيست . زندگى ساده و حتّى سخت را مى توان دوست داشت و راضى بود ، به شرط آن كه معناى زندگى را درك كرده باشيم . آنچه موجب بن بست و نااميدى در زندگى مى شود ، «ناكامى در معناطلبى» است.

به بيان ديگر ، همان گونه كه انسان هم داراى «جسم» است هم «جان» ، زندگى نيز داراى دو بخش است : «مواد» زندگى و «معنا»ى زندگى . به نظر شما ناكامى در كدام يك از اين دو بعد ، خسارت بار است؟ ناكامى در مواد زندگى يا ناكامى در معناى زندگى؟ مواد زندگى ، تغييرپذير و نابودشدنى هستند؛ اما معناى زندگى، جاودانه ، پايدار و فناناپذير است ؛ همان گونه كه روح انسان ، فناناپذير است . امكان دارد روح از جهانى به جهان ديگر انتقال يابد ، اما نابود نمى شود . به ميزان اهميتى كه بُعد دوم

زندگى دارد ، كاميابى يا ناكامى در آن نيز اهميت مى يابد و تفاوت آن با بعد اوّل زندگى مشخص مى شود .

پيش از اين ، بخشى از خاطرات جوان بيست و دو ساله اى را برايتان نقل كرديم كه با وجود فراهم بودن تمام امكانات يك زندگى مرفه ، به ناگاه ، دچار بحران هويت

ص: 51

مى شود . اگر رفاه ، ستون فقرات خوش بختى است ، پس چرا او دچار نااميدى و سرگشتگى شده است؟ او خود مى گويد :

هرچند تمام كارهايى را كه جامعه براى خوش بخت شدن ديكته مى كند ، انجام داده بودم ، اما هيچ دليلى براى ادامه زندگى نمى يافتم . نمى دانستم چرا زنده ام و چرا زنده بودنم مى تواند مهم باشد . زندگى هيچ معنايى برايم نداشت . اين بحران شك و پريشانى ، كم كم به تمامى جنبه هاى زندگى ام كشيده شد .

با خود فكر مى كردم ، آيا به راستى زندگى كاملاً نسبى است؟ آيا همه اش همين است؟ پنجاه - هشتاد سالى از خوشى ها و ناخوشى هاى زودگذر[ استفاده كردن ] ، كار كردن ، خوابيدن ، خوردن ، لذّت بردن از خوشى هاى زمينى و همين ، و بعد انگار نه انگار كه روزى زنده بوده اى؟! اگر چنين است پس اصلاً چرا بايد زندگى كرد؟ چرا خودكشى نكرد و به همه اينها خاتمه نداد؟ چرا بايد براى زندگى بى هدف ، تلاش بيهوده كرد؟ چرا بايد خوب بود؟ چرا بايد به فكر سلامتى بود؟ اگر قرار باشد كه دير يا زود همه چيز با رود زندگى شسته و برده شود ، اصلاً چرا بايد تلاش كرد؟

هرچه مى گذشت ، همه چيز بيشتر غير قابل تحمّل مى شد و مرا به اين نتيجه مى رساند كه زندگى به راستى ارزش زيستن ندارد .(1)

اين ، نشان دهنده نقش مؤثر معنا در نشاط و شادابى زندگى است . آلپورت مى گويد:

امروزه در اروپا روان شناسان و روان پزشكان ، آشكارا از فرويد (كه ناكامى جنسى را علت ناراحتى هاى روانى مى داند) ، روى برگردانده اند و به «هستى درمانى» روى آورده اند كه مكتب «معنا درمانى» يكى از آنهاست.(2)

مسئله معنا چند حالت پيدا مى كند . يكى «فقدان معنا» است . اين حالت مخصوص كسانى است كه از آغاز ، معنايى براى حيات نمى يابند و زندگى را هيچ و پوچ مى دانند . اينان نمى دانند براى چه به دنيا آمده اند و براى چه بايد زندگى كنند ؛ نه

ص: 52


1- . روان شناسى شادى ، ص13 .
2- . انسان در جستجوى معنا ، ص4 .

آفرينش را هدفمند مى دانند و نه هدفى براى خويش دارند . بحران بى معنايى براى چنين افرادى ، خيلى سريع و شديد شكل مى گيرد و پيامدهاى خود را بر آنان تحميل مى كند .

حالت دوم «ناتمام بودن معنا» است . اين وضعيت ، مخصوص كسانى است كه معنايى براى زندگى در نظر داشته اند ، اما وقتى به آن مى رسند ، آن را بى ارزش تر از آن

مى بينند كه به خاطرش زندگى كنند . اين وضعيت ، هنگامى پيش مى آيد كه معناى انتخاب شده ، توان توجيه به دنيا آمدن ، زنده ماندن و مردن را نداشته باشد . ممكن است برخى معناها در آغاز ، چنين نمايش دهند كه مى توانند فلسفه مرگ و حيات را توجيه كنند ؛ ولى تا پايان راه ، دوام نياورند . گروه اوّل از آغاز ، نااميد و افسرده مى شوند و گروه دوم در نيمه هاى حيات . معناهاى ناتمام در آغاز ، توليد حركت و نشاط مى كنند؛ اما پس از آشكار شدن بى ارزشى آنها ، موجب نااميدى و سرخوردگى مى شوند . معناى زندگى بايد با ارزش تر از خود زندگى باشد ، چه رسد به يكى از اجزاى آن . آنچه مى خواهد فلسفه زندگى را توجيه كند ، بايد فراتر از زندگى و ارزشمندتر از آن باشد . حتى ارزش معادل نيز نمى تواند توجيه كننده حيات باشد . معناى زندگى ، شبيه يك «معامله» است . آنچه يك معامله را توجيه پذير مى سازد ، منفعت و سود آن است.

اگر معامله اى ، زيان آور باشد و يا دست كم ، سودآور نباشد ، هيچ توجيهى براى انجام دادن آن وجود ندارد و هيچ انسان خردمندى به چنين معامله اى دست نمى زند . هر كارى كه مى خواهد انجام شود بايد فايده اى داشته باشد و گرنه انجام دادن آن ، بى معناست . در بحث معناى زندگى نيز همين قاعده جريان دارد . معناى زندگى بايد ارزشى فراتر از خود زندگى داشته باشد . چيزى كه انسان ، حاضر است به خاطر آن زندگى كند و به خاطر آن تلاش كند و حتى بميرد ، بايد ارزشمندتر از زندگى باشد . در غير اين صورت، پديده «زيان زندگى» كه در ادبيات دين از آن به عنوان «خسران» ياد مى شود ، رخ مى دهد.

دنيا مقطعى از زندگى است كه به لحاظ زمانى ، بخش ناچيزى از حيات انسانى را

ص: 53

تشكيل مى دهد . بيش از چند سال در اين دنيا زندگى نمى كنيم و حيات جاويد ما در سراى ديگر است . به لحاظ ارزش نيز دنيا و هر آنچه در آن است ، ناچيز است . به خاطر انسان و در خدمت انسان آفريده شده و همچون ابزارى براى زندگى واقعى اوست . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

إنَّ الدُّنيا خُلِقَت لَكُم وأنتُم خُلِقتُم لِلآخِرَةِ.(1)

همانا دنيا براى شما آفريده شده و شما براى آخرت .

امام على عليه السلام نيز در اين باره مى فرمايد:

الدُّنيا خُلِقَت لِغَيرِها ولَم تُخلَق لِنَفسِها .(2)

دنيا براى جز خودش آفريده شده ، نه براى خودش .

و در كلام ديگرى چنين تصريح مى كند:

إنَّ اللّه َ سُبحانَهُ قَد جَعَلَ الدُّنيا لِما بَعدَها وَابتَلى فيها أهلَها لِيَعلَمَ أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً ولَسنا لِلدُّنيا خُلِقنا ولا بِالسَّعيِ فيها اُمِرنا.(3)

همانا خداوند سبحان ، دنيا را براى پس از آن آفريده و اهل دنيا را در آن مى آزمايد تا معلوم شود كه چه كسى نيك كردارتر است . ما براى دنيا آفريده نشده ايم و به كوشش در آن (براى به دست آوردن حطام دنيوى) مأمور نگشته ايم .

همچنين دنيا مزرعه آخرت دانسته شده و اين يعنى دنيا بستر حيات است ، نه هدف حيات . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

الدُّنيا مَزرَعَةُ الآخِرَةِ .(4)

دنيا كشتزار آخرت است .

ص: 54


1- . ميزان الحكمة ، ج4 ، ص1692 ، ح5753.
2- . نهج البلاغة ، حكمت 463.
3- . نهج البلاغة ، نامه 55.
4- . ميزان الحكمة ، ج4 ، ص1691 ، ح5747 .

به همين جهت ، خداوند متعال ، دنيا را ناچيزتر از آن مى داند كه هدف تلاش هاى انسان باشد . قرآن كريم مى فرمايد:

«قُلْ مَتَ-عُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْأَخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى».(1)

بگو كالاى دنيا اندك است و آخرت براى آنان كه تقوا پيشه كنند بهتر است .

كسانى كه معناى زندگى شان دنياست ، با كسب دنيا خشنود مى شوند؛ همانند كودكى كه با دانه اى شكلات ، از شادى در پوست خود نمى گنجد . قرآن كريم درباره اين گروه مى فرمايد:

«وَ فَرِحُواْ بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا فِى الْأَخِرَةِ إِلاَّ مَتَ-عٌ».(2)

آنان به زندگى دنيا خشنودند و حال آن كه زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت ، جز كالايى اندك نيست .

و خطاب به آنان كه در اين راه قدم برداشته اند و براى حيات ، معنايى جز به دست آوردن بيشترين متاع دنيا نمى شناسند ، مى فرمايد:

«وَ مَآ أُوتِيتُم مِّن شَىْ ءٍ فَمَتَ-عُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ زِينَتُهَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى أَفَلاَ تَعْقِلُونَ».(3)

آنچه به شما داده شده ، كالاى زندگى دنيا و زينت آن است ، حال آن كه آنچه نزد خداوند است ، بهتر و پايدارتر است ، آيا نمى انديشيد؟

در اين جا باز مسئله مهم و اساسى «شناخت» رخ مى نمايد . آنچه مى خواهد معناى حيات باشد بايد دو ويژگى داشته باشد: يكى اين كه ارزشمند باشد (خير) و ديگرى اين كه پايدارتر و ماندنى تر باشد (أبقى) . آيا دنيا بهتر از خود انسان است؟ آيا دنيا بهتر

از آخرت است؟ آيا متاع دنيا بهتر از نعمت هاى بهشت است؟ آيا دنيا پايدارتر از آخرت است؟ آيا دنيا جاويد و ماندگار است؟ انسان خردمند كدام يك را بر مى گزيند؟

ص: 55


1- . سوره نساء ، آيه 77 .
2- . سوره رعد ، آيه 26 . امام على عليه السلام نيز مى فرمايد : «ما بالكم تفرحون باليسير من الدنيا تدركونه و لا يحزنكم الكثير من الآخرة تحرمونه» نهج البلاغة، خطبه 113 ؛ غررالحكم ، ح2610.
3- . سوره قصص ، آيه 60 .

براى گروهى معناى حيات يعنى بهتر خوردن و بهتر پوشيدن و بيشتر لذّت بردن . ره آورد اين زندگى ، چيزى جز زباله و كود نيست . اين معنا از زندگى نمى تواند انسان كمال طلب را ارضا كند . از اين رو ، هر چه در دنيا بيشتر تلاش مى كند و هرچه بيشتر از

سرمايه هايش در اين مسير استفاده مى كند ، كمتر به آنچه او را ارضا مى كند دست مى يابد و بيشتر از معناى واقعى زندگى دور مى سازد . از اين رو ، بر دامنه نارضايتى اش افزوده مى شود . حتى آنان كه به ثروت فراوان مى رسند ، چون نياز فطرى شان به معنايى ارزشمند برآورده نمى شود ، از درون ، گرفته و سرخورده اند . به همين جهت ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

إنَّ لِلدُّنيا أبناءً ولِلآخِرَةِ أبناءً فَكونوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ ولا تَكونوا مِن أبناءِ الدُّنيا .(1)

همانا براى دنيا فرزندانى است و براى آخرت ، فرزندانى . شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا مباشيد .

همين معنا از امير مؤمنان امام على عليه السلام نيز نقل شده است . ايشان پس از پايان جنگ جمل ، به مسجد جامعه كوفه وارد شدند و پس از اقامه دو ركعت نماز، در جمع استقبال كنندگان ، سخنرانى طولانى اى ايراد فرمودند كه در بخشى از آن ، ضمن برحذر داشتن از هواپرستى و آرزوهاى طولانى ، مى فرمايد :

لِكُلٍّ مِنهُما (الدُّنيا وَالآخِرَةِ) بَنونَ ، فَكونوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ ولا تَكونوا مِن أبناءِ الدُّنيا ، فَإِنَّ كُلَّ وَلَدٍ سَيَلحَقُ بِأَبيهِ يَومَ القِيامَةِ .(2)

دنيا و آخرت، هر يك فرزندانى دارند . بكوشيد از فرزندان آخرت باشيد نه دنيا؛ چرا كه در قيامت ، هر فرزندى به پدرش ملحق خواهد شد.

و اما حالت سوم ، دست يافتن به «معناى واقعى حيات» است . هر چيزى را مى توان معناى زندگى قرار داد ؛ اما هر معنايى ، ارضا كننده و رضايت بخش نيست . در

ص: 56


1- . بحار الأنوار ، ج77 ، ص188 ، ح10.
2- . نهج البلاغة، خطبه 42 .

بازار معانى ، انسان موفق ، كسى است كه انتخابگر خوبى باشد . اشتباه در انتخاب معنا ، موجب ناكامى مى گردد و ناكامى ، به نارضايتى ختم مى شود . براى كاميابى بايد انتخابگر خوبى بود و انتخاب خوب ، متوقّف بر شناخت صحيح است . همان گونه كه در بحث قبل و در توضيح آيه 26 سوره رعد اشاره شد ، در اين موضوع نيز «شناخت» نقش اوّل را بازى مى كند . تا زمانى كه معناى واقعى را از معناى بدلى تميز ندهيم ، انتخابگر معناى واقعى نيز نخواهيم بود . وقتى خدا ، معناى زندگى شد ، انسان به خاطر خدا زندگى مى كند ، به خاطر او تلاش مى كند و براى رسيدن به او همه سختى ها را تحمّل مى كند.(1) وقتى خدا معناى زندگى شد ، انسان مى داند چرا زنده است و چرا بايد زندگى كند و سرانجامش چه خواهد شد . بدين سان ، از حيرت و سرگردانى در مى آيد و چون براى عالى ترين و بلكه تنها مفهوم حيات زندگى مى كند ، بر خود مى بالد و احساس رضايت و خشنودى مى كند.

ص: 57


1- . آنچه در ادبيات دين تحت عنوان «فى سبيل اللّه» ، «للّه» ، «براى كسب رضايت خدا» و . . . آورده مى شود ، در همين راستا قابل تحليل است.

فصل چهارم : روزىِ زندگى

نگرانى از روزى

ترس از آينده و چگونگى تأمين «روزى»، يك نگرانى عمومى است . روزى ، يكى از نيازهاى اساسى انسان است و از اين رو ، معمولاً اين نگرانى وجود دارد كه آينده چه خواهد شد؟ آيا روزى فردا خواهد رسيد؟ و ... در اين حالت ، آينده ، تاريك و مبهم ارزيابى مى شود و به همراه آن ، اضطراب و نگرانى از فردا شكل مى گيرد . ترس و نگرانى اگر به اندازه باشد و از حدّ متعارف نگذرد ، عامل تحرّك براى كسب روزى است . انسان بى خيال ، براى كسب روزى تلاش نخواهد كرد و همين امر ، موجب بروز مشكلات فراوانى در زندگى وى خواهد شد . پس نگرانى به اندازه كم آن ، مفيد است ؛ اما اگر افزايش يابد و از حدّ معمول بگذرد ، به افزايش تنيدگى و فشار روانى منجر شده ، رضايت از زندگى را به مخاطره مى اندازد .

امام على عليه السلام يكى از عوام هلاك كننده مردم را ترس از فقر مى داند.(1) بخل ورزيدن ، يكى از پيامدهاى اين ترس است . فرد ، تصوّر مى كند اگر از مال خود ببخشد ، فقير مى گردد و همين نگرانى ، موجب بخل ورزى مى گردد ، غافل از اين كه با اين كار ، به

ص: 58


1- . «أهلك الناس اثنان : خوف الفقر و طلب الفخر ؛ دو چيز ، مردم را هلاك كرده است : ترس از فقر و فخرفروشى» الخصال ، ص68 ، ح102 .

سوى فقر ، شتاب كرده است؛(1) زيرا فرد بخيل ، گاهى به جهت ترس از فقير شدن ، به اندازه افراد فقير ، از آنچه دارد استفاده مى كند! اين يعنى شتاب به سوى فقر، و فقيرى در عين دارايى .

ترس از روزى آينده ، معلول ندارى يا كم دارى نيست . قرآن كريم مى فرمايد:

قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَآل-ءِنَ رَحْمَةِ رَبِّى إِذًا لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الاْءِنفَاقِ وَكَانَ الاْءِنسَ-نُ قَتُورًا .(2)

بگو : اگر مالك خزانه هاى رحمت پروردگار من [نيز] مى بوديد ، باز هم امساك مى كرديد ، به جهت ترس از اين كه انفاق ، مايه فقر شود و البته انسان ، تنگ نظر است .

معلوم مى شود كه ريشه اين ترس را در عوامل بيرونى نبايد جستجو كرد ؛ بلكه پديده اى است روانى كه ريشه در شناخت دارد.

گذشته از بخل ورزيدن ، پديده شوم دختركشى نيز ريشه در ترس از روزى داشته است . خداوند متعال مى فرمايد :

وَ لاَ تَقْتُلُواْ أَوْلَ-دَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَ-قٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ .(3)

فرزندانتان را به جهت ترس از فقر نكشيد ؛ ما روزى آنها و شما را تأمين مى كنيم.

در فرهنگ جاهلى ، دختران را زنده به گور مى كردند ؛ چون آنها را مصرف كننده روزى مى دانستند و معتقد بودند اين كار ، موجب فقر و تنگدستى مى گردد! از اين رو ، هرگاه به آنان مژده دختر را مى دادند ، چهره آنها درهم مى رفت و به شدت ناراحت مى شدند.(4) خداوند به يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام فرزند دخترى داد و او ناراحت و غمگين بود . وقتى امام صادق عليه السلاماو را در اين وضع ديدند ، علت را جويا شدند و

ص: 59


1- . امام على عليه السلام : «من قبض يده مخافة الفقر فقد تعجل الفقر ؛ كسى كه به جهت ترس از فقر دست خود را ببندد ، به سوى فقر شتاب كرده است» غرر الحكم ، ح6566 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص430 .
2- . سوره اسراء ، آيه 100 .
3- . سوره اسراء ، آيه 31 .
4- . «وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَى ظَ-لَّ وَجْهُهُو مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ» سوره نحل، آيه 58.

بعد از مطّلع شدن، به وى فرمودند : «چرا نگران هستى؟ سنگينى آن بر زمين است و روزى آن با خدا است».(1)

گاهى ترس از فقر ، آن چنان سنگين مى گردد كه انسان از فرزند دار شدن، ناراحت مى شود . به همين جهت است كه ترساندن از فقر ، يكى از شيوه هاى شيطان است.(2)

خدا روزى را تضمين كرده است

اين ، در حالى است كه روزى انسان ، تأمين شده است .(3) خداوند متعال ، تضمين كرده است كه روزى انسان را در هر شرايطى تأمين مى كند . تأمين كننده روزى ، كسى است كه مالك آفرينش است ، و تضمين كننده آن ، كسى است كه مقتدر و شكست ناپذير است . قرآن كريم مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ .(4)

خداست روزى رسان ، و اوست دارنده نيرويى سختْ استوار .

وقتى انسان بداند روزى اش به دست صاحب قدرت است ، احساس اطمينان و آرامش مى كند . هيچ جنبنده اى در روى زمين نيست مگر آن كه روزى اش بر عهده خداست.(5) چه بسا جنبندگانى كه ياراى تحصيل روزى خويش ندارند و خدا روزى آنها را مى دهد . روزىِ انسان را نيز همين خدا تأمين مى كند.(6) هر جاندارى روزى خود

ص: 60


1- . الكافى، ج6، ص48، ح6.
2- . «الشَّيْطَ-نُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ» سوره بقره، آيه 268.
3- . تأمين بودن و تضمينى بودن روزى، به بحث كنترل اِسنادى نيز مربوط مى شود كه در آينده از آن سخن خواهيم گفت. ر. ك: بخش سوم / فصل چهارم : «كنترل اسنادى» ص270 .
4- . سوره ذاريات ، آيه 58 .
5- . «وَ مَا مِن دَآبَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِى كِتَ-بٍ مُّبِينٍ ؛ هيچ جنبنده اى در روى زمين نيست مگر آن كه روزى اش بر عهده خداست و موضع و مكان آن را مى داند . همه اينها در كتابى روشنگر لوح محفوظ آمده است» (سوره هود ، آيه 6) .
6- . «وَ كَأَيِّن مِّن دَآبَّةٍ لاَّ تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ؛ چه بسيار جنبندگانى كه ياراى تحصيل روزى خويش را ندارند و خدا آنها را و شما را روزى مى دهد و او شنوا و داناست» سوره عنكبوت ، آيه 60 .

را دارد.(1) به مورچه بنگريد كه با آن همه كوچكى و ظرافت اندام (كه تقريبا به چشم نمى آيد)، روزى اش تضمين شده و به فراخور حالش ، روزى او مى رسد . خداوند منّان و بخشنده ، از او غافل نيست و او را محروم نساخته است؛ اگرچه در دل تخته سنگى سياه و خشك و يا در ميان صخره اى سخت باشد.(2) و يا به پرندگانى مثل

كلاغ و عقاب و كبوتر و شترمرغ بنگريد كه خداوند ، روزى همه آنها را ضمانت كرده است.(3) اين نكات آموزنده ، نشان مى دهد كه نگران بودن براى روزى ، بى مورد است. از اين رو ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ابن مسعود مى فرمايد :

يَابنَ مَسعودٍ ! لا تَهتَمَّ لِلرِّزقِ فَإِنَّ اللّه َ تَعالى يَقولُ : «وَ مَا مِن دَآبَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا» وقالَ : «وَ فِى السَّمَآءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ »(4) .(5)

اى ابن مسعود! براى روزى ، اندوه مخور؛ چرا كه خداوند متعال مى فرمايد : «هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر روزى آن با خداست» . و فرمود : «روزى شما و آنچه به شما وعده داده است ، در آسمان است».

وضع خود انسان نيز شگفت انگيز است . ما اكنون نگران روزى خود هستيم و حال آن كه سه مرحله پيش از آن وجود داشته كه بدون اطلاع ما خداوند روزى ما را رسانده است . لذا شايسته نيست اكنون نسبت به او سوءظن داشته باشيم . مرحله

ص: 61


1- . امام على عليه السلام : «لكل ذى رمق قوت ؛ هر جاندارى روزى خود را دارد» الكافى، ج8، ص22، ح4.
2- . امام على عليه السلام : «انظروا إلى النملة في صغر جثتها و لطافة هيئتها ، لا تكاد تنال بلحظ البصر النظر ... مكفول برزقها مرزوقة بوفقها ، لا يغفلها المنان و لا يحرمها الديان ولو في الصفا اليابس و الحجر الجامس ؛ به اين مورچه بنگريد كه با آن همه كوچكى و ظرافت اندام كه تقريبا به چشم نمى آيد ... روزى اش تضمين شده و به فراخور حالش روزى او مى رسد ؛ خداوند منّان و بخشنده ، از او غافل نيست و پروردگار جزادهنده ، او را نيز محروم نساخته است ، اگر چه در دل تخته سنگى سياه و خشك و يا در ميان صخره اى باشد» (نهج البلاغة ، خطبه 185) .
3- . امام على عليه السلام : «فهذا غراب و هذا عقاب و هذا همام و هذا نعام ، دعا كل طائر باسمه و كفل له برزقه ؛ اين كلاغ است و آن عقاب ، اين كبوتر است و آن شترمرغ . هر مرغى را به نامش خوانده و روزى او را ضمانت كرده است» نهج البلاغة ، خطبه 185 .
4- . سوره ذاريات ، آيه 22 .
5- . مكارم الأخلاق ، ج2 ، ص356 ، ح2660 .

نخست هنگامى است كه انسان در رحم مادر قرار دارد ؛ در جايگاهى آرام كه هيچ سرما و گرمايى او را نمى آزارد و خدا روزى اش را مى رساند . مرحله دوم ، دوران نوزادى است كه هرچند ناتوان است ، ولى غذاى او از شير مادر تأمين مى شود و كسى هست كه او را تر و خشك كند . و مرحله سوم ، دوران پس از شيرخوارگى است كه روزى او بدون تلاش، از دست رنج والدين تأمين مى گردد و مشمول مهربانى و دلسوزى آنان قرار مى گيرد ، حتّى او را بر خودشان مقدم مى دارند . اما همين انسان وقتى بزرگ و عاقل مى شود و براى خودش كار مى كند ، اوضاع بر او سخت مى شود و به خدا سوء ظن پيدا مى كند و حقوق مالى اى را كه بر عهده اش است انكار مى كند و بر خود و عيالش سخت مى گيرد . اينها به خاطر ترس از تنگ شدن روزى و بدگمانى به خداوند متعال است.(1)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به دو تن از فرزندان خالد مى فرمايد:

لا تَأيَسا مِنَ الرِّزقِ ما تَهَزهَزَت رُؤوسُكُما ، فَإنَّ الإِنسانَ تَلِدُهُ اُمُّهُ أحمَرَ لَيسَ عَلَيهِ قِشرَةٌ ، ثُمَّ يَرزُقُهُ اللّه ُ عَزَّ وجَلَّ.(2)

تا وقتى سر شما حركت مى كند،(3) از روزى ، نااميد نباشيد؛ چه اين كه انسان را

مادرش سرخ و بدون پوست مى آفريند ، سپس خداوند عزّ وجلّ ، او را روزى مى دهد .

اگر خدا روزى رسان است ، يأس و نااميدى نسبت به روزىِ آينده ، بى معناست .

ص: 62


1- . امام على عليه السلام : «كان فيما وعظ به لقمان ابنه أن قال له : يا بنى ليعتبر من قصر يقينه و ضعفت نيته في طلب الرزق . ان اللّه تبارك و تعالى خلقه فى ثلاثة احوال من امره و آتاه رزقه و لم يكن له فى واحدة منها كسب ولا حيلة. ان اللّه تبارك و تعالى سيرزقه في حالة الرابعة . اما اوّل ذلك فانه كان في رحم أمه يرزقه هناك في قرار مكين حيث لا يؤذيه حرّ و لا برد . ثمّ اخرجه من ذلك و اجرى له رزقا من لبن امّه يكفيه به و يريبه و ينعشه من غير حول به و لا قوة . ثمّ فطم من ذلك فاجرى له رزقا من كسب أبويه برأفة و رحمة له من قلوبهما ، لا يملكان غير ذلك حتّى انهما يؤثرانه على انفسهما في احوال كثيرة . حتّى إذا كبر و عقل و اكتسب لنفسه ضاق به امره و ظن الظنون بربه و جحد الحقوق في ماله و قتر على نفسه و عياله مخافة اقتار رزق و سوء يقين بالخلف من اللّه تبارك و تعالى في العاجل و الآجل ، فبئس العبد هذا يا بني!» الخصال ، ج1، ص 122 ، ح114 ؛ قصص الانبياء ، ص197 ، ح249 .
2- . مسند ابن حنبل ، ج3 ، ص469 ؛ سنن ابن ماجة ، ج2 ، ص1394 ، ح4165 ؛ تنبيه الخواطر ، ج 1 ، ص168 .
3- . كنايه از زنده بودن است .

اگر باور كنيم ، راحت زندگى مى كنيم

آن گاه كه انسان از هيچ چيز آگاه نبود ، روزى او رسيد و زندگى اش تأمين شد . زندگى امروزش نيز مشمول همين قاعده است . واقعيت ها تغيير نكرده اند پس آنچه موجب نگرانى مى گردد ، نگرشمان است و اشتباه نگرش ما در اين است كه واقعيت هاى روزى را نشناخته و به آنها باور نداريم . اين ، يك اصل است كه روزى انسان را خداوند تعيين كرده و هيچ كس نمى تواند مانع آن شود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدرباره حقيقت ياد شده اين گونه اطمينان مى دهد كه:

لَو أنَّ جَميعَ الخَلائِقِ اجتَمَعوا عَلى أن يَصرِفوا عَنكَ شَيئا قَد قُدِّرَ لَكَ لَم يَستَطيعوا ولَو أنَّ جَميعَ الخَلائِقِ اجتَمَعوا عَلى أن يَصرِفوا إلَيكَ شَيئا لَم يُقَدَّر لَكَ لَم يَستَطيعوا .(1)

اگر همه آفرينش جمع گردند تا چيزى را كه براى تو مقدّر شده از تو برگردانند ، نمى توانند و اگر همه آفرينش تا چيزى را كه براى تو مقدّر نشده به تو دهند ، نمى توانند .

اين ، واقعيت نظام روزى است . اگر به اين واقعيت باور داشته باشيم ، راحت زندگى مى كنيم . اگر بدانيم روزى ما تعيين شده است و هيچ كس نمى تواند از آن بكاهد و هيچ قدرتى نمى تواند مانع آن شود ، آن گاه احساس راحتى مى كنيم و مى توانيم از زندگى خود لذّت ببريم . امام على عليه السلام مى فرمايد:

مَن وَثِقَ بِأَنَّ ما قَدَّرَ اللّه ُ لَهُ لَن يَفوتَهُ استَراحَ قَلبُهُ .(2)

كسى كه مطمئن باشد آنچه خدا براى او مقدر كرده ، فوت نمى شود ، دلش آرام مى گيرد .

اَبان بن حمران مى گويد : روزى كسى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد: موعظه اى به من بياموز . حضرت به وى فرمود:

ص: 63


1- . الأمالى ، طوسى، ص675، ص1424.
2- . غرر الحكم ، ح1849 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص438 .

إن كانَ اللّه ُ تَبارَكَ وتَعالى قَد تَكَفَّلَ بِالرِّزقِ فَاهتِمامُكَ لِماذا؟!(1)

اگر خداوند تبارك و تعالى متكفّل روزى شده ، پس اندوه تو براى چيست؟!

اگر بپذيريم كه توصيه هاى معصومان عليهم السلام به تناسب نيازهاى مخاطبان بوده است ، مى توان فهميد كه احتمالاً اين فرد از نگرانى روزى ، رنج مى برده است و روش امام عليه السلام براى كاهش فشار روانى وى ، اين بوده كه وى را به تأمين روزى و تضمين شدن آن توسط خداوند توجّه داده اند. يادآورى اين حقيقت مى تواند نگرانى ها را كاهش دهد و آرامش را به ارمغان آورد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

الرِّزقُ يَطلُبُ العَبدَ أشَدَّ طَلَبا مِن أجَلِهِ .(2)

روزى در پى بنده است؛ پى جوتر از آن كه اجلش در پى اوست .

و بديهى است كه اگر انسان به اين نكته باور داشته باشد ، آرامش مى يابد . امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد:

رِزقُكَ يَطلُبُكَ فَاستَرِح.(3)

روزى تو در پى توست ؛ پس آرام گير .

و در كلام ديگرى مى گويد :

رِزقُكَ يَطلُبُكَ فَأَرِح نَفسَكَ مِن طَلَبهِ.(4)

روزى تو در پى توست ؛ پس نفس خودت را در طلب روزى، آرام ساز .

آيه اوّل سوره حمد را بارها و بارها تكرار كرده ايم ، ولى آيا به معنا و پيام آن

ص: 64


1- . كتاب من لايحضره الفقيه، ج4، ص392، ح5836 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص7 ، ح5 ؛ الخصال، ج2، ص45، ح55 .
2- . جامع الأخبار، ص108. همچنين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ان الرزق ليطلب العبد كما يطلبه اجله ؛ به درستى كه روزى در پى بنده است ؛ همان گونه كه اجلش در پى اوست» صحيح ابن حبان ، ج8 ، ص 31 ، ح3238 ؛ أعلام الدين، ص342 .
3- . المواعظ العدديّة ، ص56 .
4- . غرر الحكم ، ح9197.

توجهى داشته ايم؟ تفسير اين آيه شريفه را از حضرت على عليه السلامپرسيدند . حضرت در تفسير «رب العالمين» فرمود :

رَبُّ العالَمينَ مالِكُهُم وخِالقُهُم وسائِقُ أرزاقِهِم إلَيهِم مِن حَيثُ يَعلَمونَ ومِن حَيثُ لا يَعلَمونَ ، فَالرِّزقُ مَقسومٌ وهُوَ يَأتِي ابنَ آدَمَ عَلى أيِّ سيرَةٍ سارَها مِنَ الدُّنيا ، لَيسَ تَقوى مُتَّقٍ بِزائِدِهِ ولا فُجورُ فاجِرٍ بِناقِصِهِ ، وبَينَهُ وبَينَهُ سِترٌ وهُوَ طالِبُهُ ، فَلَو أنَّ أحَدَكُم يَفِرُّ مِن رِزقِهِ لَطَلَبَهُ كَما يَطلُبُهُ المَوتُ.(1)

(رب العالمين) مالك آنهاست و آفريدگار آنهاست و سوق دهنده روزى آنها به سوى آنهاست ، از جايى كه مى شناسند و از جايى كه نمى شناسند . پس ، روزى تقسيم شده است و به فرزند آدم مى رسد ، بر هر روشى كه در دنيا داشته باشد ؛ نه تقواى تقواپيشگان ، آن را مى افزايد و نه فجور فاجران ، از آن مى كاهد . ميان او و روزى ، پرده اى است و روزى ، در پى انسان است . اگر كسى از شما از روزى خود فرار كند ، روزى ، در پى او خواهد شد ؛ همان گونه كه مرگ ، در پى اوست .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز مى فرمايد :

الرِّزقُ يَطلُبُ مَن لا يَطلُبُهُ .(2)

روزى [ حتى] در پى كسى است كه آن را طلب نمى كند .

اين آيات و روايات ، بيانگر واقعيت رزق و روزى اند . حال اگر انسان به اين واقعيت ها آگاهى يابد و آنها را باور كند ، دريايى از آرامش و متانت را به ارمغان مى آورد ، تمام نگرانى ها را برطرف مى سازد ، دل انسان را محكم و استوار مى گرداند و نسبت به تأمين شدن روزى خود ، مطمئن مى شود .

امام على عليه السلام از كسانى است كه نقش اين شناخت را در رضايت از زندگى ، به خوبى مورد توجّه قرار داده است . امام صادق عليه السلاممى فرمايد:

كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام كَثيرا ما يَقولُ : اِعلَموا عِلما يَقينا أنَّ اللّه َ عَزَّ وَجَلَّ لَم يَجعَل

ص: 65


1- . عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج1 ، ص282 ، ح30 ؛ علل الشرائع ، ج2، ص417 ، ح3 .
2- . غرر الحكم ، ح9194 .

لِلعَبدِ وإنِ اشتَدَّ جَهدُهُ وعَظُمَت حيلَتُهُ وكَثُرَت مُكابَدَتُهُ أن يَسبِقَ ما سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكرِ الحَكيمِ ، ولَم يَحُل مِنَ العَبدِ في ضَعفِهِ وقِلَّةِ حيلَتِهِ أن يَبلُغَ ما سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكرِ الحَكيمِ . أيُّهَا النّاسُ إنَّهُ لَن يَزدادَ امرُؤٌ نَقيرا بِحِذقِهِ ولَم يَنتَقِصِ امرُؤٌ نَقيرا لِحُمقِهِ . فَالعالِمُ لِهذَا العامِلُ بِهِ أعظَمُ النّاسِ راحَةً في مَنفَعَتِهِ ، وَالعالِمُ لِهذَا التّارِكُ لَهُ أعظَمُ النّاسِ شُغُلاً في مَضَرَّتِهِ .(1)

امير المؤمنين عليه السلام اين جمله را بسيار مى گفت : به يقين بدانيد كه خداوند - عزّ وجلّ - براى كسى كه به جد، تلاش مى كند و شگردهاى فراوان دارد و زحمت فراوان مى كشد ، اين امكان را قرار نداده كه از آنچه در لوح محفوظ براى او در نظر گرفته شده ، پيشى گيرد و مانع نشده تا بنده اى كه ناتوان و كم چاره است ، به آنچه براى او در لوح محفوظ در نظر گرفته شده ، برسد .

اى مردم! ذره اى به رزق كسى به خاطر هوشمندى اش افزوده نمى شود و ذره اى از رزق كسى به خاطر نادانى اش كاسته نمى شود . پس كسى كه به اين نكته آگاه باشد و به آن عمل كند ، آسوده ترين مردم است و كسى كه اين را بداند و به آن عمل نكند، گرفتارترين مردم خواهد بود.

روزى ، بر گذر زمان ، توزيع شده است

انسان ، عمرى طولانى براى خود در نظر مى گيرد و سپس به اين مى انديشد كه چگونه بايد روزى اش را تأمين كند . اشتباه شناختى او در اين است كه مى پندارد ، روزى تمام عمر او بايد در حال حاضر وجود داشته باشد تا احساس آرامش كند و الا نگران آينده خواهد بود . فكر مى كند كه تأمين بودن روزى يعنى حاضر بودن تمام روزى در زمان حال! اين در حالى است كه تأمين بودن روزى انسان به معناى حاضر بودن آن در لحظه حال نيست . يكى ديگر از قوانين روزى ، اين است كه روزى ، «روز به روز» فرا مى رسد . اين قانون را پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين گونه بيان مى فرمايد :

ص: 66


1- . الكافى ، ج5 ، ص81 ، ح9 ؛ تهذيب الأحكام، ج6، ص322، ح4 ؛ نهج البلاغة ، حكمت 273 .

يا عَلِيُّ لا تَهتَمَّ لِرِزقِ غَدٍ ، فَإِنَّ كُلَّ غَدٍ يَأتي رِزقُهُ .(1)

اى على! اندوه روزى فردا را نخور كه هر فردايى ، روزى آن فرا مى رسد .

امام على عليه السلاممى فرمايد:

مَنِ اهتَمَّ بِرِزقِ غَدٍ لَم يُفلِح أبَدا .(2)

هركس اندوه روزى فردا را داشته باشد ، هيچ گاه رستگار نخواهد شد .

راه نجات از اين بحران ، باورداشتن به قانون روز به روز بودن روزى است . كسى كه مى داند روزى فردا ، فردا مى آيد ، از نبود آن در امروز ، نگران نمى گردد و آسوده ،

زندگى خواهد كرد .

يكى از علل نارضايتى از زندگى اين است كه انسان ، اندوه همه عمر را بر لحظه حال ، وارد مى سازد و همين امر ، سبب تحمّل ناپذير شدن زمان حال مى گردد . لحظه حال ، توان تحمّل نگرانى تمام عمر را ندارد و كسانى كه نگرانى همه عمر را بر لحظه حال ، بار مى كنند ، بدون ترديد ، با فشار روانى فرساينده اى درگير خواهند شد كه زندگى را به جهنّم تبديل مى كنند . از اين رو حضرت عيسى عليه السلام مى گويد:

لا تَهتَمّوا بِرزقِ غَدٍ ، فَإِن يَكُن مِن آجالِكُم فَسَيَأتي فيهِ أرزاقُكُم مَعَ آجالِكُم ، وإن لَم يَكُن مِن آجالِكُم فَلا تَهتَمّوا آجالَ غَيرِكُم .(3)

اندوه روزى فردا را نخوريد ؛ زيرا اگر فردا جزء عمر شما باشد ، روزى شما همراه با عمر شما خواهد رسيد ، و اگر فردا جزء عمر شما نباشد ، پس اندوه فرداى ديگران را مخوريد .

با اين روحيه ، نگرانى ها بر تمام عمر توزيع مى شود و از فشار آن كاسته مى گردد . مهم تر اين كه اين مطلب، بر يك واقعيت ، مبتنى است و آن ، قانون «تضمين روزى» براى انسان تلاشگر است. چون چنين قانونى وجود دارد، انسان تلاشگر ، نگران

ص: 67


1- . تحف العقول ، ص14 .
2- . غرر الحكم ، ح9208 .
3- . تنبيه الخواطر ، ج1 ، ص278 .

آينده نخواهد بود و با توكّل بر خدا به تلاش خود ادامه مى دهد.

امام على عليه السلام نيز بر همين اساس مى فرمايد:

... لا تَحمِل هَمَّ سَنَتِكَ عَلى هَمِّ يَومِكَ وكَفاكَ كُلَّ يَومٍ ما هُوَ فيهِ . فَإن تَكُنِ السَّنَةُ مِن عُمُرِكَ فَإِنَّ اللّه َ عَزَّ وَجَلَّ سَيَأتيكَ في كُلِّ غَدٍ بِجَديدِ ما قُسِمَ لَكَ ، وإن لَم تَكُنِ السَّنَةُ مِن عُمُرِكَ فَما تَصنَعُ بِغَمِّ وهَمِّ ما لَيسَ لَكَ .(1)

... اندوه سالت را بر اندوه امروزت بار نكن و براى هر روز ، آنچه در آن است تو را كفايت مى كند . پس اگر آن سال ، از عمر تو باشد ، خداوند عزّ وجلّ در هر فردايى آنچه را براى تو تقسيم كرده مى فرستد و اگر آن سال ، از عمر تو نباشد ، تو را چه كار با اندوه و غصه آنچه مال تو نيست!

حضرت ، نگرانى براى روزى را نفى نكرده ، بلكه مى فرمايد : «هر روز ، اندوه همان روز» . اين كه انسان در هر روز ، به فكر روزى همان روز باشد ، ناپسند و مشكل ساز نيست ؛ مشكل از جايى آغاز مى شود كه اندوه همه آينده را بر امروز خود بار كنيم . پس اگر هر روز در انديشه همان روز باشيم ، نه از كار امروز باز مى مانيم و نه دچار تنيدگى و نارضايتى مى شويم.

نه سرمست ، نه مأيوس

انسان از به دست آوردن چيزهاى مثبت ، به شدت خرسند و از به دست نياوردن آنها غمگين مى شود . اگر نعمتى به صورت غير منتظره به دست ما برسد ، نه تنها خرسند، بلكه سرمست مى شويم ؛ چون انتظار آن را نداشته ايم و اگر چيزى را كه آرزوى داشتنش را مى داشتيم ، به دست نيايد ، نه تنها غمگين ، بلكه مأيوس مى شويم. سرّ آن در «غير منتظره بودن» است. در حالت اوّل ، احساس كاميابى مى كنيم و در حالت دوم، احساس ناكامى . كاميابى غيرمنتظره ، انسان را سرمست مى سازد و ناكامى غيرمنتظره ، موجب يأس مى گردد.

ص: 68


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج4، ص384، ح5834 ؛ نهج البلاغة، حكمت 379 ؛ وسائل الشيعة، ج17، ص 50، ح21954 .

قانونِ روزى را مرور كنيد و دوباره به پديده اى كه توضيح داديم ، بينديشيد . آيا هر دو وضعيتى كه بيان شد ، واقعا غير منتظره اند يا ما آنها را غير منتظره ارزيابى كرديم؟ آيا واقعا بنا نبوده فلان نعمت به ما برسد يا ما فكر مى كرديم بنا نيست چنين نعمتى به

ما برسد؟ آيا واقعا قرار بوده كه فلان نعمت را به دست آوريم يا ما فكر مى كرديم بايد به دست ما برسد؟ اين كه ما چگونه مى انديشيم ، نقش بسيار مهمى در احساسات و روحيات ما دارد و اين كه چه پاسخى به اين موقعيت ها بدهيم ، نقش بسيار مهمى در چگونگى واكنش روانى ما به موقعيت هاى ياد شده دارد .

قانون روزى ، پاسخ صحيح اين پرسش ها را بيان مى كند . بر اساس اين قانون ، همه چيز با تقدير الهى تنظيم مى شود و هيچ چيز ، غيرمنتظره و اتّفاقى نيست . محروميت ما از فلان نعمت ، هميشگى نيست ؛ پس رسيدنش غيرمنتظره نخواهد بود . از اين رو ، سرمستى از رسيدن يك نعمت ، معنايى نخواهد داشت . همچنين برخوردار شدن ما از فلان نعمت ، قطعى نبوده ، پس به دست نياوردن آن نيز غيرمنتظره نيست . بنابراين ، به دست نياوردن يك نعمت نبايد موجب يأس شود. اگر خوشايندها غيرمنتظره نيستند ، پس غرور و سرمستى معنايى ندارد و اگر ناخوشايندها نيز غيرمنتظره نيستند ، پس نوميدى و افسردگى معنايى ندارد .

اگر انسان به تقدير الهى و به قانون روزى باور داشته باشد ، نه آنچنان سرمست مى شود كه به انحراف افتد و نه آنچنان غمگين مى شود كه دچار نااميدى و افسردگى گردد . حفظ تعادل ، در باور به آن قانون است و كليد رضايت از زندگى ، تعادل انسان در موقعيت هاى متفاوت بلكه متضاد است . اگر كسى به قانون يادشده ، باور داشته باشد ، نه به دست آوردن چيزى را غيرمنتظره مى داند و نه به دست نياوردن برخى چيزها را غير منتظره مى پندارد و در اين صورت ، نه سرمست و مغرور مى گردد و نه ناراضى و نالان . امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد:

الشَّيءُ شَيئانِ : شَيءٌ قُصِرَ عَنّي لَم اُرزَقهُ فيما مَضى ولا أرجوهُ فيما بَقِيَ ، وشَيءٌ لا أنالُهُ دونَ وَقتِهِ ولَوِ استَعَنتُ عَلَيهِ بِقُوَّةِ السَّماواتِ وَالأَرضِ .(1)

ص: 69


1- . مستدرك سفينة البحار ، ج6 ، ص101 ؛ ميزان الحكمة ، ج1 ، ص612 .

امور دنيا بر دو گونه است : يكى چيزى كه به من نرسيده است ؛ نه در گذشته روزى ام شده و نه در آينده اميد آن مى رود . و ديگرى چيزى كه پيش از وقتش به من نمى رسد ؛ هرچند قدرت آسمان ها و زمين را به يارى بطلبم .

حضرت ، امور را در ابتدا بر دو قسم كرده اند: چيزهايى كه روزى ما نيستند و لذا نه در گذشته به ما رسيده اند و نه در آينده خواهند رسيد . پس هرگز نبايد انتظار آنها را داشته باشيم . و چيزهاى ديگرى كه روزى ما هستند ، اما فقط در زمان تعيين شده اش به ما مى رسند؛ و لذا فشار آوردن و تلاش كردن ، بيهوده است . آن گاه حضرت ، در ادامه حديث ، بر اساس اين واقعيت ، واكنش انسان را چنين بيان مى كند:

فَما أعجَبَ أمرَ هذَا الإِنسانِ ! يَسُرُّهُ دَركُ ما لَم يَكُن لِيَفوتَهُ ويَسوءُهُ فَوتُ ما لَم يَكُن لِيُدرِكَهُ .

چه شگفت انگيز است حال اين انسان! به دست آوردن چيزى او را خرسند مى كند كه بنا نبوده به او نرسد ، و به دست نياوردن چيزى ، او را ناخرسند مى كند كه بنا نبوده به او برسد .

آن گاه به تبيين واكنش صحيح پرداخته ، با تأكيد بر نقش شناخت و باور مى فرمايد:

ولَو أنَّهُ فَكَّرَ لَأَبصَرَ ولَعَلِمَ أنَّهُ مُدَبَّرٌ وَاقتَصَرَ عَلى ما تَيَسَّرَ ولَم يَتَعَرَّض لِما تَعَسَّرَ وَاستَراحَ قَلبَهُ مِمَّا استَوعَرَ ، فَبِأَيِّ هذَينِ اُفنِيَ عُمُري ؟ !

اگر او بينديشد ، بصيرت خواهد يافت و خواهد فهميد كه روزى ، تدبير شده است . پس بر آنچه ميسّر است اكتفا مى كند و متعرّض آنچه دشوار است نمى گردد و قلب او از تنيدگى آسوده مى گردد . پس به كدام يك از اين دو ، عمر خود را نابود سازم؟!

به راستى اگر واقعيت اين است كه هست ، به كدام يك از اين دو ، عمر خود را فنا كنيم ؛ چيزى كه روزى ما نبوده و نخواهد بود و چيزى كه روزى ماست و به وقت خود خواهد رسيد . اين باورِ متّكى بر واقعيت ها، چه قدر به انسان آرامش مى دهد و چه قدر خيال انسان را راحت مى كند . اين همان چيزى است كه در فرهنگ دين از آن

ص: 70

به عنوان «زهد» ياد مى شود . پيش از اين گفتيم زاهد كسى است كه آسوده زندگى مى كند؛ چون با تكيه بر قانون الهى در روزى ، نه از رويكرد دنيا خرسند و سرمست مى شود و نه از رويگرد آن غمين و ناراحت .(1)

اين حالت ، تفسير همان آيه شريفه است كه مى فرمايد : «لِّكَيْلاَ تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَ-ل-كُمْ».(2) آرامش ، در بهره مندى و ثروت مندى نيست ؛ آرامش ، پديده اى روحى و روانى است كه رمز آن ، راضى بودن به تقدير الهى است . آن كس كه به تقدير الهى راضى باشد ، راحت زندگى مى كند .

حرص ، رنج بى حاصل

تصوّر انسان اين است كه براى راحتى زندگى ، فقط بايد امكانات بيشترى فراهم كرد و درآمد بيشترى داشت . بايد هرچه بيشتر بهره مند شد ، تا لذّت زندگى را درك كرد . اين باور و تصوّر ، ميل به بيشتر داشتن و بيشتر خرج كردن و بيشتر بهره مند شدن را در انسان برمى انگيزد . اين جاست كه حرص و طمع ، متولّد مى شود و انسان ، تمام توان خود را در اين راه به كار مى گيرد و چنين مى پندارد كه از اين رهگذر ، روزىِ بيشترى نصيب وى مى گردد . آيا حرص بيشتر ، موجب آسايش و آرامش بيشتر مى شود؟

هرچه انسان ، حريص تر شود ، به همان اندازه از آرامش ، دور شده است . راهى كه حريص مى پيمايد ، به وادى آرامش ختم نمى شود و نه تنها از آن برخوردار نمى گردد ، بلكه آن مقدارى را هم كه دارد از دست مى دهد . شخص حريص ، از جهت آرامش روحى و لذّت زندگى ، يك «محروم» محسوب مى شود . امام صادق عليه السلاممى فرمايد:

حُرِمَ الحَريصُ خَصلَتَينِ ولَزِمَتهُ خَصلَتانِ : حُرِمَ القَناعَةَ فَافتَقَدَ الرَّاحَةَ ، وحُرِمَ الرِّضى فَافتَقَدَ اليَقينَ .(3)

ص: 71


1- . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد: «و اما الزاهد ، فقد خرجت الاحزان و الافراح من قلبه ، فلا يفرح بشيء من الدنيا و لا يأسف على شيء منها فاته ، فهو مستريح ؛ اما زاهد ، به تحقيق ، حزن و فرح از قلب او خارج شده است ، و لذا نه به داشتن چيزى از دنيا مسرور مى شود و نه به خاطر از دست دادن چيزى افسوس مى خورد . از اين رو او در آسايش است» الكافى ، ج2 ، ص456 ، ح13 .
2- . سوره حديد، آيه 23.
3- . الخصال ، ج1، ص69 ، ح104 ؛ وسائل الشيعه، ج16، ص20، ح20856 .

حريص از دو چيز ، محروم مى شود و دو چيز ، گريبان گير او مى شود : از قناعت محروم مى شود ، پس به بى آسايشى مبتلا مى گردد و از رضايت ، محروم مى شود ، پس به بى يقينى مبتلا مى گردد .

شخص حريص ، نه آسايش دارد و نه به خداوند اعتماد دارد و اين ، به خاطر از دست دادن قناعت و رضايت از تقدير الهى است . شخص حريص به آنچه هست قانع نيست و از تقدير الهى ناراضى است . امام على عليه السلام درباره تأثير ناخوشايند حرص بر زندگى مى فرمايد:

لا يَلقَى الحَريصُ مُستَريحا .(1)

حريص ، در حال استراحت ديده نشود .

شخص حريص ، تصوّر مى كند كه مى تواند با حرص ورزيدن و دست و پا زدن بيشتر ، بر روزى خود بيفزايد ؛ اما چون طبق قانون روزى ، همه چيز مشخّص و معيّن است، حرص او فايده اى نخواهد داشت . بدين جهت ، از سويى خود را خسته كرده و از سوى ديگر ، ناكام شده است . شخص حريص ، انتظار دارد كه آنچه را مى خواهد به دست آورد و چون در اين كار موفق نمى شود ، بر ناراحتى و عصبانيت او افزوده مى شود . برآورده نشدن انتظارات ، احساس ناكامى را در پى دارد و احساس ناكامى ، موجب نارضايتى مى گردد . امام على عليه السلام مى فرمايد:

إنَّكَ مُدرِكٌ قَسمَكَ ومَضمونٌ رِزقُكَ ومُستَوفٍ ما كُتِبَ لَكَ ، فَأَرِح نَفسَكَ مِن شَقاءِ الحِرصِ ومَذَلَّةِ الطَّلَب وثِق بِاللّه ِ وخَفِّض فِي المُكتَسَبِ .(2)

تو قسمت خود را مى يابى و روزى تو تضمين شده و آنچه را برايت مقدّر شده ، به طور كامل خواهى گرفت . پس جانت را از بدبختى حرص و ذلّت طلب كردن ، راحت ساز و به خدا اعتماد كن و در كسب روزى ، با وقار و آرامى عمل كن.

ص: 72


1- . غرر الحكم ، ح6601 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص537 .
2- . غرر الحكم ، ح6619 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص171 .

امام عسكرى عليه السلام نيز مى فرمايد:

الأَرزاقُ المَكتوبَةُ لا تُنالُ بِالشَّرَهِ ولا تُدفَعُ بِالإِمساكِ عَنها.(1)

روزى معين شده به وسيله حرص حاصل نمى شود و به جهت امساك برنمى گردد.

همچنين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در توصيه هاى خود به ابوذر مى فرمايد:

يا أبا ذَرٍّ ! لا يُسبَقُ بَطيءٌ بِحَظِّهِ و لا يُدرِكُ حَريصٌ ما لَم يُقَدَّر لَهُ .(2)

اى ابوذر! شخص كُند ، از بهره خود عقب نمى افتد و شخص حريص ، آنچه را برايش مقدّر نشده ، به دست نمى آورد .

همين مطلب از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده است.(3) مهم اين است كه ريشه همه اينها در شناخت نادرست است والاّ كسى كه بداند خدا ضامن روزى است و آن را معين فرموده و حرص او بر ميزان تقديرش تأثيرى ندارد ، قطعا طمع نمى ورزد . برخوردار نبودن از شناخت صحيح ، حرص را به دنبال دارد و حرص ، مايه رنج و عذاب بيشتر مى گردد و بدين سان ، آسايش و آرامش روانى از انسان سلب مى گردد و در اين صورت نمى توان انتظار زندگى خوش و توأم با احساس رضايت داشت . امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

إن كانَ الرِّزقُ مَقسوما فَالحِرصُ لِماذا؟!(4)

اگر روزى انسان تقسيم شده است ، پس حرص براى چيست؟

قناعت، كليد رضايت

تاكنون درباره روزى ، به چند نكته محورى پرداخته ايم . اوّل اين كه روزى ،

ص: 73


1- . أعلام الدين ، ص314 ؛ بحار الأنوار ، ج78 ، ص379 ، ح4 .
2- . الأمالى ، طوسى ، ص527 ، ح1162 ؛ مكارم الأخلاق ، ج2 ، ص365 ، ح2661 .
3- . الكافى، ج2، ص458، ح19 ؛ تحف العقول، ص489 .
4- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص393 ، ح5836 ؛ الخصال ، ص450 ، ح55 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص7 ، ح5 .

بى صاحب نيست و كسى آن را تضمين كرده است كه هم خزانه هاى آفرينش در دست اوست و هم قدرت برتر آفرينش و بلكه تنها قدرت آفرينش است ، لذا هم داراست و هم توانا.

دوم اين كه در تعيين روزى ، ملاك اساسى ، «مصلحت» فرد است . تضمين كننده روزى ، علاوه بر دارا و توانا بودن ، دانا و حكيم نيز هست . از اين رو ، آنچه را تعيين مى كند ، بر اساس مصلحت فرد است و نه چيز ديگر.

سوم اين كه حرص زدن و تلاش كردن بى حاصل ، تأثيرى در افزايش روزى نخواهد داشت و متانت ورزيدن و عفّت پيشه كردن نيز از آن نخواهد كاست . بر اساس آنچه بيان شد ، اكنون مى توان مفهوم قناعت و تأثير آن در زندگى را بهتر فهميد .

قناعت ، كليد رضايت از زندگى است . شخص قانع براى كسب روزى تلاش مى كند ، ولى به آنچه خدا روزى او كرده ، بسنده مى كند . از اين رو ، نه معترض است و نه احساس ناكامى مى كند ؛ بدين جهت ، از زندگى خود احساس رضايت خواهد كرد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد كه بر اوّلين در بهشت نوشته شده است : هر چيزى چاره اى دارد و چاره زندگى، چهار چيز است كه يكى از آنها قناعت است.(1)

تفاوت فرد قانع با فرد حريصِ ناراضى، در احساس آرامشى است كه فرد قانع ، از آن بهره مند است و فرد حريص ، از آن محروم . نه حرص زدن حريص بر ميزان روزى او افزوده است و نه قناعت قانع ، روزى كمترى نصيب وى كرده است . پس اگر انسان به آنچه تعيين شده ، راضى باشد ، از نعمت آرامش نيز برخوردار خواهد شد ؛ چيزى كه فرد حريص از آن محروم است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

ألا و إنَّ لِكُلِّ امرِىًٔرِزقا هُوَ يَأتيهِ لا مَحالَةَ ، فَمَن رَضِيَ بِهِ بورِكَ لَهُ فيهِ و وَسِعَهُ و مَن لَم يَرضَ بِهِ لَم يُبارَك لَهُ فيهِ ولَم يَسَعهُ.(2)

آگاه باشيد كه براى هر كس ، روزى اى هست كه به ناچار به او مى رسد . پس

ص: 74


1- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: «... فعلى اوّل باب منها الجنة مكتوب... لكل شى ء حيلة و حيلة العيش اربعة خصال ؛ القناعة و بذل الحق و ترك الحقد و مجالسة اهل الخير» (بحار الأنوار، ج8، ص144، ح67).
2- . أعلام الدين ، ص342 ؛ مستدرك الوسائل، ج13، ص29، ح14652 .

اگر كسى به آن راضى باشد ، مايه بركت او شده و نيازهايش را فرا مى گيرد ، و كسى كه به آن راضى نباشد ، مايه بركت او نشده و نيازهايش را فرا نمى گيرد .

از اين رو ، نياز انسان به قناعت ، بيشتر از نياز او به حرص و طمع است.(1) گواراترين زندگى ، از آنِ كسى است كه به روزى خدا قانع و از آن راضى باشد.(2) رسيدن به حيات طيّبه از آرزوهاى اهل ايمان است . مرحوم شريف رضى مى گويد : از امير المؤمنين عليه السلام تفسير آيه شريف «فَلَنُحْيِيَنَّهُو حَيَوةً طَيِّبَةً»(3) را پرسيدند و ايشان در پاسخ فرمود :

حيات طيّبه ، قناعت است.(4)

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه لقمان به فرزند خود گفت :

اِقنَع بِقَسمِ اللّه ِ لَكَ يَصفُ عَيشُكَ .(5)

به آنچه خدا قسمت تو كرده ، قانع باش ، تا زندگى ات باصفا شود .

كسى كه از تقدير الهى راضى است ، از مردم ، بى نياز است(6) و به غنا و بى نيازى واقعى دست مى يابد؛(7) زيرا اگر كسى به آنچه براى او بس است راضى باشد ، كمترين

ص: 75


1- . امام على عليه السلام : «إنكم إلى القناعة بيسير الرزق أحوج منكم إلى اكتساب الحرص في الطلب ؛ شما به قناعت بر روزى كم ، نيازمندتر هستيد تا به دست آوردن حرص در طلب روزى» غرر الحكم ، ح 8985 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص 174 .
2- . امام على عليه السلام : «القناعة أهنأ عيش ؛ قناعت ، گواراترين زندگى است» غرر الحكم ، ح 9073 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص 23 ؛ «إن أهنأ الناس عيشا من كان بما قسم اللّه له راضيا ؛ همانا گواراترين زندگى ، از آن كسى است كه به آنچه خدا قسمت او كرده است راضى باشد » (غرر الحكم ، ح9077 ؛ عيون الحكم والمواعظ: ص 143) .
3- . سوره نحل ، آيه 97 .
4- . نهج البلاغة ، حكمت 229 .
5- . قصص الأنبياء ، ص195 ، ح244 .
6- . امام على عليه السلام : «من قنع برزق اللّه استغنى عن الخلق ؛ هركه به روزى خدا قانع باشد ، از خلق خدا بى نياز مى گردد» غرر الحكم ، ح9057 ؛ عيون الحكم والمواعظ: ص 449 .
7- . امام على عليه السلام : «ارض من الرزق بما قسم لك تعش غنيا ؛ به آن روزى اى كه خدا براى تو تقسيم كرده ، راضى باش تا غنى و بى نياز زندگى كنى» غرر الحكم ، ح9218؛ ر. ك: عيون الحكم والمواعظ، ص75 .

برخوردارى از دنيا او را كافى است ، و اگر كسى به آنچه او را بس است راضى نباشد ، هيچ چيز در دنيا براى او كافى نيست.(1) هيچ ثروتى به اندازه راضى بودن از روزى ، احساس فقر و نيازمندى انسان را از ميان نمى برد.(2) كسى كه به حلال اندك ، راضى باشد ، سبك بار زندگى خواهد كرد.(3)

گاهى برخى افراد ، زندگى را بسيار سنگين و سخت ، احساس مى كنند و برخى ديگر ، آن را بسيار سبك مى يابند . قانع نبودن و حرص ورزيدن ، زندگى را سنگين و سخت جلوه مى دهد و قناعت ورزيدن ، زندگى را سبك مى كند . شخص قانع ، هرگز نسبت به آنچه ندارد ، محزون نمى شود.(4) اين جاست كه آسايش ، آرامش و راحتىِ زندگى تأمين مى گردد . راحتى زندگى ، در قناعت است(5) و انسان قانع ، از آسايش روانى برخوردار است.(6) در حقيقت ، كسى كه به آنچه براى او بس است ، بسنده كند ، به سوى راحتى و آسايش ، شتاب كرده(7) ، آن را به چنگ آورده است(8) و در نتيجه ،

ص: 76


1- . امام على عليه السلام : «من رضى من الدنيا بما يجزيه ، كان أيسر ما فيها يكفيه . ومن لم يرض من الدنيا بما يجزيه لم يكن فيها شيء يكفيه» (الكافى ، ج2 ، ص140 ، ح11 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص418 ، ح5910 ؛ تحف العقول، ص207) .
2- . امام على عليه السلام : «لا مال أذهب للفاقة من الرضا بالقوت ؛ هيچ مالى به اندازه راضى بودن از روزى، فقر را از ميان نمى برد» كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص385 ، ح5834 ؛ نهج البلاغة ، حكمت 371 ؛ وسائل الشيعة، ج16، ص18 .
3- . امام صادق عليه السلام : «مكتوب في التوراة : ابن آدم ... من رضى باليسير من الحلال خفت مؤنته ؛ در تورات نوشته شده است: اى فرزند آدم... كسى كه به اندك حلال راضى باشد ، بار او سبك خواهد بود» الكافى ، ج2 ، ص138 ، ح4 ؛ تحف العقول ، ص377 .
4- . امام على عليه السلام : «من رضى برزق اللّه لم يحزن على ما فاته ؛ كسى كه به روزى خدا راضى باشد، به خاطر آنچه ندارد محزون نمى شود» نهج البلاغة ، حكمت 349 .
5- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «القناعة راحة ؛ قناعت ، مايه آسودگى است» أعلام الدين ، ص341 .
6- . امام على عليه السلام : «المستريح من الناس القانع ؛ ازميان مردم ، انسان آسوده كسى است كه قانع باشد» غرر الحكم ، ح9072 .
7- . امام على عليه السلام : «من اقتصر على الكفاف تعجّل الراحة» غرر الحكم ، ح9233 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص458 .
8- . امام على عليه السلام : «من اقتصر على بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة» (الكافى ، ج8 ، ص19 ، ح4 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص385 ، ح 5834 ؛ نهج البلاغة ، حكمت 371 ؛ تحف العقول، ص93) .

زندگى ، مايه چشم روشنى او مى گردد.(1) پس زيبايى زندگى(2) و لذّت آن در «قناعت»

است.(3)

قناعت و تلاش

قناعت به معناى تنبلى و بى كارى نيست . وقتى در جايى سخن از قناعت و رضايت مى شود ، بلافاصله سؤال مى شود كه : يعنى نبايد تلاش كرد؟ نقش تلاش چه مى شود؟ قناعت و تلاش ، دو مقوله جدا از يكديگرند . «تلاش و تنبلى» در يك طبقه قرار مى گيرند و «قناعت و حرص» ورزيدن نيز در يك طبقه . انسان در مقام عمل ، يا تلاشگر است يا تنبل و در مقام احساس و روحيه ، يا قانع است و يا حريص . در اين كه انسان بايد تلاش كند ، شكّى نيست ؛ اما سخن اين است كه همراه با حرص باشد يا قناعت؟ امام على عليه السلاممى فرمايد:

اُطلُبُوا الرِّزقَ فَإِنَّهُ مَضمونٌ لِطالِبِهِ .(4)

روزى را طلب كنيد ؛ زيرا روزى ،براى كسى كه آن را طلب كند ، تضمين شده است .

پس برقرار ساختن تساوى بين «قناعت» و «تنبلى» ، يك مغالطه است . خداوند ، روزى را تأمين كرده ، ولى انسان نيز وظيفه اى دارد . سدير مى گويد : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : وظيفه انسان در طلب روزى چيست؟ حضرت فرمود:

إذا فَتَحتَ بابَكَ وبَسَطتَ بِساطَكَ فَقَد قَضَيتَ ما عَلَيكَ .(5)

ص: 77


1- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «من رضى بما رزقه اللّه قرت عينه» (الأمالى ، طوسى ، ص225 ، ح393 ؛ ر. ك: تحف العقول، ص40 ؛ مستدرك الوسائل، ج15، ص224، ح18067) .
2- . امام على عليه السلام : «جمال العيش القناعة» غرر الحكم ، ح8990 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص222 .
3- . امام على عليه السلام : «القناعة لذة العيش» تاريخ يعقوبى ، ج2 ، ص321 ؛ «أطيب العيش القناعة» (غرر الحكم ، ح 8982 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص113) .
4- . الإرشاد ، مفيد ، ج1 ، ص303 ؛ بحار الأنوار، ج77، ص423، ح40 .
5- . الكافى ، ج5 ، ص79 ، ح1 ؛ تهذيب الأحكام ، ج6 ، ص323 ، ح7 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج3 ، ص 165 ، ح3607 .

وقتى درِ مغازه ات را باز كردى و بساط خود را پهن نمودى ، آنچه را بر عهده توست انجام داده اى.

بنابراين ، انسان بايد تلاش كند تا خداوند ، روزى را برساند و البته به آنچه رسيد ، قانع باشد و حرص نورزد.

بُخل ، دشمن آسايش زندگى

تفكرى كه دارايى و ثروت را منشأ خوش بختى مى داند ، از يك سو ، به طمع دچار مى شود تا مال بيشترى گرد آورد و از سوى ديگر ، به بخل روى مى آورد تا مال را مدّت بيشترى نزد

خود نگه دارد و از تلف شدن آن ، جلوگيرى كند و بدين وسيله ، از زندگى ، لذّت بيشترى ببرد ؛ اما آنچه اتفاق مى افتد چيز ديگرى است . شخص بخيل ، در حقيقت ، رنج و غم و فشار روانى را نزد خود پايدار مى گرداند . بخيل ، با هدف ثروتمندى بخل مى ورزد ؛ ولى در حقيقت ، به سوى فقر مى شتابد.(1) امام على عليه السلام مى فرمايد:

عَجِبتُ لِلبَخيلِ يَستَعجِلُ الفَقرَ الَّذي مِنهُ هَرَبَ ويَفوتُهُ الغِنَى الَّذي إيّاهُ طَلَبَ ، فَيَعيشُ فِي الدُّنيا عَيشَ الفُقَراءِ ويُحاسَبُ فِي الآخِرَةِ حِسابَ الأَغنِياءِ .(2)

در شگفتم از بخيل كه به سوى فقر و نادارى اى كه از آن گريزان است مى شتابد و توانگرى و ثروتى را كه در پى آن است از دست مى دهد . او در دنيا مانند تهى دستان به سر مى برد و در آخرت ، همچون توانگران ، حسابرسى مى شود .

همچنين ، بخيل ، در اجتماع ، چيزى جز مذمّت ،(3) ننگ ،(4) ناسزا ،(5) دشمنى(6)

ص: 78


1- . امام على عليه السلام : «البخيل متعجل الفقر» غرر الحكم ، ح6561 .
2- . نهج البلاغة ، حكمت 126 ؛ خصائص الأئمّة ، ص100 ؛ مشكاة الأنوار ، ص407 ؛ بحار الأنوار ، ج72 ، ص 199 ؛ ر. ك : غررالحكم، ح8373 و ح 6534 .
3- . امام على عليه السلام : «البخيل مذموم» غرر الحكم ، ح6548 ؛ «البخل يكسب الذم» (همان ، ح6551) .
4- . امام على عليه السلام : «البخل يكسب العار و يدخل النار» غرر الحكم ، ح6555 ؛ «البخل عار» (نهج البلاغة ، حكمت 3 ؛ تحف العقول ، ص202 ؛ مشكاة الأنوار ، ص407 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص307، ح 36) .
5- . امام على عليه السلام : «بالبخل تكثر المسبة» غرر الحكم ، ح6570 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص187 .
6- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «البخيل مبغض في السماوات مبغض في الارض» الكافى ، ج4 ، ص39، ح3 ؛ وسائل الشيعه، ج21، ص544، ح27819 .

و خوارى(1) كسب نمى كند ؛ دوستان خود را از دست مى دهد(2) و اقوام و خويشاوندان ،

با او قطع رابطه مى كنند.(3) با اين وضعيت، آيا مى توان پذيرفت كه راه بخل ، به وادى آرامش ختم مى شود؟ هرگز! بخل ، فشار روانى را افزايش مى دهد(4) و آسايش را از

انسان مى گيرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

أقَلُّ النّاسِ راحَةً البَخيلُ .(5)

بخيل ، كمتر از هركسى آسايش دارد .

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:

لَيسَت لِلبَخيلِ راحَةٌ .(6)

براى بخيل ، آسايشى وجود ندارد .

بخل بر مبناى اين انديشه اشتباه شكل مى گيرد كه راهى براى كسب ثروت بيشتر است . اين ، در حالى است كه بنابر قوانين روزى ، بخل ، هرگز نمى تواند بر ميزان مال بيفزايد . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

عَجِبتُ لِمَن يَبخَلُ بِالدُّنيا وهِيَ مُقبِلَةٌ عَلَيهِ ، أو يَبخَلُ بِها وهِيَ مُدبِرَةٌ عَنهُ فَلاَ الإِنفاقُ مَعَ الإِقبالِ يَضُرُّهُ ، ولاَ الإِمساكُ مَعَ الإِدبارِ يَنفَعُهُ .(7)

در شگفتم از كسى كه دنيا به او روى آورده و او بخل مى ورزد ، يا دنيا از او روى گردان است و او بخل مى ورزد ؛ زيرا در صورت رويكرد دنيا انفاق به او

ص: 79


1- . امام على عليه السلام : «البخيل ذليل بين أعزته» غرر الحكم ، ح6554 ؛ ر. ك : عيون الحكم والمواعظ، ص30 .
2- . امام على عليه السلام : «ليس لبخيل حبيب» (غرر الحكم ، ح6540 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص410) .
3- . امام صادق عليه السلام : «لا يطمعن ... البخيل في صلة الرحم» الخصال ، ج2، ص434 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص 304، ح18 .
4- . امام على عليه السلام : «ضاق صدر من ضاقت يده» المواعظ العددية ، ص58 .
5- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص394، ح5840 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص20، ح4 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص300، ح2 .
6- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص394، ح5838 ؛ الخصال ، ج1، ص271 ؛ تحف العقول، ص450 ؛ بحار الأنوار ، ج72 ، ص193، ح13 .
7- . الأمالى ، صدوق، ص169 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص300، ح3 .

(بخيل) زيانى نمى رساند و در صورت پشت كردن دنيا به او ، بخل ورزيدن به او سودى نمى رساند .

نكته ديگر ، اين كه بخيل ، مالك دارايى خود نيست ؛ در حقيقت ، او نگهبان اموال ورثه است . روزىِ انسان همان مقدارى است كه مصرف مى كند و نسبت به آنچه ذخيره مى كند ، خزانه دارى بيش نيست! زحمت «جمع آورى» و مشقّت «فقر» و عذاب «نگهدارى»، از آنِ بخيل است و استفاده آن ، از آنِ ديگران! آيا ارزش آن را دارد؟ امام على عليه السلاممى فرمايد:

البَخيلُ يَبخَلُ عَلى نَفسِهِ بِاليَسيرِ مِن دُنياهُ ويَمسَحُ لِوُرّاثِهِ بِكُلِّها .(1)

بخيل ، مال را از خود دريغ مى دارد و به اندكى از دنيا بسنده مى كند و همه آن را به وارثانش مى بخشد .

و در كلام ديگرى مى فرمايد:

البَخيلُ خازِنٌ لِوَرَثَتِهِ .(2)

بخيل ، خزانه دار وارثان خود است .

پس اين كه افراد بخيل ، تصوّر مى كنند ثروتمندند ، توهّمى بيش نيست . او فقيرى است كه براى ديگران جمع مى كند و براى آنان خزانه دارى مى كند و خود ، بيش از حقوق ناچيزش چيز ديگرى دريافت نمى كند . آنچه واقعيت دارد اين است و آنچه او مى پندارد ، «توهّم» است.

نكته سوم ، اين كه ريشه بخل ، سوءظن به خداوند است . كسى كه بداند خداوند روزى رسان است و به آن اعتماد داشته باشد ، بخل نمى ورزد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

السَّخِيُّ إنَّما يَجودُ مِن حُسنِ الظَّنِّ بِاللّه ِ وَالبَخيلُ إنَّما يَبخَلُ مِن سوءِ الظَّنِّ بِاللّه ِ .(3)

ص: 80


1- . غرر الحكم ، ح6515 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص56 .
2- . غرر الحكم ، ح6511 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص26 .
3- . كنز العمّال ، ج6 ، ص392، ح16209 .

همانا سخاوتمند ، به خاطر اين كه به خدا حسن ظن دارد ، مى بخشد و همانا به خاطر اين كه به خدا سوءظن دارد ، بخل مى ورزد .

امام على عليه السلام نيز مى فرمايد:

إنَّ البُخلَ وَالجُبنَ وَالحِرصَ غَرائِزُ شَتّى يَجمَعُها سوءُ الظَّنِّ بِاللّه ِ .(1)

به درستى كه بخل و ترس و حرص ، غريزه هاى متفاوتى هستند كه وجه جمع آنها بدگمانى نسبت به خداوند است .

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد :

مَنعُ المَوجودِ سوءُ ظَنٍّ بِالمَعبودِ .(2)

نبخشيدن آنچه هست ، بدگمانى به معبود است .

ترس از فقر ، انگيزه ديگرى براى بخل است . بخيل ، تصوّر مى كند كه خرج كردن مال ، موجب فقر او مى شود و لذا براى نگه دارى از مال ، رو به بخل مى آورد . امام كاظم عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

لا تُحَدِّثوا أنفُسَكُم بِفَقرٍ ولا بِطولِ عُمُرٍ فَإِنَّهُ مَن حَدَّثَ نَفسَهُ بِالفَقرِ بَخِلَ ومَن حَدَّثَها بِطولِ العُمُرِ يَحرِصُ .(3)

نه فقر را و نه طول عمر را به خود ، تلقين (حديث نفس) نكنيد ، كه هر كس فقر را به خود تلقين كند ، بخيل مى شود و هر كس طول عمر را به خود تلقين كند ، حرص مى ورزد .

ترس از فقر ، وسوسه شيطان است و اميد به فضل خداوند ، الهام فرشتگان . قرآن كريم مى فرمايد:

الشَّيْطَ-نُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَآءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً

ص: 81


1- . نهج البلاغة ، نامه 53 ؛ بحار الأنوار ، ج33 ، ص602 ؛ ر . ك : كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص409، ح5889 ؛ الخصال ، ج1، ص102 ؛ علل الشرائع ، ج2، ص559 ؛ غررالحكم، ح6514 .
2- . بحار الأنوار، ج78، ص207، ح68 ؛ نثر الدر ، ج1 ، ص355 .
3- . تحف العقول ، ص410 ؛ بحار الأنوار ، ج78 ، ص321 .

وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ .(1)

شيطان به شما وعده فقر مى دهد و شما را به فحشا فرا مى خواند ، و خداوند به شما وعده مغفرت و فضل مى دهد و خدا [ داراى فضلى ] گسترده و داناست.

امام صادق عليه السلام وعده فقر و فراخواندن به معصيت را كار «شيطان» ، و فراخواندن به انفاق و نهى از معصيت را كار «فرشتگان» مى داند.(2) بديهى است كه وسوسه هاى

شيطان ، واهى و خلاف واقع است . خزانه هاى هستى در دست شيطان نيست كه تهديد او واقعى باشد و بتواند به آن عمل كند . خزانه هاى هستى در اختيار خداوند است و او وعده داده كه انفاق را پاداشى فراوان دهد.(3) كسى كه به اين حقيقت ، آگاه باشد ، اهل بخل ورزيدن نخواهد بود . كليد مسائل ، در همين آگاهى هاست . براى اصلاح امور ، تغيير چندانى لازم نيست ؛ كافى است شناخت ما اصلاح شود . امام صادق عليه السلام بر همين اساس مى فرمايد:

حَسبُ البَخيلِ مِن بُخلِهِ سوءُ الظَّنِّ بِرَبِّهِ ، مَن أيقَنَ بِالخَلَفِ جادَ بِالعَطِيَّةِ .(4)

بخيل را همين بس كه به خداى خود ، بدگمان است . كسى كه به عوض دادن [خدا] يقين داشته باشد ، بذل و بخشش مى كند .

آگاهى از بركت دهى خداوند و ازدياد نعمت در برابر انفاق ، ترس از فقر را مى زدايد و انسان را اهل جود و سخاوت مى سازد . عوض دادن انفاق ، وعده خداوند است . قرآن كريم مى فرمايد:

قُلْ إِنَّ رَبِّى يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى وَ يَقْدِرُ لَهُو وَ مَآ أَنفَقْتُم مِّن شَىْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُو وَ هُوَ خَيْرُ الرَّ زِقِينَ .(5)

بگو در حقيقت ، پروردگار من است كه روزى را براى هركس از بندگانش كه

ص: 82


1- . سوره بقره ، آيه 268 .
2- . فقه القرآن ، ج1 ، ص233 ؛ التبيان فى تفسير القرآن ، ج2 ، ص347 ؛ مجمع البيان ، ج2 ، ص193 .
3- . ر . ك ، ميزان الحكمة ، ج13 ، ص6437 به بعد ، عنوان «الانفاق» .
4- . بحار الأنوار ، ج73 ، ص307 ؛ ر . ك: الكافى، ج4، ص2، ح4 ؛ الإختصاص، ص234 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص53 ؛ نهج البلاغة ، حكمت 138 .
5- . سوره سبأ ، آيه 39 .

بخواهد گشايش مى دهد ، يا بر او تنگ مى گرداند ، و هرچه را انفاق كنيد ، او عوضش را مى دهد و او بهترين روزى دهندگان است .

تعبير «من ايقن بالخَلَف» كه در حديث شريف بود ، اشاره به اين آيه شريفه است . در اين آيه ، خداوند، نخست به رازق بودن خود پرداخته و سپس مسئله «انفاق» و «عوض دادن» را مطرح كرده است . يعنى عوض دادن را كسى وعده مى دهد كه روزى هم به دست اوست . اگر اين حقيقت ، مورد توجّه قرار گيرد ، تصوّر انسان از خداوند ، اصلاح مى گردد و ترس از فقر ، رخت برمى بندد و در نتيجه ، «بخل ورزيدن»، جاى خود را به «سخاوت» مى دهد و بدين سان ، آثار سوء بخل ، برطرف شده ، انسان ، احساس آسودگى مى كند .

همچنين اگر انسان به اين واقعيت ، آگاهى يابد كه آنچه را از سر بخل ذخيره مى كند ، مال او نيست و او مالكيتى بر آن ندارد و فقط خزانه دار آن است ، ديگر رنج و

عذاب آن را تحمّل نمى كند و آنچه را جمع كرده ، به مصرف خود و امور خير مى رساند و بدين سان ، هم زندگى بهترى مى يابد ، هم تنيدگى حاصل از بخل را برطرف مى كند و هم با كمك به ديگران ، به نشاط و شادمانى بيشترى دست مى يابد . اين جا نيز لازم است واقعيت بخل (كه خزانه دارى است) ، شناخته شود و اين تصوّر كه بخل ، مايه توسعه قلمرو مالكيت است ، اصلاح گردد . امام على عليه السلام با توجّه دهى به

همين واقعيت ، به درمان بخل پرداخته ، مى فرمايد:

إيّاكَ وَالإِمساكَ فَإِنَّ ما أمسَكتَهُ فَوقَ قوتِ يَومِكَ كُنتَ فيهِ خازِنا لِغَيرِكَ.(1)

از بخل بپرهيز؛ زيرا آنچه را بيش از مصرف روزت نگه داشته اى ، خزانه دار آن براى ديگرى هستى .

و سرانجام اين كه اگر انسان ، قوانين رزق را به خوبى بشناسد ، خواهد فهميد كه نه انفاق ، مال را كم مى كند و نه بخل ، آن را افزايش مى دهد ؛ بلكه بسط و قبض روزى ، به

دست خداوند متعال است و هيچ عامل ديگرى در آن دخيل نيست . رسيدن به اين شناخت نيز موجب برطرف شدن بخل مى شود.

ص: 83


1- . غرر الحكم ، ح8385 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص99 ؛ ر . ك : كفاية الأثر، ص226 .

خزانه دار ديگران نباشيم!

خوش بختى را در مال جُستن ، سبب مى شود كه انسان هاى محروم ، احساس بدبختى و تيره روزى كنند و انسان هاى دارا براى افزايش خوش بختى خود ، به جمع آورى بيشتر مال بپردازند . در اين تصوّر ، ميزان خوش بختى افراد با مقدار مال و دارايى شان مشخص مى شود و چنين پنداشته مى شود كه انسان ها هرچه بيشتر داشته باشند ، از زندگى خود ، راضى تر خواهند بود . بر همين اساس ، ذخيره اندك و يا بى ذخيرگى موجب نگرانى و نارضايتى مى گردد.

ما مال را براى راحتى و خوش بختى خود مى خواهيم و واقعيت اين است كه فقط مقدار معيّنى از دارايى خود را مصرف مى كنيم و بقيه را براى ديگران نگه مى داريم . در حقيقت ، ما خزانه دار ديگران مى شويم . البته هركسى ممكن است مالى از خود برجاى بگذارد . برجاى گذاشتن مقدارى مال ، مشكل ساز نيست ؛ مشكل آنجاست كه فرد ، همه عمر خود را صرف جمع آورى چيزى كند كه فقط مقدار كمى از آن را مصرف مى كند و بقيه آن نصيب كسانى مى شود كه بدون رنج ، صاحب ثروت مى شوند و از آن استفاده مى كنند و او در عالم برزخ ، حسرت مى خورد .

يكى از بزرگ ترين حسرت هاى روز قيامت ، حسرت كسى است كه اموالى را از راه باطل جمع مى كند و براى ورثه مى گذارد و آنان در راه خدا مصرف مى كنند و بهشتى مى شوند و او خود ، اهل دوزخ مى گردد . امام على عليه السلاممى فرمايد:

إنَّ أعظَمَ الحَسَراتِ يَومَ القِيامَةِ ، حَسرَةُ رَجُلٍ كَسَبَ مالاً في غَيرِ طاعَةِ اللّه ِ فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنفَقَهُ في طاعَةِ اللّه ِ فَدَخَلَ بِهِ الجَنَّةَ ودَخَلَ الأَوَّلُ بِهِ النّارَ.(1)

بزرگ ترين حسرت ها در روز قيامت ، حسرت كسى است كه از راه معصيت ، مالى را جمع كند و كسى آن را به ارث برد و در اطاعت خداوند انفاق كند و بدين وسيله ، او به بهشت رود و اولى به جهنم.

ابو عبدالرحمن مرى مى گويد : از على بن ابى طالب عليه السلام شنيدم كه مى گفت:

ألا اُخبِرُكُم بِأَفضَلِ الحَسَراتِ ؟ ! رَجُلٌ جَمَعَ دِرهَما إلى دِرهَمٍ وقيراطا إلى

ص: 84


1- . نهج البلاغة ، حكمت 429 ؛ بحار الأنوار، ج103، ص12، ح57 .

قيراطٍ ، ثُمَّ ماتَ ووَرِثَهُ غَيرُهُ فَوَضَعَهُ في حَقَّهِ وأمسَكَهُ عَن حَقِّهِ.(1)

آيا شما را از بزرگ ترين حسرت ها آگاه كنم؟ كسى كه درهم به درهم و قيراط به قيراط جمع مى كند ، سپس مى ميرد و ديگرى آن را به ارث مى برد و آن را در مسير حق قرار مى دهد و حال آن كه او آن را از مصرف در راه حق ، امساك كرده بود .

آيا داشتن چنين مالى مى تواند نشانه خوش بختى باشد؟ و آيا نداشتن آن ، نشانه نگون بختى است؟ آيا احساس نارضايتى از نداشتن چنين اموالى مى تواند منطقى و خردمندانه باشد؟

امام على عليه السلام واقعيت امر را اين گونه بيان نموده است :

يَابنَ آدَمَ ! ما كَسَبتَ فَوقَ قوتِكَ فَأَنتَ فيهِ خازِنٌ لغَيرِكَ.(2)

اى فرزند آدم ! آنچه را كه بيش از مصرفت به دست آورده اى، خزانه دار آن براى ديگرى هستى .

به راستى ، توجّه به اين واقعيت ، فشار روانى را كاهش و به انسان آرامش مى دهد و آرزوهاى دور و دراز را از بين مى برد و انسان را نسبت به آنچه خداوند روزى اش كرده ، قانع و راضى مى گرداند .

امام على عليه السلام از راه همين آگاهى دهى ، برخى افراد را كه به خاطر سختى زندگى ، دچار فشار روانى شده بودند ، درمان مى كرد . روزى كسى خدمت حضرت رسيد و از فقر و محروميت خود شكايت كرد . حضرت به وى فرمود :

اِعلَم أنَّ كُلَّ شَيءٍ تُصيبُهُ مِنَ الدُّنيا فَوقَ قوتِكَ ، فَإِنَّما أنتَ فيهِ خازِنٌ لِغَيرِكَ .(3)

به تحقيق بدان هر آنچه را كه بيش از مصرفت از دنيا به دست آورى، همانا خزانه دار آن براى ديگرى هستى .

ص: 85


1- . الزهد ، ابن مبارك ، ص38 .
2- . نهج البلاغة ، حكمت 192 ؛ خصائص الأئمّة ، ص112 .
3- . الخصال ، ج1، ص16 ؛ روضة الواعظين ، ص468 .

فصل پنجم : آرزوهاى زندگى

زندگى بر مركب زمان ، سوار است و با گذر زمان ، پا به عرصه وجود مى گذارد . زمان نيز از يك منظر به سه بخش تقسيم مى شود : گذشته ، حال و آينده . زندگى پويا و پويايى زندگى اين است كه انسان ، نگاه به آينده داشته باشد . بدون نگاه به آينده ، چرخ

زندگى از حركت بازمى ايستد . نگاه حسرت آميز به گذشته ، نوعى «واپس گرايى» است و نگاه به حال ، موجب «ايستايى» مى گردد .(1) آنچه به زندگى پويايى و تحرّك مى بخشد ، نگاه به آينده است كه از آن به «اميد» ياد مى كنيم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد :

إنَّمَا الأَمَلُ رَحمَةٌ مِنَ اللّه ِ لاُِمَّتي ، لَولاَ الأَمَلُ ما أرضَعَت اُمٌّ وَلَدا ولا غَرَسَ غارِسٌ شَجَرا .(2)

همانا آرزو ، رحمتى از جانب خدا براى امت من است . اگر آرزو نبود ، هيچ مادرى فرزندش را شير نمى داد و هيچ كشاورزى درخت نمى كاشت .

ص: 86


1- . زندگى در زمان حال ، معناى ديگرى دارد كه مثبت است و در بخش سوم ، فصل نهم ص357 بحث «توزيع تنيدگى بر گذر زمان» به آن خواهيم پرداخت . مراد از حال در اين جا ، اميد نداشتن به آينده و ايستايى است.
2- . تاريخ بغداد ، ج2 ، ص50 ؛ مسند الفردوس ، ج1 ، ص342 ، ح1369 ؛ أعلام الدين ، ص295 ؛ بحار الأنوار، ج77، ص295 .

شير ندادن فرزند يعنى انقطاع نسل ، و كشت نكردن درخت يعنى از ميان رفتن غذاى زندگى. تصوّر كنيد زندگى در اين وضعيت چه صورتى مى يابد . گويند روزى حضرت عيسى عليه السلام به پيرمردى كه مشغول كشاورزى بود ، مى نگريست . حضرت عيسى عليه السلام به خداوند عرض كرد : «خداوندا! اميد را از دل او برگير» . در اين هنگام ، پيرمرد ، بيل خود را به كنارى نهاد و روى زمين دراز كشيد . مدتى گذشت . حضرت عيسى به خداوند عرض كرد : «خداوندا! اميد را به دل او بازگردان» . ناگهان كشاورز پير برخاست و شروع به كار نمود . حضرت عيسى عليه السلامنزديك رفت و ماجرا را از وى پرسيد . پيرمرد گفت : «مشغول كار كردن بودم كه با خود فكر كردم و گفتم : تا به كى مى خواهى كار كنى اى پيرمرد؟! از اين رو ، بيل را كنار گذاشتم و خوابيدم . كمى گذشت ، با خود گفتم : به خدا سوگند ، تا زنده هستى بايد زندگى كنى ! از اين رو ، برخاستم و بيل را دوباره به دست گرفتم».(1)

نقش اميد و نااميدى در اين جريان ، به خوبى مشهود است . همچنين گفتمان درونى انسان هاى اميدوار و نااميد نيز به خوبى روشن است . انسان هاى نااميد ، پيوسته بر اين تكيه مى كنند كه: تا كى بايد كار كرد؟ چرا بايد زندگى كرد؟ زندگى كردن چه فايده اى دارد؟ زندگى براى اين گروه ، سرد ، تاريك ، بى روح ، تلخ و زجرآور خواهد بود . امّا كسانى كه از گوهر اميد برخوردارند ، مى گويند : تا انسان عمر دارد ،

بايد زندگى كند : «تا شقايق هست ، زندگى بايد كرد».

اين ، دو نگاه متفاوت به زندگى است . در نگاه دوم ، زندگى ، سرشار از نشاط ، تحرّك و پويايى است؛ به همين دليل ، انسان اميدوار ، از زندگى خود لذّت مى برد.

آرزوهاى دراز

امّا هر چيزى حدّى دارد و اگر آن حد، حفظ نشود ، دو جنبه افراط و تفريط نيز پيدا مى كند . اميد نيز همين گونه است . جنبه تفريط آن ، «نااميدى» است كه مختصرى درباره آن صحبت شد ؛ اما جنبه افراطى نيز دارد كه در فرهنگ دين از آن به عنوان

ص: 87


1- . تنبيه الخواطر ، ج1 ، ص272 .

«آرزوهاى دور و دراز» ياد مى شود . آرزوى دور و دراز ، يعنى آرزوهايى كه از اندازه عمر انسان تجاوز مى كند و دنيا نيز ظرفيت برآوردن آن را ندارد .

گفتيم كه اميد براى آن است كه تا زنده هستيم زندگى كنيم ؛ يعنى قلمرو اميد را عمر تعيين مى كند ؛ اما عده اى بر اين باورند كه به اندازه آرزوها بايد زنده بود و زندگى

كرد، آرزوهاى انسان نيز هيچ پايانى ندارد،(1) در حالى كه عمر انسان ، محدود است .(2) اين افراط در آرزوها ، خود يكى از عوامل نارضايتى از زندگى است . به همين جهت ، امام على عليه السلام مى فرمايد :

مَن كَثُرَ مُناهُ قَلَّ رِضاهُ .(3)

هركس آرزوهايش زياد شود ، رضايت او كم مى شود.

ويژگى آرزوى دراز

آرزو كه مى توانست موتور حركت انسان به سوى آينده باشد ، به عاملى جهت ركود و نارضايتى تبديل مى شود . دليل آن را مى توان در چند چيز جستجو كرد كه به آنها اشاره مى گردد:

1 . دست نايافتنى بودن

عمر انسان و ظرفيت پاسخگويى دنيا به خواسته هاى مادى او ، محدود است . اگر خواسته ها و آرزوهاى انسان در همين قلمرو باشد ، دست يافتنى است و مشكلى پيش نخواهد آمد ؛ اما اگر از قلمرو عمر و ظرفيت دنيا فراتر رود ، بديهى است كه

ص: 88


1- . امام على عليه السلام : «الآمال لا تنتهي» غرر الحكم ، ح7202؛ عيون الحكم والمواعظ، ص50 ؛ «الأمل لا غاية له» (غرر الحكم ، ح7204؛ عيون الحكم والمواعظ، ص30) ؛ «أبعد شيء الأمل» (غرر الحكم ، ح7211؛ عيون الحكم والمواعظ، ص113) ؛ امام رضا عليه السلام : «أبعد الاشياء الامل» (جامع الأحاديث ، ص228) .
2- . امام على عليه السلام : «انما الناس في نفس معدود و أمل ممدود و اجل محدود . فلابد للاجل أن يتناهى و للنفس ان يحصى و للامل أن ينقضى» ، شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، ج20 ، ص281 ، ح223 ؛ ر. ك: الأمالى ، صدوق، ص108، ح5 ؛ بحار الأنوار، ج78، ص70 .
3- . غرر الحكم ، ح7304 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص424 .

دست نايافتنى خواهد شد. آرزوها، چون پايان ناپذيرند، دست نايافتنى هستند. به دست نياوردن خواسته ها و تحقّق نيافتن آروزها نيز موجب احساس ناكامى مى گردد و احساس ناكامى ، از عوامل نارضايتى از زندگى است . امام على عليه السلاممى فرمايد:

حاصِلُ الأَمانِي الأَسَفُ .(1)

نتيجه آرزوها(ى دور و دراز) ، افسوس خوردن است.

در كلام ديگرى حضرت به نكته اى ديگر اشاره مى كنند كه مى تواند دليل افسوس خوردن انسان باشد . اين نكته ، از دست رفتن و تلف شدن فرصت ها و سرمايه هاست:

حاصِلُ المُنَى الأَسَفُ وثَمَرَتُهُ التَّلَفُ .(2)

نتيجه آرزو ، افسوس خوردن است و ثمره آن ، تلف شدن.

و در جاى ديگر مى فرمايد:

مَن طَلَبَ ما لا يَكونُ ضَيَّعَ مَطلَبَهُ .(3)

هركس آنچه را نمى شود طلب كند ، خواسته خود را ضايع كرده است.

2 . انتظار بى پايان

اميد و انتظار ، همراه يكديگرند . انسان اميدوار ، انتظار نيز دارد ؛ انتظار رسيدن به خواسته ها و آرزوهايش . اگر انسان ، آرزويى دست نايافتنى داشته باشد، انتظار وى نيز انتظارى بى پايان و در نتيجه ، بى فايده خواهد بود . هرچند انتظار ، سخت است ، اما آنچه آن را تحمّل پذير و بلكه شيرين مى سازد ، پايان خوش آن است . حال اگر از پايان خوش خبرى نباشد ، بسيار تلخ و آزاردهنده خواهد بود و انتظار در آرزوهاى دور و دراز ، از اين قسم است ؛ چرا كه دست نايافتنى اند . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

اِعلَم يَقينا أنَّكَ لَن تَبلُغَ أمَلَكَ ولَن تَعدُوَ أجَلَكَ .(4)

ص: 89


1- . غرر الحكم ، ح7300 .
2- . همان ، ح7301 .
3- . همان ، ح7307 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص439 .
4- . نهج البلاغة، نامه 31 ؛ غررالحكم، ح5943 ؛ تحف العقول، ص76.

به يقين بدان كه تو ، به آرزوهاى خود نمى رسى و از اجل خود فراتر نمى روى .

در اين جا حضرت، به محدود بودن عمر و دست نايافتنى بودن آرزوها اشاره نموده و در ادامه ، سؤال مى كند كه چرا آرزوهاى دست نايافتنى داريد:

ما لَكُم تُؤَمِّلونَ ما لا تُدرِكونَهُ ! وتَجمَعونَ ما لا تَأكُلونَهُ ! وتَبنونَ ما لا تَسكُنونَهُ !(1)

شما را چه شده كه آرزوى چيزهايى را داريد كه دست نايافتنى اند؟ و جمع مى كنيد آنچه را كه نمى خوريد؟! و مى سازيد آنچه را كه در آن ساكن نمى مانيد؟!

نكته محورى ، «دست نايافتنى بودن» است . انسان ، مال جمع مى كند تا استفاده نمايد و ساختمان مى سازد تا در آن ساكن باشد ؛ اما چه بسا مال هايى كه باقى ماندند و

صاحبان آنان رفتند و چه بسا ساختمان هايى كه پابرجا ماندند ، اما صاحبان آنان در خاك شدند . اين مسئله يكى از آزاردهنده ترين پديده هاى زندگى است و به همين جهت ، بسيارى از افراد دارا و ثروتمند از زندگى خود راضى نيستند ؛ جمع مى كنند و سپس همه را مى گذارند و مى روند و فرصت استفاده از آن را نمى يابند و انتظاراتشان برآورده نمى شود. اگر آرزوها دست نايافتنى اند ، پس انتظار انسان نيز انتظارى طولانى و بى پايان خواهد بود . امام على عليه السلاممى فرمايد :

مَن أمَّلَ ما لا يُمكِنُ طالَ تَرَقُّبُهُ .(2)

هركه آنچه را ناممكن است آرزو كند ، انتظار او طولانى (و بى پايان) خواهد شد .

3 . نيرنگبازى آرزوها

دنيا به جهت ظاهر خيره كننده و ماهيت چرب و شيرينش ، فريبنده است و از اين رو ،

ص: 90


1- . غرر الحكم ، ح2283 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص478 .
2- . غررالحكم، ح7225 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص439 .

انسان را به آرزوهاى طولانى مى فريبد . آرزوهاى دور و دراز ، قرار است كه انسان را به كاميابى هاى بيشتر برسانند و انتظار اين است كه پايان اين راه ، كاميابى بيشتر و بهره مندى بيشتر باشد ؛ اما چون در آن وارد شوى، نه تنها انسان را به كاميابى هاى بيشتر نمى رساند ، بلكه از همان اندازه معقول نيز محروم مى سازد . اين ، يك نيرنگ است و هيچ عهدشكنى اى در نيرنگبازى(1) و هيچ چيزى در دروغ پردازى مانند «آرزو» نيست.(2) به همين جهت ، امام على عليه السلاممى فرمايد :

اِتَّقُوا خِداعَ الآمالِ ، فَكَم مِن مُؤَمِّلِ يَومٍ لَم يُدرِكهُ ، وبانى بِناءٍ لَم يَسكُنهُ وجامِعِ مالٍ لَم يَأكُلهُ ، ولَعَلَّهُ مِن باطِلٍ جَمَعَهُ ومِن حَقٍّ مَنَعَهُ ، أصابَهُ حَراما وَاحتَمَلَ بِهِ آثاما .(3)

از خدعه هاى آرزوها بپرهيزيد ؛ زيرا چه بسيارند كسانى كه آرزوى روزى را داشتند ، ولى به آن نرسيدند ، و كسانى كه بنايى را ساختند ، ولى ساكن آن نشدند ، و كسانى كه مالى را جمع كردند ، ولى از آن نخوردند و چه بسا اين مال را از راه باطل جمع كرده بودند و حق ديگران را نداده بودند ، به حرام ، گرفتار شدند و بار گناه را متحمّل گرديدند .

4 . ناكامى ، فرجام آرزوهاى دراز

يأس ، جنبه تفريطى اميد است و آرزوهاى دور و دراز ، جنبه افراطى آن و اين دو بايد در مقابل هم باشند . اما جالب اين جاست كه ره آورد آرزوهاى دور و دراز ، يأس و نااميدى است . به نظر مى رسد افراط در اميد ، يك حركت ارتجاعى را آغاز مى كند كه پايان آن ، نااميدى است . امام على عليه السلام مى فرمايد :

إنَّ الدُّنيا حُلوَةٌ خَضِرَةٌ،تَفتِنُ النّاسَ بِالشَّهَواتِ وتُزَيِّنُ لَهُم بِعاجِلِها ، وَايمُ اللّه ِ إنَّها لَتَغَرُّ مَن أمَّلَها وتُخلِفُ مَن رَجاها .(4)

همانا دنيا شيرين و زيباست ، مردم را با شهوات ، شيفته مى سازد و با

ص: 91


1- . امام على عليه السلام: «لاغادر اخدع من الامل» غررالحكم، ح7251 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص533.
2- . امام على عليه السلام: «لا شى اكذب من الامل» (غررالحكم، ح7240 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص533).
3- . غرر الحكم ، ح7247 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص91 .
4- . الكافى، ج8 ، ص256، ح368 ؛ بحار الأنوار، ج32، ص233، ح186.

پديده هاى ظاهرسازى مى كند . به خدا سوگند ، دنيا هركس را كه به آن آرزومند باشد فريب مى دهد و هركس را كه به آن اميد داشته باشد ، نااميد مى سازد .

از اين جهت ، مى توان آرزوها را به «سراب» تشبيه كرد ؛ سرابى كه انسان را به دنبال خويش مى كشاند و در پايان ، وى را تشنه تر از قبل و نااميد و خسته رها مى كند . امام على عليه السلام مى فرمايد:

الأَمَلُ كَالسَّرابِ ، يَغَرُّ مَن رَآهُ ويُخلِفُ مَن رَجاهُ .(1)

آرزو مثل سراب است ؛ كسى را كه به آن نگاه كند ، مى فريبد و كسى را كه به آن اميد بندد ، نااميد مى سازد .

بديهى است چنين پديده اى ، موجب تلخ كامى و آزردگى روحى مى گردد و در نتيجه رضايت از زندگى را به مخاطره مى اندازد . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

مَن أمَّلَ الرَّيَّ مِنَ السَّرابِ ، خابَ أمَلُهُ وماتَ بِعَطَشِهِ .(2)

هركس از سراب ، آرزوى سيراب شدن داشته باشد ، آرزويش نااميد مى شود و با تشنگى مى ميرد .

و در كلام ديگرى مى فرمايد:

مَن سَعى في طَلَبِ السَّرابِ طالَ تَعَبُهُ وكَثُرَ عَطَشُهُ .(3)

هركه در پى سراب روان شود ، زحمت او طولانى گردد و تشنگى اش افزون شود .

و پر واضح است كه هر چه بر ميزان «آرزوها» افزوده شود، انسان به زحمات و سختى هاى بيشترى دچار مى گردد. چنانچه اميرمؤمنان عليه السلام نيز به اين واقعيت نيز اشاره كرده اند:

ص: 92


1- . غرر الحكم ، ح7207 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص57 .
2- . غرر الحكم ، ح2374 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص425 .
3- . غرر الحكم ، ح2375 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص425 .

مَن كَثُرَ مُناهُ كَثُرَ عَنائُهُ .(1)

هر كس آرزوهايش زياد شود، سختى هايش نيز زياد مى شود.

اين پديده ، بر حزن و اندوه انسان مى افزايد و در چنين وضعيتى ، ميزان رضايت از زندگى ، به شدّت كاهش مى يابد . انسان مى خواهد با گسترش دامنه آرزوهايش به زندگى بهترى دست يابد و درجه رضامندى خود را بالا برد ؛ اما غافل از اين كه اين كار ، نتيجه اى جز افزايش حزن و اندوه و نااميدى ندارد. امام على عليه السلاممى فرمايد :

الأَمَلُ المُمَثَّلُ فِي اليَومِ غَدا أضَرَّكَ في وَجهَينِ : سَوَّفتَ بِهِ العَمَلَ وزِدتَ بِهِ فِي الهَمِّ وَالحُزنِ .(2)

آرزوى نمايانِ امروز، فردا از دو جهت به تو زيان مى رساند: به خاطر آن ، عمل [صالح] را به تأخير مى اندازى و به وسيله آن، بر انديشناكى و اندوه خود مى افزايى .

5 . كوچك سازى داشته ها

كسى كه صاحب آرزوهاى طولانى است ، همواره لذّت را در چيزى مى داند كه ندارد و به همين جهت ، از آنچه دارد بهره مند نمى شود . چنين افرادى همواره از آنچه دارند ، نالان و

ناراضى اند و چيزهايى را آرزو مى كنند كه ندارند . مهم نيست كه چه دارند ، مهم آن است كه همواره آنچه را ندارند ، مايه خوش بختى مى دانند و وقتى به آنچه زمانى آرزويش را داشتند ، دست يافتند ، باز هم احساس بهره مندى و خوش بختى نمى كنند و به آنچه در دور دست ها وجود دارد ، مى انديشند .

براى احساس بهره مندى ، داشتن فلان نعمت ، كافى نيست ؛ بايد انسان از وجود نعمت ، باخبر شود و از داشتن آن ، احساس بهره مندى كند ، تا لذّت آن را بچشد . چه بسا نعمت هايى كه وجود دارند ، ولى كسى از وجود آنها خبر ندارد و يا از داشتن آنها لذّت نمى برد . ناخشنودى بسيارى از كسانى كه از زندگى خود راضى نيستند ، نه به دليل ندارى

ص: 93


1- . غررالحكم، ح7306 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص459 .
2- . بحار الأنوار ، ج73 ، ص112 ، ح109 .

و محروميت ، بلكه به دليل ناچيز شمردن و اهميت ندادن به چيزهايى است كه دارند .

اگر روحيه فرد ، اين گونه باشد كه آنچه را دارد ناچيز مى شمارد و لذّت خود را در آن چيزى مى داند كه ندارد ، در اين صورت ، راه تحقّق رضايت از زندگى ، تأمين خواسته ها و افزايش سطح زندگى نيست ؛ زيرا او به هر سطحى از زندگى كه برسد ، باز همين الگوى فكرى را دارد كه : «آنچه دارم ناچيز است و خوش بختى در چيزهاى بالاترى است كه ندارم» .

اين الگوى فكرى ، موجب پيدايش آرزوهاى دور و دراز مى گردد . به همين جهت ، امام على عليه السلاممى فرمايد:

تَجَنَّبُوا المُنى فَإِنَّها تَذهَبُ بِبَهجَةِ نِعَمِ اللّه ِ عِندَكُم وتُلزِمُ استِصغارَها لَدَيكُم وعَلى قِلَّةِ الشُّكرِ مِنكُم .(1)

از آرزوها(ى طولانى) بپرهيزيد زيرا نشاط آورى نعمت هاى الهى را كه داريد از ميان مى برد و آنها را نزد شما كوچك مى سازد و شما را به كم سپاسى وامى دارد .

ناسپاسى يا كم سپاسى ، ويژگى كسانى است كه آرزوهاى طولانى دارند و از زندگى خود ناراضى اند ؛ زيرا آنان چيزى نمى بينند كه قابل سپاس گزارى باشد و آنچه را دارند ، بى اهميت مى دانند . آنان همواره احساس محروميت مى كنند و كسى براى اين احساس ، سپاس گزارى نمى كند . خلاصه اين كه ، صاحبان آرزوهاى دور و دراز ، همواره لذّت را در آينده و در آنچه ندارند مى بينند و از اين رو ، هيچ گاه به احساس خوشايندى از زندگى دست نمى يابند.

راه درمان

ريشه اين نابه هنجارى را بايد در «ضعف شناخت» جستجو كرد . آرزوهاى طولانى و زياد ، پديده اى برخلاف واقعيت هاى زندگى است و آنچه خلاف واقعيت ها باشد ، محال و دست نايافتنى است و اين ، ناشى از جهل و ضعف شناخت است . اين ، يك

ص: 94


1- . غرر الحكم ، ح7298 ؛ ر. ك: الكافى ، ج5، ص85 ، ح7 .

اصل است كه محال را آرزو كردن ، نشانه نادانى و جهالت است.امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

رَغبَتُكَ فِي المُستَحيلِ جَهلٌ .(1)

رغبت تو به آنچه محال است، جهالت است.

بنابراين ، اصلاح باورها و شناخت واقعيت ها راه حل اين ناهنجارى است . بايد آرزوها را با واقعيت هاى زندگى ، هماهنگ ساخت . واقعيت زندگى ، اين است كه دنيا براى هركس ، چند روزى بيش نيست و انسان ، عمرى محدود دارد . كسى كه به اين واقعيت ، باور پيدا كند ، آرزوهايش كوتاه و واقع بينانه خواهد بود . امام على عليه السلام مى فرمايد :

مَن أيقَنَ أنَّهُ يُفارِقُ الأَحبابَ ويَسكُنُ التُّرابَ ويُواجِهُ الحِسابَ ويَستَغني عَمّا خَلَّفَ ويَفتَقِرُ إلى ما قَدَّمَ ، كانَ حَرِيّا بِقَصرِ الأَمَلِ وطولِ العَمَلِ.(2)

كسى كه يقين داشته باشد ، از دوستان جدا مى شود و ساكن خاك مى گردد و با حساب ، رو به رو مى شود و از آنچه برجاى گذاشته ، بى نياز مى گردد و به آنچه از پيش فرستاده ، محتاج مى شود ، سزاوار است كه آرزوى خود را كوتاه و عمل خود را طولانى كند .

اگر انسان به پايان پذيرى عمر خود و به سرانجامى كه دارد بينديشد و به جايگاهى كه به سوى آن در حركت است فكر كند ، بدون ترديد ، از آرزوهاى ويرانگر ، بى زار مى گردد و فريب آنها را نخواهد خورد.(3) مهم اين است كه انسان در انديشه مرگ نيز

ص: 95


1- . غرر الحكم ، ح7218 ؛ عيون الحكم والواعظ، ص269 .
2- . كنز الفوائد ، كراجكى ، ج1 ، ص351 ؛ بحار الأنوار، ج73، ص167، ح31 ؛ ر.ك، شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، ج20، ص268، ح107 .
3- . امام على عليه السلام : «لو رأى العبد الاجل و مصيره ، لابغض الامل و غروره ؛ اگر بنده ، مرگ را و جايگاه آينده خود را بداند ، از آرزوها و فريب آنها بيزار مى شود» نهج البلاغة ، حكمت 334 ؛ «لو رأيتم الاجل و مسيره ، للهيتم عن الامل و غروره ؛ اگر مرگ و مسير خود را مى دانستيد ، از آرزوها و فريب آن ، دورى مى كرديد» (مشكاة الأنوار ، ص44 ؛ ر. ك: غررالحكم: ح7279)؛ «لو رأى العبد أجله و سرعته إليه لأبغض الأمل وترك طلب الدنيا ؛ اگر بنده ، مرگ خود را و شتاب آن را بداند ، از آرزوها بى زار گشته ، دنياخواهى را ترك مى كند» (الأمالى ، مفيد ، ص309 ، ح8 ؛ الأمالى ، طوسى : ص78) .

باشد.(1) كسى كه عمر خود را كوتاه و ناپايدار بداند ، از آرزوهاى طولانى ، دست خواهد كشيد.(2) بنابراين ، اين ، يك اصل اساسى است كه شناخت صحيح نسبت به زندگى ، عمر و مرگ ، موجب اصلاح آرزوهاى انسان مى گردد . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

لَو عُرِفَ الأَجَلُ ، قَصُرَ الأَمَلُ .(3)

اگر مرگ شناخته شود ، آرزو كوتاه مى گردد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با اشاره به پايان پذيرى عمر و درك نكردن بسيارى از فرداها ، مى فرمايد كه توجّه به اين امر را موجب كوتاهى آرزوها و منطقى شدن آنها مى داند . حضرت مى فرمايد:

كَم مِن مُستَقبِلٍ يَوما لا يَستَكمِلُهُ ومُنتَظِرٍ غَدا لا يَبلُغُهُ . لَو نَظَرتُم إلَى الأَجَلِ ومَسيرِهِ لَأَبغَضتُمُ الأَمَلَ وغُرورَهُ .(4)

چه بسا كسانى كه به پيشواز روزى رفتند ، ولى آن را كامل نكردند و به انتظار فردايى بودند كه به آن نرسيدند! اگر شما به مرگ و مسير آن توجّه كنيد ، از آرزو و فريب آن بى زار مى گرديد .

و بر همين اساس ، امام سجاد عليه السلام به فرزند مباركشان امام باقر عليه السلام توصيه مى كنند و

مى فرمايند :

إيّاكَ وَالأَمَلَ الطَّويلَ ، فَكَم مِن مُؤَمِّلٍ أمَلاً لا يَبلُغُهُ وجامِعِ مالٍ لا يَأكُلُهُ .(5)

ص: 96


1- . امام على عليه السلام : «من راقب أجله ، قصر أمله ؛ هركس مراقب اجل خود باشد ، آرزويش كوتاه مى شود» غرر الحكم ، ح3142 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص454 .
2- . امام على عليه السلام : «من استقصر بقاءه و أجله ، قصر رجاؤه و أمله ؛ هركس باقى ماندن و زنده ماندنش را كوتاه بداند ، اميد و آرزوهايش كوتاه مى گردد» غرر الحكم ، ح3144 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص436 .
3- . الإرشاد ، مفيد ، ج1، ص300 .
4- . الفردوس ، ج3 ، ص304 ، ح4913 ؛ ر . ك: الأمالى ، طوسى، ص525 .
5- . كفاية الأثر ، ص240 ؛ بحار الأنوار، ج46، ص230، ح7 .

بپرهيز از آرزوهاى طولانى ؛ زيرا چه بسيارند آرزومندانى كه به آرزوى خود نرسيدند و مال اندوزانى كه آن را مصرف نكردند .

در چنين وضعيتى و با توجّه به اين واقعيت ها، جاى شگفتى است كه كسى دچار آرزوهاى طولانى گردد.(1) براى ايمنى از آفت آرزوهاى طولانى و رسيدن به سلامت زندگى ، لازم است كه شناخت انسان از دنيا و عمرش مورد بازنگرى قرار گيرد و با واقعيت هاى زندگى هماهنگ شود .

ص: 97


1- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «عجبت لمؤمل دنيا والموت يطلبه ؛ درشگفتم از كسى كه آرزوى دنيا را دارد و حال آن كه مرگ ، در پى اوست!» الدعوات ، ص237 ، ح658 ؛ بحار الأنوار، ج82، ص172 .

فصل ششم : مقايسه در زندگى

مقايسه اجتماعى و نقش آن در تلخ و شيرين شدن زندگى

بشر به خاطر اجتماعى بودنش ، در جامعه اى زندگى مى كند كه همه افراد آن ، از يك سطح اجتماعى برابرى ، برخوردار نيستند . تفاوت سطح زندگى ها يك «واقعيت اجتماعى» است . اين واقعيت ، پديده «مقايسه اجتماعى» را به وجود مى آورد . مقايسه اجتماعى يعنى : «سنجش موقعيت خود ، با وضعيت ديگران» . انسان ، مايل است خود را ارزيابى كند و موقعيت خود را در تفاوت هاى اجتماعى ، شناسايى نمايد . مقايسه اجتماعى ، ابزار اين ارزيابى است . دست كم يكى از راه هايى كه ما در زندگى خود براى ارزيابى موقعيت خود به كار مى بريم ، مقايسه كردن خود با ديگران است . در اين مقايسه است كه انسان ، موقعيت اجتماعى و كاميابى زندگى خود را شناسايى مى كند . ره آورد اين مقايسه ، يا شادمانى و رضايت از زندگى ، همراه با اميد و پويايى است و يا ناخرسندى و نارضايتى از زندگى ، همراه با نااميدى و ناتوانى است.

انواع مقايسه

اين كه پيامد مقايسه اجتماعى ، رضايت از زندگى باشد يا نارضايتى از زندگى ، به نوع مقايسه اى كه انسان به كار مى برد ، بستگى دارد . مقايسه اجتماعى ، انواعى دارد : مقايسه صعودى ، مقايسه نزولى و مقايسه هم سطح . به كسى كه ما خود را با او

ص: 98

مقايسه مى كنيم «هدف مقايسه» مى گويند . در يك مقايسه ، اگر هدف مقايسه ، در سطح بالاترى باشد ، مقايسه صعودى گفته مى شود و اگر در سطح پايين ترى قرار گيرد ، مقايسه نزولى ناميده مى شود . مقايسه صعودى ، يعنى سنجش وضعيت خود با كسانى كه در موقعيت برترى قرار دارند و مقايسه نزولى ، يعنى سنجش وضعيت خود با كسانى كه در موقعيت پايين ترى قرار دارند.

در اين كه بدانيم كدام يك از مقايسه ها رضايت از زندگى را افزايش مى دهد و كدام مقايسه ، آن را مى كاهد ، بايد انواع موضوع يا زمينه مقايسه را نيز مورد توجّه قرار داد . زمينه مقايسه ، انواعى دارد ؛ گاهى مقايسه در «امور مادى» است و گاهى در «امور معنوى» و گاهى در «روابط اجتماعى»(1) . آنچه به بحث ما مربوط مى شود مقايسه اجتماعى با موضوعيت امور مادى است كه بدان مى پردازيم .

اگر از مقايسه صعودى در امور مادى استفاده شود ، سطح رضايت از زندگى كاهش مى يابد كه مى توان آن را «مقايسه كاهنده» ناميد . اگر از مقايسه نزولى استفاده شود ، سطح رضايت از زندگى افزايش مى يابد كه «مقايسه افزاينده» ناميده مى شود .

مهارت مقايسه كردن

روشن است كه مقايسه اجتماعى ، نقش حساسى در زندگى دارد و مى تواند به طور مستقيم ، بر سطح رضايت از زندگى تأثير بگذارد . در حقيقت ، شمشير دو لبه اى است كه هم مى تواند «آرامش» ببخشد و هم مى تواند «اضطراب» توليد كند ؛ هم مى تواند موجب «اميد» شود و هم موجب «نااميدى» ؛ هم مى تواند سبب «پويايى» شود و هم سبب «ايستايى» و سرانجام ، هم مى تواند موجب رضايت از زندگى گردد و هم موجب نارضايتى . بنابراين ، نمى توان از كنار آن ساده گذشت . اين جا مسئله ديگرى رخ مى نمايد و آن ، «مهارت مقايسه كردن» است . سؤال اين است كه: ما بايد تابع

ص: 99


1- . در بحث «روابط اجتماعى» بدان خواهيم پرداخت . ر .ك : بخش دوم ، فصل سوم ص192 .

مقايسه هايمان باشيم يا مقايسه ها بايد تابع ما باشند؟ آيا بايد فرايند مقايسه كردن را آزاد و بدون برنامه گذاشت و تبعات آن را پذيرفت و يا بايد آن را تحت كنترل و مديريت درآورد و از پيامدهاى مثبت آن بهره برد؟

مقايسه كردن، خارج از اختيار ما نيست. ما مى توانيم بر فرايند مقايسه كردن ، «تأثير گذار» باشيم و آن را «مديريت» كنيم. بنابراين ، با توجّه به حساسيت موضوع ، به

دست آوردن مهارت براى مقايسه اجتماعى ، يك ضرورت اجتناب ناپذير است . بايد كاربرد هر مقايسه را به درستى شناخت و آن را در جاى خود به كار برد و از استفاده نابه جاى آن ، خوددارى كرد ، تا سطح رضايت از زندگى افزايش يابد و زندگى ، قرين موفقيت گردد و بشر از زندگى خود لذّت ببرد.

يك . مقايسه كاهنده

انسان به طور طبيعى در امور مادى از مقايسه صعودى استفاده كرده ، خود را با كسانى كه وضع مالى و مادى بهترى دارند مقايسه مى كند . نمونه اين مقايسه را درباره قارون مى توان ديد . قارون از ثروت فراوانى برخوردار بود كه فقط كليد گنج هاى او را چند انسان نيرومند حمل مى كردند.(1) او زندگى اشرافى و خيره كننده اى داشت . مشاهده زندگى او ديگران را به مقايسه وامى داشت و آرزوى زندگى قارونى را در آنان به جوش مى آورد . قرآن كريم در بيان اين ماجرا مى فرمايد :

فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِى فِى زِينَتِهِى قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا يَ--لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَآ أُوتِىَ قَ-رُونُ إِنَّهُو لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ .(2)

(روزى قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد . آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند : اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده ، ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد .

ص: 100


1- . «وَءَاتَيْنَ-هُ مِنَ الْكُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُو لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُوْلِى الْقُوَّةِ ؛ ما آن قدر از گنج ها به او داده بوديم كه حمل كليدهاى آن ، براى يك گروه زورمند ، مشكل بود» سوره قصص ، آيه 76 .
2- . سوره قصص ، آيه 79 .

طبق اين آيه شريفه ، كسانى از مقايسه صعودى استفاده مى كنند كه هدف آنان «دنياطلبى» است . پس ويژگى آنان «دنياخواهى» است (يريدون الحياة الدنيا). به همين جهت ، ارزيابى شان از دنيا نيز غير واقعى است؛ زيرا متاع دنيا اندك است؛(1) ولى اين گروه ، متاع دنيا را بسيار بزرگ مى بينند و به همين جهت ، آرزو مى كنند كه اى كاش از زندگى قارونى برخوردار مى بودند !

اما در طرف ديگر ، گروهى بودند كه هرچند قارون را ديدند ، ولى به مقايسه ، اقدام نكردند . خداوند از اين گروه ، تحت عنوان «الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ» ياد كرده ، در مقابل گروه اوّل كه از آنان با تعبير «الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا» ياد كرده است . پس ويژگى گروه دوم ، «خردمندى و فرزانگى» است. جالب اين جاست كه خداوند از افراد ، نامى نمى برد و به طور سربسته هم نفرموده گروهى اين گونه بودند و گروهى آن گونه ؛ بلكه ويژگى هرگروه را (كه منشأ رفتارهاى آنان است) بيان كرده است . به هرحال ، واكنش گروه دوم ، گونه ديگرى بود . قرآن كريم مى فرمايد :

وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَ--لِحًا وَ لاَ يُلَقَّ-ل-هَآ إِلاَّ الصَّ-بِرُونَ .(2)

و آنان كه داراى دانش بودند گفتند : واى بر شما! ثواب الهى براى كسى كه ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد بهتر است و جز صابران ، كسى به آن نمى رسد .

مقايسه صعودى ، پيامد طبيعى و تخلف ناپذير تفاوت اجتماعى نيست . مى شود تفاوت عميق ، وجود داشته باشد ، اما مقايسه صعودى ، صورت نگيرد . مقايسه صعودى ، مشروط به تفاوت اجتماعى نيست؛ بلكه به ويژگى هاى افراد بستگى دارد . مقايسه صعودى ، زاييده «دنياخواهى» است؛ اما خردمندان و فرزانگان به چنين كارى دست نمى زنند؛ هرچند شاهد زندگى قارونى نيز باشند .

ص: 101


1- . «قُلْ مَتَ-عُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْأَخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى» سوره نساء، آيه 77 .
2- . سوره قصص ، آيه 80 .

اين ، معجزه خردمندى است.(1) خردمندان مى دانند كه زندگى قارونى ، يك نعمت نيست . نعمت ، آن است كه پايدار و سودمند باشد . چيزى كه مايه معصيت است و زوال پذير ، نمى تواند نعمت باشد . از اين رو، گروه دوم ، خطاب به گروه اوّل گفتند: «پاداش الهى ، بهتر است» . گروه اوّل نيز وقتى عاقبت قارون را ديدند ، به اشتباه خود پى بردند . زمين ، دهان باز كرد و او را با همه دارايى اش بلعيد.(2) با مشاهده اين وضعيت ، كسانى كه تا ديروز آرزوى زندگى قارونى را داشتند ، گفتند :

وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْاْ مَكَانَهُو بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن

يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى وَ يَقْدِرُ لَوْلاَ أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُو لاَ يُفْلِحُ الْكَ-فِرُونَ .(3)

و آنان كه ديروز آرزو مى كردند به جاى او باشند ، گفتند : واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد . اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين ، فرو مى برد . اى واى! گويى كافران ، هرگز رستگار نمى شوند!

اين گونه نبود كه فقط گروه اوّل ، زندگى قارونى را مشاهده كرده باشد و گروه دوم ، آن را نديده باشد ؛ هردو گروه ديدند ؛ اما گروه اوّل ، مقايسه كرد و گروه دوم ، مقايسه ننمود . پس «مشاهده» ، منجر به مقايسه نمى شود . حلقه مفقود ، ميان مشاهده و مقايسه ، «چشم دوختن» است . هردو گروه ، در مشاهده يكسان اند ؛ اما اگر اين مشاهده ، به چشم دوختن تبديل شود ، مقايسه را در پى خواهد داشت و چشم دوختن ، يعنى اهميت قائل شدن براى مورد مشاهده و مجذوب شدن .

چيزى كه مهم و عظيم ارزيابى شود ، نظرها را به خود جلب مى كند و چشم ها را به

ص: 102


1- . فراتر از اين هم هست . آسيه ، همسر فرعون ، از يك زندگى اشرافى برخوردار بود ، ولى از آن دست كشيد و گفت : «رَبِّ ابْنِ لِى عِندَكَ بَيْتًا فِى الْجَنَّةِ ...» سوره تحريم ، آيه 11 .
2- . «فَخَسَفْنَا بِهِى وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُو مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُو مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُنتَصِرِينَ » سوره قصص ، آيه 81 .
3- . سوره قصص ، آيه 82 .

خود خيره مى نمايد . گروه اوّل ، زندگى قارونى را با عظمت مى دانست (إِنَّهُو لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ ) لذا به آن چشم دوخت ؛ اما گروه دوم كه چنين اهميتى را در آن زندگى نمى ديد ، برايش شگفت انگيز نيز نبود ؛ به همين دليل ، به آن ، چشم نيز ندوخت . به همين جهت ، خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد :

وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَ لُهُمْ وَأَوْلَ-دُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِى الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَ-فِرُونَ .(1)

اموال و فرزندان آنها تو را به شگفت نيندازد . همانا خداوند اراده كرده كه به وسيله آنها ، آنان را در دنيا عذاب كند و جان دهند در حالى كه كافرند .

اين آيه ، روى «شگفت زدگى» دست گذاشته است و مى خواهد كه مردم در مواجهه با زندگى هاى قارونى ، شگفت زده نشوند و براى اين كار ، ماهيت ثروتمندى آنان (كه وسيله عذاب آنها بود) را بيان نموده است . كسى كه بداند ماهيت مال هاى قارونى چيست ، از ديدن آنها شگفت زده نمى شود و آن گاه كه در شگفت نشد ، چشم نمى دوزد و چون چشم ندوخت ، به مقايسه صعودى نيز اقدام نمى كند . چشم ندوختن، كليد مقايسه صعودى نكردن است . از اين رو ، خداوند متعال خواسته است كه به زندگى هاى قارونى ، چشم ندوزيم :

وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِى أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقَى .(2)

و به آنچه گروه هايى از آنان را از آن برخوردار كرديم ، چشم مدوز ؛ كه شكوفه هاى زندگى دنيا هستند و روزى پروردگارت بهتر و پايدارتر است .

در اين آيه شريفه ، از اين قبيل اموال به عنوان «شكوفه» ياد شده است كه عمرى كوتاه و ناچيز دارد . در مقابل ، «رزق» خداوند ياد شده كه دو ويژگى دارد : «خير بودن» و «پايدار بودن» . اگر چنين است ، نعمت هاى دنيايى قارون ها چيز ارزشمندى نيست

ص: 103


1- . سوره توبه ، آيه 85 و ر . ك ، آيه 55 .
2- . سوره طه، آيه 131 .

كه چشم ها را به خود خيره كند و آن گاه كه چشم ها خيره نشدند ، مقايسه صعودى نيز رخ نمى دهد ؛ چون در واقع ، رتبه بالاترى وجود ندارد تا آرزوى آن برده شود و اين گونه مى توان به زندگى آرام و رضايت بخشى فكر كرد .

كاركرد روانى مقايسه صعودى

سؤال اين است كه مقايسه صعودى چه تأثير روانى اى دارد كه به نارضايتى منجر مى شود؟ مقايسه وضع خود با وضع كسانى كه در موقعيت برترى قرار دارند، سبب مى شود كه انسان آنچه را دارد، كوچك و ناچيز بشمارد. برترى ديگران ، مانع ديدن داشته هاى خود مى شود ، همانند خورشيد كه در روز ، مانع ديده شدن ماه و ستارگان مى شود و اين به معناى نبودن آنها نيست . ماه و ستارگان وجود دارند؛ اما نور خيره كننده خورشيد ، مانع ديده شدن نور ضعيف تر آنها مى گردد .

هركس ، داشته هايى دارد كه اگر به آنها توجّه كند ، زندگى برايش رضايت بخش خواهد بود . در زندگى ، چيزهاى فراوانى وجود دارند كه مى شود به خاطر آنها زندگى بانشاط و شادى داشت . مقايسه صعودى سبب مى شود كه انسان آنچه را در خود دارد ، نبيند و پيوسته حسرت زندگى ديگران را بخورد . در مقايسه صعودى ، انسان بر لب پنجره زندگى اش مى ايستد؛ اما پشت به زندگى خود و رو به بيرون . آيا او آنچه را به آن پشت كرده ، خواهد ديد؟ بنابراين ، «ناچيز شمارى نعمت ها» پديده اى است كه از مقايسه صعودى ناشى مى شود . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

إيّاكُم أن تَمُدّوا أطرافَكُم إلى ما في أيدي أبناءِ الدُّنيا ، فَمَن مَدَّ طَرفَهُ إلى ذلِكَ طالَ حُزنُهُ ولَم يُشفَ غَيظُهُ واستَصغَرَ نِعمَةَ اللّه ِ عِندَهُ فَيَقِلُّ شُكرُهُ

للّه ِِ .(1)

بپرهيزيد از اين كه به آنچه در دست فرزندان دنياست ، چشم بدوزيد ؛ كه هركس به آن چشم بدوزد ؛ حزن او طولانى مى گردد و خشم او آرام نمى گيرد و نعمت الهى را كه نزد اوست ، كوچك مى شمرد و در نتيجه، سپاس گزارى او كاهش مى يابد.

ص: 104


1- . بحار الأنوار ، ج75 ، ص368 .

زندگى در اين دنيا براى هيچ كس كامل نيست . بدون شك ، زندگى «داشته ها» و «نداشته ها»ى فراوانى دارد . اگر انسان به داشته هاى خود توجّه كند و از آنها لذّت ببرد ، راحت تر مى تواند نداشته ها را تحمّل كند . اما اگر كسى داشته هاى خود را نبيند ،

زندگى را يكسره محروميت مى داند و در آن ، هيچ نقطه اميدى نمى يابد و همه زندگى ، يكپارچه براى او سختى و تلخى است و واقعا چنين زندگى اى را نمى توان تحمّل كرد . لذا بردبارى نيز از ميان مى رود و فرد ، توان تحمّل سختى ها را نخواهد داشت و اين گونه است كه مقايسه صعودى ، زندگى را به پرتگاه نارضايتى سوق مى دهد.

از سوى ديگر ، مقايسه صعودى ، سبب «بزرگ نمايى» داشته هاى ديگران مى شود. كسى كه قد متوسّط دارد، در كنار كسى كه كوتاه قد است، بلند قد ارزيابى مى شود. مقايسه صعودى در مال و ثروت نيز موجب مى شود كه زندگى فرد، بيش از آنچه هست ارزيابى گردد (همان گونه كه آن گروه، زندگى قارون را يك بهره مندى عظيم ، ارزيابى كردند).

آن كوچك شمارى و اين بزرگ نمايى، با هم ديگر ، وضعيت بسيار سخت و آزاردهنده اى را به وجود مى آورند كه منجر به ناخرسندى و نارضايتى از زندگى مى گردد.

پيامدهاى مقايسه صعودى

مقايسه صعودى ، پيامدهايى دارد كه به طور مستقيم ، بر سطح رضايت از زندگى تأثير مى گذارد . اين پيامدها عبارت اند از:

1 . اندوه

يكى از اين پيامدها «حزن و اندوه» است . مقايسه صعودى ، شادى را از دل ها مى ربايد و لبخند را از لب ها مى زدايد . از اين رو خداوند مى فرمايد :

وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِى أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ وَ لاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ.(1)

ص: 105


1- . سوره حجر ، آيه 88 .

و به آنچه گروه هايى از آنان را از آن برخوردار كرديم چشم مدوز و به خاطر آنچه دارند ، غمگين مباش .

حزن و اندوه ، ره آورد چشم دوختن و مقايسه كردن است . مقايسه صعودى ، كاستى ها را نشان مى دهد و به دنبال آن ، موجب احساس محروميت مى شود و اين احساس نيز حزن و اندوه را به دنبال دارد .

2 . افسردگى

حزن و اندوه حتّى ممكن است تشديد شده ، به «افسردگى» منجر شود . هر حزنى را افسردگى نمى گويند ؛ اندوهى كه بى دليل ، شديد و طولانى باشد ، افسردگى را به همراه دارد . درباره بى دليل بودن اندوه حاصل از مقايسه صعودى صحبت كرديم و گفتيم كه آنچه قارون ها دارند ، نعمت نيست ، بلكه وسيله عذاب آنهاست و لذا مايه برترى نيست ، تا انسان به خاطر نداشتن آن ، احساس محروميت كند . با اين حال، عده اى به زندگى هاى قارونى ، چشم مى دوزند و دچار غم و اندوه مى گردند .

حزن كوتاه مدت نيز نشانه افسردگى نيست ، حتّى اگر شديد باشد . مثلاً هنگام از دست دادن عزيزى ، ممكن است بازمانده او به شدّت غمين و نالان شود ؛ اما كوتاه مدت باشد . اين ، افسردگى ناميده نمى شود . همچنين حزن معمولى و اندك نيز افسردگى نيست ؛ حتّى اگر طولانى باشد . حزنى انسان را افسرده مى كند كه شديد باشد و مجموعه اين عوامل ، موجب اختلال در زندگى شده ، نااميدى و ناتوانى را در پى داشته باشد . مقايسه صعودى ، يكى از عواملى است كه موجب طولانى شدن و شديد شدن اندوه مى گردد . امام باقر عليه السلاممى فرمايد :

مَن أتبَعَ بَصَرَهُ ما في أيدِى النّاسِ ، طالَ هَمُّهُ ولَم يُشفَ غَيظُهُ.(1)

هركس به آنچه در دست ديگران است ، چشم بدوزد ، اندوه او طولانى گردد و خشم او آرام نگيرد .

ص: 106


1- . تفسير القمى، ج2، ص66 ؛ الزهد ، ابن مبارك ، ص47 .

در اين حديث ، به «طولانى شدن» حزن اشاره شده است . در حديث ديگرى ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به «شدت» حزن پرداخته ، مى فرمايد :

مَن رَمى بِنَظَرِهِ إلى ما في يَدِ غَيرِهِ ، كَثُرَ هَمُّهُ ولَم يُشفَ غَيظُهُ .(1)

كسى كه به آنچه در دست ديگران است ، چشم بيندازد ، اندوهش فراوان شود و خشم او آرام نگيرد .

بنابراين ، مقايسه صعودى ، منجر به حزن و اندوه مى شود و اين حزن ، ممكن است شديد و طولانى باشد . در چنين صورتى نمى توان انتظار داشت كه انسان از زندگى خود راضى باشد و از آن لذّت ببرد .

3 . حسرت

پيامد ديگر مقايسه صعودى ، «حسرت» است . كسى كه مقايسه صعودى كرده باشد ، فهرست بلندى از نداشته ها را براى خود تهيه مى كند و به خاطر آنچه ندارد ، پيوسته افسوس مى خورد و كسى كه پيوسته چنين باشد ، همانند كسى است كه مى خواهد جان دهد . روزى جبرئيل بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت : اى پيامبر خدا ، خداوند متعال بر تو سلام مى فرستد و مى گويد : بخوان :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ-نِ الرَّحِيمِ . «وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِى أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ» ...(2)

به نام خداوند بخشايشگر مهربان . و چشمان خود را مدوز به آنچه گروه هايى از آنان را از آن بهره مند ساختيم .

پس از نزول اين آيه شريف ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به كسى گفتند اين پيام را به گوش مردم برساند كه :

مَن لَم يَتَأَدَّب بِأَدَبِ اللّه ِ تَقَطَّعَت نَفسُهُ عَلَى الدُّنيا حَسَراتٍ .(3)

ص: 107


1- . الكافى، ج2، ص315 ؛ تفسير القمى، ج1، ص381 .
2- . سوره طه ، آيه 131 .
3- . بحار الأنوار ، ج71 ، ص348 ؛ فقه الرضا، ص364 .

هر كس با ادب الهى تربيت نشود ، از حسرت بر دنيا نفَسَش به شماره مى افتد .

زندگى در حال جان كندن ، چه مزه اى دارد؟ آيا كسى كه در چنين وضعيتى قرار دارد ، مى تواند احساس رضايت كند؟ اين احساس نارضايتى از كجا ناشى مى شود؟ مقايسه صعودى ، آن قدر زندگى را بر انسان سخت مى كند كه گويى انسان در حال جان كندن است و در اين شرايط نمى توان زندگى آرام و لذّت بخشى را انتظار داشت.

4 . حسادت

پيامد ديگر مقايسه صعودى ، «حسادت» است . شايد كمى عجيب به نظر آيد ، ولى با آگاهى از فرايند حسادت خواهيد ديد كه ريشه برخى حسادت ها ، مقايسه صعودى است . حسادت در جايى شكل مى گيرد كه برترى و فضيلتى در طرف مقابل باشد و اين يعنى مقايسه صعودى . اين را مى توان در آيات قرآن نيز مشاهده كرد :

وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِى بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ ... وَسْ-ٔلُواْ اللَّهَ مِن فَضْلِهِى.(1)

و آرزو نكنيد آنچه را كه به وسيله آن خداوند برخى را بر برخى ديگر برترى داده است ... و از فضل خداوند درخواست كنيد .

در اين آيه شريفه ، صحبت از برترى برخى بر برخى ديگر است و معلوم مى شود عده اى تمنّاى سلب نعمت از دارندگان و ملحق شدن آن را به خود داشته اند كه خداوند ، آنان را از اين كار نهى كرده و فرموده به جاى اين كار ، از فضل خدا بخواهيد تا به شما هم داده شود . در آيه ديگرى نيز چنين آمده است:

أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَ-ل-هُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِى.(2)

يا اين كه بر آنچه خداوند از فضل خود به مردم داده است ، حسادت مى ورزند .

در اين آيه ، به خوبى روشن است كه حسادت ، در هنگام برترىِ يك نفر بر ديگرى

ص: 108


1- . سوره نساء ، آيه 32 .
2- . سوره نساء ، آيه 54 .

به وجود مى آيد و اين برترى ، هنگامى روشن مى شود كه مقايسه اى صورت گرفته باشد. فرايند شكل گيرى برخى از انواع حسادت ، به اين شكل است كه انسان ، برترى ديگران را مى بيند (مشاهده برترى) و به مقايسه وضع خود با او مى پردازد (مقايسه) . سپس به ارزيابى وضعيت خود مى پردازد (ارزيابى) . در اين ارزيابى ، فهرست كاستى هاى خود و دارايى هاى هدف مورد مقايسه به دست مى آيد كه نتيجه آن فرد در خود احساس كمبود مى كند (احساسِ محروميت) . در اين مرحله اگر فرد آرزو كند كه نعمت طرف مقايسه نابود شود ، فرد تمنّاى زوال نعمت فرد مورد مقايسه را مى كند و پديده حسادت شكل مى گيرد (تمنّاى زوال نعمت) . اين تمنّا ركن اساسى حسادت است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

الحاسِدُ الَّذي يَتَمَنّى زَوالَ النِّعمَةِ عَن صاحِبِها وإن لَم يَرُدَّها لِنَفسِهِ .(1)

حسود ، كسى است كه آرزو مى كند نعمت از صاحبش دور شود ، هرچند آن را براى خود نخواهد .

تمنّاى زوال نعمت ، ممكن است گاهى با بهره مند شدن خود او از آن نعمت همراه باشد و گاهى ممكن است فقط آرزوى زوال نعمت از ديگرى را داشته باشد ، نه بهره مند شدن خودش ، كه البته اين قسم دوم ، پست تر و زشت تر از حالت اوّل است.(2)

به هرحال ، همان گونه كه مشاهده كرديد ، پديده حسادت ، معلول يك مقايسه صعودى است . در حديثى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است ، به خوبى رابطه ميان مقايسه صعودى و حسادت به چشم مى خورد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد كه خداوند

متعال به موسى بن عمران فرمود:

يَابنَ عِمرانَ لا تَحسُدَنَّ النّاسَ عَلى ما آتَيتُهُم مِن فَضلي ولا تَمُدَّنَ عَينَيكَ إلى ذلِكَ ولا تُتبِعهُ نَفسَكَ فَإِنَّ الحاسِدَ ساخِطٌ لِنِعَمي صادٌّ لِقَسمِيَ الَّذي قَسَمتُ بَينَ عِبادي .(3)

اى پسر عمران! نسبت به آنچه از فضلم به مردم داده ام ، حسادت نورز و

ص: 109


1- . جامع الأخبار ، شعيرى ، ص159 .
2- . ر . ك : المحجة البيضاء ، ج5 ، ص330 .
3- . الكافى ، ج2 ، ص307 ؛ وسائل الشيعة، ج15، ص366، ح20759 .

چشم هايت را به آن مدوز و نفْست را در پى آن ، روان مساز كه شخص حسود ، دشمن نعمت من و سدكننده روزى اى است كه من ميان بندگانم تقسيم كرده ام.

انسان ، چشم به برترى ديگران مى دوزد و روح و روانش به دنبال آن كشيده مى شود و سپس نسبت به برترى فرد ، حسادت مى ورزد ؛ غافل از اين كه برترى فرد ، روزى خداوند است كه نصيب او شده است و حسادت نسبت به آن ، از سويى به معناى دشمنى با نعمت خدادادى است و از سوى ديگر ، تلاش براى سد كردن راه ، نعمتى است كه خداوند ، روزى فرد قرار داده است .

در نقل ديگرى نيز آمده است كه خداوند به حضرت موسى فرموده است: اى موسى نسبت به كسى كه بالاتر از تو است حسادت نورز.(1)

به هر حال ، يكى از پيامدهاى مقايسه صعودى ، حسادت ورزيدن است و حسادت ، آثار زيان بارى دارد كه زندگى را تلخ و به جهنّم تبديل مى كند . شخص حسود ، پيش از هركسى به خود آسيب مى زند.(2) شادى ديگران باعث خشم و ناراحتى وى مى شود(3) و لذا همواره دچار غم و اندوه است ؛ از يك سو اندوه مشكلات خود را دارد و از سوى ديگر ، راحتى و آسايش ديگران ، او را غمگين مى سازد.(4) هيچ چيز جز مرگ يا نابودى نعمت ديگرى ، او را آرام

ص: 110


1- . الكافى ، ج8 ، ص45 ؛ أعلام الدين، ص220 .
2- . ر . ك : مصباح الشريعة ، ص33 . امام على عليه السلام : «للّه در الحاسد ما أعدله بدأ بصاحبه فقتله ؛ آفرين بر حسادت! چه عدالت پيشه است! از صاحب خود آغاز كرده و او را مى كشد» إرشاد القلوب ، ج1 ، ص129 ؛ شرح نهج البلاغة ، ابن أبى الحديد، ج1، ص316 .
3- . امام على عليه السلام : «يكفيك من الحاسد انه يغتم وقت سرورك ؛ از حسود براى تو همين بس كه هنگام شادى تو اندوهگين مى شود» كنز الفوائد ، كراجكى ، ج1 ، ص137 ؛ «يشفيك من حاسدك انه يغتاظ وقت سرورك ؛ آنچه تو را آرام مى سازد اين است كه حسود ، هنگام شادى تو خشمگين مى شود» (غرر الحكم ، ح6845) «الحاسد يفرح بالشرور و يغتم بالسرور ؛ حسود ، هنگام سختى ها خوشحال مى شود و هنگام سرور ، غمگين مى گردد» (غرر الحكم ، ح6838) .
4- . امام على عليه السلام : «انما يحزن الحسدة أبدا لانهم لا يحزنون لما ينزل بهم من الشر فقط ، بل و لما ينال الناس من الخير ؛ همانا حسودان ، همواره محزون اند ؛ زيرا آنان فقط از گرفتارى هاى خود محزون نمى شوند ، بلكه از راحتى ديگران نيز محزون مى گردند» شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، ج20 ، ص 332 .

نمى سازد.(1) شادى او اندك و كوتاه است و اندوه وى ، زياد و طولانى.(2) زيان حسادت چنان شديد است كه بر جسم نيز تأثير مى گذارد و آن را بيمار مى سازد.(3) در حقيقت، حسادت ، مركب رنج و عذاب است(4) و به همين جهت ، شخص حسود ، راحتى و آسايش ندارد(5) و از زندگى خود لذّت نمى برد.(6) حسادت ، زندگى را تلخ مى كند؛(7) لذا

ص: 111


1- . امام على عليه السلام : «الحاسد لا يشفيه إلاّ زوال النعمة ؛ جز نابودى نعمت ، چيز ديگرى حسود را آرام نمى كند» غرر الحكم ، ح6837 ؛ «لا يرضى الحسود عمن يحسده إلاّ بالموت او بزوال النعمة ؛ شخص حسود از كسى كه به او حسد ورزيده ، جز با مرگ يا زوال نعمت ، راضى نمى شود» (غرر الحكم ، ح6844) ؛ «لا يرضى عنك الحاسد حتّى يموت أحدكما ؛ حسود از تو راضى نمى شود تا اين كه يكى از شما دو نفر بميرد» (شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، ج20 ، ص281) .
2- . امام على عليه السلام : «الحسود مغموم ؛ حسود غمگين است» غرر الحكم ، ح6789 ؛ «من كثر حسده طال كمده ؛ هركس حسادتش زياد شود ، اندوهش طولانى گردد» ؛ (غرر الحكم ، ح6825) «لا يوجد الحسود مسرورا ؛ حسود خوشحال ديده نمى شود» (غرر الحكم ، ح6852) ؛ «الحسود والحقود لا تدوم لهما مسرة ؛ خوشحالى شخص حسود و كينه اى ، تداوم ندارد» (غرر الحكم ، ح6851) .
3- . امام على عليه السلام : «الحسد يذيب الجسد ؛ حسادت ، بدن را آب مى كند» غرر الحكم ، ح6832 ؛ «العجب من غفلة الحساد عن سلامة الاجساد ؛ شگفتا از غفلت حسودان از سلامتى بدن هايشان» (نهج البلاغة ، حكمت 225) .
4- . امام على عليه السلام : «الحسد مطية التعب ؛ حسادت ، مركب رنج است» مطالب السؤول ، ص57 ؛ بحار الأنوار، ج78، ص13 .
5- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «اقل الناس راحة الحسود ؛ كم آسايش ترين مردم ، شخص حسود است» روضة الواعظين ، ج2، ص424؛ امام على عليه السلام : «ما أقل راحة الحسود ؛ چه اندك است آسايش حسود» (غرر الحكم ، ح6829) ؛ «لا راحة لحسود ؛ براى حسود ، هيچ آسايشى وجود ندارد» (غررالحكم ، ح6830)؛ امام صادق عليه السلام : «لا يطمعن .. . الحسود في راحة القلب ؛ شخص حسود نبايد اميد به آسايش روحى داشته باشد» (الخصال ، ج2 ، ص434) .
6- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «أقل الناس لذة الحسود ؛ كم لذّت ترين مردم ، شخص حسود است» (معانى الأخبار ، ص195 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص394، ح5840 ؛ كنز الفوائد ، كراجكى ، ج1 ، ص 300) . امام صادق عليه السلام : «لا لحسود لذة ؛ براى حسود ، هيچ لذتى نيست» (الخصال ، ج1 ، ص271 ؛ تحف العقول ، ص450) . امام على عليه السلام : «ثلاث لا يهنأ لصاحبهن عيش : الحقد والحسد و سوء الخلق ؛ سه چيز است كه دارنده آنها زندگى لذّت بخشى ندارد : كينه ، حسادت و بدخلقى» (غرر الحكم ، ح6779) .
7- . امام على عليه السلام : «الحسد ينكد العيش» غرر الحكم ، ح6826 ؛ «لا عيش أنكد من عيش الحسود والحقود ؛ هيچ زندگى اى دردناك تر از زندگى حسود و كينه اى نيست» غرر الحكم ، ح6828 .

شخص حسود ، بدترين زندگى ها را دارد.(1)

ما همه خوش بختى را در دنيا و برخوردارى از مال و جمال و جاه مى دانيم و به خاطر آن ، اين همه رنج و عذاب را به وجود مى آوريم . در حقيقت ، براى تحقّق خوش بختى ، خوش بختى را قربانى مى كنيم و چون به آن نمى رسيم ، خوش بختى هاى بيشترى را قربانى مى كنيم . آنچه باقى مى ماند ، چه خواهد بود؟ و تا كجا مى خواهيم اين راه را ادامه دهيم؟ انسان در جستجوى نعمت بيشتر است . اشتباه شخص حسود ، اين است كه بهره مندى خود را در محروميت ديگرى معنا مى كند . امام على عليه السلام مى فرمايد :

الحاسِدُ يَرى زَوالَ نِعمَتِكَ ، نِعمَةً عَلَيهِ .(2)

حسود چنين مى پندارد كه زوال نعمت تو ، نعمتى براى اوست.

غافل از آن كه نعمت به دست خداوند است و انسان بايد براى بهره مند شدن ، رو به خدا آورد و از او درخواست كند . كدام يك بهتر است : آرزوى نابودى نعمت ديگران را داشتن (كه اين همه ، آثار زيان بخش دارد و تأثيرى هم بر طرف مقابل نمى گذارد)؟ يا رو به خدا آوردن و دست به دعا برداشتن و از خداوند (كه مالك آفرينش و خزانه هاى آن است) ، درخواست كردن؟ امام سجاد عليه السلام راه دوم را برمى گزيند . در دعاى بيست و دوم صحيفه سجاديه مى خوانيم:

اللّهُمَّ . . . ارزُقني سَلامَةَ الصَّدرِ مِنَ الحَسَدِ حَتّى لا أحسُدَ أحَدا مِن خَلقِكَ عَلى شَيءٍ مِن فَضلِكَ وحَتّى لا أرى نِعمَةً مِن نِعَمِكَ عَلى أحَدٍ مِن خَلقِكَ في دينٍ أو

دُنيا أو عافِيَةٍ أو تَقوىً أو سَعَةٍ أو رَخاءٍ . . . إلاّ رَجَوتُ لِنَفسي أفضَلَ ذلِكَ بِكَ ومِنكَ .

خداوندا ... سينه اى سالم از حسادت ، روزى من گردان تا نسبت به هيچ يك از مخلوقات تو ، به خاطر هيچ برترى اى كه تو به آنان داده اى ، حسادت نورزم و

ص: 112


1- . امام على عليه السلام : «أسوء الناس عيشا الحسود ؛ حسود ، بدترين زندگى ها را دارد» غرر الحكم ، ح6827 .
2- . شرح نهج البلاغة ابن أبى الحديد ، ج20 ، ص290 . ر . ك : غرر الحكم ، ح6840 .

تا اين كه هيچ نعمت دينى يا دنيايى يا سلامتى يا تقوا يا گشودگى يا راحتى ... را كه به هر يك از بندگانت داده اى نبينم ، مگر آن كه بهتر از آن را براى خودم به وسيله تو از تو آرزو كنم.

5 - 6 . ناسپاسى و بى تابى

دو پيامد ديگر مقايسه صعودى ، «ناسپاسى» و «بى تابى» است . ناسپاسى مربوط به نعمت هاست و بى تابى ، مربوط به سختى ها. انسان موفّق ، كسى است كه از سويى از آنچه دارد ، آگاه بوده ، نسبت به آن ، شاكر باشد و از سوى ديگر ، نسبت به سختى ها بردبار بوده ، از بى تابى كردن بپرهيزد . كسى كه شاكر نيست از آنچه دارد بى خبر است و يا آنچه را دارد نعمت نمى داند و لذا از آن ، لذّت نمى برد و كسى هم كه بردبار نيست ، سختى ها را تحمّل نمى كند و بى تاب مى گردد و همين امر ، مشكل او را افزايش مى دهد و در مجموع ، فقدان سپاس گزارى و بردبارى ، موجب نارضايتى از زندگى مى گردد .

ناسپاسى و بى تابى نيز ريشه در مقايسه صعودى دارند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد :

مَن نَظَرَ . . . في دُنياهُ إلى مَن هُوَ فَوقَهُ فَأَسِفَ عَلى ما فاتَهُ ، لَم يَكتُبهُ اللّه ُ شاكِرا و لا صابِرا .(1)

كسى كه ... در دنياى خود به كسى كه بالاتر از اوست نگاه كند و نسبت به آنچه ندارد افسوس خورد ، خداوند ، نه او را شاكر مى نويسد و نه بردبار.

سرّ مطلب ، همان است كه در بحث پيش بيان كرديم. مقايسه صعودى ، موجب كوچك شمارى داشته هاى خود و بزرگ نمايى داشته هاى ديگران مى گردد. اين امر ، از يك سو سختى زندگى را افزايش ، و بردبارى را كاهش مى دهد و از سوى ديگر ، منجر به ناسپاسى مى گردد ؛ چون فرد در زندگى خود چيزى نمى بيند كه قابل سپاس گزارى باشد.

ص: 113


1- . كنز العمّال ، ج3 ، ص255 ، ح6423 ؛ ر. ك: معدن الجواهر، ص26 ؛ مستدرك الوسائل، ج12، ص172، ح13807 .

7 - 8 . نااميدى و ناتوانى

اندوه ، حسرت ، حسادت ، ناسپاسى و بى تابى در سختى ها، پيامدهايى بودند كه براى مقايسه صعودى برشمرديم . وقتى كسى اندوهگين شود ، داشته هاى خود را نبيند ، حسرت زندگى ديگران را بخورد و بى تاب و ناشكيبا باشد ، دو پيامد ديگر هم به آنها اضافه مى شود . اين دو ، عبارت اند از : «نااميدى» و «ناتوانى» . شدت گرفتن مسئله ، سبب مى شود كه فرد از يك سو اميد خود به زندگى را از دست بدهد و از سوى ديگر ، ناتوان و درمانده گردد . مجموعه اين پيامدها موجب افسردگى مى گردد . بنابراين ، يكى از زمينه هاى افسردگى را بايد در پديده مقايسه اجتماعى جستجو كرد .

9 . محروميت از چشيدن حلاوت ايمان

پيامد مهم ديگر مقايسه صعودى ، «محروميت از چشيدن شيرينى ايمان» است. مقايسه صعودى ، رابطه انسان با خدا را نيز بر هم مى زند. انسان را ناراضى، شاكى و طلبكار مى سازد و موجب سوء ظن به خداوند مى گردد. اين امور نمى گذارند شيرينى رابطه با خدا چشيده شود. ممكن است رابطه قطع نشود ، ولى رابطه شيرين و دل چسبى نباشد ؛ بلكه همراه با ترديد و ناخرسندى و بدگمانى باشد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدر اين باره مى فرمايد:

لا يَجِدُ الرَّجُلُ حَلاوَةَ الإِيمانِ حَتّى لايُبالِيَ مَن أكَلَ الدُّنيا .(1)

انسان ، شيرينى ايمان را نمى چشد تا اين كه اهميت ندهد دنيا به كام كيست.

نگاه خود را از زندگى ديگران برداريد و اهميت ندهيد كه دنيا دست كيست و ديگران چه دارند، تا بتوانيد از شيرينى ايمان و رابطه با خداوند متعال ، بهره مند شويد. محروميت از چشيدن حلاوت ايمان ، پيامد نگاه كردن به زندگى انسان هاى مرفّه است.

ص: 114


1- . الكافى، ج2، ص128.

شيوه اصلاح

براى اصلاح يك پديده بايد همه جنبه هاى آن را مورد توجّه قرار داد . هر پديده اى سه جنبه دارد كه عبارت اند از : جنبه شناختى ، هيجانى و رفتارى . وقتى بناست كسى كارى را انجام دهد ، نسبت به آن، تصوّرى دارد كه اين كار چيست و چرا بايد انجام گيرد (جنبه شناختى) و احساسى خوب يا بد نسبت به آن دارد (جنبه هيجانى) و آن را انجام مى دهد (جنبه رفتارى) . مثلاً شخص دنياطلبى كه هم حريص است و هم بخيل ، كار او يك پشتوانه فكرى و استدلالى دارد و نسبت به آن ، احساس خوبى دارد و رفتارهاى مناسب آن را انجام مى دهد . يا شخص متكبّر كه خود را برتر از ديگران مى داند ، و از آن لذّت مى برد و رفتارهاى متكبّرانه از وى سر مى زند .

پديده مقايسه اجتماعى نيز همين گونه است . اين كار ، يك پشتوانه شناختى دارد كه در فكر و انديشه انسان است ؛ هنگام مواجهه با زندگى هاى برتر ، هيجانى بروز مى كند كه مربوط به احساسات و عواطف مى شود ؛ و سرانجام ، رفتارى از فرد سر مى زند و كارى است كه انجام مى شود.

براى اصلاح اين پديده بايد هر سه جنبه را مورد توجّه قرار داد . جنبه هاى سه گانه مقايسه صعودى بايد مديريت شوند و در مسير صحيح قرار گيرند . روش هاى سه گانه اصلاح مقايسه صعودى عبارت اند از : مديريت انديشه ، مديريت هيجان و مديريت رفتار.

علّت عمده مقايسه صعودى ، يله و رها بودن اين جنبه هاى سه گانه است . كسانى دچار مقايسه صعودى مى شوند كه تسلّطى بر خود ندارند و جنبه هاى مختلف آنها تحت يك برنامه صحيح و منطقى ، مديريت نمى شود . براى اصلاح اين امر بايد بر خود و جنبه هاى سه گانه آن ، مسلط شد و آنها را تحت مديريت عقلانى قرار داد.(1)

ص: 115


1- . اين ، همان موضوعى است كه در ادبيات دين ، تحت عنوان «تسلّط هوا بر نفس» يا «تسلّط عقل بر نفس» بحث مى شود . نفس يا «خود» انسان ميان دو نيروى هوا و عقل قرار دارد و هر كدام پيروز شوند ، مديريت نفس را بر عهده مى گيرند . اگر هوا پيروز شود ، تمام جنبه هاى انسان ، تحت مديريت او قرار مى گيرد ، انسان بر اساس هوا مى انديشد و بر اساس هوا احساس مى كند و بر اساس هوا رفتار مى كند ؛ اما اگر عقل پيروز شود ، انديشه خردمندانه پيدا مى كند ، عاطفه خردمندانه مى يابد و رفتار خردمندانه بروز مى يابد .

مديريت عقلانى يعنى : «مديريتى منطبق با واقعيت هاى هستى و قوانين آفرينش». براى اصلاح وضعيت بايد انديشه ، رفتار و هيجان را با معيارها و موازين عقل تنظيم كرد . اگر انديشه انسان بر اساس واقعيت هاى آفرينش تنظيم شود و عواطف و رفتارهاى او نيز در همين راستا بروز كند ، مقايسه صعودى رخت برمى بندد و پيامدهاى سوء آن زدوده مى شود و انسان به يك زندگى توأم با آسايش روانى، شادمانى و رضامندى دست مى يابد.

الف - مديريت انديشه

نگاه و نگرش انسان ، نقش تعيين كننده اى بر ديگر جنبه هاى رفتارى وى دارد . هيجان ها و رفتارهاى انسان ، تحت تأثير نوع شناخت و نگرش او قرار دارند . ما آن گونه كه مى انديشيم ، واكنش نشان مى دهيم . واكنش هاى هيجانى و رفتارى ما تابع نگرش ماست . بنابراين ، مديريت انديشه ، ضرورتى اجتناب ناپذير است و تغيير شناخت ، عمده ترين و اساسى ترين عامل اصلاح است.

در بحث هاى پيشين ، دو نوع ارزيابى را در واكنش به زندگى قارونى مشاهده كرديم . دو ارزيابى متفاوت از يك پديده ، وجود داشت . علّت تفاوت ارزيابى ها، نو ع نگرش هاى آنان بود . گروهى دنيامدار بودند و گروهى خدامدار . از گروه خدامداران تحت عنوان صاحبان علم و دانش ياد شده بود و اين دقيقا نشان دهنده نقش تعيين كننده شناخت است:

وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَ--لِحًا وَ لاَ يُلَقَّ-ل-هَآ إِلاَّ الصَّ-بِرُونَ .(1)

و آنان كه از دانشْ بهره مند بودند ، گفتند : واى بر شما! پاداش خدا براى كسانى

ص: 116


1- . سوره قصص ، آيه 80 .

كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند ، بهتر است ، و [ البته] كسى جز بردباران به آن ، دست نمى يابد .

كسانى كه از دانش صحيح منطبق بر واقعيت هاى هستى ، برخوردارند ، زندگى قارونى را به هيچ نمى گيرند و ثواب الهى را بهتر از هر چيز ديگرى ارزيابى مى كنند ؛ اما كسانى كه به گونه ديگرى مى انديشند ، زندگى قارونى را بسيار با عظمت ارزيابى كردند و آرزو مى كردند كه زندگانى قارونى داشته باشند . آيا ارزيابى آنان صحيح و منطبق با واقع بود؟ در پايان ماجرا ، اينان خود به اشتباهشان اعتراف كردند . منشأ اين اشتباه چه بود؟ ريشه اشتباه در غير واقعى بودن شناخت و نگرش آنان بود . دنيا به وسيله شناخت ما تنظيم نمى شود . ما بايد با واقعيت ها آشنا شويم و آنها را به درستى بشناسيم. ويژگى اينان اين بود كه دنيا را مطابق ميل خودشان تفسير مى كردند ؛ ولى گروه ديگر ، دنيا را آن گونه كه بود ، شناخت ، و تفسير خود را مطابق واقعيت ها تنظيم كرد . اين كه چه چيزى ارزشمند است و چه چيزى بى ارزش ، با ميل و خواست ما تعيين نمى شود . جعل ارزش اشياء ، به دست ما نيست . ارزشمندى و بى ارزشى ، از امور ثابت و معين است . ما هستيم كه بايد آنچه را ارزشمند است بشناسيم و بجوييم . قرآن كريم ، متاع دنيا را با همه عظمتى كه براى آن تصوّر مى كنيم ، ناچيز معرفى مى كند:

قُلْ مَتَ-عُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْأَخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى.(1)

بگو كالاى دنيا اندك است و آخرت ، براى كسى كه تقوا پيشه كند بهتر است.

مهم اين است كه ارزش ها را آن گونه كه هستند بشناسيم . در آن صورت ، به زندگى هاى قارونى خيره نمى شويم و حسرت نمى خوريم . امام صادق عليه السلام در اين باره كلامى شوق انگيز دارد:

لو يَعلَمُ النّاسُ ما في فَضلِ مَعرِفَةِ اللّه ِ عَزَّ وجَلَّ ما مَدّوا أعيُنَهُم إلى ما مَتَّعَ اللّه ُ بِهِ الأَعداءَ مِن زَهرَةِ الحَياةِ الدُّنيا ونَعيمِها ، وكانَت دُنياهُم أقَلَّ عِندَهُم مِمّا يَطَؤونَهُ

ص: 117


1- . سوره نساء ، آيه 77 .

بِأَرجُلِهِم ، ولَنُعِّموا بِمَعرِفَةِ اللّه ِ جَلَّ وعَزَّ وتَلَذَّذوا بِها تَلَذُّذَ مَن لَم يَزَل في رَوضاتِ الجِنانِ مَعَ أولِياءِ اللّه ِ .(1)

اگر مردم از آنچه در فضيلت معرفت خداست آگاه مى بودند ، به آنچه از شكوفه هاى حيات دنيا و نعمت هاى آن كه خداوند به دشمنان داده ، چشم نمى دوختند ، و دنياى آنها از آنچه پا بر آن مى نهند ، كم ارزش تر مى بود ، و از [داشتن] معرفت خدا احساس بهره مندى مى كردند و از آن لذّت مى بردند ؛ لذّت بردن كسى كه همواره در باغ هاى بهشت با اولياى خداوند است .

ممكن است دينداران ، زندگى خود را با زندگى دشمنان مقايسه كنند و خيره زندگى هاى قارونى و اشرافى آنان شوند و در نتيجه ، احساس محروميت كنند . اين ، ممكن است به سست شدن پايه هاى ديندارى و مقاومت آنان منجر شود . ريشه اين احساس محروميت ، اين است كه ارزش آنچه را دارند نمى دانند ؛ اگر مى دانستند ، چنين احساسى پيدا نمى كردند . نقش شناخت در اين جا به خوبى روشن است . ارزش كدام يك بيشتر است : معرفت خدا يا دنيا؟

امام صادق عليه السلاممى فرمايد : اگر مردم از فضيلت معرفت خدا آگاه مى بودند زندگى خود را با آنان مقايسه نمى كردند . برتر بودن معرفت خدا يك واقعيت است ؛ اما اين واقعيت تا شناخته نشود ، تأثيرى در زندگى ما نخواهد داشت . شادمانى و آسودگى زندگى ما در اين است كه درباره ارزش دين و معرفت ، بيشتر بينديشيم و مطالعه كنيم.

پس اگر شناخت انسان نسبت به ارزش معرفت خداوند بيشتر شود ، دست به مقايسه صعودى نخواهد زد . پيامد ديگر آن ، اين است كه ارزيابى او نيز تصحيح شده ، واقع بينانه مى گردد . عده اى زندگى قارونى را «بهره مندى بزرگ» مى دانستند و در مقابل ، عده اى ديگر ، پاداش الهى را برتر مى دانستند . سرّ تفاوت اين دو ارزيابى ،

در تفاوت شناخت ها و نگرش هاست . امام صادق عليه السلامنيز مى فرمايد: اگر به ارزش واقعى معرفت خدا پى مى بردند ، دنياى دشمنان نزد آنان (از آنچه زيرپاى خود

ص: 118


1- . الكافى ، ج8 ، ص247 .

مى گذارند) ، كم ارزش تر مى بود!

به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفتند : زندگى تو را تأمين و ثروت فراوان به تو مى دهيم به شرط اين كه دست از حرف هايى كه مى زنى بردارى . حضرت فرمود : اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهيد ، دست از رسالتم برنمى دارم.(1) اين معجزه شناخت است . كسى كه ارزش دين و خدا را بداند ، آن را با تمام آفرينش عوض نمى كند ، تا چه رسد به اين كه زندگى هاى پر زرق و برق ، او را به خود مشغول كند . هميشه ممكن است اهل ايمان در برابر زندگى هاى اشرافى و قارونى دشمنان دين قرار بگيرند و اين مى تواند امنيت ديندارى را به مخاطره اندازد .

زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين مسئله وجود داشت و لذا آيه نازل شد كه به زندگى آنان چشم مدوزيد . اين مسئله ، در زمان امام صادق عليه السلام نيز وجود داشته و حضرت درباره آن سخن گفته اند . در زمان ما و هر زمان ديگرى نيز ممكن است اين مسئله وجود داشته باشد . مهم اين است كه چه چيزى مانع اين مقايسه ويرانگر و دردآور مى شود؟ امام صادق عليه السلام آن را «شناختِ صحيح و واقع بينانه» مى داند.

نكته بعدى اين است كه اگر شناخت انسان اصلاح شود ، انسان از آنچه دارد احساس بهره مندى مى كند . احساس بهره مندى فقط متوقّف بر وجود نعمت نيست . چه بسا نعمت هايى كه احساس تنعّم و بهره مندى را برنمى انگيزند .

براى احساس بهره مندى ، عامل ديگرى نيز نياز است و آن «درك نعمت» است . اگر انسان آنچه را خداوند به وى داده است نعمت بداند و به ارزش آن پى ببرد ، احساس بهره مندى به او دست خواهد داد . دينداران ، نعمت معرفت خدا را دارند ؛ اما به اين دليل ، احساس بهره مندى ندارند و ممكن است احساس محروميت نيز پيدا كنند كه نمى دانند آنچه دارند چه قدر ارزشمند است . اگر ارزش آنچه دارند را بدانند ،

بدون شك ، به احساس بهره مندى دست خواهند يافت . آگاه نبودن از ارزش يك

ص: 119


1- . بحار الأنوار، ج9، ص 143 ؛ السيرة النبوية، ج 1، ص 474.

چيز ، گاهى ممكن است سبب فراموش شدن آن شود (غفلت) . بنابراين ، لازمه احساس بهره مندى ، آگاه بودن از ارزش آن است و اين ، به شناخت انسان برمى گردد.

نكته بعدى اين است كه اگر احساس بهره مندى به وجود آمد ، به دنبال آن ، «لذّت بردن» نيز خواهد آمد . صِرف داشتن يك چيز ، لذّت بخش نيست ؛ هنگامى وجود چيزى لذّت بخش مى شود كه انسان ، احساس بهره مندى پيدا كند . اكنون روشن مى شود كه چرا بعضى از انسان ها از معرفت خدا لذّت نمى برند . ما چون از ارزش آن آگاه نيستيم ، احساس بهره مندى پيدا نمى كنيم و وقتى احساس بهره مندى نداشتيم ، از آن ، لذّت نيز نمى بريم و بدين سان ، زندگى بر ما تلخ تر و تلخ تر مى شود و درجه رضايت از زندگى ، بيشتر و بيشتر ، پايين مى آيد.

نكته مهم ديگر اين كه دين ، طرفدار زندگى بدون لذّت نيست ؛ بلكه بهترين لذّت ها را براى زندگى مى خواهد ؛ اما يك لذّت واقعى . لذّت بايد دو ويژگى داشته باشد : يكى اين كه پايدار و ماندگار باشد نه آنى و زودگذر . و ديگر اين كه پيامد منفى و

تبعات سوء نداشته باشد . لذّت هاى دنيوى ، نه پايدارند و نه بى زيان ؛ اما لذّت هاى معنوى ، هم پايدارند و هم بى زيان . زندگى با خدا ، زندگى بسيار لذّت بخشى است . شايد از بهترين لذّت ها اين باشد كه انسان در مكانى بسيار زيبا و دل انگيز ، و در كنار دوستانى صميمى و مهربان به تفريح بپردازد و اين تفريح ، پايانى نداشته باشد . امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

... تَلَذُّذَ مَن لَم يَزَل في رَوضاتِ الجِنانِ مَعَ أولِياءِ اللّه ِ .

لذّت معرفت خدا همانند لذّت كسى است كه در باغ هاى بهشت در كنار اولياى الهى قرار دارد ، بدون اين كه پايانى داشته باشد .

بنابراين ، اصلى ترين عامل اصلاح مقايسه صعودى ، اصلاح شناخت و واقعى كردن آن است . بايد با كمال شهامت پذيرفت كه دنياگرايان ، چيزهايى دارند و دينداران چيزهاى ديگرى . يكى از واقعيت هاى زندگى ، «تفاوت» است . هركسى در مسيرى كه قرار دارد ، از چيزهايى بهره مند مى گردد و از چيزهاى ديگرى محروم . مثلاً يك معلّم ، چيزهاى بسيارى مى داند ؛ ولى ممكن است از مكانيكى، كشاورزى،

ص: 120

نقاشى، كفاشى و ... بى خبر باشد . اين ، هرگز عيب نيست . اين تفاوت ها وجود دارند و بايد با كمال شهامت، آنها را پذيرفت . مهم اين است كه ارزش واقعى را درك كنيم . بديهى است كه فرزندان دنيا،(1) از نعمت دنيا بهره مندند ؛ بايد ديد آنها از چه چيزى محروم اند؟ قرآن كريم مى فرمايد:

مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْأَخِرَةِ نَزِدْ لَهُو فِى حَرْثِهِى وَ مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِى مِنْهَا وَ مَا لَهُو فِى الْأَخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ .(2)

و كسى كه كِشت اين دنيا را بخواهد ، از آن به او مى دهيم ؛ ولى در آخرت ، او را نصيبى نيست .

در اين جا بايد پذيرفت كه «فرزند دنيا» از «دنيا» بهره مند است . در پذيرش اين مطلب ، هيچ ترسى نبايد به خود راه داد . اما بايد پذيرفت كه «فرزند دين» از نعمت «معرفت خدا» بهره مند است ، هرچند از دنياى فرزندان دنيا بى بهره باشد . اين تفاوت را با كمال شهامت مى پذيريم ؛ همان گونه كه تفاوت ميان معلّم و كفّاش را پذيرفتيم .

دو راه وجود دارد : «دين» و «دنيا» و هر كدام بهره مندى ها و محروميت هاى خاص خود را دارد:

مَن يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِى مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ الْأَخِرَةِ نُؤْتِهِى مِنْهَا .(3)

هركه پاداش اين دنيا را بخواهد ، از آن به او مى دهيم و هركه پاداش آن سراى را بخواهد ، از آن به او مى دهيم .

ترديدى نيست كه اهل دنيا در مقابل بهره مندى هايى كه دارند ، محروميت هايى نيز در انتظار آنهاست . اهل دين نيز هرچند محروميت هايى دارند ، اما بهره مندى هايى نيز نصيبشان مى شود . اين صحيح نيست كه در يك مقايسه غيرمنطقى ، «محروميت دنيايى اهل دين» را با «بهره مندى دنيايى اهل دنيا» مقايسه كنيم و چشم بر

ص: 121


1- . امام صادق عليه السلام در حديثى كه پيش از اين گذشت ، از اين گروه ، به عنوان «أبناء الدنيا فرزندان دنيا» ياد كردند .
2- . سوره شورا ، آيه 20 .
3- . سوره آل عمران ، آيه 145 .

«محروميت هاى اهل دنيا» و «بهره مندى هاى اهل دين» ببنديم .

يكى از علل فشار روانى اهل دين ، اين است كه بهره مندى دنياگرايان را كامل و محروميت خود را نيز كامل ارزيابى مى كنند . اين احساس محروميت فراگير ، تنيدگى دينداران را به شدت افزايش مى دهد و حال آن كه اهل دين نيز بهره مندى هاى فراوانى دارند كه قابل مقايسه با بهره مندى اهل دنيا نيست . اگر اين غفلت ، به توجّه و شناخت تبديل شود ، مقايسه صعودى ، رخت برمى بندد و فشارهاى روانى كاهش مى يابد و زندگى دينى ، لذّت خود را نشان مى دهد و بدين سان ، درجه شادمانى و رضامندى افزايش مى يابد.

ب - مديريت هيجان

بخشى از وجود ما انسان ها «هيجان» است كه هنگام مواجهه با پديده ها فعال مى شود و از خود ، واكنش نشان مى دهد . مديريت هيجان ، يكى از بخش هاى مهم دين است . «حب» و «بغض» از مسائل مهمى هستند كه دين ، توصيه فراوانى براى تنظيم آنها دارد . مسئله تولاّ و تبرّا (دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا) و اين كه حب و بغض بايد بر محور خدا تنظيم شوند ، بيانگر اصل «مديريت عواطف» هستند . واكنش هيجانى ، تابع نوع شناخت و نگرش است . مثلاً ماهيت مال حرام ، آتش است . كسى كه به اين واقعيت رسيده باشد و مال حرام را آتشين بداند ، از آن ، متنفّر و منزجز خواهد شد . تنفّر و انزجار ، واكنش هاى هيجانى اى هستند كه تابع نوع نگرش و شناخت فردند . اما اگر كسى به اين شناخت نرسيده باشد ، چنين واكنش هيجانى اى نيز نخواهد داشت . در بحث مقايسه صعودى نيز همين گونه است . ما هرگونه كه بينديشيم ، واكنش هيجانى نشان مى دهيم.

شايد اين سؤال پيش آيد : كه اگر چنين است ، ديگر نيازى به مديريت عواطف نيست و با كنترل فكر مى توان هيجان ها را نيز هدايت كرد ؟ در پاسخ بايد گفت : اين سخن ، درست است ، اما در مرحله گذر و تغيير ، لازم است همه اين جنبه ها مهار و مديريت شوند . وقتى هيجان فرد نسبت به چيزى خو گرفته باشد ، تغيير آن به راحتى

ص: 122

انجام نمى گيرد و لذا نياز به مهار و مديريت دارد.

كسى كه مقايسه صعودى مى كند ، هنگام مشاهده زندگى هاى بهتر ، از زندگى ديگران خوشش مى آيد ، زندگى آنان او را شگفت زده مى كند ، افسوس و حسرت مى خورد و از زندگى خودش غمگين مى شود . اينها هيجان هاى منفى اى هستند كه هنگام مقايسه صعودى رخ مى دهند . در مديريت هيجانى بايد اين احساسات را كنترل كرد و به مرور ، آنها را زدود و تغيير داد.

يكى از بخش هاى وجود ما كه معمولاً تحت كنترل و مديريت ما نيست ، همين بخش «هيجان»هاست . هيجان ها بدون نظارت و هدايت ما بروز مى كنند و ما را به دنبال خويش مى كشند و به جايى مى برند كه آن را انتخاب نكرده ايم . اگر در آغاز راه ،

هيجان خود را كنترل كنيم و به آن ، برنامه دهيم و مديريت خود را بر آن اعمال كنيم ، راهى كه مى رود و پيامدى كه خواهد داشت ، همان چيزى خواهد بود كه ما خواسته ايم. كدام يك بهتر است : در اختيار هيجان ها بودن يا در اختيار گرفتن هيجان ها؟

هيجان هاى منفى مقايسه صعودى ، به دو بخش كلّى تقسيم مى شوند : هيجان هاى مربوط به زندگى ديگران و هيجان هاى مربوط به زندگى خود .

از يك سو ، زندگى ديگران خيره كننده است و ما را شگفت زده مى كنند و احساس خوبى نسبت به آنها پيدا مى كنيم؛ اما از سوى ديگر ، از زندگى خود غمگين مى شويم و دچار حسرت و افسوس مى گرديم . مديريت هيجانى بايد هر دو بخش را مورد توجّه قرار دهد و كنترل كند.

بنابر آنچه گفته شد ، يكى از مسائل اين است كه بايد حالت خوشايند دانستن زندگى ديگران و شگفت زده شدن را كنترل كرد . اين ، توصيه خداوند است كه مى فرمايد:

فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَ لُهُمْ وَلآَ أَوْلَ-دُهُمْ ... .(1)

اموال و فرزندان آنان ، تو را شگفت زده نسازد ... .

ص: 123


1- . سوره توبه ، آيه 55 و 85 .

شايد در آغاز راه ، كمى مشكل باشد ؛ اما وقتى از زندگى ديگران شگفت زده شديد ، بلافاصله جلوى آن را بگيريد و تا آن جا كه مى توانيد از ادامه آن جلوگيرى كنيد . هيجان شما بايد در اختيار شما باشد نه اين كه شما در اختيار آن باشيد . به خود بگوييد كه تو فقط بخشى از زندگى ديگران را مى بينى و از درون زندگى شان باخبر نيستى . اين ضرب المثل معروف را به ياد آور كه مى گويند : «مرغ همسايه ، غاز است» . همه زندگى ديگران اين نيست كه تو مى بينى . معلوم نيست بخش هاى ديگر زندگى آنان چگونه است و معلوم نيست «باطن اين ظاهر آراسته چيست ...» .

اين گونه يادآورى هاى منطقى ، به شما كمك مى كند كه هيجان افراطى و غيرواقعى تان را نسبت به زندگى ديگران اصلاح كنيد . با تداوم اين كار مى توانيد هيجان خودتان را مهار كنيد . در آغاز راه كمى سخت است و شايد تصوّر كنيد هيچ كنترلى بر اوضاع نداريد و رشته همه چيز از دست شما در رفته است ، اما مقاومت داشته باشيد و ادامه دهيد كه آرام آرام مى توانيد هيجان خودمختار خود را تحت كنترل درآوريد و به هرج و مرج احساسات و عواطف ، پايان دهيد.

بخش ديگر ، هيجان هاى مربوط به زندگى خود فرد است . كسى كه زندگى خود را با زندگى هاى بهتر مقايسه مى كند ، از زندگى خودش سرد ، دلگير و اندوهگين مى شود و دچار حسرت و افسوس مى شود . اين مقايسه ، مبتنى بر يك مقايسه منطقى و همه جانبه نيست . معمولاً نقطه هاى مثبت زندگى ديگران را با نقاط منفى زندگى خود مقايسه مى كنيم و در هر دو سوى مقايسه ، افراط مى شود . نتيجه آن ، گذشته از شگفت زدگى نسبت به زندگى ديگران، غمگينى نسبت به زندگى خود است . براى رسيدن به زندگى بهتر بايد اين بخش هيجان ها را نيز مديريت كرد . اين مطلب را مى توان در اين آيه شريفه ديد كه خداوند مى فرمايد :

لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِى أَزْوَ جًا مِّنْهُمْ وَ لاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ ... .(1)

و به آنچه ، گروه هايى از آنان را از آن بهره مند ساختيم چشم مدوز و به خاطر آنچه آنان دارند ، غمگين مباش ... .

ص: 124


1- . سوره حجر ، آيه 88 .

در اين آيه ، غير از «چشم ندوختن» ، خواسته شده كه «غمگين» نيز نشويم و اين يعنى : «مهار هيجانى» . در بحث زندگى قارونى مشاهده كرديد كه گروهى از مردم ، آرزوى زندگى وى را داشتند ، اما در نهايت، خوشحال شدند كه آرزوشان برآورده نشد . در آغاز ، از زندگى خودشان غمگين بودند و در نهايت، خوشحال و خرسند شدند . قرآن كريم ، اين را براى داستان سرايى نياورده ؛ بلكه يك قانون است . زندگى هاى قارونى ، سرنوشتى اسف بار دارند .

توجّه به اين نكته مى تواند هم اكنون ، غمگينى ما را بزدايد و به خرسندى از وضع موجود برساند . بايد به خداوند اعتماد داشت تا حزن و حسرت انسان كاهش يابد . آنان كه در ماجراى قارون ، دچار حزن و حسرت نبودند ، كسانى بودند كه به خدا اعتماد داشتند و از آنچه روزى شان كرده بود ، راضى بودند . اعتماد به خدا و راضى بودن به تقدير او ، عامل مهمى در مديريت هيجان هاى منفى است . امام على عليه السلام مى فرمايد:

مَن رَضِىَ بِما قَسَمَ اللّه ُ لَهُ ، لَم يَحزَن عَلى ما في يَدِ غَيرِهِ .(1)

كسى كه به آنچه خدا قسمتش كرده راضى باشد ، بر آنچه در دست ديگران است ، غمگين نمى شود .

و در كلام ديگرى مى فرمايد:

مَن رَضِىَ بِرِزقِ اللّه ِ لَم يَأسَف عَلى ما في يَدِ غَيرَهِ .(2)

كسى كه به روزى خدا راضى باشد ، بر آنچه در دست ديگران است ، افسوس نمى خورد .

بنابراين ، كسى كه به تقدير الهى راضى باشد ، به خاطر آنچه ديگران دارند ، نه محزون مى شود و نه افسوس مى خورد.

همچنين يكى از كاركردهاى مقايسه صعودى ، كوچك شمارى داشته هاست كه در بحث كاركرد روانى مقايسه صعودى ، به آن اشاره شد . زندگى شما نقاط مثبت

ص: 125


1- . غررالحكم، ح8278 .
2- . الكافى، ج8، ص18 ؛ تحف العقول، ص92 ؛ بحار الأنوار، ج77، ص282.

فراوانى دارد كه مى تواند مايه خرسندى شما گردد ؛ اما وقتى مقايسه صعودى صورت مى گيرد ، اين نقاط مثبت ، ناچيز انگاشته شده و يا اساسا ديده نمى شوند و همين امر ،

باعث اندوه و حسرت انسان مى گردد . در اين جا مهارت «مثبت نگرى» لازم است. بايد خارج از قالب مقايسه صعودى ، به جستجوى نقاط مثبت زندگى خود بپردازيد . مطمئن باشيد چيزهاى فراوانى وجود دارند كه مى توانند شما را خرسند كنند و به زندگى ، اميدوار سازند.(1)

كار ديگرى كه مى تواند به مديريت هيجان و كنترل اندوه و حسرت كمك كند ، استفاده از مقايسه نزولى است . مقايسه نزولى را در بحث آينده پى مى گيريم ، ولى با اين كار ، آنچه انسان دارد ، روشن مى شود و مايه خرسندى و آرامش مى گردد.

به هر حال ، مديريت هيجان ، يكى از عوامل مؤثر در رضايت از زندگى است . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

طوبى لِمَن لَم يَشغَل قَلبَهُ بِما تَرى عَيناهُ ، ولَم يَنسَ ذِكرَ اللّه ِ بِما تَسمَعُ اُذنُاهُ ، ولَم يَحزَن صَدرُهُ بِما اُعطِيَ غَيرَهُ .(2)

خوشا به حال كسى كه قلبش را به خاطر آنچه چشم هايش مى بيند ، مشغول نمى سازد و ياد خدا را به خاطر آنچه گوش هايش مى شنود ، فراموش نمى كند و سينه اش را به خاطر آنچه به ديگران داده شده ، غمگين نمى سازد !

كسى كه سينه اش را به خاطر زندگى هاى برتر ديگران محزون نسازد ، مى تواند انتظار خوش بختى براى خود داشته باشد و اين كار، با استفاده از مديريت هيجانى ، ممكن است.

ج - مديريت رفتار

تغيير رفتار خود ، عاملى است كه به اصلاح وضعيت فرد ، كمك مى كند . هر پديده اى واكنش هاى رفتارى خاص خود را دارد . با جلوگيرى از آنها و با تغيير دادنشان

ص: 126


1- . اين بحث در بخش سوم ، فصل ششم ص303 بيشتر بررسى مى شود .
2- . الكافى، ج2، ص16 ؛ بحار الأنوار، ج70، ص229 .

مى توان ريشه هاى پديده را هم اصلاح كرد . مثلاً براى درمان تكبّر ، گذشته از شيوه هاى شناختى ، از شيوه هاى رفتارى نيز استفاده شده است و از فرد ، خواسته شده تا كارهايى (مثل سلام كردن و ...) را كه به خاطر تكبّر ترك كرده ، انجام دهد.(1) انجام دادن رفتارهاى مخالف موضوع بيمارى روحى و روانى ، مى تواند به درمان آن كمك كند.

در بحث مقايسه صعودى نيز همين امر صادق است . مقايسه صعودى ، از «نگاه كردن و چشم دوختن» آغاز مى شود . برخى عادت دارند كه به دنبال زندگى هاى برتر و برترى هاى ديگران بگردند و به هرچه برترى است چشم بدوزند و با وضع خود مقايسه كنند . براى اصلاح مقايسه صعودى بايد اين رفتارها را تغيير داد . با اين تغيير مى توان از پيامدهاى منفى مقايسه صعودى ، رهايى يافت و به زندگى بهتر و شادتر، اميدوار بود . به همين جهت ، در قرآن كريم آمده كه : «به زندگى ديگران چشم مدوزيد».(2) چشم ندوختن و نگاه كردن مى تواند كمك شايانى به حل مشكل كند . امام صادق عليه السلام با استفاده از همين روش ، كسى را كه مشكلى داشت و خدمت ايشان رسيده بود ، راهنمايى كرد و به وى فرمود:

اِقنَع بِما قَسَمَ اللّه ُ لَكَ ولا تَنظُر إلى ما عِندَ غَيرِكَ ولا تَتَمَنَّ ما لَستَ نائِلَهُ فَإِنَّهُ مَن قَنِعَ شَبِعَ ومَن لَم يَقنَع لَم يَشبَع .(3)

به آنچه خداوند براى تو تقسيم كرده ، قانع باش ، و به آنچه نزد ديگران است نگاه نكن ، و آنچه را نمى يابى آرزو مكن ؛ كه هركس قانع شد ، سير شد و هركس قانع نشد ، سير نشد .

فراتر از نگاه نكردن به زندگى هاى بهتر ، استفاده از مقايسه معكوس (يعنى مقايسه نزولى) است كه نقش بسيار مهمى در رضايت از زندگى دارد . مقايسه نزولى ، خود ، موضوع مستقلّى دارد كه در بحث آينده به آن خواهيم پرداخت ؛ ولى به طور خلاصه ،

ص: 127


1- . ر. ك: ميزان الحكمة ، ج 14 ، ص 6852 (فصل التواضع، باب علامات التواضع).
2- . ر . ك : سوره حجر ، آيه 88 .
3- . الكافى ، ج8 ، ص243 ؛ تحف العقول، ص303 .

مقايسه نزولى، داشته هاى انسان را آشكار مى كند و به انسان، احساس بهره مندى و رضايت مى دهد.

مسئله ديگر ، تغيير ادبيات سخن گفتن است . يكى از ويژگى هاى مقايسه صعودى ، «اى كاش ...» گفتن است . براى تغيير در وضعيت خود و جلوگيرى از مقايسه صعودى ، بايد نوع سخن گفتن را تغيير داد . تصميم بگيريد كه ديگر در جمله هايتان از «اى كاش» استفاده نكنيد . در آغاز راه ، تعداد آن را كاهش دهيد و سپس آن را به صفر برسانيد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهاز كسانى بود كه هيچ گاه ، در جمله هايش «اى كاش ...» را بر زبان جارى نمى كرد . امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

لم يَكُن رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لِشَيءٍ قَد مَضى : لَو كانَ غَيرُهُ .(1)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين گونه نبود كه وقتى چيزى مى گذشت ، بگويد : اى كاش به گونه ديگرى مى بود .

شما هم به ايشان اقتدا كنيد . راز موفقيت مردان خدا در همين چيزهاست . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله الگوى ما انسان هاست(2) و آنان كه به موفقيت خود علاقه مندند، مى توانند با الگوگيرى از آن حضرت ، «اى كاش ...» را از زبان خود بزدايند تا آرام آرام ، طعم شيرين شادمانى و رضايت از زندگى را بچشند.

دو . مقايسه افزاينده

مقايسه نزولى يعنى نگاه كردن به زيردست و مقايسه زندگى خود با زندگى آنان . اين مقايسه اگر در امور مادى باشد ، تأثيرات بسيار خوبى بر زندگى افراد و بر روان آنان خواهد گذاشت . مقايسه نزولى ، يكى از عوامل شادكامى و رضامندى است ؛ به همين جهت ، يكى از توصيه هاى دين به پيروان خود ، استفاده از مقايسه نزولى است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وقتى مى خواهد كسى همانند ابوذر را تربيت كند ، به او توصيه مى كند كه از مقايسه صعودى پرهيز كرده، از مقايسه نزولى استفاده نمايد . او خود در اين باره

ص: 128


1- . الكافى ، ج2 ، ص63 ؛ مشكاة الأنوار، ص17 .
2- . «لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» سوره احزاب، آيه 21.

مى فرمايد:

أوصانى رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بِسَبعٍ : أن أنظُرَ إلى مَن هُوَ دوني ، ولا أنظُرَ إلى مَن هُوَ فَوقي . . . .(1)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا به هفت چيز سفارش كرد : اين كه نگاه كنم به كسى كه پايين تر از من است و ننگرم به كسى كه بالاتر از من است ... .

و يا امام صادق عليه السلام به حمران بن اعين مى فرمايد:

يا حُمرانُ ! انظُر إلى مَن هُوَ دونَكَ فِي المَقدُرَةِ ولا تَنظُر إلى مَن هُوَ فَوقَكَ فِي المَقدُرَةِ .(2)

اى حمران! نگاه كن به كسى كه در زندگى ، از تو پايين تر است ، و به كسى كه در زندگى ، از تو بالاتر است ننگر.

پس يكى از مهارت هاى لازم براى موفقيت در زندگى ، استفاده از مقايسه نزولى است . تفاوت زندگى ها يك اصل و يك واقعيت انكارناپذير است . اگر انسان ، خود را با زندگى هاى بهتر مقايسه كند ، دچار تلخ كامى و احساس ناكامى مى گردد و از زندگى خود لذّت نمى برد . اما مقايسه نزولى ، احساس خوشايندى را به ارمغان مى آورد و به انسان ، آسودگى خاطر مى دهد .

همان گونه كه در بحث قبل اشاره شد ، يكى از امورى كه مى تواند انسان را از آسيب مقايسه صعودى برهاند و آن را تغيير دهد ، نگاه به زندگى هاى پايين تر است . نگاه به زندگى هاى بهتر ، پيامدهاى منفى اى دارد كه پيش از اين مطرح كرديم . اگر چنين اتفاقى افتاد ، يكى از بهترين مقابله ها استفاده از مقايسه نزولى است . اين روش ،

از آموزه اولياى دين است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد :

إذا نَظَرَ أحَدُكُم إلى مَن فُضِّلَ عَلَيهِ فِي المالِ وَالخَلقِ ، فَليَنظُر إلى ما هُوَ أسفَلُ مِنهُ .(3)

ص: 129


1- . الخصال ، ج2، ص345 ؛ المحاسن، ج1، ص11 .
2- . الكافى ، ج8، ص244 ؛ تحف العقول، ص360 ؛ علل الشرائع، ج2، ص559 .
3- . صحيح البخارى ، ج7 ، ص187 ؛ ر. ك: أعلام الدين، ص233 .

هرگاه يكى از شما به كسى نگاه كرد كه در مال و جمال از او برتر است ، به آنچه پايين تر از اوست نگاه كند .

نكته جالبى كه در اين حديث وجود دارد اين است كه هميشه مقايسه كردن در مال و ثروت نيست ؛ گاهى ممكن است كه انسان در جمال و زيبايى ، دست به مقايسه بزند. اين مسئله ، در ميان جوانان و بويژه در ميان دختران ، بيشتر مشاهده مى شود. مقايسه كردن خود با كسانى كه زيباترند، موجب غمگينى و رنجورى مى شود. اين نيز يك مقايسه صعودى است. در چنين مواردى با استفاده از مقايسه نزولى مى توان اين احساس ناخوشايند را از خود دور ساخت.

همچنين ممكن است مقايسه صعودى در جمال، در يك زندگى خانوادگى شكل گيرد و كسى همسر خود را با همسر زيباترى (چه مرد باشد و چه زن) مقايسه كند. اين مقايسه (كه مى تواند در اثر ديدن خودِ فرد يا تصوير او شكل گيرد)، داورى او را تحت تأثير قرار داده ، و ادراك او را تغيير مى دهد. تحقيقات نشان داده اگر كسى قبل از داورى و ارزيابى كسى، فرد يا افراد جذاب تر و زيباترى را ديده باشد، فرد مورد نظر با جذّابيت و زيبايى كمترى ارزيابى مى شود.(1)

همچنين تحقيق ديگرى ثابت كرده هنگامى كه مردان ، عكس هاى زنان بسيار زيبا را مى بينند، همسران مورد علاقه خود را با جذابيت كمترى ارزيابى مى كنند.(2) بنابراين، مقايسه صعودى، هم مى تواند در بُعد مالى باشد و هم در بعد جمال و زيبايى. در هر صورت ، براى كاستن از اثرات منفى آن، مى توان از مقايسه نزولى استفاده كرد. امام باقر عليه السلامدر اين باره مى فرمايد:

إيّاكَ أن تُطمِحَ بَصَرَكَ إلى مَن هُوَ فَوقَكَ... فَإِن دَخَلَكَ مِن ذلِكَ شَيءٌ فَاذكُر عَيشَ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَإِنَّما كانَ قوتُهُ الشَّعيرَ وحَلواهُ التَّمرَ ووَقودُهُ السَّعَفَ إذا وَجَدَهُ.(3)

ص: 130


1- . اين تحقيق ، توسط كنريك در سال 1993م انجام شده است (ر. ك: روان شناسى اجتماعى با نگرش به منابع اسلام، ص253).
2- . اين تحقيق نيز توسط كنريك و همكاران او در سال 1980 م انجام شده است ر. ك: همان جا .
3- . الكافى ، ج2 ، ص137 ؛ مشكاة الأنوار، ص130 .

بپرهيز از اين كه نگاه كنى به كسى كه برتر از توست ... پس اگر از اين كار [نگاه

به بالادست ]چيزى بر تو وارد شد ، به ياد آور زندگى پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهرا كه غذايش از جو و شيرينى اش خرما و هيزمش شاخه هاى خشك شده نخل بود ، هرگاه يافت مى شد .

در اين كلام ، به خوبى روشن است كه راه مقابله با احساسات ناخوشايندى كه به علت مقايسه صعودى به وجود مى آيد ، استفاده از مقايسه نزولى است و جالب اين جاست كه هميشه لازم نيست زندگى هاى پايين دست ، از زندگى هاى زمان حال باشد ؛ بلكه مى توان از زندگى هاى تاريخى نيز استفاده كرد ، همانند امام باقر عليه السلامكه به زندگى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اشاره كرده اند. نكته آن اين است كه گاهى انسان ، تصوّر مى كند بد بودن وضع زندگى به خاطر پشت كردن خدا به انسان بوده ، نشانه نگون بختى است . بررسى زندگى افرادى همچون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و ديگر اولياى دين ، اين تصوّر باطل را مى زدايد ؛ چون انسان مى بيند كسانى هم كه برترين انسان ها بوده اند، از زندگى هاى معمولى و بلكه سخت ، برخوردار بوده اند و بدين سان ، آرام مى گيرد و از آن احساس ناخوشايند و آن تصوّر نادرست ، دور مى گردد.

كاركرد روانى مقايسه نزولى

مسئله مهمى كه بايد به آن پرداخت ، چگونگى كاركرد روانى مقايسه نزولى است . مقايسه نزولى ، توهّم زا نيست ؛ بلكه نقاط مثبت و اميدواركننده زندگى را كه زير سايه سياه مقايسه صعودى از ديده ها پنهان شده است ، هويدا مى كند . مقايسه نزولى ، از آن دست آموزه هايى نيست كه مى گويد به خود تلقين كن ، وضع خوبى دارى و از بهترين زندگى ها برخوردارى و در بهترين مكان ها ساكن هستى و بهترين شغل و همسر را دارى و ... اينها توهّم خوشى است . آموزه دين ، نه مقايسه صعودى نااميد كننده را مى پذيرد و نه تلقين هاى توهّم زا را . آموزه دين ، مبتنى بر درك واقعيت ها و شناخت نقاط مثبت موجود است ، نه توهّم وجود آنها . پرورش يافته دين ، نه با نااميدى زندگى مى كند و نه با تخيّل و توهم ؛ بلكه با واقعيت ها زندگى مى كند و به آنچه دارد

ص: 131

مى انديشد .

هنر مقايسه نزولى ، اين است كه نقاط مثبت اميدواركننده زندگى را آشكار مى سازد و در برابر ديد فرد قرار مى دهد . اين ، كاركرد روانى مقايسه نزولى است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

اُنظُروا إلى مَن أسفَلَ مِنكُم ولا تَنظُروا إلى مَن هُوَ فَوقَكُم ، فَهُوَ أجدَرُ أن لا تَزدروا نِعمَةَ اللّه ِ .(1)

به كسى كه پايين تر از شماست بنگريد و به آنچه بالاتر از شماست نگاه نكنيد ؛ كه اين كار ، براى آن كه نعمت هاى خدا را ناچيز نشمريد بهتر است .

كوچك شمارى نعمت ، كاركرد روانى مقايسه صعودى بود ؛ اما مقايسه نزولى ، از اين كار جلوگيرى كرده ، آنچه را هست نشان مى دهد . يك انسان متعادل ، با كمال شهامت مى پذيرد كه ممكن است ديگران چيزهايى داشته باشند كه او ندارد ؛ ولى در عين حال ، او چيزهاى بسيارى نيز دارد كه ديگران ندارند و انسان مى تواند به آنها دل خوش كند و اميدوارانه زندگى كند . ناديده گرفتن داشته ها و ناچيز شمردن آنها هنر نيست ؛ هنر ، آن است كه انسان حتّى با كوچك ترين امكانات ، از روحيه اى قوى و بانشاط برخوردار باشد.

پيامدهاى مقايسه نزولى

1 . سپاس گزارى

سپاس گزارى ، متوقّف بر نعمت شناسى است . سپاس ، مربوط به نعمت هاست و سپاس گزارى هنگامى شكل مى گيرد كه نعمتى وجود داشته باشد و آن نعمت موجود ، شناخته شده باشد . مقايسه صعودى، نعمت ها را ناچيز مى شمرد و لذا ناسپاسى را هم به دنبال دارد؛ اما مقايسه نزولى ، چون نعمت ها را آشكار مى سازد ، موجب سپاس گزارى مى گردد . به همين جهت ، امام على عليه السلاممى فرمايد:

وأكثِر أن تَنظُرَ إلى مَن فُضِّلتَ عَلَيهِ فَإِنَّ ذلِكَ مِن أبوابِ الشُّكرِ .(2)

ص: 132


1- . صحيح مسلم ، ج8 ، ص213 ؛ روضة الواعظين، ج2، ص454 .
2- . نهج البلاغة ، نامه 69 ؛ غررالحكم، ح6158 .

و به كسانى كه بر آنها برترى داده شده اى ، بسيار نگاه كن كه اين ، از دروازه هاى شكر است.

يكى از شاخصه هاى زندگى موفق ، «شكرگزارى» است ؛ چون معلوم مى شود در آن زندگى ، نعمت ها و خوبى ها ناشناخته نيستند و به آنها توجّه مى شود و راه شكر و سپاس گزارى ، استفاده از همين مقايسه نزولى است . مقايسه نزولى را به كار ببنديد تا آنچه را داريد ، بيابيد و از آن خرسند گرديد و شكر آن را به جاى آوريد . گاهى نعمت هاى فراوانى در درون زندگى ما و در كنار ما هستند ، ولى ما احساس بدبختى مى كنيم ؛ چون از وجود آنها خبر نداريم . بياييد اين نعمت هاى ناپيدا را بيابيم.

2 . افزونى نعمت

انسان ، خواستار افزايش بهره مندى است و تمايل دارد كه زندگى خود را توسعه دهد . در اين راه ، يكى از اولين كارهايى كه صورت مى گيرد ، نارضايتى از وضع موجود و ناسپاسى نسبت به آن است . در همين مواقع است كه مقايسه صعودى به كار گرفته مى شود . معمولاً كسانى كه به فكر توسعه زندگى و افزايش بهره مندى خود مى افتند ، از سويى به زندگى هاى بهتر و بالاتر نگاه مى كنند و با مقايسه زندگى خود با آنان، دچار نارضايتى و ناسپاسى مى شوند و از سوى ديگر ، راه كار طمع و بخل را براى رسيدن به خواسته خود برمى گزينند.

سؤال اين است كه قانون افزايش نعمت چيست؟ آيا راه انتخاب شده ، به همان جا كه مى خواهيم ختم مى شود؟ و يا اين كه راه افزايش بهره مندى ، چيز ديگرى است؟

كتاب «قانون زندگى» ، راه افزايش نعمت را سپاس گزارى از نعمت هاى موجود مى داند.

خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

لَ-ل-ءِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَ-ل-ءِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ .(1)

ص: 133


1- . سوره ابراهيم، آيه 7.

اگر سپاسگزار باشيد ، حتما بر شما مى افزاييم و اگر ناسپاسى كنيد ، حقيقتا عذاب من شديد است .

براى رسيدن به خواسته ها و موفّق شدن در زندگى ، هماهنگ بودن با واقعيت ها و مطابق بودن راه ها و روش ها با قوانين هستى ، يك اصل خدشه ناپذير است . ما نمى توانيم پايان راه ها را تعيين كنيم . هر راهى ، پايان خود را دارد و ما فقط انتخاب كننده راه ها هستيم . راه توسعه زندگى و افزايش نعمت نيز روشن است : سپاس گزارى از خداوند . هر راه ديگرى ، جز افزايش رنج و عذاب و تلف كردن سرمايه عمر و سلامتى، پيامد ديگرى ندارد.

پس بايد سپاسگزار بود و سپاسگزارى ، متوقف بر مقايسه نزولى است . بنابراين ، براى افزايش بهره مندى بايد از مقايسه نزولى استفاده كرد . بر همين اساس ، امام على عليه السلاممى فرمايد:

وَانظُر إلى مَن هُوَ دونَكَ فَتَكونَ لِأَنعُمِ اللّه ِ شاكِرا ولِمَزيدِهِ مُستَوجِبا ولِجودِهِ ساكِنا .(1)

و به كسى كه پايين دست توست نگاه كن ، تا سپاسگزار نعمت هاى خدا باشى و شايسته افزايش او گردى و ساكن جود او شوى .

راه افزايش نعمت ، استفاده از مقايسه نزولى است . استفاده از مقايسه صعودى كه موجب ناسپاسى مى شود ، پايان خوشى ندارد . از آنچه هست ، سپاسگزارى مى كنيم تا خداوند ، نعمتش را افزايش دهد.

3 . قناعت كردن

قناعت يعنى راضى بودن به آن چه هست . كسى مى تواند قانع باشد كه با آنچه موجود است راضى باشد هنگامى انسان از چيزى راضى مى شود كه آن را «كافى» بداند . كفايت ، شرط رضايت است . نارضايتى به اين دليل است كه انسان آنچه را دارد ، كم

ص: 134


1- . مستدرك الوسائل، ج8 ، ص337.

دانسته و براى تأمين زندگى ، ناكافى مى شمرد.

يكى از عوامل اين پديده، مقايسه صعودى است. مقايسه صعودى ، احساس ناكافى بودن را به همراه مى آورد ؛ چون موجب ناچيز شمارى داشته ها مى گردد. اما مقايسه نزولى ، منجر به احساس كافى بودن مى شود ؛ چون داشته هاى زندگى را نمايان مى سازد. نمى گوييم مقايسه نزولى موجب مى شود كه انسان تصوّر كند بالاترين روزى ها را دارد ؛ بلكه مقايسه نزولى ، اين احساس را به وجود مى آورد كه با همين مقدار هم مى توان زندگى كرد؛ چون ديگرانى را ديده كه در وضع سخت ترى زندگى مى كنند.

بنابراين ، ثمره مقايسه نزولى ، نشان دادن كفايت روزى است و وقتى كفايت روزى خدا آشكار شد ، انسان به آنچه هست راضى مى شود و بدين سان ، قناعت شكل مى گيرد . قناعت يعنى بسنده كردن به آنچه هست و راه رسيدن به آن ، مقايسه نزولى است . پيش از اين ديديم كه امام صادق عليه السلام به حمران فرمود كه در زندگى ، به پايين دست خود نگاه كن . در ادامه ، حضرت به پيامد اين مقايسه نزولى اشاره كرده و مى فرمايد:

فَإِنَّ ذلِكَ أقنَعُ لَكَ بِما قُسِمَ لَكَ وأحرى أن تَستَوجِبَ الزِّيادَةَ مِن رَبِّكَ .(1)

كه اين كار [مقايسه نزولى] تو را نسبت به آنچه برايت تقسيم شده ، قانع تر مى سازد و بهتر ، تو را شايسته زيادت پروردگارت مى كند .

همان گونه كه روشن است، قناعت ، احساس ناخرسندى و نارضايتى را از ميان مى برد، نه تلاش و فعاليت را (در بحث روزى ، در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت). همچنين براى توسعه معقول و مشروع در زندگى، احساس «نياز به بيشتر» ، لازم است ؛ ولى اين موضوع ، منافاتى با قناعت ندارد. انسان مى تواند قانع باشد ، تا احساس نارضايتى نكند و مى تواند احساس نياز كند ، تا به تلاش معقول دست زند. مهم اين است كه بدانيم تلاش براى توسعه زندگى ، الزاما نبايد همراه با احساس ناخرسندى و نارضايتى باشد. هم مى توان راضى بود و هم تلاشگر؛ همان گونه كه معصومان عليهم السلام بوده اند. پس اين دو ، با هم قابل جمع اند.

ص: 135


1- . الكافى ، ج8 ، ص244 ؛ تحف العقول، ص360 ؛ علل الشرائع، ج2، ص559 .

4 . افزايش آستانه بردبارى

تحمّل و بردبارى ، ضرورت ديگرى براى موفقيت در زندگى است . كسى كه نتواند برخى كاستى ها و كمبودهاى زندگى را تحمّل كند و به بى تابى روى آورد ، زندگى موفّقى نخواهد داشت . در بحث قبل ديديم كه مقايسه صعودى ، مايه بى تابى و ناصبورى انسان مى گردد و درجه رضايت از زندگى را كاهش مى دهد . در طرف مقابل ، مقايسه نزولى مى تواند تحمّل و بردبارى انسان را افزايش دهد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره اين حقيقت مى فرمايد:

مَن نَظَرَ . . . في دُنياهُ إلى مَن هُوَ دونَهُ فَحَمِدَ اللّه َ عَلى ما فَضَّلَ اللّه ُ بِهِ عَلَيهِ ، كَتَبَهُ اللّه ُ شاكِرا صابِرا .(1)

كسى كه ... در دنياى خود به پايين تر از خود نگاه كند و خدا را به خاطر برترى هايى كه به او داده ، ستايش كند ، خداوند ، او را سپاسگزار و بردبار مى نويسد .

وقتى انسان ، زندگى هاى پايين تر را ببيند ، از يك سو به آنچه دارد آگاهى مى يابد و به سپاس و ستايش خدا مى پردازد و از سوى ديگر ، متوجّه مى شود زندگى او آن قدر هم سخت و غير قابل تحمّل نيست . بدين ترتيب ، ناراحتى او كاهش مى يابد ، تنيدگى و فشار روانى او به حداقل مى رسد و توان تحمّل و بردبارى او افزايش مى يابد . مشاهده سختى هاى بزرگ تر ديگران ، اندازه سختى خود را كوچك مى كند .

توان تحمّل نداشتن ، هميشه به دليل بزرگى سختى نيست ؛ بلكه به دليل بزرگ شمارى آن است . مقايسه صعودى ، در اندازه سختى زندگى ، اغراق كرده ، آن را بيش از اندازه واقعى اش نشان مى دهد ؛ اما مقايسه نزولى ، آن را تعديل كرده ، به اندازه خودش و يا حتّى كوچك تر از آنچه هست ، كاهش مى دهد . اين كار، موازنه را به نفع صبر و بردبارى تغيير مى دهد و بدين وسيله ، امكان تحمّل را افزايش مى دهد.

ص: 136


1- . سنن الترمذى، ج4، ص74 .

فصل هفتم : سخت نگيريد

بخش بسيارى از سخت شدن زندگى ، مربوط به «سخت گيرى» ماست ، نه وجود مشكلات . گاهى وقت ها آن قدر زندگى را سخت مى گيريم كه غير قابل تحمّل جلوه مى كند و حال آن كه واقعيت ، چيز ديگرى است . زندگى ، آن قدر هم كه مى پنداريم ، سخت و دشوار نيست . هميشه واقعيت ، تحمّل پذير است؛ اغراق كردن ما است كه شدت درجه دشوارى را بالا مى برد . بنابراين ، يكى از كليدهاى رضايت از زندگى ، «راحت گرفتن زندگى» است . راحتى زندگى را بايد در خودمان جستجو كنيم . همواره ، راحتى زندگى به عوامل بيرونى نيست ؛ اين يك اصل است . فراگيرى اين اصل ، كمك فراوانى به آسايش زندگى مى كند . بخشى از اين اصل ، مربوط به «راحت گرفتن» زندگى است . زندگى را راحت بگيريد تا راحتْ زندگى كنيد . امام كاظم عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

أهينُوا الدُّنيا وتهاوَنوا بِها فَإِنَّها ما أهانَها قَومٌ إلاّ هَنَّأَهُمُ اللّه ُ العَيشَ .(1)

دنيا را ناچيز بشمريد و آن را راحت بگيريد ؛ كه به تحقيق ، هيچ مردمى ، آن را راحت نگرفتند مگر آن كه خداوند ، زندگى را بر آنان گوارا نمود .

در اين حديث ، نخست به دو نكته اساسى اشاره شده : يكى «ناچيز شمردن» دنيا و

ص: 137


1- . أعلام الدين ، ص280 .

ديگرى «راحت گرفتن» آن . اهميت دادن بيش از اندازه به دنيا ، مقدمه سخت گرفتن آن است . چگونگى نگرش ما به دنيا ، نقش مهمى در رضايت از زندگى دارد . اگر دنيا را متاع بزرگ و حظّ عظيم بدانيم ، كمى ها و كاستى هاى آن، دردآور و غير قابل تحمّل خواهد شد ؛ اما اگر دنيا را همان گونه كه هست ، ناچيز و پست بدانيم ، از كاستى هاى آن ، نالان و رنجور نمى شويم . متون فراوانى كه به تبيين ناچيز بودن دنيا پرداخته اند، همين مأموريت را داشته اند.(1) دنيا را بايد آن گونه كه هست ، شناخت و سپس به اندازه خودش برايش اهميت قائل شد . اگر چنين اتفاقى بيفتد ، انسان ، دنيا را ديگر سخت نمى گيرد.

و نكته سوم حديث ، اين است كه: راحت گرفتن زندگى ، عامل مهمى در راحتى زندگى هاست . هميشه راحتى زندگى در امكانات آن نيست ؛ در راحت گرفتن زندگى هم است . كسى كه نتواند زندگى را راحت بگيرد ، لذّتى از زندگى نخواهد برد ، هر چند از امكانات خوبى برخوردار باشد. حتّى مى توان گفت: او فقط زنده است ، زندگى نمى كند . امام صادق عليه السلامپنج چيز را برمى شمرد كه در آسايش زندگى ، تأثير مهم دارد و بدون آنها عيش انسان ، ناقص مى گردد . چهار ويژگى اوّل ، عبارت اند از : سلامتى ، امنيت ، روزى وسيع و مونس موافق (همسر صالح ، فرزند صالح و همنشين صالح) . وقتى حضرت به ويژگى پنجم مى رسد، مى فرمايد : «اين ويژگى ، ديگر ويژگى ها را پوشش مى دهد و آن ، راحت گرفتن زندگى است».(2)

يكى از جلوه هاى راحت گرفتن زندگى ، اين است كه انسان ، آنچه را بى فايده است ، ترك كند . بسيارى از چيزهاى زندگى ، غير ضرورى و بى فايده اند كه بدون آنها هم مى توان زندگى كرد . كسانى كه تجربه كرده اند مى گويند : بدون چيزهاى بى فايده هم مى توان زندگى كرد . سليمان بن داود عليهماالسلام ، كسى كه هر دو روى سكه زندگى را به خوبى ديده است ، حاصل تجربه خود را اين گونه بيان مى كند:

ص: 138


1- . ذكر اين بخش از روايات ، از حوصله اين بحث ، خارج است . مى توانيد خود ، روايات ياد شده را با اين نگرش و با كاربردى كه براى آن ذكر شد ، مورد بررسى و مطالعه قرار دهيد .
2- . الخصال ، ج1، ص284 ؛ مكارم الأخلاق ، ج1 ، ص437 .

جَرَّبنَا العَيشَ لينَهُ وشَديدَهُ فَوَجَدناهُ يَكفي مِنهُ أدناهُ.(1)

نرم و سخت زندگى را تجربه كرديم و ديديم كه كمترين آن نيز كفايت مى كند .

هوس هاى زندگى ، از آزارهاى بزرگ زندگى اند. ما براى اين كه زندگى بهترى داشته باشيم ، هوس ها و آرزوهاى زيادى در سر مى پرورانيم ؛ اما غافل از اين كه هوس هاى زندگى ، قربانگاه هاى آسايش و آرامش زندگى اند. هرچه هوس هاى زندگى گسترش يابد ، تنيدگى و رنج زندگى نيز افزايش مى يابد . امام على عليه السلام مى فرمايد:

طَلَبتُ العَيشَ فَما وَجَدتُ إلاّ بِتَركِ الهَوى ، فَاترُكُوا الهَوى لِيَطيبَ عَيشُكُم .(2)

زندگى را جستجو كردم و آن را جز در ترك كردن هوس نديدم . پس هوس را ترك كنيد تا زندگى تان لذّت بخش گردد .

بنابراين ، براى رسيدن به يك زندگى لذّت بخش بايد دنيا را ناچيز شمرد و زندگى را راحت گرفت . زندگى را راحت بگيريد تا راحت زندگى كنيد . مطمئن باشيد همه چيز به دست خود شماست.

ص: 139


1- . شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، ج3 ، ص159 .
2- . جامع الأخبار ، ص123 .

ص: 140

بخش دوم : زمينه هاى رضامندى

اشاره

بخش دوم

زمينه هاى رضامندى

ص: 141

ص: 142

مقدمه

در بخش نخست ، به باورهايى پرداختيم كه نقش مهمّى در رضامندى و شادكامى انسان ها داشتند. بنياد آن بخش ، بر اين استوار بود كه ما آن گونه كه مى انديشيم زندگى مى كنيم و در حقيقت ، نوع نگرش و ارزيابى مان است كه تعيين كننده رضامندى يا نارضايتى ما از زندگى است. اگر شناخت ، نگرش و ارزيابى درستى از زندگى وجود نداشته باشد، وجود امكانات خوش بختى ، هيچ تأثيرى در رضامندى و شادمانى افراد نخواهد داشت. از اين رو ، اين بحث را به جهت اهمّيت فوق العاده و نقش محورى آن ، مقدّم داشتيم؛ اما به هر حال ، عوامل ديگرى نيز وجود دارند كه زمينه ساز رضامندى اند.

اهمّيت فوق العاده مسائل شناختى، نبايد موجب ناديده گرفتن نقش ديگر عوامل شود. هر چند ، عوامل زمينه ساز رضامندى ، به مهمّى مسائل شناختى نيستند ، اما غفلت از آنها نيز به مصلحت نيست. گاهى ممكن است فقدان يك قطعه كوچك و ناچيز، يك سيستم مهم و عظيم را ناكارآمد سازد. بنابراين ، توجّه به ديگر عوامل نيز به

اندازه خودشان مهم و تعيين كننده اند. البته سبك زندگى ارائه شده از سوى دين به گونه اى است كه حتى با فقدان امكانات و زمينه هاى غيرشناختى نيز مى توان رضامندى را حفظ كرد؛ ولى اين بدان معنا نيست كه در شرايط عادى نيز مى توان آنها را ناديده گرفت.

انسان نيازهايى دارد كه نمى توان آنها را انكار كرد. تأمين نيازها به اندازه لازم ،

ص: 143

نقش مهمّى در شادمانى و رضامندى افراد دارد. در اين بخش ، به پاره اى از آنها اشاره خواهيم كرد. البته همان گونه كه در بخش نخست عمل كرديم، در اين بخش نيز زندگى را در شرايط عادى ، مورد بحث قرار مى دهيم و نيازمندى هايى را كه زمينه ساز رضامندى اند بررسى مى كنيم.

آنچه مربوط به شرايط سخت و اضطرارى مى شود را در بخش سوم ، تحت عنوان «مهارت هاى مقابله با تنيدگى» مطرح خواهيم كرد . اكنون به عواملى خواهيم پرداخت كه زمينه رضامندى را مساعدتر مى كنند. خوش بختانه ، دين مبين اسلام ، به اين بُعد از زندگى نيز توجّه نموده ، آموزه هاى قابل توجّهى دارد.

ص: 144

فصل يكم : امكانات خوش بختى

امكانات خوش بختى

1 . لذّت كار

يكى از جنبه هاى زندگى ، «كار كردن» است . شما به كار كردن ، چگونه نگاه مى كنيد؟ ارزيابى تان از كار كردن چيست؟ آيا جزو كسانى هستيد كه كار را عامل رنج و سختى انسان مى دانند؟ آيا به نظر شما دنيا بدون زحمت كشيدن و كار كردن ، زيباتر و دلپذيرتر است؟ آيا كار را مزاحم راحتى و خوش بختى انسان مى دانيد؟

گروهى از انسان ها خوش بختى را در اين مى دانند كه هروقت ، هرچه را خواستند ، آماده باشد و براى تهيه آن ، به صرف وقت و تحمّل رنج و زحمت ، نيازى نباشد . در اين ديدگاه نبايد ميان خواسته و تحقّق آن ، «فاصله زمانى» وجود داشته باشد . همچنين نبايد ميان اين دو ، حلقه گم شده اى به نام «كار و تلاش» وجود داشته باشد . اين گروه ، نه حوصله تحمّل گذشت زمان را دارند و نه توان به زحمت انداختن تن را ؛ همه چيز بايد «فورا» و «بدون زحمت» به دست آيد.

اين تفكّر ، مخصوص كسانى است كه مى خواهند يك شبه ، ره صدساله را بپيمايند . اين مسئله ، بيشتر در ميان جوانان ديده مى شود . جوان امروز ، كار را زحمت زندگى مى داند و حال آن كه كار ، يكى از ارزش هاى زندگى است . زندگى زوج هاى جوانى كه تشكيل خانواده مى دهند ، از اين بُعد نيز آسيب پذير است .

از سوى ديگر ، گاهى تصوّر مى شود كه مسائل معنوى ، جاى كار و تلاش را

ص: 145

مى گيرند. اگر در بخش نخست گفته شد كه خداوند متعال ، روزى رسان است، پس نبايد تلاش كرد؛ اگر بايد قانع بود ، پس نبايد كار كرد؛ اگر بايد توكّل كرد، پس نبايد تلاش نمود و... تصحيح شناخت و كسب باورهاى لازم براى زندگى موفق (كه در بخش اوّل به آن پرداخته شد) به معناى كنار گذاشتن كار و تلاش نيست. به همين جهت ، دين، تأكيد زيادى بر كار و تلاش داشته و افراد را از توكّل منهاى كار ، بر حذر داشته است. حضرت على عليه السلاممى فرمايد:

اِحذَر كُلَّ الحَذَرِ أن يَخدَعَكَ الشَّيطانُ فَيُمَثِّلَ لَكَ التَّوانِيَ في صورَةِ التَّوَكُّلِ ويورِثَكَ الهُوَينى بِالإِحالَةِ عَلَى القَدَرِ ، فَإِنَّ اللّه َ أمَرَ باِلتَّوَكُّلِ عِندَ انقِطاعِ الحِيَلِ وبِالتَّسليمِ لِلقَضاءِ بَعدَ الإعذارِ .(1)

به تمام معنا بپرهيز از اين كه شيطان ، تو را بفريبد و سستى را در چهره توكّل ، برايت نمايان سازد و تنبلى را به وسيله احاله به تقدير ، برايت به ارمغان آورد؛ همانا خداوند متعال ، هنگام فقدان چاره ، به توكّل فرمان داده و هنگام معذور بودن ، به تسليم بر قضا.

روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گروهى از كشاورزان را ديد كه از كار ، دست كشيده اند. به آنان فرمود: «شما [ از] چه [ گروهى] هستيد؟» . گفتند: «ما اهل توكّل هستيم». حضرت به آنان فرمود: «نه، بلكه شما سربار ديگران هستيد».(2)

انس بن مالك مى گويد : روزى كسى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: «شترم را ببندم و

توكّل كنم ، يا رها كنم و توكّل كنم؟». حضرت فرمود: «ببند و توكّل كن».(3) بايد با توكّل ،

زانوى شتر را بست.

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:

ص: 146


1- . شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، ج20، ص306، ح504.
2- . رأى رسول اللّه صلى الله عليه و آله قوما لا يزرعون . قال : «ما أنتم؟» . قالوا : نحن المتوكلون . قال : «لا بل أنتم المتَّكلون» مستدرك الوسائل، ج11، ص217، ح 12789.
3- . أنس بن مالك : قال رجل : يا رسول اللّه! أعقلها وأتوكل أو أطلقها وأتوكّل؟ قال : «إعقلها وتوكّل» (سنن الترمذى، ج4، ص77، ح2636 ؛ ر. ك: شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد، ج11، ص201 ؛ مشكاة الأنوار، ص319) .

اِعقِل راحِلَتَكَ وتَوَكَّل .(1)

زانوى شترت را ببند و توكّل كن.

بنابراين ، زندگى موفّق ، نه نصيب كسانى مى شود كه مايل اند يك شبه ، ره صد ساله را بپيمايند و نه نصيب كسانى مى گردد كه مى خواهند با نشستن و توكّل كردن، روزگار را بگذرانند. در كنار توكّل و اميد به خدا و باور به روزى رسان بودن خداوند، بايد «تلاش» نيز نمود.

نيازمندى انسان

بشر ، موجودى نيازمند است و يكى از لذّت هاى زندگى ، برآورده شدن نيازهاى وى است . از اين رو ، خداوند متعال ، آنچه را براى رفع نياز او لازم است ، در «طبيعت» قرار داده است . امام صادق عليه السلام در اين باره به مُفضَّل بن عمر مى فرمايد:

يا مُفَضَّلُ! فَكِّر في هذِهِ الأَشياءِ الَّتي تَراها مَوجودَةً مُعَدَّةً فِي العالَمِ مِن مَآرِبِهِم، فَالتُّرابُ لِلبِناءِ، وَالحَديدُ لِلصَّناعاتِ، وَالخَشَبُ لِلسُّفُنِ وغَيرِها، وَالحِجارَةُ،

لِلأَرحاءِ وغَيرِها، وَالنُّحاسُ لِلأَواني، وَالذَّهَبُ وَالفِضَّةُ لِلمُعامَلَةِ، وَالجَوهَرُ

لِلذَّخيرَةِ، وَالحُبوبُ لِلغِذاءِ، وَالثِّمارُ لِلتَّفَكُّهِ، وَاللَّحمُ لِلمَأكَلِ ، وَالطّيبُ لِلتَّلَذُّذِ، وَالأَدوِيَةُ لِلتَّصحيحِ، وَالدَّوابُ لِلحُمولَةِ، وَالحَطَبُ لِلتَّوَقُّدِ، وَالرَّمادُ لِلكِلسِ،

وَالرَّملُ لِلأَرضِ، وكَم عَسى أن يُحصِيَ المُحصي مِن هذا وشِبهِهِ؛

اى مفضل! انديشه كن در چيزهايى كه مى بينى در عالم موجودات است و براى تأمين آينده انسان ، فراهم شده است . خاك براى ساخت و ساز ، آهن براى صنعت ، چوب براى كشتى سازى و ديگر كارها ، سنگ براى آسيا كردن و كارهاى ديگر ، مس براى ساختن ظروف ، طلا و نقره براى داد و ستد ، جواهر براى ذخيره سازى ، حبوبات براى غذا ، محصول درختان براى ميوه خورى ، گوشت براى خوردن ، بوى خوش براى لذّت بردن ، داروها براى تأمين سلامتى ، چهارپايان براى حمل بار ، هيزم براى سوزاندن ، خاكستر براى

ص: 147


1- . الأمالى ، طوسى، ص193 ؛ الأمالى ، مفيد، ص 172 ؛ بحار الأنوار، ج71، ص137 .

ساخت ساروج ، و شن براى فرش كردن زمين و چيزهاى ديگرى كه مى توان آنها را شماره كرد .(1)

كار و تأمين نيازها

گذشته از حكمت الهى در تأمين مواد لازم براى نيازهاى بشر ، نكته ديگر ، طبقه بندى نيازها از جهت ضرورت آن براى بقاى حيات است . هر چه نياز انسان به چيزى ، ضرورى تر و حياتى تر باشد ، خداوند ، دستيابى به آن را نيز آسان تر قرار داده است و هر چه از درجه ضرورت آن ، كاسته شود ، دستيابى به آن ، نياز به واسطه دارد . ضرورى ترين نياز حيات ، «هوا» است ؛ از اين رو ، به فراوانى در طبيعت ، وجود داشته ، بدون هيچ واسطه اى قابل دستيابى است . كافى است تنفّسى صورت گيرد و هوا به بدن برسد .

پس از آن ، «آب» قرار دارد كه نسبت به هوا ، ضرورت كمترى دارد ؛ اما نسبت به خوراكى ها از اهميت بيشترى برخوردار است . اين مطلب را مى توان در ميزان تحمّل انسان ديد . شكيبايى انسان بر گرسنگى ، بيشتر از صبر او بر تشنگى است ؛ زيرا بدن انسان به آب ، بيشتر از غذا نيازمند است . گذشته از نوشيدن ، انسان در امورى همانند شستشوى لباس و ظروف ، سيراب كردن حيوانات و آبيارى مزارع نيز به آب نياز دارد .

به خاطر همين نيازهاى فراوان ، آب به راحتى در دسترس انسان قرار گرفت تا وى براى تحصيل آن ، در دشوارى و رنج نيفتد . اما تأمين ديگر نيازها ، مثل : خوراك ، پوشاك ، مسكن و ... جز با تلاش و كوشش به دست نمى آيد ، تا انسان به خاطر بى كارى و بطالت ، در مستى و فساد غوطه ور نشود . همان گونه كه كودك بى كار ، به خود و خانواده اش آسيب مى رساند ، انسان بى كار نيز بر اثر سرمستى و خوش حالى ، باعث زيان خود و نزديكانش مى گردد . اين حقيقت را مى توان در زندگى كسانى كه در

ص: 148


1- . توحيد المفضل، ص85 ؛ بحار الأنوار ، ج3 ، ص86 .

رفاه و خوشى و بى نيازى ، بزرگ شده اند، ديد.(1)

امام صادق عليه السلام در اين باره به مفضل بن عمر مى فرمايد :

اِعتَبِر - يا مُفَضَّلُ - بِأَشياءَ خُلِقَت لِمَآرِبِ الإِنسانِ وما فيها مِنَ التَّدبيرِ . فَإِنَّهُ خُلِقَ لَهُ الحَبُّ لِطَعامِهِ وكُلِّفَ طَحنَهُ وعَجنَهُ وخُبزَهُ ، وخُلِقَ لَهُ الوَبَرُ لِكِسوَتِهِ فَكُلِّفَ نَدفَهُ وغَزلَهُ ونَسجَهُ ، وخُلِقَ لَهُ الشَّجَرُ فَكُلِّفَ غَرسَها وسَقيَها وَالقِيامَ عَلَيها ، وخُلِقَت لَهُ العَقاقيرُ لِأَدوِيَتِهِ فَكُلِّفَ لَقطَها وخَلطَها وصُنعَها ، وكَذلِكَ تَجِدُ سائِرَ الأشياءِ عَلى هذَا المِثالِ ؛

اى مفضل! از آفرينش و آماده سازى حكيمانه و مدبّرانه اشيا براى رفع نياز انسان ، درس عبرت بگير . براى او غلاّت ، آفريده شده ، ولى او بايد آنها را آرد كند و آرد را خمير سازد و با آن ، نان بپزد . براى پوشاكش پشم آفريده شده ، ولى او بايد آن را بزند و بريسد و ببافد . براى او درخت آفريده شده ، ولى بايد آن را بكارد و آبيارى كند و مراقب آن باشد . داروها براى درمان بشر پديد آمده اند ، ولى او بايد آنها را از زمين برگيرد و با مواد ديگر ، مخلوط كند و داروى شفابخش بسازد . ديگر اشيا را نيز همين گونه مى يابى .

سپس حضرت تأكيد مى كند :

فَانظُر كَيفَ كُفِيَ الخِلقَةُ الَّتي لَم يَكُن عِندَهُ فيها حيلَةٌ وتُرِكَ عَلَيهِ في كُلِّ شَيءٍ مِنَ الأَشياءِ مَوضِعُ عَمَلٍ وحَرَكَةٍ لِما لَهُ في ذلِكَ مِنَ الصَّلاحِ لِأنَّهُ لَو كُفِيَ هذا كُلُّهُ حَتّى لا يَكونَ لَهُ فِي الأَشياءِ مَوضِعُ شُغُلٍ وعَمَلٍ لِما حَمَلَتهُ الأَرضُ أشَرا وبَطَرا ولَبَلَغَ بِهِ كَذلِكَ إلى أن يَتَعاطى اُمورا فيها تَلَفُ نَفسِهِ ؛

بنگر كه چگونه تمام نيازهاى ضرورى انسان ، آفريده شده ، ولى انسان بايد براى دسترسى به آنها تلاش و حركت كند كه صلاح وى در اين است ؛ زيرا اگر همه اين نيازها را بدون تلاش و كوشش به دست مى آورد ، همواره در وادى سرمستى و طغيان سقوط مى كرد و چه بسا دست به اعمالى مى زد كه خود را نيز هلاك كند .(2)

ص: 149


1- . ر . ك : توحيد المفضل، ص87 ؛ بحار الأنوار ، ج3 ، ص87 .
2- . توحيد المفضل، ص85 ؛ بحار الأنوار ، ج3 ، ص86 .

بى كارى ، عاقبت خوبى ندارد. اگر يك زندگى در نهايت ، به تباهى و بدعاقبتى ختم شود ، نمى توان آن را زندگى موفّق دانست . زندگى موفّق ، آن نيست كه اكنون در راحتى و خوشى باشيم ، ولى آينده اى تلخ را رقم زنيم . زندگى موفّق ، آن است كه آينده خود را تضمين كرده باشيم . كدام يك بهتر است : خوشى ، راحتى و بى زحمتى امروز ، در برابر بدعاقبتى فردا؟ يا زندگى توأم با تلاش ، اما آتيه دار؟ كار و تلاش ،

برآورنده نياز و پس انداز خوش بختى براى فرداست . پس زندگى بى زحمت ، زندگى همراه با رضايت نيست.

كار و بهداشت روان

الف - شادابى

گذشته از تأثير كار در آتيه سازى ، از جهت روان شناختى نيز تأثيرات مهمّى در بهداشت روان دارد . كار كردن ، يكى از نيازهاى روان شناختى انسان است . شايد تعجّب كنيد و تصوّر نماييد كه كار كردن ، در زمره امور اقتصادى قرار مى گيرد ؛ اما واقعيّت اين است كه كار ، يكى از نيازهاى روحى و روانى انسان نيز هست . اگر كار نباشد ، نشاط و شادابى از ميان خواهد رفت و زندگى ، خسته كننده و ملال آور مى گردد . اگر كار ، يك نياز باشد كه هست ، برآورده نساختن آن ، موجب ناراحتى هاى روحى و روانى خواهد شد . امام صادق عليه السلاممى فرمايد:

لَو كُفِيَ النّاسُ كُلَّ ما يَحتاجونَ إلَيهِ لَما تَهَنَّؤوا بِالعَيشِ ولا وَجَدوا لَهُ لَذَّةً .(1)

اگر تمام نيازهاى انسان ، آماده بود ، زندگى برايش گوارا نبود و از آن ، هيچ لذّتى نمى برد .

سپس حضرت ، با ذكر مثالى به توضيح بيشتر در اين زمينه پرداخته ، مى فرمايد :

ألا تَرى لَو أنَّ امرَءا نَزَلَ بِقَومٍ فَأَقام حينا بَلَغَ جَميعَ ما يَحتاجُ إلَيهِ مِن مَطعَمٍ

ص: 150


1- . توحيد المفضل، ص85 ؛ بحار الأنوار ، ج3 ، ص86 .

ومَشرَبٍ وخِدمَةٍ لَتَبَرَّمَ بِالفَراغِ ونازَعَتهُ نَفسُهُ إلَى التَّشاغُلِ بِشَيءٍ ؟ فَكَيفَ لَو كانَ طولُ عُمُرِهِ مَكفِيّا لا يَحتاجُ إلى شَيءٍ ! وكانَ مِن صَوابِ التَّدبيرِ فى هذِهِ

الأَشياءِ الَّتي خُلِقَت لِلإِنسانِ أن جُعِلَ لَهُ فيها مَوضِعُ شُغُلٍ لِكَيلا تَبَرَّمَهُ البِطالَةُ

ولِتَكُفَّهُ عَن تَعاطي ما لا يَنالُهُ ولا خَيرَ فيهِ إن نالَهُ ؛

آيا نمى بينى اگر كسى مدّتى ميهمان باشد و تمام نيازهاى خوراكى و نوشيدنى و كارى او را برآورده سازند ، هر آينه از بى كارى آزرده مى شود و نفسش با او به نزاع برمى خيزد كه بايد به كارى مشغول گردد . حال اگر نياز انسان در تمام عمر ، برآورده باشد و هيچ نيازى نداشته باشد ، چه خواهد شد؟! پس بهترين تدبير در آنچه براى انسان ، آفريده شده ، اين است كه جايى براى تلاش ، نيز قرار داده شود ، تا بى كارى ، او را به رنج نيندازد .(1)

بنابراين ، زندگى بدون كار ، ملال آور و خسته كننده است و كار و تلاش ، يكى از ارزش هاى مهم زندگى است.

ب - كار، تأمين روزى و آرامش

يكى از راه هاى كسب آرامش ، تأمين بودن نيازها و عدم نگرانى براى به دست آوردن روزى است . انسان ، چون به روزى ، نيازمند است ، در صورتى كه تأمين نباشد ، نگران ، مضطرب و ناآرام خواهد شد . يكى از راه هاى تأمين روزى ، كار و تلاش است . توكّل و اعتماد به خدا هرگز جاى كار را نمى گيرد . الگوى زندگى دينى ، عبادت بدون كار و تلاش نيست . برخى شايد تصوّر كنند ، در الگوى زندگى دينى ، كار و تلاش ، جايى نداشته ، به جاى آن ، توكّل قرار مى گيرد و در الگوى زندگى غيردينى ، كار ، براى تأمين روزى وجود دارد.

در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه آيه شريفه «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُو مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ»(2) نازل شد گروهى درها را به روى خود بستند و رو به

عبادت آوردند و گفتند : ديگر روزى ما تأمين شد! وقتى اين خبر به گوش پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهرسيد ، آنان را خواست و به آنان فرمود : «چه چيزى شما را به اين كار

ص: 151


1- . همان جا .
2- . سوره طلاق ، آيه 2 و 3.

واداشت؟» گفتند: «اى پيامبر خدا! خدا روزى ما را به عهده گرفت و ما هم ، رو به عبادت آورديم!» حضرت به آنان فرمود : «هر كه چنين كند ، دعاى او مستجاب نمى شود . بر شما باد به طلب روزى!» .(1)

عمر بن يزيد ، به امام صادق عليه السلام مى گويد : كسى گفت : حتما درون خانه خواهم نشست و نماز خواهم خواند و روزه خواهم گرفت و پروردگارم را عبادت مى كنم ؛ و اما روزى ام خواهد رسيد! امام صادق عليه السلامفرمود :

اين ، يكى از همان سه گروهى است كه دعايشان مستجاب نمى شود .(2)

همچنين در حديث ديگرى آمده كه حضرت فرمود :

أرَأَيتَ لَو أنَّ رَجُلاً دَخَلَ بَيتَهُ وأغلَقَ بابَهُ أكانَ يَسقُطُ عَلَيهِ شَيءٌ مِنَ السَّماءِ ؟

آيا گمان مى كنى اگر كسى داخل خانه خود شود و درِ آن را ببندد ، از آسمان ، چيزى بر او مى افتد؟(3)

روزى علاء بن كامل ، خدمت امام صادق عليه السلام مى رسد و رو به روى حضرت مى نشيند و مى گويد : دعا كن كه خدا روزى خوبى به من دهد . حضرت به وى فرمود :

لا أدعو لَكَ ! اُطلُب كَما أمَرَكَ اللّه ُ عَزَّوجَلَّ ؛

براى تو دعا نمى كنم ؛ روزى را طلب كن ، همان گونه كه خداوند ، تو را به آن فرمان داده است .(4)

ص: 152


1- . امام صادق عليه السلام : «إنّ قوما من أصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله لما نزلت : «وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُو مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ» أغلقوا الأبواب وأقبلوا على العبادة وقالوا : قد كفينا . فبلغ ذلك النبي صلى الله عليه و آله فأرسل إليهم فقال : ما حملكم على ما صنعتم؟ قالوا: يا رسول اللّه! تكفَّل لنا بأرزاقنا فأقبلنا على العبادة! فقال : إنه من فعل ذلك لم يستجب له، عليكم بالطلب!» الكافى ، ج5 ، ص84 ، ح5 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج3، ص 192 ، ح3721 .
2- . عمر بن يزيد : قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام رجل قال : لأقعُدنّ في بيتى ولأصلّينّ ولأصومنّ ولأعبدنّ ربى، فأما رزقى فسيأتينى . فقال أبو عبد اللّه عليه السلام : «هذا أحد الثلاثة الذين لا يستجاب لهم» الكافى ، ج5، ص77 ، ح1 ؛ تهذيب الاحكام، ج6، ص323 .
3- . الكافى ، ج5، ص78 ، ح2 .
4- . الكافى ، ج5، ص78، ح3 ؛ تهذيب الأحكام، ج6، ص323 .

در قرآن كريم ، خداوند مى فرمايد كه : پس از نماز ، به كسب روزى بپردازيد(1) و كسانى را كه چنين مى كنند مى ستايد(2) و مى فرمايد : كه خداوند درياها را مسخّر شما قرار داد ، تا كشتى ها را روى آن حركت دهيد و كسب روزى كنيد.(3) بنابراين ، تلاش

براى كسب روزى ، هيچ منافاتى با ديندارى و توكّل ندارد . وقتى كسى براى كسب روزى خداوند تلاش كند ، با كسب روزى ، آرامش مى يابد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدر اين باره مى فرمايد:

إنَّ النَّفسَ إذا أحرَزَت قوتَهَا استَقَرَّت .(4)

به درستى كه هرگاه روزى انسان تأمين شود ، نفْس آرام مى گيرد .

سلمان فارسى ، تربيت شده پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است . امام باقر عليه السلام از قول وى چنين

نقل مى فرمايد :

إنَّ النَّفسَ قد تَلتاثُ عَلى صاحِبِها إذا لَم يَكُن لَها مِنَ العَيشِ ما تَعتَمِدُ عَلَيهِ ، فَإِذا هِيَ أحرَزَت مَعيشَتَهَا اطمَأَنَّت .(5)

بدرستى كه نفْس ، وقتى چيزى در زندگى نداشته باشد كه بر آن تكيه كند ، با بى قرارى اصرار مى كند و آن گاه كه زندگى اش تأمين شود ، آرام مى گردد .

امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام تا قوت سالشان را تأمين نمى كردند ، چيز ديگرى خريدارى نمى كردند. امام رضا عليه السلامدر تبيين تأثير اين امر مى فرمايد :

ص: 153


1- . «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَوةُ فَانتَشِرُواْ فِى الْأَرْضِ وَ ابْتَغُواْ مِن فَضْلِ اللَّهِ ؛ پس هر گاه نماز تمام شد ، روى زمين ، پراكنده شويد و فضل خدا را طلب كنيد» سوره جمعه ، آيه 10 .
2- . «وَ ءَاخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِى الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّهِ ؛ و گروه ديگرى كه در زمين حركت مى كنند و از فضل خدا طلب مى كنند». سوره مزمل ، آيه 20 .
3- . «اللَّهُ الَّذِى سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِىَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِى وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِى ؛ همان خدايى كه دريا را در تسخير شما قرار داد ، تا به امر او كشتى را روى آن روان سازيد و از فضل او بهره مند شويد». سوره جاثيه ، آيه 12 .
4- . الكافى ، ج5 ، ص89 ، ح2 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج3، ص166، ح3619 .
5- . الكافى، ج5، ص89 ، ح3 ؛ تحف العقول، ص351 .

إنَّ الإنسانَ إذا أدخَلَ طَعامَ سَنَتِهِ خَفَّ ظَهرُهُ وَاستَراحَ .(1)

هر گاه انسان ، روزى سالش تأمين باشد ، سبك بار گشته ، راحت مى گردد .

از آنچه گفتيم معلوم مى گردد كه تأمين بودن روزى ، نقش مؤثّرى در احساس آرامش دارد و اين ، جز از راه كار و تلاش به دست نمى آيد . با نشستن و دعا كردن ، روزى تأمين نمى گردد و آن گاه كه روزى ، تأمين نباشد ، انسان ناآرام مى شود و ناآرامى ، موجب نارضايتى مى گردد .

ج - كار و خودارزشمندى

با كار كردن ، نيازهاى زندگى انسان تأمين مى شود و بدين وسيله ، «استقلال زندگى» تأمين مى گردد . كسى كه با تلاش و زحمت خود ، زندگى اش را تأمين مى كند ، وابسته به ديگران نيست . تأمين نياز ، يك اصل در تداوم حيات است . حال اگر نيازهاى زندگى ، با كار و تلاش و به وسيله صاحب زندگى ، تأمين نگردد ، بايد از راه ديگرى به وسيله افراد ديگرى تأمين گردد و اين جاست كه وابستگى در زندگى شكل مى گيرد و زندگى هاى قارچ گونه به وجود مى آيند .

اين پديده ، فقط تأثير اقتصادى ندارد . عميق ترين و زيان بارترين تأثير خود را بر روح و روان فرد برجاى مى گذارد . سربار ديگران بودن ، مايه خوارى و ذلّت انسان مى گردد . در حقيقت ، كسى كه كار نمى كند ، با آبروى خويش معامله مى كند ؛ آبرو مى دهد و كالا مى خرد!(2). تجارت با آبرو ، مساوى است با خوار شدن نزد ديگران و از بين رفتن عزّت نفس .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهبه ابوذر توصيه مى كنند :

يا أبا ذَرٍّ ! إيّاكَ وَالسُّؤالَ فَإِنَّهُ ذُلٌّ حاضِرٌ ، وفَقرٌ تَتَعَجَّلُهُ ، وفيهِ حِسابٌ طَويلٌ يَومَ القِيامَةِ .(3)

ص: 154


1- . الكافى، ج5، ص89 ، ح1 ؛ قرب الاسناد، ص392 .
2- . پديده تجارت با آبرو ، در روايات بسيارى مطرح شده و مورد نكوهش قرار گرفته است.
3- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص375 ، ح5762 ؛ الخصال، ج1، ص182 .

اى ابوذر! از سؤال و گدايى بپرهيز كه حالت خواستن از مردم ، ذلّت حاضر است و فقرى است كه به سوى آن ، شتاب گرفته اى.

امام على عليه السلام نيز مى فرمايد:

السُّؤالُ يُضعِفُ لِسانَ المُتَكَلِّمِ ويَكسِرُ قَلبَ الشُّجاعِ البَطَلِ ويوقِفُ الحُرَّ العَزيزَ مَوقِفَ العَبدِ الذَّليلِ ويُذهِبُ بَهاءَ الوَجهِ ويَمحَقُ الرِّزقَ .

خواستن از مردم ، زبان انسان را كُند مى كند و دل پهلوان شجاع را مى شكند و انسان آزاد سرافراز را به مقام بردگى تنزّل مى دهد و آبرو را مى بَرد و روزى را مى بُرد .(1)

ايشان حاجت خواهى از مردم را طوق ذلّت مى داند؛ بدين صورت كه عزّت را از عزّتمند ، و بزرگى را از بزرگ زاده مى ربايد.(2) امام باقر عليه السلام حاجت خواهى از مردم را مايه سلب عزّت و از بين رفتن حيا مى داند.(3)

امام سجاد عليه السلاممى فرمايد :

طَلَبُ الحَوائِجِ إلَى النّاسِ مَذَلَّةٌ لِلحَياةِ ، ومَذهَبَةٌ لِلحَياءِ ، وَاستِخفافٌ بِالوَقارِ .(4)

حاجت خواهى از مردم مايه ذلت زندگى مى شود و حيا را از ميان مى برد و از وقار و شكوه آدمى مى كاهد.

از اين رو ، پديده «سربار ديگران بودن» يا «زندگى وابسته داشتن» به شدّت مورد نكوهش قرار گرفته است . عزّت نفس يا احساس خودارزشمندى ، يكى از اساسى ترين نيازهاى روانى انسان است . طبيعى است كسى كه از اين نياز ، برخوردار نباشد ، نمى تواند احساس شادكامى و رضايتى از زندگى داشته باشد . يكى از

ص: 155


1- . غرر الحكم ، ح8183 ؛ ر. ك: عيون الحكم والمواعظ، ص20 .
2- . امام على عليه السلام : «المسألة طوق المذلّة تسلب العزيز عزّه و الحسيب حسبه» ، غرر الحكم ، ح8185 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص65 .
3- . امام باقر عليه السلام مى فرمايد : «طلب الحوائج إلى الناس استلاب للعزة و مذهبة للحياء» (الكافى، ج2، ص148 ؛ بحار الأنوار ، ج75 ، ص110 ، ح 17) .
4- . تحف العقول ، ص279 .

مؤلّفه هاى لذّت زندگى ، برخوردارى از احترام و اعتبار اجتماعى است . كسى كه از عزّت نفس، برخوردار نيست و احترام و اعتبار اجتماعى نيز ندارد ، احساس تلخ و تاريكى از زندگى خواهد داشت و همواره ، خود را موجودى نالايق مى بيند كه نمى تواند روى پاى خود بايستد و متّكى به خود باشد ؛ بلكه هميشه بايد وابسته به ديگران باشد . اين احساس ناتوانى و نالايقى ، لذّت استقلال و خودارزشمندى را از انسان مى گيرد و اين همه، ريشه در «بى كارى» و «تن به تلاش ندادن» دارد.

اما اگر انسان ، خود ، تأمين كننده نيازهاى زندگى اش باشد و روى پاى خود بايستد ، احساس لياقت ، توانمندى ، كارآمدى و ارزشمندى خواهد داشت و بدين سان ، مهم ترين نياز روانى او (يعنى عزّت نفس) تأمين مى گردد و به احساس خوبى از زندگى دست مى يابد . به همين جهت ، در توصيه هاى زندگى ساز دين، به مسئله «استغنا از مردم» تأكيد فراوان شده است .

مسئله ديگر ، چشم طمع نداشتن به مال ديگران و قطع اميد از دست ديگران است . اميد نداشتن به آنچه در دست مردم است ، مايه عزّت انسان است.(1) چشم داشت به مال ديگران ، ذلّت آور،(2) و قطع اميد از آن ، مايه آزادگى(3) و آسودگى روانى(4) است . بزرگ ترين آسايش روانى ، در اين است كه انسان ، چشم طمع به مال ديگران ندوزد و منتظر كمك آنان نباشد؛(5) بلكه با تلاش و كوشش ، نيازهاى زندگى خويش را تأمين سازد و از اين رهگذر ، به عزّت نفس دست يابد و احساس خودارزشمندى در وى تقويت شود.

ص: 156


1- . امام باقر عليه السلام : «اليأس مما في أيدي الناس عز المؤمنين» الكافى، ج2، ص 149 ؛ بحار الأنوار ، ج 96 ، ص 158 .
2- . امام على عليه السلام : «الطمع يذل الامير» غرر الحكم ، ح7824 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص44 .
3- . امام على عليه السلام : «اليأس حرّ» (غرر الحكم ، ح9236 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص34) ؛ «اليأس عتق مجدد» (غرر الحكم ، ح9242 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص42) .
4- . امام على عليه السلام : «اليأس يريح النفس» (غرر الحكم ، ح9241 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص32) .
5- . امام صادق عليه السلام : «أروح الروح اليأس من الناس» (الكافى، ج8 ، ص ص 243 ؛ تحف العقول، ص366 ؛ بحار الأنوار ، ج78 ، ص249 ، ح87) .

همه اينها به خاطر تأمين عزّت نفس و احساس خودارزشمندى است و يكى از عناصر مهم در اين موضوع ، كار و تلاش است . در فرهنگ دينى ، از كار كردن ، به عنوان «حركت به سمت عزّت» ياد شده كه نشانگر نقش كار در عزّت نفس افراد است . كسى به نام معلى بن خنيس مى گويد : روزى امام صادق عليه السلام مرا ديدند كه دير هنگام به بازار مى رفتم . از اين رو به من فرمود :

اُغدُ إلى عِزِّكَ .(1)

صبح زود به سوى عزّت خودت حركت كن.

هشام بن احمر نيز مى گويد : امام كاظم عليه السلام همواره به مصادف مى فرمود :

اُغدُ إلى عِزِّكَ - يَعنِي السّوقَ - .(2)

صبح زود به سوى عزّت خودت - يعنى بازار - حركت كن.

روزى امام صادق عليه السلام در جمع برخى از ياران خود بودند و احوال كسى را پرسيدند و گفتند : «چرا فلانى به حج نمى رود؟». جواب دادند كه او تجارت را رها كرده و دارايى او كم شده است . حضرت كه تكيه زده بودند ، با شنيدن اين حرف ، راست نشستند و خطاب به حاضران فرمودند :

لا تَدَعُوا التِّجارَةَ فَتَهونُوا اتَّجِروا بارَكَ اللّه ُ لَكُم .(3)

تجارت را رها نكنيد كه خوار مى شويد ؛ تجارت كنيد تا خدا به شما بركت دهد.

كار و تجارت ، سبب بى نيازى مى گردد و بدين سان ، عزّت فرد تأمين مى گردد . امام على عليه السلاممى فرمايد :

تَعَرَّضوا لِلتِّجارَةِ فَإِنَّ فيها غِنىً لَكُم عَمّا في أيدِي النّاسِ .(4)

به تجارت بپردازيد كه مايه بى نيازى شما از چيزهايى است كه در دست مردم است.

ص: 157


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج3 ، ص192، ح3719 .
2- . الكافى ، ج5 ، ص149 ، ح7 ؛ تهذيب الأحكام، ج7، ص3 .
3- . الكافى ، ج5 ، ص149 ، ح8 ؛ تهذيب الأحكام، ج7، ص3 .
4- . الكافى، ج5، ص149 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه ، ج3، ص193 .

كار و تلاش براى تأمين روزى ، يكى از عوامل مهم در تأمين عزّت نفس است و آن گاه كه عزّت نفس تأمين شد ، فرد ، به احساس خوبى از خود و زندگى دست مى يابد . بنابراين ، يكى از عوامل مهم در رضامندى از زندگى ، كار و تلاش است.

2 . هنر تدبير

همان طور كه پيش از اين گفتيم ، روزى، يكى از عمده ترين و فراگيرترين نيازمندى هاى انسان است كه آن را خداوند ، تأمين و تضمين كرده و تنها با كار و تلاش به دست مى آيد؛ اما اين ، براى خوش بختى و احساس لذّت از زندگى ، كافى نيست . تأمين روزى ، نيمى از ماجراست ؛ نيمه ديگر آن ، چگونگى استفاده انسان از روزى است . يكى از ضرورت هاى زندگى موفّق ، مهارت استفاده از روزى است . كسى كه اين مهارت را نداشته باشد ، هر اندازه مال و امكانات نيز در اختيار او قرار گيرد ، نمى تواند زندگى خوبى را سامان دهد و چه بسا افرادى كه با مال و امكانات اندك ، زندگى موفّق و سامان يافته اى دارند .

سرّ اين تفاوت ، در مهارت چگونه استفاده كردن از نعمت هايى است كه خداوند در اختيار بشر قرار مى دهد . اين ، همان چيزى است كه در ادبيات دين از آن با نام «تدبير» ياد مى شود . براى اين كه زندگى موفّقى داشته باشيم و از آن لذّت ببريم ، بايد از

تدبير يا مهارت استفاده از منابع ، برخوردار باشيم . امام على عليه السلاممى فرمايد:

صَلاحُ العَيشِ التَّدبيرُ.(1)

سامان زندگى در تدبير است .

و در كلام ديگرى مى فرمايد :

قِوامُ العَيشِ حُسنُ التَّقديرِ ومِلاكُهُ حُسنُ التَّدبيرِ.(2)

قوام زندگى در نيكْ تقدير كردن است و ملاك آن ، نيكْ تدبير كردن.

ص: 158


1- . غرر الحكم ، ح8082 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص303 .
2- . غرر الحكم ، ح8084 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص370 .

اگر عنصر تدبير را از زندگى برگيريم ، همانند محصول ارزشمندى است كه آفت گرفته باشد . امام على عليه السلاممى فرمايد:

آفَةُ المَعاشِ سوءُ التَّدبيرِ .(1)

آفت زندگى ، بد تدبير كردن آن است .

فراوانى دارايى و امكانات، زندگى را نمى چرخاند . اين ، هنر تدبير و مديريت است كه به زندگى سامان مى دهد . اين ، يك اصل مهم است كه بد تدبير كردن ، كليد فقر است.(2) به همين جهت ، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آلهتهديد نگران كننده براى آينده امت اسلامى را «سوء تدبير» مى داند. ايشان مى فرمايد:

ما أخافُ عَلى اُمَّتِيَ الفَقرَ ، ولكِنَ أخافُ عَلَيهِم سوءَ التَّدبيرِ.(3)

من براى امّتم از فقر نمى ترسم ؛ ولى از سوء تدبير ترسانم.

كسانى در زندگى موفّق اند كه به اين اصل ، بيش از به دست آوردن روزى و مال اهمّيت دهند و اندازه موفّقيت به اندازه مهارت در تدبيرگرى آنهاست ، نه ميزان درآمد آنان . كسى كه مهارت تدبير نداشته باشد ، مال و ثروتى هم نخواهد داشت؛(4) چون وجود مال، كافى نيست . آنچه به مال اهميت مى دهد، چگونگى استفاده از آن است .

روزى ، نزد پادشاهى صحبت از فلان شمشير به ميان آمد كه دشمن را از وسط دو نيم مى كند . پادشاه، شمشير و صاحب آن را احضار كرد . وقتى شمشير را به دست گرفت ، آن را معمولى يافت و گفت : «چيزى در اين شمشير نمى بينم» . صاحب شمشير گفت : «آنچه به اين شمشير اهميت مى دهد ، بازوى من است نه تيغ آن!».

مال نيز همين گونه است ؛ آنچه مال را كارآمد مى سازد ، هنر تدبير است . درآمد

ص: 159


1- . غرر الحكم ، ح8087 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص182 .
2- . امام على عليه السلام : «سوء التدبير مفتاح الفقر» غرر الحكم ، ح8090 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص284 .
3- . عوالى اللآلى، ج4، ص39.
4- . امام على عليه السلام : «لا مال لمن لا تدبير له» (شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، ج 20 ، ص 371 ؛ ر . ك : الكافى، ج 5، ص 317) ؛ «لا غنى مع سوء تدبير» (غرر الحكم ، ح 8095 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص 544) .

اندك همراه با حسن تدبير ، بهتر از درآمد زياد همراه با بى تدبيرى است . امام على عليه السلام وقتى مهارت هاى زندگى را به فرزند خود آموزش مى دهد ، از اقتصاد زندگى نيز سخن مى گويد . ايشان به امام حسن عليه السلاممى فرمايد:

حُسنُ التَّدبيرِ مَعَ الكَفافِ ، أكفى لَكَ مِنَ الكَثيرِ مَعَ الإِسرافِ .(1)

خوب تدبير كردن همراه با روزىِ به اندازه ، براى تو كارآمدتر از روزى زياد همراه با اسراف است .

امام على عليه السلام در كلام ديگرى به نكته مهم ديگرى اشاره كرده ، مى فرمايد:

القَليلُ مَعَ التَّدبيرِ أبقى مِنَ الكَثيرِ مَعَ التَّبذيرِ .(2)

اندكِ همراه با تدبير ، پايدارتر از بسيار همراه با تبذير است .

يكى از ويژگى هاى مال ، «پايدارى» آن است . هرچه مال ، پايدارتر باشد ، بهره بيشترى به انسان مى دهد و رونق بيشترى به زندگى مى بخشد . شرط پايدارى مال نيز خوب تدبير كردن آن است . يك تدبير خوب، مى تواند مايه رشد مال شود و سوء تدبير ، مى تواند مال فراوان را نابود سازد . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

حُسنُ التَّدبيرِ يُنمي قَليلَ المالِ وسوءُ التَّدبيرِ يُفني كَثيرَهُ .(3)

حسن تدبير ، مال اندك را رشد مى دهد و سوء تدبير ، مال فراوان را نابود مى سازد .

از آنچه گفته شد ، مى توان فهميد كه هميشه «فقر» ، زاييده ندارى و محروميت نيست ؛ بلكه زاييده نداشتن مهارت تدبير زندگى است . اگر مهارت تدبيرگرى ، وجود داشته باشد ، فقر ، راهى نخواهد داشت . امام على عليه السلاممى فرمايد:

لا فَقرَ مَعَ حُسنِ تَدبيرٍ .(4)

ص: 160


1- . تحف العقول، ص79 ؛ بحار الأنوار، ج77، ص218 .
2- . غرر الحكم ، ح8079 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص58 .
3- . غررالحكم، ح8081 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص227 .
4- . غرر الحكم ، ح8086 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص544 .

با وجود حسن تدبير ، فقر ، وجود نخواهد داشت .

اگر به اهميت تدبير ، خوب توجّه شده باشد ، معناى جمله آغازين (كه گفتيم دارايى و درآمد ، نيمى از ماجراست) ، به خوبى روشن مى شود . خداوند ، روزى مى دهد؛ اما اين نيمى از ماجراست ؛ نيمه ديگر آن، مهارت انسان در مصرف كردن آن است . بر همين اساس است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از تدبير و تقدير ، به عنوان نيمى از زندگى ياد كرده است:

التَّدبيرُ نِصفُ العَيشِ .(1)

تدبير كردن ، نيمى از زندگى است .

التَّقديرُ نِصفُ المَعيشَةِ .(2)

اندازه نگه داشتن ، نيمى از زندگى است .

امام على عليه السلام نيز از تدبير به عنوان نيمى از مال مورد نياز ، ياد كرده است . اين تعبير امام ، نشان از اهميت بالاى اين عامل دارد:

التَّدبيرُ نِصفُ المَعونَةِ .(3)

تدبير كردن ، نيمى از مال مورد نياز است .

اگر روزى زندگى ، قانون خاصّى دارد و اگر قانون آن نيز همين است كه بيان شد ، معلوم مى شود كه انسان خردمند ، در انديشه تدبيرگرى خواهد بود ، نه كسب مال بيشتر . اگر سامان زندگى ، به تدبير كردن است ، انسان خردمند در انديشه ساماندهى زندگى خواهد بود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

إنَّ مِن عَقلِ الرَّجُلِ استِصلاحَ مَعيشَتِهِ .(4)

ص: 161


1- . تحف العقول ، ص 403 ؛ بحار الأنوار، ج 78، ص 326 ؛ مسند الشهاب ، ج 1 ، ص 54 ؛ الفردوس ، ج 2 ، ص 75 .
2- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص416 ؛ الخصال ، ج2، ص620 ؛ تحف العقول ، ص111 ؛ الأمالى، طوسى، ص614 .
3- . غرر الحكم ، ح8076 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص25 .
4- . الفردوس ، ج1 ، ص214 .

به درستى كه از خردمندى مرد ، سامان دادن معيشت است .

امام صادق عليه السلام بنيان زندگى صالحانه يك مسلمان را بر سه پايه ، استوار مى دانند كه يكى از آنها هنر «تدبير در زندگى» است و مهم تر اين كه اين اصل، در كنار اصل مهمّى مانند «تفقّه (ژرفكاوى)» در دين قرار گرفته است.(1) جالب اين است كه تدبير زندگى از نشانه هاى ايمان و ديندارى است . شايد برخى ايمان را به جاى تدبير بگذارند و انسان با ايمان را از تدبيرگرى بى نياز بدانند ؛ اما از ديدگاه دين ، تدبير زندگى ، جزئى از

ديندارى فرد است . امام صادق عليه السلاممى فرمايد :

ومِنَ الدّينِ التَّدبيرُ فِي المَعيشَةِ .(2)

جزئى از دين ، تدبير زندگى است .

و در جاى ديگر ، يكى از نشانه هاى اهل ايمان را «خوب تدبير كردن در زندگى»(3) بيان مى فرمايد .

امام باقر عليه السلام نيز يكى از نشانه هاى مؤمن را «خوب تدبير كردن در زندگى»(4) مى داند و در حديث ديگرى آن را از نشانه هاى رشديافتگى بشر مى شمرد.(5)

بنابراين ، يكى از ضرورت هاى زندگى موفّق ، برخوردارى از مهارت تدبيرگرى زندگى است و تدبير زندگى ، يعنى برنامه ريزى براى آنچه خداوند ، روزى انسان مى كند . خداوند بر اساس حكمت و مصلحت خود ، روزى انسان را مى رساند و اين انسان است كه بايد آنچه را خداوند داده است ، مديريت كند و به بهترين شكل ممكن ،

ص: 162


1- . امام صادق عليه السلام: «لايصلح المرء المسلم الا ثلاثه: التفقّه فى الدين والصبر على النائبة و حسن التقدير فى المعيشه» الكافى، ج5، ص87 .
2- . الأمالى ، طوسى ، ص670 ؛ بحار الأنوار، ج71، ص349 .
3- . «المؤمن حسن المعونة ، خفيف المؤونة ، جيد التدبير لمعيشته» الكافى ، ج 2 ، ص 241 .
4- . «من علامات المؤمن ثلاث : حسن التقدير في المعيشة ، والصبر على النائبة ، والتفقه في الدين . و قال : ما خير في رجل لا يقتصد في معيشته ما يصلح لا لدنياه و لا لآخرته» تهذيب الأحكام ، ج 7 ، ص 236 ؛ وسائل الشيعة، ج 17، ص 66، ح 21999 .
5- . «الكمال كل الكمال التفقه في الدين والصبر على النائبة و تقدير المعيشة» (الكافى ، ج1 ، ص32 و ج5 ، ص87 ؛ تحف العقول ، ص292 ؛ ر. ك: الأمالى ، طوسى، ص666 ؛ تحف العقول، ص446) .

مصرف نمايد .

برخى از اصحاب امام صادق عليه السلام نقل مى كنند كه گاهى حضرت ، غذاى خوبى به ما مى دادند و گاهى غذاى ساده . به ايشان عرض كرديم : اى كاش شما آينده نگرى مى كرديد تا وضعتان متعادل گردد ! حضرت در پاسخ فرمود :

إنَّما نَتَدَبَّرُ بِأَمرِ اللّه ِ عَزَّ وجَلَّ ، فَإِذا وَسَّعَ عَلَينا وَسَّعنا وإذا قَتَّرَ عَلَينا قَتَّرنا .(1)

همانا ما به موازات خواست خداوند تدبير مى كنيم ؛ پس هر گاه كه بگشايد ، ما هم مى گشاييم و هر گاه كه بر ما تنگ گيرد ، ما هم تنگ مى گيريم .

وظيفه ما مديريت كردن منابعى است كه خداوند در اختيار ما مى گذارد و اين جاست كه انسان ، هنر خويش را به نمايش مى گذارد و در سايه آن ، زندگى خود را سامان مى دهد.

شايد بتوان يكى از بارزترين مؤلّفه هاى تدبيرگرى را «ميانه روى» در زندگى دانست . در ادبيات دين ، مفاهيمى مثل: اسراف و تبذير ، در مقابل تدبيرگرى زندگى قرار گرفته اند(2) و مفاهيمى مثل: تقدير و اقتصاد ، در كنار آن . «زياده روى در مصرف» و «مصرف بى جا» نشانه بى تدبيرى است و «اندازه گيرى» و «ميانه روى» در مصرف ، نشانه حسن تدبير است . از اين رو ، همان گونه كه تدبيرگرى ، نيمى از زندگى دانسته شده است ، ميانه روى نيز نيمى از زندگى دانسته شده است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

الاِقتِصادُ نِصفُ العَيشِ .(3)

ميانه روى ، نيمى از زندگى است .

و در كلام ديگرى با توضيح بيشترى مى فرمايد:

الاِقتِصادُ فِي النَّفَقَةِ نِصفُ العَيشِ .(4)

ميانه روى در خرج كردن ، نيمى از زندگى است.

ص: 163


1- . الكافى ، ج6 ، ص280 ؛ المحاسن ، ج2 ، ص400 .
2- . ر . ك : غرر الحكم ، ح8079 ؛ تحف العقول، ص79.
3- . تاريخ بغداد ، ج12 ، ص2 ؛ ر. ك: كنز العمّال، ج3، ص49، ح5433 .
4- . مسند الشهاب ، ج1 ، ص55، ح33 .

امام على عليه السلام ميانه روى و تدبيرگرى را نشانه خيرخواهى خداوند نسبت به انسان دانسته ، مى فرمايد:

إذا أرادَ اللّه ُ بِعَبدٍ خَيرا ألهَمَهُ الاِقتِصادَ وحُسنَ التَّدبيرِ وجَنَّبَهُ سوءَ التَّدبيرِ وَالإِسرافَ .(1)

هر گاه خداوند ، خير بنده اى را بخواهد ، ميانه روى و حسن تدبير را به وى الهام مى كند و او را از بدتدبيرگرى و اسراف ، دور مى سازد .

اين كلام ، همبستگى ميانه روى با تدبيرگرى و تقابل اسراف با تدبيرگرى را به خوبى نشان مى دهد . در كلام ديگرى از حضرت نيز تبذير و تدبيرگرى در مقابل يكديگر قرار گرفته اند:

حُسنُ التَّدبيرِ وتَجَنُّبُ التَّبذيرِ مِن حُسنِ السِّياسَةِ .(2)

حُسن تدبير و دورى از تبذير ، از حُسن سياست است .

كسانى كه اهل تبذير و اسراف هستند ، به دليل فقدان تدبيرگرى ، معمولاً از عنصر رضامندى، كمتر برخوردارند ؛ زيرا اين حالت ، از يك سو همراه با زياده خواهى و سيرى ناپذيرى است و از سوى ديگر، موجب اتلاف منابع (روزى) مى گردد . همچنين اسراف و تبذير ، بركت را از مال مى برد و عنايت خداوند، كاهش مى يابد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدر اين زمينه مى فرمايد :

مَنِ اقتَصَدَ في مَعيشَتِهِ رَزَقَهُ اللّه ُ ، ومَن بَذَّرَ حَرَمَهُ اللّه ُ .(3)

هر كه در زندگى اش ميانه روى داشته باشد ، خداوند ، او را بهره مند مى سازد و هر كه تبذير كند ، خداوند ، او را محروم مى سازد .

بريز و بپاش و خرج بى رويه، هر چند شايد ساعاتى ، مايه خوشى انسان گردد ، ولى تداوم نخواهد داشت . آينده نگرى و رضامندى پايدار در تدبيرگرى ، اندازه گيرى و ميانه روى است . اين ، قانون زندگى است .

ص: 164


1- . غرر الحكم ، ح8057 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص131 .
2- . غرر الحكم ، ح7618 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص229 .
3- . الكافى ، ج2، ص122 ؛ همان، ج4 ، ص54 ؛ الزهد ، حسين بن سعيد ، ص55 ؛ تحف العقول ، ص46 .

3 . خانه زندگى

يكى از نيازمندى هاى انسان ، «مكان» زندگى است . بشر ، به خانه اى نياز دارد تا در آن آرام گيرد . در ادبيات عرب ، از خانه ، به «مسكن» تعبير مى شود كه از ماده «سكن» به

معناى سكون و آرامش گرفته شده است.(1) خانه ، محل آرام گرفتن انسان پس از مدّتى تلاش و كوشش است .

امام صادق عليه السلام يكى از عوامل آسايش انسان در دنيا را برخوردارى از خانه اى وسيع بيان كرده است.(2) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز از آن به عنوان نعمت دنيا ياد كرده است.(3) وقتى از امام كاظم عليه السلامپرسيدند كه: لذّت زندگى دنيا در چيست؟ يكى از امورى را كه در پاسخ مطرح فرمودند ، «خانه وسيع» بود.(4)

درون مسجد الحرام ، حلقه اى از بنى هاشم تشكيل شده بود كه در آن ، عباس بن محمّد و ديگران حضور داشتند . امام كاظم عليه السلام نيز در جمع آنان حضور داشت كه صحبت از زندگى دنيا به ميان آمد و هر يك درباره آن ، چيزى گفتند . حاضران ، نظر امام كاظم عليه السلام را پرسيدند و ايشان از وسعت منزل به عنوان يكى از عوامل خوش بختى در زندگى ياد كردند.(5) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

مِن سَعادَةِ المَرءِ المُسلِمِ المَسكَنُ الواسِعُ .(6)

ص: 165


1- . الصحاح ، ج5 ، ص2136 ماده «سكن» ؛ لسان العرب ، ج13 ، ص211 ماده «سكن» .
2- . امام صادق عليه السلام : «ثلاثة للمؤمن فيها راحة : دار واسعة تواري عورته و سوء حاله ... ؛ سه چيز ، مايه راحتى مؤمن است : خانه وسيعى كه خانواده او را فراگيرد و دگرگونى حال او را از مردم پنهان سازد» الكافى ، ج 6 ، ص525 ؛ الخصال ، ص159 ؛ المحاسن ، ج2 ، ص610 .
3- . رسول خدا صلى الله عليه و آله : «ثلاث من نعيم الدنيا : ... والمنزل الواسع ؛ سه چيز از نعمت هاى دنياست : ... و منزل بزرگ» كنز العمّال ، ج 3 ، ص 259 ؛ المطالب العالية ، ج 2 ، ص 155 .
4- . ر . ك : الكافى ، ج6 ، ص526 ؛ المحاسن ، ج2 ، ص611 .
5- . ر . ك : المحاسن ، ج2 ، ص611 .
6- . الكافى ، ج6 ، ص526 ؛ الخصال ، ج1، ص183 ؛ المحاسن ، ج2 ، ص611 ؛ ر . ك : قرب الاسناد ، ص37 ؛ الجعفريات ، ص99 . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «من سعادة المرء أن يتسع منزله ؛ از خوش بختى مرد ، آن است كه منزل او وسيع باشد» المحاسن ، ج2 ، ص610 . امام صادق عليه السلام : «من السعادة سعة المنزل ؛ وسعت خانه ، از خوش بختى است» (الكافى ، ج6 ، ص525 ؛ مكارم الأخلاق ، ص 125 ؛ المحاسن ، ج2 ، ص610) .

از خوش بختى انسان مسلمان ، اين است كه از خانه اى وسيع برخوردار باشد .

در جاى ديگرى ، حضرت از سه چيز به عنوان لذّت زندگى ياد كرده اند كه يكى از آنها وسعت خانه است.(1) امام على عليه السلام از خانه وسيع به عنوان بهشت دنيايى ياد كرده و فرموده است:

المَنزِلُ البَهِيُّ أحَدُ الجَنَّتَينِ .(2)

منزل وسيع ، يكى از دو بهشت است .

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد :

لِلمُؤمِنِ راحَةٌ في سَعَةِ المَنزِلِ .(3)

در وسعت خانه براى مؤمن ، آسايش نهاده شده است.

منزل كوچك نمى تواند آسايش انسان را تأمين كند . انتظارى كه از خانه مى رود ، اين است كه مايه راحتى و آسايش باشد و اين ، هنگامى محقّق مى شود كه فضاى كافى وجود داشته باشد . اگر فضاى خانه ، ناكافى باشد ، خود به عاملى براى نارضايتى تبديل مى شود . امام على عليه السلام مى فرمايد :

مَن ضاقَت ساحَتُهُ قَلَّت راحَتُهُ .(4)

هر كه خانه اش كوچك باشد ، آسايش او اندك است .

امام باقر عليه السلام نيز مى فرمايد:

مِن شَقاءِ العَيشِ ضيقُ المَنزلِ .(5)

ص: 166


1- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «العيش في ثلاثة : دار قوراء ... ؛ زندگى لذّت بخش در سه چيز است : خانه وسيع ...» كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص 361 ؛ الخصال ، ج1 ، ص125 ؛ امام كاظم عليه السلام : «العيش السعة في المنازل والفضل في الخدم ؛ زندگى خوب يعنى وسيع بودن خانه ها و برخوردارى از خدمت كاران» (الكافى ، ج6 ، ص526 ؛ المحاسن ، ج2 ، ص611 ؛ مكارم الأخلاق ، ص125) .
2- . غرر الحكم ، ح11027 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص26 .
3- . المحاسن ، ج2 ، ص611 ؛ مكارم الأخلاق، ص125 .
4- . غرر الحكم ، ح5706 .
5- . الكافى ، ج6 ، ص526 ؛ المحاسن ، ج2 ، ص611 .

كوچك بودن خانه ، از شقاوت زندگى است .

از اين رو ، امام على عليه السلام از خانه كوچك ، به عنوان «كورى كوچك» ياد كرده ، فرموده است :

الدّارُ الضَّيِّقَةُ العَمَى الأَصغَرُ .(1)

خانه كوچك ، كورى كوچك است .

امام كاظم عليه السلام براى يكى از موالى(2) خود ، خانه اى خريد و از او خواست كه به آن جا نقل مكان كند و فرمود : «خانه تو كوچك است» ؛ اما با كمال تعجب ، وى با اين بهانه كه اين خانه را پدرم برايم ساخته است ، از رفتن به منزل جديد اعلام امتناع كرد! و امام عليه السلام در پاسخ وى فرمودند : «اگر پدر تو نابخردى كرده است ، تو هم بايد مثل او باشى؟!».(3)

خانه اى به اندازه نياز

وقتى صحبت از خانه وسيع مى شود ، اندازه اى دارد . مراد ، داشتن كاخ يا ساختن قصر نيست ؛ برخوردارى از خانه اى است كه به اندازه نياز و كفايت باشد . خانه هاى اشرافى و قصرگونه ، رويه ديگرى از سكّه نارضايتى از زندگى است . همان گونه كه خانه كوچك ، موجب سلب آرامش و آسايش مى گردد ، خانه هاى اشرافى نيز مايه سلب آرامش و آسايش مى گردند . آنچه مايه آرامش است ، خانه اى است كه به اندازه نياز خانواده باشد . البته ميزان نيازهاى واقعى در خانواده ها متفاوت است ؛ ولى مهم اين است كه خانه، به اندازه نياز باشد و نه بيشتر .

گاهى موارد ، خانه از كاركرد خود خارج مى شود و چهره ديگرى به خود مى گيرد . قرآن در بيان ويژگى هاى برخى تمدن هاى نابودشده ، مى فرمايد :

أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ ءَايَةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ .(4)

ص: 167


1- . شرح نهج البلاغة ، ج20 ، ص341 .
2- . مولى ، به بردگانى گفته شد كه توسّط مولاى خود آزاد مى شدند.
3- . الكافى ، ج6 ، ص525 ؛ المحاسن ، ج2 ، ص611 .
4- . سوره شعراء، آيه 128 - 129 .

آنان خانه هايى بسيار مستحكم براى فخرفروشى مى ساختند و اميد داشتند كه در آنها جاودان بمانند.

اين الگوى خانه سازى ، تمام هدف و معناى زندگى را تشكيل مى دهد و انسان را از امور بسيار مهم ترى بازمى دارد و بدين سان ، مايه حسرت و افسوس وى مى گردد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدرباره اين گروه مى فرمايد:

تَبنونَ ما لا تَسكنُونُ وتَجمَعون ما لا تَأكُلونَ .(1)

بنا مى كنند آنچه را ساكن نمى شوند و جمع مى كنند آنچه را نمى خورند .

يكى از راه هاى جلوگيرى از نارضايتى هاى آينده ، بسنده كردن به خانه هاى متناسب با نياز است . از اين رو پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

لا تَبنوا ما لا تَسكُنونَ .(2)

بنا نكنيد آنچه را ساكن نمى شويد .

هم او مى فرمايد :

إذا أرادَ اللّه ُ بِعَبدٍ هَوانا أنفَقَ مالَهُ فِي البُنيانِ .(3)

هرگاه خداوند متعال بخواهد كسى را خوار گرداند ، مال او را در ساختمان سازى مصرف مى كند.

در پاره اى موارد ، خانه سازى اشرافى و اسراف در ساختمان سازى ، وسيله اى براى انتقام خداوند از مال حرام است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد :

إنَّ للّه ِِ عَزَّ وجَلَّ بِقاعا تُسَمَّى المُنتَقِماتِ ؛ فَإِذا كَسَبَ الرَّجُلُ المالَ مِن حَرامٍ سَلَّطَ اللّه ُ عَلَيهِ الماءَ وَالطّينَ ثُمَّ لا يُمتِعُهُ بِهِ .(4)

ص: 168


1- . مسند الشهاب ، ج1 ، ص345 ؛ كنز الفوائد ، ج1 ، ص344 ؛ أعلام الدين ، ص365 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص 81 .
2- . الكافى، ج2، ص48 ؛ الخصال، ج1، ص146 ؛ المحاسن، ج1، ص226.
3- . مستدرك الوسائل، ج3، ص455 ؛ المعجم الأوسط ، ج8 ، ص381 ؛ كنز العمّال ، ج3 ، ص44 ؛ ر . ك : الفردوس ، ج1 ، ص245 .
4- . الفردوس ، ج1 ، ص186 ؛ ر. ك: الكافى ، ج6 ، ص532 .

به درستى كه خداوند - عزّ وجلّ - بقعه هايى در زمين دارد كه خانه هاى انتقام ناميده مى شوند ؛ هرگاه كسى از راه حرام ، مالى به دست آورد ، خداوند ، آب و گل را بر آن مسلّط مى گرداند و آن گاه ، وى از آن بهره نمى برد .

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:

مَن كَسَبَ مالاً مِن غَيرِ حِلِّهِ سَلَّطَ اللّه ُ عَلَيهِ البِناءَ وَالماءَ وَالطّينَ .(1)

هركه از راه غير حلال ، مالى به دست آورد ، خداوند ، ساختمان و آب و گل را بر او مسلّط مى سازد .

از اين رو ، يكى از عذاب هاى انسان ، ساختن بناهايى دانسته شده كه انسان از آنها استفاده اى نمى كند و روز قيامت ، وبال گردن اوست .(2) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين مطلب را به

خوبى تصريح مى كند :

مَن بَنى بِناءً أكثَرَ مِمّا يَحتاجُ إلَيهِ كانَ عَلَيهِ وَبالاً يَومَ القِيامَةِ .(3)

هر كه ساختمانى بيش از اندازه نيازش بسازد ، روز قيامت ، بار گرانى بر [ دوش] او خواهد بود .

و يا مى فرمايد:

مَن بَنى فَوقَ ما يَكفيهِ كُلِّفَ أن يَحمِلَهُ يَومَ القِيامَةِ عَلى عُنُقِهِ .(4)

هر كه بيش از حد كفايت ، خانه اى بسازد ، روز قيامت ، مجبورش مى كنند كه آن را بر گردن خود حمل كند .

روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خطاب به اصحاب خود فرمودند:

ص: 169


1- . الكافى ، ج6 ، ص531 ؛ الخصال ، ج1، ص159 ؛ المحاسن ، ج2 ، ص608 . نيز ، ر . ك : مكارم الأخلاق ، ص 127 .
2- . امام على عليه السلام : «و من العناء ان المرء يجمع ما لا يأكل و يبنى ما لا يسكن . ثمّ يخرج إلى اللّه تعالى لا مالاً حمل و لا بناء نقل» نهج البلاغة ، خطبه 114 ؛ ر . ك : الأمالى ، طوسى ، ص443 ؛ تحف العقول ، ص218 .
3- . شعب الإيمان ، ج7 ، ص391 ؛ كنز العمّال ، ج15 ، ص406 .
4- . المعجم الكبير ، ج10 ، ص151، ح10287 ؛ كنز العمّال، ج15، ص406 ؛ حلية الأولياء ، ج8 ، ص246 ؛ ر. ك: المحاسن، ج2، ص608 .

مَن بَنى بُنيانا رِياءً وسُمعَةً ، حَمَلَهُ يَومَ القِيامَةِ مِنَ الأَرضِ السّابِعَةِ وهُوَ نارٌ تَشتَعِلُ ثُمَّ يُطَوَّقُ في عُنُقِهِ ويُلقى فِي النّارِ فَلا يَحبِسُهُ شَيءٌ مِنها دونَ قَعرِها إلاّ أن يَتوبَ .(1)

هر كه ساختمانى را به خاطر ديدن و شنيدن ديگران [ تحسين آنان] بنا كند ، روز قيامت ، آن را در حالى كه يكپارچه آتش سوزان است ، از زمين هفتم ، حمل مى كند . سپس همانند طوقى بر گردن او افكنده مى شود و به آتش دوزخ مى افتد و جز در قعر دوزخ ، جاى نمى گيرد ، مگر اين كه توبه كند .

حاضران پرسيدند : چگونه ساختمانى را براى ديدن و شنيدن ديگران مى سازد؟

حضرت در پاسخ فرمود:

يَبنى فَضلاً عَلى ما يَكفيهِ استِطالَةً مِنهُ عَلى جيرانِهِ ومُباهاةً لاِءِخوانِهِ .(2)

بيشتر از آنچه نياز دارد ، مى سازد تا بر همسايگانش برترى يابد و بر برادرانش فخرفروشى كند .

بنابراين ، در فرهنگ دين ، همان گونه كه نسبت به داشتن خانه وسيع ، تشويق شده است ، از ساختن خانه هاى بيش از نياز نيز به شدّت نهى شده است.(3) داشتن خانه هاى وسيع ، به معناى اسراف و اشرافيت در خانه سازى نيست . مراد از خانه وسيع ، خانه اى است كه همه نيازهاى منطقى و معمول و متعارفِ يك خانواده را به راحتى پاسخ بگويد.

دائمى نبودن خانه ها

گذشته از كوچك بودن خانه ، «دائمى نبودن» آن از ديگر عوامل تنيدگى است .

ص: 170


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص11 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص426 ؛ ثواب الأعمال ، ص280 .
2- . همان جا .
3- . براى مطالعه بيشتر ر . ك : مسند ابى يعلى ، ج4 ، ص236 ؛ سنن أبى داوود ، ج4 ، ص360 ؛ الفردوس ، ج 3 ، ص357 ؛ مكارم الأخلاق ، ج1 ، ص275 و 276 ؛ الكافى ، ج6 ، ص531 ؛ المحاسن ، ج2 ، ص445 و 446 ؛ الطبقات الكبرى ، ج8 ، ص168 ؛ سنن ابن ماجة ، ج2 ، ص1393 ؛ مسند ابن حنبل ، ج4 ، ص439 ؛ تنبيه الخواطر ، ج1 ، ص71 .

اجاره نشينى و خانه به دوشى ، از نمونه هاى اين عامل است . مسئله ثابت نبودن محل هاى سكونت نيز از همين قبيل است . برخى به دلايلى به طور مكرّر ، محل سكونت آنان تغيير مى كند . تافلر در كتاب «شوك آينده» از چيزى به نام «مرگ تداوم» ياد مى كند و مى گويد : زندگى امروز ، زندگى ناپايدارى است و انسان ها پيوسته جابه جا مى شوند . وى در فصل پنجم كتابش تحت عنوان «خانه بدوشان جديد» مى نويسد :

هرگز در طول تاريخ ، فاصله ها و مسافت ها تا به اين اندازه ، بى اهمّيت نبوده اند ... در تمام جوامعى كه سطح تكنولوژى (فنّاورى) آنها بالاست و بويژه در جوامعى كه من ، آنها را «مردم آينده» ناميده ام، نقل مكان و مسافرت و اسكان مجدّد خانواده ها به شكل طبيعت ثانوى درآمده است . چنانچه بخواهيم اين امر را مجسّم كنيم ، مى توانيم بگوييم كه همان طور كه كلينكس و قوطى آب جو را پس از مصرف به دور مى افكنيم ، مكان ها را نيز پس از استفاده به دور مى اندازيم . ما اكنون شاهد سقوط تاريخى و بى ارزش شدن اهميت مكان ها در زندگى بشر هستيم . ما اكنون نژاد جديدى از خانه به دوشان را مى پرورانيم و نادرند كسانى كه گستردگى و اهميت مهاجرت ها را دريابند .(1)

ناپايدار بودن محل سكونت ، آسيب هاى روانى فراوانى را به همراه دارد . تا زندگى آنان آرام مى گيرد ، بايد به فكر تغيير مكان و يافتن مكان جديد باشند و با هر تغيير مكان ، رشته هاى ارتباط با همسايه ها از هم گسيخته مى شود و يا از اساس ، ارتباط قوى و مستحكمى برقرار نمى شود و اين ، به امنيت روانى افراد ، ضربه مى زند . بررسى آثار و پيامدهاى مكرّر تغيير مكان ، بحث ديگرى را مى طلبد و در اين جا نكته مهم اين است كه پديده ياشده ، موجب افزايش تنيدگى ها و كاهش آسايش زندگى ها مى گردد و بدين سان ، ميزان رضايت از زندگى را كاهش مى دهد . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

ص: 171


1- . شوك آينده ، ص75 .

مِن مُرِّ العَيشِ النُّقلَةُ مِن دارٍ إلى دارٍ .(1)

از تلخى زندگى ، انتقال از خانه اى به خانه ديگر است .

بنابراين ، برخوردارى از خانه اى ثابت كه دست كم ، مدّت زيادى تغيير نكند ، از عوامل رضايت از زندگى است.

4 . وسيله نقليه

زندگى ، همراه با حركت و نقل و انتقال است . براى تجارت بايد از نقطه اى به نقطه ديگرى حركت كرد و كالاى تجارت را حمل نمود . براى صله رحم بايد به سمت مكان استقرار آنان رفت . براى تفريح و استفاده از طبيعت ، بايد از جايى به جايى رفت . سكون و توقّف در يك نقطه جغرافيايى ، ناممكن است . هميشه ميان ما و مكان هايى كه به نوعى با آنها كار سر و داريم ، «فاصله» وجود دارد ؛ لذا انسان ، نياز به

وسيله اى دارد تا اين فاصله را كم كند و مشقّت راه را اندك سازد . اين جاست كه وسيله نقليه و ضرورت آن معنا مى يابد . يكى از عوامل راحتى و آسايش زندگى ، برخوردارى از وسيله اى مجهّز و آماده است . در گذشته كه وسايل نقليه موتورى وجود نداشتند ، حيواناتى همانند اسب ، اين مأموريت را بر عهده داشتند .

امام على عليه السلام مى فرمايد:

المَركَبُ الهَنيءُ أحَدُ الرّاحَتَينِ .(2)

مركب راهوار ، يكى از دو راحتى است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز يكى از عوامل راحتى زندگى را داشتن اسبى چابك مى داند.(3)

ص: 172


1- . الكافى، ج6، ص531 ؛ وسائل الشيعة، ج17، ص438، ح22936.
2- . غرر الحكم ، ح7554 .
3- . «يا على! العيش في ثلاثة : دار قوراء ، و جارية حسناء ، و فرس قباء» (كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص358 ؛ الخصال ، ج1، ص126 ؛ السرائر ، ج3 ، ص618) .

فصل دوم : بسترهاى شادكامى

بسترهاى شادكامى

1 . امنيت و شادكامى

بستر لازم براى لذّت بردن از زندگى ، وجود «امنيت» است . بدون امنيت ، زندگى ، جلوه اى نخواهد داشت(1) ؛ زيرا شيرينى آن به وسيله تلخى ترس از بين مى رود(2) . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

لا خَيرَ . . . فِي الوَطَنِ إلاّ مَعَ الأَمنِ وَالسُّرورِ .(3)

هيچ خيرى ... در وطن نيست ، مگر با امنيت و شادى .

در اين كلام ، امنيت و شادمانى در كنار يكديگر قرار گرفته اند. امام على عليه السلامرابطه ميان اين دو مفهوم را به خوبى بيان كرده ، فرموده است :

كُلُّ سُرورٍ يَحتاجُ إلى أمنٍ .(4)

هر شادى ، نياز به امنيت دارد .

ص: 173


1- . امام على عليه السلام : «الخائف لا عيش له ؛ كسى كه مى ترسد ، زندگى ندارد» غرر الحكم ، ح10259 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص30 .
2- . امام على عليه السلام : «حلاوة الامن تنكدها مرارة الخوف و الحذر ؛ تلخى ترس و پروا ، شيرينى امنيت را از بين مى برد» غرر الحكم ، ح10257 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص232 .
3- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص370 ؛ الإختصاص ، ص243 .
4- . مطالب السؤول ، ص50 ؛ بحار الأنوار، ج78، ص7 .

و در كلام ديگرى مى فرمايد:

رَفاهِيَةُ العَيشِ فِي الأَمنِ .(1)

رفاه زندگى در امنيت است .

بنابراين ، يكى از نعمت هاى دنيا برخوردارى از امنيت است(2) و به جهت جايگاهى كه دارد ، مى توان آن را گواراترين نعمت دانست . امام على عليه السلاممى فرمايد:

لا نِعمَةَ أهنَأُ مِنَ الأَمنِ .(3)

هيچ نعمتى گواراتر از امنيت نيست .

از آن جا كه امنيت ، بستر لذّت هاست ، كمتر به چشم مى آيد و لذا جزو نعمت هاى ناشناخته است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

نِعمَتانِ مَكفورتانِ الأَمنُ وَالعافِيَةُ .(4)

دو نعمت ناسپاس شده ، امنيت و عافيت اند .

سپاس گزارى از خداوند ، عبادت كردن اوست . خداوند در سوره قريش ، به دو عامل براى عبادت كردن اشاره كرده است : يكى روزى دادن (كه بحث آن را پيش از اين مطرح كرديم) و ديگرى امنيت:

فَلْيَعْبُدُواْ رَبَّ هَ-ذَا الْبَيْتِ * الَّذِى أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ ءَامَنَهُم مِّنْ خَوْفِم .(5)

پس بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند ، همان خدايى كه آنان را طعام داد و از ترس ، ايمنى بخشيد .

امنيت ، نه تنها ضرورت شادكامى و لذّت جويى است ، بلكه بستر بندگى خداوند نيز هست . در شرايط ترس و ناامنى ، امكان بندگى كردن نيز به شدّت كاهش مى يابد و

ص: 174


1- . غرر الحكم ، ح10253 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص271 .
2- . امام صادق عليه السلام : «النعيم في الدنيا الامن و صحة الجسم ؛ نعمت هاى دنيا امنيت و سلامتى جسم اند» معانى الأخبار ، ص408 .
3- . غرر الحكم ، ح10254 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص544 .
4- . الخصال ، ص34 ؛ بحار الأنوار، ج81 ، ص170 .
5- . سوره قريش ، آيه 3 و 4 .

لذا خداوند متعال ، امنيت را بسترساز عبادت و مقدّمه آن مى داند و مى فرمايد:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ عَمِلُواْ الصَّ--لِحَ-تِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنم بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْ-ٔا .(1)

خداوند به كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ، وعده داد كه آنان را در زمين به حاكميت رساند؛ همان گونه كه پيشينيان را نيز حاكم كرد و دينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا خواهد ساخت و ترسشان را به امنيت تبديل خواهد كرد ، تا او را عبادت كنند و هيچ شريكى براى او قرار ندهند .

و بر همين اساس بود كه وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام خانه خدا را بنا كرد ، از خداوند خواست كه آن جا را مكان امن ، قرار دهد . كعبه ، كانون عبوديت است و اين كانون ، بايد امن باشد تا بندگى خدا صورت پذيرد:

وَ إِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَ-ذَا بَلَدًا ءَامِنًا.(2)

و آن گاه را به ياد آور كه ابراهيم گفت : پروردگارا! اين سرزمين را امن قرار ده .

بنابراين ، دنيا و آخرت انسان ، نيازمند برخوردارى از امنيت زندگى است . امنيت را مى توان يكى از اساسى ترين نيازهاى انسان دانست . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

ثَلاثَةُ أشياءَ يَحتاجُ النّاسُ طُرّا إلَيها : الأَمنُ وَالعَدلُ وَالخَصبُ .(3)

سه چيز است كه همه انسان ها به آن نياز دارند : امنيت ، عدالت و آبادانى .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله يكى از رسالت هاى خود را برقرارى امنيت معرفى مى كند.(4) امام على عليه السلامنيز يكى از دلايل نياز به حكومت را برقرارى امنيت مى داند تا مردم در سايه

ص: 175


1- . سوره نور ، آيه 55 .
2- . سوره بقره، آيه 126.
3- . تحف العقول ، ص320 ؛ بحار الأنوار، ج78، ص232 .
4- . ر . ك : مسند احمد بن حنبل، ج4، ص111 ؛ مسند الشاميّين، ج2، ص31.

آن ، راحت زندگى كنند:

لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أميرٍ بَرٍّ أو فاجِرٍ ، يَعمَلُ في إمرَتِهِ المُؤمِنُ ويَستَمِتعُ فيهَا الكافِرُ ، ويُبَلِّغُ اللّه ُ فيهَا الأَجَلَ ويُجمَعُ بِهِ الفَيءُ ويُقاتَلُ بِهِ العَدُوُّ وتَأمَنُ بِهِ السُّبُلُ ويُؤخَذُ بِهِ لِلضَّعيفِ مِنَ القَوِيِّ ، حَتّى يَستَريحَ بَرٌّ ويُستَراحُ مِن فاجِرٍ .(1)

مردم ، نياز به فرمانروا دارند ، چه نيكوكار باشد و چه فاجر ، تا در حكومت او اهل ايمان به كار خويش بپردازند و كافران ، بهره [دنيايى] ببرند و خداوند ، روزگار را به سرآورد و به وسيله او غنايم گردآورى شوند و با دشمن ، مبارزه شود و راه ها امن گردد و حقّ ضعيف از قوى گرفته شود ، تا نيكوكاران ، راحت زندگى كنند و از دست بدكاران ، ايمن باشند.

اهميت نعمتِ فراموش شده امنيّت ، تا حدّى است كه روز قيامت ، نسبت به پاسخگويى در برابر آن، توجّه و اهتمام ويژه اى وجود دارد. امام باقر عليه السلام ذيل آيه «ثُمَّ

لَتُسْ-ٔلُنَّ يَوْمَ-ل-ءِذٍ عَنِ النَّعِيمِ»(2) و در مقام تفسير نعمت هاى مورد سؤال در قيامت ، در ابتدا به نعمت پر ارزش امنيت اشاره مى كنند.(3)

امام زين العابدين عليه السلام نيز براى طلب امنيت ، در مناجاتش مى گويد :

اللّهُمَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وأبدِلني . . . مِن مَرارَةِ خَوفِ الظّالِمينَ حَلاوَةَ الأَمَنَةِ .(4)

خداوندا! بر محمّد و خاندان او درود فرست و ... تلخى ترس از ظالمان را به شيرينى امنيت ، تبديل كن .

اللّهُمَ وأعطِنِي السَّعَةَ فِي الرِّزقِ وَالأَمنَ فِي الوَطَنِ .(5)

خداوندا! و به من ، وسعت روزى و امنيت سرزمين را عطا فرما .

ص: 176


1- . نهج البلاغة ، خطبه 40 .
2- . سوره تكاثر، آيه 8 .
3- . ر . ك : بحار الأنوار، ج24، ص54.
4- . الصحيفة السجادية ، دعاى 20 .
5- . إقبال الأعمال ، ص74 ؛ بحار الأنوار، ج98 ، ص91 .

... وَامنُن عَلَيَّ بِالصِّحَّةِ وَالأَمنِ وَالسَّلامَةِ في ديني وبَدَني .(1)

... و به وسيله تن درستى و امنيت و سلامتى دين و بدن ، بر من منت گذار .

2 . سلامت و لذّت

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: لذّت زندگى هنگامى قابل درك است كه انسان از نعمت سلامت ، برخوردار باشد.(2) تن بيمار ، زندگى را براى انسانْ تلخ مى كند . اگر سلامت، وجود نداشته باشد ، ثروتمندترين افراد نيز از زندگى خود لذّت نمى برند . لذّت سلامت، از هر لذّتى برتر است . همه لذّت ها هنگامى درك مى شوند كه انسان ، سالم باشد . صِرف برخوردار بودن از بالاترين مقام ، بهترين غذا ، شيك ترين پوشاك ، باشكوه ترين خانه ، جديدترين ماشين ، بهترين خانواده و ... لذّت آور نيست ؛ لذّت بايد احساس شود و اين ، هنگامى رخ مى دهد كه تن انسان ، سالم باشد . تن بيمار از درك لذّت و زيبايى ، ناتوان است . امام على عليه السلاممى فرمايد:

لا خَيرَ فِي الحَياةِ إلاّ مَعَ الصِّحَّةِ .(3)

هيچ خيرى در زندگى نيست ، مگر با سلامت .

لذّت زندگى هنگامى احساس مى شود كه انسان از عافيت و تن درستى برخوردار باشد . امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد:

بِالعافِيَةِ توجَدُ لَذَّةُ الحَياةِ .(4)

به وسيله عافيت ، لذّت زندگى درك مى شود .

اگر همه امكانات ، فراهم باشد ، ولى سلامت وجود نداشته باشد ، لذّت انسان ،

ص: 177


1- . الصحيفة السجادية ، دعاى 23 .
2- . «خمس من لم تكن له فيه لم يتهن بالعيش : الصحة والامن والغنى والقناعة والانيس الموافق ؛ پنج چيز است كه اگر كسى نداشته باشد ، از زندگى لذّت نمى برد : سلامتى ، امنيت ، بى نيازى ، قناعت و مونس همراه» (الأمالى ، صدوق ، ص291 ؛ المحاسن، ج1، ص9) .
3- . كتاب من لايحضره الفقيه، ج4، ص368 ؛ الإختصاص ، ص244 .
4- . غرر الحكم ، ح11155 ؛ عيون الحكم والمواعظ، 188 .

كامل نمى گردد:

بِالصِّحَّةِ تُستَكمَلُ اللَّذَّةُ .(1)

با وجود سلامت ، لذّتْ كامل مى شود .

مثلاً لذّت غذاى مطبوع ، هنگامى درك مى شود كه انسان ، سالم باشد:

بِصِحَّةِ المَزاجِ توجَدُ لَذَّةُ الطَّعمِ .(2)

با سلامت مزاج ، لذّت غذا درك مى شود .

بنا بر اين ، سلامت ، برترين نعمت هاست(3) و هيچ لذّتى گواراتر از عافيت نيست(4) ؛ اما با اين حال ، يكى از نعمت هاى فراموش شده است . انسان ، ارزش سلامت خود را درك نمى كند و پيوسته از نداشتن امكانات، نالان است ، غافل از اين كه اگر نعمت سلامت نباشد ، هيچ چيز براى انسان ، لذّت بخش نخواهد بود .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از «سلامت» به عنوان يكى از نعمت هاى كفران شده ياد مى كند.(5) چه بسا هم اكنون ، قدر سلامت خود را درك نمى كنيم و در گذشته نيز آن هنگام كه از سلامت برخوردار بوديم ، قدر آن را ندانستيم . لذّت بردن از يك نعمت ، هنگامى رخ مى دهد كه انسان ، وجود آن را درك كند و به اهميت و ارزش آن پى برد . براى لذّت بردن از سلامت ، بايد قدر آن را شناخت و در نگه دارى آن كوشيد.

3 . لذّت خواب

زمان ، به دو قسمت شب و روز تقسيم شده است . روز ، براى تلاش و فعاليت و كسب روزى ، و شب، براى استراحت و برطرف كردن خستگى . اگر شب براى استراحت و

ص: 178


1- . غرر الحكم ، ح11156 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص186 .
2- . غرر الحكم ، ح11157 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص189 .
3- . امام على عليه السلام: «الصحة أفضل النعم» غررالحكم، ح11148 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص23.
4- . امام على عليه السلام «العافية أَهنى النعم» غررالحكم، ح11149 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص31 ؛ «الصحة أهنأ اللذتين» (غررالحكم، ح11151).
5- . «نعمتان مكفورتان: الأمن و العافية» (الخصال، ص 34 ؛ بحار الأنوار، ج 81، ص 170) .

رفع خستگى قرار داده نمى شد ، كار مداوم و خستگى هاى پياپى ، جسم انسان را فرسوده مى كرد .

همان گونه كه در بحث لذّت كار مطرح كرديم ، تلاش و فعاليت ، يكى از عوامل آرامش و بهداشت روان است؛ اما كار و تلاش مستمر هم ، موجب خستگى جسمانى و روانى مى گردد . از اين رو ، انسان در كنار كار ، به استراحت نيز نياز دارد . روز ، براى تلاش قرار داده شده و شب ، براى استراحت . خواب و استراحت اگر به درستى انجام شود ، نقش مؤثّرى در آرامش روانى انسان ها دارد و در نتيجه ، بر ميزان رضايت از زندگى افراد خواهد افزود و نبايد به سادگى از كنار آن گذشت . خداوند در قرآن كريم خواب را مايه راحتى و آسايش معرفى كرده است :

وَ جَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتًا .(1)

و خواب شما را مايه آسايش و استراحت قرار داديم .

و در جاى ديگر قرآن كريم آمده است:

وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاسًا وَ النَّوْمَ سُبَاتًا .(2)

و اوست كه شب را براى شما پوشش قرار داد و خواب را مايه راحتى .

شب ، همانند رواَندازى است كه انسان را در برمى گيرد و انسان ، چون به خواب مى رود ، آسوده مى گردد.

مرحوم علاّمه طباطبايى رحمه الله در تعريف «سُبات» مى گويد:

سبات به معناى راحتى و رها شدن است ؛ زيرا خواب ، باعث آرامش و آسودگى قواى جسمانى از خستگى و رنجى مى شود كه در هنگام بيدارى ، بر اثر تصرّفات نفس در بدن ، عارض مى شود .(3)

در جاى ديگر قرآن نيز به آرام بخش بودن شب ، اشاره شده است:

ص: 179


1- . سوره نبأ ، آيه 9 .
2- . سوره فرقان ، آيه 47 .
3- . الميزان ، ج20 ، ص162 .

هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِتَسْكُنُواْ فِيهِ .(1)

او همان كسى است كه براى شما شب را قرار داد تا در آن ، آرامش يابيد .

و در آيه ديگرى چنين آمده است :

فَالِقُ الاْءِصْبَاحِ وَجَعَلَ الَّيْلَ سَكَنًا .(2)

او شكافنده صبح است و شب را مايه آرامش قرار داده است.

در همه اين آيات ، تأكيد شده بود كه در نظام هستى ، شب براى تأمين آرامش به وجود آمده است و اين كار ، به دست خداوند انجام شده و بشر ، هيچ دخالتى در آن ندارد.(3) در آيه ديگرى خداوند متعال ، اين را از رحمت خداوند دانسته است:

وَ مِن رَّحْمَتِهِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ لِتَسْكُنُواْ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِى

وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ .(4)

و از رحمت او اين است كه شب و روز را براى شما قرار داد تا در آن، [شب] آرامش يابيد و [در روز،] از فضل او كسب كنيد و باشد كه سپاس گزار گرديد .

به راستى اگر اين رحمت الهى ، نصيب انسان نمى شد ، چه وضعيتى پيش مى آمد؟! زندگى بدون شب و خواب ، زندگى پر از درد و رنج و خستگى مى بود و در اين صورت ، صحبت از آرامش و رضايت از زندگى، بى معنا مى گشت . خداوند متعال در اين باره مى فرمايد:

قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَ-مَةِ مَنْ إِلَ-هٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ .(5)

بگو : آيا نمى انديشيد اگر خداوند ، روز را تا قيامت ، دائمى قرار مى داد ، چه خدايى غير از خداوند ، شب را براى شما مى آورد كه در آن آرامش يابيد؟ آيا بصيرت پيدا نمى كنيد؟!

ص: 180


1- . سوره يونس ، آيه 67 ؛ ر. ك: سوره نمل ، آيه 86 ؛ سوره غافر ، آيه 61 .
2- . سوره انعام ، آيه 96 .
3- . ر . ك : الكافى ، ج1 ، ص164 ، ح1 ؛ الخصال، ج1، ص325 .
4- . سوره قصص ، آيه 73 .
5- . همان ، آيه 72 .

امام صادق عليه السلام به مفضل بن عمر مى فرمايد:

اى مفضل! در طلوع و غروب آفتاب ، به خاطر پديد آمدن و چرخش شب و روز ، انديشه كن . اگر طلوع خورشيد نبود ، كار جهانْ يكسره درهم مى شد و مردم ، قادر به زندگى و رسيدن به امور خود نبودند . دنيا تاريكستانى به زيان آنان بود و بدون نور ، زندگى ، گوارا نبود و از آن لذّت نمى بردند . نياز به طلوع خورشيد پيداست و به شرح بيش از اين ، نيازى نيست ؛ ولى در راز غروب خورشيد ، انديشه كن ! اگر غروب نبود ، مردم ، آرامش و قرار نداشتند ، حال آن كه اينان بيش از هر چيز ، به آرامش و استراحت جسم و جان و حواس و مهلت يافتن هاضمه براى هضم غذا و رساندن غذا به تمام اعضا نيازمندند .(1)

امام زين العابدين عليه السلام نيز در بيان آثار آرام بخشى شب و خواب ، و نقش آن در لذّت بردن از زندگى مى فرمايد:

فَخَلَقَ لَهُمُ اللَّيلَ لِيَسكُنوا فيهِ مِن حَرَكاتِ التَّعَبِ ونَهَضاتِ النَّصَبِ وجَعَلَهُ لِباسا لِيَلبَسوا مِن راحَتِهِ ومَنامِهِ فَيَكونَ ذلِكَ لَهُم جَماما وقُوَّةً ولِيَنالوا بِهِ لَذَّةً وشَهوَةً . (2)

پس شب را براى آنان آفريد تا در آن از حركت هاى رنج آور و جنب و جوش هاى كار ، آرامش يابند و آسايش و خواب آن را لباسى قرار داد كه بپوشند تا براى شان مايه آسودگى و نيرومندى گردد و به لذّت و شهوت ، دست يابند .

حضرت ، شب و خواب را مايه آسايش روانى و نيرومندى جسمانى(3) قرار داده و همين ، نقش مؤثّرى در لذّت و رضايت از زندگى دارد . امام باقر عليه السلامدرباره انسان هاى شب زنده دار و اهل عبادت مى فرمايد :

ص: 181


1- . توحيد المفضل، ص128 ؛ بحار الأنوار ، ج58 ، ص175 .
2- . الصحيفة السجادية ، ص39 ؛ مصباح المتهجّد ، ص245 ، ح361 ؛ بحار الأنوار، ج58، ص199 .
3- . در الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام چنين روايت شده است : «إذا نعست فنم فان ذلك مصحة للبدن ؛ هر گاه چُرت به سراغ تو آمد ، بخواب كه مايه سلامتى بدن است» (فقه الرضا ، ص340 ؛ بحار الأنوار ، ج 62 ، ص261 ، ح5) .

لَعَلَّكَ تَرى أنَّ القَومَ لَم يَكونوا يَنامونَ . . . لابُدَّ لِهذَا البَدَنِ أن تُريحَهُ حَتّى يَخرُجَ نَفسُهُ ، فَإِذا خَرَجَ النَّفسُ استَراحَ البَدَنُ ورَجَعَتِ الرّوحُ فيهِ وفيهِ قُوَّةٌ عَلَى العَمَلِ . (1)

شايد تو مى پندارى كه اين گروه ، اهل خوابيدن نبودند؟ ... لازم است بدن را [به

وسيله خوابيدن ]آسوده سازى تا روح ، از آن خارج شود . هنگامى كه روح از بدن خارج شود ، بدن ، استراحت مى كند و روح ، در حالى برمى گردد كه بدن ، قدرت كار كردن دارد .

بنا بر اين ، يكى از عوامل آسايش زندگى ، «خواب» است.(2) خوابيدن به اندازه و

به موقع ، نقش مهمّى در رضايت از زندگى دارد . نبايد خواب و استراحت - خصوصا هنگام شب - را بى اهميت دانست . زندگى امروز ، خواب و استراحت ما را دچار اختلال كرده است . كم خوابى ، بدخوابى ، سر و صدا و ... از عواملى است كه موجب اختلال در خواب مى شود . با تنظيم خواب مى توان از زندگى ، بهتر استفاده كرد و لذّت بيشترى از آن برد و بدين سان ، از زندگى ، احساس رضايت بيشترى داشت و شادتر زيست .

4 . شوخ طبعى

يكى از زمينه هاى شادكامى، خنده و شوخى است. مزاح و شوخى، فشار روانى انسان را مى كاهد و فضاى روان را صفا و نشاط مى بخشد. كسانى كه گرفته و عبوس اند، روحى خسته و آزرده خواهند داشت. با كمى شوخ طبعى و خنده مى توان نشاط و شادكامى را براى انسان به ارمغان آورد.

امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

لابَأسَ بِالمُفاكَهَةِ يروحُ بِهَا الإِنسانُ عَن نَفسِهِ ويَخرُجُ عَن حَدِّ العَبوسِ .(3)

ص: 182


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج1 ، ص481 ، ح1391 ؛ علل الشرايع ، ج2، ص365 ، ح4 .
2- . امام صادق عليه السلام : «النوم راحة للجسد ؛ خواب ، مايه آسودگى تن است» كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص402 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص 441.
3- . شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج20، ص339، ح886 .

شوخى كردن ، اشكالى ندارد؛ انسان به وسيله آن ، نفسش را آسوده مى سازد و از حدّ گرفتگى و عبوس بودن خارج مى شود.

به وسيله شوخى و خنده مى توان بار غم و اندوه را كاست. اين ، روشى است كه در پاره اى موارد ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آن استفاده مى كردند. امام كاظم عليه السلام نقل مى كند كه

روزى فردى اعرابى ، خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهرسيد و هديه اى به ايشان داد. سپس گفت: «پول هديه ما را بده!» . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با شنيدن اين جمله ، شروع كرد به خنديدن. پس از آن ماجرا هرگاه آن حضرت ، اندوهگين مى شد، مى فرمود: «آن اعرابى چه كرد؟! اى كاش مى آمد» .(1) بنابراين يكى از راه هاى كاهش اندوه، شوخى كردن و خنديدن است. وانگهى يادآورى خاطرات خنده آور نيز مفيد و تأثيرگذار است. ايمان و شوخ طبعى ، منافاتى با يكديگر ندارند. الگويى كه دين از زندگى ارائه مى دهد، خالى از اين قبيل امور نيست؛ بلكه برعكس، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله يكى از ويژگى هاى اهل ايمان را شوخ طبعى آنان مى داند:

المُؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ ، وَالمُنافِقُ قَطِبٌ غَضِبٌ .(2)

با ورود اسلام به عنوان يك آيين زندگى به حجاز، برخى از اهل ايمان از امورى مثل خنديدن و مزاح كردن ، دورى مى نمودند و زندگى را فقط در نماز و روزه و مناجات خلاصه كرده بودند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهبا اين انحراف به مبارزه برخاسته و رعايت اعتدال را توصيه كردند و از آن جا كه آنان خود را پيرو حضرت مى دانستند ، حضرت مى فرمود:

إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثلُكُم اُمازِحُكُم .(3)

همانا من هم بشرى مثل شما هستم كه با شما شوخى مى كنم.

و در خطاب ديگرى مى فرمايد:

ص: 183


1- . الكافى، ج2، ص663، ح1 ؛ سنن النبى، ص121.
2- . تحف العقول، ص49 ؛ بحار الأنوار، ج77، ص155.
3- . الجامع الصغير، ج1، ص394، ح2579 ؛ كنز العمّال، ج3، ص648 .

أما إنّى اُصَلّي وأنامُ ، وأصومُ واُفطِرُ ، وأضحَكُ وأبكي ، فَمَن رَغِبَ عَن مِنهاجي وسُنَّتي فَلَيسَ مِنّي .(1)

اما من، هم نماز مى خوانم و هم مى خوابم، هم روزه مى گيرم و هم [در روز] غذا مى خورم، هم مى خندم و هم گريه مى كنم. پس كسى كه از راه و روش من ، روى گرداند، از من نيست.

روزى امام صادق عليه السلام از يونس شيبانى پرسيد: «وضع شوخ طبعى در ميان شما چگونه است؟» . گفت: اندك است. حضرت فرمود:

فَلا تَفعَلوا ، فَإِنَّ المُداعَبَةَ مِن حُسنِ الخُلُقِ وإنَّكَ لَتُدخِلُ بِهَا السُّرورَ عَلى أخيكَ . (2)

اين گونه عمل نكنيد ؛ چرا كه شوخى كردن ، از خوش اخلاقى است و تو بدين وسيله ، برادر خود را شاد مى سازى.

در اين كلام ، دو نكته زيبا وجود دارد : يكى اين كه شوخى كردن ، يكى از مؤلّفه هاى حُسن خلقى است كه دين بر آن تأكيد دارد و دوم اين كه اين كار ، مايه سرور و شادمانى ديگران مى شود و بدين وسيله ، اندوه آنان كاهش مى يابد. جالب اين كه امام صادق عليه السلام در ادامه سخن به همين نكته اشاره كرده ، مى فرمايد :

ولَقَد كانَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يُداعِبُ الرَّجُلَ يُريدُ أن يَسُرَّهُ .(3)

و همانا سيره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه با كسى شوخى مى كرد تا او را مسرور سازد.

در كنار همه فضايل حضرت، يكى از سيره هاى ايشان اين بود كه افراد غمگين را به وسيله شوخى كردن، شاد مى ساخت. امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

كانَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لَيَسُّرُ الرَّجُلَ مِن أصحابِهِ إذا رَآهُ مَغموما بِالمُداعَبَةِ وكانَ

ص: 184


1- . الكافى، ج2، ص85 ، ح1 ؛ سنن النّبى، ص114.
2- . الكافى، ج2، ص663، ح3 ؛ مكارم الأخلاق، ص21.
3- . همان جا .

يَقولُ : إنَّ اللّه َ يُبغِضُ المُعَبِّسَ في وَجهِ إخوانِهِ .(1)

سيره پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين بود كه وقتى يكى از اصحاب خود را غمگين مى ديد، او را به وسيله شوخى كردن ، شاد مى كرد و مى فرمود: خداوند ، نفرت دارد از ترش رويى در چهره برادرش.

گذشته از اين كه خود انسان مى تواند با شوخ طبعى بار فشارهاى روانى خود را كاهش دهد، ديگران نيز مى توانند به وسيله شوخى كردن با او، بار غم و اندوه وى را بكاهند.

حدّ شوخى كردن

البته شوخى كردن ، مرزهايى دارد كه نبايد از آن تجاوز كرد. يكى اين است كه از مرز حق و صداقت خارج نشود. شوخى نبايد به باطل كشيده شود و يا آلوده به دروغ و... گردد. به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با تعجب عرض كردند : شما با ما شوخى مى كنيد؟ حضرت فرمود: «ولى جز حق نمى گويم».(2)

در جايى حضرت تصريح مى كند كه:

إنّي وإن داعَبتُكُم فَلا أقولُ إلاّ حَقّا . (3)

من اگر چه با شما شوخى مى كنم ، ولى جز حق نمى گويم.

مرز بعدى اين است كه شوخى نبايد به دشنام ، آلوده باشد. امام باقر عليه السلاممى فرمايد:

إنَّ اللّه َ عَزَّ وجَلَّ يُحِبُّ المُداعِبَ فِي الجَماعَةِ بِلا رَفَثٍ .(4)

خداوند - عزوجل - كسى را كه در جمع ، بدون دشنام دادن ، شوخى مى كند، دوست مى دارد.

ص: 185


1- . مستدرك الوسائل، ج 8 ، ص321 ؛ كشف الريبه، ص82 ؛ سنن النّبى، ص128.
2- . سنن الترمذى، ج3، ص241، ح2058 ؛ تاريخ بغداد، ج3، ص117 ؛ تنبيه الخواطر، ج1، ص111 ؛ مكارم الأخلاق، ص21.
3- . الجامع الصغير، ج1، ص402، ح2629 ؛ كنز العمّال، ج3، ص648 .
4- . الكافى، ج2، ص663، ح4 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج1، ص474، ح1372 ؛ المحاسن، ج1، ص293.

مرز سوم اين كه شوخى نبايد از راه تمسخر ديگران صورت گيرد. ممكن است برخى از راه برداشتن وسايل ديگران با آنان شوخى كنند و از راه ترساندن آنان، خودشان بخندند. در چند مورد نقل شده كه اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهاين گونه شوخى كردند و حضرت ، ناراحت شده ، آنان را از اين گونه شوخى نمودن برحذر داشتند.(1)

مرز چهارم ، شوخى با نامحرم است. شوخى با نامحرم ، زمينه را براى گناه فراهم مى سازد؛ از اين رو بايد از آن پرهيز كرد. اگر هزينه يك شوخى، ارتكاب گناه باشد، ارزش آن را ندارد كه انجام شود. ابو بصير مى گويد : در كوفه به زنى قرآن مى آموختم .

روزى با وى شوخى كردم . وقتى خدمت امام باقر عليه السلامرسيدم ، مرا سرزنش كردند و فرمودند : «ديگر اين كار را تكرار نكن».(2)

مرز پنجم ، كثرت شوخى و خنده است. هر چيزى و از جمله شوخى و خنده ، اگر از حدّ خود بگذرد، پيامدهاى ناگوارى خواهد داشت. قهقهه زدن و خنديدن زياد ، موجب قساوت قلب و مردن دل مى گردد و هيبت و وقار انسان را مى برد.(3)

ص: 186


1- . ر. ك: سنن أبى داوود، ج2، ص4، ح301 ؛ الأدب المفرد، ص82 ، ح241 ؛ سنن الترمذى، ج4، ص462، ح2160 ؛ الترغيب والترهيب، ج3، ص484، ح1 و 2 و ص484، ح5.
2- . بحار الأنوار، ج46، ص247، ح35 ؛ وسائل الشيعة، ج20، ص198، ح25419.
3- . ر. ك: ميزان الحكمة، ج7، ص3223 و ج11، ص5545 .

فصل سوم : لذّت اُنس

لذّت اُنس

تنهايى براى انسان، تلخ و آزاردهنده است . انسان، دوست دارد با ديگران باشد و با آنان رابطه برقرار كند . اين، يك نياز عاطفى است . انسان تنها، احساس خلأ مى كند ؛ احساس دردآورى كه هيچ چيز حتّى ثروت و شهرت و رياست، آن را پر نمى كند . رابرت بولتون در كتاب خود به نام «روان شناسى روابط انسانى»، بحثى دارد تحت عنوان «درد تنهايى». وى معتقد است كه امروزه بسيارى از افراد، آرزو مى كنند با ديگران رابطه اى صميمى داشته باشند ، ولى از آن محروم اند . وى از قول يكى از روان پزشكان امريكا نقل مى كند كه در جامعه ما، عميق ترين مشكل مردم، تنهايى و انزواست. وى بر اين باور است كه تنها بودن، دو نوع است: نخست، «عزلت» كه مى تواند تنهايى كامل، سازنده و مسرت بخشى باشد و دوم، «تنهايى» كه نوعى بى كسىِ دردآور، مرده و پوچ است و اين تنهايى حتى ممكن است در ميان جمعيت نيز روى دهد.(1)

امروز، در روابط اجتماعى، شاهد پديده اى هستيم با عنوان «مجاورت بدون صميميت».(2) انسان ها در كنار يكديگرند، اما محبّت و صميميت، در ميان آنان وجود ندارد. اُنس با ديگران، يكى از نيازهاى جدّى بشر است. ما نه براى تأمين نيازهاى

ص: 187


1- . روان شناسى روابط انسانى، ص25.
2- . همان، ص26.

مادى زندگى ، بلكه براى تأمين نيازهاى عاطفى مان نياز به اُنس گرفتن با ديگران داريم. بنابراين، اُنس و صميميت، يكى از عوامل مهم در رضامندى و شادكامى است. در ادامه به برخى از قلمروهاى اين موضوع اشاره مى كنيم:

1 . در كنار دوستان

يكى از قلمروهاى اُنس و صميميت، «دوستان» هستند. وجود دوست ، انسان را از تنهايى، بيرون مى كند و به زندگى، نشاط مى بخشد. علّت بسيارى از نارضايتى ها را بايد در فقدان روابط دوستانه جستجو كرد. نارضايتى درونى، هميشه معلول محروميت مالى و ناكامى در به دست آوردن رفاه نيست؛ ناكامى در صميميت و فقدان دوستان صميمى ، از عوامل مهم در نارضايتى و ناخرسندى است.

نياز انسان به اُنس و صميميت، با هيچ عامل ديگرى تأمين نمى شود. هر نيازى تأمين كننده خاص خود را دارد. نياز به اُنس و صميميت ، چيزى غير از نياز به مال و رفاه است؛ لذا اين بخش از نياز انسان حتّى با وجود امكانات فراوان نيز ارضا نمى شود .

ثروتمندان و مرفّهان تنها، از زندگى خود لذّت نمى برند. يكى از لذّت هاى زندگى، معاشرت با دوستان است . كسانى كه ارتباط سالم و سازنده اى با دوستان خود دارند ، رضامندى بيشترى از زندگى دارند . البته اصل مهم در روابط با ديگران ، «همسانى» افراد است . لذّت دوستى هنگامى به وجود مى آيد كه انسان بتواند همانند خود را بيايد و با او رابطه برقرار كند . در غير اين صورت، رابطه با هر كسى نمى تواند رضايت بخش باشد؛ ولى به هر حال، اُنس با ديگران، يكى از نيازهاى انسان است . امام صادق عليه السلامدر اين باره مى فرمايد:

لِكُلِّ شَيءٍ شَيءٌ يَستَريحُ إلَيهِ ، وإنَّ المُؤمِنَ يَستَريحُ إلى أخيهِ المُؤمِنِ كَما يَستَريحُ الطَّيرُ إلى شَكلِهِ .(1)

براى هر چيزى ، چيز ديگرى است كه آسايش خود را در آن مى جويد و همانا

ص: 188


1- . الإختصاص ، ص30 ؛ مشكاة الأنوار ، ص104 ؛ عدة الداعى ، ص187 ؛ المؤمن ، ص39 .

مؤمن ، آسودگى خود را در برادر مؤمن خود مى يابد؛ همان گونه كه پرنده، آسودگى خود را در همانند خود مى يابد .

صِرف مجاورت و ارتباط بدون صميميت ، مايه خرسندى و خشنودى انسان نمى گردد . آنچه به يك ارتباط، معنا مى دهد و آن را لذّت بخش مى سازد ، ارتباط روح ها و جان هاست و اين ارتباط، هنگامى به وجود مى آيد كه روح ها، هم افق و هم فكر باشند.

وقتى از امام كاظم عليه السلام درباره آن چه مايه برترى زندگى دنيا است پرسيدند ، حضرت در پاسخ فرمود : «وسيع بودن خانه و فراوان بودن دوستان».(1) آنچه معاشرت با دوستان را لذّت بخش مى سازد ، مونس بودن و همدم بودن است . اُنس ، نياز اساسى انسان است و اين ، چيزى است كه مى تواند در ارتباط دوستى، تجلّى پيدا كند .

امام صادق عليه السلاماز پنج چيز به عنوان عوامل آسايش روانى و لذّت بخش زندگى ياد مى كند كه چهارمين آن «مونس موافق» است . از ايشان پرسيدند : مونس موافق چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود : «همسر صالح ، فرزند صالح و همنشين صالح».(2)

اگر دوستان خوبى داريد، قدر آنان را بدانيد، رابطه با آنان را مستحكم كنيد ، از بودن با آنها لذّت ببريد ، به وجودشان افتخار كنيد، خدا را شكر كنيد و بدانيد كه اگر آنان نبودند ، زندگى بر شما سخت تر مى شد . و اگر از اين نعمت ، محروم هستيد يا به اندازه كافى ، دوست صالح نداريد ، در توسعه آن بكوشيد و مطمئن باشيد كه بدين وسيله ، بخشى از ناراحتى ها و نارضايتى هاى شما برطرف مى شود . علت برخى ناراحتى ها محروميت از مال و جاه نيست ؛ نداشتن دوستان صالح و شايسته اى است كه همنشينى با آنها به انسان ، نشاط و آرامش مى دهد . با برقرارى ارتباط و يا توسعه آن

مى توانيد بار غم و اندوه خود را كم كنيد و راحت تر زندگى كنيد . دوستان شما ثروت هايى هستند كه مى توانند احساس خوش بختى را به شما برگردانند.

ص: 189


1- . الكافى ، ج6 ، ص526 ؛ المحاسن ، ج2 ، ص611 ؛ مكارم الأخلاق ، ص125 .
2- . الخصال ، ج1، ص284 ؛ مكارم الأخلاق ، ص199 ؛ ر . ك : الأمالى ، صدوق ، ص291 ؛ المحاسن ، ج1 ، ص9 .

لذّت بى تو بودن

همان گونه كه گفتيم، رابطه با هر كسى لذّت بخش نيست . شرط اساسى لذّت بخش بودن يك ارتباط، هماهنگى روحى طرفين است . اگر اين هماهنگى ، وجود نداشته باشد ، رابطه ميان افراد ، لذّت بخش نبوده ، بلكه مايه رنج و عذاب خواهد شد و بر مشكلات روحى و روانى انسان مى افزايد . از اين رو ، نه تنها توسعه رابطه با چنين افرادى ، ثمربخش نخواهد بود ، بلكه بايد با آنان قطع رابطه كرد و يا ارتباط را به حداقل رساند . آن بخش از آموزه هاى دين كه توصيه به دورى از مردم مى كند ، مربوط به چنين روابطى است . امام على عليه السلام مى فرمايد:

طَلَبتُ الرّاحَةَ فَما وَجَدتُ إلاّ بِتَركِ مُخالَطَةِ النّاسِ إلاّ لِقِوامِ عَيشِ الدُّنيَا ، اترُكُوا الدُّنيا ومُخالَطَةَ النّاسِ تَستَريحوا فِي الدّارَينِ وتَأمَنوا مِنَ العَذابِ .(1)

آسودگى را جستجو كردم و آن را نيافتم مگر در ترك ارتباط با مردم ، جز براى برقرار ماندن زندگى دنيا . دنيا و ارتباط با مردم را ترك كنيد تا در دو جهان ، آسوده باشيد و از عذاب الهى ، ايمن گرديد .

در شرايطى كه همه مردم، اهل دنيا شده باشند و انسان هاى صالح و امين و با ايمان ، همچون درّ گران بها كم ياب يا ناياب باشند ، بهترين روش براى ايمنى از شرّ صالحان ، به حداقل رساندن ارتباط هاى ناسالم اجتماعى است . از اين طريق ، انسان از شرّ اشرار ، راحت مى گردد و اين ، خود كمك بزرگى به آرامش زندگى بوده ، از به خطر افتادن آن ، جلوگيرى مى كند . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

قِلَّةُ الخُلطَةِ تَصونُ الدّينَ وتُريحُ مِن مُقارَبَةِ الأَشرارِ .(2)

كمى ارتباط ، مايه صيانت از دين است و انسان را از نزديكى با اشرار ، راحت مى سازد .

اين جاست كه تنهايى ، مايه راحتى و آسايش دينداران مى گردد . امام على عليه السلام

ص: 190


1- . جامع الأخبار ، ص123 ؛ بحار الأنوار، ج69، ص399 .
2- . غرر الحكم ، ح7366 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص371 .

مى فرمايد :

الاِنفِرادُ راحَةُ المُتَعَبِّدينَ .(1)

تنها بودن ، مايه آسايش عبادت كنندگان است .

بنابراين ، هر نوع توسعه رابطه ، مايه آسايش و آرامش نمى گردد . شرط لذّت بخش بودن رابطه ها، شايستگى و ديندارى طرف رابطه است؛ در غير اين صورت ، رابطه ، مايه افزايش گرفتارى ها و تنيدگى ها مى شود . از اين رو ، گزينش دوست و انتخاب افراد شايسته براى ارتباط ، نقش مهمّى در رضامندى انسان از زندگى خواهد داشت.(2)

روابط اجتماعى و مهارت هاى ارتباطى

از آن جا كه انسان ، موجودى اجتماعى است و در كنار ديگران زندگى مى كند ، پديده زندگى اجتماعى شكل مى گيرد . زندگى اجتماعى نيز مسئله روابط اجتماعى را پديد مى آورد . روابط اجتماعى از مسائل مهمى است كه موفقيت در آن، نيازمند برخوردارى از مهارت هاى ارتباطى است. روابط اجتماعى را نبايد ساده انگاشت. بخش مهمى از ناكامى هاى زندگى ، به خاطر ناكامى در روابط اجتماعى است. كسى كه نتواند با ديگران رابطه اى صحيح و منطقى برقرار سازد، دچار تنش ها، مشكلات و بلكه بحران هاى زيادى خواهد شد كه بر كل زندگى او تأثير خواهد داشت و موجب نارضايتى و ناكامى وى مى گردد. كسى كه روابط صميمى نداشته باشد، زندگى خانوادگى اش از تعادل و نشاط برخوردار نبوده ، تعامل سازنده اى نيز ميان اعضاى خانواده برقرار نخواهد شد. در صحنه اجتماع نيز تعامل مثبت و سازنده اى با ديگران نخواهد داشت. در محيط كار نيز نمى تواند رابطه سالم و موفّقى با مديران، همكاران و زيردستان خود برقرار كند. از اين رو ، پيوسته در حال تنش و اضطراب است و همواره از فشار روانى رنج مى برد. همين امر ، بر موقعيت اجتماعى او و بر كسب و كارش تأثير منفى بر جاى خواهد گذاشت.

ص: 191


1- . غررالحكم، ح7363 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص25
2- . ر. ك: دوستى در قرآن و حديث، ص127 فصل پنجم : گزينش دوست .

بنابراين ، بخش مهمى از كاميابى هاى زندگى را بايد در رابطه هاى موفّق جستجو كرد. بدون رابطه اى موفّق نمى توان زندگى موفّق و توأم با شادكامى داشت. امروزه وسايل ارتباطى ، پيشرفت زيادى نموده ، بسيار گسترده شده است؛ اما انسان ها نمى توانند پيام خود را به قلب ديگرى برسانند. پديده «مجاورت بدون صميميت» از ويژگى هاى جوامع امروزى است. ما موفقيت چندانى در توسعه روابط اجتماعى كسب نكرده ايم؛ علت آن را نيز بايد در «فقدان مهارت هاى ارتباطى» جستجو كرد. ما چون نمى دانيم چگونه بايد با

ديگران ارتباط برقرار كنيم، رابطه ها را كاهش مى دهيم. كاهش رابطه و ناسالمى رابطه ها ،

معلول برخوردار نبودن از مهارت هاى ارتباطى است.

امروزه يكى از ضرورت هاى جامعه ما، آموزش مهارت هاى ارتباطى است. اتفاقا بخش زيادى از متون دينى به مهارت هاى ارتباطى اختصاص دارد كه مغفول و محجور مانده است. اين بخش بايد توسط پژوهشگران ، مورد بررسى دقيق قرار گيرد و توسّط مبلّغان ، به آگاهى مردم رسانده شود و توسط نهادهاى آموزشى، آموزش داده شود. مهارت هاى ارتباطى اى كه از متون دينى ، قابل استخراج اند ، فراوان است. در اين مجال به عنوان نمونه ، فقط به برخى از آنها پرداخته مى شود و شما را به مطالعه بيشتر در اين زمينه دعوت مى كنيم.

مقايسه در روابط اجتماعى

ارتباط هاى اجتماعى - كه بخش مهمى از زندگى ما را تشكيل مى دهند - ، داراى مؤلّفه هاى متعدّد و متنوّعى است . يكى از آنها پديده «مقايسه اجتماعى» است. مراد از مقايسه در روابط اجتماعى ، مقايسه اى است كه ميان شخصيت افراد (و نه زندگى آنان)(1) صورت مى گيرد و بر اساس آن به ارزيابى يكديگر مى پردازيم و كسى را خوب و ديگرى را بد مى شمريم . از آن جا كه مقايسه اجتماعى ، در روابط اجتماعى، نقش مهمى در رضايت از زندگى دارد ، لذا آن را مورد بررسى قرار داده ، برخى جنبه هاى آن را مطرح مى كنيم.

ص: 192


1- . مقايسه اجتماعى در سطح زندگى ، بحث مستقلى دارد كه در جاى خود آمده ص98 و مى آيد (ص354) .

راهبردهاى مقايسه

مقايسه ، مقدمه ارزيابى است و نتيجه ارزيابى ، تعيين خوب و بد در دو طرف مقايسه است . نتيجه ارزيابى در مقايسه سطح زندگى ها، تشخيص زندگى خوب از زندگى بد است ؛ اما نتيجه ارزيابى در مقايسه افراد ، خوب و بد دانستن افراد است.

مقايسه ، در روابط اجتماعى داراى دو راهبرد است : راهبرد «من بهتر از او هستم» و راهبرد «او بهتر از من است» . ارزيابى افراد ، ممكن است با يكى از اين دو راهبرد صورت گيرد . راهبرد اوّل، راهبرد «شيطان» است . وقتى از شيطان سؤال شد كه چرا بر آدم سجده نكردى ، گفت : «من از او بهترم»(1).

اما راهبرد دوم ، راهبرد «دين» است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد :

لا يَكونُ المُؤمِنُ عاقِلاً حَتّى يَجتَمِعَ فيهِ عَشرُ خِصالٍ : . . . وَالعاشِرَةُ ومَا العاشِرَةُ ؛ لا يَرى أحَدا إلاّ قالَ : هُوَ خَيرٌ مِنّي وَاتَّقى .(2)

شخص مؤمن ، عاقل نيست تا اين كه ده ويژگى در او جمع شود : ... و دهم و چه چيزى است دهمى ؟ هيچ كس را نمى بيند مگر اين كه مى گويد : او از من ، بهتر و باتقواتر است .

تعبير حضرت ، نشان از اهميت فوق العاده دهمين ويژگى دارد . انس بن مالك - كه خادم پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهبوده ، - مى گويد: در سفارشاتى كه حضرت براى من داشتند فرمود :

يا بُنَيَّ إذا خَرَجتَ مِن أهلِكَ فَلا يَقَعنَّ بَصَرُكَ أحَدا مِن أهلِ القِبلَةِ إلاّ ظَنَنتَ أن لَهُ الفَضلَ عَلَيكَ .(3)

فرزندم! هر گاه از خانه خارج شدى ، چشم بر هيچ يك از اهل قبله مينداز ، مگر اين كه بپندارى او بر تو برترى دارد .

ص: 193


1- . سوره ص ، آيه 75 - 76 .
2- . الخصال ، ج2، ص433 ؛ الأمالى ، طوسى، ص153 ؛ تحف العقول، ص443 .
3- . المعجم الصغير ، ج2 ، ص33 ؛ تاريخ دمشق ، ج9 ، ص343 .

اين ، نشانه ادب اسلامى است . وقتى از امام حسين عليه السلام پرسيدند : ادب چيست؟ به همين مطلب اشاره كرده ، فرمود:

هُوَ أن تَخرُجَ مِن بَيتِكَ فَلا تَلقى أحَدا إلاّ رَأَيتَ لَهُ الفَضلَ .(1)

ادب ، اين است كه از خانه كه خارج شدى ، هيچ كس را ملاقات نكنى مگر اين كه او را [ از خودت ]برتر بدانى .

راهبرد «من بهترم»

كسى كه در روابط اجتماعى از اين راهبرد استفاده مى كند ، خود را برتر از ديگران مى داند ؛ انتظار دارد همه به او احترام بگذارند ، ولى او براى ديگران حرمتى قائل نيست ؛ به ديگران سلام نمى كند ، ولى توقّع دارد كه ديگران به وى سلام كنند ؛ انتظار دارد همه در خدمت او باشند ، ولى خود را بالاتر از آن مى داند كه به ديگران كمك كند ؛ خون خود را رنگين تر از خون ديگران و آبروى خود را مهم تر از آبروى ديگران مى داند ؛ با غرور و نخوت ، راه مى رود و نگاه مى كند ؛ از بهترين پوشش ها و مركب ها براى حفظ برترى خود استفاده مى كند و ... .

همه اينها در يك كلمه ، خلاصه مى شود و آن «تكبّر» است . راهبرد «من بهترم» به تكبّر ختم مى شود و تكبّر در يك مقايسه ، بروز پيدا مى كند . هنگام مقايسه در روابط اجتماعى ، اگر از اين راهبرد استفاده شود ، تكبّر توليد مى شود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره مفهوم تكبّر مى فرمايد:

الكِبرُ أن ... تَغمِصَ النّاسَ فَلا تَرى أحَدا أفضَلَ مِنكَ.(2)

كِبر ، آن است كه ... مردم را كوچك بشمارى و در نتيجه ، هيچ كس را بهتر از خود نبينى .

و در كلام ديگرى به مسئله جان و آبرو اشاره كرده ، مى فرمايد:

الكِبرُ أن ... تَنظُرَ إلَى النّاسِ ولا تَرى أنَّ أحَدا عِرضُهُ كَعِرضِكَ ولا دَمُهُ

ص: 194


1- . موسوعة كلمات الإمام الحسين عليه السلام ، ص750 .
2- . الدرالمنثور، ج4، ص114.

كَدَمِكَ . (1)

كِبر ، آن است كه ... به مردم بنگرى و نه آبروى كسى را همانند آبروى خود ببينى و نه خون او را همانند خون خود بدانى .

شيطان ، با تكيه بر همين راهبرد بود كه بر آدم ، سجده نكرد و در برابر خداوند گردن كشى نمود:

قَالَ يَ-إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَىَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ * قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُو مِن طِينٍ .(2)

گفت: اى ابليس! چه چيز ، تو را بازداشت كه بر آنچه من با دست خود آفريده ام سجده كنى؟ آيا تكبر ورزيدى يا از برترين ها[ ! ] هستى؟ گفت : من بهتر از او هستم ؛ مرا از آتش آفريدى و او را از خاك .

كسى كه تكبّر بورزد ، در چشم مردم ، خوار و حقير مى گردد ، و محبّت و صفا را از بين مى برد ... در اين صورت ، نمى توان روابط رضايت بخشى را انتظار داشت . تكبّر ، لذّت روابط اجتماعى را از بين مى برد و به تلخى ، تبديل مى كند.

راهبرد «او بهتر از من است»

مردم از جهت ارزشى ، به دو گروه «اخيار» و «اشرار» تقسيم مى شوند. كسى كه مقايسه مى شود ، نسبت به كسى كه دست به مقايسه مى زند، يا بهتر است و يا بدتر. اكنون مى خواهيم عملياتى شدن راهبرد «او از من، بهتر است» را در اين طبقه بندى بررسى كنيم . عملياتى شدن اين راهبرد ، در گروه اخيار ، به اين است كه برترى آنان را بپذيرد و در برابر آنان فروتنى كند . برترى ديگران ، همواره پذيرفته نمى شود . شايد در بسيارى از موارد ، برترى ديگران را مى بينيم ، اما آن را انكار مى كنيم . گام نخست ،

پذيرش برترى ديگران است و گام دوم ، فروتنى در برابر آنان است .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ادامه حديثى كه راهبرد «او از من ، بهتر است» را مطرح كردند ،

ص: 195


1- . الأمالى ، طوسى، ص537 ؛ مستدرك الوسائل ، ج12 ، ص34 .
2- . سوره ص، آيه 75 - 76.

مى فرمايد:

إنَّمَا النّاسُ رَجُلانِ : فَرَجُلٌ هُوَ خَيرٌ مِنهُ وَاتَّقى ، وآخَرُ هُوَ شَرٌّ مِنهُ وأدنى ، فَإِذا رَأى مَن هُوَ خَيرٌ مِنهُ وَاتَّقى ، تَواضَعَ لَهُ لِيَلحَقَ بِهِ .(1)

مردم دو دسته اند: گروهى از او بهتر و با تقواتر هستند و گروهى از او بدتر و پست تر هستند . پس هر گاه كسى را ببيند كه از او بهتر و باتقواتر است ، در برابر او تواضع مى كند تا به او ملحق شود .

نكته جالب توجّه ، پيامد فروتنى در برابر اخيار است . كسى كه در برابر اخيار ، فروتنى كند ، تكامل مى يابد و به آنان ملحق مى شود . تكبّر ، مكانيزمى براى جبران ضعف و خوارى است(2)؛ اما راهى بى پايان و كارى بى نتيجه است . راه رسيدن به برترى و كمال ، فروتنى در برابر اخيار است . بهتر دانستن ديگران ، مايه تكامل و تعالى انسان مى گردد و هرگز به معناى خوار شدن نيست.

ص: 196


1- . الخصال ، ج2، ص433 ؛ علل الشرائع، ج1، ص115 .
2- . امام صادق عليه السلام : «ما من رجل تكبر او تجبر إلاّ لذلة وجدها في نفسه ؛ هيچ كسى نيست كه تكبّر مى ورزد ، مگر به خاطر ذلّتى كه در وجود خود احساس مى كند» الكافى ، ج2 ، ص312 .

و هر گاه كسى را ببيند كه از او بدتر و پست تر است ، گويد : چه بسا خوبى او پنهان و شرّ او آشكار باشد ، و چه بسا عاقبت او ختم به خير شود.

روزى امام صادق عليه السلام به يكى از ياران خود به نام حفص بن غياص فرمود:

مَن ذَهَبَ يَرى أنَّ لَهُ عَلَى الآخَرِ فَضلاً فَهُوَ مِنَ المُستَكبِرينَ .

هر كه بر اين باور باشد كه از ديگران برتر است، او در شمار مستكبران است.

حفص مى گويد به حضرت عرض كردم: اگر گنهكارى را ببيند و به سبب بى گناهى و پاك دامنى خود، خويشتن را از او برتر بداند چه؟ حضرت فرمود:

هَيهاتَ هَيهاتَ ! فَلَعَلَّهُ أن يَكونَ قَد غُفِرَ لَهُ ما أتى وأنتَ مَوقوفٌ مُحاسَبٌ ، أما تَلَوتَ قِصَّةَ سَحَرَةِ موسى عليه السلام ؟ !(1)

هرگز ، هرگز! چه بسا كه او آمرزيده شود ، اما تو را براى حسابرسى نگه دارند . مگر داستان جادوگران موسى عليه السلامرا نخوانده اى؟!

جادوگران زمان حضرت موسى عليه السلام در صف فرعون بودند و به مقابله با پيامبر خدا برخاستند؛ اما پس از ديدن معجزه حضرت موسى عليه السلام ايمان آوردند و با همين حال ، جان دادند. بنابراين ، نمى توان حتى خود را از اهل گناه ، برتر دانست.

تصوّر كنيد اين الگوى ارتباطى (چه با اخيار و چه با اشرار) چه فضاى دل انگيزى را در قلمرو روابط اجتماعى ايجاد مى كند! و چه قدر روابط را لذّت بخش مى سازد! رضامندى از روابط اجتماعى را در كجا مى توان يافت : در راهبرد «من از او بهترم» يا در راهبرد «او از من ، بهتر است»؟

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در پايان سخن خود ، درباره پيامد «راهبرد او از من ، بهتر است» مى فرمايد:

فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ فَقَد عَلا مَجدُهُ وسادَ أهلَ زَمانِهِ .(2)

پس هر گاه چنين كند ، حقيقتا عظمت او بالاتر رود و آقاى اهل زمان خود

ص: 197


1- . الكافى، ج8 ، ص128 ؛ بحار الأنوار، ج73، ص226.
2- . الخصال، ج2، ص433 ؛ علل الشرائع، ج1، ص115 .

مى گردد.

درمان تكبّر در روابط اجتماعى

گاهى ممكن است به هر دليلى ، تكبّر در روابط اجتماعى شكل گيرد. براى درمان آن از روش مقايسه مى توان استفاده كرد. مقايسه براى درمان ، مبتنى بر طبقه بندى سه گانه است كه از سن فرد مقابل ، به دست مى آيد. كسى كه خود را برتر از او دانسته ايم، يا كوچك تر از ماست و يا بزرگ تر و يا همسال. در هر گروه سنّى ، با تكيه بر حقيقتى مى توان خودْبرتربينى را كنترل و درمان كرد. اين روش را امام سجاد عليه السلام به خوبى بيان كرده اند. حضرت مى فرمايد:

وإن عَرَضَ لَكَ إبليسُ لَعَنَهُ اللّه ُ بانَ لَكَ فَضلاً عَلى أحَدٍ مِن أهلِ القِبلَةِ فَانظُر إن كانَ أكبَرَ مِنكَ فَقُل : قَد سَبَقَني بِالإِيمانِ وَالعَمَلِ الصّالِحِ فَهُوَ خَيرٌ مِنّي .

اگر ابليس (كه لعنت خدا بر او باد) اين را به تو القا كرد كه بر كسى از اهل قبله ، برترى دارى ، پس نگاه كن ، اگر او بزرگ تر از توست ، بگو : او در ايمان و عمل صالح ، بر من پيشى دارد؛ پس او بهتر از من است .

راهبرد شيطان ، برترى خود بر ديگرى است و اين اصل را به انسان ها نيز القا مى كند . اگر كسى كه ما خود را نسبت به او بهتر مى دانيم ، بزرگ تر از ما باشد ، زودتر از

ما ايمان آورده و عمل صالح بيشترى انجام داده است ؛ بنابراين ، از ما بهتر خواهد بود .

توجّه به سبقت گرفتن او در ايمان آوردن و بيشتر بودن عمل صالح او سبب مى شود كه او را بهتر از خود بدانيم .

و امّا درباره كسى كه كوچك تر از ماست مى فرمايد:

وإن كانَ أصغَرَ مِنكَ فَقُل : قَد سَبَقتُهُ بِالمَعاصي وَالذُنُّوبِ فَهُوَ خَيرٌ مِنّي .

و اگر او كوچك تر از توست ، بگو : من در گناه و معصيت ، بر او پيشى دارم ؛ پس او از من ، بهتر است .

در مواجهه با كوچك تر بايد به امكان گناه بيشتر خود توجّه كرد ، تا اصل «او بهتر از من است» عملياتى شود . فرد كوچك تر بايد به پيش تر بودن ايمان و بيشتر بودن عمل صالح ، توجّه كند ؛ اما خودِ كسى كه سن بيشترى دارد بايد به پيش تر بودن گناه خود

ص: 198

توجّه كند ، در غير اين صورت ، خود را بهتر خواهد دانست .

و امّا در برابر فرد همسال مى فرمايد:

وإن كانَ تِربَكَ فَقُلَ : أنَا عَلى يَقينٍ مِن ذَنبي وفي شَكٍّ مِن أمرِهِ فَمالي أدَعُ يَقيني لِشَكّي؟(1)

و اگر همسال توست ، بگو : من به گناه خود يقين دارم و در كار او شك دارم . پس چرا يقينم را به خاطر شكّم، رها كنم؟!

در اين صورت ، انسان ، هيچ كس را بد و گناه كار نمى داند ؛ بلكه آنان را بهتر و باايمان تر از خود مى شمرد و لذا با آنان روابط سالم و محترمانه اى برقرار خواهد كرد .

البته اين مسئله ، يك طرفه نيست؛ بلكه بايد به يك فرهنگ عمومى تبديل شود و همه افراد ، ديگران را از خودشان بهتر بدانند و در اين صورت ، روابطى سالم و فرح بخش ، شكل خواهد گرفت.

خانواده اجتماعى

مهارت ديگر، روش برخورد با طبقه بندى سنّى است. مردم از نظر سن ، در مقايسه با فرد ، به سه گروه بزرگ تر ، كوچك تر و همسال تقسيم مى شوند . در برابر گروه هاى سه گانه فوق، از راهبرد «خانواده اجتماعى» استفاده مى شود. در اين روش ، فرد، همه مردم را اعضاى خانواده خود مى داند. از اين رو ، كسانى را كه سن بيشترى دارند ، به جاى پدر خود و كسانى را كه سن كمترى دارند ، به جاى فرزند خود و كسانى را كه همسالِ او هستند ، به جاى برادر خود قرار مى دهد . اين روش ، نقش بسيار مهمى در كاهش ناراحتى هاى اجتماعى و افزايش آرامش در روابط اجتماعى دارد .

زُهْرى يكى از اصحاب امام صادق عليه السلاماست كه از وضع خوبى برخوردار بود و به همين جهت ، مورد حسادت قرار گرفت . روزى با حالتى گرفته و ناراحت ، خدمت امام سجاد عليه السلامرسيد . حضرت به وى فرمود : «چرا غمگينى؟». گفت : «غم ها و اندوه هاى پى در پى است كه ريشه در رنجى دارد كه از طرف كسانى بر من وارد شده

ص: 199


1- . التفسير المنسوب إلى الامام العسكرى، ص25 ؛ الاحتجاج، ج2، ص319 ؛ بحار الأنوار، ج71، ص229 .

كه به نعمت من حسادت مى ورزند و چشم طمع به مال من دارند و از طرف كسانى كه به آنها اميد داشتم و به آنها نيكى كرده بودم ، ولى اميدم را نااميد كردند» .

امام سجاد عليه السلام به وى فرمود : «زبانت را نگه دار تا برادرانت باقى بمانند» .

اين ، خود ، يك روش است. كسانى كه زندگى موفّقى دارند، اگر موفّقيت هاى خود را براى ديگران بازگو كنند، ممكن است آتش حسادت آنها برافروخته شود. به همين جهت ، لب فرو بستن ، راهى براى ايمنى از حسادت ها و دشمنى هايى است كه مى تواند روابط اجتماعى را تخريب كند.

به هر حال ، زُهْرى كه گويا متوجه كلام امام عليه السلامنشده بود گفت : «من به نيكى با آنان سخن مى گويم» . امام عليه السلامبه وى فرمود : «هرگز! هرگز! بپرهيز از اين كه به خاطر اين كار ، دچار خودپسندى شوى ...» . سپس حضرت ، راه كارى به وى آموخت كه روابط اجتماعى را رضايت بخش مى سازد:

يا زُهرِيُّ ! أما عَلَيكَ أن تَجعَلَ المُسلِمينَ مِنكَ بِمَنزِلَةِ أهلِ بَيتِكَ ، فَتَجعَلَ كَبيرَهُم بِمَنزِلَةِ والِدَكَ وتَجعَلَ صَغيرَهُم بِمَنزِلَةِ وَلَدِكَ وتَجعَلَ تِربَكَ مِنهُم بِمَنزِلَةِ أخيكَ ؛ فَأَيُّ هؤُلاءِ تُحِبُّ أن تَظلِمَ ؟ وأيُّ هؤُلاءِ تُحِبُّ أن تَدعُوَ عَلَيهِ ؟ وأيُّ هؤُلاءِ تُحِبُّ أن تَهتِكَ سِترَهُ .(1)

اى زهرى! و اما بر عهده توست كه مسلمانان را به منزله خانواده خود قرار دهى ؛ پس بزرگ آنان را به منزله پدرت ، و كوچك آنان را به منزله فرزندت ، و همسال آنان را به منزله برادرت قرار مى دهى . در اين صورت، دوست دارى كدام يك از آنان را مورد ستم قرار دهى؟ و دوست دارى كدام يك از آنان را نفرين كنى؟ و دوست دارى آبروى كدام يك از آنان را ببرى؟

در اين كلام ، اصل «خانواده اجتماعى» به خوبى بيان شده است و به راستى ، كسى كه همه را جزو خانواده خود بداند ، حاضر نيست به او ستم كند و يا نفرين نمايد و يا آبرويش را بريزد . اين اصل ، افتخار آموزه هاى دينى در بُعد اجتماعى است.

ص: 200


1- . التفسير المنسوب إلى الامام العسكرى، ص25 ؛ الاحتجاج ، ج2 ، ص319 ؛ بحار الأنوار، ج71، ص229 .

روش برخورد با تعريف و تمجيد

بخشى از تعامل ما با ديگران را مسئله تعريف و تمجيد از يك سو، و توهين و تحقير از سوى ديگر ، شامل مى شود. به همين منظور ، بخشى از مهارت هاى ارتباطى به چگونگى برخورد با اين پديده ها مربوط مى شود. ما بايد بدانيم چه واكنشى در برابر اين پديده از خود نشان دهيم.

در ادامه حديث قبل ، حضرت به مسئله تكريم در سطح جامعه اشاره كرده، راه رويارويى صحيح با آن را بيان مى دارد ، به گونه اى كه از ديگران طلبكار نباشيم و آنان را بهتر بدانيم . حضرت ، درباره تكريم هاى اجتماعى مى فرمايد:

وإن رَأَيتَ المُسلِمينَ يُعَظِّمونَكَ ويُوَقِّرونَكَ ويُبَجِّلونَكَ فَقُل : هذا فَضلٌ أخَذوا بِهِ .(1)

و اگر ديدى كه مسلمانان ، تو را بزرگ مى شمرند و حرمت مى نهند و گرامى مى دارند ، پس بگو : اين فضيلتى است كه به چنگ آورده اند.

اين كه انسان ، تكريم ديگران را نشانه بزرگوارى خودشان بداند ، تأثير مهمّى در جلوگيرى از تكبّر داشته، اصل «او بهتر است» را پاس مى دارد . تكريم ديگران ، ممكن است راه تكبّر را بگشايد و انسان را به جايى ببرد كه خود را بهتر از ديگران بداند ؛ اما با استفاده از تكنيكى كه حضرت بيان داشته اند، از اين آفت، جلوگيرى مى شود.

روش برخورد با توهين و تحقير

و اما در برابر توهين هاى ديگران چه بايد كرد؟ يكى از عوامل مهم در تنيدگى و نارضايتى ، آزارها و توهين هايى است كه ممكن است از سوى ديگران به انسان برسد . چگونه مى توان اين وضعيت را تحمّل كرد؟ راه مقابله صحيح با آن چيست؟ امام سجاد عليه السلامدر ادامه حديث ، به اين مطلب پرداخته ، مى فرمايد:

وإن رَأَيتَ مِنهُم جَفاءً وَانقِباضا عَنكَ فَقلُ : هذا لِذَنبٍ أحدَثتُهُ .

ص: 201


1- . همان جا .

و اگر از آنان آزار و دورى كردن ديدى ، بگو : اين ، به خاطر گناهى است كه انجام داده ام.

اگر انسان ، تكريم ديگران را به خودشان برگرداند و توهين آنها را نتيجه كردار خودش بداند ، همچنان ديگران را برتر از خود مى داند و بدين سان ، به روابط اجتماعى ، آسيبى وارد نمى شود . سلامت روابط اجتماعى در گرو اين اصل است كه : «او بهتر از من است» و سلامت روابط اجتماعى ، نقش مهمى در رضايت از زندگى خواهد داشت . امام سجاد عليه السلامدر پايان ، به نقش اين نگرش در رضايت از زندگى و

لذّت بخش كردن حيات مى پردازد :

فَإِنَّكَ إذا فَعَلتَ ذلِكَ سَهّلَ اللّه ُ عَلَيكَ عَيشَكَ وكَثَّرَ أصدِقاءَكَ وفَرِحتَ بِما يَكونُ مِن بِرِّهِم ولَم يَأسَف عَلى ما يَكونُ مِن جَفائِهِم .(1)

به تحقيق ، هر گاه چنين كردى ، خداوند ، زندگى را بر تو آسان مى كند و دوستانت را زياد مى گرداند و دشمنانت را اندك مى سازد و از نيكى آنان خرسند مى شوى و از بى مهرى آنان افسوس نمى خورى .

2 . گلستان خانواده

يك . همسر خوب

خداوند متعال ، انسان را كه آفريد ، تداوم نسل او را در خود او قرار داد . از اين رو ، موجوديت انسان را در دو جنس زن و مرد قرار داد و فيزيك بدن هر يك را به گونه اى آفريد كه با اين هدف ، سازگار باشد .(2) غريزه جنسى را نيز قرار داد تا زن و مرد به سوى

ص: 202


1- . التفسير المنسوب إلى الامام العسكرى، ص26 ؛ الاحتجاج ، ج2 ، ص320 ؛ بحار الأنوار، ج71، ص230 .
2- . از رواياتى كه در حرمت هم جنس خواهى و حكمت دو جنس بودن انسان و تفاوت هاى آنان آمده ، معلوم مى شود كه موضوع بقاى نسل ، يكى از مسائل مهم در آفرينش دو جنسى انسان است . در آياتى از قرآن به زوجيت انسان اشاره شده سوره روم ، آيه 21 ؛ سوره شورا ، آيه 11 ؛ سوره فاطر ، آيه 11 و امام صادق عليه السلام حكمت آن را در تداوم نسل مى داند (بحار الأنوار ، ج3 ، ص75) و فرزندان نيز دختر و پسر به دنيا مى آيند تا همين هدف ، تضمين شود و فيزيك هر يك از زن و مردم هم ، متناسب با همين هدف ، آفريده شده است (همان ، ص66) . از سوى ديگر ، هم جنس خواهى ، به اين دليل ممنوع شده كه موجب قطع نسل مى شود (نهج البلاغة ، حكمت 252 ؛ الاحتجاج ، ج2 ، ص93 ؛ علل الشرائع ، ص547 ؛ بحار الأنوار ، ج10 ، ص181) . ر . ك : تفسير الميزان، ج2، ص211 و 213؛ و ج4، ص178 به بعد.

هم ، كششى داشته باشند تا نسل انسان ، تداوم يابد و الا چه بسا انسان ها به خاطر راحت طلبى و مسئوليت گريزى ، از تشكيل خانواده ، خوددارى مى كردند.(1) از سوى ديگر ، در هر يك از دو جنس زن و مرد ، تفاوت هاى روان شناختى وجود دارد و ويژگى هاى روحى و عاطفى هر يك به گونه اى آفريده شده، كه با ديگرى ارضا مى شود.(2)

همه اين مسائل تكوينى ، موجب مى شود كه انسان به همسر ، نياز داشته باشد و اگر اين نياز ، برآورده نشود ، انسان ، آرامش نمى يابد . زمانى مى توان به آرامش رسيد و از

زندگى ، لذّت برد كه اين بخش از نياز انسان نيز برآورده شده باشد ! برآورده شدن اين نياز ، موجب آرامش مى شود و بدين جهت است كه ازدواج، مايه آرامش دانسته شده است:

وَ مِنْ ءَايَ-تِهِى أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا.(3)

ص: 203


1- . امام صادق عليه السلام : «فكر يا مفضل في الافعال التي جعلت في الانسان من الطعم والنوم والجماع و ما دبر فيها ، فانه جعل لكل واحد منهما في الطباع محرك يقتضيه و يستحث به ... والشبق للجماع الذي فيه دوام النسل و بقاؤه ... ولو كان يتحرّك للجماع بالرغبة في الولد كان غير بعيد ان يفتر عنه حتّى يقل النسل او ينقطع فان من الناس من لا يرغب في الولد و لا يحفل به ؛ اى مفضل! بينديش در كارهايى كه در انسان قرار داده از قبيل خوردن ، خوابيدن و آميزش كردن و آنچه براى هر يك از اينها انديشيده است ؛ زيرا براى هر يك ، در طبيعت انسان ، محرّكى قرار داده تا آن را برانگيزاند ... و ميل جنسى ، موجب آميزش - كه مايه دوام و پايدارى نسل است - مى شود ... و اگر انگيزه آميزش ، فرزندخواهى مى بود ، بعيد نبود كه از آن ، چشم پوشى شود تا آن جا كه نسل ، كاهش يابد يا قطع شود ؛ زيرا برخى از انسان ها رغبتى در فرزند ندارند و به آن، تن نمى دهند» توحيد المفضل، ص 75 ؛ بحار الأنوار ، ج 61 ، ص 255 .
2- . امام رضا عليه السلام يكى از علت هاى تحريم هم جنس خواهى را تفاوت هاى روان شناختى جنس مرد و زن مى داند كه مكمّل يكديگرند و اگر از يك جنس ، با هم ازدواج كرده يا رابطه داشته باشند ، اين نيازها برآورده نمى شود : «علة تحريم الذكران للذكران و الاناث للاناث ، لما ركب في الاناث و ما طبع عليه الذكران» عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص96 ؛ علل الشرائع ، ص547 .
3- . سوره روم ، آيه 21 .

و از نشانه هاى خداوند ، اين است كه از خود شما برايتان همسرانى قرار داد تا بدان ها آرامش يابيد .

و در جاى ديگر مى فرمايد:

هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ حِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا.(1)

او كسى است كه شما را از يك ماهيت آفريد و همسرش را از آن قرار داد ، تا بدان وسيله ، آرامش يابد .

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد : خداوند ، همسر را مايه آرامش و اُنس قرار داده(2) تا انسان ، در كنار او آسايش يابد(3) و لذا امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اگر كسى از همسر موافق و همراه ، محروم باشد ، ناآرام و حيران بوده ، زندگى او ناتمام خواهد بود.(4)

البته همسر خوب ، ويژگى هايى دارد كه در برخى روايات ، از آن به عنوان «همسر موافق»(5) ، «همسر صالح»(6) و «همسرى كه پشتيبان انسان باشد»(7) ياد شده است . آسايش و راحتى زندگى ، فقط به داشتن همسرى زيبا و صاحب جاه و مال نيست . چه بسا همسرانى كه از عنصر مال و جاه و جمال برخوردارند ، اما كسى را خوش بخت نكرده اند. انسان خوش بخت ، كسى است كه همسرى شايسته ، همراه ، ياور و پشتيبان داشته باشد . خوش بختى در زندگى ، از آنِ همسرانى است كه ميان آنان «مودّت» و «رحمت» وجود داشته باشد(8) و اين مهم ، به وسيله مال و جاه و جمال به دست

ص: 204


1- . سوره اعراف ، آيه 189 .
2- . « ... ان اللّه عزّ وجلّ جعلها لك سكنا و اُنسا» (كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج2 ، ص621 ؛ الخصال ، ج2، ص567 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص368 ؛ مكارم الأخلاق ، ص419) .
3- . « ... ان اللّه جعلها سكنا و مستراحا و اُنسا و واقية» تحف العقول ، ص262 ؛ بحار الأنوار ، ج74 ، ص14 .
4- . الخصال ، ج1، ص284 ؛ مكارم الأخلاق ، ص199 ؛ بحار الأنوار ، ج74 ، ص186 .
5- . غرر الحكم ، ح9283 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص65 ؛ تحف العقول ، ص318 ؛ بحار الأنوار ، ج78 ، ص 231 .
6- . الخصال ، ص284 ؛ مكارم الأخلاق ، ص199 ؛ بحار الأنوار ، ج74 ، ص186 .
7- . بحار الأنوار ، ج74 ، ص364 و ج77 ، ص192 .
8- . « ... وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً ؛ و ميان شما مودّت و رحمت قرار داد» سوره روم ، آيه 21 .

نمى آيد . از اين رو ، دين اسلام ، توصيه كرده كه همسر خود را به خاطر مال و جاه و جمال ، انتخاب نكنيد كه اگر چنين شد ، خداوند ، شما را به همان عوامل، واگذار مى كند ؛ اما اگر به خاطر دين و ايمان ، با كسى ازدواج كرديد ، خداوند ، اين عوامل را

نيز به شما مى دهد.(1)

آنچه زندگى را شيرين و لذّت بخش مى كند ، مال و جمال نيست ؛ مودّت و رحمت است و اين دو ، در دست خداوند است و اوست كه ميان دل ها انس و اُلفت برقرار مى كند و آن گاه كه چنين مى شود ، آن همسر، از هر چيزى براى انسان ، دوست داشتنى تر خواهد بود و اين ، يعنى داشتن يك زندگى شيرين ، لذّت بخش و همراه با آرامش و آسايش .

اضطراب از فقر

همان گونه كه ازدواج ، يكى از نيازهاى اساسى انسان و از عوامل شادكامى و احساس آرامش به شمار مى رود ، ازدواج نكردن نيز مى تواند عامل افزايش اضطراب و تنيدگى گردد و زندگى را سرد و تلخ گرداند . يكى از دلايل اصلى ازدواج نكردن ، نگرانى از تأمين مخارج زندگى است . هر چه سطح زندگى ها بالاتر مى رود ، اين نگرانى نيز افزايش مى يابد و ميزان ازدواج ، كاهش مى يابد . تنيدگى حاصل از ازدواج نكردن ، از يك سو و نگرانى و اضطراب از فقر از سوى ديگر ، شرايط سخت و شكننده اى را به وجود مى آورد و بهداشت روانى فرد را به شدّت ، تهديد مى كند.

پرسش ، اين است كه اين نگرانى و اضطراب ، تا چه اندازه واقعى است؟ آيا يك ترس منطقى است كه بايد از آن گريخت و يا يك توهّم است كه نبايد به آن اعتنا كرد؟ ترك كردن ازدواج ، به خاطر ترس از مخارج زندگى ، سوءظن به خداوند است . نبايد فراموش كنيم كه روزى رسان ، خداوند است ، نه ما . كسانى كه نگران و ترسان از تأمين مخارج زندگى اند ، تصوّر مى كنند كه خودشان روزى رسان زندگى اند؛ غافل از اين كه تأمين مخارج زندگى با خداوند است و لذا ترس از فقر ، يعنى سوء ظن داشتن به

ص: 205


1- . دعائم الاسلام ، ج2 ، ص196 ؛ تهذيب الأحكام ، ج7 ، ص399 ؛ المعجم الأوسط ، ج3 ، ص21 .

خداوند . امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

مَن تَرَكَ التَّزويجَ مَخافَةَ العيلَةِ فَقَد أساءَ بِاللّه ِ الظَّنَّ .(1)

هر كس به خاطر ترس از تأمين خانواده ، ازدواج را ترك كند ، به تحقيق ، نسبت به خداوند ، گمان بد برده است .

خداوند متعال به طور مشخص ، به مسئله ازدواج پرداخته و تصريح كرده است كه اگر همسران تازه ازدواج كرده، فقير باشند ، من از فضل خودم آنان را بى نياز خواهم كرد:

وَ أَنكِحُواْ الْأَيَ-مَى مِنكُمْ وَ الصَّ--لِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَآل-ءِكُمْ إِن يَكُونُواْ فُقَرَآءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِى وَ اللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ .(2)

دختران و پسران بى همسرتان را و غلامان و كنيزان شايسته تان را به ازدواج درآوريد . اگر فقير باشند ، خداوند ، آنان را از فضل خود ، بى نياز مى سازد و خداوند ، [ داراى فضلى ] گسترده و آگاه است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با استناد به همين آيه ، خطاب به كسانى كه به دليل ترس از فقر ، ازدواج نمى كردند ، فرمود:

مَن تَرَكَ التَّزويجَ مَخافَةَ العيلَةِ فَقَد ساءَ ظَنُّهُ بِاللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ ، إنَّ اللّه َ عَزَّ وجَلَّ يَقولُ : « إِن يَكُونُواْ فُقَرَآءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ » . (3)

هر كس ازدواج را به خاطر ترس از تأمين عائله ، ترك كند ، به تحقيق گمان بد به خداوند - عزّ وجلّ - برده است . خداوند - عزّ وجلّ - مى فرمايد : اگر فقير باشند ، خداوند ، آنان را از فضل خود ، بى نياز مى سازد .

بنابراين ، مشكل ، يك مشكل حقيقى و اقتصادى نيست؛ بلكه يك توهّم و مشكلى اعتقادى است . براى حلّ مشكل ازدواج نكردن، نياز به داشتن مال فراوان نيست؛ بايد شناخت را تصحيح كرد و انديشه ها را اصلاح نمود . واقعيتْ اين است كه خداوند

ص: 206


1- . الكافى ، ج5 ، ص330 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج3، ص385.
2- . سوره نور ، آيه 32 .
3- . الكافى ، ج5 ، ص331 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج3، ص385 .

روزى رسان است ؛ واقعيتْ اين است كه خداوند ، تأمين روزى را تضمين كرده است ؛ واقعيتْ اين است كه در خصوص ازدواج ، وعده داده كه همسران جوان را بى نياز سازد .

اينها واقعيت هاى زندگى اند؛ اينها قوانين حاكم بر روزى بشرند . اما ما چگونه فكر مى كنيم؟ اولاً خودمان را روزى رسان مى دانيم و ثانيا مى گوييم بايد ثروت داشت و بعد ازدواج كرد؛ ولى خداوند مى گويد: اولاً من روزى رسان هستم و ثانيا ازدواج كنيد تا شما را بى نياز كنم .

اعتماد نداشتن به خداوند ، مشكل اصلى است و اين ، يك مشكل اقتصادى نيست ؛ يك مشكل شناختى و اعتقادى است . اگر شناخت ها اصلاح شود و انسان ، به خداوند اعتماد داشته باشد ، نگران مخارج زندگى نخواهد بود و انسان ، با رخت بربستن اين نگرانى و اضطراب ، از يك سو به احساس آرامش بيشترى دست مى يابد و از سوى ديگر ، با ازدواج كردن ، آن را تكميل مى كند و با تشكيل خانواده ، از صفاى زندگى لذّت مى برد . ترس از فقر ، حيله شيطان است . قرآن كريم مى فرمايد:

الشَّيْطَ-نُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ .(1)

شيطان ، به شما وعده فقر مى دهد .

ولى خداوند ، وعده بى نيازى داده است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : هر كس بر

اساس اعتماد به خداوند، ازدواج كند ، اين حق بر عهده خداوند است كه او را يارى كند.(2) برخلاف آنچه تصوّر مى شود كه ازدواج كردن ، مايه سخت تر شدن وضع مالى مى شود ، برعكس ، باعث توسعه مادى زندگى نيز مى گردد . اين ، يك قانون الهى است ؛ بايد به آن اعتماد داشت . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

اِتَّخِذُوا الأَهلَ فَإِنَّهُ أرزَقُ لَكُم .(3)

ص: 207


1- . سوره بقره، آيه 268.
2- . الكافى ، ج5 ، ص329 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج3 ، ص383 ؛ تهذيب الأحكام ، ج7 ، ص239 ؛ قرب الإسناد ، ص11 .
3- . الكافى، ج5، ص329، ح6 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج3، ص383 ؛ تهذيب الأحكام، ج7، ص24 ؛ قرب الإسناد، ص20 .

همسر بگيريد كه اين كار ، روزى شما را بيشتر مى كند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

تَزَوَّجُوا النِّساءَ فَإِنَّهُن يَأتينَكُم بِالمالِ .(1)

با زنان ازدواج كنيد ؛ چرا كه آنان همراه مال مى آيند .

و يا مى فرمايد :

اِلتَمِسُوا الرِّزقَ بِالنِّكاحِ .(2)

روزى را به وسيله ازدواج كردن ، طلب كنيد .

اين ، يك واقعيت تجربه شده است كه ازدواج كردن ، مايه توسعه زندگى مى گردد . كسى خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهرسيد و از فقر ، به حضرت شكايت كرد . حضرت به وى فرمود : «ازدواج كن» و او ازدواج كرد و زندگى اش توسعه يافت(3) .

در نمونه ديگرى امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه روزى ، يكى از جوانان انصار ، خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهرسيد و از فقر خود به حضرت شكايت كرد . حضرت به وى فرمود : «ازدواج كن» . جوان با خود گفت : «خجالت مى كشم پيش از ازدواج ، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برگردم» . در اين هنگام ، مردى از انصار به وى رسيد و گفت : «من دخترى دارم ...» . و بدين سان ، دخترش را به ازدواج آن جوان درآورد و پس از اين واقعه ، خداوند، زندگى او را توسعه داد .

جوان ، خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد و ماجرا را بازگو كرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهنيز خطاب به جوانان فرمود : «اى جوانان! ازدواج كنيد».(4)

اين جوان به سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اعتماد كرد و در حالى كه فقير بود ، نه تنها از

ص: 208


1- . المستدرك على الصحيحين ، ج2 ، ص174 ؛ تاريخ بغداد ، ج9 ، ص148 ؛ الفردوس ، ج2 ، ص50 ؛ مكارم الأخلاق ، ص196 .
2- . مكارم الأخلاق ، ص196 ؛ الفردوس ، ج1 ، ص88 .
3- . الكافى ، ج5 ، ص330 ؛ ر . ك : تاريخ بغداد ، ج1 ، ص365 .
4- . الكافى، ج5، ص330.

ازدواج نترسيد ، بلكه ازدواج كرد و همين كار ، موجب توسعه زندگى اش گرديد . شايد قدرى بعيد به نظر آيد ؛ ظاهر امر نيز همين گونه است . بعيد به نظر مى رسد كه چنين چيزهايى واقعيت داشته باشد .

اسحاق بن عمار مى گويد : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : آيا اين حديث واقعيت دارد كه جوانى از فقر، سه بار ، خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهرسيد و هر سه بار ، حضرت وى را به ازدواج كردن فراخواند؟! و حضرت فرمود : «آرى ، اين ، حقيقت دارد» . آن گاه فرمود:

الرِّزقُ مَعَ النِّساءِ وَالعِيالِ .(1)

روزى ، همراه با زن و فرزند است .

اصل اساسى و بنيادين ، اين است كه انسان بايد افكار و انديشه هاى خود را اصلاح كند و آنها را با قوانين الهى و واقعيت هاى زندگى ، مطابق سازد . هماهنگ ساختن افكار با واقعيت ها ، كليد طلايىِ راحت زيستن است:

چشم ها را بايد شست،

جور ديگر بايد ديد .

دو . فرزند صالح

گفتيم كه علّت خلقت انسان ، در دو جنس زن و مرد ، و علّت وجود غريزه جنسى در آنها ، تداوم نسل است . فرزند ، محصول زندگى مشترك همسران است . اين محصول ، يكى ديگر از لذّت هاى زندگى است . كسانى كه از نعمت فرزند محروم اند، خود را تنها مى يابند ؛ هر چند كه همسرى دارند و با دوستان و آشنايان و فاميل زندگى مى كنند . گويا فرزند داشتن ، يكى از نيازهاى عاطفى انسان است .

حضرت زكريا عليه السلامكه از نعمت فرزند ، محروم بود ، از تنهايى به خداوند شكايت كرد و گفت:

ص: 209


1- . همان ، ص330 ؛ عوالى اللآلى، ج3، ص281 .

رَبِّ لاَ تَذَرْنِى فَرْدًا وَ أَنتَ خَيْرُ الْوَ رِثِينَ .(1)

پروردگارا! مرا تنها مگذار و تو بهترين وارث هستى .

امام صادق عليه السلام ، نداشتن فرزند را يكى از عوامل تنيدگى و نارضايتى از زندگى مى داند(2) و وجود آن را مايه اُنس در بى كسى ها و آرامش در تنهايى ها مى شمرد.(3) فرزند ، مايه روشنى چشم و شادابى قلب(4) و بركت زندگى(5) و ميوه دل(6) است . بوى فرزند ، از بوى بهشت است.(7) البته اين ، وقتى ارزشمندتر و لذّت بخش تر مى شود كه فرزند انسان ، فرزند صالح باشد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

مِن سَعادَةِ الرَّجُلِ الوَلَدُ الصّالِحُ .(8)

از خوش بختى مرد ، فرزند صالح است .

فرزند صالح را با هيچ ثروتى نمى توان معاوضه كرد . شايد شما از ثروت ، برخوردار نباشيد ؛ اما اگر فرزندان صالح و شايسته اى داريد ، قدر آنها را بدانيد ، آنها را دوست بداريد ، تا لذّت وجود آنان را درك كنيد . تصوّر كنيد اگر فرزند ناصالح و

ص: 210


1- . سوره انبياء، آيه 89 .
2- . الخصال ، ج1، ص284 ؛ مكارم الأخلاق ، ص199 ؛ بحار الأنوار ، ج74 ، ص186 .
3- . «اللهم ... هب لى عاقبة صدق ذكورا و اناثا آنس بهم من الوحشة و اسكن اليهم من الوحدة» الكافى ، ج 6 ، ص 7 .
4- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «اطلبوا الولد و التمسوه فانه قرة العين و ريحانة القلب» الفردوس ، ج1 ، ص79 ؛ فتح البارى ، ج9 ، ص280 ؛ مكارم الأخلاق ، ص224 .
5- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «بيت لا صبيان فيه ، لا بركة فيه ؛ خانه اى كه فرزندى در آن نباشد ، بركت در آن نيست» (الفردوس ، ج5 ، ص359 ؛ كنز العمّال ، ج 16 ، ص274) .
6- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «الولد ثمرة القلب ؛ فرزند ، ميوه دل است» مسند ابى يعلى ، ج2 ، ص10 ؛ المستدرك على الصحيحين ، ج4 ، ص239 ؛ «لكل شجرة ثمرة و ثمرة القلب الولد ؛ هر درختى ميوه اى دارد و ميوه دل ، فرزند است» (الجامع الصغير ، ج1 ، ص369 ؛ الفردوس ، ج1 ، ص204 ؛ كنز العمّال ، ج16 ، ص 457) .
7- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «ريح الولد من ريح الجنة» (الجامع الصغير ، ج2 ، ص21 ؛ كنز العمّال ، ج16 ، ص274 ؛ روضة الواعظين، ج2، ص369) ؛ «الولد للوالد ريحانة من اللّه يشمها [ قسمها ]بين عباده» (عدة الداعى ، ص86) .
8- . الكافى ، ج6 ، ص3 ؛ عدة الداعى ، ص86 ؛ ر. ك: الجعفريات ، ص99 .

فاسدى مى داشتيد ، چه قدر حاضر بوديد خرج كنيد تا فرزندتان صالح و شايسته گردد؟

روزى كسى كه وضع چندان مناسبى نداشت ، به نوعى گلايه مى كرد . در لا به لاى صحبت هايش از فرزندان خود تعريف كرد كه تاكنون چه دام هايى كه شيطان براى آنان گسترده ، ولى آنان پاكى و عفّت خود را حفظ كرده اند. وقتى صحبت او به اين جا رسيد ، از او پرسيدم: اگر فرزندان شما نااهل و ناباب بودند، چه قدر حاضر بوديد بدهيد تا آنان ، به راه پاكى و عفاف برگردند؟ او به فكر فرو رفت و گفت : «هيچ قيمتى براى آن نمى توان تعيين كرد» .

گفتم : پس چرا قدر اين ثروت هاى عظيم را نمى دانيد؟! انسان ، دوست دارد ثروت فراوانى داشته باشد، اما اگر يكى از فرزندانش ناباب شود ، حاضر است همه ثروت هاى خود را بدهد تا فرزندش صالح شود! اگر مال فراوان نداشته باشيم، ولى خداوند ، فرزند صالحى به ما داده باشد ، بايد بدانيم اين فرزند صالح ، ثروت گران بها و ارزشمندى است كه نمى توان قيمتى براى آن تعيين كرد . دارايى و برخوردارى فقط به مال نيست . چيزهاى بسيار ديگرى مثل همسر و فرزند صالح هم هستند كه جزو دارايى هاى زندگى محسوب مى شوند و ما زمانى از وجود آنها لذّت مى بريم كه قدر آنها را بدانيم . نعمت ناشناخته و پنهان ، لذّتى هم به ارمغان نمى آورد . ثروت هاى واقعى زندگى را بايد بشناسيم ، تا از وجود آنان لذّت ببريم.

برخى خانواده ها به دلايل پزشكى از داشتن فرزند ، محروم اند ؛ اما برخى ديگر ، با تصميم خودشان از داشتن فرزند ، خوددارى مى كنند . اينان از تأمين زندگى فرزند نگران اند. يكى از انگيزه هاى فرزنددار نشدن، نگرانى از تأمين روزى آنهاست و همين امر ، موجب افزايش فشار روانى مى گردد . از يك سو از داشتن فرزندى كه مى تواند مايه انس باشد ، محروم اند و از سوى ديگر ، نگران وضعيت مالى خويش اند و از اين كه به اين دليل نمى توانند فرزند داشته باشند ، در رنج به سر مى برند . مجموعه اين عوامل ، زندگى تلخ و سردى را به وجود مى آورد.

ريشه اين نگرانى ، اطمينان نداشتن به خداوند است . بشر گاهى تصوّر مى كند كه

ص: 211

او روزى رسان است! و به اين دليل ، يا از داشتن فرزند ، نگران مى شود و يا از فرزنددار شدن ، جلوگيرى مى كند . بكر بن صالح مى گويد : به امام كاظم عليه السلام نوشتم كه پنج سال است از فرزنددار شدن ، اجتناب كرده ام و دليل آن ، اين است كه همسرم موافق نيست و مى گويد : ما چيزى نداريم و تربيت آنان مشكل است . نظر شما چيست؟ حضرت در جواب نوشتند:

اُطلُب فَإِنَّ اللّه َ عَزَّ وجَلَّ يَرزُقُهُم .(1)

فرزند بخواه كه خداوند - عزّ وجلّ - آنان را روزى مى دهد .

اگر انسان ، به قوانين روزى توجّه كند و بداند كه روزى به دست خداست ، چنين تصوّراتى به انديشه او راه نمى يابد و اين قدر ، خود را دچار رنج فرزند نداشتن و عذاب توان مالى نداشتن نمى كند .

عده اى نيز پس از فرزنددار شدن ، ناراحت و غمين تنيده مى شوند و از زندگى خود لذّت نمى برند . جالب اين جاست كه اگر فرزند آنان دختر باشد ، اين امر ، شدّت بيشترى مى يابد . اين افراد در دوران باردارى ، فشار روانى زيادى را تحمّل مى كنند و

با نگرانى خاصى آرزو مى كنند كه فرزندشان پسر باشد ، نه دختر! اين دوران براى آنان دوران دلهره و اضطراب شديد است .

وقتى همسر يحيى بن زكريا باردار شد ، وى نامه اى به امام كاظم عليه السلاممى نويسد و از ايشان مى خواهد كه دعا كند خداوند ، فرزند پسر به وى دهد و حضرت در جواب وى مى نويسند : «چه بسا دخترى كه از پسر، بهتر است» .(2) حضرت بدين وسيله ، پاسخ منفى به درخواست وى مى دهند . روزى بشارتِ دختردار شدن به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دادند . حضرت به چهره اصحاب خود نگريست و آثار ناخشنودى را در چهره آنان مشاهده نمود . در اين هنگام ، رو به آنان كرد و فرمود:

ما لَكُم ؟ رَيحانَةٌ أشَمُّها ورِزقُها عَلَى اللّه ِ عَزَّ وجَلَّ .(3)

ص: 212


1- . الكافى ، ج6 ، ص3 ؛ مكارم الأخلاق ، ص224 .
2- . بحار الأنوار ، ج50 ، ص177 .
3- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج3 ، ص481 ؛ مكارم الأخلاق، ص219 .

شما را چه شده است؟ گلى است كه آن را مى بويم و روزى آن نيز بر خداوند - عزّ وجلّ - است .

اين ، نشان مى دهد كه نگرانى آنان به خاطر تأمين مالى فرزند دختر است . در نظر اين گروه ، فرزند دختر، مصرف كننده است و فرزند پسر ، درآمدزا . از اين رو از به دنيا آمدن فرزند دختر ، ناراحت مى شدند .

يكى از اصحاب امام صادق عليه السلامازدواج كرد . حضرت به وى فرمود : «چگونه بود؟» . گفت : «هر خيرى كه مردى از زنى مى بيند ، من هم ديدم؛ ولى او به من خيانت كرد!» حضرت پرسيد : «چه خيانتى؟». گفت : «فرزند دختر به دنيا آورد!». حضرت فرمود :

لَعَلَّكَ كَرِهتَها ، إنَّ اللّه َ عَزَّ وجَلَّ يَقولُ : « ءَابَآؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا » . (1)

گويا از دختر ، ناخشنود شده اى . خداوند - عزّ وجلّ - مى گويد : پدران شما و فرزندان شما ، نمى دانيد كدام يك نفع بيشترى به شما مى رسانند .

حضرت بدين وسيله ، براى او روشن ساخت كه او نمى داند مصلحتش در چيست و آنچه خداوند انجام مى دهد ، بر اساس مصلحت بشر است و لذا جاى نگرانى و ناراحتى نيست.

يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام به نام سكونى مى گويد: روزى در حالى كه غمگين و ناراحت بودم خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم . حضرت پرسيد : «سكونى، ناراحتى تو از چيست؟». گفتم : فرزند دخترى برايم به دنيا آمده است . حضرت پاسخى به من داد كه مرا آرام و خوش حال كرد . فرمود:

يا سَكونِيُّ عَلَى الأَرضِ ثِقلُها وعَلَى اللّه ِ رِزقُها ، تَعيشُ في غَيرِ أجَلِكَ وتَأكُلُ مِن غَيرِ رِزقِكَ .(2)

ص: 213


1- . الكافى ، ج6 ، ص4 .
2- . الكافى ، ج6 ، ص48 ؛ تهذيب الأحكام ، ج8 ، ص112 .

اى سكونى! سنگينى او (فرزند دختر) بر زمين است و روزى او بر عهده خداوند است . در غير عمر تو زندگى مى كند و از غير روزى تو مى خورد .

سكونى مى گويد : به خدا سوگند ، اين كلام ناراحتى را از من زدود و مرا خوش حال كرد . اگر به اين واقعيت توجّه شود كه فرزند ، نه از عمر انسان مى كاهد و نه از روزى انسان ، نگرانى ها برطرف مى شود . امام صادق عليه السلام به جارود بن منذر

مى فرمايد:

بَلَغَني أنَّهُ وُلِدَ لَكَ ابنَةٌ فَتُسخِطُها وما عَلَيكَ مِنها ؟ ! رَيحانَةٌ تَشَمُّها وقَد كُفيتَ رِزقَها وقَد كانَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أبَا البَناتِ .(1)

به من خبر رسيده كه براى تو فرزند دخترى متولّد شده و تو از آن ، خشمگين شده اى. چه چيزى از او بر دوش توست؟ گلى است كه آن را مى بويى و از روزى آن نيز كفايت شده اى و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم پدر دختران بود .

حضرت در اين كلام ، به سه نكته اشاره كرده اند: يكى جنبه مثبت دختر ، ديگرى تأمين بودن روزى آن و سوم اين كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم پدر دختران بوده است . اگر دختردار بودن ، ننگ مى بود ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نبايد دختر داشته باشد . پس دختر داشتن ، ننگ نيست و روزى آن نيز بر عهده خداوند است . از اين رو نبايد انسان ، ناراحت و غمگين گردد و بدين وسيله ، زندگى را بر خود و همسرش تلخ كند ؛ بلكه بايد از اين گل خدايى ، خرسند باشد و از زندگى خود لذّت ببرد.

3 . با خدا بودن

تا به حال به اين فكر كرده ايد كه چرا «نى» مى نالد و ناله او حزن خاصى دارد؟ شعر معروف «بشنو از نى»، حقايق بسيارى را در بر دارد . ناله «نى» ، ناله جدايى و فراق است :

بشنو از نى چون شكايت مى كند

از جدايى ها حكايت مى كند

ناله نى ، ناله غريبى و تنهايى است . خانه نى ، نيستان است و نى ، چون از خانه خود

ص: 214


1- . الكافى ، ج6 ، ص6 .

و از جمع نى ها دور افتاده است ، نالان است:

كز نيستان تا مرا ببريده اند

از نفيرم مرد و زن ناليده اند

سينه نى ، مالامال از اشتياق وصل و بازگشت به اصل خويش است و از اين روست كه سوز فراق و اشتياق ديدار را در ناله آن مى توان حس كرد:

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگويم شرح درد اشتياق

هر كسى كو دور مانْد از اصل خويش

باز جويد روزگار وصل خويش.(1)

مولوى ، اين تمثيل را براى تشريح وضعيت انسان بيان كرده است و چه تمثيل زيبايى : نى ، چون از اصل خويش دور افتاده است ، دلى آتش گرفته و آهى سوزان دارد ؛ انسان نيز چنين وضعيتى دارد . انسان از ديار خاك نيست . در برهوت ماديت و در اين خاكستان ، تنها و بى كس است ، سرگشته و حيران است ، دلش آرام ندارد و بهانه كسى را مى گيرد : «من ملك بودم و فردوس برين جايم بود» . ريشه انسان ، آن جايى است كه روح را در آن دميدند . روح انسان از هر چه باشد ، به همان چيز ، تمايل پيدا مى كند و فقط اين گونه است كه آرام مى گيرد . خداوند از روح خود در انسان دميده است : «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى»(2) و لذا تا به او وصل نشود ، آرام نمى گيرد . راز مناجات انسان و سوزناكى ناله هاى عاشقانه او همين است ؛ اينها ناله هايى از درد فراق و شوق وصال است.

يكى از نيازهاى اساسى انسان ، نياز به خداست . تا خدا در زندگى انسان نباشد ، آن زندگى ، بى معنا خواهد بود ، و زندگى بى معنا ، سرد و بى روح است . اگر همه امكانات ، فراهم باشد ، ولى خدا در زندگى نباشد ، زندگى ، خسته كننده و ملال آور خواهد بود؛ زيرا خداوند ، اصل و ريشه انسان است و قطع ارتباط با ريشه ، موجب پژمردگى و افسردگى مى شود . از اين روست كه خداوند مى فرمايد:

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُو مَعِيشَةً ضَنكًا .(3)

ص: 215


1- . مثنوى معنوى ، دفتر اوّل، بيت 1 - 4 .
2- . سوره حجر ، آيه 29 .
3- . سوره طه ، آيه 124 .

و هر كس از ياد من روى گرداند ، زندگى سختى خواهد داشت .

خداوند ، بهترين مونس و همدم انسان است . با او انسان ، احساس آرامش مى كند . زندگى با خدا زندگى لذّت بخش و شادى آفرينى است . قرآن كريم مى فرمايد:

أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَ-ل-ءِنُّ الْقُلُوبُ .(1)

آگاه باشيد كه با ذكر خدا دل ها آرام مى گيرد .

ياد خداوند ، سينه ها را جلا مى دهد و به قلب ها آرامش مى بخشد . امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد:

ذِكرُ اللّه ِ جِلاءُ الصُّدورِ وطُمأنينَةُ القُلوبِ .(2)

ياد خدا مايه جلاى سينه ها و آرامش دل هاست .

كسانى كه در پى زندگى لذّت بخش هستند نبايد از ارتباط با خدا غافل شوند . نماز ، يكى از جلوه هاى ذكر خداست.(3) از زندگى بدون نماز و دعا و مناجات نبايد انتظار يك آرامش واقعى و پايدار داشت . به واقعيت ها بايد توجّه كرد . انسان ، موجودى است الهى كه روح خداوند را با خود دارد و روح ، اساس حيات انسانى است . اين روح جدا افتاده ، نياز به ارتباط با منبع خود دارد ؛ بدون اين ارتباط ، افسرده و پژمرده مى گردد .

اين ، واقعيتى است انكارناپذير كه بى توجّهى به آن ، هيچ چيز را تغيير نمى دهد . ارتباط با خداوند ، شرينى زندگى است و كسى كه شيرينى ياد خدا را بچشد ، از او روى گردان نمى شود . امام سجاد عليه السلامدر مناجات نهم از مناجات پانزده گانه خود مى فرمايد :

مَن ذَا الَّذي ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنكَ بَدَلاً ، ومَن ذَا الَّذي آنَسَ بِقُربِكَ فَابتَغى عَنكَ حِوَلاً.(4)

ص: 216


1- . سوره رعد ، آيه 28 .
2- . غرر الحكم ، ح3639 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص256 .
3- . «أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِكْرِى ؛ نماز را به خاطر ياد من ، بپا دار» سوره طه، آيه 14 .
4- . بحار الأنوار، ج94، ص148 .

كيست كه حلاوت محبّت تو را چشيد و ديگرى را به جاى تو برگزيد؟! و كيست كه نزد تو اُنس گرفت و روى از تو برگرفت؟!

به آسمان نيز سرى بزنيم و خدا را نيز به ياد آوريم . خداوند، بزرگ ترين و مهم ترين نياز انسان است . بدون ارضاى اين نياز، نمى توان به لذّت زندگى دست يافت . با خدا بودن ، عامل اساسى رضايت از زندگى است.

ص: 217

ص: 218

ص: 219

ص: 220

بخش سوم : مهارت هاى مقابله با تنيدگى

اشاره

فصل يكم : ضرورت مهارت براى مقابله با تنيدگى

ضرورت مهارت براى مقابله با تنيدگى(1)

رضايت از زندگى ، مشروط به وجود نداشتن سختى و مشكل نيست ؛ در شرايط عادى نيز محتاج مهارت هايى براى رسيدن به رضايت از زندگى هستيم . به همين جهت ، در بخش نخست كتاب ، شرايط عادى زندگى را مورد توجّه قرار داديم و عوامل رضايت از زندگى را برشمرديم . روى ديگر سكّه زندگى ، سختى ها و مشكلات آن است . سختى ، اجتناب ناپذير است ؛ امّا ناكامى و شكست، سرنوشت حتمى دوران سختى نيست. آنچه موجب ناكامى مى گردد، فقدان مهارت هاى لازم براى مقابله با پديده هاى ناخوشايند است ، نه وقوع سختى ها و گرفتار شدن انسان ها . با برخوردارى از مهارت هاى مقابله با تنيدگى مى توان دوران ناخوشايند را به سلامتى ، پشت سر گذاشت و حتّى از آن ، پلى به سوى موفّقيت بيشتر زد.

بنابراين ، يكى از ضرورت هاى زندگى، فرا گرفتن شيوه هاى مقابله با سختى ها و كسب مهارت هاى لازم براى گذر از دوران ناخوشايند است. زندگى موفّق ، از آنِ كسى است كه بتواند اين دوران را به خوبى ، پشت سر بگذارد از اين رو ، در ادامه ، مهارت هاى لازم براى گذر از اين سختى ها را بيان خواهيم كرد.

ص: 221


1- . تنيدگى : فشار روانى ، اِسترس (stress) .

اجتناب ناپذيرى مقابله

سختى ها ، از واقعيت هاى غير قابل انكار زندگى اند و فشار روانى زيادى را بر انسان ، وارد مى سازند . هر موقعيت ناخوشايندى ، واكنشى از سوى ما به همراه دارد و اساسا يكى از فلسفه هاى بروز مشكلات ، سنجش نوع واكنش انسان به اين موقعيت هاست . واكنش و موضع گيرى انسان به اين موقعيت ها را «مقابله» مى نامند . بدون ترديد ، همه انسان ها به موقعيت هاى ناخوشايند ، واكنش نشان مى دهند ؛ اما مهم اين است كه اين واكنش ، صحيح و خردمندانه باشد . ميزان موفّقيت انسان و سطح رضايت او از زندگى ، به شيوه مقابله او با سختى ها بستگى دارد . هر مقابله اى را نمى توان صحيح و

كارآمد دانست . بنابراين بايد مهارت هاى لازم براى استفاده از مقابله هاى صحيح را فراگرفت و هنگام نياز ، آنها را به كار بست.

بى تابى كردن ، مقابله نادرست

فورى ترين و شايد شايع ترين واكنش در برابر حوادث ناخوشايند ، بى تابى كردن است . طبع اوّليه انسان، اين است كه در برابر ناخوشايندى هاى زندگى ، بى تاب مى گردد . قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

إِنَّ الاْءِنسَ-نَ خُلِقَ هَلُوعًا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا .(1)

همانا انسان ، حريص و بى تاب آفريده شده است ؛ هر گاه بدى به او برسد ، بى تاب مى شود .

بى تابى كردن ، روال عادى زندگى را تغيير داده ، تعادل انسان را بر هم مى زند . اين عدم تعادل ، ممكن است به دو شكلْ نمايان شود : يكى بروز رفتارهايى كه پيش از اين ، انجام نمى داده ، و ديگرى ترك رفتارها و كارهايى كه انجام مى داده است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

إنَّ الجَزَعَ عَلَى المُصيبَةِ أن يَعمَلَ شَيئا لَم يَكُن يَعمَلُهُ أو يَترُكَ شَيئا كانَ يَعمَلُهُ.(2)

ص: 222


1- . سوره معارج ، آيه 19 - 20 .
2- . تنبيه الخواطر ، ج1 ، ص16 .

همانا بى تابى كردن بر مصيبت ، اين است كه كارى را انجام دهد كه انجام نمى داده و يا ترك كند چيزى را كه انجام مى داده است .

ناله و فريادْ سر دادن ، گريبان دريدن ، بر سر و صورت زدن ، مو پريشان كردن ، دست بر دست زدن يا بر ران خود زدن و امورى از اين دست ، رفتارهايى هستند كه در شرايط عادى ، انجام نمى گيرد ؛ ولى هنگام مصيبت ، از انسان ، سر مى زند.(1) از سوى ديگر ، كسل شدن ، اظهار ناتوانى كردن ، و دست روى دست گذاشتن و روال زندگى را رها كردن ، منشأ ترك كردن امورى است كه انسان در شرايط عادى ، آن ها را انجام مى داده است.

پديده ديگرى كه هنگام بى تابى ، رخ مى دهد «شكايت كردن» است . معمولاً وقتى حادثه ناخوشايندى رخ مى دهد ، انسان ، لب به شكايت مى گشايد . گاهى اين شكايت كردن ، با ناسزاگويى همراه مى شود ؛ هيچ حريمى نگاه داشته نمى شود و هر چه به زبان مى رسد ، گفته مى شود . اما كسى كه صبور و بردبار باشد ، اهل شكايت و ناسزا نيست .

جابر بن عبداللّه انصارى از امام باقر عليه السلامپرسيد : «صبر جميل چيست؟» . حضرت ،

ص: 223


1- . جابر به امام باقر عليه السلام مى گويد : «بى تابى كردن چيست؟». حضرت در پاسخ مى فرمايد : «أشد الجزع الصراخ بالويل و لطم الوجه و الصدر و جز الشعر من النواصى و من اقام النواحة فقد ترك الصبر و أخذ في غير طريقه» الكافى ، ج3 ، ص222 ، ح1 . امام صادق عليه السلام : «من أصيب بمصيبة فجاء عند تلك المصيبة بنائحة فقد كفرها» (الكافى ، ج6 ، ص432 ، ح11 ؛ مشكاة الأنوار ، ص433 ؛ بحار الأنوار ، ج82 ، ص103 ، ح49) . امام على عليه السلام : «نهى رسول اللّه صلى الله عليه و آله عن الرنة عند المصيبة و نهى عن النياحة و الاستماع اليها» . (كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص5 ، ح4968 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص422 ؛ مكارم الأخلاق ، ص424) . امام كاظم عليه السلام : «من ضرب بيده على فخذه او ضرب بيد الواحدة على الاخرى عند المصيبة فقد احبط اجره» (تحف العقول ، ص403 ؛ بحار الأنوار ، ج78 ، ص326 ، ح4) . كسى خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : چه چيزى پاداش مصيبت را از بين مى برد؟ حضرت فرمود : «تصفيق الرجل بيمينه على شماله والصبر عند الصدمة الاولى» (مسكّن الفؤاد ، ص48 ؛ بحار الأنوار ، ج82 ، ص93 ، ح45) . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «الضرب على الفخذ عند المصيبة يحبط الاجر و الصبر عند الصدمة الاولى يعظم الاجر» (تنبيه الغافلين ، ص260 ، ح348) .

در پاسخ مى فرمايد:

فَذلِكَ صَبرٌ لَيسَ فيهِ شَكوىً إلَى النّاسِ .(1)

اين ، صبرى است كه در آن ، شكايت كردن به مردم نيست .

جبرئيل نيز همين نكته را در تفسير صبر براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيان مى كند.(2) البته شكايت كردن به خداوند، مانعى ندارد ؛ آنچه بد است ، شكايت كردن از خداست . شكايت از خدا ، به معناى «اعتراض» است و شكايت به خدا ، به منظور «استعانت» . شكايت كردن به مردم ، در حقيقت ، شكايت كردن از خداست . نبايد هنگام سختى ها به ديگران شكايت كرد . شكايت به مردم ، چه تأثيرى خواهد داشت . بايد شكايت پيش كسى بُرد كه توان حل آن مشكل را داشته باشد . امام على عليه السلامدرباره اين اصل

مى فرمايد :

اِجعَل شَكواكَ إلى من يَقدِرُ عَلى غِناكَ .(3)

شكايت خود را خطاب به كسى قرار ده كه قادر بر توانمند كردن تو باشد .

به همين جهت حضرت مى فرمايد:

إذا ضاقَ المُسلِمُ فَلا يَشكُوَنَّ رَبَّهُ عَزَّ وجَلَّ وَليَشتَكِ إلى رَبِّهِ الَّذي بِيَدِهِ مَقاليدُ الاُمورِ وتَدبيرُها .(4)

هر گاه مسلمان ، در تنگنا قرار گرفت ، نبايد از خداوند شكايت كند؛ بلكه بايد به پروردگارش كه زمام امور و تدبير آنها به دست اوست ، شكايت كند .

شكايت هاى پرخاشگرانه و همراه با ناسزاگويى ، از نشانه هاى بى تابى است . جالب اين كه اين گونه شكايت ها ، هيچ تأثيرى بر حلّ مشكل و بهبود وضعيت فرد ندارد . وقتى از امام جواد عليه السلام درباره صبر جميل پرسيدند، حضرت فرمود : «چيزى است كه شكايت كردن ، در آن نيست» . سپس فرمود:

ص: 224


1- . الكافى ، ج2 ، ص93 ؛ تفسير العياشى، ج2، ص188 .
2- . معانى الأخبار، ص260 ؛ بحار الأنوار ، ج71 ، ص87 و ج77 ، ص420 .
3- . غرر الحكم ، ح3961 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص86 .
4- . الخصال ، ص624 ، ح10 ؛ ر . ك : تحف العقول ، ص81 .

وما فِي الشَّكوى مِنَ الفَرَجِ ؟ ! فَإِنَّما هُوَ يُحزِنُ صَديقَكَ ويُفرِحُ عَدُوَّكَ .(1)

شكايت كردن ، چه تأثيرى در فَرَج دارد؟! همانا دوست را محزون مى كند و دشمن را شاد مى گرداند .

و اين ، چيزى جز اضافه كردن مشكلات و سختى ها نيست.

پيامدهاى بى تابى كردن

ترديد نداشته باشيد كه بى تابى كردن ، كوچك ترين تأثيرى در بهبود وضعيت شما نخواهد داشت . «سودمندى» يكى از اصول اساسى در رفتارهاى خردمندانه است . رفتار خردمندانه ، رفتارى است كه فايده اى در بر دارد و نتيجه عاقلانه اى به دنبال دارد . ممكن است كه ما از بى تابى كردن ، به عنوان رفتار مقابله اى استفاده كنيم ؛ ولى

بايد دانست كه مقابله مثبت و واكنش صحيح ، آن است كه شرايط موجود را بهبود بخشد و اوضاع را كنترل كند . اين ، در حالى است كه به وسيله بى تابى كردن ، آنچه از دست رفته ، باز نمى گردد و مصيبت وارد شده ، از بين نمى رود و احساسات و عواطف انسان ، كنترل نمى شود . امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد :

الحُزنُ وَالجَزَعُ لا يَرُدّانِ الفائِتَ .(2)

غمگينى و بى تابى ، آنچه را از دست رفته ، باز نمى گردانند .

زانوى غمْ بغل كردن و بى تاب شدن ، هرگز نمى تواند سختى و گرفتارى را حذف كند و خوشايندى را بازگرداند. از آن جا كه درافتادن با سختى ها تأثيرى در محو كردن سختى ها ندارد ، مى تواند تأثير معكوس برجاى گذاشته ، حتّى بر ميزان تنيدگى و فشار روانى فرد نيز بيفزايد . ستيز با سختى ها تلاش بى حاصل است و اين تلاش پيامدى جز رنج ندارد و رنج بى حاصل ، تنيدگى زاست . اگر تلاش انسان ، ثمربخش باشد ، رنج آن ، قابل تحمّل و بلكه شيرين خواهد بود ؛ اما اگر انسان ، تلاش خود را بى ثمر ببيند ، رنج آن نيز تحمّل ناپذير و آزاردهنده خواهد شد.

ص: 225


1- . جامع الأخبار، ص116 ؛ بحار الأنوار ، ج71 ، ص92 .
2- . غرر الحكم ، ح5612 .

وانگهى كسى كه به جنگ با بلايا برمى خيزد ، «انتظار» پيروزى دارد و چون به هدف خود نمى رسد ، فشار روانى ، وى را در بر مى گيرد . برآورده نشدن انتظارات و احساس شكست ، خود ، عواملى براى افزايش تنيدگى خواهند بود . با اين حساب ، درافتادن با سختى ها و بلاها ، نه تنها به رفع مشكل ، كمك نمى كند ، بلكه به رنج آن نيز

مى افزايد . ورود سختى ها خود ، تنيدگى زاست و درافتادن با آنها ، افزاينده تنيدگى است، نه كاهنده آن! و ما به دنبال چه بوديم؟ كاهش تنيدگى يا افزايش آن؟! امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

الجَزَعُ يُعَظِّمُ المِحنَةَ .(1)

بى تابى كردن ، محنت را بزرگ تر مى كند .

و در كلام ديگرى مى فرمايد:

بِكَثَرةِ الجَزَعِ تَعظُمُ الفَجيعَةُ .(2)

با زيادْ بى تابى كردن ، فاجعه ، بزرگ تر مى شود .

همچنين ايشان تأكيد مى كند:

الجَزَعُ عِندَ المُصيبَةِ يَزيدُها وَالصَّبرُ عَلَيها يُبيدُها .(3)

بى تابى كردنِ هنگام مصيبت ، آن را مى افزايد و بردبارى بر آن ، آن را ريشه كن مى سازد .

و در كلام ديگرى مى فرمايد:

الجَزَعُ عِندَ البَلاءِ تَمامُ المِحنَةِ .(4)

بى تابى كردن هنگام بلا ، همه محنت است .

و نيز مى فرمايد:

ص: 226


1- . همان ، ح5619 .
2- . همان ، ح5629 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص187 .
3- . غرر الحكم ، ح5626 .
4- . المائة كلمة ، ح12 ؛ غرر الحكم ، ح5622 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص67 ؛ جامع الأخبار ، ص113 .

الجَزَعُ عِندَ المُصيبَةِ أشَدُّ مِنَ المُصيبَةِ .(1)

بى تابى كردن هنگام مصيبت ، سخت تر از خودِ مصيبت است .

هر چند صبر كردن ، دشوار است ، ولى دشوارتر از پيامدهاى بى تابى كردن نيست . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

الجَزَعُ أتعَبُ مِنَ الصَّبرِ .(2)

بى تابى كردن ، دشوارتر از بردبارى كردن است .

اين ، ويژگى بى تابى نمودن است و سرّ آن ، اين است كه بى تابى كردن نمى تواند تقدير را برگرداند . امام على عليه السلاممى فرمايد:

الجَزَعُ لا يَدفَعُ القَدَرَ ولكِن يُحبِطُ الأَجرَ .(3)

بى تابى كردن ، تقدير را برنمى گرداند ؛ ولى پاداش آن را از بين مى برد .

به همين جهت ، كسى كه بى تاب شود ، فقط مصيبت خود را بزرگ تر كرده است . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

مَن جَزِعَ عَظُمَتَ مُصيبَتُهُ .(4)

كسى كه بى تابى كند ، مصيبتش بزرگ تر مى گردد .

از اين روست كه امام على عليه السلام مصيبت را براى شخص بى تاب ، دو برابر مى داند:

المُصيبَةُ واحِدَةٌ وإن جَزِعتَ صارَتِ اثنَتَينِ .(5)

مصيبت ، يكى است ، و اگر بى تابى كنى ، دو تا مى شود .

امام كاظم عليه السلام نيز در اين رابطه مى فرمايد:

المُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ ولِلجازِعِ اثنَتانِ .(6)

ص: 227


1- . غرر الحكم ، ح5623 .
2- . غرر الحكم ، ح5620 ؛ الدعوات ، ص167 ، ح464 ؛ المائة كلمة ، ح42 ؛ المناقب ، خوارزمى ، ص375 ، ح395 .
3- . غرر الحكم ، ح5625 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص21 .
4- . غرر الحكم ، ح5631 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص429 .
5- . غرر الحكم ، ح5624 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص26 .
6- . تحف العقول ، ص414 ؛ أعلام الدين ، ص414 ؛ الدرة الباهرة ، ص42 .

مصيبت براى شخص بردبار ، يكى است و براى شخص بى تاب ، دو تا .

و اگر بى تابى بر كسى چيره شود ، روى آسايش را نخواهد ديد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدر اين باره مى فرمايد:

مَنِ استَولى عَلَيهِ الضَّجَرُ رَحَلَت عَنهُ الرّاحَةُ .(1)

كسى كه بى تابى و تنيدگى ، بر او چيره شود ، آسودگى ، از او رخت بربندد .

به همين جهت ، عقل ، حكم مى كند كه انسان، ناخوشايندِ اندك را تحمّل كند و با بى تابى كردن ، بر مشكلات خود نيفزايد . امام على عليه السلام مى فرمايد:

لا تَجزَعوا مِن قَليلِ ما أكرَهَكُم فَيوقِعَكُم ذلِكَ في كَثيرٍ مِمّا تَكرَهونَ .(2)

از ناخوشايند اندك ، بى تاب نشويد كه شما را در ناخوشايندى هاى بزرگ تر ، گرفتار مى سازد .

گرفتارى انسان ، هر چه قدر بزرگ و سنگين باشد ، در مقابل فشار روانى ناشى از بى تابى كردن ، كوچك است . كسى كه تحمّل آن اندك را ندارد ، چگونه مى تواند پيامدهاى سخت تر مصيبتِ بى تابى شده را تحمّل كند؟ به همين جهت ، امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

اِتَّقُوا اللّه َ وَاصبِروا فَإِنَّهُ مَن لَم يَصبِر أهلَكَهُ الجَزَعُ .(3)

از خدا پروا داشته باشيد و بردبارى كنيد كه هر كس صبر نكند ، بى تابى كردن ، او را هلاك سازد .

بردبارى ، بهترين مقابله

اگر بى تابى كردن ، نه تنها تأثيرى ندارد ، بلكه بر اندازه مصيبت مى افزايد ، پس بهترين مقابله با سختى ، تحمّل كردن و بردبارى ورزيدن است . امام على عليه السلام

ص: 228


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص355 ، ح5762 ؛ الخصال ، ج1، ص230 ، ح72 ؛ مشكاة الأنوار ، ص 307 ؛ روضة الواعظين ، ص415 .
2- . غرر الحكم ، ح5638 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص523 .
3- . بحار الأنوار ، ج71 ، ص95 ، ح85 .

مى فرمايد:

الجَزَعُ عِندَ المُصيبَةِ يَزيدُها وَالصَّبرُ عَلَيها يُبيدُها .(1)

بى تابى كردن هنگام مصيبت ، آن را بيشتر مى كند و بردبارى كردن بر آن ، آن را از بين مى برد .

پس راه كاهش تنيدگىِ حاصل از سختى ها، صبر كردن است . صبر كردن ، موجب پايدار ماندن بلا نمى شود . سختى ها ، نه با جَزَع كردن از ميان مى روند و نه با صبر كردن

باقى مى مانند . برخى تصوّر مى كنند، صبر كردن يعنى تثبيت كردن بلايى كه اگر صبر نكنيم ، خواهد رفت؟! اين تصوّر ، باطل است . آمد و رفت بلايا به دست جزع و صبر نيست . آنها فقط مى توانند عوارض آن را بكاهند يا بيفزايند .

بردبارى كردن ، اندوه ناشى از بلا را كاهش مى دهد؛ از اين رو ، امام على عليه السلامبراى كاستن از اندوه مصيبت ها، صبر كردن را پيشنهاد مى كند:

اُطرُدوا وارِداتِ الهُمومِ بِعَزائِمِ الصَّبرِ وحُسنِ اليَقينِ .(2)

اندوه هاى وارد شده را با عزم بر صبر كردن و حسن يقين ، دور كنيد .

همچنين حضرت در وصيّت خود به فرزندش محمّد حنفيه مى فرمايد:

ألقِ عَنكَ وارِداتِ الهُمومِ بِعَزائِمِ الصَّبرِ ، عَوِّد نَفسَكَ الصَّبرَ فَنِعمَ الخُلُقُ الصَّبرُ وَاحمِلها عَلى ما أصابَكَ مِن أحوالِ الدُّنيا وهُمومِها .(3)

اندوه هاى وارد شده را به وسيله عزم بر صبر كردن ، از خود دور ساز . نَفْس خودت را به صبر كردن ، وعده ده كه صبر كردن ، خُلق و خوى خوبى است و آن را بر آنچه از احوال دنيا و اندوه هاى آن به تو مى رسد ، متحمّل ساز .

نكته جالب توجّه اين حديث ، «خود را به صبرْ وعده دادن» است . اين كار ، در افزايش توان صبر ، تأثيرگذار است و صبر كردن ، عامل تخفيف رنج ها و

ص: 229


1- . غرر الحكم ، ح5626 .
2- . تنبيه الخواطر ، ج1 ، ص87 .
3- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ، ص386 ، ح5834 .

محنت هاست . امام على عليه السلاممى فرمايد:

بِالصَّبرِ تَخِفُّ المِحنَةُ .(1)

با صبر كردن ، محنت ، تخفيف مى يابد .

هم او مى فرمايد :

مَن صَبَرَ هانَت مُصيبَتُهُ .(2)

كسى كه صبر كند ، مصيبت او ناچيز مى شود .

صبر ، همانند سپرى است كه از انسان در برابر حوادث سخت و تلخ ، محافظت مى كند . راه ايمنى از آسيب هاى حوادث روزگار ، پوشيدن زره صبر است . از اين رو ، امام على عليه السلاممى فرمايد :

مَنِ ادَّرَعَ جُنَّةَ الصَّبرِ هانَت عَلَيهِ النَّوائِبُ .(3)

كسى كه زره صبر بپوشد ، حوادث روزگار ، بر او آسان مى شود .

در روايت ديگرى امام على عليه السلام مى فرمايد :

إذا صَبَرتَ لِلمِحنَةِ فَلَلتَ حَدَّها .(4)

هرگاه در برابر محنت ، صبر كردى ، تيزى [ تير] آن را از بين برده اى.

هنگام گرفتار شدن كسى ، دشمنان او خوش حال مى شوند و لب به شماتت مى گشايند . در چنين وضعيتى ، بى تابى كردن ، قطعا بر خرسندى آنها مى افزايد و در مقابل ، صبر كردن ، دشمنان را مأيوس و نااميد مى سازد . شماتت دشمنان ، يكى از عوامل مؤثر در تنيدگى است . انسان گرفتار ، نه تنها بايد با اصل مشكل ، دست و پنجه نرم كند ، بلكه بايد آزار دشمنان را نيز تحمّل كند . بردبارى كردن ، نه تنها تيزى اصل مشكل را مى كاهد ، بلكه نيش شماتت دشمنان را نيز دفع مى كند . از اين رو ، امام

ص: 230


1- . غرر الحكم ، ح6339 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص187 .
2- . غرر الحكم ، ح6293 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص453 .
3- . غرر الحكم ، ح6295 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص461 .
4- . غرر الحكم ، ح6281 .

على عليه السلام مى فرمايد:

الصَّبرُ عَلَى المُصيبَةِ يَفُلُّ حَدَّ الشّامِتِ .(1)

بردبارى كردن بر مصيبت ، تيزى شماتت كننده را از بين مى برد .

اگر بردبارى نباشد ، چگونه مصيبت ها ناچيز و آسان مى شوند؟ در حقيقت ، مصيبت واقعى ، جايى است كه بردبارى نباشد . از اين رو ، امام على عليه السلاممى فرمايد:

المُصيبَةُ بِالصَّبرِ أعظَمُ المُصيبَتَينِ .(2)

مصيبت فقدان صبر ، بزرگ ترين دو مصيبت است .

اگر صبر و بردبارى وجود داشته باشد ، هيچ حادثه اى مصيبت نخواهد بود :

لَيسَ مَعَ الصَّبرِ مُصيبَةٌ .(3)

با صبر كردن ، هيچ مصيبتى نخواهد بود .

و آن چنان تأثيرى دارد كه گويا هيچ مصيبتى وارد نشده است :

مَن صَبَرَ عَلَى النَّكبَةِ كَأَن لَم يُنكَب .(4)

كسى كه بر گرفتارى ها صبر كند ، گويا گرفتار نشده است .

بنابراين ، بهترين واكنش در برابر سختى ها و دشوارى هاى زندگى ، صبر كردن و بردبارى ورزيدن است.

صبر چيست؟

صبر يعنى مقاومت در برابر سختى ها و از دست ندادن تاب و قرار. صبر، نيرويى است كُنشگر و پويا كه انسان را در برابر آنچه ناخوشايند اوست، توانمند مى سازد. هر مشكل و مصيبتى، به تناسب ناخوشايندى اش، روان انسان را در تنگنا قرار مى دهد و موجب بروز فشار روانى مى گردد. در برابر اين گونه پديده ها، اگر فرد ، توانمند و

ص: 231


1- . همان ، ح6267 .
2- . همان ، ح6223 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص27 .
3- . غرر الحكم ، ح6292 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص410 .
4- . غرر الحكم ، ح6294 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص444 .

مقاوم نباشد، عنان اختيار و تعادل خويش را از كف مى دهد و به رفتارهايى دست مى زند كه نه تنها به حلّ مشكل خود كمك نمى كند، بلكه بر اندازه رنج و درد آن نيز مى افزايد.

شكايت كردن، فرياد زدن، ناله كردن، سكون در جايى كه بايد تلاش كرد، حركت در جايى كه بايد ايستاد، سكوت در جايى كه بايد سخن گفت، سخن گفتن در جايى كه بايد سكوت كرد و امورى از اين دست، رفتار كسانى است كه توان تحمّل و بردبارى را ندارند. اين، ويژگى افراد ضعيف و ناتوان است؛ اما كسانى كه توان تحمّل سختى ها و مشكلات را دارند، برخود ، مسلّط هستند و از تعادل ، خارج نمى شوند. اينان هنگام بروز يك مشكل ، به خوبى مى انديشند و به موقع و به اندازه ، اقدام مى كنند و از تحرّكات زيان آور و ايستايى هاى زيان بار ، پرهيز مى كنند. اينان، ناراحت مى شوند و مزّه درد و رنج را مى چشند؛ اما به زانو در نمى آيند.

همچنين افراد صبور كسانى اند كه علاوه بر توانمندى در تحمّل اين سختى ها، از مهارت هاى لازم براى گذر از بحران نيز برخوردارند. انسان صبور مى داند كه چگونه از فشارهاى روانى بكاهد و بار شكننده آنها را تخليه كند. انسان صبور ، كسى نيست كه فقط مشكلات و ناراحتى هاى خود را بروز ندهد. صبر فقط به معناى درون ريزى غم ها و اندوه ها نيست؛ صبر ، به معناى محبوس كردن دردها در سينه و سد كردن راه بروز آنها نيست . انسان صبور ، انبار دردها و اندوه ها نيست؛ بلكه صبر يعنى مقاومت در برابر ضربه هاى حوادث (بخصوص ضربه هاى اوّليه) و مهارت در كاهش و به حداقل رساندن فشارهاى روانى حاصل از آنها. انسان صبور ، كسى است كه حوادث را خُرد مى كند و راه مقابله صحيح و منطقى با آنها را مى داند.

بنابراين ، نه صبر به معناى سكون و سكوت است و نه هر سكون و سكوتى نشانه بردبارى است. فرد صبور، نه به جنگ بى حاصل با سختى ها برمى خيزد و نه در برابر آنها زمينگير مى شود؛ بلكه با مقاومت و بردبارى، واقعيت ها را مى پذيرد و با جستجوى يك راه حل منطقى، به مديريت موقعيّت ناخوشايند مى پردازد.

ص: 232

نشانه هاى صابران

براى صابران ، نشانه هايى است كه به وسيله آنها مى توان ميزان بردبارى شان را سنجيد . براى اين كه بدانيم بردبار هستيم يا نه ، بايد نشانه هاى آن را بشناسيم . نشانه هاى صبر عبارت اند از :

1 . ناتوان نشدن

يكى از پيامدهاى منفى مصيبت ها ، ناتوان شدن و زمين گير شدن انسان است . كسى كه صبر نكند و بى تاب گردد ، احساس ناتوانى كرده ، دست از هر اقدام مثبتى برخواهد داشت ؛ اما صابران و بردباران ، دچار ضعف و كسالت نمى شوند . آنان احساس ناتوانى ، به خود راه نمى دهند و با قدرت و قوّت ، در برابر مشكلات مى ايستند.

2 . بى تابى نكردن

كسانى كه صبر ندارند ، قرار خود را از دست داده ، بى تابى مى كنند . بى تاب شدن ، به دليل صبر نكردن است ؛ اما كسانى كه صبورند ، بى تابى نمى كنند و قرار خود را از دست نمى دهند.

3 . از خدا شكايت نكردن

كسانى كه توان تحمّل مصيبت را ندارند ، لب به شكايت از خدا مى گشايند و خدا را مقصّر مى دانند ؛ اما افراد صبور و بردبار كه موقعيّت تلخ پيش آمده را مهار كرده و تحت اختيار خود گرفته اند، از خدا شكايت نمى كنند . ممكن است به خدا شكايت كنند ، اما هرگز از او شكايت نمى كنند . ميان «شكايت كردن از خدا» و «شكايت كردن به خدا» تفاوت وجود دارد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره نشانه هاى سه گانه ياد شده مى فرمايد:

عَلامَةُ الصّابِرِ في ثَلاثٍ : أوَّلُها أن لا يَكسَلَ ، وَالثّانِيَةُ أن لا يَضجَرَ وَالثّالِثَةُ أن لا يَشكُوَ مِن رَبِّهِ عَزَّ وجَلَّ . لِأَنَّهُ إذا كَسِلَ ضَيَّعَ الحَقَّ وإذا ضَجِرَ لَم يُؤَدِّ الشُّكرَ وإذا

ص: 233

شَكا مِن رَبَّهِ عَزَّ وجَلَّ فَقَد عَصاهُ .(1)

نشان شخص صابر ، سه چيز است : اوّل آن كه كسل نيست ، دوم آن كه بى تابى نمى كند ، و سوم آن كه از خداوند - عزّ وجلّ - شكايت نمى كند ؛ چه اين كه هر گاه او كسل شود ، حق را ضايع كرده است و هر گاه بى تاب گردد ، شكر را ادا نكرده است و هر گاه از خداوند - عزّ وجلّ - شكايت كند ، به تحقيق ، معصيت او را نموده است .

مقابله صحيح ، كدام است؟

از عوامل مهم و اساسى در بروز واكنش هاى صحيح ، برخوردارى از شناخت واقعگرايانه از سختى ها و مشكلاتى است كه موجب تنيدگى مى گردند . بدون شناخت صحيح از سختى ها نمى توان «مقابله صحيح» را برنامه ريزى كرد . برخوردارى از شناخت كافى ، ضرورت اقدام به هر كارى است . اين ، يك اصل اساسى است . هيچ كارى بدون داشتن شناخت كافى ، سامان نمى يابد . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

العامِلُ عَلى غَيرِ بَصيرَةٍ كَالسّائِرِ عَلى غَيرِ الطّريقِ ولا يَزيدُهُ سُرعَةُ السَّيرِ مِنَ الطَّريقِ إلاّ بُعدا .(2)

كسى كه بدون بينش ، عمل كند ، همچون كسى است كه بى راهه مى رود و هر چه تندتر رود ، از راه، دورتر مى افتد .

برخوردارى از بينش براى انتخاب راه صحيح ، از ضروريات زندگى موفّق است . بدون شناخت و آگاهى نمى توان راه مناسبى را انتخاب نمود . گذشته از اين ، انتخاب صحيح هدف نيز نيازمند بينش است . بدون شناخت ، انسان ، به جاى «آب»، در پى «سراب» خواهد رفت . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

ص: 234


1- . علل الشرائع، ج2، ص498 ؛ بحار الأنوار ، ج71 ، ص86 .
2- . الكافى، ج1، ص43 ؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج4، ص401 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص421 ؛ ر. ك: نهج البلاغة ، خطبه 154 .

العامِلُ عَلى غَيرِ بَصيرَةٍ كَالسّائِرِ عَلى سَرابٍ بِقيعَةٍ لا تَزيدُهُ سُرعَةُ سَيرِهِ إلاّ بُعدا .(1)

كسى كه بدون بصيرتْ عمل كند ، مانند كسى است كه به دنبال سراب، بيابان را مى پيمايد و شتاب رفتنش ، او را دورتر مى سازد .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره خطر كارِ بدون آگاهى مى فرمايد:

مَن عَمِلَ عَلى غَيرِ عِلمٍ كانَ ما يُفسِدُ أكثَرَ مِمّا يُصلِحُ .(2)

هر كس بدون شناختْ عمل كند ، آنچه را خراب مى كند ، بيشتر از آن چيزى است كه درست مى كند .

بنابراين ، پيش از هر كارى بايد بُعد شناخت را تقويت يا اصلاح كرد . در بحث مقابله ها نيز همين گونه است . براى مقابله صحيح با سختى ها، نخست بايد سختى ها را به درستى بشناسيم . يكى از عوامل ناكامى هاى ما اين است كه شناخت درستى از سختى هاى زندگى نداريم . به راستى ، چه اندازه سختى ها را آن گونه كه هستند ، مى شناسيم؟ تا چه اندازه ، تفسير و تعبير ما از سختى ها و گرفتارى ها، مطابق واقع است ؟ اگر بپذيريم كه واكنش ها بايد با ماهيّت امور ، هماهنگ باشند ، تا چه اندازه ،

واكنش هاى ما در برابر سختى ها با واقعيت سختى ها هماهنگى دارد؟

ما گاه به خاطر واكنش هايى كه نشان مى دهيم ، بر مشكل خود مى افزاييم . مأموريت مقابله ها، كاهش تنيدگى و فشار روانىِ حاصل از سختى هاست ؛ اما در خيلى از موارد ، مقابله ها نه تنها تنيدگى ما را كاهش نمى دهند ، بلكه بر آن نيز مى افزايند . مثلاً گريه و زارى ، واكنش ما در برابر مصيبت ها و گرفتارى هاست ؛ اما اين

واكنش ، به جاى اين كه كاهنده تنيدگى باشد ، افزاينده آن است.(3) انتخاب مقابله هاى افزاينده تنيدگى ، معلول ناآگاهى است ؛ ناآگاهى از ماهيّت سختى ها و تأثير انواع

ص: 235


1- . الأمالى ، مفيد ، ص42 ، ح11 .
2- . الكافى، ج1، ص44 ؛ تحف العقول، ص47 ؛ المحاسن ، ج1 ، ص198 .
3- . ر . ك : ميزان الحكمة ، ج2 ، ص711 .

مقابله ها. اگر مفهوم واقعى سختى ها و گرفتارى ها شناخته شوند و تأثير هر مقابله ، به درستى آشكار گردد ، انتخاب مقابله هاى كارآمد ، آسان مى شود.

چگونه صبور باشيم؟

اگر بپذيريم كه بردبارى ورزيدن، «مقابله راهبردى» در موقعيّت ناخوشايند است، سؤال ، اين است كه چگونه مى توان صبور بود؟ صبر و بردبارى ، يك اصل است؛ اما صبورى كردن، نياز به عوامل و شرايطى دارد كه در فصل هاى آينده ، به بررسى آن در منابع دينى (قرآن و حديث) خواهيم پرداخت .

ص: 236

فصل دوم : واقعيت شناسى سختى ها

پيش از اين ، درباره اهمّيت «واقعگرايى» و نقش «هماهنگى انتظارات با واقعيت ها» سخن گفتيم(1) و در جاى جاى كتاب نيز بر عامل «شناخت» و نقش آن در تصحيح احساسات و رفتارهاى نابه هنجار ، در مقابله با سختى ها تأكيد ورزيديم. بر همين اساس ، يكى از عوامل مهم در افزايش توان بردبارى و يكى از مهارت هاى لازم براى مقابله با فشارهاى روانى، شناخت واقعيت هاى موجود درباره سختى ها و گرفتارى هاست. از اين رو ، در مباحث ابتدايى اين بخش ، به اين موضوع خواهيم پرداخت و با استفاده از متون دينى (قرآن و حديث)، اطلاعات لازم در اين باره را در اختيار شما قرار خواهيم داد.

1 . دنيا محلّ سختى ها

ما انسان ها ، خواهان راحتى ، آسايش و كامجويى هستيم و از اين رو ، دنيا را محلّ برآورده شدن اين خواسته ها مى دانيم و يا دست كم مى خواهيم كه چنين باشد . چون دنيا را محلّ راحتى مى پنداريم ، از رسيدن سختى ها ، به شدّت ، آزرده و رنجور مى شويم ؛ چون دنيا را محلّ كاميابى مى پنداريم ، از ناكامى ها و تحقّق نيافتن آرزوها به

شدّت، عصبانى مى شويم ؛ چون دنيا را محلّ جاودانگى مى دانيم ، مرگ خود و

ص: 237


1- . ر.ك: بخش اوّل، فصل يكم : «گم شده زندگى» ص15 .

عزيزانمان را يك فاجعه و خسارت بزرگ دانسته ، از آن ، ترسان و نالان و رنجور خواهيم شد ؛ و ... اما واقعيت چيست؟ آيا دنيا همين گونه است كه ما مى پنداريم؟

واقعيت ، اين است كه دنيا محلّ سختى ها و بلاهاست ؛ البته اين سختى ها و بلاها ، بى هدف و بى معنا نيستند ؛ اين مطلب را در جاى خود بحث خواهيم كرد.(1) اكنون به اين نكته مى پردازيم كه دنيا محل راحتى و آسايش نيست . اين را بايد به عنوان يك واقعيت پذيرفت . انكار ما چيزى را تغيير نخواهد داد . دنيا به عنوان محلّ زندگى ما اقتضائاتى دارد كه خارج از اختيار ماست ؛ ما نه در تنظيم آن ، نقشى داريم و نه توان تغيير آن را داريم . دنيا ويژگى هايى دارد كه بر اساس حكمت و مصلحت الهى تنظيم شده اند و خير و صلاح انسان نيز در آن است . كارى كه بايد انجام دهيم اين است كه شكل واقعى دنيا را بشناسيم و بپذيريم .

يكى از كليدهاى رضايت از زندگى ، اين جاست . بدانيد كه زندگى شما به عنوان يك واقعيت خارجى، آن قدر تلخ و گزنده نيست ؛ آنچه آن را تحمّل ناپذير مى سازد ، تصوّرات و انتظاراتى است كه شما از دنيا و زندگى داشته ايد و اكنون آنها را برآورده شده نمى بينيد و لذا نالان و ناراضى هستيد . در حقيقت ، تصوّرات و انتظارات غير واقع بينانه شما مايه ناراحتى و نارضايتى شماست ، نه پديده هاى زندگى . لازم نيست براى رسيدن به رضايت از زندگى ، دنيا را تغيير دهيم ؛ بلكه با تغيير و اصلاح شناخت خود نسبت به دنيا مى توانيم به رضامندى ، دست يابيم . قرآن كريم درباره واقعيت زندگى انسان در دنيا مى فرمايد :

لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَ-نَ فِى كَبَدٍ .(2)

به تحقيق ، ما انسان را در سختى آفريديم .

اساسا راحتى ، براى دنيا آفريده نشده و بديهى است كه طلب كردن آنچه وجود ندارد ، مايه رنج و عذاب مى شود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

ص: 238


1- . ر . ك : بخش سوم، فصل پنجم : «معناشناسى» ص 279.
2- . سوره بلد ، آيه 4 .

إنَّ اللّه َ عَزَّ وَجَلَّ يَقولُ : ... وُضِعَتِ الرّاحَةُ فِي الجَنَّةِ وَالنّاسُ يَطلُبونَها فِي الدُّنيا فَلا يَجِدونَها .(1)

همانا خداوند - عزّ وجلّ - مى فرمايد : ... من ، آسايش را در بهشت قرار دادم و مردم ، آن را در دنيا مى جويند و از اين رو ، آن را نمى يابند .

يافتن آنچه وجود ندارد ، به ناكامى منجر مى شود و احساس ناكامى ، موجب افسردگى و نارضايتى خواهد شد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روايت ديگرى ، به جنبه ديگرى اشاره كرده ، مى فرمايد:

مَن طَلَبَ ما لَم يُخلَق ، أتعَبَ نَفسَهُ ولَم يُرزَق .(2)

هركس چيزى را طلب كند كه آفريده نشده ، خود را به زحمت انداخته و چيزى نصيب او نمى گردد .

اين ، يك اصل است و نياز به هيچ توضيحى ندارد ؛ اما سؤالْ اين است كه چه چيزى خلق نشده ، ولى مردم ، در پى آن هستند؟ در ادامه روايت آمده است :

قيلَ : يا رسولَ اللّه ِ ! ومَا الَّذي لَم يُخلَق ؟ قالَ : الرّاحَةُ فِي الدُّنيا .(3)

گفته شده : اى پيامبر خدا! آنچه آفريده نشده ، چيست؟ فرمود : راحتى در دنيا.

انسان ، خواهان راحتى و آسايش است و لذا از دنيا انتظار راحتى و خوشى دارد ؛ حال آن كه چنين چيزى در دنيا وجود ندارد و همين خواسته ، مايه ناراحتى و نارضايتى وى را فراهم مى كند!

زُهْرى نقل مى كند كه : روزى امام سجاد عليه السلامبه يكى از كسانى كه در مجلس ايشان حاضر بود ، رو كرد و فرمود :

اِتَّقِ اللّه َ وأجمِل فِي الطَّلَبِ ولا تَطلُب ما لَم يُخلَق ، فَإِنَّ مَن طَلَبَ ما لَم يُخلَق تَقَطَّعَت نَفسُهُ حَسَراتٍ ولَم يَنَل ما طَلَبَ .(4)

ص: 239


1- . عوالى اللآلى ، ج4 ، ص61 ، ح11 .
2- . جامع الأخبار ، ص 517 - 518 ، ح 1464 .
3- . همان جا .
4- . الخصال ، ص 64 ، ح 95 .

تقواى الهى داشته باش و در طلب كردن ، به زيبايى رفتار كن و آنچه را آفريده نشده ، طلب نكن ؛ زيرا كسى كه آنچه را آفريده نشده طلب كند ، جان او از حسرت ، به شماره مى افتد و به خواسته خود نمى رسد .

طلب و خواسته ، به معناى عام آن ، يكى از واقعيت هاى حيات انسانى است . ما در زندگى خود، خواسته هاى متفاوتى داريم و براى به دست آوردن آنها تلاش مى كنيم . يكى از رموز موفّقيت ، اين است كه مهارت كافى در طلب و خواسته خود داشته باشيم . نبايد طلب و خواسته را ساده گرفت و اهمّيتى به آن نداد و هيچ برنامه اى براى آن نداشت .

طلب و خواسته ، يكى از فراگيرترين امور حيات بشرى است كه بايد مهارت لازم را درباره آن كسب كرد . آيا تا به حال ، به اين فكر كرده ايد كه چه اطّلاعاتى در اين باره

داريد؟ و چه مهارتى در اين زمينه كسب كرده ايد؟ در طلب كردن ، دو چيز مهم وجود دارد : يكى «موضوع طلب» و ديگرى «شيوه طلب كردن» . در هر دو قسمت بايد با معيار تقواى الهى حركت كرد تا به موفّقيت دست يابيم .

امام سجاد عليه السلام ، نخست مسئله «تقوا» را سرلوحه سخن خود مطرح مى كند و سپس به «شيوه طلب كردن» پرداخته ، يادآور مى شود كه طلب كردن بايد به گونه اى زيبا توأم با عزّت و كرامت باشد . آن گاه به «موضوع طلب» پرداخته ، نكته هاى مهم و آموزنده اى را يادآور مى شوند .

نكته اوّل اين كه در طلب كردن بايد آنچه را وجود دارد ، طلب كرد ، نه آنچه را دوست مى داريم . طلب هاى ما بايد در دايره «امكانات» باشد . گاهى ممكن است خواسته هاى انسان براساس «تمايلات» او باشد . خواسته مبتنى بر تمايلات ، با واقعيت ها ناهماهنگ است و اين ناهماهنگى ، عامل ناكامى است . بنابراين ، براى واقعى كردن خواسته ها بايد قلمرو امكانات را شناخت و دانست كه چه چيزى امكان وقوع دارد.

نكته دومى كه حضرت بيان مى دارد مربوط به پيامد طلب كردن امور ناممكن است . «حسرت» ، پيامد طلب كردن ناممكن هاست . كسى كه انتظاراتى دارد و به آنها

ص: 240

نرسيده است ، پيوسته حسرت و افسوس خواهد خورد ؛ افسوس تحقّق نيافتن خواسته ها و از دست رفتن عمر و سرمايه هاى زندگى . چنين افرادى، عمر و سرمايه هاى برگشت ناپذير زندگى خود را در راه «هيچ و پوچ» هدر مى دهند و اين ، حسرتى بى پايان است .

پيامد دوم طلب كردن ناممكن ها «ناكامى» است . چيزى كه آفريده نشده باشد ، «وجود» ندارد و آنچه وجود ندارد ، «دست نايافتنى» است . همان گونه كه پيش از اين گفتيم ، ما در منطقه خواسته هايمان در بيشتر اوقات ، كارى به امكان و عدم امكان نداريم؛ براى ما مهم ، آن چيزى است كه دوست مى داريم و دوست داشتن ، پديده اى روانى است كه هم مى تواند به امور ممكن تعلّق يابد و هم به امور ناممكن . بديهى است دوست داشتن ، به «خواسته» تبديل مى شود و توليد «انتظار» مى كند ؛ اما اگر ناممكن باشد محقَّق نمى شود و همين عدم تحقّق ، موجب ناكامى مى گردد . امام سجاد عليه السلامدر ادامه در بيان علل ناكامى مى فرمايد:

وكَيفَ يَنالُ ما لَم يُخلَق .

و چگونه به دست مى آيد آنچه آفريده نشده است؟

در اين قسمت ، حضرت به يك اصل اشاره مى كند : اصل «دست نايافتنى بودن آنچه خلق نشده است» . اين اصل ، خيلى روشن و بديهى است و به نظر مى رسد كه هيچ كس چنين انتظارى نخواهد داشت ؛ لذا بيان آن براى مخاطب امام ، تعجّب برانگيز بوده ، به همين جهت ، سؤال مى كند كه : «چگونه كسى آنچه را آفريده نشده، طلب مى كند؟» . حضرت در پاسخ وى مى فرمايد:

مَن طَلَبَ الغِنى وَالأَموالَ وَالسَّعَةَ فِي الدُّنيا ، فَإِنَّما يَطلُبُ ذلِكَ لِلرّاحَةِ ، وَالرّاحَةُ لَم تُخلَق فِي الدُّنيا ولا لِأَهلِ الدُّنيا ، إنَّما خُلِقَتِ الرّاحَةُ فِي الجَنَّةِ ولِأَهلِ الجَنَّةِ ، وَالتَّعَبُ والنَّصَبُ خُلِقا فِي الدُّنيا ولِأَهلِ الدُّنيا .

كسى كه غنا و مال و توسعه زندگى دنيوى را طلب مى كند ، در حقيقت ، اين را براى راحتى مى خواهد و حال آن كه راحتى در دنيا و براى اهل دنيا خلق نشده

ص: 241

است . همانا راحتى در بهشت و براى اهل بهشت آفريده شده و رنج و تلاش در دنيا و براى اهل دنيا آفريده شده اند .

سپس حضرت در تبيين اين كه چرا حتى مال و ثروت ، موجب آسايش بشر نمى شود ، بيان روشنى دارد كه بدون هيچ توضيحى گوياست:

وما أُعطِيَ أحَدٌ مِنها جَفنَةٌ إلاّ اُعطِيَ مِنَ الحِرصِ مِثلَيها ومَن أصابَ مِنَ الدُّنيا أكثَرَ كانَ فيها أشَدَّ فَقرا لِأَنَّهُ يَفتَقِرُ إلَى النّاسِ فى حِفظِ أموالِهِ ، ويَفتَقِرُ إلى كُلِّ آلَةٍ مِن آلاتِ الدُّنيا فَلَيسَ في غِنَى الدُّنيا راحَةٌ ولكِنَّ الشَّيطانَ يُوسَوِسُ إلَى ابنِ آدَمَ أنَّ لَهُ فى جَمعِ ذلِكَ المالِ راحَةً وإنَّما يَسوقُهُ إلَى التَّعَبِ فِي الدُّنيا

وَالحِسابُ عَلَيهِ فِي الآخِرَةِ .(1)

و هيچ كس ، اندكى از آن را به دست نياورد ، مگر آن كه دو برابر آن حريص شد . و كسى كه از دنيا بيشتر به دست آورد ، بيشتر نيازمند مى گردد ؛ چون وى در حفظ اموال خود به مردم ، نيازمند مى شود و به هر ابزارى از ابزار دنيا نيازمند مى گردد . پس در ثروت دنيا راحتى و آسايش نيست؛ ولى شيطان ، آدميزاد را چنين وسوسه مى كند كه آسايش او در جمع آورى اين مال است و بدين طريق ، او را به رنج بيشتر در دنيا سوق مى دهد و در آخرت ، حساب خداوند به زيان اوست .

توسعه مال و ثروت ، دامنه حرص و نيازمندى را گسترش مى دهد! و اين ، نتيجه اى جز افزايش رنج ندارد . اين ، در حالى است كه مال را مهم ترين و بلكه تنها عامل آسايش مى دانيم! اگر بدانيم دنيا جاى آسايش نيست ، راحت زندگى مى كنيم. تحمّل ناپذيرى زندگى ، به خاطر اين است كه از آن ، انتظار راحتى و زندگى بدون سختى را داريم . اين انتظار، فضا را تنگ و سخت مى سازد .

همين واقعيت ، يكى از امورى است كه امام صادق عليه السلام به اصحاب خود آموزش مى دهد تا زندگى بهترى داشته باشند. روزى حضرت ، خطاب به اصحاب

ص: 242


1- . الخصال ، ص64 ، ح95 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص92 ، ح69.

خود فرمود:

لا تَتَمَنَّوُا المُستَحيلَ .

چيزهاى محال را آرزو نكنيد.

اصحاب با تعجب پرسيدند: «چه كسى محال را آرزو مى كند؟» . حضرت با صراحت فرمود:

أنتُم ، ألَستُم تَمَنَّونَ الرّاحَةَ فِي الدُّنيا ؟

شما، آيا آرزوى آسودگى [مطلق] در دنيا نداريد؟

اصحاب گفتند : آرى. آن گاه حضرت فرمود:

الرّاحَةُ لِلمُؤمِنِ فِي الدُّنيا مُستَحيلَةٌ .(1)

آسودگى [ مطلق] در دنيا براى مؤمن ، محال است.

اگر انسان بداند دنيا جاى راحتى نيست ، راحتْ زندگى مى كند و از ناملايمات ، به تنگ نمى آيد . از اين رو ، بخش مهمى از متون دينى به آشنا كردن مردم با اين واقعيت ،

اختصاص دارد .

2 . سختى ها اجتناب ناپذيرند

اين كه چه تصوّرى از دنيا و سختى هاى آن داشته باشيم ، نقش بسيار مهمّى در مقابله با سختى ها دارد . زمانى انسان از وقوع سختى ها و ناملايمات ، به شدّت دچار تنيدگى و نارضايتى مى گردد كه انتظارش برآورده نشود و آنچه اتّفاق افتاده ، خلاف توقّع او بوده باشد . ما از يك ليوان چاى داغ ، توقّع يك نوشيدنى خنك و گوارا را نداريم و لذا از داغ بودن آن ، نالان و ناراحت نمى شويم ؛ بلكه اگر آن را سرد بيابيم ، معترض مى شويم ؛ چون انتظارى كه از چاى داريم ، برآورده نشده است .

همين مسئله در مورد يك ليوان شربت خنك نيز صدق مى كند . ملاك ، اين نيست كه هيچ چيز نبايد سرد باشد ، بلكه بايد دانست كه سردى و خنكى از چه چيزى انتظار

ص: 243


1- . بحار الأنوار، ج78، ص195، ح52.

مى رود و از چه چيزى انتظار نمى رود . همان ويژگى خنك بودن كه در چاى ، ايجاد ناراحتى مى كند ، در نوشابه ، مايه گوارايى و دلپذيرى است . پس ، از هر چيزى انتظار خاصى برده مى شود و اگر خلاف آن رخ دهد ، مايه عذاب و رنج خواهد شد .

در اين جا نيز همين نكته وجود دارد . آنچه تعيين كننده است ، انتظار ما از دنياست . انتظار اگر مطابق واقع باشد و با ماهيّت دنيا سازگار ، مايه نارضايتى نمى گردد . معمولاً كسانى كه به نارضايتى از زندگى مبتلا هستند ، تصوّر و انتظارشان از دنيا واقعگرايانه نيست . واقعيت ، اين است كه سختى ها اجتناب ناپذيرند. انتظار زندگىِ بدون سختى، انتظارى غير واقعى است ؛ سختى ها جزئى از زندگى ما هستند و انكار ما چيزى را تغيير نمى دهد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

مَعَ كُلِّ فَرحَةٍ تَرحَةٌ .(1)

با هر خوشى اى، رنجى هست.

در آينده ، درباره علّت و فلسفه آن ، سخن خواهيم گفت.(2) اكنون ، بحث در

اجتناب ناپذيرى سختى ها و نقشى است كه آگاهى از اين واقعيت ، در كنترل موقعيّت دارد. قرآن كريم درباره اجتناب ناپذيرى سختى ها مى فرمايد:

لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَ-نَ فِى كَبَدٍ .(3)

به تحقيق ، ما انسان را در سختى آفريديم .

شخصى از گرفتارى خود به امام صادق عليه السلام پناه مى برد. حضرت ، وى را به صبر دعوت مى كند . پس از مدتى سكوت ، به وى مى فرمايد: «از زندان كوفه برايم بگو كه چگونه جايى است؟» . وى گفت: «تنگ و متعفّن با زندانبانانى در بدترين حال!». حضرت به وى فرمود:

فَإِنَّما أنتَ فِي السِّجنِ فَتُريدُ أن تَكونَ فيهِ في سَعَةٍ ؟ أما عَلمتَ أنَّ الدُّنيا سِجنُ

ص: 244


1- . بحار الأنوار، ج77، ص166، ح2 ؛ تاريخ بغداد، ج3، ص116.
2- . ر. ك: بخش سوم، فصل پنجم : «معناشناسى» ص279.
3- . سوره بلد ، آيه 4 .

المُؤمِنِ؟(1)

همانا تو اكنون در زندان هستى؛ آيا مى خواهى درون آن ، در گشايش باشى؟ آيا نمى دانى كه دنيا زندان مؤمن است؟

در اين بيان ، به واقعيت زندگى - كه همان سختى هاى آن است - اشاره شده است . حضرت ، با توجّه دادن آن شخص به اجتناب ناپذيرى سختى هاى زندگى و با تصحيح انتظار وى از زندگى، توان مقاومت وى را بالا مى برد و از فشار روانى وى مى كاهد.

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در توصيه هاى آموزنده خود به امير مؤمنان عليه السلامفرمود :

يا عَلِيُّ ! ما مِن دارٍ فيها فَرحَةٌ إلاّ يَتبَعُها تَرحَةٌ .(2)

اى على! هيچ خانه اى را خوشى فرا نمى گيرد ، مگر رنجى به دنبال خواهد داشت.

تحمّل ناپذيرى حوادث ، به خاطر اين است كه از زندگى ، انتظار راحتى بدون سختى را داريم و اين، ريشه در غير واقعى بودن شناخت ما از دنيا دارد . آنچه مهارت هاى مقابله با سختى ها را به وجود مى آورد و زندگى را تحمّل پذير مى سازد ، پذيرش اين واقعيت است كه سختى ها اجتناب ناپذيرند . اگر انسان بداند دنيا جاى راحتى نيست ، راحت زندگى مى كند و از ناملايمات ، به تنگ نمى آيد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد :

أيُّهَا النّاسُ ! هذِهِ دارُ تَرَحٍ لا دارُ فَرَحٍ ودارُ التِواءٍ لا دارُ استِواءٍ ، فَمَن عَرَفَها لَم يَفرَح لِرَجاءٍ ولَم يَحزَن لِشَقاءٍ.(3)

هان اى مردم! اين [دنيا] ، خانه رنج است ، نه خانه سرور ، و خانه اى است پيچيده ، نه خانه اى ساده ؛ از اين رو، هركس آن را بشناسد ، با برآورده شدن

ص: 245


1- . الكافى، ج2، ص250، ح6 ؛ المؤمن، ص26، ح43 ؛ مشكاة الأنوار، ص271 ؛ بحار الأنوار، ج68، ص219، ح9.
2- . تفسير قمّى، ج1، ص364.
3- . بحار الأنوار ، ج77 ، ص187 ، ح35 ؛ أعلام الدين، ص343 .

آرزويى مسرور نمى شود و با ناكام شدن ، محزون نمى گردد .

در اين بيان نورانى ، حضرت ، نخست به معرّفى واقعيّت دنيا پرداخته اند و سپس به نقش شناخت و آگاهى يابى از اين واقعيت اشاره كرده ، فرموده اند كه هماهنگى شناخت انسان با واقعيّت دنيا ، موجب مى گردد كه نه از خوشى هايش سرمست شويم و نه از ناخوشى هايش غمين و افسرده .

ميان اين دو واكنش نيز همبستگى وجود دارد . آنان كه از ناخوشى ها شاكى و ناراضى مى شوند ، در خوشى ها نيز سرمست و مغرور مى گردند و هردو واكنش ، ريشه در شناخت نادرست و ناهماهنگ از نظام هستى دارد . دنيا هم سختى دارد و هم خوشى. فقدان شناخت صحيح ، موجب دو نابه هنجارى مى شود : سرمستى در خوشى ها و افسردگى در ناخوشى ها.

اين حالت ، خود ، عاملى براى افزايش فشار روانى در سختى هاست . كسى كه در اوج مستى و غرور قرار دارد و انتظار ناخوشى نيز از دنيا ندارد ، وقتى با سختى هاى زندگى مواجه مى شود ، رنج او چند برابر مى گردد ؛ زيرا سختى ، خود ، رنجى دارد و انتظار ناخوشى نداشتن ، عامل ديگرى براى افزايش فشار روانى است و مواجه شدن با سختى به گاه غرور و سرمستى ، رنج موقعيت را به شدّت افزايش مى دهد ؛ ولى اگر انسان بپذيرد كه سختى ها جزء اجتناب ناپذير زندگى اند، بهتر مى تواند با آنها كنار آيد

و موقعيّت ناخوشايند را مديريت نمايد.

3 . سختى ها برگشت ناپذيرند

يكى از واقعيت هاى سختى ها، «برگشت ناپذيرى» آنهاست . همان گونه كه پيش از اين گفتيم ، سختى ها بر اساس تقدير الهى ، شكل مى گيرند و تقدير الهى بر اساس حكمت و مصلحت انسان ها رقم مى خورد . از اين رو ، وقتى پديده ناخوشايندى فرا رسد ، تا مأموريت خود را انجام ندهد و به اهداف خود دست نيابد ، باز نخواهد گشت . سختى و گرفتارى ، به دستور ما نيامده است كه به دستور ما برگردد . اين را بايد با كمال شهامت بپذيريم كه ما نه در آمدن آنها اختيارى داشته ايم و نه رفتن آنها به اختيار

ص: 246

ماست ؛ آنچه به دست ماست ، «واكنش» ما به موقعيّت ناخوشايند است . هر سختى اى ، دوره اى دارد كه بايد به پايان رسد . ممكن است كوتاهى و بلندى اين دوره ، به تناسب شرايط افراد ، متفاوت باشد؛ اما اصل آن ، برگشت ناپذير است . وقتى سختى و گرفتارى و مصيبتى فرا رسد ، بازگرداندن و حذف كردن آن ، ناممكن است .

با اين حال ، تلخى سختى ها و سختى گريزى انسان به گونه اى است كه آدمى را به تلاش براى برگرداندن حادثه ناخوشايند و بازگشت به دوران خوشايند پيشين وامى دارد . همان گونه كه دوست داريم دوران خوشايند زندگى ، همواره وجود داشته باشد و هرگز پايان نيابد ، دوست داريم حادثه هاى ناخوشايند نيز هرگز وجود نداشته باشند و هيچ گاه فرا نرسند . از اين رو ، هنگام مواجهه با يك پديده ناخوشايند ، بيشتر به حذف حادثه مى انديشيم تا مديريت آن ، و مايليم به سرعت ، وضعيت را به حالت سابق خود برگردانيم.

در چنين فضايى ، پديده «جنگ با سختى ها» به وجود مى آيد . به ستيز با سختى ها برمى خيزيم تا آنها را از صحنه روزگار ، حذف كنيم و شرايط را به وضعيت عادى برگردانيم . جزع كردن و شكايت كردن ، نشانه در افتادن با سختى هاست . اما تا چه اندازه ، اين اقدام ، تأثير مثبت خواهد داشت؟ و پيامدهاى آن ، چه خواهد بود ؟

پذيرش موقعيّت

همان گونه كه پيش تر از اين گفتيم ، شكايت كردن ، بى تابى نمودن و امورى از اين دست - كه نشانه ستيز با سختى هاست - ، هيچ تأثيرى در تغيير وضعيّت و تبديل آن از ناخوشايند به خوشايند نخواهد داشت . اگر درافتادن با سختى ها و ستيز با بلاها ، نه تنها آنها را برنمى گرداند ، بلكه بر رنج و عذاب انسان مى افزايد ، پس بهتر است سختى ها را به عنوان يك واقعيّت ، پذيرفت و موقعيّت ناخوشايند را مهار كرد و مديريت نمود .

برخورد حذفى ، نتيجه معكوس خواهد داد ؛ اما مديريت كردن موقعيت هاى ناخوشايند ، مى تواند به كاهش تنيدگى و گذر سالم از دوران ناخوشايند ، كمك كند .

ص: 247

پس براى حل مشكلات و كاهش تنيدگى ها بايد آنها را پذيرفت و هنر مديريت تنيدگى را فرا گرفت . اين ، نيازى اساسى براى رسيدن به موفّقيت در زندگى است . امام على عليه السلامبا تكيه بر اصل برگشت ناپذيرى سختى ها ، پذيرش موقعيّت را شرط گذر سالم از آن برمى شمرد :

إنَّ لِلنَّكَباتِ غاياتٍ لابُدَّ أن تَنتَهِيَ إلَيها ، فَإِذا حُكِمَ عَلى أحَدِكُم بِها فَليُطَأطِئ لَها ويَصبِر حَتّى يَجوزَ ، فَإِنَّ إعمالَ الحيلَةِ فيها عِندَ إقبالِها زائِدٌ في مَكروهِها .(1)

همانا گرفتارى ها اهدافى دارند كه حتما بايد به آنها برسند . پس اگر كسى از شما را به آن ، مبتلا ساختند ، بايد آن را بپذيرد و صبر كند تا اين كه بگذرد؛ چرا كه چاره كردن آن به هنگام روى آوردنش ، افزاينده سختى آن است .

اين كلام ، به گونه ديگرى نيز نقل شده است و چنان پر مغز و راه گشاست كه احنف بن قيس مى گويد : بعد از سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كلامى زيباتر از اين سخن اميرالمؤمنين عليه السلامنشنيدم كه مى گويد:

إنَّ لِلنَّكَباتِ نِهاياتٍ لابُدَّ لِأَحَدٍ إذا نُكِبَ من أن يَنتَهِيَ إلَيها ، فَيَنبَغي لِلعاقِلِ إذا أصابَتهُ نَكبَةٌ أن يَنامَ لَها حَتّى تَنقَضِيَ مُدَّتُها فَإِنَّ في دَفعِها قَبلَ انقِضاءِ مُدَّتِها زِيادَةً في مَكروهِها .(2)

همانا براى سختى ها پايانى است كه هر كس به آن دچار شود ، بايد به پايان آن برسد . پس براى انسان خردمند ، زيبنده است كه هر گاه گرفتارى به او رسيد ، كنار آن بيارامد تا زمان آن به سر آيد ؛ چرا كه دفع كردن آن ، پيش از سرآمدن زمان آن ، افزودن بر رنج آن است .

پذيرش موقعيّت ، نشانه خردمندى است و خردمند ، كار بيهوده نمى كند. سختى ها چون برگشت ناپذيرند ، درافتادن با آنها و ستيز كردن با آنها بى فايده و بلكه زيان آور خواهد بود . بنابراين ، خِرد، حكم مى كند كه انسان «در برابر سختى ها»

ص: 248


1- . تحف العقول ، ص201 ؛ التمحيص، ص64 ؛ بحار الأنوار، ج71، ص95 .
2- . تاريخ دمشق ، ج42 ، ص514 ؛ المناقب ، خوارزمى ، ص364 ، ح380 ؛ كنز العمّال ، ج3 ، ص752 ، ح 8657 .

نايستد ، بلكه «در كنار سختى ها» قرار گيرد . قرار گرفتن «در كنار سختى ها» امكان مديريت كردن و مهار نمودن سختى ها را به وجود مى آورد ؛ بر خلاف بى تابى كردن و در برابر سختى ها قرار گرفتن كه انسان را ناتوان مى سازد .

معاذ بن جبل يكى از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه فرزند خود را از دست مى دهد و بى تاب مى گردد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نامه اى به وى مى نويسد و مصيبت فرزندش را به وى تسليت مى گويد . حضرت در بخشى از نامه ، به دو مسئله مهم اشاره مى فرمايد : يكى «اجتناب ناپذيرى سختى ها» است و ديگرى «برگشت ناپذيرى سختى ها» و بدين سان ، او را آرام مى سازند:

وَاعلَم أنَّ الجَزَعَ لا يَرُدُّ مَيتا ولا يَدفَعُ قَدَرا ، فَأَحسِنِ العَزاءَ وتَنَجَّزِ المَوعودَ فَلا يَذهَبَنَّ أسَفُكَ عَلى ما لازِمٌ لَكَ ولِجَميعِ الخَلقِ ، نازِلٌ بِقَدَرِهِ .(1)

و بدان كه بى تابى كردن ، نه مرده را برمى گرداند و نه تقدير را دفع مى كند . پس به نيكى ، عزادار باش و وعده الهى را قطعى بدان و نسبت به آنچه بر تو و بر همه مردمْ حتمى است و به تقدير الهى نازل شده ، تأسّف نخور .

بيمارى ، يكى از سختى هاى زندگى است كه پاداش فراوان براى آن ، قرار داده شده است ؛ اما مشروط به قبول و پذيرش آن است . يعنى هنگامى فرد بيمار، پاداش مى گيرد كه بيمارى را بپذيرد ، نه اين كه با آن درافتاده ، لب به شكايت بگشايد . امام صادق عليه السلاممى فرمايد :

مَنِ اشتَكى لَيلَةً فَقَبِلَها بِقَبولِها وأدّى إلَى اللّه ِ شُكرَها ، كانَت كَعِبادَةِ سِتّينَ سَنَةً .(2)

هر كس شبى بيمار شود و آن را بپذيرد و شكر آن را به درگاه خدا به جاى آورد ، همانند شصت سال ، عبادت كردن است .

از حضرت پرسيدند : «پذيرفتن بيمارى يعنى چه؟» . حضرت در پاسخ مى فرمايد :

يَصبِرُ عَلَيها ولا يُخبِرُ بِما كانَ فيها فَإِذا أصبَحَ حَمِدَ اللّه َ عَلى ما كانَ .(3)

ص: 249


1- . تحف العقول، ص59 ؛ بحار الأنوار ، ج77 ، ص164 ، ح182 .
2- . الكافى ، ج3 ، ص116 ، ح6 و ر . ك : ص115 ، ح5 ؛ مكارم الأخلاق ، ص358 .
3- . همان جا .

بر آن صبر مى كند و كسى را از آن بيمارى ، خبر نمى كند و چون صبح شود ، خداوند را به خاطر آن ، ستايش مى كند .

به خوبى روشن است كه پذيرفتن و قبول كردن ، يكى از مفاهيم مهمى است كه هنگام بروز سختى ها بايد به آن ، توجّه كرد .

اشعث بن قيس ، برادرى داشت كه فوت كرد و او را عزادار ساخت . اميرالمؤمنين عليه السلام به ملاقات او رفت و او را تسليت داد و در يكى از جملات ، به او فرمود :

إنَّكَ إن صَبَرتَ جَرى عَلَيكَ القَضاءُ وأنتَ مَحمودٌ وإن جَزِعتَ جَرى عَلَيكَ القَضاءُ وأنتَ مَذمومٌ .(1)

اگر صبر داشته باشى ، قضاى الهى بر تو مى گذرد ، در حالى كه تو ستايش مى شوى ؛ و اگر بى تابى كنى ، [باز هم ]قضاى الهى بر تو مى گذرد ، در حالى كه تو نكوهش مى شوى .

در اين كلام ، به «برگشت ناپذيرى سختى ها» استناد شده و چنين نتيجه گرفته شده كه بى تابى كردن و درافتادن با سختى ها، نتيجه اى جز زيان ندارد.

فضيل بن ميسر نقل مى كند كه : روزى خدمت امام صادق عليه السلام بوديم كه كسى آمد و از مصيبتى كه به آن دچار شده بود ، شكايت كرد . حضرت با استناد به همين اصل ، وى را راهنمايى فرمود:

أما إنَّكَ إن تَصبِر تُؤجَر وإلاّ تَصبِر يَمضي عَلَيكَ قَدَرُ اللّه ِ الَّذي قُدِّرَ عَلَيكَ وأنتَ مَأزورٌ .(2)آگاه باش! همانا تو اگر صبر كنى ، پاداش مى برى و اگر صبر نكنى ، آنچه كهس

ص: 250


1- . الكافى ، ج3 ، ص261 ، ح4 و ر . ك : تحف العقول ، ص209 . در نقل نهج البلاغة آمده كه اين جمله ، هنگام فوت پسر اشعث گفته شده است و ممكن است دو جريان متفاوت باشند . جمله نهج البلاغة ، كمى متفاوت است : «ان صبرت جرى عليك القدر و أنت مأجور ، و ان جزعت جرى عليك القدر و أنت مأزور» نهج البلاغة ، حكمت 291 ؛ ر . ك : جامع الأخبار ، شعيرى ، ص112 ؛ تاريخ يعقوبى ، ج2 ، ص209 .
2- . الكافى ، ج3 ، ص225 ، ح10 ؛ مشكاة الأوار ، ص279 .

خداوند براى تو مقدّر ساخته ، بر تو مى گذرد ، در حالى كه تو گنه كارى .

شخص ديگرى به نام مهران مى گويد : به امام كاظم عليه السلام نامه اى نوشتم و از بدهكارى و دگرگون شدن وضع خودم شكايت كردم . حضرت در جواب من چنين نوشت:

اِصبِر تُؤجَر فَإِنَّكَ إن لَم تَصبِر ، لَم تُؤجَر ولَم تَرُدَّ قَضاءَ اللّه ِ .(1)

بردبار باش تا پاداش بگيرى ؛ چرا كه اگر بردبار نباشى ، نه پاداش مى گيرى و نه قضاى خدا را برگردانده اى.

در همه اين احاديث ، روى اصل «برگشت ناپذيرى» تكيه شده و بيان شده كه همان گونه كه آمدن آنها به اختيار ما نيست ، برطرف شدن آنها نيز به اختيار ما نخواهد بود.

پس بايد سختى را پذيرفت و در كنار آن قرار گرفت ، نه در برابر آن . اين ، يك اصل است . امام على عليه السلاممى فرمايد:

إذا أتَتكَ المِحَنُ فَاقعُد لَها فَإِنَّ قِيامَكَ فيها زِيادَةٌ لَها .(2)

هر گاه محنتى به تو رسيد ، در كنار آن بنشين ، كه ايستادن در برابر آن ، موجب افزايش [رنج ]آن مى گردد .

اگر چنين اتّفاقى بيفتد و انسان بتواند در كنار حوادث باشد ، نه در برابر آنها ، آن گاه مى تواند تصميم بگيرد كه چه بايد انجام دهد . منظور از پذيرش سختى ، تسليم شدن منفعلانه و زمين گير شدن نيست ؛ منظور ، پذيرش فعّال و پوياست . در اين نوع پذيرش ، فرد ، زمين گير و ناتوان نمى شود؛ بلكه بهترين مقابله را براى موقعيّت پيش آمده ، طرّاحى مى كند . شايد بتوان گفت بهترين بيان را در اين باره، امام على عليه السلامدارند . حضرت در اين باره مى فرمايد:

إيّاكَ وَالجَزَعَ فَإنَّهُ يَقطَعُ الأَمَلَ ويُضَعِّفُ العَمَلَ ويورِثُ الهَمَّ . وَاعلَم أنَّ المَخرَجَ

ص: 251


1- . بحار الأنوار ، ج70 ، ص184 ؛ مشكاة الأنوار، ص21 .
2- . غررالحكم، ح1779.

في أمرَينِ ، ما كانَت فيهِ حيلَةٌ فَالاِحتِيالُ وما لَم تَكُن فيهِ حيلَةٌ فَالاِصطِبارُ .(1)

از بى تابى كردن بپرهيز كه اميد را قطع مى كند و كار كردن را تضعيف مى نمايد و اندوه را به ارمغان مى آورد . و بدان كه راه خروج [از تنيدگى] در دو چيز است : آنچه چاره دارد ، چاره كردن ، و آنچه چاره ندارد ، صبر كردن .

در بخش نخست حديث ، به پيامدهاى منفى بى تابى كردن و درافتادن با مشكل ، اشاره شده كه عبارت اند : نااميدى ، ناتوانى و غمگينى يا افسردگى . در بخش دوم حديث نيز الگوى يك مقابله فعّال و پويا ارائه شده كه عبارت است از: چاره انديشى يا بردبارى .

حوادث ، بر دو قسم اند: يا «چاره پذير»ند و يا «چاره ناپذير» . بهترين واكنش در حوادث چاره پذير (مثل بلاياى عمومى) ، دست زدن به اقدام مناسب است و بهترين واكنش در حوادث چاره ناپذير (مثل فقدان عزيزان)، اين است كه با بردبارى و تحمّل ، دوره بحران را پشت سر بگذاريم .

امام على عليه السلام در كلام ديگرى كه از ايشان نقل شده ، چنين مى فرمايد:

إذا نَزَلَ بِكَ مَكروهٌ فَانظُر ، فَإِن كانَ لَكَ حيلَةٌ فَلا تَعجِز وإن لَم يَكُن فيهِ حيلَةٌ فَلا تَجزَع .(2)

هر گاه حادثه ناخوشايندى به تو رسيد ، بينديش ؛ اگر چاره اى دارى ، ناتوان نباش و اگر چاره اى ندارد ، بى تابى نكن .

4 . سختى ها پايان پذيرند

يكى از ويژگى هايى كه ممكن است برخى افراد ، در موقعيّت ناخوشايند داشته باشند ، «پايدارپندارى سختى ها» است . وقتى مشكلى به وجود مى آيد و حادثه تلخى رخ مى دهد ، تصوّر ما بر اين است كه ماندگار بوده و گويا هيچ گاه ، پايانى نخواهد داشت . در چنين موقعيّتى ، همه ما آينده را با مقياس حال ، ارزيابى مى كنيم . اگر افراد

ص: 252


1- . دعائم الإسلام، ج1، ص223 ؛ الجعفريّات، ص234 ؛ بحار الأنوار ، ج82 ، ص144 ، ح29 .
2- . شرح نهج البلاغة، ج20، ص310 .

مصيبت زده ، مورد سؤال قرار گيرند ، مشخص مى شود كه دست كم ، بسيارى از آنها توجّهى به پايان پذيرى سختى ها ندارند و اين گروه ، همان كسانى خواهند بود كه توان تحمّل مصيبت ها را ندارند .

اين پديده روانى ، ابتدا سختى را براى زمانى هم كه وجود ندارد ، تثبيت مى كند و سپس ، همه فشار آن در طول زمان را ، در زمان حال ، بر فردْ وارد مى سازد . اين حالت ، دو كاركرد منفى روانى دارد : يكى «تعميم بخشيدن ناخوشايندى به آينده» و ديگرى «جمع كردن اندوه در زمان حال» . در حالت اوّل، برخلاف واقع ، ذهن سختى را به زمانى كه فرا نرسيده و يا سختى در آن زمان ، وجود نخواهد داشت ، گسترش مى دهد كه به گسترش تنيدگى و فشار روانى ، منتهى مى شود . سپس همين تنيدگىِ گسترش يافته ، بر زمان حال نيز وارد مى شود ، به گونه اى كه گويا مصيبتى به بزرگى همه عمر، هم اكنون بر فرد ، وارد شده است .

اگر مصيبتى به اين عظمت نيز وجود داشته باشد ، مى توان با توزيع تنيدگى آن بر طول زمان ، از فشار آن كاست . اما ذهن برخى افراد ، آن تنيدگى موهوم و گسترش يافته را يك جا در زمان حال ، بر فرد وارد مى سازد . بديهى است چنين وضعيتى ، فشار روانى موهوم و بزرگى را موجب مى شود كه تحمّل آن ، ناممكن مى گردد . اينها ، همه ناشى از پايدار دانستن سختى هاست . اما آيا واقعيّت همين است؟

«پايان پذيرى» ، يكى از اصول مسلّم و قطعى سختى هاست . ممكن است هم اكنون ، به يك سختى مبتلا باشيد ، اما تجربه زندگى نشان مى دهد سختى هاى فراوانى آمده و رفته اند و هيچ يك ، باقى نمانده اند. مطمئن باشيد كه اين يكى نيز باقى نخواهد ماند . درست است كه سختى ها برگشت ناپذيرند ، اما پايان ناپذير نيستند . برگشت ناپذيرى را نبايد به پايان ناپذيرى تفسير كرد . امام على عليه السلاممى فرمايد:

إنَّ لِلمِحَنِ غاياتٍ ولِلغاياتِ نِهاياتٍ فَاصبِروا لَها حَتّى تَبلُغَ نِهاياتِها فَالتَّحَرُّكَ لَها قَبلَ انقِضائِها زِيادَةٌ لَها .(1)

ص: 253


1- . غرر الحكم ، ح1777 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص157 .

همانا براى سختى ها اهدافى است و براى آن اهداف ، پايانى است . پس بر آنها بردبار باشيد تا به پايان برسند ؛ چرا كه حركت در برابر آنها پيش از پايان يافتنشان ، افزاينده آنهاست .

سختى ها را داراى آغازى بى پايان ندانيد . مطمئن باشيد آينده زندگى تان در تسخير سختى امروز نخواهد بود . امام على عليه السلام مى فرمايد:

إن بَقيتَ لَم يَبقَ الهَمُّ .(1)

اگر تو باقى بمانى ، اندوه ، باقى نخواهد ماند .

اگر دنيا ناپايدار است ، نه خوشى آن پايدار خواهد بود و نه ناخوشى آن . خوشى و ناخوشى، موقعيّت هاى متفاوتى هستند كه به دنبال يكديگر در حركت اند و انسان ، در هر بخشى از زندگى با يكى از آنها مواجه مى شود . همان گونه كه ناخوشى به دنبال خوشى است و نبايد از خوشايند زندگى ، سرمست شد ، ناخوشى نيز به دنبال خود ، خوشى را خواهد داشت و لذا نبايد نااميد و زمين گير شد .

روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهرو به روى ديوارى نشسته بودند كه سوراخى در آن بود . به سوراخ ديوار اشاره كرد و خطاب به ياران خود فرمود:

لَو جاءَ العُسرُ فَدَخَلَ هذَا الجُحرَ لَجاءَ اليُسرُ حَتّى يَدخُلَ عَلَيهِ فَيُخرِجَهُ .(2)

اگر سختى بيايد و داخل اين سوراخ شود ، هر آينه ، راحتى مى آيد تا اين كه وارد مى شود و آن را بيرون مى كند .

برخى مى گويند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پس از اين سخن ، اين آيه را تلاوت فرمود:

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا .(3)

همانا با سختى ، راحتى است ؛ پس همانا با سختى ، راحتى است .

بر پايه همين اصل است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

مَعَ كُلِّ تَرحَةٍ فَرحَةٌ .(4)

همراه هر دشوارى اى ، خوش حالى است .

ص: 254


1- . شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، ج20 ، ص340 ، ح898 .
2- . الدر المنثور ، ج6 ، ص364 ؛ كنز العمّال، ج2، ص14 .
3- . سوره انشراح، آيه 5 - 6 .
4- . عوالى اللآلى ، ج1 ، ص285 ، ح132 .

و امام على عليه السلام مى فرمايد:

لِكُلِّ ضيقٍ مَخرَجٌ .(1)

براى هر تنگنايى ، راه خروجى است .

انتظار گشايش

با توجّه به آنچه بيان شد ، مسئله «انتظار فرج» ، معنا مى يابد ؛ زيرا اگر سختى ها پايان پذيرند ، پس بايد منتظر گشايش بود . انتظار گشايش ، نقش بسيار مهمّى در اميدوارى انسان ها دارد . كسى كه سختى ها را پايان ناپذير بداند ، نااميد مى گردد و نااميدى ، عامل بسيار مهمّى در افزايش تنيدگى است . اما اگر به اصل پايان پذيرى سختى ها توجّه شود ، انتظار گشايش ، شكل مى گيرد و همين امر ، موجب كاهش تنيدگى و فشار روانى مى گردد .

به همين جهت است كه انتظار گشايش ، مورد توجّه شديد اسلام است و از آن به عنوان عبادت(2) ، برترين عبادت(3) ، برترين جهاد(4) ، برترين عمل(5) و محبوب ترين كار نزد خداوند(6) ، ياد شده است.(7) انتظار فرج ، به جهت دميدن روح اميدوارى ، خود ،

ص: 255


1- . غرر الحكم ، ح11093 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص401 .
2- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «انتظار الفرج عبادة» (الأمالى ، طوسى ، ص405 ؛ بحار الأنوار ، ج52 ، ص122 ؛ كشف الغمّة، ج2، ص101 ؛ الجامع الصغير ، ج1 ، ص416 ، ح2717) ؛ «انتظار الفرج من اللّه عبادة» (الدر المنثور ، ج6 ، ص99 ؛ الجامع الصغير ، ج1 ، ص417 ، ح2719) ؛ «انتظار الفرج بالصبر عبادة» (مسند الشهاب ، ج1 ، ص62 ، ح31 ؛ الدعوات ، ص41 ؛ بحار الأنوار ، ج52 ، ص145) .
3- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «افضل العبادة انتظار الفرج» كمال الدين ، ج1 ، ص287 ، ح6 ؛ سنن الترمذى ، ج5 ، ص 225 ؛ امام كاظم عليه السلام : «افضل العبادة بعد المعرفة انتظار الفرج» (تحف العقول ، ص403) .
4- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «أفضل جهاد امتى انتظار الفرج» تحف العقول ، ص33 .
5- . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : «افضل اعمال امتى انتظار الفرج من اللّه» (كمال الدين ، ج2 ، ص644 ، ح3 ؛ صحيفة الإمام الرضا عليه السلام ، ص54 ، ح62) ؛ امام على عليه السلام : «أفضل عمل المؤمن انتظار الفرج» (تحف العقول ، ص79 ؛ ر. ك: المحاسن، ج1، ص291 ؛ الخصال ، ص 621) .
6- . «سئل امير المؤمنين عليه السلام : ... اى الاعمال احب إلى اللّه عزّ وجلّ؟ قال : انتظار الفرج» كتاب من لايحضره الفقيه، ج4، ص383 ؛ معانى الأخبار ، ص 199 ، ح4 .
7- . انتظار فرج ، مفهومى وسيع تر از ظهور حضرت مهدىعج دارد و تنها يكى از مصداق هاى آن است .

فرج و گشايش به شمار مى رود . امام سجّاد مى فرمايد:

اِنتِظارُ الفَرَجِ مِن أعظَمِ الفَرَجِ .(1)

انتظار گشايش ، از بزرگ ترين گشايش هاست .

شايد بتوان نااميدى را بزرگ ترين تنيدگى و سخت ترينِ تنگنا دانست . از اين رو ، رسيدن به مرحله انتظار گشايش كه نشانه روح اميدوارى است ، خود ، بزرگ ترين گشايش به شمار خواهد رفت و به همين جهت، امام على عليه السلاممى فرمايد:

تَوَقُّعُ الفَرَجِ إحدَى الرَّاحَتَينِ .(2)

انتظار گشايش يكى از دو آسايش است .

يك آسايش ، رسيدن به دوران خوشايند است و آسايش ديگر ، خروج از تنگناى نااميدى و رسيدن به اميدوارى است كه با انتظار گشايش ، تأمين مى شود.

توجّه به موقّتى بودن سختى ها و گشايش آينده ، توان تحمّل انسان را افزايش مى دهد و از شدّت تنيدگى مى كاهد و آن را تحمّل پذير مى سازد . به همين جهت ، معصومان عليهم السلام با «توجّه دهى» به همين اصل ، افراد گرفتار را آرام مى ساختند .

محمّد بن عجلان مى گويد : نزد امام صادق عليه السلام بودم كه كسى از نيازمندى خود به حضرت شكايت كرد . حضرت در پاسخ وى فرمود:

اِصبِر فَإِنَّ اللّه َ سَيَجعَلُ لَكَ فَرَجا .(3)

بردبار باش كه به زودى ، خداوند ، فرج تو را خواهد رساند .

شخص ديگرى خدمت حضرت مى رسد و از ستم برادران و عموزادگانش شكايت مى كند . اين جا نيز حضرت وى را به گشايش آينده توجّه مى دهد و از وى

ص: 256


1- . الاحتجاج، ج2، ص317 ؛ كمال الدين، ج1، ص319 ؛ بحار الأنوار ، ج52 ، ص122 ، ح4 ؛ ر . ك : الغيبة ، نعمانى ، ص330، ح3 ؛ تفسير العياشى ، ج2 ، ص 138 ، ح50 .
2- . غرر الحكم ، ح7565 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص200 .
3- . الكافى ، ج2 ، ص250 ، ح6 ؛ المؤمن ، ص26 ، ح43 ؛ مشكاة الأنوار ، ص271 ؛ بحار الأنوار ، ج68 ، ص 219 ، ح9 .

مى خواهد كه بردبار باشد.(1) اين نيز مبتنى بر همان اصل است كه توجّه به پايان پذيرى سختى ها و گشايش آينده ، توان تحمّل را افزايش و فشار روانى را كاهش مى دهد.

شدت بيشتر ، اميد بيشتر!

در بسيارى موارد ، ممكن است سختى ها يك روند صعودى را بپيمايند . اين مسئله ، ممكن است به جهت افزايش شدّت حادثه ها باشد و يا به جهت كاهش توان تحمّل . گاهى شدّت حادثه ها افزايش مى يابند و گاهى چون توان ، كاهش مى يابد و انسان فرسوده مى گردد ، سختى ها دشوارتر به نظر مى آيند . هر كدام كه باشد ، مهمْ اين است كه وقتى سختى ها به نهايت خود برسند ، فرج آغاز مى شود و دوران خوشايند ، فرا مى رسد ؛ شبيه قلّه كوه كه وقتى به نهايت بلندى آن مى رسيم ، سراشيبى آن فرا مى رسد . به همين جهت ، هر چه سختى ها بيشتر شوند ، در حقيقت ، به دوران خوشايند نيز نزديك تر شده ايم و اين ، مايه خرسندى و اميدوارى است . از سخت تر شدن موقعيّت ، ناراحت نشويد كه نويد گشايش است . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

عِندَ تَناهِي الشِّدَّةِ تَكونُ الفُرجَةُ وعِندَ تَضايُقِ حَلَقِ البَلاءِ يَكونُ الرَّخاءُ .(2)

هنگام اوج گرفتن سختى ها، گشايش فرا مى رسد و هنگام تنگ شدن حلقه هاى بلا ، دوران آسايش فرا مى رسد .

و يا مى فرمايد:

عِندَ انسِدادِ الفُرَجِ تَبدو مَطالِعُ الفَرَجِ .(3)

چون همه روزنه ها بسته شود ، نشانه هاى گشايش ، نمودار گردد .

بنابراين ، شدت گرفتن سختى ها، نشانه نزديك شدن فرج است . امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد:

ص: 257


1- . الكافى، ج2، ص346، ح3 .
2- . نهج البلاغة ، حكمت 351 .
3- . غرر الحكم ، ح1768 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص337 .

أضيَقُ ما يَكونُ الحَرَجُ ، أقرَبُ ما يَكونُ الفَرَجُ .(1)

شديدترين زمان سختى ها ، نزديك ترين زمان فرج است .

و در كلام ديگرى مى فرمايد:

أقرَبُ ما يَكونُ الفَرَجُ عِندَ تَضايُقِ الاُمورِ .(2)

نزديك ترين زمان به گشايش ، هنگامى است كه كارها ، تنگ آيد .

از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده كه مى فرمايد:

إذا اُضيفُ البَلاءُ إلَى البَلاءِ كانَ مِنَ البَلاءِ عافِيَةٌ .(3)

هر گاه بلا به بلا اضافه شود ، مايه عافيت از بلاست .

از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز چنين نقل شده است:

أضيَقُ الأَمرِ أدناهُ مِنَ الفَرَجِ .(4)

تنگ ترين كار ، نزديك ترين آن به فرج است .

همه اين متون ، از اين اصلْ حكايت دارند كه هر چه گرفتارى ها شديدتر و سخت تر شوند ، زمان فرج ، نزديك تر شده است . وقتى بلاها به نهايت خود برسند ، تحمّل و بردبارى انسان نيز به پايان خود مى رسد . خداوند متعال ، توان بردبارى را همراه با گرفتارى مى فرستد(5) و آن گاه كه دوران شدّت ، رو به پايان مى رود ، توان بردبارى نيز رو به پايان مى رود . از اين رو، تاب شدن طاقت را مى توان نشانه پايان يافتن دوران ناخوشايند دانست .

روزى زنى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و گفت : «اى پسر پيامبر خدا ! پسرم به مسافرت رفته و غيبت او طولانى شده و اشتياقم به ديدن او شدت يافته است . برايم

ص: 258


1- . غرر الحكم ، ح1766 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص119 .
2- . غرر الحكم ، ح1767 .
3- . تحف العقول ، ص357 ؛ بحار الأنوار ، ج67 ، ص240 ، ح67 .
4- . عوالى اللآلى ، ج1 ، ص291 ، ح161 ؛ بحار الأنوار ، ج77 ، ص166 .
5- . ر . ك : بخش سوم، فصل هفتم : «موازنه صبر و بلا» ص317.

دعا كن» . حضرت به وى فرمود : «بردبار باش» . زن رفت و بردبارى پيشه كرد . بعد از چند روز ، بازگشت و از وضع خود ، شكايت كرد و حضرت به وى فرمود : «بردبار باش» . او چنين كرد و براى مرتبه سوم ، بازگشت و از طولانى شدن غيبت فرزندش شكايت كرد . حضرت به وى فرمود : «آيا به تو نگفتم بردبار باش؟!» . زن به حضرت گفت : «اى پسر پيامبر خدا! تا چه اندازه صبر كنم . به خدا سوگند ، صبرم تمام شده» .

در اين هنگام ، حضرت به وى فرمود : «به منزل خود بازگرد كه خواهى ديد فرزندت از سفر برگشته است» .

زن رفت و با كمال تعجّب ، مشاهده كرد كه فرزندش از سفر برگشته است . نزد حضرت بازگشت و گفت : «اى پسر پيامبر خدا! بعد از پيامبر خدا ، وحى [بر تو ]نازل شده است؟» . حضرت فرمود:

لا ولكِنَّهُ قَد قالَ : عِندَ فَناءِ الصَّبرِ يَأتِي الفَرَجُ . فَلَمّا قُلتِ : قَد فَنِيَ الصَّبرُ عَرَفتُ أنَّ اللّه َ قَد فَرَّجَ عَنكِ بِقُدومِ وَلَدِكِ .(1)

نه ، ولى [پيامبر خدا صلى الله عليه و آله] گفته است : هنگام تمام شدن صبر ، فرج مى آيد . از اين رو ، وقتى گفتى : صبرم تمام شده ، دانستم كه خداوند با آمدن فرزندت ، فرج تو را رسانده است .

ص: 259


1- . إرشاد القلوب، ج1، ص150 ؛ وسائل الشيعة، ج15، ص264 .

فصل سوم : كنترل تفسيرى

هر موقعيّت ناخوشايندى، توسّط انسان ، ارزيابى مى گردد. اين ارزيابى ها تأثير مستقيمى بر فشار روانىِ حاصل از موقعيّت دارد. اگر موقعيّت ناخوشايند را مثبتْ ارزيابى كنيم و يا داراى بار مثبت بدانيم، قابل تحمّل خواهد بود و اگر منفى ارزيابى كنيم، از كنترل ما خارج و غير قابل تحمّل مى گردد. در حقيقت ، ما آن گونه كه حوادث را تفسير مى كنيم، به آنها واكنش نشان مى دهيم.

به بيان ديگر، حوادث ، تعيين كننده نيستند؛ تفسير ما از موقعيّت ناخوشايند است كه در كاهش يا افزايش تنيدگى و فشار روانى ، تعيين كننده است. بنابراين، ما به وسيله تفسيرهايمان مى توانيم موقعيّت هاى ناخوشايند را كنترل و مديريت كنيم. كنترل موقعيّت ها در دست كسى است كه كنترل تفسيرها و ارزيابى هاى خود را در دست داشته باشد. به همين جهت ، در متون دينى ، تأكيد زيادى بر تفسير و ارزيابى صحيح از موقعيّت ها شده است.

نكته مهم در ديدگاه دين، هماهنگى تفسيرها با واقعيّت هاست. دين، تفسير خيالى و غير واقعى را نمى پسندد؛ هر چند در ظاهر، كاهنده فشارهاى روانى باشد. واقعيّتگرايى در اين بعد نيز در آموزه هاى دين مشاهده مى شود. متون دينى ، با بيان واقعيّت ها، سعى دارند ارزيابى ها و تفسيرهاى ما را واقعى سازند تا تأثيرى پايدار داشته باشند. در اين زمينه به چند نمونه اشاره مى كنيم :

ص: 260

مرگ ، نيستى يا پل بهشت؟

در روز عاشورا ، امام حسين عليه السلام و ياران خاص ايشان از سخت شدن كار و شدّت يافتن نبرد، نه تنها هيچ هراسى به دل راه نمى دادند ، بلكه چهره شان گشاده تر و بانشاط تر مى شد؛ اما گروه ديگرى بودند كه با شدّت يافتن جنگ و نزديك شدن زمان كشته شدن، هراسان تر مى شدند و به يكديگر مى گفتند: «ببينيد امام حسين عليه السلامباكى از مرگ ندارد». اين جمله ، نشان مى دهد كه آنچه آنان را تحت فشار قرار داده بود، مرگ و كشته شدن بود و آنچه مرگ را براى آنان به يك عامل فشار روانى تبديل كرده بود، تفسير نادرست از آن بود. اما امام حسين عليه السلام با ارائه تفسير واقعى از مرگ، آنان را نيز مقاوم و بردبار ساخت و از فشارهاى روانى ، آزاد كرد. آن حضرت به آنان فرمود:

صَبرا بَنِي الكِرامِ فَمَا المَوتُ إلاّ قَنطَرَةٌ تَعبُرُ بِكُم عَنِ البُؤسِ وَالضَّرّاءِ إلَى الجَنانِ الواسِعَةِ وَالنَّعيمِ الدّائِمَةِ . فَأَيُّكُم يَكرَهُ أن يَنتَقِلَ مِن سِجنٍ إلى قَصرٍ ؟ ! وما هُوَ لِأَعدائِكُم إلاّ كَمَن يَنتَقِلُ مِن قَصرٍ إلى سِجنٍ وعَذابٍ .(1)

بردبار باشيد اى بزرگ زادگان ، كه مرگ ، چيزى نيست جز پلى كه شما را از ناراحتى و سختى ، به باغ هاى پهناور و نعمت هاى هميشگى منتقل مى سازد. پس كدام يك از شما دوست ندارد كه از زندان ، به قصر منتقل شود؟! ومرگ براى دشمنان شما چيزى نيست مگر همانند كسى كه از قصر ، به زندان و شكنجه ، منتقل مى شود.

از لابه لاى اين كلام نيز ، هم ناخرسندى آنان به دست مى آيد و هم نابردبارى آنان كه ريشه در تفسير نادرست از مرگ دارد. امام حسين عليه السلام با درك اين مطلب، نگرش آنان به مرگ و ارزيابى آنان از كشته شدن را تصحيح كردند و بدين وسيله ، آنان نيز دليرانه جنگيدند و به شهادت رسيدند.

بنابراين نبايد نقش ارزيابى ها را ناچيز انگاشت. اگر از مصيبتى رنج مى بريد و دچار فشار روانى شده ايد، حتماً ارزيابى خودتان از موقعيّت را كنترل كنيد و با مقياس

ص: 261


1- . بحار الأنوار، ج44، ص297 ؛ معانى الأخبار، ص288.

دين بسنجيد و اگر آن را نادرست يافتيد، به اصلاح آن، اقدام كنيد تا بتوانيد راحت تر ، مشكلات را پشت سر گذاشته ، سربلندْ بيرون آييد.

مصيبت، زشت يا زيبا؟

حضرت زينب عليهاالسلام اسوه صبر و مقاومت است. به نظر شما اين ضرب المثلِ بردبارى ، چگونه در برابر مشكلات و مصيبت ها همچو شمع ، ايستاد ، ولى تسليم نشد؟ حضرت زينب عليهاالسلام نه تسليم دشمن شد و نه تسليم بلاها؛ بلكه دشمن و بلاها را به تسليم و خضوع در برابر خويش واداشت. يكى از رازهاى اين ايستادگى و بالندگى، ارزيابى درست و صحيح از موقعيّت بود. وقتى يزيد به حضرت زينب عليهاالسلامگفت : «چگونه ديدى كارى را كه خدا با برادرت كرد؟» ، حضرت در پاسخ وى فرمود :

ما رَأَيتُ إلاّ جَميلاً .(1)

چيزى جز زيبايى نديدم .

سؤال يزيد، سؤال ارزيابى موقعيّت بود؛ اما انتظار نداشت كه چنين پاسخى از حضرت زينب عليهاالسلام بشنود. اين كه چرا موقعيّت ناخوشايند و حادثه تلخى همانند عاشورا، زيباست ، موضوعى است كه جاى بحث آن، اين جا نيست. آنچه در اين جا مهم است، نقش تعيين كننده «ارزيابى موقعيّت» در كاهش فشارهاى روانى و افزايش توان بردبارى است. آن كس كه در مسير خدا گام برمى دارد و فقط به تكليف خويش مى انديشد، هيچ پيش آمدى را نازيبا نمى بيند. بدون شك ، در واقع امر ، هيچ حادثه اى براى اهل ايمان ، تلخ و نازيبا نيست؛ اما اين، براى كاهش تنيدگى و افزايش بردبارى ، كافى نيست. آنچه بايد به اين واقعيّتْ اضافه شود تا شما را زينب وار ، مقاوم سازد، «توجّه» به اين واقعيّت ، و «باور» به آن است.

براى شمايى كه اهل ايمانيد، هيچ حادثه به ظاهر تلخى ، نازيبا نيست ؛ همان گونه كه براى اهل كفر ، هيچ موقعيّت به ظاهر شيرينى ، زيبا و مفيد نيست. آنچه شما نياز

ص: 262


1- . بحار الأنوار ، ج45 ، ص115 .

داريد اين است كه به اين واقعيّت ، باور پيدا كنيد. آن گاه خواهيد ديد كه چگونه مقاوم و بردبار مى شويد.

ما امانتداريم يا مالك؟!

فقدان و از دست دادن داشته ها از حوادث تلخى است كه موجب تنيدگى مى گردد . انسان به آنچه دارد، هم احساس تعلّق پيدا مى كند و هم نسبت به آنها دلبسته مى شود .

اگر حادثه اى رخ دهد و چيزى از كسى گرفته شود ، بديهى است كه احساس ما با احساس خود فرد ، بسيار متفاوت خواهد بود و حتّى ممكن است ديگران ، هيچ احساس ناخوشايندى از آن حادثه پيدا نكنند ؛ زيرا ديگران ، چيزى را از دست نداده اند و صرفا به دليل اين كه فاميل يا دوستشان مصيبت ديده است ، ناراحت مى شوند . آنچه مصيبت فقدان (مال و عزيزان) را ناخوشايند مى سازد ، احساس تعلّق انسان ، نسبت به موضوع فقدان است .

در بسيارى موارد ، از دست دادن اموال و عزيزان ، همچون از دست دادن پاره اى از وجود انسان است . اين ، به جهت احساس مالكيتى است كه نسبت به آن داريم . جدا شدن از آنچه مال ماست و دلبسته آن هستيم ، تنش زا و دردناك است . بى تابى كردن و شكايت نمودنِ هنگام فقدان ، به اين دليل است كه تصوّر مى شود قدرتِ قاهرى ، چيزهايى را كه ما «مالك» آن بوده ايم ، تصاحب كرده و يا نابود كرده است .

ما همان اندازه از مصيبت فقدان ، غمگين مى شويم كه كسى اموال ما را آتش زند و يا عزيزان ما را به قتل برساند . در نظر ما اين دو حالت ، يكسان هستند . چه عزيز ما فوت كند و يا كسى او را به قتل برساند ؛ در هر دو حالت ، چنين مى پنداريم كه به ناحق ، آنچه را مال ما بود ، از دست ما خارج ساختند و نابود كردند .

بسيارى از كسانى كه در مصيبت هاى فقدان ، بى تاب مى شوند و از خدا شكايت مى كنند ، چنين مى پندارند كه خداوند ، به زور ، آنچه را مال آنان و حق مسلّم آنان بوده ، از دستشان خارج كرده است ؛ كارى كه نبايد انجام مى داده است . اما آيا واقعيّت همين است كه ما تصوّر كرده ايم؟ آيا تصوّر ما درباره دارايى هاى مالى و انسانى ،

ص: 263

مطابق واقع است؟ آيا آنچه از آنِ ما بوده ، از ما گرفته اند و يا آنچه را به عنوان امانتْ نزد ما بوده است ، پس گرفته اند؟

همه سخن ، اين جاست : «مال» بوده يا «امانت»؟ «گرفته اند» يا «پس گرفته اند»؟ «گرفتن» يعنى آنچه مال ما و ملك ما بوده است از مالكِ آن ، به ناحق گرفته اند. اما «پس

گرفتن» يعنى گيرنده ، آنچه را مال خود او بوده و به عنوان امانت به ما سپرده بوده است ، بازپس گرفته است . واقعيّت ، اين است كه آنچه در زمين و آسمان است ، همه از آنِ خداوند متعال است و آنچه در دست ماست ، امانتى از جانب خداوند متعال است . به قول شاعر:

در حقيقت ، مالك اصلى خداست

اين امانت ، بهر روزى نزد ماست

امام على عليه السلام مى فرمايد:

المالُ عارِيَةٌ .(1)

مال ، امانت است .

وقتى خداوند مى خواهد مؤمنان را به انفاقْ ترغيب كند ، مى فرمايد :

«يَ-أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَ-كُم» .(2)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از آنچه به شما روزى كرده ايم انفاق كنيد .

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:

المالُ مالُ اللّه ِ عَزَّ وجَلَّ جَعَلَهُ وَدائِعَ عِندَ خَلقِهِ ، وأمَرَهُم أن يَأكُلوا مِنهُ قَصدا ، ويَشرَبوا مِنهُ قَصدا . ويَلبَسوا مِنهُ قَصدا ويَنكَحوا مِنهُ قَصدا ، ويَركَبوا مِنهُ

قَصدا ، ويَعودوا بِما سِوى ذلِكَ عَلى فُقَراءِ المُؤمِنينَ ؛ فَمَن تَعَدّى ذلِكَ كانَ ما أكَلَهُ حَراما وما شَرِبَ مِنهُ حَراما و ما لَبِسَهُ مِنهُ حَراما وما نَكَحَهُ مِنهُ حَراما وما رَكِبَهُ مِنهُ حَراما .(3)

اموال ، از آنِ خداست و آنها را نزد آفريدگان خويش ، امانت نهاده است و

ص: 264


1- . غرر الحكم ، ح8327 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص61 .
2- . سوره بقره، آيه 245 .
3- . أعلام الدين ، ص269 ؛ بحار الأنوار ، ج103 ، ص16 ، ح74 ؛ ر. ك: تفسير العياشى ، ج2 ، ص13 ، ح23.

فرمانشان داده كه از آن ، با ميانه روى بخورند و با ميانه روى بنوشند و با ميانه روى بپوشند و با ميانه روى ازدواج كنند و با ميانه روى، بر وسيله نقليه سوار شوند و زيادى آن را به مؤمنان نيازمند ببخشند . هر كه از اين حد (اعتدال و ميانه روى) فراتر رود ، آنچه از آنْ مال مى خورد ، حرام است و آنچه مى نوشد ، حرام و آنچه مى پوشد ، حرام و آنچه به وسيله آن مال ، ازدواج مى كند ، حرام و آنچه سوار مى شود ، حرام است .

جمله «اين ، مالِ من است» ، شايع ترين كلامى است كه ما درباره آنچه در اختيار داريم ، به كار مى بريم . اين ، ناشى از همان تصوّرى است كه نسبت به اموال دنيا داريم .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره اين پديده مى فرمايد:

يَقولُ ابنُ آدَمَ : مِلكى مِلكي ! ومالي مالي ! يا مِسكينُ ! أينَ كُنتَ حَيثُ كانَ المِلكُ ولَم تَكُن ؟ وهَل لَكَ إلاّ ما أكَلتَ فَأَفنَيتَ أو لَبِستَ فَأَبلَيتَ أو تَصَدَّقتَ

فَأبقَيتَ ؟ إمّا مَرحومٌ بِهِ وإمّا مُعاقَبٌ عَلَيهِ . فَاعقِل أن لا يَكونَ مالُ غَيرِكَ أحَبَّ إلَيكَ مِن مالِكَ .(1)

آدمى مى گويد : ملك من ملك من ، و مال من مال من . اى بينوا! كجا بودى زمانى كه ملك بود و تو نبودى؟ آيا مالِ تو جز همان مقدارى است كه مى خورى و از بين مى برى يا مى پوشى و كهنه مى كنى يا صدقه مى دهى و [براى آخرتت ]باقى مى گذارى؟ كه به خاطر آن ، يا مشمول رحمت مى شوى و يا كيفر مى بينى؟ پس بينديش كه مال ديگرى را بيشتر از مال خودت دوست نداشته باشى!

در اين كلام شريف ، چند نكته اساسى وجود دارد . نكته اوّل اين كه ببينيم مال ، مقدّم بر ماست يا ما مقدّم بر مال هستيم؟ اگر پيش از آن كه ما وجود پيدا كنيم ، مال ،

وجود داشته باشد ، چگونه مى توانيم آن را مال خود بدانيم؟ اگر مالِ ماست ، پيش از آن ، مال چه كسى بوده است؟ تأمّل در اين سخن مى تواند نشان دهد كه بشر ، مالك نيست . پيش از بشر ، مال ، وجود داشته و پس از او هم وجود خواهد داشت . پس

ص: 265


1- . مصباح الشريعة، ص82 ؛ بحار الأنوار ، ج71 ، ص356 ، ح17 .

ملكيت مال ، از آنِ كسى غير از بشر است.

نكته دوم اين كه چه چيزى مال بشر است؟ آنچه مى ماند و ديگران ارث مى برند؟ يا آنچه از آن استفاده مى كند؟ آنچه از مال بماند و به ديگران برسد ، مال ما نيست . انسان ،

چيزى از اين دنيا بيرون نمى برد . پس آنچه را استفاده كرده ، مال او خواهد بود ، نه آنچه مصرف نمى كند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد :

يَقولُ العَبدُ : مالي مالي ! وإنَّما لَهُ مِن مالِهِ ثَلاثٌ : ما أكَلَ فَأَفنى ، أو لَبِسَ فَأَبلى ، أو أعطى فَاقتَنى ، ما سِوى ذلِكَ فَهُوَ ذاهِبٌ وتارِكُهُ لِلنّاسِ .(1)

بنده مى گويد : «مال من ، مال من است!» و حال آن كه تنها سه چيز از مالش براى اوست : آنچه خورده و از بين برده و يا پوشيده و پاره كرده و يا بخشيده و پايدار ساخته است . هر چيزى جز اين را براى مردم باقى مى گذارد و خودْ مى رود .

بنابراين ، آنچه مصرف نشده ، اگر از دست برود ، مال او نبوده است . آنچه مال اوست ، گرفتنى نيست و آنچه گرفته مى شود ، مال او نيست.

و نكته سوم ، اين كه اگر آنچه مصرف نشده ، مال ما نيست ، نبايد دلبسته آن شد و غم آن را خورد.

با توجّه به آنچه گفته شد ، بهترين كار ، اين است كه انسان ، مال را امانتى بداند كه بايد به صاحبش برگرداند ، و با اين اعتقاد كه از دست رفتن مال را «بازپس گيرى» بداند و گيرنده را مالك اصلى آن بداند ، ديگر به خاطر از دست رفتن مال ، ناراحت و غمگين نمى شود . زمانى انسان نسبت به مال ، غمگين مى گردد كه يا مال او را گرفته باشند و يا امانتى را كه دست او بوده ، كسى غير از مالك اصلى ، ستانده باشد ؛ اما اگر بدانيم مالك نيستيم ، بلكه امانتداريم و در اصل ، گيرنده مال ، صاحب آن است نه سارق و غاصب ، در اين صورت ، نسبت به از دست رفتن مال ، متأثّر و اندوهگين نمى شويم .

كسى لباس گران قيمت امام جواد عليه السلام را براى ايشان مى بُرد . در ميان راه، لباس را دزديدند . فرد ، نامه اى به حضرت نوشت و جريان را بازگو كرد . امام جواد عليه السلام در

ص: 266


1- . مسند ابن حنبل، ج2، ص368 ؛ صحيح مسلم، ج 8 ، ص211 ؛ الترغيب والترهيب ، ج4 ، ص172 ، ح36 .

پاسخ وى ، به خط مبارك خودشان نوشتند :

إنَّ أنفُسَنا وأموالَنا مِن مَواهِبِ اللّه ِ الهَنيئَةِ وعَواريهِ المُستَودَعَةِ ، يُمَتِّعُ بِما مَتَّعَ مِنها في سُرورٍ وغِبطَةٍ ويَأخُذُ ما أخَذَ مِنها في أجرٍ وحِسبَةٍ .(1)

همانا جان ها و اموال ما از هديه هاى گواراى الهى و امانت هاى به وديعه گذاشته اوست . ما را از آن، در موقعيّت سرور و غبطه آورى بهره مند مى گرداند و آنچه را مى گيرد ، با اجر و پاداش مى گيرد .

اين كلام حضرت ، بيانگر يك واقعيّت است : امانت بودن آنچه ما داريم و باور حتمى به اين واقعيّت . پس از بيان اين واقعيّت مى فرمايد:

فَمنَ غَلَبَ جَزَعُهُ عَلى صَبرِهِ ، حُبِطَ أجرُهُ ونَعوذُ بِاللّه ِ مِن ذلِكَ .(2)

پس كسى كه بى تابى اش بر بردبارى اش چيره شود ، اجر او ساقط مى گردد و ما از اين ، به خدا پناه مى بريم .

در اين قسمت ، حضرت به واكنش ما نسبت به فقدان مال پرداخته و بيان مى دارد كه بى تابى كردن ، مايه خسران است ، نه از دست دادن مال ؛ چون مصيبت ، آن است كه انسان از پاداشِ فقدان ، محروم گردد.(3)

نكته مهم ديگرى كه در كلام حضرت مى توان يافت، اين است كه امانتدار بودن انسان ، فقط نسبت به مال مصطلح نيست ، هر آنچه منتسب به انسان است ، در اين دايره قرار مى گيرد ، چه مال باشد ، چه جان باشد ، و چه فرزند و عيال باشد . كسانى كه

فرزندى را هم از دست مى دهند ، در حقيقت ، امانت خدا را پس داده اند.

كسى از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهفرزند خود را از دست داد و بسيار بى تاب شد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نامه تسليتى براى وى فرستادند كه در بخشى از آن آمده است:

فَقَد بَلَغَني جَزَعُكَ عَلى وَلَدِكَ الَّذي قَضَى اللّه ُ عَلَيهِ وإنَّما كانَ ابنُكَ مِن مَواهِبِ اللّه ِ الهَنيئَةِ وعَواريهِ المُستَودَعَةِ عِندَكَ ، فَمَتَّعَكَ اللّه ُ بِهِ إلى أجَلٍ وقَبَضَهُ لِوَقتٍ

ص: 267


1- . تحف العقول ، ص456 ؛ بحار الأنوار، ج50، ص103 .
2- . همان جا .
3- . امام صادق عليه السلام : «انما المصيبة التى يحرم صاحبها اجرها و ثوابها اذا لم يصبر عند نزولها» الكافى، ج3، ص 255، ح7 ؛ تحف العقول، ص375 .

مَعلومٍ فَإِنّا ِللّه ِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ .(1)

پس به من ، خبر بى تابى تو نسبت به فرزندت كه خداوند [به مرگ او ]حكم كرده رسيده است . همانا فرزند تو از هديه هاى گواراى خدا و از عاريه هاى به وديعه گذاشته او نزد تو بود خداوند ، تا مدّتى تو را از آن بهره مند ساخت و در وقتى كه مشخص شده بود ، او را ستاند . پس ما از خداييم و به سوى خدا بازمى گرديم .

در حقيقت ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با اشاره به امانت بودن فرزند ، وى را آرام ساخت و تسكين بخشيد . نكته مهم ديگرى كه در اين حديث وجود دارد ، به كاربردن جمله «إنّا للّه و إنّا إليه راجعون» ، هنگام ورود مصيبت است . پايه شناختى اين جمله ، همان «از

خدا بودن» انسان است و اين كه او مالك هيچ چيز حتّى خودش نيست .

وقتى اشعث بن قيس ، برادر خود را از دست داد ، امام على عليه السلام اين مصيبت را به وى تسليت گفت . اشعث در جواب ، جمله «إنّا للّه و إنّا إليه راجِعون» را بر زبان جارى ساخت . در اين هنگام ، حضرت به وى فرمود : «آيا مى دانى تأويل اين كلام چيست؟» . اشعث گفت : «نه ، تو اوج و منتهاى دانشى» . حضرت فرمود :

أمّا قَولُكَ : إنّا ِللّه ِ فَإِقرارٌ مِنكَ بِالمُلكِ وأمّا قَولُكَ : وإنّا إلَيهِ راجِعونَ فَإِقرارٌ مِنكَ بِالهُلكِ .(2)

اين كه مى گويى : ما از خداييم ، اقرار به مالكيت و پادشاهى خداوند است و اين كه مى گويى : ما به سوى او باز مى گرديم ، اقرار تو به فانى شدنت است .

كسى كه اقرار به مالكيت خدا و نابودى غير او داشته باشد ، نسبت به فقدان ، مقاوم و بردبار خواهد بود ؛ چون نه خود را مالك مى دانسته و نه وجودش را دائمى و پايدار مى شمرده است . آنچه تنش زاست از دست دادن چيزى است كه مالك آن هستيم و يا آن را پايدار مى خواستيم و مى دانستيم ؛ اما اگر نه خود را مالك بدانيم و نه آنچه را داريم ، دائمى بپنداريم ، از دست دادن آن ، غير قابل تحمّل نخواهد بود . فرهنگ

ص: 268


1- . تحف العقول، ص59 ؛ بحار الأنوار، ج77، ص164 .
2- . الكافى، ج3، ص261 ؛ تحف العقول، ص209 ؛ بحار الأنوار ، ج42 ، ص159 ؛ ر . ك : ميزان الحكمة ، ج 7 ، ص3184 «معنى الإسترجاع» .

امانت بودن مال ، انسان را در برابر ناملايمات ، مصونيت مى بخشد .

ابوطلحه ، از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله يكى از فرزندانش را بسيار دوست مى داشت . اين فرزند ، بيمار شد . همسر ابوطلحه ، وقتى ديد فوت فرزندش نزديك است ، ترسيد كه آسيبى به شوهرش برسد ؛ از اين رو، هنگام مغرب ، وى را به مسجد نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهفرستاد . پس از خروج او ، فرزند از دنيا رفت . مادرش او را در پارچه اى پيچيد و در گوشه اى از خانه پنهان ساخت . از ديگران نيز خواست كه هيچ خبرى به ابوطلحه ندهند . سپس غذاى خوشمزه اى آماده كرد و خود را بياراست .

وقتى ابوطلحه بازگشت ، سراغ فرزندش را گرفت . همسرش به او گفت كه حال او خوب است . ابوطلحه پرسيد : «آيا غذايى هست كه بخوريم؟». همسرش غذا را آورد و ... پس از آن كه ابوطلحه به آرامش رسيد ، همسرش به وى گفت : «آيا ناراحت مى شوى از اين كه وديعه اى را كه نزد ما بوده ، به صاحبش برگردانده باشيم؟».

ابو طلحه گفت : «سبحان اللّه ! نه» . همسرش گفت : «پسر تو نزد ما امانتى بود كه خداوند ، آن را پس گرفت» . ابوطلحه كه فرزندش را بسيار دوست مى داشت گفت : «پس من به بردبارى كردن ، شايسته تر از تو هستم» . سپس از جا برخاست و غسل كرد و دو ركعت نماز خواند و به سوى مسجد النبى صلى الله عليه و آلهحركت كرد ...(1) .

اين ، معجزه امانت دانستن فرزند است . مادرِ آن فرزند ، خود ، با تكيه بر همين منطق ، بردبارى كرد و وقتى همين منطق را به همسرش (يعنى پدر آن فرزند) منتقل ساخت ، او نيز بى قرار و بى تاب نشد ، با اين كه فرزندش را بسيار دوست مى داشت . اين ، نشان دهنده نقش شناخت در واكنش هاى انسان به حوادث تلخ و ناگوار است . شناخت منطقى و نگرش خردمندانه مى تواند موقعيّت هاى ناخوشايند را تحمّل پذير سازد و بدين سان ، از بروز فشارهاى روانى ، جلوگيرى نمايد.

ص: 269


1- . مسكّن الفؤاد ، ص67 ؛ بحار الأنوار ، ج82 ، ص 150 ، ح 1 .

فصل چهارم :كنترل اِسنادى

اِسناد (نسبت) دادن يعنى تعيين اين كه منشأ امور ، چه كسى است و چه كسى هدايت و برنامه ريزى كارها را در دست دارد. براى انسان ، خيلى مهم است كه بداند آنچه مى بيند، از چه منبعى صادر شده و به چه كسى منسوب است. اين كه چه كسى مورد اسناد است، نقش زيادى در كاهش يا افزايش فشارهاى روانى دارد. براى انسان ، خيلى مهم نيست كه چه اتفاق افتاده ؛ مهم تر از آن ، اين است كه بداند چه كسى اين كار را انجام داده است.

اگر كار واحدى از دو نفر - كه از جهت ارزش، براى انسان متفاوت اند - ، سر بزند، واكنش ها يكسان نخواهد بود. ممكن است در برابر فرد كم ارزش يا بى ارزش ، برآشفته شويم، اما در برابر فرد دوم ، واكنشى نشان ندهيم ؛ بلكه شايد خرسند هم بشويم. اگر منشأ فعل، كسى باشد كه انسان به او اعتماد و اطمينان دارد، در برابر اقدامات او واكنش مثبت نشان خواهد داد. اين ، نشانگر نقش اِسناد در حوادث است .

حادثه ها غيرمنتظره و تصادفى نيستند

بر همين اساس ، يكى از چيزهايى كه بر تلخى حوادث مى افزايد ، تصادفى پنداشتن و خارج از برنامه دانستن آنهاست . معمولاً هنگامى كه حادثه ناخوشايندى رخ مى دهد ، آن را تصادفى و خارج از قاعده مى دانيم و معتقديم نبايد چنين اتفاقى مى افتاد ؛ اما اگر

ص: 270

بدانيم سختى ها و حادثه ها بخشى از زندگى اند و همه اينها تحت يك برنامه منظّم و دقيقْ قرار دارند ، آن گاه ، واكنش ما متفاوت خواهد بود .

امام على عليه السلامنامه اى به ابن عباس مى نويسد و در آن ، جمله اى بيان مى كند كه ابن عباس مى گويد : «بعد از سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از هيچ سخنى به اين اندازه ، بهره مند نشدم!». جمله حضرت ، در توصيف همين حالت ياد شده انسان است . ايشان مى فرمايد:

أمّا بَعدُ ، فَإنَّ المَرءَ قَد يَسُرُّهُ دَركُ ما لَم يَكُن لِيَفوتَهُ ويَسوءُهُ فَوتُ ما لَم يَكُن لِيُدرِكَهُ .(1)

اما بعد ، پس همانا آدمى گاهى به دست آوردن چيزى ، او را خرسند مى سازد كه بنا نبوده به او نرسد ، و نداشتن چيزى ، او را ناراحت مى كند كه بنا نبوده به او برسد .

به خوبى روشن است كه «غير منتظره دانستن» پديده ها، موجب خرسندى يا ناخرسندى ما مى شوند ؛ چيزى كه با واقعيّت ، سازگارى ندارد . واقعيّت ، اين است كه همه چيز بر اساس تقدير الهى رقم مى خورد . تلخ و شيرين زندگى ، تحت برنامه اى منّظم ، هدفمند و حكيمانه قرار دارد . اگر انسان ، زندگى را به جاى اين كه يكپارچه شيرين بخواهد و يا يكپارچه تلخ ببيند ، تحت برنامه اى هوشمند و حكميانه بداند ، واكنش متفاوتى به خوشايند و ناخوشايند زندگى ابراز مى كند ؛ ديگر نه از آن سرمستى ها خبرى خواهد بود و نه از آن بى تابى هاى طاقت فرسا و مأيوس كننده . وقتى بدانيم سختى هاى زندگى ، بر اساس مقدّرات خداوندى رخ داده كه رحيم ، عليم و حكيم است ، بدون شك ، اين باور ، تنيدگى و رنج مصيبت را كاهش مى دهد و موقعيّت ناخوشايند را تحمّل پذير مى سازد . وقتى مسلمانان صدر اسلام ، دچار بحران مى شدند ، منافقان ، خوش حال مى شدند و به آنان طعنه مى زدند . خداوند متعال براى تسكين آنان ، آنها را به مسئله تقدير الهى توجّه مى دهد و خطاب به رسول

ص: 271


1- . نهج البلاغة ، نامه 22 ؛ خصائص الأئمّة ، ص95 ؛ تحف العقول ، ص200 ؛ ر . ك : الكافى ، ج8 ، ص240 ح327 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص160 ؛ نهج البلاغة ، نامه 66 .

خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

قُل لَّن يُصِيبَنَآ إِلاَّ مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَ-ل-نَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ .(1)

بگو هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد ، مگر آنچه خداوند براى ما نوشته است ؛ او مولاى ماست ، و مؤمنان بايد بر خدا توكّل كنند .

گاهى ممكن است تصوّر كنيم وارد شدن مصيبت ، به معناى خارج شدن ما از دايره ولايت و حمايت الهى است و لذا دچار ترس و نگرانى مى شويم ؛ اما اگر بدانيم كه خدا در همه حال ، مولاى ماست و آنچه اتّفاق افتاده ، خارج از كنترل و تصادفى نيست ، راحت تر مى توانيم سختى را تحمّل كنيم . اين «توانايى»، بستگى به آن «دانايى» دارد.

در آيه ديگرى آمده است :

مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَن يُؤْمِنم بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُو وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَلِيمٌ .(2)

هيچ مصيبتى وارد نمى شود مگر به اذن خداوند و هر كس به خدا ايمان آورد ، قلبش را هدايت مى كند و خداوند ، به هر چيزى آگاه است .

در آيه ديگرى خداوند متعال ، به مقدّر بودن حوادث اشاره مى كند و فايده آن را اين مى داند كه انسان ، نه از ناخوشى ها غمگين مى شود و نه از خوشى ها سرمست:

مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لاَ فِى أَنفُسِكُمْ إِلاَّ فِى كِتَ-بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَآ إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِّكَيْلاَ تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُواْ بِمَآ

ءَاتَ-ل-كُمْ .(3)

هيچ مصيبتى نه در زمين و نه در نفسْهاى شما [ به شما ]نرسد، مگر آنكه پيش از آنكه آن را پديد آوريم، در كتابى است. اين [ كار ]بر خدا آسان است * تا

ص: 272


1- . سوره توبه ، آيه 51 .
2- . سوره تغابن ، آيه 11 .
3- . سوره حديد ، آيه 22 - 23 .

بر آنچه از دست شما رفته اندوهگين نشويد و به [ سبب ] آنچه به شما داده است شادمانى نكنيد، و خدا هيچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد .

باور به اين حقيقت ، نقش مهمّى در كاهش تنيدگى ها و آسودگى زندگى ها دارد . يكى از سخت ترين مصيبت هاى عالم ، مصيبت كربلا و كاروان اسيران است . وقتى كاروان اُسراى كربلا به شام و دربار يزيد رسيد ، يزيد ، به امام سجاد عليه السلام رو كرد و با خواندن آيه اى(1) خواست بگويد اين حادثه ، كيفر اعمال خودتان بود ! امام سجاد عليه السلامدر پاسخ وى فرمود:

كَلاّ ، ما فينا هذِهِ نَزَلَت ، وإنَّما نَزَلَت فينا : مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لاَ فِى أَنفُسِكُمْ إِلاَّ فِى كِتَ-بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَآ إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِّكَيْلاَ تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَ-ل-كُمْ .

هيچ مصيبتى نه در زمين و نه در نفسْهاى شما [ به شما ]نرسد، مگر آنكه پيش از آنكه آن را پديد آوريم، در كتابى است. اين [ كار ]بر خدا آسان است * تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگين نشويد و به [ سبب ] آنچه به شما داده است شادمانى نكنيد، و خدا هيچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد .

سپس حضرت با استناد به اين آيه فرمود :

فَنَحنُ الذَّينَ لا نَأسى عَلى ما فاتَنا مِن أمرِ الدُّنيا ولا نَفرَحُ بِما اُوتينا .(2)

پس ما آنانى هستيم كه بر آنچه از دنيا از دست داده ايم ، افسوس نمى خوريم و به خاطر آنچه به دست مى آوريم ، سرمست نمى شويم .

در اين كلام ، تأثير شگفت انگيز باورِ به تقدير الهى ، نمايان است . اين باور ، آن چنان تأثيرى دارد كه اسيران مصيبت زده كربلا را اين چنين مقاوم ، آرام و حتّى نسبت به ظالم ، پرخاشگر مى گرداند .

همين منطق را در كلام فاطمه صغرا در كوفه مى بينيم. وى حدود بيست سال سن

ص: 273


1- . «وَ مَآ أَصَ-بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» سوره شورا ، آيه 30 .
2- . تفسير القمى ، ج2 ، ص277 ؛ بحار الأنوار ، ج45، ص168 .

دارد و با آن همه سختى، مصيبت و داغى كه ديده است، در دربار فرد جلاّد و خون آشامى همچون عبيداللّه بن زياد ، مثل شير مى خروشد و عليه كوفيان و حاكم كوفه سخنرانى مى كند. راز اين ايستادگى، مقاومت و دليرى چيست؟ او خود در سخنانش پرده از اين راز برمى دارد و مى گويد:

فَلا تَدعُوَنَّكُم أنفُسَكُم إلَى الجَذَلِ بما أصَبتُم مِن دِمائِنا ونالَت أيديكُم مِن أموالِنا ، فَإِنَّ ما أصابَنا مِنَ المَصائِبِ الجَليلَةِ وَالرَّزايَا العَظيمةِ في كِتابٍ مِن قَبلِ أن نَبرَأَها ، إنَّ ذلِكَ عَلَى اللّه ِ يَسيرٌ ، لِكَيلا تَأسَوا عَلى ما فاتَكُم ولا تَفرَحوا بِما آتاكُم وَاللّه ُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُختالٍ فَخورٍ(1) .(2)

بدون ترديد ، نبايد دل هايتان شما را به خاطر خون هايى كه از ما ريختيد و اموالى كه از ما به غارت برديد ، به خوش حالى و شادمانى فراخواند ؛ زيرا آن مصيبت هاى سخت و گرفتارى هاى بزرگى كه ما ديديم ، پيش از آن كه رخ دهد ، در كتابى (لوح محفوظ) ثبت بوده است و اين ، بر خداوندْ آسان است ؛ تا اين كه به خاطر آنچه از دست داده ايد ، تأسف مخوريد و به خاطر آنچه به دست مى آوريد، سرمست نشويد، و خداوند ، هيچ متكبّر فخر فروشى را دوست ندارد.

همچنين روزى امّ سلمه به پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهعرض كرد كه : شما هر سال به بيمارى اى سخت دچار مى شويد؟! حضرت در پاسخ وى فرمود:

ما أصابَني شَيءٌ مِنها إلاّ وهُوَ مَكتوبٌ عَلَيَّ وآدَمُ في طينَتِهِ .(3)

هيچ مصيبتى به من نمى رسد مگر اين كه آن مصيبت ، وقتى آدم در حالت گل بود ، براى من نوشته شده است .

ص: 274


1- . قسمت پايانى كلام وى با استفاده از اين آيه شريفه بيان شده است: «مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لاَ فِى أَنفُسِكُمْ إِلاَّ فِى كِتَ-بٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَآ إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِّكَيْلاَ تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَ-ل-كُمْ» سوره حديد ، آيه 22 - 23 .
2- . الملهوف على قتلى الطفوف، ص195.
3- . كنز العمّال ، ج1، ص109، ح504 .

وقتى بدانيم همه حوادث ، تحت يك برنامه منظّم و حكيمانه است ، احساس راحتى مى كنيم و رنج و دردمان كاهش مى يابد.

در برخى روايات ، توصيه شده است كه به خاطر آنچه از دست مى دهيد ، يا به دست نمى آوريد ، افسوس نخوريد . مثلاً امام على عليه السلام در وصيّتشان به امام حسن و امام حسين عليهماالسلاممى فرمايد:

لا تَأسَفا عَلى شَيءٍ مِنها زُوِيَ عَنكُما .(1)

بر آنچه در دست شما نيست تأسّف مخوريد !

و يا امام سجاد عليه السلام در دعاى خود از خداوند مى خواهد كه او را در همه حال ، ستايشگر خود قرار دهد ، تا نه رويكرد دنيا او را خرسند سازد و نه رويگرد آن ، او را محزون گرداند :

اللّهُمَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ وَاجعَل ثَنائي عَلَيكَ ومَدحي إيّاكَ وحَمدي لَكَ في كُلِّ حالاتي حَتّى لا أفرَحَ بِما آتَيتَني مِنَ الدُّنيا ولا أحزَنَ عَلى ما مَنَعتَني فيها .(2)

خدايا ! بر محمد و آل او درود فرست، و ثناى من و مدح من و ستايش مرا در همه حال ، براى خودت قرار ده تا به خاطر آنچه به من داده اى ، سرمست نشوم و به خاطر آنچه از من بازداشته اى ، غمگين نشوم.

رسيدن به اين مرحله ، مستلزم داشتن باور به تقدير الهى است . كسى كه به اين باور برسد ، در برابر اين موقعيّت ها آسيب ناپذير مى شود . در حقيقت ، اين باور ، انسان را

در برابر ناخوشى ها و خوشى هاى زندگى ، ايمن مى سازد كه از راه تأثيرناپذيرى از دو موقعيّت ياد شده ، حاصل مى شود . رسيدن به اين مرحله و ايمن شدن در برابر هر دو موقعيّت خوشايند و ناخوشايند ، آن چنان مهم است كه از آن به عنوان «حقيقت ايمان» ياد شده است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

لِكُلِّ شَيءٍ حَقيقَةٌ ، ما بَلَغَ عَبدٌ حَقيقَةَ الإِيمانِ حَتّى يَعلَمَ أنَّ ما أصابَهُ لَم يَكُن

ص: 275


1- . نهج البلاغة ، نامه 47 ؛ بحار الأنوار ، ج42 ، ص256 .
2- . الصحيفة السجاديّة ، دعاى 21 .

لِيُخطِئَهُ وما أخطَأَهُ لَم يَكُن لِيُصيبَهُ .(1)

هر چيزى حقيقتى دارد ؛ هيچ بنده اى به حقيقت ايمان نمى رسد تا اين كه بداند آنچه به او رسيده ، بنا نبوده كه نرسد ، و آنچه به او نرسيده ، بنا نبوده كه برسد .

و وقتى كسى به حقيقت ايمان رسيد ، آن گاه ، حلاوت و لذّت آن را مى چشد . امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يَقولُ : لا يَجِدُ أحَدُكُم طَعمَ الإِيمانِ حَتّى يَعلَمَ أنَّ ما أصابَهُ لَم يَكُن لِيُخطِئَهُ وأنَّ ما أخطَأَهُ لَم يَكُن لِيُصيبَهُ وإنَّ الضّارَّ النّافِعَ هُوَ اللّه ُ عَزَّ وَجَلَّ .(2)

امير المؤمنين عليه السلام همواره مى فرمود : هيچ يك از شما طعم ايمان را نمى چشد تا اين كه بداند آنچه به او رسيده ، بنا نبوده كه نرسد و آنچه به او نرسيده ، بنا نبوده كه برسد ، و اين كه زيان رسان و سودرسان ، فقط خداوند - عزّ وجلّ - است .

اين الگوى باور درباره خوشايند و ناخوشايند زندگى ، انسان را آسيب ناپذير ساخته ، موجب ايمنى مى گردد ؛ همان گونه كه لقمان حكيم ، اين گونه بوده است . امام صادق عليه السلامدرباره وى مى فرمايد:

لَم يَفرَح بِشَيءٍ إن أتاهُ مِن أمرِ الدُّنيا ولا حَزِنَ مِنها عَلى شَيءٍ قَطُّ .(3)

به هيچ چيز ، خوش حال نمى شد ، اگر از دنيا چيزى به او مى رسيد ، و به خاطر نداشتن هيچ چيزى از دنيا غمگين نمى شد .

اين ، اعجازِ باور به تقدير الهى است . باور به تقدير الهى ، انسان را از تأثير نوسانات شديد زندگى ، ايمن مى سازد و بدين سان ، آرامش و آسايش را به زندگى مى آورد . به همين جهت ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

مَن حَمَلَ الأمرَ عَلَى القَضاءِ استَراحَ .(4)

ص: 276


1- . المسند ، ابن حنبل ، ج6 ، ص442 ؛ حلية الأولياء ، ج2 ص12 ؛ كنز العمّال ، ج1، ص25 .
2- . الكافى ، ج2، ص58 ، ح7 و ح4 ؛ تحف العقول ، ص207 و 218 ؛ تنبيه الخواطر ، ج2، ص184 .
3- . تفسير القمى ، ج2 ، ص162 .
4- . الفردوس ، ج2 ، ص417 ، ح3850 .

كسى كه امورش را بر تقديرْ بار كند ، آسوده مى گردد .

و در كلام ديگرى مى فرمايد:

الإِيمانُ بِالقَدَرِ يُذهِبُ الهَمَّ وَالحُزنَ .(1)

باور به تقدير ، اندوه و حزن را [ از بين] مى بَرَد .

امام على عليه السلام در تفسير آيه شريفه «وَ كَانَ تَحْتَهُو كَنزٌ لَّهُمَا»(2) مى فرمايد:

كانَ ذلِكَ الكَنزُ لَوحا مِن ذَهَبٍ فيهِ مَكتوبٌ : «بِسمِ اللّه ِ [الرَّحمنِ الرَّحيمِ ]لا إلهَ إلاّ اللّه ُ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه ِ ، عَجِبتُ لِمَن يَعلَمُ أنَّ المَوتَ حَقٌ كَيفَ يَفرَحُ؟ ! عَجِبتُ لِمَن يُؤمِنُ بِالقَدَرِ كَيفَ يَحزَنُ .(3)

آن گنج ، لوحى از طلا بود كه روى آن نوشته شده بود : به نام خداوند [بخشنده

مهربان] ! هيچ خدايى جز اللّه نيست ، محمّد ، فرستاده خداست ، در شگفتم از كسى كه مى داند مرگ ، حق است چرا ، خوش حال است؟! در شگفتم از كسى كه باور به تقدير دارد ، چرا محزون است؟!

اگر باور به تقدير الهى ، وجود داشته باشد ، جايى براى حزن و اندوه ، باقى نمى ماند . به همين جهت ، امام صادق عليه السلاممى فرمايد:

إن كانَ كُلُّ شَيءٍ بِقَضاءٍ مِنَ اللّه ِ وقَدَرِهِ فَالحُزنُ لِماذا ؟ !(4)

اگر هر چيزى به قضا و قدر الهى است ، پس حزن و اندوه براى چيست؟!

از اين روست كه امام على عليه السلام تكيه بر تقدير را بهترين عامل دفع اندوه مى داند:

نِعمَ الطّارِدُ لِلهَمِّ الاِتِّكالُ عَلَى القَدَرِ .(5)

بهترين دفع كننده غم و اندوه ، تكيه بر تقدير [الهى] است .

ص: 277


1- . مسند الشّهاب ، ج1، ص187 ؛ الفردوس ، ج1، ص113، ح384 ؛ كنز العمّال ، ج1، ص106 .
2- . اين آيه ، مربوط به جريان حضرت موسى و حضرت خضر است ؛ آن گاه كه خضر ، ديوارى را كه در حال خراب شدن بود ، تعمير كرد و در تبيين علّت آن ، آيه ياد شده را بيان كرد سوره كهف ، آيه 82 .
3- . معانى الأخبار ، ص200، ح1 ؛ الكافى ، ج2، ص59، ح9 ؛ تنبيه الخواطر ، ج2، ص184 .
4- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4، ص393، ح5836 ؛ التوحيد ، ص376 ؛ الأمالى ، صدوق، ص7 ؛ الخصال، ج2، ص450.
5- . غرر الحكم ، ح1850 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص493 .

هم او مى فرمايد :

الاِتّكالُ عَلَى القَضاءِ أروَحُ .(1)

تكيه بر قضا و قدر ، آسوده كننده تر است .

بنابراين ، يكى از مقابله هاى مؤثّر و كارآمد در سختى ها ، باور به اين واقعيّت است كه امور هستى و از جمله «زندگى» ما توسّط خداوند ، مقدّر مى شود ؛ خدايى كه هم حكيم است و هم عليم و جز به مصلحت انسان نمى انديشد.

روزى رسان ، خداست

پيش از اين ، به اين موضوع پرداختيم كه خداوند ، روزى ما را تأمين و تضمين مى كند و اگر ما به اين واقعيّت ، باور داشته باشيم، راحت تر زندگى مى كنيم.(2) ريشه مطلب ، در همين اِسناد است. ما وقتى بدانيم كه روزى ما دست خداست (همان خدايى كه آفريدگار ما و خدايى مهربان، حكيم و تواناست) آرام مى گيريم و به رسيدن روزى ، اطمينان مى يابيم.

در اين بحث نمى خواهيم مباحث روزى را بارديگر تكرار كنيم، بلكه بر اين سخنْ تكيه داريم كه كنترل اِسنادى در موضوع روزى ، مى تواند نقش كاهندگى براى فشارهاى روانى داشته باشد. گاهى مصيبت و سختى انسان مربوط به حوزه روزى مى گردد.

يكى از عواملى كه در كنار ديگر عوامل مى تواند به ما كمك نمايد ، تا فشارهاى روانى را تحمّل كنيم، مسئله اِسناد روزى رسانى به خداوند متعال است. وقتى انسان احساس كند روزىِ زندگى او پشتوانه محكمى همانند خداوند متعال دارد، آرام مى گيرد و نگرانى و اضطراب را از خود دور مى سازد و به كمك او مطمئن مى گردد.

ص: 278


1- . غرر الحكم ، ح1834 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص47 .
2- . ر.ك: بخش اوّل ، فصل چهارم : «روزى زندگى» ص 58 .

فصل پنجم : معناشناسى

فرد مستمندى كه بى كار بود ، براى رفع نياز خود ، از كسى تقاضاى كمك كرد . او كه نمى خواست كمك بى دليلى به او كرده باشد ، گفت : «سنگ هاى داخل اين حياط را به فلان نقطه حياط ، منتقل كن» . شخص مستمند ، سنگ ها را جابه جا كرد و در پايان روز ، مزد خود را گرفت . فرداى آن روز ، به كارگر گفت : «سنگ ها را از اين نقطه ، به نقطه ديگر منتقل كن» و در پايان روز ، مزد او را داد . اين كار ، چند روز ادامه يافت تا

اين كه يك روز ، كارگر ، به شدّت ناراحت شد و گفت : «مرا به بازى گرفته اى؟ كار من شده ، جابه جا كردن بى حاصل اين سنگ ها و ...» .

آنچه اين كارگر را برآشفت ، اين احساس بود كه كار او بى حاصل و بى فايده است . او مزد خود را مى گرفت ، ولى بى معنايى كار ، او را بى تاب ساخت ، هر چند ، نظر صاحب كار كه مى خواست پولِ بى جهت به او نداده باشد ، قابل تقدير است ، اما به اين مهم ، توجّه نكرده بود كه احساس پوچ بودن و بى فايده بودن كار نيز براى انسان ، آزاردهنده است .

معناى سختى ها را دريابيد

يكى از عوامل تنيدگى و فشار روانى ، احساس بى معنا بودن حوادث است . اگر حادثه هاى ناخوشايند زندگى ، بى معنا و بى حاصلْ ارزيابى شوند ، قابل تحمّل

ص: 279

نخواهند بود . اگر انسان ، به معنادارى كارها باور داشته باشد ، هر چند دشوار و سخت باشند ، اما آنها را به خاطر معنايى كه دارند ، تحمّل خواهد كرد . ما در زندگى خود نياز

به چيزى داريم كه «به خاطر آن» سختى ها را تحمّل كنيم . ناكامى در يافتن معنا ، از مهم ترين عوامل تنش زاست . به همين جهت ، امروزه يكى از راه هاى درمان بيمارى هاى روانى ، لوگوتراپى يا «معنا درمانى» است كه دكتر فرانكل ، بنيان گذار آن است .

دانشمندانى همچون فرويد ، «ناكامى در لذّت طلبى» را علّت بيمارى هاى روانى مى دانستند و ديگران مثل آدلر ، «ناكامى در قدرت طلبى» را دليل اصلى اين بيمارى ها مى دانستند ؛ اما فرانكل ، معتقد است كه ناكامى در معنايابى ، علّت بيمارى هاى روانى است:

تلاش براى يافتن معنا در زندگى ، اساسى ترين نيروى محرّك هر فرد در دوران زندگى اوست . به اين دليل ، من از معناجويى به عنوان نيرويى متضاد با «لذّت طلبى» كه روانكاوى فرويد بر آن استوار است ، و «قدرت طلبى» كه مورد تأكيد آدلر است ، سخن مى گويم .(1)

آلپورت درباره روش معنادرمانى مى گويد:

امروزه در اروپا روان شناسان و روان پزشكان ، آشكارا از فرويد ، روى برگردانده اند و به «هستى درمانى»، روى آورده اند كه مكتب «لوگوتراپى»، يكى از آنهاست .(2)

بايد هستى را شناخت . از اساسى ترين و بنيادى ترين اعتقادات دينى اين است كه جهان ، بر اساس حكمت الهى مى چرخد و هيچ حادثه اى بدون دليل و مصلحت نيست . مهمْ اين است كه حكمت ها و مصلحت ها را بشناسيم و اين يعنى «معناشناسى» . زندگى خوب و مثبت ، زندگى اى نيست كه سراسر لذّت بوده ، هيچ درد و رنجى در آن نباشد ؛ بلكه زندگى خوب ، آن است كه «معنا» داشته باشد . فرانكل

ص: 280


1- . انسان در جستجوى معنا ، ص140 .
2- . همان ، ص4 .

مى گويد:

يكى از اصول اساسى لوگوتراپى ، اين است كه توجّه انسان ها را به اين مسئله جلب كند كه انگيزه و هدف اصلى زندگى ، گريز از درد و لذّت بردن نيست ؛ بلكه معناجويى زندگى است كه به زندگى ، مفهوم واقعى مى بخشد .(1)

هدف انسان از زندگى در اين دنيا چيست؟ ما چرا به اين دنيا آمده ايم؟

روزها فكر من اين است و همه شب سخنم

كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم

ز كجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود؟

به كجا مى روم آخر ، ننمايى وطنم .(2)

اگر به فلسفه زندگى دست يابيم ، رنج هاى آن نيز معنا مى يابند و آن گاه ، آزاردهنده نخواهند بود . تأكيد بيش از اندازه بر لذّت طلبى و كام جويى ، خود ، از عوامل مهم در افزايش فشار روانى است .

به قول ضرب المثل ايرانى : «از قضا سركنگبين صفرا فزود» ، ما لذّت را براى راحتى مى خواهيم و همين لذّت گرايى ، به عاملى جهت افزايش فشارهاى روانى تبديل مى شود . دكتر اديت ويكوف جولسون ، استاد روان شناسى دانشگاه جورجيا در اين باره مى گويد:

فلسفه كنونى ما درباره بهداشت روان ، بر اين پايه استوار است كه مردم بايد شاد و خوش حال زندگى كنند و غم و اندوه ، نشانه ناسازگارى و عدم انطباق با زندگى است . اين اعتقاد و نظام ارزش ها بايد خود را در برابر كسانى كه درد و رنجى اجتناب ناپذير دارند ، مسئول بداند ؛ زيرا اين شيوه انديشه موجب مى شود كه افراد دردمند ، به خاطر اين كه شاد نيستند ، اندوهناك تر نيز بشوند .(3)

ص: 281


1- . همان ، ص172 .
2- . ديوان شمس ، مولوى .
3- . انسان در جستجوى معنا ، ص173 .

وى در جاى ديگرى مى نويسد:

شايد لوگوتراپى ، اين ويژگى بيمارگونه حاكم بر فرهنگ كنونى امريكا را باژگون كند ، تا كسانى كه قابل درمان نيستند و رنج مى برند ، فرصتى بيابند به جاى اين كه از دردهاى خود بنالند ، به آنها ببالند ؛ زيرا اين گونه بيماران ، فعلاً نه تنها غمگين و اندوهناك اند ، بلكه بار اين اندوه را نيز به دوش مى كشند كه چرا شاد نيستند ؟(1)

اكنون بهتر مى توان فهميد كه چرا دين ، مركز ثقل آموزه هاى زندگى ساز خود را لذّت قرار نداده است . لذّت محورى - كه ويژگى فرهنگ مادّى بخصوص فرهنگ امريكايى است - ، جز اندوه بيشتر ، نتيجه ديگرى ندارد . آيا تا به حال ، فكر كرده ايد كه

چرا مردان الهى از سختى ها نمى نالند ، بلكه به آنها مى بالند؟ راز اين بالندگى چيست؟ آنان به جاى «لذّت» به «معنا» مى انديشند . ويكتور فرانكل با اشاره به اين حقيقت مى گويد:

گاهى در زندگى ، وضعى پيش مى آيد كه انسان از انجام دادن كارى محروم مى شود و يا كامياب نمى گردد ؛ ولى چيزى كه اجتناب ناپذير و محوناشدنى است ، همانا رنج است . از اين رو اگر رنج را شجاعانه بپذيريم ، تا واپسين دم ، زندگى معنا خواهد داشت . پس به اين ترتيب ، مى توان گفت كه معناى زندگى ، امرى مشروط نيست ؛ زيرا معناى زندگى مى تواند حتّى معناى بالقوه درد و رنج را نيز در بر گيرد .(2)

آرى ، اگر درد و رنج نيز معنا داشته باشند ، آزاردهنده نيستند . آنچه آزاردهنده است ، احساس بى معنا بودن سختى هاست . كسانى تكاليف دينى را آزاردهنده مى دانند كه معناى آن را نمى شناسند و كسانى بلاها و امتحانات الهى را برنمى تابند كه

به معنادارى آنها واقف نيستند .

مرگ نيز اگر معنا داشته باشد ، دردآور نيست . اگر معناى مرگ «لقاء اللّه» باشد ،

ص: 282


1- . همان ، ص174 .
2- . همان جا .

چه چيزى شيرين تر از آن . چرا شهادت ، «طالب» دارد؟ ريشه شهادت طلبى ،

معنادارى مرگ در راه خداست . اگر مرگ، «در راه خدا» باشد ، خواهان دارد . «خدا» عالى ترين معناى زندگى انسان است و هر چيزى كه در آن راستا باشد ، قابل تحمّل و بلكه شيرين است . مهمْ اين است كه معناى آن را دريابيم . راز پذيرفتن شهادتِ با آغوش باز را بايد در اين جا جستجو كرد. در جريان كربلا وقتى كاروان امام حسين عليه السلام

به منزل ثعلبه رسيد، خواب سبكى ايشان را فراگرفت. امام عليه السلام وقتى بيدار شد، فرمود:

سَمِعتُ هاتِفا يَقولُ : أنتُم تُسرِعونَ وَالمَنايا تُسرِعُ بِكُم إلَى الجَنَّةِ .

شنيدم هاتفى مى گويد: شما مى شتابيد و مرگ ، شما را به سوى بهشت مى شتاباند.

در اين هنگام ، حضرت على اكبر سؤالى كرد كه بسيار تأمل برانگيز است. ايشان پرسيد:

يا أبَه ! أفَلَسنا عَلَى الحَقِّ ؟

پدر جان! آيا ما بر حق نيستيم؟

اين سؤال ، يك پرسش معناشناسى است. اين جوان برومند ، به دنبال يافتن پاسخ ، براى حفظ جان خود نيست. پرسش او از معناى مرگ است. او مى خواهد بداند آيا كشته شدن او معناى ارزشمندى دارد يا نه؟ در جواب او امام حسين عليه السلامفرمود:

بَلى يا بُنَيَّ وَالَّذي إلَيهِ مَرجِعُ العِبادِ .

آرى اى فرزندم ! به آن كسى سوگند كه بازگشت بندگان ، به سوى اوست.

جواب حضرت على اكبر ، شنيدنى است :

يا أبَه ! إذَن لا نُبالي بِالمَوتِ .(1)

پدر جان! در اين صورت ، از كشته شدن باكى نداريم.

وى وقتى مى بيند كشته شدن او معنا دارد (بر حق بودن)، از كشته شدن ، هيچ باكى

ص: 283


1- . بحار الأنوار، ج44، ص367.

به دل راه نمى دهد. اين نقش «معنا» در حوادث است كه حتى مرگ را آسان مى سازد.

ويكتور فرانكل ، ايثار و فداكارى را نيز معناى سختى ها مى داند و مى گويد:

رنج ، وقتى معنايى چون گذشت و فداكارى يافت ، ديگر آزاردهنده نيست .(1)

اكنون ، راز تأكيد دين بر ايثار و گذشت ، بيشتر روشن مى شود . گذشتن از خود و مقدّم داشتن ديگران ، معنايى است كه هر سختى و رنجى را كه در راه دوست باشد ، تحمّل پذير مى سازد.

اين، معناى سختى ها نيست

كسانى كه در سختى ها و بلاها بى تاب مى شوند ، نه تنها موقعيّت ناخوشايند را بى معنا مى دانند ، بلكه از آن ، ارزيابى منفى نيز دارند . معمولاً چنين افرادى ، سختى هاى زندگى را ناعادلانه ، بى دليل ، رنج بى حاصل ، مزاحم و بخصوص اهانت آميز ، ارزيابى مى كنند . در تصوّر اين افراد ، مال و ثروت ، نشانه «كرامت» است و محروميت ، نشانه «خوارى» . قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

فَأَمَّا الاْءِنسَ-نُ إِذَا مَا ابْتَلَ-ل-هُ رَبُّهُو فَأَكْرَمَهُو وَ نَعَّمَهُو فَيَقُولُ رَبِّى أَكْرَمَنِ * وَ أَمَّآ إِذَا مَا ابْتَلَ-ل-هُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُو فَيَقُولُ رَبِّى أَهَ-نَنِ .(2)

و امّا انسان ، هنگامى كه پروردگارش او را بيازمايد ، و عزيزش داشته ، و نعمت فراوان به او دهد ، مى گويد : پروردگارم مرا گرامى داشته است . و امّا چون وى را بيازمايد و روزى اش را بر او تنگ گرداند ، گويد : پروردگارم مرا خوار كرده است .

آنچه موجب تشديد فشار روانى مى گردد ، همين ارزيابى هاست . در اين ارزيابى ها، معناى بلاها منفى ارزيابى مى شوند و اين ارزيابى ، رنج موقعيّت ناخوشايند را مى افزايد . آيا اين ارزيابى ، صحيح است؟ آيا معناى بلاها خوار كردن انسان و دور شدن خدا از بنده است؟ امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

ص: 284


1- . انسان در جستجوى معنا ، ص172 .
2- . سوره فجر ، آيه 15 و 16 .

أتَرَى اللّه َ أعطى مَن أعطى مِن كَرامَتِهِ عَلَيهِ ومَنَعَ مَن مَنَعَ مِن هَوانٍ بِهِ عَلَيهِ ؟ ! كَلاّ !(1)

آيا مى پندارى خدا به هر كس چيزى داده ، از سر تكريم او بوده و از هر كس بازداشته ، از سر خوار كردن او بوده است؟! هرگز !

امام كاظم عليه السلام مى فرمايد كه خداوند متعال ، خود در اين باره چنين مى فرمايد:

إنّي لَم اُغنِ الغَنِيَّ لِكَرامَتِهِ بِهِ عَلَيَّ ولَم اُفقِرِ الفَقيرَ لِهَوانٍ بِهِ عَلَيَّ .(2)

من ، فرد غنى را به اين دليلْ دارا نكرده ام كه نزد من گرامى است و فقير را به اين دليلْ محروم نكرده ام كه نزد من ، خوار است .

پس معناى محروميت ها و محنت ها، خوارى و بى مقدارى نزد خداوند نيست . وقتى اين حقيقت براى انسان معلوم گردد ، ناراحتى ها و اندوه ها رخت برمى بندند و رضايت و شادى ، جاى آنها را مى گيرند . امام باقر عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ أمَرَ اللّه ُ تَبارَكَ وتَعالى مُنادِيا يُنادي بَينَ يَدَيهِ : أينَ الفُقَراءُ ؟ فَيَقومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ كَثيرٌ . فَيَقولُ : عِبادي ! فَيَقولونَ لَبَّيكَ رَبَّنا . فَيَقولُ : إنّي لَم اُفقِركُم لِهَوانٍ بِكُم عَلَيَّ ولكِنَّني إنَّمَا اختَرتُكُم لِمِثلِ هذَا اليَومِ ، تَصَفَّحوا وُجوهَ النّاسِ فَمَن صَنَعَ إلَيكُم مَعروفا لَم يَصنَعهُ إلاّ فِيَّ فَكافوهُ عَنّي بِالجَنَّةِ .(3)

وقتى روز قيامتْ فرا رسد ، خداوند - تبارك و تعالى - به منادى ، فرمان دهد كه ندا ده : فقيران كجايند؟ پس گروه زيادى از مردم برمى خيزند . پس خداوند مى گويد : بندگان من! و آنان مى گويند : لبيك ، اى پروردگار ما! خداوند مى فرمايد : من شما را به اين دليل كه نزد من ، بى ارزش بوديد ، فقير نكردم و لكن من همانا شما را براى چنين روزى انتخاب كرده بودم . در ميان مردم ، جستجو كنيد و هر كس را كه به شما نيكى كرده و اين كار را فقط به خاطر من انجام داده است ، از جانب من ، به او پاداش بهشت دهيد .

ص: 285


1- . تفسير العياشى، ج2، ص13 ؛ بحار الأنوار، ج75، ص305 ؛ وسائل الشيعة ، ج11 ، ص500 .
2- . الكافى ، ج2 ، ص265 ، ح20 ؛ التمحيص، ص47 ؛ مشكاة الأنوار، ص288 .
3- . الكافى ، ج2 ، ص263 ، ح15 ؛ بحار الأنوار، ج7، ص200 ؛ مشكاة الأنوار، ص99 .

اين ، يعنى مقام شفاعت . ثروتمندان ، از طريق شفاعت محرومان به بهشت مى روند ؛ پس فقر فقيران ، به دليل بى توجّهى آنان به خداوند نبوده است.

امام صادق عليه السلام نيز در اين باره مى فرمايد:

إنَّ اللّه َ عَزَّ وجَلَّ لَيَعتَذِرُ إلى عَبدِهِ المُؤمِنِ المُحوجِ فِي الدُّنيا كَما يَعتَذِرُ الأَخُ إلى أخيهِ فَيَقولُ : وعِزَّتي وجَلالي ما أحوَجتُكَ فِي الدُّنيا مِن هَوانٍ بِكَ عَلَيَّ فَارفَع

هذَا السَّجفَ فَانظُر إلى ما عَوَّضتُكَ مِنَ الدُّنيا قالَ : فَيَرفَعُ فَيَقولُ : ما ضَرَّني ما مَنَعتَني مَعَ ما عَوَّضتَني .(1)

خداوند عز و جل از بنده باايمان نيازمند ، عذرخواهى مى كند ، همانند عذرخواهى برادرى از برادرش ، و مى گويد : به عزّت و جلالم سوگند ، در دنيا به اين دليلْ نيازمندت نكردم كه تو را خوار مى دانستم . اين پرده را بردار و به آنچه در عوض دنيا به تو داده ام بنگر . و او چون پرده را بردارد ، بگويد : با اين پاداشى كه داده اى ، آنچه را كه از من ، منع كرده بودى به زيان من نبوده است .

چند لحظه به اين سؤال فكر كنيد كه شريف ترين و عزيزترين بندگان خدا چه كسانى هستند؟... آن گاه ، به اين بينديشيد كه چه كسانى بيشترين سختى و رنج و مصيبت را در اين دنيا ديده اند؟... چه پاسخى براى اين دو سؤال داريد؟ آيا اين گونه نيست كه انبيا و اولياى الهى ، برترى بندگان خدا هستند؟ آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله

شريف ترين مخلوق در همه آفرينش نيست؟ و آيا هم او نيست كه بيشترين آزار و اذيت ها را ديده است؟ او خود در اين باره مى فرمايد:

ما اُوذِيَ نبَِيٌّ مِثلَ ما اُوذيتُ .(2)

هيچ پيامبرى به اندازه من اذيت نشد.

آيا پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله، حضرت على عليه السلام ، برترين مخلوق خدا نيست؟ و آيا هم او نيست كه اوّل مظلوم عالم است؟ آيا او همان كسى نيست كه مى گويد:

ص: 286


1- . الكافى ، ج2 ، ص264 ، ح18 ؛ بحار الأنوار، ج72، ص25 .
2- . بحار الأنوار، ج39، ص56.

صَبَرتُ وفِي العَينِ قَذىً وفِي الحَلقِ شَجىً .(1)

استخوان در گلو و تيغ در چشم ، صبر كردم.

آيا او نبود كه در محراب عبادت ، فرقش را شكافتند؟ آيا هم او نبود كه پس از رحلت پيامبر خدا عليه السلامبه خانه اش هجوم بردند و همسرش را كتك زدند و فرزندش را سقط كردند؟ آيا همسر او برترين زنان آفرينش نيست؟ مگر حضرت زهرا عليهاالسلام آن قدر اذيت نشد كه پس از رحلت پدر ، بيش از 75 يا 95 روز نتوانست زندگى كند؟

آيا فرزندش امام حسن عليه السلام نبود كه آن همه ستم از مردم ديد و حتى درون خانه اش نيز امنيت نداشت و به دست همسرش مسموم شد؟ او همان كسى نبود كه جنازه اش را تير باران كردند و نگذاشتند در كنار جدّش به خاك سپرده شود؟ و آيا هم او نبود كه به برادرش فرمود: «هيچ روزى مثل روز تو نيست ، اى اباعبداللّه !»؟.

آيا امام حسين عليه السلام نبود كه در روز عاشورا آن همه مصيبت ديد؟ آيا على اكبرش را پاره پاره نكردند؟ آيا حنجره طفل شيرخوارش را با تير سه شعبه ، هدف قرار ندادند؟ آيا برادر باوفايش حضرت ابوالفضل عليه السلام را در مقابل ديدگانش با آن وضع فجيع ، به شهادت نرساندند؟ آيا برادرزادگان و اصحاب باوفايش را در مقابل ديدگانش به شهادت نرساندند؟ آيا خود او را به شهادت نرساندند؟ آيا سر از بدنش جدا نكردند؟ آيا بدنى را كه روزگارى روى دوش رسول خدا صلى الله عليه و آله جاى داشت، زير سم ستوران ، لگدمال نكردند؟ آيا با آن وضع فجيع، خانواده اش را به اسيرى نبردند؟ آيا كاروان اُسرا آن همه سختى و رنج نكشيدند؟...

و آيا ديگر امامان معصوم عليهم السلام بيشترين دردها و مصيبت ها را نديدند؟ اگر بلا و مصيبت ، نشانه خوارى باشد، چگونه مصيبت ها و بلاهايى كه بر سر شريف ترين بندگان خدا آمده است را مى توان توجيه كرد؟

همه اينها نشانگر آن است كه مصيبت ها و گرفتارى ها در نزد خداوند متعال ، به معناى خوارى و ذلّت نيست ؛ بلكه برعكس، «هركه در اين بزم ، مقرّب تر است - جام

ص: 287


1- . معانى الأخبار، ص361.

بلا بيشترش مى دهند» و به همين جهت است كه آن بزرگواران ، چنين مصيبت هاى

سخت و تلخى را تحمّل مى كردند.

معناى سختى ها

پس بايد معناى سختى ها و بلاها را دريابيم . اگر به اين معنا دست يافتيم ، آنها را زيانبار ارزيابى نمى كنيم ؛ بلكه به آنها عشق مى ورزيم. معناى سختى چيست؟

1 . بلا ، آزمون تكامل

مهم ترين معناى بلاها ، خاصيت «رشددهندگى» آنهاست . در حالت آسايش و راحتى ، قابليت هاى نهفته انسان ، پرورش نمى يابند . شهيد مطهرى در اين باره مى گويد:

زشتى ها مقدّمه وجود زيبايى ها و آفريننده و پديدآورنده آنها هستند . در شكم گرفتارى ها و مصيبت ها، نيك بختى ها و سعادت ها نهفته است .(1)

انسان ، موجودى است با قابليت ها و استعدادهاى فراوان كه براى سعادت و بهْ روزى بايد پرورش يابند و از قوّه ، به فعل تبديل شوند و در اين ميان ، آنچه زمينه اين مهم را فراهم مى سازد ، «سختى»ها و «مصيبت»هاست و كارگاهى كه چنين فعل و انفعالى در آن صورت مى گيرد ، «دنيا» است . اساسا فلسفه وجود دنيا ، پرورش استعدادهاى نهفته انسان است . اين كه دنيا مقدّمه آخرت است ، به همين معناست . آخرت (چه بهشت و چه جهنّم آن) ، محلّ بروز «قابليت هاى پرورش يافته» است . در آخرت ، جايى براى «قابليت هاى نهفته» نيست ؛ لذا دنيا خلق شده تا كارگاهى براى پرورش استعدادها و نمايان شدن قابليت ها باشد و ابزار آن نيز امتحانات و ابتلائات است . قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّل-هَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَل-هَا .(2)

سوگند به نَفْس و آن كس كه آن را درست كرد * سپس پليدكارى و

ص: 288


1- . مجموعه آثار شهيد مطهرى ، ج1 ، ص174 .
2- . سوره شمس ، آيه، 7 و 8 .

پرهيزگارى اش را به آن الهام كرد .

ديو شدن يا فرشته شدن انسان ، به اين است كه چگونه خود را بسازد:

قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّ-ل-هَا * وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّ-ل-هَا .(1)

كه هر كس آن را پاك گردانيد، قطعاً رستگار شد * و هر كه آلوده اش ساخت، قطعاً درباخت.

و آنچه زمينه اين مهم را فراهم مى آورد ، موقعيّت هاى تلخ و شيرينى است كه بشر را به واكنش مى كشانند .

به همين جهت ، قرآن كريم مى فرمايد:

لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَ-نَ فِى كَبَدٍ .(2)

همانا انسان را در رنج و سختى آفريديم.

شهيد مطهّرى در اين باره مى فرمايد:

اين خصوصيت ، مربوط به موجودات زنده ، بالأخص انسان است كه سختى ها و گرفتارى ها مقدّمه كمال ها و پيشرفت هاست . ضربه ها، جمادات را نابود مى سازد و از قدرت آنان مى كاهد ؛ ولى موجودات زنده را تحريك مى كند و نيرومند مى سازد . «بس زيادت ها كه اندر نقص هاست» . مصيبت ها و شدائد ، براى تكامل بشر ضرورت دارند . اگر محنت ها و رنج ها نباشند ، بشر تباه مى گردد ... آدمى بايد مشقّت ها تحمّل كند و سختى ها بكشد ، تا هستى لايق خود را بيابد . تضاد و كشمكش ، شلاّق تكامل است . موجودات زنده ، با اين شلاّق ، راه خود را به سوى كمال مى پيمايند .(3)

همه سخن در اين آيه شريف ، نهفته است:

الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً .(4)

[خدا] كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك ، نيكوكارتر است .

ص: 289


1- . سوره شمس، آيه 9 و 10 .
2- . سوره بلد ، آيه 4 .
3- . مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج1، ص176.
4- . سوره ملك ، آيه 2 .

فلسفه مرگ و حيات ، مشخّص شدن نيكوكارترين است . آفرينش دنيا نيز براى ظهور رفتارهاى نيك و بد است . قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَ-وَ تِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كَانَ عَرْشُهُو عَلَى الْمَآءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً .(1)

و او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او ، بر آبْ استوار است تا شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتر است .

آزمون محنت

دنيا و زندگى آن براى آزمودن است و آزمودن ، براى ساخت شخصيت انسان هاست . در اين زندگى ، گرفتارى هايى هست كه بشر را به واكنش وا مى دارد و چگونگى واكنش او موجب پرورش استعدادهاى نهفته مى شود . خداوند متعال مى فرمايد :

وَلَنَبْلُوَنَّكُم بِشَىْ ءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَ لِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَ تِ وَبَشِّرِ الصَّ-بِرِينَ .(2)

حتما شما را با چيزى از ترس و گرسنگى و آفت در مال ها و جان ها و ميوه ها مى آزماييم و [در اين ميان ]به مردمان بردبار ، مژده بده .

بردبارى ، واكنش منطقى و مثبتى است كه انسانيت را مى پروراند و به همين جهت ، قابل مژده دادن است .

آزمون لذّت

امتحان دنيا فقط محدود به مشقّت ها و رنج ها نيست . لذّت ها و خوشى ها نيز براى آزمودن واكنش انسان هستند . قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

كُلُّ نَفْسٍ ذَآل-ءِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ .(3)

هر نَفْسى چشنده مرگ است و ما شما را با بدى و خوبى مى آزماييم و شما به

ص: 290


1- . سوره هود، آيه 7 .
2- . سوره بقره، آيه 155 .
3- . سوره انبياء ، آيه 35 .

سوى ما بازمى گرديد .

در برخى از آيات ، از اين حقيقت ، با تعبير «حسنات و سيّئات»(1) ياده شده است . درباره لذّت ها و زيبايى ها قرآن كريم مى فرمايد:

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً .(2)

ما آنچه را بر زمين است ، زينت آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم كه كدام يك نيكوكارترند .

لذّت ها و زيبايى ها نيز از اين جهت مى توانند سخت و مشقّت آور باشند كه بايد انسان ، خود را در برابر آنها كنترل كند و از اسراف و تبذير و تَرَف و بَطَر بپرهيزد . آفت دوران خوشايند ، همين امورى است كه نام برده شد . طبيعت انسان به سمت اين امور ، تمايل دارد ؛ ولى اينها براى آينده بشر زيان بارند . از اين رو ، انسان بايد در برابر اين تمايل بايستد و از خواهش هاى نفسانى دست بكشد و اين كار ، سخت و دشوار است .

آزمون تكليف

اوامر و نواهى خداوند ، در همين فضا ، قابل تحليل اند . «اوامر (دستورها)» آن چيزهايى هستند كه به مصلحت انسان اند و «نواهى (نهى ها)» امورى هستند كه به زيان بشرند ؛ اما معمولاً دستورها مربوط به چيزهايى هستند كه مطابق ميل انسان نيستند و نهى شده ها ، مربوط به امورى هستند كه مطابق ميل انسان اند. انجام دادن چيزى كه ناخوشايند است (در اوامر) و ترك آنچه خوشايند است (در نواهى) ، سخت و مشقت زاست و به همين جهت ، «تكليف» ناميده مى شوند ؛ اما نبايد فراموش كرد كه اگر چه به ظاهرْ سخت است ، ولى برنامه تكامل و پيشرفت انسان است . شهيد مطهرى در اين باره مى گويد:

خدا براى تربيت و پرورش جان انسان ها دو برنامه تشريعى و تكوينى دارد و

ص: 291


1- . سوره اعراف ، آيه 168 .
2- . سوره كهف ، آيه 7 .

در هر برنامه ، شدائد و سختى ها را گنجانيده است . در برنامه تشريعى ، عبادات را فرض كرده و در برنامه تكوينى ، مصائب را در سر راه بشر ، قرار داده است . روزه ، حج ، جهاد ، انفاق ، و نماز ، شدائدى است كه با تكليف ، ايجاد گرديده اند و صبر و استقامت در انجام دادن آنها موجب تكميل نفوس و پرورش استعدادهاى عالى انسانى است . گرسنگى ، ترس ، تلفات مالى و جانى ، شدائدى است كه در تكوين ، پديدآورده شده اند و به طور قهرى ، انسان را در بر مى گيرند .(1)

از آنچه گفتيم روشن مى شود كه بلاها و سختى ها از هر نوع آن ، نه تنها بى معنا و بى فايده نيستند ، بلكه ضرورت حيات انسانى اند . انسان ، بدون سختى ها و كش و قوس هاى زندگى ، «هيچ» است . با اين حال ، آيا مى توان سختى ها و شدائد را بد و غيرمفيد دانست؟ بدون بلاها و امتحان ها ، انسان ، همانند نهال بارور نشده و بذر جوانه نزده اى مى ماند كه پس از چندى نابود مى شود . سختى ها بى معنا نيستند ؛ پس نبايد از آنها دلگير شد ، بلكه بايد آنها را گرامى داشت . مولوى مى گويد:

گرچه دُردانه به هاون كوفتند

نور چشم و دل شد و رفع گزند

گندمى را زير خاك انداختند

پس ز خاكش خوشه ها برساختند

بار ديگر كوفتندش ز آسيا

قيمتش افزون و نان شد جانْ فزا

باز ، نان را زير دندان كوفتند

گشت عقل و جان و فهمِ سودمند

باز ، آن جان ، چون كه محو عشق گشت

«يُعجب الزُرّاع» آمد بعد كِشت.(2)

سعدى نيز در جمله اشعار خود مى گويد:

كوتاهْ ديدگان ، همه راحت طلب كنند

عارف ، بلا ، كه راحت او در بلاى اوست

بگذار هر چه دارى و بگذر كه هيچ نيست

اين پنج روز عمر كه مرگ از قفاى اوست

ص: 292


1- . مجموعه آثار شهيد مطهرى ، ج1 ، ص178 .
2- . مثنوى ، مولوى .

هر آدمى كه كُشته شمشير عشق شد

گو غم مخور كه مُلك ابد ، خون بهاى اوست

از دست دوست ، هر چه ستانى شِكر بود

سعدى! رضاى خود مطلب ، چون رضاى اوست .(1)

نكته مهم اين است كه ماهيّت سختى ها و بلاها شناخته شوند . اگر چنين اتّفاقى رخ دهد ، سختى ها نيز شيرين مى شوند . مولوى در اين باره مى گويد:

چون صفا بيند ، بلا شيرين شود

خوش شود دارو ، چو صحّت بين شود .(2)

2 . بلا و تطهير گناهان

معناى دوم بلايا و شدائد ، پاك كردن گناهان و لغزش هاى انسان است . ممكن است انسان ، دچار لغزش هايى شده باشد كه پيامدهاى تلخى به دنبال آورد . ماندن آنها براى آخرت ، خيلى سخت است . اگر بتوان آنها را در اين دنيا تسويه كرد ، موقعيّت ممتازى است . اين كار ، به وسيله بلاها و شدائد صورت مى گيرد . بلاها غير از كاركرد تكاملى شان، كاركرد ديگرى نيز در زمينه پاك كردن نامه اعمال از رفتار ناصالح دارند .

كسى كه بلا مى بيند ، بخشى از گناهان او آمرزيده مى شود . امام باقر عليه السلاممى فرمايد:

لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ «مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِى» قالَ بَعضُ أصحابِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : ما أشَدَّها مِن آيَةٍ ! فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله أما تَبتَلونَ في أموالِكُم وأنفُسِكُم وذَراريكُم ؟ قالوا : بَلى . قالَ : هذا مِمّا يَكتُبُ اللّه ُ لَكُم بِهِ الحَسَناتِ

ويَمحو بِهِ السَّيِّئاتِ .(3)

وقتى اين آيه نازل شد كه «هر كس عمل بدى انجام دهد ، كيفر آن را مى بيند» بعضى از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهگفتند : آيه اى از اين سخت تر نيست! پس

ص: 293


1- . كليات سعدى ، غزليات .
2- . مثنوى .
3- . تفسير العياشى ، ج1 ، ص277 ، ح278 .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود : آيا در اموال و جان ها و خانواده تان دچار مصيبت نمى شويد؟ گفتند : بله . حضرت فرمود : اين از آن چيزهايى است كه خداوند به وسيله آن ، براى شما حسنه مى نويسد و به وسيله آن ، بدى ها را محو مى كند .

سختى بلا ، سختى پاكيزه شدن است و پاكيزگى ، ارزش سختى هاى آن را دارد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

ما يُصيبُ المُسلِمَ مِن نَصَبٍ ولا وَصَبٍ ولا هَمٍّ ولا حُزنٍ ولا أذىً ولا غَمٍّ حَتّى الشَّوكَةُ يُشاكُها إلاّ كَفَّرَ اللّه ُ بِها مِن خَطاياهُ .(1)

هيچ درد و رنج و اندوه و حزن و غمى به مسلمان نمى رسد ، حتّى تيغى كه به پاى او مى رود ، مگر اين كه خداوند متعال ، گناهان وى را به خاطر آن مى آمرزد .

بلا ، سخت است ، ولى ميوه اى شيرين دارد . همانند كوره اى است كه

ناخالصى هاى انسان را از بين مى برد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در تشبيه معنادارى مى فرمايد:

إنَّما مَثَلُ العَبدِ حينَ يُصيبُهُ الوَعكُ أوِ الحُمّى كَمَثَلِ حَديدَةٍ اُدخِلَتِ النّارَ فَيَذهَبُ خَبَثَها ويَبقى طيبُها .(2)

مَثَل بنده ، هنگامى كه دچار بيمارى شديد يا تب مى شود ، مَثَل آهنى است كه داخل آتش مى شود و در نتيجه ، ناخالصى آن زدوده مى شود و خالص آن ، باقى مى ماند .

بالا رفتن عيار انسانيت توسّط بلاها صورت مى گيرد . به وسيله بلاها و گرفتارى ها گناهان (كه ناخالصى هاى عيار انسانيت اند)، پاك مى شوند و گاه ، چه امور ناچيزى ، گناهان آدمى را مى شويند! امام صادق عليه السلاممى فرمايد:

إنَّ المُؤمِنَ لَيُهَوَّلُ عَلَيهِ في نَومِهِ فَيُغفَرُ لَهُ ذُنوبُهُ وإنَّهُ لَيُمتَهَنُ في بَدَنِهِ فَيُغفَرُ لَهُ

ص: 294


1- . صحيح البخارى ، ج 5 ، ص 2137 ح5318 ؛ مسند ابن حنبل، ج2، ص303 ؛ ر. ك: تحف العقول، ص38 ؛ مستدرك الوسائل، ج2، ص57 ؛ بحار الأنوار، ج77، ص144 .
2- . المستدرك على الصحيحين ، ج3 ، ص488 ، ح5824 ؛ كنز العمّال ، ج3، ص323 .

ذُنوبُهُ . (1)

همانا مؤمن در خواب مى ترسد و گناهانش آمرزيده مى شود و بدنش ضربه مى بيند و گناهانش آمرزيده مى گردد .

روزى امام صادق عليه السلام به يونس بن يعقوب فرمود : «ملعون است ، ملعون است ، هر بدنى كه در هر چهل روز ، يك روزْ آسيب نبيند» . وقتى حضرت ديدند اين جمله براى يونس ، سنگين آمد ، به او فرمود :

يا يونُسُ ! إنَّ مِنَ البَلِيَّةِ الخَدشَةَ وَاللَّطمَةَ وَالعَثرَةَ وَالنَّكبَةَ وَالفَقرَ وَانِقطاعَ الشِّسعِ وأشباهَ ذلِكَ . يا يونُسُ إنَّ المُؤمِنَ أكرَمُ عَلَى اللّه ِ تَعالى مِن أن يَمُرَّ عَلَيهِ أربَعون يَوما لا يُمَحَّصُ فيها مِن ذُنوبِهِ ولَو بِغَمٍّ يُصيبُهُ لا يَدري ما وَجهُهُ ، وإنَّ أحَدَكُم لَيَضَعُ الدَّراهِمَ بَينَ يَدَيهِ فَيَراها فَيَجِدُها ناقِصَةً فَيَغتَمُّ بِذلِكَ فَيَجِدُها سَواءً فَيَكونُ ذلِكَ حَطّا لِبَعضِ ذُنوبِهِ .(2)

اى يونس! از جمله بلايا خدشه خوردن ، لطمه ديدن ، لغزيدن، ناراحتى ، فقر ، پاره شدن بند كفش و چيزهايى از اين دست است . اى يونس! مؤمن نزد خداوند ، گرامى تر از آن است كه چهل روز بر او بگذرد و او را از گناهانش پاك نكند ؛ هر چند به اندوهى باشد كه دليل آن را نمى داند . گاهى كسى از شما درهم هايى را پيش روى خود مى گذارد ، اما ناگاه مى بيند كه كم شده است و به خاطر آن ، اندوهگين مى شود ؛ ولى دوباره مى بيند آنها درست هستند و اين [ترس] ، مايه پاك شدن بعضى گناهان او مى گردد .

جالب اين جاست كه بلاها و گرفتارى ها نشانه گرامى بودن انسان نزد خداوند است . اين گونه نيست كه فرد مصيبت ديده ، مطرود خداوند باشد و انسان صاحب نعمت ، محبوب خداوند . يكى از پيامبران ، به خداوند شكايت كرده ، مى گويد :

گاهى بنده اى از بندگانت به تو ايمان مى آورد و اهل طاعت مى شود ؛ ولى تو دنيا را از او برمى گردانى و بلا را به او وارد مى سازى . و گاهى بنده اى از

ص: 295


1- . الكافى ، ج2 ، ص445 ، ح4 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص499 ؛ بحار الأنوار ، ج81 ، ص177 ، ح6 .
2- . كنز الفوائد ، ج1 ، ص149 ؛ التمحيص، ص31 ؛ بحار الأنوار، ج81 ، ص191 .

بندگانت به تو كفر مى ورزد و اهل معصيت مى شود ؛ ولى تو بلا را از وى برمى گردانى و دنيا را نصيب او مى كنى!

پيامبر خدا مى فرمايد كه خداوند در ضمن پاسخ به او فرمود:

وأمّا عَبدِيَ المُؤمِنُ فَلَهُ سَيِّئاتٌ فَأَزوي عَنهُ الدُّنيا وأعرِضُ لَهُ ابتِلاءً حَتّى يَأتِيَني فَاُجزِيَهُ بِحَسَناتٍ . وأمّا عَبدِيَ الكافِرُ فَلَهُ حَسَناتٌ فَأَزوي عَنهُ البَلاءَ وأعرِض لَهُ الدُّنيا حَتّى يَأتِيَني فَاُجزِيَهُ بِسَيِّئاتِهِ .(1)

و اما بنده مؤمن من ، گناهانى داشت ؛ پس دنيا را از او برگرداندم و بلا را بر او

عرضه كردم ، تا نزد من آيد و او را با نيكى ها پاداش دهم . و اما بنده كافرم حسناتى داشت ؛ پس بلا را از او گرداندم و دنيا را به او عرضه كردم ، تا نزد من آيد و او را به خاطر كارهاى ناپسندش كيفر دهم .

پس گرفتارى ها نشانه خوارى و پشت كردن خدا به انسان نيست ؛ بلكه برعكس ، نشانه علاقه و محبّت خدا به انسان است . آنچه آزاردهنده است همين است كه انسان ، بلا را نشانه خوارى و اهانت بداند ؛ اما اگر به فوايد آن پى برد و بداند كه نشانه كرامت است ، نه اهانت ، آرام مى گيرد . آنچه بلاها را تحمّل ناپذير مى سازد ، همين تصوّرات حاشيه اى است والاّ اصل مصيبت ، تحمّل پذير است .

معناى بلايا را دريابيد تا بدانيد كه بلا ، نشانه پشت كردن خدا به انسان نيست ؛ بلكه خدا به هر كس رو كند ، به وسيله بلاها يا گناهان ، او را پاك مى كند تا پاكيزه ، وارد بهشت و سراى آخرت شود . امام باقر عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

إنَّ اللّه َ عَزَّ وجَلَّ إذا كانَ مِن أمرِهِ أن يُكرِمَ عَبدا ولَهُ ذَنبٌ اِبتَلاهُ بِالسُّقمِ ، فَإِن لَم يَفعَل ذلِكَ لَهُ ، ابتَلاهُ بِالحاجَةِ ، فَإِن لَم يَفعَل بِهِ ذلِكَ ، شَدَّدَ عَلَيهِ المَوتَ لِيُكافِيَهُ بِذلِكَ الذَّنبِ . وإذا كانَ مِن أمرِهِ أن يُهينَ عَبدا ولَهُ عِندَهُ حَسَنَةٌ ، صَحَّحَ بَدَنَهُ ، فَإِنَ لَم يَفعَلَ بِهِ ذلِكَ وَسَّعَ عَلَيهِ في رِزقِهِ ، فَإِن هُوَ لَم يَفعَل ذلِكَ بِهِ ، هَوَّنَ عَلَيهِ

ص: 296


1- . المعجم الكبير ، ج12 ، ص117 ، ح12735 ؛ حلية الأولياء ، ج8 ، ص123 ؛ كنز العمّال ، ج3 ، ص755 ، ح 8662 .

المَوتَ لِيُكافِيَهُ بِتِلكَ الحَسَنَةِ . (1)

هر گاه اراده خداوند - عزّ وجلّ - اين باشد كه بنده اى را تكريم كند ، ولى او گناهى داشته باشد ، او را به بيمارى مبتلا مى سازد و اگر چنين نكند ، او را به نيازمندى مبتلا سازد ، و اگر چنين نكند ، مردن را بر او سخت گيرد تا بدين وسيله ، گناهش را كيفر دهد . و هر گاه اراده اش اين باشد كه بنده اى را خوار گرداند و او حسنه اى داشته باشد ، سلامتى به او دهد ، و اگر چنين نكند ، روزى اش را گسترش دهد و اگر چنين نكند ، مردن را بر او آسان گيرد ، تا بدين وسيله ، حسنه او را پاداش دهد .

در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شخصى فوت كرد . كسى گفت : گوارايش باد ، مُرد و هيچ بيمار نشد! در اين هنگام ، پيامبرخدا صلى الله عليه و آله فرمود :

وَيحَكَ ! وما يُدريكَ لَو أنَّ اللّه َ ابتَلاهُ بِمَرَضٍ يُكَفِّرُ بِهِ مِن سَيِّئاتِهِ .(2)

واى بر تو! تو چه مى دانى اگر خداوند ، او را به بيمارى مبتلا كرده بود ، به وسيله آن ، گناهانش را كيفر مى داد .

بلا براى مؤمن ، شيرين و پر فايده است ، هر چند ظاهرى تلخ داشته باشد . آن كسى كه بايد بلايا را بى معنا بداند ، فرد بى ايمان است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره اين حقيقت مى فرمايد:

إنَّ المُؤمِنَ إذا أصابَهُ السُّقمُ ثُمَّ أعفاهُ اللّه ُ مِنهُ كانَ كَفّارَةً لِما مَضى مِن ذُنوبِهِ ومَوعِظَةً لَهُ فيما يَستَقبِلُ . وإنَّ المُنافِقَ إذا مَرِضَ ثُمَّ اُعفِيَ كانَ كَالبَعيرِ عَقَلَهُ أهلُهُ ثُمَّ أرسَلوهُ فَلَم يَدرِ لِمَ عَقَلوهُ ولَم يَدرِ لِمَ أرسَلوهُ .(3)

همانا مؤمن وقتى بيمار شود و سپس خداوند ، او را عافيت دهد ، كفاره گناهان گذشته و موعظه اى براى آينده اش است ؛ ولى منافق ، وقتى بيمار شود و سپس عافيت يابد ، همانند شترى است كه صاحبش او را بسته و سپس او را باز كرده

ص: 297


1- . الكافى ، ج2 ، ص444 ، ح1 ؛ التمحيص ، ص38 ، ح35 ؛ مشكاة الأنوار ، ص157 .
2- . الموطأ ، ج2 ، ص942 ، ح8 .
3- . سنن أبى داود ، ج2 ، ص55 ، ح3089 ؛ كنز العمّال ، ج3 ، ص307 ، ح6686 .

است و او نمى داند چرا او را بستند و نمى داند چرا او را باز كردند .

كسانى نمى توانند بلاها را تحمّل كنند كه پاسخى براى «چرا»ى بلايا ندارند . اگر انسان ، پاسخ آنها را بداند ، آرام مى گيرد و بى تابى نمى كند . همه سخن را امام صادق عليه السلام

در اين جمله كوتاه ، خلاصه كرده است :

للّه ِِ فِي السَّرّاءِ نِعمَةُ التَّفَضُّلِ وفِي الضَّرّاءِ نِعمَةُ التَّطَهُّرِ .(1)

خداوند در خوشى ها ، نعمت تفضّل دارد و در سختى ها ، نعمت پاك كردن .

از اين رو ، بلايا موضع شكايت و ناله نيستند ؛ بلكه موضع حمد و ستايش اند. امام على عليه السلاممى فرمايد:

الحَمدُ للّه ِِ الَّذي جَعَلَ تَمحيصَ ذُنوبِ شيعَتِنا فِي الدُّنيا بِمِحنَتِهِم لِتَسلَمَ بِها طاعاتُهُم ويَستَحِقّوا عَلَيها ثَوابَها .(2)

سپاس خدايى را كه محنت هاى شيعيان را مايه پاك شدن گناهان آنان در دنيا قرار داد ، تا طاعت هاى آنان سالم بماند و به خاطرش پاداش بگيرند .

و به همين دليل است كه صابران ، در بلاها خداوند را شكر مى كنند:

اللّهُمَ لَكَ الحَمدُ حَمدَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِم .(3)

خداوندا ! سپاسْ تو را همانند سپاس كسانى كه در مصيبت ها شكرگزار تو هستند .

3 . بلا و ترفيع درجه

معناى ديگر بلاها و سختى ها، ترفيع درجه است . هميشه بلاها به معناى گنه كار بودن فرد نيست . گاهى خداوند براى اين كه درجه كسى را بالاتر ببرد ، او را مبتلا مى سازد .

اين جاست كه راز ابتلاى انبيا و اولياى الهى مشخص مى شود . بلاها براى آنان كه از مقام عصمتْ برخوردارند ، پاك كننده نيست ؛ ترفيع دهنده است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در

ص: 298


1- . تحف العقول ، ص361 ؛ بحار الأنوار ، ج78 ، ص243 ، ح44 ؛ ر. ك: غرر الحكم، ح1720 .
2- . التفسير المنسوب الى الامام العسكرى ، ص22 ؛ بحار الأنوار ، ج67، ص232 .
3- . زيارت عاشورا .

اين باره مى فرمايد:

إنَّ البَلاءَ لِلظّالِمِ أدَبا ولِلمُؤمِنِ امتِحانا ولِلأنبِياءِ دَرَجَةً ولِلأولِياءِ كَرامَةً .(1)

همانا بلا براى ظالم ، ادب كردن است و براى مؤمن ، امتحان و براى انبيا ، درجه و براى اوليا ، كرامت .

اين جا صحبت از گناه نيست ، بحث در اين است كه برخى از مقام هاى بهشت ، جز از اين طريق ، به دست نمى آيند .

روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به شدّت بيمار شد به گونه اى كه از شدّت درد ، به خود مى پيچيد و مى ناليد . عايشه كه از اين وضع ، در شگفت شده بود ، گفت : «اگر بعضى از ما اين كار را مى كرد ، به او خرده مى گرفتى؟». پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود:

إنَّ الصّالِحينَ يُشَدَّدُ عَلَيهِم وإنَّهُ لا يُصيبُ مُؤمِنا نَكبَةٌ مِن شَوكَةٍ فَما فَوقَ ذلِكَ إلاّ حَطَّت بِهِ عَنهُ خَطيئَةً ورَفَعَ بِها دَرَجَةً .(2)

همانا بر صالحان ، سخت گرفته مى شود . به تحقيق ، رنجى به مؤمن نمى رسد ، از يك تيغ باشد تا بالاتر از آن ، مگر آن كه خطايى را از او پاك مى كند و او را درجه اى بالاتر مى برد .

روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جمع عدّه اى از اصحاب خود نشسته بودند كه سؤالى را طرح كرده ، فرمود : «چه كسى دوست دارد كه همواره سالم باشد و بيمار نگردد؟» . همه گفتند : «ما اى پيامبر خدا» . آثار ناراحتى در چهره پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهآشكار شد و فرمود : «آيا دوست داريد مثل الاغ چموش ، خوش گذران باشيد؟!». گفتند : «اى پيامبر خدا ! نه» . حضرت فرمود : «آيا دوست نداريد كه از اصحاب بلا و اصحاب كفّاره دهنده باشيد؟». گفتند : «بله ، اى پيامبر خدا !». سپس حضرت چنين ادامه داد:

فَوَاللّه ِ إنَّ اللّه َ لَيَبتَلِي المُؤمِنَ وما يَبتَليهِ إلاّ لِكَرامَتِهِ عَلَيهِ .

به خدا سوگند ، خداوند هر آينه مؤمن را مبتلا مى سازد و مبتلا نمى كند مگر به

ص: 299


1- . جامع الأخبار ، ص13 ؛ بحار الأنوار، ج67، ص235 .
2- . مسند ابن حنبل ، ج6 ، ص160 ؛ كنز العمّال ، ج3، ص330 ؛ ر. ك: المستدرك على الصحيحين ، ج1 ، ص 496 ، ح1278 .

خاطر اين كه نزد او ارزش دارد .

اين جمله حضرت ، آن توهّم را كه بلايا نشانه روى گرداندن خدا از بنده است ، نفى مى كند . بلاى خدا همانند تيغ جراحى است كه ظاهرى سخت و فايده اى شيرين دارد . سپس حضرت فرمود:

وإنَّ لَهُ عِندَهُ مَنزِلَةً ما يَبلُغُها بِشَيءٍ مِن عَمَلِهِ دونَ أن يَنزِلَ بِهِ مِنَ البَلاءِ ما يَبلُغُ بِهِ تِلكَ المَنزِلَةَ .(1)

و همانا او نزد خدا مقامى دارد كه با چيزى از عملش به آن نمى رسد ، مگر آن كه بلايى به او رسد تا وى را به آن مقام برساند .

از سويى در قرآن كريم ، آيه اى هست كه مى گويد هر بلايى كه به انسان ها برسد ، نتيجه كردار آنان است(2) و از سوى ديگر ، اهل بيت عليهم السلام كه معصوم هم بوده اند ، بلاها و مصيبت هاى فراوانى ديدند . اين سؤال ، براى يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام پيش آمد كه آيا آنچه به حضرت على عليه السلام و بعد از ايشان به فرزندانشان رسيد به خاطر اعمال خودشان بود ؛ در حالى كه آنان اهل بيت عصمت و طهارت اند؟ سؤال خود را با حضرت مطرح كرد و حضرت در پاسخ وى فرمود:

إنَّ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كانَ يَتوبُ إلَى اللّه ِ عَزَّ وجَلَّ ويَستَغفِرُهُ في كُلِّ يَومٍ ولَيَلةٍ مِئَةَ مَرَّةٍ مِن غَيرِ ذَنبٍ . إنَّ اللّه َ عَزَّ وَجَلَّ يَخُصُّ أولِياءَهُ بِالمَصائِبِ لِيَأجُرَهُم مِن غَيرِ ذَنبٍ .(3)

همانا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همواره توبه مى كرد و در هر شبانه روز ، صدبار استغفار

مى كرد ، بدون اين كه گناهى داشته باشد . همانا خداوند - عزّ وجلّ - بلا را به اولياى خود اختصاص مى دهد ، بدون اين كه گناهى داشته باشند ، تا

ص: 300


1- . الطبقات الكبرى ، ج7 ، ص508 ؛ كنز العمّال، ج3، ص314 ؛ ر . ك : اسد الغابة ، ج1 ، ص304 ؛ مشكاة الأنوار ، ص301 ؛ إرشاد القلوب ، ص42 .
2- . «وَ مَآ أَصَ-بَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» . شورا : آيه 30
3- . الكافى ، ج2 ، ص450 ، ح2 ؛ معانى الأخبار ، ص384 ، ح15 ؛ بحار الأنوار ، ج44 ، ص276 ، ح4 ؛ تفسير القمّى، ج2، ص277 .

به آنان پاداش دهد .!

آگاهى از اين حقايق ، مصيبت ها را تحمّل پذير و بلكه شيرين و خواستنى مى كند . بلا ، نه نشانه توهين ، بلكه نشانه توجّه خداوند است .

اگر با ديگرانش بود ميلى

چرا ظرف مرا بشكست ليلى؟

وانگهى ، بلاها و سختى ها بدون فايده و بى معنا نيستند . آن قدر اين معانى ، ارزشمندند كه مى توان به راحتى ، هر سختى را تحمّل كرد.

البته اين نوع از بلاها اختصاص به معصومان ندارد . گاهى ممكن است اهل ايمان نيز به اين نوع بلاها مبتلا شوند با اين كه گناه هم داشته باشند . دليلش اين است كه برخى از مقام ها جز از اين طريق به دست نمى آيند . صحبت در اين نيست كه فرد ، چه كرده كه بلا به او رسيده ، بلكه صحبت در اين است كه چه مى خواهد به دست آورد كه به اين بلا گرفتار شده است؟ امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

إنَّ فِي الجَنَّةِ مَنزِلَةً لا يَبلُغُها عَبدٌ إلاّ بِالاِبتلاءِ في جَسَدِهِ .(1)

همانا در بهشت ، مقامى است كه هيچ بنده اى به آن نمى رسد ، مگر به وسيله مبتلا شدن در بدنش.

و در كلام ديگرى مى فرمايد:

إنَّهُ لَيَكونُ لِلعَبدِ مَنزِلَةٌ عِندَ اللّه ِ فَما يَنالُها إلاّ بِإِحدى خَصلَتَينِ : إمّا بِذَهابِ مالِهِ أو بِبَلِيَّةٍ فى جَسَدِهِ .(2)

هر آينه ، گاهى بنده اى ، مقامى نزد خداوند دارد كه جز با يكى از اين دو به آن نمى رسد : يا از دست دادن مال يا با بلايى در بدن .

در اين حديث ، بلاى مالى نيز اضافه شده است . در حقيقت ، اين نوع بلاها براى اين افراد ، جبران كننده كاستى اعمال صالح آنان است . گاهى خداوند ، مقامى براى بنده اى در نظر مى گيرد و اعمال او به اندازه آن مقام نيست . در اين جا خداوند به

ص: 301


1- . الكافى ، ج2 ، ص255 ، ح14 ؛ بحار الأنوار ، ج67 ، ص212 ، ح16 .
2- . الكافى، ج2، ص257، ح23 ؛ أعلام الدين، ص437 .

وسيله بلاها و سختى ها كاستى هاى عمل او را جبران مى كند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

إنَّ اللّه َ تَعالى لَيَكتُبُ لِلعَبدِ دَرَجَةَ العُليا فِي الجَنَّةِ فَلا يَبلُغُها عَمَلُهُ فَلا يَزالُ يَتَعَهَّدُ بِالبَلاءِ حَتّى يَبلُغَها .(1)

همانا خداوند متعال براى بنده ، درجه بالايى را در بهشت مى نويسد ، ولى عملش به آن اندازه نيست ؛ پس همواره در بلا قرار مى گيرد تا به آن برسد .

رنج اگر معناى ترفيع درجه و كسب مقام هاى برتر پيدا كند ، تحمّل پذير مى گردد.

ص: 302


1- . روضة الواعظين ، ج2، ص423 ؛ مشكاة الأنوار ، ص300 .

فصل ششم : مثبت شناسى

مثبت نگرى ، بر اين منطقْ استوار است كه توجّه فرد مصيبت ديده را از مشكلات و سختى ها به سمت خوبى ها و زيبايى ها معطوف سازد. در حقيقت ، مثبت نگرى روشى است براى بازگرداندن توجّه از ناخوشايندها به خوشايندها. در اين روش ، امورى كه مى توانند فرح بخش و نشاط آور باشند، وارد فضاى روانى شخص مصيب ديده مى شوند و بدين سان ، از شدّت درد و رنج وى كاسته مى شود.

مثبت نگرى، خيال پردازى يا واقع گرايى؟!

مراد از مثبت نگرى، تخيّل مثبت نيست. تخيّل مثبت ، چون پشتوانه واقعى ندارد، همانند يك فريب شكننده و كم تأثير است. روشى كه دين در اين باب توصيه مى كند ، مبتنى بر خيال پردازى نيست. مثبت نگرى دين ، مبتنى بر كشف واقعيّت هاى خوشايند است. دين نمى خواهد شما را به قصّه ها ، زندگى ها و شادى هاى خيالى سوق دهد و شما را با وعده هاى توخالى بفريبد ؛ دين ، بر آن است تا به شما كمك كند زيبايى هاى موجود در زندگى تان را كشف كنيد و در كنار همه مشكلات، آنها را نيز به حساب آوريد.

اين ، آن چيزى است كه مى توان آن را «مثبت نگرى واقع گرا» ناميد. اين مثبت نگرى ، به معناى به وجود آوردن خيال خوشايند نيست ؛ بلكه به معناى شناخت خوشايند موجود است ولذا از آن به «مثبت شناسى» تعبير كرديم.

ص: 303

نكات مثبت زندگى تان را كشف كنيد

اگر زندگى را يكسره ، تلخى و سختى ببينيم ، آزاردهنده و غير قابل تحمّل خواهد شد . هنگام ورود يك مصيبت ، ناخوشايندى آن به گذشته ، آينده و تمام زواياى حال ، «تعميم» داده مى شود . در برخى موارد نيز ممكن است بر ناخوشايندى حال «تمركز» شود و به هيچ چيز ديگرى توجّه نگردد . با اين تعميم يا تمركز ، هيچ نقطه مثبتى براى انسانْ باقى نمى ماند كه به آن ، دل خوش كند ، اميدوار بماند و مشكلات خود را پشت سر بگذارد .

«نااميدى» و «ناتوانى» ، از مهم ترين پيامدهاى منفى اين وضعيت اند كه منجر به افزايش تنيدگى و افسردگى خواهند شد . اگر همراه ناملايمات ، خوشايندى هايى نيز وجود داشته باشند ، موقعيّت تنش زا «تعديل» مى شود . آنچه موقعيّت ناخوشايند را غير قابل تحمّل مى سازد ، اين است كه بلا، تنها جنبه موجود زندگى باشد و يا دانسته شود . در اين حالت ، انسان ، خود را در فضاى تاريك و تنگى حس خواهد كرد كه هيچ دريچه مثبتى براى تنفّس ندارد . ممكن است نقاط مثبت و اميدواركننده ، وجود داشته باشند ، اما درك نشوند و مورد توجّه قرار نگيرند .

آنچه به نقاط مثبت زندگى ، خاصيت آرامش بخشى مى دهد ، «درك» و توجّه به آنهاست . بنابراين ، در شرايطى كه انسان ، دچار حادثه مى گردد و بر ناخوشايندى تمركز مى كند و يا آن را تعميم مى دهد ، بهترين روش «تعديل موقعيّت تنيده» بر اساس مثبت شناسى است . در شرايط تنيدگى ، نقاط مثبت زيادى وجود دارند كه با توجّه به آنها مى توان به تعديل تنيدگى و تخليه فشار روانى پرداخت ؛ مهم اين است كه اين نقاط مثبت ، شناسايى شده ، مورد توجّه قرار گيرند .

ما نه مى گوييم كه خيال كنيد هيچ مشكلى وجود ندارد و نه مى گوييم كه خيال كنيد در خوشى و راحتى زندگى مى كنيد ؛ اينها توهّم هايى بيش نيستند . ما شما را به تفكّر دعوت مى كنيم ؛ تفكّرى مبتنى بر پذيرش موقعيّت . با كمال شهامت بپذيريد كه دچار مشكل شده ايد ؛ اما بدانيد كه در زندگى شما نقاط مثبت بسيارى وجود دارد كه

ص: 304

مى توانيد با تكيه بر آنها ، از سدّ مشكلات بگذريد .

بنابراين ، براى رسيدن به آرامش و حفظ تعادل روانى ، بايد به شناسايى و كشف نقاط مثبت زندگى تان بپردازيد . اين كار ، نيازمند «مهارت» است . تاكنون فقط به نقاط منفى ، توجّه مى كرديد ؛ امّا از هم اكنون تصميم بگيريد كه به نقاط مثبت هم توجّه كنيد . همين تصميم ، احساس خوشايندى در شما به وجود مى آورد و از بار سنگين فشار روانى مى كاهد .

ببينيد اگر به همه نقاط مثبتْ توجّه كنيد ، چه تأثير شگرفى در وجودتان برجاى خواهد گذاشت . شايد در آغاز راه ، پيدا كردن نقاط مثبت ، مشكل باشد ، ولى با كمى تمرين و كسب مهارت ، به موفقيّت هاى بزرگى دست خواهيد يافت . در ادامه بحث ، به قلمروهايى كه نقاط مثبت زندگى تان را مى توانيد در آنها جستجو كنيد ، اشاره خواهيم كرد.

1 . تجربه هاى مثبت پيشين را به ياد آوريد

در يك اردوى تابستانى ، عده اى از دانش آموزان ، شركت داشتند . در يكى از روزها تأخير اتوبوس ، دانش آموزان را بى تاب ساخت . در اين جمع ، تنها يك نفر ، آرام نشسته بود و در اعتراض و جنجال ديگر دانش آموزان ، شركت نمى كرد . وقتى از او پرسيدند : تو چرا اعتراض نمى كنى؟ گفت : «تا امروز ، همه برنامه ها مرتّب بوده است .

انصاف نيست كه به خاطر يك تأخير ، اعتراض كنيم» . اين ، نشان مى دهد كه اگر ناملايمات را در كنار خوشايندهاى ديگر ببينيم ، كوچك و تحمّل پذير خواهند بود .

يكى از پيامدهاى موقعيّت ناخوشايند ، تعميم ناخوشايندى به گذشته ، يا تمركز بر ناخوشايندى و نديدن گذشته خوشايند است . حالت اوّل ، به «ناخوشايند توسعه يافته» منجر مى شود و حالت دوم ، به «انقطاع از گذشته خوشايند و خوشايندهاى گذشته» . در هر دو صورت ، قابليت آرامش بخشى و اميدبخشى خوشايند گذشته از ميان مى رود و همه چيز و همه دوران ها، ناخوشايند ديده مى شوند . اين بزرگ نمايى ، بر فشار روانى شما مى افزايد و آن را غير قابل تحمّل

ص: 305

مى سازد .

اين ، در حالى است كه خوشايند گذشته يكى از منابع تقويت شما در برابر مشكلات است . اگر ناخوشايندى ، در كنار خوشايندهاى گذشته قرار گيرد ، از عظمت پوشالى آن كاسته مى شود . ديدن ناملايمات اندك ، از كسى كه خوبى هاى فراوان از او ديده ايم ، آزاردهنده و بى تاب كننده نيست . چنين ناملايمت هايى در كنار ديگر خوشى ها، ناپيدا و ناچيز مى شوند . كسانى كه از ورود يك حادثه ناخوشايند ، بى تاب مى شوند ، ديگر رويدادهاى خوشايند زندگى را نمى بينند .

به همين جهت ، يكى از روش هاى كاهش تنيدگى ، يادآورى نعمت ها و خوشايندهاى پيشين است . بر اين اساس ، امام صادق عليه السلاممى فرمايد:

لا خَيرَ في عَبدٍ شَكا مِن مِحنَةٍ تَقَدَّمَها آلافُ نِعمَةٍ واتَّبَعَها آلافُ راحَةٍ .(1)

هيچ خيرى نيست در آن بنده اى كه از گرفتارى خود شكايت مى كند و حال آن كه در گذشته ، هزاران نعمت داشته و هزاران راحتى در آينده ، به او خواهد رسيد .

پس همه چيز را تيره و تار نبينيد . به واقعيّت ها توجّه كنيد ، خواهيد ديد كه در كنار آن همه نعمت ، رسيدن اين محنت ، غير قابل تحمّل و آزاردهنده نيست . يكى از تجار مدينه كه از وضع مالى خوبى برخوردار بود و با امام صادق عليه السلاممراوده داشت ، روزگار وى دگرگون شد و به امام صادق عليه السلام شكايت كرد . حضرت براى آرام ساختن وى فرمود:

ولا تَجزَع وإن أعسَرتَ يَوما

فَقَد أيسَرتَ في زَمَنٍ طَويلٍ .(2)

بى تابى نكن كه هر چند روزگارى چند تنگ دست شده اى، اما روزگارى طولانى در راحتى و آسايش بوده اى.

در انتهاى حديث قبل ، به خوشايندىِ آينده اشاره شده بود و در ادامه اين حديث

ص: 306


1- . مصباح الشريعة، ص183 ؛ مسكن الفؤاد، ص52 ؛ بحار الأنوار ، ج67 ، ص231 .
2- . كشف الغمّة، ج2، ص162 ؛ بحار الأنوار، ج78، ص203.

نيز به خوشايندى گذشته اشاره شده است كه آن را مستقلاً در بحث بعدى ، مطرح خواهيم ساخت . به هر حال ، مهمْ اين است كه توجّه به خوشايند گذشته و گذشته خوشايند ، تأثير فراوانى در كاهش فشار روانى دارد . البته نگرش به گذشته ، دو صورت دارد : يكى «نگاه حسرت آميز» به گذشته و ديگرى «نگاه شُكرآميز» به گذشته . آن نگاهى موجب كاهش فشار روانى مى گردد كه شُكرآور باشد . نگاه حسرت آميز ، نتيجه اى جز افزايش تنيدگى نخواهد داشت . پس به گذشته خوشايند خود توجّه كنيد و با خود بگوييد در كنار آن همه خوشى ، اين ناخوشايندى ، چيز مهمّى نيست ؛ مى توان آن را تحمّل كرد.

2 . به خوشايندى آينده فكر كنيد

يكى ديگر از ويژگى هاى دوران سختى و بلا ، انقطاع از آينده و يا تعميم ناخوشايندى حال به آينده است . هنگام بلا، ممكن است شما همه عمر را لحظه حال بدانيد و اساسا آينده اى را تصوّر نكنيد . گاهى نيز ممكن است آينده را قبول داشته باشيد ، ولى آن را با

مقياس حال بسنجيد و ناخوشايندى حال را به آينده نيز تعميم دهيد . هر دو حالت ياد شده ، موجب تمركز بر ناخوشايندى و بزرگ شمردن مصيبت مى شود كه ثمره آن ، افزايش تنيدگى و فشار روانى است . اين ، در حالى است كه آينده شما ، روشن و اميدواركننده است .

همان گونه كه پيش از اين گفتيم ، سختى ها پايان پذيرند و فَرَج (گشايش) خواهد رسيد . توجّه به آينده روشن و خوشايند ، از عوامل مهم در كاهش تنيدگى و فشار روانى انسان هاست . توجّه به آينده روشن ، اميد و توان مقاومت شما را افزايش مى دهد و نشاط و شادابى را به ارمغان مى آورد . به همين جهت ، امام صادق عليه السلامدر ادامه سخن خود براى آرام كردن تاجر ورشكسته اى كه پيش از اين ، از او ياد كرديم ، از روش توجّه دهى به آينده نيز استفاده كرده ، مى فرمايد:

فَلا تَيأَس فَإِنَّ اليَأسَ كُفرٌ .

لَعَلَّ اللّه َ يُغني عَن قَليلٍ.(1)

ص: 307


1- . كشف الغمّة ، ج2 ، ص162 ؛ بحار الأنوار، ج78، ص203 .

نااميد نباشد كه نااميدى كفر است ، شايد خداوند ، تو را به زودى بى نياز كند .

در بيت اوّل ، صحبت از بى تابى نكردن بود و اين جا سخن از مأيوس نشدن . بى تابى كردن ، مربوط به زمان حال است و نااميدى ، مربوط به آينده . شخص مصيبت ديده ، چون آينده اى را نمى بيند و يا آن را تيره و تار مى بيند ، مأيوس و نااميد مى گردد و بديهى است اين نااميدى ، سطح تنيدگى را افزايش مى دهد ؛ اما توجّه به آينده روشن ، اين پيامد منفى را از ميان مى برد و از فشار روانى انسان مى كاهد . به همين جهت ، امام صادق عليه السلام براى رفع نااميدى ، او را به خوشايند آينده متوجّه مى سازد.

در حديث ديگرى نيز (كه پيش از اين بيان كرديم) آمده بود : «هيچ خيرى نيست در بنده اى كه از محنت امروز ، شكايت مى كند و حال آن كه هزاران خوشى در گذشته داشته و هزاران خوشى در آينده خواهد داشت» . قسمت پايانى حديث (هزاران خوشى در آينده) به اين بحث ، مربوط مى شود . توجّه به خوشايند آينده ، جايى براى شكايت و گلايه باقى نمى گذارد.

3 . نعمت هاى حال را دريابيد

هر چند مصيبت ، در زمان حالْ وارد شده و وجود دارد ، اما بدانيد كه ناخوشايندى ، همه جنبه هاى حال را در بر نمى گيرد . حادثه ، در يك يا چند بُعد اتفاق مى افتد ؛ ولى ديگر ابعاد زمان حال ، از آن تهى است . ما نه تنها ناخوشايندى را به گذشته و آينده تعميم مى دهيم و خوشايند گذشته و آينده را به حساب نمى آوريم ، بلكه در زمان حال نيز ناخوشايندى يك بعد را به همه ابعادِ حال ، تعميم مى دهيم و يا اصلاً بُعد ديگرى را

به حساب نمى آوريم ؛ گويا جز اين حالت ، حالت ديگرى وجود ندارد ! بديهى است چنين وضعيتى موجب افزايش فشار روانى مى گردد . اين ، در حالى است كه ناخوشايندى ، فقط مربوط به برخى از ابعاد زمان حال است .

در كنار نكات منفىِ حال ، نكات مثبت ديگرى هم وجود دارد كه چه بسا بيشتر از منفى ها باشد ؛ چرا به آنها نينديشيم ؟ نمى گويم خيال كنيد هيچ مشكلى نداريد ؛ ولى

ص: 308

مى گويم خيال هم نكنيد كه مصيبت ، همه ابعاد زندگى تان را فرا گرفته است . بپذيريد كه مشكل داريد ؛ ولى به چيزهاى بسيار ديگرى هم كه داريد ، توجّه كنيد و همه چيز را تيره و تار نبينيد . اين مهارت ، دايره ناخوشايندى را كاهش داده ، بر سطح رضايت از زندگى مى افزايد . بر همين اساس ، امام على عليه السلاممى فرمايد:

إذا طَلَبتَ شَيئا مِنَ الدُّنيا فَزُوِيَ عَنكَ ، فَاذكُر ما خَصَّكَ اللّه ُ بِهِ مِن دينِكَ وصَرَفَهُ عَن غَيرِكَ ، فَإِنَّ ذلِكَ أحرى أن تَستَحِقَّ بِما فاتَكَ .(1)

هر گاه چيزى از دنيا خواستى و از تو بازداشته شد ، به ياد آور دينت را كه خداوند ، به تو داده و از ديگران بازداشته است كه اين ، به جاى آنچه از دست داده اى سزاوارتر است.

برخى از كسانى كه دچار مشكلات روحى و فشارهاى روانى بودند ، هنگامى كه به معصومان عليهم السلام مراجعه مى كردند ، با همين روش ، درمان مى شدند . ابوهاشم جعفرى يكى از كسانى است كه به شدّت ، گرفتار مى شود و در تنگناى سختى قرار مى گيرد . خدمت امام هادى عليه السلام مى رسد تا از وضع خود شكايت كند . او خود مى گويد : چون نزد حضرت نشستم ، به من فرمود:

يا أبا هاشِمٍ ! أيُّ نِعَمِ اللّه ِ عَزَّ وجَلَّ عَلَيكَ تُريدُ أن تُؤَدِّيَ شُكرَها ؟ !

اى ابو هاشم ! كدام يك از نعمت هاى خداى - عزّ وجلّ - را مى خواهى سپاس گزارى؟!

مى گويد : سكوت كردم و ندانستم چه جوابى بدهم . حضرت ، خود ، آغاز به سخن كرد و فرمود:

إنَّ اللّه َ عَزَّ وَجلَّ رَزَقَكَ الإِيمانَ فَحَرَّمَ بَدَنَكَ عَلَى النّارِ ، ورَزَقَكَ العافِيَةَ فَأَعانَكَ عَلَى الطّاعَةِ ، ورَزَقَكَ القُنوعَ فَصانَكَ عَنِ التَّبَذُّلِ .(2)

خداوند عزّ وجلّ ايمان را روزى تو ساخت و در نتيجه ، بدنت را بر آتش حرام

ص: 309


1- . بحار الأنوار، ج71، ص145 ؛ فقه الرضا، ص360 ؛ كنز الفوائد ، كراجكى ، ص345 .
2- . كتاب من لايحضره الفقيه، ج4، ص401 ؛ الأمالى ، صدوق، ص412 .

كرد و سلامتى را روزى تو ساخت ؛ پس تو را بر اطاعت خدا يارى كرد و قناعت را روزى تو كرد و تو را از ابتذال ، مصون داشت .

در اين بيان ، حضرت ، وى را به سه نعمت بزرگ توجّه مى دهد . قرار گرفتن مشكلات در كنار نكات مثبت دو پيامد دارد : يكى اين كه اندازه مشكلات را كوچك مى كند و ديگرى اين كه توجّه به نقاط مثبت ، موجب تلطيف فضاى روانى مى گردد . پس به نقاط مثبت زندگى تان بينديشيد تا مشكلات شما تحمّل پذير گردد و راحت تر زندگى كنيد.

4 . پاداش تحمّل را يادآورى كنيد

تاكنون از توان تحمّل و نعمت هاى گذشته ، آينده و حال ، به عنوان نقاط مثبت و اميدواركننده ياد كرديم . در اين بحث مى خواهيم درباره «پاداش» صحبت كنيم . فرق پاداش با موارد قبل ، اين است كه آن موارد ، نقاط مثبت موجود بودند ؛ ولى پاداش ، نقطه مثبتى است كه پس از رفتار شما به وجود خواهد آمد . اگر انسانِ تنيده ، در برابر مشكل پيش آمده ، واكنش مناسب نشان دهد و بردبارى بورزد ، در برابر اين رفتار منطقى خود ، پاداش خواهد گرفت .

صبر كردن و مشكلات را تحمّل نمودن ، بدون اجر و پاداش نيست . انجام دادن هر كارى بدون مزد ، غير قابل تحمّل است ؛ اما اگر كارها با اجر و پاداش ، همراه باشند ،

حتّى اگر سخت و طاقت فرسا باشند ، قابل تحمّل خواهند بود . پاداش ، منبع تقويت كننده اى است كه توان انسان و انگيزه او را افزايش مى دهد . هر چه پاداش ، بزرگ تر باشد ، اثر تقويتى آن نيز بيشتر خواهد بود.

حوادث ناخوشايند ، بدون پاداش و اجر نيستند . بخش عمده اى از بى تابى شما ، به دليل بى توجّهى به «پاداش دارى» مصيبت هاست . وقتى سختى ها را بدون پاداشْ ارزيابى كنيد ، ميزان فشار روانى شما به شدّت افزايش مى يابد . در فرض عدم پاداش ، شما با موقعيّت آزاردهنده اى روبه رو هستيد كه خوشى و لذّت را از شما گرفته ، هيچ پاداش جبران كننده اى نداده است .

ص: 310

از بين رفتن خوشى ، ورود ناخوشى و عدم جبران ، از عوامل افزاينده فشار روانى محسوب مى شوند ؛ اما اگر مصيبت ها پاداش داشته باشند و شما به پاداش داشتن آن توجّه پيدا كنيد ، از ميزان فشار روانى تان كاسته خواهد شد . بنابراين ، توجّه به پاداش ،

يكى از شيوه هاى كاهش تنيدگى است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

لَو تَعلَمونَ ما ذُخِرَ لَكُم ، ما حَزِنتُم عَلى ما زُوِيَ عَنكُم .(1)

اگر آنچه را براى شما ذخيره شده ، مى شناختيد ، بر آنچه از شما گرفته شده ، غمگين نمى شُديد .

علّت بيان اجر صبر و بردبارى در متون دينى ، توجّه دهى مردم به پاداش آن است كه بيان آنها از حوصله اين بحث ، خارج است . مهمْ اين است كه اصل پاداش دارى سختى ها را نبايد فراموش كرد يا دست كم گرفت . عبداللّه بن ابى يعفور ، به شدّت بيمار مى شود و از دردهاى خود به امام صادق عليه السلام شكايت مى كند . حضرت در پاسخ وى مى فرمايد:

لَو يَعلَمُ المُؤمِنُ ما لَهُ مِنَ الأَجرِ فِي المَصائِبِ ، لَتَمَنّى أنَّهُ قُرِّضَ بِالمَقاريضِ .(2)

اگر فرد مؤمن مى دانست كه چه اجرى در مصيبت ها دارد ، آرزو مى كرد كه با قيچى ، قطعه قطعه شود .

پاداش بردبارى ، آن قدر زياد است كه قطعه قطعه شدن را آسان و تحمّل پذير مى سازد . در اين حديث شريف ، نقش شناخت ، به خوبى روشن است .

ابن مسعود مى گويد : روزى در خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه حضرت ، تبسّم فرمود . به ايشان عرض كردم : اى پيامبر خدا چه شد كه تبسّم كرديد؟ حضرت فرمود :

عَجِبتُ لِلمُؤمِنِ وجَزَعِهِ مِنَ السُّقمِ ، لَو يَعلَمُ ما لَهُ فِي السُّقمِ مِنَ الثَّوابِ لَأَحَبَّ أن لا يَزالَ سَقيما حَتّى يَلقى رَبَّهُ عَزَّ وجَلَّ .(3)

ص: 311


1- . مسند ابن حنبل ، ج4 ، ص128 ؛ كنز العمّال، ج6، ص614 .
2- . الكافى ، ج2 ، ص255 ، ح15 ؛ تنبيه الخواطر ، ج2، ص204 ؛ التمحيص، ص32 ؛ بحار الأنوار ، ج67 ، ص 212 ، ح17 .
3- . الأمالى ، صدوق، ص501 ؛ بحار الأنوار ، ج81 ، ص206 ، ح12 .

در شگفتم از بى تاب شدن مؤمن به خاطر بيمارى! اگر او مى دانست بيمارى چه پاداشى براى او دارد ، دوست مى داشت كه همواره بيمار باشد ، تا هنگامى كه پروردگارش را ملاقات كند .

در اين جا نيز بر نقش شناخت تأكيد شده است . پاداش هاى سنگين براى

بردبارى ، يك واقعيّت است . درك و شناخت آنها موجب تحمّل پذير شدن موقعيّت هاى بسيار سخت مى شود . به همين جهت ، معصومان عليهم السلاماز همين راه ، مراجعان و مخاطبان خود را آرام مى كردند . امام على عليه السلام به اشعث (كه داغدار يكى از عزيزان خود بود ،) چنين مى فرمايد:

يا أشعَثُ إن تَحزَن عَلَى ابنِكَ فَقَدِ استَحَقَّت ذلِكَ مِنكَ الرَّحِمُ ، وإن تَصبِر فَفِي اللّه ِ مِن كُلِّ مُصيبَةٍ خَلَفٌ .(1)

اى اشعث! اگر بر فقدان فرزندت محزون شوى ، اين به دليل مقام پدرى ، از تو شايسته است و اگر صبر كنى ، پس خداوند در هر مصيبتى ، عوضى قرار مى دهد .

«نعمت جايگزين» از مسلّمات مصيبت هاست كه امام على عليه السلام به وسيله توجّه دهى به آن ، سعى در آرام ساختن اشعث دارد . خود حضرت على عليه السلاممصيبت فقدان پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهرا همين گونه تحمّل كرد . وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهرحلت فرمود ، امام على عليه السلام

گفت :

إنّا للّه ِِ وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ، واى از مصيبتى كه هم نزديكان را در بر گرفت و هم مؤمنان را ، هرگز به مانند آن مصيبت نديده بودند .

وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را دفن كردند ، ندايى از آسمان شنيده شد كه اهل بيت عليهم السلامرا

تسليت مى داد . در بخشى از اين تسليت چنين آمده است:

إنَّ فِي اللّه ِ خَلَفا مِن كُلِّ ذاهِبٍ وعَزاءً مِن كُلِّ مُصيبَةٍ ودَرَكا مِن كُلِّ ما فاتَ . فَبِاللّه ِ ثِقوا وعَلَيهِ فَتَوَكَّلوا وإيّاهُ فَارجوا إنَّمَا المُصابُ مَن حُرِمَ الثَّوابَ .(2)

ص: 312


1- . نهج البلاغة ، حكمت 291 .
2- . تفسير العياشى ، ج1 ، ص209 ، ح166 ؛ بحار الأنوار ، ج82 ، ص99 ، ح48 .

همانا خدا عوضى براى هر چيز از دست رفته اى، و تسليتى براى هر مصيبتى و جبرانى براى هر چيز فوت شده اى قرار داده است . پس به خداوند ، اعتماد كنيد و بر او توكّل نماييد و به او اميد داشته باشيد . همانا مصيبت ديده ، كسى است كه از پاداش ، محروم گردد .

جمله پايانى ، تأمّل برانگيز است . مصيبت واقعى ، آن وقتى است كه انسان از پاداش آن محروم گردد . اگر انسان ، پاداش مصيبت را به دست آورد ، در حقيقت ، براى او نعمت است . امام على عليه السلام مى فرمايد :

المِحنَةُ إذا تَلَقَّيتَ بِالرِّضا وَالصَّبرِ كانَت نِعمَةً دائِمَةً .(1)

اگر با محنت ها ، با رضايت و بردبارى مواجه شوى ، نعمت ، پايدار خواهد بود .

ملاكْ اين است كه ما چه واكنشى به پديده ها نشان دهيم ؛ چه خوشايند و چه ناخوشايند . نعمت با ناسپاسى ، به نقمت تبديل مى شود و نقمت با بردبارى ، به نعمت تبديل مى شود . براى اهل ايمان ، مصيبت ، فرصتى است كه مى توان آن را به نعمت ، تبديل كرد . امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

إنَّ اللّه َ عَزَّ وَجَلَّ أنعَمَ عَلى قَومٍ فَلَم يَشكُروا فَصارَت عَلَيهِم وَبالاً ، وَابتَلى قَوما بِالمَصائِبِ فَصَبَروا فَصارَت عَلَيهِم نِعمَةٌ .(2)

خداوند - عزّ وجلّ - بر گروهى نعمت فرستاد و شكر نكردند ؛ پس مايه گرفتارى آنان شد . و گروهى را به مصيبت ها مبتلا ساخت و آنان صبر كردند ؛ پس نعمتى براى آنان شد .

به همين جهت ، حضرت به يكى از اصحاب خود - كه گويا دچار مشكلى بوده - مى فرمايد :

يا إسحاقُ ! لا تَعُدَّنَّ مُصيبَةً اُعطيتَ عَلَيهَا الصَّبرَ واستَوجَبتَ عَلَيها مِنَ اللّه ِ

ص: 313


1- . تنبيه الخواطر ، ج1 ، ص41 .
2- . الكافى ، ج2 ، ص92 ؛ تهذيب الأحكام، ج6، ص377 ؛ تحف العقول، ص359 ؛ الأمالى ، صدوق، ص302 .

عَزَّ وجَلَّ الثَّوابَ . إنَّمَا المُصيبَةُ الَّتي يُحرَمُ صاحِبُها أجرَها وثَوابَها إذا لَم يَصبِر عِندَ نُزولِها .(1)

اى اسحاق! آنچه را كه بردبارى بر آن ، نصيب تو شده و مستوجب پاداش از خداوند - عزّ وجلّ - گشته اى، مصيبت نشمار . همانا مصيبت ، آن است كه فرد به خاطر بى صبرى ، از اجر و پاداش آن محروم شود .

توجّه به اين حقايق ، فشار روانى حاصل از بلاها و گرفتارى ها را كاهش مى دهد و موقعيّت هاى سخت را تحمّل پذير مى سازد . فراموش نكنيد كه «مصيبت ها كليد پاداش اند» .(2)

ص: 314


1- . الكافى ، ج3، ص255، ح7 ؛ تحف العقول ، ص375 ؛ بحار الأنوار ، ج82 ، ص90 ، ح43 .
2- . أعلام الدين ، ص 297 ؛ ر . ك : غرر الحكم ، ح1733 .

فصل هفتم : قدرتمند شدن

موقعيّت جديد

موقعيّت ناخوشايند، وضعيت جديدى است كه توان جديدى نيز مى طلبد. اگر اين توان ، تأمين نگردد، در مهار و كنترل موقعيّت ناخوشايند ، موفّق نخواهيد شد. بسيارى از ناكامى هاى ما در مهار تنيدگى ها، ناشى از ناكامى در تقويت كردن توان روانى است. اگر بخواهيم با همان توان عادى اى كه در زندگى معمول خود داريم، با حوادث تلخ رو به رو شويم، طبيعى است كه ناكام خواهيم شد. برقرارى توازن ميان توان روانى و موقعيّت ناخوشايند، از اصول كاميابى در راه مهار و كنترل تنيدگى هاست . اگر از اين اصلْ غفلت شود، عمليات مهار با مشكل ، رو به رو مى شود و يا به ناكامى مى انجامد.

گذشته از آن كه موقعيّت جديد، توان جديد مى طلبد، توان موجود را نيز كاهش مى دهد. بروز غير منتظره حوادث تلخ، در بسيارى از موارد ، يكباره توان انسان را كاهش مى دهد. اين كاهش و آن نياز به توان بيشتر، موجب مى شود كه موازنه توان فرد در برابر فشارهاى روانى حاصل از حوادث تلخ، دچار مشكل شود. به همين جهت ، مسئله مهمّ قدرتمند شدن و مكانيزم(ساز و كار)هاى تأمين توان روانى اهميت مى يابد. در ادامه ، به بررسى عوامل اقتدار در برابر حوادث مى پردازيم:

ص: 315

1. خداوند ، توان بردبارى مى دهد

همان گونه كه حوادث و پديده هاى زندگى ، تحت اختيار و تقدير الهى است، هم او توان بردبارى را نيز مى دهد. خداوند متعال ، هم حوادث را مقدّر مى كند و هم قدرت مقاومت در برابر آنها را به فرد مى دهد؛ ولى ما معمولاً از اين اقتدار خدادادى ، بى خبريم و به همين جهت ، از آن ، بهره بردارى نيز نمى كنيم. انسان قدرتمندى كه از قدرت خودْ بى خبر است ، ناتوان است . احساس توانمندى ، بسته به وجود قدرت نيست ؛ بلكه به آگاهى ما از قدرت و باور ما به قدرتمندى ، بستگى دارد . بردبارى كردن ، يك توانمندى است . اين توانمندى هنگامى كارآيى دارد كه درك شود و به كار گرفته شود .

بسيارى از ما چون احساس مى كنيم توان صبر كردن نداريم ، بى تاب مى شويم . نااميدى و احساس ناتوانى، محصول ناآگاهى از «توان بردبارى»اند . خداوند متعال ، توان بردبارى را به انسان مى دهد . اين ما هستيم كه بايد از اين قابليت ، استفاده كنيم .

در اين باره ، چند نكته وجود دارد:

الف - موقعيّت جديد، توان جديد

هنگام وقوع بلا، توان بردبارى آن نيز به وجود مى آيد. تصوّر نكنيد كه توان شما همان توان سابق است و بلاى طاقت فرسايى بر توان عادى پيش ، اضافه شده است ، واقعيّتْ اين است كه با وقوع بلا و پيش آمدن موقعيّت جديد، توان مقاومت نيز توسعه مى يابد. موقعيّت جديد با نيروى جديد ، همراه است.

ب - تقدّم صبر بر بلا

نكته مهم تر اين كه پيش از وقوع بلا، توان صبر كردن به وجود مى آيد. نه تنها موقعيّت جديد، توان جديد را به همراه دارد، بلكه پيش از وقوع بلا، توان بردبارى نصيب فرد مى گردد.

ص: 316

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

إنَّ الصَّبرَ وَالبَلاءَ يَستَبِقانِ إلَى المُؤمِنِ فَيَأتيهِ البَلاءُ وهُوَ صَبورٌ .(1)

همانا صبر و بلا به سوى مؤمن ، سبقت مى گيرند ؛ پس بلا به او مى رسد ، در حالى كه او صبور است .

در مسابقه ميان بلا و صبر ، صبر ، زودتر به انسان مى رسد . از اين رو، پيش از گرفتار شدن به بلا ، توان صبر كردن را يافته ايم. اين ، نقش مهمّى در آمادگى براى صبورى دارد ؛ پس مطمئن باشيد كه مى توانيد تحمّل كنيد.

ج - موازنه صبر و بلا

جالب تر اين كه ميان صبر و بلا ، موازنه نيز برقرار است . نه تنها موقعيّت جديد، نيروى جديد نيز به همراه دارد و نه تنها توان صبر، پيش از بلا نصيب انسان مى گردد، بلكه ميان صبر و بلا ، موازنه برقرار است ؛ يعنى هر اندازه ، بلا بيشتر باشد ، صبر بيشترى نيز داده مى شود . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره اين موازنه مى فرمايد:

إنَّ الصَّبرَ يَأتي مِنَ اللّه ِ عَلى قَدرِ البَلاءِ .(2)

همانا صبر ، به اندازه بلا از جانب خداوند مى آيد .

امام على عليه السلام نيز در اين باره مى فرمايد:

يَنزِلُ الصَّبرُ عَلى قَدرِ المُصيبَةِ .(3)

صبر ، به اندازه مصيبت ، نازل مى شود .

پس فرقى نمى كند كه مصيبت وارد شده ، كوچك باشد يا بزرگ ؛ گرفتارى ، به هر اندازه كه باشد ، به همان اندازه نيز توان تحمّل آن داده مى شود . بنابراين ، نه كوچك بودن مشكلات ، حتما به معناى تحمّل كردن آن است و نه بزرگ بودن مشكلات ،

ص: 317


1- . الكافى ، ج3 ، ص224 ، ح3 ؛ كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج1 ، ص177 ، ح528 ؛ التمحيص، ص63 ؛ مسكن الفؤاد، ص51 .
2- . الترغيب والترهيب ، ج3 ، ص64 ، ح13 ؛ كنز العمّال، ج6، ص376 .
3- . غررالحكم، ح6265 ؛ ر. ك: كتاب من لا يحضره الفقيه، ج4، ص416 ؛ تحف العقول، ص221.

حتما به معناى قابل تحمّل نبودن آن است . چه بسا در جايى ، مشكل كوچكى كه در برابر آن صبر نشود ، و چه بسا در جايى ديگر ، مشكلات بزرگى كه تحمّل مى شوند . آنچه مهم است توان صبر است كه وجود دارد . پس ما هستيم كه بايد از اين توان بهره بگيريم .

وقتى انسان بداند توان مقاومت را دارد ، نور اميد در چشمان او برق خواهد زد و احساس قدرت خواهد كرد . در اين حالت ، هيچ مشكل بزرگى كه قابل تحمّل نباشد ، وجود نخواهد داشت . آن گاه كه توان تحمّل وجود داشته باشد و آن گاه كه اين توانْ درك گردد و شناخته شود ، همه سختى ها كوچك و تحمّل پذير مى شوند . پس به جاى شكايت كردن و بى تابى نمودن ، به توانى كه داريد بينديشيد ؛ خواهيد ديد مشكلات كوچك تر از آن هستند كه شما را بى تاب سازند.

2. اعتماد به منبع قدرت

تكيه كردن بر يك منبع مطمئن قدرت، از عوامل بسيار مهم در افزايش مقاومت در برابر سختى هاست. كسى كه به يك منبع قدرت، اتّكال مى كند، قدرت او را به قدرت خود پيوند مى زند ؛ از اين رو ، بر توان خود مى افزايد و احساس اقتدار مى كند. از سوى ديگر ، با اعتماد به يك منبع قدرت، انسان ، تحت حمايت و حفاظت صاحب قدرت قرار مى گيرد و همين امر ، موجب تقويت روحى و روانى انسان مى گردد. اين اتّكال ، همان چيزى است كه در ادبيات دين ، از آن به عنوان «توكّل» ياد مى شود. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره نقش توكّل در افزايش اقتدار مى فرمايد:

مَن أحَبَّ أن يَكونَ أقوَى النّاسِ فَليَتَوَكَّل عَلَى اللّه ِ .(1)

كسى كه دوست دارد قوى ترين مردم باشد، پس، بايد به خداوند توكّل كند.

هر چه منبع قدرت، قوى تر و شكست ناپذيرتر باشد، فرد نيز قدرتمندتر و شكست ناپذيرتر مى گردد. خداوند ، قدرت مطلق است و لذا توكّل بر او نيز شما را قوى ترين خواهد ساخت؛ چنانچه امير مؤمنان نيز بالاترين درجه ايمان را متعلّق به

ص: 318


1- . تحف العقول، ص2 ؛ جامع الأخبار، ص117 ؛ روضة الواعظين، ج2، ص426.

كسانى مى داند كه بيشترين توكّل را بر خداوند دارند.(1) اين، راه مطمئنى براى افزايش توان مقاومت است. وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با وجود آن همه مشكلات، تنها ماند، خداوند متعال ، همين اصل را به او آموزش داد و فرمود:

فَإِن تَوَلَّوا فَقُل حَسبِيَ اللّه ُ لا إلهَ الاّ هُوَ عَلَيهِ تَوَكَّلتُ وهُوَ رَبُّ العَرشِ العَظيمِ .(2)

پس اگر آنان روى برگرداندند، تو بگو: مرا بس است آن خدايى كه هيچ خدايى جز او نيست، بر او توكّل مى كنم و او صاحب اختيار عرش عظيم است.

توكّل بر چنين منبع قدرتى، ناراحتى ها و نگرانى ها را از بين مى برد؛ چرا كه ريشه آنها را از ميان برده است. عامل برخى فشارهاى روانى، احساس ضعف و ناتوانى در برابر مشكلات است و توكّل بر خدا ، ريشه اين احساس ناتوانى را از بين مى بَرد.

نمرود ، حضرت ابراهيم را در منجنيق گذاشت و به سوى آتشْ پرتاب كرد . ميان زمين و آسمان ، جبرئيل آمد و گفت : «آيا خواسته اى دارى؟» . حضرت گفت : «از تو نه! خدا مرا بس است و او بهترين وكيل است» . ميكائيل آمد و گفت : «خزانه هاى آب و باران ، به دست من است ؛ اگر مى خواهى ، آتش را خاموش كنم» . فرمود : «نه» . جبرئيل گفت : «پس از خدا بخواه» . حضرت ابراهيم فرمود : «همين كه او مى داند من در چه حالى هستم ، كافى است!» .(3)

اگر انسان ، چنين تصوّرى از خدا داشته باشد و بر چنين خدايى توكّل كند ، در سخت ترين مشكلات ، آرام خواهد بود . اين ، يك مهارت شناختى است ؛ شناختى مبتنى بر واقعيّت ها. توجّه به اين واقعيّت كه خداوند ، همواره با انسان است و در صورت نياز ، پاسخگو و اجابت كننده است ، نه تنها مانع فشار مضاعف مى شود ، بلكه سبب مى گردد كه انسان ، توان مقابله بيشترى بيابد . به همين جهت ، امام على عليه السلام مى فرمايد:

ص: 319


1- . امام على عليه السلام: «أقوى الناس ايمانا أكثرهم توكلاً على اللّه سبحانه ؛ قوى ترين مردم از نظر ايمان، بيشترين توكّل كننده بر خداى سبحان است» غررالحكم، ح3850 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص122.
2- . سوره توبه، آيه 129.
3- . بحار الأنوار ، ج71 ، ص155 ، ح70 .

مَن تَوَكَّلَ لَم يَهتَمَّ .(1)

هر كس توكّل كند، اندوهگين نمى شود.

3. استعانت از روزه و نماز

قرآن كريم ، به صراحت از صبر و نماز ، به عنوان دو منبع مهم در كنترل استعانتى ياد كرده است :

اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّ-بِرِينَ .(2)

از صبر و نماز كمك بخواهيد كه خداوند ، با صابران است .

در تفسير اين آيه ، اشاره شده كه مراد از صبر، روزه است. هر چند بحث از روزه ، فرصت مناسب خود را مى خواهد ؛ ولى به اختصار مى توان گفت كه با روزه گرفتن، توان مقاومت انسان افزايش مى يابد. انسان روزه دار ، به اختيار خود بسيارى از چيزهايى را كه براى او خوشايند است، ترك مى كند و رنج محروميت را بر خود هموار مى سازد. اين ، تمرينى است براى افزايش توان بردبارى. اضافه بر اين، توجّهات و عنايت هاى خداوند نيز نصيب انسان روزه دار مى گردد كه اين، خود بر توان مقاومت انسان مى افزايد.

از سوى ديگر، نماز ، برقرارى پيوند با خداست؛ خداوندى كه هم مهربان است هم مقتدر و هم شكست ناپذير. ارتباط با چنين منبع رحمت و قدرتى، پشتوانه بسيار مهمّى به شمار مى رود كه انسان را همانند فولاد، مقاوم مى سازد. از اين روست كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هر گاه محزون مى گشت، به نماز پناه مى برد و كمك مى گرفت. در سيره آن حضرت چنين آمده است:

كانَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله إذا حَزَنَهُ أمرٌ فَزِعَ إلَى الصَّلاةِ .(3)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين گونه بود كه هر گاه چيزى او را محزون مى ساخت، به نماز پناه مى برد.

ص: 320


1- . غررالحكم، ح3881 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص429 ؛ مستدرك الوسائل، ج15، ص233 .
2- . سوره بقره ، آيه 153 .
3- . سنن النبى، ص71.

و در نقل ديگرى آمده است:

كانَ النَّبِيُّ إذا حَزَنَهُ أمرٌ اِستَعانَ بِالصَّومِ وَالصَّلاةِ .(1)

پيامبر اكرم اين گونه بود كه هر گاه چيزى ايشان را ناراحت مى ساخت، از روزه و نماز كمك مى گرفت.

همين معنا در باره امير مؤمنان عليه السلام نيز روايت شده است. ابو بصير نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود:

كانَ عَلِيٌ عليه السلام إذا هالَهُ شَيءٌ فَزِعَ إلَى الصَّلاةِ .

على عليه السلام اين گونه بود كه هر گاه چيزى ايشان را نگران و هراسان مى كرد، به نماز پناه مى برد.

سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود:

وَ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوةِ(2) .(3)

و از صبر و نمازْ كمك بگيريد.

و به همين جهت ، امام حسين عليه السلام شب عاشورا از دشمن مهلت گرفت. وقتى عصر تاسوعا دشمن خواست حمله را آغاز كند، امام حسين عليه السلام به برادرش حضرت ابوالفضل عليه السلامفرمود:

اِرجِع إلَيهِم فَإِنِ استَطَعتَ أن تُؤَخِّرَهُم إلى غُدوَةٍ وتَدفَعُهُم عِندَ العَشِيَّةِ لَعَلَّنا نُصَلّى لِرَبِّنَا اللَّيلَةَ ونَدعوهُ ونَستَغفِرُهُ فَهُوَ يَعلَمُ أنّي كُنتُ اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وتِلاوَةَ كِتابِهِ .(4)

به سوى آنان بازگرد و اگر توانستى حمله آنان را تا فردا به تأخير بينداز و امشب ، آنان را دور ساز، باشد كه امشب را براى پروردگارمان نماز بخوانيم و دعا كنيم و استغفار نماييم . او خود مى داند كه من همواره اين گونه بودم كه

ص: 321


1- . همان، ص208.
2- . سوره بقره، آيه 42.
3- . الكافى، ج3، ص480.
4- . مقتل الحسين ، ابو مخنف، ص106.

نماز را و تلاوت كتاب او را دوست مى داشتم.

در باره اصحاب آن حضرت نيز نقل شده است كه آن شب را به نماز و عبادت سپرى كردند:

وباتَ الحُسَينُ عليه السلام وأصحابُهُ تِلكَ اللَّيلَةَ ولَهُم دَوِيٌّ كَدَوِيِّ النَحلِ مابَينَ راكِعٍ وساجِدٍ وقائِمٍ وقائِدٍ .(1)

و آن شب را امام حسين عليه السلام و اصحابش بيتوته كردند ، در حالى كه زمزمه اى همانند زمزمه كندوى زنبور داشتند؛ گروهى در ركوع ، گروهى در سجود، گروهى ايستاده و گروهى نشسته.

اين گونه بود كه آنان در برابر سپاه مجهّز و فراوان دشمن ، ايستادگى كردند. به جهت نقش و اهمّيت فوق العاده اى كه نماز در تقويت توان روحى انسان در برابر مشكلات دارد، امام صادق عليه السلام در دستورالعملى چنين مى فرمايد:

اِتَّخِذ مَسجِدا في بَيتِكَ فَإِذا خِفتَ شَيئا فَالبَس ثَوبَينِ غَليظَينِ مِن أغلَظِ ثِيابِكَ وصَلِّ فيهِما ، ثُمَ اجثُ عَلى رُكبَتَيكَ فَاصرُخ إلَى اللّه ِ وسَلهُ الجَنَّةَ وتَعَوَّذ بِاللّه ِ مِن شَرِّ الَّذي تَخافُهُ وإيّاكَ أن يَسمَعَ اللّه ُ مِنكَ كَلِمَةَ بَغيٍ وإن أعجَبَتكَ نَفسُكَ

وعَشيرَتُكَ .(2)

در خانه ات محلى براى نماز قرار ده . پس هر گاه از چيزى هراسيدى، دو قطعه لباس از خشن ترين لباس هايت را بپوش و با آنها نماز بخوان . سپس بنشين و به سوى خدا ناله كن و بهشت را از او بخواه و از شرّ آن چيزى كه از آن مى ترسى به خدا پناه ببر و بپرهيز از اين كه خداوند ، كلمه جفايى از تو بشنود (نفرين نكن) هر چند ، آن كلمه براى تو و خانواده ات خوشايند باشد.

بنا بر اين ، راز اقتدار و ايستادگى را بايد در اين امور جستجو كرد. در برنامه زندگىِ انسان مؤمن، پنج نوبت نماز و سالى يك ماه روزه قرار داده شده كه انجام دادن آنها براى حيات بشر در حال عادى و براى يك وضعيّت حدّاقلى ، لازم است. غير از آن ،

ص: 322


1- . العوالم (الامام الحسين عليه السلام)، ص245.
2- . الكافى، ج3، ص480.

نمازها و روزه هاى مستحبّى قرار داده شده كه هر كس در شرايط اضطرارى قرار دارد و يا جوياى تعالى بيشتر است، با استفاده از آنها مى تواند قدرت و آرامش بيشترى يابد و يا در راه تكامل به پيش رود. اين تدبير دين براى چنين موقعيّت هايى است ؛ اما كمى بينديشيم و ببينيم ما در موقعيّت هاى اضطرارى زندگى چگونه عمل مى كنيم؟ عبادت و ارتباط با خداوند متعال افزايش مى يابد يا كاهش؟! بيشتر نماز مى خوانيم و يا آن اندك واجب را هم ترك كرده و يا در انجام دادن آن ، سستى مى كنيم؟

برخى افراد به محض اين كه با مشكلى رو به رو مى شوند، ارتباطشان با خدا ضعيف تر گشته ، از حدّاقل لازم براى تداوم حيات روحى نيز كمتر مى گردد! اين در حالى است كه در چنين شرايطى ، ما به ارتباط بيشتر براى تقويت و تسكين بيشتر نيازمنديم و به همين دليل است كه نه تنها مشكل خود را برطرف نكرده ايم ، بلكه با كاهش ارتباط ، بر اندازه آن افزوده ايم و توان عادى خود را نيز تضعيف كرده ايم. كسى كه بيمار مى شود، بايد خود را تقويت كند تا توان مبارزه با بيمارى را بيابد. حال اگر كمتر از شرايط عادى ، خود را تقويت كند، طبيعى است كه نه تنها توان مبارزه با بيمارى را نمى يابد ، بلكه توان معمول خود را نيز از دست مى دهد و رو به ضعف مى گذارد.

خلاصه سخن ، اين كه يكى از امور لازم براى مقابله با تنيدگى ها، تقويت توان روحى و روانى است كه نبايد از شيوه ها و راه كارهاى آن غفلت كرد.

4. خدا با شماست!

خداوند ، مهم ترين و بزرگ ترين منبع حمايت كننده انسان است و همين امر ، به انسان ، اميد و قوّت قلب مى دهد . هنگام بروز سختى ها و گرفتارى ها ، انسان تصوّر مى كند كه از قلمرو حمايتى خداوند ، خارج شده است . ممكن است پنداشته شود كه خداوند ، انسان را در نقطه اى دورافتاده و در چنگال هزاران مشكلِ بى چاره ، رها كرده است . معمولاً تصوّرْ اين است كه خداوند ، هنگام خوشايندها ، حامى انسان است و نشانه آن ، لطف ها و نعمت هايى است كه نصيب ما كرده است . از اين رو ، هنگامى كه حادثه تلخى برايمان رخ مى دهد و دچار مشكل مى شويم ، تصوّر مى كنيم كه خدا با ما

ص: 323

قهر كرده و حمايت خود را از ما برداشته است .

اين تصوّر ، احساس تنهايى و بى ياورى را در پى دارد . كسى كه در مشكلات ، چنين تصوّرى از خدا دارد ، خود را با انبوهى از مشكلات ، تنها و بى ياور مى بيند و اين احساس ، روح نااميدى را در پى دارد و همين امر ، بر اندازه تنيدگى و فشار روانى فرد مى افزايد .

سختىِ حوادث تلخ ، يك چيز است و احساس ناتوانى ، بى ياورى و نااميدى ، چيزى . اگر انسانِ گرفتار ، خود را در پناه نيرو يا نيروهاى حمايت كننده بداند و احساس اميدوارى و توانمندى در او وجود داشته باشد ، مشكلات را خيلى راحت تر پشت سر مى گذارد و فشار دوچندانى را متحمّل نمى شود . سختى حوادث ، تحمّل پذيرند ؛ آنچه بر اندازه اين سختى مى افزايد ، احساسات جانبى حوادث اند كه غيرمنطقى و غيرواقعى اند .

يكى از مهارت هاى لازم اين است كه از بروز چنين احساساتى جلوگيرى شود و در صورت بروز ، نخست به برطرف كردن آن پرداخته شود . اگر مى خواهيد از آسيب هاى ويرانگر حوادث ، در امان باشيد ، بايد اين احساسات پيرامونى را كشف و مهار سازيد . راه ايمنى و مقاوم سازى ، مهار و مديريت احساس هاى قارچ گونه اى است كه در كنار حوادث اصلى مى رويند و توان روحى و روانى انسان را به شدّت كاهش مى دهند.

مهار و مديريت احساس هاى جانبى ، بسته به كنترل تصوّرات است . منشأ احساسات ناخوشايند ، تصوّرها و ارزيابى هاى انسان است و راه كنترل و مهار آنها نيز ، مهار و مديريت تصوّرات و ارزيابى هاست . آيا اين واقعيّت دارد كه خداوند ، فقط خداى دوران خوشايند است؟! آيا اين درست است كه خداوند فقط ياور انسان هاى مرفّه و بى درد است؟! هرگز به اين مسائل نمى انديشيم . اصولاً تصوّرهاى ما ، هر چند منشأ احساس هاى ما هستند ، اما هرگز به چگونگى شكل گيرى آنها و درست يا نادرستى آنها نمى انديشيم! تصوّرات ما بدون نظر ما شكل مى گيرند و ما را اسير احساس هاى ناخوشايندِ برآمده از آن مى سازند .

ص: 324

ما هيچ كنترل و مديريتى بر تصوّرات و ارزيابى هاى خود نداريم و در حقيقت ، اين تصوّرات هستند كه ما را مديريت مى كنند و به همان مسيرى مى كشانند كه خود مى خواهند . تصوّر خارج بودن از قلمرو حمايتى خداوند ، ترس و اضطراب را به دنبال مى آورد . اگر هنگام سختى ها خدا را دور و خارج از دسترس بدانيم ، مضطرب گشته ، بر تنيدگى ما افزوده مى شود . كودك ، به اين دليل جدا شدن از مادر را برنمى تابد كه تصوّر مى كند دور بودن مادر ، سبب مى شود كه ديگر پاسخگوى نيازهاى او نباشد . احساس تنهايى و بى ياورى است كه كودك را مى آزارد . به مرور كه كودك بزرگ مى شود و درمى يابد كه هر گاه بخواهد ، مادر در كنار او خواهد بود ، عدم حضور فيزيكى مادر ، او را بى تاب نمى كند .

انسان هاى رشد يافته و داراى شناخت بالا نيز مى دانند كه خداوند ، همواره همراه انسان است و همين باور ، به انسان ، اميد و توان مى بخشد . وقتى انسان ، تصوّر كند خداوند دور نيست ، بلكه حاضر و ناظر است و او را مى بيند ، خواهد دانست كه هر گاه لازم باشد ، او به فريادش خواهد رسيد و يا اگر فرياد زند و كمك بخواهد ، كسى هست كه صدايش را بشنود و پاسخگوى او باشد . اين گونه است كه انسان هاى رشديافته ، در سخت ترين شرايط زندگى نيز آرام و مطمئن اند .

هجرت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه ، يكى از پرخطرترين حوادث بوده است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با ابوبكر ، شبانه از مكّه خارج و روزْ هنگام ، درون غارى پنهان شدند .

مشركان قريش نيز با نيروهاى خود در جستجوى آنها تا درِ غار آمدند . موقعيّت خوف برانگيزى بود . نگرانى و ترس ، بر ابوبكر غلبه كرده بود ؛ اما پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آرام

و مطمئن بود . ايشان براى آرام كردن ابوبكر ، به اين واقعيّت اشاره كردند كه خدا همراهمان است ، پس غمگين مباش:

إِذْ يَقُولُ لِصَ-حِبِهِى لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا .(1)

و آن گاه را به ياد آور كه او به همراه خود (ابوبكر) گفت : غمگين مباش كه خداوند با ماست .

ص: 325


1- . سوره توبه، آيه 40 .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسير تبليغ رسالت ، گاهى با مشكل رو به رو و دچار تنيدگى و اندوه شَديد مى شد . خداوند متعال براى آرام ساختن حضرت و افزايش توان ايشان براى بردبارى ، به اين نكته توجّه مى دهد كه من ، همراه شما هستم:

وَ اصْبِرْ وَ مَا صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لاَ تَكُ فِى ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ * إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ .(1)

و بردبار باش ، و بردبارى تو ، جز از جانب خداوند نيست ، و از [كار] آنان اندوهگين نباش و به خاطر مكارى هايشان تنيده نشو كه خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه سازند و كسانى كه نيكوكارند .

اين آيه شريف ، به خوبى نشان مى دهد كه خداوند با توجّه دهى به همراهى اش با اهل تقوا ، به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله توان بردبارى مى دهد و از بار اندوه و مشكلات ايشان مى كاهد . اين ، راه كاهش فشارهاى روانى است .

خداوند ، از همين راه ، تنيدگى افراد را مى كاهد و اهل ايمان ، با همين روش ، تحمّل سختى ها را بر خود آسان مى ساختند . آنان كه چون كوه در برابر مشكلات مقاوم اند، روش ها را مى دانند و از آنها به خوبى استفاده مى كنند . فكر مى كنيد سيدالشهدا عليه السلام چگونه داغ پرپر شدن طفل شيرخوار را تحمّل كرد؟ وقتى تير ، حنجره طفل شيرخوار را كه در آغوش حضرت بود دريد ، حضرت ، او را به خواهرش زينب عليهاالسلام داد و دست زير گلوى طفل گرفت و خون او را به آسمان پاشيد و گفت :

هَوَّنَ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي أنَّهُ بِعَينِ اللّه ِ تَعالى .(2)

اين كه مصيبت وارد شده بر من ، در ديد خداوند است ، آن را بر من آسان كرد .

حضرت ، آسان شدن مصيبت را به ناظر بودن خداوند نسبت مى دهد . آن چيزى كه حضرت را آرام ساخت ، اين بود كه خداوند ، آنچه را مى گذرد ، مى بيند . انسان ، با دانستن اين مطلب ، احساس آرامش مى كند ؛ چون خدا را نزديك و در دسترس

ص: 326


1- . سوره نحل ، آيه 127 و 128 .
2- . بحار الأنوار ، ج45 ، ص46 ؛ الملهوف، ص115 .

مى داند و اين خدا ، توان حمايت از ما را دارد.

امام حسين عليه السلام دعاى پرمعنايى دارد كه هنگام سختى ها كارگشاست . دعا ، الفاظ پشت سر هم چيده شده نيست ؛ هر دعايى از يك منطق ، پيروى مى كند و آن منطق است كه دعا را مى آفريند . اين دعاى امام حسين عليه السلامنيز منطبق بر اصل همراه بودن و ناظر بودن خداوند است . حضرت مى فرمايد :

يا عُدَّتي عِندَ شِدَّتي و يا غَوثي عِندَ كُربَتي ، فَاحرُسني بِعَينِكَ الَّتي لا تَنامُ وَاكفِني بِرُكنِكَ الَّذي لا يُرامُ .(1)

اى ساز و برگ من به هنگام سختى هاى من ! و اى فريادرس من به هنگام گرفتارى هاى من ! مرا با آن چشمت كه به خواب نمى رود ، حراست كن و مرا با آن سُتونت كه مورد هدف تيرها قرار نمى گيرد، كفايت كن.

در اين دعا ، اولاً حضرت ، خداوند را در سختى ها كمك كار و فريادرس مى داند ، نه دور و غير پاسخگو . ثانيا خدا را ناظرى مى داند كه هيچ گاه به خواب نمى رود و اين ، يعنى اين كه ما همواره در ديد او هستيم و اگر مشكلى پيش آيد و كمكى نياز باشد ، او مطّلع گشته و اقدام مى كند . از اين رو، حضرت از چنين خدايى تقاضاى حراست و حمايت دارد . خداى فريادرس و كمك كار ، و خداى همواره بيدار و ناظر ، در سختى ها با ما خواهد بود و از ما حمايت خواهد كرد.

امام صادق عليه السلام به دربار منصور خشمگين احضار شده بود ، ولى سالم از نزد او بيرون آمد . وقتى با شگفتى ، علت را پرسيدند ، حضرت فرمود : «دعاى جدّم امام حسين عليه السلام را خواندم» . ربيع كه راوى اين جريان است مى گويد : «به خدا سوگند ، هيچ گاه در گرفتارى ها اين دعا را نخواندم ، مگر اين كه مشكلم برطرف شد !» .

بنابراين ، براى رهايى از تنگناى فشارهاى روانى بايد اين مهارت شناختى را پيدا كنيم كه خدا ناظر است و هر آنچه بر ما نازل شود ، مى بيند . اين شناخت ، اين باور را به

ما مى دهد كه هيچ گاه از قلمرو حمايت خداوند ، بيرون نيستيم و بدين سان ، مشكلات ، آسان تر و توانمان در برابر سختى ها ، بيشتر و اميدمان افزون تر مى گردد .

ص: 327


1- . روضة الواعظين ، ج1، ص208 ؛ كشف الغمة ، ج2 ، ص168 .

فصل هشتم : تعديل لذّت جويى

طبيعت لذّت ، اين است كه از درد و رنج ، گريزان است. به همين جهت ، اگر لذّت جويى ، ركن زندگى انسان گردد، تحمّل سختى ها دشوار مى شود. سختى ها اجتناب ناپذيرند و لذا انسان لذّت طلب، در برابر آنها زمين گير مى شود و تنيدگى او مهارناپذير مى گردد. ما لذّت را براى راحتى مى خواهيم و همين لذّت گرايى ، به عاملى جهت افزايش فشارهاى روانى تبديل مى شود . دكتر اديت ويكوف جولسون ، استاد روان شناسى دانشگاه جورجيا در اين باره مى گويد:

فلسفه كنونى ما درباره بهداشت روان ، بر اين پايه استوار است كه مردم بايد شاد و خوش حال زندگى كنند و غم و اندوه ، نشانه ناسازگارى و عدم انطباق با زندگى است . اين اعتقاد و نظام ارزش ها بايد خود را در برابر كسانى كه درد و رنجى اجتناب ناپذير دارند ، مسئول بداند ؛ زيرا اين شيوه انديشه موجب مى شود كه افراد دردمند ، به خاطر اين كه شاد نيستند ، اندوهناك تر نيز بشوند .(1)

اكنون بهتر مى توان فهميد كه چرا دين ، مركز ثقل آموزه هاى زندگى ساز خود را لذّت قرار نداده است ؟ لذّت محورى - كه ويژگى فرهنگ مادى بخصوص فرهنگ امريكايى است - نتيجه اى جز اندوه بيشتر ندارد .

ص: 328


1- . انسان در جستجوى معنا ، ص173 .

در اين ميان ، راه چاره اين است كه محوريت لذّت جويى از بين برود. انسان براى اين كه لذّت ببرد، بايد لذّت طلب نباشد! براى تعديل لذّت جويى ، راه هايى وجود دارد : يكى «زهد و بى رغبتى» به دنياست و ديگرى «ياد مرگ» كه در ادامه به آن مى پردازيم:

الف - بى رغبتى به دنيا

لذّت جويى و پيامد آن

پيش از اين گفتيم كه «ناپايدارى دنيا»(1) و «اجتناب ناپذيرى سختى ها»(2) از واقعيّت هاى دنيايى هستند كه ما در آن زندگى مى كنيم ؛ اما انسان ، دنيا را مكان لذّت طلبى و كامجويى مى خواهد و اين جاست كه بار ديگر ، ناهماهنگى ميان واقعيّت دنيا و خواسته انسان پديد مى آيد. آيا تاكنون به اين نكته فكر كرده ايد كه اين ناهماهنگى چه تأثيرى بر زندگى ما خواهد داشت؟ لذّت خواهى از دنياى ناپايدار و سختى گريزى ، موجب اضطراب ، اندوه و حسرت مى گردد . اضطراب يعنى «نگرانى فردا» ، اندوه يعنى «غم امروز» و حسرت يعنى «افسوس ديروز» . اگر انسان ، لذّت طلب شود ، نسبت به آينده ، نگران است و نسبت به مصيبت وارد شده ، غمگين مى گردد و نسبت به ديروز خود در آه و افسوس خواهد شد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

أنا زَعيمٌ بِثَلاثٍ لِمَن أكَبَّ عَلَى الدُّنيا ؛ فَقرٍ لا غَناءَ لَهُ ، وبِشُغُلٍ لا فَراغَ لَهُ ، وبِهَمٍّ

وحُزنٍ لاَ انقِطاعَ لَهُ .(3)

من سه چيز را براى كسى كه دلبسته دنياست تضمين مى كنم : فقرى كه بى نيازى ندارد ، و گرفتارى اى كه آسودگى ندارد و حزن و اندوهى كه پايان ندارد .

امام على عليه السلام نيز درباره عواقب دنيادوستى مى فرمايد:

مَنِ استَشعَرَ الشَّغَفَ بِها مَلَأَت ضَميرَهُ أشجانا لَهُنَّ رَقصٌ عَلى سُوَيداءِ قَلبِهِ : هَمٌّ

ص: 329


1- . ر.ك: بخش اوّل ، فصل دوم : «دنيا ناپايدار است» ص 43.
2- . ر .ك : بخش سوم ، فصل دوم : «سختى ها اجتناب ناپذيرند» ص243 .
3- . كنز الفوائد ، ج1 ، ص344 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص81 ، ح43 .

يَشغَلُهُ ، وغَمٌّ يَحزُنُهُ ، كَذلِكَ حَتّى يُؤخَذَ بِكَظَمِهِ فَيُلقى بِالفَضاءِ مُنقَطِعا أبهَراهُ هَيِّنا عَلَى اللّه فَناؤُهُ وعَلَى الإِخوانِ إلقاؤُهُ .(1)

آن كس كه بدان شيفته شود ، درونش ازاندوه هايى پر مى شود كه در عمق دلش پايكوبى مى كنند : اندوهى كه مشغولش مى سازد و غمى كه محزونش مى گرداند و پيوسته اين گونه است تا جانش بالا آيد و به گوشه اى درافتد و رگهاى حياتش قطع گردد و براى خدا نابودى اش و براى برادران ، افكندنش [ در قبر ] ، آسان باشد .

اين متون و اين تعبيرها با هدف محروم ساختن مردم از دنيا و يا ايجاد يك ترس موهوم نسبت به دنيا نيست . اينها بيان گر واقعيّت هاى دنيا هستند . ما بايد خرسند باشيم كه شخصيت هاى آگاهى همچون معصومان عليهم السلامداريم كه به واقعيّت هاى امور آگاه اند و آنها را در اختيار ما قرار داده اند. اگر از اين واقعيّت ها آگاه نمى شديم ، چه مى شد؟!

در همين راستا امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:

مَن تَعَلَّقَ قَلبُهُ بِالدُّنيا تَعَلَّقَ قَلبُهُ بِثَلاثِ خِصالٍ : هَمٍّ لا يَفنى وأمَلٍ لا يُدرَكُ ورَجاءٍ لا يُنالُ .(2)

هر كس دلبسته دنيا باشد ، دل او به سه چيز مبتلا مى شود : اندوهى كه پايانى ندارد ، آرزويى كه محقّق نمى شود و اميدى كه به دست نمى آيد .

دلبسته دنيا ، اميدها و آرزوهاى فراوانى خواهد داشت . در انديشه به دست آوردن اين آرزوها بودن ، خود ، اندوه آور است و چنين فردى ، آن گاه كه به خواسته هايش نرسد نيز اندوهى صد چندان خواهد داشت . دنيا را مى خواهيم تا بارى از دوش ما بردارد و زندگى را راحت تر سازد ؛ اما اندوه و غم را مى افزايد . «از قضا سركَنگبين ،

صفرا فزود» . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

ص: 330


1- . نهج البلاغة ، حكمت 367 ؛ تحف العقول ، ص221 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص131 ، ح135 .
2- . الكافى ، ج2، ص320، ح17 ؛ الخصال ، ج1، ص88 ، ح22 ؛ تحف العقول ، ص367 ؛ مشكاة الأنوار ، ص 269 ؛ روضة الواعظين ، ج2، ص 441 .

الرَّغبَةُ فِي الدُّنيا تُكثِرُ الهَمَّ وَالحُزنَ .(1)

رغبت به دنيا ، اندوه و حزن را مى افزايد .

دلْ مشغولى و از دست دادن فراغت ، از پيامدهاى دل بستگى به دنياست كه موجب از بين رفتن آسايش انسان مى گردد . مال ، براى آوردن آسايش است يا بردن آسايش؟! پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهسفارش هاى فراوانى به ابوذر دارد . بخش قابل توجّهى از اين سفارش ها مربوط به مهارت هاى لازم براى زندگى بهتر است ؛ البته زندگى بهترى كه مقدّمه آخرت قرار مى گيرد . در يكى از اين سفارش ها به همين مسئله دلْ مشغولى اشاره شده است :

إنَّ الدُّنيا مَشغَلَةٌ لِلقَلبِ وَالبَدَنِ .(2)

همانا دنيا مشغول كننده قلب و بدن است .

جالب اين كه دل بستگى به دنيا نه تنها آسودگى روان را مى زدايد ، آسودگى تن را نيز از بين مى برد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدر اين باره مى فرمايد:

الرَّغبَةُ فِي الدُّنيا تُتعِبُ البَدَنَ .(3)

دل بستگى به دنيا بدن را به رنج مى اندازد .

امام على عليه السلام رنج و عذاب را قرين دنيادوستى مى داند(4) و معتقد است دنياگرايان ،

ص: 331


1- . الخصال ، ج1، ص73، ح114 ؛ مشكاة الأنوار ، ص269 ؛ روضة الواعظين ، ج2، ص441 ؛ ارشاد القلوب ، ص19 تحف العقول ، ص358 ؛ بحار الأنوار ، ج73، ص91، ح65 .
2- . الأمالى ، طوسى ، ص532 ح1162 ، مكارم الأخلاق ، ص463 ؛ بحار الأنوار ، ج77 ص81 ح 3 .
3- . الفردوس ، ج2 ص299 ح3364 . امام على عليه السلام نيز مى فرمايد : «و من رغب فيها تعب قلبه و بدنه ؛ هر كس به آن دل ببندد ، دل و تن خود را به رنج افكنده است إرشاد القلوب ، ج1، ص125 .
4- . «قرنت المحنة بحب الدنيا ؛ رنج با محبت دنيا ، قرين است» (غرر الحكم ، ح2455 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص369) ؛ «ثمرة الوله بالدنيا عظيم المحنة ؛ پيامد اشتياق به دنيا ، رنج بزرگ است» (غرر الحكم ، ح2450 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص208) ؛ «من رغب فيها أتعبته و أشقته ؛ هركس بدان دل بندد ، او را به زحمت مى اندازد و بدبختش مى گرداند» (غرر الحكم ، ح2202 ، عيون الحكم والمواعظ ، ص456) ؛ «للمستحلي لذة الدنيا غصة ؛ اندوه ، براى كسى است كه لذّت دنيا را حلال بشمرد» (غرر الحكم ، ح2252 ، عيون الحكم والمواعظ ، ص404) .

دلى اندوهگين دارند ، هر چند ظاهرى شاد داشته باشند:

المُستَمتِعونَ

بِالدُّنيا تَبكي قُلوبُهُم وإن فَرِحوا ، ويَشتَدُّ مَقتُهُم لِأَنفُسِهِم وإنِ اغتُبِطوا بِبَعضِ ما منها رُزِقوا . الدُّنيا فانِيَةٌ لا بَقاءَ لَها وَالآخِرَةُ باقِيَةٌ لا فَناءَ لَها .(1)

بهره جويان از دنيا ، دل هايشان مى گريد ، هر چند خوش حال باشند و دشمنى شَديد با خود دارند ، هر چند به خاطر برخى از آنچه روزى شان شده است ، مورد غبطه واقع شوند! دنيا فانى است ؛ دوامى براى آن نيست ، و آخرت ، باقى است ؛ فنايى ندارد .

در اين جا نيز باز ، صحبت از ناپايدارى دنياست . كسانى كه دلبسته دنياى ناپايدارند ، پيوسته به خاطر به دست آوردن آن ، دلْ مشغول و اندوهگين اند و آن گاه كه

مال دنيا را از دست بدهند ، نالان و بى تاب مى شوند . «فقدان» ، يكى از حوادث زندگى است . كسانى زندگى موفّقى دارند كه بتوانند در برابر اين گونه مشكلات ، پُرتوان و مقاومْ ظاهر شوند . كسانى كه دلبسته دنيا باشند ، در برابر فقدان ، ناتوان و بى تاب اند. دل بستگى به هر چيزى ، فراق و فقدان آن را غير قابل تحمّل مى سازد . چون دنيا ناپايداراست ، زمانى ، آنچه را مى خواهيم نداريم (فراق) و زمانى ، آنچه را دوست داريم از دست مى دهيم (فقدان) و در هر حال ، رنجور و نالان هستيم . در حديثى از امام كاظم عليه السلام آمده كه حضرت عيسى عليه السلام تأثير دل بستگى به دنيا را در موقعيّت فقدان ، اين گونه براى حواريون خود بيان مى كند:

إنَّ أجزَعَكُم عِندَ البَلاءِ لَأَشَدُّكُم حُبّا لِلدُّنيا ، وإنَّ أصبَرَكُم عَلَى البَلاءِ لَأَزهَدُكُم فِي الدُّنيا .(2)

همانا بى تاب ترين شما هنگام بلا ، دلبسته ترين شما به دنياست و همانا بردبارترين شما بر بلا ، بى رغبت ترين شما به دنياست .

گذشته از بى تابى هنگام فقدان ، افسوس خوردن پس از فقدان نيز از پيامدهاى

ص: 332


1- . مطالب السؤول ، ص52 ؛ بحار الأنوار ، ج78 ص21 ح82 ؛ ر. ك: نهج البلاغة، خطبه 113 .
2- . تحف العقول ، ص393 و ص509 ؛ بحار الأنوار ، ج1 ص146 ح30 ؛ ر. ك: البداية والنهاية ، ج9 ص328 ؛ الدر المنثور ، ج2 ، ص28 .

دل بستگى به دنياست . امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد:

مَن كانَتِ الدُّنيا هِمَّتَهُ ، اشتَدَّت حَسرَتُهُ عِندَ فِراقِها .(1)

كسى كه دنيا همه همّت او باشد ، به خاطر حسرتِ هنگام فراق در سخت ترين وضعيت قرار مى گيرد .

امام صادق عليه السلام نيز درباره رابطه حسرت خوردن با دل بستگى به دنيا مى فرمايد:

مَن كَثُرَ اشتِباكُهُ بِالدُّنيا ، كانَ أشَدَّ لِحَسرَتِهِ عِندَ فِراقِها .(2)

كسى كه دل در محبت دنيا تنيده باشد ، به خاطر حسرتِ هنگام فراق در سخت ترين وضعيت قرار مى گيرد .

زاهد باش ، آسوده باش !

زهد يا بى رغبتى به دنيا به معناى نداشتن مال نيست ؛ بلكه به معناى دلبسته نبودن به دنياست. اگر دنيا ناپايدار و همراه با سختى هاست و اگر دلبسته شدن و لذّت خواهى از آن ، اين پيامدهاى تلخ را دارد ، پس نبايد به آن ، دل بست . به قول سعدى : «آنچه را نپايد ، دل بستگى نشايد» . اين همان چيزى است كه در ادبيات دين از آن به عنوان «زُهد» ياد مى شود . زهد ، مفهومى غريب و مظلوم است . مردم ، آن را زندگى سوز مى دانند ، در حالى كه بيشترين فايده را براى زندگى بشر دارد . زهد ، به معناى نداشتن و استفاده نكردن نيست ؛ بلكه يعنى دلبسته نبودن(3) . كسى كه دلبسته دنيا نباشد، لذّت خود را در آن نمى جويد و به همين جهت ، بروز حوادث تلخ ، او را دچار تنش شديد نمى سازد.

ص: 333


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج4 ص382 ح5833 ؛ معانى الأخبار ، ص198 ح4 ؛ الأمالى ، طوسى ، ص435 ح974 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص393 ؛ مشكاة الأنوار ، ص115 ؛ تنبيه الخواطر ، ج2 ص173 ؛ روضة الواعظين ، ج2، ص444 ؛ بحار الأنوار ، ج71، ص181 .
2- . الكافى ، ج2، ص320، ح16 ؛ عدة الداعى ، ص115 ؛ مشكاة الأنوار ، ص272 ؛ بحار الأنوار ، ج 73، ص 19، ح8 .
3- . به همين جهت ، در حديث جنود عقل و جهل ، «زهد» ، در برابر «رغبت» كه به معناى تمايل و دل بستگى است ، قرار دارد (ر . ك : الكافى ، ج1، ص21، ح14 ؛ الخصال ، ص589، ح13 ؛ علل الشرائع ، ص114، ح10 ؛ بحار الأنوار : ج 1، ص110، ح7 .)

كاركرد روانى زهد

نكته مهم ، چگونگى كاركرد دل بستگى نداشتن به دنيا در تأمين آسودگى زندگى است . زهد و دلبسته دنيا نبودن ، چه مى كند كه آسودگى روانى را به ارمغان مى آورد؟ راز آن ، اين است كه قطع دل بستگى از دنيا انسان را از فراز و فرود دنيا رها مى كند .

همان گونه كه در آغاز اين بحث گفتيم ، ناپايدارى دنيا و فراز و فرود آن ، فشار فراوانى را بر انسان وارد مى سازد ؛ اما اگر انسان ، رابطه عاطفى و روانى خود را با اين عامل پر

فراز و فرود ، قطع كند و دلبسته آن نباشد ، از فراز و فرود آن نيز رها گشته، مدام در تلاطم نخواهد بود ؛ هر چند از مواهب آن نيز بى بهره نخواهد شد.

چنين كسى از روى كرد دنيا خرسند و سرمست نخواهد شد و از روى گرد آن نيز غمگين و ناراحت نمى شود . انسانى كه سرمست از ظواهر دنياست ، هنگام بلا ، به شدّت اندوهگين و عصبانى مى شود ، به حدى كه ممكن است نااميد و ناتوان گردد . اين ، به خاطر دل بستگى به دنياست و اين جاست كه رضايت از زندگى ، ذبح مى شود ؛ اما اگر انسان ، دلبسته دنيا نباشد ، نه از آمدنش سرمست مى شود و نه از رفتنش اندوهگين مى گردد و بدين سان ، راحت و آسوده زندگى مى كند . امام على عليه السلام در تبيين اين حقيقت مى فرمايد :

... أمَّا الزّاهِدُ فَقَد خَرَجَتِ الأَحزانُ والأَفراحُ مِن قَلبِهِ ، فَلا يَفرَحُ بِشَيءٍ مِنَ الدُّنيا و لا يَأسى عَلى شَيءٍ مِنها فاتَهُ ، فَهُوَ مُستريحٌ .(1)

... و اما زاهد ، پس حقيقتا غم و خرسندى از قلب او خارج شده است . از اين رو ، نه از به دست آوردن دنيا خرسند مى گردد و نه به خاطر از دست دادن آن ، اندوهگين مى شود . بدين جهت ، او آسوده است .

اين ، معجزه دلبسته نبودن به دنياى ناپايدار و متغيّر است . ما آسايش را در بهره مندى بيشتر و بيشتر مى دانيم و لذا هيچ گاه به آن نمى رسيم ؛ اما آسايش و راحتى زندگى در اين است كه انسان در كنار تلاش و فعّاليت ، اهميت ندهد كه چه دارد و چه

ص: 334


1- . الكافى ، ج2 ، ص456 ؛ تنبيه الخواطر، ج2، ص161 .

ندارد ؛ به آنچه به دست مى آورد، بسنده كند و از آنچه نيست ، نالان و بى تاب نگردد . اگر مى خواهيد راحت زندگى كنيد تلاش كنيد، اما اهمّيت ندهيد كه چه داريد و چه نداريد ، چه مى خوريد و چه مى پوشيد !

شايد چيزهاى زيادى باشند كه از دست داده باشيم و يا به دست نياورده باشيم . اين امر مى تواند مايه حسرت و افسوس شود . حسرت خوردن ، نشانه دل بستگى به دنياست . كسى كه دل بستگى به دنيا را قطع كند ، مى تواند در اين شرايط ، به خوبى زندگى كند . مهمْ اين است كه زندگى خوبى داشته باشيم و زندگى خوب داشتن ، به اين است كه از آنچه گذشته است ، قطع اميد كنيم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

مَنِ انقَطَعَ رَجاؤُهُ مِمّا فاتَ استَراحَ بَدَنُهُ ، ومَن رَضِيَ بِما رَزَقَهُ اللّه ُ قَرَّت عَينُهُ .(1)

هركس اميدش را از آنچه از دست رفته ، قطع كند ، بدنش آسايش يابد ، و هركس از آنچه خداوند روزى اش كرده ، راضى باشد ، ديده اش روشن مى شود .

فوايد بى رغبتى به دنيا

1. كاهش تنيدگى

جزع كردن و بى تابى نمودن، مخصوص كسانى است كه كامجويى را محور حيات مى دانند ؛ اما كسى كه نسبت به دنيا زاهد و بى رغبت باشد، توان تحمّل و بردبارى او به

اندازه چشمگيرى افزايش مى يابد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

مَن زَهِدَ فِي الدُّنيا هانَت عَلَيهِ المُصيباتُ .(2)

هر كس به دنيا بى رغبت گردد ، مصيبت ها بر او آسان مى گردد .

ص: 335


1- . الأمالى ، طوسى ، ص225 ؛ تحف العقول ، ص40 ؛ التمحيص ، ص54 ؛ مشكاة الأنوار ، ص131 . ر . ك : الخصال ، ج1، ص258 ؛ روضة الواعظين ، ج2، ص441 .
2- . الكافى ، ج2، ص50 ، ح1 ؛ مكارم الأخلاق ، ص446 ؛ الأمالى ، مفيد ، ص277، ح3 ؛ بحار الأنوار ، ج68، ص351، ح19 .

امام على عليه السلام نيز مى فرمايد:

مَن زَهِدَ هانَت عَلَيهِ المِحَنُ .(1)

كسى كه زهد ورزد ، محنت ها بر او آسان مى شود .

راحتى و آسايش را بايد در اين امور جستجو كرد . ما خواهان آسايش و راحتى هستيم ، اما راه آن را نمى دانيم و يا از راه آن ، حركت نمى كنيم . آسايش زندگى ، در دلبسته نبودن به دنياست . كسى كه دلبسته دنيا نباشد ، نه كسب دنيا او را سرمست مى گرداند و نه از دست رفتن دنيا او را غمگين و افسرده مى گرداند . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

الزُّهدُ كُلُّهُ بَينَ كَلِمَتَينِ مِنَ القُرآنِ ، قالَ اللّه ُ سُبحانَهُ : «لِكَيْلاَ تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَ-ل-كُمْ» ومَن لَم يَأسَ عَلَى الماضي ولَم يَفرَح بِالآتي ، فَقَد أخَذَ الزُّهدَ بِطَرَفَيهِ .(2)

زهد [مفهومى] ميان دو كلمه از قرآن است ، خداوند سبحان فرمود : «تا اين كه افسوس نخوريد بر آنچه از دست داده ايد و خرسند نگرديد به آنچه به دست مى آوريد» و كسى كه بر آنچه از دست داده ، افسوس نخورد و بر آنچه به دست آورده ، خرسند نگردد ، حقيقتا هر دو جانب زهد را به دست آورده است .

آمدن و رفتن مال دنيا ، ويژگى ناپايدارى آن است ؛ روزى مى آيد و روزى مى رود . كسى كه دلبسته دنيا باشد ، در حقيقت ، خود را به دنيا گره زده و در تلاطم امواج آن ،

سرگردان است ؛ اما اگر كسى دلبسته دنيا نباشد ، خود را از نوسان ها و تلاطم هاى دنياى ناپايدار ، آزاده كرده است و لذا كش و قوس هاى آزاردهنده روانى نمى گردد .

ليوانى كه گرم باشد ، اگر درون آب سردْ فرو رود ، مى شكند و ليوان سرد ، اگر درون آب گرمْ فرو رود ، مى شكند . حكايت دلبسته به دنيا ، حكايت همين ليوان است

ص: 336


1- . غرر الحكم ، ح6095 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص447 .
2- . نهج البلاغة ، حكمت 439 ؛ مشكاة الأنوار ، ص115 ؛ روضة الواعظين ، ج2، ص434 ؛ بحار الأنوار ، ج70، ص317، ح23 .

كه با سرد و گرم دنيا ، سرد و گرم مى شود و در اين بازى ، ناگاه مى شكند ؛ اما كسى كه دلبسته دنيا نيست ، سرد و گرم دنيا در او تأثير نمى گذارد و لذا شكسته نيز نمى شود .

آيا باز هم زهد ، مفهوم تلخى است؟!

2. آسودگى خاطر

دل كندن از دنيا مايه فراغت بال است . كسى كه دلبسته دنيا نباشد ، دل او به جاذبه هاى دنيا مشغول نمى گردد . امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

إنَّما أرادُوا الزُّهدَ فِي الدُّنيا لِتَفرُغَ قُلوبُهُمُ لِلآخِرَةِ .(1)

همانا [انبيا و اوصيا] زهد در دنيا را برگزيدند ، تا قلب هايشان براى آخرت ، فراغت يابد .

انسان ، اسير دلْ مشغولى هاى خويش است و همواره به خاطر آنها انديشناك مى شود. روانى كه «آزاد» نباشد، «آزرده» مى گردد. روح و روان ما اسيرانى هستند كه به دست خود ما در بند شده اند. اگر خواهان راحتى و آسودگى هستيم، بايد روح و روان خود را از تعلّق ها و دل بستگى ها آزاد كنيم. گسستن بندهاى تعلق، روح انسان را از زندانِ وابستگى به دنيا رها مى كند و روان انسان را آزاد مى سازد.

يكى از عوامل رضامندى و شادكامى، آزادى روان و فراغت بال است و اين ، همان چيزى است كه در زهد يافت مى شود. زهد ، روح انسان را از زندان تعلقات دنيا و روان انسان را از بند دل بستگى به دنيا آزاد مى سازد و اين آزادى ، مايه خرسندى و شادمانى انسان مى گردد. به همين جهت ، امام صادق عليه السلاممى فرمايد:

طَلَبتُ الرّاحَةَ فَوَجَدتُها فِي الزُّهد .(2)

آسايش را جستجو كردم و آن را در بى رغبتى به دنيا يافتم .

پس كليد آسايش ، زهد است و اين كار ، فشارهاى روانى انسان را مى كاهد و او را در برابر مشكلات ، مقاوم مى گرداند . امام على عليه السلام مى فرمايد:

ص: 337


1- . الكافى ، ج2، ص16، ح5 ؛ بحار الأنوار ، ج70، ص59، ح39 .
2- . مستدرك الوسائل ، ج12، ص174، ح13810 .

مَن أحَبَّ الرّاحَةَ فَليُؤثِرِ الزُّهدَ فِي الدُّنيا .(1)

كسى كه آسايش را دوست دارد ، پس بايد بى رغبتى به دنيا را برگزيند .

آسايش زندگى ، در زهد نهفته است(2) و بلكه زهد ، آسودگى بزرگ زندگى است(3)

كه مايه راحتى روح و بدن مى گردد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

الزُّهدُ فِي الدُّنيا يُريحُ القَلبَ وَالبَدَنَ .(4)

دلبسته نبودن به دنيا ، قلب و بدن را آسوده مى گرداند .

3. چشيدن شيرينى ايمان

دلى كه از دنيا فراغت يافت ، حلاوت ايمان را مى چشد . ثمره دل بستگى به دنيا ، رنج و محنت است و ثمره دل نبستن به دنيا ، فراغت و حلاوت . كسى كه دلبسته دنيا باشد ، از شيرينى ايمان نيز محروم مى گردد و اين ، خود ، در افزايش تنيدگى مؤثّر است . محروميت از حلاوت ايمان ، مايه پژمردگى روان انسان مى گردد. ذائقه روان انسان ، نيازمند حلاوت ايمان است و با چشيدن آن ، احساس لذّت و نشاط مى كند.

علّت بسيارى از تنيدگى ها را بايد در اين محروميت ها دانست. هميشه ناكامى مادّى ، دليل نارضايى نيست ؛ ناكامى معنوى و محروميت روح از حلاوت ايمان نيز از عوامل مؤثّر نارضايى است و چنين وضعيتى ، معلول دل بستگى به دنياست ؛ اما كسى كه دلبسته دنيا نباشد ، حلاوت ايمان را مى چشد و اين ، خود ، در آسايش و آرامش زندگى تأثيرگذار است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

حَرامٌ عَلى قُلوبِكُم أن تَعرِفَ حَلاوَةَ الإيمانِ حَتّى تَزهَدَ فِي الدُّنيا .(5)

ص: 338


1- . غررالحكم، ح6080 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص434.
2- . امام على عليه السلام: «الراحة فى الزهد» غررالحكم، ح6076 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص39 .
3- . امام على عليه السلام: «الزهد فى الدنيا الراحة العظمى» غررالحكم، 6077 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص 47.
4- . الخصال، ج1، ص73 ؛ بحار الأنوار، ج73، ص91 .
5- . الكافى ، ج2، ص128، ح2 ؛ مشكاة الأنوار ، ص116 ؛ بحار الأنوار ، ج73، ص49، ح20 ؛ تنبيه الخواطر، ج2، ص191 .

شيرينى ايمان ، بر قلب هاى شما حرام است ، تا اين كه نسبت به دنيا بى رغبت شويد .

كسانى كه دلبسته دنيا نيستند ، باكى ندارند كه چه چيزى از دنيا نصيب ديگران شده و دنيا به كام كيست ؛ زيرا همين امر ، سبب مى شود كه شيرينى ايمان را درك كنند . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

لا يَجِدُ الرَّجُلُ حَلاوَةَ الإِيمانِ في قَلبِهِ حَتّى لا يُبالِيَ مَن أكَلَ الدُّنيا .(1)

انسان ، در قلب خود ، شيرينى ايمان را نمى چشد ، تا اين كه باكى نداشته باشد كه دنيا به كام كيست .

دوست داريم شيرينى ايمان را بچشيم ، اما از آن محروميم و شايد تا به حال ، آن را تجربه نكرده يا كم تجربه كرده باشيم . زندگى را نيز دوست داريم و مى خواهيم از آن لذّت ببريم ، اما نمى دانيم چگونه؟ راه آن در قطع دل بستگى به دنيا و اهمّيت ندادن به

آن است . اهل ايمان ، به دنيا اهمّيت نمى دهند و لذا هم حلاوت ايمان را مى چشند و هم لذّت زندگى را . امام على عليه السلام مى فرمايد:

لا يَكونُ الرَّجُلُ مُؤمِنا حَتّى لا يُبالِيَ بِماذا سَدَّ فَورَةَ جوعِهِ ولا بِأَيِّ ثَوبَيهِ ابتَذَلَ .(2)

انسان ، مؤمن نمى شود تا اين كه اهمّيت ندهد به چه وسيله اى گرسنگى اش را برطرف مى سازد و كدام يك از دو لباسش را [ نزد مردم ] پوشيده است.

دلبسته دنيا پيوسته ، انديشناك است كه دنيا به كام كيست و چه ميزان از دنيا دست فلانى و فلانى است و چه اندازه از دنيا نصيب او شده است . اين وضعيت ، تمام فضاى روانى و انرژى روانى او را به خود ، مشغول مى كند و از ايمان و معنويت ، غافل مى سازد. اين غفلت، محروميت از حلاوت ايمان را نيز به دنبال دارد.

همچنين دلبسته دنيا پيوسته ، خود را محروم و ديگران را برخوردار مى داند و اين

ص: 339


1- . الكافى ، ج2 ص128 ح2 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ص49 ح20 .
2- . غرر الحكم ، ح1571 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص542 .

پديده را معلول اراده خداوند مى شمرد ؛ از اين رو ، نسبت به خداوند نيز بدگمان مى گردد و بديهى است كه اين بدگمانى ، سطح رابطه ها را كاهش مى دهد ؛ اندازه و عمق معنويت اين افراد را پايين مى آورد و مهم تر از همه ، كيفيت خود را از دست مى دهد و لذا همان عبادت اندك نيز لذّت بخش نخواهد بود.

فقدان اين لذّت ، موجب ناكامى روان در ارضاى يكى از نيازهاى اصيلش گشته ، پيوسته ، پژمرده تر و پژمرده تر مى شود و همه اينها معلول دل بستگى به دنياست.

چگونه مى توان به دنيا بى رغبت شد؟

مى خواهيم دلبسته دنيا نباشيم ، اما نمى دانيم چگونه مى توان به اين مهم دست يافت . مهم ترين و كارآمدترين عامل براى دل كندن از دنيا را بايد در قلمرو شناخت و انديشه جستجو كرد . شناخت ، در رأس همه امور است . انسان ، آن گونه كه مى انديشد ، زندگى مى كند . براى رسيدن به زهد بايد شناخت را تصحيح و تقويت كرد . اين ، يك اصل است . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

لا تَزهَدَنَّ في شَيءٍ حَتّى تَعرِفَهُ .(1)

هرگز در چيزى زهد نمى ورزى ، تا اين كه آن را بشناسى .

1. شناخت ماهيت دنيا

دل كندن از دنيا ، ميوه عقل و خرد است(2) . كسى كه دنياى ناپايدار را آن گونه كه هست ، بشناسد ، بديهى است كه دل از دنيا مى كند . آيا كسى به يك چيز متعفّن ، دل مى بندد؟ آيا كسى به چيز بى فايده و پُرزحمت ،دل مى بندد؟ آيا كسى چيز پايدار را رها مى كند و

به چيز ناپايدار دل مى بندد؟ شناخت و آگاهى از حقيقت دنيا ، نقشى اساسى در اين زمينه دارد . امام كاظم عليه السلام به هشام بن حكم مى فرمايد:

ص: 340


1- . غرر الحكم ، ح6072 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص520 .
2- . امام على عليه السلام : «ثمرة العقل مقت الدنيا و قمع الهوى ؛ ميوه عقل ، دشمنى با دنيا و ريشه كن كردن هوس است» غرر الحكم ، ح418 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص208 .

يا هِشامُ إنَّ العاقِلَ نَظَرَ إلَى الدُّنيا وإلى أهلِها فَعَلِمَ أنَّها لا تُنالُ إلاّ بِالمَشَقَّةِ ،

ونَظَرَ إلَى الآخِرَةِ فَعَلِمَ أنَّها لا تُنالُ إلاّ بِالمَشَقَّةِ ، فَطَلَبَ بِالمَشَقَّةِ أبقاهُما .(1)

اى هشام ! همانا عاقل ، به دنيا و اهل آن نگاه كرد و دانست كه دنيا جز با سختى به دست نمى آيد و به آخرتْ نگاه كرد و دانست جز با سختى به دست نمى آيد ؛ از اين رو ، با سختى ، آن چيزى را طلب كرد كه پايدارتر است .

شخص خردمند ، نخست بررسى مى كند ، سپس به آگاهى مى رسد ، آن گاه بر اساس شناخت خود ، پايدارترين را برمى گزيند . حضرت در ادامه مى فرمايد:

يا هِشامُ ، إنَّ العُقَلاءَ زَهِدوا فِي الدُّنيا ورَغِبوا فِي الآخِرَةِ ؛ لِأَنَّهُم عَلِموا أنَّ الدُّنيا

طالِبَةٌ مَطلوبَةٌ ، وَالآخِرَةَ طالِبَةٌ ومَطلوبَةٌ ، فَمَن طَلَبَ الآخِرَةَ طَلَبَتهُ الدُّنيا حَتّى يَستَوفِيَ مِنها رِزقَهُ ، ومَن طَلَبَ الدُّنيا طَلَبَتهُ الآخِرَةَ فَيَأتيهِ المَوتُ فَيُفسِدُ عَلَيهِ دُنياهُ وآخِرَتَهُ .(2)

اى هشام ! همانا خردمندان ، به دنيا زهد ورزيدند و به آخرتْ رغبت نمودند ؛ زيرا آنان دانستند كه دنيا طلب كننده طلب شده است و آخرت ، طلب كننده و طلب شده است . از اين رو ، كسى كه آخرت را طلب كند ، دنيا او را طلب مى كند ، تا اين كه روزى اش را از آن برگيرد و كسى كه دنيا را طلب كند ، آخرت ، او را طلب مى كند ؛ پس مرگ ، او را درمى يابد و دين و آخرت او را فاسد مى كند .

در اين كلام نيز ريشه دل كندن از دنيا در شناخت واقعى از دنيا دانسته شده است . به همين جهت ، برخى از آيات قرآن به آشكارسازى ماهيت واقعى دنيا پرداخته اند. خداوند متعال مى فرمايد :

اعْلَمُواْ أَنَّمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرُم بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِى الْأَمْوَ لِ وَ الْأَوْلَ-دِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُو ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَل-هُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَ-مًا وَ فِى الْأَخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رِضْوَ نٌ وَ مَا

ص: 341


1- . الكافى ، ج1، ص18، ح12 ؛ ر. ك : تحف العقول ، ص387 ؛ بحار الأنوار ، ج78، ص301، ح1 .
2- . همان جا .

الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إِلاَّ مَتَ-عُ الْغُرُورِ .(1)

آيات و روايات درباره ماهيت دنيا فراوان اند كه بررسى آنها در اين مجال ، امكان پذير نيست . شما مى توانيد با مطالعه اين بخش از متون دينى، واقعيّت دنيا را بازشناسى كنيد ؛ اما مهم اين است كه آيا دنياى ناپايدارى كه يك فريب است ، مى تواند منبعى براى تعلّق و دل بستگى باشد؟

آن كه آگاه شود ، از دنيا مى گريزد. شخص خردمند ، از منبع تهديد فرار مى كند. بهترين واكنش به منبع تهديد، فرار است و فرار ، متوقّف بر آگاهى از تهديدآميز بودن موقعيّت است . كسى كه دشمن را دشمن ارزيايى كند ، از آنْ حذر مى كند ؛ اما كسى كه دشمن را دوستْ ارزيابى كند، به سوى او حركت مى كند و با او پيوند برقرار مى كند. پيوند با دشمن ، نتيجه ناآگاهى از ماهيت اوست و دورى از دشمن ، نتيجه آگاهى. امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

العالِمُ هُوَ الهارِبُ مِنَ الدُّنيا لاَ الراغِبُ فيها ، لِأَنَّ عِلمَهُ دَلَّ عَلى أنَّهُ سَمٌّ قاتِلٌ

فَحَمَلَهُ عَنِ الهَرَبِ مِنَ الهَلَكَةِ .(2)

دانا، همان شخص گريزان از دنياست ، نه مشتاق آن؛ زيرا دانشش او را بر اين راهنمايى كرده كه دنيا سمّى كشنده است ؛ از اين رو ، او را به فرار از هلاكت واداشته است.

شدّت و ضعف حذر كردن يا پيوند زدن نيز به ميزان شناخت افراد از منبع تهديد بستگى دارد. هر چه شناخت ، دقيق تر و عميق تر باشد، فرار و حذر ، شديدتر خواهد بود و هر چه ناآگاهى ، بيشتر باشد، غفلت و دل بستگى به منبع تهديد ، بيشتر مى گردد.

در حقيقت ، انسان ها به اندازه آگاهى شان از دنيا ، دل از دنيا مى كَنند و به اندازه جهلشان ، به آنْ دل بسته مى گردند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

في مُناجاةِ موسى عليه السلام

: . . . يا موسى إنَّ عِبادِيَ الصّالِحينَ زَهِدوا فِي الدُّنيا

ص: 342


1- . سوره حديد، آيه 20 .
2- . ارشاد القلوب ، ص15 .

بِقَدرِ عِلمِهِم وسائِرُ الخَلقِ رَغِبوا فيها بِقَدرِ جَهلِهِم .(1)

در مناجات خدا با حضرت موسى آمده است: . . . اى موسى! همانا بندگان صالح من ، به اندازه آگاهى شان به دنيا بى رغبت شدند و ديگر آفريده هاى من ، به اندازه جهلشان مشتاق دنيا شده اند.

بر همين اساس ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

لَو تَعلَمونَ مِنَ الدُّنيا ما أعلَمُ لاَستَراحَت أنفُسُكُم مِنها .(2)

اگر از دنيا آنچه را من مى دانستم ، مى دانستيد ، خودتان را از آن ، آسوده مى كرديد .

ثمره شناخت دنيا روى گردانى از آن است. امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

ثَمَرَةُ المَعرِفَةِ العُزوفُ عن دارِ الفَناءِ .(3)

ميوه شناخت ، دل كندن از دار فناست.

حتّى شناخت اندك دنيا مى تواند زهد و بى رغبتى را به وجود آورد. امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد :

يَسيرُ المَعرِفَةِ يوجِبُ الزُّهدَ فِي الدُّنيا .(4)

معرفت اندك، موجب بى رغبتى به دنيا مى شود.

مهمْ اين است كه شناخت صحيح و واقع بينانه اى از دنيا داشته باشيم . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

ص: 343


1- . الكافى ، ج2 ص317 ح9 ؛ ثواب الأعمال ، ص220 ؛ الأمالى ، صدوق ، ص667 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ص 21 ح10 .
2- . شعب الإيمان ، ج7 ، ص286 ح10330 ؛ المستدرك على الصحيحين ، ج3 ص728 ح6640 ؛ كنز العمّال ، ج3 ص194 ح6130 .
3- . غرر الحكم ، ح758 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص208 .
4- . غرر الحكم ، ح765 .

مَن صَحَّت مَعرِفَتُهُ انصَرَفَت عَنِ العالَمِ الفاني نَفسُهُ وهِمَّتُهُ .(1)

هر كس معرفتش صحيح باشد، جان او و همّت او از دنياى فانى ، روى گردان مى شود.

شناختى درست است كه نقصان هاى آن را براى ما نمايان سازد(2) ، نه اين كه ظاهر

فريبنده اش را هويدا كند . پس كسى كه دنيا را بشناسد ، شايسته است كه نسبت به آن بى رغبت گردد و روى گرداند. امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد :

يَنبَغي لِمَن عَرَفَ الدُّنيا أن يَزهَدَ فيها ويَعزِفَ عَنها .(3)

براى كسى كه دنيا را شناخته است، شايسته است كه نسبت به آن ، بى رغبت گردد و دل از آن بركَنَد.

2. شناخت آخرت

شناخت آخرت نيز به زهدورزى انسان كمك مى كند . اگر انسان بداند آخرتى وجود دارد بى پايان ، با نعمت هاى فراوان ، بديهى است كه فريب ظاهر دنيا را نمى خورد و دلبسته آخرت مى گردد . براى بى رغبت شدن به دنيا و بى رغبت كردن به آن ، بايد رغبتِ جايگزين ارائه كرد . متونى كه به توصيف آخرت مى پردازند ، همين مأموريت را دارند . چگونه مى توان انتظار داشت كسى كه ارزش آخرت را نمى داند ، نسبت به دنيا بى رغبت گردد؟!امام على عليه السلاممى فرمايد :

كَيفَ يَزهَدُ فِي الدُّنيا مَن لا يَعرِفُ قَدرَ الآخِرَةِ .(4)

چگونه نسبت به دنيا بى رغبت مى شود كسى كه ارزش آخرت را نمى داند.

براى زاهد شدن نسبت به دنيا بايد آخرت و نعمت هاى آن را شناخت . نَفْس انسان بايد توجيه شود كه اگر دست از دنيا بكشد، چه چيزى نصيب او مى شود و اين امر ، در

ص: 344


1- . غرر الحكم ، ح2388 .
2- . امام على عليه السلام : «احق الناس بالزهادة من عرف نقص الدنيا» غرر الحكم ، ح6037 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص122 .
3- . غرر الحكم ، ح6044 ؛ عيون الحكم والمواظ ، ص555 .
4- . غرر الحكم ، ح2652 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص384 .

سايه آخرت شناسى ، قابل تحقّق است. امام على عليه السلام پس از آن كه بهشت را توصيف مى كند ، مى فرمايد :

فَلَو رَمَيتَ بِبَصَرِ قَلبِكَ نَحوَ ما يوصَفُ لَكَ مِنها ، لَعَزَفَت نَفسُكَ عَن بَدائِعِ ما اُخرِجَ إلَى الدُّنيا مِن شَهَواتِها ولَذّاتِها وزَخارِفِ مَناظِرِها .(1)

پس اگر چشم دلت را به آنچه از آن [بهشت] براى تو توصيف كردم ، بيندازى ، نَفْس تو از شهوت ها و لذّت هاى بديع دنيا و مناظر زيباى آن ، روى گردان مى شود .

به بيان ديگر، اصل زهد ، رغبت به آن چيزهايى است كه نزد خداوند وجود دارد. امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

أصلُ الزُّهدِ حُسنُ الرَّغبَةِ فيما عِندَ اللّه ِ .(2)

ريشه زهد، رغبت نيكو داشتن است به آنچه نزد خداوند متعال است.

از اين رو ، شناخت آنها براى رسيدن به زهد و بهره مندى از فوايد آن ، ضرورى است.

همه آنچه را كه در بحث شناختْ مطرح كرديم ، مى توان در يك كلمه خلاصه كرد : «يقين» . زهد ، بستگى به ميزان يقين دارد . زهد انسان نسبت به آنچه فانى است ، بسته به اندازه يقين او به دنياى باقى است. امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد :

زُهدُ المَرءِ فيما يَفنى عَلى قَدرِ يَقينِهِ بِما يَبقى .(3)

بى رغبتى انسان به آنچه فانى مى شود، به اندازه يقين او به آن چيزهايى است كه باقى مى ماند.

امام على عليه السلامدر دو جمله مى فرمايد:

الزُّهدُ ثَمَرَةُ اليَقينِ .(4)

زهد ، ميوه يقين است .

ص: 345


1- . نهج البلاغة ، خطبه 165 ؛ تنبيه الخواطر ، ج1 ص68 ؛ بحار الأنوار ، ج8 ص162 ح104 .
2- . غرر الحكم ، ح6057 ، عيون الحكم والمواعظ ، ص121 .
3- . غرر الحكم ، ح2678 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص277 .
4- . غرر الحكم ، ح6047 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص26 .

هم او مى فرمايد :

أصلُ الزُّهدِ اليَقينُ وثَمَرَتُهُ السَّعادَةُ .(1)

ريشه زهد ، يقين است و ثمره آن ، خوش بختى است .

پس ميوه يقين ، زهد است و ميوه زهد ، سعادت و خوش بختى . براى رسيدن به خوش بختى بايد شناخت را تصحيح و تقويت كرد و به يقين رسيد.

3. به ياد دنيا نبودن

گذشته از شناخت و يقين ، عامل ديگرى كه براى دل كندن از دنيا مفيد است ، به ياد دنيا نبودن است . اگر انسان ، پيوسته به فكر دنيا باشد ، توان مقاومت او كاهش مى يابد . براى تقويت مقاومت در برابر دنيا ، نبايد دل را مشغول آن كرد . اين ، يك اصل است كه انديشيدن به هر چيزى ، قدرت مقاومت در برابر آن را كاهش مى دهد . تصوّر كنيد روزه هستيد و بسيار گرسنه و تشنه شده ايد. در اين حالت ، اگر به خوراكى هاى خوش مزه و نوشيدنى هاى خنك بينديشيد ، بيشتر مى توانيد مقاومت كنيد يا هنگامى كه حواس خود را پرت كرده ايد و به چيزهاى ديگرى مى انديشيد؟

بديهى است كه در فرض دوم ، قدرت مقاومت بيشترى خواهيد داشت . در بحث دنيا نيز همين گونه است . انديشيدن به دنيا فرايند دل كندن از آن را سخت و دشوار مى سازد . به همين جهت ، امام على عليه السلاممى فرمايد:

ذِكرُ الدُّنيا أدوَأُ الأَدواءِ .(2)

ياد دنيا بدترين دردهاست .

اما اگر انسان به فكر دنيا نباشد ، راحت تر مى تواند دل از دنيا بركند . به همين جهت ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهمى فرمايد:

لا تَشغَلوا قُلوبَكُم بِذِكرِ الدُّنيا .(3)

ص: 346


1- . غرر الحكم ، ح6058 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص121 .
2- . غرر الحكم ، ح2561 ؛ عيون الحكم والمواعظ ، ص255 .
3- . شعب الإيمان ، ج7، ص361، ح10584 ؛ تنبيه الخواطر ، ج1، ص133 ؛ كنز العمّال ، ج3، ص198، ح 6153 .

دل خود را به ياد دنيا مشغول نسازيد .

پس ذهن خود را به ذكر دنيا مشغول نسازيم ، تا راحت زندگى كنيم و با مشكلاتش كنار آييم . امام زين العابدين عليه السلام درباره تأثير زهد در هموار ساختن تنيدگى ها و سختى ها مى فرمايد:

مَن زَهِدَ فِي الدُّنيا هانَت عَلَيهِ مَصائِبُها ولَم يَكرَهها .(1)

كسى كه به دنيا دل نبندد ، مصيبت هاى آن بر وى آسان مى گردد و آنها را ناخوش نمى داند .

ب - ياد مرگ

مرگ ، يكى از واقعيّت هاى زندگى است كه هيچ انسانى را از آن گريزى نيست . اين امر ، آن قدر مسلّم و قطعى است كه قرآن كريم از آن به عنوان «يقين» ياد كرده است ؛(2)

هر چند انسان ، با اين يقينى كه هيچ شكّى در آن نيست ، به گونه اى عمل مى كند كه گويا شكّى است كه هيچ يقينى در آن نيست! امام صادق عليه السلاممى فرمايد:

ما خَلَقَ اللّه ُ عَزَّ وَجَلَّ يَقينا لا شَكَّ فيهِ ، أشبَهَ بِشَكِّ لا يَقينَ فيهِ مِنَ المَوتِ .(3)

خداوند - عزّ وجلّ - هيچ چيزى مانند مرگ نيافريده كه در عين آن كه يقينى است و هيچ شكّى در آن نيست ، چونان شكّى است كه در آن يقينى نباشد .

هر چند مرگ ، انتقال از خانه اى به خانه ديگرى(4) و تعويض لباس چرك و بدبو با لباس فاخر و خوش بو است(5) ، اما به هر حال ، امرى است عظيم و خوف انگيز . مرگ ، نقطه عطف زندگى و تعيين كننده عاقبت انسان است . از اين رو ، يكى از گردنه هاى

ص: 347


1- . تحف العقول، ص281 ؛ بحار الأنوار ، ج78، ص139 ح25 .
2- . «اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ » سوره حجر، آيه 99 .
3- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج1 ، ص194 ، ح596 ؛ الخصال، ج1، ص14 ؛ تحف العقول، ص364 .
4- . معانى الأخبار، ص289 ، ح4.
5- . همان جا .

سخت و دشوار زندگى است.

سخن درباره حقيقت مرگ ، مجال ديگرى را مى طلبد . اكنون بحث در اين است كه توجّه به اين واقعيّتِ سخت و هول برانگيز ، تأثير بسيار زيادى بر كاهش تنيدگى ها و تخفيف مصيبت ها دارد . ياد مرگ ، منهدم كننده لذّت هاست! اين شايد مهم ترين توصيفى باشد كه در روايات ، بيشترين تأكيد را بر آن شاهد هستيم . يادآورى مرگ ، لذّت خواهى را در وجود انسان مى ميراند . انسان ، از آن جهت كه لذّت طلب و راحت خواه است ، هنگام واجهه با سختى ها و مشكلات ، دچار فشارهاى روانى سخت و گاه طاقت فرسا مى گردد ؛ اما يادآورى مرگ (اين هول برانگيزترين واقعه زندگى) ، هر حادثه تلخى را كوچك و تحمّل پذير مى سازد .

روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خطاب به حاضران فرمود : «همواره منهدم كننده لذّت ها را ياد كنيد!» . حاضران پرسيدند : «اى پيامبر خدا! منهدم كننده لذّت ها چيست؟!» . حضرت در پاسخ آنان فرمود :

المَوتُ ؛ فَإِنَّهُ مَن أكثَرَ ذِكرَ المَوتِ سَلا عَنِ الشَّهَواتِ ومَن سَلا عَنِ الشَّهَواتِ ، هانَت عَلَيهِ المُصيباتُ ومَن هانَت عَلَيهِ المُصيباتُ ، سارَعَ فِي الخَيراتِ .(1)

مرگ؛ همانا كسى كه زياد به ياد مرگ باشد ، از شهوت ها جدا مى شود و كسى كه از شهوت ها جدا شود ، مصيبت ها بر او آسان مى گردد و كسى كه مصيبت ها بر او آسان شد ، در خيرات ، شتاب مى گيرد .

تلخى حوادث ، به جهت لذّتجويى انسان است و آن گاه كه اين حس ، خاموش گردد ، تحمّل سختى ها نيز آسان مى گردد.

امام على عليه السلام نيز درباره نقش كاهندگى ياد مرگ مى فرمايد:

أكثِروا ذِكرَ المَوتِ ويَومِ خُروجِكُم مِنَ القُبورِ وقِيامِكُم بَينَ يَدَيِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ تُهَوَّن عَلَيكُمُ المَصائِبُ .(2)

مرگ را و روز خروجتان از قبرها را و ايستادنتان در برابر خداوند عزّ وجلّ را زياد ياد كنيد كه مصيبت ها را بر شما آسان مى گرداند .

ص: 348


1- . مسند زيد ، ص386 .
2- . الخصال ، ج2 ، ص616 ، ح10 ؛ بحار الأنوار، ج6، ص132 .

ياد مرگ ، نه تنها مخدّر و نااميدكننده نيست ، بلكه يكى از عوامل مؤثّر در كاهش اضطراب ها و نگرانى هاست . ياد مرگ ، انسان را نسبت به دنيا بى رغبت مى گرداند و اين امر ، موجب حفظ تعادل در زندگى مى شود . يك انسان متعادل ، نه در خوشايند زندگى ، به عيش و مستى مى پردازد و نه در ناخوشايند زندگى ، به جزع و بى تابى . براى رسيدن به اين نقطه تعادل ، راه هايى وجود دارند كه يكى از مؤثرترين آنها «ياد مرگ» است . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدر اين باره مى فرمايد:

أكثِروا ذِكرَ المَوتِ ، فَإِنَّهُ يُمَحِّصُ الذُّنوبَ ويُزَهِّدُ فِي الدُّنيا ، فَإِنَ ذَكَرتُموهُ عِندَ

الغِنى هَدَمَهُ وإن ذَكَرتُموهُ عِندَ الفَقرِ أرضاكُم بِعَيشِكُم .(1)

مرگ را زياد ياد كنيد ؛ چرا كه گناهان را مى زدايد و انسان را نسبت به دنيا بى رغبت مى كند . از اين رو ، اگر آن را هنگام دارايى ياد كنيد ، مُنهدمش مى گرداند و اگر آن را هنگام ندارى ، ياد كنيد ، شما را از زندگى تان راضى مى گرداند .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ياد مرگ را كليد رضايت از زندگى در سختى ها مى داند . اين هنر نيست كه انسان هنگام دارايى ، رضايتمند باشد ، مهم اين است كه انسان بتواند در سختى ها رضايت از زندگى داشته باشد و اين از راه ياد مرگ حاصل مى شود . ياد مرگ ، سختى ها را تحمّل پذير مى سازد . انسان اگر خود را همواره زنده بداند و زندگى را يك حركت مستمر بشمارد ، سخت بودن اين زندگى برايش غير قابل تحمّل خواهد بود . زندگىِ هميشگى بايد توأم با راحتى و آسايش باشد ؛ در غير اين صورت ، طاقت فرسا ، فرسوده كننده و نابودكننده مى گردد . وقتى انسان به ياد مرگ مى افتد ، زندگى دنيا را پايان پذير مى بيند و هول انگيز بودن آن ، لذّت جويى را خاموش مى سازد و بدين سان ، وضع موجود ، تحمّل پذير مى گردد .

در حقيقت ، ياد مرگ ، نقش مهاركننده و مديريت كننده دارد . اگر انسان در سختى باشد و به ياد مرگ افتد ، گشايشى براى او حاصل مى شود و احساس مى كند از آن

ص: 349


1- . الجامع الصغير ، ج1 ، ص208 ، ح1401 ؛ كنز العمّال ، ج15، ص543، ح42098 .

تنگنا خارج شده و زندگى ، تحمّل پذير گشته است و اگر انسان در ناز و نعمت باشد ، احساس آزادى و رهايى كرده ، مى پندارد كه ميدان جولان بسيارى دارد . در اين حالت اگر به ياد مرگ افتد ، آن دايره بى انتها تنگ مى شود و جلو افراط ها گرفته مى شود و در

مجموع ، انسان ، در حالت تعادلْ باقى مى ماند . اين ، كاركرد روانى ياد مرگ است ؛ پس ياد مرگ ، نقش مديريت كنندگى در خوشايند و ناخوشايند زندگى دارد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

أكثِروا مِن ذِكرِ هادِمِ اللَّذّاتِ فَإِنَّكُم إن كُنتُم في ضيقٍ وَسَّعَهُ عَلَكُيم فَرَضيتُم بِهِ فَاُثِبتُم وإن كُنتُم في غِنىً بَغَّضَهُ إلَيكُم فَجُدتُم بِهِ فَاُجِرتُم .(1)

منهدم كننده لذّت ها را زياد ياد كنيد ؛ زيرا بى گمان اگر شما در تنگنا باشيد ، آن را براى شما مى گشايد . پس از آن ، رضايت پيدا مى كنيد و در نتيجه ، ثواب مى بريد . و اگر در غنا باشيد ، آن را مبغوض شما مى گرداند ؛ پس بخشنده مى شويد و در نتيجه ، پاداش مى گيريد .

و در كلام ديگرى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است:

أكثِروا ذِكرَ هادِمِ اللَّذّاتِ فَإِنَّهُ لَم يَذكُرهُ أحَدٌ في ضيقٍ مِنَ العَيشِ إلاّ وَسَّعَهُ عَلَيهِ و لا ذَكَرَهُ فِي سَعَةٍ إلاّ ضَيَّقَها .(2)

زياد به ياد منهدم كننده خ لذّت ها باشيد ؛ زيرا هيچ كس آن را در تنگناهاى زندگى به ياد نمى آورد ، مگر اين كه زندگى را بر او مى گشايد و هيچ گاه در گشايش ، آن را به ياد نمى آورد ، مگر آن كه آن را تنگ مى كند .

اين ، نقش مهاركنندگى ياد مرگ است كه دامنه افسار گسيخته رفاه را محدود مى سازد و حلقه تنگ سختى ها را مى گشايد.(3)

راحت گرفتن دنيا از عواملى است كه سختى ها را بر انسانْ هموار مى سازد . اگر زندگى را راحت بگيريم ، سختى آن ، تحمّل ناپذير نخواهد بود و در اين ميان ، ياد

ص: 350


1- . ارشاد القلوب ، ج1 ، ص48 و 18 ؛ أعلام الدين ، ص335 .
2- . كنز العمّال ، ج15، ص542، ح42097 ؛ الجامع الصغير، ج1، ص208 .
3- . ر . ك : كنز العمّال ، ج15، ص548، ح42123 و 42125 .

مرگ ، زندگى دنيايى را بر انسان آسان مى كند . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

مَن صَوَّرَ المَوتَ بَينَ عَينَيهِ هانَ أمرُ الدُّنيا عَلَيهِ .(1)

هر كه مرگ را در برابر چشمان خود تصوير كند ، كار دنيا بر او آسان مى گردد .

و در حديث ديگرى مى فرمايد:

ذِكرُ المَوتِ يُهَوِّنُ أسبابَ الدُّنيا .(2)

ياد مرگ ، اسباب دنيا را آسان مى گرداند .

اين ، يك قاعده است و بر همين اساس ، معصومان عليهم السلامدر مقام تسكين ناراحتى هاى مردم ، آنان را به ياد مرگ فرا مى خواندند . ابوبصير از سختى زندگى ، رنج مى برده است . وى خدمت امام صادق عليه السلام مى رسد و از وسوسه و ناراحتى روحى اش به حضرت شكايت مى كند . امام صادق عليه السلام به وى مى فرمايد:

يا أبا مُحَمَّدٍ اُذكُر تَقَطُّعَ أوصالِكَ فِي قَبرِكَ ورُجوعَ أحبابِكَ عَنكَ إذا دَفَنوكَ في حُفرَتِكَ وخُروجَ بَناتِ الماءِ مِن مِنخِرَيكَ وأكلَ الدّودِ لَحمَكَ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ يُسَلّي

عَنكَ ما أنتَ فيهِ .(3)

اى ابومحمّد! به ياد آور جدا شدن بنْد بندت را، و بازگشت دوستانت را هنگامى كه تو را در قبر دفن كردند، و خارج شدن كرم ها از بينى ات، و خوردن كرم ها گوشت بدنت را، كه اين آسان مى گرداند بر تو وضعيتى را كه در آن هستى.

ابوبصير مى گويد : «به خدا سوگند هيچ گاه مرگ را ياد نكردم مگر آن كه اندوهى را كه از امر دنيا داشتم ، تسكين يافت !» . اين روشى است كه هر گاه اندوه دنيا به انسان روى آورد ، مى توان از آن استفاده كرد . در كلام ديگرى نقل شده كه امام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود : «آيا محزون نمى شوى؟ آيا اندوهگين نمى شوى؟ آيا رنجور نمى گردى؟» . ابوبصير مى گويد : «به خدا سوگند آرى !» . حضرت به وى مى فرمايد:

ص: 351


1- . غرر الحكم ، ح2649 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص460 .
2- . غرر الحكم ، ح3126 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص256 .
3- . الكافى ، ج3 ، ص255 ، ح20 .

فَإِذا كانَ ذلِكَ مِنكَ فَاذكُرِ المَوتَ ووَحدَتَكَ فِي قَبرِكَ وسَيَلانَ عَينَيكَ عَلى خَدَّيكَ وتَقَطُّعَ أوصالِكَ وأكلَ الدّودِ لَحمَكَ وبَلاكَ وَانقِطاعَكَ عَنِ الدُّنيا ؛ فَإِنَّ ذلِكَ يَحُثُّكَ عَلَى العَمَلِ ويَردَعُكَ عَن كَثيرٍ مِنَ الحِرصِ عَلَى الدُّنيا .(1)

هر گاه اين گونه شدى ، ياد كن مرگ را و تنهايى ات در قبر را و جارى چشم ها بر گونه هايت را و از هم جدا شدن بندبندت را و خوردن كرم ها از گوشت تنت را و جداشدنت از دنيا را ؛ كه اين ، تو را بر عمل وامى دارد و از بسيارى از حرص ها بر دنيا بازمى دارد .

از شگفتى ها اين است كه ياد مرگ ، زندگى را راحت مى سازد . اين كه آسايش زندگى در سايه ياد مرگ تحقّق يابد ، شگفت انگيز است و بايد آن را از مهندسىِ دقيق دين دانست . در همه جا ياد مرگ ، ويرانگر است ؛ اما در مكتب اهل بيت عليهم السلامياد مرگ ، سازنده و آبادكننده است . از اين رو ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به يكى از انصار مدينه كه ظاهرا مشكلى داشته است ، چنين توصيه مى فرمايد:

اُوصيكَ بِذِكرِ المَوتِ ، فَإِنَّهُ يُسَلّيكَ عَن أمرِ الدُّنيا .(2)

تو را به ياد مرگ سفارش مى كنم كه تو را از امور [سخت] دنيا تسلّى مى دهد .

ياد مرگ ، رغبت به دنيا را - كه يكى از عوامل تنيدگى ها و فشارهاى روانى است - كاهش مى دهد(3) و انسان را نسبت به آنچه هست ، راضى مى گرداند(4) و اگر انسان نسبت به اندك دنيا راضى شد ،(5) زندگى بر او آسان مى گردد و سختى ها هموار مى شود . ياد مرگ ، دنيا را حقير و ناچيز مى سازد و دنياى ناچير ، هر چه كاستى داشته

ص: 352


1- . الأمالى ، صدوق ، ص345 ؛ بحار الأنوار، ج77، ص322 .
2- . دعائم الاسلام ، ج1 ، ص221 ؛ الجعفريات ، ص199 ؛ بحار الأنوار، ج82، ص167 .
3- . امام على عليه السلام : «من اكثر من ذكر الموت ، قلت في الدنيا رغبته» غرر الحكم ، ح2651 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص438 .
4- . امام على عليه السلام : «من اكثر من ذكر الموت ، رضى من الدنيا بالكفاف» غرر الحكم ، ح2650 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص440 .
5- . امام على عليه السلام : «من اكثر من ذكر الموت ، رضي من الدنيا باليسير» (نهج البلاغة ، حكمت 349 ؛ كنز الفوائد ، كراجكى ، ج1 ، ص63 ؛ غررالحكم ، ح3128) .

باشد ، باز هم شايسته اندوه و غصّه نيست . مشكل اين است كه ما دنيا را بسيار بزرگ و مهم مى شمريم و در نتيجه ، كاستى هاى آن ، دردناك و غير قابل تحمّل مى گردد ؛ اما اگر دنيا را كوچك و ناچيز بشماريم ، مشكلات آن نيز خرد و ناچيز به چشم مى آيد .

كسى از اصحاب امام رضا عليه السلام از وضع بد خود به ايشان شكايت مى كند . حضرت نخست او را به پايان پذيرى سختى ها، و سپس به پاداش محروميت هاى دنيا توجّه مى دهد . او خود مى گويد : «آن گاه دنيا را در نظرم حقير و ناچيز كرد و فرمود : «چيست اين دنيا؟!» .(1) اگر انسان توجّه كند كه دنيا چيز مهمى نيست ، خواسته ها و آرزوهاى او محدود مى شود و دردها و غصّه هاى او تسكين مى يابد و كوچك كردن دنيا راه هايى دارد كه «ياد مرگ» يكى از آنها است . نقل مى كنند كه در سوره صدم زبور آمده است :

مَن فَزِعَ نَفسُهُ بِالمَوتِ هانَت عَلَيهِ الدُّنيا .(2)

هر كه نفس خود را با [ياد] مرگْ بى تاب كند ، دنيا بر او ناچيز مى گردد .

پس هر گاه مشكلات بر شما هجوم آوَرْد ، مرگ را ياد كنيد كه شما را از تنگناى فشارهاى روانى نجات مى دهد.

ص: 353


1- . الكافى ، ج3 ، ص502 ، ح19 .
2- . سعد السعود، ص52 ؛ بحار الأنوار ، ج77 ، ص41 .

فصل نهم : كوچك سازى سختى ها

هنر كوچك كردن سختى ها را بياموزيم

شايد حوادثْ در واقع ، آن قدر بزرگ نباشند كه ما تصوّر مى كنيم . اگر انسان ، دنيا را بسيار مهم شمرده و آن را محلّ راحتى بداند ، سختى هاى آن بسيار بزرگ جلوه مى كند و تحمّل مصيبت هاى آن نيز بسيار دشوار مى گردد . مهمْ شمردن دنيا ، فقدان ها و محروميت هاى آن را بسيار بزرگ تر از آنچه هست ، نشان مى دهد و بدين سان ، فشار روانى حاصل از آن ، بسيار سنگين مى گردد .

يكى از عوامل موفّقيت در زندگى ، برخوردارى از «هنر كوچك سازى» سختى هاست . نخست بايد سختى ها را كوچك كرد و سپس آنها را تحمّل نمود . اين كار ، موجب تحمّل پذيرى بيشتر سختى ها مى گردد . اصل كوچك سازى ، نقش مهمّى در كاهش تنيدگى ها دارد . براى كوچك كردن سختى ها از روش هاى متعدّدى مى توان استفاده كرد كه در ادامه به آنها مى پردازيم:

1 . يادآورى سختى هاى بزرگ تر

فشار زياد يك حادثه را مى توان از راه مقايسه نمودن آن با سختى هاى بزرگ تر، كاهش داد . توجّه به سختى ها و مصيبت هاى بزرگ تر، اندازه سختى وارد شده را كوچك مى كند و همين امر ، موجب كاهش تنيدگى و فشار روانى مى گردد . با اين مقايسه مى توان حوادث تلخ را به اندازه قابل تحمّل ، تبديل كرد . در برخى از متون حديثى ،

ص: 354

از اين روش ، براى كاهش فشار روانى استفاده شده است .

كسى خدمت امام صادق عليه السلامرسيد و عرض كرد : مرا به چيزى سفارش كنيد . حضرت در خلال توصيه هاى خود به وى فرمود:

وإذا اُصِبتَ بِمُصيبَةٍ فَاذكُر مُصابَكَ بِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَإِنَّ النّاسَ لَم يُصابوا بِمِثلِهِ أبَدا ولَن يُصابوا بِمِثلِهِ أبَدا .(1)

و هر گاه به مصيبتى گرفتار شدى ، مصيبت [فقدان] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به ياد

آور كه مردم به مصيبتى همانند آن ، دچار نشده اند و به مصيبتى همانند آن ، گرفتار نخواهند شد .

مصيبت فقدان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بزرگ ترين مصيبت هاست . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهخود در

اين باره مى فرمايد:

مَن اُصيبَ بِمُصيبَةٍ فَليَذكُر مُصيبَتَهُ فِيَّ فَإِنَّها أعظَمُ المَصائِبِ .(2)

هر كس به مصيبتى گرفتار شد ، مصيبت فقدان مرا بياد آورد ؛ چرا كه بزرگ ترين مصيبت هاست .

امام على عليه السلام خود مى گويد كه ما با همين روش ، خود را آرام مى سازيم و مصيبت ها را تحمّل پذير مى كنيم:

إنّا وَطَّنّا أنفُسَنا أن نَصبِرَ عَلى كُلِّ مُصيبَةٍ بَعدَ مُصابِنا بِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آلهفَإِنَّها أعظَمُ

المُصيبَةِ .(3)

ما نفس خود را بر اين حالت قرار داده ايم كه بعد از مصيبت پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهبر هر مصيبتى بردبار باشيم ؛ چرا كه آن ، بزرگ ترين مصيبت هاست .

وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد و اين خبر را به امام حسين عليه السلامدادند ، حضرت ، در ابتدا آن را بزرگ ترين مصيبت دانست و سپس عظمت مصيبت پيامبر

ص: 355


1- . الكافى، ج8 ، ص168 ؛ الأمالى ، طوسى ، ص681 ، ح1448 ؛ الأمالى ، مفيد، ص194 .
2- . قرب الإسناد، ص45 ؛ مسكن الفؤاد، ص119 ؛ بحار الأنوار، ج82 ، ص73 .
3- . الأمالى ، مفيد، ص79 ؛ بحار الأنوار، ج82 ، ص130 ؛ مستدرك الوسائل ، ج2 ، ص404 .

خدا صلى الله عليه و آله را ياد كرد و آرام تر گرديد.(1) مقايسه مصيبت بزرگ تر و يادآورى آن ، موجب كوچك شدن گرفتارى هاى انسان مى گردد و بدين سان ، قابل تحمّل مى گردد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهدرباره نقش اين مقايسه و يادآورى مى فرمايد:

مَن عَظُمَت عِندَهُ مُصيبَةٌ فَليَذكُر مُصيبَتَهُ بي فَإِنَّها سَتَهونُ عَلَيهِ .(2)

نزد هر كس مصيبتى بزرگ دانسته شد ، مصيبت مرا به ياد آورَد كه موجب كوچك شدن مصيبت او مى گردد .

اين مقايسه ، به مصيبت فقدان ، اختصاص ندارد ؛ در هر مصيبتى مى توان به اين مقايسه دست زد و فشار سختى ها را كاهش داد . امام باقر عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

إن اُصِبتَ بِمُصيبَةٍ في نَفسِكَ أو في مالِكَ أو في وَلَدِكَ ، فَاذكُر مُصابَكَ بِرَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فَإِنَّ الخَلائِقَ لَم يُصابوا بِمِثلِهِ قَطُّ .(3)

اگر به مصيبتى در خودت يا مالت يا فرزندت دچار شدى ، مصيبت فقدان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به ياد آور كه مردم هرگز به مصيبتى همانند آن دچار نشده اند .

انسان ، هنگام بلاها همانند كبك ، سر خود را در برفْ پنهان مى كند و تصوّر مى كند هيچ گرفتارىِ ديگرى وجود ندارد و هيچ مصيبتى بزرگ تر از مصيبت او نيست و هيچ كس به اندازه او مصيبت نديده است! اگر انسان ، قدرى از لاك خود بيرون آيد و به فراتر از خود نيز نگاه اندازد ، خواهد ديد كه مصيبت هاى بزرگ ترى نيز وجود دارند . توجّه به اين مصيبت هاى بزرگ تر مى تواند فشار روانى ما را كاهش دهد . فراموش نكنيد كه هيچ كس به اندازه خود شما نمى تواند به شما كمك كند .

ما نبايد به دشمنى براى خوش بختى و سعادت خود تبديل شويم . برخى با

ص: 356


1- . مرحوم كلينى چنين نقل مى كند : «لما اصيب امير المؤمنين عليه السلام نعى الحسن إلى الحسين عليهماالسلام و هو بالمدائن ، فلما قرأ الكتاب قال : يا لها من مصيبة ما أعظمها ، مع ان رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : من اصيب منكم بمصيبة فليذكر مصابه بى فانه لن يصاب بمصيبة أعظم منها ، و صدق صلى الله عليه و آله» الكافى ، ج3 ، ص220 ، ح 3 .
2- . بحار الأنوار ، ج82 ، ص84 ، ح26 ؛ وسائل الشيعة ، ج3، ص268 .
3- . الكافى ، ج3 ، ص220 ح2 ؛ الأمالى ، طوسى، ص681 ؛ الأمالى ، مفيد، ص194 .

بزرگ نمايى گرفتارى ها ، رنج خود را مضاعف مى كنند . برخى نيز پيوسته بلاى خود را با بلاهاى كوچك تر مقايسه مى كنند و بدين سان ، تيشه به ريشه خود مى زنند . كسى كه به زندگى اش علاقه مند باشد ، به دنبال راه هايى براى بهبود زندگى است ، نه سخت تر كردن زندگى . پس اگر به زندگى خود علاقه مند هستيد ، فعّالانه در پى يافتن روش هايى براى كاهش تنيدگى و كوچك سازى مصيبت ها باشيد كه يكى از آنها يادآورى سختى هاى بزرگ تر است.

2 . توزيع تنيدگى بر گذر زمان

هنگام ورود سختى و بلا ، برخى افراد ، ناخوشايندى حال را به گذشته و آينده خود نيز تعميم مى دهند . اين افراد ، تمام ناخوشايندى هاى گذشته را زنده مى كنند و به هيچ نقطه مثبت آن نمى انديشند و همه «گذشته» را با مقياس «حال» مى سنجند . نسبت به آينده ، هيچ افق روشنى تصوّر نمى كنند و همه آينده را پر از رنج و بدبختى مى پندارند . سپس اندوه همه گذشته و حال و آينده را بر زمان حال ، بار مى كنند . در اين حالت ، احساس تلخ گذشته تمام شده و آينده نيامده ، بر زمان حال ، بار مى شود و بديهى است چنين فشار سنگين روانى اى ، خردكننده و شكننده خواهد بود.

اينْ در حالى است كه اندوه هر روز ، مخصوص همان روز است . اندوه گذشته ، زمان آن به سر آمده و شايسته نيست كه دوباره آن را زنده كنيم . نبايد ذهن واپس گرايانه داشت و به گذشته ناخوشايند بازگشت و اندوه آن را دوباره بر زمان حال ، وارد ساخت . ذهن هايى كه به صورت ارتجاعى ، اندوه گذشته را دوباره زنده مى كنند ، در حقيقت ، ممكن است گاهى رنج و غم يك حادثه ناخوشايند را بارها و بارها تجربه كنند!

دقّت كنيد ! رنج و عذاب هر حادثه ناخوشايند نبايد بيش از يك بار تجربه شود . براى هر حادثه ، يك دوره فشار روانى طبيعى است ؛ اما اگر اين دوره ، بارها و بارها تكرار شود ، غير طبيعى و غير قابل تحمّل است . حوادث تلخ به گونه اى تقدير مى شوند كه يك دوره فشار روانى حاصل از آن ، قابل تحمّل است ، اما اگر ما بدون

ص: 357

تكرار حادثه ، تجربه تلخ روانى آن را به دست خودمان تكرار كنيم ، بديهى است كه هم غير منطقى است و هم خارج از توان تحمّل ماست و اين گونه است كه زندگى ها سخت و تلخ تر مى شوند.

نسبت به آينده نيز همين گونه است : اولاً نبايد همه آينده را با عينك حال ، تاريك و تلخ دانست . درست است كه بخشى از سختى هاى وارد شده ، در زمان آينده نيز ادامه مى يابند ، اما نبايد فراموش كرد كه در همه آينده ، تداوم نمى يابند . حوادث ،

پايان پذيرند و همه آينده را اشغال نمى كنند . ثانيا چه دليلى دارد كه تلخى تداوم حادثه در آينده را هم اكنون تجربه كنيم؟ اگر چه ممكن است بخشى از آينده نيز همانند حال ، ناخوشايند باشد ، اما هيچ دليلى ندارد كه ناخوشى آن را هم اكنون تجربه كرده ، بر خود تحميل كنيم . اندوه هر زمان را در زمان خودش تجربه خواهيم كرد ، نه در زمان حال.

بنابراين ، نه به گذشته بينديشيد و نه به آينده . يكى از علل ناكامى ها و نارضايتى ها اين است كه همه اندوه و رنج حوادث ناخوشايند را بر زمان حال ، وارد مى سازيم ؛ اما اگر رنج يك حادثه ناخوشايند و حتّى يك مصيبت بزرگ را بر گذر زمان توزيع كنيم ، تحمّل پذير خواهد بود .

هواپيمايى را تصوّر كنيد كه در طول حيات خود مى تواند ميليون ها مسافر را جابه جا كند . اگر بنا باشد اين حجم عظيم مسافر را يك جا حمل كند ، بدون شك از عهده آن برنمى آيد ؛ اما اگر اين حجم را بر گذر زمان توزيع كنيم و هر روز ، تعدادى از

آنها را جابه جا كند ، بدون شك ، امكان پذير بوده ، به راحتى انجام خواهد شد .

رنج و فشار حاصل از سختى ها نيز همين گونه اند. هنگام بروز سختى ها، دنيا را جز لحظه حال نبينيد و فقط اندوه لحظه حال را داشته باشيد . اين كار از تمركز تمام تنيدگى يك حادثه ، در زمان حال جلوگيرى كرده ، آن را تحمّل پذير مى سازد . واقعيّت ، اين است كه زندگى جز لحظه حال نيست . زندگى ، نه گذشته است و نه آينده ؛ بلكه لحظه حال است . امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

أولا تَرى أنَّ الدُّنيا ساعَةٌ بَينَ ساعَتَينِ ؛ ساعَةٍ مَضَت وساعَةٍ بَقِيتَ وساعَةٍ

ص: 358

أنتَ فيها .(1)

آيا نمى بينى كه دنيا ساعتى بين دو ساعت است ؛ ساعتى كه گذشت و ساعتى كه نيامده و ساعتى كه تو اكنون در آن هستى .

بر اساس همين اصل، امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

اِصبِروا عَلَى الدُّنيا فَإنَّما هِيَ ساعَةٌ فَما مَضى مِنهُ فَلا تَجِدُ لَهُ ألَما ولا سُرورا وما لَم يَجِئ فَلا تَدرى ما هُوَ ؟ وإنَّما هِيَ ساعَتُكَ الَّتي أنتَ فيها .(2)

بر اين دنيا بردبار باشيد كه ساعتى بيش نيست . آنچه را كه گذشته ، نه رنج آن را درمى يابى و نه سرور آن را ، و آنچه را نيامده ، نمى دانى كه چيست؟ همانا دنيا همين ساعتى است كه اكنون در آن هستى .

همان گونه كه شما كار يك ماه و يك سال و يك عمر خود را لحظه به لحظه انجام مى دهيد ، رنج مصيبت ها و گرفتارى ها را نيز لحظه به لحظه تحمّل كنيد . تمام توان خود را براى تحمّل لحظه حال به كار ببنديد و به آينده نينديشيد . ممكن است درآمد كمى داشته باشيد و از اين بابت ، رنج ببريد . اگر مى خواهيد اين دوره را به خوبى پشت سر بگذاريد ، رنج و نگرانى آن را بر گذر زمان توزيع كنيد . امام على عليه السلامدر اين باره مى فرمايد:

لا تُدخِل عَلَيكَ اليَومَ هَمَّ غَدٍ ، يَكفِي اليَومَ هَمُّهُ وغَدا داخِلٌ عَلَيكَ بِشُغُلِهِ ، إنَّكَ إن

حَمَلتَ عَلَى اليَومِ هَمَّ غَدٍ زِدتَ في حُزنِكَ وتَعَبِكَ .(3)

غم فردا را امروز بر خود وارد نساز ؛ اندوه امروز براى امروز ، كافى است و فردا با دلْ مشغولى هاى خود فرامى رسد . تو اگر اندوه فردا را بر امروزْ بار كنى ، حزن و رنج خود را افزوده اى.

گاهى ممكن است اندوه فردايى را داشته باشيم كه اصلاً وجود نخواهد داشت . ما چه مى دانيم كه فردا جزوِ عمر ما هست يا نه؟ امام على عليه السلام مى فرمايد:

ص: 359


1- . التمحيص، ص16 ؛ بحار الأنوار، ج73، ص112.
2- . الكافى ، ج2 ، ص454 ، ح4 .
3- . التمحيص، ص16 ؛ بحار الأنوار ، ج73 ، ص113 ، ح109 .

لا تُحَمِّل عَلى يَومِكَ هَمَّ سَنَتِكَ ، كَفاكَ كُلَّ يَومٍ ما قُدِّرَ لَكَ فيهِ ، فَإِن تَكُنِ السَّنَةُ

مِن عُمُرِكَ فَإِنَّ اللّه َ سُبحانَهُ سَيَأتيكَ في كُلِّ غَدٍ بِجَديدِ ما قُسِمَ لَكَ وإن لَم تَكُنِ السَّنَةُ مِن عُمُرِكَ فَما هَمُّكَ بِما لَيسَ لَكَ ؟(1)

اندوه سال خود را بر امروز خود وارد نساز كه در هر روز ، آنچه براى تو مقدر شده ، كافى است . پس اگر فردا از عمر تو باشد ، خداوند سبحان در هر فردايى ، روزىِ جديد تو را به تو خواهد رساند و اگر از عمر تو نباشد ، چرا نسبت به چيزى اندوهگين مى شوى كه مال تو نيست ؟

در حديث قبل ، براى نفى اندوه فردا را خوردن ، محور بحثْ اين بود كه هر روز ، گرفتارىِ خود را دارد و در اين حديث ، محور بحثْ اين است كه شايد آينده از آن تو نباشد ؛ پس چرا اكنون اندوه فردايى را دارى كه ممكن است مال تو نباشد؟ همه اينها يك وجه مشترك دارند و آن اين كه بايد فشار روانى را بر گذر زمان توزيع كرد.

3 . آنچه بود و رفت ، مثل آنچه نبود

گاهى چيزى را از دست مى دهيم و بى تاب مى شويم و گاهى به خاطر آنچه مى خواسته ايم و به دست نياورده ايم ، بى تاب مى شويم . از دست دادن داشته ها و به دست نياوردن خواسته ها، هر دو از امورى هستند كه موجب تنيدگى و فشار روانى مى گردند . ما در زمان حال قرار داريم و در زمان حال ، يا چيزهايى داشته ايم و از دست داده ايم و يا چيزهايى مى خواسته ايم و به دست نياورده ايم. با اين دو حالت چه بايد كرد؟

اين دو مسئله را مى توان از هم جدا نمود و از هر يك ، براى تسكين ديگرى استفاده كرد . تصوّر كنيد كه چيزى را از دست داده ايد و اكنون فاقد آن هستيد و به خاطر آن ، غمگين و ناراحت هستيد . اكنون به چيز ديگرى نمى انديشيد ؛ مسئله تنش زاى شما از دست دادن چيزى است كه داشته ايد. در اين وضعيت مى توانيد به اين بينديشيد كه خيلى چيزهاى ديگرى را هم نداريد . اگر بنا باشد براى «نداشتن» ،

ص: 360


1- . غرر الحكم ، ح9192 ؛ عيون الحكم والمواعظ، ص520 ؛ ر. ك: نهج البلاغة، حكمت 379 .

ناراحت شويد ، خيلى چيزهاى ديگر هم هست كه نداريد و نسبت به آنها اكنون ناراحت نيستيد . پس وضعيت ناراحت كننده حال را با حالتى مقايسه كنيد كه ناراحت كننده نيست ؛ يعنى چيزهاى بسيارى كه نداريم و از بابت آن ناراحت نيستيم . امام على عليه السلام همين روش را به فرزندش امام حسن عليه السلام آموزش مى دهد و مى فرمايد :

إن كُنتَ جازِعا عَلى ما تَفَلَّتَ مِن يَدَيكَ ، فَاجزَع عَلى كُلِّ ما لَم يَصِل إلَيكَ .(1)

اگر بر آنچه از دست داده اى بى تابى مى كنى ، پس بر هر آنچه كه به تو نرسيده نيز بى تابى كن .

اگر بنا باشد انسان براى هر آنچه در زمان حال ندارد ، بى تاب و افسرده گردد ، بايد براى همه آنچه كه به دست نياورده نيز بى تاب گردد . آنچه در مصيبت فقدان، ناراحت كننده است ، اين است كه چيزى را داشته ايم و با آن انس گرفته بوديم و اكنون از دست داده ايم. براى اين كه تحمّل فقدان ، راحت تر باشد ، بهتر است به «داشتن» آن نينديشيم و نبود آن را مثل نبود همه آن چيزهايى بدانيم كه با آنها انسى نداريم . اگر به

داشتن آن در سابق و انس و علاقه اى كه به آن داشته ايم، نينديشيم ، مصيبت فقدان در حد ديگر چيزهايى كه نداريم ، تنزّل خواهد كرد و فشار روانى آن كاهش مى يابد . پس اگر چيزى را از دست داديد ، فكر كنيد كه آن را نداشته ايد.

4 . آنچه به دست نيامد ، مثل آنچه بود و رفت

اما گاهى مسئله تنش زاى ما اين است كه به خواسته هايمان نرسيده ايم. نرسيدن به آرزوها و خواسته ها عامل ديگرى براى تنيدگى و فشارهاى روانى است . براى كاهش فشار روانى اين وضعيت ، مى توان از موقعيّت ديگر استفاده كرد ؛ يعنى موقعيّتى كه چيزهايى را داشته ايم و از دست داده ايم . واقعيّت بيرونى اين است كه ما فاقد فلان چيز هستيم . مهم نيست كه به خواسته مان نرسيده ايم. نرسيدن به خواسته را نبايد مهم گرفت ، بلكه مسئله را روى «نبود» آن چيز متمركز كنيد و سپس اين نبود را با نبود چيزهايى كه داشته ايد و از دست داده ايد ، مقايسه نماييد و با خود بگوييد : «آنچه به

ص: 361


1- . نهج البلاغة ، نامه 31 ؛ غررالحكم، ح5628 ؛ تحف العقول، ص82 .

دست نياورديم ، مثل آن چيزهايى است كه داشتيم و از دست داده ايم. فكر مى كنيم اينها را هم از دست داده ايم» . خيلى از وقت ها اين منيّت است كه مشكل زاست . صرف نداشتن خيلى چيزها تنش زا نيست ؛ اين كه خواسته من تحقّق نيافته ، دردناك است و اين كه آنچه را من داشته ام و مال من بوده از دست داده ام، دردناك است . حال اگر بياييم فقط به واقيت بيرونى نگاه كنيم كه نبود يك شى ء است ، نه به خواسته اى كه داشته ايم و به آن نرسيده ايم ، در اين صورت مى توان آن را با فقدان ، مقايسه كرد و گفت : «آنچه به دست نيامد ، مثل آنچه بود و رفت» . امام على عليه السلامدر ادامه نامه خود به فرزندش به همين مطلب اشاره كرده ، مى فرمايد:

وَاستَدَلِّ عَلى ما لَم يَكُن بِما قَد كانَ فَإِنَّ الاُمورَ أشباهٌ .(1)

و بر آنچه به دست نيامد ، به وسيله آنچه بود [و رفت] استدلال كن ؛ چرا كه امور ، شبيه يكديگرند .

خيلى از چيزهايى را هم كه داشته ايم از دست داده ايم و اكنون نداريم . پس نبايد به خاطر به دست نياوردن چيزى ناراحت شويم كه اگر به دست آيد ، سرنوشتى مثل آنچه داشته ايم ، مى داشت .

ص: 362


1- . نهج البلاغة، نامه 31 ؛ تحف العقول، ص82 .

منابع و مآخذ

منابع و مآخذ

1 . الاحتجاج على أهل اللجاج ، أحمد بن على الطَبَرسى (م 620 ق ) ، تحقيق : إبراهيم البهادرى ومحمّد

هادى به ، مشهد :

مرتضى ، 1403

ق ، اوّل .

2

. الاختصاص ، المنسوب إلى محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) (م 413 ق ) ،

تحقيق :

على أكبر الغفّارى ، قم : كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق ، اول .

3

. الأدب المفرد ، محمّد بن إسماعيل البخارى (م 256 ق ) ، تحقيق : محمّد بن عبد القادر عطا ، بيروت :

دار الكتب العلميّة

.

4

. الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد)

(م 413 ق ) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم ، كنگره شيخ مفيد ، 1413

ق ، اوّل .

5

. إرشاد القلوب ، الحسن بن محمّد الديلمى (م 711 ق ) ، قم : شريف رضى ، 1412 ق .

6

. اُسد الغابة فى معرفة الصحابة ، على بن أبى الكرم محمّد الشيبانى (ابن الأثير الجَزَرى)

(م 630

ق ) ،

تحقيق :

على محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بيروت : دار الكتب العلميّة 1415ق ، اوّل.

7

. أعلام الدين فى صفات المؤمنين ، الحسن بن محمّد الديلمى (م 711 ق ) ، تحقيق : مؤسسة

آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1408ق ، اول .

8

. أعيان الشيعة ، السيّد محسن الأمين الحسينى العاملى الشقرائى (م 1371 ق ) ، به كوشش : السيّد

حسن الأمين ، بيروت :

دار التعارف ، 1403

ق ، پنجم.

ص: 363

9 . الإقبال بالأعمال الحسنة فى ما يعمل مرّة فى السنة : على بن موسى الحلّى (السيّد ابن طاووس)

(م 664

ق ) ، تهران : دارالكتب الاسلامية ، 1367ش ، اوّل.

10

. الأمالى ، محمّد بن الحسن الطوسى (م 460 ق ) ، تحقيق : مؤسسة البعثة ، قم :

دار الثقافة ، 1414

ق ،

اوّل.

11

. الأمالى ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق : مؤسسة البعثة ، قم :

مؤسسة البعثة ، 1407

ق ، اوّل.

12

. الأمالى ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) (م 413 ق ) ، تحقيق : حسين

اُستاد ولى وعلى أكبر الغفّارى ، قم : كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق ، اول .

13

. انسان در جستجوى معنا ، ويكتور فرانكل ، ترجمه مهين ميلانى و صالحيان ، تهران : دُرسا ،

1380ش ، يازدهم .

14

. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار عليهم السلام ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة

المجلسى)

(م 1111

ق ) ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1403 ق ، دوم .

15

. البداية والنهاية ، إسماعيل بن عمر الدمشقى (ابن كثير) (م 774 ق ) ، تحقيق : مكتبة المعارف ،

بيروت :

مكتبة المعارف .

16

. تاريخ بغداد أو مدينة السلام ، أحمد بن على الخطيب البغدادى (م 463 ق ) ، مدينه : المكتبة السلفيّة

.

17

. تاريخ دمشق ، على بن الحسن بن هبة اللّه

(ابن عساكر الدمشقى)

(م 571

ق ) ، تحقيق : على شيرى ،

بيروت :

دار الفكر ، 1415

ق ، اوّل.

. تاريخ مدينة دمشق = تاريخ دمشق .

18 . تاريخ اليعقوبى ، أحمد بن أبى يعقوب (ابن واضح اليعقوبى)

(م 284 ق ) ، بيروت : دار صادر .

19

. التبيان فى تفسير القرآن ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) (م 460 ق) ، نجف : مكتبة

الأمين ، 1381ق .

20

. تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليه و آله ، الحسن بن على الحرّانى (ابن شعبة) (م 381 ق ) ، تحقيق : على أكبر

الغفّارى ، قم :

مؤسسة النشر الإسلامى ، 1404 ق ، دوم .

ص: 364

21

. تذكرة الخواصّ (تذكرة خواصّ الاُمّة فى خصائص الأئمّة عليهم السلام ) ، يوسف بن فُرغلى (سبط ابن الجوزى)

(م 654

ق ) ، به مقدمه : السيّد محمّد صادق بحر العلوم ، تهران : مكتبة نينوى الحديثة .

22 . الترغيب والترهيب من الحديث الشريف . لزكى الدين عبدالعظيم بن عبدالقوى المنذرى (ت 656 ق) ،

ضبط احاديثه وعلق عليه مصطفى محمد عمارة ، بيروت - دارالفكر ، 1408ق .

23

. تفسير العيّاشى ، محمّد بن مسعود السلمى السمرقندى (العيّاشى) (م 320 ق ) ، تحقيق : هاشم

الرسولى المحلاّتى ، تهران : المكتبة العلميّة ، 1380 ق ، اوّل .

. تفسير القرطبى = الجامع لأحكام القرآن .

24 . تفسير القمّى ، على بن إبراهيم القمّى (م 307 ق ) ، قم : دارالكتاب .

. تفسير مجمع البيان = مجمع البيان فى تفسير القرآن .

25 . التفسير المنسوب إلى الإمام العسكري7 ، تحقيق ونشر : مدرسة الإمام المهدي - قم ، الطبعة الاُولى

1409 ه .

. تفسير الميزان = الميزان فى تفسير القرآن .

26 . التمحيص ، لأبي عليّ محمّد بن همام الاسكافي (ت 336 ه ) ، تحقيق ونشر : مدرسة الإمام

المهدي(عج) - قم .

27

. تنبيه الخواطر ونزهة النواظر (مجموعة ورّام) ، ورّام بن أبى فراس الحمدان (م 605 ق ) ، بيروت :

دار التعارف ودار صعب .

28

. تنبيه الغافلين ، نصر بن محمّد السمرقندى (م 372 ق ) ، تحقيق : يوسف على بديوى ، بيروت :

دار ابن كثير ، 1413

ق ، اوّل.

29

. التوحيد ، محمّد بن على ابن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق : هاشم الحسينى

الطهرانى ، قم :

مؤسسة النشر الإسلامى ، 1398 ق ، اوّل.

30

. توحيد المفضل ، املاء الامام الصادق (ع) على المفضل بن عمر الجعفى ، علق عليه : كاظم المظفر ،

رياض :

مكتبة احمد عيسى الزواد ، 1403ق.

ص: 365

31

. تهذيب الأحكام فى شرح المقنعة ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) (م 460 ق) ، قم :

انتشارات داورى ، 1969

م ، اوّل.

32

. ثواب الأعمال وعقاب الأعمال ، محمّد بن على ابن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، قم :

شريف رضى .

33 . جامع الأحاديث ، جعفر بن أحمد القمّى (ابن الرازى) (ق 4 ق) ، تحقيق : السيّد محمّد الحسينى

النيسابورى ، مشهد :

مؤسسة الطبع والنشر التابعة للحضرة الرضويّة المقدّسة ، 1413 ق ، اوّل.

34

. جامع الأخبار أو معارج اليقين فى اُصول الدين ، محمّد بن محمّد الشعيرى السبزوارى (ق 7 ق) ، قم :

شريف رضى ، 1363ش ، اوّل.

35

. الجامع الصغير فى أحاديث البشير النذير ، عبد الرحمان بن أبى بكر السيوطى (م 911 ق ) ، بيروت :

دار الفكر ، 1401

ق ، اوّل.

36

. الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبى) ، محمّد بن أحمد الأنصارى القرطبى (م 671 ق ) ، تحقيق :

محمّد عبد الرحمان المرعشلى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1405 ق ، دوم .

37

. الجعفريّات (الأشعثيّات) ، محمّد بن محمّد بن الأشعث الكوفى (ق 4 ق ) ، تهران : مكتبة نينوى (طبع

شده در ضمن :

قرب الإسناد)

.

38

. الخصال ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، قم : مؤسسة النشر

الإسلامى ، 1414

ق ، چهارم .

39

. خصائص الأئمّة عليهم السلام ، محمّد بن الحسين الموسوى (الشريف الرضى) (م 406 ق ) ، تحقيق : محمّد

هادى الأمينى ، مشهد : مجمع البحوث الإسلاميّة التابع للحضرة الرضويّة المقدّسة ، 1406 ق .

40

. حلية الأولياء وطبقات الأصفياء ، أحمد بن عبد اللّه الإصبهانى (أبو نعيم) (م 430 ق ) ، بيروت :

دار الكتاب العربى ، 1387 ق ، دوم .

41

. الدرّ المنثور فى التفسير المأثور ، عبد الرحمان بن أبى بكر السيوطى (م 911 ق ) ، بيروت : دار الفكر ،

1414 ق ، اوّل.

42

. دعائم الإسلام وذكر الحلال والحرام والقضايا والأحكام ، النعمان بن محمّد التميمى المغربى

(م 363

ق ) ، تحقيق : آصف بن على أصغر فيضى ، مصر :

دار المعارف ، 1389

ق ، سوم .

ص: 366

43

. الدعوات ، سعيد بن عبد اللّه

الراوندى (قطب الدين الراوندى)

(م 573

ق ) ، تحقيق : مؤسسة الإمام

المهدى (عج) ، قمّ : مؤسسة الإمام المهدى(عج) ، 1407 ق ، اوّل.

44

. روان شناسى اجتماعى با نگرش به منابع اسلام ، گروه مؤلفان ، تهران : سمت - قم : مؤسسه پژوهشى

حوزه و دانشگاه ، 1382ش ، اول .

45 . روان

شناسى روابط انسانى ، رابرت بولتون ، ترجمه : حميدرضا سهرابى ، تهران : رشد ، 1381ش ،اول .

46

. روان شناسى شادى ، رابرت الياس نجمى ، ترجمه :

رؤيا منجم ، تهران :

علم ، 1382ش ، اول .

47

. روضة الواعظين ، محمّد بن الحسن الفتّال النيسابورى (م 508 ق ) ، قم : شريف رضى ، اوّل .

48

. رهايى از افسردگى ، مصطفى شوركى ، تهران :

ارجمند ، 1379ش ، اول .

49

. الزهد ، أحمد بن محمّد الشيبانى (م 241 ق ) ، بيروت : دار الكتب العلمية

.

50

. الزهد ، أبو عبد الرحمان بن عبد اللّه

بن مبارك الحنظلى المروزى (م 181 ق ) ، تحقيق : حبيب

الرحمان الأعظمى ، بيروت : دار الكتب العلميّة .

51

. السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى ، محمّد بن منصور الحلّى (م 598 ق ) ، تحقيق : مؤسسة النشر

الإسلامى ، قم :

مؤسسة النشر الإسلامى، 1410 ق ، دوم .

52

. سعد السعود ، على بن موسى الحلّى (ابن طاووس) (م 664 ق ) ، قم : مكتبة الشريف الرضى ،

1363 ش ، اوّل.

53

. سنن ابن ماجة ، محمّد بن يزيد القزوينى (ابن ماجة) (م 275 ق ) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقى ،

بيروت :

دار إحياء التراث ، 1395

ق ، اوّل.

54

. سنن أبى داوود ، سليمان بن أشعث السجستانى الأزدى (م 275 ق ) ، تحقيق : محمّد محيى الدين

عبد الحميد ، بيروت :

دار احياء السنة النبوية .

55

. سنن الترمذى (الجامع الصحيح) ، محمّد بن عيسى الترمذى (م 297 ق ) ، تحقيق : أحمد محمّد شاكر ،

بيروت :

دار إحياء التراث .

56

. سنن النبى ، السيّد محمّد حسين الطباطبايى (م1360ش) ، بيروت : مؤسسة البلاغ ، 1409ق.

57

. شادمانى پايدار ، ريچارد كارلسون ، برگردان :

ارمغان جزايرى ، تهران : نشر البرز ، 1377.

ص: 367

58

. شرح نهج البلاغة ، عبد الحميد بن محمّد المعتزلى (إبن أبى الحديد) (م 656 ق ) ، تحقيق : محمّد

أبوالفضل إبراهيم ، بيروت : دار إحياء التراث ، 1387 ق ، دوم .

59

. شُعب الإيمان ، أحمد بن الحسين البيهقى (م 458 ق ) ، تحقيق : محمّد السعيد بسيونى زغلول ،

بيروت :

دار الكتب العلميّة ، 1410 ق ، اوّل.

60

. شوك آينده ، الوين تافلر ، ترجمه :

حشمت الله كامرانى ، تهران : نشر سيمرغ ، 1374.

61 . الصحاح

تاج اللغة وصحاح العربيّة ، إسماعيل بن حمّاد الجوهرى (م 398 ق ) ، تحقيق : أحمد بن

عبد الغفور عطّار ، بيروت : دار العلم للملايين ، 1410

ق ، چهارم .

62

. صحيح ابن حبّان بترتيب ابن بلبان ، على بن بلبان الفارسى (م 739 ق ) ، تحقيق : شعيب الأرناؤوط ،

بيروت :

مؤسسة الرسالة ، 1414

ق ، دوم .

63

. صحيح البخارى ، محمّد بن إسماعيل البخارى (م 256 ق ) ، تحقيق : مصطفى ديب البغا ، بيروت :

دارالفكر ، 1401

ق ، اول .

64

. صحيح مسلم ، مسلم بن الحجّاج القشيرى النيسابورى (م 261 ق ) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقى ،

بيروت :

دار الفكر ، 1412

ق ، اوّل.

65

. صحيفة الإمام الرضا عليه السلام ، المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام ، تحقيق : مؤسسة الإمام المهدى (عج) ، قم :

مؤسسة الإمام المهدى(عج) ، 1408 ق ، اوّل.

66

. الصحيفة السجّاديّة ، المنسوب إلى الإمام على بن الحسين عليه السلام ، تصحيح : على أنصاريان ، دمشق :

المستشارية الثقافية للجمهوريّة الإسلاميّة الإيرانيّة ، 1405 ق .

67

. الطبقات الكبرى ، محمّد بن سعد (كاتب الواقدى) (م 230 ق ) ، بيروت : دار صادر .

68

. عدّة الداعى ونجاح الساعى ، أحمد بن محمّد الحلّى الأسدى (م 841 ق ) ، تحقيق : أحمد الموحّدى ،

تهران :

مكتبة وجدانى .

69

. علل الشرائع ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، بيروت : دار إحياء

التراث ، 1408

ق ، اوّل.

70

. عوالى اللآلى العزيزيّة فى الأحاديث الدينيّة ، محمّد بن على الأحسائى (ابن أبى جمهور) (م 940 ق ) ،

تحقيق :

مجتبى العراقى ، قم :

مطبعة سيّد الشهداء عليه السلام ، 1403 ق ، اوّل.

ص: 368

71

. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق : السيّد

مهدى الحسينى اللاجوردى ، تهران : منشورات جهان .

72

. عيون الحكم والمواعظ ، على بن محمّد الليثى الواسطى (ق 6 ق ) ، تحقيق : حسين الحسنى

البيرجندى ، قم :

دار الحديث ، 1376

ش ، اوّل.

73

. عوالم العلوم والمعارف والاحوال . لعبدالله بن نور الله البحرانى (

) ، قم -

مدرسة الامام المهدى(ع) ،

1405ق .

74 . غرر

الحكم ودرر الكلم ، عبد الواحد الآمدى التميمى (م 550 ق ) ، تحقيق : مير جلال الدين محدّث

اُرمَوى ، قم : دفتر تبليغات اسلامى حوزه علمه قم ، 1366 ش ، اول .

75

. الغيبة ، محمّد بن إبراهيم الكاتب النعمانى (م 350 ق ) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، تهران : مكتبة

الصدوق .

76

. الغيبة ، محمّد بن الحسن الطوسى (م 460 ق ) ، تحقيق : عباد اللّه الطهرانى وعلى أحمد ناصح ، قم :

مؤسسة المعارف الإسلاميّة ، 1411 ق ، اوّل.

77

. فتح البارى شرح صحيح البخارى ، أحمد بن على العسقلانى (ابن حجر) (م 852 ق ) ، تحقيق :

عبد العزيز بن عبد اللّه بن باز ، بيروت : دار الفكر ، 1379 ق ، اوّل .

78

. الفردوس بمأثور الخطاب ، شيروية بن شهردار الديلمى الهمدانى (م 509 ق ) ، تحقيق : محمّد السعيد

بسيونى زغلول ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1406 ق

، اوّل.

79

. الفضائل ، شاذان بن جبرئيل القمّى (م 660 ق ) ، نجف : المطبعة الحيدريّة ،

1338 ق .

80

. فقه القرآن ، سعيد بن عبد اللّه

الراوندى (قطب الدين الراوندى)

(م 573

ق ) ، تحقيق : أحمد الحسينى ،

قم :

مكتبة آية اللّه

المرعشى النجفى ، 1397

ق ، اوّل.

81

. الفقه المنسوب للإمام الرضا عليه السلام ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، مشهد : المؤتمر العالمى للإمام

الرضا عليه السلام .

82

. قرب الإسناد ، عبداللّه بن جعفر الحِمْيرى القمّى (م بعد از 304 ق ) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ،

قم :

مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1413 ق ، اوّل.

ص: 369

83

. قصص الأنبياء ، سعيد بن عبد اللّه

(قطب الدين الراوندى)

(م 573

ق ) تحقيق : غلامرضا عرفانيان ،

مشهد :

مجمع البحوث الإسلاميّة التابع لمؤسسة الآستانة الرضويّة ، 1409 ق ، اوّل.

84

. كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق :

على أكبر الغفّارى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، دوم .

85

. الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى (م 329 ق ) ، تحقيق : على أكبر الغفّارى ، بيروت :

دار صعب

ودار التعارف ، 1401

ق ، چهارم .

86

. كشف الريبة عن احكام الغيبة ، زين الدين على العاملى (الشهيد الثانى) ، تهران : المكتبة المرتضوية .

87 . كشف

الغمّة فى معرفة الأئمّة ، على بن عيسى الإربلى (م 687 ق ) ، تصحيح : السيّد هاشم الرسولى

المحلاّتى ، بيروت : دار الكتاب ، 1401 ق ، اوّل.

88

. كشف المحجّة لثمرة المُهْجة ، على بن موسى الحلّى (ابن طاووس) (م 664 ق ) ، تحقيق : محمّد

الحسّون ، قم :

مكتب الإعلام الإسلامى ، 1412 ق ، اوّل.

89

. كفاية الأثر فى النصّ على الأئمّة الإثنى عشر ، على بن محمّد الخزّاز القمّى (ق 4 ق) ، تحقيق : السيّد

عبد اللطيف الحسينى الكوه كمرى ، قم : بيدار ، 1401 ق .

90

. كمال الدين وتمام النعمة ، محمّدبن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق : على

أكبر الغفّارى ، قم :

مؤسسة النشر الإسلامى ، 1405 ق ، اوّل.

91

. كنز العمّال فى سنن الأقوال والأفعال ، على المتّقى بن حسام الدين الهندى (م 975 ق ) ، تصحيح :

صفوة السقّا ، بيروت : مكتبة التراث الإسلامى ، 1397 ق ، اوّل.

92

. كنز الفوائد ، محمّد بن على الكراجكى الطرابلسى (م 449 ق ) ، به كوشش : عبد اللّه نعمة ، قم :

دار الذخائر ، 1410

ق ، اوّل.

93

. لسان العرب ، محمّدبن مكرم المصرى الأنصارى (ابن منظور) (م 711 ق ) ، بيروت : دار صادر ،

1410 ق ، اوّل.

94

. مائة كلمة للإمام أميرالمؤمنين على ، عمرو بن بحر الكنانى (الجاحظ) (م 255 ق) ، تحقيق : رياض

مصطفى العبداللّه

، دمشق :

دارالحكمة ، 1416

ق .

ص: 370

95

. مثنوى معنوى ، جلال الدين محمّد مولوى (م 672 ق) ، تصحيح : ناهيد فرشاد مهر ، تهران :

نشر

محمّد ، 1378ش .

96

. المحاسن ، أحمد بن محمّد البرقى (م 280 ق ) ، تحقيق : السيّد مهدى الرجائى ، قم :

المجمع العالمى

لأهل البيت عليهم السلام ، 1413 ق ، اوّل.

97

. المحجّة البيضاء فى تهذيب الأحياء ، محمّدمحسن بن شاه مرتضى الفيض الكاشانى (م 1091 ق ) ، با

حاشيه :

على أكبر الغفارى ، قم : جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية ، 1383 ق .

98

. مجمع البيان فى تفسير القرآن (تفسير مجمع البيان) ، الفضل بن الحسن الطبرسى (أمين الإسلام)

(م 548

ق ) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى والسيّد فضل اللّه اليزدى الطباطبائى ، بيروت :

دار المعرفة ، 1408

ق ، دوم .

99

. مجموعه آثار شهيد مطهرى ، مرتضى مطهرى ، تهران : صدرا ، 1377.

100 . مستدرك سفينة البحار . للشيخ على النمازى الشاهرودى (ت 1363ق) ، تهران - مؤسسة البعثة ،

1409ق .

101

. المستدرك على الصحيحين ، محمّد بن عبد اللّه

الحاكم النيسابورى (م 405 ق ) ، تحقيق : مصطفى

عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1411 ق ، اوّل.

102

. مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل ، حسين النورى الطبرسى (م 1320 ق ) ، قم : مؤسسة آل

البيت عليهم السلام ، 1407 ق ، اوّل.

103

. مسكّن الفؤاد ، زين الدين بن علىّ الجبعى العاملى (الشهيد الثانى) (م 965 ق) ، تحقيق: مؤسسة آل

البيت عليهم السلام لإحياء التراث ، قم:

مؤسسة آل البيت ، 1412

ق ، دوم .

104

. المسند ، أحمد بن محمّد الشيبانى (ابن حنبل) (م 241 ق ) ، تحقيق : عبد اللّه محمّد الدرويش ،

بيروت :

دار الفكر ، 1414

ق ، دوم .

105

. مسند أبى يعلى الموصلى ، أحمد بن على بن المثنّى التميمى الموصلى (م 307 ق ) ، تحقيق : إرشاد

الحقّ الأثرى ، جدّه : دار القبلة ، 1408 ق ، اوّل.

106

. مسند الإمام زيد(مسند زيد) ، المنسوب إلى زيد بن على بن الحسين عليهماالسلام(م 122 ق ) ، بيروت :

منشورات دار مكتبة الحياة ، 1966 م ، اوّل.

ص: 371

107

. مسند الشاميين ، سليمان بن احمد الطبرانى (م 360 ق) ، تحقيق: حمدى عبد المجيد السلفى ، بيروت:

مؤسسة الرسالة

.

108

. مسند الشهاب ، محمّد بن سلامة

(القاضى القضاعى)

(م 454

ق) ، بيروت : مؤسسة الرسالة .

109

. مشكاة الأنوار فى غرر الأخبار ، على بن الحسن الطبرسى (ق 7 ق) ، تحقيق : مهدى هوشمند ، قم :

دار الحديث ، 1418

ق ، اوّل.

110

. مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة ، المنسوب إلى الإمام الصادق عليه السلام ، شرح : عبد الرزّاق گيلانى ، تهران :

نشر صدوق ، 1407

ق ، سوم.

111

. مصباح المتهجّد ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) (م 460 ق ) ، تحقيق : على أصغر

مرواريد ، بيروت :

مؤسسة فقه الشيعة ، 1411

ق ، اوّل.

112

. مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول ، محمّد بن طلحة الشافعى (م 654 ق ) ، قم : النسخة

المخطوطة فى مكتبة آية اللّه المرعشى .

113 . المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية ، أحمد بن على العسقلانى (ابن حجر) (م 852 ق ) ، تحقيق :

حبيب الرحمان الأعظمى ، بيروت : دار المعرفة ، 1414 ق ، اوّل.

114

. معانى الأخبار ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق ) ، تحقيق : على أكبر

الغفّارى ، قم :

مؤسسة النشر الإسلامى ، 1361 ش ، اوّل.

115

. المعجم الأوسط ، سليمان بن أحمد اللخمى الطبرانى (م 360 ق ) ، تحقيق : طارق بن عوض اللّه

وعبد الحسن بن إبراهيم الحسينى ، قاهره : دار الحرمين ، 1415 ق .

116

. المعجم الصغير ، سليمان بن أحمد اللخمى الطبرانى (م 360 ق ) ، تحقيق : محمّد عثمان ، بيروت :

دار الفكر ، 1401

ق ، دوم .

117

. المعجم الكبير ، سليمان بن أحمد اللخمى الطبرانى (م 360 ق ) ، تحقيق : حمدى عبد المجيد السلفى ،

بيروت :

دار إحياءالتراث العربى ، 1404 ق ، دوم .

118

. معدن الجواهر و رياضة الخواطر ، محمّد بن على الكراجكى (م 449 ق) ، تحقيق: السيد أحمد

الحسينى ، تهران:

المكتبة المرتضوية ، 1394 ق ، دوم .

119

. مقتل الحسين ، موفق بن أحمد المكّى الخوارزمى، تحقيق : محمّد السماوى ، قم : مكتبة المفيد .

ص: 372

120

. مكارم الأخلاق ، الفضل بن الحسن الطبرسى (م 548 ق ) ، تحقيق : علاء آل جعفر ، قم :

مؤسسة

النشر الإسلامى ، 1414

ق ، اوّل.

121

. الملهوف على قتلى الطفوف ، على بن موسى الحلّى (السيّد ابن طاووس) (م 664 ق ) ، تحقيق : فارس

تبريزيان ، تهران :

دار الاُسوة ، 1414

ق ، اوّل.

122

. مناقب آل أبي طالب(المناقب لإبن شهرآشوب) ، محمّد بن على المازندرانى(ابن شهرآشوب)

(م 588 ق ) ، تصحيح : گروهى از علماى نجف ، نجف :

المكتبة الحيدريّة ، 1376 ق - 1956 م .

123

. المواعظ العدديّة ، على المشكينى الأردبيلى (معاصر) ، تحقيق : على الأحمدى الميانجى ، قم :

الهادى ،

1406 ق ، چهارم .

124

. الموطّأ ، مالك بن أنس (م 158 ق ) ، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقى ، بيروت :

دار إحياء التراث العربى ،

1406 ق ، اوّل.

125

. المؤمن ، لحسين بن سعيد الكوفى الاهوازى (قرن 3ق) ،تحقيق ونشر : مدرسة الامام المهدى (ع) - قم ، 1404ق.

126 . ميزان الحكمة ، محمّد المحمّدى الرَّيشَهرى ، قم : دار الحديث ، 1416ق .

127

. الميزان فى تفسير القرآن ، السيّد محمّد حسين الطباطبائى (م 1402 ق ) ، قم : إسماعيليان ، 1394 ق ،

سوم .

128

. نثر الدرّ ، منصور بن الحسين الآبى (م 421 ق ) ، تحقيق : محمّد على قرنة ، مصر :

الهيئة المصرية

العامة ، 1981

م ، اوّل .

129

. نهج البلاغة ، محمّد بن الحسين الموسوى (الشريف الرضى) (م 406 ق ) .تصحيح : محمّد عبده ،

بيروت :

مؤسسة الأعلمى .

130

. وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى (م 1104 ق ) ، تحقيق : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم :

مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1409 ق ، اوّل.

131

. ينابيع المودّة لذوى القربى ، سليمان بن إبراهيم القُندوزى الحنفى (م 1294 ق ) ، تحقيق : على جمال

أشرف الحسينى ، تهران : دار الاُسوة ، 1416 ق ، اوّل.

ص: 373

ص: 374

فهرست مطالب

فهرست مطالب

پيش گفتار ··· 5

مقدّمه ··· 7

ضرورت مهارت ··· 7

دين و مهارت هاى زندگى ··· 8

ضرورت پژوهش در اين حوزه ··· 8

ويژگى مهارت هاى دينى ··· 9

باورهاى رضامندى ··· 10

زمينه هاى رضامندى ··· 11

مهارت هاى مقابله با تنيدگى ··· 11

بخش اوّل : باورهاى رضامندى

فصل يكم : گم شده زندگى ··· 15

بستر كاميابى ··· 15

گم گشته ناشناخته ··· 16

پيامدهاى نشناختن رضايت ··· 16

رضايت چيست؟ خوش بختى كجاست؟ ··· 17

آن گونه كه مى انديشيم ، احساس مى كنيم ··· 19

ص: 375

تفكر واقع گرا ، شرط رضامندى ··· 21

هماهنگى انتظارات با واقعيت ها ··· 22

تلازمى ميان سختى و ناخرسندى نيست ··· 24

فصل دوم : واقعيت شناسى دنيا ··· 28

1 . اين جا دنياست! ··· 28

2 . دنيا گذرگاه موقّت است نه خانه دائم! ··· 31

يك . خود را ميهمانى بدانيد كه بايد از خانه ميزبان كوچ كند ··· 34

دو . خود را غريب يا رهگذر بدانيد ··· 35

سه . دل از اين دنياى ناپايدار بركَنيد ···

36

چهار . دنيا را مثل يك خواب خوش بدانيد ···

37

پنج . دنيا را پلى بدانيد كه از آن مى گذريد و ديگر به آن بازنمى گرديد ··· 38

شش . خود را مسافرى در اين دنيا بدانيد ···

39

هفت . خود را همانند مستأجرى بدانيد كه بايد از خانه استيجارى كوچ كند ··· 42

3 . دنيا ناچيز است ··· 42

4 . دنيا ناپايدار است ··· 43

پيامد دل بستگى به دنيا ··· 46

دل بسته نباش؛ آسوده باش ··· 48

فصل سوم : معناى زندگى ··· 51

فصل چهارم : روزىِ زندگى ··· 58

نگرانى از روزى ··· 58

خدا روزى را تضمين كرده است ··· 60

اگر باور كنيم ، راحت زندگى مى كنيم ··· 63

روزى ، بر گذر زمان ، توزيع شده است ··· 66

نه سرمست ، نه مأيوس ··· 68

ص: 376

حرص ، رنج بى حاصل ··· 71

قناعت، كليد رضايت ··· 73

قناعت و تلاش ··· 77

بُخل ، دشمن آسايش زندگى ··· 78

خزانه دار ديگران نباشيم! ··· 84

فصل پنجم : آرزوهاى زندگى ··· 86

آرزوهاى دراز ··· 87

ويژگى آرزوى دراز ··· 88

1 . دست نايافتنى بودن ··· 88

2 . انتظار بى پايان ··· 89

3 . نيرنگبازى آرزوها ··· 90

4 . ناكامى ، فرجام آرزوهاى دراز ··· 91

5 . كوچك سازى داشته ها ··· 93

راه درمان ··· 94

فصل ششم : مقايسه در زندگى ··· 98

مقايسه اجتماعى و نقش آن در تلخ و شيرين شدن زندگى ··· 98

انواع مقايسه ··· 98

مهارت مقايسه كردن ··· 99

يك . مقايسه كاهنده ··· 100

كاركرد روانى مقايسه صعودى ··· 104

پيامدهاى مقايسه صعودى ··· 105

1 . اندوه ··· 105

2 . افسردگى ··· 106

3 . حسرت ··· 107

ص: 377

4 . حسادت ··· 108

5 - 6 . ناسپاسى و بى تابى ··· 113

7 - 8 . نااميدى و ناتوانى ··· 114

9 . محروميت از چشيدن حلاوت ايمان ··· 114

شيوه اصلاح ··· 115

الف - مديريت انديشه ··· 116

ب - مديريت هيجان ··· 122

ج - مديريت رفتار ··· 126

دو . مقايسه افزاينده ··· 128

كاركرد روانى مقايسه نزولى ··· 131

پيامدهاى مقايسه نزولى ··· 132

1 . سپاس گزارى ··· 132

2 . افزونى نعمت ··· 133

3 . قناعت كردن ··· 134

4 . افزايش آستانه بردبارى ··· 136

فصل هفتم : سخت نگيريد ··· 137

بخش دوم : زمينه هاى رضامندى

مقدمه ··· 143

فصل يكم : امكانات خوش بختى ··· 145

1 . لذّت كار ··· 145

نيازمندى انسان ··· 147

كار و تأمين نيازها ··· 148

كار و بهداشت روان ··· 150

ص: 378

الف - شادابى ··· 150

ب - كار، تأمين روزى و آرامش ··· 151

ج - كار و خودارزشمندى ··· 154

2 . هنر تدبير ··· 158

3 . خانه زندگى ··· 165

خانه اى به اندازه نياز ··· 167

دائمى نبودن خانه ها ··· 170

4 . وسيله نقليه ··· 172

فصل دوم : بسترهاى شادكامى ··· 173

1 . امنيت و شادكامى ··· 173

2 . سلامت و لذّت ··· 177

3 . لذّت خواب ··· 178

4 . شوخ طبعى ··· 182

حدّ شوخى كردن ··· 185

فصل سوم : لذّت اُنس ··· 187

1 . در كنار دوستان ··· 188

لذّت بى تو بودن ··· 190

روابط اجتماعى و مهارت هاى ارتباطى ··· 191

مقايسه در روابط اجتماعى ··· 192

راهبردهاى مقايسه ··· 193

راهبرد «من بهترم» ··· 194

راهبرد «او بهتر از من است» ··· 195

درمان تكبّر در روابط اجتماعى ··· 198

خانواده اجتماعى ··· 199

ص: 379

روش برخورد با تعريف و تمجيد ··· 201

روش برخورد با توهين و تحقير ··· 201

2 . گلستان خانواده ··· 202

يك . همسر خوب ··· 202

اضطراب از فقر ··· 205

دو . فرزند صالح ··· 209

3 . با خدا بودن ··· 214

بخش سوم : مهارت هاى مقابله با تنيدگى

فصل يكم : ضرورت مهارت براى مقابله با تنيدگى ··· 221

اجتناب ناپذيرى مقابله ··· 222

بى تابى كردن ، مقابله نادرست ··· 222

پيامدهاى بى تابى كردن ··· 225

بردبارى ، بهترين مقابله ··· 228

صبر چيست؟ ··· 231

نشانه هاى صابران ··· 233

1 . ناتوان نشدن ··· 233

2 . بى تابى نكردن ··· 233

3 . از خدا شكايت نكردن ··· 233

مقابله صحيح ، كدام است؟ ··· 234

چگونه صبور باشيم؟ ··· 236

فصل دوم : واقعيت شناسى سختى ها ··· 237

1 . دنيا محلّ سختى ها ··· 237

2 . سختى ها اجتناب ناپذيرند ··· 243

ص: 380

3 . سختى ها برگشت ناپذيرند ··· 246

پذيرش موقعيّت ··· 247

4 . سختى ها پايان پذيرند ··· 252

انتظار گشايش ··· 255

شدت بيشتر ، اميد بيشتر! ··· 257

فصل سوم : كنترل تفسيرى ··· 260

مرگ ، نيستى يا پل بهشت؟ ··· 261

مصيبت، زشت يا زيبا؟ ··· 262

ما امانتداريم يا مالك؟! ··· 263

فصل چهارم : كنترل اِسنادى ··· 270

حادثه ها غيرمنتظره و تصادفى نيستند ··· 270

روزى رسان ، خداست ··· 278

فصل پنجم : معناشناسى ··· 279

معناى سختى ها را دريابيد ··· 279

اين، معناى سختى ها نيست ··· 284

معناى سختى ها ··· 288

1 . بلا ، آزمون تكامل ··· 288

آزمون محنت ··· 290

آزمون لذّت ··· 290

آزمون تكليف ··· 291

2 . بلا و تطهير گناهان ··· 293

3 . بلا و ترفيع درجه ··· 298

فصل ششم : مثبت شناسى ··· 303

مثبت نگرى، خيال پردازى يا واقع گرايى؟! ··· 303

ص: 381

نكات مثبت زندگى تان را كشف كنيد ··· 304

1 . تجربه هاى مثبت پيشين را به ياد آوريد ··· 305

2 . به خوشايندى آينده فكر كنيد ··· 307

3 . نعمت هاى حال را دريابيد ··· 308

4 . پاداش تحمّل را يادآورى كنيد ··· 310

فصل هفتم : قدرتمند شدن ··· 315

موقعيّت جديد ··· 315

1. خداوند ، توان بردبارى مى دهد ··· 316

الف - موقعيّت جديد، توان جديد ··· 316

ب - تقدّم صبر بر بلا ··· 316

ج - موازنه صبر و بلا ··· 317

2. اعتماد به منبع قدرت ··· 318

3. استعانت از روزه و نماز ··· 320

4. خدا با شماست! ··· 323

فصل هشتم : تعديل لذّت جويى ··· 328

الف - بى رغبتى به دنيا ··· 329

لذّت جويى و پيامد آن ··· 329

زاهد باش ، آسوده باش ! ··· 333

كاركرد روانى زهد ··· 334

فوايد بى رغبتى به دنيا ··· 335

1. كاهش تنيدگى ··· 335

2. آسودگى خاطر ··· 337

3. چشيدن شيرينى ايمان ··· 338

چگونه مى توان به دنيا بى رغبت شد؟ ··· 340

ص: 382

1. شناخت ماهيت دنيا ··· 340

2. شناخت آخرت ··· 344

3. به ياد دنيا نبودن ··· 346

ب - ياد مرگ ··· 347

فصل نهم : كوچك سازى سختى ها ··· 354

هنر كوچك كردن سختى ها را بياموزيم ··· 354

1 . يادآورى سختى هاى بزرگ تر ··· 354

2 . توزيع تنيدگى بر گذر زمان ··· 357

3 . آنچه بود و رفت ، مثل آنچه نبود ··· 360

4 . آنچه به دست نيامد ، مثل آنچه بود و رفت ··· 361

منابع و مآخذ ··· 363

فهرست مطالب ··· 375

ص: 383

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109