سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388
عنوان و نام پدیدآور:دانستنيهاي رمضان 2/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان .
مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ، 1388.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه
موضوع : مناسبت ها
ترجمه الميزان ج 2 ، طباطبايي،سيد محمد حسين؛
رمضان ماه نزول قرآن است
"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي"
ماه رمضان نهمين ماه از ماههاي سال قمري و عربي است، که بين ماه شعبان و شوال واقع است، و در قرآن کريم از ماههاي دوازده گانه غير از ماه رمضان نام هيچ ماه ديگري نيامده.
فرق بين"انزال"و"تنزيل"و اشاره به وجه تسميه قرآن
و کلمه نزول به معناي پائين آمدن و وارد شدن از نقطه بلند است، و فرق ميان انزال و تنزيل اين است که انزال به معناي نازل کردن دفعي و يک پارچه است، و تنزيل به معناي نازل کردن تدريجي است، و کلمه(قرآن)اسم کتابي است که خداي تعالي آنرا بر پيامبر گراميش محمد ص نازل کرده، و به اين جهت آن را قرآن ناميده که(قبلا از جنس خواندنيها نبود، و به منظور اينکه درخور فهم بشر شود نازلش کرد و در نتيجه کتابي) خواندني شد، چنانکه فرمود: "انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون" (1) و اين کلمه هم بر مجموع قرآن اطلاق مي شود و هم بر اجزاي آن.
مراد از نزول قرآن در ماه رمضان و نقد و بررسي اقوال مختلف در باره تدريجي يا دفعي بودن نزول آن و اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينکه قرآن يک پارچه در ماه رمضان نازل شده، از سوي ديگر ظاهر آيه شريفه: "و قرآنا فرقناه لتقراه علي الناس علي مکث، و نزلناه تنزيلا" (2) دلالت
دارد بر اينکه قرآن کريم به تدريج و در مجموع مدت دعوت رسولخدا ص يعني در مدت تقريبا بيست و سه سال نازل شده، تاريخ هم مؤيد اين معنا است، و از همين جهت بعضي گمان کرده اند که آيه مورد بحث با اين آيه منافات دارد.
و بعضي ديگر در پاسخ گفته اند: قرآن کريم دو بار نازل شده، يک بار در ماه رمضان بطور يک پارچه به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر از آسمان دنيا به تدريج بر زمين نازل شده، و اين پاسخي است که مفسرين نامبرده آنرا از روايات گرفته اند که بعضي از آنها را در بحث روايتي آينده نقل خواهيم کرد.ان شاء الله ولي بعضي ديگر به اين مفسرين اشکال کرده اند، که در آيه مورد بحث که تعبير به انزال - يعني نازل شدن يک پارچه - فرموده دنبالش فرموده: "هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان" به اين منظور نازل شده که بايد هدايتگر مردم و فارق ميان حق و باطل باشد، و دلائلي روشن از هدايت ارائه دهد، و اين معنا با نازل شدن به آسمان دنيا نمي سازد، چون بنا بر اين
تفسير قرآن کريم سالها در آسمان دنيا بود، در حالي که هدايتگر براي مردم نبود.
بعضي ديگر از اين ايراد پاسخ داده اند به اينکه هدايت بودن قرآن البته به اين معنا که مي تواند هادي مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق ميان حق و باطل باشد، معنائي است که منافات ندارد با اينکه چند سالي در آسمان دنيا بدون هدايت فعلي و خلاصه راکد مانده باشد، تا وقتي زمان به کار افتادنش رسيد از آسمان به زمين نازل
گردد، و نظائر آن بسيار است، مانند قوانيني که از مجلس قانونگذاري گذشته تا هر وقت زمان بکار بردن فلان ماده اش رسيد آنرا به کار ببرند، و از قوه به فعليت در آورند.
اين بود پرسش و پاسخهائي که پيرامون آيه کرده اند، و ليکن حق مطلب اين است که حکم قوانين و دستورات با حکم خطاباتي که متوجه اشخاص مي شود فرق دارد، در خطابات بايد قبل از صدور خطاب مخاطبي باشد، هر چند به مدتي اندک آنگاه به او خطاب کنند، و معنا ندارد خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن کريم از اين خطابها بسيار است، مانند خطاب در آيه: "قد سمع الله قول التي تجادلک في زوجها و تشتکي الي الله و الله يسمع تحاورکما" (3).
و خطاب در آيه: "و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و ترکوک قائما". (4) و آيه: "رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه، فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلوا تبديلا". (5) که در اين سه آيه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبيني است که قبل از خطاب وجود داشته اند.
علاوه بر اينکه در قرآن کريم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد که ناسخ و منسوخ هر دو در يک زمان نازل شوند.
بعضي از مفسرين پاسخ داده اند که مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول آن قسمتي از قرآن است که در رمضان نازل شده.
ولي اين جواب هم درست نيست، براي اينکه مشهور در نزد مفسرين اين است که رسولخدا ص که مبعوث به قرآن بوده در روز بيست و هفتم از ماه رجب مبعوث
شده، و بين رجب تا رمضان بيش
از يک ماه فاصله است، آن وقت چگونه ممکن است در اين مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالي باشد.
از اينهم که بگذريم آيه هاي اول سوره"علق"شهادت مي دهد که اين سوره اولين سوره اي بوده که نازل شده، و در اولين روز بعثت نازل شده، و همچنين سوره"مدثر"شهادت مي دهد که در روزهاي اول دعوت نازل شده، و به هر حال بسيار بعيد است که اولين آيه نازل، در ماه رمضان باشد علاوه بر اينکه جمله مورد بحث که مي فرمايد: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"دلالت صريحي ندارد بر اينکه مراد از قرآن اولين قسمت نازل آن باشد، پس حمل آيه بر اولين جزء نازل آن حملي است بدون دليل.
و نظير اين آيه در دلالت بر اينکه قرآن در يک زمان نازل شده آيه: "و الکتاب المبين انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين" (6) و آيه: "انا انزلناه في ليلة القدر" (7) مي باشد چونکه از اين آيات بر مي آيد همه قرآن در يک زمان نازل شده، و ظاهر آنها نمي سازد با اينکه منظور نزول اولين قسمت نازل آن باشد، و يا منظور اولين روز انزال آن باشد، قرينه اي هم در کلام نيست که بخاطر آن قرينه بتوانيم دست از ظاهر آن برداريم.
نچه در اين باره از تدبر در آيات کتاب استفاده ميشود
و آنچه از تدبر در آيات کتاب بر مي آيد مطلبي ديگر غير از همه اين مطالب است، چون در آياتي که مي گويد قرآن در ماه رمضان و يا در شبي از شبهاي آن نازل شد تعبير به انزال آمده، که دلالت بر نازل کردن يکپارچه قرآن دارد، و در هيچ يک از آنها تعبير به تنزيل نيامده،
مثلا يکجا فرموده: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (8) جاي ديگر فرموده: "حم و الکتاب المبين انا انزلناه في ليلة مبارکة" (9) ، و در جاي ديگر فرموده: "انا انزلناه في ليلة القدر" (10).
و اين تعبير و نازل شدن يکپارچه به دو اعتبار مي تواند باشد، يکي به اعتبار اينکه مجموع و روي هم رفته قرآن و يا بعضي از آن يکپارچه و يک دفعه نازل شده هر چند که تک تک آياتش به تدريج نازل شده باشد، همچنانکه در مورد باران با اينکه قطره قطره نازل مي شود، ولي به اعتبار اينکه مجموع بارانها و قطرات مفيد فائده بوده تعبير مي کند به اينکه"کماء انزلناه
من السماء" (11) و نيز بهمين اعتبار فرموده: "کتاب انزلناه اليک مبارک ليدبروا آياته" (21).
دوم به اعتبار اينکه کتاب ماوراي آنچه ما با فهم عادي خود از آن مي فهميم، که معلوم است فهم عادي ما مستلزم آن است که آياتش را جدا جدا تدبر کنيم، و خود هم جدا جدا و به تدريج نازل شود، حقيقت ديگري دارد که به لحاظ آن حقيقت امري واحد و غير تدريجي است، و نزولش به انزال - يک دفعه - است، نه تنزيل(نزول بتدريج).
و همين اعتبار دومي از آيات کريمه قرآن استفاده مي شود مانند آيه: "کتاب احکمت آياته ثم فصلت من لدن حکيم خبير" (13) چون کلمه"احکمت"از احکام است و احکام در مقابل "تفصيل"است، و تفصيل عبارت است از اينکه کتاب را فصل فصل و قطعه قطعه کنند، در نتيجه احکام به معناي آن است که به نحوي باشد که جزء جزء نداشته و اجزايش از يکديگر متمايز نباشد، چون همه اش به يک معنا بر
مي گردد، که آن معنا جزء و فصل ندارد و آيه شريفه صريح است در اينکه اين تفصيل که ما امروز در قرآن مشاهده مي کنيم تفصيلي است که بعدها به قرآن داده شده، و گرنه در آغاز محکم و بدون جزء و فصل بوده.
از اين آيه روشن تر، آيه"و لقد جئناهم بکتاب فصلناه علي علم هدي و رحمة لقوم يؤمنون. هل ينظرون الا تاويله يوم ياتي تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق" (14).
و آيه"و ما کان هذا القرآن ان يفتري من دون الله، و لکن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الکتاب لا ريب فيه من رب العالمين"تا آنجا که مي فرمايد: "بل کذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله" (15) چه از اين آيات و مخصوصا آيه شريفه سوره يونس به خوبي استفاده مي شود که مساله تفصيل و جداسازي امري است که بعدها بر کتاب خدا عارض شده است و قبلا به اين صورت نبوده.
پس کتاب به خودي خود چيزي است، و تفصيلي که عارض بر آن شده چيزي ديگر، و کفاري که کتاب را تکذيب کردند تکذيبشان مربوط به تفصيل کتاب است، و ناشي از اين است که فراموش کردند اين تفصيل به چه چيز برگشت مي کند و به زودي در قيامت مي فهمند و جز فهميدن چاره اي ندارند، آن وقت پشيمان مي شوند در حالي که پشيماني سودي برايشان نداشته، و راه گريزي هم ندارند، و اين آيه اشعاري هم به اين معنا دارد که کتاب اصلي تاويل کتاب خواندني يعني قرآن است.
از آيه مورد بحث روشن تر اين آيه شريفه است: "حم و الکتاب المبين، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم
تعقلون و انه في ام الکتاب لدينا لعلي حکيم" (16) چون اين آيه ظهور در اين معنا دارد که قرآن قبلا در کتاب مبيني بوده که خواندني و عربي نبوده، و بعدها خواندني و عربي شده، و لباس الفاظ آنهم به واژه عربيت پوشيده، تا مردم آن را بفهمند و گرنه همين کتاب قبلا در "ام الکتاب"، که نزد خدا مقامي بلند داشته است، بوده مقامي که دست خرد بدان نمي رسد، کتابي که حکيم است، يعني مانند کتاب قرآن آيه آيه و سوره سوره نيست.
و آيات شريفه"فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن کريم، في کتاب مکنون، لا يمسه الا المطهرون، تنزيل من رب العالمين" (17 نيز در سياق آيه سوره زخرف است، چون از ظاهر آن به خوبي بر مي آيد، قرآن کريم در کتاب مکنون و پنهان از ديد بشر قرار داشته، در کتابي که جز پاکان کسي با آن تماس ندارد، و از آن کتاب که نزد رب العالمين است نازل شده است، و اما قبل از نازل شدن موقعيتي در کتاب مکنون داشته، مکنون از اغيار همان که در آيه سوره زخرف ام الکتابش خوانده، و در سوره بروج لوح محفوظش ناميده و فرموده: "بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ" (18) بلکه اين لوح از اين جهت محفوظ است که دگرگونگي در آن راه ندارد، و معلوم است قرآني که بايد به تدريج نازل شود(چون به عالمي نازل مي شود که زمان و تدرج بر همه آن حاکم است)هرگز از ناسخ و منسوخ و از تدريج خالي نيست و اين تدرج خود نوعي تبدل است، پس کتاب مبين که
اصل قرآن است و خالي از تفصيل و تدرج است، امري است غير اين قرآن نازل شده، و قرآن به منزله لباسي ست براي آن امر.
و همين معنا يعني اينکه قرآن، نازل شده و بشري شده کتاب مبين(که ما آن را حقيقت کتاب مي ناميم)باشد، و به منزله لباسي باشد براي اندام صاحب لباس، و مثال باشد براي حقيقت و نيز به منزله مثل باشد براي غرض صاحب کلام، خود مصحح آن است که احيانا آن حقيقت را هم قرآن بناميم همچنانکه در آيه شريفه: "بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ" (19) و آياتي ديگر اين تعبير آمده، و همين نکته باعث مي شود که آيه: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (20) ، و آيه"انا انزلناه في ليلة القدر" (21) ، و آيه"انا انزلناه في ليلة مبارکة" (22) را که دلالت دارند بر اينکه قرآن يک دفعه نازل شده حمل کنيم بر نازل شدن حقيقت قرآن، يعني کتاب مبين، بر قلب رسولخدا ص در يک شب، همچنانکه همين قرآن بعد از آنکه بشري و خواندني و مفصل شد، تدريجا در مدت بيست و سه سال دعوت نبويه نازل شده است.
اين نزول تدريجي از آيات زير استفاده مي شود: "و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليک وحيه" (23) و آيات: "لا تحرک به لسانک لتعجل به، ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قراناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه" (24) چون از اين آيات بر مي آيد که رسولخدا ص مي دانسته چه آيه اي بر او نازل مي شود، و به همين جهت قبل از آنکه وحي آيه اي تمام شود او از پيش، آيه را مي خوانده، و خداي تعالي
از اين کار نهيش فرمود، که ان شاء الله توضيحش در جاي مناسب خواهد آمد.
و سخن کوتاه آنکه: اگر کسي در آيات قرآني تدبر و دقت کند هيچ چاره اي جز اين ندارد که اعتراف کند به اينکه آيات قرآني دلالت دارد بر اينکه اين قرآني که تدريجا بر رسول
خدا ص نازل شده متکي بر حقيقتي است متعالي و بس بلند که عقول عامه بشر قاصر از درک آن، و دست افکار ملوث به لوث هوسها و قذارتهاي ماده شان از رسيدن به آن حقيقت کوتاه است، و اينکه نخست اين حقيقت بر رسولخدا ص نازل شده بود و به وي تعليم داده بود که منظورش از کتاب(که بعدا تدريجا نازل مي شود)چيست.و ما ان شاء الله در بحث پيرامون تاويل و تنزيل در تفسير آيه شريفه: "هو الذي انزل عليک الکتاب منه آيات محکمات" (25) باز در اين باره سخن خواهيم گفت.
اين آن مطلبي است که گفتيم با دقت و تدبر از آيات کريمه قرآن به دست مي آيد بله محدثين که کارشان تنها نقل حديث است و نيز علماي علم کلام و همچنين علماي مادي اين عصر از آنجا که منکر ماوراي ماده و محسوساتند ناگزير شده اند اين آيات و نظائر آن را که دلالت دارند بر اينکه مثلا قرآن هدايت و رحمت و نور و روح و مواقع نجوم و کتاب مبين است، و يا در لوح محفوظ و نازل از ناحيه خدا است، و يا در صحف مطهره است، و يا تعبيرات ديگري که از قرآن شده، همه را حمل کنند بر اقسامي از استعاره و مجازگوئي، و با اين عمل خود قرآن را همپايه يک
کتاب شعري کرده اند، (که به قول معروف هر چه گزافي تر و دروغ تر باشد شيرين تر و شيواتر است).
گفتار بعضي از اهل بحث در توجيه نزول قرآن در ماه رمضان
بعضي ديگر از اهل بحث و تحقيق در معناي اينکه چگونه ممکن است قرآن در ماه رمضان نازل شده باشد؟ گفتاري دارد که خلاصه اش از نظر خواننده مي گذرد.
هيچ شکي نيست در اينکه بعثت رسولخدا ص قرين و توام با نزول اولين بخش آن بوده، و در آن بخش به وي دستور داده که مردم را تبليغ و انذار کن، از سوي ديگر در اين نيز هيچ شکي نيست که بعثت و نزول اولين بخش قرآن، در شب اتفاق افتاده، براي اينکه آيه شريفه:"انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين" (26) ،صريحا مي فرمايد: که قرآن در شب نازل شده، و باز شکي نيست که آن شب از شب هاي رمضان بوده، براي اينکه در سوره بقره آيه 185مي فرمايد:"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن".
پس تا اينجا هيچ شکي نيست تنها گفتگو در اين است که منظور اين آيات تمام قرآن است يا بعضي از آن؟در پاسخ از اين سؤال مي گوئيم: گو اينکه همه قرآن در يک شب نازل نشده، اما همينکه سوره حمد که مشتمل بر بسياري از معارف قرآن است در يک شب نازل شده، مثل اين است که همه قرآن در يک شب نازل شده باشد، و بهمين اعتبار مي شود گفت: (ما قرآن را در فلان شب نازل کرديم).
پاسخ ديگري که مي توان گفت اينکه: کلمه قرآن همانطور که بر همه آيات بين دو جلد اطلاق مي شود، بر بعض از آن نيز اطلاق مي گردد، همانطور که بر ساير کتب آسماني
از قبيل تورات و انجيل و زبور نيز اطلاق مي گردد، و اين خود اصطلاحي است از قرآن کريم.
آنگاه اضافه کرده: که اولين بخشي که نازل شده"اقرء باسم ربک الذي خلق..." (27) است که در شب بيست و پنجم رمضان نازل شد، در حالي که رسول خدا ص در وسط بيابان بود، و به طرف خانه خديجه مي آمد، همينکه اين آيات به وي وحي شد به خاطرش رسيد از جبرئيل بپرسد: چگونه پروردگار خود را ياد کند، دوباره جبرئيل خود را به وي نشان داد و تعليمش داد که بگويد: "بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين"تا آخر سوره حمد، و سپس کيفيت نماز را به او ياد داد، و از نظرش غائب شد، رسول خدا ص به خود آمد در حالي که اثري از جبرئيل نيافت، تنها از آنچه ديده بود، تعبي و کوفتگي در خود احساس کرد، تعبي که همواره بعد از ديدن جبرئيل به او دست مي داد، و چون اولين بار بود که به چنين منظره اي بر مي خورد و نمي دانست که از طرف خدا مبعوث به نبوت و هدايت خلق شده، لذا وقتي به خانه درآمد از شدت خستگي آن شب را تا به صبح خوابيد، صبح آن شب مجددا فرشته وحي نزد او برگشت و اين سوره را بر او نازل کرد:
"يا ايها المدثر قم فانذر". (28)
آنگاه مفسر نامبرده مي گويد پس معناي نازل شدن قرآن همين نازل شدن سوره حمد است، که در ماه رمضان و مصادف با شب قدر نازل شده، و اما آنچه در کتب شيعه ديده مي شود که بعثت در روز بيست و هفتم رجب بوده، رواياتي است که
علاوه بر اينکه جز در بعضي از کتب شيعه که تاريخ تاليفش جلوتر از قرن چهارم هجرت نيست، يافت نمي شود مخالف کتاب خدا نيز هست، چون متوجه شديد که کتاب خدا نزول قرآن را در ماه رمضان دانسته.
سپس اضافه مي کند: که در اين ميان روايات ديگري هست مؤيد آن روايات که مي گويد معناي نزول قرآن در ماه رمضان اين است که قرآن قبل از بعثت رسولخدا ص يک جا از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شد، و جبرئيل آن را در بيت المعمور به ملائکه املاء کرد، تا آنکه بعد از بعثت به تدريج بر رسول خدا ص نازل شد.
و اين روايات اوهامي است خرافي که دست اجانب آنها را با روايات اسلام آميخته
کرده و به چند جهت مردود است، 1 - مخالف کتاب خدا هستند 2 - لوح محفوظ را جزء ماوراي طبيعت دانسته در حالي که لوح محفوظ عبارت است از عالم طبيعت و بيت المعمور عبارت است از کره زمين، که با سکونت بشر معمور و آباد گشت، اين بود خلاصه گفتار آن مفسر.
توضيح بي پايگي و واهي بودن آن گفتار
مؤلف: من نمي دانم کدام يک از جملات اين مفسر که سراسر آن فاسد است قابل اصلاح است تا به وجهي از وجوه با حق و حقيقت منطبق شود، چون در چنين صورتي قضيه شبيه مثل معروف مي شود که مي گويند وصله از خود جامه بيشتر است.
زيرا اولا اين افسانه که وي از پيش خود در باره بعثت درست کرده و يا اينکه گفته اولين بخش نازل شده چيست"اقرء باسم ربک"وقتي نازل شد که رسول خدا ص در راه بود، و بعد از آن سوره حمد نازل
شد، و آنگاه نماز را به آن جناب تعليم داده و آن حضرت داخل خانه شد و از خستگي به خواب رفت، و صبح آن شب سوره مدثر نازل شده، امر به تبليغش نمود همه اينها مطالبي است که نه آيه محکمه دلالت بر آن دارد، و نه سنت قائمه، بلکه تنها و تنها قصه اي است تخيلي که نه با کتاب موافق است و نه با حديث، و بيان ناسازگاريش خواهد آمد.
و ثانيا وي گفته: که بطور مسلم بعثت و نزول قرآن و امر به تبليغ هر سه مقارن هم اتفاق افتاد، و در مقام تفسير و توضيح اين سخن گفته است: نبوت با نزول قرآن آغاز شد و رسولخدا ص تنها در يک شب نبي و غير رسول بود، و صبح همان شب به مقام رسالت هم رسيد، چون سوره"مدثر"او را امر به تبليغ نمود، ولي اين مفسر هرگز نمي تواند بر طبق گفته هاي خود دليلي از کتاب يا سنت بياورد، و عجب اينجا است که مساله را از مسلمات گرفته، در حالي که چنين نيست اما از نظر سنت مسلم نيست براي اينکه کتب سنت چه آنها که علماي اهل سنت تاليف کرده اند، و چه آنها که علماي اماميه تاليف کرده اند، همه بعد از دو قرن و بيشتر از عصر رسولخدا ص تدوين شده اند، هر چند که مفسر نامبرده اين اشکال را منحصرا به کتب شيعه وارد دانسته، ولي تمامي کتب عامه نيز اينطور بوده اند، اگر در روايات شيعه دسيسه شده باشد.در روايات عامه نيز شده است و اما کتب تاريخ علاوه بر اينکه متعرض اين جزئيات نشده احتمال دسيسه در آنها بيشتر است، و اگر بيشتر
هم نباشد حداقل مانند کتب حديث در معرض آن بوده است.
و اما کتاب خدا که براي هر اهل فني روشن است که دلالت آيات آن بر مساله بعثت قاصرتر از دلالت روايات است، بلکه مي توان گفت آيات قرآن بر خلاف آنچه مفسر نامبرده در مساله بعثت گفته دلالت دارد، و رسما افسانه و بافته هاي او را تکذيب مي کند، چون سوره علق بطوريکه اهل حديث گفته اند و به شهادت پنج آيه اول آن اولين سوره اي بوده که بر رسولخدا ص نازل شده، و احدي از مفسرين نگفته و حتي احتمالش را هم نداده که تکه تکه نازل شده باشد، و حداقل احتمال مي دهيم که يک باره نازل شده باشد، مشتمل بر اين نکته است که رسولخدا ص در انظار مردم نماز مي خوانده، و بعضي از مردم او را از اين کار نهي مي کردند، و در مجالس قريش از او بدگوئي مي کرده اند، و اگر قبل از سوره علق قرآن بر آن جناب نازل نشده بود، پس رسول خدا ص چگونه نماز مي خوانده، و در نمازش چه مي گفته؟سوره علق هم از نماز به غير از امر سجده که دستوري ديگر نداده، پس معلوم مي شود آن جناب قبل از سوره علق نمازي داشته و کساني بوده اند که آن جناب را از نماز نهي مي کرده اند، و از نهي خود دست بردار نبوده اند، مگر اينکه بگوئي منظور از اين نمازگزار شخصي ديگر غير از رسولخدا ص است، و اين حرف بطلانش روشن است، براي اينکه در آخر سوره به خود آن جناب خطاب نموده مي فرمايد: "کلا لا تطعه"آن کسي را که به تو مي گويد نماز مخوان اطاعت مکن، بلکه همچنان خدا را
سجده کن، و به او نزديک شو.
اينک آياتي از همين سوره که دلالت بر بطلان قول مزبور دارد: "ارايت الذي ينهي عبدا اذا صلي ارايت ان کان علي الهدي.او امر بالتقوي.ارايت ان کذب و تولي.ا لم يعلم بان الله يري؟.کلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية.ناصية کاذبة خاطئة.فليدع ناديه.سندع الزبانية.
کلا لا تطعه و اسجد و اقترب." (29) پس از اين سوره استفاده مي شود که رسولخدا ص قبل از نازل شدن اولين سوره از قرآن هم نماز مي خوانده، و خود بر طريق هدايت بوده و احيانا ديگران را هم امر به تقوا مي کرده، و اين همان نبوت است، ولي رسالت نيست، و بهمين جهت اين وضع آن جناب را انذار نناميده، پس آن جناب قبل از بعثت هم نبي بوده، و نماز مي خوانده، با اينکه هنوز قرآن بر او نازل نشده بود، و سوره حمد که جزء نماز است نيامده، و مامور به تبليغ نشده بود.
و اما سوره حمد، مدتها بعد از بعثت نازل شد، و اگر نزولش بلا فاصله بعد از سوره علق بود، و بقول اين مفسر در قلب رسولخدا ص خطور کرده بود جا داشت بفرمايد: "قل بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين..."و يا بفرمايد: "بسم الله الرحمن الرحيم قل الحمد لله رب العالمين...".
مترجم: (چون سوره علق به عبارتي آغاز شده که معناي"قل"را مي دهد اگر سوره حمد هم بلا فاصله با آن سوره نازل شده بود بايد کلمه"قل"و يا"اقرء"در اول آن قرار مي داشت).
و نيز لازم بود که در اين سوره گفتار در جمله"مالک يوم الدين"تمام شود زيرا بقيه سوره از غرض بيگانه است از طرفي ختم شدن سوره در جمله"مالک يوم الدين"از نظر بلاغت قرآن
شريف مناسب تر و لايق تر بود.
بله در سوره حجر که به شهادت مضامين آياتش از سوره هاي مکي است و بيانش خواهد آمد فرموده: "و لقد آتيناک سبعا من المثاني و القرآن العظيم" (30) و مراد از کلمه" سبع مثاني"سوره حمد است که در آيه شريفه در مقابل قرآن عظيم قرار گرفته و اين منتها درجه تجليل و تعظيم از سوره حمد است و ليکن با همه اين احوال سوره حمد قرآن ناميده نشده بلکه هفت آيه از آيات قرآن معرفي شده به دليل اينکه آيه: "کتابا متشابها مثاني" (31) همه قرآن مثاني خوانده شده و در آيه سوره حجر سوره حمد هفت عدد از آن مثاني خوانده شده.
و با اين حال از آنجا که سوره حجر مشتمل بر نامي از سوره حمد است معلوم مي شود سوره حمد قبل از سوره حجر نازل شده.
و نيز از آنجائي که سوره حجر مشتمل بر آيه"فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشرکين انا کفيناک المستهزئين..." (32) مي فهميم که رسولخدا ص مدتي دست از انذار کشيده بود و در اين آيه مجددا مامور بدان شده که مي فرمايد: "فاصدع"پس از سوره حجر دو چيز استفاده شد يکي ترک انذار و ديگر نزول سوره حمد قبل از آن و شما از کجا ثابت مي کنيد که نزول حمد قبل از ترک انذار بوده؟.
و اما سوره مدثر و مطالبي را که مشتمل است چون آيه"قم فانذر"اگر گفته شود همه آن يک باره نازل شده حال آيه: "قم فانذر"حال آيه: "فاصدع بما تؤمر"در سوره حجر است و نيز حال جمله"و اعرض عن المشرکين"در سوره حجر حال جمله"ذرني و من خلقت وحيدا"در
سوره مدثر است و هر دو مضموني
نزديک به هم دارند، از هر دو فهميده مي شود اولا کساني مزاحم دعوت رسول خدا ص بوده اند و در ثاني رسول خدا ص مدتي انذار را تعطيل کرده بود.
و چنانچه سوره مدثر قطعه قطعه نازل شده باز از سياق آن بر مي آيد که تنها صدر آن در آغاز رسالت نازل شده و بقيه بعد از تعطيل انذار آمده است.
و ثالثا اينکه مي گويد: (رواياتي که مي گويد قرآن قبل از بعثت و يکپارچه در شب قدر از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شده و بعد از بعثت به تدريج از بيت المعمور بر رسول خدا ص نازل مي شده رواياتي است جعلي و خرافي چون مخالف کتاب است و مضموني مستقيم ندارد، بلکه مراد از لوح محفوظ عالم طبيعت و مراد از بيت المعمور کره زمين است)گفتاري است خطا و افتراء و به دليل اينکه اولا: ظاهر هيچ آيه اي از آيات قرآن مخالف با اين روايات نيست و بيانش از نظر خواننده گذشت.
و ثانيا: در روايات نامبرده نفرموده اند: قرآن قبل از بعثت، يک جا به بيت المعمور نازل شد، و کلمه يک جا را مفسر نامبرده در اثر دقت نکردن در روايات اضافه کرده و ثالثا: تفسير لوح محفوظ به عالم طبيعت تفسيري است بسيار زشت و خنده آور، و ما نمي دانيم بنا به گفته وي به چه مناسبت عالم طبيعت در کلام خدا لوح محفوظ خوانده شده؟، آيا از اين جهت است که عالم طبيعت از تغير و دگرگوني محفوظ است؟که عالم طبيعت جاي همه دگرگوني ها است چون عالم حرکات است و ذوات موجودات سيال و صفاتشان هر لحظه در تغيير است.
و يا از اين جهت لوح محفوظ خوانده شده
که تکوينا و يا تشريعا از فساد و تباهي محفوظ است؟که اين نيز خلاف واقع است، براي اينکه عالم طبيعت عالم کون و فساد است. و يا بدين جهت بوده که از اطلاع اغيار محفوظ است يعني غير اهل اطلاع کسي از اسرار آن آگاه نيست همچنانکه آيه شريفه: "انه لقرآن کريم في کتاب مکنون لا يمسه الا المطهرون" (33) خبر مي دهد؟که اين نيز صحيح نيست براي اينکه ادراک هر صاحب ادراکي نسبت به عالم طبيعت يکسان است.
و بعد از همه اين اشکالات اشکال مهمي که به وي وارد است اين است که اين مفسر در توجيه نازل شدن قرآن در ماه رمضان هيچ وجه صحيحي که هم در جاي خود صحيح باشد، و هم لفظ آيه آن را بپذيرد، نياورده، چون خلاصه گفتارش اين شد که معناي جمله"انزل فيه القرآن"اين است که"کانما انزل فيه القرآن"يعني گويا قرآن در ماه رمضان نازل شده و
معناي آيه"انا انزلناه في ليلة""کانا انزلناه في ليلة"است، يعني گويا ما قرآن را در يک شب نازل کرديم، و حال آنکه نه اهل لغت چنين معنائي از چنين عبارتي مي فهمد، و نه اهل عرف و آشناي به سياق کلام.
و اگر جايز باشد کسي بگويد نزول قرآن در شب قدر به خاطر نزول سوره حمد است، که مشتمل بر رؤوس مطالب قرآن است، بايد جايز باشد که ديگري بگويد معناي نزول قرآن نزول همه آن، يعني اجمال معارف آن است بر قلب رسولخدا ص، و هيچ مانعي هم ندارد که کسي اين حرف را بزند و بيانش در سابق گذشت.
البته در گفتار مفسر نامبرده اشکالهاي ديگري نيز هست، که چون بيرون از غرض ما بود متعرض آنها نشديم.
"هدي للناس
و بينات من الهدي و الفرقان"
مورد استعمال کلمه"ناس"
کلمه ناس - که عبارت است از طبقه پائين افراد جامعه که سطح فکرشان نازلترين سطح است، بيشتر در همين طبقه اطلاق مي شود چنانکه آيه: "و لکن اکثر الناس لا يعلمون" (34) و آيه: "و تلک الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون" (35) اطلاق گرديده، معلوم مي شود ناس معنائي اعم از علما و غير علما دارد.
و اين اکثريت همانهايند که اساس زندگيشان بر تقليد است و خود نيروي تشخيص و تميز در امور معنوي به وسيله دليل و برهان را ندارند، و نمي توانند از راه دليل ميان حق و باطل را تشخيص دهند، مگر آنکه کسي ديگر ايشان را هدايت نموده حق را بر ايشان روشن سازد، و قرآن کريم همان روشنگري است که مي تواند براي اين طبقه حق را از باطل جدا کند، و بهترين هدايت است.
اما خواصي از مردم که در ناحيه علم و عمل تکامل يافته اند، و استعداد اقتباس از انوار هدايت الهيه و اعتماد به فرقان ميان حق و باطل را دارند، قرآن کريم براي آنان بينات و شواهدي از هدايت است، و نيز براي آنان جنبه فرقان را دارد، چون اين طبقه را به سوي حق هدايت نموده، حق را برايشان مشخص مي کند، و روشن مي کند که چگونه بايد ميان حق و باطل فرق گذاشت، همچنانکه فرمود: "يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام، و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي صراط مستقيم". (36)
از اينجا علت اينکه چرا ميان"هدي"و ميان"بينات من الهدي"مقابله انداخت؟روشن مي گردد، چون مقابله ميان آن دو مقابله ميان عام و خاص است، قرآن براي
بعضي افراد هدايت، و براي بعضي ديگر بيناتي از هدايت است.
"فمن شهد منکم الشهر فليصمه"
کلمه"شهادت"به معناي حاضر بودن در جريان، و اطلاع يافتن از آن است، (وقتي مي گوئيم من در وقوع فلان امر شاهد بودم، يعني حاضر بودم، و در نتيجه حضورم از جريان اطلاع يافتم)، و شاهد ماه رمضان بودن، به اين معنا است که انسان همچنان زنده و هوشيار بماند، تا ماه رمضان فرا رسد، و آدمي از فرا رسيدنش آگاه شود، و اين شهادت هم نسبت به تمامي ماه صادق است، و هم نسبت به بعضي از آن، (مانند اينکه آدمي در اوائل ماه، مسافر باشد و در اواخر آن حاضر شود)و اما اينکه مراد از شهود شهر اين باشد که انسان شاهد رؤيت هلال رمضان باشد در حالي که مسافر هم نباشد، صحيح نيست چون دليلي در لفظ آيه بر آن نيست، بله از راه ملازمه آنهم در بعضي از اوقات و به کمک قرائن مي توان چنين معنائي را بر آيه تحميل کرد، و ليکن در آيه هيچ قرينه اي بر اين معنا وجود ندارد.
پي نوشت ها:
1)ما آن را(قرآن را)کتابي خواندني و عربي کرديم باشد که شما درکش کنيد."سوره زخرف آيه 3"
2)و قرآني که آن را قسمت قسمت کرديم تا کم کم بر مردمش، بخواني و به تدريج نازلش کرديم."سوره اسراء آيه 106"
3)خدا سخن آن کس که در باره همسرش با تو مجادله مي کرد و به خدا شکوه مي کرد شنيد، و خدا همه گفتگوي شما را مي شنود."سوره مجادله آيه 1"
4)و چون تجارت يا لهوي مي بينند تو را در وسط سخن در حالي که ايستاده اي رها مي کنند."سوره جمعه آيه 11"
5)مرداني که عهد خود را که با خدا
بسته اند وفا مي کنند، بعضي از ايشان عمرشان سرآمده، و بعضي ديگر منتظر سرآمدن عمرند، و کمترين گوشه اي از عهد خود را دگرگون نمي سازند."سوره احزاب آيه 23"
6)سوگند به کتاب روشنگر که ما آن را در شبي با برکت نازل کرديم، که ما همواره کار بيم رساني را داشته ايم."سوره دخان آيه 3"
7)ما آن را در شب قدر نازل کرديم."سوره قدر آيه 1"
8)سوره بقره آيه 185
9)سوره دخان آيه 3
10)سوره قدر آيه 1
11)مثل آبي که ما آن را از بالا نازل کرده ايم."سوره يونس آيه 24"
12)کتابي که ما نازلش کرديم بر تو کتابي پر برکت تا در آياتش تدبر کنند."سوره ص آيه 29"
13)کتابي است که قبلا نزد حکيم خبير، فشرده بود، و سپس آياتش از هم جدا شد."سوره هود آيه 1"
14)محققا براي آنها کتابي آورده ايم که از روي علم تفصيل داديم کتابي که هدايت و رحمت است براي قومي که ايمان آورند آيا جز تاويل آن را منتظرند روزي که تاويلش بيايد آنها که از پيش آن را فراموش کرده اند اقرار مي کنند که رسولان پروردگار ما به حق آمده و حق گفتند."سوره اعراف آيه 52 - 53"
15)اين کتابي نيست که بتوان به خدا افتراء زد، ليکن مصدق کتب آسماني عصر خودش و تفصيل همان کتابها است کتابي است بدون شک از ناحيه رب العالمين(تا آنجا که مي فرمايد): بلکه اينان چيزي را تکذيب مي کنند که احاطه علمي بدان ندارند، و هنوز تاويلش نيامده."سوره يونس آيه 39 - 37"
16)حم سوگند به کتاب روشنگر که ما آن را کتابي خواندني و عربي کرديم، تا شايد شما تعقل کنيد، و گرنه آن کتاب در کتابي اصلي بود، که نزد ما مقامي بلند و فرزانه دارد."سوره زخرف
آيه 1 - 4"
17)سوگند به جايگاههاي ستارگان نخورم، و آن اگر بدانيد سوگندي بزرگ است محققا قرآني است ارجمند در نامه اي نهفته، جز پاک شدگان به آن دسترسي نيابند نازل کردني از پروردگار جهانيان است."سوره واقعه آيه 80"
18)آن قرآني مجيد است که در لوح محفوظ قرار دارد."سوره بروج آيه 22"
19)بلکه آن قرآني است ارجمند در لوحي محفوظ."سوره بروج آيه 22"
20)ماه رمضان که در آن قرآن را نازل کرديم."سوره بقره آيه 185"
21)ما نازل کرديم قرآن را در شب قدر."سوره قدر آيه 1"
22)ما نازل کرديم قرآن را در شبي مبارک."سوره دخان آيه 2"
23)در قرآن قبل از تمام شدن وحيش عجله مکن."سوره طه آيه 114"
24)زبان خود را بدان حرکت مده، که به آن عجله کرده باشي، چونکه جمع آن و نيز خواندش به عهده ما است، پس همينکه آنرا خوانديم خواندنش را پيروي کن، و سپس به عهده ما است که آنرا بيان کنيم."سوره قيامت آيات 15 - 19"
25)سوره آل عمران آيه 7
26)ما نازل کرديم قرآن را در شبي مبارک و ما هستيم بيم دهندگان."سوره دخان آيه 2"
27)سوره علق آيه 1
28)اي جامه بخود پيچيده برخيز و بترسان."سوره مدثر آيه 2 - 1"
29)آيا ديدي آن کسي را که بنده اي را از اينکه نماز بخواند نهي مي کرد، تو اي نهي کننده هيچ مي داني که اگر آن بنده بر راه راست باشد، و يا به پرهيزکاري دستور دهد، ديگر جا ندارد که تو او را از نمازش نهي کني، اي پيامبر تو بگو آيا مي داني آن نهي کننده را که اگر تو را تکذيب کند، و از تو روي بگرداند چه کيفري خواهد داشت؟ راستي آيا او نمي داند که خدا رفتار او
را مي بيند، و از قصد او اطلاع دارد؟بداند که جريان به اين سادگي ها نيست اگر از آزار پيامبر دست برندارد موي پيشاني او را که موي پيشاني مردي دروغگو و خطاکار است خواهيم گرفت، پس بايد اهل مجلس و قبيله و عشيره خود را بخواند، تا او را ياري دهند ما هم به زودي زبانه دوزخ را عليه او خواهيم خواند، تا او را فراگيرد.نه چنان است فرمان او مبر و نماز را ترک مکن همچنان سجده کن و نزديک شو."سوره علق آيه 19"
30)و همانا تو را هفت آيه و اين قرآن بزرگ را داديم."سوره حجر آيه 87"
31)سوره زمر آيه 23
32)آنچه را دستور داده اي آشکار کن و از مشرکان روي گردان."سوره حجر آيه 95"
33)سوره واقعه آيه 79.
34)ولي بيشتر مردم نمي دانند."سوره روم آيه 30"
35)و اين مثلها را براي مردم مي زنيم و ليکن به جز دانايان آن را نمي فهمند." سوره عنکبوت آيه 43"
36)خداوند به وسيله قرآن کساني را که پيرو خوشنودي اويند به سوي راههاي سلامت هدايت نموده از ظلمت ها به سوي نور بيرون مي کند با اذن خودش و به سوي صراط مستقيمشان راه مي نماياند."سوره مائده آيه 16"
قبول عمل و پذيرش صالح(1)
رسول خدا (ص) در خطبه شعبانيه مي فرمايد: «انفاسکم فيه تسبيح » نفس هاي شما در اين ماه خود تسبيح است، هر نفسي که مي کشيد مثل آن است که گفته باشيد «سبوح قدوس » . «و نومکم فيه عبادة » خوابتان در اين ماه عبادت است . «و اعمالکم فيه مقبولة » کارهاي جزيي را که انجام مي دهيد خدا قبول مي کند . قبولي عمل مقدمه است براي اين که خداوند خود انسان را قبول فرمايد . لذا در قرآن کريم دو نمونه تعبير دارد:
1
- اين که خداوند عمل عده اي را قبول مي کند .
2 - خدا عده اي را قبول مي کند، نه اين که فقط عمل آنان قبول شود . چون گروهي عمل صالح دارند و گروهي خود صالح هستند . آنان که جزء «الذين آمنوا و عملوا الصالحات » هستند يعني کارهاي خوب دارند ولي هنوز به آن مقام نرسيده اند که ذات و گوهرشان خوب بشود، احيانا ممکن است در معرض خطر باشند، اما دسته دوم، جزء صالحين هستند، مثل ابراهيم خليل که قرآن در شانش مي فرمايد: «و انه في الآخرة لمن الصالحين » صالح يعني کسي که گوهر ذاتش شايسته شده است . اينها را خدا قبول مي کند . يا قرآن راجع به حضرت مريم اين تعبير را دارد «فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا» خداي کريم، مريم را قبول کرد . پس کاري کنيم که خداي کريم خود ما را قبول کند .
ماه مبارک، ماه محاسبه
براي گروهي آغاز سال، اول فروردين است . يک نوجوان اول فروردين تلاش مي کند براي خود لباس نو تهيه کند . درخت ها اول سالشان فروردين است که لباس هاي نو و تازه در بر مي کنند . اول سال کشاورز پاييز است، که درآمد مزرعه را حساب مي کند . تاجر و صنعتگر، هر کدام فرصت ديگري را به عنوان اول سال تعيين مي کنند . مرحوم سيد بن طاوس مي گويد: «اهل سير و سلوک اول سالشان رمضان است »(2)حساب ها را از ماه مبارک تا ماه مبارک بعد بررسي مي کنند که ماه مبارک گذشته چه درجه اي داشته و امسال در چه درجه اي است . ماه مبارک براي سالکان الي الله ماه محاسبه است . از اين رو
امام سجاد سلام الله عليه فرمود: «ماه رمضان در بين ما اقامت داشت و جاي حمد و ثنا بود، زيرا به همراه خود رحمت آورد . و رفيق بسيار خوبي براي ما بود، ما در همراهي او به نعمت هايي رسيديم . ما ربح و سودي که در اين ماه برديم، هيچ تاجري در هيچ گوشه دنيا نبرد، و هيچ کس در سراسر عالم به اندازه ما از اين ماه استفاده نکرده است .(3)
بوي دهان روزه دار
از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: خداوند به حضرت موسي وحي فرستاد که چرا با من مناجات نمي کني؟ عرض کرد: خدايا روزه دارم و در حال روزه، دهان خيلي معطر نيست . خداوند فرمود: اي موسي بوي دهان روزه دار پيش من از مشک خوشبوتر است .(4)
گرفتن روزه در روز گرم
امام صادق (ع) فرمود: اگر کسي در روز گرمي روزه بگيرد و تشنه شود، خداي سبحان هزار فرشته را موکل مي کند تا چهره او را مسح کنند و تا هنگام افطار به او بشارت دهند و هنگام افطار خداوند (عزوجل) مي فرمايد: «ما اطيب ريحک و روحک يا ملائکتي اشهدوا اني غفرت له » عجب معطري و چه بوي خوشي داري! فرشتگان من شاهد باشيد که من او را آمرزيدم .(5)
ماه رمضان، ماه دعوت به ميهماني خدا
مردم در ماه رمضان ميهمان خدايند «هو شهر دعيتم فيه الي ضيافة الله » ميهمان بايد کاري کند که صاحب خانه مي کند . روزه دار، ميهمان خدايي است که «يطعم و لا يطعم » اطعام مي کند ولي خود اطعام نمي شود، پس او هم مي تواند «يطعم و لا يطعم » باشد . اگر خداي سبحان مي بخشد و نمي گيرد،
انسان هم بايستي در اين ماه خويي پيدا کند که ببخشد و نگيرد، چون هيچ دستي بهتر از دست بخشنده و هيچ دستي بدتر از دست بگير نيست . اگر کسي تلاش و کوشش کرد که ديگران در کنار سفره او به بهشت بروند، دست او دست بخشنده است، و اگر کسي تلاش کرد که به برکت ديگران به بهشت برود، او دست گيرنده دارد .(6)
پاورقي ها:
(1).پايگاه حوزه مجله پاسدار اسلام شماره 228، گفته ها و نوشته ها.
(2). اقبال الاعمال، ص 250
(3). فرازهايي از دعاي 45 صحيفه سجاديه.
(4).روضة المتقين، ج 3، ص 229.
(5).روضة المتقين، ج 3، ص 229.
(6).کافي، ج 6، ص 294.
رمضان از چه کلمه اي ريشه گرفته شده است؟
منبع : پايگاه حوزه5487،
رمضان، نهمين ماه از ماه¬هاي قمري در تقويم اسلامي و بين ماه¬هاي شعبان و شوال است. ريشه کلمه رمضان از رمض است و رمض به معني داغي سنگ در اثر شدت حرارت تابش خورشيد(1) و به معني شدت گرما مي¬باشد.(2) در بيان علت ناميده شدن اين ماه به اين اسم گفته شده است: چون در لغت قديم، اسامي ماه¬ها را به نام آن زماني از سال که در آن قرار داشته نام گذاري ¬کرده¬اند و رمضان در موقع نام گذاري، هنگام تندي حرارت گرما واقع شده بود.(3)
رمضان تنها ماهي است که خدا از آن در قرآن نام برده است (شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًي لِلنّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدي وَ الْفُرْقانِ ، (روزه، در چند روز معدود) ماه رمضان است؛ ماهي که قرآن، براي راهنمايي مردم ، و نشانه هاي هدايت، و فرق ميان حق و باطل، در آن نازل شده است.)(4)
(i)-کتاب العين ج7ص39.
(2)-لسان العرب ج7 ص160.
(3)-لسان العرب ج7 ص160.
(4)سوره بقره آيه
185.
منبع:ترجمه الميزان،ج2، طباطبايي،سيد محمد حسين؛
اي کساني که ايمان آورده ايد روزه بر شما واجب شده همانطور که بر اقوام قبل از شما واجب شده بود شايد با تقوا شويد(183).
و اين روزهائي چند است پس هر کس از شما مريض و يا مسافر باشد بايد ايامي ديگر بجاي آن بگيريد و اما کساني که به هيچ وجه نمي توانند روزه بگيرند عوض روزه براي هر روز يک مسکين طعام دهند و اگر کسي عمل خيري را داوطلبانه انجام دهد برايش بهتر است و اينکه روزه بگيريد برايتان خير است اگر
بناي عمل کردن داريد(184).
و آن ايام کوتاه ماه رمضان است که قرآن در آن نازل شده تا هدايت مردم و بياناتي از هدايت و جدا سازنده حق از باطل باشد پس هر کس اين ماه را درک کرد بايد روزه اش بگيرد و هر کس مريض و يا مسافر باشد بجاي آن چند روزي از ماههاي ديگر بگيرد خدا براي شما آساني و سهولت را خواسته و دشواري نخواسته و منظور اينست که عده سي روزه ماه را تکميل کرده باشيد و خدا را در برابر اينکه هدايتتان کرد تکبير گفته و شايد شکرگزاري کرده باشيد(185).
بيان آيات
ويژگي هاي بياني آيات تشريع روزه
سياق اين سه آيه دلالت دارد بر اينکه: اولا هر سه با هم نازل شده اند، براي اينکه ظرف (ايام)در ابتداي آيه دوم متعلق به کلمه(صيام)در آيه اول است و جمله(شهر رمضان) در آيه سوم يا خبر است براي مبتدائي حذف شده که عبارت است از ضميري که به کلمه(اياما)بر مي گردد، و تقدير جمله(هي شهر رمضان)است و يا مبتدائي است براي خبري که حذف شده و تقديرش"شهر رمضان هو الذي کتب عليکم
صيامه"است و يا بدل از کلمه صيام در جمله (کتب عليکم الصيام)در آيه اول است، و به هر تقدير جمله(شهر رمضان)بيان و توضيحي است براي روشن کردن جمله(اياما معدودات)ايام معدوده اي که روزه در آنها واجب شده.
پس به دليلي که ذکر شد آيات سه گانه مورد بحث به هم متصل، و نظير کلام واحدي است که يک غرض را دربردارد، و آن غرض عبارت است از بيان وجوب روزه ماه رمضان.
و ثانيا دلالت دارد بر اينکه قسمتي از گفتار اين سه آيه به منزله توطئه و زمينه چيني براي قسمت ديگر آن است، يعني دو آيه اول به منزله مقدمه است براي آيه سوم، چون در آيه سوم تکليفي واجب مي شود که صاحب کلام، اطمينان ندارد از اينکه شنونده از اطاعت آن سرپيچي نکند، براي اينکه تکليف نامبرده تکليفي است که بالطبع براي مخاطب، شاق و سنگين است، و به اين منظور، دو آيه اول از جملاتي ترکيب شده که هيچ يک از آنها از هدايت ذهن مخاطب به تشريع روزه رمضان خالي نيست، بلکه در همه آنها به تدريج ذهن شنونده را به سوي آن توجه مي دهد، و به اين وسيله استيحاش و اضطراب ذهن او را از بين مي برد، و در نتيجه علاقمند به روزه مي کند، تا با اشاره به تخفيف و تسهيلي که در تشريع اين حکم رعايت شده، و نيز با ذکر فوائد و خير دنيوي و اخروي که در آن است، حدت و شدت دلخواهي و استکبار او را بشکند.
و بهمين جهت بعد از آنکه در جمله: "يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام"، مساله وجوب روزه بر مسلمانان را خاطرنشان کرد، بلافاصله فرمود: "کما کتب علي الذين
من قبلکم"و فهمانيد که شما مسلمانان نبايد از تشريع روزه وحشت کنيد، و آن را گران بشماريد، چون اين
حکم منحصر به شما نبوده، بلکه حکمي است که در امتهاي سابق نيز تشريع شده بود.(لعلکم تتقون)، يعني علاوه بر اينکه عمل به اين دستور، همان فائده اي را دارد که شما به اميد رسيدن به آن ايمان آورديد، و آن، عبارت است از تقوا، و علاوه بر اين، اين عمل که گفتيم در آن، اميد تقوا براي شما هست، همچنانکه براي امتهاي قبل از شما بود، عملي نيست که تمامي اوقات شما را و حتي بيشتر اوقاتتان را بگيرد، بلکه عملي است که در ايامي قليل و معدود انجام مي شود، (اياما معدودات)آري نکره(و بدون الف و لام)آمدن کلمه(اياما)دلالت بر ناچيزي ايام دارد، و در اينکه ايام را به وصف معدود توصيف کرد، خود اشعاري است به اهميت نداشتن آن، همچنانکه همين توصيف در آيه: "و شروه بثمن بخس دراهم معدودة" (1) مي فهماند که يوسف ع را به چند درهم ناچيز فروختند.
علاوه بر اينکه ما در تشريع اين حکم رعايت اشخاصي را هم که اين تکليف برايشان طاقت فرسا است کرده ايم، و اينگونه افراد بايد به جاي روزه فديه بدهند، آنهم فديه مختصري که همه بتوانند بدهند، و آن عبارت است از طعام يک مسکين.
"فمن کان منکم مريضا او علي سفر - تا جمله - فدية طعام مسکين"و وقتي اين عمل هم خير شما را دربردارد، و هم تا جائي که ممکن بوده رعايت آساني آن شده خير شما در اين است که بطوع و رغبت خود روزه را بياوريد، و بدون کراهت و سنگيني و بي پروا انجامش دهيد، "فمن تطوع خيرا
فهو خير له"براي اينکه عمل نيک را بطوع و رغبت انجام دادن بهتر است، از اينکه به کراهت انجام دهند.
بنابر آنچه گفته شد زمينه گفتار در دو آيه اول مقدمه است براي آيه سوم که مي فرمايد:"فمن شهد منکم الشهر فليصمه"الخ، و بنا بر اين پس جمله: "کتب عليکم الصيام"در آيه اول جمله اي است خبري که مي خواهد از تحقق چنين تکليفي خبر دهد، نه اينکه در همين جمله تکليف کرده باشد، آنطور که در آيه شريفه: "يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم القصاص في القتلي" (2) و آيه"کتب عليکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خيرا الوصية للوالدين و الاقربين" (3) تکليف کرده چون هر چند در هر سه آيه تعبير به(کتب عليکم)آمده، ليکن بين
قصاص در مورد کشتگان - در آيه دوم - و وصيت به والدين و اقرباء - در آيه سوم، و بين مساله صيام - در آيه مورد بحث فرق است، و آن اين است که قصاص در قتلي امري است سازگار با حس انتقامجوئي امري است که دلهاي صاحبان خون تشنه آن است، صاحبان خون به حکم غريزه و طبيعت نمي توانند قاتل عزيز و پاره تن خود را زنده و سالم ببينند، و نمي توانند اين معنا را تحمل کنند که نسبت به جنايتي که به ايشان شده بي اعتنائي شود، و همچنين وصيت و سفارش والدين و خويشان که مطابق با حس ترحم و شفقت و رافت به ارحام است، آنهم در هنگامي که مي خواهد بوسيله مرگ براي هميشه از آنان جدا شود.
پس قصاص و وصيت دو حکم مقبول بطبع، و موافق با مقتضاي طبيعت آدمي است، و انشاء آن احتياج به مقدمه و زمينه چيني ندارد، به خلاف
حکم روزه که عبارت است از محروميت نفوس از بزرگترين مشتهيات، و مهم ترين تمايلاتش، يعني خوردن و نوشيدن و جماع، که چون محروميت از آنها ثقيل بر طبع و مصيبتي براي نفس آدمي است.در توجيه حکمش ناگزير از اين است که قبلا براي شنوندگان - با در نظر گرفتن اينکه عموم مردمند و بيشتر مردم عوام و پيرو مشتهيات نفسند - مقدمه اي بچيند، و دلهاشان را علاقه مند بدان سازد، تا تشنه پذيرش آن شوند، بدين جهت است که گفتيم آيه: "کتب عليکم القصاص" الخ و آيه:"کتب عليکم اذا حضر احدکم الموت"الخ، انشاء حکم است، و حاجتي به زمينه چيني ندارد، به خلاف آيه: "کتب عليکم الصيام"تا آخر دو آيه که مشتمل بر هفت فقره است و خبر مي دهد از اينکه بعدها چنين حکمي انشاء مي شود.
علت تعبير به"يا ايها الذين آمنوا"
"يا ايها الذين آمنوا..."
اينگونه خطاب(اي کساني که ايمان آورده ايد)به منظور توجه دادن مردم به صفت ايمانشان است، و گرنه مي فرمود: (اي مردم)ليکن خواست بفهماند با توجه به اينکه داراي ايمانيد بايد هر حکمي را که از ناحيه پروردگارتان مي آيد بپذيريد، هر چند که بر خلاف مشتهيات، و ناسازگار با عادات شما باشد.
در اينجا ممکن است بپرسي: علت اين تعبير در آيه مورد بحث روشن شد ليکن اين معنا روشن نشد که چرا همين تعبير در ابتداي آيه قصاص آمده، ولي در آيه وصيت نيامده؟در پاسخ مي گوئيم: علتش اين است که حکم قصاص هر چند مطابق ميل و طبيعت آدمي است ليکن در عصر نزول آيه، مسيحيان با آن مخالف بودند، و آنها عفو را بر قصاص ترجيح مي دادند، و لذا لازم بود در توجيه حکم قصاص در ميان ملت
اسلام، ايمان ملت خاطرنشان گردد و گفته شود ايمان شما شما را محکوم مي کند به اينکه احکام الهي را بپذيريد، هر چند که ديگران مخالف آن باشند، و در آيه وصيت چون چنين مخالفتي در کار نبود، آن آيه به خطاب(يا ايها الذين
آمنوا)آغاز نشد.
"کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم"
کلمه کتابت معنايش معروف است، ليکن گاهي کنايه مي شود از واجب شدن عملي، و يا تصميم بر عملي و يا قضاي حتمي که بر چيزي رانده شده، که در آيه: "کتب الله لا غلبن انا و رسلي" (4) کنايه از قضاء حتمي، و در آيه: "و نکتب ما قدموا و آثارهم" (5) کنايه از عزيمت و قضاء حتمي است و در آيه"و کتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس" (6) کنايه از وجوب و وضع قانون و جعل حکم قطعي است.
معناي لغوي"صيام"و"صوم"و منظور از"الذين من قبلکم"در آيه شريفه
و کلمه(صيام)و کلمه(صوم)در لغت مصدر، و به معناي خودداري از عمل است، مثلا صوم از خوردن، و صوم از نوشيدن، و از جماع و از سخن گفتن و راه رفتن و امثال آن به معناي خودداري از آنها است، و چه بسا در معناي آن اين قيد را اضافه کرده باشند، که به معناي خودداري از خصوص کارهائي است که دل آدمي مشتاق آن باشد، و اشتهاي آن را داشته باشد.
صاحب اين گفتار گفته: معناي صوم در اصل لغت خودداري از خصوص چنين کارهائي بوده، و ليکن بعدها در شرع در خصوص خودداري از کارهاي معيني استعمال شده، و آن هم خودداري از طلوع فجر تا مغرب و توام با نيت است و منظور از"الذين من قبلکم" امتهاي گذشته و
قبل از ظهور اسلام است، امتهاي انبياء قبل، چون امت موسي و عيسي و غير ايشان است.
چون هر جا که در قرآن کريم اين کلمه به چشم مي خورد معهود همين معنا است، البته اين به آن معنا نيست که جمله"کما کتب علي الذين من قبلکم"در مقام اطلاق از حيث اشخاص است و مي خواهد بفرمايد: تمامي تک تک امتها روزه داشته اند و نيز به آن معنا نيست که بفهماند روزه اسلام شبيه روزه امتهاي پيشين است، پس آيه شريفه نه دلالت بر اين دارد که تمامي امتها بدون استثناء روزه داشته اند، و نه دلالت دارد بر اينکه روزه همه امتها مانند روزه ما مسلمانان در خصوص رمضان و از ساعت فلان تا ساعت فلان و داراي همه خصوصيات روزه ما بوده، بلکه تنها در اين مقام است که اصل روزه و خودداري را در امتهاي پيشين اثبات کند، و بفرمايد: امتهاي پيشين هم روزه داشته اند.
روزه در اديان و اقوام ديگر، و بيان فلسفه و حکمت عمده روزه در اسلام
و مراد از جمله: (الذين من قبلکم)الخ امتهاي گذشته داراي ملت و دين است البته
همانطور که گفتيم نه همه آنها، و قرآن کريم معين نکرده که اين امتها کدامند، چيزي که هست از ظاهر جمله: (کما کتب)الخ بر مي آيد که امتهاي نامبرده اهل ملت و دين بوده اند که روزه داشته اند، و از تورات و انجيل موجود در دست يهود و نصارا هيچ دليلي که دلالت کند بر وجوب روزه بر اين دو ملت ديده نمي شود، تنها در اين دو کتاب فرازهائي است که روزه را مدح مي کند، و آن را عظيم مي شمارد.
و اما خود يهود و نصارا را مي بينيم که
تا عصر حاضر در سال چند روز به اشکالي مختلف روزه مي گيرند، يا از خوردن گوشت و يا از شير و يا از مطلق خوردن و نوشيدن خودداري مي کنند.
و نيز در قرآن کريم داستان روزه زکريا و قصه روزه مريم از سخن گفتن آمده است.
و در غير قرآن مساله روزه از اقوام بي دين نيز نقل شده، همچنانکه از مصريان قديم و يونانيان و روميان قديم و حتي وثني هاي هندي تا به امروز نقل شده، که هر يک براي خود روزه اي داشته و دارند، بلکه مي توان گفت عبادت و وسيله تقرب بودن روزه از اموري است که فطرت آدمي به آن حکم مي کند، که بحثش خواهد آمد ان شاء الله.
و بعضي گفته اند که مراد از جمله(الذين من قبلکم)يهود و نصارا و يا انبياي سابق است، که بر طبق هر يک از اين دو قول رواياتي هم آمده، ولي رواياتي است که خالي از ضعف نيست.
"لعلکم تتقون"
روزه در اديان و اقوام ديگر و بيان فلسفه و حکمت عمده روزه در اسلام
وثني ها(همانطور که اشاره شد)به منظور تقرب و ارضاي آلهه خود و در هنگامي که جرمي مرتکب مي شدند به منظور خاموش کردن فوران خشم خدايان روزه مي گرفتند، و همچنين وقتي حاجتي داشتند به منظور برآمدنش دست به اين عبادت مي زدند و اين قسم روزه در حقيقت معامله و مبادله بوده، عابد با روزه گرفتن احتياج معبود را بر مي آورده تا معبود هم حاجت عابد را برآورد، و يا او رضايت اين را به دست مي آورده، تا اين هم رضايت او را حاصل کند.
ولي در اسلام روزه معامله و مبادله نيست، براي اينکه خداي عزوجل بزرگتر از آن است
که در حقش فقر و احتياج و يا تاثر و اذيت تصور شود، و سخن کوتاه آنکه خداي سبحان بري از هر نقص است، پس هر اثر خوبي که عبادتها داشته باشد، حال هر عبادتي که باشد تنها عايد خود عبد مي شود، نه خداي تعالي و تقدس، همچنانکه اثر سوء گناهان نيز هر چه باشد به خود بندگان برمي گردد"ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان اساتم فلها" (7) اين معنائي است که قرآن
کريم در تعليماتش بدان اشاره مي کند، و آثار اطاعتها و نافرماني ها را به انسان بر مي گرداند انساني که جز فقر و احتياج چيزي ندارد، و باز قرآن در باره اش مي فرمايد: "يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني" (8).
و در خصوص روزه، همين برگشتن آثار اطاعت به انسان را در جمله: (لعلکم تتقون)بيان کرده، مي فرمايد: فائده روزه تقوا است، و آن خود سودي است که عايد خود شما مي شود، و فائده داشتن تقوا مطلبي است که احدي در آن شک ندارد، چون هر انساني به فطرت خود اين معنا را درک مي کند، که اگر بخواهد به عالم طهارت و رفعت متصل شود، و به مقام بلند کمال و روحانيت ارتقاء يابد، اولين چيزي که لازم است بدان ملتزم شود اين است که از افسار گسيختگي خود جلوگيري کند، و بدون هيچ قيد و شرطي سرگرم لذت هاي جسمي و شهوات بدني نباشد، و خود را بزرگتر از آن بداند که زندگي مادي را هدف بپندارد، و سخن کوتاه آنکه از هر چيزي که او را از پروردگار تبارک و تعالي مشغول سازد بپرهيزد.
و اين تقوا تنها از راه روزه و خودداري از شهوات بدست
مي آيد، و نزديک ترين راه و مؤثرترين رژيم معنوي و عمومي ترين آن بطوريکه همه مردم در همه اعصار بتوانند از آن بهره مند شوند، و نيز هم اهل آخرت از آن رژيم سود ببرد، و هم شکم بارگان اهل دنيا، عبارت است از خودداري از شهوتي که همه مردم در همه اعصار مبتلاي بدانند، و آن عبارت است از شهوت شکم از خوردن و آشاميدن، و شهوت جنسي که اگر مدتي از اين سه چيز پرهيز کنند، و اين ورزش را تمرين نمايند، به تدريج نيروي خويشتن داري از گناهان در آنان قوت مي گيرد و نيز به تدريج بر اراده خود مسلط مي شوند، آن وقت در برابر هر گناهي عنان اختيار از کف نمي دهند، و نيز در تقرب به خداي سبحان دچار سستي نمي گردند، چون پر واضح است کسي که خدا را در دعوتش به اجتناب از خوردن و نوشيدن و عمل جنسي که امري مباح است اجابت مي کند، قهرا در اجابت دعوت به اجتناب از گناهان و نافرماني ها شنواتر، و مطيع تر خواهد بود، اين است معناي آنکه فرمود: (لعلکم تتقون).
"اياما معدودات"
منصوب آمدن کلمه(ايام)بنابر ظرفيت و به تقدير کلمه(في)است، و اين ظرف(در ايامي معدود)متعلق است به کلمه(صيام)، و ما در سابق هم گفتيم که نکره آمدن ايام و اتصاف آن به صفت(معدودات)براي اين است که بفهماند تکليف نامبرده ناچيز و بدون مشقت است، تا به اين وسيله مکلف را در انجام آن دل و جرات دهد، و از آنجا که ما در سابق
گفتيم آيه"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"الخ بيان ايام است، قهرا مراد از ايام معدودات همان ماه رمضان خواهد بود.
گفتار بعضي از مفسرين عامه در باره"اياما معدودات"و رد آن
بعضي
از مفسرين گفته اند: که مراد از ايام معدودات روزه مستحبي سه روز در هر ماه و روز عاشورا است، و بعضي ديگر گفته اند: ايام البيض يعني سيزده و چهارده و پانزدهم هر ماه، و نيز روزه عاشوراء است، که مسلمانان و رسولخدا ص در اين ايام روزه مي گرفتند، آنگاه آيه شريفه"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"الخ نازل شد، و روزه هاي چند روز نامبرده نسخ گرديد، و براي هميشه روزه رمضان واجب گشت.
صاحبان اين دو قول هر کدام به يک دسته روايات وارده از طرق اهل سنت و جماعت تمسک کرده اند، رواياتي که صرفنظر از سند، در بين خود تعارض دارند، و بهمين جهت قابل اعتماد نيستند.
دليل عمده اي که ضعف اين قول را روشن مي کند دو چيز است.
اول اينکه: روزه همانطور که ديگران هم گفته اند يک عبادت عمومي و همگاني است، و اگر منظور از آيه شريفه مورد بحث آن بوده باشد که اينان گفتند، قطعا تاريخ آن را ضبط مي کرد، و ديگر اختلافي در ثبوتش پديد نمي آمد و بهمين دليل نسخ آن نيز ثابت مي شد و کسي در آن اختلاف نمي کرد و مي بينيم که اينطور نيست، و در هر دو قسمت اختلاف شديد هست.
علاوه بر اينکه ملحق شدن عاشورا به سه روز در هر ماه و وجوب يا استحباب روزه آن بعنوان يک عيد از اعياد اسلامي از بدعت هائي است که بني اميه(لعنهم الله)آن را ابداع کردند، بدين جهت ابداع کردند که در آن روز در واقعه کربلا ذريه رسول خدا ص و اهل بيت او را از بين بردند، مردانشان را کشتند و زنان و ذراري ايشان را به اسارت برده اموالشان را غارت
کردند، و از خوشحالي و مسرت آن روز را مبارک شمرده، براي خود عيد گرفتند، و روزه آنرا تشريع کردند تا از روزه گرفتن آن روز برکت بگيرند.
و باز بهمين منظور براي روزه آن روز فضائلي جعل کردند، و برکاتي تراشيدند، و احاديثي(به اين مضمون که عاشورا يکي از اعياد اسلامي است، و بلکه از اعياد عامه اي است که حتي مشرکين جاهليت و يهود و نصارا هم از زمان بعثت موسي و عيسي آن را پاس مي دارند)جعل کردند، در حاليکه هيچ يک از اين مضامين درست نيست، نه يهود عاشورا را عيد مي دانسته و نه نصارا، و نه مردم جاهليت و نه اسلام، چون عاشورا نه يک روز ملي بوده تا نظير نوروز و مهرگان عيد ملي و قومي بشود، و نيز در آن روز هيچ واقعه اي از قبيل فتح و پيروزي براي ملت اسلام اتفاق نيفتاده، تا نظير مبعث و
ميلاد رسولخدا ص روزي تاريخي براي اسلام باشد، و هيچ جهت ديني هم ندارد تا نظير فطر و قربان عيدي ديني باشد، پس عزت و احترامي که بني اميه براي عاشورا درست کرده اند عزتي است بدون جهت.
دليل دوم: بر ضعف اين قول اين است که آيه سوم از آيات مورد بحث يعني آيه: (شهر رمضان)الخ سياقي دارد که با نازل شدنش جداي از دو آيه ديگر نمي سازد، تا ناسخ آيه هاي قبل باشد: چون ظاهر سياق اين است که جمله(شهر رمضان)خبر باشد براي مبتدائي که حذف شده، و يا مبتدائي باشد براي خبري که حذف شده، که توضيحش گذشت در نتيجه بياني خواهد بود براي جمله: (اياما معدودات)و با در نظر گرفتن اين معنا هر سه آيه کلام واحدي
خواهد بود، که غرض واحدي را دنبال مي کند، و آن عبارت است از واجب بودن روزه ماه رمضان.
و اما اينکه کلمه(شهر رمضان)مبتداء و جمله: "الذي انزل فيه القرآن"خبر آن باشد، هر چند نظريه اي است که آيه شريفه را مستقل از ما قبل مي کند، و بنابر آن، آيه شريفه صلاحيت آن را دارد که به تنهائي نازل شده باشد، ليکن صلاحيت آن را ندارد که ناسخ آيه قبلش باشد، براي اينکه ميان ناسخ و منسوخ بايد منافاتي باشد، و ميان اين آيه و آيه قبلش هيچ منافاتي نيست، تا اين ناسخ آن باشد با اينکه گفتيم در نسخ بايد منافات و تبايني در بين باشد.
ضعيف تر از اين قول، گفتار جمعي ديگر است، که از کلماتشان بر مي آيد که خواسته اند بگويند آيه دوم يعني آيه: (اياما معدودات)الخ ناسخ آيه اول، يعني آيه: (کتب عليکم الصيام)است، به اين بيان که قبل از اسلام روزه بر نصارا نيز واجب بود، ولي نصارا در آن کم و زياد کردند، تا بالاخره بر عدد پنجاه روز قرار گرفت، آنگاه خداي تعالي براي مسلمين روزه رمضان را تشريع کرد، پس رسولخدا ص و مسلمانان در صدر اسلام و قبل از تشريع روزه رمضان همان روزه پنجاه روز مسيحيان را مي گرفتند، و آيه اول هم همين را تشريع کرده، مي فرمايد شما مسلمانان نيز همان روزه مسيحيان را بگيريد، ولي آيه دوم وقتي نازل شد حکم آيه اول را نسخ کرد، چون فرمود روزه در چند روز معيني واجب است.
و وجه ضعيف تر بودن اين قول از قول قبلي اين است که همه ايرادهائي که به وجه قبلي وارد بود بر آن وارد است، علاوه
بر اينکه متمم بودن آيه دومي براي اولي روشن تر از متمم بودن سومي براي دومي است، و نيز رواياتي که اين قائل قول خود را مستند به آنها کرده جعلي بودن و مخالفتش با قرآن و با سياق آيه روشن تر از مخالفت روايات قول اول با آيه است.
"فمن کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر"
حرف فاء در ابتداء آيه مي فهماند که مطلب آيه نتيجه و فرع آيه قبل است، که مي فرمود:
(کتب عليکم)الخ، و نيز(اياما معدودات)الخ، و معناي مجموع آن چنين مي شود: روزه بر شما واجب شده، و نيز عدد معيني در آن رعايت شده، و همانطور که از اصل روزه رفع يد نمي شود، از عدد آن نيز صرفنظر نمي شود، پس اگر در ايام رمضان عارضه اي چون مرض و سفر پيش آيد که حکم وجوب روزه را در آن ايام معدوده يعني ايام رمضان بردارد از اين ايام معدوده صرفنظر نمي شود، و بايد به همان عدد در ساير روزها روزه گرفت، و اين همان حقيقتي است که آيه سوم(و لتکملوا العدة)الخ متعرض است، پس جمله: (اياما معدودات)الخ همانطور که به بيان گذشته معناي تحقير و ناچيز بودن ايام را افاده مي کند، اين معنا را هم افاده مي کند، که همين عدد ناچيز رکني است که در غرض و حکم روزه ماخوذ شده است.
کلمه(مرض)به معناي خلاف صحت و سلامتي است و کلمه(سفر)از ماده(س - ف - ر)گرفته شده، که به معناي کشف است و گويا سفر را از اين جهت سفر مي خوانند که مسافر براي بيرون شدن از وطن از خانه اش منکشف و ظاهر مي شود، و گويا اينکه فرمود: (او علي سفر)و مانند کلمه(مريضا)نفرمود(مسافرا)، براي اشاره به
اين معنا بوده که آن مسافري روزه اش شکسته مي شود که در حال حاضر مسافر باشد، نه در گذشته، (مثل کسي که در سفر ده روز در محلي اقامت کرده است، که چنين کسي قبلا مسافر بوده، و فعلا مقيم است، و روزه اش صحيح است)و نه در آينده(مثل کسي که مي خواهد بعد از ظهر حرکت کند که چنين کسي روزه آن روزش صحيح است).
روزه بر مسافر و مريض حرام است، نه مباح
بيشتر دانشمندان و علماي اهل سنت گفته اند: از آيه: "فمن کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر"الخ، استفاده مي شود که مسافر مي تواند روزه نگيرد، نه اينکه روزه گرفتن برايش حرام است، پس مريض و مسافر، هم مي توانند روزه بگيرند، و هم اينکه افطار نموده به همان عدد از روزهاي ديگر سال روزه بگيرند.
ليکن اين حرف صحيح نيست، زيرا گفتيم ظاهر جمله: (فعدة من ايام اخر)(کسي که مريض و مسافر باشد بايد چند روزي در ايام ديگر سال روزه بگيرد)عزيمت است، نه رخصت، يعني از ظاهر آن بر مي آيد که مريض و مسافر نبايد در رمضان روزه بگيرند، و اين معنا از ائمه اهل بيت ع نيز روايت شده، و مذهب جمعي از صحابه از قبيل عبد الرحمان بن عوف، و عمر بن خطاب، و عبد الله بن عمر، و ابي هريرة، و عروة بن زبير، نيز همين است، پس جمله نامبرده حجتي است عليه علماي نامبرده از اهل سنت.
ايشان براي توجيه نظريه خود چيزي در آيه تقدير گرفته گفته اند، تقديرش"فمن کان مريضا او علي سفر فافطر فعدة من ايام اخر"است، يعني هر کس مريض يا مسافر باشد، و به همين جهت افطار کرده
باشد به همان عدد از روزهاي ديگر روزه بگيرد.
و اين تقدير دو اشکال دارد، اول اينکه اصولا همانطوري که گفته اند تقدير گرفتن خلاف ظاهر است، (وقتي گوينده اي سخن مي گويد تمامي کلماتي که در افاده منظورش دخالت دارد در کلام خود مي آورد، و چيزي را نگفته نمي گذارد)مگر آنکه به اتکاء قرينه اي که در کلامش هست يک کلمه را حذف کند، چون يقين دارد خواننده يا شنونده با وجود آن قرينه مي فهمد که فلان کلمه حذف شده است و اما بدون قرينه دست به چنين حذفي نمي زند.
اشکال دوم اينکه: به فرضي که تسليم شويم و قبول کنيم که کلمه(فافطر)در آيه حذف شده، تازه اين کلام هم دلالتي بر رخصت ندارد، (کدام شنونده اي از عبارت"و هر کس مريض يا مسافر باشد، و افطار کرده باشد در ايامي ديگر روزه بگيرد"، مي فهمد روزه در سفر و مرض جايز است؟)آري نهايت چيزي که از عبارت"فمن کان مريضا او علي سفر فافطر"، در اين مقام(که به گفته ساير مفسرين نيز مقام تشريع است)استفاده مي شود، اين است که افطارش گناه نبوده چون جايز بوده، البته جواز به معناي اعم از وجوب و استحباب و اباحه، جوازي که با وجوب و استحباب و اباحه مي سازد، و اما اينکه به معناي سومي يعني الزامي نبودن افطار باشد به هيچ وجه لفظ آيه بر آن دلالت ندارد، بلکه باز هم بر خلاف آن دلالت مي کند، چون قانونگذار حکيم در مقام تشريع خود، هرگز در بيان آنچه بايد بيان کند کوتاهي نمي کند، و اين خود روشن است.
"و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسکين"
کلمه(يطيقون)از مصدر اطاقه است، و اطاقه همانطور که بعضي گفته اند به معناي به کار بستن تمامي
قدرت در عمل است که لازمه آن اين است که عمل نامبرده آنقدر دشوار باشد، که همه نيروي انسان در انجامش مصرف شود، در نتيجه معناي جمله"و علي الذين يطيقونه"اين است که هر کس روزه برايش مشقت داشته باشد، و کلمه(فديه)به معناي بدل و عوض است و در اينجا به معناي عوض مالي است، که همان طعام مسکين يعني سير کردن يک مسکين گرسنه است از غذائي که خود انسان مي خورد، البته نه آن غذاي ساده اي که گاهي مي خورد، و نه آن غذاي لذيذي که باز گاه گاه مي خورد، بلکه از غذاي متوسطي که غالبا استفاده مي کند، و حکم اين فديه نيز مانند حکم قضاي روزه مريض و مسافر واجب است، چون تعبير(و علي الذين)تعبيري است که وجوب تعييني را مي رساند، نه تخييري و نه رخصت را.
بيان عدم وقوع نسخ در آيات روزه و رد قائلين به وقوع نسخ در اين آيات بعضي از مفسرين گفته اند جمله نامبرده نيز رخصت را مي رسانده و سپس نسخ شده چون خداي سبحان در اول، همه مردم را که مي توانند روزه بگيرند مخير کرد بين روزه گرفتن و کفاره دادن از هر روز به طعام يک مسکين، چون مردم در آن ايام عادت به روزه نداشتند، بعدها که رفته رفته عادت کردند، اين آيه به وسيله آيه: "فمن شهد منکم الشهر فليصمه"الخ نسخ شد.
بعضي ديگر از همين مفسرين گفته اند: تنها نسبت به اشخاص توانا نسخ شد و قرار شد حتما روزه بگيرند، و اما مثل پير زن و پيرمرد سالخورده و زن حامله و زن بچه شيرده آيه نسخ نشد، و حکم جواز افطار و فديه دادن باقي ماند.
و به
جان خودم اينگونه تفسيرها بازي کردن با قرآن و پاره پاره کردن آيات آن است، و اگر خواننده عزيز در آيات سه گانه مورد بحث دقت کند خواهد ديد که هر سه يک غرض را دنبال مي کند، و يک سياق متصل و جملاتي به هم پيوسته و بياني روشن دارد، آنگاه اگر اين کلام واحد و پيوسته را با نظريه اين مفسرين تطبيق دهد، خواهد ديد که ديگر آن سياق پيوسته را ندارد، جملاتش با يکديگر متنافي است، اولش آخرش را نقض مي کند، يک جا مي گويد:(کتب عليکم الصيام)
روزه بر شما واجب شده، دنبالش مي گويد آنهائي که مي توانند روزه بگيرند مي توانند افطار نموده به جاي آن طعام دهند، و در آخر مي گويد: روزه بر همه شما واجب است تا حکم آخري ناسخ حکم فديه نسبت به خصوص قادران باشد، و حکم فديه نسبت به غير قادران به حال خود باقي بماند، با اينکه در آيه شريفه بنا بر اين تصوير حکم غير قادرين اصلا بيان نشده است.
مگر اينکه کسي بگويد کلمه(يطيقونه)قبل از نسخ شدن به معناي قدرت داشتن است، و بعد از نسخ به معناي قدرت نداشتن، و اين پيدا است که چقدر بي پايه است.
و سخن کوتاه اينکه بنا بر اين بايد جمله: "و علي الذين يطيقونه"الخ که در وسط آيات قرار گرفته ناسخ جمله: (کتب عليکم الصيام)در اول آيات باشد، که با آن تنافي دارد، آن وقت اين سؤال پيش مي آيد که چرا بدون هيچ علتي حکم ناسخ را مقيد به کساني کرده که توانائي ندارند.
و نيز لازمه اين تفسير اين است که جمله: "فمن شهد منکم الشهر فليصمه"تنها ناسخ حکم کساني باشد که قادر بر روزه اند، نه
آنهائي که از روزه عاجزند با اينکه ظاهر عبارت ناسخ مطلق است، هم قادر را شامل مي شود و هم عاجز را، علاوه بر اينکه اصلا منسوخ شامل حکم عاجز نبود، تا ناسخ بخواهد آن حکم را براي عاجز باقي بدارد، و اين تالي فاسدها فاحش ترين تالي فاسدهايند.
حال اگر علاوه بر نسخهائي که از آقايان براي تو خواننده عزيز نقل کرديم، نسخ هاي ديگري که در باره اين سه آيه ذکر کرده اند اضافه کني، آن وقت تفسيري عجيب خواهي ديد، و آن نسخ ها اين است که گفته اند جمله: (شهر رمضان)ناسخ جمله: (اياما معدودات) الخ است، و جمله(اياما معدودات)هم ناسخ جمله(کتب عليکم الصيام)است.
(بد نيست دوباره نسخ هائي را که آقايان در سه آيه قرآن قائل شده اند بشماريم، تا
بازيگري با کلام خدا برايمان روشن تر بشود:
1- جمله: (و علي الذين يطيقونه)الخ ناسخ جمله: (کتب عليکم الصيام)است.
2- جمله: (فمن شهد منکم الشهر فليصمه)ناسخ حکم(و علي الذين يطيقونه)است.
3- جمله: (شهر رمضان)ناسخ جمله(اياما معدودات)است.
4- جمله: (اياما معدودات)الخ ناسخ(کتب عليکم الصيام)است.(مترجم)
معناي کلمه"تطوع"و موارد استعمال آن
"فمن تطوع خيرا فهو خير له"
کلمه تطوع از ماده(ط - و - ع)است.و معناي طوع مقابل معناي کراهت است، و يا بگو به اين معنا است که انسان کاري را به رضا و رغبت خود انجام دهد، آنگاه همين طوع وقتي به باب تفعل مي رود و به صورت تطوع در مي آيد.معناي داوطلب بودن هم بر آن اضافه مي شود پس تطوع به معناي اين است که انسان خودش داوطلبانه کاري را انجام دهد که اطاعت خدا هم هست، بدون اينکه در انجام آن کراهتي داشته باشد، و اظهار ناراحتي و گرانباري کند، حال چه اينکه آن عمل الزامي و واجب باشد.و چه غير الزامي
و مستحب.
اين معناي اصلي کلمه تطوع بوده، پس اگر مي بينيم که فعلا در خصوص افعال مستحب استعمال مي شود يک اصطلاحي است جديد، که بعد از نزول قرآن در بين مسلمانان رائج گشته، و منشاش هم اين بوده که معمولا عمل نيکي که يک مسلمان داوطلبانه انجام مي دهد عمل مستحب است، و اما عمل واجب هر چه هم که بطوع و رغبت انجام شود باز بوئي از اکراه و اجبار در آن هست.
و سخن کوتاه آنکه کلمه(تطوع)همانطور که ديگران هم گفته اند دلالتي بر خصوص استحباب ندارد، نه ماده اش(ط - و - ع)و نه هياتش(تفعل)، در نتيجه مي توان گفت حرف (فاء)که در آغاز جمله آمده جمله را فرع و نتيجه معنائي مي کند که از کلام سابق استفاده مي شد، و معناي مجموع کلام - و خدا داناتر است - اين مي شود: روزه بر شما واجب شده است، و در آن خير و صلاح شما رعايت شده، علاوه بر اينکه با داشتن اين فريضه شما هم جزء امتهائي مي شويد که قبل از شما بودند، با اين تفاوت که در اين فريضه تخفيف و تسهيلي براي شما منظور شده است، پس آن را بطوع و رغبت بياوريد، نه با کراهت چون هر کس عمل خير را بطوع بياورد بهتر است تا همان عمل را به کره بياورد.
از اينجا روشن مي شود که جمله: (فمن تطوع خيرا)از قبيل به کار بردن سبب در جاي مسبب است، ساده تر بگويم در اين جمله سخن از خصوص روزه نشده بلکه سخن از مطلق تطوع خير شده، که سبب تطوع در روزه است، نظير آيه: "قد نعلم انه ليحزنک الذي يقولون فانهم لايکذبونک و لکن الظالمين بايات الله يجحدون"
(9) يعني غم مخور و صبر کن که علت تکذيب ايشان انکار آيات خدا است، چون در اين آيه نيز سبب تکذيب در جاي تکذيب نشسته.
بعضي از مفسرين گفته اند جمله مورد بحث يعني"فمن تطوع خيرا فهو خير له"مرتبط به جمله قبل است، که مي فرمود: "و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسکين"الخ، و معناي مجموع آن دو جمله اين است که کسي که بيشتر از طعام يک مسکين فديه بدهد، مثلا براي يک روز روزه دو نفر مسکين را طعام دهد و يا طعام دو مسکين را به يک نفر بدهد برايش بهتر است.
اشکالي که بر اين تفسير وارد است همانست که گفتيم: کلمه(تطوع)اختصاص به مستحبات ندارد علاوه بر اينکه بنا بر اين تفسير فاء تفريع بي معنا مي شود چون در نتيجه قرار گرفتن تطوع به آن معنا(بيش از طعام يک مسکين دادن)بر حکم فديه هيچ نکته معقولي بنظر نمي رسد، علاوه بر اينکه اصولا کلمه(تطوع بخير)هيچ دلالتي بر تطوع به زيادتر دادن ندارد.
"و ان تصوموا خير لکم ان کنتم تعلمون"
مراد از جمله"و ان تصوموا خير لکم"
اين جمله متمم جمله قبلي است، و معنايش به حسب تقدير - به آن بياني که گذشت - اين مي شود با روزه اي که بر شما واجب شده تطوع کنيد، و آن را داوطلبانه بياوريد، که تطوع به کار خير بهتر است، و روزه هم که خير شما است پس تطوع به روزه هم خيري علاوه بر خير ديگر است.
و بعضي از مفسرين گفته اند: جمله مورد بحث يعني(و ان تصوموا خير لکم)خطاب به کساني است که از روزه گرفتن معذورند، نه عموم مؤمنين که در جمله(روزه بر شما واجب شده)مخاطب بودند، چون ظاهر عبارت نامبرده
رجحان روزه است، و معلوم است که رجحان با ترک هم مي سازد، در نتيجه عبارت ظاهر در استحباب روزه مي شود نه وجوب که منافي با ترک است، و چون مي دانيم روزه واجب است ناگزير عبارت نامبرده را حمل مي کنيم بر رجحان و استحباب روزه براي کساني که از ناحيه شرع مجاز در ترک آنند، مانند مريض و مسافر که مي گوئيم روزه اي که بر همه واجب است بر مريض و مسافر مستحب است، و بهتر آن است که آنها نيز روزه را بر افطار ترجيح دهند، و در عين حال قضاي آنرا هم بگيرند.
اما اين تفسير به خاطر اشکالاتي که بر آن وارد است صحيح نيست.
اشکال اول اينکه: دليلي بر طبق آن نيست.
اشکال دوم اينکه: اگر مراد از جمله: (و ان تصوموا خير لکم)استحباب روزه براي
مريض و مسافر بود، با در نظر گرفتن اينکه در جمله: (فمن کان منکم مريضا)الخ مريض و مسافر غايب به حساب آمده اند، جا داشت در جمله بعدي هم غايب به حساب آمده، در باره شان بفرمايد: (و ان يصوموا خير لهم)مريض و مسافر اگر روزه بگيرند بر ايشان بهتر است، ولي فرمود:(اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است)پس معلوم مي شود در جمله دوم روي سخن با خصوص مسافر و مريض نيست.
اشکال سوم اينکه: جمله اولي به خوبي دلالت دارد بر اينکه مريض و مسافر مختارند در گرفتن و نگرفتن روزه، نه اينکه گرفتن روزه رجحان داشته باشد، بلکه جمله بعديش که مي فرمايد: (فعدة من ايام اخر)صريح در اين است که حتما بايد در روزهاي ديگر روزه بگيرند، آن وقت چطور مفسرين نامبرده مي توانند بگويند آيه در صدد بيان رجحان روزه بر ترک آن است.
اشکال
چهارم اينکه: اگر جمله اولي(فمن کان منکم)الخ در صدد بيان ترخيص روزه براي مسافر و مريض باشد، و بگويد گرفتن و نگرفتن روزه براي معذورين يکسان است، البته جا داشت در جمله بعدي بفرمايد بلکه گرفتن آن بهتر است، تا يک طرف تخيير را ترجيح داده و بيانگر رجحان آن باشد، ولي جمله اولي در مقام بيان روزه رمضان و روزه ايام ديگر سال است، و با چنين زمينه اي ديگر ممکن نيست تنها از جمله: (و ان تصوموا خير لکم)و بدون هيچ قرينه اي در کلام استفاده کنيم که مي خواهد روزه رمضان را بر روزه غير رمضان ترجيح دهد.
اشکال پنجم اينکه: مقام آيات، مقام بيان حکم نيست، تا ظهور رجحان از جمله (فمن کان)با حکم وجوبي منافات پيدا کند، بلکه مقام، همانطور که در سابق هم گذشت مقام بيان ملاک تشريع است، و اينکه اگر شارع اسلام حکمي را صادر مي کند خالي از فلسفه و حکمت و خير و نيکوئي نيست، و عينا نظير آيه: "فتوبوا الي بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خير لکم" (10) ، و آيه: "فاسعوا الي ذکر الله و ذروا البيع ذلکم خير لکم ان کنتم تعلمون" (11 ، و آيه:"تؤمنون بالله و تجاهدون في سبيل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خير لکم ان کنتم تعلمون" (12) است که در هر سه آيه مي فرمايد، حکمي که شده براي شما خير است و آيات در اين باب بسيار
است.
"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي"
ماه رمضان نهمين ماه از ماههاي سال قمري و عربي است، که بين ماه شعبان و شوال واقع است، و در قرآن کريم از ماههاي دوازده گانه غير از ماه رمضان نام
هيچ ماه ديگري نيامده.
فرق بين"انزال"و"تنزيل"و اشاره به وجه تسميه قرآن
و کلمه نزول به معناي پائين آمدن و وارد شدن از نقطه بلند است، و فرق ميان انزال و تنزيل اين است که انزال به معناي نازل کردن دفعي و يک پارچه است، و تنزيل به معناي نازل کردن تدريجي است، و کلمه(قرآن)اسم کتابي است که خداي تعالي آنرا بر پيامبر گراميش محمد ص نازل کرده، و به اين جهت آن را قرآن ناميده که(قبلا از جنس خواندنيها نبود، و به منظور اينکه درخور فهم بشر شود نازلش کرد و در نتيجه کتابي) خواندني شد، چنانکه فرمود: "انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون" (13) و اين کلمه هم بر مجموع قرآن اطلاق مي شود و هم بر اجزاي آن.
مراد از نزول قرآن در ماه رمضان و نقد و بررسي اقوال مختلف در باره تدريجي يا دفعي بودن نزول آن و اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينکه قرآن يک پارچه در ماه رمضان نازل شده، از سوي ديگر ظاهر آيه شريفه: "و قرآنا فرقناه لتقراه علي الناس علي مکث، و نزلناه تنزيلا" (14) دلالت دارد بر اينکه قرآن کريم به تدريج و در مجموع مدت دعوت رسولخدا ص يعني در مدت تقريبا بيست و سه سال نازل شده، تاريخ هم مؤيد اين معنا است، و از همين جهت بعضي گمان کرده اند که آيه مورد بحث با اين آيه منافات دارد.
و بعضي ديگر در پاسخ گفته اند: قرآن کريم دو بار نازل شده، يک بار در ماه رمضان بطور يک پارچه به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر از آسمان دنيا به تدريج بر زمين نازل شده، و اين پاسخي است
که مفسرين نامبرده آنرا از روايات گرفته اند که بعضي از آنها را در بحث روايتي آينده نقل خواهيم کرد.ان شاء الله ولي بعضي ديگر به اين مفسرين اشکال کرده اند، که در آيه مورد بحث که تعبير به انزال - يعني نازل شدن يک پارچه - فرموده دنبالش فرموده: "هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان" به اين منظور نازل شده که بايد هدايتگر مردم و فارق ميان حق و باطل باشد، و دلائلي روشن از هدايت ارائه دهد، و اين معنا با نازل شدن به آسمان دنيا نمي سازد، چون بنا بر اين
تفسير قرآن کريم سالها در آسمان دنيا بود، در حالي که هدايتگر براي مردم نبود.
بعضي ديگر از اين ايراد پاسخ داده اند به اينکه هدايت بودن قرآن البته به اين معنا که مي تواند هادي مردم باشد و مردم را از ضلالت نجات دهد و فارق ميان حق و باطل باشد، معنائي است که منافات ندارد با اينکه چند سالي در آسمان دنيا بدون هدايت فعلي و خلاصه راکد مانده باشد، تا وقتي زمان به کار افتادنش رسيد از آسمان به زمين نازل گردد، و نظائر آن بسيار است، مانند قوانيني که از مجلس قانونگذاري گذشته تا هر وقت زمان بکار بردن فلان ماده اش رسيد آنرا به کار ببرند، و از قوه به فعليت در آورند.
اين بود پرسش و پاسخهائي که پيرامون آيه کرده اند، و ليکن حق مطلب اين است که حکم قوانين و دستورات با حکم خطاباتي که متوجه اشخاص مي شود فرق دارد، در خطابات بايد قبل از صدور خطاب مخاطبي باشد، هر چند به مدتي اندک آنگاه به او خطاب کنند، و معنا ندارد
خطاب از مقام تخاطب جلوتر باشد، و در قرآن کريم از اين خطابها بسيار است، مانند خطاب در آيه: "قد سمع الله قول التي تجادلک في زوجها و تشتکي الي الله و الله يسمع تحاورکما" (15).
و خطاب در آيه: "و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و ترکوک قائما". (16) و آيه: "رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه، فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر، و ما بدلوا تبديلا". (17) که در اين سه آيه و امثال آن خطابها متوجه مخاطبيني است که قبل از خطاب وجود داشته اند.
علاوه بر اينکه در قرآن کريم ناسخ و منسوخ هست و معنا ندارد که ناسخ و منسوخ هر دو در يک زمان نازل شوند.
بعضي از مفسرين پاسخ داده اند که مراد از نزول قرآن در ماه رمضان نزول آن قسمتي از قرآن است که در رمضان نازل شده.
ولي اين جواب هم درست نيست، براي اينکه مشهور در نزد مفسرين اين است که رسولخدا ص که مبعوث به قرآن بوده در روز بيست و هفتم از ماه رجب مبعوث
شده، و بين رجب تا رمضان بيش از يک ماه فاصله است، آن وقت چگونه ممکن است در اين مدت بعثت آن جناب از نزول قرآن خالي باشد.
از اينهم که بگذريم آيه هاي اول سوره"علق"شهادت مي دهد که اين سوره اولين سوره اي بوده که نازل شده، و در اولين روز بعثت نازل شده، و همچنين سوره"مدثر"شهادت مي دهد که در روزهاي اول دعوت نازل شده، و به هر حال بسيار بعيد است که اولين آيه نازل، در ماه رمضان باشد علاوه بر اينکه جمله مورد بحث که مي فرمايد:
"شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"
دلالت
صريحي ندارد بر اينکه مراد از قرآن اولين قسمت نازل آن باشد، پس حمل آيه بر اولين جزء نازل آن حملي است بدون دليل.
و نظير اين آيه در دلالت بر اينکه قرآن در يک زمان نازل شده آيه: "و الکتاب المبين انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين" (18) و آيه: "انا انزلناه في ليلة القدر" (19) مي باشد چونکه از اين آيات بر مي آيد همه قرآن در يک زمان نازل شده، و ظاهر آنها نمي سازد با اينکه منظور نزول اولين قسمت نازل آن باشد، و يا منظور اولين روز انزال آن باشد، قرينه اي هم در کلام نيست که بخاطر آن قرينه بتوانيم دست از ظاهر آن برداريم.
آنچه در اين باره از تدبر در آيات کتاب استفاده ميشود
و آنچه از تدبر در آيات کتاب بر مي آيد مطلبي ديگر غير از همه اين مطالب است، چون در آياتي که مي گويد قرآن در ماه رمضان و يا در شبي از شبهاي آن نازل شد تعبير به انزال آمده، که دلالت بر نازل کردن يکپارچه قرآن دارد، و در هيچ يک از آنها تعبير به تنزيل نيامده، مثلا يکجا فرموده: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (20) جاي ديگر فرموده: "حم و الکتاب المبين انا انزلناه في ليلة مبارکة" (21) ، و در جاي ديگر فرموده: "انا انزلناه في ليلة القدر" (22).
و اين تعبير و نازل شدن يکپارچه به دو اعتبار مي تواند باشد، يکي به اعتبار اينکه مجموع و روي هم رفته قرآن و يا بعضي از آن يکپارچه و يک دفعه نازل شده هر چند که تک تک آياتش به تدريج نازل شده باشد، همچنانکه در مورد باران با اينکه
قطره قطره نازل مي شود، ولي به اعتبار اينکه مجموع بارانها و قطرات مفيد فائده بوده تعبير مي کند به اينکه"کماء انزلناه
من السماء" (23) و نيز بهمين اعتبار فرموده: "کتاب انزلناه اليک مبارک ليدبروا آياته" (24).
دوم به اعتبار اينکه کتاب ماوراي آنچه ما با فهم عادي خود از آن مي فهميم، که معلوم است فهم عادي ما مستلزم آن است که آياتش را جدا جدا تدبر کنيم، و خود هم جدا جدا و به تدريج نازل شود، حقيقت ديگري دارد که به لحاظ آن حقيقت امري واحد و غير تدريجي است، و نزولش به انزال - يک دفعه - است، نه تنزيل(نزول بتدريج).
و همين اعتبار دومي از آيات کريمه قرآن استفاده مي شود مانند آيه: "کتاب احکمت آياته ثم فصلت من لدن حکيم خبير" (25) چون کلمه"احکمت"از احکام است و احکام در مقابل "تفصيل"است، و تفصيل عبارت است از اينکه کتاب را فصل فصل و قطعه قطعه کنند، در نتيجه احکام به معناي آن است که به نحوي باشد که جزء جزء نداشته و اجزايش از يکديگر متمايز نباشد، چون همه اش به يک معنا بر مي گردد، که آن معنا جزء و فصل ندارد و آيه شريفه صريح است در اينکه اين تفصيل که ما امروز در قرآن مشاهده مي کنيم تفصيلي است که بعدها به قرآن داده شده، و گرنه در آغاز محکم و بدون جزء و فصل بوده.
از اين آيه روشن تر، آيه"و لقد جئناهم بکتاب فصلناه علي علم هدي و رحمة لقوم يؤمنون. هل ينظرون الا تاويله يوم ياتي تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق" (26).
و آيه"و ما کان هذا القرآن ان يفتري من
دون الله، و لکن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الکتاب لا ريب فيه من رب العالمين"تا آنجا که مي فرمايد: "بل کذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله" (27) چه از اين آيات و مخصوصا آيه شريفه سوره يونس به خوبي استفاده مي شود که مساله تفصيل و جداسازي امري است که بعدها بر کتاب خدا عارض شده است و قبلا به اين صورت نبوده.
پس کتاب به خودي خود چيزي است، و تفصيلي که عارض بر آن شده چيزي ديگر، و کفاري که کتاب را تکذيب کردند تکذيبشان مربوط به تفصيل کتاب است، و ناشي از اين است که فراموش کردند اين تفصيل به چه چيز برگشت مي کند و به زودي در قيامت مي فهمند و جز فهميدن چاره اي ندارند، آن وقت پشيمان مي شوند در حالي که پشيماني سودي برايشان نداشته، و راه گريزي هم ندارند، و اين آيه اشعاري هم به اين معنا دارد که کتاب اصلي تاويل کتاب خواندني يعني قرآن است.
از آيه مورد بحث روشن تر اين آيه شريفه است: "حم و الکتاب المبين، انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون و انه في ام الکتاب لدينا لعلي حکيم" (28) چون اين آيه ظهور در اين معنا دارد که قرآن قبلا در کتاب مبيني بوده که خواندني و عربي نبوده، و بعدها خواندني و عربي شده، و لباس الفاظ آنهم به واژه عربيت پوشيده، تا مردم آن را بفهمند و گرنه همين کتاب قبلا در "ام الکتاب"، که نزد خدا مقامي بلند داشته است، بوده مقامي که دست خرد بدان نمي رسد، کتابي که حکيم است، يعني مانند کتاب قرآن آيه آيه و سوره سوره نيست.
و
آيات شريفه"فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن کريم، في کتاب مکنون، لا يمسه الا المطهرون، تنزيل من رب العالمين" (29) نيز در سياق آيه سوره زخرف است، چون از ظاهر آن به خوبي بر مي آيد، قرآن کريم در کتاب مکنون و پنهان از ديد بشر قرار داشته، در کتابي که جز پاکان کسي با آن تماس ندارد، و از آن کتاب که نزد رب العالمين است نازل شده است، و اما قبل از نازل شدن موقعيتي در کتاب مکنون داشته، مکنون از اغيار همان که در آيه سوره زخرف ام الکتابش خوانده، و در سوره بروج لوح محفوظش ناميده و فرموده: "بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ" (30) بلکه اين لوح از اين جهت محفوظ است که دگرگونگي در آن راه ندارد، و معلوم است قرآني که بايد به تدريج نازل شود(چون به عالمي نازل مي شود که زمان و تدرج بر همه آن حاکم است)هرگز از ناسخ و منسوخ و از تدريج خالي نيست و اين تدرج خود نوعي تبدل است، پس کتاب مبين که اصل قرآن است و خالي از
تفصيل و تدرج است، امري است غير اين قرآن نازل شده، و قرآن به منزله لباسي ست براي آن امر.
و همين معنا يعني اينکه قرآن، نازل شده و بشري شده کتاب مبين(که ما آن را حقيقت کتاب مي ناميم)باشد، و به منزله لباسي باشد براي اندام صاحب لباس، و مثال باشد براي حقيقت و نيز به منزله مثل باشد براي غرض صاحب کلام، خود مصحح آن است که احيانا آن حقيقت را هم قرآن بناميم همچنانکه در آيه شريفه: "بل هو
قرآن مجيد في لوح محفوظ" (31) و آياتي ديگر اين تعبير آمده، و همين نکته باعث مي شود که آيه: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن" (32) ، و آيه"انا انزلناه في ليلة القدر" (33) ، و آيه"انا انزلناه في ليلة مبارکة" (34) را که دلالت دارند بر اينکه قرآن يک دفعه نازل شده حمل کنيم بر نازل شدن حقيقت قرآن، يعني کتاب مبين، بر قلب رسولخدا ص در يک شب، همچنانکه همين قرآن بعد از آنکه بشري و خواندني و مفصل شد، تدريجا در مدت بيست و سه سال دعوت نبويه نازل شده است.
اين نزول تدريجي از آيات زير استفاده مي شود: "و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليک وحيه" (35) و آيات: "لا تحرک به لسانک لتعجل به، ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قراناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه" (36) چون از اين آيات بر مي آيد که رسولخدا ص مي دانسته چه آيه اي بر او نازل مي شود، و به همين جهت قبل از آنکه وحي آيه اي تمام شود او از پيش، آيه را مي خوانده، و خداي تعالي از اين کار نهيش فرمود، که ان شاء الله توضيحش در جاي مناسب خواهد آمد.
و سخن کوتاه آنکه: اگر کسي در آيات قرآني تدبر و دقت کند هيچ چاره اي جز اين ندارد که اعتراف کند به اينکه آيات قرآني دلالت دارد بر اينکه اين قرآني که تدريجا بر رسول خدا ص نازل شده متکي بر حقيقتي است متعالي و بس بلند که عقول عامه بشر قاصر از درک آن، و دست افکار ملوث به لوث هوسها و قذارتهاي ماده شان از رسيدن به آن حقيقت کوتاه
است، و اينکه نخست اين حقيقت بر رسولخدا ص نازل شده بود و به وي تعليم داده بود که منظورش از کتاب(که بعدا تدريجا نازل مي شود)چيست.و ما ان شاء الله در بحث پيرامون تاويل و تنزيل در تفسير آيه شريفه: "هو الذي انزل عليک الکتاب منه آيات محکمات" (37) باز در اين باره سخن خواهيم گفت.
اين آن مطلبي است که گفتيم با دقت و تدبر از آيات کريمه قرآن به دست مي آيد بله محدثين که کارشان تنها نقل حديث است و نيز علماي علم کلام و همچنين علماي مادي اين عصر از آنجا که منکر ماوراي ماده و محسوساتند ناگزير شده اند اين آيات و نظائر آن را که دلالت دارند بر اينکه مثلا قرآن هدايت و رحمت و نور و روح و مواقع نجوم و کتاب مبين است، و يا در لوح محفوظ و نازل از ناحيه خدا است، و يا در صحف مطهره است، و يا تعبيرات ديگري که از قرآن شده، همه را حمل کنند بر اقسامي از استعاره و مجازگوئي، و با اين عمل خود قرآن را همپايه يک کتاب شعري کرده اند، (که به قول معروف هر چه گزافي تر و دروغ تر باشد شيرين تر و شيواتر است).
گفتار بعضي از اهل بحث در توجيه نزول قرآن در ماه رمضان
بعضي ديگر از اهل بحث و تحقيق در معناي اينکه چگونه ممکن است قرآن در ماه رمضان نازل شده باشد؟ گفتاري دارد که خلاصه اش از نظر خواننده مي گذرد.
هيچ شکي نيست در اينکه بعثت رسولخدا ص قرين و توام با نزول اولين بخش آن بوده، و در آن بخش به وي دستور داده که مردم را تبليغ و
انذار کن، از سوي ديگر در اين نيز هيچ شکي نيست که بعثت و نزول اولين بخش قرآن، در شب اتفاق افتاده، براي اينکه آيه شريفه:"انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين" (38) ، صريحا مي فرمايد: که قرآن در شب نازل شده، و باز شکي نيست که آن شب از شب هاي رمضان بوده، براي اينکه در سوره بقره آيه 185مي فرمايد: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن".
پس تا اينجا هيچ شکي نيست تنها گفتگو در اين است که منظور اين آيات تمام قرآن است يا بعضي از آن؟در پاسخ از اين سؤال مي گوئيم: گو اينکه همه قرآن در يک شب نازل نشده، اما همينکه سوره حمد که مشتمل بر بسياري از معارف قرآن است در يک شب نازل شده، مثل اين
است که همه قرآن در يک شب نازل شده باشد، و بهمين اعتبار مي شود گفت: (ما قرآن را در فلان شب نازل کرديم).
پاسخ ديگري که مي توان گفت اينکه: کلمه قرآن همانطور که بر همه آيات بين دو جلد اطلاق مي شود، بر بعض از آن نيز اطلاق مي گردد، همانطور که بر ساير کتب آسماني از قبيل تورات و انجيل و زبور نيز اطلاق مي گردد، و اين خود اصطلاحي است از قرآن کريم.
آنگاه اضافه کرده: که اولين بخشي که نازل شده"اقرء باسم ربک الذي خلق..." (39) است که در شب بيست و پنجم رمضان نازل شد، در حالي که رسول خدا ص در وسط بيابان بود، و به طرف خانه خديجه مي آمد، همينکه اين آيات به وي وحي شد به خاطرش رسيد از جبرئيل بپرسد: چگونه پروردگار خود را ياد کند، دوباره جبرئيل خود را به وي نشان
داد و تعليمش داد که بگويد: "بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين"تا آخر سوره حمد، و سپس کيفيت نماز را به او ياد داد، و از نظرش غائب شد، رسول خدا ص به خود آمد در حالي که اثري از جبرئيل نيافت، تنها از آنچه ديده بود، تعبي و کوفتگي در خود احساس کرد، تعبي که همواره بعد از ديدن جبرئيل به او دست مي داد، و چون اولين بار بود که به چنين منظره اي بر مي خورد و نمي دانست که از طرف خدا مبعوث به نبوت و هدايت خلق شده، لذا وقتي به خانه درآمد از شدت خستگي آن شب را تا به صبح خوابيد، صبح آن شب مجددا فرشته وحي نزد او برگشت و اين سوره را بر او نازل کرد: "يا ايها المدثر قم فانذر". (40) آنگاه مفسر نامبرده مي گويد پس معناي نازل شدن قرآن همين نازل شدن سوره حمد است، که در ماه رمضان و مصادف با شب قدر نازل شده، و اما آنچه در کتب شيعه ديده مي شود که بعثت در روز بيست و هفتم رجب بوده، رواياتي است که علاوه بر اينکه جز در بعضي از کتب شيعه که تاريخ تاليفش جلوتر از قرن چهارم هجرت نيست، يافت نمي شود مخالف کتاب خدا نيز هست، چون متوجه شديد که کتاب خدا نزول قرآن را در ماه رمضان دانسته.
سپس اضافه مي کند: که در اين ميان روايات ديگري هست مؤيد آن روايات که مي گويد معناي نزول قرآن در ماه رمضان اين است که قرآن قبل از بعثت رسولخدا ص يک جا از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل شد، و جبرئيل آن را
در بيت المعمور به ملائکه املاء کرد، تا آنکه بعد از بعثت به تدريج بر رسول خدا ص نازل شد.
و اين روايات اوهامي است خرافي که دست اجانب آنها را با روايات اسلام آميخته
کرده و به چند جهت مردود است، 1 - مخالف کتاب خدا هستند 2 - لوح محفوظ را جزء ماوراي طبيعت دانسته در حالي که لوح محفوظ عبارت است از عالم طبيعت و بيت المعمور عبارت است از کره زمين، که با سکونت بشر معمور و آباد گشت، اين بود خلاصه گفتار آن مفسر.
توضيح بي پايگي و واهي بودن آن گفتار
مؤلف: من نمي دانم کدام يک از جملات اين مفسر که سراسر آن فاسد است قابل اصلاح است تا به وجهي از وجوه با حق و حقيقت منطبق شود، چون در چنين صورتي قضيه شبيه مثل معروف مي شود که مي گويند وصله از خود جامه بيشتر است.
زيرا اولا اين افسانه که وي از پيش خود در باره بعثت درست کرده و يا اينکه گفته اولين بخش نازل شده چيست"اقرء باسم ربک"وقتي نازل شد که رسول خدا ص در راه بود، و بعد از آن سوره حمد نازل شد، و آنگاه نماز را به آن جناب تعليم داده و آن حضرت داخل خانه شد و از خستگي به خواب رفت، و صبح آن شب سوره مدثر نازل شده، امر به تبليغش نمود همه اينها مطالبي است که نه آيه محکمه دلالت بر آن دارد، و نه سنت قائمه، بلکه تنها و تنها قصه اي است تخيلي که نه با کتاب موافق است و نه با حديث، و بيان ناسازگاريش خواهد آمد.
و ثانيا وي گفته: که بطور مسلم بعثت و نزول قرآن
و امر به تبليغ هر سه مقارن هم اتفاق افتاد، و در مقام تفسير و توضيح اين سخن گفته است: نبوت با نزول قرآن آغاز شد و رسولخدا ص تنها در يک شب نبي و غير رسول بود، و صبح همان شب به مقام رسالت هم رسيد، چون سوره"مدثر"او را امر به تبليغ نمود، ولي اين مفسر هرگز نمي تواند بر طبق گفته هاي خود دليلي از کتاب يا سنت بياورد، و عجب اينجا است که مساله را از مسلمات گرفته، در حالي که چنين نيست اما از نظر سنت مسلم نيست براي اينکه کتب سنت چه آنها که علماي اهل سنت تاليف کرده اند، و چه آنها که علماي اماميه تاليف کرده اند، همه بعد از دو قرن و بيشتر از عصر رسولخدا ص تدوين شده اند، هر چند که مفسر نامبرده اين اشکال را منحصرا به کتب شيعه وارد دانسته، ولي تمامي کتب عامه نيز اينطور بوده اند، اگر در روايات شيعه دسيسه شده باشد.در روايات عامه نيز شده است و اما کتب تاريخ علاوه بر اينکه متعرض اين جزئيات نشده احتمال دسيسه در آنها بيشتر است، و اگر بيشتر هم نباشد حداقل مانند کتب حديث در معرض آن بوده است.
و اما کتاب خدا که براي هر اهل فني روشن است که دلالت آيات آن بر مساله بعثت قاصرتر از دلالت روايات است، بلکه مي توان گفت آيات قرآن بر خلاف آنچه مفسر نامبرده در مساله بعثت گفته دلالت دارد، و رسما افسانه و بافته هاي او را تکذيب مي کند، چون سوره علق بطوريکه اهل حديث گفته اند و به شهادت پنج آيه اول آن اولين سوره اي بوده که بر رسولخدا ص نازل شده،
و احدي از مفسرين نگفته و حتي احتمالش را هم نداده که تکه تکه نازل شده باشد، و حداقل احتمال مي دهيم که يک باره نازل شده باشد، مشتمل بر اين نکته است که رسولخدا ص در انظار مردم نماز مي خوانده، و بعضي از مردم او را از اين کار نهي مي کردند، و در مجالس قريش از او بدگوئي مي کرده اند، و اگر قبل از سوره علق قرآن بر آن جناب نازل نشده بود، پس رسول خدا ص چگونه نماز مي خوانده، و در نمازش چه مي گفته؟سوره علق هم از نماز به غير از امر سجده که دستوري ديگر نداده، پس معلوم مي شود آن جناب قبل از سوره علق نمازي داشته و کساني بوده اند که آن جناب را از نماز نهي مي کرده اند، و از نهي خود دست بردار نبوده اند، مگر اينکه بگوئي منظور از اين نمازگزار شخصي ديگر غير از رسولخدا ص است، و اين حرف بطلانش روشن است، براي اينکه در آخر سوره به خود آن جناب خطاب نموده مي فرمايد: "کلا لا تطعه"آن کسي را که به تو مي گويد نماز مخوان اطاعت مکن، بلکه همچنان خدا را سجده کن، و به او نزديک شو.
اينک آياتي از همين سوره که دلالت بر بطلان قول مزبور دارد: "ارايت الذي ينهي عبدا اذا صلي ارايت ان کان علي الهدي.او امر بالتقوي.ارايت ان کذب و تولي.ا لم يعلم بان الله يري؟.کلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية.ناصية کاذبة خاطئة.فليدع ناديه.سندع الزبانية.
کلا لا تطعه و اسجد و اقترب." (41) پس از اين سوره استفاده مي شود که رسولخدا ص قبل از نازل شدن اولين سوره از قرآن هم نماز مي خوانده، و خود بر طريق هدايت بوده و
احيانا ديگران را هم امر به تقوا مي کرده، و اين همان نبوت است، ولي رسالت نيست، و بهمين جهت اين وضع آن جناب را انذار نناميده، پس آن جناب قبل از بعثت هم نبي بوده، و نماز مي خوانده، با اينکه هنوز قرآن بر او نازل نشده بود، و سوره حمد که جزء نماز است نيامده، و مامور به تبليغ نشده بود.
و اما سوره حمد، مدتها بعد از بعثت نازل شد، و اگر نزولش بلا فاصله بعد از سوره علق بود، و بقول اين مفسر در قلب رسولخدا ص خطور کرده بود جا داشت بفرمايد: "قل بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين..."و يا بفرمايد: "بسم الله الرحمن الرحيم قل الحمد لله رب العالمين...".
مترجم: (چون سوره علق به عبارتي آغاز شده که معناي"قل"را مي دهد اگر سوره حمد هم بلا فاصله با آن سوره نازل شده بود بايد کلمه"قل"و يا"اقرء"در اول آن قرار مي داشت).
و نيز لازم بود که در اين سوره گفتار در جمله"مالک يوم الدين"تمام شود زيرا بقيه سوره از غرض بيگانه است از طرفي ختم شدن سوره در جمله"مالک يوم الدين"از نظر بلاغت قرآن شريف مناسب تر و لايق تر بود.
بله در سوره حجر که به شهادت مضامين آياتش از سوره هاي مکي است و بيانش خواهد آمد فرموده: "و لقد آتيناک سبعا من المثاني و القرآن العظيم" (42) و مراد از کلمه" سبع مثاني"سوره حمد است که در آيه شريفه در مقابل قرآن عظيم قرار گرفته و اين منتها درجه تجليل و تعظيم از سوره حمد است و ليکن با همه اين احوال سوره حمد قرآن ناميده نشده بلکه هفت آيه از آيات قرآن معرفي شده به
دليل اينکه آيه: "کتابا متشابها مثاني" (43) همه قرآن مثاني خوانده شده و در آيه سوره حجر سوره حمد هفت عدد از آن مثاني خوانده شده.
و با اين حال از آنجا که سوره حجر مشتمل بر نامي از سوره حمد است معلوم مي شود سوره حمد قبل از سوره حجر نازل شده.
و نيز از آنجائي که سوره حجر مشتمل بر آيه"فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشرکين انا کفيناک المستهزئين..." (44) مي فهميم که رسولخدا ص مدتي دست از انذار کشيده بود و در اين آيه مجددا مامور بدان شده که مي فرمايد: "فاصدع"پس از سوره حجر دو چيز استفاده شد يکي ترک انذار و ديگر نزول سوره حمد قبل از آن و شما از کجا ثابت مي کنيد که نزول حمد قبل از ترک انذار بوده؟.
و اما سوره مدثر و مطالبي را که مشتمل است چون آيه"قم فانذر"اگر گفته شود همه آن يک باره نازل شده حال آيه: "قم فانذر"حال آيه: "فاصدع بما تؤمر"در سوره حجر است و نيز حال جمله"و اعرض عن المشرکين"در سوره حجر حال جمله"ذرني و من خلقت وحيدا"در
سوره مدثر است و هر دو مضموني نزديک به هم دارند، از هر دو فهميده مي شود اولا کساني مزاحم دعوت رسول خدا ص بوده اند و در ثاني رسول خدا ص مدتي انذار را تعطيل کرده بود.
و چنانچه سوره مدثر قطعه قطعه نازل شده باز از سياق آن بر مي آيد که تنها صدر آن در آغاز رسالت نازل شده و بقيه بعد از تعطيل انذار آمده است.
و ثالثا اينکه مي گويد: (رواياتي که مي گويد قرآن قبل از بعثت و يکپارچه در شب قدر از لوح محفوظ به بيت المعمور نازل
شده و بعد از بعثت به تدريج از بيت المعمور بر رسول خدا ص نازل مي شده رواياتي است جعلي و خرافي چون مخالف کتاب است و مضموني مستقيم ندارد، بلکه مراد از لوح محفوظ عالم طبيعت و مراد از بيت المعمور کره زمين است)گفتاري است خطا و افتراء و به دليل اينکه اولا: ظاهر هيچ آيه اي از آيات قرآن مخالف با اين روايات نيست و بيانش از نظر خواننده گذشت.
و ثانيا: در روايات نامبرده نفرموده اند: قرآن قبل از بعثت، يک جا به بيت المعمور نازل شد، و کلمه يک جا را مفسر نامبرده در اثر دقت نکردن در روايات اضافه کرده و ثالثا: تفسير لوح محفوظ به عالم طبيعت تفسيري است بسيار زشت و خنده آور، و ما نمي دانيم بنا به گفته وي به چه مناسبت عالم طبيعت در کلام خدا لوح محفوظ خوانده شده؟، آيا از اين جهت است که عالم طبيعت از تغير و دگرگوني محفوظ است؟که عالم طبيعت جاي همه دگرگوني ها است چون عالم حرکات است و ذوات موجودات سيال و صفاتشان هر لحظه در تغيير است.
و يا از اين جهت لوح محفوظ خوانده شده که تکوينا و يا تشريعا از فساد و تباهي محفوظ است؟که اين نيز خلاف واقع است، براي اينکه عالم طبيعت عالم کون و فساد است. و يا بدين جهت بوده که از اطلاع اغيار محفوظ است يعني غير اهل اطلاع کسي از اسرار آن آگاه نيست همچنانکه آيه شريفه: "انه لقرآن کريم في کتاب مکنون لا يمسه الا المطهرون" (45) خبر مي دهد؟که اين نيز صحيح نيست براي اينکه ادراک هر صاحب ادراکي نسبت به عالم طبيعت يکسان است.
و بعد از همه اين اشکالات اشکال مهمي که
به وي وارد است اين است که اين مفسر در توجيه نازل شدن قرآن در ماه رمضان هيچ وجه صحيحي که هم در جاي خود صحيح باشد، و هم لفظ آيه آن را بپذيرد، نياورده، چون خلاصه گفتارش اين شد که معناي جمله"انزل فيه القرآن"اين است که"کانما انزل فيه القرآن"يعني گويا قرآن در ماه رمضان نازل شده و
معناي آيه"انا انزلناه في ليلة""کانا انزلناه في ليلة"است، يعني گويا ما قرآن را در يک شب نازل کرديم، و حال آنکه نه اهل لغت چنين معنائي از چنين عبارتي مي فهمد، و نه اهل عرف و آشناي به سياق کلام.
و اگر جايز باشد کسي بگويد نزول قرآن در شب قدر به خاطر نزول سوره حمد است، که مشتمل بر رؤوس مطالب قرآن است، بايد جايز باشد که ديگري بگويد معناي نزول قرآن نزول همه آن، يعني اجمال معارف آن است بر قلب رسولخدا ص، و هيچ مانعي هم ندارد که کسي اين حرف را بزند و بيانش در سابق گذشت.
البته در گفتار مفسر نامبرده اشکالهاي ديگري نيز هست، که چون بيرون از غرض ما بود متعرض آنها نشديم.
"هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان"
مورد استعمال کلمه"ناس"
کلمه ناس - که عبارت است از طبقه پائين افراد جامعه که سطح فکرشان نازلترين سطح است، بيشتر در همين طبقه اطلاق مي شود چنانکه آيه: "و لکن اکثر الناس لا يعلمون" (46) و آيه: "و تلک الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون" (47) اطلاق گرديده، معلوم مي شود ناس معنائي اعم از علما و غير علما دارد.
و اين اکثريت همانهايند که اساس زندگيشان بر تقليد است و خود نيروي تشخيص و تميز در
امور معنوي به وسيله دليل و برهان را ندارند، و نمي توانند از راه دليل ميان حق و باطل را تشخيص دهند، مگر آنکه کسي ديگر ايشان را هدايت نموده حق را بر ايشان روشن سازد، و قرآن کريم همان روشنگري است که مي تواند براي اين طبقه حق را از باطل جدا کند، و بهترين هدايت است.
اما خواصي از مردم که در ناحيه علم و عمل تکامل يافته اند، و استعداد اقتباس از انوار هدايت الهيه و اعتماد به فرقان ميان حق و باطل را دارند، قرآن کريم براي آنان بينات و شواهدي از هدايت است، و نيز براي آنان جنبه فرقان را دارد، چون اين طبقه را به سوي حق هدايت نموده، حق را برايشان مشخص مي کند، و روشن مي کند که چگونه بايد ميان حق و باطل فرق گذاشت، همچنانکه فرمود: "يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام، و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي صراط مستقيم". (48)
از اينجا علت اينکه چرا ميان"هدي"و ميان"بينات من الهدي"مقابله انداخت؟روشن مي گردد، چون مقابله ميان آن دو مقابله ميان عام و خاص است، قرآن براي بعضي افراد هدايت، و براي بعضي ديگر بيناتي از هدايت است.
"فمن شهد منکم الشهر فليصمه"
کلمه"شهادت"به معناي حاضر بودن در جريان، و اطلاع يافتن از آن است، (وقتي مي گوئيم من در وقوع فلان امر شاهد بودم، يعني حاضر بودم، و در نتيجه حضورم از جريان اطلاع يافتم)، و شاهد ماه رمضان بودن، به اين معنا است که انسان همچنان زنده و هوشيار بماند، تا ماه رمضان فرا رسد، و آدمي از فرا رسيدنش آگاه شود، و اين شهادت هم نسبت به تمامي ماه
صادق است، و هم نسبت به بعضي از آن، (مانند اينکه آدمي در اوائل ماه، مسافر باشد و در اواخر آن حاضر شود)و اما اينکه مراد از شهود شهر اين باشد که انسان شاهد رؤيت هلال رمضان باشد در حالي که مسافر هم نباشد، صحيح نيست چون دليلي در لفظ آيه بر آن نيست، بله از راه ملازمه آنهم در بعضي از اوقات و به کمک قرائن مي توان چنين معنائي را بر آيه تحميل کرد، و ليکن در آيه هيچ قرينه اي بر اين معنا وجود ندارد.
"و من کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر"
وارد ساختن اين جمله در آيه مورد بحث از قبيل تکرار به منظور تاکيد و غيره نيست، چون قبلا هم گفتيم دو آيه قبلي در مقام بيان حکم نبودند، و تنها در مقام زمينه چيني بودند، و فقط آيه سوم حکم را بيان مي کند، پس آيه سوم مشتمل بر جمله تکراري نيست.
"يريد الله بکم اليسر، و لا يريد بکم العسر، و لتکملوا العدة"
کانه اين جمله مي خواهد مجموع مطالب آيه را تعليل کند، هم استثنا شدن مريض و مسافر و افطار کردن آن دو در ماه رمضان را، و هم روزه گرفتن در ايام ديگر سال را، چيزي که هست اينکه جمله اول مطلب اول را تعليل مي کند و مي فرمايد چون خدا سهولت را برايتان خواسته، و جمله آخر يعني"و لتکملوا العدة"مطلب بعد را و مي فرمايد اينکه گفتيم به همان عدد از روزهاي ديگر سال را روزه بگيريد براي اين بود که تکميل سي روز امري واجب است.
و حرف"لام"در جمله"و لتکملوا العدة"الخ لام غايت است، و جمله عطف است بر جمله: " يريد"الخ،
چون آن جمله نيز مشتمل بر معناي غايت بود، و تقدير کلام اين است که:
اگر ما شما را دستور داديم که در سفر و مرض روزه را بخوريد براي اين بود که بار تکليف شما را سبک کنيم، و هم براي اينکه عدد سي روزه را تکميل کرده باشيم، و بعيد نيست که ايراد جمله: "و لتکملوا العدة"باعث شده که ديگر مانند آيه قبلي حکم آن صورت را که روزه طاقت فرسا باشد بيان نکند چون هم بيان آيه قبلي براي اينجا نيز کافي بود و هم کلمه(سختي بر شما نخواسته)دلالت بر آن مي کرد.
"و لتکبروا الله علي ما هديکم و لعلکم تشکرون..."
ظاهر دو جمله مورد بحث بطوريکه لام غايت(البته غايت به معناي غرض که آن نيز اصطلاح ديگري است)اشعار دارد، اين است که مي خواهند غايت و نتيجه اصل روزه را بيان کنند، نه حکم استثناي مريض و مسافر را چون وقتي مي بينيم جمله"شهر رمضان"را مقيد کرد به جمله: "الذي انزل فيه القرآن..."، مي فهميم که ميان وجوب روزه رمضان و نازل شدن قرآن در رمضان يک نحوه ارتباط و پيوستگي وجود دارد، در نتيجه برگشت معناي ايت به اين مي شود که تلبس و اشتغال به روزه براي اظهار کبريائي حق تعالي ست به خاطر اينکه قرآن را بر ايشان نازل فرمود، و ربوبيت خود و عبوديت بندگان را اعلام داشت، و نيز بدين منظور بود که در مقابل اينکه به سوي حق هدايتشان فرموده و با کتاب خود برايشان حق را از باطل جدا کرده شکرش را بجاي آرند.
و چون روزه وقتي متصف به اين صفت مي شود، يعني وقتي شکر نعمت هاي خدا مي شود که مشتمل بر حقيقت معناي روزه باشد، يعني از روي اخلاص انجام شود،
و روزه دار از آلودگيهاي طبيعت پاک باشد، و از بزرگترين مشتهيات نفس چشم بپوشد، لذا دنبال آيه نفرمود:"و ليتشکروا الله"، چون شکر تنها با روزه واقعي محقق مي شود، بلکه در مقابل فرمود: "و لتکبروا الله علي ما هديکم"براي اينکه تکبير و بزرگداشت خدا با صورت روزه هم انجام مي شود، چه اينکه اين صورت، حقيقت هم داشته باشد و يا نداشته باشد، و بهمين جهت مساله شکر را با کلمه"لعل اميد است"، از تکبير جدا کرد، و فرمود، "و لتکبروا الله علي ما هديکم، و لعلکم تشکرون"همانطور که در اول آيات، در باره روزه فرمود: " لعلکم تتقون".
بحث روايتي(شامل رواياتي در ذيل آيات روزه و نزول قرآن)
در حديث قدسي(يعني احاديثي که سلسله سندش منتهي به خود خداي تعالي مي شود)آمده: که
خداي تعالي فرمود: روزه فقط براي من است، و من خود جزاي آن را مي دهم. (49)
مراد از حديث قدسي: روزه فقط براي من است و من جزاي آن هستم(يا جزاي آن
را ميدهم)
مؤلف: اين روايت را شيعه و سني البته با مختصر اختلافي نقل کرده اند و وجه اينکه روزه براي خداي سبحان است اين است که تنها عبادتي است که از امور عدمي تشکيل مي شود، بخلاف عبادتهاي ديگر، از قبيل نماز، و حج و امثال آن، که از امور وجودي ترکيب مي يابد، و يا حداقل امور وجودي هم در آنها دخالت دارند، و معلوم است که فعل وجودي نمي تواند محض و خالص در اظهار عبوديت عبد و ربوبيت رب سبحان باشد، چون خالي از نقايص مادي و آفت محدوديت و اثبات انانيت نيست، و ممکن است در انجام آن قصد غير خدا هم به ميان آيد، و سهمي از
آن را براي غير خدا انجام دهد، چنانکه در موارد ريا و سمعه و سجده براي غير خدا اين آفت ها مشاهده مي شود، بخلاف عملي که همه اش نفي است، يعني روزه که عبارت است از نخوردن، ننوشيدن، و فلان و بهمان نکردن، که صاحبش خود را بالاتر از اسارت در برابر ماديات مي بيند، و با خويشتن داري خود را از لوث شهوات نفس پاک نگه مي دارد، و اين امور عدمي چيزي نيست که غير خدا هم سهمي از آن داشته باشد، زيرا امري است تنها ميان بنده و پروردگارش و طبعا کسي جز خدا از آن با خبر نمي شود.
و اينکه فرموده: و"انا اجزي به"اگر کلمه"اجزي"را به صيغه معلوم بخوانيم، يعني من جزاي آن را مي دهم آن وقت دلالت مي کند بر اينکه در دادن اجر به بنده، کسي ميان او و خدا فاصله و واسطه نمي شود، همانطور که بنده هم در بندگي و عبادت خدا به وسيله روزه کسي را دخيل قرار نداد، و نگذاشت کسي از روزه داريش با خبر شود، چنانکه در باره صدقه آمده است: صدقه را تنها خدا مي گيرد، و بين صدقه دهنده و خدا کسي واسطه نيست، و در قرآن هم آمده: "و ياخذ الصدقات" (50) و اما اگر"اجزي"را به صيغه مجهول بخوانيم، معنايش اين مي شود: (خود من جزاي روزه قرار مي گيرم)آن وقت عبارت کنايه مي شود از نزديکي روزه دار به خداي تعالي.
و در کافي از امام صادق ع روايت آورده که رسول خدا ص در اوائل بعثت مدتي پشت سر هم روزه مي گرفت، بطوريکه اشخاص مطلع مي گفتند ديگر ترک نمي کند و سپس مدتي روزه را ترک مي کرد بطوريکه اشخاص مي گفتند ديگر روزه نمي گيرد، بعد از
مدتي اين رسم را رها کرد، يک روز روزه مي گرفت، و يک روز افطار مي کرد، که اين همان روزه داوود پيغمبر است، بعد از مدتي اين رسم را کنار گذاشت، و در هر ماه ايام البيض آن
ماه يعني(سيزده و چهارده و پانزدهم)آن را روزه مي گرفت، و سپس اين را هم ترک کرد، و در هر ده روز دو پنجشنبه و بين آن دو يک چهارشنبه روزه مي گرفت، و اين رسم را تا آخر عمر ادامه داد. (51) و از عنبسة العابد روايت شده که گفت: رسولخدا ص در ايامي که از دنيا رفت، در اين رسم و برنامه بود که همه ساله شعبان و رمضان و سه روز از هر ماه را روزه مي گرفت. (52) مؤلف: اخبار از طريق اهل بيت ع در اين باب بسيار است، و اين همان روزه سنتي است که رسول خدا ص مي گرفت و گرنه روزه واجب تنها همان روزه رمضان است.
و در تفسير عياشي از امام صادق ع روايت کرده که در تفسير آيه: "يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام"فرموده: اين مخصوص مؤمنين است. (53) و از جميل روايت آورده که گفت: از امام صادق ع از معناي آيه: "يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام"، و"يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم القتال"پرسيدم، فرمود:همه اين خطاب ها شامل حال گمراهان و منافقين و خلاصه تمامي افرادي که به ظاهر شهادت به توحيد و نبوت و معاد داده اند مي شود. (54) و در فقيه از حفص روايت کرده که گفت از امام صادق ع شنيدم مي فرمود:روزه ماه رمضان قبل از امت اسلام بر هيچ امتي واجب نبود، عرضه داشتم: پس اينکه خداي عزوجل
مي فرمايد: "يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم"چيست؟فرمود: بله ماه رمضان قبل از امت اسلام روزه اش واجب بوده، اما نه بر امتها بلکه تنها بر انبياي آنان، خداوند امت اسلام را بر ساير امم برتري داده، چيزي را که بر رسول خود واجب کرده بود بر امتش هم واجب فرمود. (55) مؤلف: اين روايت به خاطر اينکه اسماعيل بن محمد در سند آن هست ضعيف است، و اين معنا در روايتي ديگر از عالم ع آمده که آنهم مرسل است، يعني اصلا سندش ذکر نشده، و به نظر مي رسد هر دو روايت يکي باشد، و به هر حال از اخبار آحاد است، و ظاهر آيه هم مساعد با اين نيست که مراد از جمله"کما کتب علي الذين من قبلکم"تنها خصوص
انبيا باشد، و به فرضي که چنين چيزي منظور بوده، از آنجائي که مقام مقام زمينه چيني و تشويق و ترغيب بوده، تصريح به اسم آن انبيا از کنايه بهتر و مؤثرتر بود، و خدا دانا است.
چند روايت در باره معناي"قرآن"، "فرقان"و"کتاب"
و در کافي از کسي که از امام صادق ع سؤال نموده روايت کرده که گفت:پرسيدم آيا کلمه"قرآن"و کلمه"فرقان"به يک معنا است؟و يا هر يک معنائي جداگانه دارد؟ فرمود: قرآن همه کتاب خدا است، و فرقان تنها آن آياتي است که احکام واجب را در بر دارد. (56) و در کتاب جوامع از آن جناب ع روايت کرده که فرمود: فرقان عبارت است از هر آيه محکمي که در قرآن است.
و در تفسير عياشي و قمي از آن جناب ع روايت آورده اند که فرمود: فرقان عبارت است از هر امر محکمي که
در قرآن است، و کتاب عبارت است از آن آياتي که انبياي قبل را تصديق مي کند. (57) مؤلف: خود کلمه"فرقان"و کلمه"کتاب"هم با معنائي که در وايت براي آن دو شده سازگار است، و در بعضي از اخبار آمده که کلمه"رمضان"يکي از اسماي خداي تعالي است پس ديگر شايسته نيست کسي بگويد رمضان آمد و رمضان رفت، بلکه بايد گفت: ماه رمضان آمد و ماه رمضان رفت، (تا آخر حديث)و اين روايت خبر واحدي است که در باب خودش غريب است، و اين کلام از ميان مفسرين از قتاده نيز نقل شده.
ولي در اخباري که راجع به اسامي خداي تعالي وارد شده نام"رمضان"ديده نمي شود، علاوه بر اينکه کلمه"رمضان"بدون اينکه کلمه"ماه"قبل از آن آيد و نيز کلمه "رمضانان"" دو رمضان"در روايات وارده از رسولخدا ص و ائمه اهل بيت ع بسيار آمده، و اين جدا بعيد است که احتمال دهيم هر جا کلمه"رمضان"در احاديث آمده"شهر رمضان"بوده، و راوي کلمه"شهر"را از آن انداخته باشد. (58) و در تفسير عياشي از صباح بن نباته روايت شده که گفت: من به امام صادق ع عرضه داشتم: ابن ابي يعفور به من دستور داد چند مساله را از شما بپرسم حضرت پرسيد آن مسائل چيست؟عرضه داشتم: او از شما مي پرسد: وقتي ماه رمضان آمد و من در منزل باشم آيا جايز است مسافرت کنم؟فرمود: خداي تعالي مي فرمايد: "فمن شهد منکم الشهر فليصمه"، پس هر کس ماه رمضان را درک کند و در ميان خانواده اش باشد نمي تواند مسافرت
کند، مگر براي حج و يا عمره، و يا براي طلب مالي که مي ترسد اگر به دنبالش نرود تلف بشود. (59) مؤلف: و اين نکته استفاده لطيفي است
که امام از اطلاق آيه براي حکم کراهت سفر کرده است چون مسافرت در رمضان جايز است اما با کراهت.
و در کافي از علي بن الحسين ع روايت آورده که فرمود: اما روزه در سفر و در حال مرض، عامه در آن اختلاف کرده اند، بعضي گفته اند: مريض و مسافر مي تواند روزه بگيرد، و بعضي ديگر گفته اند نبايد بگيرد، طايفه سوم گفته اند مختار است، اگر خواست بگيرد و اگر نخواست نگيرد، ولي ما مي گوئيم بايد در اين دو حال حتما روزه را بشکند، و افطار کند، (منظور اين است که روزه نبايد بگيرد، پس اگر در سفر و يا حال مرض روزه بگيرد روزه اش درست نيست بايد آن چند روز را دوباره قضا کند)براي اينکه خداي عزوجل مي فرمايد، "فمن کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر". (60) مؤلف: اين روايت را عياشي نيز نقل کرده است.
و در تفسير عياشي از امام باقر ع روايت آورده که در تفسير جمله"فمن شهد منکم الشهر فليصمه"فرموده: چقدر اين بيان براي کسي که تعقلش کند روشن است!براي اينکه در عبارتي کوتاه اين معنا را رسانده، که هر کس ماه رمضان را درک کرد بايد روزه اش را بگيرد، و هر کس در ماه رمضان مسافرت کرد بايد روزه اش را بخورد. (61) مؤلف: روايات وارده از ائمه اهل بيت ع در اينکه مريض و مسافر حتما بايد روزه اش را بخورد بسيار زياد است، و اين مذهب ائمه اهل بيت ع است، (بخلاف علماي اهل سنت که روزه رمضان را براي مسافر و مريض اختياري مي دانند)، و آيه شريفه بطوريکه خواننده توجه فرمود بر مذهب ائمه اهل بيت ع دلالت دارد. (62) و
نيز در تفسير عياشي از ابي بصير روايت آمده که گفت: من از امام ع از معناي جمله: "و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسکين"پرسيدم فرمود: منظور بيماران و سالخوردگاني است که توانائي روزه گرفتن ندارند. (63)
و باز در همان تفسير از امام باقر ع در تفسير همان آيه نقل کرده، که فرمود: منظور سالخورده و کسي است که عطش آزارش مي دهد. (64) و نيز در همان تفسير از امام صادق ع روايت آورده که فرمود منظور زني است که از جان فرزندش بترسد و سالخوردگاني که روزه برايشان طاقت فرسا باشد. (65) مؤلف: روايات در تفسير آيه، از ائمه ع بسيار است، و در روايت ابي بصير مراد از مريض آن بيماراني اند که قبل از ايام ماه رمضان بيمار باشند و نتوانند قضاي روزه رمضان را در ساير ايام سال بجا آورند، چون واضح است که کلمه(مريض)در جمله: "فمن کان منکم مريضا"شامل مريض نامبرده نمي شود، و کلمه(عطاش)که در روايت آمده به معناي بيماري عطش است. (66) (که ظاهرا همان مرض قند باشد)."مترجم"باز در همان تفسير از سعيد از امام صادق ع روايت آمده که فرمود: در عيد فطر هم تکبير هست، عرضه داشتم تکبير که غير از روز قربان نيست، فرمود: چرا در عيد فطر هم هست، ليکن مستحب است که در مغرب و عشاء و فجر و ظهر و عصر و دو رکعت نماز عيد گفته شود. (67) و در کافي از سعيد نقاش روايت کرده که گفت امام صادق ع فرمود: براي من در شب عيد فطر تکبير هست، اما واجب يست بلکه مستحب است، مي گويد، پرسيدم اين تکبير در چه وقت مستحب است؟فرمود
در شب عيد در مغرب و عشا و در نماز صبح و نماز عيد آنگاه قطع مي شود، مي گويد عرضه داشتم: چگونه تکبير بگويم؟فرمود: مي گوئي"الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله، و الله اکبر، الله اکبر و لله الحمد، الله اکبر علي ما هدانا"و منظور از کلام خدا که مي فرمايد: "و لتکملوا العدة"همين است، چون معنايش اين است که نماز را کامل کنيد.و خدا را در برابر اينکه هدايتتان کرده تکبير کنيد، و تکبير همين است که بگوئيد:"الله اکبر، لا اله الا الله، و الله اکبر، و لله الحمد"راوي مي گويد در روايت ديگري آمده که تکبير آخر را چهار بار بايد گفت. (68) مؤلف: اختلاف اين دو روايت که يکي تکبير را در ظهر و عصر نيز مستحب مي داند و ديگري نمي داند ممکن ست حمل شود بر مراتب استحباب، يعني دومي مستحب باشد، و اولي مستحب تر، و اينکه فرمود: منظور از(و لتکملوا العدة)اکمال نماز است شايد منظور اين باشد که
با خواندن نماز عيد، عدد روزه را تکميل کنيد و باز خود تکبيرات را بگوئيد، که خدا شما را هدايت کرد، و اين با معنائي که ما از ظاهر جمله، "و لتکبروا الله علي ما هديکم..."فهميديم منافات ندارد، براي اينکه کلام امام استفاده حکم استحبابي از مورد وجوب است، نظير آنکه در سابق در جمله: "فمن شهد منکم الشهر فليصمه"گذشت، که گفتم از آن، کراهت مسافرت در ماه رمضان براي کسي که اول ماه را درک کند استفاده کرده اند، و اختلاف آخر تکبيرات در دو جاي روايت اخير مؤيد اين احتمال است که بعضي داده و گفته اند در جمله:"و لتکبروا الله علي ما هديکم"تکبير به دليل اينکه با
حرف(علي)متعدي شده متضمن معناي حمد است.
و در تفسير عياشي از ابن ابي عمير از امام صادق ع روايت کرده که گفت: به آن حضرت عرضه داشتم: فدايت شوم احاديثي که در بين ما بر سر زبانها جريان دارد مبني بر اينکه رسول خدا ص بيست و نه روز روزه مي گرفت، بيشتر است از احاديثي که مي گويد، سي روز روزه مي گرفت؟آيا احاديث اول درست است؟فرمود يک کلمه از آنها سخن خدا نيست، و رسول خدا ص غير از سي روز روزه نگرفته، و علتش هم اين است که قرآن مي فرمايد: "و لتکملوا العدة"و آيا رسولخدا ص آن را ناقص مي کرد؟ (69) مؤلف: اينکه امام فرمود: (آيا رسولخدا ص آنرا ناقص مي کرد)استفهامي است انکاري، و روايت دلالت دارد بر بياني که ما کرديم، و گفتيم ظاهر تکميل، تکميل ماه رمضان است.
و در محاسن برقي از بعضي راويان شيعه نقل کرده که او بدون ذکر سند گفته منظور از تکبير در جمله: "و لتکبروا الله علي ما هديکم"تعظيم، و منظور از هدايت، ولايت است. (70) مؤلف: اينکه هدايت به معناي ولايت باشد از باب تطبيق کلي بر مصداق است و ممکن است از قبيل همان قسم بياناتي باشد که نامش را تاويل گذاشته اند، چنانکه در بعضي از روايات آمده و در معناي دو کلمه"يسر و عسر"فرموده اند: يسر ولايت و عسر مخالفت با خدا و دوستي با دشمنان خداست.
و در کافي از حفص بن غياث از امام صادق ع نقل کرده که گفت: از آن جناب از کلام خداي عزوجل پرسيدم، که مي فرمايد: "شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن"،
چطور مي فرمايد قرآن در ماه رمضان نازل شد، با اينکه در دو دهه بين اول
و آخرش نازل شده؟ (71) امام ع فرمود: قرآن در ماه رمضان يک باره به بيت المعمور نازل شد و سپس در طول بيست سال به تدريج به زمين نازل گرديد، آنگاه فرمود: رسولخدا ص فرموده صحف ابراهيم در اولين شب از ماه رمضان نازل شد، و تورات در روز ششم رمضان، و زبور در هيجدهم رمضان و قرآن در بيست و سوم از ماه رمضان نازل شده.
مؤلف: اين روايت را که کافي از امام صادق و آن جناب از رسولخدا ص نقل کرده الدر المنثور به چند طريق آن را از واثلة بن اسقع از رسولخدا ص نقل کرده است (72).
و نيز در کافي و فقيه از يعقوب روايت کرده که گفت: مردي را شنيدم که از امام صادق ع از شب قدر مي پرسيد، که آيا گذشته و يا همه ساله هست؟فرمود: اگر شب قدر از بين برود، و برداشته شود، قرآن هم برداشته مي شود. (73) و در الدر المنثور از ابن عباس روايت کرده که در باره ماه رمضان و ليله مبارکه و ليله قدر گفت: ليله قدر همان ليله مبارکه است که در ماه رمضان واقع است، که در آن ماه قرآن کريم از ذکر به بيت المعمور نازل شد، و بيت المعمور همان موقع ستارگان در آسمان دنيا است، که قرآن در آنجا قرار گرفت، و سپس به تدريج به رسولخدا ص نازل شد، قسمتي در امر و قسمتي در نهي و آياتي در باره جنگها نازل مي شد. (74) مؤلف: اين معنا از غير ابن عباس مانند سعيد بن جبير نيز روايت شده، و از گفتار ابن عباس چنين بر مي آيد که اين نظريه خود را
از آيات قرآني استفاده کرده، مانند آيه: "و الذکر الحکيم" (75) و آيات: "و کتاب مسطور في رق منشور و البيت المعمور و السقف المرفوع" (76) و آيات"فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظيم، انه لقرآن کريم، في کتاب مکنون لا يمسه الا
المطهرون" (77) و آيه: "و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا" (78) که ارتباط گفتار ابن عباس با همه اين آيات روشن است، تنها نقطه ابهامي که در کلام وي هست و معلوم نيست از کجاي قرآن استفاده کرده، اين است که گفته: محل ستارگان، آسمان اول، و موطن قرآن است، و دلالت آيات سوره واقعه بر اين معنا روشن نيست.
بله در روايات ائمه اهل بيت ع آمده که بيت المعمور در آسمان است که ان شاء الله بحث ما پيرامون آن خواهد آمد.
مطلب ديگري که تذکرش لازم است، اين است که احاديث هم مانند قرآن کريم محکم و متشابه دارد، و اشاره و رمز در ميان احاديث بسيار شايع است، و مخصوصا در مثل اينگونه حقايق(که فهم بشر از درکش عاجز است)مانند لوح، و قلم، و حجب، و آسمان، و بيت معمور، و بحر مسجور، لا جرم بر يک فرد دانشمند لازم است که براي بدست آوردن معناي واقعي کلام سعي کند قرائن کلام را به دست آورد.
پي نوشت ها:
1)و او را(يوسف را)به بهاي ناچيزي، درهمي چند فروختند."سوره يوسف آيه 20"
2)اي کساني که ايمان آورده ايد براي شما در باره کشتگان قصاص مقرر شد."سوره بقره آيه 178"
3)بر شما مقرر شد هنگامي که مرگ يکي از شما فرا رسد اگر مالي بجاي گذارد براي پدر و مادر و خويشاوندان وصيت کند."سوره بقره آيه 180"
4)خدا
قضاء رانده که من و رسولانم غلبه خواهيم کرد."سوره مجادله آيه 21"
5)مي نويسيم آنچه از پيش فرستادند، و آنچه اثر که از دنبال دارند."سوره يس آيه 12"
6)و بر ايشان(بني اسرائيل)نوشتيم که شخص در مقابل شخص است(يعني اگر کسي ديگري را کشت اولياء مقتول حق دارند قاتل را بکشند و جان او برابر مقتول است.)"سوره مائده آيه 45"
7)اگر نيکي کنيد به خود نيکي کرده ايد، و اگر بدي کنيد نيز به خود کرده ايد."سوره اسراء آيه 7"
8)هان اي مردم شما همان محتاجان به خدائيد، و خدا همانا بي نياز است."سوره فاطر آيه 15"
9)ما خبر داريم از اينکه سخن آنان تو را اندوهناک کرده، ولي آنها تو را تکذيب نمي کنند، بلکه ستمکاران آيات خدا را انکار مي کنند."سوره انعام آيه 33"
10)به سوي آفريننده تان بازگشت کنيد و خودتان را(يعني کساني را که گوساله پرستيده اند)بکشيد آن براي شما بهتر است."سوره بقره آيه 54"
11)بشتابيد به سوي ذکر خدا و سوداگري را واگذاريد اين براي شما بهتر است." سوره جمعه آيه 9"
12)ايمان به خداي آوريد و در راه خدا با مال و جان خود جهادي کنيد اين براي شما بهتر است اگر بدانيد."سوره صف آيه 11".
13)ما آن را(قرآن را)کتابي خواندني و عربي کرديم باشد که شما درکش کنيد."سوره زخرف آيه 3"
14)و قرآني که آن را قسمت قسمت کرديم تا کم کم بر مردمش، بخواني و به تدريج نازلش کرديم."سوره اسراء آيه 106"
15)خدا سخن آن کس که در باره همسرش با تو مجادله مي کرد و به خدا شکوه مي کرد شنيد، و خدا همه گفتگوي شما را مي شنود."سوره مجادله آيه 1"
16)و چون تجارت يا لهوي مي بينند تو را در وسط سخن در حالي که ايستاده اي رها مي کنند."سوره جمعه
آيه 11"
17)مرداني که عهد خود را که با خدا بسته اند وفا مي کنند، بعضي از ايشان عمرشان سرآمده، و بعضي ديگر منتظر سرآمدن عمرند، و کمترين گوشه اي از عهد خود را دگرگون نمي سازند."سوره احزاب آيه 23"
18)سوگند به کتاب روشنگر که ما آن را در شبي با برکت نازل کرديم، که ما همواره کار بيم رساني را داشته ايم."سوره دخان آيه 3"
19)ما آن را در شب قدر نازل کرديم."سوره قدر آيه 1"
20)سوره بقره آيه 185
21)سوره دخان آيه 3
22)سوره قدر آيه 1
23)مثل آبي که ما آن را از بالا نازل کرده ايم."سوره يونس آيه 24"
24)کتابي که ما نازلش کرديم بر تو کتابي پر برکت تا در آياتش تدبر کنند."سوره ص آيه 29"
25)کتابي است که قبلا نزد حکيم خبير، فشرده بود، و سپس آياتش از هم جدا شد."سوره هود آيه 1"
26)محققا براي آنها کتابي آورده ايم که از روي علم تفصيل داديم کتابي که هدايت و رحمت است براي قومي که ايمان آورند آيا جز تاويل آن را منتظرند روزي که تاويلش بيايد آنها که از پيش آن را فراموش کرده اند اقرار مي کنند که رسولان پروردگار ما به حق آمده و حق گفتند."سوره اعراف آيه 52 - 53"
27)اين کتابي نيست که بتوان به خدا افتراء زد، ليکن مصدق کتب آسماني عصر خودش و تفصيل همان کتابها است کتابي است بدون شک از ناحيه رب العالمين(تا آنجا که مي فرمايد): بلکه اينان چيزي را تکذيب مي کنند که احاطه علمي بدان ندارند، و هنوز تاويلش نيامده."سوره يونس آيه 39 - 37"
28)حم سوگند به کتاب روشنگر که ما آن را کتابي خواندني و عربي کرديم، تا شايد شما تعقل کنيد، و گرنه آن کتاب در کتابي اصلي بود،
که نزد ما مقامي بلند و فرزانه دارد."سوره زخرف آيه 1 - 4"
29)سوگند به جايگاههاي ستارگان نخورم، و آن اگر بدانيد سوگندي بزرگ است محققا قرآني است ارجمند در نامه اي نهفته، جز پاک شدگان به آن دسترسي نيابند نازل کردني از پروردگار جهانيان است."سوره واقعه آيه 80"
30)آن قرآني مجيد است که در لوح محفوظ قرار دارد."سوره بروج آيه 22"
31)بلکه آن قرآني است ارجمند در لوحي محفوظ."سوره بروج آيه 22"
32)ماه رمضان که در آن قرآن را نازل کرديم."سوره بقره آيه 185"
33)ما نازل کرديم قرآن را در شب قدر."سوره قدر آيه 1"
34)ما نازل کرديم قرآن را در شبي مبارک."سوره دخان آيه 2"
35)در قرآن قبل از تمام شدن وحيش عجله مکن."سوره طه آيه 114"
36)زبان خود را بدان حرکت مده، که به آن عجله کرده باشي، چونکه جمع آن و نيز خواندش به عهده ما است، پس همينکه آنرا خوانديم خواندنش را پيروي کن، و سپس به عهده ما است که آنرا بيان کنيم."سوره قيامت آيات 15 - 19"
37)سوره آل عمران آيه 7
38)ما نازل کرديم قرآن را در شبي مبارک و ما هستيم بيم دهندگان."سوره دخان آيه 2"
39)سوره علق آيه 1
40)اي جامه بخود پيچيده برخيز و بترسان."سوره مدثر آيه 2 - 1"
41)آيا ديدي آن کسي را که بنده اي را از اينکه نماز بخواند نهي مي کرد، تو اي نهي کننده هيچ مي داني که اگر آن بنده بر راه راست باشد، و يا به پرهيزکاري دستور دهد، ديگر جا ندارد که تو او را از نمازش نهي کني، اي پيامبر تو بگو آيا مي داني آن نهي کننده را که اگر تو را تکذيب کند، و از تو روي بگرداند چه کيفري خواهد
داشت؟ راستي آيا او نمي داند که خدا رفتار او را مي بيند، و از قصد او اطلاع دارد؟بداند که جريان به اين سادگي ها نيست اگر از آزار پيامبر دست برندارد موي پيشاني او را که موي پيشاني مردي دروغگو و خطاکار است خواهيم گرفت، پس بايد اهل مجلس و قبيله و عشيره خود را بخواند، تا او را ياري دهند ما هم به زودي زبانه دوزخ را عليه او خواهيم خواند، تا او را فراگيرد.نه چنان است فرمان او مبر و نماز را ترک مکن همچنان سجده کن و نزديک شو."سوره علق آيه 19"
42)و همانا تو را هفت آيه و اين قرآن بزرگ را داديم."سوره حجر آيه 87"
43)سوره زمر آيه 23
44)آنچه را دستور داده اي آشکار کن و از مشرکان روي گردان."سوره حجر آيه 95"
45)سوره واقعه آيه 79.
46)ولي بيشتر مردم نمي دانند."سوره روم آيه 30"
47)و اين مثلها را براي مردم مي زنيم و ليکن به جز دانايان آن را نمي فهمند." سوره عنکبوت آيه 43"
48)خداوند به وسيله قرآن کساني را که پيرو خوشنودي اويند به سوي راههاي سلامت هدايت نموده از ظلمت ها به سوي نور بيرون مي کند با اذن خودش و به سوي صراط مستقيمشان راه مي نماياند."سوره مائده آيه 16"
49)بحار الانوار ج 96 ص 245 حديث 14
50)و خداوند مي گيرد صدقات را."سوره توبه آيه 105"
51 و 52)فروع کافي ج 4 باب صوم رسول الله ص ص 89 و 91
53و 54)تفسير عياشي ج 1 ص 78
55)فقيه ج 2 ص 61 حديث 14
56)اصول کافي ج 2 ص 630 ح 11
57)تفسير عياشي ج 1 ص 9 و تفسير قمي ج 1 ص 96
58)وسائل ج 7 ص 232
59)تفسير عياشي ج 1 ص 80
60)فروع کافي ج 4 ص
86
61)عياشي ج 1 ص 81
62)وسائل ج 7 ص 154 و ص 123
63)تفسير عياشي ج 1 ص 78 - 79
64و65)تفسير عياشي ج 1 ص 78 - 79
66و 67)تفسير عياشي ج 1 ص 82
68)فروع کافي ج 4 ص 166
69)تفسير عياشي ج 1 ص 82
70)محاسن ص 107 باب ولايت
71)اصول کافي ج 2 ص 628
72)الدر المنثور ج 1 ص 189
73)فروع کافي ج 4 ص 158 حديث 7 و فقيه ج 2 ص 101
74)الدر المنثور ج 1 ص 189
75)سوره آل عمران آيه 58
76)سوگند به کتاب سطربندي شده در اوراقي انتشارپذير، و سوگند به بيت معمور و سقف بلند گشته."سوره طور آيه 5"
77)سوگند به محل ستارگان که اين سوگند اگر بدانيد سوگندي است عظيم، که قرآن کريم در کتاب پنهان بود، کتابي که جز پاکان با آن تماس ندارند."سوره واقعه آيه 79"11
78)ما آسمان دنيا را به چراغهائي زينت داديم."سوره فصلت آيه 12".
روزه يکي از واجباتي است(1)که در آيات قرآن به آن اشاره شده است . اين عمل عبادي علاوه بر اطاعت فرمان خداوند متعال و رضايت او، داراي آثار و برکات ارزنده اي است که در زندگي انسان به خوبي قابل مشاهده مي باشد .
آنچه خداوند متعال درباره روزه داري فرموده است، عمدتا در آيات 183 - 187 سوره بقره بيان شده است، که در اينجا چند آيه مورد بحث قرار مي گيرد:
«يا ايها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم لعلکم تتقون » ; «اي کساني که ايمان آورده ايد، روزه بر شما مقرر شده، همانگونه که بر کساني که پيش از شما (بودند) مقرر شده بود، باشد که پرهيزکاري کنيد .»
از اين آيه نوراني سه مطلب استفاده مي شود:
1 . روزه
يکي از واجبات است .
2 . روزه در امتهاي گذشته نيز واجب بوده است .
3 . روزه زمينه ساز پرهيزکاري است .
در آيه بعد مي فرمايد: «اياما معدودات فمن کان منکم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر وعلي الذين يطيقونه فدية طعام مسکين فمن تطوع خيرا فهو خير له وان تصوموا خير لکم ان کنتم تعلمون » ;
(روزه در) روزهاي معدودي (بر شما مقرر شده است) . هر کس از شما بيمار يا در سفر باشد، (به همان شماره) تعدادي از روزهاي ديگر (را روزه بدارد) و بر کساني که (روزه) طاقت فرساست، کفاره اي است که خوراک دادن به بينوايي است و هر کس به ميل خود، بيشتر نيکي کند، پس آن براي او بهتر است و اگر بدانيد، روزه گرفتن براي شما بهتر است .»
نکات قابل استفاده از اين آيه عبارتند از:
1 . کساني که از روزه گرفتن معاف هستند عبارتند از:
الف: مريضها .
ب: مسافران; که اين دو دسته بايد در زمان ديگري روزه بگيرند .
ج: ناتوانان از روزه .
2 . روزه گرفتن براي همگان بهتر است .
بنابراين خداوند در حکم روزه نهايت فضل و رحمت خودش را روشن ساخته است . چون اولا فرمود: امتهاي گذشته نيز مشمول حکم روزه بوده اند و هنگامي که عبادت سختي مانند روزه همگاني شد، تحمل آن آسان مي شود . ثانيا: حکمت وجوب روزه را که تقوا است بيان کرده است . ثالثا فرمود: اين حکم وجوب روزه منحصر به ايام محدودي است که اگر براي هميشه يا در اکثر روزها و وقتها آن را واجب مي کرد مشقت بزرگي پديد مي آمد . رابعا: حکم وجوب روزه را در ماه پر فضيلت
رمضان قرار داد که ماه نزول قرآن کريم است . خامسا: مشقت و زحمت لزوم روزه را از مسافر و مريض برطرف کرد که در حال مرض و سفر روزه واجب نيست .
علت وجوب روزه
امام صادق عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «انما فرض الله عز وجل الصيام ليستوي به الغني والفقير; وذلک لان الغني لم يکن ليجد مس الجوع، فيرحم الفقير; لان الغني کلما اراد شيئا قدر عليه، فاراد الله عزوجل ان يستوي بين خلقه وان يذيق الغني مس الجوع والالم ليرق علي الضعيف ويرحم الجائع(2);
همانا خداوند روزه را واجب ساخت تا به سبب آن توانگر و تهيدست برابر شوند; زيرا توانگر رنج گرسنگي را در نمي يابد تا به تهيدست رحم کند . چرا که توانگر هرگاه چيزي بخواهد مي تواند آن را فراهم آورد . لذا خداي عزوجل خواسته است تا ميان آفريدگانش برابري ايجاد کند و رنج گرسنگي و سختي را به توانگر بچشاند تا بر ناتوان دل بسوزاند و به گرسنه رحم کند .»
نتايج روزه داري
1 . تقوا و پرهيزکاري:
چنانکه گذشت قرآن کريم يکي و شايد مهم ترين نتيجه روزه داري را تقوا و پرهيزکاري ذکر کرده است و در پرتو اين تقوا است که انسان حقيقت بين مي شود .
چون که تقوا بست دودست هوا
حق گشايد هر دو دست عقل را
2 . تقويت اخلاص:
حضرت زهرا عليها السلام در اين باره مي فرمايند: «فرض الله الصيام تثبيتا للاخلاص(3);
خداوند روزه را واجب گردانيد تا اخلاص را (در زندگي انسانها) تثبيت نمايد .»
3 . رهايي از عذاب الهي:
علي عليه السلام در اين زمينه مي فرمايند:
«... وصوم شهر رمضان فانه جنة من العذاب; روزه ماه رمضان سپر نجات از عذاب الهي است .»
4 . حکمت
و يقين:
رسول گرامي صلي الله عليه و آله فرمود: در شب معراج گفتم: «يا رب وما ميراث الصوم؟ قال: الصوم يورث الحکمة والحکمة تورث المعرفة، والمعرفة تورث اليقين فاذا استيقن العبد لا يبالي کيف اصبح، بعسر ام بيسر(4);
در معراج عرض کردم: پروردگارا! ميراث روزه داري چيست؟ ندا رسيد: روزه باعث پيدايش "حکمت" (در انسان) است و حکمت نيز مايه پيدايش معرفت است و "معرفت" عامل حصول "يقين" (در جان آدمي) است و آن گاه که بنده اي به يقين برسد، باکي ندارد که چگونه زندگي وي مي گذرد; در سختي يا راحتي؟»
5 . پاداش الهي:
پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند تبارک و تعالي فرمود: «الصوم لي وانا اجزي به(5); روزه از آن من است و من به آن پاداش مي دهم .»
6 . تندرستي:
تندرستي از ديگر آثار روزه است که در روايات معصومين نيز به آن اشاره شده است . پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «... صوموا تصحوا(6); روزه بگيريد تا سلامتي يابيد .»
7 . آمرزش گناهان:
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «ما من صائم يحضر قوما يطعمون الا سبحت اعضاؤه، وکانت صلاة الملائکة عليه، وکانت صلاتهم استغفارا(7);
هيچ روزه داري نيست که بر عده اي در حال غذا خوردن وارد شود، مگر اينکه اندامهايش تسبيح گويند و فرشتگان بر او درود فرستند و درود فرشتگان آمرزش خواهي است .»
8 . استجابت دعا:
امام صادق عليه السلام فرمود: «نوم الصائم عبادة وصمته تسبيح، وعمله متقبل ودعاؤه مستجاب(8);
خواب روزه دار عبادت و سکوتش تسبيح و عملش پذيرفته و دعايش مستجاب است .»
9 . تضعيف شهوت:
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: «عليکم بالصوم; فانه محمسة للعروق ومذهبة
للاشر(9);
بر شما باد به روزه گرفتن که آن رگها را مي برد (شهوت را کم مي کند) و سرمستي را مي برد .»
حسن ختام
اين موضوع را با کلامي نوراني از رسول گرامي اسلام به پايان مي بريم که فرمودند:
«من صام ثلاثة ايام من کل شهر کان کمن صام الدهر کله; لان الله عزوجل يقول: من جاء بالحسنة فله عشر امثالها(10);
هر کس در هر ماه سه روز روزه بگيرد، مانند کسي است که همه عمر روزه گرفته باشد; زيرا خداي عزوجل مي فرمايد: هر کس يک کار نيک کند، ده برابر آن برايش منظور مي شود .»
پاورقي ها
(1).پايگاه حوزه مجله مبلغان شماره 47، 10 موضوع قرآني براي سخنراني.
(2). من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 2، ص 73 .
(3). علل الشرايع، ج 1، ص 246 .
(4). ميزان الحکمة، ج 5، ص 475 .
(5). کافي، کتاب صوم، ج 4، ص 63 .
(6). ميزان الحکمة، حرف صاد، ح 10927 .
(7). ثواب الاعمال، ص 77 .
(8). من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 76، ح 1783 .
(9). ميزان الحکمة، 10918 .
(10). دعائم الاسلام، ج 1، ص 283 .
درباره اهميت ماه مبارك رمضان و جايگاه فوق العاده روزه و همچنين درباره انواع روزه و احكام و ضوابط هر يك از آنها، اشاراتى-هر چند كوتاه-داشته باشيم.
لذا گويم:در فضيلت و شرافت ماه مبارك رمضان همين بس كه در ميان ماه هاى قمرى تنها ماهى است كه خداى تبارك و تعالى نام آن را در كتاب شريف خود ذكر نموده و آن را ظرف زمانى نزول انزالى قرآن-كه جزء بهترين هداياى الهى به جامعه بشريت است-معرفى فرموده است.در قرآن كريم راجع به اين ماه عظيم چنين آمده است:
شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان...(2);ماه رمضان ماهى است كه قرآن در آن نازل شده
است تا رهنمودى باشد براى مردم و نشانه هاى روشنى از هدايت و فرقان...».
و شايد به سبب همين فضل و شرافت است كه در برخى از روايات معتبر، اين ماه به عنوان نخستين ماه سال معرفى شده(3)و برخى از بزرگان نيز بر همين مبنا فرمايشاتى فرموده اند.
عالم جليل القدر و صاحب كرامات، حضرت سيد بن طاووس-رضوان الله تعالى عليه-در كتاب شريف اقبال الاعمال چنين مى فرمايد:
و اعلم انى وجدت الروايات مختلفات في انه هل اول السنة المحرم او شهررمضان؟لكنى رايت عمل من ادركته من علماء اصحابنا المعتبرين و كثيرا من تصانيف علمائهم الماضين ان اول السنة شهر رمضان على التعيين.و لعل شهرالصيام اول العام فى عبادات الاسلام و المحرم اول السنة فى غير ذلك من التواريخ و مهام الانام.(4)بدان كه اين جانب درباره اين كه آيا نخستين ماه سال، ماه محرم است يا ماه رمضان، روايات را مختلف يافتم، ولى با توجه به عمل علماى اصحاب و بسيارى از تصانيف علماى پيشين به تحقيق دريافتم كه نخستين ماه سال، ماه رمضان است و شايد بتوان چنين گفت كه در ناحيه عبادات اسلامى، نخستين ماه سال، ماه رمضان و در غير آن موارد، يعنى در ناحيه حوادث تاريخى وديگر امور مهم، نخستين ماه سال، ماه محرم است.»
به هر حال، چه نخستين ماه سال را ماه رمضان بدانيم و چه ماه محرم، درجايگاه ويژه ماه مبارك رمضان و اهميتى كه بزرگان دين به اين ماه داده و مى دهند، هيچ گونه ترديدى وجود ندارد.
در ميان روايات بسيارى كه از معصومين عليهم السلام در بيان شان و منزلت ماه مبارك رمضان نقل شده است براى خطبه اى كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن را در آخرين جمعه
ماه شعبان يكى از سال هاى بعد از هجرت، به مناسبت فرا رسيدن ماه پر بركت رمضان ايراد فرموده اند، شانى به سزاست و شايد در باب بيان فضيلت اين ماه و شرح وظايفى كه مسلمانان در آن به عهده دارند، متنى به جامعيت خطبه ياد شده نداشته باشيم.لذا ما در اين مختصر، ابتدا به نقل آن تبرك جسته و سپس مطالبى را درتوضيح برخى از بخش هاى مهم آن تقديم مى كنيم.
مرحوم سيد بن طاووس-قدس الله نفسه الزكية-در اقبال الاعمال از كتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى نقل مى كند:حسن بن على فضال از قول امام ابو الحسن على بن موسى الرضا عليه السلام و آن جناب از قول اجداد طاهرين خودنقل كرده است كه امير المؤمنين على بن ابى طالب عليهما السلام فرمود:روزى-آخرين جمعه ماه شعبان-رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى ما خطبه خواند و چنين فرمود:
ايها الناس!انه قد اقبل اليكم شهر الله بالبركة و الرحمة و المغفرة.شهر هو عندالله افضل الشهور، و ايامه افضل الايام، و لياليه افضل الليالى، و ساعاته افضل الساعات.هو شهر دعيتم فيه الى ضيافة الله و جعلتم فيه من اهل كرامة الله.انفاسكم فيه تسبيح و نومكم فيه عبادة و عملكم فيه مقبول و دعاؤكم فيه مستجاب فاسئلوا الله ربكم بنيات صادقة و قلوب طاهرة ان يوفقكم لصيامه و تلاوة كتابه، فان الشقى من حرم غفران الله في هذا الشهر العظيم و اذكروا بجوعكم وعطشكم فيه جوع يوم القيامة و عطشه و تصدقوا على فقرائكم و مساكينكم ووقروا كباركم و ارحموا صغاركم و صلوا ارحامكم و احفظوا السنتكم و غضواعما لا يحل النظر اليه ابصاركم و عما لا يحل الاستماع اليه اسماعكم و تحننواعلى ايتام الناس يتحنن على ايتامكم و
توبوا الى الله من ذنوبكم و ارفعوا اليه ايديكم بالدعاء في اوقات صلواتكم;فانها افضل الساعات ينظر الله عز و جل فيها بالرحمة الى عباده.يجيبهم اذا ناجوه و يلبيهم اذا نادوه و يستجيب لهم اذادعوه.
ايها الناس!ان انفسكم مرهونة باعمالكم ففكوها باستغفاركم.و ظهوركم ثقيلة من اوزاركم فخففوا عنها بطول سجودكم.و اعلموا ان الله-تعالى ذكره-اقسم بعزته ان لا يعذب المصلين و الساجدين و ان لا يروعهم بالنار يوم يقوم الناس لرب العالمين.
ايها الناس!من فطر منكم صائما مؤمنا في هذا الشهر كان له بذلك عند الله عتق رقبة و مغفرة لما مضى من ذنوبه.قيل:يا رسول الله! و ليس كلنا يقدر على ذلك فقال صلى الله عليه و آله و سلم:اتقوا النار و لو بشق تمرة، اتقوا النار و لو بشربة من ماء.ايها الناس!من حسن منكم فى هذا الشهر خلقه كان له جواز على الصراط يوم تزل فيه الاقدام، و من خفف في هذا الشهر عما ملكت يمينه خفف الله عليه حسابه، ومن كف فيه شره كف الله عنه غضبه يوم يلقاه، و من اكرم فيه يتيما اكرمه الله يوم يلقاه، و من وصل فيه رحمه وصله الله برحمته يوم يلقاه، و من قطع فيه رحمه قطع الله عنه رحمته يوم يلقاه، و من تطوع فيه بصلوة كتب الله له براءة من النار، و من ادى فيه فرضا كان له ثواب من ادى سبعين فريضة فيما سواه من الشهور، ومن اكثر فيه من الصلوة على ثقل الله ميزانه يوم تخف الموازين، و من تلا فيه آية من القرآن كان له مثل اجر من ختم القرآن في غيره من الشهور.
ايها الناس!ان ابواب الجنان في هذا الشهر مفتحة، فسلوا ربكم ان لا يغلقهاعليكم و ابواب النيران مغلقة فسلوا ربكم ان لا يفتحها عليكم و
الشياطين مغلولة فسلوا ربكم ان لا يسلطها عليكم.
قال امير المؤمنين عليه السلام:فقمت و قلت:يا رسول الله، ما افضل الاعمال في هذا الشهر؟فقال:يا ابا الحسن، افضل الاعمال في هذا الشهر الورع عن محارم الله-عز و جل-...;(5)اى مردم!همانا ماه خدا همراه با بركت و رحمت و آمرزش، به سوى شماروى آورده است.ماهى كه نزد خداوند بهترين ماهها و روزهايش برترين روزهاو شب هايش با ارزش ترين شب ها و ساعاتش با فضيلت ترين ساعات است.ماهى كه شما در آن به مهمانى خدا دعوت شده و از سوى او به بزرگى و ارجمندى لياقت يافته ايد.
نفس هايتان در اين ماه تسبيح و خوابتان عبادت و عملتان پذيرفته و دعايتان مستجاب است.بنابر اين، با نيت هاى صادق و دل هاى پاكيزه از خدا بخواهيد كه شما را براى روزه اين ماه و تلاوت كتابش توفيق دهد.
بى شك، شقى و بدبخت كسى است كه در اين ماه بزرگ از آمرزش الهى محروم بماند.با گرسنگى و تشنگى خويش در اين ماه، گرسنگى و تشنگى روز رستاخيزرا ياد آريد.به تهى دستان و مسكينانتان كمك كنيد.بزرگسالانتان را احترام وخردسالانتان را مورد مهربانى قرار دهيد.و به خويشاوندانتان احسان نماييد.زبانتان را حفظ كنيد و چشم و گوشتان را بر آنچه نگاه كردن و گوش دادن به آن جايز نيست ببنديد.بر يتيمان مردم ترحم و مهربانى كنيد تا ايتامتان مورد ترحم ومهربانى ديگران قرار گيرند.
از گناهانتان به سوى خدا توبه آريد و دست هايتان را در اوقات نماز به درگاهش به دعابلند كنيد، زيرا اوقات نماز برترين ساعات است.خداى عز و جل در اوقات ياد شده به بندگان خويش با مهربانى مى نگرد.اگر آنها با او مناجات كنند جوابشان دهد واگر او را صدا زنند لبيكشان گويد و اگر او را بخوانند دعايشان را اجابت كند.
اى مردم!شما
در بند اعمال بد خويشيد، پس با استغفارتان خود را برهانيد.پشت هايتان از بار گناهانتان سنگين است.پس با طولانى كردن سجده ها آنها راسبك كنيد.بدانيد كه خداى تبارك و تعالى به عزت خويش قسم ياد كرده است كه نمازگزاران و سجده كنندگان را شكنجه ندهد و آنان را در روز رستاخيز با آتش نترساند.
اى مردم!هر كس در اين ماه روزه دار مؤمنى را افطار دهد، پاداشش نزد خدا ثواب آزاد كردن برده اى و آمرزش گناهان گذشته اوست.
گفته شد:اى رسول خدا!برخى از ما بر افطارى دادن قادر نيست.پس آن جناب فرمودند:آتش را از خود دور كنيد هر چند با نيمى از خرما، آتش را از خوددور كنيد هر چند با جرعه اى آب.
اى مردم!از ميان شما هر كس در اين ماه خلقش را نيكو گرداند، روزى كه قدم هابلغزند او بر صراط بگذرد و هر كس در اين ماه كار را بر فرمانبران و خدمتكاران خويش سبك كند، خداوند حساب او را سبك گرداند.هر كس در اين ماه شرخويش را از ديگران باز دارد، خداوند در روز ملاقات، غضب خويش را از او بازدارد، و هر كس در اين ماه يتيمى را گرامى بدارد، خداوند در روز ملاقات او راگرامى خواهد داشت.هر كس در اين ماه به خويشاوندان خويش احسان كند، خداوند در روز ملاقات، او را با رحمت خود مورد احسان قرار دهد.هر كس دراين ماه از خويشاوندان خود پيوند خويشى بگسلد، خداوند در روز ملاقات، رحمت خويش را از او ببرد.
هر كس در اين ماه نمازى مستحبى به جاى آورد، خداوند آزادى از آتش را براى اوثبت كند، و هر كس در اين ماه عمل واجبى را انجام دهد، پاداش او ثواب كسى است كه هفتاد واجب
را در ماه هاى ديگر به جاى آورد.هر كس در اين ماه بر من زياد درود و صلوات بفرستد، خداوند روزى كه موازين سبك است، ميزان اعمال وى را سنگين گرداند.و هر كس در اين ماه آيه اى از قرآن تلاوت كند، پاداش اوثواب كسى است كه قرآن را در ماه هاى ديگر ختم نمايد.
اى مردم!به درستى كه در اين ماه درهاى بهشت باز است، پس از پروردگارخويش بخواهيد كه آنها را به رويتان نبندد، و درهاى جهنم بسته است، پس از اوبخواهيد آنها را به رويتان باز نكند، و شياطين زندانى اند، پس از او بخواهيد كه آنها را بر شما مسلط نسازد.
امير المؤمنين عليه السلام مى گويد:در اين هنگام من بلند شده و عرض كردم:يارسول الله!برترين اعمال در اين ماه چيست؟آن جناب فرمودند:يا ابا الحسن!برترين اعمال در اين ماه، خود دارى و پرهيز از گناهان است.»
پاورقي ها:
(1).پايگاه حوزه کتابخانه کتاب گام نخستين، حسن رمضانى.
(2).بقره(2)آيه 185.
(3).امام صادق عليه السلام فرمود:«شهر رمضان راس السنة.»سيد بن طاووس،اقبال الاعمال،ص 4.
(4).همان جا.
(5).همان،ص 2.
اگر به ياد داشته باشى(1)، پيش تر گفته شد:در خطبه شعبانيه-كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن را به مناسبت فرا رسيدن ماه مبارك رمضان ايراد فرموده بودند-دو مورد است كه فهم آن به تامل بيشترى نياز دارد:مورد نخست را-كه به ضيافت الله(ميهمانى خدا)مربوط بود-پشت سر گذاشتيم و اميدواريم كه پشت سر نيفتد.
اما مورد دوم و آن اين است كه:طبق فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ماه مبارك رمضان درهاى بهشت باز و درهاى جهنم بسته و شياطين در حبسند، بايد ببينيم وتامل كنيم كه مراد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اين سخنان چيست؟ آيا همان طور كه
در بدوامر تصور مى شود بهشت، باغ يا قصرى مانند همين باغ ها و قصرهاى دنيا بادرهاى بزرگ آن چنانى است كه تا قبل از ماه رمضان درهايش بسته است، ولى به مجرد، آغاز ماه مبارك رمضان خداوند دستور مى دهد آنها را به روى بندگان مؤمنش بگشايند تا داخل شوند؟
آيا جهنم، جايى است مثل شكنجه گاه هاى دنيا، داراى درهاى كذايى كه تاقبل از ماه رمضان درهايش باز ولى به مجرد شروع شدن ماه رمضان، آنها را به دستور خداوند مى بندند و(مثلا)اگر كسى بخواهد به جهنم برود با درهاى بسته مواجه مى شود؟
آيا واقعا در اين دنيا شياطينى هستند مستقل از ما كه تا قبل از ماه رمضان همه آزادند و هر جا كه بخواهند مى روند و هر كارى كه بخواهند مى كنند، ولى ماه رمضان كه شروع مى شود همه آنها را مى گيرند و تحت الحفظ به زندان مى برند ودر آن جا محبوس مى سازند؟يا اين كه واقع امر خيلى بالاتر از اين گونه تصورات و توهمات ابتدايى است؟
در پاسخ سؤالات ياد شده از دو امر ناگزيريم:
الف)مرورى بر آنچه در سابق درباره بهشت و جهنم و ارتباط اين دو با انسان گفتيم.
ب)تحقيقى در حقيقت معناى لفظ «در»؟
اما خلاصه آنچه در سابق درباره بهشت و جهنم گفته ايم، اين است كه بهشت و جهنم چيزى نيستند جز ظهور اعمال انسان;عذاب ها و آلام جهنم چيزى نيستندجز بازگشت نفس اعمال بد آدمى به آدمى و نيز تنعمات بهشت چيزى نيستند جزرجوع نفس اعمال نيك انسان به انسان، و به عبارت دقيق تر بهشت و جهنم هرگزاز انسان جدا نيستند و آدمى نيز هرگز از بهشت و جهنم بريده نيست.انسان اگرسراپا غرق در طاعت و بندگى خدا باشد، او خود بهشت است و اگر خداى ناكرده غرق در گناه
و عصيان باشد، او خود جهنم است.
اكنون كه مطالب مزبور را مرور كرديم، مى پردازيم به بيان حقيقت معناى «در»ولى قبل از ورود در بحث، بايد امورى را كه در روشن شدن مطلوب نقش به سزايى دارند، مورد تاكيد قرار دهيم.
الف)هر يك از معانى را حقيقتى و صورتى است.حقيقت معنا به منزله روح وصورت آن به منزله قالب است و چه بسيار از معانى كه على رغم داشتن يك حقيقت، داراى قالب هاى گوناگون و صورت هاى متعددند;مانند معناى كلمه «ميزان »كه معناى حقيقى آن عبارت است از:«چيزى كه ملاك سنجش اشياست »ولى همين حقيقت را صورت هاى مختلفى است.كه برخى از آنها جسمانى ومادى و برخى ديگر روحانى و معنوى است مانند:ترازو، قپان، باسكول، ساعت، اسطرلاب، پرگار، شاقول، خط كش، عروض، منطق، عقل و...كه على رغم اختلافات مشهود و غير مشهودشان، حقيقت معناى ميزان را به نمايش مى گذارند;زيرا هر كدام از آنها در حد خود، ملاك سنجش چيزى از اشيا و معيارراستى يا كژى موجودى از موجودات است.
ب)بى شك هر يك از الفاظ را معنايى است، ولى بايد خاطر نشان كرد كه الفاظ براى بيان حقايق معانى وضع شده اند، نه صور آنها و اگر ديده مى شودالفاظ در صور معانى به كار مى روند، بدين جهت است كه صور، حامل حقايق معانى اند و طورى با هم عجين شده اند كه در حكم يك چيز محسوب مى گردند.بنابر اين، اگر لفظ را در هر يك از صور مختلف يك حقيقت استعمال كنند، استعمال لفظ در معناى حقيقى خود خواهد بود، نه استعمال لفظ در معناى مجازى آن و درست به همين سبب است كه نبايد معناى لفظ را در يك صورت خاص، از صورت هاى متعدد حقيقت معنا محصور كرد;چرا كه صور ديگر نيزمانند آن صورت خاص، حامل
حقيقت معنا هستند.
البته معناى اين سخن اين نيست كه بايد از مورد استعمال لفظ غافل شد، بلكه بر عكس، بايد با شناخت مورد استعمال لفظ، قالبى كه با آن مناسب است معين واز دخالت دادن بقيه قالب ها و احكام آنها-كه با مورد استعمال تناسبى ندارند-جداخوددارى كرد.
بنابر اين، همان گونه كه محصور كردن حقيقت معنا در يك قالب، كارى است خطا و محكوم به تفريط، عدم شناخت مورد استعمال لفظ و سرايت دادن احكام صورت هايى كه با آن تناسبى ندارند، كارى اشتباه و محكوم به افراط است و هردو عمل، مصداق خروج از حد اعتدال و انحراف از صراط مستقيم اند.
ج)طبق فرموده رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم آن جا كه فرمود:«انا معاشر الانبياء امرناان نكلم الناس على قدر عقولهم » (2) انبيا و اوليا-صلوات الله عليهم اجمعين-ماموربوده اند در خور فهم مردم سخن بگويند.
از طرف ديگر مى دانيم كه مردم از نظر فهم و ادراك همه در يك حد نيستند، بلكه داراى درجات و مراتب مختلفى هستند.برخى از آنها در حد و هم و خيال متوقف بوده و برخى ديگر به عالم عقل و آسمان حقايق عروج كرده و در اين ميان عده اى بين و هم و عقل سر گردانند، لذا آن بزرگواران ملكوتى نمى توانستندحقايق معانى را-آن طور كه خود ادراك مى كنند-براى مردم بيان كنند و به همين جهت است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
«ما كلم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم العباد بكنه عقله قط; (3) رسول خدا-كه درود خدا بر اوو اهل بيتش باد-هيچ گاه با مردم آن طور كه خود مى فهميد، سخن نگفت.»
جالب اين كه برخى از اهل معرفت، پيامبران را به افرادى لال
كه خوابى ديده اند و مى خواهند آن را براى جمعيتى ناشنوا بيان كنند، تشبيه كرده است شخص لال اگر خوابى ببيند چطور مى تواند آن را براى عده اى كر تعريف كند؟بى شك نه او مى تواند بيان كند و نه آنها مى فهمند.
پيامبران نيز در مقايسه با مردم همين طورند;يعنى نه آنها مى توانند حقايق را آن طور كه خود مى فهمند بيان كنند و نه مردم در آن حدى هستند كه سخن پيامبران راآن گونه كه آنها مى خواهند، بفهمند;لذا چاره اى جز اين نيست كه پيامبران، امورمعقوله اى را كه در مى يابند، در قالب محسوسات تعبيه كنند و آنها را طورى براى مردم مجسم سازند كه همگان را مفيد افتد و هر كسى را در حد قوه ادراك خود ازتعاليم آنان نصيبى باشد. بى شك، كسانى كه اهل ظاهرند و از امور به قشر آنها بسنده مى كنند، ازسخنان انبيا و اوليا عليهم السلام چيزى جز معانى ظاهرى-كه نسبت به حقايق معانى قشراند-ادراك نمى كنند.بر خلاف آنان كه از ظاهر گذشته و در علم قدمى راسخ دارند، چنين كسانى قشرها را نردبان معرفت خويش قرار مى دهند و بدين وسيله به آسمان ارواح معانى عروج و به حقايق آنها دست مى يابند.
حق تعالى در سوره عنكبوت بعد از آن كه مردمى را كه غير خدا را ولى خودقرار مى دهند به عنكبوتى تشبيه مى كند كه به خانه سست و بى اساس خويش پناه مى برد، چنين مى فرمايد:
و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ; (4) آنها مثل هايى است كه ما براى مردم بيان مى كنيم و كسى جز دانايان;آنها را درك نمى كند.»
مفاد آيه مزبور اين است كه هر كسى را قدرت آن نيست كه از ظاهر امور بگذردو به باطن آنها راه يابد، بلكه اكثر مردم در همان حد ظاهر
توقف كرده و از باطن بى خبرند.
يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون ; (5) آنان فقط ظاهرزندگى دنيا را درك مى كنند و از(باطن آن)آخرت غافلند.»
پر دلى بايد كه بار غم كشد رخش بايد تا تن رستم كشد
شيخ الرئيس، ابو على حسين بن عبد الله بن سينا-رضوان الله تعالى عليه-دررساله معراجيه گويد:
«شرط انبيا آن است كه هر معقول كه دريابند در محسوس تعبيه كنند و در قول آرندتا امت متابعت آن محسوس كنند و برخوردارى ايشان هم معقول باشد ليكن براى امت نيز محسوس و مجسم كنند، و بر وعد و اميدها بيفزايند، و گمان هاى نيكو زياده كنند.تا شرطها به كمال رسد و تا قاعده و ناموس شرع و اساس عبوديت منحل و مختل نشود و آنچه مراد نبى است پنهان نماند و چون به عاقلى رسد، به عقل خود ادراك كند و داند كه گفته هاى نبى، همه رمز باشد به معقول آكنده و چون به غافلى رسد، به ظاهر گفته نگرد و دل بر مجسمات محسوس، حريص و خوش گرداند و در جوال خيال شود و از آستانه وهم درنگذرد;مى پرستد نادانسته ومى شنود نا دريافته «الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون ».و براى اين بود كه شريف ترين انسان و عزيزترين انبيا و خاتم رسولان صلى الله عليه و آله و سلم چنين گفت با مركز حكمت و فلك حقيقت و خزينه عقل امير المؤمنين عليه السلام كه:
يا على:اذا رايت الناس يتقربون الى خالقهم بانواع البر، تقرب اليه بانواع العقل تسبقهم.و اين چنين خطاب جز با چنو بزرگى راست نيامدى كه او در ميان خلق آن چنان بودكه معقول در ميان محسوس.گفت:يا على!چون مردمان در كثرت عبادت رنج برند، تو در ادراك معقول رنج بر تا
بر همه سبقت گيرى.لا جرم چون به ديده بصيرت عقلى مدرك اسرار گشت همه حقايق را دريافت و ديدن يك حكم دارد كه گفت:لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا» (6)
حال كه با اصول و امهات ياد شده آشنا گشتى، وقت آن رسيده است كه حقيقت معناى «در»را بدانى و بدين ترتيب كم كم به فهميدن مراد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نزديك گردى كه فرمود:
«اى مردم به درستى كه در ماه رمضان درهاى بهشت باز است، پس از پروردگارخويش بخواهيد كه آنها را به رويتان نبندد و درهاى جهنم بسته است، پس از اوبخواهيد تا آنها را به رويتان باز نكند و شياطين در حبسند، پس از او بخواهيد كه آنها را بر شما مسلط نسازد».
لذا گوييم:روح و حقيقت معناى «در»كه موضوع له واقعى آن است، عبارت است از مطلق چيزى كه راه وصول به مقصدى است و بدون آن نمى توان به مطلوب دست يافت.
بى شك، اين حقيقت را صورت ها و قالب هاى متعددى است و هر كدام ازآنها مخصوص است به موردى خاص، همراه با احكام و خصوصيات ويژه، كه جهت آشنا شدن با ويژگى هاى هر يك از آنها، شناخت مورد و صورت مناسب بامورد، لازم و ضرورى است.
شايع ترين و معروف ترين صورت حقيقت مزبور نزد عموم مردم همين «در»متعارفى است كه راه ورود به ساختمان ها و قصرها و باغ ها و خانه ها و ساير ابنيه مادى است، و بر اثر همين شيوع و معروفيت است كه اكثر اذهان، با شنيدن لفظ «در»بدان منصرف مى شوند;ولى در عين حال نبايد از اين نكته غفلت كرد كه صورت ياد شده فقط مصداق و قالبى از قالب هاى متعدد حقيقت معناى «در»است، نه تنها قالب منحصر به فرد آن.بنابر اين، نبايد لفظ «در»را در همه مواردبر
همان صورت متعارف و معهود حمل كرد، بلكه بايد دانست كه در هر چيزى مناسب با همان چيز است و نمى توان خصوصيات مربوط به يك مورد را به ديگرموارد كشاند.
به عنوان مثال:در ابنيه و ساختمان هاى مسكونى، مناسب با همان ساختمان هاست، با كيفيت و خصوصيت مخصوص به خود. «در»شيشه ها وبطرى ها و ساير امور محسوسه نيز مناسب با همان موارد با احكام و خصوصيات مربوط است.همچنين در امور معنوى مانند محبت و دوستى، يا عداوت ودشمنى، مناسب با همان امور معنوى همراه با ويژگى هاى مخصوص به خوداست.و نيز در دانا شدن و سواد آموختن مناسب با دانا شدن و سواد آموختن است، با خصوصيات مربوط و همين طور ساير موارد، كه در همه آنها ابتدا بايدمورد را شناخت و سپس صورت مناسب با مورد را و در نهايت خصوصيات وويژگى هاى صورت مناسب را.بنابر اين، وقتى كه از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى ما نقل مى شود كه آن جناب درباره على بن ابى طالب عليهما السلام فرمود:«انا مدينة العلم و على بابها; (7) من شهر علم هستم و على دروازه آن است »بدون آن كه فرمايش آن جناب را حمل بر مجاز كنيم يا-العياذ بالله-براى حضرت وصى عليه السلام قيافه و هيئتى شبيه دروازه هاى متعارف فرض نماييم، سخن نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را تصديق كرده و مى گوييم:مراد آن حضرت اين است كه هر كسى بخواهد از علوم و معارفى كه نزد من است بهره مند شود، نخست به خدمت على عليه السلام در آيد و از طريق او به علوم من پى ببرد و نيز وقتى كه گفته مى شود حضرت امام موسى بن جعفر الكاظم عليهما السلام باب الحوائج الى الله است،
بدون آن كه لفظ «باب »را حمل بر معناى مجازى يادرهاى متعارف و معمولى كنيم مى گوييم:مراد اين است كه هر كس بخواهدخداوند حوايج او را بر آورد بايد به حضرت امام موسى بن جعفر عليهما السلام متوسل شود وبا وساطت آن جناب، به مطلوب خويش دست يابد.
و همين طور در ساير موارد كه ذيلا به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف)«عن عبد الرحمن بن ابي عبد الله قال:سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول:ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم علم عليا بابا يفتح له الف باب، كل باب يفتح له الف باب; (8)
عبد الرحمن بن ابى عبد الله گويد:از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بابى از علم به على عليه السلام آموخت كه آن باب هزار باب و هر يك از آنها هزار باب ديگر را براى او مى گشود.»
ب)«عن امير المؤمنين عليه السلام قال:انا حجة الله، و انا خليفة الله، و انا صراط الله، و انا باب الله... (9).
از امير مؤمنان على بن ابى طالب عليهما السلام نقل شده است كه فرمود:من حجت خدا و خليفه اويم.من صراط مستقيم خدا و باب او هستم...»
ج)«عن ابى حمزة قال:سمعت ابا جعفر عليه السلام يقول:ان عليا عليه السلام باب فتحه الله فمن دخله كان مؤمنا و من خرج منه كان كافرا; (10)
ابو حمزه گويد:از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود:به درستى كه على عليه السلام درى است كه خداوند آن را گشوده است، پس هر كس كه از آن در وارد شود مؤمن است و هر كس كه از او خارج شود، كافر است.»
د)«قال رسول الله صلى الله عليه و آله و
سلم:لكل شي ء باب و باب العبادة الصوم; (11) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: براى هر چيزى درى است و در عبادت روزه است.»
ه)قال على بن ابى طالب عليهما السلام:فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولياءه; (12)
امام امير مؤمنان على بن ابى طالب عليهما السلام فرمود:جهاد درى است از درهاى بهشت كه خداوند آن را براى اولياى مخصوص خود باز كرده است.»
اكنون اگر در مواردى كه بدان ها اشاره شد خوب دقت كنى، به وضوح خواهى ديد كه روح و حقيقت معناى در(مطلق چيزى كه راه وصول به مقصدى است)در همه آنها موجود است، ليكن در صورت هاى مختلف و قالب هاى گوناگون، و نيز تصديق خواهى كرد كه نه وحدت حقيقت ياد شده با تكثر وتخالف قالب ها منافاتى دارد و نه كثرت و تخالف قالب ها به وحدت آن حقيقت خللى وارد مى كند.
درهاى بهشت و جهنم كدامند؟
اكنون كه حقيقت معناى لفظ «در»را فهميدى و نيز با توجه به آنچه پيش تر گفته شد رابطه بهشت و جهنم را با وجود انسان و اعمال و رفتار وى دانستى، گوييم:اگر به حاق آنچه گفتيم رسيده باشى، بدون ترديد تصديق خواهى كرد كه مراد ازدرهاى بهشت، مطلق امورى است كه راه را براى انجام كارهاى شايسته و نيك هموار كرده و موجب مى شوند كه از آدمى اعمال پسنديده و خوب صادر شود، ونيز حكم خواهى كرد كه مقصود از درهاى جهنم مطلق امورى است كه راه را براى ارتكاب اعمال ناشايست و زشت باز و موجب مى شوند كه از آدمى كارهاى ناپسندسربزند.
حال اگر بپرسى امورى كه راه انجام كارهاى شايسته را هموار مى كنند و بدين سبب درهاى بهشتند چيست؟و نيز امورى كه راه ارتكاب اعمال ناشايست را
بازمى كنند و بدين جهت درهاى جهنم هستند كدام است؟گوييم:از آن رو كه آدمى همه كارهايش را-چه خوب و چه بد-به وساطت قوايى كه خداى تبارك و تعالى آنها را در وجود او تعبيه كرده است انجام مى دهد، و آنها عبارتند از حواس پنج گانه ظاهرى(لامسه، باصره، سامعه، ذائقه، شامه)و حواس سه گانه باطنى(متخيله، واهمه، عاقله)مى توان گفت حواس پنجگانه ظاهرى به اضافه قوه متخيله و قوه واهمه، در صورتى كه مطيع قوه عاقله نباشند(بدون قوه عاقله)امورى هستند كه راه را براى ارتكاب كارهاى ناپسند هموار مى كنند و درهاى هفت گانه جهنمند ولى همين هفت حواس در صورتى كه تحت امر قوة عاقلة واقع شوند، (به اضافه قوه عاقلة)امورى هستند كه راه را براى انجام اعمال پسنديده بازمى كنند و درهاى هشت گانه بهشتند و شايد به همين جهت باشد كه در برخى ازنصوص دينى تعداد درهاى بهشت هشت عدد و تعداد درهاى جهنم هفت عدد ذكرشده است.حق تعالى در سوره حجر درباره جهنميان مى فرمايد:
و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم ; (13) به درستى كه وعده گاه همه آنها جهنم است كه آن را هفت دروازه است و هردروازه اى به گروهى اختصاص يافته است.»
امام باقر عليه السلام مى فرمايد:
«احسنوا الظن بالله و اعلموا ان للجنة ثمانية ابواب...; (14) به خداوند گمان نيكوبريد و بدانيد بهشت را هشت دروازه است.»
محقق و مدقق بى نظير خواجه نصير الدين طوسى-رضوان الله تعالى عليه-درفصل چهاردهم تذكره آغاز و انجام-كه در اشاره به درهاى بهشت و دوزخ است-چنين مى فرمايد:
مشاعر حيوانى-كه به آن اجزاى عالم ملك ادراك كنند-هفت است.پنج ظاهر و آن حواس خمسه است و دو باطن و آن خيال و وهم است، كه يكى مدرك صور ويكى
مدرك معانى است.چه مفكره و حافظه و ذاكره از مشاعر نيستند، بل اعوان ايشانند.
و هر نفس كه متابعت هوا كند و عقل را در متابعت هوا مسخر گرداند: ارايت من اتخذ الهه هواه (15) هر يكى ازين مشاعر سببى باشند از اسباب هلاك او:
و اضله الله على علم (16) تا حالش آن بود كه: فاما من طغى و آثر الحيوة الدنيافان الجحيم هى الماوى (17)
پس هر يكى از اين مشاعر به مثابت درى اند از درهاى دوزخ: لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم (18)
و اگر عقل-كه مدرك عالم ملكوت است و رئيس آن همه مشاعر است-رئيس مطاع باشد و نفس را از هواى او منع كند تا به هر يكى از مشاعر آيتى از كتاب الهى را از عالم امرى كه ادراكش به آن مشعر خاص باشد به تقديم رساند و به عقل نيزاستماع آيات كلام الهى را از عالم خلقى تلقى كند، به خلاف آن قوم كه: و لو كنانسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير. (19) اين مشاعر هشت گانه كه عقل باهفت حس مدرك-كه مذكور شد-باشد، به مثابت درهاى بهشت باشد.
و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هي الماوى. (20)
البته لازم است تاكيد كنيم كه درهاى بهشت و جهنم به امورى كه بدان هااشاره شد محدود نمى گردند، بلكه همان طور كه در ابتدا خاطرنشان گرديد:درهاى بهشت، مطلق امورى است كه راه را براى انجام كارهاى خير هموارمى كنند و همچنين درهاى جهنم، مطلق امورى است كه راه را براى ارتكاب اعمال بد باز مى نمايند، ولى از آن رو كه در ميان امورى كه انجام كارهاى خيريا شر را تسهيل مى كنند، حواس پنج گانه
ظاهرى و حواس سه گانه باطنى، نمودبيشترى دارند، مورد تاكيد و اشاره قرار گرفته اند.و گرنه انحصارى در كارنيست، و مى توان علاوه بر آنها چيزهاى ديگرى را مصداق درهاى بهشت يا جهنم دانست.
درست به همين جهت است كه نصوص دينى در بيان تعداد درهاى بهشت وجهنم متفاوتند و در عين تفاوت همه صادق و مطابق با واقعند;زيرا، هر كدام ازآنها مساله ياد شده را از ديدگاهى معين و به اعتبارى مخصوص مورد ملاحظه قرارداده است;
مثلا از جمله امورى كه، راه را براى انجام كارهاى خير يا شر هموار مى كنند، امام و رهبر جامعه است;يعنى اگر زعامت ملت در كف با كفايت امامى صالح قرار گيرد، راه براى انجام كارهاى خير هموار مى گردد و اگر رهبرى امت دردست امامى ناصالح بيفتد، راه براى انجام كارهاى شر باز مى شود.لذا امام صالح، امام نور و درى از درهاى بهشت است و امام ناصالح امام نار و درى ازدرهاى جهنم. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره حسين بن على عليهما السلام مى فرمايد:
«الا و ان الحسين باب من ابواب الجنة من عانده حرم الله عليه ريح الجنة (21);آگاه باشيد كه حسين عليه السلام درى از درهاى بهشت است و هر كس با او دشمنى ورزدخداوند بوى بهشت را بر او حرام خواهد كرد.»
امير مؤمنان على بن ابى طالب-عليه افضل صلوات المصلين-مى فرمايد:
«ان للجنة احدى و سبعين بابا يدخل من سبعين منها شيعتي و اهل بيتي و من باب واحد سائر الناس (22);به درستى كه براى بهشت هفتاد و يك در است كه شيعيان و خاندان من از هفتاد در و ديگران از يك در آن داخل مى شوند.»
امام صادق عليه السلام در خبرى بعد از آن
كه تعداد درهاى جهنم را هفت در ذكرمى كند، آنها را به هفت نفر از ائمه جور اختصاص داده و مى فرمايد:
«فهم ابواب لمن اتبعهم » (23) يعنى:پس آنان براى پيروان خويش درهايى ازجهنمند و راه ورود آنها را به آتش هموار مى سازند.
آخرين نكته اى كه در اين مقطع از بحث لازم است مورد تاكيد قرار گيرد اين است كه درهاى بهشت و جهنم را در هر عالمى صورى است مناسب با همان عالم.صور ظاهرى و دنيوى آنها همان هايى است كه به عنوان مصاديق درهاى بهشت و جهنم بدان ها اشاره شد;ولى صور باطنى و اخروى آنها صور ديگرى است كه در عالم آخرت مناسب با همان عالم، بروز مى كنند. اى عزيز!اكنون كه-با توجه به مطالب مزبور-درهاى بهشت و جهنم راشناختى و با حقيقت آنها آشنا شدى، بايد بدانى كه اگر چشم را جهت نظر به مناظرمحرم و نامشروع بگشايى، در حقيقت درى از درهاى جهنم را به روى خودگشوده اى و اگر گوش را براى استماع سخنان نامربوط و باطل باز بگذارى، درحقيقت درى از درهاى جهنم را باز گذاشته اى و اگر دهان را جهت بيان، هرسخن نامربوط و باطلى باز كنى، در حقيقت درى از درهاى جهنم را به روى خويش باز كرده اى.
بر عكس اگر چشم را جهت ديدن مناظر مشروع يا تشخيص راه از بيراهه بگشايى، در حقيقت درى از درهاى بهشت را به روى خود گشوده اى و اگر گوش را جهت شنيدن حرف حق باز بگذارى، در حقيقت درى از درهاى بهشت را بازكرده اى و اگر دهان را هت بيان كلام حق باز كنى، در حقيقت درى از درهاى بهشت را به روى خويش گشوده اى.
همچنين بايد بدانى كه اگر ولايت امام نور را بپذيرى، در حقيقت درى ازدرهاى
بهشت را به روى خود گشوده اى و بر عكس اگر ولايت امام نار را قبول كنى، در حقيقت درى از درهاى جهنم را به روى خود باز كرده اى و همين طور دربقيه موارد.
نيز بايد بدانى مقصود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اين كه فرمود:در ماه مبارك رمضان درهاى بهشت باز و درهاى جهنم بسته و شياطين در حبسند، اين است كه خداوندتبارك و تعالى، با آداب و رسومى كه در ماه مبارك رمضان مقرر كرده، راه انجام كارهاى خير را هموار و طريق ارتكاب اعمال ناشايست را مسدود و غرايز نفسانى و هواهاى شيطانى را به بند كشيده است.
و همچنين بايد بدانى مراد آن جناب از اين كه فرمود:از خداوند بخواهيددرهايى كه از بهشت به روى شما باز مى شود، همان طور باز، و درهايى كه ازجهنم به روى شما بسته مى شود، همان طور بسته و شياطينى كه در حبس واقع مى شوند، همان طور محبوس بمانند، اين است كه از خداوند متعال درخواست كنيد توفيقاتى كه به سبب وقوع در ماه مبارك رمضان نصيبتان مى شود و بر اساس آن اعمالى را انجام مى دهيد و يا گناهانى را ترك مى كنيد و يا خود و هواهاى شيطانى خويش را به مقررات و حدود الهى مقيد مى سازيد، بعد از ماه مبارك رمضان نيزادامه داشته باشد. اين گونه نباشد كه با رفتن ماه مبارك رمضان، خيرات و بركاتى كه اين ماه عزيزبا خود مى آورد، نيز از ميان برود و اهتمامى كه در انجام عبادات و ترك محرمات به خرج مى دهيد و كنترلى كه بر هواها و غرايز نفسانى اعمال مى كنيد، ضعيف وكم رنگ شود.
در آخر يكى از ماه هاى رمضان، به يكى از دوستان گفتم:از امشب درهاى بهشت به
روى خيلى ها بسته مى شود و در عوض، درهاى جهنم به روى آنها بازمى گردد.آن دوست پرسيد چگونه؟
گفتم:چگونگى آن را بگذار براى فردا هنگام اذان صبح.
آن شب سپرى شد وقت اذان صبح، به سمت مسجد حركت كردم و در بين راه آن دوست را ديدم.عطف به صحبت شب گذشته بدو گفتم:به اين اتاق هاكه چراغ هاى آنها همه خاموش است خوب بنگر و ببين چگونه مردم خفته اندو از فرا رسيدن سحرگاه و نماز اول وقت غافل هستند.در صورتى كه در شب هاى گذشته نزديك اذان صبح همه اين چراغ ها، روشن و مردم بيدار بودند:يكى قرآن مى خواند و ديگرى دعاى سحر و ديگرى نافله شب، يكى مسواك مى كردو ديگرى وضو مى ساخت و ديگرى آماده رفتن به مسجد و خلاصه هر كسى به صورتى در جنب و جوش و تلاش بود و با اعمال و حالاتى كه داشت، درهاى بهشت را به روى خويش باز كرده بود، ولى امشب و امروز همان طوركه مى بينى و خواهى ديد، از آن همه جنب و جوش و تلاش و آن همه اعمال وحالات، هيچ خبرى نيست، ترك آن اعمال و از دست دادن آن حالات، يعنى بسته شدن درهاى بهشت و بر عكس، ادامه و استمرار آنها، يعنى باز نگه داشتن درهاى بهشت.
و بر همين منوال است بسته يا باز بودن درهاى جهنم، يعنى در روزهاى ماه مبارك رمضان اگر كسى مى خواست دروغ بگويد يا غيبت بكند و يا خداى ناكرده به ناموس مردم نگاه شهوت آلود داشته باشد، با خود مى گفت من روزه هستم، نبايد اين كارها را انجام دهم و لذا با بستن چشم و گوش و زبان و ديگراعضا از گناه، درهاى جهنم را به روى خويش مى بست و غرايز و شهوات وميل هاى شيطانى
را به زنجير مى كشيد.ولى از امروز به بعد، كه ماه رمضان سپرى شده است بسيارى از همين مردم كه در حال روزه مراقب چشم و زبان وگوش خويش بودند كم كم اين محدوديت ها را از ميان برداشته و قيد و بندها رامى گسلند و بدين ترتيب، درهاى جهنم را دوباره به روى خويش مى گشايند وشياطين اميال و شهوات را از حبس آزاد كرده و باز آنها را به جان خويش مى اندازند.
باز كردن چشم و گوش و زبان به گناه، يعنى باز كردن درهاى جهنم به روى خويش.رها كردن اميال و شهوات از محدوديت هاى شرعى، يعنى آزاد كردن شياطين از حبس و بر عكس، نگاه داشتن اعضا و جوارح از گناه، يعنى بستن درهاى جهنم، به قيد و بند كشيدن غرايز و شهوات، يعنى به زنجير كشيدن شياطين.و استمرار اين حالات و ادامه اين كنترل ها، يعنى بسته نگاه داشتن درهاى جهنم و در حبس ماندن شياطين.
ماه تزكيه نفس
بنابر آنچه گفته شد گوييم:اى عزيز!اگر قصد آن دارى كه با اقتدار كامل برغرايز و شهوات خويش فايق آيى و در مسير تقوا و پرهيزكارى قدم هاى مؤثرى بردارى، بايد بدانى كه ماه مبارك رمضان فرصت بسيار خوبى است و نبايد آن را به راحتى و رايگان از كف بدهى، و نيز بايد بدانى كه اگر خداى ناكرده در اين ماه عزيز(ماه خودسازى و تزكيه نفس)نتوانى خود را اصلاح كنى، به طريق اولى درغير اين ماه نخواهى توانست به تزكيه خويش بپردازى.
مثلا كسى كه به ضعف اعصاب مبتلاست و با هزار و يك ناراحتى دست به گريبان است اگر در يك محيط آرام-كه تمام شرايط فراهم و همه موانع برطرف گرديده است-نتواند يا نخواهد استراحت كند، در غير آن محيط-كه تمام موانع موجود و همه مقتضيات مفقود است-به
طريق اولى نمى تواند و نخواهد توانست به استراحت بپردازد.
خداى تبارك و تعالى ماه مبارك رمضان را ماه خودسازى و تهذيب نفس قرارداده است در اين ماه، تمام شرايط فراهم و همه موانع بر طرف گرديده تا مؤمنان ومسلمانان به خود پرداخته و خويش را اصلاح كنند.حال اگر من يا شما قدر آن راندانسته و از اين فرصت خدادادى-آن طور كه بايد-استفاده نكنيم، بدون ترديد درغير اين ماه نخواهيم توانست به اصلاح خويش بپردازيم و يا لا اقل جهت رسيدن به امر ياد شده با مشكلات فراوانى مواجه خواهيم گرديد.
پس اى رفيق!به هوش باش و از فرصت ها حداكثر استفاده را بكن كه به خداسوگند!فردا دير است و اگر به اميد آينده اى، بدان كه آينده، چيز نامعلومى است، روى چيز نامعلوم حساب باز نكن كه ضرر مى كنى و خداى ناكرده چشم باز مى كنى و مى بينى جز روسياهى و تباهى چيزى در بساط ندارى.
هواهاى پليد و زشت و پستت نمى دانى چه ها داده به دستت شدى هم كاسه با ابليس ملعون به مكرش هر دو دست از پشت بستت چو شيطان در وجودت خانه كرده به حكم وى بود خيز و نشستت زدوده از دلت ياد خدا را ربوده از كفت عهد الستت تو كى پيروز بودى بر هريمن كه امروزت بود روز شكستت بغير از انى و منى ندارى درون سينه و آن نفس مستت گذشت از عمر تو سى يا چهل سال همين سان بگذرد پنجاه و شستت (24) (سحر)بيدار شو از خواب غفلت كه نرود فرصت باقى ز دستت مشو غافل ز حق تا مى توانى كزو گرديده ظاهر، بود و هستت
(مؤلف)
پاورقي :
(1).پايگاه حوزه کتابخانه، گام نخستين، معناى باز بودن درهاى بهشت و بسته بودن درهاى جهنم در
ماه رمضان.
(2).«ما پيامبران ماموريم در خور عقل مردم سخن بگوييم.»كلينى،اصول كافى،ج 1،ص 18.
(3).«ما پيامبران ماموريم در خور عقل مردم سخن بگوييم.»كلينى،اصول كافى،ج 1،ص 18.
(4). عنكبوت(29)آيه 43.
(5). روم(30)آيه 7.
(6). ابو على سينا،رساله معراجيه،ص 14.
(7). مجلسى،بحار الانوار،ج 40،ص 201.
(8). همان،ص 131.
(9). همان،ج 39،ص 235.
(10). كلينى،اصول كافى،ج 1،ص 363.
(11). فيض كاشانى،محجة البيضاء،ج 2،ص 122.
(12). نهج البلاغه محمد عبده،خطبه 27.
(13). حجر(15)آيه 43 و 44.
(14). مجلسى،بحار الانوار،ج 8،ص 131.
(15). فرقان(25)آيه 43.
(16). جاثيه(45)آيه 23.
(17). نازعات(75)آيه 37.
(18). حجر(15)آيه 44.
(19). ملك(67)آيه 10.
(20). نازعات(75)آيه 41.
(21). شيخ عباس قمى،سفينة البحار،ج 1،ص 108.
(22). مجلسى،بحار الانوار،ج 8،ص 139.
(23). همان،ص 301.
(24). شست بر وزن دست چند معنا دارد :1) عددى است معروف كه به عربى ستين گويند و معرب آن شصت باشد...( محمد حسين بن خلف تبريزى، برهان قاطع .)
سوره قدر مكى است و پنج آيه دارد
بسم الله الرحمن الرحيم انا انزلناه فى ليلة القدر (1) و ما ادراك ما ليلة القدر (2) ليلة القدر خير من الف شهر (3) تنزل الملئكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر (4) سلام هى حتى مطلع الفجر (5).
ترجمه آيات
به نام خداوند رحمان و رحيم.ما اين قرآن عظيم الشان را(كه رحمت واسع و حكمت جامع است) در شب قدر نازل كرديم(1).
و تو چه مى دانى شب قدر چيست؟(2).
شب قدر(در مقام و مرتبه)از هزار ماه بهتر و بالاتر است(3).
در اين شب فرشتگان و روح(يعنى جبرئيل)به اذن خدا از هر فرمان(و دستور الهى و سرنوشت خلق) نازل مى شوند(4).
اين شب رحمت و سلامت و تهنيت است تا صبحگاه(5).
بيان آيات
اين سوره نزول قرآن در شب قدر را بيان مى كند، و آن شب را تعظيم نموده از هزار ماه بالاتر
مى داند، چون در آن شب ملائكه و روح نازل مى شوند، و اين سوره، هم احتمال مكى بودن را دارد، و هم مى تواند مدنى باشد، و رواياتى كه درباره سبب نزول آن از امامان اهل بيت (عليهم السلام) و از ديگران رسيده خالى از تاييد مدنى بودن آن نيست، و آن رواياتى است كه دلالت دارد بر اينكه اين سوره بعد از خوابى بود كه رسول خدا(ص)ديد، و آن خواب اين بود كه ديد بنى اميه بر منبر او بالا مى روند، و سخت اندوهناك شد، و خداى تعالى براى تسليتش اين سوره را نازل كرد(و در آن فرمود شب قدر بهتر از هزار ماه حكومت بنى اميه است).
"انا انزلناه فى ليلة القدر"
ضمير در"انزلناه"به قرآن برمى گردد، و ظاهرش اين است كه: مى خواهد بفرماʘϠهمه قرآن را در شب قدر نازل كرده، نه بعضى از آيات آن را، مؤيدش هم اين است كه تعبير به انزال كرده، كه ظاهر در اعتبار يكپارچگى است، نه تنزيل كه ظاهر در نازل كردن تدريجى است.
و در معناى آيه مورد بحث آيه زير است كه مى فرمايد: "و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة" (1) ، كه صريحا فرموده همه كتاب را در آن شب نازل كرده، چون ظاهرش اين است كه نخست سوگند به همه كتاب خورده، بعد فرموده اين كتاب را كه به حرمتش سوگند خورديم، در يك شب و يكپارچه نازل كرديم.
پس مدلول آيات اين مى شود كه قرآن كريم دو جور نازل شده، يكى يكپارچه در يك شب معين، و يكى هم به تدريج در طول بيست و سه سال نبوت كه آيه شريفه"و قرآنا فرقناه لتقراه على
الناس على مكث و نزلناه تنزيلا" (2) ، نزول تدريجى آن را بيان مى كند، و همچنين آيه زير كه مى فرمايد: "و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جملة واحدة كذلك لنثبت به فؤادك و رتلناه ترتيلا" (3) .
و بنا بر اين، ديگر نبايد به گفته بعضى (4) اعتنا كرد كه گفته اند: معناى آيه"انزلناه" اين است كه شروع به انزال آن كرديم، و منظور از انزال هم انزال چند آيه از قرآن است، كه در آن شب يكباره نازل شد نه همه آن.
و در كلام خداى تعالى آيه اى كه بيان كند ليله مذكور چه شبى بوده ديده نمى شود بجز آيه"شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن" (5) كه مى فرمايد: قرآن يكپارچه در ماه رمضان نازل شده، و با انضمام آن به آيه مورد بحث معلوم مى شود شب قدر يكى از شبهاى ماه رمضان است، و اما اينكه كداميك از شب هاى آن است در قرآن چيزى كه بر آن دلالت كند نيامده، تنها از اخبار استفاده مى شود، كه ان شاء الله در بحث روايتى آينده بعضى از آنها از نظر خواننده مى گذرد.
در اين سوره آن شبى كه قرآن نازل شده را شب قدر ناميده، و ظاهرا مراد از قدر تقدير و اندازه گيرى است، پس شب قدر شب اندازه گيرى است، خداى تعالى در آن شب حوادث يك سال را يعنى از آن شب تا شب قدر سال آينده را تقدير مى كند، زندگى، مرگ، رزق، سعادت، شقاوت و چيزهايى ديگر از اين قبيل را مقدر مى سازد، آيه سوره دخان هم كه در وصف شب قدر است بر اين معنا دلالت دارد: "فيها يفرق كل امر حكيم امرا
من عندنا انا كنا مرسلين رحمة من ربك" (6) ، چون"فرق"، به معناى جدا سازى و مشخص كردن دو چيز از يكديگر است، و فرق هر امر حكيم جز اين معنا ندارد كه آن امر و آن واقعه اى كه بايد رخ دهد را با تقدير و اندازه گيرى مشخص سازند.
و از اين استفاده مى شود كه شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و آن سالى كه قرآن در آن شبش نازل شد نيست، بلكه با تكرر سنوات، آن شب هم مكرر مى شود، پس در هر ماه رمضان از هر سال قمرى شب قدرى هست، كه در آن شب امور سال آينده تا شب قدر سال بعد اندازه گيرى و مقدر مى شود.
براى اينكه اين فرض امكان دارد كه در يكى از شبهاى قدر چهارده قرن گذشته قرآن يكپارچه نازل شده باشد، ولى اين فرض معنا ندارد كه در آن شب حوادث تمامى قرون گذشته و آينده تعيين گردد. علاوه بر اين، كلمه"يفرق"به خاطر اينكه فعل مضارع است استمرار را مى رساند، در سوره مورد بحث هم كه فرموده: "شب قدر از هزار ماه بهتر است"و نيز فرموده: "ملائكه در آن شب نازل مى شوند"مؤيد اين معنا است.
پس وجهى براى تفسير زير نيست كه بعضى (7) كرده و گفته اند: شب قدر در تمام دهر فقط يك شب بود، و آن شبى بود كه قرآن در آن نازل گرديد، و ديگر تكرار نمى شود.و همچنين تفسير ديگرى كه بعضى (8) كرده و گفته اند: تا رسول خدا(ص) زنده بود شب قدر در هر سال تكرار مى شد، و بعد از رحلت آن جناب خدا شب قدر را هم از بين برد.و
نيز سخن آن مفسر (9) ديگر كه گفته: شب قدر تنها يك شب معين در تمام سال است نه در ماه رمضان.و نيز سخن آن مفسر (10) ديگر كه گفته: شب قدر شبى است در تمام سال، ولى در هر سال يك شب نامعلومى است، در سال بعثت در ماه رمضان بوده در سال هاى ديگر در ماههاى ديگر، مثلا شعبان يا ذى القعده واقع مى شود، هيچ يك از اين اقوال درست نيست.
بعضى (11) ديگر گفته اند: كلمه"قدر"به معناى منزلت است، و اگر شب نزول قرآن را شب قدر خوانده به خاطر اهتمامى بوده كه به مقام و منزلت آن شب داشته، و يا عنايتى كه به عبادت متعبدين در آن شب داشته.
بعضى (12) ديگر گفته اند: كلمه"قدر"به معناى ضيق و تنگى است، و شب قدر را بدان جهت قدر خوانده اند كه زمين با نزول ملائكه تنگ مى گردد.و اين دو وجه به طورى كه ملاحظه مى كنيد چنگى به دل نمى زند.
پس حاصل آيات مورد بحث به طورى كه ملاحظه كرديد اين شد كه شب قدر بعينه يكى از شبهاى ماه مبارك رمضان از هر سال است، و در هر سال در آن شب همه امور احكام مى شود، البته منظورمان" احكام"از جهت اندازه گيرى است، خواهيد گفت پس هيچ امرى از آن صورت كه در شب قدر تقدير شده باشد در جاى خودش با هيچ عاملى دگرگون نمى شود؟ در پاسخ مى گوييم: نه، هيچ منافاتى ندارد كه در شب قدر مقدر بشود ولى در ظرف تحققش طورى ديگر محقق شود، چون كيفيت موجود شدن مقدر، امرى است، و دگرگونى در تقدير، امرى ديگر است، همچنان كه هيچ منافاتى ندارد كه
حوادث در لوح محفوظ معين شده باشد، ولى مشيت الهى آن را تغيير دهد، همچنان كه در قرآن كريم آمده: " يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب" (13) .
علاوه بر اين، استحكام امور به حسب تحققش مراتبى دارد، بعضى از امور شرايط تحققش موجود است، و بعضى ها ناقص است، و احتمال دارد كه در شب قدر بعضى از مراتب احكام تقدير بشود، و بعضى ديگرش به وقت ديگر موكول گردد، اما آنچه از روايات بر مى آيد و به زودى رواياتش از نظر خواننده خواهد گذشت با اين وجه سازگار نيست.
"و ما ادريك ما ليلة القدر"
اين جمله كنايه است از جلالت قدر آن شب و عظمت منزلتش، چون با اينكه ممكن بود در نوبت دوم ضمير ليلة القدر را بياورد، خود آن را تكرار كرد.واضح تر بگويم، با اينكه مى توانست بفرمايد: "و ما ادريك ما هى، هى خير من الف شهر"براى بار دوم و بار سوم خود كلمه را آورد و فرمود: "و ما ادريك ما ليلة القدر ليلة القدر خير من الف شهر".
"ليلة القدر خير من الف شهر"
اين جمله به طور اجمال آنچه را كه در جمله"و ما ادريك ما ليلة القدر"بدان اشاره شده بود، يعنى عظمت آن شب را بيان مى كند، و مى فرمايد: بدين جهت گفتيم آن شب مقامى ارجمند دارد كه از هزار شب بهتر است.
و منظور از بهتر بودنش از هزار شب به طورى كه مفسرين تفسير كرده اند بهتر بودنش از حيث فضيلت عبادت است، و مناسب با غرض قرآن هم همين معنا است، چون همه عنايت قرآن در اين است كه مردم را به
سوى خدا نزديك، و به وسيله عبادت زنده كند، و زنده دارى آن شب با عبادت بهتر است از عبادت هزار شب.و ممكن است همين معنا را از آيه سوره دخان نيز استفاده كرد، چون در آنجا شب قدر را پر بركت خوانده، و فرموده: "انا انزلناه فى ليلة مباركة" (14) .البته در اين ميان معناى ديگرى نيز هست، كه ان شاء الله در بحث روايتى آينده خواهد آمد.
"تنزل الملئكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر"
كلمه"تنزل"در اصل تتنزل بوده، و ظاهرا مراد از روح آن روحى است كه از عالم امر است و خداى تعالى در باره اش فرموده: "قل الروح من امر ربى" (15) ، و اذن در هر چيز به معناى رخصت دادن در آن است، و يا به عبارت ديگر اعلام اين معنا است كه مانعى از اين كار نيست.
و كلمه"من"در جمله"من كل امر"به گفته بعضى (16) از مفسرين به معناى باء است.
بعضى (17) ديگر گفته اند: به معناى خودش است، يعنى ابتداى غايت، ولى سببيت را هم مى رساند، و آيه را چنين معنا مى دهد: "ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان و به سبب هر امرى الهى نازل مى شوند".
بعضى (18) ديگر گفته اند: باء براى تعليل به غايت است، و معنايش اين است"ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، براى خاطر اينكه هر امرى را تدبير كنند".
ليكن حق مطلب اين است كه: مراد از امر، اگر آن امر الهى باشد كه آيه"انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون" (19) تفسيرش كرده، حرف"من"براى ابتدا خواهد بود، و در عين حال
سببيت را هم مى رساند، و به آيه چنين معنا مى دهد: "ملائكه و روح در شب قدر بهاذن پروردگارشان نازل مى شوند، در حالى كه نزولشان را ابتدا مى كنند و هر امر الهى را صادر مى نمايند".
و اگر منظور از امر مذكور هر امر كونى و حادثه اى باشد كه بايد واقع گردد، در اين صورت حرف"من" به معناى لام تعليل خواهد بود، و آيه را چنين معنا مى دهد: ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان نازل مى شوند براى خاطر تدبير امرى از امور عالم.
"سلام هى حتى مطلع الفجر"
در مفردات گفته: كلمه"سلام"و"سلامت"به معناى عارى بودن از آفات ظاهرى و باطنى است (20) .
پس جمله"سلام هى"اشاره است به اينكه عنايت الهى تعلق گرفته است به اينكه رحمتش شامل همه آن بندگانى بشود كه به سوى او روى مى آورند، و نيز به اينكه در خصوص شب قدر باب نقمتش و عذابش بسته باشد، به اين معنا كه عذابى جديد نفرستد.و لازمه اين معنا آن است كه طبعا در آن شب كيد شيطان ها هم مؤثر واقع نشود، همچنان كه در بعضى از روايات هم به اين معنا اشاره رفته است.
ولى بعضى (21) از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه"سلام"اين است كه: در آن شب ملائكه از هر مؤمن مشغول به عبادت بگذرند سلام مى دهند.برگشت اين معنا هم به همان معناى اول است و اين دو آيه يعنى آيه"تنزل الملئكة و الروح"تا آخر سوره در معناى تفسيرى است براى آيه قبلى كه مى فرمود"ليلة القدر خير من الف شهر".
بحث روايتى
در تفسير برهان از شيخ طوسى از ابوذر روايت آورده كه گفت: به رسول خدا(ص) عرضه داشتم يا رسول الله
آيا شب قدر شبى است كه در عهد انبياء بوده و امر بر آنان نازل مى شده و چون از دنيا مى رفتند نزول امر در آن شب تعطيل مى شده است؟فرمود: نه بلكه شب قدر تا قيامت هست (22) .
مؤلف: در اين معنا روايات زيادى از طرق اهل سنت نيز آمده (23) .
و در مجمع البيان است كه از حماد بن عثمان از حسان ابن ابى على نقل شده كه گفت: از امام صادق(ع)از شب قدر پرسيدم، فرمود در نوزدهم رمضان و بيست و يكم و بيست و سوم جستجويش كن (24) .
مؤلف: در معناى اين روايات رواياتى ديگر نيز هست، و در بعضى از اخبار ترديد بين دو شب شده، يكى بيست و يكم و ديگرى بيست و سوم، مانند روايتى كه عياشى از عبد الواحد از امام باقر(ع)روايت كرده (25) . و از رواياتى ديگر استفاده مى شود كه شب قدر خصوص بيست و سوم است، و اگر معينش نكرده اند به منظور تعظيم امر آن بوده، تا بندگان خدا با گناهان خود به امر آن اهانت نكنند (26) .
و نيز در تفسير عياشى در روايت عبد الله بن بكير از زراره از يكى از دو امام باقر و صادق(ع)آمده كه فرمود: شب بيست و سوم همان شب جهنى است، و حديث جهنى اين است كه گفت: به رسول خدا(ص) عرضه داشتم: منزل من از مدينه دور است، دستورم بده در شب معينى داخل مدينه شوم فرمود: شب بيست و سوم داخل شو (27) .
مؤلف: حديث جهنى كه نامش عبد الله بن انيس انصارى بود، از طرق اهل سنت نيز روايت شده، و
سيوطى آن را در الدر المنثور از مالك و بيهقى نقل كرده (28) .
و در كافى به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت: امام صادق(ع) فرمود: تقدير در نوزدهم و ابرام در شب بيست و يكم و امضا در شب بيست و سوم است (29) .
مؤلف: در اين معنا هم روايات ديگرى هست (30) .
پس معلوم شد آنچه همه روايات مختلفى كه از ائمه اهل بيت(ع)وارد شده در آن اتفاق دارند اين است كه: شب قدر تا روز قيامت باقى است، و همه ساله تكرار مى شود، و نيز ليلة القدر شبى از شبهاى رمضان، و نيز يكى از سه شب نوزده و بيست و يك و بيست و سه است.
و اما از طرق اهل سنت روايات به طور عجيبى اختلاف دارند كه به هيچ وجه نمى شود بين آنها را جمع كرد، ولى معروف بين اهل سنت اين است كه شب بيست و هفتم است، و در آن شب بوده كه قرآن نازل شده.از خوانندگان محترم هر كه بخواهد آن روايات را ببيند بايد به تفسير الدر المنثور و ساير جوامع حديث مراجعه كند.
و در الدر المنثور است كه خطيب از ابن مسيب روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص)فرمود: در خواب به من نشان دادند كه بنى اميه بر منبرم بالا مى روند، و اين معنا بر من سخت گران آمد و خداى تعالى در اين مناسبت سوره"انا انزلناه فى ليلة القدر"را نازل كرد (31) .
مؤلف: نظير اين روايت را خطيب هم در تاريخ خود از ابن عباس آورده.و ترمذى و ابن جرير، طبرانى، ابن مردويه و بيهقى هم روايتى در
معناى آن از حسن بن على نقل كرده اند (32) .و در اين ميان روايات بسيارى در اين معنا از طرق شيعه از ائمه اهل بيت(ع) نقل شده، و در آنها آمده كه خداى تعالى ليلة القدر را كه بهتر از هزار ماه سلطنت بنى اميه است به عنوان تسليت به رسول خدا(ص)عطا فرمود (33) .
و در كافى به سند خود از ابن ابى عمير از عده اى راويان از امام صادق(ع) روايت آورده كه گفت: بعضى از اصحاب ما اماميه كه به نظرم مى آيد سعيد بن سمان بود از آن جناب پرسيد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟(با اينكه در آن هزار ماه در هر دوازده ماهش يك شب قدر است)، فرمود عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت در هزار ماهى كه در آن شب قدر نباشد (34) .
و در همان كتاب به سند خود از فضيل، زراره و محمد بن مسلم از حمران روايت كرده كه از امام باقر(ع)از معناى آيه"انا انزلناه فى ليلة مباركة"سؤال كرد، فرمود بله شب قدر كه همه ساله در ماه رمضان در دهه آخرش تجديد مى شود شبى است كه قرآن جز در آن شب نازل نشده، و آن شبى است كه خداى تعالى در باره اش فرموده: "فيها يفرق كل امر حكيم".
آنگاه فرمود: در آن شب هر حادثه اى كه بايد در طول آن سال واقع گردد تقدير مى شود، چه خير و چه شر، چه طاعت و چه معصيت، و چه فرزندى كه قرار است متولد شود، و يا اجلى كه بنا است فرا رسد، و يا رزقى كه قرار است(تنگ و يا وسيع)برسد، پس آنچه در اين شب
مقدر شود، و قضايش رانده شود قضايى است حتمى، ولى در عين حال مشيت خداى تعالى در آنها محفوظ است(و خدا با حتمى كردن مقدرات، العياذ بالله به دست خود دست بند نمى زند).
حمران مى گويد: پرسيدم منظور خداى تعالى از اينكه فرمود"شب قدر بهتر است از هزار شب"چيست؟ فرمود عمل صالح از نماز و زكات و انواع خيرات در آن شب بهتر است از همان اعمال در هزار ماهى كه در آن شب قدر نباشد، و اگر خداى تعالى جزاى اعمال خير مؤمنين را مضاعف نمى كرد، مؤمنين بجايى نمى رسيدند، ولى خدا پاداش حسنات ايشان را مضاعف مى كند (35) .
مؤلف: منظور امام از اينكه فرمود: "ولى در عين حال مشيت خداى تعالى در آنها محفوظ است"، اين است كه قدرت خداى تعالى هميشه مطلق است، او هر زمان هر كارى را بخواهد مى كند، هر چند قبلا خلاف آن را حتمى كرده باشد، و خلاصه حتمى كردن يك مقدر قدرت مطلقه او را مقيد نمى كند، او مى تواند قضاى حتمى خود را هم نقض نمايد هر چند كه هيچ وقت چنين كارى را نمى كند.
و در مجمع است كه از ابن عباس از رسول خدا(ص)روايت
شده كه فرمود: وقتى شب قدر مى شود ملائكه اى كه ساكن در سدرة المنتهى هستند و جبرئيل يكى از ايشان است نازل مى شوند، در حالى كه جبرئيل به اتفاق ساير سكان نامبرده پرچم هايى را به همراه دارند، يك پرچم بالاى قبر من، و يكى بر بالاى بيت المقدس، و پرچمى در مسجد الحرام و پرچمى بر طور سينا نصب مى كنند، و هيچ مؤمن و مؤمنه اى در اين نقاط نمى ماند مگر آنكه جبرئيل به او سلام مى كند، مگر كسى كه
دائم الخمر و يا معتاد به خوردن گوشت خوك و يا زعفران ماليدن به بدن خود باشد (36) .
و در تفسير برهان از سعد بن عبد الله روايت كرده كه به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت: با امام صادق(ع)بودم كه سخن از پاره اى خصائص امام در هنگام ولادت به ميان آمد، فرمود: وقتى شب قدر مى شود امام مستوجب روح بيشترى مى گردد.عرضه داشتم فدايت شوم مگر روح همان جبرئيل نيست؟فرمود: روح از جبرئيل بزرگتر است، و جبرئيل از سنخ ملائكه است، و روح از آن سنخ نيست، مگر نمى بينى خداى تعالى فرموده: "تنزل الملئكة و الروح"پس معلوم مى شود روح غير از ملائكه است (37) .
مؤلف: روايات در معنا و خصائص و فضائل شب قدر بسيار زياد است، (كه ما در اينجا مختصرى از آن را آورديم)، و در بعضى از آن روايات علامتهايى براى شب قدر ذكر شده، از قبيل اين كه: صبح شب قدر آفتاب بدون شعاع طلوع مى كند، هوا در صبح آن شب معتدل است، و ليكن چون اين علامتها نه دائمى است و نه اغلب چنين است، لذا از ذكر آن روايات خوددارى نموديم.
پى نوشت ها:
1- سوگند به كتاب مبين، ما آن را در شبى مبارك نازل كرديم.سوره دخان، آيه 3.
2- ما قرآنى بر تو نازل كرديم كه به صورت آيات جدا از هم مى باشد، تا آن را تدريجا و با آرامش بر مردم بخوانى.و به طور قطع اين قرآن را ما نازل كرديم.سوره اسراء، آيه 106.
3- آنانكه كافر شدند گفتند: چرا قرآن يكباره بر او نازل نشد، بله يكباره نازل نكرديم، تا قلب تو را ثبات
و آرامش بخشيم، و بدين منظور آيه آيه اش كرديم.سوره فرقان، آيه 32.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 518.
5- سوره بقره، آيه 185.
6- در آن شب هر حادثه اى كه بايد واقع شود خصوصياتش مشخص و محدود مى گردد، اين امرى ست خلف ناپذير، امرى است از ناحيه ما كه اين ماييم فرستنده رحمتى از ناحيه پروردگارت.سوره دخان، آيه 6.
7- تفسير قرطبى، ج 20، ص 135.
8- مجمع البيان، ج 10، ص 518.
9- تفسير قرطبى، ج 20، ص 135.
10- روح المعانى، ج 30، ص 190.
11 و 12- مجمع البيان، ج 10، ص 518.
13- خدا هر چه را كه از مقدرات بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى كند، و كتاب تغيير ناپذير نزد او است.سوره رعد، آيه 39.
14- ما آن را در شب مباركى نازل كرديم.سوره دخان، آيه 3.
15- بگو روح از امر پروردگار من است.سوره اسراء، آيه 85.
16 و 17 و 18- روح المعانى، ج 30، ص 196.
19- فرمان نافذ خدا(در عالم)چنين است كه وقتى اراده خلقت چيزى را بكند به محض اينكه بگويد باش، موجود مى شود.سوره يس، آيه 82.
20- مفردات راغب، ماده"سلم".
21- روح المعانى، ج 30، ص 197.
22- تفسير البرهان، ج 4، ص 488، ح 26.
23- الدر المنثور، ج 6، ص 371.
24 و 25 و 26 و 27- مجمع البيان، ج 10، ص 519.
28- الدر المنثور، ج 6، ص 373.
29- فروع كافى، ج 4، ص 159، ح 9.
30- نور الثقلين، ج 5، ص 627.
31- الدر المنثور، ج 6، ص 371.
32- الدر المنثور، ج 6،
ص 371.
33- نور الثقلين، ج 5، ص 621 - 623.
34- فروع كافى، ج 4، ص 157، ح 4.
35- فروع كافى، ج 4، ص 157، ح 6.
36- مجمع البيان، ج 10، ص 520.
37- تفسير برهان، ج 4، ص 481، ح 1.
منبع : تفسير الميزان ،جلد 20 صفحه 559 ، علامه سيد محمد حسين طباطبائى
منبع: آشنايي با قرآن جلد پنجم، مطهري ، مرتضي؛
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين ...
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
حم × و الکتاب المبين × انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين × فيها يفرق کل امر حکيم × امرا من عندنا انا کنا مرسلين × رحمة من ربک انه هو السميع العليم × رب السموات و الارض و ما بينهما ان کنتم موقنين × لا اله الا هو يحيي و يميت ربکم و رب ابائکم الاولين. (1- دخان / 1 - 8)
راجع به سه چهار آيه اول اين سوره مبارکه در جلسه پيش بحث شد (1). آيه اول کلمه «حم » بود، آيه دوم «و الکتاب المبين » ، آيه سوم و چهارم هم مربوط به نزول قرآن در ليلة القدر و درباره خود ليلة القدر بود. در آيه چهارم مي فرمايد: «فيها يفرق کل امر حکيم » در اين شب جدا مي شود (تعبير «جدايي » دارد) هر امر حکيمي. نتيجه تدبرهاي مفسرين درباره اين آيه مختلف بوده است. بعضي گفته اند مقصود اين است که چون در اين شب - و در واقع در يکي از اين شبهاي ليلة القدر - قرآن نازل شد و به وسيله قرآن کريم دستورها و احکام بيان شد و به طور کلي بيان کردن
يک چيز يعني واضح کردن و روشن کردن و تفصيل دادن آن و در واقع بيرون آوردن آن از حد اجمال و ابهام به مرحله تفصيل و روشني، پس «در اين شب جدا مي شود هر امر حکيمي » . مقصود از اين «امر» يعني دستورهاي الهي، معارف الهي: اين چيزهايي که به وسيله قرآ بيان شده است در اين شب تفصيل داده شد. ولي البته اين نظر، نظر صحيحي نيست، چون همين طور که عرض کردم اين نظرها نظر مفسرين است به حسب تدبري که در آيات کرده اند. و بعضي مفسرين ديگر که اين نظر را رد کرده اند - و درست هم رد کرده اند - گفته اند آيه مي فرمايد د راين شب جدا مي شود، تفصيل داده مي شود (نه شد). اگر مقصود همان نزول قرآن و بيان احکام و معارف به وسيله قرآن باشد، همين طور که فرمود: «انا انزلناه في ليلة مبارکة » ما در شب پر برکتي قرآن را فرود آورديم، بعد هم بايد بفرمايد: «و در آن شب که قرآن فرود آمد هر امر حکيمي به وسيله قرآن بيان شد» همين طور که در مورد نزول قرآن معني ندارد گفته شود: «در هر شب قدر قرآن نازل مي شود» ; قرآن در يک شب قدر نازل شد. پس اگر مقصود از «فيها يفرق کل امر حکيم » تفصيل معارف و احکام به وسيله قرآن باشد، بايد گفته مي شد که «در آن شب بيان شد» يعني به صيغه ماضي گفته مي شد: «فيها فرق کل امر حکيم » در صورتي که به صيغه مضارع گفته شده است و اين از نظر علماي ادب روشن است که فعل مضارع دلالت بر استمرار مي کند، يعني
(دلالت مي کند بر) يک امر جاري و دائمي که پيوستگي دارد و هميشه هست، نه يک امري که در گذشته بود و قطع شد; يک امري که وجود دارد. بنا بر اين اين آيه مي خواهد بفرمايد که در شب قدر چنين چيزي وجود دارد; و خود اين آيه هم باز دليل بر اين است که ليلة القدر هميشه هست، يعني ليلة القدر مخصوص به يک شب نيست آن طور که بعضي اهل تسنن گفته اند که ليلة القدر اختصاص داشت به زمان پيغمبر و با فوت رسول اکرم ليلة القدر منتفي شد. معلوم مي شود که چنين چيزي نيست، چون وقتي که مي گويد در اين شب به طور استمرار هميشه جريان اين است، دليل بر اين است که خود ليلة القدر هم براي هميشه باقي است نه اينکه از بين رفته است، و بعلاوه معني ندارد که ليلة القدر از ميان برود، تا زمان پيغمبر هر سال ليلة القدر وجود داشته باشد و بعد از پيغمبر ليلة القدر از بين برود. مثل اين است که بگوييم بعد از پيغمبر ماه رمضان رفت. ماه رمضان، ديگر زمان پيغمبر و غير زمان پيغمبر ندارد. ليلة القدر شبي از شبهاي ماه رمضان است و همين طور که ماه رمضان، بودن و نبودنش به بودن و نبودن پيغمبر نيست ليلة القدر هم اين گونه است.
پس مقصود از اين که «در اين شب تفريق مي شود» چيست؟ کلمه «فرق » همين چيزي است که ما مي گوييم «تفريق » ; يعني دو چيز را که اول با هم هستند وقتي از يکديگر تجزيه کنند و تفصل بدهند، اين را مي گويند «فرق » ; است. اين، هم در امور
عيني و هم در امور ذهني و فکري درست است. اگر شما يک مطلب علمي را کاملا تجزيه کنيد و بشکافيد اين هم باز خودش «فرق » و «تفريق » و «تفصيل » است; و «تفصيل » در خود قرآن هم آمده. قرآن کريم مي فرمايد: « و ان من شي ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم » (2) هيچ چيزي نيست (اين ديگر اختصاص به مساله وحي ندارد، شامل اين سنگ و خاک و درخت هم هست، شامل همه چيز هست) هيچ چيزي نيست (با يک لحن قاطع استثنا ناپذيري) مگر آنکه خزائن آن در دست ماست و ما آن را به اندازه معين و معلوم و حساب شده فرو مي فرستيم. در اين تعبير قرآن همه چيز فرو آمده، از آسمان فرود آمده، حتي زمين هم از آسمان فرود آمده، حتي اين آسمان هم از آسمان فرود آمده; نه فقط زمين فرود آمده از آسمان، آسمان هم فرود آمده از آسمان، خاکو آب و باد هوا و آتش و هر چه که شما در نظر بگيريد امر فرود آمدني است; يعني هر چيزي در نزد پروردگار حقيقتي و بلکه حقايقي دارد و خلقتش در اين عالم در واقع تنزل و نزول آن حقيقت است، يا به تعبير ديگر مثل اين است که سايه آن حقيقت در اين عالم اسمش مي شود «امر مادي » ، «امر زماني » ، «امر مکاني » .
ميرفندرسکي قصيده بسيار عالي حکيمانه عارفانه اي دارد که از شاهکارهاي ادبيات فارسي است (ادبيات به معني اعم را عرض مي کنم، يعني ادبياتي که شامل معني و معرفت است). اين قصيده شرح شده است; قصيده اي است که يک حکيم گفته
نه يک شاعري که فقط مي توانسته الفاظ را سر هم کند; مي گويد:
چرخ با اين اختران، نغز و خوش و زيباستي صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي
مقصود از «بالا» اين آسمان نيست، خود آسمان هم در اين منطق باز آن زيرين است; آن يک آسمان فوق آسمان است.
صورت زيرين اگر با نردبان معرفت بر رود بالا همان با اصل خود يکتاستي
اين همان معنا و مفهوم «نزول » را بيان مي کند که هر چيزي، حتي خود زمين، حتي آسمان از آسمان ديگر نازل شده; اما معني اين «نزول » اين نيست که اين (شي ء) با همين شکل، با همين خصوصيت با همين قدر و با همين حد در يک جاي ديگر بوده، آن را از آنجا برداشته اند آورده اند اينجا; مثل اينکه اين آدم در يک جايي بوده، او را از آنجا برداشته اند، به يک وسيله اي - مثلا با هواپيما - آورده اند اينجا گذاشته اند; نه، اين «نزول » همين چيزي است که در اينجا قرآن از آن تعبير به «فرق » مي کند، تفصيل و تجزيه است، (فيها يفرق کل امر حکيم)، فرق و جدايي است.
اين تشبيه، ضعيف است ولي باز نسبتا مي تواند چيزي را بفهماند: شما خودنويستان را جوهر مي کنيد. در مخزن اين خودنويس شما جوهر زيادي هست. بعد با اين خودنويستان شروع مي کند به نوشتن، يک نامه مي نويسيدي: «حضور مبارک دوست عزيزم جناب آقاي الف ...» اگر از شما بپرسند که اين کلمات چيست؟ مگر غير از همين جوهرهاست که روي صفحه کاغذ قرار گرفته؟ اصلا غير از اين جوهر که چيزي نيست. آيا اين جوهر الآن به وجود آمد؟ اين جوهر نبود؟ (پاسخ مي دهيد) چرا بود. اين جوهرها در مخزن
که بود حد نداشت، شکل نداشت، از يکديگر جدا نبودند، اين خصوصيات نبود; اين بود که در آنجا فقط اسمش جوهر بود و بس، ولي وقتي همان جوهر - نه چيز ديگري - در اينجا مي آيد حد و شکل و کيفيت مي پذيرد، اين مي شود «حضور» آن مي شود «محترم » . در اينجا ديگر «محترم » غير از «حضور» است. هيچ وقت انسان «حضور» را با «محترم » اشتباه نمي کند، چنانکه «الف » را با «ب » و «ب » را با «ج » اشتباه نمي کند. اينها که در سابق متحد و يکي بودند و در آنجا اساسا جدايي و چندتايي نبود و وحدت بود، در مرحله نوشتن بر آن کثرت و فرق و جدايي حکمفرما شد. البته با همين مخزن هم مي شد شما بجاي «حضور محترم ...» چيز ديگري بنويسيد و شکل ديگري به آن بدهيد، ولي دست شما آمد اين شکل را به آن داد. پس اين کلمات را شما در اينجا به وجود آورديد ولي کلمات به يک معنا قبلا وجود داشت اما نه به صورت کلمه و جدايي. اين است که در آنجا به تعبير قرآن: «احکمت اياته » ، به مرحله احکام وجود داشت، در اينجا به مرحله تفصيل: «کتاب احکمت اياته ثم فصلت » (3). اين دو نزول قرآن بر پيغمبر اين طور است. آن دفعه اول که قرآن بر پيغمبر نازل مي شود که کلمه و حرف و آيه و اين حرفها نيست مثل اين است که اين خود نويس پر بشود. خودنويس پر مي شود اما از حقيقتي پر مي شود که در آن هيچ لفظ و کلمه اي نيست. مرحله دوم نزول قرآن آن وقتي است که هما پرشده ها بعد به
صورت کلمات و الفاظ در مي آيد. مولوي يک شعر خيلي عالي در اين زمينه دارد (هرچه در اين زمنه گفته اند از اين آيه قرآن بيرون نيست: «و ان من شي ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم » ) مي گويد:
متحد بوديم و يک گوهر همه بي سر و بي پا بديم آن سر همه
يک گهر بوديم همچون آفتاب بي گره بوديم و صافي همچو اب
چون به صورت آمد آن نور سره تا ابد چون سايه هاي کنگره
کنگره ويران کنيد از منجنيق تا رود فرق از ميان آن فريق
مقصود از «ويران کردن » اين است که وقتي شما از آن ديد نگاه کنيد مي بينيد همه به يک اصل و يه يک وحدت بر مي گردند.
پس اين «فيها يفرق کل امر حکيم » که به صورت مضارع و مستقبل آمده و يک امر جاري را دارد بيان مي کند که هميشه اين امر جاري وجود دارد، نمي تواند اختصاص به نزول قرآن داشته باشد، بلکه (ناظر) به نزولي (است) که همه چيز دارد. حال اين چه رابطه اي است ميان اين نزول تدريجي همه اشياء از آن اصل و مبدا خودشان با ليلة القدر؟ آن رابطه اي است که عالم تکوين با انسان کامل دارد، که در جلسه پيش اين مطلب را بيان کرديم. پس «فيها يفرق کل امر حکيم » هر امر حکيم - که در اينجا مقصود از «حکيم » همين چيزي است که عرض کرديم، يعني در حال احکام و وحدت و بساطت است - در اين شب از يکديگر جدا مي شوند، تنزل پيدا مي کنند و به صورت حدود و اشکال و خصوصيات در مي آيند.
«امرا من عندنا انا کنا مرسلين » باز (آن) دو
احتمال در اينجا هم آمده است. يکي اينکه «فيها يفرق کل امر حکيم امرا من عندنا» اين امر همان امر باشد: هر امر حکيم در حالي که کاري است، امري است، شاني است از نزد ما; يعني همه اينها از ناحيه ماست. آن وقت «انا کنا مرسلين » هم قهرا شامل همه اشياء مي شود. احتمال ديگري اينجا داده اند و آن اينکه اين «امرا من عندنا» به اين آيه «فيها يفرق کل امر حکيم » نمي خورد، به «انا انزلناه في ليلة مبارکة » مي خورد که آن وقت اختصاص به قرآن پيدا مي کند. «انا انزلناه في ليلة مبارکة ... امرا من عندنا» در حالي که قرآن امري است از ناحيه ما.
بعد مي فرمايد: «انا کنا مرسلين » . نظير «انا کنا منذرين » در دو آيه قبل است. در «انا کنا منذرين » اين مطلب را در جلسه پيش عرض کرديم; وقتي قرآن مي فرمايد: «انا انزلناه في ليلة مبارکة انا کنا منذرين » ما چنين بوده ايم که هميشه منذر بشر بوده ايم و هميشه بشر را هدايت مي کرده ايم، مي خواهد بگويد که اين دفعه اول ما نيست که ما انذار خودمان و هدايت بشر را از قرآن شروع کرده باشيم، بلکه از روزي که بشر به روي زمين آمده است خداوند شان انذار خودش را به وسيله پيغمبران داشته است. در «انا کنا مرسلين » هم مطلب همين است: ما هميشه چنين بوده ايم که رسول مي فرستاده ايم. اين که قرآن (اين مطلب را) ذکر مي کند - و در اختبار هم اين مطلب خيلي توضيح داده شده و تفسير شده - در مساله اصطلاح «دين شناسي » يا «تاريخ اديان » نظر خاص قرآن را بيان مي کند و آن اينکه از نظر قرآن از
لحظه اولي که بشر عاقل متفکر بر روي زمين آمده است رسول الهي بر روي زمين بوده; يعني اين جور نبوده که دوره ها بر بشر گذشته است و بشر همين طور در جهالتها و نادانيهاي خودش مي لوليده، پرستش هم از بت پرستي به معني اعم مثلا از پدرپرستي به قول فرويد شروع شده و بعد رئيس قبيله را بپرستند و بعد کم کم به بت و به ارباب انواع برسند، آن آخرين مرحله که مي رسد پيغمبراني م آيند ظهور مي کنند و مردم را به خداي يگانه دعوت مي کنند; نه، چنين چيزي نيست. اينها تاريخ هم نيست که کسي بگويد تاريخ است. آنها هم که مي گويند، منشا حرفشان حدس و تخمين است، چون اينها مربوط به ازمنه اي است که خود آنها اينها را «ازمنه ما قبل تاريخ » مي نامند.
پس اينها تاريخ نيست، فرضيات و حدسيات است، و واقعا عجيب هم هست! وقتي يک نفر دانشمند به بت بست مي رسد گاهي يک فرضياتي مي گويد که يک آدم عادي هم به او مي خندد. فرضياتي را که دانشمندان گفته اند در کتابها با آب و تاب مي نويسند در صورتي که مطالبي که به وسيله وحي و انبياء رسيده اگر از نظر همان ظاهر منطق هم بخواهيد (در نظر) بگيريد اين عجيبتر از آن نيست، ولي اين جلب نظرشان نمي کند. مثلا فرويد وقتي مي خواهد ريشه پرستش را به دست بدهد که چطور شد که بشر به فکر پرستش افتاد - چون او مي خواهد به فطرت يا غريزه الهي اعتقادي نداشته باشد; اينها تاريخ هم که عرض کرديم نيست که بگوييم گوينده مدرکي بر خورد کرده - آمده فرض کرده و گفته است شايد چنين چيزي
بوده. او چون تکيه اش روي غريزه جنيسي است اين جور فکر کرده که در ادوار خيلي قديم پدر خانواده - که از همه قويتر بود - همه جنس اناث خانواده را به خودش اختصاص مي داد، يعني غير از آن زنهايي که از آنها بچه مي آورد و به خودش اختصاص داشت دخترهايش را هم که بزرگ مي شدند جزء حرم و حريم خودش قرار مي داد و پسرها را محروم مي کرد. پسرها دو احساس متناقض نسبت به اين پدر داشتند، يک احساس محبت آميز و يک احساس نفرت آميز. احساس محبت آميز براي اينکه او قهرمان خانواده بود، بزرگ خانواده بود، حامي خانواده بود، نان آور خانواده بود و اينها را در مقابل دشمن حفظ مي کرد. از اين جهت به او به نظر محبت و احترام نگاه مي کردند. ولي از طرف ديگر (او همه احساسات را متمرکز در حس جنسي مي داند) چون همه جنس انثا را به خودش اختصاص داده و آنها را محروم کرده بود، يک حس کينه و حسادت عجيبي نسبت به او داشتند. اين دو حس متناقض از آنجا پيدا شد. روزي بچه ها آمدند دور هم جمع شدند (عرض کردم اينها همه خيال است) گفتند اين که نمي شود که تمام زنها را جمع کرده براي خودش و ما را محروم کرده است. ناگهان تحت تاثير احساسات نفرت آميزشان قرار گرفتند، گفتند پدرت را در مي آوريم، مي کشيمت; دسته جمعي ريختند او را کشتند. بعد که کشتند آن احساس محبت آميز و احترام قهرمانانه اي که نسبت به او داشتند ظهور کرد، مثل هر موردي که وقتي انسان روي يک احساس کينه توزي يک کاري مي کند بعد که کارش را کرد ديگر کينه کارش
تمام مي شود و تازه احساسات ديگرش مجال ظهور پيدا مي کند. بعدها که از اين غليان احساسات غضب خارج شدند دور همديگر نشستند و گفتند عجب کار بدي کرديم! ديدي، ما مظهر قهرماني خودمان را از دست داديم! از اينجا اين پدر مورد احترام بيشتر قرار گرفت. کم کم مجسمه اين پدر را به عنوان يک موجود باقي ساختند و شروع کردند به پرستش آن، و پرستش از اينجا آغاز شد.
حالا شما بياييد قصه آدم و حوا را - قطع نظر از اينکه گوينده اش پيغمبران هستند - بگذاريد در مقابل اين قصه; ببينيد کداميک معقولتر است. اين را به صورت يک فرضيه علمي بعضي قبول مي کنند و آن را نمي خواهند قبول کنند.
به هر حال قرآن مي خواهد بگويد مطلب اين طور نيست. مساله نبوت و رسالت مساله اي نيست که تدريجا در اثر يک سلسله تصادفات براي انسان پيدا شده باشد. انسان آنچنان موجودي است که از اولين لحظه اي که به روي زمين آمده است حجت الهي، رسول الهي، انذار الهي، هدايت الهي با او توام بوده است، کما اينکه تا آخرين لحظه اي که بر روي زمين باشد چنين خواهد بود. جلسه پيش عرضم کردم حديث است که اگر دو نفر بر روي زمين باقي بمانند يکي از آنها حجت خدا خواهد بود.
«رحمة من ربک » چرا ما هميشه مرسل هستيم، هميشه رسول فرستاده ايم و کار ما اين بوده؟ رحمتي است از پروردگار; يعني خداي رحمان و رحيم چنين نيست که مدتي دست از رحمانيتش بدارد يا دست از رحيميتش بردارد. «انه هو السميع العليم » او شنوا و داناست. وقتي که مي گويد «خدا شنواست » مقصود اين است که نيازهاي افراد يا
اشياء را (مي شنود). معمولا اين طور است که نياز با زبان بيان مي شود و با گوش بايد نياز را شنيد. حالا ممکن است احيانا اين نياز به زبان نيايد، ولي به اعتبار اينکه يک امري است که قابل شنيدن است، باز شنيديني تلقي مي شود. خدا سميع است، کانه نداي همه موجودات را که به نياز بلند کرده اند و مي گويند ما به چنين چيزي نيازمند هستيم، مي شنود، يعني انسان به پيغمبر نياز دارد و با لسان تکوين هميشه فرياد او بلند است که خدايا ما راهنما مي خواهيم، و خدا اين نياز را مي شنود و بنا بر اين آن را بر مي آورد. و عليم است، و داناست و مي داند. باز «مي داند» راجع به اموري است که شنيدني نيست، فقط دانستني است نه شنيدني. مثلا مي داند که اين نياز را چگونه بايد بر آورد، مي داند که چه کسي را به رسالت مبعوث کند (الله اعلم يث يجعل رسالته). (4) آنچه از ناحيه آنهاست، نياز آنها را مي شنود و آنچه از ناحيه خود بايد بکند مي داند که چه بکند.
پي نوشتها:
1- (نوار آن جلسه در دست نيست.)
2- حجر / 21.
3- هود / 1.
4- انعام / 124.
الحديث : قال الباقر عليهما السلام : سالته عن علامة ليلة القدر، فقال : علامتها ان يطيب ريحها، و ان كانت فى برد دفئت، و ان كانت فى حر بردت فطابت . (1)
ترجمه : (محمد بن مسلم) از علامت ليلة القدر پرسيد؟ پس امام (ع) فرمود : علامت ليلة القدر اين است كه بوى خوشى از آن پخش مى شود، اگر در سرماى (زمستان) باشد گرم و ملايم مى گردد، و اگر ليلة القدر در گرماى (تابستان)
باشد خنک و معتدل و نيكو مى گردد .
توضيح :
علامه طباطبائى در علايم شب قدر مى گويد : روايات در معنى و خصايص و فضايل شب قدر بسيار است، در بعضى از آن روايات علامتهايى براى شب قدر ذكر كرده از قبيل اينكه شب قدر، صبح آن شب آفتاب بدون شعاع طلوع مى كند و هواى آن روز معتدل است . (الميزان، ج 40، ص 332)
الحديث :
قال ابو عبد الله عليه السلام : ليلة القدر فى كل سنة و يومها مثل ليلتها . (2) ترجمه : شب قدر در هر سال است و روز آن مثل شب آن مى باشد .
الحديث قال النبى (صلى الله عليه و آله) : ان انا ادركت ليلة القدر فما اسال ربى؟ قال (ص) : «العافية » . (3)
ترجمه : به پيامبر (ص) گفته شد : اگر شب قدر را دريابم از خدا چه چيزى را مسئلت كنم؟ فرمود : «عافيت را» .
الحديث : قال موسى (عليه السلام) : الهى اريد قربك، قال : قربى لمن استيقظ ليلة القدر، قال : الهى اريد رحمتك، قال : رحمتى لمن رحم المساكين ليلة القدر، قال : الهى اريد الجواز على الصراط، قال : ذلك لمن تصدق بصدقة فى ليلة القدر، قال : الهى اريد من اشجار الجنة و ثمارها، قال : ذلك لمن سبح تسبيحه فى ليلة القدر، قال : الهى اريد النجاة من النار، قال : ذلك لمن استغفر فى ليلة القدر، قال : الهى اريد رضاك، قال : رضاى لمن صلى ركعتين فى لية القدر . (4)
ترجمه : خداوندا! مى خواهم به تو نزديك شوم، فرمود : قرب
من از آن كسى است كه شب قدر بيدار شود، گفت : خداوندا! رحمتت را مى خواهم، فرمود : رحمتم از آن كسى است كه در شب قدر به مسكينان رحمت كند : گفت : خداوندا! جواز گذشتن از صراط را از تو مى خواهم فرمود : آن، از آن كسى است كه در شب قدر صدقه اى بدهد . گفت خداوندا! از درختان بهشت و از ميوه هايش مى خواهم، فرمود : آنها از آن كسى است كه در شب قدر تسبيحش را انجام دهد گفت : خداوندا! رهايى از جهنم را مى خواهم، فرمود : آن، از آن كسى است كه در شب قدر استغفار كند : گفت خداوندا خشنودى تو را مى خواهم، فرمود : خشنودى من از آن كسى است كه در شب قدر دو ركعت نماز بگذارد .
توضيح : ليلة القدر شبى است كه قرآن نازل شده است و ظاهرا مراد به قدر، تقدير و اندازه گيرى است، خداى تعالى در آن شب حوادث يكسال را يعنى از آن شب تا شب قدر سال آينده را تقدير مى نمايد، زندگى و مرگ، رزق، سعادت، و شقاوت و چيزهايى از اين قبيل را مقدر مى سازد .
رمضان، تجلى معبود (ره توشه راهيان نور) ص 95
جمعى از نويسندگان
پى نوشتها
1- وسائل الشيعه، ج 7 صفحه 256 .
2- وسائل الشيعه، ج 7 صفحه 262 .
3- مستدرك الوسائل، ج 7 صفحه 458 .
4- مستدرك الوسائل، ج 7 صفحه 456 .
فاطمه زهرا عليهاالسلام سرّ ليلة القدر
محمّدجواد رودگر (1)
چکيده
در اين نوشتار، سعي بر آن است نسبت و تعامل باطن و حقيقت وجود فاطمه زهرا عليهاالسلام با حقيقت وجود و باطن «ليلة القدر»
مقايسه شود و در محورهاي «تعيّن و تعيين اصل وجود» و «هندسه خلقت و شريعت»، بر ويژگي هاي اشتراکي و مشابهت هاي اين دو آفريده عظيم تأکيد گردد . در اين مقاله، منزلت سه عالم «سرشت»، «سرنوشت» و «شخصيت حضرت فاطمه عليهاالسلام » با رويکردي تطبيقي بررسي مي شود .
کليدواژه ها : فاطمه زهرا عليهاالسلام ، نبوّت تعريفي، ولايت، ليلة القدر، عقل نظري، عقل عملي .
مقدّمه
معرفت به همه مؤلّفه هاي شخصيتِ برجسته و هستيِ شاخص و ممتازِ يگانه زنان در همه اعصار و امصار و در دو عالم پيدا و پنهان بسيار مشکل و معسور مي نمايد؛ چه اينکه از حيث «هويّت وجودي» _ نه «ماهيت مفهومي» _ و حقايق درون ذاتي، از باب «وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ» (صافات : 164) تکرارناپذير و همتانابردار و ادراک ناشدني است؛ و هرچه از حيث وجودي، قوي تر، شديدتر و کامل تر بوده و تجرّد بيشتري داشته باشد و به هستي محض قرب يابد مصداق «لايُدرِکُه بُعدُ الهِمَم و لايَنالُه غَوصُ الفِطَن» (2) خواهد شد که نه حکيم با ادراک حصولي و نه عارف با ادراک حضوري خويش، توان درک و معرفت به قلّه هاي بلند و منيع ذات و شخصيت وجودي او را ندارد و عرفانِ به آن انسان کامل هر آينه اعتراف به «جهل» و «عجز» از معرفت به حقيقت ذاتي اوست . اما راه ورود به بهشت ذات و جنّت وجود و هستي او نيز مسدود و بسته نيست، بلکه معرفت به مراتب و درجاتي از هستي و کمالات وجودي او ممکن و ميسور است؛ يعني اکتناه به ذات انسان کامل، که مظهري از «لَيْسَ کَمِثْلِهِ شَي ءٌ» (شوري : 11) و «وَلَمْ
يَکُن لَّهُ کُفُوا أَحَد» (توحيد : 4) شده و جامع اسماء جمال و جلال الهي است و کون جامع، تا غيب و شهادت وجود مطلق و مضاف هستي را در خانه خويشتن به هم گِره زده، راه ورود به حقيقت ذاتش را بر روي نامحرمان و محرومان از تماشاگه راز مسدود مي نمايد و تنها محرمان دل در حرم وجود و حريم هستيِ تشبّه يافته به هستي مطلق و مطلق هستي او راه دارند تا «لم يَحجبُها عن واجبِ معرفتهِ» (3) نيز صورت پذيرد و الگوشناسي و الگوپذيري در مقام استکمال وجودي با حرکت جوهري، تجدّد امثالي و حرکت حبّي (4) تعيّن يابد
شخصيت جامع الابعاد و بلکه جامع الاضداد انسان کاملي همچون فاطمه زهرا عليهاالسلام و وجود نوراني و الهي آن انسان معصوم و حجت بالغه و خليفه خداي سبحان به دليل قرب وجودي به وجود مطلق، قابل ادراک به تمام معنا و معرفت پذير به صورت کامل و جامع و تمام عيار نيست و از جمله، تشابه و تقارب وجودي ليلة القدر و فاطمه زهرا عليهاالسلام در همين نکته بليغ، عميق و انيق نهفته است که چنان که «لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْر» (قدر : 1_2) ، و «اِنّما سُمّيت فاطمةُ لاَنّ الخَلْقَ فُطِموا عَن معرفتِها» (5) و ليلة القدر مراتب پذير و مشکّک و فاطمه عليهاالسلام نيز از حيث وجودي مرتبه پذير و داراي درجات وجودي است که بايد براي ادراک به قدر ميسور و ممکنِ آن يادگار رسول خدا صلي الله عليه و آله رقاي وجودي و توسعه در هستي و بسط ذاتي يافت و به مقام ليلة القدر تقرّب پيدا کرد . خداي سبحان عقل و دل انسان را مستعد
و شايسته معرفت به اسوه هاي جمال و جلالي اش قرار داد که انسان متکامل در پرتو هدايت، حمايت، ارشاد و اشارت انسان کامل، که انسان مکمّل است، بايد به عقل پروري و مهرورزي و محبتِ وجودي سير صعودي يابد و قوس صعود را در عوالم وجود طي نمايد تا به شبستان شهود و بزم وجود همچون فاطمه اي معصوم و ثمره شجره وجود بار يابد . آري، انسان هاي تشنه کمال و شائق وصال و مشتاق ديدار حضرت حق سبحانه راهي جز ورود به دارالشهود شخصيت بي همتاي انسان کاملي چون صديقه طاهره عليهاالسلام ندارند ... و نسل جديد و جوان جامعه جهاني امروز و مدينه فاضله اسلامي براي خروج از بحران هويّت و فقرشناسنامه حقيقي و رهايي از خطر و آفت فطرت سوز و ويرانگر جوهره وجود _ يعني از خود بيگانگي _ بايسته است که از «فصل» و «غربت» با شخصيتي همچون فاطمه عليهاالسلام ، که در حکمت علمي و عيني، عرفان نظري و عملي، اخلاق قولي و فعلي، درک و درد ديني، عدالت فکري، اخلاقي و عملي، قسط فردي و اجتماعي، حکمت و حکومت فراگير و جهان شمول، عقل تعالي يافته در دو ساحت علاّمه و عمّاله و عشق و محبت راستين و جاودانه و خير جامع دنيا و آخرت و سعادت مادي و معنوي و ... سرآمد و الگوي جاودانه و تمام نانشدني و به تعبير شيرين و دلنشين قرآن کريم، «کوثر» يا خير و نعمت فزاينده و متزايد و زوال ناپذير و ابدي است، انس ذهني، ذاتي و عملي و حشر متافيزيکي و وجودي يافته، آن انسان برتر و نمونه را سرمشق حيات معقول و سرلوحه زندگي پاک خويش
قرار دهد تا با فاطمه شناسي و فاطمه گرايي، حيات طيّبه يابد و به فطرت خويش بازگردد و به اصل خود واصل شود و بر روزگار فصل و فراق از خودِ حقيقي و منِ علوي خويش خط بطلان بکشد و به «از کجا آغاز کنيم» که پرسشي عقلاني و تکامل گرايانه است، با «از فاطمه» پاسخ دهد تا بازگشت به خويشتن را تجربه کند و دو سَرِ حلقه هستي و آغاز و انجام نظام وجود را دريابد، که حديث «لولا فاطمةُ لما خَلقتُکما» (6) از آغاز هستي با نام و ياد و حقيقت نوري فاطمه عليهاالسلام و حضور باهرالنور او در صحنه حشر اکبر و نغمه ملکوتي و غريو رحماني «اَين الفاطميون» (7) به فرجام حيات ابدي و جاودانه انسان به هم سرشته گردد و انسان متکامل رهين فيض وجودي و نعمت پايدار کوثر آفرينش و گوهر خلقت و پاره تن سيّد کائنات و کُفو علي عليه السلام قرار گيرد و در ظلّ توجهات آن انسان هادي، اين انسان هابط به مقام صعود در هبوط بپردازد و مصداق «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه» (فاطر : 10) قرار گيرد تا در سايه سار شجره پاک و پرثمر ايمان و عمل صالح، به کمال امکاني خويش نايل گردد و آيه «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَة» (نحل : 97) را در فکر، فعل و انگيزه خويش متجلّي سازد و چنين انساني هويّت مدار و شناسنامه دار و حقيقي شده در دار وجود، مفقودالاثر و بي هويّت و بي برکت نباشد، بلکه در هر مکان (8) و هر زمان، (9) مبارک گردد و کوثرشناسِ کوثرمنش، کوثر روش و کوثر
گرايش و خود کوثري شود که از هرچه تکاثر و کثرت است رهايي يابد و به مقام کوثر و وحدت دست يازد . غرض اين است که انسانِ وامانده در طبيعت و سرگشته کوي ماديت و طوفان زده در صحراي حيرت و فارغ از هويّت و هستي خويش، ولي تشنه آب حيات و شيفته کمال، طمأنينه، سکونت و يقين و سعادت حقيقي و خوش بختي واقعي در پرتو بصيرت و تفقّه به شخصيت جامع الاطراف فاطمه عليهاالسلام و تأسّي به بينش، منش و روش زندگي او، در ابعاد فردي، خانوادگي و اجتماعي، راه نجات، رشد، فلاح، صلاح و رستگاري در پيش گيرد و با قراردادن آيينه فاطمي پيش روي خويش و تابلوي زيبا و نوراني و ماندگار آن يادگار پيامبر خدا محمّد مصطفي صلي الله عليه و آله ، به خويشتن شناسي، خويشتن يابي، بازشناسي و بازسازي وجود خود پرداخته، به خوديابي و بازيابي خويش و نقد و تأويل هستي و حياتش بپردازد؛ چه اينکه فاطمه عليهاالسلام در همه ساحت هاي عقلاني، نفساني و جسماني و ابعاد برهاني و عرفاني، بينش اسلامي و بصيرت ديني و معرفت اجتماعي و عدالت خواهانه و ولايت شناسي و ولايت يابي الگويي کامل است و علم و عمل، ايمان و خردورزي، و عقل و عشق را در حيات نوراني خود به ظهور رسانده است . پس معيار کمال هر چيزي همانا هستي اوّلي و ذاتي شي ء است، نه هستي مادي ثانوي و عرضي آن؛ زيرا حقيقت هر چيزي را صورت نوعيّه آن ترسيم مي کند که حاکي از نحوه هستي اوست، نه اوصاف بيروني اش که ترجمان نحوه ارتباط او به خارج از حقيقتش مي باشند؛ و کمال ذاتي انسان، که همان هستي آگاه
و فعّال اوست، به نحوه انديشه هاي صحيح است که از مبادي عالي دريافت مي کند و به نحوه نيّت و اراده تدبير بدن و جهان طبيعت است که همان عقل نظري و عقل عملي او را تشکيل مي دهد . و اگر حضرت فاطمه عليهاالسلام سيده زنان جهانيان است و غير از حضرت علي عليه السلام احدي همتاي او نمي باشد تنها به لحاظ کمال وجودي آن بانوست، نه به لحاظ پيوندهاي اعتباري او . (10) در اين نوشتار، برآنيم که چنين انسان کاملي را از زبان انسان کامل، و قرآن ناطق را از زبان و طريق قرآن صامت شناسايي کنيم و فضايل و کرايم وجودي و اوصاف جمالي و جلالي فاطمي را از محضر پيامبر عظيم الشأن صلي الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام جست وجو نماييم . موضوع فاطمه عليهاالسلام و ليلة القدر از يک سو، معسور و مشکل بودن معرفت به شخصيت حضرت زهرا عليهاالسلام ؛ و از سوي ديگر، ميسور و ممکن بودن ادراک نسبي و همسان با مرتبه وجودي خودمان را نشان مي دهد تا بر محور «اِنّ هذهِ القلوبَ اوعيةٌ فخيرُها اَوعاهَا» (11) و مدار «أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا» (رعد : 17) ، به حضور وجودي کوثري و کوثر وجودي اش باريابيم، تا به قدر سعه وجودي خويش، معارفي، حقايقي و انواري فراچنگ آوريم و فراروي ارباب فضل و فيض و اصحاب کمال و کرامت و مشتاقان کوي ولايت قرار دهيم .
سِرّ قَدْر و قَدَر (فاطمه عليهاالسلام و ليلة القدر)
گرچه قدرشناسي و فاطمه شناسي به آساني فراچنگ نمي آيد، اما اندکي تلاش و خلوص در کاوش هاي قرآني و کاوش در پژوهش هاي وحياني، چه وحي وجودي و تکويني و
چه وحي تدويني و تشريعي، به تدريج ما را به سوي ادراک فاطمه عليهاالسلام و قدر به پيش مي برد . آن گاه که به برخي ويژگي هاي مشترک و وحدت وجودي و تساوي، بلکه تساوق فاطمه عليهاالسلام و قدر بينديشيم، به راز و رمزها پي خواهيم برد؛ از جمله :
الف . فاطمه عليهاالسلام انسان کامل تکويني است، و قرآن کريم کلام تدويني جامع، که فاطمه عليهاالسلام صورت عينيّه و تکوينيه قرآن کريم و قرآن صورت تدوينيه و علميه فاطمه زهرا عليهاالسلام است؛ چه اينکه اهل بيت وحي عليهم السلام جامع کلام تکوين و تدوين و واجد کتاب حقيقت و شريعت و شامل نشئه حقيقي و اعتباري اند؛ يعني انسان کامل جامعِ عوالم کليِ عقل، مثال و ماده و بايد و نبايد در نظام تشريع است که مرحله اعلا و برين آن به «کتاب مبين» و «امّ الکتاب» منتهي مي گردد و موجود عيني است، نه اعتباري، و تکويني است، نه تدويني؛ که انسان کامل کون جامع و صاحب همه نشئات وجودي است که حتي فرشتگان شأني از شئون وجودي اويند، تا چه رسد به مراتب ديگر هستي . (12) از اين رو، فاطمه زهرا عليهاالسلام واجد همه مراتب نظام خلقت و شريعت است . فاطمه زهرا عليهاالسلام از باب اينکه قرآن در حقيقت وجود و کُنه و وعاء هستي اش تجلّي يافت، ظهور قرآن و در نتيجه، ظهور علم الهي است (13) تا همه مقامات وجودي را در قوس نزول و صعود دارا باشد . فاطمه عليهاالسلام و قدر عين هم و مفسِّر حقيقت وجودي هم هستند، که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود : «مَنْ عَرفَها حَقَّ مَعرفتِها أدرکَ ليلةَ القدرِ، و اِنّما
سُمّيت فاطمةُ لِاَنَّ الخَلْقَ فُطِموا عَن کُنهِ مَعرِفتها . » (14) استاد علاّمه حسن زاده آملي مي نويسند : «مباني عقلي و نقلي داريم که منازل سير حبّي وجود، در قوس نزول، معبّر به ليل و ليالي است؛ چنان که در معارج ظهور صعودي، به يوم و ايّام؛ بعضي از ليالي ليالي قدرند و بعضي از ايام ايام اللّه . از اين اشارت در «اِنّا اَنزلناهُ في ليلةِ القدرِ» (قدر : 11) و در حديث مذکور و نظاير آن ها تدبّر بفرما، اقرأ و ارقَ . اين فاطمه عليهاالسلام ، که ليلة القدر يازده کلام اللّه ناطق است، که امام صادق عليه السلام فرمود : کسي که حق معرفت به آن حضرت پيدا کند، يعني به درستي او را بشناسد، ليلة القدر را ادراک کرده است . . . » (15) در تفسير فرات کوفي آمده است : محمّد بن قسم بن عبيد به اسناد مُعَنْعن از أبي عبداللّه (حضرت امام صادق عليه السلام ) ، ما را حديث کرده که آن جناب در تفسير سوره مبارکه «قدر» فرموده است : «اِنّا اَنزلناهُ في ليلَةِ القدرِ» ليله «فاطمه» است و قدر «اللّه» است؛ کسي که فاطمه را آن سان که حق معرفت اوست شناخت، همانا که ليلة القدر را ادراک کرده است . (16) حال چنان که قرآن ظاهر و باطن، و محکم و متشابه دارد، فاطمه عليهاالسلام نيز داراي چنين مراتب و ظهور و بطوني است که نه قدرِ «قدر» را مي توان به حقيقت شناخت و نه قدرِ فاطمه عليهاالسلام را مي توان فهميد و فهماند و قدرشناسي کرد، که الفاطمةُ، ماالفاطمةُ و ما ادريکَ ماالفاطمةُ؟!
ب . ليلة القدر ظرف تقدير الهي در تکوين
و تشريع و براي عالم و آدم است و ولايت علي عليه السلام در چنين شبي تقدير شد که امّ و روح ليالي قدر زماني است و پيش از آسمان ها و زمين است و فوق آن ها .
در کتاب معاني الاخبار با اسناد خود به مفضّل بن عمر آورده است : «ذکرَ عند ابوعبداللّه عليه السلام «ِانّا اَنزلناه في ليلةِ القدرِ» قال : ما اَبْيَنَ فضلُها عليَ السوَر . قال : قلتُ : و ايُّ شي ءٍ فضلُها؟ قال : نُزلت ولايةُ اميرِالمؤمنين عليه السلام فيها . قلتُ : في ليلةِ القدرِ الّتي نَرتجيها في شهرِ رمضان؟ قال : نعم، هي ليلةُ قُدِرت فيها السمواتُ والارضُ و قُدِرت ولايةُ اميرِالمؤمنينَ فيها . » (17) انسان کامل، هم ظرف حقايق قرآني است و هم صاحب ولايت کلّيه و مطلقه تا قوام وجود به آن روح کلي قرار گيرد که ليلة القدر در همه ازمنه و اعصار وجود دارد، «فِيهَا يُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِيم» (دخان : 4) تا بر تجدّد، استقبال و استمرار دلالت نمايد و ملائکه با روح القدس به اذن پروردگارشان سال به سال در زمان حيات رسول اللّه صلي الله عليه و آله بر آن جناب نازل شوند و پس از رحلت آن حضرت بر کساني که از حيث صفات وجودي با پيامبراکرم صلي الله عليه و آله وحدت شخصيتي و وجودي دارند و خليفه الهي و خليفه رسول خدايند نازل گردند که چنين بود، هست و خواهد بود و سِرّ نزول فرشتگان بر فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز دانسته خواهد شد؛ (18) چنان که فرمودند : با سوره قدر بر امامت ما احتجاج کنيد و بدانيد که در بحث و استدلال پيروز مي شويد؛ چون پس از رسول اکرم
صلي الله عليه و آله حجت خدا بر خلق او همين سوره است . اين سوره سَروَر دين و بزرگ ترين دليل مذهب شما و نهايت دانش ماست . امام باقر عليه السلام فرمود : «يا معشرَ الشيعةِ! خاصِموا سورة «اِنّا اَنزلناهُ» تُفلِحوا . فَوَاللهِ اِنّها لَحجةُ اللّهِ _ تبارک و تعالي _ عَليَ الخلقِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلي الله عليه و آله و اِنّها لَسيِّدةُ دينِکم و اِنّها لغايةُ عِلمنا . . . » (19)
پس فاطمه زهرا عليهاالسلام انسان کاملي است که قرآن بر او نازل گرديده و فرشتگان بر او نازل شده اند و در هر عصر، انسان کامل آن عصر محل نزول ملائکه و ميزبان آن ها خواهد بود . (20) تمام فرشتگان طواف کننده فاطمه عليهاالسلام در شب قدرند و شب قدر تکرار شونده خواهد بود (21) و اساسا فرشتگان با اراده انسان کاملي همچون فاطمه عليهاالسلام نيز نزول و عروج دارند و در خدمت اويند . (22) پس در ليلة القدر، تقدير و سرنوشت نظام وجود رقم مي خورد و فاطمه زهرا عليهاالسلام ظرف تحقق و تعيّن اين تقدير الهي است و واسطه فيض و فضل الهي به عالم و آدم و جهان غيب و غيب جهان، و همه چيزِ هستي از مدار وجودي او و مجراي هستي اش تشخّص مي يابد و هزاران نقش بر لوح عدم از قاف قدرت الهي و قلم خداوندي از رهگذر و نسيم قدسي وجود آن عزيز الوجود رقم خورده است .
مرحوم علاّمه طباطبائي رحمه الله نيز مراد از «قدر» در «ليلة القدر» را تقدير الهي در همه هستي و استمرار و تداوم آن دانسته اند . (23) تفسير نمونه نيز تقدير همه چيز و رابطه تقدير در شب قدر با اراده
و اختيار انسان و نزول قرآن و نسبت و ترابط و تعامل تقدير در شب نوزدهم، تحکيم در شب بيست و يکم و امضا و تثبيت در شب بيست و سوم را شرح مي دهد . (24) از اين ها مي توان نسبت انسان کامل با ليلة القدر و نسبت آن دو با سرنوشت انسان و جهان را به خوبي شناخت و نقش حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را در هندسه هستي و ليلة القدر بازيافت .
ج . شگفت آور است که بدانيم، هم شب قدر از حيث هويّت وجودي و ماهيت مجهول است و به آساني فهم حقايق آن روزي هر کسي نخواهد شد _ مگر صلاحيت علمي و عملي براي سالک کوي قدر _ و هم حقيقت ذات و وجود فاطمه عليهاالسلام مجهول است، مگر براي اوحدي از انسان ها که در درجه اول، انسان هاي کامل هستند و آن گاه با حفظ مراتب وجودي، اولياي الهي و بندگان صالح و صاحب مقام ولايت در درجه دوم .
اما شب قدر مخفي است، به دو دليل : 1 . اهميت بخشي و مراقبت از شب قدر تا بهترين و بيشترين بهره وري براي اهلش حاصل آيد . 2 . عظمت و فخامت شب قدر و ميزان تأثيرگذاري آن در جهان خلقت و شريعت و بدين سان، اولياءالله در ميان خلق و مؤمنان پنهان هستند و اينکه فاطمه زهرا عليهاالسلام ناشناخته ماند و در زمان حيات ظاهري اش، مجهول و مظلوم واقع شد و پس از ارتحال از جهان فاني به سوي جهان باقي نيز قبر مطهّرش مجهول و ناشناخته است، خود حکايتي از عظمت و اهميت اين شخصيت ممتاز اسلامي در سرنوشت فرهنگي _ سياسي جهان
اسلام و آيتي بر حقّانيت اسلام امامت، ولايت و انديشه، و انگيزه و عمل شيعه خواهد بود تا هماره عقول و قلوب را به سمت خويش معطوف دارد و تاريخ بشريت را از گذشته تاکنون و آينده، متوجه خويش سازد و اين خود سِرّي از اسرار آفرينش و راز سر به مهر کتاب خلقت و شريعت و جهان تکوين و تشريع است .
قرآن شناس راستين يا شارح شريعت (فاطمه عليهاالسلام و قرآن)
انسان کاملي چون صديقه طاهره عليهاالسلام عالم به قرآن، عامل به قرآن و حامل قرآن کريم است و درجات قرآن با معارج انسان کامل تطابق دارد و نسبتي تام و تمام در ميانشان برقرار است و تمامي حقايق و معارف قرآني به نحو اتم و اکمل، در انسان کامل و از جمله فاطمه زهرا عليهاالسلام مجتمعند؛ چه آنکه او «قول ثقيل» را در ثقل علمي و عملي اش تحمّل کرد : «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْکَ قَوْلًا ثَقِيلًا . » (مزّمّل : 5)
علاّمه طباطبائي رحمه الله قول ثقيل را «قرآن عظيم» دانسته که از حيث تلقّي و دريافت معناي آن (ثقل علمي) و از حيث تحقّق به حقيقت توحيدي (ثقل عملي) «ثقيل» خوانده شد (25) و تنها انسان کامل حامل و وارث ثقل علمي و عملي آن و انساني همچون فاطمه زهرا عليهاالسلام ، که «بتول» خوانده شد و در فرازي از سوره مزّمّل پس از آيه ياد شده نيز سخن از «وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا» (مزّمّل : 8) آمده، مشعر به اين معناست که انسان بتول توان تلقّي و تحمّل و تحقّق قول ثقيل را داراست و البته راه اعتلاي انسان به فهم خطاب محمّدي صلي الله عليه و آله
نيز مسدود نخواهد بود؛ بايد استکمال عقلي و باطني داشت و مقامات معنوي و فتوحات غيبي نمود و حجاب زدايي از ملک تا ملکوت کرد و در پرتو نور آفتاب ولايت و عنايت انسان کامل، به خزاين اسرار و علوم الهي راه يافت . (26)
به هر تقدير، فاطمه عليهاالسلام و قرآن به هم سرشته و درهم تنيده اند و «لَنْ يفترقا» (27) هستند و او همه کمالات را از جهات چهارگانه دارا بود؛ يعني نزاهت از نقص در وجدان کمال و رها شده، مصون از عيب در مقام دارايي کمال، و در دو مقام حدوث و بقا نيز واجد کمال امکاني و وجودي بود که به تعبير استاد جوادي آملي، «زيرا نه فاقد کمال هستند تا در حوزه تکامل آنان نقص راه يابد و نه آنچه دارند آفت زده است تا در قلمرو تعالي آن ها عيب رخنه نمايد و نه در مرحله حدوث، فاقد فضل و فيض ويژه بوده اند که مسبوق به نقص باشد و نه در نشئه بقا فاقد فوز و فيض مي شوند تا ترقّي آنان ملحوق به نقص يا عيب گردد . اين مقام جمع الجمعي مربّع را مي توان از عديل بودن آنان با کتاب بي بديل الهي _ يعني قرآن _ استنباط کرد . » (28)
نسبت فاطمه عليهاالسلام و قرآن کريم
نکته اول : چنان که قرآن کريم يا قرآن صامت و وحي مُنْزَل الهي داراي صفات ثبوتيه و سلبيه يا جماليه و جلاليه است، فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز داراي صفات مشترک با قرآن در دو بعد ايجابي و سلبي و جمالي و جلالي است . چنان که قرآن نور است (29) فاطمه عليهاالسلام نيز نور
است، خداوند نيز نور است . (30) اين وحدت نوري بين آفريننده فاطمه عليهاالسلام و قرآن و متکلّم با کلام تکويني (فاطمه عليهاالسلام ) و کلام تدويني (قرآن) نکته اي است بس مهم . قرآن قول فصل (31) است و فاطمه عليهاالسلام نيز فصل الخطاب؛ قرآن هدي (32) است، فاطمه عليهاالسلام نيز هدايت کننده انسان؛ قرآن رشد، (33) حق، (34) کريم، (35) شفاء، (36) رحمت، (37) برهان، (38) عزيز، (39) حکيم، (40) مطهَّر، (41) غير ذي عوج، (42) ذکر، (43) مصدِّق، (44) عظيم، (45) بيان، (46) و قيّم (47) است، فاطمه عليهاالسلام نيز بر اساس نصوص حديث و مجامع روايي و بخصوص متن دعاي «زيارت جامعه کبيره» رشد، حق، کريم، شفاء، رحمت، برهان، عزيز، حکيم، مطهّر، غير ذي عوج، ذکر، مصدّق، عظيم، بيان و قيّم، که دعاها و خطبه هاي حضرتش نيز از حيث علمي و فعل و تقرير، و سيره عملي ايشان از حيث عملي، دلالتي تام بر اين صفات وجودي مي نمايند .
نکته دوم : فاطمه عليهاالسلام از راسخان در علم (48) و تأويل شناسان و تأويلگران (49) قرآن کريم و قرآن شناسان و مفسِّران قرآن کريم (50) مي باشد که سير معرفتي _ سلوکي حضرتش از ظاهر قرآن و الفاظ کتاب وحي الهي تا اُمّ الکتاب و کتاب مکنون و لوح محفوظ کشيده شده است . فاطمه عليهاالسلام تمامي مراتب ليلة القدر را داراست و در باب علم و عرفان فاطمه عليهاالسلام به قرآن، توجه به حديث ذيل يک ضرورت و خود گوياي مقام قرآن شناسي و معرفت به همه مدارج و معارج وحي الهي و مقامات قرآني است . خودِ زجاجه وحي و ميوه نبوّت، امّ الائمّة المعصومين، سيدة نساء
العالمين، فاطمه بنت رسول اللّه صلي الله عليه و آله ، فرمود : «ستايش خداي را که مرا منکر امري از کتابش قرار نداده و در هيچ حقيقتي از امرکتاب مرا سرگردان ننموده است . » (51) و ياد آورده اند : «زني خدمت حضرت صديقه عليهاالسلام رسيد و سؤالي کرد و جواب شنيد تا ده سؤال؛ خجلت کشيد، عرض کرد : بر شما مشقّت نباشد . فرمود : اگر کسي اجير شود که باري را به سطحي ببرد به صدهزار دينار، آيا بر او سنگين است؟ عرض کرد : نه . فرمود : من اجير شده ام براي هر مسئله به بيشتر از مابين زمين و عرش که از لؤلؤ پر شود . » (52)
حال چگونه او مفسِّر و مبيِّن قرآن نباشد که قرآن فرمود : «اِلاّ المطهَّرونَ» (واقعه : 76) و قرآن نيز مصداق «مطهّرون» را معرفي نموده (53) که حضرت فاطمه عليهاالسلام از جمله مطهّرون است و با ظاهر و باطن قرآن مساس دارد و معارف بيکران قرآن بر او مکشوف و معلوم است . (54) پس درس دين شناسي و درد دين داري و مکتب قرآن شناسي و قرآن مداري هر آينه در مکتب فاطمه عليهاالسلام قرار دارند .
نکته سوم : قرآن کريم در ترسيم و تصوير سيماي ملکوتي فاطمه عليهاالسلام و چهره نوراني و رحماني اش، مشحون از آيات است که به حسب تفسير، تأويل، تطبيق و با تکيه بر مجامع روايي و حديثي، بر مقامات معرفتي و معنوي آن حضرت دلالت تام و کامل دارند، و از جمله آيات الهي، آيه تطهير «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرا» (احزاب : 33) است که اراده
در «اِنّما يريدُ اللّه» اراده تکويني است؛ (55) خداي سبحان با اراده تکويني تخلّف ناپذير خود، موهبت طهارتِ از هرگونه رجس را، خواه در انديشه هاي عقل نظري و خواه در نيّت و اراده هاي عقل عملي، به اهل بيت عصمت عليهم السلام اعطا نمود و «انَّما» نيز اقتضاي حصر دارد و تطهير تکويني را تنها به آن ذوات طاهره اختصاص داده است، و «يُريد» دلالت بر دفع هرگونه رجس است، نه رفع آن و با دوام و استمرار فيض، اذهاب رجس سازگار است . (56)
و در آيه مباهله «فَمَنْ حَآجَّکَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَي الْکَاذِبِين» (آل عمران : 61) ، که دلالت بر مظهر جمال و جلال الهي بودن اهل بيت عليهم السلام و از جمله، فاطمه زهرا عليهاالسلام دارد، جلال و جمال فاطمه عليهاالسلام همتاي جلال و جمال علي عليه السلام قلمداد شده است (57) و به تعبير استاد حسن زاده آملي، آيه مباهله دلالت بر تفضيل فاطمه معصومه عليهاالسلام بر همه زنان عالم دارد . (58)
البته آياتي همانند 92 آل عمران، 6 و 23 انسان، سوره کوثر، فرازهايي از سوره الرحمن و مطفّفين، که بر بحر نور و وحدت و مقام مقرّبين و ابرار و اصحاب يمين دلالت دارند و به صورت کامل و اظهر بر شخصيت حضرت صديقه طاهره عليهاالسلام دلالت مي نمايند، هر کدام نشانه هايي از آن بي نشان اند تا ما را به عمق و ژرفاي وجودي فاطمه زهرا عليهاالسلام دلالت نمايند . پس قرآن کريم معرِّف و مفسِّر شخصيت فاطمه عليهاالسلام و فاطمه عليهاالسلام نيز مفسِّر و مبيِّن
قرآن کريم است که دو قرآن ناطق و صامت همديگر را تفسير مي نمايند و اين بيانگر وحدتِ وجودي و جوهري آيات بيّنات و وحي الهي با بقية النبوّه و پاره تن رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد که او تفسير قرآن و قرآن تفسير اوست؛ يعني قرآن فاطمه مجسّم و معيّن و مدوّن و فاطمه عليهاالسلام قرآن مجسّم و معيّن و مکوّن است، که القرآنُ معَ الفاطمة و الفاطمةُ معَ القرآن .
فاطمه و محمّد و علي عليهم السلام ؛ روح واحد _ نور واحد
عرفان به فاطمه عليهاالسلام قرين و رهين عرفان به محمّد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام نيز مي باشد؛ چه اينکه در انسان کامل بودن، در ليلة القدر و يوم الله بودن، در معصوم و حجت الهي بودن، در خليفة اللّه بودن و در نور واحد بودن، مشترک و داراي صفات وجودي واحدي اند و فاطمه عليهاالسلام غير از اينکه پاره تن رسول خدا صلي الله عليه و آله ، ميوه دل و نور چشم پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله است، از باب اينکه کفو علي عليه السلام مي باشد و کفو او نفس پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله است، او نيز نفس پيامبر صلي الله عليه و آله است . علاوه بر اين، در تفسير انفسي «ليلة القدر» آمده که ليلة القدر همانا بنيه محمّدي است که از آن به «صدر محمّد صلي الله عليه و آله » تعبير شده؛ چنان که در تفسير عرائس البيان آورده اند : «ليلةُ القدرِ هي البنيةُ المحمّديةُ حال احتجابِه عليه السلام في مقامِ القلبِ بعدَ الشهودِ الذّاتيِ لاَنَّ الانزالَ لايُمکنُ الاّ في هذه البُنيةِ في هذهِ الحالةِ . و القدرُ هو خطرُه عليه السلام و شرفُه اذ لا يَظهرُ قدرُه و لايَعرفُه هو اِلاّ فيها . » (59)
و در بيان السعادة، از «بنيه محمّديه» به «صدر محمّد
صلي الله عليه و آله » تعبير نموده و گفته است : «في ليلةِ القدرِ الّتي هي صدرُ محمّد صلي الله عليه و آله » (60) و يا استاد علاّمه حسن زاده آملي مرقوم داشته اند : «و اِذا دريتَ اَنّ بقيةَ النبوّةِ و عقليةَ الرسالةِ و وديعةَ المصطفي و زوجةَ وليِّ اللّهِ و کلمةَ اللهِ التامّةِ فاطمةُ عليهاالسلام ذات عصمة ... » (61)
علي عليه السلام نيز در توصيف آل النبي صلي الله عليه و آله مي فرمايد : «هُم موضعُ سِرّهِ و لجأُ اَمرِه و عَيبةُ علمِه و مُؤمّل حُکمه و کَهوفُ کُتبه و جِبالُ دِينه . بِهِم اَقام انحناءَ ظَهرِه و اَذهبَ ارتعادَ فرائِصه . لايُقاس بِه آلُ محمّدٍ صلي الله عليه و آله مِن هذهِ الاُمّة اَحدٌ و لا يُسوّي بِهم مَن جَرت نِعمتُهم عليه ابدا . هُم اَساسُ الدينِ و عِمادُ اليقينِ، اِليهم يَفي ءُ العالي و بِهم يَلحقُ التالي و لَهم خَصاصُ حَقِّ الولايةِ و فيهم الوصيّةُ والوارثةُ ... » (62)
در توصيف هاي امام علي عليه السلام ، چند مطلب مهم وجود دارد :
الف . اهل بيت عليهم السلام جايگاه سرِّ، صندوق دانش، ملجأ حکم و کهف هاي کتاب خدا و کوه هاي دين اند که پشت خم شده دين به ايشان راست گرديده و لرزش پشت آن بدان ها آرام گشته است .
ب . احدي از اين امّت قابل قياس با آنان نيست؛ که ايشان اساس دين و استوانه هاي يقين هستند؛ که آنان واجد حق ولايت اند و در آن ها وصيت و وراثت موجود است .
پس هرگونه کمال علمي و عملي از همتايي آنان با قرآن کريم، همانندي آن ها با کشتي نوح، آمد و شد ملائکه و معدن علم و حکمت و جز آن براي حضرت فاطمه عليهاالسلام نيز وجود دارد و نيز از
طريق شناخت شخصيت ممتاز و برجسته حضرت علي عليه السلام نيز توان ورود به خانه وجود و شخصيت حقيقي فاطمه عليهاالسلام حاصل خواهد شد؛ چه اينکه در حديث آمده است : قال مولينا جعفر بنُ محمّدٍ الصادقِ : «لولا أنّ اللّهَ _ تبارک و تعالي _ خلَقَ الاميرَالمؤمنينَ عليه السلام لِفاطمةَ عليهاالسلام ما کان لَها کفوٌ علي ظَهرِ الارضِ مِن آدمَ و مَنْ دونِه . » (63)
و يا در حديث آمده است که «لولاکَ لَما خلقتُ الافلاکَ و لولا عليٌّ لَما خلقتُکَ و لولا فاطمةُ لما خلقتُکما . » (64)
و يا اينکه حضرت محمّد صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام مصداق آيه ولايت، مباهله، ذي القربي و تطهير هستند و کلمة اللّه، صراط اللّه، حبل اللّه، اسماءاللّه و وجه اللّه نيز خوانده شده اند .
حال آيا شناخت فاطمه عليهاالسلام با محمّدشناسي و علي شناسي گِره نخورده است؟ و يا اميرالمؤمنين از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله پرسيد : «أيُّنا أحبُّ اليکَ؟ أنا اَو هي؟ قال : هي أحَبُّ اليّ و اَنتَ اَعَزُّ عَلَيَّ»؛ (65) کدام يک از ما نزد شما محبوب تريم : من يا فاطمه؟ حضرت فرمود : فاطمه محبوب تر است و تو عزيزتري . به تعبير استاد جوادي آملي، چون هر کدام به نوبه خود مصداق کوثرند که خداي سبحان به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله عطا فرمود و کوثر، که عطاي ويژه الهي است، هم محبوب است و هم عزيز . (66)
و يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله فرمود : «فاطمةُ بضعةٌ مِنّي، يَسرُّني ما يَسرُّها و يَغضِبني ما يَغضِبُها . » (67)
از سوي ديگر، فاطمه زهرا عليهاالسلام صاحب مقام ولايت است که مقام معرفت تام و يقيني به ذات قدسي خداوند سبحان و
فناي عالم و آدم در حضرت حق و شهود هستي به عنوان تجلّي خدا و ملک طلق حضرت حق مي باشد و صاحب ولايت به مقام نبوّت تعريفيه يا انبائيه رسيده که نبوّت ياد شده غير از نبوّت تشريعيّه است؛ چنان که استاد حسن زاده آملي نيز مرقوم داشته اند : «يَجبُ الفرقُ والتمييزُ بينَ النبوّتينِ التشريعيّةِ والانبأئيّة . فاِنّ النبوّةَ التشريعيّةِ قد خُتمتِ بِالرسولِ الخاتِمِ محمّدٍ صلي الله عليه و آله ، فحلالُه حلالٌ الي يومِ القيامةِ، و حرامُه حرامٌ الي يومِ القيامةِ، و اَمّا النبوّةَ الانبائيّةِ المُسمّاةُ بالنبوّةِ العامّةِ، والنبوةُ التعريفيّةِ والنبوّةُ المقاميّةِ اَيضا فهي مستمرّةٌ اِليَ الابدِ يَنتفعُ مِن تلکَ المأدُبةِ الأبديّةِ کلُّ نفسٍ مستعدةٍ لاَِن تَسمعَ الوحيَ الانبائيَ، فافهم!» (68)
ايشان در تفسير «کهف قرآن کريم» نيز با استناد به آيه «فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا» (کهف : 65) ، مقوله انبياي تشريع و انبياي علم و سلوک را طرح و تبيين کرده اند (69) و اگرچه حضرت علي عليه السلام هنگام غسل دادن بدن مطهّر رسول اللّه صلي الله عليه و آله خطاب به آن حضرت فرمود : «بأبي انتَ و أمّي، يا رسول اللّه! لقد انقطعَ بموتِکَ ما لم يَنقطع بموتِ غيرِکَ مِن النبوّةِ و الانباءِ و أخبارِ السماءِ» (70) که ناظر به ختم نبوّت و خاتميت و اکمال دين و نبوّت تشريعي است و پايان نزول وحي مخصوص رسالت اعلام شده، اما اصل نزول جبرئيل و القاي وحي به انسان کامل از حضرت فاطمه عليهاالسلام و امامان عليهم السلام نفي نشده است؛ چنان که در بحث فاطمه عليهاالسلام و ليلة القدر اشارتي بدان شد (71) و سير ضرورت نزول وحي و فرشتگان بر انسان کامل از القاي معارف و
حقايق غيبي تا تحت ولايت و فرمان بودن فرشتگان براي انسان کامل، بلکه فرشته، شأني از شئون وجودي انسان کامل است و عرضه اعمال امّت به انسان کامل دانسته شده است . (72)
از اين روست که نبوّت، امامت و ولايت به هم گره خورده اند و وجود يکي علت وجود ديگري خواهد بود . با عنايت به جهات و حيثيات بحث و از مقوله نبوّت موهوب، عصمت غيراکتسابي، وحي غيرارادي، تداوم ولايت به وجود فاطمه عليهاالسلام و صيانت از ولايت تا مرز شهادت از سوي حضرت فاطمه عليهاالسلام ، خود تفسيري بر پيوند وجودي محمّد صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام خواهد بود که مقامات باطني، صفات وجودي و امتياز ويژه ذوات مقدّس را روشن مي نمايد که در حديث آل عبا نيز مندرج است و اين بخش نوشتار به گوشه اي از اين پيوند وجودي اشاره داشت، ولي بحث تفصيلي آن مقام و موقعيتي ديگر مي طلبد تا مباني عقلي، نقلي و عرفاني ابحاث طرح شده نيز روشن گردند .
فاطمه س کوثر آفرينش
فاطمه عليهاالسلام و فضايل الهي _ انساني
چنان که از مباحث مطرح شده فضايل، سجايا و مکارم اخلاقي و مقامات علمي و عملي صديقه طاهره عليهاالسلام به نحو اجمال تبيين شد و روش بحث نيز بهره وري از آيات و احاديث بود،در اين فصل نيز دست کم به دو نکته مهم پرداخته مي شود :
الف. خطبه ها، ادعيه، نيايش ها و روايات حضرت زهرا عليهاالسلام حکايت از عمق انديشه، بصيرت ديني و معرفت اسلامي، جامعيت دين شناختي، روحيه عرفاني، انس و ارتباط با خدا و معنويت گرايي اصيل، ژرف انديشي در عرصه هاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي آن حضرت دارند و کافي است
نيم نگاهي به مجموعه معارف فاطمي داشته باشيم تا صلاحيت علمي و عملي حضرتش را در اسوه قرار گرفتن براي همه انسان ها در همه عصرها و نسل ها متوجه شويم _ که اين خود بحث مستقلي مي طلبد
ب . توجه به برخي آيات و احاديث نبوي و مجموعه سخناني ارزشمند از امامان معصوم عليهم السلام در تبيين اوصاف و فضايل فاطمي که در اين فصل مورد توجه واقع خواهند شد تا گوشه هايي از شخصيت نوراني حضرتش و رقيقه اي از حقيقت وجودي فاطمه زهرا عليهاالسلام روشن گردد :
1 . فاطمه عليهاالسلام کوثر اعطا شده از سوي خداي سبحان به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و امّت ختميّه است که سوره کوثر در شأن و شخصيت آن حضرت نازل شده : «اِءنَّا أَعْطَيْنَاکَ الْکَوْثَرَ . » (کوثر : 1) (73)
2 . فاطمه عليهاالسلام کلمة اللّه است : «فَتَلَقّي آدَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ . » (بقره : 37) (74)
3 . فاطمه عليهاالسلام مايه شادي دل و سرور نفس رسول اللّه صلي الله عليه و آله ، قرّه عين و اشک چشم در مقام شوق در پرتو نگاه رحماني و عامل آرامش و آسايش جان رسول خدا صلي الله عليه و آله است که فرمود : «تَسُرُّ بها (75) تَقَرُّ بها عيني» (76) و «يَطمئنُّ بها قلبي . » (77)
4 . فاطمه عليهاالسلام از مقرّبان و السّابقون (78) و اصحاب يمين (79) و ابرار (80) است . ويژگي هاي علمي و عملي، ايماني و رفتاري اصحاب يمين و ابرار از زيرمجموعه هاي مقرّبان خواهد بود و فاطمه زهرا عليهاالسلام چون از مصاديق مقرّبان الهي است، همه آن ها را به نحو اتم و اکمل دارا مي باشد . (81)
5 . فاطمه عليهاالسلام شخصيتي است
که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در وصفش فرمود : «اُمّ ابيها و فداها ابوها» (82) و بر دست او بوسه مي زد و هماره هنگامي که فاطمه عليهاالسلام بر پيامبر صلي الله عليه و آله وارد مي شد، براي او بلند مي شد و به سوي او مي رفت؛ «قام اليها» (83) و در هنگام هجرت، مسافرت و جهاد، آخرين منزلي که ترک مي کرد منزل فاطمه عليهاالسلام بود و اولين منزلي که بدان وارد مي شد منزل فاطمه زهرا عليهاالسلام بود (84) که اين غير از ارتباط پدر و فرزندي و انس عاطفي، حکايت از امتياز وجودي و برتري سيده نساء عالمين مي نمايد که به تعبيري : اين محبت از محبت ها جداست حبّ محبوبِ خدا حبّ خداست .
6 . فاطمه عليهاالسلام از حيث مرتبه وجودي و نسبت حقيقي با خدا و رسولش، به مقام و منزلتي رسيد که فاني في الله شد و مظهري از اسماء جمال و جلال الهي گشت، به گونه اي که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود : خشنودي فاطمه، خشنودي من و غضب او، غضب من است . (85)
7 . فاطمه عليهاالسلام شخصيتي است که پيامبر عظيم الشأن صلي الله عليه و آله در اوصاف و فضايل او تعابيري به کار برده اند که هر کدام از آن تعابير آيتي بر مرتبه اي از مراتب شخصيتي حضرت زهرا عليهاالسلام است .
در اينجا، تنها به برخي از آن ها اشاره مي کنيم :
_ اولين شخصي که در بهشت بر من وارد مي شود فاطمه است . (86)
_ همانا خداوند از رضايت تو راضي، و از خشم تو خشمگين مي شود . (87)
_ دخترم فاطمه حوريه اي است که صفات جسمي زنانه ندارد . (88)
_ فاطمه سرور زنان در روز قيامت است
. (89)
_ او سيده زنان اهل بهشت است . (90)
_ فاطمه بخشي از وجود من است . (91)
_ اي فاطمه! آيا خشنود نيستي که سرور زنان جهانيان و سرور زنان اين امّت و سرور زنان اهل ايمان هستي؟ (92)
از سوي ديگر، اوصاف و اسماء فاطمه زهرا عليهاالسلام هر کدام ناظر بر مرتبه اي از هستي و شأني از شئون وجودي اوست که نياز به تدبّر و تفسير دارد؛ مثل : فاطمه، صدّيقه، طاهره، زهراء، بتول، محدّثه و حوراء . آنچه نيز در باب ايمان، جهاد في سبيل اللّه، شجاعت و شهامت ايماني و سياسي و اجتماعي، عبادت و عرفان، خلوص، ايثارگري، وفاي به عهد، توفيق در همسرداري، تربيت فرزند، حضور در صحنه هاي فرهنگي، اجتماعي و غير آن ها از حضرت نقل شده است، خود بر جامعيت شخصيتي حضرت فاطمه عليهاالسلام و رشد متعادل و تربيت همه جانبه اش در مجاورت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و خانه وحي و رسالت دلالت دارد و او را برترين و والاترين اسوه و الگويي براي اهل بصيرت، سعادت و کمال قرار داده است . (93)
فاطمه عليهاالسلام و انسان امروز
الگوي جاودانه
يکي از دغدغه ها و پرسش هاي نسل جديد و جوان جامعه نوين اين است که چه رابطه و نسبتي بين شخصيت حضرت فاطمه عليهاالسلام و شرايط، مقتضيات زماني و مکاني و تحوّلات دنياي کنوني و دوران نوين وجود دارد؟ آيا در عصر جديد، مي توان امثال حضرت زهرا عليهاالسلام را الگويي تمام عيار براي خويش قرار داد يا نه؟ و البته چه بسا شبهاتي نيز در اين زمينه مطرح باشند . در ذيل، به اجمال و با پيوند محتوايي بحث با مباحث پيشين
توجه به چند مسئله را به عنوان مسائل محوري مطرح مي نماييم :
الف . موانع فرهنگي
1 . عدم معرفي جامع، منطقي، عقلاني و زمان آگاهانه حضرت زهرا عليهاالسلام به نسل جديد؛
2 . عدم توجه به ادبيات و زبان نو در طرح و تحليل ابعاد شخصيتي حضرت فاطمه عليهاالسلام ؛
3 . عدم تنوّع در روش و ارائه محصولات فرهنگي _ هنري در معرفي ابعاد شخصيتي حضرت زهرا عليهاالسلام ؛
4 . عدم سنجش شرايط سنّي، استعدادي، تحصيلي و طبقات اجتماعي در الگوسازي از انديشه، منش و روش فاطمه زهرا عليهاالسلام ؛
5 . عدم تهذيب و پيرايش نقل هاي تاريخي و احاديث متنوّع و گاهي متضاد درباره ابعاد وجودي فاطمه زهرا عليهاالسلام .
ب . عوامل فرهنگي _ علمي
1 . تبيين همه جانبه شخصيت صديقه طاهره عليهاالسلام با زبان نوين و ادبيات نوشتاري، گفتاري و سمعي _ بصري و ارائه آن به نسل جوان و تشنه الگوهاي فراگير و جاودانه؛
2 . پاسخ گويي عالمانه همراه با شرح صدر به پرسش ها و شبهاتي که در اذهان نسل جديد وجود دارند .
3 . اجتناب از افراط و تفريط در تبيين شخصيت حضرت زهرا عليهاالسلام و دوري از التقاط انديشي، زمان زدگي و غرب زدگي از يک سو، و گريز از سطحي نگري، قشري گرايي، جمود و تحجّر و زمان ستيزي از سوي ديگر؛
انسان کاملي همچون فاطمه زهرا عليهاالسلام را بايد از چند منظر مورد سنجش و شناخت و آن گاه معرفي قرار داد :
الف . تبيين ابعاد و اوصاف چنين انسان کاملي براي اهل تخصص، حکمت و عرفان به وسيله محققان و پژوهشگران به صورت عميق و اجتهادي و با تکيه بر قرآن و سنّت؛
ب . تحليل ابعاد وجودي
حضرتش براي نسل ميانه و طبقات متوسط از مؤمنان جامعه؛
ج . ارائه تصوير و تفسيري عقلاني، کاربردي و تأثيرگذار از تمام وجوه شخصيتي حضرت زهرا عليهاالسلام براي نسل جوان و طبقه نوجوان و روشن فکران جامعه بر حسب مرتبه علمي و جايگاه اجتماعي آن ها به زبان روزآمد و کارآمد و در عين حال، جالب و جذّاب .
4 . تبيين سيره علمي و عملي فاطمه زهرا عليهاالسلام ، هوشمندي، عناصر جهادي و حماسيِ انديشه و بينش فاطمي، حضور و ظهور منطقي، متعادل و زمان آگاهانه، مسئله شناسانه و دين مدارانه حضرت فاطمه عليهاالسلام در ساحت ها و عرصه هاي گوناگون اجتماعي .
ناگفته نماند از گذشته تاکنون تلاش هاي فراواني در معرفي الگوي کامل فاطمي شده و کارهاي متعددي صورت پذيرفته اند، اما کافي و ناظر به شرايط روز نبوده اند . واقعا اگر انسان کامل و تمام عياري همچون فاطمه زهرا عليهاالسلام را ديگران داشتند، با او چسان معامله مي کردند؟ به راستي، اگر شعاع شخصيت علمي و عيني صديقه طاهره عليهاالسلام آنچنان که بايسته و شايسته اوست معرفي گردد و الگوشناسي و الگوسازي هويّت و شخصيتش صورت پذيرد، جهانيان، بخصوص جوانان تشنه معرفت، معنويت، عدالت، موفقيت و پيشرفت، سعادت و کمال، پيرو او نخواهند شد؟ انسان ها داراي دو عقل نظري و عملي، قواي ادراکي و تحريکي، انديشه و انگيزه، اراده و فعاليت هاي تدبيري و التذاذي، ابعاد عقلاني و نفساني و جسماني، يا عقل و قلب و قالب هستند که معارف و معالم الهي و بشري نيز معطوف به آن هاست و هر انسان طالب کمالي در صدد آن است که در چنين عرصه ها و جبهه هايي تکامل يابد و توسعه وجودي پيدا نمايد . حال اگر
مقامات عقلاني، عرفاني و حکمتي _ حکومتي يا سيره فراگير علمي و عملي فاطمه زهرا عليهاالسلام آنچنان که بايد و شايد معرفي گردند در پذيرش عمومي و جلب توجه براي جامعه جوان و جهان جديد با همه رويکردها و رهيافت هاي گوناگون جذبه نخواهند داشت؟ بلکه با توجه به آنکه در جهان غربِ پيش از قرون وسطا، و غربِ عصر نوزايي (رنسانس) و غربِ معاصر، که الگوهاي مختلف را ديده و تجربه کرده است و حتي زنان و دختران غربي در پي گم شده خويش، آن هم در عصر نهضت هاي فمنيستي و ضد فمنيستي قرار دارند و روزگار وصل خويش را دنبال مي کنند و از الگوهاي محدود، متغيّر، زوال پذير، افراطي يا تفريطي خسته و وامانده اند، ضرورت الگوشناسي و الگوسازي بيش از پيش احساس مي گردد، و اگر زندگي فردي، خانوادگي و اجتماعي آن هم در بخش هاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي، مديريتي، تربيت فرزند و صيانت جامع از کانون خانواده و حرکت بر اصل عقلانيت و عدالت، خردورزي و عاطفه محوري و مهروزي و در عين حال، داشتن فرديت کامل و مستقل و تعادل و توازن در رشد و شکوفايي قواي وجودي حضرت فاطمه عليهاالسلام تبيين، تحليل و ابلاغ گردد تحوّلي شگرف و انقلابي فرهنگي و دروني ايجاد خواهد شد و فاطمه شناسي و فاطمه گروي در ميان نسل امروز يک حقيقت تابنده و پاينده مي گردد . پس در صورت ارائه تصويري روشن، درست، زمان شناسانه، نيازسنجانه، عالمانه و حساب شده از تمام هويّت و ماهيت و شاکله و شخصيت حضرت زهرا عليهاالسلام و نگاهي تاريخي، جامعه شناختي، تربيتي و روان شناختي، معرفت شناسانه و در دسترس به حضرتش، شکاف و انقطاع نسل امروز با آن کوثر
هستي و گوهر وجود و الگوي جاودانه برداشته خواهد شد و آن فصل و انقطاع به وصل و اتصال وجودي با او تبديل خواهد گشت .
نتيجه گيري
فاطمه زهرا عليهاالسلام همچون ليلة القدر، حضوري مستمر، کارآمد و تأثيرگذار در همه عرصه هاي هستي دارد و ظرف وجودش ظرف تحقق اراده و مشيّت الهي و افاضه فيض ربوبي است . او اگرچه به مثابه «قدر»، قدرش ناشناخته مانده است و بايد تأويل حقيقت و کنه وجودش را در قيامت مشاهده کرد، اما به مقدار ممکن و ميسور، بايد به سراغ اين انسان کامل مکمّل و هادي و اسوه ابدي رفت و به او قرب وجودي يافت . فاطمه عليهاالسلام خود قرآن مجسّم و وحي معيّن و از مفسّران و تأويل شناسان و راسخان در علم است که مصداق «اولواالعلم»، «اولواالالباب»، «اوتواالعلم»، «اولواالايدي والابصار»، «اهل تفکر و تذکّر»، برهان و عرفان يا عقل و عشق است و اين همه حقايق معرفتي _ سلوکي در درياي هستي او متموّج اند و صلاحيت تام و کامل براي الگوبودن و اسوه انسان ها قرار گرفتن، تا خود معياري براي صحّت و قبولي و ارزش و اعتبار عقايد، اخلاق و اعمال يا نظام منسجم و به هم پيوسته و معرفت ديني قرار گيرد . (94) او، که در حکمت و سلوک، ولايت و امامت، جهاد و حماسه سازي، حضور بالقوّه و بالفعل در متن جامعه، تفسير دين، دين شناسي و دين داري، حکمت نظري و عملي، بينش و گرايش و دانش و منش، سرآمد روزگار براي تمام اعصار و امصار است و بقية النبوّة و صراط مستقيم هدايت و کمال و آيت سعادت و علامت خوش بختي راستين و گنجينه علم، عقل و معنويت و
نعمت فزاينده و تمام ناشدني حضرت حق يا کوثر است، براي همه انسان هاي مشتاق کمال و کرامت و شائق فضيلت و شرافت، منبعي زلال از معرفت، محبت، عبوديت و ولايت به شمار مي آيد .
پي نوشتها
1 . دکتراي عرفان اسلامي و استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد کرج .
2 . نهج البلاغه، خطبه 1، ص 22 .
3 . همان، خطبه 49 .
4 . حسن حسن زاده آملي، گشتي در حرکت، تهران، مرکز نشر فرهنگي رجاء، ص 44_108 و ص 304_336 .
5 . همو، فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، (با ترجمه فارسي) قم، قيام، 1378، ص 22_24 .
6 . شيخ علي نمازي، مستدرک صفينة البحار، تحقيق شيخ حسن نمازي، قم، جامعه مدرسين، 1419 ق، ج 8، ص 243 و ج 3، ص 169 .
7 . زينب فواز العاملي، معجم، اعلام النساء، ج 3، ص 1216 .
8 . مريم : 31 .
9 . ابراهيم : 22 .
10 . عبداللّه جوادي آملي، سرچشمه انديشه، قم، اسراء، 1382، ج 2، ص 68_70 .
11 . نهج البلاغه، حکمت 147 .
12 . ر . ک : عبدالله جوادي آملي، پيشين، ج 2، ص 108_110 / همو، تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 1، ص 214_223 / حسن حسن زاده آملي، ادب فناي مقربان، ج 1، ص 150_151 / همو، انسان و قرآن، تهران، الزهراء، 1364، ص 138_139 .
13 . حسن حسن زاده آملي، انسان و قرآن، ص 136 / داود صمدي آملي، شرح دفتر دل، قم، نبوغ، 1379، ج 2، ص 497_499 .
14 . هر کس فاطمه را آن گونه که سزاست بشناسد، ليلة القدر را درک
کرده است و علت نام گذاري وي به فاطمه آن است که خلايق از کُنْه معرفت فاطمه محروم و بريده شده اند . (حسن حسن زاده آملي، فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، (با ترجمه فارسي) قم، قيام، 1378، ص 22_24 .)
15 . حسن حسن زاده آملي، انسان و قرآن، ص 213 / همو، شرح فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّةٍ، چ سوم، قم، طوبي، 1382، ص 260_261 / داود صمدي آملي، پيشين، ج 2، ص 492_493 .
16 . همان، ص 212 و 261 / حسن حسن زاده آملي، هزار و يک کلمه، ج 3، ص 44 / داود صمدي آملي، پيشين، ج 1، ص 660_662 .
17 . نزد امام صادق عليه السلام درباره «ِانّا اَنزلناه في ليلةِ القدرِ» سخن به ميان آمد، حضرت فرمود : چقدر فضيلت آن بر ساير سوره ها آشکار است! راوي مي گويد : گفتم : چه فضيلتي دارد؟ فرمود : ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در آن نازل شده است . گفتم : در شب قدري که اميد داريم در ماه رمضان باشد؟ فرمود : بله، آن شب قدري است که آسمان ها و زمين و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در آن مقدّر شده اند . (حسن حسن زاده آملي، انسان و قرآن، ص 242 .)
18 . همان، ص 244_245 .
19 . همان، ص 242 / محمّد بن يعقوب کليني، کافي، ج 1، ص 249، ح 6 و نيز ر . ک : حسن حسن زاده آملي، ادب فناي مقرّبان، ج 1، ص 142 .
20 . همان، ص 249 .
21 . عبدالعلي بن جمعه عروسي حويزي، نورالثقلين، ج 5، ص 639، ح 105 .
22 . حسن
حسن زاده آملي، ادب فناي مقربان، ج 1، ص 153 .
23 . سيدمحمّدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 20، ص 470 .
24 . ناصر مکارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چ سي و يکم، 1383، ج 27، ص 187_189 .
25 . سيدمحمّدحسين طباطبائي، پيشين، ج 20، ص 139 .
26 . ر . ک . به : حسن حسن زاده آملي، انسان و قرآن، ص 120_153 .
27 . ابوعيسي بن سوره، سنن ترمذي، ج 5، ص 434، ج 2813 .
28 . عبداللّه جوادي آملي، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 110 .
29 . نساء : 174 .
30 . نور : 35 .
31 . طارق : 13 .
32 . بقره : 185 و 2 .
33 . جن : 2 .
34 . فصّلت : 42 .
35 . واقعه : 77 .
36 . يونس : 57 / اسراء : 82 .
37 . اسراء : 82 / فصّلت : 2 .
38 . نساء : 174 .
39 . فصّلت : 41 .
40 . فصّلت : 42 / يس : 2 .
41 . بيّنه : 2 .
42 . زمر : 28 .
43 . حجر : 9 .
44 . آل عمران : 3 .
45 . حجر : 87 .
46 . آل عمران : 138 .
47 . کهف : 1 و 2 .
48 . آل عمران : 7 .
49 . همان .
50 . احزاب : 33 .
51 . حسن حسن زاده آملي، فصٍّ حکمةٍ عصمتيّةٍ
في کلمةٍ فاطميّة، ص 65 / همو، شرح فصٍّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، ص 294 .
52 . همو، هزار و يک نکته، ج 2، نکته 932 / همو، شرح فصٍّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، ص 295 .
53 . احزاب : 33 .
54 . همو، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 75_77 .
55 . همان، ص 71_74 .
56 . حسن حسن زاده آملي، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 74 / فصٍ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّه، ص 76_77 .
57 . عبدالله جوادي آملي، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 84 .
58 . همو، شرح فصِ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّه، ص 193 و 203 .
59 . ليلة القدر بنيه محمّدي صلي الله عليه و آله با انسان کامل است که به واسطه آن به مقام «قلب» احتجاج شده است، پس از شهود ذاتي؛ چرا که انزال قرآن صورت نمي گيرد، مگر بر چنين قلب و سينه منشرح و به قدر بزرگي منزلت و جايگاه و شرف آن حضرت صلي الله عليه و آله مي باشد و چنين سينه اي شايستگي آن را دارد که بر آن قرآن نازل شود و به سوي آن نزول قرآن صورت گيرد . (مقام قلب، مقام شهود حقايق اشيا به نحو تمييز و تفصيل است که پس از مقام روح مي باشد که مقام روح مقام لفّ و جمع است و در آن امتياز منتفي است .)
60 . به نقل از : حسن حسن زاده آملي، انسان و قرآن، ص 216_217 / همو، فصّ حکمةٍ عصمتيّة في کلمةٍ فاطميّة، ص 24 .
61 . اکنون که فهميدي بقيه نبوت و عقليه رسالت و وديعه مصطفي و
زوجه ولي الله و کلمه تامّه الهي، فاطمه عليهاالسلام ، حايز مقام عصمت است ... . (حسن حسن زاده آملي، شرح فصّ حکمةٍ عصمتيّة في کلمةٍ فاطميّة، ص 152 .)
62 . آنان (اهل بيت پيامبر عليهم السلام ) مرکز اسرار خدا، پناهگاه دستور و خزينه علم پروردگارند؛ آنان سرچشمه دستور خدا، نگهبان کتاب هاي اęǙʠو پشتوانه دين خدايند . به وجود خاندان رسالت انحراف هاي دين برطرف مي گردد و تزلزل آن فرو مي نشيند . اين خانواده اساس دين و تکيه گاه يقين اند . پيشگامان به آنان بازمي گردند و عقب ماندگان به ايشان مي رسند . اين خانواده از امتيازات حکومت برخوردارند و سفارش هاي جانشين براي آن حضرت صلي الله عليه و آله و دريافت علوم و مال مخصوص ايشان مي باشد . (نهج البلاغه، خطبه 2 .)
63 . امام صادق عليه السلام فرمود : اگر خداوند متعال اميرالمؤمنين علي عليه السلام را براي فاطمه عليهاالسلام نمي آفريد براي فاطمه عليهاالسلام همتايي از آدم و غير آن روي کره زمين نبود . (محمّد بن يعقوب کليني، پيشين، ج 1، کتاب «الحجه»، باب «مولد الزهراء»، ص 461 .)
64 . اي محمّد صلي الله عليه و آله اگر تو نبودي عالم را نمي آفريدم و اگر علي نبود تو را خلق نمي کردم و اگر فاطمه نبود تو و علي را نيز نمي آفريدم . (محمّدباقر مجلسي، پيشين، ج 15، ص 28 و 29؛ ج 57، ص 19، 201؛ ج 60، ص 303 / عبدالحسين اميني، پيشين، ج 2، ص 300، ج 5، ص، 435، ميرزا حسين نوري طبرسي، پيشين، ج 2، ص 615 . و نيز براي شرح و بسط و تفسير حديث مطرح شده، ر . ک : محمدعلي گرامي، لولا فاطمةُ .)
65 . اميرالمؤمنين
عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله سؤال کرد : کدام يک از ما پيش تو دوست داشتني تريم : من يا فاطمه عليهاالسلام ؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : فاطمه را بيشتر دوست مي دارم، ولي تو نزد من عزيزتري . (محسن الامين، اعيان الشيعه، ج 1، ص ص 307 / احمد بن شعيب نسائي، خصائص، ص 37 .)
66 . عبداللّه جوادي آملي، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 84_85 .
67 . محسن الامين، پيشين، ج 1، ص 307 به نقل از : ابوالفرج اصفهاني، الاغاني .
68 . بايد بين دو نبوّت تشريعي و انبائي تفاوت قايل شد؛ زيرا نبوّت تشريعي به رسول خاتم محمّد صلي الله عليه و آله خاتمه يافت . پس حلال آن حضرت تا روز قيامت حلال است و حرام وي تا روز قيامت حرام . اما نبوّت انبائي، که به «نبوّت عامّه» و «نبوّت تعريفي» و نبوّت مقامي نيز موسوم است، هميشه تا ابد مستمر است و از اين سفره ابدي همه نفوس مستعد بهره مند مي شوند تا از وحي انبائي بشنوند . فافهم . (حسن حسن زاده آملي، فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، ص 26 / همو، شرح فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، ص 324_336 .)
69 . همو، شرح فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، ص 324_336 / سيدمحمّدحسين طباطبائي، پيشين، ج 13، ص 341_385 / ناصر مکارم شيرازي و ديگران، پيشين، ج 12، ص 520_538 و ص 549_552 .
70 . نهج البلاغه، خطبه 235 .
71 . عبداللّه جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 3، ص 400_413 / همو، زن در آينه جلال و جمال، ص 142_181 / همو، ولايت در قرآن، ص 275_320 /
حسن حسن زاده آملي، ادب فناي مقرّبان، ج 1، ص 147 .
72 . حسن حسن زاده آملي، ادب فناي مقرّبان، ج 1، ص 150_158 .
73 . ر . ک . به : الميزان / ناصر مکارم شيرازي و ديگران، پيشين، ج 27، ص 376_375 / فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، تهران، مکتبة العلمية الاسلاميه، ج 5، ص 550 / حسن حسن زاده آملي، شرح فصّ حکمةٍ عصمتيّةٍ في کلمةٍ فاطميّة، ص 134 و 142_143 / عبداللّه جوادي آملي، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 99_107 .
74 . ر . ک . به : عبدالله جوادي آملي، زن در آينه جلال و جمال، ص 143_144 / ناصر مکارم شيرازي و ديگران، پيشين، چ چهل و ششم، ج 1، ص 199 / فضل بن حسن طبرسي، پيشين، ج 1، ص 88_89 .
75 . محمّدباقر مجلسي، پيشين، ج 83، ص 67 .
76 . همان .
77 . همان .
78 . واقعه : 7_96 .
79 . منافقين : 19_28 .
80 . انسان : 5_21 .
81 . سيدمحمّدحسين طباطبائي، پيشين، ص 353_357 و 213_229 / ناصر مکارم شيرازي و ديگران، پيشين، ج 26، ص 270_281، ج 25، ص 342_359 / مرتضي مطهّري، آشنايي با قرآن، ج 6، ص 87_94 و 219 تا 225 .
82 . شيخ صدوق، الامالي، مجلس 41، ح 7، ص 141 .
83 . ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 2، ص 751 .
84 . همان، ج 3، ص 750 .
85 . ابن قتيبه، الامامة والسيّاسة، ج 1، ص 14 / زينب فواز العاملي، پيشين، ج 4، ص 1214 .
86
. ابن صباغ، الفصول المهمه، ص 129 .
87 . محمد بن ابي بکر الشلي، المشروع الروي، ص 86 .
88 . محب الدين طبري، ذخائر العقبي، ص 26 .
89 . ابونعيم اصفهاني، حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، ج 2، ص 42 .
90 . محمّد بن اسماعيل بخاري، صحيح بخاري، ج 5، ص 20 .
91 . محمّد بن احمد ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 96 / ابن حجر عسقلاني، الاصابة، ج 4، ص 336 .
92 . حاکم نيشابوري، المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 156 .
93 . در اين زمينه، ر . ک . به : عذرا انصاري، جلوه هاي رفتاري حضرت زهراء / سيدجعفر شهيدي، زندگاني فاطمه زهرا عليهاالسلام / محمّد دشتي، نهج الحياة فرهنگ سخنان فاطمه عليهاالسلام .
94 . عبدالله جوادي آملي، سرچشمه انديشه، ج 2، ص 106_107 / همو، زن در آينه جلال و جمال، ص 142_144 / همو، تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 1، ص 37_60 .
شب قدر در فرهنگ قرآن و روايات از جايگاه بس عظيمي برخوردار است تا آنجا که شب قدر در قرآن برابر با هزار ماه دانسته شده، و شب نزول قرآن، و شب تعيين تقديرات يکسال و شب مبارک معرفي شده است . و در روايات هم تعبيرات زيبايي از شب قدر آمده است، همچون شب بخشيده شدن گناهان و اينکه هر کس در آن شب بخشيده نشود، مورد نفرين خدا واقع مي شود . (1) با توجّه به عظمت شب قدر جا دارد که براي نحوه بهره گيري و بهره برداري بيشتر از فيضهاي معنوي آن، سيري در سيره
پيشوايان معصوم عليهم السلام در شب قدر داشته باشيم . باشد که ره توشه هايي از آن برگيريم . البته، اذعان داريم که همه حالات معصومان عليهم السلام در اين شب با عظمت و ارتباطي که با عالم بالا و ملکوت داشته و دارند، نه قابل درک و فهم غير معصومان است و نه در تاريخ انعکاس يافته است . آنچه بيان مي شود، فقط گوشه هايي از رفتارهاي ظاهري آنان است، نه عمق و ژرفاي حالات آنها . پس آنچه در پيش رو داريد، گامي است در اين مسير .
الف . عبادت و شب زنده داري
از اعمالي که در طول سال، مخصوصا شبهاي مبارک رمضان و علي الخصوص در شب قدر بدان سفارش اکيد شده است، اِحْيا و شب زنده داري است . پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود : «مَنْ اَحْيا لَيْلَةَ الْقَدْرِ حُوِّلَ عَنْهُ الْعَذابُ اِلَي السَّنَةِ الْقابِلَةِ؛ (3) کسي که شب قدر را زنده بدارد، عذاب تا سال آينده از او روي مي گرداند . »
و معصومان عليهم السلام همه اين سنت حسنه را پاس و گرامي مي داشتند و از آن بهره مي بردند :
1 . پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله نه تنها در شب قدر بيدار بود، بلکه دهه سوم ماه مبارک رمضان کاملاً بستر خواب را جمع مي کرد و به عبادت مي پرداخت . حضرت علي عليه السلام در اين باره فرموده است : «أنَّ رَسُولَ اللّهِ کانَ يَطْوي فِراشَهُ وَ يَشُدُّ مِئْزَرَهُ فِي الْعَشْرِ الاْءَواخِرِ مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ وَ کانَ يُوقِظُ أَهْلَهُ لَيْلَةَ ثَلاثٍ وَ عِشْرينَ وَ کانَ يَرُشُّ وُجُوهَ النِّيامِ بِالْماءِ في تِلْکَ اللَّيْلَةِ؛ (4) رسول خدا صلي الله عليه و آله (اين چنين) بود که رخت خواب خويش را جمع مي کرد و کمربند (همّت
براي عبادت) را در دهه آخر از ماه رمضان محکم مي بست و هميشه اين گونه بود که اهل و عيالش را در شب بيست و سوم بيدار نگه مي داشت و بر روي خواب رفتگان در آن شب آب مي پاشيد (تا از درک شب قدر، و درک شب زنده داري محروم نشوند) . »
حتي در شبهاي بارندگي در حالي که مسجد مدينه سقف نداشت، عبادت و شب زنده داري را ترک نمي کرد و ديگران را با رفتار خويش وا مي داشت که در همان گل و باران بيدار باشند و نماز گزارند . (5)
3 . فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز آن قدر عبادت مي کرد که امام حسن عليه السلام مي فرمايد : «ما کانَ فِي الدُّنْيا اَعْبَدَ مِنْ فاطِمَةَ عليهاالسلام ، کانَتْ تَقُومُ حَتّي تَوَرَّمَ قَدَماها؛ (7) عابدتر از فاطمه عليهاالسلام در دنيا نبود؛ هميشه اين گونه بود که آن قدر به عبادت مي ايستاد که پاهاي (مبارکش ( ورم مي کرد . »
علت نام گذاري او به «زهرا» نيز اين است که شبها نور عبادت و شب بيداري او به سوي آسمان مي تابيد (8) و امّا در شب قدر، حال به خصوصي داشت، نه تنها بيدار بود که بچه ها و فرزندان خويش را نيز وادار مي کرد که شب بيدار باشند؛ چنان که در روايتي مي خوانيم : «وَ کانَتْ فاطِمَةُ عليهاالسلام لا تَدَعُ اَحَدا مِنْ اَهْلِها يَنامُ تِلْکَ اللَّيْلَةَ وَ تُداويهِمْ بِقِلَّةِ الطَّعامِ وَ تَتَأَهَّبُ لَها مِنَ النَّهارِ وَ تَقُولُ مَحْرُومٌ مَنْ حُرِمَ خَيْرَها؛ (9) روش فاطمه عليهاالسلام اين بود که هيچ فردي از خانواده خويش را نمي گذاشت در آن شب (بيست و سوم) بخوابد و (مشکل خواب) آنها را با کمي غذا و آمادگي
در روز درمان مي نمود و مي فرمود : محروم است کسي که از خير (و برکت) آن شب محروم شود . »
4 . امام باقر عليه السلام فرمود : «هر کس شب قدر را احيا بدارد، خداوند مهربان گناهان او را مي آمرزد . » (10) و شيخ عباس قمي نقل کرده که «امام باقر عليه السلام در شب بيست و يکم و بيست و سوم تا نيمه شب دعا مي خواند و آن گاه به نماز مي پرداخت . » (11) او نه تنها خود شب زنده داري و عبادت داشت که به ديگران نيز مي فرمود : «مَنِ اغْتَسَلَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ أَحْياها اِلي طُلُوعِ الْفَجْرِ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ؛ (13) کسي که در شب قدر غسل کرده و تا سپيده صبح شب زنده داري کند، گناهانش آمرزيده مي شود . »
6 . امام حسن عسکري عليه السلام نيز چون پدران خود، اهل مناجاتهاي طولاني و شب زنده داري در طول سال و مخصوصا در شب قدر بود . (14) و به شيعيان خود نيز اين اعمال را اکيدا سفارش مي کرد . از جمله، مي فرمود : «فَلا يَفُوتُکَ إِحْياءُ لَيْلَةِ ثَلاثٍ وَ عِشْرينَ؛ (15) پس بيداري در شب بيست و سوم را از دست نده!»
ب . حضور در مسجد
از مسائلي که معصومان عليهم السلام نسبت به آن حساسيت ويژه نشان داده اند، حضور در مسجد، در شب قدر است . قبلاً اشاره شد که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله حتي در شبهاي باراني و گل بودن مسجد مدينه، حضور در آن را در شبهاي قدر ترک نمي کرد . از آن بالاتر، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در دهه سوم ماه مبارک رمضان، شب و روز در مسجد معتکف بود . (اين همان سنّت حسنه اي
است که در سالهاي اخير در بسياري از شهرها، از جمله «قم» در ايّام ماه رجب _ سيزدهم تا پانزدهم - زنده شده است و بايد دانست که بهترين زمان براي اعتکاف، ماه مبارک رمضان است .) امام علي عليه السلام در اين زمينه مي فرمايد : «فَلَمْ يَزَلْ يَعْتَکِفُ فِي الْعَشْرِ الاْءَواخِرِ مِنْ رَمَضانَ حَتّي تَوَفّاهُ اللّهُ؛ (16) پس (پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله ) هميشه در دهه آخر ماه رمضان در حال اعتکاف بود تا آن وقت که خداوند او را گرفت . » يحيي بن رزين نقل نموده که «کانَ اَبُو عَبْدِ اللّهِ مَريضا مُدْنِفا فَأَمَرَ فَأُخْرِجَ اِلي مَسْجِدِ رَسُولِ اللّهِ فَکانَ فيهِ حَتّي أَصْبَحَ لَيْلَةَ ثَلاثٍ وَ عِشْرينَ مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ؛ (17) امام صادق عليه السلام بيماري شديدي داشت، دستور داد او را به مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله (با همان حال) ببرند . پس حضرت تا صبح شب بيست و سوم ماه رمضان در آنجا باقي ماند . » موارد فوق نشان مي دهد که حضور در مساجد، در شبهاي با عظمت قدر خصوصيتي دارد که بايد بدان توجه شود . و پيروان اهل بيت عليهم السلام شايسته است که به خوبي از مساجد استقبال نمايند .
ج . مراسم قرآن سرگرفتن
يکي ديگر از اعمال شب قدر که در سيره معصومان ديده مي شود و بحمد اللّه، در جامعه تشيّع به خوبي جاي خود را يافته است، مراسم قرآن سرگرفتن است . امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود : «براي سه شب قرآن کريم را مقابل خود قرار دهيد و آن را بگشاييد و بخوانيد : «اَللّهُمَّ اِنّي أَسْئَلُکَ . . . . » (18)
د . برپايي نماز
جماعت
از عباداتي که سخت در اسلام بر آن سفارش شده، مخصوصا در ماه مبارک رمضان، برپايي نماز جماعت است . انس بن مالک از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نقل کرده که فرمودند : «مَنْ صَلّي مِنْ اَوَّلِ شَهْرِ رَمَضانَ اِلي آخِرِه في جَماعَةٍ فَقَدْ اَخَذَ بِحَظٍّ مِنْ لَيْلَةِ الْقَدْرِ؛ (19) کسي که از اوّل تا آخر ماه رمضان در نماز جماعت حاضر شود، بهره اي از شب قدر گرفته است . » و امام صادق عليه السلام نيز نماز صبح را به جماعت برگزار مي نمود، و بعد از آن تا مدّتي مشغول تعقيبات مي شد . (20) ولي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و ياران او و ديگر معصومان عليهم السلام در سخت ترين شرائط نماز جماعت شب قدر را ترک نمي کردند . حضرت علي عليه السلام مي فرمايد : «شب بيست و سوم در عين حالي که باران شديدي آمده بود و مسجد مدينه را گل و آب فرا گرفته بود، رسول خدا صلي الله عليه و آله ما را به نماز وامي داشت . » آن گاه فرمود : «فَصَلّي بِنا رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه و آله وَ إِنَّ أَرْنَبَةَ اَنْفِهِ لَفِي الطّينِ؛ (21) پس رسول خدا صلي الله عليه و آله با ما نماز (جماعت) خواند، در حالي که نوک بيني حضرت در گل (فرو رفته ( بود . »
ه . افطاري دادن و اطعام نمودن
از اعمالي که در ماه مبارک رمضان مورد تأکيد قرار گرفته، افطاري دادن به ديگران است . پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در خطبه معروف شعبانيه مي فرمايد : «مردم بيدار باشيد! کسي که از شما به روزه دار مؤمن در اين ماه افطاري دهد، پاداش آزاد نمودن يک برده و بخشش گناهان گذشته را همراه دارد . عرض شد : اي
رسول خدا! ما توان افطاري دادن نداريم . حضرت فرمود : بترسيد از آتش! ولو با دادن نصف دانه خرما و از آتش بپرهيزيد! گر چه با دادن شربت آب باشد . » (22)
امام علي عليه السلام نيز در شبهاي مبارک رمضان و شبهاي قدر به مردم اطعام مي کرد و آنها را موعظه مي نمود؛ چنان که در روايتي مي خوانيم : «کانَ عَلِيُّ بْنُ أَبي طالِبٍ عليه السلام يَعُشُّ النّاسَ في شَهْرِ رَمَضانَ بِاللَّحْمِ وَ لا يَتَعَشّي مَعَهُمْ فَإِذا فَرِغُوا خَطَبَهُمْ وَ وَعَظَهُمْ . . . وَ قالَ في خُطْبَتِهِ إِعْلَمُوا أَنَّ مِلاکَ اَمْرِکُمُ الدّينُ وَ عِصْمَتَکُمُ التَّقْوي وَ زينَتَکُمُ الاْءَدَبُ وَ حُصُونُ اَعْراضِکُمُ الْحِلْمُ؛ (24) هميشه علي بن ابي طالب عليهماالسلام شام (و افطاريِ تهيّه شده) از گوشت را به مردم در ماه رمضان مي داد، ولي خود از آن (گوشت) استفاده نمي کرد . پس هنگامي که (از خوردن شام) فارغ مي شدند، براي آنها خطبه مي خواند و آنها را موعظه مي نمود . . . و در خطبه اش فرمود : بدانيد ملاک امر (و کارهاي) شما دين است و نگه دارنده شما تقوا، و زينت شما ادب، و دژهاي (نگه دارنده) آبروي شما حلم است . » و امام زين العابدين عليه السلام نيز در طول ماه مبارک رمضان در راه خدا انفاق مي کرد و صدقه مي داد؛ چنان که در حديثي مي خوانيم : «کانَ إِذا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضانَ تَصَدَّقَ في کُلِّ يَوْمٍ بِدِرْهَمٍ فَيَقُولُ : لَعَلّي اُصيبُ لَيْلَةَ الْقَدْرِ؛ (25) (امام سجاد عليه السلام ) روشش اين بود که هر روز از ماه (مبارک) رمضان درهمي صدقه مي داد و آن گاه مي فرمود : شايد (با اين کار صدقه) شب قدر را دريابم
. »و امام صادق عليه السلام فرمود : «جدّم امام زين العابدين عليه السلام روزي که روزه مي گرفت، دستور مي داد گوسفندي ذبح کنند و آن را تکه تکه نموده، بپزند . هنگام افطار که نزديک مي شد، حضرت به ديگها سر مي زد تا بوي آنها را استشمام کند، در حالي که روزه دار بود . سپس دستور مي داد ظرفها را پر کنند و يکي يکي به در خانه افراد (فقير) ببرند تا آنجا که غذا تمام مي شد . آن گاه خود با نان و خرما افطار مي نمود . » (26)
گزارشي از آخرين شب قدر
علي عليه السلام در رمضان آخر عمر خويش حال عجيبي داشت و هر شبي را در يک جا ميهمان بود . غذا کم ميل مي فرمودو . . . . ابن حجر چنين مي گويد : «هنگامي که رمضان (آخر عمر حضرت) فرا رسيد، هر شب در منزل يکي از بستگان افطار مي کرد؛ شبي در منزل حسن عليه السلام ، شبي در منزل حسين عليه السلام و شبي نزد عبد اللّه بن جعفر (شوهر دخترش زينب (، و بيش از سه لقمه غذا نمي خورد، «وَ يَقُولُ : اُحِبُّ اَنْ اَلْقِيَ اللّهَ وَ اَنَا خِمْصٌ؛ و مي فرمود : دوست دارم خدا را (با شکم) گرسنه ملاقات کنم . » (28) در آن شب حضرت سوره يس مي خواند و مرتب به آسمان نگاه مي کرد و مي فرمود : «امشب، همان شبي است که به من وعده ديدار داده شده است . » (29)
الهي مردم از من سير و من هم سيرم از مردم
نما راحت مرا اي خالق ارض و سما امشب
علي عليه السلام هيجان عجيبي داشت . خود مي گويد : هر کاري
کردم، راز مطلب را نفهميدم؛ «مازِلْتُ اَفْحَصُ عَنْ مَکْنُونِ هذَا الاْءَمْرِ وَ اَبَي اللّهُ اِلاّ اَخْفاهُ؛ (31) خيلي تلاش کردم که سرّ و باطن اين امر را به دست بياورم، ولي خدا اِبا کرد، جز اينکه آن را پنهان کرد . »
آن گاه رهسپار مسجد شد . چند رکعت نماز گذارد . سپس بالاي مأذنه رفت تا اذان بگويد . وقتي از بالاي مأذنه پايين مي آمد، مي فرمود : «خَلُّوا سَبيلَ الْمُؤْمِنِ الْمُجاهِدِ فِي اللّهِ لا يَعْبُدُ غَيْرَ الْواحِدِ يعني باز کنيد راه مؤمن رزمنده در راه خدا را که (افتخارش اين است که) غير از (خداي) واحد را نپرستيده است . »
آن گاه به مسجد بازگشت و مشغول نماز شد و سر از سجده برداشت که شمشير زهراگين فرقش را شکافت . در اين حال، فرمود : «بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ . . . هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ؛ (32) به نام خدا و به ياري خدا و بر دين رسول خدا . قسم به پروردگار کعبه که رستگار شدم . . . اين (شهادت ( چيزي بود که خدا و رسولش به ما وعده داده بودند . »
شب وصل است و خوش قرآن ناطق نيايش مي کند تا صبح صادق
سر شب تا سحر او ناله کرده به يک شب طي رهي صد ساله کرده
لبانش مي خورد آهسته بر هم که گويا عرش و فرش گرديده در هم
پي نوشتها
1 . ر . ک : بحار الانوار، ج 94، ص 80 .
2 . کنز العمّال، علي متقي هندي، مؤسسة الرسالة، ج 8، ص 534
.
3 . بحار الانوار، ج 95، ص 145 .
4 . همان، ج 95، ص 10 .
5 . همان، ص 10 .
6 . همان، ج 41، ص 21 .
7 . همان، ج 43، ص 76 .
8 . همان، ص 12 .
9 . بحار الانوار، ج 94، ص 10؛ مستدرک الوسائل، ج 7، ص 470 .
10 . وسائل الشيعة، ج 7، ص 261 .
11 . مفاتيح الجنان، اعمال شب 21، ص 425 .
12 . مفاتيح الجنان، ص 720 .
13 . بحار الانوار، ج 80، ص 128 .
14 . ر . ک : مصباح المتهجد، ص 227؛ نهج الدعوات، ص 277 .
15 . وسائل الشيعة، ج 7، ص 261 .
16 . بحار الانوار، ج 94، ص 7 .
17 . همان، ص 4، ذيل روايت 4 .
18 . همان، ح 5 و ر . ک : مفاتيح الجنان، ص 224 .
19 . کنز العُمّال، ج 8، ص 545، ح 24090 .
20 . وسائل الشيعة، ج 7، ص 260 .
21 . بحار الانوار، ج 95، ص 10 .
22 . عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 230 .
23 . الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 95، ح 14 .
24 . سفينة البحار، ج 1، ص 703 .
25 . بحار الانوار، ج 95، ص 82 .
26 . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 134 .
27 . همان، ص 134 .
28 . انوار البهيّة، شيخ عباس قمي، ص 31؛ صواعق ابن حجر، ص 80 .
29 . همان، ص 80؛ ر . ک : زندگي اميرالمؤمنين، رسولي محلّاتي، ج 2، ص 247 .
30 . نهج البلاغة، صبحي صالح، ص 99؛ انسان کامل، مرتضي مطهري، ص 45 .
31 . منتهي الآمال، ج 1، ص 126؛ نهج البلاغة، خطبه 177 .
32 . نهج البلاغة، صبحي صالح، ص 379؛ زندگاني اميرالمؤمنين، ج 2، ص 321؛ انسان کامل، مرتضي مطهري، ص 49 .
اصول دين مقدس اسلام پنج تاست:
1 _ توحيد .
2 _ عدل .
3 _ نبوت .
4 _ امامت .
5 _ معاد .
1 _ توحيد
آن است كه انسان بداند جهان را ( خداى يكتا ) آفريده و به آن هستى بخشيده وهمه چيز در دست اوست بنا بر اين آفرينش ، روزى دادن ، زنده نمودن ، سلامتى ، مرض. . . همه و همه به اراده اوست .
( إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون ) ( 1 ) .
ترجمه : هرگاه خداوند چيزى را اراده كند انجام مى گيرد .
دليل بر وجود خدا ، آنچه در آسمان مى بينيم از خورشيد و ماه و ستارگان درخشان ، ابرها ، بادها ، باران و آنچه در زمين مشاهده مى كنيم از درياها ، جويبارها ، ميوه جات ، درختان و معادن گرانبها طلا و نقره و زبرجد و اقسام پرندگان كه در هوا به پرواز در مى آيند و حيواناتى كه در آبها شناورند وحيوانات گوناگون كه در روى زمين هستند با صداها و اندازه هاى مختلف ، وانسان اين موجود شگفت انگيز آفرينش با حواس مختلفى كه دارد : چشم ، گوش ، زبان ، درد ، شادى ، عصبانيت اندوه و مانند آن . همه اينها ما را به خدائى دانا و بزرگ راهنمائى مى كنند كه به او عقيده منديم و او را پرستش مى نمائيم و از او يارى مى جوئيم و در هرحال به او توكل داريم .
خداوند داراى صفات بسيارى است :
مانند ( علم ) بدين معنى كه او همه چيز را از كوچك
و بزرگ مى داند و از قلب همگى آگاهست .
و مانند ( قدرت ) يعنى : او بر هرچيزى توانا است ، بر آفريدن ، روزى دادن ، ميراندن ، زنده كردن و غير اينها .
و مانند ( حيات ) يعنى : او زنده اى است كه نخواهد مرد .
و مانند ( اراده ) يعنى : او خواستار كارهائيست كه در آن مصلحت است و هيچگاه كار زيان بخشى انجام نمى دهد .
و مانند ( ادراك ) يعنى : او همه چيز را مى بيند و همه چيز را مى شنود ، گرچه آهسته باشد .
و مانند ( قدمت ) يعنى : او پيش از هرچيز بوده و همه چيز را آفريده و بعد از همه چيز خواهد بود .
و مانند ( تكلم ) يعنى : او با هريك از بندگان خالص خود و پيامبران و فرشتگانش كه خواسته باشد سخن مى گويد .
و مانند ( صدق ) يعنى : آنچه مى گويد راست است و از وعده خود تخلف نمى ورزد . اينها همه گذشته از اينكه آفريننده و روزى دهنده ، و زنده كننده ، وميراننده و بخشنده و مهربان و برتر ، و شريف و كريم است ، خداى بزرگ از نقصهم بركنار است ، بنا بر اين جسم نيست ، مانند اجسام ما و از اجزاء مختلفه تركيب نيافته است . و ديدن او امكان پذير نيست نه در دنيا و نه در آخرت .
و عوارض بر او راه نمى يابد ، بنا بر اين مريض نخواهد شد ، گرسنه نمى شود ، خوابش نمى برد و پير هم نمى گردد ، در كارهاى خود شريك
نداشته ، يكه و تنها است ، و صفات خدا عين ذاتش مى باشد : پس : از ابتداى عالم بوده و قدرت داشته است ، مانند ما نيست كه نخست نادان بوديم و سپس دانا شديم ، قدرت نداشتيم وآنگاه مقتدر گشتيم . بى نياز است يعنى : نيازى به مشورت و همكارى ندارد و به وزير و لشكرى محتاج نيست .
بدين معنى كه : دادگر است و به كسى ستم نمى نمايد و كارى را بدون حكمتانجام نمى دهد ، بنا براين هرچه را مى آفريند و روزى مى دهد و آنچه رامى دهد و باز مى ستاند از روى مصلحت است اگرچه ما نمى دانيم . همانطورى كه اگر دكترى به بيمار خود داروئى داد مى دانيم كه : در آن مصلحتى است گرچه آنمصلحت بر ما پوشيده باشد بنا بر اين اگر ديديم : خداوند متعال كسى راثروتمند و ديگرى را تهيدست نموده ، و يا به يكى شرافت بخشيده و به ديگرى نبخشيده ، يا يكى را مريض كرده و ديگرى سالم است ، و از اين قبيل كارها . . . بايد عقيده مند باشيم كه : همه اينها از روى حكمت و مصلحت است گرچه ما به حكمت آن پى نبريم .
چنانچه در روايت آمده كه حضرت موسى ( ع ) ازخداوند درخواست كرد : برخى از دادگريهاى خود را كه در ظاهر مشكل مى آيد باونشان دهد ، خداوند باو فرمود كه : به صحرا رود و بر سر چشمه آبى در كمينبنشيند تا جريانى را مشاهده كند . موسى ( ع ) بدانجا رفت و ديد : اسب سوارى درسر چشمه پياده شد و پس
از رفع احتياج از آنجا دور شد ولى هنگام رفتن فراموش كرد كيسه پول خود را همراه ببرد . پس از چندى كودكى آمد كيسه رابرداشت و رفت سپس پير مرد كورى از راه رسيد و مى خواست وضو بگيرد كه دراين هنگام مرد سوار برگشت و چون كيسه پول خود را نديد پير مرد نابينا را بسرقت پولش متهم ساخت ، كشمكش بين اين دو در گرفت تا اينكه بالاخره اسب سوار كوررا كشت . خداوند به موسى وحى فرمود كه : اسب سوار مال پدر كودك را دزديده بود ، مال را بورثه پدر : ( همان كودك ) برگردانديم و كور پدر اسب سوار راكشته بود كه اينك به كيفر خود رسيد . اين بود نمونه اى از عدل و دادگسترى خداوند ، گرچه از نظر كوته بين ما درست نيست .
پيامبر به كسى مى گويند كه : خداوند متعال به او وحى مى فرمايد و پيامبران بر دو دسته اند :
1 _ پيامبر مرسل : كسى را گويند كه از طرف خدا برانگيخته شده تا مردم را ازتاريكى به روشنائى و از باطل بسوى حق و از خرافات به حقيقت و از نادانى بسوى دانش راهنمائى كند .
2 _ پيامبر غير مرسل : كسى است كه فقطبراى خودش بر او وحى مى شود و در رسانيدن احكام به مردم مأموريتى ندارد . وتعداد پيامبران يكصد و بيست و چهار هزار است ( 124000 ) و پيامبران مرسل چندنفرى بيش نيستند ، اول پيمبران ( آدم ) عليه السلام و آخر آنان ( محمد ) صلى الله عليه و آله وسلم است .
پيامبران مرسل نيز
دو دسته اند :
دسته اول : الوالعزم و آنان كسانى هستند كه از جانب خدا براى شرق و غرب عالم برانگيخته شده اند و اينان پنج نفرند :
1 _ ابراهيم ( ع ) . 2 _ نوح ( ع ) . 3 _ موسى ( ع ) . 4 _ عيسى ( ع ) . 5 _ محمد ( ص ) .
دسته دوم _ غير الوالعزم و اينها بقيه پيامبران هستند .
يهوديان از پيروان موسى عليه السلام و مسيحيان از پيروان عيسى عليه السلام ، و مسلمانان پيروان محمد صلى الله عليه و آله هستند . ولى دين اسلاممكمل اديان گذشته است ، پس بر همه مردم جهان لازم است كه از تعليمات عالي هاسلام پيروى كنند همانطور كه خداى متعال مى فرمايد . ( ومن يبتغ غير الإسلام ديناً فلن يقبل منه و هو فى الآخرة من الخاسرين ) ( 2 ) .
ترجمه : هركس غير از اسلام دينى اختيار نمايد از او پذيرفته نمى شود و در آخرت از زيان كاران است .
اسلام تنها شريعت الهى است كه تا روز بازپسين برجا خواهد ماند و هيچگاه نسخ نمى شود .
تا كنون دانستيد كه محمد ( ص ) آخرين پيامبر الهى است و دينش اسلام است ، كه ناسخ همه اديان و تا روز قيامت باقى است ، اينك برخى از حالات آن حضرت راياد آور مى شويم :
محمد (ص ) فرزند عبدالله ، مادرش آمنه دختر وهب استكه در روز جمعه هفدهم ربيع الاول پس از طلوع فجر عام الفيل در مكه و درزمان سلطنت پادشاه دادگر ، ( انوشيروان ) بدنيا آمده
است و در روز بيست وهفتم ماه رجب پس از گذشت چهل سال از عمر شريفش در كوه حرا از جانب خداوندبه پيامبرى برانگيخته شد و جبرائيل ( فرشته وحى ) فرود آمد و اولين سوره قرآن را بر او نازل كرد ( اقرا باسم ربك الذى خلق . . . ) ( 3 ) .
سپس براى رسانيدن پيامهاى الهى قيام كرد و در مراكز عمومى و ميدانها مى گفت :
( ايها الناس قولوا لا إله الا الله تفلحوا ) .
ترجمه : ( اى مردم . بگوئيد بجز خداى يكتا خدائى نيست تا رستگار شويد ) ولى چون اهالى مكه مشرك بودند به استهزاء حضرتش پرداختند ، مى خنديدند و آزارش مى دادند تا آنجا كه فرمود : ( ما او ذى نبى مثل ما او ذيت ) .
ترجمه : هيچ پيمبرى مانند من آزار نديد و در اول جز چند نفرى انگشت شمار بهاو نگرويدند ، اول كسى كه ايمان آورد امام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بود و پس از او همسر پيامبر حضرت خديجه عليها السلام و سپس دسته اى ديگر ايمان آوردند و چون مشركين به حضرت بسيار ستم كردند ، از مكهبه مدينه هجرت فرمود ، و اين هجرت ابتداى تاريخ مسلمانان شد ، در مدينه تعداد مسلمانان افزوده شد و دولت اسلامى روز به روز ، رو به پيشرفت و قدرتمى رفت تا آنجا كه بر تمدنهاى جهان و اديان سالفه برترى يافت . در مدتى كه پيامبر اسلام ( ص ) در مدينه منوره بودند جنگهائى براى مسلمانان پيش آمد كه همگى آنها بر اثر دشمنيهاى مشركين
بود .
پيغمبر ( ص ) در تمام جنگ ها روش صلح و مسالمت را از دست نمى داد و لذا تعداد كشتگان از دو طرف ، مسلمانو غير مسلمان به شهادت تاريخ در همه جنگها ( كه بيش از هشتاد جنگ بود ) ازيك هزار و چهارصد نفر تجاوز ننموده است .
از زمان بعثت پيغمبراكرم ( ص ) تا هنگامى كه رحلت فرمود قرآن كم كم و بمناسبت هائى بر آن حضرت نازل مى گرديد تا اين كتاب بزرگ آسمانى در مدت بيست و سه سال تكميل شد . پيغمبر اكرم ( ص ) دين و دنياى مردم را منظم و مرتب مى ساخت ، طرز داد و ستد ورويه معاشرت و اجراى سياست را تشريع مى فرمود و پس از آنكه اسلام تكميل شداين آيه نازل گرديد :
( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً )( 4 ) .
ترجمه : امروز دين شما را كامل گردانيدم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براى شما بهترين دين قرار دادم .
پس از رنجها و سختيهاى فراوان رفته رفته آثار كسالت در چهره پيامبر اسلامنمودار گرديد و روز به روز شدت مى يافت تا اينكه در روز بيست و هشتم ماهصفر سال يازدهم هجرت جهان را بدرود گفت وطبق وصيت آن حضرت ، على ( ع ) براى مراسم غسل و كفن و دفن و نماز خواندن اقدام كرد و در مدينه در جاى كنونىبه خاك سپرده شد پيامبر اسلام ( ص ) در تمام احوال خود بارزترين نمونه براىامانت و اخلاص ، راستگوئى و اخلاق
نيك ، دانش و بردبارى ، گذشت و بخشش ، كرم وشجاعت ، تقوى و پرهيزكارى ، زهد و فضيلت ، پاكدامنى و دادگرى ، فروتنى و جهادبشمار مى رفت . بدن شريفش در اعتدال و تناسب بهترين بدنها و صورت مباركش درنورانيت و زيبائى همچون ماه شب چهاردهم درخشان بود .
خلاصه در اوهمه برتريها جمع و داراى شرافت و بزرگى بسيارى بود محور دانش و دادگسترى وفضيلت و مدار دين و دنيا بود ، تا بحال مانندش نيامده و تا ابد نخواهد آمد .
اين بود پيامبر مسلمانان ، و اين بود قانون گذار اسلام كه دينش بهترين اديان و كتابش بهترين كتابها است ( كه باطل در آن راه نداشته و نخواهد داشت و از جانب پروردگار جهان نازل گرديده است ) .
خداوند همانگونه كه پيامبران را تعيين مى فرمايد جانشينان پيامبران را نيزتعيين مى فرمايد و دوازده نفر جانشين براى پيامبر ما محمد ( ص ) برگزيده استكه آنان همان دوازده امامى هستند كه نزد مسلمانان مشهور ، و عبارتند از :
امام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ( ع ) پسر عموى پيغمبر ما محمد ( ص ) و شوهر دختر آن حضرت فاطمه سلام الله عليها .
امام مجتبى : حسن بن على عليهما السلام كه مادرش فاطمه ( ع ) دختر محمد ( ص ) است .
امام شهيد : حسين بن على عليهما السلام كه مادرش فاطمه ( ع ) دختر محمد ( ص ) است .
امام زين العابدين : على بن حسين عليهما السلام .
امام باقر : محمد بن على عليهما السلام .
امام صادق : جعفر بن
محمد عليهما السلام .
امام كاظم : موسى بن جعفر عليهما السلام .
امام رضا : على بن موسى عليهما السلام .
امام جواد : محمد بن على عليهما السلام .
امام هادى : على بن محمد عليهما السلام .
امام عسكرى : حسن بن على عليهما السلام .
امام مهدى : محمد بن حسن قائم آل محمد عليهما السلام كه در انتظارش بسرمى بريم . اين امامان دوازده گانه حجت خدا بر مردم اند و همگى فرزندان رسولخدا ( ص ) مى باشند و در دانش و بردبارى ، فضيلت و دادگرى ، پاكدامنى و اخلاق نيكو و همه صفات مانند پيامبر اسلامند ، مگر مى شود داراى اين صفات برجسته نباشند؟ زيرا اينان جانشينان پيامبر ، و پيشوايان مردم و راهبران اسلام وحجت خدا بر مردم جهانند . اينك حالات هريك را بطور اختصار بيان مى داريم وپيش از امامان به شرح حال دختر پيغمبر ( ص ) ، و همسر على ( ع ) ، مادر امامان فاطمه زهرا ( ع ) مى پردازيم :
فاطمه زهرا ، پدرش فرستاده خدا : محمد بن عبدالله ( ص ) و مادرش : بانوى بزرگ اسلام ، خديجه ( ام المؤمنين ) است ، شوهرش بزرگترين جانشين پيغمبر ، اميرالمؤمنين ( ع ) علي است ، و فرزندانش امامان دوازده گانه ( ع ) مى باشند ، در روز بيستم ماه جمادى الثانى و چهل و پنجمين سال تولد پيغمبر ( ص ) بدنيا آمده و در روز سه شنبه سوم ماه جمادى الثانى يازده سال پس از هجرت پيامبر ( ص ) در سن هيجده سالگى دار فانى را بدرود
گفته است . مراسم غسل و كفن و دفن او را اميرالمؤمنين ( ع ) بعهده گرفت و طبق وصيت آن حضرت ، جنازه او را در شهر مدينه مخفيانه و درجاى پنهانى به خاك سپرد . اين بانوى پرارج ، در عبادت خدا و پرهيزكارى وفضيلت آئينه تمام نماى پدرش رسول خدا ( ص ) بود و خداوند در شأن او آياتى چنداز قرآن كريم نازل فرموده است ، پيامبر اسلام به او ( سيده نساء العالمين ) يعنى : بزرگترين بانوى جهان لقب داد و او را بسيار دوست مى داشت ، تا آنجاكه هرگاه بر رسول خدا وارد مى گشت ، حضرت به احترامش از جاى بر مى خاست وبه او خوش آمد مى گفت ، و او را در كنار خود مى نشانيد و گاهى هم دست او رامى بوسيد و هميشه مى فرمود : خداوندا با خشنودى فاطمه خوشنود خواهد شد و بارنجش فاطمه غضبناك مى گردد .
و براى اميرالمؤمنين ( ع ) چند پسر بنام : امام حسن و امام حسين و محسن ( ع ) آورد ولى حضرت محسن به جهت آزارى كه بر اوشد ، سقط گرديد . او دو دختر هم بنام : زينب و ام كلثوم ( ع ) آورد .
امام على اميرالمؤمنين ( ع ) فرزند ابوطالب ، مادرش فاطمه بنت اسد ، پسر عموى پيغمبر ( ص ) و شوهر دخترش و پدر امامان ( ع ) مى باشد . پس از پيامبر ، پيشواى مردم جهان و امير مؤمنان است .
در روز جمعه سيزدهم رجب سى سال پساز تولد پيغمبر ( ص ) در شهر مكه و در
خانه كعبه قبله گاه مسلمانان بدنياآمد ، و در شب جمعه نوزدهم ماه رمضان در مسجد كوفه در محراب عبادت ، باشمشير ابن ملجم ( لعين ) ضربت خورد و پس از سه روز به درجه رفيعه شهادت نائلو بسوى پروردگار عالم شتافت در حالى كه سن شريفش شصت و سه سال بود . امام حسن و امام حسين ( ع ) مراسم غسل و كفن و دفن حضرت را عهده دار شدند و جنازه مباركش را در نجف اشرف و در همين بارگاه كنونى بخاك سپردند .
اين راد مرد فضيلت داراى برتريهاى بيشمارى است . او اولين كسى بود كه به پيامبر ( ص ) گرويد و در تمام عمرش به هيچ بتى سجده نگذارده بود ، در تمام جنگها پيروزى نصيب او بود ، و هيچگاه از ميدان جنگ نگريخت و در قضاوت آنچنان ماهر بود كه پيامبر ( ص ) فرمود :
( اقضاكم على )
ترجمه : بهترين قاضى در ميان شما على است . و در دانش آنطور بود كه پيغمبر ( ص ) فرمود :
( انا مدينة العلم و على بابها )
ترجمه : منم شهر علم و عليم در است . ( درست اين سخن گفت پيغمبر است ) و در حقانيت چنان بود كه پيغمبر فرمود :
( على مع الحق والحق مع على )
ترجمه : حق با على است و على با حق است . در باره رعيت دادگر بود و ازبيت المال به همگى يكسان مى داد ، در ثروت زودگذر دنيا پرهيزكار بود ، هرگاه به سركشى خزانه مسلمانان مى رفت به طلاها و نقره ها مى نگريست
و مى فرمود :
اى زرديها و سفيديها برويد غير مرا فريب دهيد ( كه من فريب شما را نخواهمخورد ) و سپس آنها را ميان درماندگان تقسيم مى كرد ، به بيچارگان رحم نمودهو با فقرا نشست و برخاست مى نمود ، نياز حاجتمندان را بر مى آورد و برحق حكم مى كرد و به عدالت قضاوت مى فرمود ، خلاصه او در همگى صفات مانند پيامبر ( ص ) بود ، تا آنجا كه در آيه مباهله خداوند اورا خود پيغمبر دانسته است ( 5 ) .
امام حسن فرزند على بن ابيطالب ( ع ) ، مادرش فاطمه زهرا ( ع ) دخت پيامبر مامحمد ( ص ) است ، نوه رسول خدا ( ص ) و دومين جانشين آن حضرت ، و پس ازاميرالمؤمنين او پيشواى مردم است .
در روز سه شنبه نيمه ماه رمضان سال دوم هجرت در مدينه منوره بدنيا آمد ، و در روز پنجشنبه هفتم ماه صفر سال چهل و نه هجرى بوسيله زهر شهيد شد ، برادرش حسين ( ع ) مراسم غسل وكفن و دفن او را انجام و در مزار بقيع ، همين جايگاه كنونى به خاكش سپرد . عبادتكارترين و داناترين مردم عصر خود بود و از همه كس بيشتر به پيامبرشباهت داشت و در زمان خود سخاوتمند ترين خاندان نبوت و بردبارترين مردم بود .
آنقدر بخشش داشت كه : هنگامى يكى از كنيزان آن حضرت يك دسته ريحان باوتقديم مى دارد باو مى گويد : تو را براى خدا آزاد ساختم و سپس مى فرمايد : خداوند ما را اين طور تربيت داده است :
( فإذا
حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها ) ( 6 ) .
يعنى : هرگاه براى شما هديه اى آوردند بهتر از آنرا به آنان اهداء كنيد . و در باره بردبارى آنحضرت گفته اند :
روزى يك نفر شامى آن حضرت را ديد و دهان به ناسزاگوئى گشود . حضرت جوابش نداد ، تا حرف خود را تمام كرد سپس بطرف او رفت و بر او سلام كرده با صورتى خندان گفت : اى آقا به گمانم شما غريب هستيد؟ و شايد اشتباه مى كنيد؟! اگراز ما رضايت بخواهى راضى مى شويم و اگر چيزى بخواهى به تو خواهيم داد ، واگر راهنمائى بخواهى دريغ نداريم و اگر از ما سرپرستى خواستى مى پذيريم ، اگر گرسنه باشى سيرت مى نمائيم ، اگر برهنه باشى لباست مى پوشانيم و اگرنيازمندى بى نيازت مى كنيم و اگر از جائى رانده شده اى پناهت مى دهيم ، واگر كارى دارى انجام مى دهيم ، مرد شامى چون كلمات حضرت امام حسن راشنيدبگريه در آمد ( و فهميد كه دستگاه تبليغاتى و دروغ پرداز معاويه چقدر او را به اشتباه انداخته است؟! ) و گفت گواهى مى دهم كه توئى حجت خدا در روى زمينو خدا بهتر مى داند كه : رسالت خود را در چه خاندانى قرار دهد : ( الله اعلم حيث يجعل رسالته ) .
امام حسين فرزند على بن ابى طالب ( ع ) ، مادرش فاطمه زهرا ( ع ) دختر حضرتمحمد ( ص ) است نوه رسول خدا و سومين جانشين او است ، و پس از برادرش حسن ( ع ) پيشواى مردم است .
در روز سوم ماه شعبان يكسال پس از برادرش امامحسن (
ع ) در مدينه منوره بدنيا آمد و در روز شنبه دهم محرم سال شصت و يك هجرى ، روز واقعه معروف عاشورا لب تشنه و مظلوم شهيد شد .
پس از سهروز از شهادتش حضرت امام زين العابدين ( ع ) فرزندش جنازه مبارك او را درهمين بارگاه فعلى در كربلا به خاك سپرد . فضائل حضرتش بيش از آنست كه بيان شود ، او جگر گوشه رسول خدا بود و پيغمبر مى فرمودند :
( حسين منى و انا من حسين )
يعنى حسين از من است و من از حسينم . و در باره او و برادرش حضرت امام حسن فرمود :
( هما ريحانتاى فى الدنيا )
يعنى حسن و حسين جگرگوشه گان منند در دنيا و باز فرمودند :
( الحسن والحسين سيدا شباب اهل الجنة )
يعنى : حسن و حسين دو بزرگ جوانان اهل بهشتند ، نيز فرموده اند :
( الحسن والحسين امامان قاما او قعدا )
يعنى : حسن و حسين دو امامند ، قيام كنند و يا قيام نكنند ، حسين ( ع ) دانشمندترين ، و عبادت كارترين مردم و آئينه تمام نماى پدرشاميرالمؤمنين ( ع ) بود . بيشتر شبها خودش شخصا انبان هائى پر از خوراك براى مستمندان بدوش مى كشيد كه پس از شهادتش اثر اين دوش كشيها در شانه مباركش ديده شد ، بسيار كريم و بزرگ و بردبار بود كه مى گويند : عرب باديه نشينى ضمن چند فرد شعر از آن حضرت درخواست بخشش نمود و گفت :
لم يخب الآن من رجاك و من حرّك من دون بابك الحلقة
هركس به تو اميد داشته نوميد نگشته
و هر آنكس كه در خانه ات را كوبيده دست خالى برنگشته است .
انت جواد و انت معتمد ابوك قدكان قاتل الفسقة
تو سخاوتمند و پناه بى پناهانى ، پدرت نابود كننده فاسقين بود
لولا الذى كان من اوائلكم كانت علينا الجحيم منطبقة
اگر راهنمائي هاى پدر و جدت نبود پيكر ما را دوزخ فرا مى گرفت .
سپس حسين ( ع ) چهار هزار دينار باو داد و از او پوزش خواسته چنين فرمود :
خذها فإنى إليك معتذر واعلم بأنى عليك ذو شفقة
بگير اين مبلغ را من از تو پوزش مى خواهم و بدان كه نسبت بتو مهربانم .
لوكان فى سيرنا الغداة عصى امست سمانا عليك مندفقة
اگر در آينده چيزى بدست ما آمد ثروت سرشارى بر تو ريزش خواهد نمود .
لكن ريب الزمان ذو غير والكف منى قليلة النفقة
اما چكنم كه گردش زمانه به دلخواهم نيست؟! و اينك در دست من ثروت فراوانى نمى باشد .
آرى چنين كسى بود كه با نهضت خونين خود اسلام و دين جدش بلكه جهانى رابراى ابد زنده كرد . نهضت حسينى نهضتى بود كه در جهان سابقه نداشت . حسين ( ع ) پس از برادرش برترين مردم بود كه خون خود را براى آبيارى درخت اسلام اهدا كرد .
امام على زين العابدين فرزند امام حسين ( ع ) ، مادرش دختر يزدگرد ( پادشاه ايران ) است . در روز پانزدهم جمادى الاولى سال سى و شش هجرى در روزى كه جدش اميرالمؤمنين ( ع ) بصره را فتح كرد در مدينه منوره به دنيا آمد و در روزشنبه بيست و پنجم محرم سال نود و پنج هجرى با
زهر كشنده اى مسموم و شهيدگرديد .
عمر شريفش پنجاه و نه سال بود ، و در شهر مدينه ، قبرستان بقيع به خاك سپرده شد .
در دانش و فضيلت و پرهيزكارى و دادرسى بى پناهان در زمان خود بى نظير بودو علماى ما روايات بى شمار و پندها و دعاهاى بسيار زيادى از آن حضرت نقل كرده اند .
در شبهاى تاريك نقاب بر چهره مى انداخت تاكسى او رانشناسد و انبانهائى از سكه هاى طلا و نقره و يا از غذا و هيزم پر كردهبدوش مى گرفت و درب يك بيك خانه ها مى رفت و از روى قرعه بين مستمندان تقسيم مى كرد ، پس از آنكه از دنيا رفت مردم مدينه فهميدند ، كسى كه نقاب به چهره داشته و انبان بدوش مى گرفت او بوده است . بسيار خوش داشت كه بر سرسفره او يتيمان و زمين گيران و مسكينان بنشينند ، از اخلاق نيك آن حضرت اينبود كه : ماهى يكبار غلامان خود را گرد خود جمع مى كرد و به آنان مى گفت : هركدام از شما زن مى خواهد ، برايش همسر اختيار كنم و هركس ميل دارد او رابه ديگرى بفروشم خواهم فروخت ، هركس مى خواهد آزادش كنم آزادش مى كنم وهنگامى كه مستمندى از او درخواست مى نمود مى فرمود آفرين برتو كه توشه مرابه آخرت مى رسانى .
آنقدر سجده هاى طولانى مى كرد كه به او لقب سجاد يعنى : بسيار سجده كننده دادند و در اثر سجده بسيار پيشانى و دو كفدست و دو سر زانوانش پينه بست و آنقدر عبادت مى كرد كه به او ( زين العابدين ) گفتند ( 7 ) . يعنى زينت عبادت كنندگان .
هرگاه به نمازمى ايستاد بدنش مانند
بيد مى لرزيد و رنگ صورتش زرد مى شد ، مردى ازنزديكانش به او ناسزا گفت ، حضرت ساكت مانده و هيچ نفرمود پس از چندى بسوىاو روان شد ، حاضرين گمان كردند حضرت مى خواهد جوابش را بدهد ، ولى حضرت اينآيه را از قرآن قرائت فرمود :
( والكاظمين الغيظ والعافين عن الناس والله يحب المحسنين ) ( 8 ) .
ترجمه : آنان كه غضب خود را فرو مى نشانند و آنها كه طرف خود را مى بخشند ، و خدا نيكوكاران را دوست مى دارد . سپس حضرت به آن مرد گفت برادرم شما جلومن ايستادى و گفتى . . و گفتى . . اگر راست گفتى و اينها در من بوده است ، ازخداوند براى خود آمرزش مى طلبم و اگر دروغ گفتى و اينها در من راه نداشته است ، از خدا براى شما آمرزش مى خواهم .
امام محمد باقر فرزند امام زين العابدين ( ع ) مادرش دختر امام حسن ( ع ) در روز دوشنبه سوم ماه صفر يا اول ماه رجب سال پنجاه و هفت هجرى در مدينه به دنياآمد و در روز دو شنبه هفتم ماه ذيحجه سال يكصدو چهارده بوسيله زهر مسموم گرديده شهيد شد ، سن مباركش پنجاه و هفت سال بود و در مدينه منوره درقبرستان بقيع به خاك سپرده شد .
داراى فضيلت هاى بزرگ ، سيادت وآقائى ، ديانت و دانش سرشار و بردبارى فراوان و اخلاق نيكو و عبادت بسيار وفروتنى و سخاوت بى كرانى بود . در نيك خلقى آن حضرت مى گويند : روزى يك نفرمسيحى به آن حضرت گفت ( العياذ بالله ) : تو
بقر ( گاو ) هستى؟ حضرت فرمود : نه ، من باقرم ( شكافنده علوم ) او گفت : تو فرزند آن زن آشپزى؟ حضرت فرمود : اين حرفه او است گفت : تو پسر آن زن سياهرنگ بدكاره زنگى هستى؟ حضرت فرمود اگرشما راست مى گوئى خدا آن زن را بيامرزد و اگر دروغ گفتى خدا شما رابيامرزد ، مسيحى فورا مسلمان شد .
در دانش مانند درياى خروشانى بودكه به هرپرسشى بى درنگ پاسخ مى داد ، ابن عطاى مكى مى گويد : علماى بزرگ كه بخدمت حضرت باقر ( ع ) مى رسيدند ، كوچك مى شدند و بقدرى نزد حضرت كوچك مى شدند كه نديدم نزد هيچكس ديگر كوچك شوند . حكم بن عقبه با آن همه بزرگى كه در نظر مردم داشت ، در خدمت حضرت باقر ( ع ) مانند كودكى بود كه در حضورآموزگارش نشسته باشد ، محمد بن مسلم مى گويد : چيزى به خاطرم نيامد مگر آنكهاز حضرت باقر ( ع ) پرسش نمودم و به اندازه سى هزار حديث از آن حضرت پرسيدم ، هميشه بياد خدا بود ، فرزندش حضرت صادق ( ع ) مى فرمايد : ( پدرم بسيار ذكر خدامى كرد من همراهش بوده و او هميشه تسبيح خدا مى نمود و هرچند با مردم حرفمى زد از ياد خدا غافل نمى گرديد ) .
عبادت و پارسائى اش بسيار بود و اشك از چشمانش جارى مى شد .
امام جعفر صادق ، فرزند امام محمد باقر ( ع ) مادرش فاطمه ( ام فروه ) بود . در روزجمعه هفده هم ربيع الاول مصادف با روزى كه پيغمبر ( ص ) به دنيا آمد ، در
سال هشتاد و سه هجرى پا به دنيا نهاد و در روز بيست و پنجم شوال سال يكصد وچهل و هشت مسموم شده به درجه رفيعه شهادت نائل گرديد ، سن مباركش شصت و پنجسال بود . دانش و فضيلت ، فقاهت و حكمت ، زهد و پارسائى ، راستى و عدالت ، نجابت و بزرگى سخاوت و شجاعت و ديگر صفات پسنديده در او بسيار و بى شماربود : مرحوم شيخ مفيد ( ره ) مى فرمايد علما آنقدر كه از حضرت صادق ( ع ) روايت نموده اند از هيچ يك از اهل بيت روايت ننموده اند و راويان مورد اعتمادكه از آن حضرت حديث نقل كرده اند قريب چهار هزار نفرند ، ابو حنيفه پيشواى فرقه حنيفه از اهل سنت ، از شاگردان مكتب حضرت صادق ( ع ) بود ، حضرت بقدرى پارسا بود كه خوراكش سركه و روغن زيتون بود و لباسش زبر و خشن بود و چه بسا لباس وصله دار مى پوشيد و خودش در باغ به كار مى پرداخت و عبادت ونماز بسيار مى نمود و خيلى از اوقات در نماز بيهوش مى شد . شبى هارون عباسى كسى را خدمت حضرت مى فرستد كه او را به من_زلش دعوت كند . قاصد مى گويد : وارد شدم ديدم حضرت تنها است و گونه خود را برخاك گذارده بطورى كه پشت دستها و صورت مباركش خاك آلود شده بود .
امام موسى بن جعفر ( ع ) ملقب به كاظم ، مادرش حميده خاتون ( مصفاه ) در روزيكشنبه هفتم ماه صفر سال يكصدو بيست و هشت در ( ابواء ) كه منزلى است بينمكه و
مدينه بدنيا آمد و در روز بيست و پنجم ماه رجب سال يكصدو هشتاد و سهپس از مدت چهارده سال كه از روى ظلم و بيداد زندانى شده بود ، در زندانهارون عباسى به زهر سم مسموم و به درجه رفيعه شهادت نائل گرديد . مراسم غسلو كفن و دفن آن حضرت را فرزندش حضرت رضا ( ع ) عهده دار شد و در همين مرقدشريف در كاظمين به خاك سپرده شد .
دانشمندترين ، فاضل ترين ، سخاوتمندترين ، و شجاعترين مردم زمان خود بود ، خوشرفتار و نيك اخلاق بود ، فضل و دانش او بر همه آشكار و بزرگ مقام و بلند منزلت بود ، عبادتش بسيار وسجده هايش طولانى و آنقدر غضب خود را فرو مى نشاند كه او را كاظم ( فرونشاننده ) ناميدند و آنقدر صالح بود كه به او ( العبد الصالح ) مى گفتند .
دانش او در علوم مختلفه بسيار بود و بر همگى اقران خود برترى داشت ، حديث مشهور ( بريهه ) بزرگ مسيحيان نمونه اى بارز از دانش آن حضرت است و پس ازآنكه حضرت او را محكوم ساخت اسلام اختيار كرده مسلمان خوبى شد .
درسخاوت آن حضرت گفته اند : هنگامى كه مستمندى از حضرت درخواست يك صد درهممى نمايد امام ( ع ) براى اين كه ميزان معلومات او را بدست آورد ، چند مسئله از او سؤال مى كند و چون خوب جواب مى دهد دو هزار درهم به او مى بخشد ، درقرآن خواندن از همه مردم خوش صداتر و در عبادت و قرائت و قرآن از همگىكوشاتر بود و سجده اش بيشتر از همه طول مى كشيد و
در گريه و تضرع بدرگاهالهى بر همه پيشى داشت تا آنجا كه در زندان بحالت سجده از دنيا رفت .
امام على بن موسى الرضا ( ع ) ، مادرش نجمه خاتون ، در روز جمعه يازدهم ذيقعدهسال صدو چهل و هشت ( ه_ . ق ) در مدينه منوره بدنيا آمد ، و در روز آخر ماه صفرسال دويست و سه با زهر مسموم و شهيد گرديد .
مراسم غسل و كفن و دفن حضرتش را فرزندش حضرت جواد ( ع ) عهده دار شد و در بارگاه فعلى در خراسان به خاك سپرده شد . دانش و فضيلت ، نجابت و سخاوت ، نيك خلقى و فروتنى و عباداتآن حضرت مشهور و نيازى به گفتن ندارد ، مامون خليفه عباسى از حضرتش درخواستكرد كه بجاى وى خلافت اسلامى را عهده دار شود ولى حضرت مقام خلافت رانپذيرفت زيرا از نيرنگ مامون در اين پيشنهاد با خبر بود و چون حضرت رضا ( ع ) خلافت را نپذيرفت ، مامون حضرت را ناچار ساخت كه ولايت عهدى را قبول كندحضرت به شرطى به اين پيشنهاد تن در داد كه در امور مملكت و شئون دولتدخالتى نكند .
مامون گاه و بيگاه مجالسى براى مناظره ترتيب مى دادكه در اين مجالس امام رضا ( ع ) شركت مى فرمود و دانش فراوان او در بارهاديان و مذاهب ، همگى را به اعجاب و تحسين وا مى داشت .
حضرت رضا ( ع ) در عبادات كوشش فراوان داشت و بيشتر شبها را به عبادت سپرى مى كرد و چه بسيار از اوقات كه در هر سه روز يك
دفعه تمام قرآن را مى خواند و خيلىاوقات در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند و گاهى ساعتها سر بسجودمى نهاد و با خداى خود راز و نياز مى كرد ، روزه بسيار مى گرفت و داراى بخشش فراوان بود و صدقات خود را پنهانى ، بخصوص در شبهاى تاريك به مستمندانمى رسانيد در آداب معاشرت آنقدر وارد بود كه هيچگاه كسى را با زبان نيآزرددر سخن گفتن دچار اشتباه نمى شد و اگر در مجلسى كسانى اطراف او بودند تكيه نمى نمود ، هيچگاه به صداى بلند نمى خنديد و در انظار مردم آب دهان نمى ا نداخت .
وقتى سفره گسترده مى شد همه اهل خانه حتى نوكران را احضار مى فرمود و با آنان در سر يك سفره غذا مى خورد .
امام محمد جواد فرزند على بن موسى الرضا ( ع ) ، مادرش سبيكه خاتون ، در روز دهم ماهرجب سال يكصدو نود و پنج هجرى در مدينه منوره به دنيا آمد و در روز آخرذيقعده سال دويست و بيست با زهر مسموم و شهيد گرديد . بدن مباركش در كنارقبر جدش حضرت موسى بن جعفر ( ع ) در كاظمين همين جايگاه فعلى به خاك سپرده شد .
در زمان خود دانشمندترين و فاضلترين و سخاوتمندترين و خوش مجلس ترين و خوش اخلاق ترين و فصيح ترين مردم بود و هرگاه سوار مى شد يك كيسه طلا و نقره همراه خود بر مى داشت و هيچيك از درخواست كنندگان را رد نمى نمود و هركساز عموزاده هايش از او درخواست چيزى مى كرد كمتر از پنجاه دينار باونمى داد و هركس از عمه زاده هايش از او چيزى مى خواست كمتر از بيست و پنجدينار باو نمى داد از نمونه هاى بارزى كه دانش
فراوان حضرتش را بر مردمثابت كرد اين بود كه : يكسال پس از اعمال حج هشتاد نفر از دانشمندان ممالكمختلف گرد او جمع شدند و از مسائل گوناگون پرسش نمودند ، حضرت نيز به همگى جواب فرمودند از چيزهائى كه بسيار شگفت انگيز بود اينكه : در سن نه سالگى مردم بسيارى گرد او جمع شدند و در يك مجلس از او سى هزار پرسش كردند و همه را بدون درنگ و بى غلط جواب دادند . ولى اين قبيل كارها از خاندان وحى وقرآن به دور نيست ، خليفه وقت پس از آنكه بارها حضرت را با پرسشهاى بزرگى امتحان كرد و همه را جواب فرمود ، دختر خود را به عقد او در آورد .
امام على النقى فرزند امام محمد جواد ( ع ) و مادرش سمانه خاتون است ، در روزپانزدهم ماه ذيحجه يا دوم رجب سال دويست و دوازده ( هجرى ) در مدينه منورهبه دنيا آمد و در روز دو شنبه سوم ماه رجب ، سال دويست و پنجاه و چهار درسامراء ( با زهر سم مسموم و به درجه شهادت نائل گرديد ) و در همان سامراء درجايگاه كنونى به خاك سپرده شد .
او با فضيلت ترين ، دانشمندترين وسخى ترين و خوش زبانترين و عابدترين و خوش ذات ترين و خوش اخلاق ترين مردمزمان خود بود . ( اربلى ) ضمن داستانى در باره سخاوت حضرت اين روايت را نقل كرده است كه : خليفه سى هزار درهم براى آن حضرت فرستاد ، حضرت همه را به يك عرب بيابانى كه مقروض بود بخشيد و به او گفت : با اين
پول قرض خود رامى پردازى و بقيه را صرف خانواده ات مى كنى و مرا از اين مقدار كم معذورمى دارى . مرد عرب عرض كرد : اى پسر رسول خدا آرزوى من كمتر از سه درهم بودولى خدا بهتر مى داند كه رسالت خود را درچه خاندانى قرار دهد مرد عرب باشادى بسيار پول را گرفت و رفت .
امام حسن عسكرى فرزند امام على النقى ( ع ) مادرش ( جده ) در روز دو شنبه دهم ربيع الثانى سال دويست و سى و دو هجرى به دنيا آمد و در روز جمعه هشتمربيع الاول سال دويست و شصت با زهر مسموم و به شهادت نائل گرديد .
مراسم غسل و كفن و دفن آن حضرت را فرزند برومندش امام زمان ( عج ) عهده دارشد و در جوار پدرش در سامراء در بارگاه كنونى به خاك سپرده شد . فضيلت ودانش ، شرف و نجابت ، بزرگى و عبادت فروتنى و مكارم اخلاق آن حضرت بر كسى پوشيده نيست .
بسيار خوش اندام و زيبا چهره و با آن كمى سن داراىابهت و عظمت خاصى بود و در اخلاق عينا به پيغمبر ( ص ) مى ماند ، در باره كرمآن حضرت از اسمعيل روايتى رسيده است كه مى گويد : در سر راه حضرت نشستم هنگامى كه از جانب من عبور مى كرد برايش سوگند ياد كردم و اظهار نيازنمودم حضرت فرمود : آيا به دروغ بخدا سوگند مى خورى در حالتى كه دويست دينار پنهان كرده اى؟! اين گفتار من براى آن نيست كه تو را از بخشش خودمحروم كنم . غلام من! آنچه با خود دارى به او ده ،
سپس غلام حضرت يكصد ديناربه من داد .
مرد ديگرى كه به پانصد درهم نيازمند است چون آوازه سخاوت و بخشش آن حضرت را مى شنود ، بخدمتش مى رسد حضرت پانصد و سه درهم به او مى دهد و مسيحيان آن زمان همگى گواهى مى دادند كه اين حضرت در فضيلت ودانش و اعجاز مانند مسيح است داراى هيبت و ابهت بود و در عبادت كوشا واغلب شب زنده دار بود .
امام زمان : مهدى ، محمد بن حسن عسكرى ( ع ) مادرش : نرجس خاتون و در شب نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج هجرى در شهر سامرا بدنيا آمده است .
امام زمان : ( عج ) آخرين حجت خدا در روى زمين و آخرين جانشين پيامبر اسلام ودوازدهمين امام مسلمانان مى باشد ، خداوند به اراده خود عمر حضرتش راطولانى نمود و از نظرها پنهان شد تا در آخرالزمان ظهور كند و جهان را پراز عدل و داد نمايد پس از آنكه از ظلم و ستم پر شده باشد .
پيامبراكرم ( ص ) و ائمه اطهار ( ع ) بما خبر داده اند كه : مهدى موعود ، زنده و پايندهاست تا آنروز كه ظاهر گردد و سراسر گيتى را به تصرف درآورده و در آندادگرى را گسترش دهد و كاخهاى ستم را واژگون سازد ( تا خداوند دين اسلام رابر اديان عالم پيروز گرداند گرچه بر مشركان ناگوار آيد ( 9 ) .
بارپروردگارا! در ظهورش شتاب كن و ما را از ياوران و دوستانش قرار بده ، و چونامام زمان ( عج ) در خانه خود از انظار پنهان
شد ، مسلمانان محل غيبت آن حضرترا در سامراء زيارتگاه خود قرار داده كه اكنون آنجا به سرداب غيبت مشهوراست .
معادعبارت است از اينكه : خداوند انسان را پس از مردن زنده مى كند تا نيكوكارانرا پاداش دهد و بدكاران را به كيفر اعمال خود برساند .
كسى كه ايمان بخدا داشته ، عمل شايسته بجا آورد ، نماز بخواند ، روزه بگيرد ، نيت خودرا خالص گرداند كودكان يتيم را پناه دهد ، از مستمندان و بينوايان دستگيرى كند و اينگونه كارهاى نيك انجام دهد .
خداوند او را در باغستان هاى بهشت كه در زير آن نهرهائى جارى است ، مى برد و همواره در جوار رحمتبى پايان قرار مى گيرد ، و كسى كه كفر ورزيد و كار ناشايسته از او سر زده ومرتكب دروغ ، خيانت ، قتل ، دزدى ، زنا ، شراب خوارى و نظائر آن گرديده سزاى اوآتش دوزخ و آبهاى جوشان و غذاهاى كشنده آن خواهد بود و پيوسته در اندوه وعذاب بسر خواهد برد .
پيش از بهشت و دوزخ ، دو منزل را بايد طى كرد :
1 _ منزل اول قبر است كه در آن از اعمال پرسش مى شود ، و انسان پاداش كردارخود را مى چشد ، چنانچه پيغمبر اكرم ( ص ) فرمود : قبر ، يا گودالى از گودالهاى جهنم و يا باغى از باغستان هاى بهشت است ( 10 ) . حالت انسان در قبر مانند شخصى است كه بخواب رفته ، گاهى با ديدن خوابهاى خوب خوشنود و زمانى خوابهاى پريشان ديده ناراحت مى شود با اينكه اگر كسى در نزديكى او باشد
نمى دانداين شخص خوابيده اكنون در سختى و رنج بسر مى برد يا در آسايش .
زندگان نيز از مرده ها جز كالبدى خاموش و بى روح نمى بينند و نمى توانند درك كنند كه او در رنج است ، يا در استراحت .
2 _ منزل دوم قيامت است كه خداوند مردگان را زنده مى كند و همگى را درصحراى محشر گرد مى آورد ، در اين هنگام دادگاه هاى بزرگ عدل الهى تشكيل يافته ، دادرسان كه پيمبران و بندگان شايسته خدايند حضور مى يابند و به توزين و سنجش اعمال مردم مى پردازند ، اينجا است كه پرونده افراد را گشوده گواهان را احضار مى كنند . دسته اى كه در دنيا رفتار و كردار شان شايسته بوده خوشبخت و گنهكاران بدبخت مى گردند ، بنا بر اين بر انسان لازم است كهبقدر توانائى خويش در كارهاى نيك كوشش كند تا در آن روز كه فريادرسى نيست رفتار بدبختى هميشگى و عذاب دائم نگردد .
1 _ سوره يس : آيه 82 .
2 _ سوره آل عمران : آيه 85 .
3 _ سورة علق : آيه 1 .
4 _ سورة مائدة : آيه 3 .
5 _ سوره آل عمران : آيه 61 .
6 _ سوره نساء : آيه 86 .
7 _ ائمه معصومين ( ع ) در زمان خود با بزرگترين مشكلات روبرو بودند زيراخلفاى بنى اميه و بنى عباس خلافت اسلامى را غصب كرده با اعمال زور و قدرتبر مسلمانان حكومت مى كردند و از تماس مردم با خاندان رسالت و ائمه طاهرين ( ع ) جلوگيرى مى نمودند ، لذا امامان ما مراجعات فراوانى نداشتند و ازاين رو
به گوشه گيرى مى پرداخته و بيشتر اوقات را به عبادت پروردگارمى گذرانيدند ، از طرف ديگر علوم و معارف آنان هم ارثى بود بدين معنى كه بدون رنج بردن و تعليم يافتن ، از پدران خود به ارث مى بردند و ديگر بهتحقيق و مطالعه نيازى نداشتند ، قهرا بيشتر وقت آنان به عبادت و نمازهاى طولانى مى گذشت ، ( مترجم ) .
8 _ سوره آل عمران : آيه 134 .
9 _ ( ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون ) سوره توبه : آيه 33 .
10 _ القبر اما حفرة من حفر النيران او روضة من رياض الجنة .
پاسخ
فروع دين اسلام بسيار است و ما به ذكر ده تاى آن مي پردازيم :
1 _ نماز .
2 _ روزه .
3 _ خمس .
4 _ زكات .
5 _ حج .
6 _ جهاد .
7 _ امر به معروف .
8 _ نهى از منكر .
9 _ تولى .
10 _ تبرى .
بايد دانست كه احكام و دستورات ديگرى مانند خريد و فروش ، ازدواج ، قصاص ، ديات ، قضاوت و . . . از فروع دين است .
نماز بر دو قسم است : واجب و مستحب :
وضو :
پيش از نماز بايد وضو گرفت ، ترتيب وضو و آداب آن بدين قرار است :
آب پاك و مباحى را تهيه كنيد ( ولى بايد قبلا اعضاء وضو پاك باشد ) .
دو دست را سه بار تا مچ ها بشوئيد .
مضمضه و استنشاق كنيد به اين معنى كه : سه بار آب در دهان گردانده و سه بار آب به بينى مى كشيد .
سپس نيت نموده كه : ( وضو مى گيرم قربة الى الله ) .
آنگاه درازاى صورت را كه از رستنگاه موى تا چانه است شستشو دهيد و ازپهناى صورت به اندازه اى كه بين انگشت وسط و شست قرار مى گيرد بشوئيد .
پس از آن دست راست را از بالاى آرنج تا سر انگشتان مى شوئيد .
سپس دست چپ را نيز از آرنج تا سرانگشتان مى شوئيد .
آنگاه با دست راست جلو سر را از بالا به طرف پيشانى مسح كنيد و مواظب باشيد كه رطوبت مسح سر به آب صورت نرسد
.
بعد از آن با دست راست روى پاى راست را از سرانگشتان تا بند پا مسح مى كنيد .
و در آخر با دست چپ روى پاى چپ را از سر انگشتان تا بند پامسح مى نمائيد .
نماز واجب :
نمازهاى واجب بر چند قسم است كه مهمترين آنها نمازهاى شبانه روزى است .
در شبانه روز واجب است پنج مرتبه نماز بخوانيم :
نماز صبح ، و آن دو ركعت است كه وقتش از طلوع فجر تا طلوع آفتاب مى باشد .
نماز ظهر ، و آن چهار ركعت است .
نماز عصر ، و آن چهار ركعت است .
( وقت اين دو نماز از اول ظهر تا غروب آفتاب است ) .
نماز مغرب ، و آن سه ركعت است .
نماز عشاء ، و آن چهار ركعت است .
وقت اين دو نماز از اول مغرب تا نيمه شب شرعى است .
اين طريق نماز خواندن براى كسى است كه مسافر نيست ولى شخص مسافر بايستى نمازهاى چهار ركعتى خود : ( ظهر ، عصر ، عشاء ) را مانند نماز صبح دو ركعتى بخواند .
اذان :
هنگام خواندن نماز به طرف قبله ايستاده بدين ترتيب اذان مى گوئيد :
الله اكبر 4 مرتبه ، ترجمه : خدا بزرگتر از آن است كه توصيف شود .
اشهد ان لا اله الا الله 2 مرتبه ، ترجمه : گواهى مى دهم كه : خدائى به جز خداى يكتا نيست .
اشهد ان محمد رسول الله 2 مرتبه ، ترجمه : گواهى مى دهم كه محمد فرستاده خدا است .
اشهد ان عليا ولى الله 2
مرتبه ، ترجمه : گواهى مى دهم كه على ولى خدا است .
حى على الصلاة 2 مرتبه ، ترجمه : بشتاب براى نماز .
حى على الفلاح 2 مرتبه ، ترجمه : بشتاب براى رستگارى .
حى على خير العمل 2 مرتبه ، ترجمه : بشتاب براى بهترين كارها كه نماز است .
الله اكبر 2 مرتبه ، ترجمه : . . . .
لا اله الاالله 2 مرتبه ، ترجمه : خدائى جز خداى يكتا قابل پرستش نيست .
اقامه :
پس از اذان بدين ترتيب اقامه مى خوانيد
الله اكبر 2 مرتبه
اشهد ان لا اله الا الله 2 مرتبه
اشهد ان محمد رسول الله 2 مرتبه
اشهد ان على ولى الله 2 مرتبه
حى على الصلاة 2 مرتبه
حى على الفلاح 2 مرتبه
حى على خيرالعمل 2 مرتبه
قد قامت الصلاة 2 مرتبه
نماز برپا گرديد .
الله اكبر 2 مرتبه
لا اله الا الله 1 مرتبه
نماز صبح :
اينك نماز صبح را شروع مى كنيم :
نيت مى كنيد : ( دو ركعت نماز صبح بجا مى آورم قربة الى الله ) .
مى گوئيد : ( الله اكبر ) .
به قرائت حمد و سوره مى پردازيد :
( بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمد لله رب العالمين ، الرحمن الرحيم ، مالك يوم الدين ، اياك نعبد و اياك نستعين ، اهدنا الصراط المستقيم ، صراط الذين انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم ولاالضالين ) ، ( بسم الله الرحمن الرحيم ، قل هوالله احد ، الله الصمد ، لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا احد ) .
سپس ( الله اكبر ) گفته بركوع برويد و قدرى خم شويد كه كف دستها به سرزانوها برسد و در اين حالت
سه مرتبه ( سبحان الله ) و يا يك مرتبه ( سبحانربى العظيم و بحمده ) مى گوئيد .
آنگاه سر برداشته مى ايستيد و مى گوئيد ( سمع الله لمن حمده ، الله اكبر ) .
پس از آن به سجده مى رويد ، بطورى كه پيشانى بر روى خاك پاك يا مانند آن كهسنگ و چوب و . . . است قرار گيرد ، در حالى كه كف دست ها و سر زانوها و انگشت بزرگ پاها به زمين برسد و در اين هنگام سه مرتبه ( سبحان الله ) يا يك مرتبه ( سبحان ربى الاعلى و بحمده ) بگوئيد .
آنگاه سر برداشته بنشينيد و بگوئيد الله اكبر ، الله اكبر .
بار ديگر به سجده برويد و همان ذكر را تكرار كنيد و پس از سر برداشتن از سجده دوم مي نشينيد و فورا بر مي خيزيد و مي گوئيد ( بحول الله و قوّته أقوم وأقعد ) و ركعت دوم را نيز به همين ترتيب به جا مى آوريد .
در ركعت دوم پس از اتمام حمد و سوره قنوت مى خوانيد ، به اين ترتيب كه دو كف دست را برابر صورت قرار داده مى گوئيد :
( ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار ) ( 1 ) .
سپس مانند ركعت اول ركوع و سجده ها را بجا آوريد و پس از سر برداشتن از سجده دوم نشسته و بدين طريق تشهد خوانده سلام بدهيد :
( الحمد لله . اشهد ان لا اله الاالله وحده لا شريك له ، وأشهد أن محمداً عبده و رسوله ، اللهم صل على
محمد و آل محمد ، السلام عليك أيها النبى ورحمة الله و بركاته ، السلام علينا و على عبادالله الصالحين ، السلام عليكم و رحمة الله و بركاته ) .
پس از سلام نماز ، مستحب است كه بعنوان تعقيب نماز سه بار الله اكبربگوئيد ، و آنگاه تسبيحات حضرت زهرا ( ع ) را به قرار ذيل بجا مى آوريد :
1 _ ( الله اكبر ) سى و چهار مرتبه
2 _ ( الحمد لله ) سى و سه مرتبه
3 _ ( سبحان الله ) سى و سه مرتبه
نماز ظهر :
نماز ظهر مانند نماز صبح است ، جز اينكه :
در نيت آن مى گوئيد : ( چهار ركعت نماز ظهر بجا مى آورم قربة الى الله تعالى ) و دو ركعت اول را مانند نماز صبح بجا مى آوريد .
وقتى كه در تشهد به ( السلام عليك . . . ) مى رسيد آن را نگفته براى ركعت سوم بر مى خيزيد .
در ركعت سوم بجاى حمد و سوره سه مرتبه مى گوئيد .
( سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اكبر ) و اين ذكر را ( تسبيحات اربعه ) مى نامند ، يعنى ذكرهاى چهارگانه .
پس از آن ركوع و سجود را بجاآورده برخيزيد و ركعت چهارم را مانند ركعت سوم بخوانيد و پس از آن مانند نماز صبح تشهد و سلام را بجا آوريد .
نماز عصر :
نمازعصر عينا مانند نماز ظهر است ، جز اينكه در نيت آن مى گوئيد : ( چهار ركعت نماز عصر بجا مى آورم قربة الى الله تعالى ) .
نماز مغرب :
نماز مغرب مانند
نماز ظهر است ، بجز اينكه
1 _ در اول آن نيت مى كنيد : ( سه ركعت نماز مغرب بجا مى آورم قربة الى الله ) .
2 _ و در ركعت سوم كه سر از سجده دوم بر مى داريد ، مى نشينيد و سلام مى دهيد .
نماز عشاء :
نماز عشاء مانند نماز ظهر است ، جز اينكه در نيت آن بايد گفت : ( چهار ركعت نماز عشاء بجا مى آورم قربة الى الله ) ناگفته نماند كه حمد و سوره نمازهاىصبح و مغرب و عشاء را مردان بايد طورى بخوانند كه اگر كسى در نزديكى آنان باشد بشنود ، ( جهر ) .
نماز آيات :
آنچه تا كنون گفتيم نمازهاى شبانه روزى بود ، نمازهاى واجب ديگرى هم هست كهيكى از آنها نماز آيات مى باشد ( 2 ) و آن در هنگام گرفتن خورشيد و ماه وهمچنين وقوع زلزله و رعد و برق و بادهاى سياه و سرخ كه ترسناك باشند ، بايدخوانده شود و ترتيب آن بدين قرار است :
رو به قبله ايستاده ، نيت كنيد كه : ( نماز آيات بجا مى آورم قربة الى الله ) .
حمد و سوره خوانده ، به ركوع مى رويد .
سر از ركوع برداشته ، حمد و سوره مى خوانيد و به ركوع مى رويد .
سر از ركوع برداشته ، حمد و سوره مى خوانيد و به ركوع مى رويد .
سر از ركوع برداشته ، حمد و سوره مى خوانيد و به ركوع مى رويد .
سر از ركوع برداشته ، حمد و سوره مى خوانيد و به ركوع مى رويد ، پس از ركوع دو سجده بجا مى آوريد و ركعت دوم
را مانند ركعت اول مى خوانيد و پس ازآنكه در ركعت دوم براى بار پنجم خواستيد بركوع برويد قبلا قنوت را ( بشرحى كه گذشته ) مى خوانيد و پس از آن بركوع و سجده رفته تشهد مى خوانيد و سلام مى دهيد .
بنا بر اين نماز آيات دو ركعت است ولى داراى ده ركوع است .
( نماز آيات را بطريقه آسانترى هم مى توان خواند و آن اينكه : پس از خواندنحمد ، سوره قل هوالله احديا سوره ديگرى را به پنج قسمت تقسيم نموده و پس ازخواندن هر قسمت آن يكبار بركوع رود ، مثلا در سوره قل هوالله احد : بسم اللهالرحمن الرحيم بگويد و به ركوع رود بعد بايستد و بگويد : ( قل هوالله احد ) دو باره بركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد : ( الله الصمد ) باز بهركوع رود و بايستد و بگويد : ( لم يلد و لم يولد ) و باز به ركوع برود ، آنگاهسر برداشته و بگويد : ( ولم يكن له كفوا احد ) سپس بركوع پنجم رود و پس از سربرداشتن از ركوع پنجم دو سجده نموده بر مى خيزد و ركعت دوم را هم مانندركعت اول مى خواند و پس از سجده دوم تشهد خوانده سلام مى دهد - مترجم ) .
نماز مستحب :
نمازهاى مستحبى ، زياد است و مهمترين آنها نافله هاى شبانه روزى است بدين طريق :
نافله صبح دو ركعت و وقت خواندن آن پيش از نماز صبح است .
نافله ظهر ، هشت ركعت است و بايد دو ركعت دو ركعت خوانده شود و وقت آن قبل از ظهر
است .
نافله عصر ، هشت ركعت است كه بايد قبل از عصر و دو ركعت دو ركعت خواند .
نافله مغرب چهار ركعت است كه بعد از مغرب دو ركعت دو ركعت بايد خواند .
نافله عشاء دو ركعت است كه بعد از نماز عشاء نشسته خوانده مى شود .
نافله شب ، يازده ركعت است ، كه دو ركعت دو ركعت بايد خواند . و ركعت يازدهمى را تنها بجا آورد و وقت آن از نيمه شب تا اذان صبح است تمام اين نافله هارا بايستى مانند نماز صبح بجا آورد بجز اينكه در نيت باهم فرق دارند .
بر هر فرد مكلف واجب است كه : در ماه مبارك رمضان اگر مريض يا مسافر ياحائض يا معذور بعذر ديگرى نباشد روزه بگيرد ، روز عبارت است از اينكه انسانپيش از اذان صبح نيت كند كه : فردا روزه مى گيرم قربة الى الله ، و از اولشفق تا مغرب شرعى از مفطراتى كه روزه را باطل مى كند دورى نمايد : و مفطراتنه چيز است :
خوردن و آشاميدن .
جماع .
استمناء .
اماله نمودن با چيز روان .
رساندن غبار غليظ به حلق .
باقى ماندن بر جنابت تا طلوع شفق .
فروبردن سر بزير آب .
دروغ بستن به خدا و پيامبر و امام ( ع ) .
قى عمدى .
چند مسأله :
1 _ اول ماه رمضان و اول ماه شوال ، به يكى از سه چيز ثابت مي گردد :
ألف _ ديدن ماه .
ب _ دو نفر شاهد عادل شهادت دهند كه : ماه را ديده اند .
ت _ حاكم شرع حكم دهد كه : ماه ديده شده .
2 _ كسى كه در ماه رمضان روزه خود را عمدا بشكند براى كفاره آن يكى از اين سه كار را بايد بجا آورد :
ألف _ يا شصت روز روزه بگيرد .
ب _ يا شصت فقير را سير كند .
ت _ يا بنده مؤمنى را آزاد كند ( 3 ) .
3 _ بر هر مكلفى كه مي تواند ، واجب است در روز عيد فطر براى خود و هركه نان خور او است براى هريك نفرمقدار تقريبا سه كيلو گرم گندم ، يا جو يا ذرت ، بعنوان ( زكات فطره ) بپردازدو نيز مي تواند قيمت هريك را حساب كرده به فقرا رد كند .
4 _ مستحب است در روز عيد فطر ( نماز عيد ) خوانده شود . ( در اين مسأله اختلاف است ) .
خمس عبارت است از يك پنجم مال كه در اين هفت چيز واجب مى شود :
سودى كه از راه : تجارت ، كشاورزى ، اجاره مستغلات و هرنوع كسب مشروع بدست مى آيد ، كه پس از گذراندن مخارج ساليانه بايد خمس آنچه پس انداز مى شودپرداخت گردد .
معادن طلا ، نقره ، نفت ، نمك ، آهن و مانند آن .
گنج ، هركس گنجى را يافت خمس آن با شرايطش واجب مي شود .
مال حلال مخلوط به حرام ، در صورتى كه مقدار حرام و صاحب آن را نداند .
آنچه از جواهرات دريا بوسيله فرورفتن در آب ( غواصى ) بدست آورند ، مانند صدف
و مرجان و . . .
غنيمت جنگى كه در حال جنگ و يا دفاع از كفار بدست مى آيد .
زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد يا بنحو ديگر به كافر منتقل شود .
خمس بدو قسمت تقسيم مى گردد :
1 _ نصف آن براى سادات فقير كه نمي توانند كسب كنند .
2 _ نصف ديگر آن ، به مجتهد عادل داده مى شود كه در راه مصارف اسلامى مصرف كند .
زكات بر نه چيز واجب است :
خرما .
كشمش .
گندم .
جو .
شتر .
گوسفند .
گاو .
طلا .
نقره .
و زكات مال التجاره مستحب است . زكات در هشت مورد به مصرف مى رسد :
1 _ فقير .
2 _ مسكين ، و آن كسى است كه از فقير سخت تر مى گذراند .
3 _ مأمورين وصول زكات .
4 _ كافرانى كه اگر زكات به آنها داده شود به اسلام مايل شوند .
5 _ در راه آزاد كردن بردگان .
6 _ بدهكارى كه نمى تواند وام خود را بپردازد .
7 _ ( سبيل الله ) مانند ساختن مسجد و پل و هركارى كه براى مسلمانان نفع عمومى دارد .
8 _ ( ابن السبيل ) : مسافرى كه در سفر مانده است ، گرچه در شهر خودش ثروتمند است .
اگر مردم اين دو حق واجب : ( خمس و زكات ) را بپردازند بر روى زمين مستمندىباقى نمى ماند و مصالح اسلامى تعطيل نمى گرديد ، همانطورى كه تاريخمسلمانان صدر اسلام كه بقوانين اسلام عزيز رفتار مى كردند شاهد زنده اىبرگفتار ماست .
يكى از اركان اسلام حج است و بر هر فرد مكلفى كه قدرت داشته باشد ، واجب است درمدت عمر يك بار براى انجام مراسم حج به مكه ( خانه خدا ) برود . مراسم حج بردو قسم است :
قسم اول : عمره ، و آن عبارت است از :
1 _ احرام ، يعنى : لباسهاى خود را در آورده و دو جامه كه به آن احرام مى گويند بپوشد .
2 _ طواف عمره
، يعنى : هفت بار اطراف خانه كعبه بگردد .
3 _ نماز طواف عمره ، يعنى : دو ركعت نماز مانند نماز صبح به نيت طواف عمره بخواند .
4 _ سعى بين صفا و مروه ، يعنى : هفت مرتبه مسافت بين صفا و مروه را بپيمايد ( صفا و مروه دو كوه اند ) .
تقصير ، يعنى : مقدارى ناخن يا موى خود را بچيند .
قسم دوم : حج و اعمال آن بدين ترتيب است :
1 _ احرام .
2 _ توقف در عرفات كه آن موضعى است در نزديكى مكه .
3 _ توقف در مشعر كه آن موضعى است در نزديكى مكه .
4 _ رفتن به منى ، براى انجام اعمال سه گانه :
ألف _ ( رمى جمره ) پرتاب كردن سنك بسوى پاره اى ازكوه .
ب _ قربانى كردن گوسفندى يا شترى يا گاوى .
ت _ تراشيدن سر .
5 _ طواف زيارت ، يعنى : اطراف خانه كعبه طواف نمودن .
6 _ نماز طواف حج ، يعنى : دو ركعت نماز به نيت طواف حج بجا آورد .
7 _ سعى بين صفا و مروه ، يعنى هفت مرتبه مسافت بين كوه صفا و مروه را بپيمايد .
8 _ طواف نساء ، يعنى : هفت مرتبه اطراف خانه كعبه طواف كند .
9 _ نماز طواف نساء ، يعنى دو ركعت نماز مانند نماز صبح به نيت طواف نساء بجا آورد .
10 _ بيتوته در منى ، و رمى جمره در آنجا .
جهاد از امورى است كه بر
مسلمانان واجب شده و معنى آن جنگيدن براى پيشرفت اسلام است ، با چند دسته جهاد واجب است :
1 _ با كفار و يا بت پرستان ، يا منكرين خداوند و مانند آن ، ولى جنگ باآنان صرفا به خاطر فتح و پيروزى نيست ، بلكه به خاطر گسترش عدالت و دادگرى در ميان مردم ، و نجات زيردستان از چنگال ستمگران و اجراى دستورات عاليه اسلام و احكام الهى است ، بنا بر اين تا آنجائى كه ممكن است دامنه جنگ وسعت نمى يابد ، و هرچه زودتر به خونريزى خاتمه داده مى شود به همين جهت مى بينيم كه در تمام جنگهاى پيغمبر ( ص ) با اينكه متجاوز از هشتاد جنگ بود ، به شهادت تاريخ مجموع تعداد كشته شدگان از مسلمانان و مشركين بيش ازيك هزار و چهارصد نفر نبوده است .
در جنگ با كفار ، چنانچه طرف مقابلاسلام از اهل كتاب ، مانند يهود و نصارى باشد ، آنان را به انتخاب يكى ازاين سه راه مختار مى نمايند .
اول : اسلام بياورند .
دوم : جزيه بپردازند ، بدين معنى كه طبق قرارداد بايد ساليانه مقدارى از مال خود را به حكومت اسلام بپردازند ، تا در راه مصالح عمومى مصرف گردد و در اينصورت مى توانند با آزادى عقيده در سايه حمايت اسلام بزندگى خود ادامه دهند .
سوم : جنگيدن .
اما كفارى كه اهل كتاب نيستند ، آنان را به انتخاب يكى از دو راه مختار مى سازند :
الف _ اسلام بياورند .
ب _ براى جنگ آماده شوند .
2 _ اهل ذمه در صورتى كه از شروط
مقرره سرپيچى كنند ، مسلمانان براى سركوبيشان با آنان مى جنگند ، مگر آنكه باز به پيمان خود برگردند و يامسلمان شوند .
3 _ مسلمانانى كه بر پيشواى اسلام بشورند : آنان كسانى هستند كه از دستورات اسلام سرباز زنند بايد با اينان جنگيدتا ازراهى كه رفته اند برگشته ، و به موازين اسلام رفتار نمايند .
امربه معروف از فروع مهم اسلام است ، ( معروف ) آن است كه اسلام بدان امر نموده ، و انجام آن را واجب گردانيده مانند نماز ، روزه ، پرداخت حقوق مستمندان ورعايت قوانين مهم اسلامى . . .
يا آنكه اسلام بدان امر نموده ولىانجامش را واجب نكرده است ، مانند ، اطعام مستمندان و پذيرائى از ميهمان واخلاق نيكو و تعليم بى سوادان و مانند اينها . . .
بنابر اين امر نمودن به قسم اول واجب و به قسم دوم مستحب است : امر به معروف داراى چهار شرط است :
1 _ امركننده بايستى اول خودش خوب و بد را تميز دهد سپس امر و نهى نمايد .
2 _ احتمال تاثير بدهد .
3 _ در صورتى كه طرف در عمل زشت خود اصرار ورزد .
4 _ از امر به معروف زيان قابل توجهى روى ندهد .
وآن نيز از فروع مهم اسلام است : مسلمانان به جهاتى چند بر ملتهاى ديگربرترى دارند ، مهمترين سبب اين برترى اجراى وظيفه امر به معروف و نهى ازمنكر است كه خداوند متعال مى فرمايد : ( شما مسلمانان از ميان مردم بهترين ملت هائيد ، براى آنكه به كار نيك امر و از رفتار ناشايست نهى مى نمائيد ( 4 ) .
( منكر ) : آن است كه اسلام ما را از آن باز داشته است مانند شراب ، قمار ، ربا ، زنا ، خوردن مال مردم بدون رضايت و مانند اينها يا آنكه اسلام آنرامكروه دانسته است ، مانند ياوه گوئى خوابيدن بين طلوعين و مانند آن . . .
نهى
از آنچه در اول گفتيم واجب و از مكروهات مستحب است .
شرايط چهارگانه كه در امر بمعروف گفته شد در نهى از منكر نيز رعايت مى گردد . نهى از منكر داراى مراتبى است :
1 _ نهى قلبى ، به اينكه قلبا از وقوع منكر بيزار باشد .
2 _ نهى باصورت ، مانند روگردانيدن از بجاآورنده منكر .
3 _ نهى زبانى ، با پند و اندرز ، تا برسد به سرزنش و پرخاش .
4 _ نهى با دست ، مانند زدن ، تا آنگاه كه زيان قابل توجهى پديد نيايد .
امر به معروف و نهى از منكر ، دو دستور واجب و در نهايت اهميت است ، تا آنجا كه پيغمبر اسلام ( ص ) فرمودند :
( تمامى كارهاى نيك در برابر جهاد در راه خدا مانند قطره ايست ، نسبت به دريا و همه كارهاى نيكو و جهاد در برابر امر به معروف و نهى از منكر مانند قطره اى است در مقابل دريائى بى كران ) .
ولى متأسفانه كمتر كسانى هستند كه به اين دو واجب عمل كنند ، حضرت باقر ( ع ) فرموده است :
( در آخرالزمان مردمى هستند كه امر به معروف و نهى از منكر را واجب نمى شمارند ، مگر آنجا كه براى آنان زيانى در كار نيست و پيوسته ، براى خودوقت گذرانى و عذرتراشى مى كنند ، اينجا است كه خداوند آنان را مورد خشم خودقرار خواهد داد ) .
تولى ، يعنى : دوستى خدا و پيامبران و امامان عليهم السلام . تبرى ، يعنى : بيزارى از دشمنان خدا
و دشمنان پيامبران و امامان عليهم السلام .
براىاينكه : اگر كسى شخصى را دوست داشته باشد از او پيروى مى كند و اگر كسى باشخصى دشمن باشد از او دورى مى نمايد ، بنا براين دوستى خدا و اولياء خداسبب مى گردد كه براى نظم دنيا و پاداش آخرت از آنان پيروى نمائيم .
1 _ سوره بقره : آيه 201 ، نا گفته نماند كه در قنوت غير از اين آيه هر دعائى را مى توان خواند و يا به يك صلوات اكتفاء كرد .
2 _ غير از نمازهاى يوميه و نماز آيات ، نمازهاى واجب ديگرى هم هست و آنعبارت است از نماز ميت ، نماز طواف ، نماز قضاى پدر و مادر ، نمازى كه بواسطه اجاره و عهد و قسم بر انسان واجب مى شود و براى تفصيل هريك به رساله توضيح المسائل رجوع شود .
3 _ در جاهائى كه برده فروشى مرسوم نيست اين حكم ساقط مى گردد .
4 _ ( كنتم خير أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر ) سوره آل عمران : آيه 110 .
پاسخ
پيامبر اسلام حضرت محمد ( ص ) با ايراد اين گفتار جاويدان :
( انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق )
ترجمه : ( من برانگيخته شدم تا اخلاق نيك را كامل نمايم ) . هدف اساسى خود رااز بعثت تشريح مى فرمايد . دين در واقع همه دستوراتش اخلاقى است . و تمام شئون اسلام از عبادات ، داد و ستدها ، تا حدود احكام همگى برپايه هاى بلنداخلاق و فضيلت استوار است .
اينك به ذكر آنچه كه سزاوار است انجام داد
، و يا ترك نمود ، مى پردازيم :
اول _ محرمات
آنچه بجا آوردنش سزاوار نيست به آن حرام گويند و محرمات اخلاقى عبارت است از :
ستمگرى .
زياده روى .
مسخره كردن مردمان .
مردم آزارى .
پرده درى .
نارضايتى پدر و مادر .
احتكار ارزاق ملت .
زنا .
لواط .
اكتفاء زنان به زنان .
نگاه كردن به زنان نامحرم و مرد نامحرم .
نوشيدن شراب .
قماربازى .
خوردن گوشت مردار ، و گوشت خوك و هر غذاى حرام .
خوردن مال مردم بدون رضايت آنها .
رشوه خوارى .
انگشتر طلا و زينت با طلا براى مردان .
حيله و فريب دادن مردم در كسب .
غش در معامله .
كنجكاوى در بدست آوردن اسرار مردم .
پايمال كردن حقوق .
استمناء .
آوازه خوانى و گوش دادن به آن .
دزدى .
دلالى زنا .
دروغ .
غيبت و سخن چينى .
دشنام دادن .
رباخوارى .
قتل .
همكارى با كافران و ستمگران .
خيانت .
_ حكم نمودن برخلاف قرآن و .
دوم _ فضائل
فضائل اخلاقى كه زينت بخش مسلمان است عبارت است از :
انصاف .
كمك بخوبى .
اصلاح بين مردم .
اخلاص در عمل .
نيكى به پدر و مادر .
صله رحم .
فروتنى .
توكل بر خدا .
بردبارى .
كسب دانش .
نيك اخلاقى .
خوشرفتارى با مردم .
سخاوت .
شجاعت .
پاكدامنى .
كمك بيچارگان .
افشاء در سلام .
صبر .
ميهمانى .
عفومردم .
برآوردن حاجت حاجتمندان .
ميانه روى در هرچيز .
پرهيزكارى .
پاكيزگى .
شرم داشتن .
ازدواج .
فرحناك بودن .
راست گوئى .
احترام به مردم .
سپاسگزارى .
سوم _ رذائل
رذائل اخلاقى كه انسان را به سقوط مى گرايد عبارتند از :
حس انتقام جوئى .
فخريه نمودن .
ثروت فراوان .
كارهاى بيهوده .
بى تابى در پيش آمدها .
تنبلى .
رياست طلبى و مقام خواهى و ثروت دوستى .
آز .
خلف وعده .
بدخلقى .
كينه توزى .
ترس .
پست همتى .
طمع كارى .
شتابزدگى .
تعصب ورزى .
خودپسندى .
بى توجهى به خدا و غفلت .
زشتى .
شك و ترديد .
منت .
سنگدلى .
منت نهادن و . . . آنچه از فضائل گفته شد همگى از كارهاى مستحب نيستند بلكه برخى از آنها از نظر شريعت اسلام واجب است .
همانطور كه آنچه از رذائل گفتيم همگى از كارهاى مكروه نمى باشند ، بلكه برخى از آنها در نظر اسلام حرام است . پس بر مسلمان لازم است ، بكوشد و جديت بخرج دهد تا خود را پاكيزه گرداند و اگر نسبت به قوانين مقدس اسلام كوتاهىنمود مانند پرنده شكسته بالى خواهد بود كه نمى تواند پرواز نمايد .
براى مسلمانان فقط گفتن : من مسلمانم به درد نمى خورد زيرا مانند آن است كهانسان مريض براى خود بگويد : من سالم هستم ، همانطورى كه گفته مريض بحال اوسودى ندارد ، گفتار مسلمان هم تا هنگامى كه به دستورات اسلام رفتار ننمايد بى تأثير است .
ما به داوود و سليمان دانشى داديم و گفتند : سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمن خويش برترى داد (15) . و سليمان وارث داوود
شد و گفت : اى مردم به ما زبان پرندگان تعليم داده شده و همه چيزمان داده اند كه اين برترى آشكارى است (16) . و سپاهيان سليمان از جن و انس و پرنده فراهم شدند و به نظم آمدند (17) . تا چون به وادى مورچه رسيدند مورچه اى گفت : اى مورچگان به لانه هاى خود برويد تا سليمان وسپاهيان او به غفلت شما را پايمال نكنند (18) . سليمان لبخندى زد و از گفتار او خنديد و گفت : پروردگارا!مرا وادار كن تا نعمتى را كه به من وپدر و مادرم مرحمت فرموده اى سپاس دارم و عملى شايسته كنم كه آن را پسند كنى و مرا به رحمت خويش در صف بندگان شايسته ات در آور (19) . و جوياى مرغان شد و گفت : چرا هدهد را نمى بينم مگر او غايب است (20) . وى را عذاب مى كنم عذابى سخت و يا سرش را مى برم مگر آنكه عذرى روشن بياورد (21) . كمى بعد شانه بسر و هدد آمد و گفت : چيزى ديده ام كه تو نديده اى و براى تو از سبا خبر درست آورده ام (22) . زنى ديدم كه بر آنان سلطنت مى كند و همه چيز دارد و او را تختى بزرگ است (23) . وى را ديدم كه با قومش به جاى خدا آفتاب را سجده مى كردند و شيطان اعمالشان را بر ايشان زينت داده و از راه منحرفشان كرده و هدايت نيافته اند (24) .
تا خدايى را سجده كنند كه در آسمانها و زمين هر نهانى را آشكار مى كند و آنچه را نهان كنند و ياعيان سازند مى داند (25) . خداى يكتا كه خدايى جز او نيست و
پروردگار عرش بزرگ است (26) . سليمان گفت : خواهيم ديد آيا راست مى گويى يا از دروغگويانى (27) . اين نامه مرا ببر و نزد ايشان بيفكن، سپس برگرد ببين چه مى گويند (28) . (ملكه سبا) گفت : اى بزرگان مملكت نامه اى گرامى نزدم افكنده اند (29) . از جانب سليمان است و به نام خداى رحمان و رحيم است (30) . كه بر من تفوق مجوييد و مطيعانه پيش من آييد (31) . گفت : اى بزرگان مرا در كارم نظر دهيد كه من بدون حضور شما هيچ كارى را انجام نداده ام (32) . گفتند : ما نيرومند و جنگ آورانى سخت كوش هستيم ولى كار به اراده تو بستگى دارد ببين چه فرمان مى دهى تا اطاعت كنيم (33) . گفت : پادشاهان وقتى به شهر و كشورى وارد شوند تباهش كنند و عزيزانش را ذليل سازند كارشان همواره چنين بوده (34) . من هديه اى به سوى آنها مى فرستم ببينم فرستادگان چه خبر مى آورند (35) . و چون (فرستادگان ملكه سبا) نزد سليمان آمدند سليمان گفت : آيا مرا به مال مدد مى دهيد؟آنچه خدا به من داده بهتر از اين است كه به شما داده است، شماييد كه اين هديه در نظرتان ارج دارد و از آن خوشحاليد (36) . نزد ايشان بازگرد كه سپاهى به سوى شما آريم كه تحمل آن نياريد و از آنجا به ذلت و در عين حقارت بيرونتان مى كنيم (37) . گفت : اى بزرگان كدامتان پيش از آنكه ملكه سبا نزد من آيد تخت وى را برايم مى آورد (38) . عفريتى از جن گفت : پيش از آن كه از مجلس خود برخيزى تخت را نزدت مى آورم
كه براى اين كار توانا و امينم (39) . و آن كسى كه از كتاب اطلاعى داشت گفت : من آن را قبل از آنكه نگاهت برگردد (در يك چشم بهم زدن) نزدت مى آورم و چون تخت را نزد خويش پا بر جا ديد گفت : اين از كرم پروردگار من است تا بيازمايدم كه آيا سپاس مى دارم يا كفران مى كنم، هر كه سپاس دارد براى خويش مى دارد و هر كه كفران كند پروردگارم بى نياز و كريم است (40) . (سليمان) گفت : تختش را براى او وارونه كنيد ببينم آيا آن را مى شناسد يا نه (41) . و چون بيامد بدو گفتند : آيا تخت تو چنين است؟گفت : گويى همين است از اين پيش ما از اين سلطنت خبر داشتيم و تسليم هم بوديم (42) . و خدايش از آنچه كه به جاى او مى پرستيد بازداشت كه وى از گروه كافران بود (43) . بدو گفتند : به حياط قصر داخل شو، و چون آن را بديد پنداشت آبى عميق است و ساقهاى خويش را عريان كرد، سليمان گفت : اين (آب نيست بلكه) قصرى است از بلور صاف (ملكه سبا) گفت : من به خويش ستم كرده ام، اينك با سليمان، مطيع پروردگار جهانيان مى شوم (44) .
بخش اول
اين آيات پاره اى از داستانهاى داوود و سليمان (ع) را بيان مى نمايد وعجايبى از اخبار سليمان و سلطنتى كه خدا به وى داده بود نيز ذكرمى كند . "و لقد آتينا داود و سليمان علما . . . "اينكه علم را نكره آورد، و فرمود : "به داوود و سليمان علمى داديم"اشاره است به عظمت و اهميت امر آن، و در جاء ديگر قرآن علم
داوود را از علم سليمان جدا ذكر كرده، درنبوت و علم انبياء (عليهم السلام) اكتسابى نيست و از ديگران به ارث نمى برندباره علم داوود فرموده : "و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب" (1) و از آياتى كه به علم سليمان اشاره كرده آيه"ففهمناها سليمان و كلا آتينا حكما و علما" (2) كه ذيل آيه، شامل علم و حكمت هردو مى شود . "و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤمنين" - مراد از اين"برترى دادن"، يا برترى به علم است، كه چه بسا سياق آيه نيز آن را تاييد مى كند و يا برترى به همه مواهبى است كه خداى تعالى به آن جناب اختصاص داده، مانند : تسخير كوهها و مرغان ونرم شدن آهن براى داوود و ملكى كه خدا به او ارزانى داشت و تسخير جن و حيوانات وحشى و مرغان و همچنين تسخير باد براى سليمان و دانستن زبان حيوانات و سلطنت كذايى سليمان و اين احتمال دوم، يعنى، برترى آن دو بزرگوار بر ساير مردم از جهت همه مواهبى كه خدا به آن دو ارزانى داشته از اطلاق كلمه"فضلنا"استفاده مى شود . و اين آيه شريفه يعنى آيه"و قالا الحمد لله . . . "به هر تقدير، - چه به احتمال اول وچه به احتمال دوم - به منزله نقل اعتراف آن دو بزرگوار بر تفضيل الهى است . پس در نتيجه، اين اعتراف و اعترافهايى كه بعدا از سليمان نقل مى شود مثل شاهدى است كه مدعاى صدرسوره را كه به مؤمنين بشارت مى داد به زودى پاداشى به آنان مى دهد كه مايه روشنى دل وديده شان باشد اثبات مى كند . "و ورث سليمان داود . . . "يعنى
سليمان مال و ملك را از داوود ارث برد . و اينكه بعضى (3) از مفسرين گفته اند : مراد از اين ارث، ارث بردن نبوت و علم است، صحيح نيست، براى اينكه نبوت ارثى نيست، چون قابل انتقال نيست، و اما علم، هر چند با نوعى عنايت و مجاز مى توان گفت كه قابل انتقال است - نه حقيقتا - براى اينكه استاد، علم را از خود به شاگرد انتقال نمى دهد، و گرنه بايد ديگر خودش علم نداشته باشد ليكن اين انتقال مجازى هم، در علم فكرى است، كه بادرس خواندن به دست مى آيد و علمى كه انبياء اختصاص به آن داده شده اند، از مقوله درس خواندن نيست، بلكه كرامتى است از خدا به ايشان، كه دست فكر و ممارست بدان نمى رسد، ممكن است با همان عنايت و مجازگويى بگوييم فلان مرد عادى علم را از پيغمبرى ارث مقصود از"منطق الطير"در سخن سليمان (عليه السلام) در مقام تحديث به نعمت : "قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير . . . "برده، يعنى آن پيغمبر وى را تعليم داده، ولى نمى شود گفت : فلان پيغمبر علم خود را از پيغمبرديگر يا از غير پيغمبر ارث برده است .
"و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير" - از ظاهر سياق بر مى آيد كه سليمان (ع) مى خواهد در اين جمله از خودش و پدرش، كه خود او نيز از آن جناب است به داشتن برتريهايى كه گذشت مباهات كند و اين در حقيقت از باب تحديث به نعمت است، كه خداى تعالى در سوره ضحى رسول گرامى اسلام را بدان مامور مى فرمايد : و اما بنعمة ربك فحدث" (4) . و اما اينكه بعضى (5) از مفسرين اصرار
كرده اند بر اينكه ضمير در كلمه"علمنا"و"اوتينا"تنها به سليمان بر مى گردد، نه به او و پدرش و اينكه اگر گفته : ما را چنين و چنان كرده اند و نگفته مرا، از اين باب است كه عادت پادشاهان و بزرگان بر اين بوده كه درگفتگوها از خود به"ما"يعنى من و لشكر و خدمتكاران و وزرايم تعبير مى كنند، تا سياست ملكدارى رعايت شده باشد، سخنى است كه آنطور كه شايد و بايد سياق با آن نمى سازد . و مراد از كلمه"ناس"همان معناى ظاهرى آن، يعنى عموم افراد جامعه است، بدون تميز يكى از ديگرى و اينكه بعضى (6) گفته اند : مراد از آن عظماى اهل مملكت، يا علماى ايشان است، صحيح نيست . و كلمه"منطق"و نيز كلمه"نطق"هر دو به معناى صوت يا صوت هاى متعارفى است كه از حروفى تشكيل يافته و طبق قرارداد واضع لغت، بر معنى هايى كه منظور نظر ناطق است دلالت مى كند و در اصطلاح، اين صوتها را كلام مى گويند و بنا بر آنچه راغب گفته : اين دو كلمه جز بر سخنان انسان اطلاق نمى شود (7) ، - مثلا به صداى گوسفند و يا گنجشك نطق يا منطق گفته نمى شود - ولى در قرآن كريم در معنايى وسيعتر استعمال شده و آن عبارت است از دلالت هر چيزى بر مقصودش، مثلا دѠقرآن كريم دلالت پوست بدن را نطق خوانده فرموده است : "و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء" (8) . و اين استعمال قرآن يا از باب تحليل معناست، كه قرآن كريم در بيشتر معانى ومفاهيمى كه تنها در جسمانيات استعمال مى شود بكار برده و آن را در غير جسمانيات نيز به كار مى برد، مثل ديدن و نظر كردن و
شنيدن و لوح و قلم و عرش و كرسى و غير آن كه از نظرلغت موارد استعمالشان تنها جسمانيات است، ولى قرآن با تحليل معانى آنها، در غيرجسمانيات هم به كار مى برد و يا اين است كه اصولا اينگونه واژه ها براى معنايى اعم ازجسمانيات درست و وضع شده، و اختصاص آن (منطق) به انسان از باب انصراف و كثرت استعمال است (مثلا كرسى را بيشتر در يك تخت داراى پايه بكار برده ايم، خيال مى كنيم كه معناى آن تنها تخت اين چنينى است) . به هر حال - چه آن باشد و چه اين - منطق طير عبارت است از هر طريقى كه مرغها به آن طريق مقاصد خود را با هم مبادله مى كنند و تا آنجا كه از تدبر در احوال حيوانات به دست آمده، معلوم شده است كه هر صنفى از اصناف حيوانات و يا لا اقل هر نوعى، صوت هايى ساده، - و بدون تركيب - دارند، كه در موارد خاصى كه به هم بر مى خورند و يا با هم هستند به كار مى برند . مثلا هنگامى كه غريزه جنسيشان به هيجان آمده يك جور، و هنگامى كه مى خواهند بر يكديگر غلبه كنند جورى ديگر، و هنگام ترس طورى، و هنگام التماس و استغاثه به ديگران طورى ديگر، البته اين صداهاى مختلف در مواقع مختلف مختص به مرغان نيست، بلكه ساير حيوانات نيز دارند . ولى آنچه مسلم است، مقصود از منطق طير در آيه شريفه اين معناى ظاهرى نيست، بلكه معنايى است دقيقتر و وسيعتر از آن، به چند دليل : اول اينكه : سياق آيه گواهى مى دهد بر اينكه سليمان (ع) از نعمتى حديث مى كند كه اختصاصى خودش بوده و در
وسع عامه مردم نبوده، كه به آن دست يابند و او كه بدان دست يافته به عنايت خاص الهى بوده است . و اين معناى ظاهرى كه براى منطق طيركرديم چيزى نيست كه غير از سليمان كسى بدان دست نيابد، بلكه هر كسى مى تواند درزندگى حيوانات دقت نموده زبان آنها را بفهمد، (كه مثلا چه صدايى علامت خشم، و چه صدايى علامت رضا است، چه صدايى علامت گرسنگى و چه صدايى علامت تشنگى وامثال آن است . دليل دوم اينكه : محاوره اى كه خداى تعالى در آيات بعدى از سليمان و هدهدحكايت فرموده، متضمن معارف عاليه اى است كه در وسع صداهاى هدهد نيست، چون صداهايى كه اين حيوان در احوال مختلف از خود سر مى دهد انگشت شمار است و اين چندصدا كجا مى تواند كسى را از راه تركيب آنها با هم به اين معارف دلالت كند؟آرى در كلام اين حيوان ذكر خداى سبحان و وحدانيت او و قدرت و علم و ربوبيتش و عرش عظيم او و نيز ذكر شيطان و جلوه گرى هايش در اعمال زشت و همچنين ذكرى ازهدايت و ضلالت و مطالبى ديگر آمده و از معارف بشرى نيز مطالب بسيارى چون پادشاه سبا وتخت او و اينكه آن پادشاه زن بود و قوم او كه براى آفتاب سجده مى كردند، آمده و سليمان (ع) مطالبى به هدهد فرموده، از جمله اينكه به او دستور داده به سبا برود و نامه او راببرد و در آنجا نزد ايشان بيندازد و بعد بنشيند و ببيند چه مى گويند و چه مى كنند و بر هيچ دانشمندى كه در معانى تعمق دارد پوشيده نيست كه آگاهى به اين همه مطالب عميق ومعارف بسيارى كه هر يك داراى اصول ريشه دار
علمى است، منوط به داشتن هزاران هزارمعلومات ديگر است، كه چند صداى ساده هدهد نمى تواند آن معانى را برساند . علاوه بر اين، هيچ دليلى نداريم بر اينكه هر صدايى كه حيوان در نطق مخصوص به خودش يا در صداهاى مخصوصش، از خود سر مى دهد حس ما مى تواند آن را درك كرده وتميزش دهد، به شهادت اينكه يكى از نطق ها كه سليمان (ع) آن را مى شناخت سخنانى است كه قرآن در آيات بعد، از مورچه بزرگ حكايت كرده و حال آنكه اين حيوان صدايى كه به گوش ما برسد ندارد، و نيز سخن ما را تاييد مى كند كشفى كه اخيرا علماى طبيعى امروز كرده اند كه اصولا ساختمان گوش انسان طورى است كه تنها صداهايى مخصوص و ناشى از ارتعاشات مادى مخصوص را مى شنود و آن ارتعاشى است كه در ثانيه كمتر از شانزده هزار و بيشتر از سى و دو هزار نباشد كه اگر ارتعاش جسمى كمتر از آن و يابيشتر از آن باشد، حس سامعه و دستگاه شنوايى انسان از شنيدن آن عاجز است، ولى معلوم نيست كه حس شنوايى ساير حيوانات نيز عاجز از شنيدن آن باشد، ممكن است آنچه را كه مانمى شنويم و يا بعضى از آنها را ساير حيوانات بشنوند . دانشمندان حيوان شناس هم به عجايبى از فهم دقيق و درك لطيف بعضى حيوانات مانند اسب و سگ و ميمون و خرس و زنبور و مورچه و غير آن برخورده اند، كه به نظير آنها دراكثر افراد آدميان بر نخورده اند . پس، از آنچه گذشت، روشن شد كه از ظاهر سياق بر مى آيد كه براى مرغان منطقى است كه خداى سبحان علم آن را تنها به سليمان (ع) داده بود .
و اينكه بعضى (9) ازطوايف مخصوص از جن و انس و طير لشكريان سليمان (عليه السلام) بوده اندمفسرين گفته اند كه : نطق مرغان معجزه اى براى آن جناب بوده و گر نه خود مرغان هيچ يك زبان و نطق ندارند، حرف صحيحى نيست . "و اوتينا من كل شى ء" - يعنى خداى تعالى از هر چيزى به ما عطايى داده، و جمله"از هر چيزى"هر چند شامل تمامى موجوداتى مى شود كه ممكن است وجودش فرض شود، چون مفهوم"شى ء - چيز"از عمومى ترين مفاهيم است، مخصوصا وقتى كلمه"كل : هر"نيزبر سرش در آيد - و ليكن از آنجايى كه مقام آن جناب، مقام حديث به نعمت بوده، ناچار مقصوداز كلمه"هر چيز"تنها هر چيزى است كه اگر به آدمى داده شود مى تواند از آن متنعم شود، نه هر چيز، پس قهرا كلمه"كل شى ء"در آيه شريفه مقيد مى شود به نعمت هايى مانند : علم ونبوت و ملك و حكم، - قدرت بر داورى صحيح - و ساير نعمت هاى مادى و معنوى . "ان هذا لهو الفضل المبين" - اين شكرى است از سليمان (ع) كه بدون عجب و كبر و غرور، همان حديث به نعمت قبل را تاكيد مى كند، زيرا همه نعمتها را به خدانسبت داد، در يكجا گفت : "علمنا" (علم منطق طير را به ما داده اند) يكجا گفت" اوتينا" (و از هر چيز به ما داده اند) ، اينجا هم آن دو جمله را تاكيد نموده مى گويد : "همه اينهافضلى است آشكارا از خدا"، هر چند كه بعضى (10) از مفسرين احتمال داده اند كه : جمله اخيركلام خدا باشد، نه سخن سليمان، ولى سياق اين احتمال را نمى پذيرد .
"و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس
و الطير فهم يوزعون"كلمه"حشر"به معناى جمع كردن مردم و فرستادنشان به دنبال كار است، امافرستادن به زور و جبر، و كلمه"يوزعون"از ماده وزع به معناى منع است و يا به قول بعضى (11) ديگر، به معناى"حبس"مى باشد و معناى آيه به طورى كه گفته اند : اين است كه براى سليمان لشكرش جمع شد، لشكرها كه از جن و انس و طير بودند و از اينكه متفرق شوند يا درهم مخلوط گردند جلوگيرى مى شدند، بلكه هر يك در جاى خود نگهدارى مى شدند . از آيه شريفه بر مى آيد كه گويا سليمان (ع) لشكرهايى از جن و طير داشته، كه مانند لشكريان انسى او با او حركت مى كردند . و كلمه"حشر"و همچنين وصف محشورين به اينكه لشكريان او بودند و همچنين سياق آيات بعدى، همه دليلند بر اين كه لشكريان آن حضرت طوايف خاصى از انسانها و ازجن و طير، بوده اند، براى اينكه در آيه شريفه فرموده : "براى سليمان جمع آورى شد لشكريانى كه از جن و انس و طير داشت"و كلمه"من"تبعيض و يا بيان را مى رساند . بنا بر اين سخن فخر رازى در تفسير كبير كه گفته : "آيه دلالت دارد بر اينكه همه جن و انس و طير لشكر او بودند و همه روى زمين را مالك بوده و جن و طير زمان او مانند انسانهاعاقل و مكلف بوده اند و بعد از زمان او دوباره به حالت توحش قبلى برگشته اند"حرف عجيب و غريبى است . و عين اين سخن را درباره مورچگان و آن مورچه بزرگ كه با سليمان سخن گفته زده است و در تفسير آيه مورد بحث گفته است : معنايش اين است كه : خداى تعالى همه
اين اصناف را لشكريان او قرار داد و اين وقتى ممكن است كه آن جناب بتواند در همه اين اصناف بر طبق دلخواه خود فرمان دهد و تصرف كند و اين نيز وقتى ممكن است كه همه آن اصناف عقل داشته باشند، چون تا عقل نباشد تكليف صحيح نيست، و يا اگر هم عقل درست و حسابى نداشته اند حد اقل بايد به قدر يك كودك كه نزديك به حد تكليف رسيده عقل داشته باشند و از همين جهت است كه ما گفتيم : خداى تعالى در روزگار سليمان مرغان راعاقل كرد، و بعد از دوره او دوباره بصورت اولشان يعنى همان حالى كه الآن در زمان ما دارندبرگردانيد، چون اصناف حيوانات در دوره ما عقل ندارند، هر چند كه هر يك در پيش بردهدفهاى زندگى خود و به دست آوردن حوايج خود و يا حوايج مردم ملهم به دقايقى حيرت انگيزهستند، مانند زنبور عسل و غير آن (12) و وجوه ضعف و اشكالاتى كه بر گفته وى وارد است احتياجى به بيان ندارد . و اگر در آيه مورد بحث جن را جلوتر از انس و طير ذكر كرد از اين جهت است كه مسخر شدن جن و به فرمان در آمدن او براى يك انسان، عجيب تر از آن دوتاى ديگر است . واگر بعد از جن، انس را آورد، نه طير را، باز براى همين است كه مسخر شدن انسانها براى يك انسان عجيب تر از مسخر شدن طير است و علاوه بر اين، رعايت مقابله بين جن و انس هم شده . "حتى اذا اتوا على واد النمل . . . "كلمه"حتى"براى غايتى است كه از آيه سابق فهميده مى شد و ضمير جمع در"اتوا"به
سليمان و لشكريانش بر مى گردد، و اگر كلمه اتوا را با حرف"على"متعدى كرد بااينكه مى بايست مى فرمود : "اتوا الى . . . - آمدند تا وادى مورچگان"، براى اين بود كه بنا به عدم منافات علم سليمان (عليه السلام) به منطق الطير با فهميدن كلام مورچه گفته بعضى (13) وادى نمل در نقطه بلندى بوده، و بطورى كه گفته اند : در يك وادى در شام قرارداشته است . و بعضى (14) ديگر گفته اند : در طائف بوده . و بعضى (15) محل آن را بالاى يمن دانسته اند، كه همه اين نقاط، كوهستانى و بلند است و كلمه"حطم"به معناى شكستن است . و معناى آيه اين است كه : وقتى سليمان و لشكريانش به راه افتاده، بر فراز وادى نمل شدند مورچه اى به ساير مورچگان خطاب كرد و گفت : يا ايها النمل، هان، اى مورچگان!به درون لانه هاى خود شويد تا سليمان و لشكريانش شما را حطم نكنند، يعنى نشكنند، و به عبارت ديگر، لگد نكنند، "و هم لا يشعرون"در حالى كه توجه نداشته باشند، از همينجا معلوم مى شود كه راه پيمايى سليمان و لشكريانش روى زمين بوده . "فتبسم ضاحكا من قولها . . . "از گفتار او لب هاى سليمان به خنده باز شد . بعضى (16) گفته اند : تبسم، كمترين حدخنده و ضحك خنده معمولى است و اگر در جمله مورد بحث هر دو كلمه را به كار برده، استعمالى است مجازى، كه مى فهماند تبسم آن جناب نزديك به خنده بوده است . جمله"علمنا منطق الطير"منافاتى با فهميدن كلام مورچه ندارد، براى اينكه جمله مزبور نفى غير طير را نكرده است، بلكه تنها اثبات مى كند كه آن جناب زبان مرغان رامى دانسته، ممكن است
زبان ساير حيوانات يا بعضى ديگر مانند مورچه را هم بداند . ولى جمعى از مفسرين نفى غير طير را مسلم گرفته اند، آنگاه براى رفع منافات ميان آن و فهميدن زبان مورچه به دست و پا افتاده اند، يكبار گفته اند : فهم زبان مورچه تنهاقضيه اى بوده كه در يك واقعه رخ داده، نه اينكه آن جناب هميشه زبان اين حيوان رامى فهميده، بارى ديگر گفته اند : آن مورچه مورچه بالدار بود، كه خود نيز نوعى پرنده است، بار ديگر گفته اند : كلام مورچه يكى از معجزات سليمان (ع) بوده، (همچنان كه سنگريزه به معجزه رسول خدا (ص) به زبان در آمد) ، و بار ديگر گفته اند : صدايى از مورچه برنخاست تا سليمان (ع) سخن او را بفهمد، بلكه خداوند آنچه راكه در دل آن حيوان بوده به سليمان الهام نمود . سليمان (عليه السلام) در دعاى خود، الهام شكر نعمت، انجام عمل صالح و نيز صلاح ذاتى و نفسانى را مى طلبدولى از آنچه كه ما درباره منطق طير گفتيم تمامى اين موهومات را از بين مى برد، علاوه بر اين سياق آيات به تنهايى در دفع آنها كافى است . "و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى و ان اعمل صالحا ترضيه" - كلمه"اوزعنى"از باب افعال ماده"وزع"است كه مصدرش"ايزاع"مى شود، به معناى الهام . حضرت سليمان (ع) وقتى سخن مورچه را شنيد، از شدت سرور و ابتهاج تبسمى كرد، كه خدا تا چه حد به او انعام فرموده، و كارش را به كجا كشانيده؟نبوت و علم منطق طير، و ساير حيوانات، و ملك و سلطنت، و لشكريانى از جن و انس و طير، به او ارزانى داشته، لذا
از خدا در خواست مى كند كه شكر نعمتهايش را به وى الهام فرمايد، و موفقش كندبه كارهايى كه مايه رضاى او باشد . و به اين حد اكتفاء نكرد، بلكه در درخواست خود، شكر نعمت هايى را هم كه به پدرو مادرش ارزانى داشته اضافه كرد، چون انعام به پدر و مادر او به يك معنا انعام به او نيزهست، زيرا وجود فرزند از آن پدر و مادر است، و خداى تعالى به پدر او داوود، نبوت و ملك وحكمت و فصل الخطاب، و نعمت هايى ديگر انعام كرده بود و به مادر او نيز همسرى چون داودو فرزندى چون خود او ارزانى داشته بود، و او را نيز از اهل بيت نبوت قرار داده بود . و از همين كلام آن جناب معلوم مى شود كه مادرش نيز از اهل صراط مستقيم بوده است، آن اهلى كه خدا به ايشان انعام كرده، پس ساحت او مقدس و مبرا است از آنچه تورات به وى نسبت داده، - البته نه تورات نازل بر موسى بلكه توراتى كه فعلا موجود است - ومى گويد : مادر سليمان زن اورياء بوده، كه داوود با او زنا كرد و آنگاه نقشه كشتن اوريا راكشيد و او را به بعضى جنگها فرستاد تا كشته شد و همسر او را جزو زنان خود در آورد وسليمان از او پديد آمد . و اهل صراط مستقيم يكى از چهار طايفه اى هستند كه نامشان در آيه"الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين" (17) آمده است . و جمله"و ان اعمل صالحا ترضيه"عطف است بر جمله"ان اشكر نعمتك"و جمله مذكور درخواستى است كه از درخواست توفيق بر عمل
صالح مهمتر و داراى مقامى بلندتراست، براى اين كه توفيق، اثرش در اسباب و وسائل خارجى و رديف شدن آن بر طبق سعادت انسانى است، ولى ايزاع كه مورد درخواست آن جناب است عبارت است از دعوت باطنى، واينكه باطن آدمى، او را به سوى سعادت بخواند . بنا بر اين، هيچ بعيد نيست كه مراد از ايزاع، همان وحى خيراتى باشد كه خداى تعالى ابراهيم (ع) را بدان گرامى داشت، و در آيه"و اوحينا اليهم فعل الخيرات" (18) از آن خبر داده كه در تفسير آن گفتيم فعل خيرات عبارت است از همان تاييد به روح القدس . "و ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين" - يعنى خدايا مرا از بندگان صالح خودقرار ده و اين صلاح از آنجا كه در كلام آن جناب مقيد به عمل نشده تا مراد، تنها عمل صالح باشد، لذا اطلاقش حمل مى شود بر صلاح نفس در جوهره ذاتش، تا در نتيجه نفس مستعد شودبراى قبول هر نوع كرامت الهى . و معلوم است كه صلاح ذات، قدر و منزلتش بالاتر از صلاح عمل است و چون چنين است پس اينكه اول درخواست كرد كه موفق به عمل صالح شود و سپس درخواست كرد كه صلاح ذاتيش دهد، در حقيقت درخواستهاى خود را درجه بندى كرد و از پايين گرفته به سوى بالاترين درخواستها رفت . نكته ديگرى كه در كلام آن جناب هست اين است كه در درخواست عمل صالح گفت : "اينكه من عمل صالح كنم"و خود را در آن مداخله داد، ولى در صلاح ذات، نامى ازخود نبرد و اين بدان جهت است كه هر كسى در عمل خود دخالت دارد، گو اينكه اعمال ماهم
مخلوق خدايند، اما هر چه باشد نسبتى با خود ما دارند، به خلاف صلاح ذات، كه هيچ چيز آن به ست خود ما نيست و لذا صلاح ذات را از پروردگار خود خواست، ولى صلاح عمل را از او نخواست، و نگفت : "و اوزعنى العمل الصالح"بلكه گفت : "اوزعنى ان اعمل صالحا - اينكه عمل صالح كنم" . نكته ديگرى كه در كلام آن جناب هست اين است كه : صلاح ذات را ممكن بود به طور صريح سؤال كند، و بگويد : "و مرا صالح گردان"، ولى چنين نكرد بلكه درخواست كرد كه"از زمره عباد صالح قرارش دهد"، تا اشاره كرده باشد به اينكه من هر چند همه مواهبى كه به عباد صالحين دادى مى خواهم، اما از همه آن مواهب بيشتر اين موهبت را در نظر دارم كه : آنان را عباد خود قرار دادى، و مقام عبوديتشان، ارزانى داشتى، و به همين جهت است كه خداى تعالى همين سليمان (ع) را به وصف بيان آيات مربوط به داستان سليمان (عليه السلام) و هدهد و ملكه سبا و . . . عبوديت ستوده، و فرموده است : "نعم العبد انه اواب" (19) . "و تفقد الطير فقال ما لى لا ارى الهدهد ام كان من الغائبين"راغب مى گويد : كلمه"تفقد"به معناى تعهد است، ليكن حقيقت تفقد اين است كه آدمى متوجه فقدان چيزى شود، به خلاف تعهد كه به معناى توجه به عهد گذشته است واين تفقد در قرآن كريم آمده، كه"و تفقد الطير" (20) .
در اين جمله، نخست بطور تعجب از حال خود كه چرا هدهد را در بين مرغان نمى بينداستفهام مى كند، كه من چرا هدهد را نمى بينم و مى فهماند كه گويا از او انتظار
نمى رفت غيبت كند، و از امتثال فرمان او سر برتابد، آنگاه از اين معنا صرف نظر كرده، تنها از غيبت اوسؤال مى كند و مى پرسد چرا غيبت كرده است و معناى آيه اين است كه : مرا چه مى شود كه هدهد را ميان مرغان كه ملازم موكب منند نمى بينم؟مگر او از غايبان است؟ "لاعذبنه عذابا شديدا او لاذبحنه او لياتينى بسلطان مبين"اين سه"لامى"كه بر سر سه كلمه در آيه آمده لام قسم است و" سلطان مبين"به معناى دليل قانع كننده و روشن است، سليمان (ع) در اين گفتار خود، هدهد رامحكوم مى كند به يكى از سه كار، يا عذاب شديد و يا ذبح شدن، - كه در هر يك از آن دو بدبخت و بيچاره مى شود - و يا آوردن دليلى قانع كننده تا خلاصى يابد . "فمكث غير بعيد فقال احطت بما لم تحط به و جئتك من سبا بنبا يقين"ضمير در"مكث"به سليمان برمى گردد، كه در اين صورت معنا اين مى شود كه : سليمان بعد از تهديد هدهد، مختصرى مكث كرد، احتمال هم دارد كه ضمير مذكور به خودهدهد برگردد و معنا اين باشد كه : هدهد مختصرى مكث كرد . مؤيد احتمال اول، سياق سابق و مؤيد احتمال دوم، سياق لاحق است . و مراد از"احاطه"علم كامل است، يعنى من به چيزى احاطه يافتم كه تو بدان اطلاع كافى و كامل ندارى و چون هنوز معلوم نشده كه آن چه چيز است جمله"و جئتك"كه عطف تفسيرى است آن را تفسير مى كند . و اما شهر"سبا"يكى از شهرهاى يمن است، كه آن روزپايتخت يمن بوده و كلمه"نباء"به معناى خبر مهم است و"يقين"به معناى چيزى است كه شكى در آن نباشد . و معناى آيه اين
است كه : سليمان و يا هدهد زمانى كه خيلى هم طولانى نبود مكث كرد، سپس حاضر درگاه شد، سليمان سبب غيبتش را پرسيد و عتابش كرد، هدهد در پاسخ گفت : من از علم به چيزى احاطه يافته ام كه تو بدان احاطه ندارى و از سباء خبر مهمى آورده ام كه هيچ شكى در آن نيست . از اين مضمون برمى آيد كه در آيه به منظور اختصار، چيزى حذف شده . نكته اى كه در اين گفتگو هست اين است كه هدهد از ترس تهديدى كه سليمان كردو براى اينكه او را آرام كند قبل از هر سخن ديگر، اولين حرفى كه زد اين بود كه : "احطت بما لم تحط به" (و گرنه جا داشت او هم اول بگويد من به شهر سباء رفتم و چنين و چنان شد) .
"انى وجدت امراة تملكهم و اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم"ضمير در"تملكهم"به اهل سبا و توابع آن بر مى گردد و جمله"و اوتيت من كل شى ء"وصف وسعت مملكت و عظمت سلطنت آن زن است، و همين خود قرينه است براينكه منظور از" كل شى ء"در آيه هر چيزى است كه سلطنت عظيم محتاج به داشتن آنهااست، مانند حزم و احتياط و عزم و تصميم راسخ و سطوت و شوكت و آب و خاك بسيار وخزينه سرشار و لشكر و ارتشى نيرومند و رعيتى فرمان بردار، ليكن از بين همه اينها، تنها نام عرش عظيم را برد . "وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله . . . "اين آيه دليل بر اين است كه مردم آن شهر وثنى مذهب بوده اند و آفتاب را به عنوان رب النوع مى پرستيده اند . "و زين لهم الشيطان
اعمالهم" - اين جمله به منزله عطف تفسير است، براى جمله قبليش و در عين حال زمينه است براى جمله بعدى كه مى فرمايد : "فصدهم عن السبيل"يعنى شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و در نتيجه از راه بازشان داشته . آرى، زينت دادن شيطان سجده آنها را بر آفتاب و ساير تقرب جويى هايشان را زمينه بود براى جلوگيرى ايشان از راه خدا، كه همانا، پرستش او به تنهايى است . و اگر سبيل را مطلق آورد و نگفت : سبيل الله، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه براى انسان بر حسب فطرتش و بلكه براى هر چيزى بر حسب خلقت عمومى، راه، تنها و تنهايكى است و آن راه خدا است، راه ديگرى نيست، تا براى تعيين راه خدا محتاج باشد به اينكه كلمه خدا را نيز بياورد . "فهم لا يهتدون" - اين جمله، تفريع و نتيجه گيرى از محروميتشان از راه خدا است،معناى"خب ء"و مفاد آيه : "الا يسجدوا لله الذى يخرج الخب ء فى السموات و الارض . . . "و حجتى كه عليه پرستش آفتاب متضمن است چون وقتى بنا شد غير از راه خدا راهى نباشد و آن يك راه هم از دستشان برود، ديگر راهى ندارند، در نتيجه اهتداء نخواهند داشت، (دقت فرماييد) . الا يسجدوا الله الذى يخرج الخب ء فى السموات و الارض و يعلم ما تخفون و ماتعلنون"قرائتى كه فعلا داير و معمول است همين است كه آورديم كه كلمه"الا"با تشديدلام خوانده مى شود و مركب است از دو كلمه"ان"و"لا"و اين آيه عطف بيان ست براى كلمه"اعمالهم"و مى فهماند آن اعمالى كه شيطان از ايشان زينت داد، اين بود كه براى خداسجده نكنند . بعضى (21) از مفسرين
گفته اند : لامى بر سر"الا"بوده و حذف شده است و اصل آن"لئلا"بوده و معناى آيه اين است كه : شيطان ضلالت ايشان را زينت داد تا براى خدا سجده نكنند . كلمه"خب ء"به طورى كه در مجمع البيان گفته : به معناى اسم مفعول يعنى"مخبوء"است، و مخبوء به معناى هر چيزى است كه در احاطه غير خود، قرار گيرد، بطورى كه ديگر نشود ادراكش كرد و اين كلمه مصدر است كه كار صفت را انجام داده، در ماضى ثلاثى آن مى گويى"خباته"و در متكلم وحده مضارع مى گويى"اخبئه"و آنچه خداى تعالى از عالم عدم به عالم وجود مى آورد همين وضع را دارد (22) . پس، عبارت"يخرج الخب ء فى السموات و الارض"، استعاره است، گوياموجودات در پس پرده عدم و زير طبقات نيستى قرار داشتند و خدا آنها را يكى پس از ديگرى از آنجا به عالم وجود درآورد . بنابر اين، اين نامگذارى - كه ايجاد و بيرون كردن از عدم را خب ء ناميد - قريب به نامگذارى ديگرى است و آن كلمه"فطر" است، كه در بسيارى از آيات، خلقت را فطر، وخالق را فاطر ناميده است، و"فطر"به معناى پاره كردن است، گويا خداى تعالى عدم را پاره مى كند و موجودات را از شكم آن بيرون مى آورد . گفتيم كه استعمال كلمه"خب ء"استعاره است، ليكن ممكن است بگوييم : اين استعمال حقيقى و بدون استعاره است، چيزى كه هست احتياج به بيانى دارد كه اينجا محل آن بيان نيست . بعضى (23) هم گفته اند : مراد از"خب ء"غيب است و مراد از اخراج خب ء، علم به غيب است، كه خواننده خود به ضعف اين قول آگاه است . و معناى اينكه فرمود : "و مى داند آنچه را شما پنهان مى داريد و
آنچه را كه ظاهرمى كنيد"اين نيست كه او به آنچه در خلوت انجام مى دهيد و آنچه در بين مردم مى كنيدعالم است، بلكه مراد اين است كه : به آنچه در ظاهر شما و آنچه در باطن شماست آگاه است، البته، بيشتر قراء قرآن اين جمله را به صيغه غيبت خوانده اند، يعنى به جاى تاى نقطه داركه در ابتداى كلمه"تخفون"و كلمه"تعلنون"بود، ياء آورده و خوانده اند : "ما يخفون و مايعلنون"و اين قرائت بهتر است . خلاصه : حجتى كه در اين آيه بر ضرر وثنى ها اقامه شده اين است كه : ايشان به جاى خدا براى آفتاب سجده مى كنند و آن را به خاطر آثار خوبى كه خداى سبحان در طبع آن براى زمين و غير آن قرار داده است تعظيم مى كنند، در حالى كه خدا اولاى به تعظيم است، براى اينكه آن كسى كه تمامى اشياى عالم، كه يكى از آنها آفتاب است از عالم عدم به وجودآورده و از غيب به شهود بيرون كرده و نظام حيرت انگيزى در همه آنها به كار برده و آن آثاركه گفته شد در آفتاب قرار داده ست خداى سبحان است و او سزاوارتر است به سجده شدن تامخلوق او، علاوه بر اين اصلا پرستش و سجده به چيزى كه شعور ندارد معنا ندارد، با اينكه خداى سبحان نه تنها (العياذ بالله) فاقد شعور نيست، بلكه به آنچه خودتان در خود سراغ داريد وبراى شما ظاهر و آشكارست و نيز به باطن شما كه خود از آن بى خبريد آگاه است، پس تنهااو را بايد سجده كنيد و تعظيم نماييد، نه غير او را . و با اين بيان روشن مى شود كه چگونه آيه مورد بحث با آيه بعد كه مى فرمايد
: "الله لا اله الا هو" متصل است . "الله لا اله الا هو رب العرش العظيم"اين جمله تتمه كلام هدهد و به منزله تصريح به نتيجه اى است كه از بيان ضمنى سابق گرفته مى شود و بى پرده اظهار كردن حق است، در مقابل باطل وثنى ها و به همين جهت نخست كلمه"لا اله الا الله"را كه كلمه توحيد است و توحيد در عبادت خدا را مى رساندآورده، آنگاه جمله"رب العرش العظيم"را ضميمه كرده تا دلالت كند بر اينكه همه تدبيرهاى عالم، منتهى به خداى سبحان مى شود، چون عرش سلطنتى عبارت است از مقامى كه همه زمامدارهاى امور آنجا جمع مى شوند و از آنجا احكام جاريه در ملك صادر مى شود . البته، در جمله"رب العرش العظيم"محاذات ديگرى نيز به كار رفته و آن محاذات باكلام هدهد در توصيف ملكه سباء است، كه گفت : "و لها عرش عظيم"و چه بسا همين گفتار هدهد، باعث شد كه سليمان به افراد خود دستور داد تا عرش او را نزدش حاضر كنند، اين دستور را داد تا ملكه سبا در برابر عظمت پروردگارش به تمام معناى كلمه خاضع گردد . "قال سننظر اصدقت ام كنت من الكاذبين"ضمير در"قال - گفت"به سليمان (ع) بر مى گردد، كه داورى درباره هدهد را محول به آينده كرده و او را بدون تحقيق تصديق نفرمود، چون هدهد بر گفته هاى خودشاهدى نياورد، البته تكذيبش هم نكرد، چون آن جناب دليلى بر كذب او نداشت، لذا وعده داد كه به زودى درباره سخنانش تحقيق مى كنيم، تا معلوم شود راست گفته اى يا دروغ . "اذهب بكتابى هذا فالقه اليهم ثم تول عنهم فانظر ما ذا يرجعون"اين آيه حكايت كلام سليمان و خطابش به هدهد است، گويا
فرموده : "پس سليمان نامه اى نوشت و به هدهد داده به او گفت" : اين نامه مرا به سوى ايشان، يعنى ملكه سباء ومردمش ببر و نزد ايشان بينداز و خودت را كنار بكش و در محلى قرار گير كه تو آنان را ببينى، آنگاه ببين چه عكس العملى از خود نشان مى دهند، يعنى وقتى بحث در ميان آنان درگيرمى شود با هم چه مى گويند؟در تمامى قرائت ها كلمه" فالقه"هم در وصل و هم در وقف با سكون هاء قرائت شده و هاء در آن هاء سكت است . از جمله سخنانى كه بعضى (24) از مفسرين درباره اين آيه گفته اند اين است كه : جمله"ثم تول عنهم فانظر"از قبيل تقديم و تاخير است و اصل آن چنين است"فانظر ما ذا يرجعون ثم تول عنهم" . ولى ضعف اين سخن از نظر خواننده پوشيده نيست . "قالت يا ايها الملؤا انى القى الى كتاب كريم انه من سليمان و انه بسم الله الرحمن الرحيم"در اين كلام حذف و ايجاز، يعنى اختصار بكار رفته و تقدير كلام اين است كه : هدهد نامه را از سليمان گرفته به سر زمين سباء برد تا به ملكه آنجا برساند و چون بدانجا رسيدنامه را نزد وى بينداخت، ملكه نامه را گرفت همين كه آن را خواند به اشراف قوم خود گفت : "يا ايها الملؤا . . . " . اين دو آيه حكايت گفتار ملكه سباء است، كه به مردمش از رسيدن چنين نامه اى وكيفيت رسيدن آن و نيز مضمون آن خبر مى دهد و نامه را توصيف مى كند به اينكه نامه اى است كريم و ظاهر آيه دوم اين است كه مى خواهد علت كريم بودن آن را
بيان كند، توضيح سخن ملكه بعد از ديدن نامه سليمان (عليه السلام) : "قالت يا ايها الملؤا انى القى الى كتاب . . . " مى گويد : علت كرامتش اين است كه اين نامه از ناحيه سليمان است، چون ملكه سباء ازجبروت سليمان خبر داشت و مى دانست كه چه سلطنتى عظيم و شوكتى عجيب دارد، به شهادت اينكه در چند آيه بعد از ملكه سباء حكايت مى كند كه وقتى عرش خود را در كاخ سليمان ديد گفت : "و اوتينا العلم من قبله و كنا مسلمين - ما قبلا از شوكت سليمان خبرداشتيم و تسليم او بوديم" . "و انه بسم الله الرحمن الرحيم" - يعنى اين نامه به نام خدا آغاز شده و به اين جهت نيزكريم است . آرى بت پرستان وثنى، همگى قائلند به اينكه خداى سبحان هست منتهى او رارب الارباب دانسته نمى پرستيدند، چون خود را كوچك تر از آن مى دانستند . آفتاب پرستان نيز، وثنى مسلك، و يكى از تيره هاى صابئين بودند، كه خدا و صفاتش را تعظيم مى كردند، چيزى كه هست صفات او را به نفى نواقص و اعدام برمى گردانيدند مثلا، علم و قدرت وحيات و رحمت را به نبود جهل و عجز و مرگ و قساوت تفسير كرده اند . پس قهرا وقتى نامه، بسم الله الرحمن الرحيم باشد نامه اى كريم مى شود، چنان كه بودن آن از ناحيه سليمان عظيم نيز، اقتضاء مى كند كه نامه اى كريم بوده باشد . بنابر اين، مضمون نامه تنها جمله"ان لاتعلوا على و اتونى مسلمين"خواهد بود، و حرف"ان"در ابتداى آن تفسيرى است .
و عجب از جمعى (25) از مفسرين است كه جمله"انه من سليمان"را استينافى و غيرمربوط به ما قبل گرفته
و گفته اند : پاسخى است از سؤال مقدر، گويا كسى پرسيده، اين كتاب از طرف چه كسى رسيده و در آن چه نوشته؟و ملكه سباء در پاسخ گفته است : "اين از ناحيه سليمان است . . . "و بنا به گفته اين مفسرين جمله"انه بسم الله . . . "بيان مضمون نامه، يعنى متن نامه مى شود و خلاصه : همه جملات"بسم الله الرحمان الرحيم الا تعلوا على و اتونى مسلمين"مضمون نامه مى شود . و اين چند اشكال دارد : اول اينكه : در اين صورت كلمه"ان"زيادى مى شود و هيچ فايده اى در آن نمى ماند، همچنان كه بعضى (26) به همين جهت گفته اند : اين كلمه مصدرى و كلمه"لا"نافيه است، نه ناهيه . (نمى خواهد بگويد بر من برترى جوئى مكن، بلكه با حرف ان مصدرى، فعل"لاتعلوا"مصدر مى شود و چون گفتيم"لا"نافيه است معنا اين مى شود كه تو بر من برترى ندارى) ولى اين وجه بسيار بى پايه و - به بيانى كه خواهد آمد - بسيار سخيف و ضعيف است . اشكال دوم اينكه : اين مفسرين نامبرده در توجيه اينكه چرا ملكه سباء نامه را كتابى كريم خواند، وجوهى ذكر كرده اند، يكى اينكه : چون آن نامه نامه مهر شده بود و در حديث هم آمده كه اكرام كتاب به مهر كردن آن است حتى بعضى (27) از اين مفسرين ادعا كرده اند كه معناى كرامت نامه، مهر آن است، وقتى گفته مى شود : من كتاب را اكرام كردم و نامه من كريم شد، معنايش اين است كه آن را مهر نهادم .
بعضى (28) ديگر گفته اند : وجهش اين است كه خط آن فوق العاده زيبا بوده و بيانى شيواداشته . بعضى (29) ديگر گفته اند كه : از
اين جهت كريمش خواند كه از راه غير طبيعى يعنى به توسط مرغ هوا به او رسيده است، كه چه بسا خيال كرده است كتابى است آسمانى، و از اين قبيل وجوه بى پايه و بى اساس ديگر . و حال آنكه خواننده خوب مى داند كه اين وجوه همه از قبيل تفسير به راى است، كه كسى را قانع نمى كند و ظاهرا آن علتى كه اينان را به اين حرفها كشانيده اين است كه : خيال كرده اند جمله"انه بسم الله . . . مسلمين"حكايت متن كتاب است و آنگاه ديده اند كه اين حرف با حمل جمله"كه اين از سليمان است و اينكه بسم الله . . . "بر تعليل و بيان علت كرامت كتاب نمى سازد، لذا براى رفع اين ناسازگارى آنطور كه ديديد به دست و پا افتاده اند . و ما در جواب از اين پندار، مى گوييم : ظاهر"ان"مفسره در جمله"ان لا تعلواعلى"اين است كه عبارت اصلى كتاب را نقل به معنا كند، نه اينكه بخواهد متن آن راحكايت كند و مضمونش نهى از علو بر صاحب نامه و امر به آمدن ملكه و تسليم او شدن است، پس اصلا هيچ محذورى در بين نيست . "ان لا تعلوا على و اتونى مسلمين"كلمه"ان"تفسيرى است كه در اينجا مضمون نامه سليمان را تفسير مى كند . كه بيانش گذشت . و اينكه گفتيم بعضى (30) گفته اند : كلمه"ان"مصدريه و كلمه لا نافيه است صحيح نيست، براى اينكه اگر چنين باشد اولا مستلزم تقدير گرفتن مبتداء و يا خبرى بدون جهت است، (كه هيچ اجبارى به اينكار نيست) . و ثانيا اينكه مى بينيم جمله" و اتونى"را بر آن مشاوره ملكه با قوم خود در باره جنگ
يا تسليم عطف كرده و اگر گفتار اين مفسر صحيح باشد مستلزم آن است كه انشاء را بر اخبار عطف كرده باشد، (و اين از فصاحت قرآن بعيد است) . و اما منظور از برترى نجستن، اين است كه بر من استكبار نكنيد، "و اتونى مسلمين"، مطيع و منقاد به سويم حركت كنيد، چون مسلم بودن آنان در اين موقعيت همين است كه مطيع وى شوند، نه اسلام به معناى ايمان به خداى سبحان و جمله قبلى يعنى"ان لا تعلواعلى"خود مؤيد اين معناست، هر چند كه آمدن ملكه سباء و مردمش با حالت انقياد، خودمستلزم ايمان آوردن به خدا نيز هست، همچنان كه از سياق كلام هدهد و سياق آيات بعدى نيز استفاده مى شود، و ليكن مستلزم بودن، غير اين است كه مقصود از كلمه، همان معنا باشد، زيرا اگر منظور آن معناى مصطلح مى بود جا داشت بفرمايد : "ان لا تعلوا على الله" . و اينكه سليمان (ع) پيغمبرى بوده كه كارش دعوت به سوى اسلام است، منافات با اين معنا كه ما براى كلمه مسلمين كرديم ندارد، براى اينكه او علاوه بر مقام رسالت، پادشاه نيز بود، و وقتى مردم را بطور مطلق دعوت به انقياد و فرمانبردارى كند، قهرادعوت به پذيرفتن دين توحيد نيز كرده است همچنان كه سر انجام ملكه سباء به اسلام كشيده شد و قرآن كريم كلام او را در هنگام اسلام آوردنش حكايت كرده كه گفت : "و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين" .
"قالت يا ايها الملؤا افتونى فى امرى ما كنت قاطعة امرا حتى تشهدون"كلمه"افتاء"به معناى اظهار نظريه و فتوا است و فتوا همان راى و نظريه است و قطع امر به معناى
عملى كردن تصميم و عزم بر آن است و كلمه"شهادت"به معناى حضور است، و اين جمله حكايت مشورتى است كه ملكه سباء با قوم خود كرد، مى گويد : در اين امر كه پيش آمده - يعنى همان فرمانى كه سليمان در نامه خود داده - كمك فكرى دهيد و اگر من دراين پيشامد با شما مشورت مى كنم بدان جهت است كه من تاكنون در هيچ امرى استبداد به خرج نداده ام، بلكه هر كارى كرده ام با مشورت و در حضور شما كرده ام . بنا بر اين، آيه شريفه به فصل دومى از گفتار ملكه سبا اشاره مى كند، فصل اول آن بود كه نامه سليمان را براى بزرگان مملكت خود خواند و فصل دومش اين است كه از آنان نظريه مى خواهد . "قالوا نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد و الامر اليك فانظرى ما ذا تامرين"كلمه"قوة"به معناى هر چيزى است كه به انسان در رسيدن به مطلوبش نيرو دهد، ودر اين آيه منظور از آن ارتشى است كه بتواند با آن دشمن را دفع كند و با آن كارزار نمايد، وكلمه"باس"به معناى شدت در عمل است و مراد از آن در اينجا شهامت و شجاعت است . اين آيه، حكايت پاسخى است كه درباريان به ملكه دادند و در سخن خود نخست چيزى گفتند كه مايه دلخوشى او باشد و بى تابى و اضطرابش را تسكين دهد و سپس اختيار رابه خود او داده و گفتند : ناراحت مباش و هيچ غم مخور كه ما مردانى نيرومند هستيم و ارتشى قوى داريم، كه از هيچ دشمنى نمى ترسيم، هر چند كه آن دشمن سليمان باشد، در آخر هم بازاختيار با خود تو است هر
چه مى خواهى فرمان بده كه ما مطيع تو هستيم . "قالت ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة و كذلك يفعلون""افساد قريه ها"به معناى تخريب و آتش زدن و ويران كردن بناهاى آن است و"اذلال عزيزان اهل قريه"، اين است كه آنان را بكشند و اسير كنند و تبعيد نمايند، يا به ايشان زور بگويند . و خلاصه : بعد از مشورتش با درباريان خود به طورى كه از اين دو آيه استفاده مى شودنظرش اين شد كه در باره سليمان تحقيق بيشترى كند و كسى را نزد او بفرستد كه از حال او ومظاهر نبوت و سلطنتش اطلاعاتى به دست آورده، برايش بياورد، تا او به يكى از دو طرف جنگ يا تسليم راى دهد . و از ظاهر كلام درباريان، كه كلام خود را با جمله"نحن اولوا قوة و اولوا باس شديد"آغاز كردند، برمى آيد كه آنان ميل داشتند جنگ كنند و چون ملكه هم همين را فهميده بودلذا نخست شروع كرد از جنگ مذمت كردن، در آخر راى خود را ارائه داد، اول گفت : "ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها . . . "يعنى، جنگ عاقبتى ندارد، مگر غلبه يكى از دو طرف وشكست طرف ديگر، يعنى فساد قريه ها و شهرها و ذلت عزيزان آن و چون چنين است، نبايدبدون تحقيق اقدام به جنگ كرد، بايد نيروى خود را با نيروى دشمن بسنجيم، اگر تاب نيروى او را نداشتيم، تا آنجا كه راهى به صلح و سلم داريم اقدام به جنگ نكنيم، مگر اينكه راه،منحصر به جنگ باشد و نظر من اين است كه هديه اى براى او بفرستيم، ببينيم فرستادگان ماچه خبرى مى آورند، آن وقت تصميم
به يكى از دو طرف جنگ يا صلح بگيريم . بنا بر اين، جمله"ان الملوك اذا دخلوا . . . "زمينه است، براى جمله"و انى مرسلة اليهم بهدية فناظرة . . . " . و جمله"و جعلوا اعزة اهلها اذلة"، تعبيرى است كه در افاده معنا، بليغ تر از اين است كه مثلا بگوييم : "استذلوا اعزتها"، براى اينكه تعبير قرآن كريم علاوه بر اينكه، بر تحقق ذلت سبائيان براى سليمان هديه مى فرستند و او هديه آنان را رد مى كند دلالت مى كند، تلبس به صفت ذلت را هم مى رساند . و جمله"كذلك يفعلون"، بعد از جملات"افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة"كه اصل وقوع را مى رساند، استمرار آن را نيز مى رساند و معنايش اين است كه : اين رفتار ازپادشاهان هميشگى و مستمر است، (اينطور نيست كه نسبت به كشور ما رفتارشان طورى ديگرشود) . بعضى (31) از مفسرين گفته اند : اين جمله جزء كلام ملكه نيست، بلكه كلام خداى سبحان است، ولى حرف صحيحى نيست، چون مقام، اقتضاى چنين تصديقى را ندارد . "و انى مرسلة اليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون"يعنى من نزد سليمان خواهم فرستاد و اينگونه سخن گفتن لحن سخن گفتن پادشاهان است، كه تجبر و عزت ملوكى را مى رساند و گر نه در كلام خود، نام سليمان را مى برد، ليكن زبان خود را از بردن نام او نگه داشت و مساله را به او و درباريانش با هم نسبت داد و نيزفهمانيد كه سليمان هم هر چه مى كند به دست ياران و ارتشيان و به كمك رعيت خودمى كند . و معناى اينكه گفت : "فناظرة بم يرجع المرسلون"اين است كه ببينيم چه عكس العملى نشان مى دهد، تا ما نيز به مقتضاى وضع او
عمل كنيم و اين - همانطور كه گفتيم اظهار نظر ملكه سباء بود، و از كلمه"مرسلون"به دست مى آيد كه هديه اى را كه وى براى آن جناب فرستاد به دست جمعى از درباريانش بود، همچنان كه از سخن بعدى سليمان (ع) كه فرمود : "ارجع اليهم - برگرد نزد ايشان"، برمى آيد كه آن جمع، رئيسى داشته اند و رئيس به تنهايى نزد سليمان راه يافته و هديه را به او داده است . "فلما جاء سليمان قال ا تمدونن بمال فما آتانى الله خير مما آتيكم بل انتم بهديتكم تفرحون"ضمير در"جاء"به مالى برمى گردد كه به عنوان هديه نزد سليمان فرستاده شد . احتمال هم دارد كه به حامل هديه يعنى رئيس هيئت اعزامى سباء برگردد . استفهام در جمله"ا تمدونن بمال"توبيخى است، و خطاب در آن به فرستاده وفرستنده هر دو برمى گردد و اين را تغليب گويند، كه صاحب سخن رو به حاضران كند، ولى حاضر و غايب را مورد عتاب قرار دهد، سليمان (ع) هم اينطور كلى سخن گفت ونامى از خصوص ملكه سباء نبرد، همانطور كه - در گذشته ديديم - ملكه سباء هم نامى از اونبرد و گفت : "من هديه اى نزد ايشان مى فرستم" . بعضى (32) احتمال داده اند كه خطاب و روى سخن آن جناب تنها به فرستادگان باشد واين احتمال صحيحى نيست، براى اينكه اعتراض سليمان اين بود كه : "آيا مرا با مال كمك مى كنيد"و معلوم است كه اين كمك مالى، كار فرستادگان نبود بلكه كار فرستنده ايشان بودو با اين حال ديگر معنا ندارد كه خصوص فرستادگان را توبيخ كند و اگر نفرمود : "ا تمدونن بالمال"بلكه كلمه مال را نكره آورد و فرمود : "ا
تمدونن بمال - آيا كمكم مى كنيد به مالى"، براى اين بود كه آن مال را تحقير كند و ناچيزش بشمارد و مرادش از"ما آتانى الله"همان سلطنت و نبوت بوده است . و معناى آيه اين است كه : آيا شما مرا با مالى حقير و ناچيز كه كمترين ارزشى نزدمن ندارد كمك مى كنيد؟مالى كه در قبال آنچه خدا به من داده ذره اى ارزش ندارد؟آنچه خدا از ملك و نبوت و ثروت به من داده بهتر است از آنچه به شما داده است . و جمله"بل انتم بهديتكم تفرحون"اعراض از توبيخ قبلى به توبيخى ديگر است، اول توبيخشان كرد به اينكه مگر من محتاج مال شما هستم، كه هديه برايم فرستاده ايد و اين كار شما كار زشتى است و در اين جمله مى فرمايد : از آن زشت تر اينكه، شما هديه خود راخيلى بزرگ مى شماريد و آن را ارج مى نهيد . بعضى (33) از مفسرين گفته اند : مراد از"بهديتكم"آن هديه اى كه فرستاده اند نيست، بلكه هديه هايى است كه ديگران براى ايشان بفرستند و معناى جمله اين است كه : اين شماييدكه به خاطر علاقه اى كه به جمع مال و زياد كردن آن داريد وقتى از جايى برايتان هديه اى مى آيد خوشحال مى شويد، ولى ما اينطور نيستيم، و هيچ اعتنايى به مال دنيا نداريم . ولى خواننده، خود به بعد اين وجه آگاه است . "ارجع اليهم فلناتينهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون"خطاب در اين آيه به رئيس هيئت اعزامى سباء است، و ضميرهاى جمع همه به ملكه سباء و قوم او برمى گردند و كلمه"قبل"به معناى طاقت است و ضمير"بها" به كشور سباءبرمى گردد و جمله"و هم صاغرون"تاكيد ماقبل خودش است
و لام در جمله"فلناتينهم"وآورده شدن خت بلقيس به وسيله كسى كه"عنده علم من الكتاب" نيز در جمله"لنخرجنهم"لام سوگند است . بعد از آنكه مردم سباء فرمان سليمان (ع) را كه فرموده بود : "و اتونى مسلمين"مخالفت نموده و آنرا به فرستادن هديه تبديل كردند و از ظاهر اين رفتار برمى آيد كه ازتسليم شدن سرپيچى دارند، بناچار سليمان كار ايشان را سر برتافتن از فرمان خود فرض كرده، روى اين فرض، ايشان را تهديد كرد به اينكه سپاهى به سويشان گسيل مى دارد كه در سباءطاقت نبرد با آن را نداشته باشند و به همين جهت، ديگر به فرستاده ملكه نفرمود : اين پيام راببر و بگو اگر تسليم نشوند و نزد من نيايند چنين لشكرى به سويشان مى فرستم، بلكه فرمود : توبرگرد كه من هم پشت سر تو اين كار را مى كنم، هر چند كه در واقع و به هر حال لشكرفرستادن، مشروط بود به اينكه آنان تسليم نشوند . و از سياق برمى آيد كه آن جناب هديه مذكور را نپذيرفته و آن را برگردانيده است . "قال يا ايها الملؤا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتونى مسلمين"اين سخنى است كه سليمان (ع) بعد از برگرداندن هديه سباء وفرستادگانش گفته و در آن خبر داده كه ايشان به زودى نزدش مى آيند، در حالى كه تسليم باشند، سليمان (ع) در اين آيه به حضار در جلسه مى گويد : كداميك از شما تخت ملكه سبا را قبل از اينكه ايشان نزد ما آيند در اينجا حاضر مى سازد؟و منظورش از اين فرمان اين است كه وقتى ملكه سباء تخت خود را از چندين فرسخ فاصله در حضور سليمان حاضر ديد، به قدرتى كه خدا به وى ارزانى
داشته و به معجزه باهره او، بر نبوتش پى ببرد، تا در نتيجه تسليم خدا گردد، همچنان كه به شهادت آيات بعد، تسليم هم شدند . "قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك و انى عليه لقوى امين"كلمه"عفريت" - به طورى كه گفته اند - به معناى شرير و خبيث است . و كلمه"آتيك"بنا بر آنچه بعضى (34) گفته اند اسم فاعل است يعنى من آورنده آنم، ممكن هم هست متكلم وحده از مضارع"اتى ياتى"باشد، يعنى من آن را برايت مى آورم، ولى اسم فاعل بودنش با سياق، ناسبت بيشترى دارد، چون بر يعنى اشتغال به فعل دلالت دارد و نيز باعطف شدن جمله"و انى عليه . . . "كه جمله اى است اسمى مناسب تر است . ضمير"عليه"در جمله"و انى عليه لقوى امين"به"اتيان - آوردن"برمى گردد، ومعنايش اين است كه : من به آوردن آن نيرومند و امينم، نيرومند بر آنم و حمل آن خسته ام نمى كند، امين بر آنم و در آوردنش به تو خيانت نمى كنم . "قال الذى عنده علم من الكتاب"در اين جمله، مقابله اى با جمله قبل به كار رفته و اين مقابله دلالت مى كند بر اينكه صاحب علم كتاب، از جن نبوده، بلكه از انس بوده است، رواياتى هم كه از ائمه اهل بيت دراين باره رسيده آن را تاييد مى كند و نام او را آصف بن برخيا وزير سليمان و وصى او معرفى كرده است، بعضى (35) هم گفته اند : او خضر بوده . و بعضى (36) گفته اند : مردى بوده كه اسم اعظم داشته - آن اسمى كه وقتى خدا با آن خوانده شود اجابت مى كند - بعضى (38) ديگر گفته اند : جبرئيل بوده . بعضى (39) ديگر او را
خود سليمان دانسته اند و اين وجوهى است كه بر هيچ يك ازآنها دليلى نيست . هر چه باشد و آن شخص هر كه بوده باشد از اينكه آيه مورد بحث را بدون عطف برما قبل آورد و آن را از ماقبل جدا ساخت، براى اين بود كه در باره اين عالم كه تخت ملكه سباءرا حاضر ساخت، آن هم در زمانى كمتر از زمان فاصله ميان نگاه كردن، اعتناى بيشترى اعمال دارد و همچنين به علم او اعتناء ورزيد، زيرا كلمه"علم"را نكره آورده، فرمود : علمى از كتاب، يعنى علمى كه با الفاظ نمى توان معرفيش كرد . و مراد از كتابى كه اين قدرت خارق العاده پاره اى از آن بود، يا جنس كتابهاى آسمانى است و يا لوح محفوظ و علمى كه اين عالم از آن كتاب گرفته علمى بوده كه راه رسيدن او را به اين هدف آسان مى ساخته است مفسرين در اينكه اين علم چه بوده، اختلاف كرده اند، بعضى (39) گفته اند : اسم اعظم بوده . بعضى (40) ديگر گفته اند : آن اسم اعظم عبارت است از حى قيوم . بعضى (41) ديگر گفته اند : آن ذو الجلال و الاكرام بوده . بعضى (42) ديگرگفته اند : الله الرحمان بوده . بعضى (43) آن را به زبان عبرانى"آهيا شراهيا"دانسته اند و بعضى (44) گفته اند : آن عالم چنين دعا كرد : "يا الهنا و اله كل شى ء الها واحدا لا اله الا انت، ايتنى بعرشها - اى معبود ما و معبود هر چيز كه معبودى واحد هستى و جز تو معبودى نيست، تخت اورا برايم بياور"و سخنانى ديگر از اين قبيل . و ما در جلد هشتم اين كتاب - در
بحثى كه پيرامون اسماء حسنا داشتيم - گفتيم كه : محال است اسم اعظمى كه در هر چيز تصرف دارد،از قبيل الفاظ و يا مفاهيمى باشد كه الفاظ بر آنها دلالت مى كند، بلكه اگر واقعا چنين اسمى باشد و چنين آثارى در آن باشد لابد، حقيقت اسم خارجى است، كه مفهوم لفظ به نوعى با آن منطبق مى شود، خلاصه : آن اسم حقيقتى است كه اسم لفظى اسم آن اسم است . و در الفاظ آيه شريفه هيچ خبرى از اين اسمى كه مفسرين گفته اند نيامده، تنها و تنهاچيزى كه آيه در اين باره فرموده اين است كه شخص نامبرده كه تخت ملكه سباء را حاضر كردعلمى از كتاب داشته و گفته است : "من آن را برايت مى آورم"غير از اين دو كلمه در باره اوچيزى نيامده، البته اين در جاى خود معلوم و مسلم است، كه كار در حقيقت كار خدا بوده، پس معلوم مى شود كه آن شخص علم و ارتباطى با خدا داشته، كه هر وقت از پروردگارش چيزى مى خواسته و حاجتش را به درگاه او مى برده خدا از اجابتش تخلف نمى كرده . و به عبارت ديگر، هر وقت چيزى را مى خواسته خدا هم آن را مى خواسته است . از آنچه گذشت اين نيز روشن شد كه علم مذكور از سنخ علوم فكرى و اكتسابى وتعلم بردار نبوده است .
"انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك" - كلمه"طرف"به طورى كه گفته اند : به معناى نگاه و چشم برگرداندن است و" ارتداد طرف"به معناى اين است كه آن چيزى كه نگاه آدمى به آن مى افتد، در نفس نقش بندد و آدمى آن را بفهمد كه چيست، پس مقصود
آن شخص اين بوده كه من تخت ملكه سباء را در مدتى نزدت حاضر مى كنم كه كمتر از فاصله نگاه كردن و ديد آن باشد .
بعضى (45) از مفسرين گفته اند : طرف به معناى برداشتن پلك چشم و بازكردن آن براى ديدن است و ارتداد طرف به معناى بسته شدن پلكها به طور طبيعى است، نه بستن عمدى واختيارى، چون اگر آن مراد بود، تعبير مى فرمود به رد طرف، و اين خود نكته اى است كه نبايداز آن غفلت ورزيد . ولى اين مفسر اشتباه كرده، چون طرف، يكى از افعال اختيارى آدمى است، ولى آنچه كه باعث بر اين فعل اختيارى مى شود طبيعت آدمى است، مانند نفس كشيدن و براى همين است كه احتياجى به فكر و انديشه قبلى ندارد، به خلاف امثال خوردن و نوشيدن . بنا بر اين، فعل اختيارى، آن فعلى است كه به اراده آدمى مرتبط باشد، حال چه اينكه محتاج به فكر و انديشه سابق باشد و چه نباشد . و علت اشتباه اين مفسر اين است كه : خيال كرده اند فعل اختيارى آن فعلى است كه ناشى از تفكر و انديشه باشد، و غير آن را اختيارى ندانسته است . پس نكته اين كه در آيه موردبحث، "ارتداد"را آورد نه"رد"را، آن نيست كه وى گفته، بلكه شايد اين باشد كه فعل چشم بر هم زدن، از آنجا كه با فكر و انديشه قبلى انجام نمى شود، در انظار چنين به نظرمى رسد كه پلكها خودش به هم مى خورد، نه اينكه به خواست صاحبش باشد . خطاب در جمله"من آن را قبل از يك چشم بهم زدن و قبل ازاينكه نگاهت برگرددبرايت مى آورم"خطاب آن عالم به سليمان (ع) است، چون او
بود كه مى خواست تخت ملكه سباء نزدش حاضر شود و نيز او بود كه گوينده سخن مى خواست تخت را برايش بياورد . ولى بعضى (46) از مفسرين گفته اند : خطاب عالم نامبرده متوجه به عفريت است، كه
قبلا به سليمان (ع) گفت : من آن را قبل از آنكه از جايت برخيزى مى آورم و اين عالم كه رو به او كرد و گفت : من آن را قبل از برگشتن نگاهت مى آورم، خود سليمان بوده كه علمى از كتاب داشته است و اگر اين را گفته، خواسته است فضيلت نبوت را به او بفهماند وبرساند آن قدرتى كه خداى تعالى از راه تعليم كتاب به او داده، برتر و عظيم تر است از قدرتى كه به عفريت داده و عفريت به آن مى بالد . پس، معناى آيه اين است كه : سليمان به عفريت گفت : من عرش او را برايت مى آورم قبل از آنكه نگاهت برگردد . فخر رازى هم در تفسير كبير، بر همين معنا اصرار ورزيده و وجوهى براى تاييد آن ذكر كرده، كه ذره اى ارزش علمى ندارد، علاوه بر اينكه، اصل اين تفسير با سياق آيه -همانطور كه گفتيم - نمى سازد (47) . "فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى . . . "يعنى، بعد از آنكه سليمان (ع) عرش ملكه سباء را نزد خود حاضر ديد، گفت : اين - يعنى حضور تخت بلقيس در نزد او در كمتر از يك طرفة العين - از فضل پروردگارمن است، بدون اينكه در خود من استحقاقى بوده باشد، بلكه خداى تعالى اين فضيلت را به من ارزانى داشت تا مرا بيازمايد، يعنى امتحان كند آيا شكر نعمتش را به جا مى آورم، و يا كفران مى كنم
. آنگاه فرمود : و هر كس شكر بگزارد براى خود گزارده، يعنى نفع آن عايد خودش مى شود نه عايد پروردگار من و هر كس كفران نعمت او كند، باز ضررش عايد خودش ورود ملكه به دربار سليمان (عليه السلام) و ايمان آوردنش به رب العالمين مى شود، چون پروردگار من بى نياز و كريم است . و بطورى كه ملاحظه مى كنيد ذيل آيه، صدر آن را تاكيد مى كند . بعضى (48) از مفسرين گفته اند : مشار اليه به اشاره"هذا"، قدرت به آوردن تخت ملكه سباء است، چه بى واسطه و چه با واسطه . ليكن اين حرف صحيح نيست، چون ظاهر اينكه فرمود : "فلما رآه مستقرا عنده قال . . . "اين است كه ثنا (اين از فضل پروردگار من است) مربوط باشد به حال رؤيت تخت و آن نعمت و فضلى كه در حال رؤيت به چشم مى خورد حضور خت بوده، نه قدرت بر احضارآن، كه از مدتها پيش داشت . در آيه مورد بحث، حذف و اختصار به كار رفته و تقدير آن اين است كه"فاذن له سليمان فى الاتيان به كذلك فاتى به كما قال فلما راه . . . - يعنى، سليمان به آن عالم اجازه داد كه تخت را آنطور كه خودش گفت بياورد، پس همين كه آن را پابرجا، نزد خود ديد گفت . . . " . و از اين حذف فهميده مى شود كه آن قدر اين آوردن سريع بود كه گويى ميان ادعايش و ديدن سليمان، هيچ فاصله اى نشد . "قال نكروا لها عرشها ننظر ا تهتدى ام تكون من الذين لا يهتدون"در مفردات مى گويد : تنكير هر چيز از حيث معنا به اين است كه :
آن را طورى كنندكه شناخته نشود، بر خلاف تعريف، كه به معناى آن است كه آن چيز را طورى كنند كه شناخته شود و در آيه"نكروا لها عرشها"تنكير استعمال شده (49) . از سياق آيه برمى آيد كه سليمان (ع) اين سخن را هنگامى گفت كه ملكه سبا و درباريانش به دربار سليمان رسيده و مى خواستند بر او وارد شوند و منظورش از اين دستور،امتحان و آزمايش عقل آن زن بود، همچنان كه منظورش از اصل آوردن تخت، اظهار معجزه اى باهر از آيات نبوتش بود و به همين جهت دستور داد تخت او را به صورتى ناشناس درآورند، وآنگاه متفرع كرد بر اين دستور، اين را كه : "ننظر ا تهتدى - ببينيم مى شناسد آن را يا نه"ومعناى آيه روشن است . "فلما جاءت قيل ا هكذا عرشك قالت كانه هو و اوتينا العلم من قبلها و كنامسلمين"يعنى بعد از آنكه ملكه سباء نزد سليمان آمد از طرف سليمان به او گفتند : "آيا تخت تو اينطور بود"و اين جمله، يعنى جمله"ا هكذا عرشك"كلمه امتحان است . و اگر فرمود : "ا هكذا عرشك - آيا اين چنين بود تخت تو"، و نفرمود : "ا هذا عرشك - آيا اين است عرش تو"براى اين بود كه تخت را بيشتر مجهول و ناشناخته كند، لذا از مشابهت اين تخت با تخت خود او در شكل و صفات پرسش نمود، كه معلوم است اين گونه سؤال در ناشناخته كردن تخت، مؤثرتر است . "قالت كانه هو" - مراد از اينكه گفت"گويا اين همان است"اين است كه : اين"همان است"و اگر اينطور تعبير كرد، خواست تا از سبك مغزى و تصديق بدون تحقيق اجتناب كند، چون غالبا از
اعتقادات ابتدايى كه هنوز وارسى نشده و در قلب جاى نگرفته است با تشبيه، تعبير مى آورند، (مى گويند مثل اينكه فلانى آمده، يا گويا فلانى رفته و مثل اينكه اين كتاب مال فلانى است و همچنين) . "و اوتينا العلم من قبلها و كنا مسلمين" - ضمير"ها"در كلمه"قبلها"به همين معجزه و آيت، يا حالت رؤيت آن برمى گردد و معنايش اين است كه : "ما قبل از اين معجزه، يا قبل از اين حالت كه معجزه را مى بينيم عالم به آن بوديم"و از ظاهر سياق برمى آيد كه اين جمله، تتمه كلام ملكه سباء باشد، بنا بر اين، وضع چنين بوده كه وقتى ملكه تخت را مى بيند، ودرباريان سليمان از آن تخت از وى مى پرسند، احساس كرده كه منظور آنان از اين پرسش اين است كه : به وى تذكر دهند كه متوجه قدرت خارق العاده سليمان (ع) باش، لذاچون از سؤال آنان، اين اشاره را فهميده، در پاسخ گفته است : ما قبلا از چنين سلطنت وقدرتى خبر داشتيم، يعنى احتياجى به اين اشاره و تذكر نيست، ما قبل از ديدن اين معجزه، ازقدرت او و از اين حالت خبر داشتيم و تسليم او شده بوديم و لذا در اطاعت و فرمان اوسر فرود آورده ايم . بعضى (50) از مفسرين گفته اند : جمله : "و اوتينا العلم . . . "كلام سليمان است . بعضى (51) ديگر گفته اند : سخن درباريان سليمان است . بعضى (52) ديگر گفته اند : كلام ملكه سباء است، و ليكن معنايش اين است كه ما قبلا مى دانستيم كه تخت ما از دربارمان به اينجا منتقل شده . ولى هيچ يك از اين وجوه صحيح نيست . "و صدها ما
كانت تعبد من دون الله انها كانت من قوم كافرين"كلمه"صد"به معناى جلوگيرى و برگرداندن است و متعلق آن، تسليم خدا شدن است، كه اعتراف ملكه هنگام داخل شدن به قصر كه مى گويد : "اسلمت مع سليمان لله رب العالمين" بر آن شهادت مى دهد . و اين اسلامش، با اسلامى كه قبلا بدان تصريح كرد وگفت : "و كنا مسلمين"اشتباه نشود، براى اينكه آن اسلام، تسليم سليمان شدنش بود و اين اسلام، تسليم خدا شدن است . اين آن معنايى است كه از سياق آيات برمى آيد، ولى مفسرين وجوه ديگرى در معناى آيه ذكر كرده اند، كه ما از نقل آنها صرف نظر كرديم . جمله"انها كانت من قوم كافرين"، در مقام تعليل"صد"مذكور است و معنايش اين است : تنها چيزى كه او را از تسليم خدا شدن جلوگيرى نمود، همان معبودى بود كه به جاى خدا مى پرستيد و آن معبود - همچنان كه در خبر هدهد گذشت - آفتاب بوده و سبب اين جلوگيرى اين بود كه ملكه نيز از مردمى كافر بود و (از نظر افكار عمومى) ايشان را در كفرشان پيروى مى كرد .
"قيل لها ادخلى الصرح . . . "كلمه"صرح"به معناى قصر و هر بنايى است بلند و مشرف بر ساير بناها، و نيز به معناى محلى است كه آن را تخت كرده باشند و سقف هم نداشته باشد و كلمه"لجة"به معناى آب بسيار زياد است و كلمه"ممرد"اسم مفعول از تمريد است كه به معناى صاف كردن است و كلمه"قوارير"به معناى شيشه است . و اگر فرمود : "بدو گفته شد داخل صرح شو"، گويا گوينده آن، بعضى از خدمتكاران سليمان (ع) بوده، كه در حضور او ملكه سباء را راهنمايى كرده كه داخل شود و
اين رسم همه پادشاهان بزرگ است . "فلما راته حسبته لجة و كشفت عن ساقيها" - يعنى وقتى ملكه سباء آن صرح را ديد، خيال كرد استخرى از آب است، (چون خيلى آن شيشه صاف بود) لذا جامه هاى خود را از ساق پا بالا زد تا دامنش تر نشود . "قال انه صرح ممرد من قوارير" - گوينده اين سخن سليمان است، كه به آن زن، مى گويد : اين صرح، لجه نيست . بلكه صرحى است كه از شيشه ساخته شده، پس ملكه سباوقتى اين همه عظمت از ملك سليمان ديد و نيز آن داستان را كه از جريان هدهد و برگرداندن هدايا، و نيز آوردن تختش از سبا به دربار وى به خاطر آورد، ديگر شكى برايش نماند كه اينهاهمه معجزات و آيات نبوت او است و كار حزم و تدبير نيست، لذا در اين هنگام گفت"رب انى ظلمت نفسى . . . " . "قالت رب انى ظلمت نفسى و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين" - در گفتار خودنخست به درگاه پروردگارش استغاثه مى كند، و به ظلم خود كه خداى را از روز اول و يا ازهنگامى كه اين آيات را ديد نپرستيده اعتراف نمود، سپس به اسلام و تسليم خود در برابر خداشهادت داد . و در اين جمله اش كه گفت : "اسلمت مع سليمان لله"، التفاتى نسبت به خداى تعالى به كار برد، التفات از خطاب به غيبت، و وجه اين التفات اين است كه خواست از ايمان اجمالى به خدا در جمله"رب انى ظلمت نفسى"، به توحيد صريح انتقال يابد، چون در جمله بعدى، اسلام خود را بر طريقه اسلام سليمان دانست، كه همان توحيدصريح باشد، و آنگاه
تصريح خود را با جمله"رب العالمين"تاكيد كرد، يعنى اقرار دارم كه جز خدا در هيچ جاى عالميان ربى نيست و اين همان توحيد در ربوبيت است، كه مستلزم توحيد در عبادت است، كه مشركين (و از آن جمله آفتاب پرستان) قائل به آن نيستند .
صدوق عليه الرحمه در كتاب من لا يحضره الفقيه آورده «و كان رسول الله صلى الله عليه و آله اذا اهل هلال شهر رمضان استقبل القبلة و رفع يديه و قال : «اللهم اهله علينا بالامن و الايمان،و السلامة و الاسلام، و العافية المجللة و الرزق الواسع، و دفع الاسقام، اللهم ارزقنا صيامه و قيامه و تلاوة القرآن فيه، و سلمه لنا، و تسلمه منا و سلمنا فيه » (1) رسول الله (صلى الله عليه و آل) هنگامى كه رويت هلال رمضان مى فرمود، رو به قبله مى نمود و دستهاى مباركش را بلند مى كرد . و مى گفت : پروردگارا اين ماه را بر ما نو گردان به امن و امان، و سلامتى و اسلام، و تندرستى شايان تشكر، و روزى فراخ، و بر طرف ساختن دردها و ناملايمات، بار پروردگارا روزى كن ما را روزه و قيام براى عبادت، و تلاوت قرآن در اين ماه، و او را براى ما سالم و تمام گردان، و او را از ما سالم بدار، و ما را در اين ماه سالم و تندرست فرما .
1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 100 .
روزه، درمان بيمارهاى روح و جسم صفحه 13
سيد حسين موسوى راد لاهيجى
امير المؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد : آنگاه كه ديدى هلال (ماه رمضان) را فلا تبرح، خشم نگير و عصبانى نشو، و «قل اللهم انى اسالك خير هذا الشهر، و فتحه و نوره، و نصره،و بركته، و طهوره، و رزقه، و اسئلك خير ما فيه و خير ما بعده، و اعوذ بك من شر ما فيه و ما بعده، اللهم ادخله علينا
بالامن و الايمان، و السلامة و الاسلام، و البركة و التقوى، و التوفيق لما تحب و ترضى » (1)
و بگو بار پروردگارا خير و خوبى در اين ماه را از تو مى خواهم و همچنين فتح و پيروزى (بر شيطان) و نورانيت، و يارى (بر روزه دارى) و بركت و طهارت، و روزى اين ماه را از تو مى طلبم، و از تو خير آنچه در اين ماه هست و بعد از ماه مسئلت مى نمايم، و به تو پناه مى آورم از شر و بدى آنچه در اين ماه مى باشد، و آنچه بعد از آن است، بار پروردگارا اين ماه را با امن و امان و ايمان به تو و سلامت نفس و نعمت اسلام، و بركت و تقوى و توفيق يافتن به آنچه تو دوست مى دارى و راضى مى گردى بر ما وارد گردان (كه همه اوصاف شايسته را در اين ماه داشته باشيم) .
1- من لا يحضره الفقيه، ص 100 .
سيد حسين موسوى راد لاهيجى
بسم الله الرحمن الرحيم« (1) الحمد لله الذى هدانا لحمده، و جعلنا من اهله لنكون لاحسانه من الشاكرين و ليجزينا على ذلك جزاء المحسنين (2) و الحمد لله الذى حبانا بدينه، و اختصنا بملته، و سبلنا فى سبل احسانه لنسلكها بمنه الى رضوانه حمدا يتقبله منا و يرضى به عنا (3) و الحمد لله الذى جعل من تلك السبل شهره شهر رمضان، شهر الصيام، و شهر الاسلام، و شهر الطهور، و شهر التمحيص و شهر القيام الذى انزل فيه القرآن، هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان » . سپاس خدائى را سزاست، كه ما را براى سپاسگزارى خود راهنمائى
نمود، و از سپاسگزاران قرار داد، تا براى احسان و نيكيش از شكرگزاران باشيم، و ما را بر آن سپاسگزارى پاداش نيكوكاران دهد، و سپاس خدائى را سزاست كه دين خود را به ما عطا نمود، و ما را جزو ملت خويش (اسلام) اختصاص داد، و در راههاى احسان و نيكيش رهنمون كرد،تا به وسيله نعمتش در آن راهها رفته و به سوى رضا و خوشنوديش دست يابيم، سپاسى كه آن را از ما بپذيرد، و به وسيله آن از ما خوشنود گردد . سپاس خدائى را كه رمضان را براى ما ماه تزكيه قرار داد و سپاس خدائى را سزاست كه ماه خود رمضان را، ماه صيام و روزه، و ماه اسلام، و ماه تزكيه، و ماه تصفيه و پاك كردن (از گناهان) ، و ماه قيام و ايستادن (براى نماز در شبها يا به پا خاستن در احياى اسلام و جهاد در راه خدا) را يكى از آن راههاى احسان قرار داد، آن چنان ماهى كه قرآن در آن فرو فرستاده شد، در حالى كه براى مردم راهنما (ى از گمراهى) و نشانه هاى آشكار رهبرى، و جدا كننده ميان حق و باطل است . « (4) فابان فضيلته على سائر الشهور بما جعل له من الحرمات الموفورة، و الفضائل المشهورة، فحرم فيه ما احل فى غيره اعظاما، و حجر فيه المطاعم و المشارب اكراما و جعل له وقتا بينا لا يجيز - جل و عز - ان يقدم قبله، و لا يقبل ان يؤخر عنه (5) ثم فضل ليلة واحدة من لياليه على ليالى الف شهر و سماها ليلة القدر تنزل الملائكة و الروح فيها
باذن ربهم من كل امر سلام، دائم البركة الى طلوع الفجر على من يشاء من عباده بما احكم من قضائه » . داوند ماه صيام را بر ساير ماهها برترى بخشيد پس برترى آن را بر ماههاى ديگر به سبب حرمتها و گرامى داشتنهاى بسيار و فضائل و برترى هاى آشكار كه براى آن قرار داد، هويدا گردانيد، و در آن ماه از جهت بزرگ داشت، آنچه را كه در ماههاى ديگر حلال كرده حرام نمود، و خوردنيها و آشاميدنيها را در (روزهاى) آن منع كرد، و براى آن وقت آشكارى (معينى) قرار داد، كه خداى بزرگ و توانا جائز و روا نمى داند كه پيش انداخته شود و نمى پذيرد كه از آن وقت به تاخير افتد . سپس (عبادت و بندگى در) شب (قدر) آن را به (عبادت در) شبهاى هزار ماه برترى داد، و آن را شب قدر ناميد (شبى كه خداى تعالى اجلها و روزيها و هر امرى كه حادث مى شود را مقدر مى فرمايد) در آن شب (بسيارى از) فرشتگان و روح (كه مخلوقى است بزرگتر از فرشته) به فرمان پروردگارشان بر هر كه از بندگانش بخواهد با قضا و قدرى كه محكم و استوار كرده (كه تغيير و تبديلى در آن نيست) . درود فرشتگان بر عابدان شب قدر براى هر كارى (كه خدا مقدر فرموده) فرود مى آيند، آن شب سلام و درود (فرشتگان) است (بر آنانى كه براى نماز به پاى ايستاده يا در حال ركوع و سجودند، يا آنكه شب سلامتى و رهائى از ضرر و زيان شياطين است) كه بركت و خير آن تا آشكار شدن روشنى صبح، دائم و پايدار است . «
(6) اللهم صل على محمد و آله و الهمنا معرفة فضله و اجلال حرمته، و التحفظ مما حظرت فيه، و اعنا على صيامه بكف الجوارح عن معاصيك، و استعمالها فيه بما يرضيك حتى لا نصغى باسماعنا الى لغو، و لا نسرع بابصارنا الى لهو (7) و حتى لا نبسط ايدينا الى محظور، و لا نخطو باقدامنا الى محجور و حتى لا تعى بطوننا الا ما احللت، و لا تنطق السنتنا الا بما مثلت، و لا نتكلف الا ما يدنى من ثوابك، و لا نتعاطى الا الذى يقى من عقابك، ثم خلص ذلك كله من رئاء المرائين، و سمعة المسمعين، لا نشرك فيه احدا دونك، و لا نبتغى فيه مرادا سواك . خدايا توفيق روزه با ترك معاصى به ما عطا فرما بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و شناسائى برترى آن را (بر ماههاى ديگر) و بزرگ داشتن حرمت و حقش را (كه قيام و ايستادگى بر آن واجب است) و دورى گزيدن از آنچه را كه منع و حرام كرده اى به ما الهام نما، و ما را به روزه داشتن آن به وسيله باز داشتن اندام از گناهان و به كار بردن آنها به آنچه تو را خوشنود مى گرداند يارى فرما، تا با گوشهامان سخن بيهوده گوش ندهيم، و با چشمهامان به سوى بازى (كارهائى كه انسان را از مقصود باز دارد) ، نشتابيم . و تا دستهامان را به حرام دراز ننمائيم، و با پاهامان به سوى آنچه منع و حرام گشته نرويم . و تا شكمهامان نگاه ندارد و گرد نياورد جز آنچه (خوردنى و آشاميدنى) كه تو حلال
و روا گردانيده اى . و زبانهامان گويا نشود جز به آنچه (قرآن مجيد و گفتار پيامبر اكرم و ائمه معصومين عليهم السلام) تو خبر داده و بيان فرموده اى (اشاره به آداب روزه دارى و پرهيز از گناهان در حال روزه دارى است) و رنج نكشيم جز در آنچه (عبادت خدا و خدمت به خلق) كه به پاداش تو نزديك گرداند، و به جا نياوريم جز آنچه كه از كيفر تو نگاه دارد . سپس همه آن كردارها را از ريا، و خودنمائى خود نمايان و از سمعه و شنيدن شنوندگان خالص و پاكيزه گردان كه از آن كسى را با تو شريك نگردانيم، و جز تو در آن مقصود و خواسته اى نطلبيم . « (8) اللهم صل على محمد و آله، وقفنا فيه على مواقيت الصلوات الخمس بحدودها التى حددت و فروضها التى فرضت،و وظائفها التى وظفت، و اوقاتها التى وقتت (9) و انزلنا فيها منزلة المصيبين لمنازلها الحافظين لاركانها المؤدين لها فى اوقاتها على ما سنه عبدك و رسولك صلواتك عليه و آله فى ركوعها و سجودها و جميع فواضلها على اتم الطهور و اسبغه و ابين الخشوع و ابلغه . بار خدايا توفيق نمازگزاردن كامل به ما مرحمت فرما بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست،و ما را در آن بر اوقات نمازهاى پنجگانه با حدود و احكامش، كه مقرر نموده اى و واجباتش كه واجب كرده اى و شروط و اوقاتش كه شرط و تعيين گردانيده اى آگاه فرما . و ما را در نماز همچون كسانى قرار ده كه مراتب شايسته آن را دريافته و اركان و جوانب آن را نگهدارندگانند . آن را
در اوقات خود به همان طريقى كه بنده و فرستاده تو كه درودهايت بر او و بر آل او باد، در ركوع و سجود و همه فضيلتها و درجات رفيعه اش قرار داده، با كاملترين طهارت و پاكى، و رساترين خشوع و فروتنى به جا آورنده اند . « (10) و وفقنا فيه لان نصل ارحامنا بالبر و الصلة،و ان نتعاهد جيراننا بالافضال و العطية، و ان نخلص اموالنا من التبعات و ان نطهرها باخراج الزكوات و ان نراجع من هاجرنا، و ان ننصف من ظلمنا و ان نسالم من عادانا حاشا من عودى فيك و لك فانه العدو الذى لا نواليه و الحزب الذى لا نصافيه » . خدايا در اين ماه احسان بارحام و جيران و تزكيه اموال توفيقمان ده و ما را در آن ماه توفيق ده كه با نيكى فراوان و بخشش، به خويشان خود نيكى كنيم و با احسان و عطا از همسايگان جويا شويم، و دارائيهامان را از مظالم و آنچه از راه ظلم و ستم به دست آمده خالص و آراسته نمائيم، و آنها را با بيرون كردن زكاتها پاك كنيم (كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : «ملعون كل مال لا يزكى » از خير و نيكى دور است هر مال و دارئى كه زكوة آن داده نشود) و به كسى كه از ما دورى گزيده باز گرديم (به او بپيونديم) و به كسى كه به ما ظلم و ستم نموده از روى (آنچه كه مقتضى) انصاف و عدل (است) رفتار كنيم و با كسى كه به ما دشمنى نموده آشتى نمائيم، جز كسى كه در راه تو و
براى تو با او دشمنى شده باشد، زيرا او دشمنى است كه او را دوست نمى گيريم، و حزب و گروهى است كه با او از روى دل دوستى نمى كنيم . « (11) و ان نتقرب اليك فيه من الاعمال الزاكية بما تطهرنا به من الذنوب، و تعصمنا فيه مما نستانف من العيوب حتى لا يورد عليك احد من ملائكتك الا دون ما نورد من ابواب الطاعة لك و انواع القربة اليك (12) اللهم انى اسئلك بحق هذا الشهر، و بحق من تعبد لك فيه من ابتدائه الى وقت فنائه، من ملك قربته او نبى ارسلته او عبد صالح اختصصته ان تصلى على محمد و آله، و اهلنا فيه لما وعدت اوليائك من كرامتك و اوجب لنا فيه ما اوجبت لاهل المبالغة فى طاعتك و اجلعلنا فى نظم من استحق الرفيع الاعلى برحمتك . و ما را توفيق ده كه در آن به سوى تو تقرب جسته نزديك شوم، به وسيله كردارهاى پاكيزه و آراسته كه ما را به آن از گناهان پاك كنى (بيامرزى) و در آن ما را حفظ كرده و نگاهدارى از اينكه بخواهيم عيوب و زشتيها (كردارهاى ناشايسته) را از سر گيريم، تا هيچ يك از فرشتگانت (كه نويسندگان اعمال هستند گناهان ما را) بر تو پيشنهاد ننمايند، جز آنكه كمتر باشد از اقسام طاعت و بندگى براى تو، و انواع تقرب به سوى تو كه ما به جا آورديم . خدايا در اين ماه توفيق تقرب به پيشگاهت بما مرحمت فرما بارخدايا از تو درخواست مى نمايم به حق اين ماه و به حق كسى كه در آن از آغاز تا انجامش در
عبادت و بندگى براى تو كوشيده، از فرشته اى كه او را مقرب ساخته اى، يا پيغمبرى كه فرستاده اى، يا بنده شايسته اى كه برگزيده اى، كه بر محمد و آل او درود فرستى و ما را در آن براى كرامت و ارجمندى كه به دوستانت وعده داده اى سزاوار گردان، و آنچه كه براى كوشش كنندگان در طاعت و فرمانبريت واجب و لازم كرده اى براى ما لازم نما،و به رحمت و مهربانيت ما را در صف كسانى (انبياء و اوصياء عليهم السلام) كه سزاوار بالاترين مرتبه (بهشت) هستند قرار ده . « (13) اللهم صل على محمد و آله، و جنبنا الالحاد فى توحيدك، و التقصير فى تمجيدك، و الشك فى دينك، و العمى عن سبيلك، و الاغفال لحرمتك، و الانخداع لعدوك الشيطان الرجيم (14) اللهم صل على محمد و آله، و اذا كان لك فى كل ليلة من ليالى شهرنا هذا رقاب يعتقها عفوك او يهبها صفحك فاجعل رقابنا من تلك الرقاب، واجعلنا لشهرنا من خير اهل و اصحاب (15) اللهم صل على محمد و آله،و امحق ذنوبنا مع امحاق هلاله، و اسلخ عنا تبعاتنا مع انسلاخ ايامه حتى ينقضى عنا و قد صفيتنا فيه من الخطيئات، و اخلصتنا فيه من السيئات » . خدايا در اين ماه از سهل انگارى ها و فريب شيطان حفظمان فرما بار خدايا، بر محمد و آل او درود فرست، وما را در توحيد و يگانگيت از عدول و بازگشتن (شرك آوردن آشكار و نهان) و در بزرگ داشتنت از تقصير و كوتاهى و در دينت (اسلام) از شك و دو دلى و از راهت (به دست آوردن رضا و خوشنوديت) از كورى (گمراهى) و
براى حرمتت (آنچه قيام به آن واجب است) از سهل انگارى،و از دشمنت (شيطان رانده شده) فريب خوردن، دور گردان . بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و هرگاه در هر شب از شبهاى اين ماه براى تو بندگانى باشد كه عفو و بخشيدنت آنها را آزاد مى نمايد، يا گذشتت ايشان را مى بخشد پس ما بندگان را از آن بندگان قرار بده، و ما را براى اين ماه، از بهترين اهل و ياران (برگزيدگان) قرار ده . بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست، و با كاسته شدن ماه آن گناهان ما را بكاه، و با بپايان رسيدن روزهايش بديها و گرفتاريهاى ما را از ما بكن تا اينكه اين ماه از ما بگذرد در حالى كه ما را از خطاها پاكيزه گردانيده و از بديها خالص و آراسته ساخته باشى . « (16) اللهم صل على محمد و آله،و ان ملنا فيه فعدلنا و ان زغنا فيه فقومنا،و ان اشتمل علينا عدوك الشيطان فاستنقذنا منه (17) اللهم اشحنه بعبادتنا اياك، و زين اوقاته بطاعتنا لك، و اعنا فى نهاره على صيامه، و فى ليله على الصلة و التضرع اليك، و الخشوع لك، و الذلة بين يديك حتى لا يشهد نهاره علينا بغفلة، و لا ليله بتفريط (18) اللهم و اجعلنا فى سائر الشهور و الايام كذلك ما عمرتنا و اجعلنا من عبادك الصالحين الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون، و الذين يؤتون ما اتوا و قلوبهم و جلة، انهم الى ربهم راجعون، و من الذين يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون » . خدايا ماه رمضان را براى ما
ماه عبادت و طاعت قرار بده بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست . و اگر در آن از حق برگرديم ما را (بر آن) بازگردان و اگر در آن عدول نموده براه كج رفتيم ما را به راه راست آور، و اگر دشمن تو شيطان ما را احاطه كرده فرا گيرد از او رهائيمان ده . بار خدايا ماه رمضان را از عبادت، و پرستش ما مملو و پر گردان، و اوقات آن را به طاعت و فرمانبرى ما براى تو آراسته نما و ما را در روزش بروزه داشتن و در شبش به نماز و زارى بسوى (درگاه) تو و فروتنى و خوارى در برابر تو، يارى فرما تا روزش بر ما به غفلت و بيخبرى و شبش به تقصير و كوتاهى (در عمل) گواهى ندهد . بار خدايا ما را در باقى ماهها و روزها تا زمانى كه زنده مان مى دارى همچنين (بطورى كه براى ماه رمضان درخواست شد) قرار ده، و ما را از بندگان شايسته ات بگردان كه (الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون، (سوره 23، آيه 11) آنان بهشت را به ميراث مى برند در حالى كه در آن جاويد هستند گفته اند : بهشت مسكن و جايگاه پدر ما حضرت آدم على نبينا و آله و عليه السلام بوده پس هرگاه به فرزندان او داده شود مانند آن است كه از او به آنها ارث رسيده) و از آنانى قرار بده كه آنچه (صدقات) را مى دهند در حالى كه دلهاشان از (انديشه) بازگشت به سوى پروردگارشان ترسان است و از آنان كه در نيكيها مى شتابند، و ايشان براى آن نيكيها بر ديگران
پيشى گيرنده اند . « (19) اللهم صل على محمد و آله فى كل وقت و كل اوان و على كل حال عددما صليت على من صليت عليه، و اضعاف ذلك كله بالاضعاف التى لا يحصيها غيرك انك فعال لما تريد» . خدايا درود بيكران و بى حد خود را بر محمد و آل او فرست بار خدايا درود فرست بر محمد و آل او، در هر هنگام و هر زمان و بر هر حال به شماره درودى كه فرستاده اى بر هر كه درود فرستاده اى، و چندان برابر همه آنها به چندان برابرى كه جز تو آنها را نتواند شمرد، زيرا تو هر چه را بخواهى بجا آورنده اى انجام كار، تو را ناتوان نمى گرداند و مانعى آن را باز نمى دارد . (1)
1-صحيفه سجاديه، ص 282، فيض الاسلام روزه، درمان بيماريهاى روح و جسم صفحه 6 .
سيد حسين موسوى راد لاهيجى
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ بَهاَّئِكَ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ بَهاَّئِكَ بِاَبْهاهُ وَكُلُّ بَهاَّئِكَ بَهِىُّ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِبَهاَّئِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِاَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَميلٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِاَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَلالِكَ بِاَجَلِّهِ وَكُلُّ جَلالِكَ جَليلٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِاَعْظَمِها وَكُلُّ عَظَمَتِكَ عَظَيمَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسَئَلُكَ مِنْ نُورِكَ بِاَنْوَرِهِ وَكُلُّ نُورِكَ نَيِّرٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِنُورِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ رَحْمَتِكَ بِاَوْسَعِها وَكُلُّ رَحْمَتِكَ واسِعَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِرَحْمَتِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ كَلِماتِكَ بِاَتَمِّها وَكُلُّ كَلِماتِكَ تاَّمَّةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكَلِماتِكَ كُلِّهَا اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ كَمالِكَ بِاَكْمَلِهِ وَكُلُّ كَمالِكَ كامِلٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكَمالِكَ كُلِّهِ
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ اَسماَّئِكَ بِاَكْبَرِها وَكُلُّ اَسْماَّئِكَ كَبيرَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِاَسْماَّئِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ عِزَّتِكَ باَعَزِّها وَكُلُّ عِزَّتِكَ عَزيزَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِعِزَّتِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ مَشِيَّتِكَ بِاَمْضاها وَكُلُّ مَشِيَّتِكَ ماضِيَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِمَشِيَّتِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ قُدْرَتِكَ بِالْقُدْرَةِ الَّتى اسْتَطَلْتَ بِها عَلى كُلِّشَىْءٍ وَكُلُّ قُدْرَتِكَ مُسْتَطيلَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِقُدْرَتِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِاَنْفَذِهِ وَكُلُّ عِلْمِكَ نافِذٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِعِلْمِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ قَوْلِكَ بِاَرْضاهُ وَكُلُّ قَوْلِكَ رَضِىُّ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِقَوْلِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ مَساَّئِلِكَ بِاَحَبِّها اِلَيْكَ وَكُلُّ مَساَّئِلِكَ اِلَيْكَ حَبيبَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِمَساَّئِلِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ شَرَفِكَ بِاَشْرَفِهِ وَكُلُّ شَرَفِكَ شَريفٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِشَرَفِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ سُلْطانِكَ بِاَدْوَمِهِ وَكُلُّ سُلطانِكَ داَّئِمٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِسُلْطانِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ مُلْكِكَ بِاَفْخَرِهِ وَكُلُّ مُلْكِكَ فاخِرٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِمُلْكِكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ عُلُوِّكَ بِاَعْلاهُ وَكُلُّ عُلُوِّكَ عالٍ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِعُلُوِّكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ مَنِّكَ بِاَقْدَمِهِ وَكُلُّ مَنِّكَ قَديمٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِمَنِّكَ كُلِّهِ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ آياتِكَ بِاَكْرَمِها وَكُلُّ آياتِكَ كَريمَةٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِآياتِكَ كُلِّها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِما اَنْتَ فيهِ مِنَ الشَّاْنِ وَالْجَبَرُوتِ وَاَسْئَلُكَ بِكُلِّ شَاْنٍ وَحْدَهُ وَ جَبَرُوتٍ وَحْدَها اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِما تُجيبُنى (بِهِ) حينَ اَسْئَلُكَ فَاَجِبْنى يا اَللّهُ پس هر حاجت كه دارى از خدا بطلب كه البتّه برآورده است .
اللَّهُمَ إنَّهُ قَدٌ دَخَلَ شَهٌرُ رَمَضَانَ اللَّهُمَ رَبَّ شَهٌرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنٌزَلٌتَ فِيهِ الٌقِرآنَ وَ جَعَلٌتَهُ بَيَّنَاتٍ مِنَ الٌهُدَي وَ الفُرٌقَانِ اللَّهُمَ فَبَارِکَ لَنَا فِي
شَهٌرِ رَمَضَانَ وَ أَعِنَّا عَلَي صِيَامِهِ وَ صَلَوَاتِهِ وَ تَقَبَّلٌهُ مِنَّا .
اللهمَ اجْعلْ صِيامي فيه صِيام الصّائِمينَ وقيامي فيهِ قيامَ القائِمينَ ونَبّهْني فيهِ عن نَومَةِ الغافِلينَ وهَبْ لي جُرمي فيهِ يا الهَ العالَمينَ واعْفُ عنّي يا عافياً عنِ المجْرمينَ . دعاى روز اول : خدايا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى وقيام وعبادتم در آن قيام شب زنده داران وبيدارم نما در آن از خواب بى خبران وببخش به من جنايتم را در اين روز اى معبود جهانيان ودر گذر از من اى بخشنده جنايات كاران .
اللهمّ قَرّبْني فيهِ الى مَرْضاتِكَ وجَنّبْني فيهِ من سَخَطِكَ ونَقماتِكَ ووفّقْني فيهِ لقراءةِ آياتِكَ برحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرّاحِمين . دعاى روز دوم : خدايا نزديك كن مرا در اين ماه به سوى خوشنوديت وبركنارم دار در آن از خشم وانتقامت وتوفيق ده مرا در آن براى خواندن آيات قرآن به رحمت خودت اى مهربانترين مهربانان .
اللهمّ ارْزُقني فيهِ الذّهْنَ والتّنَبيهَ وباعِدْني فيهِ من السّفاهة والتّمْويهِ واجْعَل لي نصيباً مِنْ كلّ خَيْرٍ تُنَزّلُ فيهِ بِجودِكَ يا أجْوَدَ الأجْوَدينَدعاى روز سوم : خدايا روزى كن مرا در آنروز هوش وخودآگاهى را ودور بدار در آن روز از نادانى وگمراهى وقرار بده مرا بهره وفايده از هر چيزى كه فرود آوردى در آن به بخشش خودت اى بخشنده ترين بخشندگان .
اللهمّ قوّني فيهِ على إقامَةِ أمْرِكَ واذِقْني فيهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ وأوْزِعْني فيهِ لأداءِ شُكْرَكَ بِكَرَمِكَ واحْفَظني فيهِ بِحِفظْكَ وسِتْرِكَ يا أبْصَرَ النّاظرين دعاى روز چهارم : خدايا نيرومندم نما در آن روز به پا داشتن دستور فرمانت وبچشان در آن شيرينى يادت را ومهيا كن مرا در آنروز راى انجام سپاس گذاريت به ك_رم خودت نگهدار مرا در اين روز به نگاه داريت وپرده پوشى خودت اى بيناترين بينايان .
اللهمّ اجْعَلْني فيهِ من المُسْتَغْفرينَ واجْعَلْني فيهِ من عِبادَكَ الصّالحينَ القانِتين واجْعَلْني فيهِ من اوْليائِكَ المُقَرّبينَ بِرَأفَتِكَ يا ارْحَمَ الرّاحِمين . دعاى روز پنجم : خدايا قرار بده در اين روز از آمرزش جويان وقرار بده مرا در اين روز از بندگان شايسته وفرمانبردارت وقرار بده مرا در اين روز ازدوستان نزديكت به مهربانى خودت اى مهربان ترين مهربانان .
اللهمّ لا تَخْذِلْني فيهِ لِتَعَرّضِ مَعْصِتِكَ ولا تَضْرِبْني بِسياطِ نَقْمَتِكَ وزَحْزحْني فيهِ من موجِباتِ سَخَطِكَ بِمَنّكَ وأياديكَ يا مُنْتهى رَغْبةَ الرّاغبينَ دعاى روز ششم : خدايا وا مگذار مرا در اين روز در پى نافرمانيت روم ومزن مرا با تازيانه كيفر ودور وبركنارم بدار از موجبات خشمت بحق احسان ونعمتهاى بى شمار تو اى حد نهايى علاقه واشتياق مشتاقان .
اللهمّ اعنّي فيهِ على صِيامِهِ وقيامِهِ وجَنّبني فيهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْني فيهِ ذِكْرَكَ بِدوامِهِ بتوفيقِكَ يا هاديَ المُضِلّين دعاى روز هفتم : خدايا يارى كن مرا در اين روز بر روزه گرفتن وعب_ادت وبركنارم دار در آن از بيهودگى وگناهان وروزيم كن در آن يادت را براى هميشه به توفيق خودت اى راهنماى گمراهان .
اللهمّ ارْزُقني فيهِ رحْمَةَ الأيتامِ وإطْعامِ الطّعامِ وإفْشاءِ السّلامِ وصُحْبَةِ الكِرامِ بِطَوْلِكَ يا ملجأ الآمِلين . دعاى روز هشتم : خدايا روزيم كن در آن ترحم بر يتيمان وطعام نمودن بر مردمان وافشاء سلام ومصاحبت كريمان به فضل خودت اى پناه آرزومندان .
اللهمّ اجْعَلْ لي فيهِ نصيباً من رَحْمَتِكَ الواسِعَةِ واهْدِني فيهِ لِبراهِينِكَ السّاطِعَةِ وخُذْ بناصيتي الى مَرْضاتِكَ الجامِعَةِ بِمَحَبّتِكَ يا أمَلَ المُشْتاقين . دعاى روز نهم : خدايا قرار بده برايم در آن بهره اى از رحمت فراوان_ت وراهنمائيم كن در آن به برهان وراههاى درخشانت وبگير عنانم به سوى رضايت همه جانبه ات بدوستى خود اى آرزوى مشتاقان .
اللهمّ اجْعلني فيهِ من المُتوكّلين عليكَ واجْعلني فيهِ من الفائِزينَ لَدَيْكَ واجْعلني فيهِ من المُقَرّبينَ اليكَ بإحْسانِكَ ياغايَةَ الطّالِبين . دعاى روز دهم : خدايا قرار بده مرا در اين روز از متوكلان بدرگاهت ومقرر كن در آن از كامروايان حضرتت ومقرر فرما در آن از مقربان درگاهت به احسانت اى نهايت همت جويندگان .
اللهمّ حَبّبْ اليّ فيهِ الإحْسانَ وكَرّهْ اليّ فيهِ الفُسوقَ والعِصْيانَ وحَرّمْ عليّ فيهِ السّخَطَ والنّيرانَ بِعَوْنِكَ يا غياثَ المُسْتغيثين . دعاى روز يازدهم : خدايا دوست گردان بمن در اين روز نيكى را و ن_اپسند بدار در اين روز فسق ونافرمانى را وحرام كن بر من در آن خشم وسوزندگى را به ياريت اى دادرس داد خواهان .
اللهمّ زَيّنّي فيهِ بالسّتْرِ والعَفافِ واسْتُرني فيهِ بِلباسِ القُنوعِ والكَفافِ واحْمِلني فيهِ على العَدْلِ والإنْصافِ وامِنّي فيهِ من كلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِكَ يا عِصْمَةَ الخائِفين . دعاى روز دوازدهم : خدايا زينت ده مرا در آن با پوشش وپاكدامنى وبپوشانم در آن جامه قناعت وخوددارى ووادارم نما در آن بر عدل وانصاف وآسوده ام دار در آن از هر چيز كه مى ترسم به نگاهدارى خودت اى نگه دار ترسناكان .
اللهمّ طَهّرني فيهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرني فيهِ على كائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْني فيهِ للتّقى وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِكَ يا قُرّةَ عيْنِ المَساكين دعاى روز سيزدهم : خدايا پاكيزه ام كن در اين روز از چرك وكثافت وشكيبائيم ده در آن به آنچه مقدر است شدنى ها وتوفيقم ده در آن برايت قوى وهم نشينى با نيكان به ياريت اى روشنى چشم مستمندان .
اللهمّ لا تؤاخِذْني فيهِ بالعَثراتِ واقِلْني فيهِ من الخَطايا والهَفَواتِ ولا تَجْعَلْني فيه غَرَضاً للبلايا والآفاتِ بِعِزّتِكَ يا عزّ المسْلمين . دعاى روز چهاردهم : خدايا مؤاخذه نكن مرا در اي_ن روز به لغزشها و درگذر از من در آن از خطاها وبيهودگيها وقرار مده مرا در آن نشانه تير بلاها وآفات اى عزت دهنده مسلمانان .
اللهمّ ارْزُقْني فيهِ طاعَةَ الخاشِعين واشْرَحْ فيهِ صَدْري بإنابَةِ المُخْبتينَ بأمانِكَ يا أمانَ الخائِفين . دعاى روز پانزدهم : خدايا روزى كن مرا در آن فرمانبردارى فروتنان وبگشا سينه ام در آن به بازگشت دلدادگان به امان دادنت اى امان ترسناكان .
اللهمّ وَفّقْني فيهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْني فيهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِني فيهِ بِرَحْمَتِكَ الى دارِ القَرارِبالهِيّتَكِ يا إلَهَ العالَمينِفين . دعاى روز شانزدهم : خدايا توفيقم ده در آن به سازش كردن نيكان ودورم دار در آن از رفاقت بدان وجايم ده در آن با مهرت به سوى خانه آرامش به خدايى خودت اى معب_ود جهانيان .
اللهمّ اهْدِني فيهِ لِصالِحِ الأعْمالِ واقْضِ لي فيهِ الحَوائِجَ والآمالِ يا من لا يَحْتاجُ الى التّفْسير والسؤالِ يا عالِماً بما في صُدورِ العالَمين صَلّ على محمّدٍ وآلهِ الطّاهِرين . دعاى روز هفدهم : خدايا راهنمائيم كن در آن به كارهاى شايسته واعمال نيك وبرآور برايم حاجتها وآرزوهايم اى كه نيازى به سويت تفسير وسؤال ندارد اى داناى به آنچه در سينه هاى جهانيان است درود فرست بر محمد وآل او پاكيزگان .
اللهمّ نَبّهْني فيهِ لِبَرَكاتِ أسْحارِهِ ونوّرْ فيهِ قلبي بِضِياءِ أنْوارِهِ وخُذْ بِكُلّ أعْضائي الى اتّباعِ آثارِهِ بِنورِكَ يا مُنَوّرَ قُلوبِ العارفين . دعاى روز هجدهم : خدايا آگاهم نما در آن براى بركات سحرهايش وروشن كن در آن دلم را به پرتو انوارش وبكار به همه اعضايم به پيروى آثارش به نور خودت اى روشنى بخش دلهاى حق شناسان .
اللهمّ وفّرْ فيهِ حَظّي من بَرَكاتِهِ وسَهّلْ سَبيلي الى خَيْراتِهِ ولا تَحْرِمْني قَبولَ حَسَناتِهِ يا هادياً الى الحَقّ المُبين . دعاى روز نوزدهم : خدايا زياد بگردان در آن بهره مرا از بركاتش وآسان كن راه مرا به سوى خيرهايش ومحروم نكن ما را از پذيرفتن نيكى هايش اى راهنماى به سوى ح_ق آشكار .
اللهمّ افْتَحْ لي فيهِ أبوابَ الجِنانِ واغْلِقْ عَنّي فيهِ أبوابَ النّيرانِ وَوَفّقْني فيهِ لِتِلاوَةِ القرآنِ يا مُنَزّلِ السّكينةِ في قُلوبِ المؤمِنين . دعاى روز بيستم : خدايا بگشا برايم در آن درهاى بهشت وببند برايم درهاى آتش دوزخ را و توفيقم ده در آن براى تلاوت قرآن اى نازل كننده آرامش در دلهاى مؤمنان .
اللهمّ اجْعَلْ لي فيهِ الى مَرْضاتِكَ دليلاً ولا تَجْعَل للشّيْطان فيهِ عليّ سَبيلاً واجْعَلِ الجَنّةِ لي منْزِلاً ومَقيلاً يا قاضي حَوائِجَ الطّالِبين . دعاى روز بيست و يكم : خدايا قرار بده برايم در آن به سوى خوشنودى هايت راهنمايى و قرار مده شيطان را در آن بر من راهى وقرار بده بهشت را برايم منزل وآساي_شگاه اى برآورنده حاجتهاى جويندگان
اللهمّ افْتَحْ لي فيهِ أبوابَ فَضْلَكَ وأنْزِل عليّ فيهِ بَرَكاتِكَ وَوَفّقْني فيهِ لِموجِباتِ مَرْضاتِكَ واسْكِنّي فيهِ بُحْبوحاتِ جَنّاتِكَ يا مُجيبَ دَعْوَةِ المُضْطَرّين . دعاى روز بيست و دوم : خدايا بگشا به رويم در اين ماه درهاى فضلت وفرود آر برايم در آن بركاتت را وتوفيقم ده در آن براى موجبات خوشنوديت ومسكنم ده در آن وسطهاى بهشت اى اجابت كننده خواسته ها ودعاهاى بيچارگان .
اللهمّ اغسِلْني فيهِ من الذُّنوبِ وطَهِّرْني فيهِ من العُيوبِ وامْتَحِنْ قَلْبي فيهِ بِتَقْوَى القُلوبِ يا مُقيلَ عَثَراتِ المُذْنِبين . دعاى روز بيست وسوم : خدايا بشوى مرا در اين ماه از گناه وپاكم نما در آن از عيب ها وآزمايش كن دلم را در آن به پرهيزكارى دلها اى چشم پوش لغزشهاى گناهكاران .
اللǙřѠإنّي أسْألُكَ فيه ما يُرْضيكَ وأعوذُ بِكَ ممّا يؤذيك وأسألُكَ التّوفيقَ فيهِ لأنْ أطيعَكَ ولا أعْصيكَ يا جَوادَ السّائلين . دعاى روز بيست وچهارم : خدايا من از تو ميخواهم در آن آنچه تو را خوشنود كند و پناه مى برم بتو از آنچه تو را بيازارد واز تو خواهم توفيق در آن براى اينكه فرمانت برم ونافرمانى تو ننمايم اى بخشنده سائلان .
اللهمّ اجْعَلْني فيهِ محبّاً لأوْليائِكَ ومُعادياً لأعْدائِكَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبيائِكَ يا عاصِمَ قُلوبِ النّبييّن . دعاى روز بيست وپنجم : خدايا قرار بده در اين روز دوست دوستانت ودشمن دشمنانت و پيرو راه و روش خاتم پيغمبرانت اى نگهدار دلهاى پيامبران .
اللهمّ اجْعَل سَعْيي فيهِ مَشْكوراً وذَنْبي فيهِ مَغْفوراً وعَملي فيهِ مَقْبولاً وعَيْبي فيهِ مَسْتوراً يا أسْمَعِ السّامعين . دعاى روز بيست وششم : خدايا قرار بده كوشش مرا در اين ماه قدردان_ى شده وگناه مرا در اين ماه آمرزيده وكردارم را در آن مورد قبول وعيب مرا در آن پوشيده اى شنواترين شنوايان .
اللهمّ ارْزُقْني فيهِ فَضْلَ لَيْلَةِ القَدْرِ وصَيّرْ أموري فيهِ من العُسْرِ الى اليُسْرِ واقْبَلْ مَعاذيري وحُطّ عنّي الذّنب والوِزْرِ يا رؤوفاً بِعبادِهِ الصّالِحين . دعاى روز بيست وهفتم : خدايا روزى كن مرا در آن فضيلت شب قدر را وبگردان در آن كارهاى مرا از سختى به آسانى وبپذير عذرهايم وبريز از من گناه وبارگران را اى مهربان به بندگان شايسته خويش .
اللهمّ وفّر حظّي فيهِ من النّوافِلِ واكْرِمْني فيهِ بإحْضارِ المَسائِلِ وقَرّبِ فيهِ وسيلتي اليكَ من بينِ الوسائل يا من لا يَشْغَلُهُ الحاحُ المُلِحّين . دعاى روز بيسم وهشتم : خدايا زياد كن بهره مرا در آن از اقدام به مستحبات وگرامى دار در آن به حاضر كردن ويا داشتن مسائل ونزديك گردان در آن وسيله ام به سويت از مي_ان وسيله ها اى آنكه سرگرمش نكند اصرار وسماجت اصرار كنندگان .
اللهمّ غَشّني بالرّحْمَةِ وارْزُقْني فيهِ التّوفيقِ والعِصْمَةِ وطَهّرْ قلْبي من غَياهِبِ التُّهْمَةِ يا رحيماً بِعبادِهِ المؤمِنين . دعاى روز بيست ونهم : خدايا بپوشان در آن با مهر ورحمت وروزى كن مرا در آن توفيق وخوددارى وپاك كن دلم را از تيرگيها وگرفتگى هاى تهمت اى مهربان به بندگان با ايمان خود .
اللهمّ اجْعَلْ صيامي فيهِ بالشّكْرِ والقَبولِ على ما تَرْضاهُ ويَرْضاهُ الرّسولُ مُحْكَمَةً فُروعُهُ بالأصُولِ بحقّ سَيّدِنا محمّدٍ وآلهِ الطّاهِرين والحمدُ للهِ ربّ العالمين . دعاى روز سيم : خدايا قرار بده روزه مرا در اين ماه مورد قدردانى وقبول بر طبق خوشنودى تو وپسند رسول تو باشد واستوار باشد فرعش بر اصل به حق آقاى ما محمد وخاندان پاكش وستايش خاص پروردگار جهانيان است .
اللَّهُمَ رَبَّ شَهٌرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنٌزَلٌتَ فِيهِ الٌقُرٌآنَ وَ افٌتَرَضٌتَ عَلَي عِبَادِکَ فِيهِ الصِّيَامَ صَلَّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ اَرٌزُقٌنِي حجَّ بَيٌتِکَ الٌحَرَامِ فِي عَامِي هَذَا وَ فِي کُلَّ عَامِ وَ اغٌفرٌلي تِلٌکَ الذُّنُوبَ الٌعظَامَ فَإنَّهُ لَا يَغٌفِرُهَا غَيٌرَکَ يَا رَحٌمَانُ يَا عَلَّامُ .
ابن ابى عمير از صادق آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين روايت مى كند كه حضرت فرمود : «تقول فى العشر الاواخر من شهر رمضان كل ليلة : «اعوذ بجلال وجهك الكريم ان ينقضى عنى شهر رمضان او يطلع الفجر من ليلتى هذه و لك قبلى تبعة او ذنب تعذبنى عليه يا رحمن يا رحيم » در دهه آخر از ماه مبارك رمضان هر شب مى گويى، پناه مى آورم به جلال و جمال كريمت، از اينكه سپرى شود ماه رمضان از من، يا صبح امشبم بدمد، در حالى كه تراست از ناحيه من گناهى يا بدى و دينى كه عذابم كنى بر آن، اى رحمان و رحيم . اين دعا در كتاب شريف من لا يحضره الفقيه و مفاتيح الجنان، قسمت اعمال شبهاى دهه آخر ماه رمضان، آمده است .
روزه، درمان بيماريهاى روح و جسم صفحه 228
سيد حسين موسوى راد لاهيجى
شيخ صدوق رحمة الله عليه براى وداع ماه مبارك رمضان دعائى ذكر كرده كه مى گويد : ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه حضرت فرمود : «اللهم انك قلت فى كتابك المنزل على نبيك المرسل و قولك الحق شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان، و هذا شهر رمضان قد انصرم فاسالك بوجهك الكريم، و كلماتك التامات ان كان بقى على ذنب لم تغفره و تريد ان تحاسبنى به او تعذبنى عليه او تقايسنى به ان يطلع فجر هذه الليلة، او ينصرم هذا الشهر الا و قد غفرته لى يا ارحم الراحمين » (1) در وداع ماه مبارك بگوئيد، بار پروردگارا تو خود گفتى در
كتاب مقدس كه بر نبى مرسلت نازل فرموده اى و قول تو حق است كه ماه رمضان كه در او قرآن نازل شده و مايه هدايت و رستگارى مردم و دلائل آشكار از هدايت و وسيله تشخيص حق از باطل مى باشد، اينك ماه رمضان به پايان رسيد «و فيوضاتش تا سال آينده از ما قطع شد» پس تقاضا مى نمايم از تو به آبروى گراميت، و كلمات تام و تمامت، اينكه اگر بر من گناهى باقى مانده ( و پاك نشدم) كه هنوز آن گناهم را نيامرزيدى، و اراده حسابرسى او را دارى، يا مى خواهى به آن گناه باقيمانده عذابم كنى، و يا به اندازه گناهم عقوبت نمائى، تا اينكه طلوع كند فجر اين شب، يا پايان پذيرد اين ماه مبارك، مگر آنكه آن گناهانم را بيامرزى و از تقصيرم در گذرى، اى مهربانترين مهربانان . (2)
1- من لا يحضره الفقيه، جلد 2، ص 164 .
2- مفصل اين دعا را در جلد 2 من لا يحضره الفقيه، ص 165، بخوانيد كه بسيار دعاى پر محتوى و ارزشمندى است .
شيخ صدوق به سند معتبر روايت كرده از حضرت امام رضا عليه السلام از پدران بزرگواران خود از حضرت امير المؤمنين عليه و على أولاده السلام كه فرمود : خطبه اى خواند براى ما روزى حضرت رسول خدا صلوات الله عليه پس فرمود أيها الناس بدرستى كه رو كرده است به سوى شما ماه خدا با بركت و رحمت و آمرزش ماهى است كه نزد خدا بهترين ماهها است و روزهايش بهترين روزها است و شبهايش بهترين شبها است و ساعتهايش بهترين ساعتها است و آن
ماهى است كه خوانده اند شما را در آن به سوى ضيافت خدا و گرديده ايد در آن از اهل كرامت خدا نفسهاى شما در آن ثواب تسبيح دارد و خواب شما ثواب عبادت دارد و عملهاى شما در آن مقبول است و دعاهاى شما در آن مستجاب است پس سؤال كنيد از پروردگار خود به نيتهاى درست و دلهاى پاكيزه از گناهان و صفات ذميمه كه توفيق دهد شما را براى روزه داشتن آن و تلاوت كردن قرآن در آن بدرستى كه شقى و بد عاقبت كسى است كه محروم گردد از آمرزش خدا در اين ماه عظيم و ياد كنيد به گرسنگى و تشنگى شما در اين ماه تشنگى و گرسنگى روز قيامت را و تصدق كنيد بر فقيران و مسكينان خود و تعظيم نمائيد پيران خود را و رحم كنيد كودكان خود را و نوازش نمائيد خويشان خود را و نگاه داريد زبانهاى خود را از آنچه نبايد گفت و بپوشيد ديده هاى خود را از آنچه حلال نيست شما را نظر كردن به سوى آن و بازداريد گوشهاى خود را از آنچه حلال نيست شما را شنيدن آن و مهربانى كنيد با يتيمان مردم تا مهربانى كنند بعد از شما با يتيمان شما و بازگشت كنيد به سوى خدا از گناهان خود و بلند كنيد دستهاى خود را به دعا در اوقات نمازهاى خود زيرا كه وقت نمازها بهترين ساعتها است نظر مى كند حق تعالى در اين اوقات به رحمت به سوى بندگان خود و جواب مى گويد ايشان را هر گاه او را مناجات كنند و لبيك مى گويد ايشان را هر گاه او را
ندا كنند و مستجاب مى گرداند هر گاه او را بخوانند اى گروه مردمان بدرستى كه جانهاى شما در گرو كرده هاى شما است پس از گرو بدرآوريد به طلب آمرزش از خدا و پشتهاى شما گرانبار است از گناهان شما پس سبك گردانيد آنها را به طول دادن سجده ها و بدانيد كه حق تعالى سوگند ياد كرده است به عزت و جلال خود كه عذاب نكند نمازگزارندگان و سجده كنندگان در اين ماه را و نترساند ايشان را به آتش جهنم در روز قيامت أيها الناس هر كه از شما افطار دهد روزه دار مؤمنى را در اين ماه از براى او خواهد بود نزد خدا ثواب بنده آزاد كردن و آمرزش گناهان گذشته پس بعضى از اصحاب گفتند يا رسول الله همه ما قدرت بر آن نداريم حضرت فرمود بپرهيزيد از آتش جهنم به افطار فرمودن روزه داران اگر چه به نصف دانه خرما باشد و اگر چه به يك شربت آبى باشد بدرستى كه خدا اين ثواب را مى دهد كسى را كه چنين كند اگر قادر بر زياده از اين نباشد أيها الناس هر كه خلق خود را در اين ماه نيكو گرداند بر صراط آسان بگذرد در روزى كه قدمها بر آن لغزد و هر كه سبك گرداند در اين ماه خدمت غلام و كنيز خود را خدا در قيامت حساب او را آسان گرداند و هر كه در اين ماه شر خود را از مردم بازدارد حق تعالى غضب خود را در قيامت از او بازدارد و هر كه در اين ماه يتيم بى پدرى را گرامى دارد خدا او را در قيامت گرامى دارد
و هر كه در اين ماه صله و احسان كند با خويشان خود خدا وصل كند او را به رحمت خود در قيامت و هر كه در اين ماه قطع احسان خود از خويشان خود بكند خدا در قيامت قطع رحمت خود از او بكند و هر كه نماز سنتى در اين ماه بكند خدا براى او برات بيزارى از آتش جهنم بنويسد و هر كه در اين ماه نماز واجبى را ادا كند خدا عطا كند به او ثواب هفتاد نماز واجب كه در ماههاى ديگر كرده شود و هر كه در اين ماه بسيار بر من صلوات فرستد خدا سنگين گرداند ترازوى عمل او را در روزى كه ترازوهاى اعمال سبك باشد و كسى كه يك آيه از قرآن در اين ماه بخواند ثواب كسى دارد كه در ماههاى ديگر ختم قرآن كرده باشد أيها الناس بدرستى كه درهاى بهشت در اين ماه گشاده است پس سؤال كنيد از پروردگار خود كه بر روى شما نبندد و درهاى جهنم در اين ماه بسته است پس سؤال كنيد از پروردگار خود كه بر روى شما نگشايد و شياطين را در اين ماه غل كرده اند پس سؤال كنيد از خدا كه ايشان را بر شما مسلط نگرداند الخ و شيخ صدوق روايت كرده كه : چون ماه رمضان داخل مى شد حضرت رسول صلى الله عليه و آله آزاد مى كرد هر اسيرى كه بود و عطا مى نمود هر سائلى را مؤلف گويد كه ماه رمضان ماه خداوند عالميان است و شريفترين ماهها است و ماهى است كه درهاى آسمان و درهاى بهشت و رحمت گشوده مى شود
و درهاى جهنم بسته مى شود و در آن شبى است كه عبادت در آن بهتر است از عبادت هزار ماه پس تامل نما كه چگونه خواهى بود در شب و روز خود و چگونه نگاه مى دارى اعضا و جوارح خود را از معصيتهاى پروردگار خود و مبادا شبها در خواب باشى و روزها غافل از ياد خدا (همانا در خبر است كه : در آخر هر روز از روزهاى ماه رمضان در وقت افطار حق تعالى هزار هزار كس را از آتش جهنم آزاد مى كند و چون شب جمعه و روز جمعه مى شود در هر ساعتى هزار هزار كس را از آتش جهنم آزاد مى كند كه هر يك مستوجب عذاب شده باشند و در شب و روز آخر ماه به عدد آنچه در تمام ماه آزاد كرده است آزاد مى كند) پس اى عزيز مبادا بيرون رود ماه رمضان و گناهان تو باقى مانده باشد و در هنگامى كه روزه داران مزدهاى خود را بگيرند تو از جمله محرومان و زيانكاران باشى و تقرب بجوى به سوى خداوند تبارك و تعالى به تلاوت كردن قرآن مجيد در شبها و روزهاى اين ماه و به ايستادن به نماز و جد و جهد كردن در عبادت و بجا آوردن نمازها در اوقات فضيلت و كثرت استغفار و دعا (فَعَنِ الصَّادِقِ عليه السلام : أَنَّهُ مَنْ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ إِلَى قَابِلٍ إِلا أَنْ يَشْهَدَ عَرَفَةَ) و نگاهدار خود را از چيزهائى كه خدا حرام كرده است و از افطار كردن بر چيزهاى حرام و رفتار كن به نحوى كه مولاى ما حضرت صادق عليه
السلام وصيت نموده و فرموده كه هر گاه روزه دارى مى بايد كه روزه دارد گوش و چشم و مو و پوست و جميع اعضاى تو يعنى از محرمات بلكه از مكروهات و فرمود بايد كه روز روزه تو مانند روز افطار تو نباشد) (و نيز فرموده كه : روزه نه همين از خوردن و آشاميدن است تنها بلكه بايد در روز روزه نگاه داريد زبان خود را از دروغ و بپوشانيد ديده هاى خود را از حرام و با يكديگر نزاع مكنيد و حسد مبريد و غيبت مكنيد و مجادله مكنيد و سوگند دروغ مخوريد بلكه سوگند راست نيز و دشنام مدهيد و فحش مگوئيد و ستم مكنيد و بى خردى مكنيد و دلتنگ مشويد و غافل مشويد از ياد خدا و از نماز و خاموش باشيد از آنچه نبايد گفت و صبر كنيد و راستگو باشيد و دورى كنيد از اهل شر و اجتناب كنيد از گفتار بد و دروغ و افتراء و خصومت كردن با مردم و گمان بد بردن و غيبت كردن و سخن چينى كردن و خود را مشرف به آخرت دانيد و منتظر فرج و ظهور قائم آل محمد عليه السلام باشيد و آرزومند ثوابهاى آخرت باشيد و توشه اعمال صالحه براى سفر آخرت برداريد و بر شما باد به آرام دل و آرام تن و خضوع و خشوع و شكستگى و مذلت مانند بنده اى كه از آقاى خود ترسد و ترسان باشيد از عذاب خدا و اميدوار باشيد رحمت او را و بايد پاك باشد اى روزه دار دل تو از عيبها و باطن تو از حيله ها و مكرها و پاكيزه باشد بدن
تو از كثافتها و بيزارى بجوى به سوى خدا از آنچه غير او است و در روزه ولايت خود را خالص گردانى از براى او و خاموش باشى از آنچه حق تعالى نهى كرده است تو را از آن در آشكارا و پنهان و بترسى از خداوند قهار آنچه سزاوار ترسيدن او است در پنهان و آشكار و ببخشى روح و بدن خود را به خداى عز و جل در ايام روزه خود و فارغ گردانى دل خود را از براى محبت او و ياد او و بدن خود را به كار فرمائى در آنچه خدا تو را امر كرده است به آن و خوانده است به سوى آن اگر همه اينها را به عمل آورى آنچه سزاوار روزه داشتن است به عمل آورده اى و فرموده خدا را اطاعت كرده اى و آنچه كم كنى از آنها كه بيان كردم از براى تو به قدر آن از روزه تو كم مى شود از فضل آن و ثواب آن بدرستى كه پدرم گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد كه زنى در روز روزه اى جاريه خود را دشنام داد حضرت طعامى طلبيد آن زن را گفت بخور زن گفت من روزه ام فرمود چگونه روزه اى كه جاريه خود را دشنام دادى روزه از خوردن و آشاميدن تنها نيست بدرستى كه حق تعالى روزه را حجابى گردانيده است از ساير امور قبيحه از كردار بد و گفتار بد چه بسيار كمند روزه داران و چه بسيارند گرسنگى كشندگان) (و حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه : چه بسيار روزه دارى كه بهره اى نيست او را از روزه به غير
از تشنگى و گرسنگى و چه بسيار عبادت كننده اى كه نيست او را بهره اى از عبادت به غير تعب اى خوشا خواب زيركان كه بهتر از بيدارى و عبادت احمقان است و خوشا افطار كردن زيركان كه بهتر از روزه داشتن بى خردان است) (و روايت شده از جابر بن يزيد از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله به جابر بن عبد الله فرمود اى جابر اين ماه رمضان است هر كه روزه بدارد روز آن را و بايستد به عبادت پاره اى از شبش را و بازدارد از حرام شكم و فرج خود را و نگاه دارد زبان خود را بيرون رود از گناهان خود مثل بيرون رفتن او از ماه جابر گفت يا رسول الله چه نيكو است اين حديث كه فرمودى فرمود اى جابر و چقدر سخت است اين شرطهائى كه نمودم) و بالجمله اعمال اين ماه شريف در دو مطلب و يك خاتمه ذكر مى شود
اعمالى است كه در هر شب و روز اين ماه بجا آورده ميشود سيد بن طاوس روايت كرده از حضرت امام جعفر صادق و امام موسى كاظم عليهما السلام كه فرمودند : ميگويى در ماه رمضان از اول تا به آخر آن بعد از هر فريضه اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ مَا أَبْقَيْتَنِي فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ وَ سَعَةِ رِزْقٍ وَ لا تُخْلِنِي مِنْ تِلْكَ الْمَوَاقِفِ الْكَرِيمَةِ وَ الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَةِ وَ زِيَارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ فِي جَمِيعِ حَوَائِجِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَكُنْ لِي اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ
فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِي لا يُرَدُّ وَ لا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ عُمُرِي (فِي طَاعَتِكَ ) وَ تُوَسِّعَ عَلَيَّ رِزْقِي وَ تُؤَدِّيَ عَنِّي أَمَانَتِي وَ دَيْنِي آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ و مى خوانى عقب نمازهاى فريضه يَا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ يَا غَفُورُ يَا رَحِيمُ أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ وَ هَذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَى الشُّهُورِ وَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِي فَرَضْتَ صِيَامَهُ عَلَيَّ وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ وَ جَعَلْتَ فِيهِ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ جَعَلْتَهَا خَيْرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ فَيَا ذَا الْمَنِّ وَ لا يُمَنُّ عَلَيْكَ مُنَّ عَلَيَّ بِفَكَاكِ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ فِيمَنْ تَمُنُّ عَلَيْهِ وَ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
و شيخ كفعمى در مصباح و بلد الامين و شيخ شهيد در مجموعه خود از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود : هر كه اين دعا را در ماه رمضان بعد از هر نماز واجبى بخواند حق تعالى بيامرزد گناهان او را تا روز قيامت و دعا اين است اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ اللَّهُمَّ سُدَّ
فَقْرَنَا بِغِنَاكَ اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ و شيخ كلينى در كافى روايت كرده از ابو بصير كه : حضرت صادق عليه السلام در ماه رمضان اين دعا را مى خواند اللَّهُمَّ إِنِّي بِكَ وَ مِنْكَ أَطْلُبُ حَاجَتِي وَ مَنْ طَلَبَ حَاجَةً إِلَى النَّاسِ فَإِنِّي لا أَطْلُبُ حَاجَتِي إِلا مِنْكَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ وَ أَسْأَلُكَ بِفَضْلِكَ وَ رِضْوَانِكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَنْ تَجْعَلَ لِي فِي عَامِي هَذَا إِلَى بَيْتِكَ الْحَرَامِ سَبِيلا حِجَّةً مَبْرُورَةً مُتَقَبَّلَةً زَاكِيَةً خَالِصَةً لَكَ تَقَرُّ بِهَا عَيْنِي وَ تَرْفَعُ بِهَا دَرَجَتِي وَ تَرْزُقَنِي أَنْ أَغُضَّ بَصَرِي وَ أَنْ أَحْفَظَ فَرْجِي وَ أَنْ أَكُفَّ بِهَا عَنْ جَمِيعِ مَحَارِمِكَ حَتَّى لا يَكُونَ شَيْ ءٌ آثَرَ عِنْدِي مِنْ طَاعَتِكَ وَ خَشْيَتِكَ وَ الْعَمَلِ بِمَا أَحْبَبْتَ وَ التَّرْكِ لِمَا كَرِهْتَ وَ نَهَيْتَ عَنْهُ وَ اجْعَلْ ذَلِكَ فِي يُسْرٍ وَ يَسَارٍ وَ عَافِيَةٍ وَ مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ وَفَاتِي قَتْلا فِي سَبِيلِكَ تَحْتَ رَايَةِ نَبِيِّكَ مَعَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَقْتُلَ بِي أَعْدَاءَكَ وَ أَعْدَاءَ رَسُولِكَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُكْرِمَنِي بِهَوَانِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ وَ لا تُهِنِّي بِكَرَامَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلا حَسْبِيَ اللَّهُ مَا شَاءَ اللَّهُ مؤلف گويد كه اين دعا موسوم به دعاى حج است سيد در اقبال از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده خواندن آن را در شبهاى ماه رمضان بعد از مغرب و كفعمى در بلد الامين گفته كه مستحب است خواندن آن در هر روز از ماه رمضان و در شب اول نيز
و شيخ مفيد در مقنعه براى خصوص شب اول نقل كرده بعد از نماز مغرب و بدان كه بهترين اعمال در شبها و روزهاى ماه مبارك رمضان خواندن قرآن است و بسيار بايد خواند چه آنكه قرآن در اين ماه نازل شده است (و وارد شده كه : هر چيزى را بهارى است و بهار قرآن ماه رمضان است) و در ماههاى ديگر هر ماهى يك ختم سنت است و اقلش شش روز است و در ماه رمضان در هر سه يك ختم سنت است و اگر روزى يك ختم تواند بكند خوب است علامه مجلسى رحمة الله عليه فرموده كه در حديث است كه بعضى از ائمه عليهم السلام در اين ماه چهل ختم قرآن و زياده مى كردند و اگر هر ختم قرآنى را ثوابش را به روح مقدس يكى از چهارده معصوم هديه كند ثوابش مضاعف گردد و از روايتى ظاهر ميشود كه اجر چنين كسى آن است كه با ايشان باشد در روز قيامت و در اين ماه دعا و صلوات و استغفار بسيار بايد نمود و لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بسيار بايد گفت (و روايت شده كه : جناب امام زين العابدين عليه السلام چون ماه رمضان داخل مى شد تكلم نمى كرد مگر به دعاء و تسبيح و استغفار و تكبير و بايد اهتمام بسيار نمود به عبادت و نافله هاى شب و روز)
اول
اعمالى است كه در شبهاى ماه رمضان بايد بجا آورد و آن چند امر است افطار است و مستحب است كه بعد از نماز شام افطار كند مگر آنكه ضعف بر او غلبه كرده باشد يا جمعى منتظر
او باشند
دوم
آنكه افطار كند با چيز پاكيزه از حرام و شبهات و بهتر آن است كه به خرماى حلال افطار كند تا ثواب نمازش چهار صد برابر گردد و به خرما و آب و به رطب و به لبن و به حلوا و به نبات و به آب گرم به هر كدام كه افطار كند نيز خوب است
سوم
آنكه در وقت افطار دعاهاى وارده آن را بخواند از جمله آنكه بگويد اللَّهُمَّ لَكَ صُمْتُ وَ عَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْتُ وَ عَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ تا خدا عطا كند به او ثواب هر كسى را كه در اين روز روزه داشته و اگر دعاى اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ را كه سيد و كفعمى روايت كرده اند بخواند فضيلت بسيار يابد و روايت شده كه : حضرت امير المؤمنين عليه السلام هر گاه مى خواست افطار كند مى گفت بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَ عَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ (فَتَقَبَّلْهُ ) مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
چهارم
در لقمه اول بگويد بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِي تا خدا او را بيامرزد (و در خبر است كه : در آخر هر روز از روزهاى ماه رمضان خدا هزار هزار كس را از آتش جهنم آزاد مى كند پس از حق تعالى بخواه كه تو را يكى از آنها قرار دهد)
پنجم
در وقت افطار سوره قدر بخواند
ششم
در وقت افطار تصدق كند و افطار دهد روزه داران را اگر چه به چند دانه خرما يا شربتى آب باشد (و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مروى است كه : كسى كه افطار دهد روزه دارى را از براى او خواهد بود مثل
اجر آن روزه دار بدون آنكه از اجر او چيزى كم شود و هم از براى او خواهد بود مثل آن عمل نيكويى كه بجا آورد آن افطار كننده به قوه آن طعام) (و آيت الله علامه حلى در رساله سعديه از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود : هر مؤمنى كه اطعام كند مؤمنى را لقمه اى در ماه رمضان بنويسد حق تعالى براى او اجر كسى كه سى بنده مؤمن آزاد كرده باشد و از براى او باشد نزد حق تعالى يك دعاى مستجاب)
هفتم
در هر شب خواندن هزار مرتبه إنا أنزلناه وارد است
هشتم
در هر شب صد مرتبه حم دخان را بخواند اگر ميسر شود
نهم
سيد روايت كرده كه : هر كه اين دعا را بخواند در هر شب ماه رمضان آمرزيده شود گناهان چهل سال او اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ وَ افْتَرَضْتَ عَلَى عِبَادِكَ فِيهِ الصِّيَامَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ اغْفِرْ لِي تِلْكَ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُهَا غَيْرُكَ يَا رَحْمَانُ يَا عَلامُ
دهم
در هر شب بخواند بعد از مغرب دعاى حج را كه در قسم اول گذشت
يازدهم
بخواند در هر شب از ماه رمضان اللَّهُمَّ إِنِّي أَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِكَ وَ أَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوَابِ بِمَنِّكَ وَ أَيْقَنْتُ أَنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ وَ أَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرِينَ فِي مَوْضِعِ الْكِبْرِيَاءِ وَ الْعَظَمَةِ اللَّهُمَّ أَذِنْتَ لِي فِي دُعَائِكَ وَ مَسْأَلَتِكَ فَاسْمَعْ يَا سَمِيعُ مِدْحَتِي وَ أَجِبْ يَا رَحِيمُ دَعْوَتِي وَ أَقِلْ يَا غَفُورُ
عَثْرَتِي فَكَمْ يَا إِلَهِي مِنْ كُرْبَةٍ قَدْ فَرَّجْتَهَا وَ هُمُومٍ (غُمُومٍ ) قَدْ كَشَفْتَهَا وَ عَثْرَةٍ قَدْ أَقَلْتَهَا وَ رَحْمَةٍ قَدْ نَشَرْتَهَا وَ حَلْقَةِ بَلاءٍ قَدْ فَكَكْتَهَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ صَاحِبَةً وَ لا وَلَدا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيرا الْحَمْدُ لِلَّهِ بِجَمِيعِ مَحَامِدِهِ كُلِّهَا عَلَى جَمِيعِ نِعَمِهِ كُلِّهَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لا مُضَادَّ لَهُ فِي مُلْكِهِ وَ لا مُنَازِعَ لَهُ فِي أَمْرِهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لا شَرِيكَ لَهُ فِي خَلْقِهِ وَ لا شَبِيهَ (شِبْهَ ) لَهُ فِي عَظَمَتِهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْفَاشِي فِي الْخَلْقِ أَمْرُهُ وَ حَمْدُهُ الظَّاهِرِ بِالْكَرَمِ مَجْدُهُ الْبَاسِطِ بِالْجُودِ يَدَهُ الَّذِي لا تَنْقُصُ خَزَائِنُهُ وَ لا تَزِيدُهُ (يَزِيدُهُ ) كَثْرَةُ الْعَطَاءِ إِلا جُودا وَ كَرَما إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْوَهَّابُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ قَلِيلا مِنْ كَثِيرٍ مَعَ حَاجَةٍ بِي إِلَيْهِ عَظِيمَةٍ وَ غِنَاكَ عَنْهُ قَدِيمٌ وَ هُوَ عِنْدِي كَثِيرٌ وَ هُوَ عَلَيْكَ سَهْلٌ يَسِيرٌ اللَّهُمَّ إِنَّ عَفْوَكَ عَنْ ذَنْبِي وَ تَجَاوُزَكَ عَنْ خَطِيئَتِي وَ صَفْحَكَ عَنْ ظُلْمِي وَ سَتْرَكَ عَلَى (عَنْ ) قَبِيحِ عَمَلِي وَ حِلْمَكَ عَنْ كَثِيرِ (كَبِيرِ) جُرْمِي عِنْدَ مَا كَانَ مِنْ خَطَايَ (خَطَئِي ) وَ عَمْدِي أَطْمَعَنِي فِي أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لا أَسْتَوْجِبُهُ مِنْكَ الَّذِي رَزَقْتَنِي مِنْ رَحْمَتِكَ وَ أَرَيْتَنِي مِنْ قُدْرَتِكَ وَ عَرَّفْتَنِي مِنْ إِجَابَتِكَ فَصِرْتُ أَدْعُوكَ آمِنا وَ أَسْأَلُكَ مُسْتَأْنِسا لا خَائِفا وَ لا وَجِلا مُدِلا عَلَيْكَ فِيمَا قَصَدْتُ فِيهِ (بِهِ ) إِلَيْكَ فَإِنْ أَبْطَأَ عَنِّي (عَلَيَ ) عَتَبْتُ بِجَهْلِي عَلَيْكَ وَ لَعَلَّ الَّذِي أَبْطَأَ عَنِّي هُوَ خَيْرٌ لِي لِعِلْمِكَ بِعَاقِبَةِ الْأُمُورِ فَلَمْ أَرَ مَوْلًى (مُؤَمَّلا) كَرِيما أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِيمٍ مِنْكَ عَلَيَّ يَا رَبِّ إِنَّكَ تَدْعُونِي فَأُوَلِّي عَنْكَ وَ تَتَحَبَّبُ إِلَيَّ
فَأَتَبَغَّضُ إِلَيْكَ وَ تَتَوَدَّدُ إِلَيَّ فَلا أَقْبَلُ مِنْكَ كَأَنَّ لِيَ التَّطَوُّلَ عَلَيْكَ فَلَمْ (ثُمَّ لَمْ ) يَمْنَعْكَ ذَلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ لِي وَ الْإِحْسَانِ إِلَيَّ وَ التَّفَضُّلِ عَلَيَّ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ فَارْحَمْ عَبْدَكَ الْجَاهِلَ وَ جُدْ عَلَيْهِ بِفَضْلِ إِحْسَانِكَ إِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيمٌ الْحَمْدُ لِلَّهِ مَالِكِ الْمُلْكِ مُجْرِي الْفُلْكِ مُسَخِّرِ الرِّيَاحِ فَالِقِ الْإِصْبَاحِ دَيَّانِ الدِّينِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى حِلْمِهِ بَعْدَ عِلْمِهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَفْوِهِ بَعْدَ قُدْرَتِهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى طُولِ أَنَاتِهِ فِي غَضَبِهِ وَ هُوَ قَادِرٌ (الْقَادِرُ) عَلَى مَا يُرِيدُ الْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ الْخَلْقِ بَاسِطِ الرِّزْقِ فَالِقِ الْإِصْبَاحِ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ وَ الْفَضْلِ (وَ التَّفَضُّلِ ) وَ الْإِنْعَامِ (الْإِحْسَانِ ) الَّذِي بَعُدَ فَلا يُرَى وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَى تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَيْسَ لَهُ مُنَازِعٌ يُعَادِلُهُ وَ لا شَبِيهٌ يُشَاكِلُهُ وَ لا ظَهِيرٌ يُعَاضِدُهُ قَهَرَ بِعِزَّتِهِ الْأَعِزَّاءَ وَ تَوَاضَعَ لِعَظَمَتِهِ الْعُظَمَاءُ فَبَلَغَ بِقُدْرَتِهِ مَا يَشَاءُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يُجِيبُنِي حِينَ أُنَادِيهِ وَ يَسْتُرُ عَلَيَّ كُلَّ عَوْرَةٍ وَ أَنَا أَعْصِيهِ وَ يُعَظِّمُ النِّعْمَةَ عَلَيَّ فَلا أُجَازِيهِ فَكَمْ مِنْ مَوْهِبَةٍ هَنِيئَةٍ قَدْ أَعْطَانِي وَ عَظِيمَةٍ مَخُوفَةٍ قَدْ كَفَانِي وَ بَهْجَةٍ مُونِقَةٍ قَدْ أَرَانِي فَأُثْنِي عَلَيْهِ حَامِدا وَ أَذْكُرُهُ مُسَبِّحا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لا يُهْتَكُ حِجَابُهُ وَ لا يُغْلَقُ بَابُهُ وَ لا يُرَدُّ سَائِلُهُ وَ لا يُخَيَّبُ (يَخِيبُ ) آمِلُهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يُؤْمِنُ الْخَائِفِينَ وَ يُنَجِّي (يُنْجِي ) الصَّالِحِينَ (الصَّادِقِينَ ) وَ يَرْفَعُ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَ يَضَعُ الْمُسْتَكْبِرِينَ وَ يُهْلِكُ مُلُوكا وَ يَسْتَخْلِفُ آخَرِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ قَاصِمِ الْجَبَّارِينَ مُبِيرِ الظَّالِمِينَ مُدْرِكِ الْهَارِبِينَ نَكَالِ الظَّالِمِينَ صَرِيخِ الْمُسْتَصْرِخِينَ مَوْضِعِ حَاجَاتِ الطَّالِبِينَ مُعْتَمَدِ الْمُؤْمِنِينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مِنْ خَشْيَتِهِ تَرْعَدُ السَّمَاءُ وَ سُكَّانُهَا وَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ عُمَّارُهَا وَ تَمُوجُ
الْبِحَارُ وَ مَنْ يَسْبَحُ فِي غَمَرَاتِهَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يَخْلُقُ وَ لَمْ يُخْلَقْ وَ يَرْزُقُ وَ لا يُرْزَقُ وَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ وَ يُمِيتُ الْأَحْيَاءَ وَ يُحْيِي الْمَوْتَى وَ هُوَ حَيٌّ لا يَمُوتُ بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ أَمِينِكَ وَ صَفِيِّكَ وَ حَبِيبِكَ وَ خِيَرَتِكَ (خَلِيلِكَ ) مِنْ خَلْقِكَ وَ حَافِظِ سِرِّكَ وَ مُبَلِّغِ رِسَالاتِكَ أَفْضَلَ وَ أَحْسَنَ وَ أَجْمَلَ وَ أَكْمَلَ وَ أَزْكَى وَ أَنْمَى وَ أَطْيَبَ وَ أَطْهَرَ وَ أَسْنَى وَ أَكْثَرَ (أَكْبَرَ) مَا صَلَّيْتَ وَ بَارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ وَ تَحَنَّنْتَ وَ سَلَّمْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ عِبَادِكَ (خَلْقِكَ ) وَ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ صِفْوَتِكَ وَ أَهْلِ الْكَرَامَةِ عَلَيْكَ مِنْ خَلْقِكَ اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ أَخِي رَسُولِكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَى خَلْقِكَ وَ آيَتِكَ الْكُبْرَى وَ النَّبَإِ الْعَظِيمِ وَ صَلِّ عَلَى الصِّدِّيقَةِ الطَّاهِرَةِ فَاطِمَةَ (الزَّهْرَاءِ) سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ صَلِّ عَلَى سِبْطَيِ الرَّحْمَةِ وَ إِمَامَيِ الْهُدَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ صَلِّ عَلَى أَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ الْخَلَفِ الْهَادِي الْمَهْدِيِّ حُجَجِكَ عَلَى عِبَادِكَ وَ أُمَنَائِكَ فِي بِلادِكَ صَلاةً كَثِيرَةً دَائِمَةً اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى وَلِيِّ أَمْرِكَ الْقَائِمِ الْمُؤَمَّلِ وَ الْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ وَ حُفَّهُ (وَ احْفُفْهُ ) بِمَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَيِّدْهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ
اجْعَلْهُ الدَّاعِيَ إِلَى كِتَابِكَ وَ الْقَائِمَ بِدِينِكَ اسْتَخْلِفْهُ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفْتَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِ مَكِّنْ لَهُ دِينَهُ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لَهُ أَبْدِلْهُ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِ أَمْنا يَعْبُدُكَ لا يُشْرِكُ بِكَ شَيْئا اللَّهُمَّ أَعِزَّهُ وَ أَعْزِزْ بِهِ وَ انْصُرْهُ وَ انْتَصِرْ بِهِ وَ انْصُرْهُ نَصْرا عَزِيزا وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحا يَسِيرا وَ اجْعَلْ لَهُ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانا نَصِيرا اللَّهُمَّ أَظْهِرْ بِهِ دِينَكَ وَ سُنَّةَ نَبِيِّكَ حَتَّى لا يَسْتَخْفِيَ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ وَ تَجْعَلُنَا فِيهَا مِنَ الدُّعَاةِ إِلَى طَاعَتِكَ وَ الْقَادَةِ إِلَى سَبِيلِكَ وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ اللَّهُمَّ مَا عَرَّفْتَنَا مِنَ الْحَقِّ فَحَمِّلْنَاهُ وَ مَا قَصُرْنَا عَنْهُ فَبَلِّغْنَاهُ اللَّهُمَّ الْمُمْ بِهِ شَعَثَنَا وَ اشْعَبْ بِهِ صَدْعَنَا وَ ارْتُقْ بِهِ فَتْقَنَا وَ كَثِّرْ بِهِ قِلَّتَنَا وَ أَعْزِزْ (أَعِزَّ) بِهِ ذِلَّتَنَا وَ أَغْنِ بِهِ عَائِلَنَا وَ اقْضِ بِهِ عَنْ مُغْرَمِنَا (مَغْرَمِنَا) وَ اجْبُرْ بِهِ فَقْرَنَا وَ سُدَّ بِهِ خَلَّتَنَا وَ يَسِّرْ بِهِ عُسْرَنَا وَ بَيِّضْ بِهِ وُجُوهَنَا وَ فُكَّ بِهِ أَسْرَنَا وَ أَنْجِحْ بِهِ طَلِبَتَنَا وَ أَنْجِزْ بِهِ مَوَاعِيدَنَا وَ اسْتَجِبْ بِهِ دَعْوَتَنَا وَ أَعْطِنَا بِهِ سُؤْلَنَا وَ بَلِّغْنَا بِهِ مِنَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ آمَالَنَا وَ أَعْطِنَا بِهِ فَوْقَ رَغْبَتِنَا يَا خَيْرَ الْمَسْئُولِينَ وَ أَوْسَعَ الْمُعْطِينَ اشْفِ بِهِ صُدُورَنَا وَ أَذْهِبْ بِهِ غَيْظَ قُلُوبِنَا وَ اهْدِنَا بِهِ لِمَا اخْتُلِفَ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِكَ إِنَّكَ تَهْدِي مَنْ تَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ انْصُرْنَا بِهِ عَلَى عَدُوِّكَ وَ عَدُوِّنَا إِلَهَ الْحَقِّ (الْخَلْقِ ) آمِينَ اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنَا
(إِمَامِنَا) وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَيْنَا فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ (آلِ مُحَمَّدٍ) وَ أَعِنَّا عَلَى ذَلِكَ بِفَتْحٍ مِنْكَ تُعَجِّلُهُ وَ بِضُرٍّ تَكْشِفُهُ وَ نَصْرٍ تُعِزُّهُ وَ سُلْطَانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ وَ رَحْمَةٍ مِنْكَ تُجَلِّلُنَاهَا وَ عَافِيَةٍ مِنْكَ تُلْبِسُنَاهَا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
دوازدهم
در هر شب بخواند اللَّهُمَّ بِرَحْمَتِكَ فِي الصَّالِحِينَ فَأَدْخِلْنَا وَ فِي عِلِّيِّينَ فَارْفَعْنَا وَ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ مِنْ عَيْنٍ سَلْسَبِيلٍ فَاسْقِنَا وَ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ بِرَحْمَتِكَ فَزَوِّجْنَا وَ مِنَ الْوِلْدَانِ الْمُخَلَّدِينَ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ فَأَخْدِمْنَا وَ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ وَ لُحُومِ الطَّيْرِ فَأَطْعِمْنَا وَ مِنْ ثِيَابِ السُّنْدُسِ وَ الْحَرِيرِ وَ الْإِسْتَبْرَقِ فَأَلْبِسْنَا وَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ وَ قَتْلا فِي سَبِيلِكَ فَوَفِّقْ لَنَا وَ صَالِحَ الدُّعَاءِ وَ الْمَسْأَلَةِ فَاسْتَجِبْ لَنَا (يَا خَالِقَنَا اسْمَعْ وَ اسْتَجِبْ لَنَا) وَ إِذَا جَمَعْتَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَارْحَمْنَا وَ بَرَاءَةً مِنَ النَّارِ فَاكْتُبْ لَنَا وَ فِي جَهَنَّمَ فَلا تَغُلَّنَا وَ فِي عَذَابِكَ وَ هَوَانِكَ فَلا تَبْتَلِنَا وَ مِنَ الزَّقُّومِ وَ الضَّرِيعِ فَلا تُطْعِمْنَا وَ مَعَ الشَّيَاطِينِ فَلا تَجْعَلْنَا وَ فِي النَّارِ عَلَى وُجُوهِنَا فَلا تَكْبُبْنَا (تَكُبَّنَا) وَ مِنْ ثِيَابِ النَّارِ وَ سَرَابِيلِ الْقَطِرَانِ فَلا تُلْبِسْنَا وَ مِنْ كُلِّ سُوءٍ يَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ فَنَجِّنَا
سيزدهم
از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه : در هر شب ماه رمضان مى خوانى اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرمِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ فِي الْأَمْرِ الْحَكِيمِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِي لا يُرَدُّ وَ لا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْ سَيِّئَاتِهِمْ (عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ )
وَ أَنْ تَجْعَلَ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ عُمُرِي فِي خَيْرٍ وَ عَافِيَةٍ وَ تُوَسِّعَ فِي رِزْقِي وَ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي
چهاردهم
در انيس الصالحين است كه : در هر شب از شبهاى ماه رمضان بخواند أَعُوذُ بِجَلالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي تَبِعَةٌ أَوْ ذَنْبٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْهِ
پانزدهم
شيخ كفعمى در حاشيه بلد الامين از سيد بن باقى نقل كرده كه فرموده : مستحب است در هر شب ماه رمضان دو ركعت نماز در هر ركعت حمد و توحيد سه مرتبه و چون سلام داد بگويد سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِيظٌ لا يَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِيمٌ لا يَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا يَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا يَلْهُو پس بگويد تسبيحات اربع را هفت مرتبه پس بگويد سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ يَا عَظِيمُ اغْفِرْ لِيَ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پيغمبر و آل او عليهم السلام كسى كه اين دو ركعت نماز را بجا آورد بيامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه إلخ
شانزدهم
در خبر است كه : هر كه در هر شب از ماه رمضان سوره إنا فتحنا در نماز مستحبى بخواند آن سال محفوظ بماند و بدانكه از اعمالى كه در شبهاى ماه رمضان مستحب است بجا آورده شود هزار ركعت نماز است در مجموع اين ماه كه مشايخ و اعاظم علما در كتب خود كه در فقه يا عبادات نوشته اند به آن اشاره نموده اند و اما كيفيت بجا آوردن آن پس احاديث در باب آن مختلف است و آنچه
موافق روايت ابن ابى قره است از حضرت جواد عليه السلام و مختار شيخ مفيد در كتاب غريه و اشراف بلكه مختار مشهور است آن است كه در دهه اول و دهه دوم ماه رمضان در هر شبى بيست ركعت خوانده شود هر دو ركعت به يك سلام به اين طريق كه هشت ركعت آن را بعد از نماز مغرب بخواند و دوازده ركعت ديگر را بعد از نماز عشاء و در دهه آخر در هر شب سى ركعت بخواند باز هشت ركعت آن را بعد از نماز مغرب و بيست و دو ركعت ديگر را بعد از نماز عشاء و مجموع اين نمازها هفتصد ركعت مى شود و باقيمانده را كه سيصد ركعت است در شبهاى قدر بخواند يعنى شب نوزدهم صد ركعت و شب بيست و يكم صد ركعت و شب بيست و سوم صد ركعت پس مجموع هزار ركعت شود و به ترتيب ديگر نيز وارد شده و تفصيل كلام در جاى ديگر است و اين مقام را گنجايش بسط نيست و اميد كه اهل خير در عمل به اين هزار ركعت نماز مسامحه و سهل انگارى نكرده از فيض آن خود را بهره مند نمايند و روايت شده كه : مى خوانى بعد از هر دو ركعت از نافله هاى ماه رمضان اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ فِيمَا تَفْرُقُ مِنَ الْأَمْرِ الْحَكِيمِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ أَنْ تَجْعَلَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُطِيلَ عُمُرِي فِي طَاعَتِكَ وَ تُوَسِّعَ لِي فِي رِزْقِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
اول
در اعمال سحرهاى ماه مبارك رمضان است و
آن چند امر است سحور خوردن و ترك نكند سحور را اگر چه به يك دانه خرماى زبون يا شربت آب باشد و بهترين سحورها سويق يعنى قاوت و خرما است (و وارد شده كه : حق تعالى و ملائكه صلوات مى فرستند بر آنها كه استغفار مى كنند در سحرها و سحور مى خورند)
دوم
سوره إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ در وقت سحور بخواندكه هر كه اين سوره مباركه را در وقت افطار كردن و سحور بخواند در ما بين اين دو وقت ثواب كسى داشته باشد كه در راه خدا در خون خود بغلطد
سوم
بخواند دعاى عظيم الشأنى را كه از حضرت امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرموده اند : اين دعايى است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام در سحرهاى ماه رمضان مى خواندند اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَمَالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَ كُلُّ جَمَالِكَ جَمِيلٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِجَمَالِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَلالِكَ بِأَجَلِّهِ وَ كُلُّ جَلالِكَ جَلِيلٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِهَا وَ كُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِيمَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ نُورِكَ بِأَنْوَرِهِ وَ كُلُّ نُورِكَ نَيِّرٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِنُورِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ رَحْمَتِكَ بِأَوْسَعِهَا وَ كُلُّ رَحْمَتِكَ وَاسِعَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ كَلِمَاتِكَ بِأَتَمِّهَا وَ كُلُّ كَلِمَاتِكَ تَامَّةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكَلِمَاتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ كَمَالِكَ بِأَكْمَلِهِ وَ كُلُّ كَمَالِكَ كَامِلٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكَمَالِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ أَسْمَائِكَ بِأَكْبَرِهَا وَ كُلُّ أَسْمَائِكَ كَبِيرَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ
بِأَسْمَائِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عِزَّتِكَ بِأَعَزِّهَا وَ كُلُّ عِزَّتِكَ عَزِيزَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعِزَّتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مَشِيَّتِكَ بِأَمْضَاهَا وَ كُلُّ مَشِيَّتِكَ مَاضِيَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَشِيَّتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ قُدْرَتِكَ بِالْقُدْرَةِ الَّتِي اسْتَطَلْتَ بِهَا عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ وَ كُلُّ قُدْرَتِكَ مُسْتَطِيلَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِقُدْرَتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِأَنْفَذِهِ وَ كُلُّ عِلْمِكَ نَافِذٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعِلْمِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ قَوْلِكَ بِأَرْضَاهُ وَ كُلُّ قَوْلِكَ رَضِيٌّ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِقَوْلِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مَسَائِلِكَ بِأَحَبِّهَا إِلَيْكَ وَ كُلُّهَا (وَ كُلُّ مَسَائِلِكَ ) إِلَيْكَ حَبِيبَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَسَائِلِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ شَرَفِكَ بِأَشْرَفِهِ وَ كُلُّ شَرَفِكَ شَرِيفٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِشَرَفِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ سُلْطَانِكَ بِأَدْوَمِهِ وَ كُلُّ سُلْطَانِكَ دَائِمٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِسُلْطَانِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مُلْكِكَ بِأَفْخَرِهِ وَ كُلُّ مُلْكِكَ فَاخِرٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمُلْكِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عُلُوِّكَ بِأَعْلاهُ وَ كُلُّ عُلُوِّكَ عَالٍ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعُلُوِّكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مَنِّكَ بِأَقْدَمِهِ وَ كُلُّ مَنِّكَ قَدِيمٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَنِّكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ آيَاتِكَ بِأَكْرَمِهَا وَ كُلُّ آيَاتِكَ كَرِيمَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِآيَاتِكَ كُلِّهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَا أَنْتَ فِيهِ مِنَ الشَّأْنِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ أَسْأَلُكَ بِكُلِّ شَأْنٍ وَحْدَهُ وَ جَبَرُوتٍ وَحْدَهَا اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَا تُجِيبُنِي (بِهِ ) حِينَ أَسْأَلُكَ فَأَجِبْنِي يَا اللَّهُ پس هر حاجت كه دارى از خدا بطلب كه البته برآورده است
در مصباح شيخ است كه روايت كرده ابو حمزه ثمالى كه : حضرت امام زين العابدين عليه السلام در ماه رمضان
بيشتر از شب را نماز مى كرد و چون سحر مى شد اين دعا مى خواند إِلَهِي لا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ وَ لا تَمْكُرْ بِي فِي حِيلَتِكَ مِنْ أَيْنَ لِيَ الْخَيْرُ يَا رَبِّ وَ لا يُوجَدُ إِلا مِنْ عِنْدِكَ وَ مِنْ أَيْنَ لِيَ النَّجَاةُ وَ لا تُسْتَطَاعُ إِلا بِكَ لا الَّذِي أَحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِكَ وَ رَحْمَتِكَ وَ لا الَّذِي أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَيْكَ وَ لَمْ يُرْضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِكَ يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ بگويد تا آنكه نفس قطع شود بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إِلَيْكَ وَ لَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَدْعُوهُ فَيُجِيبُنِي وَ إِنْ كُنْتُ بَطِيئا حِينَ يَدْعُونِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَسْأَلُهُ فَيُعْطِينِي وَ إِنْ كُنْتُ بَخِيلا حِينَ يَسْتَقْرِضُنِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أُنَادِيهِ كُلَّمَا شِئْتُ لِحَاجَتِي وَ أَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرِّي بِغَيْرِ شَفِيعٍ فَيَقْضِي لِي حَاجَتِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لا أَدْعُو غَيْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَمْ يَسْتَجِبْ لِي دُعَائِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لا أَرْجُو غَيْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لَأَخْلَفَ رَجَائِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَكَلَنِي إِلَيْهِ فَأَكْرَمَنِي وَ لَمْ يَكِلْنِي إِلَى النَّاسِ فَيُهِينُونِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي تَحَبَّبَ إِلَيَّ وَ هُوَ غَنِيٌّ عَنِّي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يَحْلُمُ عَنِّي حَتَّى كَأَنِّي لا ذَنْبَ لِي فَرَبِّي أَحْمَدُ شَيْ ءٍ عِنْدِي وَ أَحَقُّ بِحَمْدِي اللَّهُمَّ إِنِّي أَجِدُ سُبُلَ الْمَطَالِبِ إِلَيْكَ مُشْرَعَةً وَ مَنَاهِلَ الرَّجَاءِ إِلَيْكَ (لَدَيْكَ ) مُتْرَعَةً وَ الاسْتِعَانَةَ بِفَضْلِكَ لِمَنْ أَمَّلَكَ مُبَاحَةً وَ أَبْوَابَ الدُّعَاءِ إِلَيْكَ لِلصَّارِخِينَ مَفْتُوحَةً وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ لِلرَّاجِي (لِلرَّاجِينَ ) بِمَوْضِعِ إِجَابَةٍ وَ لِلْمَلْهُوفِينَ (لِلْمَلْهُوفِ ) بِمَرْصَدِ إِغَاثَةٍ وَ أَنَّ فِي اللَّهْفِ إِلَى جُودِكَ وَ الرِّضَا بِقَضَائِكَ عِوَضا مِنْ مَنْعِ
الْبَاخِلِينَ وَ مَنْدُوحَةً عَمَّا فِي أَيْدِي الْمُسْتَأْثِرِينَ وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ (الْآمَالُ ) دُونَكَ وَ قَدْ قَصَدْتُ إِلَيْكَ بِطَلِبَتِي وَ تَوَجَّهْتُ إِلَيْكَ بِحَاجَتِي وَ جَعَلْتُ بِكَ اسْتِغَاثَتِي وَ بِدُعَائِكَ تَوَسُّلِي مِنْ غَيْرِ اسْتِحْقَاقٍ لاسْتِمَاعِكَ مِنِّي وَ لا اسْتِيجَابٍ لِعَفْوِكَ عَنِّي بَلْ لِثِقَتِي بِكَرَمِكَ وَ سُكُونِي إِلَى صِدْقِ وَعْدِكَ وَ لَجَئِي إِلَى الْإِيمَانِ بِتَوْحِيدِكَ وَ يَقِينِي (وَ ثِقَتِي ) بِمَعْرِفَتِكَ مِنِّي أَنْ لا رَبَّ لِي غَيْرُكَ وَ لا إِلَهَ (لِي ) إِلا أَنْتَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْقَائِلُ وَ قَوْلُكَ حَقٌّ وَ وَعْدُكَ صِدْقٌ (الصِّدْقُ ) وَ اسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيما وَ لَيْسَ مِنْ صِفَاتِكَ يَا سَيِّدِي أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِيَّةَ وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِيَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِكَ وَ الْعَائِدُ عَلَيْهِمْ بِتَحَنُّنِ رَأْفَتِكَ (بِحُسْنِ نِعْمَتِكَ ) إِلَهِي رَبَّيْتَنِي فِي نِعَمِكَ وَ إِحْسَانِكَ صَغِيرا وَ نَوَّهْتَ بِاسْمِي كَبِيرا فَيَا مَنْ رَبَّانِي فِي الدُّنْيَا بِإِحْسَانِهِ وَ تَفَضُّلِهِ (بِفَضْلِهِ ) وَ نِعَمِهِ وَ أَشَارَ لِي فِي الْآخِرَةِ إِلَى عَفْوِهِ وَ كَرَمِهِ مَعْرِفَتِي يَا مَوْلايَ دَلِيلِي (دَلَّتْنِي ) عَلَيْكَ وَ حُبِّي لَكَ شَفِيعِي إِلَيْكَ وَ أَنَا وَاثِقٌ مِنْ دَلِيلِي بِدَلالَتِكَ وَ سَاكِنٌ مِنْ شَفِيعِي إِلَى شَفَاعَتِكَ أَدْعُوكَ يَا سَيِّدِي بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ أُنَاجِيكَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُهُ أَدْعُوكَ يَا رَبِّ رَاهِبا رَاغِبا رَاجِيا خَائِفا إِذَا رَأَيْتُ مَوْلايَ ذُنُوبِي فَزِعْتُ وَ إِذَا رَأَيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ فَإِنْ عَفَوْتَ (غَفَرْتَ ) فَخَيْرُ رَاحِمٍ وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَغَيْرُ ظَالِمٍ حُجَّتِي يَا اللَّهُ فِي جُرْأَتِي عَلَى مَسْأَلَتِكَ مَعَ إِتْيَانِي مَا تَكْرَهُ جُودُكَ وَ كَرَمُكَ وَ عُدَّتِي فِي شِدَّتِي مَعَ قِلَّةِ حَيَائِي رَأْفَتُكَ وَ رَحْمَتُكَ وَ قَدْ رَجَوْتُ أَنْ لا تَخِيبَ
بَيْنَ ذَيْنِ وَ ذَيْنِ مُنْيَتِي فَحَقِّقْ رَجَائِي وَ اسْمَعْ دُعَائِي يَا خَيْرَ مَنْ دَعَاهُ دَاعٍ وَ أَفْضَلَ مَنْ رَجَاهُ رَاجٍ عَظُمَ يَا سَيِّدِي أَمَلِي وَ سَاءَ عَمَلِي فَأَعْطِنِي مِنْ عَفْوِكَ بِمِقْدَارِ أَمَلِي وَ لا تُؤَاخِذْنِي بِأَسْوَإِ عَمَلِي فَإِنَّ كَرَمَكَ يَجِلُّ عَنْ مُجَازَاةِ الْمُذْنِبِينَ وَ حِلْمَكَ يَكْبُرُ عَنْ مُكَافَاةِ الْمُقَصِّرِينَ وَ أَنَا يَا سَيِّدِي عَائِذٌ بِفَضْلِكَ هَارِبٌ مِنْكَ إِلَيْكَ مُتَنَجِّزٌ مَا وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ أَحْسَنَ بِكَ ظَنّا وَ مَا أَنَا يَا رَبِّ وَ مَا خَطَرِي هَبْنِي بِفَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيَّ بِعَفْوِكَ أَيْ رَبِّ جَلِّلْنِي بِسَتْرِكَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِيخِي بِكَرَمِ وَجْهِكَ فَلَوِ اطَّلَعَ الْيَوْمَ عَلَى ذَنْبِي غَيْرُكَ مَا فَعَلْتُهُ وَ لَوْ خِفْتُ تَعْجِيلَ الْعُقُوبَةِ لاجْتَنَبْتُهُ لا لِأَنَّكَ أَهْوَنُ النَّاظِرِينَ (إِلَيَ ) وَ أَخَفُّ الْمُطَّلِعِينَ (عَلَيَ ) بَلْ لِأَنَّكَ يَا رَبِّ خَيْرُ السَّاتِرِينَ وَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ (وَ أَحْلَمُ الْأَحْلَمِينَ ) وَ أَكْرَمُ الْأَكْرَمِينَ سَتَّارُ الْعُيُوبِ غَفَّارُ الذُّنُوبِ عَلامُ الْغُيُوبِ تَسْتُرُ الذَّنْبَ بِكَرَمِكَ وَ تُؤَخِّرُ الْعُقُوبَةَ بِحِلْمِكَ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى حِلْمِكَ بَعْدَ عِلْمِكَ وَ عَلَى عَفْوِكَ بَعْدَ قُدْرَتِكَ وَ يَحْمِلُنِي وَ يُجَرِّئُنِي عَلَى مَعْصِيَتِكَ حِلْمُكَ عَنِّي وَ يَدْعُونِي إِلَى قِلَّةِ الْحَيَاءِ سَتْرُكَ عَلَيَّ وَ يُسْرِعُنِي إِلَى التَّوَثُّبِ عَلَى مَحَارِمِكَ مَعْرِفَتِي بِسَعَةِ رَحْمَتِكَ وَ عَظِيمِ عَفْوِكَ يَا حَلِيمُ يَا كَرِيمُ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا غَافِرَ الذَّنْبِ يَا قَابِلَ التَّوْبِ يَا عَظِيمَ الْمَنِّ يَا قَدِيمَ الْإِحْسَانِ أَيْنَ سَتْرُكَ الْجَمِيلُ أَيْنَ عَفْوُكَ الْجَلِيلُ أَيْنَ فَرَجُكَ الْقَرِيبُ أَيْنَ غِيَاثُكَ السَّرِيعُ أَيْنَ رَحْمَتُكَ الْوَاسِعَةُ أَيْنَ عَطَايَاكَ الْفَاضِلَةُ أَيْنَ مَوَاهِبُكَ الْهَنِيئَةُ أَيْنَ صَنَائِعُكَ السَّنِيَّةُ أَيْنَ فَضْلُكَ الْعَظِيمُ أَيْنَ مَنُّكَ الْجَسِيمُ أَيْنَ إِحْسَانُكَ الْقَدِيمُ أَيْنَ كَرَمُكَ يَا كَرِيمُ بِهِ (وَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ) فَاسْتَنْقِذْنِي وَ بِرَحْمَتِكَ فَخَلِّصْنِي يَا مُحْسِنُ يَا مُجْمِلُ يَا مُنْعِمُ يَا مُفْضِلُ
لَسْتُ أَتَّكِلُ فِي النَّجَاةِ مِنْ عِقَابِكَ عَلَى أَعْمَالِنَا بَلْ بِفَضْلِكَ عَلَيْنَا لِأَنَّكَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ تُبْدِئُ بِالْإِحْسَانِ نِعَما وَ تَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ كَرَما فَمَا نَدْرِي مَا نَشْكُرُ أَ جَمِيلَ مَا تَنْشُرُ أَمْ قَبِيحَ مَا تَسْتُرُ أَمْ عَظِيمَ مَا أَبْلَيْتَ وَ أَوْلَيْتَ أَمْ كَثِيرَ مَا مِنْهُ نَجَّيْتَ وَ عَافَيْتَ يَا حَبِيبَ مَنْ تَحَبَّبَ إِلَيْكَ وَ يَا قُرَّةَ عَيْنِ مَنْ لاذَ بِكَ وَ انْقَطَعَ إِلَيْكَ أَنْتَ الْمُحْسِنُ وَ نَحْنُ الْمُسِيئُونَ فَتَجَاوَزْ يَا رَبِّ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدَنَا بِجَمِيلِ مَا عِنْدَكَ وَ أَيُّ جَهْلٍ يَا رَبِّ لا يَسَعُهُ جُودُكَ أَوْ أَيُّ زَمَانٍ أَطْوَلُ مِنْ أَنَاتِكَ وَ مَا قَدْرُ أَعْمَالِنَا فِي جَنْبِ نِعَمِكَ وَ كَيْفَ نَسْتَكْثِرُ أَعْمَالا نُقَابِلُ بِهَا كَرَمَكَ (كَرَامَتَكَ ) بَلْ كَيْفَ يَضِيقُ عَلَى الْمُذْنِبِينَ مَا وَسِعَهُمْ مِنْ رَحْمَتِكَ يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَةِ فَوَ عِزَّتِكَ يَا سَيِّدِي لَوْ نَهَرْتَنِي (انْتَهَرْتَنِي ) مَا بَرِحْتُ مِنْ بَابِكَ وَ لا كَفَفْتُ عَنْ تَمَلُّقِكَ لِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنَ الْمَعْرِفَةِ بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ وَ أَنْتَ الْفَاعِلُ لِمَا تَشَاءُ تُعَذِّبُ مَنْ تَشَاءُ بِمَا تَشَاءُ كَيْفَ تَشَاءُ وَ تَرْحَمُ مَنْ تَشَاءُ بِمَا تَشَاءُ كَيْفَ تَشَاءُ لا تُسْأَلُ عَنْ فِعْلِكَ وَ لا تُنَازَعُ فِي مُلْكِكَ وَ لا تُشَارَكُ فِي أَمْرِكَ وَ لا تُضَادُّ فِي حُكْمِكَ وَ لا يَعْتَرِضُ عَلَيْكَ أَحَدٌ فِي تَدْبِيرِكَ لَكَ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ يَا رَبِّ هَذَا مَقَامُ مَنْ لاذَ بِكَ وَ اسْتَجَارَ بِكَرَمِكَ وَ أَلِفَ إِحْسَانَكَ وَ نِعَمَكَ وَ أَنْتَ الْجَوَادُ الَّذِي لا يَضِيقُ عَفْوُكَ وَ لا يَنْقُصُ فَضْلُكَ وَ لا تَقِلُّ رَحْمَتُكَ وَ قَدْ تَوَثَّقْنَا مِنْكَ بِالصَّفْحِ الْقَدِيمِ وَ الْفَضْلِ الْعَظِيمِ وَ الرَّحْمَةِ الْوَاسِعَةِ أَ فَتَرَاكَ (تُرَاكَ ) يَا رَبِّ تُخْلِفُ ظُنُونَنَا أَوْ تُخَيِّبُ آمَالَنَا
كَلا يَا كَرِيمُ فَلَيْسَ هَذَا ظَنَّنَا (ظَنُّنَا) بِكَ وَ لا هَذَا فِيكَ طَمَعَنَا (طَمَعُنَا) يَا رَبِّ إِنَّ لَنَا فِيكَ أَمَلا طَوِيلا كَثِيرا إِنَّ لَنَا فِيكَ رَجَاءً عَظِيما عَصَيْنَاكَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَيْنَا وَ دَعَوْنَاكَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتَجِيبَ لَنَا فَحَقِّقْ رَجَاءَنَا مَوْلانَا فَقَدْ عَلِمْنَا مَا نَسْتَوْجِبُ بِأَعْمَالِنَا وَ لَكِنْ عِلْمُكَ فِينَا وَ عِلْمُنَا بِأَنَّكَ لا تَصْرِفُنَا عَنْكَ (حَثَّنَا عَلَى الرَّغْبَةِ إِلَيْكَ ) وَ إِنْ كُنَّا غَيْرَ مُسْتَوْجِبِينَ لِرَحْمَتِكَ فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَيْنَا وَ عَلَى الْمُذْنِبِينَ بِفَضْلِ سَعَتِكَ فَامْنُنْ عَلَيْنَا بِمَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ جُدْ عَلَيْنَا فَإِنَّا مُحْتَاجُونَ إِلَى نَيْلِكَ يَا غَفَّارُ بِنُورِكَ اهْتَدَيْنَا وَ بِفَضْلِكَ اسْتَغْنَيْنَا وَ بِنِعْمَتِكَ (فِي نِعَمِكَ ) أَصْبَحْنَا وَ أَمْسَيْنَا ذُنُوبُنَا بَيْنَ يَدَيْكَ نَسْتَغْفِرُكَ اللَّهُمَّ مِنْهَا وَ نَتُوبُ إِلَيْكَ تَتَحَبَّبُ إِلَيْنَا بِالنِّعَمِ وَ نُعَارِضُكَ بِالذُّنُوبِ خَيْرُكَ إِلَيْنَا نَازِلٌ وَ شَرُّنَا إِلَيْكَ صَاعِدٌ وَ لَمْ يَزَلْ وَ لا يَزَالُ مَلَكٌ كَرِيمٌ يَأْتِيكَ (عَنَّا) بِعَمَلٍ قَبِيحٍ فَلا يَمْنَعُكَ ذَلِكَ مِنْ أَنْ تَحُوطَنَا بِنِعَمِكَ وَ تَتَفَضَّلَ عَلَيْنَا بِآلائِكَ فَسُبْحَانَكَ مَا أَحْلَمَكَ وَ أَعْظَمَكَ وَ أَكْرَمَكَ مُبْدِئا وَ مُعِيدا تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُكَ وَ جَلَّ ثَنَاؤُكَ وَ كَرُمَ صَنَائِعُكَ وَ فِعَالُكَ أَنْتَ إِلَهِي أَوْسَعُ فَضْلا وَ أَعْظَمُ حِلْما مِنْ أَنْ تُقَايِسَنِي بِفِعْلِي وَ خَطِيئَتِي فَالْعَفْوَ الْعَفْوَ الْعَفْوَ سَيِّدِي سَيِّدِي سَيِّدِي اللَّهُمَّ اشْغَلْنَا بِذِكْرِكَ وَ أَعِذْنَا مِنْ سَخَطِكَ وَ أَجِرْنَا مِنْ عَذَابِكَ وَ ارْزُقْنَا مِنْ مَوَاهِبِكَ وَ أَنْعِمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلِكَ وَ ارْزُقْنَا حَجَّ بَيْتِكَ وَ زِيَارَةَ قَبْرِ نَبِيِّكَ صَلَوَاتُكَ وَ رَحْمَتُكَ وَ مَغْفِرَتُكَ وَ رِضْوَانُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ إِنَّكَ قَرِيبٌ مُجِيبٌ وَ ارْزُقْنَا عَمَلا بِطَاعَتِكَ وَ تَوَفَّنَا عَلَى مِلَّتِكَ وَ سُنَّةِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَّ وَ
ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرا اجْزِهِمَا بِالْإِحْسَانِ إِحْسَانا وَ بِالسَّيِّئَاتِ غُفْرَانا اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ الْأَحْيَاءِ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتِ وَ تَابِعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَيْرَاتِ (فِي الْخَيْرَاتِ ) اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِحَيِّنَا وَ مَيِّتِنَا وَ شَاهِدِنَا وَ غَائِبِنَا ذَكَرِنَا وَ أُنْثَانَا (إِنَاثِنَا) صَغِيرِنَا وَ كَبِيرِنَا حُرِّنَا وَ مَمْلُوكِنَا كَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ وَ ضَلُّوا ضَلالا بَعِيدا وَ خَسِرُوا خُسْرَانا مُبِينا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اخْتِمْ لِي بِخَيْرٍ وَ اكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي وَ لا تُسَلِّطْ عَلَيَّ مَنْ لا يَرْحَمُنِي وَ اجْعَلْ عَلَيَّ مِنْكَ وَاقِيَةً بَاقِيَةً وَ لا تَسْلُبْنِي صَالِحَ مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ وَ ارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ رِزْقا وَاسِعا حَلالا طَيِّبا اللَّهُمَّ احْرُسْنِي بِحَرَاسَتِكَ وَ احْفَظْنِي بِحِفْظِكَ وَ اكْلَأْنِي بِكِلاءَتِكَ وَ ارْزُقْنِي حِجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِنَا هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ زِيَارَةَ قَبْرِ نَبِيِّكَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ لا تُخْلِنِي يَا رَبِّ مِنْ تِلْكَ الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَةِ وَ الْمَوَاقِفِ الْكَرِيمَةِ اللَّهُمَّ تُبْ عَلَيَّ حَتَّى لا أَعْصِيَكَ وَ أَلْهِمْنِي الْخَيْرَ وَ الْعَمَلَ بِهِ وَ خَشْيَتَكَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ مَا أَبْقَيْتَنِي يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي كُلَّمَا قُلْتُ قَدْ تَهَيَّأْتُ وَ تَعَبَّأْتُ (تَعَبَّيْتُ ) وَ قُمْتُ لِلصَّلاةِ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ نَاجَيْتُكَ أَلْقَيْتَ عَلَيَّ نُعَاسا إِذَا أَنَا صَلَّيْتُ وَ سَلَبْتَنِي مُنَاجَاتَكَ إِذَا أَنَا نَاجَيْتُ مَا لِي كُلَّمَا قُلْتُ قَدْ صَلَحَتْ سَرِيرَتِي وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ التَّوَّابِينَ مَجْلِسِي عَرَضَتْ لِي بَلِيَّةٌ أَزَالَتْ قَدَمِي وَ حَالَتْ بَيْنِي وَ بَيْنَ خِدْمَتِكَ سَيِّدِي لَعَلَّكَ عَنْ بَابِكَ طَرَدْتَنِي وَ عَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي مُسْتَخِفّا بِحَقِّكَ فَأَقْصَيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي مُعْرِضا عَنْكَ فَقَلَيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ وَجَدْتَنِي فِي مَقَامِ الْكَاذِبِينَ (الْكَذَّابِينَ ) فَرَفَضْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي غَيْرَ شَاكِرٍ
لِنَعْمَائِكَ فَحَرَمْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْتَنِي مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي فِي الْغَافِلِينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيَسْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِي آلِفَ مَجَالِسِ الْبَطَّالِينَ فَبَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ خَلَّيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تَسْمَعَ دُعَائِي فَبَاعَدْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ بِجُرْمِي وَ جَرِيرَتِي كَافَيْتَنِي أَوْ لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَيَائِي مِنْكَ جَازَيْتَنِي فَإِنْ عَفَوْتَ يَا رَبِّ فَطَالَمَا عَفَوْتَ عَنِ الْمُذْنِبِينَ قَبْلِي لِأَنَّ كَرَمَكَ أَيْ رَبِّ يَجِلُّ عَنْ مُكَافَاةِ الْمُقَصِّرِينَ وَ أَنَا عَائِذٌ بِفَضْلِكَ هَارِبٌ مِنْكَ إِلَيْكَ مُتَنَجِّزٌ (مُنْتَجِزٌ) مَا وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ أَحْسَنَ بِكَ ظَنّا إِلَهِي أَنْتَ أَوْسَعُ فَضْلا وَ أَعْظَمُ حِلْما مِنْ أَنْ تُقَايِسَنِي بِعَمَلِي أَوْ أَنْ تَسْتَزِلَّنِي بِخَطِيئَتِي وَ مَا أَنَا يَا سَيِّدِي وَ مَا خَطَرِي هَبْنِي بِفَضْلِكَ سَيِّدِي وَ تَصَدَّقْ عَلَيَّ بِعَفْوِكَ وَ جَلِّلْنِي بِسَتْرِكَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِيخِي بِكَرَمِ وَجْهِكَ سَيِّدِي أَنَا الصَّغِيرُ الَّذِي رَبَّيْتَهُ وَ أَنَا الْجَاهِلُ الَّذِي عَلَّمْتَهُ وَ أَنَا الضَّالُّ الَّذِي هَدَيْتَهُ وَ أَنَا الْوَضِيعُ الَّذِي رَفَعْتَهُ وَ أَنَا الْخَائِفُ الَّذِي آمَنْتَهُ وَ الْجَائِعُ الَّذِي أَشْبَعْتَهُ وَ الْعَطْشَانُ الَّذِي أَرْوَيْتَهُ وَ الْعَارِي الَّذِي كَسَوْتَهُ وَ الْفَقِيرُ الَّذِي أَغْنَيْتَهُ وَ الضَّعِيفُ الَّذِي قَوَّيْتَهُ وَ الذَّلِيلُ الَّذِي أَعْزَزْتَهُ وَ السَّقِيمُ الَّذِي شَفَيْتَهُ وَ السَّائِلُ الَّذِي أَعْطَيْتَهُ وَ الْمُذْنِبُ الَّذِي سَتَرْتَهُ وَ الْخَاطِئُ الَّذِي أَقَلْتَهُ وَ أَنَا الْقَلِيلُ الَّذِي كَثَّرْتَهُ وَ الْمُسْتَضْعَفُ الَّذِي نَصَرْتَهُ وَ أَنَا الطَّرِيدُ الَّذِي آوَيْتَهُ أَنَا يَا رَبِّ الَّذِي لَمْ أَسْتَحْيِكَ فِي الْخَلاءِ وَ لَمْ أُرَاقِبْكَ فِي الْمَلَإِ أَنَا صَاحِبُ الدَّوَاهِي الْعُظْمَى أَنَا الَّذِي عَلَى سَيِّدِهِ اجْتَرَى أَنَا الَّذِي عَصَيْتُ جَبَّارَ السَّمَاءِ أَنَا الَّذِي أَعْطَيْتُ عَلَى مَعَاصِي الْجَلِيلِ (الْمَعَاصِي جَلِيلَ ) الرُّشَا أَنَا الَّذِي حِينَ بُشِّرْتُ بِهَا خَرَجْتُ إِلَيْهَا أَسْعَى أَنَا الَّذِي أَمْهَلْتَنِي فَمَا ارْعَوَيْتُ وَ سَتَرْتَ عَلَيَّ فَمَا اسْتَحْيَيْتُ وَ عَمِلْتُ
(عَلِمْتُ ) بِالْمَعَاصِي فَتَعَدَّيْتُ وَ أَسْقَطْتَنِي مِنْ عَيْنِكَ (عِنْدِكَ ) فَمَا بَالَيْتُ فَبِحِلْمِكَ أَمْهَلْتَنِي وَ بِسِتْرِكَ سَتَرْتَنِي حَتَّى كَأَنَّكَ أَغْفَلْتَنِي وَ مِنْ عُقُوبَاتِ الْمَعَاصِي جَنَّبْتَنِي حَتَّى كَأَنَّكَ اسْتَحْيَيْتَنِي إِلَهِي لَمْ أَعْصِكَ حِينَ عَصَيْتُكَ وَ أَنَا بِرُبُوبِيَّتِكَ جَاحِدٌ وَ لا بِأَمْرِكَ مُسْتَخِفٌّ وَ لا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ وَ لا لِوَعِيدِكَ مُتَهَاوِنٌ لَكِنْ خَطِيئَةٌ عَرَضَتْ وَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي وَ غَلَبَنِي هَوَايَ وَ أَعَانَنِي عَلَيْهَا شِقْوَتِي وَ غَرَّنِي سِتْرُكَ الْمُرْخَى عَلَيَّ فَقَدْ عَصَيْتُكَ وَ خَالَفْتُكَ بِجُهْدِي فَالْآنَ مِنْ عَذَابِكَ مَنْ يَسْتَنْقِذُنِي وَ مِنْ أَيْدِي الْخُصَمَاءِ غَدا مَنْ يُخَلِّصُنِي وَ بِحَبْلِ مَنْ أَتَّصِلُ إِنْ أَنْتَ قَطَعْتَ حَبْلَكَ عَنِّي فَوَا سَوْأَتَا (أَسَفَا) عَلَى مَا أَحْصَى كِتَابُكَ مِنْ عَمَلِيَ الَّذِي لَوْ لا مَا أَرْجُو مِنْ كَرَمِكَ وَ سَعَةِ رَحْمَتِكَ وَ نَهْيِكَ إِيَّايَ عَنِ الْقُنُوطِ لَقَنَطْتُ عِنْدَ مَا أَتَذَكَّرُهَا يَا خَيْرَ مَنْ دَعَاهُ دَاعٍ وَ أَفْضَلَ مَنْ رَجَاهُ رَاجٍ اللَّهُمَّ بِذِمَّةِ الْإِسْلامِ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ وَ بِحُرْمَةِ الْقُرْآنِ أَعْتَمِدُ إِلَيْكَ وَ بِحُبِّي النَّبِيَّ االْأُمِّيَّ الْقُرَشِيَّ الْهَاشِمِيَّ الْعَرَبِيَّ التِّهَامِيَّ الْمَكِّيَّ الْمَدَنِيَّ أَرْجُو الزُّلْفَةَ لَدَيْكَ فَلا تُوحِشْ اسْتِينَاسَ إِيمَانِي وَ لا تَجْعَلْ ثَوَابِي ثَوَابَ مَنْ عَبَدَ سِوَاكَ فَإِنَّ قَوْما آمَنُوا بِأَلْسِنَتِهِمْ لِيَحْقِنُوا بِهِ دِمَاءَهُمْ فَأَدْرَكُوا مَا أَمَّلُوا وَ إِنَّا آمَنَّا بِكَ بِأَلْسِنَتِنَا وَ قُلُوبِنَا لِتَعْفُوَ عَنَّا فَأَدْرِكْنَا (فَأَدْرِكْ بِنَا) مَا أَمَّلْنَا وَ ثَبِّتْ رَجَاءَكَ فِي صُدُورِنَا وَ لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
فَوَ عِزَّتِكَ لَوِ انْتَهَرْتَنِي مَا بَرِحْتُ مِنْ بَابِكَ وَ لا كَفَفْتُ عَنْ تَمَلُّقِكَ لِمَا أُلْهِمَ قَلْبِي (يَا سَيِّدِي ) مِنَ الْمَعْرِفَةِ بِكَرَمِكَ وَ سَعَةِ رَحْمَتِكَ إِلَى مَنْ يَذْهَبُ الْعَبْدُ إِلا إِلَى مَوْلاهُ وَ إِلَى مَنْ يَلْتَجِئُ الْمَخْلُوقُ إِلا إِلَى خَالِقِهِ إِلَهِي لَوْ قَرَنْتَنِي بِالْأَصْفَادِ وَ مَنَعْتَنِي
سَيْبَكَ مِنْ بَيْنِ الْأَشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلَى فَضَائِحِي عُيُونَ الْعِبَادِ وَ أَمَرْتَ بِي إِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْأَبْرَارِ مَا قَطَعْتُ رَجَائِي مِنْكَ وَ مَا صَرَفْتُ تَأْمِيلِي لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَ لا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِي أَنَا لا أَنْسَى أَيَادِيَكَ عِنْدِي وَ سَتْرَكَ عَلَيَّ فِي دَارِ الدُّنْيَا سَيِّدِي أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيَا مِنْ قَلْبِي وَ اجْمَعْ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْمُصْطَفَى وَ آلِهِ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ انْقُلْنِي إِلَى دَرَجَةِ التَّوْبَةِ إِلَيْكَ وَ أَعِنِّي بِالْبُكَاءِ عَلَى نَفْسِي فَقَدْ أَفْنَيْتُ بِالتَّسْوِيفِ وَ الْآمَالِ عُمُرِي وَ قَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَةَ الْآيِسِينَ مِنْ خَيْرِي (حَيَاتِي ) فَمَنْ يَكُونُ أَسْوَأَ حَالا مِنِّي إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَى مِثْلِ حَالِي إِلَى قَبْرِي (قَبْرٍ) لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتِي وَ لَمْ أَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتِي وَ مَا لِي لا أَبْكِي وَ لا أَدْرِي إِلَى مَا يَكُونُ مَصِيرِي وَ أَرَى نَفْسِي تُخَادِعُنِي وَ أَيَّامِي تُخَاتِلُنِي وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ (فَوْقَ ) رَأْسِي أَجْنِحَةُ الْمَوْتِ فَمَا لِي لا أَبْكِي أَبْكِي لِخُرُوجِ نَفْسِي أَبْكِي لِظُلْمَةِ قَبْرِي أَبْكِي لِضِيقِ لَحْدِي أَبْكِي لِسُؤَالِ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ إِيَّايَ أَبْكِي لِخُرُوجِي مِنْ قَبْرِي عُرْيَانا ذَلِيلا حَامِلا ثِقْلِي عَلَى ظَهْرِي أَنْظُرُ مَرَّةً عَنْ يَمِينِي وَ أُخْرَى عَنْ شِمَالِي إِذِ الْخَلائِقُ فِي شَأْنٍ غَيْرِ شَأْنِي لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ وَ ذِلَّةٌ سَيِّدِي عَلَيْكَ مُعَوَّلِي وَ مُعْتَمَدِي وَ رَجَائِي وَ تَوَكُّلِي وَ بِرَحْمَتِكَ تَعَلُّقِي تُصِيبُ بِرَحْمَتِكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَهْدِي بِكَرَامَتِكَ مَنْ تُحِبُّ فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا نَقَّيْتَ مِنَ الشِّرْكِ قَلْبِي وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى بَسْطِ لِسَانِي أَ فَبِلِسَانِي هَذَا الْكَالِّ أَشْكُرُكَ أَمْ بِغَايَةِ جُهْدِي
(جَهْدِي ) فِي عَمَلِي أُرْضِيكَ وَ مَا قَدْرُ لِسَانِي يَا رَبِّ فِي جَنْبِ شُكْرِكَ وَ مَا قَدْرُ عَمَلِي فِي جَنْبِ نِعَمِكَ وَ إِحْسَانِكَ (إِلَيَ ) إِلَهِي إِنَّ (إِلا أَنَ ) جُودَكَ بَسَطَ أَمَلِي وَ شُكْرَكَ قَبِلَ عَمَلِي سَيِّدِي إِلَيْكَ رَغْبَتِي وَ إِلَيْكَ (مِنْكَ ) رَهْبَتِي وَ إِلَيْكَ تَأْمِيلِي وَ قَدْ سَاقَنِي إِلَيْكَ أَمَلِي وَ عَلَيْكَ (إِلَيْكَ ) يَا وَاحِدِي عَكَفَتْ (عَلِقَتْ ) هِمَّتِي وَ فِيمَا عِنْدَكَ انْبَسَطَتْ رَغْبَتِي وَ لَكَ خَالِصُ رَجَائِي وَ خَوْفِي وَ بِكَ أَنِسَتْ مَحَبَّتِي وَ إِلَيْكَ أَلْقَيْتُ بِيَدِي وَ بِحَبْلِ طَاعَتِكَ مَدَدْتُ رَهْبَتِي (يَا) مَوْلايَ بِذِكْرِكَ عَاشَ قَلْبِي وَ بِمُنَاجَاتِكَ بَرَّدْتُ أَلَمَ الْخَوْفِ عَنِّي فَيَا مَوْلايَ وَ يَا مُؤَمَّلِي وَ يَا مُنْتَهَى سُؤْلِي فَرِّقْ بَيْنِي وَ بَيْنَ ذَنْبِيَ الْمَانِعِ لِي مِنْ لُزُومِ طَاعَتِكَ فَإِنَّمَا أَسْأَلُكَ لِقَدِيمِ الرَّجَاءِ فِيكَ وَ عَظِيمِ الطَّمَعِ مِنْكَ الَّذِي أَوْجَبْتَهُ عَلَى نَفْسِكَ مِنَ الرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ فَالْأَمْرُ لَكَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ وَ الْخَلْقُ كُلُّهُمْ عِيَالُكَ وَ فِي قَبْضَتِكَ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ خَاضِعٌ لَكَ تَبَارَكْتَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ إِلَهِي ارْحَمْنِي إِذَا انْقَطَعَتْ حُجَّتِي وَ كَلَّ عَنْ جَوَابِكَ لِسَانِي وَ طَاشَ عِنْدَ سُؤَالِكَ إِيَّايَ لُبِّي فَيَا عَظِيمَ رَجَائِي لا تُخَيِّبْنِي إِذَا اشْتَدَّتْ فَاقَتِي وَ لا تَرُدَّنِي لِجَهْلِي وَ لا تَمْنَعْنِي لِقِلَّةِ صَبْرِي أَعْطِنِي لِفَقْرِي وَ ارْحَمْنِي لِضَعْفِي سَيِّدِي عَلَيْكَ مُعْتَمَدِي وَ مُعَوَّلِي وَ رَجَائِي وَ تَوَكُّلِي وَ بِرَحْمَتِكَ تَعَلُّقِي وَ بِفِنَائِكَ أَحُطُّ رَحْلِي وَ بِجُودِكَ أَقْصِدُ (أَقْصُرُ) طَلِبَتِي وَ بِكَرَمِكَ أَيْ رَبِّ أَسْتَفْتِحُ دُعَائِي وَ لَدَيْكَ أَرْجُو فَاقَتِي (ضِيَافَتِي ) وَ بِغِنَاكَ أَجْبُرُ عَيْلَتِي وَ تَحْتَ ظِلِّ عَفْوِكَ قِيَامِي وَ إِلَى جُودِكَ وَ كَرَمِكَ أَرْفَعُ بَصَرِي وَ إِلَى مَعْرُوفِكَ أُدِيمُ نَظَرِي فَلا تُحْرِقْنِي بِالنَّارِ وَ أَنْتَ مَوْضِعُ أَمَلِي وَ لا تُسْكِنِّي الْهَاوِيَةَ فَإِنَّكَ قُرَّةُ عَيْنِي
يَا سَيِّدِي لا تُكَذِّبْ ظَنِّي بِإِحْسَانِكَ وَ مَعْرُوفِكَ فَإِنَّكَ ثِقَتِي وَ لا تَحْرِمْنِي ثَوَابَكَ فَإِنَّكَ الْعَارِفُ بِفَقْرِي إِلَهِي إِنْ كَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِي وَ لَمْ يُقَرِّبْنِي مِنْكَ عَمَلِي فَقَدْ جَعَلْتُ الاعْتِرَافَ إِلَيْكَ بِذَنْبِي وَسَائِلَ عِلَلِي إِلَهِي إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلَى مِنْكَ بِالْعَفْوِ وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَمَنْ أَعْدَلُ مِنْكَ فِي الْحُكْمِ ارْحَمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا غُرْبَتِي وَ عِنْدَ الْمَوْتِ كُرْبَتِي وَ فِي الْقَبْرِ وَحْدَتِي وَ فِي اللَّحْدِ وَحْشَتِي وَ إِذَا نُشِرْتُ لِلْحِسَابِ بَيْنَ يَدَيْكَ ذُلَّ مَوْقِفِي وَ اغْفِرْ لِي مَا خَفِيَ عَلَى الْآدَمِيِّينَ مِنْ عَمَلِي وَ أَدِمْ لِي مَا بِهِ سَتَرْتَنِي وَ ارْحَمْنِي صَرِيعا عَلَى الْفِرَاشِ تُقَلِّبُنِي أَيْدِي أَحِبَّتِي وَ تَفَضَّلْ عَلَيَّ مَمْدُودا عَلَى الْمُغْتَسَلِ يُقَلِّبُنِي (يُغَسِّلُنِي ) صَالِحُ جِيرَتِي وَ تَحَنَّنْ عَلَيَّ مَحْمُولا قَدْ تَنَاوَلَ الْأَقْرِبَاءُ أَطْرَافَ جَنَازَتِي وَ جُدْ عَلَيَّ مَنْقُولا قَدْ نَزَلْتُ بِكَ وَحِيدا فِي حُفْرَتِي وَ ارْحَمْ فِي ذَلِكَ الْبَيْتِ الْجَدِيدِ غُرْبَتِي حَتَّى لا أَسْتَأْنِسَ بِغَيْرِكَ يَا سَيِّدِي إِنْ وَكَلْتَنِي إِلَى نَفْسِي هَلَكْتُ سَيِّدِي فَبِمَنْ أَسْتَغِيثُ إِنْ لَمْ تُقِلْنِي عَثْرَتِي فَإِلَى مَنْ أَفْزَعُ إِنْ فَقَدْتُ عِنَايَتَكَ فِي ضَجْعَتِي وَ إِلَى مَنْ أَلْتَجِئُ إِنْ لَمْ تُنَفِّسْ كُرْبَتِي سَيِّدِي مَنْ لِي وَ مَنْ يَرْحَمُنِي إِنْ لَمْ تَرْحَمْنِي وَ فَضْلَ مَنْ أُؤَمِّلُ إِنْ عَدِمْتُ فَضْلَكَ يَوْمَ فَاقَتِي وَ إِلَى مَنِ الْفِرَارُ مِنَ الذُّنُوبِ إِذَا انْقَضَى أَجَلِي سَيِّدِي لا تُعَذِّبْنِي وَ أَنَا أَرْجُوكَ إِلَهِي (اللَّهُمَ ) حَقِّقْ رَجَائِي وَ آمِنْ خَوْفِي فَإِنَّ كَثْرَةَ ذُنُوبِي لا أَرْجُو فِيهَا (لَهَا) إِلا عَفْوَكَ سَيِّدِي أَنَا أَسْأَلُكَ مَا لا أَسْتَحِقُّ وَ أَنْتَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ فَاغْفِرْ لِي وَ أَلْبِسْنِي مِنْ نَظَرِكَ ثَوْبا يُغَطِّي عَلَيَّ التَّبِعَاتِ وَ تَغْفِرُهَا لِي وَ لا أُطَالَبُ بِهَا إِنَّكَ ذُو مَنٍّ قَدِيمٍ وَ صَفْحٍ عَظِيمٍ وَ
تَجَاوُزٍ كَرِيمٍ إِلَهِي أَنْتَ الَّذِي تُفِيضُ سَيْبَكَ عَلَى مَنْ لا يَسْأَلُكَ وَ عَلَى الْجَاحِدِينَ بِرُبُوبِيَّتِكَ فَكَيْفَ سَيِّدِي بِمَنْ سَأَلَكَ وَ أَيْقَنَ أَنَّ الْخَلْقَ لَكَ وَ الْأَمْرَ إِلَيْكَ تَبَارَكْتَ وَ تَعَالَيْتَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ سَيِّدِي عَبْدُكَ بِبَابِكَ أَقَامَتْهُ الْخَصَاصَةُ بَيْنَ يَدَيْكَ يَقْرَعُ بَابَ إِحْسَانِكَ بِدُعَائِهِ (وَ يَسْتَعْطِفُ جَمِيلَ نَظَرِكَ بِمَكْنُونِ رَجَائِكَ ) فَلا تُعْرِضْ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ عَنِّي وَ اقْبَلْ مِنِّي مَا أَقُولُ فَقَدْ دَعَوْتُ (دَعْوَتُكَ ) بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ أَنَا أَرْجُو أَنْ لا تَرُدَّنِي مَعْرِفَةً مِنِّي بِرَأْفَتِكَ وَ رَحْمَتِكَ إِلَهِي أَنْتَ الَّذِي لا يُحْفِيكَ سَائِلٌ وَ لا يَنْقُصُكَ نَائِلٌ أَنْتَ كَمَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا نَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ صَبْرا جَمِيلا وَ فَرَجا قَرِيبا وَ قَوْلا صَادِقا وَ أَجْرا عَظِيما أَسْأَلُكَ يَا رَبِّ مِنَ الْخَيْرِ كُلِّهِ مَا عَلِمْتُ مِنْهُ وَ مَا لَمْ أَعْلَمْ أَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ مِنْ خَيْرِ مَا سَأَلَكَ مِنْهُ عِبَادُكَ الصَّالِحُونَ يَا خَيْرَ مَنْ سُئِلَ وَ أَجْوَدَ مَنْ أَعْطَى أَعْطِنِي سُؤْلِي فِي نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ وَالِدَيَّ وَ وُلْدِي (وَلَدِي ) وَ أَهْلِ حُزَانَتِي وَ إِخْوَانِي فِيكَ (وَ) أَرْغِدْ عَيْشِي وَ أَظْهِرْ مُرُوَّتِي وَ أَصْلِحْ جَمِيعَ أَحْوَالِي وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ أَطَلْتَ عُمُرَهُ وَ حَسَّنْتَ عَمَلَهُ وَ أَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ وَ رَضِيتَ عَنْهُ وَ أَحْيَيْتَهُ حَيَاةً طَيِّبَةً فِي أَدْوَمِ السُّرُورِ وَ أَسْبَغِ الْكَرَامَةِ وَ أَتَمِّ الْعَيْشِ إِنَّكَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ وَ لا تَفْعَلُ (يَفْعَلُ ) مَا يَشَاءُ غَيْرُكَ اللَّهُمَّ خُصَّنِي مِنْكَ بِخَاصَّةِ ذِكْرِكَ وَ لا تَجْعَلْ شَيْئا مِمَّا أَتَقَرَّبُ بِهِ فِي آنَاءِ اللَّيْلِ وَ أَطْرَافِ النَّهَارِ رِيَاءً وَ لا سُمْعَةً وَ لا أَشَرا وَ لا بَطَرا وَ اجْعَلْنِي لَكَ مِنَ الْخَاشِعِينَ اللَّهُمَّ أَعْطِنِي السَّعَةَ فِي الرِّزْقِ وَ الْأَمْنَ فِي الْوَطَنِ وَ قُرَّةَ الْعَيْنِ فِي الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ وَ
الْمُقَامَ فِي نِعَمِكَ عِنْدِي وَ الصِّحَّةَ فِي الْجِسْمِ وَ الْقُوَّةَ فِي الْبَدَنِ وَ السَّلامَةَ فِي الدِّينِ وَ اسْتَعْمِلْنِي بِطَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَبَدا مَا اسْتَعْمَرْتَنِي وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَوْفَرِ عِبَادِكَ عِنْدَكَ نَصِيبا فِي كُلِّ خَيْرٍ أَنْزَلْتَهُ وَ تُنْزِلُهُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ مَا أَنْتَ مُنْزِلُهُ فِي كُلِّ سَنَةٍ مِنْ رَحْمَةٍ تَنْشُرُهَا وَ عَافِيَةٍ تُلْبِسُهَا وَ بَلِيَّةٍ تَدْفَعُهَا وَ حَسَنَاتٍ تَتَقَبَّلُهَا وَ سَيِّئَاتٍ تَتَجَاوَزُ عَنْهَا وَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِنَا (عَامِي ) هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ ارْزُقْنِي رِزْقا وَاسِعا مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ وَ اصْرِفْ عَنِّي يَا سَيِّدِي الْأَسْوَاءَ وَ اقْضِ عَنِّي الدَّيْنَ وَ الظُّلامَاتِ حَتَّى لا أَتَأَذَّى بِشَيْ ءٍ مِنْهُ وَ خُذْ عَنِّي بِأَسْمَاعِ وَ أَبْصَارِ أَعْدَائِي وَ حُسَّادِي وَ الْبَاغِينَ عَلَيَّ وَ انْصُرْنِي عَلَيْهِمْ وَ أَقِرَّ عَيْنِي (وَ حَقِّقْ ظَنِّي ) وَ فَرِّحْ قَلْبِي وَ اجْعَلْ لِي مِنْ هَمِّي وَ كَرْبِي فَرَجا وَ مَخْرَجا وَ اجْعَلْ مَنْ أَرَادَنِي بِسُوءٍ مِنْ جَمِيعِ خَلْقِكَ تَحْتَ قَدَمَيَّ وَ اكْفِنِي شَرَّ الشَّيْطَانِ وَ شَرَّ السُّلْطَانِ وَ سَيِّئَاتِ عَمَلِي وَ طَهِّرْنِي مِنَ الذُّنُوبِ كُلِّهَا وَ أَجِرْنِي مِنَ النَّارِ بِعَفْوِكَ وَ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَ زَوِّجْنِي مِنَ الْحُورِ الْعِينِ بِفَضْلِكَ وَ أَلْحِقْنِي بِأَوْلِيَائِكَ الصَّالِحِينَ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْأَبْرَارِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى أَجْسَادِهِمْ وَ أَرْوَاحِهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَئِنْ طَالَبْتَنِي بِذُنُوبِي لَأُطَالِبَنَّكَ بِعَفْوِكَ وَ لَئِنْ طَالَبْتَنِي بِلُؤْمِي لَأُطَالِبَنَّكَ بِكَرَمِكَ وَ لَئِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ لَأُخْبِرَنَّ أَهْلَ النَّارِ بِحُبِّي لَكَ إِلَهِي وَ سَيِّدِي إِنْ كُنْتَ لا تَغْفِرُ إِلا لِأَوْلِيَائِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِكَ فَإِلَى مَنْ يَفْزَعُ الْمُذْنِبُونَ وَ إِنْ كُنْتَ لا تُكْرِمُ
إِلا أَهْلَ الْوَفَاءِ بِكَ فَبِمَنْ يَسْتَغِيثُ الْمُسِيئُونَ إِلَهِي إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ فَفِي ذَلِكَ سُرُورُ عَدُوِّكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي الْجَنَّةَ فَفِي ذَلِكَ سُرُورُ نَبِيِّكَ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ أَنَّ سُرُورَ نَبِيِّكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّكَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَمْلَأَ قَلْبِي حُبّا لَكَ وَ خَشْيَةً مِنْكَ وَ تَصْدِيقا بِكِتَابِكَ وَ إِيمَانا بِكَ وَ فَرَقا مِنْكَ وَ شَوْقا إِلَيْكَ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ حَبِّبْ إِلَيَّ لِقَاءَكَ وَ أَحْبِبْ لِقَائِي وَ اجْعَلْ لِي فِي لِقَائِكَ الرَّاحَةَ وَ الْفَرَجَ وَ الْكَرَامَةَ اللَّهُمَّ أَلْحِقْنِي بِصَالِحِ مَنْ مَضَى وَ اجْعَلْنِي مِنْ صَالِحِ مَنْ بَقِيَ وَ خُذْ بِي سَبِيلَ الصَّالِحِينَ وَ أَعِنِّي عَلَى نَفْسِي بِمَا تُعِينُ بِهِ الصَّالِحِينَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ اخْتِمْ عَمَلِي بِأَحْسَنِهِ وَ اجْعَلْ ثَوَابِي مِنْهُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَ أَعِنِّي عَلَى صَالِحِ مَا أَعْطَيْتَنِي وَ ثَبِّتْنِي يَا رَبِّ وَ لا تَرُدَّنِي فِي سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِي مِنْهُ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَانا لا أَجَلَ لَهُ دُونَ لِقَائِكَ أَحْيِنِي مَا أَحْيَيْتَنِي عَلَيْهِ وَ تَوَفَّنِي إِذَا تَوَفَّيْتَنِي عَلَيْهِ وَ ابْعَثْنِي إِذَا بَعَثْتَنِي عَلَيْهِ وَ أَبْرِئْ قَلْبِي مِنَ الرِّيَاءِ وَ الشَّكِّ وَ السُّمْعَةِ فِي دِينِكَ حَتَّى يَكُونَ عَمَلِي خَالِصا لَكَ اللَّهُمَّ أَعْطِنِي بَصِيرَةً فِي دِينِكَ وَ فَهْما فِي حُكْمِكَ وَ فِقْها فِي عِلْمِكَ وَ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ وَرَعا يَحْجُزُنِي عَنْ مَعَاصِيكَ وَ بَيِّضْ وَجْهِي بِنُورِكَ وَ اجْعَلْ رَغْبَتِي فِيمَا عِنْدَكَ وَ تَوَفَّنِي فِي سَبِيلِكَ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَسَلِ وَ الْفَشَلِ وَ الْهَمِّ وَ الْجُبْنِ وَ الْبُخْلِ وَ الْغَفْلَةِ وَ الْقَسْوَةِ (وَ الذِّلَّةِ) وَ الْمَسْكَنَةِ وَ الْفَقْرِ وَ الْفَاقَةِ وَ كُلِّ بَلِيَّةٍ وَ الْفَوَاحِشِ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا
بَطَنَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَفْسٍ لا تَقْنَعُ وَ بَطْنٍ لا يَشْبَعُ وَ قَلْبٍ لا يَخْشَعُ وَ دُعَاءٍ لا يُسْمَعُ وَ عَمَلٍ لا يَنْفَعُ وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ عَلَى نَفْسِي وَ دِينِي وَ مَالِي وَ عَلَى جَمِيعِ مَا رَزَقْتَنِي مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ اللَّهُمَّ إِنَّهُ لا يُجِيرُنِي مِنْكَ أَحَدٌ وَ لا أَجِدُ مِنْ دُونِكَ مُلْتَحَدا فَلا تَجْعَلْ نَفْسِي فِي شَيْ ءٍ مِنْ عَذَابِكَ وَ لا تَرُدَّنِي بِهَلَكَةٍ وَ لا تَرُدَّنِي بِعَذَابٍ أَلِيمٍ اللَّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنِّي وَ أَعْلِ (كَعْبِي وَ) ذِكْرِي وَ ارْفَعْ دَرَجَتِي وَ حُطَّ وِزْرِي وَ لا تَذْكُرْنِي بِخَطِيئَتِي وَ اجْعَلْ ثَوَابَ مَجْلِسِي وَ ثَوَابَ مَنْطِقِي وَ ثَوَابَ دُعَائِي رِضَاكَ وَ الْجَنَّةَ وَ أَعْطِنِي يَا رَبِّ جَمِيعَ مَا سَأَلْتُكَ وَ زِدْنِي مِنْ فَضْلِكَ إِنِّي إِلَيْكَ رَاغِبٌ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَ فِي كِتَابِكَ (الْعَفْوَ وَ أَمَرْتَنَا) أَنْ نَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَنَا وَ قَدْ ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا فَاعْفُ عَنَّا فَإِنَّكَ أَوْلَى بِذَلِكَ مِنَّا وَ أَمَرْتَنَا أَنْ لا نَرُدَّ سَائِلا عَنْ أَبْوَابِنَا وَ قَدْ جِئْتُكَ سَائِلا فَلا تَرُدَّنِي إِلا بِقَضَاءِ حَاجَتِي وَ أَمَرْتَنَا بِالْإِحْسَانِ إِلَى مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُنَا وَ نَحْنُ أَرِقَّاؤُكَ فَأَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنَ النَّارِ يَا مَفْزَعِي عِنْدَ كُرْبَتِي وَ يَا غَوْثِي عِنْدَ شِدَّتِي إِلَيْكَ فَزِعْتُ وَ بِكَ اسْتَغَثْتُ وَ لُذْتُ لا أَلُوذُ بِسِوَاكَ وَ لا أَطْلُبُ الْفَرَجَ إِلا مِنْكَ فَأَغِثْنِي وَ فَرِّجْ عَنِّي يَا مَنْ يَفُكُّ الْأَسِيرَ (يَقْبَلُ الْيَسِيرَ) وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ اقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ وَ اعْفُ عَنِّي الْكَثِيرَ إِنَّكَ أَنْتَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَانا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ يَقِينا (صَادِقا) حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ يُصِيبَنِي إِلا مَا كَتَبْتَ لِي وَ رَضِّنِي مِنَ الْعَيْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
و نيز شيخ فرموده كه در سحر اين دعا را مى خوانى يَا عُدَّتِي فِي كُرْبَتِي وَ يَا صَاحِبِي فِي شِدَّتِي وَ يَا وَلِيِّي فِي نِعْمَتِي وَ يَا غَايَتِي فِي رَغْبَتِي أَنْتَ السَّاتِرُ عَوْرَتِي وَ الْمُؤْمِنُ رَوْعَتِي وَ الْمُقِيلُ عَثْرَتِي فَاغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خُشُوعَ الْإِيمَانِ قَبْلَ خُشُوعِ الذُّلِّ فِي النَّارِ يَا وَاحِدُ يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ يَا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا أَحَدٌ يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ تَحَنُّنا مِنْهُ وَ رَحْمَةً وَ يَبْتَدِئُ بِالْخَيْرِ مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ تَفَضُّلا مِنْهُ وَ كَرَما بِكَرَمِكَ الدَّائِمِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ هَبْ لِي رَحْمَةً وَاسِعَةً جَامِعَةً أَبْلُغُ بِهَا خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ لِمَا تُبْتُ إِلَيْكَ مِنْهُ ثُمَّ عُدْتُ فِيهِ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ خَيْرٍ أَرَدْتُ بِهِ وَجْهَكَ فَخَالَطَنِي فِيهِ مَا لَيْسَ لَكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اعْفُ عَنْ ظُلْمِي وَ جُرْمِي بِحِلْمِكَ وَ جُودِكَ يَا كَرِيمُ يَا مَنْ لا يَخِيبُ سَائِلُهُ وَ لا يَنْفَدُ نَائِلُهُ يَا مَنْ عَلا فَلا شَيْ ءَ فَوْقَهُ وَ دَنَا فَلا شَيْ ءَ دُونَهُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْحَمْنِي يَا فَالِقَ الْبَحْرِ لِمُوسَى اللَّيْلَةَ اللَّيْلَةَ اللَّيْلَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ اللَّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِي مِنَ النِّفَاقِ وَ عَمَلِي مِنَ الرِّيَاءِ وَ لِسَانِي مِنَ الْكِذْبِ وَ عَيْنِي مِنَ الْخِيَانَةِ فَإِنَّكَ تَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ يَا رَبِّ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَجِيرِ بِكَ مِنَ النَّارِ هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَغِيثِ بِكَ مِنَ النَّارِ هَذَا مَقَامُ الْهَارِبِ إِلَيْكَ مِنَ النَّارِ هَذَا مَقَامُ مَنْ يَبُوءُ لَكَ بِخَطِيئَتِهِ وَ يَعْتَرِفُ بِذَنْبِهِ وَ يَتُوبُ إِلَى رَبِّهِ هَذَا مَقَامُ الْبَائِسِ
الْفَقِيرِ هَذَا مَقَامُ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِيرِ هَذَا مَقَامُ الْمَحْزُونِ الْمَكْرُوبِ هَذَا مَقَامُ الْمَغْمُومِ (الْمَحْزُونِ ) الْمَهْمُومِ هَذَا مَقَامُ الْغَرِيبِ الْغَرِيقِ هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِقِ هَذَا مَقَامُ مَنْ لا يَجِدُ لِذَنْبِهِ غَافِرا غَيْرَكَ وَ لا لِضَعْفِهِ مُقَوِّيا إِلا أَنْتَ وَ لا لِهَمِّهِ مُفَرِّجا سِوَاكَ يَا اللَّهُ يَا كَرِيمُ لا تُحْرِقْ وَجْهِي بِالنَّارِ بَعْدَ سُجُودِي لَكَ وَ تَعْفِيرِي بِغَيْرِ مَنٍّ مِنِّي عَلَيْكَ بَلْ لَكَ الْحَمْدُ وَ الْمَنُّ وَ التَّفَضُّلُ عَلَيَّ ارْحَمْ أَيْ رَبِّ أَيْ رَبِّ أَيْ رَبِّ بگويد تا آنكه نفس قطع شود ضَعْفِي وَ قِلَّةَ حِيلَتِي وَ رِقَّةَ جِلْدِي وَ تَبَدُّدَ أَوْصَالِي وَ تَنَاثُرَ لَحْمِي وَ جِسْمِي وَ جَسَدِي وَ وَحْدَتِي وَ وَحْشَتِي فِي قَبْرِي وَ جَزَعِي مِنْ صَغِيرِ الْبَلاءِ أَسْأَلُكَ يَا رَبِّ قُرَّةَ الْعَيْنِ وَ الاغْتِبَاطَ يَوْمَ الْحَسْرَةِ وَ النَّدَامَةِ بَيِّضْ وَجْهِي يَا رَبِّ يَوْمَ تَسْوَدُّ الْوُجُوهُ آمِنِّي مِنَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ أَسْأَلُكَ الْبُشْرَى يَوْمَ تُقَلَّبُ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصَارُ وَ الْبُشْرَى عِنْدَ فِرَاقِ الدُّنْيَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَرْجُوهُ عَوْنا (لِي ) فِي حَيَاتِي وَ أُعِدُّهُ ذُخْرا لِيَوْمِ فَاقَتِي الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَدْعُوهُ وَ لا أَدْعُو غَيْرَهُ وَ لَوْ دَعَوْتُ غَيْرَهُ لَخَيَّبَ دُعَائِي الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَرْجُوهُ وَ لا أَرْجُو غَيْرَهُ وَ لَوْ رَجَوْتُ غَيْرَهُ لَأَخْلَفَ رَجَائِي الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُنْعِمِ الْمُحْسِنِ الْمُجْمِلِ الْمُفْضِلِ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَى كُلِّ رَغْبَةٍ وَ قَاضِي كُلِّ حَاجَةٍ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنِي الْيَقِينَ وَ حُسْنَ الظَّنِّ بِكَ وَ أَثْبِتْ رَجَاءَكَ فِي قَلْبِي وَ اقْطَعْ رَجَائِي عَمَّنْ سِوَاكَ حَتَّى لا أَرْجُوَ غَيْرَكَ وَ لا أَثِقَ إِلا بِكَ يَا لَطِيفا لِمَا تَشَاءُ (يَشَاءُ) الْطُفْ لِي فِي جَمِيعِ أَحْوَالِي بِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى يَا
رَبِّ إِنِّي ضَعِيفٌ عَلَى النَّارِ فَلا تُعَذِّبْنِي بِالنَّارِ يَا رَبِّ ارْحَمْ دُعَائِي وَ تَضَرُّعِي وَ خَوْفِي وَ ذُلِّي وَ مَسْكَنَتِي وَ تَعْوِيذِي وَ تَلْوِيذِي يَا رَبِّ إِنِّي ضَعِيفٌ عَنْ طَلَبِ الدُّنْيَا وَ أَنْتَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ أَسْأَلُكَ يَا رَبِّ بِقُوَّتِكَ عَلَى ذَلِكَ وَ قُدْرَتِكَ عَلَيْهِ وَ غِنَاكَ عَنْهُ وَ حَاجَتِي إِلَيْهِ أَنْ تَرْزُقَنِي فِي عَامِي هَذَا وَ شَهْرِي هَذَا وَ يَومِي هَذَا وَ سَاعَتِي هَذِهِ رِزْقا تُغْنِينِي بِهِ عَنْ تَكَلُّفِ مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ الطِّيِّبِ أَيْ رَبِّ مِنْكَ أَطْلُبُ وَ إِلَيْكَ أَرْغَبُ وَ إِيَّاكَ أَرْجُو وَ أَنْتَ أَهْلُ ذَلِكَ لا أَرْجُو غَيْرَكَ وَ لا أَثِقُ إِلا بِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ أَيْ رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي وَ ارْحَمْنِي وَ عَافِنِي يَا سَامِعَ كُلِّ صَوْتٍ وَ يَا جَامِعΠكُلِّ فَوْتٍ وَ يَا بَارِئَ النُّفُوسِ بَعْدَ الْمَوْتِ يَا مَنْ لا تَغْشَاهُ الظُّلُمَاتُ وَ لا تَشْتَبِهُ عَلَيْهِ الْأَصْوَاتُ وَ لا يَشْغَلُهُ شَيْ ءٌ عَنْ شَيْ ءٍ أَعْطِ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَفْضَلَ مَا سَأَلَكَ وَ أَفْضَلَ مَا سُئِلْتَ لَهُ وَ أَفْضَلَ مَا أَنْتَ مَسْئُولٌ لَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هَبْ لِيَ الْعَافِيَةَ حَتَّى تَهْنِئَنِي الْمَعِيشَةُ وَ اخْتِمْ لِي بِخَيْرٍ حَتَّى لا تَضُرَّنِي الذُّنُوبُ اللَّهُمَّ رَضِّنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي حَتَّى لا أَسْأَلَ أَحَدا شَيْئا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ افْتَحْ لِي خَزَائِنَ رَحْمَتِكَ وَ ارْحَمْنِي رَحْمَةً لا تُعَذِّبُنِي بَعْدَهَا أَبَدا فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ ارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ رِزْقا حَلالا طَيِّبا لا تُفْقِرُنِي إِلَى أَحَدٍ بَعْدَهُ سِوَاكَ تَزِيدُنِي بِذَلِكَ شُكْرا وَ إِلَيْكَ فَاقَةً وَ فَقْرا وَ بِكَ عَمَّنْ سِوَاكَ غِنًى وَ تَعَفُّفا يَا مُحْسِنُ يَا مُجْمِلُ يَا مُنْعِمُ يَا مُفْضِلُ يَا مَلِيكُ يَا مُقْتَدِرُ
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اكْفِنِي الْمُهِمَّ كُلَّهُ وَ اقْضِ لِي بِالْحُسْنَى وَ بَارِكْ لِي فِي جَمِيعِ أُمُورِي وَ اقْضِ لِي جَمِيعَ حَوَائِجِي اللَّهُمَّ يَسِّرْ لِي مَا أَخَافُ تَعْسِيرَهُ (تَعَسُّرَهُ ) فَإِنَّ تَيْسِيرَ مَا أَخَافُ تَعْسِيرَهُ (تَعَسُّرَهُ ) عَلَيْكَ سَهْلٌ يَسِيرٌ وَ سَهِّلْ لِي مَا أَخَافُ حُزُونَتَهُ وَ نَفِّسْ عَنِّي مَا أَخَافُ ضِيقَهُ وَ كُفَّ عَنِّي مَا أَخَافُ هَمَّهُ (غَمَّهُ ) وَ اصْرِفْ عَنِّي مَا أَخَافُ بَلِيَّتَهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ امْلَأْ قَلْبِي حُبّا لَكَ وَ خَشْيَةً مِنْكَ وَ تَصْدِيقا لَكَ وَ إِيمَانا بِكَ وَ فَرَقا مِنْكَ وَ شَوْقا إِلَيْكَ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ اللَّهُمَّ إِنَّ لَكَ حُقُوقا فَتَصَدَّقْ بِهَا عَلَيَّ وَ لِلنَّاسِ قِبَلِي تَبِعَاتٌ فَتَحَمَّلْهَا عَنِّي وَ قَدْ أَوْجَبْتَ لِكُلِّ ضَيْفٍ قِرًى وَ أَنَا ضَيْفُكَ فَاجْعَلْ قِرَايَ اللَّيْلَةَ الْجَنَّةَ يَا وَهَّابَ الْجَنَّةِ يَا وَهَّابَ الْمَغْفِرَةِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِكَ
مى خوانى دعاى ادريس را كه شيخ و سيد روايت كرده اند طالب آن رجوع به مصباح يا اقبال نمايد
مى خوانى اين دعا را كه مختصرترين دعاهاى سحر است و در اقبال است يَا مَفْزَعِي عِنْدَ كُرْبَتِي وَ يَا غَوْثِي عِنْدَ شِدَّتِي إِلَيْكَ فَزِعْتُ وَ بِكَ اسْتَغَثْتُ وَ بِكَ لُذْتُ لا أَلُوذُ بِسِوَاكَ وَ لا أَطْلُبُ الْفَرَجَ إِلا مِنْكَ فَأَغِثْنِي وَ فَرِّجْ عَنِّي يَا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ اقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ وَ اعْفُ عَنِّي الْكَثِيرَ إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَانا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ يَقِينا حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ يُصِيبَنِي إِلا مَا كَتَبْتَ لِي وَ رَضِّنِي مِنَ الْعَيْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ يَا عُدَّتِي فِي كُرْبَتِي وَ يَا صَاحِبِي فِي شِدَّتِي وَ يَا وَلِيِّي فِي نِعْمَتِي وَ يَا غَايَتِي فِي رَغْبَتِي أَنْتَ السَّاتِرُ عَوْرَتِي وَ الْآمِنُ رَوْعَتِي وَ الْمُقِيلُ عَثْرَتِي فَاغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
مى خوانى اين تسبيحات را كه در اقبال است نيز سُبْحَانَ مَنْ يَعْلَمُ جَوَارِحَ الْقُلُوبِ سُبْحَانَ مَنْ يُحْصِي عَدَدَ الذُّنُوبِ سُبْحَانَ مَنْ لا يَخْفَى عَلَيْهِ خَافِيَةٌ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ سُبْحَانَ الرَّبِّ الْوَدُودِ سُبْحَانَ الْفَرْدِ الْوِتْرِ سُبْحَانَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ سُبْحَانَ مَنْ لا يَعْتَدِي عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِهِ سُبْحَانَ مَنْ لا يُؤَاخِذُ أَهْلَ الْأَرْضِ بِأَلْوَانِ الْعَذَابِ سُبْحَانَ الْحَنَّانِ الْمَنَّانِ سُبْحَانَ الرَّءُوفِ الرَّحِيمِ سُبْحَانَ الْجَبَّارِ الْجَوَادِ سُبْحَانَ الْكَرِيمِ الْحَلِيمِ سُبْحَانَ الْبَصِيرِ الْعَلِيمِ سُبْحَانَ الْبَصِيرِ الْوَاسِعِ سُبْحَانَ اللَّهِ عَلَى إِقْبَالِ النَّهَارِ سُبْحَانَ اللَّهِ عَلَى إِدْبَارِ النَّهَارِ سُبْحَانَ اللَّهِ عَلَى إِدْبَارِ اللَّيْلِ وَ إِقْبَالِ النَّهَارِ (سُبْحَانَ اللَّهِ عَلَى إِقْبَالِ النَّهَارِ وَ إِدْبَارِ اللَّيْلِ سُبْحَانَ اللَّهِ عَلَى إِقْبَالِ النَّهَارِ وَ إِقْبَالِ اللَّيْلِ ) وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ الْمَجْدُ وَ الْعَظَمَةُ وَ الْكِبْرِيَاءُ مَعَ كُلِّ نَفَسٍ وَ كُلِّ طَرْفَةِ عَيْنٍ وَ كُلِّ لَمْحَةٍ سَبَقَ فِي عِلْمِهِ سُبْحَانَكَ مِلْأَ مَا
أَحْصَى كِتَابُكَ سُبْحَانَكَ زِنَةَ عَرْشِكَ سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ و بدان كه علما فرموده اند كه اگر نيت روزه را بعد از سحور بكند بهتر است و از اول شب تا به آخر شب نيت مى توان كرد و همين كه مى داند و قصد دارد كه فردا از براى خدا روزه مى گيرد و امساك از مفطرات مى كند بس است و شايسته است كه در سحرها نماز شب را ترك نكند و تهجد به عمل آورد
در اعمال روزهاى ماه رمضان است و آن چند چيز است بخواند هر روز اين دعا را كه شيخ و سيد نقل كرده اند : اللَّهُمَّ هَذَا شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ وَ هَذَا شَهْرُ الصِّيَامِ وَ هَذَا شَهْرُ الْقِيَامِ وَ هَذَا شَهْرُ الْإِنَابَةِ وَ هَذَا شَهْرُ التَّوْبَةِ وَ هَذَا شَهْرُ الْمَغْفِرَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ هَذَا شَهْرُ الْعِتْقِ مِنَ النَّارِ وَ الْفَوْزِ بِالْجَنَّةِ وَ هَذَا شَهْرٌ فِيهِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ الَّتِي هِيَ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعِنِّي عَلَى صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ وَ سَلِّمْهُ لِي وَ سَلِّمْنِي فِيهِ وَ أَعِنِّي عَلَيْهِ بِأَفْضَلِ عَوْنِكَ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِطَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فَرِّغْنِي فِيهِ لِعِبَادَتِكَ وَ دُعَائِكَ وَ تِلاوَةِ كِتَابِكَ وَ أَعْظِمْ (عَظِّمْ ) لِي فِيهِ الْبَرَكَةَ (وَ أَحْرِزْ لِي فِيهِ التَّوْبَةَ) وَ أَحْسِنْ لِي فِيهِ الْعَافِيَةَ (الْعَاقِبَةَ) وَ أَصِحَّ فِيهِ بَدَنِي وَ أَوْسِعْ (لِي ) فِيهِ رِزْقِي وَ اكْفِنِي فِيهِ مَا أَهَمَّنِي وَ اسْتَجِبْ فِيهِ دُعَائِي وَ بَلِّغْنِي فِيهِ رَجَائِي اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَذْهِبْ عَنِّي فِيهِ النُّعَاسَ وَ الْكَسَلَ وَ السَّأْمَةَ
وَ الْفَتْرَةَ وَ الْقَسْوَةَ وَ الْغَفْلَةَ وَ الْغِرَّةَ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ الْعِلَلَ وَ الْأَسْقَامَ وَ الْهُمُومَ وَ الْأَحْزَانَ وَ الْأَعْرَاضَ وَ الْأَمْرَاضَ وَ الْخَطَايَا وَ الذُّنُوبَ وَ اصْرِفْ عَنِّي فِيهِ السُّوءَ (الْأَسْوَاءَ) وَ الْفَحْشَاءَ وَ الْجَهْدَ وَ الْبَلاءَ وَ التَّعَبَ وَ الْعَنَاءَ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعِذْنِي فِيهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ هَمْزِهِ وَ لَمْزِهِ وَ نَفْثِهِ وَ نَفْخِهِ وَ وَسْوَسَتِهِ وَ تَثْبِيطِهِ (وَ بَطْشِهِ ) وَ كَيْدِهِ وَ مَكْرِهِ وَ حَبَائِلِهِ وَ خُدَعِهِ وَ أَمَانِيِّهِ وَ غُرُورِهِ وَ فِتْنَتِهِ وَ شَرَكِهِ وَ أَحْزَابِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ وَ شُرَكَائِهِ وَ جَمِيعِ مَكَايِدِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنَا قِيَامَهُ وَ صِيَامَهُ وَ بُلُوغَ الْأَمَلِ فِيهِ وَ فِي قِيَامِهِ وَ اسْتِكْمَالَ مَا يُرْضِيكَ عَنِّي صَبْرا وَ احْتِسَابا وَ إِيمَانا وَ يَقِينا ثُمَّ تَقَبَّلْ ذَلِكَ مِنِّي بِالْأَضْعَافِ الْكَثِيرَةِ وَ الْأَجْرِ الْعَظِيمِ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنِي (وَ ارْزُقْنَا) الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ (وَ الْجِدَّ) وَ الاجْتِهَادَ وَ الْقُوَّةَ وَ النَّشَاطَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْبَةَ (وَ التَّوْفِيقَ ) وَ الْقُرْبَةَ وَ الْخَيْرَ (وَ) الْمَقْبُولَ وَ الرَّغْبَةَ وَ الرَّهْبَةَ وَ التَّضَرُّعَ وَ الْخُشُوعَ وَ الرِّقَّةَ وَ النِّيَّةَ الصَّادِقَةَ وَ صِدْقَ اللِّسَانِ وَ الْوَجَلَ مِنْكَ وَ الرَّجَاءَ لَكَ وَ التَّوَكُّلَ عَلَيْكَ وَ الثِّقَةَ بِكَ وَ الْوَرَعَ عَنْ مَحَارِمِكَ مَعَ صَالِحِ الْقَوْلِ وَ مَقْبُولِ السَّعْيِ وَ مَرْفُوعِ الْعَمَلِ وَ مُسْتَجَابِ الدَّعْوَةِ وَ لا تَحُلْ بَيْنِي وَ بَيْنَ شَيْ ءٍ مِنْ ذَلِكَ بِعَرَضٍ وَ لا مَرَضٍ وَ لا هَمٍّ وَ لا غَمٍّ وَ لا سُقْمٍ وَ لا غَفْلَةٍ وَ لا نِسْيَانٍ بَلْ بِالتَّعَاهُدِ وَ التَّحَفُّظِ لَكَ
وَ فِيكَ وَ الرِّعَايَةِ لِحَقِّكَ وَ الْوَفَاءِ بِعَهْدِكَ وَ وَعْدِكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اقْسِمْ لِي فِيهِ أَفْضَلَ مَا تَقْسِمُهُ لِعِبَادِكَ الصَّالِحِينَ وَ أَعْطِنِي فِيهِ أَفْضَلَ مَا تُعْطِي أَوْلِيَاءَكَ الْمُقَرَّبِينَ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ التَّحَنُّنِ وَ الْإِجَابَةِ وَ الْعَفْوِ وَ الْمَغْفِرَةِ الدَّائِمَةِ وَ الْعَافِيَةِ وَ الْمُعَافَاةِ وَ الْعِتْقِ مِنَ النَّارِ وَ الْفَوْزِ بِالْجَنَّةِ وَ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْ دُعَائِي فِيهِ إِلَيْكَ وَاصِلا وَ رَحْمَتَكَ وَ خَيْرَكَ إِلَيَّ فِيهِ نَازِلا وَ عَمَلِي فِيهِ مَقْبُولا وَ سَعْيِي فِيهِ مَشْكُورا وَ ذَنْبِي فِيهِ مَغْفُورا حَتَّى يَكُونَ نَصِيبِي فِيهِ الْأَكْثَرَ (الْأَكْبَرَ) وَ حَظِّي فِيهِ الْأَوْفَرَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِلَيْلَةِ الْقَدْرِ عَلَى أَفْضَلِ حَالٍ تُحِبُّ أَنْ يَكُونَ عَلَيْهَا أَحَدٌ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ أَرْضَاهَا لَكَ ثُمَّ اجْعَلْهَا لِي خَيْرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا أَفْضَلَ مَا رَزَقْتَ أَحَدا مِمَّنْ بَلَّغْتَهُ إِيَّاهَا وَ أَكْرَمْتَهُ بِهَا وَ اجْعَلْنِي فِيهَا مِنْ عُتَقَائِكَ مِنْ جَهَنَّمَ وَ طُلَقَائِكَ مِنَ النَّارِ وَ سُعَدَاءِ خَلْقِكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَ رِضْوَانِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنَا فِي شَهْرِنَا هَذَا الْجِدَّ وَ الاجْتِهَادَ وَ الْقُوَّةَ وَ النَّشَاطَ وَ مَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى اللَّهُمَّ رَبَّ الْفَجْرِ وَ لَيَالٍ عَشْرٍ (وَ اللَّيَالِي الْعَشْرِ) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ مَا أَنْزَلْتَ فِيهِ مِنَ الْقُرْآنِ وَ رَبَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ وَ عِزْرَائِيلَ وَ جَمِيعِ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ رَبَّ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ رَبَّ مُوسَى وَ عِيسَى وَ جَمِيعِ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ رَبَّ
مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ وَ أَسْأَلُكَ بِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ عَلَيْكَ وَ بِحَقِّكَ الْعَظِيمِ لَمَّا صَلَّيْتَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ وَ نَظَرْتَ إِلَيَّ نَظْرَةً رَحِيمَةً تَرْضَى بِهَا عَنِّي رِضًى لا سَخَطَ (تَسْخَطُ) عَلَيَّ بَعْدَهُ أَبَدا وَ أَعْطَيْتَنِي جَمِيعَ سُؤْلِي وَ رَغْبَتِي وَ أُمْنِيَّتِي وَ إِرَادَتِي وَ صَرَفْتَ عَنِّي مَا أَكْرَهُ وَ أَحْذَرُ وَ أَخَافُ عَلَى نَفْسِي وَ مَا لا أَخَافُ وَ عَنْ أَهْلِي وَ مَالِي وَ إِخْوَانِي وَ ذُرِّيَّتِي اللَّهُمَّ إِلَيْكَ فَرَرْنَا مِنْ ذُنُوبِنَا فَآوِنَا تَائِبِينَ وَ تُبْ عَلَيْنَا مُسْتَغْفِرِينَ وَ اغْفِرْ لَنَا مُتَعَوِّذِينَ وَ أَعِذْنَا مُسْتَجِيرِينَ وَ أَجِرْنَا مُسْتَسْلِمِينَ وَ لا تَخْذُلْنَا رَاهِبِينَ وَ آمِنَّا رَاغِبِينَ وَ شَفِّعْنَا سَائِلِينَ وَ أَعْطِنَا إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ قَرِيبٌ مُجِيبٌ اللَّهُمَّ أَنْتَ رَبِّي وَ أَنَا عَبْدُكَ وَ أَحَقُّ مَنْ سَأَلَ الْعَبْدُ رَبَّهُ وَ لَمْ يَسْأَلِ الْعِبَادُ مِثْلَكَ كَرَما وَ جُودا يَا مَوْضِعَ شَكْوَى السَّائِلِينَ وَ يَا مُنْتَهَى حَاجَةِ الرَّاغِبِينَ وَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ وَ يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ وَ يَا مَلْجَأَ الْهَارِبِينَ وَ يَا صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ وَ يَا رَبَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَ يَا كَاشِفَ كَرْبِ الْمَكْرُوبِينَ وَ يَا فَارِجَ هَمِّ الْمَهْمُومِينَ وَ يَا كَاشِفَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ عُيُوبِي وَ إِسَاءَتِي وَ ظُلْمِي وَ جُرْمِي وَ إِسْرَافِي عَلَى نَفْسِي وَ ارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ وَ رَحْمَتِكَ فَإِنَّهُ لا يَمْلِكُهَا (لا يَمْلِكُهُمَا) غَيْرُكَ وَ اعْفُ عَنِّي وَ اغْفِرْ لِي كُلَّ مَا سَلَفَ مِنْ ذُنُوبِي وَ اعْصِمْنِي فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِي وَ اسْتُرْ عَلَيَّ وَ عَلَى وَالِدَيَّ وَ وَلَدِي وَ قَرَابَتِي وَ أَهْلِ حُزَانَتِي وَ (كُلِ ) مَنْ كَانَ
مِنِّي بِسَبِيلٍ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَإِنَّ ذَلِكَ كُلَّهُ بِيَدِكَ وَ أَنْتَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ فَلا تُخَيِّبْنِي يَا سَيِّدِي وَ لا تَرُدَّ دُعَائِي وَ لا يَدِي إِلَى نَحْرِي حَتَّى تَفْعَلَ ذَلِكَ بِي وَ تَسْتَجِيبَ لِي جَمِيعَ مَا سَأَلْتُكَ وَ تَزِيدَنَي مِنْ فَضْلِكَ فَإِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ نَحْنُ إِلَيْكَ رَاغِبُونَ اللَّهُمَّ لَكَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى (كُلُّهَا) وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَ الْكِبْرِيَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنْ كُنْتَ قَضَيْتَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ تَنَزُّلَ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ فِيهَا أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِي فِي السُّعَدَاءِ وَ رُوحِي مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِي فِي عِلِّيِّينَ وَ إِسَاءَتِي مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِي يَقِينا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ إِيمَانا لا يَشُوبُهُ شَكٌّ وَ رِضًى بِمَا قَسَمْتَ لِي وَ آتِنِي (تُؤْتِيَنِي ) فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنِي عَذَابَ النَّارِ وَ إِنْ لَمْ تَكُنْ قَضَيْتَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ تَنَزُّلَ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ فِيهَا فَأَخِّرْنِي إِلَى ذَلِكَ وَ ارْزُقْنِي فِيهَا ذِكْرَكَ وَ شُكْرَكَ وَ طَاعَتَكَ وَ حُسْنَ عِبَادَتِكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ يَا رَبَّ مُحَمَّدٍ اغْضَبِ الْيَوْمَ لِمُحَمَّدٍ وَ لِأَبْرَارِ عِتْرَتِهِ وَ اقْتُلْ أَعْدَاءَهُمْ بَدَدا وَ أَحْصِهِمْ عَدَدا وَ لا تَدَعْ عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَدا وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَدا يَا حَسَنَ الصُّحْبَةِ يَا خَلِيفَةَ النَّبِيِّينَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ الْبَدِي ءُ الْبَدِيعُ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِكَ شَيْ ءٌ وَ الدَّائِمُ غَيْرُ الْغَافِلِ وَ الْحَيُّ الَّذِي لا يَمُوتُ أَنْتَ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ أَنْتَ خَلِيفَةُ مُحَمَّدٍ وَ نَاصِرُ مُحَمَّدٍ وَ مُفَضِّلُ مُحَمَّدٍ أَسْأَلُكَ أَنْ تَنْصُرَ وَصِيَّ مُحَمَّدٍ وَ
خَلِيفَةَ مُحَمَّدٍ وَ الْقَائِمَ بِالْقِسْطِ مِنْ أَوْصِيَاءِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ اعْطِفْ عَلَيْهِمْ نَصْرَكَ يَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنِي مَعَهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ اجْعَلْ عَاقِبَةَ أَمْرِي إِلَى غُفْرَانِكَ وَ رَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ كَذَلِكَ نَسَبْتَ نَفْسَكَ يَا سَيِّدِي بِاللَّطِيفِ (بِاللُّطْفِ ) بَلَى إِنَّكَ لَطِيفٌ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ الْطُفْ (بِي إِنَّكَ لَطِيفٌ ) لِمَا تَشَاءُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنِي الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ فِي عَامِنَا هَذَا وَ تَطَوَّلْ عَلَيَّ بِجَمِيعِ حَوَائِجِي لِلْآخِرَةِ وَ الدُّنْيَا پس سه مرتبه بگويد أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارا (غَفُورا) اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي إِنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ رَبِّ إِنِّي عَمِلْتُ سُوءا وَ ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي إِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلا أَنْتَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ الْحَلِيمُ الْعَظِيمُ الْكَرِيمُ الْغَفَّارُ لِلذَّنْبِ الْعَظِيمِ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورا رَحِيما پس اين دعا را بخواند اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْعَظِيمِ الْمَحْتُومِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِي لا يُرَدُّ وَ لا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ وَ أَنْ تَجْعَلَ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ عُمُرِي وَ تُوَسِّعَ رِزْقِي وَ تُؤَدِّيَ عَنِّي أَمَانَتِي وَ دَيْنِي آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي مِنْ أَمْرِي
فَرَجا وَ مَخْرَجا وَ ارْزُقْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَيْثُ لا أَحْتَسِبُ وَ احْرُسْنِي مِنْ حَيْثُ أَحْتَرِسُ وَ مِنْ حَيْثُ لا أَحْتَرِسُ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ سَلِّمْ كَثِيرا
و فرموده اند مى خوانى اين تسبيحات را در هر روز ماه رمضان از اول تا به آخر و آن ده جزء است هر جزء آن مشتمل بر ده سبحان الله سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ السَّمِيعِ الَّذِي لَيْسَ شَيْ ءٌ أَسْمَعَ مِنْهُ يَسْمَعُ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ مَا تَحْتَ سَبْعِ أَرَضِينَ وَ يَسْمَعُ مَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ يَسْمَعُ الْأَنِينَ وَ الشَّكْوَى وَ يَسْمَعُ السِّرَّ وَ أَخْفَى وَ يَسْمَعُ وَسَاوِسَ الصُّدُورِ وَ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ وَ لا يُصِمُّ سَمْعَهُ صَوْتٌ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الْبَصِيرِ الَّذِي لَيْسَ شَيْ ءٌ أَبْصَرَ مِنْهُ يُبْصِرُ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ مَا تَحْتَ سَبْعِ أَرَضِينَ وَ يُبْصِرُ مَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (وَ) لا تُغْشِي (تُغَشِّي ) بَصَرَهُ الظُّلْمَةُ وَ لا يُسْتَتَرُ مِنْهُ بِسِتْرٍ وَ لا يُوَارِي مِنْهُ
جِدَارٌ وَ لا يَغِيبُ عَنْهُ بَرٌّ وَ لا بَحْرٌ وَ لا يُكِنُّ (يَكِنُ ) مِنْهُ جَبَلٌ مَا فِي أَصْلِهِ وَ لا قَلْبٌ مَا فِيهِ وَ لا جَنْبٌ مَا فِي قَلْبِهِ وَ لا يَسْتَتِرُ مِنْهُ صَغِيرٌ وَ لا كَبِيرٌ وَ لا يَسْتَخْفِي مِنْهُ صَغِيرٌ لِصِغَرِهِ وَ لا يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّمَاءِ هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي يُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَنْ يَشَاءُ وَ يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ يُنَزِّلُ الْمَاءَ مِنَ السَّمَاءِ بِكَلِمَتِهِ وَ يُنْبِتُ النَّبَاتَ بِقُدْرَتِهِ وَ يَسْقُطُ الْوَرَقُ (يُسْقِطُ الْوَرَقَ ) بِعِلْمِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّمَاءِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى وَ مَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ
سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سَارِبٌ بِالنَّهَارِ لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي يُمِيتُ الْأَحْيَاءَ وَ يُحْيِي الْمَوْتَى وَ يَعْلَمُ مَا تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ يُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا يَشَاءُ إِلَى أَجْلٍ مُسَمًّى سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ مَالِكِ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ (بِيَدِهِ ) الْخَيْرُ إِنَّكَ (وَ هُوَ) عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَ تُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُهَا إِلا هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلا يَعْلَمُهَا وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يَابِسٍ إِلا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ
وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي لا يُحْصِي مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لا يَجْزِي بِآلائِهِ الشَّاكِرُونَ الْعَابِدُونَ وَ هُوَ كَمَا قَالَ وَ فَوْقَ مَا نَقُولُ (يَقُولُ الْقَائِلُونَ ) وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ كَمَا أَثْنَى عَلَى نَفْسِهِ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ لا يَشْغَلُهُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا عَمَّا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ لا يَشْغَلُهُ مَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا عَمَّا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ لا يَشْغَلُهُ عِلْمُ شَيْ ءٍ عَنْ عِلْمِ شَيْ ءٍ وَ لا يَشْغَلُهُ خَلْقُ شَيْ ءٍ عَنْ خَلْقِ شَيْ ءٍ وَ لا حِفْظُ شَيْ ءٍ عَنْ حِفْظِ شَيْ ءٍ وَ لا يُسَاوِيهِ شَيْ ءٌ وَ لا يَعْدِلُهُ شَيْ ءٌ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ
اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَ ثُلاثَ وَ رُبَاعَ يَزِيدَ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَهَا وَ مَا يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ سُبْحَانَ اللَّهِ بَارِئِ النَّسَمِ سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُصَوِّرِ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ الْأَزْوَاجِ كُلِّهَا سُبْحَانَ اللَّهِ جَاعِلِ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورِ سُبْحَانَ اللَّهِ فَالِقِ الْحَبِّ وَ النَّوَى سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ كُلِّ شَيْ ءٍ سُبْحَانَ اللَّهِ خَالِقِ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى سُبْحَانَ اللَّهِ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ سُبْحَانَ اللَّهِ الَّذِي يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلاثَةٍ إِلا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لا أَدْنَى مِنْ ذَلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَمَا كَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ
و نيز فرموده اند مى خوانى اين صلوات را در هر روز ماه رمضان إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيما لَبَّيْكَ يَا رَبِّ وَ سَعْدَيْكَ وَ سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ وَ بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ اللَّهُمَّ ارْحَمْ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ كَمَا رَحِمْتَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ اللَّهُمَّ سَلِّمْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا سَلَّمْتَ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ امْنُنْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ
مُحَمَّدٍ كَمَا مَنَنْتَ عَلَى مُوسَى وَ هَارُونَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا شَرَّفْتَنَا بِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا هَدَيْتَنَا بِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْهُ مَقَاما مَحْمُودا يَغْبِطُهُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ السَّلامُ كُلَّمَا طَلَعَتْ شَمْسٌ أَوْ غَرَبَتْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ السَّلامُ كُلَّمَا طَرَفَتْ عَيْنٌ أَوْ بَرَقَتْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ السَّلامُ كُلَّمَا ذُكِرَ السَّلامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ السَّلامُ كُلَّمَا سَبَّحَ اللَّهَ مَلَكٌ أَوْ قَدَّسَهُ السَّلامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِي الْأَوَّلِينَ وَ السَّلامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِي الْآخِرِينَ وَ السَّلامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ اللَّهُمَّ رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرَامِ وَ رَبَّ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ وَ رَبَّ الْحِلِّ وَ الْحَرَامِ أَبْلِغْ مُحَمَّدا نَبِيَّكَ عَنَّا السَّلامَ (وَ أَهْلَ بَيْتِهِ عَنَّا أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلامِ ) اللَّهُمَّ أَعْطِ مُحَمَّدا مِنَ الْبَهَاءِ وَ النَّضْرَةِ وَ السُّرُورِ وَ الْكَرَامَةِ وَ الْغِبْطَةِ وَ الْوَسِيلَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ وَ الْمَقَامِ وَ الشَّرَفِ وَ الرِّفْعَةِ وَ الشَّفَاعَةِ عِنْدَكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَفْضَلَ مَا تُعْطِي أَحَدا مِنْ خَلْقِكَ وَ أَعْطِ مُحَمَّدا فَوْقَ مَا تُعْطِي الْخَلائِقَ مِنَ الْخَيْرِ أَضْعَافا (مُضَاعَفَةً) كَثِيرَةً لا يُحْصِيهَا غَيْرُكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَطْيَبَ وَ أَطْهَرَ وَ أَزْكَى وَ أَنْمَى وَ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ شَرِكَ فِي دَمِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلامُ (وَ وَالِ مَنْ وَالاهَا وَ عَادِ مَنْ
عَادَاهَا وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهَا) وَ الْعَنْ مَنْ آذَى نَبِيَّكَ فِيهَا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ إِمَامَيِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُمَا وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمَا وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ شَرِكَ فِي دِمَائِهِمَا (دَمِهِمَا) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ (شَرِكَ فِي دَمِهِ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ (شَرِكَ فِي دَمِهِ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ (شَرِكَ فِي دَمِهِ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ شَرِكَ فِي دَمِهِ (ظَلَمَهُ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ شَرِكَ فِي دَمِهِ (ظَلَمَهُ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ (شَرِكَ فِي دَمِهِ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ (شَرِكَ فِي دَمِهِ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ ضَاعِفِ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ ظَلَمَهُ (شَرِكَ فِي دَمِهِ ) اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ إِمَامِ الْمُسْلِمِينَ وَ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ
عَجِّلْ فَرَجَهُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْقَاسِمِ وَ الطَّاهِرِ ابْنَيْ نَبِيِّكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى رُقَيَّةَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ الْعَنْ مَنْ آذَى نَبِيَّكَ فِيهَا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى أُمِّ كُلْثُومٍ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ الْعَنْ مَنْ آذَى نَبِيَّكَ فِيهَا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ اللَّهُمَّ اخْلُفْ نَبِيَّكَ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ اللَّهُمَّ مَكِّنْ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِنْ عَدَدِهِمْ وَ مَدَدِهِمْ وَ أَنْصَارِهِمْ عَلَى الْحَقِّ فِي السِّرِّ وَ الْعَلانِيَةِ اللَّهُمَّ اطْلُبْ بِذَحْلِهِمْ وَ وِتْرِهِمْ وَ دِمَائِهِمْ وَ كُفَّ عَنَّا وَ عَنْهُمْ وَ عَنْ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ بَأْسَ كُلِّ بَاغٍ وَ طَاغٍ وَ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّكَ أَشَدُّ بَأْسا وَ أَشَدُّ تَنْكِيلا سيد بن طاوس فرموده و ميگويى يَا عُدَّتِي فِي كُرْبَتِي وَ يَا صَاحِبِي فِي شِدَّتِي وَ يَا وَلِيِّي فِي نِعْمَتِي وَ يَا غَايَتِي فِي رَغْبَتِي أَنْتَ السَّاتِرُ عَوْرَتِي وَ الْمُؤْمِنُ رَوْعَتِي وَ الْمُقِيلُ عَثْرَتِي فَاغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ و ميگويى اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ لِهَمٍّ لا يُفَرِّجُهُ غَيْرُكَ وَ لِرَحْمَةٍ لا تُنَالُ إِلا بِكَ وَ لِكَرْبٍ لا يَكْشِفُهُ إِلا أَنْتَ وَ لِرَغْبَةٍ لا تُبْلَغُ إِلا بِكَ وَ لِحَاجَةٍ لا يَقْضِيهَا إِلا أَنْتَ اللَّهُمَّ فَكَمَا كَانَ مِنْ شَأْنِكَ مَا أَذِنْتَ لِي بِهِ مِنْ مَسْأَلَتِكَ وَ رَحِمْتَنِي بِهِ مِنْ ذِكْرِكَ فَلْيَكُنْ مِنْ شَأْنِكَ سَيِّدِي الْإِجَابَةُ لِي فِيمَا دَعَوْتُكَ وَ عَوَائِدُ الْإِفْضَالِ فِيمَا رَجَوْتُكَ وَ النَّجَاةُ مِمَّا فَزِعْتُ إِلَيْكَ فِيهِ فَإِنْ لَمْ أَكُنْ أَهْلا أَنْ أَبْلُغَ رَحْمَتَكَ فَإِنَّ رَحْمَتَكَ أَهْلٌ أَنْ تَبْلُغَنِي وَ تَسَعَنِي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ لِلْإِجَابَةِ أَهْلا فَأَنْتَ أَهْلُ الْفَضْلِ وَ رَحْمَتُكَ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَلْتَسَعْنِي رَحْمَتُكَ يَا إِلَهِي يَا كَرِيمُ أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَنْ تُفَرِّجَ
هَمِّي وَ تَكْشِفَ كَرْبِي وَ غَمِّي وَ تَرْحَمَنِي بِرَحْمَتِكَ وَ تَرْزُقَنِي مِنْ فَضْلِكَ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ قَرِيبٌ مُجِيبٌ
و نيز شيخ و سيد فرموده اند در هر روز بخوان اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ فَضْلِكَ بِأَفْضَلِهِ وَ كُلُّ فَضْلِكَ فَاضِلٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِفَضْلِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ رِزْقِكَ بِأَعَمِّهِ وَ كُلُّ رِزْقِكَ عَامٌّ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرِزْقِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عَطَائِكَ بِأَهْنَئِهِ وَ كُلُّ عَطَائِكَ هَنِي ءٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعَطَائِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِكَ بِأَعْجَلِهِ وَ كُلُّ خَيْرِكَ عَاجِلٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِخَيْرِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ إِحْسَانِكَ بِأَحْسَنِهِ وَ كُلُّ إِحْسَانِكَ حَسَنٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِإِحْسَانِكَ كُلِّهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَا تُجِيبُنِي بِهِ حِينَ أَسْأَلُكَ فَأَجِبْنِي يَا اللَّهُ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ الْمُرْتَضَى وَ رَسُولِكَ الْمُصْطَفَى وَ أَمِينِكَ وَ نَجِيِّكَ دُونَ خَلْقِكَ وَ نَجِيبِكَ مِنْ عِبَادِكَ وَ نَبِيِّكَ بِالصِّدْقِ وَ حَبِيبِكَ وَ صَلِّ عَلَى رَسُولِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنَ الْعَالَمِينَ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الْأَبْرَارِ الطَّاهِرِينَ وَ عَلَى مَلائِكَتِكَ الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ حَجَبْتَهُمْ عَنْ خَلْقِكَ وَ عَلَى أَنْبِيَائِكَ الَّذِينَ يُنْبِئُونَ عَنْكَ بِالصِّدْقِ وَ عَلَى رُسُلِكَ الَّذِينَ خَصَصْتَهُمْ بِوَحْيِكَ وَ فَضَّلْتَهُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ بِرِسَالاتِكَ وَ عَلَى عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ الَّذِينَ أَدْخَلْتَهُمْ فِي رَحْمَتِكَ الْأَئِمَّةِ الْمُهْتَدِينَ الرَّاشِدِينَ وَ أَوْلِيَائِكَ الْمُطَهَّرِينَ وَ عَلَى جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ وَ مَلَكِ الْمَوْتِ وَ عَلَى رِضْوَانَ خَازِنِ الْجِنَانِ وَ عَلَى مَالِكٍ خَازِنِ النَّارِ وَ رُوحِ الْقُدُسِ وَ الرُّوحِ الْأَمِينِ وَ حَمَلَةِ عَرْشِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ الْحَافِظَيْنِ عَلَيَّ بِالصَّلاةِ الَّتِي تُحِبُّ أَنْ يُصَلِّيَ بِهَا عَلَيْهِمْ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلُ الْأَرَضِينَ صَلاةً طَيِّبَةً كَثِيرَةً مُبَارَكَةً زَاكِيَةً نَامِيَةً ظَاهِرَةً بَاطِنَةً شَرِيفَةً
فَاضِلَةً تُبَيِّنُ (تُبِينُ ) بِهَا فَضْلَهُمْ عَلَى الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ اللَّهُمَّ (وَ) أَعْطِ مُحَمَّدا الْوَسِيلَةَ وَ الشَّرَفَ وَ الْفَضِيلَةَ وَ اجْزِهِ (عَنَّا) خَيْرَ مَا جَزَيْتَ نَبِيّا عَنْ أُمَّتِهِ اللَّهُمَّ وَ أَعْطِ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَعَ كُلِّ زُلْفَةٍ زُلْفَةً وَ مَعَ كُلِّ وَسِيلَةٍ وَسِيلَةً وَ مَعَ كُلِّ فَضِيلَةٍ فَضِيلَةً وَ مَعَ كُلِّ شَرَفٍ شَرَفا تُعْطِي (اللَّهُمَّ أَعْطِ) مُحَمَّدا وَ آلَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَفْضَلَ مَا أَعْطَيْتَ أَحَدا مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَدْنَى الْمُرْسَلِينَ مِنْكَ مَجْلِسا وَ أَفْسَحَهُمْ فِي الْجَنَّةِ عِنْدَكَ مَنْزِلا وَ أَقْرَبَهُمْ إِلَيْكَ وَسِيلَةً وَ اجْعَلْهُ أَوَّلَ شَافِعٍ وَ أَوَّلَ مُشَفَّعٍ وَ أَوَّلَ قَائِلٍ وَ أَنْجَحَ سَائِلٍ وَ ابْعَثْهُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ الَّذِي يَغْبِطُهُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَسْمَعَ صَوْتِي وَ تُجِيبَ دَعْوَتِي وَ تَجَاوَزَ عَنْ خَطِيئَتِي وَ تَصْفَحَ عَنْ ظُلْمِي وَ تُنْجِحَ طَلِبَتِي وَ تَقْضِيَ حَاجَتِي وَ تُنْجِزَ لِي مَا وَعَدْتَنِي وَ تُقِيلَ عَثْرَتِي وَ تَغْفِرَ ذُنُوبِي وَ تَعْفُوَ عَنْ جُرْمِي وَ تُقْبِلَ عَلَيَّ وَ لا تُعْرِضَ عَنِّي وَ تَرْحَمَنِي وَ لا تُعَذِّبَنِي وَ تُعَافِيَنِي وَ لا تَبْتَلِيَنِي وَ تَرْزُقَنِي مِنَ الرِّزْقِ أَطْيَبَهُ وَ أَوْسَعَهُ وَ لا تَحْرِمَنِي يَا رَبِّ وَ اقْضِ عَنِّي دَيْنِي وَ ضَعْ عَنِّي وِزْرِي وَ لا تُحَمِّلْنِي مَا لا طَاقَةَ لِي بِهِ يَا مَوْلايَ وَ أَدْخِلْنِي فِي كُلِّ خَيْرٍ أَدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ أَخْرِجْنِي مِنْ كُلِّ سُوءٍ أَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ پس سه مرتبه بگو اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ
كَمَا أَمَرْتَنِي فَاسْتَجِبْ لِي كَمَا وَعَدْتَنِي پس بگو اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ قَلِيلا مِنْ كَثِيرٍ مَعَ حَاجَةٍ بِي إِلَيْهِ عَظِيمَةٍ وَ غِنَاكَ عَنْهُ قَدِيمٌ وَ هُوَ عِنْدِي كَثِيرٌ وَ هُوَ عَلَيْكَ سَهْلٌ يَسِيرٌ فَامْنُنْ عَلَيَّ بِهِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ
خواندن اين دعا است اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْعُوكَ كَمَا أَمَرْتَنِي فَاسْتَجِبْ لِي كَمَا وَعَدْتَنِي و چون طولانى است به جهت اختصار آن را ذكر نكرديم هر كه طالب است به اقبال يا زاد المعاد رجوع كند
شيخ مفيد در كتاب مقنعه روايت كرده از ثقه جليل على بن مهزيار از حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه : مستحب است آنكه بسيار بگويى در هر وقت از شب و روز ماه رمضان از اول ماه تا آخر يَا ذَا الَّذِي كَانَ قَبْلَ كُلِّ شَيْ ءٍ ثُمَّ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ ثُمَّ يَبْقَى وَ يَفْنَى كُلُّ شَيْ ءٍ يَا ذَا الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ يَا ذَا الَّذِي لَيْسَ فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلَى وَ لا فِي الْأَرَضِينَ السُّفْلَى وَ لا فَوْقَهُنَّ وَ لا تَحْتَهُنَّ وَ لا بَيْنَهُنَّ إِلَهٌ يُعْبَدُ غَيْرُهُ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدا لا يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهِ إِلا أَنْتَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلاةً لا يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا إِلا أَنْتَ
شيخ كفعمى در بلد الامين و مصباح از اختيار سيد بن باقى نقل كرده كه : هر كه بخواند اين دعا را در هر روز ماه رمضان بيامرزد حق تعالى گناهان چهل ساله او را اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرآنَ وَ افْتَرَضْتَ عَلَى عِبَادِكَ فِيهِ الصِّيَامَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي هَذَا الْعَامِ وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ فَإِنَّهُ لا يَغْفِرُهَا غَيْرُكَ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ
در هر روز صد مرتبه اين ذكر را بگويد كه محدث فيض در خلاصه الاذكار ذكر فرموده سُبْحَانَ الضَّارِّ النَّافِعِ سُبْحَانَ الْقَاضِي بِالْحَقِّ سُبْحَانَ الْعَلِيِّ الْأَعْلَى سُبْحَانَهُ وَ بِحَمْدِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى
شيخ مفيد در مقنعه فرموده و از سنن ماه رمضان صلوات فرستادن بر رسول خدا صلى الله عليه و آله است در هر روز صد مرتبه و اگر زيادتر فرستاد افضل است
اول
آنكه طلب هلال كند و بعضى استهلال اين ماه را واجب دانسته اند
دوم
چون رؤيت هلال كرد اشاره به هلال نكند بلكه رو به قبله كند و دستها را به آسمان بلند كند و خطاب كند هلال را و بگويد رَبِّي وَ رَبُّكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَيْنَا بِالْأَمْنِ وَ الْإِيمَانِ وَ السَّلامَةِ وَ الْإِسْلامِ وَ الْمُسَارَعَةِ إِلَى مَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي شَهْرِنَا هَذَا وَ ارْزُقْنَا خَيْرَهُ وَ عَوْنَهُ وَ اصْرِفْ عَنَّا ضُرَّهُ وَ شَرَّهُ وَ بَلاءَهُ وَ فِتْنَتَهُ و روايت شده كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله چون رؤيت مى كرد هلال ماه رمضان را روى شريف را به جانب قبله مى فرمود و مى گفت اللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَيْنَا بِالْأَمْنِ وَ الْإِيمَانِ وَ السَّلامَةِ وَ الْإِسْلامِ وَ الْعَافِيَةِ الْمُجَلَّلَةِ وَ دِفَاعِ الْأَسْقَامِ (وَ الرِّزْقِ الْوَاسِعِ ) وَ الْعَوْنِ عَلَى الصَّلاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْقِيَامِ وَ تِلاوَةِ الْقُرْآنِ اللَّهُمَّ سَلِّمْنَا لِشَهْرِ رَمَضَانَ وَ تَسَلَّمْهُ مِنَّا وَ سَلِّمْنَا فِيهِ حَتَّى يَنْقَضِيَ عَنَّا شَهْرُ رَمَضَانَ وَ قَدْ عَفَوْتَ عَنَّا وَ غَفَرْتَ لَنَا وَ رَحِمْتَنَا و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون رؤيت هلال نمودى بگو اللَّهُمَّ قَدْ حَضَرَ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ قَدِ افْتَرَضْتَ عَلَيْنَا صِيَامَهُ وَ أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ اللَّهُمَّ أَعِنَّا عَلَى صِيَامِهِ وَ تَقَبَّلْهُ مِنَّا وَ سَلِّمْنَا فِيهِ وَ سَلِّمْنَا مِنْهُ وَ سَلِّمْهُ لَنَا فِي يُسْرٍ مِنْكَ
وَ عَافِيَةٍ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ
سوم
بخواند دعاى چهل و سوم صحيفه كامله را در وقت رؤيت هلال سيد بن طاوس روايت كرده كه : روزى حضرت امام زين العابدين عليه السلام در راهى مى گذشت كه نظر كرد به هلال ماه رمضان پس آن حضرت ايستاد و گفت أَيُّهَا الْخَلْقُ الْمُطِيعُ الدَّائِبُ السَّرِيعُ الْمُتَرَدِّدُ فِي مَنَازِلِ التَّقْدِيرِ الْمُتَصَرِّفُ فِي فَلَكِ التَّدْبِيرِ آمَنْتُ بِمَنْ نَوَّرَ بِكَ الظُّلَمَ وَ أَوْضَحَ بِكَ الْبُهَمَ وَ جَعَلَكَ آيَةً مِنْ آيَاتِ مُلْكِهِ وَ عَلامَةً مِنْ عَلامَاتِ سُلْطَانِهِ فَحَدَّ بِكَ الزَّمَانَ وَ امْتَهَنَكَ بِالْكَمَالِ وَ النُّقْصَانِ وَ الطُّلُوعِ وَ الْأُفُولِ وَ الْإِنَارَةِ وَ الْكُسُوفِ فِي كُلِّ ذَلِكَ أَنْتَ لَهُ مُطِيعٌ وَ إِلَى إِرَادَتِهِ سَرِيعٌ سُبْحَانَهُ مَا أَعْجَبَ مَا دَبَّرَ مِنْ أَمْرِكَ وَ أَلْطَفَ مَا صَنَعَ فِي شَأْنِكَ جَعَلَكَ مِفْتَاحَ شَهْرٍ حَادِثٍ لِأَمْرٍ حَادِثٍ فَأَسْأَلُ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكَ وَ خَالِقِي وَ خَالِقَكَ وَ مُقَدِّرِي وَ مُقَدِّرَكَ وَ مُصَوِّرِي وَ مُصَوِّرَكَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ يَجْعَلَكَ هِلالَ بَرَكَةٍ لا تَمْحَقُهَا الْأَيَّامُ وَ طَهَارَةٍ لا تُدَنِّسُهَا الْآثَامُ هِلالَ أَمْنٍ مِنَ الْآفَاتِ وَ سَلامَةٍ مِنَ السَّيِّئَاتِ هِلالَ سَعْدٍ لا نَحْسَ فِيهِ وَ يُمْنٍ لا نَكَدَ مَعَهُ وَ يُسْرٍ لا يُمَازِجُهُ عُسْرٌ وَ خَيْرٍ لا يَشُوبُهُ شَرٌّ هِلالَ أَمْنٍ وَ إِيمَانٍ وَ نِعْمَةٍ وَ إِحْسَانٍ وَ سَلامَةٍ وَ إِسْلامٍ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْنَا مِنْ أَرْضَى مَنْ طَلَعَ عَلَيْهِ وَ أَزْكَى مَنْ نَظَرَ إِلَيْهِ وَ أَسْعَدَ مَنْ تَعَبَّدَ لَكَ فِيهِ وَ وَفِّقْنَا اللَّهُمَّ فِيهِ لِلطَّاعَةِ وَ التَّوْبَةِ وَ اعْصِمْنَا فِيهِ مِنَ الْآثَامِ وَ الْحَوْبَةِ وَ أَوْزِعْنَا فِيهِ شُكْرَ النِّعْمَةِ وَ أَلْبِسْنَا فِيهِ
جُنَنَ الْعَافِيَةِ وَ أَتْمِمْ عَلَيْنَا بِاسْتِكْمَالِ طَاعَتِكَ فِيهِ الْمِنَّةَ إِنَّكَ أَنْتَ الْمَنَّانُ الْحَمِيدُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ وَ اجْعَلْ لَنَا فِيهِ عَوْنا مِنْكَ عَلَى مَا نَدَبْتَنَا إِلَيْهِ مِنْ مُفْتَرَضِ طَاعَتِكَ وَ تَقَبَّلْهَا إِنَّكَ الْأَكْرَمُ مِنْ كُلِّ كَرِيمٍ وَ الْأَرْحَمُ مِنْ كُلِّ رَحِيمٍ آمِينَ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ
چهارم
مجامعت با حلال خود كندو اين از خصوصيات اين ماه است و الا در ماه هاى ديگر جماع در شب اول مكروه است
پنجم
غسل شب اول ماه كند (و روايت شده كه : هر كه در شب اول ماه رمضان غسل كند خارش بدن به او نرسد تا ماه رمضان آينده)
ششم
در نهر جارى غسل كند و سى كف آب بر سر بريزد تا با طهارت معنوى باشد تا ماه رمضان آينده
هفتم
زيارت قبر امام حسين عليه السلام كند تا گناهانش ريخته شود و ثواب حجاج و معتمرين آن سال را دريابد
از اين شب ابتدا كند به خواندن هزار ركعت نماز اين ماه به نحوى كه در آخر قسم دوم ذكر شد
نهم
دو ركعت نماز كند در اين شب در هر ركعت حمد و سوره انعام بخواند و سؤال كند كه حق تعالى كفايت كند او را و نگاه دارد او را از آنچه مى ترسد و از دردها
دهم
بخواند دعاى اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا الشَّهْرَ الْمُبَارَكَ كه در شب آخر ماه شعبان گذشت
يازدهم
بعد از نماز مغرب دستها را بلند كند و بخوانداين دعاى وارده از حضرت جواد عليه السلام را كه در اقبال است اللَّهُمَّ يَا مَنْ يَمْلِكُ التَّدْبِيرَ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ يَا مَنْ يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي
الصُّدُورُ وَ تُجِنُّ الضَّمِيرُ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ نَوَى فَعَمِلَ وَ لا تَجْعَلْنَا مِمَّنْ شَقِيَ فَكَسِلَ وَ لا مِمَّنْ هُوَ عَلَى غَيْرِ عَمَلٍ يَتَّكِلُ اللَّهُمَّ صَحِّحْ أَبْدَانَنَا مِنَ الْعِلَلِ وَ أَعِنَّا عَلَى مَا افْتَرَضْتَ عَلَيْنَا مِنَ الْعَمَلِ حَتَّى يَنْقَضِيَ عَنَّا شَهْرُكَ هَذَا وَ قَدْ أَدَّيْنَا مَفْرُوضَكَ فِيهِ عَلَيْنَا اللَّهُمَّ أَعِنَّا عَلَى صِيَامِهِ وَ وَفِّقْنَا لِقِيَامِهِ وَ نَشِّطْنَا فِيهِ لِلصَّلاةِ وَ لا تَحْجُبْنَا مِنَ الْقِرَاءَةِ وَ سَهِّلْ لَنَا فِيهِ إِيتَاءَ الزَّكَاةِ اللَّهُمَّ لا تُسَلِّطْ عَلَيْنَا وَصَبا وَ لا تَعَبا وَ لا سَقَما وَ لا عَطَبا اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا الْإِفْطَارَ مِنْ رِزْقِكَ الْحَلالِ اللَّهُمَّ سَهِّلْ لَنَا فِيهِ مَا قَسَمْتَهُ مِنْ رِزْقِكَ وَ يَسِّرْ مَا قَدَّرْتَهُ مِنْ أَمْرِكَ وَ اجْعَلْهُ حَلالا طَيِّبا نَقِيّا مِنَ الْآثَامِ خَالِصا مِنَ الْآصَارِ وَ الْأَجْرَامِ اللَّهُمَّ لا تُطْعِمْنَا إِلا طَيِّبا غَيْرَ خَبِيثٍ وَ لا حَرَامٍ وَ اجْعَلْ رِزْقَكَ لَنَا حَلالا لا يَشُوبُهُ دَنَسٌ وَ لا أَسْقَامٌ يَا مَنْ عِلْمُهُ بِالسِّرِّ كَعِلْمِهِ بِالْأَعْلانِ يَا مُتَفَضِّلا عَلَى عِبَادِهِ بِالْإِحْسَانِ يَا مَنْ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ خَبِيرٌ أَلْهِمْنَا ذِكْرَكَ وَ جَنِّبْنَا عُسْرَكَ وَ أَنِلْنَا يُسْرَكَ وَ اهْدِنَا لِلرَّشَادِ وَ وَفِّقْنَا لِلسَّدَادِ وَ اعْصِمْنَا مِنَ الْبَلايَا وَ صُنَّا مِنَ الْأَوْزَارِ وَ الْخَطَايَا يَا مَنْ لا يَغْفِرُ عَظِيمَ الذُّنُوبِ غَيْرُهُ وَ لا يَكْشِفُ السُّوءَ إِلا هُوَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ أَكْرَمَ الْأَكْرَمِينَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبِينَ وَ اجْعَلْ صِيَامَنَا مَقْبُولا وَ بِالْبِرِّ وَ التَّقْوَى مَوْصُولا وَ كَذَلِكَ فَاجْعَلْ سَعْيَنَا مَشْكُورا وَ قِيَامَنَا مَبْرُورا وَ قُرْآنَنَا (وَ قِرَاءَتَنَا) مَرْفُوعا وَ دُعَاءَنَا مَسْمُوعا وَ اهْدِنَا لِلْحُسْنَى (الْحُسْنَى ) وَ جَنِّبْنَا الْعُسْرَى وَ يَسِّرْنَا لِلْيُسْرَى وَ أَعْلِ لَنَا الدَّرَجَاتِ وَ ضَاعِفْ لَنَا
الْحَسَنَاتِ وَ اقْبَلْ مِنَّا الصَّوْمَ وَ الصَّلاةَ وَ اسْمَعْ مِنَّا الدَّعَوَاتِ وَ اغْفِرْ لَنَا الْخَطِيئَاتِ وَ تَجَاوَزْ عَنَّا السَّيِّئَاتِ وَ اجْعَلْنَا مِنَ الْعَامِلِينَ الْفَائِزِينَ وَ لا تَجْعَلْنَا مِنَ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ حَتَّى يَنْقَضِيَ شَهْرُ رَمَضَانَ عَنَّا وَ قَدْ قَبِلْتَ فِيهِ صِيَامَنَا وَ قِيَامَنَا وَ زَكَّيْتَ فِيهِ أَعْمَالَنَا وَ غَفَرْتَ فِيهِ ذُنُوبَنَا وَ أَجْزَلْتَ فِيهِ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ نَصِيبَنَا فَإِنَّكَ الْإِلَهُ الْمُجِيبُ وَ الرَّبُّ الْقَرِيبُ (الرَّقِيبُ ) وَ أَنْتَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطٌ
دوازدهم
بخواند در اين شب اين دعاى مأثور از حضرت صادق عليه السلام را كه در اقبال است : اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ مُنَزِّلَ الْقُرْآنِ هَذَا شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ وَ أَنْزَلْتَ فِيهِ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا صِيَامَهُ وَ أَعِنَّا عَلَى قِيَامِهِ اللَّهُمَّ سَلِّمْهُ لَنَا وَ سَلِّمْنَا فِيهِ وَ تَسَلَّمْهُ مِنَّا فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ مُعَافَاةٍ وَ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ فِيمَا تَفْرُقُ مِنَ الْأَمْرِ الْحَكِيمِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِي لا يُرَدُّ وَ لا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ لِي فِي عُمْرِي وَ تُوَسِّعَ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ
سيزدهم
بخواند دعاى چهل و چهارم صحيفه كامله را
چهاردهم
بخواند اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا شَهْرُ رَمَضَانَ إلخ كه سيد در اقبال نقل فرموده و بسيار طولانى است
پانزدهم
بخواند اللَّهُمَّ إِنَّهُ قَدْ دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ وَ جَعَلْتَهُ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ اللَّهُمَّ فَبَارِكْ لَنَا فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ أَعِنَّا عَلَى صِيَامِهِ وَ صَلَوَاتِهِ وَ تَقَبَّلْهُ مِنَّا روايت است
كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله چون ماه رمضان داخل مى شد اين دعا را مى خواند
شانزدهم
و نيز روايت است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در شب اول ماه رمضان اين دعا را مى خواندند : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِكَ أَيُّهَا الشَّهْرُ الْمُبَارَكُ اللَّهُمَّ فَقَوِّنَا عَلَى صِيَامِنَا وَ قِيَامِنَا وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ فَلا وَلَدَ لَكَ وَ أَنْتَ الصَّمَدُ فَلا شِبْهَ لَكَ وَ أَنْتَ الْعَزِيزُ فَلا يُعِزُّكَ شَيْ ءٌ وَ أَنْتَ الْغَنِيُّ وَ أَنَا الْفَقِيرُ وَ أَنْتَ الْمَوْلَى وَ أَنَا الْعَبْدُ وَ أَنْتَ الْغَفُورُ وَ أَنَا الْمُذْنِبُ وَ أَنْتَ الرَّحِيمُ وَ أَنَا الْمُخْطِئُ وَ أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ وَ أَنْتَ الْحَيُّ وَ أَنَا الْمَيِّتُ أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ أَنْ تَغْفِرَ لِي وَ تَرْحَمَنِي وَ تَجَاوَزَ عَنِّي إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ
هفدهم
در باب اول ص 86 گذشت ذكر استحباب خواندن دعاى جوشن كبير در اول ماه رمضان
هجدهم
بخواند دعاى حج را كه در اول ماه ص 177 گذشت
نوزدهم
چون ماه رمضان شروع شود سزاوار است تكثير تلاوت قرآن و مروى است كه : حضرت صادق عليه السلام در وقت تلاوت قرآن قبل از قرائت اين دعا را مى خواندند اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا كِتَابُكَ الْمُنْزَلُ مِنْ عِنْدِكَ عَلَى رَسُولِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ كَلامُكَ النَّاطِقُ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّكَ جَعَلْتَهُ هَادِيا مِنْكَ إِلَى خَلْقِكَ وَ حَبْلا مُتَّصِلا فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عِبَادِكَ اللَّهُمَّ إِنِّي نَشَرْتُ عَهْدَكَ وَ كِتَابَكَ اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَظَرِي فِيهِ عِبَادَةً وَ قِرَاءَتِي فِيهِ فِكْرا وَ فِكْرِي فِيهِ اعْتِبَارا وَ اجْعَلْنِي مِمَّنِ اتَّعَظَ بِبَيَانِ مَوَاعِظِكَ فِيهِ وَ اجْتَنَبَ
مَعَاصِيَكَ وَ لا تَطْبَعْ عِنْدَ قِرَاءَتِي عَلَى سَمْعِي وَ لا تَجْعَلْ عَلَى بَصَرِي غِشَاوَةً وَ لا تَجْعَلْ قِرَاءَتِي قِرَاءَةً لا تَدَبُّرَ فِيهَا بَلِ اجْعَلْنِي أَتَدَبَّرُ آيَاتِهِ وَ أَحْكَامَهُ آخِذا بِشَرَائِعِ دِينِكَ وَ لا تَجْعَلْ نَظَرِي فِيهِ غَفْلَةً وَ لا قِرَاءَتِي هَذَرا إِنَّكَ أَنْتَ الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ و بعد از قرائت قرآن مجيد اين دعا را مى خواندند اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ قَرَأْتُ مَا قَضَيْتَ مِنْ كِتَابِكَ الَّذِي أَنْزَلْتَهُ عَلَى نَبِيِّكَ الصَّادِقِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَكَ الْحَمْدُ رَبَّنَا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِمَّنْ يُحِلُّ حَلالَهُ وَ يُحَرِّمُ حَرَامَهُ وَ يُؤْمِنُ بِمُحْكَمِهِ وَ مُتَشَابِهِهِ وَ اجْعَلْهُ لِي أُنْسا فِي قَبْرِي وَ أُنْسا فِي حَشْرِي وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تُرْقِيهِ (تُرَقِّيهِ ) بِكُلِّ آيَةٍ قَرَأَهَا دَرَجَةً فِي أَعْلَى عِلِّيِّينَ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ
اول
غسل كردن در آب جارى و ريختن سى كف آب بر سر
كه باعث ايمنى از جميع دردها و بيماريها است در تمام سال
دوم
كفى از گلاب بر رو بزند تا از خوارى و پريشانى نجات يابد و قدرى هم بر سر خود بزند تا در آن سال از سرسام (برسام ) ايمن شود
سوم
دو ركعت نماز اول ماه و تصدق را به عمل آورد
چهارم
دو ركعت نماز كند در ركعت اول حمد و إنا فتحنا و در ركعت دوم حمد و هر سوره كه خواهد بخواند تا حق تعالى جميع بديها را در آن سال از او دور گرداند و در حفظ خدا باشد تا سال آينده
پنجم
بعد از طلوع فجر اين دعا بخواند اللَّهُمَّ قَدْ حَضَرَ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ قَدِ افْتَرَضْتَ عَلَيْنَا صِيَامَهُ وَ أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ اللَّهُمَّ أَعِنَّا عَلَى
صِيَامِهِ وَ تَقَبَّلْهُ مِنَّا وَ تَسَلَّمْهُ مِنَّا وَ سَلِّمْهُ لَنَا فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ
ششم
بخواند دعاى چهل و چهارم صحيفه كامله را اگر در شب نخوانده
هفتم
علامه مجلسى در زاد المعاد فرموده كلينى و شيخ طوسى و ديگران به سند صحيح روايت كرده اند كه حضرت امام موسى كاظم عليه السلام فرمود كه : در ماه مبارك رمضان در اول سال يعنى روز اول ماه چنانچه علما فهميده اند اين دعا را بخوان و فرمود كه هر كه اين دعا را از براى رضاى خدا و بى شائبه اغراض فاسده و ريا بخواند در آن سال به او نرسد فتنه و گمراهى و نه آفتى كه ضرر رساند به دين او يا بدن او و حق تعالى او را حفظ كند از شر آنچه در آن سال واقع مى شود از بلاها و دعا اين است اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَانَ لَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتِي تَوَاضَعَ لَهَا كُلُّ شَيْ ءٍ وَ بِعِزَّتِكَ الَّتِي قَهَرَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ بِقُوَّتِكَ الَّتِي خَضَعَ لَهَا كُلُّ شَيْ ءٍ وَ بِجَبَرُوتِكَ الَّتِي غَلَبَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ بِعِلْمِكَ الَّذِي أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ يَا نُورُ يَا قُدُّوسُ يَا أَوَّلا قَبْلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ يَا بَاقِيا بَعْدَ كُلِّ شَيْ ءٍ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ النِّقَمَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَقْطَعُ الرَّجَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُدِيلُ الْأَعْدَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَرُدُّ الدُّعَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي يُسْتَحَقُّ بِهَا نُزُولُ الْبَلاءِ
وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ غَيْثَ السَّمَاءِ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَكْشِفُ الْغِطَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُورِثُ النَّدَمَ وَ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِكُ الْعِصَمَ وَ أَلْبِسْنِي دِرْعَكَ الْحَصِينَةَ الَّتِي لا تُرَامُ وَ عَافِنِي مِنْ شَرِّ مَا أُحَاذِرُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فِي مُسْتَقْبَلِ سَنَتِي هَذِهِ اللَّهُمَّ رَبَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبَّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ رَبَّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ السَّبْعِ الْمَثَانِي وَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ إِسْرَافِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ جَبْرَئِيلَ وَ رَبَّ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ أَسْأَلُكَ بِكَ وَ بِمَا سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ يَا عَظِيمُ أَنْتَ الَّذِي تَمُنُّ بِالْعَظِيمِ وَ تَدْفَعُ كُلَّ مَحْذُورٍ وَ تُعْطِي كُلَّ جَزِيلٍ وَ تُضَاعِفُ (مِنَ ) الْحَسَنَاتِ بِالْقَلِيلِ وَ بِالْكَثِيرِ وَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ يَا قَدِيرُ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَلْبِسْنِي فِي مُسْتَقْبَلِ سَنَتِي هَذِهِ سِتْرَكَ وَ نَضِّرْ وَجْهِي بِنُورِكَ وَ أَحِبَّنِي بِمَحَبَّتِكَ وَ بَلِّغْنِي رِضْوَانَكَ وَ شَرِيفَ كَرَامَتِكَ وَ جَسِيمَ عَطِيَّتِكَ وَ أَعْطِنِي مِنْ خَيْرِ مَا عِنْدَكَ وَ مِنْ خَيْرِ مَا أَنْتَ مُعْطِيهِ أَحَدا مِنْ خَلْقِكَ وَ أَلْبِسْنِي مَعَ ذَلِكَ عَافِيَتَكَ يَا مَوْضِعَ كُلِّ شَكْوَى وَ يَا شَاهِدَ كُلِّ نَجْوَى وَ يَا عَالِمَ كُلِّ خَفِيَّةٍ وَ يَا دَافِعَ مَا تَشَاءُ مِنْ بَلِيَّةٍ يَا كَرِيمَ الْعَفْوِ يَا حَسَنَ التَّجَاوُزِ تَوَفَّنِي عَلَى مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَ فِطْرَتِهِ وَ عَلَى دِينِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سُنَّتِهِ وَ عَلَى خَيْرِ الْوَفَاةِ فَتَوَفَّنِي مُوَالِيا لِأَوْلِيَائِكَ وَ مُعَادِيا لِأَعْدَائِكَ اللَّهُمَّ وَ جَنِّبْنِي فِي هَذِهِ السَّنَةِ كُلَّ عَمَلٍ أَوْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ يُبَاعِدُنِي
مِنْكَ وَ اجْلِبْنِي إِلَى كُلِّ عَمَلٍ أَوْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ يُقَرِّبُنِي مِنْكَ فِي هَذِهِ السَّنَةِ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ امْنَعْنِي مِنْ كُلِّ عَمَلٍ أَوْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ يَكُونُ مِنِّي أَخَافُ ضَرَرَ عَاقِبَتِهِ وَ أَخَافُ مَقْتَكَ إِيَّايَ عَلَيْهِ حِذَارَ أَنْ تَصْرِفَ وَجْهَكَ الْكَرِيمَ عَنِّي فَأَسْتَوْجِبَ بِهِ نَقْصا مِنْ حَظٍّ لِي عِنْدَكَ يَا رَءُوفُ يَا رَحِيمُ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي مُسْتَقْبَلِ سَنَتِي هَذِهِ فِي حِفْظِكَ وَ فِي جِوَارِكَ وَ فِي كَنَفِكَ وَ جَلِّلْنِي سِتْرَ عَافِيَتِكَ وَ هَبْ لِي كَرَامَتَكَ عَزَّ جَارُكَ وَ جَلَّ ثَنَاؤُكَ وَ لا إِلَهَ غَيْرُكَ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي تَابِعا لِصَالِحِي مَنْ مَضَى مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ أَلْحِقْنِي بِهِمْ وَ اجْعَلْنِي مُسَلِّما لِمَنْ قَالَ بِالصِّدْقِ عَلَيْكَ مِنْهُمْ وَ أَعُوذُ بِكَ اللَّهُمَّ (يَا إِلَهِي ) أَنْ تُحِيطَ بِي خَطِيئَتِي وَ ظُلْمِي وَ إِسْرَافِي عَلَى نَفْسِي وَ اتِّبَاعِي لِهَوَايَ وَ اشْتِغَالِي بِشَهَوَاتِي فَيَحُولُ ذَلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَ رَحْمَتِكَ وَ رِضْوَانِكَ فَأَكُونَ مَنْسِيّا عِنْدَكَ مُتَعَرِّضا لِسَخَطِكَ وَ نِقْمَتِكَ اللَّهُمَّ وَفِّقْنِي لِكُلِّ عَمَلٍ صَالِحٍ تَرْضَى بِهِ عَنِّي وَ قَرِّبْنِي إِلَيْكَ زُلْفَى اللَّهُمَّ كَمَا كَفَيْتَ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هَوْلَ عَدُوِّهِ وَ فَرَّجْتَ هَمَّهُ وَ كَشَفْتَ غَمَّهُ (كَرْبَهُ ) وَ صَدَقْتَهُ وَعْدَكَ وَ أَنْجَزْتَ لَهُ عَهْدَكَ اللَّهُمَّ فَبِذَلِكَ فَاكْفِنِي هَوْلَ هَذِهِ السَّنَةِ وَ آفَاتِهَا وَ أَسْقَامَهَا وَ فِتْنَتَهَا وَ شُرُورَهَا وَ أَحْزَانَهَا وَ ضِيقَ الْمَعَاشِ فِيهَا وَ بَلِّغْنِي بِرَحْمَتِكَ كَمَالَ الْعَافِيَةِ بِتَمَامِ دَوَامِ النِّعْمَةِ عِنْدِي إِلَى مُنْتَهَى أَجَلِي أَسْأَلُكَ سُؤَالَ مَنْ أَسَاءَ وَ ظَلَمَ وَ اسْتَكَانَ وَ اعْتَرَفَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَغْفِرَ لِي مَا مَضَى مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي حَصَرَتْهَا حَفَظَتُكَ وَ أَحْصَتْهَا كِرَامُ مَلائِكَتِكَ عَلَيَّ وَ أَنْ تَعْصِمَنِي إِلَهِي (اللَّهُمَ ) مِنَ الذُّنُوبِ فِيمَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِي إِلَى مُنْتَهَى أَجَلِي يَا اللَّهُ يَا
رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ آتِنِي كُلَّ مَا سَأَلْتُكَ وَ رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ فَإِنَّكَ أَمَرْتَنِي بِالدُّعَاءِ وَ تَكَفَّلْتَ لِي بِالْإِجَابَةِ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ فقير گويد كه سيد اين دعا را در شب اول ماه ذكر فرموده
روز ششم
سنه دويست و يك مردم بيعت كردند با حضرت امام رضا عليه السلام و سيد روايت كرده كه براى شكرانه اين نعمت دو ركعت نماز در اين روز بگزارند در هر ركعت بعد از حمد بيست و پنج مرتبه توحيد بخوانند
شب سيزدهم
اول ليالى بيض است . اعمال : اول : غسل دوم : چهار ركعت نماز در هر ركعت حمد و بيست و پنج مرتبه توحيدسوم : دو ركعت نماز كه در شب سيزدهم رجب و شعبان نيز خوانده مى شود در هر ركعت بعد از حمد يس و تبارك الملك و توحيد بخواند و در شب چهاردهم اين نماز خوانده مى شود به چهار ركعت به دو سلام و در سابق در شرح دعاى مجير گذشت كه هر كه آن را در ايام البيض ماه رمضان بخواند گناهانش آمرزيده شود اگر چه به عدد قطرات باران و برگ درختان و ريگ بيابان باشد
شب پانزدهم
اول : غسل دوم : زيارت امام حسين عليه السلام سوم : شش ركعت نمازبه حمد و يس و تبارك و توحيد چهارم : صد ركعت نماز در هر ركعت بعد از حمد ده مرتبه توحيد بخواند شيخ مفيد در مقنعه از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده كه هر كه اين عمل را بجا آورد حق تعالى بفرستد به سوى او ده ملائكه كه دفع
كنند از او دشمنان او را از جن و انس و بفرستد سى فرشته نزد موت او كه او را ايمن كنند از آتش) پنجم : (روايت شده كه : از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردند كه چه مى فرمايى در حق كسى كه حاضر شود نزد قبر حسين عليه السلام در شب نيمه ماه رمضان فرمود به به كسى كه نماز گزارد نزد قبر آن حضرت در شب نيمه ماه رمضان ده ركعت بعد از نماز عشاء و اين نماز غير از نافله شب باشد و بخواند در هر ركعت بعد از حمد قل هو الله أحد ده مرتبه و پناه ببرد به خداوند تعالى از آتش جهنم حق تعالى او را آزاد از آتش ثبت فرمايد و از دنيا نرود تا در خواب ببيند ملائكه كه بشارت دهند او را به بهشت و ملائكه كه ايمن گردانند او را از آتش)
روز پانزدهم
ولادت با سعادت حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام واقع شد و شيخ مفيد فرموده كه تولد امام محمد تقى عليه السلام در سنه صد و نود و پنچ در اين روز بوده لكن مشهور در غير اين روز است به هر حال روز بسيار شريفى است و صدقات و مبرات در آن فضيلت بسيار دارد
شب هفدهم
شب بسيار مباركى است و در آن شب لشكر حضرت رسول صلى الله عليه و آله با لشكر كفار قريش ملاقات كردند در بدرو در روزش جنگ بدر واقع شد و حق تعالى لشكر آن حضرت را بر مشركين ظفر داد و آن اعظم فتوحات اسلام بود لهذا علما فرموده اند كه در آن روز
مستحب است صدقه و شكر خدا بسيار نمودن و غسل و عبادت در شبش نيز فضيلت عظيم دارد (مؤلف گويد كه روايات بسيار وارد شده كه : در آن شب بدر حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اصحاب فرمود كيست امشب براى ما برود از چاه آب بكشد بياورد اصحاب سكوت كردند و هيچ كدام اقدام بر اين كار نكردند حضرت امير المؤمنين عليه السلام مشكى برداشت بطلب آب بيرون رفت و آن شب شبى بود سرد و باد مى آمد و ظلمت داشت پس رسيد به چاه آب و آن چاهى بود بسيار گود و تاريك و آن حضرت دلوى نيافت تا از چاه آب كشد لاجرم به چاه پايين رفت و مشك را پر كرد و بيرون آمد رو كرد به آمدن كه ناگاه باد سختى برخورد به آن حضرت كه آن جناب از سختى آن نشست تا برطرف شد پس برخاست و حركت فرمود كه ناگاه باد سختى ديگر مانند آن آمد آن حضرت نشست تا او نيز رد شد ديگر باره برخاست برود مرتبه سوم نيز همان نحو بادى رسيد و آن حضرت نشست و چون رد شد برخاست و خود را به حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسانيد حضرت پرسيد كه يا ابا الحسن براى چه دير آمدى عرض كرد كه سه مرتبه بادى به من رسيد كه بسيار سخت بود و مرا لرزه فرا گرفت و مكثم به جهت برطرف شدن آن بادها بود فرمود آيا دانستى آنها چه بود يا على عرض كرد نه فرمود آن اول جبرئيل بود با هزار فرشته كه بر تو
سلام كرد و سلام كردند و ديگرى ميكائيل بود با هزار فرشته كه بر تو سلام كرد و سلام كردند و پس از آن اسرافيل بود با هزار ملائكه كه سلام كرد بر تو و سلام كردند و اينها فرود آمدند به جهت مدد ما) فقير گويد كه اشاره به همين است قول آن كسى كه گفته كه از براى امير المؤمنين عليه السلام در يك شب سه هزار و سه منقبت بوده و اشاره به همين نموده سيد حميرى در شعر خود در مدح آن حضرت (أُقْسِمُ بِاللَّهِ وَ آلائِهِ وَ الْمَرْءُ عَمَّا قَالَ مَسْئُولٌ إِنَّ عَلِيِّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَى الْتُّقَى وَ الْبِرِّ مَجْبُولٌ كَانَ إِذَا الْحَرْبُ مَرَتْهَا الْقَنَا وَ أَحْجَمَتْ عَنْهَا الْبَهَالِيلُ يَمْشِي إِلَى الْقِرْنِ وَ فِي كَفِّهِ أَبْيَضُ مَاضِي الْحَدِّ مَصْقُولٌ مَشْيَ الْعَفَرْنَا بَيْنَ أَشْبَالِهِ أَبْرَزَهُ لِلْقَنَصِ الْغِيلُ ذَاكَ الَّذِي سَلَّمَ فِي لَيْلَةٍ عَلَيْهِ مِيكَالٌ وَ جِبْرِيلٌ مِيكَالُ فِي أَلْفٍ وَ جِبْرِيلُ فِي أَلْفٍ وَ يَتْلُوهُمْ سَرَافِيلُ لَيْلَةَ بَدْرٍ مَدَدا أُنْزِلُوا كَأَنَّهُمْ طَيْرٌ أَبَابِيلُ)
شب نوزدهم
اول شبهاى قدر است و شب قدر همان شبى است كه در تمام سال شبى به خوبى و فضيلت آن نمى رسد و عمل در آن بهتر است از عمل در هزار ماه و در آن شب تقدير امور سال مى شود و ملائكه و روح كه اعظم ملائكه است در آن شب به اذن پروردگار به زمين نازل مى شوند و به خدمت امام زمان عليه السلام مشرف مى شوند و آنچه براى هر كس مقدر شده است بر امام عليه السلام عرض مى كنند
اول : اعمال شبهاى قدر بر دو نوع است يكى آنكه در هر سه شب
بايد كرد و ديگر آنكه مخصوص است به هر شبى غسل است علامه مجلسى رحمة الله عليه فرموده كه غسل اين شبها را مقارن غروب آفتاب كردن بهتر است كه نماز شام را با غسل بكند . دوم : دو ركعت نماز است در هر ركعت بعد از حمد هفت مرتبه توحيد بخواند و بعد از فراغ هفتاد مرتبه أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ بگويد در روايت نبوى صلى الله عليه و آله است كه از جاى خود برنخيزد تا حق تعالى او را و پدر و مادرش را بيامرزد سوم : قرآن مجيد را بگشايد و بگذارد در مقابل خود و بگويد اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكِتَابِكَ الْمُنْزَلِ وَ مَا فِيهِ وَ فِيهِ اسْمُكَ الْأَكْبَرُ وَ أَسْمَاؤُكَ الْحُسْنَى وَ مَا يُخَافُ وَ يُرْجَى أَنْ تَجْعَلَنِي مِنْ عُتَقَائِكَ مِنَ النَّارِ پس هر حاجت كه دارد بخواهد چهارم : آنكه مصحف شريف را بگيرد و بر سر بگذارد و بگويد اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْقُرْآنِ وَ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ وَ بِحَقِّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِيهِ وَ بِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ فَلا أَحَدَ أَعْرَفُ بِحَقِّكَ مِنْكَ پس ده مرتبه بگويد بِكَ يَا اللَّهُ و ده مرتبه بِمُحَمَّدٍ و ده مرتبه بِعَلِيٍّ و ده مرتبه بِفَاطِمَةَ و ده مرتبه بِالْحَسَنِ و ده مرتبه بِالْحُسَيْنِ و ده مرتبه بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ و ده مرتبه بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ و ده مرتبه بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ و ده مرتبه بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ و ده مرتبه بِعَلِيِّ بْنِ مُوسَى و ده مرتبه بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ و ده مرتبه بِعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ و ده مرتبه بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ و ده مرتبه بِالْحُجَّةِ پس هر حاجت كه دارى طلب
كن . پنجم : زيارت كند امام حسين عليه السلام را (در خبر است كه : چون شب قدر مى شود منادى از آسمان هفتم ندا مى كند از بطنان عرش كه حق تعالى آمرزيد هر كه را كه به زيارت قبر حسين عليه السلام آمده) . ششم : احيا بدارد اين شبها را (همانا روايت شده : هر كه احيا كند شب قدر را گناهان او آمرزيده شود هر چند به عدد ستارگان آسمان و سنگينى كوه ها و كيل درياها باشد) . هفتم : صد ركعت نماز كند كه فضيلت بسيار داردو افضل آن است كه در هر ركعت بعد از حمد ده مرتبه توحيد بخواند . هشتم : بخواند اللَّهُمَّ إِنِّي أَمْسَيْتُ لَكَ عَبْدا دَاخِرا لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعا وَ لا ضَرّا وَ لا أَصْرِفُ عَنْهَا سُوءا أَشْهَدُ بِذَلِكَ عَلَى نَفْسِي وَ أَعْتَرِفُ لَكَ بِضَعْفِ قُوَّتِي وَ قِلَّةِ حِيلَتِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي وَ جَمِيعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ مِنَ الْمَغْفِرَةِ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ وَ أَتْمِمْ عَلَيَّ مَا آتَيْتَنِي فَإِنِّي عَبْدُكَ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكِينُ الضَّعِيفُ الْفَقِيرُ الْمَهِينُ اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْنِي نَاسِيا لِذِكْرِكَ فِيمَا أَوْلَيْتَنِي وَ لا (غَافِلا) لِإِحْسَانِكَ فِيمَا أَعْطَيْتَنِي وَ لا آيِسا مِنْ إِجَابَتِكَ وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّي فِي سَرَّاءَ (كُنْتُ ) أَوْ ضَرَّاءَ أَوْ شِدَّةٍ أَوْ رَخَاءٍ أَوْ عَافِيَةٍ أَوْ بَلاءٍ أَوْ بُؤْسٍ أَوْ نَعْمَاءَ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ و اين دعا را كفعمى از امام زين العابدين عليه السلام روايت كرده كه در اين شبها مى خوانده در حال قيام و قعود و ركوع و سجود و علامه مجلسى رحمة الله عليه فرموده كه بهترين اعمال در اين شبها طلب
آمرزش و دعا از براى مطالب دنيا و آخرت خود و پدر و مادر و خويشان خود و برادران مؤمن زنده و مرده ايشان است و اذكار و صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام آنچه مقدور شود و در بعضى از روايات وارد شده است كه دعاى جوشن كبير را در اين سه شب بخوانند فقير گويد كه دعاى جوشن در سابق گذشت (و روايت شده : كه خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله عرض شد كه اگر من درك كردم شب قدر را چه از خداوند خود بخواهم فرمود عافيت را)
اول : صد مرتبه أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ دوم : صد مرتبه اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ سوم : بخواند دعاى يَا ذَا الَّذِي كَان را كه در قسم چهارم گذشت . چهارم : بخواند اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ فِيمَا تَفْرُقُ مِنَ الْأَمْرِ الْحَكِيمِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ فِي الْقَضَاءِ الَّذِي لا يُرَدُّ وَ لا يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ عُمْرِي وَ تُوَسِّعَ عَلَيَّ فِي رِزْقِي وَ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا و بجاى اين كلمه حاجت خود را ذكر كند .
فضيلتش زيادتر از شب نوزدهم است و بايد اعمال آن شب را از غسل و احياء و زيارت و نماز هفت قل هو الله و قرآن بر سر گرفتن و صد ركعت نماز و دعاى جوشن كبير و غيرها در اين شب بعمل آورد و در روايات تاكيد شده در غسل و احياء و جد و جهد در عبادت در اين شب و شب بيست و سوم و آنكه شب قدر يكى از اين دو شب است (و در چند روايت است كه : از معصوم سؤال كردند كه معين فرمائيد كه شب قدر كدام يك از اين دو شب است تعيين نكردند بلكه فرمودند ما أيسر ليلتين فيما تطلب يا آنكه فرمودند ما عليك أن تفعل خيرا في ليلتين و نحو ذلك) و قال شيخنا الصدوق فيما أملى على المشايخ في مجلس واحد من مذهب الإمامية و من أحيا هاتين الليلتين بمذاكرة العلم فهو أفضل
و بالجملة از اين شب شروع كند به دعاهاى شبهاى دهه آخركه از جمله اين دعا است كه شيخ كلينى در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : مى گويى در دهه آخر ماه رمضان در هر شب أَعُوذُ بِجَلالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْهِ و كفعمى در حاشيه بلد الامين نقل كرده كه : حضرت صادق عليه السلام در هر شب از دهه آخر بعد از فرايض و نوافل مى خواند اللَّهُمَّ أَدِّ عَنَّا حَقَّ مَا مَضَى مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ اغْفِرْ لَنَا تَقْصِيرَنَا فِيهِ وَ تَسَلَّمْهُ مِنَّا مَقْبُولا وَ لا تُؤَاخِذْنَا بِإِسْرَافِنَا عَلَى أَنْفُسِنَا وَ اجْعَلْنَا مِنَ الْمَرْحُومِينَ وَ لا تَجْعَلْنَا مِنَ الْمَحْرُومِينَ و فرمود هر كه بگويد اين را بيامرزد حق تعالى تقصيرى كه از او سر زده در ايام گذشته از ماه رمضان و نگه دارد او را از معاصى در بقيه ماه و از جمله سيد بن طاوس در اقبال از ابن ابى عمير از مرازم نقل كرده كه : حضرت صادق عليه السلام در هر شب از دهه آخر مى خواند اللَّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ فِي كِتَابِكَ الْمُنْزَلِ شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ فَعَظَّمْتَ حُرْمَةَ شَهْرِ رَمَضَانَ بِمَا أَنْزَلْتَ فِيهِ مِنَ الْقُرْآنِ وَ خَصَصْتَهُ بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ جَعَلْتَهَا خَيْرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ اللَّهُمَّ وَ هَذِهِ أَيَّامُ شَهْرِ رَمَضَانَ قَدِ انْقَضَتْ وَ لَيَالِيهِ قَدْ تَصَرَّمَتْ وَ قَدْ صِرْتُ يَا إِلَهِي مِنْهُ إِلَى مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي وَ أَحْصَى لِعَدَدِهِ مِنَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ فَأَسْأَلُكَ بِمَا سَأَلَكَ بِهِ مَلائِكَتُكَ