سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -
عنوان و نام پديدآور : در جستجوي خدا / ناصر مكارم شيرازي.
وضعيت ويراست : ويراست 2.
مشخصات نشر : قم: نسل جوان، 1372.
مشخصات ظاهري : 231 ص.؛ 16×12س م.
فروست : انتشارات نسل جوان؛ 5.
شابك : 700ريال: 964-6275-02-8 ؛ 6000ريال(چاپ هجدهم) ؛ 14000ريال (چاپ بيستم )
وضعيت فهرست نويسي : فاپا
يادداشت : چاپ هفدهم: 1380.
يادداشت : چاپ هجدهم: 1383.
يادداشت : چاپ بيستم: 1388.
موضوع : خدا -- اثبات
رده بندي كنگره : BP217/2/م 74د4 1372
رده بندي ديويي : 297/42
شماره كتابشناسي ملي : م 72-1691
ص: 1
بسمه تعالى
در دنياى امروز كمتر كسى است كه از نگرانيهاى مرموزى رنج نبرد، و على رغم آراستگى طاهرى به نوعى آشفتگى درونى گرفتار نباشد.
اين اضطرابها، نگرانيها، غم و اندوههاى مبهم و گاهى بى دليل، مانند طوفان وحشتناكى مرتباً روح انسان را در هم ميكوبند.
بسيارى از مردم امروز با اينكه در ميان توده هاى عظيمى از جمعيتهاى انسانى زندگى ميكنند، و دوستان و آشنايان فراوانى دارند. باز احساس تنهائى جانكاهى آنها را رنج ميدهد.
فكر م يكنند هيچكس نيست كه وجود آنها را درك كند، اصلًا مثل اينكه يك موجود زيادى در اين جهان هستند، زندگى براى آنها بى مفهوم و بى هدف است.
از خودشان گريزانند، از ديگران نفرت دارند، نسبت
ص: 2
به هر حادثه بد بينند و يا لااقل بى تفاوتند.
در درون روح خود خلاء هولناكى احساس مى كنند كه با هيچ چيز نمى توان آنرا پر كرد!
با اطمينان بايد گفت، همه اين پديده هاى روحى بخاطر اين است كه يك واقعيت بزرگ را از دست داده اند، يك حقيقت مهم را فراموش كرده اند و بدنبال آن در اين بيراهه هاى زندگى سرگردان مانده اند.
شايد خيال مى كردند اين حقيقت كهنه شده است، يا اصولًا نيازى به آن نيست، و توجه به آن هيچگونه ضرورتى ندارد، و لذا آنرا بدست فراموشى سپردند آن حقيقت بزرگ همان «خدا» است، پديد آورنده هستيها، مبدء اصلى جهان پهناور آفرينش: حكمران بر تمام قوانين طبيعى و ماوراى طبيعى.
آرى با فراموش كردن او در حقيقت همه چيز فراموش مى شود.
انسان، تنها- تنهاى تنها- مى گردد.
بزرگترين تكيه گاه خود را از دست مى دهد.
شور و شوق و نشاط او خاموش مى شود.
عالم هستى منهاى او، مفهومى ندارد، زندگى بدون او بى هدف مى نمايد.
بسيارى از بزرگان دنيا پس از آنكه يك دوران
ص: 3
دردناك اضطراب و نگرانى و سرگردانى را پشت سر گذارده اند، همينكه به سرچشمه ايمان به خدا رسيده و از اين آب حيات سيراب گشته اند اعتراف ميكنند زندگى نوين و تازه يافته اند، گويا از نو متولد شده اند.
ديگر اثرى از آن ابرهاى تيره و تار يأس و نوميدى در آسمان روح آنها ديده نمى شود.
ديگر خبرى از ان كابوسهاى وحشتناك، ازآن تا آراميهاى كشنده اى كه مانند يك ديو ديوانه پنجه در اعماق روح و جان آنها افكنده بود، نيست.
با شور و نشاطى كه از تكيه بر يك مبدء بزرگ قدرت، قدرتى بى پايان كه همه چيز در برابر او سهل و آسان است، برمى خيزد، با گامهاى محكمتر به سوى زندگى اميد بخشى پيش ميروند.
بهنگام پيش آمدهاى سخت و ناگوار، در نقطه اى خلوت بدرگاه او روى مى آورند، و با او كه دردها و درمانها را بهتر از همه درك ميكند راز و نياز مى كنند.
از «او» استمداد مى طلبند، نيرو و قدرت ميخواهند، و از «او» روشن بينى بيشتر، استعدادى خلاقتر، و بينش عاليتر مى جويند؛ و به كمك اينها با تلاشى پى گير و كوششى خستگى ناپذير به جنگ حوادث مى روند و بر آنها پيروز مى شوند.
ص: 4
به كسى كه از همه مهربانتر، از هر دوست دوستر، از هر بخشنده اى؛ بخشنده تر، از هر محبوبى دوست داشتنى تر است، روى مى آورند.
بيك بار خود را از بار همه اندوهها؛ آزاد، و از يأس و نوميدى سبكبار مى يابند!
گذشته از همه اينها در پرتو ايمان به چنين مبدءعلم و قدرتى همه چيز اين جهان در نظر آنها رنگ ديگرى به خود مى گيرد، همه پرشكوه، همه اسرارآميز، همه قابل مطالعه، همه با هدف عالى، جلوه مى كند و طبعاً حس كنجكاوى را به اعلى درجه بر مى انگيزد، و انسان را به پژوهشى عميق و آميخته با پشتكار و فداكارى دعوت مى كند، در نتيجه بى دانشان را دانشمند، و دانشمندانرا داناتر و استادتر ميسازد.
آيا با اينهمه نبايد اعتراف كرد:
فكر درباره خدا و شناسائى او مهمترين مسئله زندگى انسانها، و اساسى ترين راه پيروزى بر مشكلات در همه قرون و اعصار و مخصوصاً در عصر ماست، و از همه بالاتر فكر درباره او و شناسائى او فكر درباره بزرگترين حقيقت در عالم هستى است؟!
***
كتاب حاضر پژوهشى است عميق و در عين حال ساده و روان
ص: 5
درباره همين حقيقت بزرگ.
«نگارنده» گسترده اين بحثها را در كتاب «آفريدگار جهان» آورده است، اما بسيار لازم بود اين مسئله مهم بصورتى فشرده تر و آميخته با بحثهائى تازه تر در دسترس همه مخصوصاً جوانان قرار گيرد.
خوشوقتم كه اين هدف انجام يافت و كتاب كوچك و خلاصه اى درباره مسئله اى بسيار بزرگ در دسترس همگان قرار گرفت.
من اطمينان دارم كسانى كه اين كتاب را يك يا حتى چند بار با دقت مطالعه كنند نقطه تحولى در زندگى و افكار آنها پديد خواهد آمد، و تصديق خواهند كرد كه گمشده بزرگ زندگى خود را يافته اند.
قم- ناصر مكارم شيرازى
بهمن ماه 1350
ص: 6
ص: 7
در جستجوى خدا
ص: 8
ص: 9
ص: 10
چگونه مى توان باور كرد كه راه شناسائى خدا سهل و آسان باشد با اينكه عده اى از مكتشفين و مخترعين و متفكران با اين مسئله مخالفت نموده و به مبارزه پرداخته اند؟
پاسخ اين سؤال با نگاهى به علت مبارزه آنها چندان پيچيده نيست، زيرا مبارزه از وقتى شروع شد كه كليسا با آن خرافات، به شدت با نشر حقائق علمى مبارزه كرد و حتى اجازه نفس كشيدن به دانشمندان علوم طبيعى نداد.
امپراطوران و سياستمداران وقت هم در اختيار كليسا بودند و بهر گونه سلاح مجهز.
خلاصه، بر اثر جنايتهاى بى رحمانه آنها كه تنها بخاطر حفظ منافع شخصى بود، روشنفكران كه از عقائد خرافى زمان خويش به ستوه آمده بودند براى پايان دادن به حكومت كليسا پرچم مخالفت با مذهب و خداپرستى بر افراشتند.
ص: 11
روشنفكران، آزاديخواهان و طرفداران نهضتهاى علمى آنچنان به مبارزه خويش بر ضد مذهب كوشيدند كه كليسا مجبور به عقب نشينى شد.
اين مبارزه كه سراسر غرب را فرا گرفته بود بعنوان ارمغان وارد مشرق زمين شد و حتى در محيطهاى اسلامى كه همواره پشتيبان و مروج علوم بودند كم و بيش اين افكار نفوذ كرد.
اشتباه نابخشودنى دانشمندان اين بود كه بخاطر انتقامجوئى از كليسا و كينه توزى در برابر آنان اساساً منكر خدا شدند، اين مبارزه وقتى بدست ماترياليستهاى متعصب افتاد آنرا رنگ علمى دادند.
بنابر اين مبارزه با خدا پرستى دليل بر مشكل بودن اين راه نيست، زيرا مبارزه عده اى از مبارزه كنندگان براى به دست آوردن قدرت و مخالفت كليسا با توسعه و پيشرفت علوم، طبيعى بوده است و جمعى ديگر نيز اصولا خدا را قبول داشته وى در نام گذارى آن مخالف بودند و آنرا به نام «طبيعت» مى ناميدند، در حالى كه تمام صفات خدا را مانند علم و قدرت براى آن قائل بودند.
ص: 12
ناگفته نماند كه افراد بسيارى در ميان علماء و دانشمندان علوم طبيعى طرفدار سرسخت خداپرستى هستند، نمونه آن كتابى است كه به وسيله 40 نفر از اساتيد و دانشمندان بنام علوم طبيعى معاصر تحت عنوان «اثبات وجود خدا» نگاشته شده است؛ و هر يك از اين دانشمندان بزرگ از راه رشته اى كه در آن تخصص داشته اند براى اثبات خداشناسى استدلال نموده اند.
***
شخصى را بيابيد كه هيچگونه تعليمات خاصى در مسئله خداشناسى نديده، او را در بيابانى دور از چشم همه كس قرار دهيد و از پيرايه هاى علمى وفلسفى بدور داريد.
اين شخص از هر نژاد و قبيله و در هر نقطه از نقاط جغرافيائى عالم كه باشد، نگاهى كه به اطراف خويش كند متوجه نيروئى توانا و مقتدرى مى گردد كه خود وى و تمام اين جهان هستى را آفريده است.
سپس ندائى از زواياى دل و عواطف لطيف درونى او را
ص: 13
بطرف وجود مرموزى مى خواند كه اينهمه شگفتيها و زيبائيها از اوست، اين نداها نداى فطرت است.
اين حقيقت را انكار نمى كنيم كه فطرت تحت تأثير تبليغات و محيط و عوامل ديگر قرار مى گيرد، ولى خود را پنهان مى كند، نه آنكه نابود گردد. و لذا در لحظات حساس و خطرناك زندگى باز خود نمائى مى كند، مانند ساعتى كه انسان خويش را مقابل بيماريهاى سخت، سيلها و طوفانهاى شديد، امواج دريا و خطر سقوط هواپيما مى بيند، آرى آندم كه سيل ديوانه وار مى غرد و امواج همانند كوه به سر و كله هم مى پرند، و بعضى از پروانه هاى هواپيما از كار كار مى افتد و دست بشر از قدرت مادى كوتاه مى گردد، اين احساس مرموز درونى باز خود را آشكار مى كند و ندا مى دهد كه يك نيروى عظيم مافوق طبيعى هست كه ممكن است تو را نجات دهد.
در طول تاريخ به زندگانى افرادى بر مى خوريم و يا آنها را مشاهده مى كنيم كه در حال عادى هيچگونه تمايلى به اين مبدأ بزرگ نشان نمى دادند اما بهنگام بروز حوادث مؤمنانى قرص و محكم از آب در آمدند.
ص: 14
تنها حرف در اين است كه از كجا بدانيم اين نداء نداى فطرت است؟ شايد ثمره تبليغات و معلول عادات و رسوم اجتماع باشد؟ و افرادى كه تحت اين شرائط نباشند از كجا چنين ندائى احساس كنند؟
پاسخ اين گفته با دانستن فرق عادت و فطرت روشن مى گردد. عادات و رسوم معمولًا امور ناپايدارى است كه عوامل آن مربوط به سياستها، اوضاع اقتصادى اجتماعات و مناطق مختلف جغرافيائى است.
اين عوامل در تمام نقاط يكسان نيست و بهمين سبب است مى بينيم كه لباسهاى هر منطقه با لباسهاى منطقه فرق دارد بطوريكه مثلا لباس يك منطقه را در نقطه ديگر پوشيدن موجب استهزاء مى شود، در صورتى كه در نقطه اول كاملًا مرسوم است. احترامات اين كشور، با احترامات كشور ديگر فرق دارد، در يكجا كلاه برداشتن علامت ادب در جاى ديگر بر سرگذاشتن نشانه احترام است.
اما فطرت در تمام نقاط و در تمام ازمنه يكسان است و قابل تغيير نيست.
ص: 15
ميتوانند به عنوان نمونه محبت مادر را مورد توجه قرار دهيد. اين امر فطرى است؛ در همه جا و در تمام دروان زندگى جهان مادر به فرزند علاقه دارد، حتى آن دختر كوچولو هم فرزند خيالى و مصنوعى بنام عروسك براى خود مى سازد و مانند يك مادر به آن مهر مى ورزد، ودر صورت از بين رفتن آن براى آن مى گريد.
ممكن است موقتاً رسم فرزندكشى روى علل موهومى مانند زمان جاهليت عرب در نقطه اى رائج گردد ولى مسلماً ناپايدار بوده و بزودى فطرت و عواطف پدر و مادر خود را آشكار مى سازد.
عقب گردى كنيم و نگاهى به صفحات تاريخ بشر بيندازيم، از تمام ورقهاى آن اين حقيقت بدست مى آيد كه بشر در تمام ادوار گذشته اعتقاد به يك نقطه مرموز و حقيقت مقتدر و بزرگ داشته، اما بميزان رشد فكرى خود اين حقيقت را گاهى در قالب بت پرستى، و زمانى ماه پرستى، و يا خورشيد پرستى و آتش پرستى و سرانجام بصورت پرستش معبودى بزرگ و
ص: 16
يگانه جلوه گر ساخته است.
اين اعتقاد (به مبدئى بزرگ) هم اكنون هم در تمام ملل و جوامعى كه تحت فشار تبليغات سخت ماديگرى قرار نگرفته باشند كاملًا رسوخ دارد.
حتى ميتوان گفت در ميان ملل وحشى نيز عقيده به خدا بطرز خاصى وجود داشته است. مثلا فرويد دانشمند و روانشناس معروف، پس از آنكه بوميان «جزيره استراليا» را جز و ملل كاملا وحشى معرفى مى كند، و آنها را جزو آدمخواران مى شمارد، در پيرامون عقيده آنها به موجودى به نام «توتم» در صفحه 19 كتاب «روانكاوى» خود چنين مى نويسد:
«توتم بدواً جداصلى و نخستين قبيله و بعداً روح محافظ و كمككار آن به شمار مى رود، كه به آنها حكمت و حل معماها و مشكلات را الهام مى كند و در وقت خطر كودكان خود (اهل قبيله) را مى شناسد، و آنها را پناه مى دهد، از اين رو فرزندان يك «توتم» در تحت وظيفه مقدسى كه در صورت عدم انجام و سرپيچى از آن سخت از جانب توتم كيفر خواهند
ص: 17
ديد قرار دارند».
آيا اين يكنوع عقيده بخدا نيست؟
در دوران ماقبل تاريخ نيز صفحات زمين را ورق مى زنيم و از حفاريها استفاده مى كنيم اين دوران نيز بشر را به گفته دانشمند شهير محمد فريد وجدى چنين معرفى مى كند:
«هر چه بيشتر (بوسيله حفارى و زمين شكافى) در بقاياى پيشينيان جستجو مى كنيم مى بينيم بت پرستى هويداترين مدركات و معقولات آنها است» و در چند سطر پيش از اين مطلب مى نويسد:
«اعتقاد به يك مبدأ همراه به وجود آمدن انسان متولد شده است».(1)
آيا اين مطلب دليل اين نيست كه از دوران ماقبل تاريخ تا حال فطرت خداپرستى در وجود بشر نهفته است؛ منتها بشر نادان آنرا در قالب بت پرستى ريخته است؟
از مطالعه تاريخ پيامبران نيز بدست مى آيد كه آنها
ص: 18
براى آشنائى مردم به خدا يگانه و بيدارشدن اين فطرت كوشش مى كردند، نه براى اثبات صانع.
آنها كوشش داشتند ثابت كنند كه ماه و خورشيد و بت قابل پرستش نيستند. آرى آنها براى راهنمائى فطرت «يگانه پرستى» مبعوث شدند، تا اينكه بشر فطرت توحيد را آلوده نكند و خداى يگانه را با مصاديق غلط خارجى اشتباه ننمايد.
ص: 19
همواره در طول تاريخ اقليتى از ماديها و منكران خدا در برابر صفوف خدا پرستان بوده اند. پى بردن به اصل و ريشه مكتب «ماترياليسم» و ماديگرى كار آسانى نيست.
بعيد نيست اساس آن از دوران ماقبل تاريخ شروع شده باشد، ولى آنچه بيشتر تواريخ گواه آنست اينست كه در قرن ششم و هفتم قبل از ميلاد صورت مكتب به خود گرفته است، و عده اى از فلاسفه مانند: طالس، هرقليطوس (هراكليت)، ذيمقراطيس (دموكريت) اپيكور (ابيقور) از طرفداران اين مكتب شمرده مى شوند، ولى با اين حال، هيچيك از اين فلاسفه را بطور قطع نمى توان پيرو اين مكتب دانست.
چه اينكه دانشمند معروف «بانكون» در كتاب تاريخ فلسفه جملاتى از آنها نقل مى كند كه نشان مى دهد آنها خداپرست بوده اند. مثلا درباره طالس مى گويد:
ص: 20
«او معتقد بود كه تحول مادى تحت تأثير عوامل روحانى است».(1)
و درباره (هراكليت) چنين اظهار نظر مى كند:
«او مى گويد، فوق اين كائنات متحول يك عقل الهى ثابت لايتحول وجود دارد».(2)
اعتقاد وى درباره ذيمقراطيس چنين است:
«ذيمقراطيس مادى نيست زيرا او اعتقاد به وجود روح دارد»(3)
دانشمند شهير مصرى فريدوجدى در كتاب خويش «على اطلال المذهب المادى» پس از آنكه فلاسفه بالا وعده ديگرى از قبيل «اناكزيماندرو» و «لوسيب» و ... را اسم مى برد، اظهار عقيده مى كند كه «عده اى اين فلاسفه را مادى پنداشته اند در صورتى كه همه خدا پرست بوده اند».
ولى نميتوان انكار كرد كه مكتب ماديگرى در قرن 18 و 19 جهش كرد و عده اى از دانشمندان طبيعى را مانند شوپنهاور،
ص: 21
ژان ژاك روسو و جمعى ديگر را به خود مجذوب ساخت و هر كدام بگونه اى بيارى اين مكتب برخاستند.
اما اين جنب و جوش و گرمى بازار ديرى نپائيد و از اواخر قرن 19 عقب نشينى ماترياليستها آغاز گرديد، و جمعى در پرتو اكتشافات تازه علمى كه گواه بر نظام خاص جهان آفرينش بود، و عده اى بخاطر پديده هاى خاص روحى كه طى آزمايشهاى گوناگون قابل انكار نبود به صفوف خداپرستان پيوستند.
هم اكنون قشر عظيمى از دانشمندان و بزرگان علوم طبيعى طرفدار مكتب الهى هستند، و در ميان مخالفان نيز كسانى كه تنها منكر نام خدا هستند اما حقيقت وجود او را پذيرفته اند كم نيستند.
در بحثهاى آخر اين كتاب توضيحات بيشترى در اين زمينه خواهيد يافت.
اساس عقيده طرفداران اين مكتب را مى توان درچهار اصل زير خلاصه كرد:
ص: 22
1- جز ماده در عالم چيز ديگرى وجود ندارد يعنى آنچه هست قابل تغيير و تحول و تجزيه و تقسيم است و خواص عمومى ماده كه تغيير و تحول و قابليت تقسيم باجزائى است، دارا مى باشد.
2- جهان مجموعه اى از علل و معلول مادى است و تمام حوادث آن را مى توان با علل مادى توجيه و تفسير نمود.
3- گرچه همه موجودات اين جهان علت و معلول يكديگرند يعنى هر كدام به نوبه خود علت چيزى و معلول ديگرى هستند، ولى قدر مشترك آنها يعنى ماده ازلى و قديم است.
4- خورشيد و ستاره و كواكب و همه چيز جهان معلول تصادف است يعنى از پيوستن يك سلسله علل غير متفكر و بى شعور به وجود آمده است و در سازمان عالم هستى نقشه و فكرى دخالت نداشته است.
اين بود خلاصه اصول مكتب ماترياليسم كه سستى آنها طى بحثهاى آينده روشن خواهد شد.
ص: 23
ص: 24
بهترين راه براى شناسائى خدا و پاسخ به گفتار ماديها مطالعه اسرار نظام جهان هستى و موجودات مختلف آن است اين استدلال را كه برهان نظم مى ناميم هم عقل را قانع مى كند، و هم وجدان را راضى مى سازد، بهمين علت هميشه مورد توجه بوده و لذا آنرا روشنترين دليل توحيد نامگذاشتيم.
اين استدلال بر دو پايه قرار دارد:
1- در سراسر جهان پهناور آثار نظم و قانون و حساب بچشم مى خورد، و هر موجودى در مسير هدفى خاص و طبق برنامه معينى گام بر مى دارد.
2- دستگاهى اين چنين داراى سازنده اى عاقل و دانا است كه با هدف و نقشه آنرا پى ريزى كرده است.
توضيح كوتاه:
همه مى دانيم سازمان جهان هستى درهم و برهم نيست بلكه تمام پديده ها بر خط سير معينى در حركتند و هماهنگى
ص: 25
خاصى در ميان اجزاى اين جهان حكمفرما است؛ و در تمام دستگاههاى آن آثار نظم آشكار است، دستگاههاى جهان درست همانند لشكر انبوهى است كه به واحدهاى بسيارى تقسيم شده و طبق نقشه واحد تحت يك فرماندهى واحد رهبرى مى شوند و بسوى مقصد در حركتند.
1- براى پديد آمدن و باقى ماند هر موجود زنده، بايستى يك سلسله قوانين و شرائط خاص دست بدست هم بدهند، مثلا براى پديد آمدن يك درخت سرسبز و بارور شدن آن لازم است دانه را در زمينى مناسب و هوائى مناسب و حرارتى معين بكاريم تا تغذيه و تنفس صحيح هر آن ممكن گردد و رشد كند يعنى از ريشه تا ساق و شاخه و برگ طبق يك سلسله قوانين تكوينى بايد اداره و رهبرى گردد و در هر شرايطى رشد آن ممكن نيست.
2- هر موجود و پديده اى اثر و خاصيت مخصوصى دارد كه اگر آن اثر را از آن جدا كنيم نابود گردد، اثر آتش سوزاندن، و خاصيت سم و زهر كشتن است، بنابراين اگر آتش
ص: 26
نسوزاند ويا زهر و سمى نكشد يقيناً آتش و زهر نيست.
3- هر كدام از موجودات زنده كه براهى سير مى كنند، تمام اعضاى پيكر آن با آن همكارى دارند، بعنوان نمونه بدن انسان كه خود عالمى است هنگامى كه تصميم بر كارى مى گيرد، تمام اجزاى بدن اعم از خود آگاه و ناخودآگاه با آن هماهنگى مى كنند، حتى اگر مثلا خراشى به بدن برسد گلبولهاى سفيد و پاسبانان تن بدون فاصله براى دفاع در همان نقطه متمركز مى شوند.
4- يك نگاه به صحنه جهان آشكار مى سازد كه نه تنها هماهنگى در ميان اجزاى يك موجود حكمفرما است، بلكه اين همكارى در سراسر جهان در ميان موجودات يك كره و حتى در ميان كرات مختلف آسمان نيز وجود دارد. خورشيد مى تابد، آب بخار مى شود، باد آنها را به اينطرف و آن طرف مى برد و بصورت باران و برف جالب براى بخشيدن حيات و نشاط به گياهان فرو مى بارد و همينطور ...
از طرفى مى دانيم سازمانى با اين نظم و دقت نميتواند معلول تصادف و پديده يك سلسله علل فاقد عقل و شعور
ص: 27
باشد.
نتيجه اينكه: جهان داراى مبدأ و سازنده اى عاقل و توانا است كه آنرا طبق نقشه و هدفى عالى آفريده است.
حال كه اساس اين استدلال كمى روشن شد به توضيح كامل آن توجه فرمائيد.
ص: 28
تاكنون براى رسيدن بيك توحيد كامل و اطمينان بخش؛ گامهاى مؤثرى بطرف مقصد برداشته ايم: مقصود ماديها را فهميده ايم، معنى نظم در جهان و موجودات آن را اجمالًا دريافته ايم. اكنون ميخواهيم با توجه و نشاط بيشتر به پيشروى خود در اين راه ادامه دهيم.
ما مى بينيم: در اين جهان پهناور، از اتم تا ستاره، و از جانداران ذره بينى تا حيوانات غول پيكر دريائى؛ از ساده ترين تركيبات بدن تا پيچيده ترين قسمتهاى مغز و اعصاب، همه و همه داراى سازمان منظمى هستند.
از طرف ديگر، نظم در هر دستگاهى وجود داشته باشد حكايت از «عقل و فكر و نقشه و هدف» ميكند.
ص: 29
ولى قبلا بايد باين سؤال پاسخ گوئيم كه چرا نظم حكايت از عقل و فكر و هدف ميكند؟!
گر چه جواب اين پرسش از نظر قضاوت وجدان روشن است، و انسان هر كجا نظم و حساب و قوانين ثابتى ديد بدون ترديد ميداند كه در كنار آن، مبدء علم و قدرتى را بايد جستجو كند، و در اين درك وجدانى، خود را نيازمند بهيچگونه استدلالى نمى بيند، ولى ضررى ندارد ما براى رسيدن بجواب اين پرسش راه استدلال را طى كنيم، در اينجا دو راه در پيش داريم:
***
اينرا همه ميدانيم كه براى ساختمان منظم و قابل استفاده از هرگونه مصالحى نميتوان استفاده كرد، و مصالح خاصى لازم است.
مثلا، براى ساختن يك آپارتمان مجلل، آهن، سنگ چوب و آجر لازم است، كاغذ و مقوا و پشم و پوست و مواد غذائى و ... بدرد نميخورد.
ص: 30
اينرا نيز ميدانيم كه براى رسيدن بمقصود، كميت معينى از هر كدام لازم است. و هر مقدرا و هر كميت كافى نيست.
از طرف ديگر اينهم معلوم است كه مصالح مزبور حتما بايد اشكال و «كيفيات معينى داشته باشد، و بهر صورت و هر كيفيت مفيد نخواهند بود، آهن بصورت تيرها و ورقه هاى مخصوص، چوب بصورت درب و پنجره، سنگ با قد و قواره معين، بنابراين اگر خروارها آهن مفتول و سنگ ريزه و چوبهاى بى قواره در اختيار ما باشد هيچگاه ما را بمنظور خود نميرساند.
همين موضوعات (مواد مخصوص، كميت مخصوص، كيفيت مخصوص است كه ما را بدنبال كارشناس و كارگر و مهندس و خلاصه موجود عاقل و متفكر ميفرستد تا مصالح لازم را از ميان آنهمه موجودات مختلف طبيعت انتخاب كنند، سپس كميت مورد لزوم و ضمناً كيفيت لازم را در نظر بگيرند، و بعد از تمام اين مقدمات؛ آنها را «بترتيب خاصى» با دقت بهم تركيب كنند تا منظور ما جامه عمل بخود
ص: 31
بپوشد.
بديهى است اگر در يكى از اين مراحل چهارگانه (انتخاب نوع مصالح، كميت، كيفيت، طرز تركيب) عقل و فكرى بكار نيافتد و بانتظار تصادفات و حوادث غير متفكر بنشينيم يا كار را بدست افراد غير وارد بسپاريم نتيجه منفى خواهد بود.
اينجاست كه ميگوئيم: هر سازمان منظمى مولود عقل و علم است.
چرا باستان شناسان در حفاريها و كاوشهائى كه براى يافتن چگونگى زندگى اقوام گذشته ميكنند. هنگاميكه بظروف و اسلحه فرسوده يا ديوارهاى درهم شكسته اى در زير خاكها برخورد ميكنند با نشاط و دقت فوق العاده بمطالعه آنها ميپردازند و قيافه تمدن اقوام پيشين را در پيشانى آن آثار ميخوانند؟!
چرا دانشمندان فلكى وقتى پشت تلسكوپهاى عظيم نجومى مى نشينند و خطوط سفيد و منظم روى كره مريخ را تماشا ميكنند ميگويند: بنظر ميرسدكه در
ص: 32
كره مزبور يكنوع تمدن عالى وجود داشته باشد وشايد اين خطوط مرتب همان كانالهاى منظمى است كه مردم متمدن مريخ با سليقه خاصى براى مشروب ساختن اراضى خرم و سر سبز سياره خود حفر كرده اند؟!.
جواب همه اين چراها همانست كه انسان نمى تواند نظم را مجرد از عقل و علم بداند و هر كجا سازمان منظمى بود بايد بدنبال مبدء علم وقدرتى كه براى طرح ريزى و انجام آن دست دركار بوده است شتافت.
***
نميدانم هرگز بچاپخانه سر زده ايد يا نه؟ در اين چاپخانه هاى معمولى تعداد زيادى حروف مجزا ديده ميشود كه بر قطعات مخصوص سرب نقش شده است و هر دسته از آنها را در خانه هاى كوچكى ريخته اند كه آنها را «گارسه» ميگويند.
حروفچين ها براى ساختن يك كلمه، حروف مختلف آنرا از گارسه ها بر ميدارند و كنار هم ميگذارند، مثلا براى
ص: 33
چيدن كلمه «خوب» «خ» و «و» و «ب» را پهلوى هم ميچينند، سپس كلمات را پهلوى هم چيده وسطرها و صفحات را تشكيل ميدهند و زير ماشين چاپ قرار داده و از روى آن چاپ ميكنند.
حال فرض كنيد يك حروفچين بيسواد داشته باشيم و بخواهيم دو كلمه «انسان بيدار» كه مجموعاً ده حرف دارد براى ما بچيند، البته او نميتواند از روى فكر و شعور هر يك از اينحروف ده گانه را منظما از خانه هاى مخصوص آن بردارد؛ و بطور منظم در جاى خود قرار دهد.
او بايد در اين راه فقط از تصادف استفاده كند، يعنى همينطور دست در خانه ها ببرد شايد از روى تصادف و اتفاق اين نظم مورد نظر بعمل آيد و كلمه «انسان بيدار» درست چيده شود.
اكنون اگر ميل داشته باشيدحساب كنيم و به ببينيم احتمال صحيح تصادفى اين موضوع در ميان چند احتمال غلط اين يك احتمال صحيح ممكن است پيدا شود (ضمنا در نظر داشته باشيد كه
ص: 34
تعداد خانه هاى حروف بيشتر از 50 خانه است زيرا علاوه بر 32 حرف مفرد الفباء تعداد زيادى از حرفهاى اول و وسط و آخر به آن ضميمه ميشود ولى ما فعلا فرض ميكنيم تعداد آنها بيش از 50 نباشد).
تصديق ميكنيد احتمال قرار گرفتن الف مفرد در اول، يك احتمال از پنجاه احتمال است؛ يعنى در ميان پنجاه احتمال يك احتمال صحيح وجود دارد وآن اينكه تصادفا دست حروفچين بيسواد، بخانه الف مفرد دراز شود، و آنرا بردارد و در اول قرار دهد.
ولى اگر حرفهاى اول و دوم «انسان» را در نظر بگيريم، احتمال تصادفى صحيح آن خيلى مشكتر است، زيرا درست يك احتمال از 2500 احتمال است 2500/ 50 1/ 1* 50/ 1 چرا؟
زيرا در مقابل هر يك از پنجاه احتمال حرف اول، پنجاه احتمال از حرف دوم قرار دارد كه مجموعا دو هزار و پانصد احتمال ميشود. و در ميان، يك احتمال صحيح بيشتر نيست و آن اينكه الف مفرد در اول و نون اول (ن-) بعد از آن قرار گيرد، و اگر بهمين ترتيب جلو برويم احتمال صحيح قرار گرفتن
ص: 35
اين ده حرف از مجراى تصادف، يك احتمال از صد مليون ميليارد احتمال است! (تقريبا) يعنى از ميان صد مليون ميليارد احتمال فقط يكى از آنها صحيح و باقى همه غلط است!
ترسيمى از يك عدد بزرگ
حال براى اينكه ضمناً بدايند اين احتمال مورد بحث؛ چه اندازه ضعيف است بد نيست بمثال زير توجه كنيد: فرض كنيد منظومه شمسى ما چهار برابر سيارات كنونى را داشت و هر كدام باندازه كره زمين ما جمعيت داشته (در حدود سه هزار مليون نفر يا سه ميليارد).
ضمناً شخص خيرانديشى از ميان ساكنين اين كرات پيدا شود و تصميم بگيرد مبلغ زيادى از مال خود را بيك نفر از اين افراد واگذار كند، و براى اينكه هيچيك از آنهمه افراد از او رنجش خاطر پيدا نكنند تصميم بگيرد اين عمل را بقيد قرعه انجام دهد حالا فكر كنيد احتمال اصابت قرعه از ميان آنهمه افراد بيشمار در ميان تمام اين كرات به بنده «نويسنده» چقدر ضعيف و موهوم است! احتمال تصادفى حروفچينى صحيح آن دو كلمه «انسان بيدار» تقريبا بهمان اندازه است!
ص: 36
لابد خواهيد گفت احتمال مزبور گر چه فوق العاده ضعيف است اما محال نيست و ممكن است بالاخره تصادفاً واقع شود، ما هم در اين قسمت با شما موافقت مى كنيم؛ ولى فرض كنيد اين حروفچين ما بخواهد بهمان ترتيب؛ چند كلمه ديگر را هم، بچيند: «انسان بيدار با مطالعه نظم شگفت انگيز جهان هستى را چشم دل خدا را مى بيند» كه مجموع حروف آن فقط 50 حرف است.
فكر كنيد احتمال تصادفى درست چيدن اين 50 حرف معين در مقابل چه عدد عظيم و سرسام آورى قرار ميگيرد؛
تازه مجموع آن، يك سطر بيشتر نيست، و از اين بالاتر اگر فرض كنيم بخواهيم اين كتاب را بدست آن آقاى حروفچين بى سواد بدهيم و منتظر باشيم كه او بدون هيچگونه آشنائى بحروف، فقط از روى تصادف، اين بحثهاى مختلف را درست و صحيح از آب در آورد، چه انتظار ابلهانه اى خواهد بود؟
آيا چنين احتمالى اصلا معقول است، و اگر هزاران فرد بيسواد، خروارها حروف را زير و بالا كنند ممكن است تصادفا حروفچينى اين كتاب با همين وضع درست شود؟
ص: 37
و از اين بالاتر اگر بخواهيم كتابخانه اى را بهمين ترتيب بوجود آوريم آيا هرگز امكان دارد؟ البته خواهيد گفت نه، چرا؟ زيرا اين احتمال در برابر عدد بسيار بسيار بسيار عظيمى قرار دارد كه از نظر «اثر» با بى نهايت برابر است، و يك احتمال در برابر بى نهايت مساوى است با صفر! (دقت كنيد.)
لذا هر خواننده اى بدون هيچگونه ترديد و تأمل ميداند كه تنظيم حروف و كلمات و صفحات اين «كتاب» بدست افراد آشنا بحروف و از روى فكر و انديشه بوده است، و اين نظم خود بهترين نشانه علم و قدرت آنهاست و اگر كسى غير از اين احتمال بدهد حتماً بخود اجازه ميدهيم او را نادان و گفتار او را ابلهانه بدانيم.
***
با در نظر گرفتن مطالب فوق كه هر كجا نظم است؛ عقل و علم و نقشه و هدف وجود دارد، بايد ديد آيا ممكن است كسى پيدا شود كه براى سازمانهاى منظم بدن انسان، انواع جانداران و گياهان، ريزه كاريهاى عجيب درون اتم و يك سلول حياتى؟ نظم حيرت آور كواكب و
ص: 38
كهكشانها، باندازه يك كتاب يا يك كتابخانه اهميت و نظم قائل نباشد!
***
لازم است به دنبال اين بحث نمونه هاى مختلفى از نظام آفرينش در گوشه و كنار اين جهان را تحت بررسى قرار دهيم.
اجازه بدهيد نخست از جهان بى نهايت كوچك يعنى جهان «اتم» آغاز كنيم.
ص: 39
ص: 40
پيش از آنكه وارد جهان بينهايت كوچك شويم و اسرار آنرا موبمو (گرچه تعبير موبمو براى چنين عالمى خيلى نارساست) مورد مطالعه قرار دهيم لازم است اين نكته را خاطر نشان سازيم كه در ضمن اين بحثها ممكن است يك موضوع خاطر شما را ناراحت كند، و آن اينكه: اگر راستى سازمان جهان آفرينش اين اندازه منظم و دقيق و مملو از اسرار و حكمتها است كه با كمال وضوح حكايت از يك منبع قدرت و علم فوق العاده ميكند كه آنرا بوجود آورده است؛ پس چرا عده اى از دانشمندان علوم طبيعى كه در صف اول مطالعه كنندگان جهان هستى قرار دارند خودشان بآن مبدء بزرگ ايمان ندارند؟ چطور ممكن است ما از نتايج مطالعات آنها خدا را بشناسيم اما خود آنها خدا را نشناسند عجيب نيست كه ساحل نشينان درياها آبرا نشناسند ولى بيابانگردان صحراها از گفتگوى ديگران بحقيقت آب آشنا شوند؟!
ص: 41
ولى تنها شما نيستيد كه شايد اين ايراد را در دل بما ميكنيد؛ بلكه پيش از شما نيز كم و بيش اين ايراد را بما كرده اند، اما چون فصل جداگانه اى براى حل اشكالات ماديها و پاسخ پرسشهائيكه در مورد مسأله توحيد شده در نظر گرفته شده كه پس از فراغت از «استدلال نظم» و ذكر نمونه هائى از نظم جهان هستى، آنرا عنوان ميكنيم، ناچار پاسخ اين ايراد را كمى بتأخير مياندازيم تا همه را يكجا بحث كنيم و اتفاقاً اولين ايرادى كه مشروحاً بجواب آن مى پردازيم همين ايراد است، خلاصه اينكه اگر ضمن مطالعه اين مباحث چنين ايرادى بخاطرتان آمد عجله نكنيد بگذاريد «بحث نظم» تمام شود سپس اين ما و اين شما و آنهم حل اشكال.
كوچكترين موجودى كه تاكنون شناخته شده «اتم» و اجزاء اتم است؛ يك اتم باندازه اى كوچك و ريز است كه حتى نيرومندترين ميكروسكپهاى الكترونى كه موجودات را چندين هزار برابر بزرگتر نشان ميدهد (و باصطلاح كاهى
ص: 42
را كوه جلوه ميدهد!) از نشان دادن آن عاجز است. براى پى بردن بكوچكى يك اتم همينقدر بدايند كه «پروتون» كه يكى از اجزاء اتم است باندازه اى كوچك است كه بايد هزار ميليارد تا ده هزار ميليارد (هر ميليارد يكهزار مليون است) آنرا كنار هم چيد تا يك سانتيمتر را تشكيل دهد! يك سر سوزن معمولى از مليونها اتم تشكيل يافته و يك قطره آب بيش از تمام نفرات روى زمين اتم دارد و در اين كلمات كوچكترين اغراقى نيست!.
يعنى اگر بخواهيم پروتونهاى يك قطعه سيم نازك را كه فقط يك سانتيمتر طول دارد بشماريم و از هزار نفر ديگر هم كمك بگيريم و در هر ثانيه يكى از پروتونها را برداشته كنار بگذاريم بايد مدت مدت 30 سال تا 300 سال (باختلاف اتمها) شب و روز بيدار بمانيم و مشغول فعاليت باشيم تا تمام آنها را بشمريم.
لابد ميپرسيد: اگر اتم و اجزاء آن اينقدر كوچكند پس با چه وسيله باين اشياء نامرئى پى برده اند و چطور دل آنرا ميشكافند و نيروى آنرا آزاد ميكنند؟ ولى بايد بدانيد
ص: 43
كه راه كشف اتم و اجزاءآن در درجه اول محاسبات رياضى و در درجه دوم آثارى است كه از آنها روى شيشه هاى عكاسى و مانند آن ظاهر مى شود، و براى شكستن اتم از يك واحد آن استفاده نميشود بلكه توده اى كه مركب از مليونها اتم است در معرض بمباران الكتريكى (بوسيله ماشينهاى مخصوصى) قرار مى دهند، يكى از آنها كه شكسته شد بشكستن و آزاد شدن نيروى بقيه كمك ميكند.
خوب، اينرا هم همه ميدانيم كه تمام موجودات زمين و آسمان و آب و هوا و ... از اتم تشكيل يافته، حالا فكر كنيد كه تنها در كره زمين (با حسابى كه گفته شد) چقدر اتم وجود دارد، و اگر مجموعه اتمهاى تمام منظومه شمسى و ساير كرات آسمانى و كهكشانها را بآن اضافه كنيم سر از كجا بيرون مى آورد؟ اينجاست كه فكر بشرى حتى از تصور آن خسته و عاجز ميشود و بايد حساب آنرا بپديد آورنده آنها واگذارد.(1)
ص: 44
اتم سير تاريخ طولانى دارد، شايد «دموكريت» (ذيمقراطيس) نخستين كسى بود كه نظريه تركيب موجودات را از اجزاء لايتجزى و نشكن (و بعبارت ديگر «اتم» كه متأسفانه امروز شكسته شد و فقط اسمى از آن باقى مانده است!) اظهار داشت، وى همانطور كه از اسم آن پيدا است دموكريت عقيده داشت كه اتم بهيچ وجه قابل شكست نيست، يعنى اصلًا اجزائى ندارد كه بآنها تقسيم شود.
اين نظريه مدتى مورد بحث و گفتگو بود، در ابتدا طرفدارانى پيدا كرد و بعداً از طرف دانشمندان و فلاسفه رد شد و اساساً وجود جزئى كه قابل تجزيه باجزاء ديگرى نباشد مردود شناخته شد.
تا سال 1919 ميلادى يعنى تقريباً چهل سال پيش، خبرى از شكستن اتم نبود ولى در آن سال نخستين قدم براى شكستن اتم بوسيله يكى از دانشمندان بنام «روترفرود» برداشته شد و روز بروز شكافتن اتم وارد مرحله تازه اى گرديد و توانست آنقدر كسب اهميت كند كه اين قرن را قرن اتم (يا
ص: 45
صحيحتر، قرن اتم شكافيه بنامند!.
ولى بايد دانست اتمى كه ذيمقراطيس طرفدار آن بود و فلاسفه بعد، آنرا مردود شناختند با اتمى كه امروز در فيزيك مورد بحث است بيشتر در اسم شباهت دارد تا در حقيقت!
بهر حال اتم با آنهمه كوچكى و حقارت ظاهرى داراى اجزاء متعددى است كه عمده آن سه جزء است؛ يكى هسته اتم كه از دو جزء تشكيل يافته: «پروتون» كه داراى الكتريسته مثبت است و «نوترون» كه فاقد هر گونه الكتريسته است، و ديگر اجزائى است كه در اطراف هسته با سرعت فوق العاده زيادى درگردشند و آنرا «الكترون» يا «نگاتون» مينامند كه داراى الكتريسته منفى است، دانشمندان حركت الكترونها را بدور هسته بحركت سيارات منظومه شمسى تشبيه كرده اند، با اين تفاوت كه سرعت سير سيارات اتمى بدرجات بيشتر از سرعت سير سيارات منظومه شمسى است، و همين است كه حكايت از وجود يك برنامه متحد و عمومى
ص: 46
ميكند كه در سراسر جهان هستى از كوچك و بزرگ اجرا ميگردد(1)
سرعت حركت الكترونها بدور هسته اتم راستى حيرت آور است، زيرا سرعت سير آنها از سه هزار كيلومتر در ثانيه (در اتم ئيدروژن) تا 201164 كيلومتر در ثانيه (در اتم اورانيوم) ميرسد! فكر كنيد در اين ميدان بى نهايت كوچك موجودى با اين سرعت كه هيچ وسيله متحركى بگرد آن نمى رسد چه وضعى بخود ميگيرد، و در يك ثانيه چند مرتبه بايد در گرد مركز خود طواف كند؟!
اما گمان نكنيد همين فضاى كوچك درون اتم پر است، زيرا ميان الكترونها و هسته مركزى فاصله و خلاء نسبتا وسيعى وجود دارد (البته نسبت بحجم اتم) بطوريكه اگر هسته را بصورت جسمى بشعاع يك متر فرض كنيم الكترونها در فاصله يك كيلومترى آن گردش ميكنند و بقيه را خلاء تشكيل داده است، درست مانند خلاء وسيعى كه در ميان
ص: 47
سيارات منظومه شمسى وجود دارد، و با اين حساب روشن مى شود كه ماده اصلى اتم چقدر كوچك است.
بگفته «ژوليو» دانشمند معروف اگر فضاى خالى ميان اتمهاى بدن يك انسان را از بين ببرند، يعنى اتمهاى آن آنقدر فشرده شود كه الكترونها بهسته مركزى برسند بدن او آنقدر لاغر و كوچك ميشود كه بزحمت با ميكروسكوپ ديده خواهد شد، و عجيبتر آنكه وزن آن همانست كه بود، يعنى آن بدن بصورت يك ذره نامرئى بيرون ميآيد كه 60 كيلوگرم يا بيشتر وزن دارد! زيرا وجود اين فضاى خالى در وزن اتم كه ناشى از وزن هسته است ابداً دخالتى ندارد.
اينرا هم بايد دانست كه عناصر مختلف جهان با آنهمه اشكال و خواص گوناگونى كه دارند سازمان اصلى ساختمان اتمى آنها يكى است؛ همه از اتم تشكيل يافته و اتم هم از الكترونها و پروتونها و نوترونها، با اين تفاوت كه در بعضى تعداد الكترونها فقط يكى است (مانند اتم ئيدروژن) و در بعضى بيشتر، تا ميرسد باتم
ص: 48
اورانيوم كه در هر اتم «92» الكترون وجود دارد كه ديوانه وار دور هسته اصلى در گردشند و بعد از آنهم عناصر ديگرى كشف شده كه الكترونهاى بيشترى دارند.
اتم شناسى يكى از مهمترين مباحث علوم طبيعى امروز است و با آنهمه پيچيدگى و ابهامى كه دارد سراسر نشاط انگيز و حيرت آور است؛ درسهاى توحيدى كه در همين دنياى بى نهايت كوچك ميآموزيم ما را بخداوند بى نهايت بزرگ راهنمائى ميكند و از اين موجودى كه از فرط كوچكى نامرئى است خداوند يگانه اى را كه از فرط عظمت نامرئى است بخوبى ميتوان شناخت، در اين جهان كوچك چهار قسمت بيش از همه جلب توجه ميكند و هر كدام نشانه بارزى از علم و قدرت فوق العاده اى كه آن را بوجود آورده است ميباشد:
***
تاكنون 104 عنصر كشف شده كه تعداد الكترونهاى آنها بترتيب از يك شروع شده و تدريجاً بالا ميرود،
ص: 49
يعنى تعداد الكترونها در بعضى عناصر فقط يك و در بعضى دو و در بعضى سه و بهمين ترتيب تقريباً بصورت يك رشته بهم پيوسته و منظم پيش ميرود؛ اين نظم و ترتيب دقيق را چگونه ميتوان معلول علل فاقد علم و عقل دانست؟!.
***
لابد ميدانيد دو الكتريسته مخالف، يكديگر را جذب ميكنند؛ يعنى اگر يك جسم داراى الكتريسته مثبت و ديگرى داراى الكتريسته منفى باشد آن دو جسم بسوى يكديگر حركت كرده و يكديگر را در آغوش ميگيرند روى اين حساب، الكترونها كه داراى بار الكتريكى منفى و پروتونها كه داراى بار الكتريكى مثبت هستند، بايد بفوريت يكديگر را جذب كنند و اين حركات عجيب كه در دل ذرات اجزاء عالم است جاى خود را بسكون مرگبارى دهد، در حالى كه ممكن است مليونها سال بر يك اتم بگذرد و كوچكترين تغييرى در وضع داخلى و حركات موزون
ص: 50
الكترونهاى آن رخ ندهد، رمز اين مطلب را بايد در اين نكته جستجو كرد كه: هر جسمى بر اثر حركت در اطراف جسم ديگر داراى قوه دافعه اى ميشود كه آن را از جسم مزبور بعقب ميراند و آنرا «قوه گريز از مركز» مينامند.
اكنون فكر كنيد كه براى حفظ موجوديت اتم (پروتونها و الكترونها و حركات آنها) لازم است سرعت سير الكترونها بدور هسته مركزى باندازه اى باشد كه قوه دافعه اى درست باندازه قوه جاذبه اى كه در ميان آنهاست، بوجود آورد، و اگر كوچكترين تفاوتى در ميان اين در قوه بوجود آيد، يا تدريجاً اجزاء اتم بهم نزديك شده و از كار ميافتند، و يا الكترونها تدريجاً دور شده و فرار ميكنند و در نتيجه اتم خودبخود تجزيه ميشود، بنابراين ميتوان گفت «موجوديت اتم مرهون يك محاسبه بسيار دقيق و پايدار است».
ضمناً اين نكته جالب را هم نبايد فراموش كرد ه وقتى ما ميفهميم الكترونها بسرعت غير قابل تصورى در اطراف هسته در گردشند بايد بدانيم كه يك «قوه گريز اى مركز»
ص: 51
فوق العاده شديدى در آنها توليد ميشود، از اين معلوم ميشود كه قوه جاذبه اجزاء اتم باندازه اى زياد است كه نيروى دافعه مزبور را خنثى كرده و از فرار الكترونها جلوگيرى ميكند همين قوه است كه وقتى آزاد شد قدرت تخريبى زايد الوصف بمبهاى اتمى را بوجود مى آورد. آيا بوجود آورنده اين تعادل و نظم دقيق ممكن است طبيعتى باشد كه حتى باندازه كودك دبستانى از اعمال ساده رياضى بيخبر است بلكه اساساً هيچگونه شعور ندارد؟!
***
همانطور كه گفته شد بعضى از اتمها الكترونهاى متعددى دارند اما مبادا گمان كنيد كه تمام الكترونها در يك مدار و خط سير بدور هسته درگردشند، خير، مدارات مختلفى دارند كه بفاصله هاى مختلفى از هسته قرار دارند، حال بايد فكر كرد كه در اين جهان بسيار كوچك چقدر بايد حسابها دقيق باشد كه در اين فاصله ناچيز و غير قابل رؤيت هر الكترون در مدار خود گردش كند بدون اينكه پارا از گليم خود درازتر
ص: 52
كرده و وارد مدار الكترون ديگرى شده و با او تصادم كند، و مليونها سال هم بهمين وضع پايدار بماند، اين حساب راستى بفكر نميگنجد، چطور ميتوان باور كرد كه مولود طبيعت بيفكر است؟!
همانطور كه دانستيم (دل هر ذره را كه بشكافيم) نيروى فوق العاده اى در آن نهفته بينيم (و شايد چيزى جز نيرو نباشد!) و بهمين دليل وقتى نيروى تعدادى از اتمها بهم ضميمه ميشود انرژى بسيار عظيمى بوجود ميآورد كه مبدء آثار بزرگى ميتواند باشد.
فكر كنيد مهار كردن يك نيروى بزرگ و ديوانه، آنهم در محيطى باين كوچكى، كار ساده اى نيست، و از آن بالاتر وجود اين الفت شديد در ميان اجزاء بسيار كوچك اتم كه براى شكافتن و جدا كردن رشته اتحاد آنها بايداز ماشينهاى عظيم الكتريكى استفاده شود، موضوع حيرت آورى است، آيا آن تمركز نيرو، و اين همبستگى اجزاء جز در سايه يك قدرت و علم فوق العاده معقول است؟!
ص: 53
براى پى بردن بعظمت نيروى اتم و هم براى اينكه بدانيم اين بشر مغرور و بيخبر از آفريدگار اتم، بدبختانه اين منابع عظيم حياتى را در چه راههاى خطرناكى مصرف ميكند، بد نيست دو نمونه زير را از نظر بگذرانيم:
1- نخستين آزمايشى كه براى انفجار بمهاى اتمى بعمل آمد در سال 1945 در صحران بى آب و علفى در «مكزيك» بود، يك بمب كوچك اتمى را در بالاى يك برج فولادى نصب كرده بودند و با وسائل مخصوصى آنرا منفجر كردند شدت انفجار بقدرى بود كه برج فولادى آب و سپس بخار شد! و برق و صداى عظيمى برخاست كه دانشمندان از فاصله زيادى آنرا مشاهده كردند و ابرى از آن متصاعد گرديد كه 12 كيلومتر در آسمان بالا رفت!.
2- در همين سال دو بمب اتمى (البته از نوع كوچك) در جنگ ژاپن از طرف آمريكائيها پرتاب شد يكى را روى شهر «هيروشيما» و ديگرى را سه روز بعد روى شهر «ناكازاكى» منفجر كردند، در شهر اول هفتادهزار نفر بكلى نابود شدند و بهمين مقدار هم مجروح گرديدند، و در شهر دوم تلفات سى
ص: 54
الى چهل هزار نفر و عده مجروحين نيز بهمين مقدار بود، بعد از 5 روز ژاپنيها در مقابل آمريكائيها تسليم بلاشرط شدند؛ بيشتر خانه ها آسيب ديد يا بكلى ويران شد و كودكان بيگناه و حيوانات هم قربانى اين عمل گرديدند.
اين بود نكات جالب توحيدى اتم و اين بود طرز استفاده بشر متمدن از آن. جائى كه بعضى از افراد بشر راه استفاده صحيح از اين نيروى عظمى را اينطور گم كنند چه جاى تعجب كه از مطالعه آن بآفريدگار آن آشنا نشوند.
بهر حال مطالعه اسرار يك اتم براى شناسائى خداى جهان كافى است و بنابراين بتعداد اتمهاى عالم دليل بر وجود مبدء بزرگ داريم!. (دقت كنيد)
ص: 55
ص: 56
بسيارى از تشنگان اسرار هستى ميل دارند حقيقت توحيد را در اعماق آسمانها جستجو كنند، آنجا كه از نظراند از ما بيرون است و بيشتر بايد با بال و پرفكر و بوسيله محاسبات علمى آنرا سير كرد، البته از جهتى حق دارند، خدا را در همه جا بايد جست، در اعماق آسمانها؛ در قعر درياها، در فراز و نشيب كوهها و دره ها؛ در لابلاى جنگلها؛ و بالاخره در زواياى روح و جسم انسان!
ما هم در موقع خود بار اين سفر دور و دراز؛ اما پر نشاط و روح بخش، را خواهيم بست و براى درك عظمت و قدرت مبدء هستى بسراغ سيارات و ثوابت و از آن بالاتر كهكشانها و سحابيها رفت و بسير آسمانها خواهيم پرداخت، ولى تصور مى كنيم اگر فعلا راه را نزديك كنيم و نظام آفرينش را در اطراف خود، حتى در يك گوشه بسيار كوچك، جستجو كنيم بهتر است.
درست است كه در جهان بالا و عوالم بى نهايت بزرگ،
ص: 57
عظمت خيره كننده مبدء هستى را بهتر ميتوان مشاهده كرد، ولى لطف و دقت و ريزه كاريهاى حيرت انگيز را بيشتر در همين عوالم بسيار كوچك ميتوان تماشا كرد! اگر آن نشانه بارزى از بزرگى و قدرت آفريننده جهان هستى است، اينهم علامت روشنى بر علم بى پايان او است و بالاخره هر يك مصداق واضحى از نظام عمومى عالم وجود است. در بحث گذشته مقدارى ببررسى و مطالعه كوچكترين جزء تشكيل دهنده جهان هستى يعنى «اتم» پرداختيم، حالا نوبت جانداران ذره بينى است.
ميگويند قبل از «پاستور» دانشمند معروف فرانسوى كسى بيقين نميدانست كه دامنه حيات و زندگى تا كجا گسترده است، همه خيال ميكردند زندگى در همين دايره محدودى است كه با چشم مى بينيم و جانوران و گياهانى كوچك و بزرگ در آن ديده ميشود(1).
ص: 58
ولى پاستور بكمك آزمايشها و تجسسات علمى روزنه اى بجهان عجيبى كه مليونها مليون جاندار در آن زندگى ميكنند در برابر چشم دانشمندان گشود و پس از او ميكروسكپهاى نيرومند كه قدرت ديد انسان را چند هزار مرتبه زيادتر ميكند بكلى پرده از اين جهان اسرار آميز برداشت، دنيائى
ص: 59
خاموش اما پر از فعاليت و جنب و جوش كه جاندارانى باشكال و حركات در آن در گردشند يك قطره آب براى آنها حكم درياچه اى را دارد و ذرات غبار معلق در فضا هواپيماهاى غول پيكرى براى آنها محسوب ميگردد، در يك منزل كوچك كه چند نفر بيشتر نميتوانند زندگى كنند مليونها از آنها در يك گوشه آن سكنى دارند و كسى هم خبر ندارد! اين جانداران كوچك كه بهمين ملاحظه آنها را «ميكروب» مينامند بعضى زيان بخش و بعضى سودمندند، ولى اگر تعجب نكنيد همه آنها- بدون استثناء- براى زندگى ما ضرورت داشته و در رشد و نمو و بقاء ما نقش مؤثرى دارند، چنانكه شرح آنرا خواهيم دانست.
جانداران ذره بينى را امروز بدو دسته ممتاز تقسيم ميكنند: باكتريها و ويروسها- باكتريها را با ميكروسكپهاى معمولى ميتوان ديد و نسبت به ويروسها جثه عظيم و خشنى دارند! و بهمين دليل در غالب محيطها (آب و هوا و غذاها و بدن موجودات زنده) ميتوانند زندگى كنند، ولى ويروسها
ص: 60
را جز با ميكروسكپهاى مخصوصى بنام «ميكروسكپ الكترونى» كه اجسام را ميتواند بيش از صد هزار مرتبه بزرگتر نشان دهد، نميتوان ديد، آنهم تحت شرائط خاصى و بوسيله رنگ آميزى كردن و استفاده از طرز تابش نور، و جز در بدن موجودات زنده قادر بتوليد مثل نيستند.
عالمى كه ما در آن زندگى ميكنيم در واقع ميان دو جهان بى نهايت بزرگ (آسمانها و كواكب) و بى نهايت كوچك (عالم اتم و موجودات ذره بينى) قرار دارد و البته مقياسهائى كه داريم آنهم بدرد همين عالم ميخورد، لذا وقتى قدم بعالم بزرگ ميگذاريم ملاحظه ميكنيم كه مقياس هاى ما آنقدر كوچك و مسخره است كه ناچاريم آنرا بدور انداخته و مقياس عظيمى كه درخور آن جهان عظيم بوده باشد انتخاب كنيم (سال نورى)
از اين طرف هنگاميكه پا بعالم بسيار كوچك ميگذاريم مى بينيم آنقدر مقياسهاى ما بزرگ است كه چيزى بآن نميگنجد، باز مجبور ميشويم دست از آنها برداشته و مقياسى كه جوابگوى احتياجات آن عالم باشد بكار ببريم!
ص: 61
مقياسى كه باكتريها را با آن ميسنجند واحد مخصوصى بنام «ميكرون» است كه يكهزارم ميليمتر (0001/ 0) طول دارد يعنى اگر يك مليون واحد آنرا پهلوى هم بچينند تازه يك متر ميشود مطابق اين مقياس طول باكتريها از چند دهم ميكرون با چند ميكرون است و براى سنجش ويروسها مقياس كوچكترى كه برابر با يكهزارم ميكرون يعنى 0000001/ 0 ميليمتر است بكار ميبرند، اندازه ويروسها از 10 تا 100 واحد مزبور ميباشد.
يكى از قسمتهاى حيرت آور جانداران ذره بينى توليد مثل عجيب آنها است آنها هم مانند ساير حيوانات توليد مثل ميكنند ولى نه از راه تخم گذارى و باردار شدن، بلكه از راه تقسيم، باين ترتيب كه هر يك از آنها پس از نمو كافى بدو نيم شده و هر يك جاندار مستقلى خواهد شد، يعنى «مادر» تبديل به دو «فرزند» و فرزندان هم تبديل به چهار «نوه» و نو ها هم تبديل به هشت «نتيجه» مى شوند! و بهمين ترتيب
ص: 62
پيش ميروند.
از آنجا كه همه چيز اين حيوانات كوچك است مدت نمو و تكثير مثل آنها هم بسيار كوتاه است و بسيارى از آنها هستند كه اگر در شرائط مساعدى قرار گيرند ميتوانند در مدت نيم ساعت توليد مثل كنند، اين توليد مثل در اين زمان كوتاه و با توجه باينكه بصورت تصاعدى پيش ميرود (يعنى هر يك فرد به دو فرد تقسيم ميشود) سر از حساب فوق العاده عجيبى بيرون ميآورد بطوريكه ممكن است فقط در مدت سه روز! زاد و ولد يك ميكرب آنقدر زياد شود كه تمام روى كره زمين را بقطر زيادى بپوشاند بطوريكه سرسوزنى جانباشد!
اگر باور ندارند بيائيد با هم حساب كنيم: هر شبانه روز 48 نيم ساعت است فرض كنيم يك باكترى در يك محيط مساعد قرار گيرد، و در نيم ساعت اول دو برابر، و در نيم ساعت دوم چهار برابر، و در نيم ساعت سوم هشت برابر، و باين ترتيب در نيم ساعت دهم بيش از هزار برابر ميشود! و در نيم ساعت بيستم يك مليون برابر، و در
ص: 63
نيم ساعت سى ام هزار مليون برابر و در نيم ساعت چهلم يك مليون مليون برابر و بالاخره در نيم ساعت آخر 250 مليون مليون برابر خواهد شد!.
يعنى اگر طول هر باكترى را يك ميكرون فرض كنيم ميتوانيم ظرفى كه 250 سانتيمتر مكعب گنجايش دارد پس از 24 ساعت با آن پر كنيم، باز همين حساب را در 24 ساعت دوم دنبال ميكنيم پس از تمام شدن 48 ساعت ملاحظه ميكنيم كه باكتريها فضائى را بيش از 60 كيلومتر مكعب پر كرده اند! باز اگر همين حساب را ادامه دهيم پس از 24 ساعت ديگر حجم آنها از كره زمين بيشتر خواهد شد و اگر روى زمين ريخته شوند تمام سطح آنرا بقطر زيادى خواهند پوشانيد بطوريكه جا براى هيچ موجود ديگرى باقى نماند، آرى يك ميكرب در مدت سه روز ميتواند عرصه پهناور زمين را بر همه تنگ كند!
ولى وحشت نكنيد آن مبدئى كه اين قدرت توليد را به اين حيوانات داده (كه اگر اين قدرت توليد را نداشتند در برابر عوامل نابود كننده، نسلشان بزودى منقرض ميشد) آنقدر بآنها ميدان نداده است كه پارا از گليم خود درازتر كنند
ص: 64
و در مدت كوتاهى مالك رقاب روى زمين گردند، زيرا اولا آنقدر مواد غذائى و شرائط نمو در اختيار آنها نگذارده و ثانياً موانع زيادى بر سر راه نمو آنها فراهم ساخته است كه از همه بالاتر اينست كه خودشان تدريجاً موادى از خود بيرون ميدهند كه نمو آنها را متوقف ميسازد!
لابد ميدانيد هر موجود زنده اى هر اندازه هم كوچك باشد معمولا احتياج بچند قسمت دارد:
1- وسيله تغذيه و جذب مواد غذائى، با نيروى از دست رفته خود را تجديد كند.
2- وسيله حركت و جنبش، با از جائى بجاى ديگر براى تأمين احتياجات حياتى برود.
3- وسيله توليد مثل، تا با آن نسل خود را باقى بدارد.
4- وسيله درك مطالب، تا از مطالب لازمى كه در محيط ميگذارد باخبر شود.
البته لازم نيست در تمام جانداران اين جهات مساوى
ص: 65
و يكنواخت باشد، بلكه در پاره اى از آنها بسيار دقيق و پيچيده و در بعضى بسيار ساده و مختصر است، حالا فكر كنيد يك موجود ذره بينى كه سر تا پاى آن يكهزارم ميليمتر، يعنى يك ميكرون، بيشتر نيست چقدر بايد ساختمان آن ظريف و دقيق و حساب شده باشد تا بتواند جهات مزبور را بصورت بسيار ساده اى دارا باشد؟
شكى نيست يك حيوان ذره بينى دهان و دندان و معده را با آن تشكيلاتى كه در حيوانات بزرگ وجود دارد ندارد، ولى براى اينكه بتواند از مواد غذائى اطراف خود استفاده كند ناچار است با پوست خود، كار آنها را انجام دهد و بسيار ميشود كه ماده مخصوصى از خود بخارج ترشح ميكند تا مواد اطراف را قابل جذب كند، يعنى در واقع اول مواد غذائى را هضم كرده و سپس ميخورد، بعكس حيوانات بزرگ!.
جانداران ذره بينى تشكيلات سلسله اعصاب را ندارند ولى در مقابل جريانات محيط خود حساس هستند و نيز بسيارى از آنها با وسائل مخصوصى شبيه به پارو در آب شنا ميكنند.
بديهى است در اين جانداران فوق العاده كوچك شرائط
ص: 66
زندگى فوق العاده دقيق است و با كمترين اختلال و بى نظمى در كميت و كيفيت مواد تركيبى و طرز ساختمان آنها بكلى فلج ميشوند، و بهمين دليل مصداق اتم نظم و حساب را در آنها بايد جست.
همانطور كه بدن جانواران بزرگ از مواد و املاح مختلفى تشكيل يافته بدن حيوانات ذره بينى هم از مواد گوناگونى تشكيل شده است، و همانطور كه آنها از مواد غذائى و آب و هواى زمين استفاده ميكنند اينها نيز از اين خوان نعمت گسترده بسهم خود بهره ميبرند، خلاصه آنچه ديگران دارند، اينها هم در حد خود دارند، و با اينكه با چشم غير مسلح ابداً ديده نميشوند تعدادشان از همه بيشتر است و وظائف سنگين و مهمى بر عهده دارند كه از ديگران ساخته نيست، شرح اين وظائف را در فصل بعد خواهيم ديد.
ص: 67
ميكربها دو دسته اند: «با آزار» «بى آزار»، ولى همانطور كه سابقاً هم اشاره شد هر دو دسته در زندگى انسان نقش مؤثرى دارند، و هر دو براى حيات و پرورش آدمى مفيد و سودمندند، همگى جزء خدمتگزاران صديق و صميمى ما هستند و بدون كوچكترين توقع و بى سرو صدا بانجام وظائف سنگين خود مشغولند واگر بگوئيم از دولت سر آنها ما زنده ايم اغراق نگفته ايم.
مطالعه درباره خدمات با ارزش اين جانداران ذره بينى عقل را بخضوع در پيشگاه مبدء باعظمتى كه اين دستگاه جهان هستى را با چنين نظم حيرت آورى اداره مى كند، دعوت ميكند و لبهاى مردم هوشمند و حق جو را بى اختيار بشكر و سپاس
ص: 68
او مى گشايد.
اكنون براى تصديق اين مطلب به توضيحات زير توجه كنيد:
يك دسته از اين موجودات ذره بينى بى آزار؛ كارشان تجزيه كردن لاشه هاى حيوانات و مدفوعات آنها و تبديل آن بكربن و هيدرژن و اكسيژن و ازت است.
يعنى آنها در واقع با يك كرشمه دو كار ميكنند: اول از بين بردن اجسام آلوده و كثيفى ميباشد كه ماندن آنها جز توليد بيماريهاى گوناگون و ملوث كردن محيط زندگى ما نتيجه ديگرى ندارد.
دوم توليد مواد حياتى و ضرورى مانند اكسيژن و هيدرژن و كربن براى زندگى انسان و ساير جانداران است.
فكر كنيد اگر ميكربها بجان لاشه هاى حيوانات و مدفوعات كثيف آنها نميافتادند، و آنها را تجزيه نميكردند، چه ميشد؟ البته پس از مدتى محيط نكبت بارى در اطراف ما بوجود ميآمد، بعلاوه دائماً مقدار قابل توجهى از مواد حياتى طبيعى از گردش خارج شده و بيمصرف بگوشه اى ميافتاد، ولى عمل تجزيه اين ميكربها، مواد مزبور را دو مرتبه وارد
ص: 69
گردش ميسازد و از كم شدن مواد حياتى دستگاه طبيعت جلوگيرى كرده و باين ترتيب حلقه گردش دائمى مواد حياتى را در طبيعت تكميل ميكند.
موضوع گردش مواد حياتى در طبيعت منحصر باين مورد نيست، بلكه با كمى دقت روشن ميشود كه در همه جا و همه چيز است و اين خود يكى از درسهاى توحيدى جهان آفرينش محسوب ميشود. يعنى موجودات مختلفى كه بازيگر اين صحنه اند همه در گردشند و دائماً از صورتى بصورت ديگر در آمده و پس از طى يك دايره وسيع دو مرتبه بهمان نقطه اول باز ميگردند، اما اين حركت دورانى بيهوده نيست و كارهاى مهمى در مسير خود صورت ميدهند و آثارى از خود بيادگار ميگذارند.
مثالا: آفتاب بر درياها ميتابد؛ آبها تبخير ميشود، بخارات قطعات ابر را تشكيل ميدهد، بادها ابرها را بحركت درميآورند و دورترين نقاط خشك و سوزان را با بهترين آبها مشروب ميكنند، آبها بصورت رودخانه هاى بزرگ و كوچكى بيرون آمده و راه دريا را پيش ميگيرند و دو مرتبه بجاى اول
ص: 70
ميريزند، اما در اين ميان گلها و گياهان و خيوانات سيراب شده و پرورش مييابند، آبهائى كه جزء بدن حيوانات و گياهان ميشوند آنها هم بخار شده و بفضا متصاعد ميشوند و با ساير بخارات هوا هماهنگ ميگردند و در همان خط سير حركت ميكنند.
از اصل مطلب دور نرويم. يكى ديگر از كارهاى اين موجودات ذره بينى اعمال شيميائى مختلفى است كه روى مواد گوناگون انجام ميدهند و اجسام مفيدى را بصورت هاى مفيد ديگر بيرون ميآورند. تبديل مواد قندى به اسيد بواسطه فعاليت همين موجودات است كه نمونه آنرا در تبديل آب انگور بسركه مشاهده ميكنيم.
در خون ما دو دسته از همين موجودات ذره بينى هستند كه مهمترين و اساسى ترين فعاليتهاى حياتى بدن مارا بعهده دارند، اين دو دسته را «گلبول سفيد» و «گلبول قرمز» مينامند تعداد گلبولهاى قرمز در خون باندازه اى زياد است كه در هر ميليمتر مكعب خون تقريباً 5 مليون وجود دارد، يعنى چنين محيط كوچكى باندازه يكى از بزرگترين شهرهاى دنيا
ص: 71
جمعيت دارد!
روى اين حساب در تمام خون بطور متوسط 25 مليون مليون (25 هزار ميليارد) گلبول قرمز وجود دارد كه اگر آنها را روى زمين بگسترانند، اگر تعجب نكنيد، سه هزار متر مربع را اشغال ميكند!. تعداد گلبولهاى سفيد البته باين اندازه نيست ولى آنهم خيلى زياد است، چون در هر ميليمتر مكعب خون در حدود 7 هزار گلبول سفيد موجود است.
وظيفه اساسى گلبولهاى قرمز رساندن مواد غذائى و آب و اكسيژن هوا بتمام سلولها و نقاط مختلف بدن است، يعنى بايد مواد غذائى را از روده ها و اكسيژن هوا را از ريه با خود برداشته و فوج فوج همراه ضربانهاى قلب از اين مركز حركت كرده و در مدت كوتاهى باقصى نقاط كشور تن مسافرت كنند و بهمه سلولها سركشى كرده و آب و غذا برسانند و كثافات و سموم حاصله از احتراق مواد غذائى را كه در سلولها جمع آورى شده با خود بقلب برگردانند و از راه ريه دو موقع «بازدم» بخارج پرتاب كنند. سلولهاى كوچك بدن ما خيلى
ص: 72
كم صبرند و اگر چند لحظه مواد لازم بآنها نرسد ممكن است بميرند، بنابراين اگر قلب در مدت كوتاهى از كار بايستد و گلبولهاى قرمز يعنى «پرستاران صميمى سلولها»! بآنها سركشى نكنند و آب و آذوقه بآنها نرسانند حيات خود را بزودى از دست ميدهند، لذا اين خدمتكاران وظيفه شناس ناچارند دائماً بيدار و در مأموريت باشند و اوضاع بدن را مراقبت كنند.
گلبولهاى سفيد، يا سربازان صلح و پاسداران كشور تن، مانند ارتش مجهزى براى مقابله با حملات ميكربهاى مضر همواره بصورت آماده باش بسر ميبرند همينكه گوشه اى از سطح بدن مجروح شود و اين پوست نازك كه دژ محكمى در برابر هجوم انواع ميكربهاست پاره شود ميكربهاى زيان بخش كه دائماً در هوا معلق هستند بداخل بدن حمله ميكنند، وقتى نخستين طليعه سپاه دشمن در محيط خون پديدار شد گلبولهاى سفيد، بجنب وجودش در ميآيند، اگر بتوانند در همان محل زخم، لشكر مهاجم را محاصره كرده و تار و مار ميكنند. اين چركهائى كه در محل زخم ديده ميشود باقيمانده
ص: 73
اجساد گلبولهاى سفيد و بدنهاى كشتگان و شهيدان كشور تن ماست.
اگر سپاه دشمن حلقه محاصره را شكست و وارد همه نقاط بدن شد آنگاه يك جنگ تن بتن و شديد در همه جا عليه آنها شروع ميشود، و از جمله كارهاى عجيب و جالب گلبولهاى سفيد، جنگ شيميائى، آنها عليه ميكربهاست، زيرا در مقابل هر نوع ميكربى بكنوع مواد سمى مخصوص ضد آن از خود ترشح ميكنند و آنها را فلج ساخته و نابود ميسازند، همين مواد سمى مخصوص است كه در بدن حيواناتى كه ميكربهاى ضعيف شده بطور مصنوعى بآنها تزريق گرديده جمع آورى ميشود و بنام سرمهاى ضد بيمارى براى مبارزه با امراض مشابه آن مصرف ميگردد!
ميكربهاى مضر هميشه از راه آب و هوا و غذا وارد بدن ما ميشوند و هر اندازه مواظبت كنيم باز از گوشه و كنار راهى بسوى بدن باز ميكنند؛ لذا سربازان مدافع تن ناچارند دائماً در جبهه جنگ مشغول نبرد باشند. البته اين نبرد غالبا به پيروزى آنها ختم ميشود و از اثر همين پيروزى است
ص: 74
كه ما سالم هستيم.
اما اگر خداى نكرده مواجه با شكست شوند و ميكربهاى مهاجم مراكز حساس تن ما را تسخير كنند ما بيمار ميشويم و در اين موقع است كه اولا بايد استراحت كنيم تا تمام نيروى ما صرف مبارزه با ميكربها شود و ثانياً قواى كمكى يعنى «دوا» از خارج وارد كنيم تا پيروزى نصيب آنها گردد. راستى چه دستگاه عجيبى است؟!
شايد منتظر باشيد به بينيد ميكربهاى مضر براى چه آفريده شده اند؟ اينها چه محلى از اعراب دارند؟. براى درك فايده آنها همين بس كه نگفته بعضى از دانشمندان اگر اينها نبودند طولانى ترين افراد بشر شايد قامتش از يك متر تجاوز نميكرد و البته بهمين نسبت اعضاء بدن ما كاملا ضعيفتر و ناتوان تر از وضع فعلى بود!
دليلش روشن است، شما اين مطلب را ميدانيد براى نمو و ترقى يك فرد و يك اجتماع هيچ چيز مؤثرتر از رقابت و مبارزه صحيح و دامنه دار نيست، ميدان مبارزه است كه افراد
ص: 75
را بكار و اميدارد و حداكثر قواى نهفته آنها را آشكار ميسازد، افراد نابغه معمولا در كوران مبارزات نبوغ خود را ظاهر ميكنند و جنگجويان شجاع در ميدان هاى جنگ باين مقام ميرسند.
افرادى كه در محيطهاى آرام و كاملا بى سر و صدا و هم آغوش ناز و نعمت بسر ميبرند افرادى تنبل، ترسو و بى مصرفند و مطابق مثل معروف همچون شمشيرى كه در يك گوشه تماند زنك ميزند. «چوبهاى درختان جنگلى و كوهستانى خيلى محكمتر و آتش آنها بادوام تر از درختان سرسبزى است كه در پناه ديوارهاى باغ و كنار نهرهاى آب پرورش مييابند» همچنين مردم بيابانگردى كه با انواع مشكلات دست و پنجه نرم ميكنند از نظر قواى جسمى خيلى نيرومندتر از شهرنشينان تن پرورند.
بهمين دليل مبارزه دائمى ميان نيروهاى مختلف تن و ميكربهاى گوناگون در رشد و نمو بدن تأثير بسزائى دارد و اگر آنها نبودند نمو آن خيلى كندتر و استحكام عضلات و اعصاب ما خيلى كمتر بود. اين موضوع بقدرى روشن است كه
ص: 76
نيازى بشرح بيشتر آن احساس نميشود.
***
اين بود خدمات شايان توجهى كه موجودات ذره بينى و ميكروبهاى مضر و سودمند با انسان و ساير جانداران ميكنند، اينهاست كه افق وسيعترى از نظم خيره كننده جهان هستى را در پيش چشم عقل ما جلوه گر ساخته و ما را بآفريدگار بزرگ آن آشناتر ميسازد.
ص: 77
اينجا پالايشگاه عظيم بدن است
نيرومندترين موتور دنيا
ستاد بزرگ قواى تن
ص: 78
هنوز در گوشه و كنار اين اجتماع افرادى را ميتوان پيدا كرد كه از جهازات و دستگاههاى اسرار آميزى كه شب و روز در بدن آنها بزرگترين وظائف حياتى را انجام ميدهند كوچكترين خبرى نداشته باشند.
شايد اين موضوع در محيط ما آنقدر تعجب نداشته باشد، تعجب در اينست كه اين از خود بيخبران انتظار دارند دنياى خارج از وجود را بشناسد و از اسرار آن با خبر شوند، و از آن بالاتر بجهان ماوراء ماده هم آشنائى پيدا كرده «خدا شناس» هم بشوند زهى تصور باطل!
بنابود باتفاق خواننده عزيز از چند كارگاه بزرگ بدن خود بازديد بعمل آ .. بم بسم الله از قسمت فوقانى قفسه سينه شروع ميكنيم:
ص: 79
اينجا تصفيه خانه بدن است. خونهاى كثيف از «مركز پخش مواد غذائى بدن» يعنى قلب مرتباً بآن ريخته، و در اينجا بدقت تصفيه شده؛ مواد سمى از آن گرفته مى شود و مواد حياتى بآن افزوده ميگردد و بار ديگر بقلب تحويل داده ميشود.
كار اين دستگاه شبانه روزى است، و كمترين وقفه در كار آن باعث مرگ حتمى است و بقول معروف موجب ميشود كه انسان «نفس زدن» را فراموش كند، چون فراموش كردن تنفس چيزى جز از كار افتادن اين دستگاه نيست!
مركز اصلى اين دستگاه همان ريه يا شش يا جگر سفيد است كه وزن آن در مردها بطور متوسط 1200 گرم و در زنها 900 گرم است و اين نيز يكى ديگر از دلائل طبيعى است كه بما ثابت ميكند كه ناموس خلقت در نوع وظيفه كه نيازمند بدو نوع وسائل است براى اين دو در نظر گرفته است، حالا اگر بانوان بگويند اين حرف از «مد، افتاده، مطلب ديگرى است.
از موضوعات خارج نشويم. برويم از نزديك ريه ها را
ص: 80
تماشا كنيم. وقتى وارد منطقه شش ها ميشويم خود را در يك سالنى بزرگ كه مجموع مساحت ديوارهاى آن بالغ بر 70 متر مربع است مشاهد ميكنيم، 70 متر مربع؟ آرى 70 متر مربع، مگر مياه صندوقه سينه ما چقدر گنجايش دارد كه چنان مساحتى را بتوان در آن پيدا كرد؟
كمى نزديكتر بيائيد خوب نگاه كنيد ببينيد ساختمان ريه ها مانند «اسفنج» (ابرهاى حمام) است كه از حفره هاى فوق العاده زياد تو در تو تشكيل يافته و پرده هاى بسيار نازك و ظريفى آنها را از هم جدا ميكند، وقتى تمام سطح ديواره هاى آنرا روى هم حساب كنيم ملاحظه خواهيم كرد 70 متر ميشود. بعبارت ديگر اگر تمام پرده هاى آنرا از هم جدا كرده روى زمين كنار هم بگسترانيم مساحتى را بطول 10 متر و عرض 7 متر مى پوشاند! همين است كه حجم كار ريه ها را فوق العاده زياد كرده است.
ريه ها دائما در حركتند و مرتباً مانند دم آهنگران (يا دم آهنگران مانند آن!) باز و بسته ميشوند و تقريباً در مدت سه ثانيه اين عمل يك مرتبه صورت ميگيرد. حركات
ص: 81
ريه تقريبا غير ارادى است و در تمام حالات خوان و بيدارى كار خود را بدون وقفه انجام ميدهد.
خونهاى شفاف و خوشرنگى كه در شريانها (سرخرگها) جريان دارد پس از طى يك مسافت طولانى و مشروب كردن تمام سلولها و رسانيدن مواد غذائى بآنها اكسيژن را كه يك ماده حياتى است و براى سوخت سلولها و توليد حرارت غريزى در درجه اول اهميت است از دست ميدهد، در مقابل گازكربنيك كه يك ماده سمى است و از احتراق مواد مختلف در بدن بوجود ميآيد با خود برداشته، با رنگى تيره و افسرده خسته و نالان بقلب برميگردد. اين خون كه در وريدها (سياه رگها) جريان دارد ديگر قابل استفاده نيست، مسموم است و تقريباً بايد اسم آنرا «خون مرده» گذارد.
قلب، اين خون مسموم را بپاس فداكاريها و خدماتى كه در راه احياء سلولهاى بدن انجام داده باآغوش باز از راه «دهليز راست» بخود ميپذيرد، و بلادرنگ آنرا بحجره تحتانى (بطن راست) ميريزد، سپس با يك فشار مانند تلمبه هاى خودكار
ص: 82
آنرا بداخل رگهاى مخصوصى كه ارتباطى ميان قلب و ريه ها محسوب ميشوند بطرف ريه ها ميراند.
ريه ها كه در انتظار اين ميهمان تازه دقيقه شمارى ميكنند، بمحض اطلاع از ورود آن شروع بفعاليت مينمايند، خون كثيف مزبور بوسيله «مويرگها» (همان رگهاى فوق العاده ظريف و باريكى كه اگر چه اسمشان مويرگ است ولى بمراتب از مو باريكتر و نازكترند) روى ديواره هاى وسيع ريه گسترده ميشوند ريه ها با يك حركت باز ميشوند و تمام حفره هاى آنها مملو از هوا ميشود و باين ترتيب اكسيژن هوا در مجاورت خون قرار گرفته و جز جدار فوق العاده نازك مويرگها حجاب و پرده اى در ميان اين دو دوست صميمى نيست.
اكسيژن هوا موقع را غنيمت شمرده از جدار رقيق مزبور عبور ميكند و وارد خون ميشود و گاز فراركربن هم از آن متصاعد شده بجاى اكسيژن مى نشيند، و هنگاميكه ريه ها بسته شدند اين گاز قتال با اردنگى همراه ذرات باقيمانده هوا به بيرون فرستاده ميشود.
اكنون كه يك بازديد اجمالى از اين تصفيه خانه عظيم
ص: 83
بعمل آوريم بايد هر چه زودتر درسهاى توحيدى كه از آن آموخته ايم يادداشت كنيم. در اينجا چند نكته بسيار قابل توجه است:
در اينجا هم (مانند همه جاى عالم) حركات و جريانات سرسرى نيست، همه برطبق برنامه منظمى صورت ميگيرد و حساب آن در دقيقه و ساعت و شب و روز معين است.
حركت ريه در اوائل عمر سريعتر و تدريجاً روى حساب مخصوصى از سرعت آن كاسته ميشود سپس در اواخر عمر مجدداً سرعت ميگيرد، و نيز در حيوانات كوچكتر معمولًا سريعتر و در حيوانات بزرگتر كندتر است.
بد نيست حساب دقيق باز و بسته شدن ريه ها را در سالهاى مختلف عمر انسان و در چند نوع مختلف از حيوانات كوچك و بزرگ بدانيم تا با در نظر گرفتن آن بتوانيم باسرار اين تغييرات منظم آشناتر شويم. اينك بجدول زير توجه كنيد:
ص: 84
در انسان در آغاز عمر در هر دقيقه 44 مرتبه
« «5 سالگى «26 «
« «5 تا 20 «20 «
« «20 تا 25 «18 «
« «25 تا 30 «16 «
« «40 «18 «
در اسب «10 تا 12 «
«سگ «15 تا 20 «
«گربه «24 «
«موش «150 «
لابد ميپرسيد اين تغيير تدريجى در سنين عمر و اين اختلاف فاحش در ميان انواع جانداران براى چيست؟ البته ميدانيد معمولا هر قدر جاندارى ضعيفتر باشد زودتر گرسنه ميشود، رويهمرفته مقاومت آن در برابر كمبور مواد حياتى كمتر است زيرا سلولهاى آن لطيف تر و ناتوانتر است لذا مى بينيم كه كودكان و پيران در مقابل تشنگى و گرسنگى تحمل كمترى از خود نشان ميدهند.
ص: 85
بنابراين بايد مواد حياتى بجانداران ضعيفتر، در فواصل كوتاهترى برسد، اين قانون در مورد «اكسيژن» كه يكى از مواد ضرورى براى ادامه حيات سلولهاست نيز صادق است و بهمين ترتيب مقاومت سلولهاى ضعيفتر در برابر مسموميت ناشى از وجود گازهاى سمى نيز كمتر مى باشد و بايد رفع آنها در فواصل كوتاهترى صورت گيرد، از اينجا سر سرعت حركت ريه ها هنگام ضعف انسان «كودكى و پيرى» و در جانداران كوچك روشن مى شود.
در موقع ورزش و كارهاى سنگين عضلات ما احتياج بمواد حياتى بيشترى دارند، بهمين جهت در جنين مواقعى ضربان قلب شديدتر ميشود، و خون با سرعت زيادترى سلولها را مشروب و سير ميكند، در اين هنگام اگر ريه ها دامن همت بكمر نزنند و خوب نجنبد نميتوانند جواب قلب را حسابى بدهند و در نتيجه خونهاى كثيف كه بسرعت بسوى ريه ها هجوم مى آورند تصفيه نشده باز ميگردند و مسموميت سلولهاى بدن را فراهم مى سازند.
ص: 86
بعكس در موقع خواب و استراحت كه نيازمنديهاى بدن كمتر است قلب آرامتر كار ميكند و نفس هم بآهستگى ميآيد و ميرود. اين «موقع شناسى» ريه و قلب و هماهنگى آنها در موقع احتياجات تن؛ و تطبيق دادن اوضاع خود بر شرائط موجود راستى از شاهكارهاى خلقت است!.
اگر وحشت نكنيد مطابق حساب دقيق، شبانه روز از ديواده هاى ريه شما حدود ده هزار ليتر خون ميگذرد (بديهى است خون موجود در بدن ما اين مقدار نيست ولى چون در فواصل خيلى كوتاه گردش خود را از سر آغاز مى كند چنان رقم بزرگى را بوجود مى آورد) بنابراين بايد گفت برآورد كار اين تصفيه خانه عظيم روزانه ده هزار ليتر و در سال بيش از سه مليون ليتر است!.
با در نظر گرفتن مطالب گذشته اينرا هم مى توانيد حساب كنيد كه در هر شبانه روز بطور متوسط ريه شما «سى هزار» مرتبه باز و بسته مى شود؛ اما عجيب اينست كه با تمام اين حرفها ما هرگز از نفس كشيدن احساس خستگى نميكنيم. اين قدرت فوق العاده براى عضو لطيفى مانند ريه
ص: 87
حقيقتاً جالب است.
هر كار گاهى محتاج بمواد اوليه است، مواد اوليه مورد لزوم تصفيه خانه تن هواست، خوشبختانه اين ماده همه جا هست در كوچه و بازار و خانه و اطاق و هواپيما و ... وجود دارد، اگر هم بخواهيم آنرا از خود دور كنيم بافشار زياد بسوى ما برميگردد. البته بايد اينطور هم باشد زيرا ما طاقت دورى اكسيژن هوا را نداريم، ممكن است چند روز با گرسنگى سر كنيم اما بيش از 5 دقيقه نمى توانيم بدون هوا زنده بمانيم.
بهمين جهت سازنده اين كارگاه ماده مورد نياز آنرا آنقدر فراوان آفريده كه همه جا با ما باشد و احتياجى بحمل و نقل آن هم نداشته باشيم.
طبق محاسباتى كه دانشمندان كرده اند ما در هر شبانه روز (بطور متوسط) يازده متر مكعب و يا بحساب وزن 14 كيلوگرم هوا لازم داريم، راستى اگر بنا بود هوا بخريم زندگى كردن چقدر مشكل مى شد و اگر محتكرهاى بى انصاف جامعه ما تصميم باحتكار هوا ميگرفتند؛ يا كارگران توليد
ص: 88
«هوا» يك روز «اعتصاب» ميكردند، تكليف ما چه مى شد؟
لابد ميگوئيد: هيچ، نفس كشيدن از يادمان مى رفت! يا اگر هوا همه جا نبود و مى خواستيم يك مسافرت يك ماهه كنيم اين ذخيره بيش از 400 كيلوئى هوا را چگونه مى توانستيم با خود ببريم.
در ميان مردم مشهور است كه «ريه بادزن قلب است ! و بنظر ميرسد كه اين جمله را از اطباء قديم گرفته اند، گر چه در بدو امر عبارت بى اساسى بنظر مى رسد اما خوب كه ملاحظه مى كنيم ميبينيم اينهم نكته اى دارد.
زيرا قلب بر اثر حركت دائمى گرم مى شود، ريختن خونهاى گرم بقلب آنهم بر حرارت آن مى افزايد؛ اما همينكه خونها از قلب بريه آمدند و در ديواره هاى ريه منتشر شدند و با هواى ملايم تماس پيدا كردند، مقدار زيادى از حرارت خود را از دست داده و بوسيله «بازدم» بخارج مى فرستند، اين خون هنگاميكه بقلب برمى گردد تأثير عميقى در كنترل حرارت قلب دارد لذا هر وقت قلب ما بواسطه گرما زدگى
ص: 89
دچار خفقان مى شود با تنفس در هواى ملايم آنرا تسكين مى دهيم اين نعمت هم از دولت سر ريه هاست.
همانطور كه گفته شد ريه عضو بسيار لطيف و حساس و زود رنجى است. اگر هواى سرد زمستان با آن شدت برودت سرنزده وارد ريه شود مسلماً لطمه و خسارات فراوانى بآن وارد ميكند لذا بايد قبلا اين هوا درس آمادگى را بخواند و باصطلاح «كلاس تهيه» را به بيند و آنگاه وارد منطقه ريه شود جاى اين كلاس «بينى» است، زيرا در بالاى بينى برآمدگى مخصوصى وجود دارد كه هوا مجبود است با ملايمت از كنار آن بگذرد.
بديهى است مجاورت ذرات هوا با آن عضو گرم برودت آنرا در هم ميشكند و اگر هم هواى خشكى باشد كمى رطوبت و بخار آب بآن نيز افزوده مى شود با ريه را خشك و ناراحت نكند، لذا در كتابهاى بهداشت بما سفارش ميكنند كه اگر مى خواهيم در زمستان مبتلا بسرماخوردگى و عواقب وخيم آن نشويم بايد هميشه از بينى تنفس كنيم ... اين بود گوشه اى از درسهاى توحيدى كه مطالعه اين تصفيه خانه تن بما آموخته،
ص: 90
آيا هيچ عقلى باور ميكند كه اينهمه آوازه ها از طبيعت كور و كراست، طبيعتى كه از هيچيك از اين اصول علمى آگاه نيست؟!
ص: 91
همانطور كه سابقاً هم اشاره شد بدن هر انسانى بطور متوسط مركب از ده مليون ميليارد موجود زنده بنام «سلول» است كه از اتحاد و پيوستن آنها بيكديگر يك بدن كامل با تمام تشكيلاتش بوجود ميآيد.
اكنون اين سؤال پيش ميآيد كه اينهمه موجودات زنده كه راستى شماده كردن آنها از حوصله انسان خارج است از چه راهى تغذيه ميكند و سرپرست اين «عائله فوق العاده سنگين» كيست؟ كى بآنها آب ميدهد؟ كى غذا مى رساند؟ كى اكسيژن لازم براى سوخت آنها را تهيه ميكند؟
آرى اين وظيفه سنگين بر عهده دستگاه گردش خون يعنى قلب و ساير تشكيلات وابسته بآن گذارده شده است و همگى ريزه خوار خوان نعمت بيدريغ اين دستگاهند.
ص: 92
اشتباه نشود قلب از خودش چيزى ندارد آب و مواد غذائى را از روده ها تحويل ميگيرد و اكسيژن هوا را هم از ريه ها، بنابراين كار او فقط رسانيدن اين مواد بفرد فرد سلولهاست ولى تصديق ميكنيد رسانيدن مواد حياتى به اينهمه موجود زنده- آنهم موجودات بى حوصله اى كه با يك چشم بر هم زدن گرسنه و تشنه ميشوند و آن بآن بايد مواد غذائى بآنها برسد- كار آسانى نيست، اما خوشبختانه قلب در اين كار تنها نيست و مليونها مأمور مجهز و كمر بسته بنام «گلبول سرخ» (همان موجودات بسيار كوجك سرخ رنگى كه در محوطه خون شناورند) در اختيار دارد و بكمك اين قشون 25 مليونى اين مشكل را حل ميكند.
اين مأموران با انضباط بفرمان قلب از لابلاى پرده هاى ظريف چشم و سلولهاى حساس مغز و خلاصه تمام نقاطى كه هيچ موجود ديگرى حق ورود بآنرا ندارد بوسيله رگهاى موئين بآرامى و آسانى ميگذرد و مواد لازم را بهمه آنها ميرسانند و سموم و فضولات آنها را جمع آورى ميكنند.
ص: 93
جيزى كه پيش از همه در اين مشكلات جلب توجه ميكند عدالت بى نظير و اجتناب از هر گونه تبعيض است. زيرا قلب و گلبولهاى خون كوچكترين تاوتى در ميان سلولها از نظر پخش و تقسيم مواد حياتى قائل نميشوند و اعضاء مهم و نيرومند بدن با اعضاء ناتوان و كم ارزش در نظر آنها يكسان است.
بهر يك از آنها بميزان احتياجاتشان غذا ميرسانند و اگر روزى مواد غذائى كمترى ببدن برسد از سهميه همه كسر ميگذارند، حتى سلولهائى كه خود قلب از آنها تشكيل يافته امتياز زائدى بر سايرين ندارند: اين يك نمونه كامل عدالت در سازمان كشور تن است كه در هيچ جاى دنياى بشريت نظير آن ديده نشده، و اين خود بما ميفماند كه: اساس حيات و بقاء در جهان هستى بر پايه «عدالت» گذارده شده و موجوداتى كه از اين مسير طبيعى منحرف شوند حق حيات و بقاء ندارند.
هر گاه قلب را بشكافيم چهار حفره مختلف در آن
ص: 94
مى بينيم: دو حفره كوچك در بالا قرار دارد كه بنام «دهليز» ناميده ميشود و دو حفره بزرگتر در پائين كه «بطن راست» و «بطن چپ» نام دارد، و هر كدام از حفره هاى پائينى بحفهره كوچك مافوق خود وسيله دريچه ظريفى مربوط ميشود، اما در حفره طرف راست با دو حفره طرف چپ، هيچگونه ارتباطى ندارند و در واقع دو دستگاه مستقل محسوب ميشوند كه هر كدام وظيفه جداگانه اى را بعهده دارند باين ترتيب:
1- خونهاى پاكيزه و تصفيه شده مستقيماً از ريه ها وارد دهليز چپ ميشوند و با يك فشار كه از جمع شدن دهليز چپ حاصل ميشوند و با يك فشار كه از جمع شدن دهليز چپ حاصل ميشود دريچه زيرين را باز كرده و به «بطن چپ» ميريزند؛ بطن چپ نيز آنها را با يك فشار قوى بداخل رگهاى «شريان» ميفرستد. اين فشار درست باندازه ايست كه ميتواند خون را بآخرين نقطه بدن برساند.
اين خون كه سرشار از مواد حياتى است باهيجان فوق العاده اى بطرف سلولها سرازير ميشود و پس از آنكه تمام آنها را مشروب كرد و جيره غذائى آنها را بآنها تحويل داد و سموم و فضولات آنها را جمع آورى كرد با رنگى
ص: 95
تيره و افسرده وسيله رگهاى «وريدى» از راه «دهليز راست» بقلب برميگردد.
دهليز راست بايك فشار دريچه زيرين را باز كرده و آن را به «بطن راست» ميفرستد. بطن راست هم بفوريت آنرا وسيله رگهاى مخصوصى بريه ها ميفرستد و ريه ها هم مجدداً آنرا آماده خدمت كرده بدهليز چپ قلب ميفرستند و عمل سابق از سرگرفته ميشود.
اما گمان نكنيد كه انجام اين اعمال گوناگون وسيله حفره هاى قلب- مانند بيان آن- طول و تفصيل دارد، خير، در كمتر از يك دقيقه مجموع اين چهار عمل (انقباض و انبساط دهليزها و بطن ها) صورت ميگيرد و در آن واحد دو عمل مهم انجام ميگيرد: مبادله ميان ريه ها و قلب (وسيله دهليز و بطن راست) و مبادله ميان قلب و سلولها (وسيله دهليز و بطن چپ) و ضربان قلب بر اثر همين انقباض و انبساط است.
عمل قلب دائمى است؛ و شب و روز در خواب و بيدارى آنى از كوشش و فعاليت نمى ايستد و كوشش و فعاليت نمى ايستد و كوچكترين وقفه در كار قلب با مرگ ناگهانى توأم است و همانست كه «سكته قلبى»
ص: 96
ناميده ميشود، بنابراين قلب تنها موتورى است كه هرگز سرويس نمى شود.
با اين ترتيب شما خودتان ميتوانيد حساب كنيد كه در يك شبانه روز و سپس در يك سال و يك عمر چند مليون ليتر خون از قلب ميگذرد و چند مليون مرتبه باز و بسته ميشود، استعداد و قدرت اين قطعه گوشت مختص كه باندازه يك مشت بسته انسان بيش نيست راستى حيرت آور است، و با توجه باين حقايق ثابت مى شود كه اين موتور به نسبت خود نيرومند ترين موتورهاى جهان است.
همه ميدانيم براى لوله كشى يك شهر چقدر مطالعه و نقشه بردارى و صرف وقت و كوشش مداوم مهندسين ماهر و كارگران توانا لازم است، البته هر قدر لوله ها ظريف تر و دقيقتر باشند و تعداد آنها زيادتر و بهم نزديكتر باشد كار آن مشكلتر است.
حالا فكر كنيد در اين لوله كشى بدن و تقسيم كيلومترها «رگ» در سراسر اعضاء تن آنهم رگهاى ظريف و باريكى كه
ص: 97
با يك اشاره مختصر از هم گسسته ميشود، و قطر بعضى از آنها باندازه اى كم است كه بمراتب از مو باريكتر و با چشم ديده نميشود، چقدر دقت و حساب لازم است؟ ما چند خروار سريش و چسب بكار بريم تا اين تشكيلات عجيب را بعلل فاقد اراده و شعور طبيعى مربوط سازيم؟ فكر كنيد اين خون چقدر بايد صاف و يكنواخت باشد تا بتواند از لابلاى رگهاى باين باريكى بگذرد و كوچكترين دردسرى توليد نكند؟
در «دستگاه گردش خون» علاوه بر آنچه گفته شد نكات و اسرار فراوان ديگرى ديده ميشود كه هر كدام بنوبه خود شاهد بارزى بر وجود منبع علم و قدرت بى پايانى است كه بر همه سازمانهاى جهان طبيعت حكومت ميكند، در اينجا فقط چند قسمت آنرا از نظرتان ميگذرانيم:
1- همه چيز در اين دستگاه حساب و ميزان معينى دارد: تعداد ضربانها و فواصل آنها، مقدار فشار حاصل از انقباض و انبساط هر يك از حفره ها، مواد تركيبى خون و ميزان هر يك از اجزاء آن، بطوريكه هر گاه يكى از اين حسابها
ص: 98
بهم بخورد فوراً يكنوع بيمارى پشت سر آن بانسان دست ميدهد.
2- ميزان كار قلب در سنين مختلف عمر، بر حسب كم و زياد شدن احتياجات بدن فرق ميكند و بطور كلى در اوائل و اواخر عمر فعاليت آن بيشتر و در اواسط عمر كمتر است باين ترتيب كه تعداد ضربان قلب بطور متوسط:
در طفل يكساله 130 مرتبه در دقيقه است
در طفل سه ساله 100 مرتبه در دقيقه است
در 10 ساله 90 مرتبه در دقيقه است
از 20 تا 50 ساله در حدود 70 مرتبه در دقيقه است
و بعداً رو بزيادى ميگذارد و تا حدود 80 و بيشتر ميرسد. البته اين نوسان مربوط بكم و زياد شدن احتياجات سلولها و مقاومت آنها در برابر گرسنگى و تشنگى است بشرحى كه در مقاله سابق گفته شد.
3- ميزان كار قلب در مواقع فوق العاده مانند موقع ورزش و انجام كارهاى سنگين زياد و در مواقع استراحت كمتر ميشود. يعنى قلب جداً مراقب وضع بدن و احتياجات سلولهاست
ص: 99
و فوراً خود را بر هر وضعى تطبيق ميدهد.
4- قبل از تولد نوزاد دو دستگاه راست چپ قلب وسيله دريچه مخصوصى بهم مربوط است و حكم يك دستگاه را دارد ولى پس از تولد، دريچه مزبور بلافاصله براى هميشه بسته ميشود و فقط دريچه هائى كه هر يك از دهليزها را ببطن زيرين مربوط ميسازد بحال خود ميماند.
علت اين موضوع نيز انطباق بر وضع موجود است، زيرا در رحم مادر چون هوا وجود ندارد تصفيه ريوى كه بكمك دهليز و بطن راست صورت ميگيرد موضوعى ندارد و جنين در واقع از همان خونهاى تصفيه شده وسيله ريه مادر و جفت استفاده ميكند. اما همينكه قدم بخارج رحم گذارد و ريه ها شروع بكار كردند و تصفيه وسيله آنها صورت گرفت بايد دستگاه راست قلب بصورت يك دستگاه مستقل كار خود را انجام دهد.
5- مقاومت جدار هر يك از چهار حفره قلب باندازه فشاريست كه بايد آنرا تحمل كند و بهمين دليل جدار «بطن چپ» كه بيش از همه تحمل فشار ميكند و بايد خونرا بتمام
ص: 100
اعضاء برساند از همه ضخيم تر است.
6- دريچه هائى كه هر يك از دهليزها را ببطن زيرين آن مربوط ميسازد (مانند تلمبه هاى معمولى) يك طرفه است و باين ترتيب خون از دهليزها با فشار ببطن ها ميريزد ولى هرگز از بطن ها بدهليز برنميگردد.
اين اسرار عجيب و صدها نظائر آنست كه انسانرا بى اختيار در برابر آفريدگار و پديد آورنده آن وادار بخضوع كرده و دل را مملو از نشاط و ايمان ميسازد.
ص: 101
اين ماده خاكسترى رنگ كه ظاهراً خيلى ناهموار و نامنظم بنظر ميرسد و جمجمه ما را پر كرده مهمترين و دقيقترين دستگاه بدن ما را تشكيل ميدهد. آرى كار «مغز» اداره تمام دستگاههاى بدن و در حقيقت منصب «فرماندهى كل قواى بدن» آنهاست.
«سلسله اعصاب» كه عضو وابسته باين دستگاه است يك شبكه كامل و سرتاسرى خبرگزارى را در تمام بدن تشكيل ميدهد علاوه بر وظيفه جمع آورى اطلاعات لازم، مأمور رسانيدن تصميمات و اوامر مغز بتمام اعضاء و درك احتياجات هر يك از آنهاست.
سلسله اعصاب براى تكميل كار خود از يك سلسله وسائل مختلف استفاده ميكند. كه بچند قسمت آن ذيلا اشاره ميشود:
1- «چشم» يا دستگاه عكسبردارى خودكار كه با سرعت عجيب و شگفت انگيزى از تمام اشياء كوچك و بزرگ و مناظر
ص: 102
زشت و زيبا كه در اطراف بدن قرار دارند عكسبردارى كرده و بسازمان اطلاعات مخصوصى در مغز ميرساند.
2- «گوش» يا دستگاه گيرنده امواج صوتى كه مأمور ضبط و جمع آورى صداها و آهنگهاى مختلف و رساندن آنها بمغز است.
3- «لامسه» يا دستگاه سنجش گرما و سرما و رطوبت و ... كه اطلاعات لازمه مربوط باين قسمت را، از وضع محيط جمع آورى كرده و بمغز تحويل ميدهد.
4- «شامه» كه مأمور جمع آورى اطلاعات مفيد و سودمند درباره غذاها و ساير موجودات محيط است كه بوسيله اجزاء بسيار ريزى كه از آنها در فضا پراكنده ميشود و هنگام تنفس وارد بينى ميگردد، متأثر شده و از چگونگى وضع محيط خبردار ميشود.
5- «ذائقه» يا سازمان بازرسى و كنترل غذاها كه عهده دار نظارت بر غذاهاى مختلف و گوناگونى است كه ميخواهد وارد معده شود، باين ترتيب كه از راه طعم، نوع و كيفيت آنها را تشخيص داده و خوب و بد را از هم جدا كرده
ص: 103
و نتيجه بررسى و تشخيص خود را فوراً بمغز مخابره ميكند و بدنبال آن دستورات لازم براى فرو بردن يا بيرون ريختن آن غذا باعصاب داده ميشود. ضمناً بواسطه لذتى كه از خوردن غذا بكمك اين حس درك ميشود انسان را بخوردن غذاهاى مناسب و جبران نيروهاى مصرف شده تشويق ميكند.
بطور كلى مغز و سلسله اعصاب از دو قسمت ممتاز تشكيل يافته كه هر يك مأموريت و وظيفه مستقلى را دارند:
بخش اول- سلسله اعصاب ارادى است كه «دماغى و نخاعى» ناميده ميشود و كليه حركات بدن كه از روى «اراده» انجام ميپذيرد از آن سرچشمه ميگيرد، و بعبارت ديگر: اين بخش فرمانده تمام حركات ارادى انسان از قبيل راه رفتن، نگاه كردن، سخن گفتن و ... ميباشد.
بخش دوم- اعصاب غير ارادى كه منشأ حركات دستگاههاى غير ارادى بدن مانند حركت معده هنگام هضم غذا و حركت دائمى قلب و امثال آنهاست و اوامر مربوط باداره
ص: 104
هر يك از اين قسمتها را بدون دخالت اختيار و اراده انسان صادر ميكند، و علت اينكه اين قسمت از حركات بايد غير ارادى باشد همان ضرورت وجود آنها براى بدن است كه اقتضا ميكند بدون چون و چرا و بدون كوچكترين دخالت اراده مرتباً انجام پيدا كند.
اين بخش نيز داراى دو قسمت مهم و ممتاز است:
1- اعصاب سمپاتيك آنهائى هستند كه كارشان تند كردن فعاليت دستگاههاى غير ارادى بدن مانند قلب و معده است و در واقع حكم «گاز» اتومبيل را دارند!
2- اعصاب پاراسمپاتيك كه كارشان كند كردن فعاليتهاى مزبور است و حكم «ترمز» اتومبيل را دارند و براى كاستن شدت حركات مزبور بكار ميروند.
وجود اين دو «سلسله» در بدن انسان فوق العاده ضرورى و لازم است، زيرا حركات دستگاههاى مختلف بدن نميتواند همواره و يكنواخت باشد و بايد بتفاوت كم و زياد شدن احتياج بدن كند و تند شود؛ در سايه فعاليت اين دو سلسله اعصاب است
ص: 105
كه تعادل حركات غير ارادى دستگاههاى درونى بدن حفظ و بر وضع احتياجات بدن منطبق ميشود و بدون اين دو، تعادل آنها بهم خورده و ميزان احتياجات بدن نيز رعايت نخواهد شد و بالنتيجه سلامت بدن درخطر ميافتد.
***
يكى از مهمترين بخشهاى مغز «مخ» ميباشد كه مركز هوش و اراده و شعور و حافظه است و بسيارى از عكس العمل هاى روحى مانند خشم و ترس و امثال آنها بآن مربوط است. بنابراين براى فهم و درك مطالب و بخاطر آوردن حوادثى كه در گذشته اتفاق افتاده بايد دست بدامن مخ شد.
قابل توجه اينست كه اگر مخ جانورى را بردارند نميميرد و در صورتيكه ساير دستگاههاى عصبى او سالم باشد ميتواند تا مدتى زنده بماند ولى فهم و شعور را براى درك مطالب بكلى از دست خواهد داد.
اين موضوع را روى كبوتر و سگ آزمايش كرده اند. باين ترتيب كه مخ كبوترى را برداشته و تا مدتى زنده بود،
ص: 106
اما بيچاره اگر دانه جلوش ميريختند تشخيص نميداد و نميخورد اگر چه از گرسنگى بميرد! و اگر او را بپرواز در ميآوردند آنقدر مى پريد تا بمانعى برخورد كند و بيافتد!
اين آزمايش را درباره سگى نيز انجام دادند و تا 18 ماه زنده بود بوسائلى باو غذا ميرسانيدند اما حافظه خود را بكلى از دست داده بود و اشخاصى را كه قبلًا كاملا ميشناخت ديگر نمى شناخت و فهم و خشم و ترس را نيز از دست داده بود.
ميگويند در يكى از جراحيها قسمتى از مخ كسى را بر داشتند، شخص مزبور تمام حوادثى را كه در چند سال از عمر او اتفاق افتاده بود بكلى از خاطر برده و با تمام كسانى كه در اين مدت آشنائى پيدا كرده بود اظهار عدم آشنائى ميكرد!
***
هيچ درباره قوه حافظه فكر كرده ايد؟ در يك عضو كوچك خاطرات يك دوران عمر بطرز شگفت آورى بايگانى شده
ص: 107
هر شخصى كه با ما بنحوى سر و كار داشته يك پرونده مخصوص و جداگانه در آنجا دارد كه تمام مشخصات قيافه و لباس و اخلاق و ساير خصوصيات روحى و جسمى او تا آنجا كه تشخيص داده ايم در آن مندرج است.
هر يك از منظره ها و حوادث خوب و بد و اشياء مختلف و غذاها و وسائلى كه در محيط زندگى ما وجود دارند نيز پرونده جداگانه اى دارد، و در اين محفظه كوچك اينهمه خاطرات و صحنه هاى گوناگون با «عكس و تفصيلات» ثبت است.
از خواص عجيب آن اينست كه بمحض اينكه انسان اراده مى كند درباره يك موضوع مطالعه كند و سوابق آنرا از نظر بگذارند بلافاصله تمام جريانات مربوط بآن كه در پرونده مخصوصش درج است در مقابل فكر او مجسم مى شود. حتى پرونده هاى موضوعات و اشخاص ديگرى كه با آن موضوع تناسب و ارتباطى دارند (بحكم تداعى معانى) حاضر مى شوند تا انسان بتواند درباره حوادث تازه مربوط بآن موضوع، تصميم لازم را بگيرد.
مثلا: شما دوستى داشته ايد كه ده سال قبل بمسافرت رفته
ص: 108
و با او همه گونه رفاقت و صميميت و مناسبات دوستانه داشته ايد، يك روز هنگام عبور از خيابان ناگهان چشم شما بقيافه او ميافتد و چشم از اين قيافه فوراً عكسبردارى كرده و بمغز گزارش ميدهد. مغز از ميان هزاران پرونده كه در دفترخانه او بايگانى شده پرونده مربوط باين عكس را مى خواهد و يك مطالعه اجمالى روى تمام آن كرده و با آن عكس تطبيق مى نمايد و بعداً باعضاء دستور عكس العمل هاى مطلوب و اظهار محبتهاى لازم و خوش آمد گفتن را مى دهد!
راستى اگر بنا باشد در ادارات ما يك مركز بايگانى باين وسعت باشد و ما بخواهيم سوابق شخصى را كه فقط عكسى از او در دست داريم در آنجا پيدا كرده و بعدا مطالعه كنيم و سپس تصميماتى درباره او بگيريم شايد هفته ها و ماهها بطول انجامد، اما دستگاه عجيب حافظه ما، تمام اين كارها را در كمتر از يك ثانيه انجام ميدهد بطوريكه ميان دين قيافه دوست قديمى و نشان دادن عكس العمل هاى مناسب هيچ فاصله اى احساس نمى شود، و اين خود يكى از عجائب نكات توحيدى مغز است!
ص: 109
بعضى خيال ميكنند در موقع خواب تمام فعاليتهاى عصبى تعطيل مى شود و مغز بكلى از كار ميافتد، در حالى كه اينطور نيست و اگر واقعا چنين چيزى صورت پيدا كند بلافاصله انسان ميميرد، بنابراين تعطيل عمومى تمام دستگاههاى عصبى و مغزى مساوى است با مرگ زيرا با تعطيل آنها كليه دستگاههاى حساس بدن از قبيل قلب و ريه و ... از كار ميايستد.
بنابراين در موقع خواب فقط يك قسمت از اين دستگاه تعطيل مى شود و بقيه كه در حقيقت كارمندان شبانه روزى اين كارگاه محسوب ميگردند بدون كوچكترين وقفه اى بكار خود ادامه ميدهند، تنها استفاده اى كه اينها از خواب مى كنند اينست كه هنگام خواب و استراحت، از نظر اينكه نيازمنديهاى بدن كم است، كارشان سبك مى شود و مى توانند نفس راحتى بكشند و رفع خستگى كنند.
از بيانات گذشته نبايد چنين نتيجه گرفت كه براى درك
ص: 110
و ضبط مطالب چيزى جز مغز و سلسله اعصاب وجود ندارد و روح يا اساساً موهوم و يا عبارت از همين ماده خاكسترى رنگ است كه نامش مغز ميباشد و آنچه را بنام «ادراك و علم» ميناميم همان خواص «فيزيكوشيميائى» اين ماده مغزى است.
زيرا اينطور نتيجه گيرى از بيانات گذشته علاوه بر اينكه دور از حقيقت و صددرصد غلط است، بخودى خود نيز صحيح نميباشد، چه اينكه آنچه از علوم تشريح، و روان شناسى، و فيزيولوژى (علم وظائف الاعضاء) بدست ميآيد اينست كه درك و فهم و علم بدون وجود مغز و سلسله اعصاب ممكن نيست و از كار افتادن آن باعث از ميان رفتن اينست، نه اينكه «درك كننده» و «تشخيص دهنده» همين مغز مى باشد.
اين مطلب درست مثل آنست كه گفته شود بدون داشتن دستگاه گيرنده نميتوان از مطالبى كه وسيله امواج راديوئى و بى سيم پخش ميشود با خبر ماندن از آن مطالب ميشود.
يعنى دستگاه گيرنده وسيله درك است نه درك كننده، و اين مائيم كه مطالب را وسيله اين دستگاه درك ميكنيم
ص: 111
و الا خود دستگاه، قوه فهم و شعور و درك ندارد.
مغز هم در واقع حكم دستگاه گيرنده اى را دارد كه حقايق را بروح منتقل ميسازد و روح بوسيله آن با بدن و فعاليتهاى بدنى ارتباط پيدا ميكند. خلاصه اينكه سلسله اعصاب و مغز وسيله و آلت درك هستند نه درك كننده.
فلاسفه الهى و روحيون براى اثبات اين حقيقت در مقابل فلاسفه مادى كه غير از ماده مغزى و خواص آن حقيقتى را قبول ندارند استدلالات متعددى دارند كه بخواست خدا در بحث «روح از سلسله بحثهاى «عقائد و مذاهب تشريح خواهيم كرد.
چيزى كه لازم است در اينجا بآن توجه داشت دو نكته است:
اول- همانطور كه گفته شد بحثهاى مربوط به مغز و سلسله اعصاب و خواص مربوط بآن كه در علوم طبيعى ديده ميشود مطلبى جز ارتباط ادراكات و علوم را با مغز و سلسله اعصاب ثابت نميكند، و اما اينكه اين ارتباط بچه كيفيت است و درك كننده واقعى چيست؟ هيچگونه توضيحى در اين باره در اختيار ما نميگذارد، بنابراين راه اثبات و نفى روح منحصراً بحثهاى فلسفى است!.
ص: 112
دوم مسأله تجرد روح را نبايد با اصل وجود روح اشتباه كرد زيرا اگر ما از استدلالات تجرد روح هم صرفنظر كنيم باز نميتوانيم روح را همان مغز و فعاليتهاى آن بدانيم بلكه استدلالاتى داريم كه وجود نيروئى را ماوراء سلسله اعصاب و مغز اثبات ميكند. يعنى بفرض اينكه مجرد بودن روح را هم با آن معنى دقيق فلسفى نپذيريم باز اصل وجود آنرا نميتوانيم انكار كنيم.
***
در ميان بحثهاى مربوط بانسان هيچ بحثى به پيچيدگى بحثهاى روحى و روانى نيست و ساختمان مغز و سلسله اعصاب بقدرى دقيق و ظريف است كه كوچكترين تغييرى در سلولها و پرده هاى مغزى و عصبى آثار مهمى در تمام بدن از خود بيادگار ميگذارد، و بهمين جهت جراحيهاى مربوط بمغز كاملا مشكل است.
روى اين زمينه شواهد و برهان و دلائل توحيد در اينجا
ص: 113
از همه جا بيشتر است، بيچاره دانشمندان مادى كه ميخواهند طبق اصول خود اينهمه نظم و دقت و حساب را مخلوق طبيعت كور و كر بدانند. چيزى شگفت آورتر از اين نيست كه ما بخواهيم طبيعت بى عقل و فاقد شعور را خالق عقل و شعور بدانيم!
شايد مجموع همين جهاتست كه باعث شده در ميان دانشمندانى كه در رشته هاى روانشناسى و علوم روحى تخصصى دارند كمتر طرفدار مكتب مادى و منكر خدا ديده شود ...
ص: 114
ص: 115
خفاش و هواپيماهاى بدون خلبان طبق يك قانون پرواز ميكنند.
اگر حشرات نبودند سبدهاى ما از ميوه خالى مى شد!
سنگها با ما سخن مى گويند و اسرار جانداران پيشين را فاش مى كنند.
آنجا كه حيوانات زهردار طبيب ما مى شوند.
گياهان گوشتخوار
ص: 116
تاكنون سطورى چند از كتاب بزرگ آفرينش و شگفتيها و نظام حيرت انگيز آنرا در مورد انسان، موجودات ذره بينى، و مافوق كوچك مورد مطالعه قرار داديم.
اكنون مناسب است، از فصل بزرگ و گسترده جهان حيوانات و گياهان هم چند سطر، يا صحيحتر، چند كلمه را مورد بررسى قرار دهيم، زيرا اين فصل بقدرى وسيع و دامنه دار است كه يك كتاب بزرگ حكم يك كلمه آن را دارد.
مى گويند تاكنون بيش از 500 هزار نوع حشره به وسيله دانشمندان شناخته شده است، اكنون فكر كنيد تنها حشرات كه يكى از انواع جانداران هستند اينهمه تنوع دارند در مجموع جهان جاندار و گياه چه غوغائى بر پا است.
***
ص: 117
بدون شك يكى از پرندگان عجيب «شب پره» يا «خفاش» است، اين «صياد شب» همه چيزش عجيب است اما، پروازش در تاريكى از همه عجيبتر!
«حركت سريع خفاش در تاريكى شب بدون برخورد بمانع» بقدرى جالب است كه هر قدر درباره آن بحث شود اسرار تازه اى از اين پرنده اسرارآميز بدست ميآيد.
دانشمندان علوم طبيعى در اين باره زياد بحث كرده اند كه: چرا و چگونه اين حيوان عجيب الخلقه در ظلمت و تاريكى مطلق با آن شجاعت و جسارت بهر طرف پرواز ميكند، بدون اينكه كوچكترين وحشتى از برخورد بمانع داشته باشد؟ او در ظلمت آنچنان پرواز ميكند كه كبوتر در پرتو نور آفتاب!
اگر راستى او وسيله تازه اى براى اطلاع از وجود موانع بر سر راه خود نميداشت حتماً ميبايست دست بعصا! در آن ظلمت شب پرواز كند.
در حاليكه نه تنها دست بعصا پرواز نميكند، بلكه اگر
ص: 118
او را در يك اطاق تاريك و ظلمانى كه چندين رشته سيم در جهات مختلف از هر طرف در آن كشيده اند حبس كنند او با كمال شجاعت بهرسو پرواز ميكند بدون اينكه بسيمها برخورد كند! و اگر او را در تونل تاريك و باريك و پرپيچ و خمى بفرستند از آنطرف تونل سر در ميآورد بدون اينكه حتى يكبار، بديوار تونل خورده باشد.
اين وضع عجيب و استثنائى خفاش را معلول خاصيتى مشابه «رادار» در وجود او ميدانند، و در حقيقت خفاش در اين سير و سياحت شبانه بيش از همه مديون گوشهاى خود ميباشد نه چشمهاى كم نور و ضعيفش.
اكنون توضيح بيشترى در اين زمينه بشنويد:
يكنفر دانشمند سويسى بنام «ژورين با تجربياتى ثابت كرده كه اگر گوشهاى خفاش را بردارند نميتوانند بدون برخورد بمانع در تاريكى پرواز كند، در حالى كه اگر چشم او سالم نباشد (يا بكلى برداشته شود) حركت او با كمال مهارت انجام خواهد يافت!
چند سال پيش دو دانشمند امريكائى بنامهاى «گريفين
ص: 119
و «گامامبوس اين مطلب اعجاب انگيز را كشف كردند كه پرواز خفاش هنگام شب درست مانند پرواز هواپيماهاى بدون خلبان است كه تنها بوسيله دستگاه «رادار» هدايت مى شود و بهر مقصدى كه بخواهند مى فرستند. يا براى پيدا كردن هواپيماهاى دشمن از آن استفاده ميگردد.
بد نيست از طرز كار دستگاه «رادار» اجمالًا با خبر شويد تا بتوانيد طرز پرواز خفاش را هنگام شب نيز از آن دريابيد: در بحث «صوت» در فيزيك سخن از امواجى بميان ميآيد بنام «امواج ماوراء صوت اين امواج همان امواجى هستند كه تناوب و طول آنها بقدرى زياد است كه گوش انسان قادر بدرك آن نيست؛ و بهمين جهت آنها را ماوراء صوت مينامند.
هنگاميكه چنين امواجى را بوسيله يك مبدء فرستنده قوى در فضا ايجاد كنند اين امواج همه جا پيش مى رود، ولى همينكه در يك نقطه از فضا بمانعى برخورد كند (مانند هواپيماى دشمن، يا هر مانع ديگر) منعكس مى گردد و به سوى مبدء خود باز ميگردد. درست مانند صدائى كه ما در
ص: 120
برابر يك كوه يا يك ديوار مرتفع مى دهيم و بسوى ما باز ميگردد.
باين ترتيب وجود مانع بر سر راه اين امواج (با تعيين نقطه و محل وجود مانع) كاملا مشخص مى گردد. يعنى با محاسبه زمان بازگشت اين امواج و كيفيت آن مى توان محل و فاصله آن مانع را نيز حساب كرد.
كشتيها نيز هنگام حركت شبانه در ميان اقيانوسها از رادار براى آگاهى از نزديك شدن ساحل يا كشتى ديگر بخوبى آگاه مى شوند.
اكنون كه با طرز كار دستگاه «رادار» اجمالا آشنائى حاصل كرديم بايد ببينيم اين پرنده شب گرد چگونه از اين وسيله در پروازهاى شبانه استفاده ميكند و آيا راستى در جثه كوچك اين پرنده چنين دستگاهى وجود دارد؟
باز در اينجا دانشمندان با وسائل خود بكمك ما ميشتابند و مى گويند: اگر خفاشى را در اطاقى بپرواز در آوريم و در همان لحظه ميكروفون مخصوصى كه ميتواند امواج ماوراء صوت را بامواج صوتى كه براى ما قبل شنيدن است تبديل كند، بكار اندازيم ناگهان همهمه گوشخراش عجيبى سكوت
ص: 121
آن اطاق را در هم ميشكند، و معلوم ميشود اين پرنده آرام و بى سر و صدا در حال پرواز در هر ثانيه «30 الى 60» مرتبه امواج ماوراء صوتى از خود بيرون ميفرستد!، اگر اين آزمايش را درباره خفاشى كه در حال استراحت است انجام دهيم، مثلا آن ميكروفون مخصوص را نزديك لانه خفاش ببريم، باز همان غوغا و سر و صدا را بطور خفيفترى ميشنويم، و تجربه نشان ميدهد كه او در حال استراحت نيز مشغول بپراكندن امواج ماوراء صوتى است و در هر ثانيه 10 مرتبه اين كار را تكرار مينمايد.
بديهى است اين امواج مرتباً در فضا پراكنده مى شود و هر گاه بمانعى برخورد كند منعكس مى گردد و بسوى خود او بازگشت ميكند و وجود موانع را بر سر راه باو خبر ميدهد!.
تنها سؤالى كه در اينجا باقى ميماند اينست كه اين دستگاه فرستنده، همچنين دستگاه گيرنده امواجى كه منعكس مى گردد در كدام عضو خفاش قرار دارد؟
دانشمندان از روى اين راز نيز پرده برداشته و مى گويند باحتمال قوى اين امواج بوسيله حنجره خفاش توليد
ص: 122
مى شود، و ساختمان عجيب حنجره او با عضلات نيرومند آن كه او را از تمام پستانداران ديگر ممتاز ساخته شاهد اين نظريه است. خفاش هنگاميكه اين امواج را با حنجره بزرگ خود ايجا كرد از راه سوراخهاى بينى بخارج مى فرستد و بوسيله گوش خود انعكاس امواج را بخوبى ضبط مى كند، ساختمان فوق العاده عجيب گوش او هم حاكى از اينست كه وظيفه بسيار مهم و سنگينى بر عهده دارد، آرى وظيفه آن ضبط انعكاس امواج است.
***
شما فكر كنيد كسيكه اين دو دستگاه عجيب و حيرت انگيز را در جثه كوچك و ناچيز اين پرنده شب گرد بوجود آورده است، بعلاوه طرز استفاده از اين دو دستگاه دقيق را باو آموخته، و در پناه اين وسيله مطمئن او را از خطرات فراوانى كه حركت شبانه او در تاريكيها در بردارد حفظ كرده است، آيا مى تواند طبيعت فاقد شعور و عقل باشد؟
شايسته ستايش آن آفريدگارى است كآرد چنين دلاويز نقشى زماعوطينى!
ص: 123
«حشرات» و «گلها» دو دوست قديمى و صميمى!
ازدواج «گلها» و مراسم جالب خواستگارى «حشرات»!
اين ابزار عجيب را چه كسى بحشرات داده است؟
***
اگر در يك روز از روزهاى بهار كه هوا كم كم رو بگرمى مى رود سرى بباغها و مزارع سرسبز و زيبا بزنيد، دسته هاى زيادى از حشرات كوچك، زنبوران عسل، مگسهاى طلائى، پروانه ها، پشه هاى ريز را مى بينيد كه آهسته و بدون سر و صدا بهر طرف مى دوند. از روى اين گل برخاسته بسراغ ديگرى مى روند و از اين شاخه بشاخه ديگر پرواز مى نمايند.
چنان گرم فعاليت و كارند كه گويا نيروى مرموزى مانند «يك كارفرماى جدى» بالاى سر آنها ايستاده و مرتباً بآنها فرمان ميدهد. بالها و پاهاى آنها كه آغشته بگرد زرد رنگ گلهاست قيافه كارگرانى كه لباس كار مى پوشند و با علاقه و جديت در كارگاه خود مشغول بكارند، بآنها داده است!.
ص: 124
راستى هم مأموريت و كار مهمى دارند، اين مأموريت بقدرى بزرگ است كه «پروفسور لئون برتن» در اين باره ميگويد:
«كمتر كسى ميداند كه بى وجود حشرات سبدهاى ما از ميوه خالى خواهد ماند»! ...
و ما اين جمله را بگفته او اضافه مى كنيم كه: «براى سالهاى بعد باغها و مزارع ما آن طراوت و سرسبزى و خرمى را بكلى از دست خواهد داد»! بنابراين حشرات در واقع پرورش دهندگان ميوه ها و تهيه كنندگان بذر گلها هستند!
حتماً ميپرسيد: چرا؟. براى اينكه حساسترين عمل حياتى گياهان يعنى عمل «لقاح» بكمك آنها انجام مى گيرد. لابد اين نكته را تاكنون شنيده ايد كه گلها مانند بسيارى از حيوانات داراى دو قسمت نر و ماده هستند كه تا تلقيح ميان آنها صورت نگيرد تخم و دانه و بدنبال آن ميوه بدست نخواهد آمد.
ولى هيچ فكر كرده ايد كه قسمتهاى مختلف گياه كه حس و حركتى ندارد چگونه بسوى هم جذب مى شوند و چگونه گرده هاى نر كه در حكم نطفه مرد (اسپرماتوزوئيد)
ص: 125
هستند با تخمكها كه حكم نطفه ماده (اوول) را دارند تركيب مى گردند، و مقدمات ازدواج ميان آنها فراهم ميشود:
اين كار در بسيارى از موارد بعهده حشرات واگذار شده و در مواردى هم بعهده «بادها».
در جستجوى خدا ؛ ص125
ولى اين موضوع بهمين سادگى كه ما خيال مى كنيم نيست؛ و اين ازدواج مبارك و ميمون و پربركت، كه بخواستگارى «حشرات» صورت ميگيرد تاريخچه و تشريفات و ماجراى طولانى و شگفت انگيزى دارد كه چند فراز آنرا در اينجا از نظر شما مى گذرانيم:
***
دانشمندان علوم طبيعى پس از مطالعاتى باين نتيجه رسيده اند كه گياهان و گلها در نيمه دوم «دوران دوم زمين شناسى بوجود آمده اند، و عجب اينكه در همين دوران حشرات نيز پيدا شدند، و اين دو هميشه در طول تاريخ پرماجراى آفرينش بصورت دو دوست صميمى و با وفا زندگى كرده و مكمل وجود يكديگر بوده اند.
ص: 126
گلها براى جلب محبت و شيرين كردن كام اين دوستان هميشگى «نوش» يعنى شيرينى بسيار خوش طعمى در بن خود ذخيره كرده اند، و هنگاميكه حشرات براى جابجا كردن گرده هاى نر و فراهم آوردن مقدمات لقاح و بارورى قدم رنجه كرده و بدرون گل وارد ميشوند اين شيرينى را برايگان در اختيار آنها مى گذارند. اين قند مخصوص و پردازش بقدرى در ذائقه حشرات خوش طعم است كه آنها را بى اختيار بسوى خود مى كشاند.
عده اى از گياه شناسان معتقدند كه رنگ زيبا و عطر مطبوع گلها نيز نقش مهمى در جلب حشرات بسوى گلها دارند، آزمايشهاى مختلفى كه روى زنبور عسل بعمل آمده ثابت ميكند كه آنها رنگها را تشخيص ميدهند و بوى گلها را ميشنوند.
در واقع اين «گلها» هستند كه خود را براى «حشرات» ميآرايند و خوشبو ميكنند، بطورى كه پروانه هاى باذوق، و زنبوران عسل خوش سليقه را، براى انجام «خواستگارى» بسوى خود ميكشانند. آنها هم با آغوش باز اين دعوت را
ص: 127
پذيرفته و بزودى مقدمات كار را فراهم ساخته و شيرينى آنرا هم ميخورند!
و همين شيرينى و قند مخصوص است كه عاليترين غذاى حشرات محسوب ميشود و هنگامى كه روى هم انباشته شد عسل را تشكيل ميدهد، زيرا حشرات موقعى كه بسراغ گلها ميآيند مقدارى از اين شيرينى را ميخورند و مقدار بيشترى را مانند «مهمانهاى پررو»! همراه خود برده و در لانه خود ذخيره ميكنند.
اين پيمان محبت و دوستى كه بر اساس «منافع متقابل» قرار دارد همواره بين گلها و حشرات بوده و خواهد بود.
اين موضوع تقريباً امروز در ميان دانشمندان زيست شناس مسلم است كه فرزندانى كه از ازدواج خويشاوندان نزديك با يكديگر، كه آنها را همخون مينامند (مانند پسر عمو و دختر عمو)، بوجود ميآيند از فرزندانى كه از
ص: 128
ازدواج بيگانه ها بوجود ميآيند ضعيف ترند.
ممكن است پيوند زناشوئى خويشاوندان نزديك با يكديگر، روى جهات توافق اخلاقى و روحى بمراتب محكمتر و بادوامتر از پيوند زناشوئى بيگانه ها باشد، و از اين نظر مزيت غير قابل انكارى داشته باشد، ولى از نظر فرزند، ثمره ازدواج افراد غير همخون نيرومندتر از ثمره ازدواج همخونهاست.
عجيب اينست كه اين موضوع در گياهان هم صدق ميكند. يعنى اگر گرده هاى يك گل بروى قسمت ماده گل ديگرى از همان جنس بنشيند بار آن بهتر و كاملتر خواهد شد؛ در حالى كه نمره تلقيح گرده هاى نر يك گل با تخمكهاى ماده همان گل ضعيف تر خواهد بود.
اكنون توجه كنيد كه براى انتقال گرده هاى يك گل تقسمت مادگى همان گل زحمت زيادى لازم نيست؛ زيرا بسيار ميشود كه با يك تكان مختصر، با يك وزش نسيم، اين عمل صورت ميگيرد، ولى نقل و انتقال گرده هاى يك گل بديگرى باين آسانى نيست، و اينجاست كه نقش مؤثر حشرات در اين
ص: 129
مورد روشن خواهد شد، آنها هستند كه از روى يك گل بروى ديگرى مى نشينند و گرده ها را (بدون توجه) همراه خود منتقل ميسازند.
هر چه بيشتر در بدن حشرات مخصوصا در پاهاى آنها دقت كنيم اين نكته روشن تر ميشود كه آنها آمادگى مخصوصى براى حمل و نقل گرده ها دارند.
بدنهاى آنها از موهاى شاخ شاخى پوشيده شده، و پاهاى پشمالود آنها ابزار خوبى براى اين كار محسوب ميشود. اگر در بدن زنبورعسل خوب دقت كنيد مى بينيد علاوه بر شانه هاى مخصوصى كه در پاهاى عقب آنها وجود دارد چيزى هم شبيه «سبد»! ديده ميشود، زنبور عسل با پاهاى خود گرده ها را جمع آورى كرده و در آن سبد ميريزد و بلانه ميآورد و براى غذاى خود آنرا بانوش كلها (ماده قندى مخصوصى كه در بين گلها قرار دارد) ميآميزد، البته گرده هاى گلها بقدرى فراوان است كه اينكار نه تنها لطمه اى بلقاح گلها نميزند بلكه زنبوران باين بهانه كمك مؤثرى بپاشيدن گرده ها بروى
ص: 130
گلهاى ديگر ميكنند.
نكته قابل توجه اينجاست كه آنها عادت ندارند در هر پرواز بروى گلهاى مختلف بنشينند، بلكه مشاهدات دانشمندان ثابت كرده كه آنها مدتى بجانب يك نوع گل رو ميآورند، و منحصراً روى آن مى نشينند، و از نوش و گرده آن استفاده ميكنند، (و حتما براى تشخيص آن نوع گل از رنگ و بوى آن استفاده مينمايند)
ناگفته پيدا است اگر بنا بود آنها هر ساعت بروى گلى بنشينند و گرده هاى گلهاى مختلف را بيكديگر نقل و انتقال دهند چندان تأثيرى در بارور كردن گلها نداشتند، اما با انتخاب يك نوع گل، براى مدتى از زمان، گرده ها را بهمان نوع گل نقل و انتقال ميدهند و وسيله بارور شدن آنها را فراهم ميسازند و اين از شگفتيهاى زندگى آنهاست!.
بعضى از درختان و گلها هستند كه منحصراً بوسيله حشرات تلقيح ميشوند و حتى وزش بادها كه در بسيارى از موارد به تلقيح گلها كمك ميكند، در وضع آنها اثرى ندارد،
ص: 131
و از اين بالاتر بعضى از گلها هستند كه با هر حشره اى بارور نميشوند و بايد حشرات خاصى بسراغ آنها بيايند، آنها باصطلاح ما خيلى «نازى نازى و ديرجوش هستند!»
مثلا (بگفته يكى از دانشمندان حشره شناس) درخت «وانيل» كه در جنگلهاى مكزيك ميرويد فقط بوسيله يك نوع خاص از زنبورعسل كوهى تلقيح ميگردد، بطوريكه اگر درخت مزبور را در سرزمينى ببريم كه اين نوع زنبور در آن وجود نداشته باشد بهيچوجه بارور نميگردد!. مگر اينكه بطور مصنوعى با دست خود گرده ها را نقل و انتقال دهيم، و يا از آن حشره مخصوص باين سرزمين تازه دعوت كنيم تا با همكارى اين دو دوست صميمى زندگى آنها دوام پيدا كند و لقاح صورت گيرد.
***
هنگامى كه انسان اين نكات شگفت انگيز را در زندگى حشرات و گلها مطالعه ميكند بى اختيار از خود ميپرسيد:
ص: 132
اين پيمان محبت و دوستى را چه كسى ميان گلها و حشرات بسته؟
اين شيرينى مخصوص و نوش خوش طعم را كه بگلها داده؟
اين رنگ جالب و زيبا و اين عطر مطبوع و كشنده را چه كسى بگلها بخشيده؟
اين پاها و اندام ظريف حشرات، پروانه ها؛ زنبورهاى عسل، زنبوران طلائى را كى بآنها داده تا براى نقل و انتقال گرده گلها مجهز و آماده باشند؟
چرا زنبوران مدتى رو بسوى يكنوع گل خاص مينهند؟ و چرا تاريخ حيات و زندگى گلها و حشرات در جهان آفرينش با هم آغاز ميگردد؟ و چگونه اين حشرات شامه تيز و هوش سرشار براى درك رنگها و بوها دارند؟ و چرا اينقدر خوش سليقه و با ذوقند؟! و چرا در انجام اين وظيفه حياتى خود (تلقيح و بارور ساختن گلها) اينقدر جدى هستند؟!
آيا هيچكس- هر قدر هم لجوج باشد- ميتواند باور كند كه اينهمه جريانها بدون نقشه و طرح قبلى صورت گرفته،
ص: 133
و قوانين بى شعور طبيعى خودبخود اين صحنه هاى حيرت انگيز را بوجود آورده است؟ نه، هرگز ...
بلكه براى تفسير اين جريانها هيچ راهى جز اعتراف به ذات مقدسى كه منبع بزرگترين قدرتها و وسيعترين علم و دانشهاست، وجود ندارد، آرى اوست كه با علم و قدرت بى پايان خود طرح اينهمه نقش عجب را بر در و ديوار وجود ريخته است و راستى همانطور كه سعدى ميگويد: هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار!.
ص: 134
معمولا هر قدر معلومات انسان كمتر باشد قضاوت او درباره مسائل مختلف زندگى و «اسرار آفرينش» سريعتر و قاطعتر خواهد بود، و بعكس، هر قدر پايه معلومات او بالاتر برود در اينگونه قضاوتها «محتاط تر» ميگردد.
ممكن است يك فرد بيسواد در يك مجلس درباره مبدء و معاد، اسرار هستى، و همچنين مسائل پيچيده زندگى انسانها صدها حكم صادر كند، و بدون مقدمه براى خدا و خلق خدا هزاران تكليف معين نمايد، ولى مسلماً يك فرد دانشمند هرگز چنين نخواهد بود.
چرا؟ براى اينكه يك فرد سطحى و كوتاه فكر همه چيز دنيا را مانند فكر خود سطحى و ساده و پيش پا افتاده مى پندارد و البته قضاوت درباره موضوعات ساده و پيش پا افتاده كار مشكلى نيست. اما همين كه انسان دريافت كه در هر گوشه اى از اين جهان
ص: 135
پهناور هزاران نكته باريكتر از مو نهفته است، و ساده ترين موضوعات اين عالم ممكن است پيچيده ترين موضوعات باشد، هيچگاه اجازه چنين قضاوت هاى سطحى را بخود نخواهد داد.
مگر مجموعه دانستنيهاى ما، در برابر حقايق و اسرار اين جهان بزرگ چه اندازه است؟ ... در حقيقت «هيچ در برابر «بينهايت ! اينكه ميگوئيم «هيچ» بخاطر اينست كه اين دانستنيهاى ما بقدرى ناچيز است كه رقم قابل توجهى را تشكيل نميدهد. اين همان واقعيتى است كه بزرگترين فلاسفه و دانشمندان جهان بآن معترفند.
مثلا: افراد سطحى هنگاميكه نيش جانگداز و زهر خطرناك مار و افعى و بسيارى از حشرات را مى بينند با لحن اعتراض آميزى مى پرسند: اينها در جهان خلقت چه صيغه اى هستند؟ راستى وجود اين حيوانات موذى چه فايده اى ميتواند داشته باشد؟ نه، هرگز نباشند بهتر است!
اما دانشمندان بزرگ- با اعتراف باينكه هنوز معلومات آنها در اين زمينه كم است- باين پرسشها و اعتراضات كودكانه پاسخ ميدهند و ميگويند:
ص: 136
گذشته از اينكه طرز ساختمان و زندگى عجيب اين حيوانات كه نمونه اى از تطور حيات و اشكال بديع خلقتند، خود يكى از شگفتيهاى جهان آفرينش ميباشد، و با مطالعه آنها بقدرت و علم بى پايان آن مبدء بزرگ آشناتر ميشويم، علاوه بر اينها از زهر مهلك همين حيوانات ميتوانيم «نوشدارو» و «پادزهر» و «داروهاى حيات بخشى بسازيم كه در درمان بعضى از بيماريها اعجاز ميكند.
اجازه بدهيد قبلا چند جمله درباره خود اين سموم كشنده بحث كنيم، راستى هيچ درباره زهرهاى قتال حيوانات گزنده فكر كرده ايد؟ آيا ميدانيد مقدار سمى كه يك مار يا عقرب خطرناك در هر نيش زدن وارد بدن انسان ميسازد بسيار بسيار ناچيز است، اما همين مقدار ناچيز هنگاميكه وارد خون شد چه غوغائى برپا ميكند؟!
بعضى از زهرها بمجرد اينكه وارد محوطه خون شدند با گلبولهاى قرمز خون كه فعالترين و دلسوزترين خدمتكاران بدن ما هستند. گلاويز ميشوند؛ و در مدت كوتاهى آنها را
ص: 137
تار و مار ميكنند، و اگر بسرعت در مقام مبارزه با آن زهر برنيايند حيات چنين كسى بخطر ميافتد اين نوع سموم را در اصطلاح علمى «هموليزين (1) مينامند.
دسته ديگر مستقيماً روى سلسله اعصاب اثر گذارده و آنرا از كار مياندازند، بديهى است با از كار افتادن سلسله اعصاب تمام فعاليتهاى حياتى خاموش ميگردد و تلمبه خودكار بدن يعنى «قلب» متوقف ميشود و بدنبال آن مرگ حتمى بسراغ انسان ميآيد. اين دسته از زهرها را «نورو و كسين (2) مينامند.
دسته ديگرى از سموم كارشان پاره كردن و ضايع نمودن بافتهاى بدن است و مخصوصاً روى «كليه ها» اثر عجيبى ميگذارند و بافتهاى آنرا از بين ميبرند، بهمين جهت پيدا شدن خون در «ادرار» در اينگونه موارد از علائم حتمى مسموميت است.
اين را نيز بايد دانست كه سموم بر دو قسم هستند: «ميكروب دار» و «بدون ميكروب» و در هر صورت، سرعت تأثير و وسعت منطقه عمل و نفوذ آنها عجيب است، يك ذره
ص: 138
مايع با اين همه قدرت!
اكنون باين نكته توجه كنيد كه نيشها و سمومى كه در اختيار حيوانات زهرآگين هستند براى آزار و ناراحتى ما آفريده نشده اند، اينها يك وسيله مطمئن دفاعى براى آنها در برابر دشمنان آنهاست. اين ماده كشنده و وسيله تزريق آن (نيش و دندان) كه در اختيار اين دسته از حيوانات است براى نابود كردن ما نيست، بلكه براى اينست كه خودشان در صحنه «تنازع بقاء» نابود نشوند. اگر درست دقت كرده باشيد حيوانات زهردار قطع نظر از اين وسيله دفاعى حيوانات كم دست و پا و كم مقاومتى هستند، و اگر از اين وسيله محروم بودند بزودى زير دست و پاى جانداران قويتر نابود ميشدند.
نكته قابل توجه اينكه پاره اى از حيوانات، سموم خطرناكى در اختيار دارند اما هيچ وسيله از قبيل «نيش و دندان» براى تزريق و بكار بردن آن عليه دشمنان خود ندارند، مانند نوعى از «وزغ كه در زير پوست بدن او غده هائى وجود دارد كه در آن زهر فوق العاده خطرناكى- حتى خطرناكتر از
ص: 139
مارهاى كشنده- موجود است.
اين حيوان ضعيف گرچه بظاهر قدرت بهره بردارى از اين زهر كشنده ندارد اما در عين حال وجود اين سم در زير پوست بدن او كافى است كه وى را در برابر دشمنان بيمه كند، تا با يك مرتبه آزمايش هرگز هوس خوردن گوشت اين وزغهاى بى پناه را نكنند!
اگر تعجب نكنيد زهرها هم خواص درمانى دارند، يعنى در پاره اى از بيماريها، تنها علاج يا داروى كاملا مؤثر هستند، و هم خاصيت خنثى كردن زهرهاى مشابه دارند. باين معنى كه در تركيب زهرهاى حيوانات زهرآگين اجزائى بكار رفته كه خاصيت «ضد سم دارد، ولى چون مقدار آن نسبت بمقدار سم موجود در آن كم است نميتواند اثر خود را آشكار سازد.
بنابراين اگر بتوانيم اين اجزاء را از بقيه جدا كنيم يك داروى طبيعى و كاملا مؤثر ضد زهر (پادزهر) از آن بدست مى آوريم.
ص: 140
اتفاقاً اين موضوع امروز عملى شده است، و دانشمندان توانسته اند واكسنها و سرمهائى بر اساس استفاده از خاصيت اين ماده «ضد زهر» كه در زهر حيوانات وجود دارد تهيه كنند، و بكمك آن بسيارى از مسمومين را از مرگ نجات بخشند.
اين واكسن نخستين بار وسيله دو دانشمند فرانسوى بنام «گابريل برتراند» و «فيساليكس كشف گرديد.
آزمايشها نشان ميدهد كه اگر افعى بزرگى يك نوزاد افعى را بگزد مى ميرد اما پس از گذشتن 15 روز از سن او، در برابر زهر همنوعان خود مصونيت پيدا خواهد كرد، و اين موضوع بخاطر اينست كه نوزاد افعى در آغاز زهر كشنده دارد اما ماده ضد زهر كه موجب مصونيت او مى گردد در آن موجود نيست (يعنى زهر او خالص است!) اما پس از بزرگ شدن زهر او تركيبى از هر دو جزء خواهد داشت.
اين در قسمت خاصيت ضد سمى «زهرها» اما در قسمت اول يعنى خاصيت درمانى و استفاده از آن در معالجه بيماران مختلف سخن بسيار است، همين قدر كافى است كه بدانيد
ص: 141
امروز در لابراتوارهاى بزرگ از اين سموم داروهاى متعددى تهيه ميگردد كه بعنوان نمونه چند مورد و استفاده از آنرا يادآور مى شويم:
1- زهرمارهاى «زنگى تأثير قابل ملاحظه اى در معالجه بيمارى «صرع و حمله دارد و در درمان «كزاز» و «جذام نيز مؤثر است.
2- نيش زنبور عسل در معالجه بسيارى از انواع رماتيسم و عوارض ناشى از آن اثر عجيبى دارد.
3- زهر مارهاى «كبرى براى تسكين درد بيماران مبتلا به «سرطان بجاى «مرفين» مورد استفاده قرار ميگيرد.
4- از هر يكنوع وزغ كه در بالا اشاره شد داروى عجيبى تهيه ميكنند كه در درمان بيماريهاى مختلف مانند: انقباض عضلات؛ بيحسى اعضاء؛ امراض قلبى؛ ترشحات خارج از حد غدد بكار مى رود؛ و بهمين جهت يكى از لابراتورهاى معروف «فرانسه» همه ساله چندين هزار از اين نوع وزغ را مورد استفاده قرار داده و پس از استخراج زهر مخصوصى كه در غده هاى زير پوست بدن آنها ذخيره شده،
ص: 142
آنها را بمحل خود بازميگرداند تا براى سالهاى بعد مجدداً مورد استفاده قرار گيرند!.
***
اين بود گوشه كوچكى از خواص و آثار عجيب زهر حيوانات زهرآگين، كه تا امروز براى بشر كشف شده است.
اينهاست كه ما را بعظمت بى پايان و علم و قدرت نامحدود آفريدگار اين جهان وسيع آشناتر مى سازد. اينها درس عبرتى است براى افراد خودخواه و از خود راضى كه با مطالعات ناقص و معلومات محدود خود درباره همه چيز مى خواهند قضاوت كنند، و هر جا از درك اسرار خلقت باز ماندند فوراً زبان اعتراض مى گشايند.
اين حقايق بما ميفهماند كه براى درك اسرار اين جهان ما بايد آخرين درجه عقل و هوش خود را بكار اندازيم و از قضاوتهاى عجولانه كه نشانه افكار كوتاه است جداً بپرهيزيم.
ص: 143
نوشته هاى تاريخى كه ما را نسبت با دوار گذشته آشنا مى سازد عمرش بسيار محدود است و از چند هزار سال تجاوز نميكند.
در حاليكه- بعقيده دانشمندان- جانداران و گياهان از چند صد مليون سال پيش در روى زمين پيدا شده اند.
شايد در يكهزار مايون سال قبل مطلقا جانور و گياهى در روى زمين وجود نداشت؛ اما از آن زمان باين طرف كم كم حيات در روى زمين بصورت بسيار مرموزى آغاز گرديد.
دانشمندان حيوانشناس عقيده دارند تقريباً 60 مليون سال قبل پستانداران روى زمين را جوندگان خود ساختند و بر آن حكومت مى كردند، ولى تاريخ پيدايش انسان از چند ميليون سال تجاوز نميكند.
كسى جه ميداند كه در اين صدها مليون سال، اين مدت
ص: 144
فوق العاده طولانى و پر حادثه، چه بر زمين گذشته، و چه حوادث حيرت زائى روى داده، چه جانوران و گياهان عجيبى ظاهر شدند، و بر اثر چه عواملى عده اى از آنها راه ديار نيستى را در پيش گرفتند و عده اى باقى ماندند.
معماى حيات و زندگى در روى زمين از شگفت انگيزترين و در عين حال پيچيده ترين معماهاى عالم هستى است. و آنقدر سؤالهاى بلاجواب در اين قسمت دانشمندان دارند كه حساب ندارد.
البته جاى تعجب هم نيست، چيزى كه ريشه هاى آن در تاريخ صدها مليون سال قبل فرو رفته؛ براى كسانيكه تاريخ ضبط شده آنها از چند هزار سال تجاوز نمى كند چگونه ممكن است كاملا مفهوم باشد.
ولى در اينجا «سنگها» آرى سنگها، بكمك ما مى شتابند و با ما سخن ميگويند، شبحى پر معنى از تاريخ پر ماجراى گذشته در اختيار ما مى گذارد.
اين كوههاى زمخت؛ اين تخته سنگها بظاهر بى مصرف و خاموش بيان عجيبى دارند، و تاريخچه حوادث صدها
ص: 145
ميليون سال قبل را كم و بيش بطرز جالبى براى ما بازگو ميكنند، اگر ما بزبان آنها كاملا آشنا شويم بسيار چيزها از آنها ميآموزيم.
همه ما نام «سنگواره» يا «فسيل را شنيده ايم، همانطور كه از اسمش پيداست عبارت از قطعات سنگى است ولى نه يك سنگ ساده بلكه سنگهائى آهكى كه آثار جانداران و گياهان گذشته را با «امانت كامل در خود حفظ كرده است جانورى در ميان گل آهكى گرفتار و مدفون شده، و آب آهك بآن راه يافته، استخوانهاى آنرا تدريجاً خورده و خود بجاى آن نشسته و رسوباتى از خود بجاى گذشته و متحجر شده است. در نتيجه همان قيافه حشره، جانور و گياه (اما بصورت سنگ) باقيمانده است.(1)
اين سنگواره گاهى متعلق بصدها مليون سال قبل است، و عمر آنها را با توجه باين كه در چه طبقه اى از طبقات زمين و در چند نقطه اى قرار گرفته است مى توان بطور تخمين
ص: 146
بدست آورد.
امروز در دنيا هزاران نفر دانشمندان اين سنگواره ها را بعنوان كتابهاى مستند درباره تاريخ علوم طبيعى مورد مطالعه قرار ميدهند و گوشه اى از معماهاى حيات و زندگى را وسيله آن حل مى كنند.
از مطالعه اين سنگوارها چنين بر مى آيد كه انواع بيشمارى از حيوانات و جانورانى كه امروز تنظر ما بسيار عجيب الخلقه مى باشند در نقاط مختلف جهان زندگى داشتند كه هر كدام بعلل گوناگونى برافتادند و اين صحنه را بديگران واگذار كردند.
جانوران و گياهانى كه هر كدام درس جديدى از «تنوع حيات و زندگى و نشانه تازه اى از علم نا محدود و قدرت بى پايان آفريدگار جهان محسوب مى گرديد، كه مطالعه حالات آنها اعجاب هر انسانى را برميانگيزد و در برابر آن مبدء بزرگ عالم هستى به تسليم و خضوع واميدارد.
در اينجا يك نمونه از اين حيوانات افسانه اى را كه
ص: 147
دانشمندان امروز در كاوشهاى علمى خود بآن پى برده اند از نظر مى گذرانيم.
***
يكى از مرغان قديمى اعصار گذشته مرغ عجيبى بوده كه طول بدن او به يك متر ميرسيده است، نخستين مرتبه استخوانهاى او را در غرب آمريكا يافتند. و لذا نام «مرغ غربى»(1) آن گذاردند.
از عجائب اين مرغ اينكه منقارى بلند و بندبند داشت كه تقريباً در سراسر آن دندانهاى تيز و برنده اى روئيده بود. دهان او كاملا از هم باز مى شد و بخوبى ميتوانست يك ماهى نسبتاً بزرگ را يكجا ببلعد!
بدن ماهى هر اندازه ليز و ماهى هر اندازه چابك بود مشكل مى توانست از ميان آرواره هاى نيرومند و مجهز بدندان او در برود.
او در شناگرى بى رقيب بود و هيچيك از مرغان شناگر
ص: 148
امروز بپاى او نمى رسيدند.
پاهاى نيرومند او كه مجهز به پرده هاى قوى بود كار پاروهاى قهرمانان قايقرانى را مى كرد و بكمك آن امواج آب را با بدن كاملا دوكى شكل وسيله صاف خود ميشكافت و بدنبال شكار خود مى دويد.
ولى «مرغ عربى» با اينهمه كه در شناگرى مهارت داشت در پرواز كردن ناتوان بود اصلا نميتوانست پرواز كند، گر چه از سلسله مرغان بود، ولى اگر تعجب نكنيد اسولا «بال» نداشت، فقط زير پرهاى نسبتاً فراوان او اثر مختصرى از جاى دو بال ميشد.
و از همه مهمتر اينكه او در خشكى هم نميتوانست راه برود، زيرا پاهاى او در قسمت عقب بدن قرار داشت و قدرت نداشت تعادل بدن خود را روى آن حفظ كند، و بعلاوه پاى او به پارو شبيه تر بود تا به پاى راه رفتن.
ولى او چه غمى داشت، زندگى و خواب و خوراك و گشت و تفريح و استراحت او همه در آب بود، مگر نه او در شناگرى در صحنه درياها بى رقيب بود؟
ص: 149
تنها او يك احتياج بخشكى داشت، احتياجى كه بر آوردن آن براى او مشكل بود و او را رنج ميداد، و آن اين بود كه ميبايست در خشكى در همان ساحل دريا در آنجا كه از امواج كوه پيكر دريا خبرى نبود تخم گذارى كند.
حيوانك- طبق يك الهام مرموز- بهر زحمتى بود افتان و خيزان خود را بخشكى مى رسانيد و براى حفظ نسل خود كوشش فراوان مى نمود و در آنجا تخم گذارى مى كرد، و از اين شگفت آورتر اينكه از آشيانه هاى شناور! استفاده ميكرد و تخم خود را در آن مى گذارد.(1)
ص: 150
«حيوانات گياهخوار» بسياد ديده ايم و شنيده ايم، اما «گياهان گوشتخوار» چيز عجيبى بنظر مى رسد، و شايد عده اى آنرا افسانه تصور كنند.
گياه چگونه ميتواند حركت كند، صيد نمايد، هضم كند، وانگهى گوشت چه تناسبى با اندام ظريف گياه دارد، حتماً اين موضوع از خيال پردازيهاى شاعرانه يا اغراق گوئيهاى سياحان و جهانگردان است!
ولى مطمئن باشيد چنين نيست، دانشمندان علوم طبيعى امروز انواع زيادى از گياهان گوشتخوار كشف كرده اند كه اگر تعجب نكنيد حس و حركت هم دارند، و با چابكى طعمه خود را بدام مى اندازد!
موضوع حركت آنهم حركت سريعى كه بتواند حشرات گريزپا را غافلگير كند و بدام اندازد از عجائب زندگى اين نوع گياهان است.
ص: 151
ولى با توجه به نمونه هاى ساده اى از حركت گياهان مانند حركت محسوس گل آفتاب گردان بسمتى كه خورشيد گردش ميكند و با توجه باينكه مرز مشخصى را كه سابقاً ميان گياهان و حيوانات تصور مى كردند امروز از نظر دانشمندان واقعيت ندارد، و اين دو با هم ريشه هاى مشترك دارند، زياد عجيب بنظر نميرسد.
حق اينست كه در جهان آفرينش هيچ چيز عجيب نيست، و تجلى حيات در چهره هاى فوق العاده مختلف، و تنوع زائد الوصف جانوران و گياهان بقدرى دامنه دار است كه همه چيز را در نظر آسان و ممكن مى سازد.
اينجاست كه انسان بياد گفته فيلسوف بزرگ ابوعلى سينا مى افتد كه مى گويد: «آنچه از موضوعات عجيب ميشنويد فوراً انكار نكنيد و مادامى كه دليل قاطعى بر عدم آن در دست نيست احتمال بدهيد صحت داشته باشد».
توجه كنيد او نميگويد: بدون مدرك بپذيريد مى گويد: احتمال بدهيد صحت داشته باشد.
بهر حال گزارش زير را باتكاء تحقيقاتى كه دانشمندان
ص: 152
علوم طبيعى عصر ما، مخصوصاً «پروفسور لئون برتن» مدير موزه ملى تاريخ طبيعى فرانسه درباره اين نوع گياهان عجيب كرده اند، تهيه نموده و از نظر خوانندگان محترم ميگذرانيم:
اين دانشمندان مى گويند: تاكنون 450 نوع گياه گوشتخوار ديده شده كه تنها ده نوع آن در كشو فرانسه وجود دارد، معروفترين آنها گياهان زير است:
اين گياه يكى از گياهان گوشتخوارى است كه در كشور فرانسه در ايالت «ژيروند» كه در غرب اين كشور و در ساحل اوقيانوس اطلس قرار دارد، مى رويد.
خوراك اين گياه «مگس» است و لذا آنرا گياه مگس خواريا مگس گير مى نامند. ساختمان آن ظاهراً ساده ولى در واقع بسيار اعجاب انگيز است.
اين گياه داراى برگ دو پارچه اى مخصوصى است كه مانند دو صفحه كتاب باز در برابر هم قرار گرفته و بوسيله لولاى مخصوصى از پائين بهم چسبيده است. روى برگهاى اين گياه
ص: 153
را كركهاى حساسى پوشانيده است.
هنگاميكه يك مگس بخت برگشته بآن نزديك گردد و پاها يا بدن او باين كركها تماس پيدا كند، دو صفحه مزبور بسرعت بسته مى شود و حيوانك در آن ميان زندانى مى گردد، و بالاخره بر اثر شيره مخصوصى كه از برگ ترشح مى كند تدريجا هضم و جزء بدن گياه مى شود!.
- يكى ديگر از گياهان حشره خوار است كه مجهز به «تله لولائى» مى باشد، با اين امتياز كه انقباض صفحات برگهاى آن هنگام تماس حشره بقدرى سريع انجام گيرد كه كمترحشره اى مى تواند از دام آن فرار كند و جان بسلامت ببرد!. اين گياه يك منطقه مرگ حتمى براى اينگونه حشرات محسوب ميگردد.
اين گياه كه در جنگلهاى «رامبوى يه» مى رويد داراى برگهاى سرخ رنگى است كه روى آن شاخكهاى باريكى
ص: 154
شبيه به مو ديده مى شود و در انتهاى هر يك از آنها غده اى وجود دارد.
هنگاميكه مگس مفلوك راه را گم كند و بيخبر بگمان اينكه نقطه آرام و دنجى را پيداكرده روى برگهاى اين گياه بنشيند، ناگهان شاخكها از اطراف روى سر او مى ريزند و او را دست بسته بدرون برگ ميكشانند.
خود برگ تدريجا منقبض شده و تقريباً پس از يك ربع ساعت بحال انقباض كامل در مى آيد و ممكن است چند روز باين حالت باقى بماند، خدا ميداند در اين چند روز چه بر سر آن حشره بينوا خواهد گذشت، زيرا در ميان ترشحات چسبنده برگ مجبور است تدريجاً هضم شده و جذب گياه گردد.
اين گياه يكى از عجيب ترين نوع گياهان گوشتخوار است. در انتهاى شاخه باريك اين گياه چيزى شبيه به كوزه كوچك وجود دارد كه دهانه آن رو بطرف بالاست، و درب مخصوصى دارد كه در حال عادى باز است.
ص: 155
اين كوزه دام خطرناكى براى حشرات بى احتياط و سر در هوا! مى باشد اهميت اين خطر هنگامى روشن ميشود كه ملاحظه كنيم:
اولا در درون اين كوزه ها هميشه عسل چسبناك و شيرينى وجود دارد كه حشرات شكم پرست كمتر ممكن است از آن چشم بپوشند بخصوص اينكه مستوره اين عسل روى جدار بيرونى كوزه نيز بچشم مى خورد!
ثانيا رنگ كوزه ها بقدرى زيبا و شفاف است كه حشرات خوش ذوق را بسوى خود ميكشاند. آن عسل شيرين و اين رنگ زيبا بحشرات چشمك ميزند و آنها را بدرون كوزه دعوت ميكند.
اگر حشره اى اسير هواى نفس شد و وارد كوزه گرديد فوراً دهانه آن بسته مى شود، و او را در زندانى كه هرگز خلاصى از آن متصور نيست گرفتار ميكند.
اين كوزه براى اين گياه حكم معده را دارد و شيره درون مانند شيره معدى روى حشره تأثير كرده و آنرا بصورت قابل جذب بيرون مى آورد.
ص: 156
- يكى ديگر از گياهان مگس گير و حشره خوار است، با اين تفاوت كه اين گياه در مردابها و باتلاقها مى رويد و شاخه هاى آن از اعماق آب بالا آمده و دام مگس گير خود را كه عبارت از برگهاى نوار مانندى است با برگهاى كوچك شبيه به «مشك» با دهانهاى پر كرك، بر سطح آب مى گستراند .... همانطور كه اشاره شد گياهان گوشتخوار منحصر باينها نيست و انواع و اقسام فراوانى دارد.
قابل توجه اينكه دانشمندان اظهار اميدوارى ميكنند روزى بيايد كه بر اثر پيشرفت علم گياه شناسى بشر بتواند مقادير زيادى از اين گياهان را در باغچه هاى منازل يا كنار استخرها پرورش دهد و با استفاده از اين وسيله سالم طبيعى بجنگ مگس و بعضى ديگر از حشرات موذى برود.
بديهى است اين مگس گير و حشره كش سالمترين نوع حشره كشهاست زيرا مواديكه معمولا براى كشتن حشرات مورد استفاده قرار مى گيرد بالاخره يكنوع ماده سمى است اگر چه سميت آن براى انسان بسيار ضعيف مى باشد. ولى
ص: 157
در هر حال هوا را از صورت طبيعى بيرون ميبرد، اما گياهان حشره خوار مسلماً اين عيب را ندارند.
در خاطرات سياحان و جهانگردان مطالب گوناگونى درباره «گياهان آدمخوار» و «ميمون خوار» ديده مى شود. بعضى از دانشمندان مى گويند ممكن است اين گياهان انواع بزرگ ترى از همان گياهان حشره خوار باشند كه بر اثر رشد زياد در سرزمينهاى مستعد، قدرت بيشترى پيدا كرده اند و ميتوانند حيوانات بزرگترى را در لابلاى شاخه ها و برگها، يا ريشه هاى خود محبوس ساخته و تدريجاً جذب كنند.
مشاهده اين صحنه هاى عجيب در جهان آفرينش ما را بى اختيار بياد شعر معروف «سعدى» مى اندازد:
اينهمه نقش عجيب بر در و ديوار وجودهر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار!
ص: 158
ص: 159
ص: 160
شايد نخستين چيزى كه بفكر جوانان تحصيل كرده هنگام مطالعه بحثهاى سابق ما درباره خداشناسى، و جستجوى اين حقيقت بزرگ در اسرار حيرت انگيزى كه در هر گوشه و كنار جهان هستى نهفته است، ميرسد و موجب ناراحتى فكر آنها ميشود اينست كه:
«اگر راستى يكى از راههاى روشن خداشناسى مطالعه اسرار جهان طبيعت است، پس چرا بسيارى از علماء علوم طبيعى كه خود پايه گذاران اين علوم و كشف كنندگان آن اسرارند در صف خدانشناسان و ملحدين قرار دارند؟!
ما از يك برگ درخت و ساختمان عجيب آن خدا را
ص: 161
ميشناسيم و بقول سعدى: «هر ورقش دفتريست معرفت كردكار» چرا دانشمندان گياه شناسى كه عمرى را بمطالعه گياهان و درختان مختلف و اسرار آنها گذرانده اند باين حقيقت بزرگ پى نبرده اند؟!
ما با اطلاعات ناقصى كه درباره ساختمان اتم و نظام الكترونها و پروتونها و نوترونها داريم بآن ذات مقدس ايمان آورده ايم؛ آيا تعجب آور نيست كه در ميان دانشمندان اتمى كسانى يافت شوند كه بخدا ايمان نياورده باشند؟
خلاصه اينكه: معلومات ما درباره اسرار جهان طبيعت غالباً از دست دوم و سوم گرفته شده، چرا آنهائى كه معلومات دست اول در اختيار آنهاست و در آزمايشگاهها يا پشت تلسكوپها يا با وسائل ديگر اين حقايق را با چشم خود ديده اند. باندازه ما به نكات توحيدى آنها توجه نكرده اند؟!
فراموش نميكنم يك جوان تحصيل كرده و اهل مطالعه مكاتبات دامنه دارى بر سرموضوع خداشناسى با «نويسنده» داشت، ايرادات گوناگونى در نامه هاى خود براى من مينوشت و شور و عشق فوق العاده اى براى حل مشكل خود
ص: 162
نشان ميداد. چيزى كه بيش از همه در لابلاى ايرادات او خودنمائى ميكرد همين اشكال بود كه بصورت يك «عقد بزرگ روحى» براى او در آمده بود و با توضيحاتى كه طى نامه هاى متعدد داده شد تدريجاً گشوده شد. در هر حال اين ايراد براى بسيارى از جوانان تحصيل كرده، مخصوصاً در اوائل تماسشان با افكار دانشمندان علوم طبيعى، پيدا ميشود.
***
ولى با اينهمه بايد دانست اهميت اين ايراد بيشتر براى كسانى است كه از دور منظره مخالفت جمعى از دانشمندان طبيعى يا مبارزه آنها را با عقيده خداشناسى تماشا ميكنند، اما هر قدر بگفتگوهاى طرفين و ريشه هاو علل آن آشناتر شويم ساده تر و عادى تر بنظر ما جلوه ميكند، تا آنجا كه با در نظر گرفتن علل اين مبارزه و جهاتى كه اين طرز فكر را براى مخالفين بوجود آورده است خواهيم گفت: چنين مخالفتهائى طبعاً پيش ميآيد! ... اينك شرح مطلب:
***
در پاسخ ايراد فوق نظر شما را بچند مطلب كه تحت
ص: 163
عناوين زير شرح داده ميشود جلب ميكنيم:
1- آيا تحقيق كنيم يا تقليد؟.
2- آيا همه دانشمندان طبيعى خدا نشناسند؟.
3- معرفى ناقص و تفسيرهاى غلط.
4- مقياس علوم طبيعى را در همه جا نميتوان بكار برد.
5- انتقام از پاپ و كليسا.
6- طبيعت از نظر ماديها چيست و چه صفاتى را دارد؟
7- غرور علمى.
***
بديهى است اگر ما موضوعى را با استدلالات قطعى عقلى تشخيص دهيم، بطوريكه جاى هيچگونه ترديدى در آن باقى نماند، مخالفت اين و آن نميتواند ما را از قبول آنچه با مطالعه و تحقيق كافى دريافته ايم باز دارد، و الا تقليد كوركورانه از ديگران كرده و تشخيص قطعى و استقلال فكرى خود را پايمال نموده ايم.
آرى اگر مخالفين ما افراد دانشمند و فهميده اى باشند
ص: 164
مخالفت آنها اين وظيفه را شايد براى ما ايجاب كند كه در مقدمات تشخيص خود تجديد نظر كرده و با دقت و مطالعه بيشترى مجدداً مطلب را دنبال كنيم، ولى اگر باز با توجه بهمه اين جهات نقطه ضعفى در مقدمات استدلال خود نيافتيم- بلكه راسختر شديم- بايد بدنبال همان تشخيص خود قدم برداريم، مخصوصاً اگر ملاحظه كنيم كه در اين راه تنها نيستيم و اكثريت دانشمندان و فلاسفه با ما همراهند.
در اين صورت اطمنيان پيدا ميكنيم كه مخالفين ما بعللى در اشتباه افتاده اند و بايد براى كشف علل اشتباه آنها دست بمطالعه وسيعترى بزنيم، البته قبل از چنين مطالعه اى اجمالًا اشتباه آنها را ميدانيم فقط درك جزئيات و تفصيل آن منوط بمطالعه است ... اين روش تمام كسانى است كه از خود استقلال عقلى و فكرى دارند.
در بحث ما (يعنى خداشناسى از راه طبيعت شناسى) مطلب عيناً همين است، قدرت استدلال در اين بحث، باندازه اى است كه جاى هيچگونه شك و ترديدى باقى نميگذارد، تجديد نظر و تكرار مطالعه هر بار ما را راسختر
ص: 165
و مطمئن تر از پيش ميسازد، اكثريت فلاسفه جهان و بيشتر علماء علوم طبيعى نيز در اين راه با ما موافقند، با اين وضع جاى ترديد نيست كه مخالفين ما در اين مسأله بعللى باشتباه رفته اند. خوشبختانه ما اين علل را كشف كرده ايم و بطور مشروح ضمن بحثهاى آينده توضيح داده خواهد شد.
ص: 166
نور حق در دل دانشمندان
برخلاف آنچه بعضى تصور ميكنند اكثر دانشمندانى كه در علوم طبيعى صاحب نظرند نه تنها خدانشناس نيستند بلكه در صفوف اول موحدين و خداپرستان جاى دارند (منظور در اينجا اصل قبول توحيد است كار بقبول دستورات و تعاليم مذهبى نداريم) و پاره اى عبارات از آنها نقل شده كه عاليترين مفاهيم توحيد را منعكس ميسازد. اينك بچند نمونه آن اشاره ميشود:
«هرشل» كه از بزرگان علماى هيئت است ميگويند: «هر قدر دائره علم وسيعتر ميگردد براهين دندان شكن و قويترى براى وجود خداوند ازلى و ابدى بدست ميآيد!؛
در واقع علماء زمين شناسى و رياضى دانها و دانشمندان
ص: 167
فلكى و طبيعى دانها دست بدست هم داده اند كه كاخ علم يعنى كاخ عظمت خدا را محكم برپا سازند»!.
«مونت نل» يكى ديگر از دانشمندان بزرگ امروز ميگويد: «اهميت علوم طبيعى تنها از اين نظر نيست كه عقل ما را سير ميكند (و باحتياجات ما پاسخ ميدهد) بلكه اهميت بيشتر آن از اين جهت است كه عقل ما را باندازه اى بالا ميبرد كه عظمت خدا را درك ميكنيم و ما را باحساسات اعجاب و اجلال ذات او زينت ميدهد»!.
«ليته» يكى از طبيعى دانها معروف كه در موضوع ساختمان نباتات كشفيات و تحقيقات قابل توجهى دارد، ميگويد: «خداى جاودانى، خداى ازلى و بزرگ، با خبر از آشكار و نهان و قادر متعال از مقابل چشمان من عبور كرده است! من نتوانستم او را در مقابل خود به بينم.
ولى پرتو عظمت و قدرت او بر صفحه روح تابيد و منعكس گرديد؛ و در نتيجه اين انعكاس روح مرا در بهت و تعجب و حيرت انداخته بود؛ من اثر او را در تمام مخلوقات و موجودات مشاهده نمودم، و در تمام اين موجودات
ص: 168
و مخلوقات حتى در كوچكترين آنها، در آن موجوداتى كه ابداً بچشم ديده نميشوند چه قدرت و قوتى بكار رفته بود؟ ... چه عقلى؟ ... چه كمال غير قابل توصيفى در آنها ديده ميشد؟».
«نيوتن» دانشمند معروف طبيعى و مبتكر «قانون جاذبه عمومى» كلمات مفصلى در اين قسمت دارد كه ضمن آن ميگويد:
«ما با مطالعه گوش ميفهميم كه سازنده آن، قوانين مربوط بصوت را كاملا ميدانسته و سازنده چشم تمام قوانين پيچيده مربوط بنور را ميدانسته و از مطالعه نظم افلاك پى بآن «حقيقت بزرگى» كه آنها را طبق نظم مخصوص اداره ميكند ميبريم»(1).
اجازه بدهيد براى تكميل اين بحث اينحقيقت را از زبان چند نفر از بزرگترين دانشمندان قرن ما كه هر يك
ص: 169
در رشته اى از علوم طبيعى تخصص داشته اند نقل كنيم.
از زبان يك مهندس طراح مغز الكترونى.
يك فيزك دان معروف
يك شيمى دان با سابقه
يك زيست شناس لايق
ويك طبيب و جراح ماهر بشنويم:
***
1- دكتر كلودهداوى طراح «مغز الكترونى» ميگويد:
چند سال پيش من مأموريت داشتم كه طرح يك «ماشين الكترونى را كه بتواند در مدت كمى فرضيه ها و معادلات مشكل دو بعدى را حل كند بريزم. براى اين كار از صدها لامپ حبابى و اسبابهاى الكترو مكانيكى و چرخهاى متعدد استفاده كردم، و بالاخره اين ماشين يعنى «مغز الكترونى در يك اطاق كوچك در اداره كميته مشورتى هواپيمائى شهر «لنگلى فيلد» كار گذاشته شد.
پس از سالهاى طولانى كار و تحمل رنجهاى فراوان
ص: 170
روى يك طرح براى من مشكل است قبول كنم كه اين پيچ و مهره ها بدون مداخله يك طراح باهوش خودبخود در جايشان قرار گرفته باشند.
حال توجه كنيد كه دنياى محيط ما پر از طرحهاى بيشمار مستقل و در عين حال بهم مربوطى است كه هر يك بنوبه خود صدها مرتبه از مغز الكترونى من پيچيده تر و عجيب تر مى باشند. جائى كه براى ماشين حساب من طراحى لازم بود چگونه ممكن است براى بدن من با اينهمه خصوصيات فيزيكى و شيميائى و زيستى طراحى لازم نباشد؟ مسلماً براى جهان هستى كه من جزء ناچيزى از آن هستم طراحى لازم است.
اين «نظم و طرح» يا هر نام ديگرى كه مايل هستيد، روى آن بگذاريد از دو راه ميتواند بوجود آيد: در نتيجه «تصادف» يا در نتيجه «اراده». و با توجه باينكه هر قدر نظم و ترتيب بيشتر باشد احتمال تصادف كمتر ميشود، اكنون كه ما در ميان اين طرحهاى نامتنهاى قرار گرفته ايم من راهى جز ايمان بخداى تواناى لايزال نمى بينم».
***
ص: 171
2- دكتر ادوين فست دانشمند فيزيكدان معروف ميگويد: «علوم با توسعه اطلاعات مربوط به فيزيك هسته اى، در جستجوى جهان باين نتيجه رسيده است كه تمام عناصر و تركيبات آنها از عمل متقابل ذرات اصلى بوجود آمده و تمام اجسام جهان در نتيجه اجتماع پروتونها و خواص آنها در شرائط و اوضاع گوناگون ايجاد شده اما خود «پروتون» از كجا آمده و چرا اين خواص را داراست مسئله ايست كه علوم هنوز نتوانسته اند پاسخ مثبتى بآن بدهند!
با دقت و بررسى در قوانين طبيعى باين نتيجه ميرسيم كه يك «مقنن عالى» وجود دارد كه قوانين ثابت طبيعت را وضع نموده و در هنگام آفرينش اين خواص را به الكترونها و پروتونها و نوترونها داده است كه تمام خواص طبيعى از آن سرچشمه ميگيرند.
هنگامى كه بجهان حيوانات نگاه مى كنيم مى بينيم موضوع خيلى پيچيده تر است، سه عنصر اصلى: «اكسيژن» و «هيدروژن» و «كربن» مواد اوليه موجودات زنده را تشكيل ميدهد، و مقدارى «ازت» و كمى از عناصر ديگر با آنها تركيب
ص: 172
يافته اند. در جسم ساده ترين و كوچكترين حيوانات مليونها اتم از مواد نامبرده وجود دارد كه به نسبتهاى خاص و اشكال مخصوصى با هم تركيب يافته است، اگر با حساب احتمالات امكان تصادف و تركيب اين عناصر را حساب كنيم خواهيم ديد كه نتيجه باندازه اى كوچك است كه ميتوان گفت «صفر» است.
اكنون عاليترين حيوانات (يعنى انسان) را در نظر بگيريم. همين حيوانى كه ميخواهد در قوانين طبيعى مداخله كند. آيا ممكن است اين موجود تصادفاً بر اثر «تركيب خود بخود عناصر» بوجود آمده باشد؟ چرا نگوئيم سازنده اين موجود شگفت انگيز چنين اراده كرده است؟
چرا ما در موضوع پيدايش جهان و موجودات گوناگون آن از يك كلمه ساده يعنى «خدا» اجتناب كنيم؟! اما اين كلمه گر چه ساده است ولى شكوه و عظمت آسمانى دارد»
ص: 173
3- دكتر آدلف بوهلر شيميدان مشهور ميگويد: در طبيعت بهر سو نگاه كنيم نظم و مشيت نمايان است. گوئى دنيا بسوى مقصد مشخصى سوق داده ميشود، اين معنى در عالم اتم كاملا روشن است.
تمام اتمها از «هيدروژن» گرفته تا «اورانيوم» از روى يك مدل بوجود آمده اند، و هر اندازه اطلاعات ما راجع به الكترونها و پروتونهائيكه عناصر مختلف را تشكيل داده اند بيشتر ميشود، بيشتر متوجه نظم و هم آهنگى جهان ماده ميشويم.
بشر ميتواند مجهولات طبيعت را كشف و درك كند، ولى نمى تواند قوانين طبيعى را خلق و ايجاد نمايد، اين خداست كه قوانين طبيعت را وضع ميكند.
هر قانونى كه بشر كشف ميكند او را يك قدم بخدا نزديكتر ميسازد و خدا را بهتر باو ميشناساند».
***
4- دكتر آلبرت وينچستر رئيس قسمت زيست شناسى دانشگاه استتسون ميگويد:
ص: 174
«رشته من زيست شناسى يا مطالعه در حيات موجودات زنده است. در سراسر دستگاه پرشكوه آفرينش، از افلاك و كهكشانها و خورشيدها، نقشى زيباتر از موجودات زنده نيست.
همين «بوته شبدرى» را كه در كنار جاده روئيده است در نظر بگيريد آيا تاكنون اينهمه ماشين آلات شگرفى كه بشر ساخته است ميتواند با اين «گياه خودرو» برابرى كند؟ اين شبدر ماشينى است بتمام معنى شگفت آور و حيرت انگيز؛ ماشينى است كه دائما رشد ميكند هر روز هزاران نوع فعل و انفعال فيزيكى و شيميائى انجام ميدهد! ...
بسيارى از اشخاص عامى ميپندارند كه «علم» و «مذهب» مخالف يكديگرند و هر كس راه علم را انتخاب كرده از مذهب صرف نظر نموده است. اين سخنى بود كه در آغاز تحصيل يكى از بستگانم بمن ميگفت.
ولى خوشبختانه امروز من پس از سالها تحصيل و مطالعه با كمال مسرت ميتوانم اقرار كنم كه در ايمان من كوچكترين
ص: 175
خلل و تزلزلى راه نيافته بلكه روز به روز پايه اعتقادم استوارتر شده است.
علوم بر بصيرت انسان ميافزايد و شخص در پرتو آن خداى خود را بهتر ميشناسد و عظمت و قدرت و آفرينش او را بيشتر درك ميكند، هر كشف تازه اى كه در دنياى علم بوقوع مى پيوندد صدها مرتبه استوارى ايمان انسان را زيادتر ميكند و آثار شرك و وسوسه هاى نهانى را كه كم و بيش در باطن معتقدات ما وجود دارد از بين ميبرد و جاى آنرا به افكار عالى خداشناسى و توحيد مى بخشد»!.
***
5- دكتر ارنست آدلف طبيب دانشمند و جراح ماهر ميگويد:
من باين نكته پى برده ام كه از اين پس بايد جسم مريض را با وسائل طبى و جراحى درمان كنم و روح او را با تقويت ايمان او نسبت بخدا معالجه نمايم ...
اتفاقاً اين تجربه و استنتاج من مصادف با پيدايش يك نوع بيدارى در علم پزشكى شده كه آن عبارت است از توجه
ص: 176
اطباء به «عامل روانى بيماران.
مثلا امروز ثابت شده كه 80 درصد بيمارانى كه در شهرهاى بزرگ آمريكا به طبيب مراجعه ميكنند يك عامل مهم روانى دارند و در حدود نيمى از اين 80 درصد هيچگونه علت جسمى براى تشخيص بيمارى خود نشان نميدهند!. اين را نيز بايد توجه داشت كه اينگونه اشخاص واقعاً بيمارند، بيمار خيالى نيستند؛ و اگر طبيب متوجه باشد و در معاينه بيمار دقت كند علت آنرا پيدا خواهد نمود.
علت اصلى اينگونه بيماريها چيست؟ بنظر پزشكان روانى مهمترين علل آن عبارت است از: معصيت و گناه، كينه توزى، نداشتن عفو و گذشت، ترس، اضطراب، محروميت و شكست، عدم تصميم و اراده، شك و ترديد، حسد، خودپسندى، و افسردگى، ... همانطور كه ميان مردم هم معروف است زخم معده نتيجه غذائى نيست كه مريض ميخورد بلكه نتيجه افكارى است كه بيمار را ميخورد! ...
اگر انسان با آفريدگار جهان رابطه اى پيدا كند در وجود او همآهنگى خاصى ايجاد ميشود و اگر اين رابطه
ص: 177
قطع شود بدن آماده بيماريهاى گوناگون مى گردد. آرى خدا وجود دارد و با تجارب فراوانى وجود پاك او براى من ثابت شده است، وهم اوست كه استخوانها و دلهاى شكتسه را شفا مى بخشد! ...»(1)
ص: 178
گمان نميكنيم ضرباتى كه دوستان نادان و دينداران خرافى بر پايه عظمت حقايق دين مخصوصاً «توحيد» زنده اند كمتر از حملات دشمنان دانا و مخالفين سرسخت مذاهب آسمانى بوده باشد بهمين دليل ميتوان گفت نخستين علت براى انحراف اين دسته از دانشمندان مادى از اصل توحيد آميختن حقايق مذهبى مخصوصاً معارف مربوط بذات و صفات خدا با خرافات است كه از طرف جمعى از منتسبين باديان صورت گرفته است.
مخصوصاً اين نكته را بايد در نظر داشت كه علماء طبيعى غالباً در محيطهائى پرورش يافته اند كه تحت نفوذ پاپ و كليسا بوده است، اينهم معلوم است كه ارباب كليسا در موضوع آميختن حقايق عالى دين مسيحى با خرافات، يد طولانى داشته اند و اين جريان باندازه كافى خدا و ساير حقايق دينى را در نظر آنها كوچك جلوه داده است.
اينرا از روى تعصب نميگوئيم، باور كنيد خدائى كه «تورات و انجيل» بما معرفى ميكند خداى عجيب و غريبى
ص: 179
است اين خداى خيالى خيلى عاجز و ناتوان، بى خبر و بى اطلاع، حسود و دروغگو تشريف دارد!.
انصاف دهيد، خدائى كه باندازه يك قهرمان كشتى زور و قوت ندارد و از سر شب تا بصبح با «يعقوب» گلاويز مى شود و بالاخره با خواهش و التماس لقب «اسرائيل» را به يعقوب رشوه ميدهد كه دست از سر او بردارد (آيه 24 باب 32 سفر پيدايش) آيا چنين خدائى ميتواند آفريننده آنهمه آسمانهاى عظيم و پهناور و ستارگانى كه مليونها سال طول ميكشد تا نور آنها بما برسد، باشد؟!.
خدائى كه مانند كوهنوردان بالاى قله كوه رفته و روى «سنگ بستى از ياقوت» نشسته و موسى و هارون و هفتاد نفر از بنى اسرائيل او را با چشم خود تماشا كردند (آيه 9 باب 24 سفر خروج) چگونه ميتواند در همه جاى عالم باشد و سرتاسر عالم هستى، از اعماق درياها تا اوج آسمانها، را اداره كند؟
خدائى كه صبح زود هنگام وزش نسيم ملايم بهارى در باغ عدن ميخرامد و آدم، خود را پشت درختان از نظر او مخفى ميدارد
ص: 180
او صدا ميزند آدم، كجائى! مى گويد در پشت درختها! بالاخره معلوم ميشود آدم و حوا دسته گلى بآب داده اند واز درخت «علم» خورده اند و بهمه چيز عالم شده، و باصطلاح «آدم» شده، در حالى كه خداوند قبلا بآنها گفته بود از اين درخت نخوريد كه اگر خورديد ميميريد!! ... بعداً خدا پيش خود فكر ميكند و باين ترتيب مثل خدايان ميشود و عرصه الوهيت را بر خدا تنگ خواهد كرد، لذا بفرشتگان دستور مى دهد هر چه زودتر او و همسرش را از بهشت بيرون كنند! (باب سوم سفر پيدايش).
آيا اين خدا با اين صفات عالى و ملكات فاضله و آنهمه علم و اطلاع ميتواند آن نظم حيرت انگيز را در دل موجود بى نهايت كوچك كه با هيچ وسيله اى ديده نميشود يعنى «اتم» بوجود آورد و الكترونها را با سرعت سرسام آورى در مدارهاى فوق العاده دقيقى بگرد هسته مركزى بگردش در آورد؟ كدام آدم باسواد است كه زير بار چنين خدائى برود تا چه رسد بيك دانشمند محقق!
ص: 181
بنابراين اگر يك دسته از دانشمندان علوم طبيعى بكلى نسبت بحقايق دينى، از جمله اصل توحيد، بى اعتنائى كردند آنقدر هم بى جهت نبوده است .... «چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.»
آرى تنها خطائى را كه اين دسته مرتكب شده اند اينست كه نبايد اين حقيقت بزرگ را از ارباب كليسا گرفت، آنهائى كه مقام خدا را آنقدر تنزل داده اند كه گاهى او را در شكم مريم و زمانى بالاى چوبه دار جاى ميدهند!
بايد با نور علم و دانش پرده هاى اسرارآميز طبيعت را شكافت و ذات بى مثال او را با «چشم عقل و خرد» در پشت آن مشاهده كرد، چنانكه ديگران كردند. آلوده شدن يك حقيقت بزرگ با مشتى خرافات نبايد سبب شود كه يك دانشمند واقع بين از همه آنها بعنوان «خرافات» چشم بپوشد.
***
كسانى كه بعلوم مختلف آشنائى دارند ميدانند كه مسائل هر علمى مقياس مخصوص بخود دارد كه بايد بوسيله
ص: 182
آن سنجيده شوند، در مسائل رياضى سر و كار با اعداد است و روابط و نسبتهاى عددى و معادلات مختلف است كه ميتواند وضع هر مسئله اى را روشن سازد، در مطالعه ادبيات هر زبان سر و كار ما با كلمات و لغات است و لذا نمونه هاى عالى عبارات و جمله هائى كه از صاحبان اصلى آن زبان بما رسيده ميتواند مقياس عبارات صحيح و غلط باشد پايه علوم اجتماعى و اقتصادى بيشتر بر آمارهاى مختلفى است كه از اوضاع اجتماع گرفته ميشود، اين آمارهاست كه ميتواند صحت و فساد يك نظريه اجتماعى يا اقتصادى را روشن سازد، در تشخيص اشعار نغز و آبدار از اشعار مبتذل و بى روح راه منحصر همان عرضه داشتن بر ذوق است، ذوق سليم تنها مقياس براى سنجش اين اشعار است ...
خلاصه براى هر علم و هنرى يك مقياس معين است كه جز با آن نميتوان ارزش موضوعات مختلف آن علم را اندازه گيرى كرد.
بديهى است «علوم طبيعى» هم از اين قانون مستثنى نيستند، يعنى آنها هم مقياس مخصوصى دارند كه بايد با آن
ص: 183
سنجيده شوند، همه ميدانيم كه مقياس علوم طبيعى منحصراً «آزمايش و تجربه است. حل و فصل مسائل اين علوم بايد حتماً در آزمايشگاهها يا با مشاهدات حضورى در دل طبيعت صورت گيرد، هر گونه نظريه و عقيده اى كه تجربه آنرا تأييد نكند از نظر اين علوم ارزش علمى ندارد، گاهى ممكن است از آنها بعنوان «فرضيه» نام برد تازه ارزش فرضيه علمى را هم پيدا كردن، شرائطى دارد.
ولى با كمال تأسف، عده اى از دانشمندان علوم طبيعى از اين حقيقت غلفت كرده اند، و خواسته اند تمام حقايق هستى را- كه طبعاً موضوع علوم مختلفى است- فقط با مقياس تجربه اندازه گيرى كنند؛ همينها هستند كه ميگويند: «تا خدا را در سالن تشريح زير چاقو تماشا نكنيم باو ايمان نخواهيم آورد»!!.
اين حرف درست مثل اينست كه كسى بگويد تا گلبولهاى خون را پشت دستگاه تلسكوپ نبينيم يا ستاره «اورانوس» را زير ميكروسكوپ آزمايشگاه مشاهده نكنيم بوجود آنها ايمان نميآوريم.
اين آقايان در اين مسأله سخت در اشتباه افتاده اند خيال
ص: 184
ميكنند همه چيز را بوسيله تجربه و آزمايش بايد درك كرد، با اينكه «تجربه» يعنى: بررسى دقيق جهان طبيعت، بديهى است اين مقياس فقط بدرد مطالعه و شناخت پديده هاى طبيعى ميخورد، مطالب رياضى، ذوقى، فلسفى و ... را نميتوان با آن شناخت.
با اين وضع اين انتظار چقدر اشتباه است كه كسى بخواهد آفريدگار طبيعت را كه طبعاً فوق جهان طبيعت و خارج از تحت تمام قوانين و مقررات طبيعى است و بعبارت ديگر حاكم بر همه آنهاست نه محكوم آنها، زير چاقوى تشريح، آنهم در يك آزمايشگاه محدود بشرى به بيند.
ولى اگر اشتباه نكنم اينها ميخواسته اند همان خدائى را كه ارباب كليسا او را در دل مريم جاى داده بودند در آزمايشگاه در لابلاى بدن انسان پيدا كنند!
ص: 185
اين اشتباه است كه براى درك يك حقيقت علمى يا يك حادثه تاريخى آنرا از ساير قسمتها مجزا كرده و مستقلا مورد مطالعه و بررسى قرار دهيم، زيرا همانطور كه در خارج از منطقه فكر ما هر حادثه اى صدها پيوند با ساير مسائل و موضوعات مختلف دارد، بايد هنگام مطالعه و بررسى نيز با تمام ارتباطاتى كه دارد (تا آنجا كه عقل و فكر ما اجازه ميدهد) در نظر گرفته شود. انسان در صورتى ميتواند از مطالعات خود نتيجه بگيرد كه حقايق را آنچنان كه هست بشناسد، و اين موضوع راهى جز اين ندارد كه هر مسأله را با تمام روابط خارجى آن در نظر بگيرد.
راه مطالعه صحيح در همه چيز كه امروز مورد قبول دانشمندان واقع بين است همين راه ميباشد. و باز همين
ص: 186
طرز مطالعه است كه كمكهاى شايانى به پيشرفت علوم كرده حقايق فراوانى را در دسترس فكر بشر قرار داده است.
مخالفت جمعى از دانشمندان مادى با «اصل توحيد و خداپرستى» (با آنكه قاعدتاً آنها كه از اسرار و رازهاى اين جهان پهناور آگاه ترند بايد نسبت به مبدء بزرگ علم و قدرتى كه آنرا پديد آورده آشناتر باشند) مشمول همين قانون است.
يعنى اگر بعنوان يك حادثه مستقل و جداگانه مورد مطالعه قرار دهيم مسلماً در درك علل حقيقى آن گمراه خواهيم شد، حتما بايد تاريخچه اين مخالفت و گذشته مبارزات علماء طبيعى: روحانيون (يعنى روحانيون مسيحى) را بدقت بررسى كنيم.
***
از حدود قرن 15 ميلادى ببعد جنبش تازه اى در اروپا براى پيشرفت و توسعه علوم مربوط بشناخت «طبيعت»
ص: 187
و قواى مختلف طبيعى و بهره بردارى از آن نيروها در راه رفاه زندگى انسان شروع شد، همراه با اين «نهضت علمى» قيافه هاى تازه اى از دانشمندان وارد ميدان علوم گرديد كه با كوشش بى سابقه در آزمايشگاههاى كوچك و بسيار ساده آنروز بمطالعه و كشف حقايق پرداختند.
آنروز در اروپا دو نوع قدرت بيشتر وجود نداشت: قدرت اولياء كليسا و پاپها و قدرت سلاطين و شاهان وقت، ولى هنگام زور آزمائى اين دو نيرو ثابت شده بود كه قدرت كليسا بيشتر (يا لااقل ريشه دارتر) است، بنابراين قدرت مزبور بعنوان يك قهرمان غير قابل شكست آنروز محسوب ميشد.
بدبختانه- و باز هم بدبختانه- بهمان نسبت كه اين قدرت، بزرگ و خيره كننده بود مغزهائى كه آنرا در اختيار داشت فوق العاده كوچك و خرافى بود!
«متوليان كليسا» يك مشت خرافات و موهومات را با حقايق عالى «كيش مسيح» آميخته و بعنوان وحى آسمانى بخورد مردم ميدادند، و براى حفظ منافع و موقعيت شخصى
ص: 188
خود ترجيح ميدادند كه مردم براى هميشه در زنجير اسارت جهل و نادانى بمانند، لذا به توسعه و پيشروى علوم و بيدارى افكار كه در جهت مخالف منافع آنها قرار داشت با نظر بدبينى مينگريستند، سهل است با آن مبارزه نيز ميكردند، و جز مقدارى از «فلسفه» را كه در خدمت كليسا بود برسميت نميشناختند.
غالب مسائل علوم طبيعى را بحكم اينكه مخالف محتويات تورات و انجيل است (البته تورات و انجيل تحريف يافته آنروز، تشخيص مخالفت هم بميل خودشان بود) در شمار كفر و زندقه محسوب ميداشتند و طبعاً طرفداران آنها را كافر و مرتد خطاب ميكردند!
اختناق فكرى عجيبى سرتاسر اروپا را فرا گرفته بود. جاسوسان دربار پاپ اوضاع را تحت مراقبت و كنترل شديد قرار داده بودند. محكمه هاى «تفتيش عقائد» يا به قول اروپائيها «انگيزيسيون» در انتظار اين بودند كه صداى كشف علمى تازه اى از يك گوشه بلند شود و با تمام قدرت آنرا بكوبند، مجازاتهاى عجيبى كه يكى از آنها «زنده
ص: 189
زنده سوزانيدن» بود براى كفار و مرتدين در نظر گرفته شده بود.
مجازات محترمانه آنها همان بود كه درباره «گاليله منجم و هيئت دان معروف ايتاليائى پس از اظهار عقيده درباره «حركت وضعى زمين» اجرا شد، كه او را توقيف و زندانى كردند و تا در ملاء عام با يك دنيا خضوع در پيشگاه مقدس پاپ و عرض ادب عاجزانه حرف خود را پس نگرفت و از عقيده كفرآميز «حركت زمين»! دست برنداشت دست از سرش برنداشتند.
تاريخ اروپا صحنه هاى تأسف آورى از جنايات ارباب كليسا را در آن قرون در برابر چشم ما مجسم ميكند كه قبلا تصور آن براى ما خيلى مشكل بود (بايد در نظر داشت كه مقارن اين جريانات مسلمانان در كشورهاى مختلف اسلامى علماء علوم طبيعى را در ميان خود پرورش داده و براى پيشرفت كار آنها كتابخانه ها، مدرسه ها، و رصدخانه هاى آبرومند ميساختند!).
على رغم كوششهاى متوليان كليسا روز بروز طرفداران
ص: 190
علوم طبيعى دوش بدوش اكتشافات علمى به پيشروى خود ادامه ميدادند و افكار توده مردم را تدريجاً متوجه به خود ميساختند. علماء طبيعى كه قبل از هر چيز خود را محتاج بيك «محيط كاملا آزاد» براى تبادل نظر صريح و صحيح در مسائل مختلف ميدانستند، با استفاده از پشتيبانى افكار عمومى اعلان جنگ با اولياء كليسا دادند.
حربه اصلى حاميان كليسا «تكفير» و سلاح برنده علماء طبيعى «نسبت جهل و جمود و پيروى از خرافات بمخالفين دادن» بود و بالاخره مبارزات نهائى با شدت هر چه تمامتر ميان اين دو دسته شروع شد. (ولى ناگفته نماند كه طرفداران علوم طبيعى چنان مفتون و دلباخته كشفيات خود بودند كه هيچگونه احتمال اشتباه در هيچيك از نظريات خود نميدادند و بيش از آنچه وظيفه يك دانشمند واقع بين است روى آراء خود تكيه ميكردند و معامله وحى آسمانى را با آنها مينمودند، در واقع هر دو دسته از نظر تعصبات نابجا دست كمى از هم نداشتند).
ص: 191
بديهى است در جريان اين مبارزه دانشمندان متعصب علوم طبيعى نميتوانستند (يا لااقل خيال ميكردند نميتوانند) كه تنها با خرافات بجنگند و اصول اساسى آئين مسيحى و اصل خداشناسى را بپذيرند زيرا چنان با يكديگر آميخته شده بودند كه تفكيك ميان آن دو، كار آسانى بنظر نميرسيد. لذا بكى تمام تعليمات مذهبى و از جمله «اصل توحيد» را كنار گذاردند و باين ترتيب حقايق عالى تعليمات مسيح فداى كشمكشهاى اين دو دسته متعصب شد.
فرآورده هاى علوم طبيعى (اختراعات و وسائل جديد) كم كم ببازار آمد و چشم و گوشها را از هر طرف متوجه خود ساخت و سرانجام اين نزاع دامنه دار بشكست فاحش دربار پاپ و متوليان كليسا و پيروزى علماء علوم طبيعى منتهى شد و از آنروز آنها بحقايق دينى جنبه «ضد علم»! دادند.
مدتى گذشت و غوغاى اين نزاع خاموش شد، ارباب كليسا در گوشه اى از اجتماع خزيده و تنها بأمور مذهبى خالص با قيد عدم دخالت در تمام شئون اجتماعى! قناعت كرده بودند دانشمندان تازه اى در اين محيط آرام قدم
ص: 192
بميدان علوم گذاردند و با بيطرفى؛ مناسبات مذهب و علوم طبيعى را مورد مطالعه قرار دادند؛ ديدند همانطور كه آن اختناق فكرى ارباب كليسا غلط بود مبارزات علماء متعصب طبيعى عليه خداپرستى و اصول صحيح دينى بيجا و بيمورد بوده است .... باين ترتيب وضع بحال عادى برگشت.
اما هنوز در گوشه و كنار افكار ضد مذهبى مربوط بآن دوره (كه قاعدتاً جاى آن بايد موزه هاى علوم طبيعى باشد!) ديده ميشود، مخصوصاً در شرق كه مطالب كهنه اروپا بقيمت نو فروخته ميشود گويا طرفداران بيشترى داشته باشد. بنابراين بايد اعتراف كرد كه قسمت قابل توجهى از مخالفت بعضى از دانشمندان علوم طبيعى جنبه انتقامى داشته است.
***
شايد احتياج بتذكر نداشته باشد افرادى كه ناگهان بچيزى ميرسند (آنهم موضوعات مهم و قابل توجه) زود دست و پاى خود را گم ميكنند. دانشمندان نيز در حد خود
ص: 193
از اين قانون مستثنى نيستند. بنابراين جاى تعجب نيست كه پيشروى سريع و برق آساى علوم طبيعى در قرون گذشته جمعى را چنان مسحور و فريفته خود كند كه باصطلاح، «دل و دين» را بآن ببازند و همه چيز را غير از آن فراموش كنند.
لذا در كلمات علماى طبيعى هنگاميكه نهضت علمى اخير باوج فعلى خود نرسيده بود رجز خوانيها و سخنان اغراق آميز عجيبى: مانند «مشكل خلقت و راز آفرينش را حل كرده ايم»! «امروز مجهولى در مقابل علوم وجود ندارد»! «هر چه غير از معلومات ما باشد ارزش علمى ندارد»! و مانند اينها مكرر مشاهده ميكنيم.
اين غرور علمى كه براى اين افراد تقريباً يك حال طبيعى است سبب شد كه جمعى از اين دانشمندان پا را از حريم تخصص خود فراتر گذارده و درباره مسائلى مانند اصل توحيد نيز دست به قضاوتهاى منفى بزنند.
***
در پايان اين بحث ذكر اين نكته نيز لازم بنظر ميرسد كه
ص: 194
در كلمات علماء علوم طبيعى گاه ديده ميشود كه براى «طبيعت» (خالق اصلى جهان از نظر آنها) صفاتى از قبيل علم و هدف قائل شده اند مثلا ميگويند: «طبيعت دريچه هاى قلب را باين جهت يك طرفه قرار داده كه خون از حفره هاى پائين قلب بحفره هاى بالا برنگردد و عمل گردش خون مختل نشود»!
بديهى است طبيعت كور و كر، نه تنها در كارش «هدف» ندارد، بلكه اساسا وجود خود را هم درك نميكند و اين خداوند بزرگ است كه قدرت و علم فوق العاده دارد و هر چيز را در اين جهان براى هدف و منظور خاصى آفريده است.
اين دسته از علماء مادى را بايد «خدا پرستان شرمگين ! نام نهاد زيرا بحقيقت ذات و صفات او معترفند ولى در اسم گذارى او با خداپرستان سر جنگ دارند. و روى نامگذارى دعوا دارند؛ در حالى كه ما آنها را كاملا از نظر نامگذارى آزاد مى گذاريم. آنها همينقدر بگويند علت نخستين اين جهان داراى علم و هدف و برنامه است ما از آنها قبول مى كنيم، بگذار نام او را «طبيعت» بگذارند!
ص: 195
ص: 196
عالم هستى راستى عجيب است، روى هر نقطه آن دست بگذاريم اسرارى در آن نهفته است، هر گوشه اى از آنرا مورد مطالعه و بررسى قرار دهيم بنكات تازه و عجيبى ميرسيم.
موجودات و حوادث اين جهان غالبا بصورت «سهل و ممتنع» هستند، يعنى ظاهرشان بقدرى عميق و اسرار آميز است كه با هوش ترين دانشمندان از حل كامل آن عاجزند!
راه دور نرويم، همين «زمان» و «مكان» كه در آن زندگى ميكنيم از جمله چيزهائى است كه همه آنرا درك ميكنند؛ مسلما روز و شب و سال و دقايقى وجود دارد، هر كارى كه ما انجام ميدهيم حتماً در زمان خاصى صورت ميگيرد؛ اين موضوع براى همه روشن است؛ همچنين «مكان» يك
ص: 197
واقعيت محسوس و قابل درك براى عموم مردم است، اينجا و آنجا و اين محل هر يك مكانى هستند و هر حادثه و موجودى نيازمند بمكانى است، خواهيد گفت اينها توضيح واضحات است ما هم قبول داريم.
اما نكته جالب توجه اينجاست كه كمتر كسى بخوبى ميداند حقيقت و كنه زمان و مكان چيست؟ آيا زمان مقدار گردش كره زمين بدور خود يا بدور آفتاب است يا مقدار گردش ماه بدور زمين ميباشد؟ اگر چنين است پس اگر فرضاً ما را بيكى از كواكب دور دست ببرند كه اثرى از گردش ماه و خورشيد يا زمين در آنجا نباشد آيا در آنجا زمان نخواهيم داشت؟ و ساعات و دقايق در آنجا نامفهوم است؟!
يا اينكه زمان «بعد» و امتداد موهومى است كه ما آنرا ظرف وقوع حوادث مى پنداريم؟ در اين صورت آيا اين «بعد موهوم» ميتواند ظرف وقوع حوادث و موجودات باشد؟
يا اينكه زمان يك «جوهر مجرد» و يك حقيقت غير مادى است كه ظرف وجود ماديات شده است؟،
ص: 198
از زمان كه بگذريم بايد ديد حقيقت و كنه «مكان» چيست؟ آيا همين سطحى است كه جسم روى آن قرار مى گيرد؟ اگر چنين باشد پس هرگاه ما به وسيله موشكى در فضا پرواز كنيم بايد موشك. فضاپيماى ما مكان نداشته باشد، زيرا روى سطحى قرار نگرفته است
يا اينكه مكان عبارت ازفضايى است كه جسم آن را اشغال مى كند، مثلًا اين فضايى را كه بدن ما اشغال كرده و فرضا در حدود يك متر مربع است، مكان ماست و در هر كجا باشيم اين مكان وجود دارد.
خوب، اگر چنين باشد بحث در اين مى آيد كه اين فضا چيست؟ اگر به نقطه دوردستى برويم كه به قول دانشمندان خلاء محض است و در آنجا هيچ چيز وجود ندارد، نه هوا نه گاز ديگر نه جسم سنگين؛ آيا باز فضا هست؟ اين فضا چيست؟
آيا امر موجودى است يا معدوم است؟ اگر موجود است فرض كنيد معدوم شود جاى آن فضا كه معدوم شده چه خواهد بود؟
اينها و مانند اينها سؤالاتى است كه فلاسفه و دانشمندان
ص: 199
درباره حقيقت و كنه «زمان و مكان» از خود كرده اند و هر يك به فكر خود راهى براى حل مشكل زمان و مكان پيدا كرده اند درست ملاحظه فرموديد كه اين دو موضوع ساده اى كه در تمام عمر با آنها سر و كار داريم تا چه اندازه مرموز و تو دارند كه به اين زودى چهره واقعى خود را به مطالعه كنندگان نشان نمى دهند، زمان و مكان در اين قسمت تنها نيستند، بسيارند موجوداتى كه ظاهرى سهل و ساده و باطنى عميق و اسرار آميز دارند. جهان آفرينش عجائب بسيار دارد، اين هم يكى از آنها باشد.
در اين جا ما نميخواهيم درباره حقيقت زمان و مكان زياد بحث كنيم و گفتگوهاى فراوانى را كه فلاسفه و دانشمندان براى حل اين دو «معما» كرده اند يادآور شويم همين قدر آخرين نظراتى را كه در اين زمينه داده شده ذكر كرده و وارد شده ذكر كرده و وارد اصل بحث يعنى «دنباله پاسخ ايراد ماديها در موضوع حدوث جهان آفرينش» مى شويم.
***
آخرين نظريه درباره حقيقت «زمان» كه دلائل
ص: 200
عقلى آن را تأييد مى كند اين است كه
(زمان عبارتست از مقدار حركت) يعنى زمان مولود حركت و نتيجه آنست. حال فرق نمى كند اين حركت، حركت ماه و خورشيد باشد يا كره زمين يا حركت كهكشان ها و كواكب ديگر يا حركت جسمى روى زمين يا در وسط فضا. بنابراين اگر ما به جايى از فضا برويم كه هيچ موجود متحركى در آنجا نباشد، سفينه فضايى ما هم در آنجا متوقف در وسط فضا بماند در بدن و قلب و ريه و نبض و دست و پاى ما هيچ گونه حركت وجود نداشته باشد در آنجا هيچ يك از كواكب آسمان هم كه حركت دارند ديده نشود خلاصه همه چيز در آنجا به حالات سكوت و سكون مطلق باشد در چنين نقطه اى زمان ابداً مفهومى نخواهد داشت (1).
بنابراين اين كشش و امتداد خاصى كه آنرا زمان مى ناميم
ص: 201
همان امتداد و كششى است كه از «حركت» به وجود مى آيد و جاييكه حركت نيست زمان هم نيست منتها مردم جهان براى تنظيم امور زندگى يك نوع حركات مخصوصى را (مانند حركت زمين به دور خود و به دور آفتاب) مقياس سنجش زمان قرار داده اند و امور اجتماعى خود را بر آن پايه استوار ساخته اند.
اما «مكان» از طرز انتشار موجودات مختلف و سنجش آنها به يكديگر پيدا مى شود. يعنى هنگامى كه دو موجود مختلف را با هم بسنجيم و چگونگى وجود آنها را از نظر «انتشار» با يكيدگر مقايسه كنيم مفهوم مكان ازآنجا به دست مى آيد. بنابراين اگر در تمام جهان هستى يك موجود بيشتر نباشد مكان مفهومى نخواهد داشت؛ چه اينكه تا موجود ديگرى نباشد طرز وجود آن با اين موجود مقايسه نشود مكان مفهومى نخواهد داشت.
***
با در نظر گرفتن بيانات فوق، پاسخ اين قسمت از ايرادات ماديها كه مى گويند: اگر اين جهان حادث است در
ص: 202
چه زمان و مكانى بوجود آمده؟ چون هر حادثى نيازمند بزمان و مكانى است» روشن ميشود.
زيرا زمان و مكان چيزى نيست كه قبل از وجود جهان وجود داشته باشد بلكه هر دو مولود جهان هستند و پس از وجود موجودات بوجود مى آيند، زيرا تا موجود متحركى بوجود نيايد «زمان» وجود پيدا نميكند، و تا دو موجود با اوضاع مختلف با يكديگر مقايسه نشوند «مكان» مفهومى نخواهد داشت. اين اشتباه است كه ما تصور كنيم هر موجودى محتاج بزمان و مكان است بلكه قضيه بعكس است و زمان و مكان نيازمند بموجودات هستند و تا آنها نباشند زمان و مكانى پيدا نميشود.
پس اين سؤال «جهان در چه زمان و مكانى حادث شده» درست مثل اينست كه سؤال كنيم خورشيد در چه سالى بوجود آمده؟ اين سؤال عجيبى است؛ زيرا در آنوقت كه خورشيد نبود سال (يعنى مقدار گردش زمين بدور آفتاب) اساساً وجود نداشت. يا اينكه سؤال كنيم حضرت مسيح (ع) در چه سال ميلادى تولد يافت و پيغمبر اسلام (ص) در كدام
ص: 203
سال هجرى از مكه بمدينه هجرت نمود، بديهى است اينگونه سؤالات مفهوم صحيحى ندارد تا جواب آن گفته شود زيرا قبل از تولد حضرت مسيح (ع) و پيش از هجرت پيامبر اسلام (ص) سال ميلادى و سال هجرى وجود نداشت، بلكه اين سالها پس از اين دو حادثه بوجود آمد.
در اينجا سخنان خود را با گفته يكى از دانشمندان علوم طبيعى خاتمه ميدهيم:
دكتر «جان ويليام كلاتس استاد فيزيولوژى و علوم طبيعى معاصر ميگويد: «جهان ما بقدرى پيچيده و تو در تو است كه امكان ندارد تصادفى خود بخود بوجود آمده باشد، دستگاه بغرنج آفرينش جهان، وجود آفريدگار فوق العاده عاقل و عالمى را ايجاب مى كند و تصادف كوركورانه نميتواند اين جهان را بوجود آورده باشد. البته علوم در مشاهده و درك شگفتيهاى خلقت بما كمك كرده اند از اينرو در رسوخ ايمان ما به پروردگار عالم مؤثر بوده اند!.(1)
ص: 204
ص: 205
ص: 206
ايراد ديگرى كه از قديم در كلمات مديون به چشم مى خورد مسئله آفات و بلاها است. آنها اين ايراد را با آب و تاب فراوانى نقل ميكنند.
آنها چنين ميگويند: «اگر طرح سازمان وسيع جهان هستى از طرف مبدأ دانا و توانا و حكيمى است و تمام پيچ و مهره هاى اين كارخانه حساب شده بكار رفته است پس چرا گاهى از نسيمى دفتر ايام بر هم مى خورد.
زلزله اى مى آيد خانمانهائى را ويران مى كند؟. چرا طوفانها و سيلها لرزه بر اندام ناتوان اين موجود لطيف يعنى انسان مياندازند، و هر روز گوشه اى از محل آسايش و زندگى او را زير چكمه هاى خود خورد مى كنند؟ چرا مصائب و ناكاميها روح لطيف او را همه روزه مجروح مى سازد؟ چرا ...؟ و چرا ...؟.
اگر بگوئيم اين عرصه پهناور ميدان تاخت و تاز قوانين كور و كر است تفسير آن آسان است زيرا
ص: 207
طبيعت گاهى بر سر «قهر» است و زمانى از در «مهر و آشتى» مى آيد و در هر حال از كارهاى خود خبر ندارد و يه اين ترتيب عذر او خواسته است.
اما اگر تمام حوادث و رويدادهاى آينده جهان را از «كوه» تا «كاه» مطابق نقشه صحيح بدانيم پاسخ اين چراها مشكل مى شود. اين اصل اشكال
***
براى روشن شدن پاسخ واقعى اين اشكال لازم است به بخشهاى زير توجه و دقت كافى كنيم:
1- بلاها جنبه نسبى دارد
2- نعمتهاى بزرگى كه گاهى نام «بلا» بر آن مى گذاريم
3- زنگ بيدار باش
فرض كنيد ما با معلومات فعلى خود از درك فلسفه بلاها و آفات عاجز مانديم آيا اين موضوع به ما اين اجازه را مى دهد كه از حقيقت بزرگى كه از بحثهاى گذشته درباره نظم شگفت انگيز عالم آفرينش آشكارا در يافته ايم چشم بپوشيم و جهان را مجموعه اى از حوادث اتفاقى و تصادفى بدانيم؟
ص: 208
از اين كه بگذريم ما قسمتهاى زيادى از فلسفه مصائب و آلام را دريافته ايم و جواب قانع كننده آنرا آماده داريم و اگر تعجب نكنيد از همين موضوعات بوجود آن مبدأ بزرگ آشناتر شده ايم. يعنى اينها نيز بنو به خود از دلائل توحيدند. اكنون به توضيح ها ما توجه فرمائيد:
اگر از دريچه مطالعات سطحى به حوادثى از قبيل طوفانها و زلزله ها بنگريم قيافه هولناك و تنفرآميزى دارند و مظهر «قهر» (و يا خشم طبيعت) بشمار مى روند ولى اگر از مطالعات عجولانه بپرهيزيم حقيقت غير از اين خواهد بود. ما نبايد «حقايق نسبى» را با «حقايق مطلق» اشتباه كنيم:
توضيح اينكه: مطالعات ما درباده سود و زيان حوادث اين جهان نسبى است يعنى مقياس سنجش را در اين قضاوتها خود و كسانى كه سرنوشتشان با ما ارتباط دارد قرار مى دهيم. آنچه به سود ما است خوب و آنچه به زيان ما است بد.
اما آنچه براى ما مضر است ممكن است در صد سال آينده
ص: 209
و يا الان براى عده ديگرى سود بزرگى داشته باشد اين را هرگز بحساب نمى آوريم.
آيا تنها سود و زيان ما مى تواند ملاك خوب و بد بودن يك موجود يا يك حادثه باشد؟ هرگز.
براى اينكه مطلب روشنتر شود به مثال زير توجه فرمائيد:
نسيمى از سواحل درياى عظيم هندوستان برخاسته و مقدارى بخار آب همراه خود حركت داده هواى منطقه هاى ساحلى را بصورت خفقان آورى درآورده همه ساحل نشينان مى گويند چه هواى بدى؟!
اين نسيم به جريان خوبش ادامه مى دهد و به نقاط خشك و سوزان مى رسد و گرماى هوا را تخفيف ميدهد، روح مردم را شاد ساخته همه خوشحال و مسرورند.
نسيم تندتر شده بسير خود ادامه مى دهد، ابرها را به حركت درآورده، هوا بشدت سرد مى شود، رعد و برقها ظاهر مى گردد، باران نافعى مى بارد و كشاورزان و دهقانان از اين نعمت بزرگ خوشوقت مى شوند. روزنامه ها آنرا
ص: 210
بعنوان يك خبر مسرت بخش منتشر مى سازند.
اين هوا به سير خود ادامه مى دهد و شدت پيدا مى كند و در يك لحظه به اوج شدت مى رسد و به دهكده اى حمله ور گشته خانه هاى بسيارى را خراب كرده، درختان فراوانى را شكسته و آسيب قابل توجهى به مزارع و باغات مى رساند.
در تمام محافل سخن از اين بلاى ناگهانى الهى است، روزنامه ها آنرا بعنوان «خشم طبيعت» در صفحات اول منتشر ميكنند.
بار ديگر اين نسيم از شدت خود كاسته و ملايم مى شود و آثار مفيدى در جاى ديگر بجاى مى گذارد.
حالا اگر درباره اين نسيم از مردم سؤال كنيم مردم هر منطقه يكنوع قضاوت مى كنند بعضى آنرا بطور (مطلق) نعمت بزرگ و بعضى آنرا «بلا» مى نامند ولى همه مقياس سنجش را سود و زيان خود و منطقه سكونت خويش قرار داده اند.
با توجه باينكه حوادث امروز معلول يك سلسله علل
ص: 211
دامنه دار قبلى است و اين حوادث خود علت يك رشته طولانى معلولهاى آينده است، معلوم مى شود چقدر قضاوتهاى ما محدود خواهد بود.
بنابراين اگر بخواهيم همانند يك فيلسوف متفكر يك قضاوت قطعى و صحيح درباره حادثه بكنيم كه همه جانبه باشد لازم است تمام آثار اين حادثه را در تمام طول تاريخ گذشته و آينده انسانها و همچنين نسبت به تمام مكانها و موجودات مختلف در نظر بگيريم.
اگر چنين چيزى براى ما ممكن بود و رويهمرفته زيان آن حادثه، در مجموعه سازمان جهان هستى (نسبت به همه جا و همه وقت) از منافع آن بيشتر بود، به آن عنوان بلا و حادثه زيانبخش مى داديم و اگر ممكن نبود بايست از قضاوت قطعى و مطلق خوددارى كنيم.
و با در نظر گرفتن اينكه ما چنين قدرتى نداريم چگونه ميتوان در مورد اينگونه حوادث كه به اشكال و صور مختلفى جلوه مى كند قضاوت مطلق نمود.
بعضى بيماريها است كه انسان اگر يكبار مبتلا شود
ص: 212
براى يك عمر حالت مصونيت از آن بيمارى و يا مشابه آن پيدا مى كند.
اين بيمارى را در وقت بيمارى اگر مورد مطالعه قرار دهيم بلاء است و اگر آثار آنرا در تمام عمر از نظر بگذرانيم بايد آنرا يكى از نعمتها بدانيم.
مبارزات اجتماعى در همان لحظه كه هزارها سختى دارد بلا است اما اگر آثار گرانبهاى آينده و نتايج سودمند را به آن ضميمه كنيم نعمت است و موهبت.
بايد جداً مراقب بود و فراموش نكرد كه مطالعات ما نسبى است و نبايد از آن نتيجه مطلق گرفت، اين اشتباه در مطالعات علمى ما را از درك حقائق مهمى باز مى دارد. با توجه به اين حقيقت بسيارى از مشكلات بحث ما حل مى شود.
احساس درد با يك مطالعه سطحى بسيار سخت و ناگوار است و انسان با خود مى انديشد كه اين رشته حساس (سلسله اعصاب) كه در سراسر بدن ما مفروش است، هر آنى مزاحم ما
ص: 213
است زيرا هنوز يك خارى بپاى ما نخليده و يا چاى گرمى روى ما نريخته كه فرياد ما به آسمان ميرود!
اگر اين «سلسله اعصاب» نبود بحقيقت ما راحت بوديم، اين زود رنجى هاست كه ما را به اين روز گرفتار ساخته اگر اينها نبودند ما به آسانى مثلًا بدون «انبر» آتش برميداشتيم و بهر كجا ميخواستيم ميگذاشتيم ميخ را با دست مى كوفتيم بدون اينكه احساس دردى بكنيم و اساساً در آن وقت دعوا و كتك كه اين همه سر و صدا دارد مفهوم نداشت، جراحى بيماران كار آسانى بود و احتياج به بيهوش كردن و امثال آن نداشتيم.
ولى با كمى مطالعه بيشتر مى فهميم كه اين دستگاه اعصاب نگهبان بدن ما نبودند بدن در مدت كوتاهى از بين ميرفت. اينكه مى بينيم مشتى استخوان و گوشت بيش از آهن دوام ميكند و مدت 80 سال عمر مى نمايد مرهون همين دستگاه است.
و گرنه با برداشتن چند مرتبه آتش و كوبيدن چند ميخ بدون احساس درد گوشتهاى ما خاكستر و لقمه لقمه جدا مى شد و چه بسا به شكسته شدن استخوانها، اندام ما بصورت كج و معوجى
ص: 214
بيرون مى آمد و كم كم ما را به مرگ مى كشاند.
ولى اين احساس درد است كه ما را بفكر چاره مى اندازد.
نقل مى كنند بعضى افراد كه احساس تألم را از دست داده اند تست آنها به آتش مى سوزد ولى تابوتى گوشت سوخته بلند نشود خبر نمى شوند.
نتيجه اينكه احساس درد و تألم بعلل گوناگون حافظ و نگهبان بدن انسان واز مواهب بزرگ الهى است.
توجه به اين نكته در مورد دردها ما را وادار مى كند كه درباره آلام اجتماعى و بلاها بيشتر دقت كنيم:
در فلسفه اين مطلب ثالت شده كه «عدم» را بوسيله «وجود» بايد درك كرد و همچنان وجود را بوسيله عدم، و گرنه خود اين دونه قيافه شان را مى بينيم و نه آوازشان را مى شنويم.
دوست ما در كنار ما ايستاده، و شبكيه چشم ما بوسيله اعصاب بينائى تصوير او را به مغز ما مى رساند بدينوسيله از وجود او با خبريم؛ ولى وقتى كه از ما جدا شد تصوير او را نمى بينيمع و همچنين تا آن ساعت صداى او را مى شنيديم وپس از آن
ص: 215
نمى شنويم.
با مقايسه اين دو حالت (بود و نبود و شنيدن صداى او و نشنيدن) مفهوم «عدم» و «وجود» در ذهن ما منعكس مى شود.
چطور است كه يك نقطه سياه بيام «خال» در يك چهره سفيد و زيبا بر جذابيت و زيبائى آن مى افزايد؟ اگر از يك فيلسوف بپرسيد ميگويد: اينجا صحنه اى از وجود و عدم (سياه و سفيد) تشكيل شده، و از آن نقطه سياه بيننده مى تواند پى به چگونگى رنگ سفيد و جذابيت پوست بدن از طريق مقايسه ببرد.
بنابراين چه مانع دارد كه نقاش چيره دست جهان هستى، براى نماياندن نظم حيرت انگيز اين جهان بزرگ در گوشه اى از آن نقطه تاريكى بنام بى نظمى (البته تاريك و بى نظم از نظر ما) نشان بدهد؟
در حقيقت اين عين نظم است نه بى نظمى.
چه مانع دارد براى پى بردن به نظم دستگاههاى منظم بدن يك جفت پستان كوچك بى مصرف آفريده شده باشد (البته بى مصرف از نظر محدود ما)؟
ولى توجه داشته باشيد كه تمام بى نظميهاى بدن و آفات
ص: 216
و بلاها و طوفانها و زلزله ها در برابر دستگاه هاى منظم اين جهان بيش از يك نقطه كوچك در برابر يك جسم بزرگ نيست.
وانگهى ما در يك دريا از مواهب و نعمتهاى خدا غرقيم اگر گاه و بى گاه از اين نعمت محروم نشويم چگونه پى به اهميت وجود آنها ببريم؟ فكر كنيد اگر بدن هميشه سالم بود و جهان روشن، و زمين آرام، و هيچوقت درد و ظلمت و لرزش در كار نبود آيا مى توانستيم موهبت عظيم سلامتى و نعمت گرانبهاى نور خورشيد و آرامش زمين را احساس كنيم؟ و اگر گاهى خشكسالى واقع نمى شد هيچگاه به نقش اساسى باران در زندگى خود متوجه مى شديم؟!
هيچ مانعى ندارد كه براى قدر دانى بيشتر مواهب حيات و پى بردن به آفريدگار جهان، گاهى در آنها تغيير مختصرى روى دهد: آرى اين تغييرات مختصر است ك ما نام آنرا «بلا» مى گذاريم.
پس اگر گفتيم «بلاها نعمت بزرگى هستند» تعجب نكنيد. اما فوائد اين «حوادث ناگوار» تنها همين نيست
ص: 217
فائده بزرگ ديگرى هم دارد كه در بحث بعد مطالعه ميكنيد.
از دريچه چشم يك نفر موجد و خدا پرست هيچ چيز بيهوده و بى مصرف و غلط آفريده نشده، بلكه آنچه را بد مى بينيم او با نظرى دقيق خوب مشاهده ميكند، حتى صفات و ملكات رذيله را كه بد مى بينيم در واقع بد نيست، اين افراط و تفريط در آنها است كه بدبختى بار مى آورد.
افراط در غريزه عشق بحيات سر از «دنياپرستى» و در غريزه رقابت سر از «حسد» و در علاقه بخود از «خود خواهى» در مى آورد.
بعنوان نمونه همين صفت «غفلت و فراموشكارى» را مورد توجه قرار دهيد مى بينيم در عين اينكه صفتى است بنوبه خود ضامن بقاء و حيات انسان افراط در آن كشنده است.
مثلا شخصى، عزيزى را از دست مى دهد، و يا ورشكست مى شود وديگرى در مبارزه با رقيب شكست مى خورد امواج
ص: 218
كوه پيكر غم و اندوه آنچنان به او فشار مى آورند كه نزديك است مغز وى متلاشى شود، ولى طولى نمى كشد كه فراموشى همانند ابر رحمتى وى را آرامش مى دهد. اگر اين صفت نبود انسان عزيزان خود را دائماً د نظر داشت و ناكاميهاى خود را مى ديد و درست مى توان گفت در برابر كوچكترين حوادث زانو مى زد.
از موضوعاتيكه بر غفلت مى افزايد و فراموشى را توسعه مى دهد يكنواخت بودن زندگى و هميشه كاميات بودن است.
درست است كه «ناكاميها» ناراحت كننده است، ولى كامروائيهاى مطلق هم گمراه كننده و غفلت زاست، بتجربه ثابت شده افرادى كه كامياب و كامروا بوده اند مردمى كم احساس، كم ابتكار، خالى از عواطف رقيق انسانى خشن و زمخت و هميشه در يك حال غرور مستى بسر مى برند.
در مقابل افراديكه ناكاميها ديده اند، افرادى
ص: 219
بيدار، متوجه جهات، پرعاطفه، مصمم، روشن و چاره جو هستند.
آنانكه با پيشرفتهاى علمى رؤياى پرواز به آسمانها دارند و براى رسيدن به مقصود نيروى برق و بخار و اتم را در اختيار گرفته اند ممكن است احساس غرور و قدرت آنچنان آنها را بگيرد كه نتوانند بدانند ضعيف هستند، و سرگرمى شهوات زندگى آنها را بى خبر سازد و هدف حيات و زندگى را فراموش كنند و اصول اخلاقى را زير پا گذارند.
براى بيدار كردن آنها ميبايست گاهگاه گوشه اى از اين زمين ناآرامى كند و چنان تكانى دهد كه تمام قدرتها در برابر آن مات بمانند سنگهاى بزرگ را از كوهستانى بكند و بدريا بريزد و آنچنان به تلاطم در آورد كه كشتيها را به خشكى پرتاب كند.
در اين ميان دولتهاى نيرومندى كه سرگرم تسخير آسمانها هستند بكمك آنها بشتابند ولى مشاهده كنند هيچ كارى از آنها ساخته نيست، و تنها بايست با هواپيما از بالا خوراك و پوشاك بريزند و فرار كنند.
ص: 220
بدون شك اينگونه حودث پرده هاى غفلت را ميدرد، انسان را تكان مى دهد و اثرى تربيتى در روح او مى گذارد و او اين اثر در «وجدان ناخود آگاه» باشد.
آيا ميتوان گفت بلاهائى كه از ادامه اين حال غفلت و مستى متوجه جهان انسانيت مى شود از اين بلاها كمتر است؟ شكى نيست كه زيادتر است.
بخصوص اينكه افرادى از اين حوادث درسهاى فراوانى مى آمورند و به آفريدگار هستى بيش از پيش آشنا مى شوند.
از بحثهاى گذشته نتيجه ميگيريم كه آنچه را ما «بلا و بى نظمى و ناكامى و آفات» ميبينيم در حقيقت عين نظم است. و اينها تنها بلاى نسبى حساب ميشوند، در عين حال براى ما نعمتهاى بزرگى هستند كه انسانرا از غفلت و فراموشكارى كه خود زيانهاى بسيارى دارد بدر مى آورند.
ص: 221
ص: 222
بعضى از تحصيل كرده ها مى پرسند: فيلسوف معروف انگليسى «برتر اندراسل» در يكى از كتابهايش تصريح ميكند كه:
در جوانى بخداوند عقيده داشتم و بهترين دليل بر آن را برهان عله العلل ميدانستم و اينكه تمام آنچه را در جهان مى بينيم داراى علتى است. و اگر زنجير علتها را دنبال كنيم سرانجام بعلت نخستين ميرسيم و اين نخستين علت را «خدا» مى ناميم.
ولى بعداً بكلى از اين عقيده برگشتم زيرا فكر كردم «اگر هر چيز را بايد علت و آفريننده اى باشد «خدا» نيز بايد علت و آفريننده اى داشته باشد»! آيا راه حلى براى اشكال اين فيلسوف وجود دارد؟
پاسخ:
اتفاقاً اين ايراد يكى از معروفترين و در عين حال ابتدائى ترين ايراداتى است كه ماديها دارند آنها بعبارت روشنتر مى گويند «اگر همه چيز را خدا آفريده، پس خدا را كه آفريده است؟».
ص: 223
حالا چطور شده آقاى «راسل «خيلى دير به اين ايراد برخورد كرده درست بر ما روشن نيست ولى از آنجا كه اين سؤال در اذهان بسيارى از جوانان هست بايد دقيقاً مورد بررسى قرار گيرد. در اينجا چند نكته اساسى وجود دارد كه با توجه به آن پاسخ ايراد بخوبى روشن مى شود:
1- آيا اگر ما، عيپده ماديها را بپذيريم و مثلا با «راسل» همصدا شويم ديگر از اين ايراد رهائى خواهم يافت مسلماً نه! ... چرا؟
زيرا ما ترياليستها هم عقيده به قانون عليت دارند، آنها نيز همه چيز را در جهان طبيعت معلول ديگرى ميدانند، بنابراين عين اين سئوال با آنها مطرح خواهد شد كه اگر هر چيز معلول «ماده» معلول چيست؟
روى اين حساب (و با توجه باينكه سلسله علت ها و معلولها با بى نهايت نمى تواند پيش برود) همه فلاسفه جهان (اعم از الهى و مادى) به يك وجود ازلى (وجودى كه هميشه بوده است) ايمان دارند. منتها ماديها ميگويند: وجود ازلى جهان همان «ماده» يا قدر مشترك ميان ماده- انرژى
ص: 224
است. ولى خداپرستان ميگويند سرچشمه اصلى خداست باين ترتيب روشن ميشود كه آقاى راسل هم ناچار به يك وجود ازلى (اگر چه ماده باشد) ايمان بياورد.
آيا اين وجود ازلى مى تواند علتى داشته باشد؟ البته نه ... چرا؟
زيرا وجود ازلى هميشه بوده است. و چيزى كه هميشه بوده است نيازى بعلت ندارد، تنها موجودى نيازمند به علت است كه يك وقت نبوده و سپس هستى يافته است (دقت كنيد)
نتيجه اينكه وجود يك مبدأ ازلى و هميشگى قولى است كه جملگى بر آنند و استدلالات باطل بودن تسلسل (يعنى سلسله علت و معلول بى پايان) همه فلاسفه را بر اين داشته كه به يك مبدأ ازلى قائل گردند.
بنابراين بر خلاف آنچه «راسل» پنداشته اختلاف ميان «فلاسفه الهى» و «مادى» اين نيست كه يكى «عله العلل» را قبول دارد و ديگرى منگر است بلكه هر دو بطور يكسان عقيده بوجود يك علت العلل يا علت نخستين دارند.
پس اختلاف ميان اين دو در كجاست؟
ص: 225
صريحاً بايد گفت تنها نقطه تفاوت تفاوت اينجاست كه خداپرستان آن علت نخستين را داراى علم و اراده ميدانند (و آنرا خدا مى نامند) ولى ماديها آنرا فاقد علم و اراده تصور ميكنند (و نام آنرا ماده گذارده اند)
حالا چطور مطلبى باين آشكارى بر آقاى «راسل» تاريك مانده، پاسخى جز اين ندارد كه بگوئيم او در رشته هاى علوم رياضى و طبيعى و جامعه شناسى صاحب تخصص بوده، نه در مسائل مذهبى و فلسفه اولى (بمعنى شناخت هستى و سرچشمه و آثار آن) از بيانات فوق اين نتيجه نيز بدست مى آيد كه فلاسفه الهى براى اثبات وجود خدا هرگز به استدلال «عله العلل» (به تنهايى) دست نمى زنند زيرا اين استدلال تنها ما را به وجود يك «علت نخستين» يا بعبارت ديگر يك وجود ازلى كه ماديها هم بآن عقيده دارند، راهنمايى ميكند.
بلكه مسئله مهم براى فلاسفه الهى اين است كه بعد از اثبات علت نخستين براى اثبات علم و دانش بى پايان او استدلال كنند كه اتفاقاً اين مسئله از طريق مطالعه نظام هستى و اسرار شگرف آفرينش و قوانين حساب شده اى كه
ص: 226
بر سراسر آسمانها و زمين و موجودات زنده و تنوع آن حكومت ميكند كار آسانى است (دقت كنيد)
اين نخستين سخنى بود كه بايد در پاسخ اين ايراد دانسته شود و در توضيح آينده نكات ديگر اين پاسخ را مطالعه خواهيد فرمود. (ما سعى مى كنيم اين بحث مهم را دور از اصطلاحات علمى تعقيب كنيم ولى اگر مختصر پيچيدگى كه لازمه اصل بحث است داشته باشد يكبار ديگر آنرا مطالعه فرمائيد)
خلاصه اينكه اين سؤال، سؤالى نيست كه هيچكس را از خداپرستى منحرف كند و برخلاف پندار آقاى راسل كه تصور كرده اگر با خداپرستى وداع كند و در صف ماترياليستها قرار گيرد، از چنگال اين سؤال فرار خواهد كرد، اين سؤال دست از سر او برنخواهد داشت. چه اينكه ماديها نيز معتقد به قانون عليت هستند و ميگويند هر حادثه اى علتى دارد.
مى پرسيم: سرچشمه حوادث به چه باز مى گردد؟
ميگويند: «ماده- انرژى»
ص: 227
ميگوئيم: سرچشمه و علت «ماده- انرژى» كجاست؟ ...
اينجاست كه آقاى راسل و همه همفكران او در دام همان سؤالى كه بخاطر آن با خداپرستى وداع گفتند گرفتار مى شوند، و چاره اى جز اين ندارند كه بگويند: ماده يك موجود ازلى و ابدى است كه علت نمى خواهد. خوب، اگر آنها چنين مطلبى درباره ماده ادعا كنند آيا خداپرست نمى تواند بگويد خدا يعنى يك وجود ازلى و ابدى؟.
***
از طرف ديگر: اساس اين اشكال روى اين مطلب است كه «هر موجودى نيازمند به علت و آفريننده اى است»
در حاليكه اين قانون كليت ندارد و تنها در مواردى صحيح است كه چيزى سابقاً معدوم بوده و سپس جامه هستى بخود پوشيده است (دقت كنيد)
توضيح اينكه:
موجوداتى هستند سابقاً وجود نداشته اند مانند منظومه شمسى، و موجودات زنده اعم از گياه و حيوان و
ص: 228
انسان، تاريخچه آنها بخوبى گواهى ميدهد كه لباس هستى در تن اينها هميشگى و ازلى نبوده است، بلكه با تفاوتهائى كه دارند در چند مليون سال تا چند ميليارد سال پيش وجود خارجى نداشته اند و سپس بوجود آمده اند.
مسلما براى پيدايش چنين موجوداتى علل و عوملى لازم است، مسلما جدائى كره زمين از خورشيد (طبق فرضيه لاپلاس و يا فرضيه هاى ديگر) مديون عوامل خاصى است، چه ما آنها را كاملا شناخته باشيم يا نه.
همچنين پيدايش نخستين جوانه زندگى گياهى، و سپس حيوانى و سپس انسانى در كره زمين همه مرهون عوامل و عللى هستند، و لذا همواره دانشمندان براى پى جوئى اين عوامل در تلاش و كوششند، و اگر بنا باشد پيدايش اين موجودات هيچ علتى نداشته باشد دليلى ندارد كه در يك مليون سال يا چند ميليارد سال پيش موجود شده باشند، چرا در زمانى دو برابر اين زمان يا نصف اين زمان يافت نشدند.
انتخاب اين زمان خاص بهترين دليل بر اين است كه
ص: 229
شرايط و علل وجود آنها تنها در آن زمان تحقق يافته است.
ولى اگر وجودى هميشگى و ازلى باشد (خواه اين وجود ازلى را خدا بناميم يا ماده) اينچنين وجود نياز بهيچ علتى ندارد، آفريننده و خدائى لازم ندارد. زيرا تارخچه پيدايشى براى آن تنظيم نشده كه در آن تاريخچه جاى علت و آفريننده خالى باشد.
خلاصه اينكه چيزى كه هميشگى و ازلى است وجودش از درون ذاتش ميجوشد نه از بيرون ذات كه محتاج به آفريننده باشد؛ نيازمند به آفريننده من و شما و زمين و آسمان و منظومه شمسى و ... هستيم كه وجود ما ازلى و هميشگى نبوده و از درون ذات ما نيست، نه علت نخستين و عله العلل كه هستى او از خود اوست (حتى بعقيده بعضى كلمه «خدا» در اصل مركب از دو كلمه «خود» و «آ» (مخفف آمده) مى باشد و اشاره بهمين نكته است كه هستى او از خود او آمده و يا صحيصتر هستى او هميشگى و ازلى و ابرى است).
***
يك مثال روشن در اينجا فلاسفه مثالهائى براى
ص: 230
توضيح اين گفتار فلسفى و نزديك ساختن آن بذهن مى زنند و ميگويند: هنگاميكه ما مثلا نگاه به اطاق كار و يا منزل مسكونى خود ميكنيم مى بينيم روشن است.
از خود ميپرسيم: آيا: اين روشنى از خود اين اطاق است؟
- فوراً بخود پاسخ مى دهيم: نه، براى اينكه اگر روشنى آن از خود اطاق مى جوشد نبايد هيچوقت تاريك گردد، در حالى كه پاره اى از اوقات تاريك و گاهى روشن است، پس روشنى آن از جاى ديگر است.
بزودى باين نتيجه مى رسيم كه روشنى اطاق و خانه ما وسيله ذرات يا امواج نور مى باشد كه بآن تابيده است.
- فوراً از خود سؤال مى كنيم: روشنى ذرات نور از كجاست؟
- با تأمل مختصرى بخود پاسخ ميدهيم: روشنى ذرات نور از خود آنها است و از درون ذاتش ذرات نور اين خاصيت روشنائى را عاريه نگرفته اند، در هيچ نقطه جهان نميتوانيم ذرات نور پيدا كنيم كه تارك باشند و سپس روشنائى را از
ص: 231
ديگرى گرفته باشند.
ذرات نور هر كجا باشند روشنند، روشنائى جزء ذات آنهاست، روشنائى ذرات نور عاريتى نيست.
ممكن است ذرات نور از بين بروند ولى ممكن نيست موجود باشند و باريك (دقت كنيد).
بنابراين اگر كسى بگويد روشنائى هر محوطه و منطقه اى در جهان معلول نور است، پس روشنائى نور از كجاست؟
- فوراً مى گوئيم: روشنائى نور جزء وجود اوست.
- همچنين هنگاميكه سؤال شود هستى هر چيزى از خداست پس هستى خدا از كيست؟
- فوراً پاسخ ميدهيم: از خودش و درون ذاتش!
«پايان»