حماسه جاويدان

مشخصات كتاب

سرشناسه : قنبري همداني، حشمت الله، 1340 -

عنوان و نام پديدآور : حماسه جاويدان/ حشمت الله قنبري.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1391.

مشخصات ظاهري : 168 ص.

شابك : 978-964-540-401-5

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه.

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.

موضوع : واقعه كربلا، 61ق.

رده بندي كنگره : BP41/5/ق87ح8 1391

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : 2873071

ص:1

مقدمه

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

خيلى راه دور نيست، همين نزديكى هاست.

خيلى هم نزديك نيست، آخرين ايستگاه زمين تا پيوستن به آسمان است.

كربلا را مى گويم!

همان جايى كه دلت ميل آنجا كرده است و هنوز راه نيفتاده رنگ آنجا گرفته اى.

در اين كش و قوس رفتن، سمت راست خود را نگاه كن! كاروانى جلودار توست كه دست دلت را مى گيرد و با خود همراه مى سازد،

نكند جا بمانى، كربلا فرصت تفرج نيست، فرصتى تنگ است كه دست هدايت خدا از زاويه عرش و آستين حسين بن على به سوى تو دراز شده است.

. . . اما كمى اين سوتر، سپاهيان پسر سعد و سرسپردگان آل ابوسفيان برايت

ص:10

دام گسترانيده اند تا در كربلا نه به بالا كه به سوى بلا روى! پاهايت را برهنه كن تا داغى و گدازانى سنگ ريزه هاى آن، دست هايت را به سوى گرماى عشق لاهوت برافرازد.

مراقب باش مبادا در بازار كربلا خريدار غير او شوى؛ زيرا تا هميشه حسرت و رنجى تو را رسد كه توبه اش دل حر، و در خون غلتيدن زهير را مقتضى مى شود.

. . . حالا كه حاجى كربلا شده اى، از نيم شب زينب و سرگردانى نسيم هاى نينوايى فرات و شيدايى خيمه نشينان توحيد آغازكن.

آرام چشم هايت را ببند و باز كن.

. . . لبيك زبانت را به ميثاق بگردان و آهسته و عاشقانه بگوى لبيك، لبيك، لبيك يا حسين!

ص:11

آغاز واقعه

اشاره

تاريكى همه جا را فراگرفته و شب سايه اش را بر زمين گسترانيده بود. در گوشه اى از سرزمين خدا صحنه آرايى عجيبى بود؛ يك طرف چهار هزار(1)نفر جمعيت مغرور و تا دندان مسلح كه در آرزوى فرداهاى پربار و مناصب رفيع، پيمانۀ دنيا را به دست گرفته و در آرزوى جاه و جلال و مال، در دخمۀ كوچك انديشۀ خود چيزى غير از قتل و غارت راه نمى دادند و از سوى ديگر، جمعيتى محدود، خيمه هاى كوچك خود را مأواى اهالى ملكوت ساخته و سرمست از ولايت حق، به تمام جذبه ها و دلخوشى هاى دنيا طعنه زده و آغوش خود را به روى مرگ گشوده بودند.

يك طرف در پى سراب و يك طرف در آرزوى


1- آمار سپاه ابن سعد از چهارهزار تا سى هزار نفر گزارش شده است.

ص:12

جرعه اى آب! تمام حق و تمام باطل در يك سرزمين كوچك مقابل هم صف كشيده، و همگى در انتظار فرجام اين رويارويى ناعادلانه نشسته بودند كه شمربن ذى الجوشن، با فرمانى از عبيدالله بن زياد بر عمر بن سعد وارد شد:(1)

«. . . اما بعد، من تو را نزد حسين نفرستاده ام كه دست از او بدارى و به او مهلت دهى و براى او آرزوى سلامت و زندگى كنى؛ يا پيش من بنشينى و از او شفاعت كنى. دقت كن و بنگر، اگر حسين و يارانش تسليم شدند آنان را به سلامت نزد من بياور و اگر نپذيرفتند، بر ايشان حمله كن و همه را بكش و آنان را مثله كن كه آنان سزاوار اين كارند و چون حسين كشته شد، بر سينه و پشت او اسب بتاز كه او ناسپاس و مخالف و ستمگر و قطع كنندۀ پيوند خويشاوندى است. اگر دستور ما را اجرا مى كنى، به تو پاداش شنوندۀ فرمانبردار خواهيم داد و اگر از اجراى آن خوددارى مى كنى، از شغل و لشكر ما كناره بگير و لشكر را به شمر واگذار كه ما دستور خود را به او داده ايم» .


1- جوشن در لغت به معناى زره و سينه فراخ است. نام اصلى ذوالجوشن، شرحبيل بن قرط اعور است و چون پادشاه ايران به او زرهى پوشانده بود و نخستين مرد عرب بود كه زره بر تن كرده بود، به اين لقب معروف شد؛ يا اينكه سينه برجسته و فراخ داشته است. نهاية الارب، نويرى، ج٧، ص١٧4.

ص:13

عمر بن سعد پس از آگاهى از متن نامۀ عبيدالله بن زياد، به شمر گفت: «گمانم اين است كه تو مانع آن شده اى تا پيشنهادى را كه به ابن زياد دادم، بپذيرد. كارى را كه اميدوار بوديم اصلاح شود، تباه كردى. به خدا سوگند حسين (ع) هرگز تسليم نمى شود كه منشى والا و خوددار ميان دو پهلوى اوست» .

شمر گفت: «به من بگو چه مى كنى؟ آيا دستور اميرت را اجرا مى كنى و با دشمن او مى جنگى، يا آنكه لشكر را به فرمان من وا مى گذارى؟»

عمر بن سعد به وى پاسخ داد: «نه هرگز براى تو كرامتى نباشد. من خود اين كار را به عهده مى گيرم و چيزى نصيب تو نمى شود. فرماندهى پياده نظام را به تو مى سپارم» .(1)

آماده باش سپاه اموى

فرمان آماده باش صادر شد و شامگاه روز پنجشنبه، نهم محرم الحرام، لشكر بنى اميه به سوى اردوگاه توحيد حركت كرد. در اين ميان، شمر كه براى فرزندان ام البنين از عبيدالله امان نامه گرفته بود، خود را كنار اردوگاه امام (ع) رساند و


1- نهاية الارب، ج ٧، ص ١٧5؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣١5؛ انساب الاشراف، بلاذرى، ج٣، ص١٨٣؛ كامل، ابن اثير، ج 4، ص 56.

ص:14

فرياد زد: «خواهرزادگان من، كجا هستيد؟ عباس و عبدالله، جعفر و عثمان، كجا هستيد؟» كسى او را پاسخ نگفت. اما امام خطاب به برادران خود فرمود: «او را پاسخ دهيد، گرچه انسان تبه كارى است» .

آنها مقابل وى آمدند و گفتند: «چه شده است و چه مى خواهى؟» شمر گفت: «شما خواهرزادگان من در امان هستيد و خود را با حسين (ع) قربانى نكنيد» .

فرزندان ام البنين گفتند: «نفرين خدا بر تو و بر امانت باد. هرچند ادعاى دايى بودن ما را داشته باشى! آيا به ما امان مى دهى، حال آنكه براى پسر رسول خدا (ص) امانى نيست و از ما مى خواهى در اطاعت لعنت شدگان و فرزندان آنان درآييم؟»(1)

پسر سعد، با مشاهدۀ چنين حماسه اى فرياد زد: « يا خيل الله اركبى و ابشرى بالجنة »(2)؛ «اى سواران خداوند سوار شويد و شما را بشارت به بهشت مى دهم» . عجبا شعارى كه در فتح قادسيه سعد وقاص بر زبان رانده بود، هم اكنون در مبارزه با خاندان وحى به كار گرفته مى شد!


1- نهاية الارب، ج ٧، ص ١٧6؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣١5. طبرى مى گويد: «عباس گفت: نيازى به امان تو نيست. امان خداوند بهترين و برترين امان هاست» ؛ تذكرة الخواص، ص٢4٩.
2- وقعة الطف، ص ١٩٣.

ص:15

در اين هنگام امام (ع) مقابل خيمۀ خويش نشسته و درحالى كه به شمشيرش تكيه كرده بود، چند لحظه اى به خواب رفت. زينب كه بانگ هياهوى لشكر اموى را شنيده بود، خود را به برادر رساند و او را بيدار كرد و گفت: «آيا اين همهمه را نمى شنوى؟»

امام درحالى كه سر را بلند مى كرد، فرمود: «هم اكنون رسول خدا (ص) را در خواب ديدم كه به من فرمود: تو نزد ما خواهى آمد» . زينب بر چهرۀ خود زد و فرياد برآورد: «اى واى من!» امام او را دلدارى داد و فرمود: «خواهرم براى تو واى نيست! خدايت رحمت كند! آرام گير!»

عباس كه كمى دورتر شاهد گفت وگوى برادر و خواهر خود بود، پيش آمد و گفت: «اى برادر، اين قوم آهنگ تو كرده اند» . امام فرمود: «از آنها بپرسيد براى چه آمده اند و چه چيز آنان را به اينجا كشانده است؟»

عباس به همراه گروهى حدود بيست نفر به سوى آنان شتافت و علت حركت آنان را جويا شد.

گفتند: «فرمان رسيده است كه به شما پيشنهاد كنيم يا تسليم حكم امير شويد يا هم اكنون با شما جنگ خواهيم كرد» . عباس گفت: «عجله نكنيد تا من پيغام شما را به حسين (ع) برسانم» .

آنان ايستادند و عباس با شتاب خود را به حضور امام

ص:16

حسين (ع) رساند و ماجرا را گزارش كرد.

امام (ع) فرمود: «برگرد و اگر مى توانى آنان را تا فردا از اين كار بازدار! شايد كه امشب براى پروردگار خويش نماز بيشترى گزاريم و دعا و استغفار كنيم!»(1)

عباس نزد آنان بازگشت و گفت: «ابى عبدالله از شما مى خواهد كه امشب را برگرديد تا دربارۀ پيشنهاد شما انديشه كند و فردا به خواست خدا همديگر را مى بينيم؛ يا راضى مى شويم و كارى را كه بر ما تحميل مى كنيد مى پذيريم يا آنكه آن را رد خواهيم كرد» .

عمر بن سعد نظر شمر را جويا شد. او گفت: «فرماندهى با توست هر چه نظر تو باشد» . آن گاه رو به همراهان خود كرد و گفت: «رأى شما چيست؟»

عمر بن حجاج زبيدى گفت: «سبحان الله! به خدا سوگند اگر ديلميان چنين تقاضايى مى كردند، بر تو لازم بود كه قبول كنى» . قيس بن اشعث نيز اظهار داشت: «به آنان مهلت بده، به جان خودم سوگند سپيده دم فردا با تو به نبرد خواهند پرداخت» .

عمر بن سعد گفت: «به خدا اگر بدانم چنين مى كنند به آنان مهلت نمى دهم» .


1- وقعة الطف، ص ١٩5؛ نهاية الارب، ج ٧، ص ١٧6.

ص:17

مشعرالحرام حسين (ع)

پس از رد و بدل شدن سخنان، مقرر شد آن شب را كه شب دهم محرم الحرام سال 6١ هجرى بود، به اهل بيت پيامبر مهلت دهند.(1)آرام آرام التهاب فروكش كرد و امام همراه با سالكان صراط مستقيم و بهترين بندگان عالم و عارف خدا، در انديشۀ ديدار جمال حق بودند. مهتابِ شبِ دهم محرم، اردوگاه حسينى غرق در مناجات و نماز و نجواى عاشقانه بود؛ گويى راز و نيازشان تنها حلقه هاى پيوند ناسوت و ملكوت است.

امام (ع) دستور داد كه خيمه ها را به هم نزديك تر، و طناب هاى خيمه ها را به يكديگر متصل كنند. پستى و بلندى ها بررسى شد تا مجال نفوذ جنايتكاران غارتگر اموى به خيمه ها گرفته شود.

پس از انجام مقدمات، در حاشيۀ پشت خيمه هاى اردوگاه توحيد، خندقى حفر شد تا خيمه هاى زنان و كودكان در امنيت باشد. داخل خندق هيزم ريختند. در تمامى مراحل كار، نافع بن هلال امام را همراهى مى كرد.(2)


1- نهاية الارب، ج ٧، ص ١٧٧؛ وقعة الطف، صص ١٩5 و ١٩6؛ مقتل الحسين، ج ٣١، ص ٢5٠.
2- انساب الاشراف، ج ٣، ص ١٨6؛ البداية و النهاية، ج ٨، ص ١٧٧؛ حياة الامام الحسين ع ، ج٣، ص١٧4.

ص:18

با آرام شدن اوضاع، بندگان صالح خدا به نيايش و سخنانِ امامِ هدايت خود، گوش فرادادند:

بر خداوند تبارك و تعالى بهترين ثنا را مى فرستم و او را در خوشى و ناخوشى مى ستايم. پروردگارا تو را ستايش مى كنم كه ما را به پيامبرى كرامت بخشيدى و به ما قرآن آموختى و علم دين را ارزانى داشتى و براى ما گوش و چشم و دل آفريدى. خداوندا ما را از سپاسگزاران خود قرار ده.

من يارانى بهتر از ياران خود نمى دانم و خاندانى نيكوتر و مصرتر بر صلۀ رحم از خاندان خود نمى شناسم. خداوند به همۀ شما از سوى من پاداش نيك عنايت فرمايد. همانا گمان من اين است كه فردا روز رويارويى ما با اين جماعت است. من به همه اجازه دادم و همگان با رضا و خشنودى من برويد و حقى از من بر شما نخواهد بود. اينك شب شما را فرا گرفته است؛ آن را مركب خود سازيد و برويد و هر يك از شما دست يكى از افراد خاندان مرا بگيرد و در اين سرزمين، در روستاها و شهرها پراكنده شويد تا خداوند گشايشى رساند. اين قوم فقط در جست وجوى من هستند و اگر بر من دست يابند، از جست وجوى ديگران دست برمى دارند.(1)

سخنان امام جان هاى اهالى عشق را گداخت. آنهايى كه


1- نهاية الارب، ج ٧، ص ١٧٧؛ وقعة الطف، ص ١٩٧؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص١٣٧؛ بحارالانوار، ج 44، ص ٣١6.

ص:19

مانده بودند، زينت هاى عرش خداوندى بودند كه در آرزوى شهادت لحظه شمارى مى كردند و جايى جز كوى حسين (ع) نمى شناختند. برادران و پسران و سلحشوران از بنى هاشم سخن گفتند و عباس نخستين كسى بود كه سخن گفت:

لِمَ نَفْعَلْ؟ ! انبقى بَعْدَك؟ ! لا ارنا اللهُ ذلك ابداً.

براى چه اين كار را انجام دهيم؟ ! فقط براى اينكه پس از تو زنده و باقى بمانيم؟ ! خداوند هرگز آن را براى ما فراهم نسازد.

امام خطاب به فرزندان عقيل فرمود: «براى شما همان شهادت مسلم كافى است. شما را اجازه دادم تا برويد» .

آنان پاسخ دادند: «مردم چه خواهند گفت؟ ! مى گويند سرور و بزرگ خود و پسرعمويمان را كه بهترين عموها بودند، رها كرديم و همراه آنان يك تير نينداختيم و شمشير و نيزه اى نزديم و نمى دانيم چه كردند! به خدا سوگند چنين نخواهيم كرد. بلكه جان و مال و خاندان خود را فداى تو مى سازيم و همراه تو مى جنگيم تا در جايگاه تو با تو وارد شويم و خداوند زندگى پس از تو را روسياه و زشت گرداند» .(1)

سپس مسلم بن عوسجه اسدى برخاست و گفت: «آيا


1- نهاية الارب، ج ٧، صص ١٧٧ و ١٧٨؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص ١٣٨؛ ارشاد، مفيد، ج ٢، صص٩٣ و ٩4؛ وقعة الطف، ص١٩٩.

ص:20

ما تو را رها كنيم و نتوانيم در پيشگاه خداوند براى ادا نكردن حق تو عذرى موجه داشته باشيم؟ ! به خدا سوگند از تو جدا نمى شوم تا آنكه نيزۀ خود را در سينۀ آنها بشكنم و تا هنگامى كه دستۀ شمشيرم در دستم باشد، به آنان ضربه مى زنم. به خدا سوگند اگر اسلحه براى جنگ كردن با آنان نداشته باشم، آن قدر بر آنها سنگ خواهم زد كه در دفاع از تو كشته شوم» .

آن گاه سعد بن عبدالله حنفى گفت: «به خدا سوگند تو را رها نمى كنيم تا آنكه خداوند بداند كه در غياب رسول خدا (ص) حرمت او را در وجود تو حفظ كرديم. به خدا سوگند اگر بدانم كشته مى شوم و باز زنده مى شوم و سپس زنده مى سوزم و خاكسترم بر باد داده مى شود و اين كار هفتاد بار بر من تكرار مى شود، باز از تو دست برنمى دارم تا در دفاع از تو جان دهم؛ چرا چنين نكنم كه فقط يك بار كشته شدن است و سپس، كرامت و سعادتى بى پايان كه هرگز سپرى نمى شود؟ !»

زهير بن قين گفت: «به خدا سوگند دوست دارم كشته و سپس زنده شوم و باز كشته شوم، و هزار بار اين چنين كشته شوم تا خدا با كشته شدن من بلا را از تو و اين جوانمردان خاندانت بگرداند» .(1)


1- نهاية الارب، ج ٧، ص ١٧٨.

ص:21

هر كس سخنى گفت و سبكبالان عاشق حسين (ع) ، هريك به شيوه اى، شكوه عشق خود را به نمايش گذاشتند و امام نيز به تمامى آنان مژدۀ وصال داد. آن گاه هر كدام به خيمۀ خود بازگشتند و هرچند گاه با هم گفت وگو مى كردند.

آن شب سرزمين كربلا محو مناجات و راز و نياز بندگان صالح خدا و سربازان راستين و نزديك حسين بود. اما، دل زينب حال و هوايى ديگر داشت. او به شكل ديگرى خود را مهيا مى ساخت تا صبر و شكيبايى را وامدار استقامت يگانۀ خود سازد.

گفت وگوى حسين و زينب (عليهما السلام)

پس از آنكه ارتش توحيد رفتند تا كربلا را با زمزمه مناجات خود كانون توجه اهالى آسمان كنند، زينب برادر و امام خود را ديد كه اين چنين مى سرايد:

يا دهرُ افّ لك من خليلٍ

كم لك بالاشراقِ والاصيل

مِن صاحب اَو طالب قتيل

والدهرُ لايََقنع بالبديل

وانّما الامرُ الي الجليلِ

و كل حيَّ سالك السبيل(1)

اى روزگار، واى بر تو كه چه دوست بدى هستى در


1- .نهاية الارب، ج ٧، ص ١٧٩؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣١٨؛ وقعة الطف، ص٢٠٠؛ مقاتل الطالبين، ص ١١٣.

ص:22

بامدادان و شامگاهان؛ چه بسا ياران و دنياجويانى كه آنان را كشته مى دارى! آرى روزگار كسى را به جاى ديگرى قبول نمى كند و همانا كار به دست خداوند جليل است و هر زنده اى راه مرگ را مى پيمايد.

اين جملات بلند چند بار بر زبان امام جارى شد و زينب طاقت از كف داد و درحالى كه خود را به برادر مى رساند، فرياد برآورد:

ليت الموت اعد منى الحياة، اليوم ماتت فاطمة (عليها السلام) امى و على (ع) ابى و حسن (ع) اخى يا خليفة الماضين و ثمال الباقين.

اى كاش مرگ، زندگانى مرا مى ربود. امروز روزى است كه مادرم فاطمه، پدرم على و برادرم حسن در گذشته اند، اى باقيماندۀ گذشتگان و اى پناهگاه بازماندگان!

دختر على (ع) كمى بى تاب شده بود. او حسين (ع) را همۀ هستى خود مى دانست و در سيماى آسمانى او تمامى عزيزان خود را مى جست. از كودكى تا امروز برادر را اين چنين نديده بود. چون ديدگان امام به خواهر افتاد، فرمود: «خواهرم شيطان بردبارى تو را نربايد!»

زينب گفت: «پدر و مادرم فدايت باد كه در انتظار كشته شدن خود هستى! خداوند جانم را فداى تو گرداند!»

درحالى كه بغض گلوى حسين را مى فشرد و چشمانش

ص:23

پر از اشك شده بود، گفت: «اگر دست از سر مرغ سنگ خوار (1)بردارند، مى خوابد» . زينب فرمود: «اى واى بر من كه تو را به زور و ستم مى كشند و اين قلب مرا بيشتر مى فشرد و بر جانم دشوارتر است» . آن گاه بر صورت خود زد و بيهوش بر زمين افتاد. امام به چهرۀ خواهر آب پاشيد و به او گفت: «خواهرم تقوا پيشه ساز و از خداوند آرامش و تسلا درخواست كن و بدان كه همۀ مردم زمين خواهند مرد و اهالى آسمان نيز باقى نخواهند ماند و همه چيز جز ذات حق كه زمين را به قدرت خويش آفريده است و مردم را پس از مرگ مبعوث مى كند، در روز رستاخيز باز خواهند گشت و او خداوند يگانه است. پدر و مادر و برادرم كه از من برتر بودند به جهان ديگر شتافتند و من و آنان و همۀ مسلمانان بايد از پيامبر خدا پيروى كنيم كه او نيز به جهان باقى شتافت» .

امام پس از آنكه كمى به خواهرش آرامش بخشيد، خطاب به او و ساير زنان بنى هاشم كه با صداى شيون زينب اجتماع كرده بودند، فرمود: «اى خواهر، تو را سوگند مى دهم كه چون درگذشتم براى من گريبان چاك نسازى و چهره خراش ندهى و بانگ برندارى و كلام


1- مرغ سنگ خوار، پرنده اى كوچك به اندازه كبوتر است كه به عربى «قطاة» خوانده مى شود.

ص:24

ناروا بر زبان نياورى و براى خود تقاضاى مرگ نكنى» .

در اردوگاه عمر بن سعد نيز سپاهيان بنى اميه در انديشۀ قساوت ها، بى رحمى ها و غارتگرى هاى فرداى خود بودند و نقشه هايشان را براى مثله كردن اجساد شهدا مرور مى كردند.

امام تا سپيده دم گاهى به عبادت و راز و نياز با پروردگار مى پرداخت و گاهى با اهل حرم گفت وگو مى كرد و گاه به ياران صادق خود سر مى كشيد. هنگام سحر، چشم امام براى لحظاتى به خواب گرم شد. در خواب ديد سگ ها به آنان حمله كرده اند؛ در ميان سگ ها، سگى سياه و سپيد بود كه درنده خويى بيشترى داشت، و به طرف او هجوم آورد. . . [سپس] در افق، رسول خدا را ديد كه فرمود: «تو شهيد امت من هستى. اهالى آسمان و افق اعلا تو را مژده مى دهند» .(1)


1- مقرم، مقتل الحسين، ص ٢١٩.

ص:25

در اثناى واقعه (عيد قربان حسينى)

اشاره

آرام آرام از پس شب، سپيده دميد تا خورشيد روز جمعه (1)، دهم محرم سال 6١ هجرى(2)، با مقدس ترين و پاك ترين خون هاى عالم، چهره اش را رنگ كند.

آن روز در جام شفق مل كرد خورشيد

بر خشك چوب نيزه ها گل كرد خورشيد

شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم

خورشيد را بر نيزه گويي خواب ديدم

خورشيد را بر نيزه؟آري اين چنين است

خورشيد را بر نيزه ديدن سهمگين است(3)


1- بعضى از منابع نوشته اند كه واقعه عاشورا در روز شنبه روى داده است؛ كامل، ابن اثير، ج 4، ص 5٩، جمعه يا شنبه ؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص٣٢٠.
2- ارشاد مفيد، ج ٢، ص ٩٩؛ اخبارالطوال، صص ٢و٣؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج ٢، ص 4؛ اعلام الورى، ص ٢٣٧.
3- رجعت سرخ ستاره، على معلم، ص 6٣.

ص:26

خورشيد كه نقاب از چهره برداشت، امام قرآنى را پيش روى خود گرفت و دست ها را به آسمان بلند كرد و با بى نياز به راز و نياز پرداخت:

پروردگارا! تو مايۀ اطمينان من در هر سختى، و اميد من در هر گرفتارى هستى. در هر مشكلى كه براى من پيش مى آيد تو ذخيره و اعتماد منى. چه اندوه ها و گرفتارى ها كه در آن، دل ناتوان و چاره سازى اندك و دوست وامانده شد و دشمن سرزنش كرد، آن را به پيشگاه تو شكايت آوردم كه از همگان تنها به تو رغبت داشتم و تو آن را گشودى و از ميان برداشتى و كفايت فرمودى. تو صاحب همۀ نعمت ها و نيكى ها و پايان و سرانجام همۀ خواسته هايى!(1)

به فرمان امام مقدارى نى و هيزم فراهم كردند و در پشت خيمه ها آتش زدند تا مبادا از پشت سر مورد هجوم قرار گيرند.

سپاه دشمنان به سوى اردوگاه حسين پيشروى كرد و شمر با ديدن شعله هاى آتش در پشت خيمه ها گفت: «اى حسين، در همين جهان و پيش از روز رستاخيز به سوى آتش شتاب گرفتى؟» امام در پاسخ وى گفت: «تو براى سوختن در آتش دوزخ سزاوارترى» .


1- نهاية الارب، ج ٧، ص ١٨١.

ص:27

خطبه امام

آن گاه امام بر مركب خود سوار شد و با صداى بلند خطاب به سپاه عمر سعد فرمود:

أَيُّهَا النّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِى وَ لاتَعْجَلُوا حَتّى اَعِظَكُمْ بِما هُوَ حَقٌّ لَكُمْ عَلَىَّ، وَ حَتّى اَعْتَذِرَ إِلَيْكُمْ مِنْ مَقْدَمِى عَلَيْكُمْ، فَإِنْ قَبِلْتُمْ عُذْرِى وَ صَدَّقْتُمْ قَوْلِى وَ أَعْطَيْتُمُونِى النَّصَفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ كُنْتُمْ بِذلِكَ أَسْعَدُ وَ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ عَلَىَّ سَبيلٌ وَ إِنْ لَمْ تَقْبَلُوا مِنّى العُذْرَ وَ لَمْ تُعْطُوا النَّصَفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَىَّ وَ لا تُنْظِرُونِ(1)إِنَّ وَلِيِّىَ اللهُ الَّذِى نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ .(2)

اى مردم، سخن مرا بشنويد و براى جنگ با من شتاب نكنيد تا شما را به آنچه شايستۀ شماست اندرز دهم و انگيزۀ خود را از آمدن به سوى شما بازگويم. اگر گفتار مرا بپذيريد و انصاف دهيد، سعادتمند خواهيد بود و براى جنگ با من دليلى نداريد و اگر نپذيرفتيد و انصاف روا نداشتيد، شما و هم پيمانانتان همدل شويد و دربارۀ من هر چه مى خواهيد انجام دهيد و به من مهلت ندهيد. همانا


1- يونس: ٧١.
2- اعراف: ١٩6.

ص:28

ياور من پروردگارى است كه قرآن را فرو فرستاده و او ياور و دوستدار نيكان است.

سخنان امام حسين (ع) آن چنان اندوه بزرگى را پديد آورد كه زنان آل طه و دختران رسول خدا طاقت از كف دادند و با صداى بلند گريستند. صداى گريه و شيون آنها موجب شد تا امام سخن خود را قطع كند و عباس و على اكبر را مأمور نمايد تا آنان را تسلا دهند و آرام كنند.

امام پيغام فرستاد: «صبر كنيد كه به خدا سوگند فراوان خواهيد گريست» .(1)بانوان حرم با شنيدن فرمان امام صداى خود را در سينه حبس كردند و آرام آرام گريستند.

مأموريت آرامش خيمه هاى حسين (ع) به عهدۀ عقيلۀ بنى هاشم و تكيه گاه خاندان وحى است؛ زينبى كه در همه جا و همه حال از حسين جدا نشده و جاى جاى بوسه هاى پيامبر رحمت، على (ع) و مادر گرامى خود را بر سر و صورت مظلوم كربلا ديده است و هم اكنون شادى دل رسول خدا را در محاصرۀ شمشيرهاى برهنۀ سپاه شقاوت و گمراهى مى بيند؛ به راستى چه مأموريت بزرگى است!


1- نهاية الارب، ج ٧، ص ١٨٢؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣٢٢؛ كامل، ابن اثير، ج 4، ص 6١.

ص:29

امام در كلام امام، و توبيخ كوفيان

سپس امام، خداى را حمد و ثنا گفت و بر رسول خدا و فرشتگان و پيامبران درود فرستاد و فرمود:

أَيُّهَا النّاسُ! انْسِبُونِى مَنْ أَنَا ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُمْ وَ عَاتِبُوهَا وَانْظُرُوا هَلْ يَصْلُحُ لَكُمْ قَتْلِى وَ انْتِهَاكُ حُرْمَتِى؟

أَ لَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَ ابْنَ وَصِيِّهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ أَوَّلِ المُؤْمِنِينَ بِاللهِ وَ المُصَدِّقِ لِرَسُولِ اللهِ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ؟

أَ وَ لَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمُّ أَبى؟ أَ وَ لَيْسَ جَعْفَرٌ الطَّيَّارُ عَمِّى؟ أَوَ لَمْ يَبْلُغْكُمْ مَا قَالَ رَسُولُ اللهِ (ص) لِى وَ لِأَخِى؟ :

هَذَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الجَنَّةِ. فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِى بِمَا أَقُولُ وَ هُوَ الحَقُّ، وَ اللهِ مَا تَعَمَّدْتُ كَذِباً مُنْذُ عَلِمْتُ أَنَّ اللهَ يَمْقُتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ، وَيَضُرُّ بِهِ مَنِ اخْتَلَقَهُ، وَ إِنْ كَذَّبْتُمُونِى فَإِنَّ فِيكُمْ مَنْ لَوْ سَأَلْتُمُوهُ أَخْبَرَكُمْ، سَلُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللهِ الْأَنْصَارِىَّ وَ أَبَا سَعِيدٍ الخُدْرِىَّ وَ سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ السَّاعِدِىَّ وَ زَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ وَ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ يُخْبِرُوكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هَذِهِ المَقَالَةَ مِنْ رَسُولِ اللهِ (ص) لِى وَ لِأَخِى، أَمَا فِى هَذَا حَاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِى؟ !(1)

اما بعد، نسبت مرا به ياد آوريد و ببينيد كه من كيستم. به


1- نهاية الارب، ج ٧، ص ١٨٢؛ حياة الامام الحسين، ج ٣، ص ١٨4.

ص:30

خود رجوع كنيد و از خويش بپرسيد و بنگريد كه آيا كشتن و شكستن حرمت من براى شما پسنديده و سزاوار است؟ ! مگر من پسر دختر پيامبر شما و پسر وصى و پسر عموى او و نخستين كس از مؤمنان و تصديق كنندۀ رسول خدا و آنچه آورده است، نيستم؟ ! مگر حمزه سيدالشهدا عموى پدرم نيست؟ ! مگر جعفر طيار كه با دو بال خود در بهشت پرواز مى كند، عموى من نيست؟ ! مگر اين سخن معروف و مشهور در ميان خودتان را كه رسول خدا در مورد من و برادرم فرمود: «اين دو سرور جوانان بهشتند» ، نشنيده ايد؟ ! اگر اين سخن مرا تصديق مى كنيد كه حق است - به خدا سوگند از هنگامى كه دانسته ام كه خداوند دروغگو را دشمن مى دارد و دروغگو زيان مى بيند هرگز دروغ نگفته ام - و اگر سخن مرا تصديق نمى كنيد، هنوز كسانى ميان شما هستند كه اگر از آنها سؤال كنيد به شما خبر خواهند داد.

از جابر بن عبدالله انصارى يا ابوسعيد خدرى يا سهل بن سعد ساعدى يا زيد بن ارقم يا انس بن مالك بپرسيد. . . آيا تنها اين حديث كافى نيست كه شما را از ريختن خون من بازدارد.

. . . بر فرض كه در اين سخن شك داشته باشيد، آيا در اين مورد نيز كه من پسر دختر پيامبر شما هستم، دچار ترديد

ص:31

هستيد؟ ! به خدا سوگند در شرق و غرب زمين، در ميان شما و ديگران، كسى جز من، پسر دختر رسول خدا نيست. به من بگوييد چرا به كشتن من برخاسته ايد؟ ! آيا كسى از شما را كشته ام؟ ! يا مالى از شما را تلف كرده ام؟ ! يا زخمى به كسى زده ام كه مى خواهيد قصاص كنيد؟ !(1)

سپاه عمر سعد را سكوتى مرگبار فراگرفت و كسى به سخنان امام پاسخ نگفت. امام پيمان شكنان كوفه را كه با نامه و پيغام او را براى هدايت و نجات خود فراخوانده بودند و هم اكنون شمشيرهايشان را براى كشتن او آماده مى ساختند، ميان صفوف به هم پيوستۀ سپاه اموى مى ديد؛ خطاب به آنها فرمود:

«اى شبث بن ربعى، حجار بن ابجر، قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث، مگر شما براى من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغستان ها سرسبز و چاه ها پرآب شده است و تو به سوى لشكرى آماده خواهى آمد؟ آنان بى شرمانه گفتند: ما چنين ننوشته ايم. امام فرمود: سبحان الله! به خدا سوگند كه نوشته ايد!»

شمر كه تأثير سخنان امام را براى وحدت و انسجام سپاه بنى اميه خطرناك مى ديد، فرياد زد: «او خدا را


1- ارشاد مفيد، ج ٢، ص ٩٧.

ص:32

براساس يك حرف مى پرستد و در گمراهى است و نمى داند كه چه مى گويد!» (1)

حبيب بن مظاهر در پاسخ شمر با تندى گفت: «به خدا سوگند تو خدا را با حرف مى پرستى، آن هم با هفتاد زبان؛ و غرق در تباهى و گمراهى هستى. اينكه سخن حسين (ع) را نمى فهمى راست مى گويى؛ چرا كه خدا بر دل تو مهر زده است» .

پس از اين گفت وگو بار ديگر سكوت جمعيت را فراگرفت. سپس امام (ع) فرمود: «اى مردم اگر مرا نمى خواهيد، بگذاريد از پيش شما به پناهگاه خود در نقطه اى ديگر از زمين بروم» .

قيس بن اشعث گفت: «چرا به حكم پسر عموهايت تسليم نمى شوى؟ آنان كارى كه دوست نداشته باشى درباره تو انجام نخواهند داد و بدى از آنان به تو نخواهد رسيد» . امام (ع) در پاسخ قيس فرمود: «تو هم برادر آن برادرى.(2)آيا مى خواهى بنى هاشم از تو بيشتر از خون مسلم بن عقيل مطالبه كنند؟ نه به خدا سوگند كه همچون اشخاص زبون، دست در دست آنها نمى گذارم و چون


1- تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣٢٣؛ نهاية الارب، ج ٧، ص ١٨٢.
2- محمد بن اشعث، برادر قيس، به مسلم بن عقيل امان داده بود، ولى او را نزد ابن زياد برد و آنها مسلم را شهيد كردند.

ص:33

بردگان، گردن فرود نمى آورم و از جنگ نمى گريزم. (1)اى بندگان خدا، من به خداى خودم و خداى شما پناه مى برم از اينكه سنگسارم كنيد.(2)از هر متكبرى كه به روز رستاخيز ايمان ندارد، به خداى خود و شما پناه مى برم» .(3)

سخنان امام پايان يافت و پس از آنكه از شتر خود پايين آمد، به عقبة بن سمعان دستور داد تا شتر را به كنارى ببرد و به آن عقال (زانوبند) بزند.(4)

نصايح ياران امام

سخنان امام ترديد و دودلى را در سپاه اموى به وجود آورده بود. عمربن سعد كه ادامۀ وضعيت را به مصلحت نمى ديد، آماده باش داد و پس از سازمان يافتن سپاهيان، پرچم ها افراشته شد و اردوگاه كوچك ارتش يكتاپرستى، همانند نگينى در محاصرۀ نيروهاى كوفه قرار گرفت.(5)

زهير بن قين، درحالى كه خود را كاملاً تجهيز كرده


1- تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣٢٣ «ولا اقر اقرار العبيد» ؛ ارشاد مفيد، ج ٢، صص ١٠١ و ١٠٢؛ نفس المهموم، صص ٣٠٠ و ٣٠١؛ نهاية الارب، ج ٧، ص ١٨٣.
2- دخان:٢٠.
3- غافر: ٢٧.
4- نهاية الارب، ج ٧، ص ١٨٣؛ ارشاد مفيد، ج ٢، ص ١٠٢.
5- مقتل الحسين، خوارزمى، ج ٢، ص 6.

ص:34

بود، خطاب به سپاهيان گفت: «اى مردم كوفه، از عذاب خدا بسيار ترسان و بيمناك باشيد. اندرز دادن به مسلمان بر هر مسلمانى لازم است و ما تا اين لحظه برادر يكديگريم. دين و آيين ما يكى است و اين تا هنگامى پايدار است كه ميان ما شمشير كشيده نشود و شما هم اكنون سزاوار اندرز هستيد و چون شمشير فرود آيد، عصمت و همبستگى از ميان مى رود و در آن صورت هر كدام از ما امتى هستيم. خداوند ما و شما را درباره فرزندان محمد (ص) آزموده است تا بنگرد كه ما و شما چگونه رفتار مى كنيم. . .» .(1)

كوفيان زهير را دشنام دادند و عبيدالله بن زياد را ستودند و چون گفتار او با ايشان به نتيجه نمى انجاميد، امام كسى را مأمور كرد تا به زهير پيغام رساند كه بازگردد.

با وخامت اوضاع حر بن يزيد نزد عمر بن سعد رفت و گفت: «خداوند قرين صلاحت بداند. آيا به راستى با اين مرد نبرد مى كنى؟ !» عمر بن سعد گفت: «آرى، به خدا سوگند جنگى كه آسان ترين صورت آن، قطع سرها و جدا شدن دست ها باشد» .(2)


1- نهاية الارب، ج ٧، صص ١٨٣و ١٨4.
2- همان، ص ١٨5.

ص:35

بازگشت خالص

حيرت سراسر وجود حر را فراگرفت. او كه در انديشه اش چنين سرانجامى را باور نداشت، آهسته آهسته به اردوگاه توحيد نزديك شد و درحالى كه لرزه تمامى قامت رشيد او را گرفته بود، با سؤال مردى از مهاجران قبيلۀ اوس مواجه شد: «اى پسر يزيد چه قصد كرده اى؟ آيا مى خواهى به حسين حمله كنى؟»

حر درحالى كه به خود مى پيچيد همچنان غرق سكوت بود كه آن مرد گفت: «اى پسر يزيد كار تو شگفت آور است. به خدا سوگند كه هرگز در هيچ اردوگاهى آنچه هم اكنون از تو مى بينم، نديده ام و اگر از من بپرسند كه شجاع ترين فرد كوفه كيست، كسى جز تو را نام نخواهم برد. اين چه حالتى است كه از تو مى بينم» .

حر پاسخ داد: «به خدا سوگند خود را ميان دوزخ و بهشت مردد مى بينم و چيزى را بر بهشت ترجيح نمى دهم؛ هرچند مرا قطعه قطعه كنند و آتش بزنند» .

سپس به محضر امام رفت و گفت: «خداوند جانم را فدايت گرداند اى پسر رسول خدا! اين من بودم كه مانع بازگشت تو شدم و در راه پا به پاى تو آمدم و در اين سرزمين تو را فرود آوردم. . . در پيشگاه الهى توبه مى كنم و تا آخرين نفس با تو همراه خواهم بود. آيا توبه ام پذيرفته

ص:36

است؟»

امام مهربان و بخشنده، درحالى كه تبسمى زيبا چهرۀ ملكوتى اش را زينت داده بود، فرمود: «خدا توبه ات را مى پذيرد و تو را مى آمرزد» .

اتمام حجت و نفرين سپاه كوفه

همهمۀ سپاهيان ياغى اموى تمامى صحرا را پر كرده بود. امام قصد داشت بار ديگر با آنان سخن گويد تا شايد كسى هدايت شود و از گمراهى و ضلالت نجات يابد. اما بى اعتنايى و هلهلۀ سپاه، اجازۀ سخن را از حجت خدا گرفت. ازاين رو امام به آنها برتافت و فرمود:

وَيْلَكُمْ مَا عَلَيْكُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِى وَ إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِى كَانَ مِنَ المُرْشَدِينَ وَ مَنْ عَصَانِى كَانَ مِنَ المُهْلَكِينَ وَ كُلُّكُمْ عَاصٍ لِأَمْرِى غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ أَ لَا تُنْصِتُونَ! أَ لَا تَسْمَعُونَ؟ !(1)

واى بر شما! چه مى شود كه آرام نمى گيريد تا سخن مرا بشنويد؟ ! من شما را به راه راست مى خوانم. هركس سخن مرا بشنود و اطاعت كند، از جمله هدايت شدگان است و


1- بحارالانوار، ج 45، ص ٩؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج ٢، ص 6.

ص:37

هركس نافرمانى كند، نابود مى شود. چون شكم هايتان انباشته از حرام است و بر قلب هايتان مهر نهاده شده است به سخنانم گوش نمى دهيد و مرا نافرمانى مى كنيد. واى بر شما! چرا گوش فرا نمى دهيد و سكوت نمى كنيد؟ !

سخنان امام كه از دل دريايى و روح آن بزرگ مرد الهى برخاسته بود، سپاهيان را در سكوت فرو برد و آنها را به ملامت يكديگر واداشت. پس از آرامش كوفيان، امام حسين (ع) ادامه داد:

تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً وَ بُؤْساً لَكُمْ حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِينَ فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ فَشَحَذْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً كَانَ فِى أَيْدِينَا وَ حَمَشْتُمْ عَلَيْنَا نَاراً أَضْرَمنَاهَا عَلَى عَدُوِّكُمْ وَ عَدُوِّنَا فَأَصْبَحْتُمْ إِلْباً عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ وَ يَداً عَلَى أَعْدَائِكُمْ مِنْ غَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَ لَا أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ وَ لَا ذَنْبٍ كَانَ مِنَّا إِلَيْكُمْ فَهَلَّا لَكُمُ الْوَيْلَاتُ إِذْ كَرِهْتُمُونَا وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ وَ الجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرَّأْىُ لِمَا يُسْتَحْصَفُ وَ لَكِنَّكُمْ أَسْرَعْتُمْ إِلَى بَيْعَتِنَا كَطَيْرَةِ الدَّبَى وَ تَهَافَتُّمْ إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ الْفِرَاشِ ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا سَفَهاً وَ ضَلَّةً فَبُعْداً وَ سُحْقاً لِطَوَاغِيتِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ بَقِيَّةِ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ الْكِتَابِ وَ مُطْفِئِى السُّنَنِ وَ مُؤَاخِى المُسْتَهْزِءِينَ الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ وَ عُصَاةِ الْإِمَامِ وَ مُلْحِقِى الْعَهْرَةِ بِالنَّسَبِ وَ لَبِئْسَ ما

ص:38

قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَيْهِمْ وَ فِى الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ أَ فَهَؤُلَاءِ تَعْضِدُونَ وَ عَنَّا تَتَخَاذَلُونَ أَجَلْ وَ اللهِ خُذِلَ فِيكُمْ مَعْرُوفٌ نَبَتَتْ عَلَيْهِ أُصُولُكُمْ وَ اتَّزَرَتْ عَلَيْهِ عُرُوقُكُمْ فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرِ شَجَرٍ لِلنَّاظِرِ وَ أَكْلَةٍ لِلْغَاصِبِ أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظَّالِمِينَ النَّاكِثِينَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلُوا اللهَ عَلَيْهِمْ كَفِيلًا أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعِىّ قَدْ تَرَكَنِى بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ لَهُ ذَلِكَ مِنِّى هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ أَبَى اللهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ المُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ جُدُودٌ طَابَتْ أَنْ يُؤْثَرَ طَاعَةُ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ أَلَا وَ إِنِّى زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ عَلَى قِلَّةِ الْعَدَدِ وَ كَثْرَةِ الْعَدُوِّ وَ خَذْلَةِ النَّاصِرِ.

اى مردم، ننگ وخوارى و حسرت بر شما باد كه با اشتياق مرا به سوى خود خوانديد و هنگامى كه فرياد و درخواست شما را اجابت كردم و به سوى شما آمدم، شمشيرهاى خود را به روى ما كشيديد و آتش فتنه اى را كه دشمنان ما و شما افروخته بودند، شعله ور ساختيد. ضد دوستان و رهبران خود به پا خاستيد و براى يارى دشمنانتان آماده شديد، بى آنكه دشمن شما به سوى عدالت گام بردارد و يا اينكه به آرزو و درخواستى از شما عمل كند؛ جز سود حرامى از دنيا كه سهم شما شده است و

ص:39

زندگى پست و پرذلتى كه به آن دل بسته ايد. اگر از شما پرسيده شود كه چرا اين گونه با ما مى جنگيد، آيا مى توانيد ادعا كنيد كه ما در دين بدعتى نهاده ايم، يا در پاسدارى از دين جدمان، پيامبر خدا، خطايى از ما ديده شده است؟ پس چگونه نابودى و تباهى از آن شما نباشد كه از ما رويگردان شده و رهايمان ساخته ايد و به لشكر دشمن پيوسته و پرچم دشمنى و جنگ افراشته ايد. چرا آن زمان كه شمشيرها در نيام و دل ها آرام و انديشۀ دشمن خام بود، ما را رها نكرديد، بلكه مانند سيل ملخ و انبوه پروانه ها هجوم آورديد؟

نابود شويد اى بردگان كنيز، بازماندگان احزاب كفر و تباهى، رها كنندگان قرآن و عاملان شيطان، متعصبان در گناه و تحريف كنندگان كتاب خدا، خاموش كنندگان سنت و قاتلان فرزندان و جانشينان پيامبر، ناپاكان پدرناشناس! آزاردهندۀ مؤمنان و ياران راستين رهبران باطل كه دين را به بازى گرفته اند و قرآن را رها و پاره پاره مى كنند. چه زشت است آنچه فرستادند (اعمال زشت) و عذاب ابدى را جايگاه هميشگى خود ساختند. اى جنگ افروزان، امروز كار شما به جايى رسيده كه دشمنان ما را يارى مى كنيد و از يارى ما سر مى پيچيد؟ !

چرا اين گونه نكنيد كه به خدا سوگند بى وفايى شما شهرۀ

ص:40

روزگاران است و بنياد هستى شما به بى وفايى استوار و نهال جانتان از آن «بى وفايى» سيراب و قلبتان بر آن سرشته و سينه هاى شما بر بى وفايى آرام گرفته است. شما تلخ ترين ميوۀ درختى هستيد كه چون باغبان آن را در دهان گذارد، راه گلويش را مسدود و چون غاصب آن را در كام نهد، گوارا و خوش طعمش مى يابد. آگاه باشيد لعنت خدا بر ستمگران پيمان شكنى است كه پس از استوار كردن پيمان خود، آن را مى شكنند. شما بر عهد و پيمانتان خدا را كفيل گرفتيد، درحالى كه ستم پيشه هستيد.

بدانيد كه آن انسان پدرناشناس مرا بر سر دو راهى گذاشته است: بين شمشير كشيدن و تن به خوارى سپردن. اما اين خوارى و زبونى از ما بسيار دور است و خدا و رسول او خوارى را بر ما نمى پسندند و مؤمنان و دامن هاى پاكى كه ما را پرورده اند، به آن رضايت نمى دهند. بردگى همراه با اطاعت فرومايگان آن قدر ارزش ندارد كه از به خاك افتادن به همراهى رادمردان براى آن بتوان گذشت.

به خاك افتادن آزادمردان سرآمد، چه حسنى ندارد كه از آن بتوان گذشت؟ اطاعت سفلگان چه ارزشى دارد كه نتوان رهايش ساخت؟

بدانيد كه حجت را بر شما تمام كردم و راه عذر را بر شما بستم و سرانجام كار شما را بيم دادم، و اكنون كه ياران مرا

ص:41

رها كرده اند، من با همين تعداد كم از خانواده ام با جمعيت فراوان شما مى جنگم.

سپس اين اشعار را خواند:

فان نهزم فهزامون قدما

و ان نغلب فغير مغلبينا

و ما ان طبنا جبن ولكن

منايانا و دولة آخربنا

اذا ما الموت رفع عن اناس

كلاكله اناخ بآخرينا

فافني ذالكم سروات قومي

كما افني القرون اولينا

فلو خلد الموك اذن خلدنا

و لو بقي الكرام اذن بقينا

فقل للشامتين بنا افيقوا

سيلقي الشامتون كما لقينا(1)

اگر پيروز شويم كه تازگى ندارد و همواره پيروز بوده ايم و اگر هم شكست خوريم ما را شكست خورده نمى نامند.

ترس در سرشت ما راهى ندارد، ولى حفظ كردن روحيۀ افراد با مرگ آنها منافات ندارد و مرگ ما دولت بعد از ما را نويد مى دهد.

هرگاه مرگ خود را از در خانۀ ما و هر خانه اى بلند كند به دروازۀ ديگرى خواهد خواباند.

كسى در دنيا نخواهد ماند و پيك مرگ خبر نيستى را به همه مى رساند، همان گونه كه پيشينيان را نيز آگاه كرد.


1- مقتل الحسين، خوارزمى، ج ٢، صص 6 و ٧؛ مقتل الحسين، مقرم، صص٢٢٣ - ٢٣5؛ حياة الامام حسين بن على، ج٣، صص ١٩٢ - ١٩4؛ يك شب و روز عاشورا، كمره اى، صص١٠6 -١١6.

ص:42

اگر فرمانروايان مى ماندند ما هم باقى مى مانديم و اگر بقا براى آزادگان روا بود، هر آينه ما هم ابدى مى شديم.

پس به سرزنش كنندگان بگوييد كه از خواب غفلت برخيزيد! به زودى آنچه را ما ديديم شما هم خواهيد ديد.

سپس فرمود:

أَلَا ثُمَّ لَا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا كَرَيْثِ مَا يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِكُمُ الرَّحَى عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَىَّ أَبِى عَنْ جَدِّى فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِى جَمِيعاً فَلا تُنْظِرُونِ إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ رَبِّى وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيم .(1)أَللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِى يُوسُفَ وَ سَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلَامَ ثَقِيفٍ يَسْقِيهِمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً وَ لَا يَدَعُ فِيهِمْ أَحَداً إِلَّا قَتَلَهُ قَتْلَةً بِقَتْلَةٍ وَ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ يَنْتَقِمُ لِى وَ لِأَوْلِيَائِى وَ أَهْلِ بَيْتِى وَ أَشْيَاعِى مِنْهُمْ فَإِنَّهُمْ غَرُّونَا وَ كَذَبُونَا وَ خَذَلُونَا وَ أَنْتَ رَبُّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ المَصِيرُ.

به خدا سوگند كه شما هم بعد از ما ديرى نمى پاييد و بيشتر از آنچه سوارى پياده و يا پياده اى سوار شود، نخواهيد ماند و روزگار سنگ آسياى مرگ را بر سر شما خواهد چرخاند و شما را سراسيمه به سوى فنا خواهد برد.


1- هود: 56.

ص:43

پدرم از زبان رسول خدا مرا بدين روز آگاهى داده بود. اكنون امور خود را گرد آوريد و با تابعان خود همدست شويد و مرا مهلت ندهيد و آگاه باشيد كه توكل من بر خداوند جهانيان است و ديدار او را از صميم قلب خواهانم.

[امام (ع) در پايان دست به دعا برداشت و آنها را نفرين كرد]:

خداوندا قطرات باران را از آنها دريغ كن و قحطى هايى مانند قحطى هاى يوسف بر جان هايشان برانگيز و آن غلام ثقفى را بر آنها مسلط كن كه با جام پر از زهر آنها را سيراب سازد و از آنها احدى را نگذارد، مگر آنكه او را به قتل رساند و به جاى كشتن، كشتن و به جاى ضربت، ضربت از اينها براى من و خاندان و يارانم انتقام گيرد؛ چون اينها ما را دعوت كردند و دروغ گفتند و تنها گذاشتند. تو آفريدگار مايى و تنها به تو توكل مى كنم و به سوى تو روى نياز دارم و بازگشت ما به سوى توست.

با پايان يافتن سخنان امام، دل هاى مردان خدا سرشار از شور و حماسه شد و ميل همراهى و هم پروازى با شهداى بدر و احد، قلب هاى پاك ياران حسين (ع) را فرا گرفت. معلوم شد كه دنيا كوچك تر از آن است كه در مدار توجه و انديشۀ امام باشد و آن يگانه فرزانه جام بقا

ص:44

را در جاى ديگرى جست وجو مى كند و هشياران كاروان حسينى نيز لذات و جذبه هاى دنيايى را به بازى گرفته اند و اين شرايط خطرناك، اوج اعتدال و آرامش و عشق و ميل آنها براى خلق حماسه اى جاويدان است كه در آن عشق، عاطفه، معرفت، و حماسۀ ابدى، و عاقبت دنياخواهى و رياست طلبى گرفتار مرگى سخت و عبرت آميز خواهد شد.

ملاقات با عمر سعد

امام، فرمانده سپاه اموى را به ديدار خود فراخواند و او على رغم ميل باطنى اش ملاقات را پذيرفت و چون در مقابل حسين (ع) قرار گرفت، امام وى را خطاب كرد:

«تو مرا مى كشى؟ گمان كرده اى كه آن فرزند بى ريشه كه فرزند بى ريشۀ ديگرى است (ابن زياد) حكومت رى و گرگان را به تو مى سپارد؟ به خدا سوگند كه اين گونه نخواهد شد و اين عهدى است كه بسته نشده است. هر چه مى توانى انجام بده كه پس از من نه در دنيا و نه در آخرت، شادمان نشوى و سرت را مى بينم كه در كوفه بر نيزه نصب كرده و كودكان آن را هدف قرار داده اند و بر آن سنگ مى زنند» .

عمر بن سعد خشمگين و درحالى كه بغض و ناراحتى

ص:45

قلب او را در خود گرفته بود، به سوى سپاهيان خود آمد و گفت: «در انتظار چه هستيد؟ يكباره بر آنها حمله كنيد كه يك لقمه بيش نيستند» .(1)

نصيحت امام به سپاه كوفه

امام هدايت و سفير سعادت خاندان وحى كه اصلاح امور مردم و هدايت آنها را بر مدار خواسته و ارادۀ خداوند سرلوحۀ خروج خود قرار داده بود(2)، و هم اكنون آنها را در خطر بزرگ سقوط به منجلاب و تباهى مى ديد، يك بار ديگر زبان به نصيحت و خيرخواهى آنان گشود. امام فرمود:


1- بحارالانوار، ج 45، ص ١٠؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج ٢، ص ٨؛ لواعج الاشجان، ص ٢6٢.
2- امام حسين ع قبل از حركت طى مكتوبى به عنوان وصيت، خطاب به محمد بن حنفيه نوشته بود: «. . . وَ أَنِّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِى أُمَّةِ جَدِّى ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ المُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّى وَ أَبِى عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ ع فَمَنْ قَبِلَنِى بِقَبُولِ الحَقِّ فَاللهُ أَوْلَى بِالحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَىَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِىَ اللهُ بَيْنِى وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالحَقِّ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ» ؛ «اما بعد، خروج من بر يزيد براى ايجاد فتنه و فساد و يا براى سرگرمى و خودنمايى نيست. بلكه خروج من براى اصلاح امور امت جدم رسول خدا ص است. من اراده كرده ام كه امر به معروف و نهى از منكر نمايم و از سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب ع پيروى كنم. اگر كسى دعوت به حق را پذيرفت، پس خداوند سزاوارتر به قبول آن است و اگر كسى آن را نپذيرفت، من صبر خواهم كرد تا خداى متعال ميان من و اين جماعت داورى كند و او بهترين حكم كنندگان است» .

ص:46

الحَمْدُ لِلهِ الَّذِى خَلَقَ الدُّنْيَا فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ فَالمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِىُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلَا تَغُرَّنَّكُمْ هَذِهِ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا تَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَكِنَ إِلَيْهَا وَ تُخَيِّبُ طَمَعَ مَنْ طَمِعَ فِيهَا وَ أَرَاكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللهَ فِيهِ عَلَيْكُمْ وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَرِيمِ عَنْكُمْ وَ أَحَلَّ بِكُمْ نَقِمَتَهُ وَ جَنَّبَكُمْ رَحْمَتَهُ فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا وَ بِئْسَ الْعَبِيدُ أَنْتُمْ أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ (ص) ثُمَّ إِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ إِلَى ذُرِّيَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهُمْ لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللهِ الْعَظِيمِ فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِمَا تُرِيدُونَ إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

خداوندى را ستايش مى كنم كه دنيا را آفريد و آن را خانۀ فنا و زوال مقرر فرمود و اهل دنيا را در احوالاتى گوناگون قرار داد، آنكه دنيا او را فريب داد، بى خرد، و فريفته دنيا، نگون بخت است. مبادا دنيا شما را فريب دهد كه دنيا اميد گرويدگان به خود را قطع مى كند و طمع آن كس را كه دلبستۀ اوست، نوميد مى سازد. شما را مى بينم براى انجام كارى اجتماع كرده ايد كه خدا را خشمگين ساخته است و او از شما روى برتافته و كيفرش را بر شما نازل كرده و شما را از رحمت خود دور گردانيده است. نيكو پروردگارى

ص:47

است خداوند ما، و شما بندگان بدى هستيد كه به طاعت او اقرار و به رسولش ايمان آورده ايد، ولى بر سر فرزندان و عترت او تاخته و تصميم به قتل آنها گرفته ايد. شيطان به شما غلبه كرد و خداى بزرگ را از ياد برديد. نابود شويد با هر آنچه مى خواهيد. همۀ ما از خدا هستيم و به سوى او باز خواهيم گشت. اينان جماعتى هستند كه پس از ايمان كافر شدند. رحمت پروردگار از ظالمان دور باد.

سخنان امام همچون پتكى گران بر وجدان هاى خفتۀ كوفيان كوبيده مى شد و عمر سعد بيمناك از ادامۀ سخنان امام، خطاب به بزرگان سپاه خود گفت: «واى بر شما! با او سخن مى گوييد؟ ! به خدا سوگند او پسر همان پدر است كه اگر يك روز هم سخن خود را ادامه دهد، از گفتار عاجز نشود» .

شمر در هم داستانى با امير خود خطاب به امام گفت: «اين چه سخن است كه مى گويى؟» امام فرمود: «مى گويم از خدا ترسان باشيد و مرا به قتل نرسانيد؛ زيرا كشتن و شكستن حرمت من جايز نيست. من فرزند دختر پيامبر شما هستم و خديجه، جدۀ من، همسر رسول خدا و پيامبر شماست كه فرمود: حسن و حسين آقاى جوانان اهل بهشت اند» .(1)


1- بحارالانوار، ج 45، ص 5.

ص:48

سخنرانى حر

فرمان جنگ صادر شد و سپاه كفر حملۀ خود را به سوى سپاه ايمان آغاز كرد. حر بن يزيد كه تا لحظاتى پيش امير لشكر ظلمت بود، قامت افراشت و به سوى خط مقدم نبرد پيش تاخت. او كه دلاور انگشت نماى كوفه بود و در شجاعت و دلاورمردى در كوفه همتا نداشت، با چهره اى برافروخته و اراده اى پولادين، مردم و بزرگان كوفه را نهيب زد: «اى مردم كوفه، مادرانتان در عزايتان سوگوار باشند و اشك حسرت را بر شما ببارانند. شما اين بندۀ صالح را به سوى خود خوانديد و گفتيد در راه او جانبازى مى كنيد. اما هنگامى كه به سوى شما آمد او را رها كرديد و ضد او شمشير كشيديد. او را نگاه داشته ايد و مانند استخوان در گلويش مانده ايد. از همه سو او را محاصره كرده ايد و نمى گذاريد در اين زمين پهناور خدا به سويى رود؛ مانند اسير گرفتار شما شده است. او و زنان و خاندانش را از اين آب فرات محروم ساخته ايد، درحالى كه همه از آن مى نوشند. پاسدار حرمت محمد (ص) دربارۀ خاندان او نبوديد. خداوند در روز قيامت تشنگى شما را برطرف نكند» .

صحنۀ كربلا يكپارچه هياهو بود و هر لحظه بيم جنگ مى رفت. عمروبن حجاج فرياد زد: «آيا مى دانيد با چه

ص:49

كسانى به نبرد پرداخته ايد؟ اينان شجاعان و دلاوران كوفه هستند. شما آمادۀ جنگ با كسانى شده ايد كه خود را براى مرگ مهيا كرده اند. مبادا كسى به تنهايى به ميدان آنها رود!»(1)

آغاز جنگ

عمر سعد براى سازمان دادن سپاه، پرچم جنگ را به غلام خود، ذويد(2)سپرد و خود تيرى را در كمان نهاد و به سوى ياران امام پرتاب كرد و با صداى بلند گفت: «شما شاهد باشيد كه من اولين كسى بودم كه به سوى آنان تيراندازى كردم» . آن گاه ديگران نيز شروع به تيراندازى كردند.(3)

باران تير، بسيارى از ياران امام را مجروح كرد.(4)و پنجاه نفر به فيض شهادت نايل آمدند.(5)باران تير مى باريد و هر لحظه بزرگ مردى از تبار آسمانيان به خون مى غلتيد و كمى دورتر، زينب و زنان حرم امام (ع) در كنار خيمه ها


1- ارشاد مفيد، ج ٢، ص ١٠٣؛ نهاية الارب، ج ٧، صص ١٨٧ و ١٨٨.
2- بعضى اين فرد را دُرَيد ناميده اند؛ خوارزمى، مقتل الحسين، ج ٢، ص ٨.
3- ارشاد مفيد، ج ٢، ص ١٠١؛ نهاية الارب، ج ٧، ص ١٨6؛ لواعج الاشجان، ص ٢٧٠؛ انساب الاشراف، ج ٣، ص١٩٠؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣٢5؛ وقعة الطف، ص ٢١٧.
4- اعيان الشيعه، ج ١، ص 6٠٣.
5- بحارالانوار، ج 45، ص ١٢.

ص:50

ديدگان نگران و دل هاى پردرد و مضطربشان را به آوردگاه دوخته بودند تا شاهد ناب ترين حماسۀ عالم آفرينش در صحنۀ كربلا باشند.

حماسۀ اصحاب

ياران و دوستان اهل بيت: پيشاپيش خاندان وحى صف آرايى كرده بودند و اجازۀ ورود به خط مقدم نبرد را به آنها نمى دادند و مى گفتند: «پناه بر خدا از اينكه ما زنده بمانيم و شاهد شهادت و به خون غلتيدن شما باشيم» .

پرورش يافتگان مكتب حسينى مرگ را به بازى گرفته بودند و هر كدام كه در مقابل امام هدايت خود قرار مى گرفتند، با تبسمى ملكوتى مقتداى خود را ميهمان جشن عشق و ايثار خود مى كردند. ضيافتى كه در آن، زن و مرد پاسدارى از حريم امامت را افتخار مى شمردند. مجلس عشق لاهوتيان زمين، اهالى آسمان را به وجد آورده بود؛ آن سان كه امام صادق (ع) فرمود:

از پدرم شنيدم كه چون اصحاب امام (ع) ، با سپاه عمر بن سعد درگير شد و آتش جنگ شعله ور گرديد، فرشتگان آسمان ها به فرمان الهى به يارى حسين شتافتند؛ اما امام در پيروزى بر دشمنان و يا ملاقات خداوند، ملاقات حق را برگزيد.(1)


1- بحارالانوار، ج 45، ص ١٢؛ كافى، ج ١، ص 465 با كمى اختلاف.

ص:51

در اين زمان امام (ع) بانگ برآورد:

أَ مَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ اللهِ أَ مَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ الله.(1)

آيا فريادرسى هست كه براى خدا ما را يارى كند؟ آيا مدافعى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟

عبدالله بن عمير كه با همسر خود، ام وهب، مانند ديگر ياران دين خدا به قيام برخاسته بود، به مقابله با سالم، غلام عبيدالله بن زياد و يسار، غلام زياد بن ابيه شتافت و هر دو را از پيش روى برداشت. چون به سوى خيمه بازگشت، ام وهب عمود خيمه را برگرفت و در تشجيع همسرش گفت: «پدر و مادرم فدايت باد! در برابر ذريۀ رسول خدا مبارزه كن» و خود به قصد مبارزه، با همسرش همراه شد.

عبدالله بن عمير از او درخواست كرد تا به خيمه بازگردد. ولى او درحالى كه لباس عبدالله را گرفته بود، گفت: «هرگز تو را رها نمى كنم تا كنار تو كشته شوم» ، تا اينكه به فرمان امام به خيمه بازگشت.(2)

عبدالله بن عمير همراه با عده اى از همرزمان خود به ميدان معركه بازگشتند و جنگ سختى درگرفت؛ چون


1- الملهوف، ص 4٩.
2- وقعة الطف، صص ٢١٧ - ٢١٩؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣٢٧؛ انساب الاشراف، ج ٣، ص ١٩٠؛ البداية والنهاية، ج ٨، ص ٨٢.

ص:52

غبار جنگ فرونشست، ام وهب شوى خود را در ضيافت الهى ديد. به سوى او رفت و بر بالين او نشست و درحالى كه غبار از رويش مى زدود، گفت: «بهشت خداوندى گواراى تو باد! از خدايى كه بهشت را روزى تو كرد، مى خواهم كه مرا مصاحب تو قرار دهد» .

در اين هنگام غلام شمر عمود آهنين را بر سر وى فرود آورد و آن بانوى شجاع در كنار همسرش به شهادت رسيد.(1)زمان بى وقفه مى گذشت و هر لحظه بر آمار شهدا افزوده مى شد. بسيارى از بزرگان لشكر توحيد جان باخته بودند؛ عبدالله بن عمير و عمار بن سلام از اصحاب رسول خدا (ص) و على (ع) ، مسلم بن كثير جانباز سپاه امام على (ع) ، نافع بن هلال نويسندۀ حديث و حافظ قرآن، مسلم بن عوسجه صحابى شجاع رسول خدا (ص) ، حربن يزيد، حبيب بن مظاهر صحابى رسول خدا (ص) ، محبوب و حامل علوم على (ع) و بسيارى كه هر كدام راهنمايى بودند در ميان مردم خويش، به لقاى حق نايل شدند.(2)


1- مقتل الحسين، خوارزمى، ج ٢، ص ١٣؛ لواعج الاشجان، ص ٢٧4. همچنين ذكر شده است كه فرزند ام وهب از جمله ياران حضرت سيدالشهدا ع بود كه پس از شهادت پدر به ديدار خدا شتافت و سپاه عمر بن سعد براى ايجاد ارعاب در اردوگاه توحيد سر بريده او را به سوى امام ع پرتاب كرد. ام وهب سر بريده فرزند خود را برگرفت و بوسيد.
2- مناقب، ج 4، ص ١١٣.

ص:53

آتش زدن خيمه ها

كماكان جنگ ادامه داشت. عمر سعد تعدادى از سربازانش را مأمور كرد تا خيمه هاى آل الله را از جاى درآورند و به آتش كشند. ياران امام براى جلوگيرى از محاصره به مقابله پرداختند و چون درگيرى شدت گرفت، به فرمان عمر سعد خيمه ها به آتش كشيده شد.

امام فرمود: «بگذاريد خيمه ها را بسوزانند تا به دست خود راه عبور خود را بسته باشند» .

همان گونه شد كه امام مى فرمود. (1)اين اولين بارى نبود كه خانه و حرم اهل بيت پيامبر به آتش كشيده مى شد. اهالى حرم كه با ديدن شعله هاى آتش ماجراى مدينه را به ياد مى آوردند، درحالى كه فرياد مى زدند، از خيمه ها خارج شدند. عجب صحنه و ماجراى عجيبى! يك سو چكاچك شمشير و جنگى نابرابر؛ سويى ديگر زنان و كودكانى مضطرب و نگران، خيمه هايى سوزان، بارش تير بر آن اردوگاه كوچك و بانويى كه افزون بر مسئوليت آرامش و هدايت بانوان و كودكان تشنه و بى تاب، همۀ هستى اش را آماج خدنگ دشمن مى بيند و با فروافتادن هر ستاره اى، دل دريايى اش طوفانى مى شود.


1- كامل، ابن اثير، ج 4، ص 6٩.

ص:54

نماز عشق

در همين هنگام ديدگان عمرو بن عبدالله صائدى، كه وى را ابوثمامه مى ناميدند، در جست وجوى خورشيدى بود كه در التهاب منظومۀ حسينى مى سوخت و حالا در مركز آسمان، وقت نماز را يادآور مى شد. او به امام نزديك شد و با احترام گفت: «فدايت شوم يا اباعبدالله (ع) ، اين جمعيت به ما نزديك شده اند و به خدا سوگند، من بايد پيش از تو كشته شوم. اما مايلم در حالى خدا را ملاقات كنم كه با تو نماز خوانده باشم» .

امام فرمود: «نماز را تذكر دادى، خداى تو را از نمازگزاران قرار دهد!» زهير بن قين و سعد بن عبدالله در برابر امام قرار گرفتند تا نماز با قامت و قيام حسين (ع) زينت يابد و امر حتمى الهى اقامه شود و چون تيرى به سوى امام پرتاب شد، سعيد بن عبدالله خود را در برابر آن قرار داد تا جان پاك و زلالش را كه رنگ خدا گرفته بود، به چلچراغ شهادت بيارايد.(1)

با خاتمۀ نماز و گذر زمان، از تعداد پاسداران حريم ولايت كاسته مى شد. امام بار ديگر خطاب به اصحاب خود فرمود: «اى بزرگ زادگان! پايدارى كنيد؛ مرگ مانند پلى


1- لواعج الاشجان، ص ٣٠٢.

ص:55

است كه شما را از سختى ها و دردها به سوى بهشت گسترده و نعمت هميشگى الهى عبور مى دهد. كدام يك از شما ترك زندان را به اميد آرامش يافتن در قصر نمى پسندد؟ پدرم از رسول خدا (ص) نقل مى كرد كه دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ، پل مؤمن است به سوى بهشت و پل كافر است به طرف جهنم و عذاب الهى. نه به من دروغ گفته شده است و نه من دروغ مى گويم» .(1)

ياران ولايت بار ديگر نبردى قهرمانانه را آغاز كردند. اما اوضاع به گونه اى بود كه با شهادت هر نفر، خلأ حضورش احساس مى شد. درحالى كه تعداد فراوان و گستردۀ سپاه دشمن حكايت ديگرى داشت؛ گويى دريايى بود كه پايان نمى پذيرفت.(2)

ديدگان امام به عمر بن سعد مغرور افتاد و فرمود: «براى آنچه امروز مشاهده مى كنى، روزى خواهد رسيد كه تو آزرده شوى» . آن گاه دست به دعا برداشت:

خداوندا، اهالى عراق ما را فريفتند و با ما خدعه كردند و با برادرم حسن بن على نيز كردند آنچه مى خواستند. خدايا شيرازۀ امورشان از هم گسسته فرما!(3)


1- معانى الاخبار، ص ٢٧4.
2- ارشاد مفيد، ج ٢، ص ١٠4.
3- طبقات الكبرى، ابن سعد، ص ٧٢.

ص:56

بالأخره اصحاب و ياران امام، جملگى بى رغبت به عالم ناسوت و بلندپرواز به سوى ملكوت، به سوى جايگاه ابدى خود در جوار رحمت رب، بال گشودند. به قول شاعر عرب:

جادَوا بِاَنفُسِهِمْ فِى حُبِّ سَيّدهِمْ

اينها در راه محبت امام خود از جان گذشتند و ايثار جان بالاترين مرتبه جود و بخشش است.

آنان كه تا مراتب عاليه پيشى گرفته اند، آنهايى هستند كه فردا از كوثر مى نوشند.

اگر شمشيرها و تيرهاى آن جوانمردان نبود گوش ها ديگر صداى اذان مؤذنان را نمى شنيد.

شهداى خاندان رسالت

اكنون نوبت به خاندان پيامبر رسيده بود و ديگر كسى از اصحاب براى دفاع از حريم ولايت باقى نمانده بود. فرزندان على و امام حسن (عليهما السلام) ، جعفر طيار و عقيل، مشتاق

ص:57

شهادت بودند؛ اما اولين مبارز خاندان وحى، فرزند ارشد امام، على اكبر بود. او بزرگ ترين فرزند امام(1)و مادرش ليلا دختر ابى مرة بن عروة بن مسعود ثقفى بود.(2)

امام بدون تأمل و درنگ به او اذن ميدان داد. هنگامى كه على اكبر راهى ميدان شد، امام انگشت سبابۀ خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت:

«خداوندا! بر آنان شاهد باش، جوانى را به سوى آنان فرستادم كه از نظر سيما و سيرت و كمال، شبيه ترين مردم به فرستادۀ توست و هرگاه ما به ديدار پيامبر تو مشتاق مى شديم، به جمال او نظر مى كرديم.

پروردگارا! بركات زمينى را از آنان دريغ دار، جمعيتشان را متفرق گردان و اميرانشان را از آنان راضى مگردان! آنان ما را دعوت كردند تا به يارى ما برخيزند، اما هم اكنون بر ما تاخته اند و از كشتن ما ابايى ندارند و بر آن هستند كه كسى از ما زنده نماند» .(3)

سپس امام عمر سعد را نفرين كرد و با آواز بلند قرآن تلاوت فرمود: إِنَّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ


1- ابصار العين، ص ٢١.
2- وقعة الطف، ص ٢4١؛ ارشاد مفيد، ج ٣، ص ١٠6؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص٣4٠؛ كامل، ابن اثير، ج 4 ص ٧4.
3- مقتل الحسين، خوارزمى، ج ٢، ص ٣٠؛ لواعج الاشجان، صص ٣٢٧ و ٣٢٨.

ص:58

وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ .(1)

آن گاه على اكبر به سپاه بنى اميه هجوم برد(2)و پس از جنگى برجسته و شجاعانه، درحالى كه بدنش به شدت مجروح بود، به سوى امام بازگشت و گفت: «اى پدر، عطش مرا كشت و سنگينى سلاح دچار زحمتم كرد. آيا جرعۀ آبى هست تا توان ادامۀ جنگ را بيابم؟»

امام به او پاسخ داد: «پسرم، اندكى به مبارزه ات ادامه بده. ديرى نخواهد گذشت كه به ديدار جدم نايل گردى و او تو را آن چنان سيراب كند كه ديگر هيچ گاه تشنگى را احساس نكنى» .

على كه در اين بازگشت كام خشكيدۀ پدر و امام خود را مشاهده كرد، به ميدان نبرد بازگشت و درحالى كه رجز مى خواند، به مبارزه مقدسش ادامه داد:

أَلحَربُ قَد بانَتْ لَها الحَقايق

در جنگ است كه جوهر مردان آشكار مى شود و درستى ادعاها پس از جنگ ظاهر مى شود.


1- آل عمران: ٣٣ و ٣4.
2- بحارالانوار، ج 4٠، ص 4٢.

ص:59

به خداوند عرش سوگند كه از شما جدا نمى شوم مگر آنكه تيغ هايتان غلاف شود.

گروهى بر او تاختند و از هر سو جان شريف او را آماج شمشيرهاى خود ساختند(1)؛ فرياد على برخاست: «اى پدر جان سلام بر تو! جدم رسول خدا مرا سيراب كرد و امشب در انتظار توست.(2)بر تو درود مى فرستد و مى گويد در آمدنت نزد ما شتاب كن!»

سپس فريادى زد و به فيض شهادت نايل آمد.(3)

امام به سرعت بر بالين على اكبر رفت و صورت را بر رخساره اش گذاشت و گفت: «خدا بكشد آنهايى كه تو را كشتند و گستاخى را از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند. پس از تو خاك بر سر دنيا!»(4)

هنگامى كه على اكبر را به درون خيمه رساندند، خبر رسيد كه عون، پسر زينب، قهرمان بزرگ كربلا نيز شهيد شد.(5)سردار بى همتاى كربلا كه بى صبرانه مشتاق ملاقات پدر و جد گران قدر خود بود و اين سرزمين را ميقات معراج خود مى دانست، در گذر هر لحظه، خود را بيشتر به مراد


1- مقتل الحسين، مقرم، ص ٢5٩.
2- ابصار العين، ص ٢٣.
3- مقاتل الطالبيين، ص ١١6.
4- الملهوف، ص 4٨.
5- زينب الكبرى، ص ١4١؛ تاريخ طبرى، ج 4، صص ٣4٠ و ٣4١.

ص:60

مطلوب نزديك مى ديد. او وعده هاى حق و پيش بينى هاى عالمانه و حكيمانۀ خود را در مكه محقق مى ديد و اهالى لاهوت و ناسوت را متحير احساس و ايثار خود كرده بود.(1)


1- امام حسين ع هنگام خروج از مكه خطبه اى بدين شرح ايراد فرمودند: «الحَمْدُ لِلهِ مَا شَاءَ اللهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى رَسُولِهِ، خُطَّ المَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِى إِلَى أَسْلَافِى اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ، وَ خُيِّرَ لِى مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ، كَأَنِّى بِأَوْصَالِى يَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأْنَ مِنِّى أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً، لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى الله رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أُجُورَ الصَّابِرِينَ، لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللهِ لحَمَتُهُ وَ هِىَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِى حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ، مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلاً مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّى رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللهُ تَعالى» ؛ «سپاس مخصوص خداوند است، آنچه او خواهد همان شود و كسى را توان انجام كارى نيست، مگر كمك او و درود خدا بر فرستاده او باد. مرگ براى فرزندان آدم همانند گردن بند بر گردن دختر بسته است و من در آرزوى ملاقات نياكان خود هستم، آن گونه كه يعقوب به ديدار يوسف مشتاق بود. از پيش، زمينى كه بايد محل شهادت من باشد و جسم مرا در خود جاى دهد انتخاب شده است و گويى مى بينم كه در سرزمين كربلا بندبند مرا گرگ هاى بيابان در نواويس قريه اى است كه قبيله حر بن يزيد در آنجا سكونت داشتند: ابصارالعين، ص ١٧ از هم جدا كرده و شكم هاى خالى خود را پر مى كنند، و براى آدمى گريز از تقديرى كه قضاى الهى رقم زده است، مقدور نيست؛ هرچه رضاى خداوند است مورد رضايت ما خاندان رسالت است. بر بلاى الهى، اين آزمايش بزرگ و مهم، صبر مى كنم و پاداش صبركنندگان با خداست. آنها كه با رسول خدا ص خويشاوندى دارند از آنها جدا نمى شوند و در بهشت در محضر او خواهند بود و ديدگان رسول خدا به ديدارشان روشن مى شود و اين وعده الهى است كه در او خلافى نيست. هر كس مى خواهد جان خود را در راه ما فدا كند و خود را براى ديدار خدا آماده مى بيند با ما همسفر شود كه ان شاء الله صبحگاهان حركت خواهيم كرد» .

ص:61

عبدالله و محمد فرزندان مسلم بن عقيل، جعفر و عبدالرحمان، عبدالله و محمد بن ابى سعيد، فرزندان عقيل نيز جان خود را تقديم اسلام كردند و پس از آنكه از خاندان جعفر بن ابى طالب، عبيدالله، محمد و عون فرزندان عبدالله و قاسم بن محمد به شهادت رسيدند، نوبت به فرزندان امام حسن مجتبى (ع) رسيد.

قاسم بن حسن كه با مخالفت عمو براى رفتن به ميدان نبرد مواجه شده بود، آن قدر بر دست و پاى امام خود بوسه زد تا اذن ميدان گرفت. او خوش سيما، و به قول حميد بن مسلم، مانند پارۀ ماه بود.(1)اما كلامش از هر شمشيرى برنده تر مى نمود:

اِن تُنكرونى فانا ابنُ الحسن

اگر مرا نمى شناسيد، فرزند امام حسن هستم، او كه فرزند پيامبر برگزيده و مورد اعتماد است.

اين حسين است كه همانند اسير در ميان گروهى است كه خداوند آنها را از بارانش سيراب نسازد.


1- وقعة الطف، ص ٢4٣.

ص:62

قاسم نيز پس از جنگى شديد هدف ضربت عمر بن سعد ازدى قرار گرفت و عمويش را به يارى طلبيد. امام به سرعت از ميان صفوف دشمن عبور كرد، خود را به قاتل او رسانيد و دست او را از بدن جدا كرد. چون گروهى به يارى عمر آمدند جنگ درگرفت و پس از آنكه براى لحظاتى درگيرى خاتمه يافت، امام حسين (ع) بر بالين قاسم حاضر شد و فرمود: «چقدر بر عموى تو سخت است كه او را به كمك بخوانى و از دست او كارى ساخته نباشد و يا تلاش او براى تو سودى نداشته باشد. از رحمت خدا دور باد آنان كه تو را كشتند» .(1)

آن گاه امام قاسم را به خيمه آورد. ابوبكر و عبدالله نيز در ركاب عمو و امام خود به فيض شهادت نايل آمدند. اما حسن بن حسن كه در تاريخ به حسن مثنى معروف است، على رغم مجاهدت و جراحت هاى فراوان، با وساطت اسماء بن خارجه كه از خويشاوندان مادرى او بود، زنده ماند و ابتدا به كوفه و پس از التيام جراحت ها به مدينه رفت.(2)

همچنين از فرزندان اميرالمؤمنين على (ع) پس از عبدالله، عثمان، جعفر، ابوبكر، محمد و عباس اصغر نيز به


1- بحارالانوار، ج 45، ص ٣4.
2- حياة الامام الحسين، ج ٣، ص ٢56.

ص:63

شهادت رسيدند(1)و نوبت به عباس بن على رسيد كه فرزند بزرگ ام البنين و ستون خيمه هاى ابا عبدالله (ع) بود.

حضرت صادق (ع) فرمود:

كانَ عَمُّنَا العَباسُ بن عَلِىّ نافِذَ البَصيرَةِ صُلْبَ الإِيمانِ، جاهَدَ مَعَ أَبى عَبْدِالله وَ أَبْلى بَلاءً حَسَناً وَ مَضَى شَهيداً.

عمويم عباس بن على داراى بصيرتى نافذ و ايمانى مستحكم و پايدار بود و در ركاب ابى عبدالله (ع) جهاد كرد و امتحان نيكو و ارزنده اى از خود نشان داد تا به شهادت رسيد.

هنگامى كه عباس تنهايى امام را ديد اجازه خواست تا عازم ميدان شود. امام (ع) نگاهش را به چهرۀ زيبا و دل آراى برادر دوخت و فرمود: «تو صاحب لوا و علمدار من هستى» .

عباس گفت: «مولاى من! سينه ام تنگ است و از زندگى خسته شده ام و قصد خونخواهى از اين دورويان دارم» .


1- بعضى گفته اند احتمالاً دو نفر از فرزندان امام على ع به نام عباس در كربلا شهيد شده اند: يكى عباس اصغر است كه در شب عاشورا به مقام شهادت نايل آمد و مادر او صهباء ثعلبيه نام دارد و ديگرى وجود مقدس عباس ابوالفضل است كه در روز عاشورا به شهادت رسيد. وسيلةالدارين، ص ٢6٢.

ص:64

امام از او درخواست كرد تا براى كودكان حرم كمى آب بياورد. عباس كه از لب هاى خشكيدۀ زينب و زنان حرم پريشان بود و صداى «العطش» كودكان جانش را مى آزرد، مشك و نيزه اش را برگرفت و پس از شكستن محاصرۀ فرات، وارد آن شد. براى لحظه اى قصد آشاميدن آب جارى فرات كرد. اما عطش امام و اهل حرم او را از نوشيدن آب بازداشت؛ گوييا مى گفت:

يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الحُسَيْن هُونِى

وَ بَعْدَهُ لا كُنْتِ اَنْ تَكُونِى

هذَا الحُسَين شارِبُ المَنُونِ

وَ تَشربينَ بارِدَ المَعين؟ ! «اى نفس» زندگى بعد از حسين خوارى و ذلت است و بعد از او نمانى تا اين ذلت را دريابى. اين حسين است كه شربت مرگ مى نوشد، تو آب سرد و گوارا مى نوشى؟ !

آب نخورده مشك را بر دوش كشيد و به سوى خيمه ها بازگشت. اما كوفيان راه را بر او بستند و از هر سو محاصره اش كردند تا اينكه نوفل ازرق دست راست او را از بدن جدا كرد. عباس مشك را به دست چپ گرفت و گفت:

وَاللهِ إِن قَطَعْتُموا يمينى

انّى اُحامى اَبداً عَن دينى

وَ عَن اِمامٍ صادقِ اليقين

نَجلُ النَّبىِّ الطّاهر ِالامينى به خدا سوگند اگر چه دست راست مرا جدا كرديد اما

ص:65

من هميشه از دين خود حمايت خواهم كرد و حامى امامى خواهم بود كه در ايمانش صادق و فرزند پيامبر پاك و امين است.

اما ديرى نپاييد كه دست چپ عباس نيز از بدن جدا شد. اما پسر شجاع على (ع) مشك را به دندان گرفت. باران تير، مشك را به سينۀ عباس دوخت. تير بر ديدگان نافذ، و عمود آهنين بر فرق عباس اصابت كرد و درحالى كه دست در بدن نداشت با صورت از بالاى اسب به زمين افتاد و برادر و امامش را صدا زد. چون امام بر بالين عباس حاضر شد، فرمود: «اَلآن اِنكَسَرَ ظَهرى وَ قَلَّت حيلَتى» (1)؛ «اكنون كمرم شكست و راه چاره مسدود شد» .

خبر شهادت عباس، زنان و كودكان حرم را بسيار اندوهگين كرد و امام نيز در سوگ برادر گران قدرش فرمود:

برادرم، اى نور چشمانم و پارۀ تنم، تو براى من همانند ركنى مطمئن و قابل اعتماد بودى. اى پسر پدرم، خالصانه جنگ كردى تا از پيمانه اى كه در آن رحيق بهشتى است،


1- بحارالانوار، ج 45، ص 4٢. بعضى گفته اند امام ع سر برادر را در دامان خود گرفت و چون خون از ديدگانش پاك كرد ديد عباس گريان است. فرمود: «برادر، چرا گريه مى كنى؟» عباس گفت: «چگونه نگريم اى برادر و اى نور چشمانم» . در همين زمان روح پاك فرزند رشيد ام البنين به ملكوت اعلا پيوست؛ وسيلة الدارين، ص ٢٧4.

ص:66

نوشيدى. اى ماه منيرم تو در تمامى مصيبت ها و سختى ها مددكارم بودى. بعد از تو زندگى براى ما سخت و تلخ است. فردا من و تو كنار هم خواهيم بود. بدان، كه به خدا شكايت، و براى او صبر مى كنم و از تشنگى و سختى هايى كه متحمل شده ام به او پناه مى برم.(1)

ديگر كسى نمانده است و امام تنهاى تنهاست؛ نه! گويا هنوز كودك و نوازدى آمادۀ جانبازى است!

حماسۀ على اصغر

هم اكنون زمان خلق فاجعه اى بزرگ از سوى جنايتكاران اموى و ظهور حماسه اى جاويدان از طرف سپاه توحيد است. چون امام حسين (ع) ديد كه سپاه دشمن در كشتن او اصرار دارد، قرآن كريم را برداشت و آن را از هم گشود و بر سر گذاشت و ندا داد:

«بَينى و بَينكُمْ كتابَ الله و جدّى مُحمداً رسول الله (ص)» . اى مردم چرا خون مرا حلال مى شماريد؟ آيا من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ آيا شما قول جدم را در مورد من و برادرم نشنيده ايد كه فرمود:

«هذان سيّدا شبابِ اهلِ الجَنَّة» .

در اين هنگام نظرش به خيمه ها افتاد و چون درمقابل خيمه ها قرار گرفت، كودك شيرخوارش را مشاهده


1- وسيلة الدارين، ص ٢٧٣.

ص:67

كرد(1)كه لب هايش از تشنگى گداخته بود و مى گريست. امام آن كودك را به دست گرفت و فرمود:

«يا قوم اِنْ لم تَرحمونى فارحموا هذا الطِّفل» ؛ «اى مردم اگر بر من رحم نمى كنيد بر اين طفل رحم كنيد» .

در اين هنگام حرملة بن كاهل با تيرى سه شعبه گلوى على اصغر را هدف گرفت.(2)خون گلو مشت امام را پر كرد. امام خون سرباز چند ماهه اش را به آسمان پاشيد و فرمود: «خداوندا اگر پيروزى را بر ما منع فرمودى آن را براى امرى نيكوتر مقرر كن و از اين مردم ستم پيشه انتقام بگير!»

آن گاه فرمود:

هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بِى أَنَّهُ بِعَينِ اللهِ.

آنچه اين حادثه را برايم قابل تحمل مى سازد، اين است كه در برابر چشم خداوند واقع مى شود.


1- بنابر نقل تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٢45. در خيمه سربازى يك روزه در انتظار نامگذارى خود است. هنگامى كه امام عازم ميدان و سوار بر اسب بود كودك را به دست او دادند تا در گوش او اذان بگويد كه تيرى بر حنجره كوچك او اصابت كرد. امام درحالى كه تير از گلوى على اصغر مى كشيد، فرمود: «وَالله لَاَنْتَ اَكْرَمُ عَلَى الله مِنَ النَّاقَةِ وَ لَمحَمَّد اَكْرَمُ عَلَى الله مِنَ الصّالِح» ؛ «به خدا سوگند كه تو از ناقه گرامى تر و محمد هم از صالح ارجمندتر است» . آن گاه جنازه خون آلود كودك يك روزه خود را كه در انتظار بازگشت او بودند، كنار فرزندان و برادرزادگانش قرار داد.
2- منتهى الآمال، ج ١، ص ٧١4. به نقل از سبط ابن جوزى، در تذكره.

ص:68

آن گاه امام خون را به آسمان پاشيد و قطره اى از آن به زمين بازنگشت.(1)

تنهايى امام

ديگر هيچ كس نمانده بود و امام تنها بود و اين تنهايى كه با بى تابى اهالى حرم صحنه اى عجيب آفريده بود، در انديشه و باور انسان خاكى نمى گنجد. امام رئوف بار ديگر مردم را به آشتى با خدا فرا خواند:

هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللهَ فِينَا؟ هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو الله فى ِإِغَاثَتِنَا؟ هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ الله فِى إِعَانَتِنَا؟(2)

آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟ آيا خداپرستى ميان شما وجود دارد تا درباره ظلمى كه بر ما رفته است از خدا بترسد؟ آيا كسى هست كه به فريادرسى ما به خدا دل بسته باشد؟ آيا كسى هست كه در امداد به ما چشم اميد به پاداش الهى دوخته باشد؟

در مقابل گوش هاى كر، ديدگان كور و دل هاى سنگين حرام خواران سپاه اموى، فقط صداى زنان حرم بود كه به


1- علامه محسن امين روايتى را نقل مى كند كه امام خون را بر زمين ريخت. لواعج الاشجان، ص ٣54.
2- الاحتجاج، طبرسى، ج ٢، ص ١٠١.

ص:69

گريه بلند شد(1)و فقط زين العابدين كه تنها ذخيرۀ آل محمد (ص) بود، قصد يارى كرد كه امام مانع وى شد.

وداع امام حسين

«يا سكينه، يا فاطمه، يا زينب، يا ام كلثوم! عليكن منى السلام» .

بانوان حرم با شنيدن خداحافظى به شيون و زارى پرداختند و امام آنها را به خويشتندارى دعوت كرد. سكينه را كه بسيار دوست مى داشت، به سينۀ خود چسبانيد و درحالى كه اشك از ديده اش مى زدود، فرمود: «. . . دل مرا با اشك حسرت خويش مسوزان! مادامى كه جان در تن من است. . . اى برگزيدۀ زنان» .(2)

سرانجام امام در مقابل چشم هاى نگران و اشك آلود اهالى حرم با شمشير برهنه، تنهاى تنها در مقابل سپاه جهل و خشونت و ظلم، ايستاد و فرمود:

أنا ابنُ علىِّ الطُّهر من آلِ هاشم


1- الملهوف، ص 5١.
2- نفس المهموم، ص ٣46.

ص:70

و فاطمُ امّى مِن سلالةِ احمد

وعمّي يُدعي ذا الجنا حين جعفر

وفينا كتابُ الله اُنزل صادقاً

و فينا الهُدي و الوحيُ بالخير يُذكر

و نحن اَمانُ الله للناسِ كلِّهم

نَطول بهذا في الانامِ و نَجهر

و نحن وُلاةٌ الحوضِ نَسقي و لاَننا

بكاسِ رسول الله ماليس يُنكر

وشيعتُنا فيِ الناس اكرمُ شيعةٍ

ومُبغضنا يومَ القيامةِ يَخسر(1)

من فرزند على پاك از خاندان هاشم هستم و افتخار مى كنم و همين افتخار برايم كافى است.

جد من رسول خدا بهترين كسى است كه روى زمين حركت كرد و ما مشعل هاى نورانى خدا ميان خلق هستيم.

مادرم فاطمه از سلالۀ احمد، و عمويم جعفر است كه صاحب دو بال مى باشد.

كتاب خدا به صدق در ميان ما نازل شده است و در ما هدايت و وحى به خوبى ذكر مى شود.

ما امان خدا هستيم براى تمامى مردم كه آشكارا و پنهان آن را بيان مى كنيم.


1- الاحتجاج، طبرسى، ج ٢، ص ١٠٣.

ص:71

ما صاحبان حوضيم كه دوستانمان را با جام رسول خدا سيراب مى كنيم و اين قابل انكار نيست.

شيعيان ما در ميان مردم گرامى ترين پيروان هستند و دشمن ما در روز قيامت زيانكار است.

نبرد آغاز شد و امام درحالى كه بر سمت راست سپاه اموى مى تاخت، فرمود:

الموتُ اَولى مِن ركوبِ العار والعارُ اَولى مِن دخول النار

مرگ از آلوده شدن به عار بهتر است و عار از داخل شدن به آتش.

سپس هنگام تهاجم به سمت چپ كوفيان گفت:

اَنَا الحسينُ بن على

اليت ان لا انثني

اَحمي عيالاتُ اَبي

اَمضي علي دين النَّبي(1)

من حسين فرزند على هستم كه سوگند ياد كرده ام تسليم نشوم.

از خاندان پدرم حمايت، و از دين پيامبر خدا پيروى مى كنم.

امام (ع) پس از جنگى نمايان براى آخرين بار با بيانى شيوا مردم را به حق دعوت فرمود:

عِبادَاللهِ اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَرٍ فَإِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيَتْ لِاَحَدٍ وَ بَقِىَ عَلَيْها اَحَدٌ لَكانَتِ الْأَنْبِياءُ


1- مقتل الحسين، مقرم، ص ٢٧4.

ص:72

اَحَقُّ بِالبَقاءِ وَ اَوْلى بِالرِّضاءِ وَ اَرْضى بِالقَضاءِ، غَيْرَ اَنَّ اللهَ تَعالى خَلَقَ الدُِّنْيا لِلْبَلاءِ وَ خَلَقَ أَهْلَها لِلْفناءِ، فَجَدِيدُها بالٍ وَ نَعِيمُها مُضْمَحِلٌّ وَ سُرُورُها مُكْفَهِرٌّ وَ المَنزِلُ بُلْغَةٌ وَ الدّارُ قَلْعَةٌ، فَتَزَوَّدوا فَاِنَّ خَيْرَالزّادِ التَّقوى وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُم تُفْلِحُونَ.(1)

بندگان خدا، از خدا بترسيد و از دنيا برحذر باشيد! اگر دنيا براى كسى باقى مى ماند و كسى در دنيا جاودان بود، پيامبران خدا سزاوارترين مردم به بقا و اولى به رضا و خشنودى و راضى تر به قضاى الهى بودند. اما خداوند تعالى دنيا را براى ابتلا و آزمايش خلق، و اهالى آن را براى فنا خلق فرموده است. هر چيز نو و تازۀ آن كهنه مى شود و نعمت هاى دنيا از بين مى رود و شادى هاى آن به تلخى تبديل مى شود. دنيا محل ماندن نيست، بلكه محل توشه برگرفتن است. پس توشه برگيريد كه بهترين توشه ها تقواست. تقواى الهى پيشه كنيد تا رستگار شويد.

آخرين وداع

وداع آخر امام با اهالى حرم وحى، به ويژه زينب كبرا، ماجرايى عرشى و تصويرى ملكوتى است كه نه انديشه قدرت درك آن را دارد و نه قلم استقامت تحريرش. تلاقى


1- حياة الامام الحسين، ج ٣، ص ٢٨٢.

ص:73

نگاه حسين در نگاه زينب، سرّ مستتر، و سنگينى و تلخى آن، صعب مستصعب است كه به غير از زينب (عليها السلام) و حسين (ع) هيچ جانى توان حملش را ندارد. هنگام صبر نبود. پس امام خطاب به زنان و دختران حرم نبوت فرمود:

خود را براى سختى ها آماده كنيد، آگاه باشيد كه خداوند حافظ و حمايت كنندۀ شماست و به زودى شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد و عاقبت شما به خير خواهد رسيد و دشمنان شما به بلاها گرفتار شوند و در مقابل رنج ها و مصايبى كه تحمل مى كنيد، خداوند شما را از انواع نعمت ها و كرامت ها بهره مند خواهد ساخت. پس شكوه نكنيد و سخنى بر زبان نياوريد كه از قدر و ارزش شما بكاهد.(1)

آن گاه پيراهن كهنه اى خواست تا كسى در آن طمع نكند. پس آن پيراهن را چاك زد و بر تن كرد تا غارتگران بنى اميه از آن صرف نظر كنند.(2)

هجوم ناجوانمردانه

به فرمان پسر سعد هنگامى كه امام در حال وداع با اهل بيت خود بود، هجوم سراسرى آغار شد. از هر سو تير


1- نفس الهموم، ص ٣55.
2- الملهوف، ص 5١.

ص:74

مى باريد و آن بزرگوار سينه اش را در مقابل آماج تيرها سپر مى كرد. امام در برخورد با اين ناجوانمردى علت اين كينه و دشمنى را جويا شد و پرسيد: «آيا من حقى را ترك كرده يا سنتى را تغيير داده ام يا شريعتى را تبديل كرده ام؟»

بزرگان سپاه اموى گفتند: «اين نبرد، جزاى كينه اى است كه از پدر تو به دل داريم، از آنچه با پدران ما در روز بدر و حنين كرد» .(1)

امام كه ديگر توانش تحليل رفته بود و رمقى برايش نمانده بود، قصد كرد تا لحظه اى استراحت كند. اما سنگى بر پيشانى اش نشست و خون، رخساره و محاسنش را رنگين كرد خواست تا با لباس خود خون ها را از چهره برگيرد كه تيرى سه شعبه بر سينه اش اصابت كرد؛

«بسم الله و بالله و على ملّةِ رسولِ الله» .

امام تير سه شعبه را از پشت خود بيرون آورد و خون مانند ناودان جارى شد. با دست مشتى از خون دل الهى اش را به آسمان پاشيد و با مشتى ديگر محاسنش را رنگ خون كرد و فرمود: «در اين حال بمانم تا جدم رسول خدا را ملاقات كنم» .(2)


1- الامام الحسين و اصحابه، ص ٣٠6.
2- بحارالانوار، ج 45، ص 5٣.

ص:75

عده اى از سپاه به سوى خيمه هاى آل الله به حركت درآمدند و ديدگان نگران امام به سوى خيمه هاى زنان بود. آخرين توان خود را جمع كرد و درحالى كه سراسر بدن مقدسش را خون فراگرفته بود، فرياد زد:

وَيْلَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِى سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ المَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِى دُنْيَاكُمْ هَذِهِ وَ ارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عَرَباً كَمَا تَزْعُمُونَ.

واى بر شما پيروان خاندان ابوسفيان، اگر دين نداريد و از روز قيامت پروايى نداريد، در دنياى خود آزاده باشيد و به حسب و نسب خود بازگرديد، اگر گمان داريد عرب هستيد.

شمر گفت: «اى پسر فاطمه [عليها السلام ] چه مى گويى؟»

امام (ع) فرمود: «من و شما در جنگ هستيم، زنان گناهى ندارند؛ به اين گروه بگو تا زنده هستم به حرم من تعرض نكنند» .

شمر درخواست امام را پذيرفت و نيروهاى غارت و جنايت از خيمه ها فاصله گرفتند. اما هركس كه از راه مى رسيد با شمشير و نيزه ضربه اى به جسم شريف امام وارد مى ساخت.(1)


1- الملهوف، ص 5٠؛ بحارالانوار، ج 45، ص 5١؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص ١١١؛ كامل، ابن اثير، ج 4، ص٧٨.

ص:76

شكوه نيايش

يادگار على (ع) و پيامبر (ص) بى اعتنا به تيغ و زخم، سر به سوى آسمان و غرق در نيايش پروردگار عرضه داشت:

أَللّهُمَّ مُتَعالى المَكانِ عَظيمُ الجَبَروتِ شَدِيدُ المحالِ غَنِىٌّ عَنِ الخَلائِقِ عَريضُ الكِبرياءِ قادِرٌ عَلى ما تَشاءُ قَرِيبُ الرَّحمَةِ صادِق الوَعْدِ سابِغُ النِّعْمَةِ حَسَنُ البَلاءِ قَرِيبٌ إِذا دُعيتَ مُحيطٌ بِما خَلَقْتَ قابِلُ التَّوْبَهِ لِمنْ تابَ إِلَيْكَ قادِرٌ عَلى ما اَرَدْتَ تُدْرِكُ ما طَلَبْتَ شَكُورٌ إِذا شُكِرْتَ ذَكُورٌ إِذا ذُكِرْتَ اَدْعُوكَ مُحْتاجاً وَ اَرْغَبُ إِلَيْكَ فَقِيراً وَ اَفْزَعُ إِلَيْكَ خائِفاً وَ اَبْكى مَكْرُوباً وَ اَسْتَعِينُ بِكَ ضَعِيفاً وَ اَتَوَكَّلُ عَلَيْكَ كافِياً أَللّهُمَّ احْكُمْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ خَذَلُونا وَ غَدَرُوا بِنا وَ نَحنُ عِتْرَةُ نَبِيِّكَ وَ وُلْدُ حَبِيبِكَ مُحَمَّدٍ (ص) الَّذِى اصْطَفَيْتَهُ بِالرِّسالَةِ وَ ائْتَمَنْتَهُ عَلَى الوَحْى فَاجْعَل لَنا مِنْ اَمْرِنا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً يا اَرْحَمَ الرّاحِمِينَ.

اى پروردگار بلندمرتبه و صاحب قدرت و سلطنت بزرگ و تدبير و عقابى شديد، بى نياز از خلايق و داراى كبريايى گسترده و توانايى بر هر چه خواهى، رحمت تو نزديك و به وعدۀ خود عمل خواهى كرد. نعمت تو تمام و بلايت نيكو، چون خوانده شوى نزديك و بر مخلوقات محيط و توبۀ نادم را مى پذيرى، بر هر چه اراده كنى نيرومند و بر

ص:77

آنچه خواهى توانايى؛ چون تو را سپاس گويند پاداش نيكو دهى، و چون يادت كنند يادشان نمايى. تو را مى خوانم درحالى كه محتاجم. رغبتم به سوى توست درحالى كه فقيرم. به تو پناه مى برم در بيم و ترس و در سختى ها مى گريم و از تو كمك مى خواهم آن گاه كه دچار ضعف هستم بر تو توكل مى كنم و مرا كفايت مى كند.

پروردگارا، تو بين ما و قوم ما حكم فرما. اينها ما را فريفته و تنهايمان گذاشتند و با ما غدر نمودند. ما عترت پيامبر توييم و فرزند حبيب تو محمد (ص) كه او را به رسالت مبعوث فرمودى و امين وحى خود قرار دادى. پس در امر ما فرج و گشايش مقرر فرما، اى مهربان ترين مهربانان.

صَبْراً عَلى قَضائِكَ يا رَبِّ، لا إِلهَ سِواكَ يا غِياثَ المُسْتَغِيثِين مالِى رَبٌّ سِواكَ وَ لا مَعْبُودٌ غَيْرَكَ، صَبْراً عَلى حِلمِكَ يا غِياثَ مَنْ لاغِياثَ لَهُ يا دائِماً لا نَفادَ لَهُ يا مُحْيى المَوْتى يا قائِماً عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ، اُحْكُمْ بَيْنِى وَ بَيْنَهُمْ وَ اَنْتَ خَيْرُالحاكِمِينَ.(1)

بر قضا و حكم تو صبر مى كنم اى خدا، خدايى جز تو نيست، اى فريادرس استغاثه كنندگان، پروردگارى براى من غير از تو نيست و معبودى جز تو ندارم. بر حكم تو صبر مى كنم اى فريادرس كسى كه جز تو فريادرسى ندارد و اى


1- مقتل الحسين، مقرم، صص ٢٨٢ و ٢٨٣.

ص:78

كسى كه ابدى و هميشگى هستى و مردگان را زنده مى كنى. اى آگاه و ناظر بر تمام اعمال و افعال بندگان، در ميان من و اينها حكم فرما كه تو بهترين حكم كنندگانى.

پرواز تا ملكوت

امام محو خدا بود و درحالى كه ديگر توانى براى حركت نداشت، به فرمان شمر بار ديگر مورد حمله قرار گرفت. حصين بن تميم، تيرى بر دهان وى زد و ابوايوب غنوى جنجره اش را هدف قرار داد. هنگامى كه امام سعى داشت تير را از حنجرۀ خود بيرون آورد، عمر سعد به او نزديك شده بود. (1)زينب كبرا نيز درحالى كه از خيمه بيرون مى آمد، فرياد مى زد: «اى برادرم! اى آقاى من! اى از اهل بيت! كاش آسمان بر زمين سقوط مى كرد و اى كاش كوه ها خرد و پراكنده به صحرا مى ريخت» .(2)

زرعة بن شريك با شمشير دو ضربت سهمگين بر دست چپ و شانۀ امام زد و سنان بن انس هم با نيزه ضربتى نواخت كه بر اثر آن، زينت دوش پيامبر بر خاك افتاد؛ افتادنى كه ديگر توانى براى برخاستنش نبود. سنان، به خولى بن يزيد اصبحى گفت سر امام را از بدن جدا


1- بحارالانوار، ج 45، ص 55.
2- كامل، ابن اثير، ج 4، ص ٧٨.

ص:79

كند. اما او به لرزه درآمد و سنان خود سر امام را از بدن جدا كرد و به او سپرد.(1)بدين سان شريف ترين و پاك ترين بدن عالم بر خاك كربلا قرار گرفت.

كربلا عجيب ترين صحنۀ عالم بود؛ تابلويى كامل و جامع از تمامى تعاريف خير و شر، داد و بيداد، شقاوت و سعادت، بخل و سخاوت، فاجعه و حماسه، شرك و توحيد، جهل و علم، ضلالت و هدايت، زشتى و زيبايى، خشونت و محبت و در يك كلام، باطل و حق بود. يك پيكر پاره پاره و غرق در خون و بى سر، شناسنامۀ توحيد و كتاب نبوت تمامى انبياست، و تمامى عالم وجود حيرت زدۀ شجاعت و مبهوت سخاوت و سوگوار مظلوميت و محو قداست و سرگشتۀ حماسۀ هميشه جاويدان حسين (ع) است.

از ذرات جمادى تا لرزش اندام هاى نباتى و جنبش و خروش هر نفس تا گردش اجرام آسمانى، فقط يك زمزمه به گوش جان مى رسد و آن فرياد «يا حسين (ع)» است. زمين به لرزه افتاد، شرق و غرب جهان تاريك شد و مردم


1- كامل، ج 4، ص ٧٨؛ نهاية الارب، ج ٧، صص ١٩5 و ١٩6؛ انساب الاشراف، ج ٣، ص٢٠٣. بعضى از مورخان نيز شمربن ذى الجوشن را قاتل امام دانسته اند. الاستيعاب، ج١، ص٣٩5؛ ابصار العين، ص ١4. بعضى نيز خولى بن يزيد را قاتل امام مى نامند؛ كشف الغمه، ج٢، ص5١؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص ١١١.

ص:80

را زلزله و برق فراگرفت، آسمان خون گريست و هاتفى ندا در داد كه: «به خدا سوگند امام، فرزند و برادر امام و پدر امامان، حسين بن على (ع) كشته شد» .(1)

بادها به حركت درآمد و طوفان سرخى كه فرصتى براى ديدن نمى گذاشت، آسمان را پوشاند و گمان كردند عذاب خداوندى بر آنها نازل شده است.(2)خورشيد از تماشاى اين جنايت تلخ آن چنان چهره در هم كشيد كه ستارگان آسمان در نيمروز ظاهر شدند و گمان كردند كه قيامت برپا شده است.(3)

فرهيختگان دنيا، سعادت فروشان صحنۀ كربلا صداى منادى را شنيدند: «اى امتى كه بعد از پيامبر خود متحير و گمراه شده ايد، خداوند شما را به قربان و فطر موفق نگرداند» .(4)

در اين ميان زينب در انديشۀ مأموريت بزرگ خود بود. تمام شب پيش را بيدار مانده و در نماز و نيايش و عبادت همراه با برادر خود بندگى خالص را برپا داشته بود و اينك در شعاع تابش سرخ خورشيد دهم محرم كه ميل


1- ذريعة النجاة، ص ١4٧.
2- الملهوف، ص 5٣.
3- الصواعق المحرقه، ص ١١٩؛ مختصر تاريخ ابن عساكر، ج ٧، ص ١4٩.
4- علل الشرايع، ج ٢، ص ٧6.

ص:81

به سر بردن در فلق داشت، براى پاسدارى از حريم امامت صالحان و اقامۀ اولين نماز شب بى حسين (ع) آماده مى شد و صداى عزيز فاطمه (عليها السلام) را مى شنيد كه ديشب مى گفت:

«يا اختاه لا تنسينى فى نافلةِ اللَّيلِ» (1)؛ «اى خواهر، مبادا در نماز شب مرا فراموش كنى» .

از زير هر سنگى خون مى جوشيد و آبى آسمانى به سرخى مى گراييد و تا آن روز هيچ گاه آسمان را آن چنان خونين و سرخ نديده بودند. پنداشتى كه خون مى گريد. آسمان را سرخى شفق پوشانده بود.(2)

ديگر كار از كار گذشته بود. مركب خون آلود و بى سوار امام به سوى خيمه ها روان شد.

مى آيد از سمت غربت، اسبى كه تنهاى تنهاست


1- زينب الكبرى، ص ٩١.
2- تذكرة الخواص، ص ٢٧٣؛ تاريخ الخلفاء، ابن عساكر، ص ٢٠٧؛ البداية و النهاية، ج ٨، ص٢٠١؛ انساب الاشراف، ج ٣، صص ٢٢6 - ٢٢٨؛ بحارالانوار، ج 45، صص ٢٠١ - ٢٢٠.

ص:82

در جان او ريشه كرده ست، عشقى كه زخمى ترين است

زخمي كه از جنس گودال، اما به ژرفاي درياست

در چشم او مي سرايد، مردي كه شعر رسايش

با آنكه كوتاه و ژرف است، اما در اوج بلند است

داغي كه از جنس لاله ست، در چشم اشكش شكفته ست

با سركشي هاي آتش، در آب و آيينه پيداست

هم زين او واژگون است، هم يال او غرق خون است

جايي كه بايد بيفتد، از پاي زينب همين جاست

دارد زبان نگاهش، با خود سلام و پيامي

گويي سلامش به زينب، اما پيامش به دنياست

افتاد امام من از پاي، تا آنكه مردي بتازد

در صحنه هايي كه امروز، در عرصه هايي كه فرداست(1)

امام در سن 56 سالگى، در روز جمعه، دهم محرم الحرام سال 6١ هجرى ساعاتى بعد از نماز ظهر به شهادت رسيد(2)و نقل شده است كه بر پيراهن امام (ع) بيش از يكصد نشانه از ضربت شمشير و نيزه و تير مشاهده شد.


1- شعر از محمد على مجاهدى.
2- مقاتل الطالبيين، ص ٧٨. بلاذرى مى گويد: «شهادت امام، روز شنبه، مصادف با عاشوراست و گفته شده روز جمعه بوده است» . انساب الاشراف، ج ٣، ص ١٨٧. ابن شهر آشوب روز دوشنبه را نيز به عنوان روزى كه احتمال عاشورا در آن مى رود، نقل كرده است. مناقب، ج4، ص ٧٧.

ص:83

بومخنف از امام صادق (ع) روايت مى كند كه بر بدن امام حسين (ع) جاى ٣4 زخم شمشير و ٣٣ زخم نيزه ديده شده است(1)؛ اما غير از ضربات نيزه و شمشير آثارى از كبودى بر تن امام خودنمايى مى كرد كه حضرت زين العابدين آنها را آثار بند انبان هايى مى دانست كه او نيمه شب ها آذوقۀ فقيران و مستمندان را در آنها قرار مى داد.(2)


1- انساب الاشراف، ج ٣، ص ٢٠٣؛ معالم المدرستين، ج ٣، ص ١٣5؛ الملهوف، ص 54.
2- بحارالانوار، ج 44، صص ١٩٠ و ١٩١.

ص:84

ص:85

بعد از واقعه

اشاره

مردمى كه از خداوند روى گردانده بودند تا دنيا را دريابند، از هيچ كارى رويگردان نبودند. آنها حتى در غارت لباس امام هم بر يكديگر سبقت مى گرفتند؛ آن چنان كه عده اى در اين غارتگرى، شهرۀ عام و خاص شدند و نامشان در تاريخ ثبت شد.

فرزندان بحر بن كعب تميمى كه لباس هاى امام را از بدن مقدسش بيرون آورده بودند، بنوسراويل ناميده شدند. فرزندان آنان كه بر پيكر امام اسب تاختند، بنوالسرج(1)و فرزندان نيزه دارى كه سر امام (ع) را حمل مى كرد، بنواسنان و فرزندان كسى كه پشت سر نيزه دار تكبير مى گفت،


1- بعضى از آنها نعل اسب خود را با قيمتى گزاف به مردم فروختند و مردم غافل و تحميق شده با افتخار آن نعل ها را بر پيشگاه خانه هاى خود آويزان كردند.

ص:86

بنوالمكبرى لقب گرفتند. . . .(1)

پس از غارت لباس هاى امام، سپاهيان به سوى خيمه ها هجوم بردند؛ لحظاتى تلخ و جانكاه كه زينب كبرا بيش از همه تلخى و مخاطرات اين تهاجم وحشيانه را احساس مى كرد؛ چرا كه از يك سو پاسبان خيمه ها بود و از طرف ديگر، حفظ جان برادرزاده و امام زمانش را بر عهده داشت.

دختر على (ع) كه منش و خلق و خوى كوفيان و اعراب را مى دانست، بانگ برآورد: «اى عمر بن سعد سپاهيان خود را از تعجيل و شتاب در غارت خيمه ها بازدار! خود آنچه اسباب و زيورآلات است به شما واگذار مى كنيم، مبادا دست نامحرمان به سوى خاندان رسول خدا دراز شود» .

تمامى وسايل و زيورآلات، حتى گوشواره هاى فاطمه بنت الحسين (ع) كه يادگار امام (ع) بود، در نقطه اى ريخته شد و پس از آنكه زنان و كودكان در گوشه اى اجتماع كردند، دختر شجاع على (ع) فرياد زد: «هركس ميل دارد وسايل دختران على (ع) و فاطمه (عليها السلام) را بردارد، بيايد» . عده اى پيش آمدند و هرچه بود، غارت كردند. گروهى به


1- كنزالفوائد، كراجكى، صص ٣4٩ و ٣5٠.

ص:87

سوى خاندان پيامبر هجوم آوردند و چادر و مقنعه از سر ايشان كشيدند كه عمر سعد آنها را از اين عمل بازداشت.(1)

حكايتى عجيب

پس از به آتش كشيده شدن خيمه ها، زنان و كودكان بيرون دويدند. نامردى گوشوارۀ ام كلثوم را به غارت برد و درحالى كه مى گريست، متوجۀ خلخال فاطمه دختر امام شد. وى با تعجب پرسيد: «چرا گريه مى كنى؟ !» مرد مهاجم گفت: «چگونه نگريم درحالى كه اموال دختر رسول خدا (ص) را غارت مى كنم» . فاطمه با ديدن عطوفت او گفت: «پس چنين مكن!» آن مرد گفت: «مى ترسم كه ديگرى آن را بردارد» .(2)

زينب (عليها السلام) در مقابل خيمۀ على بن الحسين (ع) ايستاده بود و از حضرت زين العابدين (ع) كه بر اساس مشيت و ارادۀ آسمانى به عنوان حفظ ذخيرۀ الهى در بستر بيمارى بود، مراقبت مى كرد؛ به ناگاه مردى با چشمان آبى وارد خيمه شد و به قصد قتل و غارت، امام را به گوشه اى پرتاب كرد. زينب (عليها السلام) به سرعت به برادرزاده نزديك شد و گفت: «او هرگز كشته نمى شود، مگر من كشته شوم» . پس


1- ر. ك: انساب الاشراف، ج ٣، ص ٢٠4.
2- امالى، شيخ صدوق، مجلس ٣١، حديث ٢.

ص:88

آنها دست از او كشيدند. (1)

در اين هنگام درحالى كه زنان و فرزندان آل الله در خيام بودند، دژخيمان غارتگر بنى اميه درحالى كه فرياد مى زدند: «اَحرِقوا بُيُوتَ الظّالِمينَ!» ؛ «خيمه هاى ظالمان را بسوزانيد» ، خيمه ها را به آتش كشيدند.

حضرت زين العابدين (ع) در تمام عمر خود از اين صحنۀ عاشورا به تلخى ياد مى كرد و با يادآورى آن محزون مى شد و مى گريست.(2)

پس از غارت و به آتش كشيدن خيمه ها به فرمان عمر سعد و در اجراى فرمان عبيدالله بن زياد، ده نفر از سپاهيان كوفه با اسب هاى قوى هيكل بر بدن مطهر امام (ع) تاختند؛ به گونه اى كه سينۀ مبارك او را درهم كوبيدند. (3)سپس درحالى كه اجساد خاندان رسالت در صحراى كربلا پراكنده بود، عمر بن سعد فرمان جمع آورى كشتگان سپاه خود را داد و پس از نماز بر آنان، همگى را به خاك سپردند. (4)

عمر بن سعد در عصر روز دهم، خولى بن يزيد


1- مقتل الحسين، مقرم، ص ٣٠١.
2- حياة الامام الحسين، ج ٣، ص ٢٩٨.
3- همان، ص ٣٠٣.
4- تاريخ ابن خلدون، ج ٢، ص ٣6.

ص:89

اصبحى و حميد بن مسلم ازدى را براى ارائه گزارش خاتمۀ جنگ به سوى عبيدالله فرستاد (1)و خولى كه سر بريدۀ امام (ع) را همراه خود داشت، هنگامى به كوفه رسيد كه درهاى دارالحكومه را بسته بودند و به ناچار بدون ملاقات با عبيدالله به سوى خانۀ خود رفت و سر پاك و مقدس امام را زير تشتى قرار داد.

زن خولى كه متوجه شد وى چيزى را زير تشت پنهان مى كند، از او سؤال كرد: «آن چيست؟»

خولى پاسخ داد: «چيزى برايت آورده ام كه هميشه بى نياز باشى. اكنون سر حسين (ع) در خانۀ توست» .

همسر خولى برآشفت و گفت: «واى بر تو! مردم سيم و زر به خانه مى آورند و تو سر پسر دختر پيامبر را برايم آورده اى؟ ! به خدا سوگند هرگز با تو در يك خانه زندگى نمى كنم» و از جاى خود برخاست و به صحن خانه رفت.

وى مى گويد: «به خدا سوگند نورى را ديدم كه همانند ستون از آن تشت تا آسمان به هم پيوسته بود و مرغان سفيدى را ديدم كه برگرد آن تشت تا بامداد مى چرخيدند و چون صبح شد خولى سر امام را نزد عبيدالله بن زياد برد» .(2)


1- الملهوف، ص 6٠.
2- تاريخ طبرى، ج 5، ص 445.

ص:90

عمر بن سعد دستور داد سرهاى ساير شهدا را نيز از بدن جدا كنند و بدين شرح در ميان قبايل تقسيم شد:

قبيلۀ كنده كه رياست آنها با قيس بن اشعث بود، ١٣ سر.

قبيلۀ هوازن به فرماندهى شمربن ذى الجوشن، ١٢ سر.

قبيلۀ تميم، ١٧ سر.

قبيلۀ بنى اسد، ١6 سر.

قبيلۀ مذحج، ٧ سر.

ساير مردم، ١٣ سر.

وداع تلخ كاروان اهل بيت رسالت با سالار شهيدان و ياران باوفايش

سپاه بنى اميه بعد از واقعۀ عاشورا دو روز ديگر در كربلا توقف كرد. سپس همراه با اهل بيت عصمت، درحالى كه على بن الحسين همچنان بيمار بود، به سوى كوفه حركت كردند.(1)

كاروان آمادۀ حركت بود. گليم ها بر جهاز شتران انداخته شده بود و اهل بيت امام حسين (ع) با آن همه مصيبت هاى بزرگ چاره اى جز ترك اجساد مطهر عزيزان


1- كامل، ابن اثير، ج 4، ص ٨١. بعضى نيز گفته اند بعد از عاشورا تا غروب روز يازدهم در كربلا ماندند.

ص:91

خود نداشتند. دل هاى به آتش كشيده شدۀ بانوان حرم قدس ولايت بيش از گذشته در التهاب افتاد؛ به جاى گذاشتن اجساد مقدسى كه هنوز در سطح بيابان كربلا پراكنده بود، برايشان كشنده و غيرقابل تحمل بود؛ به راستى كه تحمل اين مصيبت بسيار فراتر از توان بنى آدم است. هر قبيله سرهايى را كه در اختيار داشت بر نيزه افراشته و در مقابل ديدگان آل پيامبر قرار داده بود و چون گام بر مى داشتند تكبير مى گفتند. درحالى كه -به قول بلاذرى - با قتل امام، تكبير و تهليل را كشته بودند.(1)

اسيران را از مقابل بدن هاى قطعه قطعه شدۀ شهدا عبور دادند و هر كدام با عزيزان خود به نوعى سخن گفتند. كلام زينب كرار كربلا كه صبر را وامدار تحمل خويش كرد، حكايتى ديگر است؛ اولين كلام دختر قهرمان على (ع) اين است: «اللهم تقبل منا هذا القربان» (2)؛ «پروردگارا! اين قربانى را از ما پذيرا باش» .

آن گاه جد بزرگوار خود را خطاب كرد و گفت:

يَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَيْكَ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ! هَذَا الحُسَيْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ وَ بَنَاتُكَ سَبَايَا وَ ذُريَّتُكَ مُقتلةٌ، تَسفى عليه الصَّبا، فَابكَت كلَّ


1- انساب الاشراف، ج ٣، ص ٢١٣.
2- مقتل الحسين، مقرم، ص ٣٠٧.

ص:92

عدوٍّ وَ صديقٍ.(1)

اى رسول خدا، اى كسى كه ملائكۀ آسمان بر تو درود مى فرستند، اين حسين (ع) توست كه در صحرا افتاده و در خون غلتيده و پيكر او قطعه قطعه است. اى محمد (ص) ! دختران تو اسير شده اند و باد صبا بر آنها مى وزد.

پس هر دوست و دشمنى را گرياند:

هر جا كه بود آهويى از دشت پا كشيد

هر جا كه بود طايري از آشيان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد

شد وحشتي كه شور قيامت زياد رفت

چون چشم اهل بيت بر آن كشتگان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعة البتول

رو بر مدينه كرد كه يا ايها الرسول

اين كشته فتاده به هامون حسين توست

اين صيد دست و پازده در خون حسين توست(2)

سپس درحالى كه به آرامى مى گريست و وقارش همه را به ياد فاطمه (عليها السلام) انداخته بود، گفت:


1- كامل، ابن اثير، ج 4، ص ٨١؛ نهاية الارب، ج ٧، ص ٢٠٠؛ وقعة الطف، ص 5٩؛ انساب الاشراف، ج ٣، ص ٢٠6.
2- تركيب بند محتشم.

ص:93

يا حُزناه يا كَرباه اليومَ ماتَ جدّى رسول الله (ص) ، يا اصحابَ محمداه هؤلاء ذريةُ المصطَفى يُساقون سوقَ السَّبايا.(1)

امروز جدم رسول خدا از دنيا رفته است. اى اصحاب پيامبر، اينها ذريه و فرزندان رسول خدا هستند كه آنان را مانند اسيران مى برند.

رفتار شكوهمند زينب در مقابل سپاهيان اموى آنها را دچار بهت كرده بود و بسيارى از آنها در مقابل بزرگى و عظمت دخت على (ع) انگشت حيرت مى گزيدند و عده اى نيز پريشان احوال مى گريستند. اما دل كندن و رفتن و عالى ترين گوهرهاى آسمانى و ميوه هاى باغ بهشتى را در بيابان رها كردن، بسيار سخت است. ولى زينب دريافته است كه برنامه ريزان تبليغاتى دشمن درصدد تحميل مصيبتى افزون تر به خاندان حسينى (ع) هستند. ازاين رو وقتى پريشان احوالى حضرت زين العابدين (ع) را بر بلاتكليفى و رها ماندن اجساد شهدا ديد، فرمود:

پسر برادرم، از آنچه مى بينى نالان نباش! به خدا سوگند اين پيمانى است از پيامبر خدا به جد و عمو و پدر تو. خداوند از مردم پيمان گرفته است، مردمى از همين امت كه فرعون هاى زمين آنها را نمى شناسند، اما فرشتگان آسمان با


1- بحارالانوار، ج 45، ص 5٩.

ص:94

آنها آشنايند؛ آنان اين پيكرهاى پاره پاره را جمع مى كنند و در اين ديار و بر فراز مرقد حسين (ع) پرچمى مى افرازند كه هرگز كهنه نخواهد شد و در گذر روزها و سال ها آسيب نمى بيند.(1)

عجيب است كه امام زين العابدين (ع) نيز على رغم همۀ دردها و التهاب و تبى كه داشت از عمه اش زينب غافل نبود و او بود كه فرمود: «عمه ام شب يازدهم، نماز شب را نشسته مى خواند» .(2)

به هر حال فاصلۀ كربلا تا كوفه را با وجود اينكه زنان و كودكان از شب عاشورا ديده بر هم ننهاده بودند و قلب هاى آنان سرشار از درد و مصيبت بود، با بستن زين العابدين (ع) بر مركب، شبانه طى كردند.

دفن بدن هاى مطهر شهدا

بعد از رفتن كوفيان عده اى از قبيلۀ بنى اسد قصد تجهيز و تدفين شهداى كربلا را كردند، اما چون هيچ كدام سر بر بدن نداشتند و لباس بسيارى از آنها ربوده شده بود، قابل شاسايى نبودند. آنها متحير مانده و به دنبال چاره اى


1- مقتل الحسين، مقرم، ص ٣٠٨؛ زندگانى على بن ابى طالب، سيد جعفر شهيدى، ص 5١.
2- زينب الكبرى، صص ٩٠ و ٩١.

ص:95

بودند كه امام سجاد (ع) به يارى آنها شتافت و به دفن بدن مطهر امام اقدام كرد.

امام درحالى كه به شدت مى گريست فرمود:

طُوبى لِاَرْضٍ تَضَمَّنَتْ جَسَدَكَ الطّاهِرَ، فَإِنَّ الدُّنيا بَعْدَكَ مُظْلِمَةٌ وَالْآخِرَةُ بِنُورِكَ مُشْرِقَةٌ، أَمَّا اللَّيْلُ فَمُسَهَّدُ وَ الحُزْنُ فَسَرْمَدُ، اَوْ يَخْتارَ اللهُ لِاَهْلِ بَيْتِ دارَكَ الَّتِى أَنْتَ بِها مُقِيمٌ وَ عَلَيْكَ مِنّى السّلامُ يَابْن رَسُولِ الله وَ بَرَكاتُهُ.

آفرين بر سرزمينى كه پيكر طاهر تو را در خود گرفته است. دنيا پس از تو تاريك و آخرت به نور تو روشن است. ديگر شب ها خواب ندارم و اندوه مرا پايانى نيست، تا اينكه خداوند خاندان تو را به تو ملحق سازد و در سراى تو جاى دهد. سلام من بر تو اى پسر رسول خدا، و رحمت و بركات خدا بر تو باد.

سپس روى قبر نوشت:

«هذا قبرُ الحسينِ بن علىِّ بن ابى طالب الذى قَتَلوُهُ عَطشاناً غريباً» .(1)

سپس على اكبر را در پايين پاى امام به خاك سپرد و آن گاه شهدا را در نزديكى هم دفن كرد و در اين راه بنى اسد همراهى كردند.


1- ارشاد مفيد، ج ٢، ص ١٢6.

ص:96

امام در هنگام دفن عباس بن على نيز به شدت گريست.(1)در مجموع به نظر مى رسد اجساد مطهر شهداى كربلا شب دوازدهم دفن شده باشند.(2)

كوفه در انتظار اسيران

كوفه مهياى حضور كاروان خروج كنندگان (؟ !) بود و كوفيان كه كوچه ها و خيابان ها را آب و جارو كرده بودند، دسته دسته و گروه گروه چشم به مبادى ورودى داشتند تا هر كدام در اين جشن و شادمانى بزرگ سهيم باشند.

به فرمان عبيدالله بن زياد سردر ايوان دارالاماره را گچ تازه كشيدند. سپاه اميرالمؤمنين يزيد (؟ !) بر فردى كه ضد حكومت شورش كرده بود غلبه يافته و نوع برخورد و رفتار كوفيان با كاروان اسرا قابل پيش بينى بود. سرانجام انتظار به پايان رسيد. سرهاى شهدا، درحالى كه بر نيزه ها قرار داشت، پيشاپيش قافلۀ اسرا از طريق خيابان هاى اصلى منتهى به دارالاماره راه مى پيمود.(3)


1- حياة الامام الحسين، ج ٣، ص ٣٢4. امام باقر ع نيز خاكسپارى و نماز بر امام حسين ع را از ناحيه حضرت زين العابدين ع مى دانند. جلاء العيون، شبر، ج ٢، ص ١6. امام رضا ع نيز همين گونه مى فرمايد. بحارالانوار، ج 4٨، ص ٢٧٠.
2- الامام الحسين و اصحابه، صص ٣٨٠ - ٣٨٢.
3- به دستور عبيدالله سر مبارك امام حسين ع را به بيرون كوفه بردند و پس از آنكه بر نيزه افراشتند همراه با رئوس شهدا به كوفه بازگرداندند.

ص:97

افشاگرى خاندان رسالت

سنگينى بار نگاه مردم خاندان نبوت را مى رنجاند. آنها حدود ٢5 سال پيش، در دوران زمامدارى على (ع) ، پنج سال زندگى با كوفيان را تجربه كرده بودند. بسيارى از زنان تماشاچى شاگردان مدرسۀ زينب بودند. اما امروز وضعيت به شكل ديگرى است.

ام كلثوم فرياد زد:

يا أهل الكوفة اَما تَسْتَحُونَ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ اَنْ تَنْظُرُوا إِلى حَرَمِ النَّبى (ص) .(1)

اى مردم كوفه از خدا و فرستادۀ او شرم نمى كنيد كه به خانواده پيامبر (ص) چشم دوخته ايد؟

زنى پرسيد: «شما اسرا از كدام طايفه هستيد؟»

گفتند: «اسيران آل محمد (ص) هستيم» .(2)

در اين زمان برخى از مردم براى كودكان و اسرا نان و خرما و گردو آوردند. ام كلثوم با ديدن اين منظره برآشفت و گفت: «اى كوفيان صدقه بر ما خاندان حرام است. سپس نان و خرما را از دهان كودكان گرفت» . (3)

مردم شروع به گريستن كردند. امام زين العابدين (ع)


1- مقتل الحسين، مقرم، ص ٣١٠.
2- اللهوف، ص 6٣.
3- مقتل الحسين، مقرم، ص ٣١٠.

ص:98

كه دست و پايش را بسته بودند و تب رنجورش كرده بود، فرمود:

أَلا إِنَّ هؤُلاءِ يَبْكُون وَ يَتَرَجَّعُونَ مِنْ أَجْلِنا فَمَن قَتَلَنا اَذِنَ؟

اين مردم براى ما اشك مى ريزند؟ پس چه كسانى ما را كشته اند؟

آرام آرام فضاى كوفه تغيير كرد و چون زينب كبرا سر امام (ع) را بر نيزه ديد، سر خود را بر چوبۀ محمل كوبيد. افكار عمومى دچار يك حيرت و سرگردانى عجيب شد. مردم گريبان هاى خود را چاك مى زدند و مردان مانند زنان بر سر و سينه مى زدند. حال هنگام پيامبرى زينب بود. فرصتى بود تا دختر على (ع) هنگامه برپا كند و مشعل فروزان عاشورا را به خوبى بنماياند.

بانوى بزرگ اسلام بر سر مردم نهيب زد و چون سكوت فضا را فراگرفت، زبان به حمد و ستايش پرودگار گشود و بعد از سلام به رسول خدا فرمود:

أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ يَا أَهْلَ الخَتْلِ وَ الْغَدْرِ وَ الخَذْلِ أَلَا فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الزَّفْرَةُ إِنَّمَا مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ هَلْ فِيكُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ الْعُجْبُ وَ الشَّنَفُ وَ الْكَذِبُ وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ أَوْ

ص:99

كَمَرْعًى عَلَى دِمْنَةٍ أَوْ كَفِضَّةٍ عَلَى مَلْحُودَةٍ أَلَا بِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَيْكُمْ وَ فِى الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ.

أَ تَبْكُونَ أَخِى؟ ! أَجَلْ وَ اللهِ فَابْكُوا فَإِنَّكُمْ أَحْرَى بِالْبُكَاءِ فَابْكُوا كَثِيراً وَ اضْحَكُوا قَلِيلًا فَقَدْ أَبْلَيْتُمْ بِعَارِهَا وَ مَنَيْتُمْ بِشَنَارِهَا وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا أَبَداً وَ أَنَّى تَرْحَضُونَ قُتِلَ سَلِيلُ خَاتَمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَةِ وَ سَيِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَلَاذُ حَرْبِكُمْ وَ مَعَاذُ حِزْبِكُمْ وَ مَقَرُّ سِلْمِكُمْ وَ آسِى كَلْمِكُمْ وَ مَفْزَعُ نَازِلَتِكُمْ وَ المَرْجِعُ إِلَيْهِ عِنْدَ مُقَاتَلَتِكُمْ وَ مَدَرَةُ حُجَجِكُمْ وَ مَنَارُ مَحَجَّتِكُمْ أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ وَ سَاءَ مَا تَزِرُونَ لِيَوْمِ بَعْثِكُم.

فَتَعْساً تَعْساً وَ نَكْساً نَكْساً لَقَدْ خَابَ السَّعْىُ وَ تَبَّتِ الْأَيْدِى وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَ المَسْكَنَةُ.

أَ تَدْرُونَ وَيْلَكُمْ أَىَّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ (ص) فَرَثْتُمْ؟ وَ أَىَّ عَهْدٍ نَكَثْتُمْ؟ وَ أَىَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ؟ وَ أَىَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَكْتُمْ؟ وَ أَىَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ؟ لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدّاً. لَقَدْ جِئْتُمْ بِهَا شَوْهَاءَ صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ سَوْدَاءَ فَقْمَاءَ خَرْقَاءَ كَطِلَاعِ الْأَرْضِ أَوْ مِلْءِ السَّمَاءِ.

ص:100

أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ تُمْطِرَ السَّمَاءُ دَماً وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ، فَلَا يَسْتَخِفَّنَّكُمُ المَهَلُ، فَإِنَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَا يَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا يُخْشَى عَلَيْهِ فَوْتُ النَّارِ، كَلَّا إِنَّ رَبَّكَ لَنَا وَ لهُمْ لَبِالْمِرْصادِ.(1)

اى مردم كوفه، اى جماعت مكر و افسون و محروم ماندگان از غيرت و حميت! اشك چشم هايتان خشك مباد و ناله هاى شما آرام نشود. مَثَل شما مثل زنى است كه تار و پود بافت خود را در هم ريزد و رشته هاى آن را از هم بگسلد. شما سوگندهايتان را دستاويز فساد و نابودى خويش قرار داديد. شما چه داريد جز گزافه، غرور و دشمنى و دروغ و همانند كنيزكان خدمتكار چاپلوسى و سخن چينى كردن و يا همانند سبزه اى كه از فضولات حيوانى تغذيه مى كند و بر آن رشد مى كند، و چون نقره اى كه روى گورها را بدان زينت كنند، داراى ظاهرى فريبنده اما درونى زشت و ناپسنديد! براى خود چه بد توشه اى اندوخته ايد و از پيش فرستاده ايد تا خداى خود را به خشم آوريد و عذاب هميشگى او را براى خود رقم زنيد. آيا شما [پيمان شكنان] براى برادرم حسين (ع) گريه مى كنيد؟ ! گريه كنيد كه اشك شايستۀ شماست. بسيار گريه كنيد و


1- مقتل الحسين، خوارزمى، ج ٢، صص 4٠ و 4١؛ الفتوح، ابن اعثم كوفى، ج ٣، صص ١٣٩ - ١4١؛ معالم المدرستين، ج ٢، صص ١45 و ١46؛ بحارالانوار، ج 45، ص ١٠٩.

ص:101

كم بخنديد كه اين ننگ [فاجعه امويان] گريبانگير شماست و لكۀ اين ننگ تا هميشه بر دامان شما خواهد ماند؛ آن چنان لكۀ ننگى كه هرگز از خود نتوانيد شست.

چگونه مى خواهيد اين لكۀ ننگ را پاك كنيد، درحالى كه جگرگوشه رسول خدا (ص) و سيد جوانان بهشت را كشتيد؟ ! همان كسى كه در جنگ، سنگر و پناهگاه شما و در صلح مايۀ آرامش و التيام شما بود و نه مانند زخمى كه با دهان خون آلود به روى شما بخندد. در سختى ها و دشوارى ها اميد شما به او بود و در ناسازگارى ها و ستيزها به او روى مى كرديد.

بدانيد توشۀ راهى كه براى سفر [آخرت] خود فرستاديد، بد توشه اى است و بار گناهى كه تا روز قيامت بر دوش هاى شما سنگينى خواهد كرد، گناهى بس بزرگ و ناپسند است.

نابود شويد آن هم چه نابودى اى! پرچمتان سرنگون باد آن هم چه سرنگونى اى! تلاشتان جز نااميدى ثمر نداد و دست هاى شما بريده شد و كالايتان [حتى در دنيا] زيان كرد. خشم الهى را بر خود خريديد و ذلت و سرافكندگى شما حتمى شد.

آيا مى دانيد كه چه جگرى از رسول خدا شكافتيد؟ و چه پيمانى گسستيد؟ و چگونه پرده نشينان حرم را از پرده

ص:102

بيرون كشيديد؟ و چه حرمتى از آنها دريديد؟ و چه خون هايى ريختيد؟ كارى بسيار شگفت انگيز انجام داديد؛ آن چنان شگفت كه نزديك است از هراس آن، آسمان ها از هم بپاشد و زمين ها بشكافد و كوه ها از هم فرو ريزد! چه مصيبتى بس دشوار و جانفرسا و طاقت سوز و شوم و درهم پيچيدۀ پريشانى كه از آن راه گريزى نيست و در بزرگى و وسعت همانند درهم فشردگى زمين و آسمان است.

آيا در شگفت مى شويد اگر از چشم آسمان خون ببارد؟ هيچ كيفرى از مجازات آخرت براى شما خواركننده تر نيست و آنان (سران بنى اميه) ديگر از هيچ طرفى يارى نخواهند شد. اين مهلت شما را مغرور نسازد كه خداوند بزرگ از شتابزدگى در كارها پاك و منزه است و از پايمال شدن خون [بى گناه] حراست مى كند و در كمين ما و شماست.

مردم حيرت زدۀ كوفه دست هايشان را به دندان مى گزيدند، پنداشتى بار ديگر عاشورا آفريده شده و مردم در معرض سخت ترين مجازات هاى الهى قرار گرفته اند.

آن گاه زينب كبرا اين ابيات را قرائت كرد:

ماذا تَقُولُونَ اِذْ قالَ النَّبِىُّ لَكُمْ ماذا صَنَعْتُمْ وَ اَنْتُمْ آخِرُ الْاُمَمِ

ص:103

بِاَهْلِ بَيْتِى وَ اَوْلادِى وَ تَكْرُمَتِى

چه خواهد گفت آن گاه كه رسول خدا (ص) از شما سؤال كند: اين چه كارى بود كه انجام داديد درحالى كه شما امت آخرين بوديد؟ !

به اهل بيت، فرزندان و پرده نشينان حرم من بنگريد كه گروهى اسير شما شده اند و گروهى ديگر در خون خود غوطه ور هستند.

پاداش من كه نيكخواه شما بودم چنين نبود كه در حق خاندانم جفا كنيد.

بيم آن دارم كه عذابى بر شما فرود آيد مانند عذابى كه قوم ارم را به نابودى كشاند.

سخنان زينب خاطره و ياد على (ع) را در يادها زنده كرد.

زينب اى شيرازۀ ام الكتاب

ص:104

خطبه هايت كرد اى اخت الولى

راستي را كار شمشير علي

جان از تن ها برده اي از اسكتوا

اي تو روح آيه لاتقنطوا

چون شنيد آواي خشمت را جرس

شد تهي از خويش و افتاد از نفس

باز گواي جان شيرين علي

داستان درد ديرين علي(1)

امام سجاد (ع) به تسلاى عمۀ سادات آمد و فرمود:

عمه جان آرام باشيد. آنان كه مانده اند بايد از رفتگان خود عبرت گيرند و خداى را سپاس كه تو عالمۀ غيرمعلمه اى و نياموخته خردمندى و گريه و زارى ما، رفتگان را باز نمى گرداند.

آن گاه امام، خود خيمه اى برپا كرد و به تنهايى، اهل بيت را از مركب ها فرود آورد و در خيمه مستقر كرد.(2)

حال و هواى كوفه به صورتى درآمده بود كه هيچ كس مردم را مانند آن روز چنين پريشان و نالان نديده بود و حال نوبت شيرزنى ديگر بود، تا بر رسوايى خاندان شيطانى بنى اميه بيفزايد. پس فاطمۀ صغرا (3)لب به سخن گشود و گفت:


1- شعر محمد على مجاهدى.
2- الاحتجاج، طبرسى، ج ٢، ص ١٠٩.
3- بعضى ايشان را از اولاد امام على ع دانسته اند و گروهى او را دختر امام حسين ع . اما جمله متن خطبه وى خطاب به مردم كوفه دلالت مى كند كه آن حضرت دختر امام حسين است «كما قتلتم جدنا بالامس» كه مراد و منظور على ع است.

ص:105

الحَمْدُ لِلهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَ الحَصَى وَ زِنَةَ الْعَرْشِ إِلَى الثَّرَى أَحْمَدُهُ وَ أُؤْمِنُ بِهِ وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ أَوْلَادَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُرَاتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ.

أَللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَفْتَرِىَ عَلَيْكَ الْكَذِبَ وَ أَنْ أَقُولَ خِلَافَ مَا أَنْزَلْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِيِّهِ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ (ع) المَسْلُوبِ حَقُّهُ المَقْتُولِ مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ كَمَا قُتِلَ وُلْدُهُ بِالْأَمْسِ فِى بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ اللهِ وَ بِهَا مَعْشَرٌ مُسْلِمَةٌ بِأَلْسِنَتِهِمْ تَعْساً لِرُءُوسِهِمْ مَا دَفَعَتْ عَنْهُ ضَيْماً فِى حَيَاتِهِ وَ لَا عِنْدَ مَمَاتِهِ حَتَّى قَبَضْتَهُ إِلَيْكَ مَحْمُودَ النَّقِيبَةِ طَيِّبَ الضَّرِيبَةِ مَعْرُوفَ المَنَاقِبِ مَشْهُورَ المَذَاهِبِ لَمْ تَأْخُذْهُ فِيكَ لَوْمَةُ لَائِمٍ وَ لَا عَذْلُ عَاذِلٍ هَدَيْتَهُ يَا رَبِّ لِلْإِسْلَامِ صَغِيراً وَ حَمِدْتَ مَنَاقِبَهُ كَبِيراً وَ لَمْ يَزَلْ نَاصِحاً لَكَ وَ لِرَسُولِكَ (ص) حَتَّى قَبَضْتَهُ إِلَيْكَ زَاهِداً فِى الدُّنْيَا غَيْرَ حَرِيصٍ عَلَيْهَا رَاغِباً فِى الْآخِرَةِ مُجَاهِداً لَكَ فِى سَبِيلِكَ رَضِيتَهُ فَاخْتَرْتَهُ وَ هَدَيْتَهُ إِلَى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ.

أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ يَا أَهْلَ المَكْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الخُيَلَاءِ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ ابْتَلَانَا اللهُ بِكُمْ وَ ابْتَلَاكُمْ بِنَا فَجَعَلَ بَلَاءَنَا حَسَناً وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنَا وَ فَهْمَهُ لَدَيْنَا فَنَحْنُ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ وِعَاءُ فَهْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ وَ حُجَّتُهُ فِى الْأَرْضِ فِى بِلَادِهِ لِعِبَادِهِ أَكْرَمَنَا اللهُ بِكَرَامَتِهِ وَ فَضَّلَنَا بِنَبِيِّهِ (ص) عَلَى

ص:106

كَثِيرٍ مِنْ خَلْقِهِ تَفْضِيلًا فَكَذَّبْتُمُونَا وَ كَفَّرْتُمُونَا وَ رَأَيْتُمْ قِتَالَنَا حَلَالًا وَ أَمْوَالَنَا نَهْباً كَأَنَّا أَوْلَادُ التُّرْكِ أَوْ كَابُلَ كَمَا قَتَلْتُمْ جَدَّنَا بِالْأَمْسِ وَ سُيُوفُكُمْ تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لِحِقْدٍ مُتَقَدِّمٍ قَرَّتْ بِذَلِكَ عُيُونُكُمْ وَ فَرِحَتْ بِهِ قُلُوبُكُمْ اجْتِرَاءً مِنْكُمْ عَلَى اللهِ وَ مَكْراً مَكَرْتُمْ وَ اللهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ فَلَا تَدْعُوَنَّكُمْ أَنْفُسُكُمْ إِلَى الجَذَلِ بِمَا أَصَبْتُمْ مِنْ دِمَائِنَا وَ نَالَتْ أَيْدِيكُمْ مِنْ أَمْوَالِنَا فَإِنَّ مَا أَصَابَنَا مِنَ المَصَائِبِ الجَلِيلَةِ وَ الرَّزَايَا الْعَظِيمَةِ فِى كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيرٌ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ.

تَبّاً لَكُمْ فَانْظُرُوا اللَّعْنَةَ وَ الْعَذَابَ، فَكَأَنْ قَدْ حَلَّ بِكُمْ وَ تَوَاتَرَتْ مِنَ السَّمَاءِ نَقِمَاتٌ فَيُسْحِتُكُمْ بِمَا كَسَبْتُمْ وَ يُذِيقُ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ، ثُمَّ تَخْلُدُونَ فِى الْعَذَابِ الْأَلِيمِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِمَا ظَلَمْتُمُونَا أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظَّالِمِينَ، وَيْلَكُمْ أَ تَدْرُونَ أَيَّةُ يَدٍ طَاعَنَتْنَا مِنْكُمْ، أَوْ أَيَّةُ نَفْسٍ نَزَعَتْ إِلَى قِتَالِنَا، أَمْ بِأَيَّةِ رِجْلٍ مَشَيْتُمْ إِلَيْنَا تَبْغُونَ مُحَارَبَتَنَا، قَسَتْ قُلُوبُكُمْ وَ غَلُظَتْ أَكْبَادُكُمْ وَ طُبِعَ عَلَى أَفْئِدَتِكُمْ وَ خُتِمَ عَلَى سَمْعِكُمْ وَ بَصَرِكُمْ، وَ سَوَّلَ لَكُمُ الشَّيْطَانُ وَ أَمْلَى لَكُمْ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِكُمْ غِشَاوَةً فَأَنْتُمْ لَا تَهْتَدُونَ.

تَبّاً لَكُمْ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ كَمْ تِرَاتٍ لِرَسُولِ اللهِ (ص) قِبَلَكُمْ وَ ذُحُولَهُ لَدَيْكُمْ ثُمَّ غَدَرْتُمْ بِأَخِيهِ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ (ع)

ص:107

جَدِّى، وَ بَنِيهِ عِتْرَةِ النَّبِىِّ الطَّيِّبِينَ الْأَخْيَارِ وَ افْتَخَرَ بِذَلِكَ مُفْتَخِرٌ فَقَالَ:

نَحْنُ قَتَلْنَا عَلِيّاً وَ بنى عَلِىٍّ

فَقَالَتْ بِفِيكَ أَيُّهَا الْقَائِلُ الْكَثْكَثُ وَ لَكَ الْأَثْلَبُ افْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَكَّاهُمُ اللهُ وَ طَهَّرَهُمْ وَ أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ فَاكْظَمْ وَ أَقْعِ كَمَا أَقْعَى أَبُوكَ وَ إِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ حَسَدْتُمُونَا وَيْلًا لَكُمْ عَلَى مَا فَضَّلَنَا اللهُ.

فَمَا ذَنْبُنَا أَنْ جَاشَ دَهْراً بُحُورُنَا وَ بَحْرُكَ سَاجٍ لَا يُوَارِى الدَّعَامِصَا

ذلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور.

خداوند را به شمار ريگ ها و تعداد شن ها سپاس مى گويم و او را به عظمت و سنگينى عرش تا فرش ستايش مى كنم. به او ايمان آورده ام و بر او توكل مى كنم و شهادت مى دهم كه معبودى جز خداوند يگانه نيست و محمد (ص) بنده و فرستادۀ اوست. همان پيامبرى كه فرزندان او را «تشنه» در كنار فرات ذبح كردند، با آنكه آنان كسى را نكشته بودند تا مورد انتقام و قصاص قرار گيرند. خداوندا به تو پناه مى برم از اينكه سخنى را به دروغ و ناروا به تو نسبت دهم

ص:108

و برخلاف آنچه نازل كرده اى سخنى را به زبان آورم. پيامبر تو براى جانشين خود على بن ابى طالب (ع) پيمان گرفت، ولى حق او را غصب كردند و او را بى گناه كشتند؛ همان گونه كه ديروز فرزند او را در خانه اى از خانه هاى خدا شهيد كردند؛ آنان كه به زبان مسلمان بودند، كه نابود باد اين مسلمانى.

[اين مردم] هيچ گاه، در هنگام حيات و لحظۀ رحلت، على (ع) را يارى نكردند تا او را به جوار رحمت خود فراخواندى كه او اخلاقى پسنديده و نهادى پاك و زيبنده داشت و فضايلش شهرۀ خاص و عام بود و روش او واضح و آشكار. از نكوهش نمى هراسيد و از ملامت احدى نمى ترسيد. پدرم را از كودكى به اسلام هدايت فرمودى، و در بزرگى وى را خلق و خوى نيكو دادى و مناقبش را ستودى و او با تو و فرستاده ات رفتارى از سر خلوص و صدق داشت، تا او را هم به جوار رحمتت فراخواندى. او هيچ علاقه و رغبتى به دنيا نداشت و آزمند آن نبود، بلكه تمايل او به سوى آخرت بود. در راه تو آن چنان مجاهده كرد كه او را برگزيدى و به راه راست هدايت كردى.

هان اى مردم كوفه، اى اهالى نيرنگ و بى وفايى و خودخواهى! ما خاندانى هستيم كه خدا ما را به شما و شما را به وسيلۀ ما مورد آزمون خويش قرار داد. ما از عهدۀ

ص:109

امتحان الهى به نيكى برآمديم و خداوند دانش و حكمت خود را به ما كرامت فرمود و ما نگهبان خزانه هاى او هستيم و همان حجتى هستيم كه او بر بندگان خود گمارده است. ما را به كرامت خود گرامى داشت و به سبب پيامبر خود محمد (ص) بر بسيارى از آفريدگانش برترى بخشيد. اما شما ما را تكذيب كرديد و ناسپاسى ورزيديد. ريختن خون ما را حلال و غارت اموالمان را مباح دانستيد؛ گويى ما از نسل ترك و تاتاريم!

ديروز نياى بزرگ ما را كشتيد و [اكنون] از شمشيرهاى شما خون ما مى چكد. به خاطر كينه هايى كه از ما در سينه داشتيد چشمتان روشن شد و دل هايتان شادمان گرديد. شما به خداوند جهانيان تهمت زديد و با او از در نيرنگ وارد شديد و همانا نيرنگ خدا از شما بيشتر و كارسازتر است. از ريختن خون ما و غارت اموالمان شاد نباشيد؛ زيرا اين مصيبتى كه بر ما فرود آمد سرنوشتى بود كه در كتاب «مشيت خداوندى» و پيش از آفرينش رقم خورده بود و اين امر براى خدا كارى آسان است تا شما به آنچه از دست رفته است اندوهناك نباشيد و به آنچه شما را عنايت فرمود خشنود نشويد و خداوند دوست ندارد كسى را كه بر خود ببالد.

نابود شويد و در انتظار كيفر الهى باشيد كه گويى دارد از

ص:110

راه مى رسد، و بلاهاى آسمانى مدام بر شما خواهد باريد و شما را نابود و در همين دنيا به جان يكديگر خواهد انداخت و در روز رستاخيز هم در عذاب جاودانۀ الهى خواهيد بود؛ زيرا درباره ما به ناحق ستم كرديد و لعن و نفرين خدا بر ستمگران باد.

واى بر شما! آيا مى دانيد با كدامين دست به ما ستم كرديد و با كدامين هيئت به ريختن خون ما راضى شديد و با كدامين پا در نبرد با ما مبارزه كرديد؟ ! دل هاى شما سخت و جگرهايتان پر از خشم و نفرت و آلودگى است و دل ها و چشم ها و گوش هاى شما را مهر زده اند!

ابليس تمام زشتى ها را در نظر شما زيبا و شما را به آنها اميدوار كرد و بر روى چشم هاى شما پرده اى كشيد كه اكنون راه را نمى شناسيد.

اى مردم كوفه! نابود شويد كه شما را با رسول خدا (ص) دشمنى ها و كينه هايى است كه اكنون درصدد انتقام كشيدن از او برآمديد. سپس با برادر رسول خدا، على بن ابى طالب - نياى بزرگوار ما - و همچنين با فرزندان او كه عترت پيامبر و از برگزيدگان و پاكان بودند، بى وفايى كرديد (تا آنجا كه) يكى از شما بر خود ببالد و اين شعر را بگويد:

«ما على (ع) و فرزندان او را با نيزه ها و شمشيرهاى هندى كشتيم و زنان آنها را همانند اسيران ترك به اسارت

ص:111

گرفتيم و با آنان جنگيديم و به قتل رسانديم» . خاك بر دهان تو باد (گويندۀ شعر) آيا به كشتار گروهى به خود مى بالى كه خداوند آنها را پاكيزه و طيب مى شناسد و آنان را از هر آلودگى و پليدى امان داده است؟ ! آرى در اين غم همانند پدرت بسوز و چون سگ خود را بر زمين بساى كه براى هر كس همان چيزى است كه از پيش فرستاده است. واى بر شما كه نسبت به والايى و برترى ما كه خداوند عنايت فرموده است، حسد مى ورزيد!

گناه ما چيست اگر درياهاى «حكمت و دانش» ما سراسر جهان را فراگرفت، ولى درياى تو چنان كوچك است كه حتى يك حيوان كوچك دريايى را نمى پوشاند؟ ! و اين فضل خداست و بر هر كه اراده كند مى بخشد و هر كس را خداوند نورى برايش قرار نداده هيچ گاه روشنى نخواهد داشت.

مردم با شنيدن سخنان كوبنده، رسا و حكميانۀ فاطمۀ صغرا درحالى كه به شدت مى گريستند، گفتند: «اى دختر پاكان! بس است كه دل هايمان را به آتش كشيدى و سينه هاى ما را برافروختى و درونمان را گداختى» و فاطمه لب از سخن فروبست(1)تا ام كلثوم دختر على (ع) رشتۀ كلام را به دست گيرد.

او نيز كه پروردۀ مكتب على (ع) و همراز و همنواى


1- الاحتجاج، طبرسى، ج ٢، ص ١٠4.

ص:112

هميشگى زينب بود، چنين گفت:

يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ! سَوْأَةً لَكُمْ خَذَلْتُمْ حُسَيْناً وَ قَتَلْتُمُوهُ وَ انْتَهَبْتُمْ أَمْوَالَهُ وَ وَرِثْتُمُوهُ، وَ سَبَيْتُمْ نِسَاءَهُ وَ نَكَبْتُمُوهُ؟ ! فَتَبّاً لَكُمْ وَ سُحْقاً. وَيْلَكُمْ أَ تَدْرُونَ أَىَّ دَوَاهٍ دَهَتْكُمْ؟ وَ أَىَّ وِزْرٍ عَلَى ظُهُورِكُمْ حَمَلْتُمْ؟ وَ أَىَّ دِمَاءٍ سَفَكْتُمُوهَا؟ وَ أَىَّ كَرِيمَةٍ أَهتَضَمْتُموها؟ وَ أَىَّ صِبْيَةٍ سَلَبْتُمُوهَا؟ وَ أَىَّ أَمْوَالٍ نَهَبْتُمُوهَا؟ قَتَلْتُمْ خَيْرَ رِجَالاتٍ بَعْدَ النَّبِىِّ وَ نُزِعَتِ الرَّحْمَةُ مِنْ قُلُوبِكُمْ، أَلَا حِزْبُ اللهِ هُمُ الغالِبُونَ وَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخاسِرُون.

اى اهالى كوفه! سيماى شما زشت و ناپسند باد كه حسين (ع) را تنها گذاشتيد و او را كشتيد و اموال او را به غارت برديد، آن چنان كه گويى آن اموال از راه ارث به شما رسيده است. پرده نشينان حرم او را اسير كرديد و مورد شكنجه و آزار قرار داديد.

نابود شويد! آيا مى دانيد چه وزر و وبالى را گردن گرفتيد؟ ! و چه گناه سنگينى را بر دوش كشيديد؟ ! و چه خون هايى ريختيد؟ ! و چه بانوان گران قدرى را داغدار كرديد؟ ! و چه اموالى را به تاراج برديد؟ ! مردانى را از دم تيغ گذرانديد كه بعد از رسول خدا (ص) بهترين ها بودند و آن چنان كه گويى عاطفه و مهربانى در دل هاى شما ريشه كن شده است. آگاه باشيد كه حزب خدا پيروز و حزب شيطان زيانكار است.

ص:113

حضرت زين العابدين (ع) پس از سخنان ام كلثوم با اشاره، مردم را به سكوتى بهت آور فرو برد و پس از ثناى الهى و درود بر رسول خدا (ص) فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ! مَنْ عَرَفَنِى فَقَدْ عَرَفَنِى، وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِى فَأَنَا عَلِىُّ بْنُ الحُسَيْنِ المَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ، أَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِكَ حَرِيمُهُ وَ سُلِبَ نَعِيمُهُ وَ انْتُهِبَ مَالُهُ وَ سُبِىَ عِيَالُهُ، أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً، فَكَفَى بِذَلِكَ فَخْراً.

أَيُّهَا النَّاسُ! نَاشَدْتُكُمْ بِاللهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّكُمْ كَتَبْتُمْ إِلَى أَبِى وَ خَدَعْتُمُوهُ، وَ أَعْطَيْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِكُمُ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَاقَ وَ الْبَيْعَةَ ثُمَّ قَاتَلْتُمُوهُ وَ خَذَلْتُمُوهُ؟ فَتَبّاً لَكُمْ مَا قَدَّمْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ سُوءً لِرَأْيِكُمْ، بِأَيَّةِ عَيْنٍ تَنْظُرُونَ إِلَى رَسُولِ اللهِ (ص) يَقُولُ لَكُمْ: قَتَلْتُمْ عِتْرَتِى وَ انْتَهَكْتُمْ حُرْمَتِى فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِى.

اى مردم، هر كس كه مرا مى شناسد مى داند كه من كيستم، و آن كس كه مرا نمى شناسد، من على (ع) فرزند حسين (ع) هستم كه او را كنار فرات بدون هيچ گناهى از دم تيغ گذراندند. من فرزند كسى هستم كه پردۀ حريم حرمت او را دريدند و اموالش را به غارت بردند و افراد خانواده اش را به زنجير كشيدند. من فرزند كسى هستم كه او را به زارى كشتند و اين افتخار ما را كفايت مى كند.

ص:114

اى مردم، شما را به خدا سوگند، آيا به ياد مى آوريد كه به پدرم نامه نوشتيد، ولى با او نيرنگ كرديد؟ ! با او پيمان بستيد و بيعت كرديد، ولى او را تنها گذاشتيد؟ ! و با او به پيكار نيز پرداختيد؟ !

خدا شما را بكشد كه بد توشه اى براى خود فرستاديد و رأى شما زشت و ناپسند بود. به من بگوييد با كدام چشم به ديدار رسول خدا مى رويد، هنگامى كه بگويد: شما عترت مرا كشتيد، حريم حرم مرا شكستيد. پس ديگر شما از امت من نيستيد!

چون سخنان امام به اينجا رسيد مردم يكديگر را توبيخ مى كردند و هر كدام به شدت ناله سر مى دادند. سپس امام مردم را به پذيرش نصايح خود فراخواند و مردم بدسابقه و پيمان شكن كوفه نيز آمادگى خود را براى اجراى اوامر امام اعلام كردند.

اما امام سجاد (ع) فرمود:

هَيْهَاتَ أَيُّهَا الْغَدَرَةُ المَكَرَةُ! حِيلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ شَهَوَاتِ أَنْفُسِكُمْ، أَتُرِيدُونَ أَنْ تَأْتُوا إِلَىَّ كَمَا أَتَيتُمْ إِلَى آبَائِى مِنْ قَبْلُ؟ ! كَلَّا وَ رَبِّ الرَّاقِصَاتِ إِلَى مِنًى، فَإِنَّ الجُرْحَ لمَّا يَنْدَمِلْ، قُتِلَ أَبِى بِالْأَمْسِ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ مَعَهُ، فَلَمْ يَنْسَنِى ثُكْلُ رَسُولِ اللهِ (ص) وَ ثُكْلُ أَبِى وَ بنى أَبِى وَ جَدِّى شَقَّ لَهَازِمِى وَ مَرَارَتُهُ بَيْنَ حَنَاجِرِى وَ حَلْقِى، وَ غُصَصُهُ

ص:115

تَجْرِى فِى فِرَاشِ صَدْرِى، وَ مَسْأَلَتِى أَنْ لَا تَكُونُوا لَنَا وَ لَا عَلَيْنَا.

هيهات! اى بى وفايان نيرنگ باز! ميان شما و خواسته هايتان پرده اى كشيده شده است. آيا درصدد هستيد با من نيز مانند پدرانم رفتار كنيد؟ ! هرگز چنين نخواهد شد.

به خداى راقصات(1)به سوى منا سوگند كه هنوز قلبم از آن زخم بزرگى كه ديروز از قتل عام پدرم و فرزندان و يارانش بر آن وارد ساختيد، التيام نيافته است. هنوز داغ رحلت رسول خدا را فراموش نكرده بودم كه درد و مصيبت هاى پدرم و فرزندان پدر و جد بزرگوارم موى سر و صورت مرا سپيد كرد و هنوز مزۀ تلخ آن را در گلوى خود احساس مى كنم و اندوه اين آلام جانفرسا هنوز در قفسۀ سينۀ من مانده است. نصيحت و خواستۀ من از شما اين است كه نه از ما حمايت كنيد و نه با ما به جنگ بپردازيد.

امام سخنان خود را با ابيات زير خاتمه داد:

لَا غَرْوَ أَنْ قُتِلَ الحُسَيْنُ وَ شَيْخُهُ


1- شترانى كه زائران خانه خدا را از مكه به منا و عرفات مى بردند.

ص:116

قَتِيلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ نَفْسِى فِدَاؤُهُ جَزَاءُ الَّذِى أَرْدَاهُ نَارُ جَهَنَّمَا(1)

شگفت آور نيست اگر حسين (ع) كشته شد، پدر بزرگوارش كه از حسين (ع) بهتر بود نيز كشته شد.

شادمان نباشيد بر اين مصيبتى كه بر حسين (ع) وارد آمد كه اين مصيبتى بزرگ است.

جانم فداى آنكه در كنار نهر فرات به شهادت رسيد، كيفر آن كس كه او را كشت آتش جهنم است.

در بارگاه ابن زياد

گويا جاسوسان، خبر خطبه هاى خاندان حسين (ع) ، خصوصاً گفت وگوى زينب با مردم كوفه را به دستگاه حكومت منتقل كرده بودند و عبيدالله بن زياد نيز همانند سيره و روش تمامى حاكمان خود، تصميم گرفت گوشه اى از قدرت جهنمى اش را به اهل بيت مصيبت ديدۀ پيامبر (ص) بنماياند. قصر تازه تعمير شدۀ ابن زياد ميزبان كسانى بود كه در دربار عام او حضور داشتند. گردانندگان مجلس عام خيانت بنى اميه در كوفه، سران نظامى سپاه عمر سعد را در جايگاهى ويژه مستقر كردند و سرهاى مقدس شهيدان


1- الاحتجاج، طبرسى، ج ٢، ص ١١٧؛ بحارالانوار، ج 45، ص ١١٢. ترتيب خطبه نيز بر اساس ترتيب علامه مجلسى آمده است.

ص:117

كربلا را نيز همان گونه كه بر نيزه قرار داشت در اطراف مجلس قرار دادند و بر محفل عبيدالله محيط بودند(1)و سر مبارك امام حسين (ع) نيز در مقابل عبيدالله زياد قرار داشت و او با چوب بر لب و دندان هاى امام ضربه مى زد و مى گفت: «اى حسين! چه دندان هاى زيبايى دارى! چقدر زود پير شدى! اى اباعبدالله! بالأخره جنگ بدر را تلافى كرديم» .(2)

سرانجام اسراى اهل بيت را در حالى به قصر عبيدالله وارد كردند كه از هر لحاظ تمهيدى براى تحقير خاندان وحى پيش بينى شده بود. زينب درحالى كه لباس كهنه اى به تن داشت وارد مجلس شد و در گوشه اى از قصر نشست و تعدادى از زنان نيز در اطراف او نشستند.

عبيدالله كه احتمالاً عمۀ سادات را شناخته بود با تكبر پرسيد: «اين زن كيست؟» زينب (عليها السلام) به او پاسخ نداد. بار ديگر سؤال خود را تكرار كرد. اما پاسخ نشنيد. بار سوم نيز پرسيد.

دختر گرامى على (ع) ، بى اعتنا به او، سكوت پيشه ساخت و بدين سان هيبت پوشالى و شيطانى عبيدالله بن


1- وقعة الطف، ص ٢6٠.
2- تهذيب تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 4، ص ٣4٣؛ لواعج الاشجان، ص4٠٠.

ص:118

زياد با شمشير سكوت زينب فرو ريخت و رفتار مدبرانۀ زينب، والى كوفه را در موضع انفعال قرار داد. بالأخره يكى از زنان گفت: «اين زينب (عليها السلام) ، دختر فاطمه (عليها السلام) است» .

عبيدالله كه غرور و شخصيت خود را با بى اعتنايى زينب متلاشى مى ديد با خشم گفت: «سپاس خداوندى را كه شما را رسوا كرد و كشت و گفته هاى شما را دروغ گردانيد» .

زينب (عليها السلام) با آرامش و صلابت فراوان گفت:

الحَمْدُ لِلهِ الَّذِى أَكْرَمَنَا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ (ص) وَ طَهَّرَنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهِيراً وَ إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ وَ يَكْذِبُ الْفَاجِر.(1)

خداى را سپاس كه ما را با فرستادۀ خود محمد (ص) گرامى داشت و ما را از پليدى ها پاك گردانيد. فاسق است كه رسوا مى گردد و نابكار است كه دروغ مى گويد و او ما نيستيم، بلكه ديگرى است.

ابن زياد گفت: «كار خدا را با خاندانت چگونه ديدى؟» زينب كه صلابت حيدر (ع) و استحكام زهرا (عليها السلام) را به نمايش گذارده بود، به آرامى گفت:

مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً، هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ


1- مقتل الحسين، مقرم، ص ٣٢٣؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣4٩؛ الفتوح، ج٣، ص ١4٢؛ نهايةالارب، ج ٧، ص ٢٠٠.

ص:119

فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، فَتُحَاجُّونَ وَ تُخَاصَمُونَ، فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ يَوْمَئِذٍ! ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ.(1)

جز زيبايى نديده ام! شهادت براى آنها مقدر شده بود و به سوى جايگاه ابدى خويش رفتند و به زودى خداوند آنان و تو را فراهم آورد و ميان شما داورى كند و از تو خونخواهى نمايد. در آن روز خواهى ديد چه كسى پيروز است. مادرت به عزايت بنشيند اى پسر مرجانه.

جملات محكم زينب بساط فخرفروشى و استكبار رسواى عبيدالله را آن چنان در هم كوفت كه وى بدون اراده به سوى زينب كبرا هجوم برد. (2)اما عمرو بن حريث او را آرام كرد.

عبيدالله بار ديگر خطاب به زينب (عليها السلام) گفت: «خداوند قلبم را به كشتن حسين (ع) و خاندان تو تسلا داد» .

اين كنايه جان زينب را آزرد و او كه تصوير نجابت و استقامت، و پيامبر مقتدر عاشورا بود، با دلى سرشار از عاطفه و حزن فرمود:

لَعَمْرِى لَقَدْ قَتَلْتَ كَهْلِى وَ أَبَدْتَ أَهْلِى وَ قَطَعْتَ


1- الفتوح، ج ٣، ص ١4٢؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج ٢، ص 4٢؛ وقعةالطف، ص ٢6٢.
2- مقتل الحسين، خوارزمى، ج ٢، ص ٢٢.

ص:120

فَرْعِى وَ اجْتَثَثْتَ أَصْلِى، فَإِنْ كانَ هذا شفاؤكَ فَقَد اشْتَفَيْتَ.

به جانم سوگند كه سالار مرا كشتى و شاخه هاى زندگى ام را بريدى و ريشه ام را از جا كندى. پس اگر اينها تو را تسلا مى دهد، دل خوش دار!

عبيدالله گفت: «اين زن سخنان موزون و هماهنگ بر زبان مى آورد. پدرش نيز چنين بود و كلمات را آهنگين بيان مى كرد» . زينب (عليها السلام) فرمود: «زن را با سجع گويى چه كار؟ ! آنچه گفتم سوز سينه ام بود» (1)

عبيدالله كه در مقابل سخنان زينب درمانده شده بود، روى خود را به سوى على بن الحسين (ع) برگرداند و پرسيد: «چه نام دارى؟»

امام (ع) فرمود: «على بن الحسين هستم» .

عبيدالله گفت: «مگر خداوند على بن الحسين را نكشت؟ !»

امام فرمود: «مرا برادرى بود كه او هم على نام داشت و شما او را كشتيد» .(2)

عبيدالله گفت: «بلكه خداوند او را كشت» .

امام (ع) فرمود:


1- ارشاد مفيد، ج ٢، ص ١١5؛ وقعة الطف، ص ٢6٢.
2- الفتوح، ج ٢، ص ١4٣؛ طبقات كبرى، ابن سعد، ج 5، صص ١6٣ و ١64.

ص:121

اللهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنامِها (زمر: 4١)

خداوند جان ها را به هنگام مرگ آنها، و نيز آن را كه نمرده است، در خوابش مى گيرد.

عبيدالله كه از پاسخ حضرت سجاد (ع) بسيار خشمگين شده بود، گفت: «پاسخ مرا با جسارت مى دهى: او را ببريد و گردن بزنيد!»

زينب كبرا چون اوضاع را چنين ديد، امام را در آغوش كشيد و گفت: «اى پسر زياد هر چه از ما خون ريختى بس است؛ به خدا از او جدا نمى شوم. اگر قصد كشتن او را دارى مرا نيز با او بكش!»

عبيدالله گفت: «خويشاوندى چه شگفت انگيز است. اين زن دوست دارد كه با برادرزاده اش كشته شود. گمان مى كنم اين جوان به همين بيمارى درگذرد. او را رها كنيد!»(1)حضرت زين العابدين (ع) گفت:

اَبِا لْقَتْلِ تُهَدِّدُنِى يَابْنَ زِياد؟ ! اما عَلِمْتَ اَنَّ الْقَتْلَ لَنا عادِةٌ وَ كَرامَتُنا شَهادَةٌ.

مرا از مرگ مى ترسانى؟ ! مگر نمى دانى كشته شدن عادت ماست و شهادت در راه خدا را كرامت مى دانيم؟ !

عبيدالله كه از برگزارى چنين مجلسى بسيار پشيمان و


1- ارشاد مفيد، ج ٢، ص ١١6.

ص:122

سرخورده بود و فرمان داد تا اهل بيت را به خانه اى در نزديكى مسجد اعظم ببرند. آن گاه توسط قاصدان خبر شهادت امام حسين (ع) را در هر جا منتشر كرد(1)و براى جلوگيرى از هرگونه شورش از مردم خواست تا همگى به مسجد بروند.(2)پس از اجتماع مردم، بر بالاى منبر رفت و گفت: «ستايش براى خدايى است كه حق و اهل حقيقت را پيروز كرد و يزيد و پيروانش را يارى كرد و دروغگو پسر دروغگو، حسين بن على، و يارانش را كشت» .

عبدالله عفيف ازدى كه از شيعيان على و از زهاد روزگار خود بود(3)، برخاست و زبان به اعتراض گشود: «پسر مرجانه! دروغگو و پسر دروغگو، تو و پدرت هستيد و آنهايى كه تو را حاكم كرده اند. فرزندان رسول خدا را از دم شمشير مى گذرانى و اين گونه جسورانه بر منبر مؤمنان سخن مى گويى؟ !»

عبيدالله كه ديگر بار، طعم ناكامى را مى چشيد، دستور دستگيرى او را صادر كرد. اما جوانمردان قبيلۀ ازدى او را


1- امالى، شيخ صدوق، مجلس ٣١، حديث ٣.
2- الفتوح، ج ٣، ص ١4٣؛ كامل، ابن اثير، ج 4، ص ٨٢؛ وقعة الطف، ص٢65.
3- سفينة البحار، ج ٢، ص ١٣5.

ص:123

از دست مأموران رهايى دادند و از مسجد بيرون بردند. اما مأموران عبيدالله او را دستگير و پس از آنكه سر وى را از بدن جدا كردند، بدنش را در سبخه (1)كوفه به دار آويختند.(2)

عبيدالله بن زياد طى نامه اى يزيد را از شهادت امام حسين (ع) و اسارت خاندان نبوت آگاه كرد و چون يزيد اطلاع حاصل كرد در پاسخ به نامۀ عبيدالله دستور داد كه سر مقدس امام و سرهاى ساير شهدا همراه با كاروان اسرا و لوازمى كه با خود دارند، به سوى شام گسيل شود.(3)

از كوفه تا شام

عبيدالله، زحر بن قيس(4)را برگزيد تا سر امام حسين (ع) و سرهاى شهداى كربلا را به يزيد در شام برساند. در اين سفر ابوبردة بن عوف ازدى و طارق بن ابى ظبيان ازدى او را همراهى مى كردند. (5)از كوفه تا شام كاروان اسراى


1- منطقه شوره زار.
2- بحارالانوار، ج 45، ص ١١٩.
3- الملهوف، ص 6٨.
4- به غلط در مجالس و محافل «زحر» را «زجر» مى نامند.
5- ارشاد مفيد، ج ٢، ص ١١٨؛ تاريخ طبرى، ج 5، ص ٢٣٢. همچنين گفته شده است كه پس از فرستادن سر امام، بانوان و كودكان حرم نيز همراه با على بن الحسين ع كه بر گردن او زنجير نهاده بودند، به سوى شام اعزام شدند و حضرت سجاد ع تا رسيدن به دمشق با كسى سخن نگفت. ارشاد مفيد، ج ٢، ص ١١٩. امام باقر ع فرموده است: «از پدرم پرسيدم كه چگونه او را از كوفه به سوى شام حركت دادند؟» فرمود: «مرا بر شترى كه عريان بود و جهاز نداشت سوار كردند و سر مقدس پدرم را بر نيزه اى نصب كرده و زنان ما را پشت سر من بر قاطرهايى كه زيرانداز نداشت، سوار كردند و اطراف و پشت سر ما را گروهى نيزه دار محاصره كرده بودند و چون يكى از ما مى گريست با نيزه بر سر او مى زدند تا آنكه وارد دمشق شديم» . بحارالانوار، ج 45، ص ١45. در جاى ديگر آمده است كه شمر و خولى و شبث ربعى و عمرو بن حجاج همراه با هزار نفر سوار، اهل بيت را به شام بردند و مأموريت داشتند در هر شهر و ديارى آنها را بگردانند. طريحى، منتخب، ج ٢، ص4٨٠.

ص:124

خاندان وحى در بيست منزل فرود آمدند كه در بعضى از منازل حوادثى رخ داده است.

در اولين منزل كه مأموران حمل سر امام حسين (ع) فرود آمدند، مشغول باده گسارى و عشرت شدند كه ناگهان دستى از ديوار پديدار شد و با قلمى از آهن بر ديوار نوشت: «آيا امتى كه حسين (ع) را كشتند اميد شفاعت جد او را در روز حساب دارند؟ !»

با مشاهدۀ اين صحنه نگهبانان گريختند و سپس بازگشتند.(1)پس از عبور از منزل تكريت، حاملان سر امام به منزل «مشهد النقطه» رسيدند؛ سر مقدس امام را روى سنگى قرار دادند و قطره اى خون بر آن ريخت. هر ساله روز عاشورا از آن سنگ خون مى جوشيد تا اينكه


1- بحارالانوار، ج 45، ص ٣٠5؛ صواعق المحرقه، ص ١٩٢.

ص:125

عبدالملك بن مروان دستور داد آن سنگ را به جاى نامعلومى منتقل كنند.(1)

كاروان در مسيرش از منازل وادى النخيله، موصل، نصيبين، عين الورده، زقه، جوسق، دعوات و حلب گذشت و به قنسرين وارد شد.(2)در اين منزل راهبى مسيحى زندگى مى كرد. چون كاروان از دور نمايان شد، او مشاهده كرد كه از سر مقدس امام (ع) نورى به سوى آسمان ساطع است. وى با پرداخت ده هزار درهم براى لحظاتى سر امام را با خود به داخل صومعه برد. پس صدايى شنيد كه مى گفت: «خوشا به حال تو و خوشا به حال آن كسى كه احترام اين سر را حفظ كرد» .

راهب دست به دعا برداشت و از خدا خواست تا آن سر مقدس با وى سخن گويد. در اين هنگام سر امام فرمود:

«انا بنُ المحمدِ المصطفى و انا ابنُ علىّ المرتضى و انا ابنُ فاطمةَ الزهرا، انا المقتول بكربلا، انا المظلوم، انا العطشان» .

راهب صورت خود را بر چهرۀ مبارك امام گذارد و به دين حسين بن على (ع) ايمان آورد و چون كاروان حركت


1- مقتل الحسين، مقرم، ص ٣46.
2- شهرى است بين شام و حلب كه مى گويند قبر حضرت صالح در آنجاست و آثار پاى شتر بر تخته سنگ هاى آن ديده مى شود. معجم البلدان، ج 4، ص ١٨4.

ص:126

كرد ديدند كه آن ده هزار درهم به سنگ تبديل شده است (1)؛ آن گاه كاروان راه شام را پيش گرفت و با عبور از منازل معرة النعمان، شيزر، كفر طالب، سيبور، حماة، حمص وارد بعلبك شدند. به فرمان والى، مردم درحالى كه پرچم هايى را با خود حمل مى كردند به استقبال كاروان اسرا آمدند و فرزندان خود را نيز براى تماشا به همراه آوردند.(2)

ام كلثوم با ديدن شادابى و نشاط آنها از اسارت و پريشانى خاندان وحى فرمود:

ابَادَ اللهُ خضراتِهمِ وَ لا اَعْذَبَ اللهُ شَرابَهُمْ وَ لا رَفَعَ اللهُ اَيْدىَ الظَّلَمَة عَنْهُمْ.

خداوند عمران و آبادانى آنها را نابود كند و آب آنها را شيرين نگرداند و دست ستمكاران را از آنها كوتاه نكند.


1- بحارالانوار، ج 45، ص ٣٠٣. ابن حجر در صواعق، ص ٢٣١ ماجرا را اين گونه نقل مى كند: راهب پس از پرداخت درهم و گرفتن سر مقدس امام، آن را با مشك و كافور شست وشو و در پارچه اى پاكيزه قرار داد و آن را بر دامن گرفت و به سختى گريست و پس از آنكه ايمان آورد سر را به لشكر برگردانيد و خطاب به امير آنها گفت تو را به حق خداوند و فرستاده او سوگند مى دهم از آنچه كرديد خوددارى و به اين سر احترام كنيد و آن را از صندوق بيرون نياوريد. پس از رفتن كاروان چون به دمشق نزديك شدند قصد تقسيم درهم ها را داشتند كه متوجه شدند آنها تبديل به سنگ شده و بر يك جانب آن نوشته وَ لا تَحْسَبَنَّ اللهَ غافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ و بر طرف ديگر آن وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ نقش بسته است.
2- قمقام، زخار، ص 55.

ص:127

امام على بن الحسين (ع) با ديدن وضعيت و پريشانى عمه اش فرمود:

وَ هُوَ الزَّمَانُ فَلَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ(1)

شگفتى هاى اين زمان از نظر بزرگان پايانى ندارد و مصائب آن ناپيداست.

اى كاش مى دانستم كه مشغله هاى زمان ما را تا كجا به دنبال خود مى كشد و مى بينى كه ما او را به دنبال خود نمى كشانيم.

ما را درحالى كه بر شترهاى عريان سوار كرده اند در هر شهر و ديار مى گردانند و كسانى از پشت سر، آنها را حمايت مى كنند.


1- بحارالانوار، ج 45، ص ١٢6.

ص:128

پندارى مانند اسيران رومى در ميان آنها هستيم و گويى آنچه پيامبر فرموده است، نادرست بود!

واى بر شما! نسبت به رسول خدا كفران نعمت كرديد و مانند راه گم كردگانى هستيد كه راه ها را نمى شناسيد.

سرزمين شام

سرانجام ديوارهاى مركز حكومت بنى اميه پديدار شد و خاندان مصيبت زدۀ خسته و پريشان رسول خدا به سرزمينى گام گذاشت كه كانون ظلم و فساد و خيانت و ناجوانمردى بود و در باغ ياد و خاطرۀ خاندان پيامبر (ص) جز زشتى و سياهى يادگار و نشانى از سران شام وجود نداشت. مردم شام كه تربيت شدگان دستگاه تبليغاتى بنى اميه بودند، در شكستن صفوف مسلمانان و جلوگيرى از حكومت و ولايت امام على (ع) نقش تعيين كننده داشتند و هم اكنون دل هاى لبريز از ريا و نفاق آنها از ديدار خاندان عصمت كه بر حسب ظاهر، جامۀ اسارت پوشيده بودند، شادمان مى شد. ازاين رو چون قافله به نزديكى دروازۀ دمشق رسيد، ام كلثوم (عليها السلام) از شمر درخواست كرد تا اولاً آنها را از دروازه اى به شام وارد كنند كه كمتر مورد توجه و اجتماع مردم باشد و ثانياً سر مقدس شهدا را از محمل ها دور كنند تا مردم متوجه آنها شوند و نواميس

ص:129

رسول خدا از تير نگاه شاميان در امان بماند.

شمربن ذى الجوشن برخلاف درخواست دختر على (ع) عمل كرد و آنها را از دروازۀ ساعات(1)كه براى ورود كاروان تزيين شده و مردم فراوانى از ساعاتى پيش در آنجا اجتماع كرده بودند، به شهر وارد كرد و در مكانى نزديك به مسجد جامع شام مستقر ساخت تا در معرض تماشاى مردم باشند.

اينجا شام است، شامى كه نزديك به چهل سال تحت تربيت اسلامِ بنى اميه، با تمامى اصالت هاى اسلام ناب در تعارض است. شامى كه در انديشۀ مردمش على (ع) واجب القتل، و منابر مساجدش محل دشنام و نفرين خاندان وحى بود. عده اى محدود هم كه نور هدايت بر قلوبشان تابيده، در مظلوميت، و اقليتى مطلق، سكوت و تقيه مى كردند.

اينجا شام است، جايى كه تلخ ترين ياد و خاطرۀ اين سفر سرشار از حماسه و مصيبت را در سينه حضرت سجاد (ع) كاشت:


1- چون در آنجا صورت حيواناتى از نحاس را درست كرده و با نظمى چيده بودند كه ساعات روز را با آنها تعيين مى كردند، آن در را «باب الساعات» مى گفتند. خوارزمى مى گويد: «اسراى اهل بيت را از باب «توما» كه هم اكنون نيز آثار آن در دمشق موجود است، به شهر وارد كردند» . مقتل الحسين، مقرم، ص ٣4٨.

ص:130

فَيالَيْتَ لَمْ اَنْظُرْ دَمِشقَ وَلَمْ اَكُنْ يَرانى يَزِيدُ فِى البلادِ اَسيره(1)

اى كاش وارد دمشق نشده بودم و يزيد اين گونه مرا در هر شهر و ديارى اسير نمى ديد.

يزيد در جيرون (2)سرگرم ميگسارى بود و با اين پندار كه ديگر نه رسالتى مانده و نه دينى برجاست و آخرين مقاومت سپاه توحيد و يكتاپرستى در كربلا درهم شكسته شده است، مستانه مى خنديد و با ديدن سرهاى مقدس شهيدان و كاروان عشق و حماسۀ زينبى، ياوه گويى مى كرد:

لمّا بَدَتْ تِلْكَ الحُمُولُ وَ اَشْرَقَتْ

تلك الشموس علي ربي جيرون

نعب الغراب فقلت صح اولاتصح

فلقدفضيب من الغريم ديوني(3)

هنگامى كه محمل ها رسيدند و آن خورشيدها بر اوج پشته هاى جيرون درخشيدند، چون صداى كلاغ برخاست،


1- رياض الحزان، ص ١٠٨.
2- مكانى بود در منطقه اى سرسبز و آباد در كنار يكى از دروازه هاى دمشق كه سقفى بلند بر فراز ستون ها داشت. معجم البلدان، ج ٢، ص ١٩٩. گويا بنايى بود كه ابتدا مصلاى صابئين و سپس محل عبادت يونانيان شد و عاقبت نيز به دست يهود افتاد و سر حضرت يحيى ع را نيز بر در همين بنا آويخته اند. مقتل الحسين، مقرم، ص ٣4٨.
3- تذكرة الخواص، صص ٢6١ و ٢6٢؛ بحارالانوار، ج 45، ص ١٩٩.

ص:131

گفتم فرياد بزنى يا نزنى من ديونى را كه طلب داشتم، بازپس گرفتم.

اما در خارج از مجلس ننگين يزيد ماجرا طور ديگرى بود.

سهل ساعدى(1)مى گويد: «عازم بيت المقدس بودم كه در مسير راه خود، به دمشق وارد شدم و ديدم رودخانه هايش پر آب و درختانش انبوه است و بر در و ديوارهاى آنجا پرده هاى ديبا آويخته اند. مردان شادمانى مى كردند و زنان دف و طبل مى نواختند. با تعجب به اهالى شام گفتم كه اين شادمانى از چه روست؟ آن گاه ماجراى اين جشن را از گروهى كه در گوشه اى انزوا اختيار كرده بودند، پرسيدم» .

گفتند: «اى پيرمرد، گويا تو مردى بيابانگردى» .

گفتم: «من سهل بن ساعد، صحابى رسول خدا هستم» .

گفتند: «اى سهل، نمى گويى چرا آسمان خون نمى گريد و زمين ساكنان خود را نمى بلعد؟ !»

گفتم: «مگر چه روى داده است؟»


1- سهل بن سعد ساعدى در زمان رحلت پيامبر ١5 ساله بود و گويا آخرين صحابى رسول خدا ص بود كه از دنيا رفت. گفته مى شود بيش از يكصد سال زندگى كرد. او خود مى گفت بعد از من شما از كسى نخواهيد شنيد كه بدون واسطه بگويد: «قال رسول الله» . الاستيعاب، ج ٢، ص 664.

ص:132

آنها پاسخ دادند: «اين سر بر نيزه، سر حسين (ع) ، فرزند پيامبر است كه از عراق سوغاتى آورده اند» .

گفتم: «واحسرتا! سر حسين (ع) را آورده اند و مردم پايكوبى مى كنند؟ ! از كدام دروازه آنها را وارد مى كنند؟»

به مقابل دروازۀ ساعات رفتم، ديدم كه پرچم ها يكى پس از ديگرى نمايان شد. از دور سرى نورانى و زيبا را بر نيزه ديدم كه احساس كردم لبخند مى زند و آن سر عباس بن على (ع) بود. سپس سوارى را ديدم كه بر نيزه اش سر مبارك امام حسين (ع) را قرار داده بود.(1)آن سر شبيه ترين چهره به رسول خدا (ص) بود. عظمتى پرشكوه داشت. نور از او ساطع بود. محاسنش خضاب شده بود. چشمانى درشت و ابروانى باريك و به هم پيوسته داشت و تبسمى زيبا بر لبانش نقش بسته بود. ديدگانش به سوى مشرق دوخته شده بود. باد محاسن شريف او را حركت مى داد؛ گويى اميرالمؤمنين (ع) بود.

ام كلثوم را ديدم كه چادرى كهنه بر سر كشيده و روى خود را گرفته بود. به حضرت زين العابدين (ع) سلام كردم


1- دستگاه اموى براى بى اهميت نشان دادن جايگاه برجسته امام حسين ع دستور داده بود سر مبارك او را به دنبال ساير سرهاى شهدا حركت دهند. شايد نمى خواستند مردم سر امام را بشناسند و قصد داشتند مردم را به اشتباه اندازند.

ص:133

و خود را معرفى نمودم. امام پاسخ مرا داد و فرمود: «اگر مى توانى چيزى به اين نيزه دار بپرداز تا سر امام را كمى جلوتر ببرد، كه ما از نگاه تماشاچيان در زحمت هستيم» .

رفتم و يكصد درهم به نيزه دار پرداختم تا از بانوان دور شود؛ كار بدين منوال بود تا سرها را نزد يزيد بردند.(1)

زحر بن قيس ضمن تحويل نامۀ عبيدالله به يزيد چنين گزارش داد: «اى اميرمؤمنان، تو را بشارت دهم كه خداوند فتح و پيروزى را نصيب تو ساخت. حسين بن على (ع) همراه با هيجده تن از خاندان و شصت تن از اصحاب و شيعيانش نزد ما آمد. ما آنها را به تسليم دعوت كرديم، نپذيرفتند. پس هنگام طلوع خورشيد بر آنان تاختيم و از هر سو آنها را در خود گرفتيم؛ چون شمشيرها بر آنان فرود مى آمد، مى گريختند، بى آنكه پناهگاهى داشته باشند؛ آن گونه كه كبوتر از چنگال عقاب مى گريزد، به بيشه ها و گودال ها پناه مى بردند. به خدا سوگند به اندازۀ يك خواب نيمروزى كشتن آنها بيشتر به طول نينجاميد. همۀ آنان را كشتيم. اكنون پيكرهايشان برهنه، جامه هايشان خونين و چهره هايشان غبارآلود است. آفتاب بر بدن هايشان مى تابد و باد برايشان مى وزد و كركس ها به ديدار آنها مى روند و


1- قمقام، زخار، ص 556.

ص:134

در سرزمينى خشك بر خاك افتاده اند» .(1)

يزيد گفت: «من بدون قتل حسين (ع) نيز از شما راضى بودم؛ اگر او به نزد من مى آمد، او را عفو مى كردم. اما خداوند روى ابن مرجانه را زشت كند كه چنين كرد» .(2)

يزيد دستور داد تا سر امام حسين (ع) را حاضر كنند. سر را آوردند و داخل تشتى از طلا كه در مقابل او بود، قرار دادند؛ آن گاه گفت تا اسراى اهل بيت را به مجلس او وارد كنند.

خانوادۀ پيامبر با دست هاى زنجير شده در كنار مسجد ايستاده و در انتظار آينده بودند. پيرمردى شامى جلو آمد و گفت: «خداوند را سپاس كه شما را نابود كرد و يزيد را بر شما مسلط ساخت و سرزمين ها را از مردان شما رهايى بخشيد» .

حضرت زين العابدين (ع) فرمود: «پيرمرد آيا قرآن خوانده اى؟»

گفت: «آرى» .

امام (ع) فرمود: «آيا آيۀ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا المَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى (3)را خوانده اى؟»


1- نهاية الارب، ج ٧، ص ٢٠٢؛ الفتوح، ج ٣، ص ١4٨.
2- الفتوح، ج ٣، ص ١4٨؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص ٣5٢.
3- شورى: ٢٣.

ص:135

پيرمرد پاسخ داد: «آرى» .

امام (ع) فرمود: «اى پيرمرد، قربى ما هستيم. آيا آيه وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْءٍ فَأَنَّ لِلهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى(1)را خوانده اى؟»

پيرمرد گفت: «آرى» .

امام (ع) فرمود: «پيرمرد، اين قربى ما هستيم. آيا آيه إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (2)را خوانده اى؟»

گفت: «آرى» .

امام (ع) فرمود: «اى پيرمرد، ما همان اهل بيتى هستيم كه آيۀ طهارت در شأن ما نازل شده است» .

پيرمرد نادم و مبهوت و ناباور گفت: «تو را به خدا، شما همان خاندان هستيد؟»

امام پاسخ داد: «به خدا سوگند بدون هيچ ابهامى ما اهل بيت طهارت هستيم و به جدمان سوگند كه همان خاندانيم» .

پيرمرد عمامه اش را از سر برداشت و درحالى كه مى گريست و نگاهش را به سوى آسمان دوخته بود، گفت: «خداوندا، من از دشمنان آل محمد (ص) بيزارى


1- انفال: 4١.
2- احزاب: ٣٣.

ص:136

مى جويم و از رفتار خود توبه مى كنم» . امام به وى وعدۀ بخشش داد. وقتى يزيد خبر توبۀ پيرمرد را شنيد، دستور قتل او را صادر كرد.(1)

در مجلس يزيد

اهل بيت را در حالى به مجلس يزيد وارد كردند كه دست هايشان با زنجير به يكديگر بسته شده بود. حضرت زين العابدين (ع) با ديدن يزيد فرمود:

ما ظَنُّكَ بِجَدِّنا رَسُول الله لَو رَآنا على مثل هذِهِ الحالَةِ؟

چه مى پندارى اگر جد ما رسول خدا ما را در چنين حالتى ببيند؟

پيش از آنكه يزيد سخنى بگويد فاطمه دختر امام حسين (ع) گفت: «اى يزيد! آيا دختران رسول خدا (ص) بايد اين گونه به اسارت گرفته شوند؟»

عده اى در مجلس به گريه افتادند و يزيد دستور داد دست هاى امام سجاد (ع) را باز كنند. آن گاه درحالى كه با چوبدستى اش بر لب و دندان هاى امام حسين (ع) ضربه مى زد، گفت:


1- بحارالانوار، ج 45، ص ١٢٩؛ الاحتجاج، طبرسى، ج ٢، ص ١٢٠، با اندكى اختلاف.

ص:137

نُفَلِّقُ هاماً مِنْ اُناسٍ اَعِزَّةٍ عَلَيْنا وَهم كانُوا اَعَقَّ وَاَظْلَما

سرهايى را از كسانى كه عزيز بودند، شكافتيم و آنها آزاردهنده تر و ستمكارتر بودند.

در اين هنگام يحيى بن حكم (1)درحالى كه مى گريست، گفت: «آنهايى كه در كنار طف بودند، به ما نزديك ترند تا ابن زيادِ عبد، كه نسبت پستى دارد. نسل سميه، مادر زياد، به تعداد ريگ هاست. اما از دختر پيامبر نسلى به جاى نمانده است.

يزيد به سينۀ او كوفت و گفت: «خاموش باش!» (2)يزيد كه در موضع انفعال قرار گرفته بود، گفت: «خداوند پسر مرجانه را رسوا كند! اگر بين او و شما خويشاوندى بود، چنين نمى كرد. زنجيرها را برداريد و طناب ها را باز كنيد!»(3)

سپس يزيد با اشاره به سر مبارك امام حسين (ع) گفت: «اين مرد به خود مى باليد و مى گفت: پدر من از پدر يزيد بهتر و مادرم از مادر او بهتر است. جد من از اجداد يزيد، و من از خود او بهتر هستم و همين مسائل بود كه وى را


1- ابن شهر آشوب در مناقب نام اين شخص را عبدالرحمان بن حكم ذكر كرده است.
2- ارشاد مفيد، ج ٢، ص ١١٩.
3- حياة الامام زين العابدين، شريف القريشى، ص ١٧٣.

ص:138

به كشتن داد! اما اينكه پدر او بهتر از پدر من است، كار به داورى كشيد و خدا به نفع پدر من داورى كرد! اما اينكه مادر او بهتر از مادر يزيد است، به جانم سوگند كه فاطمه (عليها السلام) دختر رسول خدا بهتر از مادر من است. اما در مورد جد او، مسلم است هر كس به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد، نمى تواند بگويد كه جد من بهتر از محمد (ص) است. ولى در مورد خودش و من، شايد او اين آيه را نخوانده است: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ المُلْكِ » .(1)

سپس خطاب به حضرت زين العابدين (ع) گفت: «اى پسر، پدر تو رابطۀ خويشاوندى را ناديده گرفت و حق مرا انكار كرد، و با حكومت و سلطنت من به مبارزه برخاست و خداوند با او چنان رفتار كرد كه ديدى!»

امام ادعاى وى را با آيه اى از قرآن پاسخ داد:

ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لا فِى أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِى كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيرٌ (حديد: ٢٢)

هيچ مصيبتى به مال و يا جان شما نرسد، مگر پيش از آنكه آن را خلق كنيم در كتاب خدا نوشته شده است و اين امر بر خدا آسان است.


1- آل عمران: ٢6؛ بحارالانوار، ج 45، ص ١٣١.

ص:139

يزيد از فرزند خود، خالد، خواست تا پاسخ امام را بدهد. اما چون او درماند، خود گفت:

وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ (شورى: ٣٠)

اگر مصيبتى بر شما رسد براى كارهايى است كه انجام مى دهيد و خدا بسيارى از گناهان را مى بخشد.

حضرت زين العابدين (ع) فرمود: «اى زادۀ معاويه و صخر و هند، نبوت و رهبرى هميشه در اختيار پدران و اجداد من بوده است؛ پيش از آنكه تو متولد شوى. به راستى كه جدم على بن ابى طالب (ع) در جنگ بدر و احد و احزاب پرچمدار رسول خدا بود و پرچم كافران در دست پدر و جد تو بود» . آن گاه فرمود:

مَا ذَا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِىُّ لَكُمْ

چه مى گوييد آن گاه كه پيامبر به شما بگويد شما كه آخرين امت ها بوديد پس از رفتن من با خاندانم چگونه رفتار كرديد. گروهى را به اسارت گرفتيد و دسته اى را به خون آغشته كرديد.

امام در ادامه افزود:

ص:140

اى يزيد، واى بر تو! اگر مى دانستى چه كرده اى و دربارۀ پدرم و خاندانش و عموهاى من چه جنايت هايى مرتكب شده اى؛ اگر مى دانستى در كوهستان ها پناه مى گرفتى و خاكسترنشينى مى گزيدى و فرياد واويلا بلند مى كردى. آيا بايد سر حسين بن على (ع) كه امانت رسول خدا بود در مقابل دروازۀ شهر آويزان باشد؟ ! ما امانت رسول خدا در ميان شما هستيم و من تو را به خوارى و پشيمانى در روز رستاخيز بشارت مى دهم. روزى كه مردم گرد آيند.(1)

يزيد كه حالت عادى نداشت و گويا مست(2)بود يا اينكه همه چيز را از دست رفته مى ديد، درحالى كه با چوب دستى خود بر لب و دندان امام حسين (ع) ضربه مى زد، مى خواند:

لَيْتَ أَشْيَاخِى بِبَدْرٍ شَهِدُوا(3)


1- بحارالانوار، ج 45، ص ١٣5.
2- معالم المدرستين، ج ٣، ص ١6٢.
3- الفتوح، ج ٣، ص ١5٠؛ تذكرة الخواص، ص ٢6١؛ لواعج الاشجان، ص4٣٣.

ص:141

اى كاش بزرگان قبيله ام كه در جنگ بدر كشته شدند، بودند و مى ديدند كه قبيلۀ خزرج چگونه در برابر نيزه ها به زارى افتاده اند.

به تلافى جنگ بدر بزرگانشان را كشتيم و حساب ما تسويه شد.

فرزندان بنى هاشم با حكومت ما بازى كردند و الا نه خبرى از آسمان آمد و نه وحى نازل شده است.

من از دودمان خندف (جد خود) نيستم، اگر كينه اى را كه از محمد (ص) به دل دارم بر فرزندانش عمل نكنم.

در اين زمان يكى از شاميان با اشاره به فاطمه، دختر امام حسين (ع) خطاب به يزيد گفت: «اين كنيز را به من ببخش!»

فاطمه خود را به عمه اش زينب چسباند و گفت: «عمه جان حال كه يتيم شده ام، كنيز هم بشوم؟» (1)

دل دريايى پيامبر عاشورا و شيرزن كربلا كه مملو از درد و رنج بود توفانى شد. رويش را به سوى مرد شامى برگرداند و فرمود: «نه تو و نه يزيد قادر به بردن اين دختر نيستيد» .

يزيد گفت: «به خدا سوگند كه مى توانم چنين كنم» .


1- ارشاد مفيد، ج ٢، ص ١٢٠.

ص:142

زينب فرمود: «به خدا سوگند، هرگز چنين قدرت و سلطه اى را خداوند به تو نداده است، مگر اينكه از اسلام خارج شوى و به دين ديگرى درآيى» .

يزيد كه به شدت برافروخته بود، گفت: «با من چنين سخن مى گويى؟ ! پدر و برادر تو از دين بيرون رفتند» .

دختر على (ع) گفت: «تو، پدر و جدت دين خدا را كه دين پدرم و برادرم بود، پذيرفتند، اگر مسلمان باشى» .

يزيد گفت: «دروغ مى گويى اى دشمن خدا» .

زينب فرمود: «تو ظاهراً امير هستى و ظالمانه ناسزا مى گويى و چون قدرت ظاهرى دارى، زورگويى مى كنى» .

سفير روم كه مهمان مجلس يزيد بود، با ديدن چنين صحنه هاى جانخراشى از يزيد پرسيد: «اين سر كه در مقابل دارى متعلق به چه كسى است؟»

يزيد علت اين سؤال را از او جويا شد. وى گفت: «چون به كشورم بازگردم دربارۀ آنچه ديده ام از من سؤال مى شود و بايد علت اين همه شادى و سرور را بدانم تا قيصر را نيز خوشحال كنم» .

يزيد گفت: «اين سر حسين [ع ]، پسر فاطمه [عليها السلام ]، دختر محمد [ص] است» .

سفير پرسيد: «همان محمدى كه پيامبر شماست؟ !»

يزيد گفت: «آرى» .

ص:143

سفير روم كه به شدت منقلب شده بود، برآشفت و گفت:

نابود باشيد با چنين آيينى كه داريد! دين من بهتر از دين شماست؛ زيرا پدر من كه از نبيرگان داوود است و ميان ما و داوود، پدران بسيارى قرار گرفته اند، بسيار مورد احترام است و بر جاى سم آن مركبى كه عيسى بر آن سوار شده بود كليسايى ساخته اند و مردم من به زيارت آن مى روند و شما فرزند پيامبر خود را كشته ايد با آنكه جز يك دختر ميان آنها واسطه نيست.(1)

اين سخنان منطقى و برهان قدرتمند آن چنان يزيد را غضبناك كرد كه دستور داد فرستادۀ پادشاه روم را به قتل رسانند.(2)

دختر شجاع، انديشمند، برنامه ريز و با فراست على (ع) كه شرايط را مناسب مى ديد و از سوى ديگر مى بايست هيبت و هيمنۀ خبيث پادشاه اموى را خرد كند، برخاست و زبان به سخن گشود:

الحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ، صَدَقَ اللهُ كَذَلِكَ يَقُولُ ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللهِ وَ كانُوا بِها


1- بحارالانوار، ج 45، ص ١4١.
2- الملهوف، ص ٧٩.

ص:144

يَسْتَهْزِؤُنَ .(1)

أَ ظَنَنْتَ يَا يَزِيدُ حَيْثُ أَخَذْتَ عَلَيْنَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ آفَاقَ السَّمَاءِ فَأَصْبَحْنَا نُسَاقُ كَمَا تُسَاقُ الْأُسَارَى أَنَّ بِنَا عَلَى اللهِ هَوَاناً وَ بِكَ عَلَيْهِ كَرَامَةً وَ أَنَّ ذَلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فِى عِطْفِكَ جَذْلَانَ مَسْرُوراً حِينَ رَأَيْتَ الدُّنْيَا لَكَ مُسْتَوْسِقَةً وَ الْأُمُورَ مُتَّسِقَةً وَ حِينَ صَفَا لَكَ مُلْكُنَا وَ سُلْطَانُنَا، مَهْلًا مَهْلًا أَ نَسِيتَ قَوْلَ اللهِ تَعَالَى وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ .

أَ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِيرُكَ حَرَائِرَكَ وَ إِمَاءَكَ وَ سَوْقُكَ بَنَاتِ رَسُولِ اللهِ (ص) سَبَايَا قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ، تَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ المَنَاهِلِ وَ المَنَاقِلِ وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ وَ الدَّنِىُّ وَ الشَّرِيفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِىٌّ وَ لَا مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِىٌّ، وَ كَيْفَ يُرْتَجَى مُرَاقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَكْبَادَ الْأَزْكِيَاءِ وَ نَبَتَ لحَمُهُ بِدِمَاءِ الشُّهَدَاءِ، وَ كَيْفَ يَسْتَبْطِئُ فِى بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ نَظَرَ إِلَيْنَا بِالشَّنَفِ وَ الشَّنَآنِ وَ الْإِحَنِ وَ الْأَضْغَانِ ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ وَ لَا مُسْتَعْظِمٍ:


1- روم: ١٠.

ص:145

وَ أَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تُشَلُ

مُنْتَحِياً عَلَى ثَنَايَا أَبِى عَبْدِ اللهِ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الجَنَّةِ تَنْكُتُهَا بِمِخْصَرَتِكَ وَ كَيْفَ لَا تَقُولُ ذَلِكَ وَ قَدْ نَكَأْتَ الْقَرْحَةَ وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَةَ بِإِرَاقَتِكَ دِمَاءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ (ص) وَ نُجُومِ الْأَرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالمُطَّلِبِ، وَ تَهْتِفُ بِأَشْيَاخِكَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تُنَادِيهِمْ. فَلَتَرِدَنَّ وَشِيكاً مَوْرِدَهُمْ وَ لَتَوَدَّنَّ أَنَّكَ شَلَلْتَ وَ بَكِمْتَ، وَ لَمْ يَكُنْ قُلْتَ مَا قُلْتَ وَ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ.

أَللَّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا، فَوَ اللهِ مَا فَرَيْتَ إِلَّا جِلْدَكَ وَ لَا جَزَزْتَ إِلَّا لحَمَكَ وَ لَتَرِدَنَّ عَلَى رَسُولِ اللهِ بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِمَاءِ ذُرِّيَّتِهِ وَ انْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِى عِتْرَتِهِ وَ لحَمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ وَ يَلُمُّ شَعَثَهُمْ وَ يَأْخُذُ بِحَقِّهِمْ وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (1)حَسْبُكَ بِاللهِ حَاكِماً وَ بِمُحَمَّدٍ خَصِيماً وَ بِجَبْرَئِيلَ ظَهِيراً وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّى لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ المُسْلِمِينَ، بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا وَ أَيُّكُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً.

وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَىَّ الدَّوَاهِى مُخَاطَبَتَكَ إِنِّى لَأَسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ وَ أَسْتَعْظِمُ تَقْرِيعَكَ وَ أَسْتَكْبِرُ تَوْبِيخَكَ، لَكِنَّ


1- آل عمران: ١٧٨.

ص:146

الْعُيُونَ عَبْرَى وَ الصُّدُورَ حَرَّى، أَلَا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَبَاءِ بِحِزْبِ الشَّيْطَانِ الطُّلَقَاءِ، فَهَذِهِ الْأَيْدِى تَنْطِفُ مِنْ دِمَائِنَا وَ الْأَفْوَاهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنَا وَ تِلْكَ الجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّوَاكِى تَنْتَابُهَا الْعَوَاسِلُ وَ تَعْفُوهَا أُمَّهَاتُ الْفَرَاعِلِ.

وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنَا مَغْنَماً لَتَجِدُنَا وَشِيكاً مَغْرَماً حِينَ لَا تَجِدُ إِلَّا مَا قَدَّمْتَ وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ فَإِلَى اللهِ المُشْتَكَى وَ عَلَيْهِ المُعَوَّلُ، فَكِدْ كَيْدَكَ وَ اسْعَ سَعْيَكَ وَ نَاصِبْ جُهْدَكَ فَوَ اللهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا وَ لَا تُدْرِكُ أَمَدَنَا وَ لَا تَرْحَضُ عَنْكَ عَارَهَا وَ هَلْ رَأْيُكَ إِلَّا فَنَدٌ وَ أَيَّامُكَ إِلَّا عَدَدٌ، وَ جَمْعُكَ إِلَّا بَدَدٌ؟ يَوْمَ يُنَادِ المُنَادِ أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظَّالِمِينَ.

فَالحَمْدُ لِلهِ الَّذِى خَتَمَ لِأَوَّلِنَا بِالسَّعَادَةِ وَ لِآخِرِنَا بِالشَّهَادَةِ وَ الرَّحْمَةِ، وَ نَسْأَلُ اللهَ أَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوَابَ وَ يُوجِبَ لهُمُ المَزِيدَ وَ يُحْسِنَ عَلَيْنَا الْخِلَافَةَ إِنَّهُ رَحِيمٌ وَدُودٌ، وَ حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيل.(1)

ستايش خداوندى را سزاست كه پرودگار جهان هاست، و درود خدا بر فرستادۀ او و خاندانش. خداوند تعالى درست فرمود: «عاقبت آنان را كه كار زشت كردند، اين بود كه


1- بحارالانوار، ج 45، ص ١٣٣؛ الاحتجاج، طبرسى، ج ٢، ص ١٢٢، با كمى اختلاف.

ص:147

آيات الهى را تكذيب و آن را به سخره گرفتند» . اى يزيد! حال كه در باور خويش بر ما سخت گرفته اى و راه اقطار زمين و آفاق آسمان ها و راه چاره را به رويمان مسدود كرده اى، و ما را مانند اسيران از شهرى به شهرى مى گردانند، آيا پندار تو اين است كه خداوند تو را عزيز و ما را ذليل ساخته است؟ ! و اين پيروزى به علت آبرومندى تو در پيشگاه خداست؟ !

بدان كه از روى كبر مى خرامى و از سر عجب نگاه مى كنى و بر خود مى بالى. سرخوش و شادمانى كه دنيا به تو روى آورده است و كارهاى تو را آراسته و حكومت ما را به تو اختصاص داده است؛ كمى آهسته تر!

آيا كلام خداوند را از ياد برده اى كه مى فرمايد: «گمان نكنيد آنان را كه به كفر گرويدند مهلتى مى دهيم تا بر سركشى و نافرمانى بيفزايند و آنان را عذابى خواركننده است» .

اى پسر آزادشدگان(1)، آيا از عدالت است كه تو زنان و


1- روز فتح مكه بزرگان قريش نزد رسول خدا آمدند. رسول خدا از آنها پرسيد: «گمان مى كنيد با شما چگونه رفتار مى كنم؟» گفتند: «آنچه در اندازه برادرى و بزرگوارى برادرزاده اى بزرگ است» . پيامبر فرمود: «اذهبوا انتم الطلقاء» ؛ «برويد كه شما آزاد هستيد» . از همان تاريخ بزرگان قريش به طلقاء «آزادشدگان» معروف شدند. سيره ابن هشام، ج4، صص 54 و 55؛ مغازى، واقدى، ج ٢، ص ٨٣5؛ السيرة النبوية، ابن كثير، ج ٣، ص 5٧٠.

ص:148

كنيزان خود را در پرده بنشانى و پرده نشينان رسول خدا را اسير كنى و شهر به شهر بگردانى؟ ! پردۀ آبروى آنها را بدرى و صورت آنها را نمايان سازى تا چشم مردم آنها را ببيند؟ ! و دور و نزديك، شريف و فرومايه تماشايشان كنند؟ ! از مردان آنها كسى همراهشان نباشد، نه ياور و نه نگاهدارنده و نه مددكارى؟ !

چگونه مى توان اميد بست به دلسوزى كسى كه مادرش جگر پاك مردان خدا را جويد و گوشت او از خون شهيد روييده است؟ ! و اين رفتار از كسى كه پيوسته با ما دشمنى كرده است، بعيد نيست. اين گناه بزرگ را خرد شمارى و خود را بر اين كردار زشت مجرم ندانى و به اجداد كافر خويش مباهات، و آرزوى حضورشان كنى تا جنايت بى رحمانۀ تو را ببينند و شادمان شوند و از تو قدردانى كنند. با چوب بر لب و دندان ابى عبدالله (ع) ، سيد جوانان بهشت مى زنى، چرا شادمان نباشى كه دل ما را مجروح كردى؟ ! از رنج شورش درون رستى و خون فرزندان رسول خدا را كه ستارگان زمين بودند ريختى و هم اكنون گذشتگان خود را مى خوانى. بايد صبر و شكيبايى پيشه كرد و ديرى نپايد كه تو نيز به آنها ملحق شوى و آرزو كنى كه اى كاش دست هايت خشك شده بود و زبانت لال و آن سخن را بر زبان نمى آوردى و آن كار زشت را

ص:149

انجام نمى دادى!

خداوندا، حق ما را بستان و انتقام ما را بگير و بر اين ستم پيشگان كه خون ما را ريخته اند خشم و عذاب خود را فرو فرست.

اى يزيد، به خدا سوگند كه پوست خود را شكافتى و گوشت بدن خود را پاره پاره كردى. رسول خدا را در حالى ملاقات كنى كه آن بار سنگين بر دوش توست؛ خون خاندانش را ريخته اى و پردۀ حرمت او را دريده اى و فرزندانش را به اسارت برده اى؛ جايى كه خداوند پريشانى آنها را بزدايد و داد آنها را بستاند. خدا فرموده است: «مپنداريد آنان كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند بلكه زنده و از روزى خداوند بهره مند هستند» .

همين بس كه آن روز خداوند، حاكم و محمد (ص) خصم شما و جبرئيل پشتيبان اوست و كسى كه راه را براى تسلط تو بر مسلمانان مهيا ساخت، به زودى در خواهد يافت كه پاداش ستمكاران چه پاداش بدى است، و خواهد فهميد كه كدام يك از شما بدتر و سپاه كدام يك ناتوان تر است.

اگر چه مصيبت هاى روزگار وادارم ساخت تا با تو سخن بگويم. اما تو را ناچيز مى شمارم و بسيار نكوهشت مى كنم و سرزنش هاى تو را چيزى نمى شمارم. اما چه كنم كه

ص:150

ديده ها گريان و دل ها سوزان است.

جاى شگفتى است كه حزب شيطان حزب خدا را به قتل رساند و خون ما از پنجه هاى شما بچكد، پاره هاى گوشت بدن ما از دهان شما خارج شود و آن بدن هاى پاك و مطهر را گرگ هاى وحشى بيابان دريابند.

آنچه امروز غنيمت مى شناسى فردا غرامت است و آنچه را از پيش فرستادى دريافت خواهى كرد.

خداوند بر بندگان ستم روا ندارد و شكوه ام براى اوست و به او اعتماد دارم؛ پس هر خدعه اى كه دارى انجام ده و هر تلاش و كوششى را به كار بگير. به خدا سوگند ياد ما را از دل ها و وحى ما را محو نخواهى كرد و به جلال ما نخواهى رسيد و لكۀ ننگ اين ستم را نخواهى شست. رأى و نظر تو بى اعتبار و ناپايدار و زمان سلطنت تو اندك و جمعيت تو پريشان خواهد شد، آن گاه كه هاتفى فرياد زند «الا لعنة الله على القوم الظالمين» .

سپاس خداوندى را كه آغاز ما را به سعادت و آمرزش و عاقبت ما را به شهادت رقم زد و از خداوند مى خواهم كه آنان را اجر جزيل عنايت فرمايد و بر پاداش آنها بيفزايد. او خود بر ما نيكو خليفه اى است و مهربان ترين مهربانان است و بر او توكل مى كنيم.

اى خدا را آشناتر از همه اى كه كفر از هيبتت در واهمه

ص:151

حضرت صبر از تو گوهر يافته

قامت عشق از تو زيور يافته

همچو كوهي بر زمين استاده اي

ركن عرشي كاين چنين استاده اي؟

باورم نايد در اين ملك خدا

اين همه تير و تو تنها روي پا

بازگو با من تو اي دخت علي

حامل سر خدايي يا ولي؟

آن همه آشفتگي در پاي عشق

تير باران كردن سيماي عشق

خون حق را ريختن بر روي خاك

سينة خورشيد ديدن چا ك چاك

دختران آسمان را رخ كبود

كودكان كهكشان را همچو كبود

باز خنديدن به روي تيغ و تير

كيستي روشن تر از ماه منير؟

همرهي با كاروان خستگان

لب نهادن بر گلوي تشنگان

آب از اشك زلالت منفعل

خواب از راز و نيازت بس خجل

داد و بيداد از جفاي ناكثان

« در اسارت اعتدال كهكشان»(1)

كو اسارت؟ خصم تو در بند بود

هر كلامت صد هزاران پند بود

روز عاشورا كه غيرت مرده بود

تيغ نامردان به عزت خورده بود

آن زماني كه خداي كربلا

يكه شد در آن زمين پر بلا

چون نگاهت در نگاهش اوفتاد

حيدر و زهرا به يادش اوفتاد

دست لبخندت پريشاني زدود

بر دل دريايي اش مستي فزود

گر نبودي تو كنار خيمه ها

پاسبان و رازدار كشته ها

شاه را كي خنده بر لب مي رسيد؟

جان او از قصه بر لب مي رسيد


1- مراد حضرت زينب٣ است.

ص:152

تو منايى، تو صفايى، زينبى

مرتضايي، زهره اي تو، يا نبي؟

وصف تو نايد به دنياي ادب

ذكر تو سري است از اسرار رب(1)

سخنان زينب، غرور و تبختر يزيد را درهم شكسته و اعتبارش را به باد داده بود. دختر على (ع) در اوج عزت و شرف و آزادگى، فرهيختگان دنيا را آن چنان در هم كوبيد كه تا آخرين لحظۀ آفرينش، آرامشى در پى نداشت. سخنان برگرفته از روح نيرومند و پرصلابت شيرزن قهرمان كربلا اوج افتخار هستى و اعتبار تمامى آزادگان است.

روشنى صبح بدون شبى


1- از نگارنده.

ص:153

ديدن خورشيد ذبيح از قفا

باز ستادن چو فلك روي پا!

جان تو گلخانه عشق خداست

جاي چنان چون تو زني كربلاست(1)

امام باقر (ع) در مجلس يزيد

امام باقر (ع) هم كه در آن زمان چهار سال و چند ماه بيشتر از زندگانى اش نمى گذشت، در برخورد با تعدادى از درباريان دستگاه اموى كه به يزيد توصيه مى كردند اسراى خاندان وحى را به قتل رساند از جاى خود برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود:

«مشاوران تو برخلاف مشاوران فرعون رأى دادند؛ زيرا آنها در پاسخ فرعون دربارۀ موسى و هارون گفتند: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِى المَدائِنِ حاشِرِينَ . (اعراف: ١١١)

او و برادرش را مهلت ده و فرستادگانى را به شهرها رهسپار كن تا جادوگران اجتماع كنند و پس از آنكه ساحران آمدند آنها را آزمايش كن. درحالى كه اطرافيان تو به قتل ما اشاره كردند و اين بى علت نيست» .

يزيد علت را جويا شد و امام فرمود: «آنان زيرك و


1- شعر «عشق» جوشيده از دل ارادتمند و محب خاندان عصمت، شاعر گرانمايه جناب آقاى على موسوى گرمارودى است كه در جلسه اى برايم نوشت و من نيز به نيابتش در اين بخش از كتاب به محضر دختر گرامى على ع اهدا كردم.

ص:154

عاقل بودند و اينها فريفته و نادان هستند؛ زيرا كسى جز ناپاكان، پيامبران و فرزندان آنان را نمى كشد» .

يزيد سرافكنده شد و دستور داد آنان را از مجلس بيرون ببرند (1)و سر مقدس امام حسين (ع) را در قصر آويزان كنند.(2)خانه اى در نزديكى قصر، محل استقرار خاندان نبوت شد.(3)يزيد كه نقشه هاى خود را خنثا و برنامه هايش را ملغا مى ديد، دستور داد تا خطيب مسجد جامع در اجتماع مردم از على (ع) و حسين (ع) بد بگويد.

افشاگرى امام سجاد (ع)

مسجد پر از جمعيت بود. خطيب متملق شام در وصف معاويه و يزيد سخن گفت و تمامى فن و هنر خود را در اهانت به على (ع) و حسين (ع) به كار گرفت.

حضرت زين العابدين (ع) كه در مجلس حاضر بود، فرياد زد: «واى بر تو! خشنودى مخلوق را بر خشم خداوند ترجيح داده اى؟ ! عاقبت خود را در آتش خوب بنگر!»

آن گاه فرصت خواست تا از فراز منبر سخن گويد.


1- اثبات الوصيه، مسعودى، ص ١٧٠.
2- جلاء العيون، شبر، ج ٢، ص ٢6٣.
3- ارشاد مفيد، ج ٢، ص ١٢٢.

ص:155

يزيد به وى اجازه نداد. اما پافشارى مردم چاره از او گرفته بود و امام بر منبر استقرار يافت و چنين گفت:

أَيُّهَا النّاسُ! أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ: أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ المَحَبَّةَ فِى قُلُوبِ المُؤْمِنِينَ، وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِىَّ المُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ.

مَنْ عَرَفَنِى فَقَدْ عَرَفَنِى وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِى أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِى وَ نَسَبِى.

أَيُّهَا النَّاسُ! أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنَى، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَى، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَى، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَى، أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّى، أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَى الْبُرَاقِ فِى الهَوَاءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِىَ بِهِ مِنَ المَسْجِدِ الحَرامِ إِلَى المَسْجِدِ الْأَقْصَى، أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلَى سِدْرَةِ المُنْتَهَى، أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى، أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّى بِمَلَائِكَةِ السَّمَاءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَى إِلَيْهِ الجَلِيلُ مَا أَوْحَى، أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ المُصْطَفَى أَنَا ابْنُ عَلِىٍّ المُرْتَضَى، أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِيمَ الخَلْقِ، حَتَّى قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ.

أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَىْ رَسُولِ اللهِ بِسَيْفَيْنِ وَ طَعَنَ

ص:156

بِرُمْحَيْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ، أَنَا ابْنُ صَالِحِ المُؤْمِنِينَ وَ وَارِثِ النَّبِيِّينَ وَ قَامِعِ المُلْحِدِينَ وَ يَعْسُوبِ المُسْلِمِينَ وَ نُورِ المُجَاهِدِينَ وَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ وَ تَاجِ الْبَكَّائِينَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِينَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِينَ مِنْ آلِ يَاسِينَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ أَنَا ابْنُ المُؤَيَّدِ بِجَبْرَئِيلَ، المَنْصُورِ بِمِيكَائِيلَ.

أَنَا ابْنُ المُحَامِى عَنْ حَرَمِ المُسْلِمِينَ وَ قَاتِلِ المَارِقِينَ وَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ المُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِينَ، وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَيْشٍ أَجْمَعِينَ، وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ المُؤْمِنِينَ، وَ أَوَّلِ السَّابِقِينَ، وَ قَاصِمِ المُعْتَدِينَ وَ مُبِيدِ المُشْرِكِينَ، وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِى اللهِ عَلَى المُنَافِقِينَ، وَ لِسَانِ حِكْمَةِ الْعَابِدِينَ وَ نَاصِرِ دِينِ اللهِ وَ وَلِىِّ أَمْرِ اللهِ وَ بُسْتَانِ حِكْمَةِ اللهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ، سَمِحٌ، سَخِىٌّ، بَهِىٌّ، بُهْلُولٌ زَكِىٌّ، أَبْطَحِىٌّ، رَضِىٌّ، مِقْدَامٌ، هُمَامٌ، صَابِرٌ، صَوَّامٌ، مُهَذَّبٌ، قَوَّامٌ، قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ، أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً، وَ أَمْضَاهُمْ عَزِيمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَكِيمَةً، أَسَدٌ بَاسِلٌ يَطْحَنُهُمْ فِى الحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَى، وَ يَذْرُوهُمْ فِيهَا ذَرْوَ الرِّيحِ الهَشِيمَ، لَيْثُ الْحِجَازِ وَ كَبْشُ الْعِرَاقِ، مَكِّىٌّ مَدَنِىٌّ خَيْفِىٌّ عَقَبِىٌّ بَدْرِىٌّ أُحُدِىٌّ شَجَرِىٌّ مُهَاجِرِىٌّ.

ص:157

مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُهَا، وَ مِنَ الْوَغَى لَيْثُهَا، وَارِثُ المَشْعَرَيْنِ وَ أَبُو السِّبْطَيْنِ: الحَسَنِ وَ الحُسَيْنِ، ذَاكَ جَدِّى عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ.

اى مردم، خداوند ما را شش خصلت عطا فرموده است و بر هفت ويژگى برترى يافته ايم. علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت، و محبت در قلوب مؤمنان را به ما ارزانى داشت و ما را بر ديگران اين گونه برترى داد كه پيامبر بزرگ اسلام، صديق على (ع) ، جعفر طيار، شير رسول خدا حمزه، امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) دو فرزندان بزرگ رسول خدا (ص) را از ما انتخاب كرد.(1)هر كس كه مرا شناخت و آنان كه مرا نمى شناسند با معرفى پدرانم خود را به آنها مى شناسانم.

اى مردم! من فرزند مكه و منا هستم. من فرزند زمزم و صفا هستم. من فرزند كسى هستم

كه حجرالاسود را با رداى خود حمل و بر جاى خود نصب كرد. من فرزند بهترين طواف كنندگان هستم. من فرزند بهترين حج گزاران و تلبيه گويان هستم. من فرزند كسى هستم كه بر براق سوار شد. من فرزند پيامبرى هستم كه در يك شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصى رفت. من فرزند كسى هستم


1- در اين خطبه شش علت براى برترى ذكر شده است. اما در نقل كامل بهايى، خصلت هفتم را حضرت مهدى ثبت كرده اند. نفس المهموم، ص45٠.

ص:158

كه جبرئيل او را به سدرةالمنتهى برد و به مقام قرب الهى و نزديك ترين جايگاه به خدا رسيد. من فرزند كسى هستم كه با ملائكۀ آسمان نماز گزارد. من فرزند پيامبرى هستم كه خداوند بزرگ برايش وحى فرستاد. من فرزند محمد مصطفى (ص) و على مرتضى (ع) هستم. فرزند كسى هستم كه بينى گردن كشان را به خاك ماليد تا به كلمۀ توحيد اقرار كردند .

من پسر كسى هستم كه در برابر پيامبر با دو شمشير و دو نيزه مى جنگيد؛ دو بار هجرت و دو بار بيعت كرد و در بدر و حنين با كافران به مبارزه برخاست و به اندازۀ زدن يك پلك كفر نورزيد. من فرزند صالح مؤمنان، وارث انبيا، از بين برندۀ مشركان، امير مسلمانان، فروغ جهادگران، زينت عبادت كنندگان و افتخار گريه كنندگان هستم.

من فرزند بردبارترين صابران، و بافضيلت ترين نمازگزاران از اهل بيت رسول خدا هستم. من فرزند كسى هستم كه جبرئيل او را تأييد و ميكائيل او را يارى كرد. من فرزند كسى هستم كه حرم مسلمانان را پاسدارى و با مارقين و ناكثين و قاسطين به نبرد پرداخت. من فرزند بهترين قريشم. من پسر كسى هستم كه اولين ايمان آورنده به خدا و رسول او بود. من پسر اولين سبقت گيرنده در ايمان و شكنندۀ كمر متجاوزان و از بين برندۀ مشركانم.

ص:159

من فرزند كسى هستم كه مانند تيرى از تيرهاى خدا براى منافقان و زبان حكمت بندگان خدا و يارى كنندۀ دين خدا و ولى امر او و بوستان حكمت الهى و حامل علم خدا بود.

او جوانمرد، سخاوتمند، نيكوكار، جامع خيرات، آقا، بزرگ، ابطحى، راضى به خواست خدا، پيشگام در مشكلات، صبور، هميشه روزه دار، پاكيزه از هر آلودگى و بسيار نمازگزار بود.

او كه رشتۀ اصلاب دشمنان را از هم گسست و شيرازۀ احزاب كفر را از هم پاشيد. او داراى قلبى ثابت و قدرتمند، اراده اى استوار و محكم و عزمى راسخ بود و مانند شيرى شجاع وقتى نيزه ها به هم درمى آويخت آنها را خرد و پراكنده مى ساخت. او شير حجاز و بزرگ عراق از مكى و مدنى، حنفى، عقبى، بدرى، احدى، شجرى و مهاجرى(1)است كه در همۀ صحنه ها حضور داشت. او سيد عرب و شير ميدان جنگ و وارث دو مشعر، پدر حسن (ع) و حسين (ع) ، جدم على بن ابى طالب (ع) است.

امام سجاد (ع) آن چنان با روحى سرشار از حماسه و عزت سخن مى گفت كه دستگاه اموى بيمناك شد و براى پرهيز از خشم مردم به مؤذن دستور داد كه اذان بگويد تا امام سكوت كند.


1- در بيعت شجره شركت كرد و از مهاجران مكه به مدينه بود.

ص:160

چون صداى موذن به تكبير بلند شد، امام (ع) فرمود: «چيزى بزرگ تر از خداوند نيست» .

چون مؤذن به يگانگى خدا شهادت داد، امام (ع) فرمود: «موى، پوست، گوشت و خونم به يكتاپرستى شهادت مى دهد» .

آن گاه كه مؤذن بانگ زد: «اشهد ان محمداً رسول الله» امام (ع) خطاب به يزيد فرمود: «اين محمد كه نامش برده شد جد من است يا تو؟ اگر ادعا كنى كه جد توست دروغگويى و كافر شوى و اگر جد من است، چرا خاندان او را از دم تيغ گذراندى؟»(1)

سخنان روشنگرانۀ امام موجى از نفرت و خشم را در طبقات مردم به وجود آورد. صداى ضجه و شيون اهالى شام حكومت اموى را درمانده كرد. يزيد به خوبى دريافته


1- بحارالانوار، ج 45، ص ١٣٧؛ الاحتجاج، طبرسى، ج ٢، ص١٣٢. با قدرى اختصار، در قول ديگرى آمده است كه امام سجاد ع در ادامه خطبه خود فرموده است: «اَنَا ابْنُ الحُسَيْنِ القَتِيل بِكَربَلا، اَنَا ابْنُ عَلِىٍّ المُرتَضى، اَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ المُصْطَفى، اَنَا ابْنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، اَنَا ابْنُ خَدِيجَةَ الكُبْرى، اَنَا ابْنُ سِدْرَةِ المُنْتَهى، اَنَا ابْنُ شَجَرَةِ طُوبى، اَنَا ابْنُ المُرَمَّلِ بِالدِّماءِ، اَنَا ابْنُ مَنْ بَكى عَلَيْهِ الجِنُّ فِى الظَّلْماءِ، اَنَا ابْنُ مَنْ ناحَ عَلَيْه الطُّيُورُ فِى الهَواءِ.» نفس المهموم، ص 45١؛ الفتوح، ج٣، ص١54؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج ٢، صص 6٩ - ٧١. من فرزند حسين هستم كه او را در كربلا كشتند، پسر على مرتضى هستم. پسر محمد مصطفايم، من پسر فاطمه و خديجه ام و. . . فرزند كسى هستم كه در خون آغشته شد، فرزند كسى هستم كه جنيان در ماتم او گريستند، من فرزند كسى هستم كه پرندگان در عزايش شيون كردند.

ص:161

بود كه على رغم آن همه توجه و رسيدگى به مردم شام (1)، امنيت و ثبات سلطنت او هم اكنون از سوى آنان در معرض خطر جدى است. ازاين رو چاره اى نيافت جز اينكه اجازه دهد خاندان پيامبر براى شهداى كربلا به عزادارى بپردازند.

با آغاز عزادارى براى شهداى كربلا، گريه و شيون به مؤثرترين ابزار براى استيضاح دستگاه جابر اموى تبديل شد.

عاشورا طناب دار سلطنت ظلم، و كربلا تير خلاص استكبار يزيدى شده بود. گروه گروه مردم شام با اهل بيت به عزاداى و همدردى مى پرداختند و كار آن چنان بالا گرفت كه يزيد هم از عبيدالله بيزارى مى جست و به خاندان امام حسين (ع) اداى احترام مى كرد.

روزى از امام سجاد (ع) عذرخواهى كرد و گفت: «آنچه گذشت به عهدۀ فرزند مرجانه است. لعنت خدا بر پسر مرجانه! اگر حسين (ع) با من مواجه مى شد، هر چه مى خواست انجام مى دادم و با تمام قدرت از كشته شدنش جلوگيرى مى كردم؛ حتى اگر به هلاكت بعضى از فرزندانم مى انجاميد. اما آنچه اتفاق افتاد و ديدى، قضاى الهى بود. حال هر احتياجى داريد بنويسيد تا انجام دهم» .(2)


1- معاويه به يزيد گفته بود كه آنان را همچون دو چشم خويش و از خواص خود قرار ده. اخبار الطوال، ص ٢٧4.
2- حياة الامام زين العابدين، ص ١٧٩.

ص:162

امام درخواست كرد تا سر پدر بزرگوارش را تحويل دهند كه يزيد امتناع كرد. اما فشار افكار عمومى كار را به جايى رساند كه به قول طبرى، يزيد بر سر سفره غذا نمى نشست، مگر اينكه على بن حسين (ع) را فرا مى خواند و او را بر سر همان سفره مى نشاند(1)؛ البته تغيير رفتار يزيد فريبى بيش نبود و او و مشاوران نيرنگ بازش شرايط را تحليل كرده و زمان را مقتضاى چنين برخوردهاى منافقانه اى مى دانستند. وگرنه در پشت پرده، حقيقت انديشۀ امويان غير از آنچه بود كه مردم مشاهده مى كردند. يزيد هر دو عراق، (كوفه و بصره) ، را در حوزۀ قلمرو عبيدالله قرار داد(2)و يك ميليون درهم پاداش براى وى فرستاد و در جواب بى وفايى مردم كوفه نسبت به امام حسين (ع) و خلق ماجراى كربلا دستور داد عبيدالله به ميزان صددرصد بر پاداش و هداياى مردم كوفه بيفزايد و با همين عطاياى يزيد بود كه عبيدالله دو كاخ سرخ و سفيد ساخت تا زمستان ها را در قصر حمراء و تابستان را در قصر بيضا بگذراند. به هر حال هيچ گونه آثارى از ندامت و تغيير رويه در زندگى خفت بار او ثبت نشده است.


1- تاريخ طبرى، ج 5، ص ٢٣٣.
2- معجم البلدان، ج 4، ص ٩٣.

ص:163

درخواست امام زين العابدين (ع)

يزيد كه حضور اهل بيت پيامبر را براى حكومت خود خطرى بزرگ مى دانست، مترصد بود تا در فرصتى مناسب آنها را به جايى غير از شام اعزام كند كه اين فرصت با طرح سه درخواست از سوى امام زين العابدين (ع) به دست آمد.

امام (ع) فرمود: «اول آنكه يك بار ديگر مى خواهم رخسار پدرم را ببينم. دوم آنكه دستور دهى هرچه از ما به غارت برده اند، بازگردانند. سوم آنكه اگر تصميمى به قتل من گرفته اى فردى مورد اعتماد را با اين زنان همراه كن تا آنها را به حرم پيامبر (ص) بازگردانند» .

يزيد پاسخ داد، خواستۀ اول تو هرگز برآورده نخواهد شد. درخواست دوم را به چندين برابر جبران مى كنم و در مورد سوم جز تو كسى همراه زنان نخواهد بود.

امام (ع) فرمود: «اموالت را نمى خواهيم و بر تو ارزانى باد. آنچه از ما غارت شده است، بازگردان؛ زيرا در ميان آنها مقنعه، گردنبند و پيراهن مادرمان فاطمه (عليها السلام) قرار دارد» .

يزيد فرمان داد آنها را بازگردانند و دويست دينار نيز به آنها افزود و اسيران اهل بيت را به سوى مدينه باز گرداند.

ص:164

امام (ع) آن دينارها را به مستمندان شام بخشيد.(1)هنگام حركت، يزيد، مقدارى وسايل را به همراه كاروان فرستاد و به ام كلثوم گفت: «اينها در قبال مصايبى است كه بر شما وارد شد» .

ام كلثوم فرياد زد: «چقدر تو بى حيا و بى شرمى! برادرم حسين (ع) و اهل بيت او را كشته اى و به ما مال و منال مى دهى؟ ! هرگز اين اموال را نمى پذيريم»(2)

حركت از شام

پس از هفت روز حضور تلخ و جانكاه، نعمان بن بشير(3)، به فرمان يزيد، وسايل سفر اهل بيت را فراهم، و آنان را همراه با فردى امين به سوى مدينه روانه كرد. (4)در مسير راه هر جا كه كاروان فرود مى آمد آن مأموران از خاندان رسالت فاصله مى گرفتند و تا رسيدن به مدينه اين روش ادامه داشت.(5)


1- الملهوف، ص ٨٢؛ قمقام، زخار، ص 5٧٩، با اندكى اختلاف.
2- بحارالانوار، ج 45، ص ١٩٧.
3- سلف عبيدالله بن زياد در كوفه بود كه پس از هلاكت يزيد مردم را به بيعت با عبدالله بن زبير دعوت كرد. الاستيعاب، ج 4، ص ١4٩6.
4- قمقام، زخار، ص 5٧٩.
5- وقعة الطف، ص ٣٧٢.

ص:165

اربعين

درباره اربعين و بازگشت خاندان پيامبر به كربلا در ميان مورخان اختلاف است. بسيارى از آنها در كتاب هاى خود هيچ گونه اشاره اى به آمدن بازماندگان كاروان حسينى به كربلا نداشته اند كه از جمله آنها مى توان به ابن اثير، طبرى، بلاذرى، نويرى، ابن حجر، ابن اعثم كوفى اشاره كرد و گروهى نيز به عزادارى اهل بيت در كربلا اشاره كرده اند؛ مانند ابى مخنف، ابن نماحلى، جعفر النقدى، محسن الامين، سيد بن طاووس.

در مجموع در مورد اربعين چهار احتمال وجود دارد:

١. در سال 6١ ه. ق پس از مراجعت از شام، اهل بيت امام حسين (ع) در روز بيستم صفر به كربلا وارد شدند و به سوگوارى پرداختند.

٢. اهل بيت پيامبر در روز بيستم ماه صفر سال 6١،

ص:166

قبل از رفتن به شام از كربلا عبور كردند و بر مزار شهدا به عزادارى پرداختند.(1)اين احتمال بسيار ضعيف به نظر مى رسد.

٣. اهل بيت رسول خدا در سال 6٢، يك سال بعد از واقعۀ كربلا، در بيستم ماه صفر به كربلا آمده باشند.

4. اهل بيت پيامبر بعد از بازگشت به مدينه به كربلا رفته باشند كه در اين صورت تعيين روز اربعين به عنوان روز رسيدن آنها به كربلا منتفى است. اما آنچه مسلم است خاندان رسالت به زيارت قبور شهداى بزرگ كربلا رفتند و تا سه روز به عزادارى پرداختند و به قول سيد بن طاووس، ماتم هاى جگرخراش برپا داشتند.(2)هنوز هم مى توان صداى سكينه را از كنار قبر پدر شنيد كه مى گفت:

أَلا يا كَربَلا نُودِعُكَ جِسْماً

اى كربلا، بدنى را در تو به وديعه گذاشته ايم كه بدون غسل و كفن مدفون شد.

اى كربلا، كسى را به يادگار در تو قرار داديم كه روح احمد (ص) و وصى اوست.

همچنين آمده است چون كاروان به كربلا رسيد،


1- ناسخ التواريخ، احوالات امام حسين، ج ٣، ص ١٧6.
2- الملهوف، ص ٨٢.

ص:167

جابربن عبدالله انصارى(1)را ديدند كه با تعدادى از بنى هاشم براى زيارت شهدا به كربلا آمده است. چون يكديگر را ملاقات كردند، به شدت گريستند و زنان روستاهاى مجاور نيز به آنها پيوستند.(2)آن گاه زينب كبرا درحالى كه زنان اطرافش را گرفته بودند با صوتى حزين كه جان ها را مى گداخت به امام سلام داد:

أَلسَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْأَرْوَاحُ الَّتِى حَلَّتْ بِفِنَاءِ الحُسَيْنِ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِهِ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَقَمْتُمُ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتُمْ بِالمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ المُنْكَرِ وَ جَاهَدْتُمُ المُلْحِدِينَ وَ عَبَدْتُمُ اللهَ حَتَّى أَتَاكُمُ الْيَقِينُ.

فرصت و كلام ما به پايان رسيد و قصدمان اين بود كه به مهر و ارادتش بياويزيم كه حسين زندۀ همۀ روزگاران است و عاشورا انگيزۀ بقا و حيات بندگان. حزن بزرگ آل محمد (ص) از واقعۀ جانسوز عاشورا، عزاى بى پايان همۀ آزادگان و حماسۀ بى كران كربلا، نياز بشريت در همه جا و هميشۀ آفرينش است. انسانيت، شرف، آزادگى، ايثار و جوانمردى بدون حسين هرگز به معنا نمى نشيند كه او نه


1- از صحابه رسول خدا بود كه در هيجده غزوه جنگيد و در صفين نيز از ياران على ع بود. وى در سال هاى پايانى عمر نابينا شد. الاستيعاب، ج١، ص ٢١٩.
2- الملهوف، ص ٨٢.

ص:168

تنها خون خداست كه ركن راه و باعث مهر و گل سرسبد آفرينش پروردگار است.

أَلسَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِى حَلَّتْ بِفِنَائِكَ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّى سَلَامُ اللهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُمْ السَّلَامُ عَلَى الحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِىِّ بْنِ الحُسَيْنِ وَ عَلَى أولادِ الحُسَينِ وَ عَلى أَصْحَابِ الحُسَيْنِ.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109