غلو : حقیقت و اقسام آن

مشخصات كتاب

سرشناسه : حیدری، سیدکمال، 1338 -

عنوان قراردادی : الغلو: حقیقه و اقسامه .فارسی

عنوان و نام پديدآور : غلو : حقیقت و اقسام آن/ سیدکمال حیدری؛ ترجمه پژوهشکده حج و زیارت.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1391.

مشخصات ظاهری : 103 ص.

شابک : 978-964-540-406-0

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

موضوع : غلو

موضوع : غلاه شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

شناسه افزوده : حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت. پژوهشکده حج و زیارت

رده بندی کنگره : BP225/37/ح9غ8041 1391

رده بندی دیویی : 297/464

شماره کتابشناسی ملی : 2889100

ص:1

ديباچه

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهّرهم تطهيرا

امامت در انديشه و باور شيعه، جايگاه والايى دارد؛ به گونه اى كه امامان نيز به فضايل انبيا آراسته، و از مقامات و كرامات آنان برخوردارند. ازاين رو آنان نيز گاهى براى هدايت خلق، از كرامات استفاده مى كردند. اما اين امر باعث شد برخى كوته فكران، ائمه را تا حد خدايى يا نبوت بالا برند و بهانه به دست كسانى دهند كه خط راستين اهل بيت (عليهم السلام) را خطرى براى كجروى هاى خود مى ديدند. ازاين رو مخالفان با اهداف سياسى، غلو را به خود اهل بيت (عليهم السلام) و پيروان آنان نسبت دادند تا بدين وسيله بتوانند آنان را كافر بدانند و از صحنه سياسى-اجتماعى مسلمانان خارج كنند. اما اهل بيت (عليهم السلام) و علماى شيعه همواره اين افراد را طرد، و با چنين تفكرى مبارزه كرده اند. ميراث مكتوب كلامى و حديثى شيعه، شاهد صدق اين مدعاست.

آنچه در اين اثر تقديم حقيقت جويان مى شود، نتيجه پژوهش هاى

ص:8

علامه محقق «سيد كمال حيدرى» است كه به قلم جناب آقايان «جعفر آريانى» ، «ابراهيم نداف زاده» و «عباس جلالى» به فارسى برگردان شده است. پژوهشكده حج و زيارت ضمن ارجگذارى به تلاش محقق ارجمند و مترجمان آن، از خدا مى طلبد اين اثر را همچون آثار ديگر اين پژوهشكده، روشنگر راه حقيقت جويان قرار دهد.

انه ولى التوفيق

گروه كلام و معارف

پژوهشكده حج و زيارت

ص:9

مقدمه

بحث غلو، از مباحث مهم مربوط به مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله) و امامان (عليهم السلام) است. البته اين بحث تنها به علم امام محدود نمى شود، بلكه همه فضايل و مراتب اهل بيت (عليهم السلام) را در بر مى گيرد؛ چه آنهايى كه مربوط به گستردگى علم ائمه است كه علم غيب را نيز شامل مى شود و چه آنهايى كه به مقام و جايگاه بلند آنان در پيشگاه خداوند متعال مربوط است؛ به گونه اى كه برخى درباره اين مقامات دچار اشتباه شده، و آنها را از مصاديق غلو دانسته اند.

علامه مجلسى مى فرمايد:

برخى از متكلمان و محدثان به دليل كوتاهى در شناخت امامان و ناتوانى از درك شگفتى هاى احوال و شئوناتشان، درباره غلو، افراط و زياده روى نموده، و بسيارى از راويان مورد اعتماد را به خاطر نقل بعضى از معجزات، مورد خدشه قرار داده اند. حتى برخى از آنان گفته اند: انكار سهو، از امامان يا قائل شدن به اينكه آنان علم به حوادث گذشته و آينده دارند و نظاير آن، از مصاديق غلو به شمار مى آيد.

ص:10

قهراً مؤمن متدين نبايد فضايل، معجزات و كراماتى را كه از ايشان وارد شده، شتاب زده انكار كند. مگر اينكه با ضرورت دين يا براهين قاطع مستند به آيات محكم يا اخبار متواتر، خلاف آن ثابت گردد.(1)

ازاين رو در اين پژوهش براى رفع اين شبهه، محورهاى زير مطرح، و تبيين مى شود:

مبحث نخست: غلو در لغت و كاربرد شرعى آن؛

مبحث دوم: پيدايش و پيشينه پديده غلو؛

مبحث سوم: گفته هاى غاليان درباره اهل بيت (عليهم السلام) ؛

مبحث چهارم: غاليان، از نگاه اهل بيت (عليهم السلام) .


1- بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج ٢5، ص ٣4٧.

ص:11

غلو در لغت و كاربرد شرعى

غلو در لغت

غلو در لغت به معناى ازحدگذشتن است. «ابن منظور» مى گويد:

در دين و در كارى غلو كرد، يعنى از حد و مرز آن گذشت، و برخى گويند در كارى غلو كردى، يعنى در آن از حد گذشتى و زياده روى نمودى، و در حديث آمده است: از غلو در دين، يعنى از تندروى و ازحدگذشتن بپرهيزيد. (1)

«طريحى» گويد: «در دين غلو كرد، يعنى تنگ نظرى و تندروى كرد؛ به گونه اى كه از حد و اندازه گذشت» .(2)

«راغب» گويد: «غلو، يعنى ازحدگذشتن. اين مطلب زمانى گفته مى شود كه بهاى چيزى افزايش يابد» .(3)

بدين ترتيب روشن شد كه معناى لغوى غلو، از حد گذشتن در چيزى است؛ چه در عقايد دينى يا غير آن. اما سزاوار است درباره


1- لسان العرب، ابن منظور، ج ١٠، ص ١١٢، مادّه غلا.
2- مجمع البحرين، طريحى، ج ١، ص ٣١٨، مادّه غلا.
3- المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، ص ٣64.

ص:12

غلو در متون دينى، به مواردى كه در قرآن، روايات و سخنان بزرگان به كار رفته، اشاره شود:

غلو در قرآن

در قرآن كريم لفظ غلو در دو آيه وارد شده است؛ خداى متعال مى فرمايد:

يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِى دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللهِ وَ كَلِمَتُهُ (نساء: ١٧١)

اى اهل كتاب! در دين خود غلو [و زياده روى] نكنيد و درباره خدا غير از حق نگوييد. مسيح، عيسى بن مريم، فقط فرستاده خدا، و كلمه [و مخلوق] اوست.

در جايى ديگر نيز مى فرمايد:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِى دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ (مائده: ٧٧)

بگو: اى اهل كتاب! در دين خود، غلو [زياده روى] نكنيد و غير از حق نگوييد و از هوس هاى گروهى كه پيش تر گمراه شدند و بسيارى را گمراه كردند و از راه راست منحرف گشتند، پيروى ننماييد.

اين دو آيه در مقام نهى كردن مسيحيان از غلو درباره حضرت عيسى (عليه السلام) است كه آن حضرت را چنان در مقام پيامبرى بالا بردند كه او را به خدايى اختيار كردند؛ چنان كه قرآن در ادامه آيه ١٧١ سوره نساء آن را يادآور مى شود و مى فرمايد: وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَۀٌ انْتَهُوا خَيْراً

لَكُمْ ؛ «نگوييد [خدا] سه گانه است. [از اين سخن]

خوددارى كنيد كه

ص:13

براى شما بهتر است» . (نساء: ١٧١)

اين آيه شريفه به سه گانه پرستى نصارا اشاره دارد. همچنين در آيه بعدى، اين گونه مى فرمايد:

لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَۀُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً (نساء: ١٧٢)

هيچ گاه مسيح از اين ابا نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب [از اين ابا دارند] و آنها كه از بندگى او روى برتابند و تكبر كنند، به زودى خداوند همه آنان را [در قيامت] نزد خود جمع خواهد كرد.

اين گونه غلو منحصر به مسيحيان نيست. بلكه نزد يهود نيز وجود دارد؛ چنان كه خداى متعال مى فرمايد:

وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (توبه: ٣٠)

يهود گفتند: «عُزير پسر خداست» و نصارا گفتند: «مسيح پسر خداست» . اين سخنى است كه آنها به زبان مى آورند، درحالى كه همانند گفتار كافران پيشين [و مشركان] است. خدا آنان را بكشد. چگونه از حق انحراف مى يابند.

همچنين مى فرمايد:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَۀٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا

فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آل عمران: 64)

بگو: اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان

ص:14

است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما بعض ديگر را، غير از خداى يگانه، به خدايى نپذيرد. هرگاه [از اين دعوت] سر باز زنند، بگوييد: «گواه باشيد كه ما مسلمانيم» .

نيز مى فرمايد:

اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْ-رِكُونَ (توبه:٣١)

[آنها] دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند و [همچنين] مسيح فرزند مريم را، درحالى كه دستور داشتند فقط خداوند يكتايى را كه معبودى جز او نيست، بپرستند. او پاك و منزه است از آنچه همتايش قرار مى دهند.

از مطالبى كه گذشت روشن مى شود كه غلو در قرآن در معناى گذشتن از حدى كه براى آفريدگان تعيين شده، و بالابردن آنها تا مقام خدايى، به كار رفته است.

«ابن عاشور» مى گويد:

غلو به معناى گذشتن از حد عادى و معيّن است و از «غلوۀ السهم» مشتق شده، كه برد نهايى پرتاب شدن تير است و اين معنا در امور زياده از خواسته در يك چيز عقلى و يا يك مطلب مشروع، در اعتقاد يا در ادراك يا در عملكردها، كاربرد دارد، و غلو در دين به اين معناست كه فرد متدين، فراتر از آنچه را كه دين برايش معيّن

كرده باشد، اظهار نمايد. (1)


1- التحرير و التنوير، ابن عاشور تونسى، ج 4، ص ٣٣٠.

ص:15

غلو در احاديث اهل بيت (عليهم السلام)

اهل بيت (عليهم السلام) در سخنانشان، مردم را از غلو درباره آنها و بالابردنشان تا مقام خدايى نهى كرده اند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

«فضيل بن عثمان» مى گويد:

از امام صادق (عليه السلام) شنيدم، مى فرمود: «از خدا پروا كنيد و خدا را با عظمت ياد كنيد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را بزرگ شماريد و هيچ كس را بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برترى ندهيد؛ چراكه خداى متعال او را برترى بخشيده است و اهل بيت پيامبرتان را به گونه اى متعادل دوست بداريد و غلو نكنيد و تفرقه نيندازيد و چيزى را كه ما نمى گوييم، بر زبان نياوريد؛ زيرا اگر شما چيزى بگوييد كه ما آن را نگفته باشيم و بعد، ما و شما بميريم و آن گاه خداوند ما و شما را برانگيزد، ما در جايى خواهيم بود كه خداوند مى خواهد و شما در جايى خواهيد بود كه خداوند مى خواهد» .(1)

اين سخن كنايه از آن دارد كه در آخرت، سرنوشت شما غير از ما خواهد بود.

همچنين «حسن بن جهم» مى گويد:

روزى در مجلس مأمون حاضر شدم و امام رضا (عليه السلام) نزد او بود و فقيهان و متكلمان فرقه هاى گوناگون در آن گرد آمده بودند.

مأمون به آن حضرت عرض كرد: «اى اباالحسن! باخبر شده ام كه گروهى درباره شما غلو مى كنند و از حد مى گذرند» . امام رضا (عليه السلام) فرمود: «پدرم موسى بن جعفر، از پدرش جعفربن محمد، از پدرش محمدبن على، از پدرش على بن الحسين، از پدرش حسين بن على، از


1- قرب الاسناد، حميرى، ص ١٢٩.

ص:16

پدرش على بن ابى طالب (عليهم السلام) برايم نقل كرد و فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: مرا از جايگاهم بالاتر نبريد. خداى تبارك و تعالى پيش از آنكه مرا به پيامبرى انتخاب كند، به بندگى برگزيد و خود فرموده است كه «براى هيچ بشرى سزاوار نيست كه خداوند، كتاب آسمانى و حكم و نبوت به او دهد سپس او به مردم بگويد: به جاى خدا، بندگى من نماييد. بلكه [بايد بگويد] مردمى الهى باشيد، آن گونه كه كتاب خدا را مى آموختيد و درس مى خوانديد و نه اينكه به شما دستور دهد كه فرشتگان و پيامبران را پروردگار خود انتخاب كنيد. آيا شما را پس از آنكه مسلمان شديد، به كفر دعوت مى كند» .(1)و(2)

امام على (عليه السلام) فرمود:

دو گروه در مورد من هلاك شوند و من بى گناهم: دوست افراطى و تندرو و دشمن افراطى و تندرو. و من از كسى كه درباره ما غلو مى كند و بيش از حد ما را بالا مى برد به پيشگاه خداى تبارك و تعالى بيزارى مى جويم؛ به همان سان كه عيسى بن مريم (عليه السلام) از مسيحيان بيزارى جست. خداوند متعال فرمود: «و آن گاه كه خداوند به عيسى بن مريم مى گويد: آيا تو به مردم گفتى من و مادرم

را به عنوان دو معبود، غير از خدا انتخاب كنيد؟ او مى گويد: منزهى تو! من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست، بگويم. اگر چنين سخنى را گفته باشم، تو مى دانى. تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهى و من از آنچه در ذات توست، آگاه نيستم. به


1- آل عمران: ٧٩ و٨٠ .
2- عيون اخبار الرضا٧، شيخ صدوق، ج ١، ص ٢١6.

ص:17

يقين تو از تمام اسرار و پنهانى ها باخبرى. من جز آنچه مرا به آن فرمان دادى، چيزى به آنها نگفتم. [به آنها گفتم] خداوندى را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شماست و تا زمانى كه در ميان آنها بودم، مراقب و گواهشان بودم. ولى هنگامى كه مرا از ميانشان برگرفتى، تو خود مراقب آنها بودى و تو بر هر چيز گواهى» . (1)سپس امام على (عليه السلام) فرمود: كسى كه براى پيامبران ربوبيت، و براى امامان ربوبيت يا نبوت، يا براى غير امامان، امامت ادعا كند، ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم.(2)

«جعفر بن بشير خزاز» از «اسماعيل بن عبدالعزيز» نقل مى كند و مى گويد:

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «اى اسماعيل! در محل وضو برايم آب بگذار» . راوى مى گويد: «برخاستم و براى ايشان [آب] گذاشتم» . حضرت كه وارد شد، پيش خود گفتم: «من درباره وى چنين و چنان گويم و او براى تطهير، به دستشويى مى رود!» طولى نكشيد كه [امام] بيرون آمد و فرمود: «اى اسماعيل! ساختمان را بيش از طاقتش بالا نبر كه ويران مى شود. ما را مخلوق [خدا] بدانيد

و هرچه [از كمالات] مى خواهيد درباره ما بگوييد كه هرگز به حقيقت ما دست نيابيد» .(3)

«صالح بن سهل» مى گويد:

درباره امام صادق (عليه السلام) مطالبى را كه غاليان مى گويند، بر زبان


1- مائده: ١١6و ١١٧ .
2- عيون اخبار الرضا٧، ج ٢، ص ٢١٧.
3- بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج ٢5، ص ٢٧٩.

ص:18

مى آوردم. حضرت به من نگاهى افكند و فرمود: «واى برتو اى صالح! به خدا سوگند! ما بندگان آفريده شده ايم. پروردگارى داريم كه او را مى پرستيم و اگر وى را نپرستيم عذابمان مى كند» .(1)

روايات ديگرى نيز وجود دارد كه بدان ها اشاره خواهد شد كه از مجموع آنها روشن مى شود مقصود از غلو از نگاه اهل بيت (عليهم السلام) ، ازحدگذشتن و بالابردن آنان تا مقام خدايى است؛ چنان كه از رواياتى كه [مردم را] از خدا دانستن آنها نهى كرده است، مشخص مى شود. همچنين [رواياتى كه] از بالابردن مقام بندگى آنان، يا عقيده به سپرده شدن كار بندگان به دست آنان، يا قائل شدن به پيامبرى آنها و نظير اين تعبيرات نهى كرده، كه نشانگر فراتردانستن آن جايگاهى است كه براى ايشان ثابت است.

غلو در سخنان علماى برجسته اسلام

غلو در سخنان برخى از دانشمندان شيعه و سنى تعريف شده است؛ براى مثال: «شيخ مفيد» مى گويد: «غلو، همان ازحدگذشتن، و بيرون رفتن از اعتدال، و زياده روى كردن در حق پيامبران و امامان (عليهم السلام)

است» .(2)وى در ذيل آيه لا تَغْلُوا فِى دِينِكُمْ مى گويد:

خداى متعال ازحدگذشتن در مورد حضرت مسيح (عليه السلام) را نهى كرده است و از اعتدال بيرون رفتن، برحذرداشته، و ادعاى مسيحيان درباره عيسى را به دليل گذشتن از حد، غلو دانسته است.(3)


1- مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب، ج ٣، ص ٣4٧.
2- تصحيح اعتقادات الاماميه، شيخ مفيد، ص ١٠٩.
3- اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص ٢٣٨.

ص:19

همچنين «شهيد صدر» مى گويد:

گاهى غلو به لحاظ مرتبه الوهيت و خدايى است و گاهى به لحاظ مرتبه نبوت، و گاهى به لحاظ شئون ديگرى است كه به صفات خالق و افعال او ارتباط دارد. غلو به لحاظ مرتبه الوهيت آن است كه گاهى شخصى تصور مى كند آن كه در حقش غلو كرده، همان خداى متعال است و گاهى عقيده دارد كه او غير از خداى واجب الوجود است، اما در خدايى و شايستگى پرستش به نحو عَرضى يا طولى با خدا شريك است و گاهى بر اين عقيده است كه خدا در آن غير، حلول كرده و با او متحد و يكى شده است.

همه اين موارد كفر است؛ مورد نخست كه انكار خدا و دومين مورد، انكار يگانگى اوست و مورد سوم [بدين علت كفر است] كه حلول و اتحاد به ادعاى خدايى غير خدا باز مى گردند.

و اما غلو به لحاظ مرتبه نبوت اين است كه غالى تصور كند كسى كه در حقش غلو كرده، از پيامبر برتر است، يا حلقه وصل بين پيامبر (صلى الله عليه و آله) و خداى متعال است، يا به گونه اى با پيامبر مساوى است كه رسالت پيامبر شامل وى نمى باشد، و همه اين موارد

موجب كفر است؛ زيرا با مفهوم ثابت شهادت دوم (اشهد أن محمد رسول الله) در ذهن متشرعان، منافات دارد؛ زيرا مفهوم مسلّم اين جمله آن است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) بدون استثنا به سوى همه مكلفان فرستاده شده است.

اما غلو به لحاظ صفات و افعال، به معناى نسبت دادن صفت يا فعلى به شخصى است كه در حد و شايستگى آن صفت يا آن فعل نيست. بنابراين اگر اختصاص اين صفت يا فعل به خداى متعال، از

ص:20

ضروريات دين به شمار آيد، اين غلو در حوزه انكار ضرورى دين وارد شده است. (1)

و نيز «شهرستانى» در «ملل و نحل» مى گويد:

غاليان كسانى هستند كه در حق امامانشان غلو كردند؛ به گونه اى كه آنان را از حد مخلوق بودن بيرون برده و احكام خدايى را در مورد ايشان عنوان كردند. پس چه بسا يكى از امامان را تشبيه به خدا، يا خدا را به خلق تشبيه كردند كه يا غلو مى كنند يا كوتاهى مى ورزند. پيدايش شبهات آنان از مذاهب حلولى و تناسخى و يهود و مسيحيان است؛ زيرا يهوديان آفريدگار را به مخلوق و مسيحيان مخلوق را به آفريدگار تشبيه كردند. در نتيجه، اين شبهات به اذهان غاليان شيعه سرايت نمود تا در حق برخى از امامان، احكام خدايى صادر كردند. (2)


1- بحوث فى شرح العروۀ الوثقى، شهيد صدر، ج ٣، ص ٣٨4.
2- الملل و النحل، شهرستانى، ج ١، ص ١٧٣.

ص:21

پيدايش و پيشينه غلو

اشاره

براى آشنايى بيشتر با مسئله غلو مى توان برخى از عوامل و ريشه هاى آن را به شرح زير برشمرد:

نخستين منشأ: اهداف سياسى

شايد دور از حقيقت نباشد كه بگوييم عامل اساسى در پيدايش غلو، همان اغراض و اهداف سياسى و چيره شدن بر مردم است؛ به گونه اى كه اين عامل باعث شده است بسيارى از حاكمان براى كاستن جايگاه اهل بيت (عليهم السلام) نزد مردم تلاش كنند و به ايشان تهمت هايى بزنند؛ مانند خدايى آنان و توصيفشان به برخى صفات خدايى و صفاتى كه از توان بشر خارج است. همه اين امور براى كاستن منزلت و مقام آنان، و به انگيزه پراكندن مردم از پيرامون ايشان انجام مى پذيرفت؛ زيرا همان گونه كه روشن است، اجتماع مردم پيرامون اهل بيت (عليهم السلام) ، قدرت حاكمان مسلط بر مردم را تهديد مى كرد. بنابراين از برجسته ترين روش هاى حاكمان در ترويج غلو، واردكردن برخى غاليان و نفوذدادن آنان ميان

صفوف مسلمانان بود.

ص:22

«شيخ اسد حيدر» در اين باره مى گويد:

بزرگ ترين مصيبت شيعه تحميل فرقه هاى غاليان و نسبت دادن آنها به ايشان است، و مى توانم ثابت كنم كه سياست از اين فرقه هاى گمراه، پشتيبانى، و راه نفوذ را براى آنها تسهيل كرد تا به اهدافشان، يعنى ناسزاگويى به شيعه دست يابند و از كرامت اهل بيت (عليهم السلام) بكاهند؛ چراكه هرگز نمى توانستند به عقايد شيعه ضربه بزنند يا اندكى از ارج و مقام آنان بكاهند، و اين موضوع كاملاً واضح است؛ چون در مذهب اهل بيت (عليهم السلام) سخن بيهوده راه ندارد و آموزه هاى آنها محور نظام اسلام است. بنابراين ورود غاليان در صفوف شيعه حركتى سياسى بود كه از سويى، عواملى آن را ايجاد كرده بود و از ديگر سو، اسلام را مورد هدف قرار داده است.(1)

امام رضا (عليه السلام) با اين سخن خود، پرده از اين پديده برداشته و فرموده است:

مخالفان ما در فضايل ما اخبارى را جعل كرده، و آنها را بر سه قسم قرار داده اند: يكى غلو و دوم كوتاهى در امر [ولايت] ما و سوم، تصريح به عيب ها و سرزنش دشمنان ما. هرگاه مردم درباره ما غلو مى شنوند، شيعيان ما را تكفير مى كنند و اعتقاد به ربوبيت ما را به آنها نسبت مى دهند و آن گاه كه كوتاهى را مى شنوند، آن را درباره ما باور مى كنند و هرگاه عيب ها و بدگويى هاى دشمنان ما را با تصريح به نامشان مى شنوند، با نام بردن از ما نسبت به ما بدگويى

مى كنند. خداوند عزوجل مى فرمايد: «به [معبود] كسانى كه غير از


1- الامام الصادق والمذاهب الاربعه، اسد حيدر، ج ١، ص ٢٣4.

ص:23

خدا را مى خوانند، دشنام ندهيد؛ مبادا آنها [نيز] از روى [ظلم] و جهل، خدا را دشنام دهند»(1)و (2)

از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه مى فرمايد: «ما اهل بيت، راستگويانيم. دروغگويان كسانى اند كه نسبت دروغ به ما مى دهند و با دروغشان راستى ما را نزد مردم خدشه دار مى كنند» . (3)

روزى امام صادق (عليه السلام) به يارانش فرمود:

خدا «مغيرۀ بن سعيد» را لعنت كند و خدا لعنت كند آن زن يهودى را كه مغيره نزد او آمدوشد داشت و از وى سحر و شعبده و تزوير مى آموخت. مغيره بر پدرم دروغ بست و ازاين رو خدا ايمان او را گرفت و گروهى بر من دروغ بستند، چرا چنين مى كنند؟ خداوند حرارت آهن گداخته را به آنان بچشاند! به خدا سوگند! ما تنها، بندگان خدايى هستيم كه ما را آفريده و برگزيده است و بر هيچ سود و زيانى قادر نيستيم. اگر خداوند ما را مورد رحمت قرار دهد، به خاطر مرحمت اوست و اگر كيفر دهد، به خاطر گناهانمان است. به خدا سوگند! ما بر خدا حجتى نداريم و خدا برائتى [از جهنم] به ما نداده است. ما نيز مى ميريم و دفن مى شويم و برانگيخته مى گرديم. . . .(4)

دومين منشأ: آزمندى هاى شخصى

از نمونه هاى اين منشأ، مى توان «محمدبن نصير فهرى» و «حسن بن

محمد قمى» را نام برد كه امام عسكرى (عليه السلام) آنها را رسوا كرد؛ چنان كه در


1- انعام: ١٠٨ .
2- عيون اخبار الرضا٧، ج١، ص ٢٧٢.
3- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٢٨٧.
4- همان، ص ٢٨٩.

ص:24

نامه آن حضرت خطاب به «العبيدى» آمده است:

از «فهرى» و «حسن بن محمد بن باباى قمى» به پيشگاه خدا بيزارى مى جويم. پس تو نيز از آنها بيزارى بجو. تو و همه پيروانم را از آنها برحذر مى دارم و من لعنت خدا را نثارشان مى كنم! به نام ما از مردم مى خورند. فتنه گر و آزاررسانند. خدا آنها را بيازارد و در فتنه فرو ببرد.

«ابن بابا» مدعى است كه من او را به پيامبرى فرستاده ام و او باب من است. لعنت خدا بر او باد! شيطان او را به تمسخر گرفته و گمراهش كرده است. خدا لعنت كند كسى كه اين گمراهى را از او بپذيرد. اى محمد! اگر توانستى كه سرش را با سنگ بشكنى اين كار را انجام بده؛ چراكه او مرا آزرد. خدا در دنيا و آخرت او را بيازارد.(1)

اين سخنان بدين علت است كه آن دو، از غاليان بزرگ بودند؛ به گونه اى كه «محمدبن نصير فهرى» ادعا كرد كه پيامبر و فرستاده است و امام هادى (عليه السلام) او را به پيامبرى فرستاده است. وى درباره امام هادى (عليه السلام) به تناسخ و غلو اعتقاد داشت.

سومين منشأ: عقب ماندگى فكرى

ناآگاهى و نداشتن توانايى فهم حقيقت بندگى، حيرت برابر كرامت هاى پيامبران و امامان (عليهم السلام) و ناتوانى تشخيص و بررسى احاديثى كه تزويرگران جعل كرده اند، از عوامل زمينه ساز غلو است كه

امام رضا (عليه السلام) آن را در پاسخ كسى تبيين فرمود كه گفت:

اى فرزند رسول خدا! غاليان مدعى اند آن گاه كه على (عليه السلام) از خود


1- اختيار معرفۀ الرجال، شيخ طوسى، ج ٢، ص ٨٠5.

ص:25

معجزاتى را بروز داد كه غير از خدا كسى قادر بر انجام دادن آنها نبود، خود دلالت دارد كه او خداست و هنگامى كه على (عليه السلام) با ويژگى آفريدگان ناتوان برايشان آشكار شد، آنان را به اشتباه انداخته و آزموده است تا او را خوب بشناسند و ايمانشان به او از روى اختيار باشد.

امام رضا (عليه السلام) [در پاسخ] فرمود:

سخن اين گروه كافر و گمراه، از نادانى و جهلشان، در حد و اندازه خودشان سرچشمه مى گيرد؛ به گونه اى كه موجب شگفتى و مدح و تعظيمشان از آن گشته است و نسبت به نظريات فاسدشان استبداد ورزيدند و به عقل هاى قاصر و كوتاهشان بسنده كردند و راه غير واجب را پيمودند تا جايى كه مقام خدا را كوچك شمردند و امر او را تحقيركردند و جايگاه پرشكوهش را خوار شمردند؛ زيرا آنان نمى دانند كه خداوند خود، قادر و بى نياز است و قدرت و غنايش را از ديگرى نگرفته است. هركس را بخواهد، نيازمند، و هركس را بخواهد بى نياز مى گرداند و هركس را بخواهد پس از قدرت، ناتوان، و پس از بى نيازى، نيازمند مى گرداند.(1)

البته شيوه هاى ديگرى نيز وجود دارد كه موجب پيدايش غلو شده است


1- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٢٧6.

ص:26

ص:27

سخن غاليان درباره اهل بيت:

اشاره

ادعاها و سخنان غاليان درباره اهل بيت (عليهم السلام) بسيار گوناگون است؛ مانند ادعاى خدايى، پيامبرى، تفويض، تناسخ ارواح آنان يا حلول و سخنانى از اين قبيل. در اين نوشتار مى كوشيم با موارد مهم اين گفته ها آشنا شويم و به نقد و بررسى آنها بپردازيم:

گفتار نخست: ادعاى خدايى براى پيامبر و امام

از جمله سخنان مشهور غاليان، ادعاى خدايى براى اميرمؤمنان (عليه السلام) به طور خاص، و براى امامان (عليهم السلام) از فرزندان آن حضرت به طور عام است.

«ابوالحسن اشعرى» مى گويد:

گروهى از غاليان مدعى اند كه على (عليه السلام) همان خداست و پيامبر (صلى الله عليه و آله) را تكذيب مى كنند و او را دشنام مى دهند و مى گويند على (عليه السلام) او را فرستاد تا خدايى اش را بيان و روشن كند. ولى او (محمد (صلى الله عليه و آله)) خدايى را براى

خودش ادعا كرد.(1)


1- مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، ابوالحسن اشعرى، ص ١4.

ص:28

از جمله آنها ابوالخطاب (محمدبن مقلاص) است كه ادعا كرد: «امامان پيامبرند. سپس مدعى شد كه آنها خدايند و فرزندان حسن و حسين پسران خدا و دوستداران خداوند هستند» .(1)

«شيخ مفيد» اين ادعا را چنين بيان كرده است:

غاليان از جمله كسانى اند كه به اسلام تظاهر نمودند و به اميرمؤمنان (عليه السلام) و امامان (عليهم السلام) از فرزندان آن حضرت، نسبت خدايى دادند و ايشان را در فضايل دينى و دنيوى بيش از حد توصيف كردند و از اعتدال بيرون رفتند.(2)

«احمدبن حنبل» به نقل از «ربيعۀ بن ناجد» از على (عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت فرمود:

پيامبر (صلى الله عليه و آله) به من فرمود: «در تو شباهتى به عيسى است كه يهوديان نسبت به وى بغض و كينه ورزيدند؛ به گونه اى كه به مادرش بهتان زدند. ولى مسيحيان او را دوست داشتند و به چنان مقامى توصيف كردند كه از آن جايگاه و مقام برخوردار نبود» . سپس فرمود: «درباره من دو گروه به هلاك مى رسند: دوست ثناگويى كه درباره ام افراط مى كند و چيزهايى مى گويد كه در من نيست و دشمن دروغگويى كه كينه توزى اش در مورد من او را وا مى دارد تا به من بهتان بزند» .(3)

«حاكم» در «مستدرك» مى گويد: «سند اين روايت صحيح است، ولى بخارى و مسلم آن را نقل نكرده اند» . (4)


1- بحوث فى الملل و النحل، جعفر سبحانى، ج ٧، ص ١6.
2- تصحيح اعتقادات الاماميه، ص ١٣١.
3- مسند، احمدبن حنبل، ج ١، ص ١6٠.
4- مستدرك حاكم، ج ٣، ص ١٢٣.

ص:29

امام صادق (عليه السلام) از پدرانش (عليهم السلام) نقل مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

اى على! مَثَل تو ميان امت من همان مَثَل مسيح، عيسى بن مريم، است كه قوم او سه گروه شدند: گروه مؤمنان كه همان حواريون بودند و گروهى كه با او دشمنى ورزيدند و آنها يهود بودند و گروهى كه درباره او غلو كردند و از ايمان خارج شدند، و امت من نيز درباره تو سه گروه مى شوند: گروهى طرفداران تو هستند كه همان مؤمنانند و گروهى كه دشمن تواند و آنان شكاكان اند و گروهى كه درباره تو غلو كنند و آنان منكران اند. (1)

بنابراين اهل بيت (عليهم السلام) در روايات بسيارى براى باطل، و محو كردن اين عقيده، به شدت با آن مقابله، و تأكيد كرده اند كه آنان بندگان خدايند؛ براى نمونه اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: «مبادا درباره ما غلو كنيد. بگوييد ما بندگان خداييم. سپس درباره فضايل ما هرچه مى خواهيد، بگوييد» .(2)

همچنين امام صادق (عليه السلام) فرمود:

ما داراى پروردگارى هستيم كه شب و روز ما را پناه مى دهد. [ما] او را مى پرستيم. اى مالك! و اى خالد! ما را آفريده خداوند متعال

بدانيد. آن گاه هرچه مى خواهيد درباره ما بگوييد. (3)

«حنان بن سدير» از پدرش چنين نقل مى كند:

به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: «گروهى مدعى اند كه شما خداييد» . فرمود: «اى سدير! گوش، چشم، مو، پوست، گوشت و خونم از اينان بيزار است. خداوند و رسولش از آنان بيزار باشند! آنها بر دين


1- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٢64.
2- همان، ص٢٧٠.
3- همان، ص ٢٨٩.

ص:30

من و پدرانم نيستند و خداوند در روز قيامت كه من و آنان را گرد مى آورد، بر آنان خشمگين است» . عرض كردم: «فدايت شوم! شما كيستيد؟» فرمود: «خزانه داران علم خدا و مفسران وحى الهى و ما قومى معصوم هستيم. خداوند به فرمانبرى از ما دستور داده، و از سرپيچى از ما نهى فرموده است، و ما حجت و برهان رسا بر كسانى هستيم كه زير آسمان و روى زمين هستند» .(1)

امام صادق (عليه السلام) درباره «صالح بن سهل» ، كه براى امام (عليه السلام) ادعاى خدايى كرده بود، فرمود: «واى بر تو اى صالح! به خدا سوگند كه ما بندگان آفريده شده ايم. ما پروردگارى داريم كه او را مى پرستيم و اگر او را نپرستيم، عذابمان مى كند» .(2)

«ابان بن عثمان» مى گويد:

از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: «خدا عبدالله بن سبا را لعنت كند كه درباره اميرمؤمنان (عليه السلام) ادعاى خدايى كرد، با اينكه به خدا سوگند! اميرمؤمنان (عليه السلام) بنده فرمانبر خدا بود. واى بر كسانى كه بر ما دروغ ببندند! گروهى درباره ما مطالبى

مى گويند كه ما درباره خودمان قائل نيستيم. از شر آنان به پيشگاه خدا بيزارى مى جوييم. از آنان به پيشگاه خدا بيزارى مى جوييم» .(3)

«ابوحمزه ثمالى» مى گويد:

امام سجاد (عليه السلام) فرمود: «خدا لعنت كند كسى را كه به ما دروغ ببندد. من به ياد عبدالله بن سبا افتادم. همه موهاى تنم راست شد. او ادعاى


1- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٢٩٨.
2- مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب، ج ٣، ص ٣4٧.
3- اختيار معرفۀ الرجال، ج١، ص ٣٢4.

ص:31

بزرگى را كرده. چرا چنين ادعايى كرد؟ خدا او را لعنت كند. به خدا سوگند كه على (عليه السلام) بنده صالح خدا و برادر رسول خدا بود. وى تنها با اطاعت از خدا و رسولش به كرامت الهى دست يافت و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نيز با اطاعت از خدا به كرامت الهى رسيد» . (1)

«ابن مسكان» از يكى از اصحاب امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه وى مى گويد از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه فرمود:

خدا «مغيرۀ بن سعيد» را لعنت كند كه به پدرم دروغ مى بست! خداوند حرارت و گرماى آهن را بدو بچشاند! خدا لعنت كند كسى را كه درباره ما چيزى بگويد كه ما درباره خودمان قائل نيستيم! خدا لعنت كند كسى را كه بندگى خدايى كه ما را آفريده و بازگشتمان به سوى وى و اختيار ما به دست اوست، از ما سلب نمايد! (2)

حتى اهل بيت (عليهم السلام) براى نفى ادعاى خدايى شان استدلال مى كنند؛ چنان كه در روايتى چنين وارد شده است:

مردى به امام رضا (عليه السلام) عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت! برخى از كسانى كه با من هستند و ادعاى ولايتمدارى شما را دارند، ادعا مى كنند كه على (عليه السلام) همان خداوند، پروردگار جهانيان است» .

امام رضا (عليه السلام) با شنيدن اين جمله، اعضاى بدنش لرزيد و بر آنها عرق ظاهر شد و فرمود: «منزه است خدا، منزه است. خدا از آنچه ستمگران مى گويند مقامش بس والاتر است. آيا على (عليه السلام) نيز در


1- اختيار معرفۀ الرجال، ج ١، ص ٣٢4.
2- همان، ج ٢، ص 4٨٩.

ص:32

زمره خورندگان و نوشندگان و ازدواج كنندگان و مخلوقى از مخلوقات نبود؟ و آيا با خضوع و خشوع در برابر خدا نماز نمى گزارد و در پيشگاه خدا بسيار توبه كننده نبود؟ آيا كسى كه چنين ويژگى دارد خداست؟ اگر او با اين ويژگى، خدا باشد، هريك از شما نيز خداييد؛ زيرا در چنين ويژگى هايى كه دلالت بر حدوث هر موصوفى به آن مى كند، با او شريك هستيد» .

آن مرد عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا! آنها مدعى اند وقتى حضرت على (عليه السلام) از خود معجزاتى را بروز داد كه غير از خدا كسى قادر بر انجام دادن آنها نيست، خود دلالت مى كند كه او خداست، و آن گاه كه حضرت با صفات مخلوقاتِ ناتوان براى مردم آشكار شد، آنان را به شك انداخت و آزمود تا او را خوب بشناسند و ايمانشان به وى از سرِ اختيار از جانب خودشان باشد» .

امام رضا (عليه السلام) فرمود: «نخستين نكته اى كه اينجا مطرح مى شود اين است كه آنها بركنار و جداى از اين مطلب نيستند كه فردى همين عقيده را بر آنها برگردانده و بگويد: آن گاه كه از [على (عليه السلام)] فقر و نادارى ظاهر مى شود، دلالت دارد فردى

كه داراى اين ويژگى هاست و افراد ضعيف و نيازمند نيز مانند اويند، ديگر عمل و كردار او معجزه نمى باشد. بنابراين از همين جا دريابد كسى كه آن معجزات را ظاهر ساخته، تنها از جانب قادر و توانايى بوده كه هيچ گونه شباهتى به آفريدگان نداشته است، نه كار آفريده اى باشد كه در صفات ضعف و ناتوانى با ديگر ضعيفان، شريك است.(1)

در اينجا لازم است به اين سخن امامان (عليهم السلام) اشاره شود كه مقصود از


1- الاحتجاج، طبرسى، ج ٢، ص ٢٣4.

ص:33

اينكه فرموده اند: «هرچه مى خواهيد درباره ما بگوييد» اين نيست كه هر چيزى درباره آنان گفته شود؛ حتى اگر با قواعد عقلى و نصوص قطعى و حقايق طبيعى سازگار نباشد. بلكه منظور اين است كه كمالات و مقامات آنان بى شمار است و چنان كه گذشت، برخى از آنها فراتر از فهم عقول و ادراكات ماست. ازاين رو در بعضى روايات اين عبارت آمده است: «هرگز بدان نمى رسيد» .

اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: «ما را فراتر از بندگى ندانيد، آن گاه هرچه مى خواهيد درباره ما بگوييد» .(1)

جاى ديگر نيز اميرمؤمنان (عليه السلام) در معرفى خود به ابوذر فرمود:

اى ابوذر! من بنده خداوند عزوجل و جانشين او بر بندگانش هستم. ما را ارباب و پروردگار خود ندانيد، آن گاه در فضيلت ما هرچه مى خواهيد، بگوييد. شما هرگز به حقيقت و نهايت آنچه درباره ماست، نخواهيد رسيد. خداوند عزوجل بيشتر و بزرگ تر از آنچه

توصيف كنندگان شما مى گويند يا بر دل هريك از شما خطور مى كند، به ما [فضليت] عطا فرموده است. بنابراين هرگاه ما را چنين شناختيد، مؤمنان [واقعى] هستيد.(2)

از اين رو، «كامل تمار» مى گويد:

روزى نزد امام صادق (عليه السلام) بودم كه به من فرمود: «اى كامل! براى ما پروردگارى قرار دهيد كه به سوى او باز مى گرديم. آن گاه هرچه مى خواهيد، درباره ما بگوييد» . عرض كردم: «آيا برايتان خدايى كه به سويش بازمى گرديد قرار دهيم، آن گاه هرچه مى خواهيم درباره


1- الاحتجاج، ج ٢، ص ٢٣٣.
2- بحارالانوار، ج ٢6، ص ٢.

ص:34

شما بگوييم؟» فرمود: «مى توانم بگويم آنچه از علم ما براى شما نمايان شد به اندازه يك الفِ كامل نيست» . (1)

«علامه مجلسى» در شرح اين سخن امام (عليه السلام) كه فرمود: «ألفاً غير معطوفۀ» ، مى گويد: «يعنى نصف حرف، كه كنايه از نهايت اندك است؛ زيرا نصف ألف در خط كوفى، مستقيم و نصف ديگرش معطوف به اين صورت «» خميدگى دارد» .(2)

در واقع اين گفته امام صادق (عليه السلام) ، سخن رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را براى ما تشريح مى كند كه به حضرت على (عليه السلام) فرمود:

اگر بيم آن نداشتم كه [مردم] درباره تو همان مطالبى را بگويند كه مسيحيان درباره مسيح گفتند، امروز درباره تو سخنى مى گفتم كه هرگاه به جمعى از مسلمانان بگذرى، خاك كفش ها و آب اضافه وضويت را جهت شفا برمى گرفتند. اما تو را كافى است كه از من

باشى و من از تو. از من ارث مى برى و از تو ارث مى برم.(3)

بنابراين بيهودگى ادعاى حلول خدا، يا اتحاد او با ائمه (عليهم السلام) نيز روشن مى شود؛ زيرا بازگشت حلول و اتحاد، به مدعى شدن [مقام] خدايى براى غير خدا نيز خواهد بود؛ چون حلول و اتحاد به لحاظ عرفى، واسطه در ثبوت الوهيت براى غير خدايند و اين دو (حلول و اتحاد) با نظر به مفهوم عرفى گواهى دادن در [جمله] «أشهد أن لا إله إلّا الله» ، نه تنها با جايگاه و تركيب مستثنى منه (لا اله) ، بلكه با جايگاه مستثنى (الّا الله) نيز منافات دارد؛ زيرا وجود كلمه «الله» در جايگاه مستثنى بر اساس مفهوم


1- بصائر الدرجات، ج ٢، ص 45٩.
2- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٢٨٣.
3- همان، ص ٢٨4.

ص:35

ثابتش، نفى بسيارى از ويژگى هاى كسى كه درباره اش غلو شده، نظير راه رفتن در بازار، خوردن و آشاميدن را شامل مى شود؛ زيرا «الله» يعنى كسى كه داراى تمام صفات كمالى است و اين ويژگى، خوردن، آشاميدن و. . . را نفى مى كند.(1)

گفتار دوم: ادعاى نبوت براى امامان

گروه ديگرى از غاليان براى امامان (عليهم السلام) ادعاى نبوت كرده اند؛ چنان كه «سدير» در حديثى مى گويد:

به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: نزد ما گروهى اند كه مدعى اند شما رسول هستيد و در اين باره اين آيه قرآن را براى ما مى خوانند: «اى رسولان! از غذاهاى پاكيزه بخوريد و عمل صالح

انجام دهيد كه من به آنچه انجام مى دهيد، آگاهم.»(2)و (3)

اهل بيت (عليهم السلام) نيز براى پاسخ به اين گفتار با تدبير و شدت تمام اقدام كرده، و با لعنت غاليان، از آنان اعلام بيزارى كرده اند.

در ذيلِ روايتى كه از سدير گذشت، امام صادق (عليه السلام) فرمود:

اى سدير! گوش، چشم، مو، پوست، گوشت و خون من از آنها (غاليان) بيزار است و خدا و رسولش از آنها بيزارند. آنها پايبند به دين من و پدرانم نيستند. به خدا سوگند كه خدا روز قيامت، من و آنها را يك جا گرد نمى آورد، مگر اينكه بر آنان خشم گيرد.(4)


1- بحوث فى شرح العروۀ الوثقى، ج ٣، ص ٣٨5.
2- مؤمنون: 5١ .
3- اصول كافى، كلينى، ج ١، ص ٢6٩.
4- همان.

ص:36

همچنين امام رضا (عليه السلام) فرمود: «هركس براى پيامبران، خدايى و براى امامان، خدايى يا پيامبرى يا براى غير امامان، امامت ادعا كند، ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم» .(1)

«ابوالعباس بقباق» مى گويد:

ابن ابى يعفور و معلى بن خنيس با يكديگر بحث و گفت وگو مى كردند. ابن ابى يعفور گفت: «اوصيا، دانشمندانى نيك سرشت و پرهيزكارند» و ابن خنيس گفت: «اوصيا، پيامبرند» . آن گاه آن دو نزد امام صادق (عليه السلام) رفتند. وقتى نشستند و آرام شدند، امام سخن آغاز كرد و فرمود: «اى بند [گان] خدا! من از كسى كه بگويد ما پيامبريم بيزارم» .(2)

«حسن وشاء» از طريق برخى اصحاب، از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت فرمود: «هركس بگويد ما پيامبريم، لعنت خدا بر او باد! و هركس در اين مسئله ترديد كند، لعنت خدا بر او باد!»(3)

از «ابوبصير» منقول است كه مى گويد:

امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: «اى ابومحمد! از كسى كه مدعى است ما خداييم، بيزارى مى جويم» . عرض كردم: «خدا از او بيزار باشد!» فرمود: «از كسى كه ادعا مى كند ما پيامبريم، بيزارى مى جويم» . عرض كردم: «خدا از او بيزار باشد!»(4)

«بريدبن معاويه» نقل مى كند كه از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) پرسيدم:


1- عيون اخبار الرضا٧، ج ٢، ص ٢١٧.
2- اختيار معرفۀ الرجال، ج ٢، ص 5١5.
3- همان، ص 5٩٠.
4- همان، ص 5٨٧.

ص:37

«جايگاه و منزلت شما چيست؟ و شبيه چه كسانى از گذشتگان هستيد؟» فرمود: «شبيه رفيق موسى و ذوالقرنين كه هر دو دانشمند بودند، ولى پيامبر نبودند» . (1)

گفتار سوم: ادعاى علم غيب براى اهل بيت (عليهم السلام) بدون الهام و تعليم الهى

از سخنان غاليان درباره اهل بيت (عليهم السلام) ، ادعاى علم غيب داشتن آنان به صورت مستقل، و بدون الهام يا تعليم الهى است.

بيهوده بودن اين ادعا از واضحات است؛ چون روشن است كه استقلال در علم غيب، ويژه خداى متعال است و هيچ آفريده اى هر اندازه

هم از جايگاه والايى برخوردار، و به خدا بسيار نزديك باشد، به صورت مستقل قادر بر آگاهى از علم غيب نخواهد بود. همچنين روشن است كه همه علوم و معارف نزد پيامبران و امامان، با تعليم و اذن خداى متعال است و محال است آنان بدون فيض الهى، مطلبى بدانند.

در پيامى كه بر رد غاليان، از حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در پاسخ به نامه «محمدبن على بن هلال كرخى» صادر شده، چنين آمده است:

اى محمدبن على! خداى عزوجل فراتر از آن است كه توصيفش مى كنند. او پاك و منزه و درخور ستايش است و ما در علم و قدرتش با او شريك نيستيم. بلكه غيب را جز او كسى نمى داند؛ چنان كه در آيه محكم كتابش مى فرمايد: «بگو كسانى كه در آسمان ها و زمين اند غيب نمى دانند مگر خداوند» .(2)من و همه پدرانم از شخصيت هاى نخست: آدم و نوح و ابراهيم و موسى و


1- اصول كافى، ج ١، ص ٢6٩.
2- نمل: 65 .

ص:38

ديگر پيامبران و از آخرين آنها: محمد رسول خدا و على بن ابى طالب و حسن و حسين و ديگر امامان گذشته تا آخرين روزهاى عمرم و پايان عصر من، همگى بندگان خداى عزوجل هستيم.

گواه مى گيرم خدايى را كه جز او معبودى نيست و گواه بودن وى، مرا بس است و محمد فرستاده او و فرشتگان و پيامبران و اوليايش و تو و هركه پيامم را بشنود، گواه مى گيرم. من از كسانى كه قائلند ما غيب را مى دانيم يا با خدا در قلمرو حاكميتش شريكيم يا ما را در جايگاهى غير از جايگاهى كه خدا ما را در آن قرار داده و براى

آن خلق نموده يا درباره ما از حدى كه در صدر پيامم بيان كردم بگذرد، به پيشگاه خدا و رسولش بيزارى مى جويم، و شما را گواه مى گيرم از هركه ما بيزارى جوييم، خدا و فرشتگان و رسولان و اوليايش از او بيزارند.

پيامى را كه در اين نامه است به صورت امانت بر عهده تو و كسى كه آن را بشنود قرار دادم كه آن را از پيروان و شيعيانم كتمان نكند تا همه پيروانم از محتواى اين پيام آگاه شوند. شايد خداوند عزوجل آنها را هدايت كند و به دين حق بازگردند و از امورى كه پايانش را نمى دانند و بدان نمى رسند بپرهيزند. بنابراين هركس نامه ام را دريابد و به آنچه فرمان دادم بازنگردد، لعنت خدا و بندگان شايسته خدا بر او باد.(1)

«ابن ابى عمير» به نقل از «ابن مغيره» مى گويد:

من و «يحيى بن عبدالله بن حسن» نزد امام كاظم (عليه السلام) حضور داشتيم.


1- احتجاج، ج ٢، ص ٢٨٨.

ص:39

يحيى به آن حضرت عرض كرد: «فدايت شوم! آنها ادعا مى كنند كه شما غيب مى دانى؟» حضرت فرمود: «سبحان الله! دستت را بر سرم بگذار. به خدا سوگند! همه موهاى سر و تنم راست شد» . سپس فرمود: «به خدا سوگند! آنچه را من مى دانم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به ارث برده ام» .(1)

ازاين رو «شيخ مفيد» مى گويد:

بيهودگى و فسادِ گفتنِ اين كلام كه امامان، غيب مى دانند، آشكار است؛ زيرا اين وصف شايسته كسى است كه خود به اشيا علم دارد

نه با علمى كه از ديگرى دريافت كرده است و اين ويژگى جز بر خداى عزوجل صادق نمى باشد و فرقه اماميه جز تعداد اندكى از مفوضه و غاليانى كه به آنها گرايش و وابستگى دارند، همين نظريه را پذيرفته اند.(2)

«آلوسى» در ذيل آيه «بگو كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند غيب نمى دانند مگر خداوند» ، مى گويد:

حق اين است كه گفته شود علم غيبى كه از غير خداوند عزوجل نفى شده، علمى است كه بدون واسطه براى شخص ثابت شود و چنين موضوعى براى هيچ يك از آسمانيان و زمينيان معقول نيست؛ زيرا آنها در ذات و صفت، موجوداتى ممكن هستند و ممكن الوجود بودن، مانع از اين است كه آنان چيزى را بدون واسطه بدانند.

علمى كه براى بندگان خاص حاصل مى شود، از اين نوع علم


1- ترتيب الامالى، محمدجواد محمودى، ج ٣، ص ٩4.
2- اوائل المقالات، ص ٧٧.

ص:40

نفى شده استقلالى، نمى باشد. بلكه قهراً بايد از ناحيه خداوند واجب الوجود به طريقى بر آنها افاضه گردد. در نتيجه، به آنها گفته نمى شود كه علم غيب را بدون واسطه (استقلالى) مى دانند و هركس قائل به اين معنا باشد، قطعاً كفر ورزيده است. بلكه گفته مى شود كه آنها بر غيب آگاه گشتند يا غيب براى آنها آشكار شد يا مانند آن، كه واسطه در ثبوت علم براى آنها فهميده شود. مؤيد آنچه يادآورى شد اين نكته است كه در قرآن كريم اصلاً نسبت دادن علم غيب به غير خدا نيامده، ولى آشكارساختن غيب

براى رسولى كه خداوند سبحان از او راضى باشد آمده است.(1)

گفتار چهارم: اعتقاد به تناسخ ارواح امامان

آن گونه كه قائلان به تناسخ، كه منكر معاد جسمانى اند، معتقدند، تناسخ به معناى انتقال نفس ناطقه پس از مرگ، از بدنى به بدن انسان ديگر در اين دنياست. (2)اين گروه از غاليان، مدعى اند ارواح امامان ميان خودشان تناسخ و انتقال پيدا مى كند. بسيار واضح است كه اين ادعا نيز از نگاه عقل و نقل باطل است.

بطلان آن از جنبه عقلى به اين دليل است كه در مباحث معاد ثابت شده است كه اصل اعتقاد به تناسخ ارواح محال است؛ زيرا مستلزم ازلى بودن نفس انسانى است. افزون بر اينكه مستلزم نامتناهى بودن عدد اجسام متناسخ است.

«ميرداماد» مى گويد:


1- روح المعانى، آلوسى، ج ٢٠، ص ١١.
2- موسوعۀ كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، تهانوى، ج ١، ص 5١٢.

ص:41

اعتقاد به تناسخ در صورتى صحيح است كه نفس تدبيركننده اجساد يكى بعد از ديگرى بنابر قول به تناقل و تناسخ، ازلى باشد و همچنين به ازلى و غيرمتناهى بودن عددِ اين اجساد متناسخ قائل باشيم؛ چنان كه ميان معتقدان به تناسخ مشهور است. درحالى كه براهين استوار بر محال بودن غيرمتناهى بودن عددِ اجساد با وجود تحقق ترتب و اجتماع در وجود، به حسب متن واقع كه از آن به ظرف زمانى و روزگار تعبير مى شود، قائم شده است. هرچند به حسب ظرف سيلان و تدريج و فوت و لحوق، يعنى زمان، جز

حصول تعاقبى چيزى حاصل نمى شود كه در اين صورت، براى سلسله اجسادى كه يكى بعد از ديگرى مى آيند، از جهت ازلى بودن، بايد جسد نخست را مبدأ و آغاز اين سلسله تعيين كرد كه از جهت استعداد مزاجى اين قابليت را داشته باشد كه نفس مجردى به او تعلق بگيرد كه اين جسد نخست را تدبير و در او تصرف كند و همين قابليت، ملاك افاضه فيض از جانب فياض حقيقى، يعنى حق تعالى است.

با روشن شدن اين مطلب، آشكار مى شود كه هر جسد هيولايى با ويژگى مزاج جسمانى و استحقاق استعدادى اش، سزاوار جوهرى مجرد ويژه خود است تا او را تدبير كند و به او وابسته بوده و در او تصرف كند و بر او چيره باشد.(1)

اما بطلان نقلى تناسخ، همان سخنان اهل بيت (عليهم السلام) است كه چنين اعتقادى را باطل دانسته اند.

«حسن بن جهم» مى گويد:


1- به نقل از بحارالانوار، ج 4، ص ٣٢١.

ص:42

مأمون به امام رضا (عليه السلام) عرض كرد: «يا اباالحسن! درباره قائلان به تناسخ چه مى گوييد؟» امام رضا (عليه السلام) فرمود: «هركس به تناسخ قائل باشد، به خداى بزرگ كفر ورزيده، و بهشت و دوزخ را تكذيب كرده است» .(1)

«حسين بن خالد صيرفى» مى گويد: «امام رضا (عليه السلام) فرمود: هركس به تناسخ اعتقاد داشته باشد، كافر است» . (2)

گفتار پنجم: ادعاى تفويض استقلالى

از سخنان غاليان اين است كه خداى متعال كار بندگان، همچون زنده كردن، ميراندن، روزى دادن، بخشش و منع و مانند آن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اهل بيت (عليهم السلام) وانهاده است. همچنين خداى متعال كار قانون گذارى را به پيامبر و امامان (عليهم السلام) واگذار كرده است. بنابراين آنان به طورمستقل، چه در عالم تكوين و چه در عالم تشريع و قانون گذارى، به تدبير امور مردم مى پردازند.

«اشعرى» مى گويد:

دسته پانزدهم غاليان مدعى اند كه خداى عزوجل همه كارها را به محمد (صلى الله عليه و آله) واگذار نموده، و او بر آفرينش جهان تواناتر است. ازاين رو، آن را آفريده و تدبير كرده و خداى سبحان اندكى از آن را نيافريد و بسيارى از آنان همين سخن را درباره على (عليه السلام) مى گويند و ادعا مى كنند كه امامان شرايع و اديان را نسخ مى كنند. (3)


1- عيون اخبار الرضا٧، ج ٢، ص ٢١٨.
2- همان.
3- مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، ص ١6.

ص:43

«آيت الله خويى» در كتاب «تنقيح» مى گويد:

برخى از غاليان به الوهيت خداى سبحان اعتراف دارند، اما متعقدند كه همه امور مربوط به تشريع و تكوين به دست اميرمؤمنان (عليه السلام) يا يكى از امامان (عليهم السلام) است و عقيده دارند كه او زنده مى كند و مى ميراند و مى آفريند و روزى مى دهد.

آنچه بيان گشت همان عقيده تفويض است؛ زيرا معناى آن اين است كه خداى سبحان بسان برخى پادشاهان و حاكمان، خود را از امور مربوطه به تدبير مملكتش عزل كرده و آن را به يكى از

وزيرانش واگذار نموده است. (1)

براى روشن شدن اشكال اين عقيده، به گونه اى دقيق، شايسته است مقدمه اى تقديم شود تا دستيابى به هدف را آسان كند و مانع وقوع اشتباه شود. حاصل مطلب اين است كه تفويض بر دوگونه است: گاهى در عالم تكوين و گاهى در عالم تشريع.

تفويض در جهان تكوين

اشاره

تفويض در جهان تكوين به دو صورت است:

١. تفويض استقلالى

چنان كه اشاره شد منظور اين است كه خداى متعال، امور مردم را به نحو استقلال و اصالت حاكميت مطلق در تصرف به پيامبر (صلى الله عليه و آله) و امامان (عليهم السلام) واگذار كرده است. از اين رو آنان هرچه مى خواهند و اراده مى كنند، انجام مى دهند. اين معنا از تفويض، همان مدعاى غاليان در اين بحث است.


1- التنقيح فى شرح العروۀ الوثقى، سيد ابوالقاسم خويى، ج ٣، ص ٧4.

ص:44

٢. تفويض با اذن الهى

مقصود اين است كه خداى متعال، ولايت و قدرت بر تصرف در امور تكوينى را با اذن خود به پيامبر (صلى الله عليه و آله) و امامان (عليهم السلام) عطا كرده است. ازاين رو آنان كارى را جز با قدرت خداى متعال انجام نمى دهند. پس آنها مى آفرينند، زنده مى كنند و مى ميرانند، ولى نه به نحو

استقلال، بلكه به اذن خداى متعال.

با روشن شدن اين مقدمه، ما قائليم كه تفويض استقلالى به يقين، باطل و محال است و دلايل عقلى و نقلى بر بطلان آن اقامه شده است؛ زيرا تفويض بشر براى تصرف در جهان تكوين به نحو استقلال، به معناى خارج شدن از قلمرو حاكميت و قدرت خدا، و لازمه آن اثبات شريك براى خداوند سبحان است.

آيات و روايات فراوانى به روشنى بيانگر بطلان اين گونه تفويض است. در واقع هر موجود ممكن، در هر لحظه اى، در حدوث و بقا، به خداى متعال نيازمند است و خارج شدن و استقلال يافتن از قدرت خداى يگانه نيرومند امكان ندارد.

گفتنى است تفويض استقلالى كه غاليان ادعا مى كنند، همان موضوعى است كه معتزله در بحث قضا و قدر بدان معتقدند.(1)

[بيان مطلب:] هرچند انسان در اصل وجود و قدرت، نيازمند خداى سبحان است، ولى در به كارگيرى اين قدرت در فعل و ترك، به طور كامل مستقل است. حتى به معتقدان چنين تفكرى نسبت مى دهند كه قائل اند


1- ر. ك: التوحيد، بحوث فى مراتبه و معطياته، سيد كمال حيدرى، ج ٢، ص ٣٨.

ص:45

اگر واجب الوجود (خدا) پس از ايجاد انسان معدوم شود، به وجود انسان زيانى نمى رساند؛ زيرا وجود انسان در اصل نيازمند به مبدأ است نه در به كاربردن قدرت در فعل و ترك.

اين گونه تفويض، به تفويض اعتزالى معروف است و از نگاه مكتب اهل بيت (عليهم السلام) ، كه به نظريه امر بين الامرين قائل اند، مردود است؛

چنان كه آن را در جاى خود توضيح داده ايم.

شايد بهترين سخنى كه بين اين دوگونه تفويض را تمييز مى دهد كلام امام على (عليه السلام) است؛ «على بن يقطين» از امام كاظم (عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت فرمود:

اميرمؤمنان (عليه السلام) از كنار گروهى از كوفيان مى گذشت كه در مورد قَدَر الهى با يكديگر بحث و مناقشه داشتند. حضرت از سخنگوى ايشان پرسيد: «آيا تو كارهايت را با كمك خداوند، يا به همراه يارى او، يا تنها با توانايى خود انجام مى دهى؟» او ندانست پاسخ حضرت را چه بدهد. اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: «اگر مدعى هستى كه به سبب كمك خدا توانايى دارى، بدين سان، تو از خود چيزى ندارى و اگر ادعا دارى كه به همراهى و يارى خدا توانايى دارى، بدين ترتيب، ادعاى شريك بودن با خداوند در ملكش را دارى و اگر مدعى هستى كه بدون خدا توانايى دارى، ادعاى ربوبيت و خدايى به جاى خداوند عزوجل را كرده اى» . عرض كرد: «اى اميرمؤمنان! خير. بلكه با كمك خدا توانايى دارم» . فرمود: «آگاه باش! اگر پاسخى غير اين داده بودى تو را گردن مى زدم» . (1)


1- التوحيد، شيخ صدوق، ص ٣4٣.

ص:46

«عبايۀ بن ربعى اسدى» از اميرمؤمنان (عليه السلام) درباره استطاعت و توانايى پرسش كرد و امام على (عليه السلام) در پاسخ فرمود: «تو از استطاعت و توانايى پرسيدى. آيا بدون خدا، يا به همراه خدا صاحب آن استطاعتى؟» عبايه ساكت شد و پاسخى نداد؛ زيرا اگر مى گفت بدون خدا

صاحب آنم، همان تفويض باطل بود و اگر مى گفت به همراه خدا صاحب آنم، سخنش شرك تلقى مى شد. عبايه، ميان اين دو محذور چاره اى جز اين نداشت كه سكوت كند. امام (عليه السلام) دوباره از او پرسيد: «اى عبايه! پاسخ بده» . عرض كرد: «اى اميرمؤمنان! چه بگويم؟»

آن گاه امام (عليه السلام) فرمود:

بگو، به سبب يارى خداوند متعال من مالك توانايى هستم؛ همان كسى كه اين توانايى را به ديگرى نيز داده است، و اگر تو را صاحب آن كرده، از عطاى اوست و اگر آن را از تو سلب نمايد از آزمون اوست. او مالك و صاحب هر چيزى است كه تو را صاحب آن كرده است و خود بر چيزى كه تو را بر آن قدرت داده، قادر است. (1)

از اين بيانات روشن مى شود كه مالكيت انسان بر هر چيزى، به سبب خداوند متعال است؛ همان گونه كه هر چيزى كه انسان قادر بر آن است، به سبب كمك خداوند است. در اين صورت هرچه نزد انسان است از قدرت و سلطنت و خواست خدا خارج نيست و از اين مطلب، رد آشكار و مستقيم نظريه تفويض استقلالى به دست مى آيد و اگر در اين ميان تفويضى هست، به سبب يارى و تمليك خداست و معناى اذن الهى همين است كه در شمارى از آيات قرآن بيان شده است.


1- تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص ٢١٣.

ص:47

شواهد قرآنى بر تفويض غير استقلالى

مجموعه اى از آيات قرآنى بيانگر اين است كه خداى متعال به برخى از پيامبران و بندگان ديگرش ولايت و قدرت تصرف در امور تكوينى را

عطا فرموده است. برخى از آنها را در اينجا يادآور مى شويم:

١. خداى متعال از قول حضرت عيسى (عليه السلام) چنين نقل مى كند:

وَ رَسُولاً إِلى بَنِى إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيةً مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيةٍ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْىِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (آل عمران:4٩)

من نشانه اى از طرف پروردگار شما برايتان آورده ام؛ من از گِل، چيزى به شكل پرنده مى سازم. سپس در آن مى دمم و به اذن خدا پرنده اى مى گردد و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را بهبودى مى بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم و به شما خبر مى دهم از آنچه مى خوريد، و آنچه را در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد. به يقين در اين [معجزات]، نشانه اى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد.

اين آيه اشاره دارد اين معجزات كه از نمونه هاى تصرف در نظام تكوين است، از آن حضرت صادر شده، و وجود خارجى پيدا كرده است؛ نه اينكه صِرف ادعا و احتجاج و رقابت طلبى باشد. وگرنه سزاوار بود در كلام، قيدى آورده شود كه اين معنا را برساند؛ مانند اينكه مى گوييم اگر بپرسيد يا بخواهيد و نظير آن.

در اينجا ملاحظه مى كنيم كه حضرت عيسى (عليه السلام) تأكيد مى كند كه همه

ص:48

اين كارها را به اذن خداى متعال انجام مى دهد تا بفهماند همه اين امور، مستند به خداى متعال اند و چيزى را مستقل انجام نمى دهد. «علامه طباطبايى» مى گويد:

و تكرار كلمه ( بِإِذْنِ اللهِ ) حاكى از اين است كه زمينه و انتظار گمراهى ميان مردم بوده كه با استدلال به معجزاتى كه از او صادر شده، به الوهيت او اعتقاد پيدا نمايند؛ به همين دليل پيوسته هر آيه و معجزه اى مانند آفرينش و زنده كردن مردگان را به اذن خدا بودن، مقيد مى كرد تا مردم به گمراهى نيفتند.(1)

٢. خداى متعال مى فرمايد:

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (بقره: ٢6٠)

و [به خاطر بياور] هنگامى را كه ابراهيم گفت: پروردگارا! به من بنمايان چگونه مردگان را زنده مى كنى. فرمود: مگر ايمان نياورده اى؟ گفت: آرى [ايمان آورده ام]، ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد. فرمود: در اين صورت، چهار پرنده [از گونه هاى مختلف] را انتخاب كن و آنها را [پس از ذبح كردن] قطعه قطعه كن [و در هم بياميز]. سپس بر هر كوهى، قسمتى از آن را قرار بده. بعد آنها را صدا بزن، به سرعت به سوى تو مى آيند و بدان كه خداوند، توانا و حكيم است.

اين آيه صراحت دارد كه زنده كردن پرندگانِ قطعه قطعه شده و مرده


1- الميزان فى تفسير القرآن، علامه طباطبايى، ج ٣، ص ١٩٩.

ص:49

فقط با درخواست حضرت ابراهيم (عليه السلام) بوده است؛ زيرا مى فرمايد: «بعد آنها را صدا بزن، به سرعت به سوى تو مى آيند» . و چنين نبوده است كه ابراهيم از خداى متعال بخواهد و خدا زندگى را به آنها بازگردانده

باشد؛ چنان كه برخى گفته اند.

علامه طباطبايى در «الميزان» مى گويد:

آنجا كه خدا فرموده: بگير، آن را قطعه قطعه كن، سپس قرار دِه، با صيغه امر، سپس فرمود: آن گاه آنها را بخوان تا به سرعت به سوى تو آيند، خداى متعال شتابان آمدن، و زنده بودن آنها را مرتبط و متفرع بر درخواست حضرت ابراهيم قرار داده است. از اين رو، اين درخواست همان دعوتى است كه سبب زنده شدن آنها شد. هرچند زنده كردن، جز به امر و اذن خدا محقق نمى شود.

پس صدا زدن پرندگان توسط ابراهيم (عليه السلام) به امر خدا بوده است؛ به نحوى اين صدا زدن و درخواست حضرت، متصل به امر خداست كه زندگى زندگان از او ناشى مى شود و در اين هنگام ابراهيم شاهد زنده شدن و كيفيت نزول فيض در امر زنده شدن آنها شد و اگر فراخوان و درخواست ابراهيم به فرمان خدايى كه هرگاه به چيزى كه اراده كرده مى گويد: «موجود باش، موجود مى شود» متصل نبود و همانند سخنان ما مى شد، كه جز با خيال به چيزى متصل نيست، يا هرگاه به چيزى مى گوييم موجود باش، موجود نمى شود، تأثير گزافى در وجود نمى گذارد. (1)

در نتيجه، آيه تصريح مى كند كه خداوند متعال به حضرت ابراهيم (عليه السلام) قدرت داده است تا به امر و اذن او، مردگان را زنده كند.


1- الميزان فى تفسير القرآن، ج ٢، ص ٣٧5.

ص:50

٣. خداوند [درباره حضرت سليمان] مى فرمايد:

فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ * وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ * وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفادِ * هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ (ص: ٣6- ٣٩)

پس ما باد را مسخر او ساختيم تا به فرمانش به نرمى به هرجا او مى خواهد برود و هر بنّا و غواصى از شياطين را مسخر او كرديم و گروه ديگرى [از شياطين متمرد] را در غُل و زنجير [تحت سلطه او] قرار داديم [و به او گفتيم:] اين عطاى ماست. به هركس مى خواهى [و صلاح مى بينى] بى حساب ببخش و از هركس مى خواهى امساك كن.

4. همچنين درباره حضرت داوود مى فرمايد:

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبِى مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ (سبأ:١٠)

و ما به داوود از سوى خود فضيلتى بزرگ بخشيديم. [ما به كوه ها و پرندگان گفتيم:] اى كوه ها و اى پرندگان! با او [در تسبيح خدا] هم آواز شويد و آهن را براى او نرم كرديم.

5. خداوند درباره حضرت موسى (عليه السلام) مى فرمايد:

وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِى فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِى الْبَحْرِ يَبَساً لَا تَخافُ دَرَكاً وَ لَا تَخْشى (طه: ٧٧)

ما به موسى وحى فرستاديم كه شبانه بندگانم را [از مصر] با [خود] حركت ده و براى آنها راهى خشك در دريا بگشا كه نه از تعقيب [فرعونيان] خواهى ترسيد و نه [از غرق شدن در دريا] به هراس مى افتى.

اين آيات و نظاير آنها در قرآن بسيار است و همه آنها بيانگر اين

ص:51

حقيقت روشن است كه خداوند به اذن و فرمان خود، برخى از بندگانش را بر تصرف در نظام تكوين توانا ساخته است و اين مطلب همان

موضوعى است كه از تفويض به اذن الهى، مقصود ماست.

قرآن چنين تفويضى را تنها براى پيامبران ندانسته است. بلكه شواهد ديگرى از قرآن وجود دارد كه تصرف در نظام تكوين را، به نحوى كه اقتضاى شيوه هاى مادى طبيعى نيست، براى غير پيامبران، اعم از جن و انس، نيز ثابت مى كند.

6. خداى متعال [درباره جنيان] مى فرمايد:

قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ أَمِينٌ (نمل: ٣٩)

فرد نيرومندى از جن گفت: من آن را نزد تو مى آورم پيش از آنكه از جايگاهت برخيزى و من نسبت به اين امر، توانا و امينم.

٧. خداوند درباره وزير سليمان مى فرمايد:

قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ (نمل: 4٠)

كسى كه دانشى از كتاب [آسمانى] داشت، گفت: پيش از آنكه چشم برهم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد.

٨. پروردگار در بيان سرگذشت «ذوالقرنين» مى فرمايد:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِى الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً * إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِى الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ سَبَباً (كهف: ٨٣ و ٨4)

و از تو درباره ذوالقرنين مى پرسند، بگو: به زودى بخشى از سرگذشت او را براى شما بازگو خواهم كرد. ما به او در روى زمين، قدرت و حكومت داديم و اسباب هر چيز را در اختيارش گذاشتيم.

ص:52

افزون بر شواهد قرآنى، شواهدى از روايات نيز وجود دارد كه اين حقيقت را ثابت مى كند. امام رضا (عليه السلام) در گفت وگوى با جاثليق

فرمود:

«يسع» پيامبر همان كارى را كرد كه عيساى پيامبر انجام داد؛ بر روى آب راه رفت و مردگان را زنده كرد و نابينا و پيس را درمان نمود. حزقيل پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز كارى را كرد كه عيسى بن مريم (عليه السلام) انجام داد؛ ٣5٠٠٠ مرده را پس از شصت سال سپرى شدن از مرگشان، زنده كرد. ١

«حارث بن حبيب» مى گويد:

مردى نزد على (عليه السلام) حضور يافت و عرض كرد: «اى اميرمؤمنان! در مورد ذوالقرنين مرا آگاه ساز» . فرمود: «ابرها به تسخير او درآمد و وسايل و امكانات در اختيارش قرار گرفت و نور برايش گسترده شد» . ٢

«ابن هشام» از طريق پدرش و او با واسطه، از فردى منسوب به خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله) نقل مى كند كه مى گويد: «ذوالقرنين فردى شايسته بود كه وسايل و امكانات در اختيارش قرار گرفته، و در سرزمين ها قدرت پيدا كرده بود» . ٣

در ارشاد القلوب روايت شده كه خداى متعال مى فرمايد:

اى فرزند آدم! من زنده ام و نمى ميرم. در آنچه فرمانت مى دهم اطاعتم كن تا تو را زنده اى مقرر دارم كه نميرى. اى فرزند آدم!

١) . توحيد، شيخ صدوق، ص 4١٠.

٢) . تفسير عياشى، ج ٣، ص ١١٢.

٣) . همان، ص ١١١.

افزون بر شواهد قرآنى، شواهدى از روايات نيز وجود دارد كه اين حقيقت را ثابت مى كند. امام رضا (عليه السلام) در گفت وگوى با جاثليق

فرمود:

«يسع» پيامبر همان كارى را كرد كه عيساى پيامبر انجام داد؛ بر روى آب راه رفت و مردگان را زنده كرد و نابينا و پيس را درمان نمود. حزقيل پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز كارى را كرد كه عيسى بن مريم (عليه السلام) انجام داد؛ ٣5٠٠٠ مرده را پس از شصت سال سپرى شدن از مرگشان، زنده كرد.(1)

«حارث بن حبيب» مى گويد:

مردى نزد على (عليه السلام) حضور يافت و عرض كرد: «اى اميرمؤمنان! در مورد ذوالقرنين مرا آگاه ساز» . فرمود: «ابرها به تسخير او درآمد و وسايل و امكانات در اختيارش قرار گرفت و نور برايش گسترده شد» .(2)

«ابن هشام» از طريق پدرش و او با واسطه، از فردى منسوب به خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله) نقل مى كند كه مى گويد: «ذوالقرنين فردى شايسته بود كه وسايل و امكانات در اختيارش قرار گرفته، و در سرزمين ها قدرت پيدا كرده بود» .(3)

در ارشاد القلوب روايت شده كه خداى متعال مى فرمايد:

اى فرزند آدم! من زنده ام و نمى ميرم. در آنچه فرمانت مى دهم اطاعتم كن تا تو را زنده اى مقرر دارم كه نميرى. اى فرزند آدم!


1- توحيد، شيخ صدوق، ص 4١٠.
2- تفسير عياشى، ج ٣، ص ١١٢.
3- همان، ص ١١١.

ص:53

من [هرگاه] به چيزى بگويم باش، موجود مى شود. در آنچه فرمانت مى دهم اطاعتم كن تا تو را به گونه اى قرار دهم كه به چيزى بگويى

باش، موجود بشود.(1)

ولايت تكوينى و اهل بيت (عليهم السلام)

تعدادى از متون روايى تصريح كرده اند كه خداى سبحان، اهل بيت (عليهم السلام) را بر تصرف در نظام تكوين توانا ساخته است و آنان اين قدرت تصرف را از جدشان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به ارث برده اند. اهل بيت بر همه آنچه خدا، پيامبران و اوصياى گذشته را بر آن قادر كرده، توانا بوده اند. در اينجا به بررسى برخى از اين روايات مى پردازيم:

راوى گويد:

به امام كاظم (عليه السلام) عرض كردم: «فدايت شوم! درباره پيامبر (صلى الله عليه و آله) مرا آگاه ساز كه آيا وارث همه پيامبران است؟» فرمود: «آرى» . پرسيدم: «آيا از آدم تا خودش؟» فرمود: «خداوند، محمد (صلى الله عليه و آله) را از همه پيامبران داناتر مبعوث كرد» . عرض كردم: «عيسى بن مريم مردگان را به اذن خدا زنده مى كرد» . فرمود: «آرى. راست مى گويى و سليمان بن داوود زبان پرندگان را مى دانست، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بر همه اين مقامات توانا بود. . .» .

امام براى اينكه ثابت كند اهل بيت همه جايگاه هاى پيامبران گذشته و بيش از آن را به ارث برده اند، فرمود:

خداوند در كتابش مى فرمايد: «اگر به وسيله قرآن كوه ها به حركت درآيند يا زمين ها قطعه قطعه شوند يا به وسيله آن با مردگان سخن


1- به نقل از مستدرك الوسائل، ج ١١، ص ٢5٨.

ص:54

گفته شود [باز هم ايمان نخواهند آورد]» . (1)

در حقيقت، ما اين قرآن را كه به وسيله آن كوه ها روان و شهرها بدان قطعه قطعه مى شوند و مردگان به وسيله آن زنده مى گردند، به ارث برده ايم. . . در قرآن آياتى است كه به وسيله آنها هيچ كارى اراده نمى شود، مگر آنكه خداوند اذن انجام دادن آن را مى دهد؛ نظير همه آنچه به گذشتگان اذن داده است. خداوند همه آنها را در ام الكتاب براى ما قرار داده است و مى فرمايد: «و هيچ موجود پنهانى در آسمان و زمين نيست مگر اينكه در كتاب مبين ثبت است» .(2)سپس فرمود: «سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم» (3)، و ما همان كسانى هستيم كه خداوند عزوجل ما را برگزيد و كتابى را كه در آن همه چيز بيان گشته است، به ارث برده ايم.(4)

علمى و دانشى كه در اين روايت به آن اشاره شد، چنان كه در بسيارى از روايات ديگر آمده است، از نوع علوم حصولى نيست كه آموخته شود؛ بلكه نوع ديگرى از علم است كه در سخن خدا بدان اشاره شده است: قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ ؛ «[اما] كسى كه دانشى از كتاب [آسمانى] داشت، گفت. . .» . (نمل: 4٠) از اين آيه به دست مى آيد كه اين دانش خاص، در صدور آن كار از جانشين سليمان، دخالت داشته است؛ زيرا «تعليق حكم بر وصف، بيانگر عليت آن وصف است» . ازاين رو اگر


1- رعد: ٣٠ .
2- نمل: ٧5 .
3- فاطر: ٣٢ .
4- اصول كافى، ج ١، ص ٢٢6.

ص:55

اين علم در انجام دادن آن كار مدخليتى نداشت، ذكر آن بيهوده و غير ضرورى بود.

براساس روايات، پيامبر (صلى الله عليه و آله) اين نوع علم را از پيامبران گذشته به ارث برده است و امامان (عليهم السلام) نيز علم پيامبر (صلى الله عليه و آله) را به ارث برده اند.

«مثنّى حنّاط» از ابوبصير چنين نقل مى كند:

خدمت امام باقر (عليه السلام) شرف حضور يافتم و پرسيدم: «آيا شما ورثه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هستيد؟» فرمود: «آرى» . پرسيدم: «آيا رسول خدا وارث پيامبران بوده و همه آنچه را آنان مى دانستند مى داند؟» فرمود: «آرى» . پرسيدم: «آيا شما مى توانيد مردگان را زنده كنيد و نابينا و پيس را درمان كنيد؟» فرمود: «آرى به اذن خدا» . آن گاه امام (عليه السلام) فرمود: «اى ابومحمد! به من نزديك شو!» حضرت دستش را بر چشم [نابينا] و چهره ام كشيد. ناگهان خورشيد و آسمان و زمين و خانه ها و همه چيز خانه را ديدم. ابوبصير مى گويد:

حضرت فرمود: «آيا دوست دارى اين گونه بمانى و حساب و كتاب مردم عادى را داشته باشى و هر آنچه روز قيامت بر آنان است، بر تو هم باشد يا به همان حالت كه بودى (نابينايى) برگردى و بهشت خالص براى تو باشد؟» عرض كردم: «مى خواهم به همان حال قبلى بازگردم» . آن گاه حضرت دستش را بر چشم من كشيد و به حال قبلى بازگشتم.

ابوبصير گويد: «اين ماجرا را براى ابن ابى عمير نقل كردم. وى گفت: گواهى مى دهم كه اين ماجرا حق است؛ همان گونه كه روز

حق است» .(1)


1- بصائر الدرجات، ج ٢، ص ١5.

ص:56

«ابوحمزه ثمالى» مى گويد:

از امام سجاد (عليه السلام) پرسيدم: «آيا امامان، مردگان را زنده مى كنند و نابينا و پيس را درمان مى نمايند و روى آب راه مى روند؟» فرمود: «خداوند هر موهبتى را به پيامبرى داد، همان را به محمد (صلى الله عليه و آله) عطا فرمود و موهبت هايى را كه آنان از آن برخوردار نبودند نيز به آن حضرت عطا فرمود» .

پرسيدم: «آيا هرچه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بوده، آن را به اميرمؤمنان (عليه السلام) عطا فرموده است؟» فرمود: «آرى. پس از او به حسن و حسين (عليهما السلام) سپس به هر امامى تا روز قيامت عطا نمود. افزون بر هر ماجرايى كه در هر سال و هر ماه رخ مى دهد. آرى. به خدا سوگند! هر چيزى كه در هر ساعت اتفاق مى افتد» .(1)

«محمدبن فضيل» به نقل از ابوحمزه ثمالى از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: «الواح و عصاى حضرت موسى (عليه السلام) نزد ماست و ما وارثان پيامبرانيم» .(2)

«مفضل بن عمر» از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:

«آيا مى دانى پيراهن يوسف (عليه السلام) چه بود؟» عرض كردم: «خير» . فرمود: «آن گاه كه آتش براى ابراهيم (عليه السلام) افروخته شد جبرئيل (عليه السلام) پيراهنى بهشتى برايش آورد و آن را بدو پوشاند.

از آن پس گرما و سرما به او زيان نرسانيد. هنگامى كه ابراهيم در آستانه رحلت قرار گرفت، آن را در حِرْزى قرار داد و بر اسحاق آويخت، و اسحاق آن را بر


1- بصائر الدرجات، ج ٢، ص ١٧.
2- اصول كافى، ج ١، ص ٢٣١.

ص:57

يعقوب آويخت. زمانى كه يوسف (عليه السلام) متولد شد آن را بر او آويخت، و آن حرز در بازويش بود تا آن ماجرا برايش پيش آمد. آن گاه كه آن را در مصر، از حرز بيرون آورد، يعقوب بوى آن را احساس كرد كه [در اين خصوص] خدا مى فرمايد: من بوى يوسف را احساس مى كنم، اگر مرا به نادانى وكم عقلى نسبت ندهيد.(1)اين همان پيراهن است كه خدا آن را از بهشت فرو فرستاد» .

پرسيدم: «فدايت شوم! اين پيراهن به چه كسى رسيده است؟» فرمود: «به اهلش» . آن گاه فرمود: «هر پيامبرى، علم يا چيز ديگرى را به ارث مى نهد، سرانجام به خاندان محمد (صلى الله عليه و آله) مى رسد» . (2)

بنابراين خداى سبحان آفريدن، روزى دادن، زنده كردن، ميراندن و غير آن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله) و امامان (عليهم السلام) سپرده است و ايشان را واسطه هاى فيض خود قرار داده است؛ چنان كه در روايات بى شمارى آمده است؛ مانند روايتى كه در امالى صدوق، به نقل از امام صادق، جعفربن محمد، از پدرش، محمدبن على، از پدرش، على بن حسين (عليهم السلام) وارد شده است، اما اين نوع تفويض، از تفويضى كه بطلان و محال بودنش ثابت شده است، به شمار نمى آيد؛ زيرا همه اين امور، با قدرت الهى و اذن و فرمان او انجام شده است. در اين روايت، امام

مى فرمايد:

ما كسانى هستيم كه خدا به سبب ما آسمان را نگاه داشته كه بر زمين نيفتد، مگر به اذن خودش، و به سبب ما زمين را نگاه داشته كه ساكنانش را فرو نبرد، و به سبب ما باران را مى باراند، و به سبب ما رحمتش را مى گستراند و بركات زمين را نمايان


1- يوسف: ٩4 .
2- اصول كافى، ج١، ص ٢٣٢.

ص:58

مى كند و اگر در زمين فردى از ما وجود نداشته باشد، ساكنانش را در خود فرو مى برد(1)

«آيت الله خويى» در «تنقيح» مى گويد:

برخى از غاليان به ربوبيت اميرمؤمنان (عليه السلام) و تفويض امور به او اعتقاد ندارند، بلكه معتقدند كه على (عليه السلام) و ديگر امامان پاك، متوليان امور و كارگزاران خداى سبحان و گرامى ترين بندگان در پيشگاه خدايند. از اين رو، روزى دادن و آفريدن و نظير آن به آنها نسبت داده مى شود، نه به معناى اسناد حقيقى به آنان باشد؛ چرا كه اعتقاد دارند عامل حقيقى در آنها خداست؛ به دليل اين سخن خداى متعال كه مى فرمايد: «خدا آفريننده هر چيزى است» . بلكه [اين موارد] مانند اسناد مرگ، به فرشته مرگ، و اسناد باران به فرشته باران، و زنده كردن [مردگان] به عيسى (عليه السلام) مى باشد؛ چنان كه در كتاب خدا وارد شده است: «و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم»(2)، و نظاير آنها كه كارى از كارهاى خداى سبحان، به نوعى، به عاملان او اسناد داده مى شود، و نظير چنين اعتقادى، مستلزم كفر نيست و انكار ضرورى دين نيز به شمار نمى آيد. بنابراين، اين قسم را از اقسام غلو به

شمار آوردن، معنا ندارد و از التزام ضمنى به آن راه گريزى نيست. (3)

تفويض در نظام تشريع (قانون گذارى)

از قواعد ثابت [نزد مسلمانان]، اين است كه اصل قانون گذارى، منحصر به خداى متعال است؛ زيرا خود مى فرمايد: «حكم، تنها از آنِ


1- ترتيب الأمالى، ج ٣، ص ٨.
2- آل عمران: 4٩ .
3- التنقيح فى شرح العروۀ الوثقى، ج ٣، ص ٧4.

ص:59

خداست؛ فرمان داده كه غير از او را نپرستيد» . (يوسف: 4٠) اما برخى از غاليان عقيده دارند كه خداى سبحان، ولايت قانون گذارى را به پيامبر (صلى الله عليه و آله) و امامان (عليهم السلام) سپرده است. ازاين رو آنها به گونه اى مستقل از اراده و خواست خدا، بدون هيچ وحى و الهامى، هرچه را بخواهند، تشريع مى كنند.

در بطلان اين گونه تفويض در تشريع، ترديدى نيست؛ زيرا آن كس كه اعتقاد دارد غير از خداى سبحان، كسى حق قانون گذارى دارد و زمام حلال و حرام به دست اوست، در واقع پروردگار ديگرى اختيار كرده، و كارى را كه مخصوص خداست، به ديگرى نسبت داده، و با تعميم اين حق به غير خداى سبحان، از توحيد خارج، و بدين ترتيب مشرك شده است.

اما ما معتقديم كه خداى سبحان احكام بسيارى از رويدادها را بيان كرد و پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز برخى از آنها را براى مردم، به طور عام، و برخى ديگر را براى امامان (عليهم السلام) ، به طور خاص، ابلاغ كرد و امامان (عليهم السلام) نيز آن احكام را به مردم رساندند. البته خداوند در برخى موضوعات و حوادث، به پيامبرش (صلى الله عليه و آله) اذن داد،

بى آنكه بدو وحى شود، در آنها حكم وضع كند.

بنابراين پيامبر (صلى الله عليه و آله) بر اساس امورى كه خداى سبحان به وى آموخته است، به اذن خدا قانون گذارى مى كند و اين كار درباره امامان (عليهم السلام) نيز صادق است؛ زيرا آنان بر اساس شيوه اى كه خداى متعال آنها را تربيت كرده است، برخى از قوانينى را كه خداى متعال و پيامبرش تشريع نكرده اند، وضع مى كنند؛ به گونه اى كه هرچه را تشريع كنند و هر مطلبى را بگويند، مطابق با اراده خداى سبحان است.

ص:60

اين معناى تفويض در قانون گذارى، با عقل سازگار است و اگر اين معنا طبق ادله براى كسى ثابت شود، از آن، هيچ گونه منعى لازم نمى آيد.

«علامه مجلسى» مى گويد:

درباره تفويض در موضوع دين دو احتمال وجود دارد:

نخست: خداى متعال به طور عام به پيامبر (صلى الله عليه و آله) و امامان (عليهم السلام) تفويض كند كه بدون هيچ گونه وحى و الهامى، هرچه را مى خواهند حلال، و هرچه را مى خواهند حرام نمايند يا آنچه را به آنها وحى مى شود با نظرات خودشان تغيير دهند. چنين عقيده اى باطل است و هيچ عاقلى بدان قائل نيست؛ چرا كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) روزهاى زيادى را براى پاسخ به يك پرسش كننده، منتظر وحى مى ماند و از پيش خود پاسخ نمى داد و خداى متعال مى فرمايد: «و هرگز از سرِ هواى نفس سخن نمى گويد. آنچه مى گويد چيزى جز وحى نازل شده بر او نيست» .(1)

دوم: خداى متعال آن گاه كه پيامبرش (صلى الله عليه و آله) را به گونه اى كمال بخشيد كه كار را جز موافق حق و صواب اختيار نمى كند و هيچ گاه موضوعى برخلاف مشيّت و اراده خدا در هر بابى به ذهنش خطور نمى كند، خداوند نيز به خاطر نشان دادن ارج و مقام وى در پيشگاه خود، تعيين برخى از امور مانند افزايش در نماز و تعيين نوافل در نماز و روزه و ارث جدّ و موضوعات ديگرى كه گذشت و خواهد آمد، به آن حضرت تفويض نمود. ازاين رو اصل تعيين، فقط به وسيله وحى بود، اما اختيار، تنها با الهام بوده است.


1- نجم: ٣و4 .

ص:61

آن گاه حضرت نيز پيوسته بر آنچه به وسيله وحى اختيار نموده بود تأكيد مى ورزيد. چنين تفويضى از ديدگاه عقل نيز اعتقادى فاسد نيست.(1)

مجموعه فراوانى از روايات بر اين مطلب دلالت دارند؛ براى مثال، امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد:

خداى متعال، محمد (صلى الله عليه و آله) را بنده خود آفريد و او را آموزش داد و تربيت كرد تا به چهل سالگى رسيد. آن گاه بدو وحى كرد و دستورات را به او تفويض نمود و فرمود: «و آنچه را رسول خدا (صلى الله عليه و آله) براى شما آورده بگيريد [و اجرا كنيد] و از آنچه شما را نهى كرده خوددارى نماييد» .(2)و (3)

همچنين «زراره» از امام صادق يا امام باقر (عليهما السلام) چنين نقل مى كند:

خدا كار بندگانش را به پيامبرش سپرد تا چگونگى اطاعتشان را بنگرد. آن گاه اين آيه را تلاوت كرد: «و آنچه را رسول خدا برايتان آورده، بگيريد [و اجرا كنيد] و از آنچه شما را نهى كرده، خوددارى كنيد» .(4)و (5)

برخى روايات، تعدادى از قوانينى را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) بدون وحى تشريع كرده، و سپس خداى سبحان آنها را تأييد و اجازه داده، يادآور شده است:

زراره از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند:


1- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٣4٨.
2- حشر: ٧ .
3- بصائر الدرجات، ج٢، ص ٢٢٨.
4- حشر: ٧ .
5- بصائر الدرجات، ج ٢، ص ٢٢٨.

ص:62

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ديه چشم و نَفْس و بينى را وضع كرد و شراب و هر مست كننده اى را حرام نمود. مردى پرسيد: «آيا اين را رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بى آنكه در مورد آن وحى رسيده باشد، وضع كرد؟» امام (عليه السلام) فرمود: «آرى، تا بداند چه كسى از رسول خدا فرمان مى برد و چه كسى سرپيچى مى كند» . (1)

«ابن سنان» به نقل از «اسحاق بن عمار» از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت فرمود:

خداوند آن گونه كه خود مى خواست پيامبرش (صلى الله عليه و آله) را ادب و تربيت كرد و آن گاه وى را به جايى كه مى خواست رساند، بدو فرمود: «و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى» (2)٢، و امور دينش را بدو تفويض كرد و فرمود: «آنچه را رسول خدا برايتان آورده،

بگيريد [و اجرا كنيد] و از آنچه شما را نهى كرده، خوددارى كنيد» . (3)

خدا در قرآن سهم ارث را ذكر كرده، ولى براى جد سهمى قرار نداده است و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هر مست كننده اى را حرام كرد و خدا اجازه آن را بدو داد و اين فرموده خداست: «[و به او گفتيم] اين عطاى ماست؛ به هركس مى خواهى ببخش و از هركس مى خواهى امساك كن و حسابى بر تو نيست. [تو امين هستى]» (4)و (5)

«اسحاق بن عمار» از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند:

خدا پيامبرش را ادب و تربيت كرد تا اينكه او را به جايى كه


1- بصائر الدرجات، ج٢، ص ٢٣4.
2- قلم: 4 .
3- حشر: ٧ .
4- ص: ٣٩ .
5- بصائر الدرجات، ج٢، ص ٢٢٩.

ص:63

مى خواست رساند، بدو فرمود: «[به هر حال] با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير و به نيكى ها دعوت نما و از جاهلان رو بگردان»(1). زمانى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) چنين كرد، او را مدح نمود و فرمود: «و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى» ، و آن گاه كه او را مدح نمود دينش را بدو سپرد و فرمود: «و آنچه را رسول خدا برايتان آورده، بگيريد [و اجرا كنيد] و از آنچه شما را نهى كرده، خوددارى نماييد» . خداوند متعال شراب را حرام كرد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هر مست كننده اى را حرام نمود و خداوند در همه اين امور به او اجازه داد و خدا نماز را نازل كرد و اوقات آن را رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تعيين نمود و خداوند متعال آن را

تأييد فرمود.(2)

«اسماعيل بن عبدالعزيز» مى گويد:

امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تشريع (قانون گذارى) تفويض شده بود. خداوند تبارك و تعالى پادشاهى اش را به سليمان (عليه السلام) تفويض كرد و فرمود: «[و به او گفتيم] اين عطاى ماست؛ به هركس مى خواهى ببخش و از هركس مى خواهى امساك كن و حسابى بر تو نيست [تو امين هستى]» (3)، و خداوند تبارك و تعالى دينش را به محمد (صلى الله عليه و آله) سپرد و فرمود: «و آنچه را رسول خدا برايتان آورده، بگيريد [و اجرا كنيد] و از آنچه شما را نهى كرده، خوددارى نماييد» . (4)

مردى پرسيد: «آيا امور مربوط به رزق و روزى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله)


1- اعراف: ١٩٩ .
2- بصائر الدرجات، ج ٢، ص ٢٢٩.
3- ص: ٣٩ .
4- حشر: ٧ .

ص:64

تفويض شده است؟» راوى مى گويد: امام صادق (عليه السلام) با خشم از او رو گردانيد و فرمود: «در همه چيز. به خدا سوگند در همه چيز [تفويض شده است]» . (1)

«عبدالله بن سنان» مى گويد:

از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم: «اميرمؤمنان (عليه السلام) با شراب خوار چگونه رفتار مى كرد؟» فرمود: «حدش مى زد» . پرسيدم: «اگر تكرار مى كرد؟» فرمود: «حدش مى زد» . پرسيدم: «اگر تكرار مى كرد؟» فرمود: «تا سه مرتبه او را حدش مى زد. اگر تكرار مى كرد، او را مى كشت» . پرسيدم: «با آشامنده مست كننده، چگونه

رفتار مى كرد؟» فرمود: «حدّش مى زد» . پرسيدم: «اگر تكرار مى كرد؟» فرمود: «حدّش مى زد» . پرسيدم: «اگر تكرار مى كرد؟» فرمود: «حدّش مى زد» . پرسيدم: «اگر تكرار مى كرد؟» فرمود: «او را مى كشت» . پرسيدم: «پس كسى كه شراب مى خورد با كسى كه مست كننده ديگر مى خورد يكسان است؟» فرمود: «يكسان است» . درك اين مطلب برايم سنگين بود. امام (عليه السلام) فرمود: «آن را بزرگ نشمار. آن گاه كه خدا پيامبرش (صلى الله عليه و آله) را تربيت نمود، او نيز ادب و تربيت خداوند را پذيرفت. سپس خداوند تبارك و تعالى [امور را] به او تفويض كرد. خداوند تبارك و تعالى مكه را حرمت بخشيد و آن را حرم خود قرار داد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مدينه را حرمت بخشيد و آنجا را حرم خود قرار داد. خدا شراب را حرام كرد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هر مست كننده اى را حرام نمود و خدا همه آنها را به او اجازه داد. خداوند تبارك و تعالى فريضه هاى ارث از صلب


1- بصائر الدرجات، ج ٢، ص ٢٣١.

ص:65

[فرزندان] را واجب ساخت و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ارث جد را واجب نمود، و خدا آن را اجازه داد» . آن گاه امام (عليه السلام) فرمود: «هركس از رسول خدا فرمان برد، از خدا فرمان برده است» .(1)

در «علل الشرايع» از اسحاق بن عمار چنين نقل شده است:

از امام كاظم (عليه السلام) پرسيدم: چگونه نماز، يك ركعت با دو سجده شد؟ و چرا دو سجده دو ركعت نشد؟ امام (عليه السلام) فرمود: هرگاه مطلبى را پرسيدى، دلت را براى فهم و درك آن مهيا كن. نخستين نمازى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) گزارد در آسمان،

در پيشگاه خداى متعال و مقابل عرش وى به جا آورد، و آن زمانى بود كه وقتى او را معراج بردند، مقابل عرش خداوند تبارك و تعالى رسيد، فرمود: اى محمد! به صاد (2)نزديك شو و مواضع سجود خود را شست وشو ده و پاكيزه نما و براى پروردگارت نماز بگزار. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به جايى كه خداى تبارك و تعالى به او دستور داده بود نزديك شد و وضوى شادابى ساخت. آن گاه رو به خداى جبار ايستاد و خدا وى را به آغازِ نماز فرمان داد و او انجام داد. سپس فرمود: اى محمد! بخوان بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِينَ . . . تا آخر آن. او نيز انجام داد. سپس به او دستور داد كه صفت و نسبت پروردگارش را بخواند: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ * اللهُ الصَّمَدُ . سپس خداوند متعال از سخن گفتن باز ايستاد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ * اللهُ الصَّمَدُ . خدا فرمود: بگو: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ و از سخن بازماند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) دوبار گفت:


1- بصائرالدرجات، ج ٢، ص ٢٣٣.
2- اسم جايى در عرش است.

ص:66

كذلك الله ربى (پروردگارم اين چنين است) .

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) كه اين جملات را گفت خدا به او فرمود: اى محمد! براى پروردگارت ركوع كن. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ركوع انجام داد و در حال ركوع به او فرمود: بگو «سبحان ربى العظيم و بحمده» . رسول خدا سه بار آن را گفت. سپس خداوند تبارك و تعالى فرمود: اى محمد! سرت را بلند كن. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) انجام داد و در پيشگاه خدا راست ايستاد (قيام بعد از ركوع) ، خداوند فرمود: اى محمد! براى

پروردگارت سجده نما. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با رو به سجده افتاد، فرمود: بگو «سبحان ربى الاعلى و بحمده» . رسول خدا (صلى الله عليه و آله) سه بار آن را گفت. فرمود: اى محمد! صاف بنشين. حضرت چنين كرد. آن گاه كه صاف نشست و عظمت خدا را ياد كرد، به اختيار خود به سجده افتاد، نه به امر پروردگار عزوجل، و سه بار نيز تسبيح گفت. خداوند فرمود: صاف بايست (قيام كن) . حضرت انجام داد و از آن پس، آن عظمت پروردگارش را كه ديده بود، مشاهده نكرد.

بدو فرمود: اى محمد! بخوان و انجام ده همان گونه كه در ركعت نخست به جا آوردى. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آن را انجام داد [و حمد و سوره را خواند و ركوع كرد]. سپس يك سجده به جا آورد. زمانى كه سر از سجده برداشت، عظمتِ خدا را ياد كرد و به اختيار خود به سجده افتاد، نه به امر پروردگار عزوجل. باز تسبيح گفت. آن گاه بدو فرمود: سرت را بلند كن كه خدا تو را ثابت قدم بدارد و گواهى ده (تشهد بخوان) كه معبودى جز خدا نيست و محمد رسول خداست و قيامت بى ترديد فرا خواهد رسيد و خداوند مردگان را برمى انگيزد. خدايا! بر محمد و خاندانش درود فرست؛ همان گونه كه بر ابراهيم و

ص:67

خاندان ابراهيم درود فرستادى و بركت دادى و رحم كردى، تو ستوده و ارجمندى. خدايا! شفاعت او را درباره امتش بپذير و درجه اش را بالا ببر و حضرت، اين امور را انجام داد.

فرمود: اى محمد! و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) رو به سوى خداى تبارك و تعالى نمود و سكوت كرد و عرضه داشت: سلام بر تو باد. خداى جبار پاسخش داد و فرمود: و بر تو سلام باد اى محمد! با

نعمت خودم تو را بر طاعتم نيرو بخشيدم و با عصمتم تو را پيامبر و حبيبم قرار دادم.

آن گاه امام كاظم (عليه السلام) فرمود: «نمازى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به آن امر شده بود، دو ركعت و دو سجده بود و چنان كه نقل شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به خاطر عظمت خداى تبارك و تعالى در هر ركعت دو سجده به جا آورد و خدا آن را واجب نمود» .

راوى گويد: عرض كردم: «فدايت شوم! منظور از صاد چيست كه خداوند دستور داد حضرت خود را با آن بشويد؟» فرمود: «چشمه اى است كه از يكى از ركن هاى عرش مى جوشد و به آن آب حيات گفته مى شود و منظور از صاد، همان است كه خداوند عزوجل مى فرمايد: صوَ الْقُرْآنِ ذِى الذِّكْرِ (1)[و به پيامبر (صلى الله عليه و آله) دستور داد] وضو بسازد و بخواند و نماز بگزارد» . (2)

اين روايت، كه نظايرش بسيار است، به گونه اى روشن بيان مى كند، نمازى كه ما مى خوانيم از اجزايى تشكيل شده است كه خداوند به انجام دادن برخى از آنها مستقيم دستور فرموده، و اجزاى ديگرش را


1- ص: ١ .
2- علل الشرايع، صدوق، ج ٢، ص ٢٣5.

ص:68

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) افزوده، و خداوند آن را بر امتش واجب كرده است. بر همين اساس در برخى روايات اجزايى را كه خداى متعال واجب ساخته، از آنچه سنت پيامبرش (صلى الله عليه و آله) است، جدا مى داند؛ براى نمونه «عمربن اذينه» به نقل از زراره، از امام باقر (عليه السلام)

نقل مى كند:

نماز ده ركعت است كه شامل دو ركعت ظهر و دو ركعت عصر و دو ركعت صبح و دو ركعت مغرب و دو ركعت عشا مى باشد و شك و اشتباه كردن در آن جايز نيست و هركس در آن خطا كند بايد نمازى را كه خداوند عزوجل در قرآن بر مؤمنان واجب نموده است از سر گيرد، و خدا آن را به محمد (صلى الله عليه و آله) تفويض كرد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) بر اين نماز، هفت ركعت افزود و آن سنتى است كه در آن قرائت نيست. بلكه تسبيح و تهليل و تكبير و دعاست. بنابراين شك و خطا در آن ممكن است. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) دو ركعت در ظهر و عصر و عشا در نماز غير مسافر و يك ركعت به نماز مغرب غير مسافر و مسافر اضافه كرد.(1)

همچنين «عبدالله بن سليمان عامرى» از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند:

آن گاه كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به معراج برده شد، نماز ده ركعت و به صورت دو ركعت، دو ركعت، نازل گشت. زمانى كه حسن و حسين متولد شدند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به شكرانه [تولد آنان] هفت ركعت را افزود و خداوند نيز به او اجازه داد و نماز صبح را به خاطر تنگى وقتش چيزى به آن نيفزود؛ زيرا فرشتگان شب و روز در آن حاضر مى شوند. زمانى كه خداوند به نماز شكسته در مسافرت دستور داد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شش ركعت را از امتش برداشت و از مغرب


1- فروع كافى، كلينى، ج ٣، ص ٢٧٣.

ص:69

چيزى نكاست. در آن بخش كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) افزوده، سهو و اشتباه ممكن است، و كسى كه در اصل واجب در دو ركعت نخست، شك كند بايد نمازش را از

سر بگيرد.(1)

و نيز «فضيل بن يسار» مى گويد:

از امام صادق (عليه السلام) شنيدم مى فرمود: «خداوند عزوجل تا ده ركعت نماز را دو ركعت، دو ركعت، واجب كرد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به دو ركعت [ظهر و عصر و عشا] دو ركعت و به مغرب يك ركعت افزود كه معادل فريضه شد، و ترك آنها جز در سفر جايز نيست و مغرب را فرد قرار داد و آن را در سفر و حضر يكسان گذاشت. خدا نيز آن را براى وى اجازه داد. ازاين رو فريضه هفده ركعت شد. . . [تا آنجا كه امام (عليه السلام) فرمود:]

و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به كسى اجازه نداد دو ركعتى را كه به نماز فرض الهى افزوده، ترك كند. بلكه آن را بر همه واجب نمود، و جز به مسافر حق نداد چيزى را از آن بكاهد و كسى حق ندارد چيزى را كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) اجازه نداده، اجازه دهد. بدين ترتيب، دستور رسول خدا با فرمان خدا، و نهى او با نهى خدا موافق است و بر بندگان واجب است همانند تسليم در برابر امر خدا، تسليم رسول خدا نيز بشوند» .(2)

تفويض به اهل بيت (عليهم السلام)

روايات فراوانى وجود دارد كه هرچه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تفويض شده، به اهل بيت او نيز تفويض شده است؛ «محمدبن حسن ميثمى» از پدرش،


1- فروع كافى، ص 4٨٧.
2- وسائل الشيعه، ج 4، ص 45.

ص:70

از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند:

خداوند رسولش (صلى الله عليه و آله) را ادب و تربيت كرد و او را طبق خواسته اش استوار نمود. سپس [امور را] بدو تفويض كرد و فرمود: «هر آنچه را رسول خدا برايتان آورده، بگيريد و [اجرا كنيد] و از هرچه شما را نهى كرده، خوددارى نماييد» ، و آنچه را خدا به رسولش تفويض نمود، وى نيز آنها را به ما تفويض فرمود. (1)

«عبدالله بن سنان» مى گويد:

امام صادق (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند! خداوند [امور دين را] به هيچ يك از بندگانش جز رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و امامان (عليهم السلام) تفويض نكرد و فرمود: إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللهُ (2)؛ «ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته، ميان مردم قضاوت كنى» ، و اين شيوه در مورد اوصيا و جانشينان آن حضرت نيز جارى است.(3)

«علامه مجلسى» مى گويد:

ظاهر خبر اين است كه امام (عليه السلام) بِمَا أَرَاكَ اللهُ را به الهام و احكامى كه در دل هاى ايشان القا مى كند، تفسير نموده تا بر برخى معانى تفويض، دلالت كند.(4)

«ابواسحاق نحوى» مى گويد:

حضور امام صادق (عليه السلام) رسيدم و شنيدم كه مى فرمود: خداوند پيامبرش را بر پايه محبتش ادب كرد و فرمود: «تو داراى

اخلاق


1- بصائر الدرجات، ج ٢، ص ٢٣٧.
2- نساء: ١٠5 .
3- بصائر الدرجات، ج ٢، ص ٢4٢.
4- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٣٣4.

ص:71

عظيم و برجسته اى هستى» .(1)سپس [امور دين را] بدو تفويض كرد و فرمود: «آنچه را رسول خدا برايتان آورده، بگيريد [و اجرا كنيد] و از آنچه شما را نهى كرده، خوددارى نماييد»(2)، و فرمود: «هركس از رسول خدا فرمان برد از خدا فرمان برده است» . (3)

سپس امام (عليه السلام) فرمود: پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) [امور را] به على (عليه السلام) تفويض كرد و او را امين شمرد و شما تسليم شديد، ولى مردم انكار كردند. به خدا سوگند! دوست داريم كه هرگاه ما چيزى گفتيم، شما نيز بگوييد و هرگاه ما سكوت كرديم، شما نيز سكوت كنيد و ما ميان شما و خداوند عزوجل هستيم. خدا در مخالفت دستور ما براى هيچ كس خيرى قرار نداده است.(4)

ممكن است گفته شود اگر مواردى كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله) و امامان (عليهم السلام) تفويض شده است، بدون فرمان و اذن خدا باشد، با سخن خداى متعال منافات دارد كه مى فرمايد: «او از سر هوا و هوس سخن نمى گويد» (5)، و اگر به فرمان و اراده خداى متعال باشد، بين آنها و دستوراتى كه خدا واجب، و تشريع كرده تفاوتى نخواهد بود.

البته ما سخن اخير را برمى گزينيم؛ زيرا همه تشريعات پيامبر (صلى الله عليه و آله) و امامان، پس از اذن خداى تعالى به تشريع (قانون گذارى) و تفويض امر به آنان، صادر شده است و تفاوت بين آن دو روشن است؛ زيرا آنچه را خداى سبحان واجب كرده و به طور مستقيم تشريع نموده،

فرمانى قطعى


1- قلم: 4 .
2- حشر: ٧ .
3- نساء: ٨٠ .
4- اصول كافى، ج ١، ص ٢65.
5- نجم: ٣

ص:72

است. اما موارد ديگر، به پيامبر و امامان (عليهم السلام) تفويض شده است و آنان اختيار دارند مواردى را اضافه كنند كه در اين صورت، خدا نيز آن موارد را بر امت واجب مى كند. آن گاه بر بندگان واجب است كه در اين موارد هم تسليم باشند؛ همان گونه كه برابر خداى سبحان تسليم اند و پيش تر گذشت.

دل هاى ائمه خاستگاه اراده خدا

گفتنى است هر چند درباره تشريعاتى كه از ناحيه پيامبر (صلى الله عليه و آله) و امامان (عليهم السلام) صادر مى شود، فرمان مستقيمى از طرف خدا صادر نشده، اما همه آنها با امر و نهى خدا موافق است كه روايات متعددى نيز به اين معنا تصريح كرده است؛ براى نمونه «ابونعيم محمدبن احمد انصارى» مى گويد:

گروهى از مفوضه و مقصّره، «كامل بن ابراهيم مدنى» را به نمايندگى خود نزد امام حسن عسكرى (عليه السلام) اعزام كردند. كامل مى گويد با خود گفتم آيا از او بپرسم، جز كسى كه مثل من شناخت داشته باشد و مانند من سخن بگويد، هيچ كس وارد بهشت نمى شود؟ مى گويد: آن گاه كه حضور سرورم امام حسن عسكرى (عليه السلام) رسيدم، نگاهم به لباس سفيد لطيفى كه بر تن آن حضرت بود، افتاد. با خود گفتم: ولىّ خدا و حجت او چنين لباس لطيفى بر تن مى كند و ما را به همسانى با برادران دينى فرمان مى دهد و از پوشيدن چنين لباسى نهى مى كند!

امام (عليه السلام) با لبخند فرمود: اى كامل! و آستينش را بالا زد. ناگهان ديدم لباس سياه خشنى در زير پوشيده است. فرمود: «اى

كامل! اين

ص:73

(لباس زير) براى خدا و اين (لباس رو) براى شما» .

سلام كردم و كنار درى كه پرده اى بر آن آويزان بود، نشستم. باد وزيد و پرده را كنار زد. ديدم كودكى به سان پاره ماه، در سن چهار سال يا همان حدود آنجاست. او به من فرمود: اى كامل بن ابراهيم! [با شنيدن صداى او] تنم لرزيد و به من الهام شد كه بگويم: لبيك اى سرورم!

فرمود: نزد ولى خدا آمده اى كه درباره سخنان مفوضه بپرسى. دروغ مى گويند. بلكه دل هاى ما خاستگاه اراده خداست. هرگاه خدا بخواهد ما مى خواهيم و خدا مى فرمايد: «و شما هيچ چيز را نمى خواهيد مگر اينكه خدا بخواهد» . (1)١سپس پرده به حالت نخست خود بازگشت. (2)

«محمدبن سنان» مى گويد:

نزد امام جواد (عليه السلام) حضور داشتم و از اختلاف شيعه ياد كردم. حضرت فرمود: خدا هميشه در يگانگى، فرد و تنها بود. سپس محمد و على و فاطمه (عليهم السلام) را آفريد و هزار روزگار صبر كردند. سپس اشياء را آفريد و آنان را بر آفرينش اشياء گواه گرفت و اطاعت آنان را بر آن اشياء جارى ساخت و امور آنها را به ايشان تفويض كرد. بنابراين آنان آنچه را مى خواهند، حلال و آنچه را مى خواهند، حرام مى نمايند و هرگز چيزى را نمى خواهند مگر آنچه را خداى تبارك و تعالى بخواهد.

پس هركس از اين ديانت پيشى گيرد، در درياى افراط غرق مى شود و هركس از آن مراتبى كه خدا براى آنها ترتيب داده


1- دهر: ٣٠ .
2- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٣٣6.

ص:74

بكاهد، در خشكى تفريط نابود مى شود و در راستاى شناخت آنان كه بر مؤمن واجب است، حق خاندان محمد را ادا نكرده است. آن گاه فرمود: اى محمد! اين مطلب را بگير (بياموز) كه از علم مخزون و مكنون [خدا] مى باشد. (1)

بنابراين بين تفويض قانون گذارى به پيامبر (صلى الله عليه و آله) و سخن خداى متعال كه فرمود: «تو هيچ گونه اختيارى ندارى» ، (آل عمران: ١٢٨) منافاتى وجود ندارد و دليل آن روايت «جابر جعفى» است كه مى گويد:

آيه لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَىْءٌ (2)را نزد امام باقر (عليه السلام) قرائت نمودم. حضرت فرمود: آرى، به خدا سوگند همه چيز در اختيار اوست. ولى نه آن گونه كه تو عقيده دارى. بلكه تو را آگاه مى سازم آن گاه كه خداى تبارك و تعالى به پيامبرش دستور داد كه ولايت على (عليه السلام) را ابراز و اعلان نمايد، درباره دشمنى قومش و شناختى كه نسبت به آنها داشت، انديشيد و دشمنى قومش بدين جهت بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) على (عليه السلام) را به سبب ويژگى هايش بر همه برترى داده بود؛ زيرا وى نخستين كسى بود كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و فرستاده حق ايمان آورد و يارى كننده ترين مردم نسبت به خدا و رسول او و جنگاورترين آنها نسبت به دشمن خدا و رسول بود و بيش از آنها نسبت به مخالفان خدا و رسول دشمنى مى كرد و در برترى علمش كسى نتوانست با او برابرى كند و شرف و ديگر فضيلت هاى او كه قابل شمارش نيست.

آن گاه كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) درباره دشمنى و حسد قومش با

او در [برخوردارى وى از] اين ويژگى ها انديشيد، نگران شد. خدا او را


1- اصول كافى، ج ١، ص 44١.
2- آل عمران: ١٢٨ .

ص:75

آگاه ساخت كه تو در اين باره اختيارى ندارى. بلكه ماجراى او به خدا مربوط است كه على (عليه السلام) را وصى و ولى امر پس از او گردانَد و مقصود خداى متعال همين بود.

چگونه پيامبر (صلى الله عليه و آله) اختيارى ندارد با اينكه بدو تفويض كرد هرچه را او حلال كرده، حلال و هرچه را حرام كرده، حرام است. آنجا كه مى فرمايد: «آنچه را رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برايتان آورده، بگيريد [و اجرا كنيد] و از هرچه شما را نهى كرده، خوددارى نماييد» .(1)

به هر حال، حاصل همه مطالب گذشته اين است كه آنچه از امر تشريع و قانون گذارى به ايشان (عليهم السلام) تفويض شده، اين نيست كه با اراده خود و بدون هيچ وحى و الهامى، هرچه را بخواهند حلال، و هرچه را بخواهند، حرام نمايند؛ زيرا چنين موضوعى به ضرورت عقلى و نقلى باطل است. بلكه مقصود از تفويض در تشريع اين است كه با اذن خدا باشد؛ بدين معنا كه خداى متعال هنگامى كه عقول آنها را كامل گرداند و به گونه اى تربيتشان كرد كه جز خواسته خدا چيزى را اختيار نكنند، برخى تشريعات را به آنان تفويض كرد تا مقام و جايگاه ايشان را در پيشگاه خود آشكار سازد.

در پايان درخور ذكر است كه اين مبنا در تفويض تشريع و قانون گذارى به پيامبر (صلى الله عليه و آله) و امامان معصوم (عليهم السلام) ، با نظريه اى كه برخى بدان قائلند و مى گويند امامان، تنها راوى از پيامبرند و

جز همين اندازه در تشريع نقش ندارند، تفاوت دارد. واضح است كه بنابر نظريه اين گروه، ولايت تشريعى براى امامان و اهل بيت (عليهم السلام) معنا ندارد.


1- تفسير عياشى، ج ١، ص ٣٣٧.

ص:76

مصاديق ديگر تفويض

علامه مجلسى بيان داشته است كه براى تفويض، كاربردها و مصاديق ديگرى در روايات وجود دارد كه عبارت اند از:

نخست: «تفويض امور مردم، از جمله سياست، تأديب، تكميل و آموزش آنان و امركردن مردم به اطاعت ايشان در آنچه دوست مى دارند و امورى كه نمى پسندند و در آنچه دليل مصلحت آن را مى دانند و مواردى كه نمى دانند» .

اين سخن حق است؛ به دليل سخن خدا كه مى فرمايد: «آنچه را رسول خدا برايتان آورده، بگيريد [و اجرا كنيد] و از هرچه شما را نهى كرده، خوددارى كنيد» (حشر: ٧) و آيات و اخبار ديگر.

«جابر» مى گويد:

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: آن گاه كه خدا آسمان ها و زمين را آفريد، آنها را فراخواند. او را اجابت كردند. سپس نبوت من و ولايت على بن ابى طالب را بر آنها عرضه كرد، آنها نيز پذيرا گشتند. پس از آن، مردم را آفريد و امور مربوط به دين را به ما تفويض نمود. بدين سان، سعادتمند كسى است كه به واسطه اطاعت ما به سعادت برسد و بدبخت كسى است كه به خاطر دورى از اطاعت ما بدبخت شود. ما حلال كننده حلالِ خدا و حرام كننده حرامش

هستيم.(1)

دوم: «تفويض شرح و بيان علوم و احكام، به گونه اى كه مصلحت مى دانند، با توجه به تفاوت عقول مردم يا به سبب تقيه. ازاين رو به برخى


1- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٣٣٩.

ص:77

از مردم با احكام واقعى و به برخى با تقيه فتوا مى دهند و تفسير و تأويل آيات را بيان مى كنند، و معارف را به حسب تحمل عقل هر پرسشگرى ارائه مى نمايند و آن گونه كه در روايات فراوان آمده، آنها مى توانند اين گونه معارف را بيان كنند يا سكوت نمايند» .

«صفوان بن يحيى» ، از «محمدبن حكيم» نقل مى كند:

از امام كاظم (عليه السلام) پرسيدم: «آيا مى شود امام درباره حلال و حرام و احكامِ مورد نياز مردم، مورد پرسش قرار گيرد، ولى پاسخ آن را نداند؟» فرمود: «خير. او مى داند، ولى ممكن است پاسخ ندهد؛ چون اختيار با اوست. اگر خواست پاسخ مى دهد و اگر نخواست پاسخ نمى دهد» . (1)

«عبدالله بن سنان» از «موسى بن اشيم» نقل مى كند:

به حضور امام صادق (عليه السلام) شرفياب شدم و درباره مسئله اى از او پرسش نمودم. پاسخم را داد. در همان حال كه نشسته بودم مردى وارد شد و عين همان مسئله را پرسيد و امام (عليه السلام) برخلاف پاسخى كه به من داده بود، به او پاسخ داد. سپس مرد ديگرى آمد و همان مسئله را پرسيد. امام (عليه السلام) برخلاف دو پاسخ قبلى به وى پاسخ داد. از آن شگفت زده شدم و بر من دشوار آمد. آنان كه رفتند، حضرت به من نگريست و فرمود: «پسر أشيم!

گويى بى تاب شدى؟» عرض كردم: «فدايت شوم! از سه پاسخ درباره يك مسئله شگفت زده شدم» . فرمود: «پسر أشيم! خداوند امر پادشاهى اش را به سليمان بن داوود (عليه السلام) تفويض كرد و فرمود: «[و به او گفتيم] اين عطاى ماست، به هركس مى خواهى ببخش و از هركس مى خواهى


1- بصائر الدرجات، ج ١، ص ١٠5.

ص:78

امساك كن و بر تو حسابى نيست» (1)، و امر دينش را به محمد (صلى الله عليه و آله) سپرد و فرمود: «آنچه را رسول خدا برايتان آورده، بگيريد [و اجرا كنيد] و از هرچه شما را نهى كرده، خوددارى كنيد» . (2)خداى تبارك و تعالى هرچه را به محمد (صلى الله عليه و آله) تفويض نمود، آن را به ما نيز تفويض كرد. بنابراين بى تابى نكن» .(3)

«عبدالله بن سليمان» مى گويد:

از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم: «آيا [امور] به امام نيز همانند [حضرت] سليمان تفويض شده است؟» فرمود: «آرى» . دليل پرسش اين بود كه وقتى مردى از امام درباره مسئله اى پرسيد، پاسخش را داد. زمانى كه همان مسئله را مرد ديگرى پرسيد، امام پاسخى ديگر داد. آن گاه مرد سومى آن را پرسيد، امام پاسخى غير از اول و دوم داد. سپس فرمود: «اين عطاى ماست، به هركس مى خواهى ببخش و از هركس مى خواهى امساك كن و بر تو حسابى نيست» .

گفتم: «خدا امورت را اصلاح كند! هنگامى كه امام اين گونه به آنها پاسخ داد، آنان را مى شناخت؟»

فرمود: سبحان الله، آيا نشنيده اى خدا در كتابش مى فرمايد: إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ ؛ «در اين (سرگذشت عبرت انگيز) نشانه هايى است براى هوشياران» . (4)و متوسّمين همان امامان هستند. وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ ؛ «و آنها بر سر راه هميشگى آنان است» (5)، و


1- ص: ٣٩ .
2- حشر: ٧ .
3- بصائر الدرجات، ج ٢، ص ٢٣٧.
4- حجر: ٧5 .
5- حجر: ٧6 .

ص:79

هرگز از آنها بيرون نمى رود.

آن گاه فرمود: آرى، هرگاه امام به مردى بنگرد، او را مى شناسد و رنگش را مى داند، و اگر سخنش را از پشت ديوار بشنود، او را مى شناسد و مى داند چه منظورى دارد. خدا مى فرمايد:

«و از نشانه هاى او آفرينش آسمان ها و زمين و تفاوت زبان ها و رنگ هاى شماست و در اين امر، نشانه هايى براى عالمان است» . (1)آنان عالمان اند و هرگاه مطلبى را از انسانى كه سخن مى گويد بشنود، مى داند كه وى اهل هلاك است يا نجات يافته. به جهت همين آگاهى است كه به مقتضاى نياز به آنان پاسخ مى دهد. (2)

«ابن مسكان» از «عبدالاعلى بن اعين» نقل مى كند:

من و على بن حنظله حضور امام صادق (عليه السلام) شرفياب گشتيم. على بن حنظله درباره مسئله اى از آن حضرت پرسشى نمود. امام پاسخ مسئله را داد. على پرسيد: «اگر چنين و چنان باشد چطور؟» در مورد آن مسئله، به گونه ديگرى پاسخ داد. پرسيد: «اگر چنين و

چنان باشد چطور؟» امام پاسخ ديگرى داد، تا اينكه امام در آن مسئله به چهار صورت پاسخ داد. على بن حنظله به من رو كرد و گفت: «ابامحمد! محكومش كرديم» . امام (عليه السلام) سخن او را شنيد و فرمود: «اى اباالحسن! چنين نگو. تو مرد باتقوايى هستى. برخى از اشياء، دايره گسترده اى ندارند و جز بر يك صورت جارى نشوند؛ از آن جمله، وقت نماز جمعه است كه جز يك وقت ندارد و آن


1- روم: ٢٢ .
2- بصائر الدرجات، ج ٢، ص ٢4١.

ص:80

هنگام زوال خورشيد است و برخى از چيزها دايره اى گسترده دارند كه بر گونه هاى بسيارى جارى مى گردند؛ از جمله اين مسئله» .(1)

اين حديث بيانگرِ همان روايات فراوانى است كه مى گويند سخنان امامان (عليهم السلام) داراى وجوه بسيارى است.

«محمدبن حمران» به نقل از «محمدبن مسلم» ، نقل مى كند كه امام صادق (عليه السلام) فرمود: «ما سخنى كه مى گوييم داراى هفتاد وجه است و از هريك مقصودى داريم» .(2)

«على بن ابى حمزه» مى گويد:

من و ابوبصير حضور امام صادق (عليه السلام) رسيديم. در همان حال كه نشسته بوديم، امام صادق (عليه السلام) سخنى فرمود. من با خود گفتم: «اين گفته، از سخنانى است كه بايد آن را به شيعيان برسانم. به خدا سوگند هرگز نظير آن را نشنيده بودم» . حضرت نگاهى به صورتم افكند. سپس فرمود: «من تنها يك حرف را بيان مى كنم،

ولى برايم هفتاد وجه دارد. اگر خواستى، آن را اين گونه بفهم و اگر خواستى، آن گونه بدان» . (3)

«حسن بن محبوب» به نقل از «احول» از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت فرمود: «شما داناترين مردم نسبت به شناخت و فهم سخنان ما هستيد. سخن ما به هفتاد صورت توجيه مى شود» .(4)


1- بصائر الدرجات، ج ٢، ص ١٢4.
2- همان، ص ١٢6.
3- همان، ص ١٢5.
4- همان، ص ١٢6.

ص:81

سوم: «تفويض در بخشش. خداى متعال زمين و هرچه را در آن است براى ايشان آفريد و انفال و خمس و غنائم را براى آنان قرار داد. بنابراين آنان مى توانند هرچه خواستند، ببخشند و هرچه خواستند باز دارند» .

«ابوبكر حضرمى» به نقل از «رفيد» غلام «ابن هبيره» مى گويد:

امام صادق (عليه السلام) فرمود: هرگاه قائم را ديدى كه به مردى صدهزار درهم مى بخشد و به تو يك درهم، نگران نشو؛ چرا كه اين كار بدو تفويض شده است.(1)

ما نيز در پايان، همچون مجلسى مى گوييم:

هرگاه نسبت به معانى اى كه از تفويض بيان كرديم، آشنايى كامل پيدا كردى، فهميدن اخبارى كه در اين باره وارد شده بر تو آسان مى گردد و سستى گفتار كسانى كه به طور مطلق تفويض را نفى مى كنند، ولى به معانى آن آشنايى ندارند، درك مى كنى.(2)


1- اختصاص، شيخ مفيد، ص ٣٣٢.
2- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٣4٩.

ص:82

ص:83

غاليان از نگاه اهل بيت (عليهم السلام)

اشاره

در واقع اهل بيت (عليهم السلام) چنان برابر مسئله غلو و غاليان موضع قاطعى گرفتند كه نظير آن را درباره مسائل ديگر نمى بينيم؛ زيرا آنان با قاطعيت مقابل غلو ايستادند و براى مقابله با اين مشكل بزرگ و مهم، كه به طور عام تفكر دينى، و به طور خاص مكتب اهل بيت (عليهم السلام) را به چالش كشيده، از روش هاى بسيار گوناگونى استفاده كردند؛ زيرا اشاره كرديم كه قدرت هاى حاكم، پيوسته مى كوشيدند، غاليان را به شيعيان ملحق كنند تا از ارزش عقايدشان بكاهند و آنها را به زشت ترين و زننده ترين صورت براى مردم جلوه دهند و به جهان اعلام كنند كه شيعه به خدايىِ امامان خود معتقد است.

ازاين رو صلاحيت ندارند جزء مسلمانان به شمار آيند و بدين بهانه بايد خونشان ريخته شود و اموالشان به غارت رود. تاريخ از اين فجايع سياه، بسيار براى ما سخن مى گويد. شايد در تاريخ معاصر، فتاوايى كه در گوشه و كنار عليه پيروان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) صادر مى شود، بهترين گواه گفتار ماست.

ص:84

همين موارد، اهل بيت (عليهم السلام) را واداشت تا از غاليان، ابراز بيزارى نمايند، آشكارا لعنشان كنند، به كفرشان حكم دهند، نيت هاى مغرضانه آنها را برملا سازند و پيروانشان را از همنشينى با آنان، و گوش دادن به سخنان و ارتباط با آنها برحذر دارند.

شيعه، در گذر تاريخ خود، اين دستورها را پذيرفته، و از غاليان ابراز بيزارى كرده اند؛ به گونه اى كه كتاب هايشان پر از ابراز بيزارى از آنان است. در اينجا به برخى از رواياتى اشاره مى كنيم كه بيانگر قاطعيت رفتار اهل بيت (عليهم السلام) با مسئله غلو و غاليان است. البته اين گونه روايات چند دسته اند:

دسته نخست: غاليان بدترين آفريدگان خدا

در امالى طوسى به نقل از «فضيل بن يسار» چنين است:

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «از دست غاليان، مراقب جوانانتان باشيد كه آنان را به فساد نكشانند؛ زيرا غاليان بدترين آفريدگان خدايند. خدا را كوچك مى شمارند و خدا بودن را براى بندگان خدا ادعا مى كنند. به خدا سوگند! غاليان از يهود و نصارا و مجوس و مشركان بدترند» .

آن گاه امام (عليه السلام) فرمود: «اگر غالى به سوى ما بازگردد وى را نمى پذيريم. اما اگر شخص مقصر در حق ما به ما بپيوندد، او را پذيرا مى شويم» .

عرض شد: «چرا اى فرزند رسول خدا! ؟»

فرمود: «زيرا غالى به ترك نماز و زكات و روزه و حج عادت كرده و هرگز نمى تواند ترك عادت كند و به طاعت خداوند

ص:85

عزوجل بازگردد. ولى مقصر در حق ما اگر بداند، عمل و اطاعت مى كند» . (1)

«سعدبن طريف» از «اصبغ بن نباته» نقل مى كند:

اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: «خدايا من از غاليان بيزارم؛ همان گونه كه عيسى بن مريم از نصارا بيزارى جست. خدايا هميشه آنها را خوار كن و هيچ يك از آنان را يارى نكن» .(2)

«عبد الرحمان بن كثير» مى گويد:

امام صادق (عليه السلام) روزى به اصحابش، در حديثى مفصل، فرمود: «به خدا سوگند ما جز بندگانى نيستيم كه خدا ما را آفريد و برگزيد و بر هيچ سود و زيانى توانا نيستيم. اگر به ما رحم كند، به خاطر رحمت اوست و اگر كيفرمان دهد، به خاطر گناهان ماست. به خدا سوگند ما بر خدا حجتى نداريم و از خدا برائتى به همراه نداريم. ما نيز مى ميريم و دفن مى شويم و برانگيخته مى گرديم. . .» .

تا آنجا كه فرمود: «واى بر غاليان! آنان را چه شده است؟ خدا لعنتشان كند! در حقيقت خدا را آزردند و رسولش را در قبرش آزار دادند و اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و على بن حسين و محمدبن على را، كه درود خدا بر ايشان باد، آزردند و اكنون من كه گوشت و پوستم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است، ترسان و لرزان در بسترم مى خوابم. . .» .

سپس فرمود: «به خدا سوگند! حتى اگر به ما مبتلا مى شدند و ما آنها را به غلو امر مى كرديم، واجب بود كه از ما نپذيرند. حال


1- ترتيب الأمالى، ج ٣، ص 5٧؛ امالى طوسى، مجلس ٣٣، ح ١٢.
2- همان.

ص:86

چگونه است كه آنها مرا ترسان و لرزان مى بينند كه خدا را به دشمنى بر آنان مى خوانم و از آنها به سوى خدا بيزارى مى جويم. شما را گواه مى گيرم كه من زاده رسول خدايم و از ناحيه خدا برائتى از آتش همراه ندارم. اگر اطاعتش كنم به من رحم مى كند و اگر نافرمانى اش كنم عذابم خواهد كرد. . .» .(1)

به همين علت در روايت وارد شده است كه آنها (غاليان) روز قيامت به شفاعت اهل بيت (عليهم السلام) نمى رسند.

«مسعدۀ بن صدقه» مى گويد:

امام جعفر صادق از پدرش نقل كرد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: «دو گروه به شفاعت من نرسند: پادشاه ستمكار بيدادگر و غالى در دين و منحرف از آن كه بازنگشته و غلو را رها نكرده است» .(2)

دسته دوم: بيزارى از سردمداران غاليان

به منظور مقابله با تأثير سخنان فاسد غاليان، مذمت سرانشان و بيزارى جستن از آنها، احاديث زيادى از امامان (عليهم السلام) وارد شده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

«ابن مسكان» از يكى از اصحاب چنين نقل مى كند:

از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه ميفرمود: «خدا مغيرۀ بن سعيد را لعنت كند؛ زيرا او بر پدرم دروغ ميبست. خداوند گرمى آهن را به او بچشاند! خدا لعنت كند كسى كه درباره ما چيزى بگويد كه

ما قائل به آن نيستيم، و خدا لعنت كند كسى كه ما را از بندگى خدايى كه


1- اختيارمعرفۀ الرجال، ج ٢، ص 4٩١.
2- قرب الاسناد، ص 4.

ص:87

ما را آفريد و بازگشت ما به سوى وى، و اختيار ما به دست اوست، دور مى كند» .(1)

«ابويحيى واسطى» مى گويد:

امام رضا (عليه السلام) فرمود: «بنان، پيوسته بر امام سجاد (عليه السلام) دروغ مى بست. خدا گرمى آهن را به او چشانيد، و مغيرۀ بن سعيد همواره بر امام باقر (عليه السلام) دروغ ميبست. خدا گرمى آهن را بدو چشانيد، و محمدبن بشير پيوسته بر امام كاظم (عليه السلام) دروغ مى بست. خدا گرمى آهن را به او چشانيد، و محمدبن فرات كسى است كه بر من دروغ ميبندد» .(2)

«ابن سنان» مى گويد:

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «ما اهل بيت، راستگويانيم. از دروغگويى كه بر ما دروغ بندد تا راستى ما را با دروغش نزد مردم ساقط كند، آزاد نيستيم. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) راستگوترين مردم بود. ولى مسيلمه بر او دروغ ميبست، و اميرمؤمنان (عليه السلام) پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) راستگوترين مردم بود، اما عبدالله بن سبا، خدا لعنتش كند، بر او دروغ ميبست و بر تكذيب سخنان راستش اقدام مى كرد و امام حسين (عليه السلام) به مختار مبتلا شد» .

آنگاه امام صادق از حارث شامى و بنان ياد كرد و فرمود: «آن دو، بر امام سجاد (عليه السلام) دروغ ميبستند» . سپس مغيرۀ بن سعيد و

بزيع و سرى و ابوخطاب و معمّر و بشار اشعرى و حمزه زبيدى و صائد نهدى را ياد كرد و فرمود: «خدا آنها را لعنت كند! ما از فرد


1- اختيار معرفۀ الرجال، ج ٢، ص 5٩٠.
2- همان، ص 5٩١.

ص:88

دروغگو يا بيخردى كه بر ما دروغ بندد آزاد نيستيم. خداوند متعال زحمت دروغگويان را از دوش ما برداشت و گرمى آهن را به آنها چشانيد» .(1)

«يونس» مى گويد:

امام رضا (عليه السلام) به من فرمود: «اى يونس! ميبينى كه چگونه محمدبن فرات بر من دروغ ميبندد؟» گفتم: «خدا لعنت و نابود و بدبختش كند» . فرمود: «خدا با او چنين كرد. خداوند، گرمى آهن را به او چشاند؛ همانگونه كه به دروغگويان پيش از او چشاند. اى يونس! اين سخن را گفتم تا ياران مرا از او برحذر دارى و به آنان فرمان دهى او را لعنت كنند و از او بيزارى جويند؛ زيرا كه خدا از او بيزار است» .(2)

«حنان بن سدير» مى گويد:

در سال ١٣٨ه. ق نزد امام صادق (عليه السلام) نشسته بودم و «ميسر» نيز در آنجا حضور داشت. «ميسر بياع الزُطّى» عرض كرد: «فدايت شوم! شگفتم از گروهى كه با ما به اينجا ميآمدند، اما آثارشان از بين رفت و عمرشان تمام شد» . فرمود: «منظورت چه كسانى است؟» عرض كردم: «ابوخطاب و هوادارانش» .

حضرت تكيه داده بود، نشست، انگشتش را به آسمان بلند كرد و فرمود: «لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر ابوخطاب باد! خدا را

گواه ميگيرم كه او فردى كافر، فاسق و مشرك بود و روز و شب در شديدترين عذاب با فرعون محشور ميشود» .(3)


1- اختيار معرفۀ الرجال، ج ٢، ص 5٩٣.
2- همان، ص ٨٢٩.
3- همان، ص 5٨4.

ص:89

دسته سوم: قطع رابطه و همنشينى با غاليان

«حسين بن خالد» از امام رضا (عليه السلام) نقل ميكند:

هركس به تشبيه و جبر قائل باشد، كافر و مشرك است و ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم. اى پسرخالد! غاليانى كه عظمت خداى متعال را كوچك مى شمارند، از زبان ما در مورد تشبيه و جبر، اخبار جعل كردند. هركس آنها را دوست بدارد كينه ما را به دل دارد، و هركس كينه آنها را به دل بگيرد ما را دوست داشته است، و هركس دوستدار آنان باشد با ما دشمنى ورزيده است، و هركس با آنان دشمنى ورزد دوستدار ماست، و هركس به آنان بپيوندد با ما قطع رابطه كرده است، و هركس با آنان قطع رابطه كند به ما پيوسته است، و هركس به آنان جفا روا دارد به ما نيكى كرده، و هركس به آنان نيكى نمايد در حق ما جفا روا داشته است، و هركس آنان را گرامى بدارد به ما اهانت ورزيده، و هركس به آنان اهانت روا دارد ما را گرامى داشته است، و هركس آنان را بپذيرد ما را رد كرده، و هركس آنان را رد كند ما را پذيرفته است، و هركس به آنان خوبى كند به ما بدى كرده، و هركس به آنان بدى كند به ما خوبى كرده است، و هركس آنان را تصديق كند ما را تكذيب كرده، و هركس آنان را تكذيب كند ما را تصديق نموده است، و هركس به آنان ببخشد ما را محروم كرده، و هركس آنان

را محروم كند به ما بخشيده است.

اى پسر خالد! هركس از پيروان ما باشد، آنان را دوست و ياور خود اختيار نميكند.(1)


1- عيون اخبار الرضا٧، ج ١، ص ١٣٠.

ص:90

«حسين بن خالد صيرفى» مى گويد:

امام رضا (عليه السلام) فرمود: «هركس به تناسخ معتقد باشد، كافر است» . سپس فرمود: «خداوند غاليان را لعنت كند! آگاه باشيد! آنان يهودى يا مجوسى يا نصارا يا قدريه يا مرجئه يا صروريه [يكى از فرقه هاى خوارج] مى باشند» .

سپس امام (عليه السلام) فرمود: «با آنان همنشين نشويد و دوستى نكنيد و از ايشان بيزارى جوييد كه خدا از آنان بيزار است» .(1)

«ابوهاشم جعفرى» مى گويد:

از امام رضا (عليه السلام) درباره غاليان و مفوضه پرسيدم، حضرت فرمود: «غاليان كافرند و مفوضه مشرك اند. هركس با آنان همنشينى يا آمد و شد كند يا هم غذا يا هم مشرب باشد يا با آنها ارتباط برقرار كند يا همسرى بدهد يا همسرى بگيرد يا پناهشان دهد يا در امانتى امينشان شمارد يا سخن آنها را باور كند يا با سخنى يارى شان نمايد، از ولايت خداوند عزوجل و ولايت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و ولايت ما اهل بيت خارج گشته است. (2)

«على بن سالم» از پدرش نقل مى كند كه امام صادق (عليه السلام) فرمود:

كمترين چيزى كه مرد از ايمانش خارج مى شود اين است كه كنار

فردى غالى بنشيند و به سخن او گوش فرا دهد و آن را باور نمايد. پدرم از پدرش از جدش برايم نقل كرد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: «دو گروه از امت من، يكى غاليان و ديگرى قدريه، بهره اى از اسلام ندارند» . (3)


1- عيون اخبار الرضا٧، ج ٢، ص ٢١٨.
2- همان، ص ٢١٩.
3- خصال، ج ١، ص ٧٢.

ص:91

«ابن ابى عمير» از «مفضل بن مزيد» نقل مى كند كه امام صادق (عليه السلام) از هواداران ابوخطاب و غاليان ياد كرد و به من فرمود: «اى مفضل! با آنان همنشين و هم غذا و هم مشرب مشو و مصافحه نكن و آنها را مقدم مداريد» . (1)

دسته چهارم: برخورد عملى اهل بيت (عليهم السلام) با غاليان

«عبدالله بن شريك» به نقل از پدرش مى گويد:

على (عليه السلام) نزد زنى از قبيله عنزه، مادر عمرو، حضور داشت كه قنبر وارد شد و عرض كرد: «ده نفر پشت درند و مدعى اند كه شما پروردگار آنان هستى!»

فرمود: «واردشان كن» . وقتى وارد شدند، حضرت فرمود: «چه مى گوييد؟» گفتند: «تو پروردگار مايى و تويى كه ما را آفريدى و تويى كه ما را روزى مى دهى» . حضرت به ايشان فرمود: «واى بر شما! اين سخن را نگوييد، من مخلوقى همانند شما هستم. توبه كنيد و بازگرديد» . گفتند: «از سخنمان بازنمى گرديم. تو پروردگار مايى. تو ما را روزى مى دهى و تو ما را آفريدى» .

به آنان فرمود: «واى بر شما! توبه كنيد و بازگرديد!» خوددارى

كردند و گفتند بازنمى گرديم.

امام فرمود: «اى قنبر، برايم كارگر بياور» . قنبر خارج شد و با ده مرد به همراه بيل و كلنگ آمد. امام به آنها دستور داد زمين را حفر كنند. پس از آنكه حفر كردند، دستور داد هيزم و آتش بياورند، و آن گودال را پر از هيزم كرد و آتش در آن شعله ور گرديد. سپس


1- اختيار معرفۀ الرجال، ج ٢، ص 5٨6.

ص:92

به آنان فرمود: «واى بر شما، توبه كنيد و بازگرديد» . اما آنها خوددارى كردند و گفتند: «از سخن خود بازنمى گرديم» . سپس امام على (عليه السلام) برخى از آنها را در آتش افكند و سپس بقيه را نيز در آتش انداخت. سپس اين بيت را سرود:

من هرگاه كار منكرى ببينم

آتش برمى افروزم و قنبر را فرا مى خوانم (1)«على بن حديد مداينى» مى گويد: شنيدم كه شخصى از امام كاظم (عليه السلام) پرسيد: «شنيدم محمدبن بشير قائل است كه شما آن موسى بن جعفرى نيستى كه امام و حجت ما بين ما و خداى تعالى است» . امام سه بار فرمود: «خدا او را لعنت كند! و گرمى آهن را بدو بچشاند! او را به بدترين صورت بكشد!» . پرسيدم: «فدايت شوم! اگر من اين سخن را از او بشنوم، آيا خون او همانند خون دشنام دهنده به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و امام (عليه السلام) براى من حلال و مباح نيست؟» فرمود: «آرى، به خدا سوگند خونش حلال است. به خدا سوگند خونش حلال است و خداوند آن را براى تو و كسى كه آن سخن را از او بشنود مباح كرده است» . پرسيدم: «آيا او دشنام دهنده شما نيست؟» فرمود: «او دشنام دهنده خدا و رسول خدا و پدرانم و خودم است. كدام

دشنام كمتر از اين است؟ كدام دشنام است كه اين سخن، فراتر از آن نيست؟» . (2)

بهترين سخنى كه مى توانيم با آن بحث را به پايان بريم، دعايى از امام رضا (عليه السلام) است كه مى فرمود:

خدايا! من قدرت و نيرويى از خود ندارم و قدرت و نيرويى جز به


1- اختيار معرفۀ الرجال، ج ٢، ص 5٩6.
2- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٣١٢.

ص:93

سبب تو وجود ندارد. خدايا! به تو پناه مى جويم و به پيشگاهت بيزارى مى جويم از كسانى كه براى ما چيزى را ادعا كردند كه حق ما نيست. خدايا! به پيشگاه تو بيزارى مى جويم از كسانى كه در حق ما چيزى مى گويند كه ما درباره خودمان بدان قائل نيستيم. خدايا! آفرينش از آنِ تو، و روزى از جانب توست و تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم. خدايا! تو آفريننده ما و پدران گذشته و حال ما هستى. پروردگارا! خدايى، جز تو را نسزد و الوهيت جز براى تو نشايد. نصارايى را كه عظمت تو را كوچك شمردند، لعنت نما و بر كسانى كه شبيه قول نصارا به زبان آورند، لعنت فرست. خدايا! ما بندگان تو و فرزندان بندگان توييم. مالك سود و زيان و مرگ و زندگى و برانگيختن خود نيستيم. خدايا! كسى كه مدعى است ما خدا هستيم، از او بيزاريم و كسى كه ادعا مى كند آفرينش به دست ما، و روزى بر عهده ماست، ما از او، مانند بيزارى عيسى بن مريم از نصارا، بيزاريم. خدايا! ما آنان را به ادعايشان فرانخوانديم. ما را به خاطر گفتار آنان بازخواست نكن و به خاطر ادعاى آنان ما را ببخش و از آنان كسى را روى زمين باقى نگذار؛

زيرا اگر آنها را باقى بگذارى بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند.(1)

غاليان از نگاه بزرگان شيعه

سخنان و فتاواى بزرگان شيعه نيز در راستاى همين راه و روش امامان (عليهم السلام) است؛ به گونه اى كه به تكفير آنان حكم كرده، و از آنان بيزارى


1- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٣4٣.

ص:94

جسته اند. در اينجا برخى از آن سخنان را بيان مى كنيم:

«شيخ مفيد» مى گويد:

غاليان به ظاهر مسلمان، كسانى اند كه به اميرمؤمنان و امامان از فرزندان آن حضرت نسبت خدايى و پيامبرى مى دهند و در فضايل دينى و دنيوى، بيش از اندازه آنان را توصيف كرده، و از اعتدال و ميانه روى خارج شده اند. آنان گمراه كنندگان و كفرورزانى هستند كه اميرمؤمنان (عليه السلام) در موردشان به كشتن و سوزاندن با آتش حكم فرموده است و امامان (عليهم السلام) در مورد آنان به كفر و خروج از اسلام داورى كرده اند.(1)

«علامه مجلسى» مى گويد:

به هوش باشيد! غلو درباره پيامبر (صلى الله عليه و آله) و امامان (عليهم السلام) ، يا به سبب اعتقاد به خدايى آنان است، يا شريك بودنشان با خداى متعال در پرستيده شدن، يا شريك در آفرينش، يا در روزى دادن، يا خداى متعال در آنان حلول كرده، يا با آنان متحد شده، يا آنان بدون هيچ وحى و الهامى از ناحيه خدا غيب مى دانند،

يا بدين اعتقاد كه امامان (عليهم السلام) ، پيامبرند يا به سبب اعتقاد تناسخ ارواح برخى از آنان در ديگرى و يا به اين سبب كه شناخت آنان، از انجام طاعات كفايت مى كند و تكليفى نسبت به ترك گناهان وجود ندارد.

اعتقاد به هريك از موارد يادشده، الحاد، كفر و خروج از دين تلقى مى شود؛ همان گونه كه دلايل عقلى و آيات و اخبار گذشته و غير آنها بر اين معنا دلالت دارد، و به خوبى دريافتيد كه امامان (عليهم السلام) ، از غاليان بيزارى جستند و به كفرشان حكم كردند و به كشتن آنها


1- تصحيح اعتقادات الاماميه، ص ١٣١.

ص:95

دستور دادند و اگر برخى اخبارى كه به اين موارد اندكى اشاره دارد به گوشتان برسد، يا بايد تأويل و تفسير شود، يا از دروغ ها و افتراهاى غاليان است.(1)

«شيخ صدوق» مى گويد:

اعتقاد ما درباره غاليان و مفوضه اين است كه به خداى متعال كافرند و از يهود و نصارا و مجوس و قدريه و حروريه و از همه بدعتگذاران و هواپرستان گمراه كننده بدترند و هيچ چيز را مانند خداوند متعال كوچك نشمردند.(2)

«شيخ كاشف الغطاء» در مباحث خود، درباره غاليان و گفتارشان مى گويد:

و اما شيعه اماميه و امامان (عليهم السلام) ، از اين فرقه ها بيزار [و ارتباط با آنها را] حرام مى دانند. . . و از گفتار آنان بيزارى جسته، و آنها را از بدترين نوع كفر و گمراهى به شمار مى آورند و دين شيعيان جز

توحيد محض، و منزه دانستن آفريدگار از هرگونه مشابهت به آفريدگان چيز ديگرى نيست. (3)

«آيت الله خويى» مى گويد:

غاليان چند دسته اند: برخى از آنان معتقد به خدايى اميرمؤمنان يا يكى از امامان پاك سرشت اند و اعتقاد دارند كه او پروردگار جليل و خداى مجسمى است كه به زمين نازل شده است. اگر چنين نسبتى صحيح باشد و اعتقادشان به آن ثابت گردد، در نجاست و


1- بحارالانوار، ج ٢5، ص ٣46.
2- الاعتقادات فى دين الاماميه، ص ٩٧.
3- اصل الشيعۀ و اصولها، صص ١٧4 و ١٧5.

ص:96

كفرشان ترديدى نيست؛ چراكه اين اعتقاد، انكار خدايىِ خداى سبحان است؛ زيرا روشن است كه در انكار خدايى، بين ادعاى ثبوت آن براى زيد يا بت ها و بين ادعاى ثبوت اين خدايى براى اميرمؤمنان (عليه السلام) تفاوتى وجود ندارد؛ چون در انكار خدايى خداى متعال مشترك اند و اين موضوع خود يكى از اسبابى است كه موجب كفر مى گردد. (1)

و ديگر سخنان بزرگان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) كه به كفر غاليان، و خروجشان از اسلام حكم كرده اند.

جايگاه اهل بيت (عليهم السلام) و مسئله غلو

پس از آنكه بيان شد مرز غلو بيش از حدود بشرى است و معناى آن، اعتقاد داشتن صفتى از صفات خداوندى براى آفريده اى است كه در حق آن غلو صورت گرفته است، روشن مى شود كه جايگاه برجسته

اهل بيت (عليهم السلام) نزد خداى متعال، از قبيل عصمت، آگاهى به غيب، ولايت و ارج و مقامى كه خداى متعال به ايشان افاضه فرموده، همگى از مسئله غلو خارج است؛ زيرا بهره مندى از اين مرتبه و جايگاه، به معناى خدايى كردن نيست؛ زيرا آنان هرچه دارند، از نعمت هاى خداوند است و در برابر خدا، مالك چيزى از خود نيستند؛ چنان كه گذشت. بنابراين آنان بدون اذن خدا چيزى نمى دانند، و جز به خواسته خدا در چيزى تصرف نمى كنند. بدين سان، آنها بندگان گرامى اند كه بر انجام دادن كارى قادر نيستند، مگر اينكه آنها را بر انجام دادن آن كار قادر كنند.


1- التنقيح فى شرح العروۀ الوثقى، ج ٣، ص ٧٣.

ص:97

آرى، اين مرتبه و جايگاه برجسته اهل بيت (عليهم السلام) ، كه واسطه فيض بين خدا و آفريدگان اويند، گاهى براى بسيارى از مردم، شگفت آور به نظر مى رسد. ولى اين شگفتى پس از توجه به ناتوانى مردم از شناخت ژرفاى وجود و حقيقت آنان برطرف مى شود؛ به همين دليل امام رضا (عليه السلام) فرمود:

آيا ارزش و جايگاه امامت در ميان امت را مى دانند تا بتوانند آن را اختيار كنند؟ ارزش و اهميت امامت، برجسته تر، و مراتبش بزرگ تر، و جايگاه آن برتر، و مقامش ايمن تر، و عمقش ژرف تر از آن است كه مردم با عقل و خرد خويش به آن دست يابند و يا با نظريات خود آن را دريابند و يا با اختيارشان، امامى را انتخاب كنند. (1)

از اين رو در بخشى از روايات گذشته وارد شده بود كه «براى ما

پروردگارى قرار دهيد كه به سوى او بازمى گرديم. آن گاه درباره فضائل ما هرچه مى خواهيد بگوييد كه هرگز به آن (حقيقت فضائل ما) نخواهد رسيد» .

بر اين اساس، سزاوار است شخص با ايمان در رد فضايل و جايگاه و مراتب آنان كه در روايات وارد شده، شتاب نورزد. مگر اينكه آنچه به آنان نسبت داده شده، از محالات عقلى، يا خلاف ضرورت دين باشد. وگرنه بايد تسليم آنها باشد؛ به همين دليل «حسين بن علوان» از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند:

خداوند رسولان اولواالعزم را به واسطه علم، بر پيامبران ديگر برترى داد و علم آنها را براى ما به ارث نهاد و ما را در فضيلت بر


1- اصول كافى، ج ١، ص ١٩٩.

ص:98

آنان برترى داد و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) امورى را كه آنان نمى دانند، آموخت و علم رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را به ما ياد داد و ما آن را به شيعيانمان روايت مى كنيم. هر يك از آنان، پذيراى آن گردد، برتر از همه آنهاست و ما هر كجا باشيم شيعيانمان با ما هستند. (1)

چكيده

١. حاصل بررسى كتاب هاى لغت و كاربردهاى قرآنى و روايى و سخنان بزرگان شيعه و سنى در تعيين ملاك و معيار غلو، اين است كه غلو به معناى خارج شدن هر چيزى از حد خودش است.

٢. زمينه هاى پيدايش غلو، اهداف سياسى و طمع ورزى هاى شخصى

و عقب ماندگى هاى فكرى است.

٣. از جمله گفته هاى غاليان، ادعاى خدايى براى پيامبران و امامان (عليهم السلام) ، ادعاى آگاهى آنان بر غيب به نحو استقلال، اعتقاد به تناسخ ارواح آنها و ديگر گفته هايى است كه آنان را از بشر بودن و بندگى خداى متعال خارج مى كند.

4. اهل بيت (عليهم السلام) در روايات فراوانى، اين گونه گفته ها را به شدت انكار، و به كفر مدعيان آن حكم كرده، و از آنان بيزارى جسته، و لعنتشان كرده اند.

5. بزرگان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) نيز در همين مسير گام برداشته، و به تكفير و خروج آنان از اسلام نظر داده اند.

6. جايگاه و مراتب فراوان اهل بيت (عليهم السلام) ، نظير علم غيب يا تفويض در


1- الخرائج والجرائح، ج٢، ص٧٩6.

ص:99

نظام تكوين و تشريع و قانون گذارى، همگى از محدوده غلو خارج اند؛ زيرا همه آنها موهبتى است كه خداى متعال به آنها بخشيده، و به اذن خداست. وگرنه آنان براى خود چيزى را مالك نيستند. البته، گاهى درك و دريافت اين جايگاه و مراتب، بر برخى دشوار است.

ص:100

ص:101

كتابنامه

* قرآن كريم

١. احتجاج، احمدبن على طبرسى، نجف، مطابع نعمان، ١٣٨6ه. ق.

٢. الاختصاص، محمدبن محمدبن نعمان (شيخ مفيد) ، قم، دفتر انتشارات اسلامى.

٣. اختيار معرفة الرجال، شيخ طوسى، قم، مؤسسۀ آل البيت (عليهم السلام) لاحياء التراث.

4. اصل الشيعه و اصولها، كاشف الغطاء، چاپ اول، مؤسسه امام على (عليه السلام) ، ١4١5ه. ق.

5. اصول كافى، محمدبن يعقوب كلينى، چاپ چهارم، بيروت، دارالتعارف، ١4٠١ه. ق.

6. الاعتقادات فى دين الاماميّة، شيخ صدوق، مؤسسه امام على (عليه السلام) .

٧. الامام الصادق والمذاهب الاربعة، اسد حيدر، بيروت، دارالكتاب العربى.

٨. اوائل المقالات، محمد بن محمد بن نعمان (شيخ مفيد) ، تبريز، ١٣٧٠ه. ش.

٩. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، چاپ سوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، ١4٠٣ه. ق.

١٠. بحوث فى الملل والنحل، جعفر سبحانى، چاپ اول، قم، مؤسسه

ص:102

١١. امام صادق (عليه السلام) ، ١4١٢ه. ق.

١٢. بحوث فى شرح العروة الوثقى، محمدباقر صدر، چاپ اول، مركز الابحاث و الدراسات التخصصية للشهيد الصدر، ١4٢١ه. ق.

١٣. بصائر الدرجات، صفار قمى، منشورات مكتبة المرعشى، قم، ١4٠4ه. ق.

١4. التحرير و التنوير، ابن عاشور محمدبن طاهر، چاپ اول، بيروت، مؤسسة التاريخ، ١4٢٠ه. ق.

١5. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، چاپ دوم، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ١4٠4ه. ق.

١6. ترتيب الامالى، محمدجواد محمودى، چاپ اول، قم، مؤسسه معارف اسلامى، ١4٢٠ه. ق.

١٧. تصحيح اعتقادات الامامية، محمد بن محمد بن نعمان (شيخ مفيد) ، چاپ دوم، بيروت، دارالمفيد، ١4١4ه. ق.

١٨. تفسير عياشى، محمدبن مسعود عياشى، چاپ اول، قم، مؤسسه بعثت، ١4٢١ه. ق.

١٩. التنقيح فى شرح العروة الوثقى، ابوالقاسم خويى، چاپ دوم، نجف، مؤسسة آل البيت للطباعة والنشر، مطبعة الآداب.

٢٠. التوحيد، سيد كمال حيدرى، چاپ پنجم، بيروت، دار فراقد، ١4٢٧ه. ق.

٢١. الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، قم، مؤسسۀ امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ، چاپ اول، ١4٠٩ه. ق.

٢٢. روح المعانى، آلوسى بغدادى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

٢٣. علل الشرايع، شيخ صدوق، نجف، منشورات حيدرى.

٢4. عيون اخبار الرضا (عليه السلام) ، شيخ صدوق، بيروت، مؤسسه اعلمى، ١4٠4ه. ق.

ص:103

٢5. فروع كافى، محمدبن يعقوب كلينى، چاپ سوم، بيروت، دارالتعارف، ١4٠١ه. ق.

٢6. قرب الاسناد، عبدالله بن جعفر حميرى، چاپ اول، قم، مؤسسۀ آل البيت لاحياء التراث، ١4١٣ه. ق.

٢٧. لسان العرب، ابن منظور، چاپ اول، بيروت، دار احياء التراث العربى، ١٩٨٨م.

٢٨. مجمع البحرين، فخرالدين طريحى، چاپ دوم، مكتبة المرتضويه، ١٣٩5ه. ق.

٢٩. المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، ١4١١ه. ق.

٣٠. المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، بيروت، دارالمعرفة.

٣١. مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، ابوالحسن اشعرى، تصحيح: هلموت ريتر، چاپ سوم، ١4٠٠ه. ق.

٣٢. الملل والنحل، محمدبن عبدالكريم شهرستانى، بيروت، دارالمعرفة.

٣٣. مناقب آل ابى طالب (عليهم السلام) ، محمد بن على بن شهر آشوب، نجف، مطبعة الحيدرية، ١٣٧6ه. ق.

٣4. موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، محمدعلى تهانوى، چاپ اول، مكتبة لبنان ناشرون، ١٩٩6م.

٣5. الميزان فى تفسير القرآن، محمدحسين طباطبايى، چاپ سوم، بيروت، مؤسسه اعلمى، ١٣٩٣ه. ق.

٣6. وسائل الشيعه، محمدبن حسن حر عاملى، چاپ اول، قم، مؤسسۀ آل البيت (عليهم السلام) لاحياء التراث، ١4١٢ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109