حلقه نهم : سلسله درس هاي مهدويت : رمز ظهور

مشخصات كتاب

سرشناسه : بني هاشمي، سيدمحمد، 1339 -

عنوان و نام پديدآور : سلسله درس هاي مهدويت / محمد بني هاشمي.

مشخصات نشر : تهران: منير، 1388- 1389.

مشخصات ظاهري : 14 ج.

شابك : دوره : 978-964-539-158-2 ؛ 28000 ريال: ج.1 : 978-964-539-148-3 ؛ 29000 ريال : ج.2 : 978-964-539-149-0 ؛ ج.3 : 978-964-539-150-6 ؛ 31000ريال : ج.4 : 978-964-539-151-3 ؛ 28000ريال : ج.5 : 978-964-539-152-0 ؛ ج.6 : 978-964-539-153-7 ؛ 35000 ريال: ج.7: 978-964-539-208-4 ؛ 26000 ريال: ج. 8 978-964-539-209-1 : ؛ 28000 ريال: ج.9: 978-964-539-210-7 ؛ 35000 ريال: ج.10: 978-964-539-211-4 ؛ 30000 ريال: ج.11 9789645392121 : ؛ 30000 ريال: ج. 12 978-964-539-222-0 : ؛ 35000 ريال: ج.13: 978-964-539-223-7 ؛ 38000 ريال: ج.14: 978-964-539-224-4

وضعيت فهرست نويسي : برونسپاري (فاپا)

يادداشت : ج.1 - 6 (چاپ اول: 1388).

يادداشت : ج.11 (چاپ اول: 1389).

يادداشت : ج.7 - 14 (چاپ اول: 1389).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج.1. معرفت و بندگي.- ج.2. منزلت امام.- ج.3. شناخت امام عليه السلام.- ج.4. لوازم معرفت.- ج.5. نعمت امام عليه السلام.- ج.6. غربت امام عصر عليه السلام.- ج.7. غيبت امام عصر عليه السلام.- ج.8. راز غيبت.- ج.9. رمز ظهور.- ج.10. انتظار فرج.- ج.11. بركات انتظار.- ج.12. دعا و اجابت.- ج.13. دعا براي امام عصر عليه السلام.- ج.14. كيفيت دعا.

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق -

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- احاديث

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- غيبت

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- دعاها

موضوع : مهدويت

رده بندي كنگره : BP224/ب83س8 1388

رده بندي ديويي : 297/462

شماره كتابشناسي ملي : 1729415

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

فهرست مطالب

ص:6

فصل اول: بررسي ادله نقلي ادعايي بر وجود شرايط لازم يا كافي براي رفع غيبت – 13

درسي اول: نظريه وجود 313 يار با اخلاص به عنوان شرط لازم ظهور – 13

وجود 313 نفر، شرط كافي يا شرط لازم؟ – 14

عدم توقف ظهور بر تولد 313 يار با اخلاص – 16

معرفي برخي از 313 يار امام زمان عليه السلام – 18

درس دوم: تئوري «خواست مردم، شرط لازم و كافي براي ظهور» (1) – 21

استناد به فرمايش امير المؤمنين عليه السلام – 21

تصويري از وضعيت ياران امير المؤمنين عليه السلام در زمان خلافت ايشان – 24

درس سوم: تئوري «خواست مردم، شرط لازم و كافي براي ظهور» (2) – 30

عدم اعتماد امير المؤمنين عليه السلام به مردم در قبول خلافت – 30

علت عدم قيام امير المؤمنين عليه السلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله – 33

معناي «حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر» – 36

پرسشهاي مفهومي از درسهاي 1 تا 3 – 39

درس چهارم: دقت در تحليل سيره ائمه عليهم السلام (1) – 40

عدم وجوب پذيرش بيعت با مردم بر امام عليه السلام – 40

ص:7

قابل تحليل نبودن سيره ائمه عليهم السلام براساس ضوابط بشري – 41

متكي بودن همه كارهاي ائمه عليهم السلام براساس ضوابط الهي – 44

كمترين فايده نقل اين احاديث – 47

درس پنجم: دقت در تحليل سيره ائمه عليهم السلام (2) – 51

ائمه: صرفاً مأمور به ظاهر نبوده اند – 51

اعمال ائمه عليهم السلام تنها صورت وجوب برايشان نداشته است – 54

درس ششم: نظريه «عدم جواز قعود بر امام عليه السلام در صورت وجود ياران» – 57

فرمايش امام صادق عليه السلام – 57

مطابق نبودن با ضوابط بشري – 59

عدم تلازم ميان علت قيام و علت قيام – 59

در اختيار نبودن ضابطه كلي براي سبب قيام ائمه عليهم السلام – 62

تفاوت سيره امام عصر عليه السلام با ساير ائمه عليهم السلام – 62

درس هفتم: تئوري «رفع علت غيبت، سبب ظهور امام زمان عليه السلام» – 65

نقد و بررسي اين تئوري – 67

پرسشهاي مفهومي از درسهاي 4 تا 7 – 70

فصل دوم: بررسي ادله به ظاهر عقلي، بر ضرورت آمادگي مردم براي رفع غيبت – 71

درس هشتم: دليل اول بر ضرورت آمادگي عمومي مردم (2) – 71

لزوم حكومت بر دلها – 72

تحول دلهاي مردم پس از ظهور به دست امام عصر عليه السلام – 74

درس نهم: دليل اول بر ضرورت آمادگي عمومي مردم (2) – 79

اسلام پس از ظهور: يا رغبت يا كراهت – 79

معناي آيه شريفه: «لا اكراه في الدين» - 82

درس دهم: دليل دوم بر ضرورت آمادگي عمومي مردم (1) – 85

پيروزي از طريق عادي و نه معجزه – 85

ص:8

منافات نداشتن جنگ و خونريزي پس از ظهور با معجزه بودن آن – 89

پيروزي مسلمانان در جنگ بدر به اعجاز الهي – 90

درس يازدهم: دليل دوم بر ضرورت آمادگي عمومي مردم (2) – 95

شباهت قيام امام زمان عليه السلام به غلبه پيامبر صلي الله عليه و آله در جنگ بدر – 95

الهي بودن امر ظهور حضرت مهدي عليه السلام – 97

لشكريان غيبي امام عصر عليه السلام در هنگام ظهور – 98

تشبيه قيام امام زمان عليه السلام به خروج پيامبر صلي الله عليه و آله – 100

درس دوازدهم: دليل دوم بر ضرورت آمادگي عمومي مردم (3) – 104

تأكيد بر اعجاز آميز بودن قيام حضرت مهدي عليه السلام – 104

معجزه بودن تكميل عقول به دست با بركت امام عصر عليه السلام – 105

درس سيزدهم: دليل سوم بر ضرورت آمادگي عمومي مردم (1) – 109

ظهور ناكارآمدي حكومتهاي بشري – 109

اتمام حجت بر مدعيان حكومت جهاني قبل از ظهور امام زمان عليه السلام – 113

درس چهاردهم: دليل سوم بر آمادگي عمومي مردم (2) – 117

عدم ضرورت آمادگي عمومي به عنوان شرط ظهور حضرت مهدي عليه السلام – 117

بعيد بودن ظهور مشروط به يأس بشر از قوانين بشري – 120

مشروط نبودن ظهور به رواج فساد – 123

پرسشهاي مفهومي از درسهاي 8 تا 14 – 125

فصل سوم: بررسي نظرياتي درباره پيش شرط ظهور – 127

درس پانزدهم: نظريه تعادل تاريخ (1) – 127

يك نظريه تاريخي – كلامي در بيان شرايط ظهور – 128

ظهور مصلحان الهي در غير نقاط تعادل تاريخ – 131

درس شانزدهم: نظريه تعادل تاريخ (2) – 135

رو به سوي رشد نداشتن تاريخ بشريت – 135

ص:9

درخشان بودن آينده تاريخ فقط براساس اخبار غيبي – 136

مشروط نبودن ظهور امام زمان عليه السلام به پر شدن جهان از ظلم و جور – 137

استقرار حكومت حضرت مهدي عليه السلام مستلزم كشتار عمومي نيست – 139

دموكراسي، معيار مشروعيت نظام حكومت امام زمان عليه السلام نيست – 141

درس هفدهم: يك نظريه نقلي – كلامي در ارائه پيش شرط ظهور (1) – 144

عدالت خواهي مردم، پيش شرط ظهور! – 144

تعيين نشدن پيش شرط ظهور در احاديث – 148

صحيح نبودن تقسيم بندي تاريخ امامت به سه دوره – 150

درس هجدهم: يك نظريه نقلي – كلامي در ارائه پيش شرط ظهور (2) – 153

نه عدالت خواهي مردم، شرط لازم ظهور است و نه عمل آنها به عدالت – 153

راز غيبت، آماده شدن مردم جهان براي ظهور نيست – 157

درس نوزدهم: نظريه اختياري بودن ظهور – 159

غيبت و ظهور، كار ماست! – 159

كار خدا بودن ظهور امام زمان عليه السلام – 162

خداي بودن ظهور امام عصر عليه السلام – 165

درسي بيستم: آثار پيش شرط قائل نبودن براي ظهور – 170

برنامه ريزي براي پيروزي نهضت امام زمان عليه السلام كار ما نيست – 170

عدم يأس از ظهور در فرض فراهم نبودن شرايط و زمينه هاي بشري آن – 171

ايجاد انگيزه براي تلاش و جهاد در صورت اعتقاد به الهي بودن امر ظهور – 174

ضرورت انجام وظيفه همراه با دعا بر تعجيل فرج امام عصر عليه السلام – 176

پرسشهاي مفهومي از درسهاي 15 تا 20 – 179

فهرست منابع – 181

ص:10

مقدمه

در حلقه هشتم درباره علل غيبت امام عصر عليه السلام به تفصيل سخن گفتيم. اكنون بايد اين مطلب را بررسي نماييم كه: پايان يافتن دوران غيبت، منوط به تحقق چه شرايطي است؟ يا به تعبير ديگر: شرايط «لازم» براي رفع غيبت امام زمان عليه السلام چيست؟ هم چنين آيا مي توانيم يك يا چند عامل را به عنوان شرط يا شرايط «كافي» براي ظهور حضرت، تلقي كنيم و آنگاه حكم كنيم كه در صورت تحقق آنها، ايشان بايد ظهور فرمايند؟

اين دو موضوع در برخي از كتابهاي مربوط به موضوع مهدويت به صورتهاي مختلف، مورد بحث قرار گرفته است.

بعضي خواسته اند با ادله نقلي (احاديث) به اين سؤالها پاسخ دهند و برخ از پاسخها هم مستقيماً جنبه نقلي ندارند، بلكه بياناتي ظاهراً عقلي است كه در بعضي از آنها ادله نقلي به عنوان مؤيد مورد استفاده قرار گرفته اند. در اين حلقه ابتدا پاسخهاي نقلي را بررسي مي كنيم و سپس به پاسخهاي غير نقلي كه داعيه عقلي بودن هم دارند، خواهيم پرداخت.

ص:11

ص:12

فصل 1 - بررسي ادله نقلي ادعايي بر وجود شرايط لازم يا كافي براي رفع غيبت

درس اول: نظريه وجود 313 يار با اخلاص به عنوان شرط لازم ظهور

اولين و مشهورترين شرطي كه براي پايان يافتن دوران غيبت امام مهدي عليه السلام مطرح مي شود اين اس تكه ياران با اخلاصي به تعداد اصحاب جنگ بدر براي آن حضرت فراهم شوند، به طوري كه اگر ياران ايشان به اين تعداد نرسد، ظهور نخواهند فرمود.

مي گويند:

ما در زمان غيبت او وظايفي داريم و بايد عمل كنيم تا شرايط ظهورش فراهم گردد، فرموده اند: تا حداقل سيصد و سيزده نفر از بندگان صالح مخلص جمع نشوند، او ظهور نخواهد كرد!

گاهي هم گفته مي شود:

... بشر از حضور فعال آن حضرت در محروميت باقي بماند، تا آن

ص:13

زمان كه از نسل پاكان، ياران حضرت بقية الله الاعظم به وجود آيند و آن حضرت را اقامه كنند.(1)

كساني كه اين نظريه را مطرح مي كنند، به احاديثي نظر دارند كه تعداد ياران اوليه امام عصر عليه السلام را 313 نفر معرفي كرده اند. اين بزرگواران از آن احاديث چنين فهميده اند كه به وجود آمدن اين تعداد، شرط لازم براي ظهور امام عليه السلام است و بسياري هم – چنان كه در حلقه پيشين آورديم – علت عدم ظهور ايشان را تا زمان حاضر، فراهم نشدن اين تعداد مي دانند. در پاسخ به اين نظريه، چند نكته را متذكر مي شويم:

وجود 313 نفر، شرط كافي يا شرط لازم؟

اول اين كه احاديث متعددي بر اين دلالت مي كنند كه تعداد ياران اوليه امام عصر عليه السلام در هنگام ظهور 313 نفر هستند. در حلقه هشتم نمونه هايي از اين احاديث را نقل كرديم و توضيح داديم كه اكثر اينها، بودن اين تعداد را به عنوان شرط ظهور حضرت مطرح نكرده اند و آن مواردي هم كه به صورت قضيه شرطيه بيان شده است، ناظر به جمع شدن اين تعداد پس از اعلام ظهور حضرت مي باشد و خود ظهور به هيچ وجه، مشروط به فراهم آمدن اين ياران نمي باشد.

اكنون براي روشن تر شدن بحث به اين نكته توجه مي دهيم كه به فرض وجود قضاياي شرطيه در اين موضوع، مفاد آنها چنين مي شود: «اگر 313 يار با اخلاص براي امام عليه السلام باشد، ايشان ظهور مي كنند». در اين صورت حداكثر مي توان گفت كه اين قضيه، وجود 313 يار با


1- 1. كمال هستي در عصر ظهور، مقدمه ص: 14.

ص: 14

اخلاص را شرط كافي براي ظهور حضرت دانسته است كه ما در حلقه گذشته، بطلان اين معنا و عدم دلالت اين قضيه را بر آن، روشن ساختيم.

اما ادعايي كه در بحث فعلي مطرح است، وجود اين تعداد را شرط لازم براي ظهور مي داند، در حالي كه اين قضاياي شرطيه – به فرض وجود – هيچ گونه دلالتي بر اين امر ندارند.

اگر وجود 313 يار امام عليه السلام شرط لازم براي ظهور ايشان باشد، بايد قضيه شرطيه به اين صورت باشد: «اگر امام عليه السلام 313 يار با اخلاص نداشته باشند، ظهور نمي كنند» اگر چنين قضيه اي در احاديث آمده باشد، مي توانيم از آن، شرط لازم ودن 313 يار را براي ظهور حضرت استنباط كنيم، ولي چنين تعبيري مطلقاً در احاديث وارد نشده است و از قضيه شرطيه قبلي نيز اين معنا استفاده نمي شود. (( اگر بخواهيم مطلب را با استفاده از نماد منطق گزاره ها توضيح دهيم، مي توانيم بگوييم:

اگر وجود 313 يار با اخلاص براي امام عليه السلام = P

Qظهور امام عليه السلام =

آن گاه:

اگر امام عليه السلام 313 يار داشته باشد، ظهور مي كنند = (P = Q) از اين قضيه شرطيه نمي توان نتيجه گرفت كه: «اگر امام عليه السلام 313 يار نداشته باشند، ظهور نمي كنند». چون شكل منطقي آن چنين است: (Q ̴ → P ̴ ) و اين قضيه با قضيه ((Q → P) هم ارز نيست. پس به فرض وجود قضاياي شرطيه اي به آن مضموني كه معمولاً معنا مي كنند، از آنها وجود 313 يار با اخلاص به عنوان شرط لازم براي ظهور حضرت استفاده نمي شود. ))

فراموش نشود كه ادعاي مورد بحث، صرفاً جنبه نقي دارد و ما به

ص:15

همين دليل، نقد خود را براساس مدلول احاديث، مطرح مي كنيم. خارج از قلمرو دلالت احاديث نمي توان ادعا كرد كه شرط ظهور حضرت، فراهم آمدن 313 يار براي ايشان است. بنابراين اصل ادعا به هيچ وجه جنبه عقلي ندارد كه بخواهيم از ديدگاه عقل، مسئله را بررسي و نقد كنيم. البته اگر به فرض، كسي بخواهد به اين ادعا صيغه عقلي بدهد، آن گاه مي توان گفت كه اين امر، خارج از قلمرو مستقلات عقليه است.

بنابراين هيچ گونه ادعاي عقلي در اين موضوع از اساس پذيرفته نيست.

عدم توقف ظهور بر تولد 313 يار با اخلاص

نكته دوم: به فرض اين كه وجود 313 يار با اخلاص براي حضرت، شرط لازم براي ظهور ايشان باشد، نمي توان گفت كه اينها هنوز متولد نشده اند و غيبت امام عليه السلام تا به دنيا آمدن آنها بايد ادامه يابد.

دليل ما بر اين مطلب، دو چيز است: اول – چنان كه در انتهاي حلقه پيشين گفتيم – تنها دليل كساني كه مي گويند اين تعداد تا كنون تولد نيافته اند، عدم ظهور امام عليه السلام است، در حالي كه عدم دلالت اين دليل را دارد كه نشان مي دهد اين 313 يار با اخلاص حضرت مهدي عليه السلام متعلق به همه زمانها در طول تاريخ هستند و برخي از آنها حتي قبل از ظهور پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله متولد شده و پس از طي عمر خود از دنيا رفته اند و بقيه از امت اسلام مي باشند كه در طول قرون متمادي از ميان مسلمانان واقعي، برگزيده مي شوند. اينها انتخاب شده ها و بهترينهاي هر دوران هستند كه لياقت خود را براي قرار گرفتن در صدر ياران مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف به اثبات رسانده اند.

ص:16

ما برخي از اين شواهد را در اين جا نقل مي كنيم تا روشن شود كه نمي توان ادعا كرد: «ظهور امام عليه السلام متوقف بر دنيا آمدن اينها از نسل پاكان است». ما نمي دانيم، چه بسا همه ايشان با اكثر آنان يا حداقل تعدادي از آنها در زمانهاي گذشته به دنيا آمده و از دنيا رفته باشند و اكنون در برزخ، انتظار ظهور امامشان را بكشند تا به اذن و قدرت خداي متعال به دنيا رجعت كنند و به بالاترين آرزوي خود در دنيا – كه همانا ياري امام زمان عليه السلام بوده – نائل شون. پس پايان يافتن دوران غيبت، مشروط به تولد 313 يار با اخلاص نيست، بلكه بسياري از ايشان منتظر ظهور امام عليه السلام هستند تا به دنيا برگردند.

شواهد نقلي اين موضوع در بحث «رجعت» كه از ضروريات اعتقادات شيعه مي باشد، مطرح شده است. در قرآن كريم حداقل 70 آيه مي توان سراغ گرفت كه به رجعت تفسير مي شود.(1)(2)(3)

در مورد روايات هم استاد اعظم علم الحديث، مرحوم علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه در بحث خود درباره رجعت مي فرمايد:

چگونه ممكن است كسي كه حقانيت ائمه اطهار عليهم السلام را باور نموده، نسبت به چيزي كه نزديك به دويست حديث صريح از طريق بيش از چهل راوي بزرگ و مورد اعتماد درباره آن نقل كرده اند، شك نمايد. و اگر احاديث بحث رجعت، متواتر نباشند، در هيچ موضوع ديگري نمي توان ادعاي تواتر نمود.(4)


1- 1. اگر بخواهيم مطلب را با استفاده از نماد منطق گزاره ها توضيح دهيم، مي توانيم بگوييم: اگر وجود 313 يار با اخلاص براي امام عليه السلام = P Qظهور امام عليه السلام = آن گاه: اگر امام عليه السلام 313 يار داشته باشد، ظهور مي كنند = P = Q از اين قضيه شرطيه نمي توان نتيجه گرفت كه: «اگر امام عليه السلام 313 يار نداشته باشند، ظهور نمي كنند». چون شكل منطقي آن چنين است: Q ̴ → P ̴ و اين قضيه با قضيه Q → P هم ارز نيست. پس به فرض وجود قضاياي شرطيه اي به آن مضموني كه معمولاً معنا مي كنند، از آنها وجود 313 يار با اخلاص به عنوان شرط لازم براي ظهور حضرت استفاده نمي شود.
2- 1. اگر بخواهيم مطلب را با استفاده از نماد منطق گزاره ها توضيح دهيم، مي توانيم بگوييم: اگر وجود 313 يار با اخلاص براي امام عليه السلام = P Qظهور امام عليه السلام = آن گاه: اگر امام عليه السلام 313 يار داشته باشد، ظهور مي كنند = P = Q از اين قضيه شرطيه نمي توان نتيجه گرفت كه: «اگر امام عليه السلام 313 يار نداشته باشند، ظهور نمي كنند». چون شكل منطقي آن چنين است: Q ̴ → P ̴ و اين قضيه با قضيه Q → P هم ارز نيست. پس به فرض وجود قضاياي شرطيه اي به آن مضموني كه معمولاً معنا مي كنند، از آنها وجود 313 يار با اخلاص به عنوان شرط لازم براي ظهور حضرت استفاده نمي شود.
3- 1. علاقه مندان به تحقيق مفصل در اين موضوع مي توانند به كتاب ارزشمند «رجعت يا دولت كريمه خاندان وحي عليهم السلام» نوشته مرحوم محمد خادمي شيرازي مراجعه نمايند.
4- 2. بحار الانوار، جلد 53، ص: 122 و 123.

ص:17

معرفي برخي از 313 يار امام زمان عليه السلام

با اتكاء به اين اساس محكم اكنون چند نمونه از شواهد مورد بحث را مطرح و بررسي مي نماييم:

امام صادق عليه السلام فرمودند:

اذا قام قائم آل محمد صلي الله عليه و آله استخرج من ظهر الكعبة سبعة و عشرين رجلاً خمسة عشر من قوم موسي الذين يقضون بالحق و به يعدلون و سبعة من اصحاب الكهف و يوشع وصي موسي و مؤمن آل فرعون و سلمان الفارسي و با دجانة الانصاري و مالك الاشتر.(1)

وقتي آل محمد صلي الله عليه و آله قيام كند، از پشت كعبه بيست و هفت نفر را خارج مي سازد: پانزده نفر از قوم حضرت موسي عليه السلام كه به حق قضاوت و اجراي عدالت مي كنند و هفت نفر از اصحاب كهف و حضرت يوشع وصي موسي عليه السلام و مؤمن آل فرعون و سلمان فارس و ابودجانه انصاري و مالك اشتر.

افرادي كه در اين حديث شريف، نام برده شده اند، بهترينها و برگزيدگان زمان خود بوده اند و برخي مانند يوشع بن نون مقام برگزيده پيغمبري را از سوي خداوند داشته اند. تعبير «استخراج من ظهر الكعبة» (خارج ساختن از پشت كعبه) نشن مي دهد كه اينها جزء ياران اوليه حضرت مهدي عليه السلام هستند و در ابتداي ظهور – كه از خانه كعبه آغاز مي شود – خدمت مولايشان حاضر مي شوند و در زمره سران ياران


1- 1. تفسير عياشي، جلد 2، ص: 32، حديث 90.

ص:18

آن حضرت قرار مي گيرند.

شبيه همين حديث از امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده كه به جاي «مؤمن آل فرعون» جناب «مقداد» را نام برده اند وئ در پايان حديث فرموده اند:

... فيكونون بين يديه انصاراً حكاماً.(1)

... پس اينها در حضور امام عليه السلام، ياران و حاكمان (سران) مي باشند.

تعبير «حكام» نشان مي دهد كه اين افراد جزء گروه اوليه يعني همان 313 نفر ياران با اخلاص حضرت هستند. در حديث ديگري از امام صادق عليه السلام در ميان اين 27 نفر به جاي سلمان، نام جناب «جابر انصاري» به چشم مي خورد.(2)

به هر روي، غرض از ذكر اين نمونه ها روشن شدن اين حقيقت است كه ظهور امام زمان عليه السلام متوقف بر پديد آمدن 313 يار با اخلاص ايشان نيست، بلكه هرگاه خداوند اجازه فرمايد، امام عليه السلام ظاهر شده و به دنبال آن، ياران اوليه ايشان به حضرتش خواهند پيوست و حداقل گروهي از اين افراد، سالها بلكه قرنها قبل، از دنيا رفته اند و براي ياري امامشان رجعت خواهند كرد. حال اگر كسي ادعا كند كه: غير از افراد نامبرده شده در احاديث، بقيه 313 نفر هنوز به دنيا نيامده اند و ظهور حضرت، مشروط به وجود آنهاست، در پاسخ مي گوييم: اين ادعا كاملاً بي دليل است و ما اطلاعي نداريم كه چند نفر از اين افراد هنوزبه دنيا


1- 1. بحار الانوار، جلد 53، ص: 91.
2- 2. دلائل الامامة، ص: 247.

ص:19

نيامده اند، چه بسا همه آنها جزء رجعت كنندگان باشند. يك امر مجهول را نمي توانيم بدون هيچ دليلي – نه عقلي و نه نقلي – شرط لازم ظهور امام عليه السلام بدانيم.

ص:20

درس دوم: تئور «خواست مردم، شرط لازم و كافي براي ظهور» (1)

دومين تئوري مطرح شده در خصوص شرط لازم ظهور اين است كه مي گويند:

حجج الهي بدون خواست مردمان اقدام به قيام نمي كنند. (1)

ادله مختلفي براي اين ادعا مطرح كرده اند كه برخي از آنها صورت عقلي دارد و ما در فصل آينده به نقل و بررسي آنها خواهيم پرداخت.

استناد به فرمايش امير المؤمنين عليه السلام

اما از ادله نقلي، مهمترين دليل، قسمتي از فرمايش امير المؤمنين عليه السلام در خطبه شقيشقيه است. مي گويند:

بخش عمده حكومت آل محمد عليهم السلام بر دوش مردمان است و بايد گروهي آماده اقامه آن حضرت گردند. امير المرمنين عليه السلام در


1- 1. كمال هستي در عصر ظهور، مقدمه، ص: 15.

ص:21

ضمن خطبه شقشقيه مي فرمايند:

اما و الذي فلق الحبة و برء النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظة الظالم و لا سغب المظلوم لالقيت حبلها علي غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها.

آگاه باشيد! سوگند به خدايي كه ميان دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر نبود اجتماع مردم (در آستانه) من و قيام حجت خدا (كه) در صورت وجود ياور (لازم است) و اگر نبود عهد الهي كه خداي تعالي از دانايان گرفته تا بر سيري ظالم و گرسنه مانن مظلوم راضي نشوند، هر آينه ريسان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مي انداختم و آخر خلافت را به كاسه نخست آن آب مي دادم.(1)

نويسنده محترم از اين خطبه شريف چنين استنباط كرده اند كه حضور حاضرين و وجود ناصرين، شرط لازم قيام امام عليه السلام مي باشد و اين يك قاعده كلي براي همه امامان است، هر چند كه امير المؤمنين عليه السلام صرفاً درباره خودشان فرموده اند. به دليل همين استنباط است كه پس از نقل آن جملات از خطبه، چنين آورده اند: «باري، حجج الهي بدون خواست مردمان اقدام به قيام نمي كنند».(2)


1- 1. آن چه نقل شده از مقدمه كتاب كمال هستي در عصر ظهور، ص: 15 مي باشد. اما در نسخ نهج البلاغه خطبه 3 به جاي «الظالم»، «ظالم» و به جاي «المظلوم»، «مظلوم» آمده است. رجوع شود به: نهج البلاغه صبح صالح، ص: 50.
2- 2. كمال هستي در عصر ظهور، مقدمه، ص: 15.

ص:22

در قسمت اول فرمايش خود نيز گفته اند: «بايد گروهي آماده اقامه آن حضرت گردند».

اكنون بايد ديد مقصود ايشان از گروه اقامه كننده حضرت صاحب الامر عليه السلام چه كساني هستند. اگر مراد ايشان از اين گروه، ياران خاص و برگزيده امام عصر عليه السلام باشند، در رأس آنها همان 313 فرد با اخلاص اند و در گذشته به اندازه كافي استدلال كرديم كه وجود ايشان را نمي توان شرط لازم ظهور آن حضرت دانست. بنابراين نمي توان گفت كه «بايد» گروهي آماده اقامه آن حضرت گردند تا ايشان ظهور فرمايند. چنين «بايد»ي از هيچ دليل نقلي استفاده نمي شود.

اما اگر مراد از گروه اقامه كننده، عموم مردم باشند (كه البته بعيد به نظر مي رسد) همان فرضي است كه اكنون محل بحث ماست و بايد لزوم ضرورت آن را براي ظهور حضرت مورد بررسي قرار دهيم.

پيش از آغاز اين بررسي، مطلب ديگري را هم كه گاهي از اين فرمايش امير مؤمنان عليه السلام استنباط مي شود، يادآوري مي كنيم. مي گويند: «در صورت خواست مردم و اعلام آمادگي ايشان، قيام بر امام عليه السلام واجب مي شود». دليل اين ادعا تعبير «قيام الحجة بوجود الناصر» است كه فرموده اند: با وجود ياران، حجت بر امام عليه السلام تمام مي شود و در واقع، عذري براي ايشان در مورد عدم ظهور باقي نمي ماند. در حقيقت ادعا اين است كه حضور مردم علاوه بر شرط لازم، شرط كافي براي ظهور حضرت هم هست. (1)

ظاهراً مقصود از «الحجة» را در فرمايش امير المؤمنين عليه السلام خود امام عليه السلام دانسته اند، اما اين ترجمه صحيح نيست و معناي قيام «الحجة» قيام امام عليه السلام نمي باشد، بلكه مقصود اتمام حجت بر امام عليه السلام است كه در ادامه مباحث، توضيح آن خواهد آمد.


1- 1. همان نويسنده محترم نيز در ترجمه خطبه شقشقيه، جمله اي را افزودند كه از آن، وجوب ظهور حضرت در صورت وجود ياور استفاده مي شود. ايشان عبارت را چنين ترجمه كرده اند: اگر نبود... قيام حجت خدا كه در صورت وجود ياور لازم است.

ص:23

بنابراين كل مدعا اين مي شود كه حضور مردم شرط لازم و كافي براي ظهور امام عليه السلام مي باشد.

اكنون به بررسي اين نظريه مي پردازيم:

تصوير از وضعيت ياران امير المؤمنين عليه السلام در زمان خلافت

اولين مطلبي كه بايد روشن شود اين است كه امير المؤمنين عليه السلام از حضور حاضر و وجود ناصر، چه كم و كيفي از حضور و وجود مردم و ياران را اراده كرده اند. از جهت كميت بايد ديد چه تعداد و چند درصد مردم براي بيعت با ايشان اعلام آمادگي كردند و از جهت كيفيت بايد دانست آنها چگونه افرادي بودند. آيا همه آنها كه ادعاي نصرت امام عليه السلام را داشتند، ياران واقعي ايشان بودند؟ چند درصد آن مردم، امير المؤمنين عليه السلام را به معناي شيعي كلمه «امام» مي دانستند؟ آيا آن حضرت با اعتماد در اكثريتي كه سني مذهب بودند، خلافت را پذيرفتند يا آنها را واقعاً شيعه مي پنداشتند؟ آيا علم امام عليه السلام به ب باطن افراد در تصميم ايشان براي قبول خلافت، مؤثر بوده يا خير؟

اينها بخشي از سؤالاتي است كه تا پاسخ آنها روشن نشود، استنباط صحيحي از فرمايش امير المؤمنين عليه السلام نمي توان كرد. با مراجعه به

ص:24

تاريخ مي توان فهميد كه اكثريت مردم، در شرايطي كه پس از خلافت عثمان درخواست بيعت با امير المؤمنين عليه السلام پيدا كردند، آن حضرت را به معناي درست كلمه «امام» نمي دانستند. آنها ايشان را خليفه چهارم مسلمانان دانسته، به سبك و سياق خلفاي گذشته براي خلافت حضرت امير عليه السلام، مشروعيت قائل بودند. شاهد اين حقيقت، يكي از خطبه هاي آن حضرت است كه درباره ابتداي دوران خلافت خود ايراد كرده و درآن به ذكر حدود بيست مورد از بدعتهاي خلفاي پيشين پرداخته اند كه البته – به خاطر مخالفت عمومي جامعه – نتوانسته اند در آنها تغييري ايجاد كنند، فرمودند:

قد عملت الولاة قبلي اعمالاً خالفوا فيها رسول الله صلي الله عليه و آله متعمدين لخلافه، نافضين لعهده، مغيرين لسنته و لو حملت الناس علي تركها و حولتها الي مواضعها و الي ما كانت في عهد رسول الله صلي الله عليه و آله لتفرق عني جندي حتي ابقي وحدي او قليل من شيعتي الذين عرفوا فضلي و فرض امامتي من كتاب الله عزوجل و سنة رسول الله صلي الله عليه و آله.(1)

حاكمان پيش از من، اعمالي انجام داده ان كه در آن با رسول خدا صلي الله عليه و آله مخالفت ورزيده اند، در حالي كه تعمد به مخالفت با ايشان و نقض بيعت آن حضرت و تغيير دادن سنتش را داشتند.

و من اگر – به فرض – مردم را به ترك آن بدعتها وا مي داشتم و آنها را به جايگاههاي صحيح خود و به آن چه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله بود باز مي گرداندم، لشكريانم از گرد من پراكنده


1- 1. روضه كافي، ص: 59.

ص: 25

مي شدند تا آن جا كه خودم تنها مي مانم يا تنها عده كمي از شيعيانم كه فضيلت و لزوم امامت مرا براساس كتاب خداي عزوجل و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله پذيرفته اند.

روشن است كه اين فرمايش، ناظر به ابتداي پذيرش خلافت از جانب امير المؤمنين عليه السلام است و به خوبي جو عمومي جامعه آن روز را نشان مي دهد. حضرت آشكارا فرموده اند كه نتوانسته اند بدعتهاي خلفاي گذشته را – كه اظهار مخالفت عمدي با پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در امر دين بود – اصلاح مي فرمايند. علت اين ناتواني، عدم پذيرش عموم مردم بوده است تا آن جا كه اگر مي خواسته اند اين امر را بر آنها تحميل كنن، همان كساني كه در لشكر ايشان بوده اند، با حضرتش مخالفت مي كرده اند و تنهايشان مي گذاشته اند.

از اين فرمايش معلوم مي شود كه اكثريت ياران حضرت امير عليه السلام كه درركاب ايشان مي جنگيدند – قائل به امامت ايشان – به مفهوم شيعي اش – نبوده اند، بلكه به عنوان همان امامتي كه اهل سنتت براي خلفاي گذشته قائل هستند، امير المؤمنين عليه السلام را خليفه چهارم مي شناخته اند. شيعيان ايشان چنان در اقليت بوده اند كه حضرت فرموده اند: يا تنها مي ماندم و يا من باقي مي ماندم با گروه اندكي از شيعيانم كه مرا به معناي واقعي كلمه، امام مي دانستند.

ايشان در انتهاي فرمايش خود مثالي زده اند كه به خوبي گوياي وضعيت عمومي مسلماناني است كه با ايشان به عنوان خليفه بيعت كردند.

و الله لقد امرت الناس ان لا يجتمعوا في شهر رمضان الا في

ص:26

فريضة و اعلمتهم ان اجتماعهم في النوافل بدعة، فتنادي بعض اهل عسكري ممن يقاتل معي: يا اهل الاسلام اغيرت سنة عمراً ينهاناً عن الصلاة في شهر رمضان تطوعاً! و لقد خفت ان يثوروا في ناحية جانب عسكري. ما لقيت من هذه الامة من الفرقة و طاعة ائمة الضلالة و الدعاة الي النار!... ما لقي اهل بيت نبي من امته ما لقينا بعد نبينا و الله المستعان علي من ظلمنا.(1)

به خدا قسم به مردم دستور دادم كه در ماه رمضان جز نماز واجب را به جماعت نخوانند و به آنها اعلام كردم كه به جماعت خواندن نماز مستحبي بدعت است. در آن زمان يكي از لشكريانم كه در ركاب من مي جنگيد، فرياد زد: اي اهل اسلام، سنت عمر را تغيير دادند! (علي) ما را از خواندن نماز مستحبي در ماه رمضان نهي مي كند! پس ترسيدم كه در گوشه اي از لشكرم شورشي به پا كنند. چه ها ديدم از اين امت، از جدايي شان و از اطاعتشان در برابر پيشوايان گمراهي و كساني كه به سوي آتش (جهنم) مي خوانند ... اهل بيت هيچ پيغمبري، آن چه را ما بعد از پيامبران ديديم، از امت خويش نديد و از خداوند عليه كساني كه بر ما ستم ورزيدند، استعانت مي جويم.

مي بينيم كه نگراني آن حضرت از لشكريان خودش است، نه از معاويه و بني اميه. نوع مخالفت ياران حضرت امير عليه السلام با ايشان نشان مي دهد كه آنها بدعتهاي خلفاي گذشته را بر سنتهاي الهي – كه آن


1- 1. روضه كافي، ص: 63.

ص:27

حضرت مي خواستند – ترجيح مي دادند و لذا تغيير را در آن چه از ناحيه خليفه دوم، مشروع دانسته شده بود، تاب نمي آوردند. اين وضعيت اكثريت مردمي بود كه با امير المؤمنين عليه السلام بيعت كرده بودند.

نمونه ديگر از همين قبيل، در زماني بود كه آن حضرت خواستند «شريح» را از منصب قضاوت عزل كنند. مردم كوفه در مخالفت با اين كار، اظهار داشتند: «او را عزل مكن زيرا عمر او را نصب كرده است! ما با تو بيعت كرده ايم كه چيزي از آن چه را كه ابوبكر و عمر مقرر كرده اند، تغيير ندهي!!».(1)

اين ماجرا وضعيت حاكم بر جو جامعه را در آن زمان نشان مي دهد. وقتي مردم كوفه – كه پايتخت حكومت حضرت امير عليه السلام بود – چنين مخالفتي اظهار نمايند، حال بقيه مردم روشن است. ما مي بينيم حتي «ابن عباس» نيز وقتي پيشنهاد ابقاي معاويه را در حكومت شام به حضرتش مي دهد، با اين استدلال پيش مي آيد كه عمر بن خطاب در دوران خلافتش او را به ولايت آن ديار گمارده است.(2)

اين توصيه يا نشانگر اعتقاد خود ابن عباس به صحت كارهاي عمر بوده و يا حداقل اين است كه جو عمومي جامعه را نشان مي دهد، جوي كه چنان با خليفه دوم هماهنگي داشته و عليه امير المؤمنين عليه السلام بوده كه ابن عباس صلاح آن حضرت را در مخالفت با كارهاي عمر نمي ديده است. اظهار نظر ابن ابي الحديد هم در اين زمينه شنيدني است.

مي گويد:


1- 1. تنقيح المقال في علم الرجل، جلد 2، ص: 83.
2- 2. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جلد 9، ص: 29.

ص:28

هر كس موقعيت علي عليه السلام را در زمان خلافتش ملاحظه كند، در خواهد يافت كه او هم چون افرادي كه از تصرف در اموال خويش منع شده اند، نمي توانست به آن چه خود مي خواست، برسد. زيرا افرادي كه او را به حقيقت مي شناختند، كم بودند و اكثريت مردم آن اعتقادي را كه بايد، به او نداشتند و خلفاي پيشين را برتر از علي عليه السلام مي پنداشتند و معتقد بودند كه افضل بودن به [تقدم در] خلافت است و از گذشتگان خود تقليد مي كردند و مي گفتند كه اگر گذشتگان به برتري خلفاي پيشين بر علي عليه السلام يقين نداشتند، آنها را مقدم نمي كردند... و اكثر آنها به خاطر غيرت و شجاعت عربي همراه او مي جنگيدند نه از روي دين و عقيده و امام عليه السلام مجبور با آنها مدارا كند و جرأت اظهار نظر كردن آن چه معتقد بود نداشت. (1)

گذشته از همه اينها بهترين گواه بر موقعيت نه چندان خوب امير المؤمنين عليه السلام در بين يارانش، سه جنگ بزرگي بو كه مسلمانان در طول چهار سال و چند ماه خلافتشان عليه ايشان به راه انداختند، در حالي كه حتي يكي از اين جنگا در بيست و پنج سالي كه از زمان خلافت خلفاي پيشين مي گذشت، رخ نداده بود. به طور مثال اصحاب جمل (ناكثين) كه اولين جنگ را با ايشان راه انداختند، بيعت شكناني بودند كه به عهد خود با امامشان وفا نكردند.


1- 1. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جلد 7، ص: 72.

ص: 29

درس سوم: تئوري «خواست مردم، شرط لازم و كافي براي ظهور» (2)

از مطالب درس گذشته دانستيم كه اكثر ياران امير المؤمنين عليه السلام كساني بودند كه اعتقادي به امامت الهي ايشان نداشتند، بلكه ايشان را به عنوان خليفه چهارم مي شناختند و اجازه تغيير بدعتهاي خلفاي پيشين را به ايشان نمي دادند.

عدم اعتماد امير المؤمنين عليه السلام به مردم در قبول خلافت

اكنون با توجه به شرايط و موقعيت خاص امير المؤمنين عليه السلام در ميان يارانشان، سؤال اين است كه مراد حضرت از «حاضر» و «ناصر» در خطبه شريفشان چه كساني بودند؟ آيا اكثريت كساني كه با ايشان بيعت كردند، عهد و پيمان خود را نشكستند؟ آيا حضرت با تكيه بر آنها، تن به قبول خلافت دادند؟ آيا آنها كه ادعاي نصرت ايشان را داشتند، ياران واقعي حضرت بودند؟ و آيا امير المؤمنين عليه السلام

ص:30

نمي دانستند كه آنها عهد شكني خواهند كرد؟ پاسخ اين سؤالها روشن است و از مجموع پاسخها مي توان نتيجه گرفت كه امام عليه السلام، براساس حسابهاي عادي و عقلايي، نمي بايست حسابي روي ياري آن اكثريت باز كرده باشند. بنابراين قبول خلافت از طرف ايشان بر مبناي اعتماد بر آن سواد اعظم(1)

كه اعتقادي هم به آن حضرت نداشتند – نبوده است.

پس ما نبايد كلام حضرت را كه فرمودند: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر...» بر اين معنا حمل كنيم كه ايشان چون آمادگي مردم و اجتماع آنها را بر ياري خود مشاهده كردند، اقدام به قبول خلافت فرمودند يا مانند برخي ساده انگاران بگوييم:

امير المؤمنين عليه السلام اگر چه بنا به علتي كه برايشان تحميل شد، در امور سياسي غايب بودند... اما هنگامي كه نصرت و ياري مردم رسيد، غيبت امير المؤمنين عليه السلام در امور سياسي تبديل به ظهور شد. (2)

كدام مردم بودند كه امير المؤمنين عليه السلام مي توانستند براساس نصرت آنها، خلافت را به دست بگيرند؟ آيا اين مردم، شايستگي اقامه حضرت امير عليه السلام را براي خلافت داشتند؟ مگر اينها همانهايي نبودند كه با امام خود در محو يكي از بدعتهاي خلفاي گذشته، آن گونه مخالفت كردند كه حضرت امير عليه السلام از شورش آنها بر خود ترسيدند؟

پس ناچاريم عبارت امير المؤمنين عليه السلام را در خطبه شريف


1- 1. يعني سياهي لشكر به تعبير ابن ابي الحديد درشرح نهج البلاغه، جلد 7، ص: 72.
2- 2. ماهنامه موعود، شماره 48، ص: 33، مقاله «نظريه اختياري بودن ظهور».

ص:31

شقشقيه، ناظر به مأموريتي خاص از طرف خداوند بدانيم. گويي حضرت، مأمور بوده اند در چنان شرايطي – كه اكثريت مردم (هر چند براساس اعتقاد نادرست به خلافت و امامت) ادعاي نصرت ايشان را كردند – خلافت را بپذيرند و بيعت آنها را قبول كنند. اين عهد و پيمان خداوند با امير المؤمنين علهي السلام بوده و اگر سخن از قيام حجت به زبان رانده اند، علي القاعده، تحقق همين شرايط ظاهري مقصودشان بوده است.

توضيح مطلب اين است كه در توضيح عبارت امير المؤمنين عليه السلام دو احتمال وجود دارد: يكي اين كه مراد ايشان از حضور حاضر و وجود ناصر، اكثريت مردمي باشد كه براي ياري آن حضرت اعلام آمادگي كردند و اين چنين ايشان نيز بر مبناي روال عقلايي و عادي بشري وقتي مي بينند تعداد فراواني از مردم اصرار بر قبول خلافت از سوي ايشان دارند، دست بيعت با آنها مي دهند و احتمال دوم اين كه امام عليه السلام هيچ اعتمادي به آن اكثريت نداشته اند و به خوبي مي دانسته اند كه آنها به بيعت خود وفادار نخواهند ماند. اما از طرف خداوند وظيفه داشته اند كه اگر اين اكثريت – هر چند بدون اعتقاد اصيل ديني – به ايشان روي آوردند، خلافت را بپذيرند و اگر از اتمام حجت سخن گفته اند، همين حجت الهي، مورد نظر ايشان است. در واقع چون خداوند در صورت وجود چنان شرايطي، قبول خلافت را بر حضرتش واجب (يا جايز) دانسته بود، با پيدايش آن شرايط، حجت خداوند – از جهت وظيفه (يا اجازه) خاصي كه براي آن حضرت روي مي داد – برايشان تمام شده بود.

ما بايد احتمال دوم را بپذيريم و نمي توانيم احتمال اول را درست

ص:32

بدانيم، زيرا اگر اميرالمؤمنين عليه السلام فردي عادي بودند و از باطن و ضمير انسانها نيز آگاهي نداشتند، نمي توانستند به اظهار آمادگي اكثريت آنها اعتماد كنند. وقتي كساني چون ابن عباس جو عمومي را چنان مي بينند كه عزل معاويه را از ولايت شام – به دليل اين كه عمر او را منصوب كرده – به صلاح امير المؤمنين عليه السلام نشناسند، آيا خود آن حضرت – صرف نظر از علم الهي – شرايط عمومي مردم را درك نمي كنند؟ حال اگر علم و آگاهي غيبي امام عليه السلام را نسبت به افراد در نظر بگيريم، مطلب واضح تر مي شود و يقين مي كنيم كه ايشان هيچ حسابي روي ياري آن اكثريت باز نكرده بود و به آنها اعتماد نداشته اند.

علت عدم قيام امير المؤمنين عليه السلام پس از پيامبر صلي الله عليه و آله

نكته ديگري كه پذيرفتن اين معنا را براي انسان ساده تر مي كند، آن است كه پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و پيش از غصب خلافت توسط خلفاي سه گانه، مي بينيم امير المؤمنين عليه السلام براي گرفتن حق خويش قيام نكردند. علت اين خانه نشيني چه بوده است؟ همان دو احتمال فوق در اين مورد هم مطرح است. برخي مي گويند چون حضرت، اعوان و انصاري براي گرفتن حق خود نداشتند، دست به قيام نزدند و اين امر بر طبق قاعده عقلايي و عادي بشري است كه اگر كسي بخواهد در جامعه اي قيام به حق بكند، در صورت فراهم نبودن شرايط و زمينه هاي اجتماعي، آن قيام به شكست مي انجامد و لذا حضرت از اين كه بتوانند با وجود عده بسيار كم اصحاب خود، پيروز شوند، نااميد بودند و به همين دليل قيام نكردند. اين يك احتمال.

احتمال ديگر در اين جا اين است كه قيام نكردن حضرت امير عليه السلام بر

ص:33

اساس قاعده و ضابطه عادي بشري نبود، بلكه دستور و وظيفه خاصي را پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از جانب خداوند به امير المؤمنين عليه السلام ابلاغ فرموده بودند و حضرت مطابق آن دستور عمل كردند. در سخنان امام امير المؤمنين عليه السلام تعابير متعددي به چشم مي خورد كه آن حضرت سخن از عهدي ي گويند كه پيامبر صلي الله عليه و آله با ايشان كرده اند. به عنوان نمونه در قسمتي از نامه اي كه آن حضرت پس از بازگشت از نهروان و شهادت محمد بن ابي بكر خطاب به شيعيان خود مرقوم فرموده اند، چنين آمده است:

و قد كان رسول الله صلي الله عليه و آله عهد الي عهداً فقال صلي الله عليه و آله يابن ابي طالب لك ولاء امتي فان ولوك في عافية و اجمعوا عليك بالرضا فقم بامرهم و ان اختلفوا عليك فدعهم و ما هم فيه... .(1)

رسول خدا صلي الله عليه و آله با من پيماني بستند، فرمودند: «اي پسر ابوطالب، ولايت امت من با توست. پس اگر آنها ولايت تو را بدون نزاع پذيرفتند و با رضاي خاطر در مورد تو اتفاق نظر داشتند، تو كار آنها را به دست بگيرب و چنان چه در مورد تو اختلاف كردند، آنها رابه حال خودشان رها كن... .

البته ممكن است اين عبارت بر همان قاعده و ضابطه بشري كه در احتمال نخست طرح كرديم، حمل شود. اما توجه به ادامه نامه اين احتمال را منتفي مي كند. فرموده اند:


1- 1. كشف المحجة، ص: 248 و 249 به نقل از «الرسائل» مرحوم كليني.

ص:34

و لو كان لي بعد رسول الله صلي الله عليه و آله عمي حمزة و اخي جعفر لم ابايع كرها [مكرها] ولكني بليت برجلين حديثي عهد بالاسلام العباس و عقيل فصننت باهل بيتي عن الهلاك فاغضيت عيني علي القذي و تجرعت ريقي علي الشجي... . (1)

و اگر من بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله عمويم حمزه و برادرم جعفر را داشتم، مجبور به بيعت با كراهت نمي شدم، اما من با دو مردي مواجه بودم كه تازه مسلمان بودند: عباس و عقيل. پس اهل بيت خود را ا هلاكت حفظ كردم، با وجود خار در چشم، ديده فرو بستم و با وجود استخوان در گلو آب دهان فرو بردم... .

اينجا روشن مي شود كه تنها مسئله اقبال عمومي مردم و آمادگي اجتماعي در ياري امير المؤمنين عليه السلام، براي ايشان مطرح نبوده است.

بله، اگر مردم با عافيت و بدون نزاع و درگيري، حق آن حضرت را مي دادند كه بسيار مطلوب بود، اما اگر چنين اتفاق نمي افتاد، ممكن بود.

از طريق ديگري احقاق حق خود را بكنند، مثلاً اگر حمزه و جعفر زنده بودند، با همان دو نفر قيام مي فرمودند. اين امر نشان مي دهد كه كار حضرت، محكوم به روال عادي بشر نبوده و يك حساب الهي در ميان بوده است. در فرمايش ديگري از ايشان نقل شده است كه:

لو وجدت اربعين ذوي عزم منهم لناهضت القوم.(2)


1- 1. كشف المحجة، ص: 249.
2- 2. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جلد 2، ص: 47.

ص:35

اگر چهل نفر با اراده قوي از مردم مي يافتم، قطعاً با قوم (غاصب)مي جنگيدم.

وجود چهل فرد داراي عزم و اراده، با اقبال عمومي مردم تفاوت زيادي دارد. اين فرمايش مولا نشان مي دهد كه ايشان تنها و تنها در انتظار آمادگي عمومي مردم نبوده اند و محاسبات ايشان در اين كار بر اساس حساب و كتاب عادي بشري نبوده است، هر چند كه اگر شرايط جامعه برروال عادي خويش به نفع ايشان پيش مي رفت – طبق عهدي كه پيامبر صلي الله عليه و آله با آن حضرت داشتند – قطعاً از اقبال مردم استقبال كرده و خلافت را مي پذيرفتند. اما در صورت عدم تحقق اين شرايط، حساب و كتابهاي ديگري هم – از جانب خداوند متعال – در كار بوده كه فقط خود آن حضرت مي دانستند و ما از آنها اطلاعي نداريم.

معناي «حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر»

حال در پرتو اين توضيحات، مي توانيم در معناي جمله امير المؤمنين عليه السلام كه فرمودند: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجة...» بگوييم: همان طور كه مرحوم علامه مجلسي احتمال داده اند ممكن است مقصود از «الحاضر» وقت و زماني باشد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله براي قيام امير المؤمنين عليه السلام بر امر خلافت، معين فرموده بودند.(1)

با وجود اين احتمال نمي توانيم به طور قاطع حكم كنيم كه مراد امام عليه السلام حضور افرادي بوده كه براي بيعت با ايشان اعلام آمادگي مي كردند.


1- 1. عبارت علامه مجلسي چنين است: «حضور الوقت الذي وقته الرسول صلي الله عليه و آله للقيام بالامر بحار الانوار، جلد 29، صفه 543.

ص:36

در مورد تعبير «ناصر» هم مي گوييم: منظور ياران امام عليه السلام در ظاهر بودند يعني همان كساني كه با ايشان بيعت كردند و همراهشان مي جنگيدند. وقتي لشكر امام عليه السلام در مقابل دشمنان حضرت قرار مي گرفتند، همه آنان را مي توان ياران (انصار) حضرت ناميد، هر چند كه وضعيت اعتقادي اكثريت آنها مطلوب و قابل قبول نبود. بنابراين مقصود، ياران واقعي و شيعيان خالص ايشان نيستند. آنها – نظير مقداد و ابوذر – آن قدر انگشت شمار بودند كه نمي توانسته اند مقصود حضرت از جمعيت بيعت كننده با ايشان بوده باشند.

هم چنين اگر از تعبير «قيام الحجة بوجود الناصر» استفاده كنيم كه حجت الهي به سبب وجود آن افراد بر امام عليه السلام تمام شد(1)

بنابراين اسناد اين عبارت به امير المؤمنين عليه السلام روشن نيست و به فرض وجود «وجوب» در لغت به معناي «ثبوت» است و «وجوب الحجة» يعني ثابت بودن حجت.

معنايش اين نيست كه مردم آن زمان با اعلام آمادگي خود بر امام عليه السلام اتمام حجت كردند و مي توانستند در پيشگاه الهي خود را از آن حضرت طلبكار بدانند و بگويند: «خدايا ما به در خانه امير المؤمنين عليه السلام رفتيم و اعلام آمادگي براي بيعت با ايشان كرديم، اما آن حضرت نپذيرفتند» تا به اين ترتيب بر امام عليه السلام حجت داشته باشند، چنين نيست. بلكه مردم هيچ گاه ترتيب بر امام زمان خود حجتي ندارند، به ويژه مردمي كه بيشترشان اعتقاد درستي به امام عليه السلام نداشته اند و پس از آن بر بيعت خود وفادار


1- 1. ابن ابي الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه جلد 10، ص: 257 اين عبارات را از امير المؤمنين عليه السلام نقل نموده است: «لولا حضور الحاضر و وجوب الحجة بوجود الناصر». از غير ابن الحديد چنين عبارتي نقل نشده و او هم هيچ سندي براي اين نقل خود ارائه نكرده است.

ص:37

نمانده اند. آن مردم بي فاويي كه با نامرديهاي خود، مصيبتهاي فراوان بر قلب مبارك امير المؤمنين عليه السلام وارد ساختند، در برابر خدا چه حجتي مي توانند بر ايشان داشته باشند؟! خود امام عليه السلام هم تا وقتي بيعت با مردم را نپذيرفته بودند، هيچ تعهدي به آنها نداشتند.

عهد و پيمان آن حضرت فقط با خدا و رسول صلي الله عليه و آله بود و طبق فرموده خودشان از سوي خدا مأمور بودند كه اگر همان اكثريت بي اعتقاد، اظهار آمادگي براي ياريشان كردند، به آنها دست بيعت بدهند. اين عهد الهي بود با امام عليه السلام نه عهد مردم با ايشان. پس حجت خداوند هم برخاسته از همان عهد الهي است، نه اين كه براساس معيارهاي عادي بشر بگوييم: «چون اكثريت مردم آن زمان، اعلام وفاداري به امام خود كردند، اگر ايشان بيعت آنها را نمي پذيرفتند، در پيشگاه الهي نمي توانستند به آن مردم جوابي بدهند». اين ادعا نادرست است و تفاوت ظريفي بين اين سخن و اعتقاد صحيح وجود دارد كه فهم آن محتاج به دقت نظر است!

ص:38

پرسشهاي مفهومي از درسهاي 1 تا 3

1. در فرض صحت اين جمله: «اگر 313 يار با اخلاص براي امام عليه السلام باشد، ايشان ظهور مي كنند» آيا مي توان گفت كه شرط لازم براي ظهور ايشان وجود 313 يار با اخلاص است؟ چرا؟

2. آيا به دليل عدم ظهور امام عليه السلام مي توان گفت كه هنوز همه 313 يار ايشان متولد نشده اند؟ چرا؟

3. در فرمايش: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر...» منظور امير المؤمنين عليه السلام از حضور حاضر و وجود ناصر چه مردمي با چه ويژگي هايي بودند؟ آيا با تكيه بر فرمايش فوق مي توان گفت كه در صورت خواست مردم، حجت بر امام تمام مي شود؟ توضيح دهيد.

4. آيا مي توان گفت كه امير المؤمنين عليه السلام با اعتماد به مردم، خلافت را قبول كردند؟ چه احتمال ديگري مي تواند در كار باشد؟

5. علت عدم قيام امير المؤمنين عليه السلام پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله چه بود؟ آيا مي توان علت اين امر را نبود ياران دانست؟

ص:39

درس چهارم: دقت در تحليل سيره ائمه عليهم السلام (1)

گفتيم كه آن چه سبب قائم شدن حجت بر امير المؤمنين عليه السلام شد، عهد و پيمان آن حضرت با خدا و رسول صلي الله عليه و آله بود و نه فقط اعلام آمادگي مردم. نه مردم، مردمي معتقد به امامت امير المؤمنين عليه السلام بودند و نه آمادگي آنها حجت را برايشان تمام مي كرد.

عدم وجوب پذيرش بيعت با مردم بر امام عليه السلام

حال با توجه به اين مطالب آيا مي توان ادعا كرد كه: «در صورت خواست مردم و اعلام آمادگي ايشان، قيام بر امام عليه السلام واجب مي شود؟» يا به تعبير ديگر: «آيا حضور مردم علاوه بر شرط لازم، شرط كافي قيام امام عليه السلام هم هست؟»

پاسخ اين است كه ما هيچ دليلي بر اثبات چنين وجوبي نداريم. دقت شود كه در توضيح تعبير «حجت» چه گذشت. حجتي كه امام عليه السلام از آن سخن گفته اند، به عهد و پيمان خدا و رسول صلي الله عليه و آله با ايشان بر مي گردد و

ص:40

اين از اسرار بين خدا و امام عليه السلام بوده كه به صورت علني اعلام نكرده اند تا ديگران هم از آن آگاهي يابند. ما نمي دانيم خداوند چه عهدي با امير المؤمنين عليه السلام داشته است. شايد عهد خدا با امام عليه السلام اين بوده كه در صورت اعلام آمادگي از جانب مدعيان نصرت، ايشان «بتوانند» و «مجاز» باشند كه به امر خلافت قيام نمايند، يعني وجوبي در كار نبوده باشد و پذيرفتن يا نپذيرفتن بيعت مردم، به اختيار خود امام عليه السلام گذارده شده باشد. اين احتمال، بعيد به نظر نمي رسد كه خداي متعال توسط رسولش صلي الله عليه و آله با امير المؤمنين عليه السلام عهد كرده باشد: «تا وقتي اكثريت مردم، اعلام آمادگي براي ياري نكرده اند اقدامي نكن، اما هرگاه چنين حالتي رخ داد، مي تواني اقدام كني» نه اين كه اقدام، واجب باشد.

نتيجه اي كه از اين بحث گرفته مي شود اين است كه ما حق نداريم سيره و روش امير المؤمنين عليه السلام را – چه قبل از خلافت خلفا و چه پس از آن – لزوماً و براساس ضوابط و قواعد عادي بشري، تحليل و تفسير كنيم. كساني كه اين پيش فرض را در سيره ائمه عليهم السلام پذيرفته اند، وقتي مي خواهند قيام يا عدم قيام يك امام را توضيح دهند، تنها حالت معقولي كه مي توانند براي قيام ايشان فرض كنند، آن است كه شرايط اجتماعي و اقبال عمومي براي انجام آن فراهم باشد. اما نكته مهم در اين بحث همين است كه چنين پيش فرضي چگونه اثبات مي شود؟

قابل تحليل نبودن سيره ائمه عليهم السلام براساس ضوابط بشري

آيا ما مي توانيم امام عليه السلام را با خود قياس كنيم و كارهاي ائمه عليهم السلام را نيز تنها بر طبق ضوابط بشري ارزيابي نماييم؟ اگر امام عليه السلام يك بشر

ص:41

عادي نيست، پس دليلي ندارد كه همه كارهايش براساس قواعد بشري توجيه و تفسير شود. بنابراين اگر حتي احتمال بدهيم يك نوع حساب و كتاب الهي در سلوك ائمه عليهم السلام وجود دارد، حق نداريم صرفاً براساس ضوابط بشر عادي درباره ايشان اظهار نظر كنيم، چرا كه عقل آن احتمال را بعيد نمي شمرد. طبق اين احتمال حجتي كه امير المؤمنين عليه السلام از آن سخن گفته اند، دليلي است كه براساس آن، مجاز به پذيرفتن حكومت بر آن نامردمان بوده اند نه اين اين امر بر امام عليه السلام واجب بوده باشد.

دنباله عبارت امير المؤمنين عليه السلام نيز به همين صورت ترجمه مي شود. اين كه فرموده اند: «و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم»(1)

اشاره به عهد و پيماني دارد كه خداوند از دانايان گرفته تا بر سيري ظالمان و گرسنگي مظلومان آرام نگيرند. از اين بيان نيز وجوب پذيرفتن حكومت بر امام عليه السلام استفاده نمي شود، چون فرمايش ايشان اين است كه اگر عهد خداوند بر عالمان نبود، جكومت را نمي پذيرفتم. اين به اين معناست كه يكي از دلايل پذيرفتن بيعت با مردم، وجود عهد الهي بر دانايان است، اما «وجوب» پذيرش از اين دليل بر نمي آيد، چون اولاً از اين عبارت كه: «اگر عهد خداوند بر عالمان نبود، حكومت را نمي پذيرفتم» نمي توان منطقاً استنتاج كرد كه: «اگر عهد خداوند بر عالمان باشد، حكومت را بايد بپذيرم».

ثانياً پيماني كه خداوند از دانايان گرفته اين است كه بر سيري ظالمان و گرسنگي مظلومان آرام و قرار نگيرند، اما چگونگي آرام


1- 1. نهج البلاغه صبحي صالح، ص: 50.

ص:42

نگرفتن و شكل انجام آن در عهد الهي بيان نشده است. بنابراين مي توان احتمال داد كه اگر امير المؤمنين عليه السلام در آن شرايط حكومت را نمي پذيرفتند، به شكل و صثورت ديگري به عهد پيمان خداوند بر عالمان عمل مي فرمودند. به تعبير ديگر تنها صورت عمل به عهد الهي قبول حكومت نبوده است.

توجه شود كه اين مطلب، يكي از فروع و نتايج اعتقاد به الهي بودن سيره ائمه عليهم السلام است. اگر براي ايشان علاوه بر جنبه بشري، يك بعد الهي قائل شويم و براساس اعتقادات شيعي خود، ائمه عليهم السلام را هم چون افراد عادي نشماريم، آن وقت پذيرفتن اين حقيقت، آسان مي شود كه: «هميشه در تفسير و تحليل كارهاي ائمه عليهم السلام بايد احتمال وجود يك امر الهي را بدهيم كه ما از آن بي خبريم». و اعتراف مي كنيم كه با دخالت آن عامل غير بشري، حساب و كتابهاي عادي به هم مي ريزد. بر اين اساس، ديگر نمي توانيم سيره و روش امامان عليهم السلام را صرفاً براساس محاسبات عقلايي بشر تحليل و تفسير كنيم. چه بسا يكي از ايشان عملي انجام دهد كه در ظاهر مانند سايرين باشد، اما علت و حكمت آن، چيزي ماوراي علل و عواملي باشد كه بشر عادي احتمال آنها را در آن كار دخالت مي دهد. پس كاملاً احتمال دارد كه قبول خلافت از ناحيه امير المؤمنين عليه السلام را مستند به عامل يا عواملي راز آلود بدانيم كه تنها آن حضرت و خداي متعال، از آن آگاهي داشته اند، هر چند كه ظاهر كار ايشان از ديدگاه بشر عادي به علل و عوامل ديگري استناد داده شود (دقت كنيد). چون اين احتمال هميشه وجود دارد، پس ما هيچ گاه نمي توانيم در تحليل و تفسير كارهاي ائمه عليهم السلام تنها يك يا چند عالم

ص:43

شناخته شده عادي را دخيل بدانيم و تأثير امور ديگر را منتفي تلقي كنيم.

نتيجه بحث اين است كه هيچ كس نمي تواند ادعا كند، اظهار آمادگي مردم، شرط كافيس براي قيام امام عليه السلام و پذيرفتن بيعت ايشان مي باشد. ما كه از همه شرايط و عوامل مؤثر در يك امر خبر نداريم، چگونه مي توانيم با بودن يك يا دو عامل، حكم به كفايت آنها بكنيم. اين مسئله در مورد همه رفتارهاي ائمه عليهم السلام جاري و ساري مي شود و قبول خلافت از جانب امير المؤمنين عليه السلام نيز از آن مستثنا نيست.

متكي بودن همه كارهاي ائمه عليهم السلام براساس ضوابط الهي

اكنون كه اهميت اين اعتقاد در تفسير و تحليل سيره ائمه عليهم السلام تا حدي روشن شد، خوب است نمونه اي از ادله نقلي را ذكر كنيم كه وجود چنين چيزي را اثبات مي كند تا عمق مطلب، بهتر ظاهر گردد. در كتاب شريف اصول كافي، «كتاب الحجة» بابي است به اين عنوان: «باب ان الائمة عليهم السلام لم يفعلوا شيئاً و لا يفعلون الا بعهد من الله عزوجل و امر منه لا يتجاوزونه»: باب اين كه ائمه عليهم السلام هيچ كاري انجام نداده و نمي دهند مگر با عهد و پيماني از جانب خداي عزوجل و فرماني از طرف او كه از آن تجاوز نمي كنند.

عنوان اين باب، برگرفته از احاديث متعددي است كه ذيل آن عنوان آمده و همگي بر اين حقيقت دلالت مي كنند كه همه كارهاي ائمه عليهم السلام براساس وصيت و عهد و پيماني از سوي خداوند انجام شده و مي شود.

ميل و سليقه يا حساب و كتاب بشري مبناي عمل هيچ امامي نبوده و نيست. مرحوم كليني پنج حديث در اين باب، نقل فرموده اند كه حديث

ص:44

دوم آن به نقل از امام صادق عليه السلام چنين است:

ان الله عزوجل انزل علي نبيه صلي الله عليه و آله كتاباً قبل وفاته فقال: يا محمداً هذه وصيتك الي النجبة من اهلك. قال صلي الله عليه و آله: و ما النجبة يا جبرئيل؟ فقال: علي بن ابيطالب و ولده عليهم السلام و كان علي الكتاب خواتيم من ذهب فدفعه النبي صلي الله عليه و آله الي امير المؤمنين عليه السلام و امره ان يفك خاتماً منه و يعمل بما فيه ففك امير المؤمنين عليه السلام خاتماً و عمل بما فيه ثم دفعه الي ابنه الحسن عليهالسلام ففك خاتماً و عمل بما فيه ثم دفعه الي الحسين عليه السلام ففك خاتماً فوجد فيه ان اخرج بقوم الي الشهادة فلا شهادة لهم الا معك و اشر نفسك لله عزوجل ففعل ثم دفعه الي علي بن الحسين عليهما السلام ففك خاتماً فوجد فيه ان اطرق و اصمت و الزم منزلك و اعبد ربك حتي ياتيك اليقين ففعل ثم دفعه الي ابنه محمد بن علي عليهما السلا ففك خاتماً فوجد فيه: حدث الناس و افتهم ولا تخافن الا الله عزوجل فانه لا سبيل لاحد عليك [ففعل] ثم دفعه اليب ابنه جعفر عليه السلا ففك خاتماً فوجد فيه: حدث الناس و افتهم و انشر علوم اهل بيتك و صدق آباءك الصالحين و لا تخافن الا الله عزوجل و انت في حرز و امان ففعل ثم دفعه الي ابنه موسي عليه السلام و كذلك يدفعه موسي الي الذي بعده ثم كذلك الي قيام المهدي صلي الله عليه.(1)


1- 1. اصول كافي، كتاب الحجة باب ان الائمة عليهم السلام لم يفعلوا شيئاً...، حديث 2.

ص:45

خداي عزوجل پيش از وفات پيامبرش صلي الله عليه و آله نوشته اي بر او نازل كرد و فرمود: اي محمد اين است وصيت من به برگزيدگان از اهل تو. حضرت پرسيدند: اي جبرئيل، اين برگزيدگان چه كساني هستند؟ (جبرئيل) عرض كرد: علي بن ابيطالب و فرزندانش. و بر آن نوشته چند مهر از طلا بود. پيامبر صلي الله عليه و آله آن را به امير المؤمنين عليه السلام داده، دستور دادند كه يك مهر آن را بگشايد و به آن چه در آن است، عمل نمايد. امير المؤمنين عليه السلام يك مهر را گشودند و به آن چه داخلش بود، عمل كردند. سپس آن يك مهر را گشودند و به آن چه داخلش بود، عمل كردند. سپس آن را به پسر خود حسن عليه السلام دادند، آن گاه آن را به حسين عليه السلام دادند.

ايشان هم مهري را گشودند و ديدند در آن نوشته شده كه: به همراه گروهي به سوي شهادت خارج شو، آنها جز همراه تو به شهادت نمي رسند و خود را به خداي عزوجل بفروش، پس ايشان همان كار را انجام داند. سپس آن را به علي بن الحسين عليهما السلام دادند، ايشان هم مهري را باز كردند و ديدند كه در آن آمده است: سر به زير انداز و سكوت كن و در خانه ات بنشين و پروردگار خود را عبادت كن تا مرگت فرا رسد، پس ايشان همين كار را كردند. سپس آن را به پسر خود محمد بن علي عليهم السلام دادند، ايشان يك مهر را گشودند، پس ديدند در آن چنين آمده است: براي مردم حديثق بگو و فتوا بده و جز از خداي عزوجل نترس چون هيچ كس نمي تواند به تو ضرري برساند. [پس ايشان همين كار را انجام دادند] سپس آن را به پسر خود جعفر عليه السلام دادند، ايشان هم مهري را گشودند. پس در آن چنين يافتند: براي

ص:46

مردم حديث بگو و فتوا بده و علوم اهل بيت خود را نشر بده و پدران صالح خود را تصديق نما و جز از خداي عزوجل نترس و تو در پناه و در امان هستي، پس ايشان همان كار را كردند. سپس آن را به پسر خود موسي عليه السلام دادند و به همين ترتيب موسي عليه السلام هم آن را به (امام) پس از خود مي دهد، سپس به همين ترتيب (هر امامي آن را به امام بعدي خواهد داد) تا قيام حضرت مهدي كه درود خدا بر او باد.

شايد از خود بپرسيم كه به چه دليل، ائمه عليهم السلام اين گونه احاديث را براي شيعيان مي گفتند و اگر اينها مسائلي محرمانه و اموري سري بين خداوند و ائمه عليهم السلام بوده، گفتنش براي مرم چه فايده اي مي توانسته داشته باشد؟

كمترين فايده نقل اين احاديث

به نظر مي رسد كه طرح اين مطلب براي شيعيان، حداقل بايد اين فايده را داشته باشد كه آنها به خود اجازه اظهارنظرهايي بي جا در مورد كارهاي ائمه عليهم السلام را ندهند و ايشان را با سايرين يكسان نشمارند. وقتي كسي مستقيماً از خداي متعال دستور مي گيرد، عملكرد خود را فقط بر اساس يك سري محاسبات عادي بشري تنظيم نمي كند. بسياري از حساب و كتابهايي كه ما انسانها در زندگي عقلايي و عادي خود مي كنيم، براساس احتمال يا حداكثر ظن و گمان است. وقتي مي خواهيم براي انجام كاري تصميم گيري كنيم، نوعاً به جوانب آن كار تا حد زيادي آگاهي كامل نداريم، لذا بر مبناي يك سري احتمالات يا حداكثر گمانهايي عقلايي، تصميم به فعل يا ترك كاري مي گيريم. اين وضع بشر

ص:47

عادي است كه حداكثر توانش نيز همين است. اما آيا ائمه عليهم السلام هم چنين هستند؟ آيا ايشان هم در تصميم گيرهاي خود براساس احتمالات يا حدسها و گمانها حساب مي كنند؟ احاديثي كه نمونه اي از آن را نقل كرديم، به همين سؤال پاسخ مي دهند كه: خير، چنين نيست.

كار پاكان را قياس از خود مگير = كر چه باشد در نوشتن، شير شير

ما در سيره ائمه اطهار عليهم السلام رفتارهايي را مي بينيم كه گاهي شبيه به كارهاي سايرين است و گاهي هم تفاوتهاي اساسي با ديگران دارد آن گاه در مقام تحليل و تفسير اعمال امامان عليهم السلام يك سري قواعد و ضوابط را ملاك قرار مي دهيم. گاهي كارهاي ايشان با معيارها و ضوابط عادي بشري سازگار در مي آيد و گاهي هم در اين تحليلها به مشكلات و پيچيدگي هايي برخورد مي كنيم. اگر به حديث مفصلي كه از امام صادق عليه السلام نقل كرديم، معتقد باشيم قبل از ارائه هر گونه تحليل و تفسيري، يك پيش فرض را كنار مي گذاريم و آن اين است كه: «اعمال و رفتار ائمه عليهم السلام بايد با حساب و كتابهاي عادي بشري، قابل تفسير باشد». اين يك پيش فرض نادرست است كه از قياس گرفتن ائمه عليهم السلام با افراد عادي ناشي مي شود.(1)

براساس آن چه خود ائمه عليهم السلام فرموده اند، معيارهاي ايشان در رفتارهاي خود، متأثر از يك سري وصاياي غيبي است كه خداوند


1- 1. البته مسلم است كه هيچ گاه در سيره ائمه اطهار عليهم السلام عملي كه در تعارض صريح با عقل و مستقلات عقليه باشد، وجود ندارد. اگر كسي – به زعم خود – به چنين موردي برخورد كرد، قطعاً در تشخيص مصداق مستقلات عقليه اشتباه نموده است.

ص:48

توسط جبرئيل براي پيامبر صلي الله عليه و آله آورده و ايشان هم آنها را به امير المؤمنين عليه السلام و ساير ائمه عليهم السلام رسانده اند. پس نبايد تصور كرد كه علوم غيبي ائمه عليهم السلام در نحوه عملكرد ايشان بي تأثير است و آنها صرفاً مأمور به ظاهر – مانند ديگران – هستند. بلكه در مواردي صرفاً مأمور به ظاهر بودند، اما همان موارد هم در وصيت خداي متعال به ايشان مشخص گرديده بو و تشخيص آن موارد، از ظن و گمان بر نمي خواست.

ملاحظه مي كنيم كه در حديث منقول از امام صادق عليه السلام ايشان بر موارد برجسته اي از سيره ائمه عليهم السلام – قل از امام صادق عليه السلام كه نوعاً مورد سؤال و ابهام مردم بوده و هست، دست گذاشته و تصريح كرده اند كه همه آنها طبق وصيت الهي به ايشان انجام شده است، مثلاً در سيره سيد الشهداء عليه السلام به خروج ايشان به سوي شهادت در راه خدا همراه ياران باوفايشان اشاره كرده اند. اين حركت امام حسين مورد تحليل و تفسيرهاي فراوان و گاه متعارض با يكديگر قرار گرفته است.

اين تحليل نوعاً براساس يك سري محاسبات عادي بشري صورت پذيرفته اند و هر تحليل گري كوشش نموده تا بر مبناي آن چه خود صحيح دانسته، حركت امام حسين عليه السلام را به سوي شهادت در راه خدا توضيح دهد.

درس مهمي كه از فرمايش امام صادق عليه السلام مي گيريم، اين است كه ما بايد در كنار همه حسابها و كتابهاي عادي بشري، وجود يك عامل غيبي و الهي را هم در كارهاي ائمه عليهم السيلام فرض كنيم كه ما از آن و حكمتش بي خبريم و به همين دليل نمي توانيم رفتار ايشان را چنان كه بايد، تجزيه و تحليل نماييم. بنابراين عملكرد ائمه اطهار عليهم السلام مي تواند

ص:49

اسرار و رموزي داشته باشد كه فقط براي خود ايشان روشن بوده است و ديگران اطلاعي از آنها ندارند. به همين دليل نبايد عقلاً خود را مجاز بشماريم كه تك تك كارهاي ائمه عليهم السلام را علت يابي كرده، ماز رموز آنها سر در آوريم.

گاهي مشاهده مي شود كه برخي در تحليل و تفسير زندگاني ائمه عليهم السلام به گونه اي سخن مي گويند كه گويي همه آن چه براي امامان عليهم السلام به عنوان پيش فرضها و ملاحظات مطرح بوده، براي ايشان آشكار است و لذا به سادگي و با صراحت از اين كه فلان امام عليه السلام بايد در فلان زمان اين كار را مي كرد و يا آن امام ديگر، بايد آن كار را نمي كرد و .... سخن مي گويند كمترين فايده اي كه قبول فرمايش امام صادق عليه السلام در حديث مورد بحث بايد داشته باشد، اين است كه ما خود را مجاز به اين گونه اظهار نظرها ندانيم و همواره حساب ائمه عليهم السلام را از سايرين جدا كنيم و اين احتمال را بدهيم كه شايد ايشان وظيفه و مأموريت خاصي از جانب خداوند داشته يا در بعضي موارد، اجازه و اختياري ويژه خود از ناحيه پروردگار، دارا بوده اند و ساير مردم، چون وصيتي از جانب خداوند برايشان نيامده، از اين گونه امتيازات برخوردار نيستند.

ص:50

درس پنجم: دقت در تحليل سيره ائمه عليهم السلام (2)

روشن شد كه سيره ائمه عليهم السلام براساس ضوابط بشري قابل تحليل نيست و همه كارهاي آن بزرگواران بر مبناي عهدي از جانب خداي متعال است كه البته براساس آن عهد، ممكن است مؤظف به انجام كاري بوده باشند و نيز امكان دارد مجاز به عملي باشند بدون آن كه وجوبي در كار باشد.

ائمه عليهم السلام صرفاً مأمور به ظاهر نبوده اند

نكته جالب و دقيقي كه در برخي از احاديث مربوط به اين بحث وجود دارد، اين است كه در آنها تصريح شده، ائمه عليهم السلام به آن چه عمل مي كرده اند و نتايج عمكرد خويش، از قبل، علم داشته اند. اين امر، يك تفاوت بسيار اساسي بين رفتار ايشان و ساير مردم ايجاد مي نمايد و اثبات مي كند ائمه عليهم السلام مانند ديگران فقط روي ظاهر، حساب نمي كرده اند و به تعبير ديگر هميشه «مأمور به ظاهر» نبوده اند. اعتقاد به اين امر، تأثير ژرفي خواهد داشت در نوع تحليلهايي كه درباره

ص:51

سيره ائمه عليهم السلام مي شود.

به عنوان مثال در حديث چهارم اين باب كه از امام هفتم حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام نقل شده، سخن از وصيت به امير المؤمنين عليه السلام مطرح شده كه جبرئيل آن را از جانب خداوند براي پيامبر صلي الله عليه و آله آورد و ايشان هم آن را به وصي خود حضرت امير عليه السلام تسليم نمودند و به همه حوادث ناگواري كه منجر به شهادت حضرت صديقه عليها السلام شد و ساير ظلمهايي كه كه در حق اهل بيت عليهم السلام روا گرديد، آگاهي يافتند و حتي پيامبر صلي الله عليه و آله در حضور جبرئيل از آن حضرت پيمان گرفتند كه بر آن حوادث، صبر كنند. سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله، حضرت زهرا عليها السلام و امام حسن و امام حسين عليه السلام را نيز احضار فرمودند و از آنها نيز هم چون امير المؤمنين عليه السلام پيمان گرفتند كه بر مصائب و سختي هاي بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله صبر كنند. آن گاه وصيت الهي مهر گرديد و به امير المؤمنين عليه السلام تحويل شد. اينجا راوي حديثق از امام هفتم عليه السلام سؤال مي كند كه آيا تعرضها و مخالفتهايي كه (پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله) در قبال امير المؤمنين عليه السلام صورت گرفت، در آن وصيت نوشته شده بود؟ و حضرت پاسخ مي دهند:

نعم و الله شيئاً و حرفاً حرفاً اما سمعت قول الله عزوجل: «انا نحن نحيي الموتي و نكتب ما قدموا و آثارهم و كل شيء احصيناه في امام مبين».(1)


1- 1. يس، 12. 2. اصول كافي، كتاب الحجة، باب ان الائمة عليهم السلام لم يفعلوا شيئاً...، حديث 4.

ص:52

بله، قسم به خدا يك به يك و كلمه به كلمه! آيا فرمايش خداي عزوجل را نشنيده اي كه فرمود: «ما خود مرده ها را زنده مي كنيم و اعمالي را كه پيش فرستاده اند و آن چه در پي آنهاست، مي نويسيم و همه چيز را در امام مبين جمع كرده ايم»؟

اين فرمايش امام هفتم عليه السلام نشان مي دهد كه ائمه عليهم السلامبه همه آن چه اتفاق مي افتاد، آگاهي داشته اند به نتايج عملكرد خود عالم بوده اند.

بنابراين هم چون افراد عادي نبوده اند كه براساس يك سري محاسبات احتمالي تصميم بگيرند و حدسهايي بزنند، ولي در عمل به نتايجي خلاف آن چه مي خواستن برسند.

حديث سوم اين باب به تعبير ديگري، علم سابقه ائمه عليهم السلام را نسبت به آن چه برايشان اتفاق مي افتد، بيان مي كند. شخصي به نام حمران از امام محمد باقر عليه السلام درباره به شهادت رسيدن امير المؤمنين عليه السلام و امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام مي پرسد و حضرت در پاسخ مي فرمايند كه اين بزرگواران نسبت به آن چه در حق ايشان روا شد، از قبل، علم و آگاهي داشتند.

... فبتقدم علم ذلك اليهم من رسول الله صلي الله عليه و آله قام علي و الحسن و الحسين عليهم السلام و بعلم صمت من صمت منا.(1)

پس قيام علي عليه السلام و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام با آگاهي قبلي ايشان از جانب رسول خدا صلي الله عليه و آله (نسبت به لوازم قيام) بود و هر يك از ما امامان كه سكوت كرد نيز با علم و آگاهي بود.

اعتقاد به اين حقيقت، نقش عميقي در امام شناسي شيعي دارد. نتيجه


1- 1. اصول كافي، كتاب الحجة، باب ان الائمة لم يفعلوا شيئاً ...، حديث 3.

ص:53

اين اعتقاد آن است كه ائمه عليهم السلام با آگاهي كامل نسبت به همه جوانب يك كار، اقدام به انجام آن مي كردند. پس اگر بعضي به امر خلافت قيام كردند و برخي از پذيرفتن آن، سرباز زدند، مبني بر ضوابط و قواعدي نبوده است كه ساير مردم معمولاً بر مبناي آنها تصميم گيري مي كنند.

انسانهاي عادي هيچ گاه به همه جوانب تصميمهايي كه مي گيرند، آگاهي ندارند. يك يا چند عامل مشخص را ملاك كار خود قرار مي دهند و بر آن اساس، برنامه ريزي مي كنند و به لحاظ عقلايي، راهي هم جز اين ندارند. اما نبايد تصور كرد كه ائمه عليهم السلام هم مانند سايرين عمل مي كنند. لذا بايد مراقب بود كه در تحليل و تفسير عملكرد ايشان، فرض آگاهي غيبي حذف نشود. اين گونه و با ملاحظه اين جهت، هرگز نمي توان رفتارهاي ائمه عليهم السلام را صرفاً با در نظر گرفتن يكي دو عاملي تحليل و تفسير كرد كه در زندگي عادي عقلا فهميدني و مؤثر است.

اعمال ائمه عليهم السلام تنها صورت وجوب برايشان نداشته است

نكته ديگري كه در احاديث مورد بحث بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه اگر مي گوييم كارهاي ائمه عليهم السلام همگي به امر الهي صورت مي پذيرد و اين حضرات از آن امر تجاوز ني كنند (امر منه لا يتجاوزونه) مقصود اين نيست كه انجام همه رفتارهاي اين بزرگواران برايشان واجب است. اصولاً اين تلقي كه رفتارهاي ائمه عليهم السلام هميشه بر نوعي انجام وظيفه حمل شود، تلقي نادرستي است. برخي به غلط، تصور مي كنند كه اگر ائمه عليهم السلام مطابق امر خداوند، عمل مي كنند، پسي هر كاري انجام مي دهند، «بايد» انجام دهند و وظيفه آنهاست. لذا بسيار گفته مي شود كه اگر امير المؤمنين عليه السلام خلاف را قبول كردند، «بايد»

ص:54

اين كار را مي كردند و اگر امام ديگري چنين نكردند، نبايد آن كار را مي كردند. ما هيچ دليلي نداريم بر اين كه كارهاي ائمه عليهم السلام هميشه به صورت «بايد» يا «نبايد» بوده است و وظيفه «فعل» يا «ترك» آن را داشته اند.

عقيده صحيح اين است كه وقتي مي گوييم كارهاي ائمه عليهم السلام به «امر» خداست، مقصود اين نيست كه خداوند هميشه به امامان عليهم السلام امر ايجابي مي كند. مقصود از اين تعبير آن است كه همه سلوك ايشان، الهي و مطابق رضاي خداوند است و هيچ عملي را بر خلاف رضاي خدا انجام نمي دهند. حال اگر در موردي خداوند انجام كاري را بر ايشان واجب كند، قطعاً آن را انجام مي دهند، اما هميشه چنين نيست. گاهي هم خداوند انجام يا عدم انجام كاري را به اختيار خود ائمه عليهم السلام گذاشته و مي گذارد. در اين صورت رضاي خدا به اين است كه ايشان خود در آن مورد تصميم بگيرند و به دنبال آن، هر چه بخواهند، رضاي الهي در همان است. نمونه صريح اين امر، متحير شدن سيد الشهداء عليه السلام درروز عاشورا بين «ياري شدن» و «لقاءالله» بود كه ايشان دومي را برگزيدند. امام صادق عليه السلام فرمودند: از پدرم شنيدم كه فرمودند:

لما التقي الحسين عليه السلام و عمر بن سعد لعنه الله و قامت الحرب انزل الله تعالي النصر حتي رفرف علي رأس الحسين عليه السلام ثم خير بين النصر علي اعدائه و بين لقاء الله فاختار لقاء الله.(1)


1- 1. اللهوف، ص: 101 و 102.

ص:55

هنگامي كه حسين عليه السلام با عمر سعد ملعون رو به رو شد و جنگ بر پا گرديد، خداي متعال مدد غيبي فرو فرستاد تا آن جا كه روي سر حسين عليه السلام به پرواز در آمد، سپيس ايشان بين انتخاب ياري شدن تا پيروزي بر دشمنانش و لقاي الهي مخير شدند اما آن حضرت لقاي خداوند را برگزيدند.(1)

معلوم مي شود كه پايداري و مقاومت تا مرز شهادت، وظيفه و تكليف سيد الشهداء عليه السلام نبوده، بلكه ايشان به خاطر رغبت به لقاء الله، مسيري را كه به شهادت در راه خدا انجاميد، انتخاب فرمودند. به طور كلي در مورد ساير ائمه عليهم السلام نيز معياري در دست ما نيست كه با توجه به آن بتوانيم حكم كنيم در فلان شرايط، عمل خاصي برايشان وجوب داشته است.

در موضوع مورد بحث ما – كه قيام و ظهور امام عصر عليه السلام است – نيز چنين معياري بر ايمان وجود ندارد. هر چه هست، رازي بين خود امام عليه السلام با خداي متعال مي باشد كه اگر چيزي از آن را به ديگران بگويند، در همان حد كه مي فرمايند، براي آنان روشن مي شود. نكته مهم اين است كه ما با مراجعه به ادله نقلي به قاعده و ضابطه اي كلي – كه ائمه عليهم السلام در مورد ظهور و قيام خود فرموده باشند – بر نمي خوريم.


1- 1. اين مطلب منافاتي با آن چه در گذشته از وصيت مربوط به سيد الشهداء عليه السلا نقل كرديم ندارد. در آن جا تعابير «اخرج» و «اشر» به صورت فعل امر آمده است كه لزوماً دلالت بر وجوب نمي كند بلكه مي تواند به معناي جواز خروج و فروختن خود به خداي متعال باشد.

ص:56

درس ششم: نظريه «عدم جواز قعود بر امام عليه السلام درصورت وجود ياران»

در اين جا نظريه اي مطرح مي شود كه معتقد است از كلمات خود ائمه عليهم السلام مي توان فهميد كه اگر ايشان در زمان امامتشان اعوان و انصار كافي در اختيار داشتند، نشستن (قعود) بر ايشان جايز نبود و قطعاً قيام مي كردند. پس در مورد حضرت مهدي عليه السلام هم مي توان گفت كه علت عدم قيام يا ظهور، فراهم نشدن تعداد لازم ياران ايشان است، چون اگر آن تعداد آماده شوند، ديگر غيبت براي ايشان جايز نيست.

فرمايش مام صادق عليه السلام

يكي از شواهد نقلي كه براي تأييد اين نظريه، مورد استناد قرار مي گيرد، حديثي است از سدير صيرفي كه مرحوم شيخ كليني آن را در كتاب شريف «كافي» نقل فرموده است. سدير مي گويد:

بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و عرض كردم: قسم به خدا خانه نشستن بر شما جايز نيست! حضرت فرمودند: چرا اي سدير؟

ص:57

عرض كردم: به خاطر زيادي تعداد دوستان و شيعيان و يارانتان! به خدا قسم اگر امير المؤمنين عليه السلام شيعيان و ياران و دوستان شما را داشتند، تيم و عدي (اولي و دومي) بر او طمع نمي كردند (خلافت را از او غصب نمي كردند). حضرت فرمودند: اي سدير، فكر مي كني تعداد اينها چقدر است؟ گفتم: صد هزار. فرمودند: صد هزار؟! عرض كردم: بلي (و بلكه) دويست هزار. فرمودند: دويست هزار؟! گفتم: بله (بلكه) نصف دنيا. در اين جا حضرت سكوت فرمودند. پس از زمان اندكي گفتند: مي تواني تا «ينبع» با ما بيايي؟ گفتم:بلي... با ايشان رفتم تا وقت نماز شد، به من فرمودند: اي سدير! پياده شويم تا نماز بخوانيم... (آن جا) جواني را ديدند كه بزغاله هايي را مي چراند. آن گاه فرمودند:

و الله يا سدير لو كان لي شيعة بعدد هذه الجداء ما وسعني القعود.

به خدا قسم، اگر شيعيان من به تعداد اين بزغاله ها بود، خانه نشستن بر من جايز نبود. پس از فراغت از نماز، متوجه بزغاله ها شدم و آنها را شمردم، هفده رأس بودند!(1)

استفاده اي كه از اين حديث در تأييد نظريه مزبور مي شود، آن است كه علت عدم قيام امام صادق عليه السلام نبودن يار كافي براي ايشان بوده است و اين امر در مورد همه ائمه عليهم السلام ساري و جاري مي باشد. بنابراين علت عدم ظهور امام زمان عليه السلام هم نداشتن يار و ياور است. اگر ايشان ياران كافي در اختيار داشته باشد، هم چون جد شريفشان نشستن


1- 1. اصول كافي، كتاب الايمان و الكفر، باب في قلة عدد المؤمنين، حديثق 1.

ص:58

برايشان جايز نيست. بنابراين قطعاً به غيبت خود خاتمه مي دهند و ظهور مي كنند. پس در اين نظريه تنها علت ظهور و به تعبير ديگر شرط لازم و كافي آن، بودن يار و ياور براي امام عصر عليه السلام دانسته شده و آن را مستند به فرمايش امام صادق عليه السلام در حديث فوق كرده اند.

در نقد و بررسي اين نظريه بايد به چند نكته توجه كرد:

مطابق نبودن با ضوابط بشري

نكته اول: فرمايش امام صادق عليه السلام در حديث فوق يكي از اسرار و وصاياي الهي به ايشان است كه در عهدنامه مربوط به آن حضرت ذكر شده و ايشان سدير را از آن مطلع كرده اند. بنابراين در فهم فرمايش ايشان بايد به جنبه الهي آن كاملاً توجه كرد. حضرت هرگز نخواسته اند يك ضابطه و قاعده بشري را در مورد قيام خو مطرح نمايند و دقت در مضمون فرمايش ايشان هم به خوبي بيانگر اين نكته مي باشد. بر طبق ضوابط و معيارهاي بشري هيچ گاه نمي توان با داشتن فقط 17 يار قيام نمود. پس آن چه حضرت فرموده اند، بيان يك مأموريت خاص الهي براي خودشان بوده، نه چيزي بيش از آن.

عدم تلازم ميان علت قيام و علت قيام

نكته دوم: از اين كه امام صادق عليه السلام فرموده اند: در صورت وجود 17 يار با اخلاص، قيام مي كردند، نمي توان علت عدم قيام ايشان را فهميد.

ممكن است قيام نكردن ايشان حكمت يا حكمتهايي داشته، ولي خداوند چنين مقدر فرموده بود كه در صورت وجود تعداد خاصي از ياران با اخلاص، حضرت اقدام به گرفتن حق خويش نمايند. به طور

ص:59

كلي تلازم منطقي ميان «علت يا حكمت عدم قيام» و «سبب قيام» وجود ندارد.

به عبارت ديگر با وجود آن كه فرموده اند اگر آن تعداد يار داشتند، قيام مي كردند، از عدم قيام آن حضرت نمي توان نتيجه گرفت كه علت آن صرفاً نبودن ياران كافي بوده است. ممكن است فرض كنيم با اين كه ياران لازم را در اختيار نداشتند، اما علت عدم قيام، عامل ديگري بوده باشد. مؤيد اين احتمال، بعضي احاديثي است كه بر علت تأخير فرج از زمان امام صادق عليه السلام دلالت دارند. روشن ترين نمونه اين احاديث، فرمايش امام باقر عليه السلام به ابوحمزه ثمالي است كه فرمودند:

ان الله تعالي كان وقت هذا الامر فيب السبعين فلما قتل الحسين عليه السلام اشتد غضب الله علي اهل الارض فاخره الي اربعين و مأة سنة فحدثناكم فاذعتم الحديث و كشفتم قناع السر فاخره الله... .(1)

خداوند متعال زمان اين امر (فرج شيعيان) را در سال هفتاد قرار داده بود، اما وقتي امام حسين عليه السلام كشته شدند، غضب خداوند بر اهل زمين شدت گرفت. از اين رو آن را تا سال صد و چهل به تأخير انداخت ما (اين خبر را) به شما گفتيم، ولي شما خبر را پخش كريد و از آن راز پرده برداشتيد، پس خداوند (بار ديگر) فرج را به تأخير انداخت... .

در اين حديث از دو بار تأخير در فرج شيعيان سخن گفته شده كه اين


1- 1. الغيبة، شيخ طوسي، ص: 428، حديث 417.

ص:60

فرج، غير از ظهور امام عصر عليه السلام است، محل بحث ما دومين موردي است كه در اين حديث فرموده اند. سال 140 هجري قمري زمان امامت امام صادق عليه السلام بوده كه خداوند فرجي را براي آن حضرت و شيعيانشان مقدر فرموده بود. از ظاهر حديث چنين برداشت مي شود كه اين فرج، قرار بوده با قيام امام آن زمان (يعني امام صادق عليه السلام) محقق گردد.(1)

طبق اين برداشت مي توانيم بگوييم كه علت عدم قيام آن حضرت در زمان امامتشان، راز نگه نداشتن مردمي بوده كه از زمان فرج شيعه مطلع بوده اند. به تعبير ديگر خداوند اولاً حكمي را مقدر فرموده بود و سپس به علت عدم راز داري مردم، حكم خود را تغيير داد (بداء فرمود) و لذا امام صادق عليه السلام هم قيامي نكردند. خود اين حديث بيان يكي از وصاياي الهي به امام ششم عليه السلام بوده كه امام باقر عليه السلام از آن پرده برداشته اند.

پس با وجود آن كه فرموده اند: «اگر 17 يار داشتيم، قيام مي كرديم».

ولي علت تأخير فرج را، نداشتن اين تعداد ياران ندانسته اند. البته اين دو فرمايش با يكديگر هيچ تعارضي ندارند. چون حضرت آن تعداد يار با اخلاص نداشتند، بنابراين جمله شرطيه اي كه امام صادق عليه السلام فرموده اند به انتفاء مقدم (2)

صحيح بوده و در عين حال، علت عدم قيام


1- 1. مؤيد اين برداشت حديثي از خود امام صادق عليه السلام است كه فرمود: «كان هذا الامر في فاخره الله...» اين امر در من مقدر شده بود پس خداوند آن را به تأخير انداخت. بحار الانوار، جلد 52، ص: 106، حديث 12.
2- 2. منظور مقدم قضيه شرطيه: «اگر 17 يار داشتم، قيام مي كردم» است كه چون 17 يار نداشتند پس قيام نكردند.

ص:61

ايشان عامل ديگري بوده است (دقت شود).

توضيح مطلب اين است كه امام صادق عليه السلام فرموده بودند كه اگر – به فرض – 17 يار مي داشتم، نشستن بر من جايز نبود. ايشان در جمله خود كلمه «لو» را به كار برده اند كه يك ادات شرط ماضي است و در جايي به كار مي رود كه جمله شرط محقق نمي شود و در نتيجه جواب شرط هم منتفي است. پس در زماني كه حضرت قيام نكردند، قطعاً 17 يار با اخلاص نداشته اند. بنابراين مقدم اين قضيه شرطيه (فراهم شدن 17 يار) هيچ گاه محقق نشده بد. لذا در زمني كه اين تعداد يار نداشتند، و در نتيجه قيام نكردند، اين جمله صحيح است كه گفته شود: اگر 17 يار مي داشتند، قيام كرده بودند. ولي در عين حال طبق حديث امام باقر عليه السلام به ابوحمزه ثمالي علت ديگري باعث شد كه امام صادق عليه السلام قيام نكنند. پس هر دو حديث مي تواند با هم قابل قبول باشد و تعارضي بين آنها نيست.

در اختيار نبودن ضابطه كلي براي سبب قيام ائمه عليهم السلام

نكته سوم: آن چه امام صادق عليه السلام فرموده اند: بيان ضابطه و معياري براي خود آن حضرت بوده و ما هيچ دليلي براي جواز سرايت دادن آن به غير ايشان – از ائمه عليهم السلام نداريم . اگر طبق احاديثي كه نمونه هايي از آن بيان شد، معتقد باشيم كه همه اعمال ائمه عليهم السلام براساس امر خداوند انجام مي شود و آنها به هيچ كاري – صرفاً براساس محاسبات عادي بشري – اقدام نمي كنند، آن وقت به راحتي مي پذيريم كه وصيت خداوند به هر يك از امامان عليهم السلام ممكن است با ديگري متفاوت باشد.

در مورد امير المؤمنين عليه السلام بيان كرديم كه ايشان در موردي قيام خود را

ص:62

به داشتن 40 يار و در مورد ديگري به وجود 2 نفر (حمزه و جعفر) منوط داشته بودند. اين نشان مي دهد كه از جانب خداوند به ائمه، يك دستور العمل ضابطه كلي و عمومي داده نشده و آنها هر يك مأموريت خاص براي خود داشته اند كه ما از آن آگاهي نداريم. حال اگر يكي از ايشان از مأموريت خاص خود سخن بگويد، نمي توانيم از آن، قاعده و ضابطه كلي استخراج كنيم، بلكه بايد آن را صرفاً در مورد خاص خود ايشان صادق بدانيم. سرايت دادن آن به هر كدام از امامان ديگر احتياج به دليل روشن و خاص دارد كه در اين جا چنين چيزي در اختيار نداريم.

تفاوت سيره امام عصر عليه السلام با ساير ائمه عليهم السلام

نكته چهارم: با اين كه هر يك از ائمه عليهم السلام وصيت خاصي از جانب خداوند داشته اند كه لزوماً با ديگر امامان يكي نبوده استف ولي شباهتهاي زيادي بين سيره و عملكرد يازده امام گذشته (البته به جز سيد الشهداء عليهم السلام در زمان يزيد) وجود داشته كه برخي از اين وجوه شباهت، نسبت به سيره و روش امام عصر عليه السلام وجود ندارد. به عبارت ديگر تفاوتهايي بين روشن امام دوازدهم با ديگر امامان عليهم السلام هست كه اگر به فرض بتوانيم يازده امام گذشته را با يكديگر شبيه بدانيم، اما هرگز نمي توانيم در همه جهات، امام زمان عليه السلام را با آنها مقايسه كنيم. ما در فصل آينده به مهمترين وجوه اين تفاوتها اشاره خواهيم نمود.

نتيجه اي كه از بيان اين چهار نكته به دست مي آيد، اين است كه ما نمي توانيم از فرمايش امام صادق عليه السلام به سدير صيرفي و امثال آن – اگر

ص:63

در احاديث ائمه عليهم السلام يافت شود – دستور العمل و ضابطه كلي و عمومي براي قيام همه ائمه عليهم السلام استنباط نماييم و بنابراين، استناد به اين گونه احاديث ما را مجاز به اظهار نظر درباره علت غيبت امام زمان عليه السلام و نيز سبب ظهور ايشان نمي كند.

ص:64

درس هفتم: تئوري «رفع علت غيبت، سبب ظهور امام زمان عليه السلام»

تئوري ديگري كه درباره سبب ظهور يا شرط كافي براي رفع غيبت امام زمان عليه السلام مطرح مي شود، براساس يكي دانستن رفع علت غيبت با سبب ظهور ايشان است. مي گويند:

اگر بخواهيم اسباب ظهور را پيدا كنيم بايد آن را از موانع حضور امام عليه السلام و به تعبيري ديگر از علل غيبت سراغ بگيريم، چون با رفع و از بين رفتن اين موانع، ظهور بلافاصله تحقق خواهد يافت. بنابراين، رفع علت غيبت، سبب ظهور است و به عبارتي دقيق تر مي توان گفت كه با رفع علت غيبت، دليل حضور امام عليه السلام كه همان لطف وجوبي از طرف خداوند است، موجود است و مانع حضور نيز مفقود مي باشد و از اين رو ظهور فوراً و وجوباً تحقق خواهد يافت.(1)


1- 1. ماهنامه موعود، شماره 49، ص: 29.

ص:65

طبق اين بيان، عدم چيزي كه به عنوان علت غيبت امام زمان عليه السلام مطرح شده، مي تواند سبب و علت ظهور ايشان تلقي شود. قائلان به اين تئوري از هر آن چه درباره علت غيبت امام عليه السلام گفته شده، شرايط و اسباب ظهور ايشان را نتيجه مي گيرند. با اين ترتيب اگر چيزي را عقلاً علت غيبت بدانند، دليل عقلي وجوب ظهور حضرت تلقي مي كنند و نيز از آن چه كه در ادله نقلي به عنوان علل غيبت امام عليه السلام مطرح شده، شرايط كافي براي ظهور را استنباط مي كنند.

ما در فصل نخست حلقه پيشين درباره اين كه امكان اظهار نظر عقلي درباره علت غيبت امام زمان عليه السلام وجود ندارد، به تفصيل سخن گفتيم و بر اين اساس – با فرض پذيرفتن تئوري فوق – عقلاً نمي توانيم درباره اسباب ظهور، چيزي بگوييم. اما آيا از ادله نقلي عللي غيبت ي توانيم در مورد شرط ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام استفاده اي بكنيم؟ اين كاري است كه معتقدان به تئوري فوق خواسته اند انجام دهند و به همين منظور، ادله نقلي علت غيبت را مطرح كرده اند.

نويسنده مقاله «نظريه اختياري بودن ظهور»(1)

سه علت عمده از احاديث مربوط به علت غيبت استخراج كرده كه با تحليل و بررسي خود، يكي از آنها را علت اصلي دانسته و بقيه را فرعي و تبعي تلقي كرده است. آن گاه از آن علت اصلي (به زعم خود)، سبب ظهور امام زمان عليه السلام را استنتاج كرده است. ايشان در تفسير و تحليل خود تنها علت اصلي غيبت را «خوف از قتل» دانسته و در اين خصوص به فرمايشي از


1- 1. اين مقاله توسط آقاي عليرضا نودهي در ماهنامه موعود شماره هاي 48 تا 51 به چاپ رسيده است.

ص:66

مرحوم شيخ طوسي استناد نموده كه فرموده است:

لا علة تمنع من ظهوره الا خوفه علي نفسه من القتل.(1)

تنها علتي كه مانع از حضور حضرت شده است، ترس از قتل امام عليه السلام مي باشد. (2)

استفاده اي كه نويسنده مذكور از نقل اين عبارت شيخ طوسي نموده، اين است كه خواست و آمادگي مردم براي ظهور حضرت، باعث از بين رفتن ترس ايشان از كشته شدن مي گردد و با رفع اين علت اصلي غيبت، فوراً ظهور بر امام عليه السلام واجب مي شود. در نتيجه، اين مردم هستند كه با از بين بردن علت غيبت مي توانند سبب قطعي و ضروري ظهور را بر امام زمان عليه السلام ايجاد نمايند.

نقد و بررسي اين تئوري

در نقد و بررسي اين تئوري چند مطلب را متذكر مي شويم:

اول اين كه در فصل دوم از حلقه پيشين درباره معناي صحيح علت غيبت امام زمان عليه السلام توضيح داده شد. در آن جا روشن نموديم كه با توجه به معناي صحيح آن، نمي توانيم بگوييم كه با رفع يك يا چند علت غيبت، ظهور آن حضرت واجب مي گردد.

دوم، به فرض اين كه معناي علت، در احاديثي كه علل غيبت امام عليه السلام را بيان كرده اند، همان معناي مورد نظر قائلان به تئوري فوق باشد، نمي توانيم ادعا كنيم كه سبب علت و ظهور حضرت لزوماً همان چيزي


1- 1. الغيبة، شيخ طوسي، ص: 329.
2- 2. ماهنامه موعود، شماره 49، ص: 32.

ص:67

است كه موجب غيبت ايشان شده است. در حلقه گذشته توضيح داديم كه ممكن است اموري باعث غيبت حضرت شده باشد، اما خداي متعال رفع غيبت را موكول به تحقق يك يا چند عامل ديگر نموده باشد. منطقاً چنين چيزي امكان پذير است. همان طور كه بيشتر گذشت، رابطه ميان تقصير و كوتاهي مردم با غيبت امام عليه السلام يك رابطه ضروري علي و معلولي نيست، بلكه به فضل الهي ممكن است مردمي كه مستحق غيبت امام زمان عليه السلام هستند، مشمول لطف الهي و ظهور آن حضرت واقع شوند.

سوم اين كه فرمايش منقول از مرحوم شيخ طوسي، كه تنها علت مانع ظهور را ترس امام عليه السلام از كشته شدن دانسته، چيزي جز يك استحسان و برداشت شخصي از سوي ايشان نيست. اين برداشت، مبتني بر دو پيش فرض است:

1. وجوب عقلي نصب امام از جانب خداوند به عنوان يك لطف (به اصطلاح متكلماني هم چون شيخ مفيد و شيخ طوسي).

2. وجوب عقلي قيام به مسئوليت امامت از جانب امام (به عنوان لطف واجب از جانب ايشان).

استدلالي كه مرحوم شيخ طوسي براي اثبات ادعاي خود مي آورد، كاملاً صورت عقلاني دارد. ايشان در ابتداي فصل پنجم از كتاب «الغيبة» بحثي عقلي را مطرح كرده اند و پس از اتمام اين بحث، به عنوان مؤيد، چند خبر و حديث را ذكر نموده اند كه علت غيبت را ترس از كشته شدن آن حضرت دانسته اند. بنابراين به نظر خود ايشان بحث از نظر عقلي تمام است و جاي شك و شبهه اي ندارد و استناد به روايات،

ص:68

نقش اساسي در تبيين مراد ايشان ندارد. ما با توجه به اين كه مباني مورد اتكاء ايشان را در حلقه هشتم مورد نقد و بررسي قرار داده ايم و برهان لطف را از ديدگاه عقل و نقل مردود شمرده ايم و از طرفي حساب علت غيبت را با سبب ظهور از هم جدا مي دانيمف نيازي به بحث جديد براي رد ادعاي ايشان – در باب تنها علت مانع ظهور – نمي بينيم، چرا كه با دقت در مباحث پيشين اشكالات اين مدعا روشن مي شود.

ص:69

پرسشهاي مفهومي از درسهاي 4 تا 7

1 آيا از اين كه امير المؤمنين عليه السلام بيعت با مردم را پذيرفتند، مي توان نتيجه گرفت كه پذيرش بيعت برايشان واجب بوده است؟ چرا؟

2. چرا در تحليل سيره ائمه عليهم السلام بايد عقلاً احتمال وجود يك امر الهي را بدهيم؟ چگونه نقلاً وجود امر الهي در همه كارهاي ائمه عليهم السلام اثبات مي شود؟

3. آيا ائمه عليهم السلام صرفاً مأمور به ظاهر بوده اند؟ چرا؟

4. از فرمايش امام صادق عليه السلام كه مطابق مضمون آن: «اگر هفده يار مي داشتند، نشستن بر ايشان جايز نبود» آيا مي توان استنباط كرد كه ايشان يك ضابطه بشري براي قيام خود بيان كرده اند؟ توضيح دهيد.

5. چگونه مي توان ميان فرمايش فوق حديث امام باقر عليه السلام كه علت عدم قيام آن حضرت را راز نگه نداشتن مردم دانسته اند، جمع كرد؟

6. آيا با دانستن سبب عدم قيام امام صادق عليه السلام مي توان يك ضابطه كلي در مورد همه ائمه عليهم السلام ارائه داد؟ چرا؟ آيا با درست داشتن يك سيره كلي در مورد ائمه عليهم السلام مي توان آن را به امام عصر عليه السلام هم تعميم داد؟ چرا؟

7. آيا مي توان گفت اگر علت غيبت رفع شود، ظهور امام زمان عليه السلام فوراً و وجوباً محقق خواهد شد؟ توضيح هيد.

ص:70

فصل 2 - بررسي ادله به ظاهبر عقلي بر ضرورت آمادگي مردم براي رفع غيبت

درس هشتم: دليل اول بر ضرورت آمادگي عمومي مردم (1)

در فصل گذشته بحث درباره ادله نقلي بود كه به عقيده برخي، شرايط لازم يا كافي براي رفع غيبت امام زمان عليه السلام را بيان كرده اند.

مجموع آن ادله به چهار نظريه يا تئوري قابل ارائه انجاميد كه وجه مشترك همه آنها شرط بودن آمادگي و ياري عمومي مردم – يا حداقل گروه خاصي از آنان – براي تحقق ظهور بود. ما اين تئوري ها را يك به يك، طرح نموده، نقاط ضعف هر كدام را روشن كرديم. نتيجه اجماعلي بحث اين شد كه بر خلاف تصور رايج، تحقق هيچ يك از آن شرايط را نمي توانيم به عنوان شرط لازم يا كافي براي ظهور حضرت تلقي كنيم.

اكنون نوبت به طرح ادله ديگري مي رسد كه براي اثبات همان مدعا يعني «ضرورت آمادگي عمومي مردم به عنوان شرط لازم تحقق ظهور

ص:71

حضرت صاحب الزمان عليه السلام» با صيغه عقلي مطرح شده اند (و البته نوعاً با برخي ادله نقلي مورد تأييد قرار گرفته اند). ما در اين فصل، ابتدا بيانات مختلفي را نقل مي كنيم كه براي اثبات عقلي (همراه با تأييد نقلي) اين مدعا مطرح شده و سپس آنها را نقد و بررسي خواهيم نمود.

براي ارائه دقيق تر بحث، همه اين ادله را در سه قسم دسته بندي مي كنيم.

لزوم حكومت بر دلها

اولين دليلي كه براي اثبات ضرورت آمادگي عمومي مردم به عنوان شرط لازم ظهور مطرح شده، چنين است:

حجج الهي بدون خواست مردمان اقدام به قيام نمي كنند، چون آئين اسلام در واقع حكومت بر دلهاست و حكومت بر تنها به دنبال آن تحقق مي پذيرد، و آن اسلام در روز واپسين مقبول است كه سايه بر جان افكنده باشد نه سايه بر تن و در خلوتكده دل مورد پذيرش قرار گرفته باشد نه بر لقلقه زبان. خداي متعال در قرِآن كريم مي فرمايد:

لَا إِكْرَ اهَ فِي الدِّينِ ۖ قَد تَّبَيَّنَ الرُّ شْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّ_هِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْ وَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّ_هُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (1)

... حكومت آل محمد عليهم السلام هم وسيله تحقق آرمانهاي پيغمبر اسلام و خواست الهي است و اين مهم جز با رضامندي عموم خلق اقامه نمي شود.(2)


1- 1 بقره، 256.
2- 2. كمال هستي در عصر ظهور، مقدمه ص: 15 و 16.

ص:72

گاهي همين مطلب به صورت ديگري مطرح مي شود.

يكي از مصالح غيبت، انتظار كمال استعداد بشر و آمادگي فكري او براي ظهور آن حضرت است زيرا روش و سيره آن حضرت مبني بر رعايت امور ظاهريه و حكم به ظوهر نيست، بلكه مبني بر رعايت حقايق و حكم واقعيات ... است ... اگر شرايط و اوضاع و احوال مساعد نباشد و تأخيري كه در ظهور آن حضرت حكمت الهيه اقتضاء آن را دارد، واقع نشود، نتايج و فوايدي كه از اين ظهور منظور است، حاصل نمي گردد.(1)

اين دو بيان با وجود تفاوتهايي كه با هم دارند، در يك موضوع مشترك هستند و آن اين كه مردم بايد از جهت «قابلي» براي حكومت جهاني امام عصر عليه السلام آمادگي لازم را داشته باشند. اين آمادگي عمدتاً بايد از جهت فكري و روحي به وجود آيد تا زمينه براي پذيرش حكومت حضرت صاحب الامر عليه السلام در مردم محقق گردد. اگر چنين زمينه اي براي پذيرفتن حكومت آن حضرت فراهم نشود، نتايج و فوايدي كه آن، منظور است، حاصل نمي گردد. به بيان ديگر:

خداي متعال در پي رهنمود خلق و قرار دادن حجج خود در ميان ايشان، به مردم آزادي و اختيار داده است كه به حسن اختيار خود، از صميم جان به سوي خدا آيند. (2)

پس اگر آمادگي روحي و فكري در مردم جهان براي پذيرش دين اسلام و آئين امام زمان عليه السلام پيدا نشود، هدف الهي از بعثت انبياء و ظهور حضرت مهدي عليه السلام برآورده نخواهد شد.


1- 1. نويد امن و امان، ص: 183 و 186.
2- 2. كمال هستي در عصر ظهور، مقدمه ص: 16.

ص:73

تحول دلهاي مردم پس از ظهور به دست امام عصر عليه السلام

در تحليل و بررسي اين دليل بايد ابتدا جنبه عقلي و نقلي آن را از يكديگر تفكيك نماييم و هر يك را جداگانه بررسي كنيم. جنبه عقلي آن عبارت است از اين ادعا كه: «چون امام عصر عليه السلام با قيام خود مي خواهند بر دلهاي مردم جهان حكومت كنند، پس بايد پيش از ظهور، آمادگي پذيرش ايشان در مردم پيدا شود». نكته اي كه در پاسخ به اين ادعا مي توان گفت اين است كه لازمه حكومت امام زمان عليه السلام بر دلهاي مردم اين نيست كه قبل از ظهور ايشان، آمادگي پذيرش در عموم خلق به وجود آيد. آن چه مهم است تسخير دلها و جلب قلوب مردم جهان است، اما اين امر چه زماني محقق مي شود؟ هيچ لزومي ندارد كه پيش از ظهور حضرت چنين حالتي اتفاق افتد، بلكه اگر اين مهم پس از ظهور و با دست قدرت الهي – كه در وجود حضرت مهدي عليه السلام تجلي مي يابد – پديد آيد. مقصود حاصل است.

به بيان ديگر اگر صرفاً به جنبه عقلي بحث، نظر داشته باشيم، چه دليل عقلي وجود دارد بر اين كه بگوييم: «دلهاي ردم بايد پيش از ظهور امام زمان عليه السلام چنان آماده باشند كه به محض ظهور، همگي به ايشان و حكومتشان ايمان بياورند».؟ احتمال معقول ديگري در اين جا هست و آن اين كه: «خود حضرت با ظهورشان چنان شرايطي در مردم ايجاد كنن كه بسياري از آنها از دل و جان به ايشان ايمان آورند، اما پيش از ظهور، آن شرايط فراهم نباشد». با مراجعه به ادله نقلي اين احتمال تقويت و بلكه اثبات مي گردد.

بارزترين نمونه تغيير و تحول انسانها كه به دست پر بركت مهدي

ص:74

عالم عليه السلام اتفاق مي افتد، كامل شدن عقول انسانهاست. اين نعمت، سر منشأ بسياري از كمالات روحي و فكري و اخلاقي در مردم زمان ظهور مي گردد. امام محمد باقر عليه السلام فرمودند:

اذا قام قائمنا وضع يده علي رؤوس العباد فجمع به عقولهم و اكمل به اخلاقهم.(1)

آن گاه كه قائم ما قيام كند، دست خود را بر سر بندگان مي گذارد و به اين وسيله عقلهاي ايشان را جمع گرداند و اخلاق ايشان را كامل فرمايد.

اين كار به دست معجزه آساي حضرت بقية الله ارواحنا فداه اتفاق مي افتد و به قول مؤلف كتاب «كمال هستي در عصر ظهور».

در دوران حضرت بقية الله الاعظم عجل الله تعالي فرجه، به دست ملكوتي آن حضرت، عقلها كامل مي شود و مردمان از نعمت كامل عقل بهره مند مي شوند. از آن جا كه عقل، وسيله كشف خوبي از بدي و زشت از زيبا است، لذا با كمال عقل، افراد بشر، از پليدي دوري مي جويند و به خوبيها نايل مي شوند. و با تكامل عقل، انسانها به همه كمالات مي رسند. در روايات مأثوره از لسان وحي عليهم السلام آثار كمال عقل به گستردگي طرح شده كه ما در نوشته ديگر، آنها را بررسي نموده ايم. و در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1. كمال انسان.2

2. بحار الانوار، جلد 1، ص: 96، و جلد 78، ص: 234.


1- 1. بحار الانوار، جلد 52، ص: 336، حديث 71.

ص:75

2. كمال ايمان و پيدايش صفات نيكو و ت لاش در زمينه عمل به وظايف بندگي.(1)

3. ترس از خدا و اطاعت مطلق از حضرتش.2

2. همان، جلد 77، ص: 156.

پاكيزگي اعمال. 3

3. همان، جلد 1، ص: 87، و جلد 10، ص: 112.

5. به دست آوردن يقين، قناعت، صبر و شكر.4

4. همان، جلد 1، ص: 87.

6. آرامش روح و سلامت دين و نيل به غنا. 5

5. همان، جلد 1، ص: 139.

7. محبوبيت نزد خداي متعال 6

6. همان، جلد 1، ص: 96 و جلد 57، ص: 375، و جلد 64، ص: 282.

8. مصونيت از هلاكت و نابودي.7

7. همان، جلد 71، ص: 229.

9. تحصيل رضاي الهي.8

8. همان، جلد 77، ص: 28.

10. مبرا بودن از آزار ديگران. 9

9. همان، جلد 1، ص: 141.

و اينها گوشه اي از آثار تكامل عقل است كه جملگي آنها در دوران حضرت بقية الله اعظم عليه السلام و در ميان خلايق آشكار مي شود.10

10. كمال هستي در عصر ظهور، ص: 116 و 117.

وقتي همه اين بركات به ميمنت ظهور و وجود مقدس حضرت


1- 1. بحار الانوار، جلد 1، ص: 109، و جلد 78، ص: 238.

ص:76

مهدي عليه السلام محقق شود، ديگر دلهاي مردم، آماده پذيرش حكومت آن حضرت مي گردد و بسياري از آنها از صميم قلب به ايشان ايمان خواهند آورد. يكي ديگر از بركات ظهور امام عصر عليه السلام در فرمايش امير المؤمنين عليه السلام ذكر شده است.

لو قد قام قائمنا... لذهبت الشحناء من قلوب العباد.(1)

آن گاه كه قائم ما قيام كند... كينه از دلهاي بندگان رخت بر مي بندد.

مؤلف كتاب «كمال هستي در عصر ظهور» در بخش دهم آن، تحت عنوان «زوال كينه از دلها و تكامل اخلاق و ايمان» چنين آورده است:

يكي از آثار حضور فعال سفراي الهي، زنده شدن سجاياي انساني در ميان خلايق است. زيرا تأثير مشاهده حسي به درجاتي بيشتر از شهود عقلي است. (2)

نويسنده، اين مطلب را از بركات ظهور امام عصر عليه السلام بر شمرده، بحث خود را چنين جمع بندي مي كند:

باري با خانه نشيني حجج الهي، بشريت نعمتهاي فراواني ازدست داد كه از آن جمله، فقدان الگوي عملي در حقايق عقلي و فكري بود. در دوران حاكميت آل الله عليهم السلام و حكومت بقية الله (عجل الله تعالي فرجه) ديگر بار خلق و خوي محمدي صلي الله عليه و آله در ميان خلايق آشكار مي شود و نمونه تمام عيار احمدي صلي الله عليه و آله در جهان نمايان مي گردد. به بركت او، كينه ها از دلها رخت بر مي بندد، رأفت و شفقت جاي آن را مي گيرد، اخلاقيات در ميان


1- 1. بحار الانوار، جلد 52، ص: 316، حديث 11.
2- 2. كمال هستي در عصر ظهور، ص: 103.

ص:77

مردمان زنده مي شود. روح ايمان در جامعه بارور مي گردد، و ديگر بار نمونه تمام عيار برادري و الفتي كه انبيا خلق را به آن دعوت كرده اند، ايجاد مي شود. به گونه اي كه مسيحيان جز در زمان عيساي مسيح، چون آن را نديده، و جهانيان – جز در زمان حيات رسول خدا صل الله عليه و آله – نمونه آن را مشاهده نكرده باشند.(1)

اينها همگي بخشي از بركات وجودي امام زمان عليه السلام در زمان ظهور ايشان است. پس از ظهور، دوران محروميت بشر از اكثر اين نعمتهاست، بنابراين آيين اسلام، زماني حكومت بر دلها پيدا خواهد كرد كه جهانيان شاهد تجلي عقل گستر و عدل گستر الهي در ميان خود بشوند. لذا قبل از ظهور آن حضرت انتظار مقبوليت عمومي و قبلي ايشان را در ميان مردم جهان نمي توان داشت.


1- 1. كمال هستي در عصر ظهور، ص: 104.

ص:78

درس نهم: دليل اول بر ضرورت آمادگي عمومي مردم (2)

گفتيم كه بر فرض اين كه حكومت بر دلها لازم باشد، اين امر لازم نيست پيش از ظهور محقق باشد بلكه مي تواند با ظهور امام عصر عليه السلام محقق شود. وقتي عقلهاي مردمان به دست آن حضرت كامل شود، دلهايشان آماده پذيرش حكومت الهي ايشان خواهد بود.

اسلام پس از ظهور، با رغبت يا كراهت

يكي از حوادث مهم پس از ظهور حضرت مهدي عليه السلام، نزول حضرت عيسي عليه السلام به زمين و اقتدا كردن به امام زمان عليه السلام در نماز است. پيامبر صلي الله عليه و آله به يك فرد يهودي فرمودند:

يا يهودي و من ذريتي المهدي عليه السلام اذا خرج نزل عيسي بن مريم عليه السلام لنصرته فقدمه و يصلي خلقه.(1)


1- 1. الاحتجاج، جلد 1، ص: 55.

ص:79

اي يهودي، مهدي عليه السلام از فرزندان من است كه هنگام ظهورش، عيسي بن مريم عليه السلام براي ياري كردن او (به زمين) فرود مي آيد.

پس او را جلو انداخته و پشت سر او به نماز مي ايستد.

اين حادثه مهم باعث مي شود كه بسياري از كساني كه خود را پيروان حضرت عيسي بن مريم عليه السلام مي دانند، حقانيت حضرت مهدي عليه السلام را درك كنن و با رضا و رغبت به ايشان ايمان آورند. البته در آن زمان هم هستند افراد معاند و منكر حق و حقيقت كه با وجود شناخت كافي از حضرت مهدي عليه السلام، باز هم از قبول امامت ايشان سر باز مي زنند. طبق تفسير ائمه عليهم السلام، آيه شريفه

أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّ_هِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ ضِ طَوْعًا وَكَرْ هًا وَإِلَيْهِ يُرْ جَعُونَ (1)

در زمان ظهور امام عصر عليه السلام تحقق مي يابد. امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمودند:

اذا قام القائم عليه السلام لايبقي ارض الا نودي فيها بشهادة ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله صلي الله عليه و آله.(2)

وقتي حضرت قائم عليه السلام قيام فرمايد، زميني باقي نمي ماند مگر آن كه در آن صداي شهادت به توحيد پروردگار و رسالت حضرت محمد صلي الله عليه و آله بلند مي شود.

پس اسلام پيامبر صلي الله عليه و آله در هه جاي عالم به دست با بركت حضرت مهدي عليه السلام گسترش مي يابد، اما در عين حال چنين نيست كه همه مردمان با طوع و رغبت، پذيراي اسلام گردند. امام موسي بن


1- 1. آل عمران، 83.
2- 2. تفسير عياشي، جلد 1، ص: 183، حديث 81.

ص:80

جعفر عليهما السلام درباره آيه مورد بحث فرمودند:

انزلت في القائم عليه السلام اذا خرج باليهود و النصاري و الصابئين و الزدنادقة و اهل الردة و الكفار في شرق الارض و غربها فعرض عليهم الاسلام فمن اسلم طوعاٌ امره بالصلاة و الزكاة و ما يؤمر به المسلم و يجب الله عليه و من لم يسلم ضرب عنقه حتي لا يبقي في المشارق و المغارب احد الا وحد الله. (1)

اين آيه درباره حضرت قائم عليه السلام نازل شده است. هنگامي كه يهود و نصارا و صابئين و منكران خداوند و مرتدها و كافران را از همه نقاط زمين جمع كند، اسلام را به همه آنها عرضه مي نمايد.

هر كس با ميل و رغبت اسلام آورد، او را به اداي نماز و روزه و ساير تكاليف يك مسلمان و فرائض الهي امر مي كند و هر كس اسلام نياورد، گردنش را مي زند تا آن كه در سراسر گيتي كسي باقي نمي ماند مگر اين كه خداوند را به يگانگي مي پذيرد.

روشن است كه تنها كساني كه در آن زمان، گرفتار عقوبت الهي مي شوند كه حق و حقيقت را به روشني شناخته اند، اما نمي خواهند تسليم آن شوند. در آن روز، ديگر با اين گونه افراد مدارا نمي شود، بلكه زمان اين گونه مداراها و سازشها باظهور امام عصر عليه السلام به سر خواهد آمد.


1- 1. تفسير عياشي، جلد 1، ص: 183، حديث 82.

ص:81

معناي آيه شريفه «لا اكراه في الدين»

با اين توضيحات روشن مي شود كه آيه شريفه «لا اكراه في الدين» كه به عنوان شاهدي بر حكومت امام زمان عليه السلام بر دلها، مورد استناد قرار گرفته است – هيچ ارتباطزي با آن بحث ندارد. بلكه به يك حقيقت كلي درباره دين و اعتقادات اشاره مي كند. اگر معناي آيه اين باشد كه هر مسلماني بايد با طوع و رغبت و نه با اكراه، دين اسلام را بپذيرد، پس بايد گفت كه هم سيره پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و هم خود امام عصر عليه السلام با آن در تضاد است!! رسول خدا صلي الله عليه و آله براي گسترش اسلام به سرمينهاي مختلف، آنها را دعوت به قبول دين مي كردند و پس از اتمام حجت بر ايشان اگر كساني از روي لجاجت و عناد از قبول اسلام، سر باز مي زدند، با آنها مي جنگيدند تا يا اسلام را بپذيرند (هر چند با اكراه و بدون ميل قبلي) و يا اگر جزء اهل كتاب (هم چون يهود و نصاري) بودند، مجبورشان مي كردند كه تسليم شوند و به پرداخت جزيه تن در دهند. قرآن كريم مي فرمايد:

قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّ_هِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلَا يُحَرِّ مُونَ مَا حَرَّ مَ اللَّ_هُ وَرَ سُولُهُ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّىٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُ ونَ (1)


1- 1 برائت، 29.

ص:82

امام زمان عليه السلام نيز به همين سيره و سنت جدشان عمل خواهند كرد، با اين تفاوت كه بنا بر بعضي روايات(1)

ديگر از اهل كتاب جزيه را نمي پذيرند. امير المؤمنين عليه السلام فرمودند:

فان الله تبارك و تعالي لن يذهب بالدنيا حتي يقوم منا القائم يقتل مبغضينا و لا يقبل الجزية و يكسر الصليب و الاصنام ... (2)

خداي متعال دنيا را به پايان نخواهد رساند مگر آن كه قيام كننده ما (اهل بيت عليهم السلام) قيام كند، دشمنان ما را مي كشد و جزيه نمي پذيرد و صليب و بتها را مي شكند... .

بنابراين نمي توان ادعا كرد كه در زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام همه مردم با ميل و رغبت قلبي، پذيراي اسلام مي شوند. چنين چيزي تاكنون اتفاق نيفتاده و پس از اين هم اتفاق نمي افتد و معناي آيه شريفه «لا اكراه في الدين» هم اين نيست كه همه بايد با طوع و رغبت، اسلام را بپذيرند.

تعبير «اكراه» در آيه 256 سوره بقره ظاهراً به معناي الجاء و اجبار تكويني به كار رفته است. نظير آيه ديگر قرآن كه مي فرمايد:

وَلَوْ شَاءَ رَ بُّكَ لَآمَنَ مَن فِي الْأَرْ ضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا ۚ أَفَأَنتَ تُكْرِ هُ النَّاسَ حَتَّىٰ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (3)


1- 1. در اين موضوع دو گونه روايات وجود دارند، برخي قبول «جزيه» را از جانب امام عصر عليه السلام نفي و برخي ديگر اثبات نموده اند. اظهار نظر قطعي در اين مورد موكول به مجال ديگري است ولي اصل بحث ما در اين جا با هر دو گروه از روايات سازگار است.
2- 2. بحار الانوار، جلد 31، ص: 443.
3- 3. يونس، 99.

ص:83

اكراهي كه در اين آيه از پيامبر صلي الله عليه و آله نفي شده، همان اجبار تكويني است كه خدا هم آن را از خويش نفي نموده است.(1)

بله، اگر خدا مي خواست، مي تواست كاري كند كه همه اهل زمين بدون اختيار ايمان بياورند، ولي چنين مشيتي نكرده و پيامبرش نيز – با اين كه قدرت بر الجاء (سلب اختيار) و اجبار مردم دارد – چنين نمي كند. نفي اكراه به معناي تكويني آن – هيچ منافاتي با «اكراه تشريعي» كه پيامبر صلي الله عليه و آله انجام مي دادند، ندارد. منظور از اكراه تشريعي، همان چيزي است كه توضيح داديم (اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله كفار و مشركين را بين اسلام آوردن و جنگيدن مخير مي نمودند). اين سيره – چنان كه ديديم – در زمان امام عصر عليه السلام هم توسط ايشان اجرا خواهد شد و طبق آيه شرفه «و له اسلم من في السموات و الارض طوعاً و كرهاً» عده اي با رغبت و تعدادي هم با كراهت، اسلام خواهند آورد. از اين توضيحات روشن مي شود كه از آيه شريفه «لا اكراه في الدين» هرگز نمي توان استفاده كرد كه همه مسلمانان بايد با طوع و رغبت، اسلام را پذيرا شوند.

تا اين جا ضعف و بطلان دليل اولي كه – براي اثبات ضرورت آمادگي عمومي مردم به عنوان شرط لازم ظهور – مطرح شده بود، آشكار شد.

ادله ديگري را در درسهاي آينده بررسي خواهيم كرد.


1- 1. رجوع كنيد به تفسير «مناهيج البيان» جزء سوم، ص: 17 تا 20.

ص:84

درس دهم: دليل دوم بر ضرورت آمادگي عمومي مردم (1)

پيروزي از طريق عادي و نه معجزه

دومين دليلي كه براي اثبات ضرورت آمادگي عمومي مردم به عنوان شرط لازم ظهور حضرت صاحب الزمان عليه السلام مطرح شده، اين است كه مي گويند: شكل گيري حكومت امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف از طريق معجزه و امثال آن نيست، بلكه به طريق عادي و طبيعي صورت مي پذيرد و همين امر اقتضا مي كند كه مردم جهان، آمادگي پذيرش اسلام و امام زمان عليه السلام را داشته باشند و گرنه، كار ايشان پيش نخواهد رفت و اهداف مقدس آن حضرت عملي نخواهد شد.

برخي از كساني كه اين نظريه را مطرح كرده اند، به بعضي احاديث به عنوان شاهد و مؤيد استناد كرده اند. يكي از اين احاديث، روايتي است كه بشير نبال از امام محم باقر عليه السلام نقل كرده است. مي گويد: خدمت حضرت عرض كردم:

ص:85

انهم يقولون ان المهدي لو قام لاستقامت له الامور علواً و لا يهريق محجمة دم.

مي گويند: همانا مهدي عليه السلام وقتي ظهور كند، كارها برايش خود به خود انجام مي شود و به اندازه خون حجامت نيز، خون نمي ريزد.

حضرت در پاسخ فرمودند:

كلا و الذي نفسي بيده لو استقامت لاحد عفواً لاستقامت لرسول الله صليب الله عليه و آله حين ادميت رباعيته و شج في وجهه كلا و الذي نفسي بيده حتي نمسح و انتم العرق و العلق – ثم مسح جبهته.(1)

نه چنين نيست، قسم به آن كه جانم در قدرت اوست، اگر قرار بود (كارها) براي كسي خود به خود انجام شود، قطعاً براي رسول خدا صلي الله عليه و آله انجام مي شد، آن زماني كه دندان حضرتش خون آلود گشت و صورت ايشان شكافته شد. نه چنين نيست، قسم به آن كه جانم در دست اوست (كارها براي امام زمان عليه السلام انجام نمي شود) تا اين كه ما و شما عرق را همراه با لخته هاي خون (از پيشاني خود) پاك كنيم. – سپس حضرت دست به پيشاني خود كشيدند با استناد به اين حديث، مي گويند:

اگر قرار بود به وسيله كارسازي و معجزه، اوضاع برايش درست شود، براي پيغمبر صلي الله عليه و آله مي شد و در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله انجام مي گرفت. در حالي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله خودش در جنگ دندانش شكست، پيشاني اش خون آلود شد، در جنگهاي مختلف شركت


1- 1. الغيبة، نعماني، باب 15، حديث 2.

ص:86

كرد و خونش وارد ميدان مي شد. پس معلوم است پيروزي بايد به وسيله جنگ باشد. اين جور نيست كه بگوييم براي پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله امكان داشت به وسيله معجزه اين كار محقق شود، اما تحقق پيدا نكرد و آن را گذاشتند براي حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه از اين قبيل روايتها استفاده مي شود كه قيام حضرت يك قيام طبيعي و عادي است همراه جنگ و خونريزي و امثال اينها.(1)

گوينده در ادامه بحث خويش به «آمادگي عقلي» مردم براي پذيرفتن اسلام در زمان ظهور اشاره كرده، مي گويد:

يك روايت از امام صادق عليه السلام است «اذا قام قائمنا...» وقتي حضرت قيام مي كند «... وضع يده علي رؤوس العباد...» دستش را بر سر بندگان قرار مي دهد. حالا «وضع يده» با دست خدا و يا دست خودش است، دو احتمال است. به هر حال، دستش را بر سر بندگان قرار مي دهد و عقلهاي اينها را متمركز مي سازد «... فجمع به عقولهم...» و اخلاق آنها را كامل مي كند، «... و اكمل به اخلاقهم...» به وسيله اين، آمادگي پيدا مي كنند حق را بپذيرند، چون ستم نتيجه جهالت است. نپذيرفتن اسلام نتيجه ناداني است. اگر مردم عقلشان به جا آمد و توانستند مسائل واقعي را درك بكنند، اسلام را قبول مي كنند. از اين روايت معلوم مي شود در زمان حضرت مردم آمادگي عقلي پيدا مي كنند اما اين هم به وسيله معجزه نيست. زمينه اش را بايد آن كساني كه در انتظار حضرت هستند، به وسيله تبليغات و مسائل ديگر فراهم كنند. (2)


1- 1. گفتمان مهدويت، ص: 19 و 20.
2- 2. گفتمان مهدويت، ص: 24.

ص:87

گاهي براي تأييد اين كه قيام حضرت به شكل معجزه صورت نمي پذيرد و يك كار عادي و بشري است، به سخني از مرحوم شيخ طوسي تمسك مي شود كه ما براي تبيين دقيق تر بحث، ترجمه عبارات ايشان را عيناً نقل مي كنيم:

اجمالاً مي توان گفت كه بر خداي متعال واجب است كه امام عليه السلام را تقويت كند تا اين حد كه قدرت بر قيام و بسط يد كافي براي انجام آن پيدا كند. اين تقويت الهي هم از طريق فرشتگان امكان پذير است و هم توسط بشر. اما از آن جا كه خداوند به وسيله فرشتگان اين كار را نكرده، مي فهميم كه علت، مفسده داشتن آن بوده است. بنابراين بايد تقويت امام عليه السلام توسط بشر انجام شود.(1)

از مجموع آن چه نقل شد، روشن مي گردد كه از ديدگاه اين متفكران، پيروزي حضرت مهدي عليه السلام پس از ظهور بايد به صورت كاملاً عادي و طبيعي تحقق پذيرد و معجزه اي در اين كار وجود ندارد. ياران ايشان هم در اين مسير، فرشتگان الهي نيستند، بلكه افراد بشر بايد اين مسئوليت را به دوش بكشند. لذا شرط ظهور حضرت اين است كه بشريت، آمادگي فكري و عقلي براي پذيرش اين مسئوليت جهاني پيدا كند.

همين آمادگي هم به صورت اعجاز توسط امام زمان عليه السلام اتفاق نمي افتد.

بلكه منتظران ظهور ايشان بايد به وسيله تبليغات و اسباب عادي، زمينه اين رشد عقلاني را فراهم نمايند و اين تنها راهي است كه براي به نتيجه رسيدن قيام امام عصر عليه السلام وجود دارد.

براي بررسي دقيق اين سخنان بايد دو مطلب به طور عميق، تجزيه و تحليل شود:


1- 1. الغيبة، شيخ طوسي، ص: 92.

ص:88

منافات نداشتن جنگ و خونريزي پس از ظهور با معجزه بون آن

مطلب اول: اين كه گفته اند قيام امام زمان عليه السلام يك قيام كاملاً عادي و طبيعي است، دليل عقلي ندارد يا نقلي؟ روشن است كه عقل در اين زمينه، اظهار نظري نمي كند و در واقع مسئله را فراتر از قلمرو تشخيص خود مي داند. يعني انسان عاقل به روشني مي پذيرد كه كشف اين امر با عقل امكان پذير نيست. بنابراين هر گونه اظهار نظري در اين مورد بايد براساس ادله نقلي (آيات و روايات) باشد.

به همين جهت، گوينده محترمي، كه عين گفتارش را نقل كرديم، به حديثي در اين باره استناد نموده است. اما حديث بشير نبال از امام محمد باقر عليه السلام كه مستند ايشان قرار گرفته، هيچ دلالتي بر نفي معجزه بودن قيام حضرت ندارد. فرمايش امام عليه السلام در آن حديث اين است كه اسباب كار آن حضرت پس از ظهور، خود به خود (عفواً) فراهم نمي شود و اگر قرار بود چنين چيزي اتفاق بيفتد، براي رسول خدا صلي الله عليه و آله اتفاق مي افتاد، در حالي كه چنين نشد و شخص ايشان در جنگها جراحت ديدند و زخمي شدند. گوينده از اين كه پيشرفت كار حضرت پس از ظهور با جنگ و خونريزي همراه است، نتيجه گرفته كه قيام ايشان به صورت كاملاً عادي و طبيعي است. اين استنتاج، صحيح نيست.

ما نمي توانيم بگوييم كه چون كارها براي حضرت، خود به خود فراهم نمي شود – بلكه پيشرفت كار ايشان با جنگ و خونريزي همراه است – پس پيروزي ايشان به صورت كاملاً طبيعي اتفاق مي افتد و اعجازي از ناحيه خداوند در كار نخواهد بود. از آن مقدمه اين نتيجه گرفته نمي شود. لازمه اين كه كاري خود به خود انجام نشود، اين نيست كه به

ص:89

صورت كاملاً عادي تحقق يابد و اساساً كار خارق العاده اي صورت نپذيرد. مي توان فرض كرد كه امور امام زمان عليه السلام پس از ظهور، خود به خود انجام نشود و با جنگ و خونريزي هم همراه باشد. اما در عين حال از يك يا چند جهت هم معجزه باشد و به صورت عادي انجام نپذيرد.

بهترين نمونه اي كه براي اين فرض مي توان ارائه داد، بعثت و قيام رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله است كه در حديث مورد استناد هم به آن اشاره كرده اند. كسي كه درباره قيام پيامبر صلي الله عليه و آله به طور دقيق مطالعه و بررسي كند، قطعاً به اين نتيجه مي رسد كه پيشرفت اسلام به وسيله ايشان هرگز كاري عادي و طبيعي نبود، بلكه امدادها و عنايتهاي غيبي، حضرتش را مرحله به مرحله پيروزتر كرد تا در نهايت بزرگترين تحول دنيا را – كه تا آن روز سابقه نداشت – به وجود آورد. بر مبناي حسابهاي عادي و بشري، يپروزي پيامبر صلي الله عليه و آله قابل پيش بيني نبود، بلكه بايد گفت كه بر مبناي محاسبات عادي، شكست ايشان قطعي بود. نمونه هاي زيادي را در سيره پيامبر صلي الله عليه و آله مي توان مطرح كرد كه غلبه ايشان براساس اعجاز الهي بوده، نه يك كار طبيعي و عادي.

پيروزي مسلمانان در جنگ بدر به اعجاز الهي

يك نمونه بسيار روشن اين امر، پيروزي ايشان در جنگ «بدر» است كه اگر امداد الهي و اعجاز غيبي نبود، مسلمانان قطعاً شكست خورده بودند. قرآن به صراحت مي فرمايد:

ص:90

وَلَقَدْ نَصَرَ كُمُ اللَّ_هُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ ۖ فَاتَّقُوا اللَّ_هَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُ ونَ ﴿١٢٣﴾ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَ بُّكُم بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُنزَلِينَ ﴿١٢٤﴾ بَلَىٰ ۚ إِن تَصْبِرُ وا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُم مِّن فَوْرِ هِمْ هَ_ٰذَا يُمْدِدْكُمْ رَ بُّكُم بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ ﴿١٢٥﴾ وَمَا جَعَلَهُ اللَّ_هُ إِلَّا بُشْرَ ىٰ لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ ۗ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّ_هِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (1)

از اين آيات شريفه به روشني مي توان فهميد كه پيروزي پيامبر صلي الله عليه و آله و مسلمانان در جنگ بدر به شكل عادي و طبيعي صورت نپذيرفت، بلكه امداد غيبي خداوند – از طريق فرو فرستادن فرشتگان – ايشان را بر دشمن پيروز گردانيد. در ابتداي اين آيات به ياري خداوند و ضعف و ناتواني مسلمانان اشاره شده و در پايان نيز بر اين حقيقت مجدداً تأكيد گرديده كه پيروزي جز از جانب خداي عزيز تحقق نمي يابد.


1- 1. آل عمران، 123 تا 126.

ص:91

يكي ديگر از امدادهاي غيبي الهي براي مسلمانان در جنگ بدر، القاء رعب و وحشت در دلهاي كفار بود كه آيات شريفه ذيل بر آن دلالت مي كند:

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَ بَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْ دِفِينَ - إِذْ يُوحِي رَ بُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا ۚ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُ وا الرُّ عْبَ فَاضْرِ بُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِ بُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ (1)

در اين آيات، سخن از استغاثه و فرياد خواهي مسلمانان از خداي متعال مطرح شده است. استغاثه، مربوط به شرايطي است كه روي حسابهاي عادي و ظاهري، قدرت انسان كاري از پيش نمي برد و لذا به خداوند پناه مي آورد و از او كمك مي طلبد. در ذيل همين آيات از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه فرمودند:

وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله به تعداد زياد مشركان و كمي شمار مسلمانان نظر فرمود، رو به قبله كرد و عرضه داشت: «خدايا، به آن چه وعده ام دادي وفا كن. خداوندا اگر اين گروه (از مسلمانان) هلاك


1- 1. انفال، 9 و 12.

ص:92

شوند، ديگر تو در زمين عبادت نخواهي شد». پس همين طور دستان خود را (به سوي آسمان) بلند كرده بود و مشغول دعا بود، تا آن جا كه رداي ايشان از دوششان افتاد. اينجا بود كه خدا آيه شريفه «اذ تستغيثون ...» را نازل فرمود.(1)

تعداد ياران پيامبر صلي الله عليه و آله در جنگ بدر دقيقاً 313 نفر بود.(2)

در حالي كه تعداد لشكر دشمن حداقل سه برابر آنها بود. از نظر امكانات هم مسلمانان در وضعيت بسيار نامناسب بودند. به عنوان مثال، تعداد شتراني كه در اختيار داشتند، به اندازه اي بود كه بر هر شتر، سه نفر مي نشستند و خود رسول خدا صلي الله عليه و آله به همراه امير المؤمنين عليه السلام و يك نفر ديگر بر يك شتر سوار بودند.(3)

به هر حال، روي روال طبيعي و محاسبات عادي، پيروزي و فتح براي پيامبر صلي الله عليه و آله و يارانشان خود به خود محقق نگرديد، بلكه ايشان درگير جنگ شدند، سختي هاي آن را تحمل كردند. و رنج تعدادي كشته و زخمي را هم بر خود هموار نمودند، اما از طرف ديگر خداوند حداقل از دو طريق – يكي فرو فرستادن فرشتگان و ديگر، ايجاد رعب در دلهاي كفار – مسلمانان را امداد غيبي فرمود و اينها هر دو مصداق اعجازالهي


1- 1. تفسير كنز الدقائق، جلد 5، ص: 286 به نقل از مجمع البيان.
2- 2. تفسير قمي، جلد 1، ص: 255، و سبل الهدي و الرشاد، جلد 4، ص: 40.
3- 3. سبل الهدي و الرشاد، جلد 4، ص: 39.

ص:93

است كه اگر نبود، شكست لشكر در روز بدر، قطعي بود. بنابراين لازمه اين كه كارها خود به خود ترتيب داده نشود، اين نيست كه اعجازي در كار نباشد، بلكه هر دو حالت با يكديگر قابل جمع هستند، چنان كه در سيره پيامبر صلي الله عليه و آله و در موارد بسياري چنين بوده است و ما جنگ بدر را فقط به عنوان نمونه ذكر كرديم.

ص:94

درس يازدهم: دليل دوم بر ضرورت آمادگي عمومي مردم (2)

در درس گذشته نشان داديم كه لازمه اين كه كاري خود به خود انجام شود، اين نيست كه به صورت كاملاً عادي تحقق يابد و اعجازي در كار نباشد. به عنوان مثال به جنگ بدر اشاره كرديم كه از يك طرف خود به خود پيروزي محقق ننشد، بلكه مسلمانان درگير جنگ شدند و از طزرف ديگر اعجاز الهي بود كه پيروزي را محقق ساخت.

شباهت قيام امام زمان عليه السلام به غلبه پيامبر صلي الله عليه و آله در جنگ بدر

جالب اين است كه قيام و پيروزي امام زمان عليه السلام شباهت زيادي به داستان جنگ بدر دارد. اولاً تعداد ياران آن حضرت در آغاز قيام دقيقاً 313 نفر است و ثانياً خداي متعال از همان دو طريق غيبي – كه در بدر پيامبر صلي الله عليه و آله را ياري كرد – امام زمان عليه السلام را نيز تأييد مي فرمايد. در مورد فرشتگاني كه براي ياري رساندن به مسلمانان در بدر فرود آمدند،

ص:95

حديث زيبايي از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:

ان الملائكة الذين نصروا محمداً صلي الله عليه و آله يوم بدر في الارض، ما صعدوا، بعد ولا يصعدون حتي ينصروا صاحب هذا الامر و هم خمسة الاف.(1)

همانا فرشتگاني كه روز جنگ بدر در زمين، حضرت محمد صلي الله عليه و آله را ياري كردند، هنوز (به سوي آسمان) بالا نرفته اند و نخواهند رفت تا اين كه صاحب اين امر (حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف) را ياري كنند و اينها پنج هزار نفر هستند.

طبق اين حديث شريف، دقيقاً همان فرشتگاني كه پيامبر صلي الله عليه و آله را در جنگ بدر ياري كردند، امام عصر عليه السلام را در هنگام ظهور ياري خواهند كرد و به طور كلي در برخي از احاديث، خروج حضرت به خروج رسول خدا صلي الله عليه و آله تشبيه شده است. امام صادق عليه السلام در توضيح آيه شريفه:

أَتَىٰ أَمْرُ اللَّ_هِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِ كُونَ (2)

فرمودند:

هو امرنا امر الله لا يستعجل به يؤيده ثلاثة اجناد: الملائكة و المؤمنون و الرعب و خروجه كخروج رسول الله صلي الله عليه و آله و ذلك قوله تعالي: «كما اخرجك ربك من بيتك بالحق».(3)


1- 1. تفسير عياشي، جلد1، ص: 197، حديث 138.
2- 2. نحل، 1.
3- 3. بحار الانوار، جلد 52، ص: 139، حديث 46 به نقل از الغيبة نعماني.

ص:96

اين (امر) امر ما و امر خداوند است كه در آن نبايد شتاب ورزيد.

سه لشكر صاحب اين امر را ياري مي رسانند، فرشتگان و مؤمنان و رعب. و خروج ايشان همانند خروج رسول خدا صلي الله عليه و آله است و آن عبارت است از فرمايش خداي متعال، همان گونه كه پروردگارت تو را به حق از خانه ات خارج ساخت... .

در اين حديث شريف سه نكته مهم وجود دارد:

الهي بودن امر ظهور حضرت مهدي عليه السلام

1. امام عليه السلام تصريح كرده اند كه امر ظهور حضرت مهدي عليه السلام امر خداست كه نبايد در آن شتاب ورزيد و اين، بيانگر همان حقيقتي است كه ما از آن به كار خدايي – در مقايسه با كار بشري – تعبير مي كنيم و مقصودمان به طور اجمالي اين است كه ظهور حضرت مهدي عليه السلام كاري نيست كه بشر بخواهد اجراي آن را به عهده گيرد، تا اين كه بخواهد براي آن، برنامه ريزي كند. خداوند خود مي خواهد اين كار را انجام ده و برنامه ريزيهاي لازم براي اجرا آن را نيز خود او تنظيم فرموده است. بنابراين ما در تفسير و تحليل امر ظهور، نبايد ملاكها و محدوديتهاي كارهاي بشر را جاري بدانيم.(1)

در اين جا يك بار ديگر تأكيد مي كنيم كه از الهي و خدايي بودن ظهور حضرت، مي توان به روشني، اعجاز آميز بودن آن را درك نمود، همان چيزي كه در بحث فعلي مورد نظر مي باشد.


1- 1. توضيح مفصل تر اين حقيقت بسيار مهم را به فصل پاياني كتاب موكول مي كنيم و در آن قسمت به برخي از نظرياتي كه با غفلت از اين مطلب ارائه شده، اشاره خواهيم نمود.

ص:97

لشكريان غيبي امام عصر عليه السلام در هنگام ظهور

2. دومين نكته مهمي كه از اين حديث استفاده مي شود اين است كه در جنود و لشكريان امام زمان عليه السلام غير از افراد بشر، لااقل دو گونه لشكر ديگر نيز حضور دارند: يكي فرشتگان و ديگر رعب و وحشت در دلهاي دشمنان. هر دو اينها بسيار مهم و كارساز هستند و نبايد دست كم گرفته شوند. در مورد تعداد فرشتگاني كه جزء لشكريان امام عصر عليه السلام هستند، غير از آن پنج هزار فرشته اي كه در بدر براي ياري رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل شدند، گروههاي ديگري هم هستند. به عنوان مثال دسته اي ديگر از فرشتگان به ياري ايشان مي آيند كه داستانشان چنين است:

در روز عاشوراي سال 61 هجري قمري، وقتي كار بر سيد الشهداء عليه السلام سخت شد و ايشان اصحاب و اهل بيت خود را يكايك از دست دادند، چهار هزار فرشته براي ياري آن حضرت به زمين فرود آمدند، اما توفيق ياري امامشان را در آن روز پيدا نكردند. حضرت رضا عليه السلام درباره اين مطلب به «ريان بن شبيب» چنين فرمودند:

يا ابن شبيب ان كنت باكياً لشيء فانك للحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام ... لقد نزل الي الارض في الملائكة اربعة الاف لنصره فوجدوه قد قتل فهم عند قبره شعث غير الي ان يقوم القائم عليه السلام فيكونون من انصاره و شعارهم «يا لثارات الحسين».(1)


1- 1. بحار الانوار، جلد 44، ص: 286، حديث 23، به نقل از عيون اخبار الرضا عليه السلام.

ص:98

اي پسر شبيب اگر براي چيزي گريان شدي، براي حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام گريه كن... هر آينه چهار هزار فرشته براي ياري آن حضرت به زمين فرود آمدند، اما او را كشته ديدند، پس آنها با حال پريشان و غبار آلود نزد قبر ايشان تا هنگام قيام حضرت قائم عليه السلام هستند و در آن زمان جزء ياران ايشان خواهند بود و شعار خونخواهي حسين عليه السلام را سر مي دهند.

آنها كه به آرزوي ياري سيد الشهداء عليه السلام به زمين فرود آمدند، در حسرت ياري ايشان كنار قبر منورش، با حال آشفته و پريشان باقي مانده اند و در انتظار ظهور منتقم خون شهيد كربلا به سر مي برند تا عقده دل خويش را با ياري آن حضرت باز نمايند. علاوه بر اين تعداد، كه با فرشتگان روز بدر به نه هزار نفر مي رسند. هزاران فرشته ديگر هم هستند كه در هنگام ظهور جزء ياران بقية الله الاعظم ارواحنا فداه به شمار مي روند. در حديثي، مفضل از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه ايشان ياران امام زمان عليه السلام از فرشتگان را 46000 نفر دانسته اند. (1)

در كنار اينها، رعب و وحشت هم جزء جنود و لشكريان حضرت شمرده شده است. همين دو لشكر براي اين كه پيروزي ايشان را براساس اعجاز الهي بدانيم، كفايت مي كند. علاوه بر اينها لشكريان غيبي ديگري هم براي امام زمان عليه السلام برشمرده اند كه از ميان آنها مي توان به تعداد 6000 جن اشاره نمود.(2)

اگر وجود اين گونه هاي مختلف و فراوان از جنود غيبي را نشانه


1- 1. بحار الانوار، جلد 53، ص: 14.
2- 2. بحار الانوار، جلد 53، ص: 14.

ص:99

اعجاز الهي ندانيم، پس چه چيزي را مي توانيم معجزه بناميم؟!

آيا با همه اينها مي توان ادعا كرد كه قيام حضرت يك قيام طبيعي و عادي است و معجزه اي در آن دخالت ندارد؟!

تشبيه قيام امام زمان عليه السلام به خروج پيامبر صلي الله عليه و آله

3. نكته سومي كه از حديث مورد بحث استفاده مي شود، تشبيه خروج حضرت مهدي عليه السلام به خروج پيامبر صلي الله عليه و آله است. مقصود از خروج امام زمان عليه السلام قيام و ظهور ايشان است و مراد از خروج رسول خدا صلي الله عليه و آله مطابق با سياق آيات قرآن، خارج شدن ايشان از مدينه به سو بدر براي جنگ با قريش است. آيه مورد استناد امام صادق عليه السلام چنين است:

كَمَا أَخْرَ جَكَ رَ بُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِ يقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِ هُونَ (1)

اين آيه شريفه در صدر آياتي است كه داستان جنگ بدر را مطرح كرده اند و لذا نوع مفسران، منظور از خروج پيامبر صلي الله عليه و آله از خانه خود را، خارج شدن ايشان از مدينه براي جهاد با قريش دانسته اند. اما طبق نقل ديگري از حديث مورد بحث كه مرحوم شيخ مفيد آورده است، امام صادق عليه السلام تصريح كرده اند كه: «خروجه عليه السلام كخروج رسول


1- 1. انفال، 5.

ص:100

الله صلي الله عليه و آله من مكة و هو قوله كما...»(1)

طبق اين بيان، مراد از خروج پيامبر صلي الله عليه و آله خارج شدن ايشان از مكه و هجرت به مدينه است.

به هر حال در اين تشبيه، دو وجه شبه مهم وجود دارد:

اول، همان طور كه هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله از مكه به مدينه يك كار عادي و معمولي نبود، قيام امام عصر عليه السلام هم يك امر عادي و طبيعي نيست. در شرايطي كه پيامبر صلي الله عليه و آله تصميم به هجرت گرفتند، براساس حسابهاي عادي، گرفتار شدن و در نتيجه، ناكام ماندن ايشان قطعي بود و تاريخ آن روزگار نشان مي دهد كه اگر معجزات الهي در كار نبود، حضرت رسول هرگز نمي توانستند از ميان آن همه دشمن تشنه به خونشان جان سالم به در ببرند. به همين جهت است كه در آيه شريفه، خارج شدن پيامبر صلي الله عليه و آله به خداي متعال نسبت داده شده و تعبير «اخرجك ربك» به كار رفته است. يعني «اي پيامبر! خدا تو را از مكه خارج كرد و اين كار، كار تو نبود».

دقت شود كه وقتي مي گوييم كار پيغمبر نبود، مقصود اين نيست كه ايشان اقدام به اين كار نكردند و خارج شدن از مكه، فعل اختياري ايشان نبود، بلكه مراد اين است كه ايشان خودشان به انجام اين كار اقدام كردند، اما اولاً اصل اين فكر از جانب خداي متعال به ايشان الهام شده بود و ثانياً تمام شرايط و زمينه ها براي عملي شدن اين اقدام به وسيله خداوند و به صورت اعجاز فراهم گرديد. وقتي مي گوييم كاري الهي است، مقصود همين است كه طبق روال عادي و معمولي، انجام آن ميسر نيست و هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله هم چنين بود و لذا قرآن آن را كار


1- 1. تفسير كنز الدقائق، جلد 7، ص: 176، به نقل از كتاب الغيبة، شيخ مفيد.

ص:101

خداوند دانسته است. اين در حالي است كه بسياري از كارهاي پيامبر صلي الله عليه و آله چنين نبود (يعني طبق روال عادي انجام شدني بود) آنها را به اين معنا كار خدا نمي دانيم.

حال براساس اين تشبيه مي توانيم بگوييم كه قيام و ظهور امام عصر عليه السلام هم براساس روال و شرايط عادي انجام شدني نمي نمايد، ولي خداوند مي خواهد كه اين كار انجام شود و آخرين وصي پيامبر صلي الله عليه و آله بر جهانيان غلبه نمايد. لذا همه شرايط و زمينه هاي لازم براي اين پيروزي جهاني را خداوند، خود فراهم مي كند. ضمن اين كه هم خود امام زمان عليه السلام و هم مؤمناني كه جزء ياران و لشكريان ايشان هستند، تلاش و جهاد خود را انجام خواهند داد و مصيبتهاي جنگ – از قبيل كشته و مجروح شدن – را نيز تحمل خواهند نمود. اما همان طور كه گذشت، تحقق اين گونه امور هيچ منافاتي با معجزه بودن قيام و غلبه امام عصر عليه السلام ندارد.

وجه شبه ديگري كه در اين تشبيه به چشم مي خورد، مطلبي است كه در قسمت دوم آيه 5 انفال مورد تأكيد قرار گرفته است. آيه صراحت دارد در اين كه گروهي از مؤمنان از اين كار كراهت داشته اند.

احتمالاً كراهت آنها به خاطر نااميدي و يأس از موفقيت طرح و نقشه هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله بوده است. آنها روي روال عادي، اين كار را شدني نمي دانستند و از طرفي ايمانشان به پيامبر صلي الله عليه و آله به درجه اي نبود كه وعده هاي آن حضرت برايشان آرامش بخش و مطمئن كننده باشد، لذا از آن كار كراهت داشتند. اما همه مؤمنان چنين نبوده اند و آيه شريفه هم تنها درباره گروهي از اهل ايمان (قريقاً من المؤمنين) چنان حكمي

ص:102

فرموده است. مؤمناني كه به پيامبر صلي الله عليه و آله ايمان كامل داشتند، مطمئن بودند كه اگر وعده الهي درباره تحقق رخدادي وجود داشته باشد، آن اتفاق – علي رغم فراهم نبودن شرايط و زمينه هاي ظاهريش – حتماً صورت مي گيرد، خداوند آنچه را بخواهد به نتيجه مي رساند و هيچ مانعي نمي تواند در مقابل خواست الهي – سدي ايجاد نمايد.

در مورد قيام امام زمان عليه السلام نيز دقيقاً همين طور است. ايشان در شرايطي ظهور خواهند فرمود كه بسياري از مؤمنان از پيروزي و غلبه شان نااميد و مأيوس هستند. از احاديثي كه در اين موضوع وارد شده، چنين استفاده مي شود كه يأس از ظهور آن حضرت و پيروزي ايشان فراگير مي شود و جز عده قليلي از شيعيان، بقيه را در بر مي گيرد.(1)

جايي كه اكثر مؤمنان از پيروزي و غلبه حضرت، احساس يأس و نااميدي كنند، چگونه مي توان ادعا كرد كه در هنگام ظهور، شرايط طوري فراهم است كه قيام آن حضرت به صورت طبيعي و عادي پيروز مي شود؟! اگر چنين باشد كه مردم دنيا پيش از ظهور امام عصر عليه السلام آمادگي آن را پيدا كنند يا اگر حداقل اهل ايمان به طور عاي مهياي ظهور شوند، ديگر كراهت از ظهور حضرتش بي معنا مي شود. در حالي كه همه اين قرائن نشان مي دهد قيام آن حضرت با تكيه بر امدادهاي غيبي الهي به نتيجه مي رسد و در همين حال، شرايط و زمينه هاي عادي، ثمر بخش بودن قيام ايشان را تأييد نمي كنند. اين وجه شباهت دومي است كه در حديث مزبور وجود دارد.


1- 1. توضيح اين بحث همراه با ذكر ادله آن در حلقه هاي بعدي در بحث «انتظار» خواهد آمد.

ص:103

درس دوازدهم: دليل دوم بر ضرورت آمادگي عمومي مردم (2)

در دو درس گذشته اين مطلب را توضيح داديم كه قيام امام عصر عليه السلام هم با جنگ و خونريزي همراه است و هم با اعجاز الهي به نتيجه مي رسد.

تأكيد بر اعجاز آميز بودن قيام حضرت مهدي عليه السلام

مطلب اول مورد بحث (اعجاز آميز بودن قيام امام زمان عليه السلام) را با نقل سخني از يكي از صاحب نظران در موضوع مهدويت به پايان مي بريم. ايشان در پاسخ به اين سؤال كه:

چگونه با جمعيت روز افزون بشر... حضرت صاحب الزمان عليه السلام با 313 نفر دنيا را مسخر مي فرمايد؟ ... آيا غلبه آن حضرت به طور اعجاز و خرق عادت است يا آن كه با ملاحظه اسباب و علل و عوامل ظاهري نيز غلبه و پيروزي آن جناب ممكن است؟

در پاسخ به اين پرسش چنين گفته اند:

ص:104

... غلبه آن حضرت و حكومت جهاني اسلام ممكن است به طور اعجاز و خرق عادت انجام يابد و ممكن است با فراهم شدن اسباب و علل ظاهري باشد و ممكن است به هر دو نوع واقع شود، چنان كه پيشرفت و غلبه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و قواي اسلام به هر دو نوع بود. اما به طور اعجاز و خرق عادت، محتاج به توضيح نيست كه حصول چنين غلبه مطلق براي آن حضرت، به خواست خداوند، امري است ممكن و معقول و با وعده هاي صريح و بشارتهاي حتمي كه در قرآن مجيد و احاديث متواتر داده شده، بدون شبهه حاصل خواهد شد و خداوند به مصداق آيه:

فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّ_هَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِ بَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَ فَ غُرْ فَةً بِيَدِهِ ۚ فَشَرِ بُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ ۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ ۚ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَاقُو اللَّ_هِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَ ةً بِإِذْنِ اللَّ_هِ ۗ وَاللَّ_هُ مَعَ الصَّابِرِ ينَ (1)

آن حضرت، اصحابش و عموم بندگان شايسته خدا را بر تمام ملل، غالب و حاكم و وارث و مالك ارض قرار مي دهد.(2)

معجزه بودن تكميل عقول به دست با بركت امام عصر عليه السلام

مطلب دوم: قطعاً يكي از معجزاتي كه به دست با بركت امام عصر عليه السلام پس از ظهور، اتفاق مي افتد، اين است كه ايشان – طبق احاديث متعدد – دست مبارك خود را بر سر بندگان گذارده، به اين وسيله عقلهاي آنها را كامل مي فرمايد. اين معجزه، منشأ بسياري از بركاتي مي شود كه در زمان ظهور امام عصر عليه السلام وعده تحقق آنها داده شده است. نكته بسيار عجيبي كه برخي از گويندگان مطرح كرده ان، اين


1- 1. بقره، 249.
2- 2. پاسخ ده پرسش، ص: 17 و 18.

ص:105

ا

ست كه اين كار، معجزه نيست، بلكه منتظران ظهور حضرت بايد با تبليغات، زمينه آن را فراهم كنند!

بايد از اين مدعي محترم پرسيد: به چه طريق عاي طبيعي مي توان با گذاشتن دست بر سر بندگان، عقول آنها را كامل كرد؟ آيا طريق عاي و معمولي تكامل عقول اين است كه دست بر سرها بگذارند؟! اگر اين امر، معجزه حضرت صاحب الامر عليه السلام نباشد، پس چه كاري را مي توان اعجاز دانست؟!

البته ممكن است گوينده اين سخن، فاعل اين كار را خداي متعال بداند و در معناي «وضع يده علي رؤوس العباد» بگويد: «خداوند دست خودش با دست امام زمان عليه السلام را روي سرهاي بندگان مي گذارد».(1)

سخن ما اين است كه اولاً در عبارت حديث – كه بيشتر نقل شد – كلمه اي كه دلالت بر خداي متعال كند، وجود ندارد تا بخواهيم ضمير فاعلي مستتر در كلمه «وضع» را به آن برگردانيم. امام فرموده اند: «اذا قام قائمنا وضع يده...» در اين عبارت، مرجع ضمير مستتر در «وضع» به حضرت قائم عليه السلام بر مي گردد و احتمال ديگري در متن اين حديث وجود ندارد. بله، حديث ديگري با سند ديگر از امام باقر عليه السلام در همين موضوع، نقل شده كه عبارتش چنين است:

اذا قام قائمنا وضع الله يده علي رؤوس العباد...(2)

در اين حديث كلمه «الله» فاعل «وضع» مي باشد. در اين صورت ضمير در «يده» ممكن است به خداوند يا به حضرت قائم عليه السلام برگردد.


1- 1. گفتمان مهدويت، ص: 24.
2- 2. اصول كافي، كتاب العقل و الجهل، حديث 21.

ص:106

اما در هر دو حال، نتيجه نهايي يكي است، چون اگر ضمير به «الله» نيز برگردد، مراد از دست خدا (يدالله) كسي جز خود امام عصر عليه السلام نمي باشد، هر چند در ترجمه عبارت، «دست خدا» معنا مي كنيم. به هر حال اين معجزه به واسطه وجود مقدس امام زمان عليه السلام محقق مي شود.

ثانياً چه فاعل معجزه، خداوند باشد و چه امام زمان عليه السلام، به اصل سخن ما هيچ خدشه اي وارد نمي شود، چون ما مي خواهيم معجزه بودن اين كار را اثبات كنيم، فاعل آن هر كه باشد – چه خدا و چه امام عليه السلام – تفاوتي نمي كند.

اما اين كه فرموده اند: «زمينه تكامل عقول را منتظران ظهور حضرت بايد با تبليغات فراهم كنند»، بايد توجه كرد كه اولاً حديث ناظر به بعد از ظهور حضرت مي باشد و منتظران ظهور، هر وظيفه اي كه انجام مي دهند، مربوط به قبل از ظهور است. ثانياً ظاهر و بلكه نقص عبارت حديث، دال بر اين است كه اين كار، كار خدا يا خود امام عليه السلام است. چگونه كار خدا يا امام زمان عليه السلام را به منتظران ظهور نسبت داده اند؟ اگر قرينه قطعي و يقيني بر عدول از معناي ظاهر – و بلكه صريح – عبارت آورده بودند، جاي تأمل و بررسي داشت، ولي چنين قرينه اي – نه عقلي و نه نقلي – موجود نيست. سؤال ما اين است: اگر واقعاً مراد امام باقر عليه السلام اين بود كه كامل كردن عقول بندگان، كار خدا يا امام زمان عليه السلام است، بايد چه تعبيري و به چه شكلي مي فرمودند كه قابل توجيه بر خلاف آن نباشد؟! آيا از آن چه گفته اند، مي توانستند روشن تر بگويند؟! معلوم نيست چه دليل و برهاني بر اين همه اصرار در نفي هر گونه اعجازي در خصوص قيام و غلبه امام عصر عليه السلام

ص:107

وجود دارد كه همه حقايق تاريخي و ادله نقلي را قرباني تأويل مي گرداند!! آن چه را كه خود گوينده محترم به عنوان دليل نقلي بر اين امر آورده بودند، نقد و بررسي نموديم. غير از آن هم چيزي به عنوان دليل ارائه نشده است.

ص:108

درس سيزدهم: دليل سوم بر ضرورت آمادگي عمومي مردم (1)

ظهور ناكارآمدي حكومتهاي بشري

يكي ديگر از ادله اي كه آمادگي افكار عمومي مردم جهان را شرط لازم براي ظهور امام زمان عليه السلام مي شمارد، اين است كه مي گويند:

هر نهصت و انقلابي در صورتي امكان پيروزي دارد كه زمينه آن از هر جهت فراهم باشد و شرايط كاملاً مهيا شود و افكار عمومي براي پشتيباني آن آماده گردد. نهضت و قيام حضرت مهدي عليه السلام هم از اين قاعده كلي مستثني نيست.

آن گاه يكي از عوامل اساسي براي ايجا اين آمادگي را چنين بر مي شمارند:

گذشت زمان و تجارب گوناگون و حوادث تكان دهنده از جمله عواملي هستند كه بر ميزان رشد افكار مي افزايند. هر اندازه كه زمان مي گذرد و حكومتها تأسيس مي شوند، ايدئولوژيها به

ص:109

وجود مي آيند، قانونها تصويب مي شوند، اختراعات و صنايع پيشرفت مي كنند و ... بشر بيش از پيش به اين نكته پي مي برد كه اينها براي نجات و سعادت او كافي نيست. پيشرفت علم به جاي اين كه او را از نابساماني ها نجات دهد، بلاي جان او شده است...(1)

بر همين اساس ادعا مي شود كه:

تمدن صالح و پايدار آينده جهان، زماني آشكار مي شود كه بشريت پس از تجربه تمام راهها و روشهاي مختلف از ادعاهاي واهي مكاتب گوناگون به ستوه آيد و از صميم جان باور كند كه اين مكاتب و راه و روشها هرگز نمي توانند سعادت مطلوب را براي جوامع بشري به ارمغان آورند و از سويداي جان آماده حكومت مهدي عليه السلام شود. قيام آن بزرگوار، به اجازه پروردگار، زماني آشكار مي شود كه بشر، آماده پذيرش آيين حق گردند... (2)

تمدن جهاني حضرت مهدي عليه السلام پس از شكست همه روشها و مكتبها و تمام داعيان اصلاحگريها بر سر كار خواهد آمد.

مردمان در مي يابند كه اين مكاتب، هرگز نمي توانند سعادت مطلوب براي بشر به ارمغان آورند و تمدن حاكم بر جهان از عهده حل نيازهاي واقعي بشريت بر نمي آيد. لذا از جان و دل به حكومت آل محمد عليهم السلام روي مي آورند. (3)


1- 1. بينش اسلامي، سال دوم دبيرستان، سال 1378، ص: 91.
2- 2. كمال هستي در عصر ظهور، مقدمه، ص: 14 و 15.
3- 3. همان، ص: 26 و 27.

ص:110

معتقدان به اين تئوري، ظهور حضرت را پيش از رسيدن بشريت به اين درجه از آمادگي فكري، غير ممكن مي دانند و مي گويند:

تا نوع بشر به حد كمال و رشد نرسد و براي پذيرفتن حكومت حق، آماده نگردد، مهدي موعود ظاهر نخواهد شد. البته رشد فكري يك حادثه آني نيست بلكه در طول ايام و به واسطه پيشامدهاي روزگار پيدا مي شود و رو به كمال مي رود... بايد دانشمندان براي اصلاحات عمومي و سعادت و آسايش انسانها آن قدر قانون تدوين كنند و تبصره به آنها بزنند و بعد از مدتي آنها را لغو كنند و قوانين تازه تري را به جاي آنها بگذارند تا خسته شوند و جهانيان به نقصان و سستي قوانين بشر و افكار كوتاه قانون گذاران پي ببرند و از اصلاحاتي كه به وسيله آن قوانين ي خواهد انجام بگيرد، مأيوس شوند و بدين مطلب اعتراف كنند كه يگانه طريق اصلاح بشري پيروي از پيمبران و اجراي قوانين الهي است. بشر هنوز حاضر نيست در مقابل برنامه هاي خدا تسليم شود... (1)

بعضي ديگر از صاحب نظران، در تبيين اين عقيده مي فرمايند:

بايد... مزاج جهان آماده چنان ظهوري بشود و جامعه بشر و ملتها بفهمند كه هيئتهاي حاكمه در رژيمهاي گوناگون از عهده اداره امور بر نمي آيند و مكتبهاي سياسي و اقتصادي مختلف دردي را دوا نمي كنند و اجتماعات و كنفرانسهاي آنها به عنوان حفظ حقوق بشر نقشي را ايفا نخواهند كرد و در اصلاحات از


1- 1. دادگستر جهان، ص: 362 و 363.

ص:111

تمام اين طرحها كه امروز و فردا مطرح مي شود، مأيوس شوند و فساد و طغيان شهوات و ظلم و ستم همه را در رنج و فشار گذارد. همان طور كه در روايات است، بي عفتي و فحشاء به قدري رواج پيدا مي كند كه در كنار خيابانها و ملأ عام، زن و مرد علناً مانند حيوانات از ارتكاب آن شرم نكنند و حيا و آزرم آنها از ميان برود... وقتي اوضاع و احوال اين گونه شد و از تمدن (منهاي انسانيت) كنوني همه به ستوه آمدند و تاريكي جهان را گرفت، ظهور يك رجل الهي و پرتو عنايات غيبي با حسن استقبال مواجه مي شود... .(1)

بياناتي كه تا اين جا نقل شد، همگي صورت و ظاهر عقلي دارد، اما گاهي براي اثبات آن از ادله نقلي هم استفاده شده است، به عنوان مثال مي گويند:

بايد آن قدر حكومتهاي رنگارنگ در جهان تأسيس شود و مراهم ها و احزاب فريبنده به وجود آيد و بي لياقتي آنها ثابت شود تا بشر از اصلاحات آنها مأيوس گردد و تشنه اصلاحات خدايي شود و براي پذيرفتن حكومت توحيد آماده گردد. هشام بن سالم از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: تا همه اصناف مردم به حكومت نرسند، صاحب الامر قيام نمي كند. براي اين كه وقتي حكومتش را تشكيل داد كسي نگويد: اگر ما هم به حكومت مي رسيديم با عدالت رفتار مي كرديم.(2)

امام باقر عليه السلام فرمود: دولت ما آخرين دولتهاست. هر خانداني


1- 1. نويد امن و امان، ص: 184 و 185.
2- 2. بحار الانوار، جلد 52، ص: 244.

ص:112

كه لياقت حكومت داشته باشند قبل از ما به حكومت مي رسند تا وقتي حكومت ما تأسيس شد و رفتار آنها را ديدند، نگويند: ما هم اگر به حكومت رسيده بوديم، مانند آل محمد صلي الله عليه و آله عمل مي كرديم و اين است معناي آيه: «و العافية للمتقين».(1)

با توجه به سخنان گذشته روشن شد كه هنوز مزاج انسانيت براي تحمل حكومت توحيد، آماده و مهيا نشده است.(2)

ما مجموع اين سخنان را بيان چند مطلب، نقد و بررسي مي نماييم.

اتمام حجت بر مدعيان حكومت جهاني قبل از ظهور امام زمان عليه السلام

ابتدا به بررسي ادله نقلي مورد استناد مي پردازيم تا روشن شود كه آن چه به عنوان مؤيد اين نظريه مطرح شده، دلالتي بر آن ندارد و كل مطالب صرفاً براساس استحسانات عقلي بيان شده است. دو حديثي كه به آنها استشها شده عبارتند از:

1 امام صادق عليه السلام فرمودند:

ما يكون هذا الامر حتي لا يبقي صنف من الناس الا [قد] ولوا علي الناس حتي لا يقول [قائل]: انا لو ولينا لعدلنا ثم يقوم القائم بالحق و العدل.(3)

اين امر (ظهور امام زمان عليه السلام) واقع نمي شود مگر اين كه هيچ صنفي از مردم باقي نماند كه بر [ديگر] مردم حكومت نكرده


1- 1. همان، ص: 332.
2- 2. دادگستر جهان، ص: 364 و 365.
3- 3. بحار الانوار، جلد 52، ص: 244، حديث 119 به نقل از الغيبة نعماني.

ص:113

باشند تا هيچ كس نگويد: ما هم اگر به حكومت مي رسيديم، عدالت را اجرا مي كرديم. پس از آن، حضرت قائم عليه السلام به حق و عدالت قيام خواهند كرد.

2. امام باقر عليه السلام فرمودند:

دولتنا آخر الدول و لن يبقي اهل بيت لهم دولة الا ملكوا قبلنا لئلا يقولوا اذا راوا سيرتنا: اذا ملكنا سرنا مثل سيرة هولاء و هو قول الله عزوجل: «و العافية للمتقين».(1)

دولت ما آخرين دولتهاست و هيچ خانداني كه داراي دولت باشند باقي نمي مانند مگر آن كه قبل از ما به حكومت مي رسند.

(اين به علت آن است) كه وقتي راه و روش ما را ديدند نگويند: اگر ما حاكم شده بوديم به همين روش عمل مي كرديم و اين همان فرمايش خداي عزوجل است كه فرمود: و عاقبت با اهل تقواست.

آن چه از اين دو حديث شريف استفاده مي شود، اين است كه ظهور حضرت بقية الله ارواحنا فداه در زماني واقع مي شود كه هر گروه مدعي حكومت، پيش از آن، امكان تجربه اين امر را پيدا كرده است و براي همه آنها از اين جهت اتمام حجت صورت گرفته كه هيچ كدامشان نمي توانند مشابه كار امام عصر عليه السلام را انجام دهند. بنابراين در هر دو حديث از اتمام حجت بر مدعيان حكومت جهاني – پيش از ظهور امام زمان عليه السلام – سخن به ميان آمده كه البته لازمه اين اتمام حجت، پذيرش عموم مردم جهان نيست.


1- 1. بحار الانوار، 52، ص: 332، حديث 58 به نقل از الغيبة شيخ طوسي.

ص:114

دقت شود كه ممكن است خود مدعيان بفهمند كه هرگز نمي توانند حكومت عدل جهاني تشكيل دهند، ولي افكار عمومي تا آن زمان هنوز نياز به وجود يك رهبر الهي و معصوم را احساس نكرده باشند. فرق است بين اين كه گروهها و اصناف مدعي حكومت عدل جهاني، ناتواني خود را در اجراي آن احساس كنند با اين كه مردم جهان، اين حقيقت را تصديق نمايند و آن چه در دو حديث فوق، مطرح شده، مطلب اول است نه مطلب دوم. معلوم نيست نويسنده محترم، با چه استدلالي از مطلب اول، مطلب دوم را نتيجه گرفته اند. آيا لازمه اين كه مدعيان، ناتواني خود را از عملي كردن داعيه هاي جهاني شان احساس كنند، اين است كه مردم دنيا نيز به اين نتيجه برسند؟ هرگز. معمولاً كساني كه متصدي و عهده دار انجام كاري مي شوند، در عمل به ظرايفي از آن، واقف مي گردند كه در صورت عدم شايستگي، ناتواني خود را از انجام آن، خيلي خوب درك مي كنند، ولي ديگران كه صرفاً تماشاچي هستند، بسياري از نقاط ضعف متصديان را متوجه نمي شوند و لذا چه بسا احساس كنند كه آن مدعيان، شايستگي تصدي آن مقام را دارا هستند، در حالي كه خود آن افراد مدعي به خوبي ضعف و ناتواني خود را احساس مي كنند.

به هر حال لازمه اين كه فرد يا گروهي عدم شايستگي خود را در تصدي يك مقام بفهمد، اين نيست كه ساير مردم نيز به اين حقيقت واقف شوند. ما در اين جا اين احتمال را كه مردم شايستگي ضعف و ناتواني حاكمان را دريابند، نفي نمي كنيم، اما استلزامي بين درك مردم و اتمام حجت بر مدعيان وجود ندارد. پس مطلبي كه در فرمايش امام

ص:115

باقر و امام صادق عليه السلام آمده، ربطي به ادعاي مورد بحث ندارد. لذا براي اصل مدعا هيچ دليل نقلي وجود ندارد و اگر اعتباري داشته باشد، صرفاً از جهت عقلي است. در درس آينده به بررسي عقلي اين نظريه مي پردازيم.

ص:116

درس چهاردهم: دليل سوم بر آمادگي عمومي مردم (2)

در مقام بررسي اين نظريه كه شرط ظهور امام عصر عليه السلام را اين مي داند كه ناكار آمدي حكومتهاي بشري براي عموم مردم جهان آشكار شود، ابتدا مستندات نقلي آن را بررسي كرديم و نشان داديم كه دلالتي بر مدعاي اين نظريه ندارد. حال به بررسي عقلي آن مي پردازيم:

عدم ضرورت آمادگي عمومي به عنوان شرط ظهور حضرت مهدي عليه السلام

در مقام بررسي عقلي، اولين مطلب اين است كه با توجه به مباحث گذشته، عقلاً هيچ ضرورتي وجود ندارد كه مردم دنيا پيش از ظهور امام عصر عليه السلام به چنان رشد عقلاني برسند كه از بشر عادي مأيوس و نااميد شوند و تشنه و خواهان يك رهبر معصوم الهي گردند. استدلالي كه معتقدان به اين نظريه مطرح مي كنند اين است كه: اگر مردم دنيا به چنين رشد عقلاني نرسند و پيش از ظهور، از سويداي جان، آمادگي حكومت حضرت مهدي عليه السلام را نيابند، آن گاه نهضت جهاني ايشان از

ص:117

پشتيباني افكار عمومي برخوردار نخواهد گرديد و چنين قيامي محكوم به شكست است. هر نهضت و قيامي تنها وقتي امكان پيروزي دارد كه پشتوانه مردمي داشته باشد و امام زمان عليه السلام هم كه رهبر يك قيام جهاني و فراگير هستند، تنها در شرايطي به اهداف خود نائل مي شوند كه در هنگام ظهور با حسن استقبال عمومي مواجه شوند و اين استقبال گرم تحقق نمي يابد مگر آن كه بشر آن روز از اداره خود توسط خودش، مأيوس شود و خواهان پيروي از پيامبران و اجراي قوانين الهي ايشان گردد، نتيجه اين كه امام عصر عليه السلام ظهور نخواهند كرد مگر اين كه بشريت، مكاتب و آيين هاي حكومت همه مدعيان اصلاح را تجربه كند و به شكست و ناكامي همه آنها واقف گردد. اين كار استدلالي است كه طرفداران نظريه مورد بحث مطرح مي كنند. در مقام نقد اين استدلال مي توان گفت:

اولاً اگر امر ظهور امام عصر عليه السلام را يك امر الهي بدانيم – چنان كه امام صادق عليه السلام در توضيح آيه شريفه: «اتي امر الله فلا تستعجلوه» فرمودند – در آن صورت هيچ دليلي ندارد كه احكام و ضوابط حاكم بر قيامهاي بشري را در مورد ظهور آن حضرت هم جاري و ساري بدانيم.

به تعبير ديگر، اگر بشر عادي قرار بود يك نهضت جهاني بر پا كند و حكومت عدل الهي را در سراسر گيتي برقرار نمايد، در آن صورت اين قيام، يك كار بشري بود و احكام و قواعدي كه هميشه بر كارهاي بشري حاكم است، لزوماً در مورد آن هم جاري بود. اما وقتي خداوند مي خواهد به وسيله حجت معصوم و برگزيده خود يك حكومت جهاني را در سراسر دنيا بر پا كند، هيچ ضرورتي ندارد كه اين كار، محكوم و مضبوط به احكام و ضوابط بشري باشد.

ص:118

توضيح كاملتر اين مطلب مهم را به آخرين فصل موكول مي كنيم، اما در اين جا همين قدر اشاره مي كنيم كه اگر كاري، كار الهي باشد آن گاه نمي توان بدون دليل معتبر و قطعي، كليه احكام جاري در مورد كارهاي بشر را به آن هم سرايت داد و ظهور امام زمان عليه السلام هم از همين قبيل است. بنابراين اگر بخواهيم هر يك از قواعد و ضوابط حاكم بر نهضتهاي بشري را در مورد قيام حضرت مهدي عليه السلام جاري بدانيم، بايد در مورد خصوص جريان آن قاعده و ضابطه، دليل معتبر داشته باشيم. در استدلال مورد بحث چنين نگرشي وجود ندارد و چنان دليلي هم ارائه نشده است. پس هر چند هيچ نهضت بشري بدون آمادگي قبلي مردمي، امكان پيروزي ندارد، اما اين امر، دليل كافي نيست براي آن كه قيام امام زمان عليه السلام هم مشمول همين حكم باشد. در پيروزي اين قيام، جنود غيبي الهي دخالت دارند كه نهضتهاي بشري هرگز آن را در خود سراغ ندارند و همين امر چه بسا جبران نبودن زمينه هاي بشري را بكند. (هر چند به هيچ وجه نمي خواهيم تأثير جنبه هاي بشري را در پيروزي قيام امام زمان عليه السلام نفي كنيم).

ثانياً به فرض پذيرفتن اين كه پيروي قيام حضرت، مشروط به آمادگي فكري بشر و استقبال عمومي از ايشان باشد، هيچ لزومي ندارد كه اين شرط پيش از ظهور آن حضرت محقق شود. همان طور كه در بحث گذشته مطرح كرديم، امام زمان عليه السلام پس از ظهور، ست بر سرهاي بندگان خواهند گذاشت و به اين وسيله عقول آنها را تكامل مي بخشند و اين كمال عقلي، سر منشأ بسياري از كمالات فكري و روحي مردم خواهد شد. بنابراين به حد كمال و رشد رسيدن نوع بشر، پسياز ظهور حضرت و به بركت وجود ايشان حاصل مي گردد و لذا نمي توانيم

ص:119

ادعا كنيم كه: «تا نوع بشر به حد كمال و رشد نرسد، موعود ظاهر نمي گردد».

بعيد بودن ظهور مشروط به يأس بشر از قوانين بشري

مطلب دوم: اگر قرار باشد كه ظهور امام زمان عليه السلام مشروط باشد به اين كه عموم بشر از اصلاحات بشري مأيوس شوند و اعتراف كنند كه يگانه طريق اصلاح بشر، پيروي از پيمبران و اجراي قوانين الهي است، معلوم نيست تا كي بايد به انتظار نشست كه چنين حالتي براي همه مردم دنيا حاصل شود. اعتقاد به اين شرط قطعاً اميد مؤمنان را نسبت به اين كه ممكن است ظهور امام زمان عليه السلام نزديك باشد به نااميدي تبديل مي كند.

ما – طبق آن چه در احاديث فرموده اند – مؤظف هستيم كه در هر شب و روز و بلكه هر ساعت و هر لحظه در انتظار فرج آن حضرت باشيم و در هيچ زماني از وقوع آن مأيوس نگرديم.(1)

اما اگر قرار باشد كه ابتدا جهانيان همگي تشنه ظهور يك منجي الهي بشوند تا بعد، ايشان ظاهر گردند، چه بسا بايد قرنها و بلكه هزاران سال ديگر بگذرد تا چنين جالتي پديد آيد! حتي سير تاريخي بشر هم تاكنون به سمتي نبوده كه بتوانيم بگوييم در حال نزديك شدن به اين نقطه است و براساس روال موجود نيز اين گونه پيش نخواهند رفت. ممكن است در سالهاي اخير، عموم افراد بشر از جنايتهاي سردمداران و حاكمان ظالم به ستوه آمده باشند، اما اولاً اكثريت مردم دنيا – كه غير مسلمان هم


1- 1. ادله اين مطلب در حلقه هاي بعدي در بحث «انتظار» خواهد آمد.

ص:120

هستند – بيچارگي ها و نابساماني هاي موجود در عالم را به حساب نقص قوانين بشري نمي گذارند. (بلكه منشأ همه ظلمها و تجاوزها را اجرا نشدن كامل همان قوانين مي دانند و حاكمان ستمگر را در اين امر، مقصر مي دانند). پس نمي توان ادعا كرد كه جهانيان روز به روز به نقصان و سستي قوانين بشر و افكار كوتاه قانون گذاران بيشتر پي مي برند.

و ثانياً اگر هم سرخوردگي هايي از برخي از قوانين بشري و بين المللي پيدا كرده باشند.، باز هم اغراض سوء و نيتهاي پليد افراد خاصي را در نقصان و كاستي آنها مؤثر مي دانند و معتقدند كه اگر نخبگان و متفكران عدالت خواه بشر، فراهم آيند و با هم دست به تدوين قانوني نو بزنند، تمام نقائص قوانين پيشين را جبران خواهند كرد. بشر امروز به آن چه خود آن «عقلانيت»(1)

مي نامد، سخت مؤمن و معتقد است و همه نگون بختي هاي موجود در دنيا را در اين مي بيند كه حاكمان و قدرتمندان از اصول اين عقلانيت، پيروي نمي كنند.

شاهدي كه براي اثبات و تأييد اين عقيده وجود دارد، اين است كه همه عقلاي عالم، به خوبي از بي عدالتي ها و تبعيض هاي ستمگرانه در برخي از قوانين بين المللي (مانند وجود حق وتو براي برخي از قدرتهاي بزرگ جهاني در شوراي امنيت سازمان ملل متحد) آگاهند، اما به خاطر سلطه زورمندانه مستكبران جهاني در اداره سازمانهاي بين المللي، توانايي اصلاح قوانين آنها را ندارند. پس به عقيده بسياري از فرهيختگان و متفكران بشري (غير از مسلمانان) مشكل در درجه اول، اجرا نشدن قوانين صحيح بين المللي است و در مواردي هم كه نقصي در


1- 1. Ratinality.

ص:121

خود قوانين هست، مشكل، تشخيص آن نقص نمي باشد، بلكه قدرت و غلبه ظالمانه جنايت كاران را مانع از تصحيح و تكميل قانونها مي دانند.

با اين ترتيب، چنين نيست كه عقلاي بشر به عدم توانايي خود در تدوين قوانين مترقي و صحيح پي برده باشند يا اين كه حداقل بتوانيم بگوييم كه در حال نزديك شدن به اين درك هستند. لذا خيال اين كه روزي افراد بشر به اين باور برسند، تا بعد، امام عصر عليه السلام ظهور كنند – يا توجه و وضع موجود – قدري رؤيايي به نظر مي آيد و وضعيتي كه در حال حاضر بر بشريت حاكم است، نويد بخش اميد و انتظار واقع بينانه اي نيست. اشكال اساسي آن، نااميدي فراگير از قيام حضرت مهدي عليه السلام است كه با آيات و احاديثي نظير «انهم يرونه بعيداً و نراه قريباً»(1)

«و نجي المقربون»(2)

سازگار نمي باشد.

پس مي توانيم اين عقيده را به دليل تعارض آن با ادله اي كه مضمون آنها «لزوماً نزديك شمردن ظهور» است، مردود و باطل بشماريم. البته مقصود از اين تعبير، «استعجال» مذموم در روايات نيست، بلكه مراد اين است كه هر روز و شب يا هر ساعت و لحظه، ظهور امام عصر عليه السلام را ممكن بشماريم.(3)


1- 1. معارج، 7. يكي از مصاديق اين آيه شريفه در احاديث نزديك شمردن ظهور امام عصر عليه السلام دانسته شده است. بحار الانوار، جلد 102، ص: 112.
2- 2. الغيبة، نعماني، باب 11، حديث 5.
3- 3. توضيح تفاوت اين امر با «استعجال» در درس دوم از حلقه چهارم اين سلسه درسها آمده است.

ص:122

مشروط نبودن ظهور به رواج فساد

مطلب سوم اين كه فرموده اند: «بايد... فساد و طغيان شهوات و ظلم و ستم همه را در رنج و فشار گذارد... بي عفتي و فحشاء به قدري رواج پيدا كند كه در كنار خيابانها و ملا عام زن و مرد علناً مانند حيوانات از ارتكاب آن شرم نكنند و حيا و آزرم آنها از ميان برود... وقتي اوضاع و احوال اين گونه شد و از تمدن (منهاي انسانيت) كنوني همه به ستوه آمدند و تاريكي جهان را فرا گرفت، ظهور يك رجل الهي و پرتو عنايات غيبي با حسن استقبال مواجه مي شود» مقصود چيست؟

اگر اين مطالب را به عنوان «توصيف» زمان پيش از ظهور امام عصر عليه السلا بيان كرده اند، مي تواند قابل قبول باشد، اما اگر مراد، بيان «شرط ظهور» باشد، نمي تواند مورد قبول باشد. احاديثي كه دلالت بر غلبه ظلم و جور در زمان ظهور حضرت مي كنند، همگي در مقام توصيف آن زمان هستند نه بيان پيش شرط لازم براي ظهور. در فصل آينده، تفاوت دقيق اين دو معنا را با يكديگر بيان خواهيم كرد، ولي فراموش نشود كه بحث ما در مورد شرايط لازمي است كه برخي براي ظهور حضرت ادعا كرده اند. ظاهر عباراتي كه نقل كرديم – با توجه به بحث مؤلف – ناظر به بيان اين نكته است كه اگر اوضاع و احوال جهاني براي حسن استقبال از امام زمان عليه السلام فراهم نباشد، ظهور ايشان به تأخير مي افتد و به طور كلي اين مطلب را تحت عنوان «آماده شدن اوضاع جهان» مطرح نموده اند و آن را يكي از مصالح غيبت حضرت بر شمرده اند.

به هر حال اگر آمادگي مردم جهان براي استقبال از امام عصر عليه السلام

ص:123

مشروط به رواج بي عفتي و فحشاء و از بين رفتن شرم و حيا باشد، قطعاً چنين آمادگي و استقبالي مطلوب و ممدوح نيست و نبايد به تحقق آن دل خوش نمود. ولي البته – همان طور كه بيشتر گفتيم – اصلاً شرط لازم براي ظهور حضرت، آمادگي و استقبال عمومي مردم نيست تا كسي بخواهد به چنين قيمت گزافي آن را به دست آورد. بنابراين چه لزومي دارد كه آمادگي مردم را – بدون دليل معتبر و قطعي – پيش شرط تحقق ظهور تلقي كنيم و آن گاه براي تحقق آن، رواج بي عفتي – در حد جهان باشد و شرط لازم براي اين آمادگي هم رواج بي عفتي در حد حيوانات باشد، آن وقت بايد رواج بي عفتي را شرط ظهور امام زمان عليه السلام دانست! اين برداشتي است كه نه با عقل و نه با شرع سازگاري ندارد و قطعاً مؤلف بزرگوار و دانشمندي كه آن عبارات را مرقوم فرموده اند، چنين مطلبي را قبول ندارند. پس بهتر است هيچ كدام از اين دو را به عنوان «شرط» معرفي نكنيم، نه آمادگي مردم جهان را شرط ظهور بدانيم و نه رواج بي عفتي را شرط آمادگي مردم. در روايات هم هيچ ذكري از آمادگي مردم پيش از ظهور حضرت نشده است و از رواج فساد و ظلم نيز – نه به عنوان شرط بلكه به منظور توصيف زمان پيش از ظهور – سخن به ميان آمده كه در فصل آينده به توضيح آن خواهيم پرداخت.

ص:124

پرسشهاي مفهوم از درسهاي 8 تا 14

1. به اين ادعا كه: «چون امام عصر عليه السلام با قيام خود مي خواهند بر دلهاي مردم جهان حكومت كنند، پس بايد پيش از ظهور، آمادگي پذيرش ايشان در مردم پيدا شود» چه پاسخي مي دهيد؟

2. پس از ظهور امام زمان عليه السلام اسلام با رغبت، گسترش مي يابد يا با كراهت؟ توضيح دهيد.

3. آيه شريفه: «لا اكراه في الدين» بيانگر چه حقيقتي است؟

4. آيا مي توان گفت: «چون قيام امام زمان عليه السلام به همراه جنگ و خونريزي است، پس يك قيام طبيعي و عادي است و معجزه اي در اين كار وجود ندارد»؟ توضيح دهيد.

5. قيام امام زمان عليه السلام از چه جهاتي به غلبه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در جنگ بدر شباهت دارد؟

6. اين سخن را نقد و بررسي كنيد: «وقتي حضرت قيام مي كنند، دستشان را بر سر بندگان قرار مي دهند و عقلهاي آنها را كامل مي كنند. از اين روايت معلوم مي شود كه در زمان حضرت، مردم آمادگي عقلي

ص:125

براي پذيرفتن اسلام پيدا مي كنند و اين به وسيله معجزه نيست».

7. آيا از فرمايش امام باقر عليه السلام: «اين امر واقع نمي شود مگر اين كه هيچ صنفي از مردم باقي نماند كه بر مردم حكومت نكرده باشد تا هيچ كس نگويد اگر ما هم به حكومت مي رسيديم، عدالت را اجرا مي كرديم» مي توان نتيجه گرفت كه تا نوع مردم براي پذيرفتن حكومت حق، آماده نشوند، حضرت مهدي عليه السلام ظهور نخواهند كرد؟

8. آيا مي توان گفت: «شرط ظهور امام عصر عليه السلام اين است كه عموم مردم جهان، ناكارآمدي حكومتهاي بشري را بفهمند و از بشر عاي مأيوس شوند و خواهان يك رهبر الهي گردند. اگر چنين آمادگي در مردم ايجاد نشود، قيام آن حضرت، محكوم به شكست است»؟ چرا؟

9. رواج ظلم و فساد، شرط ظهور است با توصيف زمان پيش از ظهور؟ چه تفاوتي بين اين دو تعبير وجود دارد؟

ص:126

فصل 3 - بررسي نظرياتي درباره پيش شرط ظهور

درس پانزدهم: نظريه تعادل تاريخ (1)

در دو فصل گذشته اكثر ادله نقلي و عقلي را كه براي اثبات ضرورت آمادگي عمومي مردم، به عنوان شرط لازم ظهور امام زمان عليه السلام مطرح شده، نقد و بررسي نموديم. اكنون براي تكميل اين بحث بايد به ارائه برخي نظرياتي بپردازيم كه با رويكردهاي ديگري به اين مسئله پرداخته اند و هر يك خواسته اند به طريقي – غير از آن چه در فصل گذشته مطرح شد – براي ظهور «پيش شرط» معين كنند و در همين زمينه، نقش مردم و خواست ايشان را بسيار لازم و ضروري تلقي كرده اند.

بعضي از طراحان اين گونه نظريات تا آن جا پيش رفته اند كه از اصل، ظهور را كار خود مردم دانسته و معتقد شده اند كه خدا و امام زمان عليه السلام هر يك كار خود را انجام داده اند و اين مردم هستند كه بايد ظهور كنند

ص:127

و امام عليه السلام را از انتظار فرج خارج كنند!

ما در اين فصل سه نظريه مختلف اما شبيه به يكديگر را مطرح مي كنيم و به نقد و بررسي هر يك مي پردازيم:

يك نظريه تاريخي – كلامي در بيان شرايط ظهور

اين نظريه بر آن است كه:

به اعتقاد عموم دينداران (اعم از مسلمين و غير مسلمين) موعودي در پايان تاريخ خواهد آمد كه چند و چون اين موعود بر حسب اديان، متفاوت است، از نظرگاه اسلامي، آن موعود وقتي در خواهد رسيد كه جهان پر از ظلم و جور شده باشد و او جهان را از پس اين ظلم و جور، از عدل و داد پر خواهد كرد. از اين كه اديان وعده ظهور موعودي را در نقطه نامعيني از تاريخ داده اند و رسالت تاريخي عظيمي بر دوش او نهاده اند و انتظار تحول سترگي را از او و به دست او مي برند چه بايد فهميد؟ و مقدم بر ظهور وي تاريخ را واجد چگونه تحولاتي بايد ديد؟ تحولات دفعي و ناگهاني و بي سابقه يا تدريجي و آرام؟ آيا به ناگاه قطعه اي از تاريخ، صد در صد متفاوت با قطعه پيشين در مي رسد و همه چيز عوض مي شود يا اين كه نه، مقطعي از تاريخ رفته رفته و به آرامي جاي خود را به مقاطع و دورانهاي متفاوت بعد مي دهد؟ آيا واقعاً در آمدن موعود تاريخي اديان به اين معناست كه جهان پر از پليدي و پلشتي و ناپاكي و نارسايي و مالامال از ضديت با حق، فسق و كفر است و يك باره موعود اديان در مي رسد و در مدت فوق العاده كوتاه ورق را بر مي گرداند و تحولي

ص:128

به غايت دفعي در كل تاريخ و اجتماع بشري پديد مي آورد و به ناگاه تمام سياهي و پليديها جاي خود را به روشنيها و پاكيها مي دهند؟ مگر پيامبران اين گونه بوده اند و نقش آنان در تاريخ چنين بوده است؟

درست است كه شخصيتهاي بزرگ، كارهاي سترگ مي كنند، اما به تعبير راسل، هميشه شخصيتهاي بزرگ و در نقطه هاي تعادل تاريخ ظهور مي كنند و تعادل بين معناست كه نيروهاي خوب و نيروهاي بد هم چون دو كفه ترازو و در حال تعادل باشند و از يك ميزان سنگيني برخوردار باشند به نحوي كه با اندك تلنگري يكي بر ديگري بچربد. اگرتعادل نباشد و يكي از طرفين سنگيني و فزوني فوق العاده اي نسبت به طرف ديگر داشته باشد، در اين صورت براي برگرداندن وضعيت، نياز به اعمال نيرو و فشار بسيار زيادي است. لذا شرط و معناي تعادل اين است كه به اندازه بدي، خوبي هم باشد و فقط در اين صورت است كه برگرداندن ورق، ممكن و ميسر خواهد بود و در غير اين صورت تحول، فوق العاده دشوار است. اگر معتقديم وقتي آن موعود در خواهد رسيد كه جهان مالامال از ظلم و جور باشد، اين اعتقاد را نبايد چنان معنا كرد كه تاريخ به تدريج آمادگي خود را نسبت به يك قيام اصلاح گرانه از دست مي دهد و در آن نقطه اي كه كمترين آمادگي را دارد، آن موعود ظاهر مي شود، بلكه به عكس، تاريخ به تدريج آمادگي بيشتري نسبت به چنين ظهور اصلاح گرانه اي پيدا مي كند و در نقطه اي كه در اوج اين آمادگي است، آن ظهور مي گيرد. و اين آمادگي فقط يك عطش

ص:129

روحي و به جان آمدن از ستم نيست، بلكه يك آمادگي عيني براي اصلاح است.

تلقي ما از ظهور مصلح موعود بايد اين گونه باشد. مگر نه آن است كه يك مصلح عالم به زمان، آن هنگام در مي آيد كه كار او بگيرد و آن گاه دست به عمل مي گشايد كه توفيق رفيق او گردد؟

پس لازمه باور به مهدويت اين خواهد بود كه سمت و سوي بشريت اگر چه توأم با يك رشته حوادث جنبي نامطلوب است، اما علي العموم در راستاي رشد فكري – اجتماعي آدميان باشد و بشريت چنان شكل و سطح و ارتفاعي پيدا كند كه بستر و زمينه مساعد و مناسبي را براي برخاستن مصلح موعود و نشر توفيقمند دعوت او فراهم آورد. هرگز چنان نخواهد بود كه بيشتر مردم فاسد باشند و امام زمان عجل الله تعالي فرجه با كشتن بيشتر اين مردم، نظام خود را مستقر سازد. البته هر نهصتي و انقلابي ملازم با خشونت و خونريزي است، اما اگر نهضتي بر آن باشد كه با از ميان بردن بيشتر كساني كه مي خواهد بر آنها حكومت كند، نظام خود را مستقر سازد، از همان ابتدا آشكار است چنين نهضتي تولدش زودرس است و مرگش زودرس و حال آن كه قيام مصلح موعود، قيامي است براي بشريت و براي اصلاح و براي ماندن.(1)

براي بررسي اين نظريه، ابتدا اصل استدلال نويسنده را خلاصه مي كنيم. اين استدلال از دو مقدمه و يك نتيجه تشكيل مي شود.

نويسنده مقدمه اول را از ادله ديني و مقدمه دوم را از فلسفه تاريخ گرفته است. مقدمه اول اين است كه موعود جهان وقتي ظهور مي نمايد


1- 1. مدارا و مديريت، عبدالكريم سروش، ص: 388 تا 390.

ص:130

كه جهان پر از ظلم و جور شده باشد (اين را از ادله نقلي استفاده مي كند). مقدمه دوم نيز براساس نظريه راسل بنا مي شود كه مي گويد: «شخصيتهاي بزرگ هميشه در نقطه هاي تعادل تاريخ ظهور مي كنند». جمع بين اين دو مقدمه چنين است كه در هنگام ظهور موعود جهاني، بايد به همان اندازه كه ظلم و جور هست، نيروهاي خوب و عدالت خواه هم باشند، تا اين دو هم چون دو كفه ترازو و در حال تعادل با يكديگر قرار بگيرند. در چنين شرايطي است كه آن موعود ظهور خواهد كرد و با اندك تلنگري عدل را بر ظلم غلبه خواهد داد.

در ضمن بيان اين استدلال، يك مدعاي ديگر هم مفروض گرفته شده و آن اين است كه جهان، در مجموع، روي به سوي نيكويي دارد و بشريت در حال نزديك شدن به رشد فكري – اجتماعي بالايي است.

دليل اين مدعا آن است كه چون تغيير و تحولات اجتماعي به صورت دفعي و ناگهاني اتفاق نمي افتد، براي آن كه در پايان تاريخ بين نيروهاي خوب و بد (كه مطابق ادله ديني جهان را پر خواهند نمود) تعادلي برقرار باشد، بايد بگوييم كه سير تاريخي جهان بشري رو به سوي رشد و تعالي روحي و فكري دارد، به طوري كه در پايان راه، زمينه براي برخاستن مصلح موعود و نشر توفيقمند او كاملاً فراهم خواهد بود. ما نقد و بررسي خود را از همين نكته اخير آغاز مي كنيم:

ظهور مصلحان الهي در غير نقاط تعادل ترايخ

اولين مطلب اين است كه: به چه دليل مي گويند تغيير و تحولات اجتماعي به صورت دفعي و ناگهاني صورت نمي پذيرد، تنها دليلي كه مطرح كرده اند اين است كه: «يك مصلح عالم به زمان، آن هنگام كه

ص:131

مي آيد كه كار او بگيرد».

اين همان چيزي است كه در فصل گذشته، مورد نقد و بررسي قرار داديم و گفتيم كه: بله، اگر يك مصلح بشري بخواهد به روال عادي كارهاي بشر، تغيير و تحولي را در سطح جامعه يا كل عالم معاري كند، علي القاعده بايد زمينه هاي نهضت و انقلابش كاملاً فراهم باشد و گرنه حركتش قرين توفيق نخواهد بود. اين يكي از ضوابط و قواعد حاكم بر حركتهاي بشري است. حال اگر مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف يك بشر عادي بود و مي خواست به طريق عادي و طبيعي نهضت و قيامي راه بيندازد، لازمه اش آن بود كه زمينه هاي عادي پيروزي برايش فراهم شود تا حركتش موفقيت آميز باشد، اما سخن، درست در همين قسمت است.

بارها بر اين حقيقت تأكيد كرديم كه نه ايشان يك فرد عادي و معمولي هستند و نه كاري كه مي خواهند انجام دهند يك كار عادي بشري است. حضرت مهدي عليه السلام يك رهبر معصوم الهي است و قيامش هم يك كار خدايي. بنابراين هيچ لزومي ندارد كه شرايط و زمينه هاي عادي پيروزي براي قيام ايشان از قبل فراهم باشد. مثالي كه نويسنده نظريه مورد بحث مطرح كرده، درست بر خلاف مدعاي اوست. ايشان در مورد پيامبران مدعي شده كه در نقطه هاي تعادل تاريخ، ظهور كرده اند. آيا واقعاً چنين بوده است؟

بيشترين اطلاع ما در خصوص حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و اوضاع و احوال زمان بعثت ايشان است. آيا هيچ مورخ منصفي مي تواند ادعا كند كه نيروهاي خوب و بد در زمان بعثت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله هم چون دو كفه ترازو در حال تعادل بودند؟! بهترين كسي كه اوضاع

ص:132

زمان بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله را توصيف نموده، حضرت امير المؤمنين عليه السلام است كه در يكي از خطبه هاي خويش چنين مي فرمايند:

خداوند پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله را در زماني فرستاد كه مدتي طولاني از متوقف شدن ارسال پيامبران و نزول وحي مي گذشت و امتها در خوابي دراز فرو رفته بودند. فتنه ها ندر همه جا چيره شده و كارها پراكنده و درهم گرديده بود. و آتش جنگ از هر سوي زبانه مي كشيد. نور و روشنايي دنيا فرو رفته و ناپديد شده و فريب كاريهاي آن آشكار بود. در هنگامي كه برگهاي دنيا زرد كشته و در حالي كه براي به دست آمدن ثمره و ميوه اي از آن اميد نمي رفت و آبي كه اين درخت را سيراب سازد فرو رفته و خشك شده بود.

به راستي و حقيقت نشانه هاي هدايت نابود شده و علامتهاي پستي و زبوني آشكار گشته بود. دنيا با چهره اي زشت و زننده به اهل خود مي نگريست و در روي طالبان خود با قيافه اي عبوس و با تروشرويي نظر مي كرد. ميوه درخت دنيا فتنه و خوراك آن مردار بود، در باطن و درون آن ترس و وحشت و در ظاهر و بيرون آن، شمشير و خشونت وجود داشت.(1)

آيا در شرايطي كه به فرمايش امير مؤمنان عليه السلام نشانه هاي هدايت از بين رفته و نابود شده بود (قد درست منار الهدي) مي توان ادعا كرد كه نيروهاي حق و باطل در تعادل با يكديگر بودند؟ واقعيت اين است كه ظهور پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در زمان بعثت، يك پديده عادي بشري نبود، همان طور كه خود ايشان هم يك بشر عادي نبودند. غلبه و پيروزي


1- 1. نهج البلاغه، ترجمه فقيهي، خط 88، ص: 235.

ص:133

رسول خدا صلي الله عليه و آله جز با عنايتهاي خاص الهي و امدادهاي اعجاز آميز پروردگار ممكن نبود و اين خود، نشانگر خدايي بودن امر ايشان است.

ساير پيامبران الهي هم – اگر توفيقي در رسيدن به اهداف خود داشتند – جز بر همين منوال نبوده است و هيچ يك از ايشان در نقطه تعادل تاريخ – به تعبير راسل – ظهور نكرده اند.

آري، اصلاحگران بشري تنها در شرايطي توفيق پيروزي داشته اند كه هم به اندازه كافي نيروهاي طرفدار در اختيار داشته اند و هم زمينه مقبوليت مردمي برايشان فراهم بوده است. هيچ مصلح عادي، بر مبناي روال طبيعي نمي تواند بدون وجود چنان شرايطي به اصلاحگري – آن هم در حد وسيع و گسترده – بپردازد، ولي مغفول نماند كه قياس پيامبران و اوصياي ايشان با مصلحان عادي بشر صحيح نيستف به ويژه و منحصر به فردي براي اصلاح جهاني دارند و از اين نظر از همه پيامبران و امامان عليهم السلام ممتازند. بنابراين نه كار انبياء را مي توانيم با افراد عادي بشر مقايسه كنيم و نه بالاتر از آن، نهضت جهاني و فراگير امام مهدي عليه السلام را مي توانيم در سطح قيامهاي ساير برگزيدگان الهي بدانيم.

ص:134

درس شانزدهم: نظريه تعادل تاريخ (2)

در بررسي نظريه تعادل تاريخ كه بيان مي كند مصلحان اجتماعي در نقاط تعادل تاريخ – يعني در زماني كه نيروهاي خوب و بد در حال تعادل باشند – ظهور مي كنند و امام عصر عليه السلام را نيز خارج از اين قاعده نمي داند، يك مطلب را در درس گذشته گفتيم و آن اين كه ظهور مصلحان الهي در نقاط تعادل نبوده، چرا كه كار آنها كاري الهي بوده است.

رو به سوي رشد نداشتن تاريخ بشريت

مطلب دوم: ما به هيچ وجه نمي توانيم ادعا كنيم تاريخ بشر رو به سوي رشد و تعالي روحي و فكري دارد. اگر به صورت واقع بينانه و عيني نگاه كنيم، مي بينيم كه روز به روز بشريت از جهت اخلاقي بيشتر در منجلاب فساد فرو مي رود. در عصر ارتباطات، همراه با توسعه سياسي و اقتصادي و تحت عنوان توسعه فرهنگي، تقيدات ديني و اخلاقي جوامع ضعيف تر شده و خداوند متعال روز به روز بيشتر فراموش

ص:135

مي گردد، در عصر دموكراسي، به نام آزادي، ظلمها و جنايتهاي رنگ و لعاب حقوق بشري به خود گرفته و شهوات راني و لذت طلبي تحت عنوان «عقلانيت مدرن» تبليغ و ترويج مي شود. اين واقعيتي است كه بالعيان مي توان مشاهده كرد. اما استدلال نويسنده مذكور اين است كه چون اديان، ظهور موعود جهاني را وعده داده اند و به علاوه تحقق چنين امري به صورت ناگهاني و دفعي امكان پذير نيست، پس علي القاعده بايد بگوييم جهان رو به بهتر شدن پيش مي رود!

ما در توضيح مطلب اول، بطلان مقدمه اين استدلال را روشن ساختيم و معلوم شد كه ما نمي توانيم ادعا كنيم كه تغيير و تحولات اجتماعي – با قيد الهي بودن – حتماً بايد به صورت تدريجي و با وجود زمينه هاي طبيعي آن انجام شود، در نتيجه براي ظهور مهدي موعود عليه السلام، رسيدن تاريخ به نقطه تعادل نيروهاي خوب و بد، شرط نمي باشد. بنابراين ديگر دليلي براي اين كه جهان رو به سوي خوبي و رشد و تعالي فكري دارد، باقي نمي ماند، علاوه بر اين كه به وضوح، شاهد تحقق عكس اين حالت در جامعه بشري هستيم.

درخشان بودن آينده تاريخ فقط براساس اخبار غيبي

مطلب سوم: اين كه ما دينداران، آينده تاريخ را درخشان و اميدوار كننده مي دانيم، صرفاً براساس اعتماد به اخبار و احاديثي است كه گويندگان آنها از هر گونه خطا و اشتباه، مصون و معصوم بوده اند و افزون بر اين معتقديم كه صرف نظر از اين اخبار غيبي، با تكيه بر هيچ قاعده و قانون علمي و فلسفي و تاريخي و ... نمي توانيم آينده تاريخ را اين گونه پيشگويي نماييم. اصولاً پيشگويي و خبر دادن از غيب، جز از

ص:136

سوي رهبران الهي و پيشوايان معصوم پذيرفتني نيست و بنابراين اگر كسي به اين گونه اخبار و احاديث اعتماد نداشته باشد، هرگز نمي تواند ادعا كند كه تاريخ، پاياني روشن و اميد بخش دارد. چنين پيشگويي هايي تنها از طرف پيامبران و امامان عليهم السلام مجاز است و اعتقاد به آن هم صرفاً از همين طريق ممكن مي باشد.

مشروط نبودن ظهور امام زمان عليه السلام

به پر شدن جهان از ظلم و جور

مطلب چهارم: اين كه در احاديث اسلامي گفته شده جهان در زمان ظهور مهدي موعود پر از ظلم و جور خواهد بود، هرگز نبايد اين طور تفسير شود كه «شرط» ظهور ايشان، غلبه ظلم و جور است. به متن يكي از اين احاديث توجه فرماييد كه از حضرت سيد الشهداء عليه السلام نقل شده است:

لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله عزوجل ذلك اليوم حتي يخرج رجل من ولدي فيملاها عدلاً و قسطاً كما ملئت جوراً و ظلماً كذلك سمعت رسول الله يقول.(1)

اگر به فرض از عمر دنيا جز يك روز باقي نمانده باشد، خداي عزوجل آن روز را چنان طولاني مي كند تا مردي از فرزندان من قيام نمايد كه زمين را از عدل و داد انباشته سازد همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است، از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه اين گونه مي فرمود.


1- 1. كمال الدين، باب 30، حديث 4.

ص:137

به تعبير مرحوم ميرزا محمد تقي اصفهاني مؤلف كتاب شريف «مكيال المكارم» احاديث درباره اين موضوع، تواتر معنوي دارند.(1)

پس تحقق اين حالت در هنگام ظهور مهدي موعود عليه السلام قطعي و مسلم است. اما نكته مهم آن است كه اين احاديث بيان كننده «شرط» ظهور آن حضرت نيستند، بلكه صرفاً اوضاع و احوال زمان ظهور را «توصيف» مي كنند. فرق است بين اين كه چيزي شرط تحقق يك امر باشد و اين كه صرفاً يكي از اوصاف آن را بيان كند.

متأسفانه برخي بر اثر سوء برداشت از اين روايات، تصور كرده اند كه هر چه فراگيري ظلم و جور در جهان بيشتر شود و فساد رواج بيشتري پيدا كند، امام عصر عليه السلام زودتر ظهور خواهند فرمود. لذا به غلط اين نتيجه را گرفته اند كه براي تعجيل در فرج آن حضرت بايد فساد را رواج داد!! اين عقيده نادرست از بزرگترين بدعتهايي است كه در موضوع «مهدويت» به وجود آمده و با اصول دين داري و بندگي خدا صد در صد تعارض دارد. ما هيچ گاه و به هيچ دليلي نمي توانيم مجوز انجام گناه يا فساد را – هر چند به صورت محدود و حتي براي يك بار – به احدي بدهيم – و هر برداشتي از احاديث مهدويت كه چنين نتيجه اي داشته باشد، به همين دليل باطل و مردود است.

عقيده صحيح در خصوص اين گونه احاديث آن است كه ظهور حضرت مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف به هيچ وجه، «مشروط» و «متوقف» بر غلبه و رواج فساد و ظلم در جامعه و جهان نمي باشد و لذا از آنها به هيچ وجه، دستور العمل و تكليف استنتاج


1- 1. مكيال المكارم، جلد1، ص: 119.

ص:138

نمي گردد. و وظيفه ما در هر شرايطي آن است كه زير بار هيچ ظلم و ستمي نرويم و ارتكاب آن را از هيچ كس مجاز نشماريم. اما احاديثي كه بر غلبه ظلم و جور در جهان – مقارن با ظهور امام زمان عليه السلام – دلالت مي كنند، صرفاً جنبه پيشگويي و اخبار غيبي دارند و نمي توان از آنها وظيفه و دستوري استنباط كرد (دقت شود).

به علاوه نظير آن چه در توضيح مطلب سوم گذشت، اعتقاد دينداران به اين امر، از جهت اعتمادي است كه به گويندگان اين احاديث – از جهت اخبار از غيب – دارند. لذا به همان دليل كه پايان تاريخ را روشن و اميد بخش مي دانند، ظهور مصلح جهاني را در آن برهه، مقارن با غلبه ظلم و جور در جهان مي شمرند و هر دو عقيده صرفاً مبتني بر ايمان به غيبت است كه شرط اصلي ايمان و تقوا مي باشد.

استقرار حكومت حضرت مهدي عليه السلام مستلزم كشتار عمومي نيست

مطلب پنجم: لازمه اعتقاد به اين كه جهان پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام پر از ظلم و فساد باشد، اين نيست كه: «امام زمان عليه السلام با كشتن بيشتر كساني كه مي خواهد بر آنها حكومت كند، نظام خود را مستقر سازد!» كسي كه چنين توهم كند، مرگ نهضت مهدوي را هم – به دليل مردمي نبودن – زودرس مي داند! شيعه – همان طور كه در فصل گذشته توضيح داديم – براساس ادله نقلي در اين زمينه معتقد است كه امام عصر عليه السلام پس از ظهور خود، تغيير و تحولات بزرگي در عرصه فكر و عقل بشر ايجاد خواهند كرد و بر اثر تكامل عقلي كه پس از ظهور در بشر حاصل مي شود، زمينه براي ايمان اختياري بسياري از مردم – حتي

ص:139

اهل كتاب – فراهم خواهد شد. بنابراين استقرار نظام عدل مهدي هيچ نيازي به كشته شدن كساني كه حضرت بر آنها حكومت خواهند كرد، ندارد. البته هستند مردمي كه با كراهت قبلي، تسليم ايشان خواهند شد، ولي اين امر هيچ محذور عقلي ندارد، چرا كه خداوند طبق وعده هايي كه فرموده است، دين حق را – علي رغم كراهت كافران و مشركان – بر همه آيينهاي ديگر غلبه خواهد داد. وعده قرآن كريم چنين است:

هُوَ الَّذِي أَرْ سَلَ رَ سُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَ هُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِ هَ الْمُشْرِ كُونَ (1)

ابوبصير در تفسير اين آيه از حضرت امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمودند:

و الله ما نزل تأويلها بعد و لا ينزل تأويلها حتي يخرج القائم عليه السلام فاذا خرج القائم عليه السلام لم يبق كافر بالله العظيم و لا مشرك بالامام الا كره خروجه... .(2)

قسم به خدا تأويل اين آيه هنوز نيامده و نخواهد آمد تا وقتي كه حضرت قائم عليه السلام قيام فرمايد. آن هنگام كه ايشان قيام نمايند،


1- 1. برائت، 33.
2- 2. كمال الدين، باب 58، حديث 16.

ص:140

هيچ كس كه به خداي بزرگ كافر باشد يا نسبت به امام عليه السلام شرك بورزد، باقي نمي ماند مگر آن كه از قيام ايشان كراهت دارد... .

آري كساني كه با ديدن آن همه معجزات – كه پس از ظهور توسط وجود مقدس امام عصر عليه السلام آشكار مي شود – باز هم از سر عناد و انكار حق و حقيقت، بر كفر و شرك خويش اصرار بورزند، بايد هم از قيام آن حضرت كراهت داشته باشند. اينها همان كساني هستند كه يا مجبور به تسليم خواهند شد و يا راهي جز كشته شن در پيش نخواهند داشت.

دموكراسي، معيار مشروعيت نظام حكومت امام زمان عليه السلام نيست

در اين جا بايد از يك اشتباه فكري و عقيدتي پرهيز نماييم. برخي خواسته اند براي حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام بر پايه نظريه «دموكراسي» نوعي پيشتوانه مردمي دست و پا كنند و اين كار را در زمان حاضر – كه همه دنيا دم از دموكراس و حكومت مردمي مي زنند – يك ضرورت و خدمت به انديشه مهدويت شيعي محسوب مي كنند.(1)

اينها نگران هستند كه اگر احاديثي دال بر كشته شدن دشمنان معاند امام زمان عليه السلام به دست ايشان را مطرح كنند، تصوير خشونت باري از حكومت آن حضرت در ذهن افراد ترسيم شود و اين، باعث طرد آنها از عقيده به مهدويت گردد.

ما نمي خواهيم بگوييم كه اين گونه احاديث را بايد در همه جا و نزد همه كس مطرح كرد و توجهي به پيامدهاي فكري آن نداشت. اين كار به


1- 1 رجوع شود به: ماهنامه موعود، شماره 53، مقاله «آسيب شناسي باور به ظهور منجي».

ص:141

هيچ وجه صحيح نيست، بلكه در بيان روايات بايد هميشه ظرفيتها و قابليتهاي افراد را در نظر گرفت، تا خداي ناكرده كسي به دليل كم ظرفيتي، از اعتقادات ديني طرد نشود. به همين دليل، طرح بسياري از احاديث مهدويت براي عموم افرا به جاي آن كه مفيد باشد، گاهي مخرب است.

اما طرح نكردن اين گونه احاديث به اين معنا نيسيت كه ما ارزشهاي غير ديني را به عنوان معيار مقبوليت حكومت حضرت، مهدي عليه السلام ارائه كنيم. ما بايد انديشه مهدويت شيعي را تنها بر پايه و با محوريت رضاي پروردگار و بندگي خداوند، براي افراد مختلف معرفي نماييم و بايد به ديگران بياموزيم كه هيچ ملاكي جز آن چه خشنودي خداي متعال را تحصيل و تضمين مي كند، براي مشروعيت و مقبوليت نظامي كه امام عصر عليه السلام در جهان مستقر خواهند ساخت، وجود ندارد و لذا دموكراتيك بودن حكومت مهدي، معيار حقانيت آن نيست.

اگر بتوانيم اين انديشه را براي شيعيان و غير شيعيان (از مسلمانان) به خوبي تبيين و تفهيم كنيم، خدمت بزرگي به دينداري عمومي آنها نموده ايم. البته نسبت به كساني كه خارج از آيين اسلام در حال مطالعه و آشنايي با انديشه مهدويت هستند، بايد قدري احتياط كنيم و از ابتداي امر، همه آن چه در اعتقادات شيعي مان هست، براي آنها مطرح نكنيم، بلكه به تدريج و با رعايت ظرفيتهاي آنان، حقايقث دين را آرام آرام ارائه نماييم. به هر حال، ارائه اعتقادات صحيح، يك مطلب است و صحت خود آن اعتقادات مطلبي ديگر. نباي رعايت ملاحظاتي كه ما را در ارائه و طرح مطالب صحيح، محدود و مقيد مي كند، معياري

ص:142

براي صحت و سقم خود آن مطالب تلقي شود.

در بحث فعلي هم بايد مراقب باشيم تا اين خلط صورت نگيرد.

براي يك شيعه معتقد به خدا و امام زمان عليه السلام تنها معيار مشروعيت و مقبوليت حكومت عدل جهاني، مطابقت آن با رضا و خشنودي خداوند است. نه دموكراتيك بودن و نه دموكراتيك نبودن، هيچ يك معيار خوبي يا بدي نمي باشد. حال، اين كه كجا و در چه شرايطي و به چه اندازه اين حقيقت، قابل طرح هست يا خير، بحث ديگري است.

ص:143

درس هفدهم: يك نظريه نقلي – كلامي در ارائه پيش شرط ظهور (1)

عدالت خواهي مردم، پيش شرط ظهور!

طراح اين نظريه، بحث خود را در مقابل نظريه كساني قرار داده كه معتقدند: «فراگيري و جهان شمولي فساد» پيش شرط ظهور حضرت مهدي عليه السلام است و تا جهان پر از ظلم و ستم نشود، امام عليه السلام ظهور نخواهد كرد. ايشان در رد اين انديشه باطل، بين «توصيف زمان ظهور» و «پيش شرط ظهور» تفكيك نموده و اولي را مدلول روايات اهل بيت عليهم السلام مي داند نه دومي را. اين بحث كاملاً صحيح و مورد قبول است كه چون در درس گذشته مطرح كرده ايم، اكنون نيازي به توضيح مجدد آن نمي بينيم. اما نظريه مورد بحث اين است كه مي گويد:

در متون حديثي تصريح شده كه پيش شرط ظهور، تغيير جامعه و حركت آن به سمت صلاح و فلاح است.

ص:144

نويسنده براي اثبات نظريه خود، روايتي را از امام باقر عليه السلام به اين مضمون نقل مي كند:

كسي از امام باقر عليه السلام مي پرسد كه چه وقت ظهور حضرت مهدي عليه السلام اتفاق مي افتد تا دل ما شاد گردد؟ حضرت در قالب بيان يك حكايت آموزنده، تاريخ را به سه دوره، زمان گرگ صفتي، زمان ميش صفتي، و زمان ترازو تقسيم كرده و روشن مي سازد كه در كدام يك از اين دوره ها، امكان ظهور وجود دارد.

حكايت اين است كه عالم فرزانه اي، فرزندي داشت كه نسبت به دانش و فضل او بي رغبت بود و لذا بهره اي از دانش پدر نبرده بود. در مقابل همسايه اي داشت كه از دانش او بهره هاي فراوان برده بود. عالم فرزانه، هنگام مرگ به فرزند خود گفت اگر پس از من به تو رجوع كردند و با مشكل روبه رو شدي از اين مرد همسايه كمك بخواه. پس از مدتي، پادشاه خوابي ديد و براي تعبير خواب خود فرزند عالم فرزانه را احضار كرد. او به همسايه مراجعه كرد و از وي نظر خواهي نمود. همسايه فرزانه گفت: در تعبير خواب پادشاه بگو كه اكنون زمان گرگ است، ولي وقتي پاداش را گرفتي سهم مرا نيز بده. فرزند عالم نزد پادشاه رفت و پس از تعبير خواب او، پاداش خوبي گرفت، اما با كمال شهامت به وعده خود با همسايه عمل نكرد.

پس از مدتي دوباره جريان تكرار شد. فرزند عالم با عذرخواهي و خجالت نزد همسايه رفت. همسايه به او گفت: بگو اكنون زمان ميش است. ولي اين بار سهم مرا از پاداش فراموش نكن... .

فرزند عالم پس از گرفتن پاداش به ترديد افتاد كه چه كند آيا سهم همسايه را بده يا نه؟ ولي بالاخره از اين كار چشم پوشي نمود.

ص:145

وقتي براي بار سوم قضيه تكرار شد، فرزند عالم قول داد كه اين بار به وعده خود عمل كند. همسايه فرزانه نيز به او گفت: به پادشاه بگو اكنون زمان ترازو است. فرزند عالم پس از گرفتن پاداش فوراً نزد همسايه رفت و سهم او را تقديم كرد. همسايه فرزانه در اينجا كلام بسيار مهمي دارد. به او گفت: من از آغاز نيز چشم داشتي به اين مال نداشتم ولي تو فرزند زمان خود هستي.

زمان اول زمان گرگ بود تو چون گرگ حق مرا غارت كردي.

زمان دوم زمان ميش بود كه دلش مي خواهد ولي عمل نمي كند، زمان سوم زمان ترازو بود و تو به وعده خودت عمل كردي. همه پاداش از آن تو.(1)

استنباطي كه نويسنده از اين حديث نموده چنين است:

امام باقر عليه السلام با بيان اين حكايت مي خواهد بفرمايد كه در دوره «گرگ صفتي» حق امامت غصب شد، در دوره «ميش صفتي» مردم مي خواهند حق ما را بدهند ولي حال آن را ندارند و دوره سوم كه دوره «عدالت» است، مردم حق ما را خواهند داد! اينها دوره هاي سه گانه تاريخ امامت اند. مدار و محور اين دوره هاي سه گانه مردم اند. اگر مردم تغيير كنند، زمان ظهور فرا خواهد رسيد. براساس اين حديث شريف، پيش شرط، ظهور، عدالت خواهي مردم است. اما عدالت، امت عدالت خواه مي خواهد.

دولت عدالت، جامعه عدالت پذير مي خواهد. جامعه فساد، امام عدالت را نمي پذيرد. مردم فاسد، دولت عدالت را تحمل


1- 1. اين حديث شريف در كتاب روضه كافي، ص: 362 و 363 آمده است.

ص:146

نمي كنند، همان گونه كه امام علي عليه السلام را تحمل نكردند.

اگر ظهور در جامعه فساد روي دهد، امام مهدي عليه السلام نيز فرجامي چون ديگر امامان خواهد داشت. بنابراين پيش شرط ظهور، توسعه عدالت خواهي است. گفتمان جامعه بشري بايد به گفتمان عدالت تبديل شود تا زمينه ظهور حضرت مهدي عليه السلام فراهم گردد.(1)

نويسنده سپس براي تأييد و تحكيم نظريه خود، اين بحث را پيش مي كشد كه راز دوازده قرن غيبت امام زمان عليه السلام چيزي جز اين كه در اين مدت طولاني، مردم كم كم به «عدالت خواهي» برسند، نبوده است.

بر همين اساس معتقد مي شود كه حضرت مهدي عليه السلام براي سلطه بر جهانيان نيازي به آن چه ايشان «جنگ براي تحميل» ناميده است، ندارد.

مي گويد:

اگر بناست كه براي حاكميت امام زمان عليه السلام نبردهاي تحميل كننده انجام شود، ديگر نيازي به اين غيبت طولاني نمي بود، از همان آغاز اين نبردها مي توانست آغاز شود و حكومت حضرت مستقر گردد. پس راز حدود دوازده قرن غيبت چيست؟ شايد گفته شود حضرت مهدي عليه السلام در آغاز امامت پيش از پنچ سال سن نداشته است و به همين دليل غايب شده است. اما روشن است كه كمي سن نمي تواند توجيه عقلاني براي دوازده قرن غيبت باشد. اگر كمي سن دليل غيبت است و اگر بناست به وسيله جنگ حكومت برپا گردد، چند دهه غيبت براي تكميل سن كافي بود.


1- 1. ماهنامه موعود، شماره 53، ص: 22 و 23.

ص:147

... دولت امامت، هيچ گاه خود را با خشونت و تهديد بر مردم تحميل نكرده است. خانه نشيني حضرت علي عليه السلام و انزواي معصومان عليهم السلام دليل روشن اين حقيقت است. (1)

در اين نظريه چند مدعا مطرح شده است كه ما يك يك به بررسي هر كدام مي پردازيم.

تعيين نشدن پيش شرط ظهور در احاديث

اولين مدعا اين است كه گفته اند: «در متون حديثي تصريح شده كه پيش شرط ظهور، تعيير جامعه و حركت آن به سمت صلاح و فلاح است». اي كاش نويسنده حداقل يكي از اين تصريحات را به عنوان دليل مدعاي خود مطرح مي كرد. تنها روايتي كه به عنوان دليل آورده، هيچ تصريحي در مقصود ايشان ندارد. كل حديث، يك تمثيل است كه مقصود امام باقر عليه السلام از اين تمثيل به صورت قطعي و روشن نيست. هر كس ممكن است براساس عقيده خود از اين تمثيل برداشتي داشته باشد.

هيچ يك از اين برداشتها مدلول صريح حديث نيست. در اصطلاح علم الحديث اگر لفظ به طور صريح بر معنايي دلالت كند، آن را «نص» در آن معنا مي نامند. «نص» به دليلي اطلاق مي شود كه تنها به يك معنا دلالت مي كند و غير از آن بر هيچ معناي ديگري قابل حمل نيست. حال، اعاي نويسنده اين است كه در اين حديث، تصريح شده كه پيش شرط ظهور، تغيير جامعه و حركت آن به سوي صلاح است. سؤال اين است كه در كجاي اين حديث چنين تصريحي صورت گرفته است؟ آيا امام


1- 1. ماهنامه موعود، شماره 53، ص: 24.

ص:148

باقر عليه السلام از پيش شرط ظهور سخن گفته اند؟

روشن است كه فرمايش حضرت در معناي مورد نظر نويسنده صراحت ندارد و به تعبير علم الحديث «نص» نيست. اما آيا در اين معنا «ظهور» دارد.(1)

آيا حديث مورد بحث، در بيان پيش شرط ظهور امام زمان عليه السلام، ظهور دارد؟ به نظر مي آيد چنين نيست. شاهد اين قضاوت، معنايي است كه مرحوم علامه مجلسي در مورد اين حديث ترجيج داده و فرموده اند:

شايد مقصود از بيان اين حكايت آن است كه اين زمان، زمان وفا به عهد و پيمان نيست. پس اگر تو (مقصود، راوي سؤال كننده از امام باقر عليه السلام است) زمان ظهور امر را بشناس، با آشنايان و برادران (ديني) خود در ميان مي گذاري و اين خبر بين مردم پخش مي شود و به مفسده بزرگي مي انجامد و اگر عهد كني كه آن را كتمان مي نمايي، فايده ندارد، چون به عهد خود وفا نمي كني چرا كه هنوز زمان «ميزان» (ترازو) نشده است.(2)

مرحوم علامه مجلسي هيچ اظهار نظر قاطعي در مورد معناي حديث نكرده اند، ولي اين بيان را بر معاني ديگر احتمالي، ترجيج داده اند. پس ادعاي اول نويسنده كه قائل به صراحت داشتن حديث در معناي مورد نظر ايشان است، باطل مي باشد.


1- 1. «ظهور» در جايي اطلاق مي شود كه چند معنا از يك لفظ قابل استنباط است كه يكي از آنها بر معاني ديگر ترجيج دارد. آن معناي راجع را معناي «ظاهري» آن لفظ مي نامند.
2- 2. مرآة العقول، جلد 26، ص: 539.

ص:149

صحيح نبودن تقسيم بندي تاريخ امامت به سه دوره

مدعاي ديگر نويسنده اين است كه امام باقر عليه السلام در فرمايش خود، دوره هاي سه گانه تاريخ امامت را بيان كرده اند كه در دوره سوم – كه آن را دوره «عدالت» ناميده است – مردم، حق اهل بيت عليهم السلام را خواهند داد.

سخن ما اين است كه اولاً از كجاي اين حديث، دوره هاي مختلف تاريخ امامت استباط مي شود؟ كدام لفظ و عبارت در حديث بر سه دوره بودن تاريخ امامت دلالت مي كند؟ با دقت در متن حديث روشن مي شود كه چنين معنايي به هيچ وجه از حديث استنباط نمي شود و جز استحساني كه آن را بدون دليل به حديث نسبت داده اند، چيز ديگري نيست.

ثانياً صرف نظر از اين كه حديث، دلالتي بر مدعاي نويسنده دارد يا ندارد، تقسيم كردن تاريخ امامت به سه دوره مختلف – با اين نام گذاري خاص – از كجا آمده است؟ آيا دليلي براي اين تقسيم ارائه كرده اند؟ به عنوان بيان يك مورد نقض مي توان گفت: آن چه كه ايشان دوره «ميش صفتي» ناميده و مدعي شده كه در آن، «مردم مي خواهند حق ما را بدهند ولي حال آن را ندارند!» كدام دوره است؟

در چه زماني مردم خواسته اند حق ائمه عليهم السلام را بدهند ولي حال آن را نداشته اند؟ آيا دوران حكومت بني العباس چنين بوده است؟ تاريخ گواهي مي دهد كه در اواخر دوران حكومت يارده امام شيعه (يعني زمان امامت امام جواد عليه السلام تا امام حسن عسكري عليه السلام) حاكمان ستمكار بني العباس بدترين سختگيريها را در حق حضرات

ص:150

ائمه عليهم السلام اعمال مي كردند و مردم نيز در مقايسه با اواخر دوران بن اميه اقبال كمتري نسبت به امامان عليهم السلام نشان مي دادند، آيا چنين زماني را دوره «ميش صفتي» مي نامد در حالي كه استقبال عمومي مردم از ائمه عليهم السلام در مقايسه با امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام كمتر بود؟

روشن است كه اين تقسيم بندي هم چيزي جز يك استحسان بر اساس قبول پيش فرضها نيست و اگر بخواهيم حقيقت را بگوييم، بايد تصريح كنيم كه مردم در دوران امامت ائمه عليهم السلام به همه صورتها بوده اند. ازهمان ابتداي غصب خلافت، كساني با «گرگ صفتي» حق ائمه عليهم السلام را ربودند و در همان زمان، كساني هم بودند كه با «ميش صفتي» مي خواستند حق ائمه عليهم السلام را بدهند، ولي در اين امر، تنبلي و كاهلي ورزيدند و نيز كساني هم حق امام خويش را با شجاعت ادا نمودند. در دوره هاي بعد هم شاهد وجود هر سه گروه در ميان مخالفان و موافقان ائمه عليهم السلام بوده ايم.

ثالثاً به فرض اين كه تاريخ امامت به اين سه دوره تقسيم شود، نمي توان گفت كه: مدار و محور اين دوره هاي سه گانه، مردم اند. آن چه از ظاهر حديث استفاده مي شود، عكس اين معناست. عبارت پاياني حديث چنين است:

ان الزمان الاول كان زمان الذئب و انك كنت من الذئاب و ان الزمان الثاني كان زمان الكبش ... و كذلك انت ... و كان هذا زمان الميزان و كنت فيه علي الوفاء.(1)


1- 1. روضه كافي، ص: 363.

ص:151

ترجمه اي كه خود نويسنده از اين عبارات آورده، گوياي اين معناست كه هر كس بسته به اين كه در چه زماني باشد، مطابق روال غالب در آن زمان عمل مي كند. مثلاً كسي كه در زمان «كبش»(1)

بوده است. معمولاً هم چون گوسفند عمل مي كند. يعني اين كه انسان در چه زماني باشد، جهت دهنده به نحوه عمل اوست. اين چيزي است كه از ظاهر عبارت، حديث استفاده مي شود. نويسنده، عكس اين معنا را ادعا نموده و مي گويد: اين عملكرد مردم است كه خصوصيت هر زماني را معين مي كند و به تعبير خودش، «مدار و محور دوره هاي سه گانه، مردم هستند». اگر ايشان اين ادعا را مستقل از عبارت حديث مطرح كند، مي تواند در جاي خود محل نقد و بررسي باشد. اما نويسنده اصرار دارد كه اين معنا را از حديث استفاده كند. در حالي كه اگر ما باشيم و عبارت حديث، درست عكس اين مقصود از آن برداشت مي شود.


1- 1. «كبش» در لغت به معناي قوچ يا گوسفند نر مي باشد. فرهنگ نوين، ص: 579 معلوم نيست كه نويسنده مقاله مورد بحث به چه دليل آن را به «ميش» گوسفند ماده ترجمه كرده است.

ص:152

درس هجدهم: يك نظريه نقلي – كلامي در ارائه پيش شرط ظهور (2)

در درس گذشته در بررسي نظريه اي كه عدالت خواهي مردم را پيش شرط ظهور معرفي مي كند، مطالبي در نقد دو مدعاي اين نظريه بيان شد: اينك به نقد مدعاهاي ديگر آن مي پردازيم.

نه عدالت خواهي مردم، شرط لازم ظهور است و نه عمل آنها به عدالت

مدعاي سوم نويسنده اين است كه: «اگر ظهور در جامعه فاسد روي دهد، امام مهدي عليه السلام نيز فرجامي چون ديگر امامان خواهد داشت».

استدلال نويسنده اولاً به حديث امام باقر عليه السالم است كه مي گويد: «بر اساس اين حديث شريف، پيش شرط ظهور، عدالت خواهي مردم است». ثانياً از اين كه دولت عدالت، جامعه عدالت پذير مي خواهد (مقدمه اول) و اين كه: جامعه فاسد، عدالت را نمي پذيرد (مقدمه دوم)،

ص:153

نتيجه گرفته است كه: جامعه تنها در صورتي عدالت را مي پذيرد كه فاسد نباشد.

درباره استشهاد نقلي نويسنده بايد گفت كه حديث امام باقر عليه السلام به هيچ وجه از «عدالت خواه» بودن مردم سخن نمي گويد. فرمايش ايشان اين است كه در زمان ميزان (عدالت) مردم نيز مطابق عدل رفتار مي كنند و مثلاً به وعده خود عمل مي نمايند. اين معنا ربطي به «عدالت خواهي» مردم ندارد.

اما استدلال عقلي نويسنده از دو مقدمه و يك نتيجه تشكيل شده كه هر دو مقدمه عقلاً محل اشكال و ايراد است.

اشكال مقدمه اول در مباحث گذشته مطرح شد و آن اين بود كه هيچ ضرورت عقلي و نقلي وجود ندارد بر اين كه جامعه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام خواهان عدالت و تشنه يك رهبر الهي باشد و شرط پيروزي آن حضرت وجود چنين آمادگي عموم براي پذيرش ايشان پيش از ظهور نيست. اين مطلب را همراه با نقد نوع نظرياتي كه در مقام اثبات چنين نظريه اي بود، به تفصيل مطرح نموديم و احتياجي به تكرار مباحث نيست.

اما مقدمه دوم، يك سخن و ادعاي جديد است كه مي گويد: شرط پذيرش عدالت، فاسد نبودن جامعه است. اين ادعا با همه سخناني كه معمولاً در اين موضوع گفته مي شود، متفاوت است. آن چه عموماً مي گويند اين است كه جامعه اگر هم فاسد باشد (يعني فساد در آن رواج داشته باشد) همين كه افراد آن خواهان عدالت شوند و تشنه ظهور يك منجي الهي گردند، كفايت مي كند. با اين ترتيب «عدالت خواه بودن» را

ص:154

شرط لازم ظهور حضرت دانسته اند. اما نويسنده مذكور پا را از اين مرحله فراتر گذاشته و مدعي شده كه عدالت خواهي كافي نيست. بايد جامعه به حدي برسد كه ديگر فساد در آن نباشد (يا لااقل رواج نداشته باشد) و تحقق اين حالت، شرط لازم براي ظهور امام زمان عليه السلام مي باشد. در فرض قبلي ريشه كن شدن فساد، شرط لازم براي ظهور تلقي نمي شد ولي در اين ديدگاه، پاك شدن جامعه از فساد (هر چند به صورت اكثري و عمومي نه به طور كامل و صد در صد)، شرط لازم براي ظهور عنوان شده است. به همين جهت است كه مي گويد: «مردم فاسد، دولت عدالت را تحمل نمي كنند، همان گونه كه امام علي عليه السلام را تحمل نكرند...».

اشكالي كه بر اين ادعاي جديد وارد مي شود، اين است كه: اولاً: ادله نقلي به طور صريح و قاطع، اين مطلب را رد مي كند، همان ادله اي كه در زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام، زمين را پر از ظلم و جور دانسته اند (و ما يك نمونه از آنها را نقل كرديم) هر چند كه شرط ظهور را بيان ننموده اند (بلكه توصيف زمان ظهور را كرده اند). اما به هر حال اين توصيف يك توصيف واقعي و صحيح است نه يك توصيف دروغ و نادرست. اگر حقيقتاً جهان پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام پر از ظلم و جور باشد، پس چگونه مي توان انتظار داشت كه قبل از ظهور، فساد از جامعه رخت بربندد؟ اين دو مطلب چگونه با هم سازگارند: هم اين كه جهان پيش از ظهور، پر از ظلم و فساد باشد و هم اين كه پيش از ظهور، جامعه فاسد نباشد؟ آيا اين تناقض نيست؟

واقعيت اين است كه نه پر شدن جهان از فساد و نه خالي شدن

ص:155

جامعه از فساد، هيچ كدام شرط ظهور نيستند (دقت شود). نويسنده، اولي را قبول دارد و خود آن را مطرح كرده، ولي اشكالش در دومي است.

ما نمي گوييم – و هيچ كس نمي تواند مدعي شود – كه فاسد بودن جامعه پيش از ظهور حضرت، امر مطلوبي است. هرگز چنين نيست، بلكه اهل حق و عدل بايد تلاش همه جانبه خود را انجام دهند كه تا حد امكان، جامعه از فساد پاك گردد. اما بحث ما در اين جا تعيين وظيفه و تشخيص تكليف نيست. بحث در اين است كه آيا شرط ظهور امام عصر عليه السلام پاكي جامعه از فساد است يا خير. اولين پاسخ ما اين است كه اين مدعا با ادله نقلي سازگار نيست.

ثانياً از جهت عقلي هم اين سخن صحيح نيست. ما عقلاً نمي توانيم حكم كنيم كه اگر فساد در جامعه اي رواج داشت، افراد آن جامعه عدالت را نخواهند پذيرفت. ممكن است آحاد جامعه چنان از ظلم و فساد به ستوه آيند كه مشتاقانه خواهان و تشنه عدالت شوند، اما خودشان نتوانند مجري عدالت و برانداز ظلم و فساد از جامعه باشند.

اين فرض كاملاً معقول است و لازمه اين كه كساني تشنه عدالت و خواهان پاكي از فساد باشند، اين نيست كه خودشان هم قادر به اجراي اين مقاصد باشند. علاوه بر اين – با توجه به آن چه به طور مبسوط گذشت – امام عصر عليه السلام با ظهورشان در قدم اول، بسياري از مردم را به دست خود تشنه عدالت خواهد نمود. يكي از آثار كامل شدن عقول انسانها، قطعاً عدالت طلبي است و بنابراين هيچ لزومي ندارد كه عموم مردم پيش از ظهور اين رهبر معصوم الهي، عدالت خواه و يا اهل عدالت باشند.

ص:156

اين نكته هم فراموش نشود كه قيام امام مهدي عليه السلام از اين جهت با وضعيت ساير امامان عليهم السلام كاملاً متفاوت است. هيچ يك از امامان گذشته مسئوليت و مأموريتي شبيه به رسالت الهي آخرين حجت خدا در زمين، نداشته اند. آنها هيچ كدام وظيفه نداشته اند به طور كامل، چهره زمين را از ظلم و فساد بزدايند. كسي كه چنين مأموريتي دارد، برنامه خود را علي رغم كراهت كافران و مشركان و فاسدان پيش خواهد برد و اين همان برنامه الهي است كه خداوند در وصفش فرمود:

يُرِ يدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّ_هِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّ_هُ مُتِمُّ نُورِ هِ وَلَوْ كَرِ هَ الْكَافِرُ ونَ (1)

نكته ديگر اين كه هر چند اگر گفتمان جامعه بشري به گفتمان عدالت تبديل شود، زمينه براي پذيرش دولت عدالت فراهم مي شود و كساني كه از تحقق عدالت حقيقي گفتگو مي كنند، به مقصود خود مي رسند، اما نمي توان گفت شرط لازم برا ي ظهور دولت عدل جهاني، اين است كه بشريت، به چنين گفتماني روي آورد.

راز غيبت آماده شدن مردم جهان براي ظهور نيست

اما درباره مطلبي كه نويسنده مطلب مذكور به عنوان تأييد سخن خود مطرح نموده و در آن – به زعم خود – راز دوازده قرن غيبت حضرت مهدي عليه السلام را كشف كرده بود، بايد بگوييم:

اولاً در حلقه هشتم به تفصيل توضيح داده شد كه راز غيبت امام


1- 1. صف، 8.

ص:157

عصر عليه السلام پيش از ظهور ايشان كشف شدني نيست و آن چه كه در ادله نقلي به عنوان علت غيبت ذكر شده است نيز هيچ كدام به معناي اصطلاحي كلمه «علت» نيست، چه رسد به اين امري كه نويسنده با استحسان شخصي خود مطرح كرده و هيچ دليل نقلي هم براي اثبات آن ندارد.

ثانياً چون با ادله عقلي و نقلي اثبات كرده ايم كه آمادگي عمومي مردم و عدالت خواهي آنها شرط ظهور امام زمان عليه السلام نيست، پس هيچ ضرورتي ندارد كه نتيجه غيبت طولاني آن حضرت، ايجاد آمادگي و عدالت طلبي مردم جهان باشد.

ثالثاً درباره سيره امير المؤمنين عليه السلام و ساير معصومان عليهم السلام در حلقه گذشته توضيح داديم كه آنها هر يك، وصيتي خاص از جانب خداي متعال داشته اند و به همان، عمل مي كردند و از آن چه كه براي ديگران فرموده اند نيز هيچ قاعده و ضابطه كلي – درباره نقش اقبال مردم در قيام حضرات ائمه عليهم السلام – به دست نمي آيد. از طرفي ديگر، ظهور امام زمان عليه السلام از جهات متعددي قابل مقايسه با سيره امامان گذشته نيست، به خصوص از اين جهت كه قيام ايشان مشروط و منوط به تحقق خواست عمومي جهانيان نمي باشد. لذا حتي به فرض اين كه عملكرد ساير ائمه عليهم السلام تابع ضابطه خاصي بوده باشد، اين ضابطه، قابل سرايت به ظهور حضرت مهدي عليه السلام نيست.

ص:158

درس نوزدهم: نظريه اختياري بودن ظهور

غيبت و ظهور، كار ماست!

آخرين نظريه اي كه در اين فصل به نقد و بررسي آن مي پردازيم، به تعبير نويسنده آن «نظريه اختياري بودن ظهور» است. طراح اين نظريه، ادعايي فراتر از همه نظريه پردازان ديگر در اين زمينه مطرح كرده است. همان طور كه از ابتداي اين كتاب ملاحظه شد، نوع نظرياتي كه در خصوص ارائه شرايط لازم ظهور بيان گرديده، آمادگي گروهي از مردم يا عموم آنان را براي قيام امام عصر عليه السلام ضروري دانسته اند، اما همه اين نظريات در اين كه اصل ظهور، كار خود حضرت به امر خداوند متعال مي باشد، اتفاق نظر دارند. «نظريه اختياري بودن ظهور» همان طور كه از عنوانش فهميده مي شود – بر خلاف همه آراء قبلي – بر اين عقيده اصرار دارد كه:

حكايت ظهور گويي حكايت ديدار سي مرغ با سيمرغ است – كه عطار نيشابوري در منطق الطير به آن اشاره مي كند – چرا كه

ص:159

سيمرغ همواره حضور داشت و اين اراده و همت سي مرغ بو كه غايب بود و مي بايست حضور پيدا مي كرد.(1)

در داستاني كه عطار نقل كرده است، وقتي تمامي مرغان راه دور و دراز رسيدن به سيمرغ را طي كردند. فقط سي نفر به قله قاف رسيدند، در آن جا مي گويد:

چون نگر كردند اين سي مرغ زود = بي شك اين سي مرغ آن سيمرغ بود

خويش را ديدند سيمرغ تمام = بود خود سيمرغ، سي مرغ تمام

محو او گشتند آخر بي دوام = سايه در خورشيد گم شد و السلام(2)

نويسنده با تمثيل امام عصر عليه السلام به سيمرغ – كه عطار او را پادشاه ناميده است – مي گويد:

پادشاه ما بر قله كوه، منتظر رسيدن ماست. اين نفس آلوده است كه مانع حضور دوست است. اين اراده و همت شيعيان است كه بايد محيط را براي حضور خورشيد معطر كند. اين ماييم كه بايد ظهرو كنيم، اين ماييم كه بايد انسانيت و استعداد و علم خود را شكوفا كنيم و گرنه خداوند متعال «فياض علي الاطلاق» است و هيچ گاه نعمت خود را بر بندگان صالحش دريغ نمي كند و امام نيز بي صبرانه منتظر ظهور دولت كريمه در سايه شيعيان و


1- 1. ماهنامه موعود، شماره 48، ص: 31 و 32.
2- 2. همان، ص: 32.

ص:160

دوستان خويش است. پس ظهور، مشكل فاعلي ندارد بلكه مشكل قابلي دارد و اين مشكل بايد از جانب قابل كه شيعيان هستند، حل شود.(1)

... نظريه اختياري بودن ظهور مي گويد: اين شيعيان نيستند كه منتظرند بلكه منظر واقعي امام عليه السلام است كه در انتظار شيعيان و شكوفايي تمام استعدادهاي آنها به سر مي برند. اين نظريه مي گويد: اين امام نيست كه بايد ظهور پيدا كند بلكه اين قدرت و همت شيعيان است كه بايد ظهور كند. اين نظريه غايب اصلي را امام عليه السلام نمي داند بلكه اين ياران و زمينه سازان ظهورند كه غايب هستند. اين نكات بازي با الفاظ نيست.(2)

نويسنده از اين كه مطابق روايات وقتي براي ظهور امام عصر عليه السلام معين نشده، در جهت تأييد نظريه خويش استفاده نموده است.

وقت ظهور بستگي به عوامل و زمينه هاي ظهور دارد. تعجيل و تأخير در تحقق مقدمات ظهور باعث تعجيل و تأخير در وقت ظهور است. اين اختيار و همت شيعيان است كه بايد براي ظهور وقت تعيين كند.(3)

برخي از انديشمندان هم شبيه اين نظريه را با اين عبارات بيان كرده اند.

شايد يكي از نكات در بحث غيبت امام زمان عليه السلام اين باشد كه خداوند مي فرمايد: من كار خودم را كرده ام و آن الگوي كامل را


1- 1. ماهنامه موعود، شماره 48، ص: 32.
2- 2. همان، ص: 33.
3- 3. همان، ص: 31.

ص:161

آفريده ام، زنده و آماده، حالا نوبت شما [مردم] است كه كار خودتان را بكنيد.

طبق اين بيان، خداوند كار خود را انجام داده و اين ما هستيم كه بايد بقيه كارها را انجام بدهيم و ظهور را تحقق بخشيم. اين گفتار، تكرار همان مدعاي «نظريه اختياري بودن ظهور» است، هر چند كه تحت اين عنوان مطرح نكرده اند.

اما نويسنده مقاله پس از طرح نظريه خود، ادله اي را براي اثبات آن ذكر مي كند كه چون در مباحث گذشته، اهم آنها را نقد و بررسي كرده ايم. د در اين جا نيازي به طرح و نقد آنها نمي بينيم. لذا به بيان يك حقيقت اساسي در اين مورد اكتفا مي كنيم.

نكته اي كه در روشن شدن نقاط ضعف اين نظريه و نيز در تبيين اصل اعتقاد به ظهور امام عصر عليه السلام بسيار مفيد و ضروري است، اين حقيقت مي باشد كه ظهور آن حضرت هم كار «خدا»ست و هم يك «خدايي». در حلقه پيشين و در اين حلقه به مناسبت بحث، اشاراتي به هر دو موضوع داشته ايم. اكنون به تكميل و جمع بندي بحث مي پردازيم.

كار خدا بودن ظهور امام زمان عليه السلام

مقصود از اين كه ظهور حضرت، كار «خدا» مي باشد، اين است كه امام زمان عليه السلام فقط به اذن و فرمان خداوند اقدام به قيام مي فرمايند.

امر ظهور و زمان انجام آن نه به دست مردم است و نه خود آن حضرت.

در اين جا امام عليه السلام خود در انتظار فرمان الهي هستند تا اجازه ظهور به ايشان داده شود. اگر امر ظهور به اختيار خود امام عليه السلام بود، ديگر انتظار

ص:162

فرج و دعا در تعجيل فرج از جانب خود ايشان معنا پيدا نمي كرد. (1)

امام زمان عليه السلام در عين حال كه منتظر هستند، منتظر فرمان الهي براي ظهورشان نيز هستند. مردم نيز متناسب با درجه و عمق معرفتشان نسبت به آن حضرت مي توانند جزء منتظران ايشان قرار گيرند. همه اعمالي كه بندگان – از جمله خود امام عصر عليه السلام – انجام مي دهند (چه دعا و چه غير دعا) مي تواند مقدمه اي براي صدور فرمان خداوند در مورد ظهور آن حضرت باشد و بيش از اين، تأثيري در آن ندارد. پس هم بستگي دارد، به علاوه در جاي خود درباره «بداء پذير» بودن زمان ظهور بحث كافي و مستدل صورت گرفته است.(2)

نتيجه بحث اين است كه متناسب با اعمال اختياري بنگان، خداوند ممكن است در زمان ظهور امام عصر عليه السلام تعجيل يا تأخير نمايد. ولي به هر حال تنها عامل تعيين كننده اصل ظهور و زمان آن فقط و فقط اراده الهي است. بعضي تصور كرده اند كه اراده خداوند صرفاً به صورت يك قضيه شرطيه است، مانند اين كه: «اگر مردم با اعمال خود نشان دهند كه طالب ظهور امام زمان عليه السلام هستند، حضرت ظهور خواهند كرد». و يا اين كه: «اگر ياران كافي براي امام عليه السلام فراهم شوند، ظهور مي كنند». اينان علاوه بر اين قضاياي شرطيه هيچ گونه اراده و مشيتي در امر ظهور حضرت، براي خداوند قائل نيستند.


1- 1. درباره انتظار و دعاي امام عصر عليه السلام براي فرج خودشان در حلقه بعدي سخن خواهيم گفت.
2- 2. اين بحث در حلقه بعدي خواهد آمد.

ص:163

اما اين تلقي نادرست، معلول عدم فهم صحيح از معناي اراده و مشيت الهي است. درست است كه در مورد خواست خداي متعال مي توانيم برخي از قضاياي شرطيه را – البته اگر صحيح باشد – به كار ببريم، اما نبايد تصور شود كه اراده الهي اين است كه يك سري قضاياي شرطيه را قرارداد نمايد. در بحث از اراده و مشيت خداوند مطرح مي شود كه دو نوع اراده براي ذات مقدس پروردگار وجود دارد، تشريعي و تكويني. اراده تشريعي به طور خلاصه همان امر يا نهي خداست كه به افعال اختياري بندگان تعلق مي گيرد و اراده تكويني هم عبارت است از ايجاد خداوند كه ربطي به اختيار بندگان ندارد.

در مورد اصل ظهور امام عصر عليه السلام و زمان آن – اگر بخواهيم به طور دقيق سخن بگوييم – مي توان گفت كه: زمان ظهور به اراده تكويني حق متعال تعيين و تقدير مي شود، سپس فرمان ظهور از جانب خداوند به امام زمان عليه السلام صادر مي گردد كه اين امر و فرمان الهي خود، مصداق اراده تشريعي پروردگار است. بنابراين اصل ظهور را امام عليه السلام انجام مي دهند، ولي در اين كار، تابع محض اراده خداوند هستند. به اين ترتيب در اصل و وقت ظهور حضرت، هر دو نوع اراده الهي به طور خاص و معين دخالت دارد و چون امام عليه السلام مطيع محض خداي متعال مي باشند، لذا مي گوييم: هم خود ظهور و هم زمان آن فقط به اراده خداوند واقع مي شود.

با اين توضيحات روشن مي شود كه آن چه نويسنده «نظريه اختياري بودن ظهور» مطح كرده، كلا بر خلاف تعاليم دين و صرفاً براساس يك تشبيه و استحسان بدون دليل مي باشد. اگر كسي بخواهد بر مباني

ص:164

كتاب و سنت و عقل بينديشد، هيچ يك از مدعيات آن نظريه را نمي تواند بپذيرد. بررسي و نقد تك تك عبارات نويسنده براي خوانندگان با حوصله اي كه سير مباحث كتاب را تا اينجا دنبال كرده اند، ضرورتي ندارد. لذا به خاطر پرهيز از ملال آوري به تكرار مكررات نمي پردازيم.

خدايي بودن ظهور امام عصر عليه السلام

تا اين جا كار «خدا» بودن ظهور امام زمان عليه السلام روشن شد. اما وقتي مي گوييم كه ظهور امام عصر عليه السلام يك كار «خدايي» است، مقصود چيست؟ براي روشن شدن اين معنا ابتدا دو تعبير «بشري» و «خدايي» را توضيح مي دهيم.

كارهايي كه انسانها انجام مي دهند، دو نوع هستند: يا انجام آنها از بشر عادي با امكانات طبيعي و معمولي او بر مي آيد يا خير. اگر حالت اول باشد، آن كار را «بشري» مي ناميم و اگر حالت دوم باشد، در صورتي كه به عنايات و امدادهاي خاص الهي انجام شود، آن كار را «الهي» يا «خدايي» مي ناميم.

به عنوان مثال اگر كسي با تلاش عادي و طبيعي خود به دانشگاه راه پيدا كند و امر خارق العاده اي در پذيرش او دخالت نكند، ورودش به دانشگاه، يك كار بشري محسوب مي شود.(1)

اين امر، منافاتي با بشري بودن كار به معناي مورد بحث ندارد.

اما اگر پذيرفته شدنش در


1- 1. البته در كارهاي بشري هم تحقق يافتن كار، منوط به ايجاد شرايطي از جانب خداي متعال است كه در فرهنگ دين «توفيق» ناميده مي شود.

ص:165

كنكور دانشگاهها، با وجود تلاش مختصري كه انجام داده – در اصل به بركت دعاي خير پدر و مادرش باشد، اين موفقيتف يك كار الهي و خدايي تلقي مي گردد. درصورت دوم هر چند خود فرد زحمت كشيده و تلاش كرده، اما خودش مي داند كه اگر قرار بود صرفاً همان تلاشها در نتيجه كنكورش مؤثر باشد، هرگز در آن رشته اي كه قبول شده، پذيرفته نمي شد. در اين حالت مي توان گفت كه نتيجه كار، معلول زحمت خود او نبوده است. لذا اگر كسي به او بگويد كه: «قبول شدن در اين رشته بسيار مهم، كار خود تو نبوده» اين سخن كاملاً صحيح و مطابق با واقع است، اما در عين حال، نفي اختياري بودن عملي كه خودش انجام داده را نمي كند (دقت شود).

به طور كلي در كارهاي خدايي، نتيجه كار را بايد به حساب خداوند گذاشت نه بنده، هر چند كه نفي اختياري بودن كار از آن بنده هم نمي شود.

يكي از بهترين نمونه هاي اين امر، آياتي از قرآن است كه پس از غلبه لشكر مسلمانان بر مشركان در جنگ بدر، بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شد.

يكي از آنها اين آيه شريفه است:

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَ_ٰكِنَّ اللَّ_هَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَ مَيْتَ إِذْ رَ مَيْتَ وَلَ_ٰكِنَّ اللَّ_هَ رَ مَىٰ ۚ وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّ_هَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (1)


1- 1. انفال، 17.

ص:166

در اين آيه، كشتن از مؤمنان و پرتاب كردن از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نفي شده است. با اين كه مؤمنان در جنگ با مشركان درگير شدند، جنگيدند و دشمن را با دست خود كشتند. هم چنين پيامبر صلي الله عليه و اله با دست خود و به صورت اختياري مشتي سنگريزه را به سوي دشمن پرتاب نموند. با اين وجود چرا اين كارها از مؤمنان و از رسول خا صلي الله عليه و آله نفي شده است؟ نكته در خدايي بون اين كارهاست. جايي كه كشتن از مؤمنان نفي شده، مقصود اين است كه آنها روي حسابهاي عادي بشري، قدرت كشتن مشركان را در جنگ بدر نداشتند و اگر چنين توفيقي يافتند، فقط به لطف امدادهاي غيبي الهي بود. به همين دليل «كشتن» از آنها نفي شده و به خداوند نسبت داده شده است. پس با وجود اختياري بودن عمل كشتن توسط مؤمنان در جنگ بدر، چون اثر عمل ايشان قابل مقايسه با كارهاي عادي بشري نبود و خداوند با لشكريان غيبي خود، آنها را قادر به كشتن مشركان فرمود، كشتن از مسلمانان نفي شده است.(1)

هم چنين پرتاب كردن پيامبر صلي الله عليه و آله در آيه 17 سوره انفال، اشاره است به آن چه در جنگ بدر اتفاق افتاد. مطابق فرمايش امير المؤمنين عليه السلام، ايشان به امر پيامبر صلي الله عليه و آله مشتي سنگريزه به دست حضرت دادند و رسول خدا صلي الله عليه و آله آنها را به سوي صورتهاي مشركان پرتاب نمودند. بر اثر همين عمل، گروه زيادي از افراد دشمن به هلاكت رسيدند، در حالي كه پرتاب چند سنگريزه براساس حسابهاي معمولي چنين اثري ندارد. پس اين هم يك كار خدايي بود، چون


1- 1. در درس يازدهم به مناسبت بحث درباره الهي بودن پيروزي مسلمانان در جنگ بدر به برخي از لشكرهاي غيبي الهي در آن جنگ اشاره كرديم.

ص:167

خداوند اثر خاصي در آن پرتاب پيامبر صلي الله عليه و آله قرار داد كه در پرتابهاي عادي بشري چنين اثري وجود ندارد. در حديث منقول از امير المؤمنين عليه السلام تصريح شده است كه هر يك از آن سنگريزه ها را هزار فرشته همراهي مي كردند كه از سوي خداوند متعال براي ياري رساندن به مؤمنان مأموريت يافته بودند. (1)

به همين جهت است كه رمي (پرتاب كردن) در آيه سوره انفال از پيامبر صلي الله عليه و آله نفي شده و به خداوند نسبت داده شده است.

پس در كارهاي خدايي، بشر كار خود را انجام مي دهد و اختيار او هم در آن كاملاً دخالت دارد، اما اثر و نتيجه كار به صورتي است كه مي توان فهميد اگر فقط بنابر قدرت عادي بشري بود، علي القاعده چنين اثر و نتيجه اي در پي نمي آمد. اين است كه در عين دخالت داشتن بشر و اختيار او، اين نوع كارها را كارهاي بشري نمي دانيم، بلكه آنها را «خدايي» مي ناميم.

حال كه منظور از «خدايي» بودن يك كار روشن شد، مي توانيم تصديق كنيم كه با توجه به آن چه در طي مباحث گذشته مطرح شد، ظهور امام عصر عليه السلام قطعاً يك كار خدايي است نه بشري. تحقق آن وعده هايي كه خداي متعال، در پي ظهور آن حضرت اعلان فرموده كار هيچ بشر عادي بر روال معمولي و طبيعي نيست. به همين جهت مي بينيم كه خداوند در آيات شريفه قرآن آن چه را كه به دست مبارك حضرت مهدي عليه السلام انجام مي شود به خود نسبت داده است. به عنوان نمونه: «وعد الله ...»


1- 1. الخصال، جلد 2، ص: 576.

ص:168

وَعَدَ اللَّ_هُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْ ضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْ تَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِ كُونَ بِي شَيْئًا ۚ وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَ_ٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (1)

در اين آيه شريفه «استخلاف» (خلافت دادن) و «تمكنين دين پسنديده» و «تبديل خوف به امنيت» به خداي متعال نسبت داده شده، با اين كه همه اين كارها به دست امام زمان عليه السلام و ياري ياران ايشان انجام مي پذيرد. هم چنين:

هُوَ الَّذِي أَرْ سَلَ رَ سُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَ هُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِ هَ الْمُشْرِ كُونَ (2)

در اين آيه شريفه پيروزي دين اسلام بر همه آيينها صراحتاً به خداي متعال نسبت داده شده، با اين كه اين غلبه به دست وجود مقدس امام عليه السلام و با جنگ و خونريزي و فداكاري ياران ايشان، انجام مي پذيرد.


1- 1. نور، 55.
2- 2. صف، 9.

ص:169

درس بيستم: آثار پيش شرط قائل نبودن براي ظهور

برنامه ريزي براي پيروزي نهضت امام زمان عليه السلام كار ما نيست

اگر بپذيريم كه غلبه نهضت جهاني امام عصر عليه السلام هم «كار خدا» و هم يك «كار خدايي» است، ديگر خود را مجاز نمي شماريم كه از جانب خويش و بدون دليل براي پيروز شدن نهضت آن حضرت – با قياس با قيامهاي بشري – برنامه ريزي كنيم و چنين بينگاريم كه همه آن چه را كه براي پيروزي يك نهضت بشري لازم است، بايد پيش از ظهور امام عصر عليه السلام فراهم نماييم.

برنامه ريزي براي پيروزي آن حضرت پس از قيام، نه در توان ماست و نه جزء وظايف و مسئوليتهاي ما. نهضت ايشان يك نهضت الهي است كه همه برنامه ريزيهاي لازم براي پيشرفت آنبه وسيله خود خدا و حجت معصومش انجام مي گيرد. ما (مردم عادي) وظيفه داريم كه آن چه به عنوان تكليف از ما خواسته شده را تمام و كمال

ص:170

به انجام برسانيم، ولي اين كه نهضت جهاني امام عصر عليه السلام با چه برنامه هايي پيش مي رود و با تكيه بر كدام اركان به پيروزي مي رسد، چيزي نيست كه ما از آن آگاه باشيم و بتوانيم درباره اش تئوري پردازي كنيم. بنابراين بهتر است پاي از گليم خود بيرون نگذاريم و به انجام تكاليفي كه بر عهده ما گذارده اند، اكتفا كنيم و پاسخ اين پرسش را كه «حضرت صاحب الامر عليه السلام پس از قيام چگونه پيروز مي شوند»؟ به خود ايشان و خداي متعال واگذار نماييم. البته اين سخنان به هيچ وجه، كم رنگ كننده نقشي نيست كه ياران با اخلاص امام عليه السلام مي توانند در به ثمر رساندن نهضت آن حضرت داشته باشند. هم چنين از ضرورت انجام وظايفي كه مؤمنان پيش از ظهور امامشان دارند، چيزي نمي كاهد، چرا كه نبايد به اين بهانه كه ظهور و غلبه امام زمان عليه السلام يك كار خدايي است، از زير بار مسئوليت هاي ديني و ايماني خود شانه خالي كنيم.

عدم يأس از ظهور در فرض فراهم نبودن شرايط و زمينه هاي بشري آن

نتيجه اي كه از كل مباحث اين حلقه به دست مي آيد، آن است كه ظهور امام عصر عليه السلام به هيچ شرط لازمي نيازمند نيست كه ايجاد آن به دست مردم باشد ولي نبايد غافل بود كه در عين حال، اين امر در ضرورت انجام وظايفي كه بر عهده شيعيان گذاشته شده، هيچ گونه تأثير منفي نمي گذارد، بلكه اگر به عمق بحث توجه شود، تأثير مثبت عميقي در اين راستا دارد. اگر ما ظهور امام زمان عليه السلام را يك كار بشري بدانيم كه طراحي و برنامه ريزي و اجراي آن بر عهده مردم باشد – آن گاه در

ص:171

صورت فراهم نبودن شرايط عادي و طبيعي براي قيام آن حضرت (اعم از عدم آمادگي جهان و نبود امكانات و فقدان ساز و كارهاي لازم بشري) يأس و نااميدي عميقي بر دلهاي شيعيان سايه مي افكند و شعله هاي انتظار فرج در جان ايشان به خاموشي و تاريكي مي گرايد.

اما اگر فراهم بودن مقدمات عادي بشري را شرط ظهور منجي عالم ندانيم، هيچ گاه و در هيچ زماني به ورطه دلسري و يأس ازتحقق آن در نمي غلتيم، بلكه همواره وعده هاي خداوند در مورد انجام قيام بزرگ الهي، هر لحظه اعتقادمان را به وقوع آن راسخ تر و اميدمان را ريشه دار تر مي سازد.

قرآن كريم نمونه هايي از پيروزي قيامهاي الهي را مطرح نموده تا مؤمنان به خداوند، تحقق آن وعده ها را عملي بشمارند و به سبب فراهم نبودن زمينه هاي عادي پيروزي، دلسرد و نااميد نگردند. پيروزي لشكر اسلام در جنگ بدر يكي از بارزترين اين نمونه هاست (كه در گذشته درباره آن مطالبي بيان شد).

نمونه ديگر قرآن كريم در اين زمينه در ماجراي پيروز شدن لشكر «طالوت» فرمانده برگزيده الهي – بر سپاهيان «جالوت» مطرح شده است.(1)

به صريح قرآن، مؤمناني كه هيچ گونه مخالفتي با جناب طالوت نكردند، افراد «قليلي» بودند كه در احاديث تعداد آنها را دقيقاً 313 نفر ذكر كرده اند.(2)

قرآن از قول اين تعداد قليل نقل مي كند كه معتقد بودند:


1- 1 اين داستان در آيات 246 تا 251 سوره بقره آمده است.
2- 2. تفسير قمي، جلد 1، ص: 91.

ص:172

فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّ_هَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِ بَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَ فَ غُرْ فَةً بِيَدِهِ ۚ فَشَرِ بُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ ۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ ۚ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَاقُو اللَّ_هِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَ ةً بِإِذْنِ اللَّ_هِ ۗ وَاللَّ_هُ مَعَ الصَّابِرِ ينَ (1)

اين سخن، برخاسته از اعتقاد آنان بود به خدايي بودن پيروزي طالوت بر جالوت. به همين خاطر نيز، كمي تعداد اهل حق را مانع پيروزي بر جمعيت فراوان اهل باطل نمي دانستند. در عمل هم اين پيروزي به صورت معجزه آسايي تحقق پذيرفت و حضرت داود عليه السلام با پرتاب سنگي جالوت را كه سر تا پا غرق در سلاح و زره بود، از پا در آورد و به اين وسيله لشكريان او شكست خوردند و از هم پاشيدند.(2)

نكته اي كه از ذكر اين داستان و ماجراي جنگ بدر و امثال آن استفاده مي شود آن است كه اگر خداوند وقوع امري را اراده فرمايد بدون آن كه نقش بشر در اين بين ناديده گرفته شود – آن امر بالاخره تحقق مي پذيرد و فراهم نبودن زمينه هاي عادي و طبيعي، مانعي در مسير وقوع اراده الهي نخواهد شد. اگر كاري الهي باشد، آماده نبودن شرايط و زمينه هاي طبيعي انجام آن – از جمله كم بودن جمعيت اهل حق و ايمان – مانعي در راه تحقق آن به شمار نمي آيد و اين همان نتيجه مهمي است كه از مباحث فعلي به دست مي آيد.


1- 1. بقره، 249.
2- 2. تفسير قمي، جلد 1، ص: 91.

ص:173

ايجاد انگيزه براي تلاش و جهاد در صورت اعتقاد به الهي بودن امر ظهور

با اين ترتيب اگر فراهم شدن شرايط عادي بشري را شرط لازم ظهور امام عصر عليه السلام ندانيم، نه تنها نسبت به انجام وظايف و تكاليف خود سست و بي اعتقاد نمي شويم، بلكه بر عكس، با دلگرمي و اميد بيشتري به كار و تلاش دست مي زنيم و با اتكال و اعتماد به وعده الهي، مي كوشيم تا فضل و كرم خداوند را جلب نماييم براي اين كه هر چه زودتر اذن ظهور مولاي پنهان از ديدگانمان را صادر فرمايد. اهل حق در زمان غيبت امام زمان عليه السلام اگر جمعيت خود را نسبت به گمراهان و اهل باطل، كم و ناچيز ببينند، دلسرد نمي شوند و قيام امامشان را بعيد نمي شمرند. سر اين عقيده چيزي نيست جز همين كه پيروزي قيام آن حضرت را كاري خدايي مي دانند و معتقدند كه اگر خداوند اراده فرمايد، زمينه هاي غير عادي و غير بشري آن را چنان فراهم مي سازد كه همه نواقص بشري آن جبران گردد.

پس مي بينيم كه اعتقاد الهي بودن قيام حضرت مهدي عليه السلام، در اميدواري و تلاش پيگير اهل حق و تكاپوي دمادم مؤمنان – براي انجام وظايفشان در زمان غيبت – چه تأثير ژرفي دارد. به خاطر همين عقيده است كه منتظران واقعي آن امام عليه السلام به هيچ بهانه اي خود را مجاز نمي دانند در زمان پنهاني امامشان سنگرهاي دفاع از حريم و هويت تشيع را خالي يا ضعيف كنند، بلكه پشت كردن به دشمنان آيين حق را براي خود، گناه كبيره مي شمارند. الگوي عمل منتظران ظهور در زمان غيبت، آيات شريفه ذيل است كه در ضمن بيان ماجراي جنگ بدر بر

ص:174

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نازل گرديده است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُ وا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ ﴿١٥﴾ وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَ هُ إِلَّا مُتَحَرِّ فًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّ_هِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (1)

به اين ترتيب شيعه امام عصر عليه السلام در زمان غيبت، خود را مكلف مي شمارد با كساني كه دين و امام او را آماج حملات خود قرار داده اند، مبارزه نمايد. و گريزان، به آنان پشت نكند و ميدان مبارزه و جهاد را خالي نسازد. چنين كسي تنها در صورتي جبهه اي را خالي مي كند كه بخواهد در جبهه ديگري با دشمن بجنگد يا آن كه شيوه جنگي خود را تغيير بدهد. اين گونه، منتظران ظهور همواره سنگرهاي مبارزه با دشمنان دين و تشيع را پر و قدرتمند نگه مي دارند و اجازه نمي دهند كه مخالفان امام عصر عليه السلام از غيبت ايشان سوء استفاده كرده، دين و ايمان مردم مسلمان را مورد حمله و آسيب خود قرار دهند. اين شيعيان مبارز


1- 1. انفال، 15 و 16.

ص:175

در گرما گرم قتال با دشمنان دين، در هر لحظه چشم انتظار صدور اذن خداوند براي ظهور مولايشان هستند و از جان و دل اعتقاد دارند كه شرط لازم براي ظهور منجي عالم، پيروزي آنان بر لشكر كفار نيست، بلكه مهم انجام وظيفه و اداي تكليفي است كه خدا و امام زمان عليه السلام از آنان خواسته اند.

براساس اين عقيد، ما شيعيان مؤظف هستيم كه – تا آن جا كه در توان داريم و با رعايت ضوابط و چارچوب هاي شرعي – تكاليف خويش را به طور كامل به انجام رسانيم، اما در عين حال اين انجام وظيفه را شرط لازم ظهور امام عصر عليه السلام نشماريم، بلكه آن را مصداقي از فضل الهي تلقي كنيم كه در هر لحظه و زماني مي توان به آن اميدوار بود. بنابراين به هيچ وجه نمي توان اندك بودن جمعيت منتظران ظهور و فراهم نبودن ساز و كارهاي بشري آن را مانع تحققش دانست. اين همان عقيده اي است كه از تك تك ما در هر لحظه، يك منتظر واقعي و تلاشگر مي سازد، منتظري كه به ظلمهاي جاري در دنيا معاصر تن نمي دهد و در كوران مبارزه با دشمنان دين همواره دست به دعا بلند مي كند و از درگاه ايزد منان، لطف و فضل خاص او را براي تعجيل در فرج مولايش طلب مي نمايد.

ضرورت انجام وظيفه همراه با دعا بر تعجيل فرج امام عصر عليه السلام

جالب اين است كه در مقام دعا براي تعجيل فرج نيز يكي از مهمترين شرايط – و چه بسا از همه مهمتر – وجود تقوا و ورع در شخص دعا كننده مي باشد و اين به آن معناست كه هر چند كثرت دعا به پيشگاه الهي مي تواند به فضل و رحمت او عامل بسيار مؤثري در جلو

ص:176

انداختن ظهور امام زمان عليه السلام باشد، اما استجابت همين دعا مشروط به آن است كه دعا كننده در انجام وظايف خود در زمان غيبت، كوشا و تلاشگر باشد مبارزه و جهاد با دشمنان دين و امام زمان عليه السلام، در رأس وظايفي است كه انسان منتظر در زمان پنهاني امامش بر عهده دارد.

بنابراين دعا بر تعجيل فرج نيز (كه از كارسازترين اعمال براي جلو افتادن ظهور امام عصر عليه السلام به شمار مي آيد)(1)

منوط و مشروط به اين است كه اهل دعا از سر سوز و به خاطر دارا بودن درد دين، اهل تلاش و عمل و جهاد با دشمنان تشيع و امام زمان عليه السلام نيز باشند.

نتيجه اين كه اعتقاد به خدايي بودن امر ظهور امام عصر عليه السلام – به معنايي كه بيان آن گذشت – نه تنها تأثير منفي بر تلاش و كوششهاي منتظران ظهور در زمان غيبت ندارد، بلكه تأثيرات ژرف و عميقي در ايجاد انگيزه و اميد در دلهاي مؤمنان مي گذارد و هر گونه يأس و سستي را از قلوب ايشان مي زدايد و به نور اميد به تعجيل فرج را روشن و تابناك نگه مي دارد، هر چند شرايط بر مبناي حسابهاي بشري و عادي نااميد كننده باشد.

از اين رو ما نبايد از فضل الهي در هيچ لحظه اي و زماني نااميد باشيم، چه بسا خداوند در اوج نااميدي، فرج موعود خود را – كه فرج همه مؤمنان است – تقدير و امر ايشان را اصلاح فرمايد.

در پايان خداوند را به آبروي مادر بزرگوار و عزيز امام عصر عليه السلام شاهزاده خانم – حضرت نرجس خاتون سلام الله عليها – مي خوانيم تا


1- 1. بحث در مورد دعا بر تعجيل فرج امام عصر عليه السلام در حلقه هاي بعدي خواهد آمد.

ص:177

در ظهور فرزندش تعجيل فرمايد و دلهاي خاندان عصمت و طهارت را به اين وسيله شاد گرداند و چشمان گناهكار ما مصيبت زدگان غيبت را هر چه زودتر به جمال دل آرايش روشن سازد.

آمين رب العالمين

ص:178

پرسشهاي مفهومي از درسهاي 15 تا 20

1. آيا اين تئوري به صورت كلي درست است: «شخصيتهاي بزرگ هميشه در نقطه هاي تعادل تاريخ ظهور مي كنند»؟

2. آيا مي توان تاريخ بشريت را رو به رشد دانست و بر اين اساس، آينده درخشان تاريخ را تحليل كر؟ توضيح دهيد.

3. گفته اند: «اگر قرار باشد كه جهان پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام پر از ظلم و فساد باشد، آن گاه بايد ايشان بيشتر كساني را كه مي خواهد بر آنها حكومت كند، بكشد. مرگ چنين حكومتي قطعاً زودرس است». آيا مي توان اين سخن را پذيرفت؟ چرا؟

4. چرا برخي سعي مي كنند معيار مشروعيت نظام حكومت امام زمان عليه السلام را دموكراتيك بودن آن معرفي كنند؟ چه اشكالي به اين ديدگاه وارد است؟

5. ادعاي تقسيم بندي تاريخ امامت به سه دوره «گرگ صفتي»، «ميش صفتي» و «عدالت» را از جهت نقلي و از جهت تاريخي بررسي كنيد.

ص:179

6. اين استدلال را نقد كنيد: «دولت عدالت، جامعه عدالت پذير مي خواهد و چون جامعه فاسد، عدالت را نمي پذيرد، پس دولت عدالت تنها در صورتي ظهور مي كند كه جامعه فاسد نباشد».

7. آيا مي توان راز خانه نشيني امير المؤمنين عليه السلام و انزواي معصومين عليهم السلام و غيبت امام زمان عليه السلام را عدم آمادگي مردم دانست؟ چرا؟

8. نظريه «اختياري بودن ظهور» را توضيح دهيد.

9. منظور از «كار خدا بودن» و «خدايي بودن» ظهور چيست؟

10. پيش شرط قائل نشدن براي ظهور چه نتيجه مهمي در بر دارد؟

ص:180

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109