سرشناسه : بني هاشمي، سيدمحمد، 1339 -
عنوان و نام پديدآور : سلسله درس هاي مهدويت / محمد بني هاشمي.
مشخصات نشر : تهران: منير، 1388- 1389.
مشخصات ظاهري : 14 ج.
شابك : دوره : 978-964-539-158-2 ؛ 28000 ريال: ج.1 : 978-964-539-148-3 ؛ 29000 ريال : ج.2 : 978-964-539-149-0 ؛ ج.3 : 978-964-539-150-6 ؛ 31000ريال : ج.4 : 978-964-539-151-3 ؛ 28000ريال : ج.5 : 978-964-539-152-0 ؛ ج.6 : 978-964-539-153-7 ؛ 35000 ريال: ج.7: 978-964-539-208-4 ؛ 26000 ريال: ج. 8 978-964-539-209-1 : ؛ 28000 ريال: ج.9: 978-964-539-210-7 ؛ 35000 ريال: ج.10: 978-964-539-211-4 ؛ 30000 ريال: ج.11 9789645392121 : ؛ 30000 ريال: ج. 12 978-964-539-222-0 : ؛ 35000 ريال: ج.13: 978-964-539-223-7 ؛ 38000 ريال: ج.14: 978-964-539-224-4
وضعيت فهرست نويسي : برونسپاري (فاپا)
يادداشت : ج.1 - 6 (چاپ اول: 1388).
يادداشت : ج.11 (چاپ اول: 1389).
يادداشت : ج.7 - 14 (چاپ اول: 1389).
يادداشت : كتابنامه.
مندرجات : ج.1. معرفت و بندگي.- ج.2. منزلت امام.- ج.3. شناخت امام عليه السلام.- ج.4. لوازم معرفت.- ج.5. نعمت امام عليه السلام.- ج.6. غربت امام عصر عليه السلام.- ج.7. غيبت امام عصر عليه السلام.- ج.8. راز غيبت.- ج.9. رمز ظهور.- ج.10. انتظار فرج.- ج.11. بركات انتظار.- ج.12. دعا و اجابت.- ج.13. دعا براي امام عصر عليه السلام.- ج.14. كيفيت دعا.
موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق -
موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- احاديث
موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- غيبت
موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- دعاها
موضوع : مهدويت
رده بندي كنگره : BP224/ب83س8 1388
رده بندي ديويي : 297/462
شماره كتابشناسي ملي : 1729415
ص : 1
ص :2
ص :3
ص :4
ص :5
ص :6
ص : 7
فصل اول: جايگاه رفيع امامان عليهم السلام و معرفت ايشان – 13
درس اول: نقش پيامبران در ارائه طريق بندگي – 13
فايده نبوت و امامت – 13
شأن سفارت و معبريت از جانب خداوند – 16
معرفي راهنمايان الهي به وسيله خداوند – 17
معرفت خداوند به خودش و رسول به رسالتش – 19
درس دوم: عبادت خدا از طريق تسليم در برابر برگزيدگان الهي – 22
برگزيده بودن پيشوايان الهي – 22
مرتبه اخلاص در بندگي خدا – 23
لزوم معرفت رسول صلي الله عليه و آله – 26
استكبار شيطان از سجده بر آدم عليه السلام – 28
ايمان قلبي نداشتن شيطان به خداوند – 31
درس سوم: مقام خليفة اللهي براي حجتهاي خداوند – 34
معناي خليفة الله – 34
عصمت خليفه خدا – 35
موضوعيت و طريقت داشتن شناخت خلفاي الهي – 37
ص : 8
شك نسبت به مقام خليفه خدا – 39
پرسشهاي مفهومي از درسهاي 1 تا 3 – 42
درس چهارم: برتري چهارده معصوم عليهم السلام بر همه خلائق – 44
برگزيده هاي برگزيدگان خدا – 44
برتري چهارده معصوم عليهم السلام بر فرشتگان الهي – 48
سر افضليت چهارده معصوم عليهم السلام – 52
قابل درك نبودن مقامات چهارده معصوم عليهم السلام – 55
درس پنجم: اهل بيت عليهم السلام يگانه راه به سوي خدا – 58
معرفت اهل بيت عليهم السلام: اساس هر منزلت الهي – 58
«وجه الله» بودن امام عليه السلام – 60
معناي «عين الله» «لسان الله» و «يدالله» «باب الله» بودن ائمه عليهم السلام – 65
درس ششم: قطره اي از درياي معرفت امام عليه السلام – 67
معرفي امام رضا عليه السلام از امام عليه السلام – 70
ولايت ائمه عليهم السلام بر مؤمنان – 71
تفويض امر به ائمه عليهم السلام – 74
معرفي حضرت صادق عليه السلام از امام عليه السلام – 76
پرسشهاي مفهومي از درسهاي 4 تا 6 – 82
فصل دوم: ارتباط ايمان با معرفت امام عليه السلام – 84
درس هفتم: وظيفه معرفت امام عليه السلام – 85
برترين واجبات – 85
پنج وظيفه امت در قبال امام عليه السلام – 87
درس هشتم: معرفي اهل بيت عليهم السلام در زيارت جامعه كبيره (1) – 91
كمالات خدادادي ائمه عليهم السلام – 92
عملكرد ائمه عليهم السلام در انجام مسئوليتهاي الهي – 94
ص : 9
ائمه عليهم السلام ميزان حق و رضاي خداوند - 96
نفي تفويض باطل - 99
درس نهم: معرفي اهل بيت عليهم السلام در زيارت جامعه كبيره (2) – 102
منزلت اهل بيت عليهم السلام در همه عوالم هستي – 102
گوشه اي از بركات وجودي اهل بيت عليهم السلام براي ما – 103
رضاي امام عليه السلام: شرط لازم آمرزش گناهان – 105
امام عليه السلام راعي و سرپرست امت – 106
رفع اشكال از تشبيه امام عليه السلام به چوپان – 113
درس دهم: معرفت امام عليه السلام، سرچشمه همه خيرات – 115
عقلي بودن لزوم تبعيت از امام عليه السلام – 115
امام عليه السلام باب خدا – 117
نياز انسان به امام عليه السلام در اصول فروع دين – 120
امام عليه السلام، پدر دلسوز و مادر مهربان – 123
دو نوع هدايت امام عليه السلام – 125
پرسشهاي مفهومي از درسهاي 7 تا 10 – 127
درس يازدهم: امام شناسي، تنها پايه خداشناسي – 128
تعريف خداشناسي صحيح – 128
معناي دقيق «هدايت» و «ضلالت» در قرآن – 132
درس دوازدهم: انكار امام عليه السلام انكار خداست – 135
شرك منكر ولايت – 135
مراتب انكار امامت – 138
منكر امام عليه السلام مسلمان كافر است – 140
ولايت، شرط ضروري توحيد – 143
معرفي امير المؤمنين عليه السلام از زبان خودشان – 145
ص : 10
فصل سوم: نقش تولي و تبري در دينداري – 149
درس سيزدهم: حقيقت ايمان: حب و بغض به خاطر خدا – 149
روح عبادت: كوچكي در برابر خداوند – 150
اعمال ولايت الهي در حق بنده مؤمن – 154
حب و بغض براي خداوند، معيار درجه ايمان – 155
درس چهاردهم: تجلي حب و بغض في الله و بغض به خاطر اهل بيت عليهم السلام – 158
دوستي با دوست خدا و دشمني با دشمن او – 158
اهل بيت عليهم السلام، محبوب بالذات خداوند – 159
مؤدت في القربي، روحي بندگي خداوند – 162
پرسشهاي مفهومي از درسهاي 11 تا 14 – 166
درس يانزدهم: - موضوعيت و طريقت تبري – 168
عبادت بودن تبري از دشمنان خدا – 168
1 – طريقت تبري براي تحقق دينداري – 170
بدعت گذاشتن عمدي خلفا در دين – 172
پيروي از پيشوايان ضلالت – 174
ائمه كفر، ريشه هر شر – 177
شرك بودن ائمه كفر در همه جنايات – 180
درس شانزدهم: طريقت تبري براي قبول شدن اعمال – 182
2 – تولي و تبري، شرط قبولي و رد اعمال – 182
اهميت قالب و ظاهر عبادت – 186
ايمان و عمل صالح، دو شرط لازم براي سعادت – 187
درس هفدهم: ولايت اهل بيت عليهم السلام روح همه عبادات – 197
دلالت ولي خدا در همه اعمال – 191
مأجور نبودن مستضعفان نيكوكار – 193
ولايت اهل بيت عليهم السلام وسيله امتحان خلايق در دنيا و قبل از آن - 196
معرفت امام عليه السلام ابتدا و انتهاي هر عبادتي – 198
ص : 11
وجوب ولايت در هر حال – 200
پرسشهاي مفهومي از درسهاي 15 تا 17 – 202
درس هجدهم: معرفت و انكار امام عليه السلام، معيار ايمان و كفر – 204
معذور نبودن مردم در نشناختن امام عليه السلام – 204
مستضعف با ضال – 205
منكر امام عليه السلام هم كافر است و هم مشرك – 206
بت بودن ائمه كفر براي پيروانشان – 207
معناي عبادت در برابر مخلوق – 210
شرك ناآگاهانه منكران ولايت – 211
درس نوزدهم: آثار و لوازم «ولايت» و «برائت» - 213
ادعاي گزاف محبت – 213
اهميت صلوات بر اهل بيت عليهم السلام – 214
لعن خداوند بر دشمنانش – 215
لعن بر دشمنان اهل بيت عليهم السلام – 216
ياري اهل بيت عليهم السلام از طريق لعن بر دشمنان ايشان – 221
درس بيستم: رضا و سخط اهل بيت عليهم السلام، معيار حق و باطل – 224
علي عليه السلام مدار حق – 223
معناي رضا و سخط الهي – 225
خلقت تكويني و تشريعي براساس محبت اهل بيت عليهم السلام – 227
درجات بهشت و جهنم بر مبناي حب و بغض نسبت به اهل بيت عليهم السلام – 231
پرسشهاي مفهومي از درسهاي 18 تا 20 – 233
فهرست منابع – 235
ص : 12
از مباحث حلقه اول روشن شد كه معرفت، صنع خداست و وظيفه بندگان اين است كه پس از اعطاي معرفت از جانب خدا، آن را بپذيرند و تسليم آن شوند، آن گاه به پشتوانه آن معرفت و اين تسليم، اقدام به بندگي سخدا نمايند.
اما نحوه بندگي خداي متعال صرفاً از طريق حجتهاي او معرفي مي گردد. از اين رو پس از شناخت خدا، شناخت پيامبر صلي الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام اهميت بسيار زيادي مي يابد، تا آن جا كه گوهر دينداري و تنها راه بندگي خدا را معرفت آن بزرگوران تشكيل مي دهد. در اين حلقه به تحليل اين مسئله مهم مي پردازيم.
ص : 13
نحوه بندگي خدا، اگر بخواهد مورد قبول ذات مقدسش قرار گيرد، بايد از ناحيه خودش ارائه شود. ما عقلاً مي توانيم به اين كه بايد خدا و رب و منعم خود را بندگي كنيم، پي بريم، اما همين عقل نسبت به راه و طرز بندگي او حكم مي كند كه بايد از خود خدا اخذ نماييم، به خصوص كه مي دانيم خداوند ما را به حال خود رها نكرده تا هر طور كه مي خواهيم به بندگي او بپردازيم، بلكه از جانب خويش رسولاني فرستاده تا آيين بندگي او را به ما بياموزند و به اين وسيله حجت خود را بر ما تمام كرده است. بنابراين ما نمي توانيم هر گونه كه دلمان بخواهد، او را عبادت كنيم.
اصولاً فايده نبوت و امامت براي بشر همين است كه راه بندگي خدا
ص : 14
را از انبياء و امامان معصوم عليهم السلام به طور صحيح ياد بگيرد و با رأي و سليقه شخصي خود در اين مسير قدم بر ندارد. انسان عاقل ارسال رسل و بعث انبياء را از طرف خدا پسنديده و ممدوح مي داند. لذا وقتي با انبياء و اولياي الهي برخورد مي كند، دين حق را مي شناسد و سعي مي كند خود را با آن تطبيق دهد.
وقتي يكي از منكران وجود خدا از امام صادق عليه السلام پرسيد: آيا خدا (مطابق عقيده شما) نمي تواند خود را بر آفريدگانش آشكار كند تا او را ببينند و بشناسند تا با يقين عبادت شود؟! ايشان فرمودند:
ليس للمحال جواب.
چيزي كه (وقوعش) محال است، پاسخ ندارد!
ديدن خداوند به صورت مشاهده حسي، محال است و وقتي وقوع چيزي محال باشد، ديگر اين كه خدا بر انجام آن قدرت دارد يا ندارد، مطرح نمي شود و به همين جهت سؤال آن زنديق پاسخي ندارد. آن شخص بلافاصله بعد از اين پرسش كه بي پاسخ ماند، سؤال مي كند: فمن اين اثبت انبياء و رسلا؟ امام عليه السلام در پاسخ مي فرمايند:
انا لما اثبتنا ان لنا خالقاً صانعاً متعالياً عنا و عن جميع ما خلق، و كان ذلك الصانع حكيماً متعالياً لم يجز ان يشاهده خلقه و لا يلامسوه فيباشرهم و يباشروه و يحاجهم و يحاجوه، ثبت انله سفراء في خلقه يعبرون عنه الي خلقه و عباده و يدلونهم علي مصالحهم و منافعهم و ما به يقاؤهم و في تركه فناؤهم.
ص : 15
فثبت الامرون و الناهون عن الحكيم العليم في خلقه و المعبرون عنه جل و عز. و هو الانبياء عليهم السلام و صفوته من خلقه، حكماء مودبين بالحكمة، مبعوثين بها غير مشاركين للناس علي مشاركتهم لهم في الخلق و التركيب في شي من احوالهم، مؤيدين من عند الحكيم العليم بالحكمة.(1)
وقتي براي ما وجود آفريدگار صانعي كه از ما و همه مخلوقات خود متعالي است (شبيه به هيچ يك از مخلوقات نيست) ثابت شد و (نيز روشن شد كه) او حكيم و بلند مرتبه است به طوري كه محال است آفريدگارش او را مشاهده و لمس كنند تا اين كه بي واسطه با او ارتباط داشته و او هم با ايشان بي واسطه در ارتباط باشد و با هم بحث و گفتگو داشته باشند، (نياز به) وجود سفيراني در ميان مخلوقات خدا اثبات مي شود كه از طرف او براي مخلوقات و بندگانش سخن بگويند و مصالح و مفاسد ايشان را به آنها ياد دهند و از آن چه سبب بقاي ايشان و در صورت ترك، باعث از بين رفتنشان مي شود، آگاهشان كنند.
بنابراين وجود امر و نهي كنندگان از جانب خداي حكيم دانا در ميان خلق خود و سخنگويان از جانب او ثابت مي شود. و اينها عبارتند از پيامبران و برگزيدگان الهي از ميان آفريدگانش كه به حكمت تربيت شده و با حكمت هم مبعوث شده اند. اينها با آن كه در شكل و تركيب خلقت خود شبيه بقيه مردم هستند ولي با
ص : 16
ديگران متفاوت بوده، از جانب خداوند حكيم دانا، مؤيد به حكمت هستند.
خداوند اگر مي خواست، مي توانست با همه مخلوقات خود بدون واسطه ارتباط برقرار كند، اين براي او سخت تر نيست از اين كه با عده خاصي ارتباط مستقيم برقرار كند و از طريق آنها با ديگران سخن بگويد. اما در عمل چنين نكرده است و مي بينيم كه نوعاً افراد، ارتباط طرفيني با خداوند ندارند. البته هر كس مي تواند با خداي خود سخن گويد و با او مناجات نمايد و او هم سخن همه را مي شنود و احتياج به واسطه اي در اينجا نيست، اما اين كه انسانها از خواست خدا و رضا و سخط او آگاه شوند، چيزي نيست كه براي نوع آنها بدون واسطه انجام شده باشد.(1)
لازمه منزه بودن خدا از صفات مخلوقات، اين است كه هيچ يك از آنها نمي توانند مواجهه مستقيم با او داشته باشند و با او گفتگو بپردازند. چنين ارتباطي از جانب انسان با خدا برقرار نمي شود و اين
ص : 17
فقط خداي متعال است كه با هر كس بخواهد اين گونه رابطه برقرار مي كند و او را «سفير» و «معبر» خود در ميان مرم قرار مي دهد. پس راه چنين ارتباطي از طرف ما با خداي متعال بسته است و اين خداست كه با هر كس بخواهد، چنين ارتباطي برقرار مي سازد. خداي متعال نشانه هايي هم براي اين ارتباط قرار مي دهد تا هر كس بتواند تشخيص دهد اين چنين ارتباطي را خدا با چه كساني برقرار كرده است. اين نشانه ها همان معجزاتي است به دست پيامبران و ائمه عليهم السلام ظاهر مي شود.
لازمه داشتن چنين منصبي از طرف خداوند اين است كه آن انسان برگزيده به وسيله خالق خود تأييد شود و هيچ گاه از مسير رضاي الهي خارج نشود. زيرا شأن سفارت و معبر بودن از جانب خدا، اقتضا مي كند كه سخن و قول او براي ديگران حجت باشد. زيرا اگر مردم احتمال خطا و اشتباره را درباره او بدهند، ديگر به هيچ سخني كه او از طرف خدا مي گويد، اعتماد نمي كنند و اين موجب نقض غرض الهي از ارسال رسل و بعث انبياست. بنابراين داشتن علم و حكمت الهي – كه اشتباه در آن راه ندارد – و نيز برخوردار بودن از كمال «عصمت» - يعني حفظ و صيانت الهي – لازمه دارا بودن عنوان «سفير» و «معبر» از جانب خداست.
معرفي راهنمايان الهي به وسيله خداوند
ويژگي هايي كه براي برگزيدگان الهي بيان شد، چيزهايي نيستند كه انسان بتواند با خواست و ميل خود در كسي به وجود آورد و يا حتي كساني سرا كه چنين ويژگي هايي دارند، با عقل خود بشناسد. بنابراين هم ايجاد اين ويژگي ها و هم شناخت آنها فقط بايد به وسيله خود خداوند
ص : 18
انجام شود. يعني هم خدا اين خصوصيات را به هر كس كه بخواهد، عطا مي كند و هم معرفي اين افراد به وسيله خداوند انجام مي پذيرد.
مثلاً تشخيص ويژگي «عصمت» از عهده انسان عاقل خارج است. ما حداكثر مي توانيم در يك حوزه بسيار محدودي كه دين به ما تعليم داده است، تشخيص دهيم كه آن پيامبر يا امام، طبق آن عمل مي كند يا خير. ولي اين، عصمت نيست. عصمت يعني حفظ و صيانت الهي از هر گونه احتمال اشتباه و لغزش. اين يك امر آشكار و نمايان نيست كه قابل تشخيص حسي يا عقلي باشد. بنابراين تنها راه حصول اطمينان از وجود اين ويژگي در برگزيدگان الهي، اين است كه خود خدا نشانه هايي را براي تشخيص اين افراد در آنها قرار دهد، مانند معجزه كه عبارت است از عمل خارق العاده اي كه نشان دهنده قدرت الهي (نه بشري) در برگزيده خداست، قدرتي كه تحصيل آن با قواي انساني غير ممكن است.
پس از آن كه نبوت يك رسول براي انسان ثابت گرديد، اوصياي او هم به وسيله خودش از طرف خدا معرفي مي شوند. نكته مهم اين است كه ما در مقام تشخيص نبايد به چيزهايي برخورد كنيم كه با شأن سفارت و معبريت ازجانب خداوند ناسازگار باشد، كه اگر چنين بود، معلوم مي شود كه آن شخص، مدعي دروغين مقام و منصب الهي است.
مثلاً برگزيدگان الهي بايد انسانها را به سوي خداي واقعي دعوت كنند و خود نيز از معرفت و توحيد صحيح بهره مند باشند. اگر در اين زمينه خودشان محتاج دستگيري و تعليم ديگر انسانها باشند، نمي توان به حرف و سخن ايشان اعتماد كرد. اينجاست كه سر سخن حكيمانه امام صادق عليه السلام براي ما روشن مي شود:
ص : 19
اللهم عرفني نفسك. فانك انلم تعرفني نفسك، لم اعرف نبيك. اللهم عرفني رسولك. فانك ان لم تعرفني رسولك، لم اعرف حجتك. اللهم عرفني حجتك. فانك ان لم تعرفني حجتك، ضللت عن ديني.(1)
خدايا، خود را به من بشناسان، كه اگر خود را به من نشناساني ، پيامبرت را نمي شناسم. خدايا، رسول خود را به من بشناسان، كه اگر رسول خود را به من نشناساني، حجت تو را نمي شناسم.
خدايا، حجت را به من بشناسان ، كه اگر حجت خود را به من نشناساني، از دين خود گمراه مي شوم.
اين دعايي است كه امام صادق عليه السلام براي خصوص زمان غيبت امام عصر عليه السلام تعليم داده اند. مفاد آن اين است كه شناخت پيامبران الهي از طريق شناخت و معرفي خدا صورت مي گيرد و شناخت حجت الهي نيز از طريق شناخت پيامبران، شناخت خود خدا احتياج به وساطت غير ندارد.
خدا به خودش شناخته مي شود. اما رسول خدا به رسالتي كه از طرف خدا دارد، شناخته مي شود. امير المؤمنين عليه السلام مي فرمايند:
اعرفوا بالله، و الرسول بالرسالة.(2)
خداوند را به خداوند، و رسول را به رسالت بشناسيد.
ص : 20
رسالت رسول چيست؟ اين كه انسان را با خداي فطري اش آشناتر كند و او را در مسير شناخت عميق تر او و بندگي بيشتر پيش ببرد. هر چند كه انسان، خدا را ابتدائاً به واسطه پيامبران نمي شناسد، بلكه او را به خودش مي شناسد، اما پيامبران هستند كه انسان را در طريق خداشناسي حفظ مي كنند و همه پيامشان دعوت به توحيد و بندگي خداست. (1)
همين امر، بهترين راه شناخت پيامبران حقيقي و تشخيص آنها از مدعيان دروغين سفارت و نبوت است. بنابراين بزرگترين و مهمترين سند حقانيت پيامبر كه شاهد راستگويي اوست، همانا ذات مقدس پروردگار مي باشد كه فرمود:
قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً ۖ قُلِ اللَّ_هُ ۖ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ (2)
(اي پيامبر) بگو: بزرگترين شاهد كيست؟ بگو: خداوند بين من و شما شاهد مي باشد.
اين از آن جهت است كه سخنان و دستورات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله انسان را در مسير خداشناسي به جلو سوق مي دهد و بهترين راه فهميدن حقانيت رسول، اين است كه انسان ببيند آيا دعوت او به سوي همان خداي فطري است كه مي شناسد و سخنانش تذكر نسبت به همان معرفت فطري است يا خير. همه انبياي الهي رسالتشان اين بوده كه بشر را براي معرفت و عبادت خداي متعال تربيت كنند و عمل كردن به تعاليم ايشان انسان را در اين مسير پيشرفت مي دهد.
ص : 21
بنابراين اصل رسالت و نبوت پيامبر به وسيله خداوند و از طريق معرفي او ثابت مي شود. سپس پذيرفتن رسالت آن رسول و حركت در مسيري كه او دعوت مي كند، عملاً انسان را خداشناس تر و در پيشگاه مقدس الهي بنده تر مي سازد.
ص : 22
دانستيم رسالت پيشوايان الهي اين است كه انسانها را در مسير معرفت و عبوديت خداي متعال سوق دهند. حال كه چنين است، خداي متعال به كساني كه مي خواهد در طريق بندگي او مربي بشر باشند، بيشترين بهره را از معرفت و عبوديت عطا مي فرمايد و به اصطلاح بنده خالص خود مي گرداند و آنها را به مرتبه خلوص در بندگي مي رساند.
در قرآن كريم چنين مي خوانيم:
وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَ اهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ ﴿٤٥﴾ إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَ ى الدَّارِ ﴿٤٦﴾ وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ (1)
ص : 23
(اي پيامبر) ياد كن از بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب كه داراي قدرت و بصيرت بودند. ما ايشان را به وسيله تذكر نسبت به آخرت، خالص گردانيديم. و اينها نزد ما از برگزيدگان و بهترينها هستند. س
پيامبران الهي به وسيله خود خدا، خالص نگه داشته شده اند و خدا ايشان را از لغزش و معصيت حفظ مي كند. به عنوان نمونه در داستان حضرت يوسف عليه السلام مي خوانيم:
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّ أَىٰ بُرْ هَانَ رَ بِّهِ ۚ كَذَٰلِكَ لِنَصْرِ فَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ (1)
وقتي خداوند بخواهد كسي را از واقع شدن در معصيت حفظ نمايد، كافي است معرفت خود را براي او شدت بخشد، به طوري كه او خدا را حاضر و ناظر اعمال خود ببيند. هنگامي كه اين حالت وجداني در انسان شديد شود، ديگر دنبال معصيت نمي رود و هر چه آن حالت بيشتر جلوه نمايد، انسان كم كم فكر گناه كردن را هم فراموش مي كند.
ياد مرگ و آخرت نيز هر چه در انسان بيشتر و شديدتر گردد، كمتر گرد
ص : 24
معصيت خواهد گشت. خداوند با همه اين وسايل مي تواند بندگان برگزيده خود را از انحراف و لغزش حفظ نمايد.
پس خالص گردانيدن خدا لازمه اش سلب اختيار از پيامبر يا امام نيست، بلكه خدا كاري مي كند تا اينها با اختيار و انتخاب خود به بدي تمايل پيدا نكنند. مثلاً حضرت يوسف عليه السلام با ديدن برهان پروردگارش، اصلاً نيت سوء نكرد. (1)
حال اين كه آن برهان خداوند چه بوده، مهم نيست. آن چه اهميت دارد اين است كه خداوند بندگان برگزيده خود را به حال خود رها نمي كند و آنها را در مسير بندگي خويش حفظ مي نمايد. اين خالص گردانيدن خدا به قدري با قطعيت و صراحت انجام پذيرفته كه حتي شيطان نيز از اين كه بتواند آنها را تحت تأثير خود قرار دهد، نااميد شده است:
قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿٨٢﴾ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (2)2
ص: 25
(شيطان) گفت: پس قسم به عزت تو، همه بني آدم را – به جز بندگان خالص شده ات – فريب مي دهم.
معلوم مي شود كه خداوند به شيطان هم بندگان خالص شده خود را شناسانده و ويژگي عصمت را هم در آنها نمايانده است تا اين كه همه مخلوقات بدانند حساب اين برگزيدگان با بقيه متفاوت است و خدا خودش متكفل حفظ آنان شده است. عنايت الهي فقط به حفظ اين بزرگواران از خطرات خلاصه نمي شود، بلكه به طور كلي خداوند در تمام مراحل تربيت ايشان، عنايت خاصي دارد تا آن گونه كه خودش مي پسندد، ساخته شوند.
به عنوان نمونه: خداوند به مادر حضرت موسي عليه السلام وحي كرد قنداقه او را در تابوتي قرار داده، به دريا بيندازد. آن گاه آن را در اختيار فرعون كه دشمن خدا و موسي بود، قرار داد و فرمود:
وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِّنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَىٰ عَيْنِي (1)
خداوند محبتي را از جانب خود نسبت به حضرت موسي عليه السلام در دل ديگران از جمله فرعون قرار داد، تا همگان او را دوست داشته باشند و موسي عليه السلام آن چنان كه خدا مي پسندد، تربيت گردد. پس خداي متعال تربيت برگزيدگانسش را زير نظر رحمت خاص و عنايت ويژه خود قرار مي دهد تا آنها را براي انجام مأموريت الهي آماده سازد سو عبوديت مخصه خود را در ايشان متجلي گرداند. در ادامه همان
ص : 26
آيات مي فرمايد:
وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي (1)
خداي متعال حضرت موسي عليه السلام را تربيت شده خاص خود خوانده است چون او را در همه مراحل، مطابق رضاي خودش تربيت كرد.
ساير برگزيدگان خداوند هم به همين شكل مورد عنايت خاصه حضرتش قرار داشته اند و لذا راهنمايان الهي بهترين و خالص ترين بندگان او بوده اند.
پس از آن كه خداوند، بندگان برگزيده خود را به مردم معرفي كرد، آن چه به عهده آنها مي باشد، تسليم و پذيرفتن معرفت آنهاست. سدرست همان وظيفه اي كه در برابر شناخت خود خدا بر مردم بوده، پس از آن نسبت به شناخت رسولان و حجج الهي بر عهده ايشان مي باشد.
احاديثي هم كه در باب معرفت واجب بر انسانها آمده است، نوعاً خاص معرفت خداوند نيست. به عنوان مثال به اين حديث شريف از امام صادق عليه السلام كه در حلقه اول آورديم، توجه فرماييد:
ليس لله علي خلقه ان يعرفوا. و للخلق علي الله ان يعرفهم و لله علي الخلق اذا عرفهم ان يقبلوا.(2)
ص : 27
همان طور كه ملاحظه مي شود ذكري از متعلق معرفت نشده و حديث فقط در مقام بيان معرفت خدا نيست، بلكه شامل معرفت نسبت به حجج الهي هم مي شود.
بنابراين همان طور كه وظيفه مردم پس از شناخت خداوند، پذيرش و تسليم نسبت به آن است، پس از شناخت برگزيدگان او نيز، وظيفه مردم پذيرش و قبول آن مي باشد. همين پذيرفتن كه عقلاً و نقلاً واجب مي باشد، به عنوان «معرفة الرسول» يا «معرفة الامام» كه بر مردم واجب است – تعبير شده است. در حديثي از امام صادق عليه السلام چنين آمده است:
ان افضل الفرائض و اوجبها علي الانسان معرفة الرب و الاقرار له بالعبودية ... و بعده معرفة الرسول و الشهادة له بالنبوة و ادني معرفة الرسول الاقرار بنبوته و ان ما اتي به من كتاب او امر او نهي. فذلك من الله عزوجل.(1)
همانا با فضيلت ترين و ضروري ترين واجبات بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به بندگي اوست... و پس از آن، معرفت رسول و شهادت دادن به نبوت اوست. و پايين ترين حد معرفت رسول اين است كه انسان به نبوت او و به اين كه هر چه آورده – كتاب آسماني يا امر و نهي – از طرف خداي عزوجل مي باشد، اقرار و اعتراف نمايد.
مي بينيم كه «معرفت» به «اقرار» تفسير شده است و اين، سهم انسان
ص : 28
و فعل اختياري ساو پس از معرفي رسول از طرف خداي متعال مي باشد.
معرفت امام عليه السلام هم كه جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله است، پس از معرفت رسول صلي الله عليه و آله واجب دانسته شده كه در مباحث آينده خواهد آمد.
خلاصه اين كه: خداوند متعال راه بندگي خود را معين فرموه كه منحصر است در شناخت برگزيدگان سخدا و تسليم به مقام و منصبي كه از جانب پروردگار به ايشان عطا شده است. عبادت هيچ كس جز از اين طريق، مقبول درگاه الهي واقع نمي شود. پس اگر كسي به گمان خود به معرفت خدا و ربوبيت او گردن نهد و سر تسليم در پيشگاه مقدس او فرود آورد، اما نسبت به پذيرفتن تنها راهي كه خداوند براي بندگي خود قرار داده، حالت انكار و يا حتي ترديد و شك داشته باشد، در حقيقت بنده خدا نبوده، پيروي از هواي نفس و ميل و تشخيص خود مي كند.
چنين كسي اگر واقعاً تسليم پروردگار است، چه انگيزه اي او را از پذيرفتن باب بندگي خدا باز مي دارد؟! حق اين است كه او خدا را هم حقيقتاً به عنوان رب و مالك و صاحب اختيار خويش نپذيرفته است.
نمونه اي كه در جريان خلقت حضرت آدم عليه السلام پيش آمد، درس عبرتي است براي همه كساني كه خيال مي كنند با ميل و سليقه خود مي توان خدا را بندگي كرد. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
... قال الله تبارك و تعالي للملائكة : اسجدوا لادم فسجدوا
ص: 29
له. فاخرج ابليس ما كان في قلبه من الحسد فاب ان يسجد.
فقال الله عزوجل: «ما منعك الا تسجد اذ امرتك؟! فقال: «انا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين».(1) فاول من قاس ابليس. و استكبر و الاستكبار هو اول معصية عصي الله بها.
فقال ابليس: يا رب اعفني من السجود لدم و انا اعبك عبادة لم يعبدكها ملك مقرب سو لا نبي مرسل. فقال الله: لا حاجة لي الي عبادتك. انما اريد ان اعبد من حيث اريد لامن حيث تريد. فابي ان يسجد. فقال الله تبارك و تعالي: «اخرج منها فانك رجيم. و ان عليك لعنتي الي يوم الدين»(2). (3)
ص : 30
فرشته مقرب و پيامبر فرستاده شده اي، تو را آن گونه عبادت نكرده باشد. خدا فرمود: من نيازي به عبادت تو ندارم. من مي خواهم فقط از طريقي كه خود مي خواهم، عبادت شوم، نه آن گونه كه تو مي خواهي. ابليس هم زير بار سجده نرفت. پس خداي متعال فرمود: «از بهشت بيرون برو تورانده شده هستي. و لعنت من تا روز جزا بر تو باد».
مي بينيم كه شيطان به ظاهر، منكر خدايي خدا و ربوبيت او نبوده است و آن گاه كه خدا را مي خواند، مي گويد: «يا رب». اما چون نمي خواست به فضايل خليفه خدا حضرت آدم عليه السلام (و در رأس آنها خلاف ايشان) اقرار و اعتراف نمايد، استبكار ورزيد (1)
و مسير ديگري
ص : 31
بقيه در پاورقي صفحه 31
صفحه 358 به نقل از شرح الايات الباهره)
را غير از آن چه خداوند مقرر كرده بود. براي بندگي خدا پيشنهاد كرد (!) در حالي كه روح و حقيقت بندگي خدا اين است كه امر او اطاعت شود و تنها عملي عبادت است كه به قصد امتثال امر او و انقياد و تسليم نسبت به خواست او انجام شود. اگر چنين نباشد، هر قدر شيطان با انسان يا مخلوق ديگري تلاش كند و زحمت بكشد، تلاش و زحمتش عبات خدا نيست بلكه سركشي و عصيان نسبت به خداوند متعال است. راه بندگي خدا تنها به وسيله خود خدا مشخص و معين مي گردد و او نيز آن را منحصر در تسليم و پذيرش منصب الهي برگزيدگان خويش كرده است.
آري، اگر ايمان شخص در حد اقرار به زبان نباشد، بلكه قلباً به خداي بزرگ ايمان آورده باشد، لازمه آن، تسليم كامل نسبت به امر پروردگار متعال است. امير المؤمنين عليه السلام مي فرمايند:
ان الايمان قد يكون علي وجهين ايمان بالقلب، و ايمان باللسان، كما كان ايمان المنافقين علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله لما قهرهم بالسيف و شملهم الخوف. فانهم آمنوا بالسنتهم و لم تؤمن قلوبهم. فالايمان بالقلب هو التسليم للرب. و من
ص : 32
سلم الامور لمالكها، لم يستكبر عن امره كما استكبر ابليس عن السجود لادم و استبكر اكثر الامم عن طاعة انبيائهم فلم ينفعهم التوحيد كما لم ينفع ابليس ذلك السجود الطويل.
فانه سجد سجدة واحدة اربعة الاف عام لم يرد بها غير زخرف الدنيا و التمكين من النظرة.(1)
ايمان به دو صورت است: ايمان قلبي و ايمان زباني. (شكل دوم) مانند ايمان منافقين است در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله وقتي با شمشير بر ايشان غلبه كرد و ترس آنها را فرا گرفت. آنان با زبان ايمان آوردند ولي دلهايشان مؤمن نبود. اما ايمان قلبي عبارت است از تسليم در پيشگاه پروردگار. و كسي كه كارها را به صاحب اختيارش واگذار كند، از فرمان او سرپيچي نمي كند، آن چنان كه ابليس از سجده بر آدم سرپيچي كرد و آن چنان كه بيشتر امتها از اطاعت پيامبران خود سرپيچي كردند و به همين جهت اعتقاد به توحيد فايده اي براي ايشان نداشت، همان طور كه سجده طولاني ابليس براي او فايده نكرد. او يك سجده كرد كه چهار هزار سال طول كشيد، اما هدف او جز كسب زينت دنيا و اين كه (خداوند) به او مهلت بدهد، نبود.
مي دانيم كه شيطان سپس از رانده شدن از درگاه خدا، تقاضاي زنده ماندن تا روز قيامت را كرد. در اين جا حضرت مي فرمايد كه آن سجده چهار هزار ساله به خاطر همين بود كه اگر روزي از خدا مهلت
ص : 33
بخواهد، تقاضايش برآورده شود. (1)
آن سجده براي شيطان فايده اي نكرد و آن جا كه بايد او را از لغزش حفظ مي كرد، به كارش نيامد، به خاطر اين كه روح بندگي در عمل وي نبود تا او را بنده محض خدا سازد. همين طور بود وضعيت اكثر امتهاي پيشين كه با وجود قبول توحيد، چون تسليم پيامبران خود نشدند، همان توحيد نيز برايشان فايده نكرد و آنها را از وادي ضلالت به مسير هدايت نياورد.
پس تنها راه نجات همانا تسليم شدن به پيامبران و حجج الهيه است كه برگزيدگان پروردگار هستند.
ص : 34
خداوند برگزيدگان خاص خود را، «خليفة الله» لقب داده است. در مورد خلقت حضرت آدم عليه السلام چنين مي خوانيم:
وَإِذْ قَالَ رَ بُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْ ضِ خَلِيفَةً (1)
به چه معناست حضرت آدم عليه السلام «خليفه خدا» خوانده شده است؟ خداوند كه سنخيتي با هيچ كس ندارد تا او بخواهد جانشين خدا گردد.
پس خلافت در اين جا به چه معناست؟ جانشين يك شخص به كسي گفته مي شود كه وقتي دسترسي به آن شخص نباشد، همه امور به دست جانشين انجام مي شود و كساني كه
ص : 35
مي خواهند با مخلف عنه ارتباطي داشته باشند، مي دانند كه با رجوع به خليفه اين كار ميسر مي گردد. البته خداوند هيچ گاه از مخلوقات خود غايت نمي شود، ولي چنان كه بيشتر بيان شد، راه ارتباط طرفيني از بنده به سوي خدا با ميل و اختيار انسان باز نمي شود. چون چنين است. به خليفه او مراجعه مي كنيم تا از او همان چيزي را بگيريم كه خود، راهي براي به دست آوردنش نداريم. اوست كه با خدا ارتباط دارد و از خواست خدا مطلع مي باشد و در تشخيص كلام خدا با غير آن اشتباه نمي كند، و از تأثير القائات شيطاني در امان است.
از اين جا روشن مي شود كه تعبير «خليفة الله» فقط بر حجتهاي معصوم الهي كه برگزيده او هستند، اطلاق مي شود و غير از ايشان هيچ كس را نمي توان موصوف به اين صفت دانست. در احاديث اهل بيت عليهم السلام نيز «خليفة الله» به همين معنا به كار فته است. حضرت باقر العلوم عليه السلام از جد گرامي خود امير المؤمنين عليه السلام نقل كرده اند كه ايشان آيه مورد بحث را چنين توضيح داده اند:
قال: «اني جاعل في الارض خليفة» لي عليهم فيكون حجة لي عليهم في ارضي.
(خداي متعال) فرمود: من در زمين براي خود خليفه اي بر آنها قرار مي دهم پس او حجت من بر ايشان در زمينم مي باشد.
در ادامه حديث، قسمت ديگري از فرمايش خداي متعال آمده است كه فرمود:
ص : 36
اني اريد ان اخلق خلقاً بيدي اجعل ذرية انبياء مرسلين و عباد صالحين و ائمة مهتدين. اجعلهم خلفائي علي خلقي في ارضي ينهونهم عن المعاصي و ينذرونهم عذابي و يهدونهم الي طاعتي و يسلكون بهم الي طريق سبيلي و اجعلهم حجة لي.(1)
همانا من (خداوند) مي خواهم مخلوقي به دست خود بيافرينم كه فرزندان او را پيامبران فرستاده شده و بندگان شايسته و پيشوايان هدايت يافته قرار دهم. ايشان را جانشينان خود بر آفريدگانم در زمينم قرار مي دهم تا آنها را از گناهان باز داشته و از عذاب من بترسانند و به اطاعت از من هدايتشان كنند و ايشان را به راه من آورند و من آنها (جانشينان خود) را حجت خود قرار مي دهم.
در اين عبارات روشن است كه شأن خليفة اللهي اختصاص به حجتهاي برگزيده الهي دارد و بنابراين نسبت دادن اين وصف به همه انسانها، به هيچ وجه قابل قبول نيست.
همين شأن است كه هيچ كس نمي تواند آن را ناديده بگيرد و بگويد من مي خواهم بنده خدا باشم اما به خليفه او كه تنها باب بندگي اوست، كاري ندارم. چنين چيزي نمي شود. چون انكار خليفه و تسليم نشدن به او، در حقيقت انكار خداوند و ربوبيت اوست.
ص : 37
البته از اين بيان نبايد تصور كرد كه تسليم به خلفا و رسولان الهي فقط جنبه «طريقت» براي كشف احكام خدا دارد و پذيرفتن نبوت يا امامت ايشان في نفسه اهميتي ندارد. خير، چنين نيست، بلكه آن چه خدا خواسته، در درجه اول پذيرفتن شأن الهي برگزيدگانش و سپس اخذ دستورات الهي از طريق ايشان است. يعني قبول نها هم «موضوعيت» دارد و هم «طريقيت». اقرار به نبوت يا امامت ايشان در رأس همه واجبات، پس از پذيرفتن معرفت خدا، قرار دارد و در صدر رضاي الهي واقع است – آن چنان كه در احاديث اشاره شده و نمونه اي از آن بيشتر نقل گرديد – و پس از آن نيز كشف رضا و سخط الهي در كليه امور فقط از طريق مراجعه به ايشان امكان پذير است. لذا شخص مؤمن و خداو باور، هر دو وظيفه را نسبت به اين برگزيدگان الهي دارد، هم پذيرفتن خود آنها و تسليم به مقام و منصب الهي ايشان و هم پذيرفتن آن چه از طريق ايشان اظهار مي شود. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
من زعم انه يحل الحلال و يحرم الحرام يغير معرفة النبي صلي الله عليه و آله لم يحل الله حلالاً و لم يحرم له حراماً. و ان من صلي و زكي و حج و اعتمر و فعل ذلك كله بغير معرفة من افترض الله عليه طاعته، فلم يفعل شيئاً من ذلك، لم يصل و لم يصم و لم يزك و لم يحج و لم يعتمر و لم يغتسل من الجنابة و لم يتطهر و لم يحرم الله حراماً و لم يحل لله حلالاً. ليس له صلاة و ان ركع و ان سجد. و لاله زكاة و لا حج. و انما ذلك
ص : 38
كله يكون بمعرفة رجل من الله جل و عز علي خلقه بطاعته و امر بالاخذ عنه. فمن عرفه و اخذ عنه، اطاع الله.(1)
كسي كه گمان كند بدون معرفت نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله حلال را حلال و حرام را حرام دانسته، در حقيقت هيچ حلال خدا را حلال و هيچ حرام او را حرام ندانسته است. و كسي كه عمل نماز و زكات و حج و عمره را انجام دهد و همه اينها را بدون معرفت نسبت به كسي كه خداوند اطاعت از او را واجب كرده، به جا آورد، در حقيقت هيچ يك از اين اعمال را انجام نداده است، نه نماز خوانده، نه روزه گرفته، نه زكات داده و نه حج و عمره به جا آورده و نه غسل جنابت كرده و نه كسب طهارت نموده است. و حرام خدا را حرام و حلال او را حلال ندانسته است. چنين كسي نماز ندارد، هر چند كه ركوع و سجود كند، زكات نمي پردازد و حج هم انجام نمي دهد. همه اينها نيست مگر به واسطه و همراه با معرفت كسي كه خداي عزوجل بر مردم به خاطر اطاعت از او، منت نهاده و دستور پيروي از او را داده است. بنابراين كسي كه معرفت او را داشته باشد و آن چه او مي گويد بپذيرد، در واقع اطاعت خدا را كرده است.
بنابراين هر دو شرط براي سعادت لازم است، سهم «معرفت» و هم «اخذ» نمي توان به صرف عمل كردن به دستورات ايشان اكتفا كرد و كاري به خودشان نداشت. يعني پيامبران و اوصياي آنها تنها وسيله و بلندگوي رسيدن احكام الهي به بشر نيستند، بلكه غير از اين شأن،
ص : 39
شناخت خود آنها – به شخص و به اوصاف – شرط بندگي خداست. لذاست كه تسليم حقيقي به آنها، در حقيقت هر دو ويژگي را با هم در بر مي گيرد و كوتاهي در اين زمينه به هيچ وجه مورد عفو و غفران الهي قرار نمي گيرد.
اهميت اين تسليم به اندازه اي است كه اگر كسي نسبت به مقام خدادادي خلفاي الهي حتي شك هم داشته باشد، از جانب پروردگار مورد هيچ عنايت و توجهي قرار نمي گيرد. در روايت آمده است:
در بني اسرائيل خانواده اي بودند كه اگر هر كدام از آنها چهل شب به درگاه خدا دعا مي كرد و حاجتي را طلب مي نمود، هرگز دست خالي بر نمي گشت، تا آن كه يكي از ايشان براي خواسته خود، چهل شب تهجد كرد و دعا نمود ولي حاجتش روا نشد. خدمت حضرت عيسي عليه السلام رسيد و نزد ايشان از حال خود گله كرد و از او درخواست دعا نمود. حضرت عيسي هم كسب طهارت كرد و به نماز ايستاد، آن گه به درگاه خداوند دعا كرد. خدا در پاسخ پيامبرش چنين فرمود:
يا عيسي، ان عبدي اتاني من غير الباب الذي اوتي منه. انه دعاني و في قلبه شك منك. فلو دعاني حتي ينقطع عنقه و تنتثر انامله، ما استجبت له.
اي عيسي، بنده من از غير آن دري كه مي توان نزد من آمد، آمده است. او در حالي مرا خوانده است كه در قلبش نسبت به تو شك دارد. بنابراين اگر آن قدر مرا بخواند تا اين كه گردنش قطع
ص : 40
شود و انگشتانش بيفتد، من جواب او را نخواهم داد.
فالتفت اليه عيسي عليه السلام فقال: تدعو ربك و انت في شك من نبيه؟ فقال: يا روح الله، و كلمته، قد كان و الله ما قلت. فادع الله (لي) ان يذهب به عني. فدعا له عيسي عليه السلام فتاب الله عليه و قبل منه و صار في حد اهل بيته.(1)
عيسي رو به آن شخص كرد و فرمود: پروردگارت را مي خواني در حالي كه درباره پيامبر او شك داري؟ گفت: اي روح خدا و اي كلمه او، قسم به خدا همان طور بود كه گفتي. پس خدا را بخوان تا شك مرا از بين ببرد. برايش دعا كرد و خدا او را بخشيد و از او پذيرفت و (او هم) در رتبه (ساير افراد) خانواده اش قرار گرفت.
ملاحظه مي شود كه همين مقدار كوتاهي كردن در تسليم نسبت به پيامبر و حجت خدا، باعث رانده شدن از درگاه الهي مي گردد. حالت «شك» همان طور كه بيشتر بيان شد – به خاطر ترديد و دودلي در وظيفه تسليم، در انسان به وجود مي آيد. آن فرد از بني اسرائيل با اين كه خود را بي تقصير نمي ديد، اما از پيامبر زمان خود تقاضا كرد كه از خدا درخواست نمايد تا شك او از بين ببرد، و خدا هم شك او را از بين برد.
پس پيدايش شك در انسان، در عين اين كه خود «شك» امر اختياري نيست، به اختيار خود انسان مربوط مي شود. بايد انسان مراقب باشد
ص : 41
كه لحظه اي و كوتاهي كردن و بي توجهي و غفلت از وظيفه، ممكن است باعث لغزش هميشگي انساندر ورطه هلاكت گردد. پس از آن هم معلوم نيست كه لطف خدا دستگير انسان گردد و اهل نجات شود، بلكه چه بسا هيچ گاه از آن حال خارج نگردد. لذا تقصير در تسليم شدن به برگزيدگان الهي، يك لحظه هم جايز نيست.
ص : 42
1. نياز انسانها به پيامبران و امامان عليهم السلام چگونه عقلاً ثابت مي شود؟
2. چرا برخورداري از كمال عصمت لازمه شأن سفارت و معبريت از جانب خداست؟
3. چرا راهنمايان الهي بايد به وسيله خود خدا معرفي شوند؟
4. چگونه رسول را مي توان از رسالتش شناخت؟
5. آيا خالص گردانيدن خدا لازمه اش سلب اختياراز پيامبر و امام است؟ توضيح دهيد.
6. با توجه به اين كه معرفت، صنع خداست، چگونه در فرمايش ذيل، معرفت خدا را بر انسان واجب دانسته اند؟ «ان افضل الفرائض و اوجبتها علي الانسان معرفة الرب».
7. مهمترين درسي كه از ماجراي ابليس مي توان گرفت چيست؟
8. با توجه به اين كه خداوند هيچ سنخيتي با مخلوقات ندارد،
ص : 43
معناي «خليفة الله» چيست؟
9. آيا مي توان همه انسانها را جانشين خدا دانست؟ چرا؟
10. منظور از «موضوعيت» و «طريقت» داشتن شناخت خلفاي الهي چيست؟
ص : 44
در ميان همه برگزيدگان الهي، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و اهل بيت معصوم ايشان داراي ويژگيهايي هستند كه آنها را از ديگران ممتاز كرده است و لذا مي توان ايشان را برگزيده آن برگزيده ها دانست. در روايات آمده است كه حضرت شيث عليه السلام وصي حضرت آدم عليه السلام نوشته اي را از پدرش به ارث برده بود كه حاوي مطالبي در خصوص مقامات انبياء و اوصياي الهي و برتري چهارده معصوم عليهم السلام بر سايرين بود. ما به بعضي عبارات آن كه سؤالات حضرت آدم عليه السلام و جوابهاي خداوند به ايشان است، در اين جا اشاره مي كنيم.و صحيفه مذكور با اين عبارات آغاز مي شود:
بسم الله الرحمن الرحيم. لا اله الا انا الحي القيوم ... خلقت عبادي لعبادتي. و الزمتهم حجتي. الا اني باعث فيهم رسلي
ص : 45
و منزل عليهم كتبي. ابرم ذلك من لدن اول مذكور من بشر الي احمد نبيي و خاتم رسلي... .
به نام خداوند بخشنده مهربان، معبودي نيست جز من كه حي قيوم هستم... بندگانم را براي اين كه مرا بندگي كنند آفريدم. و حجت خود را بر آنان تمام ساختم. آگاه باش كه من فرستادگانم را در ميان آنها مبعوث خواهم كر و كتابهاي خود را بر ايشان فرو مي فرستم و اين كار را از زمان نخستين فرد بشر تا «احمد» كه پيامبر من و آخرين فرستاده ام مي باشد، استحكام مي بخشم... .
پس از آن چنين آمده است:
قال آدم عليه السلام: من هولاء الرسل؟ و من احمد هذا الذي رفعت و شرقت؟ قال: كل من ذريتك. و احمد عاقبهم و وارثهم.
حضرت آدم عليه السلام پرسيد: اين فرستادگان چه كساني هستند؟ و احمد كه او را بلند مرتبه و شريف كرده اي كيست؟ خدا فرمود: همه اينها از فرزندان تو هستند. و احمد آخرين آنها وارث ايشان است.
قال: يا رب بما انت باعثهم و مرسلهم؟ قال: بتوحيدي. ثم اقفي ذلك بثلاثمائة و ثلاثين شريعة انظمها و اكملها لاحمد جميعاً.
آدم عليه السلام پرسيد: اي پروردگار من، ايشان را به چه كاري مبعوث مي كني و (نزد مردم) مي فرستي؟ فرمود: براي آن كه به توحيد من دعوت كنند. و به دنبال آن سيصد و سي شريعت قرار ميدهم كه منظم ترين و كاملترين آنها براي احمد مي باشد.
ص : 46
سپس خداي متعال صورتهايس انبياء و رسل را همراه با اوصياي ايشان به شكل اشباحي از نور، به حضرت آدم عليه السلام ارائه مي كند و در واقع آنها را به ايشان معرفي مي نمايد. در اين معرفي، حضرت آدم عليه السلام برخي را نسبت به ديگران برتر و منورتر مي بيند كه وقتي از پروردگار علت آن را سؤال مي كند، چنين پاسخ داده مي شود:
اني انا الله. لا اله الا الله الرحمن الرحيم العزيز الحيكم، عالم الغيوب و مضمرات القلوب. اعلم ما لم يكن مما يكون كيف يكون، و ما لا يكون لو كان كيف يكون.
منم الله كه معبودي جز من نيست، بخشنده و مهربان با عزت و حكيم، آگاه از پنهاني ها و عالم، به آن چه در درون دلهاست. آن چه را وجود ندارد ولي موجو مي شود، مي دانم كه چگونه خواهد بود.
و آن چه را هم كه موجود نيست، مي دانم كه اگر موجود مي شد، چگونه بود.
و اني اطلعت – يا عبدي – في علمي علي قلوب عبادي، فلم ار فيهم اطوع لي و لا انصح لخلقي من انبيائي و رسلي. فجعلت لذلك فيهم روحي و كلمتي و الزمتهم عب، حجتي و اصطفيتهم علي البرايا برسالتي و وحيي...
اي بنده من، من در علم خود، بر دلهاي بندگانم اطلاع پيدا كردم، پس در ميان آنها كساني كه نسبت به من مطيع تر و نسبت به مخلوقات من خيرخواه تر از پيامبران و فرستادگان من باشند، نديدم. پس به همين جهت روح و كلمه خود را در ايشان قرار دادم و سنگيني بار حجت خود را بر دوش آنها گذاشتم و آنها را
ص : 47
برگزيده خود بر خلايق قرار دادم تا رسالت و وحي مرا به ايشان برسانند... .
تا اينجا فضايل همه برگزيدگان الهي بيان گرديد. در ادامه حديث برتري چهارده معصوم عليهم السلام نسبت به ساير برگزيدگان مورد تأكيد قرار مي گيرد.
ثم اطلعت علي قلوب المصطفين من رسلي، فلم احد فيهم اطوع لي و لا انصح لخلقي من محمد خيرتي و خالصتي فاخترته علي علمي و رفعت ذكره الي ذكري. ثم وجدت كذلك قلوب حامته اللائي من بعده علي صفة قلبه فالحقتهم به و جعلتهم ورثة كتابي و وحيي و اركان حكمتي و نوري.
و اليت بي ان لا اعذب بناري من لقيني معتصماً بتوحيدي و حبل مودتهم ابداً.(1)
سپس بر دلهاي برگزيدگان خود از رسولانم آگاهي يافتم و در ميان آنها كسي را مطيع تر نسبت به من و خيرخواه تر نسبت مخلوقاتم از محمد كه برگزيده و خالص شده من است نيافتم.
پس با علم خود او را برگزيدم و نام و ياد او را همراه ياد و نام خود بلند مرتبه قرار دادم. سپس دلهاي اهل بيت و نزديكان اورا پس از او، هم چون قلب او (مطيع تر و خيرخواه تر از ديگران) يافتم، پس آنها را هم به او ملحق ساختم و آنها را وارث كتاب و
ص : 48
وحي خود و اركان حكمت و نور خويش قرار دادم. و به خودم قسم ياد كردم كه هر كس را كه به توحيد من و ريسمان محبت آنها چنگ زند و با اين حال مرا ملاقات كند، هيچ گاه به آتش خود عذاب نكنم.
بنابراين مي توانيم به صراحت، پيامبر صلي الله عليه و آله و اهل بيت عصمت عليهم السلام را برگزيده هاي برگزيدگان الهي بدانيم. حكمتي كه در حديث فوق به آن اشاره شده، اين است كه خداوند با علم ذاتي خود مي دانست كه اگر اينها در شرايط مساوي با ديگر مخلوقات خلق مي شدند، باز هم مطيع ترين افراد نسبت به خدا و خيرخواه ترين آنها براي مرم بودند و به همين جهت، امتيازاتي به آنها بخشيد كه به ديگران نداده است.
تا اينجا مقايسه اي بود ميان چهارده معصوم عليهم السلام و انبياء و رسل الهي كه فضيلت و برتري آنها بر سايرين مشخص گرديد.
برتري چهارده معصوم عليهم السلام بر فرشتگان الهي
حال در مقايسه ايشان با ملائكه كه اهل معصيت خدا نيستند و از اين جهت مقربان درگاه الهي محسوب مي شوند، به حديث ذيل توجه مي كنيم:
قال: رسول الله صلي الله عليه و آله: ما خلق الله خلقاً افضل مني و لا اكرم عليه مني. قال علي عليه السلام: يا رسول الله، فانت افضل ام جبرئيل؟ فقال صلي الله عليه و آله: يا علي، ان الله تبارك و تعالي فضل انبياء المرسلين علي
ص : 49
ملائكته المقربين و فضلني علي جميع النبيين و المرسلين.
و الفضل بعدي لك – يا علي – و للائمة من بعدك. فان الملائكة لخدامنا و خدام مجبينا.
يا علي، «الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون للذين آمنوا».(1)
بولايتنا.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خدا مخلوقي بهتر و محترم تر از من نزد خود، نيافريده است. علي عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله، آيا شما برتر هستيد يا جبرئيل؟ پس آن حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: اي علي، خداي متعال پيامبران فرستاده شده خود را بر ملائكه مقرب خود، و مرا نيز بر همه پيامبران و رسولان، برتري داده است. و بعد از من برتري از آن تو، و بعد از تو از آن امامان است. زيرا ملائكه خدمتگزاران ما و خدمتگزاران دوستان ما هستند. س
اي علي، «كساني سكه عرش را حمل مي كنند و آنها كه در اطراف عرش هستند، به وسيله حمل خدا تسبيح مي كنند و براي كساني كه – به ولايت ما – ايمان آورده اند، طلب مغفرت مي كنند».
يا علي، لولا نحن، ما خلق الله آدم و لا حواء و لا الجنة و لا النار و لا السماء و لا ارض. و كيف لا تكون افضل من الملائكة و قدسبقناهم الي التوحيد. و معرفة ربنا عزوجل و تسبيحة و تقديسه و تهليله؟ الان اول ما خلق الله عزوجل
ص : 50
ارواحنا فانطلقنا بتوحيده و تمجيده، ثم خلق الملائكة. فلما شاهدوا ارواحنا نوراً واحداً، استعظموا امورنا فسبحنا، لتعلم الملائكة انا خلق مخلوقون و انه منزه عن صفاتنا فسبحت الملائكة لتسبيحنا و نزهته عن صفاتنا.
اي علي، اگر ما نبوديم خدا آدم و حوا و نيز بهشت و جهنم و آسمان و زمين را نمي آفريد. و چگونه ما برتر از ملائكه نباشيم در حالي كه در توحيد و معرفت پروردگارمان و نيز در تسبيح و تقديس و اعتراف به الوهيت او بر ايشان سبقت گرفته ايم؟! زيرا اولين خلق خداي عزوجل ارواح ما بود. پس ما را به توحيد و تمجيد خود گويا كرد. (توحيد و تمجيد خود را از طريق معرفي خود به ما آموخت). سپس ملائكه را آفريد. و ايشان وقتي رواح ما را به صورت يك نور مشاهده كردند، امور ما را بزرگ دانستند.
پس ما تسبيح گفتيم تا ملائكه بدانند كه ما مخلوق هستيم و خداوند از صفات ما منزه است. آن گاه ملائكه همبه جهت تسبيح ما تسبيح گفتند و خداوند را از صفات ما (مخلوقات) تنزيه كردند.
فلما شاهدوا عظم شائنا، هللنا لتعلم ان لا اله الا الله و انا عبيد و لسا بآلهة يجب ان نعبد معه او دونه. فقالوا: لا اله الا الله.
فلما شاهدوا كبر محلنا كبرنا الله، لتعلم الملائكة ان الله اكبر من ان ينال و انه عظيم المحل. فلما شاهدوا ما جعل الله لنا من العزة و القوة: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم، لتعلم الملائكة ان لا حول و لا قوة الا بالله. فقالت الملائكة:
ص : 51
لا حول و لا قوة الا بالله. فلما شاهدوا ما انعم الله به علينا و اوجبه لنا من فرض الطاعة قلنا: الحمدلله، لتعلم الملائكة ما يحق الله تعالي، ذكره علينا من الحمد علي نعمه. فقالت الملائكة الحمدلله.
پس وقتي عظمت مقام و منزلت ما را مشاهده كردند، ما «لا اله الا الله» گفتيم تا ملائكه بدانند كه خدايي و معبودي جز او نيست و ما بندگاني هستيم و معبودهائي نيستيم تا در كنار خدا يا به جاي او لازم باشد كه عبادت شويم. پس آنها هم «لا اله الا الله» گفتند.
پس وقتي بزرگي موقعيت ما را مشاهده كردند، ما «الله اكبر» گفتيم تا ملائكه بدانند كه خدا بزرگتر از آن است كه هر گونه دسترسي به او پيدا شود و او بلند مرتبه و عظيم است.
پس وقتي عزت و قوت خدادادي ما را مشاهده كردند، گفتيم: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» تا ملائكه بدانند كه حول و قوه اي جز به خدا نيست. پس ملائكه هم گفتند: «لا حول و لا قوة الا بالله».
پس وقتي نعمتهاي خدا به ما و وجوب اطاعت از ما را مشاهده كردند، گفتيم: «الحمدلله» تا ملائكه بدانند كه خداوند متعال به خاطر نعمتهائي كه به ما ارزاني داشته مستحق حمد است. پس ملائكه هم گفتند: «الحمدلله».
فبنا اهتدوا الي معرفة (توحيد) الله تعالي و تسبيحه و تهليله و تحميده.
ص : 52
ثم ان الله تعالي خلق آدم عليه السلام و اودعنا صلبه و امر الملائكة بالسجود له تعظيماً لنا و اكرماً. و كان سجودهم لله عزوجل عبودية و لادم اكراماً و طاعة لكوننا في صلبه فكيف لا نكون افضل من الملائكة و قد سجدوا لادم كلهم اجمعون؟!(1)
بنابراين ملائكه به سبب ما به معرفت و توحيد خداي متعال و تسبيح و تهليل و تمجيد او هدايت شدند. سپس خداوند متعال حضرت آدم عليه السلام را آفريد و ما را در صلب او به وديعه گذاشت و به ملائكه فرمان داد تا براي بزرگداشت و احترام گذاشتن به ما (كه در صلب او بوديم) بر آدم عليه السلام سجده كنند. سجده آنها بندگي خداي عزوجل و احترام به حضرت آدم عليه السلام و اطاعت از او بود به اين جهت كه ما در صلب او بوديم. پس چگونه برتر از ملائكه نباشيم در حالي كه همگي آنها بر حضرت آدم سجده كردند (و سجده آنها در واقع احترام و اكرام ما بود)؟!
در اين حديث علاوه بر اين كه به اصل فضليت و برتري انوار مقدسه چهارده معصوم بر انبياء و رسل الهي و بر ملائكه مقرب پروردگار تصريح شده است، سر اين برتري نيز بيان گرديده كه عبارت است از سبقت گرفتن ايشان در امر توحيد و معرفة الله و تنزيه و تقديس خداوند بر ديگران. اين مسئله بسيار مهم است. زيرا چنان كه در فصل
ص : 53
اول از بخش قبل بيان گرديد، هدف از خلقت، بندگي به پيشگاه خداي متعال است و همين هدف، معيار برتري بعضي از بندگان خدا بر بعضي ديگر مي باشد و از طرفي اصل در بندگي خدا معرفت او و اقرار به عبوديت اوست. لذا چهارده معصوم عليهم السلام كه در اين وادي از سايرين پيشتر و برتر بوده اند. بالاترين مقام و منزلت را نزد خدا پيدا كرده اند.
البته مطلبي كه در حديث، مورد اشاره قرارگرفته، مربوط به عالم ارواح و قبل از خلقت خاكي حضرت آدم عليه السلام بوده كه در انتهاي آن اشاره مختصري به خلق بدن خاكي حضرت آدم عليه السلام و به وديعه گذاشتن نور چهارده معصوم عليهم السلام در صلب ايشان شده است.
به هر حال خداي متعال از طريق اين انوار مقدسه درس توحيد و تقديس و تنزيه را به ملائكه داده است. بنابراين قبل از پيدايش انسانهاي خاكي، وسيله هدايت ملائكه، همين چهارده معصوم عليهم السلام بوده اند و به همين جهت برتر و بالاتر از ملائكه مي باشند.
قضيه ديگري در ماجراي سجده ملائكه بر حضرت آدم عليه السلام پيش آمد كه نقل آن نيز در بحث فعلي مفيد فايده است. امام رضا عليه السلام مي فرمايند:
ان آدم لما اكرمه الله تعالي ذكره باسجاد ملائكة له و با دخاله الجنة، قال في نفسه: هل خلق الله بشراً افضل مني؟ فعلم الله عزوجل ما وقع في نفسه فناداه: ارفع رأسك يا آدم فانظروا الي ساق عرشي. فرفع آدم رأسه فنظر الي ساق العرش فوجد عليه مكتوباً: لا اله الا الله. محمد رسول الله. علي بن ابيطالب امير المؤمنين . و زوجته فاطمة سيدة نساء العالمين. و
ص : 54
الحسن و الحسين سيداً شباب اهل الجنة.
فقال آدم عليه السلام: يا رب من هولاء؟ فقال عزوجل من ذريتك. و هم خير منك و من جميع خلقي. و لولا هم ما خلقتك، و لا خلقت الجنة و النار، و لا السماء و الارض.(1)
وقتي خداي متعال با به سجده آوردن ملائكه نسبت به حضرت آدم و داخل بهشت كردن او، مورد احترام و اكرام خويش قرارش داد، آدم پيش خود گفت: آيا خداوند انساني بهتر از من خلق كرده است؟ پس خدا آن چه را به دل او آمده بود دانست و به او خطاب كرد: اي آدم، سر خود را بلند كن و به ساق عرش من بنگر. پس آدم سر خود را بلند كرد و به ساق عرش نگريست و اين جملات را آن جا به صورت مكتوب يافت: «معبودي جز خدا نيست. محمد رسول خداست. علي بن ابيطالب امير المؤمنين است. و همسرش فاطمه سرور زنان عالميان است. و حسن و حسين و آقاي جوانان اهل بهشت هستند».
آدم عليه السلام پرسيد: پروردگارا، اينها چه كساني هستند؟ خداي عزوجل فرمود: اينها از فرزندان تو هستند و از تو و از همه مخلوقاتم بهتر هستند و اگر اينها نبودند، من تو را نمي آفريدم، و نيز بهشت و جهنم و آسمان و زمين را نمي آفريدم.
پس بدون ترديد خداي متعال در مجموع آفريده هاي خود، مخلوقاتي اشرف و افضل از اين چهارده معصوم عليهم السلام ندارد و امتيازات و كراماتي به اينها عطا كرده كه به احدي از مخلوقات خود نداده و
ص : 55
نخواهد داد. مناسب است كه قسمتهايي از عبارات زيارت جامعه كبيره را كه در خصوص اهل بيت عليهم السلام از امام هادي عليه السلام وارد شده دراين موضوع مورد دقت نظر قرار دهيم:
اتاكم الله مالم يؤت احداً من العالمين. طاطاً كل شريف لشرفكم. و بخع كل متكبر لطاعتكم و خضع كل جبار لفضلكم و ذل كل شيء لكم. (1)
خداوند به شما آن چه را كه به احدي از جهانيان نداده بخشيده است. هر شرافتمندي در برابر شرافت شما سر به زير انداخته. و هر صاحب كبريايي به اطاعت از شما گردن نهاده. و هر جباري نسبت به برتري شما خاضع گرديده. و هر چيزي (در عالم) در برابر شما خوار و ذليل گشته است.
خداوند قبل از آن كه به انسانها كسوت خاكي بپوشاند، در عوالم قبل از اين دنيا، وقتي خود را به ارواح همه مخلوقاتش معرفي كرد، پس از معرفي خويش، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را به عنوان رسول و نبي خود و ائمه عليهم السلام را به عنوان ولي خود به همه مخلوقات معرفي فرمود، به طوري كه عظمت مقام و منزلت والاي ايشان، براي همگان، قبل از آن كه به دنيا آيند، روشن و آشكار گرديد. اين شناخت به قدري عميق بود كه همه آنها دانستند هرگز طمع رسيدن به مقامات چهارده معصوم عليهم السلام را هم نمي توانند در سر بپرورانند. در زيارت جامعه كبيره چنين
ص : 56
فبلغ الله بكم اشرف محل المكرمين و اعلي منازل المقربين و ارفع درجات المرسلين، حيث لا يلحقه لا حق و لا يفوفه فائق و لا يسبقه سابق و لا يطمع في ادراكه طامع. حتي لا يبقي ملك مقرب و لا نبي مرسل و لا صديق و لا شهيد و لا عالم و لا جاهل و لادني و لا فاضل و لا مؤمن صالح و لا فاجر طالح و لا جبار عنيد و لا شيطان مريد و لا خلق فيما بين ذلك شهيد الا عرفهم جلالة امركم و عظم خطركم و كبر شأنكم و تمام نوركم و صدق مقاعدكم و ثبات مقامكم و شرف محلكم و منزلتكم عنده و كرامتكم عليه و خاصتكم لديه و قرب منزلتكم منه.(1)س
پس خداوند شما را به شريف ترين قام مكرمين و بالاترين منزلت مقربين و بالاترين درجات رسولان رساند، مقام و منزلتي كه هيچ كس به آن نخواهد رسيد، و هيچ كس بالاتر از آن نمي باشد، و كسي هم در رسيدن به آن مقام از شما پيشي نگرفته، و هيچ كس هم طمع رسيدن به آن را در سر نمي پروراند. تا آن جا كه هيچ فرشته مقرب و هيچ پيامبر مرسل و هيچ صديق و هيچ شهيد و هيچ عالم و جاهلي و هيچ پست و بالايي و هيچ مؤمن صالح با ايماني ناشايسته اي و هيچ جبار سركش و هيچ شيطان عصيانگري، و خلاصه هيچ شاهدي از مخلوقات در ميان همه
ص : 57
اينها باقي نماند مگر آن كه خداوند جلالت امر شما و عظمت موقعيت شما و بزرگي مقام شما و نور كامل شما و موقعيت هاي راستين شما و استواري مقام شما و شرافت جايگاه و منزلت شما را نزد خودش و احترام شما را پيش خود و امتيازات خاص شما را نزد خود و نزديكي مقام شما را به خودش، بر آنان مشخص و آشكار گردانيد.
پس همه خلايق قبل از اين كه در دنيا خلقت خاكي پيدا كنند، معرفت كامل نسبت به ويژگيهاي خاص مقام چهارده معصوم عليهم السلام پيدا كرده اند. آري، دنيا سراي غفلت و فراموشي همه حوادث عوالم قبل است و خود خداوند چنين خواسته كه انسانها آن چه را كه در عوالم پيشين شناخته اند، از ياد ببرند و در اين عالم دوباره آزمايش شوند. ولي البته فراموشي آن مطالب، در اصل وجود آن – كه به دلايل نقلي معتبر اثبات مي شود – لطمه اي وارد نمي سازد.(1)
ص : 58
خداوند متعال همان طور كه اهل بيت عليهم السلام را برتر از همه مخلوقات قرار داده و آنها را اختصاص به فضايلي داده كه هيچ كس را آرزوي رسيدن به آنها هم نيست، به همين ترتيب تنها راه تقرب به سوي خود و جلب عنايت خود را، معرفت اين ذوات مقدسه قرار داده است.
معرفت ايشان – بنابر آن چه بيشتر بيان گرديد – عبارت است از اين كه وقتي مقام و منصب آنها براي كسي روشن گرديد، تسليم كامل و اقرار محض نسبت به آن داشته باشد. هر قدر انسان در اين مسير با يقين و ثبات بيشتري قدم بردارد، نزد پروردگار محترمتر و داراي مقام و منزلت والاتري خواهد بود، تا آن حد كه حتي انبياي عظام و برگزيدگان از امتهاي پيشين هم اگر به مقام نبوت و رسالت نايل شده اند، از بركت همين معرفت و ارادت به اهل بيت عليهم السلام بوده است. امام
ص : 59
صادق عليه السلام مي فرمايد:
ما نبي نبي قط الا بمعرفة حقنا و بفضلنا علي من سوانا.(1)
هيچ پيامبري به نبوت نرسيد مگر از طريق معرفت نسبت به حق ما و برتري دادن ما بر غير ما.
وقتي «نبوت» كه از عالي ترين مناصب الهي است، به سبب معرفت و اقرار به فضيلت اهل بيت عليهم السلام حاصل شده باشد، ساير امتيازاتي هم كه خداوند به هر بشري عنايت كرده يا مي كند و هر كمالي كه به هر كسي رسيده يا مي رسد از همين راه و به همين سبب مي باشد. اين مطلب به دلايل نقلي قابل اثبات است:
روزي سليم بن قيس هلالي از جناب مقداد خواست تا بهترين چيزي كه از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله درباره امير المؤمنين عليه السلام شنيده است، بيان كند.
مقداد در پاسخ، حديثي را از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل كرد كه قسمتي از آن چنين است:
و الذي نفسي بيده، ما اري ابراهيم ملكوت السموات و الارض و لا اتخذه خليلاً الا بنبوتي و الاقرار لعلي بعدي.
و الذي نفسي بيده، ما كلم الله موسي تكليماً و لا اقام عيسي آية للعالمين الا بنبوتي و معرفة علي بعدي. و الذي نفسي بيده، ما تنبا ني الا بمعرفتي و الاقرار لنا بالولاية، و لا استاهل خلق من الله النظر عليه الا بالعبودية له و الاقرار لعلي بعدي.(2)
ص : 60
قسم به آن كه جانم به دست اوست، خدا ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم ارائه نكرد و او را به مقام خليل اللهي نرساند مگر به سبب (قبول) نبوت من و اقرار نسبت به (ولايت) علي پس از من. قسم به اين كه جانم به دست اوست، خداوند با حضرت موسي سخن نگفت و او را به مقام كليم اللهي نرساند و هم چنين عيسي را نشانه جهانيان قرار نداد مگر به سبب (پذيرفتن) نبوت من و معرفت نسبت به علي. قسم به آن كه جانم به دست اوست، هيچ پيامبري به پيامبري نرسيد مگر به سبب معرفت اوست، هيچ پيامبري به پيامبري نرسيد مگر به سبب معرفت نسبت به من و اعتراف به ولايت ما (اهل بيت). و هيچ يك از مخلوقات خدا شايستگي مورد عنايت خدا قرار گرفتن پيدا نكرد مگر به سبب بندگي نسبت به او و اعتراف به (ولايت) علي بعد از من.
ملاحظه مي شود كه در انتهاي حديث، يك اصل كلي بيان شده و آن اين كه: هر كس مي خواهد مورد توجه و عنايت خداي متعال قرار بگيرد، منحصراً بايد به بندگي خدا و اقرار نسبت به مقامات اهل بيت عليهم السلام گردن بنهد. اين قاعده كلي هيچ جا در عالم خلقت مورد استثناء قرار نگرفته است.
با توجه به اين مطلب، سر اطلاق بعضي تعابير در آيات و روايات بر اهل بيت عليهم السلام روشن مي شود، تعابيري نظير «وجه الله»، «لسان الله»، «باب الله»، «يد الله» و ... كه به توضيح آنها مي پردازيم.
در حديثي كه اباصلت از امام رضا عليه السلام درباره معناي خبر «ان ثواب
ص : 61
لا اله الا الله النظر الي وجه الله تعالي» سؤال كرده است، حضرت در جوابش چنين فرموده اند:
يا ابا صلت، من وصف الله تعالي بوجه كالوجه فقد كفر، و لكن وجه الله انبياؤه و رسله و حججه صلوات الله عليهم هم الذين بهم يتوجه الي الله عزوجل و الي دينه و معرفته. و قال الله تعالي:
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ (1)
و قال عزوجل:
كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ (2)
فالنظر الي انبياء الله تعالي و رسله و حججه عليهم السلام في درجاتهم ثواب عظم للمؤمنين يوم القيامة. و قد قال النبي صلي الله عليه و آله: من ابغض اهل بيتي و عترتي، لم يرني و لم اره يوم القيامة.(3)
اي ابا صلت، كسي كه براي خداي متعال وجهي مانند ديگر وجوه قائل شود، كافر شده است، ولي وجه خدا پيامبران و رسولان و حجج الهي عليهم السلام هستند كه صرفاً از طريق آنها توجه به سوي خداوند عزوجل و دين او و معرفت او حاصل مي شود. و خداي متعال فرمود: «هر كسي روي زمين از بين مي رود و وجه پروردگارت باقي مي ماند». و همو عزوجل فرمود: «همه چيز از بين مي رود مگر وجه خداي متعال». پس نگريستن به پيامبران و رسولان و حجج الهي عليهم السلام در آن درجاتي كه دارند، براي مؤمنان در روز قيامت پاداش بزرگي است. و پيامبر صلي الله عليه و آله هم فرمود:
ص : 62
كسي كه دشمني اهل بيت و عترت مرا داشته باشد، روز قيامت نه من او را مي بينم و نه او مرا مي بيند.
بنابراين علت تسميه حجج الهي و در رأس آنها اهل بيت عليهم السلام به «وجه الله» اين است كه «وجه» در لغت به معناي روي، سو و جهت مي باشد. علت «وجه» ناميدن صورت انسان هم اين است كه انسان به صورت خود شناخته مي شود و در واقع صورت آدمي، رو و سوي او را معين مي كند. كسي هم كه مي خواهد به ديگري توجه كند، رو به صورت او مي كند. بنابراين صورت انسان، راه توجه كردن ديگران را به انسان است. همين معنا در مورد خداي متعال رعايت شده بدون آن كه تشبيهي لازم آيد. هر چيزي غير خدا، مخلوق خداست. آن موجوداتي هم كه وجه خدا هستند از جهت مخلوق بودن هيچ تفاوتي با ساير مخلوقات ندارند. تنها چيزي كه آنها دارند، اين است كه آنها وسيله و راه توجه كردن خلق به سوي خدا هستند و دين و معرفت الهي فقط از طريق رويس كردن به اينها براي انسان حاصل مي شود و به همين جهت وجه خدا خوانده مي شوند. زيرا تنها طريقي هستند كه اگر كسي بخواهد خدا را بندگي كند و به معرفت پروردگار گردن نهد، چاره اي جز پيمودن اين طريق ندارد. اين شأن راهم خود خدا به اينان عطا كرده است. چون منصبهاي الهي همگي به جعل خود خداست و هيچ كس از غير طريق جعل، نمي تواند به چنين مقاماتي نايل شود. اما نبايد تصور كرد كه اينها از بين نرفتني هستند به اين معنا كه فاني شدنشان محال عقلي باشد.
چنين نيست. همه مخلوقات از بين رفتني هستند و اينها هم در مخلوقيت مانند ديگران هستند و تنها چيزي كه از بين رفتني نيست، خود خداست. اگر چيزي مخلوق باشد، از بين رفتن و فاني شدنش محال
ص : 63
نيست. ولي البته خداي متعال آن گاه كه بقيه مخلوقات را فاني مي كند، اينها را فاني نمي سازد و تا وقتي خدا بخواهد اينها باقي مي مانند، ولي نه باقي ماندن به جسم خاكي بلكه باقي ماندن به مقام نوراني خود كه در ابتداي خلقت به ايشان داده شده و با مرگ در دنيا از ايشان گرفته نمي شود. امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريفه «كل شيء هالك الا وجهه» فرمودند:
معناه كل شيء هالك الا دينه. و نحن الوجه الذي يؤتي الله منه. لم نزل في عباده مادام الله له فيهم روية.(1)
فاذا لم يكن له فيهم روية، رفعنا اليه ففعل بنا ما احب.
قلت: جعلت فداك، و ما الروية؟ قال عليه السلام: لحاجة.(2)
معناي آيه شريفه اين است كه: هر چيزي غير از دين خدا از بين مي رود. و ما هستيم آن وجهي كه از طريق آن به خدا توجه مي شود. ما همواره در ميان بندگان خدا حضور داريم تا آن گاه كه خدا در ايشان «رويه» دارد. پس وقتي ديگر در ايشان «رويه» نداشت، ما را به سو خود بالا مي برد و آن چه را كه دوست دارد با ما انجام مي دهد.
راوي پرسيد: فدايتان گردم، «رويه» چيست؟ فرمود: نياز و حاجت.
حاجت خدا در ميان خلق به اين است كه مي خواهد به آنها لطف
ص : 64
كند و آنها را در مسير معرفت و بندگي خود قرارشان دهد. طبق اين حديث شريف تا وقتي خدا بخواهد چنين هدفي را در ميان خلق عملي سازد، ائمه عليهم السلام را در ميان آنهع حفظ مي كند و ايشان را از روي زمين بر نمي دارد. مجرا و مسير هدايت الهي اين وجودهاي مقدس هستند كه تنها راه شناسايي خدا محسوب مي شوند و آن گاه كه ديگر نخواهد چنين هدفي را پياده كند، آنها را از ميان خلق بيرون مي برد و آن چه دوست داشته اشد با آنها انجام مي دهد. پس نمي توان گفت كه اينها اصلاً فاني و هالك شدنشان محال است، بلكه اين امر به خواست و هدف خداي متعال در مورد ايشان و در مورد بندگان خود مربوط مي شود.
حديث جامعي را در خصوص برخي از مقامات اهل بيت عليهم السلام مرحوم كليني نقل كرده است كه در آن امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
ان الله خلقنا فاحسن خلقنا. و صورنا فاحسن صورنا. و جعلنا عينه في عباده، و لسانه الناطق في خلقه، و يده المبسوطة علي عباده بالرافة و الرحمة، و وجهه الذي يؤتي منه، و بابه الذي يدل عليه ، و خزانه في سمائه و ارضه بنا اثمرت الاشجار و اينعت الثمار و جرت الانهار. و بنا ينزل عبث السماء و ينبت عشب الارض. و بعبادتنا عبدالله. و لؤ لا نحن ما عبدالله.(1)
خداوند ما را آفريد، پس خلقت ما را نيكو ساخت. و ما را صورت بخشيد، پس صورتهاي نيكو به ما داد. و ما را چشم خود در ميان
ص : 65
بندگانش، و زبان گوياي خود در ميان خلقش، و دست باز خويش در مهرباني و رحمت بر بندگانش، و روي خود كه وسيله توجه به اوست، و در خويش كه بر او دلالت مي كند، و گنجينه داران خود در آسمان و زمينش قرار داد. به سبب ما درختها ميوه داده و ميوه ها به ثمر رسيد ه و نهرها جاري گشته اند. و به سبب ما باران از آسمان مي بارد و گياه از زمين مي رويد. و به وسيله عبادت ما خدا پرستش مي شود. و اگر ما نبوديم خدا عبادت نمي شد.
غير از صفت «وجه الله» كه توضيح آن گذشت، چند تعبير ديگر بر اهل بيت عليهم السلام در اين حديث اطلاق شده است. يكي تعبير «عين الله» به معناي چشم خدا – است. چشم وسيله ديدن در انسان است. و اگر كسي بخواهد شاهد و ناظر بر اعمال ديگران باشد، با چشم اين كار را انجام مي دهد. خداي متعال اين ذوات مقدسه را از جانب خود، شاهد بر بندگان و ناظر بر ايشان قرار داده تا در قيامت نيز نسبت به عملكرد آنها شهادت دهند. لذا احتمال دارد كه تعبير «عين الله» از اين جهت بر ايشان اطلاق شده باشد، آن چنان كه مرحوم علامه مجلسي در كتاب شريف بحار الانوار، جلد 24، صفحه 202 فرموده اند.
البته منظور اين نيست كه خداوند براي شاهد و ناظر بودن خود بر اعمال بندگان نياز به برگزيدگانش دارد. هرگز چنين نيست، و خداوند بدون آن كه بر ظاهر و باطن بندگان خود قرار دهد، آگاهي و نظارت كامل بر ظاهر و باطن بندگان دارد. اما علاوه بر آن كه خودش شاهد است، اينها را هم شاهد قرار داده، هم چنان كه گروهي از ملائكه
ص : 66
خداوند به عنوان شاهد، موكل بر ايشان ساخته است.
تعبير ديگر «لسان الله» است. زبان وسيله سخن گفتن و اظهار كردن خواست انسان است. خداوند متعال از طريق سفيران و حجتهاي خود با مردم سخن گفته و در واقع آنها را وسيله بيان آن چه از مردم مي خواهد، قرار داده است. بنابراين زبان خدا بودن اينها كاملاً روشن و آشكار است.
«يدالله» هم عنوان ديگري است كه براي اين انوار مقدسه به كار مي رود. از خود حديث مي توان فهميد كه «يد» در اين جا يد رحمت و رأفت الهي است. يعني رحمت و رأفت خدا منحصراً از طريق اينها به خلايق مي رسد.
اين ذوات پاك واسطه و سبب هر نعمت خدادادي در عالم هستند، چنان كه در حديث به آمدن باران و رسيدن ميوه ها و روييدن گياهان و به ثمر نشستن درختها به عنوان نمونه اشاره شده است. در فيضهاي معنوي هم تنها واسطه فيض خدا اينها هستند كه ديگران به بركت اينها از سفره نعمتها الهي بهره مند مي گردند. و نعمت هدايت الهي تنها از طريق ايشان به همه مخلوقات مي رسد. (1)
پس دست خدا كنايه از مظهر رحمت و قدرت الهي است كه در وجود چهارده معصوم عليهم السلام خلاصه شده است. سايه اين دست خدا بر سر همه خلايق از ابتداي خلقت تا انتهاي آن، گسترده بوده و خواهد بود، زيرا كه همه نعمتها از اين طريق به خلايق رسيده و مي رسد.
ص : 67
«باب الله» تعبير ديگري است كه در حديث امام صادق عليه السلام به كار رفته بود و منظور از آن نيز روشن است. «در» موضعي است كه از آن وارد خانه مي شوند. اگر كسي بخواهد وارد خانه معرفت و بندگي خدا شود، بايد صرفاً از اين در وارد گردد. از غير در نبايد و نمي توان وارد خانه شد. قرآن كريم مي فرمايد:
وَلَ_ٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَىٰ ۗ وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا (1)
اگر كسي مي خواهد به هدف بندگي و معرفت خداوند برسد، بايد از دري كه خود خدا قرار داده وارد شود، و گرنه به هدف خود نمي رسد. به همين جهت در آخر حديث فرموده اند: «لولا نحن ما عبدالله». زيرا راه بندگي خدا را ائمه عليهم السلام به خلايق ياد داده اند. حتي ملائكه هم – مطابق آن چه گذشت – درس توحيد و تنزيه و تقديس پروردگار را از اين انوار مقدسه آموخته اند. بنابراين اگر اينها نبودند، اصلاً باب بندگي خدا مسدود بود.
باز هم توجه مي دهيم كه: منظور اين نيست كه خدا محتاج اينها مي باشد، بلكه خود خدا چنين دري را براي بندگي خود باز نموده است. س
اين كار خدا بيش از هر چيز لطف و تكريمي است كه به خود اين انوار مقدسه فرموده تا به اين وسيله در پيشگاه الهي مقربتر باشند. لذا خود
ص : 68
ايشان در بندگي خدا كاملتر و خالصتر از همه خلايق هستند و افتخار بندگي خدا بيش از هر كس نصيب ايشان شده است – كه فرموده اند: «بعبادتنا عبدالله». خدا آن چنان كه ما او را بندگي مي كنيم، بندگي مي شود، يعني جز ما كسي نمي تواند آن چنان كه شايسته است، بنندگي خدا را بكند، هر چند كه خود همواره به عجز و قصور خويش نسبت به حق بندگي خدا معترف بوده اند. اين ناشي از معرفت عميق خداست كه ايشان دارا بوده اند.
در اين زمينه حديث ديگري است از امام باقر عليه السلام كه فرموده اند:
بنا عبدالله: و بنا عرف الله. و بنا وحد الله تبارك و تعالي. و محمد صلي الله عليه و آله حجاب الله تبارك و تعالي. (1)
به وسيله ما خدا بندگي شده. و به وسيله ما خدا شناخته شده. و به وسيله ما توحيد خداوند متعال تحقق يافته است. و حضرت محمد صلي الله عليه و آله حجاب خداي متعال است.
تحقق بندگي خداوند به وسيله ايشان از دو جهت است: يكي معرفت و عبادت خود اينها در پيشگاه خداي متعال، و دوم وساطت منحصر به فرد آنها در عبادت ديگران، زيرا اينها وسيله هدايت همه خلايق به سوي خدا هستند. بنابراين هر موحدي كه در عالم يافت شود، به بركت وجود ايشان به توحيد نايل شده و به همين جهت حضرت محمد صلي الله عليه و آله را حجاب خدا ناميده اند.
«حجاب» يعني واسطه. پيامبر صلي الله عليه و آله و اهل بيت گرامي اش چون واسطه بين خدا و خلق هستند، حجاب خدا ميان او و خلقش مي باشند.
ص : 69
مسلماً حجاب به اين معنا نيست كه چيزي خلق خدا را از خدا محجوب نمايد يا اين كه خدا از خلق محجوب باشد. بلكه خود خدا معرفت ايشان را واسطه و وسيله عبادت و معرفت خود قرار داده است، به طوري كه اگر ايشان نبودند، اصلاً خداوند معبود و معروف نمي شد.
امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
الاوصياء هم ابواب الله عزوجل التي يؤتي منها. و لولا هم ما عرف الله عزوجل. و بهم احتج الله تبارك و تعالي علي خلقه.(1)
اوصياي پيامبر هستند كه درهاي خداي عزوجل براي توجه به سوي او مي باشند. و اگر آنها نبودند، خداي عزوجل شناخته نمي شد. و خداي متعال به وسيله ايشان حجت را بر خلق خود تمام كرده است.
ص : 70
براي آن كه ارتباط ميان معرفت امام عليه السلام با معرفت خدا بيشتر روشن گردد، در اين درس به بررسي دقيق «معرفت امام» مي پردازيم.
چنان كه گذشت معرفت خدا و رسول صلي الله عليه و آله صنع خود خداست و مخلوقات نقشي در اعطاي معرفت ندارند، بلكه وظيفه آنها پس از حصول معرفت، تسليم نسبت به آن و پذيرفتن آن مي باشد. در مورد معرفت امام عليه السلام اين است كه به معرفي خدا گردن نهد.
پس ابتدا بايد ديد كه خداوند چگونه ائمه عليهم السلام را معرفي كرده است. اين معرفي در دو بخش صورت گرفته است، يكي معرفي اشخاص ايشان، و ديگر معرفي اوصاف و ويژگيهايي كه خدا به آنها عطا نموده است.(1)
وظيفه انسان هم پس از اين معرفي عبارت است از اين كه همان اشخاص
ص : 71
و افراد را متصف به آن صفات بداند و اين را در دل معتقد گردد و از صميم جان گردن نهد.
در اين جا اگر بخواهيم به همه اختصاصات ائمه عليهم السلام اشاره كنيم، بحثي بسيار طولاني لازم مي آيد كه از حوصله اين كتاب خارج است. لذا تنها به گوشه اي از اهم آنها در حد اشاره اكتفا مي كنيم. امام رضا عليه السلام مي فرمايند:
الامام امين الله في خلقه، و حجته علي عباده، و خليفته في بلاده، و الداعي الي الله، و الذاب عن حرم الله. الامام المطهر من الذنوب، و المبري من العيوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدين، و عز المسلمين، و غيظ المنافقين و بوار الكافرين.(1)
امام امانتدار خدا در ميان خلقش، و حجت او بر بندگانش، و خليفه او در سرزمينهايش، و دعوت كننده به سوي خدا و دفاع كننده از حقوق واجب او بر بندگان است. امام پاك گرديده از گناهان و بر كنار گشته از عيبهاست كه همه علم اختصاص به او دارد و به حلم شناخته مي شود. امام نظام دهنده به دين و باعث سر بلندي مسلمانان و خشم منافقان و از بين رفتن كافران است.
اگر فقط همين چند ويژگي را خوب متوجه شويم، براي تسليم كامل
ص : 72
و سر سپردگي به امام عليه السلام كفايت مي كند، تا چه رسد به اين كه ويژگيهاي ديگر اين بزرگواران براي ما روشن گردد.
درباره تعبير «خليفة الله» بيشتر توضيح داديم و روشن شد كه راه ارتباط با خدا و كشف رضا و سخط او براي مخلوقات، منحصر است در اين كه با خليفه او ارتباط داشته، سخن او را به عنوان خواست خدا بدانند. چنين كسي تحت تأثير القائات شيطان قرار نمي گيرد و خدا او را از شر آفات شيطاني حفظ مي فرمايد. لذا حضرت فرموده است: «المطهر من الذنوب» كه مقام عصمت ائمه عليهم السلام را بيان مي كند.
ائمه عليهم السلام كساني هستند كه از دهان ايشان جزسخن وحي خارج نمي شود و اگر چيزي را امر كنند، امرشان امر خداست و در صورتي كه ازچيزي نهي نمايند، آن نهي هم نهي خداست.
تعبير ديگر «المخصوص بالعلم» است. يعني امام عليه السلام كسي است كه همه علم اختصاص به او دارد. بنابراين هيچ علمي را خدا خلق نكرده مگر اين كه امام عليه السلام به آن آگاهي دارد. هر كس ديگر هم كه مي خواهد بهره اي از علم داشته باشد، چون همه علم نزد امام عليه السلام است. بايد منحصراً از ايشان اخذ كند و به غير او مراجعه نكند.
پس تنها چنين كسي است كه مي تواند از هر جهت حجت خدا بر بندگان باشد. «حجت» يعني دليل قاطع و برنده. امام عليه السلام چون داراي آن اختصاصات است، قول و فعل و تقريرش حجت خداست بر مردم كه طريق صحيح بندگي خداوند را به آنها نشان مي دهد. اگر مردم واقعاً و با جان و دل تسليم ائمه عليهم السلام گردند و خود را به ايشان بسپرند، دين الهي در جامعه نظام مي يابد و مسلمانان سر بلند و منافقان خشمگين مي گردند
ص : 73
و كافران هم از بين مي روند، درباره تعبير «امين الله في خلقه» نيز به زودي سخن خواهيم گفت.
ادامه فرمايش امام رضا عليه السلام چنين است:
الامام واحد دهره. لايدانيه احد. و لا يعادله عالم. و لا يوجد منه بدل. و لا له مثل و نظير. مخصوص بالفضل كله من غير طلب منه له و لااكتساب، بل اختصاص من المفضل الوهاب.
امام يگانه روزگار خويش است. هيچ كس (در مقام) به (منزلت) او نزديك نمي شود. و هيچ عالمي با او برابري نمي كند. و جايگزين براي او پيدا نمي شود. و شبيه و مانند ندارد. همه فضيلتها مخصوص اوست بدون آن كه آنها را طلب كرده و به اختيار خود كسب كرده باشد، بلكه اين امتيازي از طرف فضل كننده بسيار بخشنده (خداوند) براي امام مي باشد.
امام عليه السلام را بايد اين گونه بشناسيم و براي او در هيچ يك از اوصافش شبيه و نظير قائل نشويم و از هر جهت او را يگانه و بي نظير بشماريم، تا آن حد كه مطمئن باشيم همه فضايل انحصاراً در اختيار اوست.
«مخصوص بالفضل كله» يعني هيچ فضلي از طرف خدا به كسي نمي رسد مگر آن كه اين نعمت در اصل، از آن امام عليه السلام بوده و ايشان از هر جهت بر آن صاحب فضل، برتري و اولويت دارد، به طوري كه هيچ كمالي نصيب خلايق نمي گردد مگر با حفظ اولويت امام عليه السلام نسبت به آن در حق همه صاحبان كمال. بنابراين انسانها در هر نعمت و فضيلتي بايد خود را مديون امام عليه السلام بدانند.
ص : 74
اين ويژگي درحق امام عليه السلام همان است كه در فرهنگ كتاب و سنت به كلمه «ولايت» تعبير شده است و عظمت مقام پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام از اين اصطلاح به خوبي شناخته مي شود. اين تعبير در قرآن كريم به اين شكل آمده است.
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّ_هُ وَرَ سُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَ اكِعُونَ ﴿٥٥﴾ وَمَن يَتَوَلَّ اللَّ_هَ وَرَ سُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّ_هِ هُمُ الْغَالِبُونَ (1)
از آيه شريفه، در محل خود اثبات مي شود كه مراد از گروه مؤمنان كه در حال ركوع خود صدقه مي دهند، امير مؤمنان عليه السلام و ائمه عليهم السلام از فرزندان ايشان هستند كه طبق نص قرآن داراي مقام ولايت بر همه مؤمنان هستند. نيز اثبات مي شود كه منظور از «ولايت» در آيه فوق همانا سرپرستي و صاحب اختيار بودن نسبت به مؤمنان مي باشد كه در قرآن تعبير ديگري هم از آن براي پيامبر صلي الله عليه و آله ذكر شده است، چنان كه مي فرمايد:
ص : 75
النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ (1)
كسي كه اختيارش نسبت به انسان ازخود او بيشتر است، اگر چيزي را بخواهد، بايد خواست او را بر خواست خود مقدم داشت و چنين شأني را خداي متعال به اين ذوات مقدسه بخشيده است. پس ولايت ايشان ولاية الله است و خودشان اولياء الله هستند، يعني كساني كه ولايت بر مؤمنان را از طرف خدا دارا شده ند. بنابراين، مؤمنان، اگر واقعاً مؤمن هستند، بايد همان طور كه به ولايت خدا و رسول صلي الله عليه و آله گردن مي نهند، نسبت به ولايت ائمه عليهم السلام هم خاضع و تسليم باشند و از خود در مقابل ايشان حقث هيچ اختيار و تصميمي را قائل نباشند. اين تعبير «ولايت» در احاديث زيادي در حق ائمه عليهم السلام به كار رفته است و ما با دقت در معناي آن، به حقايق مهمي درباره معرفت امام عليه السلام نايل مي شويم:
«ولي» به معناي سرپرست، به كسي اطلاق مي شود كه فرد يا افرادي تحت تكفل و اختيار او هستند و مسئوليت حفظ و نگهداري آنها به او سپرده شده است. مثلاً پدر بر فرزند كوچك خود «ولايت» دارد. يعني در واقع آن بچه به او سپرده شده تا در حفظ و نگهداري او در حد توان خود بكوشد و نيازهاي اوليه مادي و معنوي فرزند را برآورده سازد.
كودك نابالغ مصالح و مفاسد خويش را تشخيص نمي دهد و در اين سزمينه تكيه گاهش پدر و مادرش مي باشند. اگر خود را به آنها بسپارد و دست در دست آنها حركت كند، از بلاها و آفات مصون مي ماند، و گرنه
ص : 76
خود، توانايي حفظ خود را ندارد. همه اميد فرزند هم پدر و مادرش هستند كه در هر ناملايمي رو به سوي آنها مي آورد و چاره خود را در پناه آوردن به ايشان مي جويد.
رابطه ائمه عليهم السلام هم با انسانهاي عادي، شبيه رابطه پدر با فرزندان كوچك و نابالغ خويش است كه از درك نفع و ضرر خود عاجز هستند و بايد درهمه چيز به پدر پناه بياورند. خداوند مسئوليت حفظ و نگهداري مردم را به اولياي خود داده و در مقابل از آنها خواسته است كه مردم را در مسير عبوديت و معرفت خداي متعال سوق دهند. اگر انسانها به اين اولياي خدا پناه بياورند و خود را تحت و خود را تحت تربيت و تعليم ايشان قرار دهند، يقيناً در طريق بندگي خدا قرار خواهند گرفت. اين اوليا كساني نيستند كه ندانند چه بايد بكنند و با قدرت انجام آن را نداشته باشند. هم «علم» و هم «قدرت» زيادي هم به آنها واگذار شده، به طوري كه خداي متعال نسبت به آن چه در اختيار ايشان گذاشته، اطمينان كامل دارد كه در حفظ و اعمال صحيح آن ذره اي كوتاهي و سستي نمي كنند بلكه مسئوليت الهي خود را به نحو احسن انجام مي دهند.
تعبير «امين الله في خلقه» كه در حديث قبل بيان شد، مي تواند اشاره سبه همين معنا باشد كه ائمه عليهم السلام درآن چه خدا از امور خلق در اختيارشان نهاده است، امانتدار بوده، ذره اي در آن خيانت نمي كنند.
مطلب از اين هم بالاتر است. چرا كه خداي متعال در قبال آن چه به ايشان بخشيده است، حسابرسي هم نمي كند، بلكه اختيار كامل به آنها
ص : 77
داده تا بر طبق آن چه خود مي پسندند، عمل كنند. ولي البته خواست آنها همان خواست خداست و آنها چيزي جز آن چه خدا مي پسندد، نمي پسندند و بنابراين حساب و مؤاخذه اي نسبت به ولايتي كه بر مردم دارند، متوجه ايشان نيست. قرآن درباره حضرت سليمان كه داراي پادشاهي عظيمي بود، مي فرمايد:
هَ_ٰذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ (1)
حضرت سليمان عليه السلام به نص قرآن قدرت تسلط بر باد و هوا را در اختيار داشت، با حيوانات صحبت مي كرد و به طور كلي داراي ملكي بود كه بسيار گسترده و پر نفوذ بود. بر طبق احاديث، پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله همه آن چه را پيامبران الهي داشتند، به علاوه آن چه گذشتنگان نداشتند، واجد بودند. امام كاظم عليه السلام مي فرمايند:
ما اتي الله عزوجل نبياً من انبيائه شيئاً الا و قد اتي محمداً صلي الله عليه و آله مثله. و زاده ما لم يؤتهم.(2)
خداوند به هيچ يك از پيامبران چيزي نداد مگر آن كه نظير آن را به حضرت محمد صلي الله عليه و آله داد. و به او چيزهايي را كه به آنها نداده بود، افزون كرد.
شخصي خدمت امام صادق عليه السلام بود كه فردي وارد شد و درباره آيه اي از قرآن سؤال كرد. حضرت به او جواب دادند. سپس فرد ديگري
ص : 78
وارد شد و درباره همان آيه پرسيد. حضرت جوابي غير از جواب اول مرحمت فرمودند. آن شخص مي گويد: حال من از مشاهده اين امر دگرگون شد و طاقت تحمل آن را نداشتم. پيش خود گفتم: چطور اين قدر خطا مي كند! در همين اثنا فرد سومي داخل شد و درباره همان آيه سؤال كرد و امام عليه السلام جوابي مغاير با جواب اول و دوم دادند. فهميدم كه مسئله تقيه در كار است. (1)
آن گاه حضرت رو به من كرده، فرمودند:
ان الله عزوجل فوض الي سليمان بن داود فقال: هَ_ٰذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ (2)
و فوض الي نبيه صلي الله عليه و آله فقال: وَمَا آتَاكُمُ الرَّ سُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا (3)
فما فوض الي رسول الله، فقد فوضه الينا.4
خداي عزوجل (امر را) به جناب سليمان بن داود واگذار كرد و فرمود: «اين است بخشش ما. مي خواهي ببخش يا نگهدار.
حسابي بر تو نيست». و (امر را) به پيامبرش صلي الله عليه و آله واگذار كرد و فرمود: «آن چه را رسول به شما داده است بگيريد و از آن چه شما را باز داشته است بپرهيزيد». و آن چه به رسول خدا صلي الله عليه و آله واگذار نموده، به ما واگذار كرده است.
ص : 79
بنابراين، مسئله، مسئله واگذار كردن (تفويض) است و اين كار وقتي صورت مي گيرد كه اين افراد به آن درجه از اطميناني كه از هر جهت لازم است، رسيده باشند. چون خداي متعال اينها را امين تشخيص داده و در واقع، خود، صلاحيتهاي لازم را به ايشان بخشيده و امانتدارشان كرده است، لذا تفويض امر به آنها كار خلق را از اختيار خداوند خارج نمي سازد و اينها فقط بندگان خدا را به همان شكلي كه خدا خواسته، تربيت مي كنند و آنها را در مسيري كه خواست خداست، تكامل مي دهند از همين جهت است كه وظيفه ما انسانها در هر حال و در مورد هر چيزي، رجوع و درخواست از ايشان است، اما وظيفه آنها جواب دادن به هر كس نيست بلكه اختيار دارند كه هر گونه بخواهند، عمل كنند.
راوي مي گويد: از امام رضا عليه السلام درباره آيه (فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون)(1)
فرمودند: نحن اهل الذكر و نحن المسؤولون.
ما اهل ذكر هستيم. و از ما بايد پرسيده شود.
راوي مي گويد: شما بايد پرسيده شويد و بايد از شما بپرسيم؟ حضرت مي فرمايند: بلي. سپس راوي عرض مي كند: بر شما لازم است كه به ما جواب دهيد؟ حضرت مي فرمايند:
لا. ذاك الينا. ان شئنا فعلنا. و ان شئنا لم نفعل. اما تسمع قول
ص : 80
الله تبارك و تعالي: «هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب؟!(1)
خير. جواب دادن به اختيار ماست. اگر بخواهيم جواب مي دهيم. و اگر بخواهيم جواب نمي دهيم. آيا فرموده خداي متعال را نشنيده اي كه: «هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب»؟! اين واگذاري امر به ائمه عليهم السلام كه از آن تعبير به «تفويض» شده، غير از آن اعتقاد باطلي است كه «مفوضة» داشته اند. آنها كار را از تحت قدرت الهي خارج مي دانستند و براي مخلوقات در اختيارشان، استقلال قائل سبودند، ولي به اعتقاد ما، اهل بيت عليهم السلام كه امر هدايت و تعليم و تربيت مردم به ايشان واگذار شده، (2)
دلهايشان ظرف مشيت الهي است و جز خواست خدا در دل آنها چيزي نمي گذرد.
شخصي به نام «كامل بن ابراهيم مدني» براي سؤال از همين مطلب خدمت حضرت بقية الله عجل الله فرجه رسيده بود. آن حضرت بدون آن كه او چيزي بگويد، فرمودند:
جئت تسال عن مقالة المفوضة. كذبوا، بل قلوبنا اوعية لمشية الله عزوجل. فاذا شاء الله تعالي شئنا. و الله يقول: «و
ص : 81
ما تشاؤون الا ان يشاء الله». (1)، (2)
آمده اي درباره اعتقاد مفوضه سؤال كني. ايشان دروغ مي گويند (مطلب آن گونه كه معتقدند نيست). بلكه دلهاي ما ظرفهايي براي خواست خداي عزوجل است، پس هرگاه خداي متعال بخواهد ما مي خواهيم. و خداوند مي فرمايد: «و شما جز آن چه خدا مي خواهد، نمي خواهيد».
در حديث ديگر آمده است:
ان الله تبارك و تعالي جعل قلوب الائمة مورد الارادته. و اذا شاء شيئاً، شاؤوه. و هو قوله: «و ما تشاؤون الا ان يشاء الله».(3)
خداوند متعال دلهاي ائمه را محل رود اراده خدا ساخته است و اگر او چيزي را بخواهد، آنها همان را مي خواهند. و اين فرمايش خداوند است كه: «و شما جز آن چه خدا مي خواهد، نمي خواهيد».
بله، اگر چنين مقامي براي اهل بيت عليهم السلام نبود، آن گاه دادن چنان اختياراتي به ايشان، تفويض باطل بود، ولي حال كه چنين مورد لطف و عنايت حضرت باري تعالي هستند، خواست آنها از مردم همان چيزي است كه خدا از ايشان مي خواهد. خدا از مردم بندگي و معرفت خود را خواسته است و اين ذوات مقدسه را از هر جهت شايسته اين كه مردم را به سوي آن هدف سوق دهند، قرار داده است.
ص : 82
امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
فالامام هو المنتجب المرتضي و الهادي المنتجي و القائم المرتجي. اصطفاه الله بذلك و اصطنعه علي عينه في الذرحين ذراه و في البرية حين براه ظلا قبل خلق نسمة عن يمين عرشه محبواً بالحكمة من علم الغيب عنده اختاره بعلمه و انتجبه لطهره بقية من آدم عليه السلام و خيرة من ذرية نوح عليه السلام و مصطفي من آل ابراهيم عليه السلام و سلالة من اسماعيل عليه السلام و صفوة من عترة محمد صلي الله عليه و آله. لم يزل مرعياً بعين الله يحفظه و يكلؤه بستره، مطروداً عنه حبائل ابليس و جنوده، مدفوعاً عنه وقوب الغواسق و نفوث كل فاسق، مصروفاً عنه قوارف السوء، مبرأ من العاهات، محجوباً عن الافات، معصوماً من الزلات، مصوناً عن الفواحش كلها.(1)
امام همان برگزيده پسنديده و هدايتگر محرم اسرار (الهي) و قيام كننده مورد اميدي است كه خداوند او را براي اين امور برگزيده و هنگام خلقتش در عالم ذر و در ميان خلايق، وقتي نور وجودي اش را آفريد، پيش از آن كه كسي را خلق كند از جانب راست عرش خود، امام را در حالي كه به حكمت در علم غيب نزد خداوند ممتاز بود، زير نظر خودش ساخت. خداوند او را با علم خود برگزيد و به سبب پاكي اش انتخاب كرده در حالي كه
ص : 83
باقيمانده (نسل) از حضرت آدم عليه السلام و برگزيده از فرزندان حضرت نوح عليه السلام و انتخاب شده از آل ابراهيم عليه السلام و از نسل حضرت اسماعيل عليه السلام و گل سر سبد خاندان حضرت محمد صلي الله عليه و آله مي باشد. (امام) همواره زير نظر عنايت الهي حفظ شده و خدا او را در پس پرده مراقبت خود نگهداري مي كند. دامها و لشكريان شيطان هميشه از او طرد و حوادث كور در تاريكيها و افسون زشتكاران ازاو دفع شده است. بديها از او بازداشته مي شود و از نقايص منزه است، از آفات بر كنار، از لغزشها بازداشته، از همه زشتيها مصون است.
حال كه شخصيت امام عليه السلام چنين است:
فليس يجهل حق هذا العالم الا شقي. و لا يجحده الا غوي و لا يصد عنه الا جري علي الله جل و علا.(1)
پس كسي جز فرد شقي نسبت به حق چنين عالمي نادان نيست.
و تنها فريب خورده او را انكار مي كند. و كسي جز آن كه بر خداي بزرگ جرأت و جسارت دارد، از او روي بر نمي گرداند.
ص : 84
1 چه حكمتي براي برگزيده شدن انبياء و رسل عليهم السلام بيان شده است؟
2. سر برتري چهارده معصوم عليهم السلام چه امري بيان شده است؟ تحليل كنيد.
3. چه نتيجه اي از اين فرمايش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي توان گرفت. «و لا استاهل خلق من الله النظر عليه الا بالعبودية له و الاقرار لعلي بعدي»
4. وجه تسميه اهل بيت عليهم السلام به «وجه الله» چيست؟
5. تفسير آيه شريفه: «كل شي ها لك الا وجهه» را بيان كنيد.
6. فرمايش «بنا عبدالله» چه معناهايي مي تواند داشته باشد؟
7. «ولي» به چه كسي اطلاق مي شود؟ «ولايت» ائمه عليهم السلام به چه معناست؟
8. منظور از «تفويض امر به ائمه عليهم السلام» و تفاوت آن را با اعتقاد مفوضه بيان كنيد.
ص : 85
آن چه گذشت، گوشه اي از ويژگي هاي ائمه عليهم السلام مي باشد كه در فرمايشهاي خودشان آمده است. وظيفه ما انسانها تسليم شدن نيست به اين كمالات الهي و قبول كردن آنهاست و سهم ما در معرفت امام عليه السلام همين پذيرفتن معرفي خدا است. اين همان «معرفت امام عليه السلام» است كه پس از معرفت خدا و رسول صلي الله عليه و آله بر عهده ما قرار داده شده است.
در ادامه حديثي كه با فضيلت ترين واجبات را معرفة الله و سپس معرفة الرسول طرح كرده بود، چنين آمده است:
و بعده معرفة الاام الذي به يؤتم، بنعته و صفته و اسمه في حال العسر سو اليسر. و ادني معرفة الامام انه عدل النبي صلي الله عليه و آله
ص : 86
الا درجة النبوة – و وارثه و ان طاعته طاعة الله. و طاعة رسول الله و التسليم له في كل امر و الرد اليه و الاخذ بقوله و يعلم ان الامام بعد رسول الله صلي الله عليه و آله علي بن ابيطالب، و بعده الحسن، و بعده الحسين، ثم علي بن الحسين، ثم محمد بن علي، ثم انا ، ثم بعدي موسي، ابني، و بعده علي ابنه، و بعد علي محمد ابنه، و بعد محمد علي ابنه، و بعد علي الحسن ابنه، و الحجة من ولد الحسن.(1)
و بعد از آن (معرفت رسول) معرفت امامي است كه به او اقتدا مي شود – هم شناخت ويژگيها و اوصاف او و هم شناخت نامش چه در سختي و چه در آسايش. و پايين ترين حد معرفت امام اين است كه او همتاي پيامبر صلي الله عليه و آله جز در نبوت – و وارث آن حضرت مي باشد و اين كه اطاعت از امام (در حقيقت) اطاعت از خدا و رسول خداست. و (ديگر آن كه بايد) در هر چيزي تسليم محض نسبت به امام بود (و همه امور را) به ايشان ارجاع داد و نظر ايشان را بر گرفت، و بداند كه امام پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله علي بن ابيطالب و پس از ايشان حسنو بعد از ايشان حسين، سپس علي بن الحسين، سپس محمد بن علي، سپس من، سپس بعد از من پسرم موسي، و بعد از ايشان پسرشان علي، و بعد از علي پسرشان محمد، و بعد از محمد پسرشان علي، و بعد از علي پسرشان حسن، و حضرت حجت از فرزندان حسن است.
ص : 87
چنان كه بيشتر نيز گفتيم، در ابتداي اين روايت، تذكر به وجوب معرفت خداي متعال، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و امام عليه السلام آمده است و از معرفت به عنوان يك وظيفه ياد شده است. اين تعبير نشان مي دهد كه هر فرد مكلف است كه به خدايي كه شناخته، اقرار كند و پيامبر صلي الله عليه و آله و امام عليه السلام را قلباً بپذيرد و نسبت به كمالات آنها تسليم باشد. اين مرتبه تسليم در حال سختي و آسايش فرقي ندارد و در هيچ حالت، اين تكليف از عهده انسان ساقط نمي شود، (1)
چرا كه پذيرش و اعتقاد و تسليم، حال قلب است و سختي ها قلب شخص را تسخير نمي كند.
طبق اين فرمايش، حداقل معرفت ما نسبت به امام عليه السلام كه واجب مي باشد، دو بخش است: بخش اول اعتقاد به فضايل و اوصاف امام عليه السلام و وظايفي كه در قبال ايشان داريم و بخش دوم شناخت يك يك امامان به نام و نسب آنها.
در بخش اول حداقل معرفت شامل امور ذيل مي شود.
1. اعتقاد به اين كه جز مقام نبوت، ساير خصوصيات پيامبر صلي الله عليه و آله
ص : 88
در امام عليه السلام هم يافت مي شود. منظور از نبوت، به طور خلاصه تأسيس شريعت و مخاطب وحي تشريعي قرار گرفتن است.
وحي دين و شريعت به طور كامل بر پيامبر صلي الله عليه و آله ناز شده و آن چه ائمه عليهم السلام در بيان احكام و اعتقادات ديني ابلاغ مي كنند. همه را از رسول خدا صلي الله عليه و آله فرا گرفته اند و مستقيماً به خود ايشان وحي نمي شود.
البته وحي غير شريعت كه شامل موضوعات(1)
مي شود، به طور مستقيم براي ائمه عليهم السلام بوده است، ولي لازمه وحي موضوعات، مقام نبوت نيست، چون درآن تشريع نيست. بنابراين امكان دارد كه امام عليه السلام وحي شريعت را كه توسط جبرئيل به رسول خدا صلي الله عليه و آله مي شود بشنود و حتي جبرئيل را ببيند ولي مخاطب وحي، پيامبر صلي الله عليه و آله است نه امام عليه السلام. يعني جبرئيل حامل وحي شريعت براي رسول خدا صلي الله عليه و آله است و امام عليه السلام شاهد و ناظر قضيه هستند . از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه پيامبر صلي الله عليه و آله به ايشان فرمود:
انك تسمع ما اسمع و تري ما اري الا انك لست بنبي و لكنك لو زير. و انك لعلي خير.(2)
(اي علي) تو آن چه را من مي شنوم، مي شنوي و آن چه را من مي بينم مي بيني، با اين تفاوت كه تو پيغمبر نيستي ولي وزير هستي. و تو بر مسير خير و خوبي حركت مي نمايي.
ص : 89
پس غير از شأن نبوت، بقيه كمالات پيامبر صلي الله عليه و آله اعم از علم و عصمت و ولايت و ... همگي را امام عليه السلام داراست و بنابراين وارث همه صفات رسول خدا صلي الله عليه و آله غير از نبوت مي باشد.
2. اطاعت از امام عليه السلام در حقيقت اطاعت از خدا و رسول او صلي الله عليه و آله مي باشد.
3. در هر چيزي بدون استثناء بايد تسليم نظر امام عليه السلام بود. تسليم اين است كه اگر در موردي نظر ايشان براي ما مشخص شد، ديگر ترديدي در عمل به آن نداشته باشيم و پذيرفتن نظر امام عليه السلام براي ما سخت و سنگين نباشد بلكه به راحتي سر تسليم به ايشان بسپريم، چه مسئله براي ما و از ديدگاه ما روشن باشد و چه نباشد.
4. بايد همه چيز را به ايشان ارجاع داد. يعني در هر مسئله اي – اعم از اعتقادي، اخلاقي، اجتماعي و فردي، اولين قدم مراجعه به امام عليه السلام است و تا به ايشان رجوع نكرده ايم، نبايد مطئن باشيم كه آن چه فهميده ايم صحيح است. بنابراين مثلاً در تفاصيل اعتقادات مانند توحيد و معاد و ... يا در احكام و اخلاق، سر لوحه و مأخذ بايد احاديث ائمه عليهم السلام باشد نه آراء اشخاص و اتكا به فهم ناقص خود و ديگران.
5. پس از رجوع به امام عليه السلام بايد نظر ايشان را بر گرفت. البته رجوع انسان به روايات نبايد براي تحصيل نظرات شخصي بر آنها و تفسير احاديث مطابق فهم و سليقه فردي باشد، بلكه در عمل بايد آن چه را از احاديث ائمه عليهم السلام فهميده مي شود، بر هر چيز ديگري ترجيح داد.
با توجه به اين جهات معلوم مي شود كه حد معرفت امام عليه السلام در
ص : 90
انسان به ميزان تحقق اين پنج مورد بستگي دارد. هر مقدار اينها كاملتر و عميقتر باشد، معرفت بالاتر است و هر قدر كمتر و ناقص تر باشد، به همان اندازه معرفت هم ناقص است. لذا به صر ادعا و شناخت ظاهري، نمي توان ادعا معرفت امام عليه السلام را كرد.
بخش دوم حديث اشاره به معرفي اشخاص ائمه عليهم السلام است كه شامل دوازده امام شيعه اثنا عشري است. اين نشان مي دهد كه امامت يك امر كلي نيست كه تشخيص مصداق آن به عهده افراد گذاشته شده باشد، بلكه امامان عليهم السلام افراد خاصي هستند كه بايد به اسم و نسب، مورد اعتقاد باشند. لذا عقيده برخي از فرق شيعه – مانند زيديه - كه امامت فردي از اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله را در اعتقاد به امامت كافي داسنته اند، مردود است.
ص : 91
اهل بيت عليم السلام تنها و تنها از طريق بيان خودشان، كه در واقع معرفي خداوند است. شناخته مي شوند. بنابراين براي آشنايي با ايشان بايد صرفاً به احاديث خودشان مراجعه كرد. بحث عقلي در اين جا راه به جايي نمي برد. يكي از بهترين ادله نقلي كه به خوبي معرف اين ذوات مقدسه مي باشد، عباراتي است كه در زيارت جامعه كبيره از زبان امام هادي عليه السلام نقل شده است.(1)
ما در اين درس و درس بعدي يك سير اجمالي و گذرا به قسمتهايي از اين زيارت كه ما را به معرفت ايشان نزديكتر مي سازد، خواهيم داشت و خوانندگان محترم را به دقت در معاني عبارات اين زيارت شريف دعوت مي نماييم.
ص : 92
قسمتهاي اول اين زيارت، اشارتهايي است به مقامات الهي ائمه عليهم السلام و فضايل و كمالات خدادادي ايشان.
السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و موضع الرسالة و مختلف الملائكة و مهيط الوحي ... و ساسة العباد ... و ابواب الايمان و امناء الرحمن.
سلام بر شما اهل بيت نبوت و جايگاه رسالت (الهي) و محلرفت و آمد فرشتگان و منزلگاه وحي ... و تدبير كنندگان امور بندگان... و درهاي ايمان و كساني كه امين (پروردگار) رحمان هستند.
اهل بيت عليهم السلام از طرف خدا مأمور اداره و تدبير امور بندگان هستند و خدا ايشان را امين دانسته و نسبت به مسئوليتي كه به آنها واگذار كرده، كاملاً اعتماد دارد كه هيچ گونه تخطي ازخواست خدا در كار ايشان روي نخواهد داد.
السلام علي ائمة الهدي و مصابيح الدجي ... و كهف الوري.
سلام بر پيشوايان هدايت و چراغهاي روشنگر تاريكيها ... و پناهگاه مردم.
اهل بيت عليهم السلام در مسير هدايت پيشوا و مقتدا هستند و در تاريكيهاي جهل و گمراهي، چراغ روشنگر صراط مستقيم، ايشان هستند. خداوند آنها را مأمن مردم ساخته است تا به آنها پناه بياورند.
ص : 93
السلام علي الدعاة الي الله و الادلاء علي مرضاة الله... و المظهرين لامر الله و نهيه و عباد المكرمين الذين لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون.
سلام بر دعوت كنندگان به سوي خدا و نشان دهندگان رضاي خدا... و آشكار كنندگان امر و نهي خدا و بندگان مورد اكرام خدا كه در هيچ سخني از او پيشي نمي گيرند و صرفاً به فرمان او عمل مي كنند.
دعوت به سوي خدا، شأن اصلي پيامبر صلي الله عليه و آله و امام عليه السلام است كه محور همه فعاليتهاي پيامبران نيز همين بوده است. رضا و سخط الهي فقط از طريق اهل بيت عليهم السلام براي انسان روشن مي شود. قول و فعل ايشان آشكار كننده امر و نهي الهي است. اينها بندگان عزيز خدا هستند كه هيچ سخني نمي گويند و هيچ كاري نمي كنند مگر آن كه مطابق فرمان پروردگار است و از خود در برابر خواست خدا هيچ خواسته اي ندارند.
رضيكم خلفاء في ارضه ... و انصاراً لدينه ... و تراجمة لوحيه و اركاناً لتوحيده و شهداء علي خلقه و اعلاماً لعباده و مناراً في بلاده و ادلاء علي صراطه. عصمكم الله من الزلل و آمنكم من الفتن و طهركم من الدنس و اذهب عنكم الرجس و طهركم تطهيراً
خدا شايسته دانست و پسنديد شما را براي اين كه خليفه هاي او در زمين باشيد... و براي اين كه ياري دهندگان دين او باشيد... و براي اين كه ترجمان وحي الهي باشيد و پايه هاي توحيد خدا و گواهان بر خلق او و پرچمهاي (هدايت) بندگان او و چراغهاي
ص : 94
راهنما در سرزمينهاي او و نشان دهندگان راه او باشيد. خدا شما را از لغزشها حفظ كرده و از فتنه ها در امان داشته و از آلودگيها پاك نموده و هر گونه پليدي را از شما دور ساخته و شما را كاملاً پاك قرار داده است.
يكي از شئون اهل بيت عليهم السلام اين است كه ياري كنندگان دين خدا هستند. يعني خداي متعال به وسيله ايشان دين خود را حفظ و نگهداري مي كند. اعتقاد به توحيد خداوند در قلوب بندگان، بر پايه هاي وجود اهل بيت عليهم السلام استوار گشته و راه خدا را اينها نشان مي دهند. تا اين جا گوشه اي از كمالات ائمه عليهم السلام بيان گرديد.
علمكرد ائمه عليهم السلام در انجام مسئوليتهاي الهي
در قسمت بعدي زيارت اشاراتي است به عملكرد اهل بيت عليهم السلام و اين كه چگونه آن چه را خداوند از ايشان خواسته بود، تحقق بخشيدند.
فعظمتم جلاله. و اكبرتم شأنه. و مجدتم كرمه. و ادمتم ذكره.
و وكدتم ميثاقه. و احكمتم عقد طاعته. و نصحتم له في السر و العلانية و دعوتم الي سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة.
و بذلتم انفسكم في مرضاته. و صبرتم علي ما اصابكم فيس جنبه و اقمتم الصلاة. و آتيتم الزكاة. و امرتم بالمعروف. و نهيتم عن المنكر و جاهدتم في الله حق جهاده. حتي اعلنتم دعوته، و بينتم فرائضه، و اقمتم حدوده، و نشرتم شرائع احكامه. و سننتم سنته، و صرتم في ذلك منه الي الرضا، و سلمتم له القضاء و صدقتم من رسله من مضي.
ص : 95
شما حلال خداوند را بزرگ داشتيد. بزرگي مقامش را پاس داشتيد. و بزرگواري او را تمجيد كرديد. و ياد و نام او را به طور مداوم حفظ كرديد. و ميثاق او را محكم نموديد. و يپمان اطاعت از او را مستحكم داشتيد. و در پنهان و آشكار براي او (مردم را) نصيحت كردند. و به وسيله حكمت و موعظه نيكو به راه خدا دعوت كرديد. و جانهاي خود را در راه رضاي او فدا كرديد. و نسبت به آن چه از ناملايمات در مسير الهي بر سرتان آمد، صبر نموديد. و نماز را به پا داشتيد. و زكات را پرداختيد. و امر به معروف و نهي از منكر كرديد. و در راه خدا به شايستگي جهاد نموديد. تا آن كه دعوت خدا را علني ساختيد، و واجبات او را واضح و آشكار نموديد، و حدود الهي را به پا داشتيد، و احكام و شريعت او را نشر داديد، و سنتهاي خدا را رواج داديد. و در اين مسير به گونه اي عمل كرديد كه خداوند از شما خشنود گشت و به خاطر او قضاي الهي را گردن نهاديد و همه پيامبران گذشته را تصديق نموديد.
اين قسمت از زيارت به روشني نشان مي دهد كه اهل بيت عليهم السلام در آن چه خدا به ايشان محول كرده بود، به خوبي امتحان خويش را پس دادند و از عهده انجام مأموريت خود به نحو احسن برآمدند. همه عبارات فوق مربوط به پاسداري از حريم خدا و به طور خلاصه آشنا ساختن مردم با وظايفي است كه در برابر پروردگار خود دارند. همين، كار اصلي ائمه عليهم السلام بوده و ايشان در راه نجات اين مسئوليت از هيچ چيز فرو گذارنكردند، بر همه مصائب و بلاياي سخت صبر كردند و مجاهده بزرگي در راه علني كردن دعوت خدا از خود نشان دادند. همه
ص : 96
آنها – به استثناي آخرين حجت كه ذخيره الهي است – در اين راه به شهادت رسيدند و ذره اي در مسير خود تزلزل و ترديد نداشتند و تسليم محض خواسته پروردگار خود بودند. آنها به گونه اي در اين مسير سعمل كردند كه خدا از ايشان راضي گشت (صرتم في ذلك منه الي الرضا) آن چنان كه دوست و دشمن تصديق كردند كه:
اللَّ_هُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِ سَالَتَهُ (1)
حال كه معلوم شد اهل بيت عليهم السلام عملاً چه كردند، قسمت سوم زيارت به عنوان نتيجه اي از قسمت دوم مطرح مي شود:
فالراغب عنكم مارق. و اللازم لكم لاحق. المقصر في حقكم زاهق. و الحق معكم و فيكم و منكم و اليكم. و انتم اهله و معدنه. و ميراث النبوة عندكم. و اياب الخلق اليكم. و حسابهم عليكم.
پس هر كه از شما روي گرداند (از دين) خارج است. و هر كه ملازم شما باشد (به سر منزل مقصود) مي رسد. و هر كس در حق شما كوتاهي نمايد، هلاك (بدبخت) مي شود. و حق با شما و در شما و از شما و به سوي شماست. و شما اهل حق و سرچشمه آن هستيد. و آثار نبوت نزد شماست. و بازگشت مخلوقات به
ص : 97
سوي شماست. و حسابرسي ايشان به عهده شماست.
اين مقامات بالاترين مقامهايي است كه خدا به بندگان خاص خود عنايت فرموده و دليلش، آن چنان كه از عبارات زيارت به دست مي آيد، همان جملات قبلي (قسمت دوم) زيارت است. در قسمت قبل روشن شد كه نحوه عمل اهل بيت عليهم السلام نشانگر رضاي خدا و تجسم عملي دين او بوده است. ايشان از پيش خود رضا و سخطي نداشته اند، رضا و سخط آنها فاني دررضا و سخط الهي بوده، جز به سوي خدا و بندگي او به چيزي دعوت نمي كردند. بنابراين كسي كه دعوت آنها را نپذيرد، و آنها را رد كند، در حقيقت خدا را رد كرده، و هر كه آنها را بپذيرد، در واقع دعوت خدا را پذيرفته است. پس روي گرداندن از اهل بيت عليهم السلام در حقيقت روي گرداندن از خدا و خروج از دين اوست. كسي كه همين شأن الهي را براي ايشان قائل نشود و گمان كند كه از طريق ديگري مي تواند با رضا و سخط الهي آشنا شود و خدا را بندگي كند، خود را تباه و بدبخت كرده است. زيرا كوتاهي كردن در حق ائمه عليهم السلام به دور شدن از مسيري كه ايشان انسانها را به آن سوق مي دهند، منتهي مي گردد و اين جز هلاكت و تباهي شخص، اثر ديگري ندارد.
به بيان ديگر: خداي متعال تنها راه پاس داشتن حقوق خود را، پاسداري از حقوقي كه اهل بيت عليهم السلام بر عهده خلايق دارند، قرار داده است. زير آنها را تنها مظهر رضا و خشنودي خويش و ترجمان وحي و نشانگر راه بندگي خود ساخته است. به طوري كه در عمل، هر كس را كه حقوق ايشان را در همين خصوص پاسداري نكند، از لغزش و قرار گرفتن در معرض فريب شيطان، مصون نساخته و تنها ملازمت با
ص : 98
ايشان را ضمانت كرده است كه هرگز به تباهي كشيده نشود. بنابراين كوتاهي در شناخت اين شأن و مقام براي اهل بيت عليهم السلام انسان را در اعتقاد و عمل از مسير تضمين شده عبوديت خدا خارج مي كند.
بهترين تعابير براي رساندن اين معاني، همان است كه در عبارات زيارت آمده است: «الحق معكم و فيكم و منكم و اليكم و انتم اهله و معدنه». حق هميشه با اهل بيت عليهم السلام است و هيچ گاه از ايشان جدا نمي شود. اصلاً حق از آنها سرچشمه مي گيرد و به آنها هم منتهي مي شود، و هيچ حقي كه از ايشان نجوشيده باشد، وجود ندارد. بنابراين كسي اهل حق است كه امام شناس باشد و خود را از ايشان و اداي حقشان جدا نكند. چون حق در اينها خلاصه مي شود، در قيامت هم حساب خلايق با ايشان است. زيرا در آخرت حساب مردم طبق ميزان حق سنجيده مي شود و وقتي كساني همه اعمالشان ميزان حق باشد، پس محل مراجعه و معيار حسابرسي خلايق هم آنها خواهند بود.
امره اليكم من والاكم فقد والي الله. و من عاداكم فقد عادي الله. و من احبكم فقد احب الله. و من ابغضكم فقد ابغض الله. و من اعتصم بكم فقد اعتصم بالله. انتم السبيل الاعظم و الصراط الاقوم و شهداء دار الفناء و شفعاء دار البقاء ... و الباب المبتلي به الناس. من اتاكم فقد نجي. و من لم يأتكم فقد هلك.
كار خا به شما واگذار شده است. كسي كه با شما دوستي و همراهي كند، با خدا دوستي و همراهي كرده است. و كسي كه با شما دشمني كند، با خدا دشمني كرده است. و كسي كه شما را
ص : 99
دوست بدارد، خدا را دوست داشته. و كسي كه بغض شما را داشته باشد، خدا را مبغوض داشته است. و كسي كه به شما چنگ زند، به خدا چنگ زده است. شما شاهراه (هدايت) و طريق استوارتر و گواهان دنيا و شفيعان آخرت هستيد... و آن دري هستيد كه مردم به (ورود) آن آزموده مي شوند. هر كس به شما رجوع كند، نجات يافته، و هر كس به شما رجوع نكند، هلاك شده است.
با توجه به مضامين عبارات قبلي، روشن مي شود كه دوستي و دشمني با خدا صرفاً به وسيله دوستي و دشمني با اهل بيت عليهم السلام شناخته مي شود، و در نتيجه اهل نجات با هلاكت بودن انسان به قبول يا رد ولايت اهل بيت عليهم السلام برمي گردد.
با توجه به آن چه گذشت مي توان گفت كه خداوند ائمه عليهم السلام را همه كاره خود در دنيا و آخرت قرار داده، البته بدون آن كه تفويض باطل لازم آيد. عبارات بعدي به منزله دليل اين مطلب است.
الي الله تدعون. و عليه تدعون. و به تؤمنون. و له تسلمون. و بامره تعملون. و الي سبيله ترشدون. و بقوله تحكمون.
به سوي خدا دعوت مي كنيد. و به او راهنمايي مي كنيد. و به او ايمان داريد. و به پيشگاه او تسليم هستيد. و به فرمان او عمل مي كنيد. و به راه او هدايت مي كنيد. و مطابق سخن او حكم مي كنيد.
تعابير فوق، شبهه هر نوع تفويض باطل را برطرف مي كند تا كسي
ص : 100
توهم نكند كه اگر ملاك سعادت و شقاوت، ملازمت و عدم ملازمت با اهل بيت عليهم السلام مي باشد، پس كار از دست خدا خارج است. خير، چنين نيست. بلكه اهل بيت عليهم السلام چون فقط به سوي خدا دعوت مي كنند و راه او را نشان مي دهند و تسليم او هستند و به فرمان او عمل مي كنند و مطابق آن چه او خواسته حكم مي كنند، معيار و ميزان سعادت و شقاوت افراد هستند. آن چه اهل بيت عليهم السلام دارند و طبق آن عمل مي كنند، بالاترين مظهر و تجسم بندگي خداست. پس اعمال و دستورات ايشان، ترازويي است كه درجات بندگي افراد را بر طبق آن مي سنجند و خداوند اين بندگان كامل خود را معيار حق و حقيقت در وادي عبوديت قرار داده است. در ادامه، به عنوان نتيجه گيري از جملات فوق چنين آمده است:
سعد و الله من والاكم. و هلك من عاداكم. و خاب من جحدكم. و ذل من فارقكم. و فاز من تمسك بكم. و امن من لا اليكم. و سلم من صدقكم. و هدي من اعتصم بكم. من اتبعكم فالجنة ماواه و من خالفكم فالنار مثواه و من جحدكم كافر . و من حاربكم مشرك. و من رد عليكم في اسفل درك من الجحيم.
كسي كه با شما دوستي و همراهي كند، قسم به خدا سعادتمند مي شود، و هر كه با شما دشمني كند، هلاك مي گردد. و هر كس شما را انكار كند (از سعادت) محروم، و آن كه از شما جدا شود، خوار مي شود. و هر كس به شما تمسك كند، رستگار مي گردد. و هركس به شما پناه آورد، در امان خواهد بود. و هر كه شما را
ص : 101
تصديق نمايد، سالم مي ماند. و آن كه به شما چنگ زند، هدايت مي گردد. هر كس از شما پيروي نمايد، بهشت جايگاهش است. و هر كس با شما مخالفت كند، آتش جايگاهش است. و هر كس شما را انكار كند، كافر، و آن كه با شما بجنگد، مشرك است. و كس كه چيزي را از شما نپذيرد، در پايين ترين دركات جهنم خواهد بود.
اينها همه، لوازم اعتقاد به معيار حق بودن ائمه عليهم السلام است كه در قسمت قبل توضيح داده شد.
ص : 102
معيار حق بودن ائمه عليهم السلام اختصاص به محدوده و عالمي خاص ندارد بلكه در همه عوالم هستي ساري و جاري است. لذا در ادامه زيارت به همين حقيقت اشاره مي شود كه رضا و سخط اهل بيت عليهم السلام معيار حق و باطل و نيز بهشت و جهنم مي باشد و بنابراين مقامات ايشان محدود به زمان حيات آنها و حتي محدود به عالم دنيا نيست، بلكه از ابتداي خلقت و در عوالم قبل از دنيا و نيز بعد از فناي دنيا تا قيام قيامت، اين قضايا ادامه داشته و خواهد داشت.
اشهد ان هذا سابق لكم فيما مضي و جار لكم فيما بقي.
شهادت مي دهم كه اين (كمالات) در گذشته براي شما بوده و در آينده هم براي شما خواهد بود.
ص : 103
گوشه اي از بركات وجودي اهل بيت عليهم السلام براي ما
در ادامه زيارت، خلقت نوراني اهل بيت عليهم السلام و مراحل پس از آن مطرح مي شود كه منشأ خيرات و بركات زيادي براي همه خلايق بوده است.
خلقكم الله انواراً فجعلكم بعرشه محدقين، حتي من علينا بكم فجعلكم من بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه. و جعل صلواتنا عليكم و ما خصنا به من ولايتكم طيباً لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزكية لنا و كفارة لذنوبنا.
خداوند انوار شما را خلق كرد، پس شما را به دور عرش خود جمع نمود (به دور عرش خلقه زديد) تا آن گاه كه بر ما به وسيله شما منت گذاشت و شما را در خانه هايي قرار داد كه خداوند اجازه بالا رفتن آنها و اين كه در آنها نام او برده شود را داده است. و صلوات ما بر شما و ولايت شما را كه خدا اختصاص به ما داده است، سبب پاكيزگي خلقت (طينت) ما و پاكي جانهاي ما و پاك گردانيدن ما و كفاره گناهان ما قرار داد.
بنابراين، مراحل پس از خلقت نوراني اهل بيت عليهم السلام و آشنا كردن ما با ايشان، منتي بوده كه خدا بر سر ما گذاشته است. آنها براي بندگي خود احتياج به ما نداشته و ندارند و اين ما هستيم كه براي پاك شدن و در مسير صحيح بندگي خدا قرار گرفتن، احتياج به اهل بيت عليهم السلام داريم و خدا به وسيله ايشان بر ما منت نهاده تا راه هدايت را پيش بگيريم. اما متأسفانه شاهد بوده ايم كه پيشوايان هدايت الهي و بهترين خيرخواهان بشر كه براي ادا رسالت خود هيچ اجر و مزدي هم از
ص : 104
انسانها نخواسته اند، چگونه مظلومانه به دست همين بشر نادان و ظالم گرفتار آمده و همه گذشتگان ايشان به دست كسي كه ظاهراً از پيروان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بودند، به شهادت رسيدند.
زائر ائمه عليهم السلام با اعتقاد عميق به مقامات ايشان به آنجا مي رسد كه مي خواهد خودش و همه نزديكان و دارايي اش را فداي آن حضرت نمايد و چنين عرضه مي دارد:
بابي انتم و امي و نفسي و اهلي و مالي! من اراد الله بدا بكم.
و من وحده قبل عنكم و من قصده توجه بكم.
پدر و مادرم و خودم و بستگانم و اموالم فداي شما باد! كسي كه خدا را بخواهد از شما شروع مي كند. و موحدان، (توحيد و ساير معالم دين را) از شما گرفته اند. و كسي كه مقصودش خدا باشد، به واسطه شما به او روي مي كند.
در اين عبارات، اهل بيت عليهم السلام به عنوان وسيله انحصاريتوجه به خدا و در رأس همه معرفتها اعتقاد به توحيد، مورد عنايت قرار گرفته اند. دقت در عبارت «من وحده قبل عنكم» اين حقيقت را براي ما روشن مي سازد كه همه معارفت ديني به خصوص توحيد واقعي تنها از طريق اهل بيت عليهم السلام به دست مي آيد. كسي كه درس خداشناسي را از ايشان نگيرد و به ساير تعاليم ايشان گردن ننهد، بالاخره گرفتار شرك و تشبيه مي شود و نمي تواند يك موحد واقعي باشد. واقعيت تاريخ هم بر اين امر گواهي مي دهد كه هر كدام از متفكران بزرگ بشري كه در توحيد خداي متعال تسليم مكتب اهل بيت عليهم السلام نشده اند، دير يا زود به دام تشبيه گرفتار آمده اند و نتوانسته اند از شر شرك و الحاد
ص : 105
مصون بمانند.
بابي انتم و امي و نفسي بموالاتكم علمنا الله معالم ديننا.
پدر و مادرم و خودم فداي شما باد! به وسيله دوستي و همراهي با شما خداوند ما را با نشانه هاي دين خود آشنا كرده است.
حقيقت اين است كه اگر ما اهل بيت عليهم السلام را نداشتيم و با ايشان آشنا نبوديم، هيچ چيز از اسلام نمي دانستيم و در تاريكي جهل و گمراهي به سر مي برديم.
در اواخر زيارت، خطاب به ولي و حجت خدا چنين مي خوانيم:
يا ولي الله، ان بيني و بين الله عزوجل ذنوباً لا ياتي عليها الا رضاكم. فبحق من ائتمنكم علي سره و استرعاكم امر خلقه و قرن طاعتكم بطاعته. لما استوهبتم ذنوبي و كنتم شفعائي، فاني لكم مطيع. من اطاعكم فقد اطاع الله. و من عصاكم فقد عصي الله. و من احبكم فقد احب الله. و من ابغضكم فقد ابغض الله.
اي ولي خدا، بين من و خدا گناهاني است كه چيزي جز خشنودي شما آن را از ميان بر نمي دارد. پس به حق آن كه شما را نسبت به سسر خود امين قرار داده و شما را مسئول رسيدگي به كار خلق خويش ساخته و اطاعت از شما را قرين و همراه اطاعت خود كرده است، قسمتان مي دهم كه براي گناهان من بخشايش طلبيد و شفيعان من باشيد، كه من مطيع شما هستم، هر كس شما را
ص : 106
اطاعت كند، از خدا اطاعت كرده. و هر كس نافرماني شما را بكند، خدا را نافرماني كرده است. و هر كس شما را دوست بدارد، خدارا دوست داشته و هر كس با شما دشمني كند، با خدا دشمني كرده است.
در اين قسمت غير از تأكيد بر اين مطلب گذشته، دو نكته مهم جلب توجه مي كند:
يكي اين كه شرط لازم آمرزش گناهان انسان اين است كه ولي خدا از او خشنود گردد. خداوند رضاي اهل بيت عليهم السلام را رضاي خودش قرار داده است به طوري كه تا خشنودي ايشان جلب نشود، خدا هم از بنده اش راضي نمي گردد.
امام عليه السلام راعي و سرپرست امت
نكته دوم تعبير «استرعاكم امر خلقه» است كه نشان مي دهد خداوند امر هدايت خلق را به عهده ائمه عليهم السلام گذاشته و آنها را مسئول اين كار ساخته است.
«راعي» به مسئول رسيدگي و مراقبت از يك يا چند چيز يا شخص گفته مي شود. چوپان گله گوسفند را هم «راعي» مي گويند، چون مسئول نگهداري و مراقبت و پروراندن آن گوسفندان همان چوپان است.
خداوند هم اهل بيت عليهم السلام را چوپان امت اسلام قرار داده و آنها را مسئول حفظ و مراقبت و هدايت امت به سوي خدا و دين الهي كرده است. در مقابل از مردم خواسته است تا به مسئولان و مربيان خود روي آورده، تسليم ايشان باشند و اوامر آنها را اوامر خدا و نواهي آنها را نواهي خدا بدانند.
ص : 107
اگر كسي خود را اين گونه به اولياي خدا بسپارد، ديگر باكي از گمراهي ندارد. زيرا ايشان خود از او دستگيري لازم را مي كنند و او را از خطرات محافظت مي نمايند، همان طور كه ك چوپان گوسفندان خود را از خطرات حفظ كرده و نمي گذارد كه هيچ يك از آنها طعمه گرگ و امثال آن شوند.
اين بيان تعبير ديگري از مسئله «ولايت» ائمه عليهم السلام است كه به معناي سرپرستي و صاحب اختيار بودن ايشان نسبت به مخلوقات مي باشد. امام باقر عليه السلام به محمد بن مسلم فرمودند:
كل من دان الله عزوجل بعباده بجهد فيها نفسه و لا امام له من الله، فسعيه غير مقبول و هو ضال متحير و الله شاني لاعماله. و مثله كمثل شاه ضلت عن راعيها و قطيعها فهجمت ذاهية و جائية يومها. فلما جنها الليل بصرت بقطيع غنم مع راعيها فحنت اليها و اغترت بها فباتت معها في مريضها. فلما ان ساق الراعي قطيعه انكرت راعيها و قطيعها، فهجمت متحيرة تطلب راعيها و قطعيها، فبصرت بغنم مع راعيها فحنت اليها و اغترت بها، فصاح بها الراعي: الحقي براعيك و قطيعك فانت تائهة متحيرة عن راعيك و قطيعك. فهجمت ذعرة متحيرة تائهة، لا راعي لها يرشدها الي مرعاها او يردها. فبينا هي كذلك اذا اغتنم الذئب ضيعتها فاكلها.
و كذلك و الله – يا محمد – من اصبح من هذه الامة لا امام له
ص : 108
من الله عزوجل ظاهر عادل اصبح ضالا تائها. و ان مات علي هذه الحالة، مات ميتة كفر و نفاق. (1)
هر كس خداي عزوجل را با انجام عبادتي كه خود را در آن به زحمت مي افكند، بندگي كند، اما امامي از جانب خدا نداشته باشد، زحماتش بي نتيجه و خودش گمراه و سرگردان است و خدا هم دشمن اعمالش مي باشد. و داستان او هم چون گوسفندي است كه چوپان و گله خود را گم كرده و تمام روز را سرگردان اين طرف و آن طرف مي رود. پس چون شب فرا رسد، يك گله گوسفند همراه با چوپانش مي بيند پس به سوي آن متمايل مي شود و فريب مي خورد (آن را گله خود مي پندارد). لذا شب را در خوابگاه آن گله سپري مي كند و (صبح) وقتي چوپان گله خود را حركت مي دهد او و گله اش را ناآشنا مي بيند. پس سرگردان به دنبال چوپان و گله خود مي گردد، تا اين كه چشمش به يك گله گوسفند به هراه چوپانش مي افتد و به سوي آن متمايل مي شود و فريب مي خورد (آن را گله خود مي پندارد). (همين كه به آن گله مي رسد) آن چوپان بر سرش فرياد مي زند: برو سراغ چوپان و گله خودت! تو چوپان و گله خود را گم كرده اي و سرگرداني! پس وحشت زده و سرگردان و گمگشته به راه مي افتد، هيچ چوپاني كه او را به چراگاه خود هدايت كند، يا اين كه جاي قبلي اش برگرداند، پيدا نمي كند. در اين ميان، ناگهان گرگ فرصت را غنيمت شمرده او را مي درد.
ص : 109
و به خدا قسم – اي محمد – هر كس از امت اسلام امامت امام منصوب از طرف خداي عزوجل را كه شناخته شده و عادل است نپذيرد، و گمراه مي شود. و اگر به همين حال بميرد، به مرگ كفر و نفاق از دنيا رفته است.
در اين حديث شريف امام عليه السلام به چوپان، و امت به گله گوسفند تشيه شده اند. و آن مسلماني كه اسلام را پذيرفته اما امام منصوب از جانب خدا را نپذيرفته است، به گوسفندي تشبيه شده كه چوپان و گله خود را گم كرده است و به اين طرف و آن طرف پناه مي آورد، به گروههاي مختلف برخورد مي كند كه هر يك از آنها به نحوي با او رفتار مي كنند، يا پناهش نمي دهند، يا در ميان آنها احساس آرامش و پناه نمي كند. لذا باز هم به اين طرف و آن طرف مي زند، تا بالاخره با همان حال سرگرداني، طعمه گرگ بيابان شده و هلاك مي گردد.
مسلماني هم كه امام ندارد، همين طور است. او چون مسلمان است، مي خواهد خدا را بندگي كند، تلاش و مجاهدت هم مي كند، اما از راهي كه بايد دين خود را اخذ كند، نمي رود. چنين كسي هر چند صباحي به يك گروه و يك آيين متمايل مي شود، ابتدا آن گروه را مؤمن و خدا شناس مي پندارد و گول ظواهر اسلامي آنها را مي خورد، يا فريب اعمال عبادي به ظاهر زيباي آنها را مي خورد و به آنها مي گرايد، اما پس از مدتي مي بيند كه گمشده اش آنجا نيست و به جاي آن كه به معرفت و بندگي خدا نزديك شود، از آن دور شده است، لذا آنها را ترك مي كند.
شب تاريك كنايه از جهل و گمراهي است. اين كه شب را در كنار آنها به سر برد، يعني اين كه نمي داند آنها چه كساني هستند و فريب ظاهرشان را خورده و با آنها همراه مي گردد. اما صبح، يعني وقتي نور
ص : 110
علم بر قلب او مي تابد و حقيقت كيفر آلود و گمراه آنها را مي شناسد، دگير نمي تواند با آنها همراهي كند و رهبر و پيشواي آنها را داراي صلاحيتهاي لازم براي هدايت به سوي خدا نمي يابد. اين بيان حال اوست نسبت به بعضي از گروههاي فكري.
در مورد بعضي از مكاتب ديگر و پيروانشان نيز از دور ايشان را ظاهر الصلاح مي بيند و فريب ظاهر مسلماني آنها را مي خورد، ولي وقتي به آنها نزديك مي شود، از همان ابتدا طردش مي كنند، چون ملتزم به اموري است كه آنها قبول ندارند و لذا نمي توانند او را همراه و هم كيش خود بدانند. بنابراين از آنها هم رانده مي شود. به اين ترتيب هيچ مأمن و پناهي نمي يابد، هيچ مكتب و آييني كه او را به گمشده اش برساند، پيدا نمي كند و از همه آن چه ديده، متنفر و رانده شده است. لذا سرگردان مي ماند. از طرفي اعتقاد به خدا و معاد را نمي تواند كنار بگذارد و رسالت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را هم نمي تواند منكر شود، و از طرف ديگر آن چه از مكتبهاي مختلف ديده و شنيده است، پاسخگوي سؤالات و اشكالات او و برطرف كننده شبهاتش در مسائل اعتقادي نيستند. اين است كه سرگردان مانده، پناهي براي خود احساس نمي كند.
اين وضعيت آن قدر ادامه مي يابد كه بالاخره شيطان كار خود را مي كن و يكي از اين جريانات فكري باطل، يا بعضي از افرادي كه هيچ صلاحيتي در شناخت دين ندارند، او را از راه به در كرده، نسبت به اصل دين – يعني اعتقاد به خدا و معاد و نبوت – متزلزل و بي ايمان مي كنند.
البته اين بي ايماني چه بسا به صورت صريح و علني نباشد، بلكه با حفظ اسم دين و اسم خدا و معاد، از درون بي محتوا مي شود. در اين صورت
ص : 111
شخص ممكن است نماز خود را بخواند اما در دل نسبت به خدا و حقانيت پيامبر صلي الله عليه و آله شك داشته و به قيامت هم اعتقاد چنداني نداشته باشد. كسي كه با اين حال از دنيا رود، عقيده به اسلام و خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله ندارد، بلكه با حال كفر و نفاق از دنيا رفته است.
برخي از جريانهاي فكري معاصر كه مدعي روشنگري هم هستند، شاهد خوبي براي صدق اين سخنان هستند. افرادي بدون بصيرت در دين و بي هيچ تخصصي ادعاي دين شناسي دارند، كساني هم فريب آنان را خورده، بدون آن كه خود بفهمند و بدانند، اعتقادات خود را از ريشه از دست مي دهند. مشكل از اينجا ناشي شده كه اينها نه خود و نه پيروانشان معرفت صحيحي نسبت به اهل بيت عليهم السلام و اين كه بايد در امر دين به ايشان رجوع كنند، ندارند و لذا كم كم در ورطه كفر و گمراهي فرو مي روند. آري، اين است نتيجه نشناختن امام عليه السلام و حقوق واجب ايشان.
پس حفظ اسلام، يعني توحيد و نبوت و معاد، تنها براي كساني امكان پذير است كه ولايت اهل بيت عليهم السلام و هدايت ايشان را در امر دين پذيرفته باشند. علت اين امر آن است كه دسترسي به اعتقادات صحيح و بندگي خدا از غير طريق وحي امكان ندارد و اين تنها اهل بيت عصمت و طهارت هستند كه ترجمان وحي الهي مي باشند. بنابراين هر كس هر سخن صحيحي در دين – چه اعتقادات و چه اخلاق و احكام – آورده، با واسطه يا بي واسطه از ايشان گرفته است، هر چند خودش متوجه نباشد.
بهترين شاهد بر اين مدعا، احاديثي است كه از پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمه
ص : 112
اطهار عليهم السلام و حضرت زهرا عليها السلام درباره توحيد خداي متعال رسيده است. با توجه به اين كه اصل اصيل و يگانه اساس اسلام و هر دين الهي، توحيد است، مي توان از اين راه به حقانيت ايشان و بطلان ديگران پي برد.
در اين خصوص مي بينيم كه دقيق ترين و ظريف ترين نكات در توحيد كه انطباق كامل بر فطرت و وجدان انسانهاي عاقل دارد، فقط و فقط از زبان اهل بيت عليهم السلام بيان شده و ديگران – چه مدعيان دروغين امامت و چه غير آنها – يك سطر از آن سخنان را نه گفته و نه نوشته اند. آن چه بزرگترين متفكران بشري در طول تاريخ اديان و فلسفه آورده اند، قابل مقايسه با يك كلمه از فرمايشهاي اهل بيت عليهم السلام نيست. اين حقيقت را كسي كه معارفت توحيدي ائمه عليهم السلام را بشناسد و آنها را با معارف بشري تا حدودي مقايسه كند، به خوبي در مي يابد.
هيچ يك از متفكران بشري نتوانسته اند بشر را روي مرز توحيد – نفي تعطيل و تشبيه – حفظ كنند و بالاخره به يكي از اين دره ها لغزيده اند. اما در مكتب اهل بيت عليهم السلام انسان هر چه با تعاليم ايشان آشناتر شود، به وجدان توحيد حقيقي نزديكتر مي گردد و هرگز به تعطيل يا تشبيه نمي لغزد. اين امر براي همه كساني كه با معارف توحيدي قرآن و احاديث، آشنايي عميق پيدا كنند، قابل تصديق است.
با اين توضيحات روشن مي شود كه سخنان اهل بيت عليهم السلام در باب توحيد، يكي از مصاديق چوپاني ايشان نسبت به امت اسلام است كه هر كس ايشان را مرجع و متكاي خود قرا مي دهد، از انحراف و لغزش در آن مصون مي ماند.
ص : 113
ناگفته نماند كه تشبيه امام عليه السلام به چوپان و امت به گله گوسفند، به اين معنا نيست كه انسانها بدون هدايت امام عليه السلام هيچ خير و شري را تشخيص نمي دهند و درست هم چون گوسفنداني هستند كه كوركورانه به دنبال چوپان خود به راه مي افتند. چنين برداشتي از تشبيه فوق كاملاً نادرست و خلاف واقع است. در هر تشبيهي همواره يك جهت مشترك ميان مشبه و مشبه به وجود دارد كه اساس و پايه تشبيه، همان وجه شباهت مي باشد. غير از اين وجه، ساير خصوصيات مشبه به را نمي توان بدون دليل و شاهدي كه حكايت از قصد گوينده كلام كند، به مشبه سرايت داد.
در تشبيه مورد بحث، انسانها از اين جهت كه علم كافي براي يافتن راه سعادت اخروي خويش ندارند، مانند گله گوسفند دانسته شده اند كه تا چوپاني هدايتشان نكند، راه را از چاه تشخيص نمي دهند. اين در حالي است كه گوسفندان هم مقدار ناچيزي از فهم و شعور را دارا هستند (مثلاً خطراتي مانند گرگ را مي شناسند و از آن فرار مي كنند) ولي آن درجه ناچيز براي نجات آنها از لغزشها و انحرافاتي است كه تهديدشان مي كند، كافي نيست. پس گوسفند – در حد گوسفند بودنش – خير و شري براي خود مي شناسد. انسانها هم در درجه بسيار بالاتري از گوسفندان داراي فهم و شعور هستند كه عقل ناميده مي شود و بزرگترين افتخار و مايه برتري انسان بر حيوانات به شمار مي آيد. اما عقل براي رساندن آنها به درجات كمال انساني – كه بندگي تمام عيار خداوند است – كفايت نمي كند. همين ويژگي وجه شباهت انسانها را به
ص : 114
گوسفندان در نياز به يك چوپان تشكيل مي دهد.
مهم اين است كه همين عقل، نيازمندي انسان را به پيشوايان معصوم و منصوب از جانب خداوند تشخيص مي دهد و عجز او را از اين كه بدون دستگيري ايشان بتواند مسير بندگي خدارا به طور صحيح و كامل طي كند، برايش آشكار مي سازد.
پس دنباله روي انسانهاي عاقل از ائمه عليهم السلام به هيچ وجه كوركورانه و بي دليل نيست، بلكه لزوم آن را عقل انساني تصديق مي نمايد. بنابراين نمي توانيم پيروي عقلا از پيشوايان الهي را از روي نافهمي – و به تعبيري گوسفند وار – بدانيم. تشبيه امت به گله گوسفند، نبايد باعث چنين سوء برداشت مغرضانه اي بشود.
ص : 115
مطالب گذشته اين واقعيت را روشن مي كند كه شناخت و تبعيت از اهل بيت عصمت و طهارت، نه صرفاً از باب تعبد بلكه به حكم عقل انسان است. چرا كه انسان خداشناس راهي به سوي خداوند جز آن چه خود او قرار داده، ندارد و از غير اين راه نمي تواند به رضا و سخط الهي آگاه شود. عاقلي كه از پس پرده غيب خبر ندارد، دنبال كسي كه او هم مانند خودش جاهل و نادان است، نمي رود، بلكه كسي را مي جويد كه به آن چه او نمي داند، آگاهي كامل دارد. اگر چنين كسي را شناخت، ديگر در اين كه بايد او را پيروي كند، ترديد و تأمل نمي كند.
پس مراجعه انسانها به ائمه اطهار عليهم السلام از باب مراجعه جاهل به عالم و يك حكم عقلي است و امر تحكمي و تعبدي محض نمي باشد.
همان طور كه عاقل، در امور مادي و دنيوي خود، اگر نسبت به چيزي
ص : 116
نادان باشد، به دانا و متخصص آن مراجعه مي كند و به هر چيزي از راه خودش وارد مي شود، در امور معنوي و اخروي هم عقل همين گونه حكم مي كند. لذا در بحث لزوم معرفت امام عليه السلام به همين حكم عقل تنبه داده شده است. امام باقر عليه السلام مي فرمايند:
يا ابا حمزة، يخرج احدكم فراسخ فيطلب لنفسه دليلاً. و انت بطرق السماء اجهل منك بطرف الارض. فاطلب لنفسك دليلا.(1)
اي ابوحمزه، هر يك از شما كه بخواهد چند فرسخ مسافتي را طي كند، براي خود راهنمايي مي گيرد. و تو نسبت به راههاي آسمان از راههاي زمين نادانتر هستي. پس براي خود راهنمايي بگير.
راههاي آسمان، راههاي هدايت الهي است كه از طريق وحي به كساني تعليم داده شده و هر كس اين علم را دارد، به حكم عقل بايد از او تبعيت كرد. اگر به جز چهارده معصوم عليهم السلام در امت اسلام كسي اين آگاهي را داشته باشد، از او هم مي توان تبعيت كرد. اما اين دانايي منحصر به چهارده نفر از امت اسلام است، پس پيروي ما هم بايد فقط از اينها باشد. در اين امر، پسند يا ناپسند كسي حقيقت را تغيير نمي دهد.
ما به هر حال محتاج علم ايشان هستيم. بنابراين چه دوست داشه باشيم و چه دوست نداشته باشيم، چاره اي جز پيروي از ايشان نداريم.
ص : 117
«باب الله» بودن ائمه عليهم السلام به همين جهت است. اگر كسي مي خواهد به سر منزل برسد، بايد از اين راه برود و از غير اين طريق، راه به جايي نمي توان برد. درست مانند اين كه اگر كسي بيمار شود، به حكم عقل بايد به طبيب مراجعه كند. اگر بيماري بگويد من از خود خدا شفا مي خواهم و بنابراين سراغ پزشك نمي روم، در خانه مي نشينم و دعا مي كنم تا خدا مرا شفا بخشد، همه عقلا او را مذمت مي كنند. چون كسي كه از خدا شفا مي خواهد، بايد از همان طريقي كه خدا شفا را قرار داده، برود و فرض اين است كه مراجعه به پزشك همان طريق مذكور است.
البته در اين مثال هيچ پزشكي منصوب و منصوص از طرف خدا نيست، ولي در بحث امامت همه تأكيد بر مراجعه به كساني است كه منصوب ا از طرف خداي متعال هستند و خود، ايشان را «ابواب الله» ناميده است. پس لزوم پيروي از اهل بيت عليهم السلام براي آنان كه تا حدي به فضايل و كمالات ايشان پي برده اند، يك حكم عقلي است نه يك دستور تعبدي محض.
در احاديث مقايسه اي ميان واجبات اصلي در اسلام و امر ولايت صورت گرفته است كه نمونه اي از آن چنين است:
عن زرارة عن ابي جعفر عليه السلام قال: بني الاسلام علي خمسة اشياء علي الصلاة و الزكاة و الحج و الصوم و الولاية قال زرارة: فقلت: و اي شيء من ذلك افضل؟ قال عليه السلام الولاية افضل. لانها مفتاحهن و الوالي هو الدليل عليهن. (1)
ص : 118
زراره از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه فرمودند: اسلام بر پنج چيز بنا شده است: نماز و زكات و حج و روزه و ولايت.
زراره مي گويد: عرض كردم: كدام يك از اينها برتر هستند؟ فرمود: ولايت برتر است. زيرا ولايت كليد آنها و صاحب ولايت راهنما و و نشان دهنده آنهاست.
اگر آشنايي با پيامبر صلي الله عليه و آله و اهل بيت ايشان عليهم السلام نبود، نه نماز، نه روزه، نه حج، و نه زكات و نه هيچ حكم ديگري در دين براي ما روشن نبود در مورد اعتقادات هم همين طور است. امير المؤمنين عليه السلام مي فرمايند:
ان الله تبارك و تعالي لو شاء لعرف العباد نفسه، ولكن جعلنا ابوابه و صراطه و سبيله و الوجه الذي يؤتي منه. فمن عدل عن ولايتنا، او فضل علينا غيرنا، فانهم عن الصراط لناكبون.
فلا سواء من اعتصم الناس به و لا سواء حيث ذهب الناس الي عيون كدرة يفرغ بعضها في بعض و ذهب من ذهب الينا الي عيون صافية تجري بامر ربها لانفاد لها و لا انقطاع.(1)
خداي متعال اگر مي خواست خودش را – مستقيماً و بي واسطه – به بندگان مي شناساند، ولي ما را درها و راه و طريق خود و آن جهت و سويي كه بايد از آن داخل شوند قرار داده است. بنابراين كساني كه از ولايت ما روي گردانند، يا ديگري را بر ما ترجيح دهند، از صراط (مستقيم) مي لغزند. آنها كه مردم به ايشان چنگ
ص : 119
زده اند (با ما) مساوي نيستند. زيرا مردم (اهل سنت) به سوي چشمه هاي آب تيره رنگي كه بعضي از آنها به بعضي ديگر مي ريزد، روي آورده اند اما كساني كه به سوي ما آمدند به سوي چشمه هاي زلالي روي آورده اند كه به فرمان پروردگارشان جاري هستند، آب آنها تمام نمي شود و خشك نمي گردند.
خداوند اهل بيت عليهم السلام را واسطه تقرب به سوي خودش قرار داده است. در هر چيزي حتي در توحيد و معرفت خداي يكتا، ايشان واسطه فيض الهي هستند و تا كسي به ايشان رجوع نكند، به توحيد حقيقي و معرفت راستين خداوند نايل نمي شود و آن چه به دست آورده است، از او دستگيري نمي كند. كساني كه به سراغ غير ايشان رفته اند، به چشمه زلال علم و معرفت روي نياورده اند. غير اهل بيت عليهم السلام هم اگر بهره اي از آب معرفت برده باشند، آن را با گل و لاي و آلودگيهاي ديگر مخلوط كرده اند و از معرفت خالص الهي بي بهره مانده اند و بنابراين از صراط مستقيم خداوند دور افتاده اند. آن چشمه معرفتي كه ناخالصي ندارد و چيزي آب زلال آن را آلوده نكرده، تنها از سينه و دهان اهل بيت عليهم السلام جاري است و تشنگان معرفت را تنها اين چشمه مي تواند سيراب نمايد.
علم ايشان تمامي ندارد و هيچ كس از سر چشمه ايشان تنشنه باز ني گردد. پس چرا انسان عاقل كه چنين افرادي را شناخته است، سراغ ديگران برود يا در سر سپردگي به اهل بيت عليهم السلام ترديد داشته باشد؟! اگر كسي همه چيز خود را از ائمه عليهم السلام بگيرد، محتاج هيچ كس نمي شود و همه خيرات را مي تواند با قبول ولايت و سرپرستي ايشان بر خود، كسب كند. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
ص : 120
نحن اصل كل خير. و من فروعنا كل بر. فمن البر التوحيد و الصلاة و الصيام و كظم الغيظ و العفو عن المسيء و رحمة الفقير و تعهد الجار و الاقرار بالفضل لاهله.(1)
ما ريشه هر خوبي هستيم. و هر نيكي از شاخه هاي ماست. و از جمله نيكيهاست، توحيد، نماز، روزه، فرو بردن خشم، گذشت از خطاكار، ترحم به فقير، احساس مسئوليت نسبت به همسايه و اعتراف به برتري آن كه شايستگي آن را دارد.
اهل بيت عليهم السلام چون ساخته دست عنايت و لطف خدا هستند، ريشه و منشأ هر خوبي مي باشند و همه نيكي ها از شاخه ها و ثمرات وجودي درخت اهل بيت عليهم السلام است. در صدر همه نيكي ها اعتقاد به توحيد خداي متعال است – كه اصل دين مي باشد – و سپس بقيه خوبيها كه فروع دين هستند. اصل و فرع دين از طريق معرفت و ولايت اهل بيت عليهم السلام به دست مي آيد.
نياز انسان به امام عليه السلام در اصول و فروع دين
در آن بخش از اصول و فروع دين كه خارج از حوزه كشف عقل است و صرفاً بايد تعبد حاكم باشد، نياز انسان به راهنمايي اولياي خدا واضح و روشن است. روزه و نماز احكامي هستند كه انسان با عقل خويش به وجوب آنها پي نمي برد، اما وقتي حجت خدا و لسان وحي الهي وظيفه انسان را بيان كرد، تعبداً از آن تبعيت مي كند.
اما اكثر مسائل ديني اين طور نيست. در اصول دين، خصوصاً امر
ص : 121
توحيد، و هم چنين در بسياري از فروع، خصوصاً احكام قلبي اخلاقي، براي عقل آدمي روشنايي خاصي وجود دارد. توحيد خداوند مطابق فطرت و عقل آدمي است و اين را كه خدا بايد از حد تعطيل و تشبيه خارج باشد، عقل كاملاً تصديق مي كند. هم چنين فرو بردن خشم و گذشت ازخطاكاران و رعايت همسايه و ... اينها امور عقلاني هستند كه حسن آنها را عاقل مي فهمد.
آن چه در اين گونه امور اهميت دارد، حفظ انسان در مسير صحيح و عقلاني است و اين هدف، در صورتي كه انسان به خود واگذاشته شود، تحقق نمي پذيرد. انسان نيازمند تزكيه و تربيت صحيح است و بدون آن، گر چه بسياري از مسائل را در ابتدا بداند، ممكن است خيلي زود از مسير درست منحرف شود و آن چه را دارد، از دست بدهد.
وقتي براي انسان عاقل جرقه اعتقاد صحيح به توحيد زده شود، فوراً تصديق مي كند، اما افكار بشري و القائات نادرست نمي گذارند همان اعتقاد صحيح را حفظ كند و انواع وساوس شيطاني يا انساني او را از حركت در مسير درست باز مي دارند. لذا با اين كه توحيد در معارف اهل بيت عليهم السلام بسيار روشن و وجداني است، اما متأسفانه بسياري از كساني كه حتي احاديث ائمه عليهم السلام را هم در اين مورد ديده و شنيده اند، چون از سر خضوع و تسليم با آنها برخورد نكرده اند، نتوانسته اند خود را از تأثير سوء افكار بشري مصون بدارند و لذا به توجيه و تأويل آيات و روايات پرداخته اند. اينها مصداق آن گروه هستند كه در فكر و عمل، ديگران را بر اهل بيت عليهم السلام ترجيح داده اند و به جاي آن كه سخن ديگران را درباره توحيد به سخنان ائمه عليهم السلام محك بزنند، تعاليم ديگران را
ص : 122
اصل گرفته و احاديث را با آنها توجيه و تأويل نموده اند. به همين جهت با اين كه مسئله توحيد در معارف اهل بيت عليهم السلام از بديهي ترين بديهيات است، اما بر بسياري از متفكران و اهل مطالعه هم پوشيده مانده است.
پس بشر در امور غير تعبدي هم احتياج به مربي و معلم معصوم دارد و بايد خود را به او بسپرد تا با دستورات او و طبق برنامه تربيتي او رشد كند و از انحراف در امان بماند. وقتي در خداشناسي – كه روشن ترين مسلئه است – وضعيت چنين باشد، به طريق اولي در پيغمبر شناسي و امام شناسي و معاد شناسي هم كه اصول و پايه هاي دين هستند، همين طور خواهد بود. زيرا جنبه هاي تعبدي در اينها بيش از توحيد است. به هر حال هر امر خيري از اهل بيت عليهم السلام سرچشمه مي گيرد و با تمسك به ايشان مي تواند به آن دسترسي پيدا كرد:
ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و ماواه و منتهاه.(1)
اگر از خوبي ياد شود، شما ابتداي آن و ريشه و شاخه آن و سرچشمه و پناهگاه و انتهاي آن هستيد.
اصل و فرع خوبيها و ريشه و شاخه نيكيها و ابتدا و انتهاي آنها و سرچشمه مه خيرات، ائمه عليهم السلام هستند. نيكي همان است كه آنها مي گويند يا انجام مي دهند.
ص : 123
كدام مربي و معلمي بهتر از اينها كه دست پروردگان خداي متعال هستند؟! خداوند ولايت و سرپرستي مردم را به اينها سپرده است و ايشان هم در كمال محبت و آقايي و بزرگواري به مواليان خود رسيدگي كرده و با دلسوزي تمام براي آنها پدري و مادري مي كنند. امام رضا عليه السلام مي فرمايند:
الامام الماء العذب علي الظماأ و الدال علي الهدي و المنجي من الردي ... الامام الانيس الرفيق و الوالد الشفيق و الاخ الشفيق و الام البرة بالولد الصغير و مفزغ العباد في الداهية الناد. (1)
امام آب شيرين و گواراي زمان تشنگي و نشانگر هدايت و نجات بخش از هلاكت است... . امام مونس مهربان و پدر دلسوز و برادر همسان و مادر نيكوكار براي فرزند كوچك و پناه بندگان در گرفتاري سخت است.
پدر دلسوز اگر ببيند كه فرزندش راه خطا مي رود و اشتباهي را مرتكب مي شود، با مهرباني و ملاطفت، او را از خطايش باز مي دارد و به هر قيمتي كه شده از سقوط در انحراف نجاتش مي دهد. برادر، در سختيها و گرفتاريها، برادر خود را تنها نمي گذارد. آن كه برادري مانند خود دارد، هيچ گاه خود را تنها احساس نمي كند. مادر مهربان كودك خود را از خودش بيشتر دوست دارد، حاضر است به جاي او همه
ص : 124
ناراحتيها و مشكلات را تحمل كند اما آن طفل به سختي نيفتد و در دام بلا گرفتار نشود. همه اينها و بالاتر از اينها، در وجود نازنين امام عليه السلام جمع شده و خداوند چنين بزرگواري را مرب و پدر و مادر بندگان خود قرار داده است.
كسي كه ولايت چنين امامي را بپذيرد، خود را در كنف حمايت و زير سايه مهر و عطوفت چنان شخصي قرار داده، ديگر از هيچ خطري نگراني ندارد و دلش شور چيزي را نمي زند. كدام پدر از امام عليه السلام مهربانتر، آگاهتر، توانمندتر، متقي تر، خداشناس تر، و دستگيرتر مي توان يافت؟! كارهايي را امام عليه السلام مي تواند انجام دهد كه از عهده هيچ پدر و مادري در حق فرزندشان بر نمي آيد. كسي كه چنين وليي دارد و خود را به او سپرده است، هر جا بخواهد بلغزد يا نفهمد يا هواي نفس بر او غلبه كند يا ... در همه اين موارد مربي و سرپرست او بالاي سرش هست و با آن ويژگيهاي كه در مورد ايشان بيان شد، هرگز فرزند خود را رها نمي كند.
وقتي كودكي هنوز راه رفتن بلند نيست، يا در تاريكي مي خواهد به راهي كه تا به حال نرفته قدم بگذارد، دست خود را در دست پدر مي گذارد و اگر چشمانش هم بسته باشد، مطمئن خواهد بود كه به مقصد مي رسد و از راه منحرف نمي گردد. بندگان خدا كودكاني هستند كه بايد دست در دست مربي و پدر خود، راه بندگي خدا را طي كنند تا در اين راه از شر شياطين مصون و محفوظ بمانند. اما كسي كه امام ندارد و ولايت چنين شخصيتي را گردن ننهاده است، هم چون كودك بي پدري است كه خودش راه را بلد نيست اما مي خواهد با افت و خيز و حركات
ص : 125
بچگانه مسيري را طي كند كه بزرگان در آن مسير به زمين خورده اند.
آيا امكان پذير است؟! چنين كسي پناهي ندارد و در مشكلات خود را بي پناه احساس مي كند، ولي اهل معرفت، امام عليه السلام را پناهگاه خود مي دانند.
به اعتقاد شيعه هدايتگري امام عليه السلام به دو صورت انجام مي شود، يكي «ارائه طريق» و ديگري «ايصال الي المطلبوب». اولي نشان دادن راه است به نادان تا اين كه خود به پاي خود آن را طي نمايد. دومي حركت دادن نادان است، اما نه به پاي خود بلكه به پاي مربي و هادي خود.
شخص بايد خود را از امام عليه السلام جدا نكند تا با همراهي ايشان به مطلوب برسد. بنابراين اعمال ولايت امام عليه السلام در مورد اشخاص ممكن است به هر يك از دو شكل فوق، يا به هر دو صورت با هم باشد. البته نحوه آن به اختيار خودشان است كه چه مقدار لطف و محبت به زيردستان خود داشته باشند.
هَ_ٰذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ (1)
ما اگر مي خواهيم بيشتر مورد لطف ايشان قرار بگيريم، بايد ارادت و محبت خود را به آنها بيشتر كنيم و به هر وسيله ممكن توجه و خشنودي آنها را به سوي خود جلب نماييم.
با توجه به مطالب فوق، ارزش و اهميت «معرفت امام عليه السلام» براي ما روشن مي شود و اين كه اگر كسي به اين گوهر گران قدر و اكسير اعظم دسترسي پيدا كند، در حقيقت به سرچشمه همه خوبيها وخير كثير،
ص : 126
دست يافته است. امام صادق عليه السلام درباره حكمت در آيه
وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرً ا كَثِيرً ا (1)
فرمودند:
طاعة الله و معرفة الامام. (2)
(منظور از حكمت) فرمانبرداري از خدا و معرفت امام عليه السلام است.
حكمت، آن علم مستحكمي است كه قابل رخنه و سست شدن نيست. در مسير هدايت، محكمترين پايه و اساس، اطاعت و فرمانبرداري از خدا همرا با معرفت امام عليه السلام است كه تنها راه تحقق اطاعت مي باشد. كسي كه امامش را بشناسد و ولايت او را بپذيرد، همه خيرات را به دست مي آورد و كسي كه امام شناس نباشد، هيچ خيري ندارد.
بنابراين خير كثير چيزي جز معرفت امام عليه السلام نيست.
ص : 127
1. آيا به ائمه عليهم السلام هم وحي مي شود؟ توضيح دهيد.
2. «معيار حق» بودن اهل بيت عليه السلام را توضيح دهيد و لوازم آن را بيان كنيد.
3. عبارت «استرعاكم امر خلقه» را توضيح دهيد.
4. در تشبيه امام عليه السلام به چوپان چه اشكالي ممكن است مطرح شود و پاسخ آن چيست؟
5. توضيح دهيد كه چگونه شناخت و تبعيت از اهل بيت عليهم السلام حكم عقل انسان است.
6. نياز انسان به راهنمايي اولياي خدا در آن بخش از اصول و فروع دين كه در حوزه مستقلات عقلي مي باشد، از چه جهتي است؟
7. دو نوع هدايت امام عليه السلام را بيان كنيد. چگونه مي توان از اين هدايت ها بهره مند شد؟
8. منظور از «حكمت» در آيه شريفه: «و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيراً كثيراً» طبق فرمايش ائمه عليهم السلام چيست؟ خير كثير بودن آن را توضيح دهيد.
ص : 128
در بحث از معرفت خدا، به اين حقيقت اشاره شد كه اعطاي معرفت از جانب خود خداست و انسان پس از معرفي او، اگر آن معرفت را بپذيرد و تسليم شود، وظيفه خود را درباره معرفت خدا انجام داده است. چنين كسي را مي توانيم خداشناس بدانيم و منظور از اين تعبير «خدا باور» است نه كسي كه صرفاً حقيقت برايش روشن شده باشد. چه بسا حجت بر كسي تمام شده و خدا او را به معرفت خود رسانده باشد، اما تا وقتي تسليم آن نگشته است به او خداشناس گفته نمي شود. خداشناس يعني كسي كه پس از نيل به معرفت، آن را تصديق هم كرده باشد و ما در اين بحث اصطلاح «معرفت خدا» را به عنوان فعل اختياري انسان به همين معنا به كار مي بريم.
حال با توجه به اين معنا، سخن در اين است كه خداشناسي بدون امام شناسي امكان ندارد. منظور از امام شناسي هم، نظير خداشناسي،
ص : 129
اين است كه شخص پس از معرفي امام عليه السلام از جانب خدا، آن را بپذيرد و تسليم شود و در حقيقت وظيفه خود را در باب معرفت امام انجام دهد.
چنين فردي را امام شناس مي گوييم. پس امام شناس يعني معتقد به امام و كسي كه امامت ايشان را پذيرفته است. اكنون مي توانيم تصديق كنيم كه خدا ياوري بدون اعتقاد به امام امكان ندارد. زيرا اگر شخص واقعاً تسليم خدا و بنده اوست، بايد نسبت به باب بندگي و تنها راهي كه او خود به عنوان عبادت خود معرفي نموده است، حالت تسليم و پذيرش داشته باشد.
امامت و ولايت، بابي است كه خداوند براي بندگي خود باز كرده و عبادت را فقط از اين طريق ممكن دانسته است. لذا نمي توان پذيرفت كه شخصي ادعاي معرفت خدا را داشته باشد اما نسبت به اين امر، حالت تسليم نداشته باشد. كسي كه خدا را به خدايي باور دارد، بايد پيامبرش را هم به پيامبري و امامش را هم به امامت قبول داشته باشد. اگر در يكي از اينها تزلزل و ترديد داشته باشد، در حقيقت در خداشناسي ترديد كرده و لذا معرفت خدا را ندارد. بنابراين معرفت امام عليه السلام لازمه لاينفك معرفت خدا مي باشد. ابوحمزه ثمالي مي گويد:
قال لي ابوجعفر عليه السلام: انما يعبد الله من يعرف الله. فاما من لا يعرف الله فانما يعبده هكذا ضلالاً.
قلت: جعلت فداك، فما معرفة الله؟ قال عليه السلام: تصديق الله عزوجل و تصديق رسوله صلي الله عليه و آله و موالاه علي عليه السلام و الائتمام به و بائمة الهدي عليهم السلام و البراءة الي الله عزوجل من عدوهم.
ص : 130
هكذا يعرف الله عزوجل.(1)
امام باقر عليه السلام به من فرمودند: تنها كسي خدا را بندگي مي كند كه معرفت او را داشته باشد. ولي آن كه اهل معرفت خدا نيست، او را اين چنين (مانند منكران ولايت) گمراهانه مي پرستد.
عرض كردم: فدايت گردم، معرفت خدا چيست؟ فرمود: باور داشتن خداي عزوجل و باور داشتن پيامبرش صلي الله عليه و آله و دوستي و همراهي با علي عليه السلام و پذيرفتن امامت او و ائمه هدي عليهم السلام و بيزاري جستن از دشمنان ايشان به سوي خداي عزوجل. اين است معرفت خداوند عزوجل.
ملاحظه مي شود كه پذيرفتن پيامبر به پيامبري و امام به امات، جزء معرفت خدا قرار دارد. اين از آن جهت است كه خدا ياوري، بدون اعتقاد به باب بندگي خدا امكان ندارد. حديث ديگر را در اين زمينه جابر جعفي از امام باقر عليه السلام نقل كرده است:
انما يعرف الله عزوجل و يعبده من عرف الله و عرف امامه منا اهل البيت. و من لا يعرف الله عزوجل و [لا] يعرف الامام منا اهل البيت فانما يعرف و يعبد غير الله هكذا – و الله – ضلالاً.(2)
تنها كسي اهل معرفت خدا و عبادت اوست كه هم معرفت خدا را داشته باشد و هم امام از ما اهل بيت عليهم السلام را بشناسد. و كسي كه خدا را نشناسد و معرفت نسبت به امام از ما اهل بيت نداشته
ص : 131
باشد، چنين كسي غير خدا را شناخته – و قسم به خدا – بندگي غير خدا را اين چنين گمراهانه كرده است.
چنين كسي در حقيقت به جاي خدا از هوا و هوس خود پيروي كرده است و به بيان قرآن گمراه ترين فرد به حساب مي آيد.
عن ابي الحسن عليه السلام في قوله الله عزوجل:
وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّ_هِ (1)
قال: يعني من اتخذ دينه رأيه بغير امام من ائمة الهدي.(2)
حضرت امام ابوالحسن عليه السلام سدرباره قول خداي عزوجل: «و كيست گمراهتر از آن كه هدايت الهي را كنار گذاشته و دنبال هوا و هوس خود مي رود». فرمود: منظور كسي است كه دين خود را به جاي آن كه از پيشوايان هدايت بگيرد، رأي و نظر خويش قرار داده است.
بنابراين، انكار امام عليه السلام در واقع انكار خداي متعال است. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
كان امير المؤمنين عليه السلام اماماً. ثم كان الحسن عليه السلام اماماً. ثم كان الحسين عليه السلام اماماً. ثم كان علي بن الحسين عليه السلام اماماً. ثم كان محمد بن علي عليه السلام اماماً. من انكر ذلك كان كمن انكر معرفة الله تبارك و تعالي و معرفة رسول صلي الله عليه و آله.(3)
ص : 132
(پس از پيامبر صلي الله عليه و آله) امير المؤمنين عليه السلام امام بودند، و بعد از ايشان به ترتيب امام حسن عليه السلام و سپس امام حسين عليه السلام و بعد حضرت علي بن الحسين عليه السلام و آن گاه حضرت محمد بن علي عليه السلام امام بودند. كسي كه اين مطلب را نپذيرد مانند كسي است كه معرفت خدا و رسول او را نپذيرفته باشد.
بعد راوي خودش متوجه مي شود كه امام زمان او حضرت صادق عليه السلام است و اين مطلب را سه بار سخدمت ايشان عرضه مي دارد.
معناي دقيق «هدايت» و «ضلالت» در قرآن
در اين جا منظور از «هدايت» براي ما روشن مي شود و اين كه تا شخص اقرار به ولايت ائمه عليهم السلام نكند، اهل هدايت نيست و آن چه مقبول خداي متعال مي باشد، توحيد بدن نبوت و نبوت بدون امامت نيست.
بايد هر سه با هم جمع شوند تا «هدايت» تحقق پيدا كند، و گرنه شخص از «ضلالت» و گمراهي خارج نشده است. در قرآن كريم چنين آمده است:
وَإِنِّي لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَىٰ (1)
يعني مغفرت خدا شامل كساني مي شود كه غير از توبه و ايمان و عمل صالح، هدايت هم يافته باشند. بنابراين با وجود آن سه، هنوز هدايت محقق نشده است. پس هدايت چيست و چگونه محقق
ص : 133
مي شود؟ امام باقر عليه السلام در توضيح همين آيه، اين سؤال را پاسخ داده اند:
و الله لو انه تاب و آمن و عمل صالحاً و لم يهتد الي ولايتنا و مودتنا و معرفة فضلنا، ما اغني ذلك عنه.(1)
به خدا قسم اگر كسي توبه كرده و ايمان آورده و عمل صالح هم داشته باشد، اما به ولايت و محبت ما و شناخت و برتري ما هدايت نشده باشد، هيچ يك از آنها فايده اي به حالش نخواهد داشت.
پس منظور از ايمان و توبه و عمل صالح در آيه شريفه چيست؟ پاسخ اين سؤال را نيز در گفتار امام باقر عليه السلام مي بينيم.
اما التوبة فمن الشرك بالله. و اما الايمان فهو التوحيد لله. و اما العمل الصالح فهو اداء الفرائض. و اما الاهتداء فبولاة الامر و نحن هم.(2)
منظور از توبه، توبه از شرك به خداست. و منظور از ايمان، توحيد نسبت به خداوند است. و عمل صالح هم منظور انجام واجبات مي باشد. و اما هدايت شدن پس به وسيله صاحبان امر است كه ما هستيم.
هم چنين در مورد معناي «اهتداء» در آيه شريفه، داود رقي مي گويد:
خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و از ايشان پرسيدم: «فما هذا الهدي بعد التوبة و الايمان و العمل الصالح؟»: منظور از اين هدايت پس از توبه و ايمان و عمل صالح چه چيزي است؟
ص : 134
ايشان فرمودند: معرفة الائمة – و الله – امام بعد امام. (1)
(منظور، از هدايت شدن) معرفت امامان عليهم السلام مي باشد. به خدا قسم معرفت يك يك امامان مراد است.
ص : 135
شرك منكر ولايت
مطابق آن چه گفتيم: اگر كسي خدا را بشناسد و به او ايمان آورد و احكام الهي را هم عمل كند، اما با ولايت و امامت همه امامان عليهم السلام آشنا نشده و تسليم ايشان نگرديده باشد، هنوز از گمراهي خارج نشده و اهل نجات نيست. چنين شخصي چه بسا خود را هم مؤمن بداند، اما اگر حقانيت صاحبان امر برايش روشن شده و تسليم آنها نشده است، در واقع مشرك مي باشد نه موحد، هر چند خودش نمي داند كه چطور مشرك شده است. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
ان الله تبارك و تعالي اخبر العباد بطرق الهدي و شرع لهم فيها المنار و اخبرهم كيف يسلكون فقال: «و اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدي». و قال «انما يتقبل الله
ص : 136
من المتقين».(1)
فمن اتقي الهل فيها امره، لقي الله مؤمناً بما جاء به محمد صلي الله عليه و آله هيهات! هيهات! فات قوم و ماتوا قبل ان يهتدوا و ظنوا انهم آمنوا و اشركوا من حيث لا يعلمون.
انه من اتي البيوت من ابوابها اهتدي. و من اخذ في غيرها سلك طريق الردي. و صل الله طاعة ولي امره بطاعة رسوله، و طاعة رسوله بطاعته. فمن ترك طاعة ولاة الامر، لم يطع الله و لا رسوله و هو الاقرار بما انزل من عند الله عزوجل.(2)
خداوند متعال به بندگان راههاي هدايت را نشان داده و وسيله روشنايي را در مسير آنها قرار داده و به ايشان چگونگي طي مسير را آموخته و فرموده است: «و من نسبت به كساني كه توبه كرده و ايمان آورده و عمل صالح انجام داده سپس هدايت يافته اند، بسيار بخشاينده هستيم». و فرموده است: «خداوند تنها از تقوا پيشگان مي پذيرد». بنابراين كسي كه نسبت به اوامر الهي، تقواي او را حفظ كند، خداوند را با ايمان به آن چه حضرت محمد صلي الله عليه و آله آورده، ملاقات خواهد كرد. افسوس! افسوس كه مردمي از دست رفتند و پيش از آن كه هدايت يابند از دنيا رفتند و گمان داشتند كه اهل ايمان هستند ولي بدون آن كه خودشان بفهمند، مشرك شدند.
واقعيت اين است كه هر كس از درهاي خانه ها وارد شود، اهل هدايت است و آن كه از غير در بيايد راه هلاكت پيموده است.
ص : 137
خداوند اطاعت از ولي امر خود را با اطاعت از رسول خود پيوند زده و اطاعت از رسول خود را با اطاعت از خود پيوند زده است.
بنابراين هر كس اطاعت از صاحبان امر را ترك كند، نه خدا را اطاعت كرده و نه رسولش را. و اين است اقرار به آن چه از جانب خداي عزوجل فرو فرستاده شده است.
مشرك بودن اين گونه افراد از آن جهت است كه وظيفه آنها به عنوان موحد اين بوده كه فقط تسليم خدا باشند و در بندگي و عبادت او غير خدا را با او شريك نگردانند. اما در عمل به جاي آن كه از همان خدايي كه شناخته و پذيرفته بودند اطاعت كرده و راهي را كه او قرار داده طي كنند، از پيش خود و با سليقه شخصي به مسيري غير از آن چه خداوند مقرر فرموده رفته اند و در واقع خواسته اند از غير در وارد خانه شوند. اين، در حقيقت شرك است، هر چند خود به شرك بودنش توجه نداشته اند. چنين نبود كه آنها وظيفه خود را كه اطاعت از رسول صلي الله عليه و آله و امام عليه السلام است ندانند، خير، آن را مي دانستند ولي به عمق اين مطلب پي نبرده بودند كه سر باز زدن از تسليم در مقابل حجت خدا، انسان را از وادي توحيد خارج كرده، به شرك مي كشاند. به همين خاطر از جهتي كه نمي دانستند و نمي فهميدند، مشرك شدند. كسي كه مشرك مي شود لازم نيست خود، توجه به لوازم اعتقادش داشته باشد. همين كه وظيفه اش را مي دانسته، حجت برايش تمامبوده، در پيشگاه عدل الهي معذور نيست.
بت پرستان صريحاً خداي متعال را انكار مي كنند و منكران ائمه عليهم السلام نيز كسي را انكار مي كنند كه به صريح احاديث – مطابق آن چه گذشت – انكارش، انكار خداست. خداوند انكار حجت خود را در
ص : 138
حكم انكار خود دانسته و بنابراين مي توان گفت كه منكر امامت و ولايت ائمه عليهم السلام در حقيقت منكر خداوند مي باشد، هر چند كه روي مصلحتهايي برخي احكام دنيوي اين دو گروه با يكديگر متفاوت است.
مراتب انكار امامت
انكار امامت داراي مراتبي است كه برخي از آن مراتب شديدتر و بعضي خفيف تر است. كسي كه ائمه عليهم السلام را به عنوان پيشوايان معصوم خدا و حجتهاي الهي شناخته است، اگر تسليم امامت ايشان نشود، منكر آنان مي باشد، اعم از اين كه صريحاً امامت ايشان را نفي كند. يا اين كه نفي نكند اما قبول هم نكند. اين حالت هم نوعي انكار و رد محسوب مي شود. مرتبه شديدتر اين است كه با ايشان دشمني بورزد و تبري از ايشان را وسيله تقرب به سوي خداوند بداند!
همه اين حالتها انكار امامت ائمه عليهم السلام است كه به فرموده خداي متعال در حكم انكار خود خداست. البته چون اين مراتب انكار با يكديگر تفاوت دارند، بعضي از احكام آنها هم با يكديگر متفاوت است. مثلاً دشمني با ائمه عليهم السلام باعث مي شود كه فرد در دنيا حكم مسلمان نداشته باشد، بدنش هم چون بت پرستان پاك نباشد و خوردن ذبيحه اش براي مسلمانان مجاز نباشد و ... اما در مراتب پايين تر چنين احكامي نيست. به هر حال منكران امامت ائمه عليهم السلام با وجود تفاوتهايي كه در درجه انكارشان وجود دارد، در يك مرتبه مشترك هستند و آن اين كه تسليم امامت امامان عليهم السلام نشده اند و از همين جهت كافر و مشرك مي باشند. البته تأكيد مي شود كه ممكن است خودشان به اين كه
ص : 139
انكار امامت ائمه عليهم السلام در واقع انكار خداست، علم و توجه نداشته باشند، اما جهل يا غفلت ايشان تأثيري در كفر و شرك آنها ندارد (اشركوا من حيث لا يعلمون) خداي متعال مي فرمايد:
إِنَّ اللَّ_هَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَ كَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَاءُ (1)
بنابراين مهمترين مسئله در دين، همين «امامت» و «ولايت» است كه تضمين كننده همه چيز است و بدون آن همه چيز حتي توحيد كه اصل و پايه و روح دين است نيز ضمانت كافي براي تحقق يافتن، پيدا نمي كند. اگر تعاليم اهل بيت عليهم السلام در باب توحيد نبود، هرگز مردم خداشناس در مسير صحيح خداشناسي باقي نمي ماندند و همگان تحت تأثير القائات شيطاني، به گمراهي و تشبيه خالق متعال مي افتادند.
اكنون كه جوامع حديثي پر از خطب توحيدي ائمه عليهم السلام است و در قرون گذشته در اختيار بسياري از متفكران مسلمان قرار گرفته است، باز هم مشاهده مي كنيم كه پيروان راستين ايشان كه همان موحدان واقعي هستند، تعدادشان به نسبت ديگران بسيار كم است، چه رسد به اين كه فرض كنيم اهل بيت عليهم السلام نبودند و اين سخنان را نفرموده بودند. در آن صورت مي توان گفت كه ديگر موحد واقعي باقي نمي ماند.
به هر حال انكار امامت و ولايت، انكار اصل و اساس دين است و انسان را از دايره توحيد خارج ساخته، به وادي شرك مي راند.
البته همان طور است كه گفته شد هيچ اشكالي ندارد كه خداي متعال بر
ص : 140
اساس مصالحي براي اين گروه از مشركان در دنيا از لحاظ ظاهر دين احكامي را وضع مي كند كه از بعضي جهات با احكام مؤمنان مشترك و يكسان باشد. مانند اين كه منكران ولايت اگر با اهل بيت عليهم السلام دشمني نداشته باشند، بدنهايشان پاك است، ولي مشركان غير مسلمان كه علناً خدا را انكار مي كنند، چنين حكمي برايشان نيست. اين حكم آنها را از كافر و مشرك بودن خارج نمي سازد و صرفاً به خاطر مصلحتهايي در دنيا قرار داده شده و با مرگ آنها از بين مي رود و در آخرت هيچ اثري بر اين حكم مترتب نيست.
منكر امام عليه السلام مسلمان كافر است
با اين وصف نمي توان گفت كه «چون شيعيان، منكران ائمه عليهم السلام و ناقصان اقوالشان را كافر و غير مسلمان نمي دانند، پس ولايت و امامت جزيي از اجزاي قطعي ايمان محسوب نمي شود و الا انكار آن به الحاد و ارتداد مي كشيد».
آري، شيعيان، منكران ائمه عليهم السلام را مسلمان مي دانند ولي در عين حال ايشان را كافر مي شمارند. اين كفر در برابر ايمان است نه اسلام. كفري كه ضد اسلام باشد، باعث الحاد و ارتداد مي شود، ولي كفري كه ضد ايمان است مي تواند با اسلام جمع شود.
بنابراين مسلمان ممكن است كافر باشد ولي اين كفر موجب الحاد و ارتداد نمي شود. پس در عين حال كه امامت، جزيي از اجزاي قطعي ايمان – بلكه اصل و روح آن – است، اما انكار آن، اگر با حفظ ظاهر اسلام باشد، فرد را از شمول احكام اسلام خارج نمي سازد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايند:
ص : 141
حدثني جبرئيل عن رب العزة جل جلاله انه قال:
من علم ان لا اله الا انا وحدي و ان محمداً عبدي و رسولي و ان علي بن ابيطالب خليفتي و ان الائمة من ولده حججي، ادخله الجنة برحمتي، و نجيته من النار بعفوي، و ابحت له جواري، و اوجبت له كرامتي، و اتممت عليه نعمتي، و جعلته من خاصتي و خالصتي. ان ناداني، لبيته. و ان دعاني، اجبته. و ان سالني اعطيته. و ان سكت، ابتداته. و ان اساء رحمته. و ان فر مني، دعوته. و ان رجع الي، قبلته و ان قرع بابي، فتحته.
و من لم يشهد ان لا اله الا انا وحدي، او شهد بذلك و لم يشهد ان محمداً عبدي و رسولي، او شهد بذلك و لم يشهد ان علي بن ابيطالب خليفتي، او شهد بذلك و لم يشهد ان الائمة من ولده حججي، فقد جحد نعمتي، و صغر فر بآياتي و كتبي. ان قصدني، حجبته و ان سالني، حرمته. و ان ناداني، لم اسمع نداءه. و ان دعاني، لم استجب دعاءه. و ان رجاني، خيبته. و ذلك جزاؤه مني. و ما انا بظالم للعبيد. (1)
جبرئيل از طرف پروردگار عزت برايم حديث كرد كه خدا فرمود: كسي كه تنها مرا شايسته بندگي بداند و محمد را بنده و رسول من بداند و علي بن ابيطالب را خليفه من بداند و پيشوايان از
ص : 142
فرزندان او را حجتهاي من بداند، او را به سبب رحمت خويش وارد بهشت مي سازم، و به سبب عفو و بخشايش خود از آتش نجاتش مي دهم، و به او اجازه مي دهم تا در جوارم باشد، و كرامت خود را برايش حتمي مي سازم، و نعمت خود را بر او به اتمام مي رسانم، و او را از خواص و برگزيدگانم قرار مي دهم.
(به طوري كه) اگر مرا صدا زند، جوابش را مي دهم. و اگر مرا بخواند، اجابتش مي كنم.و و اگر از من درخواستي نمايد، خواسته اش را روا مي دارم. و اگر سكوت كند (و نخواهد)، خودم ابتدا به نعمت مي كنم، و اگر بدي كند او را مورد رحمتش قرار مي دهم. و اگر از نزد من فرار كند، خودم او را صدا مي زنم. و اگر به سويم برگردد، او را مي پذيرم. و اگر در مرا بكوبد، آن را به رويش مي گشايم.
و كسي در الوهيت من قائل به توحيد نباشد، يا توحيد را قبول داشته باشد ولي به اين كه محمد بنده و رسول من است شهادت ندهد، يا به اين هم شهادت دهد اما به اين كه علي بن ابيطالب خليفه من است شهادت ندهد، يا به اين هم شهادت دهد اما به اين كه پيشوايان از فرزندان او حجتهاي من هستند شهادت ندهد، چنين كسي نعمت مرا انكار كرده، و عظمت مرا كوچك شمرده، و به آيات و كتابهاي من كفر ورزيده است، (بنابراين) اگر مرا قصد كند، او را از خود حجوب مي كنم. و اگر از من درخواست كند، محرومش مي سازم. و اگر مرا صدا زند، صدايش را نشنيده مي گيرم. و اگر مرا بخواند، پاسخش را نمي دهم. و اگر به من اميد بندد، اميدش را نااميد مي كنم. و اين سزاي اوست از جانب من. و من ظلم كننده به بندگان نيستم.
ص : 143
ملاحظه مي شود كه منكر ولايت ائمه عليهم اسلام هيچ شأن و منزلتي در پيشگاه خداي متعال ندارد و اعتقاد به توحيد و نبوت و حتي امامت امير مؤمنان عليه السلام اگر با انكار ساير ائمه عليهم السلام همراه باشد، سبب جلب عنايت الهي نمي شود و مطابق آن چه گذشت، همه خيرات و بركات فقط و فقط با قبول ولايت همه امامانت عليهم السلام به دست مي آيد و حديث فوق گوشه اي از نعمات الهي را براي اهل ولايت و معرفت ائمه عليهم السلام بيان مي كند.
ولايت، شرط ضروري توحيد
در همين مورد، حديث مشهوري است كه به نام حديث «سلسلة الذهب» معروف است، چون در سلسله سند آن، هشت معصوم قرار دارند. حديث مربوط به وقتي است كه حضرت رضا عليه السلام در حركت خود از مدينه به سوي مرو، به نيشابور رسيدند. در هنگام خروج، اصحاب حديث خدمت ايشان رسيده و عرض كردند: از نزد ما مي روي و حديثي براي ما نمي فرمايي تا از آن بهره مند شويم؟ و حضرتش در حالي كه روي كجاوه نشسته بودند، سر مبارك را از آن بيرون كرده فرمودند:
سمعت ابي موسي بن جعفر يقول: سمعت ابي جعفر بن محمد يقول: سمعت ابي محمد بن علي يقول: سمعت ابي علي بن الحسين يقول:سمعت ابي الحسين بن علي يقول: سمعت ابي امير المؤمنين علي بن ابيطالب عليهم السلام يقول: سمعت النبي صلي الله عليه و آله يقول: سمعت لله عزوجل يقول: لا اله
ص : 144
لا الله حصني. فمن دخل حصني، امن من عذابي (فلما مرت الراحلة نادانا): بشروطها و انا من شروطها.(1)
... (امام رضا عليه السلام) از پدرانشان نقل كردند كه:) خداي عزوجل فرمود: «لا اله الا الله» پناهگاه من است. هر كس داخل پناهگاه من گردد، از عذاب من در امان است. (و وقتي مركب ايشان دور شد، با صداي بلند به ما فرمود:) اما با شرايطي. من هم جزء آن شرايط هستم. س
پس كلمه توحيد وقتي نجات دهنده از عذاب الهي خواهد بود كه همراه با ولايت ائمه عليهم السلام باشد و در واقع توحيد خالص فقط در اين صورت محقق مي گردد. لذا ولايت امير المؤمنين عليه السلام همان اثري را دارد كه كلمه توحيد دارد:
عن الرضا، عن ابيه، عن آبائه عن علي بن ابيطالب عليهم السلام، عن النبي صلي الله عليه و آله عن جبرئيل عن ميكائيل عن اسرافيل، عن اللوح، عن القلم قال: يقول الله عزوجل: ولاية علي بن ابي طالب حصني، فمن دخل حصني، امن من عذابي.(2)
امام رضا از پدرانش عليهم السلام از جبرئيل، از ميكائيل، از اسرافيل، از لوح، از قلم، نقل كردند كه خداي عزوجل فرمود: ولايت حضرت علي بن ابيطالب، پناهگاه من است. هر كس داخل پناهگاه من گردد، از عذاب من درامان است.
ص : 145
دو حديث فوق كاملاً با يكديگر تطبيق مي كنند. زيرا ولايت امير المؤمنين عليه السلام روح توحيد خداي متعال و تضمين كننده آن است.
ممكن است كسي ظاهراً اهل توحيد باشد ولي اگر اهل ولايت نباشد توحيدش پذيرفته نيست. ولي اگر كسي به راستي اهل ولايت امير المؤمنين عليه السلام باشد، هم توحيدش پذيرفته است و هم به نبوت و رسالت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله اقرار كرده است. زيرا ولايت امير المؤمنين و ساير ائمه عليهم السلام روح و اساس توحيد و نبوت مي باشد. لذا به قول شاعر معاصر:
توحيد و نبوت و امامت هر سه = در گفتن يك علي ولي الله است(1)
البته منظور از گفتن در اين جا اعتقاد و باور قلبي است نه تنها به زبان آوردن بدون اعتقاد قلبي.
معرفي امير المؤمنين عليه السلام از زبان خودشان
انا الهادي. انا المهتدي. و انا ابو اليتامي و المساكين و زوج الارامل. و انا ملجا كل ضعيف و مأمن كل خائف. و انا قائد المؤمنين [الي الجنة] و انا حبل الله المتين. و انا عروة الله الوثقي و كلمة التقوي. و انا عين الله و لسانه الصادق و يده. و انا جنب الله الذي يقول: «ان تقول نفس يا حسرتي
ص : 146
علي ما فرطت في جنب الله». (1)
و انا يد الله المبسوطة علي عباده بالرحمة و المغفرة و انا باب حطة. من عرفني و عرف حقي، فقد عرف ربه لاني وصي نبيه في ارضه و حجته علي خلقه لا ينكر هذا الا راد علي الله و علي رسوله.(2)
من هدايت كننده هستم. من هدايت شده هستم. و من پدر يتيمان و بيچارگان و شوهر بيوه زنان هستم. و من پناه هر ناتوان و آرامگاه هر ترساني هستم. و من راهبر مؤمنان (به سوي بهشت) هستم. و من ريسمان محكم خداوند هستم. و من دستگيره مطمئن خدا و كلمه تقواي خدا هستم. و من چشم خدا و زبان راستگوي او و دست او هستم. و من پهلوي خدا هستم كه فرمود: «تا اين كه كسي نگويد: افسوس بر كوتاهي كردن من نسبت به پهلوي خدا!» و من دست خدا هستم كه بر سر بندگانش سايه رحمت و مغفرت را گسترده است. و من در آمرزش گناهان هستم. هر كس مرا و حق مرا بشناسد، پروردگارش را شناخته است. زيرا من وصي پيامبر خدا در زمين او و حجت او بر خلقش هستم. اين حقيقت را جز كسي كه خدا و رسولش را رد مي كند، انكار نمي كند.
«جنب» به معناي پهلوي انسان است و لذا وقتي چيزي بسيار بسيار به انسان نزديك باشد، مي گويند پهلوي اوست. امير المؤمنين عليه السلام كه بنده و مخلوق خداست، به اعتبار تقرب زياد به خداي متعال به نام
ص : 147
«جنب الله» خوانده شده و كوتاهي در حق او، كوتاهي در حق خداوند محسوب مي شود. بقيه تعابيري كه در حديث فوق به كار رفته پيشتر توضيح داده شده است. نكته مهمي كه از اين حديث استفاده مي كنيم همان است كه معرفت پروردگار بدون معرفت امام عليه السلام و حق ايشان امكان ندارد. زيرا انكار امام عليه السلام و حق ايشان در حقيقت انكار خدا و رسول اوست.
ص : 148
ص : 149
در مباحث گذشته روشن شد كه حقيقت دين و روح اسلام، تعبد و تسليم به پيشگاه پروردگار متعال است. بنابراين اعمال عبادي اگر بخواهد اثر مطلوب خود را داشته باشد، بايد همين حالت را در عبادت كننده به وجود آورد. از همين جهت مي توان گفت كه عبادات مانند نماز، روزه، حج، زكات و ... همگي براي آن وضع شده اند تا بنده را آن چنان كه خدا خواسته، تسليم و عبد او گردانند و در صورتي كه چنين اثري را نداشته باشد، فاقد روح بوده، صرفاً نمايشي هستند، درست مانند عروسكهايي كه به شكل انسان هستند ولي بهره اي از انسانيت ندارند. انسان بودن آدمي به شكل ظاهري او مربوط نمي شود، اين روح انسان است كه ارزش انسانيت را به كالبد او مي دهد.
ص : 150
با اين ترتيب روح عبادات، تسليم و تعبد نسبت به خداي متعال مي باشد و اعمالي كه از روي تسليم به پروردگار نباشد، كالبدي بدون روح و جسمي بدون جان است. لذا اگر در عبادت كننده حالت «عُجب» پيدا شود باعث تباهي همه اعمالش مي گردد. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
من دخله العجب هلك.(1)
هر كس مبتلا به خود پسندي شود، (ايمانش) تباه مي گردد.
چه بسيارند انسانهايي كه با انجام همين اعمال عبادي از خدا دور شده اند در حالي كه به گمان خود تقرب به خدا پيدا كرده اند، رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايند:
قال الله عزوجل: ... ان من عبادي المؤمنين لمن يجتهد في عبادتي فيقوم من رقاده و لذيذ و ساده فيتهجد لي الليالي فتتعب نفسه في عبادتي، فاضربه بالنعاس الليلة و الليلتين، نظراً مني له و ابقاء عليه. فينام حتي يصبح فيقوم و هو ماقت لنفسه سزاري عليها. و لو اخلي بينه و بين ما يريد من عبادتي، لدخله العجب من ذلك فيصيره العجب الي الفتنة باعماله فياتيه من ذلك ما فيه هلاكه لعجبه باعماله و رضاه عن نفسه حتي يظن انه قد فاق العابدين و جاز في عبادته حد التقصير
ص : 151
فيتباعد مني عند ذلك و هو يظن انه يتقرب الي.(1)
خداي عزوجل فرمود: ... از بندگان مؤمن من وجود دارد كسي كه درراه بندگي من كوشش زياد مي كند، از خواب و بستر دلپذير خود برمي خيزد و شبها را به بيداري و شب زنده داري سپري مي كند تا ان حد كه در راه عبادت من خسته و رنجور مي گردد.
من به خاطر لطف به او و باقي نگه داشتن او در مسير بندگي، يكي دو شب او را به خواب مي برم. در نتيجه تا صبح مي خوابد و وقتي بر مي خيزد از خودش ناراحت است و خود را سرزنش مي كند. ولي (حقيقت اين است كه) اگر او را به حال خودش واگذارم تا مطابق ميلش مرا بندگي كند، به خاطر همان عبادتها مبتلا به عُجب مي شود و عجب باعث فريفته شدن او نسبت به اعمالش مي گردد و در اثر اين فريفته شدن (ايمانش) تباه مي شود. زيرا نسبت به اعمالش خوشحال و از خودش خشنود است تا آن جا كه گمان مي كند بر همه عبادت كنندگان برتري يافته و در بندگي اش هيچ كوتاه نكرده است. و در اين صورت از من دور مي شود در حالي كه به گمان خود به من تقرب پيدا مي كند.
اگر اعمال عبادي، انسان را در مسير عبوديت خدا به تسليم بيشتر در نياورد، به جاي آن كه باعث تقرب انسان به پيشگاه پروردگار گردد، سبب دوري او از رضاي خدا مي شود. اينجاست كه گاهي يك گناه نزد خدا از يك كار خوب بهتر مي شود! امير المؤمنين عليه السلام مي فرمايند:
ص : 152
سيئة تسوؤك خير عندالله من حسنة تعجبك.(1)
كار زشتي كه تو را ناراحت و غمگين كند، نزد خداوند بهتر است از كار خوبي كه باعث خشنودي تو (از خودت) گردد.
كار زشتي كه انسان از انجام دادنش ناراحت شود، او را به توبه و تضرع به پيشگاه خدا مي اندازد، تا از سر تقصيرش بگذرد و همين حالت، مصداق بندگي و تسليم در برابر خداي متعال است. ولي كار خوب كه انسان را به عجب آورد و از خود راضي و مسرور سازد، در او روح انانيت را زنده مي كند و هر قدر انسان نزد خود بزرگ جلوه كند، ديگر در برابر خداوند خود را كوچك و خوار نمي بيند و اين او را از حقيقت بندگي دور مي نمايد.
پس معيار و ملاك بندگي خدا، انجام دادن اعمال عبادي نيست، اينها وقتي عبادت است كه انسان را تسليم خدا و مطيع فرمان او گرداند.
به همين جهت است كه خدا بنده مؤمن خود را از انجام كار خوبي كه روح بندگي را در او از بين مي برد، باز مي دارد. اين كار خدا از آن جهت است كه خير بنده مؤمن خود را مي خواهد و لذا كاري مي كن كه او مبتلا به عُجب نگردد. البته اين عنايت خداوند فقط شامل مؤمنان مي شود، و اينها كساني هستند كه خود را تحت ولايت و سرپرستي پروردگار قرار داده، اختيار و صلاح خويش را به دست او سپرده اند، آنها يقين دارند كه خداوند بهتر از هر كسي مصلحت آنها را مي داند و كاري جز به خير و صلاحشان انجام نمي دهد. اينجاست كه مسئله راضي بودن به قضاي خداي اهميت خاصي پيدا مي كند. بنده مؤمن
ص : 153
مي داند كه اگر ولايت و سرپرستي پروردگارش را بپذيرد، هر خوشي يا ناخوشي كه ببيند به خير اوست و شري در آن نيست. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
فيما اوحي الله عزوجل الي موسي عمران عليه السلام: يا موسي بن عمران، ما خلقت خلقاً احب الي من عبدي المؤمن فاني انما ابتليه لما هو خير له. و اعافيه لما هو خير له. و ازوي عنه ما هو شر له لما هو خير له. و انا اعلم بما يصلح عليه عبدي. فليصبر علي بلائي، و ليشكر نعمائي، و ليرض بقضائي، اكتبه في الصديقين عندي اذا عمل برضائي و اطاع امري.(1)
در آن چه خداي عزوجل به حضرت موسي بن عمران وحي كرد، چنين آمده است: اي موسي بن عمران، من مخلوقي كه نزد من محبوبتر از بنده مؤمن من باشد، خلق نكرده ام. بنابراين جز اين نيست كه او را مبتلا و گرفتار مي سازم به جهت آن چه خير او در آن است، و معاف مي دارم به جهت آن چه خير او در آن است. و آن چه را به ضرر اوست، به جهت آن چه خير او در آن است. از وي دور مي دارم. و من بهتر از هر كسي، صلاح حال بنده خود را مي دانم. حال كه چنين است، پس بايد بر گرفتاريهايي كه برايش پيش مي آورم، صبر كند و نعمتهاي مرا شكر گزارد و به حكم من راضي باشد تا او را از جمله صديقين در نزد خود بنويسم، اگر به آن چه من مي پسندم عمل كند و از فرمان من اطاعت كند.
ص : 154
اين است مصداق اعمال «ولايت» و سرپرستي خداوند در حق بنده با ايمانش كه او را به بهترين نحو اداره مي كند و اجازه نمي دهد در مسيري كه صلاحش نيست قرار بگيرد، هر چند كه ظاهر آن مسير، انجام اعمال عبادي و كارهاي خوب باشد.
بنابراين بندگي خدا خلاصه مي شود در اين كه انسان تسليم پيشگاه او باشد و به آن چه او برايش پسنديده – چه مطابق ميلش باشد و چه مخالف – راضي و خشنود باشد. چنين كسي واقعاً «ولاية الله» را پذيرفته است و مؤمن بودن شخص نيز از همين ويژگي مشخص مي گردد.
... عمن ذكره عن ابي عبدالله عليه السلام قال: قلت له: باي شيء يعلم المؤمن من بانه مؤمن؟ قال عليه السلام : بالتسليم لله و الرضا فيما ورد عليه من سرور او سخط. (1)
... راوي گويد: به امام صاق عليه السلام عرض كردم: مؤمن از كجا بداند كه مؤمن است؟ فرمود: از تسليم بودن نسبت به خداوند و خشنودي نسبت به آن چه برايش پيش مي آيد چه مطابق ميلش باشد و چه مخالف.
انيجاست كه براي انسان مشخص مي شود همه عبادات، اگر واقعاً عبادت خدا باشند، بايد چنين اثري در روح عبادت كننده داشته باشند.
نماز و روزه و حج و ... اگر آن گونه كه مورد رضاي خداست انجام شوند، شخص را به سوي اين كه راضي به رضاي خدا و ناراضي از
ص : 155
نارضايتي او باشد، سوق مي دهند. بنده با ايمان در برابر رضا و سخط الهي از پيش خود رضا و سخطي ندارد، آن چه را خدايش مي پسندد، دوست دارد و از آن چه خدا برايش كراهت دارد، متنفر است. هر قدر حب و بغض انسان منطبق بر حب و بغض الهي باشد، به همان اندازه ازايمان بهره مند شده است. اين مطلب در احاديث ما تحت عنوان «الحب في الله و البغض في الله» آمده است. رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايند:
يا عبدالله، احبب في الله. و ابغض في الله. و وال في الله. و عاد في الله. فانه لا تنال ولاية الله الا بذلك. و لا يجد رجل طعم الايمان، و ان كثرت صلاته و صيامه، حتي يكون كذلك... (1)
اي بنده خدا، در راه خدا و به خاطر او دوست داشته باش، و به خاطر او تنفر داشته باش. و دوستي و دشمني ات در راه خدا باشد.
زيرا ولايت خدا جز از اين راه به دست نمي آيد. و هيچ انساني هر چند نماز و روزه اش زياد باشد، طعم ايمان را نمي چشد مگر آن كه چنين باشد.
«الحب في الله» يعني اين كه انسان در راه خدا و به خاطر او دوست داشته باشد، همه دوستيهايش به خاطر خدا باشد، كسي و چيزي را كه خدا دوست دارد، به اين دليل كه محبوب خداست، دوست داشته باشد،
ص : 156
و هم چنين از آن چه مبغوض خداست، به خاطر اين كه مبغوض خداست، بدش بيايد، دوستي و دشمني او در همه موارد به خاطر خدا باشد. چنين كسي در واقع خدا را ولي و سرپرست خود دانسته و از پيش خود در برابر او اراده اي ندارد، خواست خود را درخواست خدا فاني كرده و جز آن چه او مي خواهد، نمي خواهد. اين روح ايمان است. اگر كسي از اين حالت هيچ بهره اي نداشته باشد، مزه ايمان را نمي چشد، هر چند كه اهل نماز و روزه و ساير عبادات باشد. انجام هر عبادتي، اگر چنين حالتي را در انسان به وجود آورد، طعم ايمان را خواهد چشيد و در غير اين صورت، ايمان در ذائقه روحش بي مزه جلوه مي كند. درجه ايمان هر كس به اندازه «حب في الله» و «بغض في الله» در اوست. بنابراين حب و بغض در راه خدا معيار درجه ايمان مي باشد. به همين جهت است كه وقتي از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه آيا حب و بغض جزء ايمان مي باشد، فرمودند:
و هل الايمان الا الحب و البغض؟!(1)
آيا ايمان چيزي جز حب و بغض مي باشد؟!
روح همه اعمال، علاقه يا نفرت انسان است نسبت به كسي كه اطاعت يا نافرماني او را مي كند. روح طاعت اين است كه ازروي علاقه به خداوند و به خاطر امتثال امر او انجام شود. اين كه عبادت بايد به قصد «قربة الي الله» صورت پذيرد، نشان دهنده همين حقيقت است.
روح معصيت هم نفرت و بغض نسبت به خداوند است. پس ارزش مثبت يا منفي داشتن اعمال به همين حب و بغض بر مي گردد.
ص : 157
ملاك دينداري در نزد ائمه عليهم السلام همين «حب» و «بغض» براساس دين است. پس اگر چنين حب و بغضي در انسان نباشد، هيچ بهره اي از دين ندارد. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
كل من لم يحب علي الدين و لم يبغض علي الدين فلا دين له.(1)
هر كس حب و بغض براساس دين نداشته باشد، دين ندارد.
ميزان دينداري در هر كس به اندازه حب و بغض ديني اوست.
ص : 158
حال كه چنين است، بايد ديد چه چيزي محبوب خداست و چه چيزي مبغوض او و چه كساني محبوب خدا يا مبغوض او هستند، تا انسان محور حب و بغضهاي الهي را بشناسد و بتوان ايمان خود را به آن وسيله محك بزند. همين سؤال را كسي كه در حديث قبلي مخاطب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بود، از ايشان پرسيد. سؤالش اين بود: از كجا بدانم كه دوستي و دشمني ام در راه خدا بوده؟ و دوست خدا كيست تا با او دوستي كنم؟ و دشمن او كيست تا با او دشمني كنم؟ حضرت در پاسخ، به امير المؤمنين عليه السلام اشاره كرده، فرمودند:
ولي هذا ولي الله، فواله. و عدو هذا عدو الله، فعاده، وال ولي هذا، و لو انه قاتل ابيك و ولدك. و عاد عدو هذا، و لو انه
ص : 159
ابوك او ولدك.(1)
دوست امير المؤمنين عليه السلام دوست خداست، پس با او دوستي كن، و دشمن ايشان دشمن خداست، پس با او دشمن باش، با دوست امير المؤمنين عليه السلام دوستي كن هر چند كه كشنده پدر و فرزندانت باشد و با دشمن ايشان دشمني كن، هر چند كه پدرت يا فرزندت باشد.
اين است محور حب و بغض الهي، انسان مي تواند ايمان خود را به وسيله درجه محبت خود به امير المؤمنين عليه السلام و دوستان ايشان و بغض نسبت به دشمنان ايشان بشناسد.
كسي كه مي خواهد دوستيها و دشمنيهايش براي خدا و در راه او باشد، بايد به اين مطلب توجه داشته باشد كه مطابق روايات فراواني كه شيعه و سني نقل كرده اند، حبيب خدا شخص پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است و همين عنوان نشان مي دهد كه محبوبترين خلق خدا از نظر خدا ايشان است كه لقب «حبيب الله» را اختصاص به خود داده است. به دنبال ايشان اهل بيت آن حضرت هستند كه در اين ويژگي از ايشان جدا نيستند. همان طور كه پيشتر بيان شد، اين چهارده معصوم عليهم السلام برگزيده برگزيدگان الهي هستند و در حقيقت اينها تنها محبوبهاي خدا هستند.
به اين معنا كه اگر كسي يا چيزي ديگر محبوب خداست، به خاطر
ص : 160
ارتباط و اتصالش با ايشان است، و گرنه صرف نظر از انتسابش به اهل بيت عليهم السلام نزد خدا محبوب نيست. در زيارت «آل يس»- منقول از امام عصر عجلالله فرجه – چنين مي خوانيم:
اشهدك يا مولاي اني اشهد... ان محمداً صلي الله عليه و آله عبده و رسوله، لا حبيب الا هو و اهله. (1)
تو را شاهد مي گيرم اي مولاي من كه من شهادت مي دهم... به اين كه محمد صلي الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست، محبوبي جز او و اهل بيت او نيست.
خداي متعال همه چيزهاي ديگر را به خاطر محبت به ايشان آفريده است. اين حقيقت در حديث شريف كساء به اين تعبير آمده است.
فقال عزوجل: يا ملائكتي و يا سكان سمواتي، اني ما خلقت سماء مبنية و لا ارضاً مدحية و لا قمراً منيراً و لا شمساً مضيئة و لا فلكاً يدور و لا فلكاً تسري و لا بحراً يجري، الا لمحبة هولاء الخمسة الذين هم تحت الكساء. فقال الامين جبرئيل: يا رب و من تحت الكساء؟ فقال الله عزوجل: هم اهل بيت النبوة و معدن الرسالة. و هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها.(2)
خداي عزوجل فرمود: اي فرشتگان من و اي ساكنان آسمانهاي من، من آسمان ساخته شده اي، و زمين گسترده شده اي و ماه
ص : 161
روشني و خورشيد درخشنده اي و فلك چرخنده اي و كشتي در حركتي و درياي جاريي خلق نكردم مگر به خاطر محبت به اين پنج نفر كه زير كساء هستند. جبرئيل پرسيد: اي پروردگار من، زير كساء چه كساني هستند؟ خداي عزوجل فرمود: اينها اهل بيت نبوت و سرچشمه رسالت هستند. و اينها عبارتند از: فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش.
پس مي توان گفت تنها محبوبهاي خدا اهل بيت عليهم السلام هستند و مخلوقات ديگر به خاطر محبت به ايشان خلق شده اند. بنابراين محور حب في الله و بغض في الله، حب و بغض به خاطر اهل بيت عليهم السلام مي شود.
اين همان است كه به عنوان اجر رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله در قرآن كريم معرفي شده است.
قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرً ا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْ بَىٰ (1)
«مؤدت به دوست داشتني كه آثار عملي و خارجي داشته باشد، اطلاق مي شود، بر خلاف «محبت» كه بر امر قلبي صرف نظر از آثار خارجي اش هم صدق مي كند. منظور از «قربي» اهل بيت عليهم السلام هستند و تعبير «في القربي» در آيه شريفه نظير «في الله» است. بنابراين مفاد آيه اين مي شود كه اجر رسالت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله، دوستي كردن بر محور اهل بيت عليهم السلام و به خاطر ايشان است. اگر محبت را دوست داشتن بدانيم، مؤدت دوستي كردن مي شود كه هم يك امر قلبي است و هم در
ص : 162
خارج اظهار مي گردد.
ناگفته نماند كه تعبير «في القربي» معنايي اعم از «للقربي» دارد. اگر اجر رسالت پيامبر صلي الله عليه و آله مؤدت «للقربي» بود، معنايش دوستي كردن با اهل بيت عليهم السلام بود، اما «في القربي» شامل همه اظهار محبتها مي شود كه بايد به خاطر اهل بيت عليهم السلام باشد. هم چنين بغض دشمنان آنها را هم شامل مي گردد. به هر حال آن چه مهم است اين كه دوستيها بايد بر محور اهل بيت عليهم السلام وبه خاطر ايشان باشد، چرا كه دوستي بر محور اهل بيت عليهم السلام در حقيقت دوستي بر محور خداي متعال مي باشد.
بنابراين حب في الله و بغض في الله در مقام تحقق به حب و بغض في القربي بر مي گردد و اين همان است كه اصل و روح بندگي خدا را تشكيل مي دهد. يعني تنها كسي بندگي خدا را مي كند كه اهل بيت عليهم السلام را دوست بدارد و دشمن ايشان را دشمن بدارد و با دوستان ايشان به خاطر دوستي با اهل بيت عليهم السلام دوستي كند و با دشمنان ايشان هم به خاطر دشمني با ايشان، دشمن باشد و به طور كلي همه حب و بغضهايش به خاطر اهل بيت عليهم السلام باشد، چز آن چه آنها را مي پسندند، نپسندد و جز از آن چه آنها از آن كراهت دارند، ناخشنود نباشد. اين، حقيقت ايمان و روح بندگي خداست و كسي كه راهي به سوي قرب خدا و رضاي او مي جويد، بايد صرفاً از اين طريق حركت نمايد:
قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَ بِّهِ سَبِيلًا (1)
ص : 163
راهي كه خدا در پيش روي چنين كسي نهاده است، «مؤدت في القربي» است. بنابراين هر چند تعبير «اجر» دراين جا به كار رفته است، ولي در واقع از طريق مؤدت في القربي، خود انسان است كه بهره مند مي گردد و اهل بيت عليهم السلام نيازي به اين مؤدت ندارند:
قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ (1)
با توجه به مباحث فوق سر اين همه تأكيدي كه در روايات ما بر مسئله «محبت» اهل بيت عليهم السلام و بغض دشمنان ايشان شده است. روشن مي گردد. يكي از تعابيري كه در اين خصوص به كار رفته اين است كه ولايت ايشان و بغض نسبت به دشمنان ايشان، محكمترين دستگيره هاي ايمان است. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
قال رسول الله صلي الله عليه و آله لاصحابه: اي عري الايمان اوثق؟ فقالوا: الله و رسوله اعلم. و قال بعضهم: الصلاة. و قال بعضهم: الزكاة و قال بعضهم: الصيام. و قال بعضهم: الحج و العمرة. و قال بعضهم: الجهاد.
فقال رسول الله: لكل ما قلتم فضل و ليس به ولكن اوثق عري الايمان: الحب في الله و البغض في الله و توالي اولياء الله
ص : 164
و التبري من اعداء الله.(1)
رسول خدا صلي الله عليه و آله به اصحاب خود فرمودند: كدام يك از دستگيره هاي ايمان محكمتر است؟ اصحاب گفتند: خدا و رسولش بهتر مي دانند. و برخي گفتند: نماز. و برخي گفتند: زكات.
و برخي ديگر گفتند: روزه، و برخي گفتند: حج و عمره. و بعضي گفتند: جهاد.
آن گاه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: هر يك از مواردي كه گفتيد فضيلت دارد ولي هيچ يك محكم ترين پايه ايمان نيست.
محكم ترين پايه ايمان عبارت است از: حب به خاطر خدا و بغض به خاطر خدا، و دوستي كردن با اولياي خدا و بيزاري جستن از دشمنان خدا.
اولياي خدا كساني هستند كه خداوند در حديث كساء، ايشان را معرفي فرموده و دشمنان خدا، دشمنان آنها هستند. دوستي و دشمني به خاطر خدا عبارت است از اين كه آن چه محبوب اولياي خداست، دوست بداريم و آن چه مبغوض ايشان است، دشمن داشته باشيم. رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايند:
ولاية علي بن ابيطالب ولاية الله عزوجل. و حبه عبادة الله. و اتباعه فريضة الله. و اولياؤه اولياء الله. و اعداؤه اعداء الله. و حربه حرب الله. و سلمه سلم الله عزوجل. (2)
ولايت علي بن ابيطالب ولايت خداي عزوجل است. و دوست
ص : 165
داشتن او عبادت خداست، و پيروي كردن از او از طرف خدا واجب است. و دوستان او دوستان خدا، و دشمنان او دشمنان خدا هستند. جنگ با او جنگ با خداست. و تسليم بودن نسبت به او، تسليم بودن نسبت به خداي عزوجل است.
با اين ترتيب «تبري» از دشمنان خدا، به معناي بيزاري جستن از دشمنان اهل بيت عليهم السلام است. اين تبري لازمه قبول ولايت ائمه عليهم السلام مي باشد و از آن جدا شدني نيست.
ص : 166
1. تعريف خداشناسي صحيح در پرتو فرمايشهاي اهل بيت عليهم السلام چيست؟ توضيح دهيد.
2. با توجه به آيه شريفه: «و اني لغفار لمن تاب و امن و عمل صالحاً ثم اهتدي» و روايات ذيل آن، چه شروطي براي مغفرت الهي بيان شده است؟
3. چگونه سر باز زدن از تسليم در مقابل حجت خدا انسان را از وادي توحيد، خارج كرده، به شرك مي كشاند؟ آيا تسليم نشدن در برابر هر يك از احكام فرعي دين نيز منجر به شرك مي شود؟ توضيح دهيد.
4. معناي ساين كه منكر امام عليه السلام مسلمان كافر است، چيست؟
5. «جنب الله» بودن امير المؤمنين عليه السلام به چه معناست؟
6. توضيح دهيد كه چرا ايمان هر كس به اندازه «حب في الله» و «بغض في الله» در اوست؟
7. چرا تجلي حب و بغض في الله در حب و بغض به خاطر اهل
ص : 167
بيت عليهم السلام است؟
8. اجر رسالت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را با توجه به آيات 23 شوري، 57 فرقان و 47 سبأ توضيح دهيد.
ص : 168
برائت از دشمنان اهل بيت عليهم السلام خودش في نفسه عبادت و مقرب الي الله است و به اصطلاح، موضوعيت دارد. اين معنا از جملاتي از زيارت عاشورا فهميده مي شود:
يا ابا عبدالله، اني اتقرب الي الله و الي رسوله و الي امير المؤمنين و الي فاطمة و الي الحسن و اليك بموالاتك بالبراءة ممن قاتلك و نصب لك الحرب و بالبراءة ممن اسس اساس الظلم و الجور عليكم... و اتقرب الي الله ثم اليكم بموالاتكم و موالاة وليكم و بالبراءة من اعدائكم و الناصبين لكم الحرب و بالبراءة من اشياعهم و اتباعهم.(1)
ص : 169
اي ابا عبدالله، من به سوي خدا و رسولش و امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و به سوي تو تقرب مي جويم به وسيله دوستي با تو و بيزاري جستن از آنان كه با تو جنگيدند و جنگ با تو را به پا كردند و به وسيله تبري از آنان كه اساس ظلم و جور بر شما را بنا نهادند... و تقرب مي جويم به سوي خدا، سپس به سوي شما، به وسيله دوستي با شما و دوستي با دوستان شما و به وسيله تبري از دشمنان شما و آنان كه جنگ با تو را به پا كردند و به وسيله تبري از پيروان آنان و دنبال كنندگان راهشان.
پس ما همان طور كه به وسيله ولايت ائمه عليهم السلام، به سوي خداي متعال تقرب مي جوييم، به وسيله برائت از دشمنانشان نيز به او تقرب مي طلبيم. چنان كه در جملات ديگري از زيارت عاشورا مي خوانيم، برائت از دشمنان اهل بيت عليهم السلام نعمت ارزشمندي است كه خدا روزي افراد مي كند:
فاسال الله الذي... رزقني البراءة من اعدائكم ان يجعلني معكم في الدنيا و الاخرة.(1)
پس از خداوندي كه بيزاري از دشمنان شما را روزي من گردانيد، صرف نظر از اين جهت، درباره ضرورت تبري از دشمنان ائمه عليهم السلام از چند طريق مي توان سخن گفت.
ص : 170
براي آشنايي با دين صحيح و راه درست بندگي خداوند، برائت از دشمنان آل الله عليهم السلام ضروري است ما اگر بخواهيم دين را به عنوان روش صحيح بندگي خدا به دست آوريم و بدان عمل كنيم، ناگزير بايد دشمنان صحيح بندگي خدا به دست آوريم و بدان عمل كنيم، ناگزير بايد دشمنان دين را بشناسيم و كارهايي را كه در جهت منحرف كردن آن، انجام داده اند، بدانيم. دين توسط رسول خدا صلي الله عليه و آله و اهل بيت ايشان، بيان مي گردد و ما هم مؤظفيم سرپرستي از اولياي الهي را بپذيريم و به دلالت آنان قدم در راه بندگي بگذاريم. به همين شكل، وظيفه داريم دشمنان اهل بيت عليهم السلام را در حدي كه وادي ضلالت را تشخيص داده، در امر دين به اشتباه نيفتيم، بشناسيم. در واقع آن چه لازم است شناخت گمراهيها و انحرافات از اصل دين مي باشد و آشنا شدن با پيشوايان ضلالت از اين جهت كه ما را از بدعتها و كجرويهاي ايشان آگاه مي كند، ضرورت دارد. اين معنا را امير المؤمنين عليه السلام در خطبه اي كه در محلي به نام «ذي قار» ادا فرموده اند، چنين تبيين كرده اند:
و اعلموا انكم لن تعرفوا الرشد حتي تعرفوا الذي تركه و لم تاخذوا بميثاق الكتاب حتي تعرفوا الذي نقصه و لن تمسكوا به حتي تعرفوا الذي نبذه ... و لن تعرفوا التقوي حتي تعرفوا الذي تعدي. فاذا عرفتم ذلك عرفتم البدع و التكلف و رأيتم الفرية علي الله و علي رسوله... و رأيتم كيف هدي الله من هدي. (1)
ص : 171
بدانيد كه هرگز مسير رشد و هدايت را نخواهيد شناخت مگر آن كه كسي را كه آن را ترك كرده بشناسيد. و پيمان قرآن را ادا نخواهيد كرد مگر آن كه كسي را كه پيمان شكني كرده بشناسيد. و هرگز متمسك به قرآن نخواهيد شد مگر آن كه كسي را كه آن را كنار گذاشته بشناسيد... و هرگز راه تقوا را نخواهيد شناخت مگر آن كه كسي را كه از مسير تقوا تجاوز كرده بشناسيد. پس هرگاه چنين معرفتي پيدا كنيد، بدعتها و تحميل نمودن (بر دين) را خواهيد شناخت و تهمتها و افتراهايي را كه بر خدا و رسولش بسته اند... خواهيد ديد و مشاهده خواهيد كرد كه خدا چگونه اهل هدايت را هدايت كرده است.
از اين فرمايش امير المؤمنين عليه لاسلام به روشني فهميده مي شود كه براي شناخته هدايت، ناگزير بايد ضلالت و اهل آن را شناخت. هم بدعتگزاران را بايد شناخت و هم با بدعتها بايد آشنا بود تا بتوان حساب دين را از غير دين جدا كرد. امير المؤمنين عليه السلام در خطبه ديگري چنين مي فرمايند:
و انما بدء وقوع الفتن من اهواء تتبع و احكام تبتدع بخالف فيها حكم الله يتولي فيها رجال رجلاً. الا ان الحق لو خلص، لم يكن اختلاف. و لو ان الباطل خلص، لم يخلف علي ذي حجي. لكنه يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فيجلان معاً. فهنا لك يستولي الشيطان علي اوليائه و نجا الذين سبقت لهم من الله الحسني. اني سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول: كيف انتم اذا لبستكم فتنة يربو فيها الصغير و
ص : 172
يهزم فيها الكبير يجري الناس عليها و يتخذونها سنة فاذا غير منها شيء قيل قد غيرت السنة.
و جز اين نيست كه آغاز وقوع فتنه ها از هواهايي نفساني است كه مورد پيروي قرار مي گيرد و از احكامي كه بدعت گذاشته مي شود.
در اين احكام بدعت آميز با حكم خدا مخالفت مي شود و گروهي ولايت گروه ديگر را مي پذيرند. آگاه باشيد! همانا اگر حق، خالص مي بود، اختلافي پديد نمي آمد. و اگر باطل، خالص مي بود، بر هيچ عاقلي مخفي نمي ماند. ولي مشتي از حق و تكه اي از باطل گرفته مي شود و به هم آميخته مي گردد و بدين شكل، هر دو پوشيده مي مانند. در آن حال است كه شيطان بر اولياي خود تسلط مي يابد و كساني نجات پيدا مي كنند كه از قبل مورد احسان خداوند قرار گرفته اند. من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: چگونه خواهيد بود آن گاه كه فتنه اي طولاني رخ نمايد كه در آن، خردسالان بزرگ شوند و بزرگسالان پير گردند و مردم براساس آن، عمل كنند و آن را به عنوان سنت برگيرند سو اگر چيزي از آن تغيير كند، گفته شود كه سنت تغيير كرد!
سپس امير المؤمنين عليه السلام روي خود را به سمت اطرافيان خود از خانواده و شيعيان و نزديكانشان مي كنند و خطاب به آنان مي فرمايند:
قد عملت الولاة قبلي اعمالاً خالفوا فيها رسول الله صلي الله عليه و آله متعمدين لخلافه، ناقضين لعهده، مغيرين لسنته. و لو حملت الناس علي تركها و حولتها الي مواضعها و الي ما
ص : 173
كانت في عهد رسول الله صلي الله عليه و آله سلتفرق عني جندي حتي ابقي وحدي او قليل من شيعتي الذين عرفوا فضلي و فرض امامتي من كتاب الله عزوجل و سنة رسول الله صلي الله عليه و آله.
حاكمان پيش از من، اعمالي انجام دادند كه در آن با رسول خدا صلي الله عليه و آله مخالفت ورزيده اند در حالي كه در اين مخالفت تعمد داشتند، پيمان او را شكستند و سنت او را تغيير دادند. و من اگر مردم را مجبور به ترك آن اعمال مي كردم و آنها را به جاي اصلي خود كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله بود باز مي گرداندم، سپاهيانم از گرد من متفرق مي شدند تا آن جا كه خود تنها مي ماندم يا فقط عده كمي از شيعيانم باقي مي ماندند كه برتري و وجوب امامت مرا از كتاب خدا و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله پذيرفته بودند.
آن گاه حضرت حدود بيست مورد از مواردي را مثال مي زنند كه خلفاي گذشت بدعت گذاشته اند و ايشان نتوانسته اند تعبيري در آنها ايجاد كنند. سپس مي فرمايند:
و الله امرت الناس ان لا يجتمعوا في شهر رمضان الا في فريضة و اعلمتهم ان اجتماعهم في النوافل بدعة، فتنادي بعض اهل عسكري ممن يقاتل معي: يا اهل الاسلام، غيرت سنة عمر! ينهانا عن الصلاة في شهر رمضان تطوعاً! و لقد خفت ان يثوروا في ناحية جانب عسكري. ما لقيت من هذه الامة من الفرقة و طاعة ائمة الضلالة و الدعاة الي النار!(1)
ص : 174
به خدا قسم به مردم دستور دادم كه در ماه رمضان جز نماز واجب را به جماعت نخوانند و به آنان اعلام كردم كه به جماعت خواندن نماز نافله بدعت است، اما يكي از افراد لشكرم، از همان كساني كه در كنار من مي جنگيدند، فرياد زد: اي اهل اسلام، سنت عمر تغيير پيدا كرد! (علي) ما را از نماز مستحبي در ماه رمضان باز مي دارد! و من ترسيدم كه در گوشه اي از لشكرم شورشي به پا كنند، چه ها ديدم من از اين امت، از جدايي شان و از اطاعتشان در برابر پيشوايان ضلالت و كساني كه به سوي آتش (جهنم) مي خوانند!
اين نمونه اي از بدعتهايي است كه امير المؤمنين عليه السلام با آن مواجه بودند و مي بينيم كه آنان كه اين بدعتها را نمي شناختند بلكه آن را سنت مي شمردند، چگونه در مقابل امير المؤمنين عليه السلام ايستادند و با امام هدايت مخالفت ورزيدند.
پيروي از شيعيان ضلالت
در فرمايش امير المؤمنين عليه السلام تعبير «امامان ضلالت و دعوت كننده به آتش» وجود داشت. بايد بدانيم كه اين بحث ريشه قرآني دارد و در كتاب شريف اصول كافي، بابي با اين عنوان وجود دارد: «باب ان الائمة في كتاب الله امامان: امام يدعو الي الله و امام يدعو الي النار». يعني: «امامان در كتاب خدا بر دو قسمند: امامي كه به سوي خدا دعوت مي كند و امامي كه به سوي آتش فرا مي خواند».
امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
ان الائمة في كتاب الله عزوجل امامان. قال الله تبارك و
ص : 175
تعالي:
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِ نَا (1)
لا بامر الناس، يقدمون امر الله قبل امرهم و حكم الله قبل حكمهم. قال:
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ (2)
يقدمون امرهم قبل امر الله. و حكمهم قبل حكم الله و يأخذون باهوائهم خلاف ما في كتاب الله عزوجل.(3)
همانا امامان در كتاب خداي عزوجل دو قسمند. خداي متعال مي فرمايد: «و ما آنها را اماماني قرار داديم كه به امر ما هدايت مي كنند» نه به امر مردم. آنان امر خدا را بر امر خويش و حكم خدا را بر حكم خويسش مقدم مي كنند. و مي فرمايد: «و ما آنها را اماماني قرار داديم كه به سوي آتش دعوت مي كنند». آنان امر خويش را بر امر خدا و حكم خويش را بر حكم خدا مقدم مي كنند و براساس هواهاي نفساني خويشس، خلاف آن چه را در كتاب خداي عزوجل مي باشد، بر مي گيرند.
بايد توجه داشت جعل الهي در مورد ائمه هدي عليهم السلام با جعل او درباره ائمه ضلالت متفاوت است. جعل امامان گمراهي، همراه با رضا و اذن تشريع نسبت به آن چه انجام مي دهند، نيست، بلكه اين جعل به معناي اذن تكويني مي باشد و مراد اين است كه خداوند مانع عمل آنان نمي شود.
در حديث ديگري امام باقر عليه السلام مي فرمايند:
ص : 176
لما نزلت هذه الاية:
يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ (1)
قال المسلمون: يا رسول الله، الست امام الناس كلهم اجمعين؟ قال: فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: انا رسول الله الي الناس اجمعين، ولكن سيكون من بعدي ائمة علي الناس من اهل بيتي، يقومون في الناس فيكذبون و يظلمهم ائمة الكافر و الضلال و اشياعهم. فمن والاهم و اتبعهم و صدقهم، فهو مني و معي و سيلقاني الا و من ظلمهم و كذبهم، فليس مني و لا معي و انا منه بريء.(2)
وقتي اين آيه نازل شد: «روزي كه هر گروهي از مردم را با امامشان مي خوانيم» مسلمانان گفتند: اي رسول خدا، مگر شما امام همه مردم نيستيد؟ فرمودند: من فرستاده خدا به سوي همه مردم هستم، ولي پس از من اماماني (از جانب خداوند) بر مردم خواهند بود كه از اهل بيت من هستند، در ميان مردم به پا مي خيزند ولي مورد انكار قرار مي گيرند و امامان كفر و گمراهي و پيروانشان به آنها ستم مي كنند. هر كس كه اين امامان را دوست بدارد و از آنها تبعيت كند و آنها را تصديق نمايد، از من است و با من است و مرا ملاقات خواهد نمود. آگاه باشيد! هر كس به اين امامان ظلم روا دارد و تكذيبشان كند، از من نيست و با من نيست و من از او بيزارم.
پس همان گونه كه راه هدايت، اماماني دارد، وادي ضلالت نيز
ص : 177
پيشواياني دارد كه پيروان خود را نهايتاً به آتش مي برند.
ائمه كفر، ريشه هر شر
امامان كفر با گشودن راه ضلالت، مردم را از قدم نهادن در راه هدايت باز داشتند و به اين وسيله، آنان را از همه خيرات محروم ساختند. در اين جا براي آن كه بدانيم آنان با دين خدا چه كردند، به دعايي كه از امام صادق عليه السلام نقل شده، استناد مي كنيم. آن حضرت فرموده اند كه: از حقوق ما بر شيعيان و دوستانمان اين است كه پيش از آن كه اين دعا را بخوانند، محل نماز خود را ترك نكنند. در قسمتي از اين دعا مي خوانيم:
اللهم وضاعف لعنتك و باسك و نكالك و عذابك علي اللذين كفرا نعمتك و خونا رسولك و اتهما نبيك و بايناه و حلا عقده في وصيه و نبذا عهده في خليفته من بعده و ادعيا مقامه و غير احكامه و بدلا سنته و قلباً دينه و صغرا قدر حججك و بدءا بظلمهم و طرقا طريق الغدر عليهم و الخلاف عن امرهم و القتل لهم و ارهاج الحروب عليهم و منع خليفتك من سد الثلم و تقويم العوج و تثقيف الاود و امضاء الاحكام و اظهار دين الاسلام و اقامة حدود القرآن.(1)
خدايا، لعنت و شدت و عقوبت و عذابت را دو چندان كن بر آن دو نفر كه به نعمتت كفر ورزيدند و رسولت را خائن دانستند و به او
ص : 178
تهمت زدند و راه خود را از او جدا كردند و پيمان او را در مورد وصيش گسستند و عهد او را در مورد جانشين بعد از خودش زير پا گذاشتند و مدعي مقام او شدند و احكامش را تغيير دادند و سنتش را مبدل ساختد (بدعتها را به جاي سنتها نشاندند) و دينش را وارونه كردند و قدر و منزلت حجتهاي تو را كوچك شمردند و آغاز كننده ظلم و ستم بر آنان بودند و راه خيانت به ايشان را هموار ساختند و باب مخالفت با امر ايشان و كشتن ايشان و به پا كردن جنگ با ايشان را گشودند و خليفه تو را از پر كردن شكافها و راست كردن كژيها و تصحيح انحرافات و اجراي احكام و آشكار نمودن دين اسلام و بر پا داشتن حدود قرآن باز داشتند.
كاري كه امامان ضلالت انجام دادند، سبب شد كه باب ظلم بر اهل بيت عليهم السلام گشوده شود و راه خيانت به آنان هموار گردد. از همين جهت، آنان پيشوايان گمراهي هستند و سايرين به دنبال آنها رفته اند و مي روند و راهي را كه آنان باز كرده اند، مي پيمايند. از اين رو پيشه و اصل هر گونه بدي و انحراف و فساد به آنان بازگشت مي كند. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
عدونا اصل كل شر و من فروعهم كل قبيح و فاحشة.(1)
دشمنان ما ريشه هر بدي هستند و هر كار زشت و ناپسندي از شاخه هاي (درخت) آنهاست.
هركار زشتي از امامان كفر سرچشمه مي گيرد، زيرا آنان مسيري را
ص : 179
كه خداي متعال براي بندگي انسانها معين فرموده بود، منحرف كردند و اهل بيت عليهم السلام را كه مربيان توحيد و عبوديت براي بشريت هستند، خانه نشين ساختند و خود را به جاي آنها معرفي نمودند. نتيجه اين شد كه مردم به دست مربيان الهي پرورش نيافتند و در مكتب اهل بيت عليهم السلام تربيت نشدند و به همين دليل، باب انجام همه كارهاي زشت و ناپسند بر ايشان باز شد. كسي كه نياز به دستگيري و تربيت يك مربي الهي دارد، اگر از اين نعمت محروم شود و به انواع انحرافات و معاصي گرفتار آيد، بيش از هر كس، آن كساني مقصر هستند كه باعث محروميت او از نعمت وجود آن مربي شده اند. البته اين امر از گناه و تقصير خود او – اگر مستضعف نباشد – چيزي كم نمي كند.
به طور كلي از كساني كه خود را تحت ولايت دشمنان ائمه عليهم السلام قرار مي دهند، نمي توان انتظار داشت كه اهل طاعت و ورع گردند. خوبيها، ميوه هايي هستند كه بر شجره طيبه ولايت ائمه هدي عليهم السلام مي رويند و بديها، حنظلهاي شجره خبيثه ولايت ائمه كفر و ضلالت هستند. هر قدر اتصال با اهل بيت عليهم السلام در فرد قويتر باشد، به همان اندازه بيشتر اهل انجام خوبيهاست و در مقابل هر كس از ولايت ائمه هدي دور گردد و تحت سرپرستي دشمنان ايشان كه ائمه كفر و ضلالت هستند، باشد، به اندازه اتصال و ارتباطش با آنان، با ارتكاب بديها سنخيت پيدا مي كند و اهل معصيت مي گردد.
در اين جا بحث دقيق و مهمي درباره بعضي از پيروان ائمه كفر كه ظاهراً اهل طاعت و تقوا هستند، مطرح مي شود. كارهاي خوب اين گونه افراد در حقيقت بر درخت وجودشان نروييده و جنبه عاريه و
ص : 180
مصنوعي دارد، مانند ميوه سيبي كه بر درخت حنظل باشد. اين ميوه، ثمره آن درخت نيست بلكه از جاي ديگر روييده و اكنون به اين مفصل و دقيقي است كه فعلاً درصدد طرح آن نيستيم.
شريك بودن ائمه كفر در همه جنايات
آن چه اكنون مورد نظر مي باشد، اين واقعيت است كه خداي متعال مربياني براي بشريت قرا داد و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله هم آنان را معرفي فرمود، ولي پيشوايان ضلالت، راه را بر اين سرچشمه زلال بستند و آب گل آلود را در اختيار مردم قرار دادند.بنابراين وزر و وبال گناهان انسانها به طور غير مستقيم بر عهده آنان مي باشد.
كميت شاعر مي گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: به من از حال آن دو نفر خبر دهيد. فرمودند:
و الله يا كميت ما اهل طريق محجمة من دم و لا اخذ مال من غير حله و لا قلب حجر عن حجر الا ذاك في اعناقهما. (1)
به خدا قسم اي كميت، هيچ خوني – هر چند ناچيز – ريخته نمي شود و هيچ مالي به حرام گرفته نمي شود و هيچ سنگي از روي سنگي واژگون نمي شود مگر آن كه گناهش بر گردن آن دو مي باشد.
هر جنايتي كه صورت مي گيرد و هر كار حرامي كه انجام مي شود، علاوه بر آن كه فاعل آن، شايسته مؤاخذه است، گناهش بر گردن امامان
ص : 181
ضلالت خواهد بود. چرا كه آنان مانع شدند از اين كه مردم در مكتب اهل البيت عليهم السلام تربيت شوند و تقوا و پاكي بياموزند.
ما اهرقت محجمة دم الا و كان وزرها في اعناقهما الي يوم القيامة من غير ان ينتقص من وزر العاملين شيء.(1)
هيچ خوني – هر چند ناچيز – ريخته نمي شود مگر آن گناه آن تا روز قيامت به گردن آن دو نفر است بدون اين كه از گناه انجام دهندگان آن چيزي كاسته شود.
ص : 182
در درس گذشته يك جهت طريقيت تبري را توضيح داديم. در اين درس به جهت ديگر مي پردازيم.
جهت ديگري كه بايد براي تبيين ضرورت تبري از دشمنان خداوند مورد توجه قرار گيرد، اين است كه اين تبري در كنار «تولي» نسبت به اهل بيت عليهم السلام سشرط مردود يا مقبول شدن همه اعمال و عبادات مي باشد. با توجه به مطالبي كه در اهميت «حب في الله» و «بغض في الله» گذشت، روشن مي شود كه معرفت به ولايت امام عليه السلام حقيقت و روح هر عمل عبادي است. بنابراين كسي همه عبادات را انجام دهد اما اهل ولايت خداندان رسالت و عداوت نسبت به دشمنان ايشان نباشد، هيچ يك از آنها داراي روح نبوده، صرفاً نمايشي از عبادت خداوند به شمار مي آيد. به همين جهت، چنين عملي مقبول درگاه الهي قرار
ص : 183
نمي گيرد و رد مي شود.
امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
من عرف الامام من آل محمد صلي الله عليه و آله و يتولاكم ثم عمل لنفسه بما شاء من عمل الخير، قبل منه ذلك وضوعف له اضعافاً كثيرة فانتفع باعمال الخير مع المعرفة... و كذلك لايقبل الله من العباد الاعمال الصالحة التي يعملونها اذا تولو الامام الجائر الذي ليس من الله تعالي.
فقال له عبدالله بن ابي يعفور: اليس الله تعالي قال:
مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (1)
فكيف لا ينفع العمل الصالح ممن تولي ائمة الجور؟ فقال له ابوعبدالله عليه السلام: و هل تدري ما الحسنة التي عناها الله تعالي في هذه الاية؟ هي معرفة الامام و طاعته. و قد قال الله عزوجل:
وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (2)
و انما اراد بالسيئة انكار الامام الذي هو من الله تعالي.
ثم قال ابوعبدالله عليه السلام: من جاء يوم القيامة بولاية امام جائر ليس من الله و جاءه منكراً لحقنا، جاحداً لولايتنا، اكبه الله تعالي يوم القيامة في النار.(3)
ص : 184
هر كس امام از اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله را بشناسد و ولايتش را بپذيرد، اگر كار خيري براي خود انجام دهد، از او پذيرفته است و پاداشي چند برابر براي او قرار داده مي شود. چنين كسي از اعمال خير خود با معرفتي كه دارد، سود مي برد... هم چنين خدا از بندگان – در صورتي كه ولايت امام ستمگري كه از جانب سخداي متعال نيست، پذيرفته باشند – اعمال خير را نمي پذيرد.
عبدالله بن ابي يعفور به آن حضرت عرض كرد: مگر خداي متعال نفرموده: «هر كس حسنه بياورد (پاداشي) بهتر از آن براي اوست و در روز قيامت از بيم و هراس در امان است»؟ پس چگونه عمل صالح براي كسي كه ولايت پيشوايان ظلم را پذيرفته باشد، سودي نمي بخشد؟ امام صادق عليه السلام فرمودند: آيا مي داني آن «حسنه» اي كه خداي متعال در اين آيه مي فرمايد چيست؟ آن حسنه، معرفت امام و اطاعت از اوست. و خداي عزوجل فرمود: «و كساني كه سيئه را بياورند با رو در اتش افكنده مي شوند. آيا كيفري جز اعمال خويش را مي بينند؟» و جز اين نيست كه مراد خدا از «سيئه» انكار امامي است كه از جانب خداي متعال باشد.
هر كس در روز قيامت، ولايت امام ستمگري را كه از جانب خدا نيست بياورد و با انكار حق ما و ولايت ما در پيشگاه الهي حاضر شود، خداي متعال او را روز قيامت با رو در آتش مي افكند.
پس ملاك و اصل دينداري، قبول ولايت اهل بيت عليهم السلام است كه بدون آن هيچ عملي نفعي نمي بخشد. حال اگر كسي با وجود شناخت ائمه هدي عليهم السلام بنا را بر دشمني و مخالفت با ايشان بگذارد و نسبت به آنها اظهار بغض و كينه توزي نمايد، چنين كسي به كلي از مسير دين
ص : 185
خارج است و هيچ كار خويش – با وجود دشمني و بغض نسبت به اهل بيت عليهم السلام براي او سودي ندارد. اين فرد اصلاً زير بار بندگي خدا نرفته و با محور عبوديت و طاعت خدا مخالفت ورزيده است. بنابراين اگر كار خوبي هم انجام دهد، در حقيقت خدا را به مسخره و استهزاء گرفته است. به همين جهت از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
سواء علي من خالف هذا الامر، صلي او زني. (1)
براي كسي كه مخالف اين امر (ولايت) است يكسان است كه نماز بخواند يا زنا كند.
و امام صادق عليه السلام فرموده اند:
ان الناصب لنا اهل البيت لايبالي صام ام صلي، زني ام سرق. انه في النار. في النار. (2)
همانا دشمن ما اهل بيت تفاوتي نمي كند كه نماز بخواند و روزه بگيرد يا زنا و دزدي كند. او در آتش است. او در آتش است.
اصل دينداري، در مسير بندگي خدا بودن است و اين منحصراً با قبول ولايت و امامت ائمه عليهم اسلام و برائت از دشمنانشان محقق مي شود و آن چه ارزش عمل را تعيين مي كند، همين است. بنابراين آن كه چنين ولايتي را نپذيرفته، اعمالش او را نجات نخواهد داد و از اين جهت كه در آتش خواهد بود، عمل خير و گناه براي او يكسان است. البته گناه هيچ گاه از
ص : 186
گناه بودن نمي افتد و ارتكاب گناه براي چنين شخصي سبب افزايش عذاب خواهد بود ولي كارهاي خويش از اين جهت كه او را سعادتمند نمي كند، با اعمال زشت او تفاوتي ندارد.
پس روح هر عبادتي «تولي» نسبت به اهل بيت عليهم السلام و «تبري» نسبت به دشمنان ايشان است. اما بايد توجه داشت كه شكل و قالب اعمال هم مهم است. نبايد پنداشت كه چون ولايت و معرفت ائمه عليهم السلام روح همه اعمال است، ما به همين روح اكتفا مي كنيم و به جسم و كالبد آنها كاري نداريم. اين طرز فكر كاملاً نادرست است. زيرا اعمال همان طور كه روح مي خواهد، ظاهر و جسد آن هم بايد دقيقاً مطابق آن چه خداوند مقرر فرموده، انجام شود و ذره اي كوتاهي كردن در اين زمينه قابل قبول نيست.
در زمان حضرت ائمه عليهم السلام هم گاهي كساني مي خواستند از آن همه تأكيد ايشان درباره ولايت و معرفت، سوء استفاده كنند و به همين جهت مطالبي را به طور ناقص و تحريف شده به ايشان نسبت مي دادند كه با واكنش شديد خود ائمه عليهم السلام مواجه مي شدند كه اجازه سوء برداشت از سخنان خود را به افراد منحرف نمي دادند. مثلاً يك بار به حضرت صادق عليه السلام خبر دادند كه شخصي به نام «ابوالخطاب» از قول ايشان نقل كرده است كه: «اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت» يعني: «وقتي حقيقت را شناختي (پذيرفتي) هر كاري كه مي خواهي انجام بده». ايشان در پاسخ فرمودند:
ص : 187
لعن الله يا ابا الخطاب! و الله ما قلت له هكذا. و لكني قلت له: اذا عرفت الحق فاعمل ما شئت من خير يقبل منك.(1)
خدا ابوالخطاب را لعنت كند! به خدا قسم من به او چنين نگفتم، بلكه اين گونه گفتم: وقتي حقيقت را شناختي (پذيرفتي) هر كار خوبي كه مي خواهي انجام بده كه از تو پذيرفته مي شود.
منظور از شناخت حق در اين جا همان پذيرفتن امر امامت و ولايت ائمه عليهم السلام است كه ملاك و معيار ايمان مي باشد. كسي كه اهل معرفت ايشان است، در واقع شرط قبولي اعمال را احراز كرده و بنابراين هر كار خوبي كه انجام دهد، از او پذيرفته مي شود. كار خوب آن عملي است كه ظاهر و باطنش مطابق فرموده خداي متعال باشد و چنين عملي فقط از اهل ايمان پذيرفته است.
پس به طور كلي پذيرفته شدن اعمال دو شرط دارد: يكي اين كه طبق آن چه خداوند مقرر فرموده باشد. دوم آن كه انجام دهنده اهل ايمان و معرفت امامان عليهم السلام باشد.
اين هر دو شرط براي پذيرفته شدن اعمال از انسان لازم است. ساگر كاري في حد نفسه خوب باشد، مانند نماز، اما انجام دهنده اهل ولايت و معرفت نباشد، انجام آن هيچ فايده اي ندارد و مانند آن است كه شخص اصلاً نمازي نخوانده باشد. همان طور كه اگر كسي بدون وضو نماز گزارد، آن عمل در واقع نماز نيست. منكر امام عليه السلام هم اگر يك سري
ص : 188
اعمال خارجي شبيه نماز انجام دهد، در واقع عبادت نماز را به جا نياورده است. چون همان طور كه بيان شد، ولايت و معرفت ائمه عليهم السلام روح هر عمل عبادي و حقيقت ايمان است كه بدون آن هيچ عمل خوب و شايسته اي براي انسان، مفيد فائده نيست. لذا امام صادق عليه السلام در ادامه فرمايش خود درباره سخن ابواخطاب چنين فرمودند:
ان الله عزوجل يقول:
مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَ_ٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْ زَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ (1)
و يقول تبارك و تعالي:
مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً (2)
عمل شايسته، كاري است كه با نظر به خود عمل، نيكو و خوب است. اما فاعل و انجام دهنده عمل صالح نيز در اين كه آن عمل فايده داشته باشد و مقبول درگاه الهي قرار گيرد، كاملاً مؤثر است. اگر فاعل آن، اهل ايمان باشد، عمل، مقبول است و گرنه، در جهت عاقبت به خيري و سعادت اخروي او فايده اي ندارد. هر چند چنين عملي ممكن است در دنيا منشأ خيرات و بركاتي گردد، يا حتي در آخرت سبب
ص : 189
بعضي تخفيفها در عذاب شود، ولي مطابق سنت الهي موجب سعادت اخروي نمي گردد.
اصولاً تفاوت بين اسلام به معناي ظاهري آن و ايمان در همين امر خلاصه مي شود. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
الاسلام هو الظاهر الذي عليه الناس: شهادة ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمداً عبده و رسوله و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و حج البيت و صيام شهر رمضان. فهذا الاسلام. و الايمان معرفة هذا الامر مع هذا فان اقربها و لم يعرف هذا الامر، كان مسلماً و كان ضالاً.(1)
اسلام همين صورت ظاهري است كه مردم دارند، شهادت به اين كه شايسته پرستشي جز خداي يگانه بي شريك نيست، و اين كه حضرت محمد صلي الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست، و گزاردن نماز و دادن زكات و به جا آوردن حج خانه خدا و روزه گرفتن ماه رمضان، اين اسلام است. و ايمان عبارت است از شناخت اين امر (امامت و ولايت) علاوه بر اين (اسلام) . پس اگر به اسلام اقرار نمايد، ولي معرفت نسبت به امر امامت و ولايت نداشته باشد، مسلمان هست ولي در عين حال گمراه مي باشد.
اسلام بدون ايمان، يك صورت ظاهرس بيش نيست. عمل در صورتي واقعاً عبادت خداست كه برخاسته و نشأت گرفته از باور قلبي و تسليم شخص نسبت به پروردگار متعال باشد. آن چنان كه در احاديث تعبير
ص : 190
شده مؤمن كسي است كه عمل او نشان دهنده يقين و باور قلبي اش باشد.
ارزش عبادت در حقيقت به همان يقين قلبي مربوط است. اما وقتي چنين باور و يقيني در كار نباش، عمل، يك صورت ظاهري بدون محتواست و هيچ ارزشي ندارد. با اين ترتيب ممكن است شخص، مسلمان باشد و آثار فقهي اسلام در دنيا بر او مترتب گردد، اما در واقع گمراه باشد زيرا هدايت، به تحقق ايمان، محقق مي شود نه اسلام بدون ايمان.
ص : 191
در حديثي از امام باقر عليه السلام كه مبناي اسلام را پنج چيز دانسته اند – نماز، زكات، حج، روزه و ولايت – در مقام مقايسه ولايت با چهار پايه قبلي چنين فرموده اند:
ذروة الامر و سنامه و مفتاحه و باب الاشياء و رضا الرحمن الطاعة للامام بعد معرفته. ان الله عزوجل يقول:
مَّن يُطِعِ الرَّ سُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّ_هَ ۖ وَمَن تَوَلَّىٰ فَمَا أَرْ سَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا (1)
اما لو ان رجلاً قام ليله و صام نهاره و تصدق بجميع ماله و حج جميع دهره و لم يعرف ولاية ولي الله فيو اليه و يكون جميع اعماله بدلالته اليه. ما كان له علي الله
ص : 192
جل و عز حق في ثوابه و لا كان من اهل الايمان. (1)
بالاترين نقطه و قله دين و كليد آن و در همه چيزها و مايه خشنودي خداي مهربان، عبارت است از اطاعت از امام پس از معرفت نسبت به ايشان. خداي عزوجل مي فرمايد: «كسي كه پيامبر را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است. و هر كس زير بار اطاعت از ايشان نرود، پس (اي پيامبر) ما تو را براي حفظ و نگهباني از او نفرستاده ايم». توجه داشته باشيد كه اگر شخصي شبهاي خود را به عبادت و روزهايش را به روزه بگذراند و همه دارايي خود را صدقه بدهد و در تمام دوران عمرش به حج رود، اما اهل معرفت و ولايت ولي خدا نباشد تا او را دوست داشته باشد و همراهي كند و همه اعمالش بر طبق راهنمايي و نظر او باشد، چنين كسي بر خداي عزوجل حقي پيدا نمي كند تا او را پاداش دهد و اصلاً از ايمان آورندگان نيست.
آن چه خداوند مي خواهد اين است كه اعمال انسانها تحت هدايت و راهنمايي كساني باشد كه او خود، ايشان را به عنوان ولي و سرپرست و صاحب اختيار مؤمنان قرار داده است. وقتي ولايت ايشان را پذيرفتند، بايد همه كارهاي خود را بدون استثنا تحت ولايت و سرپرستي آنها قرار دهند. هيچ كاري در اين امر استثنا نشده است. چه اعمال جوارحي سو چه افعال قلبي و چه افكار انسان، همه و همه بايد زير چتر ولايت و هدايت ائمه عليهم السلام قرار گيرد. تنها در اين حالت است كه مي توان گفت شخص بنده خداست. اگر فقط در مسائلي كه خودش مي پسندد، به
ص : 193
ائمه عليهم السلام رجوع كند و در آن چه نمي پسندد، به ميل و تشخيص خود، عمل نمايد، او فقط بنده خدا نيست بلكه در بندگي، خود را و رأي تشخيص خود را شريك خدا قرار داده است و لذا مؤمن نيست و ثوابها و پاداشهايي كه به مؤمنان وعده داده شده، شامل حال او نمي گردد.
امام باقر عليه السلام در ادامه فرمايش خود، درباره همين افراد به مطلبي اشاره فرموده اند كه براي برخي منحرفان مورد سوء برداشت قرار گرفته است. ايشان فرموده اند:
اولئك المحسن منهم يدخله الله الجنة بفضل رحمته.(1)
خداوند افراد نيكوكار از ايشان را به سبب زيادي رحمت خود وارد بهشت مي كند.
مرحوم علامه مجلسي در توضيح اين فرمايش دو احتمال را مطرح كرده اند كه يكي از آنها را اظهر دانسته اند. (2)
احتمالي كه ايشان ترجيح داده اند اين است كه «اولئك» اشاره به مستضعفان از منكران ولايت باشد. يعني كساني كه بدون هيچ گونه تقصيري از نعمت معرفت ائمه عليهم السلام محروم شده اند، اينها – همان طور كه در حلقه اول كتاب بيان شد - «مرجون لامر الله» هستند . يعني سرنوشت ايشان به امر خداوند موكول شده است. امر الهي – مطابق فرمايش امام باقر عليه السلام – اين است كه اگر اهل ظلم و جنايت نباشند بلكه اهل عمل به نيكيها و خيرات باشند،
ص : 194
خداوند به سبب زيادي رحمت خود، آنان را به بهشت مي برد، تعبير «فضل رحمته» دلالت مي كند بر اين كه بهشتي شدن اين افراد به خاطر وعده الهي به آنان نيست. چنان كه قبل از اين عبارت فرمودند: «ما كان له علي الله جل و عز حق في ثوابه». يعني اينها مشمول وعده پاداشي كه خداوند به مؤمنان داده است نمي شوند.
اهل ايمان به خاطر وعده خداوند، استحقاق بهشت را پيدا مي كنند، ولي به مستضعفان نيكوكار هيچ وعده اي از جانب پروردگار تعلق نگرفته است. پس اگر اهل بهشت شوند، نظير مؤمنان بهشتي نخواهند بود. آري، هر ند وعده خداوند به مؤمنان از روي فضل اوست و هيچ كس به خاطر اطاعت از پروردگار استحقاق اين را كه مشمول وعده پاداش الهي شود پيدا نمي كند، ولي پس از ابلاغ اين وعده، اهل ايمان حقي بر خداي خود پيدا مي كنند. اما غير مؤمنان (اعم از نيكوكار و جنايتكار) هيچ حقي بر خداوند ندارند. بنابراين بهشتي شدن خوبان غير مؤمن به فضل زائد خداوند نسبت به ايشان است، نه اين كه – به خاطر وعده الهي – حقي پيدا كرده باشند.
نكته ديگري كه از عبارات امام عليه السلام – «بفضل رحمته» و «ما كان له علي الله جل و عز حق في ثوابه» – فهميده مي شود اين است كه بهشتي شدن مستضعفان نيكوكار به معناي پذيرفته شدن اعمال ايشان در پيشگاه الهي نيست. بنابراين اگر ايشان را به خاطر استضعاف و عدم تقصيرشان «معذور» بدانيم، ولي اين معذوريت، دليل «مأجور» بودن آنها نيست. مأجور به كسي مي توان گفت كه عملش مطابق با خواست خداي متعال بوده، مشمول وعده پاداش او گردد، در حالي كه اين گروه
ص : 195
به تصريح امام باقر عليه السلام هيچ حقي در گرفتن پاداش از خداوند ندارند. به تعبير دقيق تر بهشت رفتن ايشان اجر اعمال خوبشان نيست. خداوند براي مقبول شدن اعمال، شرايطي را معتبر دانسته است كه در رأس همه آنها «ايمان» مي باشد و اينها چون ايمان ندارند، مشمول وعده قبولي اعمال نمي گردند. بنابراين با وجود كارهاي خودشان، اگر بهشتي نشوند هم ظلمي به آنها روا نشده است، چون حقي بر خداوند نداشته اند. اين است كه مي گوييم نمي توان ايشان را مأجور دانست.
هم چنين اعمال نيك اين مستضعفان را به اصطلاح فقهي نمي توان «مجزي» دانست. مجزي به عملي گفته مي شود كه مطابق با تكليف الهي انجام شده و از همين جهت، وظيفه انسان را از عهده اش ساقط مي كند.
اينها به تكاليف الهي خود پي نبرده اند اما چون مستضعف مي باشند، در عمل نكردن به تكاليف معذور هستند. اين معذوريت، دليل بر مجزي بودن اعمال خوبشان در عمل به تكاليف نيست. با اين توضيحات، ناداني – اگر نگوييم غرض ورزي – نويسنده عبارات ذيل درباره حديث امام باقر عليه السلام به خوبي روشن و آشكار مي شود:
«مي بينيم امام محمد باقر عليه السلام كساني را كه احكام اسلام را از راهي غير از راه امامي كه در نظر شيعه حجت خداست فهميده و به آنها عمل كرده اند، در صورتي كه محسن باشند نه ظالم، اهل بهشت مي داند. و از اينجا معلوم مي شود اعمال آنان اگر مخالف حكم واقعي خدا هم باشد، مجزي و موجب اجر است».(1)
ص : 196
اين نويسنده به خاطر همين اشتباهي كه – آگاهانه يا ناآگاهانه – مرتكب شده، اشتباه فاحش ديگري را در برداشت از فرمايش امام باقر عليه السلام مطرح كرده است. مي گويد:
«معرفت امام طريقت دارد نه موضوعيت، چون فقط راه شناختن احكام دين است و نظير اعتقاد به خدا و معاد نيست كه موضوعيت داشته باشد».(1)
بسيار عجيب است كه از فرمايش امام عليه السلام درست عكس اين مطلب به صراحت استفاده مي شود. ايشان تأكيد فرموده اند كه اگر كسي مه عبادات – اعم از نماز و روزه و زكات و حج – را انجام دهد، اما همه اينها را بدون ولايت وي خدا به جا آورد، اعمالش هيچ اجر و پاداشي ندارد.
با چه تعبيري رساتر از اين مي توان موضوعيت داشتن معرفت امام عليه السلام را بيان كرد؟! آيا اگر نويسنده سوء غرضي نداشت، اين مطلب صريح و روشن را نمي فهميد؟!
ولايت اهل بيت عليهم السلام وسيله امتحان خلايق در دنيا و قبل از آن
از مطالب گذشته دانستيم كه اصل ايمان، معرفت امام عليه السلام و قبول ولايت ايشان است. اين يك سنت قطعي الهي است كه در كل خلقت جريان داشته و دارد و بر اهمه اهل آسمانها و زمينهايي كه خداوند خلق فرموده، حاكم است و اختصاص به انسانهاي روي كره زمين در منظومه شمسي و اختصاص به امت پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله ندارد. قبل از خلقت
ص : 197
خاكي انسانها و از هنگام آفرينش نور وجودي اهل بيت عليهم السلام اين سنت جريان داشته است. در يكي از احاديث مربوط به معراج، پيامبر بزرگ اسلام صلي الله عليه و آله چنين فرموده اند:
ليلة اسري بي الي الجليل جل جلاله، اوحي الي... يا محمد، اني خلقتك و خلقت علياً و فاطمة و الحسن و الحسين و الائمة من ولده من سنخ نور من نوري. و عرضت ولايتكم علي اهل السموات و اهل الارضين. فمن قبلها كان عندي من المؤمنين. و من جحدها كان عندي من الكافرين.
يا محمد، لو ان عبداً من عبيدي عبدني حتي ينقطع و يصير كالشن البالي، ثم اتاني جاحداً لولايتكم، ما غفرت له حتي يقر بولايتكم.(1)
شبي كه من به سوي پروردگار جليل – جل جلاله – سير داده شدم (شب معراج) به من چنين وحي فرمود: ... اي محمد، من تو و علي و فاطمه و حسن و حسين و امامان از فرزندان او از اصل نور خود آفريدم. و ولايت شما را بر اهل آسمانها و اهل زمينها عرضه داشتم. پس هر كس آن را پذيرفت، نزد من از مؤمنان گرديد. و هر كه آن را انكار كرد، از نظر من جزء كافران شد.
اي محمد، اگر يكي از بندگان من آن قدر مرا عبادت كند تا آن كه قطعه قطعه شود و هم چون مشك پوسيده گردد، سپس با انكار
ص : 198
ولايت شما نزد من آيد، من از او نمي گذرم تا آن كه به ولايت شما اقرار و اعتراف نمايد.
آري، ملاك ايمان همانا اقرار به ولايت اهل بيت عليهم السلام است. انسانها قبل از آن كه به عالم دنيا آيند، با اختيار و حريتي كه داشتند مورد امتحان الهي قرار گرفتند و ماده امتحان، ولايت اهل بيت عليهم السلام بود. همان طور كه در دنيا نيز به وسيله امتحان خدا همين امر است و نشانه ولايت ايشان، محبت به آن ذوات مقدسه عليهم السلام است. رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايند:
لو ان عبداً عبدالله بين الصفا و المروة الف عام ثم الف عام ثم الف عام حتي يصير كالشن البالي، ثم لم يدرك محبتنا، كبه الله علي منخريه في النار. ثم تلا: «قل لا اسألكم عليه اجراً الا المودة في القربي».(1)
اگر بنده اي در بين صفا و مروه هزار سال خدا را عبادت كند، آن گاه هزار سال ديگر و پس از آن نيز هزار سال ديگر، تا آن كه هم چون مشك پوسيده شود، اما محبت ما اهل بيت را نداشته باشد، خداوند او را با بيني اش در آتش مي افكند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «(اي پيامبر) بگو: من به خاطر انجام رسالتم، مزدي جز مؤدت در راه نزديكان نمي خواهم».
به هر حال اصل و روح همه عبادات، معرفت و ولايت اهل بيت عليهم السلام است. اگر نماز و روزه و حج و زكات را بندگان خدا
ص : 199
آموخته اند، به بركت شناخت خاندان رسالت بوده است. اگر آنها نبودند كسي با نماز وروزه و ... آشنا نبود و اگر اين عبادات، آثار خود را داشته باشد، عبادت كننده را در معرفت و ولايت اهل بيت عليهم السلام استوارتر و محكم تر مي سازند. بنابراين مي توان گفت اول و آخر هر عبادتي، معرفت و ولايت پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام است. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
ما من شيء بعد المعرفة يعدل هذه الصلاة. و لا بعد المعرفة و الصلاة شيء يعدل الزكاة و لا بعد ذلك شيء يعدل الصوم. و لا بعد ذلك شيء يعدل الحج. و فاتحة ذلك كله معرفتنا و خاتمته معرفتنا. (1)
هيچ چيز (از لحاظ اهميت و ارزش) پس از معرفت، با اين نماز برابري نمي كند. و پس از معرفت و نماز، هيچ چيز با زكات برابري نمي كند. و پس از اينها هيچ چيز با روزه برابري نمي كند. و پس از اينها هيچ چيز با حج برابري نمي كند و آغاز و ابتداي همه اينها معرفت ما (اهل بيت عليهم السلام) است و پايان و انتهاي آنها هم معرفت ما.
اصل در «معرفت» معرفت خداي متعال است كه روح و حقيقت بندگي اوست. اما همان طور كه بيان شد، لازمه معرفت خدا معرفت پيامبر صلي الله عليه و آله و اهل بيت اوست، به طوري كه قبل از هر عبادتي بايد تسليم ولايت چهارده معصوم عليهم السلام شد، و آن گاه از آنها اعمال عبادي را فرا
ص : 200
گرفت. پس رتبه معرفت امام عليه السلام بر هر عبادتي مقدم است. از طرف ديگر نتيجه هر عبادتي معرفت بيشتر نسبت به خداوند است كه اين هم اثرش در معرفت بيشتر نسبت به اهل بيت عليهم السلام آشكار مي گردد.
بنابراين معرفت امام عليه السلام عصاره و چكيده همه عبادات است و چون روح همه آنهاست، از هيچ عبادتي جدا نيست.
وجوب ولايت در هر حال
به همين جهت است كه مي بينيم همه عبادات، ممكن است در شرايطي از عهده انسان ساقط شود، ولي ولايت اهل بيت عليهم السلام اين طور نيست و يك امر قلبي مي باشد كه در هيچ شرايطي وجودش ساقط نمي گردد. اين مطلب را ابوحمزه ثمالي از امام باقر عليه السلام چنين نقل كرده است.
بني الاسلام علي خمس: اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و حج البيت و صوم شهر رمضان و الولاية لنا اهل البيت. فجعل في اربع منها رخصة، و لم يجعل في الولاية رخصة. من لم يكن له مال، لم يكن عليه الزكاة. و من لم يكن له مال، لم يكن عليه الزكاة. و من لم يكن عنده مال، فليس عليه حج. و من كان مريضاً، صلي قاعداً، و افطر شهر رمضان. و الولاية صحيحاً كان او مريضاً، او ذا مال او لامال له، فهي لازمة [واجبة].(1)
اسلام بر پنج چيز استوار است: به پاداشتن نماز و پرداخت زكات
ص : 201
و حج خانه خدا و روزه ماه رمضان و ولايت ما اهل بيت. پس چهار تا از اينها در شرايط خاصي ساقط مي شوند، ولي ولايت در هيچ شرايطيس ساقط نمي گردد. كسي كه دارايي ندارد، پرداخت زكات بر او واجب نيست. و كسي كه مريض باشد، نشسته نماز مي خواند و ماه رمضان را روزه نمي گيرد. ولي ولايت براي شخص سالم يا مريض و براي دارا و فقير در هر شرايطي لازم و ضروري است.
نماز مهمترين فرع دين است، اما در شرايطي براي خانمها به طور كلي ساقط مي گردد بدون آن كه قضا داشته باشد. در مواقعي هم چون بيماري، ايستاده خواندن آن و در صورت عجز، نشسته خواندن آن هم ساقط مي گردد تا آن جا كه به حد ايماء و اشاره و حتي خطور دادن قلبي اجزاي نماز مي رسد. ساير فروع دين مانند حج و زكات و روزه نيز هر يك در شرايط خاصي واجب نيستند. تنها ولايت اهل بيت عليهم السلام است كه هيچ گونه تخفيفي نسبت به آن براي هيچ كس و در هر شرايطي داده نشده است. تا وقتي شخص زنده و مكلف است. در برابر اين امر قلبي وظيفه اش ساقط نمي گردد. البته اين حداقل وظيفه اي است كه انسان نسبت به قبول ولايت اهل بيت عليهم السلام دارد. اظهار اين امر قلبي نيزدر شرايط خاص خود به صورتهاي مختلف وجوب پيدا مي كند.
ص : 202
1. موضوعيت داشتن «تبري» و دو جهت طريقت داشتن آن را به اختصار توضيح دهيد.
2. دو قسم امامي كه قرآن معرفي مي كند با توجه به فرمايش امام صادق عليه السلام چه ويژگي اي دارند؟ جعل الهي در مورد هر يك به چه معناست؟
3. چرا هر كار زشتي كه صورت مي گيرد، گناهش بر گردن امامان ضلات خواهد بود؟
4. چرا كسي كه دشمن اهل بيت عليهم السلام است، عمل خير و گناه برايش يكسان است؟
5. دو شرط كلي براي پذيرفته شدن اعمال چيست؟
6. آيا عمل نيك مستضعفان را مي توان مجزي دانست؟ چرا؟ آيا معذور بودن آنها دليل مأجور بودن آنهاست؟
7. چرا آغاز و پايان هر عبادتي، معرفت و ولايت
ص : 203
اهل بيت عليهم السلام مي باشد؟
8. اين كه فرموده اند: خدا در نماز و زكات و حج و روزه، رخصت قرار داد ولي در ولايت، رخصت قرار نداد، به چه معناست.
ص : 204
با توجه به اهميت معرفت و ولايت اهل بيت عليهم السلام و اين كه روح و اصل همه اعمال و عبادات مي باشد، مي توانيم وجود و عدم آن را ملاك ايمان و كفر بدانيم كه در احاديث بر اين امر تأكيد شده است. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
نحن الذين فرض الله طاعتنا. لا يسع الناس الا معرفتنا. و لا يعذر الناس بجهالتنا. من عرفنا كان مؤمناً. و من انكرنا كان كافراً. و من لم يعرفنا و لم ينكرنا، كان ضالاً حتي يرجع الي الهدي الذي افترض الله عليه من طاعتنا الواجبة. فان يمت علي ضلالته، يفعل الله به ما يشاء.(1)
ص : 205
ما آن كساني هستيم كه خدا اطاعت از ما را واجب فرموده. مردم راهي جز معرفت ما ندارند و به خاطر نشناختن ما معذور نيستند.
هر كس معرفت ما را داشته باشد، مؤمن، و هر كه ما را انكار نمايد، كافر است. و كسي كه نه اقرار به معرفت ما دارد و نه انكار مي كند، گمراه است، مگر اين كه به سوي اطاعت لازم از ما همان هدايتي كه خداوند بر او واجب ساخته – باز گرد. پس اگر در حال گمراهي اش بميرد، خدا هر گونه كه بخواهد با او رفتار مي كند.
معرفت امام عبارت است از پذيرفتن و اداي حق امام عليه السلام پس از شناخت ايشان. با اين ترتيب معرفت در مقابل انكار قرار مي گيرد. اگ گاهي به «شناخت» ترجمه مي شود، بايد توجه كرد كه منظور از آن صرف اطلاع و دانستن حق امام عليه السلام نيست، بلكه پذيرفتن قلبي و تسليم نسبت به آن است كه به «باور» و «اعتقاد» تعبير مي شود. امام شناس يعني كسي كه امام عليه السلام را به امامت قبول دارد و تسليم ايشان است. منكر امام عليه السلام هم يعني كسي كه پس از دانستن حق ايشان، زير بار آن نرود و تسليم نگردد.
بنابراين، كساني كه اصلاً اطلاعي از ائمه عليهم السلام و مقام و منصب الهي آنها ندارند و در اين ندانستن مقصر نبوده اند، اصطلاحاً «مستضعف» يا «ضال» ناميده مي شوند. اينها كساني هستند كه به مسير صحيح هدايت نشده اند. البته بر خدا هم واجب نبوده كه همه بندگان خود را با صراط مستقيم ولايت ائمه عليهم السلام آشنا سازد. نسبت به اين گونه افراد در حدي كه
ص : 206
بر ايشان اتمام حجت شده است، استحقاق مؤاخذه و كيفر وجود دارد اما تعيين سرنوشت ايشان به امر الهي موكول شده است. ممكن است خدا با عدل يا فضل خود، با ايشان رفتار نمايد، درهر صورت دست او باز است و هر كار بخواهد، انجام مي دهد. البته قدر مسلم اين است كه به آنها ظلم نمي كند.
پس انسانها در پيشگاه خداوند سه دسته هستند: مؤمن، كافر و مستضعف.
معيار اين دسته بندي، معرفت، انكار و عدم آشنايي با امام عليه السلام است كه در حقيقت معيار ايمان با كفر نسبت به خداي متعال نيز همين امر مي باشد. خداوند وجود امام عليه السلام را نشانه و شاخص ايمان و كفر و استضعاف و شرك قرار داده است. امام باقر عليه السلام مي فرمايند:
ان الله عزوجل نصب علياً عليه السلام علماً بينه و بين خلقه. فمن عرفه كان مؤمناً. و من انكره كان كافراً. و من جهلة كان ضالاً و من نصب معه شيئاً كان مشركاً. و من جاء بولايته دخل الجنة. و من جاء بعداوته دخل النار.(1)
خداي عزوجل علي عليه السلام را پرچم و نشانه ميان خود و آفريدگانش قرار داده است. به طوري كه هر كس معرفت او را داشته باشد مؤمن، و هر كس او را انكار نمايد، كافر است. و هر كس نسبت به او نادان باشد گمراه، و هر كس براي ديگري در كنار او مقامي
ص : 207
قائل شود، مشرك است. و هر كس ولايت او را بياورد وارد بهشت، و هر كس دشمن او باشد، وارد جهنم مي گردد.
شرك نسبت به خداوند اين است كه در برابر آن مسيري كه او براي بندگي خودش قرار داده، راه ديگري را از پيش خود برگزينند. خداي متعال تنها راه بندگي خود را معرفت ائمه عليهم السلا قرار داده و صرفاً كسي را مي پذيرد كه از اين طريق او را عبادت كند. پس اگر كسي فرد با افراد ديگري را با ائمه عيهم السلام در مقامات الهي آنها شريك گرداند، در حقيقت راه ديگري غير از صراط مستقيم الهي براي بندگي پيش گرفته و ديگري را با خدا شريك قرار داده است. چنين كسي در واقع مشرك است و هر چند كه ظاهراً مسلمان است و روي مصالحي احكام اسلام در دنيا بر او بار مي شود، ولي اين احكام دنيوي واقعيت و عاقبت او را تغيير نمي دهد.
پس منكر امام عليه السلام از جهتي كافر و از جهت ديگر مشرك مي باشد.
بنابراين، همان طور كه معرفت امام، هم طريق توحيد است و هم نشانه و ميوه آن، دشمني با امام نيز، هم طريق شرك و هم نشانه و ميوه آن است.
به همين جهت، از پيشوايان ضلالت در دشمني با اهل بيت عليهم السلام تعبير به «بت» شده است، زيرا آنان كساني هستند كه بندگان را از طريق توحيد منحرف مي كنند. ابوحمزه ثمالي از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه فرمودند:
يا ابا حمزه، انما يعبد الله من عرف الله. و اما من لا يعرف الله،
ص : 208
كانما يعبد غيره هكذا ضالاً.
قلت: اصلحك الله، و ما معرفة الله؟
قال: يصدق الله و يصدق محمداً رسول الله صلي الله عليه و آله في موالاة علي عليه السلام و الائتمام به و بائمة الهدي من بعده و البراءة الي الله من عدوهم. و كذلك عرفان الله.
قال: قلت: اصلحك الله، اي شيء اذا عملته انا استكملت حقيقة الايمان؟ قال: توالي اولياء الله، و تعادي اعداء الله، و تكون مع الصادقين كما امرك الله.
قال: قلت: و من اولياء الله؟ فقال: اولياء الله محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و علي و الحسن و الحسين و علي بن الحسين عليهم السلام، ثم انتهي الامر الينا، ثم ابني جعفر و او ما الي جعفر و هو جالس. فمن والي هولاء، فقد والي اولياء الله و كان مع الصادقين كما امره الله.
قلت: و من اعداء الله اصلحك الله؟ قال: الاوثان الاربعة. قال: من هم؟ قال: ابوالفصيل و رمع و نعثل و معاوية و من دان دينهم فمن عادي هولاء فقد عادي اعداء الله.(1)
ص : 209
اي ابوحمزه، همانا فقط كسي خدا را عبادت مي كند كه او را شناخته باشد. ولي آن كس كه خدا را نشناخته، گويي غير خدا را گمراهانه اين چنين عبادت مي كند.
عرض كردم: خدا امرتان را اصلاح فرمايد، معرفت خدا چيست؟ فرمود: اين كه خدا و محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله را در مورد دوستي با علي عليه السلام و پذيرفتن امامت او و امامان هدايت پس از او و بيزاري جستن از دشمنانشان به سوي خدا تصديق نمايد، و شناخت خدا اين گونه است.
عرض كردم: خدا امرتان را اصلاح فرمايد، چه كاري است كه اگر من انجامش دهم، حقيقت ايمان را به طور كامل به دست آورده ام؟ فرمود: اولياي خدا را دوست بداري، و دشمنان خدا را دشمن بداري، و همراه با صادقان باشي چنان كه خداوند به تو دستور داده است.
عرض كردم: اولياي خدا كيانند؟ فرمود: اولياي خدا محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله و علي و حسن و حسين و علي بن الحسين عليهما السلام هستند، سپس اين امر به ما منتهي شده، سپس فرزندم جعفر. و به جعفر عليه السلام كه نشسته بود اشاره فرمود. پس هر كس اينان را دوست بدارد، اولياي خدا را دوست داشته و همراه با صادقان بوده چنان كه خدايش دستور داده است.
عرض كردم: خدا امرتان را اصلاح فرمايد، دشمنان خدا كيانند؟ فرمود: بتهاي چهارگانه.
عرض كردم: آنان چه كساني هستند؟ فرمود: ابوالفضيل و رمع و نعثل و معاويه و هر كس به دين آنان باشد. پس هر كه آنان را دشمن بدارد، با دشمنان خدا دشمني كرده است.
ص : 210
همان طور كه ائمه عليهم السلام فرموده اند: اگر كسي مخلوقي را در معصيت خالق، اطاعت كند، در واقع او را عبادت كرده است. از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
ليست العبادة هي السجود و لا الركوع. و انما هي طاعة الرجال من اطاع مخلوقاً في معصية الخالق. فقد عبده.(1)
عبادت سجده و ركوع كردن نيست، بلكه عبارت است از: اطاعت از افراد، كسي كه مخلوقي را در معصيت خالق اطاعت كند، در واقع او را عبادت كرده است.
هم چنين قرآن كريم مي فرمايد:
اتَّخَذُوا أَحْبَارَ هُمْ وَرُ هْبَانَهُمْ أَرْ بَابًا مِّن دُونِ اللَّ_هِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْ يَمَ وَمَا أُمِرُ وا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَ_ٰهًا وَاحِدًا ۖ لَّا إِلَ_ٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِ كُونَ (2)
در ذيل اين آيه، روايات متعددي از اهل بيت عليهم السلام نقل شده است
ص : 211
مبني بر اين كه عبادت كردن افراد و رب دانستن آنها به اين صورت نبوده است كه در پيشگاه آنها سجده و ركوع به جا آورند.
شرك ناآگاهانه منكران ولايت
اصولاً اگر كساني مردم را به عبادت خودشان مي خواندند، كسي از ايشان نمي پذيرفت، بلكه آنها حلال خدا را بر مردم حرام و حرام الهي را حلال مي كردند (يعني در دين بدعت مي گذاشتند) و مردم هم در اين احكام از آنها پيروي مي كردند و بدين ترتيب بدون آن كه خودشان بفهمند، به عبادت غير خدا و شرك مبتلا مي شدند.
ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه درباره همين آيه شريفه فرمودند:
اما و الله ما دعوهم الي عبادة انفسهم، و لو دعوهم لما اجابوهم، ولكن احلوا لهم حراماً و حرموا لهم حلالاً فعبدوهم من حيث لا يشعرون.(1)
بدانيد، قسم به خدا، اينها مردم را به سوي عبادت كردن خودشان نخواندند و اگر چنين مي كردند، كسي دعوت ايشان را نمي پذيرفت، ولي حرامي را بر ايشان حلال و حلالي را حرام كردند (و آنها هم پذيرفتند) پس آنها را بدون آن كه خودشان بفهمند، عبادت نمودند.
نكته مهم در اين بحث همان قيد «من حيث لايشعرون» است كه نشان مي دهد اگر كسي در عبادت مشرك شود و غير خدا را عبادت كند،
ص : 212
لزوماً خود به اين امر آگاه نيست. البته چون مي داند كه نبايد دنبال بدعتگذار برود، حجت بر او تمام است و مسئول كوتاهي كردنش مي باشد، ولي ممكن است نداند كه تبعيت او از بدعت گذار، او را مشرك مي كند. اين ندانستن، حقيقت مسئله را تغيير نمي دهد و او واقعاً مشرك مي شود، هرچند خودش به اين امر توجه نداشته باشد. از اين رو دشمنان اهل بيت عليهم السلام كه از ناحيه پيروانشان اطاعت مي شوند، در حقيقت، معبود آنان هستند و هر معبودي جز خدا در حقيقت «بت» است بنابراين پيروانشان در واقع بت پرست هستند. در لسان ائمه عليهم السلام هم در مورد ائمه كفر تعابيري هم چون «وثن»، «صنم»،(1)
«لات» و «عزي»(2)
«جبت» و «طاغوت»(3)
ص : 213
ولايت و برائت دو شاخه تنومند درخت توحيدند. ميوه اي كه از شاخه ولايت مي رويد، محبت اولياي خداست و ميوه شاخه برائت، بغض دشمنان خدا. هيچ كس نمي تواند ولايت اهل بيت عليهم السلام را داشته باشد، ولي از برائت نسبت به دشمنان آنان بي بهره باشد. كسي به امام صادق عليه السلام عرض كرد: فلان كس موالات شما را دارد اما نسبت به برائت از دشمنان شما ضعيف است. آن حضرت فرمودند:
هيهات! كذب من ادعي محبتنا و لم يتبرا من عدونا.(1)
هرگز چنين نيست! دروغ گفته است آن كس كه ادعاي محبت ما را دارد در حالي كه از دشمنان ما بيزاري نجسته است.
مگر مي شود كسي را دوست داشت اما نسبت به دشمن او بي تفاوت
ص : 214
بود؟! ولايت و برائت و ثمرات آنها، يعني حب و بغض، لازم و ملزوم يكديگرند و ايمان در همين حب و بغض خلاصه مي شود: «و هل الايمان الا الحب و البغض».(1)
اهميت صلوات بر اهل بيت عليهم السلام
محبت ما نسبت به اهل بيت عليهم السلام در اعمالي ظهور و بروز پيدا مي كند كه از جمله آن اعمال، صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد عليهم السلام است كه در احاديث، سفارشهاي اكيدي نسبت به آن صورت گرفته است.
ما في الميزان شيء اثقل من الصلاة علي محمد و آل محمد.(2)
چيزي در ميزان اعمال، سنگين تر از صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام نيست.
البته صلوات بر پيامبر صلي الله عليه و آله بايد هميشه همراه با صلوات بر اهل بيت ايشان باشد و صلوات كامل چنين صلواتي است. امام باقر عليه السلام شنيدند كه مردي به پرده كبه آويخته بود و مي گفت: اللهم صلي علي محمد. به او فرمودند:
يا عبدالله، لا تبترها. لا تظلمنا حقنا. قل: اللهم صلي علي محمد و اهل بيته.(3)
ص : 215
اي بنده خدا، صلوات را ناقص مكن، در حق ما ستم روا مدار.
چنين بگو: خدايا بر محمد و اهل بيت او صلوات فرست.
اهميت صلوات فرستادن تا آنجاست كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي فرمايند:
من ذكرت عند فنسي الصلاة علي، خطي به طريق الجنة.(1)
هر كس كه نزد او نام من برده شود و صلوات بر من را ترك نمايد، راه بهشت را گم مي كند.
همان گونه كه صلوات فرستادن، علامت محبت به اهل بيت عليهم السلام است نشانه بغض نسبت به دشمنان ايشان نيز لعنت كردن آنهاست.
«لعن» در لغت به «الابعاد و الطرد من الخير» يعني «دور كردن و طرد نمودن از خير» معنا شده و معناي «لعنت» را «الدعاء عليه» يعني نفرين كردن، دانسته اند.(2)
پس همان طور كه صلوات، دعاي خير و طلب رحمت و درود است، لعنت، دعاي به ضرر كسي و درخواست دور شدن او از خيرات دنيوي و اخروي است. وقتي خدا كسي را لعن مي كند، در واقع او را از خيرات خود دور مي سازد. در قرآن كريم پس از آيه اي كه دستور به درود فرستادن بر پيامبر صلي الله عليه و آله را مي دهد، خداي متعال، آنان را كه پيامبر صلي الله عليه و آله را آزار دهند، مورد لعن خود قرار داده است:
ان الذين ...........
ص : 217
ص : 218
ص : 219
ص : 220
ص : 221
جهت ديگري كه اهميت لعن بر دشمنان اهل بيت عليهم السلام را بيش از بيش روشن مي كند، اين است كه لعن بر آنها از مصاديق ياري كردن اهل بيت دانسته شده است. كسي به امام صادق عليه السلام عرض مي كند:
يابن رسول الله اني عاجز ببدني عن نصرتكم و لست املك الا البراءة من اعدائكم و اللعن فكيف حالي؟ فقال له الصادق عليه السلام: حدثني ابي عن ابيه عن جده عن رسول الله صلي الله عليه و آله انه قال: من ضعف عن نصرتنا اهل البيت فلعن في خلواته اعداءنا، بلغ الله صوته جميع الاملاك من الثري الي العرش. فكلما لعن هذا الرجل اعداءنا لعناً، ساعدوه و لعنوا من يلعنه، ثم ثنوا فقالوا: اللهم صلي علي عبدك هذا الذي قد بذل ما في وسعه و لو قدر علي اكثر منه لفعل. فاذا النداء من قبل الله عزوجل: قد اجبت دعاءكم و سمعت بداءكم و صليت علي روحه في الارواح و جعلته عندي من المصطفين الاخيار.(1)
ص : 222
اي فرزند رسول خدا من توانايي ياري كردن شما را با بدنم ندارم و جز برائت حسين از دشمنان شما و لعن بر آنان كاري از من بر نمي آيد. حال من چگونه است؟ امام صادق عليه السلام به او فرمودند: پدرم از پدرش از جدش از رسول خدا صلي الله عليه و آله حديث فرمود كه فرمودند: هر كس از ياري كردن ما اهل بيت عليهم السلام ناتوان باشد ولي در اوقات تنهايي خود دشمنان ما را لعن كند، خدا صداي او را به همه صاحبان قدرت از زمين تا عرش مي رساند. پس هرگاه اين شخص دشمنان ما را لعن كندت، آنها نيز او را كمك مي كنند و همان كساني را كه به او لعن كرده، لعن مي كنند. سپس كار دومي انجام مي دهند و مي گويند: خدايا بر اين بنده ات صلوات فرست كه آن چه در توانش بود انجام داد و اگر مي توانست، بيش از اين انجام مي داد. آن گاه از جانب خداي عزوجل ندا مي رسد، دعاي شما را اجابت كردم و صدايتان را شنيدم و بر روح او – در ميان ارواح – صلوات فرستادم و او را نزد خود از برگزيدگان و نيكان قرار دادم.
بنابر آن چه گفته شد، لعن كردن دشمنان اهل بيت عليهم السلام از آثار و لوازم برائت است. و يكي از فوايد زنده ماندن اين سنت آن است كه دشمنان خدا شناخته مي شوند و نسلهاي مختلف با شناخت دشمنان خدا و برائت از آنان، از منحرف شدن در راه دين، مصون مي مانند. علاوه بر آن كه از اين طريق خدا و اهل بيت عليهم السلام تقرب مي جويند.
ص : 223
با توجه به مطالبي كه گذشت، اين نتيجه مهم حاصل مي شود كه حق يا باطل بودن هر چيز، از طريق خشنودي و ناخشنودي اهل بيت عليهم السلام از آن چيز شناخته مي شود. علت اين امر آن است كه نه حق از اهل بيت عليهم السلام جدا مي شود و نه اهل بيت عليهم السلام از حق، بلكه نشانه حق بودن چيزي رضاي اهل بيت عليهم السلام نسبت به آن مي باشد. اين حديث را شيعه و سني از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده اند:
الحق مع علي و علي مع الحق. لا يفترقان حتي يردا علي الحوض.(1)
ص : 224
حق با علي است. و علي با حق همراه است. اين دو از هم جدا نمي شوند تا آن كه در (كنار) حوض كوثر بر من وارد شوند.
آن چه در اين روايات اهميت دارد اين است كه امير المؤمنين عليه السلام به عنوان معيار حق و حقيقت معرفي شده اند نه اين كه براي شناخت حق، معياري خارج از آن حضرت موجود باشد و سپس ادعا شود كه ايشان هيچ گاه از ان ميزان تخطي نمي كنند. چنين نيست به آن شناخته مي شود و ناحق بودن آن هم از طريق ناخشنودي ايشان نسبت به آن معلوم مي گردد. در حديثي كه اهل سنت هم آن را نقل كرده اند، چنين آمده است:
رحم الله علياً. اللهم ادر الحق معه حيث دار.(1)
خدا علي را رحمت كند. خدايا حق را هر كجا كه او مي گردد، همراهش بگردان.
بنابراين اصولاً معيار حق و باطل، خشنودي و ناخشنود اهل بيت عليهم السلام است. در زيارت آل يس چنين مي خوانيم:
فالحق ما رضيتموه. و الباطل ما سخطتموه. و المعروف ما امرتم به. و المنكر ما نهيتم عنه. (2)
حق آن چيزي است كه مورد خشنودي شما بوده و باطل آن است كه شما از آن ناخشنود باشيد. و معروف آن است كه شما به آن فرمان داده ايد. و منكر آن چيزي است كه شما از آن نهي كرده ايد.
ص : 225
رضا و سخط مفاهيمي هستند كه در مخلوقات صدق مي كنند و ما حق نداريم معنايي را كه از آنها مي فهميم، به خداي متعال نسبت بدهيم.
اگر چنين تعابيري به خداوند نسبت داده شوند، هيچ تعيني را نبايد در ذات ربوبي ايجاد كنند. بنابراين وقتي گفته مي شود كه خداوند از چيزي يا كسي خشنود است و از چيز ديگري ناخشنود است، معنايش اين نيست كه هم چون انسانها خوشحال يا ناراحت مي شود، بلكه صرفاً مي فهميم كه براي اولي ثواب و براي دومي عقاب قرار داده است. حالا از كجا معلوم مي شود كه چه چيز متعلق رضا و چه چيز مورد سخط اوست؟ اين از رضا و سخط اولياي خدا كه برگزيدگان او هستند، روشن مي گردد. شخصي درباره آيه شريفه «فلما آسفونا انتقمنا منهم».(1)
«چون ما را به افسوس آوردند از ايشان انتقام گرفتيم» سؤال كرد، حضرت صادق عليه السلام چنين پاسخ دادند:
ان الله عزوجل لا يأسف كاسفنا. ولكنه خلق اولياء لنفسه ياسفون و يرضون و هم مخلوقون مربوبون، فجعل رضاهم رضا نفسه و سخطهم سخط نفسه. لانه جعلهم الدعاة اليه و الادلاء عليه. فلذلك صاروا كذلك. و ليس ان ذلك يصل الي الله كما يصل الي خلقه، لكن هذا معني ما قال من ذلك. و قد قال: «من اهان لي ولياً، فقد بارزني بالمحاربة و دعاني اليها». و قال: «من يطع الرسول فقد اطاع الله». (2)
و قال «ان»
ص : 226
الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّ_هَ يَدُ اللَّ_هِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ (1)
فكل هذا و شبهة علي ما ذكرت لك. و هكذا و الغضب و غيرهما من الاشياء مما يشاكل ذلك.(2)
خداي عزوجل افسوس نمي خورد. افسوس خوردن براي ماست.
ولي او دوستاني براي خودش آفريده است كه آنها افسوس مي خورند و خشنود مي گردند و آنها مخلوق هستند و به وسيله پروردگار اداره مي شوند. آن گاه خداوند خشنودي ايشان را خشنودي خود و ناخشودي آنها را ناخشنودي خود قرار داده است. زيرا خودش آنها را دعوت كنندگان به سوي خود و دلالت كنندگان بر خود قرار داده است، پس به همين جهت چنان مقامي را دارند. و منظور اين نيست كه رضا و سخط به خداوند مي رسد آن چنان كه به خلق او مي رسد. بلكه منظور از رضا و سخط كه فرموده همين است كه اولياي او خشنود و ناخشنود مي گردند. (و شاهد بر اين معنا آن كه) خداوند فرموده: «هر كس به يكي از دوستان من اهانت كند آشكارا با من به جنگ برخاسته و مرا به جنگ دعوت كرده است». و نيز فرمود: «كساني كه با تو بيعت مي كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مي كنند. دست خدا بالاي دستهاي ايشان است». پس همه اينها و نظير اينها به همان معنايي هستند كه برايت بيان كردم. و هم چنين است خشنودي و خشم و هر چه غير از اينها كه شيه اينهاست.
ص : 227
خداوند منزه ازآن است كه بتوان صفات مخلوقات را به او نسبت داد. چون آن چه از مخلوقات انتزاع شده، هر چقدر هم كه قيود مختلف آن سلب شود، باز هم ناقص است و خدوند منزه از هر نقصي است.
بنابراين نسبت دادن اين صفات به او، لازمه اش تشبيه ذات مقدس ربوبي است.
پس آن چه از صفات مخلوقات در قرآن يا احاديث به خداوند نسبت داده شده، به همان معنايي است كه در حديث فوق بيان گرديد و خلاصه اش اين است كه: اولياي خدا مظهر رضا و سخط او هستند.
آن چه آنها مي پسندند، همان است كه خداي متعال ثواب و پاداش برايش قرار داده و آن چه آنها ناپسند دارند، همان است كه منشأ عقاب و دوزخ الهي است. دلهاي ايشان محل قرار گرفتن مشيت خداست و جز آن چه خدا خواسته، در آنها جاي ندارد. اين است كه ملاك بهشتي و جهنمي شدن افراد، رضا و سخط ايشان مي باشد. اطاعت از اينها اطاعت از خداست. بيعت با اينها بيعت با خداست. ناراحت كردن اينها ناراحت كردن خداست. جنگ با اينها جنگ با خداست. دوست داشتن اينها دوست داشتن خداست و ... خلاصه اينها همان كساني هستند كه به حق «خليفة الله» ناميده شده اند كه درباره اين تعبير بيشتر توضيح داده شد.
خلقت تكويني و تشريعي براساس محبت اهل بيت عليهم السلام
در اين جا مي توان گفت كه اساس و محور خلقت خداوند – چه در تكوين و چه در تشريع – محبت به اهل بيت عليهم السلام بوده است. در يكي از احاديث معراج رسول اكرم صلي الله عليه و آله چنين آمده است:
ص : 228
قال لي الجليل جل جلالة: يا محمد، من تحب من خلقي؟ قلت: احب الذي تحبه انت يا ربي. فقال لي جل جلاله: فاحب علياً. فاني احبه و احب من يحبه و احب من احب من يحبه... .
پروردگار بزرگ به من فرمود: اي محمد، چه كسي از مخلوقات مرا دوست داري؟ گفتم: هر كسي را كه تو اي پروردگار من دوست داشته باشي. پس به من فرمود: بنابراين علي را دوست داشته باش. زيرا من او را دوست دارم و دوستدار او را دوست دارم و دوستدار دوستدارش را هم دوست دارم... .
يا محمد، اني اطلعت علي قلوب عبادي فوجدت علياً انصح خلقي لك و اطوعهم لك. فاتخذه اخاً و خليفة و وصياً و زوجه ابنتك. فاني ساهب لهما غلامين طيبين طاهرين تقيين نقيين. في خلقت و علي نفسي حتمت انه لايتولين علياً و زوجته و ذريتهما احد من خلقي الا رفعت لواءه الي قائمة عرشي و جنت و بحبوحة كرامتي و سقيته من حظيرة قدسي. و لا يعاديهم احد او يعدل عن ولايتهم – يا محمد – الا سلبته ودي و باعدته من قربي و ضاعفت عليهم عذابي و لعنتي.
اي محمد، من بر قلبهاي بندگانم آگاهي يافتم و علي را خيرخواه ترين و مطيع ترين مخلوقاتم نسبت به تو يافتم. پس او را برادر و جانشين و وصي قرار بده. و دخترت را به همسري او
ص : 229
در آور. من به ايشان دو پسر بچه پاك و پاكيزه و منزه از هر آلودگي خوهم بخشيد. پس به خودم قسم ياد كردم و بر خود واجب ساختم كه هر كس از مخلوقاتم ولايت علي و همسرش و فرزندان اين دو را به گردن بگيرد، پرچم او را تا پايه عرش خود و بهشت خويش و كرامت خاص خود بالا مي برم و از (نعمتهاي) بهشت خود او را سيراب مي سازم. و هر كس – اي محمد – با ايشان دشمني كند، يا از قبول ولايت آنها سر باز زند، مودت خود را از او سلب مي كنم و از قرب خويش دورش مي سازم و عذاب و لعنت خود را بر او مضاعف مي نمايم.
يا محمد، انك رسولي الي جميع خلقي. و ان علياً وليي و امير المؤمنين. و علي ذلك اخذت ميثاق ملائكتي و انبيائي و جميع خلقي و هم ارواح من قبل ان اخلق خلقاً في سمائي و ارضي، محبة مني لك – يا محمد – و لعلي ولولدكما و لمن احبكما و كان من شيعتكما و لذلك خلقته من طينتكما.
اي محمد، تو فرستاده من به سوي همه مخلوقاتم هستي، و علي ولي من و امير مؤمنان است. و من هنگامي كه هنور در آسمان و زمينم مخلوقي نيافريده بودم ولي ارواح اينها خلق شده بود، از همه فرشتگان و پيامبران و مخلوقاتم درباره اين امر پيمان گرفتم، اين پيمان گرفتن به خاطر محبتي بود كه من به تو – اي محمد – و به علي و فرزندان شما و دوستداران و شيعيان شما داشتم و به همين خاطر آنها را از طينت شما دو نفر خلق كردم.
يا محمد... اني جعلتكم محنة لخلقي امتحن بكم جميع
ص : 230
عبادي و خلقي في سمائي و ارضي و ما فيهن لاكمل الثواب لمن اطاعني فيكم و احل عذابي و لعنتي علي من خالفني فيكم و عصاني. و بكم اميز الخبيث من الطيب.
اي محمد... من شما را وسيله آزمون خلق خود قرار داده، همه بندگانم و مخلوقاتم در آسمان و زمينم و هر چه را در آنهاست، به وسيله شما امتحان مي كنم تا آن كه پاداش را در حق كساني كه مرا در مورد شما اطاعت مي كنند، كامل گردانم و عذاب و لعنت خود را بر كساني كه در مورد شما با من مخالفت كرده و معصيت مرا مي كنند، حلال گردانم. و به وسيله شما بين پاك و ناپاك فرق مي گذارم.
يا محمد، و عزتي و جلالي، لولاك ما خلقت آدم. و لولا علي ما خلقت الجنة. لاني بكم اجزي العباد يوم المعاد بالثواب و العقاب... فلا يدخل الجنة لكما عدو. و لا يدخل النار لكما ولي. و بذلك اقسمت علي نفسي.(1)
اي محمد، قسم به عزت و جلال خود، اگر تو نبودي، آدم را نمي آفريدم. و اگر علي نبود، بهشت را نمي آفريدم. زيرا من تنها به واسطه شما بندگان را در روز قيامت پاداش و جزا خواهم داد... پس هيچ يك از دشمنان شما دو نفر وارد بهشت نمي شوند، و هيچ يك از دوستان شما هم وارد جهنم نمي گردد. و من به انجام اين امر به ذات خود قسم ياد كرده ام.
ص : 231
ملاحظه مي شود كه حب و بغض نسبت به خاندان رسالت و اهل بيت وحي عليهم السلام محور حب و بغض الهي است و در قيامت نيز همين حب و بغض منشأ ثواب و عقاب خداوند مي باشد. با توجه به مطالب ذكر شده، مي توانيم به راحتي مضمون اين حديث را تصديق نماييم كه امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
لكل شيء اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البيت.(1)
هر چيزي پايه و اساسي دارد، و پايه اساس محبت ما اهل بيت است.
درجات بهشت و جهنم بر مبناي حب و بغض
نسبت به اهل بيت عليهم السلام
فراموش نشود كه بغض نسبت به دشمنان اهل بيت عليهم السلام لازمه لاينفك محبت به ايشان است و درجات بهشت و دركات جهنم نيز به تناسب ميزان حب و بغض به اهل بيت عليهم السلام شكل مي گيرد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايند:
في الجنة ثلاث درجات. و في النار ثلاث دركات. فاعلي درجات الجنة لمن احبنا بقلبه و نصرنا بلسانه و يده. و في الدرجة الثانية من احبنا بقلبه و نصرنا بلسانه. و من الدرجة الثالثة من احبنا بقلبه.
و في اسفل الدرك من النار من ابغضنا بقلبه و اعان علينا
ص : 232
بلسانه و يده. و في الدرك الثانية من النار من ابغضنا بقلبه و اعان علينا بلسانه و في الدرك الثالثة من النار من ابغضنا بقلبه.(1)
در بهشت سه طبقه (كه طبقه بالاتر بهتر از پاييني است) و در جهنم سه طبقه (كه طبقه پايين تر بدتر از بالايي است) وجود دارد. بالاترين طبقه بهشت براي كساني است كه ما را قلباً دوست داشته و با زبان و دست خ ويش ياري كرده اند. در طبقه دوم كساني هستند كه ما را قلباً دوست داشته و با زبان يساري رسانيده اند. و در طبقه سوم (پايين ترين طبقه) كساني هستند كه ما را (فقط) قلباً دوست داشته اند.
و در پايين ترين طبقه آتش كساني هستند كه در دل ما با ما دشمني داشته و با زبان و دست خويش دشمنان ما را ياري كرده اند. و در طبقه دوم كساني هستند كه در دل با ما دشمن بوده و با زبان خود دشمنان ما را حمايت كرده اند. و در طبقه سوم (بالاترين طبقه) آتش كساني هستند كه (فقط) در دل با ما دشمني داشته اند.
«دست» در اين حديث به عنوان مظهر قدرت آدمي است. كسي كه قدرت و امكانات خود را براي ياري رساندن به اهل بيت عليهم السلام به كار مي برد، در بالاترين درجه دوستي با ايشان است. بر عكس آن كه قدرت و امكانات خود را در جهت دشمني با ايشان به كار مي برد، دشمن ترين دشمن آنان شناخته مي شود و لذا در پايين ترين دركات جهنم جاي مي گيرد.
ص : 233
1. در مورد معرفت ائمه عليهم السلام به چه كسي «ضال» گفته مي شود؟ عاقبت چنين كسي چگونه است؟
2. چرا در روايات در مورد پيشوايان ضلالت، تعبير «بت» به كار رفته است؟
3. هر يك از «ولايت» و «برائت» در چه اعمالي تجلي پيدا مي كنند؟
4. چگونه با استفاده از قرآن كريم و منابع معتبر اهل سنت مي توان جواز لعن دشمنان اهل بيت عليهم السلام را ثابت كرد؟
5. چرا علاوه بر ابوسفيان و زياد و مروان، خاندان آنها هم مورد لعن قرار مي گيرند؟
6. با توجه به اين كه «رضا» و «سخط» مفاهيمي هستند كه در مخلوقات صدق مي كنند، معناي رضا و سخط الهي را توضيح دهيد.
7. منظور از اين كه «اساس و محور خلقت خدا چه در تكوين و چه
ص : 234
در تشريع، محبت اهل بيت عليهم السلام است» چيست؟
8. بالاترين طبقه بهشت و پيين ترين طبقه جهنم از آن چه كساني است؟