وهابيت و توسل

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني، علي اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : وهابيت و توسل/علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1390.

مشخصات ظاهري : 288 ص.

فروست : سلسله مباحث وهابيت شناسي.

شابك : 978-964-540-331-5

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : وهابيه -- عقايد

موضوع : توسل -- نظر وهابيه

رده بندي كنگره : BP207/6/ر55و935 1390

رده بندي ديويي : 297/416

شماره كتابشناسي ملي : 2468202

ص:1

ديباچه

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

ص:15

ص:16

ص:17

تاريخ انديشه اسلامى همراه فراز و فرودها و آكنده از تحول و دگرگونى ها و تنوع برداشت ها و نظريه هاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقه ها و مذاهب گوناگون و با انگيزه ها و مبانى مختلفى ظهور نموده و برخى از آنان پس از چندى به فراموشى سپرده شده اند و برخى نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامى نقش آفرينند. در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگرى است؛ زيرا اين فرقه با آنكه از انديشه استوارى در ميان صاحب نظران اسلامى برخوردار نيست، بر آن است تا انديشه هاى نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميدان دار انديشه و تفكر اسلامى بقبولاند.

از اين رو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشه هاى اين فرقه كارى است بايستۀ تحقيق كه پژوهشگر ارجمند جناب آقاى على اصغر رضوانى با تلاش پيگير و درخور تقدير به زواياى پيدا و پنهان اين تفكر پرداخته و با بهره مندى از منابع تحقيقاتى فراوان به واكاوى انديشه ها و نگرش هاى اين فرقه پرداخته است.

ص:18

ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايى بيشتر با اين فرقه انحرافى گرديده و با بهره گيرى از ديدگاه هاى انديشمندان و صاحب نظران در چاپ هاى بعدى بر ارتقاى كيفى اين مجموعه افزوده شود.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

ص:19

پيشگفتار

يكى از موارد اختلاف بين وهابيان وساير مسلمانان، توسل به اولياى الهى يا به تعبيرى، وسيله قرار دادن آنان نزد خداوند متعال است. وهابيان آن را جايز نمى دانند، اما عموم مسلمانان نه تنها آن را جايز مى شمارند، بلكه در طول تاريخ به آن عمل كرده اند. توسل انواع واقسامى دارد كه نزد عموم مسلمانان برخى از آنها صحيح و بعضى باطل ودسته اى ديگر مورد اختلاف است؛ به همين دليل هر كدام را به صورت جداگانه بررسى مى نماييم.

ص:20

ص:21

مباحث تمهيدى

معنا و مفهوم توسل

«توسل» در لغت

ابن سيده در كتاب «المخصص» مى گويد:

قال صاحب العين: الوسيلة ما تقربتَ به و قد توسلت به إليه، و منه توسل إلى الله تعالى بعمل: تقرّب.(1)

صاحب كتاب العين گفته: وسيله چيزى است كه به سبب آن تقرب جسته و با آن به سوى مقصد توسل نموده اى و از همين معناست جمله: توسل الى الله تعالى بعمل كه به معناى تقرب است.

«توسل» در اصطلاح

توسل در اصطلاح آن است كه چيزى يا كسى كه نزد خداوند متعال قدر و منزلتى دارد را وسيله اى براى اجابت دعا قرار دهيم؛ مثل توسل به اسماء و صفات خداوند، توسل به ايمان به خدا و رسولش (ص) و اعمال صالح، توسل به ذات انبيا و اوليا و دعاى آنها.


1- المخصص، ابن سيده، ج4، ص٢٢4.

ص:22

ابن حجر عسقلانى مى گويد:

الوسيلة هى ما يتقرب به إلى الكبير. يقال: توسلت أى تقربّت، و تطلق على المنزلة العلية، و وقع ذلك فى حديث عبدالله بن عمرو عند مسلم بلفظ (فانّها منزلة فى الجنة لاتنبغى إلاّ لعبد من عباد الله) الحديث.(1)

وسيله چيزى است كه با آن به بزرگى تقرب جسته مى شود. گفته مى شود: توسل جستم يعنى تقرب نمودم. و بر منزلت بلند اطلاق مى گردد، و اين معنا در حديث عبدالله بن عمرو نزد مسلم با اين لفظ آمده است: (وسيله منزلتى است در بهشت كه به جز براى بنده اى از بندگان خدا سزاوار نمى باشد) .

«توسل» در شريعت

عيسى بن عبدالله بن محمد بن مانع حميرى مى گويد:

والتوسل فى الشريعة هو تجاهل المتوسل لقبول اعماله المبذولة و التماس رجائها من الله سبحانه بأعمال مقبولة لذوات موصولة. و المعنى انّ المتوسل عمل اعمالاً صالحة جهل حقيقة قبولها عندالله، فالتمس رجاءها من فضل الله فى قبول عمل اوزاد فى التواضع و الانكسار لمولاه، فتلمس رجاءها من اعمال مقبولة لذوات مقربة موصولة أى بالنبيين و المرسلين و عباد الله الصالحين. . . .(2)

توسل در شريعت عبارت است از تجاهل توسل كننده نسبت به قبول


1- فتح البارى، ج٢، ص٩5.
2- التأمل فى حقيقة التوسل، حميرى، ص١٧.

ص:23

اعمالى كه انجام داده و درخواست اميد از جانب خداوند سبحان، به واسطه اعمالى كه از اشخاص واصل به حق، مورد قبول واقع شده را دارد. معناى اين جمله آن است كه توسل كننده اعمال نيكى را انجام داده ولى حقيقت قبول آنها را نزد خداوند متعال جاهل است. لذا او درخواست اميد از فضل خدا دارد تا به عمل يا زاد و توشه مولايش در تواضع و انكسار قلب به او لطف كند. لذا او به دنبال عمل هاى مقبول از افراد متقرب و واصل به خداست يعنى انبيا و رسولان و بندگان صالح خداوند سبحان. . . .

حقيقت «توسل»

شكى نيست در اينكه خداوند سبحان مشيّتى دارد همان گونه كه انسان ها نيز اراده و مشيتى دارند، ولى مشيت مردم تمام نمى شود مگر با خواست و اراده خداوند متعال؛ چنان كه خداوند متعال مى فرمايد:

وَما تَشَآءُونَ إِلاَّ أَن يَشَآءَ اللهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (تكوير: ٢٩)

و شما اراده نمى كنيد، مگر اينكه خداوند - پروردگار جهانيان - اراده كند و بخواهد.

محدث اهل سنت عبدالله بن ابى حمزه در كتاب «بهجة النفوس» مى گويد:

. . . و امّا التنزيل فقوله عزّوجلّ وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللهَ رَمَى.(1) وقوله عزّوجلّ: أَفَرَءَيْتُم مّا تَحْرُثُونَ * ءَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ.(2)

فاثبت عزّوجلّ الفعل للعبد و اثبت الفعل


1- انفال: ١٧.
2- واقعه: 6٣ و 64.

ص:24

لنفسه معاً، فامّا ما هو من فعل العبد فهو انّ النبى (ص) أخذ غرفة من تراب بيده ثم رماها، و هذا حقيقة فعل من البشر مرئى محسوس. و امّا ما هو من فعل الرب سبحانه فهو انّ تلك الغرفة للبشر قوة على ايصالها إلى جميع الأعداد، و قد وصلت لجميع اعينهم حتّى اوقعت الهزيمة فيهم. . . .(1)

. . . امّا آيه نازل شده مثل گفتار خداوند عزّوجلّ: «و اين تو نبودى (اى پيامبر كه خاك و سنگ به صورت آنها) انداختى، بلكه خدا انداخت» . و گفتار خداى عزّوجلّ: «آيا هيچ دربارۀ آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟ آيا شما آن را مى رويانيد يا مى رويانيم؟ !» خداى عزّوجلّ فعل را براى بنده اش ثابت كرده و نيز بر خودش نيز اثبات نموده است؛ اما آنچه كه عبارت است از فعل بنده اين است كه پيامبر (ص) مشتى از خاك را به دست گرفت و آن را به سوى مشركان پرتاب نمود، و اين در حقيقت كارى است از بشر كه ديده شده و محسوس است، و امّا آنچه كه از فعل پروردگار سبحان مى باشد اين است كه در آن مشت خاك قدرت رساندن به چشم تمام دشمنان نبوده، ولى در عين حال به تمام چشم ها رسيد به طورى كه همه آنان را فرارى داد. . .

او در ادامه مى گويد:

وما جعل الله عزّوجلّ لعبيده من المشية و ربط الاسباب بالمسببات و ربط العوائد فى بعض الأشياء بما جرت، فهو اثر حكمته، و حكمته عزّوجلّ وصف قائم بذاته. (2)


1- بهجة النفوس، عبدالله بن ابى حمزه.
2- همان.

ص:25

و آنچه را كه خداوند عزّوجلّ براى بنده اش از مشيت و ربط اسباب به مسببات و ربط امور در برخى چيزها آن گونه كه هست قرار داده از آثار حكمت اوست، و حكمتش (عزّوجلّ) وصفى است قائم بر ذات او.

در حقيقت توسل امرى است كه انسان گرفتار به جهت دفع گرفتارى يا جلب منفعت به آن پناه مى برد، و گويا بازگشت به فطرت خدايى است كه انسان بر آن خلق شده است؛ زيرا انسان فطرتاً رجوع به اسباب دارد.

بدين جهت است كه حتى اطفال در گرفتارى ها و شدايد به مادر خود پناه مى برند، اطفالى كه بر فطرت توحيدى آفريده شده اند. و اين امر به اطفال اختصاص ندارد بلكه در بزرگان نيز سارى و جارى است. لذا خداوند سبحان آن را بر زبان حضرت آدم عليه السلام جارى ساخت آن گاه كه ترك اولى از او سر زد و به نور پيامبر (ص) و اهل بيتش عليهم السلام متوسل شد.

عيسى بن عبدالله حميرى در اين باره مى گويد:

. . . و كأنّ البارى سبحانه و تعالى يرينا مشهداً رائعاً فى اقرار الوسيلة فى ديننا، يلتمسها العبد من الأدنى إلى الأعلى، و كأنّ نعمة الله سبحانه و تعالى تسرى فى ارواح المقربين متفاوتة بقدر علوّ مقاماتهم. فلو لم يلتجئ العبد إلى الأدنى لما بلغ الأعلى، فلا يجسر العبد ان يصل إلى الباب الأعظم حتّى يلج إلى ما تقدمه من ابواب؛ لانّ فى ذلك ابرازاً لمنازل اولى الفضل؛ إذ فى طياتها حمد و شكر لنعمة الله السارية فيهم. و كأنّ البارى سبحانه و تعالى يرينا تلك الحقائق بانّها ذات مقامات و رتب و انّها فعّالة فى قضاء الحوائج.

ص:26

فحقّ القوة و الحول عندالله و حقائقه أكسبها سبحانه من شاء من خلقه على قدر ما هيّئ له ذلك المخلوق، يدخل تحت قاعدة: انّ الله انّما اظهر الأسباب فى خلقه بالإطلاق، و اظهر البركة فى بعضهم بالخصوص.

وما الملك و الرسول و النبى و الولى إلاّ حول من حوله سبحانه و

تعالى، و طَول من طوله، كما قال عمر: (نفرّ من قَدَر الله إلى قدر الله) . (1)فعَنى بذلك انّه فرّ من حول الله إلى حول الله، فالعبد إذا تبرّأ من حوله و طَوله إلى حول و طَول المقبولين عندالله فلا غضاضة فى ذلك؛ لأنّهم جند الحق و رسله إلى الخلق. . .

ومن هنا صحّ التوسل بالذات و العمل الصالح و الدعاء، الذى اثبته الأنبياء جميعاً فى إحالة كل نبى على من بعده من نبى. ولو انّ الوسيلة باطلة لألجأ آدم الخلائق إلى الله دون أن يلجئهم إلى من بعده، ولكن آدم و الأنبياء عليهم الصلاة و السلام ارادوا أن يعرّفوا الخلق انّ الأخذ بالوسائل من السابق و اللاحق من أهل الإيمان و التقوى اعظم مظهر من مظاهر الإعتراف بنعمة الله حتّى يبلغوا مجامع الرحمات و النعم، ألا و هو سيدنا محمّد بن عبدالله (ص) . (2)

. . . و گويا بارى تعالى با قراردادن وسيله به ما جايگاه روشن آن را در دينمان نشان مى دهد كه بندۀ پايين، از بالاتر از خود مى خواهد، و گويا نعمت خداوند سبحان و بلندمرتبه در ارواح مقربان درگاهش به


1- ر. ك: صحيح بخارى، ج5، ص5٧٢٩؛ صحيح مسلم، ج4، ص٢٢١٩؛ الموطأ، ج٢، ص٨٩5؛ صحيح ابن حبان، ج٧، ص٢١٩ و. . . .
2- التأمل فى حقيقة التوسل، صص٢٢ - ٢4.

ص:27

صورت متفاوت و به مقدار علوّ مقاماتشان سريان داده شده است. لذا اگر بنده به پايين تر پناه نبرد نمى تواند به بالاتر دست يابد. و بنده نمى تواند جسارت كرده و به درب بزرگ برسد تا آنكه از درب هاى سابق آن بگذرد؛ چرا كه در اين مسأله، ابراز منازل، صاحبان فضيلت است؛ زيرا در لابه لاى آن ستايش و سپاس از نعمت خداوند است كه در آنها جريان يافته است. و گويا خداوند بارى تعالى آن حقايق را به ما چنين نشان دهد كه داراى مقامات و رتبه ها بوده و آنها در برآورده شدن حوايج، فعّال مى باشند. . .

پس حقيقت و اصل قوت و شوكت نزد خداوند است و حقايق آن را خداوند سبحان به هر كه از خلقش بخواهد به اندازه اى كه براى آن مخلوق آماده نموده عطا كرده است و داخل قاعده اى مى شود كه خداوند اسباب را به طور گسترده و عموم در مخلوقاتش ظاهر كرده و به طور خصوص به برخى از آنها بركت داده است. و فرشته و رسول و پيامبر و ولى نيست مگر قدرتى از قدرت هاى خداوند سبحان و متعال و عنايتى از عنايات او، همان گونه كه عُمَر گفت: (از مقدرات خدا به مقدارت او پناه مى بريم) . و مقصود او آن است كه از شأنى از شؤون الهى به شأنى ديگر فرار مى كنيم. و بنده چون از شأن و عنايت او به نشان و عنايت مقربان و مقبولان نزد خدا پناه برد اشكالى در آن نيست؛ چراكه آنان لشكر حق و فرستادگان به سوى خلقند. . .

و از اينجاست كه توسل به ذات و عمل صالح و دعا صحيح است، امرى كه تمام پيامبران آن را اثبات كرده و هر پيامبرى به پيامبر بعد از خود احاله داده است. و اگر وسيله قرار دادن باطل بود، آدم

ص:28

خلايق را به خدا واگذار مى نمود نه آنكه به اولياى بعد از خود واگذارد، ولى آدم و انبيا - عليهم الصلاة و السلام - خواستند به مردم بفهمانند كه اخذ به وسايل از گذشتگان و آيندگان از اهل ايمان و تقوا، بزرگ ترين مظهر از مظاهر اعتراف به نعمت خداست تا به رحمت ها و نعمت هاى جامع برسند، آگاه باشيد كه آن مظهر او سرور ما محمّد بن عبدالله (ص) است.

بحث از توسل در راستاى وحدت اسلامى

برخى مى گويند: اين گونه بحث در اين عصر و زمان كه امت اسلامى در سخت ترين شرايط خود به سر مى برد خلاف وحدت و اتحاد امت است؛ امرى كه از همه چيز بيشتر به آن احتياج است.

عيسى بن عبدالله حميرى از علماى اهل سنت در پاسخ به اين سؤال مى گويد:

. . . انّ جمع القلوب و تصحيح العقيدة و حبّ الخير للمؤمنين جميعاً اركان زعزعها هذا المدّ الزائف الذى تحوّل مع انحسار العلم إلى مدّ جارف لكل الروابط الاسلامية و الاصول العقدية و الفقهية، و بات يهدد اقوى رابطة بين المسلمين، تلك الرابطة المتمثلة فى أواصر الإيمان و الحب و الإخاء و الولاء لله و رسوله فى ظلال الإسلام، و ذلك عن طريق النشرات و الكتيبات التى تنشر هنا و هناك بأقلام مأجورة و آراء مشبوهه. . . اضف إلى ذلك اخى المسلم انّ البحث فى حقيقة التوسل لا يعنى اثارة الفتنة و ايقاظ الإحن، و انّما يؤدى إلى ردع الفتنة و اطفاء نارها،

ص:29

والوصول إلى الحق و ردّ الأمور إلى نصابها، و تصحيح المفاهيم. . .(1)

. . . همانا تأليف قلوب و تصحيح عقيده و خيرخواهى براى همه مؤمنين اركانى هستند كه اين خط انحرافى آنها را به لرزه درآورده است، خطّى كه با ضعيف شدن علم تا حدّ قشرى گرى در تمام روابط اسلامى و اصول عقيدتى و فقهى كشيده شده و امتداد يافته است، و به جايى رسيده كه قوى ترين رابطه بين مسلمانان را تهديد مى كند، رابطه اى كه در حقيقت ايمان و محبّت و برادرى و دوستى به خاطر خدا و رسولش در سايه اسلام تجلّى يافته است، و اين كار از طريق نشريات و كتاب هاى كوچكى انجام مى گيرد كه اينجا و آنجا با قلم هاى افراد مزدور و آراء انحرافى منتشر مى گردد. . . اضافه بر اين، اى برادر مسلمان! همانا بحث از حقيقت توسل به معناى برانگيختن فتنه و روشن كردن شعله كينه ها نيست، بلكه اين كار موجب جلوگيرى از فتنه و خاموش كردن آتش آن و رسيدن به حق و باز گرداندن امور به اصل آنها و تصحيح مفاهيم مى شود. . .

توسل به صحابه

اشاره

برخى از بزرگان اهل سنت به برخى از صحابه توسل جسته اند، از قبيل:

١. توسل به ابوايوب انصارى

«ابوبكر دينورى» از «احمد بن مروان دينورى مالكى» ، و او از «احمدبن على مقرئ» ، و او از «عبدالملك بن قريب بن عبدالملك اصمعى» ، و او از پدرش «قريب» ، و او از پدرش «عبدالملك بن على بن اصمع» نقل كرده كه گفت:

انّ أبا أيوب الأنصارى و هو خالد بن زيد غزا بلاد الروم، فمات بالقسطنطنية، فقُبِر مع سور المدينة و بنى عليه، فلمّا اصبحوا اشرف عليهم الروم فقالوا: يا معشر العرب! قد كان لكم الليلة شأن؟ ! فقالوا: مات رجل من اكابر اصحاب رسول الله (ص) ، و والله لئن نُبِشَ لا ضُرِبَ بناقوس فى بلاد العرب. قال: و كان الروم إذا امحلوا كشفوا عن قبره فأمطروا.(2)


1- التأمل فيحقيقة التوسل، صص5١ - 55.
2- المجالسة و جواهر العلم، ابوبكر دينورى، ج4، ص٨٨.

ص:33

ابوايوب انصارى كه همان خالد بن زيد است در شهرهاى روم جنگيد و در قسطنطنيه از دنيا رحلت نمود، و با ديوار شهر دفن شده و بر روى آن مقبره اى بنا شد، و چون صبح كردند روميان خطاب به مسلمانان كرده و به آنان گفتند: اى مردم عرب! امشب اتفاقى افتاده است؟ گفتند: مردى از بزرگان اصحاب رسول خدا (ص) از دنيا رحلت كرده، و به خدا سوگند! اگر نبش قبر شود ديگر در شهرهاى عرب ناقوس زده نخواهد شد. او گفت: روميان چون قحطى بر آنان عارض مى شد پرده از قبر او برمى داشتند و خداوند بر آنان باران نازل مى كرد.

«ابن قاسم» از مالك نقل كرده كه گفت:

بلغنى عن قبر أبى أيوب انّ الروم يستصحون به و يستسقون.(1)

به من خبر رسيده درباره قبر ابو ايوب كه روميان از آن درخواست سلامتى و باران مى كنند.

٢. اهل شام و توسل به امّ حرام

ابن عساكر از ابونعيم حافظ نقل كرده كه گفت:

امّ حرام بنت ملحان الانصارية خاله انس بن مالك، كانت تحت عبادة بن الصامت، و خرجت معه فى بعض غزوات البحر و ماتت بالشام و قبرت بقبرس و أهل الشام يستسقون بها يقولون: قبر المرأة الصالحة. (2)

«امّ حرام» دختر «ملحان انصارى» كه دايى اش «انس بن مالك» و


1- الاستيعاب، ابن عبدالبر، ج4، ص١6٠6؛ طبقات ابن سعد، ج٣، ص4٨4؛ تاريخ دمشق، ج١6، ص6١.
2- تاريخ دمشق، ج٧٠، ص٢١٧.

ص:34

زن «عبادة بن صامت» بود، موقعى با شوهرش در برخى جنگ هاى دريايى شركت كرد و در شام وفات يافت و در قبرس مدفون شد، اهالى شام از او طلب باران مى كنند و مى گويند: قبر زن صالحه است.

اتفاق بر اصل توسل

عموم امت اسلامى بر اصل جواز توسل و اتخاذ وسيله نزد خداوند متعال اتفاق نظر دارند و اختلاف در نحوه و كيفيت آن است، به اين صورت كه وهابيان برخى از اقسام توسل را جايز ندانسته و بدعت مى دانند.

ص:30

«ابو انس على بن حسين ابولوز» از وهابيان معاصر در كتاب «التوسل، اقسامه و احكامه» مى گويد:

وقد اتفق جمهور علماء اهل السنة و الجماعة على شرعية التوسل، و استدلوا على ذلك بالآيات و الأحاديث الصحيحة؛ فقد ذكر الله عزوجل الوسيلة بلفظها الخاص فى موضعين من كتابه العزيز، قال تعالى: أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ (1)، وقال تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ(2).

وامّا الأحاديث فقد روى البخارى فى صحيحه عن جابر قال: قال رسول الله (ص) : (من قال حين يسمع النداء: اللّهم ربّ هذه الدعوة التامة و الصلاة القائمة، آت محمّداً الوسيلة و الفضيلة، و ابعثه اللّهم مقاماً محموداً الذى وعدته، حلّت له شفاعتى يوم القيامة) .(3)

وفى صحيح مسلم عن عبدالله بن عمرو بن العاص قال: قال رسول الله (ص) : (إذا سمعتم المؤذن فقولوا مثل مايقول، ثم صلّوا عَلَى، فانّه من صلّى على صلاة صلّى الله عليه بها عشراً، ثم سلوا الله لى الوسيلة؛ فانّها منزلة فى الجنة لاتنبغى إلاّ لعبد من عبادالله، و ارجو ان اكون أنا هو، فمن سأل لى الوسيلة حلّت له الشفاعة) . (4)و الوسيلة لرسول الله (ص) هى الدرجة العالية الرفيعة.(5)


1- اسراء: 5٧.
2- مائده: ٣5.
3- صحيح بخارى، رقم 6١4.
4- صحيح مسلم، رقم ٣٨4.
5- التوسل، اقسامه و احكامه، ص6.

ص:31

جمهور علماى اهل سنت و جماعت بر مشروعيت توسل اتفاق نظر دارند و بر آن بر آيات و احاديث صحيح استناد كرده اند؛ زيرا خداى عزوجل وسيله را به لفظ خاص در كتاب عزيزش دوبار ذكر كرده يكى در آيه «كسانى را كه آنان (به عنوان معبود) مى خوانند، خودشان وسيله اى (براى تقرّب) به پروردگارشان مى جويند، وسيله اى هرچه نزديك تر. . .» و ديگر آيه «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد؛ و وسيله اى براى تقرّب به او بجوييد. . .» .

و اما احاديث، پس بخارى در صحيحش از جابر نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: هر كس هنگامى كه ندا را مى شنود بگويد: بارخدايا! اى پروردگار اين دعوت تام و دعاى پابرجا! ! به محمّد مقام وسيله و فضيلت عنايت فرما و او را به مقام محمودى كه وعده فرمودى برسان، هركس چنين بگويد شفاعت من در روز قيامت شامل حال او مى گردد.

و در صحيح مسلم از عبدالله بن عمرو بن عاص نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود: هرگاه صداى مؤذّن را شنيديد، مثل كلام او را تكرار كنيد، آن گاه بر من درود فرستيد؛ چرا كه هرگاه كسى بر من درود فرستد خداوند به ازاى آن ده درود بر او خواهد فرستاد. آن گاه از خداوند براى من تقاضاى وسيله كنيد؛ چرا كه آن منزلتى است در بهشت كه تنها براى بنده اى از بندگان خدا سزاوار است، و اميدوارم كه من آن بنده باشم، و هركس وسيله را براى من بخواهد شفاعت شامل حالش خواهد شد و وسيله براى پيامبر (ص) همان درجه و مقام عالى و رفيع است.

ص:32

وى همچنين مى گويد:

ولا خلاف بين العلماء فى مشروعية التوسل، ولكن الخلاف فى كيفية التوسل. . (1)

بين علما در مشروعيت توسل اختلافى نيست، بلكه اختلاف در كيفيت آن است. . .

گفتارى از علامه امينى (ره) درباره توسل

علامه امينى در كتاب شريف الغدير پيرامون توسل مى گويد:

. . . فلا تعدو ان تكون توسّلا بهم إلى المولى سبحانه، و اتّخاذهم وسائل إلى نُجح طلباتهم عنده جلّت عظمته، لقربهم منه و زلفتهم إليه و مكانتهم عنده، لأنّهم عباد مكرمون، لا لأنّ لذواتهم القدسية دخلا فى إنجاح المقاصد أولا و بالذات، لكنّهم مجارى الفيض، و حلقات الوصل و وسائط بين المولى و عبيده، كما هو الشأن فى كلّ متقرّب من عظيم يتوسّل به إليه، و هذا حكم عام للأولياء و الصالحين جميعاً، و إن كانوا متفاوتين فى مراحل القرب، كلّ هذا مع العقيدة الثابتة بانّه لامؤثّر فى الوجود إلاّ الله سبحانه، و لاتقع فى المشاهد المقدسة كلّها من وفود الزائرين إلاّ ماذكرناه من التوسل، فأين هذه من مضادّة التوحيد؟ و أين هؤلاء من الخصومة معه و مع أهله؟(2)

. . . از اين بيشتر نيست كه اين كارها در حقيقت وسيله قرار دادن آنها به سوى خداوند سبحان و قرار دادن آنها به عنوان واسطه براى رسيدن به حاجاتشان نزد خداوند بزرگ است؛ زيرا كه اهل بيت عليهم السلام


1- التوسل، اقسامه و احكامه، ص6.
2- الغدير، ج٣، ص4٠٣.

ص:35

مقرب نزد خدا و داراى جاه و مقام نزد اويند؛ از آن جهت كه بندگانى تكريم شده مى باشند، نه به آن جهت كه ذوات قدسيه آنها در رسيدن به مقاصد در مرحله اصلى دخيل باشد، ولى آنها مجراى فيض الهى و حلقه هاى وصل و واسطه بين مولى و بندگان او مى باشند، همان گونه كه اين مطلب در مورد هر متقرب به شخص بزرگى است كه براى رسيدن به او وسيله قرار مى دهد. و اين حكمى عمومى براى تمام اوليا و صالحان است، گرچه در مراحل تقرب متفاوت باشند. همه اينها همراه با اعتقاد ثابتى است به اينكه، تنها مؤثر در وجود، خداوند سبحان است. و در مشاهد مقدس كه زائران مى آيند در مورد توسل همين امر اتفاق مى افتد، و اين كار چه ضدّيتى با توحيد دارد؟ و اين افراد چه دشمنى با توحيد و اهل آن دارند؟

ص:36

ص:37

انواع توسل

اشاره

توسل ووسيله قراردادن براى رسيدن به خداوند وحوائج، خود بر چند نوع است:

١. برخى از آنها به اتفاق مسلمانان جايز است؛

٢. دسته اى به اتفاق مسلمانان جايز نيست؛

٣. گروهى ديگر مورد اختلاف بين وهابيان وساير مسلمانان است.

موارد اتفاق بر جواز توسل

اشاره

برخى از موارد توسل است كه مورد اتفاق بين مسلمانان حتى وهابيان مى باشد، از قبيل:

١. توسل به عموم اسماى الهى

خداوند متعال مى فرمايد: وَللهِ ِ الأَسْمآءُ الْحُسْنَى فادْعُوهُ بِها؛ «و براى خدا، نام هاى نيك است؛ خدا را به آن [نام ها] بخوانيد» . (اعراف: ١٨٠)

عبدالله بن مسعود در دعايى اين چنين عرضه مى دارد:

اللّهم انّى عبدك و ابن عبدك و ابن امتك، ناصيتى بيدك، ماض

ص:38

فى حكمك، عدل فى قضاؤك، اسألك بكلّ اسم هو لك سمّيت به نفسك او علمته احداً من خلقك، او انزلته فى كتابك، او استأثرت به فى علم الغيب عندك، ان تجعل القرآن العظيم ربيع قلبى و نور صدرى و جلاء حزنى و ذهاب همّى.(1)

بارخدايا! همانا من بنده تو و پسر بنده تو و پسر كنيز تو هستم كه زمام امرم به دست توست، و حكمتت در من جارى و قضاوتت در مورد من عادلانه است. از تو مى خواهم به هر اسمى كه براى توست و خودت را به آن ناميدى يا به يكى از خلقت تعليم دادى يا در كتابت نازل نمودى، يا در علم غيب نزد خودت مخفى داشتى، اينكه قرآن عظيم را بهار قلبم و نور سينه ام و جلاى حزنم و رفتن اندوهم قرار دهى.

شيخ عبدالعزيز بن باز مى گويد:

فالتوسل يكون بأسماء الله و بصفاته و بتوحيده كما جاء فى الحديث الصحيح: اللّهم انّى اسألك بانّى اشهد انّك انت الله لا إله إلاّ أنت الأحد الصمد الذى لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحداً.(2)

پس توسل به اسما و صفات و توحيد او صحيح مى باشد همان گونه كه در حديث صحيح آمده است: بارخدايا! از تو مى خواهم به اينكه شهادت مى دهم، تو خدايى هستى كه جز تو خدايى نيست، يكتايى هستى كه نيازمندان قصد تو را مى كنند، نزاده و زاييده نشده اى و هيچ كس همتاى تو نيست.


1- مسند احمد، ج١، ص٣٩١.
2- مجموع فتاوى و مقالات متنوعه، ج4، ص٣١١.

ص:39

٢. توسل به برخى از اسماى الهى

از امام سجاد عليه السلام نقل شده كه فرمود:

إلهى استشفعت بك اليك، و استجرت بك منك، اتيتك طامعاً فى احسانك، راغباً فى امتنانك، مستسقياً وابل طولك، مستمطراً غمام فضلك، طالباً مرضاتك، قاصداً جنابك، وارداً شريعة رفدك، ملتمساً سنى الخيرات من عندك.(1)

بارالها! درخواست شفاعت مى كنم به وسيله تو به سوى تو، و پناه مى برم از تو به تو، نزد تو آمده ام در حالى كه طمع در احسان تو دارم، و رغبت در منت تو دارم، و درخواست سيراب شدن از چشمه جود تو دارم، و درخواست باران از ابرهاى رحمت تو دارم، و خشنودى تو را مى خواهم، و تو را قصد نموده ام، و در طريق عطاى تو وارد شده ام، و بهترين خيرات را از تو مى خواهم.

و نيز مى فرمايد:

يا من لاينقص ملكوته عصيان المتمردين، ولا يزيد جبروته ايمان الموحدين، إليك استشفع بقديم كرمك ان لا تسلبنى ما منحتنى من جسيم نعمك.(2)

اى كسى كه نافرمانى متمردان نقصى به سلطنتش وارد نمى كند، و ايمان موحدان به بزرگى اش نمى افزايد، تنها از تو شفاعت مى خواهم به كرم سابقت اينكه آنچه از نعمت هاى بزرگ به من عطا كرده از من سلب نكنى.


1- بحارالانوار، ج٩١، ص١45.
2- همان، ص١55.

ص:40

و در توسل به اسماى الهى بايد اسمى را در نظر آورد كه با حاجت انسان تناسب داشته باشد.

از پيامبر (ص) نقل شده كه به ابوبكر فرمود: در نمازت بگو:

أللّهم إنّى ظلمت نفسى ظلماً كبيراً، ولا يغفر الذنوب إلاّ أنت، فاغفرلى مغفرة من عندك و ارحمنى، إنّك أنت الغفور الرحيم.(1)دم ظلم بزرگى كرده ام، و گناهان را جز تو كسى نمى آمرزد، پس مرا به مغفرت از جانب خودت برسان و به من رحم نما؛ چرا كه تو بخشنده رحم كننده اى.

ابوداود به سندش نقل كرده:

انّ النبى (ص) سمع رجلا يقول فى تشهده: أللّهم إنّى أسألك يا الله الأحد الصمد، الذى لم يلد و لم يولد، و لم يكن له كفواً أحد، أن تغفر لى ذنوبى، إنك أنت الغفور الرحيم. فقال (ص) : (قد غفر له، قد غفر له) ثلاثاً.(2)

پيامبر (ص) از مردى شنيد كه در تشهدش مى گويد: بارخدايا! من از تو مى خواهم اى خداى يگانه اى كه همه محتاجان به سوى تو توجه دارند، (اى خدايى) كه نه زاده و نه زاييده شده اى و براى تو همتايى نيست، اينكه گناهانم را بيامرزى؛ چرا كه تو بخشندۀ رحيمى. پيامبر (ص) سه بار فرمود: او آمرزيده شد.

نقل شده كه از جمله ادعيه پيامبر (ص) اين بوده است:

«يا حى يا قيّوم،


1- صحيح بخارى، رقم٨٣4؛ صحيح مسلم، رقم4٨٨.
2- سنن ابى داود، ح٩٨5.

ص:41

برحمتك استغيث»(1)؛ «اى زنده پابرجا! به رحمتت استغاثه مى كنم» .

ناصرالدين البانى مى گويد:

فهذه الأحاديث و ماشابهما تبيّن مشروعية التوسل إلى الله تعالى باسم من اسمائه أو صفة من صفاته، و انّ ذلك ممّا يحبّه الله و يرضاه. . . .(2)

پس اين احاديث و شبيه آن دو، مشروعيت توسل به سوى خداوند متعال با اسمى از اسما و صفاتى از صفاتش را روشن مى سازد، و اينكه اين عمل از كارهايى است كه مورد محبت خدا و رضايت او مى باشد. . . .

٣. توسل به عموم صفات الهى

شيخ عبدالعزيز بن باز مى گويد:

فالتوسل يكون. . . و بصفاته و بتوحيده كما جاء فى الحديث الصحيح: أللّهم إنّى أسألك بانّى أشهد إنّك أنت الله لا إله إلاّ أنت الأحد الصمد الذى لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد.(3)

توسل به اسماى خدا و به صفات و به توحيد او مى باشد همان گونه كه در حديث صحيح آمده كه مى گويى: بارخدايا! از تو مى خواهم به اينكه شهادت مى دهم تو خدايى هستى كه جز تو خدايى نيست، يكتايى هستى كه نيازمندان قصد تو را مى كنند، نزاده و زاييده نشده اى و هيچ كس همتاى تو نيست.


1- صحيح ترمذى، ح٣5٢4.
2- التوسل انواعه و احكامه ، ص٣5.
3- مجموع فتاوى و مقالات متنوعه، ج4، ص٣١١.

ص:42

در صحيفه سجاديه آمده است:

يا مجيب المضطر، يا كاشف الضرّ، يا عظيم البرّ، يا عليماً بما فى السرّ، يا جميل الستر، استشفعت بجودك وكرمك إليك، وتوسلت بحنانك وترحمك لديك، فاستجب دعايى ولا تخيب رجايى وتقبل توبتى وكفّر خطيئتى، بمنّك ورحمتك يا أرحم الراحمين.(1)

اى اجابت كننده مضطرّ، اى برطرف كننده گرفتارى، اى داراى نيكى بزرگ، اى عالم اسرار، اى خوب پوشنده (گناهان) ، به جود وكرمت به سوى تو طلب شفاعت مى كنم، وبه مهربانى وترحمى كه از تو سراغ دارم به تو توسل مى جويم، پس دعايم را اجابت كن واميدم را نااميد مگردان وتوبه ام را بپذير، وخطايم را بپوشان. به منت ورحمتت اى مهربان ترين مهربانان.

4. توسل به صفت خاص خداوند

در حديثى چنين آمده است:

أعوذ بعزة الله و قدرته من شرّ ما اجد و أحاذر. (2)

پناه مى برم به عزت خدا و قدرتش از شر آنچه مى يابم و حذر مى كنم.

ترمذى به سندش از «بُرَيده اسلمى» نقل كرده كه گفت:

سمع النبى (ص) رجلا يدعو و هو يقول: أللّهم إنّى أسألك بانّى أشهد أنّك أنت الله لا إله إلاّ أنت الأحد الصمد الذى لم يلد ولم يولد


1- صحيفه سجاديه، ج١، ص4٠٢.
2- صحيح مسلم، رقم ٢٢٠٢.

ص:43

ولم يكن له كفواً أحد. قال: فقال: والذى نفسى بيده لقد سأل الله باسمه الأعظم الذى إذا دُعِى به أجاب و إذا سئل به اعطى.(1)

پيامبر (ص) از مردى شنيد كه دعا مى كند و در دعايش مى گويد: (بارخدايا! از تو مى خواهم به اينكه گواهى مى دهم تو همان خدايى هستى كه جز تو خدايى نيست، يكتايى كه نيازمندان قصد تو را مى كنند، تو كه نه زاده و نه زاييده شده اى و براى تو هيچ همتايى نيست. راوى مى گويد: حضرت فرمود: قسم به كسى كه جانم به دست اوست او خدا را به اسم اعظمش خوانده است، اسم اعظمى كه هرگاه خدا به آن خوانده شود اجابت كرده و هرگاه به آن خواسته شود عطا كند.

و نيز از انس نقل شده كه اين گونه عرضه داشت:

أللّهم بعلمك الغيب و قدرتك على الخلق: احينى ما علمت الحياة خيراً لى، و توفّنى إذا علمت الوفاة خيراً لى. (2)

بارخدايا! به علم غيبت و قدرتت بر خلق، مرا زنده بدار تا جايى كه زندگى براى من بهتر است و مرا بميران هنگامى كه مرگ براى من بهتر مى باشد.

5. توسل به افعال الهى

از پيامبر (ص) نقل شده كه اين گونه بر من درود بفرستيد:

أللّهم صلّ على محمّد و على آل محمّد، كما صلّيت على ابراهيم


1- صحيح ترمذى، ح ٣4٧5.
2- صحيح بخارى، رقم56٧١؛ صحيح مسلم، رقم٢6٨٠.

ص:44

وعلى آل ابراهيم.(1)

بارخدايا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست همان گونه كه بر ابراهيم و بر آل او درود مى فرستى.

درود خداوند متعال بر ابراهيم و آل ابراهيم از افعال الهى است و ما از خداوند مى خواهيم كه بر پيامبراسلام (ص) نيز اين گونه درود فرستد كه اين نوعى توسل به افعال الهى مى باشد و اين در صورتى است كه «كاف» در « كما صلّيت » براى تعليل باشد نه تشبيه همان گونه كه «ابن عثيمين» از مفتيان وهابى گفته است.(2)

از امام سجاد عليه السلام نقل شده كه در دعايى مى فرمايد:

يا من ربانى فى الدنيا باحسانه و تفضّله و نعمه، و اشار لى فى الآخرة إلى عفوه و كرمه. معرفتى يا مولاى دليلى عليك، و حبّى لك شفيعى إليك، و أنا واثق من دليلى بدلالتك، و ساكن من شفيعى إلى شفاعتك. (3)

اى كسى كه مرا در دنيا به احسان و تفضل و نعمت هايت تربيت نمودى، و در آخرت براى من به عفو و كرمت اشاره كردى، معرفت من اى مولاى من راهنماى من براى توست، و محبتم به تو شفيع من به سوى توست، و من راهنماى محكمى دارم كه مرا به تو راهنمايى مى كند و از شفيعم به سوى شفاعت تو آرام هستم.


1- صحيح بخارى، رقم٣٣٧٠.
2- مجموع الفتاوى و الرسائل، ج5، صص٢٨١ و ٢٨٢.
3- الاقبال، ص6٧؛ البلد الامين، ص٢٠6؛ مصباح كفهمى، ص5٨٨؛ مصباح المتهجد، ص5٨٢.

ص:45

و نيز مى فرمايد:

يا ذا المنّ ولايمنّ عليك، يا ذا الطول و يا ذا الجلال و الإكرام، لا إله إلاّ أنت، ظهر اللاجئين، و جار المستجيرين، و أمان الخائفين، إليك فررت بنفسى يا ملجأ الخائفين، لا أجد شافعاً إليك إلاّ معرفتى بانّك افضل من قصد إليه المقصرون، و آمل من لجأ إليه الخائفون.(1)

اى صاحب نعمت و كسى كه به تو نعمت نمى دهد، اى صاحب كرم، و اى صاحب جلال و اكرام! خدايى جز تو نيست، (اى خدايى كه) پشتيبان كسانى هستى كه به تو پناه آورده اند، و پناه كسانى هستى كه به تو پناهنده شده و امان خائفانى، تنها به سوى تو فرار كرده ام اى پناه خائفان، من شافعى به سوى تو جز شناختم نمى يابم، به اينكه تو بهترين كسى هستى كه تقصيركنندگان او را قصد كرده اند، و اميد دهنده ترين كسى هستى كه خائفان به او پناه مى برند.

از اينكه امام سجاد عليه السلام در ابتدا سخن از افعال الهى به ميان آورده و سپس درخواست حاجت كرده در حقيقت توسل به افعال او در گرفتن حاجت است.

6. توسل به ايمان به خدا و آيات او

خداوند متعال مى فرمايد:

إِنَّ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لآياتٍ لأُِولِى الأَلْبابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى


1- الاقبال، ص6٧؛ البلد الامين، ص٢٠6؛ مصباح كفهمى، ص5٨٨؛ مصباح المتهجد، ص5٨٢.

ص:46

جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ * رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ * رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِى لِلإِْيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الأَبْرارِ (آل عمران: ١٩٠ - ١٩٣)

مسلماً در آفرينش آسمان ها وزمين، وآمد ورفت شب وروز، نشانه هاى (روشنى) براى خردمندان است. همان ها كه خدا را در حال ايستاده ونشسته، وآن گاه كه بر پهلو خوابيده اند، ياد مى كنند؛ ودر اسرار آفرينش آسمان ها وزمين مى انديشند؛ (و مى گويند:) بارالها! اينها را بيهوده نيافريده اى! منزهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار! پروردگارا! هر كه را تو (به خاطر اعمالش،) به آتش افكنى، او را خوار ورسوا ساخته اى! وبراى افراد ستمگر، هيچ ياورى نيست! پروردگارا! ما صداى منادى (تو) را شنيديم كه به ايمان دعوت مى كرد كه: به پروردگار خود، ايمان بياوريد! وما ايمان آورديم؛ پروردگارا! گناهان ما را ببخش! وبدى هاى ما را بپوشان! وما را با نيكان (و در مسير آنها) بميران!

در اين آيات ايمان، وسيله براى طلب و درخواست مغفرت و پوشش گناهان و وفاتِ همراهِ با نيكان، قرار گرفته شده است.

و نيز در قرآن كريم آمده است:

إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِى يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا (مؤمنون: ١٠٩)

گروهى از بندگانم مى گفتند: پروردگارا! ما ايمان آورديم؛ ما را ببخش وبر ما رحم كن.

ص:47

در اين آيات، ايمان به خدا وسيله اى براى طلب مغفرت آورده شده است.

در آيه ديگر، توسل به ايمان به آيات الهى، وسيله طلب مغفرت قرار داده شده است.

خداوند متعال از قول حواريون نقل مى كند كه گفتند:

رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ (آل عمران: 5٣)

پروردگارا! به آنچه نازل كرده اى، ايمان آورديم واز فرستاده (تو) پيروى نموديم؛ ما را در زمره گواهان بنويس!

در اين آيه، ايمان به آيات نازل شده الهى، وسيله قرار گرفته شده است.

7. توسل به اطاعت از خداوند و عمل صالح

خداوند متعال مى فرمايد:

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (بقره: ١٢٧و ١٢٨)

و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم واسماعيل، پايه هاى خانه (كعبه) را بالا مى بردند، (و مى گفتند:) پروردگارا! از ما بپذير، كه تو شنوا ودانايى! پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده! واز دودمان ما، امتى كه تسليم فرمانت باشند، به وجود آور! وطرز عبادتمان را به ما نشان ده وتوبه ما را بپذير، كه تو توبه پذير ومهربانى!

ص:48

در اين آيه اشاره شده كه حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام با وسيله قرار دادن عمل صالح و اطاعت، حاجت خود را درخواست كرده اند.

و نيز مى فرمايد: وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ؛ «ووسيله اى براى تقرب به او بجوييد!» (مائده: ٣5)

قدر مسلم، مقصود از وسيله نزد همه، عمل صالح است كه وهابيان نيز آن را قبول دارند؛ گرچه ما آن را به ذات اوليا نيز تعميم مى دهيم.

شيخ عبدالعزيز بن باز مى گويد:

. . . و يكون أيضاً بالأعمال الصالحة، كسؤال أهل الغار لما انطبقت عليهم الصخرة ولم يستطيعوا الخروج و سألوا ربّهم؛ أحدهم سأل ببرّ الوالدين و الثانى سأل بعفته عن الزنا، و الثالث سأل بأدائه الأمانة، ففرّج الله عنهم. فدلّ ذلك على انّ التوسل بالأعمال الصالحة، كأن يقول: أللّهم إنّى أسألك بمحبّتى لنبيّك (ص) أو باتباعى شرعك أو بعفّتى عمّا حرمت على أو نحو ذلك، توسل شرعى و صحيح.(1)

. . . توسل نيز به اعمال صالح مى باشد، همانند درخواست اهل غار آن زمان كه صخره، درب غار را بر روى آنان بست و نتوانستند از آنجا خارج شوند و از پروردگارشان خواستند؛ يكى از آنها نيكى به پدر و مادر را واسطه قرار داد، و ديگرى عفت از زنا را و نفر سوم اداى امانت را وسيله قرار داد، و خداوند متعال مشكل را از آنان برطرف كرد. و اين دلالت دارد بر اينكه توسل به اعمال صالح صحيح است مثل اينكه انسان بگويد: بارخدايا! از تو مى خواهم به محبّتى كه


1- مجموع فتاوى و مقالات متنوعه، ج4، ص٣١١.

ص:49

نسبت به پيامبرت دارم، يا به جهت پيروى از شرعت يا به جهت آنكه از آنچه بر من حرام كرده اى عفت دارم يا مثل اينها كه توسل شرعى و صحيح است.

و اما داستان اهل غار چنان است كه بخارى و مسلم از عبدالله بن عمر نقل كرده اند كه گفت:

سمعت رسول الله (ص) يقول: انطلق ثلاثة نفر ممّن كان قبلكم حتّى آواهم المبيت إلى غار فدخلوه، فانحدرت صخرة من الجبل فسدّت عليهم الغار، فقالوا: انّه لا ينجيكم من هذه الصخرة إلاّ أن تدعوا الله بصالح أعمالكم. قال رجل منهم: أللّهم كان لى ابوان شيخان كبيران و كنت لا اغبن (اقدّم شرب العشى) قبلهما أهلا و لا مالاً، فنأى بى طلبُ شجر يوماً فلم أَرِح (ارجع) عليهما حتّى ناما، فحلبت لهما غبوتهما فوجدتهما نائمين، فكرهت ان أغبِن قبلهما أهلاً أو مالاً، فلبثت و القدح على يدى انتظر استيقاظهما حتّى برق الفجر. زاد بعض الرواة: و الصبية يتضاغون عند قدمى، فاستيقظا فشربا غبوتهما. أللّهم ان كنت فعلت ذلك ابتغاء وجهك ففرّج عنّا ما نحن فيه من هذه الصخرة. فانفرجت شيئاً لايستطيعون الخروج.

قال النبى (ص) : و قال الآخر: أللّهم كانت لى ابنة عمّ كانت احب الناس إلى، فاردتها عن نفسها فامتنعت منّى، حتّى المتّ بها سنة من السنين، فجاءتنى فاعطيتها عشرين و مائة دينار على أن تخلى بينى و بين نفسها ففعلت، حتّى إذا قدرت عليها قالت: لا احلّ لك ان تفضّ الخاتم إلاّ بحقّه، فتحرجت من الوقوع عليها، فانصرفت عنها و هى أحب الناس إلى و تركت الذهب الذى اعطيتها. أللهم

ص:50

ان كنت فعلت ذلك ابتغاء وجهك ففرّج عنّا ما نحن فيه، فانفرجت الصخرة، غير انهم لا يستطيعون الخروج منها.

قال النبى (ص) : و قال الثالث: اللهم انّى استأجرت أجراء فاعطيتهم أجرهم غير رجل واحد ترك الذى له و ذهب، فثمّرت اجره حتّى كثرت منه الاموال، فجاءنى بعد حين فقال: يا عبدالله! ادّ إلى اجرى. فقلت له: كل ما ترى من اجرك من الابل و البقر و الغنم و الرقيق. فقال: يا عبدالله! لا تستهزئ بى. فقلت: إنّى لا استهزئ بك، فاخذه كلّه، فاستاقه فلم يترك منه شيئاً. أللّهم فإن كنت فعلت ذلك ابتغاء وجهك ففرّج عنّا ما نحن فيه، فانفرجت الصخرة، فخرجوا يمشون.(1)

از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: سه نفر از گذشتگان به سفرى رفتند، در بين راه مجبور شدند كه به غارى پناه برده و در آنجا بيتوته كنند و چون داخل غار شدند سنگ بزرگى از كوه جدا شد و درب غار را بر آنان بست. آنان گفتند: از اين صخره نجات پيدا نمى كنيم جز آنكه به اعمال نيك خود خدا را بخوانيم. يكى از آنها گفت: بار خدايا! من پدر و مادر پير و كهنسالى داشتم و تا به آنان سر نمى زدم به سراغ اهل بيت و اموالم نمى رفتم. روزى به جهت رفتن به دنبال درختى نزد آنها نرفتم تا آنكه خوابشان برد و چون غذاى آنها را كه از آن غفلت كرده بودم نزدشان آوردم مشاهده نمودم كه هر دو خوابيده اند و نمى خواستم كه قبل از آنكه حاجتشان را برآورده كنم به سراغ اهل بيت خود و اموالم بروم. همان جا


1- صحيح بخارى، ح٢٢٧١؛ صحيح مسلم، ح٢٧4٣؛ الجمع بين الصحيحين، ج٢، ص١55.

ص:51

درنگ كردم در حالى كه پيمانه غذا در دستان من بود و منتظر بيدار شدنشان بودم تا آنكه صبح شد. برخى از راويان اضافه كرده اند كه بچه ها جلو پاهايم صدا مى كردند. پدر و مادرم بيدار شده و آشاميدنى خود را نوشيدند. بار خدايا! اگر اين كار را به جهت و خاطر تو انجام دادم پس ما را از اين مصيبت و صخره نجات بده. در اين حال مقدارى سنگ كنار زده شد ولى نمى توانستند از آن خارج شوند.

پيامبر (ص) فرمود: و ديگرى عرض كرد: بار خدايا! من دختر عمويى داشتم كه محبوب ترين افراد نزد من بود، خواستم كه با او نزديكى كنم كه امتناع نمود تا اينكه يك سال در فراقش مى سوختم. روزى نزد من آمد و به او صد و بيست دينار دادم تا خودش را در اختيار من گذارد و او چنين كرد، ولى چون بر او قدرت يافتم گفت: بر تو حلال نمى كنم جز آنكه خاتم را به حقش سوراخ كنى. من از واقع شدن بر او امتناع كردم و او از نزد من رفت در حالى كه محبوب ترين افراد نزد من بود و از طلاهايى كه به او دادم نيز صرف نظر كردم. بار خدايا! اگر اين كار را به جهت و خاطر تو انجام دادم پس ما را از آنچه در آن گرفتار شده ايم نجات بده. در اين حال سنگ كنار رفت، ولى در عين حال هنوز نمى توانستند از غار خارج شوند.

پيامبر (ص) فرمود: نفر سوم گفت: بار خدايا! من عده اى را اجير كردم و به همه آنها اجرتشان را دادم به جز يك نفر كه به دنبال اجرتش نيامد و رفت، و من با اجرت او كار كرده و سود به دست آوردم

ص:52

به حدى كه بهره اش زياد شد. او بعد از مدتى آمد و گفت: اى بنده خدا! اجرت مرا بده. به او گفتم: هر چه را مى بينى از شتر و گاو و گوسفند و برده اجرت توست. او گفت: اى بنده خدا! مرا مسخره مكن. به او گفتم: من هرگز تو را مسخره نمى كنم، و او تمام اموال را برداشت و برد و هيچ چيز از آن را باقى نگذاشت. بار خدايا! اگر اين كار را به جهت و خاطر تو انجام دادم پس ما را از اين وضع موجود نجات بده. در اين حال بود كه سنگ از درب غار كنار زده شد و همگى از غار بيرون آمده و به راه خود ادامه دادند.

در ضمن مى توان اين نكته را استفاده كرد كه توسل به عمل صالح خود در حقيقت توسل به ذات خود است؛ زيرا عمل صالح باعث تقرب به خدا شده از اين رو دليل براى توسل به ذات اوليا مى شود.

٨. توسل به دعاى ولى خدا در زمان حيات

مسلم از عمر بن خطاب نقل كرده كه گفت:

سمعت رسول الله (ص) يقول: انّ خير التابعين رجل يقال له: اويس، و له والدة و كان به بياض، فمروه فليستغفر لكم.(1)

از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: همانا بهترين تابعين مردى است كه به او اويس مى گويند. او مادرى دارد و در او لكه اى سفيدى است، از او بخواهيد كه براى شما استغفار كند.

نووى در مورد اين حديث مى گويد:

وفى الحديث استحباب طلب الدعاء و الإستغفار من <هل


1- صحيح مسلم، ح٢54٢.

ص:53

الصلاح و ان كان الطالب افضل منهم.(1)

اين حديث دلالت بر استحباب درخواست دعا و استغفار از اهل صلاح دارد گرچه درخواست كننده از او برتر باشد.

بخارى و مسلم از انس بن مالك نقل كرده اند كه گفت:

انّ رجلاً دخل يوم الجمعة من باب كان وجاه المنبر و رسول الله (ص) قائم يخطب، فاستقبل رسول الله (ص) قائماً فقال: يا رسول الله! هلكت المواشى و انقطعت السبل، فادع الله يغيثنا. قال: فرفع رسول الله (ص) يديه فقال: أللّهم اسقنا، أللّهم اسقنا، أللّهم اسقنا. . . . (2)

شخصى روز جمعه از درى كه مقابل منبر بود وارد مسجد رسول خدا (ص) شد در حالى كه حضرت ايستاده خطبه مى خواند، پس رو به رسول خدا (ص) كرده و در حالى كه ايستاده بود عرض كرد: چهارپايان هلاك شده و راه ها بسته شدند از خدا بخواه تا ما را نجات دهد. او مى گويد: رسول خدا (ص) دو دست خود را بالا برد و عرض كرد: بار خدايا! ما را سيراب كن، بار خدايا ما را سيراب كن، بار خدايا ما را سيراب كن. . . .

گروه دائمى بحوث علمى و فتواى وهابيان مى گويد:

والتوسل إلى الله باوليائه انواع: الأول: أن يطلب انسان من الولى الحى أن يدعو الله بسعة رزق أو شفاء من مرض أو هداية و توفيق و نحو ذلك فهذا جائز. و منه طلب بعض الصحابة من


1- شرح صحيح مسلم، نووى، ج١6، ص٩5.
2- صحيح بخارى، ح١٠١٣؛ صحيح مسلم، ح٨٩٧.

ص:54

النبى (ص) حينما تأخّر عنهم المطر أن يستسقى لهم، فسأل (ص) ربّه أن ينزل المطر، فاستجاب دعاؤه و انزل عليهم المطر. . . .(1)

و توسل به سوى خدا به واسطه اوليائش داراى انواعى است؛ اول اينكه انسان از ولى زنده بخواهد كه از خدا وسعت روزى يا شفاى مرض يا هدايت يا توفيق و نحو آن براى او طلب كند كه اين نحو خواستن جايز است. و از همين قبيل است درخواست برخى از صحابه از پيامبر (ص) هنگامى كه وقت نزول باران تأخير مى افتاد و آنان از او مى خواستند كه درخواست باران برايشان بنمايد، و حضرت نيز از پروردگارش مى خواست براى آنان باران ببارد و خداوند نيز دعايش را به اجابت مى رساند و براى آنان باران مى باريد. . . .

از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمود:

أنا من رسول الله (ص) كالعضد من المنكب و كالذراع من العضد، و كالكفّ من الذراع، ربّانى صغيراً و آخانى كبيراً. و قد علمتم إنّى كان لى منه مجلسُ سرِّ لايطّلع عليه غيرى، و انّه اولى إلى دون اصحابه و أهل بيته. و لأقولنّ مالم اقله لأحد قبل هذا اليوم؛ سألته مرّة ان يدعو لى بالمغفرة فقال: أفعلُ، ثم قام فصلّى، فلمّا رفع يده للدعاء استمعت إليه فإذا هو قائل: أللّهم بحق على عبدك اغفر لعلى. فقلت: يا رسول الله! ما هذا؟ فقال: أو احدٌ اكرم منك عليه، فاستشفع به إليه؟ (2)


1- اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتاء، ج١، صص٣٣4 و ٣٣5.
2- حكم منثورة، ابن ابى الحديد، ص4٠.

ص:55

من نسبت به رسول خدا (ص) همانند بازو نسبت به شانه و ذراع نسبت به بازو و كف دست نسبت به ذراع بودم. او مرا در كودكى تربيت كرد و در بزرگى مرا برادر خود قرار داد. و شما مى دانيد كه من با او وقت ملاقات خصوصى داشتم كه بر آن كسى غير از من مطّلع نبود، و اينكه پيامبر (ص) از همه بيشتر به من سزاوار بود. چيزى را به شما مى گويم كه به احدى قبل از امروز نگفته ام؛ يك بار از او خواستم تا براى من دعا كرده و طلب مغفرت نمايد. حضرت فرمود: انجام مى دهم. آن گاه برخاست و نماز به جاى آورد و چون دستان خود را به دعا بلند نمود به سخنانش گوش فرا دادم كه مى گفت: بارخدايا! به حق بنده تو على، على را بيامرز. عرض كردم: اى رسول خدا! اين چگونه دعايى است؟ حضرت فرمود: آيا كسى با كرامت تر از تو نزد خداست تا او را شفيع به سوى خدا قرار دهم؟

مطابق اين روايت رسول گرامى اسلام (ص) به حق على بن ابى طالب عليه السلام كه از ناحيۀ انجام عمل صالح پيدا شده قسم خورده و در حقيقت، توسل به عمل صالح آن حضرت است.

بيهقى به سندش از انس بن مالك نقل كرده كه گفت:

جاء اعرابى إلى النبى (ص) فقال: يا رسول الله! لقد أتيناك و ما لنا بعير يَئطّ و لا صبى يغطّ و انشده:

أتيناك و العذراءُ يدْمى لَبانُها

وقد شغلت امّ الصبى عن الطفل

و القى بكفيه الصبى استكانة

من الجوع ضعفاً لا يمرّ ولا يخلى

ولا شيء ممّا يأكل الناس عندنا

سوى الحنظل الحامى والعِلْهِز الفسل

ص:56

وأين فرار الناس إلاّ إلى الرسل

فقام رسول الله (ص) حتّى صعد المنبر، ثمّ رفع يديه إلى السماء فقال: أللّهم اسقنا غيثاً مغيثاً مريئاً غدقاً طبقاً عاجلا غير رائث، نافعاً غير ضارّ، تملأ به الضرع و تنبت به الزرع و تحيى به الأرض بعد موتها و كذلك تخرجون. فوالله ما ردّ يديه إلى نحره حتّى القت السماء بابراقها و جاء اهل البطانة يعجّون: يا رسول الله! الغرق الغرق، فرفع يديه إلى السماء ثم قال: أللّهم حوالينا ولا علينا. فانجاب السحاب عن المدينة حتّى احدق بها كالإكليل. فضحك رسول الله (ص) حتّى بدت نواجذه، ثم قال: لله درّ أبى طالب، لو كان حياً قرت عيناه، من ينشدنا قوله؟ فقام على بن أبى طالب فقال: يا رسول الله! كأنك اردت:

و ابيض يستسقى الغمام بوجهه

ثمال اليتامى عصمة للأرامل

يلوذ بك الهلاك من آل هاشم

فهم عنده فى نعمة و فواضل. . .(1)

شخصى اعرابى نزد رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! ما نزد شما آمده ايم در حالى كه نه شترى داريم كه صدا دهد و نه بچه اى كه بگريد. آن گاه اين اشعار را براى آن حضرت خواند: ما به نزد شما آمده ايم در حالى كه دخترها از پستان هايشان خون به جاى شير مى آيد و مادر بچه از فرزندش غافل شده است.

پدر، بچه اش را با دو دستش از شدت گرسنگى انداخته و به جهت ضعف نمى تواند راه رود و يا در جايى آرام گيرد.

و چيزى كه مردم از آن مى خورند نزد ما نيست به جز حنظل


1- فتح البارى، ج٢، ص4٩5.

ص:57

تلخ و علهز(1)پست.

و ما چاره اى جز آمدن نزد تو نداشتيم، چرا كه مردم به كجا جز رسولان فرار مى كنند.

پس رسول خدا (ص) برخاست و بالاى منبر رفت، آن گاه دو دست خود را به طرف آسمان بلند نمود و عرضه داشت: بارالها! بر ما بارانى بفرست كه ما را سيراب كند، بارانى باطروات، كه سبزه ها را بروياند، بارانى بسيار، بارانى پياپى و سريع و بدون تأنى، بارانى نافع و بدون ضرر، كه توسط آن پستان ها پر از شير شده و زراعت ها روييده و زمين ها بعد از موات شدنش زنده گردند و اين گونه شما از زمين خارج مى گرديد. پس به خدا سوگند! حضرت دستانش را به زير گلويش پايين نبرده بود كه برق هايى از آسمان به صدا درآمده و اطرافيان حضرت آمده و فرياد مى زدند: اى رسول خدا! غرق شديم، غرق شديم. حضرت دست هاى خود را به طرف آسمان بالا برد. سپس عرضه داشت: بارالها! بر حوالى ما باران فرست نه بر ما، در اين هنگام بود كه ابرها مدينه را پشت سر گذاشته و همانند سرمه كه به دور چشم كشيده مى شود اطراف مدينه را احاطه كردند. رسول خدا (ص) خنديدند به طورى كه دندان هاى نواجذش پيدا شد، سپس فرمود: خدا ابوطالب را خير دهد، اگر او زنده بود چشمانش برافروخته مى شد، چه كسى است كه گفته او را بخواند؟

على بن ابى طالب برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! گويا اين


1- علهز، غذايى است كه از خون مخلوط با موى شتر درست مى شود. ر. ك: صحاح جوهرى، ج٣، ص٨٨٧.

ص:58

اشعار را اراده كرده اى:

و سفيدرويى كه از ابرها به جهت آبروى او درخواست باران مى شود، او كه متكفل يتيمان و پشت و پناه بيچارگان است.

بى بضاعتان از آل هاشم به او پناه برده و نزد او در نعمت و اكرام بسيار به سر مى برند. . .

ابن حجر مى گويد:

واسناد حديث انس و ان كان فيه ضعف لكنّه يصلح للمتابعة.(1)

و سند حديث «اَنَس» گرچه در آن ضعفى است ولى براى پيروى صلاحيت دارد.

از اينكه در روايت آمده: حضرت بعد از درخواست اعرابى برخواست و منبر رفت و دست ها را به سوى آسمان بلند نمود استفاده مى شود در حقيقت اعرابى متوسل به دعاى پيامبر (ص) شده و از او خواسته تا برايش دعا كند.

ابن هشام در كتاب «السيرة النبويّة» مى گويد: « وحدّثنى من اثق به» (2)؛ «و حديث كرد مرا كسى كه به او اطمينان دارم» ، آن گاه اين روايت را نقل كرده است.

بخارى و مسلم به سند خود از انس نقل كرده اند:

اصابت الناس سنة على عهد النبى (ص) ، فبينا النبى (ص) يخطب فى يوم جمعة، قام اعرابى فقال: يا رسول الله! هلك المال و جاع العيال، فادع الله لنا، فرفع يديه، و ما نرى فى السماء قزعة، فوالذى نفسى


1- فتح البارى، ج٢، ص4٩5.
2- السيرة النبوية، ابن هشام، ج٢، ص١١6.

ص:59

بيده ماوضعها حتّى ثار السحاب امثال الجبال، ثم لم ينزل عن منبره حتّى رأيت المطر يتحادر على لحيته (ص) ، فمطرنا يومنا ذلك و من الغد، و الذى يليه حتّى الجمعة الأخرى. و قام ذلك الاعرابى - أو قال: غيره - فقال: يا رسول الله! تهدّم البناء، و غرق المال، فادع الله لنا، فرفع يديه، فقال: (أللّهم حوالينا ولا علينا. . .) . (1)

در زمان پيامبر (ص) قحطى بر مردم عارض شد، روز جمعه اى كه حضرت خطبه مى خواند شخصى اعرابى برخاست و گفت: اى رسول خدا! چهارپايان هلاك شده و اهل خانه گرسنه اند، براى ما دعا كن. حضرت دست ها را به دعا برداشت و براى ما دعا كرد. و ما در آسمان ابرى نمى ديديم، قسم به كسى كه جانم به دست اوست دست ها را حضرت پايين نياورد تا اينكه ابرها همچون كوه ها پديدار شدند، و حضرت از منبرش پايين نيامد تا اينكه مشاهده كردم باران بر محاسن حضرت جارى بود. ما آن روز و فردا و پس فردا تا روز جمعه ديگر از باران بهره مند شديم. آن مرد اعرابى يا شخصى ديگر عرض كرد: اى رسول خدا! خانه ها خراب شده و اموال غرق شدند، براى ما دعا كن. حضرت دست ها را به دعا برداشت و عرض كرد: بارخدايا! بر حوالى ما (باران ببار) نه بر ما. . .

٩. توسل به پيامبر (ص) در روز قيامت

گروه دائمى فتواى وهابيان مى گويند:

وهكذا يوم القيامة يفزع المؤمنون إلى آدم، ثم إلى نوح، ثم إلى


1- صحيح بخارى، ج١، ص٢٩5؛ صحيح مسلم، ج٢، ص6١4.

ص:60

ابراهيم، ثم إلى موسى، ثم إلى عيسى، فكلّهم يعتذرون، فيقول لهم عيسى عليه الصلاة و السلام: اذهبوا إلى محمّد عبد قد غفرالله ماتقدم من ذنبه وما تأخّر، فيأتونه عليه الصلاة و السلام فيسألونه أن يشفع لهم إلى الله حتّى يريحهم من كرب الموقف، فيتقدّم عليه الصلاة و السلام إلى ربّه و يسجد بين يديه، فيقول الله سبحانه له: ارفع رأسك و قل يسمع لك، و سل تعط، و اشفع تشفع. فيرفع رأسه و يشفع عليه الصلاة و السلام.(1)

و همچنين است كه روز قيامت مؤمنان به سوى آدم و سپس نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام پناه مى برند و همه آنها عذر مى آورند. و عيسى عليه الصلاة و السلام به آنها مى گويد: به نزد محمّد (ص) برويد كه او بنده اى است كه خداوند گناهان پيشين و پسين او را آمرزيده است. مؤمنان نزد آن حضرت عليه الصلاة و السلام مى آيند و از او مى خواهند كه براى آنان نزد خداوند شفاعت كند تا از گرفتارى موقف روز قيامت نجات يابند. پيامبر عليه الصلاة و السلام نزد پروردگارش آمده و نزد او سجده مى كند. خداوند سبحان به او مى گويد: سرت را بردار و بگو كه براى تو شنيده مى شود و بخواه كه به تو داده مى شود و شفيع شو كه شفاعتت پذيرفته مى گردد. حضرت سرش را برمى دارد و شفاعت مى كند. بر او درود و سلام باد.

١٠. توسل به ذات پيامبر (ص) قبل از خلقت

اشاره

حاكم نيشابورى به سندش نقل كرده:

انّ آدم لمّا اقترف الخطيئة قال: يا ربّ! اسألك بحقّ محمّد


1- البدع و المحدثات و ما لا اصل له، صص ٢65 و ٢66.

ص:61

لماغفرت لى. فقال الله: يا آدم! من علّمك هذا؟ فقال: يا ربّ رأيت على ساق عرشك مكتوباً: (لا إله إلاّ الله. محمّداً رسول الله) فعلمت إنّه اكرم خلقك عليك؛ إذ قرنت اسمه مع اسمك. فقال: نعم، قد غفرت لك، و هو آخر الأنبياء، و من ذرّيتك، ولولاه ما خلقتك.(1)

حضرت آدم عليه السلام بعد از آنكه خطايى از او سرزد، عرض كرد: بار خدايا تو را به حقّ محمّد سوگند مى دهم از من بگذرى! خداوند فرمود: اى آدم چه كسى به تو اين كلمات را ياد داد؟ ! عرض كرد: بار خدايا! بر ساق عرش ديدم چنين نوشته شده است: لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله، از اين فهميدم كه رسول تو كريم ترين انسان ها نزد توست؛ زيرا اسم او را با اسم خودت مقرون ساختى. خداوند فرمود: آرى، تو را بخشيدم، او آخرين پيامبران واز ذريه تو است واگر او نبود تو را خلق نمى كردم.

توسل آدم عليه السلام به پيامبر اسلام (ص)

واقدى در كتاب «فتوح الشام» نقل كرده:

. . . لمّا خلق الله العرش كتب عليه: لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله. فقال: يا ربّ! من هذا؟ قال: ولدك يا آدم الذى لولاه ما خلقتك. قال: يا ربّى! فبرحمة هذا الولد ارحم هذا الوالد. فقال: يا آدم! لو تشفعت إلينا بمحمّد فى أهل السماوات و الأرضين لشفعناك. . .(2)

. . . چون خداوند عرش را آفريد بر آن نوشت: لا اله الاّ الله، محمّد


1- المستدرك على الصحيحين، ج٢، ص6١5.
2- فتوح الشام، ج٢، ص٨١.

ص:62

رسول الله. آدم عرض كرد: اى پروردگار من! اين كيست؟ خداوند فرمود: فرزند تو اى آدم كه اگر او نبود تو را خلق نكرده بودم. آدم عرض كرد: اى پروردگار من! پس به رحمت اين فرزند، به اين پدر رحم كن. خداوند فرمود: اى آدم! اگر محمّد را در اهل آسمان ها و زمين ها شفيع قرار دهى، شفاعتش را مى پذيريم. . .

اين حديث گرچه از متفردات عبدالرحمان بن زيد بن اسلم دانسته شده و او را ضعيف دانسته اند، ولى اين حديث شاهدى قوى دارد، كه ابن جوزى در كتاب «الوفا» از طريق ابن بشران نقل كرده و ابن تيميه آن را در كتاب «مجموعة الفتاوى» آورده و به آن استشهاد كرده است.(1)

ابوالحسن بن بشران، از ابوجعفر محمد بن عمرو، از احمد بن اسحاق بن صالح، از محمد بن صالح، از محمد بن سنان عوقى، از ابراهيم بن طهمان، از بُديل بن ميسره، از عبدالله بن شقيق، از ميسره نقل كرده كه گفت:

قلت: يا رسول الله! متى كنت نبيّاً؟ قال: لمّا خلق الله الأرض و استوى إلى السماء فسوّاهنّ سبع سماوات، و خلق العرش، كتب على ساق العرش: محمد رسول الله خاتم الأنبياء. و خلق الله الجنة التى اسكنها آدم و حواء، فكتب اسمى على الأبواب و الأوراق و القباب و الخيام، و آدم بين الروح و الجسد. فلمّا احياه الله تعالى نظر إلى العرش، فرأى اسمى، فاخبره الله انّه سيد ولدك، فلمّا غرّهما الشيطان تابا و استشفعا باسمى إليه. (2)

عرض كردم: اى رسول خدا (ص) ! چه موقع پيامبر بودى؟ فرمود:


1- مجموعة الفتاوى، ج٢، ص١5٠.
2- همان.

ص:63

هنگامى كه خداوند زمين را آفريد و حكمش بر آسمان استيلاء يافت، و آن را به هفت طبقه مساوى تقسيم كرد، و عرش را آفريد و بر ساق عرش نوشت: محمد رسول خدا خاتم پيامبران. و خداوند بهشتى كه آدم و حواء را در آن سكنى داد، آفريد و اسم مرا بر درها و برگ ها و قبّه ها و خيمه هاى آن نوشت، در حالى كه آدم بين روح و جسد بود. و چون خداوند متعال او را زنده كرد نظر به عرش نمود و اسم مرا ديد و خداوند به او خبر داد كه او سرور اولاد توست. و چون شيطان آن دو را فريب داد توبه كرده و به اسم من نزد خدا شفيع آوردند.

سيد عبدالله بن صديق غمارى درباره اين حديث مى گويد:

اسناد هذا الحديث قوى، و هو اقوى شاهد وقفت عليه لحديث عبدالرحمن بن زيد.(1)

اسناد اين حديث قوى است و اين قوى ترين شاهدى است كه براى حديث عبدالرحمان بن زيد پيدا كرده ام.

محمود سعيد ممدوح مى گويد:

«اسناده مسلسل بالثقات، ما خلا راو واحد صدوق»(2)؛ «اسنادش مسلسل به ثقات است به جز يك راوى كه صدوق مى باشد» .

استناد ابن تيميه به حديث توسل حضرت آدم عليه السلام

ابن تيميه در كتاب «توحيد الألوهية» مى گويد:

وروى ابونعيم الحافظ فى كتاب (دلائل النبوة) و من طريق


1- الردّ المحكم المتين، صص ١٣٨ و ١٣٩.
2- رفع المنارة، ص٢4٨.

ص:64

الشيخ أبى الفرج، حدّثنا سليمان بن احمد، حدثنا احمد بن رشيدين، حدثنا احمد بن سعيد الفهرى، حدّثنا عبدالله بن اسماعيل المدنى، عن عبدالرحمن بن زيد بن اسلم، عن ابيه، عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله (ص) : (لمّا اصاب آدم الخطيئة رفع رأسه فقال: يا ربّ! بحقّ محمّد إلاّ غفرت لى. فأوحى إليه: و ما محمّد و من محمّد؟ فقال: يا ربّ انّك لمّا اتممت خلقى رفعت رأسى إلى عرشك فإذا عليه مكتوب: لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله، فعلمت انّه اكرم خلقك عليك اذ قرنت اسمه مع اسمك. فقال: نعم قد غفرت لك و هو آخر الأنبياء من ذريّتك، و لولاه ما خلقتك) . فهذا الحديث يؤيد الذى قبله، و هما كالتفسير للأحاديث الصحيحة.(1)

ابونعيم حافظ در كتاب (دلائل النبوة) روايت كرده، و از طريق شيخ ابوالفرج روايت شده كه حديث كرد ما را سليمان بن احمد، حديث كرد ما را احمد بن رشيدين، حديث كرد ما را احمد بن سعيد فهرى، حديث كرد ما را عبدالله بن اسماعيل مدنى، از عبدالرحمان بن زيد بن اسلم، از پدرش، از عمر بن خطاب كه رسول خدا (ص) فرمود: (چون از آدم خطا سر زد سر خود را بالا برد و عرض كرد: اى پروردگار من! به حق محمّد مرا بيامرز. خداوند به او وحى كرد: محمّد چيست و محمّد كيست؟ آدم عرض كرد: اى پروردگار من! تو چون خلقت مرا تمام نمودى سرم را به سوى عرشت بلند نمودم، ناگاه ديدم كه بر آن نوشته شده بود: لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله،


1- توحيد الألوهية، ابن تيميه، ج٢، صص١5٠ و ١5١.

ص:65

لذا دانستم كه او كريم ترين خلق نزد توست؛ چرا كه نام او را به نام خودت مقرون ساختى. خداوند فرمود: آرى، تو را آمرزيدم، و او آخر پيامبران از ذريه توست، و اگر او نبود تو را خلق نمى كردم) . پس اين حديث حديث قبلى را تأييد مى كند، و اين دو به مانند تفسير براى احاديث صحيح است.

11. توسل به ذات اوليا در زمان حيات

الف) بخارى از عبدالله بن دينار و او از پدرش نقل كرده كه گفت:

سمعت ابن عمر يتمثل بشعر أبى طالب:

و ابيض يستسقى الغمام بوجهه

ثمال اليتامى عصمة للأرامل

وقال عمر بن حمزة: حدثنا سالم عن ابيه: ربما ذكرت قول الشاعر و أنا انظر إلى وجه النبى (ص) يستسقى، فما ينزل حتّى يجيش كل ميزاب:

و ابيض يستسقى الغمام بوجهه

ثمال اليتامى عصمة للأرامل

وهو قول أبى طالب. (1)از ابن عمر شنيدم كه به شعر ابوطالب تمسك مى جست:

و سفيدرويى كه به آبروى او باران طلب مى شود، او كه يار يتيمان و محافظ بى پناهان است.

عمر بن حمزه مى گويد: حديث كرد ما را «سالم» از پدرش كه چه بسا ياد كردم قول شاعر را در حالى كه به صورت پيامبر (ص) نظر مى كردم و او طلب باران مى كرد، و پايين نيامد تا اينكه از هر


1- صحيح بخارى، ح١٠٠٩؛ سنن ابن ماجه، ح١٢٧٢.

ص:66

ناودانى باران آمد.

و سفيدرويى كه به آبروى او طلب باران مى شود، او كه يار يتيمان و محافظ بى پناهان است.

و اين قول ابوطالب است.

محمود سعيد ممدوح از محدثان معاصر اهل سنت درباره اين حديث مى گويد:

طريق عمر بن حمزة العمرى وصلها بسند صحيح احمد (٢/٩٣) و ابن ماجه (١/4٠5) و البيهقى فى دلائل النبوة (6/١4٢) و فى السنن الكبرى (٣/٨٨) . كلّهم من طريق أبى عقيل عبدالله بن عقيل، و هو ثقة؛ و هو نصّ صريح فى توسل ابن عمر بذاته (ص) .(1)

طريق عمر بن حمزه عمرى را احمد و ابن ماجه و بيهقى در (دلائل النبوة) و در (السنن الكبرى) متصلاً آورده اند. و تمام اين افراد از طريق ابى عقيل عبدالله بن عقيل كه ثقه است حديث را نقل كرده اند. و اين نصّ صحيح در توسل ابن عمر به ذات پيامبر (ص) است.

ب) بخارى و مسلم به سند خود از ابوموسى اشعرى نقل كرده اند كه گفت:

كان رسول الله (ص) إذا جاءه السائل أو طلبت إليه حاجة قال: اشفعوا تؤجروا، و يقضى الله على لسان نبيه (ص) ما شاء.(2)

رسول خدا (ص) هرگاه سائلى نزد او مى آمد يا حاجتى نزد او آورده


1- رفع المنارة، ص١١6.
2- صحيح بخارى، ح١4٣٢؛ صحيح مسلم، ح٢6٢٧.

ص:67

مى شد مى فرمود: شفيع قرار دهيد تا اجر داده شويد، و خداوند بر زبان پيامبرش آنچه بخواهد حكم مى كند.

شيخ محمد حبيب الله شنقيطى در شرح اين حديث مى گويد:

ويؤخذ من هذا الحديث انّه عليه الصلاة و السلام يحبّ توسل الناس به لله تعالى مطلقاً؛ فى زمن حياته الدنيوية و فى البرزخ و فى القيامة؛ لانّه عليه الصلاة و السلام حضّ على شفاعة الناس بعضهم لبعض و وعد عليها بالأجر و قضاء الله على لسان نبيه ما شاءه ممّا سأله السائل، فالتشفع به هو (ص) اولى بالجواز و الندب و ثبوت الأجر و قضاء الحوائج، لانّ جاهه عند الله تعالى عظيم كخُلُقه، و له المقام المحمود، والله تعالى اكرم مسؤول، كما اشرت إليه فى منظومة «حجج التوسل» بقولى:

هو كريم و النبى مكرم

فمن توسل به لايحرم(1)

از اين حديث برداشت مى شود كه پيامبر عليه الصلاة و السلام توسل مردم به خود، نزد خداوند متعال را به طور مطلق دوست مى داشت؛ چه در زمان حيات دنيوى اش و چه در برزخ و يا در قيامت؛ زيرا آن حضرت عليه الصلاة و السلام بر شفاعت برخى نسبت به ديگران تشويق نموده و وعده اجر بر آن داد، و خداوند بر زبان پيامبرش آنچه را از حاجات سؤال كننده مى خواست انجام داد، پس شفيع قرار دادن پيامبر (ص) اولى به جواز و استحباب و ثبوت اجر و برآوردن حوايج است؛ زيرا مقام و وجاهت او نزد خداوند متعال همانند اخلاق او عظيم است، و براى او مقام پسنديده مى باشد، و خداوند متعال


1- زاد المسلم فيما اتفق عليه البخارى و مسلم، ج4، ص445.

ص:68

كريم ترين سؤال شده است، همان گونه كه به آن در منظومه «حجج التوسل» اشاره كردم به قولم:

او كريم و پيامبرى تكريم شده است. و هر كس به او توسل جويد محروم نخواهد شد.

ج) عمرو بن عاص مى گويد:

انّ وفد هوازن أتوا لمّا رسول الله (ص) بالجعرانة و قد اسلموا قالوا: انّا اصل و عشيرة، و قد اصابنا من البلاء ما لايخفى عليك، فامنن علينا منّ الله عليك. . .

فإذا صليت الظهر بالناس فقولوا: انّا نستشفع و فى رواية النسائى انّا نستعين برسول الله (ص) إلى المسلمين، و بالمسلمين إلى رسول الله (ص) فى ابنائنا و نسائنا. . . (1)

همانا قافله قبيله هوازن چون در جعرانه در حالى كه اسلام آورده بودند خدمت رسول خدا (ص) رسيدند به حضرت عرض كردند: ما ريشه و عشيره خود هستيم و به مصائبى گرفتار شده ايم كه بر شما مخفى نيست، بر ما منّت گذار، خداوند بر شما منّت گذارد. . .

حضرت فرمود: چون نماز ظهر را با مردم خواندم بگوييد: ما درخواست شفاعت مى كنيم و بنا بر نقل نسايى ما استعانت مى جوييم به رسول خدا (ص) براى مسلمانان و به مسلمانان نزد رسول خدا (ص) درباره فرزندان و زنان خود. .


1- الاصابة فى تمييز الصحابة، ابن حجر، ج4، ص٢٠؛ السيرة النبوية، ابن كثير، ج٣، صص66٧ و66٨؛ المعجم الكبير، ج5، صص٢٧٠ - ٢٧٢.

ص:69

د) احمد بن حنبل از ربيعه بن كعب نقل كرده كه گفت:

كنت اخدم رسول الله (ص) و اقوم له فى حوائجه نهارى اجمع حتّى يصلّى رسول الله (ص) العشاء الآخرة، فأجلس ببابه إذا دخل بيته اقول: لعلها ان تحدث لرسول الله (ص) حاجة، فما ازال اسمعه يقول رسول الله (ص) : سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله و بحمده حتّى أمل فارجع او تغلبنى عينى فارقد. قال: فقال لى يوما لما يرى من خفتى له و خدمتى اياه: سلنى يا ربيعة اعطك. قال: فقلت: انظر فى امرى يا رسول الله ثم اعلمك ذلك. قال: ففكرت فى نفسى فعرفت انّ الدنيا منقطعة زائلة، و انّ لى فيها رزقاً سيكفينى و يأتينى. قال: فقلت: أسأل رسول الله لآخرتى، فانّه من الله عزّوجلّ بالمنزل الذى هو به. قال: فجئت فقال: ما فعلت يا ربيعة؟ قال: فقلت: نعم يا رسول الله! أسألك ان تشفع لى إلى ربك فيعتقنى من النار. فقال: من امرك بهذا يا ربيعة؟ قال: فقلت: لا و الله الذى بعثك بالحق ما امرنى به احد ولكنّك لما قلت: سلنى اعطك و كنت من الله بالمنزل الذى انت به، نظرت فى امرى و عرفت انّ الدنيا منقطعة و زائلة و انّ لى فيها رزقاً فياتينى. فقلت: اسأل رسول الله (ص) لآخرتى. فقال: فصمت رسول الله (ص) طويلاً ثم قال لى: انّى فاعل فأعنّى على نفسك بكثرة السجود.(1)

من به رسول خدا (ص) خدمت مى كردم و تمام روز درصدد برآورده كردن حوائج آن حضرت بودم تا وقتى كه او نماز عشا را مى خواند.


1- مسند احمد، ج5، ص5٩؛ صحيح مسلم، ح4٨٩ به طور مختصر ؛ سنن نسائى، ح١١٣٧؛ سنن ابوداود، ج٢، ص٣5 و. . . .

ص:70

پس من هنگامى كه حضرت وارد خانه مى شد درب خانه او مى نشستم و به خود مى گفتم: شايد آن حضرت حاجت و كارى داشته باشد، و دائماً از حضرت مى شنيدم كه مى گويد: سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله و بحمده، تا اينكه اطمينان پيدا مى كردم كه حضرت كارى ندارد. لذا باز مى گشتم يا اينكه خواب بر چشمانم غلبه مى كرد و مى خوابيدم. حضرت رسول (ص) چون اين حالت فروتنى و خدمت كاريم نسبت به خود را ديد فرمود: اى ربيعه! از من چيزى بخواه تا به تو عطا كنم. عرض كردم: اى رسول خدا! در امرم نظر مى كنم و سپس به شما خبر مى دهم. با خودم فكر كردم و فهميدم كه دنيا تمام شدنى و نابود شونده است، و براى من در آن مقدار روزى است كه مرا كفايت مى كند و به من مى رسد. از رسول خدا (ص) درباره آخرتم مى خواهم؛ زيرا او نزد خداى عزّوجلّ منزلتى اختصاصى دارد. خدمت حضرت رسول (ص) رسيدم، او به من فرمود: چه تصميمى گرفتى اى ربيعه؟ ! عرض كردم: آرى اى رسول خدا! از شما مى خواهم كه مرا نزد پروردگارت شفاعت كنى تا مرا از آتش دوزخ آزاد سازد. فرمود: چه كسى تو را به اين خواسته دستور داد اى ربيعه؟ ! عرض كردم: نه به خداوندى كه تو را به حق مبعوث نمود، كسى مرا به اين خواسته دستور نداد، ولى چون شما فرمودى از من بخواه تا به تو عطا كنم و شما نزد خداوند منزلت خاصى داريد. لذا در امرم نظر كردم و فهميدم كه دنيا پايان پذير و نابودشونده است، و براى من در دنيا رزقى است كه مى رسد. لذا با خود گفتم كه از رسول خدا (ص) براى آخرتم

ص:71

مى خواهم. او گفت: رسول خدا (ص) مدت طولانى ساكت شد آن گاه به من فرمود: من انجام مى دهم، ولى تو مرا در اين امر با كثرت سجود كمك كن.

ه) ابن حجر در كتاب «الاصابة» از ميمونه دختر حارث نقل كرده:

انّ النبى (ص) قام عندها فى ليلتها للصلاة، فسمعته يقول: لبيك لبيك ثلاثاً. فقلت: يا رسول الله! سمعتك تكلم انساناً؟ قال: هذا راجز بنى كعب يسترحمنى و يزعم انّ قريشاً اعانت عليهم بنى بكر. قال: فأقمنا ثلاثاً فصلّى النبى (ص) ، فسمعت الراجز ينشد. . . فقال رسول الله (ص) : نُصرت نُصرت ثلاثاً أو قال: لبيك لبيك ثلاثاً. . .(1)

همانا پيامبر (ص) در شبى كه بايد نزد من مى بود براى نماز به پا خواست، و من از او شنيدم كه سه بار فرمود: لبيك لبيك، عرض كردم: اى رسول خدا! شنيدم كه با انسانى سخن مى گفتى؟ ! حضرت فرمود: اين رجزخوان بنى كعب است كه از من درخواست ترحم دارد و گمان مى كند كه قريش را بنى بكر اعانت و كمك كرده است. ما سه روز اقامت كرديم. پيامبر (ص) نماز به جاى آورد و از راجز شنيدم كه شعرى را انشاد نمود. . . رسول خدا (ص) سه بار فرمود: يارى شدى، يارى شدى، يا سه بار فرمود: لبيك، لبيك. . .

مطابق اين روايت راجز بنى كلب به پيامبر (ص) توسل جسته است.


1- الاصابة، ابن حجر، ج٧، ص١٠٨؛ المعجم الكبير، ج٢٣، ص4٣٣؛ مجمع الزوائد، ج6، ص١64.

ص:72

و) ابن تيميه مى گويد:

قد روى الترمذى حديثاً صحيحاً عن النبى (ص) انّه علّم رجلا ان يدعو فيقول: أللّهم إنّى أسألك و اتوجّه إليك بنبيّك. . .(1)

ترمذى حديث صحيحى را از پيامبر (ص) روايت كرده كه آن حضرت، مردى را تعليم داد كه در دعايش بگويد: بارخدايا! از تو مى خواهم و به وسيله پيامبرت به سوى تو توجه مى كنم.

١٢. توسل به محبّت پيامبر (ص) و ديگر اولياى الهى

گروه دائمى بحث هاى علمى و فتواى وهابيان مى گويد:

. . . و الثانى: ان ينادى الله متوسلا إليه بحبّ نبيّه و اتباعه اياه و بحبّه لاولياء الله، بان يقول: أللّهم إنّى أسألك بحبّى لنبيّك و اتباعى له و بحبّى لأوليائك ان تعطينى كذا، فهذا جائز. . .(2)

. . . و دوم اينكه خدا را بخواند و به واسطه محبت نسبت به پيامبرش و پيروى از او و به محبت اولياى خدا به او توسل جويد، به اينكه بگويد: بارخدايا! همانا من از تو مى خواهم به محبّتم نسبت به پيامبرت و پيروى من از او و به دوستى اوليائت اينكه به من فلان عطا را نمايى، و اين جايز است. . .

موارد اتفاق بر عدم جواز توسل

اشاره

برخى از اقسام توسل به اتفاق مسلمانان جايز نيست كه عبارت است از:


1- مجموعة الرسائل و المسائل، ج١، ص١٣.
2- اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتاء، ج١، صص ٣٣4 و ٣٣5.

ص:73

١. توسل به طاغوت

خداوند سبحان مى فرمايد:

يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ (نساء: 6٠)

مى خواهند براى داورى نزد طاغوت وحكّام باطل بروند؟ ! با اينكه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند.

در اين آيه از توسل به طاغوت، براى دستيابى به حق خود نهى شده است.

٢. توسل به بتان

خداوند متعال مى فرمايد:

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ (يونس: ١٨)

آنها غير از خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان زيان مى رساند، ونه سودى مى بخشد؛ و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند.

موارد اختلاف در حكم توسل

اشاره

برخى از موارد توسل، مورد اختلاف علماى مذاهب اسلامى است به اين نحو كه وهابيان آنها را جايز نمى دانند، ولى عموم مسلمانان جايز مى شمارند. اينك به اين موارد اشاره مى كنيم:

١. توسل به جاه و مقام اوليا در برزخ

وهابيان اين قسم را جايز نمى دانند.

گروه دائمى بحث هاى علمى و فتواى وهابيان مى گويد:

ص:74

. . . ثالثاً: ان يسأل الله بجاه انبيائه أو ولى من اوليائه، بان يقول: أللّهم إنّى أسألك بجاه نبيّك أو بجاه الحسين مثلا فهذا لايجوز؛ لانّ جاه اولياء الله و ان كان عظيماً عندالله و خاصة حبيبنا محمّد (ص) ، غير انّه ليس سبباً شرعياً ولا عادياً لإستجابة الدعاء. . .(1)

. . . سوم آنكه از خدا بخواهد به آبروى انبيائش يا وليى از اوليائش به اينكه بگويد: بارخدايا! از تو مى خواهم به آبروى پيامبرت يا مثلا به آبروى حسين كه اين جايز نيست؛ زيرا آبروى اولياى خدا گرچه نزد خداوند عظيم است خصوصاً حبيب ما محمّد (ص) جز آنكه سبب شرعى و عادى براى استجابت دعا به حساب نمى آيد. . .

٢. توسل به حق ولى خدا

گروه دائمى بحث هاى علمى و فتواى وهابيان مى گويد:

. . . الرابع: ان يسأل العبد ربّه حاجته مقسماً بوليّه أو نبيّه أو بحق نبيه او اوليائه؛ بان يقول: أللّهم إنّى أسألك كذا بوليّك فلان أو بحقّ نبيّك فلان، فهذا لايجوز؛ فانّ القسم بالمخلوق على المخلوق ممنوع، و هو على الله الخالق اشدّ منعاً. ثم لاحق لمخلوق على الخالق بمجرد طاعته له سبحانه حتّى يقسم به على الله أو يتوسّل به. . . .(2)

. . . چهارم اينكه بنده از پروردگارش حاجت خود را با قسم به وليش يا پيامبرش يا به حق پيامبرش يا اوليائش بخواهد، به اينكه بگويد: بارخدايا! من از تو فلان چيز را به حق فلان وليّت يا به حق فلان


1- اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتاء، ج١، صص٣٣4 و ٣٣5.
2- همان.

ص:75

نبى ات مى خواهم، و اين جايز نيست؛ زيرا قسم به مخلوق بر مخلوق ممنوع است، و بر خداى خالق منعش شديدتر مى باشد. وانگهى هيچ مخلوقى بر خالقش به جهت اطاعت خداى سبحان، حقى ندارد تا به آن بر خدا قسم ياد كرده، يا به او توسل جويد. . . .

٣. توسل به بركت اولياى الهى

شيخ عبدالعزيز بن باز از مفتيان وهابى مى گويد:

التوسل بجاه فلان أو ببركة فلان أو بحقّ فلان بدعة وليست من الشرك. . . .(1)

توسل به آبروى فلان شخص، يا به بركت فلان كس، يا به حقِ فلان ولى، بدعت است اما شرك به حساب نمى آيد. . . .

4. توسل به ذات اوليا در برزخ

گروه دائمى فتواى وهابيان مى گويد:

«لايجوز التوسل بذات النبى (ص) ولا غيره من الأنبياء و الصالحين. . .» (2)؛ «توسل به ذات پيامبر (ص) و غير او از انبيا و صالحان جايز نيست. . .» .

مقصود آنان توسل به ذات پيامبر اسلام (ص) و ديگر پيامبران در اين زمان است كه آنان در عالم برزخ قرار دارند.

5. توسل به دعاى پيامبر (ص) در برزخ

ابن تيميه در اين باره مى گويد:


1- مجموع فتاوى و مقالات متنوعة، ج4، ص٣١١.
2- البدع و المحدثات و ما لااصل له، صص ٢65 و ٢66.

ص:76

وهذا بأن تطلب من النبى (ص) ان يدعو لك، كما تقول للحى: ادع لى، و كما كان الصحابة يطلبون من النبى (ص) الدعاء، فهذا مشروع فى الحى، و أمّا الميت من الأنبياء و الصالحين فلم يشرع لنا ان نقول: ادع لنا ولا أسأل ربّك. . . فلم يفعل هذا أحد من الصحابة و التابعين، ولا أمر به أحد من الأئمة ولا ورد فيه حديث. . .(1)

و اين به آن است كه از پيامبر (ص) بخواهى كه برايت دعا كند، همان گونه كه به شخص زنده مى گويى: برايم دعا كن، و همان گونه كه صحابه از پيامبر (ص) مى خواستند كه برايشان دعا كند، و اين امرى مشروع در مورد شخص زنده مى باشد، ولى در مردگان از انبيا و صالحان براى ما مشروع نيست كه بگوييم: براى ما دعا كن يا از پروردگارت بخواه. . . ؛ زيرا هيچ يك از صحابه و تابعين چنين درخواستى را نكرده و هيچ يك از پيشوايان به آن امر نكرده اند و در حديثى نيز وارد نشده است. . .

مقدمات بحث از موارد اختلافى

اشاره

قبل از شروع در بحث از موارد اختلافى توسل و حكم آن، به مقدماتى در اين رابطه اشاره مى كنيم:

١. اختلاف در مسايل فرعى امرى معمول بوده و از زمان صحابه تاكنون رايج بوده است، ولى نبايد اين مسأله موجب نزاع و خصومت و كشتار در بين مسلمانان گردد.


1- زيارة القبور، صص٢4 و ٢5.

ص:77

٢. وظيفه عموم مردم در مسايل اختلافى رجوع به علماى متدين و متعبد است كه بدون تعصب براى مردم فتوا داده و وظيفه آنها را بيان مى دارند.

٣. از عصر پيامبر (ص) و صحابه و تابعين هيچ گونه انكارى درباره توسل به پيامبر (ص) و اولياى الهى نبوده تا آنكه ابن تيميه از علماى قرن هفتم به عنوان اولين مخالف سرسخت توسل به پيامبر (ص) ، ظهور و بروز كرد.

4. هدف ما در اين بحث كم كردن اختلاف بين مسلمانان و رسيدن به حق و حقيقت است، شايد خداوند متعال از اين طريق لطف كرده و امت اسلامى را به وحدت رساند.

5. كسى نمى تواند ادعا كند كه به جهت رفع اختلاف بين عموم مسلمانان بهتر است كه از اين مسأله گذشته و همانند وهابيان توسل به پيامبر (ص) را انكار كنيم تا امت اسلامى يكپارچه شوند؛ زيرا اگر اين راه براى اتحاد يا وحدت مسلمانان پيشنهاد شود لازم مى آيد كه بسيارى از عقايد و اعمال و رفتار مسلمانان كنار گذاشته شود تا به اين هدف نايل گرديم. وانگهى چرا وهابيان كه در اقليت قرار دارند با پذيرش اين مسأله داخل در جرگه عموم مسلمانان نمى شوند.

6. گاهى گفته مى شود: چرا حاجات خود را بدون واسطه از خداوند نمى خواهيم؟ در جواب مى گوييم: رسول خدا (ص) چنين كرده و به ما نيز آن را تعليم داده است؛ همان گونه كه به اثبات خواهيم رساند. وانگهى نظام معنويات همانند نظام ماديات نظام اسباب و مسببات است.

ص:78

وهبى سليمان غاوجى مى گويد:

انّ المؤمن العالم و المتأدب بأدب العلماء من العامة يقول و يعتقد انّ الأمور جميعاً بيد الله تعالى، ولا يكون فى الكون خير أو شرّ إلاّ باذن الله تعالى و ارادته، لكن الله سبحانه و له المثل الأعلى جعل ثمة اسباباً، فاذا شاء الله تعالى تحقق المقصود بعد تلك الأسباب و إذا شاء لم يتحقق، و التوسل و دعاء الغير لنا من ذلك السبيل ايضاً. (1)

همانا مؤمن عالم و ادب پذير به ادب علما از عموم مردم مى گويد و معتقد است كه تمام امور به دست خداوند متعال است، و در عالم، خير يا شرّى جز به فرمان خداوند متعال و اراده او نيست، ولى خداى سبحان كه براى او مَثَل اعلى است اسبابى را در دنيا قرار داده است و چون خداى سبحان آن را اراده كند مقصود او بعد از آن اسباب تحقق مى يابد، و اگر هم بخواهد تحقق نمى يابد؛ توسل و دعاى غير براى ما نيز از همين قبيل است.

٧. گاهى گفته مى شود كه چرا به توسل به ذات و اسماى حسناى الهى اكتفا نمى كنيد كه مورد اتفاق بين عموم مسلمانان است تا اختلاف برطرف گردد؟ در جواب مى گوييم: توسل به پيامبر (ص) و اعمال صالح و. . . نيز قابل اثبات مى باشد؛ همان گونه كه به آنها خواهيم پرداخت.

٨. توسل يكى از راه هاى دعا و بابى از ابواب توجه به خداوند متعال است. لذا مقصود اصلى، خداوند متعال مى باشد، و كسى كه به او توسل شده، واسطه و وسيله تقرب به خداست.


1- محق التقول، صص ١4 و ١5.

ص:79

٩. شخص توسل كننده اگر معتقد باشد كه فردى كه به او توسل كرده به طور مستقل نفع رسانده و ضرر مى رساند به خداوند متعال شرك ورزيده است. لذا بايد ديدگاه استقلالى درباره او نداشته باشد.

١٠. انسان مسلمان تا مى تواند بايد از تكفير ديگران برحذر باشد. . . .

١١. ما معتقديم كه خداوند متعال خالق مستقل در عالم است و تمام افعال به قدرت او باز مى گردد و او تنها مدبر مستقل و پروردگار عالم است.

١٢. محبت خداوند متعال در رأس محبت هاست و ما او را از همه كس بيشتر دوست داريم، و هرگز توسل به اوليا اين قاعده را در ما نقض نكرده است.

١٣. پناه و پناه دهنده واقعى و حقيقى خداست و هر پناهى كه ديگران مى دهند از جانب اوست و خداست كه به دست آنان امورى را جارى كرده است.

١4. انبيا و اوليا هر چه انجام مى دهند به اذن و اراده و مشيت و خواست خداوند سبحان است، همان گونه كه خداوند متعال مى فرمايد: مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ؛ «كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟ !» (بقره: ٢55)

شرك نبودن توسل نزد ابن تيميه

از عبارت ابن تيميه و ديگران كه در ابتداى كتاب به آن اشاره شد استفاده مى شود كه توسل به اموات بدعت است نه شرك.

ص:80

او مى گويد:

. . . الثانية: ان يقال للميت أو الغائب من الأنبياء و الصالحين: ادع الله لى أو ادع لنا ربك أو أسأل الله لنا. . . فهذا أيضاً لا يستريب عالم انّه غير جايز و انّه من البدع التى لم يفعلها أحد من سلف الأمة. . . (1)

. . . دوم اينكه به ميت يا غايب از انبيا و صالحان خطاب شود: براى من نزد خدا دعا كن، يا براى ما نزد پروردگارت دعا نما، يا براى ما از خداوند بخواه. . . اين را نيز هيچ عالمى شك نكرده كه جايز نيست و اينكه اين گونه درخواست از جمله بدعت هايى است كه هيچ يك از سلف امت انجام نداده است. . .

عدم جواز تكفير معتقدان به توسل

بسيارى از علماى اهل سنت و حتى ابن تيميه كه وهابيان او را شيخ الاسلام مى نامند با تكفير متوسلان به اولياى الهى مخالفند.

١. ابن تيميه بعد از ذكر اختلاف آراى فقها در مسأله توسل مى گويد:

ولم يقل أحد انّ من قال بالقول الأول يعنى من قال بجواز التوسل فقد كفر، ولا وجه لتكفيره؛ فانّ هذه مسألة خفية ليست أدلتها جلية ظاهرة، و الكفر انّما يكون بإنكار ما علم من الدين بالضرورة أو بإنكار الأحكام المتواترة و المجمع عليها و نحو ذلك. . . بل المكفّر بمثل هذه الأمور يستحق من غليظ العقوبة و التعزير ما يستحقه امثاله من المفترين على الدين، لاسيما مع


1- قاعدة جليلة فى التوسل و الوسيلة، صص ١64 - ١6٨.

ص:81

قول النبى (ص) : من قال لأخيه: كافر، فقد باء بها احدهما. . . (1)

و هيچ كس نگفته كسى كه قائل به قول اول باشد يعنى كسى كه قائل به جواز توسل باشد كافر است، و وجهى براى تكفير او نيست؛ چرا كه اين مسأله اى پيچيده است و ادله آن آشكار و ظاهر نيست. و كفر عبارت است از انكار آنچه از دين به ضرورت دانسته شده و يا انكار احكامى كه متواتر و اجماعى و نحو آن است. . . بلكه تكفيركننده به مثل اين امور، مستحق غليظترين عقوبت و تعزير است، عقوبتى كه امثال او از تهمت زنندگان بر دين آن را مستحق مى باشند، خصوصاً با قول پيامبر (ص) كه فرمود: هر كس كه به برادرش نسبت كفر دهد يكى از آن دو كافرند. . .

٢. حسن بن عنام احسائى كه از اصحاب محمد بن عبدالوهاب بوده در شرح افكار او در كتابى به نام «روضة الأفكار و الأفهام لمرتاد حال الإمام» مى نويسد:

هذه المسألة التوسل من مسائل الفقه، ولا انكار فى مسائل الإجتهاد.(2)

مسأله توسل از مسائل فقهى است و در مسائل اجتهادى جاى هيچ انكارى نمى باشد.

٣. سعد بن حمد بن عتيق نجدى كه از رهبران دعوت محمد بن عبدالوهاب است در رساله هايى كه در اداره بحوث علمى و افتاء رياض چاپ شده مى نويسد:


1- مجموع فتاوى ابن تيميه، ج١، ص١٠6.
2- رفع المنارة، ص5٠؛ من كتاب السهسوانى، ص١٨٣.

ص:82

نحن لا نشدّد فى ذلك التوسل على من فعله مستدلاً بالحديث. (1)

ما در مسأله توسل و كسى كه آن را انجام داده و به حديث استدلال مى كند، هرگز شدت به خرج نمى دهيم.

4. سيد صديق حسن خان قنوجى كه از علماى هند بوده و محمد بن عبدالوهاب را در دعوتش يارى كرده است در اين باره مى گويد:

ومسألة التوسل بالأنبياء و الصالحين ممّا اختلف فيه أهل العلم، و بلغت النوبة فيه إلى ان كفّر بعضهم بعضاً أو بدّع أو ضلل، والأمر ايسر من ذلك و اهون مما هنالك. (2)

مسأله توسل به انبيا و صالحان از جمله مسائلى است كه اهل علم در آن اختلاف كرده اند به حدّى كه نوبت به تكفير يكديگر يا نسبت دادن به بدعت و گمراهى رسيده است، در حالى كه امر در اين مسأله ساده تر و سهل تر از آن مى باشد.


1- رسائل النجدى، ص٣4.
2- نزل الابرار، صديق حسن خان قنوجى، ص٣٧.

ص:83

فتاواى وهابيان در موضوع توسل

اشاره

١. شيخ عبدالعزيز بن باز مى گويد:

التوسل بجاه فلان أو ببركة فلان أو بحق فلان بدعة وليست من الشرك، فاذا قال: اللّهمّ إنّى أسألك بجاه انبيائك أو بجاه وليّك فلان أو بعبدك فلان أو بحقّ فلان أو بركة فلان فذلك لايجوز وهو من البدع ومن وسائل الشرك؛ لانّه لم يرد عن النبى (ص) ولاعن الصحابة فيكون بدعة. . .(1)

توسل به جاه يا بركت يا حقّ فلان شخص بدعت است ولى شرك نيست، لذا اگر كسى بگويد: بار خدايا! از تو مى خواهم به جاه انبيا وفلان ولى ات، يا به حقّ فلان عبدت، يا به حقّ يا بركتِ فلان شخص، اين جايز نيست، بلكه از بدعت ها ووسايل شرك است؛ زيرا از پيامبر (ص) وصحابه نرسيده است، لذا بدعت مى باشد. . .

٢. شيخ صالح بن فوزان الفوزان مى گويد:

من آمن بانّ الله هو الخالق الرازق ولكنّه يجعل بينه وبين الله


1- مجموع فتاوى ومقالات متنوعة، ج4، ص٣١١.

ص:84

وسائط فى العبادة فقد ابتدع فى دين الله ما لم يأذن به الله؛ لانّ الله سبحانه أمر بعبادته بدون اتخاذ وسائط. ثمّ ان كان هذا يتقرب إلى الوسائط بشيء من العبادة كالذبح للأولياء والصالحين والنذر لهم وطلب قضاء الحوائج من الموتى ويستغيث بهم فهذا شرك اكبر يخرج عن الملة. وان كان يتوسّل بالوسائط لحقهم أو جاههم دون أن يعرف لهم شيئاً من العبادة فهذا يعتبر بدعة محرمة ووسيلة من وسائل الشرك. وعلى كل حال لايجوز اتخاذ الوسائط بين الله وبين العبد فى العبادة والدعاء؛ لانّ الله امر بعبادته ودعائه دون اتخاذ وسائط. . .(1)

كسى كه ايمان دارد كه خداوند همان خالق روزى رساننده است، ولى بين خود وخدا واسطه هايى در عبادت قرار دهد، او در دين خدا چيزى را بدعت گذاشته كه خداوند به آن اذن نداده است؛ زيرا خداوند سبحان دستور به عبادتش بدون قرار دادن واسطه داده است. واگر اين فرد به اين وسائط تقرب جسته وآنها را با امورى چون ذبح ونذر براى اوليا وصالحان ودرخواست حوائج از مردگان عبادت كنند وبه آنها استغاثه نمايند، اينها شرك اكبر است كه او را از ملت اسلام بيرون مى كند. ولى اگر وسائط را وسيله به خاطر حقّ يا جاه ومقام آنها قرار دهد بدون آنكه براى آنها حقّ عبادت قائل شود، اين عمل، بدعتِ حرام ووسيله اى از وسائل شرك است. در هر حال وسيله قرار دادن بين خدا وبنده، در عبادت وخواندن او


1- المنتقى من فتاوى الشيخ صالح بن فوزان الفوزان، ج٢، ص54.

ص:85

جايز نيست؛ زيرا خداوند بندگانش را به عبادت وخواندن خود بدون گرفتن وسيله امر كرده است. . .

٣. گروه دائمى افتاى وهابيان مى گويد:

لايجوز التوسل بذات النبى (ص) و لاغيره من الأنبياء و الصالحين، ولا يجوز ايضاً التوسل بجاهه ولا بغيره؛ لانّ ذلك بدعة لم ينقل عنه (ص) ولا عن اصحابه. (1)

توسل به ذات پيامبر (ص) و غير او از انبيا و صالحان جايز نيست. و نيز توسل به مقام پيامبر (ص) و غير او جايز نمى باشد؛ زيرا آن عمل بدعتى است كه از او و اصحابش نقل نشده است.

4. ناصرالدين البانى درباره متوسلين مى گويد:

انا اقول. . . هؤلاء ضالّون عن الحق، ولا اشكال فى اطلاق هذا التعبير اسلامياً حين اقول: انّهم ضالّون عن الحقّ، فانّ الله عزّوجلّ اطلق على نبيّه عليه السلام انّه حينما كان قبل نزول الوحى يقول: وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى. (2)

من مى گويم. . . اين افراد از حق گمراهند و به لحاظ حكم اسلام در اين تعبير كه مى گويم: اين افراد از حق گمراهند، اشكالى نيست؛ چرا كه خداوند عزّوجلّ اين تعبير را قبل از نزول وحى بر پيامبرش نموده است آنجا كه مى فرمايد: (خدا تو را گمراه ديد پس هدايت نمود) ! !


1- البدع و المحدثات و ما لا اصل له، صص٢65 و ٢66.
2- فتاوى الألبانى، ص4٣٢.

ص:86

انتقاد اهل سنت از وهابيان در مسأله توسل

اشاره

علماى اهل سنت در مسأله توسل با تأليف كتاب هايى مخالفت خود را با عقيده وهابيان ابراز نموده اند. اينك به برخى از كلمات آنان در اين كتاب ها اشاره مى كنيم:

١. شيخ محمّد طاهر يوسف تيجانى مالكى اشعرى

او درباره معتقدات وهابيان مى گويد:

ومن معتقداتهم الباطلة المهلكة لهم انّهم يعتقدون بانّ كلّ من زار قبر سيدنا محمّد ليردّ عليه السلام و يتوسل به فانّهم يحكمون عليه بالكفر و الشرك؛ لاعتقادهم انّ الزيارة للقبر الشريف و ردّ السلام لساكنه و التوسل به عبادة للقبر، فويل لمن يعتقد ذلك، و لايوجد أحد على وجه الأرض من المسلمين بل و من الكفّار جميعاً بان يعتقد مرتبة الألوهية أو الربوبية فى مخلوق قطّ ما عدا محمّد بن عبدالوهاب الذى اتخذ الهه هواه و اضلّه الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة بتغييره و تحريفه للقرآن و الحديث مع تنقيصه الأنبياء و المرسلين و الأولياء و الصالحين، و تنقيصهم تعمّداً كفر باجماع الأئمة الأربعة، ولاسيّما تنقيص سيّدنا محمّد، و انّ محمّد بن عبدالوهاب أصله من قبيلة تميم و هى اكبر قبيلة آذت الرسول. . .

وانّ محمّد بن عبدالوهاب كان مغضوب الوالد و المشايخ و الأهل، و كان يطرد من بلد إذا بدا وعظه و ارشاده و اظهار عقيدته الفاسدة ذليلا حقيراً مهاناً، إلى ان وصل إلى بلد اهلها

ص:87

بادية و رعاة بهائم، ولا يفقهون شيئاً فى الدين، و اثر فيهم بهذه العقيدة و اضلّهم و تعاونوا معه، و بهم قد تمكن من نشر دينه الجديد و كفّره علماء مكّة و منع من الحجّ. . .(1)

از اعتقادات باطل و مهلك وهابيان آن است كه آنان معتقدند به اينكه هر كسى كه به زيارت قبر سيّد ما محمّد (ص) رود تا بر او درود فرستاده و به او توسل جويد، او محكوم به كفر و شرك است؛ به جهت آنكه زيارت قبر شريف حضرت و ردّ سلام بر ساكن آن و توسل به او را عبادت قبر به شمار مى آورند. پس واى بر كسى كه چنين اعتقادى را دارد، و هرگز كسى از مسلمانان در روى زمين چنين اعتقادى را ندارد، بلكه حتى از كفّار كسى اين عقيده را ندارد كه مرتبه الوهيت يا ربوبيّت براى مخلوق است، جز محمّد بن عبدالوهاب كه خداى خود را هواى نفسش قرار داده و خداوند او را با وجود علم گمراه كرده و بر گوش و قلبش مهر كرده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؛ زيرا قرآن و حديث را تغيير و تحريف داده و به انبياى مرسلين و اوليا و صالحان نقص وارد كرده است، و مى دانيم كه نقص وارد كردن به آنها از روى عمد به اجماع امامان چهارگانه كفر است، خصوصاً واردكردن نقص به آقاى ما محمّد (ص) . و نيز مى دانيم كه محمّد بن عبدالوهاب اصلش از قبيله تميم است، كه بزرگ ترين قبيله اى است كه پيامبر (ص) را آزار داده است. . .

و همانا محمّد بن عبدالوهاب مورد غضب پدر و اساتيد و اهل خود


1- صاروخ الغارة، صص ٩ - ١١.

ص:88

بود و هنگامى كه موعظه ها و ارشادات و عقايد فاسدش را اظهار مى كرد او را از شهرى به شهر ديگر با ذلت و حقارت و اهانت طرد مى نمودند تا آنكه به شهر اهل خود رسيد كه همگى باديه نشين و حيوان چران بودند و هيچ چيز از دين نمى دانستند. لذا عقيده او در آنها تأثير گذاشته و آنان را گمراه كرد، و همگى او را در آن راه كمك كردند. لذا با كمك و مساعدت آنها توانست دين جديد خود را منتشر كند. و در آن حال بود كه علماى مكه او را تكفير كرده و از حج منعش نمودند. . .

٢. شيخ احمد زينى دحلان

شيخ احمد زينى دحلان، مفتى مكه در اواخر سلطنت عثمانى درباره محمّد بن عبدالوهاب مى نويسد:

كان فى ابتداء امره من طلبة العلم فى المدينة المنورة -على ساكنها افضل الصلاة و السلام - و كان ابوه رجلا صالحاً من اهل العلم، و كذا اخوه الشيخ سليمان، و كان ابوه و اخوه و مشايخه يتفرسون فيه انّه سيكون منه زيغ و ضلال؛ لما يشاهدونه من اقواله و افعاله و نزعاته فى كثير من المسائل، و كانوا يوبخونه و يحذرون الناس منه، فحقّق الله فراستهم فيه لما ابتدع ما ابتدعه من الزيغ و الضلال الذى اغوى به الجاهلين و خالف فيه ائمة الدين و توصل بذلك إلى تكفير المؤمنين، فزعم انّ زيارة قبر النبى (ص) و التوسل به و بالأنبياء و الأولياء و الصالحين و زيارة قبورهم للتبرك شرك، و انّ نداء النبى (ص) عند التوسل به شرك، و كذا نداء غيره من الأنبياء و الأولياء و الصالحين

ص:89

عندالتوسل بهم شرك. و انّ من اسند شيئاً لغير الله ولو على سبيل المجاز العقلى يكون مشركاً، نحو: نفعنى هذا الدواء، و هذا الولى الفلانى عند التوسل به فى شيء. و تمسك بأدلة لاتنتج له شيئاً من مرامه، و أتى بعبارات مزورة زخرفها و لبس بها على العوام حتّى تبعوه، و الّف لهم فى ذلك رسائل حتّى اعتقدوا كفر أكثر أهل التوحيد.(1)

او در ابتداى زندگى اش از طالبان علم در مدينه منوّره بود -بر ساكن آن بهترين سلام و درود باد- پدرش مردى صالح و از اهل علم بود، و همچنين برادرش شيخ سليمان. پدر و برادر و اساتيدش به زيركى در مورد او فهميده بودند كه زود است كه به جهت سخنان و رفتار و انحرافاتى كه از او در بسيارى از مسائل مشاهده كردند، از او گمراهى و ضلالت سر زند. لذا او را توبيخ نموده و مردم را از او برحذر داشتند. خداوند فراست و زيركى آنان را - به جهت گمراهى ها و ضلالتى كه از او سر زد و با آنها جاهلان را منحرف كرده و با امامان دين مخالفت نمود و به آنها مؤمنان را تكفير كرد- محقق ساخت. او گمان نمود كه زيارت قبر پيامبر (ص) و توسل به او و انبيا و اوليا و صالحان و زيارت قبور آنها به جهت تبرّك شرك است، و نيز صدا زدن پيامبر (ص) هنگام توسل به او شرك مى باشد، و نيز صدا زدن غير او از انبيا و اوليا و صالحان هنگام توسل به آنان شرك است. و اينكه هر كس چيزى را به غير خدا نسبت دهد گرچه از طريق مجاز عقلى باشد شرك مى باشد؛ مثل


1- الفتوحات الاسلامية، ج٢، ص66.

ص:90

اينكه بگويد: فلان دوا من را نفع داد، يا فلان ولى هنگام توسل به او در موردى مرا نفع بخشيد. او به ادله اى تمسك كرده كه هيچ يك از مرامش او را نفع نخواهد داد؛ زيرا عباراتى را آورده كه در آنها مغالطه نموده و زينت داده است و با آنها عوام را به اشتباه انداخته تا او را پيروى نمايند، و براى عوام مردم رساله هايى نوشته تا اينكه معتقد به كفر اكثر اهل توحيد شدند.

او نيز مى گويد:

كان محمّد بن عبدالوهاب الذى ابتدع هذه البدعة يخطب للجمعة فى مسجد الدرعية و يقول فى كلّ خطبته: و من توسل بالنبى فقد كفر. و كان أخوه الشيخ سليمان بن عبدالوهاب من أهل العلم، فكان ينكر عليه انكاراً شديداً فى كلّ مايفعله أو يأمر به، ولم يتبعه فى شيء ممّا ابتدعه. و قال له اخوه سليمان يوماً: كم اركان الإسلام يا محمّد بن عبدالوهاب؟ فقال: خمسة، فقال: أنت جعلتها ستة، والسادس: من لم يتبعك فليس بمسلم، هذا عندك ركن سادس للإسلام. . . .(1)

محمّد بن عبدالوهاب كسى است كه اين بدعت را جعل كرد. او در روز جمعه در مسجد درعيه خطبه مى خواند و در هر خطبه اى مى گفت: هركس به پيامبر توسل كند كافر است. برادرش شيخ سليمان بن عبدالوهاب كه از اهل علم بود شديداً در تمام كارهايى كه انجام مى داد يا به آن امر مى كرد بر او شديداً انكار مى نمود، و از هيچ يك از بدعت هايش پيروى نمى كرد. روزى برادرش سليمان به


1- الدرر السنية فى الردّ عليالوهابية، صص4٢ و 4٣.

ص:91

او گفت: اركان اسلام چند تا است اى محمّد بن عبدالوهاب؟ ! گفت: پنج تا، او گفت: ولى تو اركان اسلام را شش تا مى دانى، و ششم آن را اين مى دانى كه كسى كه از تو پيروى نكرده است مسلمان نيست، و اين نزد تو ركن ششم از اركان اسلام است. . . .

٣. محمّد زكى ابراهيم

او مى گويد:

الخلاف هو على التوسل بالميت الصالح ولم يكن يختلف على جوازه أحد من السلف إلى القرن السابع، حيث ابتدع ابن تيمية هذا الخلاف الفتان.(1)

اختلاف در توسل به ميّت صالح است، و در جواز آن هيچ يك از علماى سلف تا قرن هفتم اختلاف نكرده است تا اينكه ابن تيميه اين اختلافِ فتنه گر را بدعت گذاشت.

4. ضياءالدين خليل بن اسحاق مالكى

او درباره توسل مى گويد:

. . . و يسأل الله تعالى بجاهه فى التوسل به؛ إذ هو محطّ جبال الأوزار و اثقال الذنوب؛ لانّ بركة شفاعته و عظمها عند ربّه لايتعاظمها ذنب. و من اعتقد خلاف ذلك فهو المحروم الذى طمس الله بصيرته و اضلّ سريرته. ألم يسمع قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ. . .(2)


1- الافهام و الإفحام، محمّد زكى ابراهيم، ص٧.
2- شرح المواهب اللدنية، زرقانى، ج١٢، ص٢١٩.

ص:92

. . . و از خداوند متعال مى خواهد به جاه و مقام او در توسل به حضرت؛ زيرا اوست كه كوه هايى از عيب ها و سنگينى هاى گناهان را نابود مى كند؛ چرا كه بركت شفاعتش و عظمت او نزد پروردگارش هرگز هيچ گناهى با آن مقابله نمى كند. و كسى كه معتقد به خلاف آن شود پس او محروم است كه خداوند بصيرتش را گرفته و قلبش را گمراه كرده است. آيا نشنيده اى گفتار خداى متعال را كه فرمود: (و اگر آن زمان كه به خود ظلم كردند نزد تو مى آمدند. . .) .

5. قسطلانى

او در «المواهب اللدنية» نقل كرده:

وقد روى انّ مالكاً لمّا سأله أبوجعفر المنصور العباسى: يا أباعبدالله! أأستقبل رسول الله (ص) و ادعو ام استقبل القبلة و أدعو؟ فقال له مالك: ولم تصرف وجهك عنه و هو وسيلتك و وسيلة أبيك آدم عليه السلام إلى الله عزّوجلّ يوم القيامة.(1)

روايت شده كه چون ابوجعفر منصور عباسى از مالك سؤال كرد: اى ابوعبدالله! آيا رو به رسول خدا (ص) نمايم و دعا كنم، يا رو به قبله نموده و دعا نمايم؟ مالك در جواب او گفت: چرا صورتت را از طرف حضرت برمى گردانى در حالى كه او وسيله تو و وسيله پدرت آدم عليه السلام نزد خداى عزّوجلّ در روز قيامت است.

او در ردّ ابن تيميه كه اين قصّه را درباره «مالك بن انس» رد كرده مى گويد:


1- شرح المواهب اللدنية، ج١٢، ص١٩4.

ص:93

ولكن هذا الرجل - ابن تيمية - ابتدع له مذهباً و هو عدم تعظيم القبور، و انّها انّما تزار للترحم و الاعتبار بشرط ان لايُشدّ إليها رحل، فصار كلّ ما خالفه عنده كالصائل لايبالى بمايدفعه، فإذا لم يجد له شبهة واهية يدفعه بها بزعمه، انتقل إلى دعوى انّه كذب على من نُسب إليه، مجازفة و عدم نصفه، و قد انصف من قال فيه: علمه اكبر من عقله. . .(1)

ولى اين مرد -يعنى ابن تيميه- مذهبى را بدعت گذاشته است كه همان تعظيم نكردن قبرهاست، و اينكه تنها به جهت ترحّم و عبرت گرفتن بايد زيارت كرد به شرط آنكه به سوى آنها بار سفر بسته نشود. لذا تمام مخالفانش نزد او همانند كسى هستند كه حمله كرده و باكى ندارد كه به چه وسيله اى او را دفع مى كند. و چون - به گمان خود - شبهه سستى نداشته باشد تا به وسيله آن از خودش دفاع كند بى جهت و بدون انصاف به نسبت دادن به دروغ روى آورده است. لذا منصفانه در حق او گفته اند كه عملش از عقلش بيشتر است. . .

6. حسن بن على سقاف شافعى

او مى گويد:

فاتضح انّ مجرد النداء أو الإستغاثة أو الخوف أو الرجاء أو التوسل أو التذلل لايسمّى عبادة، فقد يتذلّل الولد لأبيه و الجندى لقائده و يخافه و يرجو منه أشياء، فلايسمّى ذلك عبادة له باتفاق


1- شرح المواهب اللدينة، ج١٢، ص١٩4.

ص:94

العقلاء، و ليس مجرد النداء عبادة، ولو كان هذا النداء للأموات. ففى الصحيحين: انّ النبى (ص) قال لأهل البئر و اسمها القليب التى ألقى فيها جماعة من الكفار فى بدر: (هل وجدتم ما وعدكم الله و رسوله حقاً، فانّى قد وجدت ماوعدنى الله حقاً) ، خاطب النبى كفار قليب بدر. قال عمر: يا رسول الله! كيف تكلّم اجساداً لاأرواح فيها؟ ! قال: ما أنتم بأسمع لما اقول منهم غير إنّهم لايستطيعون أن يردّوا على شيئاً. رواه البخارى (٧/٣٠١ فتح) و مسلم (4/٢٢٢٠٣) .

وليس التوسل عبادة للمتوسل به إلى الله، فقد علّم رسول الله (ص) الأعمى أن يقول (أللّهم إنّى أتوجّه إليك بنبيّك محمّد نبى الرحمة، يا محمّد! إنّى أتوجّه بك إلى ربّى فى حاجتى. . .) الحديث، و هو صحيح مشهور بين اهل العلم. رواه الترمذى (5/56٩) و البيهقى فى (دلائل النبوة) (6/١66- ١6٨) و الحاكم (١/٣١٣) و صحّحه على شرطهما، و اقرّه الذهبى و غيرهم بأسانيد صحيحة. كما انّ الإستغاثة أيضاً بمخلوق ليست عبادة له. . . (1)

پس واضح شد كه مجرّد صدا زدن يا استغاثه يا خوف و يا رجاء يا توسل يا تذلل، عبادت ناميده نمى شود؛ چرا كه پسر نسبت به پدرش كُرنش مى كند و نيز سرباز نزد فرمانده اش تواضع مى نمايد و از او مى ترسد و اميد چيزهايى را از او دارد، و اين كارها به اتفاق عقلا عبادت به حساب نمى آيد؛ زيرا مجرد صدا زدن عبادت نيست گرچه صدا زدن اموات باشد. در صحيح بخارى و مسلم آمده كه پيامبر (ص)


1- التنديد لمن عدّد التوحيد، صص٣٢ و ٣٣.

ص:95

به اهل چاهى كه قليب نام داشت و در آن جماعتى از كشته هاى كافران جنگ بدر افتاده بودند خطاب كرده و فرمود: (آيا آنچه را كه خدا و رسولش وعده داده بود حق يافتيد؟ ! من كه آنچه را خدا وعده داده بود حق يافتم) .

پيامبر (ص) با كافرانِ در چاهِ بدر افتاده صحبت كرد. عمر گفت: اى رسول خدا! چگونه با جسدهايى صحبت مى كنى كه روح در آنها نيست؟ ! حضرت فرمود: شما شنواتر از آنها در آنچه من مى گويم نيستيد، جز آنكه آنان قدرت پاسخ دادن مرا ندارند. بخارى و مسلم اين روايت را نقل كرده اند.

و توسل، عبادت كسى كه به او توسل براى رسيدن به خدا شده، نمى باشد؛ زيرا كه رسول خدا (ص) شخص كورى را چنين تعليم داد كه بگويد: بارخدايا! همانا من به واسطه پيامبرت محمّد، پيامبر رحمت به سوى تو رو مى كنم. اى محمّد! همانا در حاجتم از خدا به تو رو مى نمايم. . .

اين حديث، صحيح و مشهور بين اهل علم است كه ترمذى و بيهقى در (دلائل النبوة) و حاكم آن را نقل كرده و مطابق شرط بخارى و مسلم تصحيح نموده و ذهبى و ديگران نيز با سندهاى صحيح آن را اثبات كرده اند. همان گونه كه استغاثه به مخلوق نيز عبادت او به حساب نمى آيد. . .

فقهى بودن مسأله توسل

علماى اهل سنت معتقد به فقهى بودن مسأله توسّلند و آن را جزء مسائل اعتقادى نمى دانند.

ص:96

محمود سعيد ممدوح از محدثان معاصر اهل سنت مى نويسد:

التوسل من موضوعات الفروع؛ لانّ حقيقته اتخاذ وسيلة أى قربة إلى الله تعالى. قال الله عزّوجلّ: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ.(1)

والتوسل على انواع، و أمره يدور بين الجواز و الندب و الحرمة، و ما كان امره كذلك فهو من الأحكام الشرعية التى موضوعها علم الفقه، و اقحام موضوعات الفقه فى التوحيد و العقائد خطأ يجب مجانبته. . .

والسادة الفقهاء يذكرون استحباب التوسل أو جوازه فى باب الإستسقاء فى كتاب الصلاة و عند زيارة قبر النبى (ص) فى كتاب الحج.

أما سلك بحث التوسل فى العقائد و جعله وسيلة من وسائل الشرك، فبدعة قد حلّت بالمسلمين، و مسلكاً قد زرع العداوة بينهم و نفخ فى بوق الخلاف بين الأخ و أخيه، و الأب و ابنه. . .

وينبغى على العقلاء كشف اوزار و اخطار هؤلاء الجهلة و من على شاكلتهم من المتأجرين بالخلاف بين المسلمين. . (2)

توسل از موضوعات فرعى است؛ زيرا حقيقت آن گرفتن وسيله است، يعنى چيزى كه موجب تقرّب به خداوند متعال شود. خداوند عزوجل فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از (مخالفان فرمان) خدا بپرهيزيد! و وسيله اى براى تقرّب به او بجوييد!»


1- مائده: ٣5.
2- رفع المنارة، ص٣٨.

ص:97

و توسل بر چند نوع است و امر آن دائر مدار جواز و ندب و حرمت مى باشد، و عملى كه امرش اين گونه است از احكام شرعيه اى است كه موضوع آن علم فقه مى باشد، و وارد كردن موضوعات فقه در توحيد و عقايد خطايى است كه بايد از آن اجتناب جست. . . و بزرگان از فقها استحباب توسل يا جواز آن را در باب استسقاء در كتاب نماز و زيارت قبر پيامبر (ص) كتاب حج آورده اند.

اما واردكردن بحث توسل در عقايد و قرار دادن آن را وسيله اى از وسايل شرك بدعتى است كه بر مسلمانان عارض شده و مسلكى است كه عداوت را در بين آنها كاشته و در بوق اختلاف بين برادر و برادرش و پدر و فرزندش دميده است. . .

و بر عقلاست كه تبعات و خطرهاى اين جاهلان و امثال آنان كه از راه ايجاد اختلاف بين مسلمانان تجارت مى كنند را كشف نمايند. . .

فقهى بودن توسل نزد محمد بن عبدالوهاب

از محمد بن عبدالوهاب درباره قول برخى در مسأله استسقاء سؤال شد؛ وى در پاسخ مى گويد:

لابأس بالتوسل بالصالحين و قول احمد: يتوسل بالنبى (ص) خاصة، مع قولهم: انّه لايستغاث بمخلوق؟ فقال: فالفرق ظاهر جداً، وليس الكلام ممّا نحن فيه، فكون بعض يرخص بالتوسل بالصالحين و بعضهم يخصّه بالنبى (ص) ، و اكثر العلماء ينهى عن ذلك و يكرهه، فهذه المسألة من مسائل الفقه، و ان كان الصواب

ص:98

عندنا قول الجمهور من انّه مكروه، فلاننكر على من فعله، و لاانكار فى مسائل الإجتهاد. . .(1)

در توسل به صالحان باكى نيست. و گفتار احمد كه تنها به پيامبر (ص) توسل مى شود با گفتارشان كه به مخلوق استغاثه نمى گردد [تهافتى نيست] و فرق بين اين دو جدّاً ظاهر است و بحث ما از اين قبيل نيست؛ زيرا برخى توسل به صالحان را رخصت داده و برخى به پيامبر (ص) اختصاص داده اند و اكثر علما از آن نهى كرده و مكروه دانسته اند، اين مسأله از مسائل فقهى است گرچه قول صحيح نزد ما همان قول جمهور است كه مكروه مى باشد. لذا بر كسى كه چنين كارى انجام مى دهد انكار نخواهيم كرد؛ زيرا در مسائل اجتهادى جاى انكار نيست. . .

او در نامه خود به اهالى قصيم مى نويسد:

. . . و الله يعلم انّ الرجل افترى على أموراً لم أقلها ولم يأت أكثرها على بالى. . . فمنها: قوله: إنّى اكفر من توسل بالصالحين، و انّى اكفر البوصيرى لقوله: يا أكرم الخلق و انّى اقول: لو اقدر على هدم قبة رسول الله (ص) لهدمتها، ولو اقدر على الكعبة لأخذت ميزابها و جعلت لها ميزاباً من خشب، و انّى احرّم زيارة قبر النبى (ص) و انّى انكر زيارة قبر الوالدين و غيرهما و انّى اكفر من حلف بغيرالله، و انّى اكفر ابن الفارض و ابن عربى. . . جوابى عن هذه المسائل ان اقول: سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ. . . (2)

. . . و خدا مى داند كه اين مرد به من امورى را تهمت زده كه قائل به


1- مجموعه مؤلفات محمد بن عبدالوهاب، قسم سوم، ص6٨.
2- الرسالة الاولى من الرسائل الشخصيه، مجموعه مؤلفات محمد بن عبدالوهاب، قسم پنجم.

ص:99

آن نبوده و بيشتر آنها بر خاطر من نيامده است. . . از جمله آنها اينكه من كسى را كه به صالحان توسل كند تكفير مى كنم و نيز بوصيرى را به جهت اينكه خطاب به پيامبر (ص) گفته (يا اكرم الخلق) تكفير مى نمايم، و اينكه مى گويم: اگر قدرت بر خراب كردن گنبد رسول خدا (ص) پيدا كنم آن را خراب مى نمايم. و اگر بر كعبه دست يابم ناودان آن را برداشته و به جاى آن ناودانى از چوب قرار مى دهم، و من زيارت قبر پيامبر (ص) را حرام مى دانم و نيز زيارت قبر پدر و مادر و ديگران را انكار مى كنم، و كسى را كه به غير خدا قسم بخورد تكفير مى كنم و نيز ابن فارض و ابن عربى را كافر مى دانم. . . جواب من از اين مسائل اين است كه مى گويم: (منزهى تو اين تهمت بزرگ است) .

او همچنين مى گويد:

. . . فكون بعض يرخص بالتوسل بالصالحين و بعضهم يخصّه بالنبى (ص) ، و اكثر العلماء ينهى عن ذلك و يكرهه، فهذا المسألة من مسائل الفقه و ان كان الصواب عندنا قول الجمهور من انّه مكروه، فلاننكر على من فعله ولا انكار فى مسائل الإجتهاد، و لكن انكارنا على من دعا لمخلوق اعظم ممّا يدعو الله تعالى و يقصد القبر يتضرّع عند ضريح الشيخ عبدالقادر أو غيره يطلب فيه تفريج الكربات و اغاثة اللهفات و اعطاء الرغبات، فأين هذا ممّن يدعوالله مخلصاً له الدين لايدعو مع الله احداً ولكن يقول فى دعائه: أسألك بنبيك أو بالمرسلين أو بعبادك الصالحين أو يقصد قبراً معروفاً أو غيره يدعو عنده، لكن لايدعو إلاّ الله

ص:100

مخلصاً له الدين، فاين هذا ممّا نحن فيه.(1)

. . . اينكه برخى توسل به صالحان را رخصت داده و برخى آن را مختص به پيامبر (ص) دانسته، و اكثر علما از آن نهى كرده و مكروه مى دانند، اين از مسايل فقه است، گرچه صواب نزد ما همان قول جمهور است كه مكروه مى باشد. لذا ما بر كسى كه متوسل به اوليا شود انكار نمى كنيم؛ چرا كه اين مسأله از مسائل اجتهادى است. ولى انكار ما بر كسى است كه مخلوقى را بيشتر از خدا بخواند، و قصد قبر كند و كنار ضريح شيخ عبدالقادر و يا ديگران تضرّع نمايد و از او بخواهد تا گرفتارى هايش را برطرف نمايد و در مصائب او را نجات دهد و آنچه مى خواهد به او عطا نمايد. اين كجا و كسى كه خدا را خالصانه مى خواند و همراه او هيچ كسى را شريك در دعاى خود نمى داند، ولى در دعايش مى گويد: (از تو مى خواهم به پيامبرت يا به انبياى مرسلين يا به بندگان صالحت، يا قصد قبر معروف و يا غير معروفى كند تا در كنار آن دعا نمايد ولى دعا را خالصانه براى خدا انجام مى دهد، اين كجا با آنچه ما در آن هستيم.

از اينجا استفاده مى شود در مورد جايگاه توسل كه عقيدتى است يا فقهى نزد وهابيان اختلاف وجود دارد.

خاستگاه توسل نزد وهابيان

با آنكه محمدبن عبدالوهاب توسل را از مسائل فقهى مى داند اما برخى از وهابيان معاصر آن را از مسائل عقيدتى برشمرده اند.


1- مجموعه مؤلفات محمد بن عبدالوهاب، قسم سوم، ص6٨.

ص:101

محمد بن صالح عثيمين از علماى وهابى در اين باره مى نويسد:

بالنسبة للتوسل فهو داخل فى العقيدة؛ لانّ المتوسل يعتقد انّ لهذه الوسيلة تأثيراً فى حصول مطلوبه و دفع مكروهه، فهو فى الحقيقة من مسائل العقيدة؛ لانّ الإنسان لايتوسل بشيء إلاّ و هو يعتقد انّ له تأثيراً فيما يريد(1)

نسبت به توسل بايد گفت كه آن داخل در عقيده است؛ زيرا توسل كننده اعتقاد دارد كه اين وسيله داراى تأثير در رسيدن به خواسته و دفع كراهت از اوست، پس توسل در حقيقت از مسايل اعتقادى است؛ زيرا انسان به چيزى توسل نمى كند، مگر آنكه اعتقاد دارد كه آن وسيله در آنچه مى خواهد تأثيرگزار است.

منع از توسل از بدعت هاى بنى اميه

داود بن ابى صالح مى گويد:

اقبل مروان يوماً فوجد رجلا واضعاً وجهه - جبهته - على القبر، فأخذ مروان برقبته ثم قال: هل تدرى ماتصنع؟ فأقبل عليه فإذا ابوأيوب الأنصارى، فقال: نعم، إنّى لم آتِ الحجر، إنّما جئت رسول الله (ص) ، و لم آت الحجر. سمعت رسول الله (ص) يقول: (لاتبكوا على الدين إذا وليه اهله، و لكن أبكوا على الدين إذا وليه غير أهله) .(2)

مروان روزى وارد مسجد رسول خدا (ص) شد و مشاهده كرد كه


1- فتاوى ابن عثيمين، ج٣، ص١٠٠.
2- المستدرك على الصحيحين، ج4، ص56٠؛ وفاء الوفاء، ج4، صص١٣5٩ و ١4٠4، مجمع الزوائد، ج4، ص٢.

ص:102

مردى صورت يا پيشانى خود را بر روى قبر حضرت گذاشته است. مروان گردن او را گرفت و گفت: آيا مى دانى كه چه مى كنى؟ او به صورت آن مرد نگاه كرد ديد كه ابوايوب انصارى است. او گفت: آرى مى دانم كه چه مى كنم، من به جهت اين سنگ ها نيامده ام، بلكه براى رسول خدا (ص) آمده ام نه سنگ ها. از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: (بر دين نگرييد اگر اهلش متولى آن شد، بلكه بر دين آن وقتى بگرييد كه غير اهلش متولّى آن شود) .

ص:103

توسل از ديدگاه علماى اهل سنت

اشاره

علماى اهل سنت غير از وهابيان توسل به ارواح اوليا خصوصاً پيامبر (ص) را پذيرفته اند. اينك به ديدگاه هاى برخى از آنان اشاره مى كنيم:

١. نورالدين سمهودى

او مى نويسد:

اعلم انّ الاستغاثة و التشفع بالنبى (ص) و بجاهه و بركته إلى ربّه تعالى من فعل الأنبياء و سير السلف الصالح واقع فى كلّ حال، قبل خلقه و بعد خلقه، فى حياته الدنيوية و مدّة البرزخ و عرصات القيامة. و إذا جاز السؤال بالأعمال - كما فى حديث الغار الصحيح و هى مخلوقة - فالسؤال بالنبى (ص) أولى. و فى العادة انّ من له عند شخص قدر فتوسّل به إليه من غيبته، فإنّه يجيب اكراماً للمتوسّل به. و قديكون ذكر المحبوب أو المعظّم سبباً للاجابة.(1)

بدان كه استغاثه و درخواست شفاعت به پيامبر (ص) و به آبرو و بركت او نزد خداى متعال، از فعل انبيا و سيره و روش سلف صالح


1- وفاء الوفاء، ج4، ص١٣٧٢.

ص:104

است كه در هر حال واقع شده است، قبل از خلقت و بعد از خلقتش، در حيات دنيوى اش و در مدت برزخ و عرصات قيامت. و اگر درخواست به واسطه اعمال جايز است - آن گونه كه در حديث صحيح غار وارد شده كه مخلوق است - پس درخواست به واسطه پيامبر (ص) به طريق اولى جايز مى باشد. و امرى عادى است، شخصى كه نزد ديگرى آبرويى دارد و در غيبتش به او توسل مى جويد، آن شخص به جهت تكريم وسيله، درخواستش را اجابت مى كند. و گاهى ذكر محبوب يا شخص تعظيم شده سبب اجابت دعاست.

٢. دكتر عبدالملك سعدى

او مى گويد:

إذا قلت: أللّهم إنّى توسلت إليك بجاه فلان نبى أو صالح فهذا أيضاً ممّا ينبغى ان لايحصل بجوازه خلاف؛ لانّ الجاه ليس هو ذات المتوسّل به، بل مكانته و مرتبته عندالله، و هى حصيلة الاعمال الصالحة؛ لانّ الله تعالى قال عن موسى عليه السلام: وَكانَ عِندَ اللهِ وَجِيهاً

وقال عن عيسى عليه السلام: وَجِيهاً فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ

فلاينكر على من يتوسل بالجاه إذا كنّا منصفين؛ لانّه لايحتمل نسبة التأثير إلى المتوسل به؛ إذ ليس هو المقصود، بل المتوسل به جاهه و مكانته عندالله لاغير. . .(1)

هرگاه بگويى: بارخدايا! من آبروى فلان نبى يا صالح را به سوى تو


1- البدعة فى مفهومها الاسلامى، ص45.

ص:105

وسيله مى آورم، اين از جمله كارهايى است كه خلافى در آن سزاوار نمى باشد؛ زيرا آبرو همان ذات وسيله نيست، بلكه منزلت و مقام او نزد خداست، و آن حاصل اعمال صالح است؛ زيرا خداوند متعال در مورد موسى عليه السلام فرمود: (او نزد خدا آبرومند است) . و درباره عيسى عليه السلام فرمود: (او در دنيا و آخرت آبرومند است) .

پس ما اگر منصف باشيم نبايد بر كسى كه توسل به جاه داشته انكار نماييم؛ زيرا نسبت تأثير به وسيله داده نشده است، چون او مقصود نيست، بلكه توسل به آبرو و منزلت او نزد خداست نه چيز ديگر. . .

او نيز در مورد قصه استسقاء عمر از عباس عموى پيامبر (ص) مى گويد:

انّ عمر لم يقل: و اليوم نستسقى بالعباس بن عبدالمطلب، بل قال: بالعباس عمّ نبيّك، فالوجاهة حصلت له؛ لانّه عمّ النبى (ص) الميّت، و هذا اعتراف بانّ جاه النبى (ص) بعد موته مازال باقياً حتّى سرى إلى عمّه العباس.(1)

همانا عمر نگفته: امروز باران را به وسيله عباس بن عبدالمطلب طلب مى كنيم؛ بلكه گفته: باران را به وسيله عباس عموى پيامبرت مى خواهيم. پس آبرو براى پيامبر (ص) است، چون كه او عموى حضرت مى باشد گرچه حضرت از دنيا رحلت نموده است. و اين اعترافى است به اينكه آبروى پيامبر (ص) بعد از مرگش دائماً باقى است تا اينكه به عمويش عباس سرايت كرده است.


1- البدعة فى مفهومها الاسلامى، ص45.

ص:106

٣. قسطلانى

او مى نويسد:

وينبغى للزائر ان يكثر من الدعاء و التضرّع و الإستغاثة و التشفع و التوسل به (ص) ، فجدير بمن استشفع به ان يشفعه الله فيه. قال: و انّ الإستغاثة هى طلب الغوث، فالمستغيث يطلب من المستغاث به اغاثته أن يحصل له الغوث. فلافرق بين ان يعبّر بلفظ الإستغاثة أو التوسل أو التشفع أو التوجه أو التجوّه. . .(1)

براى زائر سزاوار است كه بسيار دعا و تضرّع و استغاثه و درخواست شفاعت و توسل به او (ص) نمايد. و سزاوار است براى كسى كه درخواست شفاعت از او مى كند اينكه خدا او را شفيع در حقش قرار دهد. او نيز مى گويد: و استغاثه به معناى درخواست پناه دادن است. پس درخواست كننده پناه از پناه دهنده مى خواهد تا او را پناه دهد. و در اين مسأله فرقى بين استغاثه يا درخواست شفاعت يا خواستن به جاه و آبرو نيست. . .

4. ابن الحاج ابوعبدالله عبدرى مالكى

او مى نويسد:

. . . فإن كان الميّت المزار ممّن ترجى بركته، فيتوسّل إلى الله تعالى به. . . ثم يتوسل بأهل تلك المقابر - أعنى بالصالحين منهم- فى قضاء حوائجه و مغفرة ذنوبه، ثم يدعو لنفسه و لوالديه و لمشايخه و لأقاربه و لأهل تلك المقابر و لأموات


1- المواهب اللدنية، ج4، ص5٩٣.

ص:107

المسلمين و لأحيائهم و ذرّيتهم إلى يوم الدين و لمن غاب عنه من اخوانه و يجأر إلى الله تعالى بالدعاء عندهم. و يكثر التوسل بهم إلى الله تعالى؛ لانّه سبحانه و تعالى اجتباهم و شرّفهم و كرّمهم. فكما نفع بهم فى الدنيا ففى الآخرة اكثر. فمن أراد فليذهب إليهم و يتوسل بهم؛ فإنّهم الواسطة بين الله تعالى و خلقه. و قد تقرّر فى الشرع و علم ما لله تعالى بهم من الاعتناء. . .(1)

. . . اگر ميّتى كه زيارت مى شود از جمله كسانى است كه اميد بركت از او مى رود به او براى رسيدن به خدا توسل مى شود. . . آن گاه به اهل آن مقبره ها توسل مى شود يعنى به صالحان از آنها تا حوائجش برآورده و گناهانش آمرزيده شود. سپس براى خود و پدر و مادر و اساتيد و نزديكانش و براى اهالى آن مقبره ها و اموات مسلمانان و زنده ها و ذريه آنها تا روز قيامت دعا مى كند و براى هركس كه از برادرانش غايبند، و با دعا نزد آنان به خداى متعال پناه مى برد و زياد آنان را وسيله به سوى خود قرار مى دهد؛ زيرا خداوند متعال و سبحان آنان را انتخاب كرده و شرافت داده و تكريم نموده است. و همان گونه كه به آنها در دنيا نفع خواهد برد در آخرت بيشتر نفع مى برد. و هركس خواست بايد نزد آنها رود و به آنان توسل جويد؛ چرا كه آنان واسطه بين خداى متعال و خلق اويند، و در شرع ثابت شده و اعتناى خداى متعال به آنان دانسته شده است. . .


1- المدخل، ج١، ص٢54.

ص:108

5. حسن بن على سقاف شافعى

او مى گويد:

فالتوسل و الإستغاثة و التشفع بسيّد الأنام نبيّنا محمّد (ص) مصباح الظلام، من الأمور المندوبات المؤكّدات، و خصوصاً عند المدلهمّات، و على ذلك سار العلماء العاملون، و الأولياء العابدون، و السادة المحدّثون، و الأئمة السالفون، كما قال السبكى فيما نقل عند صاحب (فيض القدير) (1): (و يحسن التوسل و الإستغاثة و التشفع بالنبى (ص) إلى ربّه، ولم ينكر ذلك أحد من السلف ولا من الخلف. . .) .

حتّى نص السادة الحنابلة فى مصنّفاتهم الفقهيّة على استحباب التوسل بسيّدنا رسول الله (ص) ، و نقلوا ذلك عن الإمام أحمد أنّه يستحبّه، كما فى كتاب الإنصاف فيما ترجح من الخلاف (2)، و غيره. و نقل ابن كثير فى (البداية و النهاية) (3): انّ ابن تيمية أقرّ اخيراً فى المجلس الذى عقده له العلماء العاملون الربانيّون المجاهدون بالتوسل و أصرّ على إنكار الإستغاثة، مع انّه يقول فى رسالة خاصة له فى الإستغاثة بجوازها بالنبى (ص) فيما يقدر عليه المخلوق.

واعتمد الإمام الحافظ النووى استحباب التوسل و الإستغاثة و التشفع فى مصنّفاته كما فى حاشية الإيضاح على المناسك له(4)، و


1- فيض القدير، ج٢، ص١٣5.
2- الانصاف فيما ترجح من الخلاف، ج٢، ص456.
3- البداية و النهاية، ج١4، ص45.
4- حاشية الايضاح على المناسك، صص45٠ و 4٩٨.

ص:109

فى شرح المهذب «المجموع» (1)، و فى الأذكار (2)، و هو مذهب الشافعية و غيرهم من الأئمة المرضيّين المجمع على جلالتهم و ثقتهم. . . . (3)

پس توسل و استغاثه و درخواست شفاعت از بزرگِ مردمان، پيامبر ما محمّد (ص) ، چراغ تاريكى ها، از امور مستحب و مؤكّد است، خصوصاً در گرفتارى ها. و اين روش علماى عامل و اولياى عابد و بزرگان محدث و امامان سلف است آن گونه كه بنابر نقل صاحب «فيض القدير» از سبكى نقل شده كه گفت: و حُسن دارد توسل و استغاثه و درخواست شفاعت از پيامبر (ص) نزد خداوند، و هيچ يك از متقدمين و متأخرين اين مطلب را انكار نكرده اند. . . حتى اينكه بزرگان حنابله در تصنيفات فقهى خود بر استحباب توسل به آقاى ما رسول خدا (ص) تصريح كرده و آن را از امام احمد نقل كرده اند كه او نيز مستحب مى دانسته است آن گونه كه در كتاب (الانصاف فيما ترجح من الخلاف) و ديگر كتاب ها آمده است. و ابن كثير در كتاب (البداية و النهاية) نقل كرده كه ابن تيميه اخيراً در مجلسى كه علماى عامل، ربّانى، مجاهد تشكيل دادند به جواز توسل اقرار كرده گرچه بر انكار استغاثه اصرار نموده است، با اينكه در رساله اى جداگانه قائل به جواز استغاثه به پيامبر (ص) شده در امورى كه مقدور مخلوق است.

و امام حافظ نووى بر استحباب توسل و استغاثه و درخواست شفاعت در مصنفاتش همانند (حاشيه الايضاح على المناسك) و


1- شرح المهذب المجموع ، ج٨، ص٢٧4.
2- كتاب الأذكار، باب أذكار الحجّ، ص٣٠٧.
3- مقدمة إرغام المبتدع الغبى بجواز التوسل بالنبى ص ، از غمارى.

ص:110

(شرح المهذب «المجموع») و (الاذكار) اعتماد كرده است و اين مذهب شافعيه و غير آنها از امامانى است كه مورد رضايت بوده و بر جلالت و وثاقت آنان اجماع است. . . .

6. زينى دحلان

او مى گويد:

ومن تتبع أذكار السلف و الخلف و أدعيتهم و أورادهم وجد فيها شيئاً كثيراً فى التوسل، ولم ينكر عليهم أحد فى ذلك حتّى جاء هؤلاء المنكرون، ولو تتبعنا من أكابر الأمّة فى التوسل لامتلأت بذلك المصحف، و فيما ذكر كفاية و مقنع لمن كان بمرأى من التوفيق و مسمع. (1)

هر كس ذكرهاى متقدمين و متأخرين و ادعيه و اوراد آنها را پيگيرى كند در آنها موارد بسيارى از توسل را مى يابد، و كسى بر آنها در اين امور انكار نكرده است تا آنكه منكران آمدند. و اگر ما از بزرگان امت در مورد توسل جست وجو كنيم كتابمان با آنها پر مى شود، و در آنچه ذكر شد كفايت و بى نيازى است براى كسى كه در معرض توفيق و شنيدن است.

٧. خليل احمد سهانپورى

او مى گويد:

عندنا و عند مشايخنا يجوز التوسل بهم فى حياتهم و بعد


1- الدرر السنيّة، زينى دحلان، ص٣١.

ص:111

وفاتهم، بأن يقول: أللّهم إنّى أتوسّل إليك بفلان أن تجيب دعوتى و تقضى حاجتى، كما صرّح به الشاه محمّد اسحاق دهلوى و المهاجر المكى و رشيد احمد الكنكومى.(1)

نزد ما و مشايخ ما توسل به اوليا در زمان حيات و بعد از وفاتشان جايز است، به اينكه انسان بگويد: بارخدايا! من به واسطه فلان شخص به سوى تو رو مى كنم و از تو مى خواهم كه خواسته ام را اجابت كرده و حاجتم را برآورده كنى، همان گونه كه شاه محمّد اسحاق دهلوى و مهاجر مكى و رشيد احمد كنكومى به آن تصريح كرده اند.

٨. عيسى بن عبدالله حميرى

او مى نويسد:

انّ موضوع التوسل لا يستحق كل ما أثير حوله من شقاق و نزاع و كثرة الجدل فيه؛ فانّ سؤال الله ببركة ولى من اوليائه أو بجاه أهل بيت نبيّه (ص) لا ينبغى أن يختلف على جوازه اثنان إذا وجد الإنصاف، فالأدلة تبرهن على صحة التوسل بالذات؛ لانّ الذات اصل للمعنى، و صلاح المعنى من صلاح الذات و فساده من فسادها؛ إذ انّ اوّل من امر بالواسطة هو الرحمن سبحانه، و أول واسطة هو آدم، و أول معترض هو الشيطان الرجيم، اعاذنا الله منه، و أول مستجيب هم الملائكة الكرام عليهم السلام، ولو انصف الناس فى بحثه لما وصلوا إلى الشقاق و الفراق.(2)

همانا موضوع توسل اين اندازه مستحق اختلاف و نزاع و كثرت


1- المهند على المفنّد، صص٨6 و ٨٧.
2- التأمل فيحقيقة التوسل، صص4٨ و 4٩.

ص:112

جدال در آن نيست؛ زيرا درخواست از خداوند به بركت وليّى از اوليائش يا به جاه و مقام اهل بيت پيامبرش (ص) سزاوار نيست كه بر جواز آن دو نفر اختلاف كنند اگر انصاف پيدا شود. پس ادله بر صحت توسل به ذات اوليا اقامه برهان مى كند؛ زيرا ذات، اصل معناست و صلاح معنا از صلاح ذات و فساد معنا از فساد ذات نشأت مى گيرد؛ چون كه اول كسى كه امر به واسطه كرد، خداوند رحمان سبحانه و اول واسطه آدم و اول اعتراض كننده شيطان رانده شده بود، خداوند ما را از شرّ او نجات دهد، و اول درخواست كنندۀ اجابت ملائكه كرام عليهم السلام بودند. و اگر مردم در بحث، انصاف مى دادند هرگز به اين اختلاف و افتراق كشيده نمى شدند.

٩. نووى

محيى الدين ابوزكريا نووى شارح صحيح مسلم در كتاب «الأذكار» درباره كيفيت زيارت قبر پيامبر (ص) مى نويسد:

. . . ثم يرجع إلى موقفه الأول قُبالة وجه رسول الله (ص) فيتوسل به فى حق نفسه و يتشفع به إلى ربّه سبحانه و تعالى، و يدعو لنفسه و لوالديه و اصحابه و احبابه و من احسن إليه و سائر المسلمين، و ان تجهد فى اكثار الدعاء، و يغتنم هذا الموقف الشريف، و يحمدالله تعالى و يسبحه و يكبره و يهلله، و يصلّى على رسول الله (ص) ، و يكثر من كل ذلك. . . (1)

. . . آن گاه به جايگاه اول خود در برابر صورت رسول خدا (ص) باز


1- الأذكار من كلام سيد الأبرار، نووى، ص٢١٧.

ص:113

مى گردد و در حق خودش به او توسل مى جويد و او را به سوى پروردگار سبحانه و تعالى شفيع مى آورد، و براى خود و پدر و مادر و اصحاب و دوستانش و كسانى كه به او نيكى كرده اند و ديگر مسلمانان دعا مى كند، و در دعا نمودن زياد كوشش مى نمايد، و اين موقعيت شريف را غنيمت مى دارد و خداوند متعال را ستايش كرده و او را تسبيح و تكبير و تهليل مى گويد و بر رسول خدا (ص) درود مى فرستد، و زياد اين كارها را انجام مى دهد. . .

حسن بن على سقاف شافعى در ذيل كلام نووى مى گويد:

فانظر رحمك الله تعالى و هداك كيف استحسن العلماء و منهم الإمام النووى هذه الصيغة فى نداء النبى (ص) ، و طلب العفو و ان يستغفر الله له، و نحن لانفعل إلاّ ذلك ولا نستحب إلاّ هذا، و لانزيد على ما ورد فى الأحاديث المتقدمة أو ما جاء عن العلماء الكبار فى العلم، ولا نعتقد فى المخلوقين انهم يرزقون بذاتهم أو يحيون و يميتون، فالله تعاليبيّن لنا فى كتابه انّ اسناد الفعل لغيره على طريق المجاز ليس شركاً، ولكن ماذا نصنع بمن لايُدرك المجاز و ينكره اشدّ الإنكار.

قال تعالى فى شأن سيّدنا عيسى عليه الصلاة و السلام: وَ أُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَ الأَبْرَصَ وَ أُحْى الْمَوْتى بِإِذْنِ اللهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ(1)؛

فلو قال شخص انّ سيّدنا عيسى عليه السلام كان يحيى الموتى و يبريء الاكمه و الأبرص لم يكن كافراً، مع انّ الله تعالى هو محيى الموتى حقيقة، و هو الذى يبرئ الاكمه و


1- آل عمران: 4٩.

ص:114

الأبرص، و كلّنا يعتقد انّ التأثير لله لا لسيدنا عيسى عليه الصلاة و السلام. و كذلك إذا استغاث رجل برسول الله (ص) راجياً ان يدعو الله له فى تفريج مصيبته أو كربه معتقداً انّه حى فى قبره يبلغه سلام امته اينما كانوا، و تعرض عليه اعمالهم، لم يكن ذلك شركاً عند من تجرد عن العصبية و اتقى الله تعالى، بل سيستحق انّ ذلك سنة وردت بها الأحاديث الصحيحة، و نصّ عليها علماء الأمة الثقات من السلف و المحدثين.(1)

پس نظر كن -خداوند متعال تو را بيامرزد و هدايت كند- چگونه علما از آن جمله امام نووى اين گونه سخن گفتن و صدازدن پيامبر (ص) و درخواست عفو و طلب مغفرت از خدا را براى خود حسن شمرده اند و ما انجام نمى دهيم، مگر همين را مستحب نمى دانيم؛ مگر همين را بر آنچه در احاديث پيشين آمده يا آنچه از علماى بزرگ در علم رسيده چيزى را زياد نمى كنيم و در حق مخلوقين معتقد نيستيم كه آنان به طور مستقل روزى مى دهند يا زنده كرده و مى ميرانند؛ زيرا خداوند متعال براى ما در كتابش تبيين كرده كه اسناد فعل به غيرش به طريق مجاز شرك نيست، ولى ما چه كنيم با كسانى كه مجاز را نمى فهمند و آن را شديداً انكار مى نمايند. خداوند متعال در شأن سرور ما عيسى عليه الصلاة و السلام فرمود: (و به اذن خدا كور و مبتلا به بيمارى پيسى را بهبودى مى بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم و به شما خبر مى دهم از آنچه مى خوريد و آنچه را در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد) . پس


1- صحيح شرح العقيدة الطحاوية، صص٧٣١ و ٧٣٢.

ص:115

اگر شخصى بگويد: سرور ما عيسى عليه السلام مرده زنده مى كرد و مرض كورى و برص را شفا مى داد او كافر نمى باشد، با اينكه خداوند متعال زنده كننده مردگان به طور حقيقى است و اوست كه مرض كورى و پيسى را بهبودى مى دهد و همه ما معتقديم كه تأثير براى خداست نه براى سرور ما عيسى عليه الصلاة والسلام. و همچنين است اگر پناه ببرد شخصى به رسول خدا (ص) به اميد اينكه از خدا بخواهد تا او را از مصيبت يا گرفتارى اش برهاند با اعتقاد به اينكه او در قبرش زنده بوده و سلام امتش هر جا كه باشد به او مى رسد و اعمال آنان بر او عرضه مى گردد، اين اعتقاد شرك آلود نيست نزد هر كس كه از تعصب تهى باشد و از خداوند متعال بترسد، بلكه به اين نتيجه مى رسد كه اين مطلب، سنتى است وارد شده در احاديث صحيح كه علماى مورد اعتماد از سلف و محدثان بر آن تصريح كرده اند.

او در كتاب «المجموع» مى نويسد:

واعلم انّ زيارة قبر الرسول (ص) من أهم القربات و انجح المساعى. . . ثم يأتى القبر الكريم فيستدبر القبلة و يستقبل جدار القبر، و يقف فى مقام الهيبة و الإجلال فيقول: ألسلام عليك يا رسول الله. . . و يتوسل به فى حق نفسه و يستشفع به إلى ربّه سبحانه و تعالى.(1)

و بدان كه زيارت قبر پيامبر (ص) از مهم ترين امورى است كه موجب تقرّب به خدا است و از مهم ترين كوشش هايى است كه به ثمر


1- المجموع، ج٨، ص٢٧٢.

ص:116

مى نشيند. . . آن گاه به سوى قبر كريم آمده و پشت به قبله كرده و رو به ديوار قبر مى نمايد و در مقام هيبت و اجلال مى ايستد و مى گويد: درود بر تو اى رسول خدا (ص) . . . و در حق خود به او توسل مى جويد و او را شفيع نزد پروردگارش سبحانه و تعالى مى آورد.

١٠. شيخ محمد حامد حموى

او مى گويد:

يجوز التوسل إلى الله سبحانه و تعالى برسله و انبيائه عليهم الصلاة و السلام و على آلهم، و باوليائه، فانّه جائز و سائغ عند اهل الحق، بل انّه مستحب؛ إذ هو من اسباب اجابة الدعاء، و ليس فيه ادنى شبه بشرك. . . (1)

توسل نزد خداوند سبحانه و تعالى به رسولان و انبيائش كه درود و سلام خدا بر آنان و بر آل آنان باد و نيز به اولياى او كه خشنودى خدا بر آنان باد نزد اهل حق جايز، بلكه مستحب است؛ زيرا كه اين امر از اسباب اجابت دعاست و هيچ شبهه شرك در آن وجود ندارد.

١١. ابن قيم جوزيه

او در كتاب «طريق الهجرتين» مى گويد:

ويكفى فى فضل الأنبياء و شرفهم انّ الله سبحانه و تعالى اختصهم بوحيه و جعلهم امناء على رسالته، و واسطة بينه و بين


1- الردّ على اباطيل، ص4٠.

ص:117

عباده و خصّهم بأنواع كراماته. . . .(1)

در فضيلت انبيا و شرف آنها كافى است كه خداوند سبحانه و تعالى آنان را به وحى اختصاص داده و امينانِ بر رسالتش و واسطه بين خود و بندگانش قرار داده و آنان را به انواع كرامتش اختصاص داده است. . . .

او نيز در كتاب «مفتاح دار السعادة» مى نويسد:

لم يعط نبى ما اعطيه، فرفع الله له ذكره، و قرن اسمه باسمه، و جعله سيد الناس كلّهم، و جعله اقرب الخلق إليه وسيلة واعظمهم عنده جاهاً واسمعهم عنده شفاعة. . . .(2)

به هيچ پيامبرى آنچه كه به پيامبر اسلام (ص) داده عطا ننموده است، لذا خداوند نام او را بلندمرتبه كرده و اسم او را به اسم خود مقرون ساخته و او را سرور همه مردم قرار داده و او را نزديك ترين مردم از حيث وسيله قرب كرده و منزلتش را از همه نزد خود عظيم تر و شفاعت او را از ديگران پذيرفته تر دانسته است. . . .

١٢. سبكى شافعى

قاضى سبكى كه از امامان شافعى بوده و معاصر با ابن تيميه است در ردّ بر او در كتاب «شفاء السقام» مى نويسد:

اعلم انّه يجوز و يحسن التوسل و الإستغاثة و التشفع بالنبى (ص) إلى ربّه سبحانه و تعالى، و جواز ذلك و حسنه من الأمور


1- طريق الهجرتين، ابن قيم، ج١، صص5١5 و 5١6.
2- مفتاح دار السعادة، ابن قيم، ج١، ص٣٠١.

ص:118

المعلومة لكلّ ذى دين، المعروفة من فعل الأنبياء و المرسلين و سير السلف الصالحين، و العلماء و العوام من المسلمين. ولم ينكر أحد ذلك من اهل الأديان، ولا سمع به فى زمن من الأزمان حتّى جاء ابن تيمية، فتكلّم فى ذلك بكلام يلبس فيه على الضعفاء الأغمار، و ابتدع ما لم يسبق إليه فى سائر الأعصار.

وحسبك انّ انكار ابن تيمية للإستغاثة و التوسل قول لم يقل عالم قبله و صار بين أهل الإسلام مثلة. . .

واقول: انّ التوسل بالنبى (ص) جائز فى كل حال: قبل خلقه و بعد خلقه، فى مدة حياته فى الدنيا و بعد موته، و فى مدة البرزخ و بعد البعث فى عرصات القيامة و الجنة.(1)

بدان كه جايز است و حسن دارد توسل و استغاثه و شفيع قرار دادن پيامبر (ص) نزد خداوند سبحان و متعال، و جواز آن و حُسنش از امور معلوم نزد هر صاحب دينى و معروف از فعل انبيا و مرسلين و سيره سلف صالحين و علما و عوام از مسلمانان است، و هيچ كس از اهل اديان آن را انكار نكرده و در هيچ زمانى از زمان ها انكار از كسى شنيده نشده است تا اينكه ابن تيميه آمد و درباره آن سخنى گفت كه امر را بر ضعيفانِ فرو رفته در جهل مشتبه ساخت، و بدعتى گذاشت كه در هيچ عصرى چنين بدعتى گذاشته نشده بود.

و بس است تو را اينكه انكار ابن تيميه بر استغاثه و توسل، قولى است كه هيچ عالمى قبل از او نگفته، و به آن بين اهل اسلام دو دستگى پيدا شد. . .

و من مى گويم: همانا توسل به پيامبر (ص) جايز است در هر حال: قبل


1- شفاء السقام، ص٢٩١.

ص:119

از خلقتش و بعد از خلقتش، در مدت زندگانى او در دنيا و بعد از مرگ او، در عالم برزخ و بعد از برانگيخته شدن در عرصه هاى قيامت و بهشت.

١٣. سيد محمد متولى شعراوى

او در ردّ مفتى وهابيان «بن باز» مى گويد:

ونقول لمن يكفر المتوسلين بالنبى أو الولى: هذّبوا هذا القول قليلاً؛ انّ حدوث مثل هذا القول هو نتيجة عدم الفهم، فالذى يتوسل إلى الله بالنبى أو الولى هو يعتقد انّ له منزلة عند الله، و هل يعتقد احد انّ الولى يجامله ليعطيه ما ليس له عندالله؟ طبعاً لا. و هناك من قال: انّ الوسيلة بالأحياء ممكنة و انّ الوسيلة بالأموات ممنوعة. و نقول له: أنت تضيق امراً متسعاً؛ لأنّ حياة الحى لا مدخل لها بالتوسل؛ فان جاء التوسل بحضرته (ص) إلى الله، فانك قد جعلت التوسل بحبك لمن علمت انّه اقرب منك إلى الله، فحبّك له هو الذى يشفع، و اياك ان تظنّ انّه سيأتى لك بما لا تستحق. . . .(1)

ما به كسانى كه توسل كنندگان به پيامبر (ص) يا ولى را تكفير مى كنند مى گوييم: كمى در اين گفتارتان تأمل كنيد خواهيد يافت كه حادث شدن مثل اين گفتار نتيجه نفهمى است؛ چراكه توسل كننده به نبى يا ولى نزد خدا، معتقد است كه براى او نزد خداوند منزلتى است. و آيا كسى معتقد است كه شخص ولى مجامله كرده تا چيزى را كه براى او نزد خدا نيست به او داده شود؟ طبعاً


1- تفسير القرآن، شيخ شعراوى، صص٣١٠٧ و ٣١٠٨.

ص:120

اين چنين نيست. و در اينجا كسانى هستند كه مى گويند: توسل به زنده ها ممكن است ولى به اموات ممنوع مى باشد. ما در جواب آنها مى گوييم: شما چيزى را تنگ مى كنيد كه وسيع است؛ زيرا حيات زنده هرگز دخالتى در جواز توسل به او ندارد، و اگر رسول خدا (ص) به سوى خدا وسيله آورده شود در حقيقت آن محبت تو به اوست كه شافع تو مى باشد، و بپرهيز از اينكه گمان كنى رسول خدا (ص) براى تو كارى انجام مى دهد كه مستحق آن نيستى. . . .

١4. زرقانى

او مى گويد:

ونحو هذا فى منسك العلاّمة خليل وزاد: وليتوسّل به (ص) ويسأل الله تعالى بجاهه فى التوسل به؛ إذ هو محطّ جبال الأوزار واثقال الذنوب؛ لأنّ بركة شفاعته وعظمها عند ربّه لايتعاظمها ذنب. ومن اعتقد خلاف ذلك فهو المحروم الذى طمس الله بصيرته وأضلّ سريرته. الم يسمع قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ. . . .(1)

قال: ولعلّ مراده التعريض بابن تيمية.(2)

و همچنين است مسلك وروش علاّمه خليل. واضافه مى كند: به پيامبر (ص) بايد توسّل شود ودر توسّل به احترام مقام آن حضرت از خداوند درخواست مى شود؛ چون پيامبر (ص) محلّ نزول كوه هاى گناهان وسنگينى آنهاست [كنايه از اين است كه حضرت، شفاعت


1- نساء: 64.
2- شرح المواهب اللدنية، ج4، ص5٩٣.

ص:121

امّتش را از خداوند مى خواهد] به خاطر اينكه به بركت شفاعت حضرت وعظمت آن نزد پروردگار، هيچ گناهى برابرى نمى كند و هر كس خلاف اين مطلب را معتقد باشد، محرومى است كه خداوند بصيرتش را پوشانده وسريرتش را گمراه نموده است. آيا او سخن خدا را نشنيده است كه فرمود: «و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذارند) ، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند. . .» . من مى گويم: وشايد مراد او از اين حرف، تعريض وگوشه زدن بر ابن تيميه باشد.

١5. ابن قدامه حنبلى

او در آداب زيارت قبر پيامبر (ص) مى نويسد:

. . . ثم تأتى القبر فتقول: و قد اتيتك مستغفراً من ذنوبى بك إلى ربّى. . .(1)

آن گاه به كنار قبر پيامبر (ص) مى آيى و مى گويى: من نزد تو آمده ام در حالى كه از گناهانم به واسطه تو به سوى پروردگارم استغفار مى كنم. . .

١6. محمد بن علوى مالكى

او مى گويد:

انّ الإستغاثة و التوسل ان كان المصحح لطلبها هو الحياة كما يقولون، فالأنبياء احياء فى قبورهم و غيرهم من عبادالله


1- الشرح الكبير مع المغنى، ج٣، صص4٩4 و 4٩5.

ص:122

المرضيين، ولو لم يكن للفقيه من الدليل على صحة التوسل و الاستغاثة به (ص) إلاّ قياسه على التوسل و الإستغاثة به فى حياته الدنيا لكفى، فانّه حى الدارين، دائم العناية بأمته، متصرف باذن الله فى شؤونها. (1)

همانا استغاثه و توسل اگر مصحح درخواست آن زنده بودن است، آن گونه كه مى گويند، پس انبيا و ديگران از بنده هاى مورد رضايت خداوند در قبرهايشان زنده مى باشند، و اگر براى فقيه دليلى بر صحت توسل و استغاثه به پيامبر (ص) جز قياس آن بر توسل و استغاثه به او در حيات دنيا نبود، كفايت مى كرد؛ چرا كه پيامبر (ص) زنده در هر دو دنياست و دائماً به امتش عنايت مى نمايد و به اذن خدا در شئون آنان دخالت مى كند.

او نيز مى گويد:

«اما دعوى انّ الميت لايقدر على شيء فهى باطلة»(2)؛ «امّا ادعاى اينكه ميت قدرت بر چيزى ندارد باطل است» .

او نيز مى گويد:

انّ الأرواح لها من الإطلاق و الحرية مايمكنها من ان تجيب من يناديها و تغيث من يستغيث بها، كالأحياء سواء بسواء، بل اشدّ و اعظم.(3)

همانا ارواح داراى آزادى و رها بودن هستند به نحوى كه مى توانند پاسخ ندادهنده خود را داده و كسانى را كه به آنان استغاثه مى كنند پناه دهند، همانند زنده ها بدون كم و زياد، بلكه آنان قوى تر و بزرگ ترند.


1- مفاهيم يجب ان تصحح، ص٩١.
2- . همان، ص٩٢.
3- همان، ص٩٣.

ص:123

او درباره برداشت غلط وهابيان از توسل مى گويد:

يخطئ كثير من الناس فى فهم حقيقة الواسطة فيطلقون الحكم هكذا جزافاً بانّ الواسطة شرك و انّ من اتخذ واسطة باى كيفية كانت فقد اشرك بالله، و انّ شأنه فى هذا شأن المشركين القائلين ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى

وهذا كلام مردود، و الإستدلال بالآية فى غير محلّه؛ و ذلك لانّ هذه الآية الكريمة صريحة فى الإنكار على المشركين عبادتهم للأصنام و اتخاذها آلهة من دون تعالى و اشراكهم اياها فى دعوى الربوبية، على انّ عبادتهم لها تقربهم إلى الله زلفى، فكفرهم و اشراكهم من حيث عبادتهم لها و من حيث اعتقادهم انّها ارباب من دون الله. . . فالواسطة لابدّ منها و هى ليست شركاً، و ليس كل من اتخذ بينه و بين الله واسطة يعتبر شركاً، و إلاّ لكان البشر كلهم مشركين بالله؛ لانّ امورهم جميعاً تبنى على الواسطة، فالنبى (ص) تلقى القرآن بواسطة جبرئيل، فجبرئيل واسطة للنبى (ص) و هو (ص) الواسطة العظمى للصحابة. . . و هو الذى يقول: (انا قاسم و الله معط) . و بذلك يظهر انّه يجوز وصف أى بشر عادى بانّه فرج الكربة و قضى الحاجة، أى كان واسطة فيها، فكيف بالسيد الكريم و النبى العظيم (ص) ؟(1)

بسيارى از مردم در فهم حقيقت واسطه اشتباه مى كنند و بى پايه و مطلق حكم مى كنند كه واسطه شرك است و اينكه هر كس واسطه اى را قرار دهد به هر كيفيتى باشد او به خداوند شرك


1- مفاهيم يجب ان تصحح، ص٩5.

ص:124

ورزيده است، و اينكه شأن او در اين باره همانند مشركان است كه مى گويند: (ما بت ها را عبادت نمى كنيم جز آنكه ما را به سوى خدا نزديك كنند) . و اين كلام مردودى است و استدلال به آن بى جاست؛ زيرا كه اين آيه صريح در انكار بر مشركان است از آن جهت كه بت ها را پرستيده و تنها آنها را خدايان خود خوانده اند، و نيز آنها را شريك خدا در ادعاى ربوبيت مى دانند، با اين ديد كه عبادت آنها آنان را به خداوند نزديك مى گرداند. پس كفر و شرك آنها بدين جهت است كه بت ها را پرستيده و معتقدند كه آنها با قطع نظر از خداوند ربّ مى باشند. . . پس واسطه بايد باشد و در عين حال شرك نيست، و هر كس كه بين خود و خدا واسطه اى قرار دهد كار شرك آميزى نكرده است، وگرنه بايد تمام بشر مشرك به خدا مى بودند؛ زيرا تمام امور آنها مبتنى بر واسطه است؛ چرا كه پيامبر (ص) قرآن را از طريق واسطه جبرئيل تلقى كرده و جبرئيل واسطه براى پيامبر (ص) است و پيامبر (ص) هم واسطه بزرگ تر براى صحابه مى باشد. . . و او كسى است كه مى فرمود: (من تقسيم كننده و خدا عطاكننده است) . و به اين مطلب ظاهر مى گردد كه جايز است بشر عادى را اين گونه توصيف كرد كه او گرفتارى را برطرف نموده و حاجت را برآورده كرد؛ يعنى واسطه در آن بوده، تا چه رسد به سرور كريم و پيامبر عظيم (ص) ؟

او نيز در توجيه توسل به اولياى الهى مى گويد:

انّه ممّا لا شك فيه انّ النبى (ص) له عند الله قدر على و مرتبة رفيعة و جاه عظيم، فاى مانع شرعى أو عقلى يمنع التوسل به؟ فضلاً

ص:125

عن الأدلة التى تثبته فى الدنيا و الآخرة. و لسنا فى ذلك سائلين غير الله تعالى ولا داعين إلاّ اياه. فنحن ندعوه بما أحب أيّاً كان؛ تارة نسأله باعمالنا الصالحة؛ لانّه يحبّها، و تارة نسأله بمن يحبّه من خلقه. . .

وسرّ ذلك انّ كلّ ما احبّه الله صحّ التوسل به، و كذا كل من احبّه من نبى أو ولى، و هو واضح لدى كل ذى فطرة سليمة، و لا يمنع منه عقل ولا نقل، بل تظافر العقل و النقل على جوازه، و المسئول فى ذلك كلّه الله وحده لا شريك له، لا النبى ولا الولى ولا الحى ولاالميت. . . و إذا جاز السؤال بالأعمال فبالنبى (ص) أولى لانّه افضل المخلوقات. . .(1)

هماناشكى نيست كه پيامبر (ص) نزد خداوند منزلت بلند و مرتبه بالا و مقام بزرگى دارد، و چه مانع شرعى يا عقلى از توسل به او جلوگيرى مى كند؟ تا چه رسد به ادله اى كه توسل به او را در دنيا و آخرت اثبات مى نمايد. و ما در اين عمل از غير خدا سؤال نكرده و به جز او را نخوانده ايم. و ما خدا را به آنچه دوست دارد مى خوانيم، هر چه باشد؛ گاه او را به اعمال صالح خود مى خوانيم؛ چراكه آنها را دوست دارد، و گاه او را به فردى از خلقش مى خوانيم كه دوستش دارد. . .

و سرّ آن اين است كه هر چه را خداوند دوست دارد مى توان به آن توسل جست، و همچنين هر كسى را از پيامبر يا ولى خداوند دوست دارد مى توان به او توسل كرد، و اين امرى است واضح نزد


1- مفاهيم يجب ان تصحح، ص١54.

ص:126

هر صاحب فطرت سالم كه عقل و نقل مانع آن نمى باشد، بلكه عقل و نقل بر جواز آن دلالت دارد.

و سؤال شده در همه اين موارد تنها خداست كه شريك و همتايى ندارد، نه پيامبر، يا ولى و نه زنده و نه مرده. . .

و اگر سؤال به اعمال صحيح است پس به پيامبر (ص) اولى است؛ چرا كه او برترين مخلوقات مى باشد. . .

او نيز مى گويد:

فان قالوا: انّ الممنوع انّما هو سؤال الأنبياء و الصالحين من أهل القبور فى برازخهم؛ لانّهم غير قادرين و قد سبق ردّ هذا الوهم مبسوطاً و اجمالاً: انّهم احياء قادرون على الشفاعة و الدعاء، و حياتهم حياة برزخية لائقة بمقامهم يصحّ بها نفعهم بالدعاء و الاستغفار، و المنكر لذلك اخف احواله انّه جاهل بما كاد يلحق بالمتواتر من سنته عليه الصلاة و السلام الدال على انّ موتى المؤمنين لهم فى حياتهم البرزخية العلم و السماع و القدرة على الدعاء و ما شاء الله من التصرفات، فما الظنّ بأكابر اهل البرزخ من النبيين و سائر الصالحين؟ !(1)

اگر بگويند: همانا آنچه منع شده درخواست از انبيا و صالحان از اهل قبور در برزخ هاى آنهاست؛ چراكه آنها قادر نيستند، [در جواب مى گوييم] ردّ اين توهم سابقاً به طور مبسوط و اجمال گذشت، كه انبيا و صالحان، زنده بوده و قدرت بر شفاعت و دعا دارند، و حيات آنها حيات برزخى است و لايق به مقام آنهاست و به آن نفع دادن مردم به


1- مفاهيم يجب ان تصحّح، ص١٨٠.

ص:127

دعا و استغفار صحيح مى باشد، و منكر اين امور كمترين احوالش اين است كه او جاهل به سنت پيامبر عليه الصلاة و السلام است، سنتى كه نزديك است كه ملحق به متواتر شود و دلالت دارد بر اينكه اموات از مؤمنان در عالم برزخ زنده بوده و داراى علم و شنود و قدرت بر دعا و آنچه از تصرفات كه خدا بخواهد مى باشند، پس چه گمانى به بزرگان اهل برزخ از پيامبران و ساير صالحان مى باشد؟ !

١٧. محمد بن عمر غمرى واسطى

نبهانى در كتاب «شواهد الحق فى الاستغاثة بسيد الخلق» از محمد بن عمر غمرى واسطى نقل مى كند:

. . . فانّه (ص) هو الواسطة بيننا و بينه تعالى، و الدليل لنا عليه، و المعرف لنا به عزّوجلّ و التعلق بالواسطة متقدم على التعلق بالمتوسط إليه؛ فانّ الواسطة هو السبب فى الدخول على الملك العظيم و وسيلة إلى منازل القرب، فهو (ص) الواسطة بين الخلق و بين ربهم تعالى.(1)

. . . همانا پيامبر (ص) همان واسطه بين ما و بين خداوند متعال و راهنماى ما بر اوست، و معرّف ما به خداى عزّوجلّ مى باشد. و تعلق به واسطه مقدم بر تعلق به كسى است كه براى رسيدن به او، واسطه آورده شده است؛ چرا كه واسطه سبب وارد شدن بر پادشاه عظيم و وسيله براى رسيدن به منازل قرب است، پس او (ص) واسطه بين خلق و بين پروردگارشان مى باشد.


1- شواهد الحق فيالاستغاثة بسيد الخلق، نبهانى، ص٢٧١.

ص:128

١٨. عدوى

نهبانى از استادش عدوى نقل مى كند:

انّ الولى بعد موته اشدّ كرامة منه فى حال حياته؛ لانقطاع تعلقه بالمخلوق و تجرد روحه للخالق، فيكرمه الله تعالى بقضاء حاجة المتوسلين به.(1)

همانا ولى بعد از مرگش كرامتش از حال حيات او بيشتر مى شود، به جهت قطع شدن تعلقش به مخلوق و تجرد روحش براى خالق. لذا خداوند متعال به او اكرام كرده و حاجات متوسلين به او را برآورده مى نمايد.

١٩. محمد عثمان بريلوى

او در كتاب «كشف فيوض» درباره حضرت امام كاظم عليه السلام و توسل و استغاثه به او مى گويد:

«قبر موسى الكاظم الترياق الأكبر»(2)؛ «قبر موسى كاظم عليه السلام بزرگ ترين دارو براى هر دردى است» .

٢٠. نبهانى

او در كتاب «شواهد الحق» مى گويد:

وجميع الأوصاف الجميلة التى ذكرها فى عبارته السابقة للأنبياء و الرسل عليهم الصلاة و السلام لا شك انّها تؤهّلهم لمرتبة الاستغاثة بهم إلى الله تعالى، لقضاء حوائج المستغيثين، و هو


1- شواهد الحق فيالاستغاثة بسيد الخلق، نبهانى، ص١٢٠.
2- كشف فيوض، محمد عثمان بريلوى، ص5٧.

ص:129

مصرّح فيها بانّهم وسيلة الناس و وسائطهم إلى الله تعالى، فكما جعلهم تعالى واسطة لخلقه فى تبليغ دينه جعلوهم واسطة له فى قضاء حوائجهم، و إلاّ فَلِمَ لم يبلغ الله تعالى شرائعه و احكام دينه إلى كل فرد من افراد الناس بلا واسطة؟ ! . . .

فان قلت: ما هو ذلك السبب؟ قلت: هو - و الله اعلم -معرفتهم بالله تعالى بحسب درجاتهم و استعدادهم و قرب المناسبة بينهم و بين الحق تعالى و النظر إلى كمال صفاتهم و كثرة طاعتهم لله عزّوجلّ و معرفتهم بآداب العبودية له تعالى، بخلاف سائر الناس. . . ، و هم درجات اعلاهم سيدنا محمّد (ص) و مثلهم فى ذلك الأولياء و الصالحون، و مع كونهم يكونون وسائط فى ذلك لمن هو دونهم فى الصفاء و الطاعة و معرفة آداب العبودية يتخذون من هو فوقهم فى ذلك كالأنبياء وسائط لهم لدى الله تعالى، كما ورد فى حديث الشفاعة. . . .(1)

و تمام اوصاف زيبايى را كه در عبارت سابقش براى انبيا و رسولان عليهم الصلاة و السلام ذكر كرد، شكى نيست كه لياقت پناه بردن به آنها نزد خدا را به آنان مى دهد تا از اين راه حاجات استغاثه كنندگان برآورده شود، و او در آن تصريح كرده كه آنان، وسيله و واسطه مردم به سوى خداوند متعال هستند، همان گونه كه خداوند متعال آنها را واسطه خلق در تبليغ دينش قرار داد، همچنين آنها را واسطه خود در برآوردن حوايج آنها كرد، وگرنه پس چرا خداوند متعال شرايع و احكام دينش را به سوى هر كس بدون واسطه ابلاغ نكرد؟ ! . . .


1- شواهد الحق، ص٢٧5.

ص:130

اگر بگويى كه آن سبب چيست؟ مى گوييم: سبب - و خداوند داناتر است - معرفت آنها به خداوند متعال به حسب درجات و استعداد آنها و قرب مناسبت بين آنها و بين حق تعالى و نظر به كمال صفات آنان و كثرت اطاعت دستورات خداى عزوجل و معرفت آنان به آداب عبوديت خداى متعال است، برخلاف ديگر مردم. . .

و آنان داراى درجاتى هستند كه بالاترين آنها سرور ما محمّد (ص) است. و مثل آنها در اين امر اوليا و صالحانند، كه با وجود آنكه آنان وسائط براى كسانى هستند كه در صفا و طاعت و شناخت آداب عبوديت پايين تر از آنان هستند، ولى اوليايى كه بالاتر از خودشان مى باشند، هم چون انبيا را وسائط براى خود نزد خدا مى گيرند، آن گونه كه در حديث شفاعت وارد شده است. . . .

و نيز مى گويد:

لقد اتفق العلماء العارفون على جواز التوسل به (ص) إلى الله لقضاء الحاجات فى حياته و بعد الممات، و قد صار من المجربات انّ من استغاث به (ص) إلى الله باخلاص و صدق التجاء تقضى حاجته مهما كانت، ولم يحصل التخلف لأحد إلاّ من ضعف اليقين و حصول التردد و عدم صدق الإلتجاء.(1)

هر آينه علماى عارف بر جواز توسل به پيامبر (ص) نزد خداوند به جهت برآورده شدن حاجات در زمان حيات و مرگ او اتفاق دارند، و از مسايل تجربى است كه هركس به آن حضرت با اخلاص و


1- حجة الله على العالمين، صص٨١4 و ٨١5؛ وفاء الوفاء، سمهودى، ج4، ص١٣٧١.

ص:131

صداقت نزد خدا پناه برد حاجتش برآورده شود هرچه باشد، و حاصل نشده تخلف بر احدى مگر از روى ضعف يقين و حصول ترديد و عدم صدق پناه بردن.

٢١. سيد محمد بن عربى تيانى حسنى

او كه از علماى مكه بوده است در كتاب «برائة الاشعريين» در اين باره مى نويسد:

انّ التوسل لا يسمى عبادة قطعاً ولا يقال فيه عبادة، و انّما هو وسيلة إليها و وسيلة الشيء غيره بالضرورة، و هو واضح؛ فانّ التوسل لا تقرب فيه للمتوسَّل به ولا تعظيمه غاية التعظيم، و التعظيم إذا لم يصل إلى هذا الحدّ لا يكون الفعل المعظم به عبادة، فلا يطلق اسم العبادة على ما ظهر من الإستعمال اللغوى إلاّ على ما كان بهذه المثابة؛ من كون العمل دالاً على غاية الخضوع منوّياً به التقرب للمعبود، تعظيماً له بذلك التعظيم التام، فإذا اختل شيء منها منع الإطلاق. . . .(1)

همانا توسل را به طور قطع عبادت نمى توان ناميد و به آن نمى توان عبادت گفت، بلكه وسيله به عبادت است، و بديهى است كه وسيله چيزى غير از آن چيز است، و اين امرى است واضح؛ زيرا توسل به جهت تقرب به وسيله و تعظيم كامل او نيست، و اگر تعظيم به اين حدّ نرسد كارى كه با آن تعظيم انجام گرفته عبادت به حساب نمى آيد. لذا اسم عبادت اطلاق نمى شود بر آنچه از استعمال لغوى


1- برائة الاشعريين، ص٢6.

ص:132

ظاهر شده، جز بر كارى كه به اين نحو باشد؛ يعنى اينكه عمل انسان دلالت بر غايت و نهايت خضوع كند در حالى كه نيت او از اين كار تقرب به معبود و تعظيم او با اين تعظيم تام باشد، و اگر در موردى چيزى از اين خصوصيات مختل شود نمى توان به آن اطلاق عبادت نمود. . . .

٢٢. شوكانى

شيخ محمّد بن على شوكانى درباره توسل به اولياى الهى مى گويد:

وعندى انّه لا وجه لتخصيص جواز التوسل بالنبى (ص) كما زعمه الشيخ عزالدين بن عبدالسلام؛ لأمرين:

الاوّل: ما عرفناك به من اجماع الصحابة.

والثانى: انّ التوسل إلى الله بأهل الفضل و العلم هو فى التحقيق توسل بأعمالهم الصالحة و مزاياهم الفاضلة؛ إذ لايكون فاضلا إلاّ باعماله. فإذا قال القائل: أللّهم انّى أتوسل إليك بالعالم الفلانى فهو باعتبار ما قام به من العلم. و قد ثبت فى الصحيحين و غيرهما انّ النبى (ص) حكى عن الثلاثة الذين انطبقت عليهم الصخرة: انّ كل واحد منهم توسل إلى الله بأعظم عمل عمله، فارتفعت الصخرة. فلو كان التوسل بالأعمال الفاضلة غير جائز او كان شركاً كما زعمه المتشددون فى هذا الباب كابن عبدالسلام و من قال بقوله من اتباعه، لم تحصل الاجابة لهم، و لاسكت النبى (ص) عن انكار مافعلوه بعد حكايته عنهم. و بهذا تعلم انّ مايورده المانعون من التوسل بالانبياء و الصلحاء هو من نحو قوله تعالى: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى

ونحو قوله

ص:133

تعالى: فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً

ونحو قوله تعالى: لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَىءٍ

ليس بوارد بل هو من الإستدلال على محلّ النزاع بما هو اجنبى عنه؛ فانّ قولهم: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى

مصرح بانّهم عبدوهم بذلك، و المتوسل بالعالم مثلا لم يعبده، بل علم انّ له مزية عندالله بحمله العلم فتوسل به لذلك. و كذلك قوله تعالى: فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً

فانّه نهى عن ان يدعى مع الله غيره كان يقول بالله و بفلان، و المتوسل بالعالم مثلا لم يدع إلاّ الله، فانّما وقع منه التوسل عليه بعمل صالح عمله بعض عباده، كما توسل الثلاثة الذين انطبقت عليهم الصخرة بصالح اعمالهم.

وكذلك قوله: وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ

الآية، فانّ هؤلاء دعوا من لايستجيب لهم، و لم يدعوا ربهم الذى يستجيب لهم، و المتوسل بالعالم مثلا لم يدع إلاّ الله ولم يدع غيره دونه ولا دعا غيره معه. . . و هكذا الإستدلال على منع التوسل بقوله: لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَىءٌ ، قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِى نَفْعاً وَ لا ضَرًّا؛

فانّ هاتين الآيتين مصرّحتان بانّه ليس لرسول الله (ص) من امر الله شيء، و انّه لايملك لنفسه نفعاً ولا ضرّاً، فكيف يملك لغيره، وليس فيهما منع التوسل به أو بغيره من الأنبياء أو الأولياء أو العلماء، وقد جعل الله لرسول الله (ص) المقام المحمود، مقام الشفاعة العظمى و ارشد الخلق إلى أن يسألوه ذلك و يطلبوه منه. . .

وهكذا الإستدلال على منع التوسل بقوله (ص) لما نزل قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ

يا فلان بن فلان! لااملك لك من الله شيئاً، يا فلانة بنت فلان لا املك لك من الله شيئاً، فانّ هذا ل-يس

ص:134

فيها إلاّ التصريح بانّه (ص) لايستطيع نفع من أراد الله ضرّه، ولاضرّ من اراد الله تعالى نفعه، و انّه لايملك لأحد من قرابته فضلا عن غيرهم شيئاً من الله. و هذا معلوم لكلّ مسلم و ليس فيه انّه لايتوسل به إلى الله؛ فانّ ذلك هو طلب الأمر ممّن له الأمر و النهى، و انّما أراد الطالب أن يقدم بين يدى طلبه مايكون سبباً للإجابة ممّن هو المنفرد بالعطاء و المنع و هو مالك يوم الدين.(1)

نزد من وجهى براى اختصاص دادن جواز توسل فقط بر پيامبر (ص) نيست آن گونه كه «عزالدين بن عبدالسلام» گمان كرده است، به دو جهت، يكى به جهت آنكه بر تو معلوم كرديم كه اجماع صحابه است و ديگرى اينكه وسيله آوردن نزد خدا به اهل فضل و علم در حقيقت توسل به اعمال صالح و مزاياى فاضل آنان است؛ زيرا انسان با اعمالش فاضل مى گردد. و اگر كسى بگويد بارخدايا! همانا من به توسط اين عالِم به تو توجه مى كنم به جهت علم اوست. و در صحيح بخارى و مسلم و ديگر كتاب ها آمده كه پيامبر (ص) درباره آن سه نفرى كه در غار بر رويشان بسته شد فرمود: هر آينه هر كدام از آنان با بزرگ ترين عملش به خدا روى آورد. لذا سنگ از جلوى در غار كنار رفت. و اگر توسل به اعمال صالح جايز نباشد يا آن گونه كه افراد تندرو همچون «ابن عبدالسلام» و پيروان او گفته اند شرك باشد اجابت براى آنان حاصل نمى شد و پيامبر (ص) نيز بعد از حكايت عمل آنها ساكت نمى گشت. و از اينجا مى دانى آنچه را كه


1- عقيدة السلف الصالح، محمّد عادل عزيزه كيالى، صص٢5٠ - ٢5٣، به نقل از «الدر النضيد فى اخلاص كلمة التوحيد» ، شوكانى.

ص:135

منع كنندگان توسل به انبيا و صالحان به آن استدلال مى كنند از قبيل آيه: «اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند» و آيه «پس هيچ كس را با خدا نخوانيد» و آيه «دعوت حق از آن اوست و كسانى را كه (مشركان) غير از خدا مى خوانند (هرگز) به دعوت آنها پاسخ نمى گويند» هيچ كدام وارد نيست، بلكه براى استدلال بر محلّ نزاع اجنبى مى باشد؛ زيرا گفتار آنان ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى تصريح است به اينكه آنان بت ها را اين گونه مى پرستيدند، در حالى كه متوسل به شخص عالم مثلا او را نمى پرستد، بلكه مى داند كه او داراى مزيّتى به جهت علم نزد خداوند دارد. لذا بدين جهت به او توسل مى كند. و نيز قول خداوند متعال: فَلاَتَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً كه نهى مى كند از اينكه همراه و در عرض خداوند غير او را قرار دهيم، مثل اينكه بگوييم: به خدا و به فلان شخص، در حالى كه متوسل به عالم مثلا غير از خدا را نمى خواند، و تنها از او توجه به خدا به وسيله عمل صالح برخى از بندگانش سر زده است، همان گونه كه آن سه نفرى كه درب غار با سنگ بزرگ بر رويشان بسته شد متوسل به اعمال صالح خود شدند.

و نيز قول او «و معبودهايى را كه غير از او مى خوانند» ؛ زيرا آنان كسانى را مى خواندند كه حاجتشان را برآورده نمى كرد و خدايى را كه حاجتشان را برآورده مى كرد نمى خواندند، در حالى كه متوسل به عالم مثلا جز خدا را نمى خواند و تنها ديگرى را به جز او صدا نمى زند و همراه خدا ديگرى را نمى خواند. . .

ص:136

و نيز استدلال بر منع توسل به قول خداوند «هيچ گونه اختيارى براى تو نيست» ، «بگو: من مالك سود و زيان خويش نيستم» ؛ زيرا اين دو آيه تصريح دارد بر اينكه رسول خدا (ص) مالك امر خدا در هيچ چيزى نيست و او براى خودش مالك نفع و ضررى نمى باشد، پس چگونه مالك براى ديگرى گردد، و اين دو آيه اشاره به منع توسل به او يا ديگرى از انبيا و يا اوليا و علما ندارد؛ چرا كه خداوند براى رسولش مقام محمود و شفاعت بزرگ قرار داده و مردم را دعوت كرده تا از او آن را خواسته و طلب نمايند. . .

و همچنين استدلال بر منع توسل به قول پيامبر (ص) ؛ كه چون آيه «و خويشاوندان نزديكت را انذار كن» بر او نازل شد فرمود: اى فلان فرزند فلان! من از جانب خدا براى تو مالك چيزى نيستم. اى فلان دختر فلان من از جانب خدا براى تو مالك چيزى نيستم؛ زيرا در اين جملات تصريح به اين است كه پيامبر (ص) نمى تواند به كسى كه خداوند اراده ضرر به او رسانده نفع برساند. و نيز كسى را كه خداوند متعال اراده كرده به او نفع برساند ضرر بزند. و نيز براى هيچ يك از نزديكانش مالك چيزى از جانب خداوند نيست تا چه رسد به ديگران. و اين مطلب بر هر مسلمانى معلوم است. و اين حديث دلالت ندارد بر اينكه پيامبر (ص) را وسيله به سوى خدا قرار ندهيم؛ چرا كه اين كار در حقيقت درخواست كارى است از كسى كه براى اوست امر و نهى، و درخواست كننده در برابر درخواستش چيزى را مقدم كرده كه سبب اجابت دعايش گردد، ولى از كسى كه او تنها عطا كننده و منع كننده است و او مالك روز جزا است.

ص:137

او در كتاب «الدر النضيد فى اخلاص كلمة التوحيد» مى نويسد:

انّ التوسل به (ص) يكون فى حياته و بعد موته، و فى حضرته و مغيبه، و لا يخفاك انّه قد ثبت التوسل به (ص) فى حياته و ثبت التوسل بغيره بعد موته بإجماع الصحابة، اجماعاً سكوتياً؛ لعدم انكار احد منهم على عمر فى التوسل بالعباس.(1)

همانا مى توان به پيامبر (ص) در زمان حياتش و بعد از مرگش و در حضورش و از راه دور توسل جست. و مخفى نماند تو را كه توسل به پيامبر (ص) در زمان حياتش ثابت است و نيز توسل به غير آن حضرت بعد از مرگش به اجماع صحابه به نوع اجماع سكوتى ثابت مى باشد؛ به جهت انكار نكردن هيچ يك از صحابه بر عمر در توسل به عباس.

البانى در كتاب «التوسل، انواعه و احكامه» مى گويد:

. . . و اجاز غيره كالإمام الشوكانى التوسل به و بغيره من الأنبياء و الصالحين.(2)

. . . و اجازه كرده غير او - احمد بن حنبل - مثل امام شوكانى توسل به پيامبر و به غير او از انبيا و صالحان را.

٢٣. شيخ عبدالجواد الدومى

او درباره توسل مى گويد:

وأما التوسل إلى الله تعالى بجاه انبيائه عليهم الصلاة و السلام و أوليائه الصالحين فليس شركاً ولا حراماً ولا هو بدعة مستحدثة


1- الدر النضيد، شوكانى، ص6.
2- التوسل، ص 4٧.

ص:138

فى الدين كما يدعيه المخالفون، و انما هو محبوب و مندوب إليه شرعاً، و ما مخالفة المخالفين فيه و تنوع مقالتهم حوله. . . إلاّ من اظهر الأدلة على حيرة عقولهم و فساد تكفيرهم، و إلاّ فما وجه هذه التفرقة بين الولى و النبى و الحى و الميت هنا مادمنا نعتقد انّ الفعل لله وحده من غير شريك؟ و انّه عزّوجلّ المتصرف فى الكون بالمنع و الإعطاء؟ و ما الخلق من ملائكة و انبياء و اولياء و غيرهم إلاّ وسائط و اسباب فقط يجرى الله تعالى الخير و ضدّه على أيديهم من غير ان يكون لهم فى ذلك ايجاد ولا تأثير مطلق، كما اشار إليه رسول الله (ص) بقوله: (انّ هذا الخير خزائن و لتلك الخزائن مفاتيح، فطوبى لعبد جعله الله مفتاحاً للخير، مغلاقاً للشر، و ويل لعبد جعله الله تعالى مفتاحاً للشر، مغلاقاً للخير) . (1)و هل كان يتصور احد انّ الحى هو الذى كان يجلب الخير أو يدفع الضرّ بذاته للمتوسل به حتّى إذا مات لم يمكنه ذلك، فيكون التوسل به عبثاً قبيحاً أو شركاً صريحاً كلا و الله. . .

ولا يخرج التوسل فى الحقيقة عن كونه سبباً من الأسباب العادية التى نصبها الله تعالى مقتضيات لمسبباتها و جعل بينهما مقارنة فى الوجود مع كون التأثير له وحده جل و علا، فيكون حكمه حكم بقية الأسباب العادية التى يخمر فيها الإفراط و المغالاة، لما يقع من بعض الجهال، و التفريط كما يقع من أهل القسوة و الجفاء المنكرين لخواص أولياء الله تعالى الثابتة و كراماتهم الواقعة بالمشاهدة و العيان؛ إذ ليس من المستحيل بل ولا من


1- سنن ابن ماجه، ج١، ص٢٣٨؛ المعجم الكبير، طبرانى، ح 5٩56؛ مسند ابى يعلى، ح ٧5٢6.

ص:139

البعيد ان يعلّق الله تعالى قضاء حاجة من الحوائج كشفاء من مرض اوسعة فى رزق، على التوسل بأحد عباده الصالحين، و فى هذه الحالة لا يمكن أن يحصل المطلوب من الشفاء و غيره من غير طريق التوسل بحال، لا لانّ التوسل مؤثر بذاته ولا لانّ الولى أو النبى هو الذى خلق الشفاء و اوجده، بل لما سبق فى علمه تعالى القديم من تعليق هذا الشفاء على التوسل المذكور.(1)

و اما توسل به سوى خداوند متعال به جاه انبيائش -عليهم الصلاة و السلام -و اولياى صالحين او شرك و حرام و بدعت حادث شده در دين نيست آن گونه كه مخالفان ادعا مى كنند، بلكه اين كار محبوب بوده و شرعاً به آن دعوت شده است، و مخالفت مخالفان در آن و تنوع مقاله آنها درباره اين موضوع نيست. . . مگر از ظاهرترين ادله بر حيرت عقول و فساد تكفيرشان، وگرنه چه فرقى بين ولى و پيامبر و زنده و مرده در اينجاست، مادامى كه معتقديم فعل تنها براى خداست و در اين امر شريكى ندارد؟ و اينكه خداى عزّوجلّ متصرف در عالم است به منع و اعطاء؟ و هر خلقى از ملائكه و انبيا و اوليا و ديگران تنها وسيله ها و اسبابى هستند كه خداوند متعال خير و ضدّ آن را به دست آنها جارى مى سازد، بدون آنكه براى آنان در اين امر ايجاد يا تأثير مطلق باشد، همان گونه كه رسول خدا (ص) به قولش به اين مطلب اشاره كرده است آنجا كه فرمود: (همانا اين خير خزائنى دارد و براى آن خزائن كليدهايى است، پس خوشا به حال بنده اى كه خداوند او را كليدهاى خير و قفل هاى شر قرار داده است، و بدا به


1- نفحات الدومى، شيخ عبدالجواد محمد الدومى، ص٣٣4.

ص:140

حال بنده اى كه خداوند متعال او را كليدهاى شر و قفل هاى خير قرار داده است) . و آيا كسى تصور مى كند كه فرد زنده كسى است كه خير را جلب كرده، يا ضرر را به ذاته براى كسى كه به او توسل كرده دفع مى كند تا اينكه اگر مرد اين كار جايز نباشد و در نتيجه توسل به او بيهوده و قبيح، يا شرك صريح باشد؟ به خدا سوگند كه هرگز چنين نيست. . .

و توسل در حقيقت از اين خارج نيست كه تنها سببى از اسباب عادى است كه خداوند متعال آن را مقتضى مسبباتى قرار داده و بين آنها مقارنه در وجود گذاشته است، ولى تأثير تنها براى خداوند جلّ و علا است، و حكم اين همانند حكم ساير اسباب عادى است كه در آن افراطگرى و غلو مى شود، همان گونه كه از برخى جاهلان انجام مى گيرد و نيز تفريطگرى مى شود همان گونه كه از سوى افراد قسى القلب و خشك، كه منكر خاصيت هاى اولياى خدايند صورت مى پذيرد، خواصى كه ثابت شده و كراماتى كه به مشاهده و عيان واقع است؛ زيرا محال نيست، بلكه هرگز بعيد به نظر نمى رسد كه خداوند متعال برآوردن حاجتى از حوائج همچون شفاى از مرض يا وسعت در روزى را معلّق بر توسل به يكى از بنده هاى صالحش نمايد، و در اين حالت امكان ندارد كه مطلوب انسان از شفا و ديگر خواسته ها از غير راه توسل به هيچ نحو ممكن تحقق يابد، نه به جهت اينكه توسل به ذاته مؤثر است و نه به جهت اينكه ولى يا پيامبر كسى است كه شفا را آفريده و ايجاد نموده است، بلكه به جهت علم سابق و قديم الهى است كه اين شفا معلق بر اين توسل است.

ص:141

٢4. آلوسى حنفى

او مى نويسد:

لا أرى بأساً فى التوسل إلى الله تعالى بجاه النبى (ص) عند الله تعالى، حياً و ميتاً، و يراد من الجاه معنى يرجع إلى صفة من صفاته تعالى، مثل أن يراد به المحبة التامة المستدعية عدم رده و قبول شفاعته؛ فيكون معنى قول القائل: إلهى اتوسل بجاه نبيّك (ص) ان تقضى لى حاجتى، إلهى اجعل محبتك له وسيلة فى قضاء حاجتى.

ولا فرق بين هذا و قولك: إلهى أتوسل برحمتك أن تفعل كذا؛ إذ معناه أيضاً إلهى اجعل رحمتك وسيلة فى فعل كذا، بل لاأرى بأساً ايضاً بالإقسام على الله تعالى بجاهه (ص) بهذا المعنى. . . بقى ههنا امران:

الأوّل: انّ التوسل بجاه غير النبى (ص) لا بأس به أيضاً، ان كان المتوسَّل بجاهه ممن علم انّ له جاهاً عند الله تعالى، كالمقطوع بصلاحه و ولايته.

الثانى: من لا قطع فى حقه بذلك فلا يتوسل بجاهه؛ لما فيه من الحكم الضمنى على الله تعالى بما لم يعلم تحققه منه عز شأنه، و فى ذلك جرأة عظيمة على الله تعالى.(1)

و مشكلى در توسل به خداوند متعال به جاه پيامبر (ص) نزد خداوند متعال در زمان حيات و ممات او نمى بينم، و مقصود از جاه پيامبر (ص) معنايى است كه رجوع به صفتى از صفات خداوند متعال دارد، مثل اينكه اراده شود به آن محبت تامى كه مستلزم عدم ردّ او


1- روح المعانى، آلوسى، ج6، ص١٢٨.

ص:142

و قبول شفاعتش مى باشد. لذا معنى قول كسى كه مى گويد: بار خدايا به جاه پيامبرت توسل مى جويم كه حاجتم را برآورده كنى اين است كه خدايا! دوست داشتن پيامبرت را وسيله در برآورده شدن حاجتم قرار بده.

و فرقى بين اين گونه دعا و قول تو نيست كه مى گويى: بار خدايا! به رحمتت توسل مى جويم كه اين گونه انجام دهى؛ زيرا معناى آن نيز اين است كه بگويى: بار خدايا! رحمتت را وسيله در انجام فلان عمل قرار بده، بلكه همچنين باكى نمى بينم در قسم خوردن به جاه پيامبر (ص) به اين معنا. . . در اينجا دو امر باقى مى ماند:

اول: همانا توسل به جاه غير پيامبر (ص) نيز اشكالى ندارد اگر كسى كه توسل به جاه او شده از جمله كسانى باشد كه نزد خداوند متعال آبرو دارد، مثل كسى كه قطع به صلاح و ولايت اوست.

دوم: كسى كه قطعى به صلاح او نيست. لذا به جاه او توسل جسته نمى شود؛ زيرا كه در آن حكم ضمنى بر خداوند متعال است به چيزى كه تحقق آن را از خداوند عزيزالشأن نمى داند و در اين امر جرأتى عظيم بر خداوند متعال است.

٢5. ابوسليمان سهيل زبيبى

او كه امام مسجد جامع «نجارين» در دمشق است در اين باره مى گويد:

إنّ الإعتقاد بالتوسل بالأنبياء و المرسلين عليهم الصلاة و التسليم و الأولياء الصالحين المجمع على فضلهم و صلاحهم و عدلهم و ولايتهم إيمان لا كفر و جائز عندى لا محظور، و انّ المتوسل

ص:143

بهؤلاء إلى الله تعالى لتقضى حاجاته يكون مؤمناً موحداً ليس بمشرك و تصح جميع عباداته.(1)

همانا اعتقاد توسل به پيامبران و رسولان كه درود و سلام خدا بر آنان باد و اولياى صالح كه اجماع بر فضل و صلاح و عدالت و ولايت آنان است ايمان مى باشد نه كفر، و نزد من جايز است و محذورى در آن نيست، و اينكه توسل كننده به آنان نزد خداوند متعال به جهت برآورده شدن حاجاتش مؤمن موحد است نه مشرك و تمام عباداتش صحيح مى باشد.

٢6. علامه صالح نعمان

او كه از مفتيان «حماة» در سوريه است، مى گويد:

وقد اجمعت الأمة على جواز التوسل إذا صحت العقيدة، و اجماع الأمة حجة شرعية، كما قال (ص) : (لاتجتمع امتى على ضلالة) . اما ما يدعيه بعض الغلاة من الوهابية بانّ حكم التوسل بانّه شرك فلا دليل عليه شرعاً ولا عقلا.(2)

امت اجماع دارند بر جواز توسل در صورتى كه عقيده صحيح باشد، و اجماع امت، حجت شرعى است همان گونه كه پيامبر (ص) فرمود: (امتم بر گمراهى اجماع نمى كنند) . و اما آنچه را كه برخى از غاليان از وهابيان ادعا مى كنند كه حكم به شرك بودن توسل است، دليل شرعى و يا عقلى بر آن نمى باشد.


1- سيوف الله الاجله، ص5٩.
2- همان، ص55.

ص:144

٢٧. علامه شيخ حسن خالد

او كه مفتى لبنان است، مى گويد:

وأما التوسل بالنبى (ص) و التوجّه به فى كلام الصحابة فيريدون به التوسل بدعائه و شفاعته. . . و على التوسل بالأنبياء و الصالحين احياءً و امواتاً جرت الأمة طبقة فطبقة.(1)

و اما توسل به پيامبر (ص) و توجه به او در كلام صحابه، پس مقصودشان از آن توسل به دعا و شفاعت اوست. . . و بر توسل به انبيا و صالحان چه در زمان حيات يا مرگ، طبقه طبقه امت اجماع كرده اند.

٢٨. شيخ احمد شيخو

او كه رئيس مجلس مركزى اتحاد مبلّغان در جاكارتاى اندونزى است در اين باره مى گويد:

واقول: انّ التوسل بالنبى (ص) جائز فى كل حال؛ قبل خلقه و بعد خلقه، فى مدّة حياته فى الدنيا و بعد موته، فى مدّة البرزخ و بعد البعث فى عرصات القيامة و الجنة.(2)

و مى گويم: همانا توسل به پيامبر (ص) در هر حالى جايز است؛ چه قبل از خلقتش و چه بعد از خلقتش، در مدت حياتش در دنيا و بعد از مرگش، در مدت برزخ و بعد از محشور شدن در عرصه هاى قيامت و در بهشت.


1- سيوف الله الاجله، ص٧١.
2- همان، ص٧٧

ص:145

٢٩. ابوالحسن على ندوى

محمّد برهان الدين به دستور شيخ ابوالحسن على ندوى، رئيس جماعت علما در «لكنهو» مى نويسد:

إنّ الإعتقاد بالتوسل بالأنبياء ليس شركاً، فالمتوسّل ليس بمشرك، فنرجوا الله تعالى أن يتقبل اعماله الصالحة من الصلاة و الحج و غيرهما.(1)

همانا اعتقاد به توسل به انبيا شرك نيست، پس توسل كننده مشرك نيست، و ما از خداوند متعال اميدواريم كه اعمال صالح او از نماز و حج و ديگر اعمالش را قبول كند.

٣٠. سيد يوسف سيد هاشم رفاعى

او كه از اجله فضلاى كويت و مشايخ آن ديار است درباره حكم توسل مى گويد:

والحاصل انّ مذهب اهل السنة و الجماعة صحة التوسل و جوازه بالنبى (ص) فى حياته و بعد وفاته، و كذا بغيره من الأنبياء و المرسلين و الأولياء و الصالحين، كما دلت الاحاديث السابقة. و امّا الذين يفرقون بين الاحياء و الأموات حيث جوزوا بعض التوسلات بالأحياء لا الأموات فهم القريبون من الزلل؛ لأنّهم اعتبروا انّ الأحياء لهم التأثير دون الأموات، مع انّه لا تأثير ايجادياً لغير الله سبحانه و تعالى على الإطلاق، و أما الافادة و فيض البركات و الإستفادة من ارواحهم استفادة اعتيادية، و توجه


1- سيوف الله الاجله، ص١6١.

ص:146

ارواحهم إلى الله سبحانه و تعالى طالبين فيض الرحمة على ذلك المتوسل، فهو شيء جائز و واقع و خال من كل خلل بدون الفرق بين الاحياء و الاموات.(1)

و حاصل اينكه مذهب اهل سنت و جماعت، صحت توسل و جواز آن به پيامبر (ص) است در حال حيات او و بعد از مرگش، و همچنين به غير او از انبيا و رسولان و اوليا و صالحان، آن گونه كه احاديث سابق بر آن دلالت دارد. و اما كسانى كه بين زنده ها و مرده ها فرق مى گذارند به حيثى كه برخى از توسلات به زنده ها را قبول مى كنند نه مرده ها را، آنان به لغزش ها نزديك ترند؛ زيرا اعتبار مى كنند كه زنده ها داراى تأثيرند نه مرده ها، با آنكه تأثير ايجادى به طور مطلق بر غير خدا نيست، و اما فايده رساندن و فيض بركات و استفاده از ارواح آنان به استفاده عادى است و توجه ارواح آنان به سوى خداوند سبحان و بلندمرتبه، رحمت در حال طلب فيض بر آن شخص متوسل، پس اين توسل امرى جايز و واقع و خالى از اشكال است، بدون فرق بين زنده ها و مرده ها.

٣١. شيخ نظام الدين

او كه مفتى در دارالعلوم ديوبند بوده بعد از نقل احاديث و اقوال اهل علم درباره توسل مى گويد:

واتضح من هذه النقول انّ المتوسلين ليسوا مشركين، و انّ التوسل ليس شركاً؛ صومهم و صلاتهم و حجّهم و زكاتهم جائز


1- الرد المحكم المنيع.

ص:147

وصحيح، مثل سائر المسلمين.(1)

از اين نقل ها واضح شد كه توسل كنندگان مشرك نيستند، و توسل هم شرك نمى باشد، و روزه و نماز و حج و زكات توسل كنندگان جايز و صحيح است، همانند ساير مؤمنان.


1- سيوف الله الاجله، ص١6٧.

ص:148

ص:149

توسل به ارواح اوليا از ديدگاه قرآن

اشاره

در قرآن كريم به موضوع توسل به ارواح اوليا اشاره شده و به آن ترغيب شده است. اينك به برخى از آيات در اين باره اشاره مى كنيم:

آيه اول

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً (نساء: 64)

و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم كردند [و فرمان هاى خدا را زير پا گذاردند] به نزد تو مى آمدند واز خدا طلب آمرزش مى كردند وپيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتند.

ممكن است كسى ادّعا كند كه آيه، ظهور در زمان پيامبر (ص) دارد، ولى به تنقيح مناط واخذِ ملاك، مى توان آن را به عصر بعد از وفاتشان نيز تعميم داد؛ زيرا انسان هميشه ودر هر زمان گناه كار است وبه وسيله اى نياز دارد تا او را براى طلب مغفرت از خداوند واسطه قرار دهد. از همين

ص:150

رو، صحابه بعد از پيامبر (ص) با تمسك به اين آيه از آن حضرت طلب استغفار مى نمودند. اين مطلب على الخصوص با اثبات حيات برزخى ووجود ارتباط بين عالم برزخ ودنيا هموارتر خواهد شد.(1)

استدلال به آيه براى بعد از وفات پيامبر (ص)

برخى از علماى اهل سنت به اين آيه (نساء: 64) براى بعد از وفات پيامبر (ص) نيز استدلال كرده اند:

١. سامرى حنبلى در كتاب «المستوعب» در باب زيارت قبر پيامبر (ص) مى نويسد:

ثم يأتى الزائر حائط القبر، فيقف ناحيته، و يجعل القبر تلقاء وجهه، و القبلة خلف ظهره، و المنبر عن يساره، ثم ذكر كيفية السلام و الدعاء، و فيه: اللهم انك قلت فى كتابك لنبيّك (ص) : وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً

وانّى قد اتيت نبيك مستغفراً، فاسألك أن توجب لى المغفرة كما اوجبتها لمن اتاه فى حياته.(2)

آن گاه زائر كنار ديوار قبر مى آيد و قبر را در برابر صورت و قبله را پشت سر خود و منبر را طرف چپ خود قرار مى دهد، آن گاه نحوه سلام و دعا را ذكر كرده كه در آن چنين آمده است: بار خدايا! در كتابت به پيامبرت فرمودى: (و اگر آنان هنگامى كه به خود ظلم كردند نزد تو بيايند و طلب مغفرت از خدا كرده و


1- ر. ك: بحث «حيات برزخى» .
2- المستوعب، سامرى حنبلى، ج4، صص٢٧٣ - ٢٧5.

ص:151

پيامبر (ص) نيز براى آنان درخواست مغفرت كند خدا را توبه پذير رحيم خواهند يافت) ، و همانا من خدمت پيامبر تو آمده ام در حالى كه استغفاركننده ام، پس از تو مى خواهم كه مرا مستوجب بخشش خود كنى همان گونه كه در مورد كسانى كه در زمان حيات حضرت به نزدش آمدند، چنين كردى.

٢. عيسى بن عبدالله بن محمد بن مانع حميرى مى نويسد:

فهذه الآية عامة تشمل حالتى الحياة و الوفاة؛ لانّ القاعدة المقررة فى الأصول انّ الفعل إذا وقع فى سياق الشرط كان عاماً؛ لانّ الفعل فى معنى النكرة لتضمنه مصدراً منكراً، و النكرة الواقعة فى سياق النفى أو الشرط تكون للعموم وضعاً.(1)

اين آيه عموميّت دارد و شامل زمان حيات و وفات مى شود؛ زيرا كه قاعده اى در علم اصول مقرر است و آن اينكه فعل هرگاه در سياق شرط باشد عموميت پيدا مى كند؛ زيرا فعل در معناى نكره است به جهت متضمن بودنِ مصدرِ نكره، و نكره واقع در سياق نفى يا شرط، وضعاً براى عموم است.

او همچنين مى نويسد:

فهذه الآية و ان كانت نزلت بسبب المنافقين المتحاكمين إلى الطاغوت، فهى عامة تشمل كل عاص و مقصّر؛ لانّ ظلم النفس المذكور فيها يشمل كل معصية.

ثم انّها تدل على الإستشفاع بالنبى (ص) فى حالتى حياته و وفاته؛ لانّ كلاً من فِعلى المجيئ و الإستغفار وقع فى سياق الشرط، و


1- التأمل فيحقيقة التوسل، حميرى، ص46٨.

ص:152

الفعل فى سياق الشرط يدلّ على العموم، و الإستشفاع فى حال الحياة ظاهر ليس فيه خلاف.(1)

اين آيه گرچه شأن نزولش منافقينى است كه حكم و قضاوت را نزد طاغوت برده اند، ولى عموميت داشته و شامل هر معصيت كار و مقصّر مى شود؛ زيرا ظلم به نفسى كه در آن ذكر شده شامل هر معصيتى مى شود. و نيز اين آيه دلالت بر درخواست شفاعت از پيامبر (ص) در حال حيات و مرگ او دارد؛ زيرا هر كدام از فعل آمدن و استغفار در سياق شرط واقع شده، و فعل در سياق شرط دلالت بر عموم دارد، و درخواست شفاعت در حال حيات ظاهر است و خلافى در آن نيست.

تطبيق آيه براى بعد از وفات پيامبر (ص)

برخى از صحابه و تابعين اين آيه را براى بعد از وفات پيامبر (ص) نيز به كار برده اند:

١. محمد بن حرب باهلى مى گويد:

دخلت المدينة فانتهيت إلى قبر النبى (ص) ، فإذا اعرابى يوضع على بعيره فاناخه و عقله، ثم دخل إلى القبر فسلّم سلاماً حسناً و دعا دعاءً جميلاً ثم قال: بأبى أنت و أمّى يا رسول الله! إنّ الله خصك بوحيه و انزل عليك كتاباً و جمع لك فيه علم الأولين و الآخرين و قال فى كتابه و قوله الحق: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً

و


1- التأمل فى حقيقة التوسل، ص١٢٠؛ اتحاف الأذكياء، سيد عبدالله غمارى، ص١٣.

ص:153

قد اتيتك مقراً بالذنوب، مستشفعاً بك إلى ربك و هو ما وعدك، ثم التفت إلى القبر فقال:

يا خير من دفنت بالقاع اعظمه

ثم ركب راحلته، فما اشك إن شاء الله إلاّ انّه راح بالمغفرة، ولم يسمع بأبلغ من هذا قطّ.

انصرف الاعرابى، فغلبنى عينى، فرأيت النبى (ص) فى النوم فقال: يا عتبى! الحق الأعرابى و بشرّه انّ الله قد غفرله.

وفى رواية: فرقدت فرأيت النبى (ص) وهو يقول: الحق بالرجل و بشرّه بانّ الله عزّوجلّ قد غفر له بشفاعتى.(1)

وارد مدينه شده و به سوى قبر پيامبر (ص) رفتم كه ناگهان شخصى اعرابى را ديدم كه از شترش پياده شد و آن را خوابانيد و پايش را بست، آن گاه وارد مقبره حضرت (ص) شد و سلام خوبى كرده و دعاى زيبايى نمود، سپس فرمود: پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! همانا خداوند تو را به وحيش اختصاص داده و بر تو كتابى نازل نمود و برايت در آن علم اولين و آخرين را جمع كرد،


1- القربة الى ربّ العالمين بالصلاة على محمّد سيد المرسلين، ابن بشكوال، صص١٢١و١٢٢؛ الدرر الثمينة فى اخبار المدينة، ابن النجار، صص٢٢٣ و ٢٢4؛ مثير العزم الساكن، ابن الجوزى، ج١، صص٣٠١ و ٣٠٣؛ مختصر تاريخ دمشق، ابن منظور، ج٢، ص4٠٨.

ص:154

و در كتابش فرمود كه فرموده اش حق است: (و به طور حتم اگر كسانى كه به خود ظلم كردند نزد تو آمده و طلب مغفرت از خدا كرده و پيامبر (ص) نيز بر آنان طلب مغفرت مى نمود خداوند را توبه پذير و رحيم خواهند يافت) ، و من نزد تو آمده و به گناهانم اقرار مى كنم و تو را شفيع خود به نزد پروردگارت قرار مى دهم، و اين چيزى است كه خداوند به تو وعده داده است. آن گاه رو به قبر حضرت كرد و گفت:

اى بهترين كسى كه در اين بقعه استخوان هايت دفن شده و از بوى خوش آن، بقعه و خاك ها خوشبو شده اند.

تو پيامبرى هستى كه اميد به شفاعتت در كنار صراط مى باشد، هنگامى كه قدم ها مى لغزد.

اگر تو نبودى خورشيد و ماه و ستاره ها و لوح و قلم خلق نشده بود.

درود فرستاد خداوند بر تو در تمام روزگاران، و تو كريم ترين كسى هستى كه امت ها به او ايمان آورده است.

جانم فداى قبرى كه تو ساكن آن هستى، قبرى كه در آن عفاف و جود و كرم است.

آن گاه سوار بر مركب خود شد، و من شك ندارم -اگر خدا بخواهد -جز آنكه او با مغفرت الهى رفت، و به بليغ تر از اين هرگز چيزى شنيده نشد.

مرد اعرابى رفت و خواب بر چشمان من غلبه نمود، پيامبر (ص) را در عالم رؤيا ديدم كه فرمود: اى عتبى! به دنبال اعرابى برو و او را بشارت ده كه به طور حتم خداوند او را بخشيده است. و در روايت

ص:155

ديگر آمده كه گفت: خوابيدم و در عالم رؤيا پيامبر (ص) را مشاهده كردم در حالى كه مى فرمود: به دنبال آن مرد برو و او را بشارت ده كه خداى عزّوجلّ به شفاعت من او را بخشيده است.

ابن كثير نيز اين ماجرا را از عتبى آورده است.(1)

٢. ابن سمعانى به سندش از امام على عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

قدم علينا اعرابى بعد ما دفن رسول الله (ص) بثلاثة ايام، فرمى بنفسه على قبر النبى (ص) و حثا من ترابه على رأسه و قال: يا رسول الله! قلت فسمعنا قولك و وعيت فوعينا عنك، و كان فيما انزل الله عليك: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً

وقد ظلمت نفسى وجئتك تستغفر لى. فنودى من القبر: انّه قد غفرلك.(2)

مردى اعرابى بعد از سه روز از دفن رسول خدا (ص) بر ما وارد شد و خود را بر قبر پيامبر (ص) انداخت و خاك قبر را بر سر ريخت و گفت: اى رسول خدا! فرمودى و ما فرموده ات را شنيديم و برگرفتى و ما نيز از تو گرفتيم، و از آن جمله كه بر تو نازل شد اين آيه بود: (و به طور حتم اگر كسانى كه بر خود ظلم كرده اند نزد تو آمده و از خدا طلب مغفرت نمايند و پيامبر (ص) نيز براى ايشان درخواست مغفرت كند به طور حتم خدا را توبه پذير و رحيم خواهند يافت) . و من به خود ظلم كرده ام و نزد تو آمده ام تا برايم استغفار نمايى. در اين هنگام از داخل قبر ندا داده شد كه به طور حتم بخشيده شدى.


1- تفسير ابن كثير، ج١، ص5٢٠.
2- كنز العمال، ج4، صص٢5٨ و ٢5٩

ص:156

اين قصه را عده اى از علماى اهل سنت حسن شمرده و آن را در كتاب هاى خود نقل كرده اند از آن جمله:

الف) ابومحمد ابن قدامه مقدسى حنبلى.(1)

ب) ابوالفرج ابن قدامه مقدسى حنبلى. (2)

ج) نووى شافعى.(3)

د) ابن كثير دمشقى.(4)

ه) قرطبى مالكى. (5)

٣. نووى در كتاب «المجموع» مى گويد:

ومن احسن ما يقول اى الحاج المتوسل و المستشفع به (ص) ما حكاه الماوردى و القاضى ابوالطيب و سائر اصحابنا عن العتبى مستحسنين له، ثم ذكر القصة.(6)

و از بهترين چيزى كه حاجى توسل كننده و درخواست شفاعت كننده از رسول خدا (ص) مى گويد چيزى است كه «ماوردى» و قاضى «ابوالطيب» و ديگران از اصحاب ما از عتبى نقل كرده و آن را حسن دانسته اند. آن گاه قصه را نقل مى كند.

4. شيخ عيسى بن عبدالله حميرى مى گويد:

ثم انّ الإمام النووى حينما قال بالإستحسان لقصة العتبى و غيره


1- المغنى، ابن قدامه، ج٣، ص5٨٨ و 5٨٩.
2- الشرح الكبير، ابن قدامه، ج٣، ص4٩4.
3- المجموع، ج٨، ص٢٧4؛ الأذكار، ص١٩5.
4- تفسير ابن كثير، ج١، ص4٩٢.
5- تفسير قرطبى، ج5، صص٢65 و ٢66.
6- المجموع، ج٨، ص٢٧4.

ص:157

من العلماء لم يقولوا باطلاً فالقصة ذات أصل صحيح من الكتاب و السنة؛ امّا من الكتاب فهى الآية المتقدمة، بل و آيات أخرى سردناها فى هذا السفر فى الأدلة من الكتاب. امّا السنة فقد صحّ فى ذلك رواية الضرير و بلال بن الحارث، و رواية الدارمى فى فتح الكوة و غيرها من الأدلة فى السنة قد اسهبنا من ذكرها فى ادلة السنة من هذا الكتاب.

إذا قد صحّ معنى هذه الروايات الضعيفة بما احتفت به من ادلة لمعناها من الكتاب و السنة، فارتفعت من درجة الضعف إلى درجة القبول، فهى صحيحة المعنى بلا ريب، كما انّ تعدد الروايات دليل قوى على ثبوتها، كما هو مقرر فى علم مصطلح الحديث. و ليس كل حديث ضعيف يبطل العمل به، كما لا يلزم انّ كل حديث صحيح يجب العمل به؛ فكم من حديث ضعيف ثبت العمل به؛ كما هو الحال فى جلسة الإستراحة بين الركعتين، فقد ثبت الجلوس بين الركعتين فى صحيح البخارى، ولكن لم يثبت عند بعض أهل العلم العمل به، كما هو عند المالكية و الأحناف و اخذوا برواية عبدالله بن عمر من طريق عبدالرزاق. و أيضاً الصاق القدم بالقدم كما فى رواية أنس فى البخارى حديث صحيح ولم يثبت العمل به و عُمل بالرواية الضعيفة التى أخرجها الترمذى فى سننه، كما قرّر ذلك خاتمة المحدثين الإمام الكشميرى فى فيض البارى. . .(1)

آن گاه امام نووى و غير او از علما چون قائل به استحسان در قصه


1- التأمل فى حقيقة التوسل، صص١٢4 و ١٢5.

ص:158

عتبى شدند حرف باطلى نزده اند، پس قصه داراى اصل صحيح از كتاب و سنت است؛ امّا كتاب عبارت باشد از آن آيه اى كه گذشت. و اما سنت، در اين مورد روايت ضرير و بلال بن حارث و روايت دارمى در مورد باز كردن سوراخ از مقبره حضرت (ص) و ديگر از ادله روايات است كه آنها را در ضمن ادله سنت از اين كتاب ذكر كرديم.

و چون اين روايات ضعيف با آنچه كه از ادله محفوف به معناى آن از قرآن و سنت تصحيح شد از درجه ضعف بالا رفته و به درجه قبول رسيده است. لذا اين روايات از حيث معنا بدون شك صحيح مى باشد، همان گونه كه تعدد روايات، دليل قوى بر ثبوت آنهاست، همان گونه كه در علم مصطلح حديث تقرير يافته است. و اين طور نيست كه هر حديث ضعيفى عمل به آن باطل باشد، همان گونه كه هر حديث صحيحى هم عمل به آن واجب نيست؛ چه بسيار حديث ضعيفى كه عمل به آن ثابت شده همان گونه كه در مورد جلسه استراحت بين دو ركعت آمده است؛ چراكه جلوس بين دو ركعت در صحيح بخارى ثابت شده ولى عمل به آن نزد برخى از اهل علم ثابت نشده است، همان گونه كه مالكيه و احناف مى گويند، و آنان در اين مسأله به روايت عبدالله بن عمر كه از طريق عبدالرزاق نقل شده اخذ كرده اند. و نيز چسبيدن قدم ها به يكديگر و جفت شدن آنها ]در حال نماز [ آن گونه كه در روايت انس در كتاب بخارى آمده، حديثى صحيح است ولى عمل به آن ثابت نشده و در مقابل به روايت ضعيفى عمل شده كه ترمذى آن را در سنن خود آورده

ص:159

است، همان گونه كه اين مطلب را خاتمه محدثان امام كشميرى در (فيض البارى) تقرير نموده اند. . .

5. عز بن جماعه در كتاب «هداية السالك» مى نويسد:

ولله درّ هذا الأعرابى حيث استنبط من الآية الكريمة المجئ إلى زيارته بعد موته، مستغفراً؛ فانّ ذلك اظهر فى قصد التعظيم و صدق الإيمان، و استغفار الرسول (ص) بعد الموت حاصل؛ لانّه الشفيع الأكبر يوم القيامة و الوسيلة العظمى فى طلب الغفران و رفع الدرجات من بين سائر ولد آدم. و المجئ إليه (ص) بعد موته تجديد لتأكيد التوسل به إلى الله سبحانه و تعالى وقت الحاجة، و شتان بين هذا الأعرابى و بين من ضلّه الله فحرم السفر إلى زيارته (ص) ، و هو من اعظم القربات كما قدمناه.(1)

نزد خدا خير اين اعرابى باشد كه چگونه از اين آيه كريمه آمدن به زيارت پيامبر (ص) بعد از مرگش را با حالت استغفار استنباط كرده است؛ زيرا كه اين عمل ظاهرتر در قصد تعظيم و صدق ايمان است، و استغفار پيامبر (ص) بعد از مرگ حاصل است؛ زيرا كه او بزرگ ترين شفيع و وسيله بزرگ در درخواست مغفرت و ترفيع درجات از بين تمام اولاد حضرت آدم مى باشد. و آمدن به سوى پيامبر (ص) بعد از مرگش، تجديد تأكيد توسل به او نزد خداوند سبحان و بلندمرتبه در وقت حاجت است، و چه قدر فرق است بين اين اعرابى و بين كسى كه خداوند او را گمراه كرده و سفر براى زيارت آن حضرت (ص) را كه از بزرگ ترين قربت هاست -آن گونه كه گفتيم- تحريم كرده است.


1- هداية السالك، ج٣، ص١٣٨4.

ص:160

تطبيقات اهل بيت عليهم السلام نسبت به آيه شريفه

از امام صادق در دعايى چنين نقل شده است:

أللّهم و اعطه الدرجة و الوسيلة من الجنة، و ابعثه مقاماً محموداً يغبطه به الأولون و الآخرون، أللّهم انك قلت و قولك الحق: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً

وانّى اتيت نبيّك مستغفراً تائباً من ذنوبى. يا رسول الله انّى أتوجه إلى الله و ربّك ليغفر لى ذنوبى.(1)

بارالها! و به او درجه و وسيله اى از بهشت عطا كن، و او را به مقام محمود برسان، مقامى كه اولين و آخرين بر آن غبطه خورند. بارالها! همانا تو فرمودى و قول تو حق است «واگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند) ، به نزد تو مى آمدند؛ واز خدا طلب آمرزش مى كردند» ؛ وپيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد؛ خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتند) . و همانا من به نزد پيامبرت آمده ام در حالى كه استغفار مى كنم و از گناهانم توبه مى نمايم. اى رسول خدا! همانا من به واسطه تو به سوى خداوند پروردگارم و پروردگارت رو مى كنم تا گناهانم را بيامرزد.

شبهه

برخى مى گويند:

. . . أراد الله بذكر استغفار الرسول لهم تعظيم نبيّه وتفخيم منزلته بينهم وتصديق نبوته لا غير، وإلاّ لو انّ ظالماً كان فى زمن النبى (ص)


1- من لايحضره الفقيه، ج ٢، ص 565.

ص:161

يسكن فى بقعة نائية ويشقّ عليه الوصول إلى رسول الله (ص) وأراد أن يتوب فاستغفر الله لذنبه أفلا يتوب عليه؟ أو فى عصرنا هذا عصر وفاة الرسول (ص) وغيبة الحجة القائم (عج) إذا أراد الظالم أن يتوب توبة نصوحاً إلى أين يذهب؟ ألم يكفه أن يتوجه إلى الله تعالى مستغفراً تائباً منيباً عليه أم لا؟ وهل انّ باب التوبة والإستغفار موصداً بعد وفاة النبى (ص) أم هو مفتوح إلى يوم القيامة.(1)

. . . مقصود خداوند متعال از ذكر استغفار پيامبر (ص) براى آنان تعظيم وبزرگ جلوه دادن شأن ومنزلت پيامبر (ص) بين مردم و تصديق نبوت اوست نه غير آن، وگرنه اگر كسى در زمان پيامبر (ص) به خود ظلم كرده ودر سرزمين دورى زندگى مى كند ورسيدن به خدمت رسول براى او دشوار است و مى خواهد توبه كند واز خدا به جهت گناهش طلب مغفرت نمايد، آيا توبه او پذيرفته نمى شود؟ يا در عصر ما كه پيامبر (ص) فوت كرده وحجت قائم غايب است، هرگاه كسى كه به خود ظلم كرده بخواهد توبه بدون بازگشت كند كجا بايد برود؟ آيا كفايت نمى كند او را كه به خداى متعال متوجه شود وبا استغفار به سوى او برگردد؟ آيا باب توبه بعد از وفات پيامبر (ص) بسته است يا تا روز قيامت باز است؟

پاسخ

در زمانى كه پيامبر (ص) زنده بود مردم به نزد او مى آمدند واز او درخواست استغفار مى كردند وخدا نيز آنان را مورد عفو وبخشش قرار


1- معيار الشرك فى القرآن الكريم، سيد عز الدين زنجانى، به نقل از برخى از مخالفان.

ص:162

مى داد. وكسانى كه از مدينه دور بودند وآمدن به نزد رسول خدا (ص) برايشان دشوار بود به پيامبر (ص) متوسل شده وخدا را به حقّ او قسم مى دادند واز او طلب استغفار مى كردند.

وبعد از وفات رسول خدا (ص) كسانى كه مى توانند به زيارت قبر حضرت مشرف شوند در آنجا از حضرت مى خواهند كه برايشان استغفار كند وخود نيز استغفار مى كنند.

وكسانى كه به زيارت قبر پيامبر (ص) نمى توانند بروند آنها نيز مى توانند از راه دور از حضرت بخواهند تا برايشان استغفار كند؛ زيرا ما حيات برزخى را اثبات نموده ايم وبُعد منزل در سفر روحانى نيست.

آيه دوم

خداوند متعال مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (مائده: ٣5)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از [مخالفت فرمان] خدا بپرهيزيد! ووسيله اى براى تقرب به او بجوييد! ودر راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد!

كيفيت استدلال

اشاره

اولاً: وسيله كلمه اى عام است و شامل هر وسيله اى مى شود.

ثانياً: قبل از وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ اشاره به تقوا و عمل صالح شده، پس مقصود از وسيله بايد چيزى غير از عمل باشد كه همان ذوات اولياست.

ص:163

ثالثاً: در آخر آيه سخن از جهاد به ميان آمده، پس نمى تواند وسيله همان جهاد باشد.

زمخشرى در تفسير آيه مى گويد:

الوسيلة كل ما يتوسل به، أى يقرّب من قرابة أو صنيعة أو غير ذلك.(1)

وسيله هر چيزى است كه به آن چاره جويى مى شود، يعنى به آن تقرب جسته مى شود از نزديكان يا وسيله ساخته شده يا غير آن.

سيوطى به سندش از قتاده نقل كرده كه مقصود از «وسيله» در آيه فوق «قربت» يعنى هر چه مايه تقرب است، مى باشد.(2)

حاكم نيشابورى از «حذيفه» نقل كرده كه شنيد كسى اين آيه را تلاوت مى كند، در آن هنگام گفت:

الوسيله القربة، ثم قال: لقد علم المحفوظون من اصحاب محمّد (ص) انّ ابن ام عبد من أقربهم إلى الله وسيلة. (3)

وسيله يعنى قربت، سپس گفت: به طور حتم محفوظين از اصحاب محمّد (ص) مى دانند كه ابن ام عبد (خادم رسول خدا) از نزديك ترين ايشان به سوى خدا از نظر وسيله است.

حذيفه كه خود از صحابه است وسيله را به معناى نزديكى به رسول خدا (ص) گرفته و چون «ابن ام عبد» خادم رسول خدا (ص) بود حذيفه وى را نزديك ترين فرد به خدا مى دانست چون وسيله اى همانند رسول خدا (ص) را دارد.


1- الكشاف، زمخشرى، ج١، ص٣٣6.
2- درّ المنثور، سيوطى، ج٣، ص٧١.
3- المستدرك على الصحيحين، ج٢، ص٣١٢.

ص:164

ابوبكر عبدالرحمان مخيون مى گويد:

. . . و قال قوم فى الآية: الأمر بالتقوى للعمل، و الوسيلة: الذوات الشريفة، منعاً من التكرار؛ لانّه لو صرفنا الوسيلة للعمل كان تأكيداً لما سبق من الأمر بالتقوى، و إذا صرفناها للذوات الفاضلة كان تأسيساً، و التأسيس خير من التأكيد.(1)

. . . و قومى درباره آيه گفته اند: امر به تقوا براى عمل است و مراد از وسيله همان ذوات شريفه مى باشند به جهت جلوگيرى از تكرار؛ زيرا اگر وسيله را به معناى عمل بگيريم تأكيد امر به تقوا مى شود، ولى اگر آن را منصرف به ذواتى كنيم كه داراى فضيلتند معناى تأسيسى پيدا مى كند، و تأسيس از تأكيد بهتر است.

مصاديق وسيله در آيه «وسيله»

اشاره

براى وسيله در آيۀ «وسيله» مصداق هاى مختلفى ذكر كرده اند از قبيل:

١. قربت و نزديكى

سيوطى در تفسير «الدرّ المنثور» از جماعتى در تفسير آيه «وسيله» نقل كرده كه مراد به آن قربت است. و نيز از حاكم نيشابورى نقل كرده حذيفه در تفسير آيه «وسيله» آن را به «قربت» تفسير كرده است.

٢. اطاعت

سيوطى نيز در تفسير «الدرّ المنثور» از قتاده در تفسير آيه «وسيله» نقل كرده كه گفت:


1- سهام الموحدين فى حناجر المارقين، ابوبكر مخيوق، ص٢٢.

ص:165

تقرّبوا إلى الله بطاعته و العمل بما يرضيه.(1)

به خدا با اطاعت او و عمل به آنچه او را راضى مى كند تقرب جوييد.

٣. ايمان

و نيز سيوطى از «ابى وائل» نقل كرده كه وسيله ايمان است.(2)

4. اولياء

عموميت لفظ (وسيله)

اشاره

محمد بن علوى مالكى مى نويسد:

لفظ (الوسيلة) عام فى الآية كما ترى، فهو شامل للتوسل بالذوات الفاضلة من الأنبياء و الصالحين فى الحياة و بعد الممات، و بالإتيان بالأعمال الصالحة على الوجه المأمور به، و للتوسل بها بعد وقوعها. (3)

لفظ وسيله در آيه عام است آن گونه كه مى بينى، پس اين لفظ شامل توسل به نفوس فاضل از انبيا و صالحان، در زمان حيات و بعد از مرگ، و به انجام اعمال صالحى كه به آنها دستور داده شده، و توسل به آنها بعد از وقوعشان انجام شود.

استاد عبدالرحيم فوده مى گويد:

هذا ما قاله فضيلة المرحوم الاستاذ الشيخ على محفوظ فى كتابه


1- درر المنثور، ذيل آيۀ شريفه.
2- همان.
3- مفاهيم يجب ان تصحّح، ص45.

ص:166

(الإبداع فى مضار الإبتداع) ، و يبدو من كلامه انّه يميل إلى جواز التوسل على المعنى الذى لايختلف فيه مسلم مع مسلم، و هو أن يكون المدعو هو الله و المسئول هو الله، و الوسيلة أعم من أن يكون عملا صالحاً يقرب إلى الله أو ولياً تقياً يقود إلى الله، أو يقتدى به فى العمل على ارضاء الله، أو يستشفع به فى طلب ما عند الله.(1)

اين آن چيزى است كه جناب مرحوم استاد شيخ على محفوظ در كتابش (الابداع فى مضار الابتداع) گفته است. و از كلامش ظاهر مى شود كه او متمايل به جواز توسل است بر معنايى كه هيچ مسلمانى در آن اختلاف ندارد، و اينكه خوانده شده همان خداست و سؤال شده هم اوست، و وسيله اعم از آن است كه عمل صالحى باشد كه به آن نزد خدا تقرب جسته مى شود، يا ولى پرهيزكارى است كه به سوى خدا رهبرى مى كند، يا به او در عمل براى رضاى خدا اقتدا مى گردد، يا در طلب آنچه نزد خداست از او درخواست شفاعت مى شود.

شيخ محمّد عبدالحكيم شرف در مورد آيه فوق مى گويد:

هذه الآية نصّ صريح فى جواز اتخاذ الوسيلة، و ظاهر انّها مطلقة شاملة للأعمال الصالحة و الذوات الصالحة، ولا يصح قصرها فى الأعمال نظراً إلى حديث أصحاب الغار؛ فانّ ذلك الحديث لايدلّ على الحصر.

ويمكن ان يقال: المعقول انّ اعمالنا الصالحة ليست وسيلة فى


1- ماهنامه لواء الاسلام، ص٣٢٢.

ص:167

حضرة الله تعالى إلاّ لانّها صالحة حسنة، مع انّا لا ندرى هل هى مقبولة عنده تعالى ام لا؟ فلمّا جاز جعلها وسيلة مع كونها مجهولة القبول، كيف لايجوز اتخاذ نبى الله (ص) وسيلة و هو مقبول مكرّم عندالله تعالى قطعاً. (1)

اين آيه نص صريح است در جواز اتخاذ وسيله، و ظاهر است كه آيه مطلق است و شامل اعمال صالح و انسان هاى صالح مى گردد، و صحيح نيست كه آيه را با توجه به حديث اصحاب غار محصور در اعمال نماييم، زيرا اين حديث دلالت بر حصر ندارد.

و ممكن است كه گفته شود: معقول اين است كه اعمال صالح ما وسيله اى در محضر خداوند نيست، مگر از آن جهت كه صالح و حسن است با اينكه ما نمى دانيم آيا اين اعمال مقبول نزد خداوند متعال است يا نيست، و چون در عين حال جايز است كه آن را وسيله قرار دهيم با اينكه به قبولى آن جهل داريم، چگونه جايز نباشد كه پيامبر خدا (ص) را وسيله قرار دهيم در حالى كه او مقبول و مكرم نزد خداوند متعال به طور قطع است.

ابن تيميه از ابونعيم در كتاب «دلائل النبوة» نقل كرده كه عمربن خطاب از رسول خدا (ص) روايت نموده كه فرمود:

لما اصاب آدم الخطيئة رفع رأسه فقال: يا ربّ! بحقّ محمد إلاّ غفرت لى. فاوحى إليه: و ما محمّد؟ و من محمّد؟ فقال: يا ربّ! انّك لما اتممت خلقى رفعت رأسى إلى عرشك فإذا عليه مكتوب: لا إله إلاّ الله، محمد رسول الله. فعلمت انّه أكرم خلقك


1- من عقائد اهل السنة، عبدالحكيم شرف، ص١١١.

ص:168

عليك؛ إذ قرنت اسمه مع اسمك. فقال: نعم قد غفرت لك و هو آخر الأنبياء من ذريتك، و لولاه ما خلقتك. فهذا الحديث يؤيّد الذى قبله، و هما كالتفسير للاحاديث الصحيحة.(1)

چون از آدم آن خطا سر زد سرش را بالا برد و عرضه داشت: اى پروردگار من! به حق محمّد مرا بيامرز. خداوند به او وحى فرستاد كه محمّد چيست؟ و محمّد كيست؟ عرضه داشت: اى پروردگار من! همانا تو چون خلقتم را تمام نمودى سرم را به سوى عرشت بالا بردم ناگهان مشاهده كردم كه بر آن نوشته شده بود: لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله. پس دانستم كه او كريم ترين مخلوق نزد توست؛ چرا كه نام او را با نام خودت مقرون ساختى. خداوند فرمود: آرى، تو را آمرزيدم، و او آخرين پيامبر از ذريه توست، و اگر او نبود تو را خلق نمى كردم. پس اين حديث تأييد مى كند حديث قبل را، و هر دو به مانند تفسيرى هستند براى احاديث صحيح السند.

از عبارت ابن تيميه در آخر حديث استفاده مى شود او وسيله را بر ذات نيز اطلاق كرده است؛ زيرا در ابتدا قصۀ توسل حضرت آدم عليه السلام را ذكر كرده و سپس آن را مفسر احاديث صحيح در باب توسل قرار داده است.

عموميت لفظ وسيله در روايات اهل سنت

طبرانى در «المعجم الكبير» به سند صحيح از عثمان بن حنيف نقل مى كند: شخصى به جهت حاجتى مكرّر نزد عثمان بن عفّان مراجعه


1- مجموعة للفتاوى، ج٢، ص١5١ به نقل از ابونعيم .

ص:169

مى نمود، ولى عثمان به خواسته اش توجّهى نمى كرد؛ تا اينكه در بين راه عثمان بن حنيف را -كه خود راوى است- ملاقات كرده واز اين موضوع شكايت كرد. عثمان بن حنيف به او گفت: آبى را آماده كن ووضو بگير؛ به مسجد برو ودو ركعت نماز بگزار وبعد از اتمام نماز، پيامبر (ص) را وسيله قرار ده وبگو:

أللّهم إنّى أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد صلّى الله عليه وسلّم نبى الرحمة، يا محمّد إنّى أتوجّه بك إلى ربّى فتقضى لى حاجتى.

آن گاه حاجت خود را به ياد آور.

بخارى به سندش از انس بن مالك نقل كرده كه گفت:

انّ عمر بن الخطاب كان إذا قحطوا استسقى بالعباس بن عبدالمطلب، فقال: أللّهم انّا كنّا نتوسل إليك بنبيّنا (ص) فتسقينا، و انّا نتوسل إليك بعمّ نبيّنا فاسقنا. قال: فيسقون.(1)

همانا عمر بن خطاب چون قحطى مى شد به عباس بن عبدالمطلب طلب باران مى كرد، پس گفت: بارالها! همانا چنين بود كه ما پيامبرمان را به سوى تو وسيله مى آورديم و الآن توسل مى جوييم نزد تو به عموى پيامبرمان، پس ما را سيراب گردان. انس بن مالك گفت: همه سيراب شدند.

شبهه: توسل عمر به زنده ها نه مرده ها

وهابيان مى گويند: مطابق اين حديث عمر بن خطاب به عموى


1- صحيح بخارى، ج١، ص١٣٧.

ص:170

پيامبر (ص) توسل جسته نه خود پيامبر (ص) ، و از اين عمل استفاده مى شود كه توسل به پيامبر (ص) بعد از وفاتش جايز نيست.

پاسخ

اولاً: از اين حديث استفاده مى شود كه توسل به انسان هاى صالح جايز است و اختصاص به اعمال صالح ندارد.

ثانياً: عمر به عموى پيامبر (ص) توسل جسته از آن جهت كه عموى پيامبر (ص) است. لذا در دعايش گفته: « وانّا نتوسل اليك بعمّ نبيّنا فاسقنا » ، و در حقيقت توسل او به عباس نبوده بلكه به قرابت او با پيامبر (ص) بوده كه در اصل، توسل به قرب خود پيامبر (ص) نزد حضرت حق سبحانه و تعالى بوده است.

چنان كه در روايتى ديگر چنين آمده است:

انّ عمر توسّل بالعباس، و كان معه على المنبر، ثم دعا العباس: أللّهم لم ينزل بلاء إلاّ بذنب ولم يكشف إلاّ بتوبة، و قد توجه بى القوم إليك لمكانى من نبيك.(1)

همانا عمر به عباس توسل جست و همراه او بر روى منبر بود، سپس عباس چنين دعا كرد: بارالها! نازل نشده بلايى مگر به جهت گناه و برطرف نمى شود مگر با توبه، و مردم به من توجه پيدا كردند به جهت نسبتم با پيامبر (ص) .

ابن عبدالبر قرطبى مى گويد:

روينا من وجوه عن عمر انّه خرج يستسقى و خرج معه العباس فقال: أللّهم انّا نتقرب إليك بعمّ نبيّك (ص) و نستشفع به فاحفظ فيه


1- عمدة القارى، محمود بدرالدين عينى، ج٧، ص٣٢.

ص:171

نبيك (ص) كما حفظت الغلامين لصلاح ابيهما.(1)

روايت شده ايم از وجوهى از عمر كه او خارج شد تا طلب باران كند و عباس همراه او بود و گفت: بارالها! ما به سوى تو به عموى پيامبرت (ص) تقرب مى جوييم و او را شفيع مى آوريم، پس حق پيامبرت (ص) را با او حفظ كن همان گونه كه آن دو فرزند را به جهت صلاح پدرشان حفظ كردى.

عموميت وسيله در روايات اهل بيت عليهم السلام

از روايات اهل بيت عليهم السلام استفاده مى شود كه از انواع وسيله براى تقرب به خداوند متعال پيامبراكرم (ص) و امامان معصومند، گرچه در ادعيه از فرشتگان نيز به عنوان وسيله نام برده شده است.

شيخ طوسى قدس سره در كتاب «مصباح المتهجد» در دعايى چنين آورده است:

أللّهمّ إنّى أتقرّب إليك بجودك و كرمك، و اتشفّع إليك بمحمّد عبدك و رسولك، و أتوسّل إليك بملائكتك المقرّبين و انبيائك المرسلين، ان تقيلنى عثرتى و تستر على ذنوبى و تغفر لى، و تقلّبنى بقضاء حاجتى، ولا تعذّبنى بقبيح كان منّى. . .(2)

بارالها! همانا من به تو به جود و كرمت تقرّب مى جويم و محمّد بنده و فرستاده ات را به سوى تو شفيع مى آورم و به سوى تو به فرشتگان مقرّبت و انبياى مرسلت توسل مى جويم تا از لغزشم درگذرى و بر گناهم بپوشانى و گناهم را بيامرزى و مرا با برآورده


1- الاستيعاب، ابن عبدالبر، ج٣، ص٩٩.
2- مصباح المتهجّد، ص٣5٨.

ص:172

شدن حاجتم قبول نمايى و به كارهاى قبيحى كه از من سر زده مرا مؤاخذه ننمايى. . .

آيه سوم

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللهِ عَلَى الْكافِرِينَ (بقره: ٨٩)

و هنگامى كه از طرف خداوند، كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه هايى بود كه با خود داشتند، وپيش از اين، به خود نويد پيروزى بر كافران مى دادند [كه با كمك آن، بر دشمنان پيروز گردند.] با اين همه، هنگامى كه اين كتاب وپيامبرى را كه از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او كافر شدند؛ پس لعنت خدا بر كافران باد!

ابن اسحاق در سيره اش از عاصم بن عمر بن قتاده و او از مردانى از قومش نقل كرده كه گفتند:

لم يكن أحد من العرب اعلم بشأن رسول الله (ص) منّا، كان معنا يهود، و كانوا اهل كتاب، و كنّا اهل وثن، و كنّا إذا بلغنا منهم ما يكرهون قالوا: انّ نبياً مبعوثاً الآن قد اضلّ زمانه نتبعه نقتلكم معه قتل عاد و إرم، فلمّا بعث الله تعالى رسوله (ص) اتبعناه و كفروا به، ففيهم انزل الله تعالى: وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللهِ عَلَى الْكافِرِينَ. (1)


1- دلائل النبوة، بيهقى، ج٢، صص ٧5 و ٧6؛ تفسير طبرى، ج١، ص455.

ص:173

كسى از عرب داناتر از ما به شأن رسول خدا (ص) نبود. يهود كه اهل كتاب بودند با ما زندگى مى كردند و ما بت پرست بوديم، و چون از ناحيه ما سختى به آنها مى رسيد آنان مى گفتند: پيامبرى الآن مبعوث شده كه اهل زمان او گمراهند، ما از او پيروى كرده و همراه او با شما مى جنگيم همان گونه كه با قوم عاد و ارم جنگيديم. ولى چون خداوند متعال رسولش (ص) را مبعوث كرد ما از او پيروى كرده و آنان به او كافر شدند، و درباره آنها بود كه خداوند متعال اين آيه را نازل كرد.

اين سند صحيح و ثابت است؛ چرا كه ابن اسحاق تصريح به سماع آن نموده، و «عاصم بن عمر بن قتاده» ثقه است و شيوخ او نيز جماعتى هستند كه برخى برخى ديگر را جبران كرده و تقويت مى نمايند. لذا سند اين خبر صحيح و مشهور است.

ابن جوزى در تفسير اين آيه مى نويسد:

يستفتحون: يستنصرون، و كانت اليهود إذا قاتلت المشركين استنصروا باسم نبى الله محمّد (ص) .(1)

يستفتحون يعنى طالب يارى مى كردند و يهود هرگاه با مشركان مى جنگيدند به پيامبر خدا محمّد (ص) يارى مى جستند.

ابوحيان اندلسى در تفسير خود مى گويد:

يستفتحون أى يستحكمون أو يستعملون أو يستنصرون، يقولون إذا دهمهم العدو: أللّهم انصرنا عليهم بالنبى المبعوث فى آخر الزمان الذى نجد نعته فى التوراة.(2)


1- زاد المسير، ج١، ص١١4.
2- البحر المحيط، ج١، ص٣٠٣.

ص:174

يستفتحون يعنى طلب حكم يا كار يا نصرت مى كردند. هنگامى كه دشمن به آنان هجوم مى برد مى گفتند: بار خدايا! ما را به حق پيامبرى كه در آخرالزمان مبعوث مى شود و صفت او را در تورات يافته ايم، يارى فرما.

همين مطلب را نيز زمخشرى، و خازن و اسماعيل حقى، و شيخ زاده در حاشيه خود بر تفسير بيضاوى و آلوسى در تفاسير خود از اين آيه بيان كرده اند.(1)

ابن قيم جوزيه از ابن عباس نقل كرده كه گفت:

كانت يهود خيبر تقاتل غطفان، فلمّا التقوا هزمت يهود خيبر، فعاذت اليهود بهذا الدعاء فقالت: أللّهم انّا نسألك بحق محمد النبى الأمى الذى وعدتنا ان تخرجه لنا فى آخر الزمان إلاّ نصرتنا عليهم. قال: فكانوا إذا التقوا دعوا بهذا الدعاء، فهزموا غطفان، فلما بعث النبى (ص) كفروا به، فانزل الله عزّوجلّ: وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا

يعنى بك يا محمد.(2)

يهود خيبر با قبيله غطفان مى جنگيدند و چون رو در رو مى شدند يهود خيبر فرار مى كردند. يهود به اين دعا پناه بردند و گفتند: بارالها! همانا از تو مى خواهيم به حقّ محمّد پيامبر امّى كه ما را وعده دادى تا در آخر الزمان او را بر ما مبعوث نمايى، اينكه ما را بر آنان يارى ده. مى گويد: آنان چون رو در روى يكديگر قرار مى گرفتند اين دعا را مى خواندند و مردان قبيله غطفان فرار مى كردند. و چون


1- الكشاف، زمخشرى، ج١، ص٣4٩؛ الخازن، ج١، ص65؛ روح البيان، حقى، ج١، ص١٧٩؛ حاشيه شيخ زاده، ج١، ص٣4٩؛ روح المعانى، آلوسى، ج١، ص١٧٩.
2- هداية الحيارى فى اجوبة اليهود و النصارى، ابن قيم جوزيه، ص4٩٣.

ص:175

پيامبر (ص) مبعوث شد به او كفر ورزيدند، و خداوند عزّوجلّ فرو فرستاد: «آنان از قبل، درخواست پيروزى بر كافران را داشتند» ؛ يعنى به واسطه تو اى محمّد (ص) .

شبهه: نكوهش كافران به جهت اتخاذ وسيله

وهابيان منكر توسل به برخى آيات استدلال مى كنند؛ مى گويند خداوند متعال مى فرمايد:

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً * أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً (اسراء: 56 و 5٧)

بگو: كسانى را كه غير از خدا ]معبود خود [ مى پنداريد، بخوانيد! آنها نه مى توانند مشكلى را از شما برطرف سازند، ونه تغييرى در آن ايجاد كنند. كسانى را كه آنان مى خوانند، خودشان وسيله اى [براى تقرب] به پروردگارشان مى جويند، وسيله اى هر چه نزديك تر؛ وبه رحمت او اميدوارند؛ واز عذاب او مى ترسند؛ چرا كه عذاب پروردگارت، همواره در خور پرهيز ووحشت است!

در اين آيه خداوند متعال، مشركان را به جهت اتخاذ وسيله و صدا زدن آن موارد نكوهش قرار داده است. . .

پاسخ

آيه دلالت بر توبيخ كسانى دارد كه غير از خداوند سبحان را خداى خود قرار داده و با نظر تقرب به خدا آنها را مى پرستند، همان گونه كه

ص:176

خداوند متعال درباره آنها نقل مى كند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى؛ «اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند» . (زمر: ٣)

و كسانى كه مى گويند: اين آيه عموميت داشته و شامل كسانى كه به انبيا و اوليا توسل مى كنند نيز مى شود سخت در اشتباه اند؛ چرا كه نص خاص را در معناى عام آن به كار گرفته اند؛ لذا از چند جهت ادعايشان قابل مناقشه است:

١. آيه فوق آن گونه كه در صحيح بخارى آمده(1)درباره عبادت كنندگان جنّ است و بايد بر آنها اكتفا شود و فعلى كه به آن خطاب شده اند يعنى «ادعوا» مثبت است و فعل مثبت، عام نيست.

٢. بر فرض اينكه خطاب در «ادعوا» عام باشد و حمل بر استغراق شود معناى آن اين است كه عمومش شامل عبادت كنندگان جن و ملائكه و بت ها مى شود و هرگز شامل كسانى كه خدا را با توسل به پيامبر يا امامشان مى خوانند نمى شود؛ چرا كه عمل اينها با مشركان قابل مقايسه نيست.

٣. معناى ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ اين است كه از آنها سؤال كرده و طلب كنيد، و اين معنا هرگز در مورد توسل به اوليا وجود ندارد؛ زيرا توسل كننده، اوليا را وسيله برآورده شدن حاجاتش از سوى خداوند قرار داده است.

4. اگر مقصود از أُولَئِكَ همان مشركان باشند دو مفعول يَدْعُونَ


1- صحيح بخارى، ح 4٧١5؛ صحيح مسلم، ح ٣٠٣٠.

ص:177

در آيه سوم محذوف است و نمى تواند جمله ما بعد باشد و جمله زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ مانع اين تقدير است. لذا تقدير آيه اين گونه است: « يدعونهم آلهة » و دو مفعول آن « هم » و « آلهة » مى باشد، همان گونه كه ابن حجر عسقلانى اين تقدير را قبول كرده است. (1)

نتيجه اينكه آيه مورد بحث در مذمت كفار و مشركان است و هرگز شامل مؤمنانى كه در درخواست حوائجشان از خداوند متعال به اوليا توسل مى كنند نمى شود.

و اگر مقصود از أُولَئِكَ، الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ باشد؛ يعنى جن كه اسلام آورده و نزد خدا وسيله آورده اند و ادامه آيه در مدح اينهاست، به طور قطع ربطى به توسل كنندگان به اولياى الهى ندارد.

عبدالله بن مسعود در شأن نزول آيه مى گويد:

نزلت فى نفر من العرب كانوا يعبدون نفراً من الجنّ فاسلم الجنّيون و الإنس الذين كانوا يعبدونهم لايشعرون، نزلت: أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ.(2)

اين آيه در شأن عده اى از عرب نازل شده كه تعدادى از جن را مى پرستيدند و جنّيان اسلام آوردند و انسان هايى كه ايشان را عبادت مى كردند اين را ندانستند كه اين آيه نازل شد: آنان كسانى هستند كه مى خوانند و به سوى خدا وسيله را طلب مى كنند.

بخارى و مسلم به سندشان از ابن مسعود درباره آيه فوق نقل كرده اند كه گفت:


1- فتح البارى، ج٨، ص٣٩٨.
2- صحيح بخارى، ح4٧١4؛ صحيح مسلم، ح٣٠٣٠ و ٣٠.

ص:178

كان نفر من الإنس يعبدون نفراً من الجنّ، فاسلم النفر من الجنّ، فاستمسك الآخرون بعبادتهم.(1)

عده اى از انسان ها برخى از اجنّه را مى پرستيدند، آن افراد از جن اسلام آوردند ولى آن افراد از انسان ها به عبادتشان ادامه دادند.

ابن حجر عسقلانى در شرح اين حديث مى گويد:

استمر الانس الذين كانوا يعبدون الجن على عبادة الجنّ، و الجنّ لايرضون بذلك لكونهم اسلموا، و هم الذين صاروا يبتغون إلى ربّهم الوسيلة.(2)

انسان هايى كه جن را عبادت مى كردند كار خود را ادامه دادند ولى اجنه از اين كار راضى نبودند، چرا كه آنان اسلام آوردند، و آنان همان كسانى بودند كه به سوى پروردگارشان وسيله طلب مى كردند.

بغوى در تفسير آيه أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ مى گويد:

يعنى الذين يدعونهم المشركون انّهم آلهة يعبدونهم. قال ابن عباس و مجاهد: و هم عيسى و امّه و عزير و الملائكة و الشمس و القمر و النجوم، يَبْتَغُونَ

أى: يطلبون إلى ربّهم الوسيلة، أى القربة. و قيل: الوسيلة الدرجة العليا، أى يتفرعون إلى الله فى طلب الدرجة العليا. و قيل: الوسيلة كل ما يتقرب به إلى الله تعالى. و قوله: أَيُّهُمْ أَقْرَبُ

معناه: ينظرون ايّهم أقرب إلى الله فيتوسلون به. . . (3)


1- صحيح بخارى، ح 4٧١5؛ صحيح مسلم، ح ٣٠٣٠.
2- فتح البارى، ج٨، ص٣٩٨.
3- معالم التنزيل، بغوى، ج٣، ص5٠٣.

ص:179

يعنى آن كسانى كه مشركان آنها را الهه خوانده و عبادت مى كردند. ابن عباس و مجاهد گفته اند، مقصود از آنها عيسى و مادرش و عزير و ملائكه و خورشيد و ماه و ستارگانند. يَبْتَغُونَ يعنى طلب مى كنند به سوى پروردگارشان وسيله يعنى مايه تقرب را. و گفته شده: وسيله به معناى درجه عالى است، يعنى به سوى خداوند در طلب درجه عالى تضرع مى كنند. و گفته شده: وسيله هر چيزى است كه به سبب آن به سوى خداوند متعال تقرب جسته مى شود. و قول خداوند: أَيُّهُمْ أَقْرَبُ يعنى منتظرند كه كدامين از آنها نزديك تر به خدايند تا به آن توسل جويند. . .

علامه طباطبايى (ره) مى نويسد:

والوسيلة على ما فسروه هى التوصل و التقرب، و ربّما استعملت بمعنى ما به التوصل و التقرب، و لعله هو الأنسب بالسياق بالنظر إلى تعقيبه بقوله: أَيُّهُمْ أَقْرَبُ

والمعنى: والله اعلم أولئك الذين يدعونهم المشركون من الملائكة و الجن و الإنس يطلبون ما يتقربون به إلى ربّهم، يستعملون ايّهم اقرب حتّى يسلكوا سبيله و يقتدوا بأعماله ليتقربوا إليه تعالى كتقربه وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ

من كل ما يستمدونه به فى وجودهم وَ يَخافُونَ عَذابَهُ

فيطيعونه و لا يعصونه إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراًً

يجب التحرز منه.

والتوسل إلى الله ببعض المقربين إليه على ما فى الآية الكريمة قريب منه قوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ

غير ما يرومه المشركون من الوثنيين، فانّهم يتوسلون إلى الله و يتقربون بالملائكة الكرام و الجنّ و الأولياء من الإنس، فيتركون عبادته تعالى ولا يرجونه ولا يخافونه، و انّما يعبدون

ص:180

الوسيلة و يرجون رحمتها و يخافون سخطها، ثم يتوسلون إلى هؤلاء الأرباب و الآلهة بالأصنام و التماثيل، فيتركونهم و يعبدون الأصنام و يتقربون إليهم بالقرابين و الذبائح.

وبالجملة يدّعون التقرب إلى الله ببعض عباده أو اصنام لبعض خلقه، ثم لا يعبدون إلاّ الوسيلة المستقلّة بذلك، و هو يرجونها و يخافونها مستقلة بذلك من دون الله، فيشركون بإعطاء الإستقلال لها فى الربوبية و العبادة. . . (1)

وسيله آن گونه كه تفسير كرده اند به معناى رساندن و تقرب است و چه بسا استعمال مى شود به معناى چيزى كه به وسيله آن رسانده شده و نزديك مى گردد، و گويا اين معنا مناسب تر با سياق آيه است به جهت تعقيب وسيله در آيه به أَيُّهُمْ أَقْرَبُ و معنا اين است: و خداوند بهتر مى داند، آن كسانى كه مشركان آنها را مى خوانند از ملائكه و جن و انس، طلب مى كنند چيزى را كه به آن نزد پروردگارشان تقرب مى جويند، فكر مى كنند كه كداميك از آنها قرب بيشترى به خدا دارند تا راه او را گرفته و به اعمالش اقتدا كنند تا همانند او به خداوند متعال تقرب جويند (و اميد رحمت او را دارند) از هر چه كه به آن در وجودشان استمداد مى نمايند (و از عذاب او خوف دارند) . لذا او را اطاعت كرده و معصيت نمى كنند (همانا عذاب پروردگار تو بر حذر داشته شده است) و واجب است از آن اجتناب شود.

قريب به اين معنا يعنى توسل به خداوند به وسيله برخى از مقربان به


1- الميزان فى تفسير القرآن، ج٧، صص ١٢٧ و ١٢٨ با اندكى اختلاف .

ص:181

سوى او آن گونه كه از اين آيه كريمه استفاده مى شود قول خداوند متعال است: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد تقوا پيشه كرده و به سوى او وسيله آوريد) ، غير از آن كارى كه بت پرستان مشرك دنبال مى كنند؛ زيرا آنان به سوى خدا توسل كرده و به ملائكه كرام و جن و اولياى از انس تقرب مى جويند، ولى عبادت خداوند متعال را ترك كرده و اميد به او ندارند و از او نمى هراسند. و تنها وسيله را عبادت كرده و رحمت او را اميد دارند و از غضب او مى هراسند. آن گاه توسل مى جويند به آن ارباب و خدايان با بت ها و تمثال ها، و آنها را رها كرده و تنها بت ها را مى پرستند و به سوى آنها با قربانى ها و ذبح شده ها تقرب مى جويند.

خلاصه اينكه آنان ادعاى تقرب به خدا به وسيله برخى از بندگانش يا بت هاى برخى از مخلوقاتش دارند، سپس عبادت نمى كنند جز وسيله را به طور مستقل و از او اميد داشته و از او به صورت مستقل بدون خداوند خوف دارند. لذا به اين جهت كه به آنها عنوان استقلال در ربوبيت و عبادت داده اند مشرك مى شوند. . .

ص:182

ص:183

توسل به ارواح اوليا در روايات اهل بيت عليهم السلام و اهل سنت

١. روايات اهل بيت عليهم السلام

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

إذا اردت ان تقوم إلى صلاة الليل فقل: أللّهم إنّى أتوجّه إليك بنبيك نبى الرحمة و آله و اقدمهم بين يدى حوائجى، فاجعلنى بهم وجيهاً فى الدنيا و الآخرة و من المقربين، أللّهم ارحمنى بهم و لاتعذّبنى بهم، و اهدنى بهم ولا تضلنى بهم، و ارزقنى بهم و لاتحرمنى بهم، و اقض لى حوائجى للدنيا و الآخرة، إنّك على كلّ شيء قدير و بكلّ شيء عليم.(1)

هرگاه خواستى براى نماز شب به پا خيزى پس بگو: بارالها! من به وسيله پيامبرت؛ پيامبر رحمت و آل او به سوى تو رو مى كنم و آنان را در برابر حوائجم قرار مى دهم، پس مرا به واسطه آنان آبرومند و از مقربان در دنيا و آخرت قرار ده. بارالها! مرا به خاطر آنان رحم كن و به خاطر آنان عذاب نكن و به آنان هدايت نما و


1- من لايحضره الفقيه، ج١، ص4٨٣.

ص:184

گمراه مگردان، و روزى بده و محروم نگردان و حوائج دنيا و آخرتم را برآورده نما، كه به طور حتم تو بر هر كارى قدرت دارى و به هر چيزى دانايى.

از امام سجاد عليه السلام نقل شده كه در دعايى مى فرمايد:

أسألك يا سيدى و ليس مثلك شيء، بكلّ دعوة دعاك بها نبى مرسل، أو ملك مقرب، أو مؤمن امتحنت قلبه بالإيمان، و استجبت دعوته، و أتوجه إليك بنبيّك نبى الرحمة، و اقدمه بين يدى حوائجى. يا رسول الله! بأبى أنت و أمّى و أهل بيتك الطيبين، إنّى أتوجّه بك إلى ربّى و اقدمك بين يدى حوائجى.(1)

از تو مى خواهم اى سرور من! كه مثل تو كسى نيست، به هر دعايى كه پيامبر مرسل يا فرشته مقرب يا مؤمنى كه قلبش را به ايمان امتحان نمودى، و دعاى او را مستجاب نمودى، و به سوى تو رو مى كنم به واسطه پيامبرت پيامبر رحمت، و او را براى حوائجم پيش مى آورم، اى رسول خدا! پدر و مادرم به فداى تو و اهل بيت پاكت، همانا من به وسيله تو به سوى خدا رو مى كنم و تو را (براى برآورده شدن) حوائجم پيش مى كشم.

و نيز مى فرمايد:

أسألك بحق نبيّك محمّد (ص) ، و أتوسل إليك بالأئمة الذين اخترتهم لسرّك و اطلعتهم على خفيك و اخترتهم بعلمك، و طهّرتهم و اخلصتهم و اصطفيتهم و اصفيتهم و جعلتهم هداة مهديين و ائتمنتهم على وحيك، و عصمتهم عن معاصيك، و


1- اقبال الاعمال، سيد بن طاووس، ص١66.

ص:185

رضيتهم لخلقك، و خصصتهم بعلمك، و اجتبيتهم و حبوتهم و جعلتهم حججاً على خلقك و امرت بطاعتهم على من برأت. و اتوسل إليك فى موقفى اليوم أن تجعلنى من خيار وفدك.(1)

از تو مى خواهم به حق محمد (ص) و وسيله مى آورم نزد تو امامانى را كه آنان را براى سرّت اختيار نمودى و بر امور مخفيت مطّلع ساختى و آنان را به علمت اختيار كردى و پاكشان كرده و خالصشان نمودى و آنان را برگزيده و تصفيه نمودى و هدايت گرانى قرار دادى كه هدايت شده اند و آنان را بر وحيت امين كردى، و از گناهانت محفوظشان نمودى، و براى (ارشاد) خلقت به آنان رضايت دادى، و به علمت اختصاصشان داده و انتخاب كرده و برگزيدى، و آنان را حجت هاى بر خلقت نمودى، و دستور به اطاعت از آنان به مخلوقات دادى. و به سوى تو وسيله مى آورم در جايگاهم امروز كه مرا از جمله بهترين هاى وارد شدگان بر خودت قرار دهى.

كلينى به سندش از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه اميرمؤمنان عليه السلام در دعاى «سريع الاجابة» اين گونه فرمود:

. . . و أتوجّه إليك بمحمد و أهل بيته، و أسألك بك و بهم، أن تصلّى على محمد و آل محمد، و أن تفعل بى. . . (2)

. . . و به سوى تو روى مى كنم به محمد و اهل بيتش، و از تو مى خواهم به وسيله تو و به واسطه ايشان، اينكه بر محمّد و آل محمّد درود فرستى و اينكه با من چنين نمايى. . .


1- كتاب المزار، ص١5٩؛ اقبال الاعمال، ص٣6٣؛ مصباح كفهمى، ص66٧؛ مصباح المتهجد، ص6٩4.
2- كافى، ج٢، ص5٨٢.

ص:186

و نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده كه در دعايى ديگر اين چنين عرضه مى دارد:

. . . ثم خذ لحيتك بيدك اليسرى و ابك أو تباك و قل: يا محمد، يا رسول الله! اشكو إلى الله و إليك حاجتى و إلى أهل بيتك الراشدين حاجتى، و بكم اتوجّه إلى الله فى حاجتى. . .(1)

. . . سپس محاسن خود را به دست چپ بگير و گريه كن يا تباكى نما و بگو: اى محمّد، اى رسول خدا! شكوه مى كنم به سوى خدا و به سوى تو از حاجتم، و به اهل بيت راشدين تو در حاجتم، و به شما رو مى كنم نزد خدا در حاجتم. . .

و نيز به سندش از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه مى فرمايد:

إذا أردت أمراً تسأله ربّك، فتوضأ و أحسن الوضوء، ثم صلّ ركعتين، و عظم الله و صلّ على النبى (ص) و قل بعد التسليم: أللّهم إنّى أسألك بانّك ملك، و أنت على كل شيء قدير مقتدر، و بانّك ما تشاء من امر يكون. أللّهم إنّى أتوجه إليك بنبيّك محمّد نبى الرحمة. يا محمّد! يا رسول الله! إنّى أتوجه بك إلى الله ربّك و ربّى لينجح لى طلبتى. أللّهم بنبيّك انجح لى طلبتى بمحمّد. . . ثمّ سلّ حاجتك.(2)

هرگاه خواستى چيزى را از پروردگارت بخواهى پس وضو بگير و رعايت آداب آن بنما و سپس دو ركعت نماز گزار و خدا را تعظيم نما و بر پيامبر (ص) درود فرست و بعد از سلام بگو: بارالها! همانا من


1- كافى، ج٣، ص4٧6.
2- همان، ص4٧٨.

ص:187

تو را مى خوانم به اينكه تو سلطانى، و اينكه تو بر هر چيز قادر و مقتدرى، و به اينكه تو هرچه مى خواهى موجود مى شود. بارالها! همانا من به سوى تو رو مى كنم به پيامبرت محمد (ص) ، پيامبر رحمت. اى محمد! اى رسول خدا! همانا من به سوى تو رو مى كنم نزد پروردگار تو و پروردگارم تا خواسته ام را برآورده سازد، بارالها! به پيامبرت محمّد خواسته ام را برآورده نما. . . آن گاه حاجتت را درخواست كن.

و شيخ صدوق قدس سره به سندش از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه در دعايى عرضه مى دارد:

وأسألك بالحق الذى جعلته عند محمّد و الأئمة. . . و تسمهم إلى آخرهم انْ تصلى على محمّد و أهل بيته، و ان تقضى حاجتى، و ان تيسر لى عسيرها و تكفينى مهمّها. . .(1)

و از تو مى خواهم به حقى كه آن را نزد محمّد و امامان قرار داده اى. . . (نام تمام آنان را به زبان جارى ساز) ، اينكه بر محمّد و اهل بيتش درود فرستى، و اينكه حاجتم را برآورده نمايى، و اينكه دشوارش را آسان نمايى، و مهمش را بر من كفايت كنى. . .

و در صحيفه سجاديه آمده است:

أللّهم فإنّى أتقرّب إليك بالمحمّدية الرفيعة، و العلوية البيضاء، و أتوجه إليك بهما ان تعيذنى من شرّ كذا و كذا، فإنّ ذلك لايضيق عليك فى وجدك ولا يتكأدك فى قدرتك و أنت على


1- من لايحضره الفقيه، ج١، ص556.

ص:188

كل شيء قدير.(1)

بار خدايا! پس من به وسيله منزلت بلند پايه محمد (ص) و مقام على عليه السلام به سوى تو تقرّب مى جويم و به سبب آنان به درگاهت روى مى آورم كه مرا از شرّ و بدى آنچه از شر آن پناه مى طلبند پناه دهى؛ زيرا پناه دادن تو مرا در برابر توانگريت بر تو دشوار نيست و تو را در برابر توانائيت در رنج نمى افكند و تو بر هر چيز توانايى.

و نيز در صحيفه سجاديه آمده است:

. . . و أتوجّه إليك بنبيك محمد نبى الرحمة، و اقدمه بين يدى حوائجى. يا رسول الله! بأبى أنت و أمى و أهل بيتك الطيّبين، إنّى أتوجه إلى ربك و اقدمك بين يدى حوائجى. يا رباه يا الله، يا رباه يا الله، إنّى أسألك بك فليس كمثله شيء، و أتوجه إليك بمحمد نبى الرحمة و بعترته الطيبين، و اقدمهم بين يدى حوائجى، أن تعتقنى من النار، و تكفينى و جميع المؤمنين و المؤمنات كل ما اهمّنا من أمر الدنيا و الآخرة. . .(2)

. . . و به سوى تو رو مى كنم به پيامبرت محمّد، و او را در برابر حوائجم قرار مى دهم. اى فرستاده خدا! پدر و مادرم فداى تو و اهل بيت پاكت، من به سوى پروردگارت رو مى كنم و تو را براى حوائجم پيش مى آورم، اى پروردگار من اى خدا، اى پروردگار من اى خدا، همانا من از تو مى خواهم به خودت كه كسى مثل تو نيست، و به سوى تو رو مى كنم به محمد پيامبر رحمت و به عترت


1- صحيفه سجاديه، دعاى 4٩.
2- اقبال الاعمال، دعاى روز دوازدهم ماه رمضان، ص١6٩.

ص:189

پاكش، و آنان را در برابر حوائجم پيش مى آورم، اينكه مرا از آتش دوزخ آزاد سازى، و كفايت كنى من و تمام مرد و زن مؤمن را در هر امر مهمى از امور دنيا و آخرت. . .

كلينى به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: هر كس قبل از شروع نماز اين كلمات را بگويد با محمّد وآل محمّد محشور خواهد شد:

أللّهمّ إنّى أتوجّه إليك بمحمّد وآل محمّد، واقدّمهم بين يدى صلاتى، وأتقرّب بهم إليك، فاجعلنى بهم وجيهاً فى الدنيا والآخرة ومن المقربين. . .(1)

بار خدايا! همانا من به وسيله محمّد وآل محمّد به سوى تو روى مى آورم، وآنان را از نمازم پيش مى اندازم وبه وسيله آنان به سوى تو تقرّب مى جويم، پس مرا به خاطر آنان با آبرو در دنيا وآخرت واز مقربان درگاهت قرار ده. . .

ونيز به سندش از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: هرگاه به نماز ايستادى بگو:

أللّهمّ إنّى أقدم إليك محمّداً بين يدى حاجتى وأتوجّه به إليك، فاجعلنى به وجيهاً عندك فى الدنيا والآخرة ومن المقربين. اجعل صلاتى به مقبولة، وذنبى به مغفوراً ودعائى به مستجاباً، إنّك أنت الغفور الرحيم.(2)

بار خدايا! همانا محمّد را پيش روى حوائجم قرار مى دهم وبه توسط


1- كافى، ج٢، ص544.
2- همان، ج٣، ص٣٠٩.

ص:190

او به تو روى مى كنم، پس مرا به توسط او در دنيا وآخرت آبرومند واز مقربان درگاهت قرار ده. نمازم را به واسطه او مقبول وگناهم را به وسيله او آمرزيده ودعايم را به آبروى او مورد اجابت گردان، كه همانا تو بخشنده مهربانى.

كلينى به سندش از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

من دخل على سلطان يهابه فليقل: بالله استفتح وبالله استنجح وبمحمّد (ص) أتوجّه، أللّهمّ ذلل لى صعوبته وسهّل لى حزونته، فانّك تمحو ما تشاء وتثبت وعنده امّ الكتاب.(1)

هر كس بر پادشاهى وارد شود كه از او خوف دارد پس بگويد: تنها به خداوند طلب گشايش مى كنم وبه او طلب پيروزى مى نمايم وبه محمّد توجّه مى كنم، بارخدايا! دشوارى او را بر من رام وگرفتارى او را بر من آسان گردان؛ زيرا تو آنچه را بخواهى محو يا اثبات مى كنى، ونزد خداست اصل كتاب.

كلينى به سندش از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود: شخصى نزد پيامبر (ص) آمد وعرض كرد:

اى رسول خدا! من عيال وارم ودينى به گردن دارم ووضعم خراب است دعايى يادم بده تا با آن از خدا بخواهم تا به من روزى دهد تا بتوانم دينم را بپردازم وخرجى عيالم را تأمين نمايم.

پيامبر (ص) فرمود: اى بنده خدا! برو وضوى كاملى بگير سپس دو ركعت نماز به جاى آور وركوع وسجود آن را كامل كن سپس بگو:

يا ماجد يا واحد يا كريم يا دائم، أتوجّه إليك بمحمّد نبيّك نبى


1- كافى، ج٢، ص55٨.

ص:191

الرحمة. يا محمّد يا رسول الله! إنّى أتوجّه بك إلى الله ربّك وربّى وربّ كلّ شيء أن يصلّى على محمّد وأهل بيته. وأسألك نفحة كريمة من نفحاتك وفتحاً يسيراً ورزقاً واسعاً المّ به شعثى وافضى به دينى واستعين به على عيالى.(1)

اى داراى مجد، اى واحد، اى كريم، اى دائم، به سوى تو رو مى كنم به وسيله پيامبرت محمد، پيامبر رحمت. اى محمد اى رسول خدا! همانا به وسيله تو به سوى خدا روى مى كنم كه پروردگار تو و من و هر چيزى است، اينكه درود فرستد بر محمد و اهل بيتش، و از تو درخواست وزيدن وزشى كريم از وزيدن هايت و نيز گشايشى آسان و روزى وسيع را دارم تا بتوانم به واسطه آن پراكندگى ام را جمع كرده و دينم را بپردازم و به واسطه آن بر عيالم كمك كنم.

٢. احاديث اهل سنت

اشاره

با مراجعه به احاديث اهل سنت نيز پى به رجحان توسل به ارواح اوليا مى بريم.

محمد سليمان كردى مى گويد:

وامّا التوسل بالأنبياء و الصالحين فهو امر محبوب ثابت فى الأحاديث الصحيحة و غيرها، و قد اطبقوا على طلبه و استدلوا بأمور يطول شرحها، بل ثبت فى الأحاديث الصحيحة التوسل بالأعمال الصالحة و هى اعراض، فبالذوات أولى.(2)

و اما توسل به انبيا و صالحان، امرى محبوب و ثابت در احاديث


1- كافى، ج٢، ص55٢.
2- قرة العين بفتاوى علماء الحرمين، ص٢5٩.

ص:192

صحيح و غير صحيح است، و علما اتفاق بر صحت درخواست از پيامبر (ص) داشته و بر آن به امورى استدلال كرده اند كه شرحش طولانى است، بلكه در احاديث صحيحه توسل به اعمال صالح ثابت شده كه اعراض اند، و به طريق اولى مى توان توسل به ذوات نمود.

اسماعيل تميمى مى گويد:

وإذا جاز التوسل بالأعمال الصالحة و هى اعراض جاز التوسل بالذوات الفاضلة بعد موتها من باب أولى.(1)

اگر توسل به اعمال صالح كه اعراضند جايز است توسل به ذوات فاضل بعد از مرگشان به طريق اولى جايز مى باشد.

شيخ جعفر كاشف الغطاء مى گويد:

انّ من توسل إلى الله بمعظم من قرآن أو نبى أو عبد صالح أو مكان شريف أو بغير ذلك فلا بأس عليه، بل كان آتياً بما هو افضل و أولى. . .(2)

همانا كسى كه به بزرگى از قرآن يا پيامبر (ص) يا عبد صالح يا مكان شريف يا غير آنها به سوى خدا توسل جسته اشكالى ندارد، بلكه كارى كرده كه بهتر و برتر است. . .

اينك به برخى از احاديث اشاره مى كنيم:

حديث اول: روايت عثمان بن حنيف

اشاره

طبرانى در «المعجم الكبير» به سند صحيح از عثمان بن حنيف نقل مى كند: شخصى به جهت حاجتى مكرّر نزد عثمان بن عفّان مراجعه


1- المنح الإلهية فى طمس الضلالة الوهابية، ق ٣٩.
2- منهج السداد، ص4٧.

ص:193

مى نمود، ولى عثمان به خواسته اش توجّهى نمى كرد؛ تا اينكه در بين راه عثمان بن حنيف را -كه خود راوى است- ملاقات كرده واز اين موضوع شكايت كرد. عثمان بن حنيف به او گفت: آبى را آماده كن ووضو بگير؛ به مسجد برو ودو ركعت نماز بگزار وبعد از اتمام نماز، پيامبر (ص) را وسيله قرار ده وبگو:

«أللّهم إنّى أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد (ص) نبى الرحمة، يا محمّد إنّى أتوجّه بك إلى ربّى فتقضى لى حاجتى» . آن گاه حاجت خود را به ياد آور.

عثمان بن حنيف مى گويد:

شخص ياد شده آن اعمال را انجام داد، آن گاه به سوى خانه عثمان روان شد، فوراً دربان آمد واو را نزد عثمان بن عفّان برد، عثمان نيز او را احترام شايانى كرد. سپس عثمان بن عفّان حاجتش را به طور كامل برآورد وبه او گفت: من همين الآن به ياد حاجت تو افتادم وهر گاه بعد از اين از ما حاجتى خواستى، نزد ما بيا. . . .

عثمان بن حنيف گفت:

اين دستور از من نبود، بلكه روزى خدمت پيامبر (ص) بودم كه نابينايى نزد حضرت آمد واز كورى چشم خود شكايت نمود. حضرت (ص) ابتدا پيشنهاد كرد كه صبر كند ولى او نپذيرفت. سپس به او همين دستور را داد وآن شخص نيز بعد از اداى آن بينا شد وبه مقصود خود رسيد.

ناقلان حديث

اين حديث را جماعت كثيرى از اهل سنّت نقل كرده اند؛ امثال: حاكم

ص:194

نيشابورى(1)، ابن عبدالبر (2)، ابونعيم اصفهانى(3)، ذهبى(4)، حافظ هيثمى (5)، متقى هندى(6)وديگران.

سند حديث
اشاره

حديث عثمان بن حنيف را عدّه اى از علماى اهل سنت تصحيح كرده اند؛ از آن جمله:

١. ابن تيميه در «قاعدة جليلة فى التوسل والوسيلة» .

او مى گويد:

قال الطبرانى: روى هذا الحديث شعبة عن أبى جعفر واسمه عمير بن يزيد وهو ثقة، تفرد به عثمان بن عمر عن شعبة. قال ابوعبدالله المقدسى: والحديث صحيح. . .

ذَكَر تفرّده بمبلغ علمه ولم تبلغه رواية روح بن عبادة عن شعبة، وذلك اسناد صحيح يبيّن انّه لم يتفرد به عثمان بن عمر.(7)

طبرانى گفته: اين حديث را شعبه از ابوجعفر روايت كرده است، واسم او عمير بن يزيد است كه ثقه مى باشد، وعثمان بن عمر آن را متفرداً از شعبه نقل نموده است. ابو عبدالله مقدسى مى گويد: حديث، صحيح است. . . ايشان حكم به تفرّد حديث به اندازه علمش


1- المستدرك على الصحيحين، ج٣، ص١٠٨.
2- الاصابه، ج4، ص٣٨٢.
3- حلية الاولياء، ج٣، ص١٢١.
4- سير اعلام النبلاء، ج٢، ص١١٨.
5- مجمع الزوائد، ج٩، ص٢56.
6- كنز العمال، ج١٣، ص6٣6.
7- قاعدة جليلة فى التوسل والوسيلة، ص١٠6.

ص:195

كرده، ولى روايت روح بن عباده از شعبه به او نرسيده است، كه آن سند صحيحى است كه واضح مى كند عثمان بن عمر متفرد به اين حديث نبوده است.

٢. طبرانى، در كتاب «المعجم الكبير» (1)، و «المعجم الصغير» .(2)

او بعد از نقل حديث آن را صحيح معرفى كرده است.

٣. منذرى در كتاب «الترغيب و الترهيب» .(3)

او با تصحيح طبرانى موافقت نموده است.

4. حافظ هيثمى در كتاب «مجمع الزوائد» .(4)

او بعد از نقل حديث مى گويد:

وقد قال الطبرانى عقبه: و الحديث صحيح بعد ذكر طرقه التى روى بها.

طبرانى پشت سر آن نقل كرده كه حديث صحيح است بعد از ذكر طرقى كه به آنها روايت شده است.

5. حاكم نيشابورى در كتاب «المستدرك على الصحيحين. (5)

او بعد از نقل حديث مى گويد:

صحيح على شرط البخارى و لم يخرجاه.

اين روايت طبق شرط بخارى صحيح است گرچه او و مسلم آن را نقل نكرده اند.


1- المعجم الكبير، ج٩، ص٣٠.
2- المعجم الصغير، ج١، ص٣٠6
3- الترغيب و الترهيب، ج١، ص٢٧٣.
4- مجمع الزوائد، ج٢، ص٢٧٩.
5- المستدرك على الصحيحين.

ص:196

6. ذهبى در «تلخيص المستدرك» . (1)

كلام باعلوى درباره سند حديث عثمان بن حنيف

محدث على بن محمد بن يحيى باعلوى مى گويد:

واعلم انّ هذه الطائفة يدّعون متابعة السلف، و السلف براء منهم و هم ليسوا طلاب حقّ، فهؤلاء كلّما رأوا حديثاً يخالف مذهبهم نشطوا له تشغيباً و تشفيّاً فيه.

فحديث الأعمى تشعّب فيه كلامهم، فضعّفه جماعة منهم بأبى جعفر الراوى له بانّه مجهول تمسكاً بقول الترمذى انّه غير الخطمى، غاضيّن عن تصريح الترمذى للحديث؛ لانّ الحامل لهم التخلص من الحديث؛ و إلاّ فانّ أبا جعفر مشهور بالخطمى فى هذا الحديث من رواية شعبة. و روح بن القاسم و حماد بن سلمة و هم تلاميذه، و أعرف الناس به و من كلام ابن أبى خيثمة، فقد صرّح بانّه الخطمى، و انّه هو الذى روى شعبة عنه هذا الحديث. و كفى بهذا الإمام الذى يُرجع إليه فى تاريخ الرواة. و كذلك الإمام الدولابى فى «الكنى» و الطبرانى فى «المعجم» فسقطت شبهة هؤلاء.

فانبرى جماعة آخرون منهم إلى التشبث فى زيادة حماد بن سلمة: فان كانت حاجة فافعل مثل ذلك، فقالوا: انّها رواية شاذة و قد اخطأوا، فانّها زيادة من ثقة لاتنافى أصل الحديث، فهى مقبولة كما فى علوم الحديث و نصوص علماء المصطلح. . .(2)


1- المستدرك على الصحيحين.
2- هداية المتخبطين، صص ٣٩ - 4١.

ص:197

و بدان كه اين طائفه يعنى وهابيان ادعاى پيروى از سلف دارند در حالى كه سلف از آنها بى زار و متبرّى است، و در حقيقت آنها به دنبال حق نيستند؛ زيرا آنان هر جا كه حديثى را ديدند كه با مذهبشان مخالف است براى آن راه و چاره اى انديشيده تا خود را راضى نموده و قانع كنند.

در مورد حديث «اعمى» كلمات آنها پراكنده است؛ زيرا جماعتى از آنها اين حديث را به جهت وجود ابوجعفر كه راوى آن است تضعيف كرده و او را مجهول دانسته اند، و در اين تضعيف به قول ترمذى تمسك كرده اند كه او را غير خطمى مى داند، در حالى كه از اين امر چشم پوشى كرده اند كه ترمذى به اين حديث تصريح نموده است؛ و حمله آنها به اين حديث به جهت خلاصى از آن است، وگرنه ابوجعفر مشهور به خطمى است در اين حديث كه از روايت شعبه و روح بن قاسم و حماد بن سلمه نقل شده و همگى از شاگردان و معروف ترين مردم نسبت به او هستند. و نيز آنان غافل از كلام ابن ابى خيثمه هستند كه تصريح كرده كه او همان خطمى است، و اينكه او همان كسى است كه شعبه از او اين حديث را نقل كرده است. و بس است تو را به اين امامى كه مرجع عموم در تاريخ راويان است، و نيز امام دولابى در كتاب «الكنى» و طبرانى در كتاب «المعجم» ، تصريح كرده اند كه او همان خطمى است. لذا با اين بيان، شبهه اينها ساقط مى گردد.

و عده اى ديگر از اين طائفه (وهابيان) يك گام جلوتر گذاشته و به عنوان اشكال متعرض زيادى آخر حديث شده كه حماد بن سلمه

ص:198

آن را نقل كرده است؛ زيرا در ذيل آن نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود: هرگاه حاجتى داشتى مثل اين كار را انجام بده. آنان مى گويند: اين زيادتى، روايتى است شاذه، ولى در اين نسبت خطا كرده اند؛ زيرا زيادى از شخص ثقه با اصل حديث منافاتى ندارد. لذا مورد قبول است آن گونه كه در علوم حديث و نصوص علماى اين اصطلاح آمده است. . .

شيخ محمّد عبدالحكيم شرف از علماى اهل سنت درباره حكم اين زيادى، يعنى آخر روايت كه مى فرمايد:

«و ان كانت حاجة فافعل مثل ذلك» مى گويد:

ففى هذه الرواية زيادة و هى قوله (و ان كانت حاجة فافعل مثل ذلك) ، و ظاهر انه قول النبى (ص) ؛ فانّ زيادة الثقة مقبولة. ولو سلّمنا انّه مدرج من قول عثمان بن حنيف فهو صحابى و كفى به قدوة. و قد علّم عثمان رجلا هذا الدعاء لقضاء حاجته بعد وفاة النبى (ص) كما سيأتى، و لايسع لعالم أن يحكم بالكفر و الشرك أو الحرمة على ما اعتقده صحابى.(1)

پس در اين روايت جمله زائدى است و آن قول او كه: (هرگاه حاجتى داشته مثل آن انجام بده) ، و ظاهر است كه اين گفته پيامبر (ص) مى باشد؛ زيرا زيادى جمله از فرد ثقه مورد قبول است و بر فرض تسليم كه از گفته عثمان بن حنيف باشد كه در حديث اضافه شده، او صحابى است و كفايت مى كند به او در الگو بودن. و عثمان به مردى اين دعا را به جهت قضاى حاجتش بعد از وفات


1- من عقائد اهل السنة، عبدالحكيم شرف، ص١٢٠.

ص:199

پيامبر (ص) تعليم داده آن گونه كه خواهد آمد، و هيچ عالمى حق ندارد كه حكم به كفر يا شرك يا حرمت نمايد بر آنچه صحابى اعتقاد پيدا كرده است.

كلام غمارى درباره سند حديث عثمان بن حنيف

او درباره اين حديث و دفاع از آن و ردّ شبهات مخالفان مى گويد:

هذه القصة رواها البيهقى فى «دلائل النبوة» من طريق يعقوب بن سفيان. . .

ويعقوب بن سفيان: هو الفسوى، الحافظ، الإمام، الثقة، بل هو فوق الثقة و هذا اسناد صحيح. . .

فالقصة صحيحة جدّاً، و قد وافق على تصحيحها ايضاً المنذرى فى «الترغيب» ، ج ٢، ص 6٠6، و الحافظ الهيثمى فى «مجمع الزوائد» ، ج ٢، ص ٢٧٩.(1)

اين قصه را بيهقى -نيز- در كتاب «دلائل النبوة» از طريق يعقوب بن سفيان نقل كرده. . .

و يعقوب بن سفيان، همان فسوى، حافظ، امام، ثقه و بلكه فوق ثقه است، و اين سندى صحيح مى باشد. . .

پس قصه جدّاً صحيح است و بر تصحيح آن نيز حافظ منذرى در كتاب «الترغيب» ج ٢، ص 6٠6، و الحافظ الهيثمى فى «مجمع الزوائد» ، ج ٢، ص ٢٧٩ موافقت كرده است.

او همچنين درباره احمد بن شبيب مى گويد: « انّه ثقة » ؛ «او ثقه است» . و


1- غاية التحرير فى بيان صحة حديث توسل الضرير، ص4.

ص:200

درباره پدرش شبيب بن سعيد مى گويد:

وثّقه ابوزرعة و ابوحاتم، و النسائى و الذهلى و الدارقطنى و الطبرانى فى «الاوسط» . قال ابوحاتم: كان عنده كتب يونس بن يزيد، و هو صالح الحديث، لابأس به. و قال ابن عدى: و لشبيب نسخة الزهرى، عنده عن يونس عن الزهرى احاديث مستقيمة. و قال ابن المدينى: ثقة، كان يختلف فى تجارة إلى مصر، و كتابه كتاب صحيح. هذا ما يتعلّق بتوثيق شبيب، و ليس فيه اشتراط صحة روايته بأن تكون عن يونس بن يزيد، بل صرّح ابن المدينى؛ بانّ كتابه صحيح، و ابن عدى انّما تكلّم على نسخة الزهرى عند شبيب فقط، ولم يقصد جميع رواياته، فما ادعاه الألبانى تدليس و خيانة.(1)

ابوزرعه و ابوحاتم و نسايى و ذهلى و دار قطنى، و طبرانى در «الاوسط» او را توثيق كرده اند. ابوحاتم گفته: كتاب هاى يونس بن يزيد نزد او بوده و او صالح الحديث است و باكى در او نمى باشد. و ابن عدى گفته: براى شبيب نسخه زهرى است و نزد او از يونس از زهرى احاديث مستقيم مى باشد. و ابن مدينى گفته: او ثقه است، و به جهت تجارت به مصر رفت و آمد مى كرده و كتاب او كتاب صحيح است. اين آن چيزى است كه مربوط به توثيق شبيب مى باشد، و درباره او نيامده كه صحت روايتش مشروط به آن است كه از طريق يونس بن يزيد باشد، بلكه ابن مدينى تصريح كرده كه كتابش صحيح مى باشد. و ابن عدى بر نسخه زهرى نزد شعيب فقط


1- غاية التحرير فى بيان صحة حديث توسل الضرير، ص5.

ص:201

عتراض داشته و مقصود او تمام رواياتش نبوده است. پس آنچه را كه البانى ادعا كرده - كه روايت ضعيف است - تدليس و خيانت مى باشد.

او همچنين درباره اين حديث مى گويد:

يؤكّد ذلك انّ حديث الضرير صحّحه الحافظ ولم يروه شبيب عن يونس، عن الزهرى، و انّما رواه عن روح بن القاسم.(1)

اين مطلب را تأكيد مى كند اينكه حديث ضرير را حافظ تصحيح كرده و حال آنكه به روايت شبيب، از يونس، از زهرى نبوده بلكه آن را از روح بن قاسم روايت كرده است.

او در ادامه مى گويد:

تبيّن ممّا اوردناه و حقّقناه فى كشف تدليس الألبانى و غشه: انّ القصة صحيحة جدّاً، رغم محاولته و تدليساته، و هى تفيد جواز التوسل بالنبى (ص) بعد انتقاله؛ لانّ الصحابى راوى الحديث فهم ذلك، و فهم الراوى له قيمته العلمية و له وزنه فى مجال الاستنباط. و انّما قلنا: انّ القصة من فهم الصحابى على سبيل التنزّل، و الحقيقة انّ ما فعله عثمان بن حنيف من ارشاده الرجل إلى التوسل كان تنفيذاً لما سمعه من النبى (ص) ، كما ثبت فى حديث الضرير(2)

از آنچه نقل كرده و در اثبات تدليس و حيله البانى ثابت كرديم روشن شد كه اين قصه جداً صحيح است به رغم كوشش و حيله هاى او، و اين قصه دلالت بر جواز توسل به پيامبر (ص) بعد از انتقالش از


1- غاية التحرير فى بيان صحة حديث توسل الضرير، ص5.
2- همان، ص٧.

ص:202

اين دنيا دارد؛ زيرا صحابى راوى اين حديث، اين مطلب را فهميده و فهم راوى داراى ارزش علمى است و جايگاهى در مجال استنباط دارد. و اينكه گفتيم: همانا قصه از فهم صحابى است از باب كوتاه آمدن است، وگرنه حقيقت آن است كه عثمان بن حنيف آن مرد را كه به توسل ارشاد نموده، به جهت تنفيذ آن چيزى است كه از پيامبر (ص) شنيده است، همان گونه كه در حديث ضرير ثابت است.

او در ادامه مى گويد:

قال ابن أبى خيثمة فى تاريخه. . . (و ان كانت حاجة فافعل مثل ذلك) . اسناده صحيح، و الجملة الأخيرة من الحديث تصرّح باذن النبى (ص) فى التوسل به عند عروض حاجة تقتضيه.

وقد اعلّ ابن تيمية هذه الجملة بعلل واهية بينت بطلانها فى غير هذا المحلّ. و ابن تيمية جريء فى ردّ الحديث الذى لايوافق غرضه، ولو كان فى الصحيح. (1)

ابن ابى خيثمه در تاريخش گفته: . . . (و اگر حاجتى داشتى مثل اين كار را انجام بده) . سند اين جمله نيز صحيح است، و جمله آخر حديث تصريح به اذن پيامبر (ص) در توسل به او هنگام پديد آمدن حاجت دارد.

ابن تيميه به علل واهى بر اين جمله ايراد وارد كرده كه بطلان آن را در غير اين محل بيان كرده ام. و ابن تيميه در ردّ حديثى كه با غرضش موافق نباشد بى باك است گرچه صحيح باشد.


1- غاية التحرير فى بيان صحة حديث توسل الضرير، ص٧.

ص:203

او نيز در ادامه مى گويد:

ونقول على سبيل التنزّل: لو فرضنا انّ القصة ضعيفة تطييباً لخاطر الألبانى، و انّ رواية ابن أبى خيثمة معلومة، كما فى محاولة ابن تيمية، قلنا: فى حديث توسل الضرير كفاية و غناء؛ لانّ النبى (ص) حين علّم الضرير ذلك التوسل، دلّ على مشروعيته فى جميع الحالات، ولا يجوز أن يقال عنه: توسل مبتدع و لايجوز تخصيصه بحال حياته (ص) ، و من خصّصه فهو المبتدع حقيقة؛ لانّه عطّل حديثاً صحيحاً و ابطل العمل به و هو حرام. و الألبانى جريء على دعوى التخصيص و النسخ لمجرد خلاف رأيه و هواه. فحديث الضرير لو كان خاصاً به لبيّنه النبى (ص) ، كما بيّن لأبى بردة انّ الجذعة من المعز تجزئه فى الأضحية، ولا تجزئ غيره، كما فى الصحيحين، و تأخير البيان عن الحاجة لايجوز.(1)

ما در صورت كوتاه آمدن فرض مى كنيم كه اين قصه ضعيف است تا موجب طيب خاطر البانى گردد و اينكه روايت ابن ابى خيثمه معلوم است همان گونه كه در قصد ابن تيميه مى باشد، مى گوييم: در حديث توسل ضرير كفايت و بى نيازى است؛ زيرا پيامبر (ص) زمانى كه به ضرير اين توسل را تعليم داد، دلالت بر مشروعيت آن در تمام حالات دارد، و جايز نيست كه درباره آن گفته شود كه توسل بدعتى است، و نمى توان آن را مختص به حال حيات پيامبر (ص) دانست، و هر كس چنين تخصيص بزند او در حقيقت بدعت گزار است؛ زيرا حديث صحيحى را معطّل گذاشته و عمل به آن را ابطال نموده كه


1- غاية التحرير فى بيان صحة حديث توسل الضرير، صص٨ و ٩.

ص:204

حرام است. و البانى در ادعاى تخصيص و نسخ به جهت مجرد مخالفت با رأى و هوايش بى باك است. پس حديث ضرير اگر اختصاص به زمان حيات پيامبر (ص) داشت حضرت آن را بيان مى كرد، همان گونه كه براى ابوبرده بيان كرد تكه اى از گوشت بز او را براى قربانى مجزى است، و غير آن مجزى نمى باشد، آن گونه كه در صحيحين آمده است، و تأخير بيان از وقت حاجت جايز نيست.

او در ادامه مى گويد:

قد يقال: الداعى إلى تخصيص الحديث بحال حياة النبى (ص) ما فيه من ندائه، و هو عذر مقبول. و الجواب: انّ هذا اعتذار مردود؛ لانّه تواتر عن النبى (ص) تعليم التشهد فى الصلاة و فيه السلام عليه بالخطاب و ندائه: (السلام عليك أيّها النبى (ص)) . . . (1)

گاهى گفته مى شود: انگيزه در تخصيص حديث به حال حيات پيامبر (ص) به جهت نداى (يا محمد) است كه در آن آمده و اين عذرى مقبول مى باشد. جواب آن است كه اين عذر مردود است، به جهت آنكه از پيامبر (ص) به تواتر تعليم تشهد در نماز رسيده است كه در آن سلام بر او با خطاب و ندا به نحو (السلام عليك ايها النبى (ص)) مى باشد. . .

شبهات وهابيان درباره حديث عثمان بن حنيف
اشاره

وهابيان درباره حديث عثمان بن حنيف ديدگاه خاصى دارند: از اين رو در اطراف حديث مذكور به شبهات پرداخته اند كه به بررسى آنها مى پردازيم:


1- غاية التحرير فى بيان صحة حديث توسل الضرير، صص٩ و ١٠.

ص:205

١. توسل به دعاى پيامبر (ص) نه ذات او

ابن تيميه در كتاب «التوسل و الوسيلة» مى نويسد:

السؤال به -أى المخلوق- فهذا يجوزه طائفة من الناس، لكن ما روى عن النبى (ص) فى ذلك كلّه ضعيف بل موضوع، و ليس عنه حديث ثابت قد يظنّ انّ لهم فيه حجّة، إلاّ حديث الأعمى، لاحجة لهم فيه؛ فانّه صريح فى انّه انّما توسل بدعاء النبى (ص) و شفاعته، و هو طلب من النبى (ص) الدعاء، و قد امره النبى (ص) ان يقول: (اللّهم شفعه فى) و لهذا ردّ الله عليه بصره لما دعا له النبى (ص) ، و كان ذلك ممّا يعدّ من آيات النبى (ص) . (1)

درخواست از مخلوق را طائفه اى از مردم جايز شمرده اند ولى آنچه از پيامبر (ص) در اين باره روايت شده همگى ضعيف بلكه جعلى است، و از او حديثى ثابت نرسيده كه گمان شود در آن حجت است مگر حديث اعمى كه آن نيز حجت نمى باشد؛ چرا كه اين حديث صريح است در توسل به دعاى پيامبر (ص) و شفاعت او، و آن عبارت است از طلب دعا از پيامبر (ص) ؛ چرا كه پيامبر (ص) او را دستور داد كه بگويد: (بارخدايا! او را در حق من شفيع قرار بده) . و بدين جهت است كه خداوند چشمانش را بر او بازگرداند هنگامى كه پيامبر (ص) بر او دعا نمود، و اين قصه از جمله نشانه هاى نبوت پيامبر (ص) به حساب مى آيد.


1- التوسل و الوسيلة، ص65.

ص:206

پاسخ

اولاً: محمود سعيد ممدوح از محدثان اهل سنت درباره اين شبهه مى گويد:

هذا خطأ منه و تسرّع، و خصومات ابن تيمية اوقعته فى مثل هذه العبارات. . . و سيأتى إن شاء الله الردّ على هذا الكلام فى تخريج الأحاديث. ففى احاديث التوسل الصحيح و الحسن و الضعيف عند ائمة هذا الشأن و وفق قواعد الفنّ.(1)

اين خطايى از او و شتاب در ردّ احاديث است، و خصومت هاى ابن تيميه او را در مثل اين عبارات انداخته است. . . و زود است -اگر خدا بخواهد- با تخريج احاديث اين كلام را ردّ نماييم. و در احاديث توسل حديث صحيح و حسن و ضعيف نزد پيشوايان اين فن و بر طبق قواعد آن وجود دارد.

ثانياً: در حديث اعمى توسل به ذات پيامبر (ص) است؛ زيرا پيامبر (ص) او را تعليم داده كه بگويد:

«. . . اتوجّه اليك بنبيّك» ؛ «. . . به نبيّت به سوى تو رو مى كنم» .

و نيز آمده است:

«إنّى توجّهت بك» ؛ «همانا من به سبب تو روى به خدا مى كنم» . كه اين عبارات دلالت بر توسل به ذات پيامبر (ص) دارد نه به دعاى آن حضرت، گرچه حادثه بر محور دعاى حضرت دور مى زند؛ يعنى دعايى كه از ناحيه او شده باشد.

ثالثاً: جمله

«أللّهم شفّعه فِى» دعايى است با توسل به ذات پيامبر (ص) ، و به تعبير ديگر اين دعا در حقيقت توسل به دعاى پيامبر (ص)


1- رفع المنارة، صص٢٠ - ٢٢.

ص:207

است با توسل به ذات آن حضرت و اين آن معنايى است كه از اين نص استفاده مى شود.

قاضى شوكانى در كتاب «تحفة الذاكرين» مى نويسد:

وفى هذا الحديث دليل على جواز التوسل برسول الله (ص) إلى الله عزّوجلّ مع اعتقاد انّ الفاعل هو الله سبحانه، و انّه المعطى المانع، ما شاء الله كان، و ما لم يشأ لم يكن. (1)

و در اين حديث دليل است بر جواز توسل به رسول خدا (ص) براى رسيدن به خداوند عزّوجلّ، با اعتقاد به اينكه فاعل فقط خداوند سبحان است و اوست كه مى دهد و منع مى كند، و آنچه را خدا بخواهد مى شود و آنچه را كه نخواهد انجام نمى گيرد.

رابعاً: عثمان بن حنيف صحابى كه راوى اين حديث است از آن عموم فهميده، لذا شخصى را در عهد خلافت عثمان بن عفان به اين دعا راهنمايى نموده است تا حاجاتش برآورده شود. و اين قصه با طريق صحيح نقل شده است.

خامساً: در ذيل حديث عثمان بن حنيف جمله اى در روايت ابن ابى خيثمة از طريق حماد بن سلمه حافظ ثقه وارد شده كه پيامبر (ص) فرمود:

«فإن كانت حاجة فافعل مثل ذلك» ؛ «اگر باز حاجتى داشتى دوباره همين كار را انجام بده» .

اين زيادى از شخص ثقه و حافظ نقل شده و صحيح و مقبول مى باشد همان گونه كه در علم حديث مقرر شده است.


1- تحفة الذاكرين، ص١6٢.

ص:208

٢. عمل نكردن ديگران به مضمون حديث

محمد ناصرالدين البانى نيز بر دلالت حديث عثمان بن حنيف اشكالات سه گانه اى مطرح نموده است.

ناصرالدين البانى در كتاب «التوسل» مى نويسد:

لو كان السرّ فى شفاء الأعمى انّه توسل بجاه النبى (ص) و قدره و حقّه كما يفهم عامة المتأخرين لكان المفروض أن يحصل هذا الشفاء لغيره من العميان الذين يتوسلون بجاهه (ص) ، بل و يضمون إليه احياناً جاه جميع الإنبياء المرسلين و كل الأولياء و الشهداء و الصالحين، و جاه كل من له جاه عندالله من الملائكة و الإنس و الجنّ اجمعين. ولم نعلم ولا نظنّ أحداً قد علم حصول مثل هذا خلال هذه القرون الطويلة بعد وفاته (ص) إلى اليوم.(1)

اگر سرّ در شفاى شخص كور اين بوده كه او توسل به جاه و قدر و حق پيامبر (ص) كرده آن گونه كه عموم متأخرين مى فهمند، بايد اين شفا بر ديگران از كورهايى كه به جاه آن حضرت توسل مى كنند نيز حاصل شود، بلكه بايد بتوان جاه و مقام تمام انبياى مرسل بلكه تمام اوليا و شهدا و صالحان و تمام كسانى از ملائكه و انس و جن كه نزد خداوند جاه و مقام دارند را نيز ضميمه نمود. و نمى دانيم و گمان نمى كنيم احدى را كه مثل اين مطلب را در طول قرن هاى طولانى بعد از وفات پيامبر (ص) تا به امروز دانسته باشد.


1- التوسل، ص٧6.

ص:209

پاسخ

اولاً: اجابت دعا از شروط صحت دعا نيست؛ زيرا گاهى دعاكننده با ملاحظه شرايط دعا از خداوند حاجت مى خواهد ولى مصلحت در اجابت آن نيست.

ثانياً: عدم توسل ديگر صحابه نابينا و ديگران صرف ادعايى بيش نيست؛ چرا كه ممكن است آنانى كه از اين قصه باخبر شده اند چنين توسلى داشته اند و يا آنكه به جهت رغبت در آخرت از چنين توسلى چشم پوشى كرده اند، همان گونه كه پيامبر (ص) به مرد كور چنين پيشنهادى را داد ولى او قبول نكرد.

٣. اختصاص روايت به مورد خود

ناصرالدين البانى مى نويسد:

لو صحّ انّ الاعمى انّما توسّل بذاته (ص) فيكون حكماً خاصاً به (ص) لايشاركه فيه غيره من الأنبياء و الصالحين، و الحاقهم به ممّا لايقبله النظر الصحيح؛ لانّه (ص) سيدهم و افضلهم جميعاً، فيمكن ان يكون هذا ممّا خصّه الله به عليهم ككثير ممّا يصحّ به الخبر، و باب الخصوصيات لاتدخل فيه القياسات. فمن رأى انّ توسل الاعمى كان بذاته (ص) فعليه أن يقف عنده ولا يزيد عليه. . .(1)

اگر صحيح باشد كه شخص كور به ذات پيامبر (ص) توسل جسته، اين حكم خاص به آن حضرت است، و در آن غير از او از انبيا و صالحان شريك نمى باشند، و الحاق ديگر اوليا به آن حضرت را نظر


1- التوسل، ص٧٧.

ص:210

صحيح قبول نمى كند؛ چرا كه پيامبر (ص) سرور انبيا و برتر تمام آنان است. لذا ممكن است كه اين حكم از اختصاصات آن حضرت از جانب خداوند باشد همچون بسيارى از آنچه خبر صحيح بر آن رسيده است، و در باب خصوصيات قياس داخل نمى شود. پس كسى كه رأيش اين است كه توسل شخص كور به ذات پيامبر (ص) بوده بايد بر آن توقف كرده و از آن تجاوز نكند. . .

پاسخ

اولاً: توسل به ذات اوليا حكم خلاف عقل و اصلى نيست تا بر مورد خاص كه همان توسل به پيامبر (ص) است اكتفا شود، بلكه همان گونه كه در جاى خود به آن اشاره كرديم مقتضاى حكم عقل و قواعد مى باشد.

ثانياً: ادعاى اختصاص توسل به پيامبر (ص) به دليل برترى آن حضرت بر ساير انبيا قابل اثبات نيست؛ چرا كه توسل به پيامبر (ص) به جهت آن است كه آن حضرت وليى از اولياست و نزد خداوند قرب دارد و در هر كسى اين ويژگى قرب باشد، توسل به او جايز است، گرچه اوليا درجاتشان متفاوت است.

ثالثاً: تخصيص حكمى به مورد خاص دليل قطعى مى خواهد و با استظهار ظنّى و وهمى نمى توان اختصاص را ثابت كرد.

رابعاً: اختصاصات پيامبر (ص) موارد محدودى بوده كه بزرگان به آنها پرداخته اند و كسى توسل به آن حضرت را جزو اختصاصات او قرار نداده است.

ص:211

4. عدم تصحيح ذيل حديث

البانى مى گويد:

انّ الطبرانى لم يصحح بقوله: (و الحديث صحيح) إلاّ الأصل، و هو ما حصل بين النبى (ص) و الأعمى، و يسمّى مرفوعاً، و امّا ما حصل بين عثمان بن حنيف و ذلك الرجل فلايسمّى حديثاً؛ لانّه حصل بعد النبى (ص) ، و انّما يسمّى موقوفاً.

همانا طبرانى به گفته اش كه اين حديث صحيح است تنها اصل را تصحيح كرده و آن جريانى است كه بين پيامبر (ص) و مرد نابينا اتفاق افتاده است، و به آن حديث مرفوع مى گويند، و اما آنچه بين عثمان بن حنيف و آن مرد اتفاق افتاده را حديث نمى گويند؛ چرا كه آن حادثه بعد از پيامبر (ص) اتفاق افتاده و آن را حديث موقوف مى نامند.

پاسخ

علما كلمه «حديث» را بر مرفوع و موقوف اطلاق مى كنند و اين مطلبى است كه جماعتى از علماى اهل سنت بر آن اعتراف كرده اند از آن جمله ابن حجر عسقلانى و ابن الصلاح.(1)

شمس الدين رملى در كتاب «فتاوى الرملى» كه در حاشيه كتاب «الفتاوى الكبرى» ابن حجر هيتمى چاپ شده مى گويد:

سئل عن تعريف الأثر فاجاب: انّ تعريف الأثر عند المحدثين هو الحديث، سواء أكان مرفوعاً أموقوفاً، و ان قصره بعض الفقهاء


1- تدريب الراوى، ج١، ص4٢؛ مقدمه ابن الصلاح فى علوم الحديث، ص٢٣.

ص:212

على الموقوف. (1)

از تعريف (اثر) سؤال شد؟ جواب داد: همانا تعريف (اثر) نزد محدثان همان حديث است؛ چه مرفوع باشد و چه موقوف، گرچه برخى از فقها آن را تنها بر موقوف اطلاق مى كنند.

5. اشكال در انفراد شبيب

حمدى سلفى بعد از نقل حديث عثمان بن حنيف مى گويد:

. . . انّما الشك فى هذه القصة التى يستدلّ بها على التوسل المبتدع، و هى انفرد بها شبيب كما قال الطبرانى، و شبيب كما قال الطبرانى، لابأس بحديثه بشرطين: أن يكون من رواية ابنه احمد عنه، و أن يكون من رواية شبيب عن يونس بن يزيد. و الحديث رواه عن شبيب ابن وهب و والده اسماعيل و احمد، و قد تكلّم الثقات فى رواية ابن وهب عن شبيب، و انّ شبيب و ابنه اسماعيل لايعرف، و احمد و ان روى القصة عن أبيه إلاّ انّها ليست من طريق يونس بن يزيد. ثم اختلف فيها على احمد، فرواه ابن السنّى فى (عمل اليوم و الليلة) ، و الحاكم من ثلاثة طرق بدون ذكر القصة.

ورواه الحاكم من طريق عون بن عمارة البصرى عن روح بن القاسم به. (2)

. . . همانا شك در اين قصه اى است كه به آن بر توسل بدعت گونه استدلال شده است، قصه اى كه منفرداً از شبيب نقل شده آن گونه كه


1- فتاوى الرملى بهامش الفتاوى الكبرى، ابن حجر هيتمى، ج4، ص٣٧١.
2- ارغام المبتدع الغبى، ص١٢ به نقل از او .

ص:213

طبرانى گفته است. و شبيب -آن گونه كه طبرانى گفته- باكى در حديثش نيست به دو شرط؛ يكى اينكه از طريق روايت فرزندش از او باشد و ديگر اينكه از روايت شبيب از يونس بن يزيد باشد. و اين حديث را از شبيب، ابن وهب و پدرش اسماعيل و از احمد نقل كرده است. و بزرگان در روايت ابن وهب از شبيب و فرزندش اسماعيل اشكال كرده و آن دو را غيرمعروف مى دانند و احمد گرچه اين قصه را از پدرش نقل كرده جز آنكه از طريق يونس بن يزيد نيست. سپس در آن بر مورد احمد اختلاف شده است؛ ابن سنّى در كتاب (عمل اليوم و الليلة) آن را روايت كرده است، و حاكم بدون ذكر قصه آن را از سه طريق نقل نموده است و نيز از طريق «عون بن عماره بصرى» از «روح بن قاسم» نقل كرده است.

پاسخ

اولاً: اين قصه را بيهقى نيز در كتاب «دلائل النبوة» از طريق يعقوب بن سفيان، و او از احمد بن شبيب بن سعيد، از پدرش، از روح بن قاسم، از ابوجعفر خطمى، از ابوامامة بن سهل بن حنيف، از عمويش عثمان بن حنيف به طور كامل نقل كرده است. (1)

و يعقوب بن سفيان همان فسوى است كه به امام ثقه بلكه فوق ثقه توصيف شده است.

احمد بن شبيب از رجال بخارى است كه در كتاب «صحيح» و كتاب «الأدب المفرد» از او روايت كرده است. ابوحاتم رازى او را توثيق كرده و


1- دلائل النبوة، با تحقيق قلعجى، ج6، صص١66 - ١6٨.

ص:214

با ابوزرعه از او حديث كتابت كرده است. و ابن عدى گفته: «اهل بصره از او نقل حديث كرده اند و على بن مدينى از او حديث كتابت نموده است» .(1)

پدرش شبيب بن سعيد تميمى حَبَطى بصرى نيز از رجال بخارى است كه در «صحيح» و «الأدب المفرد» از او نقل حديث كرده است. و ابوزرعه و ابوحاتم و نسايى و ذهلى و دارقطنى و طبرانى در «الاوسط» او را توثيق كرده اند.

روح بن قاسم را حافظ ابن حجر در «تقريب التهذيب» توثيق كرده و او را حافظ و از رجال بخارى و مسلم و ابوداود و نسايى و ابن ماجه دانسته است. و بقيه سند مورد اشكال و مناقشه واقع نشده است.

ثانياً: از اين حديث جواز توسل به پيامبر (ص) بعد از وفاتش استفاده مى شود؛ زيرا راوى اين حديث عثمان بن حنيف صحابى است و مطابق رأى اهل سنت، فهم صحابى حجت بوده و داراى ارزش علمى است.

ثالثاً: ابن ابى خيثمه در كتاب تاريخش از مسلم بن ابراهيم و او از حماد بن سلمه و او از ابوجعفر خطمى، از عمارة بن خزيمة، از عثمان بن حنيف چنين نقل كرده است:

انّ رجلا أعمى أتى النبى (ص) فقال: انّى أُصبت فى بصرى فادع الله لى، قال: اذهب فتوضأ و صلّ ركعتين ثم قل: أللّهم إنّى أسألك و أتوجّه إليك بنبيّى محمّد نبى الرحمة، يا محمّد! إنّى


1- تهذيب التهذيب، ج١، صص٣١ و ٣٢.

ص:215

استشفع بك على ربّى فى ردّ بصرى، أللّهم فشفعنى فى نفسى و شفع نبيى فى ردّ بصرى. و ان كانت حاجة فافعل مثل ذلك.(1)

همانا مرد كورى به نزد پيامبر (ص) آمد و عرض كرد: چشمم كور شده نزد خدا برايم دعا كن. حضرت به او فرمود: برو و وضو بساز و دو ركعت نماز بگذار. آن گاه بگو: بارخدايا! از تو مى خواهم و به واسطه پيامبرت محمّد (ص) به تو توجه مى كنم. اى محمّد! همانا من تو را شفيع نزد پروردگارم به جهت بازگشت چشمانم قرار مى دهم، پس شفاعت مرا بپذير و پيامبرم را شفيع من در بازگشت چشمانم قرار بده. و هرگاه حاجتى پيدا كردى اين عمل را تكرار كن.

از اين حديث كه به تصريح غمارى صحيح السند نيز هست استفاده مى شود كه پيامبر (ص) دستور داده تا مردم به اين نحو در زمان حيات و مماتش به حاجاتشان برسند.(2)

«ابن ابى خيثمه» همان «احمد بن ابى خيثمه» است كه نسايى او را ثقه مأمون معرفى كرده است.(3)

مسلم بن ابراهيم از رجال صحاح سته است. (4)

حماد بن سلمه از رجال مسلم و چهار صحاح ديگر به جز صحيح بخارى است و به ثقه عابد تعريف شده است. (5)


1- ارغام المبتدع الغبى بجواز التوسل بالنبى ص ، غمارى، ص١٧.
2- همان، ص١٧.
3- سير اعلام النبلاء، ج١١، ص4٩٢.
4- تهذيب التهذيب، ج١٠، ص١٠٩.
5- تقريب التهذيب، رقم ١4٩٨.

ص:216

ابوجعفر خطمى كه اسمش عمير بن يزيد بن عمير است نيز ثقه مى باشد.(1)

عمارة بن خزيمه نيز ثقه است.(2)

رابعاً: بر فرض كه اين دليل را نپذيريم مى توان به اطلاق حديث توسل نابينا به پيامبر (ص) و تعليم حضرت به او استدلال كرده و بر زمان بعد از حيات پيامبر (ص) نيز تعميم داد و كسانى كه اين دستور را به زمان حيات پيامبر (ص) اختصاص داده - همچون وهابيان - آنان بدعت گزارند. و اگر مقصود پيامبر (ص) زمان حيات او بوده بايد آن را بيان مى داشت، همان گونه كه نمونه هاى آن در موارد ديگر يافت مى شود.

6. وجود قرينه بر اختصاص به زمان حيات

اينكه در آن حديث، پيامبر (ص) مورد خطاب قرار گرفته خود دليل بر اختصاص به زمان حيات اوست.

پاسخ

اولاً: همان گونه كه گفتيم عثمان بن حنيف از اين قصه اختصاص به زمان حيات پيامبر (ص) نفهميده است.

ثانياً: با اثبات حيات برزخى كه در جاى خود به آن اشاره كرديم فرقى بين توسل به پيامبر (ص) و خطاب كردن او در زمان حيات و ممات نيست.

از پيامبر (ص) به سند صحيح نقل شده كه فرمود:


1- دلائل النبوة، ج6، صص١66 - ١6٨.
2- همان، ج٧، ص٣64.

ص:217

حياتى خيرلكم تحدثون و يحدث لكم و وفاتى خير لكم تعرض على أعمالكم؛ فما رأيت من خير حمدت الله و مارأيت من شرّ استغفرت لكم. (1)

حيات من براى شما خير است؛ حديث مى كنيد و براى شما حديث مى شود و وفات من نيز براى شما خير است؛ زيرا اعمال شما بر من عرضه مى شود؛ و آنچه از خير در آن ببينم خدا را ستايش مى كنم و آنچه از شرّ ببينم براى شما استغفار مى نمايم.

هيثمى اين حديث را در «مجمع الزوائد» نقل كرده و رجال آن را رجال صحيح دانسته است. و نيز سيوطى در «الخصائص الكبرى» آن را نقل كرده و سند آن را صحيح معرفى كرده است.

٧. ضعف سند روايت

صالح آل الشيخ در كتاب «هذه مفاهيمنا» مى نويسد:

انّ هذه القصة ليست من سنة الرسول (ص) ولا فعل خلفائه الراشدين و صحابته المكرمين ولا من فعل التابعين و القرون المفضلة، انّما هى مجرد حكاية عن مجهول نقلت بسند ضعيف، فكيف يحتج بها فى عقيدة التوحيد الذى هو اصل الأصول، و كيف يحتج بها و هى تعارض الأحاديث الصحيحة التى نهى فيها عن الغلو فى القبور و الغلو فى الصالحين عموماً و عن الغلو فى قبره و الغلو فيه (ص) خصوصاً. . . . (2)

همانا اين قصه از سنت رسول (ص) و فعل خلفاى راشدين و صحابه


1- فتح البارى، ج١١، ص٣٨5؛ مجمع الزوائد، ج٩، ص٢4.
2- هذه مفاهيمنا، ص٧6.

ص:218

كرام او و از فعل تابعين و قرون تفضيل داده شده نيست، بلكه مجرد حكايتى است از شخصى مجهول كه به سند ضعيف نقل شده است. لذا چگونه در مورد عقيده توحيد كه اصل اصول است به آن احتجاج مى گردد، و نيز چگونه به آن استدلال مى شود در حالى كه با احاديث صحيحه اى معارضه دارد كه در آنها از غلو در قبور و علو در صالحان به طور عموم و از غلو در قبر پيامبر (ص) و غلو درباره او (ص) به طور خصوص نهى شده است. . . .

پاسخ

اولاً: همان گونه كه قبلاً در كلام حميرى ذكر شد چه بسا حديث ضعيف كه مى توان به جهاتى به آن عمل كرد.

ثانياً: اينكه آل الشيخ، ترك را حجت شرعى قرار داده خطاى اصولى است؛ زيرا ترك دليل بر حرمت نيست بلكه با كراهت، و اباحه و حتى استحباب نيز سازگارى دارد.

ثالثاً: هرگز كسى تنها اين قصه را حجت و دليل در اثبات عقيده توحيد قرار نداده است آن گونه كه آل الشيخ مى گويد، بلكه به جهت تأييد به آن استدلال و استشهاد كرده اند.

رابعاً: كسى كه توسل به پيامبر (ص) كرده نه قبر را عبادت كرده و نه آن را خدا قرار داده و نه بتى را پرستيده است آن گونه كه آل الشيخ ادعا كرده، بلكه به صاحب قبر شريف توسل جسته است، و توسل به پيامبر (ص) بعد از وفاتش به ادله شرعى ثابت است.

خامساً: اينكه مى گويد: اهل قرون اولى اين كار را نكرده اند مجرد

ص:219

ادعا است و براى آن دليلى وجود ندارد، بلكه دليل دلالت بر ثبوت آن دارد، همان گونه كه در جاى خود به آن اشاره كرده ايم.

سادساً: توسل از مسائل فقهى است نه عقيدتى همان گونه كه قبلا اشاره شد.

٨. مخفى بودن مسائل شرك و توحيد براى برخى از افراد

آل الشيخ در ادامه ادعا كرده كه بر صحابه و ديگران از علما برخى از مسايل توحيد و شرك مخفى شده و به اشتباه افتاده اند. او مى گويد:

. . . انّ هؤلاء الصحابة و ان كانوا حديثى عهد بكفر فهم دخلوا فى الدين بلا إله إلاّ الله و هى تخلع الأنداد و اصناف الشرك و توحّد المعبود، و مع ذلك و مع معرفة قائليها الحقة بمعنى لا إله إلاّ الله خفى عليهم بعض المسائل من افرادها، و انّما الشأن انّه إذا وضح الدليل و أبنيت الحجة فيجب الرجوع إليها و التزامها، و الجاهل قد يعذر كما عذر اولئك الصحابة فى قولهم: اجعل لنا ذات انواط، و غيرهم من العلماء اولى باحتمال ان يخفى عليهم بعض المسائل ولو فى التوحيد و الشرك.(1)

. . . اين صحابه گرچه تازه از كفر بازگشته بودند ولى داخل در دين با كلمه (لا اله الاّ الله) شدند كه مثل ها را خلع كرده و اصناف شرك را رد نموده و معتقد به وحدانيت معبود شده اند، ولى در عين حال و با وجود معرفت به حق، قائلين كلمه توحيد به معناى آن، برخى از مسايل از موارد توحيد بر آنها مخفى ماند، و وظيفه اين


1- هذه مفاهيمنا، ص٧6.

ص:220

است كه هرگاه دليل واضح شد و حجت اقامه گشت واجب است كه به آن رجوع شده و به آن التزام داد، و جاهل گاهى معذور است همان گونه كه آن صحابه در قولشان: (قرار بده براى ما چيزهايى كه به آنها علقه داشته باشيم) معذور بودند، و غير صحابه از علما سزاوارتر به اين احتمال هستند كه برخى از مسايل ولو در توحيد و شرك بر آنها مخفى گردد.

پاسخ

عجيب است كه چگونه وهابيان تنها خود را عالم و فهيم دانسته و به عموم مسلمانان و علما و حتى صحابه نسبت جهل مى دهند با آنكه قائل به حجيت سنت و عدالت آنان مى باشند و حتى خود را سلفى و پيرو سلف مى دانند، در حالى كه آنان در اقليت به سر برده و بسيار بسته و متحجرانه فكر مى كنند. اينان از طرفى مى گويند صحابه چنين نكردند پس حجت نيست ولى از طرفى حجيت افعال آنان را زير سؤال مى برند.

حديث دوم: توسل بلال بن حدث صحابى به قبر پيامبر (ص)

اشاره

بيهقى و ابن ابى شيبه روايت كرده اند:

انّ الناس اصابهم قحط فى خلافة عمر، فجاء بلال بن الحرث، و كان من اصحاب النبى (ص) إلى قبر النبى (ص) و قال: يا رسول الله! استسق لأمتك فانّهم قدهلكوا. فاتاه رسول الله (ص) فى المنام و اخبره بانّهم سيسقون. (1)


1- الدرر السنيّة، زينى دحلان، ص١٨.

ص:221

همانا به مردم در زمان خلافت عمر قحطى روى آورد، بلال بن حرث كه از اصحاب پيامبر (ص) بود به كنار قبر پيامبر (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! براى امتت باران بطلب كه هلاك شدند. او رسول خدا (ص) را در خواب ديد و به او خبر داد كه زود است كه از باران سيراب شوند.

اين حديث را ابن ابى شيبه در كتاب «المصنف» از ابومعاويه، و او از اعمش، و او از ابوصالح، و او از مالك الدار كه خزينه دار عمر بر غلات بوده نقل كرده است.(1)

و نيز ابن ابى خيثمه بنا بر نقل «الاصابة» (2)، و بيهقى در «دلائل النبوة»(3)و خليلى در «الارشاد» (4)و ابن عبدالبر در «الاستيعاب»(5)نقل كرده اند.

اين حديث را ابن كثير در كتاب «البداية و النهاية» (6)و ابن حجر در كتاب «فتح البارى»(7)، تصحيح كرده و ابن كثير در «جامع المسانيد»(8) مسند عمر سند آن را خوب و قوى دانسته است. ابن تيميه نيز در كتاب «اقتضاء الصراط المستقيم» اقرار به ثبوت آن نموده است.(9)

در مورد حديث فوق شبهاتى وارد شده كه به يكايك آنها مى پردازيم:


1- المصنف، ج١٢، صص٣١ و ٣٢.
2- الاصابة، ج٣، ص4٨4.
3- دلائل النبوة، ج٧، ص4٧.
4- الارشاد، ج١، صص٣١٣ و ٣١4.
5- الاستيعاب، ج٢، ص464.
6- البداية و النهاية، ج٧، ص١٠١.
7- فتح البارى، ج٢، ص4٩5.
8- جامع المسانيد، ج١، ص٢٢٣.
9- اقتضاء الصراط المستقيم، ص٣٧٣.

ص:222

شبهه اول: مدلّس بودن اعمش

گفته شده كه اعمش مدلّس است و رواياتى را نقل مى كند كه خودش آنها را نشنيده است.

ابوبكر جابر جزايرى مى گويد:

انّ فى سنده الأعمش، و هو معروف بالتدليس، و لذلك فانّ حديثه لايحتج به ما لم يصرح بالسماع.(1)

همانا در سندش اعمش مى باشد كه معروف به تدليس است. لذا به حديثش احتجاج نمى شود مادامى كه تصريح به شنيدن نكرده باشد.

پاسخ

اولاً: اعمش در مرتبه دوم از مدلّسين است، يعنى كسى كه بزرگان محدثين حديث آنان را متحمل شده و در كتب خود به جهت جلالتشان آورده اند.

ثانياً: اعمش در اين حديث از ابوصالح ذكوان سمّان نقل مى كند كه ذهبى درباره او گفته:

متى قال - يعنى الاعمش - (عن) تطرق إليه إحتمال التدليس إلاّ فى شيوخ له اكثر عنهم: كابراهيم، و ابن أبى وائل، و أبى صالح السمّان؛ فانّ روايته عن هذا الصنف محمولة على الإتصال.(2)

هرگاه اعمش بگويد (عن) در آن احتمال تدليس داده مى شود، مگر در شيوخى كه از آنها زياد روايت نقل كرده است امثال ابراهيم و


1- و جاؤوا يركضون، ص٢٣.
2- ميزان الاعتدال، ج٢، ص٢٢4.

ص:223

ابن ابى وائل، و ابوصالح سمّان؛ زيرا روايتش از اين صنف حمل بر اتصال مى شود.

ثالثاً: تدليس بر دو قسم است:

قسم اول آنكه: راوى از معاصر خود حديثى را نقل مى كند در حالى كه از او نشنيده، ولى به ذهن شنونده چنين القا مى كند كه از او شنيده است. لذا مى گويد: فلانى گفت، يا از فلانى يا مثل آن. و در حكم آن اختلاف است؛ جماعتى از علما مى گويند: اگر از كسى تدليس شناخته شود روايتش هرگز قبول نمى گردد گرچه بيان كند كه اين حديث را سماع كرده است.

نووى شارح صحيح مسلم مى گويد:

والصحيح ما قاله الجماهير من الطوائف انّ ما رواه بلفظ محتمل لم يبين فيه السماع فهو مرسل، و ما بيّنه فيه كسمعت و حدثنا و اخبرنا و شبهها فهو صحيح مقبول يحتج به. و فى الصحيحين و غيرهما من كتب الأصول من هذا الضرب كثير لايحصى؛ كقتادة و الأعمش والسفيانين و هشيم و غيرهم، و دليل هذا انّ التدليس ليس كذباً.

و صحيح آن چيزى است كه جماهير از طوائف مختلف گفته اند: آنچه را به لفظ محتمل روايت كرده و سماع در آن را بيان نكرده مرسل است، و آنچه را در آن بيان نموده مثل شنيدم و حديث شديم و خبر داده شديم و شبيه آن دو، آن صحيح و مقبولى است كه به آن احتجاج مى گردد. و در صحيح بخارى و مسلم و ديگر كتاب هاى اصول از اين نوع بسيار است كه شماره نمى گردد. مثل قتاده و

ص:224

اعمش و دو سفيانى و هشيم و ديگران. و دليل آن اينكه تدليس دروغ نمى باشد.

در نتيجه اگر مدلس تصريح به سماع نكند حكم آن همانند حكم حديث مرسل است، كه نووى درباره آن مى گويد:

ثمّ مذهب الشافعى و المحدثين أو جمهورهم و جماعة من الفقهاء انّه لايحتج بالمرسل، و مذهب مالك و أبى حنيفة و احمد و اكثر الفقهاء انّه يحتج به، و مذهب الشافعى انّه إذا انضمّ إلى المرسل ما يعضده احتج به، و ذلك بان يروى أيضاً مسنداً أو مرسلا من جهة اخرى، أو يعمل به بعض الصحابة أو اكثر العلماء.(1)

سپس مذهب شافعى و محدثان يا جمهور آنان و جماعتى از فقها آن است كه به حديث مرسل احتجاج نمى شود و مذهب مالك و ابوحنيفه و احمد و اكثر فقها آن است كه به آن احتجاج مى گردد. و مذهب شافعى آن است كه هرگاه به حديث مرسل ضميمه شد چيزى كه آن را كمك مى كند قابل احتجاج به آن است، به اينكه روايت مسند يا مرسلى نيز روايت شود از جهت ديگر، يا برخى از صحابه يا اكثر علما به آن عمل كنند.

در نتيجه: روايت اعمش كه حافظ ابن ابى شيبه آن را تخريج و نقل كرده نزد ابوحنيفه و مالك و احمد بدون شرط مورد قبول است و نزد شافعى به جهت ورود مضمون آن به دو سند ديگر كه ابن كثير در كتاب «البداية و النهاية» آن دو را نقل كرده و نيز اكثر علما به آن عمل كرده اند


1- مقدمه شرح صحيح مسلم، نووى، ص١٧.

ص:225

مقبول مى باشد. لذا مى توان گفت كه اين روايت مورد قبول رؤساى چهار مذهب فقهى اهل سنت است.

رابعاً: بخارى و ديگر امامان حديث اهل سنت به حديث معنعنى(1)كه از طريق اعمش نقل شده استدلال كرده اند كه از آن جمله نقل بخارى در باب «الصلاة فى مسجد السوق» است كه مى گويد:

حدّثنا مسدّد، قال نا ابومعاوية، عن الأعمش، عن أبى صالح، عن أبى هريرة، عن النبى (ص) قال: صلاة الجميع تزيد على صلاته فى بيته. . . (2)

حديث كرد ما را مسدّد، گفت: حديث كرد ما را ابومعاويه، از اعمش، از ابوصالح، از ابوهريره، از پيامبر (ص) كه فرمود: نماز جماعت از نماز در خانه اش بيشتر [ثواب] دارد. . .

و مشاهده مى كنيم كه بخارى متابعى نياورده كه تصريح به سماع اعمش داشته باشد، بلكه تنها به نقل او استدلال كرده و اعتماد نموده است، و اين به عينه سند حافظ ابن ابى شيبه مى باشد؛ زيرا در سند او حديث از ابومعاويه از اعمش از ابوصالح از مالك دينار است.

وانگهى ابن ماجه كتابش را با احاديثى شروع كرده كه از اعمش به طريق معنعن يعنى با (عن) نقل شده است و اگر روايات او مقبول نبود علماى اهل سنت به رواياتش اعتماد و استناد نمى كردند.

خامساً: ابن تيميه كه از بزرگان وهابيان است در معنعن اعمش


1- معنعن: به روايتى گفته مى شود كه در سندش اين گونه آمده: «فلان از فلان. . .» بدون آن كه تصريح شنيدن و حديث كردن باشد.
2- صحيح بخارى، ج١، ص6٩.

ص:226

خدشه اى وارد نكرده است.

او در كتاب «مجموعة الفتاوى» مى گويد:

قال القاضى: و روى أبوبكر بن أبى شيبة عن أبى هريرة قال: قال رسول الله (ص) ! (من صلّى على عند قبرى سمعته، و من صلّى على نائياً ابلغته) ، و هذا قد رواه محمد بن مروان السدى، عن الأعمش، عن أبى صالح، عن أبى هريرة. و هذا هو السدّى الصغير و ليس بثقة، و ليس هذا من حديث الأعمش.(1)

قاضى گفت: و ابوبكر بن ابى شيبه روايت كرده از ابوهريره كه رسول خدا (ص) فرمود: (هركس كنار قبرم بر من درود فرستد آن را مى شنوم، و هركس از راه دور بر من درود فرستد به من ابلاغ مى گردد) . و اين چيزى است كه محمّد بن مروان سدّى، از اعمش، از ابوصالح، از ابوهريره روايت كرده و اين همان سدّى صغير است كه ثقه نيست، و اين از حديث اعمش نمى باشد.

مشاهده مى كنيم كه ابن تيميه اين حديث را به جهت وجود سدّى در سند آن تضعيف كرده نه اعمش به جهت عنعنة در حديثش.

شبهه دوم: مجهول بودن يكى از راويان خبر

ادعا شده كه مالك الدار مجهول است.

ناصرالدين البانى مى گويد:

مالك الدار غير معروف العدالة و الضبط. و استدل على ذلك بانّ ابن أبى حاتم لم يذكر راوياً عنه غير أبى صالح ففيه إشعار بانّه


1- مجموعة الفتاوى، ج١، ص٢٣٨.

ص:227

مجهول. و يؤيّده انّ أبى حاتم نفسه - مع سعة حفظه و اطلاعه - لم يحك فيه توثيقاً، فبقى على الجهالة. . . و الحافظ المنذرى اورد قصة من رواية مالك الدار عن عمر ثم قال: و مالك الدار لااعرفه، و كذا قال الهيثمى فى (مجمع الزوائد) .(1)

مالك الدار معروف به عدالت و ضبط [احاديث] نيست، و بر آن استدلال شده كه «ابن ابى حاتم» راوى از او ذكر نكرده به جز ابوصالح، و در اين اشعار است به اينكه او مجهول مى باشد. و مؤيد اين مطلب اينكه خود ابوحاتم - با وسعت حافظه و اطلاعش - درباره او توثيقى را حكايت نكرده است. لذا او بر جهالت باقى مى باشد. . . و حافظ منذرى قصه اى را از روايت مالك الدار از عمر نقل كرده، سپس گفته: مالك الدار را نمى شناسم. و همين مطلب را هيثمى در كتاب (مجمع الزوائد) گفته است.

پاسخ

اولاً: عده اى از علماى رجال اهل سنت او را توثيق كرده اند، كه از آن جمله ابن سعد او را شخصى معروف دانسته(2)، و ابويعلى خليلى درباره او مى گويد:

تابعى قديم، متفق عليه، اثنى عليه التابعون.(3)

تابعى قديمى است كه بر او اتفاق است، و تابعين او را مدح كرده اند.


1- التوسل، البانى، صص١٢٠ و ١٢١ با اختصار .
2- طبقات ابن سعد، ج5، ص6.
3- الارشاد، ابويعلى خليلى، ج١، ص٣١٣.

ص:228

و نيز ابن حبان او را توثيق كرده است.(1)

ثانياً: چهار نفر از ثقات از او روايت كرده بلكه برخى از صحابه بر او اعتماد كرده اند، و چنين شخصى نزد بزرگان اهل سنت جهالتش مرتفع شده و عدالتش ثابت مى گردد. ابوالحسن دارقطنى مى گويد:

من روى عنه ثقتان فقد ارتفعت جهالته و ثبتت عدالته. (2)

كسى كه از او دو نفر ثقه روايت كنند جهالت از او مرتفع شده و عدالتش ثابت مى گردد.

ذهبى در ترجمه مالك بن خير زيادى مى گويد:

وفى رواة الصحيحين عدد كثير ما علمنا انّ احداً نصّ على توثيقهم، و الجمهور على انّ من كان من المشايخ قد روى عنه جماعة و لم يأت بما ينكر عليه: انّ حديثه صحيح. (3)

و در راويان صحيح بخارى و مسلم تعداد بسيارى هستند كه ما نمى دانيم كسى به وثاقت آنان تصريح كرده باشد، و جمهور نظرشان بر آن است كه هرگاه جماعتى از مشايخ روايت نقل كردند و در روايتشان منكر وجود نداشته باشد حديثش صحيح است.

او همچنين در ترجمه زياد بن مليك مى گويد:

شيخ مستور، ما وثق ولا ضعف فهو جائز الحديث.(4)

شيخى است مستور، نه توثيق شده و نه تضعيف، پس او جايز الحديث است.


1- الثقات، ج5، ص٣٨4.
2- فتح المغيث، ج١، ص٢٩٨.
3- ميزان الاعتدال، ج٣، ص4٢6.
4- همان، ج٢، ص٩٣.

ص:229

ثالثاً: گفته شده كه مالك الدار زمان پيامبر (ص) را درك كرده. لذا در صحابى بودنش اختلاف است و چنين شخصى ثقه است و نبايد از حال او سؤال نمود، و اين مبناى برخى از علماى اهل سنت است.

حافظ سيوطى در كتاب «حسن المحاضرة» در ترجمه «اكدر بن حمام» مى گويد:

اورده الحافظ ابن حجر فى الإصابة فى قسم المخضرمين، و هم من أدرك النبى (ص) ولم يُسلم إلاّ بعد وفاته، و هم صحابة فى قول ابن عبدالبر و طائفة.(1)

حافظ ابن حجر او را در (الاصابة) در قسمت مخضرمى ها آورده است؛ يعنى كسانى كه پيامبر (ص) را درك كرده و اسلام نياورده اند مگر بعد از وفات آن حضرت، و آنان بنابر نظر ابن عبدالبر و طائفه اى صحابى به حساب مى آيند.

رابعاً: البانى كه روايت مالك بن عياض مشهور به مالك الدار را به ادعاى جهالتش ردّ مى كند، روايت كسانى را قبول كرده كه مرتبه آنها به طور قطع از او پايين تر مى باشد. اينك نمونه هايى را از كتاب هاى او ذكر مى كنيم:

او روايت يحيى بن عريان هروى را حسن دانسته به استدلال اينكه خطيب بغدادى در ترجمه اش گفته: او محدث است. (2)و مى دانيم كه مجرد محدث بودن، دليل حسن روايت كسى نمى شود.

او حديث «بشر بن عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز» را حسن دانسته به


1- حسن المحاضرة، ج١، ص١٠٣.
2- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج١، ص4٩؛ تاريخ بغداد، ج١4، ص١6١.

ص:230

جهت اينكه «ابن ابى حاتم» در مورد او سكوت كرده و برخى از ثقات از او روايت كرده اند، و احتمال اينكه او در ثقات «ابن حبان» است.(1)

شبهه سوم: انقطاع سند حديث

ادعا شده كه بين ابوصالح ذكوان سمّان و مالك الدار گمان انقطاع است.(2)

پاسخ

ابوصالح ذكوان سمّان مدنى معاصر مالك الدار بوده و معاصر بودن در حكم به اتصال سند كفايت مى كند همان گونه كه در جاى خود مقرر است.

شبهه چهارم: ابهام در سند حديث

گفته شده: مدار اين روايت بر رجلى است كه نام آن برده نشده است.

پاسخ

اولاً: مطابق برخى روايات كسى كه چنين خوابى را ديده نزد عمر بن خطاب آمده و بر او خوابش را نقل كرده و از ناحيه عمر مورد مخالفت قرار نگرفته است و اين به نوبه خود نزد اهل سنت دليل بر اعتبار مى باشد.


1- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج٢، ص٣٩٢.
2- هذه مفاهيمنا، صص6٢ و 6٣.

ص:231

ثانياً: مطابق روايتى كه نقل كرديم شخص خواب بيننده «بلال بن حرث» بوده گرچه در برخى روايات ديگر، اسم او آورده نشده است.

شبهه پنجم: انفراد در نقل حديث

گفته شده: اين حادثه به اين بزرگى چرا تنها آن را مالك الدار نقل كرده است؟(1)

پاسخ

در علم اصول گفته شده كه خبر در صورتى قطع به كذب آن مى رود كه سه شرط در آن تحقق يابد:

الف) از منفردات يك نفر باشد.

ب) دواعى و انگيزه ها براى مردم در نقل آن باشد ولى غير از يك نفر نقل نكرده است.

ج) جماعت بسيارى در آنچه آن يك نفر مى گويد حضور داشته باشند.

و در مورد خبر مالك الدار دو شرط آخر وجود ندارد.

شبهه ششم: عدم صحت متن و سند حديث

ابوبكر جابر جزائرى مى گويد:

اللهم الاّ اثر بلال بن الحرث الذى اورده البيهقى فى «الدلائل» و البخارى فى «التاريخ الكبير» ، و الحافظ ابن حجر فى «الفتح» ، و هو امر حيّرنى حقاً، و قلت: سبحان الله! كيف يصح هذا الأثر و


1- هذه مفاهيمنا، ص6٢.

ص:232

هو يناقض اكبر اصل من اصول الدين، الا و هو توحيد القصد و الطلب؛ اذ جاء فيه سؤال الرسول (ص) فى قبره ان يستسقى لأمته.

اتصلت بمحدث المدينة الشيخ حماد الأنصارى فقال: انّ هذا الأثر قد تتبعته فى مصادره و درست سنده فوجدته باطلا لايقبل سنداً و لامتناً.(1)

بارالها! جز اثر بلال بن حرث كه آن را بيهقى در «دلائل النبوة» و بخارى در «التاريخ الكبير» و حافظ ابن حجر در «فتح البارى» آورده است. و اين امرى است كه به حق مرا متحير ساخته و مى گويم: منزه است خداوند! چگونه اين اثر صحيح مى باشد در حالى كه با بزرگ ترين اصل از اصول دين تناقض دارد كه همان توحيد در قصد و طلب است؛ زيرا در آن آمده كه از رسول خدا (ص) در قبرش خواسته شده كه براى امتش درخواست باران كند. با محدث مدينه شيخ حماد انصارى ملاقات نمودم و درباره اين حديث سؤال كردم گفت: همانا اين اثر را در مصادرش دنبال كردم ولى آن را باطلى يافتم كه سند و متنى ندارد.

پاسخ

اولاً: حرف استاد ايشان - شيخ حماد انصارى -ادعايى بيش نيست، و جا دارد كه اين حديث را انكار كنند؛ چرا كه با عقايد ساختگى آنان سازگارى ندارد.

ثانياً: بسيارى از علماى اهل سنت اين حديث را نقل كرده اند از قبيل:


1- و جاؤوا يركضون، ابوبكر جابر جزايرى، ص٢٣.

ص:233

١. بيهقى در «دلائل النبوة» ؛

٢. بخارى در «التاريخ الكبير» ؛

٣. ابن حجر در «فتح البارى» ؛

اين سه مورد را ابوبكر جزايرى اعتراف كرده است.

4. ابن كثير در «البداية و النهاية» ج٧، صص ٩١ - ٩٢؛

5. ابن ابى شيبه در «المصنف» ج١٢، صص ٣١ و ٣٢؛

6. ابن ابى خيثمه، به نقل از ابن حجر در «الاصابة» ؛

٧. ابن عبدالبر در «الاستيعاب» ج٢، ص 464؛

٨. تقى الدين سبكى در «شفاء السقام» ص ١٧4؛

٩. احمد بن محمّد قسطلانى در «المواهب اللدنية» با شرح زرقانى، ج٨، ص ٧٧؛

١٠. نورالدين على بن احمد سمهودى در «وفاء الوفاء» دار احياء التراث العربى، بيروت، ص١٣٧4؛

١١. احمد بن حجر مكى، در «الجوهر المنظم» ، المكتبة القادرية، لاهور، ص 6٢؛

١٢. محمّد بن جرير طبرى، در «تاريخ الأمم و الملوك» دارالقلم، بيروت، ج4، ص ٢٢4؛

١٣. ابن اثير در «الكامل فى التاريخ» دار صادر، بيروت، ج٢، ص 556؛

ثالثاً: برخى از ناقلان اين قصه تصريح به صحت سند آن كرده اند از قبيل:

ابن كثير، و ابن حجر عسقلانى، و احمد بن محمّد قسطلانى، و سمهودى. آنان مى گويند: اين حديث را «ابن ابى شيبه» به سند صحيح نقل

ص:234

كرده است.

رابعاً: ابن تيميه كه از بزرگان وهابيان است اين قصه را پذيرفته است.

او در كتاب «اقتضاء الصراط المستقيم» مى گويد:

وكذلك أيضاً ما يروى (انّ رجلا جاء إلى قبر النبى (ص) فشكا اليه الجدب عام الرمادة فرآه و هو يأمره ان يأتى عمر، فيأمره ان يخرج فيستسقى بالناس) ، فانّ هذا ليس من هذا الباب، و مثل هذا يقع كثيراً لمن هو دون النبى (ص) و اعرف من هذه الوقائع كثيراً.(1)

و همچنين است آنچه كه روايت مى شود: مردى كنار قبر پيامبر (ص) آمد و از خشكسالى در سال قحطى نزد او شكايت نمود، حضرت را در خواب ديد كه دستور مى دهد به نزد عمر رود و به او بگويد بيرون بيايد و با مردم درخواست باران كند. و اين درخواست از اين باب نيست، و مثل آن زياد واقع مى شود براى كسى كه درجه اش پايين تر از پيامبر (ص) است و از اين وقايع بسيار مى شناسم.

خامساً: اگر طلب و درخواست دعا از پيامبر (ص) بعد از وفاتش شرك به حساب مى آيد طلب و درخواست از پيامبر (ص) در زمان حياتش و در قيامت نيز بايد شرك باشد؛ چرا كه شرك در هر حال شرك است چه در زمان حيات و چه در ممات، و همان گونه كه شخص مرده صلاحيت ندارد كه شريك خدا باشد، همچنين زنده نيز نمى تواند شريك


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ابن تيميه، ص٣٧٣.

ص:235

او گردد. و اگر بزرگ ترين اصل از اصول دين، توحيد در قصد و طلب از خداوند متعال است پس نبايد از خلق خدا طلب كرد چه آنكه زنده باشد يا مرده.

شبهه هفتم: عدم حجيت رؤيا

ابوبكر جزائرى نيز مى گويد:

انّ هذا الأثر لايعدو كونه رؤيا منامية، و الرؤى لاثتبت بها الشرائع و الأحكام، أللّهم إلاّ أن تكون رؤيا الأنبياء؛ لانّها من الوحى.(1)

همانا اين اثر چيزى جز خواب و رؤيايى بيش نيست و با خواب، شرايع و احكام ثابت نمى شود. مگر آنكه رؤياى انبيا باشد كه از جمله وحى مى باشد.

پاسخ

اولاً: در اين حديث استدلال به خواب نشده بلكه به عمل صحابى يعنى بلال بن حارث مزنى در حال بيدارى استدلال شده است، و اگر اين عمل شرك بود هرگز چنين شخصى آن را انجام نمى داد.

ثانياً: اين خبر را بلال به عمر داده و او نيز آن را انكار نكرده، بلكه بر صحابه و تابعين عرضه نموده كه هنگام استسقاء حاضر بوده اند و كسى از آنها خواب را انكار نموده بلكه همگى آن را تصديق كرده اند و اين را در اصطلاح اجماع اقرارى مى گويند.


1- و جاؤوا يركضون، ص٢4.

ص:236

اعمش تابعى و از راويان صحاح سته و استاد پيشوايان در حديث و فقه، نزد اهل سنت به شمار مى آيد.

مسلم بن حجاج نيشابورى در مقدمه صحيح خود مى گويد:

الا ترى انّك إذا وازنت هؤلاء الثلاثة الذين سمّيناهم: عطاء و يزيد و ليث، بمنصور بن المعتمر و سليمان الأعمش و اسماعيل بن أبى خالد فى اتقان الحديث و الاستقامة فيه وجدتهم مبائنين لهم لايدانونهم. لاشك عند أهل العلم بالحديث فى ذلك للذى استفاض من صحة حفظ منصور و الأعمش و اسماعيل و اتقانهم لحديثهم.(1)

آيا نمى بينى هرگاه تو اين سه نفرى كه نامشان را برديم يعنى عطا و يزيد و ليث، با منصور بن معتمر و سليمان اعمش و اسماعيل بن ابى خالد در اتقان حديث و استقامت در آن مقايسه كنى، مى يابى آنان را كه از هم دور بوده و نزديك هم نيستند. شكى نيست نزد اهل علم به حديث در آنچه به طور مستفيض رسيده از صحت حفظ منصور و اعمش و اسماعيل و اتقان آنان در حديثشان.

شبهه هشتم: كذّاب بودن يكى از راويان

ابوبكر جابر جزائرى در ادامه اشكالش مى گويد:

سيف الضبى، و هو الذى ذكر هذا الأثر، سيف هذا كذّاب متّهم بالزندقة. قال فيه ابن حاتم: سيف متهم بالزندقة و احاديثه منكرة.(2)


1- صحيح مسلم، ج١، ص4.
2- و جاؤوا يركضون، ص٢4 با اختصار .

ص:237

سيف ضبى كسى است كه اين اثر را نقل كرده، و سيف كذّاب متهم به كفر است. ابن حاتم درباره او گفته: سيف متهم به كفر و احاديثش منكر مى باشد.

پاسخ

مدار استدلال، بر روايت ابن ابى شيبه است، همان گونه كه حافظ ابن حجر عسقلانى در «فتح البارى» و قسطلانى در «المواهب اللدنية» به آن استشهاد كرده و در سند آن «سيف ضبّى» وجود ندارد. لذا اين اشكال نسبت به روايت او وارد نيست.

آرى گرچه در دو روايت ديگر كه ابن كثير نقل كرده «سيف» وجود دارد ولى آن دو از متابعات و شواهد است و مناط استدلال بر آنها نيست.

حديث سوم: روايت عائشه

اشاره

دارمى در سننش از ابوالنعمان، و او از سعيد بن زيد، از عمرو بن مالك نكرى، از ابوالجوزاء اوس بن عبدالله نقل كرده كه گفت:

قحط اهل المدينة قحطاً شديداً، فشكوا إلى عايشة فقالت: انظروا قبر النبى (ص) فافتحوا منه كوى إلى السماء حتّى لايكون بينه و بين السماء سقف. ففعلوا. فمطرنا مطراً حتّى نبت العشب و سمنت الابل حتّى تفتقت من الشحم، فسمّى عام الفتق. (1)

اهل مدينه را قحطى شديدى عارض شد، مردم شكايت را به سوى عايشه بردند، او گفت: نظر به قبر پيامبر (ص) نموده و دريچه اى از آن به سوى آسمان باز كنيد به حدى كه بين قبر و بين آسمان سقفى


1- سنن دارمى، ج ١، ص44.

ص:238

نباشد. آنان چنين كردند و به حدى به ما باران رسيد كه گياهان روييده و شتران چاق شدند تا حدى كه از چربى شكاف برداشتند. لذا آن سال را سال فتق ناميدند.

دارمى اين حديث را تحت عنوان باب «ما اكرم الله تعالى نبيّه بعد موته» يعنى باب آنچه خداوند متعال به پيامبرش بعد از مرگش اكرام كرده، آورده است.

بررسى سند حديث

اين حديث را دارمى در سننش از ابونعمان، و او از سعيد بن زيد و او از عمرو بن مالك نكرى، و او از ابوالجوزاء اوس بن عبدالله نقل كرده است.

١. ابونعمان محمد بن فضل سَدوسى ملقب به عارِم، فردى ثقه و مشهور است. گرچه در آخر عمرش اختلاط داشته ولى به دو جهت حديثش مقبول است:

الف) ابن الصلاح در مقدمه اش مى گويد:

عارم محمد بن الفضل اختلط بآخره، فما رواه عنه البخارى، و محمد بن يحيى الذهلى و غيرهما من الحفّاظ ينبغى أن يكون مأخوذاً عنه قبل اختلاطه.(1)

عارم محمد بن فضل در آخر عمرش اختلاط داشته است، پس آنچه را كه بخارى و محمد بن يحيى ذهلى و ديگر حفاظ از او روايت كرده اند در صورتى كه قبل از اختلاطش روايت كرده بايد از او اخذ كرد.


1- مقدمه ابن الصلاح، ص46٢.

ص:239

حافظ عراقى حرف ابن الصلاح را درباره عارِم تعقيب كرده و مى گويد:

وكذلك ينبغى أن يكون من حدّث عنه من شيوخ البخارى و مسلم.(1)

و همچنين سزاوار است كه اين گونه باشد كسى كه از شيوخ بخارى و مسلم از او حديث كرده اند.

محمود سعيد ممدوح مى گويد:

عبدالله بن عبدالرحمان دارمى از شيوخ مسلم و بخارى است، لذا دارمى از جمله كسانى مى باشد كه از محمد بن فضل سدوسى قبل از اختلاطش حديث نقل كرده اند. (2)

ب) ذهبى در ترجمه عارم مى گويد:

وقال الدار قطنى: تغيّر بآخره، ما ظهر له بعد اختلاطه حديث منكر، و هو ثقة.(3)

دارقطنى گفته: در آخر عمرش اختلاط داشته و بعد از اختلاطش حديث منكرى نداشته و او ثقه است.

ذهبى نيز در كتاب «الكاشف» درباره عارم مى گويد:

«تغيّر قبل موته، فما حدّث»(4)؛ «قبل از مرگش تغييرى داشته ولى حديث نقل نكرده است» .

٢. سعيد بن زيد گرچه درباره او صحبت ها شده، ولى يحيى بن معين


1- التقييد و الايضاح، ص46٢.
2- رفع المنارة، ص٢54.
3- ميزان الاعتدال، ج4، ص٨.
4- الكاشف، ج٣، ص٧٩.

ص:240

و ابن سعد و عجلى و سليمان بن حرب و ديگران او را توثيق كرده اند، و مسلم نيز در كتاب صحيحش به حديث او احتجاج نموده است. و حافظ ذهبى نيز او را در زمره كسانى آورده كه درباره او صحبت ها شده در حالى كه موثق است.(1)

٣. عمرو بن مالك نكرى را ابن حبان در كتاب «الثقات» توثيق كرده است. (2)ابن حجر نيز او را صدوق دانسته است.(3)

البانى گرچه در مورد اين حديث عمرو بن مالك را تضعيف مى كند و مى گويد:

انّ عمراً هذا لم يوثقه غير ابن حبان، و هو متساهل فى التوثيق حتّى انّه ليوثق المجهولين عند الأئمة النقاد. . .(4)

همانا اين عمرو را كسى جز ابن حبان توثيق نكرده و او متساهل در توثيق مى باشد حتى اينكه او افرادى كه نزد امامان نقدكننده مجهول است را توثيق كرده است.

ولى تعجب اينجاست كه البانى در تعليقه خود بر «فضل الصلاة على النبى (ص)» به حرف ذهبى اعتماد كرده و عمرو بن مالك نكرى را ثقه دانسته است.(5)و نيز در كتاب «سلسلة الاحاديث الصحيحة» او را توثيق نموده است. (6)

و عجيب اين است كه ابن عدى در كتاب «الكامل» بين عمرو بن


1- من تكلّم فيه و هو موثق، ص٨5.
2- الثقات، ج٧، ص٢٢٨.
3- تقريب التهذيب، ص4٢6.
4- سلسلة الاحاديث الضعيفة، ج١، ص١٣١.
5- فضل الصلاة على النبى ص ، ص٨٨.
6- سلسلة الاحاديث الصحيحة، ج5، ص6٠٨.

ص:241

مالك نكرى و عمرو بن مالك راسبى خلط كرده. لذا او را منكر الحديث و. . . دانسته است.(1)

ولى ابن حجر در كتاب «تهذيب التهذيب»(2)و ذهبى در كتاب «ميزان الاعتدال»(3)و كتاب «المغنى» (4)به اشتباه خود پى برده و بين آن دو فرق گذاشته است. و افرادى امثال ابن جوزى و ابن تيميه به حرف اشتباه ابن عدى اعتماد كرده، لذا آن دو حكم به وضع و جعلى بودن اين حديث به جهت وجود عمرو بن مالك در سند آن كرده اند.

4. ابوالجوزاء، اوس بن عبدالله بصرى، او فردى ثقه بوده و جماعتى به حديث او احتجاج كرده اند.

درباره سماع او از عايشه اختلاف شده، ولى حق اثبات سماع است؛ زيرا مسلم در صحيحش حديث ابوالجوزاء را از عايشه نقل كرده است، و اين خود دليل بر درك عايشه است. لذا روايت او تدليس به حساب نمى آيد بلكه حمل بر سماع مى شود، و اين مذهب مسلم بن حجّاج بلكه جمهور اهل سنت بوده و عمل آنها نيز بر آن استقرار يافته است. و ابونعيم اصبهانى در ترجمه ابوالجوزاء در كتاب «حليةالأولياء» تعدادى حديث از او نقل كرده كه از عايشه است. و ابن قيسرانى نيز در كتاب «الجمع بين الصحيحين» تصريح كرده كه ابوالجوزاء از عايشه سماع حديث داشته است.


1- الكامل، ج5، ص١٧٧٩.
2- تهذيب التهذيب، ج٨، ص٩5.
3- ميزان الاعتدال، ج٣، ص٢٨6.
4- المغنى، ج٢، ص4٨٩.

ص:242

نتيجه اينكه سند اين حديث حسن يا صحيح است و رجال آن رجال مسلم مى باشد به استثناء عمرو بن مالك نُكرى كه ثقه است.

تضعيف حديث از سوى البانى

١. اين روايت را البانى در كتاب «التوسل، انواعه و احكامه» چاپ دوم ص ١٢٨ به جهت سعيد بن زيد در سند آن تضعيف كرده در حالى كه او از رجال مسلم بوده و يحيى بن معين و ابن سعد و عجلى او را توثيق و بخارى او را صدوق حافظ و دارمى او را حافظ صدوق معرفى كرده اند.

٢. البانى از جهت ديگر درصدد تضعيف اين حديث برآمده است. او ابوالنعمان را به اختلاط متصف كرده، ولى اين عنوان تأثير در روايتش نمى گذارد. دارقطنى مى گويد:

تغير بآخره و ما ظهر له بعد اختلاطه حديث منكر و هو ثقة.(1)

در آخر عمرش تغيير در او حاصل شده بوده، ولى بعد از آن حديث منكرى از او ظاهر نشد و او ثقه است.

وانگهى او از رجال صحاح سته مى باشد.

٣. او نيز مى گويد:

الأثر موقوف على عائشة، ولو صحّ لم تكن فيه حجة.(2)

اين روايت از عايشه است و بر فرض صحت نمى توان به آن احتجاج نمود.

اين حرف او نيز باطل است؛ زيرا اصل توسل به پيامبر (ص) حتى بعد


1- ميزان الاعتدال، ج4، ص٨١.
2- التوسل انواعه و احكامه، ص١٢٨.

ص:243

از حيات حضرت را نيز صحابه انجام داده اند و اختصاص به عايشه ندارد، همان گونه كه در جاى خود به آن اشاره شده است.

وانگهى اهل سنت، سيره و عمل عايشه را حجت دانسته و به آن فتوا مى دهند. آرى هر جا عملى بر خلاف عقيده البانى و امثال او باشد مبانى خود را به كلى فراموش كرده و يا تجاهل مى نمايد.

حديث چهارم: عمر بن خطاب و توسل به پيامبر (ص)

اشاره

بخارى به سندش از انس نقل كرده كه گفت:

انّ عمر بن الخطاب كان اذا قحطوا استسقى بالعباس بن عبدالمطلب فقال: أللّهم إنّا كنّا نتوسّل إليك بنبيّنا فتسقنا، و إنّا نتوسل إليك بعمّ نبيّنا فاسقنا. قال: فيسقون.(1)

همانا عمر بن خطاب هرگاه قحطى مى شد با عباس بن عبدالمطلب از خدا طلب باران مى كرد و مى گفت: بارخدايا! ما با پيامبرت به سوى تو توجه پيدا مى كرديم و تو ما را سيراب مى نمودى، و ما [اكنون] به عموى پيامبرت به سوى تو رو مى كنيم، پس ما را سيراب گردان. راوى مى گويد: مردم سيراب مى شدند.

ديدگاه ممدوح درباره حديث توسل به عموى پيامبر

محمود سعيد ممدوح درباره اين حديث مى گويد:

اسنده البغوى فى شرح السنة (٣/4٠٩) ، هكذا من طريق البخارى. و رواه عن انس ايضاً ابن خزيمة (رقم ١4٢١) ، و ابن حبان (٧/١١٠)


1- فتح البارى، ج٢، ص4٩4.

ص:244

والبيهقى فى دلائل النبوة (6/١4٧) و فى السنن الكبرى (٣/٣5٢) و ابن سعد فى الطبقات. و هو صريح فى التوسل بالصالحين، لاسيما إذا كانوا من اهل البيت النبوى عليهم السلام.(1)

بغوى آن را در (شرح السنة) مسنداً اين گونه از طريق بخارى آورده است. و آن را نيز ابن خزيمه و ابن حبان و بيهقى در (دلائل النبوة) و (السنن الكبرى) و ابن سعد در (الطبقات) از انس روايت كرده اند. و اين صريح در توسل به صالحان است، خصوصاً در صورتى كه از اهل بيت عليهم السلام باشند.

ديدگاه ابن تيميه دربارۀ حديث

ابن تيميه مى گويد:

ودعاء اميرالمؤمنين عمر بن الخطاب فى الإستسقاء المشهور بين المهاجرين و الأنصار و قوله: (أللّهم انّا كنّا إذا اجدبنا نتوسل إليك بنبينا فتسقينا، و انّا نتوسل إليك بعمّ نبينا) ، يدلّ على انّ التوسل المشروع عندهم هو التوسل بدعائه و شفاعته، لا السؤال بذاته، إذ لو كان هذا مشروعاً لم يعدل عمر و المهاجرون و الأنصار عن السؤال بالرسول (ص) إلى السؤال بالعباس.(2)

و دعاى اميرمؤمنان عمر بن خطاب در استسقاء مشهور بين مهاجرين و انصار و گفته او: (بارخدايا! هرگاه خشكسالى بر ما عارض مى شد به پيامبر تو (ص) توسل مى جستيم و تو ما را سيراب مى نمودى، و الآن به سوى تو به عموى پيامبرت توسل مى جوييم) ، اين دلالت


1- رفع المنارة، ص١١٨.
2- التوسل و الوسيلة، ص66.

ص:245

دارد بر اينكه توسل مشروع نزد آنان همان توسل به دعا و شفاعت پيامبر (ص) است، نه درخواست از ذات آن حضرت؛ زيرا اگر اين نوع توسل مشروع بود، عُمَر و مهاجران و انصار از درخواست پيامبر (ص) عدول نمى كرده و به عباس توسل نمى جستند.

پاسخ

اولاً: در جاى خود به اثبات رسيده كه تنها سيره و عملكرد معصوم عليه السلام براى ما حجت است و دليلى بر حجيت سيره غير معصوم كه از آن جمله عمر بن خطاب باشد وجود ندارد.

ثانياً: سيره او با سيره ساير صحابه از آن جمله عايشه مخالف است؛ زيرا بسيارى از صحابه بعد از وفات پيامبر (ص) به ذات او توسل جسته اند.

ثالثاً: اين حديث دلالت دارد بر اينكه عمر توسل به پيامبر (ص) نكرده، و ترك به تنهايى دليل بر حرمت يا كراهت نيست، بلكه تنها دلالت بر جواز ترك دارد، ولى تحريم يا كراهيت احتياج به دليل خاص دارد كه از آن، منع فهميده شود. لذا نمى توان به شخص ساكت، قولى را نسبت داد.

رابعاً: اگر ترك دليل بر تحريم است در اين مورد عمر بن خطاب توسل به اسما و صفات خدا را ترك كرده و طبق اشكال ابن تيميه بايد دلالت بر تحريم كند در حالى كه قطعاً اين حرف صحيح نيست و هيچ كس آن را قبول ندارد.

خامساً: توسل به عباس به سبب انتساب او به پيامبر (ص) بوده كه در حقيقت توسل به مقام قرب پيامبر (ص) و ذات او است همان گونه كه

ص:246

عباس در دعايش مى گويد:

وقد توجّه القوم بى إليك لمكانى من نبيّك.

مردم براى توجه به سوى تو مرا واسطه قرار داده اند به جهت قربى كه به پيامبرت دارم.

ابن حجر عسقلانى مى گويد:

وقد بيّن الزبير بن بكار فى «الانساب» صفة ما دعا به العباس فى هذه الواقعة، و الوقت الذى وقع فيه ذلك، فاخرج باسناد له انّ العباس لما استسقى به عمر قال: أللّهم انّه لم ينزل بلاء إلاّ بذنب ولم يُكشف إلاّ بتوبة، و قد توجّه القوم بى إليك لمكانى من نبيّك و هذه ايدينا إليك بالذنوب و نواصينا إليك بالتوبة، فاسقنا الغيث، فأرخت السماء مثل الجبال حتّى أخصبت الأرض و عاش الناس.(1)

زبير بن بكار در كتاب «الانساب» كيفيت دعاى عباس را در آن واقعه توصيف كرده و زمانى را كه در آن اين واقعه اتفاق افتاد را بيان نموده است. او به سندش نقل كرده كه چون عمر از عباس تقاضاى طلب باران نمود گفت: بارخدايا! بلايى جز به گناه نازل نمى شود و جز به توبه دفع نمى گردد، و مردم مرا به جهت قرابتى كه با پيامبرت دارم واسطه به سوى تو قرار داده اند، و اين دست هاى ماست كه پر از گناه به سوى تو دراز است و به سوى تو بازگشته ايم، پس به ما باران عطا فرما. در آن هنگام بود كه از آسمان مثل كوه ها باران آمد به حدّى كه سبزه ها رشد كرده و مردم به زندگى خود ادامه دادند.


1- فتح البارى، ج٢، ص5٧٧.

ص:247

توسل صحابه، تابعين و امامان اهل سنت به پيامبر (ص)

اشاره

با مراجعه به احاديث و كتب تاريخى پى مى بريم كه صحابه بعد از وفات پيامبر (ص) به آن حضرت توسل جسته اند. اينك به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم:

١. توسل امام على عليه السلام و عباس كنار قبر پيامبر (ص)

محمّد بن عمر واقدى مى گويد:

. . . جاء عبدالله بن قرط من اليرموك بكتاب أبى عبيدة إلى عمر بن الخطاب، فلمّا أراد الرجوع حضر روضة رسول الله (ص) ليسلم عليه، و لقى على بن أبى طالب عليه السلام و العباس و طلب منهما الدعاء، فرفعا أيديهما و قالا: أللّهم انّا نتوسّل بهذا النبى المصطفى و الرسول المجتبى الذى توسل به آدم فاجبت دعوته و غفرت خطيئته إلاّ سهلت على عبدالله طريقه و طويت له البعيد و ايدت اصحاب نبيك بالنصر، انك سميع الدعاء.(1)

. . . عبدالله بن قرط از يرموك با نامه ابوعبيده نزد عمر بن خطاب


1- فتوح الشام، واقدى، ج١، ص١٣6.

ص:248

آمد، و چون خواست بازگردد نزد روضه رسول خدا (ص) آمد تا بر او سلام دهد كه على بن ابى طالب عليه السلام و عباس را ملاقات كرد و از آن دو درخواست دعا نمود. آنان دست ها را به دعا برداشته و عرضه داشتند: بارالها! ما متوسل مى شويم به پيامبر مصطفى و رسول برگزيده كه آدم به او توسل جست، و خواسته او را اجابت كرده و خطايش را پوشاندى، كه بر عبدالله راهش را آسان كرده و دور را بر او نزديك سازى و ياران پيامبرت را نصرت دهى؛ زيرا كه تو شنونده دعايى.

٢. عايشه و توسل به پيامبر (ص)

دارمى از ابوالجوزاء اوس بن عبدالله نقل كرده كه گفت:

قحط أهل المدينة قحطاً شديداً، فشكوا إلى عايشة فقالت: انظروا قبر النبى (ص) فاجعلوا منه كوى إلى السماء حتّى لايكون بينه و بين السماء سقف. قال: ففعلوا، فمطرنا مطراً حتّى نبت العشب و سمنت الإبل.(1)

وقتى اهل مدينه را قحطى شديدى فرا گرفت، آنان از اين امر به عايشه شكايت بردند، او گفت: نظر به قبر پيامبر (ص) كرده و از آن سوراخى را به طرف آسمان باز نماييد به طورى كه بين قبر و آسمان سقفى نباشد. او گفت: آنان اين چنين كردند. لذا باران زيادى بر ما نازل شد به حدّى كه علف ها روييده و شترها چاق شدند.

شيخ محدث، محمود سعيد ممدوح بعد از نقل اين حديث آن را


1- سنن الدارمى، ج١، صص4٣ و 44.

ص:249

تصحيح كرده است.(1)

سيد على بن محمد بن يحيى بعد از تحسين اين حديث و ردّ بر كسانى كه اين حديث را تضعيف كرده اند مى گويد:

ويكفينا من هذه القصة انّها دليل على انّ عائشة ام المؤمنين تعلم انّ رسول الله (ص) لازال بعد وفاته رحيماً و شافعاً لأمته، و انّ من زاره و استشفع به شفع له، كما فعلت امّ المؤمنين، و ليس هو من قبيل الشرك أو من وسائل الشرك، كما يَلغَط به هؤلاء المكفِّرون و المظلّلون، فانّ عائشة و من شهدها لم يكونوا ممّن يجهلون الشرك ولا ما يمت إليه. فالقصة تدمغ هؤلاء و تثبت انّ النبى (ص) يهتم بأمته فى قبره ولم يكن توفى و انتهى.

(2)

كافى است ما را اين قصه كه دليل باشد بر اينكه عايشه ام المؤمنين مى داند به طور حتم رسول خدا (ص) دائماً بعد از وفاتش رحيم و شافع امتش مى باشد، و اينكه هر كس به زيارت او رفته و او را شفيع خود قرار دهد براى او شفاعت خواهد نمود، همان گونه كه ام المؤمنين چنين انجام داد، و اين عمل از قبيل شرك يا از وسايل آن نيست آن گونه كه افراد تكفيرى و نسبت گمراهى دهنده به غلط مى گويند؛ چرا كه عايشه و كسانى كه شاهد آن قصه بودند كسانى نبودند كه جاهل به شرك بوده و يا از آن چيزى كه به شرك منجر مى شود بى اطلاع باشند. پس اين قصه بينى آنها را به خاك ماليده و ثابت مى كند كه پيامبر (ص) در قبرش نيز به فكر امتش مى باشد و اين گونه نيست كه وفات يافته و تمام شده است.


1- رفع المنارة، ص٢٠٣.
2- هداية المتخبّطين، سيد على بن محمد بن يحيى، ص55.

ص:250

٣. سلف و توسل به پيامبر (ص)

ابن تيميه در كتاب «التوسل و الوسيلة» مى نويسد:

هذا الدعاء الذى فيه توسل بالنبى (ص) و نحوه قد روى انّه دعا به السلف، و نُقِلَ فى ذلك آثار عن السلف، و هو موجود فى دعاء كثير من الناس.(1)

اين دعا كه در آن توسل به پيامبر (ص) است و نحو آن روايت شده كه سلف به آنها دعا مى نمودند، و در اين باره از سلف آثارى نقل شده و در دعاى بسيارى از مردم موجود است.

در اينجا ابن تيميه تصريح به توسل سلف يعنى صحابه و تابعين و تابعين تابعين به پيامبر (ص) كرده است.

4. تابعين و توسل به پيامبر (ص)

واقدى نقل مى كند:

. . . و ابتلى المسلمون عند فتح دير ابى القدس حين قاتلوا الروم مع كثرتهم، فخرج كمين عظيم و غاب المسلمون فى اوساطهم و لم يبق من المسلمين أحد غير جريح من المشركين، فالتجأ عبدالله بن جعفر إلى ربّه و كان صاحب راية و قال فى دعائه: يا من خلق خلقه و ابلى بعضهم ببعض، و جعل ذلك محنة لهم، أسألك بجاه محمد النبى (ص) إلاّ ما جعلت لنا من امرنا فرجاً و مخرجاً.(2)

. . . مسلمانان در جنگ با روم به هنگام فتح دير ابى القدس به كمين


1- التوسل و الوسيلة، ص٩٨.
2- فتوح الشام، واقدى، ج١، ص٧4.

ص:251

بزرگى گرفتار شدند، به طورى كه مسلمانان از صحنه گريخته و جز تعدادى از مجروحان دشمن در صحنه نماند. در اين هنگام عبدالله بن جعفر كه صاحب پرچم بود به پروردگارش پناه برد و در دعايش گفت: اى كسى كه مخلوقات را خلق كردى و برخى را به برخى مبتلا نمودى و آن را محنت براى آنان قرار دادى از تو مى خواهم به جاه محمّد (ص) كه براى ما از امرمان فرج و مخرجى قرار دهى.

ذهبى در كتاب «سير اعلام النبلاء» در شرح حال محمد بن منكدر اين منقبت را ذكر كرده است:

كان يضع خدّه على قبر النبى (ص) و قال: استعين بقبر النبى (ص) .(1)

او صورتش را بر روى قبر پيامبر (ص) مى گذاشت و مى گفت: به قبر پيامبر (ص) استعانت مى جويم.

صالح ابن ابى الأخضر مى گويد:

سمعت الزهرى يقول: اعتللت علة اشرفت منها على لقاء ربّى، فضاق بذلك ذرعى، فلم اجد احداً أتوسل به بقلّتى غير على بن الحسين عليه السلام، فأتيته فسألته الدعاء. فقال لى: ايّما احبّ اليك؛ ادعو انا و تؤمنّ انت؟ فقلت: دعاؤك افضل و تُتبع دعاؤك تأميناً منك و منّى - فرفع يديه و قال: أللّهم انّ ابن شهاب قد فزع إلى بالوسيلة إليك بآبائى، فبما تعلم بالإخلاص من آبائى و امّهاتى إلاّ جدت علينا بما قد آمل ببركة دعائى و اسكب له من الرزق و ارفع له من القدر و غيره مايصيره كهفاً لما علّمته من العلم.

قال الزهرى: فو الذى نفسى بيده ما اعتللت، و لامرّ بى ضيق و


1- سير اعلام النبلاء، ترجمه محمد بن منكدر.

ص:252

لابؤس مذ دعا بهذه الدعوات، و إنّى لفى دعة من العيش إلى وقتى هذا، و ما اؤمله من مغفرة الله و رحمته اكثر من ذلك، بدعاء على بن الحسين عليه السلام. (1)

از زهرى شنيدم كه مى گفت: مرضى بر من عارض شد و نزديك به مرگ رسيدم و زندگى بر من تنگ آمد، و به جهت دست خالى بودنم كسى را نيافتم كه به او توسل جويم جز على بن الحسين عليه السلام، لذا نزد او آمدم و از او درخواست دعا كردم. حضرت به من فرمود: كدام يك براى تو بهتر است، من دعا كنم و تو آمين بگويى؟ من عرض كردم: دعاى شما افضل است، چرا كه دعاى شما آمرزيده مى شود در حالى كه آمين آن از شما و من باشد. حضرت دستان خود را بالا برد و عرض كرد: بارخدايا! همانا ابن شهاب به سوى من استغاثه كرده و پدران مرا نزد تو وسيله آورده است، پس به حق اخلاصى كه از پدران و مادران من مى دانى بر ما جود فرما؛ زيرا من اميد به بركت دعايم دارم. و از روزى بر او بريز و مقدرات و امور او را به حدّى بالا ببر كه حافظ او باشد به خاطر آنچه او را ياددارى از علم.

زهرى مى گويد: سوگند به كسى كه جانم به دست اوست بعد از آن، هرگز مريض نشدم، و بر من تنگدستى و گرفتارى عارض نشد از آن زمان كه حضرت برايم اين گونه دعا نمود. لذا تا اين زمان در زندگى خوبى به سر مى برم، و آنچه از رحمت و مغفرت خدا آرزو دارم از اين بيشتر است، و اينها همه به دعاى على بن حسين عليه السلام مى باشد.


1- المستغيثين بالله، ابن بشكوال، ص4٣.

ص:253

ائمه مذاهب فقهى اهل سنت نيز در مقام عمل، اهل توسل بوده اند. در ذيل به نمونه هايى اشاره مى شود:

5. توسل مالك بن انس

از مالك بن انس نقل شده كه گفت:

انّه سأله الخليفة المنصور: إذا زرت النبى (ص) فهل أتوجّه إليه ام إلى القبلة؟ فأجابه الإمام مالك: و لِمَ تصرف وجهك عنه و هو وسيلتك و وسيلة ابيك آدم إلى الله تعالى؟ بل استقبله و استشفع به فيشفعه الله.(1)

خليفه منصور از او سؤال كرد: هرگاه پيامبر (ص) را زيارت كردم آيا به او رو كنم يا به قبله؟ امام مالك گفت: چرا صورتت را از او برمى گردانى در حالى كه او وسيله تو و وسيله پدرت آدم نزد خداوند متعال است؟ بلكه رو به او كن و به او طلب شفاعت نما كه خداوند شفاعت او را خواهد پذيرفت.

ابن جماعه در كتاب «هداية السالك الى المذاهب الاربعة فى المناسك» مى نويسد:

رواه الحافظان ابن بشكوال، ثم القاضى عياض فى «الشفاء» ولايلتفت إلى قول من زعم انّه موضوع، لهواه الذى اراده.(2)

اين قصه را حافظ ابن بشكوال و سپس قاضى عياض در «الشفاء» نقل كرده اند، لذا التفات به قول كسى كه مى گويد: اين حديث جعلى است نمى شود؛ چراكه طبق هواى نفسش چنين گفته است.


1- الشفا، قاضى عياض، ج٢، صص4٠ و 4١.
2- هداية السالك، ج٣، ص١٣٨١.

ص:254

6. توسل محمّد بن ادريس شافعى

بيهقى در كتاب «مناقب الشافعى» از محمد بن ادريس شافعى اين اشعار را نقل كرده است:

آل النبى ذريعتى

و هم إليه وسيلتى

أرجو بهم أعطى غداً

بيدى اليمين صحيفتى(1)

آل پيامبر عليهم السلام راه من هستند و آنان به سوى خداوند وسيله من مى باشند. به آنان اميد مى بندم كه در روز قيامت به دست راستم نامۀ اعمالم داده شود. ربيع بن سليمان از شافعى نقل كرده كه گفت:

دخلت المدينة فى اليوم الثامن بعد صلاة العصر، فأتيت مسجد رسول الله (ص) و دنوت من القبر، فسلّمت على رسول الله (ص) و لُذت بقبره. . .(2)

روز هشتم بعد از نماز عصر وارد مدينه شدم و به مسجد رسول خدا (ص) رفتم و نزديك قبر آمده و به حضرت سلام داده و بر قبرش پناه بردم. . .

٧. توسل احمد بن حنبل

محمّد ناصرالدين البانى در كتاب «التوسل، انواعه و احكامه» از احمد بن حنبل نقل كرده كه چون سخن از حديث ضرير به ميان آورده قائل به جواز توسل به پيامبر (ص) شده است. (3)


1- مناقب الشافعى، بيهقى، ج١، صص 6٨ و 6٩.
2- السفر، ص٢5.
3- التوسل انواعه و احكامه ، ص٧6.

ص:255

ذهبى در كتاب «معجم شيوخ الذهبى» مى گويد:

وقد سئل احمد بن حنبل عن مسّ القبر النبوى و تقبيله، فلم ير بذلك بأساً. رواه عنه عبدالله بن احمد.(1)

از احمد بن حنبل در مورد مسح كردن قبر پيامبر (ص) و بوسيدن آن سؤال شد؟ پس او باكى در آن نديد. و اين مطلب را عبدالله بن احمد از او روايت كرده است.

ابونعيم اصفهانى مى گويد: اين سند بر احمد بن حنبل قرائت شد:

على بن موسى الرضا، عن أبيه موسى بن جعفر، عن أبيه الصادق جعفر بن محمد، عن ابيه أبى جعفر محمد بن على، عن أبيه السجاد على بن الحسين زين العابدين، عن أبيه الحسين بن على، عن على بن أبى طالب عليهم السلام. قال لى احمد بن حنبل: ان قرأت هذا الاسناد على مجنون برئ من جنونه. (2)

على بن موسى الرضا، از پدرش موسى بن جعفر، از پدرش صادق جعفر بن محمّد، از پدرش ابوجعفر محمد بن على، از پدرش سجاد على بن الحسين زين العابدين، از پدرش حسين بن على، از على بن ابى طالب عليهم السلام. احمد بن حنبل به من گفت: اگر اين سند را بر ديوانه اى بخوانى از جنونش بهبودى خواهد يافت.

و ابونعيم نيز مى گويد:

وكان بعض سلفنا من المحدثين إذا روى هذا الاسناد قال: لو قرئ هذا الاسناد على مجنون لأفاق.(3)


1- معجم شيوخ الذهبى، ص55.
2- تاريخ اصبهان، ابونعيم اصبهانى، ج١، ص١٣٨.
3- حلية الاولياء، ج٣، ص١٩١.

ص:256

برخى از سلف ما از محدثين چون اين سند خوانده مى شد مى گفت: اگر اين سند بر ديوانه خوانده مى شد بهبودى پيدا مى كرد.

محمد بن عبدالله بن طاهر ابوالعباس خزاعى مى گويد:

كنت واقفاً على رأس أبى و عنده أبن محمد بن حنبل و اسحاق بن راهويه و ابوالصلت الهروى فقال أبى: ليحدثنى كل رجل منكم بحديث، فقال ابوالصلت: حدثنى على بن موسى الرضا و كان و الله رضاً كما سمّى. . . ثم ذكر السلسة المتقدمة، فقال بعضهم: ما هذا الاسناد؟ ! فقال له أبى: هذا سعوط المجانين، إذا سعط به المجنون برأ.(1)

من بالاى سر پدرم ايستاده بودم و نزد او احمد بن محمد بن حنبل و اسحاق بن راهويه و اباصلت هروى بود. پدرم گفت: هر كدام از شما حديثى نقل كند. اباصلت گفت: على بن موسى الرضا مرا حديث كرد، او كه به خدا سوگند مورد رضاى خداست آن گونه كه نام نهاده شده است. . . آن گاه سلسله پيشين را ذكر كرد. سپس برخى گفتند: اين سند چيست؟ پدرم به او گفت: اين دواى ديوانه هاست كه هرگاه به ديوانه داده شود بهبودى يابد.

عبدالرحمان بن ابى حاتم رازى مى گويد:

كنت مع أبى بالشام فرأيت رجلاً مصروعاً فذكرت هذا الإسناد، فقلت: أجرب بهذا، فقرأت عليه هذا الإسناد فقام الرجل فنفض ثيابه و مرّ.(2)

من با پدرم در شام بوديم كه مردى را ديدم كه مرض صرع داشت،


1- طبقات الشافعية، سبكى، ج١، صص١١٩و١٢٠؛ تاريخ بغداد، ج5، ص4١٨.
2- التدوين فى اخبار قزوين، ج٣، ص4٨٢.

ص:257

اين سند را بر او ذكر كردم، سپس گفتم: آن را به اين مرد تجربه مى كنم، پس آن سند را بر او قرائت كردم كه آن مرد [خوب شد] و برخواست و لباسش را تكاند و رفت.

ابن تيميه مى گويد:

هذا الدعاء أى الدعاء بحديث الأعمى: أللّهم إنّى أتوجه إليك بنبيك محمّد. . . و نحوه دعا به السلف، و نقل عن أحمد بن حنبل فى منسك المروزى التوسل بالنبى (ص) فى الدعاء.(1)

اين دعا يعنى دعا به حديث كور كه عبارت است از اين كلمات: اللّهم انّى اتوجه اليك بنبيك بمحمّد. . . و نحو آن از جمله دعاهايى است كه سلف به آن خدا را خوانده و از احمد بن حنبل در منسك مروزى نقل شده كه در دعا به پيامبر (ص) توسل جسته است.

او نيز مى گويد:

وذكر الإمام احمد بن حنبل الدعاء عند القبر الشريف فقال: و سل الله حاجتك متوسلاً إليه بنبيّه (ص) تقض من الله عزّوجلّ.(2)

امام احمد بن حنبل دعايى را كنار قبر شريف ذكر كرده و مى گويد: از خدا حاجتت را بخواه در حالى كه به پيامبرش براى رسيدن به او توسل جسته اى، كه در اين صورت از جانب خداوند عزّوجلّ برآورده خواهد شد.

محمّد ناصرالدين البانى در كتاب «التوسل، انواعه و احكامه» مى نويسد:

انّ من صحّ عنده انّ توسل الأعمى كان بذاته (ص) فلا شيء عليه،


1- التوسل و الوسيلة، ص65.
2- الردّ على الأخنائى، ابن تيميه، ص١6٨.

ص:258

وعليه ان يقف عنده ولا يزيد عليه، أى لا يزيد على التوسل بالنبى كما نقل عن العز بن عبد السلام و الإمام احمد. (1)

آنكه نزد او به طور صحيح ثابت شده كه توسل شخص كور به ذات پيامبر (ص) بوده بر او چيزى نيست. لذا او مى تواند بر آن توقف كرده و چيزى بر آن نيفزايد، يعنى بر توسل به پيامبر (ص) چيزى زياد نكند، آن گونه كه از عز بن عبدالسلام و امام احمد نقل شده است.

او نيز در شرحش بر كتاب «العقيدة الطحاوية» مى نويسد:

. . . فأجاز الإمام احمد التوسل بالرسول (ص) وحده، و اجاز غيره كالإمام الشوكانى التوسل به و بغيره من الأنبياء، و الصالحين.(2)

. . . امام احمد تنها توسل به پيامبر (ص) را اجازه كرده و غير او همچون امام شوكانى توسل به آن حضرت (ص) و به غير او از انبيا و صالحان را نيز اجازه داده اند.

٨. توسل ابوحنيفه

از ابوحنيفه نقل شده كه در نصيحت خود به ابويوسف مى گويد:

واكثر من زيارة القبور و المشايخ و المواضع المباركة، و اقبل من العامة ما يقصون عليك من رؤياهم للنبى (ص) فى المساجد و المقابر.(3)

زياد به زيارت قبور و بزرگان و جاهاى مبارك برو و از عموم مردم آنچه از خواب هايى كه از پيامبر (ص) در مساجد و مقبره ها مى بينند بپذير.


1- التوسل، انواعه و احكامه، ص٧4.
2- شرح العقيدة الطحاوية، البانى، ص64.
3- التامّل فيحقيقة التوسل، ص4٩٩ به نقل از كتاب «الطبقات السنية فى تراجم الحنفية» .

ص:259

توسل انديشمندان اهل سنت به اوليا

محدثان اهل سنت

اشاره

بسيارى از محدثان اهل سنت اهل توسل به ارواح اوليا بوده اند:

١. حافظ ابوالشيخ اصفهانى

او اين گونه به رسول خدا (ص) توسل كرده است: « والشكوى إلى رسول الله (ص) من الجوع »(1)؛ «و شكايت نزد رسول خدا (ص) از گرسنگى» .

٢. حافظ ابوالطيب مكّى فاسى

او با قولش «بمحمّد سيد المرسلين» به رسول خدا (ص) توسل جسته است.(2)

٣. حافظ ابوالمحاسن بن حمزه حسينى دمشقى

او با جمله «بجاه المصطفى» به پيامبر (ص) متوسل شده است.(3)


1- سير اعلام النبلاء، ج١6، ص4٠٠.
2- ذيل التقييد، ج١، ص6٩.
3- ذيل تذكرة الحفاظ، ج١، ص٣١5.

ص:260

4. حافظ ابوزرعه عراقى

ابن جوزى نقل مى كند: «أ تى النبى امام قبره و قال: أنا جائع » (1)؛ «نزد پيامبر (ص) كنار قبرش آمده و عرض كردم: من گرسنه ام» .

5. حافظ ابن ابى الدنيا

او با كلمه « بحق النبى » به پيامبر اكرم (ص) متوسل شده است.(2)

6. حافظ ابن آبار

او با اين جمله به پيامبر (ص) توسل جسته است: « يا شافع البرية ان تشفع فيها لبارئ النسم » (3)؛ «اى شافع خلايق! شفاعت كن در روز قيامت براى خالق مردم» .

٧. حافظ ابن جوزى

او با جمله « بحق محمّد (ص)» به پيامبر (ص) توسل جسته است.(4)

٨. حافظ ابن قيسرانى

او مى گويد: « توسلوا به إلى الله»(5)؛ «به پيامبر (ص) نزد خداوند توسل كنيد» .


1- المنتظم، ابن جوزى، ج٩، صص٧4 و ٧5.
2- قرى الضيف، ج5، ص٢٢5.
3- الحلّة السيراء، ج٢، ص٢٨4.
4- . زاد المسير، ج4، ص٢5٣.
5- تذكرة الحفاظ، ج4، ص١٣٧١.

ص:261

٩. حافظ ابن مقرئ اصفهانى

در كتاب «سير اعلام النبلاء» قصه اى درباره توسل او به پيامبر (ص) و شكايت از گرسنگى نقل كرده است.(1)

١٠. حافظ ابن حبان

از او چنين نقل شده است:

كان إذا أهمّه امر قصد قبر الإمام على بن موسى الرضا فينكشف همّه. قال: و هذا شيء جرتبه مراراً.(2)

او چون امر مهمّى برايش اتفاق مى افتاد قصد قبر امام على بن موسى الرضا [ عليه السلام ] مى كرد و گرفتاريش برطرف مى شد. و گفت: و اين چيزى است كه چندين بار آن را تجربه كرده ام.

١١. حافظ ابن حجر عسقلانى

او سخنان بسيارى درباره توسل دارد كه در كتاب «فتح البارى» و ديگر كتاب هايش آورده است.(3)

١٢. حافظ ابن عساكر

او در كتاب «تاريخ مدينة دمشق» درباره يكى از صالحان ذكر كرده: « انّ قبره يتبرك به » (4)؛ «همانا قبر او به آن تبرك مى شود» .


1- سير اعلام النبلاء، ج١6، ص4٠٠.
2- الثقات، ابن حبان، ج٨، صص456 و 45٧.
3- فتح البارى، ج٢، ص4٧.
4- تاريخ مدينة دمشق، ج6، ص44٣.

ص:262

١٣. حافظ ابن كثير

او با قولش: « بمحمّد و آله » به پيامبر اكرم (ص) توسل جسته(1)و نيز احاديث توسل را نقل كرده و تصحيح نموده است.(2)

١4. احمد بن حرب

ابن جوزى در كتاب «المنتظم» از مناقب احمد بن حرب چنين نقل كرده است:

«استجابة الدعاء إذا توسل الداعى بقبره»(3)؛ «هرگاه دعاكننده به قبر او توسل جويد دعايش مستجاب مى شود» .

١5. حافظ خطيب بغدادى

او با جمله « بحق محمّد » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(4)

١6. حافظ سخاوى

او با جمله « ووسيلتنا و سندنا » به پيامبر اكرم (ص) توسل جسته است.(5)

١٧. حافظ سيوطى

او با جمله « بمحمّد و آله » به پيامبر اكرم (ص) توسل جسته است. (6)


1- البداية و النهاية، ابن كثير، ج١٣، ص١٩٢.
2- همان، ج٧، ص٩٠.
3- المنتظم، ج١١، ص٢١١.
4- الجامع لأخلاق الراوى و السامع، ج٢، ص٢6١.
5- فتح المغيث فى شرح الفية الحديث، ج4، ص4١٠.
6- الاتقان، ج٢، ص5٠٢.

ص:263

١٨. محدث عجلونى

او با جمله

«و بخير خلقك لم ازل متوسلاً»(1)؛ «و به بهترين خلق تو من هميشه توسل مى جويم» ، به پيامبر اسلام (ص) توسل جسته است.

١٩. حافظ كلاباذى

او با جمله « وبنبيّه اتوسّل » به پيامبر اسلام (ص) توسل جسته است.(2)

٢٠. حافظ كلاعى

او با نوشتن كتابى به نام «مصباح الظلام فى المستغيثين بخير الأنام فى اليقظة و المنام» به استقبال از توسل و استغاثه به پيامبر (ص) رفته است.(3)

٢١. محدث لكنوى ابوالحسنات

او با قول: « متوسلاً بنبيّه » به پيامبر اسلام (ص) توسل جسته است. (4)

٢٢. حافظ محاملى

او نزد قبر معروف كرخى مى آمد و به او توسل مى جست. (5)

٢٣. حافظ منذرى

او با نوشتن رساله اى به نام «زوال الظما فى ذكر من استغاث


1- كشف الخفاء، ج٢، ص55.
2- التعرف لمذهب اهل التصوف، ج١، ص٢١.
3- كشف الظنون، ج٢، ص١٧٠6 به نقل از او .
4- الرفع و التكميل فى الجرح و التعديل، ص٢٧.
5- تاريخ بغداد، ج١، ص١٢٣.

ص:264

برسول الله (ص) من الشدة و العمى» به استقبال توسل و استغاثه به ارواح اوليا رفته است.(1)

24حافظ هيثمى

او با كلمه « بمحمّد و آله » به پيامبر و اهل بيتش عليهم السلام توسل جسته است.(2)

٢5. محدث محمد عابد سندى

او با تأليف رساله اى درباره جواز توسل و استغاثه كه در ردّ ابن تيميه نوشته به استقبال آن رفته است.(3)

26-حافظ عبدالحق اشبيلى

او در كتاب «العاقبة فى علم التذكير» مى نويسد: « ويسكن فى جوارهم قبور الصالحين تبركاً و توسلاً »(4)؛ «و سكنى گزيند در جوار قبور صالحان به جهت تبرك و توسل» .

٢٧. محدث احمد عبداللطيف زبيدى

او با جمله « بجاه سيدنا محمّد و آله » به پيامبر اكرم (ص) توسل جسته است.(5)


1- هدية العارفين، ج5، ص5٨6.
2- مجمع الزوائد، ج٩، ص4٢٠
3- حصر الشارد فى اسانيد محمد عابد، مقدمه كتاب، ج١، ص5٩.
4- فيض القدير، مناوى، ج١، ص٢٣٠.
5- التجريد الصريح لأحاديث الجامع الصحيح، ص٩.

ص:265

٢٨. حافظ ابن ماكولا

او درباره قبر يكى از صالحان مى گويد: « قبره يتبرك به، قد زرته »(1)؛ «به قبر او تبرك جسته مى شود و من آن را زيارت كردم» .

٢٩. حافظ خلال شيخ حنابله

خطيب بغدادى از احمد بن جعفر قطيعى نقل كرده كه گفت:

سمعت الحسن بن ابراهيم أبا على الخلال و هو شيخ الحنابلة فى وقته يقول: ما همّنى امر فقصدت قبر موسى بن جعفر يعنى الكاظم عليه السلام فتوسلت به إلاّ سهّل الله لى ما احبّ.(2)

از حسن بن ابراهيم ابوعلى خلال شيخ حنابله در وقتش شنيدم كه مى گفت: هيچ مشكلى برايم پيدا نمى شد، جز آنكه قصد قبر موسى بن جعفر يعنى كاظم عليه السلام مى كردم و به او توسل مى جستم و خداوند نيز برايم آنچه را مى خواستم تسهيل و آسان مى نمود.

فقهاى اهل سنت

اشاره

بسيارى از فقهاى اهل سنت، اهل توسل به ارواح اوليا خصوصاً پيامبر اكرم (ص) بوده اند:

١. ابوالاخلاص شرنبلالى

او با جمله

: «جئنا كما نتوسل بكما إلى سيّدنا رسول الله»(3)؛ «آمده ايم تا


1- الإكمال، ج١، ص٢6٧.
2- تاريخ بغداد، ج١، ص١٢٠.
3- نور الايضاح، ج١، ص١56.

ص:266

همان گونه كه به شما دو نفر توسل مى جوييم به رسول خدا توسل جوييم» . عملاً توسل را اثبات نموده است.

٢. ابوالحسن مالكى

او با جمله « بمحمّد و آله و صحبه » به پيامبر و اهل بيت او عليهم السلام و اصحابش توسل جسته است.(1)

٣. ابوحامد غزالى شافعى

او با جمله:

وقصدنا نبيك مستشفعين به و حقه عليك.(2)

و قصد پيامبر تو كرده ايم در حالى كه به او و حق او بر تو شفاعت مى جوييم.

به پيامبر (ص) توسل جسته است.

4. ابو منصور كرمانى حنفى

او درباره آداب زيارت مى گويد:

ان يخاطب الإنسان رسول الله (ص) و يقول: انّ فلاناً و فلاناً يستشفع بك يا رسول الله. (3)

اينكه انسان رسول خدا (ص) را مورد خطاب قرار داده و بگويد: فلان و فلان شخص تو را شفيع قرار داده اند اى رسول خدا (ص) .


1- كفاية الطالب، ج٢، ص6٧٨.
2- احياء علوم الدين، ج١، ص٢6٠.
3- المكتوبات، ص٣.

ص:267

5. ابن ابى الوفاء قرشى حنفى

او با كلمه « بجاه رسول الله » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(1)

6. ابن الخطيب

او مى گويد:

ومن يتوسل إليه بمحمد نجاه و نفعه.(2)

و هر كس كه به محمّد (ص) نزد خدا توسل جويد، نجات يافته و بهره مند گشته است.

٧. ابن زملكانى شافعى

او كه با ابن تيميه مناظره كرده در عبارتى خطاب به پيامبر اسلام (ص) مى فرمايد: « يا صاحب الجاه» (3)؛ «اى صاحب مقام» .

٨. ابن الملقن شافعى

او با جمله « بمحمد و آله » به پيامبر (ص) و اهل بيتش عليهم السلام توسل جسته است.(4)

٩. ابن عابدين حنفى

او با جمله « بجاه سيد الأنبياء و المرسلين » به پيامبر اكرم (ص) توسل جسته است. (5)


1- طبقات الحنيفة، ج١، ص٣5٣.
2- وسيلة الاسلام، ج١، ص٣١.
3- شواهد الحق، ص٣٨٣.
4- خلاصة البدر المنير، ج١، ص5.
5- حاشيه ابن عابدين، ج٨، ص5١١.

ص:268

١٠. ابن عاشر مالكى

او با جمله « بجاه سيد الأنام » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(1)

١١. ابن عجيبه حسنى

او با جمله « بجاه نبيّنا المصطفى » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(2)

١٢. ابن عطاء الله اسكندرى

او با جمله « بجاه محمّد » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(3)

١٣. ابن عقيل حنبلى

او هنگام زيارت قبر پيامبر (ص) مى گفت: « يا محمّد! إنّى أتوجه بك إلى ربّى » (4)؛ «اى محمّد! من به سوى تو رو مى كنم براى رسيدن به پروردگارم» .

١4. ابن علان

او با جمله « بجاه نبيّك سيد المرسلين » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(5)

١5. ابن قاضى شهبه شافعى

او در ترجمه احمد بن على همدانى مى گويد: «و الدعاء عند قبره مستجاب» (6)؛ «و دعا كنار قبرش مستجاب است» .


1- المرشد المعين على الضرورى من علوم الدين، ج٢، ص٣٠٠.
2- ايقاظ الهمم فى شرح الحكم، ص4.
3- لطائف المنن، ص١٢١١.
4- التذكرة، ص٨٧.
5- شرح الأذكار المسمى بالفتوحات الربانية، ج٢، ص٢٩.
6- طبقات الشافعية، ج٢، ص١55.

ص:269

١6. ابن مفلح حنبلى

او قصه عتبى در توسل به پيامبر (ص) را ذكر كرده و به آن اقرار نموده است.(1)

١٧. ابن مياره مالكى

او با جمله « نتوسل إليك بجاه أحب الخلق » به پيامبر (ص) توسل جسته است.

١٨. محمّد نووى

او با جمله « بجاه النبى المختار » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(2)

١٩. ابن قدامه حنبلى

او درباره كيفيت زيارت پيامبر (ص) مى گويد:

تأتى القبر فتولّى ظهرك القبلة و تستقبل وسطه و تقول: ألسلام عليك أيّها النبى و رحمة الله و بركاته، ألسلام عليك يا نبى الله و خيرته من خلقه. . . أللّهم اجزِ عنّا نبيّنا افضل ما جزيت به احداً من النبيين و المرسلين، و ابعثه المقام المحمود الذى وعدته، يغبطه به الأوّلون و الآخرون. . . أللّهم قلت و قولك الحقّ: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً

وقد اتيتك يا رسول الله مستغفراً من ذنبى، مستشفعاً بك إلى ربّى. . .(3)

نزد قبر پيامبر (ص) مى آيى و پشت خود را به قبله كرده و رو به وسط


1- المبدع، ج٣، ص٢5٩.
2- نهاية الزين، ج١، ص٧٧.
3- المغنى، ابن قدامه، ج٣، ص٢٩٨.

ص:270

قبر مى نمايى و مى گويى: درود بر تو اى پيامبر (ص) ! و رحمت و بركات خدا بر تو باد، درود بر تو اى پيامبر خدا و اختيارشده از مخلوقاتش. . . بار خدايا! از ناحيه ما پيامبرمان را بهترين جزايى ده كه به يكى از پيامبران و رسولانت داده اى، و او را به مقام پسنديده اى كه وعده اش داده اى برسان، مقامى كه اولين و آخرين به آن غبطه مى خورند. . . بار خدايا! فرمودى و فرموده تو حق است: (و اگر به طور حتم آنان كه به خود ظلم كردند نزد تو آمده و از خداوند طلب مغفرت نمايند و پيامبر نيز بر آنان درخواست مغفرت كند خداوند را توبه پذير و مهربان خواهند يافت) ، من به نزد تو آمدم اى رسول خدا در حالى كه از گناهم استغفار مى نمايم، و به سوى تو او را شفيع خود مى نمايم. . .

٢٠. رافعى قزوينى شافعى

او با جمله « متوسلاً بشفاعة من عنده يوم الجزاء » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(1)

٢١. زرقانى

او با جمله « بجاه افضل الأنام » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(2)

٢٢. سمهودى شافعى

او بابى را تحت عنوان «التوسل و التشفع به (ص) و بجاهه و ببركته» در كتاب خود منعقد كرده است.(3)


1- التدوين فى اخبار قزوين، ج٢، ص٧6.
2- شرح الزرقانى، ج٢، ص٢٩٧.
3- خلاصة الوفاء، ج٢، ص4١٩

ص:271

٢٣. سيد بكرى شافعى

او با جمله « بجاه سيّدنا محمّد » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(1)

٢4. شروانى شافعى

او با جمله « بجاه محمّد سيد الأنام » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(2)

٢5. شوكانى

او با جمله « بجاه المصطفى » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(3)

٢6. طحاوى حنفى

او با قول « بجاه سيدنا محمّد » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(4)

٢٧. غزى شافعى

او با كلام « بجاه سيد المرسلين » به پيامبر (ص) توسل جسته است. (5)

٢٨. قسطلانى شافعى

وى با اين كلام « ويسأل الله تعالى بجاهه » (6)توسل را تجويز نموده است.


1- اغاثة الطالبين، ج4، ص٣44.
2- حواشى الشروانى، ج6، ص٣٨١.
3- البدر الطالع، ج١، ص4٢٢.
4- حاشية الطحاوى على مراقى الفلاح، ج١، ص٣5٧.
5- فتح القريب المجيب فى شرح الفاظ التقريب، ص٧١.
6- المواهب اللدنية، ج٨، ص٣٠٨.

ص:272

٢٩. كمال بن همام حنفى

او با كلام « بحضرة نبيك » به رسول خدا (ص) توسل جسته است.(1)

٣٠. محبّ الدين طبرى

او با كلام « بمحمّد و آله و صحبه » به پيامبر (ص) و اهل بيتش عليهم السلام و اصحاب او توسل جسته است. (2)

٣١. يافعى

او با كلمه «و برسوله » به رسول خدا (ص) توسل جسته است.(3)

٣٢. تقى الدين ابوالفتح

او با جمله « وارغب إليه بالنبى المصطفى » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(4)

٣٣. تقى الدين حصنى شافعى

او كتابى به نام « دفع شُبَه من شبه و تمرد » نوشته و در آن با ابن تيميه در موضوع توسل و زيارت قبور اوليا مناقشه كرده است.

٣4. تقى الدين سبكى شافعى

او در كتاب « شفاء السقام فى زيارة خير الأنام » در مسأله توسل و زيارت قبر پيامبر (ص) با ابن تيميه مناقشه كرده است.


1- شرح فتح القدير، ج٣، ص١٨١.
2- ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، ج١، ص٢6١.
3- مرآة الجنان، ج4، ص٣6٢.
4- طبقات الشافعية الكبرى، ج٩، ص١٨١.

ص:273

٣5. سعد الدين تفتازانى

او مى گويد:

. . . و لهذا ينتفع بزيارة القبور و الإستعانة بنفوس الأخيار من الأموات.(1)

. . . و بدين جهت به زيارت قبور و استعانت از نفوس نيكان از اموات نفع برده مى شود.

٣6. صديق حسن خان

او با كلام « بجاه خير البرية » به پيامبر (ص) توسل جسته است. (2)

٣٧. عبدالقادر جيلانى حنبلى

او در كتاب «الغنية» چنين به پيامبر (ص) توسل جسته است:

يا رسول الله! إنّى أتوجّه بك إلى ربّى ليغفر لى.(3)

اى فرستاده خدا! همانا من به وسيله تو رو به سوى پروردگارم مى كنم تا مرا بيامرزد.

٣٨. عماد الدين بن عطار، شاگرد نووى، شافعى

او مى گويد:

«و امرنا بسؤال الوسيلة و السؤال بجاهه»(4)؛ «و ما به درخواست وسيله و سؤال به جاه او مأمور شده ايم» .


1- شرح المقاصد، ج٢، ص٣٣.
2- ابجد العلوم، ج٣، ص٢٨٠.
3- شواهد الحق، نبهانى، ص٩٨ به نقل از او .
4- مواهب الجليل، ج٢، صص544 و 545.

ص:274

٣٩. محمد عميم احسان مجددى بركتى

او با كلام « بحرمة سيدنا محمّد » به رسول خدا (ص) توسل جسته است.(1)

40. ملاّعلى قارى حنفى

او مى گويد:

«و كان يستشفع به (ص) عند الجدب» (2)؛ «هنگام قحطى به پيامبر (ص) توسل جسته و او شفيع قرار مى گرفت» .

41. فخر تبريزى

مناوى درباره او مى گويد:

كان إذا اشكلت عليه المسائل ذهب إلى قبر شيخه التاج التبريزى و يفكر فيها فتنجلى سريعاً. (3)

چون بر او مسايل دشوار مى شد كنار قبر استادش تاج تبريزى مى رفت و آنجا فكر مى نمود و سريعاً مطالب بر او كشف مى شد.

42. ابراهيم لقانى

او كه صاحب كتاب «جوهرة التوحيد» است مى گويد: « ليس للشدائد مثل التوسل به (ص) »(4)؛ «براى گرفتارى ها چيزى همچون توسل به پيامبر (ص) نيست» .


1- قواعد الفقه، ج١، ص٢56.
2- مرقاة المفاتيح، ج٣، ص١6٧6.
3- فيض القدير، مناوى، ج5، ص4٨٧.
4- خلاصة الأثر، محبّى، ج١، ص٨ به نقل از او .

ص:275

مفسران اهل سنت

اشاره

بسيارى از مفسران اهل سنت اهل توسل به ارواح اوليا خصوصاً پيامبر اكرم (ص) بوده اند، از قبيل:

١. ثعالبى

او در تفسير خود اين گونه توسّل جسته است: « بجاه عين الرحمة » (1)؛ «به جاه چشمه رحمت» . كه مقصود پيامبر (ص) است.

٢. قرطبى

او در تفسير خود با تعبير « بحق محمّد و آله » به پيامبر (ص) توسل كرده است.(2)

٣. آلوسى

او با تعبير « بحرمة سيد الثقلين » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(3)

4. ابن كثير دمشقى

او در ذيل آيه:

وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً (نساء: 64)

واگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند [و فرمان هاى


1- تفسير ثعالبى، ج4، ص45٨.
2- تفسير قرطبى، ج٨، ص٢4٠.
3- روح المعانى، ج١، ص٨٢.

ص:276

خدا را زير پا مى گذاردند]، به نزد تو مى آمدند؛ واز خدا طلب آمرزش مى كردند؛ وپيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد؛ خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتند.

مى گويد:

وقوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ

الآية، يرشد الله تعالى العصاة و المذنبين إذا وقع منهم الخطأ و العصيان أن يأتوا إلى الرسول (ص) فيستغفروا الله عنده و يسألوه أن يغفرلهم؛ فانّهم إذا فعلوا ذلك تاب الله عليهم و رحمهم و غفر لهم، و لهذا قال: لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً.

وقد ذكر جماعة منهم الشيخ ابومنصور الصباغ فى كتابه الشامل الحكاية المشهورة عن العتبى قال: كنت جالساً عند قبر النبى (ص) فجاء اعرابى فقال: ألسلام عليك يا رسول الله، سمعت الله يقول: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ. . . ،

وقد جئتك مستغفراً لذنبى، مستشفعاً بك إلى ربّى، ثمّ أنشأ يقول:

يا خير من دفنت بالقاع اعظمه

فطاب من طيبهنّ القاع و الأكم

نفسى الفداء لقبر انت ساكنه

فيه العفاف و فيه الجود و الكرم

ثم انصرف الأعرابى فغلبتنى عينى فرأيت النبى (ص) فى النوم فقال: يا عتبى! الحق الأعرابى، فبشّره انّ الله قد غفر له.(1)قول خداوند: «و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند» در اين آيه خداوند معصيت كاران و گناه كاران را ارشاد مى كند كه هرگاه از آنان خطا و معصيتى صادر شد نزد


1- تفسير ابن كثير، ج١، ص4٩٢.

ص:277

رسول خدا (ص) آمده و پيش او از خداوند استغفار نمايند و از او بخواهند كه از گناهانشان درگذرد. و چون آنان چنين كنند خداوند توبه آنان را پذيرفته و آنان را مى آمرزد. لذا فرمود: «خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند» . و جماعتى از آن جمله شيخ ابومنصور صباغ در كتاب «شامل» حكايت مشهورى را از عتبى نقل كرده كه گفت: من كنار قبر پيامبر (ص) نشسته بودم كه مردى اعرابى وارد شد و گفت: درود بر تو اى رسول خدا! از خدا شنيدم كه مى فرمود: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ. . . و من نزد تو آمده ام و نسبت به گناهانم درخواست مغفرت مى نمايم و شما را نزد خداوند شفيع قرار مى دهم. آن گاه دو بيت شعر در مدح پيامبر (ص) انشاء نموده و گفت: (اى بهترين كسى كه استخوان هايش در بقعه دفن شده و از بوى خوش او همه جا خوشبو شده است. جانم به فداى قبرى كه تو در آن ساكن هستى، قبرى كه در آن عفاف و جود و كرم است) .

مرد اعرابى از آنجا بيرون آمد. آن گاه خواب بر من غلبه كرد و در عالم رؤيا پيامبر (ص) را ديدم كه فرمود: اى عتبى! اعرابى را درياب و او را بشارت ده كه خداوند گناهانش را آمرزيده است.

اين قصه را نووى در كتاب «الايضاح» باب ششم، ص 4٩٨ و نيز شيخ ابومحمّد بن قدامه در كتاب «المغنى» ، ج ٣، ص 556 و شيخ منصور بن يونس بهوتى در كتاب «كشف القناع» كه از مشهورترين كتاب ها درباره مذهب حنبلى است در ج 5، ص ٣٠ آورده است.

ص:278

لغويان و اديبان اهل سنت

اشاره

بسيارى از لغويان و اديبان اهل سنت اهل توسل به ارواح اوليا خصوصاً پيامبر اكرم (ص) بوده اند، از قبيل:

١. ابن منظور

او در «لسان العرب» با تعبير « بمحمد و آله » به آنها توسل كرده است.(1)

٢. فيومى

او نيز در كتاب «المصباح المنير» همانند ابن منظور به محمد و آلش توسل كرده است.(2)

٣. ابوالفرج اصفهانى

او كه صاحب كتاب «الاغانى» است با تعبير « نسألك بحق الله و بحق رسوله» به پيامبر (ص) توسل جسته است.(3)

4. ابن حجه حموى

او كه صاحب كتاب «خزانة الأدب» است با جمله « بمحمّد و آله » به آنان توسل جسته است.(4)


1- لسان العرب، ج١١، ص٧٨.
2- مصباح المنير، ص٧١٢.
3- الاغانى، ج١٠، ص٣٧5.
4- خزانة الأدب، ج١، ص٢٧٠.

ص:279

5. قلقشندى

او كه صاحب كتاب «صبح الأعشى فيصناعة الانشا» است نيز با همين تعبير به آنان توسل جسته است.(1)

6. مقرى تلمسانى

او كه صاحب كتاب «نفح الطيب» است با جمله « بجاه نبينا » به پيامبر (ص) توسل جسته است.(2)

مورخان اهل سنت

اشاره

بسيارى از مورخان اهل سنت اهل توسل به ارواح اوليا خصوصاً پيامبر اكرم (ص) بوده اند، از قبيل:

١. ابن خلكان

او با جمله « بمحمّد النبى و صحبه و ذويه » به آنان توسل جسته است.(3)

٢. ابن اثير

او با جمله « بمحمّد و آله » به آنان در كتاب «الكامل فى التاريخ» توسل جسته است.(4)


1- صبح الأعشى، ج١١، ص٣٠٢.
2- نفح الطيب، ج١، ص٣٢.
3- وفيات الاعيان، ج6، ص١٣٢.
4- الكامل، ج١، ص4٣٣.

ص:280

٣. ياقوت حموى

او در كتاب «معجم البلدان» با كلمه « بحق محمّد و آله » به آنان توسل جسته است.(1)

4. واقدى

او در كتاب «فتوح الشام» با جمله « فأدع الله و اتوسل اليه بمحمّد » به پيامبر (ص) توسل جسته است. (2)

5. حاجى خليفه

او در كتاب «كشف الظنون» با جمله « بحرمة امين وحيه » به پيامبر (ص) توسل جسته است. (3)

6. مرادى

او در كتاب «سلك الدرر فى اعيان القرن الثانى عشر» اين گونه به پيامبر (ص) توسل جسته است:

فنتوجه أللّهم إليك به (ص) ؛ إذ هو الوسيلة العظمى.(4)

بار خدايا! به وسيله پيامبر (ص) به سوى تو رو مى كنيم؛ زيرا كه او وسيله بزرگى است.


1- معجم البلدان، ج5، ص٨٧.
2- فتوح الشام، ج٢، ص٩١.
3- كشف الظنون، ج٢، ص٢٠56.
4- سلك الدرر، ج١، ص٢.

ص:281

7. ابشيهى

ابشيهى در كتاب «المستطرف فى كل فنّ مستظرف» مى گويد:

ولمّا حججت و زرته تطفلت على جنابه المعظم و امتدحته بأبيات مطولة و انشدتها بين يديه بالحجرة الشريفة تجاه الصندوق الشريف، و أنا مكشوف الرأس و ابكى، من جملتها:

يا سيد السادات جئتك قاصداً

ارجو رضاك و احتمى بحماكا

والله يا خير الخلائق انّ لى

قلباً مشوقاً لا يروم سواكا

وبحق جاهك انّنى بك معزم

و الله يعلم انّنى اهواكا

أنت الذى لولاك ما خُلِقَ امرؤ

كلاّ ولا خُلِقَ الورى لولاكا

أنت الذى من نورك البدر اكتسى

و الشمس مشرقة بنور سواكا

أنت الذى لمّا رُفِعْت إلى السما

بك قد سمت و تزينت لسراكا

أنت الذى ناداك ربّك مرحباً

و لقد دعاك لقربه و حباكا

أنت الذى فينا سألتَ شفاعة

ناداك ربّك لم تكن لسواكا

أنت الذى لمّا توسل آدم

من ذنبه بك فاز و هو أباكا

وبك الخليل دعا فعادت ناره

برداً و قد خدمت بنور سناكا

ودعاك ايوب لضرّ مسه

فأزيل عنه الضرّ حين دعاكا

وبك المسيح أتى بشيراً مخبراً

بصفات حسنك مادحاً لعُلاكا

وكذاك موسى لم يزل متوسلاً

بك فى القيامة مرتج لنداكا (1)

چون حج به جاى آوردم به زيارت رسول معظم (ص) رفتم و او را با


1- المستطرف فى كل فن مستظرف، ج١، صص4٩١ - 4٩٣.

ص:282

ابيات طولانى مدح نمودم و آنها را در محضرش، مقابل حجره شريف او و در برابر صندوق شريف در حالى كه سر برهنه بودم و مى گريستم، قرائت كردم كه از جمله آنهاست:

اى سرور بزرگ مردان به نزد تو آمده و تو را قصد نموده ام، و اميد خشنودى تو را دارم و در پناه تو مى باشم.

به خدا سوگند! اى بهترين خلايق! براى من قلبى است داراى شوق به تو كه به غير شما كسى را قصد نمى كند.

و به حق جاه تو همانا كه من عاشق توأم و خداوند مى داند كه من هواى تو را در دل دارم.

تو كسى هستى كه اگر نبودى هرگز كسى خلق نشده بود و اگر تو نبودى عالم آفريده نمى شد.

تو كسى هستى كه ماه از نور تو بهره گرفته و آيا خورشيد به جز از پرتو نور تو روشن است؟

تو كسى هستى كه چون به آسمان رفتى به تو آسمان بلند شد و به عظمت تو زينت يافت.

تو كسى هستى كه پروردگارت به تو خوش آمد گفت و تو را مورد خطاب قرار داد، و براى غير از تو چنين نبوده است.

تو كسى هستى كه چون آدم به جهت گناهش به تو توسل جست، نجات يافت، همان كه پدر تو بود.

و ابراهيم خليل به تو دعا نمود و آتشش سرد شد و به نور عظمت تو بود كه [آتشش] خاموش گشت.

و ايوب به جهت مصيبتى كه او را رسيده بود تو را خواند و آن

ص:283

مصيبت از او زايل شد هنگامى كه تو را خواند.

و مسيح به تو بشارت و خبر داد، به صفات حسن تو در حالى كه مقام عالى تو را مدح كننده بود.

و همچنين موسى هميشه متوسل به تو است در قيامت و اميد پاسخ تو را دارد.

ص:284

ص:285

كتابنامه

* قرآن كريم.

١. اتحاف الأذكياء، سيد عبدالله غمارى، چاپ دوم، بيروت، عالم المكتب، ١٩٨4م.

٢. احياء علوم الدين، ابوحامد غزالى، بيروت، دار المعرفة.

٣. الاستيعاب، ابن عبدالبر، بيروت، دار صادر.

4. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، بيروت دار الاضواء.

5. اقتضاء الصراط المستقيم، ابن تيميه، چاپ لاهور.

6. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، تهران، دار الكتب الاسلامية.

٧. البداية والنهاية، ابن كثير دمشقى، بيروت، مكتبة المعارف.

٨. البدع و المحدثات مالا اصل لها، صالح بن فوزان الفوزان.

٩. البدعة فى مفهومها الاسلامى، عبدالملك سعدى، بغداد، دارالانبار، ١٩٩٢م.

١٠. تاريخ اصبهان، ابونعيم اصبهانى.

١١. التاريخ الكبير، محمد بن اسماعيل بخارى، بيروت، دارالكتب العلمية.

ص:286

١٢. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر دمشقى، بيروت، دار الفكر.

١٣. التأمل فى حقيقة التوسل، عيسى بن عبدالله بن محمد بن مانع حميرى، بى نا.

١4. التذكرة، ابن عقيل حنبلى، دمشق، المكتبة الظاهرية.

١5. تفسير القرآن العظيم، ابن كثير دمشقى، بيروت، دار الفكر، ١4٠4ه. ق.

١6. التوسل (انواعه و احكامه) ، محمد ناصر الدين البانى، دارالمعارف.

١٧. الجرح و التعديل، ابن ابى حاتم، بيروت، دار الكتب العلمية.

١٨. حلية الأولياء، ابونعيم اصفهانى، بيروت، دار الكتب العربى، ١4٠5ه. ق.

١٩. الدرر السنية فى الردّ على الوهابية، شيخ احمد زينى دحلان.

٢٠. ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، محب الدين طبرى.

٢١. رفع المنارة، محمود سعيد ممدوح، عمان، دار الامام النووى، ١4١6ه. ق.

٢٢. زاد المسير، ابن جوزى، بيروت، مكتب الاسلامى، ١4٠4ه. ق.

٢٣. سلسلة الأحاديث الصحيحة، محمد ناصر الدين البانى، رياض، دار التعارف للنشر والتوزيع.

٢4. سلسلة الاحاديث الضعيفة، محمد ناصر الدين البانى، رياض، دار التعارف للنشر و التوزيع.

٢5. سير اعلام النبلاء، ذهبى، بيروت، مؤسسة الرسالة، ١4١٣ه. ق.

٢6. شذرات الذهب، ابن عماد حنبلى، بيروت، دار الكتب العلمية.

٢٧. شرح العقيدة الطحاوية، محمد ناصر الدين البانى.

٢٨. شرح المواهب اللدنية، زرقانى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب الاسلامية، ١4١٧ه. ق.

ص:287

٢٩. شواهد الحق، نبهانى، مصر، مطبعة مصطفى البانى الحلبى.

٣٠. صاروخ الغارة، شيخ محمد طاهر يوسف تيجانى مالكى اشعرى، چاپ سودان.

٣١. صحيح شرح العقيدة الطحاوية، حسن بن على سقاف شافعى، چاپ اول، عمان، دار الامام النووى، ١4١6ه. ق.

٣٢. صحيح مسلم، محمد بن مسلم قشيرى، دهلى، المكتبة الرشيدية.

٣٣. الطبقات الكبرى، محمد بن سعود، بيروت، دار صادر.

٣4. الغدير، عبدالحسين امينى، تهران، دار الكتب الاسلامية.

٣5. فتاوى الألبانى، محمد ناصر الدين البانى، چاپ اول، دار هند، ١4١6ه. ق.

٣6. فتوح الشام، واقدى، بيروت، دار الجبل.

٣٧. فيض القدير، مناوى، مصر، مكتبة التجارية الكبرى، ١٣56ه. ق.

٣٨. قرة العين بفتاوى علماء الحرمين، محمد سليمان كردى، مصر، المكتبة التجارية، ١٣5٧ه. ق.

٣٩. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، بيروت، دار الاضواء.

4٠. كتاب الأذكار، حافظ نووى، دار الفكر.

4١. كشف الخفاء، عجلونى، بيروت، دار الكتب العلمية، ١4١٨ه. ق.

4٢. كشف الظنون، حاجى خليفه، بيروت، دار الفكر، ١4١٩ه. ق.

4٣. لسان العرب، ابن منظور، چاپ اول، بيروت، دار صادر.

44. ماهنامه لواء الاسلام، چاپ مصر.

45. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، نور الدين هيثمى، بيروت، دارالكتب العلمية، ١4٠٨ه. ق.

46. مجمع الزوائد، هيثمى، قاهره، دار الريان للتراث؛ بيروت، دار الكتاب العربى، ١4٠٧ه. ق.

ص:288

4٧. مجموع فتاوى و مقالات متنوعه، شيخ عبدالعزيز بن عبدالله بن باز، بيروت، جمعية احياء التراث الاسلامى، ١4٢٠ه. ق.

4٨. المجموع، نووى، بيروت، دارالفكر.

4٩. مرقاة المفاتيح، ملا على قارى حنفى، مصر، چاپ ميمنية، ١٣٠6ه. ق.

5٠. معجم البلدان، ياقوت حموى، بيروت، دار الفكر.

5١. المغنى، ابن قدامه، بيروت، دار الفكر، ١4٠5ه. ق.

5٢. مفاهيم يجب ان تصحح، محمد بن علوى مالكى، چاپ دبى.

5٣. المنتظم، ابو الفرج بن جوزى، بيروت، دار الكتب العلمية.

54. وفيات الاعيان، ابن خلكان، بيروت، دار الكتب العلمية، ١4١٩ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109