وهابيان تكفيري

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني، علي اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : وهابيان تكفيري/ علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : تهران: نشرمشعر، 1390.

مشخصات ظاهري : 168ص.

فروست : سلسله مباحث وهابيت شناسي.

شابك : 978-964-540-316-2

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : ابن تيميه، احمدبن عبدالحليم، 661 - 728ق. -- نقد و تفسير

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : تكفير

موضوع : تكفير-- كشورهاي اسلامي-- تاريخ

رده بندي كنگره : BP207/6/ر55و87 1390

رده بندي ديويي : 297/416

شماره كتابشناسي ملي : 2352303

ص:1

ديباچه

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

تاريخ انديشه اسلامى همراه فراز و فرودها و آكنده از تحول و دگرگونى ها و تنوع برداشت ها و نظريه هاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقه ها و مذاهب گوناگون و با انگيزه ها و مبانى مختلفى ظهور نموده و برخى از آنان پس از چندى به فراموشى سپرده شده اند و برخى نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامى نقش آفرينند. در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگرى است؛ زيرا اين فرقه با آنكه از انديشه استوارى در ميان صاحب نظران اسلامى برخوردار نيست، بر آن است تا انديشه هاى نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميدان دار انديشه و تفكر اسلامى بقبولاند.

از اين رو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشه هاى اين فرقه كارى است بايستۀ تحقيق كه استاد ارجمند جناب آقاى على اصغر رضوانى با تلاش پيگير و درخور تقدير به زواياى پيدا و پنهان اين تفكر پرداخته و با بهرهِ مندى از منابع تحقيقاتى فراوان به واكاوى انديشه ها و نگرش هاى اين فرقه پرداخته است.

ص:12

ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايى بيشتر با اين فرقه انحرافى گرديده و با بهره گيرى از ديدگاه هاى انديشمندان و صاحب نظران در چاپ هاى بعدى بر ارتقاى كيفى اين مجموعه افزوده شود.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

ص:13

پيشگفتار

در طول تاريخ اسلام؛ افراد و فرقه ها و گروه هايى بوده اند كه مخالفان خود از ديگر مذاهب و فرقه هاى اسلامى را تكفير و با كوچك ترين عاملى آنان را از دين اسلام خارج كرده و حكم به وجوب قتل آنان مى دادند. شروع اين پديده ناميمون دينى از خوارج آغاز شده و هم اكنون در دو قرن اخير در وهابيان تجلّى پيدا كرده است. اينك جا دارد اين موضوع را مورد بحث و بررسى قرار دهيم.

ص:14

ص:15

ايمان در لغت

اشاره

«ايمان» در لغت به معناى تصديق وسكون واطمينان نفس است، واز ماده «امن» مى باشد.

خليل بن احمد مى گويد: ايمان؛ يعنى تصديق نمودن ومؤمن؛ يعنى تصديق كننده. واصل آن از ماده «أمن» ضدّ خوف است. (1)

از كلمات ابن منظور در «لسان العرب» استفاده مى شود كه ايمان دو استعمال دارد: يكى ضدّ كفر، وديگرى تصديق، ضدّ تكذيب. (2)

اين كلمه با لام متعدى مى شود مثل: (وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا) ؛ «تو هرگز سخن ما را باور نخواهى كرد» . (يوسف: ١٧)

ونيز مثل: (فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ) ؛ «و لوط به او [ \ ابراهيم] ايمان آورد» . (عنكبوت: ٢6)

همان گونه كه با باء نيز متعدى مى گردد مثل: (آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ) ؛ «به آنچه نازل كرده اى ايمان آورديم» . (آل عمران: 5٣)


1- ترتيب العين، ص 56.
2- لسان العرب، ج ١٣، ص ٢١.

ص:16

ايمان در اصطلاح

در اصطلاح، ايمان به معناى تصديق قلبى است با اقرار به زبان، لذا عمل جزء آن نيست، بلكه شرط كمال ايمان است.

اين معنا مؤيّد مرجئه - كه قائل هستند عمل اهميتى ندارد - نيست، بلكه هدف از اين تعريف آن است كه بگويد: آنچه انسان را از كفر به ايمان متحوّل كرده وحكم به احترام جان ومالش مى دهد تصديق قلبى است، در صورتى كه با اقرار به زبان در صورت امكان مقرون گردد. امّا آنچه كه انسان را از جهنم نجات مى دهد تصديق توأم با عمل است. وشاهد اين مطلب كه عمل جزء ايمان نيست، آيات وروايات است:

١. خداوند متعال عمل صالح را عطف بر ايمان كرده است، آنجا كه مى فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) ؛ «همانا كسانى كه ايمان آورده وعمل صالح به جاى آورده اند.» (بقره: ٢٧٧) و مى دانيم كه مقتضاى عطف، مغايرت بين معطوف ومعطوف عليه است. واگر عمل داخل در ايمان باشد در اينجا تكرار لازم مى آيد.

٢. همچنين مى فرمايد: (وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ) ؛ «اما آن كسى كه كارهاى شايسته انجام دهد، در حاليكه مومن باشد» . (طه: ١١٢) كه از اين آيه نيز مغايرت بين عمل وايمان در مفهوم استفاده مى شود.

٣. ونيز خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الأُْخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ) (حجرات: ٩)

هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند. آنها را

ص:17

آشتى دهيد؛ و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد.

مشاهده مى نماييم كه در اين آيه خداوند مؤمن را بر گروه معصيت كار وظالم اطلاق كرده است.

4. ودر آيه ديگرى مى فرمايد : (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ) ؛ «اى كسانيكه ايمان آورده ايد! از خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد» . (توبه:١١٩) در اين آيه خداوند مؤمنين را به تقواى الهى؛ يعنى انجام واجبات وترك محرمات امر نموده است.

5. از برخى آيات نيز استفاده مى شود كه محلّ ايمان قلب است. خداوند مى فرمايد : (أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإيمان) ؛ «آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را به صفحۀ دل هايشان نوشته است» . (مجادله: ٢٢)

در جايى ديگر مى فرمايد : (وَ لَمَّا يَدْخُلِ الإِْيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ) ؛ «و هنوز ايمان در دل هايتان داخل نشده است» . (حجرات: ١4)

6. بخارى به سند خود از رسول خدا (ص) نقل كرده كه در روز خيبر فرمود: «به طور حتم پرچم را به دست كسى مى سپارم كه او خدا ورسول را دوست دارد وخداوند به دست او فتح وپيروزى قرار خواهد داد» .

عمر بن خطّاب گفت:

هيچ زمان به مانند آن وقت امارت را دوست نداشتم. انتظار مى كشيدم كه پيامبر (ص) مرا صدا زند. رسول خدا (ص) على بن ابى طالب عليه السلام را خواست، آن گاه پرچم را به او داد وفرمود: پيش برو وبه چيزى توجّه نكن تا اينكه خداوند به دست تو فتح وپيروزى

ص:18

حاصل كند. على عليه السلام مقدارى حركت كرد، سپس متوقف شد وصدا زد: اى رسول خدا (ص) ! تا كجا با آنان بجنگم؟ پيامبر (ص) فرمود: با آنان قتال كن تا شهادت به وحدانيت خدا ونبوت من دهند. واگر اين چنين كردند خون واموالشان محفوظ خواهد بود.(1)

٧. شيخ صدوق (ره) به سند صحيح از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «شهادت به وحدانيت خدا ونبوت پيامبر (ص) واقرار به طاعت ومعرفت امام، كمتر چيزى است كه انسان را به ايمان مى رساند» . (2)

ولى وهابيان عمل به اركان را جزو ايمان مى دانند. ابن عثيمين مى گويد: «الايمان: الاقرار بالقلب و النطق باللسان، و العمل بالجوارح (3) ؛ «ايمان عبارت است از اقرار به قلب و نطق به زبان و عمل به جوارح» .

ايمان، يقين جازم

از آيات قرآن استفاده مى شود كه ايمان يقين جازم است ودر آن گمان راه ندارد؛

خداوند متعال مى فرمايد: (إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً) ؛ «گمان، هرگز انسان را از حقّ بى نياز نمى سازد» . (يونس: ٣6)

ونيز مى فرمايد: (إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ) ؛ «آنها تنها از گمان پيروى مى نمايند» . (انعام: ١١6)

و مى فرمايد: (إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ) ؛ «بلكه تنها حدس مى زنند (و گمانى بى پايه دارند) !» (جاثيه: ٢4)


1- صحيح بخارى، ج١، ص١٠، كتاب الايمان؛ صحيح مسلم، ج٧، ص١٧، باب ٧ فضائل على .
2- بحارالأنوار، ج 66، ص ١6 به نقل از معانى الأخبار صدوق.
3- فتاوى العقيده، ابن عثيمين، ص ٧٩.

ص:19

و مى فرمايد: (إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ) ؛ «چرا كه بعضى از گمان ها گناه است» . (حجرات: ١٢)

و مى دانيم كه هرگز كسى را بر ايمان توبيخ نمى كنند، پس ايمان گمان نيست بلكه يقين جازم است.

ونيز مى فرمايد:

(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا) (حجرات: ١5)

مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا ورسولش ايمان آورده اند، سپس هرگز شكّ وترديدى به خود راه ندادند.

ونيز مى فرمايد: (فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ) ؛ «پس بدان كه معبودى جز «الله» نيست» . (محمّد: ١٩)

فرق ايمان و معرفت

خداوند متعال مى فرمايد: (وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ) ؛ «وآن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند!» (نمل: ١4)

اينكه نفسش يقين دارد پس معرفت قلبى دارد واينكه انكار مى كند پس بى ايمان مى باشد، در نتيجه: ايمان غير از معرفت است.

عمل، شرط كمال در ايمان

از آيات قرآن استفاده مى شود كه ايمان تصديق قلبى است با اقرار به زبان، ولى عمل جزء آن نيست بلكه شرط كمال ايمان و مستلزم آن است:

ص:20

١. خداوند متعال مى فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) ؛ «كسانى كه ايمان آوردند واعمال صالح انجام دادند» . (بقره: ٢٧٧)

٢. ونيز مى فرمايد : (وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ) ؛ «وآن كس كه كارهاى شايسته انجام دهد، در حالى كه مؤمن باشد» . (طه: ١١٢)

٣. ونيز مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ) ( توبه:١١٩)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، وبا صادقان باشيد.

4. ونيز مى فرمايد: (أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإيمان) ؛ «آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته» . (مجادله: ٢٢)

5. ونيز مى فرمايد: (وَ لَمَّا يَدْخُلِ الإِْيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ) ؛ «امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است» . (حجرات: ١4)

6. خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ) (سجده: ١5)

تنها كسانى كه به آيات ما ايمان مى آورند كه هر وقت اين آيات به آنان يادآورى شود به سجده مى افتند وتسبيح وحمد پروردگارشان را بجا مى آورند، وتكبّر نمى كنند.

٧. ونيز مى فرمايد:

(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ) (انفال: ٢)

مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دل هاشان ترسان مى گردد.

ص:21

ايمان، قابل زياده ونقصان

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيماناً) (انفال:٢)

وهنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مى شود، ايمانشان فزون تر مى گردد.

ونيز مى فرمايد: (لِيَزْدَادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ) ؛ «تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايند» . (فتح: 4)

و مى فرمايد:

(لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ) (مائده: ٩٣)

بر كسانى كه ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند، گناهى در آنچه خورده اند نيست؛ (و نسبت به نوشيدن شراب، قبل از نزول حكم تحريم، مجازات نمى شوند؛) اگر تقوا پيشه كنند، وايمان بياورند، واعمال صالح انجام دهند؛ سپس تقوا پيشه كنند وايمان آورند؛ سپس تقوا پيشه كنند ونيكى نمايند. وخداوند، نيكوكاران را دوست مى دارد.

محمّد بن اسماعيل بخارى در عصر و زمانى زندگى مى كرد كه اهل حديث به سركردگى احمد بن حنبل ظهور كرده و فكر تكفيرى اوج گرفته و شايع بود، و از آنجا كه او مخالف با اين فكر و عقيده بود لذا در صحيح خود عملا به مقابله با اين پديده پرداخت، و در صحيح خود بابى را بدين منظور تحت عنوان «زيادة الايمان و نقصانه» منعقد نمود تا اثبات

ص:22

كند كه مسلمان را تا حدّ امكان نبايد از دين اسلام خارج كرده و متصف به كفر نمود، بلكه بايد مسلمان را به دو طبقه كامل و ناقص تقسيم كرد؛ زيرا ايمان، زياده و نقصان مى پذيرد. او براى اثبات مدعاى خود به رواياتى تمسك كرده از آن جمله؛ به سندش از انس نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود:

يخرج من النار من قال: لا اله الاّ الله و في قلبه وزن شعيرة من خير، و يخرج من النار من كان في قلبه وزن بُرّة من خير، و يخرج من النار من قال: لا اله الاّ الله و في قلبه وزن ذرة من خير.(1)

خارج مى شود از آتش [دوزخ] كسى كه بگويد لا اله الاّ الله در حالى كه در قلبش به اندازه جُوى از خير باشد. و خارج مى شود از آتش كسى كه در قلبش به اندازه گندمى از خير باشد. و خارج مى شود از آتش كسى كه بگويد: لا اله الاّ الله در حالى كه در قلبش به اندازه ذره اى از خير باشد.

زياده و نقصان ايمان نزد اهل سنت

اشاره

بسيارى از علماى اهل سنت معتقدند كه ايمان داراى مراتبى است و زياده و نقصان مى پذيرد و لذا نبايد كسانى را كه در حدّ اعلاى از ايمان نيستند از ايمان خارج كرده و داخل در كفر نمود.

١. بيهقى در تفسير آيه:

(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ) (انفال:٢)


1- صحيح بخارى، ج١، صص ١٧ و ١٨، كتاب الايمان، چاپ قاهره، ١٣٧٨ه.

ص:23

مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان ميگردد؛ وهنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مى شود، ايمانشان فزونتر مى گردد؛ وتنها بر پروردگارشان توكل دارند.

مى گويد:

فاخبر انّ المؤمنين هم الذين جمعوا هذه الاعمال التي بعضها يقع في القلب و بعضها باللسان و بعضها بهما و سائر البدن، و بعضها بهما او بأحدهما او بالمال. و فيما ذكر الله من هذه الاعمال تنبيه على ما لم يذكره و اخبر بزيادة ايمانهم. . .

وفي كل ذلك دلالة على انّ هذه الاعمال و ما نبه بها عليه من جوامع الايمان، و انّ الايمان يزيد و ينقص، و اذا قبل الزيادة قبل النقصان.(1)

پس خبر داده كه مؤمنان همان كسانى هستند كه اين اعمال را جمع نموده اند؛ اعمالى كه برخى از آنان در قلب واقع شده و برخى بر زبان جارى مى شود و برخى نيز مربوط به هر دو و ديگر اعضاى بدن است، و برخى نيز مربوط به هر دو يا يكى از آن دو يا به مال مى باشد. و در آنچه خداوند از اين اعمال ذكر كرده تنبيهى است بر آنچه ذكر نكرده و به زيادى ايمان آنان خبر داده است. . .

و در تمام آنچه كه ذكر شد دلالتى است بر اينكه اين اعمال و آنچه به آن بر آنها آگاهى داده از جوامع ايمان است، و اينكه ايمان قابل زيادى و نقصان مى باشد، و اگر زيادتى مى پذيرد پس قابل نقصان نيز مى باشد.


1- الاعتقاد على مذهب السلف، اهل السنة و الجماعة، بيهقى، صص ٧٩ و ٨٠.

ص:24

ابن تيميه در اين باره مى گويد:

والناس في حبّ الله يتفاوتون ما بين افضل الخلق محمد و ابراهيم، الي ادني الناس درجة مثل من كان في قلبه ذرة من ايمان، و ما بين هذين الحدّين من الدرجات ما لايحصيه الاّ ربّ الأرض و السماوات. فقد اخبر الصادق المصدوق الذي لايجاوز فيما يقول: انّ الواحد من بني آدم يكون خيراً من ملء الأرض من الأدميين. و اذا كان الواحد منهم افضل من الملائكة، و الواحد منهم شرّاً من البهائم كان التفاضل فيهم اعظم من تفاضل الملائكة. (1)

همانا مردم در مورد محبت خدا متفاوتند؛ برخى همچون برتر خلايق محمّد و ابراهيم، تا پايين ترين مردم از حيث درجه، مثل كسى كه در قلبش ذره اى از ايمان است. و ما بين اين دو حد درجاتى است كه تنها پروردگار زمين و آسمان ها مى تواند آن را شماره كند. پس به طور قطع صادق تصديق شده كه در آنچه مى گويد تجاوز نمى كند خبر داده كه يكى از افراد بنى آدم بهتر مى شود از تمام مردم روى زمين، و اگر يكى از آنها از فرشتگان برتر مى شود، و يكى از آنها از چهارپايان بدتر مى شود پس تفاضل در آنها بالاتر از تفاضل فرشتگان است.

او همچنين مى گويد:

فاذا كان العبد يفعل بعض المأمورات و يترك بعضها كان معه من الايمان بحسب ما فعله، و الايمان يزيد و ينقص، و يجتمع في العبد ايمان و نفاق.(2)


1- مجموع الفتاوى، ج٧، ص56٨
2- همان، صص 6١6 و 6١٧.

ص:25

پس اگر بنده برخى از واجبات را انجام دهد و برخى را ترك نمايد ايمانش به اندازه اى است كه انجام داده، و ايمان قابل زيادى و نقصان است، و در بنده ايمان و نفاق جمع مى شود.

او نيز در شرح آيه (هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِيمانِ) ؛ «آنها در آن هنگام، به كفر نزديك تر بودند تا به ايمان» (آل عمران: ١6٧) مى گويد:

فقد كان قبل ذلك فيهم نفاق مغلوب، فلمّا كان يوم احد غلب نفاقهم فصاروا الى الكفر اقرب.(1)

قبل از آن در بين آنها نفاق مغلوب بود، ولى روز احد كه شد نفاقشان غلبه پيدا كرده و غالب شد و لذا به كفر نزديك تر شدند.

امكان كفر بعد از ايمان

خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً) (نساء: ١٣٧)

كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، باز هم ايمان آوردند، وديگربار كافر شدند، سپس بر كفر خود افزودند.

ونيز مى فرمايد:

(ياأَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا إِن تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُم بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ) (آل عمران: ١٠٠)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از گروهى از اهل كتاب، (كه كارشان نفاق افكنى وشعله ور ساختنِ آتش كينه وعداوت است) اطاعت كنيد، شما را پس از ايمان، به كفر باز مى گردانند.


1- مجموع الفتاوى، ج٧، ص ٣٠4.

ص:26

فرق بين اسلام وايمان

اشاره

غالب استعمال «اسلام» در مقابل شرك است.

خداوند متعال مى فرمايد:

(قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ) (انعام: ١4)

بگو: من مأمورم كه نخستين مسلمان باشم؛ و (خداوند به من دستور داده كه) از مشركان نباش.

ونيز مى فرمايد:

(ما كانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ) (آل عمران: 6٧)

ابراهيم نه يهودى بود ونه نصرانى؛ بلكه موحّدى خالص ومسلمان بود؛ وهرگز از مشركان نبود.

وغالب استعمال ايمان در مقابل كفر مى باشد:

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالاِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِيلِ) (بقره: ١٠٨)

كسى كه كفر را به جاى ايمان بپذيرد، از راه مستقيم (عقل وفطرت) گمراه شده است.

ونيز مى فرمايد: (هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِيمانِ) ؛ «آنها در آن هنگام، به كفر نزديك تر بودند تا به ايمان» . (آل عمران: ١6٧)

ولى اسلام به معانى ديگرى نيز آمده است؛

١. اسلام در مقابل ايمان

خداوند متعال مى فرمايد:

ص:27

(قالَتِ الأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الإِْيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ) (حجرات: ١4)

عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم. بگو: شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد اسلام آورده ايم، امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است.

٢. تسليم زبانى وتصديق قلبى

خداوند متعال مى فرمايد: (اَلَّذِينَ آمَنُوا بِ-اياتِنا وَكانُوا مُسْلِمِينَ) ؛ «همان كسانى كه به آيات ما ايمان آوردند وتسليم بودند» . (زخرف: 6٩)

٣. تسليم، وراء تصديق قلبى

خداوند متعال مى فرمايد:

(فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً) (نساء:65)

به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند؛ وسپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند؛ وكاملاً تسليم باشند.

ونيز مى فرمايد:

(إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِ ّ الْعالَمِينَ) (بقره: ١٣١)

در آن هنگام كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! (و در برابر حق، تسليم باش! او فرمان پروردگار را، از جان ودل پذيرفت؛ و) گفت: در برابر پروردگار جهانيان، تسليم شدم.

ص:28

امورى كه ايمان به آنها واجب است

همان گونه كه در معناى اصطلاحى ايمان اشاره شد: تصديق به قلب با اقرار به زبان، دو ركن اساسى ايمان است. حال ببينيم كه متعلَّق ايمان چيست؟ وبه چه امورى بايد تصديق قلبى داشته باشيم؟

تصديق قلبى بر دوگونه است: يكى اينكه اجمالا آنچه را كه پيامبر اسلام (ص) به آن خبر داده، تصديق نماييم. ومورد ديگر امورى است كه بايد به تفصيل تصديق كنيم؛ از قبيل:

١. وجود خداوند متعال وتوحيد او واينكه او مثل وهمتايى ندارد.

٢. توحيد در خالقيّت واينكه براى عالم خالقى به جز او نيست.

٣. توحيد در ربوبيّت وتدبير واينكه براى عالم مدبّرى بالاستقلال، جز او نيست.

4. توحيد در عبادت واينكه معبودى غير از او نيست.

5. نبوت پيامبر اسلام (ص) .

6. معاد وروز جزا.

كفر در لغت

«كفر» در لغت به معناى ستر وپوشاندن است. وكشاورز را نيز كافر مى گويند؛ زيرا دانه را در خاك پنهان مى سازد. خداوند متعال مى فرمايد:

(كَمَثَلِ غَيْث أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ) (حديد: ٢٠)

همانند بارانى كه محصولش، كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد.

ص:29

كفر در اصطلاح

و در اصطلاح: كفر به معناى ايمان نياوردن به چيزى است كه از شأنش ايمان آوردن به آن است؛ مثل عدم ايمان به خدا وتوحيد ونبوت پيامبر اسلام (ص) وروز قيامت.

١. ابن حجر عسقلانى مى گويد:

الكفر في الشرع هو جحد المعلوم من دين الاسلام بالضرورة الشرعية.(1)

كفر در شرع به معناى انكار چيزى است كه از دين اسلام به ضرورت شرعى معلوم است.

٢. ابن تيميه مى گويد: «الكفر في اصطلاح الشرع ضدّ الايمان»(2)؛ «كفر در اصطلاح شرع ضد ايمان است» .

٣. استاد حسن هضيبى مى گويد:

الكفر في الشرع هو صفة من جحد شيئاً مما افترض الله تعالى الايمان به بعد قيام الحجة و بلوغ الحق.(3)

كفر در شرع، صفت كسى است كه انكار كرده چيزى را كه خداوند متعال ايمان بر آن را واجب كرده بعد از قيام حجت و رسيدن حق.

4. ابن الوزير مى گويد:

انّ اصل الكفر هو التكذيب المتعمد لشيء من كتب الله تعالى المعلومة او لأحد من رسله عليهم السلام او لشيء مما جاؤا به، اذا كان ذلك الأمر المكذب به معلوماً بالضرورة من الدين.(4)


1- فتح البارى، ابن حجر عسقلانى، ج١٠، ص 466، مكتبة الرياض.
2- مجموع فتاوى ابن تيميه، ج٧، ص 6٣٩.
3- دعاة لا قضاة، هضيبى، ص 6١، دار السلام بيروت، چاپ دوم، ١٣٩٨ ه-.
4- ايثار الحق على الخلق، محمد بن مرتضى يمانى، مشهور به ابن الوزير، ص 4١5، چاپ الآداب و المؤيد، مصر، سال ١٣١٨.

ص:30

همانا اصل كفر به معناى تكذيب عمدى چيزى است از كتاب هاى خداوند متعال كه معلوم است، يا براى يكى از رسولان او عليهم السلام يا براى چيزى از آنچه آورده اند، در صورتى كه آن امر تكذيب شده به ضرورت از دين معلوم باشد.

5. قاضى ايجى مى گويد:

كفر خلاف ايمان است وآن نزد ما عبارت است از تصديق نكردن پيامبر (ص) در برخى از امورى كه علم حاصل شده كه از جانب پيامبر (ص) رسيده است. (1)

6. ابن ميثم بحرانى مى گويد: «كفر عبارت است از انكار صدق پيامبر (ص) وانكار چيزى كه علم داريم از جانب پيامبر (ص) رسيده است» . (2)

٧. فاضل مقداد نيز مى گويد: «كفر در اصطلاح عبارت است از انكار چيزى كه علم ضرورى حاصل شده كه از جانب پيامبر (ص) است» .(3)

٨. سيد يزدى (ره) به امورى كه رسول خدا (ص) به آن خبر داده اشاره كرده، مى فرمايد:

كافر كسى است كه منكر الوهيت يا توحيد يا رسالت يا يكى از ضروريات دين شود، با توجّه به اينكه ضرورى است، به طورى كه انكارش به انكار رسالت منجر شود.(4)

وجه تسميه كافر به كفر

در وجه تسميه كافر و اتصاف او به صفت «كفر» توجيهاتى ذكر شده است.


1- المواقف، ٣٨٨.
2- قواعد المرام، ص ١٧١.
3- ارشاد الطالبين، ص 44٣.
4- العروة الوثقى، كتاب الطهارة، مبحث النجاسات.

ص:31

برخى مى گويند:

سمّي الكافر كافراً؛ لانّه ستر نعم الله عزوجل و نعمه: آياته الدالة على توحيده. و النعم التي سترها الكافر هي الآيات التي ابانت لذوي التمييز انّ خالقها واحد لا شريك له، و كذا ارساله الرسل بالآيات المعجزة و الكتب المنزلة و البراهين الواضحة، نعمة منه ظاهرة، فمن لم يصدق بها و ردّها فقد كفر نعمة الله اي سترها و حجبها عن نفسه.(1)

كافر را كافر ناميده اند به جهت آنكه نعمت هاى خداوند عزوجل را پوشانده است. و نعمت هاى او همان آياتى است كه دلالت بر توحيدش دارد. و نعمت هايى كه كافر آنها را پوشانده همان آياتى است كه براى صاحبان تمييز [عقل و خرد] روشن شده كه خالق آنها يكى است و شريك و همتايى ندارد، و نيز فرستادن رسولان با نشانه هاى اعجازآميز و كتاب هاى نازل شده و براهين واضحه، نعمتى از او كه آشكار است، پس هركس كه آن را تصديق نكند و ردّ نمايد به طور حتم نعمت خدا را كافر شده يعنى پوشانده و از نفسش محجوب كرده است.

مفهوم «كفر» در قرآن كريم

اصل «كفر» به معناى پوشاندن چيزى است به نحوى كه ديده نشود و اگر به زارع كافر گفته مى شود به جهت آن است كه او دانه را در خاك مستور مى سازد.


1- معجم مقاييس اللغة، ج5، ص ١٩١، مفردات راغب، ص 4٣5.

ص:32

خداوند متعال مى فرمايد:

(كَمَثَلِ غَيْث أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً) (حديد: ٢٠)

همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى؛ سپس تبديل به كاه مى شود.

و نيز در مورد تكفير گناهان به كار مى رود كه به معناى پوشيده شدن آنهاست.

خداوند متعال مى فرمايد: (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ) (مائده: 65) ؛ «اگر اهل كتاب ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند گناهان آنان را مى بخشيم» .

و نيز در مورد پوشاندن الفت و مودّت سابق به كار رفته است.

قبيله اوس و خزرج زمانى به ياد نزاع هاى جاهلى خود افتادند و لذا بر روى يكديگر شمشير كشيدند، در آن هنگام بود كه خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود:

(وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ) (آل عمران: ١٠١)

و چگونه ممكن است شما كافر شويد، با اينكه (در دامان وحى قرار گرفته ايد، و) آيات خدا بر شما خوانده مى شود، وپيامبر او در ميان شماست؟ !

و نيز مى فرمايد: (يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْض) ؛ «سپس روز قيامت از يكديگر بيزارى مى جوييد» . (عنكبوت: ٢5)

ص:33

و نيز از قول شيطان مى فرمايد:

(إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ) (ابراهيم: ٢٢)

من نسبت به شرك شما درباره خود، كه از قبل داشتيد، (و اطاعت مرا هم رديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار وكافرم! مسلّماً ستمكاران عذاب دردناكى دارند!

انواع كفر از نظر قرآن

اشاره

در آيات قرآن كه سخن از كفر به ميان آمده آن را بر دو نوع اطلاق نموده است؛

١. خروج از ملت اسلام

خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَيُؤْمِنُونَ) (بقره: 6)

كسانى كه كافر شدند، براى آنان تفاوت نمى كند كه آنان را (از عذاب الهى) بترسانى يا نترسانى؛ ايمان نخواهند آورد.

طبرى در تفسير اين آيه مى گويد:

واما معنى الكفر في الآية فانّه الجحود، و ذلك انّ الأحبار من يهود المدينة جحدوا نبوة محمد (ص) و ستروه عن الناس، و كتموا امره و هم يعرفونه كما يعرفون ابناءهم. و اصل الكفر عند العرب: تغطية الشيء. . . فكذلك الأحبار من اليهود غطّوا امر محمد (ص) و كتموه عن الناس مع علمهم بنبوته و وجود صفته في كتبهم.(1)


1- تفسير جامع البيان، طبرى، ج١، ص ١٠، دار الفكر، بيروت.

ص:34

و اما معناى كفر در اين آيه به معناى جحود و انكار است، و دليل آن اينكه دانشمندان از يهود مدينه نبوت محمّد (ص) را انكار كرده و از مردم مخفى داشتند و امر او را مكتوم نمودند، و حال آنكه او را مى شناختند آن گونه كه فرزندانشان را مى شناختند، و اصل كفر نزد عرب پوشاندن چيزى است. پس همچنين است دانشمندان از يهود كه امر محمّد (ص) را پوشانده و آن را از مردم كتمان نمودند با آگاهى آنان به نبوت او و وجود صفت او در كتاب هايشان.

ونيز مى فرمايد:

(وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ) (بقره: ٣4)

و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده وخضوع كنيد! همگى سجده كردند؛ جز ابليس كه سرباز زد، وتكبر ورزيد، (و به خاطر نافرمانى وتكبرش) از كافران شد.

ومى فرمايد:

(أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ) (بقره: ٢5٨)

آيا نديدى (و آگاهى ندارى از) كسى] \ نمرود [ كه با ابراهيم در باره پروردگارش محاجه وگفتگو كرد؟ زيرا خداوند به او حكومت داده بود؛ (و بر اثر كمى ظرفيت، از باده غرور سرمست شده بود؛) هنگامى كه ابراهيم گفت: خداى من آن كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند. او گفت: من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم!

ص:35

(و براى اثبات اين كار ومشتبه ساختن بر مردم دستور داد دو زندانى را حاضر كردند، فرمان آزادى يكى وقتل ديگرى را داد) ابراهيم گفت: خداوند، خورشيد را از افق مشرق مى آورد؛ (اگر راست مى گويى كه حاكم بر جهان هستى تويى،) خورشيد را از مغرب بياور! (در اينجا) آن مرد كافر، مبهوت ووامانده شد. وخداوند، قوم ستمگر را هدايت نمى كند.

ومى فرمايد:

(لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الأَرض جَمِيعاً وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرض وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) (مائده: ١٧)

آنها كه گفتند: «خدا، همان مسيح بن مريم است» ، به طور مسلّم كافر شدند؛ بگو: اگر خدا بخواهد مسيح بن مريم ومادرش وهمه كسانى را كه روى زمين هستند هلاك كند، چه كسى مى تواند جلوگيرى كند؟ (آرى،) حكومت آسمان ها وزمين، وآنچه ميان آن دو قرار دارد از آن خداست؛ هر چه بخواهد، مى آفريند؛ (حتّى انسانى بدون پدر، مانند مسيح؛) واو، بر هر چيزى تواناست.

ومى فرمايد:

(لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللهَ ثالِثُ ثَلاثَة وَما مِنْ إِله إِلاَّ إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ يَنتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ) (مائده: ٧٣)

آنها كه گفتند: خداوند، يكى از سه خداست. (نيز) به يقين كافر شدند؛ معبودى جز معبود يگانه نيست؛ واگر از آنچه مى گويند

ص:36

دست بر ندارند، عذاب دردناكى به كافران آنها (كه روى اين عقيده ايستادگى كنند) ، خواهد رسيد.

ومى فرمايد:

(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ) (انفال: ٣6)

آنها كه كافر شدند، اموالشان را براى بازداشتن (مردم) از راه خدا خرج مى كنند؛ آنان اين اموال را (كه براى به دست آوردنش زحمت كشيده اند، در اين راه) مصرف مى كنند، امّا مايه حسرت واندوهشان خواهد شد؛ وسپس شكست خواهند خورد؛ و (در جهان ديگر) كافران همگى به سوى دوزخ گردآورى خواهند شد.

ومى فرمايد:

(إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ) (توبه: 4٠)

اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد؛ (و در مشكل ترين ساعات، او را تنها نگذاشت؛) آن هنگام كه كافران او را (از مكّه) بيرون كردند، در حالى كه دوّمين نفر بود (و يك نفر بيشتر همراه نداشت) ؛ در آن هنگام كه آن دو در غار بودند، واو به همراه خود مى گفت: غم مخور، خدا با ماست! در اين موقع، خداوند سكينه (و آرامش) خود را بر او فرستاد؛ وبا لشكرهايى كه مشاهده نمى كرديد، او را تقويت نمود؛ وگفتار (و هدف) كافران را پايين

ص:37

قرار داد، (و آنها را با شكست مواجه ساخت؛) وسخن خدا (و آيين او) ، بالا (و پيروز) است؛ وخداوند عزيز وحكيم است!

ومى فرمايد:

(وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ) (زمر: ٧١)

و كسانى كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنّم رانده مى شوند؛ وقتى به دوزخ مى رسند، درهاى آن گشوده مى شود ونگهبانان دوزخ به آنها مى گويند: آيا رسولانى از ميان شما به سويتان نيامدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند واز ملاقات اين روز شما را بر حذر دارند؟ ! مى گويند: آرى، (پيامبران آمدند وآيات الهى را بر ما خواندند، وما مخالفت كرديم!) ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلّم شده است.

٢. عدم خروج از ملت اسلام

در قرآن كريم گاهى كلمه كفر در مورد ديگر غير از خروج از ملت اسلام به كار رفته است.

خداوند متعال مى فرمايد:

(فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلاَتَكْفُرُونِ) (بقره: ١5٢)

پس به ياد من باشيد، تا به ياد شما باشم! وشكر مرا گوييد و (در برابر نعمت هايم) كفران نكنيد.

ص:38

مفسران بسيارى كفر در اين آيه را به معناى پوشاندن نعمت دانسته اند نه تكذيب آيات الهى.(1)

قرطبى در معناى آن مى گويد:

والمعني: لاتجحدوا احساني اليكم، ولاتكفروا نعمتي وأيادي.(2)

و معنا اين است: انكار نكنيد احسان مرا به شما و كفر نورزيد به نعمت ها و عنايات من.

ونيز مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ * وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) (آل عمران: ١٠٠ و ١٠١)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از گروهى از اهل كتاب، (كه كارشان نفاق افكنى وشعله ور ساختنِ آتش كينه وعداوت است) اطاعت كنيد، شما را پس از ايمان، به كفر بازمى گردانند. و چگونه ممكن است شما كافر شويد، با اينكه (در دامان وحى قرار گرفته ايد، و) آيات خدا بر شما خوانده مى شود، وپيامبر او در ميان شماست؟ ! (بنابر اين، به خدا تمسّك جوييد!) وهر كس به خدا تمسّك جويد، به راهى راست، هدايت شده است.

با مراجعه به سبب نزول آيه استفاده مى شود كه كفر در اين آيه به معناى ارتداد و خروج از ملت اسلام نيست، بلكه مقصود به آن عمل به


1- تفسير قرطبى، ج٢، ص١٢٢، فتح القدير، شوكانى، ج١، ص١5٧.
2- همان.

ص:39

اخلاق و اعمال كافران است كه با اخلاق و اعمال اسلام سازگارى ندارد.(1)

ونيز از زبان حضرت سليمان عليه السلام مى فرمايد:

(قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ) (نمل: 4٠)

(امّا) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد! وهنگامى كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت وپابرجا ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم؟ ! وهر كس شكر كند، به نفع خود شكر مى كند؛ وهر كس كفران نمايد (بزيان خويش نموده است، كه) پروردگار من، غنى وكريم است!

مقصود به كفر در اين آيه عدم شكرگزارى بر نعمت ها و فضل الهى است نه به معناى تكذيب، همان گونه كه شوكانى، طبرانى و صابونى در تفاسيرشان ذيل اين آيه به آن اشاره كرده اند.

قرآن ونهى از تكفير مسلمانان

خداوند متعال مى فرمايد: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً) ؛ «به كسى كه اظهار صلح واسلام مى كند نگوييد: مسلمان نيستى» . (نساء:٩4)


1- تفسير طبرى، ج٣، ص 5، اسباب النزول، نيشابورى، ص ٨5، چاپ دار زهران، قاهره، سال ١4٠4ه، فتح القدير، شوكانى، ج١، صص ٣6٧ و ٣6٨.

ص:40

در اين آيه، خداوند متعال مسلمانان را از نسبت دادن كفر به ديگران به بهانه هاى مختلف، نهى كرده است.

پيامبر (ص) ونهى از تكفير

١. ابن عمر از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

أيُّها امْرئٍ قَالَ لأِخيهِ يا كافرُ فَقْد باءَ بِها أحَدُهما، إنْ كانَ كَمَا قَالَ وَ إلاّ رَجعتُ عليه.(1)

هرگاه كسى كه به برادرش بگويد: اى كافر يكى از اين دو حالت بر اوست، اگر نسبت درست باشد كه هيچ وگرنه به خودش باز مى گردد.

٢. ابن مسعود از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

ما من مسلمين إلاّ وبينهما ستر من الله فإذا قال أحدهما لصاحبه كلمة هجر خرق ستر الله، وإذا قال يا كافر فقد كفر أحدهما.(2)

هيچ دو مسلمانى نيست جز آنكه بينشان سترى از جانب خداوند است، وچون يكى از آن دو به رفيقش كلمه زشتى بگويد ستر الهى را پاره كرده است وچون بگويد: اى كافر يكى از آن دو كافرند.

٣. عمران بن حصين از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

إذا قال الرجل لأخيه يا كافر فهو كقتله. (3)

هرگاه كسى به برادر دينى خود بگويد: اى كافر مثل آن است كه او را به قتل رسانده باشد.


1- صحيح مسلم، كتاب الايمان، رقم ٧١.
2- مجمع الزوائد، ج ١٢، ص ٧6.
3- همان، ج ٨، ص ٧6.

ص:41

4. از انس نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود:

من صلّى صلاتنا واستقبل قبلتنا واكل ذبيحتنا فذلك المسلم الّذي له ذمة الله وذمة رسوله، فلا تُخفروا الله في ذمته.(1)

هر كس كه نماز ما را به جاى آورد ورو به قبله ما نماز گذارد واز ذبيحه ما استفاده كند او مسلمانى است كه در ذمه خدا ورسولش مى باشد. لذا نبايد نسبت به كسى كه در ذمه خداست حيله نمود.

5. ونيز نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

امرت ان اقاتل الناس حتّى يقولوا لا إله إلاّ الله، فإذا قالوها وصلّوا صلاتنا واستقبلوا قبلتنا واكلوا ذبيحتنا فقد حرمت علينا دماؤهم واموالهم إلاّ بحقها وحسابهم على الله.(2)

من مأمورم كه با مردم بجنگم تا معتقد به توحيد شوند، وچون چنين اعتقادى پيدا كردند ونماز ما را به جاى آورده ورو به قبله ما نماز گذارند واز ذبيحه ما استفاده نمايند، بر ماست كه از خون ها و اموالشان به جز در موارد حقّ محافظت نماييم وحساب آنها با خداست.

6. ونيز حميد نقل كرده كه گفت: ميمون بن سياه از انس بن مالك سؤال كرد:

يا أباحمزه! ما يحرم دم العبد وماله؟ قال: من شهد أن لا إله إلاّ الله واستقبل قبلتنا وصلّى صلاتنا واكل ذبيحتنا فهو المسلم، له ما للمسلم وعليه ما على المسلم.(3)


1- صحيح بخارى، كتاب الصلاة؛ باب فضل استقبال القبلة، رقم ٣٩١.
2- همان، رقم ٣٩٢.
3- همان، رقم ٣٩٣.

ص:42

اى ابوحمزه! چه چيز باعث حرمت خون بنده ومالش مى شود؟ گفت: هر كس كه شهادت به وحدانيت خدا داده ورو به قبله ما بايستد ونماز ما را بخواند واز ذبيحه ما استفاده كند او مسلمان است واحكام مسلمانان بر او بار مى شود.

ابن حجر در تعليقه خود بر حديث اوّل از انس مى گويد:

من صلّى صلاتنا. . . الحديث: وفيه انّ امور الناس محمولة على الظاهر، فمن اظهر شعار الدين أجْرِيَتْ عليه احكام اهله ما لم يظهر منه خلاف ذلك. (1)

معناى حديث اين است كه امور مردم حمل بر ظاهر مى شود. لذا هر كس شعار دين را اظهار كند احكام اهل دين بر او جارى مى گردد مادامى كه خلاف آن از او ظاهر نگردد.

٧. از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

. . . و من دعا رجلا بالكفر او قال عدواً لله، و ليس كذلك، إلاّ حار عليه أي رجع الكفر عليه.(2)

. . . كسى كه مردى را به كفر بخواند يا كسى را به عنوان دشمن خدا صدا زند در حالى كه چنين نباشد، كفر بر او باز مى گردد.

٨. از عمر بن خطاب نقل شده كه جبرئيل عليه السلام از پيامبر (ص) درباره اسلام سؤال كرد. حضرت فرمود:

الإسلام ان تشهد ان لا إله إلاّ الله و انّ محمداً رسول الله و تقيم الصلاة و تؤتي الزكاة و تصوم رمضان و تحج البيت ان استطعت إليه سبيلا. قال: صدقت. قال: فعجبنا له يسأله و يصدقه.


1- فتح البارى، ج ١، ص 4٩٧.
2- مختصر صحيح مسلم، حافظ منذرى، ج١، ص ١٩٠.

ص:43

قال: فاخبرني عن الإيمان؟ قال: ان تؤمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الآخر و تؤمن بالقدر خيره و شرّه. قال: صدقت.

قال: فاخبرني عن الإحسان؟ قال: ان تعبد الله كأنّك تراه فان لم تكن تراه فانّه يراك. . . (1)

اسلام آن است كه شهادت به وحدانيت خدا و رسالت محمّد از جانب خدا دهى، و نماز را برپا داشته و زكات بپردازى و روزه ماه رمضان را به جاى آورده و حج خانه خدا را انجام دهى، اگر راه براى تو هموار بود. جبرئيل گفت: راست گفتى. او گفت: ما تعجب كرديم از اينكه جبرئيل از پيامبر (ص) مى پرسيد و سپس او را تصديق مى كرد. جبرئيل گفت: خبر بده مرا از ايمان؟ گفت: اينكه به خدا و فرشتگان و كتاب ها و رسولان خدا و روز قيامت ايمان آورى، و به قدر خير و شرش ايمان داشته باشى. جبرئيل گفت: خبر بده مرا از احسان؟ گفت: اينكه خدا را عبادت كنى گويا تو را مى بيند و اگر تو او را مشاهده نمى كنى [بدانى] كه او تو را مى بيند. . .

٩. بخارى نيز مثل اين روايت را از ابوهريره در كتاب «الايمان» باب «سؤال جبريل النبى (ص) عن الايمان و الاسلام و الاحسان» نقل كرده است. (2)

١٠. عبدالله بن عمر مى گويد: از پيامبر (ص) شنيدم كه مى فرمود:

بني الإسلام على خمس: شهادة أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمداً رسول الله، و أقام الصلاة و ايتاء الزكاة و الحج و صوم رمضان. (3)

اسلام بر پنج چيز استوار است: گواهى بر وحدانيت خدا، و رسالت


1- سنن ابى داود، ج ٢، ص 4١٢.
2- صحيح بخارى، ج١، ص ١٨.
3- همان، ص ٨؛ صحيح مسلم، ج ١، ص ٣4.

ص:44

محمّد (ص) از جانب او و برپايى نماز و پرداختن زكات و [انجام] حج و روزه ماه رمضان.

١١. بخارى به سندش از ابن عباس نقل كرده كه گفت:

انّ وفد عبد القيس لمّا اتوا النبي (ص) قال: من القوم؟ أو من الوفد؟ قالوا: ربيعة. قال: مرحباً بالقوم أو بالوفد غير خزايا ولا ندامى. قالوا: يا رسول الله! انّا لانستطيع ان تأتيك إلاّ في الشهرالحرام و بيننا و بينك هذا الحي من كفار مضر، فمُرنا بامر فصل نُخبر به من ورائنا و ندخل به الجنة. . . امرهم بالإيمان بالله وحده. قال: اتدرون ما الإيمان بالله وحده؟ قالوا: الله و رسوله اعلم. قال: شهادة أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمداً رسول الله، و أقام الصلاة و ايتاء الزكاة و صيام شهر رمضان و ان تعطوا من المغنم الخمس. . . (1)

همانا جماعت عبدالقيس چون خدمت پيامبر (ص) رسيدند حضرت فرمود: اين قوم كيستند؟ يا فرمود: اين قافله كيست؟ عرض كردند: قوم ربيعه. حضرت فرمود: مرحبا به اين قوم يا گروه، خوار و پشيمان نباشيد. عرض كردند: اى رسول خدا! ما نمى توانيم جز در ماه حرام نزد شما بياييم، و بين ما و بين تو اين قبيله از كفار مضر است، ما را به امرى دستور ده كه فاصله [بين حق و باطل] باشد، تا به ديگران كه پشت سر ما هستند [و خدمت شما نرسيده اند] خبر دهيم و با آن وارد بهشت گرديم. . . حضرت آنان را به ايمان به خداى يگانه دستور داد، و فرمود: آيا مى دانيد كه ايمان به خداى


1- صحيح بخارى، ج١، ص١٩؛ صحيح مسلم، ج١، ٣5.

ص:45

يگانه چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است. فرمود: گواهى به وحدانيت خدا و اينكه محمّد رسول خداست، و برپايى نماز و پرداخت زكات و روزه ماه رمضان، و اينكه از غنائم خمس بپردازيد. . .

١٢. از ابن عباس نقل شده كه گفت: رسول خدا (ص) به معاذ بن جبل هنگام فرستادن او به سوى يمن فرمود:

انك ستأتي قوماً اهل كتاب، فإذا جئتم فادعهم إلى أن يشهدوا أن لا إله إلاّ الله و أنّ محمداً رسول الله، فإن هم اطاعوا لك بذلك فأخبرهم انّ الله قد فرض عليهم خمس صلوات في كلّ يوم و ليلة، فان هم اطاعوا لك بذلك فاخبرهم انّ الله قد فرض عليهم صدقة تؤخذ من اغنيائهم فترد على فقرائهم. . .(1)

تو به زودى به سوى قومى از اهل كتاب روانه مى شوى، چون نزد آنان آمدى دعوت كن آنها را به گواهى به وحدانيت خدا و اينكه محمّد فرستاده اوست، و اگر آنان تو را در اين دعوت اطاعت كردند خبر بده به اينكه خداوند بر آنان پنج وعده نماز در شبانه روز واجب كرده است، و چون تو را در اين امر اطاعت كردند خبر بده آنان را به اينكه خداوند صدقه اى بر ايشان واجب كرده كه از ثروتمندان گرفته و به فقيران داده مى شود. . .

١٣. عبيدالله بن عدى بن خيار مى گويد:

انّ رجلا من الأنصار حدّثه انّه أتى النبي (ص) في مجلس فسارّه يستأذنه في قتل رجل من المنافقين. فجهر رسول الله (ص) فقال:


1- صحيح بخارى، ج ١، صص ١١ و ١٢؛ صحيح مسلم، ج١، ص ٣٨.

ص:46

اليس يشهد أن لا إله إلاّ الله؟ فقال الأنصارى: بلى يا رسول الله، ولا شهادة له. فقال: أليس يشهد انّ محمداً رسول الله (ص) ؟ قال: بلى، ولا شهادة. قال: أو ليس يصلّي؟ قال: بلى، ولا صلاة له. قال: أولئك الذين نهى الله عن قتلهم. (1)

همانا مردى از انصار اين مطلب را گفت كه به خدمت پيامبر (ص) در مجلسى رسيده و مخفيانه از حضرت درباره كشتن مردى از منافقين اذن خواست. حضرت به طور آشكارا فرمود: آيا او گواهى به وحدانيت خدا نمى دهد؟ مرد انصارى گفت: آرى اى رسول خدا ولى گواهى او بى فايده است. حضرت فرمود: آيا او گواهى به رسالت محمّد از جانب خدا نمى دهد؟ عرض كرد: آرى ولى گواهى او بى فايده است. حضرت فرمود: آيا او نماز نمى گذارد؟ عرض كرد: آرى، ولى نماز او بى فايده است. حضرت فرمود: او و امثالش كسانى هستند كه خداوند از كشتن آنها نهى فرموده است.

١4. بخارى به سندش از انس نقل كرده كه گفت:

كان رسول الله (ص) إذا غزا قوماً لم يُغْزِ حتّى يُصبِح، فإذا سمع اذاناً أمسك، و ان لم يسمع اذاناً اغار بعد ما يصبح. فنزلنا خيبر ليلا.(2)

رسول خدا (ص) چون با قومى مى خواست بجنگد جنگ را شروع نمى كرد تا صبح شود، و چون صداى اذان را مى شنيد دست از جنگ برمى داشت، و اگر صداى اذان را نمى شنيد بعد از صبح حمله را شروع مى كرد و ما شبانه وارد بر خيبر شديم.


1- مسند شافعى، ج١، ص ١٣، مسند احمد، ج5، ص 4٣٢.
2- صحيح بخارى، ج4، ص5.

ص:47

از اين روايت استفاده مى شود از آنجا كه اذان نشانۀ اسلام و مسلمانى بوده و با مسلمان نبايد جنگيد، لذا پيامبر اسلام (ص) به مجرد شنيدن صداى اذان از بين مردم محل، دست از جنگ مى كشيد.

١5. مسلم نيز از انس نقل كرده كه گفت:

كان رسول الله (ص) يُغير إذا طلع الفجر، و كان يستمع الأذان، فان سمع اذاناً امسك و إلاّ اغار. فسمع رجلا يقول: الله اكبر الله اكبر، فقال رسول الله (ص) على الفطرة. ثم قال: أشهد أن لا إله إلاّ الله، أشهد أن لا إله إلاّ الله. فقال رسول الله (ص) : خرجت من النار. فنظروا فإذا هو راعي معزى.(1)

رسول خدا (ص) هرگاه فجر طلوع مى كرد حمله را شروع مى نمود، و به اذان گوش فرا مى داد و چون صداى اذان را مى شنيد دست مى كشيد وگرنه حمله مى كرد. از مردى شنيد كه مى گويد: الله اكبر الله اكبر. رسول خدا (ص) فرمود: مطابق فطرت. آن گاه گفت: اشهد ان لا اله الاّ الله، اشهد ان لا اله الاّ الله. رسول خدا (ص) فرمود: از آتش [دوزخ] خارج شدى. نگاه كردند ديدند چوپان بزهاست.

١6. از عبدالله بن عمر نقل شده كه گفت:

بعث النبي (ص) خالد بن الوليد إلى بني جذيمة فدعاهم إلى الإسلام فلم يحسنوا ان يقولوا: اسلمنا، فجعلوا يقولون: صبأنا، صبأنا، فجعل خالد يقتل منهم و يأسر، و دفع إلى كل رجل منّا اسيره، حتّى إذا كان يوم امر خالد ان يقتل كل رجل منّا اسيره. فقلت: والله لا اقتل اسيري و لايقتل رجل من اصحابي اسيره


1- صحيح مسلم، ج٢، ص 4.

ص:48

حتّى قدمنا على النبي (ص) ، فذكرناه فرفع النبي (ص) يديه فقال: أللّهم انّي ابرأ ممّا صنع خالد مرتين.(1)

پيامبر (ص) خالد بن وليد را به سوى قبيله بنى جذيمه فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند، ولى آنان نتوانستند به خوبى بگويند: ما اسلام آورديم و شروع كردند به گفتن: تسليم شديم تسليم شديم. خالد شروع به كشتن و اسير گرفتن از آنها نمود و به هر يك از ما اسيرى داد، تا اينكه روز فرا رسيد و خالد دستور داد هر يك از ما اسير خود را به قتل برساند. من گفتم: به خدا سوگند اسيرم را به قتل نمى رسانم و هيچ يك از اصحاب من نبايد اسيرش را به قتل برساند تا بر پيامبر (ص) وارد شويم. قصه را به حضرت عرض كرديم، او دست هايش را بالا برد و دو بار عرض كرد: بارالها! من از كارى كه خالد كرده بيزارم.

١٧. عصام مزنى مى گويد:

كان النبي (ص) إذا بعث السرية يقول: إذا رأيتم مسجداً أو سمعتم منادياً فلاتقتلوا احداً. (2)

پيامبر (ص) هرگاه لشكرى را مى فرستاد مى فرمود: چون مسجدى مشاهده كرديده يا از منادى [اذان] را شنيديد كسى را به قتل نرسانيد.

١٨. عبادة بن صامت از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

من شهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شريك له و أنّ محمداً عبده و رسوله، و أنّ عيسى عبدالله و رسوله و كلمته القاها إلى مريم و


1- صحيح بخارى، ج 5، ص١٠٧.
2- مسند احمد، ج٣، ص 44٨.

ص:49

روح منه، و انّ الجنة حق و النار حق ادخله الله الجنة على ما كان من العمل.(1)

هركس شهادت به وحدانيت خداوندى دهد كه شريكى براى او نيست، و اينكه محمّد بنده او و رسولش مى باشد، و اينكه عيسى بنده خدا و رسول او و كلمه اوست كه آن را به مريم القا نموده و روح او است، و اينكه بهشت و دوزخ حق مى باشد خداوند او را وارد بهشت مى كند با هر عملى كه انجام داده است.

١٩. از انس بن مالك نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود:

ثلاث من اصل الإيمان: الكف عمّن قال: لا إله إلاّ الله لانكفّره بذنب ولا نخرجه من الإسلام بعمل. . .(2)

سه عمل از اصل ايمان است: دست كشيدن از كسى كه شهادت به وحدانيت خدا داده است، و ما او را به جهت گناه تكفير نمى كنيم، و او را به جهت هيچ كارى از اسلام خارج نمى نماييم. . .

٢٠. ابوهريره مى گويد:

قيل: يا رسول الله! من اسعد الناس بشفاعتك يوم القيمة؟ قال رسول الله (ص) : لقد ظننت يا أباهريرة ان لايسألني عن هذا الحديث أحد اول منك، لمّا رأيت من حرصك على الحديث. اسعد الناس بشفاعتي من قال: لا إله إلاّ الله خالصاً من قلبه و نفسه.(3)

عرض شد: اى رسول خدا! چه كسى در روز قيامت به شفاعت شما


1- صحيح بخارى، ج4، ص ١٣٩؛ صحيح مسلم، ج١، ص 4٣.
2- سنن ابوداود، ج٣، ص ٨.
3- صحيح بخارى، ج١، ص ٣٣.

ص:50

سعادتمندتر خواهد بود؟ رسول خدا (ص) فرمود: اى ابوهريره! من گمان نمودم كسى از اين حديث قبل از تو سؤال نكند، چون حرص تو بر حديث را مشاهده كردم، كسى به سعادت شفاعت من خواهد رسيد كه از روى اخلاص، قلب و نفسش لا إله الاّ الله بگويد.

از مجموعه اين روايات استفاده مى شود كه براى ورود در اسلام كه موجب حفظ جان و مال و ناموس افراد مى شود تنها اقرار به شهادتين كافى است و بر ما وظيفه نيست كه از نيت افراد تفتيش و تجسس نماييم و با توجيهات واهى آنان را تكفير كرده و خونشان را بريزيم، خصوصاً آنكه همه سخن از اسلام و ايمان و توحيد دارند، و اعمالى كه انجام مى دهند خلاف توحيد و ايمان نمى دانند.

نهى برخى از صحابه از تكفير

١. ابويعلى در «مسند» وطبرانى در «معجم كبير» نقل كرده اند:

انّ رجلا سأل جابراً: هل كنتم تدعون احداً من اهل القبلة مشركاً؟ قال معاذ الله. ففزع لذلك. قال: هل كنتم تدعون احداً منهم كافراً؟ قال: لا.(1)

شخصى از جابر سؤال كرد: آيا شما فردى كه رو به قبله نماز مى خواند را مشرك مى خوانيد؟ جابر گفت: پناه بر خدا. او از اين مطلب تعجب نمود. دوباره پرسيد: آيا شما يكى از اهل قبله را كافر مى ناميد؟ گفت: هرگز.

٢. ابويعلى از يزيد رقاشى نقل كرده كه به انس بن مالك گفت:


1- مجمع الزوائد، ج ١، ص ١٠٧.

ص:51

يا اباحمزةَ! انّ ناساً يشهدون علينا بالكفر والشرك؟ قال: أولئك شرّ الخلق والخليقة. (1)

اى ابوحمزه! برخى از مردم بر ما گواهى به كفر وشرك مى دهند؟ او گفت: آنان بدترين مردم هستند.

٣. سيره و روش امام على بن ابى طالب عليه السلام با خوارج بهترين درس براى ما مى باشد. حضرت على عليه السلام در ابتدا خودش با آنان مناظره و گفت وگو كرد و سپس ابن عباس را براى مناظره با آنان فرستاد. حضرت شبهات آنان را گوش داد و با حجت و برهان آنها را پاسخ داد. لذا تعداد بسيارى كه بنابر نقلى دو هزار نفر بودند به راه راست برگشته و از افكار غلو و افراطى گرى دست برداشتند.

حضرت على عليه السلام به آنان فرمود:

انّ لكم علينا ثلاثاً: ألاّ نمنعكم فيئاً مادامت ايديكم معنا. و ألاّ نمنعكم مساجد الله، وَ ألاّ نبدأكم بالقتال حتّى تبدؤنا. (2)

همانا براى شما بر عهده ما سه چيز است؛ اينكه شما را از سهم بيت المال دور نكنيم مادامى كه دست هاى شما با ما مى باشد. و اينكه شما را از مساجد خدا منع نكنيم، و اينكه با شما شروع به جنگ نكنيم تا شما شروع كننده به جنگ باشيد.

آرى، هنگامى كه خوارج از حدود فكر تجاوز كرده و دست به اقدامات عملى زدند و خون ريخته و هتك حرمت محارم كرده و راه ها را بر مردم بسته و ناامن كرده و در زمين فساد نمودند، حضرت على عليه السلام به جهت جلوگيرى از تجاوزات آنان به مقابله پرداخت.


1- مجمع الزوائد، ج ١، ص ١٠٧.
2- البداية و النهاية، ج٧، صص ٢٨٢ و ٢٨5.

ص:52

علما ونهى از تكفير

١. از احمد بن حنبل نقل شده كه مى گفت:

انّ الإيجاب والتحريم والثواب والعقاب والتكفير والتفسيق هو إلى الله ورسوله، ليس لأحد في هذا حكم وانّما على الناس ايجاب ما اوجبه الله ورسوله، وتحريم ما حرّمه الله ورسوله، وتصديق ما اخبر الله به ورسوله.(1)

ايجاب وتحريم وثواب وعقاب وتكفير وتفسيق تنها از ناحيه خدا ورسول اوست وكسى نمى تواند در اين امور حكم كند، آرى بر مردم است آنچه را خداوند ورسولش واجب كرده واجب كنند وآنچه را خدا ورسولش حرام نموده حرام نمايند وآنچه را خداوند ورسولش به آن خبر داده تصديق نمايند.

٢. طحاوى مى گويد:

هم أهل القبلة ولا نشهد عليهم بكفر ولا بشرك ولا بنفاق ما لم يظهر منهم شيء من ذلك، ونذر سرائرهم إلى الله تعالى؛ وذلك لأنّا قد أمرنا بالحكم الظاهر ونهينا عن الظنّ واتباع ماليس لنا به من علم.(2)

آنان اهل قبله هستند وما بر ضدّشان شهادت به كفر وشرك ونفاق نمى دهيم مادامى كه از آنان چيزى از اين امور ظاهر نگردد، واعتقاد قلبى آنان با خداى متعال است؛ زيرا ما مأمور به حكم ظاهريم واز گمان وپيروى غير علم نهى شده ايم.


1- مجموع الفتاوى، ج 5، ص 554.
2- العقيدة الطحاوية، ص 4٢٧.

ص:53

٣. غزالى مى گويد:

والّذي ينبغي ان يميل المحصل اليه: الاحتراز من التكفير ما وجد إليه سبيلا؛ فانّ استباحة الدماء والأموال من المصلّين إلى القبلة المصرحين بقول: [لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله] خطأ، والخطأ في ترك الف كافر في الحياة اهون من الخطأ في سفك محجمة من دم مسلم.(1)

انسان تحصيل كرده بايد ميل به پرهيز از تكفير داشته باشد مادامى كه توجيهى براى عمل ديگران وجود دارد؛ زيرا مباح كردن خون ها واموال نمازگزاران به سوى قبله كه تصريح به شهادتين دارند اشتباه است، واشتباه در ترك هزار كافر در حيات آسان تر از خطا در ريختن خون يك فرد مسلمان است.

4. ابن بطين مى گويد:

وبالجملة فيجب على من نصح نفسه ان لا يتكلم في هذه المسألة إلاّ بعلم وبرهان من الله، وليحذر من اخراج رجل من الإسلام لمجرد فهمه واستحسان عقله؛ فانّ اخراج رجل من الإسلام أو ادخاله فيه اعظم أمور الدين. . .(2)

خلاصه اينكه واجب است بر كسى كه دلسوز خود است اينكه در اين مسأله به جز با علم وبرهان از جانب خدا سخن نگويد، وبايد برحذر باشد از بيرون كردن شخصى از اسلام به مجرد فهم وحَسَن شمردن عقلش؛ زيرا بيرون كردن شخصى از اسلام يا وارد كردن در آن بزرگ ترين امور دين است. . .


1- الاقتصاد فى الاعتقاد، ص ١5٧.
2- رسالة الكفر، ص ٢١.

ص:54

5. ابن حزم مى گويد:

ذهبت طائفة إلى انه لا يُكفَّر ولا يفسَّق مسلم بقول قال في اعتقاد أو فتيا، وانّ كل من اجتهد في شيء من ذلك فدان بما رأى انّه الحقّ؛ فانّه مأجور على كل حال، ان اصاب فأجران وان اخطأ فأجر واحد. وهذا قول ابن ابي ليلى وابي حنيفة والشافعي وسفيان الثوري وداود بن علي، وهو قول كل من عرفنا له قولا في هذه المسألة من الصحابة لا نعلم منهم خلافاً في ذلك اصلا.(1)اگر اعتقاد يا فتواى خاصى دارد، واينكه هر كس در مسأله اى اجتهاد كرده وبه اين نتيجه رسيده كه آن، حقّ است، او به هر حال مأجور مى باشد؛ اگر به واقع رسيده دو اجر دارد وگرنه داراى يك اجر است. واين، قول ابن ابى ليلى وابوحنيفه وشافعى وسفيان ثورى وداود بن على وهر كسى از صحابه است كه قول او را در اين مسأله شناخته ايم، ودر آن اختلافى از آنها نمى بينيم.

٧. تقى الدين سبكى مى گويد:

انّ الإقدام على تكفير المؤمنين عسرٌ جداً، وكل من كان في قلبه إيمان يستعظم القول بتكفير اهل الأهواء والبدع، مع قولهم: لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله؛ فانّ التكفير امر هائل عظيم الخطر. . . (2)

اقدام به تكفير مؤمنان جداً دشوار است، وهر كس در قلبش ايمان است تكفير اهل هواهاى نفسانى وبدعت ها را سخت مى شمارد، در


1- الفِصَل، ج ٣، ص ٢4٧.
2- اليواقيت والجواهر، ص 5٨ به نقل از او .

ص:55

صورتى كه شهادتين مى گويند؛ زيرا تكفير، مسأله اى مهم وداراى خطرى بزرگ است. . .

٧. سيّد محمّد رشيد رضا مى گويد:

انّ من اعظم ما بليت به الفرق الإسلامية رمي بعضهم بعضاً بالفسق والكفر مع انّ قصد الكلّ الوصول للحق بما بذلوا جهدهم لتأييده واعتقاده والدعوة اليه، والمجتهد وان اخطأ معذور. (1)

از عظيم ترين مصائبى كه فرقه هاى اسلامى به آن مبتلا هستند نسبت فسق وكفر به يكديگر است با اينكه قصد همه رسيدن به حقّ به مقدار كوششى است كه به جهت تأييد واعتقاد ودعوت به آن انجام داده اند، ومجتهد گرچه خطا كرده مأجور است.

٨. دكتر طاها جابر فياض علوانى استاد فقه واصول دانشگاه محمّدبن سعود مى گويد:

بدأنا نرى شباباً ينتسبون إلى السلفية وآخرين ينتسبون إلى اهل الحديث وفريقاً ينتسبون إلى المذهبية وآخرين يدّعون اللامذهبية، وبين هؤلاء وأولئك تتبادل الاتهامات المختلفة من التكفير والتفسيق والنسبة إلى البدعة والإنحراف والعمالة والتجسس ونحو ذلك، ممّا لا يليق بمسلم ان ينسب اخاه اليه بحال، فضلا عن ان يُعلنه للناس بكلّ ما لديه من وسائل، غافلين أو متغافلين عن انّ ما يتعرض له الإسلام من محاولات استئصال اخطر على الأمة من تلك الإختلافات. . . (2)


1- المنار، ج ٧، ص 44.
2- التحذير من المجازفة بالتكفير، محمّد بن علوى مالكى، صص 6 و ٧ به نقل از او .

ص:56

ملاحظه مى كنيم جوانانى را كه خود را به سلفيه نسبت داده وعده اى ديگر خود را به اهل حديث نسبت مى دهند وبرخى ديگر انتساب به مذهبى گرى دارند وبعضى ادعاى لامذهبى مى كنند، وبين اين افراد اتهامات مختلف از قبيل تكفير وتفسيق ونسبت به بدعت وانحراف واجير دشمن بودن وجاسوسى و امثال اين امور مبادله مى شود كه هرگز مصلحت نيست مسلمان به برادر خود چنين نسبتى در هيچ يك از احوال دهد، تا چه رسد به اينكه به طور علنى با هر وسيله اى كه در دست دارد اين اتهامات را بين مردم منتشر سازد، در حالى كه غافل بوده يا خود را به غفلت زده است كه ضرر اين گونه امور بر اسلام ومسلمانان از اين اتهامات واختلافات بيشتر است. . .

٩. محمّد بن علوى مالكى مى گويد:

لقد ابتلينا بجماعة تخصصت في توزيع الكفر والشرك واصدار الأحكام بالألقاب واوصاف لا يصح ولا يليق ان تطلق على مسلم يشهد أن لا إله إلاّ الله وأنّ محمّداً رسول الله. . .(1)

ما مبتلا به گروهى شده ايم كه متخصص در توزيع كفر وشرك وصادر كردن احكام با القاب واوصافى است كه هرگز صحيح ولايق مسلمانى نيست كه شهادتين مى گويد. . .

او همچنين مى گويد:

يخطئ كثير من الناس - اصلحهم الله - في فهم حقيقة الأسباب التي تخرج صاحبها عن دائرة الإسلام و توجب عليه الحكم بالكفر، فتراهم يسارعون إلى الحكم على المسلم بالكفر لمجرد


1- التحذير من المجازفة بالتكفير، ص ٨.

ص:57

المخالفة حتّى لم يبق من المسلمين على وجه الأرض إلاّ قليل. و نحن نلتمس لهولاء العذر تحسيناً للظنّ و نقول: لعلّ نيّتهم حسنة من دافع واجب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر، و لكن فاتهم انّ واجب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر لابدّ في ادائه من الحكمة و الموعظة الحسنة، و إذا اقتضى الأمر المجادلة يجب ان تكون هي احسن، كما قوله تعالى: (ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) ،

وذلك ادعي إلى القبول و اقرب للحصول على المأمول، و مخالفته خطأ و حماقة.

وإذا دعوت مسلماً يصلّي و يؤدّي فرائض الله و يجتنب محارمه و ينشر دعوته و يشيد مساجده و يقيم معاهده، إلى أمر تراه حقاً و يراه هو على خلافك، و الرأي فيه بين العلماء مختلف قديماً اقراراً و انكاراً، فلم يطاوعك في رأيك، فرميته بالكفر لمجرد مخالفته لرأيك فقد قارفت عظيمة نكراء، و اتيت امراً إداً، نهاك عنه الله و دعاك إلى الأخذ فيه بالحكمة و الحسنى. (1)

بسيارى از مردم - كه خداوند آنان را اصلاح كند - در فهم حقيقت اسبابى كه صاحبش را از دائره اسلام خارج مى كند و موجب حكم به كفر بر او مى گردد، به خطا مى روند، و شما آنان را مشاهده مى كنيد كه در حكم كردن بر مسلمان به كفر به مجرد مخالفت سرعت مى نمايند، به حدى كه جز اندكى از مسلمانان در روى زمين باقى نمى ماند. و ما به جهت حسن ظن براى آنان عذر مى تراشيم و


1- التحذير من المجازفة بالتكفير، ص ٣١.

ص:58

مى گوييم: شايد نيت آنان پاك باشد و به انگيزه وجوب امر به معروف و نهى از منكر دست به اين كار زده اند، ولى نمى دانند كه اداى تكليف امر به معروف و نهى از منكر بايد از روى حكمت و موعظه حسنه باشد، و اگر اين تكليف به مجادله كشيد بايد به نحو احسن باشد آن گونه كه خداوند متعال فرمود: (دعوت كن به راه پروردگارت با حكمت و موعظه حسنه و به نحو احسن با آنان جدال كن) و اين در پذيرش حق مؤثرتر و به حصول نتيجه نزديك تر است، و مخالفت با آنان اشتباه و حماقت مى باشد.

و هرگاه مسلمانى را كه نماز مى گذارد و واجبات الهى را انجام مى دهد و از محارم اجتناب مى كند و دعوت خدا را منتشر كرده و مساجدش را بنا مى سازد و عهدهاى او را برپا مى كند، به امرى دعوت كردى كه تو آن را حق مى پندارى ولى او آن را بر خلاف رأى تو مى داند - كه رأى علما از قديم در اقرار و انكار مختلف است - و رأى تو را نپذيرفت، اگر تو او را به كفر نسبت دهى به مجرد اينكه با رأى تو مخالفت كرده مرتكب گناه بزرگى شده اى، و كار ناشايست انجام داده اى كه خداوند تو را از آن نهى كرده و دعوت به پيگيرى حكمت و كار نيك نموده است.

وى همچنين مى گويد:

فاتضح لنا ممّا سبق من نصوص الكتاب و السنة، و اقوال الصحابة و من سار على طريق السلف من العلماء المتقدمين و المتأخرين، انّ الحكم على المسلم بالخروج عن دين الإسلام أو الدخول في الكفر لاينبغي ان يُقْدِم عليه مسلم يؤمن بالله و اليوم الآخر إلاّ ببرهان اوضح من شمس النهار، و حتّى من ثبت لنا

ص:59

كفره ببرهان واضح فرأينا منه كفراً بواحاً، فانّا نحكم عليه بالكفر مع احتياط و تحرز في اللفظ، فلانتعدي الإطلاق الذي اطلقه الكتاب و السنة و لانتعدي منهج السلف في التكفير، فقد كانوا يعرضون ما ظهر من الناس على ما جاء في الكتاب و السنة؛ فان وجدوا فيهما اطلاق الكفر اطلقوه، و ان لم يجدوا توقفوا و حكموا على القائل أو الفاعل بالخطأ و الذنب العظيم. ثم انّه يستفسر هذا القائل أو الفاعل عن مراده؛ فان اتضح انّه يريد الكفر حكم عليه به، و إلاّ اكتفى بإطلاق الخطأ أو المخالفة أو الفسق عليه دون التكفير الإعتقادي.(1)

براى ما ازآنچه گذشت از نصوص قرآن و سنت و اقوال صحابه و كسانى كه از علماى پيشين و متأخرين از طريق سلف پيروى كرده اند واضح شد كه حكم كردن بر مسلمان به خروج از دين اسلام يا دخول در كفر سزاوار نيست مؤمن به خدا و روز قيامت دست به اقدام آن زند، مگر با برهانى كه از خورشيد در روز روشن تر است، و حتّى كسى كه براى ما كفرش به برهان واضح ثابت شده و از او كفر صريح مشاهده كرديم بايد با احتياط حكم به كفر او نماييم و از هر لفظى احتراز جوييم و از اطلاقاتى كه قرآن و سنت به كار برده تعدى ننماييم، و از روش سلف در تكفير تجاوز نكنيم، زيرا سلف آنچه از مردم ظاهر مى شد بر قرآن و سنت عرضه مى كردند و اگر در قرآن و سنت اطلاق كفر را بر آن مورد مى يافتند اطلاق مى كردند، و اگر نمى يافتند توقف مى كردند و بر گوينده يا انجام دهنده، حكم به اشتباه و گناه بزرگ مى نمودند. پس


1- التحذير من المجازفة بالتكفير، صص ٣٩ و 4٠.

ص:60

از آن گوينده يا انجام دهنده پرسيده مى شود كه مقصودش چيست؛ پس اگر به طور واضح گفت كه مقصودش كفر است بر او حكم مى شود، وگرنه به اطلاق خطا و مخالفت يا فسق بر او اكتفا مى گردد، نه آنكه او را تكفير اعتقادى نمايند.

١٠. محمّد قطب دربارۀ تكفير مسلمانان مى گويد:

شغلت هذه القضية اكبر مساحة من الخلاف والجدل بين الفرق المختلفة. . . وذهب فيها الناس إلى حدّ التطرف من الجهتين؛ فقال بعضهم: من قال: لا إله إلاّ الله فهو مؤمن ولو لم يعمل عملا واحداً من اعمال الإسلام. وقال آخرون: انّ الأصل في الناس اليوم الكفر مالم يثبت عكس ذلك. الأوّلون يحكمون على الناس بالنيّة وحدها دون العمل، والآخرون يحكمون بالعمل وحده بصرف النظر عن النية، ووقف آخرون في مواقف مختلفة بين هذا الطرف وذاك. . .(1)

اين قضيه بيشترين سهم را در اختلاف ومجادله بين فرقه هاى مختلف داشته است. . . ومردم در اين باره از هر دو طرف به حدّ تندروى رفته اند؛ برخى مى گويند: هركس كلمه توحيد را بر زبان جارى سازد گرچه هيچ عملى از اعمال اسلام را انجام ندهد مؤمن است. وعده اى ديگر مى گويند: اصل در مردم امروز كفر است مگر آنكه عكس آن ثابت شود. دسته اوّل تنها حكم به نيت مى كنند نه عمل، ولى دسته دوم تنها حكم به عمل مى كنند صرف نظر از نيت. وعدّه اى ديگر در مواقف مختلف بين اين دو دسته توقف كرده اند. . .


1- واقعنا المعاصر، ص 4٣٩.

ص:61

وهابيان در تقسيم بندى سيد قطب در دستۀ دوم هستند كه به افراطگرى متهمند.

خطر تكفير

شوكانى مى گويد:

قال العلماء: و باب التكفير باب خطر و لا نعدل بالسلامة شيئاً.(1)

علما گفته اند: و باب تكفير بابى خطرناك است و هرگز آن را با سلامت و صلح معاوضه نمى كنيم.

ابوحامد غزالى مى گويد:

كفّ لسانك عن اهل القبلة ما امكنك ماداموا قائلين: لا إله إلاّ الله، محمد رسول الله، غير مناقضين لها، و المناقضة تجويز الكذب على رسول الله (ص) ؛ فانّ التكفير فيه خطر و السكوت لاخطر فيه. (2)

زبانت را از اهل قبله آن مقدار كه مى توانى باز دار مادامى كه گوينده لا إله الاّ الله و محمّد رسول الله هستند، و آن را نقض ننموده اند، و نقض آن به تكذيب بر رسول خدا است؛ زيرا در تكفير خطر بزرگى است و در سكوت خطرى نمى باشد.

وى همچنين در اين باره مى گويد: «مهما حصل من تردد فالوقف فيه عن التكفير أولى»(3) «هرچه كه تردد حاصل شود توقف در آن از تكفير اولى است» .


1- نيل الأوطار، شوكانى، ج٧، ص ٣5٣.
2- فيصل التفرقة بين الاسلام و الزندقة، ابوحامد غزالى، ص ٨5.
3- همان، ص ٩٠.

ص:62

افراط در تكفير نزد غزالى

ابوحامد غزالى مى گويد:

كل فرقة تكفر مخالفها و تنسب إليه تكذيب الرسول (ص) : فالحنبلي يكفر الأشعري زاعماً انّه كذب الرسول اثبات الفوق لله تعالى، و في الاستواء على العرش. و الأشعري يكفره زاعماً انّه مشبه و كذب الرسول (ص) في انّه ليس كمثله شيء. و الأشعري يكفر المعتزلي زاعماً انّه كذب الرسول (ص) في جواز رؤية الله تعالى، و في اثبات العلم و القدرة و الصفات له. و المعتزلي يكفر الأشعري زاعماً انّ اثبات الصفات تكثير للقدماء و تكذيب للرسول (ص) في التوحيد. و هذا كلّه غلو و اسراف في التكفير.(1)

هر فرقه اى مخالفش را تكفير مى كند و به او نسبت تكذيب پيامبر (ص) مى دهد، مثل اينكه حنبلى، اشعرى را تكفير مى كند به گمان اينكه او با اثبات فوقيت براى خداوند متعال و در استواى بر عرش پيامبر (ص) را تكذيب كرده است.

و اشعرى حنبلى را تكفير مى كند به گمان اينكه او پيامبر (ص) را تكذيب كرده؛ زيرا خدا را تشبيه به خلق نموده و حال آنكه همانند او موجودى نيست.

و اشعرى معتزلى را تكفير مى كند به گمان اينكه او پيامبر (ص) را تكذيب كرده در جواز رؤيت بارى تعالى، و در اثبات علم و قدرت و صفات براى او.

و معتزلى اشعرى را تكفير مى كند به گمان اينكه اثبات صفات موجب تكثير قدما و تكذيب پيامبر (ص) در توحيد است.


1- فيصل التفرقة بين الاسلام و الزندقة، ص 4٩.

ص:63

همه اينها غلو و اسراف در تكفير است.

وى همچنين مى گويد:

من اشدّ الناس غلواً و اسرافاً طائفة من المتكلمين كفّروا عوام المسلمين و زعموا انّ من لايعرف الكلام بمعرفتهم ولم يعرفوا العقائد الشرعية بأدلتهم التي حرروها فهو كافر. فهؤلاء ضيّقوا رحمة الله الواسعة على عباده اولا و جعلوا الجنة وقفاً على شرّذمة يسيرة من المتكلمين، ثم جهلوا ما تواتر من السنة ثانياً. . .(1)

و از تندروترين مردم در غلو و اسراف كارى طائفه اى از متكلمان اند كه عوام مسلمانان را تكفير نموده و گمان كرده اند كه هركس همانند آنان به كلام معرفت پيدا نكند و عقائد شرعى را با ادله اى كه آنان تحرير كرده اند نشناسد او كافر است. آنان رحمت واسعه الهى را اولاً بر بندگان تضييق كرده و بهشت را وقف دسته اى كوچك از متكلمان نموده اند، و ثانياً جاهل به سنت متواترند. . .

وجوب نظر و تأمل در تكفير

ابوحامد غزالى در اين باره مى گويد:

انّ النظر في التكفير يتعلق بامور؛

الأمر الأول: انّ النص الشرعي الذي عدل به عن ظاهره هل يحتمل التأويل أم لا؟ فان احتمل التأويل فهل هو قريب أم بعيد؟ و معرفة ما يقبل التأويل و مالايقبل التأويل ليس بالهيّن، بل لايستقلّ به إلاّ الماهر الحاذق في علم اللغة العارف بأصولها ثمّ بعادة العرب في الإستعمال.


1- فيصل التفرقة بين الاسلام و الزندقة، ص ٩٧.

ص:64

الأمر الثاني: هل النص المتروك متواتر أم آحاد أم عليه اجماع؟ و لايستقلّ بادراك ذلك إلاّ الباحثون عن كتب التواريخ و احوال القرون و كتب الأحاديث و احوال الرجال. أما الإجماع فادراكه من اغمض الأشياء.

الأمر الثالث: هل المنكر وصله التواتر و الإجماع أم لا؟

الأمر الرابع: النظر في دليله الباعث له على مخالفة الظاهر أهو على شرط البرهان أم لا؟ فانّ البرهان ان كان قاطعاً رخص في التأويل و ان كان بعيداً؛ فإذا لم يكن قاطعاً لم يرخص في تأويل سابق إلى الفهم.

الأمر الخامس: النظر في انّ ذكر تلك المقالة هل يعظم ضررها في الدين أم لا؟ فانّ ما لايعظم ضرره في الدين فالأمر فيه اسهل، و ان كان القول شنيعاً و ظاهر البطلان. و المقصود: انّه لاينبغي ان يكفر بكلّ هذيان و ان كان ظاهر البطلان. (1)

مناقشه در صدور تكفير به امورى تعلق مى گيرد؛

امر اول: اينكه نص شرعى كه عدول شده به آن از ظاهرش آيا احتمال تأويل در آن مى رود يا نمى رود؟ اگر احتمال تأويل داده مى شود، آيا قريب است يا بعيد؟ و شناخت آنچه قبول تأويل مى كند و آنچه قبول تأويل نمى كند آسان نيست، بلكه تنها شخص ماهر كاردان در علم لغت و عارف به اصول علم لغت و عادت عرب در استعمال به آن مطلع است.

امر دوم: آيا نصى كه ترك شده خبر متواتر است يا خبر واحد يا بر


1- فيصل التفرقة بين الاسلام و الزندقة، صص ٩١ - ٩5.

ص:65

آن اجماع مى باشد؟ و آن را درك نمى كند، مگر كسانى كه در كتاب هاى تاريخ و احوال قرن ها و كتاب هاى احاديث و احوال رجال تفحص و جستجو مى نمايند. اما اجماع، پس درك آن از دشوارترين كارهاست.

امر سوم: آيا به منكر بودن به حد، تواتر و اجماع رسيده يا نرسيده؟

امر چهارم: نظر در دليلش بايد كرد، دليلى كه موجب مخالفت با ظاهر شده، آيا شرط برهان را دارد يا ندارد؟ زيرا اگر برهان قاطع باشد رخصت در تأويل داده شده اگرچه دور باشد. ولى اگر قاطع نباشد رخصت در تأويل سابق به فهم داده نشده است.

امر پنجم: نظر در اينكه ذكر آن گفتار آيا ضرر عظيمى در دين دارد يا ندارد؟ زيرا آنچه كه ضرر عظيمى در دين ندارد امر در آن آسان تر مى باشد، گرچه گفته شنيع بوده و در ظاهر باطل است و مقصود اين است كه سزاوار نيست كه با هر هذيانى كسى را تكفير كرد گرچه در ظاهر باطل باشد.

با توجه به اين شرايط نمى توان گفتار هر كسى را حمل بر كفرگويى نموده و وى را تكفير كرد.

عوامل ظهور فكر تكفيرى افراطى

اشاره

فكر تكفيرى افراطى عوامل گوناگونى دارد:

١. جهل

يكى از عوامل داخلى پيدايش فكر تكفيرى جهل به قرآن و آيات و

ص:66

روايات پيامبر (ص) و ائمه معصومين عليهم السلام و حتى كلمات علما و دانشمندان صاحب نظر است، و اين جهل باعث مى شود كه هركسى كه هم عقيده او نيست را تكفير كرده و حكم به قتل او بنمايد، و آن را به اجرا بگذارد.

ابوحامد غزالى مى گويد:

والمبادرة إلى التكفير انّما تغلب على طباع من يغلب عليهم الجهل.(1)

و مبادرت ورزيدن به تكفير غلبه بر طبع هايى دارد كه جهل بر آنها حاكم است.

وى همچنين مى گويد:

فإذا رأيت الفقيه الذي بضاعته مجرد الفقه يخوض في التكفير و التضليل فاعرض عنه ولا تشغل به قلبك و لسانك؛ فانّ التحدي بالعلوم غريزة بالطبع، لايصبر عنه الجهال، و لأجله كثر الخلاف بين الناس.(2)

هرگاه مشاهده كردى فقيهى را كه بضاعتش تنها فقه است و در تكفير و نسبت گمراهى دادن [به مردم] فرو رفته از او اعراض كن، و قلب و زبانت را به آن مشغول نكن؛ زيرا مبارزه طلبى با علوم غريزى طبع است و جاهلان بر آن صبر ندارند، و بدين جهت است كه اختلاف بين مردم بسيار است.

محمّد بن علوى مالكى مى گويد:

من اعظم الفتن التي بلينا بها ممّن يدعي السلفية، و هم ابعد


1- فيصل التفرقة بين الاسلام و الزندقة، ص ٩٠.
2- همان، ص ٩5.

ص:67

الناس عن حقائقها و آدابها مايظهر على الساحة اليوم من كتب و محاضرات تشغل الناس و اكثرهم من العوام، تشغلهم بمباحث عويصة و مشكلة في العقيدة، مباحث زلت فيها الأقدام، و ضلت فيها الأفهام، و ما ثبت فيها إلاّ الأئمة الأعلام. . .(1)

و از بزرگ ترين فتنه ها كه ما به آن مبتلا شده ايم از كسانى است كه ادعاى سلفى گرى دارند، در حالى كه آنان دورترين مردم از حقايق و آداب سلفيت هستند، چيزى است كه امروزه در جامعه از كتاب ها و سخنرانى ها ظاهر شده و مردم را كه اكثر آنها عوام اند به خود مشغول كرده است، و آنان را به مباحثى مشكل و مشكلاتى در عقيده مشغول ساخته اند، مباحثى كه قدم ها در آن به لغزش افتاده و فهم ها در آن گمراه شده و به جز پيشوايان بلندقدر در آن ثابت قدم نبوده اند. . .

وى همچنين مى گويد:

فاشتغال العوام بمسائل العقيدة العلمية التي تحتاج إلى اهلية من اعظم الآفات، و هو من المثيرات للفتن، فيجب دفعهم و منعهم من ذلك. . .

قال العلماء: و ليس المراد بالعوام السوقية و الأجلاف من اهل السواد فقط، بل في معني العوام الأديب و النحوي و الفيلسوف و المتكلم، بل كل عالم سوى المتجردين لعلم السباحة في بحار المعرفة، القاصرين اعمارهم عليه، الصارفين وجوههم عن الدنيا و الشهوات، المعرضين عن المال و الجاه و الخلق و سائر


1- التحذير من المجازفة بالتكفير، ص 5٢.

ص:68

اللذات، المخلصين لله تعالى في العلوم و الأعمال، القائمين بجميع حدود الشريعة و آدابها في القيام بالطاعات و ترك المنكرات، المفرغين قلوبهم بالجملة عن غيرالله، المستحقرين للدنيا بل للآخرة في جنب محبة الله تعالى، فهؤلاء هم اهل المعرفة و الأهلية، و هم مع ذلك كله على خطر عظيم يهلك من العشرة تسعة إلى ان يسعد واحد منهم بالمعرفة و الفقه و الدين و الفتح المبين.(1)

پس اشتغال عوام به مسائل عقيده علمى، كه احتياج به اهليت دارد از بزرگ ترين آفات است، و از جمله امورى است كه فتنه ها را بر مى انگيزاند، پس دفع آنها و منعشان [از وارد شدن در اين امور] واجب مى باشد. . .

علما گفته اند: مقصود به عوام تنها بازارى ها و افراد ساده از عموم مردم نيست، بلكه در معناى عوام است اديب و نحوى و فيلسوف و متكلم، بلكه هر عالمى، غير از كسانى كه در درياهاى معرفت و علم غوطه ور شده و به تجرد رسيده و عمر خود را در آن صرف كرده اند و روى خود را از دنيا و شهوات برگردانده، و از مال و جاه و خلق و ديگر لذت ها اعراض نموده و در علوم و اعمال اخلاص براى خداوند متعال داشته و به تمام حدود شريعت و آداب آن در قيام به طاعات و ترك منكرات قيام نموده، و قلوب خود را به طور كلى از غير خدا فارغ كرده، و دنيا بلكه آخرت را در كنار محبت خداوند متعال حقير دانسته اند. اينها همان اهل معرفت و اهليتند، ولى آنان در


1- التحذير من المجازفة بالتكفير، ص 54.

ص:69

عين حال و با تمام آنچه درباره آنان گفته شد در برابر خطر بزرگى هستند كه از هر ده نفر نه نفر هلاك مى شوند و تنها يك نفر از آنها به جهت معرفت و فقه و دين و فتح آشكارى كه براى او مى شود به سعادت مى رسد.

٢. تعصب

بين تعصب و تصلب دينى فرق است، اگر انسان به حق رسيد بايد بر حق پافشارى داشته باشد، ولى تعصب دينى مذموم است، به اينكه گمان ها و اوهام خود را حق دانسته بدون آنكه از مجارى صحيح آنها را به دست آورده باشد و هرچه كه ديگران مى گويند را اوهام و باطل بداند و در نتيجه همه را تكفير كرده و خود را مسلمان پنداشته و دست به قتل و كشتار مخالفان خود بزند، اين كار به طور حتم مورد مذمت خدا و رسول بوده و عقل نيز آن را محكوم مى نمايد.

٣. اكتفا به مطالعه كتب

يكى از مشكلات اساسى كه باعث تكفير ديگران مى گردد اكتفا به مطالعه قرآن و سنت و تكيه بر برداشت هاى شخصى است بدون آنكه ابزار لازم براى رسيدن به اين درجه را به دست آورده باشد و از افكار بزرگان دين و متخصصان اسلامى استفاده كند كه اين امر عامل بزرگى در رسيدن به فكر تكفيرى افراطى است.

4. عجب و خودبزرگ بينى

اشاره

يكى ديگر از عوامل داخلى تكفير خودبزرگ بينى و اعجاب به خود و اعمال و علم خويش است.

ص:70

محمّد بن علوى مالكى در اين باره مى گويد:

من الظواهر الواضحة التي تميز بها هؤلاء المكفرون للمسلمين أوقل: هؤلاء المسارعون إلى تكفير كل من يخالفهم او يعارضهم فيما يرون او يعتقدون؛ من الظواهر التي لاتنكر، اعجابهم بانفسهم و اعمالهم. و العُجب هو بداية خطيرة لأقبح خُلق نهي عنه الإسلام و حذّر منه، انّه الكبر الذي تميز به أول كافر في الخلق و هو ابليس حيث رأي انّه خيرٌ من آدم و أُعْجِب بعمله، و كان له فيه رصيد كبير و اجتهاد عظيم.(1)

از امور ظاهر و واضحى كه تكفيرى هاى مسلمانان به آن شناخته مى شوند، يا بگو: آن كسانى كه در تكفير هركس كه مخالف آنان يا معارض با آنها در رأى يا اعتقادند؛ از پديده هايى كه جاى انكار نيست، عُجب آنان نسبت به خود و اعمالشان مى باشد. و عجب همان شروع خطرناكى است براى قبيح ترين صفتى كه اسلام از آن نهى كرده و مردم را از آن برحذر داشته است. عُجب همان كِبرى است كه اولين كافر در بين مخلوقات به آن شناخته شد كه همان ابليس (شيطان) باشد، آنجا كه خود را از آدم برتر ديد و به عمل خود عجب نمود، و كمينگاه به دام افتادن شيطان همين صفت و تلاش بزرگش در همين جهت بود.

وى همچنين در ادامه مى گويد:

وهذا العُجب هو الذى دعاه إلى رؤية نفسه فقال: (أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ) و إلى احتقار آدم و الاستهانة به فقال: (وَ خَلَقْتَهُ


1- التحذير من المجازفة بالتكفير، ص 55.

ص:71

مِنْ طِينٍ) فتكبّر و كان من الكافرين كما قال تعالى: (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ) .(1)

و اين عُجب همان صفتى است كه او را به خودبينى كشاند و گفت: (من از او برترم، مرا از آتش آفريدى) ، و به حقير شمردن آدم و اهانت به او كشاند. سپس گفت: (او را از گِل آفريدى) ، پس او تكبر كرد و از كافران شد همان گونه كه خداوند متعال فرمود: (و يادآور زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: بر آدم سجده كنيد، پس همه سجده كردند به جز شيطان كه سر باز زده و تكبر ورزيد، و او از كافران بود) .

بدين جهت است كه متكبّر دشمن خدا شمرده شده و خداوند او را دوست ندارد آنجا كه در قرآن مى فرمايد: (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ) ؛ «او مستكبران را دوست نمى دارد!» (نحل: ٢٣)

ونيز مى فرمايد:

(إِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً) (نساء: ٣6)

زيرا خداوند، كسى را كه متكبر وفخر فروش است، (و از اداى حقوق ديگران سرباز مى زند) ، دوست نمى دارد.

ومى فرمايد: (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ) ؛ «اين گونه خداوند بر دل هر متكبّر جبّارى مُهر مى نهد!» (غافر: ٣5)

ومى فرمايد:

(سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ) (اعراف: ١46)


1- التحذير من المجازفة بالتكفير، ص 56.

ص:72

به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر مى ورزند، از (ايمان به) آيات خود، منصرف مى سازم!

ومى فرمايد:

(إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ) (غافر: 6٠)

كسانى كه از عبادت من تكبّر مى ورزند به زودى با ذلّت وارد دوزخ مى شوند!

ابوهريره از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

يقول الله تعالى: الكبرياء ردائي و العظمة إزاري، فمن نازعني واحداً منها القيته في جهنم ولا ابالي. (1)

خداوند متعال مى فرمايد: كبريايى رداى من و عظمت لباس من است، پس هركه با من در يكى از آنها نزاع كند او را در دوزخ افكنم و باكى هم ندارم.

مسلم به سندش از عبدالله بن مسعود نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

لايدخل النار أحد في قلبه مثقال حبة من إيمان، ولا يدخل الجنة أحد في قلبه مثقال حبة خردل من كبرياء. (2)

داخل دوزخ نمى شود كسى كه در قلبش به اندازه حبه اى از ايمان باشد، و داخل بهشت نمى شود كسى كه در قلبش به اندازه حبه ارزنى از تكبّر باشد.


1- سنن ابن ماجه، ج٢، ص ١٣٩٨.
2- صحيح مسلم، ج١، ص 65.

ص:73

كبر و تكبر و عجب گرچه جايگاهش در قلب است، ولى داراى علاماتى در ظاهر است كه بر آن دلالت مى كند از جمله:

الف) علاقه به پيشتاز بودن و صدرنشينى

متكبر مى خواهد جلودار همه بوده و از اينكه كسى سخنانش را ردّ كند ناراحت مى شود و انتقاد را نمى پذيرد و ديگران را خوار و ضعيف مى شمرد.

ب) تزكيه نفس و ستايش بر خود

از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

ألا لا فضل لعربى على عجمى ولا لعجمى على عربى،

ولالأسود على احمر، ولا لأحمر على أسود إلاّ بالتقوى.(1)

آگاه باشيد! هرگز افتخارى براى عرب بر عجم، و عجم بر عرب، و سياه بر قرمز و قرمز بر سياه نيست، مگر به تقوا.

عُجب آن قدر مذموم است كه خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً) (توبه:٢5)

ودر روز حنين (نيز يارى نمود) ؛ در آن هنگام كه فزونى جمعيّتتان شما را مغرور ساخت، ولى (اين فزونى جمعيّت) هيچ به دردتان نخورد.

ونيز در ردّ كفار به جهت اعجابشان نسبت به ديوارها و شوكتشان مى فرمايد:

(وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللهِ فَأَتاهُمُ اللهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا) (حشر: ٢)


1- مجمع الزوائد، ج٣، ص ٢66.

ص:74

گمان نمى كرديد آنان خارج شوند، وخودشان نيز گمان مى كردند كه دِژهاى محكمشان آنها را از عذاب الهى مانع مى شود؛ امّا خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد.

و نيز در مورد عجب در عمل مى فرمايد: (وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً) ؛ «با اين حال، مى پندارند كار نيك انجام مى دهند!» (كهف: ١٠4)

از فتنه هاى اين امت، عُجب در رأى خطايى است. از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

فإذا رأيت شحاً مطاعاً و هوى متبعاً و دنيا مؤثرة و اعجاب كل ذي برأيه فعليك بخاصة نفسك.(1)

هرگاه بخل و حرص اطاعت شده و هواى [نفس] پيروى گشته و اعجاب هر صاحب اجرتى در رأى خودش را مشاهده كردى پس بر تو باد به اصلاح خصوصيات نفسانى و اخلاقى خود.

آثار تكفير

فكر تكفيرى در جامعه آثارى را بر جاى مى گذارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

١. حكم به مباح بودن خون و جان افرادى كه تكفير شده اند، و لذا دست به اقدام عملى زده و افراد تكفير شده، كشته مى شوند.

٢. به غارت بردن اموال افراد تكفير شده.

٣. هتك حرمت نسبت به نواميس افراد تكفير شده از آن جهت كه


1- المعجم الكبير، ج ٢٢، ص ٢٢٠.

ص:75

شخص كافر عقدش باطل شده و سلطه اى بر همسر و دختران خود ندارد.

4. خارج شدن اولاد او از سلطه اش.

5. از بين رفتن سلطه او در جامعه اسلامى در صورتى كه حاكم باشد.

6. وجوب محاكمه در برابر محكمه قضاى اسلامى به جهت اجراى حدّ مرتد براى او.

٧. عدم اجراى احكام مسلمانان براى بعد از مرگ او، از غسل و كفن و دفن و ارث.

٨. حكم به طرد از رحمت الهى بعد از مرگ و خلود در جهنم.

٩. ضرر رساندن به جامعه و ايجاد ناامنى در آن، به جاى اصلاح و پيشرفت.

١٠. جلوگيرى كردن از شركت در امور نظام اجتماعى و وجوب ترك وظايف حكومتى از آن جهت كه باعث تقويت حكومت كفر مى شود.

١١. ترك دشمن خارجى و مشغول شدن به مبارزه با حكومت كفر و افراد پشتيبان از آن.

١٢. رها كردن اصلاح جامعه و كار مثبت نكردن و به جاى آن تكفير و حكم به قتل كردن.

١٣. ايجاد اختلاف و دو دستگى در جامعه.

١4. بيزار كردن مردم از اصل دين و بد جلوه دادن آن.

١5. استفاده ابزارى كفار و دشمنان اسلام از اين گونه افراد به جهت ضربه زدن به اسلام و مشوّه ساختن چهره واقعى آن.

ص:76

علاج فكر تكفيرى

اشاره

براى برداشتن و از بين بردن فكر تكفيرى افراطى به راه حل هايى اشاره مى شود:

١. ريشه كن ساختن اسباب تكفير

يكى از راه هاى علاج يك درد در فرد يا جامعه آن است كه اسباب پديد آمدن آن را خشكاند و نابود نمود، و مهم ترين اسباب پديد آمدن فكر تكفيرى حكم به غير ما انزل الله، و پشتيبانى از افكار انحرافى و مطالعه بدون استاد در كتاب ها خصوصاً كتاب هاى مخالفان است كه در مرحله اول اين موضوعات بايد اصلاح شود تا فكر تكفيرى از افراد جامعه زدوده گردد.

سيد قطب خطاب به دولت مصر مى گويد:

يجب ان يستقر في اذهاننا بوضوح انّه لايمكن القضاء على التطرف إلاّ بازالة اسبابه الحقيقية الدافعة إليه، أي باستجابة الحكام لأمر الله لهم ان يحكموا بما انزل الله أو في أقل القليل الكف عن المعاملة الوحشية التي يعاملون بها الذين يطالبون بتحكيم شريعة الله. و انّ كل مذبحة تقام للمسلمين في الأرض هي وقود جديد للتطرف يمتدّ إلى ما شاء الله.(1)

واجب است كه در اذهان ما به طور آشكار استقرار يابد كه نمى توان افراطگرى را از بين برد، مگر با زايل كردن اسباب حقيقى آن، كه افراد را به اين فكر كشانده است، يعنى به اجابت كردن حاكمان امر


1- واقعنا المعاصر، محمد قطب، ص 5٢٢.

ص:77

الهى را، به اينكه حكم به ما انزل الله كرده و يا حدّاقلّش دست از اعمال وحشيانه اى بردارند كه با افرادى انجام مى دهند كه درخواست پياده شدن شريعت خدا را دارند. و اينكه هر قربانگاهى كه براى مسلمانان در روى زمين برپا مى شود هيزم جديدى است براى افراطى گرى و تا آنجا كه خدا بخواهد ادامه مى يابد.

٢. گفت وگوى آزاد

از جمله امور مهم براى برطرف كردن فكر تكفيرى افراطى از جامعه، گفت وگوى رو در رو و آزاد با اين گونه افراد است.

شيخ الازهر جاد الحق در اين باره مى گويد: «علاج التطرف بالمعايشة و الحوار لا بالمحاضرات»(1)؛ «علاج تندروى در معاشرت و گفت وگوست نه برپايى نشست ها» .

ونيز از تعدادى علماى الازهر نقل شده كه گفته اند:

انّما العلاج الأمثل هو ما يسمّى بالحوار، وهو ما اتبعه الرسل في دعوة اقوامهم.(2)٢

همانا بهترين علاج چيزى است كه به آن گفت وگو مى گويند، و آن كارى است كه رسولان در دعوت اقوامشان از آن پيروى كردند.

از اعضاى ندوة العلماء نقل شده كه گفته اند: «الحوار مع الشباب افضل طريق لتصحيح ما يعتقدونه»(3)؛ «گفت وگو با جوانان بهترين راه براى تصحيح اعتقادات آنان است» .


1- جريدة الجمهورية، تاريخ ٢/4/١٩٩٢م.
2- بيان للناس، جامعة الازهر، ص 4١.
3- مجله حريتى، تاريخ ١٢/١4/١٩٩٢م.

ص:78

٣. پر كردن خلأ فرهنگى جامعه

فكر تكفيرى افراطى در بين جوامع و افراد و جوانانى رسوخ مى كند كه ذهن هاى آنان خالى بوده و دست نخورده است و هرگز از فرهنگ ناب و خط اعتدال اطلاعى ندارند. لذا گسترش فرهنگ اصيل اسلامى در سطوح مختلف جامعه خصوصاً جوانان تأثير بسزايى در جلوگيرى و نفوذ فكر تكفيرى در جامعه دارد.

عبداللطيف فايد از شخصيت هاى مصر مى گويد:

سبب التطرف غياب الثقافة الاسلامية في الجامعات. لذلك فانّ اتحاد الجامعات العربية قد اصدر توصية في المؤتمر المنعقد عام ١٩٧٨م بتدريس مناهج الثقافة الاسلامية لكلّ الكليات العملية و النظرية(1)

سبب افراطگرى غايب شدن فرهنگ اسلامى در دانشگاه هاست. لذا اتحاد دانشگاه هاى عربى بيانيه اى در كنفراسى در سال ١٩٧٨م صادر كرد مبنى بر تدريس روش هاى فرهنگ اسلامى براى تمام دانشكده هاى عملى و نظرى.

شيخ الازهر جاد الحق درباره افراطگرى و اسباب و علاج آن مى گويد:

العناية بالتربية الدينية مطلوبة في المدارس و الجامعات لعلاج هذه الظاهرة.(2)

عنايت به تربيت دينى در مدارس و دانشگاه ها به جهت علاج فكر تكفيرى مطلوب است.


1- جريدة الجمهورية، تاريخ ١٨/١٠/١٩٩١م.
2- همان، تاريخ ٢/4/١٩٩٢م.

ص:79

4. احترام به تخصص

يكى ديگر از راه هاى علاج فكر تكفيرى در جامعه، احترام به نظر متخصص در امور دين و شريعت است، و حكم به كفر و ارتداد و فسق و گناه از امور شرعى است. از اين رو بايد در آن به علماى متخصص رجوع كرد و بدون تخصص و علم و يقين نبايد وارد آن شد.

بنابراين گفته شده:

التدين للمسلمين جميعاً، و لكن بيان الأحكام و الحلال و الحرام لأهل الإختصاص به و هم العلماء.(1)

ديندارى وظيفه تمام مسلمانان است، ولى بيان احكام و حرام و حلال گفتن مختص به اهل تخصص است كه علما مى باشند.

دكتر يوسف قرضاوى مى گويد:

ولا يجوز ان يكون علم الشريعة كلا مباحاً لكلّ هب و درج من الناس بدعوى انّ الإسلام ليس حكراً على فئة من الناس.(2)

جايز نيست كه علم شريعت همگى براى هر طبقه از مردم مباح باشد به ادعاى اينكه اسلام بر گروهى از مردم احتكار نشده است.

خداوند متعال اقوامى را اين گونه نصيحت مى كند:

(وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ) (نساء: ٨٣)

اگر آن را به پيامبر وپيشوايان - كه قدرت تشخيص كافى دارند - بازگردانند، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد.


1- ردّ المفتى على كتيب الفريضة الغائبة فى الفتاوى الاسلامية، ج١٠، ص ٣٧٣5.
2- الصحوة الاسلامية بين الجحود و التطرف، يوسف قرضاوى، ص ٢٠٣.

ص:80

ابن قيم جوزيه مى گويد:

انّ الافتاء في دين الله امانة، و قد تحدث العلماء عن ثقلها و خطورة شأنها، فينبغي ان يقدر للأمر قدره.(1)

همانا فتوا دادن در دين خدا امانتى است، و علما از اهميت و سنگينى شأن آن سخن گفته اند. لذا سزاوار است كه براى آن، قدر و اندازه اى فرض شود.

دكتر يوسف قرضاوى در نصيحت خود به افراطگرايان مى گويد:

فينبغي ان يدرك اصحاب الظاهرة انّ لطلب العلم أبواباً، كما انّ له آداباً، و انّ للعلم الشرعي ادوات لم يتوفروا على تحصيلها، و اصولا لم يتمرسوا بمعرفتها و استيعابها، و فروعاً و مكملات لاتسعفهم اوقاتهم ولا اعمالهم ان يتفرغوا لها. . . و انّه لا غنى لمن يريد ان يفهم الكتاب و السنة عن تفسير المفسرين و شرح الشراح، و فقه الفقهاء، ممّن خدموا الكتاب و السنة، و اصّلوا الأصول، و فرّعوا الفروع، و خلفوا لنا تراثاً عريضاً لايعرض إلاّ جاهل او مغرور.(2)

بايد اصحاب ظاهرگرايى (آنان كه به ظاهر حديث اخذ نموده و اهل اجتهاد نيستند) بدانند كه طلب علم ابوابى دارد، همان گونه كه براى آن آدابى است، و نيز براى علم شرعى ادواتى است كه بر آنها دسترسى پيدا نكرده اند، و اصولى دارد كه به شناخت و فراگيرى آنها ممارست نيافته اند، و فروع و تكميلى هايى دارد كه اوقات و اعمال آنها فرصت نداده تا مشغول آن گردند. . . و اينكه هركس


1- اعلام الموقعين، ابن قيم جوزيه، ج١، ص ١١.
2- الصحوة الاسلامية بين الجحود و التطرف، يوسف قرضاوى، صص ٢٠6 و ٢٠٧.

ص:81

مى خواهد قرآن و سنت را بفهمد بى نياز از تفسير مفسران و شرح شارحان و فقه فقيهان نيست؛ از كسانى كه به قرآن و سنت خدمت كرده و اصول را تأسيس نموده و به فروع پرداخته اند، و براى ما از خود ميراث گرانبهايى بر جاى گذاشته اند كه جز جاهل و يا مغرور از آنها اعراض نمى كند.

5. برپايى كرسى نقد افكار

يكى ديگر از راه كارهاى جلوگيرى از پديدۀ پيدايش و گسترش فكر تكفيرى افراطى، برپايى كرسى نقد افكار و مناظره در ملأ عام با استفاده از وسايل ارتباط جمعى است، تا همگان گفته ها و برداشت هاى مختلف را شنيده و سخن بهتر را برگزينند، و در ضمن، سخن ناصواب از صواب جدا شده و باطل نقد گشته و ابطال گردد.

6. بالا بردن سطح عقلانيت در جامعه

يكى ديگر از راه كارهاى برخورد با ديدگاه ها و عملكرد افراطى در جامعه بالا بردن سطح عقلانيت در جامعه است. مردم را بايد توجيه كرد كه مصالح اهمّ و مهمّ وجود دارد كه بايد در نظر گرفته شده و سپس قضاوت نمود. همه بايد بدانند كه هركس اگر مخالف خود را از آن جهت كه افكارش با او موافق نيست تكفير كرده و به قتل برساند ديگر مسلمانى نخواهد بود، و همه به دست هم كشته خواهند شد. از جانب ديگر از كجا حرف آنها صحيح و حرف ديگر مسلمانان همه باطل و ناصحيح است؟ از كجا كه حرف آنها باطل نباشد؟ !

ص:82

٧. تحليل صحيح از سيره پيامبر (ص)

تكفيرى ها بايد ابعاد و زواياى مختلف از سيره پيامبر (ص) را در نظر بگيرند. آنها بايد ملاحظه كنند كه پيامبر (ص) هركس را كه شهادتين بر زبان جارى مى ساخت مى پذيرفت، حتى منافقان را نيز در بين اصحاب خود داشت همانان كه خداوند درباره آنان مى فرمايد: (لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ) ؛ «تو از آنان آگاهى ندارى ولى ما آنان را مى شناسيم» . (توبه: ١٠١)

افرادى همراه پيامبر (ص) بودند كه حضرت از عملكرد آنان ناراضى بود و به آنان تذكر مى داد ولى حكم به قتل يا تكفير آنان نمى نمود و حتى كسانى بودند كه نسبت هاى ناروا همچون بى عدالتى به پيامبر (ص) دادند و برخى خواستند او را به قتل برسانند ولى پيامبر (ص) مانع از انجام آن شد و در برخى موارد فرمود: شايد او نماز مى خواند.

٨. تحليل صحيح از آيات قهر و غضب و جهاد

افراد تندرو و خشونت طلب و تكفيرى يك سو نگرند و تنها آياتى را مى خوانند و مورد توجه قرار مى دهند كه دلالت بر قهر و غضب و جهاد دارد و آنها را بر مسلمانان تطبيق مى كنند در حالى كه نمى دانند اين گونه آيات مربوط به مشركان است. وانگهى در رتبه سابق احتياج به تبليغ گروهى براى دين و ابلاغ احكام آن در سطح جامعه است، و اين گونه افراد آيات ديگر را مورد توجه قرار نمى دهند كه نهى از اكراه و اجبار دارد.

خداوند متعال مى فرمايد:

(لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ) (بقره: ٢56)

در قبول دين، اكراهى نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است.

ص:83

ونيز مى فرمايد:

(إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً) (انسان: ٣)

ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!

ونيز مى فرمايد:

(فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ * لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ) (غاشيه:٢١ و٢٢)

پس تذكّر ده كه تو فقط تذكّر دهنده اى! تو سلطه گر بر آنان نيستى كه (بر ايمان) مجبورشان كنى.

جوانان و خطر تكفيرگرايى

با مشاهده گروه هاى تكفيرى پى برده مى شود كه بسيارى از پيروان آنان جوانانى هستند كه عالم و فقيه نبوده و در كارى كه وارد شده اند خبرويت ندارند، بلكه عموماً افرادى عاطفى و احساسى هستند؛ لذا اين گونه افراد هنگامى كه با عوامل بيرونى به ظاهر تكفير مواجه مى شوند شديداً به فكر تكفيرى روى مى آورند. و بدين جهت وظيفه علما و مسئولان و معتمدان جامعه است تا با برخورد عاقلانه با آنان و توجيه و تحليل عقلانى مسايل، حالت اعتدال را در آنان زنده نمايند.

زيرا اينان يا جاهل اند و يا تنها به مطالعه برخى از كتاب ها خصوصاً كتاب هاى افراد تندرو وهابيت پرداخته و يا با افراد افراطى آنان در ارتباط هستند. لذا درصدد تكفير ديگران برآمده و تنها خود را بر حق مى دانند و به اين هم اكتفا نكرده و دست به ترور و قتل و غارت ساير مسلمانان مى زنند با اين عنوان كه الآن عصر جاهليت است كه دوباره بازگشته

ص:84

است. اين موضوعى است كه گويا رسول خدا (ص) از قرن ها قبل آن را پيش بينى كرده است.

بخارى به سندش از امام على عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

إذا حدثتكم عن رسول الله (ص) فلأَن أَخِرَّ من السماء احبّ إلى من ان اكذب عليه، و إذا حدّثتكم فيما بيني و بينكم؛ فانّ الحرب خدعة. سمعت رسول الله (ص) يقول: يأتي في آخر الزمان قوم حدثاء الأسنان، سفهاء الأحلام، يقولون من خير قول البرية، يمرقون من الإسلام كما يمرق السهم من الرَمية، لايجاوز ايمانهم حناجرهم، فأينما لقيتموهم فاقتلوهم، فانّ قتلهم اجر لمن قتلهم يوم القيامة.(1)

هرگاه براى شما حديثى از رسول خدا (ص) نقل مى كنم اگر از آسمان سقوط نمايم براى من بهتر است از آنكه بر او دروغ ببندم، و چون براى شما حديث گويم بين خودم و شماست، و به طور حتم جنگ خدعه و نيرنگ است. از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: در آخرالزمان قومى پيدا خواهند شد با سنى كم و فكرى سفيهانه، و از بهترين گفتار مرد روزگار سخن مى گويند، از اسلام خارج مى شوند همان گونه كه تير از كمان خارج مى شود و ايمان از حنجره آنان تجاوز نمى كند، هر كجا كه آنان را يافتيد به قتل رسانيد؛ چرا كه كشتن آنها اجرى است در روز قيامت براى كسانى كه آنان را به قتل مى رسانند.


1- صحيح البخارى، كتاب المناقب.

ص:85

فكر تكفيرى و مقابله پيامبر (ص) با آن

اشاره

از تاريخ و كتب حديث استفاده مى شود كه برخى از صحابه فكر تكفيرى داشتند، و پيامبر (ص) با فكر آنان مخالف بوده و از اقدام عملى آنان بر اساس تكفير جلوگيرى كرده است. اينك به نمونه هايى از آنان اشاره مى كنيم:

١. خالد بن وليد

ابوسعيد خدرى مى گويد:

بعث على [ عليه السلام ] إلى النبي (ص) بذهيبة فقسمها بين الأربعة: الأقرع بن حابس الحنظلي ثم المجاشعي، و عيينة بن بدرالفزاري و زيد الطائي، ثم احد بني نبهان و علقمة بن عُلاثة العامري، ثم احد بني كلاب، فغضبت قريش و الأنصار، قالوا: يعطي صناديد أهل نجد و يدعنا! قال: انّما أتألفهم. فاقبل رجل غائر العينين، مشرف الوجنتين، ناتئ الجبين، كث اللحية، محلوق، فقال: اتق الله يا محمد! فقال: من يطع الله ان عصيت، أيأمنني الله على أهل الأرض فلا تأمنوني. فسأله رجل قتله، احسبه خالد بن الوليد،

ص:86

فمنعه، فلمّا ولي قال: انّ من ضئضئ هذا -أو في عقب هذا - قوماً يقرؤن القرآن لايجاوز حناجرهم، يمرقون من الدين مروق السهم من الرمية، يقتلون أهل الإسلام، و يَدَعون أهلَ الأوثان، لئن انا ادركتهم لأقتلنهم قتل عاد. (1)

على [ عليه السلام ] براى پيامبر (ص) قطعه كوچكى از طلا فرستاد و حضرت آن را بين چهار نفر تقسيم كرد: اقرع بن حابس حنظلى سپس مجاشعى، و عيينة بن بدر فزارى، و زيد طائى، سپس يكى از بنى نبهان و علقمة بن علاثه عامرى، سپس يكى از بنى كلاب. قريش و انصار [از اين تقسيم] غضبناك شده و گفتند: به گردن كشان اهل نجد مى دهد و ما را رها مى كند؟ حضرت فرمود: من [با اين كار] باعث تأليف [قلوب] آنان مى شوم. پس مردى چشم فرو رفته و گونه ها برافروخته، پيشانى برآمده، با محاسنى پرپشت، و سرى تراشيده آمد و گفت: اى محمد! تقوا پيشه كن. حضرت فرمود: چه كسى خدا را اطاعت مى كند اگر من نافرمانى كنم؟ آيا خداوند مرا بر اهل زمين امين قرار داده، ولى شما مرا امين نمى دانيد؟ ! شخصى كه گمانم خالد بن وليد بود از حضرت تقاضا كرد تا او را به قتل برساند، حضرت از آن جلوگيرى كرد و چون او پشت نمود پيامبر (ص) فرمود: بر طرفدارى او قومى خارج مى شوند كه قرآن تلاوت مى كنند، ولى از حنجره آنان نمى گذرد، آنان از دين خارج مى شوند آن گونه كه تير از كمان بيرون مى آيد، آنان اهل اسلام را به قتل مى رسانند و بت پرستان را رها مى كنند و اگر من آنان را درك كنم همانند قوم عاد به قتل مى رسانم.


1- صحيح بخارى، ح٣٣44 و 466٧؛ صحيح مسلم، ح١٠64.

ص:87

٢. عمربن خطاب

جابر بن عبدالله مى گويد:

أتى رجل رسول الله بالجِعرانة منصَرَفَه من حنين و في ثوب بلال فضة، و رسول الله (ص) يَقبض منها يعطي الناس. فقال: يا محمد! اعدل. قال: ويلك! و من يعدل إذا لم اكن اعدل؟ لقد خِبتَ و خسرتَ ان لم اكن اعدل. فقال عمر بن الخطاب: دعني يا رسول الله فاقتل هذا المنافق. فقال: معاذ الله ان يتحدث الناس إنّي اقتل اصحابي، انّ هذا و اصحابه يقرءون القرآن لايجاوز حناجرهم، يمرقون منه كما يمرق السهم من الرمية. (1)

مردى در جعرانه خدمت رسول خدا (ص) آمد هنگامى كه از حنين باز مى گشت، در آن وقت در لباس بلال نقره بود و رسول خدا (ص) از آن مشت مشت بر مى داشت و به مردم مى داد. آن مرد گفت: اى محمد! به عدالت رفتار كن. حضرت فرمود: واى برتو! چه كسى به عدالت رفتار مى كند اگر من به عدالت رفتار ننمايم؟ تو زيان و خسران ديدى اگر من به عدالت رفتار نكنم. عمر بن خطاب گفت: بگذار تا من اين منافق را به قتل رسانم. حضرت فرمود: پناه مى برم به خدا از اينكه مردم بگويند من اصحابم را به قتل رسانده ام، همانا اين مرد و اصحابش قرآن را تلاوت مى كنند ولى از حنجره آنان تجاوز نمى كند، و از دين خارج مى شوند همان گونه كه تير از كمان خارج مى شود.


1- صحيح مسلم، ح١٠6٣.

ص:88

خوارج، تكفيرى هاى صدر اسلام

شهرستانى در تعريف «خوارج» مى نويسد:

كل من خرج على الإمام الحق الذي اتفقت الجماعة عليه يسمّى خارجياً.(1)

هر كس بر امام به حق كه جماعت بر او اتفاق كرده خروج كند خارجى ناميده مى شود.

دكتر عمر عبدالله كامل درباره خوارج مى نويسد:

فالمراد منهم هنا طائفة و جماعة مخصوصة كان أول خروجهم على أميرالمؤمنين و رابع الخلفاء الراشدين سيدنا علي بن أبي طالب [عليه السلام]، و قد بيّن لنا القرآن الكريم هويّتهم و فضحت السنة النبوية المطهرة فرقهم و مسالكهم التي يسلكونها في تضليل الأمة. . .(2)

مراد از آنها طايفه و جماعتى مخصوص هستند كه اول خروجشان بر اميرمؤمنان و چهارمين خليفه از خلفاى راشدين، سرور ما على بن ابى طالب [ عليه السلام ] بوده است. و قرآن كريم براى ما هويت آنان را تبيين كرده و سنت نبوى مطهر فرقه ها و مسلك هاى آنان را كه در گمراه كردن امت مى پيمايند مفتضح نموده است. . .

صفات خوارج

اشاره

با مطالعه تاريخ خوارج پى به وجود صفاتى در آنان مى بريم كه منشأ خروج آنان از اسلام شده است، صفاتى كه در وهابيان امروز نيز مشاهده مى كنيم. اينك به برخى از اين صفات اشاره كرده و با وهابيان اين عصر مقايسه مى كنيم:


1- الملل و النحل، شهرستانى، ص ١٠5.
2- المتطرفون خوارج العصر، عمر عبدالله كامل، صص ٢٩ و ٣٠.

ص:89

١. طعن و اعتراض به امامان عادل

از جمله خصوصيات خوارج طعن زدن و اعتراض نمودن به امامان عادل است همان گونه كه ذوالخويصره به رسول خدا (ص) اعتراض كرده و گفت: عدالت پيشه كن. و نيز خوارج به حضرت على عليه السلام طعن وارد كرده و او را بر توبه وادار نمودند.

و ما در مورد وهابيان كنونى مشاهده مى كنيم كه آنان هنوز بر حضرت على عليه السلام به سبب جنگ هايش ايراد گرفته و بر او انتقاد مى كنند.

٢. سوء ظن

يكى ديگر از خصوصيات خوارج سوء ظن به مؤمنان است همان گونه كه ذوالخويصره در تقسيم بيت المال سوء ظن پيدا كرده و نيز خوارج به عملكرد حضرت على عليه السلام در صلح با معاويه سوءظن پيدا نمودند، وهابيان امروز نيز به تمام مسلمانان سوءظن داشته و آنان را كه بر غير عقيده شان باشند به كفر و فسق نسبت مى دهند، و هرگز فعل آنان را حمل بر صحت نمى كنند.

٣. مبالغه در عبادت

از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

يخرج قوم من امتي؛ يقرؤون القرآن، ليس قرائتكم إلى قرائتهم بشيء، و لا صلاتكم إلى صلاتهم بشيء، و لاصيامكم إلى صيامهم بشيء.(1)


1- صحيح مسلم، ح ١٠66.

ص:90

گروهى از امتم خروج مى كنند، آنان قرآن تلاوت مى كنند و قرائت شما در برابر قرائت آنها چيزى به حساب نمى آيد، و نيز نماز و روزه شما در برابر نماز و روزه آنها چيزى نيست.

اين حال را در وهابيان حاضر نيز مشاهده مى نماييم، همان گونه كه خوارج عصر حضرت على عليه السلام چنين بودند.

4. شدت بر مسلمانان

خوارج به غلظت و جفاكارى و قساوت بر مسلمانان شناخته شده اند. لذا بسيارى از مخالفان خود را به قتل رسانده و اموال آنان را به غارت مى بردند.

از پيامبر (ص) نقل شده كه در مورد اين صفت خوارج فرمود: «يقتلون أهل الإسلام و يدعون أهل الأوثان»(1)؛ «آنان اهل اسلام را مى كشند و بت پرستان را رها مى سازند» .

همان گونه كه اين خصوصيت را نيز در وهابيان امروز مشاهده مى كنيم. آنان و طرفداران آنان در عراق و پاكستان و افغانستان و ايران مسلمانان را با بمب گذارى مى كشند، ولى تا به حال شنيده نشده يك صهيونيست را كشته باشند.

5. كم خردى

از خصوصيات خوارج اين بود كه آنان كم خرد و كم فهم و كج فهم بودند. لذا آياتى را كه مربوط به كفار و مشركان است آنها را حمل بر مؤمنان و مسلمانان مى نمودند.


1- صحيح بخارى، ح ٣٣44 و 466٧.

ص:91

ابن حجر در شرح اين جمله از حديث «يقرؤون القرآن لايجاوز حناجرهم» ؛ «قرآن مى خوانند ولى از حنجره هاى آنها تجاوز نمى كند» .

از نووى نقل كرده كه مى گويد:

المراد انّهم ليس لهم فيه حظّ إلاّ مروره على لسانهم، لايصل إلى حلقومهم، فضلا عن ان يصل إلى قلوبهم؛ لانّ المطلوب تعقله و تدبّره و وقوعه في القلب. قلت: و هو مثل قوله فيهم أيضاً: (لايجاوز ايمانهم حناجرهم) ، اي ينطقون بالشهادتين و لايعرفونها بقلوبهم.(1)

مراد آن است كه آنان در قرآن بهره اى جز مرور دادن بر زبانشان ندارند، و قرآن به حلقوم آنان نمى رسد تا چه رسد به اينكه به قلب هايشان بنشيند؛ زيرا هدف تعقّل و تدبّر قرآن و به دل نشستن آن در قلب است. مى گويم: مثل همين گفتار است كه فرمود: (ايمان آنان از حنجره هايشان تجاوز نمى كند) ؛ يعنى آنان نطق به شهادتين مى كنند ولى با قلب به آن معرفت ندارند.

از نافع نقل شده كه گفت:

انّ ابن عمر كان إذا سئل عن الحرورة قال: يكفرون المسلمين و يستحلون دماءهم و اموالهم، و ينكحون النساء في عِددهم، تأتيهم المرأة فينكحها الرجل منهم و لها زوج، فلا اعلم احداً احق بالقتال منهم.(2)

چون از عبدالله بن عمر درباره حروره [كه يكى از فرقه هاى خوارج بوده] سؤال مى شد مى گفت: آنان مسلمانان را تكفير كرده و خون ها


1- فتح البارى، ج ١٢، ص٢٩٣.
2- الاعتصام، ج ٢، ص ١٨٣.

ص:92

و اموالشان را حلال مى شمارند، و با زن هاى مسلمانان در حال عدّه نكاح مى كنند. زنى نزد آنها مى آيد و يكى از آنها با او نكاح مى كند در حالى كه آن زن شوهر دارد. پس كسى را سزاوارتر به كشتن از آنها نمى دانم.

خوارج وتكفير مسلمانان

البانى مى گويد:

فانّ مسألة التكفير عموماً -لا للحكّام فقط بل وللمحكومين أيضاً- هي فتنة عظيمة قديمة تبنتها فرقة من الفرق الاسلامية القديمة وهي المعروفة ب-(الخوارج) .(1)

مسأله تكفير به طور عموم، نه تنها براى حاكمان، بلكه براى محكومان نيز فتنه بزرگ وقديمى است كه فرقه اى از فرقه هاى اسلامى قديمى آن را بنا كرده كه موسوم به خوارج است.

امين حاج محمّد احمد مى گويد:

ظاهرة التكفير من اوائل البدع الّتي ظهرت في الإسلام على يد الخوارج، وكان ذلك في النصف الأول من القرن الهجري الأوّل؛ فقد خرجوا على الإمام على بعد التحكيم الّذي حدث بعد موقعة صفّين، فقد انطلقوا إلى آيات قرآنية نزلت في الكفار ففصّلوها حسب اهوائهم على كبار ائمة المسلمين. فقد كفروا اميرالمؤمنين علي بن أبي طالب [ عليه السلام ]. . .(2)


1- فتنة التكفير، ص ١4.
2- ظاهرة التكفير، ص ٩.

ص:93

مسأله تكفير از بدعت هاى اوليه اى است كه در نيمه اوّل قرن اوّل هجرى در اسلام به توسط خوارج ظاهر شده است، آنان كسانى بودند كه بعد از واقعه صفين وقضيه تحكيم بر امام على عليه السلام خروج كرده وآياتى را كه در شأن كفار نازل شده بود تفصيل داده وبر حسب هواهاى نفسانى خود، بر بزرگان امامان مسلمانان تطبيق نمودند، وبر اين اساس اميرالمؤمنين على بن ابى طالب [ عليه السلام ] را تكفير كردند. . .

وى همچنين مى گويد:

ومن ترهات الخوارج الّتي اخذوها على الإمام علي انّه حكّم الرجال ولا حُكم إلاّ لله. . .(1)

از حرف هاى زشت خوارج كه بر ضدّ امام على عليه السلام به كار بردند اينكه او مردان را حَكَم قرار داده است در حالى كه حكومتى به جز براى خدا نيست. . .

تكرار ظهور خوارج

به ابوبرزه اسلمى گفته شد:

هل سمعت رسول الله (ص) يذكر الخوارج؟ فقال: نعم سمعت رسول الله (ص) بأذني و رأيته بعيني، أتي رسول الله (ص) بمال فقسمه، فأعطى من على يمينه و من على شماله، ولم يعط من ورائه شيئاً. فقام رجل من ورائه فقال: يا محمد! ما عدلت في القسمة -رجل اسوط مطموم الشعر عليه ثوبان ابيضان- فغضب رسول الله غضباً شديداً و قال: (والله لاتجدون بعدي رجلا هو


1- ظاهرة التكفير، ص ١٢.

ص:94

اعدل منّي) . ثم قال: (يخرج في آخر الزمان قوم كأنّ هذا منهم، يقرؤون القرآن لايجاوز تراقيهم، يمرقون من الإسلام كما يمرق السهم من الرمية، سيماهم التحليق، لايزالون يخرجون حتّى يخرج آخرهم مع المسيح الدجال، فإذا لقيتموهم فاقتلوهم هم شرّ الخلق و الخليقة. (1)

آيا از رسول خدا (ص) شنيده اى كه يادى از خوارج كند؟ گفت: آرى از رسول خدا (ص) با دو گوشم شنيدم و با دو چشمانم ديدم كه مالى را براى حضرت آوردند و او آن را تقسيم كرد و به كسانى كه طرف راست و چپ او بودند داد و به پشت سرى هايش چيزى نداد. مردى سياه رو و پر مو كه دو لباس سفيد پوشيده بود از پشت سر حضرت برخاست و گفت: اى محمد! در تقسيم به عدالت رفتار نكردى؟ ! رسول خدا (ص) به شدت غضبناك شد و فرمود: (به خدا سوگند! بعد از من كسى را عادل تر از من نخواهيد يافت) . سپس فرمود: در آخرالزمان قومى خروج مى كنند گويا اين مرد از آنان است؛ قرآن مى خوانند، ولى از گلوى آنان تجاوز نمى كند، آنان از اسلام خارج مى شوند همان گونه كه تير از كمان خارج مى شود، و نشانه آنها تراشيدن [موى سر] است. آنان دائماً در حال خروج از دينند تا آخر آنها با مسيح دجال خروج كند، چون آنها را مشاهده كرديد به قتل رسانيد؛ چرا كه آنان بدترين افراد خلق و مخلوقاتند.

هيثمى به سندش از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:


1- سنن نسايى، ج ٧، ص ١٩٩؛ جامع الاصول، ج١٠، صص ٩١ و ٩٢.

ص:95

يخرج من امتي قوم يسيئون الأعمال، يقرؤون القرآن لايجاوز حناجرهم. قال يزيد: لااعلمه إلاّ انّه قال: يحقر احدكم عمله إلى عملهم، يقتلون أهل الإسلام، فإذا خرجوا فاقتلوهم، إذا خرجوا فاقتلوهم، ثم إذا خرجوا فاقتلوهم. فطوبى لمن قتلهم و طوبى لمن قتلوه، كلّما طلع منهم قرن قطعه الله عزّوجلّ. فردد ذلك رسول الله (ص) عشرين مرّة و أنا اسمع.(1)

از بين امتم قومى خارج مى شوند كه اعمال بد انجام مى دهند؛ قرآن مى خوانند، ولى از حنجره هاى آنان تجاوز نمى كند. يزيد گفت: نمى دانم جز آنكه او فرمود: عمل يكى از شما كنار عمل آنها حقير و كوچك جلوه مى كند. آنان اهل اسلام را مى كشند، و چون خروج كردند آنان را به قتل برسانيد. چون خروج كردند آنان را به قتل برسانيد. باز اگر خروج كردند آنان را به قتل برسانيد. خوشا به حال كسى كه آنان را به قتل برساند، و خوشا به حال كسى كه آنان او را به قتل رسانند، و هر زمان كه از آنها شاخى طلوع كند خداوند عزّوجلّ آن را خواهد شكست. رسول خدا (ص) اين مطلب را بيست بار تكرار كرد و من آن را مى شنيدم.

عبدالله بن عمرو بن عاص مى گويد:

سمعت رسول الله (ص) يقول: سيخرج اناس من امتي قبل المشرق، يقرؤون القرآن لايجاوز تراقيهم، كلّما خرج منهم قرن قطع حتّى يخرج الدجال في بقيتهم. (2)


1- مجمع الزوائد، ج 6، ص ٢٢٩.
2- مسند احمد، ح 6٨٨5.

ص:96

از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: زود است كه مردانى از امتم از ناحيه مشرق خروج كنند، آنان قرآن مى خوانند ولى از گلوهايشان تجاوز نمى كند؛ و چون شاخى از آنها خروج كند شكسته شود تا دجال در ميان بقيه آنها خروج نمايد.

ابوجعفر فراء از مواليان حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

شهدت مع على على النهر، فلمّا فرغ عن قتلهم قال: اطلبوا المخدج، فطلبوه فلم يجدوه، و امر ان يوضع على كل قتيل قصة فوجدوه في وهدة في منتقع ماء، رجل اسود منتن الريح، في موضع يده كهيئة الثدي عليه شعريات، فلمّا نظر اليه قال: صدق الله و رسوله، فسمع أحدى بنيه امّا الحسن او الحسين يقول: الحمدلله الذي اراح محمداً (ص) من هذه العصابة. فقال: لو لم يبق من امة محمد (ص) إلاّ ثلاثة لكان احدهم على رأي هؤلاء انّهم لفي اصلاب الرجال و ارحام النساء.(1)

با على عليه السلام در كنار نهر حاضر بودم، و چون حضرت از كشتن آنها فارغ شد فرمود: (مخدج) را دنبال كنيد. گشتند و او را نيافتند، حضرت دستور داد تا بر هر كشته اى كسى گذاشته شود و او را در چاله اى يافتند كه آب گنديده در آن جمع شده بود، او مردى سياه چهره و با بوى بد بود، و در موضع دستش همانند پستانى بود با موهايى. و چون حضرت به او نظر كرد فرمود: خدا و رسولش راست گفته اند. پس از يكى از دو فرزندش حسن يا حسين عليهما السلام شنيد كه مى گويد: ستايش خدايى را سزاست كه محمد (ص) را از اين


1- مجمع الزوائد، ج 6، ص ٢45.

ص:97

جماعت راحت نمود. حضرت فرمود: اگر از امت محمد (ص) تنها سه نفر باقى مانده باشد يكى از آنها بر عقيده آنان اند، آنان در صلب هاى مردان و رحم هاى زنان مى باشند.

ص:98

ص:99

تكفيرى هاى قرن چهارم

مرحله سوم از ظهور فكر تفكيرى كه باعث اذيت و آزار بسيارى از مسلمانان و علماى اسلامى شدند تكفيرى هاى قرن چهارم هجرى است كه معروف به حنابلة بغداد بودند.

محمّد بن جرير طبرى (م٣١٠ه. ق) كه مورد توجه خاص بزرگان اهل سنت بوده از آزار و اذيت و محنت هاى حنابله و اهل حديث بى بهره نبوده بلكه مورد تعرّض زياد واقع شده است.

خطيب بغدادى از حسين بن على نيشابورى نقل مى كند كه گفت:

اول ما سألني ابن خزيمة قال: كتبت عن محمد بن جرير الطبري؟ قلت: لا. قال: و لِمَ؟ قلت: لانّه كان لايظهر، و كانت الحنابلة تمنع من الدخول عليه. قال: بئس ما فعلت، ليتك لم تكتب عن كلّ من كتبت عنهم و سمعت من أبي جعفر.(1)

اول چيزى كه ابن خزيمه از من سؤال كرد اين بود كه گفت: از محمّد بن جرير طبرى روايت نوشته اى؟ گفتم: ننوشته ام. گفت:


1- تاريخ بغداد، ج٢، ص ١64.

ص:100

چرا؟ گفتم: زيرا در ملأعام حاضر نمى شد و حنابله مانع مى شدند از اينكه كسى نزد او برود. گفت: بد كارى مى كردى. اى كاش از هيچ كس از كسانى كه روايت از آنها نوشته اى نمى نوشتى و تنها از ابوجعفر سماع مى كردى.

ابوبكر بن بالويه مى گويد:

سمعت امام الأئمة ابن خزيمة يقول: ما اعلم على اديم الأرض اعلم من محمد بن جرير، و لقد ظلمته الحنابلة. (1)

از امام امامان ابن خزيمه شنيدم كه مى گفت: در روى زمين كسى داناتر از محمّد بن جرير نمى دانم، در حالى كه حنابله به او ظلم كرده اند.

ذهبى درباره طبرى مى نويسد:

ولما بلغه انّ أبابكر بن داود تكلّم في حديث غدير خم، حمل كتاب الفضائل، فبدأ بفضل الخلفاء الراشدين، و تكلّم على تصحيح حديث غدير، و احتج لتصحيحه، و كانت الحنابلة حزب أبي بكر بن أبي داود، فكثروا و شغبوا على ابن جرير، و ناله اذى و لزم بيته. نعوذ بالله من الهوى.(2)

چون به او خبر رسيد كه ابوبكر بن داود درباره حديث غدير خم سخن [انتقادآميز] گفته كتاب فضايل را برداشت و شروع به [نقل] فضايل خلفاى راشدين نمود و به تصحيح حديث غدير خم پرداخت، و براى تصحيح آن احتجاج نمود، و حنابله از حزب ابوبكر بن ابى داود جمع شده و بر ابن جرير حمله بردند و به او آزار رسانده و او را خانه نشين نمودند. پناه بر خدا از هواى نفس.


1- تاريخ بغداد، ج٢، ص ١64.
2- سير اعلام النبلاء، ج١4، ص ٢٧٧؛ تاريخ الاسلام ٣١١ - ٣٢٠ه. ق ، ص ٢٨٣.

ص:101

ابن اثير درباره طبرى مى گويد:

انّ بعض الحنابلة تعصّبوا و وقعوا فيه، و تبعهم غيرهم، فمنعوا من دفنه نهاراً، و دفن ليلا بداره. (1)

همانا برخى از حنابله تعصب به خرج داده و متعرض او شدند و ديگران از آنان پيروى نمودند، و او را از دفن در روز منع كردند. لذا او را شبانه در خانه اش دفن نمودند.

اين در حالى است كه خطيب بغدادى در ترجمه او مى گويد:

احد ائمة العلماء، يحكم بقوله، و يرجع إلى رأيه لمعرفته و فضله، وكان قد جمع من العلوم ما لم يشاركه فيه أحد من اهل عصره.(2)

او يكى از امامان علما است كه به قولش حكم مى شود و رجوع به رأيش به جهت معرفت و فضيلتش مى گردد، او علومى را جمع كرده كه احدى از اهل عصرش با او مشاركت ننموده است.

ذهبى در ترجمه او مى گويد:

وكان ثقة، صادقاً حافظاً، رأساً في التفسير، اماماً في الفقه و الإجماع و الإختلاف، علامة في التاريخ و أيام الناس، عارفاً بالقرآن و باللغة و غير ذلك.(3)

او فردى مورد وثوق، راستگو، حافظ، سردمدار در تفسير، امام در فقه و اجماع و اختلاف، علامه در تاريخ و سرگذشت مردم، عارف به قرآن و به لغت و ديگر امور بود.


1- الكامل فى التاريخ، ج٨، ص ١٣4.
2- تاريخ بغداد، ج٢، ص ١6٣.
3- سير اعلام النبلاء، ج١4، ص ٢٧٠.

ص:102

ابن اثير در حوادث سال 44٧ه. ق مى نويسد:

في هذه وقعت الفتنة بين الفقهاء الشافعية و الحنابلة ببغداد، و مقدم الحنابلة أبوعلي بن الفرّاء و ابن التميمي، و تبعهم من العامة الجمّ الغفير، و انكروا الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم، و منعوا من الترجيع في الأذان، و القنوت في الفجر. . . و أتى الحنابلة إلى مسجد باب الشعير، فنهوا امامه عن الجهر بالبسملة، فاخرج مصحفاً، و قال: ازيلوها من المصحف حتّى لا اتلوها.(1)

و در اين سال بين فقهاى شافعى و حنابله در بغداد فتنه اى روى داد و پيشتاز حنابله ابوعلى بن فرّاء و ابن تميمى بود، كه از عوام مردم نيز جماعت بسيارى از آن دو پيروى نمودند، و آنان جهر به بسم الله الرحمن الرحيم را انكار كرده و از گفتن اذان با آواز و قنوت در نماز صبح منع كردند. . . حنابله به مسجد باب الشعير آمده و امام آن را از جهر به بسم الله نهى كردند. او قرآنى آورد و گفت: بسم الله را از قرآن پاك كنيد تا من آن را تلاوت نكنم.

ونيز در حوادث سال 46٩ه. ق مى نويسد:

في هذه السنة ورد بغداد أبونصر بن الأستاذ أبي القاسم القشيري حاجّاً، و جلس في المدرسة النظامية يعظ الناس، و في رباط شيخ الشيوخ، و جرى له مع الحنابلة فتن؛ لانّه تكلّم على مذهب الأشعري، و نصره و كثر اتباعه و المتعصبون له، و قصد خصومه من الحنابلة و من تبعهم، سوق المدرسة النظامية، و قتلوا جماعة.(2)


1- الكامل فى التاريخ، ج٩، ص 6١4.
2- همان، ج١٠، ص ١٠4.

ص:103

در اين سال ابونصر بن استاد ابوالقاسم قشيرى در حالى كه حاجى شده بود وارد بغداد شد و در مدرسه نظاميه و كاروانسراى شيخ الشيوخ شروع به موعظه مردم كرد، و با حنابله درگير شد؛ چرا كه او بر مذهب اشعرى سخن مى گفت و او را يارى مى نمود، و پيروان و متعصبان به او زياد شدند، و [در مقابل] دشمنان او از حنابله و پيروانشان در بازار مدرسه نظاميه قصد او را كرده و جماعتى را به قتل رساندند.

ابن اثير در حوادث سال ٣٢٣ه. ق در موضوع فتنه حنابله در بغداد مى نويسد:

وفيها عظم امر الحنابلة و قويت شوكتهم، و صاروا يكبسون من دور القواد و العامة، و ان وجدوا نبيذاً اراقوه، و ان وجدوا مغنية ضربوها و كسروا آلة الغناء، و اعترضوا في البيع و الشراء، و مشي الرجال مع النساء و الصبيان، فإذا رأوا ذلك سألوه عن الذي معه من هو، فاخبرهم، و إلاّ ضربوه و حملوه إلى صاحب الشرطة، و شهدوا عليه بالفاحشة، فارهجوا بغداد.

فركب بدر الخرشَني و هو صاحب الشرطة، عاشر جمادي الآخرة، و نادى في جانبي بغداد في اصحاب أبي محمد البر بهاري الحنابلة إلاّ يجتمع منهم اثنان ولا يتناظروا في مذهبهم و لايصلّي منهم امام إلاّ إذا جهر ببسم الله الرحمن الرحيم في صلاة الصبح و العشاءين، فلم يفد فيهم، و زاد شرّهم و فتنتهم، و استظهروا بالعميان الذين كانوا يأوون المساجد، و كانوا إذا مرّ بهم شافعي المذهب اعزوا به العميان، فيضربونه بعصيّهم حتّى يكاد يموت.

ص:104

فخرج توقيع الراضي بما يقرأ على الحنابلة ينكر عليهم فعلهم، و يوبّخهم باعتقاد التشبيه و غيره، فمنه تارة انّكم تزعمون انّ صورة وجوهكم القبيحة السمجة على مثال ربّ العالمين، و هيئتكم الرذلة على هيئته، و تذكرون الكفّ و الأصابع و الرجلين و النعلين و المذهّبين، و الشعر القطط و الصعود إلى السماء و النزول إلى الدنيا، تبارك الله عمّا يقول الظالمون و الجاحدون علواً كبيراً. ثمّ طعنكم على خيار الأئمة و نسبتكم شيعة آل محمد (ص) إلى الكفر و الضلال، ثم استدعاؤكم المسلمين إلى الدين بالبدع الظاهرة و المذاهب الفاجرة التي لاتشهد بها القرآن، و انكاركم زيارة قبور الأئمة، و تشنيعكم على زوّارها بالابتداع، و انتم مع ذلك تجتمعون على زيارة قبر رجل من العوام ليس بذي شرف ولا نسب ولا سبب برسول الله (ص) ، و تأمرون بزيارته و تدّعون له معجزات الأنبياء و كرامات الأولياء، فلعن الله شيطاناً زيّن لكم هذه المنكرات و ما اغواه.(1)

و در اين سال امر حنابله بالا گرفت و شوكتشان تقويت شد و شروع به هجوم آوردن به خانه هاى نيروهاى انتظامى و عموم مردم نمودند و اگر نبيذى پيدا مى كردند آن را بر زمين مى ريختند، و اگر آوازه خوانى پيدا مى كردند او را كتك زده و وسيله آوازخوانى او را مى شكستند، و مانع كسب و كار مردم و حركت كردن مردان با زنان و بچه ها مى شدند، و اگر مشاهده مى كردند كه زن و مرد با هم راه مى روند از مرد سؤال مى كردند كه زنى كه همراه توست كيست، و اگر جواب صحيح مى داد با او كارى نداشتند وگرنه او را كتك زده و


1- الكامل، ابن اثير، ج٨، ص ٣٠٨ حوادث سال ٣٢٣ .

ص:105

دستگير نموده و به نزد رئيس پليس مى بردند و بر او گواهى به فاحشه گرى مى دادند. لذا بدين جهت در بغداد آشوب به پا شد.

«بدر خرشنى» رئيس پليس بغداد در روز دهم جمادى الثانى سوار بر مركب شد و در دو طرف بغداد خبر داد كه هيچ كس حتى دو نفر از اصحاب ابومحمّد بربهارى از حنابله حق اجتماع ندارند و نمى توانند در مذهبشان مناظره نمايند، و از آنان امامى نمى تواند نماز گذارد مگر آنكه (بسم الله الرحمن الرحيم) را با جهر در نماز صبح و مغرب و عشا تلاوت نمايد. ولى اين تهديد در آنان تأثيرى نداشت و شرّ و فتنه آنان بيشتر شد و از كورانى كه به مسجد پناه برده بودند كمك گرفتند، و چون شخصى شافعى مذهب بر آنان گذر مى كرد كوران را بر او تحريك كرده و تا سر حدّ مرگ او را با عصايشان كتك مى زدند.

توقيعى از جانب «راضى بالله» خليفه عباسى صادر شد و در آن به حنابله خطاب كرده و از عملكرد آنان اظهار نارضايتى نموده و به جهت اعتقاد به تشبيه و ديگر عقايد توبيخ شدند؛ و از آن جمله اينكه شما گمان مى كنيد كه صورت هاى قبيح و زشت شما همانند پروردگار عالميان است، و هيئت پست شما همانند هيئت خداست، و اينكه شما براى خدا كف دست و انگشتان و پاها و دو نعل طلاكوب وموهاى فرفرى و رفتن به آسمان و آمدن از آن به دنيا را قائل هستيد، خداوند از آنچه ظالمين و منكران مى گويند بسيار بلندتر و بالاتر است. سپس طعن شما بر بهترين امامان و نسبت شما شيعه آل محمّد (ص) را به كفر و ضلال، و دعوت شما مسلمانان را به دين با بدعت هاى ظاهر و مذاهب پستى كه قرآن به آن گواهى

ص:106

نداده است، و انكار شما زيارت قبور ائمه و نسبت ناروا دادن به زائرين آنها به بدعت گزارى، در حالى كه شما بر زيارت قبر مردى از عوام كه هيچ گونه شرف و نسبت و سببى با رسول خدا (ص) ندارد اجتماع كرده و مردم را به زيارت او دعوت نموده و براى او ادعاى معجزات و كرامات انبيا را داريد، پس لعنت خدا بر شيطانى كه اين منكرات را براى شما زينت داده و گمراهتان نموده است.

ص:107

ابن تيميه، تكفيرى قرن هشتم

اشاره

مرحله چهارم فكر تكفيرى افراطى مربوط به قرن هشتم هجرى و شخص ابن تيميه حرانى است.

وى يكى از كسانى است كه مورد توجّه خاص وهابيان قرار گرفته وبراى او ارزش فراوانى از نظر علمى قائلند؛ او كسى است كه افكار وهابيان از او سرچشمه مى گيرد.

وهابيان براى او كنگره هاى علمى گرفته وكتاب هايى در مدح ومنزلت وشخصيت علمى اش تأليف نموده اند. ودر حقيقت او را مؤسّس مذهب خود مى دانند؛ اگرچه آنان در ظاهر اين مطلب را اظهار نكرده وخود را سلفى مى نامند.

نسب ابن تيميه

صاحبان كتب تراجم درباره نسب او چنين گفته اند: وى احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام بن عبدالله بن خضر، تقى الدين، ابوالعباس، ابن تيميه، الحرانى، الحنبلى، است.

ص:108

در شهر حرّان در سال 66١ه. ق متولد شد ودر سال ٧٢٨ه. ق در دمشق وفات يافت. در خانه اى پرورش يافت كه اعضاى آن بيش از يك قرن پرچم دار مذهب حنبلى بوده اند.(1)

او بعد از شش سال با ساير خانواده اش از شهر خود -به جهت هجوم تاتار- هجرت كرده وارد دمشق شد. در آنجا براى پدرش موقعيت تدريس در مسجد جامع دمشق فراهم گشت وبه تربيت دانش پژوهان پرداخت.

شروع تحصيل

ابتدا نزد پدرش مشغول به تحصيل شد. و سپس اساتيدى را براى خود انتخاب نموده واز آنان بهره مند شد. برخى از اساتيد او عبارتند از:

١. احمد بن عبدالدائم مقدسى.

٢. ابو زكريّا سيف الدين يحيى بن عبدالرحمان حنبلى.

٣. ابن ابى اليسر تنوخى.

4. عبدالله بن محمّد بن عطاء حنفى.

5. ابو زكريّا كمال الدين يحيى بن ابى منصور بن ابى الفتح حرّانى.

6. عبدالرحمان بن ابى عمر، ابن قدامه مقدسى حنبلى.

و نزد جماعتى از زنان هم درس فرا گرفت كه عبارتند از:

١. امّ العرب، فاطمه، بنت ابى القاسم بن قاسم بن على معروف به ابن عساكر.


1- تذكرة الحفاظ، ج4، ص١4٩6؛ الوافى بالوفيات، ج٧، ص١5؛ شذرات الذهب، ج6، ص٨٠.

ص:109

٢. امّ الخير، ستّ العرب، بنت يحيى بن قايماز.

٣. زينب، بنت احمد مقدسيّه.

4. زينب بنت مكّى حرانيه.

آخرين استاد او شرف الدين احمد بن نعمه مقدسى (م64٩ه. ق) بود كه اجازه فتوا را به ابن تيميه داد.(1)

جرأت وجسارت

پدرش او را براى رسيدن به اجتهاد ونشستن بر كرسى درس آماده كرد. تا آنكه بعد از وفات پدرش بر كرسى تدريس در مسجد جامع دمشق نشست ودرسش را در زمينه هاى مختلف؛ از قبيل: تفسير، فقه وعقايد گسترش داد. لكن به خاطر كج سليقگى وانحرافى كه داشت درصدد مخالفت با عقايد رايج مسلمانان برآمد وبا تمام مذاهب رايج در آن زمان به مخالفت برخاست. فتوا ونظرات اعتقادى وفقهى اش براى او مشكل ساز شد. در جواب نامه ها وسخنان خود اعتقاداتش را كه با عقايد عموم مسلمانان سازگارى نداشت -از قبيل تجسيم، حرمت زيارت قبور اوليا، حرمت استغاثه به ارواح اولياى خدا، حرمت شفاعت، حرمت توسل و. . . - ابراز مى كرد.

وقتى افكار وعقايد او به علماى عصرش رسيد با او به مخالفت برخاسته واز نشر آن ممانعت كردند.

ابن كثير - يكى از شاگردان ابن تيميه - مى گويد:

در روز هفتم شعبان مجلسى در قصر حاكم دمشق برگزار شد. در آنجا


1- ابن تيميه حياته وعقايده ، ص 5٧.

ص:110

همه متّفق شدند كه اگر ابن تيميه دست از افكار باطلش برندارد او را زندانى كنند، لذا با حضور قضات او را به قلعه اى در مصر فرستادند. شمس الدين عدنان با او به مباحثه پرداخت. در آن جلسه عقايد خود را ابراز نمود. به حكم قاضى او را چند روز در برجى حبس نموده وسپس او را به زندان معروفى به نام «جبّ» منتقل ساختند. . .(1)

وى مى گويد:

در شب عيد فطر همان سال، امير سيف الدين سالار نائب مصر، قضات سه مذهب را با جماعتى از فقها دعوت نمود، به پيشنهاد آنان قرار شد كه ابن تيميه از زندان آزاد گردد؛ البته به شرطى كه از عقايد خود برگردد. كسى را نزد او فرستادند وبا او در اين زمينه صحبت نمودند ولى او حاضر به پذيرش شروط نگشت. سال بعد نيز ابن تيميه هم چنان در «قلعه الجبل» مصر زندانى بود، تا آنكه او را در روز جمعه ٢٣ ربيع الاوّل از زندان آزاد كرده ومخيّر به اقامت در مصر يا رفتن به موطن خود، شام نمودند. او اقامت در مصر را برگزيد، ولى دست از افكار خود برنداشت.

در سال ٧٠٧ه. ق باز هم به جهت نشر افكارش از او شكايت شد. در مجلسى ابن عطا بر ضدّ او اقامه دعوا كرد، قاضى بدر الدين بن جماعه متوجه شد كه ابن تيميه نسبت به ساحت پيامبر (ص) گستاخى مى كند، لذا نامه اى به قاضى شهر نوشت تا مطابق دستور شرع با او رفتار شود. با حكم قاضى دوباره به زندان رفت، ولى بعد از يك سال آزاد شد. در قاهره باقى ماند تا آنكه سال ٧٠٩ه. ق او را به


1- البداية والنهاية، ج ١4، ص 4.

ص:111

اسكندريه تبعيد كردند. درآنجا هشت ماه توقف كرد وبعد از تغيير اوضاع، روز عيد فطر سال ٧٠٩ه. ق به قاهره بازگشت وتا سال ٧١٢ه. ق در آنجا اقامت داشت تا آنكه به شام بازگشت. (1)

ابن تيميه در سال ٧١٨ه. ق در شام، كرسى تدريس وافتاء را بر عهده گرفت ودر آن جا نيز فتاوا وعقايد نادر خود را مطرح نمود. اين خبر به گوش علما وقضات ودستگاه حاكم رسيد، او را خواستند ودر قلعه اى به مدت پنج ماه حبسش نمودند. سرانجام روز دوشنبه، عاشوراى سال ٧٢١ه. ق از قلعه آزاد شد. پس از آزاد شدن تا سال ٧٢6ه. ق بر كرسى تدريس قرار داشت. باز هم به خاطر اصرار بر افكار خود ونشر آن، در همان قلعه سابق محبوس وتحت نظر قرار گرفت. در آن مدّت مشغول تصنيف شد، ولى بعد از مدتى از نوشتن ومطالعه ممنوع گشت، وهر نوع كتاب، قلم ودواتى كه نزد او بود، از او گرفته شد.(2)

يافعى مى گويد: ابن تيميه در همان قلعه از دار دنيا رفت؛ درحالى كه پنج ماه قبل از وفاتش از دوات وكاغذ محروم شده بود.(3)

عصر ظهور ابن تيميه

پيشرفت اسلام در اروپا وشكست اندلس براى غرب صليبى بسيار تلخ وناگوار بود. لذا آنان را به فكر وانديشه انتقام واداشت ودر سال هاى پايانى قرن پنجم، با فرمان حمله به فلسطين (قبله اول اسلام) از سوى پاپ رم، صدها هزار مسيحى برافروخته از كينه ديرينه صليب بر


1- البداية والنهاية، ج ١4، ص 5٢.
2- المنهل الصافى والمستوفى بعد الوافى، ص ٣4٠.
3- مرآة الجنان، ج 4، ص ٢٧٧.

ص:112

ضد توحيد از اروپا به راه افتادند تا قدس را قتلگاه مسلمانان سازند وبه دنبال آن در جنگ هاى مشهور صليبى كه حدود ٢٠٠ سال (4٨٩ -6٩٠) به طول انجاميد، ميليون ها كشته وزخمى بر جاى ماند. در همان زمانى كه مصر وشام سخت با صليبيان درگير بودند، امت اسلامى با طوفانى مهيب تر؛ يعنى حمله مغولان به رهبرى چنگيز مواجه گرديد كه آثار ارزشمند اسلامى را نابود ويا غارت كردند.

وپنجاه سال بعد از آن (656ه. ق) توسط هلاكو نواده چنگيز، بغداد به خاك وخون كشيده شد وطومار خلافت عباسى در هم پيچيد. وسپس بر حلب وموصل (65٧ - 66٠ه. ق) همان بلا را آورد كه بر بغداد وارد كرده بود.

ابن اثير مورخ مشهور اهل سنّت مى نويسد: «مصائب وارده بر مسلمانان از سوى مغول آن چنان سهمگين بود كه مرا ياراى نوشتن آنها نيست واى كاش مادر مرا نمى زائيد» .(1)

گفتنى است كه در طول سلطه مغول، فرستادگان سلاطين همواره مى كوشيدند با جلب نظر مغولان وهمدستى با آنان، امت اسلامى را از هر سو تار ومار كنند.

افزون بر اينكه مادر وهمسر هلاكو وسردار بزرگش در شامات (كيتو بوقا) مسيحى بودند.

و همچنين اباقاخان (66٣ - 6٨٠ه. ق) فرزند هلاكو با دختر امپراتور روم شرقى ازدواج كرد وبا پاپ وسلاطين فرانسه وانگليس بر ضد مسلمانان متحد شدند وبه مصر وشام لشكر كشيدند.


1- الكامل فى التاريخ، ج ١٢، ص ٣5٨.

ص:113

و از همه بدتر (ارغون) نوه هلاكو (6٨٣ - 6٩٠ه. ق) به وسوسه وزير يهودى اش سعدالدوله ابهرى در انديشه تسخير مكه وتبديل آن به بت خانه افتاد ومقدمات اين دسيسه را نيز فراهم ساخت، كه خوشبختانه با بيمارى ارغون وقتل سعدالدوله آن فتنه بزرگ عملى نشد. الحمد لله.

در چنين زمان حساسى كه كشورهاى اسلامى در تب وتاب اين درگيرى هاى ويرانگر مى سوخت ومسلمانان مورد حمله ناجوانمردانه شرق وغرب قرار گرفته بودند، ابن تيميه مؤسس انديشه هاى وهابيت دست به نشر افكار خود زد وشكافى تازه در امت اسلامى ايجاد كرد.

شوكانى از علماى بزرگ اهل سنّت مى گويد:

صرح محمّد بن محمّد البخاري الحنفي المتوفى سنة ٨4١ بتبديعه ثمّ تكفيره، ثمّ صار يصرح في مجلسه: أن من أطلق القول على ابن تيميه أنه شيخ الإسلام فهو بهذا الاطلاق كافر. (1)

محمّد بن محمّد بخارى حنفى متوفاى سال ٨4١ در بدعت گذارى وتكفير ابن تيميه بى پرده سخن گفته است تا آنجا كه در مجلس خود تصريح نموده كه اگر كسى به ابن تيميه «شيخ الاسلام» اطلاق كند، كافر است.

نمونه هايى از تكفير ابن تيميه

اشاره

ابن تيميه افراد وگروه ها ومذاهب بسيارى را تكفير كرده واز دين خارج نموده است. ما در اين موارد درصدد نقد و بررسى سخنان وى نيستيم بلكه تنها براى اثبات افراطگرى وى در تكفير به نمونه هايى اشاره مى كنيم.


1- البدر الطالع، ج ٢، ص ٢6٠.

ص:114

١. تكفير كسى كه بين خود وخدا واسطه قرار داده واو را بخواند

ابن تيميه مى گويد:

از اقسام شرك آن است كه كسى به شخصى كه از دنيا رفته بگويد: مرا درياب، مرا كمك كن، مرا بر دشمنم يارى نما، وامثال اين درخواست ها كه تنها خداوند بر آن قادر است.(1)

٢. تكفير كسى كه يكى از اركان اسلام را به كلى ترك كند

ابن تيميه مدعى تكفير تارك نماز است هر چند منكر آن نباشد وى مى گويد:

والمشهور المأثور عن جمهور السلف من الصحابة والتابعين تكفير تارك الصلاة.(2)

آنچه به طور مشهور از جمهور سلف از صحابه وتابعين رسيده تكفير ترك كننده نماز است.

او مى گويد:

انّ هذه المسألة مبنية على ارتباط الظاهر بالباطن، وهو كون الإيمان قولا وعملا واعتقاداً، والأدلة على هذا الأصل كثيرة. . .(3)

اين مسأله مبتنى بر ارتباط ظاهر به باطن است وآن اينكه ايمان قول وعمل واعتقاد مى باشد وادله بر اين اصل بسيار است. . .

او درباره آيه:

(فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) (توبه: ١١)


1- الهدية السنية، ص 4٠.
2- مجموع الفتاوى، ج ٢٠، ص ٩٧؛ ج ٢٨، ص ٣٠٨.
3- همان، ج ٧، ص 6١١.

ص:115

ولى اگر توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند برادر دينى شما هستند و ما آيات خود را براى گروهى كه مى دانند (و مى انديشند) شرح مى دهيم.

مى گويد:

علّق الأخوة في الدين على نفس إقام الصلاة وإيتاء الزكاة، كما علق ذلك على التوبة من الكفر، فإذا انتفى ذلك انتفت الأخوة.(1)

برادرى در دين را بر نفس اقامه نماز وپرداخت زكات معلق نموده، همان گونه كه آن را بر توبه از كفر معلق داشته است. لذا هرگاه اينها منتفى شود برادرى نيز منتفى مى گردد.

٣. تكفير مخالف متواتر واجماع

ابن تيميه مى گويد:

والكفر انّما يكون بانكار ما علم من الدين ضرورة أو بانكار الأحكام المتواترة والمجمع عليها ونحو ذلك.(2)

كفر با انكار چيزى كه ضرورى بودنش معلوم است ونيز با انكار احكام متواتر واجماعى وامثال آنها حاصل مى شود.

او در تعريف اجماع مى گويد:

بانّه ان يجتمع علماء المسلمين في عصر من العصور على حكم من الأحكام.(3)

اجماع آن است كه علماى مسلمانان در عصرى از عصرها بر حكمى از احكام اجتماع كنند.


1- مجموع الفتاوى، ج ٧، ص6١٣.
2- همان، ج١، ص ١٠6.
3- همان، ج٢٠، ص١٠.

ص:116

او در جايى ديگر مى گويد:

والتحقيق انّ الاجماع المعلوم يكفر مخالفه، كما يكفر مخالف النص بتركه، لكن هذا لا يكون إلاّ فيما علم ثبوت النص به. وامّا العلم بثبوت الاجماع في مسألة لا نصّ فيها فهذا لايقع. وامّا غير المعلوم فيمتنع تكفيره. وحينئذ فالإجماع مع النص دليلان كالكتاب والسنة.(1)

تحقيق آن است كه مخالفت با حكمى كه اجماع بر آن معلوم است موجب كفر مى شود همان گونه كه مخالف با نصّ به ترك آن كافر مى گردد، ولى اين در صورتى است كه ثبوت نصّ به اجماع معلوم باشد ولى علم به ثبوت اجماع در مسأله اى كه در آن نصى نيست، واقع نمى شود ودر مورد غير معلوم تكفير ممتنع است. لذا اجماع همراه با نصّ همچون كتاب وسنّت، دو دليلند.

او در استدلال بر اين مدعا به اين آيه استدلال مى كند:

(وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً) (نساء:١١5)

كسى كه بعد از آشكار شدن حق، با پيامبر مخالفت كند، واز راهى جز راه مؤمنان پيروى نمايد، ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم؛ وبه دوزخ داخل مى كنيم؛ و (جهنم) جايگاه بدى است.

4. تكفير متشبّه به كفار

ابن تيميه بعد از نقل حديث «من تشبه بقوم فهو منهم» (2)؛ «هر كس خودش را به قومى شبيه كند از آن قوم خواهد بود» ، مى گويد:


1- مجموع الفتاوى، ج ١٩، ص ٢٧٠.
2- سنن ابى داود، ح 4٠٣١.

ص:117

وهذا الحديث اقلّ احواله ان يقتضي تحريم التشبه بهم، وان كان ظاهره يقتضي كفر المتشبه بهم، كما في قوله: (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ) ، (مائده: 5١) .(1)

اين حديث كمترين دلالتش تحريم تشبه به كفار است گرچه ظاهر آن مقتضى كفر كسانى است كه خود را به كفار شبيه مى كنند همان گونه كه در قول خداوند به آن اشاره شده آنجا كه مى فرمايد: (و كسانى كه از شما با آنان دوستى كنند، از آنها هستند) .

ودر جايى ديگر مى گويد:

. . . امّا العيد وتوابعه فانّه من الدين الباطل، الملعون اهله، والموافقة فيه موافقة فيما يتميزون به من اسباب سخط الله وعقابه.(2)

. . . امّا عيد وتوابع آن از دين باطل است كه اهل آن ملعون مى باشد، وموافقت با آن از اسباب غضب وعقاب الهى است.

5. تكفير كسى كه يهود ونصارا را تكفير نكند

ابن تيميه مى گويد:

فمن لم يكفر اليهود والنصارى أو شكّ في كفرهم أو سوغ اتباع دينهم أو صحّح ما هم عليه من اعتقادات باطلة فهو كافر.(3)

كسى كه يهود ونصارا را تكفير نكند يا در كفر آنان شك نمايد يا پيروى از دين آنها را جايز دانسته يا اعتقادات باطل آنها را تصحيح نمايد، كافر است.


1- اقتضاء الصراط المستقيم، صص٢٣٧ و ٢٣٨.
2- همان، صص4٧١ و 4٧٢.
3- مجموع الفتاوى، ج٢، ص٣6٧؛ ج١٢، صص٣٣٧ و ٣٣٨.

ص:118

6. تكفير دوستان كفار

ابن تيميه مى گويد:

ومن تولّى أمواتهم وأحيائهم بالمحبة والتعظيم والموافقة فهو منهم. . . (1)

هر كس به مردگان وزندگان از كفار محبت ورزد وآنان را تعظيم كرده وموافقت نمايد از جمله آنان است. . .

او در اين حكم به اين آيه تمسك كرده است:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ) (مائده: 5١)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! يهود ونصارى را ولّى (و دوست وتكيه گاه خود،) انتخاب نكنيد! آنها اولياى يكديگرند؛ وكسانى كه از شما با آنان دوستى كنند، از آنها هستند؛ خداوند، جمعيّت ستمكاران را هدايت نمى كند.

7. تكفير فلاسفه

ابن تيميه مى گويد:

القسم الثالث -من مذاهب الفلاسفة- وهم الإلهيون، وهم المتأخّرون، مثل سقراط وافلاطون وأرسطاطاليس، وهم القائلون بقدم العالم وصدوره عن علة قديمة، وهؤلاء وان كانوا مقرّين بمبدع هذا العالم، إلاّ انّ حقيقة قولهم هو تعطيل


1- مجموع الفتاوى، ج ٢٨، صص٢٠١ و ٢٠٢.

ص:119

صانع هذا العالم، وقد اشتمل مذهبهم على كثير من الكفريات، وهؤلاء هم الذين اخذ عنهم المتفلسفة الذين وجدوا بعد الإسلام، كابن سينا والفارابي وامثالهما.(1)

قسم سوم از مذاهب فلاسفه همان الهيون متأخر همچون سقراط وافلاطون وارسطاطاليس است كه معتقد به قديم بودم عالم وصادر شدن آن از علت قديم مى باشد. اين افراد گرچه به خالق اين عالم اقرار دارند ولى حقيقت قول آنان تعطيل صانع اين عالم است، لذا مذهب آنان مشتمل بر بسيارى از كفريات مى باشد. وآنان همان كسانى هستند كه فلاسفه اسلامى همچون ابن سينا وفارابى وامثال آن دو، مطالب را از آنها گرفته اند.

همچنين مى گويد:

انّ هؤلاء المتفلسفة كفار يجب قتلهم باتفاق أهل الإيمان(2)

اين مدعيان فلسفه كافرند وكشتن آنها به اتفاق اهل ايمان واجب است.

او در توجيه حكم به كفر فلاسفه مى گويد:

وتُنكر الفلاسفه معاد الابدان، فيقولون: انّ النعيم والعذاب لايكون إلاّ على الروح وانّ البدن لا ينعم ولا يعذب، ويدعون انّ ما ورد في المعاد البدني من نصوص القرآن والسنة انّما هي


1- مجموع الفتاوى، ج١٢، ص5١6، منهج ابن تيميه فى مسألة التكفير، صص٣5١و٣5٢.
2- مجموع الفتاوى، ج4، ص٢٨٣؛ ج٩، ص٣٩، منهج ابن تيميه فى مسألة التكفير، ص٣5٢.

ص:120

امثال ضربت لنفهم المعاد الروحاني، وهذا كفر ومن يقول بذلك كافر؛ فانّ النبي (ص) قد بيّن ذلك بياناً شافياً قاطعاً للعذر، وتواتر ذلك عند أمّته خاصها وعامها.(1)

فلاسفه منكر معاد جسمانى اند و مى گويند: نعمت وعذاب تنها روحانى است وبدن، نعمت وعذاب داده نمى شود وادّعا مى كنند آنچه از نصوص قرآن وسنت در مورد معاد جسمانى وارد شده همگى ضرب المثلى براى فهم معاد روحانى است. واين حرف، كفر است وهر كس قائل به آن باشد كافر مى باشد؛ زيرا پيامبر (ص) آن را به طور روشن وكافى به نحوى كه انسان عذر نداشته باشد بيان نموده ونزد خاص وعام امّت اسلامى متواتر است.

ونيز در اين زمينه مى گويد:

ادّعوا انّ الملائكة هي العقول العشرة وانّها قديمة ازليّة، وانّ العقل ربّ ما سواه وانّ هذا العقل قديم صدر عن علة موجبة بذاته، وانّه صدر عنه عقل ثمّ عقل ثمّ عقل، إلى تمام عشرة عقول وتسعة انفس، واثبتوا جواهر قائمة بنفسها ازلية مع الربّ لم تزل ولا تزال معه لم تكن مسبوقة بعدم. . . وهذا كفر باتفاق اهل الملل كلهم. (2)

آنان مدعى اند كه ملائكه همان عقول عشره اند كه قديم وازلى مى باشند واينكه عقل، پروردگار ماسوى الله است، واين عقل، قديم بوده واز علت واجب بالذات صادر شده است. واز اين عقل عقول ديگر تا ده عقل ونه نفس به وجود آمده است. آنان جواهر قائم به


1- مجموع الفتاوى، ج4، صص٣١4 و ٣١5.
2- همان، ج٩، صص١٠4 و ١٠5.

ص:121

ذات وازلى همراه با پروردگار هميشگى را ثابت كرده اند كه مسبوق به عدم نيست. . . واين حرف به اتفاق اهل ملل كفر است.

8. تكفير قائلين به وحدت وجود وصوفيه

ابن تيميه با فهمى كه خود از وحدت وجود دارد و آن را معنا مى كند درباره قائلين به آن مى گويد:

انّ اصحاب وحدة الوجود فرقة امتدت وكملت الحاد الجهمية الأولى أتباع الجهم بن صفوان؛ إذ انّ الأولين قالوا بانّ الله مخالط المخلوقات وهؤلاء جاءوا بما هو اعظم فقالوا: انّ الله هو عين المخلوقات، فكان هذا الكفر والإلحاد مكملا للتجهم الأوّل. . . انّ هذه الطائفة هي القائلة: إنّ وجود الكائنات هي عين وجود الله تعالى ليس وجودها غيره ولا شيء سواه البتة. . .(1)

قائلين به وحدت وجود فرقه اى هستند كه حرف هايشان امتداد الحاد وكفر فرقه جهميه يعنى پيروان جهم بن صفوان است؛ زيرا آنان معتقد بودند كه خداوند با مخلوقاتش مخلوط است، ولى اينها حرفى بالاتر مى زنند و مى گويند: خداوند عين مخلوقات مى باشد، واين كفر والحاد مكمّل عقايد جهميه اوّل است. . . اين طايفه همان كسانى هستند كه مى گويند: وجود مخلوقات عين وجود خداوند متعال است ووجودى غير از او ندارند وچيزى به جز او نيست. . .

او ابن عربى، تلمسانى، ابن فارض، صدر الدين قونوى وعده اى ديگر را از سران صوفيه دانسته ودرباره آنها مى گويد:


1- مجموع الفتاوى، ج٢، ص١4٠.

ص:122

. . . انّ هؤلاء ملاحدة كفار، يستتابون فإن تابوا و إلاّ ضربت اعناقهم.(1)

. . . همانا اين افراد ملحد وكافرند كه بايد توبه نمايند، واگر توبه نكردند بايد گردن آنها زده شود.

9. تكفير استغاثه كننده به اوليا

ابن تيميه مى گويد:

از اقسام شرك آن است كه كسى به شخصى كه از دنيا رفته بگويد: مرا درياب، مرا كمك كن، از من شفاعت كن، مرا بر دشمنم يارى كن وامثال اين درخواست ها كه تنها خدا بر آن قدرت دارد.(2)

در جايى ديگر اين درخواست را شرك صريح دانسته و مى گويد: «كسى كه اين گونه بگويد، بايد توبه كند، اگر توبه نكرد كشتنش واجب مى گردد» .(3)

نصيحت ذهبى به ابن تيميه

شمس الدين محمد بن احمد ذهبى، متوفاى ٧4٨ه. ق از بزرگان رجالى اهل سنت است. او كه شاگرد ابن تيميه بوده هنگامى كه مشاهده مى كند استادش درصدد تكفير و تفسيق مسلمانان است، درصدد نصيحت او برآمده و نكاتى را به او تذكر مى دهد. اين نصيحت نامه كه به نام


1- مجموع الفتاوى، ص4٩٠؛ ج٣، ص٣٩4، منهج ابن تيمية فى مسألة التكفير، صص٣٩٩و 4٠٠.
2- الهديّة السنيّة، ص4٠.
3- زيارة القبور، صص١٧و ١٨.

ص:123

«النصيحة الذهبية الى ابن تيمية» معروف است جداگانه با تحقيق چاپ شده است. اينك متن آن با ترجمه و تحقيق در اينجا آورده مى شود؛

بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله على ذلّتي، يا ربّ ارحمني و أقلني عثرتي و احفظ على ايماني، و احزناه على قلة حزني، وا أسفاه على السنة و ذهاب اهلها، و اشوقاه إلى اخوان مؤمنين يعاونونني على البكاء، وا حزناه على فقد اناس كانوا مصابيح العلم و اهل التقوى و كنوز الخيرات. آه على وجود درهم حلال و أخ مؤنس.

طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس، و تباً لمن شغله عيوب الناس عن عيبه، إلى كم ترى القذاة في عين اخيك و تنسي الجذع في عينك؟ إلى كم تمدح نفسك و شقاشقك و عباراتك و تذم العلماء و تتبع عورات الناس مع علمك بنهي الرسول (ص) : (لاتذكروا موتاكم إلاّ بخير؛ فانّهم قدأفضوا إلى ماقدموا) (1)، بلى اعرف انّك تقول لي لتنصر نفسك، انّما الوقيعة في هؤلاء الذين ماشمّوا رائحة الإسلام ولا عرفوا ما جاء به محمّد (ص) و هو جهاد، بلي والله عرفوا خيراً ممّا إذا عمل به العبد فقد فاز و جهلوا شيئاً كثيراً ممّا لايعنيهم. و: (من حسن اسلام المرء تركه مالايعنيه) . (2)

يا رجل! بالله عليك كفّ عنّا؛ فانّك محجاجٌ عليم اللسان لاتقرّ و لاتنام، اياكم و الأغلوطات في الدين. كره نبيّك (ص) المسائل وعابها و نهى عن كثرة السؤال و قال: (انّ اخوف ما اخاف على


1- صحيح بخارى، كتاب الجنائز، باب ماينهى من سبّ الأموات و. . .
2- صحيح ترمذى، كتاب الزهد، باب ١١.

ص:124

امّتي كل منافق عليم اللسان) .(1)و كثرة الكلام بغير دليل تقسي القلب إذا كان في الحلال و الحرام فكيف إذا كان في العبارات اليونسية و الفلاسفة و تلك الكفريات التي تعمي القلوب! والله قدصرنا ضحكة في الوجود. فإلي كم تنبش دقائق الكفريات الفلسفية لنردّ عليها بعقولنا. يا رجل! قد بلعت سموم الفلاسفة و مصنفاتهم مرّات، و بكثرة استعمال السموم يُدْمِنُ عليها الجسم و تكمن والله في البدن. و اشوقاه إلى مجلس فيه تلاوة بتدبّر، و خشية بتذكر، و صمت بتفكّر. واهاً لمجلس يذكر فيه الأبرار. فعند ذكر الصالحين تنزل الرحمة، لا عند ذكر الصالحين يُذكرون بالإزدراء و اللعنة. كان سيف الحجاج و لسان ابن حزم شقيقين واخَيْتَهما. بالله خلّونا من ذكر بدعة الخميس و اكل الحبوب، وجدوا في ذكر بدع كنّا نعدها رأساً من الضلال قد صارت هي محض السنة و اساس التوحيد، و من لم يعرفها فهو كافر أو حمار، و من لم يكفّر فهو اكفر من فرعون. و تعد النصارى مثلنا. والله في القلوب شكوك ان سلم لك ايمانك بالشهادتين فانت سعيد.

يا خيبة من اتبعك فانّه مُعرّض للزندقة و الانحلال، و لاسيّما إذا كان قليل العلم و الدين باطوليّاً شهوانياً، لكنّه ينفعك و يجاهد عنك بيده و لسانه و في الباطن عدوّ لك بحاله و قلبه. فهل معظم أتباعك إلاّ قعيد مربوط خفيف العقل، او ناشف صالح عديم الفهم، فان لم تصدقني ففتّشهم وزنهم بالعدل.


1- مسند احمد، ج ١، ص ٢٢.

ص:125

يامسلم! اقدم حمار شهوتك لمدح نفسك، إلى كم تصادقها و تعادي الأخيار؟ إلى كم تصدقها و تزدري بالأبرار، إلى كم تعظمها و تصغر العباد، إلى متي تخالِلها و تمقت الزهاد، إلى متي تمدح كلامك بكيفية لاتمدح بها والله احاديث الصحيحين. يا ليت احاديث الصحيحين تسلم منك بل في كل وقت تغيّر عليها بالتضعيف و الإهدار او بالتأويل و الإنكار.

أما آن لك ان ترعوي؟ أما حان لك ان تتوب و تنيب؟ أما انت في عشر السبعين و قد قرب الرحيل. بلي والله ما أذكر انّك تذكر الموت، بل تزدري بمن يذكر الموت، فما اظنّك تقبل على قولي و لاتُصغي إلى وعظي، بل لك همّة كبيرة في نقض هذه الورقة بمجلدات و تقطع لي أذناب الكلام، ولاتزال تنتصر حتّى اقول لك و البتة سكتت.

فإذا كان هذا حالك عندي و أنا الشفوق المحبّ الوادّ، فكيف يكون حالك عند اعدائك، و أعدائك والله فيهم صلحاء و عقلاء و فضلاء، كما انّ اوليائك فيهم فجرة و كذبة و جهلة و بطلة و عور و بقر.

قد رضيت منك بأن تسبّني علانية و تنتفع بمقالتي سراً: (رحم الله امراً اهدى إلى عيوبي) ، فانّي كثير العيوب، عزيز الذنوب، الويل لي ان أنا لا أتوب، و وافضيحتي من علاّم الغيوب، و دوائي عفوالله و مسامحته و توفيقه و هدايته، و الحمدلله ربّ العالمين، و صلّى الله على سيّدنا محمّد خاتم النبيين و على إله و صحبه اجمعين.

ص:126

به نام خداوند بخشاينده بخشايشگر. ستايش مخصوص خداوند است بر ذلّت من، اى پروردگار من! به من رحم كن و لغزشم را بپوشان و ايمان را برايم حفظ كن. واى از كمى حزنم، و تأسف بر سنت و رفتن اهلش. و چه قدر مشتاق برادران مؤمن هستم تا مرا بر گريستن يارى دهند، و چه قدر بر از دست دادن مردانى كه چراغ هاى علم و اهل تقوا و گنج هاى خيرات بوده اند محزونم. آه كه چه قدر حسرت وجود درهم حلال و برادر همدم مى خورم. خوشا به حال كسى كه عيب خودش او را از عيوب مردم بازدارد، و بدا به حال كسى كه عيوب مردم او را از عيوب خودش بازدارد. تا به كى خاشاك را در چشم برادرت مى بينى ولى تنه درخت را در چشم خودت مشاهده نمى كنى؟ تا به كى خود و گفتار و عبارات خود را مدح مى كنى و علما را مذمت مى نمايى و به دنبال لغزش هاى مردم مى باشى در حالى كه مى دانى پيامبر (ص) از اين كار نهى كرده است آن جا كه مى فرمايد: (مردگان خود را جز به خير ياد نكنيد؛ زيرا آنان به آنچه كه پيش فرستاده بودند رسيدند) .

آرى، مى دانم كه جواب مرا مى دهى تا خودت را يارى كنى، كه مصيبت در مورد كسانى است كه بويى از اسلام نبرده و از شريعت محمّد (ص) اطّلاعى ندارند، در حالى كه اين امر جهاد است. آرى، به خدا سوگند! مقدارى از خير را شناختند كه اگر بنده به آن عمل مى كرد پيروز مى شد ولى نسبت به بسيارى از امور كه خداوند از آنها نخواسته جاهل شدند. و در حديث است: (از خوبى اسلام انسان اين است كه چيزى را كه بى معناست ترك كند)

ص:127

اى مرد! تو را به خدا سوگند! دست از ما بردار؛ زيرا تو اهل محاجّه مى باشى با زبانى گويا كه قرار نداشته و آرام ندارد، و بپرهيز از غلط كارى در دين. پيامبر (ص) از ورود در مسائلى كراهت داشت و عيب گرفت و از زياد سؤال كردن نهى كرد و فرمود: (بيشترين خوفم بر امتم از منافقى است كه زبان گويا دارد) . و زياد حرف زدن بدون دليل، قلب را مى ميراند اگر در حلال و حرام باشد تا چه رسد به عبارات يونسيه و فلاسفه و اين كفرياتى كه قلب را كور مى كند.

به خدا سوگند كه ما در عالم وجود مضحكه شده ايم. پس تا به كى دقايق كفر يا فلسفى را نبش مى كنى تا با عقولمان آنها را ردّ كنيم. اى مرد! تو سمّ هاى فلاسفه و مصنفات آنها را چندين مرتبه بلعيده اى و با زياد استعمال كردن سمّ، جسم با آن فربه شده و به خدا سوگند كه در بدن جاى مى گيرد. چه قدر مشتاق مجلسى هستم كه در آن قرآن با تدبر و خشيت با تذكر و سكوت با تفكر باشد. و چه مقدار مشتاق مجلسى هستم كه در آن ذكر نيكان باشد؛ چرا كه هنگام ياد صالحان بركت نازل مى شود، نه اينكه هنگام ذكر صالحان آنها را با خوارى و لعن ياد كنيم. در سابق شمشير حجاج و زبان ابن حزم مثل دو برادر بودند كه هر دو را با هم جمع كردى.

به خدا سوگند! ما را از ذكر بدعت خميس و خوردن حبوب رها كن. آنان را در ذكر بدعت هايى يافتند كه از اصل ضلالت بود، ولى الآن به عنوان سنت اصيل و اساس توحيد مطرح شده كه هر كس آن را نشناسد كافر يا الاغ است، و كسى كه تكفير نكند از فرعون كافرتر مى باشد و مسيحيان مثل ما به حساب مى آيند. به خدا سوگند! در قلب ها شك هايى است كه اگر ايمانت با شهادتين براى

ص:128

تو سالم بماند تو به سعادت رسيده اى. اى خسران بر كسى كه از تو پيروى كرده و در معرض كفر و از هم پاشيدن قرار گرفته است، خصوصاً در صورتى كه داراى علم و ايمان اندك با آرزوهاى دراز و شهوانى باشد، ولى چنين شخصى تو را نفع مى دهد و مى تواند از تو با دست و زبانش دفاع كند در حالى كه در باطن با حال و قلبش دشمن توست. آيا بيشتر پيروانت افراد زمين گير و غيرمستقل و كم خرد يا افراد صالح بى فهم و شعور نيستند؟ ! اگر مرا تصديق نمى كنى تفتيش كن و آنها را با ترازوى عدالت وزن نما.

اى مسلمان! الاغ شهوتت را براى مدح خود پيش انداز، تا به كى با او به صداقت رفتار مى كنى و با نيكان دشمنى مى نمايى؟ و تا به كى او را تصديق مى كنى و به نيكان عيب وارد مى نمايى؟ ! و تا به كى او را تعظيم كرده و بندگان خدا را كوچك مى كنى، تا به كى با او دوستى مى كنى ولى با افراد زاهد دشمنى مى نمايى؟ ! و تا به كى كلام و گفتار خود را مى ستايى به حدى كه - به خدا سوگند - احاديث صحيحين را ستايش نمى كنى؟ ! اى كاش احاديث صحيحين از زبان تو در امان مى ماند، بلكه در هر وقتى بر آنها با تضعيف كردن و ضربه زدن به آنها و با تأويل و انكار غضب مى كنى. آيا وقت آن نرسيده كه از اين كارها دست بردارى؟ ! آيا وقت آن نشده كه توبه كرده و بازگردى؟ ! آيا تو در دهه هفتاد خود نيستى كه وقت رفتنت نزديك است؟ ! آرى به ياد ندارم كه تو ياد مرگ كرده باشى، بلكه هركس كه ياد مرگ مى كرد تو او را سرزنش مى نمودى. گمان نمى كنم كه حرف مرا بپذيرى و به موعظه ام گوش فرا دهى؛ زيرا تو همّت بلندى در نقض اين ورقه به چند جلد كتاب

ص:129

دارى و مرا از پيگيرى سخنانم بازمى دارى و دائماً از خود دفاع مى كنى تا به تو بگويم من ديگر ساكت شدم.

اگر وضعيت و حال تو نزد من كه برادر و دوست صميمى من هستى اين است چه رسد به حال تو نزد كسى كه از دشمنان تو به حساب مى آيد. و به خدا سوگند كه در ميان دشمنان تو افرادى صالح و عاقل و فاضل وجود دارند، همان گونه كه در ميان دوستانت افراد فاجر و دروغ گو و جاهل و باطل و كور و گاو [نفهم] هستند.

من از تو راضى هستم كه مرا در ملأ عام ناسزاگويى ولى از گفتار من در خفا نفع ببرى، همان گونه كه در روايت آمده: (خدا رحمت كند كسى را كه عيب هايم را به من هديه دهد) . من داراى عيوب بسيارى هستم، واى بر من اگر توبه نكنم، واى از مفتضح شدنم از جانب خدايى كه علم غيب بسيار دارد، دواى من عفو و بخشش و گذشت و توفيق و هدايت خداست. و ستايش مخصوص خدايى است كه پروردگار عالميان است و درود خدا بر آقاى ما محمّد خاتم پيامبران و بر آل و تمام صحابه او.

بررسى نسخه خطى نصيحت نامه

اشاره

نسخه خطى اين نصيحت نامه در «دارالكتب المصرية» قاهره، با شماره (١٨٨٢٣ ب) به خط فقيه ابن قاضى شهبة، و به نقل از خط قاضى القضات برهان الدين معروف به ابن جماعه، از خط حافظ ابوسعيد علائى كه از خط ذهبى استنساخ كرده موجود است.

ابن قاضى شهبه، فقيه، مورّخ همان ابوبكر بن احمد بن محمّد بن عمر اسدى دمشقى شافعى است كه در سال ٧٧٩ه. ق در دمشق متولد

ص:130

شد. او متصدى فتوى و تدريس شده و در شهر خود و نيز بيت المقدس حديث مى گفت. او داراى آثارى است از قبيل: «طبقات الفقهاء الشافعية» ، «شرح منهاج الطالبين» نووى و. . . .(1)

و ابن جماعه، همان قاضى القضات، مفسّر، برهان الدين ابراهيم بن عبدالرحيم بن محمّد بن سعدالله بن جماعه است كه در مصر، سال ٧٢5ه. ق متولد شده است. او در سفر به شام ملازم مزّى و ذهبى بوده و از آن دو بسيار نقل كرده است، و سپس رياست علما به او منتقل شده و متولّى قضاوت در مصر و شام مى گردد. لذا در ترجمه اش او را فقيه محدث مفيد. . . معرفى كرده اند.(2)

و حافظ ابوسعيد علائى همان فقيه اصولى ابوسعيد صلاح الدين خليل بن كيكلوى علائى دمشقى شافعى است كه در سال 6٩4ه. ق در دمشق متولد و از بسيارى از علما استفاده نموده است. او متولّى تدريس در مدارس مختلف دمشق و قدس مى شود، و علم حديث را در شام و مصر و حجاز فرا گرفته و اهل فتوا و تصنيف بوده است. (3)

از اين نصيحت نامه نسخه اى ديگر در «دار المكتبة الظاهرية» دمشق با شماره (١٣4٧) وجود دارد.

شبهه

برخى مى گويند: اين نصيحت نامه از ناحيه ذهبى به ابن تيميه صحت


1- ر. ك: شذرات الذهب، ج ٧، ص ٢6٩.
2- الدرر الكامنة، ج ١، ص ٣٨. . .
3- همان، ج ٢، صص ٩٠ - ٩٢؛ شذرات الذهب، ج 6، صص ١٩٠ - ١٩١؛ طبقات الشافعية، ج6، ص ١٠4.

ص:131

ندارد؛ زيرا ذهبى در كتاب هاى خود استادش ابن تيميه را مدح و ستايش كرده است. وانگهى ابن قاضى شبهه از دشمنان او بوده است. لذا شهادت و گواهى او به وجود اين نصيحت نامه پذيرفتنى نيست.

پاسخ

اولاً: بعيد به نظر نمى رسد كه شخصى در ابتداى امر كسى را مدح كند ولى با كارهاى خلافى كه از او مشاهده مى كند نظرش تغيير كرده و او را در آخر امر سرزنش نمايد. و مورد ذهبى نيز از اين قبيل است.

ثانياً: از ديگر عبارات ذهبى درباره ابن تيميه به دست مى آيد كه او درباره ابن تيميه تجديد نظر كرده و رأيش برگشته است.

ذهبى در رساله «بيان زغل العلم و الطلب» خطاب به شخصى مى نويسد:

فان برعتَ في الأصول و توابعها من المنطق و الحكمة و الفلسفة و آراء الأوائل و محاورات العقول و اعتصمتَ مع ذلك بالكتاب و السنة و اصول السلف، و لفقت بين العقل و النقل، فما اظنّك في ذلك تبلغ رتبة ابن تيمية ولا والله تقاربها. و قد رأيت ما آل أمره اليه من الحطّ عليه و الهجر و التضليل و التكفير و التكذيب بحقّ و بباطل. فقد كان قبل ان يدخل في هذه الصناعة منوّراً مضيئاً على مُحَيّاه سيماء السلف، ثم صار مظلماً مكسوفاً عليه قتمة عند خلائق من الناس، و دجّالا افّاكاً كافراً عند اعدائه. . .(1)

اگر تو در اصول و توابع آن از منطق و حكمت و فلسفه و آراى


1- بيان زغل العلم و الطلب، ص ٢٣.

ص:132

پيشينيان و بحث هاى عقلى تخصص پيدا كردى و با اينها به قرآن و سنت و اصل سلف تمسك و اعتماد كردى و بين عقل و نقل تلفيق و جمع نمودى گمان نمى كنم كه در اين امور به رتبه ابن تيميه برسى يا به علم او نزديك شوى، و تو ديدى كه كار او به كجا كشيد و چگونه خوار شد و مطرود گشت و او را به حق و باطل به گمراهى و كفر و دروغ نسبت دادند. او قبل از آنكه در اين كار وارد شود مردى نورانى و روشن بود و سيماى سلف را در چهره داشت، ولى او نزد مردم تاريك و گرفته و بسته شد و نزد دشمنانش دجال و تهمت زننده و كافر شناخته گشت. . .

حافظ ابن حجر عسقلانى از ذهبى نقل كرده كه درباره ابن تيميه گفته است:

وأنا لا اعتقد فيه عصمة، بل أنا مخالف له في مسائل اصلية و فرعية.(1)

من در حق او اعتقاد به عصمت ندارم، بلكه من مخالف او در مسائل اصلى و فرعى مى باشم.


1- الدرر الكامنة، ج ١، ص ١5١.

ص:133

محمد بن عبدالوهاب، تكفيرى قرن دوازدهم

اشاره

مرحله پنجم فكر تكفيرى افراطى در جهان اسلام مربوط به قرن دوازدهم است.

يكى از فرقه هايى كه در مقابل اكثر مسلمانان قرار گرفته، فرقه اى موسوم به «وهابيت» است. اين فرقه منسوب به مؤسّس آن، محمّد بن عبدالوهاب بن سليمان نجدى است. او كسى است كه با ادّعاى احياى توحيد و سلفى گرى، همان عقايد و افكار ابن تيميه را در شبه جزيره عربستان پياده كرده، آل سعود نيز مجرى افكار آنها گشت. اين فرقه از قرن دوازده تاكنون بر جاى مانده است و به تكفير عموم مسلمانان پرداخته است.

شرح حال محمّد بن عبدالوهاب

اشاره

محمّد بن عبدالوهاب در سال ١١١١ه. ق متولد شد ودر سال ١٢٠6ه. ق از دنيا رفت. دوران كودكى را در شهر خود «عيينه» نجد سپرى كرد. بعد از مدتى وارد حوزه علميه حنبلى ها شد ونزد علماى

ص:134

«عيينه» به فراگيرى علوم پرداخت. براى تكميل دروس خود، وارد مدينه منوّره شد. بعد از آن شروع به مسافرت به كشورهاى اسلامى نمود؛ چهار سال در بصره وپنج سال در بغداد اقامت نمود.

او با پدرش به شهر «حريمله» هجرت كرد، وتا وفات پدر در آنجا ماند؛ در حالى كه پدرش از او راضى نبود.

از آنجا كه محمّد بن عبدالوهاب، عقايد خرافى خود را كه بر خلاف عامه مسلمانان بود ودر حقيقت همان عقايد ابن تيميه بود منتشر مى ساخت، بعد از فوت پدرش خواستند او را بكشند كه به شهر خود «عيينه» فرار كرد.

قرار شد امير شهر، عثمان بن معمر، او را يارى كند تا بتواند افكار وعقايدش را در جزيرة العرب منتشر سازد. وبراى تأكيد اين ميثاق، امير عيينه خواهرش جوهره را به نكاح محمّد بن عبدالوهاب درآورد. لكن اين ميثاق وازدواج دوام نياورد. به همين دليل از ترس اينكه امير او را ترور كند به «درعيه» شهر مسيلمه كذاب، فرار كرد.

از همان موقع كه در «عيينه» بود به كمك امير شهر درصدد اجراى عقايد وافكار خود برآمد وقبر زيد بن خطّاب را خراب نمود واين امر منجرّ به فتنه وآشوب شد. در «درعيه» نيز با محمّد بن سعود -جد آل سعود- كه امير آن شهر بود، ملاقات كرد. قرار شد محمّد بن سعود او را يارى كند ودر عوض، او نيز حكومتش را تأييد نمايد.

محمّد بن سعود نيز به جهت تأييد اين ميثاق، يكى از دختران خود را به نكاح او درآورد. اوّلين كار او اين بود كه حكم به كفر وشرك وترور امير «عيينه» داد وسپس آل سعود را براى حمله به «عيينه» تشويق كرد. در اثر آن

ص:135

حمله تعداد زيادى كشته، خانه هايشان غارت وويران شد وبه نواميس شان هم تجاوز نمودند. اين گونه بود كه وهابيان حركت خود را به اسم نصرت ويارى توحيد ومحاربه با بدعت وشرك ومظاهر آن شروع كردند.

محمّد بن عبدالوهاب همه مسلمانان را، بدون استثنا، تكفير مى نمود؛ به اتهام اينكه آنان متوسل به پيامبر اسلام (ص) مى شوند وبر قبور اولياى خود گنبد وبارگاه مى سازند وبه قصد زيارت قبور سفر مى كنند واز اوليا طلب شفاعت مى كنند و. . . .(1)

پس از پيروزى بر «عيينه» به سرزمين هاى ديگر لشكركشى كرده وبه بهانه گسترش توحيد ونفى بدعت، شرك ومظاهر آن، از ميان مسلمانان به سرزمين نجد واطراف آن؛ مثل يمن وحجاز ونواحى سوريه و عراق، حمله ور وهر شهرى كه عقايد آنان را قبول نمى كرد غارت كرده، افرادش را به خاك وخون مى كشيدند.(2)

پس از ورود به قريه «فصول» از حوالى أحساء وعرضه كردن عقايد خود، مردم با آنان بيعت نكردند، در نتيجه سيصد نفر از مردان قريه را كشته، اموال وثروت آنان را به غارت بردند.(3)

وهابيان با اين افكار خشن، باعث ايجاد اختلاف وتشتّت ودرگيرى ميان مسلمانان شدند واستعمار را خشنود نمودند. تا جايى كه «لورد كورزون» در توصيف شريعت وهابيت مى گويد: «اين عالى ترين وپربهاترين دينى است كه براى مردم به ارمغان آورده شده است» .(4)


1- ر. ك: تاريخ نجد، آلوسى؛ الصواعق الالهية، سليمان بن عبدالوهاب؛ فتنه الوهابية.
2- جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص ٣4١.
3- تاريخ المملكة العربية السعودية، ج ١، ص 5١.
4- المخطّطات الاستعمارية لمكافحة الاسلام، ص ٧٨.

ص:136

با اينكه محمّد بن عبدالوهاب از دنيا رفته است ولى مستشرقين واستعمارگران دائماً درصدد دفاع از افكار او هستند، تا جايى كه مستشرق يهودى «جولد تسهير» او را پيامبر حجاز خوانده ومردم را به متابعت از افكار او تحريك مى نمايد.(1)

افراط محمّد بن عبدالوهاب در تكفير

از جمله خصوصيات وهابيان ودر رأسشان رئيس آنان محمّد بن عبدالوهاب، غلو وافراطگرى در تكفير است.

كسى كه به كتب ورساله هاى شيخ مراجعه كند، به جز رساله اش به اهل قصيم پى مى برد كه او در تكفير مسلمانان غلو داشته ودايره تكفير را بسيار وسيع قرار داده است. اين كتاب ها ورساله ها غالباً در كتاب «الدرر السنية» از عبدالرحمان بن محمّد بن قاسم حنبلى نجدى آمده است.

١. تكفير علماى عارض

محمّد بن عبدالوهاب مى گويد:

. . . وأنا في ذلك الوقت لا أعرف معنى لا إله إلاّ الله، ولا أعرف دين الإسلام قبل هذا الخير الّذي منّ الله به، وكذلك مشايخي ما منهم رجل عرف ذلك، فمن زعم من علماء العارض أنّه عرف معنى لا إله إلاّ الله أو معنى الإسلام قبل هذا الوقت أو زعم من مشايخه أنّ أحداً عرف ذلكم، فقد كذب وافترى ولبس على الناس ومدح نفسه بما ليس فيه. (2)


1- المخطّطات الاستعمارية لمكافحة الاسلام، ص١٠5.
2- الدرر السنية، ج١٠، ص5١.

ص:137

. . . من در آن وقت معناى لا اله الاّ الله را نمى دانستم ونيز دين اسلام را نمى فهميدم، قبل از اين خيرى كه خداوند آن را بر من منّت گذاشت. ونيز در بين مشايخم هيچ كس وجود نداشت كه اين معنا را درك كند. پس هر كس از علماى منطقه "عارض" گمان كند كه معناى لا اله الاّ الله را فهميده ويا معناى اسلام را قبل از اين وقت شناخته، يا گمان كرده كه احدى از مشايخ اين معنا را فهميده اند، دروغ وافترا بسته وامر را بر مردم مشتبه كرده است وخودش را به چيزى مدح كرده كه در او نيست.

از اين عبارت محمّد بن عبدالوهاب استفاده مى شود كه او معتقد به كفر تمام مردم قبل از خود ودعوتش بوده است، وتنها او بوده كه توحيد را آورده است. وقبل از دعوت او به توحيد، هيچ كس معناى كلمه توحيد را نفهميده است.

محمّد بن عبدالوهاب در نامه خود خطاب به ابن عيسى كه بر او احتجاج كرده بود كه فقها غير از آن چيزى كه او فهميده، معتقدند اين آيه را در جواب او مى نويسد: (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ) ؛ (توبه: ٣١) «آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند» سپس مى گويد:

فسّرها رسول الله والأئمّة من بعده بهذا الّذي تسمونه (الفقه) وهو الّذي سمّاه الله شركاً واتخاذهم أرباباً لا أعلم بين المفسرين خلافاً في ذلك. . .(1)

اين آيه را رسول خدا و پيشوايان بعد از او به همين چيزى كه شما اسم آن را "فقه" گذاشته ايد، تفسير كرده اند. واين فقه است كه


1- الدرر السنية، ج ٢، ص 5٩.

ص:138

خداوند آن را شرك ناميده و برگزيدن معبودى غير از خدا معرفى كرده است. من خلافى در اين معنا بين مفسرين نمى دانم. . .

٢. نسبت شرك به علماى اسلام و اشخاص

او در جايى ديگر درباره علماى اسلام ومشايخ واساتيد خود مى گويد:

. . . و لم يميّزوا بين دين محمّد (ص) و دين عمرو بن لحي الّذي وضعه للعرب، بل دين عمرو عندهم دين صحيح. (1)

آنان بين دين محمّد (ص) ودين عمرو بن لحى كه براى عرب آن را وضع كرد، تمييز نداده اند؛ بلكه دين عمرو نزد آنان دين صحيحى است.

و امّا اينكه عمرو بن لحى كيست، به قصّه اى كه ابن هشام نقل مى كند گوش فرا دهيد. او مى گويد:

اوّلين كسى كه بت پرستى را به مكه واطراف آن وارد كرد، عمرو بن لحى بود. او سفرى كه به بلقاء از اراضى شام داشت، مردمانى را ديد كه بت ها را عبادت مى كردند. از اين عمل سؤال نمود، در جواب او گفتند: اين بت هايى است كه آنها را عبادت مى كنيم وهر گاه از آنان باران ونصرت مى خواهيم به ما باران داده وما را يارى مى كنند.

عمرو بن لحى به آنان گفت: آيا از اين بتان به ما نمى دهيد تا با خود به سرزمين عرب برده وآنها را عبادت كنيم؟ او با خود بت بزرگى به نام


1- الدرر السنية، ج ١٠، ص 5١.

ص:139

«هبل» برداشت وبه مكه آورد وآن را بر پشت بام كعبه قرار داد ومردم را نيز به عبادت آن دعوت كرد.(1)

عبارت محمّد بن عبدالوهاب دلالت بر تكفير صريح علماى مسلمانان وحتى شيوخ واساتيد خود دارد، تا چه رسد به عوام مردم؛ يعنى هر كس كه در باب توحيد خلاف آنچه را كه او فهميده بگويد وبه آن معتقد باشد كافر است وبر دين عمرو بن لحى بوده نه بر دين اسلام. آرى كفرى را كه به عموم مسلمانان وعلمايشان نسبت داده به جهت اعتقاد به تبرّك واستغاثه به ارواح اولياى الهى وبرخى ديگر از عقايد است.

محمّد بن عبدالوهاب در نامه خود خطاب به شيخ سليمان بن سحيم كه يكى از علماى حنابله بوده مى گويد:

نذكر لك انّك أنت وأباك مصرّحون بالكفر والشرك والنفاق! ! . . . أنت وأبوك مجتهدان في عداوة هذا الدين ليلا ونهاراً! ! . . . إنّك رجل معاند ضالّ على علم، مختار الكفر على الإسلام! ! . . . وهذا كتابكم فيه كفركم! ! . (2)

من به تو تذكّر مى دهم كه به طور حتم تو وپدرت تصريح به كفر وشرك ونفاق كرده ايد! ! . . . تو وپدرت شبانه روز نهايت كوشش را در دشمنى اين دين داريد! ! . . . همانا تو با علمى كه دارى مردى معاند وگمراه مى باشى، وكفر را بر اسلام اختيار نموده اى! ! . . . واين است كتاب شما كه كفر شما را ثابت مى كند! !


1- السيرةالنبوية، ابن هشام، ج ١، ص ٧٩.
2- الدرر السنية، ج ١٠، ص ٣١.

ص:140

او نيز مى گويد:

فأمّا ابن عبداللطيف وابن عفالق وابن مطلق فسبابة للتوحيد! . . . وابن فيروز هو أقربهم إلى الإسلام.(1)

امّا ابن عبداللطيف وابن عفالق وابن مطلق اينان دشنام دهنده توحيدند! ! . . . وابن فيروز از همه آنان به اسلام نزديك تر است.

اين در حالى است كه خود محمّد بن عبدالوهاب اعتراف كرده كه ابن فيروز شخصى از حنابله بوده واز پيروان ابن تيميه وابن قيم جوزيه بوده است.

و در جايى ديگر درباره او مى گويد: «كافر كفراً أكبر مخرج من الملة»(2)؛ «او كفر عظيمى دارد كه او را از ملت اسلام خارج كرده است» .

حال اگر وضعيت او كه از پيروان ابن تيميه وابن قيم جوزيه است اين چنين مى باشد، حال ووضع علماى ديگر از شيعه وسنى نزد او چگونه است؟ خدا مى داند.

او در جايى ديگر غالب مردم را منكر بعث وقيامت معرفى كرده است. (3)

چون احمد بن عبدالكريم با شيخ محمّد بن عبدالوهاب به مخالفت پرداخت، شيخ بر او نامه اى فرستاد ودر آن چنين نوشت:

. . . طحت على ابن غنام وغيره وتبرّأت من ملّة إبراهيم وأشهدتهم على نفسك باتباع المشركين. . . (4)


1- الدرر السنية، ص ٧٨.
2- همان، ج ١٠، ص 6٣.
3- همان، ص 4٣.
4- همان، ص 64.

ص:141

. . . تو ابن غنام وديگران را گمراه كردى واز ملّت ابراهيم تبرّى جستى وآنان را بر خودت شاهد گرفتى كه پيرو مشركان هستى. . .

اعتقاد محمّد بن عبدالوهاب اين بود كه هر كشور وشهرى كه داخل در اطاعت ودعوت او نشود، در زمره بلاد مشركين به حساب مى آيد. وهيچ شهرى را در اين جهت استثنا نكرده است.(1)

محمّد بن عبد الوهاب، ابن عربى را تكفير كرده واو را كافرتر از فرعون معرفى كرده است و مى گويد: هر كس او را تكفير نكند خودش كافر است. بلكه او مى گويد: هر كس در كفر او شك داشته باشد، كافر است.(2)

محمّد بن عبد الوهاب، در جايى ديگر سواد اعظم؛ يعنى غالب واكثر مسلمانان را به جهت همراهى نكردن با عقايدش ومخالفت با آنها، تكفير كرده است. (3)

او حتى كسانى كه پيروانش را خوارج ناميده وبا دشمنانش همراهى كرده اند را تكفير كرده؛ گرچه همگى موحّد بوده باشند، چون دعوت او را انكار مى كنند.(4)

او فخر رازى صاحب تفسير معروف «التفسير الكبير» را تكفير كرده و مى گويد:

إنّ الرازي هذا ألّف كتاباً يحسن فيه عبادة الكواكب. (5)


1- الدرر السنية، ج ١٠، صص ١٢ و64 و٧5 و٧٧ و٨6.
2- همان، ص ٢5.
3- همان، ص ٨.
4- همان، ج ١، ص 6٣.
5- همان، ج ١٠، ص ٣55.

ص:142

فخر رازى كتابى را تأليف كرده ودر آن عبادت ستارگان را خوب شمرده است.

اين در حالى است كه فخر رازى كتابى نوشته كه در آن اشاره به فوايد ستارگان وتأثير آنها بر زراعت ها وديگر اشياء كرده است. ولى محمّد بن عبدالوهاب از او چنين معناى نادرستى فهميده است.

محمّد بن عبدالوهاب، ادّعاى اجماع بر تكفير متكلمان كرده است. (1)واز ظاهر كلام او همين متكلمين اسلامى استفاده مى شود، نه متكلمان از كفّار. او به ذهبى ودارقطنى وبيهقى وديگران نسبت داده كه آنان نيز متكلمين را تكفير كرده اند. در حالى كه اگر انسان كتاب «سير اعلام النبلاء» ذهبى را مطالعه كند پى مى برد كه او چه بسيارى از متكلمين اسلامى را ترجمه كرده وشرح حال آنان را ذكر كرده است، بدون آنكه به كفر يكى از آنها اشاره كرده باشد. آرى، از برخى فرقه هاى كلامى، خطا ولغزش هايى ديده شده، ولى نمى توان همه آنان را به كفر متّهم كرد.

٣. تكفير اهالى برخى مناطق

محمّد بن عبدالوهاب برخى از مناطق را به طور خصوص اسم برده وتكفير كرده است؛ از جمله:

الف) تكفير اهل مكه

او اهل مكه را تكفير كرده و مى گويد:

إنّ دينهم هو الّذي بعث رسول الله بالإنذار عنه.(2)


1- الدرر السنية، ج ١، ص 5٣.
2- همان، ج ١٠، ص ٨6؛ ج ٩، ص ٢٩١.

ص:143

همانا دين اهالى مكه -يعنى معاصرين او تا زمان رسول خدا (ص) - همان دينى است كه رسول خدا (ص) مبعوث به ترساندن مردم از آن شد.

ب) اهالى «بدو»

وى مى گويد: آنان كافرتر از يهود ونصارا هستند وبه اندازه مويى از اسلام نزد آنان نيست؛ گرچه به شهادتين تكلم نمايند.(1)

ج) اهالى «وشم»

او تمام اهالى «وشم» ؛ از علما وعوام آن را تكفير كرده است.(2)

د) اهالى «سدير»

او تمام اهالى «سدير» را نيز؛ اعم از علما وعوام، تكفير كرده است. (3)

ه) اهالى «أحساء»

او مى گويد: «إنّ الأحساء في زمانه يعبدون الأصنام»(4)؛ «همانا احساء در زمان خودش بت ها را مى پرستند» .

و) قبيله «عنيزه»

او درباره اهالى اين قبيله مى گويد: «إنّهم لايؤمنون بالبعث» (5)؛ «آنان به قيامت ايمان نمى آورند» .


1- الدرر السنية، ج٩، صص٢ و ٢٣٨؛ ج١٠، صص١١٣ و١١4؛ ج٨، صص١١٧ و ١١٨ و١١٩.
2- همان، ج ٢، ص ٧٧.
3- همان.
4- همان، ص 54.
5- همان، ج ١٠، ص ١١٣.

ص:144

ز) قبيله «ظفير»

او درباره آنان نيز همين تعبير را به كار برده است.(1)

ح) قبيله «عيينه ودرعيه»

او ابن سحيم وهمه پيروانش از اهالى عيينه ودرعيه را كه از معارضين او وافكارش بودند، تكفير كرده است.(2)

وى مدّعى است كه در هر منطقه اى از مناطق نجد در زمانش بتى است كه مردم به جاى خداوند آن را مى پرستند. (3)

محمّد بن عبدالوهاب درباره مسلمانان هم عصر خود مى گويد:

وكثير من أهل الزمان لا يعرف من الآلهة المعبودة إلاّ هبل ويغوث ويعوق ونسراً واللات والعزّى ومناة! ! فإن جاد فهمه عرف أنّ المقامات المعبودة اليوم من البشر والشجر والحجر ونحوها مثل شمسان وإدريس وأبوحديدة ونحوهم منها.(4)

و بسيارى از اهل اين زمان از خدايان پرستيده شده به جز هبل ويغوث ونسر ولات وعزّى ومنات را نمى شناسند! ! اگر فهم درستى داشتند مى فهميدند مقاماتى كه امروز پرستيده مى شود، از بشر و درخت وسنگ ونحو اينها از خورشيد وماه وادريس و ابوحديده ونحو اينها، از قبيل عبادت همان بت ها است.


1- الدرر السنية، ج١٠، ص١١٣.
2- همان، ج٨، ص5٧.
3- همان، ج١٠، ص١٩٣.
4- همان، ج١، ص١١٧.

ص:145

وى مى گويد: «شرك كفار قريش دون شرك كثير من الناس اليوم»(1)؛ «درجه شرك كفار قريش، پايين تر از شرك مردم امروز است» .

او همچنين مى گويد:

فإذا علمت هذا وعلمت ما عليه أكثر الناس علمت أنّهم أعظم كفراً وشركاً من المشركين الّذين قاتلهم النبي (ص) .(2)

هنگامى كه اين مطلب را دانستى ودانستى آنچه را كه اكثر مردم برآنند، مى فهمى كه كفر وشرك افراد اين زمان بيشتر از مشركينى است كه پيامبر (ص) با آنان به قتال پرداخت.

او در جايى ديگر مى گويد:

لانكفّر إلاّ من بلغته دعوتنا للحقّ ووضحت له المحجة وقامت عليه الحجة وأصرّ مستكبراً معانداً، كغالب ما نقاتلهم اليوم يصرون على ذلك الاشراك ويمتنعون من فعل الواجبات ويتظاهرون بأفعال الكبائر والمحرمات. . . (3)

ما تكفير نمى كنيم مگر كسى را كه دعوت حقّ ما به او رسيده وبرهان ودليل بر او واضح شده وحجت بر او قائم شده است، ولى در عين حال از روى استكبار وعناد بر عقيده خود اصرار مى ورزد؛ همانند غالب كسانى كه ما امروزه با آنان مى جنگيم. اين افراد بر شرك ورزيدن خود اصرار دارند واز انجام واجبات امتناع كرده و به افعال محرمات كبيره تظاهر مى نمايند. . .


1- الدرر السنية، ج١، ص١٢٠.
2- همان، ص١6٠.
3- همان، ص٢٣4.

ص:146

مقصود وى از شرك ورزيدن، همان تبرك واستغاثه به ارواح اولياى الهى وديگر امور است كه به خيال او شرك به حساب مى آيند.

بن باز مفتى تكفيرى هاى معاصر

شيخ عبدالعزيز بن باز يكى از مفتيان اخير عربستان كه بسيار مورد توجه وهابيان بوده و مدتى است فوت نموده مى گويد:

فمن قال من الناس في أي بقعة من بقاع الأرض: يا رسول الله! و يا نبي الله أو يا محمد اغثني أو ادركني أو انصرني أو اشفني أو انصر امتك أو اشف مرض المسلمين أو اهد ضالتهم أو ما اشبه ذلك فقد جعله شريكاً لله في العبادة.(1)

هر كسى از مردم در هر جاى كره زمين بگويد: اى رسول خدا، اى نبى خدا، اى محمّد! كمك كن مرا، درياب مرا، يارى كن مرا، شفا ده مرا، يارى ده امتت را، شفا ده مريضان مسلمانان را، هدايت كن گم شده مسلمانان را ومانند آن، براى خدا شريك در عبادت قرار داده است.

در جايى ديگر مى گويد:

ولا شك انّ المستغيثين بالنبي (ص) أو بغيره من الأولياء والأنبياء أو الجن انما فعلوا ذلك معتقدين انهم يسمعون دعاءهم ويقضون حاجتهم، وانهم يعلمون احوالهم، وهذه انواع من الشرك الأكبر؛ لانّ الغيب لا يعلمه إلاّ الله عزّوجلّ، ولانّ الأموات قد انقطعت أعمالهم و تصرفاتهم في عالم الدنيا. (2)


1- مجموع فتاوى بن باز، ج ٢، ص 54٩.
2- همان، ص 55٢.

ص:147

شكّى نيست كه استغاثه كنندگان به پيامبر (ص) ، اوليا، انبيا، ملائكه يا جنّ، اين عمل را به اين اعتقاد انجام مى دهند كه آنان دعايشان را شنيده واز احوالشان اطلاع دارند وحاجتشان را برآورده خواهند كرد، اين امور انواعى از شرك اكبر است؛ زيرا غيب را غير از خدا كسى ديگر نمى داند. ونيز اموات؛ چه انبيا وچه غير انبيا اعمال وتصرفاتشان در عالم دنيا با مرگ منقطع گرديده است.

همچنين مى گويد:

وامّا دعاء الميت و الإستغاثة به وطلب المدد منه، فكل ذلك من الشرك الأكبر، و هو من عمل عباد الاوثان في عهد النبي (ص) . . .(1)

و امّا صدا زدن ميّت واستغاثه به او وطلب مدد از او، همه از انواع شرك اكبر واز عمل عبادت كنندگان بت ها در عهد پيامبر (ص) است. . .

مقايسه اى بين خوارج ووهابيان

با مراجعه به تاريخ خوارج وبررسى حالات آنان روشن مى شود كه در موارد گوناگونى اين دو فرقه شبيه يكديگرند، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

١. همان گونه كه خوارج آراى شاذ وخلاف مشهور داشتند؛ مثل قول به اينكه مرتكب گناه كبيره كافر است، وهّابيون نيز چنينند.

٢. خوارج معتقدند مى توان دار الاسلام را در صورتى كه ساكنان آن مرتكب گناه كبيره شوند، دارالحرب ناميد. وهابيان نيز اين گونه اند.


1- مجموع فتاوى بن باز، ج ٢، ص ٧46.

ص:148

٣. در سخت گيرى در دين وجمود وتحجّر در فهم آن شبيه همديگرند؛ خوارج به كلمه «لا حكم إلاّ لله» تمسك كرده وامام على عليه السلام را از حكومت خلع كردند، وهابيان نيز با ملاحظه برخى از آيات وعدم توجّه به بقيه، حكم به تكفير مسلمانان مى نمايند.

4. همان گونه كه خوارج از دين خارج شدند، وهابيان نيز با اعتقادات خرافى وباطل از دين خارج شدند. لذا در صحيح بخارى حديثى آمده است كه بر آنان قابل انطباق است:

بخارى به سند خود از پيامبر (ص) نقل مى كند كه فرمود:

مردانى از طرف مشرق زمين خروج مى كنند، آنان قرآن مى خوانند، ولى از گلوى آنان تجاوز نمى كند، از دين خارج مى شوند؛ همان گونه كه تير از كمان خارج مى شود. علامت آنان تراشيدن سر است.(1)

قسطلانى در «ارشاد السارى»(2)در شرح اين حديث مى گويد: «من قبل المشرق» يعنى از طرف شرق مدينه؛ مثل نجد ومانند آن.

مى دانيم كه نجد مركز وهابيان وموطن اصلى آنان بوده كه از آنجا به ديگر شهرها منتشر شدند. وهمچنين تراشيدن موى سر وبلند گذاشتن ريش از شعارها ونشانه هاى آنان است.

5. در احاديث وصف خوارج مى خوانيم: «آنان اهل اسلام را مى كشند وبت پرستان را رها مى كنند» . (3)اين عمل عيناً در وهابيان مشاهده مى شود.

6. عبدالله بن عمر در وصف خوارج مى گويد: «اينان آياتى را كه در


1- . صحيح بخارى، ح ٧١٢٣.
2- ارشاد السارى، ج ١5، ص 6٢6.
3- مجموع الفتاوى، ابن تيميه، ج ١٣، ص ٣٢.

ص:149

شأن كفار نازل گشته مى گرفتند وبر مؤمنين حمل مى نمودند. اين عمل در وهابيان نيز هست.

تشبيه وهابيان به خوارج توسط علماى اهل سنت

صاوى در حاشيه خود بر تفسير جلالين سيوطى در ذيل آيه شريفه (قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً) (زمر: 44) مقصود اين آيه را خوارجى مى داند كه قرآن و سنت را تحريف كرده و خون ها و اموال مسلمانان را حلال شمرده اند.

او مى گويد:

انّها نزلت في الخوارج الذين يحرفون تأويل الكتاب و السنة و يستحلّون بذلك دماء المسلمين و أموالهم، كما هو مشاهد في نظائرهم و هم فرقة يقال لهم الوهابية. . .(1)

اين آيه درباره خوارجى نازل شده كه قرآن و سنت را تأويل كرده و به آن خون ها و اموال مسلمانان را حلال مى دانند، همان گونه كه در نظاير آنان كه فرقه اى به نام وهابيه هستند مشاهده مى شود. . .

او همچنين درباره علماى وهابى مى گويد:

انّهم يحسبون انّهم على شيء ألا انّهم هم الكاذبون. (2)

آنان گمان مى كنند كه كسى هستند، آگاه باشيد كه آنان دروغ مى گويند.

ابن عابدين از فقيهان حنفى مذهب نيز معتقد است كه پيروان محمدبن عبدالوهاب داخل در خوارج اند. (3)


1- حاشية الصاوى على الجلالين، ج٣، صص٣٠٧ و ٣٠٨.
2- همان.
3- الدر المحتار ابن عابدين، ج4، ص٢6٢.

ص:150

محمد ابوزهره رئيس دانشكده حقوق الأزهر مصر درباره وهابيان مى گويد: «كانوا يشبهون الخوارج الذين كانوا يكفرون مرتكب الذنب» (1)؛ «آنان شبيه خوارجى هستند كه مرتكبان گناه را تكفير مى نمودند» .

وهابيان تكفيرى از ديدگاه اهل سنت

اشاره

اهل سنت نيز به تكفيرى بودن وهابيان اعتراف دارند. اينك به كلماتى از آنها اشاره و شرح احوالشان مى كنيم.

١. شيخ احمد زينى دحلان

او مى گويد:

وكان كثير من مشايخ ابن عبدالوهاب بالمدينة يقولون: سيضلّ هذا او يضلّ الله به من ابعده و اشقاه، و كان الأمر كذلك. و زعم محمّد بن عبدالوهاب انّ مراده بهذا المذهب الذي ابتدعه اخلاص التوحيد و التبري من الشرك، و انّ الناس كانوا على الشرك منذ ستمائة سنة، و انّه جدّد للناس دينهم، و حمل الآيات القرآنية التي نزلت في المشركين على اهل التوحيد. . . (2)

بسيارى از اساتيد محمّد بن عبدالوهاب در مدينه مى گفتند: زود است كه اين مرد گمراه شود و خداوند به واسطه او كسانى را كه از خودش دور كرده و شقى نموده گمراه سازد، و پيش بينى آنها به وقوع پيوست. محمّد بن عبدالوهاب گمان كرده بود كه مقصودش از اين مذهبى كه اختراع كرده توحيد خالص و بيزارى و دورى از


1- تاريخ المذاهب الاسلامية، ج ١، ص ٢٣6.
2- الدرر السنية، ص 6٧.

ص:151

شرك است و اينكه مردم از ششصد سال پيش مشرك بوده اند و او بوده كه دينشان را تجديد كرده است. او كسى بود كه آيات قرآن را كه درباره مشركان نازل شده بود بر اهل توحيد حمل نمود. . .

وى كه معاصر محمد بن عبدالوهاب بوده درباره او و پيروانش مى گويد:

ويمنعون من الصلاة على النبي (ص) على المنابر بعد الأذان حتّى انّ رجلا صالحاً كان اعمى و كان مؤذّناً و صلّى على النبي (ص) بعد الأذان بعد ان كان المنع منهم، فاتوا به إلى محمّد بن عبدالوهاب فأمر به ان يُقتل فقُتل. ولو تتبعتُ لك ماكانوا يفعلونه من امثال ذلك لملأت الدفاتر و الأوراق، و في هذا القدر الكفاية.(1)

آنان مردم را از درود فرستادن بر پيامبر (ص) بر بالاى منابر بعد از اذان منع مى نمودند، حتى مردى صالح كه كور و مؤذن بود بعد از منع مردم از آن، بعد از اذان بر پيامبر (ص) درود فرستاده بود، او را نزد محمّد بن عبدالوهاب آوردند و دستور داد تا او را به قتل برسانند، سپس او را به قتل رساندند. اگر من براى تو كارهايى را كه از اين قبيل انجام داده اند بازگو كنم دفترها و ورق ها از آنها پر خواهد شد، ولى همين مقدار براى تو كفايت مى كند.

٢. شيخ محمّد بن عبدالله نجدى

مفتى حنابله در مكه در سال ١٢٩5ه. ق، كتاب «السحب الوابلة على ضرائح الحنابلة» درباره پدر محمّد بن عبدالوهاب مى نويسد:


1- الدرر السنية، ص ٧٧.

ص:152

وهو والد محمّد، صاحب الدعوة التي انتشر شررها في الآفاق، و لكن بينهما تباين، مع انّ محمّداً لم يتظاهر بالدعوة إلاّ بعد موت والده، و اخبرني بعض من لقيته، عن بعض أهل العلم، عمّن عاصر الشيخ عبدالوهاب هذا انّه كان غضبان على ولده محمّد؛ لكونه لم يرض ان يشتغل بالفقه كأسلافه و أهل جهته، و يتفرس فيه ان يحدث منه أمر، فكان يقول للناس: يا ما ترون من محمّد من الشرّ. فقدّر الله ان صار ما صار. و كذلك ابنه سليمان اخو الشيخ محمّد كان منافياً له في دعوته و ردّ عليه ردّاً جيّداً بالآيات و الآثار، لكون المردود عليه لايقبل سواهما و لايلتفت إلى كلام عالم متقدّماً او متأخراً كائناً من كان، غيرالشيخ تقي الدين بن تيمية و تلميذه ابن القيم؛ فانّه يرى كلامهما نصاً لايقبل التأويل، و يصول به على الناس و ان كان كلامهما على غير مايفهم. و سمّى الشيخ سليمان ردّه على اخيه (فصل الخطاب في الردّ على محمّد بن عبدالوهاب) و سلّمه الله من شرّه و مكره مع تلك الصولة الهائلة التي أرعبت الأباعد، فانّه كان إذا باينه احد و ردّ عليه و لم يقدر على قتله مجاهرة يرسل إليه من يغتاله في فراشه أو في السوق ليلا، لقوله بتكفير من خالفه و استحلاله قتله. و قيل: انّ مجنوناً كان في بلدة و من عادته ان يضرب من واجهه ولو بالسلاح، فأمر محمّد ان يعطى سيفاً و يُدخل على أخيه الشيخ سليمان و هو في المسجد وحده، فادخل عليه، فلمّا رآه الشيخ سليمان خاف منه فرمى المجنون السيف من يده و صار يقول: يا سليمان! لاتخف انّك من الآمنين، و يكرّرها مراراً، و لاشك انّ هذه من الكرامات.(1)


1- السحب الوابلة على ضرائح الحنابلة، ص ٢٧5.

ص:153

او پدر محمّد صاحب دعوتى است كه شعله هاى شرارت آن تمام عالم را فراگرفت، ولى بين پدر و پسر ضدّيت بود، با اينكه محمّد بعد از مرگ پدرش تظاهر به دعوت خود نمود. خبر داد مرا برخى از كسانى كه او را ديده اند، از برخى از اهل علم، از كسى كه معاصر شيخ عبدالوهاب پدر محمّد بوده كه او بر فرزندش محمّد غضبناك بود؛ زيرا راضى نبود كه او همانند پيشينيان و اقوامش مشغول به درس فقه شود، و به زيركى در مورد وى فهميده بود كه بدعت و انحرافى از او سر زند. لذا به مردم مى گفت: زود است شرّى از او مشاهده كنيد، و خداوند آنچه را كه بايد بشود مقدّر ساخت. و نيز فرزندش سليمان برادر شيخ محمّد با دعوتش مخالف بود و ردّيه خوبى را كه از آيات و روايات استفاده كرده بود بر او نوشت؛ زيرا او تنها آيات و روايات را قبول مى كرد و به كلام متقدمين يا متأخرين هر كه باشد التفات نمى كرد، و تنها براى كلام تقى الدين بن تيميه و شاگردش ابن قيم ارزش قائل بود؛ زيرا كلام آن دو را نص مى دانست كه هرگز تأويل نمى پذيرد، و با كلام آن دو بر مردم حمله مى كرد، گرچه كلام آن دو بر خلاف آن چيزى باشد كه فهميده مى شود. شيخ سليمان ردّيه اش كه بر ضدّ برادرش نوشته بود را (فصل الخطاب فى الردّ على محمّد بن عبدالوهاب) نام نهاد، و خداوند او را از شرّ و حيله برادرش با آن هيبت ترسناكى كه داشت و حتى افراد اجنبى را هم ترسانده بود، سالم نگاه داشت. او كسى بود كه هرگاه شخصى با او به مخالفت مى پرداخت يا بر او ردّيه اى مى نوشت و قدرت نداشت كه به طور علنى او را به قتل برساند، كسى را مى فرستاد تا در رختخوابش او را به قتل رساند يا شبانه او را در بازار ترور كند؛ زيرا كه او مخالفانش را

ص:154

تكفير كرده و كشتن آنان را حلال مى دانست. و گفته شده كه ديوانه اى در شهرى بود و از عادت او اين بود كه با هركه روبرو مى شد به صورتش مى كوبيد گرچه با اسلحه باشد. محمّد روزى به دست او شمشيرى داده و دستور داد تا بر برادرش سليمان كه در مسجد تنها بود وارد شود. او را داخل مسجد كرد، و چون شيخ سليمان آن مرد ديوانه را ديد و از او ترسيد در آن هنگام ديوانه شمشير را از دستش انداخت و شروع به سخن كرد كه اى سليمان! نترس، تو در امانى، و اين كلام را تكرار مى نمود. و شكى نيست كه اين قصه از كرامات او به حساب مى آيد.

٣. ابن عابدين حنفى

ابن عابدين حنفى مى نويسد:

مطلب في اتباع ابن عبدالوهاب، الخوارج في زماننا. قوله: (و يكفرون اصحاب نبينا (ص)) علمت انّ هذا غيرشرط في مسمّى الخوارج، بل هو بيان لمن خرجوا على سيدنا علي [ عليه السلام ] و إلاّ فيكفي فيهم اعتقادهم كفر من خرجوا عليه، كما وقع في زماننا في اتباع محمّد بن عبدالوهاب الذين خرجوا من نجد و تغلّبوا على الحرمين، و كانوا ينتحلون مذهب الحنابلة، لكنّهم اعتقدوا انّهم هم المسلمون و انّ من خالف اعتقادهم مشركون، و استباحوا بذلك قتل اهل السنة و قتل علمائهم حتّى كسر الله شوكتهم و خرّب بلادهم و ظفر بهم عساكر المسلمين عام ثلاث و ثلاثين و مائتين و الف.(1)


1- ردّ المحتار على الدر المختار، ج 4، ص ٢6٢.

ص:155

مطلبى در مورد خوارج زمان ما پيروان محمّد بن عبدالوهاب، گفته او در تعريف خوارج: (اصحاب پيامبر (ص) ما را تكفير مى كنند) دانستى كه اين (تكفير اصحاب) ، در نامگذارى به خوارج شرط نيست، بلكه خارجى كسى است كه بر آقاى ما على [ عليه السلام ] خروج كرده است، وگرنه در مورد آنان كافى است اعتقادشان به كفر كسانى كه بر او خروج كرده اند، همان گونه كه در زمان ما درباره پيروان محمّد بن عبدالوهاب اتفاق افتاد، كسانى كه از نجد خروج كرده و بر حرمين غالب شدند و مذهب حنابله را به خود منتسب نمودند، ولى معتقد بودند كه تنها خودشان مسلمانند و هركس كه مخالف اعتقادشان باشد مشرك است، و از اين راه كشتن اهل سنت و علماى آنان را مباح دانستند، تا اينكه خداوند شوكت و ابهت آنان را خورد كرده و شهرهاى آنان را خراب نمود و در سال ١٢٣٣ لشكر مسلمانان را بر آنان پيروز گردانيد.

4. شيخ احمد صاوى

شيخ احمد صاوى مالكى درباره محمّد بن عبدالوهاب در حاشيه خود بر تفسير جلالين مى نويسد:

وقيل: هذه الآية نزلت في الخوارج الذين يحرفون تأويل الكتاب و السنة و يستحلون بذلك دماء المسلمين و أموالهم، كما هو مشاهد الآن في نظائرهم، و هم فرقة بأرض الحجاز يقال لهم الوهابية يحسبون انّهم على شيء، (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ * اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ)

نسأل الله الكريم ان يقطع دابرهم.(1)


1- حاشية الصارى على الجلالين، ج٣، صص٣٠٧ و ٣٠٨.

ص:156

و گفته شده كه اين آيات در مورد خوارجى نازل شده كه تأويل قرآن و سنت را تحريف نموده و از اين طريق خون ها و اموال مسلمانان را حلال شمردند، همان گونه كه الآن در نظير آنان مشاهده مى كنيم، و آنان فرقه اى هستند در سرزمين حجاز به نام وهابيت كه گمان مى كنند كسى هستند، آگاه باشيد كه آنان همان دروغ گويانند كه شيطان بر آنان غلبه كرده و ياد خدا را از يادشان برده و آنها حزب شيطان اند. آگاه باشيد كه حزب شيطان همان زيان كارانند. از خداى كريم مى خواهيم كه ريشه آنان را قطع كند.

5. شاه فضل رسول قادرى

او درباره وهابيان مى گويد:

فقد ورد ضحوة الجمعة سابع شهر المحرّم سنة ١٢٢١ بحرم الله المحترم و بيت الله المكرم، و جند شياطين النجد إليها قاصدة، على نيّات خبيثة، و عزائم فاسدة و الأخبار موحشة غير راشدة، و مافعلوا بالطائف من القتل و النهب والسبي. . .(1)

ظهر جمعه هفتم محرم سال ١٢٢١ وارد حرم محترم خدا و خانه مكرم او شدند، و لشكر شياطين نجد آنجا را با نيّت هاى خبيث و قصدهاى فاسد خود هدف گرفتند و خبرهايى از آنجا رسيد كه همگى را به وحشت مى انداخت و خوش نبود، از آنچه كه در طائف از كشتن و غارت و اسارت انجام دادند. . .

6. ابوحامد بن مرزوق

او درباره محمّد بن عبدالوهاب مى گويد:


1- سيف الجبار المسلول على أعداء الأبرار، ص ٢.

ص:157

. . . و قد ردّ بعض اتباع الأئمة الأربعة عليه و على مقلّديه بتآليف كثيرة جيّدة. و ممّن ردّ عليه من الحنابلة: اخوه سليمان بن عبدالوهاب. و من حنابلة الشام: آل الشطّي و الشيخ عبدالقدّومي النابلسي في رحلته، و كلّها مطبوعة في ناحيتين: زيارة النبي (ص) و التوسل به و بالصالحين من امّته، و قالوا: انّه مع مقلّديه من الخوارج. و ممّن نصّ على هذا: العلامة المحقق السيد محمّد امين بن عابدين في حاشيته: (ردّ المحتار في الدر المختار) في باب البغاة، و الشيخ الصاوي المصري في حاشيته على الجلالين؛ لتكفيره اهل لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله، برأيه. ولا شك انّ التكفير سمة الخوارج و كلّ المبتدعة الذين يكفرون مخالفي رأيهم من اهل القبلة. . .(1)

. . . برخى از پيروان امامان چهارگانه بر او و مقلّدانش با تأليفات زياد و كامل ردّ نوشته اند كه از جمله آنها از حنابله: برادرش سليمان بن عبدالوهاب، و از حنابله شام: آل شطّى و شيخ عبدالقدومى نابلسى در رحله اش مى باشد، و تمام آنها در دو موضوع به طبع رسيده است؛ يكى زيارت پيامبر (ص) و ديگرى توسل به او و صالحان از امتش. آنان گفته اند: او (محمّد بن عبدالوهاب) با مقلّدانش از خوارج اند. و نيز از جمله كسانى كه بر اين مطلب - كه وهابيان از خوارج اند - تصريح كرده علاّمه محقق سيد محمّد امين بن عابدين در حاشيه (ردّ المحتار فى الدر المختار) در باب بغات، و نيز شيخ صاوى مصرى در حاشيه اش بر (جلالين) است؛ زيرا محمّد بن عبدالوهاب اهل (لا اله


1- التوسل بالنبى و بالصالحين، ص ١.

ص:158

الاّ الله و محمّد رسول الله (ص)) را به رأيش تكفير كرده است، و شكى نيست كه تكفير نشانه خوارج و هر بدعت گذارى است كه مخالفان رأى خود از اهل قبله را تكفير مى كنند. . .

٧. خليل احمد سهارنپورى حنفى

او درباره محمد بن عبدالوهاب مى گويد:

. . . اتباع محمّد بن عبدالوهاب الذين خرجوا من نجد و تغلبوا على الحرمين و كانوا ينتحلون مذهب الحنابلة، لكنّهم اعتقدوا انّهم هم المسلمون و انّ من خالف اعتقادهم مشركون و استباحوا بذلك قتل اهل السنة و قتل علماءهم حتّى كسّرالله شوكتهم. . .(1)

. . . پيروان محمّد بن عبدالوهاب كه از نجد خروج كرده و بر حرمين غلبه پيدا نمودند كسانى هستند كه مذهب حنابله را به خود نسبت دادند، ولى معتقدند كه تنها خودشان مسلمانند و هركسى كه مخالف اعتقادشان است مشرك مى باشد، و از اين طريق كشتن اهل سنت و علماى اسلامى را جايز دانسته اند، تا اينكه خداوند شوكت آنان را خورد كرد. . .

٨. جميل صدقى زهاوى حنفى

او نيز مى گويد:

قاتل الله الوهابية، انّها تتحرّى في كلّ امر تكفير المسلمين ممّا يثبت انّ همّها الأكبر هو تكفيرهم لاغير، فتراها تكفّر من يتوسّل إلى الله تعالى بنبيّه و يستعين باستشفاعه إلى الله تعالى على قضاء


1- التوسل بالنبى و بالصالحين، ص ٩٩.

ص:159

حوائجه، و هي لاتخجل إذ تستعين بدولة الكفر على قضاء حاجتها التي هي قهرالمسلمين و حربهم و شق عصاهم.(1)

خداوند وهابيان را بكشد كه در هركارى شروع به تكفير مسلمانان مى كنند، گويا بزرگ ترين همّتشان فقط تكفير مسلمانان است. و لذا آنان را مى بينى كه افرادى را كه به پيامبرخدا (ص) توسل كرده و از شفاعت او در حاجاتشان نزد خداوند كمك مى گيرند را تكفير مى نمايد. آنان خجالت نمى كشند كه چگونه از دولت كفر در بر آورده شدن حاجاتشان كمك مى خواهند، دولتى كه با مسلمانان دشمن بوده و با آنان در جنگ است و درصدد پراكنده كردن آنان مى باشد.

٩. خواجه حافظ محمّد حسن حنفى

او مى گويد:

إنّي رأيت في هذا الزمان اختلافاً كثيراً بين الحنفية و الوهابية في العقائد، حتّى في الإلهيات و الرسالة و مسائل الشريعة المتعلقة بالعقائد، و انجرّ اختلافهم إلى تكفير البعض بعضاً، و افترقت الأمة افتراقاً فاحشاً. . . (2)

من در اين زمان اختلاف زيادى بين حنفيه و وهابيت در عقايد حتى در الهيات و رسالت و مسايل شريعت كه مربوط به عقايد است مى بينم. اختلاف با آنها به حدّى رسيده كه برخى برخى ديگر را تكفير كرده و در بين امت جدايى آشكار پيدا شده است. . .


1- التوسل بالنبى و بالصالحين، ص ٧٣.
2- العقائد الصحيحة فى ترديد الوهابية النجدية، ص 5.

ص:160

١٠. شيخ محمّد بن سليمان كردى، از اساتيد محمّد بن عبدالوهاب

مفتى مكه سيد احمد بن زينى دحلان از او نقل كرده كه در ردّ محمّد بن عبدالوهاب خطاب به او مى گويد:

يابن عبدالوهاب! سلام على من اتبع الهدى، فانّي انصحك لله ان تكفّ لسانك عن المسلمين. . . ولا سبيل لك إلى تكفير السواد الأعظم من المسلمين و أنت شاذّ عن السواد الأعظم، فنسبة الكفر إلى من شذّ عن السواد الأعظم اقرب؛ لانّه اتبع غير سبيل المؤمنين. قال الله تعالى: (وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً) ،

وانّما يأكل الذئب من الغنم القاصية.(1)

اى فرزند عبدالوهاب! درود بر هركسى كه از هدايت پيروى كرده است. من به خاطر خدا تو را نصيحت مى كنم كه زبانت را از مسلمانان بازدارى. . .

و تو نمى توانى و حق ندارى عموم مسلمانان را تكفير كنى؛ زيرا تو يك فرد از اين امتى و نسبت كفر به كسى كه از عموم مسلمانان خارج شده به واقع نزديك تر است؛ زيرا كه او از غير راه مومنين پيروى كرده است. خداوند متعال مى فرمايد: (كسى كه بعد از آشكار شدن حق از پيامبر مخالفت كند و از راهى جز راه مؤمنان پيروى نمايد ما او را به همان راهى كه مى رود مى بريم و او را به دوزخ داخل مى كنيم و سرانجام بدى است) . و همانا گرگ گوسفند وامانده را مى خورد.


1- خلاصة الكلام فى بيان امراء البلد الحرام، ج ٢، ص ٢6٠.

ص:161

١١. سيد ابراهيم راوى رفاعى حنفى عراقى

او در ردّ وهابيان مى گويد:

. . . و ممّا يوجب الأسف انّهم و من خالفهم من أهل البلاد الإسلامية على طرفي نقيض، و قد ارتكبوا في غزواتهم المسلمين منكرات عظيمة من قتل الأنفس و سلب الأموال حتّى قتلوا الأطفال، و يقولون عند ذلك: هولاء كفّار و (وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً) .

وقد اشتهر عنهم انّهم يكفّرون من عداهم من المسلمين الذين يصدق عليهم قوله: (امرت ان اقاتل الناس حتّى يشهدوا ان لا إله إلاّ الله و انّ محمّداً عبده و رسوله و يقيموا الصلاة و يؤتوا الزكاة، فإذا فعلوا ذلك عصموا منّي دماؤهم و اموالهم إلاّ بحق الإسلام، و حسابهم على الله) .

رواه البخاري، و كذا مسلم إلاّ قوله: إلاّ بحقّ الاسلام.

وروي الطبراني عن أنس: (أمرت ان اقاتل الناس حتّى يقولوا لاإله إلاّ الله) . . .

ومن اعظم ما ارتكبوه عند احتلالهم الطائف، الفعلة التي فعلوها بأهل تلك البلدة التي اهتزّ لها العالم الإسلامي من قتلهم المئات من المسلمين و فيهم عدد من علماء الدين، كالسيد عبدالله الزواوي مفتي الشافعية بمكة المكرّمة، و الشيخ عبدالله ابوالخير قاضي مكة و الشيخ جعفر الشيبي و غيرهم، ذبحوهم بعد ما امنوهم عند ابواب بيوتهم. و قد قيل انّه لم يكن مع المهاجمين أحد من العرفاء و الأمراء. و امّا مافعلوه من النهب و السلب و تعذيب كثير من الرجال لإظهار مخبثات الأموال،

ص:162

فحدّث عنه و لاحرج. ولو ارضى ابن سعود لهم العنان لعاثوا ببقية القرى و البلدان. . .(1)

. . . و از جمله امورى كه مايه تأسف است اينكه وهابيان و مخالفانشان از اهل كشورهاى اسلامى در دو طرف نقيض قرار دارند. وهابيان كسانى هستند كه در جنگ هايشان با مسلمانان منكرات بزرگى از قبيل كشتن مردم و غارت اموال و حتى كشتن اطفال را انجام دادند. آنان هنگام ارتكاب اين اعمال مى گويند: اينان كافرند و نيز فرزندانشان كه به دنيا مى آيدكافرند. از آنها مشهور است كه غير از خودشان از مسلمانان را تكفير مى كنند، مسلمانانى كه درباره آنها پيامبر (ص) فرمود: (من مأمورم با مردم بجنگم تا به وحدانيّت خدا شهادت داده و معتقد به رسالت و عبوديّت محمّد (ص) شوند و نماز به پا داشته و زكات بپردازند، و چون چنين كردند از جانب من خونها و اموالشان مگر در راه حق و اسلام، مصون است و حسابشان بر خداوند مى باشد) . اين روايت را بخارى نقل كرده و نيز مسلم آن را بدون جمله (الاّ بحق الاسلام) آورده است. و نيز طبرانى از انس نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود: (من مأمورم تا با مردم به جهت گفتن لااله الاّ الله بجنگم) . . . آنان از بزرگ ترين كارى كه هنگام اشغال شهر طائف انجام دادند، جنايتى كه عالم اسلام را به لرزه درآورد، و آن كشتن صدها نفر از مسلمانان بود كه در بين آنها تعدادى از علماى دين همچون سيد عبدالله زواوى مفتى شافعى ها در مكه مكرّمه و شيخ عبدالله ابوالخير قاضى مكه و شيخ جعفر شيبى و


1- الأوراق البغدادية فى الحوادث النجدية، صص ٢ - 4.

ص:163

ديگران بودند. وهابيان بعد از آنكه آنان را جلو درب خانه هايشان امان دادند، همگى را سربريدند. و گفته شده كه همراه مهاجمان هيچ يك از بزرگان قبائل و اميران نبود. و امّا آنچه از غارت و دزدى و آزار بسيارى از مردم انجام دادند تا از آنها نسبت به اموال مخفى شده اعتراف بگيرند، هرچه مى خواهى بگو و بر تو حرجى نيست. و اگر ابن سعود جلوى آنها را نگرفته بود بقيه شهرها و قريه ها را نيز غارت و قتل عام مى كردند. . .

١٢. محمّد فقيه بن عبدالجبار جاوى

او درباره محمّد بن عبدالوهاب مى گويد:

. . . و كان في اوّل امره مولعاً بمطالعة اخبار من ادعى النبوة كاذباً كمسيلمة الكذّاب و سجاح و الأسود العنسي و طلحة الأسدي و اضرابهم، فكان يضمر في نفسه دعوى النبوة، و لو امكنه اظهار هذه الدعوى لأظهرها. و إذا تبعه أحد و كان قد حجّ حجة الإسلام يقول له: حجّ ثانياً فانّ حجّتك الأولى فعلتها و أنت مشرك فلاتقبل، ولا تسقط عنك الفرض. و إذا أراد أحد أن يدخل في دينه يقول له بعد الاتيان بالشهادتين: اشهد على نفسك انّك كنت كافراً و اشهد على والديك انّهما ماتا كافرين، و اشهد على فلان و فلان - و يسمي له جماعة من اكابر العلماء الماضين- انّهم كانوا كفاراً، فان شهدوا قَبِلَهم و إلاّ امر بقتلهم. و كان يصرّح بتكفير الأمة من منذ ستمائة سنة. و كان يكفّر كلّ من لايتبعه و ان كان من اتقى المتقين، فيسمّيهم مشركين و يستحلّ دماءهم و اموالهم، و يثبت الإيمان لمن اتبعه و ان كان من افسق

ص:164

الفاسقين، و كان ينتقص النبي (ص) كثيراً بعبارات مختلفة و يزعم انّ قصده المحافظة على التوحيد.(1)

. . . او در ابتداى عمرش حرص فراوانى به مطالعه اخبار مدعيان دروغين نبوت از قبيل: مسيلمه كذّاب، سجاح، اسود عنسى، طلحه اسدى و امثال آنها داشت. لذا در ذهنش ادعاى نبوت را مى پروراند و اگر مى توانست كه چنين ادعايى كند آن را اظهار مى داشت و هرگاه كسى پيرو او مى شد در حالى كه حجّ واجب را انجام داده بود به او مى گفت: دوباره حجّ به جاى آور؛ چرا كه حجّ اول را كه انجام دادى در حال شرك بودى، لذا قبول نمى باشد و واجب را از گردنت ساقط نكرده است. و چون كسى مى خواست وارد دينش شود بعد از ذكر شهادتين به او مى گفت: بر خودت گواهى بده كه قبلا كافر بودى و نيز بر پدر و مادرت گواهى بده كه با كفر از دنيا رفته اند. و نيز بر فلان شخص و فلان شخص گواهى بده كه كافر بوده اند، و اسم آنان كه جماعتى از بزرگان علماى پيشين بود را به زبان جارى مى كرد. و اگر او چنين گواهى مى داد او را مى پذيرفت وگرنه دستور مى داد تا او را به قتل برسانند. او تصريح مى كرد كه امت اسلام ششصد سال كافر بوده است. و نيز هر كسى را كه از او پيروى نمى كرد تكفير مى نمود گرچه از بهترين پرهيزكاران به حساب مى آمد و آنها را مشرك مى ناميد و خون ها و اموالشان را مباح مى كرد، و تنها ايمان را براى كسانى ثابت مى دانست كه از او پيروى كنند گرچه از بدترين افراد به حساب مى آمدند. او در بسيارى از موارد با عبارات گوناگون به


1- النصوص الاسلامية فى الردّ على مذهب الوهابية، صص 4٠و4١.

ص:165

پيامبر (ص) نقص وارد مى كرد و گمان مى كرد كه قصد و هدفش محافظت از توحيد است.

١٣. شيخ عبدالمتعال صعيدى مصرى

او درباره وهابيان مى گويد:

ولا شك انّ الدعوة الوهابية تخرج بهذا على سماحة الإسلام؛ لانّ الدعوة الاسلامية سليمة محضة و لاتلجأ إلى القتال إلاّ عند الضرورة. . .

وإذا كان الإسلام قد عامل مخالفيه هذه المعاملة السمحة و هم يكفرون به كفراً صريحاً، فانّه كان على الدعوة الوهابية ان تعامل مخالفيها بمثل ما عامل الإسلام به مخالفيه، و هم ليسوا في الكفر مثلهم قطعاً؛ لانّهم يؤمنون بالله و رسوله و ان كانوا مع هذا يدعون الموتى و يستغيثون بهم و يسألونهم قضاء الحاجات و تفريج الكربات؛ لانّ هذا لو سلّم انّه شرك فانّه لايبلغ شرك من لايؤمن بالله و رسوله. . . (1)

شكى نيست كه دعوت وهابيت با اين خشونتى كه دارد از تسامح اسلام خارج است؛ زيرا دعوت اسلامى مسالمت جويانه صرف مى باشد و هرگز به جنگ به جز هنگام ضرورت پناه نمى برد. . . و اگر اسلام با مخالفانش كه كفر صريح دارند اين گونه با سازش معامله مى كند، پس وظيفه دعوت وهابيان است كه با مخالفينشان اين گونه رفتار كنند، در حالى كه آنان به طور قطع مثل كافرانى نيستند كه كفرشان علنى است؛ زيرا آنان به خدا و رسولش ايمان دارند، گرچه همراه با اين اعتقاد


1- المجددون فى الاسلام، عبدالمتعال صعيدى، ص 44.

ص:166

مردگان را صدا زده و از آنها كمك مى خواهند و از آنها تقاضا مى كنند تا در قضاى حاجات و برطرف شدن گرفتارى ها به آنان كمك كنند؛ زيرا بر فرض كه اين كارها شرك باشد، ولى به حدّ شرك كسانى نمى رسد كه به خدا و رسولش ايمان ندارند. . .

اظهار ندامت وپشيمانى وهابيان

اشاره

علماى پيشين وهابى گرچه در ابتدا تندروى كرده ومخالفان خود را تكفير نمودند، ولى در آخر عمر، از عملكرد خود پشيمان شده وبه اشتباهى كه كرده بودند پى بردند. اينك به نمونه هايى از اين اعترافات اشاره مى كنيم:

١. اعتراف ابن تيميه

وى كه سردمدار تكفير بود و وهابيان او را پيشواى خود مى دانند در آخر عمر از اشتباه خود بازگشت. ذهبى مى گويد:

ورأيت للأشعري كلمة اعجبتني وهي ثابتة رواها البيهقي، سمعت ابا حزم العبدري، سمعت زاهر بن احمد السرخسي يقول: لمّا قرب حضور اجل أبي الحسن الأشعري في داري ببغداد دعاني فأتيته فقال: اشهد على انّي لا اكفّر أحداً من أهل القبلة؛ لانّ الكلّ يشيرون إلى معبود واحد، وانّما هذا كلّه اختلاف العبارات. قلت: وبنحو هذا أدين، وكذا كان شيخنا ابن تيمية في اواخر ايامه يقول: أنا لا اكفر احداً من الأمة ويقول: قال النبي (ص) : (لا يحافظ على الوضوء إلاّ مؤمن) ، فمن لازم الصلوات بوضوء فهو مسلم. . .(1)


1- سير اعلام النبلاء، ج ١١، ص 54٢.

ص:167

از اشعرى جمله عجيبى ديدم كه ثابت است وآن را بيهقى روايت نموده كه از ابوحزم عبدرى شنيدم كه گفت از زاهر بن احمد سرخسى شنيدم كه مى گفت: چون هنگام مرگ ابوالحسن اشعرى در خانه ام در بغداد فرا رسيد مرا خواست، من به نزد او رفتم، او گفت: بر من گواهى بده كه هرگز شخصى از اهل قبله را تكفير نمى كنم؛ زيرا همه اشاره به يك معبود دارند واينها همه اختلاف عبارات است.

من مى گويم: رأى من نيز همين است، وهمچنين استاد ما ابن تيميه در اواخر عمر خود مى گفت: من هيچ يك از افراد اين امّت را تكفير نمى كنم، زيرا پيامبر (ص) فرمود: (مؤمن كسى است كه بر وضوى خود محافظت دارد) پس هر كس كه ملازم نمازهاى خود با وضو باشد مسلمان است. . .

٢. اعتراف محمّد بن عبد الوهاب

محمّد بن عبدالوهاب با آن همه اتهامات ونسبت هاى ناروا به مخالفان خود در عقيده ونسبت كفر وشرك به آنان سرانجام در آخر عمر، از كرده خود پشيمان شده ودر نامه هايى كه به افراد ومناطق مختلف مى نويسد، به اشتباهات خود اعتراف مى كند، واين درس بزرگى براى پيروان او از وهابيان وسلفى هاست، كه در گزافه گويى كارى نكنند كه از كرده خود پشيمان شوند. اينك به برخى از نامه هاى او در اين باره اشاره مى كنيم:

محمّد بن عبدالوهاب در نامه خود به سويدى از علماى عراق كه از او درباره آنچه مردم نسبت به او مى دهند سؤال كرده، مى نويسد:

ص:168

انّ اشاعة البهتان ممّا يستحي العاقل ان يحكيه فضلا عن ان يفتريه ممّا قلتم: انّني اكفر جميع الناس إلاّ من اتبعني، ويا عجباً كيف يدخل هذا في عقل عاقل، وهل يقول هذا مسلم؟ . . . وما قلتم: انّني اكفّر من توسل بالصالحين، واكفر البوصيري لقوله: يا اكرم الخلق، وانكر زيارة قبر النبي (ص) ، وانكر زيارة قبور الوالدين وغيرهم، واكفر من حلف بغير الله. جوابي على ذلك اقول: (سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ) .(1)

همانا اشاعه تهمت از چيزهايى است كه عاقل حيا مى كند كه آن را حكايت كند تا چه رسد به اينكه آنچه را شما گفتيد افترا زند؛ كه من تمام مردم را كافر مى دانم جز كسى كه مرا پيروى كند. چه عجب، چگونه اين مطلب در عقل عاقلى مى گنجد، وآيا مسلمانى اين گونه حرف مى زند. . . واينكه شما گفتيد: من تكفير مى كنم هر كسى را كه به صالحان توسل نمايد، واينكه من بوصيرى را به جهت خطاب كردن پيامبر (ص) به (يا اكرم الخلق) تكفير مى كنم، وزيارت قبر پيامبر (ص) وقبور پدر ومادر وديگران را انكار مى كنم، ونيز هر كس به غير خدا قسم ياد كند او را تكفير مى نمايم. جواب اين حرف ها اين است كه مى گويم: (منزه است خداوند، اينها تهمتى بزرگ است) .

و او همين اعتراف واقرار را نيز در نامه خود به اهل قصيم كرده است. (2)


1- الرسائل الشخصية، از مجموعه مؤلفات شيخ محمّد بن عبدالوهاب، ص ٣٧.
2- رساله اوّل از رسائل شخصى محمّد بن عبدالوهاب، ضمن مجموعه مؤلفات او كه به همت دانشگاه محمّد بن سعود چاپ شده است. قسم خاص، ص ٣٧.

ص:169

از نامه هاى محمد بن عبدالوهاب استفاده مى شود كه او در آخر عمرش همانند ابن تيميه از تكفير مسلمانان پشيمان بوده است؛

او در نامه خود به اهالى قصيم مى نويسد:

. . . و الله يعلم انّ الرجل افترى على اموراً لم اقلها و لم يأت اكثرها على بالي، . . . فمنها: قوله: انّي اكفر من توسل بالصالحين، و انّي اكفر البوصيري لقوله: يا اكرم الخلق و انّي اقول: لو اقدر على هدم قبة رسول الله (ص) لهدمتها، و لو اقدر على الكعبة لأخذت ميزابها و جعلت لها ميزاباً من خشب، و انّي احرّم زيارة قبر النبي (ص) و انّي انكر زيارة قبر الوالدين و غيرهما و انّي اكفر من حلف بغيرالله، و انّي اكفر ابن الفارض و ابن عربي. . . جوابي عن هذه المسائل ان اقول: (سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ) . . .(1)

. . . و خدا مى داند كه اين مرد به من امورى را تهمت زده كه قائل به آن نبوده و بيشتر آنها بر خاطر من نيامده است. . . از جمله آنها اينكه من كسى را كه به صالحان توسل كند تكفير مى كنم و نيز بوصيرى را به جهت اينكه خطاب به پيامبر (ص) گفته (يا اكرم الخلق) تكفير مى نمايم، و اينكه مى گويم: اگر قدرت بر خراب كردن گنبد رسول خدا (ص) پيدا كنم آن را خراب مى نمايم. و اگر بر كعبه دست يابم ناودان آن را برداشته و به جاى آن ناودانى از چوب قرار مى دهم، و من زيارت قبر پيامبر (ص) را حرام مى دانم و نيز زيارت قبر پدر و مادر و ديگران را انكار مى كنم، و كسى را كه به غير خدا قسم بخورد تكفير مى كنم و نيز ابن فارض و ابن عربى را كافر


1- رساله اوّل از رسائل شخصى محمّد بن عبدالوهاب، ضمن مجموعه مؤلفات او كه به همت دانشگاه محمّد بن سعود چاپ شده است، قسم پنجم.

ص:170

مى دانم. . . جواب من از اين مسائل اين است كه مى گويم: (منزهى تو اين تهمتى بزرگ است) . . .

او همچنين مى گويد:

. . . فكون بعض يرخص بالتوسل بالصالحين و بعضهم يخصّه بالنبي (ص) ، و اكثر العلماء ينهى عن ذلك و يكرهه، فهذا المسألة من مسائل الفقه و ان كان الصواب عندنا قول الجمهور من انّه مكروه، فلاننكر على من فعله و لاانكار في مسائل الإجتهاد، و لكن انكارنا على من دعا لمخلوق اعظم ممّا يدعو الله تعالى و يقصد القبر يتضرّع عند ضريح الشيخ عبدالقادر أو غيره يطلب فيه تفريج الكربات و اغاثة اللهفات و اعطاء الرغبات، فأين هذا ممّن يدعو الله مخلصاً له الدين لايدعو مع الله أحداً ولكن يقول في دعائه: أسألك بنبيك أو بالمرسلين أو بعبادك الصالحين أو يقصد قبراً معروفاً أو غيره يدعو عنده، لكن لايدعو إلاّ الله مخلصاً له الدين، فاين هذا ممّا نحن فيه.(1)

. . . اينكه برخى توسل به صالحان را رخصت داده و برخى آن را مختص به پيامبر (ص) دانسته، و اكثر علما از آن نهى كرده و مكروه مى دانند اين از مسايل فقه است، گرچه صواب نزد ما همان قول جمهور است كه مكروه مى باشد. لذا ما بر كسى كه متوسل به اوليا شود انكار نمى كنيم؛ چرا كه اين مسأله از مسائل اجتهادى است. ولى انكار ما بر كسى است كه مخلوقى را بيشتر از خدا بخواند، و قصد قبر كند و كنار ضريح شيخ عبدالقادر و يا ديگران


1- مجموعه مؤلفات محمد بن عبدالوهاب، قسم سوم، ص 6٨.

ص:171

تضرّع نمايد و از او بخواهد تا گرفتارى هايش را برطرف نمايد و در مصائب او را نجات دهد و آنچه مى خواهد به او عطا نمايد. اين كجا و كسى كه خدا را خالصانه مى خواند و همراه او هيچ كسى را شريك در دعاى خود نمى داند، ولى در دعايش مى گويد: از تو مى خواهم به پيامبرت يا به انبياى مرسلين يا به بندگان صالحت، يا قصد قبر معروف و يا غير معروفى كند تا در كنار آن دعا نمايد ولى دعا را خالصانه براى خدا انجام مى دهد، اين كجا با آنچه ما در آن هستيم كجا؟

با در نظر گرفتن اين كلمات از محمّد بن عبدالوهاب رئيس فرقه وهابيان پى مى بريم كه پيروان او كه امروزه مسلمانان غيروهابى را تكفير مى كنند حتى حرف هاى رئيس خود را هم نفهميده اند و يا اينكه فهميده ولى پا را از او فراتر نهاده و به جهت تحجّرى كه دارند دست به تكفير مسلمانان زده اند.

٣. اعتراف بزرگان علماى حجاز

روز پنجشنبه، سى ام ذى قعده سال ١4١٩ه. ق بيانيه اى از سوى بزرگان علماى حجاز صادر شد كه تمام روزنامه هاى وقت آن ديار، آن بيانيه را به چاپ رساندند، ودر آن از تكفير مسلمانان منع شده بود. در آن بيانيه چنين آمده است:

ولمّا كان مردّ حكم التكفير إلى الله ورسوله لم يجز ان نكفّر إلاّ من دلّ الكتاب والسنة على كفره دلالة واضحة، فلا يكفي في ذلك مجرّد الشبهة والظنّ لما يترتّب على ذلك من الأحكام الخطيرة. . .

ص:172

انّه قد يرد في الكتاب والسنة ما يفهم منه انّ هذا القول أو العمل أو الإعتقاد كفر، ولا يكفر من اتصف به لوجود مانع يمنع من كفره. . .

وقد ينطق المسلم بالكفر، لغلبة فرح أو غضب أو نحوهما، فلا يكفر بها، لعدم القصد، كما في قصة الّذي قال: (أللّهمّ أنت عبدي وأنا ربّك) اخطأ من شدّة الفرح. والتسرع في التكفير يترتب عليه امور خطيرة من استحلال الدم والمال ومنع التوارث وفسخ النكاح وغيرهما ممّا يترتب على الردة. فكيف يسوغ للمؤمن ان يقدم عليه لأدنى شبهة؟ . . . (1)

چون بازگشت حكم تكفير به خدا ورسولش مى باشد، لذا جايز نيست كسى را تكفير كرد، مگر آنكه كتاب وسنّت بر كفر او دلالت واضح داشته باشد، زيرا به جهت آثار بزرگى كه بر تكفير بار است بدين جهت به مجرد شبهه و گمان درباره كسى نمى توان او را به كفر متهم نمود.

گاهى در كتاب وسنّت چيزى وارد مى شود كه از آن فهميده مى شود اين قول يا عمل يا اعتقاد، كفر است، ولى نمى توان او را متصف به كفر كرد به جهت مانعى كه از كفر او جلوگيرى مى كند. . .

وگاهى نيز مسلمانى به كفر نطق مى كند به جهت غلبه شادى يا غضب يا نحو اين دو، ولذا نمى توان او را تكفير نمود؛ چرا كه قصد ندارد، همان گونه كه در قصه كسى كه گفت: (بارخدايا! تو بنده من


1- التحذير من المجازفة بالتكفير، مقدمه.

ص:173

ومن پروردگار توأم) ، او از شدت شادى خطا كرده است. وعجله كردن در تكفير موجب مى شود كه امور خطرناكى از قبيل: حلال شمردن خون، مال، منع توارث، فسخ نكاح و. . . بر آن مترتب شود، امورى كه بر مرتدان حمل مى گردد. پس چگونه مؤمن به خود اجازه مى دهد تا با كمترين شبهه بر ضدّ برادر مؤمنش اقدام نمايد. . .

4. اعتراف دكتر طه جابر فياض علوانى

او كه استاد فقه واصول دانشگاه محمّد بن سعود در عربستان بوده خطاب به جوانان تندرو وهابى مى گويد:

وكثير منهم من ينسب لنفسه العلم بالرجال ومعرفة مراتب الجرح والتعديل وتاريخ الرجال، وهو في ذلك لايعدو ان يكون قد درس كتاباً من كتب القوم في هذا الموضوع او ذاك، فأباح لنفسه ان يعتلي منبر الإجتهاد. . . (1)

بسيارى از آنان كسانى هستند كه خود را به علم رجال وشناخت مراتب جرح وتعديل وتاريخ رجال، نسبت مى دهند در حالى كه حتى يك كتاب را در اين زمينه فرا نگرفته است، ولى به خود اجازه مى دهد كه بر منبر اجتهاد صعود نمايد. . .

5. اعتراف شيخ صالح بن عبدالله بن حميد

او كه امام وخطيب مسجد الحرام بوده در كتاب خود مى نويسد:

يجب الجدّ في السعي من اجل احياء الأخوة الاسلامية الحقة لتلتقي الأمة بفنائها وجماعاتها على نصرة دين الله حباً فيه


1- التحذير من المجازفة بالتكفير، صص ٧ و ٨.

ص:174

وولاءً لله ولرسوله (ص) انتماء يستعلي على كل انتماء، والخطاب في هذا اللقاء أيّها الإخوة موجهٌ إلى اهل العلم والفكر. . . علماء وطلبة علم. . . تطرح القضايا والمسائل على بساط البحث، ويبذل الجهد في تمييز الصواب من الخطأ، يحترم رأي كل مجتهد؛ سواء كان مخطئاً أو مصيباً، والتحامل على المجتهد أو تجريحه مسلك في العلم منكور، وخطأه لا يبيح النيل من عرضه، ولا يسوغ تلمس المعايب للبرآء والتشهي بالصاق التهم بالناس.

انّ على اهل العلم والدعوة ان يستبينوا قيمة ما يدعون اليه، فليس الحق حِكراً على مسلك، والخلاف في الرأي لا يجوز أن يكون مصدر لجاجة او غضب. انّ من شأن المجتهدين أن يختلفوا، ونتائج هذا الإختلاف مقبولة من غير تشنج ولاتعصب، ومن غير ان ينبني على هذا شقاق، أو تتنامي بسببه احقاد. انّ حقّ النقد لا يجعل الحق حِكراً على الناقد.

من المؤسف ومن القصور ان يتحول الخلاف في وجهات النظر إلى عناد شخصي وانتصار ذاتي إلى عداء ما حقّ، ومن المبكي ان يبدأ الخلاف في فرعية صغيرة فيرقي إلى الإتّهام في أصول الإسلام وقواعد الديانة.

انّ سوء الأدب في الجدل والمناظرة يسوغ لأصحابه استحلال اعراض المسلمين ولاسيما العلماء والدعاة، فيتحول الاهتمام إلى تتبع الزلات وتلمس العثرات. . . (1)


1- ادب الخلاف، شيخ صالح بن عبدالله بن حميد، صص 6 - ٨.

ص:175

واجب است كه كوشش فراوان در جهت احياى برادرى اسلامى حقّ نمود تا عموم امّت، بر يارى دين خدا يكپارچه شده وبا محبت وپذيرش سلطه خدا ورسولش (ص) خود را به اسلام نسبت دهد. سخنان من در اينجا - اى برادران - متوجه اهل علم وفكر است. . . اعم از علما وطالبان علم. . . بايد قضايا ومسائل مورد بحث قرار گيرد، ونهايت كوشش در جدا كردن صواب از خطا به كار رود ورأى هر مجتهدى مورد احترام واقع گردد؛ چه خطا كرده يا به واقع رسيده باشد. وحمله كردن بر مجتهد يا اهانت به او روشى ناخوشايند در علم است، وخطاى او باعث نمى شود كه آبروى او ريخته شود، ومجوز آن نمى گردد كه عيب ها را بر افراد بى گناه بار كرده وتهمت ها به مردم نسبت داده شود.

بر اهل علم ودعوت واجب است كه ارزش آنچه را به او دعوت مى كنند روشن كنند، كه حق مخصوص يك عقيده و مسلك نيست، واختلاف در رأى مجوّز لجاجت يا غضب نيست. از شأن مجتهدان اين است كه اختلاف كنند، ونتايج آن نيز بدون تشنج وتعصب مورد قبول است، بدون آنكه باعث تفرقه ورشد كينه ها گردد. از حقوق انتقاد آن است كه حقّ، تنها مخصوص نقد كننده نباشد.

متأسفانه از كوتاهى افراد اينكه اختلاف نظر منجرّ به دشمنى شخصى و عناد گردد. وچيزى كه انسان را به گريه در مى آورد اينكه اختلاف از يك مسأله فرعى كوچك شروع مى شود وبالا رفته وبه حدّ اتهام در اصول اسلام وقواعد ديانت مى رسد. بى ادبى در مجادله ومناظره، باعث مى شود كه افرادى آبروى مسلمانان، وعلى الخصوص علما

ص:176

وداعيان دين را ببرند، ولذا تمام همّ وغمّ آنان پيگيرى لغزش ها ورسيدن به خطاهاى افراد است. . .

٧. اعتراف شيخ محمّد بن صالح عثيمين

او در وصيت خود به دانشجويان وطلاب دانشكده شريعت واصول دين وعلوم عربى واجتماعى در شهر «قصيم» بعد از سفارش به تقواى الهى در طلب علم، آنان را از ورود در وادى تكفير مخالفان باز مى دارد وبراى اثبات اين مطلب به قرآن وسنّت تمسك مى كند واينكه هر كس حكم به كفر انسانى كند كه در حقيقت او كافر نيست، خودش كافر مى باشد.

او شديداً طلاب را از تكفير حاكمان وعالمان باز مى دارد؛ زيرا كه تجاوز وتعدى بر آنان به مثل اين گونه اتهامات، به ضرر تمام امّت اسلامى است. . . .(1)

ضوابط تكفير

اشاره

تكفير افراد، شرايط و ضوابطى دارد كه نمى توان بدون آنها كسى را به كفر نسبت داد.

١. تحقيق و تفحّص

قبل از نسبت دادن كفر به كسى بايد در كلام و رفتار و اعتقاد او تحقيق و تفحص كرد و در نقل كلمات و عقايد و كردار او جانب عدالت و امانت را مراعات نمود.


1- روزنامه عكاظ، شماره ١٠٨٧4، سه شنبه، 4 محرم ١4١٧ه. ق

ص:177

شوكانى مى نويسد:

اعلم انّ الحكم على رجل مسلم بخروجه عن دين الإسلام و دخوله في دين الكفر لاينبغي لمسلم يؤمن بالله و اليوم الآخر أن يقدم عليه إلاّ ببرهان اوضح من شمس النهار. . . (1)

بدان كه حكم كردن بر مرد مسلمانى به خروج از دين اسلام و داخل شدن او در دين كفر، براى مسلمانى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، چنين اقدامى صحيح نيست، مگر با برهانى واضح تر از خورشيد روز. . .

ابن حجر هيتمى مى نويسد:

ينبغي للمفتي ان يحتاط في التكفير ما امكنه لعظيم اثره و غلبة عدم قصده سيّما من العوام، ولا زال ائمتنا -يعني الشافعية- على ذلك قديماً و حديثاً.(2)

بر فتوادهنده سزاوار است كه تا حدى كه مى تواند در تكفير احتياط كند، به جهت مهمّى اثر آن، و غلبه عدم قصد او خصوصاً از عوام. و هميشه امامان ما از شافعى ها در قديم و جديد بر اين روش عمل مى كردند.

٢. تعمد

قبل از حكم كردن بر فردى به كفر بايد اسباب كفر را دانسته و نيز دانست كه آن اسباب از روى عمد از او صادر شده است.

ابن تيميه مى گويد:

. . . و كذلك بلال لما باع الصاعين بالصاع امره النبي (ص) برّده، و


1- السيل الجرار، ج 4، ص 5٧٨.
2- تحفة المحتاج فى شرح المنهاج، ج ٩، ص ٨٨.

ص:178

لم يرتّب على ذلك حكم آكل الربا من التفسيق و اللعن و التغليظ؛ لعدم علمه بالتحريم.(1)

. . . و همچنين بود در مورد بلال كه چون دو صاع را به يك صاع فروخت پيامبر (ص) او را دستور به رد داد و بر آن حكم خورنده ربا از قبيل نسبت به فسق، و لعن، و شدت مترتب نكرد؛ چرا كه او از تحريم ربا آگاهى نداشت.

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ) (احزاب: 5)

و گناهى بر شما نيست در خطاهايى كه از شما سرمى زند [و بى توجّه آنها را به نام ديگران صدا مى زنيد]، ولى آنچه را از روى عمد مى گوييد [مورد حساب قرار خواهد داد].

از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

انّ الله تجاوز لي عن امّتي الخطأ و النسيان.(2)

همانا خداوند براى خاطر من از امتم [حكم] خطا و فراموشى را برداشته است.

ابن تيميه در شرح آن مى گويد:

وذلك يعم الخطأ في المسائل الخبرية القولية و المسائل العملية. و ما زال السلف يتنازعون في كثير من هذه المسائل، ولم يشهد أحد منهم على أحد لابكفر ولابفسق ولابمعصية.(3)


1- مجموع الفتاوى، ج٢٠، ص٢5٣.
2- سنن ابن ماجه، ح ٢٠4٣.
3- مجموع الفتاوى، ج٣، ص٢٢٩.

ص:179

و اين شامل خطا در مسايل خبرى قولى و مسايل عملى مى شود، و هميشه قدما در بسيارى از اين مسايل نزاع مى كردند و هيچ يك از آنان بر ديگرى گواهى به كفر و فسق و معصيت نمى داد.

٣. قصد و اختيار

كسى را مى توان به كفر نسبت داد كه كارى كفرآميز را از روى قصد و اختيار انجام داده يا آن را بر زبان جارى ساخته است و به اضطرار نرسيده است.

ابن حجر هيثمى مى گويد:

الذي صرّح به ائمتنا انّ من تكلّم بمحتمل للكفر لايحكم عليه حتّى يستفسر. (1)

آنچه كه امامان ما بر آن تصريح نموده اند اينكه هركس به كلامى كه در آن احتمال كفر است تكلم كند بر او حكم به كفر نمى شود تا از او درخواست شود كه سخنش را توضيح داده و تفسير كند.

ملاّ على قارى مى گويد:

الصواب عند الأكثرين من علماء السلف و الخلف ان لا نكفّر أهل البدع و الأهواء إلاّ ان أتوا بكفر صريح لا استلزامي؛ لان الاصح انّ لازم المذهب ليس بمذهب. . .(2)

صواب نزد اكثر علما از قدما و متأخرين اين است كه ما اهل بدعت و هواى نفسانى را تكفير نمى كنيم مگر در صورتى كه كفر صريح انجام داشته باشند نه كفر استلزامى؛ زيرا صحيح تر آن است كه لازم مذهب، مذهب به حساب نمى آيد. . .


1- الفتاوى الكبرى، ج4، ص٢٣٩.
2- شرح سنن الترمذى، مباركفورى، ج6، ص٣6٢، به نقل از «شرح المشكاة» ملا على قارى.

ص:180

او همچنين در كتاب «شرح الفقه الأكبر» مى نويسد:

ذكروا انّ المسألة المتعلقة بالكفر إذا كان لها تسعة و تسعون احتمالا للكفر و احتمال واحد في نفيه، فالأولى للمفتي و القاضي ان يعمل بالإحتمال النافي؛ لانّ الخطأ في ابقاء الف كافر أهون من الخطأ في افناء مسلم واحد.(1)

ذكر كرده اند كه مسأله متعلق به كفر، اگر براى آن نود و نه احتمال كفر باشد و يك احتمال در نفى كفر، سزاوار براى مفتى و قاضى آن است كه به احتمال نافى عمل كند؛ زيرا خطا در باقى گذاشتن هزار كافر آسان تر است از خطا در نابود كردن يك مسلمان.

4. نفى اكراه

از شروط تكفير نفى اكراه و بودن آزادى در عمل و گفتن چيزى است.

خداوند متعال مى فرمايد:

(مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ) (نحل: ١٠6)

كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند -به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام وبا ايمان است- آرى، آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند، غضب خدا بر آنهاست؛ وعذاب عظيمى در انتظارشان است.


1- شرح الفقه الأكبر، ص ١6٢.

ص:181

از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

انّ الله وضع عن امّتي الخطأ و النسيان و ما استكرهوا عليه(1)

همانا خداوند از امتم خطا و نسيان و آنچه را كه بر آن اكراه شده اند [حكمش] را برداشته است.

5. عدم حكم به لازمه قول

ابن تيميه مى گويد:

. . . فلازم المذهب ليس بمذهب إلاّ أن يستلزمه صاحب المذهب. . . (2)

. . . لازمه مذهب جزء عقائد مذهب به حساب نمى آيد، مگر آنكه صاحب آن مذهب ملتزم به آن باشد. . .

ونيز مى گويد:

فالصواب انّ مذهب الإنسان ليس بمذهب له إذا لم يلتزمه، فانّه إذا كان قد انكره ونفاه كانت اضافته إليه كذباً عليه. . (3)

صحيح آن است كه مذهب انسان آن وقتى مذهب اوست كه ملتزم به آن باشد، ولى اگر آن را انكار كرده ونفى كند انتساب آن به او دروغ بر اوست. . .

محمدخليل هراس در شرح نونيه ابن قيم جوزيه مى گويد:

والذي يظهر من كلام الأئمة انّهم لايفرقون في الحكم بين اللوازم البيّنة الظاهرة واللوازم الخفية؛ فانّ الإنسان قد يذهل عن اللازم القريب، بل غالب كلامهم عن اللوازم البيّنة التي ثبت لزومها؛ فإذا ثبت عدم المؤاخذة بها وعدم لزومها فالخفية من باب أولى.(4)


1- سنن ابن ماجه، ج ١، ص 65٩.
2- مجموع الفتاوى، ج 5، ص ٣٠6.
3- . همان، ج٢٠، صص ٢١٧و٢١٨.
4- شرح نونيه ابن قيم، ج٢، ص٢٣5.

ص:182

آنچه از كلام امامان به دست مى آيد اينكه آنان بين لوازم آشكار وظاهر ولوازم مخفى -در عدم جواز انتساب به افراد- فرق نمى گذارند؛ زيرا انسان گاهى از لوازم قريب غافل است، بلكه غالب كلام انسان از لوازم آشكار است كه لزومش ثابت مى باشد. حال اگر نمى توان كسى را به لوازم آشكار مؤاخذه كرد پس در لوازم خفى به طريق اولى نمى توان انسان را مؤاخذه نمود.

وهابيت و مسلمانان

وهابيان جامعه اى را كه در آن كارهايى مى شود كه با افكار آنها سازگارى ندارد، جامعه جاهلى دانسته و صفات آن را كه از آن جمله شرك و كفر باشد بر آن مترتب مى كنند، با آنكه افراد در عصر جاهليت و نيز محيط در آن عصر و زمان، داراى حالات و خصوصياتى بوده كه هرگز آن خصوصيات در جامعه مسلمان كنونى يافت نمى شود. لذا نمى توان آياتى كه در مذمت قوم جاهلى وارد و نازل شده را بر جامعه اسلامى و مسلمانان منطبق نمود.

مطابق روايات بسيارى كه از پيامبر (ص) رسيده واجب است كه حكم به اسلام كسى كنيم كه شهادتين را بر زبان جارى مى سازد گرچه در واقع و باطن اعتقاد ديگرى دارد.

از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

امرت ان اقاتل الناس حتّى يشهدوا أن لا إله إلاّ الله، و أنّ محمداً رسول الله (ص) ، فإذا قالوها فقد عصموا دماءهم و أموالهم. . .(1)


1- صحيح بخارى، ح ٢5.

ص:183

به من دستور داده شده با مردم بجنگم تا به وحدانيت خداوند و رسالت محمد (ص) گواهى دهند، و چون چنين گفتند خون ها و اموالشان محفوظ خواهد شد. . .

ونيز در حديثى از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

يخرج من النار من قال: لا إله إلاّ الله.(1)

هر كس كه كلمه توحيد را بر زبان جارى ساخته از آتش دوزخ خارج مى شود.

بر اساس شريعت اسلامى صحيح نيست فرقه اى از فرق اسلامى را بى دليل و مدارك متقن داخل در كفر نمود، مادامى كه اعتراف به شهادتين نموده، وضرورتى از ضروريات دين را انكار نمى كند.

اين مطلب از امورى است كه هر كسى كوچك ترين توجّهى به شريعت اسلامى داشته باشد از آن اطلاع دارد، هر چند معاشرت زيادى با مسلمانان نداشته باشد. لكن وهابيان مسلمانان را تكفير كرده وبه جان آنان مى افتند. كارى كه مورد خشنودى استكبار واستعمار شده واز اين راه استيلاى خود را بر مسلمانان ادامه مى دهند.

جمهور فقيهان ومتكلمان بر اين باورند كه كسى حق ندارد ديگرى را كه اهل قبله است وبه طرف آن نماز مى خواند، با اقرار به شهادتين وعدم انكار ضرورتى از ضروريات دين، تكفير نمايد:

١. قاضى سبكى مى گويد:

اقدام بر تكفير مؤمنين جداً دشوار است. وهر كسى كه در قلبش ايمان است، تكفير اهل هوا وبدعت را دشوار مى شمارد، در صورتى كه اقرار به شهادتين دارد؛ زيرا تكفير امرى دشوار وخطير است. (2)


1- صحيح بخارى، ح 44.
2- اليواقيت والجواهر، ص 5٨.

ص:184

٢. قاضى ايجى مى گويد: «جمهور متكلمين وفقيهان بر اين امر اتفاق دارند كه نمى توان احدى از اهل قبله را تكفير نمود. . .» . (1)

٣. تفتازانى مى گويد: «مخالف حق از اهل قبله كافر نيست؛ مادامى كه ضرورتى از ضروريات دين را مخالفت نكند؛ مثل حدوث عالم، حشر اجساد» . (2)

4. ابن عابدين مى گويد:

در كلمات صاحبان مذاهب، تكفير ديگران بسيار مشاهده مى شود، ولى اين گونه تعبيرها از كلام فقهاى مجتهد نيست. ومعلوم است كه اعتبارى به غيرفقها نيست.(3)

تكفيرگرايان وهابى در فهم حقيقت عوامل واسبابى كه انسان را از دايره اسلام خارج مى كند وموجب مى شود كه متصف به كفر گردد، به اشتباه وبى راهه رفته اند. لذا بى جهت افرادى را متهم به كفر مى نمايند. آنان به حدى در اين امر افراط دارند كه در نتيجه قضاوتشان به جز اندكى از مسلمانان، كسى بر اسلام باقى نمى ماند، كه مصداق بارز آنان در اين عصر وزمان وهابيان مى باشند. آنان گرچه به انگيزه امر به معروف ونهى از منكر چنين نسبتى را به مسلمانان مى دهند، ولى بايد بدانند كه در اداى اين فريضه، ملاحظه حكمت وموعظه حسنه ضرورت دارد؛ همان گونه كه خداوند متعال مى فرمايد:

(ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) (نحل: ١٢5)

با حكمت واندرز نيكو به راه پرودرگارت دعوت نما وبا آنها به روشى كه نيكوتر است استدلال ومناظره كن.


1- المواقف، ص ٣٩٢.
2- شرح المقاصد، ج 5، ص ٢٢٧.
3- ردّ المحتار على الدّر المختار، ج 4، ص ٢٣٧.

ص:185

اين طريق وروش در برخورد، به پذيرش طرف مقابل نزديك تر است. لذا اگر كسى مسلمانى را كه نماز مى خواند وفرايض دينى را به جاى مى آورد واز محارم الهى اجتناب مى كند، به امورى كه نزد او بر حقّ است دعوت كند در حالى كه طرف مقابل برخلاف عقيده اوست، در صورت نپذيرفتن نبايد او را متهم به كفر وشرك نمايد؛ زيرا از قديم الأيام آراى علما ومردم مختلف بوده وهنگام دعوت، بعضاً عقايد يكديگر را نمى پذيرفتند. لذا نمى توان به مجرد نپذيرفتن عقايدى را كه نزد جماعتى بر حقّ است، يك مسلمان را به كفر وزندقه متهم كرد.

علامه امام سيّد احمد مشهور الحداد مى گويد:

وقد انعقد الإجماع على منع تكفير أحد من أهل القبلة إلاّ بما فيه نفي الصانع القادر جلّ وعلا أو شرك جلي لايحتمل التأويل أو إنكار النبوة أو إنكار ما علم من الدين بالضرورة أو إنكار متواتر أو مجمع عليه ضرورة من الدين. (1)

به طور حتم اجماع منعقد شده بر اينكه هيچ يك از اهل قبله را نمى توان تكفير كرد مگر در عقيده اى كه منجر به نفى خداوند قادر جلّ وعلا شده يا در آن شرك آشكارى باشد كه احتمال تأويل در آن نباشد. يا انكار نبوّت بوده يا چيزى از ضروريات دين انكار گردد، يا خبر متواتر يا امرى كه اجماع بر ضرورى بودن آن است انكار شود.

در غير اين موارد حكم به كفر مسلمان امر خطيرى است. پيامبر (ص) فرمود:

إذا قال الرجل لأخيه يا كافر فقد بآء بها أحدهما.(2)


1- مفاهيم يجب أن تصحح، ص ٧٢ به نقل از او .
2- صحيح بخارى، ج ٧، ص 5٩٧.

ص:186

هرگاه شخصى به برادر دينى اش بگويد اى كافر، يكى از آن دو به كفر بازگشته است.

يعنى اگر آن شخص واقعاً كافر بود كه هيچ وگرنه خود شخصى كه اين نسبت را داده به كفر سزاوارتر است.

مراعات مدارا در دعوت به حق

رفق و مدارا و لطف و دورى از غلظت و تندروى اصل بزرگى است در پذيرش حق و پيروى و اطاعت مردم از آن. لذا هركس كه مى خواهد امر به معروف و نهى از منكر كند بايد از اين راه وارد شود، همان گونه كه از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمود:

انّ الرفق ما كان في شيء إلاّ زانه، ولا نزع من شيء إلاّ شانه.(1)

همانا مدارات در هيچ چيزى نمى باشد جز آنكه آن را زينت مى بخشد، و از هيچ چيزى گرفته نمى شود جز آنكه آن را زشت مى كند.

خداوند متعال خطاب به پيامبرش مى فرمايد:

(فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ) (آل عمران: ١5٩)

به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان [مردم] نرم (و مهربان) شدى! واگر خشن وسنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند.


1- صحيح مسلم، ج ٨، ص ٢٢.

ص:187

كتابنامه

*قرآن كريم.

١. ابن تيميه (حياته و عقائده) ، صائب عبدالحميد، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلامية.

٢. الاوراق البغدادية فى الحوادث النجدية، سيد ابراهيم راوى رفاعى حنفى عراقى، بغداد، چاپ النجاح.

٣. التحذير من المجازفة بالتكفير، محمد بن علوى مالكى، دار القاضى عياض للتراث.

4. التوسل بالنبى و الصالحين، ابوحامد بن مرزوق، چاپ استانبول، ١٩٨4م.

5. خلاصة الكلام فى بيان امراء البلد الحرام، شيخ محمد بن سليمان كردى، چاپ مصر.

6. درء تعارض العقل و النقل، ابن تيميه، بيروت، دار الكتب العلمية.

٧. الدرر الكامنة، ابن حجر عسقلانى، بيروت، دار الكتب العلمية.

٨. سير اعلام النبلاء، شمس الدين ذهبى، چاپ دار الفكر.

٩. سيف الجبار المسلول على اعداء الابرار، شاه فضل رسول قادرى، چاپ استانبول.

ص:188

١٠. العقائد الصحيحة فى ترديد الوهابية النجدية، خواجه حافظ محمد حسن حنفى، هند، چاپ فقيه، ١٣6٠ه. ق.

١١. فيصل التفرقة بين الإسلام و الزندقة، ابوحامد غزالى، بيروت، دار الحكمة، ١4٠٧ه. ق.

١٢. المتطرفون خوارج العصر، عمر عبدالله گل، بيروت، بيسان للنشر و التوزيع و الاعلام.

١٣. المجددون فى الإسلام، عبدالمتعال صعيدى، چاپ مصر.

١4. مجموع الفتاوى، ابن تيميه، مكتبة ابن تيميه.

١5. مجموع فتاوى بن باز، شيخ عبدالعزيز بن عبدالله بن باز، رياض، دار الوطن.

١6. مختصر صحيح مسلم، حافظ منذرى، وزارة اوقاف و شئون الاسلامى كويت، ١٣٨٩ه. ق.

١٧. مفاهيم يجب ان تصحح، محمد بن علوى مالكى، چاپ دبى.

١٨. منهج ابن تيمية فى مسألة التكفير، چاپ اول، رياض، مكتبة اضواء السلف، ١4١٨.

١٩. النصوص الاسلامية فى الرد على مذهب الوهابية، محمد فقيه بن عبدالجبار جاوى، چاپ مصر، ١٩٢٢م.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109