سرشناسه : هدايتي فخر داود، ابوالفضل، 1334 -
عنوان و نام پديدآور : صميمانه با زائر خانه خدا/ ابوالفضل هدايتي فخرداود.
مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1388.
مشخصات ظاهري : 143 ص.؛ 11×22 س م.
شابك : 8500 ريال: 978-964-540-210-3 ؛ 12000 ريال (چاپ دوم) ؛ 13000ريال (چاپ چهارم)
وضعيت فهرست نويسي : فاپا
يادداشت : چاپ سوم: 1390.
يادداشت : چاپ چهارم: بهار 1391.
يادداشت : كتابنامه: ص. [141]-143 ؛ همچنين به صورت زيرنويس.
موضوع : حج
رده بندي كنگره : BP188/8/ھ34ص8 1388
رده بندي ديويي : 297/357
شماره كتابشناسي ملي : 1896882
ص:1
در ميان عبادت هايى كه اسلام براى مسلمانان مقرر داشته است، حج، جايگاهى بلند و تعيين كننده در حيات فردى و جمعى آنان دارد؛ زيرا از رهگذر اين عبادت بزرگ است كه مى توان در كنار نيايش و پرستش پروردگار جهانيان، به هم گرايى و آگاهى از دغدغه هاى جهان اسلام، دست يافت.
بر پايه تعريف ياد شده از حج، حاجيان راستين كسانى اند كه از يك سو، به منظور انجام دادن تكليف عبادى خود، به سرزمين وحى و زيارت كعبه معظمه كوچ مى كنند و از ديگر سو، براى فراهم سازى بستر وحدت و تفاهم دينى، در سايه توحيد و بايستگى هاى يكتاگرايى در جهان امروز.
از اين رو، در خور توجه است كه هر حج گزار ايرانى، پيش از كوچيدن الهى اش، نخست با آموزه هاى اعتقادى، اخلاقى و رفتارى مطلوب كه خدا، پيامبر اكرم (ص) و خاندان او تعليم داده اند، آشنايى به دست آورد.
افزون بر آنچه گذشت، شايسته است كه حاجيان ايرانى، اندك اندك، انديشه ها، گفتار و كردار خويش را با معيارهاى وحيانى هماهنگ سازند. براين اساس است كه يك حج رفته،
ص:2
ص:3
ص:4
ص:5
ص:6
ص:7
ص: 8
مى تواند سرمشق خوبى براى كسانى درآيد كه آرزوى زيارت خانه خدا را در دل و جان خويش مى پرورند. بسا در برخوردهاى متناسب و خداپسندانه حاجيان ابراهيمى، كسانى به حج مى گرايند كه بر اثر ذهنيتِ نادرست يا تبليغات ناصواب، نسبت به تكليف بزرگِ دينى- سياسى حج ابراهيمى بى اعتنايى مى ورزند.
كتابى كه پيش روى شما شيفتگانِ زيارت كعبه و ديدار معبود يكتاست، گامى كوچك در جهت آشنايى يك سفر كرده حج، با وظيفه هاى فردى و اجتماعى است كه اسلام بر دوش زائران خانه خدا نهاده است. كوشيده ام كه روشنگرى هاى دينى و اخلاقى، با زبان ساده و لحن صميمانه ارائه شود؛ يعنى نخواسته ام كه با طرح دشوار و پيچيده مسائل دين كه تفكر و تأمل مى طلبد، خواننده را در تنگناى ذهنى گرفتار سازم.
شايد برخى، ساده نگارى و آسان يابى مفاهيم اين كتاب را كاستى آن شمارند؛ آيا كتابى كه همراه يك زائر است و تنها در فرصت هاى كوتاهى آن را مى خواند، مى توان دشوارى را بر ذهن او تحميل كرد؟ از طرفى، عنوان كتاب پيش رو كه «صميمانه با زائر خانه خداست»، كوتاهى، روانى و سادگى در نوشتن را مى طلبد، نه آنچه از يك كتابِ مرتبط با فلسفه و آثار حج، انتظارش مى رود. در حقيقت، مى توان چنين گفت كه اين كتاب، سفرنامه اى است كه زبانِ حال و قالِ خواننده ارجمند آن است.
ص: 9
بارى، آنچه در اين نوشتار آمده است، نمودار راهى است كه حاجى ايرانى، از ديار خود مى آغاز و آن گاه در سرزمين بركت خيز مكه، براى انجام دادن تكليف عبادى اش، مهيا مى شود. از آن پس راه خود را ادامه داده و پس از زيارت رسول خدا (ص) و خاندان بزرگوارش، عزم كوچيدن به شهر و سراى خويش دارد. با برادر و خواهر زائر، گام به گام پيش مى رويم و در هر گامى، پرتوى از هدايت هاى الهى برصراط ما افكنده مى شود. در اين آمد و شدهاى خاطره انگيز و روح پرور، مقصودى نمى جوييم، مگر خشنودى پروردگار، قبولى حج و زيارت، سربلندى دين و دين ورزان، رستگارى و نيك فرجامى در زندگى اين جهانى و آن جهانى.
در پايان، حضرت دوست را سپاس گزارم كه توفيق فراهم سازى اين دفتر ناچيز را نصيب اين كمترين كرد، شايد قطره هاى چندى از اشك كه روى برخى اوراق دست نوشته ام نقش يادگارى بسته است، مرا به خواسته ام برساند. ثواب اين نوشتارم را به پدر بزرگم- عزيز الله خان عزيزى- تقديم مى كنم كه در عرصه انديشه و قلم، وام دار او هستم. از دست اندركارانِ مركز تحقيقات حج، به ويژه حاج آقاى قاضى عسكر و جناب آقاى اسحاقى قدردانى مى كنم كه زمينه نشر اين اثر را فراهم كردند.
ابوالفضل هدايتى فخرداود
پاييز 88
ص:10
ص: 11
زائر خانه خدا سلام!
عزيزم! به جان مى بينم كه جانانه عزم زيارت خانه اى را كرده اى كه خانه جان است؛ زيارت خانه اى كه براى مردم و هدايت آنها به سوى يكتاگرايى در پرستش و عشق ورزى به معبود ساخته شده است! كه به زبان خود معبود:
(إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ) (آل عمران: 96)
نخستين خانه اى كه براى مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكه است.
و تو كه از عزم زيبايت پيداست كه عاشقى راستينى! شايد تاكنون به مفهوم زيارت انديشيده باشى! شايد اين روزها و شب هاى نزديك شدن به عزيمت از خود پرسيده اى كه فلسفه زيارت چيست؟ و زائر خانه خدا كيست؟ بى گمان اين پرسش ها، و به دنبال آن پاسخ هايى كه آماده كرده اى، بسترساز زيارت آگاهانه و عبادت خالصانه ات خواهد شد.
اگر نگاهى اجمالى به قرآن داشته باشيم، مى بينيم كه در آياتى از اين كتاب آسمانى در مورد كعبه، از خانه اى ياد شده كه به منظور يكتاپرستى و رستگارى نسل هاى بشرى پديد
ص: 12
آمده است. خداوند به ويژگى بزرگ براى خانه توحيد اشاره مى كند: نخست اينكه كعبه براى مردم است؛ يعنى خانه خدا، خانه مردم است. ديگر آنكه، كعبه در سرزمين بركت خيز مكه است؛ يعنى پروردگار جهانيان از آغاز آفرينش جهان به بستر جغرافيايى كعبه، لطف و عنايت داشته است. و سوم اينكه در درازناى تاريخ بشرى، كعبه هدايتگر جهانيان است و مى دانيم كه در اديان ابراهيمى، خداوند امت هاى پيامبران را از طريق كعبه و زيارت آن، هدايت كرده است.
پس نتيجه مى گيريم كه، ما به زيارت خانه اى مى رويم كه نمى توان همانندى براى آن در سرتاسر جهان، از گذشته هاى دور تا امروز يافت. به سخنى ديگر، مى توان گفت كه كعبه اولين خانه اى است كه خداوند براى انسان ها به وجود آورده است. از طرف ديگر، بايد دانست كه اين خانه بزرگ با دو اصل «بركت» و «هدايت» شناسانده شده است؛ يعنى خانه اى هدايتگر كه در خاكى بركت خيز قرار گرفته است.
حال كه پرتوى از قرآن كريم بر ذهن و جان ما افكنده شده؛ آيا بهتر نيست كه تعريف زيارت و زائر خانه خدا را از آيات وحى به دست آوريم؟ بدون ترديد، زيارت كعبه با نظر به آيه ياد شده، عبارت است از: حركتى متفكرانه و از روى ايمان كه سرانجام به بركت و هدايت در زندگى فردى و جمعى مى انجامد؛ و زائر حقيقى خانه خدا همان كسى است
ص: 13
كه منش و روش و كنش او الهى شده و يك سر در جهت خير، عزت و كرامت انسانى خود و ديگران مى كوشد.
در نگاه مولاى متقيان (ع)، حج يك نوع مهمانى است و حج گزار مهمان پروردگار مهربانى است كه پذيرايى او از ميهمان آمرزش گناهان اوست. بنابراين، زيارت خانه خدا عبارت است از: ديدار صاحب آن، ديدارى به چشم دل؛ و زائر خانه خدا يعنى مهمان عزيز كه هديه اى به نام مغفرت در انتظار اوست.
أَلْحَاجُّ وَ الْمُعْتَمِرُ وَفْدُ اللهِ، وَيَحْبُوَهُ بِالْمَغْفِرَةِ.(1)
زائر حج و عمره، مهمان خداست و خداوند به او آمرزش هديه مى دهد.
و جان برادر! چه سعادتى نصيب و روزى تو خواهد شد! اينك عازم مهمانى خداوند شده اى! و تو مى دانى هر مهمانى آدابى دارد. راستى فكر كرده اى كه مهمان خدا در سفر حج بايد چه آدابى را رعايت كند؟ در اينجا مجال آن نيست كه يكايك آداب زيارت يا مهمانى خداوند را برشمريم، اما مى توان به روح زيارت و مهمانى حج اشارتى داشت.
مگر نه اين است كه ما به ضيافتى بزرگ فراخوانده شده ايم؟ همان ضيافتى كه حج ابراهيمى نام دارد؟ روح اين ضيافت بزرگ الهى چيست؟ از ديدگاه پيشوايان اسلام، روح
ص: 14
ضيافتِ حق در ضيافتى ديگر به نام قرآن كريم تجلى كرده است؛ يعنى هدايت مردم به سمت رستگارى در زندگى اين جهانى و آن جهانى. پس زائر خانه خدا كسى است كه روند زيارت كعبه را به گونه اى پيش برد كه رهرو هدايت هاى قرآنى باشد، كه زيارت خانه خدا گامى است به سوى حق.
خواهر و برادر زائرم فراموش نكرده اى كه چند ماه پيش از اين ميهمانى در ضيافت الهى رمضان بوده اى! ضيافتى كه همراه با ضيافت قرآن كريم برپا بود. حال كه عازم ضيافت حج ابراهيمى هستى، چه باور و احساسى دارى؟ بى گمان، تأثيرات ضيافت قرآن و رمضان، در اعتقاد و اخلاق و رفتارت پيداست. به راستى، دور از انتظار است كه كسى از ضيافت رمضان و قرآن دست خالى برگشته و اكنون عزم ضيافت حج ابراهيمى داشته باشد.
اينك نيك بينديش كه در آن مهمانى ها چه هديه هايى از پروردگار رحمان گرفته اى؟! و باز بينديش كه آيا خويشتن را براى حضور در مهمانى بزرگ حج آماده كرده اى؟! هنوز هم فرصت داريم. پس تا نفس اماره و شيطان رانده شده از درگاه حق، وسوسه نكرده اند، به درون خود بنگريم و راه هدايت الهى را بپيماييم كه، تا حضور در ضيافت حج و گرفتن هديه آمرزش گناهان از خداوند چند قدم بيشتر فاصله نداريم.
ص: 15
اينك وقت آن است كه از خودخواهى ها، خودبينى ها، خودپسندى ها و خودنمايى ها بيرون بياييم! زيارت خانه خدا تزكيه جان مى طلبد و پالايش روان. حج ابراهيمى بدون جهاد و هجرت نفسانى ممكن نيست. چگونه به زيارت خانه خدا برويم در حالى كه دانسته و نادانسته در اسارت خواهش هاى نفسانى افتاده ايم؟ زيارت دوگونه است: زيارت صورى و زيارت معنوى. اگر عاشق معبود يگانه باشيم كه طالب زيارت صورى نيستيم؛ زيارت معنوى كعبه هم نصيب زائرانى مى شود كه از پيش، خويشتن را آماده ديدار و مهمانى پروردگار ساخته اند.
(وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها* فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها* قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها* وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها) (شمس: 7- 10)
و قسم به جان آدمى و آن كس كه آن را (آفريده و) منظم ساخته، سپس فجور و تقوا (شر و خيرش) را به او الهام كرده است، كه هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرده، رستگار شده، و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است.
در اين آيه خداوند انسان را نسبت به پاكى يا پليدى كردارش آگاهى بخشيده و هركس به آسانى مى تواند راه
ص: 16
فلاح و رستگارى نفس يا بيراهه خسران و زيان كارى نفس را از هم تشخيص دهد؛ زائر كعبه چه مى كند؟ آيا راه فلاح را برمى گزيند و به سمت فضايل اخلاقى مى رود، يا بيراهه خسران را مى پسندد و به طرف رذايل اخلاقى مى شتابد؟ بى گمان كسى كه راهى سرزمين يكتاپرستى شده، سعى مى كند كه خويشتن را از پليدى هاى گفتارى و رفتارى پيراسته سازد؛ زيرا زيارت كعبه طهارت نفس و تكريم شخصيت انسانى را مى طلبد.
حال كه آهنگ سفر از شهر و ديار خويش كرده اى؛ چه بسا گناهانى كه ما را از سفر زيارتى حج باز مى دارند. امام صادق (ع)، ارتكاب برخى گناهان را سبب محروميت از زيارت خانه خدا مى داند، حتى اگر زائر، خود را براى حج و مناسك آن آماده كرده باشد!
مَنْ أَرَادَ الْحَجَّ فَتَهَيَّأَ لَهُ فَحُرِمَهُ، فَبِذَنْبٍ حُرِمَهُ. (1)
هرگاه كسى قصد حج كند و خود را براى اين كار آماده سازد، اما موفق به انجام آن نشود، [بداند كه] به سبب گناهى از آن بى نصيب شده است.
زائر حقيقى كعبه لازم است پيش از اينكه قصد و اراده حج كند، آمادگى هاى معنوى اش را بالا برد و شايستگى هاى باطنى و اعتقادى و رفتارى اش را قوّت ببخشد. همان گونه كه
ص: 17
اسلام جهاد اصغر يا پيكار با باطل و هجرت جغرافيايى به منظور حفظ ايمان و بقاى اسلام را دو وظيفه بزرگ مسلمانى مى شمرد، جهاد اكبر يا پيكار با تمايلات نفس اماره و هجرت اخلاقى را وظيفه ديگر مسلمانان به شمار مى آورد. به سخنى ديگر، مسلمان نمونه، مجاهد و مهاجر فى سبيل الله است؛ چه در جبهه درونى و چه در جبهه بيرونى.
حج و جهاد و هجرت، عبادت ها و تكليف هاى بزرگ اسلامى اند كه هيچ گاه از هم تفكيك پذير نمى باشند. يك حج گزار، هم مجاهد است و هم مهاجر. پس چگونه مى توان آهنگ زيارت كعبه نمود، بى آنكه جهاد و هجرتى در راه خداوند انجام شود؟ سفارش هاى پيشوايان دين در مورد تهذيب نفس و آزادگى جان و پيراستگى كردار و گفتار، مفهومى جز جهاد با وسوسه ها و هجرت از بدى ها ندارد.
امام صادق (ع) در دعوت به تهذيب نفس و جهاد اكبر چنين فرمود:
اجْعَلْ نَفْسَكَ عَدُوّاً تُجَاهِدُهُ وَ عَارِيَةً تَرُدُّهَا، فَإِنَّكَ قَدْ جُعِلْتَ طَبِيبَ نَفْسِكَ وَ عُرِّفْتَ آيَةَ الصِّحَّةِ وَ بُيِّنَ لَكَ الدَّاءُ وَ دُلِلْتَ عَلَى الدَّوَاءِ فَانْظُرْ قِيَامَكَ عَلَى نَفْسِك. (1)
نفس خود را چون دشمنى دان كه با او مبارزه مى كنى و عاريه اى كه بايد برگردانى؛ زيرا تو طبيب
ص: 18
نفس خويش قرار داده شده اى. نشانه سلامت به تو شناسانده شده و درد و بيمارى برايت روشن شده است و به دارو، راهنمايى شده اى، پس در مبارزه با نفس انديشه كن.
هرچند راه مبارزه با نفس سركش دشوارى هايى به همراه دارد، اما راهى روشن است. چنان كه در آيات سوره مباركه شمس ديده شد؛ خداوند از طرفى بدى ها را به نفس مرتبط كرده و از طرفى ديگر، خوبى ها را. بنابراين، هر انسان حق گرايى كه آهنگ تهذيب و پاكى نفس را داشته باشد، مانند پزشكى است كه علايم سلامت و بيمارى را تشخيص مى دهد.
حضرت صادق (ع) در اين حديث شريف به شيعه علوى يادآور مى شود كه او، هم از درد آگاهى دارد و هم از درمان؛ چراكه آيات قرآن كريم نشانه هاى سلامت و بيمارى روان انسان را شناسانده است. اكنون وظيفه مؤمنانه ما چيست؟ بى گمان ضرورت دارد كه پيش از انجام مناسك حج پزشك روح و اخلاق و رفتارمان بوده و نگاهى به دردها و درمان هاى باطنى بيفكنيم. آن گاه بدين نتيجه خواهيم رسيد كه با روح تهذيب يافته، باطن نورانى و قلب پيراسته و به اخلاص گراييده، مى توان پاى در طريق زيارت كعبه نهاد.
ص: 19
بى گمان تاكنون واژه «حج ابراهيمى» را شنيده اى! آيا تابه حال از خود پرسيده اى كه چرا مى گويند حج ابراهيمى؟ ابراهيم خليل (ع) نخستين پيامبر از پيامبران اولواالعزم بود كه مردم را به زيارت كعبه دعوت كرد. امام باقر (ع) در اين باره چنين فرموده است:
إِنَّ إِبْرَاهِيمَ أَذَّنَ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ. فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي إِبْرَاهِيمُ خَلِيلُ اللهِ إِنَّ اللهَ أَمَرَكُمْ أَنْ تَحُجُّوا هَذَا الْبَيْتَ فَحُجُّوهُ فَأَجَابَهُ مَنْ يَحُجُّ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة. (1)
همانا ابراهيم مردم را به حج فراخواند و گفت: اى مردم! منم ابراهيم، خليل خدا. خداوند شما را فرمان داده كه اين خانه را زيارت كنيد. پس به زيارت آن رويد. تمام كسانى كه تا روز قيامت حج مى روند، اين نداى ابراهيم را پاسخ داده اند.
و بدين سان، تو اجابت كننده فرياد الهى ابراهيم خليل شده اى! فريادى كه ريشه در تاريخ اديان ابراهيمى دارد. درحقيقت تو زائرى از زائران خانه اى هستى كه از زمان هاى دوردست پديد آمده تا زيارت گاه يكتاپرستان عاشق باشد. زائرانى كه پيش از ما نيز دعوت حج ابراهيمى را لبيك گفته اند، چه كسانى بوده اند؟ بى ترديد آنان پيروان راستين انبيا
ص: 20
بوده و همگام با وحى و همراه با ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، يوسف، زكريا، يحيى، موسى، عيسى و محمدبن عبدالله (ص) به زيارت كعبه شتافته اند! و حال نام تو در كاروان حاجيان ابراهيمى نگاشته شده؛ كاروانى كه پيشاپيش آن فريادگرى بت شكن به نام ابراهيم خليل (ع) ايستاده است! و آيا تو مى دانى ابراهيم از زائران خانه خدا چه انتظارهايى دارد؟ آيا تاكنون به اين پرسش فكر كرده اى؟ آيا دعوت به حج ابراهيمى، بدين منظور بوده كه به كعبه برويم و دور آن خانه بگرديم و بازگرديم؟! يا دعوت ابراهيم دعوت به زيارتى بوده كه همراه با معرفت باشد؟
درحقيقت حج ابراهيمى، معرفت هاى بنيادى زائر را مى طلبد؛ اين معرفت ها عبارتند از:
1. معرفت نفس؛
2. معرفت رب؛
3. معرفت رسول؛
4. معرفت وحى؛
5. معرفت امام.
بدين گونه، آشكار مى شود كه حج حقيقى در بستر شناخت هايى شكل مى گيرد كه هر كدام در دست يابى انسان به حقيقت تأثيرگذارند. حج ابراهيمى حج آگاهانه و عارفانه است. اگر معرفت هاى ياد شده، در ما پديدار شد، مى توان
ص: 21
انتظارهاى ابراهيم خليل را برآورده كرد؛ زيرا ابراهيم يك سر تسليم و فروتن در پيشگاه خداوند بود و همان طور تسليم ماند، آن گاه به دنبال ساختن امتى برآمد كه حق و باطل را به درستى بشناسد و تسليم محض پروردگار باشد.
كوتاه سخن آنكه انتظار ابراهيم خليل از حاجيان در درازاى تاريخ، چيزى نيست جز همدلى و انسجام مسلمانان؛ به منظور بسترآفرينى آموزه هاى زندگى بخش اسلام، در زمان ها و مكان هاى متمادى.
بازگرديم به داستان پدر و پسرى كه به فرمان خداوند پايه هاى كعبه را بالا آورده و براى زائران حق آماده كردند. قرآن كريم در اينجا، نيز از رابطه كعبه و مردم سخن مى گويد كه سزاوار انديشيدن است.
(وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ) (بقره: 125)
و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم، و (براى تجديد خاطره) از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد، و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و
ص: 22
مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد.
خداوند در مورد بناى كعبه به دستان پاك ابراهيم و اسماعيل، از «اجتماع مردم»، «امنيت مردم» و «عبادت مردم» سخن مى گويد. در حقيقت، حج ابراهيمى در «اسلام ناب محمدى» اين شاخصه ها را به همراه دارد؛ يعنى خداوند از رهگذر فراخوان بزرگ و جاودانه ابراهيم خليل به زيارت خانه آزاد و پاك خويش، اراده كرده است كه يكتاپرستان همدل در كنگره ساليانه حج، گردهم آمده و در فضاى امن مكه مباركه، به پرستش خالصانه حق بپردازند. بى گمان محصول اين گردهمايى مؤمنانه، رشد انديشه ها و پرورش انگيزه هاى خيرخواهانه اى است كه جهان اسلام و نيز جهان استضعاف بدان سخت نياز دارند.
حال باطن تو از شوق زيارت كعبه آكنده شده است! روز و شب نمى شناسى و بى قرار شده اى تا در كوى حضرت جانان آرام گيرى! شوقى كه در تو نمودار شده يك شوق فطرى است! چرا؟! مگر نه اين است كه پرستش خداى يگانه در فطرت آدمى نهفته است؟ چه كسى را مى توان يافت كه گرايش باطنى به خداى يكتا نداشته باشد؟ هركس آن مهربان يگانه را به نامى مى خواند و همه او را باور دارند، دليلش هم
ص: 23
اين است كه مى بينيم به هنگام سختى ها فقط او را صدا مى كنند! اين صدا، صداى فطرت توحيدى است، هرچند كه برخى مى كوشند آن را خاموش كنند!
اينك دريافته اى كه شوق زيارت و حج نيز برخاسته از فطرت يكتاگرايى انسان هاست؛ شوقى كه در سايه آن مى توان طرحى نو در حيات و سرنوشت خويشتن و ديگران افكند. اين شوق والاى صادقانه مى تواند چنان تحولى در باطن و شخصيت زائر خانه خدا پديد آورد كه او را متوجه خدا سازد! چنين شوق عارفانه اى است كه سرمايه معنوى حاجيان در طواف و سعى صفا و مروه است و آنان را از «كعبه صورت» به «كعبه جان» رهنمون مى شود.
تا روى توام قبله شد اى جان و جهان از قبله خبر ندارم، از كعبه نان!
بى روى تو، رو به كعبه كردن نتوان كان كعبه صورت است و اين كعبه جان (1)
پس حاجيان دوگونه اند: برخى به زيارت خانه خدا مى روند! و برخى به زيارت صاحب خانه! و شوق زيارت نيز دوگونه خواهد بود: شوق اين زيارت و شوق آن زيارت! شوق زيارت آرام آرام اوج مى گيرد؛ تا آنجا كه از صورت
ص: 24
كعبه به حقيقت كعبه نزديك مى شوى كه حقيقت كعبه، همانا بندگى و دلدادگى است.
در روايتى از امام صادق (ع)، حاجيان آخر زمان، با هدف ها و انگيزه هايى شناسانده شده اند كه به كلى با مفهوم حج ابراهيمى بيگانه اند! شوق زيارت آنان در حد و مرز زيارت خانه است، نه زيارت صاحب خانه! آن حضرت از حاكمان، ثروتمندان، گدايان و قاريانى ياد كرده اند كه به منظور سياحت، تجارت، گدايى و خودنمايى در شمار زائران خانه خدا درآمده اند! (1)
شرط اول قدم هوشيارى است! مبادا شوق زيارت براى ما، شوقى دنيايى باشد! نشانه هاى شوق راستين زيارت حج ابراهيمى را در كجا مى توان يافت؟ شايد، مطالعه سفرنامه هايى كه عالمان و مؤمنان فراهم آورده اند، سودمند باشد، نيز ديدار و گفت وگو با پارسايانى كه به توفيق زيارت كعبه نايل شده اند. به هرحال، به دل خويش بنگريم كه آيا به منظور زيارت حق پالايش شده يا نه؟ به خواسته هاى نفس نظر افكنيم كه آيا مهار شده اند يا نه؟
يك مسلمان، به ويژه آن گاه كه در شمار حاجيان درمى آيد، شايسته است كه الگوى اخلاق براى ديگران باشد.
ص: 25
رفتار ما با همسر و فرزندان در خانه و خانواده، نقش تعيين كننده اى دارد؛ زيرا آنان نزديك ترين كسان به ما هستند و خواه ناخواه از گفتار و كردار ما تأثير مى پذيرند. همان گونه كه تأثيرات مثبت سبب تحكيم پيوندهاى عاطفى و فكرى مى شود، بى ترديد تأثيرات منفى از رشد عاطفه ها و انديشه ها مى كاهد.
از اين رو، نمى توان نسبت به مسئوليت هاى دينى و اخلاقى خود در ارتباط با خانواده بى اعتنايى كرد و اين كانون بزرگ را گرفتار آسيب هاى زيان بار و جبران ناپذير ساخت. حضرت امير (ع) به پدران سفارش مى كنند كه براى فرزندان خويش، ميراث گران بهاى ادب را فراهم آورند؛ ميراثى كه سبب بالا رفتن توانمندى هاى نسل جديد، در برابر آسيب هاى اخلاقى باشد.
مهم ترين ارثى كه پدران مى توانند براى فرزندان خويش به جاى گذارند، همانا ادب است.(1)
شكى نيست كه مقصود معصوم (ع) از نهادن ميراث ادب اين است كه فرزندان در گفتار و رفتارها جلوه هاى ادب را بنگرند و سرمشق بگيرند، وگرنه، با اندرزهاى بدون پشتوانه عملى نمى توان روش ادب آموزى را پيش روى نسلى نهاد كه
ص: 26
از هر سو تهديد مى شوند. از طرفى مقصود از ادب آموختن به فرزندان اين است كه به آنان چگونگى بندگى پروردگار و پيروى از پيامبر و امام را بياموزيم و نيز چگونگى معاشرت با مردم و دوستان و خويشان را. موفقيت در اين راه از آنِ پدران و مادرانى است كه خود پيشتاز اداى ادب در پيشگاه خداوند و نيز ممتاز در روابط خانوادگى و جمعى باشند؛ زيرا نسل جوان بدون الگوى سالم در كانون خانواده، به ارزش هاى اخلاقى و اجتماعى سازنده نمى توانند دست يابند.
رفتار متقابل همسران با يكديگر، در حقيقت، تعيين كننده معيارها و هنجارهاى خانوادگى و اجتماعى است. اگر اين رفتارها، برپايه كمال انسانى و تكريم منزلت دوجانبه استوار شوند، بى گمان حاصل آن كانون خانوادگى سالم و پرنشاط خواهد بود. در غير اين صورت، نمى توان از نسل نو انتظار هنجارشكنى و رويكردهاى زيان بار اخلاقى و اجتماعى و فرهنگى را نداشت؛ زيرا پدران و مادران پيش از آنان نسبت به معيارها بى اعتنايى كرده اند.
زائر حقيقى خانه خدا، در واقع كسى است كه همسرش را يك دوست و همراه در جهت كرامت انسانى بداند و به گونه اى با او رفتار كند كه سزاوار منزلت همسر، نزد خدا و پيامبر است. در مكتب اخلاقى، تربيتى و حقوقى اسلام، حريم ها آشكار بوده و كمترين ستم و تبعيضى در ارتباط با
ص: 27
جنسيت، به چشم نمى خورد. اسلام، همان گونه كه از تكريم مرد و جايگاه وى به عنوان سرپرست خانواده ياد مى كند، تكريم زن را نيز مطرح مى كند. گفتنى است كه تكريم زن در اسلام، در شمار حقوق فرزندان بر پدران است و بستر تربيت و پيشرفت آنان از رهگذر برخوردهاى شايسته و دوجانبه پدران و مادران در جامعه پديد مى آيد.
بدين سان، هرمسلمانِ وظيفه شناس، به ويژه زائر كعبه سعى در ايجاد روابط دوستانه با همسر، و نيز تحكيم آن دارد.
حال كه عازم سفر زيارتى بزرگى شده ايم، اگر قهر و كدورتى در ميان ما و همسرمان پيش آمده آن را از قلب خود بيرون آوريم و بذر محبت و تفاهم را جايگزين آن كنيم! اگر تاكنون چندان حرمت همسر را نگاه نداشته ايم و ناخواسته او را آزرده ايم مى توان با دادن هديه اى به او شادمانى را به قلبش بازگرداند! اگر نادانسته در تربيت فرزندان خويش كوتاهى كرده ايم، مى توان با خداى خويش عهد كرد كه بدين كار و مسئوليت خطير همت گماريم! اگر بر آنان جفا كرده ايم يا تبعيض ميان آنان قايل شده ايم، پيش از حركت به سمت كعبه، چه خوب است كه به گونه اى آن را جبران كرد.
از ديرباز در ميان ما رسم و سنت است كه زائران عتبات عاليات به ويژه زائران خانه خدا، به قصد خداحافظى به سراغ
ص: 28
خويشان، دوستان و همسايگان مى روند. آنان در اين ديدار مى كوشند كه اسباب جلب مهر و رضايت كسانى را فراهم آورند، كه- خداى ناكرده- از طرف او، جفايى بر آنان رفته است. اين سنت نيكو كه ريشه در مذهب ما دارد، حقوق ديگران يا به تعبير دينى، همان «حق الناس» است.
حال كه عازم زيارت خانه خدا شده ايم و به ديدار اقوام و آشنايان رفته ايم، چه نيكوست كه وظيفه هاى دينى فراموش شده را انجام دهيم. امام صادق (ع) در حديث زير به آثار پيوند با خويشان اشاره كرده و آن گاه به آنان فرمان احسان داده است. وقتى حداقلِ صله رحم، سلام كردن است، چگونه مى توان بهانه تراشيد؟ دست كم مى توان با يك تماس تلفنى از حال خويشان جويا شد و در صورت نياز به كمك همديگر شتافت.
إِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ وَ الْبِرَّ لَيُهَوِّنَانِ الْحِسَابَ وَ يَعْصِمَانِ مِنَ الذُّنُوبِ، فَصِلُوا أَرْحَامَكُمْ، وَ بَرُّوا بِإِخْوَانِكُمْ وَ لَوْ بِحُسْنِ السَّلامِ وَ رَدِّ الْجَوَاب.(1)
صله رحم و نيكوكارى، حساب را آسان مى كنند و از گناهان، نگه مى دارند. پس، صله ارحام به جاى آوريد و به برادران خود نيكى كنيد؛ اگرچه با سلام كردنى نيكو و جواب سلام دادن باشد.
ص: 29
زائر عزيز! شايد از برخى اقوام خود دلخورى داشته باشى! و چندان تمايلى به ديدن آنها نداشته و اكنون به خاطر سفر حج، ناگزير از ديدار و خداحافظى با آنان باشى! اگر نيم نگاهى به سخنانِ پيشوايان دين بيفكنى، خواه ناخواه، در روش خود تجديدنظر خواهى كرد؛ زيرا اسلام به گذشت و بخشش دستور مى دهد و پاداش اين همه را حمايت الهى نويد مى دهد. پس شايسته است، آنچه در ذهن و فكر خويش نسبت به خويشان انباشته اى دور ريزى و به منظور ديدارى دوستانه، نزد اقوام رفته و راه تازه اى در معاشرت با آنان بگشايى! در پى آن، بى گمان خداوند مهربان را در دشوارى هاى زندگى حامى خود، خواهى ديد.
مردى خدمت پيامبر اكرم (ص) آمد و عرض كرد:
اى رسول خدا! خويشاوندانى دارم كه با آنان رفت وآمد دارم، ولى آنها مرا مى آزارند. ازاين رو تصميم گرفتم آنان را رها كنم!
رسول خدا (ص) فرمود: «در اين صورت خداوند همه شما را رها مى كند!»
آن شخص گفت: «پس چه كنم»؟
پيامبر (ص) فرمود:
به كسى كه تو را محروم كرده، بخشش مى كنى و با كسى كه از تو بريده، پيوند برقرار مى كنى و از كسى
ص: 30
كه به تو ستم كرده، درمى گذرى و چون چنين كردى، خداوند عزوجل در برابر آنها پشتيبان تو خواهد بود.(1)
درباره حقوق مردم در اسلام بايد گفت كه اين حقوق دوجانبه است: همان گونه كه ديگران در برابر ما وظيفه هايى دارند، ما نيز در برابر آنان وظيفه هايى بر دوش داريم كه بايد انجام داد. در اين هنگام كه قصد زيارت كرده اى، آيا به حقوق مردم يا وظيفه هاى خويش در مقابل آنان انديشيده اى؟ آيا حقى از حقوق مردم بر گردنت نمانده يا به كسى جفايى نكرده اى؟ ديدارهايى كه براى خداحافظى انجام مى شود، ممكن است جبران كننده كاستى هاى اخلاقى باشد.
امام على بن ابى طالب (ع)، در حديث زير به حقوق متقابل مردم اشاره دارند:
ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْضٍ فَجَعَلَهَا تَتَكَافَأُ فِي وُجُوهِهَا وَ يُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لا يُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْض. (2)
آن گاه خداوند سبحان از جمله حقوق خويش، حقوقى را ميان بندگان بر يكديگر واجب فرمود و آن
ص: 31
حق ها را با هم برابر نهاد و واجب شدن حقى را در مقابل گزاردن حقى قرار داد، حقى براى كسى واجب نشود مگر آنكه در مقابلش حقى به گردن او باشد.
همسايه ها نيز در دين اسلام جايگاهى بلند دارند و سفارش هاى بسيارى درباره آنان و حقوق همسايگى شده است. نزد خداوند كسى از ما ارجمندتر نيست، اسلام حرمت همسايه را همچون حرمت مادر مى شمارد. اين سخن پيامبر اكرم (ص) است كه: «حُرْمَةُ الْجَارِ عَلَى الإِنْسَانِ كَحُرْمَةِ أُمِّه» (1)؛ «احترام همسايه بر انسان، همانند احترام مادرش است».
اكنون فكر كن، در روابط همسايگى چگونه بوده اى؟ با توجه به اين حديث گران قدر، در اين زمان كوتاهى كه پيش رو دارى، چه خوب است همسايه هاى دور و نزديك را از خودت خشنود سازى. امام سجاد (ع) درباره حق و حقوق همسايه چنين فرموده است:
و اما حق همسايه ات اين است كه در غياب او، آبرويش را نريزى و در حضورش او را احترام كنى. اگر به او ستمى شد، يارى اش رسانى. دنبال عيب هايش نباشى. اگر بدى از او ديدى بپوشانى. اگر بدانى كه پند و اندرز تو را مى پذيرد، او را در نهان نصيحت كنى، در سختى ها رهايش نكنى، از لغزشش
ص: 32
درگذرى، خطايش را ببخشى و با او بزرگوارانه معاشرت كنى. (1)
در حديثى از امام صادق (ع)- كه روايتى از دوران صدر اسلام است- به روشنى مى توان رابطه ايمان و حق همسايه را دريافت. اين حديث شريف به ما، درس مى دهد كه يك مسلمان وارسته و نمونه، كسى است كه كمترين آسيبى به همسايگان خود نرساند. بى گمان زائر عزيز! اين چنين مؤمنانه زيسته اى و هرگز آزارى- چه زبانى و چه غيرزبانى- به همسايه ات نرسانده اى!
مردى از انصار [اهالى يثرب يا مدينه النبى كه پس از هجرت رسول خدا (ص) و مسلمانان مهاجر را گرامى داشتند] خدمت پيامبر خدا آمد و عرض كرد: «من از فلان طايفه خانه اى خريدم و ... از شر همسايه ام درامان نيستم»! پيامبر خدا (ص) به على و سلمان و ... دستور دادند با صدايى بلند در مسجد اعلام كنند: «هر آنكه همسايه اش از شرّ او ايمن نباشد، ايمان ندارد». (2)
برخى به حج مى روند، در حالى كه هدف آنان كسب خشنودى پروردگارشان است بعضى ديگر، به حج مى روند در
ص: 33
حالى كه، قصد ريا و خودنمايى در ميان مردم را دارند! با اين تعريف، نيك در نيت و باطن خويش بنگريم كه از كدام دسته ايم؟ امام صادق (ع)، پاره اى از حاجيان را حاجيان بهشتى خوانده؛ چراكه قصدى خالصانه در زيارت كعبه دارند و پاره اى ديگر را حاجيانى شمرده است كه در روز رستاخيز بهره اى از رحمت و مغفرت الهى نمى برند! زيرا به قصد خودنمايى راهى زيارت شده اند! پس آنچه به حج و زيارت آدمى، ارزش و منزلت مى بخشد، همانا اخلاص در قصد و انگيزه انسان است.
أَلْحَجُّ حَجَّانِ حَجٌّ لِلَّهِ وَ حَجٌّ لِلنَّاسِ فَمَنْ حَجَّ لِلَّهِ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللهِ الْجَنَّةَ وَ مَنْ حَجَّ لِلنَّاسِ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى النَّاسِ يَوْمَ الْقِيَامَة. (1)
حج بر دوگونه است: حج براى خدا و حج براى مردم! كسى كه براى خدا حج گزارد، خداوند بهشت را به او پاداش دهد و هر كه براى مردم حج رود، پاداش و ثوابش در روز قيامت بر عهده همان مردم است!
زائر عاشق! عبادت ها با اخلاص در نيت مورد قبول واقع مى شوند و نمى توان از عبادتى مطلوب نام برد، مگر آنكه بنيان آن اخلاص باشد. قصد تقرب در عبوديت حق، بدين جهت است كه روح بندگى انسان در مقابل خداوند، بر باطن و ظاهر
ص: 34
زندگى مان سايه افكند و گفتارها و رفتارهاى كوچك و بزرگ ما را، به سمت دين دارى خالصانه سوق دهد.
از ديدگاه پيشوايان اسلام، منزلت نيت، مقدم بر منزلت عمل است؛(1) چراكه نيت، به اعمال آدمى جهت مى بخشد. بنابراين، در ميزان الهى، اعمال مؤمنان را برپايه نيت هاى آنان مى سنجند، سپس ردّ يا پذيرفته مى شود. ازاين روست كه خداوند متعال به دل هاى مردم مى نگرد، و همچنين به نيت ها و انگيزه هاى آنان، كه سبب گرايش ها و كنش هاى رفتارى شده است. پيامبر اكرم (ص)، در اين باره چنين فرموده است:
إِنَّ اللهَ تَعَالَى لَايَنْظُر إِلَى أَجْسَامِكُم وَ لَا إِلَى أَحْسَابِكُم، وَ لَا إِلَى أَمْوَالِكُم وَلَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُم، فَمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ صَالِحٌ تُحَنِّنُ اللهُ عَلَيْهِ. (2)
خداوند متعال، نه به قيافه هاى شما نگاه مى كند، نه به حسب و نسب شما، و نه به دارايى هاى تان، بلكه به دل هاى شما مى نگرد! پس هر كه دلى پاك و شايسته داشته باشد، خداوند به او مهربانى و رحم مى كند.
چنان كه به فرموده رسول بزرگوار اسلام (ص) اشاره شد، مطلوب خداوند چيزى جز «قلب صالح» نيست. چنين دلى كه
ص: 35
آراسته به اخلاص در نيت است، بى گمان حج او مقبول درگاه خداوند خواهد شد. اينك در آغاز راه دشوار زيارت كعبه، بياييم دلى پاكيزه و پيراسته از ريا و تظاهر را پرورش دهيم. اگر اثرى از ريا در نيت خويش مى نگريم، تا دير نشده، به لطف الهى و مراقبت از نفس، از قلب خود بيرون افكنيم.
نمى دانم زائر عزيز خانه خدا تا حال به حج مشرف شده اى يا نه؟ زائرانى كه براى بار دوم مشرف مى شوند و پيشينه اى از زيارت در ذهن خويش دارند، بى گمان دستاوردهايى اندوخته اند كه اكنون مى تواند پشتوانه حركت عبادى جديدشان شود. در حقيقت، مسئوليت آنان، نسبت به كسانى كه براى بار نخست مشرف مى شوند، بيشتر است؛ زيرا سفر كرده هاى عشق و اخلاص سرمشق هاى نيكويى براى گروهى خواهند بود كه اولين بار عازم زيارت بيت الله شده اند.
پيش از تو، اين خانه زائرانى با معرفت ها و نيت هاى خالصانه داشته است كه انبيا و اولياى حق، زائران بى بديل و مخلص خانه حق بوده اند! و اكنون در كاروانى از نور قرار گرفته اى كه از دوران ابراهيم خليل (ع) آغاز شده و تا دوران پيامبر اسلام (ص) و امامان معصوم (عليهم السلام) و نيز عصر حاضر، استمرار داشته است. به راستى، چگونه مى توان در شمار
ص: 36
زائرانى درآمد كه از زمره اولياءالله بوده اند و جز حق و رضاى او نديده و نجسته اند؟
مسافر عزيز! سفرى كه پيش رو دارى، سفرى سياحتى نيست كه چندان دشوار نباشد! و سفر تجارتى هم نيست كه سرمايه مالى خواسته باشد! و نيز سفر تحميلى نيست كه از انجام آن ناگزير باشى! سفرى كه آغاز كرده اى، سفرى است به سوى او! سفرى براى تمرين بندگى و دلدادگى در كوى او! سفرى به منظور يافتن نشانه هايى آشكار از او، كه در جاى جاى مكه و مدينه به چشم مى خورد، و تو را به سمت آموزه هاى نجات بخش اسلام ناب محمدى هدايت مى كند و آگاهى كه از ايران و پرورشگاه عاشقان خاندان پيامبر (ص) عازم حج شده اى! آگاهى كه سفيرى هستى از سفيران مكتب اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام)! آگاهى كه نماينده اى از امت شورش كرده بر نظام سلطه و استكبار جهانى هستى، و در پرتو نظامى زيسته اى كه امام راحل (قدس سره) رسالت آن را نجات بخشى مستضعفان زمين خوانده است!
و آگاهى كه شايسته است هر زائر، در گفتار و كردار خويش، اسوه حسنه اى براى مسلمانانى باشد كه از جاى جاى اقاليم مسلمان نشين، اطراف اين قبله عشق گرد آمده اند! به راستى كه رسالت سنگينى بر دوش دارى! آگاهى كه در مهد نبوت احمدى، دعوتگر به وحدت و همدلى مسلمانان در سايه
ص: 37
قرآن كريم خواهى بود و از هرگونه تمايل به جدايى از مسلمانان و زائران بيت الله پيراسته خواهى ماند! سزاست، كه نمونه اخلاق قرآنى، در ميان مسلمانان جهان، از هر فرقه و مذهب باشى، تا به عنوان پيام آور معارف والاى معصومان (عليهم السلام) شناخته شوى!
آيا تا به حال، درباره آثار زيارت كعبه چيزى شنيده اى؟ شكى نيست كه اين سفر بزرگ زيارتى كه با هدفى معنوى همراه است، بايد تأثيرهايى بر زندگى فردى و جمعى زائران گذارد. شايد، از برخى زائران كه تجربه حج را دارند، شنيده باشى كه معنويت حج بالاترين دستاورد زائر كعبه است؛ معنويتى كه زندگى زائر را به كلى دگرگون و الهى مى سازد. آيا فكر كرده اى كه چرا برخى زائران خانه خدا به معنويتى پايدار و همه جانبه دست يافته اند و چرا برخى معنويت زيارت براى شان به تدريج، كم رنگ و بالاخره نابود شده است؟ اكنون براى حفظ و توسعه معنويت حج چه انديشه و برنامه اى دارى؟
معنويت آفرينى حج حاصل محبت است؛ محبت الهى. يعنى تا، كسى به مرز دوست داشتن خداوند نزديك نشده باشد، نمى تواند به دستاورد معنوى حج برسد و در سايه استمرار محبت الهى است كه مى توان حافظ معنويتى بود كه
ص: 38
در اين زيارت بزرگ به دست مى آيد. پس، هر چه هست در تلاش هاى خداجويانه ماست؛ نه در صورت آداب و مناسك! مهم اين است كه روح معنوى حج را در مناسك، آن چنان جلوه گر سازيم كه جلوه هاى معنويت ما، رنگ ماندگار بگيرد. اكنون بايد دريافت كه محبت خداوند نصيب كدام دسته از زائران كعبه مى شود؟ در حديث معراج، نشانه هاى اهل محبت و معنويت، چنين به تصوير كشيده شده است:
يَا مُحَمَّدُ وَجَبَتْ مَحَبَّتِي لِلْمُتَحَابِّينَ فِيَّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتِي لِلْمُتَعَاطِفِينَ فِيَّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتِي لِلْمُتَوَاصِلِينَ فِيَّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتِي لِلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيَّ وَ لَيْسَ لِمَحَبَّتِي عِلْمٌ وَ لا غَايَةٌ وَ لا نِهَايَةٌ وَ كُلَّمَا رَفَعْتُ لَهُمْ عِلْما وَضَعْتُ لَهُمْ عِلماً. (1)
اى محمّد! آنان كه به خاطر من با يكديگر دوستى ورزند، سزاوار محبت من هستند و آنان كه به خاطر من به هم مهر ورزند، سزاوار محبت من هستند. و آنان كه به خاطر من با يكديگر پيوند و ارتباط برقرار كنند، سزاوار محبت من هستند. و آنان كه به من توكل كنند، سزاوار محبت من هستند. دوستى من نشانى و فرجامى و پايانى ندارد. هر نشانى را كه براى آنان بالا برم، نشانى را پايين آورم.
ص: 39
همان گونه كه در اين حديث شريف به چشم مى خورد، معنويت الهى در اسلام ريشه در قلب صالح يا دل پارسا دارد، اما شاخه هاى آن، در زندگى فرد و جامعه بشرى آويخته است. خداوند، محبت خود را در گرو پيوندهاى عاطفى و خالصانه مؤمنان با يكديگر مى داند. خداوند نشانى محبت خود را، در قلب هاى مهربان و خدمتگزار مى دهد. خداوند محبت را، در كوشش مؤمنانه و توكل مى نگرد. زائران كعبه، با چنين محبتى اوج يافته و گسترده مى توانند معنويت حج ابراهيمى را درك كنند. در حقيقت، بايد محبت خدا را معيارى براى شناخت و سنجشِ دستاوردهاى معنوى اين زيارت بزرگ، به حساب آورد.
اكنون، اندكى بينديشيم و بنگريم كه چه اندازه توانسته ايم خويشتن را به چنين محبت شكوهمند و تحول آفرينى نزديك سازيم؟ آيا نمونه هايى از دوست داشتن ديگران را به خاطر معبود يگانه، در زندگى اجتماعى مان سراغ داريم؟ آيا مى توان نمونه هايى از رفاقت هاى دينى را به ياد آورد؟ آيا در پيوند و ارتباط مؤمنانه و وحدت آفرين با مسلمانان، كوششى داشته ايم و به سهم خويش از اختلاف هاى خانمان سوز در جامعه اسلامى كاسته ايم؟
آيا در كنار عمل، روح توكل بر پروردگار را لمس كرده ايم؟ نياز است كه در راستاى استمرار حالت هاى معنوى
ص: 40
و اجتماعى سعى داشته باشيم؛ زيرا معنويت همه جانبه و پايدار حج بيت الله محبت الهى را مى طلبد كه در نگاه ها، سخن ها و كنش هاى مهرآميز ما، جلوه گر مى شود.
آيا به تنهايى، آهنگ حج كرده اى؟ دوست داشتى چه كسى همراهت باشد؟ پدرت؟ مادرت؟ همسرت؟ فرزندت؟ برادرت؟ خواهرت؟ خويشاوندت؟ دوستت؟ همسايه ات؟ كدام يك؟ گمان مى كنى اگر همراهى داشته باشى چه تأثيرى بر سفر زيارتى ات خواهد داشت؟ بسا يك سفركرده كه مايل است هم سفر آشنايى داشته باشد تا با او گفت وگو كند.
به راستى، شوق و احساس يك مسافر خانه خدا قابل وصف نيست، اما مى توان گهگاه، با هم سفرى انس گرفت و با وى از احساس روحانى خويش سخن گفت. اگر تنها عازم زيارت بيت الله شده اى، دير يا زود هم سفرى خواهى يافت كه خاطره هاى حج را از رهگذر همنشينى با او فراهم مى آورى. و اما اگر هم سفرى دارى، مى توانى به كمك او زيارت نيكوترى داشته باشى.
آنچه در هر سفر، به ويژه سفر زيارتى كعبه نياز است، داشتن و شناختن هم سفر است. ازاين رو، توصيه كرده اند كه اول هم سفرت را انتخاب كن، آن گاه سفر را آغاز كن. ممكن است يك هم سفر، سبب تقويت ايمان، تهذيب اخلاق و
ص: 41
تحكيم نيت خالصانه شود و يك هم سفر باعث سستى در باورها و كردارها. سفرى همچون سفر حج- كه به منظور بقاى ايمان و اسلام انجام مى پذيرد- بيش از هر سفرى، هوشيارى و مراقبت در گزينش هم سفر را مى طلبد؛ زيرا حاجيان هريك مصداق مؤمِنان فعال و مسئوليت شناسى اند كه يكديگر را پيوسته به راه استوار حق و نيز پايدارى مؤمنانه سفارش مى كنند. همان گونه كه خداوند، در قرآن كريم فرموده؛ فقط اينان به رستگارى در دنيا و آخرت دست مى يابند.
(إِنَّ الإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ* إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ) (عصر: 2- 3)
به عصر سوگند كه انسان ها همه در زيانند، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند و يكديگر را به حق سفارش كرده و يكديگر را به شكيبايى و استقامت توصيه نموده اند.
مبادا كه هم نشين ها و هم سفرى ها ما را از ياد صاحب خانه، بازدارند و سرگرم دنيا و جاذبه هاى فناپذيرش كنند! مبادا كه گفت وگوهاى دوستانه از هر چيز و هر كس، سخن به ميان آورده و از آنچه اولياى الهى در سفر حج مشاهده كرده و يافته اند بازمانيم.
مباداكه مثل گردشگران، به مكه و مدينه رفته و بازگرديم،
ص: 42
بى آنكه بهره اى از روشنايى وحى و رسالت و امامت علوى به همراه آوريم!
چه زيبا و چه بجاست زمانى را براى خلوت با خود و خدا در نظر گرفته، به محاسبه و مراقبه نفس خويشتن پردازيم و براى ساليانى كه از عمرمان مانده، برنامه خداپسندانه اى فراهم كنيم! چه خوب است كه گاهى نكته اى از نكات حج ابراهيمى را ياد بگيريم و به هم سفرمان نيز بياموزيم! درحقيقت حج، يك مدرسه است؛ مدرسه اى كه زمان چندانى براى تعليم و تربيت ندارد در حالى كه امتحانات آن به سرعت فرا مى رسد. خوشا به حال آنان كه نمره بالايى از خداوند مى ستانند!
از هم اكنون آماده شده ايم- چه با هم سفر و چه بى هم سفر- به ياد پروردگارمان باشيم كه نعمت هاى بسيارى از جمله سلامت در اعتقاد، اخلاق، روح و جسم را به ما ارزانى داشته است.
ياد حق، مسير شكر نعمت هاى الهى را مى گشايد، كه همانا، بهره گرفتن از آنها در راه خدا و پيامبر (ص) مى باشد. هم سفرت كه حال و مقام معنوى ات را بنگرد مى كوشد كه او نيز زبان و دل خويش را به ياد و سپاس خداوند آراسته كند. از طرف ديگر، نيكوست كه به جاى بيهوده گويى ها لطف هاى خداوند را به همنشين خود يادآور شويم و پروردگارمان را نزد ديگران محبوب سازيم!
ص: 43
پيامبر اكرم (ص) فرمود: خداوند به داود فرمود: «مرا دوست بدار و نزد خلقم محبوب گردان»! داود گفت: «پروردگارا من كه دوستت دارم، اما چگونه تو را نزد بندگانت محبوب گردانم؟» خدا فرمود: «نعمت هايى را كه به آنان داده ام گوشزدشان كن كه اگر خوبى هايم را يادآورشان شوى، مرا دوست خواهند داشت». (1)
در كاروان حاجيان افراد گوناگونى مى بينى كه همه يك آهنگ و مقصد متعالى دارند. ممكن است از هر دسته اى، شهرى و روستايى، تحصيل كرده و بى سواد، متوسط و غنى، زن و مرد و پير و جوان در كاروان ديده شوند. اين تفاوت ها و تمايزهاى ظاهرى نبايد سبب شود كه زائرى دچار خود بزرگ بينى شده و به فردى از حاجيان زيارت نور به ديده حقارت بنگرد. چنان كه خداوند به ما آموخته است، معيار برترى كس بر ديگرى، يا دسته اى بر دسته اى ديگر، همانا تقواى الهى است؛ پس جاى تفاخر جاهلى و خوار شمردن بندگان حق نيست.
(يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ) (حجرات: 13)
ص: 44
اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد (اين ها ملاك امتياز نيست) گرامى ترين شما نزد خدا باتقواترين شماست، خداوند دانا و آگاه است.
در ديار پيامبران ابراهيمى، حاجيانى از نژادها، رنگ ها و زبان هاى گوناگون، خواهى ديد كه همه نمودار نشانه هاى قدرت خداوند هستند و نبايد، سبب امتياز گروهى بر گروهى ديگر، به شمار آيد. آنچه در اين سفر و مسير بندگى به كار مى آيد نگه داشتن خويشتن، در برابر نافرمانى خدا و پيامبر (ص) است. تقواى دينى يعنى همين نگهدارى نفس.
پرسش اين است كه چگونه مى توان به معيار تقوا دست يافت؟ از ديدگاه قرآن كريم، انسان نخست بايد به كرامت انسانى خويش پى ببرد كه خداوند، در ميان آفريدگان خود، اين كرامت را ويژه انسان ها قرار داده است. اصل كرامت، ما را متوجه منزلت انسانى مى كند و از بى اعتنايى به خوبى ها و آلودگى به بدى ها بازمى دارد. كسى كه از جايگاه انسان نزد پروردگار آگاهى داشته باشد، قدر و قيمت خويشتن را مى داند و تسليم تمايلات نفسانى اش نمى شود.
در سايه تقوا و ايستادگى در برابر خواسته هاى نفس- كه آدمى را به سوى صفات شيطانى، همچون: خودپسندى و خود بزرگ بينى و سركشى مى راند- مى توان جاده تعليم و تربيت
ص: 45
الهى را هموار ساخت. درحقيقت، اهل تقوا بندگانى فروتن، نرم خو، مهرورز، خيرخواه و مددكار ديگران مى باشند.
آنان همواره مى كوشند دانش خود را به ديگران بياموزند و از دانايى ديگران نيز بهره ببرند. اگر كسى را پند و اندرز مى دهند، خود نيز، به آسانى پند و اندرز ديگران را مى پذيرند. اگر از زشتى كار كسى رنج مى برند، خويشتن را نيز به خاطر انجام كار زشت، سرزنش مى كنند. اگر به انتقاد از گفتار و كردار ديگران زبان مى گشايند، بى ترديد خود نيز، بندگانى حق گرا و انتقادپذير مى باشند.
اكنون، از شما مى پرسم: اگر كاروان حج بيت الله، كاروان پارسايان باشد، آيا حاجيان براى يكديگر مربيان خيرخواه و معلمان معرفت آموز نخواهند بود؟ در چنين كاروانى مى توان شاهد محبت و احترام متقابل بود و خاطرات به ياد ماندنى در ذهن هاى يكديگر به يادگار گذاشت.
پيوند مردم و روحانيت اصيل و متعهد، تضمين كننده حيات معنوى يك ملت است. اينكه در فرهنگ اسلامى، عالمان وارثان پيامبر (ص) خوانده شده اند، دليلى جز استمرار در روشنگرى رسالت انبيا، در جامعه بشرى ندارد. بنابراين، حضور يك روحانى دانا و وارسته، در كاروان حج تأثير مثبت و سودمندى خواهد داشت. او علاوه بر هماهنگ كردن اعمال
ص: 46
حاجيان، با فقه و احكام آن، مى تواند به عنوان يك سرمشق رفتارى مناسب شناخته شود؛ زيرا عالم در نگاه اسلام، هم معلم دين و آموزه هاى زندگى ساز آن است، هم مربى اخلاق و رفتار. چنين كسى پيش از تأديب و تربيت خلق، به تهذيب نفس خويشتن مى پردازد، تا سرمشق نيكويى براى مؤمنان باشد.
اگر تا اين زمان كه عازم سفر حج هستى، كمتر فرصت و فراغت داشتى كه دين و برنامه هاى آن را بشناسى، اكنون مى توانى پرسش هاى خودت را نزد روحانى كاروان، مطرح كنى. اگر در مسئله اى از مسايل دينى و شرعى، شبهه اى دارى، مى توانى آن را بگويى. شايد هم غير از روحانى كاروان، افرادى در كاروان باشند كه درباره قرآن كريم و معارف اسلامى بدانند؛ مى توانى پاسخ هاى خود را از آنان نيز جويا شوى، به هرحال بايد سايه شوم جهل و خرافه را از ذهن و جان خود دور كرد.
چه خوب است كه اگر گفت وگوهاى دينى ميان زائران صورت مى گيرد، ما نيز در حلقه آنها نشسته و نكته اى از آنان بياموزيم و اگر مى توانيم، ما نيز اظهارنظر كنيم. به هرحال، بايد دانست كه يك مسلمان كسى است كه، نه بى دليل حرفى را قبول كند و نه بى دليل حرفى را رد كند؛ زيرا قرآن كريم با دعوت مسلمانان به تفكر و تعقل و تعليم، آنان را چنين
ص: 47
پرورده است.
اگر سؤالى درباره دين دارى، پيش از اينكه سؤال خودت را بپرسى، بايد بدانى كه پرسيدن نصف دانستن است؛ منظور از اين سخن اين است كه: نبايد وقت گران بهاى خويش را با پرسش هايى هدر دهيم كه دانستن و ندانستن آن، يكى است. روزى در خيابان، جوانى نزديك آمد و پرسيد: نام مادر حضرت موسى (ع) چيست؟! يا در شهرى از مسجدى بيرون آمدم، شخصى سؤال كرد كه عصاى موسى كجاست؟! بى گمان اين گونه سؤال ها ما را از طرح سؤال هاى اساسى باز مى دارد. شايد مى پرسى كه در مورد چه چيزهايى بايد پرسيد؟ درحقيقت، بايد سؤال هايى را طرح كرد كه به رشد فكرى، اعتقادى، اخلاقى و اجتماعى ما كمك كرده و گره هايى از زندگى فردى و جمعى مان را مى گشايد.
دوست من! آيا با كتاب و كتاب خوانى رابطه اى دارى يا نه؟ كتاب خوب مى تواند يك معلم خوب، براى انسان باشد. مى توانى در اين سفر عزيز اوقات فراغت در هتل را، با مطالعه كتابى سودمند سپرى كنى. اگر تاكنون، با كتاب سروكار نداشته اى، مى توانى از روحانى كاروان يا هم سفرانِ كتاب خوان، كتاب هاى خوب و پاسخگو به سؤال هاى دينى را جويا شوى.
ص: 48
بى گمان مايلى كه هم سفران درباره رفتارت ديدگاهى مثبت داشته باشند چراكه هيچ كس دوست ندارد كه ديگران سخن و نظر ناپسندى درباره شخصيت و كردارش بر زبان آورند. چنين خواسته اى از هم سفران مطلوب است، اما، آيا مى دانى كه درحقيقت خود انسان، زمينه ساز آن خواهد بود؟ يعنى سزاوار نيست كه ما- خداى ناكرده- با اخلاق ناپسندمان، ديگران را از خويشتن رانده و گمان بد پديد آوريم.
بسا افرادى كه بر اثر عادت هاى نكوهيده، از قبيل: تندگويى و پرخاشگرى، سبب بى مهرى ديگران مى شوند، چنان كه شيوه مسلمانى اولياى الهى نشان مى دهد، اخلاق نيكو، بسترساز احترام و علاقه ديگران به آدمى است. آنان حتى در صورت جفا ديدن از نادان ها، متانت و بزرگ منشى را برمى گزيدند. بنابراين، اگر مى خواهيم در چشم زائران، ارجمند باشيم، بايد در تكريم شخصيت آنان بكوشيم و هرگز گذشت، فروتنى و مهرورزى را از ياد نبريم.
مولاى متقيان (ع)، در نامه ارزشمندى كه به فرزند برومندش، امام حسن مجتبى (ع)، نگاشته است، به آموزه هاى اخلاقى متعالى اشاره كرده است.
يَا بُنَيَّ اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ، فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ
ص: 49
لَهَا وَ لا تَظْلِمْ كَمَا لا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ وَ لا تَقُلْ مَا لا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لا تَقُلْ مَا لا تُحِبُّ أَنْ يُقَالَ لَك. (1)
پسركم! خود را ميان خويش و ديگرى، ميزانى بشمار! پس، آنچه براى خود دوست دارى براى جز خود، دوست بدار و آنچه تو را خوش نيايد براى او ناخوش بشمار. و ستم مكن چنان كه دوست ندارى بر تو ستم رود، و نيكى كن چنان كه دوست دارى به تو نيكى كنند. و آنچه از جز خود زشت مى دارى براى خود زشت بدان. و از مردم براى خود آن را بپسند كه از خود مى پسندى در حق آنان؛ و مگو آنچه را، ندانى، هرچند اندك بود آنچه مى دانى، و مگو آنچه را دوست ندارى به تو بگويند.
حضرت امير (ع) از يك مسلمان انتظار دارد كه او در روابط اجتماعى، خويشتن را ترازويى براى سنجش خوبى ها و بدى ها بشمارد. به كمك چنين معيارى عادلانه مى توان با پرهيز از خودپسندى، ستم پيشگى، زشت كردارى و ناسزاگويى به ديگران به وارستگى رسيد.
ص: 50
انصاف و احسان و مروتِ يك مسلمان در ديدگاهى نهفته است كه واقع بينانه است؛ نه خودپسندانه! اينك- كه آهنگ ضيافت الهى كرده ايم- در كلام امام همام نيك بينديشيم! اگر در خويشتن نشانه هايى از جفا و ستم و خودپسندى مى بينيم، به لطف خداوند بى درنگ نابودشان سازيم، تا در چشم و دل زائران حق محبوب باشيم!
فرصت ها در پيش روست؛ فرصت هايى كه مى توان در آن بهره هاى بسيارى از معنويت و مغفرت الهى داشت.
مبادا بر اثر بى خبرى، گرفتار فرصت سوزى شده و ناگهان خويشتن را در پايان زيارت كعبه بنگريم، بى آنكه دگرگونى در زندگى مان پديدار شده باشد. يك زائر موفق كسى است كه حج و زيارت او سبب تغيير در انديشه ها و انگيزه هايش شده و او را به سمت «حيات طيبه» رهنمون شود. در نگاه قرآن كريم، چنين حياتى نصيب زنان و مردان مؤمنى خواهد شد كه «عمل صالح» انجام داده اند.
(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) (نحل: 97)
هركس كار شايسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده
ص: 51
مى داريم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند، خواهيم داد.
از اين آيه شريفه به دست مى آيد، كه زندگى مطلوب و پاكيزه انسانى، در گرو ايمان و عمل صالح است؛ يعنى انسان مى تواند، از رهگذر باورداشت هاى دينى و تلاش هاى شايسته و متناسب با باورهاى قلبى، راه زندگى پاك را پيدا كند.
اكنون به روزهاى پس از حج ابراهيمى بينديشيم كه چگونه خواهند بود؟ اگر يك زائر خانه خدا، در بازگشت از زيارت، گرايش هاى نيرومندى به آموزه هاى حيات بخش دينى نداشته باشد، از كوشش خود، چه بهره اى اندوخته است؟ دعوت اسلام به حج و حضور در مكه مكرمه و انجام مناسك، درحقيقت نوعى تمرين بندگى خالصانه است. محصول اين بندگى، در عرصه هاى زندگى فردى و جمعى ما، آشكار مى شود؛ يعنى هر قدمى كه پس از حاجى شدن برداريم، از قدم هاى سازنده اى خواهد بود كه زندگى پاكيزه و خداپسندانه اى را، فراهم مى آورد.
حج مقبول، يك عمل صالح است. در كنار آن ممكن است ده ها عمل صالح انجام شود كه هر كدام، زمينه ساز «حيات طيبه» يا موهبت بزرگ الهى است. اما آنچه بايد نگران آن بود، استمرار عمل هاى صالح است. چه نيكوست كه از هم اكنون كه در فضاى عطرآگين زيارت قرار گرفته ايم،
ص: 52
تصميم بگيريم، كه اگر عمل صالحى انجام مى شود پى درپى، انجام گيرد؛ تا اينكه بتوان، پس از بازگشت از حج، كارنامه خويش را پربار ساخت. در اين صورت است كه به حيات طيبه الهى دست خواهيم يافت.
حيات طيبه چيست؟ در تفسيرى كه امام على بن ابى طالب (ع)، پيرامون آيه شريفه دارد، از حيات طيبه به «قناعت» تعبير شده است. بر اين اساس، مى توان گفت، حيات طيبه يا زندگى پاكيزه عبارت است از: بسنده كردن به آنچه از دنيا كسب شده است؛ به تعبير ديگر: حرص و طمع جاهلانه به دنيا نداشتن. بنابراين، يك مؤمن بايد هميشه در جهت عمل صالح حركت كند، تا خوبى قناعت و آزادگى، جايگزين خوى حرص و دنياطلبى شود.
وَ سُئِلَ (ع) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً)، فَقَالَ: هِيَ الْقَنَاعَةُ.(1)
و حضرتش را از معناى (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً) پرسيدند، فرمود: آن قناعت است.
حضرت امير (ع) در جاى ديگر، از قربانى شدنِ عقل در برابر طمع ورزى ياد مى كند؛ يعنى هركس از قناعت بى نصيب بماند، گرفتار بى خردى و دنياپرستى مى شود كه ورطه
ص: 53
سركشى هاى انسان، در برابر خداوند است. در چنين ورطه معصيت آلودى، نمى توان عمل صالح داشت و به كمال ايمان و اخلاص، نزديك شد.
أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِع.(1)
قربان گاه خردها را بيشتر آنجا توان يافت كه برق طمع ها بر آن تافت.
اكنون مى بينى كه همگان، جامه هاى رنگارنگ و تفاخرآميز را از تن، بيرون آورده اند! همه در آغاز يك عبادت بزرگ الهى قرار گرفته و خود را با دو قطعه پارچه سفيد پوشانده اند! همگان يك پارچه و بى رنگ احرام بسته اند! و تو آيا مى دانى احرام چيست؟ و در حال احرام چه وظيفه هايى داريم؟ لباس احرام، جامه تقوا بر جان پوشاندن است كه خداوند آن را بهترين جامه ها براى انسان و روح او مى شمارد. اكنون جامه رنگ و ريا را به دور افكنده و جامه نور و اخلاص برگزيده ايم، صاحب خانه اى را به ياد آوريم كه به زيارت آن آمده ايم! خداوند و الطاف ظاهرى و پنهانى اش را ياد كنيم كه بر ما منت نهاد و ما را در شمار حاجيان قرار داد! در حال احرام نه جاى گناه است و نه جدال
ص: 54
و دشمنى و كينه توزى! در ميقات آمده اى كه خود را نبينى! و يك سر او را ببينى كه هميشه تو را ديده است! ازاين رو، بايد لب از زياده گويى بربست تا بتوان حكمت را همسايه دل ساخت و حقايق را در سكوت و تفكر حس كرد! گوش، از صداى نفس و ابليس برگيريم تا صداى هاتف را بشنويم! شايد خود را خسى در ميقات ببينيم! جاى شگفت زدگى نيست كه اين، تازه آغاز راه مشاهده جمال و جلال خداوند است. امام صادق (ع) فرمود:
إِذَا أَحْرَمْتَ فَعَلَيْكَ بِتَقْوَى اللهِ وَ ذِكْرِ اللهِ كَثِيراً وَ قِلَّةِ الْكَلامِ إِلَّا بِخَيْرٍ فَإِنَّ مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ أَنْ يَحْفَظَ الْمَرْءُ لِسَانَهُ إِلَّا مِنْ خَيْرٍ كَمَا قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ فَإِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ: (فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ)(1) . (2)
چون احرام بستى، تقواى خدا را پيش گير و ذكر خدا بسيار گو، و سخن كم گو مگر در خير؛ زيرا از كمال حج و عمره اين است كه آدمى زبانش را نگه دارد، مگر از سخن خير، همچنان كه خداوند متعال فرموده است. خداى متعال در قرآن كريم فرموده است: پس، هر كه در آن ماه ها اين فريضه را ادا كند [بايد بداند كه] هم بسترى و گناه و جدال [روا] نيست.
ص: 55
ميقات، مدرسه است؛ مدرسه اى كه در دوران كوتاه آن، بايد بسيار چيزها فراگرفت! ميقات مدرسه است؛ مدرسه اى كه در كنار تعليم معارف الهى، تربيت شخصيت انسانى دارد. در ميقات، بايد سپيدى جامه را به درون كشاند! به درون فكر و خيال! به درون دل و خصلت هاى خود! به درون انگيزه ها! بايد سپيدى را در سرتاسر وجود خويش گستراند، تا ديگر، جايى براى سياهى نافرمانى خداوند نماند! حال سخن بگو! كه سخن تو عمل صالح شده است، حال بنگر! كه نگاهت نظر و تأمل شده است، حال بكوش، كه كوشش روحانى ات در آستانه قبولى پروردگارت قرار گرفته است.
نگاه به اين سو و آن سو افكنده اى! شنيدى كه پيامبران الهى به اين سرزمين امن و امان كوچ كرده اند و خداى يگانه را پرستيده اند! فهميدى كه ابراهيم و اسماعيل زمانى در اينجا زيسته اند و آگاهى كه قرآن كريم، در اين سرزمين مقدس، بر قلب مطهر رسول اكرم (ص) فرود آمده است! «غار حرا» را مى نگرى؟ نخستين آيات خداوند بر پيامبر اسلام را به جان، شنيده اى؟
(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ* خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ* اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاكْرَمُ* الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ
ص: 56
الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ) (علق: 1- 5)
بخوان به نام پروردگارت كه (جهان را) آفريد، (همان كس كه) انسان را از خون بسته اى خلق كرد. بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است، همان كس كه به وسيله قلم تعليم نمود، و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد.
و نخستين آموزش هاى وحى در خلوت و سكوتِ حكمت آميز حرا بر محمد امين (ص) نازل شد. خداوند از خواندن شروع مى كند؛ خواندنى، به نام پروردگار؛ يعنى هر كارى، حتى خواندن آيات قرآن كريم بايد با نام صاحب كعبه آغاز شود. در حقيقت، نام خداوند در سرآغاز امور سبب سلامت و بركت در كوشش هاى آدمى خواهد بود. كارى كه بى نام حق شروع شود، بى گمان كارى بى بهره است؛ زيرا وقتى نام و ياد پروردگار در كارى نباشد، جهت خدايى نخواهد داشت. اينكه بسيارى از كارهاى ما به سامان نمى رسد، دليلى جز غفلت از خدا و نام و ياد او ندارد.
پس حال كه به سرزمين وحى گام نهاده ايم، هر گام خويش را با نام خداوند برداريم، تا آرام آرام شيوه زندگى ما شود. مبادا با خود بگوييم كه كارهاى كوچك چندان اهميت ندارد! شيطان، از همين نقطه، بر قلب يورش مى آورد و غفلت از خدا را بر دل چيره مى كند. هر كارى، هرچند كوچك و ناچيز حتى نشستن و برخاستن را بايد با نام خداوند انجام داد.
ص: 57
نيازى به بلند گفتن نام او نيست، مهم اين است كه قلب آدمى، با نام و ذكر پروردگار انس بگيرد. چنين دل هوشيارى، حرم الهى خواهد شد و وسوسه هاى شيطانى و نفسانى را، بى اثر خواهد ساخت.
خداوند در آيات مباركه نام برده- كه غار حرا افتخار نزول آن را يافته- از آموختن ياد مى كند؛ آموختنى از راه قلم! همان گونه كه خواندن نزد پروردگار منزلت دارد، آموختن نيز ارجمند است. قرآن كريم يك سر، دفتر خواندن و آموختنِ دانش هايى است كه انسان ها فقط در سايه وحى مى توانند بدان دست يابند.
تاكنون با كتاب آسمانى چگونه برخورد داشته ايم؟! برخى قرآن را فقط به عنوان تبرك و استخاره و بدرقه مسافر و شادى روح مردگان شناخته اند! و برخى قرآن را كتاب زندگى و روشنايى در خانه و جامعه دانسته اند. حال كه به ديار وحى قدم گذاشته ايم، شايسته است كه از آفتاب كلام حق بهره مند شويم. دست كم، قرآن كريم را با يك ترجمه خوب و روان بخوانيم، تا از آموزش هاى الهى بى نصيب نمانيم.
در تماشاگه غارحرا، از خويشتن پرسيده اى كه، چرا خداوند، بر پيامبرش وحى فرستاده است؟ چرا آيات قرآن كريم در مدت 23 سال، در مكه و مدينه نازل شده است؟ به راستى نزول وحى براى چيست؟
ص: 58
(الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ) (ابراهيم: 1)
الر، (اين) كتابى است كه بر تو نازل كرديم، تا مردم را از تاريكى ها (ى شرك و ظلم و جهل) به سوى روشنايى (ايمان و عدل و آگاهى) به فرمان پروردگارشان درآورى، به سوى راه خداوند توانا و ستوده.
چنان كه در اين آيه شريفه آمده است، قرآن كريم كتاب مردم است؛ كتابى براى نجات بخشى آنان از تاريكى هاى كفر و شرك و نفاق و هدايت شان به سمت نور يكتاپرستى. سزاست كه چنين كتابى خوب خوانده و فهميده شود تا بتوان از روشنگرى هاى آن در زندگى فردى و جمعى سود جست.
نگاهى دوباره به اين سرزمين نور و بركت بيفكن! مسلمانان صدر اسلام مانند: جعفربن ابى طالب، حمزه سيد الشهداء، ياسر، سميه، ابوذر، مقداد و سلمان، كسانى بودند كه در سايه تعاليم وحى به معرفت و رستگارى دست يافتند. پيامبر اكرم (ص) در دوران جاهليت مبعوث شد، آيات قرآن كريم نيز، در ايامى نازل شد كه گمراهى و سرگردانى هولناكى اين سرزمين را فراگرفته بود؛ فهم و شناخت و عمل به قرآن سبب شد كه، مردم مكه و سرزمين هاى مجاور به نور آيات وحى، هدايت
ص: 59
شوند. در سخن بلند على بن ابى طالب (ع)، درباره نزول قرآن كريم، در مكه مكرمه بينديشيم!
و گواهى مى دهم كه محمد (ص) بنده او و پيامبر اوست. او را بفرستاد با دينى آشكار و نشانه هايى پديدار و قرآنى نبشته در علم پروردگار، كه نورى است رخشان و چراغى است فروزان و دستورهايش روشن و عيان تا گرد دودلى از دل ها بزدايد و با حجت و دليل ملزم فرمايد. نشانه هايش ببينند و پيش نستيزند و بترسند و از گناه بپرهيزند. و اين هنگامى بود كه مردم به بلاها گرفتار بودند و رشته دين سست و نااستوار بود و پايه هاى ايمان ناپايدار. پندار با حقيقت به هم آميخته و همه كارها درهم ريخته ... چراغ هدايت بى نور، ديده حقيقت بينى كور، همگى به خدا نافرمان، فرمانبر و ياور شيطان و از ايمان روگردان! (1)
از تصويرى كه حضرت امير (ع)، از دوران سياه جاهليت به ما نشان داده است، به خوبى مى توان دشوارى هاى بعثت رسول خدا (ص) را نگريست. ويژگى هاى ياد شده براى قرآن كريم در كلام معصوم (ع) درواقع همان رسالت روشنگرانه كتاب وحى مى باشد. هدف از نزول وحى از ديدگاه على (ع)،
ص: 60
عبارت است از: دگرگونى در شيوه انديشه و زيست مردم، كه همراه با دلايل انكارناپذير از جانب خداوند است. ازاين رو، امام، قرآن كريم را وسيله برون رفتِ مخاطبان وحى از شك و گمراهى و بزه كارى و ستيزه خويى در برابر حقيقت مى شمارند.
در جاى جاى اين سرزمين مقدس، رنج ها و اندوه هاى پيامبرى بزرگ و صبور را حس مى كنى كه چه صميمانه و صادقانه، در دعوت پنهان و آشكارش كوشيد. چه ستم ها و جفاها، كه بر محمد (ص) و ياران او روا نداشتند؟! به راستى، فداكارى هاى پيامبر و پيروان او در شهر مكه؛ در دوران سيزده سال بعثت، چه پيام هايى را براى زائران كعبه دربر دارد؟ جز اين است كه احرام پوشان يكتاپرست به اسلام ناب محمدى (ص) وفادار مانده و از حريم آن، دفاع كنند؟
از اخلاق پيامبر اسلام (ص) چه مى دانيم؟ خداوند محمد (ص) را به اخلاق متعالى ستوده و او را به عنوان سرمشق مسلمانان، شناسانده است. دوران بعثت و مبارزه رسول خدا (ص) را، با كفرپيشگان و شرك ورزان در مكه به ياد مى آوريم، ويژگى هاى اخلاقى آن حضرت را بشناسيم؛ درحقيقت، اخلاق نيك حضرت محمد (ص) در برخورد با دوستان و دشمنان بود
ص: 61
كه سبب پيشرفت سريع اسلام در شبه جزيره حجاز شد. امام على بن ابى طالب (ع)، در سخنى جاودانه اخلاق نبوى را چنين به تصوير كشيده است:
پس به پيامبر پاك خود اقتدا كن كه در- رفتار- او خصلتى است، آن را كه زدودن اندوه خواهد و مايه شكيبايى است براى كسى كه شكيبايى طلبد. دوست داشتنى ترين بندگان نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبر را سرمشق خود كند و به دنبال او رود. از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند و بدان ننگريست چندان كه گوشه چشم بدان افكند ... او كه درود خدا بر وى باد، روى زمين مى خورد و چون بندگان مى نشست و به دست خود پاى افزار خويش را پينه مى بست و جامه خود وصله مى كرد و بر خر بى پالان سوار مى شد ... در زندگانى رسول خدا (ص)، براى تو نشانه هايى است كه تو را به زشتى ها و عيب هاى دنيا رهنماست؛ چه او با نزديكان خويش گرسنه به سر مى برد و با منزلتى بزرگ كه داشت زينت هاى دنيا از ديده او دور ماند و آن را خوار شمرد. (1)
على بن ابى طالب (ع)، مسلمانان را به پيروى از پيامبرى فرا مى خواند كه خصلت هاى نيكو و الهى داشته است. ساده زيستى، زهدگرايى، فروتنى، همدلى با نيازمندان جامعه،
ص: 62
دور داشتن خود و خاندان، از دنياگرايى و سفره هاى رنگارنگ و فريبنده، از جمله ويژگى هاى اخلاقى رسول اكرم (ص) است.
آنان كه به سرزمين وحى و نبوت پاى مى گذارند بايد پيامبر را سرمشق نيكوى انسانى زيستن، قرار دهند. اگر از لحاظ اخلاقى، با اخلاق محمدى هماهنگى نداشته باشيم، در انجام مسئوليت هاى اسلامى، ناتوان خواهيم بود؛ زيرا موفقيت مؤمنان در گرو ايمان و اخلاق فردى و جمعى سالم است. از ياد نبريم كه پيامبر اكرم (ص)، آيين خود را از طريق صفات شايسته اش، بر كيش هاى باطل زمانه، چيره ساخت؛ نه از راه زور و سلطه و تزوير. قرآن كريم، جاذبه و دافعه پيامبر اسلام و اقتداكنندگان به او را نشان مى دهد كه براى ما روشن ترين طريق پيروى است. در حقيقت، معيار اخلاق جمعى هر انسانى، نيروى جذب كنندگى و دفع كنندگى اوست؛ كسى كه فقط مى تواند جذب كننده باشد، چندان اعتنايى به ارزش هاى مكتبى ندارد و كسى كه فقط مى تواند دفع كننده باشد، تنها و ناتوان مى ماند. خداوند، از بندگانش، تعادل ميان دو نيروى جذب و دفع را مى طلبد كه در سيماى پيامبر اكرم (ص) و پدران راستين او به چشم مى خورد. مقصود از متعادل بودن مسلمان، به هنگام جاذبه و دافعه اجتماعى و اخلاقى، اين است كه از هر نيرو در جاى خود بهره ببرد.
ص: 63
(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ) (فتح: 29)
محمد (ص) فرستاده خداست؛ و كسانى كه با او هستند در برابر كفار، سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند.
افزون بر، جاذبه و دافعه رسول اكرم (ص) و مسلمانان صدر اسلام، در زندگى اجتماعى و سياسى، از معنويت اوج يافته آن حضرت و ياران ايشان ياد مى شود كه از آنان مجاهدانى حق گرا ساخته است. در حقيقت مى توان چگونگى جاذبه و دافعه هر مسلمانى را در حالت روحانى او يافت. به سخنى ديگر، بندگى خالصانه يك انسان است كه نيروى جذب و دفع او را تنظيم مى كند؛ به گونه اى كه نه عزت و اقتدارش پايمال گردد و نه سلطه گر شود، زائر ارجمند! امروز انتظار اسلام و پيامبر (ص)، از مسلمانان اين است؛ جاذبه در حد كمال و دافعه در حد نياز!
(تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ) (فتح: 29)
پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى، درحالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را
ص: 64
مى طلبند؛ نشانه آنها در صورت شان از اثر سجده نمايان است، اين توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است، همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وامى دارد؛ اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد.
آيا مهاجران صدر اسلام را مى شناسى؟
در سرنوشت امت ها، هجرت، همواره پديدآورنده حياتى دوباره براى آنها به شمار، رفته است. دعوت خداوند به هجرت، از ديارى به ديارى ديگر، به منظور رهايى از سلطه كفر و شرك و پرستش خداى يكتا مى باشد. ازاين رو در قرآن، در كنار ويژگى ايمان به جهان غيب، واژه هجرت آمده است. در قرآن كريم، كسانى كه توان هجرت از سرزمين استكبارزده داشته و مهاجرت نكرده اند، نكوهش شده اند؛ زيرا آنان، به آيين طاغوت گردن نهاده اند.
(إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً) (نساء: 97)
كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند، در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند. به
ص: 65
آنها گفتند: شما در چه حالى بوديد؟ (و چرا با اينكه مسلمان بوديد، در صف كفار جاى داشتيد؟) گفتند: ما در سرزمين خود تحت فشار و مستضعف بوديم. آنها [فرشتگان] گفتند: مگر سرزمين خدا پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟ آنها (عذرى نداشتند و) جايگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى است.
نخستين مهاجران اسلام چه كسانى بودند؟ بى گمان نام جعفربن ابى طالب (ع)، كه به جعفر طيار شهرت دارد، شنيده اى. نخستين هجرت مسلمانانِ آزارديده، از كفرورزان قريش، از مكه به سرزمين حبشه صورت گرفت. جعفر طيار برادر على (ع) سرپرست مهاجران اسلام، به ديار مسيحيت بود. وقتى قريش كار آزار و اذيت رسول خدا و كسانى كه پيش از هجرت، در مكه به آن حضرت ايمان آورده بودند را به اوج رساندند، رسول خدا (ص)، به مؤمنان دستور داد به حبشه بروند و به جعفربن ابى طالب (ع) فرمود تا همراه آنان برود. جعفر با هفتاد نفر از مسلمانان، مكه را ترك كردند و از طريق دريا، راهى حبشه شدند. چون قريش خبر هجرت مسلمانان را شنيدند، عمروعاص و عماره بن وليد را به نزد نجاشى فرستادند تا مسلمانان را به ايشان برگرداند ... آن ها، نزد نجاشى رفتند و هدايايى تقديم او كردند و نجاشى آنها را پذيرفت. عمروعاص گفت:
ص: 66
«پادشاها! گروهى از افراد ما كه با دين اجداد ما به مخالفت برخاسته اند و خدايان مان را ناسزا مى گويند، به سرزمين شما آمده اند. آنان را به ما برگردانيد!» نجاشى عده اى را به دنبال جعفر فرستاد تا او را بياورند. پس به او گفت: «اى جعفر اينها چه مى گويند؟» جعفر پاسخ داد: «اى پادشاه! از آنان بپرس آيا ما بندگان و غلامان ايشان هستيم؟ ... اى پادشاه! ما با آنان به مخالفت برخاستيم؛ چون خداوند، در ميان ما پيامبرى برانگيخت كه دستور داده است از شرك و بت پرستى دست برداريم!»(1)
زنان و مردان مهاجرى كه به كشور حبشه رفته بودند، پس از بازگشت، آزارهاى بسيار ديده و ناگزير شدند براى بار دوم، به حبشه مهاجرت كنند. آنان هشتادوسه مرد، يازده زن قرشى و هفت بانوى غيرقرشى بودند. زمانى كه رسول خدا (ص)، به سرزمين يثرب هجرت كرد، چهل ويك مرد و زن از مهاجران حبشه، هجرت سوم را آغاز كردند؛ هفت نفر از آنان در مكه زندانى شدند و ساير مهاجران حبشه، به دستور پيامبر (ص) پس از فتح «خيبر» وارد مدينه شدند.(2)
چنين كسانى در زمان پيامبر، مى زيسته اند. اگر امروز مى نگرى كه مردم، از هر رنگ و زبان و نژاد گرد آمده اند
ص: 67
حاصل ايمان، استقامت و هجرت مسلمانان صدر اسلام است. در جاى جاى اين سرزمين، ردپاى زنان و مردان ايمان آورده و آزار ديده اى همچون ياسر و سميه به چشم مى خورد. اسلام، در سايه هجرت هاى كوچك و بزرگ مسلمانان، در روزگار نزول وحى، و روزگاران ديگر طنين افكن شده است.
هجرت پيامبر اكرم به يثرب يا مدينه- كه به فرمان خداوند انجام گرفت- نقطه عطف تاريخ اسلام شناخته مى شود. از آن پس بود كه، دين حق در پرتو برادرى و هم بستگى مهاجران مكه و انصار مدينه نيرو گرفت.
هجرت پيامبر به مدينه در سال چهاردهم بعثت صورت گرفت و اين مصادف بود با سى وچهارمين سال پادشاهى خسرو پرويز و نهمين سال فرمانروايى هرقل [امپراطور روم] و اول اين سال، محرم است. رسول خدا (ص)، در مكه بود و آنجا را ترك نكرده بود؛ اما عده اى از مسلمانان در ماه ذى الحجه بيرون رفته بودند. محمدبن كعب قرظى [از روايان حديث] مى گويد:
قريش، در خانه پيامبر جمع شدند و گفتند: محمد مى گويد كه اگر شما با او بيعت كنيد، بر عرب و عجم فرمانروا خواهيد شد و بعد از مرگ هم دوباره زنده مى شويد و براى شما باغ هايى چون باغ هاى اين جهان است و اگر بيعت نكنيد به دست او كشته خواهيد شد ...، در اين هنگام رسول خدا (ص) از خانه
ص: 68
بيرون آمد و مشتى خاك برداشت و فرمود: آرى! من اين سخنان را مى گويم، سپس مشت خاك را روى سر آنان پاشيد ... سپس، رسول خدا (ص) به راه افتاد و رفت. در اين هنگام شخصى كه با آن عده نبود آمد و گفت: در اينجا منتظر كه هستيد؟ گفتند: محمد! گفت: به خدا قسم كه محمد از كنار شما عبور كرد!(1)
مهاجران اسلام، پيش از آنكه هجرت بيرونى را آغاز كنند، هجرت درونى داشتند. اگر مهاجرى كه از سرزمينى به سرزمينى ديگر كوج مى كند ايمان استوارى داشته باشد، مى تواند دشوارى هاى هجرت را تحمل كند و چنين ايمانى با هجرت نفسانى فراهم مى آيد؛ يعنى، مؤمن نخست به هجرتى از نفس مى پردازد و از تاريكى هاى نفسانى، مانند شك و گمراهى و هوس پيشگى بيرون مى آيد، آن گاه هجرتى در عرصه جغرافيا را آغاز مى كند ازاين رو، رسول اكرم (ص) هجرت مسلمانان را، به هجرت هاى «انفسى» و «آفاقى» تقسيم كرده است.
أَلْهِجْرةُ هِجْرَتَان، إِحْداهُمَا أَنْ تَهْجُرَ السَّيِّئَاتِ وَ الاخْرى أَنْ تُهاجِرَ إِلَى اللهِ تَعَالَى وَ رَسُولِهِ.(2)
ص: 69
هجرت دوگونه است: يك هجرت، ترك كردن زشتى هاست، و ديگرى آن است كه به سوى خداى متعال و رسول او هجرت كنى.
اينك سزاست كه از خويشتن بپرسيم آيا نمى خواهيم در شمار مهاجران اسلام باشيم؟ با هجرت نفسانى، يا دورى كردن از پليدى گناهان مى توان يك مهاجر الى الله و رسوله شناخته شد! حال كه زائر خانه خدا در سرزمين هجرت ها ايستاده و راست قامتان توحيد را مى نگرد و مى تواند با پروردگار خويش عهد هجرت داشته باشد؛ حج ابراهيمى، حقيقتِ خود را در زندگى يك مهاجر اخلاقى نشان مى دهد، نه در زندگى كسى كه به يك گردشگر شباهت دارد! اينكه در ميقات جامه خود درآورده و جامه روشن احرام بر تن كرده ايم نشانه چيست؟
در ميقات هستيم تا خويشتن را بيابيم و بشناسيم و روح را از زشتى ها پيراسته كنيم؛ چرا كه ملاقات با پروردگار، پاكى جان مى طلبد. بدون هجرت از بدى ها، نمى توان در عرصه ميقات جمال الهى را مشاهده كرد؛ زيرا صفات جمال و جلال الهى در آينه شفاف فطرت پاك، بازتاب دارد، نه در آينه كدر و غبارگرفته از خواهش هاى نفسانى.
رسول اكرم (ص) افزون بر يارانى همچون مسلمانان مهاجر- كه از مكه به يثرب كوچ كرده بودند- اصحابى وفادار به نام «انصار» داشت كه ساكنان يثرب بودند. آن گاه كه يثرب مدينه النبى يا شهر پيامبر نام گرفت، گروه انصار از هيچ گونه
ص: 70
ى
ارى نسبت به اسلام و پيامبر و مهاجران دريغ نورزيدند. رسول اكرم (ص)، احسان به نيكوكارانِ انصار را سفارش مى كرد.(1)
اين سفارش نبوى، نمودار منزلت انصار، در ميان اصحاب پيامبر است. ايمان، مهرورزى، مهمان نوازى، ايثار، همگرايى، فداكارى و مشاركت در شكل گيرى جامعه نبوى را مى توان از ويژگى هاى اخلاقى و رفتارى مسلمانانِ انصار برشمرد. انصار نه فقط در روزگار حيات و نبوت رسول خدا (ص)، بلكه پس از آن نيز، همواره در كنار مسلمانان مهاجر بوده و اقتدار و اتحاد دينى را پاس داشته اند. آن گاه كه على بن ابى طالب (ع) با وجود بى ميلى، حاكميت سياسى را پذيرفت، انصار از كسانى بودند كه با آن حضرت بيعت كردند. مولاى متقيان (ع) پس از آنكه «شورا» را متعلق به انصار و مهاجران دانسته، اجتماع و بيعت آنان با يكديگر را حجت مى دانست. در نامه اى كه حضرت، به معاويه مى نگارد، انصار را از جمله كسانى مى شمارد كه به امامت علوى پاى بندى داشته و با ستمگران، سر ستيز دارند:
شورا از آنِ مهاجران است و انصار، پس اگر گرد مردى فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند، خشنودى خدا را خريدند. اگر كسى، كار آنان را
ص: 71
عيب گذارد يا بدعتى پديد آرد او را به جمعى كه از آن برون شده بازگردانند و اگر سرباز زد، با وى پيكار رانند كه- راهى ديگر را پذيرفته و- جز به راه مسلمانان رفته و خدا در گردن او درآرد آن را كه بر خود لازم دارد. (1)
حضور شكوه مند مسلمانان جهان در ايام حج، آشكارا، از انسجام آنان حكايت دارد. هم صدايى جهان اسلام در مكه، با وجود گوناگونى زبان ها، مذهب ها و مليت ها، نمودار توان مندى اسلام و اقتدار معنوى آن در جهان، به شمار مى آيد. آيا تكليف هر مسلمان در كنگره عظيم حج، حفظ و استمرار وحدت و همدلى مسلمانان نيست؟ آنگاه كه سراغ آموزه هاى الهى مى رويم، قرآن كريم اتحاد و الفت اهل قبله را يادآور مى شود؛ يعنى در نگاه وحى، كوشش در مسير هم گرايى مسلمانان، همچون نماز و حج، يك تكليف بزرگ و انكارناپذير دينى است.
(وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ
ص: 72
النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ) (آل عمران: 103)
و همگى به ريسمان خدا [قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت] چنگ زنيد و پراكنده نشويد؛ و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دل هاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد و شما بر لب حفره اى از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد، اين چنين خداوند آيات خود را بر شما آشكار مى سازد، شايد پذيراى هدايت شويد.
وحدت چيست؟ منظور از وحدت، اين نيست كه همه مسلمانان از شيعه و سنّى يا از فرقه هاى گوناگون ديگر اسلام بيايند و ديدگاه هاى اعتقادى و فقهى خود را ناديده بگيرند! چنين وحدتى، نه ممكن است و نه سودمند. هدف اسلام، از تشكيل كنگره بزرگ حج، اين است كه مسلمانان در يك صف واحد جاى گيرند، هرچند كه اختلاف هاى مذهبى داشته باشند.
فرمان چنگ زدن به ريسمان الهى- كه مراد، قرآن كريم است، يا وجود رسول اكرم (ص)- ناظر به ضرورت همدلى و هم صدايى در برابر دشمنان اسلام و مسلمانان است. پراكندگى پيروان پيامبر اسلام (ص)- كه خداوند، مسلمانان را از آن بازداشته است- دين را به انزوا رانده و مسلمانان را به صورت امتى سلطه پذير درمى آورد. آن گاه كه قرآن كريم، عزت و سربلندى را ويژه خداوند و يكتاگرايان مى داند، چگونه
ص: 73
مى توان ذلت اجتماعى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى مسلمانان در برابر نظام استكبارى را توجيه كرد؟ در حقيقت، بى اعتنايى به اصل اتحاد اسلامى، يا تلاش هاى تفرقه آميز و جاهلانه- كه در برخى كشورها به چشم مى خورد- معنايى جز ناديده گرفتنِ امر و نهى خداوند، درباره انسجام و تفرقه ندارد. اينك در ميقات و طواف، به نداى وحدت خواهانه امام خمينى (قدس سره) لبيگ گوى بوده و هوشيارانه در برابر تفرقه افكنى هاى دشمنان كعبه، ايستادگى خواهيم داشت.
شرط همه مناسك و مواقف براى رسيدن به آرزوهاى فطرى و آمال انسانى، اجتماع همه مسلمانان در اين مراحل و مواقف و وحدت كلمه تمامى طوايف مسلمين است، بدون اعتنا به زبان و رنگ و قبيله و طايفه و مرز و بوم و عصبيت هاى جاهلى، و هماهنگ خروشيدن بر دشمن مشترك است كه دشمن اسلام عزيز است و در اين عصر از آن سيلى خورده است و آن را مانع غارتگرى هاى خود مى داند و با تفرقه افكنى و نفاق پراكنى مى خواهند اين مانع ملموس را از سر راه خود بردارد. و عمال مزدور آنان كه در رأس آنها آخوندهاى حسود دنياگراى دربارى اند و در هر جا و هر وقت خصوصاً در ايام حج و مراسم الهى آن، مأمور اجراى اين مقاصد شوم مى باشند.(1)
چگونه مى توان به وحدت و همدلى در جهان اسلام دست
ص: 74
ى
افت؟ قرآن كريم، پيش از اينكه فرمان اتحاد و چنگ زدن به ريسمان الله دهد، ايمان آوردگان را به تقوا فراخوانده است؛ يعنى بدون تقواى الهى، نمى توان در تكليف وحدت اسلامى توفيقى به دست آورد؛ زيرا آنچه سبب تفرقه و جدايى مسلمانان شده است، از خودخواهى و دنياطلبى تفرقه افكن ها حكايت دارد. تقواپيشگى در ميان مسلمانان و عالمان و حاكمان، سبب پيدايش روحيه و شيوه تسليم در برابر خداوند و فرمان هاى حيات بخش او مى شود.
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) (آل عمران: 102)
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آن گونه كه حق تقوا و پرهيزگارى است، از خدا بپرهيزيد و از دنيا نرويد، مگر اينكه مسلمان باشيد. (بايد گوهر ايمان را تا پايان عمر حفظ كنيد).
خداوند در آيه اعتصام، از نعمت «الفت» ياد مى كند؛ نعمتى كه دل هاى مردم را به سمت برادرى و مهرورزى كشانده است. به راستى، كدام نيرو توانست اعراب پراكنده، ستيزه خو و خون ريز را همدل و همراه سازد؟ اگر ظهور اسلام و پيامبر اكرم (ص)، در شبه جزيره حجاز رخ نمى داد، اعراب جاهلى كه تا لب پرتگاه نابودى نزديك شده بودند، راه نجات داشتند؟
ص: 75
خداوند از مسلمانان، خواهان يادآورى نعمت هاى الفت و برادرى دينى مى شود، تا آنان به زندگى جاهلى و سراسر اختلاف و كينه توزى بازنگردند. بدون ايمان و تقواى الهى شايسته، نمى توان منزلت چنين نعمت هاى بزرگى را پاس داشت؛ زيرا مؤمنان پارسا همواره، به ياد خدا بوده و نعمت هاى گوناگون او، از جمله نعمت هاى الفت و برادرى اسلامى را به خود، يادآور مى شوند. پس، اين نتيجه به دست مى آيد كه براى ايجاد وحدت و استمرار آن، ميان مسلمانان به سه عامل بنيادى نياز است: ايمان به خدا و پيامبر (ص)، تقواپيشگى در زندگى فردى و اجتماعى، و يادكرد نعمت همدلى و برادرى.
پيامبر بزرگوار اسلام (ص)، الفت پذيرى را يكى از ويژگى هاى ايمان آورندگان شمرده و افراد الفت ناپذير را، بى نصيب از خوبى دانسته است.
خَيْرُ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ كَانَ مَأْلَفَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا خَيْرَ فِيمَنْ لا يَأْلَفُ وَ لا يُؤْلَفُ.(1)
بهترين مؤمنان، كسى است كه مؤمنان به او الفت مى گيرند و در كسى كه با ديگران الفت نگيرد، و ديگران نيز با او الفت نيابند خيرى نيست.
آيا به آسانى، قلب ما به سوى قلب هاى خداجو متمايل مى شود؟ آيا اهل ايمان و تقوا به سادگى مى توانند سراغ ما
ص: 76
آمده و پاسخ محبت آميز بگيرند؟
پيش از آنكه به الفت، ميان شيعه و سنّى بينديشيم، نياز است كه الفت استوارى در ميان خود پديد آوريم. پراكندگى و نامهربانى دل هاى شيعيان نسبت به يكديگر ما را از برقرارى الفت با اهل سنت بازمى دارد. الفت خدايى، بايد از درون ما شكل گرفته، آن گاه، به سوى الفت دينى با برادران اهل سنت بشتابيم.
ريشه وحدت پايدار و تأثيرگذار بر سرنوشت اسلام و مسلمانان در الفت و برادرى صادقانه نهفته است، نه در شعار و تظاهرهاى گذرا. اسلام براى انسجام ميان مسلمانان، پيوند قلب ها و خردها را، يك ضرورت انكارناپذير مى شمارد. چنين انسجامى، مسلمانان صدر اسلام را به صورت سفيران نور درآورد.
در سخنى از امام صادق (ع)، به ظرفيت بالاى الفت پذيرى نيكان اشاره شده است. اين ظرفيت كه درواقع فطرى بوده و نشانه لطف پروردگار به شمار مى آيد، نقش تعيين كننده اى، در روند اتحاد اسلامى خواهد داشت.
آنچه در آن جاى ترديد نيست، اين است كه، در ايام حج، بايد ظرفيت هاى الفت پذيرى خود را آشكار كنيم. هر خواهر يا برادر زائر از اهل سنت، از هر گوشه دنيا بايد خاطره اى از الفت دينى به همراه ببرد.
ص: 77
بى گمان مسئوليت ما شيعيان سنگين تر است؛ چراكه ما را، پيروان خاندان پيامبر (ص) و امام صادق (ع) مى شناسند. پس بياييم از نيكانى باشيم كه آن حضرت، در وصف الفت پذيرى شان، به هم آميختن باران با آب رودخانه را مثل مى زند. آيا به هنگام نزول باران در آب رودخانه مى توان دوگونه آب را از هم تميز داد؟
إِنَّ سُرْعَةَ ائْتِلافِ قُلُوبِ الأَبْرَارِ إِذَا الْتَقَوْا وَ إِنْ لَمْ يُظْهِرُوا التَّوَدُّدَ بِأَلْسِنَتِهِمْ كَسُرْعَةِ اخْتِلاطِ مَاءِ السَّمَاءِ بِمَاءِ الأَنْهَار.(1)
نيكوكاران چون با هم روبه رو شوند- هرچند به زبان اظهار دوستى نكنند- دل هاى شان به سرعت درهم آميختن باران با آب رودخانه ها، با هم الفت مى گيرد.
در يك حديث نبوى، پيامبر اسلام (ص) مسلمانان را به يك پيكر، همانند ساخته است كه احساس هاى مشترك دارد. همان گونه كه با وجود دردى در يك عضو، ديگر اعضاى بدن به نوعى با آن، همدرد مى شوند، مى توان گفت كه درد يك مسلمان، سبب واكنش مهرورزانه مسلمانان ديگر مى شود؛ زيرا، ايمان به خدا و پيامبر (ص)، آنان را به يكديگر پيوند داده است.
ص: 78
أَلا وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَيْنِ إِذَا تَحَابَّا فِي اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ تَصَافَيَا فِي اللهِ كَانَا كَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ إِذَا اشْتَكَى أَحَدُهُمَا مِنْ جَسَدِهِ مَوْضِعاً وَجَدَ الآخَرُ أَلَمَ ذَلِكَ الْمَوْضِع. (1)
بدانيد كه اگر مؤمنان، به خاطر خداوند عزوجل، به هم مهر بورزند و براى خدا صادقانه دوستى كنند، چونان يك پيكرند كه هرگاه جايى از پيكر يكى به درد آيد، ديگرى در همان جا احساس درد مى كند.
آيا ما، در ملاقات با خواهران و برادران سنّى مذهب، چگونه رفتار كنيم؟ چگونه پيام الفت و برادرى اسلامى را، به آنان برسانيم؟ با نگاه؟ با سخن؟ با كردار؟ با حضور در جمع مسلمانان؟ با احترام قايل شدن براى آنان؟ با ادب ورزيدن در گفتار و مناظره؟ با شناساندن عقايد قرآنى خويش؟ با زدودن غبار بدگمانى و اتهام هاى ناروا درباره شيعه و مذهب شيعه؟ با آشكارسازى ماهيتِ نظام هاى سياسى بيگانه با حقيقت اسلام و سنت پيامبر (ص)؟ به هرحال، به اندازه توانايى و آگاهى خويش، نقشى در تحكيم روند وحدت مسلمانان خواهيم داشت. مهم اين است، كه هر زائر خانه خدا، در مورد اتحاد مسلمانان احساس مسئوليت داشته و خويشتن را از بى تفاوتى برهاند.
ص: 79
اكنون قطره اى از دريايى بزرگ شده ايم! قطره اى كه ديگر خود را نمى بيند و يك سر، «او» را مى بيند! گرد خانه اى مى گرديم كه نشانى از راهى دارد كه ابراهيم خليل، به فرمان حق در اين سرزمين مقدس نمايانده است. خانه را طواف مى كنيم، ولى هدف، صاحب خانه است، كه اين خانه ساده و بى پيرايه را، نشانه اى براى پرستندگان خويش نهاده است! نه به درون خانه مى توان رفت و نه مى توان برابر آن ايستاد! بايد، در حركت بود! بايد در راه بود تا بتوان، راهبر را نگريست! بايد نماند و رفت، تا شايد، راهى به ملاقات با خدا گشوده شود! اين راه از دل پاك و آزاد آغاز مى شود؛ از دلى كه، غير خدا را از ساحت خويش، رانده است.
هر بار گرديدن، بايد براى ما تفاوتى به همراه داشته باشد؛ تفاوتى در حالات معنوى مان! تفاوتى در ديدن مان! تفاوتى در خواستن مان! تفاوتى در رفتن مان! اين تفاوت هاست كه از يك زائر كعبه، يك جست وجوگر حقيقت مى سازد! حقيقتى كه در زيارت خانه خداست، حقيقتى كه در طواف بايد آن را جست! تا حال چه يافته ايم؟ نگاهى به دل بيفكنيم! يافته هاى طواف در دل تجلى مى كند! آيا دلى متفاوت پيدا كرده ايم؟
دل اگر در طواف باشد و در ديدار صاحب كعبه بى قرار نشده باشد، دل زائر نيست! آمده ايم كه با همه وجود، زائر
ص: 80
باشيم، آمده ايم در طواف بكوشيم، نه فقط با پا! نه فقط با فرياد! مبادا كه در شمار كسانى درآييم كه با هياهوى حج، سرگرم شده اند و از عشق نهفته در حج، بى خبر مانده اند! اگر دو بار طواف كرده ايم و يكسان مانديم، گويى دو روز كوشيده ايم و بهره آن يكسان است! زيان نكرده ايم؟ هر طوافى، طوافى ديگر مى طلبد؛ طوافى برتر، لايق شويم تا پله پله به ملاقات صاحب خانه برويم! حج ابراهيمى يعنى ملاقات دوست! حج ابراهيمى يعنى پيراستن حرم دل از بيگانگان و راهزنان وسوسه گر و فريب كار!
در راهش اگر به نيك نامى برسى در بند زبان تا تو به كامى برسى
لبيك ز احرام گه صدق بزن كن سعى خود، آنگه به مقامى برسى(1)
در طواف كعبه، بايد دو نشانه بلند را آشكار كرد؛ نخست، فروتنى در برابر عظمت صاحب خانه اى كه اكنون گرد آن مى گرديم و ديگر، اعتراف باطنى به عزت او. فلسفه معنوى حج، اين است، نه بسنده كردن به چرخيدن و بى خبر ماندن از اسرار كعبه و طواف آن. مى بينى كه اين خانه، با ديگر خانه ها متفاوت است و طواف آن بى هدف نيست! حال چه تحولى
ص: 81
دردرون خويش مى بينيم؟ آيا از قلب خود خبر يافته ايم؟ مطمئن شده ايم كه قلب ما در برابر صاحب كعبه و عظمت او، فروتنى دارد و به عزت بى مانند او، اقرار مى كند؟
اگر چنين است، در نگاه ما، سخن ما و رفتار ما، آثار فروتنى و بندگى، آشكار مى شود. اگر اثرى از خود بزرگ بينى- كه صفت شيطان است- در زائر كعبه ديده شود، بى گمان او رانده شده است؛ هرچند كه در طواف باشد! ازاين رو، اعتراف به عزت پروردگار، بر انديشه ها و انگيزه هاى زائر حقيقى، پرتو مى افكند و غير خداوند را عزيز و توان مند نمى داند. آرى! اين است نشانه هاى ايمان آورندگان و طواف كنندگان از ديدگاه على بن ابى طالب (ع):
وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلأَنَامِ يَرِدُونَهُ وُرُودَ الأَنْعَامِ وَ يَأْلَهُونَ إِلَيْهِ وُلُوهَ الْحَمَامِ وَ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلامَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ وَ اخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ وَ صَدَّقُوا كَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلائِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ يُحْرِزُونَ الأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَ يَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِه. (1)
و زيارت خانه اش را واجب كرد بر شما مردمان كه قبله اش ساخت براى همگان، تا بدان درآيند چون
ص: 82
چهارپايان، و بدان پناه برند چون كبوتران، و دو نشانه براى دين داران: فروتنى در برابر عظمت او، و اعتراف به عزت او [است]، و از آفريدگانش، آن را گزيند كه چون دعوت او شنيد در گوش كشيد، و به جان و دل خريد. ايشان به راه افتادند و پا بر جاى پيامبران نهادند، و چون فرشتگانِ گرد عرش، بر پاى بندگى ايستادند. بر سودهاى روز بازارِ عبادت هر دم فزودند، و به هنگام تشريف، مغفرت او را از يكديگر ربودند.
اينك زائر خانه خدا در كجا ايستاده است؟! او، در جايى پاى نهاده است كه پيامبران حضرت حق، پيش از او پاى نهاده اند! مكان شريفى است كه انسان هاى شريف بر آن ايستاده اند! آن ها، به فرشته هاى پيرامون عرش همانند شده اند كه فرشتگان، گرد عرش، تسبيح گويان گرديده اند! و اينان گرد كعبه! آنچه سبب همانندى حاجيان، با عرشيان شده، فقط بندگى است و دلدادگى!
اكنون، بازارى بزرگ پيش روى ماست! بازارى كه در آن، متاع بندگى، فروتنى و خاكسارى مى خرند، نه متاع غرور و فخر جاهلى! طواف كعبه، روز بازارى است، كه فرشتگان حق به تماشاى آن پرداخته و بهروزى را، براى كسانى آرزو كرده اند كه به پلكان عبوديت، خاضعانه بالا رفته اند! طواف و احرام، براى اين است كه زائر در ميدان آمرزش و بخشايش
ص: 83
الهى، به تكاپو پردازد!
خوشا به حال آنان كه گوى مغفرت حق را مى ربايند! خوشا به حال آنان كه از خود درآمده، جامه ذلت نفس را دور افكنده و جامه عزت نفس، بر تن كرده اند؛ چراكه خويشتن را، فقط بنده پروردگار عزيز يافته اند! خوشا به حال آنان كه از بازارها چشم و دل برگرفته و يك سر در بازار عشق و پرستش، دادوستد داشته اند! خوشا به حال آنان كه، محصول حج و طواف را در قلبى اندوخته اند كه صدايى جز صداى صاحب كعبه نمى شنود!
«لبيك. اللهم لبيك». چگونه لبيك مى گوييم؟ چگونه اللهم لبيك بر زبان جارى كنيم؟ آيا دل و زبان را هماهنگ كرده ايم؟ آيا مانند اولياى الهى كه در خوف و رجا، لبيك، اللهم لبيك گفته اند، لبيك گو هستيم؟ احرام پوشِ حاضر! چه اندازه حضور پروردگارت را لمس كرده اى؟ بى وجود قلب خاشع، لبيك، اللهم لبيك گفتن، چه سود؟! لبيك زبان تو، لبيك دل تو باشد، كه شريك لبيك زبان، شيطان است و شريك لبيك دل، عشق است، خداست! بى گمان دل و زبان را همسو با حقيقت لبيك ساخته اى؟
مالك بن انس مى گويد: «سالى با امام صادق (ع)، به حج رفتم. وقتى مركبش در محل احرام ايستاد، هر چه سعى مى كرد لبيك بگويد، صدايش در گلو بريده مى شد و نزديك
ص: 84
بود از مركبش به زير افتد! عرض كردم: اى پسر رسول خدا (ص) لبيك بگو! بايد بگويى، امام فرمود: و اى پسر ابى عامر! چگونه جرأت كنم بگويم: لبيك، اللهم لبيك؟ مى ترسم خداوند عزّوجلّ در جوابم بگويد: لالبيك و لاسعديك!»(1)
چنان كه در ارتباط با نماز و حضور قلب آمده است، انسان دوگونه حالت باطنى پيش رو دارد: نخست، حالت باطنى اولياءالله است، ديگر حالت باطنى كسانى كه هنوز بدان مرتبه دست نيافته اند. اگر شخص از اولياى الهى باشد، خدا را به گونه اى مى پرستد كه گويى او را مى بيند، اما در مرتبه پايين تر، عبادت كننده باور دارد كه خداوند او را مى نگرد.(2)
بنابراين؛ مى توان گفت امام صادق (ع)- كه از اولياءالله است- در ميقات، پروردگارش را مى بيند كه صدايش درگلو بريده مى شود. لبيك گفتن در حضور معبود يگانه، دشوار است، نه در محضر او. اينكه ديگران به آسانى لبيك، اللّهم لبيك بر زبان مى آورند، در حقيقت، خود را در محضر حق مى بينند؛ يعنى مى دانند كه خداوند نيز، آنان را مى بيند و صداى شان را مى شنود.
ص: 85
راستى آن گاه كه برابر «حجر الاسود» ايستادى و دست پيمان بر آن نهادى، با خويشتن چه گفتى؟ با پروردگار خويش چه گفتى؟ عهد انبيا و اوليا را به ياد آوردى؟ بايد همسو و همراه با ابراهيم خليل شد كه گفت:
(إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ) (انعام: 79)
من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريده؛ من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم.
اين سنگ سياه- حجر الاسود- و سنگ هايى كه در ديوارهاى كعبه نهاده اند، در حقيقت، نشانه هايى از يكتاپرستى است. دست خويش بر آن سنگ مقدس نهادى، تا راه ابراهيم خليل (ع) را بپيمايى، كه هرگز خود را به شرك و بت پرستى نيالود. ممكن است شرك ريا باشد، مبادا خود را از خطر شرك دور ديده و فقط شرك را از آن بت پرستان بدانى! كسى كه در عبادت خويش ريا مى كند، غير حق را در عمل خود شريك ساخته و خويشتن را به گونه اى از شرك پنهان، آلوده است.
ترديدى نيست كه همه زائران خانه خدا، از سرزمين هاى اسلامى گرد آمده اند اما، خواهر و برادر زائر! تو، از سرزمينى
ص: 86
آمده اى كه شوق و ارادت مردمِ آن به اسلام و پيامبر و خاندان پيامبر (ص) بى نظير است. از تاريخ اين مرزوبوم كهنِ اسلامى آگاهى و نهضت هاى دينى- سياسى آن را مى شناسى! از ميان ملتى، رهسپار زيارت كعبه شده اى كه هرگز در برابر استبداد و استعمار تسليم نبوده و به دشمنانِ عزت و اقتدارش، «نه» گفته است! حمايت ايرانيان از علويان بر پيشانى تاريخ ايران اسلامى مى درخشد.
و اكنون، تو سفير انقلاب و امام هستى؛ سفيرى كه آمده است تا به حاجيان، پيام استقامت در راه عدل و عدالت را برساند. در حقيقت تو، سفير قرآنى و پيام الهى را به مسلمانان مى رسانى؛ پيامى كه فراموش شده است! پيام عدالت!
(فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ) (شوري: 15)
پس به همين خاطر، تو (نيز آنان را به سوى اين آيين واحد الهى) دعوت كن و آن چنان كه مأمور شده اى استقامت نما، و از هوى و هوس هاى آنان پيروى مكن و بگو: به هر كتابى كه خدا نازل كرده ايمان آورده ام و مأمورم در ميان شما عدالت كنم.
خداوند در اين آيه شريفه، راه محمد (ص) را شناسانده است، كه راه همه پيامبران الهى است. يك مسلمان، نمى تواند تسليم
ص: 87
خواسته هاى نفسانى كسانى باشد كه نظام سلطه جهانى را پديد آورده اند. استقامت پيامبران در مسير يكتاپرستى، مفهومى جز عدل گرايى، عزت خواهى و مهرورزى به ستمديدگان ندارد. خداوند، در قرآن كريم، با فرمان به استقامت- كه فرمانى جاودانه بوده و به زمان و مكانى خاص، محدود نمى شود- خواسته است تا امت اسلام را، به سرافرازى پايدار نزديك كند. ازاين روست كه خداوند در جاى ديگر، هم از استقامت رسول اكرم (ص) سخن مى گويد و هم از استقامت پيروان آن حضرت. بدين سان، تكليف استقامت، تكليفى فراگير و هميشگى است، نه تكليف مخصوص پيامبر (ص).
(فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ) (هود: 112)
پس همان گونه كه فرمان يافته اى، استقامت كن، و همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمده اند (بايد استقامت كنند) و طغيان نكنيد، كه خداوند آنچه را انجام مى دهيد، مى بيند.
آيا مسلمانانى كه تظاهر به يكتاپرستى كرده و گرد خانه خدا مى گردند و با فرمان استقامت، بيگانه اند، در شمار حاجيان ابراهيمى هستند؟ حاجى ابراهيمى بايد شباهتى به ابراهيم داشته باشد! ابراهيم خليل (ع) بر اثر استقامت، در آتش افكنده شد و يك سر با بتان و بت پرستان ستم پيشه در جدال و
ص: 88
ستيز بود. مقصود از حج ابراهيمى، حج، همراه با ايمان، توحيد و استقامت در برابر كفر و شرك است. زائرى كه در طواف، به فرمان استقامت نينديشيده باشد، چگونه مى تواند نمونه اى از يك امت بيدار و پايدار باشد؟
اينك به مكه و طواف آمده اى و پيام عدالت را به همراه آورده اى! خود را سفير مجاهدان و شهيدان پاكبازى بدان كه در دوران دفاع مقدس كوشيده اند. شايد تو نيز، از بستگان يك شهيد باشى! تو از ديارى آمده اى كه كوچه هاى آن به نام استقامت نام گذارى شده اند؛ اگر من يا تو، پيام استفامت شهيد را به مسلمانان نرسانيم، چه كسى رسم استقامت محمدى را به آنان خواهد آموخت؟ آمده ايم كه دين، كتاب، ايمان، و فرمان هاى خداوند به پيامبر امى و امت پيامبر را احيا كنيم. آمده ايم تا بگوييم: اى حاجيان! اى طواف كنندگان خانه سنگى! صاحب اين خانه، صاحب كتابى است كه، ما را به پايدارى به منظور سربلندى امت محمد (ص)، فرا مى خواند. آمده ايم تا اين صدا را در تمامى اين سرزمين طنين انداز كنيم: اى احرام پوشان كه صحراى محشر را به ياد مى آوريد! مبادا كتاب خدا را پشت سر افكنيد و آن گاه در رستاخيز، شكوه و شكايت قرآن را بشنويد!
بى جهت نبود كه رسول خدا (ص)، درباره سوره هود و فرمان استقامت پيامبر و امت، چنين فرمود: «شيبتني
ص: 89
سورة هود»(1) ؛ «سوره هود مرا پير كرد!»
چرا؟ دشوارى كار پيامبر، از يك سو اين است كه خويشتن را در همه حال، در برابر بيدادگران، پايدار نگاه دارد و از ديگر سو اينكه امتى پايدار، در صراط توحيد و عدل بسازد. دشوارى كار، «امت سازى» است كه پيرى زودرس رسول اكرم (ص) را سبب مى شود؛ زيرا پاره اى نادانى ها و سركشى ها، آنان را، از استقامت در راه خدا باز مى دارد.
ميقات، زمانى است از زمان هاى خداوند. چه نيكوست كه در اين فرصتى كه هنوز باقى است، خويشتن را بشناسيم! خويشتن را پيدا كنيم! كه، با شناخت خود مى توان خدا را شناخت. بايد باور كرد كه بدون خودشناسى نمى توان به شناختى از هستى نزديك شد. شناخت هستى و نشانه هاى عظمت آن در پيدا كردن خود است، در ديدن خود! بايد از خود بيرون آمد! بايد رنگ ها را وانهاد و بى رنگ شد! آن گاه، رنگ خدا يافت كه رنگ زيباى ابديت است. در زرق و رنگ دنيا كه اسير افتاده ايم، جز رنگ نفس و ابليس، پيدا نيست! تا دريچه اى به باطن نگشاييم، بيدارمان نمى كنند تا حقايق را تماشا كنيم! هوشيارمان نمى كنند تا در وراى نقاب ها و
ص: 90
تزويرها، جمال مطلق را ببينيم.
و حالا از كسى برايت مى گويم كه بالاخره در ميقات خودش را ديد! ساليان دراز، از مذهب بيگانه بود و از خدا، دور! زشتى ها و زيبايى هاى دنيا را ديده بود و سر بر آستان راستى مى ساييد، آنگاه كه در نور ميقات، به خويشتن نگريست. او، به آنجا رسيد كه خودش را همچون خسى يافت، نه چون كسى!
«لباس احرام را از مدينه پوشيده بوديم ... بعد سوار شدن و آمدن و آمدن. سقف آسمان بر سر و ستاره ها چه پايين! و آسمان عجب نزديك! ... و من هيچ شبى چنان بيدار نبوده ام و چنان هوشيار به هيچ چى! زير سقف آن آسمان و آن ابديت، هر چه شعر كه از بر داشتم خواندم- به زمزمه اى براى خويش- و هر چه دقيق تر كه توانستم در خود نگريستم تا سپيده دميد و ديدم كه تنها «خسى» است و به «ميقات» آمده است، نه «كسى» و به «ميعاد» ى و ديدم كه «وقت» ابديت است، يعنى اقيانوس زمان، و ميقات در هر لحظه اى و هر جا، و تنها با خويش، چراكه «ميعاد» جاى ديدار توست با ديگرى، اما «ميقات» زمان همان ديدار است و تنها با خويشتن».(1)
انبوه تاريكى ها كه ما را فراگرفته، مجال ديدن و شناختنِ
ص: 91
خويشتن را نمى دهد، تا از طريق خودشناسى بتوان پروردگار را شناخت. شايد، در اين لحظه هاى آخر، بتوان روزنه اى از روشنايى، به روى خود گشود. بيم آن است كه، از اين سفر بزرگ بازگرديم، بى آنكه ره توشه اى از خودشناسى، همراه خويش ببريم، چه بايد كرد؟ با كسب توفيق از پروردگار، با خواستن روشنايى باطن از جانان، مى توان روزنه ها را گشود. هركس، در هر مرتبه اى از رشد و كمال بايد خود را نيازمند مهر و لطف الهى بداند؛ مهر و لطفى كه در خودشناسى تجلى مى كند. به گوش جان نيايش رسول اكرم (ص)، را بشنويم كه آن حضرت، يك سر درخواست روشنايى از پروردگار دارد.
أَللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِي قَلْبِي نُوراً وَ فِي لِسَانِي نُوراً وَ فِي بَصَرِي نُوراً وَ فِي سَمْعِي نُوراً وَ عَنْ يَمِينِي نُوراً وَ عَنْ يَسَارِي نُوراً.(1)
خدايا براى من، در دلم نورى قرار ده و در زبانم نورى و در ديده ام نورى و در گوشم نورى و در سمت راستم نورى و در سوى چپم نورى.
زائر نمونه در نگاه خدا و پيامبر كيست؟ نمونه بودنِ يك زائر كعبه، چند بعدى است، نه تك بعدى؛ يعنى از سويى او
ص: 92
بايد رشد فكرى اش در باورها و شناخت هاى دينى خود را نشان دهد، و از سويى ديگر، در خصلت ها و كوشش ها.
در حديثى از امام صادق (ع)، مردم به دسته هاى چهارگانه تقسيم شده اند. ممكن است ظاهر هر دسته اى، آدمى را به فريب و خطا بيفكند، مگر دسته اى كه طريق انبيا و اولياى حق را مى پيمايند. فقط اينان در ديدگاه معصوم (ع)، به عنوان نمونه هاى مسلمانى و بندگى خالصانه خداوند، شناخته مى شوند؛ چراكه به چيرگى حق بر باطل مى انديشند. درحقيقت، اين دسته همانند پيامبران، انديشه و تلاش خيرخواهانه دارند، نه مانند آنان كه در اسارت نفس و دنيا، گرفتارند.
أَلنَّاسُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ جَاهِلٌ مُتَرَدٍّ مُعَانِقٌ لِهَوَاهُ وَ عَابِدٌ مُتَقَوٍّ كُلَّمَا ازْدَادَ عِبَادَةً ازْدَادَ كِبْراً وَ عَالِمٌ يُرِيدُ أَنْ يُوطَأَ عُقْبَاهُ وَ يُحِبُّ مَحْمَدَةَ النَّاسِ وَ عَارِفٌ عَلَى طَرِيقِ الْحَقِّ يُحِبُّ الْقِيَامَ بِهِ فَهُوَ عَاجِزٌ أَوْ مَغْلُوبٌ فَهَذَا أَمْثَلُ أَهْلِ زَمَانِكَ وَ أَرْجَحُهُمْ عَقْلا.(1)
مردم چهار دسته اند: [يكى] نادانِ افتاده در ورطه هلاكت و هم آغوش با هوس، [ديگرى] عابد متظاهر به پرهيزگارى كه هر چه بيشتر عبادت كند، بر كبر و غرورش افزوده شود. [ديگر] عالمى كه دوست دارد مردم، پشت سرش راه روند و از او مدح و ستايش
ص: 93
كنند. [چهارم] داناى آشنا به حق كه دوست دارد حق را برپا دارد، اما يا توانايى ندارد يا مغلوب است. او بهترين فرد روزگار خود و خردمندترين مردم زمانه خويش است.
بنابراين، يك زائر نمونه ويژگى هاى منفى، همانند: نادانى، هواپرستى، تظاهر، ريا، خود بزرگ بينى، شهرت طلبى و ستايش خواهى ندارد، تا گمراه گر ديگران شود. او با صفات بارزى چون: شناخت حق، گرايش به عدل و خردورزى، هم خود از هدايت هاى وحيانى، بهره مى برد و هم مردم را به سمت حق و چيرگى آن بر باطل رهنمون مى شود. چنين زائرى كه مؤمنِ صالح شناخته شده، سرمشق كسانى خواهد شد كه راه خدا و پيامبر (ص) را مى جويند.
اگر اين زائران نمونه در كاروان ها وجود داشته باشند، از اين طريق دين و جامعه نيز، كمتر آسيب پذير خواهند بود؛ زيرا حضور صالحان، مجال نمى دهد كه نادان هاى هوسباز، ارزش ها و معيارهاى اخلاقى را به فراموشى سپارند، يا بازار ريا و دين فروشى و چاپلوسى رونق گيرد. آنان با ارايه الگوهاى رفتارى متناسب با آموزه هاى قرآنى و نبوى، مردم را از نزديك شدن به پرتگاه هاى اعتقادى و اخلاقى بازمى دارند. از اين رهگذر است كه، دين خدا در عرصه هاى زندگى فردى و جمعى راهنما و چيره مى شود و مردم، متمايل به
ص: 94
اصالت هاى مكتبى مى شوند.
بى تفاوتى زائران، نسبت به معيارهاى زندگى سالم، در پرتو وحى و سنت پيامبر (ص)، سرآغاز آسيب پذيرى دين و جامعه خواهد بود. شايد، اين طور فكر كنى كه عالمان بايد نمونه هاى اخلاق و رفتار باشند و من مسئوليتى ندارم! مگر پيامبر اسلام (ص)، همه مسلمانان را در برابر دين و جامعه مسئول نخوانده است؟ مسئول بودنِ هر مسلمان- زن يا مرد، عالم يا عامى- در حقيقت، او را برمى انگيزد تا به سهم خويش، از دين و جامعه مرزبانى كند؛ زيرا امانت هاى الهى نزد مسلمانان بوده و آنان مسئوليت حفظ امانت ها را دارند. ترديدى نيست كه تكليف عالمان نسبت به مردم عادى بس سنگين تر است؛ چراكه آنان وارثان پيامبران خوانده شده اند: (وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّة يدْعُونَ إِلَى الْخَيرِ؛ «بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى كنند.» (آل عمران: 104)
آيا مسلمانى مى تواند بگويد كه او مخاطب اين آيه و دستور خداوند نبوده و در برابر بدى ها وظيفه اى ندارد؟
در طواف، دوشادوش بقيه زائران بودى و گرد خانه اى گشتى كه ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح، ديوارهاى آن را بالا آوردند. اما در فاصله صفا و مروه، در دويدن هستى، نه در چرخيدن! و هاجر، مادر اسماعيل را به خاطر مى آورى! اينك
ص: 95
بايد بروى و برگردى؛ به شتاب! و چرخيدن گرد كعبه كجا و دويدن ميان صفا و مروه كجا؟!
در سعى صفا و مروه، نمى دانى به كجا نگاه كنى! گويى چشم ها، تو را در محاصره خويش درآورده اند! راستى چه احساسى به تو دست مى دهد؟ در حلقه نگاه ها، تو كجايى؟ آيا چشم ظاهر بى مدد چشم باطن مى تواند چيزى را ببيند؟ در اين دويدن ها چيز تازه اى نديده اى؟ آيا هنوز هم مى توان خود را ديد؟ در ميان اين همه سعى، جايى براى «خود» و «خود ديدن» هست؟ مگر مى توان ميان درياى صفا و مروه، قطره اى از اقيانوس نشد؟ سعى، زائر را از حصار بسته و تنگ نفس بيرون مى آورد، هرچند براى زمانى كوتاه! بالاخره مى توان زمانى اندك را تجربه كرد كه در آن يك سر «ما» حاكم است، نه «من»!
در سعى صفا و مروه، «ديگران» را مى نگرى، نه خويشتن را! اصلًا مى توان ميان صفا و مروه بود و غير ديگران را نگريست؟ چشم ها، انسان را از زندان خويشتن درآورده اند، تا اينجا، هستى را بنگرد كه او را به سوى خويش مى خواند. سعى، يعنى گريختن از نفس؛ نفس سركشى كه آدمى را به بدى، ستم و فريب خلق فرمان مى دهد. سعى، يعنى در جمع ماندن، با جمع پيش رفتن و به سرنوشت جمع انديشيدن.
امام صادق (ع) سعى كنندگان صفا و مروه را به آزادگى
ص: 96
جان از خواهش هاى نفسانى دعوت مى كند: «وَ هَرْوِلْ هَرباً مِنْ هَوَاكَ»؛ (1) «هنگام هروله كردن از هواى نفس خويش بگريز».
و چه زيبا صف هاى نماز شكل مى گيرند! آيا كسى را جدا از صف هاى دايره اى شكل مى نگرى؟ گويى همه مردمان، در جاى جاى زمين، روى به سمت كعبه گردانيده اند. در مسجدالحرام، جز صفوف منسجم و متمايل به قبله واحد، چه چيز به چشم مى خورد؟ راستى آن گاه كه عبادت و جمعيت به هم مى آميزند و جلوه گر «يكى» مى شوند، مفهوم ناب توحيد نمودار نمى شود؟ فلسفه نماز و عبادت در اسلام، جز اين نيست؛ زيرا توحيد، ريشه دين است و آموزه هاى اعتقادى و اخلاقى و رفتارى، به منزله شاخه ها و ميوه هاى آن.
امام رضا (ع)، در بيان فلسفه نماز جماعت مسلمانان، به ضرورت نمايان شدنِ اخلاص، توحيد، تسليم و پرستش خداوند اشاره دارد كه بى ترديد بستر مناسبى، براى نيكى و تقواپيشگى شركت كنندگان در نماز جماعت خواهد بود.
إِنَّمَا جُعِلَتِ الْجَمَاعَةُ لِئَلّا يَكُونَ الإِخْلاصُ وَ التَّوْحِيدُ وَ الإِسْلامُ وَ الْعِبَادَةُ لِلَّهِ إِلّا ظَاهِراً مَكْشُوفاً مَشْهُوراً لأَنَّ فِي إِظْهَارِهِ حُجَّةً عَلَى أَهْلِ الشَّرْقِ وَ
ص: 97
الْغَرْبِ لِلَّهِ وَحْدَهُ ... مَعَ مَا فِيهِ مِنَ الْمُسَاعَدَةِ عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى وَ الزَّجْرِ عَنْ كَثِيرٍ مِنْ مَعَاصِي اللهِ عَزَّوَجَلَّ. (1)
نماز جماعت، ازآن رو وضع شده است تا اخلاص و توحيد و اسلام و عبادت خداوند آشكار و هويدا باشند و شهرت يابند؛ زيرا اظهار اين امور حجتى است براى خداى يگانه بر مردمان شرق و غرب عالم ... و علاوه بر اين ها، نماز جماعت موجب كمك كردن به يكديگر در راه نيكى و تقوا و بازداشتن از بسيارى از معاصى خداوند عزوجل است.
امام خمينى (قدس سره)، در رهنمودى كه براى زائران خانه خدا دارد، آنان را به حضور فعال در صفوف نماز جماعت، در مسجدالحرام و مسجدالنبى، فرا مى خواند. ايشان، روى گردانى از نماز جماعتِ برادران اهل سنت را، ناسازگار با اسلام و تكاليف شرعى مى شمارد؛ چرا كه سبب شكاف فزون تر مسلمانان مى شود.
در وقتى كه در «مسجدالحرام» يا «مسجدالنبى» نماز جماعت منعقد شد، مؤمنين نبايد از آنجا خارج شوند و بايد از جماعت تخلف نكنند و با ساير مسلمين به جماعت نماز بخوانند. (2)
ص: 98
از آنچه گذشت نتيجه مى گيريم كه زائران كعبه- چه شيعه و چه سنّى- تكليف دينى دارند كه وحدت را پاس دارند. نماز جماعت درحقيقت نمادى جذب كننده و نيز تعيين كننده، در روند اتحاد مسلمانان، به شمار مى آيد. اگر در بستر عبادت، وحدت اسلامى شكل گيرد، روح عبادت سبب تحكيم آن خواهد شد؛ زيرا چنين وحدتى فراتر از وحدت ملى، يا وحدت سياسى بوده، و ريشه در مكتب الهى دارد.
نماز، در قرآن كريم، حركتى عبادى است در جهت ياد خداوند. آن گاه كه اين حركت عبادى، در حالت انفرادى انجام مى گيرد، معنويتى نصيب نمازگزار مى شود كه آثارش آرامش باطنى، آزادگى روحى و فروتنى در برابر پروردگار است، اما آن گاه كه اين حركت عبادى، به صورت اجتماعى درمى آيد، افزون بر آثار ياد شده، سبب تقويت اراده و خرد جمعى مى شود. بدين سان، ياد پروردگار در قالب نماز چه فردى و چه جمعى به منزله يك منبع نيروزا شناخته مى شود.
(وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ* الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ) (بقره: 45 و 46)
از صبر و نماز يارى جوييد (و با استقامت و مهار هوس هاى درونى و توجه به پروردگار نيرو بگيريد) و اين كار، جز براى خاشعان، گران است. آنها كسانى
ص: 99
هستند كه مى دانند ديداركننده پروردگار خويشند و به سوى او باز مى گردند.
همان گونه كه خداوند فرموده است، اين عبادت و تكليف دينى بزرگ و دشوار، كار و هنر مؤمنان خاشع است؛ يعنى نمازى نيروآفرين است كه نمازگزار، با دلى فروتن در پيشگاه خداوند آن را به جاى آورد. چنين نمازگزارى، به دليل باور قلبى اش به ملاقات با پروردگار هنگام نماز و همچنين اعتقاد به معاد، از راه بندگى به توانايى در عرصه هاى فعاليت هاى فردى و جمعى دست مى يابد.
اين آيه، در ميان آياتى است كه به قوم بنى اسرائيل اختصاص دارد. خداوند، پيش از آنكه فرمان يارى جستن از فريضه نماز دهد، از قوم موسى (ع) مى خواهد كه به تكليف هاى الهى و اجتماعى خود، مانند يادكرد نعمت ها، وفاى به عهد، ثبات در ايمان، حفظ حرمت آيات وحى، تقوا، آشكارسازى حق و خودسازى پاى بند باشند. بنابراين، مى توان اين گونه جايگاه معنوى نماز را در ديگر اديان الهى به دست آورد. در حقيقت، ايمان آورندگان در دوران بعثت هر پيامبرى با نيرو گرفتن از حضور خاشعانه در نمازشان توانسته اند فرمانبر پروردگار باشند.
نماز به ويژه، نماز جماعت در اسلام، نقش تعيين كننده اى در تهذيب نفس و اخلاق و رفتار فردى و اجتماعى مسلمانان
ص: 100
دارد. به كمك اين فريضه دينى، مى توان نسل هاى آينده را به سمت كرامت انسانى هدايت كرد و مصونيت فكرى و فرهنگى جامعه را فراهم آورد. هر عبادتى، حتى نماز، يك شكل ظاهر دارد و روحى كه نهفته در آداب است. روح نماز را بايد با آگاهى از فلسفه نماز و مفاهيم گوناگون، در قيام و ركوع و سجود به دست آورد. دست كم دقت در ترجمه عبارت ها و سوره هايى كه در نماز خوانده مى شود، به روح نماز قوت مى بخشد. دانستنِ مفهوم حركت ها و ذكرهاى نماز، اندك اندك، نمازگزار را به معرفت و خشوع در قلب، نزديك مى كند. بى ترديد، بايد در نماز به مرحله اى رسيد، كه خود را در محضر پروردگار نگريست. چنين باور و احساس، به نمازگزار كمك مى كند، تا خاشعانه در برابر او بايستد و نيايش كند.
و تو دوست من! به زيارت كعبه آمده اى، تا در ميان جماعت مسلمانان باشى كه نماز جماعت فقط يكى از جلوه هاى توحيدى اسلام است و جلوه هاى ديگر آن را در احرام و طواف و سعى صفا و مروه حس كرده اى! اين همه، در حقيقت، تمرين و تذكرى است براى جماعت گرايى مسلمانان، در سرزمين هاى خود. نيامده ايم كه فقط چند روزى در جماعت يكتاپرستان باشيم و خاطره هايى همراه خود ببريم! آمده ايم كه پيام وحدت و جماعت را به سرزمين خويش
ص: 101
رسانده و ديگران را متوجه ارزش جماعت سازيم! اينكه چند روزى با جماعت به سر بريم و يك عمر بيگانه و جدا افتاده از جماعت مسلمانان باشيم، نزد خدا و پيامبر اسلام (ص) پذيرفته نيست. امروز در مدرسه اى شركت كرده ايم كه آموزگار بزرگ توحيد، درس جماعت گرايى مى دهد و از هرگونه تك روى، برحذر مى دارد.
پيامبر بزرگوار (ص)، در جماعت، همراهى پروردگار را مى نگرد و در جماعت گريزى، همراهى شيطان را؛ زيرا آن گاه كه مسلمانان گرد هم آيند، وسوسه هاى شيطانى بى اثر مى شود.
يَدُ اللهِ عَلَى الْجَمَاعَةِ وَ الشَّيْطَانُ مَعَ مَنْ خَالَفَ الْجَمَاعَةَ يَرْكُضُ.(1)
دست خدا بر سر جماعت است و شيطان همراه كسى است كه با جماعت مسلمانان ناسازگارى مى كند.
زائران را مثل خودت هيجان زده مى بينى! هر كسى را كه مى بينى در حال خريد سوغاتى است! بى سوغاتى كه نمى شود به وطن بازگشت! حتماً يكى يكى خويشان و نزديكان و دوستان و همسايگان را به ياد مى آورى! با سوغاتى هاى كوچك هم،
ص: 102
مى توان آنان را خشنود كرد. مهم اين است كه به يادشان بوده اى! و چه سوغاتى نيكوتر از روح و رفتار خدايى؟
حال بايد دنيا را همچون بازارى نگريست! به دنيا آمده ايم كه دادوستد كنيم! بندگى كنيم و بنده نوازى ببينيم! عمل صالح از آدمى، پاداش بهشت و رضوان از خداوند! بد نيست كه در اين راسته بازار، كمى به بازار بودنِ دنيا بينديشيم! دادوستدهايى كه تاكنون داشته ايم را مرور كنيم! چه خريده ايم؟ چه فروخته ايم؟ خريدار ما چه كسى بوده و به چه قيمت فروخته ايم؟ بسا كسانى كه خود را به شيطانى كوچك رايگان فروخته اند! و بسا كسانى كه خريدارشان به آفريدگارشان بوده است! و بهتر از خدا، خريدارى سراغ داريم؟ اولياى الهى، قدر تجارت با پروردگار را مى شناسند! جان خود را مى دهند و در ازاى آن، خشنودى ابدى مى ستانند و مؤمنان، با كار و كردار پسنديده شان تجارت كرده و نيك فرجامى در زندگى آن جهانى را مى جويند. امام على بن ابى طالب (ع) فرمود:
لا تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ وَ لا رِبْحَ كَالثَّوَابِ.(1)
هيچ تجارتى چون عمل صالح نيست و هيچ سودى همچون ثواب [الهى] نيست.
حال برگرديم به بازار! از آخرت گفتم كه ابديت را از ياد نبريم! اسلام، نه راه دنياپرستان را مى پسندد و نه راه دنياستيزان
ص: 103
را. در دنيا، هم مى توان به امور مادى پرداخت و هم به امور معنوى. هنر مسلمان بودن در اين است كه، خواهان سربلندى شد، چه در دنيا و چه در آخرت. «معلى بن خنيس» يكى از شيعيان بود كه در بازار مدينه به كسب و كار سرگرم بود. او مى گويد: «روزى كه ديرتر از هميشه، به سوى بازار مى رفتم، با امام صادق (ع) ملاقات كردم. آن حضرت به من چنين فرمود: «أَغْدُ إِلَى عِزِّك»(1) ؛ «صبح زود سراغ عزت خود برو!»
برخى، گمان مى كنند كه سخت كوشى در كار دنيا و ماديات، با دين و ايمان، ناسازگار است. اينان بايد در اين دستور معصوم (ع) بينديشند كه قصد دارد تفهيم كند كه كوشش يك كاسب، سبب عزت او مى شود. روزى امام صادق (ع) از كار و كسب يكى از شيعيان به نام «معاذ كرباس فروش» جويا شد. گفتند كه او ترك تجارت و بازار كرده است. حضرت چنين فرمود:
عَمَلُ الشَّيْطَانِ! مَنْ تَرَكَ التِّجَارَةَ ذَهَبَ ثُلُثَا عَقْلِهِ أَمَا عَلِمَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَدِمَتْ عِيرٌ مِنَ الشَّامِ فَاشْتَرى مِنْهَا وَ اتَّجَرَ فَرَبِحَ فِيهَا مَا قَضَى دَيْنَهُ؟ (2)
[ترك دادوستد] كار شيطان است. كسى كه تجارت را رها كند، دو سوم عقلش از دستش رفته است، مگر نمى داند كه كاروانى از شام آمد و پيامبر از آن
ص: 104
كالا خريد و با آنها تجارت كرد و سودى برد كه با آن وام خود را پرداخت؟
زائر در بيابان عرفات ايستاده و روى به خداوند آورده است، تا گناهان او را بيامرزد! اكنون هنگام اعتراف كردن است! پله اول بندگى، اعتراف به لغزش ها و كوتاهى ها در مقام عبوديت است، تا اعتراف نكنيم، نمى توان راهى به رستگارى گشود! در اعتراف است كه خود را مى بينيم؛ همان خودى كه حتى از چشم خودمان پنهان مانده! و چه شگفت! كه همه را در اعتراف مى نگرى! گويى، همگان در عرفات آمده اند تا خودشان را تماشا كنند! تا خودشان را كه فراموش كرده اند، به ياد آورند! تا خودشان را، از وراى نقاب هايى بنگرند كه پشت آن، پنهان شده اند!
امام صادق (ع) در ارتباط با عرفات، دو وظيفه را پيش روى انسان مى گذارد: نخست اعتراف به خطاها، ديگر تجديد عهد با آفريدگار.
وَ أعْتَرِفْ بِالْخَطَايَا بِعَرَفَاتٍ وَ جَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَ اللهِ بِوَحْدانِيَّتِهِ.(1)
در عرفات به خطاها و گناهان خود اعتراف كن و با خداوند بر وحدانيت و يگانگى او تجديد پيمان كن.
ص: 105
امام باقر (ع)، خواسته هاى خداوند از انسان ها را، دو چيز مى داند: يكى اعتراف به نعمت هاى او، ديگر اقرار به گناهان. در حقيقت، بندگى شايسته، آميخته اى از قدرشناسى و آمرزش خواهى است. آن گاه كه به نعمتى اعتراف مى كنى، از وظيفه شكر نعمت غفلت ندارى و آن گاه كه به گناهى اقرار دارى، به وظيفه درخواست مغفرت مى انديشى. بدين گونه، خويشتن را در سايه معرفت و ياد خداوند پيراسته اى و آمادگى تجديد عهد بندگى با پروردگار را در خود فراهم مى آورى.
لا وَ اللهِ مَا أَرَادَ اللهُ تَعَالَى مِنَ النَّاسِ إِلَّا خَصْلَتَيْنِ أَنْ يُقِرُّوا لَهُ بِالنِّعَمِ فَيَزِيدَهُمْ وَ بِالذُّنُوبِ فَيَغْفِرَهَا لَهُم.(1)
سوگند به خدا كه خداوند متعال از مردم جز دو كار نخواسته است: به نعمت هاى او اعتراف كنند، تا آنان را نعمت فزون تر دهد و به گناهان اقرار ورزند، تا گناهان شان را بيامرزد.
با اعتراف از روى پشيمانى و گريستن است كه خداوند نگاهى بنده نوازانه، به آدمى خواهد داشت. مبادا از دسته سخت دلانى باشيم كه توفيق و حال گريه به آنان دست نمى دهد! آنان بر اثر اصرار در بزه كارى ها و غفلت از هدايت و نعمت الهى، هيچ گاه، مجالى براى ديدن خود، فراهم نياورده اند. پيامبر اسلام (ص)، كسى را مى ستايد كه دلى خاشع
ص: 106
و خاضع داشته و بر گناهان پنهان خويش، گريان و اندوهگين است.
طُوبَى لِصُورَةٍ نَظَرَ اللهُ إِلَيْهَا تَبْكِي عَلَى ذَنْبٍ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَطَّلِعْ عَلَى ذَلِكَ الذَّنْبِ غَيْرُهُ.(1)
خوشا چهره اى كه خداوند به آن مى نگرد، در حالى كه از ترس خدا بر گناهى كه كرده و جز او كسى از آن گناه آگاه نيست مى گريد.
دل هاى گناه آلود، دل هاى تاريك و فسرده اى هستند كه فقط با ياد خداوند نشاط مى گيرند. حال كه واپسين ساعت هاى روز را، در صحراى عرفات سپرى مى كنيم، هنگام آن است كه به سراغ دل رفته و او را در محضر پروردگار حاضر كنيم! شايد، در پرتو نور الهى كه بر عرفات افكنده شده بتوان دل ظلمانى را به دل نورانى تبديل كرد. اگر، در عرفات نيايش صميمانه اى با آفريدگار نداشته باشيم و بر خطاهاى ريز و درشت خويش گريان نباشيم، كى و كجا، مجال اعتراف و استغفار خواهيم يافت؟
عرفان ناب در بستر عرفات تجلى مى كند؛ بسترى كه خداوند در كنار خانه اش براى بازگشت انسان به خويشتن خويش گشوده است. قطره هاى اشكى كه در بيابان عرفات ريخته مى شود، چراغ هاى روشنگرى در زندگى آدمى
ص: 107
خواهند شد. شايد، از اين رهگذر، بتوان در برابر بزه كارى مصونيت يافت. مولاى متقيان (ع)، در اين باره چنين فرمود:
أَلْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ يُنِيرُ الْقَلْبَ وَ يَعْصِمُ مِنْ مُعَاوَدَةِ الذَّنْبِ.(1)
گريستن از ترس خدا، دل را نورانى مى كند و از خوگرفتن به گناه مصون مى دارد.
عرفات، مكان شناختن است؛ شناختن خدايى كه هستى و آدمى را آفريده است و اين شناختن، با شناخت نعمت هاى او همراه خواهد بود؛ نعمت هاى ظاهر و پنهانى كه، هر آدمى از آن برخوردار شده است. نعمت هدايت را بايد برترين اين نعمت ها دانست كه در پرتو آن، راه زندگى انسانى را جسته ايم و اكنون به عرفات گام نهاده ايم! پس، وقت آن است كه لحظه هاى عرفات را، به لحظه هاى بيدارى و خودآگاهى مان تبديل سازيم.
ندارم توشه اى؟ در اين راه بجز يك قطره اشك و يك نفس آه
بهاى قطره اشكى؟ چه باشدكه درياهاى خون بينم در اين راه
زره وامانده اى درمانده خوش گفت كه ره دور است و گام عمر كوتاه
اگر يك دم به غير از راه حق رفت از آن يك دم هزار استغفر الله (2)
ص: 108
شب زنده دارى در مشعرالحرام!
و آمده ايم كه شبى در ريگزارى به تماشاى هستى بپردازيم! اندك اندك، پرتو مهتاب، آشكار شده است. در آينه مشعرالحرام كه مدخلى براى حرم است، خود را بنگريم! پسندها و ناپسندهاى باطن و ظاهر را! وقت چندانى نمانده است! شايد، امشب از آن شب هاى نورانى باشد كه خداوند ابواب رحمت و مغفرت خويش را به روى بندگان نيايش گر، مى گشايد.
در «وادى مشعر و شعور» چه خواهيم كرد؟ با خويشتن چه خواهيم گفت؟ شايد گفت وگوهاى تنهايى، روزنه هايى براى آشنايى باشد؛ آشنايى با حضرت دوست! بيدار مانده ايم تا در بيدارى، نفس و شيطان را ببينيم كه چه سان در سينه ها، وسوسه ها مى كنند! فردا، سنگ ريزه ها را جمع خواهيم كرد تا «رمى جمرات» كنيم! گمان مى كنى با اين حركت براى هميشه مى توان شيطان را، از ساحت دل دور ساخت؟ به هرحال، بايد اطمينان داشت كه خداوند اراده بندگان بازگشته به سوى خود را، چنان نيرومند مى كند كه شيطان در فريب كارى اش ناكام و نوميد شود.
قَالَ إِبْلِيسُ: خَمْسَةٌ لَيْسَ لِي فِيهِنَّ حِيلَةٌ وَ سَائِرُ النَّاسِ فِي قَبْضَتِي، مَنِ اعْتَصَمَ بِاللهِ عَنْ نِيَّةٍ صَادِقَةٍ وَ اتَّكَلَ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ وَ مَنْ كَثُرَ تَسْبِيحُهُ فِي
ص: 109
لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ وَ مَنْ رَضِيَ لأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ مَا يَرْضَاهُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ لَمْ يَجْزَعْ عَلَى الْمُصِيبَةِ حَتَّى تُصِيبَهُ، وَ مَنْ رَضِيَ بِمَا قَسَمَ اللهُ لَهُ وَ لَمْ يَهْتَمَّ لِرِزْقِه.(1)
ابليس گفت: پنج نفرند كه هيچ چاره اى، براى آنها ندارم، اما ديگر مردمان در مشت من هستند. [1] هر كه با نيت درست، به خدا پناه برد و در همه كارهايش، به او تكيه كند. [2] كسى كه شب و روز، بسيار تسبيح خدا گويد. [3] كسى كه براى برادر مؤمنش، آن پسندد كه براى خود مى پسندد. [4] كسى كه هرگاه مصيبتى به او مى رسد، بى تابى نمى كند. [5] كسى كه به آنچه خداوند قسمتش كرده، خرسند است و غم روزيش را نمى خورد.
اكنون در شب، و خلوت مشعرالحرام نگاهى به خود بيندازيم! خوشا آنان كه نيت درست دارند! خوشا آنان كه در هر كار كوچك و بزرگى، به پروردگارشان اعتماد و اتكال دارند! خوشا آنان كه شب و روز در ياد و ستايش خداوند، همچون ماهيان در دريا شناورند! خوشا آنان كه به بزرگى دست يافته و براى ديگران آن خواهند كه براى خويش مى خواهند! خوشا آنان كه در رخدادهاى سخت و شكننده، جامه شكيبايى مى پوشند!
ص: 110
در اين سنگستان! در اين دل شب! بيدار مانده ايم تا چه كسى را ديدار كنيم؟ گويى صحراى محشر است و مردگان از گورهايشان درآمده اند! برخى، فرا فكنى دارند و خود را بى گناه مى خوانند! برخى، خويشتن را ملامتگرند! برخى، حسرت مى خورند! و برخى، دست خويش، به دندان مى گزند و آرزو مى كنند كه كاش خاكى بودند، نه آدمى!
(يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً) (نبأ: 40)
روزى كه انسان آنچه را از قبل با دست هاى خود فرستاده، مى بيند و كافر مى گويد: اى كاش خاك بودم (و گرفتار عذاب نمى شدم).
و همراه آفتاب، روانه منا شده ايم! شبى را در سكوت، تفكر و مناجات با پروردگار به پايان آورديم كه بستر ورود به حرم حق را بگشاييم! بى گمان درك كرده ايم كه مى بايد در مشعرالحرام باطن و قلب خويشتن را، از حقيقت تقواى الهى آگاه كرد! با قلب پاكيزه و حاضر، در محضر خداوند رو به منا نهاده ايم! نيز مراقب بوده ايم كه از مشعر تا منا، دل را به صراط مستقيم سپاريم كه همان، عبوديت خالصانه است.
بيراهه هاى گمراهى و سرگردانى را وانهاده ايم، تا منزل به منزل نگاه مان، به كعبه مقصود باشد! وقوف در مشعرالحرام ما
ص: 111
را چنين آماده ساخته است. شبى را پشت سر گذاشته ايم كه يك سر آميخته به نور بود و آراسته به توبه و دعا و تضرع و تواضع! نيك در باورت گنجانده شده است كه درهاى آسمان به روى شب زنده داران مشعر، گشوده است و حواله هاى مغفرت و رحمت، در حال نزول بر جان هاى خداگرا!
آرى، سرزمين منا در «عيد قربان»، براى پروانگان توحيد، آغوش گشوده است! اكنون منا آكنده از نداهاى آسمانى است؛ نداهايى كه بشارت حيات پاك جاودانى، در آن رو به تجلى است. قلب پاك خويش را بگشاييم كه عشق حقيقى در زمين و زمان، مكان و مأواى خود را مى طلبد! حرم دل را از اغيار و نامحرمان خالى كنيم كه جانان، به حرم فرود مى آيد! منا ميزبان رهروانى است كه همراه آفتاب يقين از مشعرالحرام بازگشته اند! اى منا! مهمانان خويش را بپذير! هم آنان كه در شب زنده دارى خود، از منازل حق اليقين و علم اليقين، گذشته اند و اكنون در آستانه عين اليقين ايستاده اند تا جمال مطلق را ديدار كنند! بايد ابراهيم شد! چونان ابراهيم در قربان گاه نيت كرد! حالا وقت آن است كه حنجره خواهش و طمع شيطانى را زير چاقوى تيز ايمان و خرد بِبُريم و آن گاه بر شيطان ظاهر شده و گمراه گر سنگ اندازيم!
در قربان گاه، بايد آهنگ حركت به سمت تقوا و پارسايى كرد! در منا تصميم بگيريم و با خداى خويش عهد، استوار
ص: 112
گردانيم كه از پارسايان باشيم.
و حال! پاره اى از اوصاف پارسا را از زبان على (ع) بشنويم كه خود، پيشواى پارسايان است:
در كار دين نيرومندش بينى و پايدار، نرمخوى هوشيار و در ايمان استوار و در طلب دانش حريص و با داشتن علم بردبار و در توانگرى ميانه روش بينى و در عبادت فروتن و به درويشى نكوحالى نمودن و در سختى شكيبايى كردن و جستجو كردن آنچه رواست و شادمان بودن به رفتن راه راست و دورى گزيدن از طمع- كه خواركننده انسان هاست-.(1)
و زمزمه اقبال لاهورى را بشنويم!:
اين دل كه مرا دادى لبريز يقين بادااين جام جهان بينم روشن تر از اين بادا
تلخى كه فرو ريزد گردون به سفال من در كام كهن رندى، آن هم شكرين بادا (2)
و سرانجام در شمار حاجيان درآمدى! زيارت قبول! حج و عبادت تو مقبول! سعى تو در طريق سعادت بادا!
حاجى! به طواف كعبه رفتى؛ كعبه اى كه، خداوند، آن را
صميمانه با زائر خانه خدا ؛ ؛ ص112
ص: 113
وسيله آزمايش بندگانش ساخت؛ كعبه اى كه، در بستر سنگ ها، چراغ روشن هدايت مردمان شناخته شد؛ كعبه اى كه، بشارت دهنده رحمت است و بهشت؛ كعبه اى كه، بازدارنده از خشونت است و كين و ستيز؛ كعبه اى كه، راه رفيق اعلى را مى نماياند و رفاقت با نيكان؛ كعبه اى كه، رنگ عشق دارد و نماد همدلى؛ كعبه اى كه، خانه مردم است و گردآورنده فرزندان آدم؛ كعبه اى كه به جبل النور اشاره دارد و غار حرا و خلوت محمد (ص) و آيات قرآن مجيد؛ كعبه اى كه، يادآور سپاه پيل است و نابودى دشمنان؛ كعبه اى كه، ريشه در كيش حنيف ابراهيم خليل دارد و عرصه سربلندى دوستان است!
حاجى! وقت آن است كه تو سخن بگويى! از آنچه ديده اى! از آنچه با چشم خدا ديده اى! از آنچه شنيده اى! از آنچه با گوش خدا شنيده اى! از آنچه خواسته اى! از آنچه با دل پاك و آزاد خواسته اى! از آنچه كوشيده اى! از آنچه با گام هاى روشن كوشيده اى! سخن بگوى!
حاجى! بگوى اين همه رنج سفر و زيارت بر خويشتن هموار ساختن، چرا؟ احرام در ميقات پوشيدن، چرا؟ سعى صفا و مروه، چرا؟ نيايش در عرفات كردن، چرا؟ در مشعرالحرام بيدار ماندن، چرا؟ حضور و قربانى در منا چرا؟ رمى جمرات چرا؟ طواف ديگر چرا؟
حاجى! باز هم بگوى! چنان سخن بگوى، كه همه شيفته
ص: 114
كعبه و زيارت آن شوند! چنان نگاه كن كه همه، در نگاه تو پروردگارشان را بنگرند! چنان بكوش كه همه، در رفتار تو نشانه هاى ايمان را بيابند! چنان بخواه كه همه، خواسته هاى شيطانى شان را، به فراموشى سپارند! چنان مهر بورز كه همه، قهر و كينه را از آشيانه دلشان به دور ريزند! چنان خيرخواه باش كه همه، حق گرا و انتقادپذير شوند! چنان بياموز كه همه، آتشى عظيم در خرمن نادانى شان برافروزند! چنان راهبر شو كه همه، عاشقانه از بيراهه ها درآيند! چنان ديندار باش كه همه، روى به خداى خويش آورند! چنان نيايش كن كه همه، رستگارى خود را در دعاى تو ببينند! چنان انتخابگر باش كه همه، تو را سرمشق خود بدانند! و چنان به وطن بازگرد كه شوق زيارت كعبه را، در دل هاى رميده از حق، شعله ور سازى!
حاجى! از خود مگوى كه چه كرده اى! از خدا بگوى كه، بر تو منت نهاد و به راه خود، هدايت نمود! از سياحت مگوى كه چنين و چنان است! از حكمت بگوى كه بر سينه زائران، جارى شده است! از خستگى هايت مگوى كه مى دانم! از شيفتگى هايت بگوى كه درس آموز است! از در و ديوارها مگوى كه مى دانيم! از جاذبه هاى روحانى حج ابراهيمى برايمان بگوى كه، نمى دانيم! از آنچه خريده اى مگوى كه به كارمان نمى آيد! از آنچه يافته اى بگوى كه خريدارش هستيم!
ص: 115
از هياهوى حجاج مگوى، از جست وجوى راهشان بگوى! از پذيرايى كاروان، مگوى! از پذيرايى جانان بگوى! از خيابان ها، مگوى! از باغ هاى هدايت بگوى! از شمايل مسلمانان مگوى! از انديشه هاى آنان بگوى! از اختلاف و جدايى مسلمان ها مگوى! از اتحاد و همدلى شان بگوى!
فاش مى گويم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يارچه كنم حرف ديگر ياد نداد استادم
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق هر دم آيد غمى از نو به مباركبادم (1)
حاجى! سخن امام صادق (ع)، را به ياد آر كه هياهوكنندگانِ گرد خانه خداوند را، بسيار داشت، اما حاجيان حرم را اندك! عبدالرحمان پسر كثير مى گويد:
با امام صادق (ع) به حج رفتم. آن حضرت، بر فراز كوهى رفت و از آن بالا، به مردم نگريست و چنين فرمود: «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيج» (2)؛ «چه بسيار است هياهو و چه اندكند حاجيان!»
ص: 116
حاجى! هنگام وداع است! هنگام طواف وداع! اميد است كه نشانه هاى حاجيان را در خود ببينى تا بتوانى به درستى، طواف وداع كنى! حاجيان در طواف وداع، با غير او، وداع مى كنند! و از شرك، ريا، تظاهر، ظلم، دروغ و فريب جدا مى شوند!
امام صادق (ع)، در وقت طواف وداع به حاجيان چنين سفارش فرمود: «وَ وَدِّعْ مَاسِواهُ بِطَوافِ الْوِداعِ» (1)؛ «با طواف وداع، با هر چه جز اوست وداع كن».
حاجى! در واپسين روز آزمونى هستى كه خداوند، براى ايمان آورندگان برگزار كرده است. بنگر كه چگونه از اين آزمون الهى بيرون مى آيى؟! و چه بسيارند زائرانى كه نمى دانند كه به آزمون گاه حق آمده اند.
أَلا تَرَوْنَ أَنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ (ع) إِلَى الآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لا تَضُرُّ وَ لا تَنْفَعُ وَ لا تُبْصِرُ وَ لا تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِي جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِيَاماً. ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الأَرْضِ حَجَراً ... حَتَّى يَهُزُّوا مَنَاكِبَهُمْ ذُلُلًا يُهَلِّلُونَ لِلَّهِ حَوْلَهُ ... ابْتِلاءً عَظِيماً وَ امْتِحَاناً شَدِيداً وَ اخْتِبَاراً مُبِيناً، وَ تَمْحِيصاً بَلِيغاً جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَ وُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ.(2)
ص: 117
نمى بينيد خداى سبحان، پيشينيان از آدم (ص) تا پسينيان از اين عالم را آزمود، به حرمت نهادنِ سنگ هايى بى زيان و سود، كه نبيند و نتواند شنود؟ پس خدا آن خانه را با حرمت خود ساخت و براى فراهم آمدن و عبادت مردمانش پرداخت. پس، آن خانه را در سنگلاخى نهاد از همه سنگستان هاى زمين، دشوارتر ... تا از روى خوارى، شانه هايشان را بجنبانند و گرداگرد خانه كلمه تهليل بر زبان رانند ... آزمايشى بزرگ و امتحانى دشوار و آزمودنى آشكار براى پديد آمدنِ نافرمان از فرمانبردار. خدا زيارت خانه را موجب رحمت خود فرمود، و وسيلت رسيدن به بهشت نمود.
حاجى! از زيارت خانه اى آمده اى كه اكنون بايد مهر قبولى بر سينه ات حك شود! رحمت فراگير خداوند و بهشت فراخ او، چشم به راه قبول شدگان در آزمون بزرگ حج ابراهيمى است! آرام آرام، به سمت كعبه برو! خويشتن را براى طوافِ وداع مهيا كن! شايد، نشانه هاى حج مقبول، اندك اندك آشكار شود. حاجى! مى دانى كه خداوند جز كوشش تقواپيشگان را نمى پذيرد؟ شايد در اين زمان، قلب خود را در طريق تقواى الهى مى نگرى و بر خواهش هاى سركش خويش، مهار زده اى و نفس را، به فرمان صاحب خانه درآورده اى كه قصد وداع دارى؟!
حاجى! حج ابراهيمى با امامتِ پيشواى عادل، پيوندى
ص: 118
ناگسستنى دارد. آرى، حج ناتمام است، اگر حاجى، معرفتِ امام و ملاقات با او را نداشته باشد. پس در طواف وداع به امام متوجه و متوسل شو تا حج تمام گزارى! امام باقر (ع)، فرمان خداوند به حاجيان در ارتباط با ولايت و يارى رساندن به خاندان پيامبر اكرم (ص)، را يادآور مى شود:
إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هَذِهِ الأَحْجَارَ فَيَتَطَوَّفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُخْبِرُونَا بِوَلايَتِهِمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نُصْرَتَهُم.(1)
مردم فرمان دارند كه بيايند و بر گرد اين سنگ ها بگردند و پس از آن، نزد ما بيايند و نسبت به ما اظهار ولايت و دوستى كنند و هوادارى شان را از ما اعلام كنند.
پيوند استوار حج و امامت، تضمين كننده بقاى دين و وحدت مسلمانان است. حج گزاردن بدون باور و گرايش عملى و عينى به خاندان پيامبر (ص)، درحقيقت يك عبادت بى روح است، كه نه براى شرك ورزان، زيان دارد و نه براى ايمان آورندگان، سود!
و اكنون برادر و خواهر زائر به مدينه النبى آمده اى! شهرى كه روزگارى يثرب نام داشت و مردم آن سرزمين با دين، ايمان، برادرى، مدارا و مهرورزى بيگانه بودند؛ شهرى كه
ص: 119
روزگارى، ميزبان يك پيامبر مهاجر شد و از آن پس، ساكنان آن سرزمين، با مسلمانان مهاجر، عقد برادرى خوانده و «انصار» [/ يارانِ] اسلام و پيامبر شناخته شدند! شهرى كه «سور مدنى» و آيات اجتماعى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى قرآن كريم در آن سرزمين بر رسول خدا (ص) فرود آمد! شهرى كه كانون رهبرى و پيكارهاى بزرگ پيامبر اسلام بود؛ پيكارهايى همچون: «احد»، «خندق»، «بدر»، «خيبر» و «احزاب»؛ شهرى كه شهر آفتاب بود و قانون، عدالت و معنويت، و عزت و اقتدار يكتاپرستان!
زائر بزرگوار آمده اى تا پيامبرت را زيارت كنى كه حج بدون زيارت رسول (ص)، ناتمام است. چگونه مى توان از حج و زيارت كعبه سخن گفت و منتظر آثار آن در زندگى خويش شد، بى آنكه پيامبر را بشناسى؟
جَعَلَ مُحَمَّداً (ص) عَلَماً لِلسَّاعَةِ وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصاً وَ وَرَدَ الآخِرَةَ سَلِيماً لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ اللهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ. (1)
همانا خدا محمد (ص) را نشانه اى قرار داد براى قيامت و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از عقوبت. از دنيا
ص: 120
برون رفت و از نعمت آن سير نخورد؛ به آخرت در شد و گناهى را با خود نبرد؛ سنگى بر سنگى ننهاد تا جهان را ترك گفت و دعوت پروردگارش را پذيرفت. پس، چه بزرگ است منتى كه خدا بر ما نهاده و چنين نعمتى به ما داده؛ پيشروى كه بايد او را پيروى كنيم و پيشوايى كه پا برجاى پاى او نهيم.
عازم حرمى و زيارتى شده اى كه تو را به پيروى گام به گام از رسول بزرگوارى فرامى خواند كه خداوند، او را چراغ راه انسان ها ساخته است.
زيارت پيامبر، زيارت يك نور هدايتگر جاودانه است كه در هر زمان و مكان، جويندگان رشد و كمال انسانى را، به سوى خويش جذب مى كند. اگر در پرتو نور نبوى، به اسوه حسنه [/ سرمشق نيكو] بودنِ پيامبر نينديشيم، از زيارت خود چه بهره اى برده ايم؟ ايمان پيامبر به خداوند، نيايش او با خدا، بندگى و فرمانبرى اش از پروردگار، اخلاق او در خانه و جامعه، پيروى او از ابراهيم خليل و رهبرى او نسبت به نسل هاى آينده بشرى و رفتار او با دوست و دشمن، نكته آموز است و حكمت آميز!
اگر سنت رسول اكرم (ص) در ايام حج شناسانده و احيا نشود، مسلمانان چگونه مى توانند پيام آورانِ آيين او شوند؟ سنت نبوى در كنار آيات وحى، راهنماى حيات مسلمانان بوده و آنان را از بن بست هاى فكرى، اجتماعى، فرهنگى،
ص: 121
سياسى، حقوقى، اقتصادى و اخلاقى مى رهاند. سزاوار نيست كه زائر كعبه به مدينه رود و هيچ درسى از سنت پيامبر (ص) همراه خود نياورد. چنين زائرى نمى تواند ادعاى صادقانه اى در پيروى از خاتم پيامبران داشته باشد؛ زيرا از آن حضرت و جاذبه ها و دافعه هاى او، چيزى نمى داند.
زيارت يك حاجى در مدينه و حرم رسول اكرم (ص) درحقيقت يك حركت حق شناسانه است؛ يعنى حاجى، در برابر پيامبرش ايستاده و با اظهار احترام و ارادت قلبى اش مى رساند كه قدرشناس رسول رحمت است. او آگاه است كه پيامبرش در دوران 23 سال بعثت- در مكه و مدينه- چه رنج ها كشيده و چه اندازه در دشوارى هاى رسالت الهى اش شكيبا بوده است. او شنيده است كه پيامبرش در آغاز بعثت جز يك زن و يك مرد خديجه كبرى (س) و على مرتضى (ع) يار و ياور نداشت، اما اميد و ايمان داشت. او خوانده است كه پيامبرش همچون طبيبى سيار، به سراغ مردم مى رفت تا آنان را از تاريكى و گمراهى، به روشنايى هدايت آورد.
حضرت امير (ع)، زيارت حضرت رسول (ص) را كمال زيارتِ كعبه مى شمارد و حاجيان را با درخواست رزق معنوى در حرم نبوى، ترغيب مى كند.
أَتِمُّوا بِرَسُولِ اللهِ (ص) حَجَّكُمْ إِذَا خَرَجْتُمْ إِلَى بَيْتِ اللهِ، فَإِنَّ تَرْكَهُ جَفَاءٌ وَ بِذَلِكَ أُمِرْتُمْ (وَ أَتِمُّوا) بِالْقُبُورِ
ص: 122
الَّتِي أَلْزَمَكُمُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ حَقَّهَا وَ زِيَارَتَهَا، وَ اطْلُبُوا الرِّزْقَ عِنْدَهَا. (1)
هرگاه به زيارت خانه خدا رفتيد با [زيارت] پيامبر خدا (ص)، حج خود را كامل كنيد كه ترك زيارت رسول خدا، جفاى به اوست، شما به اين كار، فرمان داريد و حج خود را با زيارت قبورى كه خداوند، حق و زيارت آنها را بر شما لازم كرده است كامل گردانيد و نزد اين قبرها روزى بطلبيد».
شايد شنيده اى كه برخى مى گويند ما كجا و رسول خدا (ص) كجا؟ اين نگاه و سخن خطاست؛ چراكه اگر چنين بود، خداوند، وظيفه پيروى كردن از رسول اكرم (ص) را بر دوش مؤمنان نمى گذاشت. به هرحال، آيا نمى توان همانند ياران پيامبر اسلام، گفتار و رفتار شايسته اى داشت؟ حال نگاهى به آنان مى اندازيم كه هيچ گاه در پيروى از پيامبر (ص) كوتاهى و درنگ نكردند.
فصل چيدن خرما بود. سپاه سى هزار نفرى اسلام، از مدينه به قصد شام بيرون آمد. پيامبر، آهنگ مقابله با هجوم احتمالى
ص: 123
رومى ها از جانب شمال شرقى داشت. راه صحرا را پيش گرفتند، آفتاب بر سرشان آتش مى باريد. شتر ابوذر از رفتن بازماند. بارها را به دوش گرفت و پياده به راه افتاد.
از تشنگى له له مى زد. در گوشه اى از آسمان ابرى ديد، چنين مى نمود كه در آن سمت، بارانى آمده است. راه خود را به آن طرف كج كرد، به سنگى برخورد كرد كه مقدار كمى آب باران در آنجا جمع شده بود. فقط اندكى از آن چشيد؛ زيرا به خاطرش رسيد بهتر است اين آب را با خود ببرم، نكند آن حضرت تشنه باشد! آب ها را در مشكى كه همراه داشت ريخت و به دوش كشيد. با جگرى سوزان، پستى ها و بلندى هاى زمين را زير پا مى گذاشت. از دور، چشمش به سياهى سپاه مسلمانان افتاد. قلبش از خوشحالى تپيد و بر سرعت خود افزود. از آن طرف نيز، يكى از سپاهيان اسلام، از دور، چشمش به يك سياهى افتاد كه به سوى آنها پيش مى آمد. گفت: «اى رسول خدا! مثل اينكه مردى از دور به طرف ما مى آيد». رسول اكرم فرمود: «چه خوب است ابوذر باشد!»
سياهى نزديك تر رسيد. مردى فرياد كرد: «به خدا خودش است، ابوذر است». رسول اكرم فرمود: «خداوند، ابوذر را بيامرزد، تنها زيست مى كند، تنها مى ميرد، و تنها محشور مى شود».
رسول اكرم ابوذر را استقبال كرد. اثاث را از پشت او
ص: 124
گرفت و به زمين گذاشت. ابوذر از خستگى و تشنگى بى حال به زمين افتاد.
رسول اكرم فرمود: «آب حاضر كنيد و به ابوذر بدهيد كه خيلى تشنه است».
ابوذر گفت: آب، همراه من هست».
پيامبر پرسيد: «آب همراه داشتى و نياشاميدى؟»
ابوذر پاسخ داد: «آرى، پدر و مادرم به قربانت! به سنگى برخوردم، ديدم آب سرد و گوارايى است، اندكى چشيدم، با خود گفتم از آن نمى آشامم تا دوستم رسول خدا از آن بياشامد». (1)
مردى از باديه، به مدينه آمد و به حضور رسول اكرم (ص) رسيد و از آن حضرت پندى خواست. رسول اكرم به او فرمود: «خشم مگير!»
آن مرد، به قبيله خويش برگشت. از اتفاق وقتى كه به ميان قبيله خود رسيد، شنيد دو قبيله در مقابل يكديگر صف آرايى كرده اند و آماده جنگ و كارزارند. اين خبر هيجان آور، خشم او را برانگيخت. فورى سلاح خويش را خواست و لباس پوشيد. ناگهان، يادش آمد كه به مدينه رفته و از رسول خدا
ص: 125
تقاضاى پندى كرده است! جلو آمد و بزرگان صف مخالف را نزد خود خواند و گفت: «اين ستيزه براى چيست؟ اگر منظور، غرامت آن تجاوزى است كه جوانان نادان ما كرده اند. من حاضرم از مال شخصى خودم بپردازم! دليل ندارد كه ما براى چنين چيزى، به جان يكديگر افتاده و خون يكديگر را بريزيم!»
آنان كه سخنان عاقلانه سرشار از گذشت اين مرد را شنيدند، غيرت و مردانگى شان تحريك شد و گفتند: «ما هم از تو كمتر نيستيم! حالا كه چنين است، ما از اصل ادعاى خود صرف نظر مى كنيم!»(1)
ماجراى عشق و علاقه يك مرد روغن فروش، نسبت به رسول خدا (ص) در مدينه پيچيده بود. اگر يك روز پيامبر را نمى ديد بى تاب مى شد! او دنبال هر كارى كه مى آمد، اول راه خود را كج مى كرد و به هر بهانه بود، خود را به پيامبر مى رسانيد و از ديدن او استفاده مى كرد. گاهى كه مردم، دور پيامبر بودند و او، پشت سر جمعيت قرار مى گرفت گردن مى كشيد تا شايد يك بار هم كه شده چشمش به جمال پيامبر بيفتد.
ص: 126
يك روز پيامبر اكرم (ص)، متوجه او شد كه از پشت سر جمعيت سعى مى كند پيامبر را ببيند. پيامبر هم، متقابلًا خود را بالا كشيد تا آن مرد بتواند به آسانى او را ببيند! طولى نكشيد كه برگشت. پيامبر با اشاره دست، او را به نزد خود طلبيد. مرد، نزديك آمد و جلو پيامبر نشست. حضرت فرمود: «امروزِ تو با روزهاى ديگر فرق داشت». روغن فروش گفت: «اى رسول خدا (ص) حقيقت اين است كه، امروز آن قدر مهر تو، دلم را فرا گرفت كه نتوانستم دنبال كارم بروم، ناچار برگشتم!»
پيامبر، درباره او دعاى خير كرد. چند روز گذشت و از آن مرد خبر و اثرى نبود. رسول خدا از اصحاب، سراغ او را گرفت. همه گفتند: «مدتى است او را نمى بينيم». آن حضرت همراه گروهى از ياران، به سمت بازار روغن فروشان راه افتاد. همين كه به دكان آن مرد رسيد، ديد تعطيل است! از همسايگان احوال او را پرسيد؛ گفتند: «اى رسول خدا! چند روز است كه از دنيا رفته است! او بسيار امين و راستگو بود.» پيامبر فرمود: «خدا او را بيامرزد و مشمول رحمت خود قرار دهد». (1)
ص: 127
نبرد «احد»- كه نزديك بود به پيروزى سپاه اسلام بينجامد- بر اثر غفلت و تخلف دسته اى از مسلمانان، فرجام ناگوارى يافت. شايعه كشته شدن رسول اكرم (ص) ساخته شد! گروهى از مسلمانان كشته شدند و گروهى مجروح، روى زمين افتاده و گروهى آهنگ فرار داشتند!
در اين هنگام يك تن از مسلمانان فرارى، از كنار يكى از مجروحان به نام سعدبن ربيع عبور كرد كه دوازده زخم كارى برداشته بود. به او گفت: «از قرارى كه شنيده ام پيامبر كشته شده!» سعد گفت: «اما خداى محمد (ص) زنده است و هرگز نمى ميرد! تو چرا معطلى و از دين خود دفاع نمى كنى؟»
از آن سوى، رسول اكرم كه اصحاب خود را ياد مى كرد، فرمود: «چه كسى داوطلب مى شود خبر درستى از سعدبن ربيع برايم بياورد؟» يكى از انصار گفت: «من حاضرم». مرد انصارى رفت و سعد را در ميان كشتگان يافت، اما هنوز رمقى در او بود. به او گفت: «پيامبر مرا فرستاده تا خبر تو را برايش ببرم كه زنده اى يا مرده؟»
سعد گفت: «سلام مرا به پيامبر برسان و بگو، سعد از مردگان است! زيرا چند لحظه اى بيشتر از زندگى او نمانده است؛ بگو سعد گفت: «خداوند به تو بهترين پاداش ها را كه سزاوار يك پيامبر است بدهد.» و آن گاه گفت: «اين پيام را
ص: 128
هم از طرف من به انصار و ياران پيامبر ابلاغ كن! بگو سعد مى گويد: «عذرى نزد خدا نخواهيد داشت اگر به پيامبر شما آسيبى برسد و شما زنده باشيد».(1)
وفادارى، خويشتن دارى هنگام خشم و نزاع، امانت دارى، راست گويى و عشق ورزى به انسان كامل همچون پيامبر همچنين فداكارى در راه دين، از ويژگى هاى بارز اين مسلمانان، به شمار مى آمد. آيا نمى توان اين گونه زيست؟
مسلمانى كه قدرشناس پيامبر اسلام (ص) است، قدر و منزلت خاندان او را نيز، مى شناسد و به آنان ارادت مى ورزد؛ زيرا اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) در عصر خويش، نمونه هاى اخلاقى، علمى و فرهنگى شناخته مى شدند. آثار مكتوب به يادگار مانده از امامان شيعه، به لحاظ كمى و كيفى، نمودار ميراث گران سنگ و گسترده اى است كه نمى توان همانندى براى آن، ياد كرد. آن گاه كه بزرگان اهل سنت، مانند «ابن ابى الحديد» و «شيخ محمد عبده» عاشقانه و عالمانه به شرح نهج البلاغه امير مؤمنان (ع) دست مى زنند، چه نتيجه اى مى توان گرفت؟ آيا جز اين است كه مسلمانان سنّى مذهب، حرمت
ص: 129
علم و عالمان آل محمد (عليهم السلام) را نگاه مى دارند؟
يادگارهاى بزرگ پيامبر اسلام هر كدام زمانى و به گونه اى، در هرزبانى از كتاب و سنت كوشيده اند و سرانجام جان خويش بر سر آن نهاده اند. از كدام يادگار نبوى بگويم؟
از فاطمه زهرا (س) بگويم كه رسول اكرم (ص) وى را «امّ أبيها» [/ مادر پدرش] مى خواند و نيز «امّ الائمّه» [مادر پيشوايان دين] است؟ زنى كه پس از مريم عذرا (س) لقب «سيدة نساء العالمين» [بزرگ زنان جهان] را از آنِ خود كرد؟ زنى كه سبب استمرار رفت وآمد فرشته وحى، جبرئيل امين، بود؟ زنى كه در غربت و پنهانى، به خاك سپرده شد و كسى از روز وفات و مرقد نورانى اش خبرى ندارد؟ زنى كه همسر و همراه على مرتضى (ع)، در دفاع از رسالت و ميراث معنوى پيامبر بود؟ زنى كه فرزندانى چون، حسن و حسين (عليهما السلام) و شيرزنى همچون زينب كبرى (س)، در دامان خود پرورش داد؟ زنى كه مظهر صفات جمال و جلال خداوند شد و سرمشق جاودانه هر زن مسلمان؟
از كدام يادگار نبوى بگويم؟ از امام حسن مجتبى (ع) بگويم كه بر اثر موج تبليغاتى حاكمانِ متظاهر به اسلام و مسلمانى و خيانت پيشگى برخى فرماندهان، ناگزير از قبول صلح شد؟ از امام سجاد (ع) بگويم كه در مكتب دعا، به تبيين
ص: 130
حقيقت اسلام و پرورش خصلت هاى متعالى در ميان مسلمانان پرداخت؟ از امام باقر (ع) بگويم كه شكافنده علوم دين، در زمانه خويش شناخته شد؟ از امام صادق (ع) بگويم كه احياگر قرآن كريم و سنت نبوى در عرصه هاى علمى و فرهنگى دوران خويش بود و در نهضت فكرى خود دانشمندان بسيارى در ميان شيعه و سنّى پرورش داد؟
خواهر و برادر زائر! نگاهت را از سطح اين گورهاى غريب، سنگ چين شده و گمنام، فراتر ببر! تو در برابر انوارى از معرفت، علم و عمل صالح قرار گرفته اى! نگاهت را متوجه ژرفاى اين گورستان خاموش ساز؛ شايد در اين خاموشِى، اسرارى از معانى آفرينش بر تو آشكار شود.
تو، به زيارت بزرگانى آمده اى كه حكمت آموزِ مردم زمانه خود و نيز آيندگان مى باشند. زيارت و حكمت را درهم آميز! و كلمات بلند و زندگى ساز پيشوايان غريب در بقيع را جويا شو! مبادا از حرم بقيع خارج شويم، بى آنكه سخنى از سخنان معصومانِ خفته در خاك بقيع بشنويم! زيارت و معرفت را درهم آميزيم! و از مقام امام و امامت در قرآن بپرسيم! مبادا از بقيع دور گرديم، بى آنكه جلوه اى از شناخت امامان معصوم، در ذهن و باورمان افكنده شود!
على (ع) در حالى كه خاندان پيامبر (عليهم السلام) را، عالمان راستين و مرزبانان دين مى شمارد، طريق راست را نزد آنان مى داند.
ص: 131
هُمْ مَوضِعُ سِرِّهِ وَلَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ و مَوْئِلُ حُكْمِهِ و كُهُوفُ كُتُبِهِ و جِبِالُ دِينِه. بِهِمْ أَقَامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتعادَ فَرَائِضِهِ.(1)
راز پيامبر بدان ها سپرده است و هر كه آنان را پناه گيرد، به حق راه برده است. مخزن علم پيامبرند و احكام شريعت او را بيانگر. قرآن و سنت، نزد آنان در امان. چون كوه افراشته، دين را نگهبان، پشت اسلام بدان ها راست و ثابت و برجاست.
و در جاى ديگر، به منزلت خاندان رسول (ص) در زمين و آسمان اشاره شده است.
نَحْنُ شَجَرةُ النَّبُوَّة وَ مَحَطُّ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ وَ مَعَادِنُ الْعِلْمِ وَ يَنَابِيعُ الْحُكمِ نَاصِرُنا وَ مُحِبُّنا يَنْتَظِرُ الرَّحْمَةَ وَ عَدُوُّنا وَ مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ السَّطْوَةَ.(2)
ما درخت نبوتيم و فرود آمدن گاه رسالت و جاى آمد و شدِ فرشتگان رحمت و كان هاى دانش و چشمه سارهاى بينش، ياور و دوست ما، اميد رحمت مى برد، و دشمن و كينه جوى ما، انتظار قهر و سطوت.
ص: 132
ارادت بسيارى از برادران اهل سنت به خاندان پيامبر اسلام (ص) كه در آثارشان پيداست نشان مى دهد، كه جز اين خاندان، نمى توان كسانى را يافت كه منزلت علمى و عملى آنان را داشته باشند.
برخى مى پندارند كه يادكرد اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) و نشر آثار سرشار علم ايشان، مايه اختلاف در جهان اسلام است! حال آنكه اگر، مكتب خاندان رسول (عليهم السلام)، به راستى و درستى شناسانده شود، بى گمان، سبب همدلى و هم گرايى اجتماعى و فرهنگى مسلمانان خواهد شد؛ زيرا امامان شيعه، بيش از همه از اتحاد در اقاليم اهل قبله جانب دارى كرده و از طرف ديگر، آنان، آموزگاران وحى و سنت رسول (ص) مى باشند. درحقيقت، آنچه زمينه تفرقه ميان برادران شيعه و سنّى را پديدار كرده يا گسترش داده جهل است و خرافه، و همچنين شايعه و فتنه انگيزى دشمنان اسلام به اين مهم، دامن مى زند.
در اين ايام، كمابيش با حاجيان و زائران خانه خدا روبه رو شده اى. آيا با زائرانى كه در كاروان هاى ديگر بوده اند نيز، ديدارى داشتى؟ با زائران غير ايرانى چطور؟ گفت وگو با آنان يك ضرورت است؛ زيرا حج، عرصه ديدار و پرس وجو، از حال و روز مسلمانان است.
ص: 133
خداوند در پرتو اين فريضه بزرگ بسترى را فراهم آورده تا آنان از ديدگاه هاى يكديگر آگاه شوند. بسا گفت وگوى دو مسلمان، دو عالم مسلمان، دو روشنفكر مسلمان سبب گشايش امور مسلمانان شود. از طرفى، به كمك همين گفت وگوهاست كه آسيب پذيرى جهان اسلام كاهش مى يابد؛ چون بدگمانى هايى كه فرقه هاى اسلامى نسبت به يكديگر پيدا كرده اند، از رهگذر ديدار دوستانه در حرم الهى، كم رنگ مى شود. به طور كلى، يكى از اهداف زيربنايى حج ابراهيمى، همين حضور فعال مسلمانان، به ويژه، انديشمندان مسلمان در عرصه گفت وگوى اعتقادى و اجتماعى است.
در چنين سفرهايى، بايد درباره مسايل مهمى سخن گفت كه در زندگى، ايمان و موضع گيرى هاى اجتماعى و فرهنگى ما تأثيرگذار است. متأسفانه، حاجيان ما كمتر بدين مسايل مى پردازند و بيشتر در زمينه مسايل شخصى، گفت وگو دارند كه وقت گذرانى است.
به هرحال، يكى از وظيفه هاى زائران كعبه، بهره رسانى علمى و فكرى به همسفران و زائران ايرانى و غيرايرانى و نيز بهره گيرى علمى و فكرى از آنان است. نبايد خود را، از جمع زائران دور نگاه داشت. دست كم، مى توان شنونده خوب و نكته سنجى بود و بر دانش و بينش خود افزود. اينكه اسلام، ارزش بسيارى براى اجتماع قايل است، دليلى جز كاستن از
ص: 134
نادانى ها و ناتوانى ها ندارد.
مسلمانان در فرصت هاى گوناگون، به ويژه در سفر زيارتى حج بايد يك فرد اجتماعى باشند. اجتماعى بودنِ يك مسلمان مدد مى رساند تا او آگاهى ها و توانايى هاى مورد نياز خود و جامعه را به دست آورد.
در هر سفرى كه به درازا مى كشد، مسافر بى تابى دارد كه به وطنش بازگردد، مگر سفر حج! چرا؟
چه رازى در اين سفر نهفته است كه هنوز كشش براى ماندن دارى؟
اين زيارت چه شوقى در تو برانگيخته، كه آتش عشق تو، شعله ورتر شده است؟!
صاحب خانه چه نورى در اين وادى افكنده كه آدمى را به نورانيت دل، مايل كرده است؟!
چه نشانه اى از جانان مى بينى كه تو را چنين بى قرار كرده است؟
چه صدايى در اين فضاى ملكوتى مى شنوى كه مى خواهى، مجاور بمانى؟!
چه رنگى اين آسمان را، فراگرفته كه قدسيان به نظاره ايستاده اند؟!
ص: 135
زائر ارجمند! در مكه و مدينه، در مناسك و پس از آن، چه كسانى را به ياد آورده اى؟ مى دانى كه حق شناسى، يكى از وظيفه هاى دينى هر مسلمان است. آيا به ياد افرادى از نزديكان افتاده اى؟ آيا به جاى آنان نيايش كرده اى و براى آنان، آرزوى توفيق زيارت كعبه، سلامت، مغفرت و رحمت الهى داشته اى؟ دعا و زيارتى كه از مرز خود و خودخواهى، گذشته باشد، دعا و زيارتى مقبول و مستجاب خواهد بود.
هركس كه به گونه اى، حقى به گردن ما دارد، بايد او را ياد كرد و برايش دعا كرد، و آن گاه براى خويشتن، تمنا داشت! چراكه، دعا براى ديگران به اجابت نزديك تر است! شايد در دعاى پذيرفته شده براى آنان، بتوان سهمى داشت! پيامبر اسلام (ص)، به مسلمانان سفارش مى كند كه در نيايش خود، همگان را در نظر داشته باشند.
إِذَا دَعَا أَحَدٌ فَلْيَعُمَّ، فَإِنَّهُ أَوْجَبُ لِلدُّعَاءِ، وَ مَنْ قَدَّمَ أَرْبَعِينَ رَجُلًا مِنْ إِخْوَانِهِ قَبْلَ أَنْ يَدْعُوَ لِنَفْسِهِ اسْتُجِيبَ لَهُ فِيهِمْ وَ فِي نَفْسِهِ. (1)
هرگاه يك نفر دعا مى كند، براى همه دعا كند، زيرا اين دعا به اجابت نزديك تر است. كسى كه پيش
ص: 136
از دعا كردن براى خود، براى چهل نفر از برادرانش دعا كند، آن دعا در حق آنان و در حق خودش مستجاب شود.
در سيره فاطمه زهرا (س) آمده است كه آن حضرت، هميشه براى زنان و مردان ايمان آورده به خدا و آخرت، نيايش مى كرد. امام صادق (ع) در اين باره چنين فرمود:
كَانَتْ فَاطِمَةُ (س) إِذَا دَعَتْ تَدْعُو لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ لا تَدْعُو لِنَفْسِهَا فَقِيلَ لَهَا، فَقَالَتِ الْجَارُ ثُمَّ الدَّارُ. (1)
فاطمه (س) هرگاه دعا مى كرد، براى مردان و زنان مؤمن دعا مى كرد و براى خودش دعا نمى كرد. در اين باره، از آن حضرت سؤال شد. فاطمه (س) فرمود: اول همسايه، بعد خانه!
و اكنون در پايان سفرى هستيم كه بايد دستاوردهاى آن را در درون جست! نگاهى به روزها و شب هاى گذشته بيفكنيم آيا دگرگونى در خويشتن مى بينيم؟ زائرى كه روزهاى او تفاوتى با هم نداشته باشند و در درون خود خبرى از قرب و وصالِ او به حق نباشد، زيان نكرده است؟
ص: 137
به حج آمديم كه تكليف حج را گزاريم، اما، مى دانيم كه هدف يك زائر كعبه، فقط رفع تكليف نيست! هدف از حج ابراهيمى اين است كه، در فرد و جامعه، دگرگونى هاى فكرى و رفتارى پديد آيد. اينكه على (ع)، زيارت كعبه را يك آزمايش بزرگ الهى براى مسلمانان مى شمارد، دليلى جز ضرورت دگرگونى در نگرش ها و گرايش هاى آنان ندارد.
پس، شايسته است كه حاجيان پس از حج، در انديشه ها و جهت گيرى هاى فردى و جمعى شان نشان دهند كه از حج ابراهيمى چه درسى گرفته اند. يكى از آن درس ها، درس يكتاپرستى و اخلاص در بندگى پروردگار است. مگر «لبيك. اللهم لبيك» گفتن يك زائر احرام پوشيده، پيام توحيد و شرك ستيزى را به همراه ندارد؟ مگر گوينده لبيك نبايد عزم استوارى براى ترك ستم، دروغ، فريب و تجاوز به حريم ديگران را داشته باشد؟
درس ديگر حج ابراهيمى، عرفان، و معرفت نسبت به خداوند و صفات اوست. يك زائر كعبه در ايام حج بايد به اسم ها و صفت هاى زيباى حق بينديشد و اندك اندك، خود را، خداگونه سازد؛ زيرا در نگاه قرآن كريم، انسان ها بايد به مقام «خليفه اللهى» يا جانشينى خداوند در زمين، نزديك شوند. چنين مقامى، خداگونگى انسان در زندگى فردى و اجتماعى را مى طلبد.
ص: 138
نمى توان از خداپرستى سخن گفت و اخلاق خدايى نداشت. كسى كه خداى رحمان، غفار و عزيز را مى پرستد، بايد فردى مهرورز، باگذشت و توانمند، در راه عقيده باشد. حاجيان، بيش از ديگر مسلمانان اين مسئوليت را دارند؛ چرا كه از زيارت خانه خدا بازگشته اند! مردم از آنان، انتظار دارند كه نشانه هايى از اخلاق صاحب خانه را داشته باشند.
درس سوم حج ابراهيمى، هم گرايى است. هر حركتى كه در ايام حج داشتيم يك حركت جمعى بود، با هم احرام پوشيديم! با هم طواف كرديم! با هم طنين «لبيك. اللهم لبيك» در فضاى قدسى مسجدالحرام افكنديم! با هم در سعى صفا و مروه بوديم! با هم در عرفات نيايش داشتيم! با هم در مشعرالحرام شب زنده دارى كرديم! با هم به سوى منا رفتيم! با هم نماز گزارديم! با هم به زيارت رسول (ص) شتافتيم!
و اكنون مى خواهيم جدا از مسلمانان باشيم؟ مى خواهيم بيگانه از درد و دغدغه مردم بمانيم؟ مى خواهيم در هيچ حركت خير و سودمند در زندگى روزمره جمعى، مشاركت فعال نداشته باشيم؟ به مدرسه وحدت در حج آمديم كه يك عمر، در جهت همدلى و همراهى با مردم بمانيم! نيامديم كه وحدت را تماشا كرده، سپس آن را از ياد ببريم! آمديم كه وحدت را همراه خويش به عنوان سوغات، به ديارمان ببريم تا نهال دشمنى و كينه توزى را، بركنيم! از اين پس، اطرافيان بايد
ص: 139
صداى حاجى را، صداى اتحاد و محبت بشناسند تا حق حج، به جا آورده شود.
درس چهارم حج ابراهيمى، بهترين شدن است. بهترين سفر را پايان برديم، كه همانا سفر حج است. بهترين سرزمين را ديديم، كه مكه مكرمه است! بهترين خانه دنيا را زيارت كرديم، كه خانه خداست! بهترين جامه را پوشيديم، كه جامه تقوا و احرام است! بهترين سعى را داشتيم، كه سعى صفا و مروه است! بهترين شب زنده دارى را در مشعر گذرانديم و بهترين نيايش و خودشناسى را در عرفات! و اكنون چگونه مى توان بهترين مسلمان نبود؟
بدان و آگاه باش! مردم از حاجيان انتظارهاى بسيار دارند. آنان انتظار دارند كه زائر پس از زيارت كعبه، بهترينِ آنان باشد! بهترين مسلمان در دين و انسانيت! بهترين مسلمان در نوع دوستى! بهترين مسلمان در اخلاق محمدى! بهترين مسلمان در كردار علوى! آنان با خود مى انديشند كه اكنون تو بهترين خويشاوندى! بهترين همسايه اى! بهترين شهروندى! بهترين رفيقى! بهترين شريكى! بهترين همكارى! بهترين پدرى! بهترين مادرى! بهترين فرزندى! بهترين همسرى! حاجى! حج تو قبول و شهد زيارت گوارايت باد!
ص:140
ص: 141
* قرآن كريم، ترجمه ناصر مكارم شيرازى، قم، ناصر، 1387، اول.
* نهج البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدى، تهران، علمى و فرهنگى، 1378 ش، چهاردهم.
1. آل احمد، جلال، خسى در ميقات، قم، خرم، 1388، دوم.
2. آمدى، عبدالواحد، غررالحكم، تهران، دانشگاه تهران، 1360 ش، سوم.
3. ابن سعد، محمد، طبقات الكبرى، بيروت، دار صادر.
4. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول (ص)، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1404 ق، دوم.
5. اقبال، محمد، برگزيده اشعار، تهران، اميركبير، 1370، دوم.
6. امام خمينى، صحيفه امام، نشر و تنظيم آثار امام خمينى، تهران، 1382.
7. حر عاملى، محمدبن حسن، وسائل الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت، 1419 ق، اول.
8. حسام الدين هندى، على المتقى، كنزالعمال، بيروت، التراث الاسلامى، 1397 ق، اول.
9. خراسانى، حاج ميرزا حبيب، ديوان، تهران، كتابفروشى زوار، 1361، چهارم.
10. ديلمى، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، بيروت، مؤسسه الاعلمى، 1398 ق، چهارم.
ص: 142
11. راوندى، قطب الدين، قصص الانبياء، مشهد، آستان قدس رضوى، 1409 ق، اول.
12. صدوق، محمد بن على، علل الشرايع، بيروت، دار احياء التراث، دوم.
13. صدوق، محمد بن على، عيون اخبار الرضا (ع)، تهران، جهان.
14. صدوق، محمدبن على، خصال، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1414 ق، چهارم.
15. صدوق، محمدبن على، ثواب الاعمال وعقاب الاعمال، تهران، مكتبه الصدوق.
16. طبرسى، حسن بن فضل، مكارم الاخلاق، قم، النشر الاسلامى، 1414 ق، اول.
17. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، بيروت، دارالمعرفه، 1408 ق، دوم.
18. طوسى، محمد بن حسن، تهذيب الاحكام، بيروت، دار التعارف، 1401 ق، اول.
19. قمى، على بن ابراهيم، تفسير القمى، مطبعه نجف اشرف.
20. كرمانى، اوحدالدين، ديوان رباعيات، تهران، سروش، 1366.
21. كلينى، محمد بن يعقوب، كافى، بيروت، دار صعب و دار التعارف، 1401 ق، چهارم.
22. لسان الغيب، به اهتمام حسين بختيارى، تهران، اميركبير.
23. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث، 1412 ق، اول.
24. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، تهران، سازمان چاپ و نشر دارالحديث، 1386، هفتم.
ص: 143
25. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1386، سوم.
26. المنذرى، عبدالعظيم بن عبدالقوى، الترغيب و الترهيب، بيروت، دار احياء التراث، 1388 ق، سوم.