خيبر: شهري كه فتح آن به دست علي (ع) پيامبر (ص) را خرسند كرد

مشخصات كتاب

سرشناسه : انصاري، عبدالرحمن طيب

عنوان قراردادي : خيبر: الفتح الذي سر به النبي(ص) . فارسي

عنوان و نام پديدآور : خيبر: شهري كه فتح آن به دست علي (ع) پيامبر (ص) را خرسند كرد/ مولف عبدالرحمن الطيب الانصاري.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1392.

مشخصات ظاهري : 127 ص.

شابك : 978-964-540452-7

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: ص. [123] - 127.

موضوع : خيبر

موضوع : غزوه خيبر، 7ق.

شناسه افزوده : حسيني فاضل، سيدمرتضي، 1357 - ، مترجم

رده بندي كنگره : BP24/45 /خ94 الف8041 1392

رده بندي ديويي : 297/93

شماره كتابشناسي ملي : 3217560

ص:1

ديباچه

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

خيبر، با پيشينه اى به قدمت تاريخ، جلگه اى وسيع و حاصلخيز، در ١٧١ كيلومترى شمال مدينه است كه در زمان ظهور اسلام، از مراكز مهم تمدن در جزيرةالعرب و محل سكونت طايفه مهمى از يهوديان بود. پس از هجرت رسول خدا (ص) به مدينه، به سبب پناه بردن يهوديانِ رانده شده از مدينه، آنجا به كانون خطرى براى مسلمانان تبديل شد.

هنگامى كه رسول خدا (ص) در سال ششم هجرى، از توطئه خيبريان آگاه شد، با نامه هاى پى درپى، پيام حيات بخش اسلام را به آنان ابلاغ كرد، همچنين آنچه در تورات، درباره رسالت آن حضرت آمده بود، به آنان گوشزد كرد. آن حضرت (ص) ، مدّتى صبورانه در پى هدايت آنان بود، اما آنان بر گمراهى و دشمنى خود با اسلام پامى فشردند. به ناچار رسول خدا (ص) ، قلعه هاى آنان را محاصره كرد، اما همچنان سعى مى كرد آنان را هدايت كند. سرانجام رسول خدا (ص) مردى از خويش را - كه خدا و رسولش او را دوست داشتند- فراخواند، زره آهنين خود را به او پوشاند و پرچم اسلام را به دستش داد و اين گونه خداوند بلندمرتبه،

ص:8

قلعه هاى محكم آنان را يكى پس از ديگرى، به دست با كفايت او فتح كرد و به توطئه هاى خيانت بار آنان خاتمه داد. بزرگان آنان كشته شدند و خيبر با قلعه هاى آهنينش، به تصرف مسلمانان درآمد و رسول خدا (ص) از اين فتح مسرور گشت.

نوشته حاضر، ترجمه كتاب خيبر، الفتح الذى سرّ به النبى (ص) ، نگارش عبدالرحمن الطيب الانصارى است كه با ترجمه جناب آقاى سيدمرتضى حسينى فاضل، به زيور طبع آراسته شده است. كتاب مزبور، با رعايت ترتيب زمانى و پيشينه تاريخى، خيبر را به سبك پژوهش تاريخى بررسى كرده است. همچنين با بررسى نقش خيبر در دوره هاى گوناگون، اهميت آن را در دوره هاى اسلامى نيز بيان كرده است.

اميدواريم، متن موجود به خوبى، بخشى از تاريخ و سيره رسول خدا (ص) ، همچنين اهميت غزوات آن حضرت را بيان كند و براى علاقه مندان به تاريخ اسلام سودمند افتد. در پايان، پژوهشكده حج و زيارت لازم مى داند، از زحمات بى شائبه مترجم محترم و تمام كسانى كه در به ثمر رسيدن اين اثر تلاش كردند، سپاسگزارى كند.

انّه ولى التوفيق

پژوهشكده حج و زيارت

گروه تاريخ و سيره

ص:9

سخن نگارنده

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله والصلاة والسلام على أشرف الانبياء و المرسلين

«امين عبدالله مدنى» ، در روز دوم اهداى جوايز، سفرى علمى برگزار مى كند و برندگان اين جايزه را به يكى از مناطق تاريخى و باستانى مى برد. در ٢١ محرم ١4٢٣ه. ق مطابق با مارس ٢٠٠٢م. نيز، اين مراسم برگزار شد (1)كه اين بار، از علا، مدائن صالح، جوف، ربذه و خيبر بازديد شد. در همان هنگام، استاد اياد امين مدنى -وزير حج آن زمان و وزير فرهنگ و رسانه كنونى عربستان - از من خواست، براى ميهمانان اين بازديد علمى، از خيبر بگويم. من به ايشان گفتم: «با تأسف بايد گفت، بنده پيش از اين، از خيبر بازديدى نداشته ام. به همين دليل، به خوبى نمى توانم درباره آن سخن بگويم» . اما به وى قول دادم، كتابى درباره اين منطقه تاريخى بنويسم و همه تلاش خود را به كار بندم تا بهترين اثر در اين باره به جاى ماند.


1- در اين سال از استاد عاتق بن غيث بلادى تجليل شد.

ص:10

آنچه پيش رو داريد، نتيجه پژوهش در منابع و مراجع گوناگون است. در اين اثر تلاش شده، جغرافيا و آثار باستانى و تاريخى اين منطقه، با تصاوير و نقشه ها نمايش داده شود تا خواننده بتواند در ذهن خود، خيبر را به درستى تصور كند.

خيبر، از مراكز بزرگ تمدن جزيرةالعرب است. قدمت اين منطقه، به دوره هاى پيش از تاريخ برمى گردد؛ زيرا درون اين منطقه، آثارى از دوران سنگى يافت شده است. در خيبر و حومه آن، نقاط بسيارى وجود دارد كه در آنها سنگ نگاشته ها، مقبره هاى كومه اى و ابزارهاى سنگى دنباله دار به جاى مانده است.

خيبر، در يكى از مراحل تاريخى اش، به حكومت بابل پيوند خورده است؛ چراكه «نبونيد» ، پادشاه وقت بابل، در 5٢٢ ق. م پس از آنكه «تيماء» را پايتخت خويش قرار داد، خيبر را به تصرف خود در آورد. همچنين، در دوران پادشاهان عرب، خيبر در قلمرو حكومت دادان و لحيان (54٠-٢5٠ق. م) بوده است. در دوران نبطيان نيز، خيبر به سبب نزديكى به الحجر (1)، اهميت داشته است؛ زيرا الحجر تا سال 106م. به مثابه پايتخت دوم نبطيان به شمار مى رفت. خيبر، پس از سقوط حكومت هاى عربى نيز، همچنان شهرى مهم بود، به خصوص در بازرگانى؛ چراكه به مدت چندين سال، بازار دوره اى رايج در جزيرةالعرب، بازار نطاة، در اين شهر برپا مى شد؛ اما از آغاز حكومت امويان به بعد، خيبر شاهد رويداد مهمى نبوده است. اين شهر


1- Hegra

ص:11

در سال ١٢٠٨ه. ق (١٧٩4م.) در قلمرو حكومت اول آل سعود قرار گرفت.

از آثار كهن اين شهر، مى توان به دژهاى قموص و ناعم و سدهاى بنت و حصيد اشاره كرد. خيبر آكنده از نوشته هاى كهن و اسلامى است. همچنين، در خيبر عمارت سنتى و كهن نيز وجود دارد. افزون بر اينها، جاذبه هاى طبيعى و گردشگرى اين شهر موجب شده است كه خيبر در زمينۀ گردشگرى، گوى سبقت را از ديگر مناطق عربستان بربايد.

اكنون، از همه كسانى كه در تهيه اين اثر كوشيده اند، تشكر و قدردانى مى كنم؛ به ويژه از استاد «غالب بن سعود المحمدى» ، استاندار خيبر كه براى همكارى صميمانه با تيم «دارالقوافل» ، در اثناى نگارش اين كتاب از خيبر بازديد كردند. و نيز از استاد «صيفى بن عيسى الشلالى» ، مدير امور پرورشى شهر خيبر، براى همراهى با تيم دارالقوافل در بازديد از اماكن خيبر و حومه آن و نيز بهره گيرى پژوهشگران اين تيم، از دانش او درباره تاريخ خيبر و اماكن تاريخى آن؛ همچنين از «بنياد آثار و موزه ها» به سبب پشتيبانى از تهيه و نشر اين اثر؛ از استاد دكتر «سعد بن عبدالعزيز الراشد» ، معاون آثار و موزه هاى وزارت آموزش و پرورش، به سبب پذيرايى شايسته از تيم دارالقوافل هنگام بازديد از خيبر و عكس بردارى از آثار اين شهر؛ از آقايان دكتر «فرج الله احمد يوسف» ، استاد «خالد بن فايز الاسمرى» ، استاد «محسن بن هادى اليامى» ، پژوهشگران عضو تيم دارالقوافل كه در گردآورى مطالب اين كتاب، ما را يارى كردند؛ همچنين از دكتر «حسين بن على ابوالحسن» كه پرينت اول اين كتاب را مطالعه

ص:12

كرده اند؛ عكاس محترم، استاد «عبدالكريم اسماعيل الحاج» كه در عكس بردارى از آثار و اماكن تاريخى خيبر فراوان كوشيد؛ استاد «حمودبن هادى العنزى» كه نقشه هاى كتاب را رسم كرد و ديگرانى كه در تأليف و چاپ اين كتاب، ما را يارى كردند، سپاسگزارى مى كنم.

دكتر عبدالرحمن الطيب الانصارى

رياض، ١٢ ربيع الاول ١4٢٧ه. ق

مطابق با ١٠ آوريل ٢٠٠6م

><نمايش تصوير

نمايى از منطقۀ خيبر و قلعۀ باستانى آن

ص:13

مباحث مقدماتى

موقعيت خيبر

خيبر، در ١٧١ كيلومترى شمال مدينه منوره و در طول و عرض جغرافيايى ١٠/١6/٣٩ و ٢5/45/٢5 واقع شده است.

ياقوت حموى، خيبر را اين گونه معرفى مى كند: «خَيبَر، منطقه اى كه نام آن در غزوه هاى پيامبر (ص) ديده مى شود، ناحيه اى است در فاصله هشت بريدى(1)مدينه، از سمت شام» . بكرى نيز مى گويد: «از خيبر تا مدينه، هشت بريد يا به اندازه سه روز پياده روى فاصله است» .

حره (2)خيبر، پس از حره بنى سليم، از بزرگ ترين حره هاى جزيرةالعرب به شمار مى رود. اين منطقه، نام هاى گوناگونى داشته است؛ مانند حره فدك، حره ضرغد، حره نار و حره ليلى. در خيبر وادى هاى بسيارى نيز وجود دارد كه از جمله آنها وادى غرس (سرير) ، مضاويح،


1- بريد، يكى از واحدهاى اندازه گيرى مسافت و معادل چهار فرسنگ يا 5/٢٢ كيلومتر است. م
2- حرة، زمينى با سنگ هاى آتشفشانى و سنگريزه فراوان است. م

ص:14

الزهيراء و ابووشيع را مى توان نام برد. هم چنان كه در منطقه خيبر، روستاهاى فراوانى، مانند شُرَيف، ابووشيع، صوير، مكيده، زبران، نطاه، سرير، سمحه و عشاش وجود دارد.

><نمايش تصوير

نخلستان و دژهاى خيبر

><نمايش تصوير

نمايى از نخلستان هاى خيبر

ص:15

><نمايش تصوير

درختان روستاى العين، شمال خيبر

خيبر در لغت

مورخان و جغرافى دانان عرب، در معناى واژه خيبر اختلاف دارند. مى توان گفت، در رابطه با نامگذارى اين منطقه، سه ديدگاه وجود دارد.

الف) برخى مى گويند: اين واژه، از «ارض الخبرة» به معناى گِل خوب گرفته شده است.

ب) در ديدگاه ديگر، نام خيبر برگرفته از نام مردى از «عمالقه» به نام خيبربن قانية بن عيبل بن مهلائل بن إرم است؛ زيرا وى نخستين كسى بود كه به اين منطقه وارد شد.

به ظاهر، ديدگاه دوم، تحليلى ساختگى است؛ زيرا حمدالجاسر مى گويد:

ندانستن معناى خيبر موجب شد، برخى اين روايت خرافى را درباره

ص:16

خيبر بسازند. اين امر نه فقط براى تفسير معناى خيبر، بلكه براى توجيه نام [گذارى] ديگر اماكن و شهرهاى جزيرةالعرب نيز ديده مى شود؛ مانند اجا، سلمى، دومةالجندل، فدك و فيد و. . . .

ج) ديدگاه سوم، به معناى عبرى اين واژه مى پردازد. «خيبر» در زبان عبرى، به معناى دژ و جمع آن «خيابر» است. در واقع اين ديدگاه معناى خيبر را با مهاجرت و سكونت يهوديان در اين منطقه مرتبط مى داند؛ حال آنكه اين منطقه، پيش از ورود يهوديان به آنجا نيز همين گونه ناميده مى شد.

پس از بيان ديدگاه هاى سه گانه و بررسى هركدام، مشخص شد كه ديدگاه اول درست است؛ يعنى اين نام، برگرفته از الارض الخبره به معناى زمينى است كه گِل خوبى دارد.

خيبر، در دوره هاى ماقبل تاريخ

در وادى هاى غرس، غمره، حفيره و القاع، آثارى از عصر پارينه سنگى قديم يافت شده است كه عبارت اند از: تبرهاى سنگى، ابزارهاى تيز و بُرنده و كلنگ. علاوه بر اين، نزديكى جاده خيبر، از منطقه علا به سمت جنوب، تقاطع جاده خيبر، عشاش و علا نيز، ابزارهايى مربوط به عصر پارينه سنگى و در حره خيبر، ابزارهايى از عصر پارينه سنگى ميانه يافت شده است كه عبارت اند از: سرنيزه، خنجر، تيشه و قلم هاى حكاكى. همچنين در يكى از بخش هاى وادى غرس، ابزارهايى از عصر نوسنگى بر جاى مانده است.

در حرة خيبر، لوح هاى سنگى بزرگى به شكل دايره يا مثلث يافت

ص:17

شده است؛ جنس اين اشكال به گونه اى است كه اگر از زاويه اى خاص به آنها نگريسته شود، به صورت دو رديف سنگ موازى، شكل دُمِ بلندى را ايجاد مى كنند.

ديرينه شناسان، درباره هدف از ايجاد اين اشكال و ابزارهاى سنگى دنباله دار، ديدگاه هاى گوناگونى دارند:

١. برخى معتقدند، در واقع آنها نوعى ابزار شكار بوده اند؛

٢. اما برخى براين باورند كه آنها پرستشگاه يا گورستان بوده است؛

٣. گروه سوم نيز، بر آن اند كه اين سنگ هاى دايره اى شكل، در واقع تابلوهاى راهنماى جاده ها و راه ها بوده است.

><نمايش تصوير

نقش ها و لوح هاى سنگى خيبر

ص:18

نقش ها و لوح هاى سنگى خيبر

گورهايى باستانى، در حره قريجل، نزديكى خيبر و نيز، در دژ المنجى، به فاصله سى كيلومترى شمال خيبر وجود دارد كه در آن مكان، ابزارهاى سنگى بسيارى يافت شده است. همچنين جاى پاى انسان نيز روى اين صخره ها نقش بسته است.

ص:19

><نمايش تصوير

يكى از گورهاى باستانى در حرة قريجل كه به شكل دايره اى ايجاد شده است

><نمايش تصوير

گورهاى باستانى در حرة قريجل

ص:20

><نمايش تصوير

گورهاى باستانى در حرة قريجل

از برجسته ترين ويژگى هاى ماقبل تاريخ در جزيرةالعرب اين است كه در تمام مناطق آن، سنگ نگاشته وجود دارد كه مهم ترين منبع براى مطالعه دوره هاى پيش از تاريخ است.

بنياد آثار و موزه ها، از نيمه دهه هشتاد قرن بيستم، مطالعه بر اين سنگ نگاره ها را آغاز كرد و به تحليل آنها پرداخت و بر پايه اين تحقيقات، همچنين با توجه به سنگ نگاره هاى انسان ها و حيوانات و شيوه پيدايش آنها، دوره هاى ماقبل تاريخ را به چند مرحله تقسيم كرد.

در خيبر، نقش هايى از كف دست انسان وجود دارد كه مشابه آثار برجاى مانده بر ورودى «غار جانين» در حائل است. اين آثار را مى توان از آن عصر پارينه سنگى قديم دانست؛ زيرا با آثار هنرى در غارهاى خارج از جزيرةالعرب تشابه دارد.

نقطه حدب-حمر، در شمال خيبر و در حد فاصل خيبر -الحجر (مدائن صالح) قرار دارد و از مهم ترين نقاط شمال جزيرةالعرب است كه

ص:21

در آن، سنگ نگاره هايى يافت مى شود. گمان مى رود كه اين سنگ نگاره ها، با نقش هايى از گاوهاى وحشى و اسب هاى شخم زننده، از قديمى ترين آنها باشند كه به الگوى نقش هاى صخره اى در منطقه «كلوه» شباهت دارد و كلوه نيز در شمال شرق تبوك قرار دارد. برخى از اين اشكال حيوانى، با دايره و نقطه تزيين شده اند. همچنين گمان مى رود، اين تزيين ها متعلق به هزاره پنجم پيش از ميلاد باشد.

كهن ترينِ آنها حدود شش هزار سال پيش از ميلاد نگاشته شده و جديدترين آنها هزار تا چهار هزار سال پيش از ميلاد؛ اما سنگ نگاره هاى خيبر و پيرامون آن (به جز حدب حمر) متعلق به دوره هاى جديد است؛ چراكه بيشتر نقش هاى آن «شتر و اسب» است. اين نقش ها، در شمال شرق خيبر در كوه «عطوى» و كوه هاى «حرضه» پراكنده است؛ درحالى كه در «المشرفه» نقش گاوهايى با شاخ هاى بلند و صحنه شكار شترمرغ وجود دارد. در وادى «وطيح» نيز نبردهايى با نيزه هاى بلند و بر پشت اسب ها به تصوير كشيده شده است. همچنين در اين منطقه، نقاشى هايى از گاوها و بزهاى كوهى وجود دارد كه شبيه نقش هاى موجود در «جبه حائل» است. در اين نقاشى ها از شيوه نقاشى چوبى استفاده شده و در آن شكل انسان ها و حيوان ها به گونه اى ترسيم شده كه به شكل چوب هاى كنار هم گذاشته شده و متقاطع با يكديگر درآمده اند.

در روستاى «العين» ، در فاصله ٢4 كيلومترى شمال شرق خيبر نيز سنگ نگاره هايى وجود دارد كه دربردارنده شكل انسان ها و به شيوه چوبى ترسيم شده است. همچنين در اين مكان، نقش بزهاى كوهى با شاخ هاى بلند نيز فراوان يافت مى شود.

ص:22

><نمايش تصوير

نقش به جاى مانده اى كه بزهاى كوهى را ترسيم مى كند

><نمايش تصوير

اثر به جاى مانده از گام هاى انسان بر روى صخره هاى قلعه المنجى

ص:23

در كوه «طيران» ، نقش هاى بسيارى از گاوهاى شاخ بلند، شتر، شترمرغ و تصاويرى از شكار و درگيرى يافت مى شود. همچنين نقش اسب سوارانى كه با اسبان عربى مى تازند؛ درحالى كه، كمان، نيزه و سرنيزه در دست دارند و افرادى در حال رقص نيز ترسيم شده اند. در اينجا نيز، نقش هاى ترسيم شده از انسان ها، به شيوه چوبى تجريدى است.

><نمايش تصوير

نقشى از شتر و يك سواركار

><نمايش تصوير

نقاشى يك انسان با استفاده از نقاشى چوبى

ص:24

فيلپى، جهانگرد انگليسى، سنگ نگاره هاى كوه طيران را اين گونه توصيف مى كند: «. . . با وجود گاو وحشى و شتر يا شكل انسان، بزكوهى بدون رقيب و پيش از همه قرار مى گرفت» .

><نمايش تصوير

نقشى از پرندگان بر سينۀ صخره اى در خيبر

><نمايش تصوير

تصوير حيوانات به همراه حروف عربى در كوه طيران

ص:25

><نمايش تصوير

نقشى از تستر در كوه طيران

><نمايش تصوير

نقشى از يك جنگجو با نيزه در كوه طيران

سنگ نگاره هاى خيبر، دربردارنده موضوعات گوناگونى است كه با مطالعۀ آنان مى توان به فعاليت هاى روزانه انسان ماقبل تاريخ پى برد؛ فعاليت هايى مانند شكار، چرانيدن حيوانات، رقص و جنگ كه ابعاد

ص:26

اقتصادى، اجتماعى و دينى زندگى آنان را بازگو مى كند. در صحنه هاى ترسيم شده از شكار، چرانيدن و نبردها، حيواناتى مانند گاو، بزكوهى، شتر و اسب را مى بينيم كه در آن محيط زندگى مى كردند. همچنين، از رهگذر اين سنگ نگاره ها، با ابزارهاى شكار و نبرد آنها، يعنى كمان، تير و نيزه آشنا مى شويم.

><نمايش تصوير

منطقۀ خيبر در نقشۀ حجاز

ص:27

خيبر در گذر تاريخ

خيبر و دوران بابلى ها

پس از وفات «بخت النصر» دوم (6٠5-56٢ق. م) ، امپراتورى بابل، دوره هاى آشفته و بى ثباتى را تجربه كرد تا اينكه «نبونيد» زمام امور را به دست گرفت. (555-5٣٩ق. م)

وى از كاهنان معبد «سين» بود و به معبود خويش، بسيار اهميت مى داد؛ به گونه اى كه كاهنان معبد «مردوخ» ، كينه او را به دل گرفتند و او را به كفرورزى به مردوخ متهم كردند. به همين دليل، با يكديگر درگير شدند كه در نتيجه، نبونيد از بابل بيرون رفت و در «تيماء» مستقر شد.

سال ١٩56م. در «حران» ، دو كتيبه كشف شد كه بر آنها انتقال نبونيد به تيماء، با خط ميخى و اين گونه درج شده بود:

من نبونيدم، فرزندى كه هيچ كس را ندارد. كسى كه نشستن بر تخت پادشاهى را در سرنداشت. خدايان و الهه ها، براى من دعا كردند. دعاى من براى به دست گرفتن حكومت، موجب شد، (در شب) در خواب ببنيم [كه به من گفته مى شد]: حركت كن و به سرعت معبد

ص:28

«سين» را در حران بنا كن. مى خواهم همه اين سرزمين را به دست تو بدهم. مردم (ساكنان) بابل، پارسيا، نيبو، اور، اوروك، لارسا و كاهنان (مردمى از مناطقى هستند) كه در اكاد زندگى كردند (و) در حق الوهيت بزرگ ايشان اشتباه كردند. آنان نسبت به عدم شناخت خشم هولناك پادشاه خدايان، يعنى «سين ننار» گناه كردند؛ زيرا مناسك خود را فراموش كردند و دروغ و سخن نادرست گفتند. آنان مانند سگ ها يكديگر را پاره كردند؛ به همين دليل، خدايان از جمله «سين» ، بيمارى و گرسنگى را ميان آنان انداخته اند؛ به طورى كه ساكنان، دچار نگون بختى شده اند؛ اما من از شهر خودم بابل فرار مى كنم و به سوى تيماو، دادانو، پاداكو، خيبرا و يديخو تا يثربو حركت مى كنم. ده سال در اين شهرها مى چرخيدم؛ اما وارد شهرم بابل نشدم.

نبونيد، در سال چهارم پادشاهى اش (55٢ ق. م) ، تيماء را پايتخت خود قرار داد. بنابر متنى (ميخى) كه بيان شد، وى قدرت و نفوذ خود را بر شهرهايى، مانند خيبر گسترش داد. در اين متن ميخى نام شهرها به شكل زير آمده است:

تيماو (ت-ما-أ. te- ma- a تيماء) ؛

دادانو ( da-da-nu دادان، «العلا») ؛

پاداكو ( pa-dak-ku فدك، «الحائط») ؛

خى ايبرا ( hi-ib-ra-a خيبر) ؛

ياديخو ( ia-di-hu ى ديع، الحويط) ؛

يثربو ( ia-atri-bu ى ثرب، مدينه منوره) .

ص:29

><نمايش تصوير

نقشۀ منطقۀ نبونيد در شمال جزيرة العرب

نبونيد، تا آخرين سال حكومت خود، يعنى زمان بازگشتش به بابل، در تيماء ماند؛ زيرا در آن سال، كورش دوم (55٩-5٢٩ق. م) به بابل حمله كرد و نبونيد به بابل بازگشت تا در برابر كورش دوم بايستد. او براى دلجويى از كاهنان مردوخ، يكى از جشن هاى آنان را برگزار كرد؛ اما بى فايده بود و كورش دوم توانست در همان سال (5٣٩ ق. م) وارد بابل شود و به اين ترتيب، حكومت بابلى ها سقوط كرد.

خيبر و امپراتورى هاى عربى

در سال هاى (54٠-٢5٠ق. م) حكومت ديدان (دادان) و لحيان در شمال غرب جزيرةالعرب برپا شد و نفوذ آن تا شرق و جنوب اين

ص:30

سرزمين گسترش يافت. نقش هاى (نگاره ها) لحيانى پيدا شده در علا (دادان) - پايتخت امپراتورى ديدان و لحيان- نام شمارى از شهرهاى خارج از قلمرو حكومت آنان را بيان مى كند كه مردم آنجا، ماليات اموال و دارايى هاى خويش را به «ذى غيبه» ، معبود اصلى حكومت، مى دادند. ذكر نام اين شهرها بيانگر پهناوربودن قلمرو لحيانى هاست. اين امر موجب مى شد شهروندان ماليات خويش را به معبودشان، ذى غيبه، بدهند. گستره شهرهايى كه لحيانى ها بر آنها تسلط يافته بودند، از شمال تا عمان (اردن) و از جنوب تا بدر بود. بر اين اساس، خيبر منطقه اى بود كه مستقيم يا غير مستقيم، زير نفوذ لحيانى ها قرار داشت.

پس از سقوط امپراتورى ديدان (دادان) و لحيان، نبطى ها نفوذ خود را درون جزيرةالعرب گسترش و الحجر (مدائن صالح) را پايتخت دوم خويش قرار دادند. پايتخت اول آنها، «الرقيم» (سلع - پتراء) بود.

بى ترديد خيبر نيز، از الحجر -از شهرهاى مهم تجارى در دوران نبطى ها- به گونه اى بهره مى برد؛ زيرا برخى از كاروان هاى بازرگانى كه از جنوب جزيرةالعرب به سوى شمال آن در حركت بودند، از خيبر مى گذشتند. (1)خيبر، در دوره آخرين پادشاه نبطى «رب إل دوم» (٧٠ - ١٠6 م) از انتقال پايتخت نبطى ها از «رقيم» به «بصرى» اثر پذيرفت.

پس از كم اهميت شدن راه خشكى بازرگانى (كه جنوب جزيرةالعرب را به شمال پيوند مى داد) ، همچنين سقوط نبطى ها در سال ١٠6م و چيره شدن رومى ها بر شمال جزيرةالعرب(2)(الكورة العربيه يا القرى


1- راه اصلى بازرگانى از وادى القرى مى گذشت نه از خيبر.
2- گفتنى است كه تصرفات رومى ها، هيچ گاه از شمال جزيرةالعرب فراتر نرفت.

ص:31

العربيه)(1)، خيبر در زمينه فعاليت كاروان هاى بازرگانى، نقش برجسته اى داشت و اين نقش تا ظهور اسلام ادامه يافت. در اين دوران، خيبر با شكوفايى بازرگانى روبه رو بود؛ زيرا كاروان هاى ويژه بازرگانان بزرگ، مانند ابورافع خيبرى، از آنِ خيبر بود كه از سوى او به سرزمين شام فرستاده مى شدند. همچنين يكى از بازارهاى بزرگ عرب به نام بازار نطاه(2)در آنجا برپا مى شد.

بازرگانان خيبر در آن زمان، به دليل ثروت فراوان، به بانك جزيرةالعرب تبديل شده بودند. مردم اين منطقه، اولين كسانى بودند كه شيوه هاى ربا و بهره را در جزيرةالعرب پايه گذارى و ترويج كردند.

سال ٢٧٣م. حكومت «تدمر» (آخرين حكومت عربى در منطقه شام) به دست روميان سقوط كرد. پس از اين رويداد، روميان و پس از آنها بيزانسى ها، در پى برپايى حكومتى ميان مرزهاى امپراتورى خود و جزيرةالعرب بودند تا ميان آنان و جزيرةالعرب حائل شود. قبيله «سليح» ، نخستين كسانى بودند كه اين نقش را ايفا كردند. ملكه آنان به نام «ماويه» ، پس از وفات همسرش، زمام امور را به دست گرفت و شهرت يافت. نام همسر او در منابع بيزانسى نيامده است؛ اما همين اندازه روشن است كه همسر ماويه، زير نظر امپراتور جوليان (٣6١ - ٣6٣ م) كار مى كرد. پس از سليحى ها، قبيله غسانى ها -تيره اى از قبيله ازد يمن- به سوى شام گسيل شدند. مورخان اجماع دارند كه غساسنه، حدود سال 4٩٠م. وارد شام شدند و نزديك قبيله سليح و در مرز امپراتورى بيزانس


1- روستاهاى عربى.
2- نطاة، نام يكى از قلعه هاى خيبر است.

ص:32

اقامت گزيدند.

پس از چيره شدن غسانى ها بر سليحى ها، آنان توانستند با بيزانسى ها همسو شوند. سال 5٠٢م. پيمانى ميان آنان امضا شد كه به موجب آن، حكومت غسانى ها، از سويى حكومت حائل ميان رومى ها و جزيرةالعرب و از سوى ديگر، حائل ميان امپراتورى روم و فارس بود.

«حارث بن جبله» نخستين پادشاه غسانى ها بود كه سال هاى 5٢٨ تا 56٩م. زمام امور را به دست داشت. آنان توانستند، نفوذ خود را تا بخش هاى گسترده اى از شمال جزيرةالعرب گسترش دهند. حارث بن جبله، در بسيارى از نبردها با بيزانسى ها همراهى مى كرد؛ از جمله مى توان دو نبرد با حكومت مناذره اعراب، طى سال هاى 5٢٨ و 544م. را نام برد. در كتيبه حران كه سال 56٨م. درج شده است، درباره حمله حارث بن جبله به خيبر و ويران كردن اين شهر اين گونه آمده است: «من شرحبيل بن ظلموا هستم. ذا المرطول (كنست) ، سال 46٣ و يك سال پس از ويران شدن خيبر ساخته شد» . تاريخ ذكرشده در اين نقش، بر اساس تقويم بصرى شام است كه معادل 56٨م. مى شود. (١٠5+46٣\ 56٨) .

سخن «ابن قتيبه» ، در كتاب «المعارف» نيز اين نوشته را تأييد مى كند. او مى گويد: «يكى از پادشاهان غسانى، به ويران سازى خيبر اقدام كرد» . از آنجا كه در اين نقش، تاريخ 56٨م. ثبت شده است، در واقع غزوه حارث بن جبله، يك سال پيش از ساخت كنست، يعنى 56٧م. رخ داد. اما در منابع عربى، دلايل حمله پادشاه غسانى به خيبر و ويران كردن آن نيامده است. احتمال دارد كه اين حمله، براى حمايت از امپراتورى

ص:33

بيزانسى ها و در ادامه حمله هاى سلسله وار ضد قبايل عرب متمركز در مناطق ميانى جزيرةالعرب رخ داده باشد.

احتمال ديگر اين است كه هدف از اين كار، تلاش براى تسلط بر مسير حركت كاروان هاى تجارى اى باشد كه از خيبر مى گذشتند. يكى از مهم ترين راه هاى بازرگانى، از «قنا» در «حضرموت» آغاز و از مناطق «مأرب» ، «نجران» ، «يثرب» و پس از آن، از خيبر و الحجر (مداين صالح) مى گذشت؛ اما اين راه پس از الحجر منشعب مى شد. راهى از وادى «سرحان» عبور مى كرد و به سرزمين بين النهرين مى رسيد و راه ديگر نيز، از «بتراء» مى گذشت و به «غزه» منتهى مى شد.

احتمال سوم، اين است كه پادشاه غسانى، براى يارى عموزادگان خود، يعنى اوس و خزرج، به يهوديان خيبر حمله كرده باشد؛ زيرا به احتمال قوى، ميان اوس و خزرج درگيرى ايجاد شده بود.

خيبر در آن زمان، در بنگاه تجارى اعراب مشاركت داشت. اين بنگاه تجارى را بازارها مى ناميدند. به طور معمول، اين بازارهاى دوره اى و ماهانه از بازار «دومةالجندل» در ماه ربيع الاول آغاز مى شد و پس از آن به ترتيب، بازارهاى «المشقر» ، در جمادى الثانيه؛ «صحار» ، در كشور «عمان» و در اول رجب؛ «دبا» ، بازار «شحر» در حضرموت در ماه شعبان؛ بازار «عدن و صنعاء» ، در ماه رمضان؛ بازار «عكاظ» ، در ذى قعده؛ بازارهاى «ذى مجاز و مجنه» ، در ذى حجه و. . . برگزار مى شد؛ اما پس از پايان موسم حج و حركت مردم به سوى شمال، بازار نطاه در خيبر به پا مى شد. به اين ترتيب، خيبر، در اين چرخه اقتصادى مشاركت داشته است. علاوه بر اين، از خيبر كاروان هايى گذر مى كردند كه مَلِك،

ص:34

«حيرةبن نعمان بن منذر» آنها را به بازارهاى عربى روانه مى كرد.

منطقه خيبر، به سبب رونق كشاورزى خود، يكى از دشت هاى مهم جزيرةالعرب بود. علت اين امر نيز فراوانى آب در خيبر بود. پيش از اسلام، اين منطقه به «ريف الحجاز» شهرت داشت. در زبان عربى «ريف» ، زمينى حاصلخيز است كه در آن كِشت مى شود و نخلستان دارد.

><نمايش تصوير

چشمه هامه

«واقدى» در «مغازى» ، خيبر را اين گونه توصيف كرده است: «منطقه آباد حجاز، از جهت غذا، چربى و دارايى» .

اين توصيف، با معناى واژه خيبر نيز سازگار است؛ زيرا همان طور كه گفتيم، خيبر در لغت به معناى سرزمين خوش گِل و خاك آمده و علاوه بر حاصلخيزى از آب فراوانى بهره مند است. چشمه هاى فراوان اين

ص:35

منطقه سبب اين بهره مندى است كه شمار آنها به سيصد چشمه دائمى مى رسد. مشهورترين آنها عبارت انداز: ابراهيم المَروى، ام البيضه، البُحير، الجمه، الحمه، الخرار، الرايه، الدُّفينه، سلالم، صفصافه، طبران، چشمه على، القصيبه، القوير، الحيحه، النطاه، البركه، المستقى، السليل، سمحه، ام حكيم، بلاليه و چشمه شباث.

><نمايش تصوير

چشمۀ مستكه يا مستقى

><نمايش تصوير

چشمۀ جمه

ص:36

از ديگر منابع تأمين آب خيبر، سدهايى بودند كه در وادى ها براى ذخيره سازى و سيراب كردن مناطق پيرامون آن ساخته مى شد. اين كار، علاوه بر بهره بردارى مناسب از آب وادى ها، موجب مهار سيل ها و سيلاب ها نيز مى شد كه از آسيب ديدن زمين هاى زراعى جلوگيرى مى كرد. البنت، حصيد، مشقوق و زايديه از مشهورترين اين سدها هستند.

خيبر به سبب نخل هاى فراوان و برداشت انواع خرما نيز شهرت داشت. پيش از اسلام، مردم آنجا به زراعت نخل اهتمام ويژه اى داشتند. سال چهارم هجرى «ابورافع سلام بن ابوالحقيق» هنگام كوچاندن يهوديان بنى نضير از مدينه مى گويد: «اگر ما نخل هاى اينجا را رها كرديم، به سوى نخل هاى خيبر مى رويم» . اهل خيبر خود را چنين توصيف مى كردند: «ما ارباب نخل و نخل شناس هستيم. . . و در زمينه نگهدارى و پرورش نخل، صاحب دانش» . اهتمام مردم خيبر به نخل، آن گونه بود كه «حباب بن منذر» ، هنگام محاصره خيبر، به رسول خدا (ص) گفت: «اى رسول خدا! يهوديان، نخل را از فرزندان خود نيز بيشتر دوست مى دارند» .

به گفته مورخان، زراعت نخل در خيبر آن قدر فراوان بود كه چهل هزار بارِ شتر از انواع خرما در اين منطقه برداشت مى شد كه هر بارِ شتر، كمتر از دويست كيلوگرم نيست. «ابن شبة» ، در كتاب «تاريخ المدينة المنورة» مى نويسد: «پس از فتح خيبر، رسول خدا (ص) عبدالله بن رواحة را فرستاد تا از يهوديان خرما جمع كند. او نيز چهل هزار بارِ شتر خرما فراهم كرد» .

مردم خيبر زير نخل هاى خود محصول هاى بسيارى همچون جو

ص:37

كشت مى كردند. وادى هاى گوناگون خيبر، مانند نطاة و كتيبه، به كشت جو شهرت داشتند. همچنين مردم خيبر، گندم و سبزيجات مى كاشتند و براى زراعت، ميوه هايى چون انار، انگور، هلو، انجير، ليمو و هندوانه مشهور بودند. زمين هاى زراعى خيبر، به دو بستان تقسيم مى شد كه ديوارى خشتى، پيرامون آنها كشيده شده بود. امروزه اين ديوارها به نام «البلاد» شناخته مى شوند و اين اصطلاح، در شهر خيبر و پيرامون آن به كار مى رود.

مردم خيبر كنار توليدات فراوان كشاورزى، به دامدارى و پرورش گوسفند، بز، گاو و. . . نيز اهتمام داشتند. پس از فتح خيبر، مسلمانان، گاوهاى فراوانى را از دژ «صعب بن معاذ» غنيمت گرفتند. اين دژ، يكى از دژهاى وادى نطاه است. شتر نيز از مهم ترين چهارپايانى است كه خيبرى ها به پرورش و نگهدارى آن مى پرداختند؛ زيرا آنان از شتر، براى امور بازرگانى خود، به ويژه انتقال خرما به جاى جاى سرزمين جزيرةالعرب بهره مى بردند. براى نمونه، در منابع تاريخى آمده است، هنگامى كه يهوديان بنى نضير در سال چهارم هجرى، به ترك مدينه مجبور شدند، اموال و اثاث خود را با ششصد شتر، به خيبر بردند [نشان مى دهد، شتر فراوانى در اختيار داشتند]. براى مردم خيبر، علاوه بر شتر، اسب نيز اهميت فراوانى داشت؛ زيرا براى نبرد به آن احتياج داشتند. از الاغ نيز، براى بردن بار خرما و ديگر محصولات كشاورزى استفاده مى كردند.

برخى از شاعران عرب زبان، نخل ها و خرماهاى خيبر را توصيف كرده اند؛ براى نمونه، حسان بن ثابت اين گونه سروده است:

ص:38

فإنا و من يهدى القصائد نحونا كمستبضع تمراً الى أهل خيبرا

(1)فرزدق نيز سروده است: و هززن من جذع أسنة صلب كجذوع خيبر أو جذوع أوال

(2) خرماهايى كه در خيبر برداشت مى شوند، چندين نوع است كه چند نمونه آن را ذكر مى كنيم: صيحانى، خبيب، بُردى خيبر، حلوه، طيبه، برنيه، هجريه، خضريه، مكتوم، جاوى، صفر، بيض، نبيته، قرن، شقر، قرصى، جفره و فرخ. ><نمايش تصوير

تصويرى از نخلستان خيبر و روستاى مكيده و قلعۀ قموص


1- هديه كردن قصيده به ما، حكايت فروختن خرما به مردم خيبر است. معادل ضرب المثل زيره به كرمان بردن . مترجم
2- سرنيزه هاى خود را به محكمى تنه هاى خرماى خيبر با اوال تكان دادند.

ص:39

حضور يهوديان در خيبر

از زمان ابكرب اسعد (تبع أسد، ابوتبان اسعد) ، پادشاه حميرى (٣٨٠ -44٠م) به بعد، در نقش هاى باستانى جنوبى اعراب، معبودى از جنس بت ديده نمى شود؛ هرچند روايتگران عرب گفته اند كه اين پادشاه، يهودى بود، اما در نقش هاى منسوب به وى، چنين چيزى نيامده است؛ گرچه از آن تاريخ به بعد، در نقش هاى عربى جنوب، چنين چيزى ذكر نشده است؛ اما در ديگر نقش هاى جنوبى، از معبودى سخن رفته كه گاه به بخشايشگر توصيف و صفات توحيدى فراوانى، براى اين معبود ذكر شده است. آلفرد بيستون بر اين باور است كه اين وحدانيت، به يهوديت و مسيحيت ارتباطى ندارد؛ بلكه به حنيف بودن نزديك تر است؛ يعنى همان دين حضرت ابراهيم خليل (ع) كه تا ظهور اسلام، امرى شناخته شده بود.

البته دين هاى يهوديت و مسيحيت نيز در سرزمين عربى انتشار يافت و برخى از قبايل عرب، به اين دين ها گرويدند. در سال 6٣ق. م فلسطين به دست روميان اشغال شد و اين امر براى از ميان بردن حكومت سلوقى ها در شام صورت گرفت. روميان در سال 4٧ ق. م «آنتيپاتر» را والى حكومت حشمونيه (يهوديت) كردند. «سانتيپاترس» ، يكى از عرب هاى ايدوميا (1)نيز، به دين يهوديت گرويد. همسر وى، از عرب هاى نبطى بود. سانتيپاترس، والى حكومت حشمونيه شد. پس از آنكه وى سال 4٣ ق. م كشته شد، رومى ها سال ٣٧ ق. م پسرش «هردوس»(2)را


1- حكومتى عربى كه نزديك درياى ميت تأسيس شده بود.
2- يا همان «حرد» يا «حيرود» .

ص:40

پادشاه حشمونيه كردند. وى تا سال 4ق. م حاكم حشمونيه بود.

اما در جنوب سرزمين عربى، پادشاه وقت حميرى، «معد كرب يعفر» (4١5- 4٢٠م و به روايتى 4٢5-4٣٠م) مسيحى بود. پادشاهان غسانى نيز مسيحى شده بودند؛ اما يكى از پادشاهان حميرى، به نام يوسف أسأر يثار (5١٧ - 5٢5م) ، يهودى بود. كنار اين دين، مردم در بخش هايى از شرق جزيرةالعرب، مجوسى بودند.

بنابراين، روشن مى شود كه دين يهود از اديان رايج جزيرةالعرب بوده است كه برخى از عرب ها به آن پايبند بوده اند. پيش از سخن گفتن درباره مهاجرت و سكونت يهوديان در خيبر، گفتنى است كه خيبر شهرى عربى است كه بطن هايى (1)از قبايل عرب ساكن در اين شهر يهودى بودند و با يهوديان خارج از جزيرةالعرب هيچ ارتباطى نداشتند. حمدالجاسر به اين مسئله اشاره كرده است و مى نويسد:

يهوديت در ميان پيشينيان، نام ويژه براى جنس بشرى نبوده است؛ بلكه براى كسى به كار مى رود كه اين صفت را داشته باشد؛ يعنى اينكه ممكن است يهوديت بر غير جنس يهوديان نيز اطلاق شود و منظور از آن، فردى باشد -از هر جنس و نژاد- كه دين يهود را پذيرفته است. . . . براى روشن شدن اين مطلب شايد بتوان به قبايلى از يمن اشاره كرد كه به شمال جزيرةالعرب مهاجرت كردند و در يثرب، فدك و خيبر ساكن شدند. آنان قبايل اصيل عرب بودند؛ اما دين يهوديت براى آنان امرى ثانوى بوده است.

برخى از مورخان مى نويسند كه يهوديان خيبر، از بنى اسرائيل نبوده اند


1- هر قبيله به بخش هاى كوچك ترى به نام «بطن» تقسيم مى شود.

ص:41

. آنان از نژاد عرب هستند و يهوديت را [براى دين] پذيرفته اند. «ابن هشام» در كتاب «السيرةالنبوية» به نقل از «ابن اسحاق» مى گويد: «اصل خانواده مرحب، شهسوار مشهور خيبر، به يكى از قبايل حمير باز مى گردد» .

يعقوبى روايت مى كند:

اصل دو قبيله بنى نضير و بنى قريظه، به قبيله يمنى «جذام» برمى گردد كه به حجاز مهاجرت كردند و در شمال غرب اين سرزمين انتشار يافتند. پس از آن، اين عرب زبانان دين يهوديت را پذيرفتند و در يثرب (مدينه منوره) سكنا گزيدند.

تيماء در شمال خيبر، قرار دارد كه در آن دين يهوديت رواج داشت. «سموأل بن حيا بن عاديا» از بزرگان تيماء و يهودى بود كه مورخان در نَسَب او دچار اختلاف شدند. گروهى مى گويند كه وى از قحطانى ها بوده است. برخى ديگر او را از «غسان» و از «أزد» مى دانند؛ البته ميان اين دو ديدگاه مورخان، تناقضى وجود ندارد و مى توان گفت، وى فردى از نژاد عرب بوده كه دين يهوديت را برگزيده است.

آقاى جوادعلى معتقد است كه تلمود، به پذيرفتن كيش يهوديت از سوى برخى اعراب اشاره مى كند. او مى گويد:

از برخى مطالب تلمود روشن مى شود، گروهى از اعراب به يهوديت گرويده اند. آنان نزد خاخام هاى يهودى آمده و در برابر آنها يهودى شده اند. آيين يهوديت، در حمير، بنى كنانه، بنى حارث بن كعب، كنده، غسان و. . . حضور داشته است. برخى خاورشناسان، بر پايه مطالعه نام هاى يهوديان حجاز، هنگام ظهور اسلام، بر اين باورند كه آنان به طور حقيقى [نژادى] يهودى نبوده اند. بلكه عرب هايى بوده اند

ص:42

كه به دليل اثرپذيرفتن از مبلغان يهودى، اين دين را پذيرفته بودند.

اين ديدگاه را حتى برخى خاورشناسان افراطى، مانند مرگليوث نيز بيان كرده اند. بكرى مى گويد:

يكى از بطن هاى قبيله «بلى» به نام «بنى حشنة بن عكارمه» يكى از افراد بنى ربعة را مى كشند و پس از آن، به مردم تيماء پناه مى آورند؛ اما آنان پناه دادن به بنى حشنة بن عكارمه را به شرطى مى پذيرند و آن گرويدن به دين يهوديت بوده است. آنان نيز با اين شرط موافقت مى كنند و يهودى مى شوند. در نتيجه اجازه اقامت در تيماء را پيدا مى كنند و تا ظهور اسلام در آنجا مى مانند.

بيشتر نام هاى قبايل و افراد يهودى جزيرةالعرب، عربى است. مگر مى توان گفت كه نام قبايلى مانند بنى نضير و بنى قريظه عربى نيستند؟

يهوديان حجاز و يهوديان ديگر قبايل عربى، با قبايل ذبيان، تميم و طىء پيوند سببى و نسبى داشتند. از مشهورترين اعرابى كه دين يهود را پذيرفتند، كعب بن اشرف از قبيله طىء بود. پدر او در مدينه ساكن و با بنى نضير هم پيمان شد و يكى از زنان آنان را به همسرى برگزيد. يكى ديگر از اين افراد، جبل بن جوال بن بلال ذبيانى و هم پيمان بنى قريظه بود. از قبيله ها و بطن هاى عربى كه يهودى شدند، مى توان «بنى انيف» و «بنى مريد» را نام برد كه در واقع، دو حى (1)از قبيله بلى بودند. «بنى قصيص» ، «بنى عمرو بن عوف» ، «بنى حارثه» ، «بنى ناغضه» ، «بنى حدماء» و «بنى زريق» نيز از قبيله هاى عرب يهودى بودند. «لبيد بن أعصم» ، از بنى زريق بود. وى تلاش مى كرد رسول خدا (ص) را با سِحر خود شكست دهد.


1- حى بخش هاى كوچك تر يك قبيله است كه از بطن بزرگ تر است. مترجم

ص:43

دين يهود در شرق جزيرةالعرب نيز تا اندازه اى حضور داشت. منذربن ساوى عبدى براى رسول خدا (ص) ، نامه اى نوشت و از مجوسيان و يهوديان ديار خويش خبر داد. رسول خدا (ص) در پاسخ به وى نوشت: «هركس يهودى يا مجوسى است، بايد جزيه بدهد» .

عرب هاى يهودى در جنوب و شمال جزيرةالعرب، براى نگارش، از رسم الخط عربى استفاده مى كردند. جنوبى ها به خط المسند و شمالى ها به خط نبطى مى نوشتند. نمونه اى از اين خط، در يكى از آرامگاه هاى الحجر (مدائن صالح) است كه روى آن نقشى ثبت شده و چنين نوشته شده است:

اين آرامگاهى است كه شبيتو (سبيتو) ، فرزند ليعوى يهودى، به پا كرده است. وى اين آرامگاه را براى خود و همسرش عمرة ساخته تا در اينجا دفن شوند. هركس از فرزندان پيش گفته شبيتو (سبيتو) يا نوادگان آنها كه تمايل دارد، اين آرامگاه را به عنوان هديه اى مقدّر كند، حق مشاركت در اين كار را ندارد. اين در اولين روز از آگوست سال سوم حكومت مالك، پادشاه نبطى ها، نوشته شده است. اين نقش را برده عبادة بن وهب الله نحات، حك كرده است.

نام صاحب اين آرامگاه، شبيتو است. به احتمال قوى تر، نامش سبيتو و برگرفته از واژه «سبت» است كه چند معنا دارد؛

١. برهه اى از زمان؛

٢. متولد روز شنبه؛

٣. غلامى كه دشمن فراوان دارد؛

4. مرد تيزهوش.

بنابراين مى بينيم دين يهود، همراه اديان بت پرست ميان بيشتر

ص:44

عرب هاى آن زمان، رواج داشته است. گفتنى است كه تاريخ اين مقبره به سال 4٣م. و دوران مالك ثانى، پادشاه وقت نبطى ها (4٠ - ٧٠م) برمى گردد.

از دلايلى كه ثابت مى كند، يهوديان مقيم خيبر، عرب هايى بودند كه يهوديت را براى خود برگزيده بودند، اين است كه تا امروز در اين منطقه نقش يا كتيبه اى يافت نشده كه به رسم الخطى به جز رسم الخط عربى رايج، پيش از ظهور اسلام نگاشته شده باشد.

فيلپى، جهانگرد مشهور انگليسى هنگام بازديد از خيبر در سال ١٣٩6ه. ق،١٩5٠م، براى يافتن نقش هايى به خط عبرى به جست وجو پرداخت تا اثبات كند كه يهوديان خيبر، از نژاد عرب نبوده اند. وى براى دستيابى به اين هدف، همه نقاط خيبر را كه در آنجا نقش هايى بود، كاويد. در اين كنكاش وى به دو نقطه در حرة، واقع در شرق خيبر مى رسد كه به آنها «مكتب و أبوكتيبات» گفته مى شود. اما وى در مكتب، فقط نقش هايى به خط باديه نشينان مى يابد و آنها را اين گونه توصيف مى كند: «باديه نشينان روى صخره ها نقش هاى ثمودى (خط باديه نشينان) خود را ثبت كرده اند» . نتيجه كاوشگرى هاى او در ابوكتيبات نيز نااميدكننده بود. به همين دليل مى گويد: «در اينجا نيز نقش هاى بسيارى روى صخره ها به جاى مانده است كه همگى به زبان عربى هستند» . ازاين رو فيلپى در ادامه كنكاش هاى خود به منطقه «الحرضه» واقع در شمال خيبر مى رود و در آنجا نيز فقط نقش هايى به خط باديه نشينان (ثمودى) مى يابد. آخرين نقطه اى كه وى درمى نوردد تا به خواسته اش برسد، كوه «طيران» ، واقع در خيبر بود. وى پس از كاوشگرى دقيق و

ص:45

موشكافانه در آن منطقه نيز به مطلوب خود نرسيد. همه يافته هاى او در طيران، برخى نقش هاى كوچك عربى با نام هاى ثمودى بود.

اين جهانگرد بريتانيايى، پس از ناكامى كنكاش هايش، دست نيافتن به نقش هايى با خط عبرى را اين گونه توجيه مى كند:

در آنجا حتى يك نام يا فعاليت يهودى ثبت نشده است. دليل اين امر نيز به ظاهر، به اين موضوع برمى گردد كه يهوديان، از اعراب معاصر خود پيشرفته تر بوده اند. به همين دليل يهوديان در آن دوران، براى ثبت اسناد و نيز مكاتبات خويش، از شاخه هاى خرما يا پوست هاى نازك استفاده مى كردند؛ به همين دليل، باقى ماندن اين اسناد و نامه نگارى ها در محيط مرطوب و عفونى اين منطقه كمتر اتفاق مى افتد.

اين سخنان به دور از منطق، بر هيچ سند باستان شناسى مبتنى نيست. بلكه دليل هاى باستانى تأييد مى كنند كه يهوديان خيبر و شهرهاى ديگر حجاز و يمن، از نژاد عرب بوده اند و فقط آيين يهوديت را پذيرفته بودند. به همين دليل آنان، براى نگارش همچون ديگر اعراب، از خط عربى بهره مى بردند.

ص:46

ص:47

خيبر پس از ظهور اسلام

بازتاب دعوت به اسلام در خيبر

پژواك تبليغ اسلام در مكه، در ديگر نقاط جزيرةالعرب نيز به گوش مى رسيد. اين ندا به يثرب (مدينه منوره) نيز رسيد كه بزرگ ترين گروه يهوديان را در خود جاى داده بود. پيش از اين، يهوديان يثرب، قبايل اوس و خزرج را تهديد مى كردند كه ظهور پيامبرى از انبياى الهى نزديك است و آنان به واسطه آن پيامبر، بر اوس و خزرج چيره خواهند شد. آنان به اين دو قبيله مى گفتند: «اكنون، پيامبرى برانگيخته خواهد شد و ما از او پيروى خواهيم كرد. زمانش فرا رسيده است. ما با او، شما را همچون عاد و ارم مى كشيم» .

پس از آنكه رسول خدا (ص) برانگيخته شد، اوس و خزرج به او ايمان آوردند. اما يهوديان دعوت آن حضرت را نپذيرفتند. در آن هنگام، برخى از اصحاب، مانند «معاذ بن جبل» و «بشر بن براء» ، سخنان يهوديان را به خودشان گوشزد كردند و گفتند:

اى يهوديان! تقواى الهى پيشه كنيد و مسلمان شويد. شما پيش از اين

ص:48

زمانى كه ما مشرك بوديم، انتظار مى كشيديد، به واسطه حضرت محمد (ص) ، بر ما پيروز شويد. شما به ما خبر مى داديد كه آن حضرت، مبعوث از سوى خداست و صفات او را براى ما بر مى شمرديد.

«سلام بن مشكم» ، يكى از سران بنى نضير، در پاسخ مى گفت: «در اين رابطه، چيزى براى ما نرسيده و از آن آگاهى نداريم. ما در گذشته چه چيزى را به شما گوشزد مى كرديم؟»

قرآن كريم نيز، به اين امر اشاره مى كند و مى فرمايد:

(وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللهِ عَلَى الْكافِرِينَ) (بقره: ٨٩)

و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى برايشان آمد كه مؤيد آنچه [بود كه] نزد آنان است و از ديرباز [در انتظارش]، بر كسانى كه كافر شده بودند، [به وسيله آن] پيروزى مى جستند؛ ولى همين كه آنچه [كه اوصافش را] مى شناختند برايشان آمد، انكارش كردند. پس لعنت خدا بر كافران باد.

خيبر، پس از ظهور اسلام، از تحولات پياپى حجاز و تحولات جزيرةالعرب دور نبود؛ اما در رويارويى با دعوت اسلامى، نقشى ايفا نكرد. پس از هجرت رسول خدا (ص) به يثرب، فقط يهوديان اين شهر در برابر ايشان ايستادند. منابع تاريخى، گزارش مشخصى درباره واكنش خيبريان به دعوت اسلامى، چه پيش و چه پس از هجرت، ثبت نكرده اند. فقط مى توان گفت، آنان از يهوديان رانده شده از مدينه منوره استقبال كردند و آنان را در شهر خود پذيرفتند. بسيارى از مورخان نوشته اند كه خيبريان، در نزاع ميان مسلمانان و يهوديان مدينه، بى طرف بودند؛ اما

ص:49

به ظاهر، پس از پناه بردن بسيارى از يهوديان مدينه به خيبر به ويژه يهوديان بنى نضير، موضع اين شهر، در برابر اسلام تغيير كرد؛ زيرا يهوديان بنى نضير، بر اين شهر مسلط شدند و توانستند خيبر را به پايگاه دسيسه و توطئه عليه مسلمانان تبديل كنند. پس از فتح خيبر، پيامبر (ص) با اهل اين شهر مصالحه كرد، به آنان امان داد، نيمى از محصولاتشان را به ايشان بخشيد و دارايى هايشان را به ايشان بازگرداند و اين دليلى است بر اينكه مردم اين شهر، در نزاع ميان مسلمانان و يهوديان مدينه بى طرف بوده اند.(1)

رويارويى مسلمانان و يهوديان يثرب، در سال دوّم و پس از غزوه بدر شروع شد. رسول خدا (ص) ، پس از استقرار در مدينه، روابط مسلمانان و يهوديان را ساماندهى كرد. مبانى و چارچوب رابطه مسلمانان با يهوديان، به «صحيفه» موسوم شد. اين پيمان نامه اى مكتوب بود كه هر دو


1- البته اين ديدگاه نگارنده، با عبارات مفسران و ديگر منابع ناسازگار است. آيه ٧٣ سوره آل عمران، به خوبى از دسيسه گرى يهوديان خيبر پرده برمى دارد و اين عبارت را به نقل از يهوديان خيبر نقل مى كند: وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ ؛ «و جز، به كسى كه از آيين شما پيروى كند، ايمان نياوريد [و اعتماد نكنيد]» . در تفسير نمونه، در ذيل اين آيه آمده است: «از بعضى از تفاسير برمى آيد كه يهود خيبر به يهود مدينه اين توصيه را كردند؛ مبادا آنها كه به پيامبر نزديك ترند، تحت تأثير او قرار گرفته، ايمان بياورند؛ زيرا گروهى از آنها عقيده داشتند، نبوت تنها در نژاد يهود خواهد بود، و اگر پيامبرى ظهور كند، بايد از يهود باشد. بعضى از مفسران، جمله لا تُؤْمِنُوا را از ماده ايمان به معناى اطمينان و اعتماد گرفته اند اين ماده به اين معنا نيز آمده است . بنابراين منظور از جمله بالا اين است كه اين توطئه بايد كاملاً محرمانه باشد و آن را جز به افراد يهود، به ديگران، حتى مشركان، بازگو نكنيد؛ مبادا اين سِر فاش گردد و نقشه، نقش بر آب شود؛ ولى خداوند عالم و آگاه پرده از رازشان برداشت و آنها را رسوا ساخت تا درس عبرتى براى مؤمنان باشد و وسيله هدايتى براى كافران» . مترجم

ص:50

طرف بر آن توافق داشتند و حقوق و تكاليفى را براى هركدام مشخص مى كرد؛ اما يهوديان مدينه به پيمان خود پايبند نبودند و به همين سبب، سال دوم هجرى، رسول خدا (ص) ، يهوديان بنى قينقاع را از مدينه بيرون راند. در سال سوم هجرى و پس از شكست مسلمانان در نبرد احد، يهوديان بى نضير نيز از فرصت استفاده كردند تا ضد مسلمانان دسيسه چينى كنند. به همين دليل، آنان نيز از مدينه رانده شدند و به خيبر رفتند.

سال پنجم هجرى نيز جنگ احزاب رخ داد و پس از آن، يهوديان پناهنده به خيبر كه كنترل اين شهر را به دست گرفته بودند، آنجا را پايگاهى براى يورش به مسلمانان قرار دادند. گزارش هاى تاريخى از خيبر، تا پيش از ورود يهوديان مدينه به اين شهر از وجود يهوديان در اين شهر سخن نمى گويد. در رمضان سال ششم هجرى، نخستين سريه به فرماندهى «عبدالله بن عتيك» به خيبر اعزام شد. مأموريت اين سريه (كه با موفقيت انجام شد) ، كشتن «ابى رافع سلام بن ابى الحقيق نضرى» بود؛ زيرا وى غطفانى ها و ديگر مشركان عرب را براى يورش به مدينه تحريك مى كرد.

پس از آن، يهوديان خيبر، «أسير بن زارم» را به فرماندهى برگزيدند. وى دسيسه را عليه مسلمانان ادامه داد. وى با قبيله غطفان هم پيمان شد تا به مدينه حمله كنند. بنابراين در رمضان سال ششم هجرى، رسول خدا سريه اى را به فرماندهى «عبدالله بن رواحه» به خيبر اعزام كرد تا از توطئه هاى اسير بن زارم جلوگيرى كند. او كه مأموريت پيشين را به خوبى انجام داده بود، توانست، سه شبانه روز در خيبر بماند و پس از آن به مدينه بازگردد.

در ماه شوال همان سال، پيامبر٩، وى را همراه سريه اى ديگر به خيبر

ص:51

فرستاد كه توانست با اسير بن زارم گفت وگو كند. عبدالله به وى گفت:

رسول خدا (ص) ، ما را به سوى تو اعزام كرده تا تو به سوى آن حضرت بيايى تا ايشان با تو، برخورد نيك داشته باشد و تو را كارگزار خويش در خيبر قرار دهد.

پس از اين سخنان، اسير بن زارم با سران يهود رايزنى كرد؛ آنان با رفتن او به مدينه مخالف بودند، اما وى با عبدالله بن رواحه به مدينه رفت. وى در بين راه از كرده خود پشيمان شد؛ زيرا عليه ابن رواحه و همراهانش دسيسه كرد و كوشيد آنان را بكشد و به خيبر بازگردد، ولى تلاش وى ناكام ماند و عبدالله بن رواحه با اعضاى ديگر سريه، وى و يهوديان همراه او را كشتند. به اين ترتيب، سريه عبدالله بن رواحه به سلامت به مدينه بازگشت.

فتح خيبر

در محرم سال هفتم هجرى، رسول گرامى اسلام به سوى خيبر حركت كرد. زمانى كه سپاه مسلمانان روان شد، آن حضرت به عامربن اكوع فرمود: «اى ابن اكوع! [برخيز و] براى ما چيزى بخوان و مطلبى بگو» . عامر نيز، اين رجز را خواند:

والله لولا الله ما اهتدينا

ولا تصدقنا ولا صلينا

إنا إذا قوم بغوا علينا

وإن أرادوا فتنة أبينا

فأنزلن سكينة علينا

وثبت الأقدام إن لاقينا(1)


1- به خدا سوگند اگر نبود [لطف] خداوند، ما هدايت نمى شديم؛ صدقه نمى داديم و نماز نمى گزارديم. اگر گروهى به ما حمله كند و يا فتنه انگيزى كند، در برابر او مى ايستيم؛ پس [اى خدا!] بر ما آرامش فروفرست و گام هاى ما را در نبرد استوار كن.

ص:52

پس از آن، رسول خدا (ص) فرمود: «خداوند تو را بيامرزد!» آن گاه، عمربن خطاب گفت: «اى رسول خدا! چرا ما [را] از آن نصيبى ندادى و فقط براى عامر رحمت طلب نمودى؟» . عامر در غزوه خيبر شهيد شد. (1)ابياتى كه عامربن اكوع سروده، منسوب به عبدالله بن رواحه است. مسلمانان، آن را در غزوه احزاب نيز، هنگام كندن خندق زمزمه مى كردند.

يهوديان خيبر گمان مى بردند كه دژهايشان، آنان را برابر هر يورشى حفظ مى كند؛ ازاين رو، ميان مردم شايع كردند كه خيبر، بسيار مستحكم است و نمى توان آن را فتح كرد. آنان در اين باره به مسلمانان گفتند:

بى ترديد، اگر خيبر، مردان و دژهاى آن را ببينيد، پيش از آنكه به آنها نزديك شويد، باز مى گرديد. خيبر داراى دژهاى شامخ، در قله كوه هاست. پيوسته در آن، آب نيز هست. در خيبر هزار سپر هست. [قبايل] اسد و غطفان، بدون آن نمى توانستند، در برابر اعراب بايستند.

هنگامى كه سپاه مسلمانان نزديك دژهاى خيبر رسيد، رسول خدا اين گونه مناجات كرد:

اللهم رب السموات و ما أظللن و رب الأرضين و ما أقللن، و رب الشياطين و ما أضللن، و رب الرياح وما أذرين نسألك خير هذه القرية و خير أهلها و خير ما فيها، ونعوذ بك من شرّها و شرّ أهلها و شرّ ما فيها.

خداوندا! اى خداى آسمان ها و آنچه زير سايه گرفته و خداى زمين ها و آنچه بر خود كشيده و خداى ديوها و آن كه گمراه كرده و خداى


1- سيرت رسول الله، ترجمه و انشاى رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى قاضى ابرقوه، ج٢، ص٨٢١.

ص:53

ادها و آنچه پخش كرده است. از تو مى خواهيم كه نعمت و بهره اين قريه و سود مردم آن را و هر چيز خوب آن را به ما ببخشى و از گزند و آسيب و شر مردم آن و شر و بدى آنچه در اين شهر است، به تو پناه مى بريم.

آن گاه به اصحاب خود فرمود: «با نام خدا حركت كنيد» .

حركت مسلمانان سوى خيبر، براى مردم اين شهر غافلگيركننده بود. آنان از دژهاى خود بيرون آمده و به سوى بستان هايشان روانه شده بودند. به همين دليل، زمانى كه سپاه مسلمانان را پيرامون دژهاى خود ديدند، گفتند: «محمد و الخميس» .(1)زمانى كه رسول خدا (ص) ، اين صحنه را ديد فرمود:

الله أكبر، [خربت خيبر]، إنّا إذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرين

خيبر خراب شد، ما چون به آستانه قومى از كفّار فرود آمديم، صبحگاهشان را تيره و تار مى گردانيم.

ارتش مسلمانان، در منطقه «صهباء» خيمه زده بود. سپس از آنجا به وادى «رجيع» حركت كرد تا راه را بر غطفان، هم پيمان يهوديان، ببندد؛ زيرا آنان تلاش كردند به نفع يهوديان نبرد كنند، اما با ورود سپاه مسلمانان به وادى رجيع، واقع در شمال خيبر، به هدفشان نرسيدند.

پس از ورود به صهباء، رسول خدا (ص) با اصحاب خود مشورت كرد. حباب بن منذر بن جموح، پيشنهاد داد، از اين منطقه بيرون روند و گفت:

اى رسول خدا! شما نزديك به حصار، ميان نخلستان و زمين هاى مرطوب فرود آمده ايد. از طرفى هم، من مردم دژ نطاة را مى شناسم.


1- يعنى: حضرت محمد٩ و سپاهيانش آمدند.

ص:54

هيچ قومى آزمندتر و تجاوزگرتر از ايشان نيست. هم اكنون آنها بر ما مشرفند [و] اين موجب مى شود كه بيشتر در تيررس آنها قرار بگيريم. وانگهى، من اطمينان ندارم كه آنها شبانگاه نيايند و در پناه نخلستان پنهان نشوند. مى خواهم بگويم كه از اين سرزمين مرطوب و خيس، به جاى ديگرى بكوچيد، ريگستان را ميان خود و ايشان قرار دهيم تا تيرهايشان هم به ما نرسد.

پيامبر (ص) ، يكى از بلدچى ها به نام «حسين بن خارجه اشجعى» را فراخواند و دستور داد نقطه اى را در شمال خيبر، براى حركت انتخاب كند. حضرت به وى فرمود:

تو جلوتر از ما حركت كن تا به دل وادى ها وارد شويم و ميان خيبر و شام قرار گيريم تا ميان آنان و شامى ها و نيز هم پيمانان غطفانى آنها حائل شويم.

><نمايش تصوير

مكانى كه رسول خدا در منطقه صهبا پس از فتح خيبر جهت اردوى سپاهيان خود برگزيده بودند.

ص:55

از سوى ديگر، يهوديان نيز به فرماندهى «سلام بن مشكم» نيروهايشان را ساماندهى كردند؛ اما وى پس از زمان اندك كشته شد و «حارث بن ابوزينب» به فرماندهى رسيد. رسول خدا (ص) ، پرچم را به [حضرت] على بن ابى طالب [(ع)] داد ١و به وى فرمود:

آرام حركت كن تا به ميان آنان برسى. سپس آنان را به اسلام دعوت و حقوق واجب خداوند بر آنان را برايشان بازگو كن. به خدا سوگند! اگر فقط يكى از آنان به دست تو هدايت شود، برايت بهتر از اين است كه شتر سرخ مو داشته باشى.

[حضرت] على بن ابى طالب [(ع)]، آنان را به اسلام دعوت كرد. اما نپذيرفتند. سپس مرحب، شهسوار آنان، شروع به رجزخوانى كرد و گفت:

قد علمت خيبر أنى مرحب

شاكى السلاح بطل مجرب

أطعن احياناً و حيناً اضرب

اذا الليوث اقبلت تجرب

إن حماى للحمى لايقرب

يحجم عن صولتى المجرب(1)

خيبر در آن زمان به دو بخش تقسيم مى شد:(2). بخشى كه شامل دژهاى ناعم، صعب بن معاذ، زبير، أبى و نزار مى شد. سه دژ اول در منطقه نطاة و دو دژ بعد، در منطقه «الشقّ» واقع بودند. [حضرت] على [(ع)] در دژ ناعم، با مرحب جنگيد و توانست وى


1- قوم خيبر مى داند كه من مرحب، همان داراى سلاح كاملاً پوشيده و پهلوان آزموده هستم. گاهى نيزه را به كار مى برم و گاهى شمشير مى زنم؛ هنگامى كه شيران با حال افروخته پيش مى آيند. آنچه را من حمايت مى كنم، مانند پناهگاه است كه نزديك آن نمى توان رفت.
2- تا پيش از فتح خيبر، از پرچم استفاده نمى شد؛ بلكه از لواء [پرچمى كوچك تر از رايت] استفاده مى شد.

ص:56

را به قتل برساند. سپس برادران مرحب و نيز، حارث بن ابى زينب را كشت. به اين ترتيب اين دژ سقوط كرد و به دست مسلمانان افتاد. همچنين مسلمانان توانستند دژ صعب بن معاذ را فتح كنند. آن گاه دژهاى دو منطقه شقّ و نطاة، يكى پس از ديگرى سقوط كرد.

٢. بخش دوم، شامل دژهاى قموص، وطيح و سلالم بود. اين دژها بدون كارزار به دست مسلمانان افتاد.(1)عيينة بن حصن، فتح خيبر را اين گونه تعبير مى كند: «به خدا قسم! همه سالاران و بزرگان يهود كشته شده اند و هرگز براى يهوديان حجاز، نظامى نخواهد بود» .(2)

پس از فتح خيبر، رسول خدا (ص) ، به يهوديان اجازه داد كه در اين شهر بمانند. آنان به رسول خدا عرض كردند: «اى محمد! ما خيبر را بيش از شما مى شناسيم. اجازه بده ما در اين شهر بمانيم و آن را با درآمدهاى حاصل از خودش آباد كنيم» . آن حضرت خواسته ايشان را پذيرفت؛ بر اين اساس قرار شد كه نيمى از محصولات و ميوه هاى خيبر براى


1- طبق منابع تاريخى دو دژ وطيح و سلالم، محكم ترين دژهاى خيبر بودند. وقتى نوبت به فتح اين دو دژ رسيد، كار براى مسلمانان دشوار شد. پيامبر خدا٩، فرماندهى فتح اين دو را به ابوبكر سپرد، اما وى نتوانست در اين عمليات موفق شود. پس از وى، آن حضرت، فرماندهى سپاه را به عمر واگذار كرد. اين بار نيز، مسلمانان توفيقى به دست نياوردند. پس از اين دو ناكامى، پيامبر٩ حضرت على ع را به فرماندهى سپاه مسلمانان گماشت. اين سخن آن حضرت نيز در اين رابطه مشهور است كه فرمودند: «فردا، پرچم را به دست فردى خواهم داد كه خدا و رسول خدا را دوست دارد و [همچنين] خدا و رسولش او را دوست دارند» . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، نورالدين على بن أبى بكر الهيثمى، ج٩، ص١65. مترجم
2- عيينه اين سخنان را زمانى گفت كه از كشته شدگان يهود پرسيد و اطرافيان به وى خبرهاى ناگوار دادند. ر. ك: مغازى، محمدبن عمر واقدى، ج٢، ص6٧6. مترجم

ص:57

ى

هوديان و نيمى براى مسلمانان باشد.

رسول گرامى اسلام (ص) هشدار داد كه كسى اموال يهوديان را چپاول نكند. وى سپاه خود را جمع كرد و برايشان اين گونه خطبه خواند:

يهوديان به شما شك دارند كه وارد آشيانه و كاشانه آنها بشويد، درحالى كه ما نسبت به جان، مال و اراضى در دست آنها، امانشان داده ايم. اموال افراد ذمّى، فقط در موارد حق [و قانونى] حلال است.

هم زمان با فتح خيبر، مسلمانانى كه به حبشه مهاجرت كرده بودند، بازگشتند و در خيبر، به رسول خدا (ص) پيوستند. كتاب «الطبقات الكبرى» اين واقعه را چنين گزارش مى كند:

. . . و قدم جعفر بن أبي طالب و أهل السفينتين من عند النجاشي بعد أن فتحت خيبر فقال رسول الله (ص) : ما أدري بأيهما أنا أسرّ بقدوم جعفر أو بفتح خيبر؟ (1)

. . . جعفر بن ابى طالب و مردمى كه با دو كشتى از پيش نجاشى آمده بودند، پس از فتح خيبر نزد رسول خدا (ص) آمدند. آن حضرت فرمود: نمى دانم از كدام خوشحال تر باشم؛ از آمدن جعفر يا فتح خيبر؟ !

در نبرد خيبر، فقط كسانى از غنايم بهره مى بردند كه در «حديبيه» حضور داشتند؛ اگرچه در فتح خيبر نبوده اند. در قرآن به اين موضوع اشاره شده است:


1- الطبقات الكبرى، ج٢، ص٨٢.

ص:58

( وَعَدَكُمُ اللهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ ) (فتح:٢٠)

خداوند غنايم فراوانى به شما وعده داده بود كه آنها را به دست مى آوريد، ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت.

منظور از اين آيه، خيبر است.

به گفته واقدى، شهداى مسلمانان اين واقعه، «ثقف بن عمرو بن سميط»(1)، «رفاعة بن مسروح» ، «عبدالله بن أبى أمية بن وهب»(2)، «محمود بن مسلمه» ، «أبوالضياح بن نعمان» ، «حارث بن حاطب» ، «عدى بن مرة بن سراقة»(3)، «أوس بن حبيب»(4)، «أنيف بن وائله»(5)، «مسعود بن سعد» ، «بشر بن براء بن معرور» ، «فضيل بن نعمان» ، «عامر بن أكوع» ، «عمارة بن عقبة بن عباد بن مليل» و «يسار» است كه «ابن هشام» نام وى را «أسلم» ذكر كرده است. به جز محمود بن مسلم و عامر بن أكوع، تمام اين شهدا در مقبره اى در خيبر دفن شده اند و اين مقبره تا به امروز باقى است.

واقدى در مغازى آورده است كه اين دو شهيد، در غارى در منطقه رجيع دفن شده اند. ابن هشام، در كتاب «السيرةالنبوية» ، علاوه بر نام شهدايى كه آورديم، نام اين افراد را نيز، ذكر مى كند: «ربيعة بن أكثم بن سخيره» ، «مسعود بن ربيعه» ، «ثابت بن أثله» و «طلحه» از «بنى عمرو بن عوف» .


1- ابن هشام نام وى را «ثقيف» ذكر كرده است.
2- ابن هشام نام وى را «عبدالله بن الهبيب» ذكر كرده است.
3- به گفته ابن هشام نام وى «عروه» بوده است.
4- به گفته ابن هشام نام وى «أوس بن قتاده» بوده است.
5- يا به گفته ابن هشام «أنيف بن حبيب» .

ص:59

><نمايش تصوير

نقشه مسير حركت رسول خدا (ص) به سوى خيبر به نقل از مغازى و سير

خيبر در دوران خلافت اسلامى

پيمان نامه رسول خدا (ص) با يهوديان خيبر تا پايان دوره خلافت ابوبكر پابرجا بود؛ اما در دوران عمر بن خطاب، يهوديان خيبر، مسلمانى به نام «مُظهِّر بن رافع حارثى» را كشتند. از آنجا كه يهوديان در زمان پيامبر (ص) نيز، صحابه اى به نام «عبدالله بن سهل» را كشته بودند، عمر با شنيدن خبر

ص:60

كشته شدن مظهر بن رافع، مردم را جمع كرد و در خطبه اى به آنان گفت:

اى مردم! يهوديان درباره عبدالله آن كار را كردند و مظهّر بن رافع را كشتند. در عهد رسول خدا (ص) هم، بر عبدالله بن سهل تاختند. من ترديد ندارم كه او را هم آنها كشتند. ما در خيبر دشمنى غير از يهود نداريم. هركس در آنجا مالى دارد، بيرون بيايد كه من هم بيرون خواهم رفت و همه اموال و حدود آن را تقسيم و معين خواهم كرد و يهود را از خيبر بيرون خواهم راند؛ چه [اينكه] پيامبر (ص) ، به ايشان فرموده است: «تا هنگامى كه اوامر خدا را اقرار داشته باشيد و تمكين كنيد، شما را در اينجا سكونت مى دهم» .(1)

به اين ترتيب، به سبب پيمان شكنى يهوديان، عمر بن خطاب، يهوديان را از خيبر بيرون راند. همچنين عمر باخبر شده بود كه پيامبر (ص) ، در روزهاى آخر عمر فرموده است: «در جزيرةالعرب، دو دين با يكديگر قابل جمع نيست» .

><نمايش تصوير

بقايايى از ويرانى روستاى عامر در كرانۀ وادى غرس


1- مغازى، صص546 و54٧.

ص:61

عمر بن خطاب، علاوه بر خيبر، يهوديان را از نقاط ديگر حجاز نيز بيرون راند. وى دارايى هاى منقول خيبريان را به خودشان بخشيد. به يهوديان فدك (حائط) نيز، معادل نيمى از ارزش دارايى هاى غير منقولشان را پرداخت. گفتنى است كه عمر بن خطاب، يهوديان را از وادى القرى و تيماء بيرون نكرد؛ زيرا به گفته واقدى، اين دو منطقه بخشى از سرزمين شام بوده است. وى در اين باره، چنين مى نگارد:

چون زمان خلافت عمر فرا رسيد، يهوديان مناطق خيبر و فدك را تبعيد كرد. ولى يهود وادى القرى و تيماء را متعرض نشد؛ چون آن دو منطقه جزء سرزمين شام بود و معتقد بود كه از وادى القرى به سوى مدينه، جزء حجاز است و ماوراى آن از شام محسوب مى شود.(1)

در زمان عثمان بن عفان و [حضرت] على (ع) ، خيبر همچنان نقش اقتصادى مهمى داشت و محصولات فراوان زراعى، مانند خرما و جو در آن توليد مى شد. بى ترديد انتقال پايتخت خلافت اسلامى از مدينه به كوفه، در زمان على بن ابى طالب، بر اين منطقه تأثيرى جدى گذاشت.

در دوران امويان 4١-١٣٢ه. ق (66١ -٧5٠م) ، رويدادهاى سياسى مدينه و در كل، تحولات حجاز، در خيبر نيز بازتاب داشت؛ هرچند خيبر توانست از توجه حاكمان اموى به پروژه هاى زراعى در حجاز بهره ببرد؛ اين پروژه ها از جمله تأسيسات آبى، مانند سد، چشمه و چاه ها بود.

در دوران عباسى ها ١٣٢ - 656ه. ق (٧5٠ - ١٢5٨م.) درگيرى ها و جنگ هاى فراوانى كه در آغاز اين دوران، ميان عباسيان و علويان در حجاز رخ داد، بر خيبر نيز اثرگذار بود؛ اما در دوران عباسى، شاهد


1- مغازى، ص 54٢.

ص:62

رويدادهاى مهمى نبوديم. پس از سقوط عباسيان، مملوكى ها 64٨-٩٢٣ه. ق (١٢5٢ - ١5١٧م.) و پس از آنها عثمانى ها بر حجاز حكمرانى كردند.

خيبر در دوران سعودى ها

هنگامى كه پادشاه عثمانى، «سلطان سليم اول» مصر را تصرف كرد، پس از آن در سال ٩٢٣ه. ق (١5١٧م.) ، امير مكه، «شريف بركات دوم» ، فرزندش «ابانمى» را نزد سلطان عثمانى فرستاد و وفادارى خود را به حكومت عثمانى اعلام كرد. به اين ترتيب حجاز در قلمرو خلافت عثمانى ها قرار گرفت. اين وضعيت، تا زمان برپايى حكومت سعودى اول ١١5٧ه. ق (١٧44م.) ادامه داشت. در دوران «عبدالعزيز بن محمد بن سعود» و در سال ١٢٠٨ه. ق (١٧٩4م.) نيروهاى سعودى به فرماندهى محمد بن معيقل توانستند، خيبر را به حكومت سعودى اول ملحق كنند. اين شهر از نظر موقعيت، در حوزه ادارى كوه شمر (حائل) بود.

><نمايش تصوير

برخى از خانه هاى موجود در خيبر

اين شهر در سال ١٢٣٣ه. ق بار ديگر در قلمرو حكومت عثمانى قرار

ص:63

گرفت. در سال ١٢6٩ه. ق (١٨5٣م.) «طلال بن عبدالله بن رشيد» ، سپاهى را براى تصرف خيبر اعزام كرد. اين سپاه توانست بر اين شهر مسلط شود؛ اما در فرمانروايى «آل رشيد» ، خيبر از ثبات بى بهره بود؛ به همين دليل مردم اين شهر بارها از اشراف مدينه يارى طلبيدند؛ اشرافى كه گاه گاهى بر خيبر حكومت مى كردند. خيبر به ميدان رقابت ميان آل رشيد و اشراف حجاز تبديل شده بود. اين وضعيت تا زمان برپايى حكومت سوم سعودى ادامه يافت. در سال ١٣١٩ه. ق (١٩٠٢م.) ملك «عبدالعزيز بن عبدالرحمن آل سعود» يكپارچه سازى مناطق گوناگون كشور را در دستور كار خود قرار داد و توانست در سال١٣4٠ه. ق (١٩٢١م.) حائل را بازپس گيرد و منطقه كوه شمر و مناطق گوناگونى را با يكديگر يكپارچه سازد كه در دوران حكومت اول سعودى ها در قلمرو اين منطقه بود. به اين ترتيب خيبر وارد قلمرو حكومت ملك عبدالعزيز شد و از نظر ادارى، زيرمجموعه حائل و از جنبه مالى، زيرمجموعه مدينه گرديد.

خيبر از سال ١٣٩١ه. ق (١٩٧١م.) به طور كامل، جزء حوزه حكومتى مدينه شد.

پس از ابلاغ نظام جديد براى تقسيم بندى مناطق عربستان، در دوران «فهد بن عبدالعزيز آل سعود» ١4٠٢ - ١4٢6ه. ق (١٩٨٢- ٢٠٠5م.) ، خيبر به استان تبديل و زيرمجموعه مدينه شد. چهار مركز «عشاش» ، «صلصله» ، «عُيينَه» و «عُشَره» و نيز روستاهايى همچون «ثمد» ، «خيال» ، «رحبة الحسين» ، «مضاويح» ، «لحن» ، «عقيله» ، «مطاوى» ، «أم هشيم» ، «دحيله» ، «زبران» ، «وادى» ، «المنجى» ، «نابع» ، «سمحه» ، «غمره» ، «عرايد» ، «جرف» و «جدعاء» از توابع اين استان هستند.

ص:64

از زمانى كه خيبر، در گستره حكومت سوم سعودى قرار گرفت، به ترتيب افراد زير، امير اين منطقه بوده اند: «صالح عميل» ، «محمد الجربوع» ، «مساعد بن خريمس» ، «سويلم الشعلان» ، «حمود السيف» ، «عبدالله بن فلاج» ، «على السيف» ، «عبدالرحمن بن عبدالله الحمدان» (از اول رجب ١٣٧٩ه. ق، ١٩5٩م. تا يازدهم محرم ١٣٩5ه. ق، ١٩٧5م.) ، «حامد أحمد النوبى» (از يازدهم محرم ١٣٩5ه. ق تا اول جمادى الثانيه ١٣٩6ه. ق) ، «محمد مسيمير العتيبى» (اول جمادى الثانيه ١٣٩6ه. ق تا ٢6 شعبان ١4١٨ه. ق) ، «حمزة بن على الشلالى» (٢6 شعبان ١4١٨ه. ق تا اول محرم ١4١٩ه. ق) و «غالب بن سعود المحمدى» ، استاندار خيبر (از اول محرم ١4١٩ه. ق تاكنون) .(1)


1- زمان تأليف كتاب به سال ١4٢٧ه-. ق، اما اينك استاندار خيبر عبدالله بن محمد علوى است.

ص:65

خيبر در نوشته هاى جهانگردان

اشاره

بسيارى از جهانگردان عرب و اروپايى به خيبر سفر كرده اند. درحالى كه بسيارى از جهانگردان عرب و مسلمان كه در دوره هاى گوناگون اسلامى، از مناطق جزيرةالعرب ديدن كردند، به خيبر سفر نكرده اند. شايد دليل اين مسئله، دوربودن خيبر از مسير اصلى حج باشد كه از مصر و شام به مكه منتهى مى شود. [در ادامه، جزئياتى از سفر جهانگردان غربى و عرب به خيبر بيان مى شود].

الف) جهانگردان غربى

كارلو ژرمانى

اين جهانگرد ايتاليايى، در سال ١٢٨١ه. ق (١٨64م.) ، از خيبر بازديد كرد. در آن زمان خيبر، از توابع حكومت آل رشيد بود. وى در توصيف اين شهر مى گويد:

شمار ساكنان اين شهر، به طور تقريبى، ٢5٠٠ نفر است. خيبر، به هفت محله تقسيم مى شود. در هر يك از اين محله ها، يكى از وادى هاى

ص:66

هفت گانه واقع در كوه پر از آب «حره» واقع شده است. بر بالاى هر يك از اين وادى ها صخره اى بلند قرار دارد كه روى آن دژى بسيار قديمى ديده مى شود.

><نمايش تصوير

تصويرى از روستاى بشر (ديرة القديمه) كه قلعۀ قموص در بالاى كوه آن مشاهده مى شود.

چارلز داوتى

داوتى، با يكى از كاروان هاى حاجيان شام به جزيرةالعرب آمد. وى، از ذيقعده ١٢٩4ه. ق (نوامبر ١٨٧٧م.) تا ربيع الثانى ١٢٩5ه. ق (مارس ١٨٧٨م.) ، در خيبر اقامت كرد. او نزد يكى از بازرگانان آنجا، به نام «محمد النجومى» زندگى مى كرد. هنگامى كه پاسبان وقت خيبر، «عبدالله السروان» آگاه شد كه داوتى فردى نصرانى است و شناسنامه انگليسى دارد، او را بازداشت كرد و موضوع را به والى مدينه خبر داد تا درباره او تصميم بگيرد. والى مدينه از عبدالله السروان خواست همه كتاب هاى داوتى، از جمله حكمى را براى او بفرستد كه وى از امير وقت حائل، «محمد بن عبدالله بن رشيد» ١٢٨٩- ١٣١5ه. ق (١٨٧٣- ١٨٩٧م.) ، همراه داشت. داوتى در نامه اى به والى مدينه، چگونگى ورود خود به اين سرزمين را تشريح كرد. وى توضيح داد كه از دمشق با كاروان حاجيان،

ص:67

براى ديدار از مدائن صالح آمده و از آنجا به حائل رفته و از محمد بن عبدالله بن رشيد خواسته است كه او را براى رسيدن به خيبر يارى دهد. داوتى، از والى مدينه اجازه خواست به سفرش در جزيرةالعرب ادامه دهد. گفتنى است كه داوتى با وجود اقامت طولانى مدت در خيبر، از ميان آثار و ميراث باستانى اين شهر، فقط نام يكى از نقش هاى مكتوب به خط باديه (ثمودى) ، واقع در وادى «حلحل» را ذكر كرده است.

هارى سانت جون فيلپى

اين جهانگرد، در سال ١٣6٩ه. ق (١٩5٠م.) به خيبر سفر كرده است. او از نوشته هاى چارلز داوتى درباره خيبر، متأثر بوده است. ازاين رو سخن خود را درباره خيبر با اين عبارت شروع مى كند:

چارلز داوتى، بيش از هفتاد سال پيش، به اين شهر رفته و آن را به شهرى سحرآميز و كم نظير توصيف كرده است. وى، درباره اين شهر قديمى، چيزى درخور ننوشته است. شهرى كه از زمان بازديد وى تاكنون، تغيير چندانى نكرده است.

فيلپى، در توصيف اين شهر، نقش هاى قديمى عربى به خط باديه را كه در كوه الحرضه واقع شده است، چنين توصيف مى كند:

در اين منطقه و پيرامون آن، صخره هاى متروكه و بازالتى(1)فراوانى وجود داشت. گمان ما اين بود كه در اين صخره ها، سنگ نگاره هايى را بيابيم. اولين صخره اى كه بازديد كرديم، همين گونه شد. در ديگر صخره ها نيز به همين شكل بود. از جمله ما توانستيم، آثار


1- لغتى است فرانسوى به معناى سنگ تيره و سياه رنگ.

ص:68

متون ثمودى به دست بياوريم كه بيشتر نام شخصيت هايى بود كه به دوران بسيار كهن بازمى گشت. احتمال دارد پديدآورندگان اين نقش ها، اولين كسانى باشند كه حوزه الحرضه را در اختيار گرفتند و در آن كشت نمودند.

وى به دليل تأثيرپذيرى فراوان از چارلز داوتى و پيروى از وى مى نويسد:

نزد قاضى رفتم. ديدم امير و ديگران نيز هستند و با يكديگر قهوه مى نوشند. در گفت وگو به دنبال يافتن پاسخ سؤالى بودم كه سال هاى فراوان برايش وقت صرف كرده بودم. خوانندگان سفرنامه داوتى مى دانند كه ميزبان هاى او در مدت اقامت كوتاهش در خيبر، دو برادر به نام هاى «محمد» و «احمد» ، ملقب به «النجومى» بودند. آنان، خانه اى در خيابان اصلى و باريك روستاى بشر داشتند. عصر امروز، مطيرى اين خانه را به من نشان داد.

فيلپى، گردآورى اطلاعات درباره خانواده نجومى را با پرسش از «عبدالله هندى» ادامه داد. وى در سال ١٣5٢ه. ق (١٩٣٣م.) ، از مدينه به خيبر آمده و با يكى از نوادگان محمد يا احمد نجومى -ميزبانان داوتى- ازدواج كرده بود. خاندان نجومى در خيبر، املاك فراوان و گسترده اى داشتند؛ به گونه اى كه فيلپى در وصف همسر عبدالله هندى، او را وارث خيبر لقب مى دهد.

ب) جهانگردان عرب

عاتق بن غيث بلادى

وى در سال ١٣٧6ه. ق (١٩56م.) ، به خيبر سفر كرده و در كتاب

ص:69

خود با نام «رحلات فى بلاد العرب» ، سفرش را ذكر كرده است. سپس او كتابى ويژه معرفى خيبر به نام «خيبر ذات الحصون و العيون و النخيل» مى نگارد كه در سال ١4٢4ه. ق (٢٠٠٣م.) منتشر مى شود. وى خيبر را اين گونه توصيف مى كند:

منطقه خيبر از توابع حوزه حجاز است كه به دليل آب فراوان، منابع طبيعى و پيوندش با تاريخ اسلام، از ديرباز تاكنون، اهميت فراوانى داشته و دارد. اما پس از فتح خيبر، مسير راه ها تغيير كرد و اين شهر، فقط براى بهره برداران از منابع آن سودمند افتاد. [به اين ترتيب]، اين شهر گمنام شد. مورخان نيز آن را به فراموشى سپردند.

بلادى، سبب گمنامى خيبر را در دوره هاى اسلامى، دوربودن از مسير كاروان هاى حج بيان مى كند.

عبدالقدوس انصارى

اين جهانگرد عرب، در جمادى الاولى سال ١٣٨٢ه. ق (١٩6٢م.) ، به خيبر سفر كرد. وى در كتاب «بين التاريخ و الآثار» ، بازديدش را از خيبر شرح مى دهد. از كتاب او، توصيف دژ قموص را بيان مى كنيم:

يكى از دژهاى قديمى خيبر است كه با سنگ هاى تراشيده شده و بدون به كاربردن ملاط و ساروج بنا گرديده است. . . ؛ زيرا ملاط با گذشت زمان فرسوده [مى شود] و فرو مى ريزد؛ در نتيجه نمى تواند سنگ ها را روى يكديگر نگه دارد. اما در صورت نبود ملاط، مى توان سنگ ها را ساليان دراز روى يكديگر به همان شكل حفظ كرد. بى آنكه سنگ ها بيفتند يا جابه جا شوند. . . . اكنون اين دژ مقرّ حكومت شده است. . . . شكل اين دژ به گونه اى است كه گمان مى كنم ساختمان

ص:70

اصلى و اوليه، همان قسمت پايينى ساختمان مى باشد. بخش بالايى آن، در زمان هاى بعد ساخته شده و جديدتر است؛ زيرا طبيعى است كه خشت هاى موجود روى اين سنگ ها جديد باشند. به ظاهر اين دژ به دليل باستانى بودن، دچار فرسايش شده است. دژ يادشده، بر خيبر مشرف است.

حمد الجاسر

حمد الجاسر، يكى ديگر از جهانگردانى است كه به خيبر سفر كرده است. او در محرم ١٣٨٨ه. ق (آوريل ١٩6٨م.) ، به اين شهر سفر، و در كتابش به نام «فى شمال غرب الجزيرةالعربية» ، مشاهدات خود را از اين شهر بازگو كرد. او در توصيف دژ قموص مى نويسد:

از آثار شهر بازديد كرديم. از برجسته ترين آنها، كوه «أبورقبه» است كه در شمال اين شهر است. پس از آن، كوه ديگرى در جنوب شهر واقع شده كه در بالاى آن، كاخى بزرگ و مشرف بر وادى قرار دارد. اين كاخ، مقر حكومت بوده است كه بر يكى از بخش هاى دژى از دژهاى قديمى خيبر برپا شده است. در وسط آن و از ميان صخره ها، چاهى بسيار عميق حفر شده است. براى رسيدن به اين كاخ كه اكنون نزديك است فرو بريزد، بايد از يك راه پيچ در پيچ تنگى عبور كرد كه پيش از اين، مسير عبور چارپايان بوده است. اتاق هاى اين كاخ نيز فراوان است. برخى از آنها نزديك است ويران شوند و برخى نيز اماكنى پابرجا هستند؛ ولى رو به ويرانى گذاشته اند. اينجا تا پنج سال پيش از ورود ما به اين شهر، مقر حكومت بوده است.

ص:71

><نمايش تصوير

مقبرۀ شهداى فتح خيبر

ص:72

ص:73

اماكن باستانى خيبر

قصيرالنبى

اين نقطه در سمت جنوبى خيبر و در منطقه صهباء واقع شده است و همان مكانى است كه سپاه مسلمانان، پس از رسيدن به خيبر، در آنجا اردو زدند. آنجا مسجدى بود كه رسول خدا (ص) ، آن را بنا كرد.

واقدى در اين رابطه مى نويسد:

چون پيامبر (ص) ، به ناحيه منزله رسيد، در آنجا منطقه اى را مسجد خود قرار داد و نافله آخر شب را گزارد. در اين هنگام، ناقه آن حضرت برخاست و به راه افتاد و لگامش را از پى خود مى كشيد و آهنگ رفتن به سوى صخره اى داشت. پيامبر (ص) فرمود: «آن را آزاد بگذاريد كه مأمور است» . و حيوان، كنار صخره سنگى زانو زد. پيامبر (ص) ، به آنجا رفت و دستور داد بار و بنه ايشان را هم آنجا بگذارند، و به مردم هم دستور فرمود كه به آنجا كوچ كنند. در آنجا مسجدى ساختند كه تا امروز هم آنجا مسجد اهالى خيبر است.(1)


1- مغازى، ص4٨٩.

ص:74

از اين گزارش تاريخى نتيجه مى گيريم كه آن حضرت، در نقطه اى كه امروزه به قصيرالنبى شهرت دارد، مسجدى بنا كرده است. اين مسجد تا دوران واقدى ١٣٠ - ٢٠٩ه. ق (٧4٨ - ٨٢4م.) پا برجا بوده است.

><نمايش تصوير

بقاياى مسجدى كه در مكان نزول رسول خدا٩ در فتح خيبر ساخته شده بود.

فيلپى نيز، در سال ١٣٩6ه. ق به اين شهر آمد. او در سفرنامه اش اين نقطه را چنين توصيف مى كند: «در اينجا مسجدى معمولى وجود دارد كه نشانگر نقطه اى است كه رسول خدا (ص) توقف داشته است» .

عبدالقدوس انصارى نيز در اين باره مى نويسد:

به سمت مسجدى رفتيم كه به ما گفته شد، اين مسجد، روى مكانى بنا شده كه ميان رسول خدا (ص) و يهوديان خيبر نبرد انجام شده است. ما وارد اين مسجد شديم.

ص:75

اكنون مكان اين مسجد، با سنگ هاى سياه، سنگ چينى شده است.

><نمايش تصوير

بقايايى از خرابه هاى ديوار مسجد

دژها

دژهاى فراوانى در خيبر وجود داشته است. مورخان و جغرافى دانان، در نام دژها و تقسيم بندى آنها اختلاف نظر دارند. هنگام فتح خيبر به دست مبارك پيامبر (ص) ، نزديك به هشت دژ وجود داشته كه سه دژ در منطقه نطاة به نام هاى ناعم، صعب بن معاذ و زبير بوده است. دژهاى أبى و نزار، در الشق است.

نطاة و الشق، بخش اول شهر خيبر را تشكيل مى دهند. در بخش دوم اين شهر نيز دژهايى بوده است كه مهم ترين آنها قموص، وطيح و سلالم بودند.

ابن قيم عنسى، پس از فتح خيبر شعرى سروده كه در آن نام الشق،

ص:76

نطاة و دژهاى آنها آمده است:

رميت نطاة من الرسول بفيلق

شهباء ذات مناكب و فقار

واستيقنت بالذل لما شيعت

ورجال أسلم وسطها وغفار

صحبت بنى عمرو بن زرعة غدوة

والشق أظلم أهله بنهار

ولكل حصن شاغل من خيلهم

من عبد أشهل أو بنى النجار

ومهاجرين قد أعلموا سيماهم

فوق المغافر لم ينوالفرار

ولقد علمت ليغلبن محمد

وليثوين بها إلى أصفار

فرت يهود يوم ذلك فى الوغى

تحت العجاج غمائم الأبصار

(1) [در اينجا، به معرفى كوتاه دژها مى پردازيم:]

دژ قموص (مرحب)

نام اين دژ، در منابع عربى «قموص» و در برخى منابع ديگر، «غموص» ذكر شده است؛ اما نام رايج، همان قموص است. اين دژ، متعلق به «بنى أبى الحقيق» بوده و در كتيبه واقع شده است. به همين دليل، در برخى منابع تاريخى، آن را «دژ كتيبه» ناميده اند. دژ قموص، بالاى قله كوه قموص قرار گرفته است. اين دژ از مستحكم ترين دژهاى خيبر بوده


1- پيامبر يك لشكر را به نطاة اعزام كرد، شهرى كه حاصلخيز بود. وقتى كه نيروهاى «بنى اسلم» ، «غفار» و «سط» تسليم شدند، به خوارى آنها يقين حاصل شد. «بنى عمرو بن زرعه» از ابتداى كار پا به فرار گذاشتند. به گونه اى كه منطقه شق در روز روشن تاريك شد. به سبب خوارى و ذلت . هر يك از دژهاى خيبر، پر از سپاهى از «عبداشهل» يا «بنى نجار» بود. مهاجران در اين جنگ، سيماى خودشان را آشكار كردند و پا به فرار نگذاشتند. دانستم كه حضرت محمد٩ پيروز مى شود و به اصفار مى رود. يهوديان در آن روز توانستند از گرد و غبار برخاسته در جنگ، از كارزار بگريزند.

ص:77

و تنها دژى است كه تا به امروز باقى مانده و پابرجاست. اين دژ به دژ مرحب شهرت يافته است.

><نمايش تصوير

دژ قموص يا مرحب

در پِى ريزى دژ، از سنگ هاى تنومندِ به هم فشرده استفاده شده است؛ اما ديوارهاى آن، با سنگ هاى آتشفشانى و خشت بنا شده اند. باقى مانده هاى ديوارهاى بيرونى نشان مى دهد كه در آن برج هايى نيز ايجاد شده بود. در ديوارهاى آن، پاگردهاى فراوانى وجود داشته كه امكان ديده بانى و دژبانى را فراهم مى كرده است. ارتباط اين دژ با بيرون، به وسيله گذرگاه تنگى است كه تا دروازه دژ، به صورت پلكانى بالا مى رود. «يعقوبى» ، در اين باره مى نويسد: «درِ دژ، از سنگى به طول چهار ذراع، عرض دو ذراع و ضخامت يك ذراع بوده است» . مقابل دروازه، چاهى است كه با سنگ هاى آتشفشانى پر شده و نزديكش، ويرانه هاى

ص:78

باقى مانده از برجى است كه از آن براى دفاع از ورودى دژ استفاده مى شده.

انتهاى دروازه دژ، گذرگاهى وجود دارد كه به دو بخش وصل مى شود:

١. بخشى واقع در سمت شرقى دژ كه در آن خانه ها و اتاق هايى وجود دارد. اين بخش، دو طبقه است با سنگ هاى آتشفشانى ساخته شده كه روى آن لايه اى گِل كشيده شده. در سال ١٢٩٢ه. ق (١٨٧5م.) كه خيبر در قلمرو عثمانى ها بود، اين بخش دستخوش تغييراتى شد.

٢. بخش غربى دژ كه شامل صحنى باز است و پيرامون آن چند اتاق ديده مى شود.

><نمايش تصوير

تصويرى ديگر از دژ مستحكم قموص

در اين دژ، ظروف سفالى بسيارى كشف شده كه متعلق به دوران عباسى ها و عثمانى هاست و نشانگر بهره بردارى از اين دژ، در آن دوران

ص:79

است. اين دژ، زمان سعودى ها مرمت و از سال ١٣4٩ه. ق (١٩٣٠م.) ، مركز ادارى خيبر شد. زمان ساخت آن را نمى توان تعيين كرد؛ اما احتمال دارد به قرن پنجم ميلادى و دوران غسانى ها برگردد.

><نمايش تصوير

ى ك نماى ديگر از دژ قموص

دژ ناعم

اين دژ، همنام يكى از يهوديان خيبر است و چون از بزرگ ترين دژهاى منطقه نطاة است، به آن، دژ نطاة نيز مى گويند. واقدى در كتاب خود نوشته است: «دژهاى ناعم چند عدد است» . در گذشته اين دژ بزرگ و گسترده بوده؛ به گونه اى كه گنجايش هزاران پيكارگر را داشته است. همچنين پيرامون آن زمين هاى مرطوب و نمناكى بود كه تجمع پيكارگران دشمن و محاصره دژ را ناممكن مى كرد. هنگام فتح خيبر، مشهورترين شهسواران يهود، در اين دژ حضور داشتند و در نبردهايى كه براى سلطه

ص:80

بر اين دژ صورت گرفت، بسيارى از آنان كشته شدند. مرحب، ياسر و عامر از جمله آنان بودند. دژ ناعم از نخستين دژهايى بود كه مسلمانان بر آن چيره شدند.

><نمايش تصوير

دژ وطيح

مرحب، در دژ ناعم مقيم و ميزبان «عيينة بن حصن» بود. واقدى مى گويد كه عيينه در صدد بود تا «سعد بن عباده» را وارد اين دژ كند تا توانمندى ها و نيز فراوانى نيروهاى دژ را به او نشان دهد؛ اما مرحب، با اين كار مخالفت كرد؛ زيرا نمى خواست سعد بن عباده، از دژ و تجهيزات آن آگاه شود. او به عيينه گفت: «سعد را به دژ نياور؛ زيرا او، از منافذ و نقاط آسيب پذير دژ آگاه مى شود و مى فهمد از چه نقاطى مى توان وارد دژ شد» . ازاين رو عيينة در مكانى بيرون از دژ، با سعد بن عباده گفت وگو كرد. سعد بن عباده، [از جانب رسول خدا] به او پيشنهاد كرد اگر يهود را يارى نكند، خرماى خيبر، به مدت يك سال، از آن او خواهد شد؛ اما او نپذيرفت. زمانى كه سعد بن عباده نزد پيامبر (ص) آمد، عرض كرد:

ص:81

اى رسول خدا! خداوند، وعده خود را نسبت به تو برمى آورد و دين خود را آشكار و پيروز خواهد كرد. بنابراين به اين مرد عرب حتى يك خرما هم ندهيد. اى رسول خدا! آن گاه كه شمشير، ايشان را در بر گيرد، [و برآنان مسلط شوى] اين مرد به سرزمين خود خواهد گريخت؛ همچنان كه پيش از اين در جنگ خندق عمل كرد.(1)

><نمايش تصوير

دژ ناعم

ازاين رو رسول خدا (ص) ، به اصحابش فرمان داد به دژ ناعم بروند. واقدى، در اين رابطه مى نويسد:

جارچى رسول خدا (ص) ، اعلام كرد كه فردا صبح، با پرچم هاى خود كنار حصار ناعم حاضر شويد كه بنى غطفان در آن هستند. بنى غطفان، آن شب و روز را در ترس به سر آوردند، و چون پاسى از شب گذشت، صداى سروشى را شنيدند كه مى گفت: «اى بنى غطفان! اهل خود را در حيفاء دريابيد و كمك كنيد كه نه سرزمينى به جاى مانده است و نه اموالى» . و اين صدا سه مرتبه تكرار شد و نفهميدند از آسمان بود يا از زمين. ايشان با شتاب و هر وسيله اى كه يافتند،


1- مغازى، ص4٩6.

ص:82

گريختند و از خيبر بيرون رفتند، و اين كارى بود كه خداوند متعال، براى پيامبر خود انجام داد.(1)

واقدى، حكايتى را از ابوشيم مزنى، يكى از همراهان عيينة بن حصن كه پس از آن مسلمان شدو اسلامى نيكو داشت، نقل مى كند.(2)

چون همراه عيينه به حيفاء و پيش اهل خود برگشتيم، متوجه شديم كه آنها در كمال آرامش و سكون هستند و مسئله ناراحت كننده اى برايشان پيش نيامده است. ازاين رو همراه عيينه برگشتيم.

آخر شب، همين كه نزديك خيبر رسيديم، در جايى كه حطام ناميده مى شد، فرود آمديم و وحشت زده بوديم. عيينه گفت: «مژده بدهيد. امشب در خواب ديدم كه كوه ذوالرّقيبه را به من دادند. چنين تعبير مى كنم كه محمد به اسارت ما در خواهد آمد» .

ابوشيم مى گويد: «همين كه به خيبر رسيديم، عيينه پيشاپيش رفت و فهميد كه پيامبر (ص) ، خيبر را گشوده و خداوند، هرچه را كه در آن است، به غنيمت او در آورده. عيينه به پيامبر (ص) گفت: «بايد از آنچه از هم پيمان هاى ما به غنيمت گرفته اى، چيزى هم به من بدهى؛ زيرا من از جنگ با تو منصرف شدم و هم پيمان هاى خود را خوار و زبون كردم و مردم را هم براى جنگ با تو جمع نكردم و با چهار هزار جنگجو از پيش تو رفتم» .

پيامبر (ص) فرمود: «دروغ مى گويى. بلكه صداى سروشى كه شنيدى موجب گرديد تا تو را به سوى اهل خودت برگرداند» .

عيينه گفت: «باشد؛ ولى تو اكنون به من پاداشى بده» .

پيامبر (ص) فرمود: «كوه ذوالرّقيبه از آنِ تو باشد» .


1- مغازى، ص4٩6.
2- در متن مغازى «ابوشييم المرى» ذكر شده است. [مترجم]

ص:83

عيينه گفت: «ذوالرّقيبه چيست؟»

پيامبر (ص) فرمود: «همان كوهى كه در خواب ديدى، از آن تو است؛ مگر در خواب نديده بودى كه آن را گرفته اى؟»(1)

><نمايش تصوير

دژ نزار

دژ صعب بن معاذ

اين دژ براى سلام بن مشكم، يكى از بزرگان خيبر و از مستحكم ترين دژهاى منطقه نطاة بود. واقدى اين نكته را در مغازى ذكر مى كند:

و وارد حصار شدند و در آن را بستند، و بر روى ديوارهاى دژ برآمدند. آن دژ، چند ديوار [تو در تو] داشت و آنها از فراز ديوارها شروع به سنگ انداختن كردند.(2)

در اين دژ تجهيزات گوناگون جنگى، از جمله منجنيق و توپ وجود داشته است.


1- مغازى، صص 5١5 و 5١6.
2- همان، ص5٠6.

ص:84

><نمايش تصوير

خرابه هاى دژ صعبة بن معاذ

دژ زبير

از دژهاى بلند نطاة، دژ زبير است. واقدى در مغازى آن را اين گونه توصيف مى كند:

يهوديان، همگى از تمام حصارهاى منطقه ناعم و حصار صعب بن معاذ، و تمام حصارهاى منطقه نطاة كوچيدند و به حصارى پناه بردند كه به قلعه زبير معروف بود. پيامبر (ص) ، همراه مسلمانان به آن محل رفتند و آنها را محاصره كردند. يهوديان حصار را بستند و آن حصار، بسيار مرتفع بود و بالاى قله اى قرار داشت كه نه اسب مى توانست آنجا برود و نه پيادگان مى توانستند بروند؛ زيرا راه آن بسيار دشوار و مرتفع بود. برخى از يهوديان هم كه شمار آنها قابل ذكر نبود و گاه يكى دو نفر بودند، در بعضى از حصارهاى منطقه نطاة باقى ماندند.(1)


1- مغازى، ص5٠٨.

ص:85

مسلمانان زمانى توانستند اين دژ را فتح كنند كه آب آن را قطع كردند. زمانى كه عيينة بن حصن، يهوديان را به سبب پايدارى نكردن نكوهش مى كرد، آنان همين پاسخ را دادند.

عيينه به آنها گفت:

شما اهل اين همه ثروت، ساز و برگ و حصارهاى استوار هستيد. عجيب است با آنكه در اين حصارهاى مرتفع هستيد و آن قدر خوراكى داريد كه برايش خورنده اى نيست. و اين همه آب داريد، تسليم شديد.(1)

پاسخ يهوديان اين بود:

ما مى خواستيم در حصار زبير، ايستادگى و پافشارى كنيم، ولى آب قنات ها را قطع كردند، گرما شديد بود و با تشنگى، امكان ادامه زندگى فراهم نبود. (2)

دژ أبى

اين دژ در منطقه شقّ واقع شده و طراحى آن شبيه دژ صعب بن معاذ است؛ چراكه ديوارهاى فراوانى داشت كه استحكام آن را بيشتر مى كرد. اين دژ در نوك كوه واقع بود و با ديوارهاى بلندش نفوذ مهاجمان به آن ناممكن بود. در كنار دژ، قلعه اى به نام «سمران» بود كه خط اول دفاعى دژ به شمار مى آمد.


1- مغازى، ص5١6.
2- همان.

ص:86

><نمايش تصوير

تصويرى ديگر از دژ ناعم

><نمايش تصوير

تصويرى از خرابه هاى دژ ابى

دژ نزار (البزاة يا البازة)

دژ نزار، يكى ديگر از دژهاى منطقه الشق و از مستحكم ترين و مقاوم ترين دژهاى منطقه خيبر بود. از ام المؤمنين «صفيه» نقل شده است:

وقتى پيامبر (ص) ما را از مدينه تبعيد كرد، به خيبر رفتيم و آنجا سكونت

ص:87

كرديم. «كنانة بن ابى الحقيق» ، مرا به همسرى برگزيد و چند روز پيش از آمدن رسول خدا (ص) ، با من عروسى كرد. . . . وقتى پيامبر (ص) ، به خيبر فرود آمد و حصارهاى منطقه نطاة را گشود، كنانه پيش من آمد و گفت: «محمد از كار نطاة آسوده شد و در اينجا كسى نيست كه جنگ كند. سران يهود همان دم كشته شدند كه محمد، يهوديان نطاة را كشت و اعراب هم به ما دروغ گفتند» . اين بود كه مرا به حصار نزار در ناحيه شقّ آورد و گفت: «اين استوارترين حصار ماست» .(1)

><نمايش تصوير

تصويرى از دژ نزار

هم زمان با محاصره اين دژ از سوى مسلمانان، يهوديان، به تيرباران مسلمانان پرداختند. واقدى در مغازى آورده است:

آنها شروع به تيرباران و سنگساركردن مسلمانان كردند، و پيامبر (ص) هم، همراه سپاه خود بودند؛ به طورى كه تيرى به جامه آن حضرت خورد و از آن آويخته ماند. پيامبر (ص) ، تيرها را جمع كرد و سپس


1- مغازى، ص 5١4.

ص:88

مشتى سنگ ريزه برداشت و به سوى حصار پرتاب كرده و آن گاه حمله كردند و آن حصار فرو ريخت. ابراهيم بن جعفر مى گويد: «آن حصار، با خاك يكسان و با زمين هموار، برابر گرديد؛ به طورى كه مسلمانان آمدند و اهل آن را گرفتند» .(1)

دژ وطيح و دژ سلالم

دو دژ سُلالِم و وطيح، از دژهاى بنى أبى الحقيق است. دژ وطيح، براى كنانة بن ابى الحقيق بود. واقدى، به نقل از صفيه مى گويد:

كنانة بن ابى الحقيق، مرا به همسرى گرفت و چند روز پيش از آمدن رسول خدا (ص) ، با من عروسى كرد، و چند پروارى كشت و يهوديان را به وليمه فرا خواند و مرا به حصار خود، در منطقه سلالم برد. شبى در خواب ديدم كه گويى ماه، از مدينه آمد و در دامن من افتاد. اين موضوع را براى همسرم، كنانه، گفتم و او چنان سيلى بر چشمم زد كه كبود شد. چون بر پيامبر (ص) وارد شدم و آن كبودى را ديدند، از من سؤال كردند و من موضوع را براى آن حضرت گفتم.(2)

><نمايش تصوير

تصويرى از دژ وطيح


1- مغازى، ص5١٠.
2- همان، ص5١4.

ص:89

><نمايش تصوير

تصويرى از دژ سلالم

سدها

خيبر، وادى هاى فراوانى دارد كه مسير سيلاب ها و آب باران است؛ به همين دليل در اين شهر، از زمان هاى بسيار دور و پيش از اسلام، بر تنگه هاى وادى ها، سدهايى ساخته شده است تا از آب جمع شده در پشت سد، بهره بردارى كنند. اين امر موجب بالاآمدن سطح آب چاه ها و چشمه هاى فراوان اين منطقه شده است. علاوه بر اين، سدهاى يادشده، سيل را مهار مى كرد و از ويرانى روستاها و مجموعه هاى مسكونى واقع در كرانه وادى ها جلوگيرى مى كرد.

ص:90

در اينجا به معرفى مهم ترين سدهاى خيبر مى پردازيم:

><نمايش تصوير

سدها و چشمه ها در خيبر از روى نقشه

سد قصيبه (بنت)

اين سد، در فاصله سى كليومترى جنوب شرقى خيبر و روى وادى غرس، يكى از بزرگ ترين وادى هاى اين شهر بنا شده است. طول اين سد، نزديك به ٢5٠ متر است؛ اما بخش باقى مانده آن، نزديك به ١٧٠ متر

ص:91

است. ارتفاع آن نيز سى متر است. در ساخت اين سد، از سنگ هاى تراشيده شده اى استفاده شده و روى سنگ ها، از سمتى كه آب ذخيره مى شود، با لايه اى از ملاط پوشانده شده است. ضخامت ديوار سد، به صورت پلكانى افزايش مى يابد؛ به گونه اى كه ضخامت آن، در بخش قاعده ديوار، بسيار است و در بخش هاى بالايى كاهش مى يابد. اين سد از هر دو طرف پلكانى بوده و براساس نشانه هاى موجود، چند بار ترميم شده است؛ زيرا در بخش هاى بالايى آن، از آجر، سنگ سياه و قدرى آهك استفاده شده است تا آهك، بند ميان سنگ ها و آجرها را بپوشاند.

><نمايش تصوير

تصويرى از سد بنت از بالا

در اين سد براى هدايت آب، دريچه هايى وجود ندارد. اين امر، نشانگر اين است كه آب پشت سد، درياچه اى بزرگ را به وجود مى آورد تا سطح آب، در حره خيبر بالا رود و از آن، براى كشاورزى زمين هاى پشت سد استفاده شود. تاريخ ساخت سد، به پيش از اسلام برمى گردد كه دليلى باستانى و نشانگر پيشرفت اعراب، در زمينه مهندسى عمران، در پيش و پس از اسلام است.

ص:92

فيلپى، در توصيف سد قصيبه مى نويسد:

سازه اصلى اين سد، به طول تقريبى پانصد پا (1)بوده است. اين سد از صخره هاى تراشيده شدة بازالتى ساخته شده است. اين صخره ها به طور منظم و دقيق چيده نشده اند؛ اما برخى از آنها به شكل جالبى روى هم قرار گرفته اند. براى به هم چسباندن آنها از گچ استفاده شده است. سمت ديگر مسير آب، از بالا به اندازه ده پا از قاعده، با سيمان پر شده است. شايد بخش پايينى آن سيمانى باشد و به دليل سيل شكسته شده و به نقاط دورتر رُفته شده است.

سد حصيد

اين سد روى شِعب حصيد، يكى از رودهاى فرعى وادى غرس بنا شده و در فاصله چهارده كيلومترى جنوب شرقى خيبر است. طول آن شصت و ارتفاعش شش متر است. اين سد از قلوه سنگ هايى بنا شده كه از حره خيبر آورده شده و از دو طرف پلكانى است. فيلپى، در توصيف اين سد نيز مى نويسد:

به ظاهر اين سد، به طور كامل سالم مانده است. اين درحالى است كه صخره هاى دو طرف آن، به دليل گذر زمان و سيل ها كمى فرسوده شده اند. اين سد توانسته است در مدت بيش از پانزده قرن، در برابر طوفان ها و فشار عوامل طبيعى مقاومت كند.

روى سد حصيد، آبگير ايجاد نشده است؛ اما آب، از راه شكاف هاى ايجادشده بر پيكره سد، به بيرون انتقال مى يابد. وزارت كشاورزى، سال ١٣٩4ه. ق (١٩٧4م.) ، اين سد را مختصرى مرمت كرده است. فيلپى، در


1- واحد اندازه گيرى طول، معادل حدود سى سانتى متر.

ص:93

مقايسه ميان دو سد بنت و حصيد مى گويد: «ابعاد سد مشهور بنت، به مراتب بزرگ تر از سد حصيد است. هيچ يك از اين دو سد، دريچه انتقال آب ندارند» .

><نمايش تصوير

درياچۀ سد حصيد

><نمايش تصوير

تصويرى از سد قديمى حصيد

ص:94

سدّ مشقوق

اين سد در شمال شرق خيبر و نزديك به سه كيلومترى از شرق جاده مدينه به تبوك واقع و روى آن، شعب مشقوق بنا شده است. مشقوق، يكى از رودهاى شعب حلحال به شمار مى رود. طول سد، صد و عرض آن ده متر است. فيلپى در سفر خود به خيبر، از اين سد نيز بازديد كرده و در توصيف آن نوشته است:

اين سد، نوميدكننده بود. . . . سد مشقوق، به صورت خيلى ابتدايى، از سنگ، خاك و تنه هاى درخت ساخته شده است. سيل ها توانسته اند، شكاف بزرگى نزديك به سى يارد، در كرانه راست سد ايجاد كنند.

اين سد نيز مانند دو سد پيشين، بدون دريچه انتقال آب است.

><نمايش تصوير

تصويرى از سد مشقوق

ص:95

سد زايديه

سد زايديه از كوچك ترين سدهاى خيبر و در تنگه وادى زايديه ايجاد شده است. اين وادى در شرق خيبر و نزديك جاده مدينه به تبوك است. طول سد، ٢5 و عرض آن هشت متر است. ارتفاع آن نيز، حدود چهار متر است. چند نقش اسلامى روى كرانه وادى مشرف بر اين سد از سمت شمال، ديده مى شود. اگرچه بيشتر آنها قابل خواندن نيست، اما روى يكى از آنها، نام عمر بن سعيد و بر ديگرى نام عبدالرحمن بن خالد نقش بسته است. احتمال دارد، تاريخ اين نقش ها به قرن اول هجرى برگردد.

><نمايش تصوير

تصويرى از سد زايديه

نوشته ها

نوشته هاى كهن

كهن ترين نوشته اى كه نام خيبر در آن ديده مى شود، به دوران نبونيد، پادشاه بابل (555 - 5٣٩ ق. م) بر مى گردد. وى از سال چهارم حكومت خود (55٢ ق. م) تا آخرين روز حكومتش، در تيماء مستقر شد. خيبر، از

ص:96

شهرهاى شمال غرب جزيرةالعرب دانسته مى شود كه نبونيد، آنها را تصرف كرد. اين نوشته با خط ميخى، در سال ١٩56م، در حران، واقع در جنوب شرق تركيه يافت شد. گويا ميان حران و خيبر، ارتباط تاريخى وجود دارد. فقط نقش [كتيبه] نبونيد نيست كه نام حران و خيبر را كنار هم آورده است. پس از چند قرن، دوباره در نقش ديگرى، نام اين دو منطقه كنار هم آمده است؛ اما اين بار به خط عربى اين نقش [كتيبه]، سال 56٨ م. نوشته شده و در آن آمده است: «من، شرحبيل بن ظلموا هستم. ذاالمرطول (كنست) ، سال 46٣ و يك سال پس از ويران شدن خيبر ساخته شد» . در مناطق گوناگونى از خيبر نقش هاى فراوانى به خط ثمودى (باديه نشينان) وجود دارد. مهم ترين اين مناطق، كوه هاى طيران، حرضيه و عين است. در اينجا به برخى از اين نقش ها اشاره مى كنيم.

الف) نقش كوه طيران؛

><نمايش تصوير

نقش خيبر در كوه طيران

ص:97

اين نقش، سطرى بيش نيست. جمله اى اسميه است كه مبتدا ندارد. اما خبر آن جمله اى فعليه است كه نگارنده، در آن از ورودش به «ددن» خبر مى دهد. متن اين نقش، به اين شكل است:

ح ل ل / ب/ ددن

(ح ل ل) همان فعل «حلّ» و به معناى واردشدن و فرودآمدن است. «ب» حرف جرّ است و «ددن» نيز، همان شهر ددان يا العلا است.

اين متن، با حروف لحيانى نوشته شده است. حرف لام در لحيانى به شكل و شكل جيم به صورت است. تفاوت اين دو كم است؛ به همين دليل ممكن است كه اين نقش را چنين بخوانيم: (ح ج ج) ؛ يعنى حجّ. در اين صورت، معناى اين نقش اين است كه وى، براى حج به ددن آمده است؛ زيرا اهتمام كردن براى ثبت ورود به ددن، بر روى صخره و تكرار آن در مجموعه متون اسكوبى (در منطقه رم، واقع در شمال تيماء) ، اهميت ددن را به ما نشان مى دهد؛ زيرا هركس در پيرامون ددن بوده، به اين شهر آمده است. اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه آيا ددن، محل حج ساكنان شمال غرب جزيرةالعرب بوده است؟ !

><نمايش تصوير

متن حكاكى شده نقش خيبر

ص:98

><نمايش تصوير

متن روى سنگ معروف به نقش خيبر با خط باديه

ب) نقش هاى روستاى العين

١. اين متن با خط باديه نوشته شده است و پنج سطر بيشتر ندارد:

يك-أ ن/ ع ت م: أنا عتم (عاتم)» ؛ «من عاتم هستم» .

دو-أ ن/ م ن ح ت ن: «أنا منحتن» ؛ «من منحتن هستم» .

سه- ب ن/ س ق م: «بن سقم» ؛ «فرزند سقم» .

چهار-أ ن / ح ت م: «أنا حاتم» ؛ «من حاتم هستم» .

پنج-أ ن / ر م ش ل و: «أنا رمشلو» ؛ «من رمشلو هستم» .

در ظاهر، حرف اول سطرها «ز» باشد. اما مى توان آن را به صورت الف خواند؛ زيرا در خط باديه، شكل نگارش بيشتر حروف متغيرند؛ به ويژه اينكه مجموعه متن هاى شش گانه حرف الف ندارند. ازاين رو

ص:99

حرف اول را به اعتبار اينكه ضمير متكلم وحده با الف شروع مى شود، به شكل ألف خوانديم. اگر اين شيوه را بپذيريم، مى بينيم كه در نوشته هاى اسلامى بعدى نيز عبارت با ضمير أنا شروع مى شود. گويا اين سنّت كهن عربى بوده است و نوشته هاى اسلامى نيز از آن پيروى كرده اند.

><نمايش تصوير

نقش خيبر با خط ثمودى

٢. اين متن يك سطر است و به خط باديه (ثمودى) نگاشته شده است.

در آن آمده:

-أ ن / م ت ر ك / ب ن / ع ت: «أنا مترك بن عت» ؛ «من مترك بن عت هستم» .

ص:100

><نمايش تصوير

تصويرى ديگر از نقش بر روى سنگ دژ خيبر

٣. نقش الف: در اين نقش مجموعه اى از سنگ نگاشته هايى فانتزى يافت مى شود كه مهم ترين آنها تصوير شترمرغى است كه پشت آن، شترى عظيم ايستاده و مردى با عصا در دست راستش، از شتر بالا مى رود و تلاش مى كند شترمرغ را شكار كند. اين متن، نزديك سر شترمرغ آمده است:

-ع (ف) و د / س ق: «عود ساق (طارد النعامة)» ؛ «تعقيب كننده شترمرغ» .

4. نقش ب: در اين متن آمده است:

-م ع د و: «معد» (نام فرد و قبيله اى) حرف واو در آخر اين نام، مانند حرف واو، در كلمه «عَمرو» است.

5. در سمت چپ الف و ب، نقش شماره 5 قرار دارد. اين متن يك سطرى به خط ثمودى است و در آن آمده:

-م ذ د /ز ل ب: «مذاد ذولب ز» ؛ «مذاد از قبيله لب ز» .

ص:101

><نمايش تصوير

نقش بر روى سنگ با خط ثمودى

6. اين متن دو سطرى نيز، به خط ثمودى نگاشته شده است. در آن آمده:

يك-و أ ن/ص (س) ز ب: «و أنا صذب (سذب)» ؛ «من صذب يا سذب هستم» .

دو-س ى س ر / س د ن / ب ب ل. . . / و د د / ش ذ ت: «سيسر سادن بابل ودد شذة» ؛ «سيسر خادم بابل ودد شذة» .

در سطر دوم اين نقش، «ب ب ل» ديده مى شود كه بابل خوانده مى شود و براى نخستين بار، نام بابل در نقش هاى ثمودى آمده است. شايد شذب سيسر، خادمى بابلى است كه در ارتش نبونيد حضور داشته است. دو نقش ديگر نيز وجود دارد (نقش هاى اسكوبى ١6٩ و اسكوبى ١٧٧) كه در آنها نام پادشاه بابلى آمده است. اين دو نقش، در منطقه رم، در جنوب غربى تيماء يافت شد. همچنين نام سيسر، ما را به ياد چاهى

ص:102

پُرشده، به نام سيسرا در سكاكا مى اندازد كه در منطقه جوف قرار دارد. آيا ميان سيسر در خيبر، با اين چاه در سكاكا ارتباطى وجود دارد؟

نوشته هاى اسلامى

الف) نقش كوه الحرضية

در اين متن شش سطرى نگاشته شده و به خط كوفى است.

«أنا سليمن (سليمان)

ابن اسعد

أسأل الله

الجنة و كتب

فى رجب سنة ثمان

و عشرين و مائة» .(1)

><نمايش تصوير

تصويرى از نقش كوه حرضيه


1- من سليمان بن اسعد، از خداوند بهشت مى طلبم. در تاريخ رجب سال ١٢٨ نوشته شده است.

ص:103

ب) نقش سد زايديه

در شش سطر وجود دارد:

«أنا عبد

الرحمن

ابن خالد

استغفر

الله

ربى» .(1)

><نمايش تصوير

نقش نوشته سد زايديه

ج) نقش كوه قرين

نقش چهارسطرى ديگرى در كوه قرين وجود دارد كه اين گونه نگاشته شده است:

«بسم الله الرحمن الرحيم، شهد عبدالعزيز

ابن محمد بن أحمد أنه لا إله إلا الله وحده


1- من عبدالرحمن بن خالد از خداوند آمرزش مى طلبم.

ص:104

لاشريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و

هو حى لا يموت بيده الخير و هو على كل شىء قدير» .(1)

><نمايش تصوير

نقش نوشتۀ كوه قرين

د) نقش صخره حره قريجل

نقشى ديگر در سه سطر به خط كوفى، بر يكى از صخره هاى حره قريجل، به شكل زير قرار دارد:

«و كتب محمد


1- به نام خداوند بخشاينده مهربان. عبدالعزيز بن محمد بن احمد گواهى مى دهد كه خدايى جز الله نيست. براى او شريك نيست. حكومت و ستايش از آن اوست. او زنده مى كند و مى ميراند و خودش زنده است و مرگ در او راه ندارد. خير [به طور كامل] به دست اوست و بر هر كارى تواناست.

ص:105

لكل هم

فرجا» .(1)

بالاى آن، در دو سطر عبارت زير آمده است:

«محمد

و يوسف» .

ه) نقش ديگر در حره قريجل

نقشى ديگر در سه سطر، به خط كوفى در حره قريجل به اين صورت آمده است:

«الله ربى

والاسلام

دينى» .(2)

><نمايش تصوير

نقش نوشتۀ صخره حره قريجل


1- محمد براى هر غم و نگرانى، گشايشى قرار داده است.
2- پروردگارم خداست و دينم اسلام است.

ص:106

و) نقشى ديگر در همين منطقه

نقشى به خط كوفى در همين منطقه، در عبارتى هفت سطرى آمده است:

«اللهم

صلّ على

محمد

و على

آل محمد

وارحم

من كتبه» .(1)

><نمايش تصوير

نقش نوشته اى ديگر به خط كوفى در حره قريجل


1- خداوندا! بر محمد و خاندان محمد درود فرست و بر نويسنده اين عبارت، رحم كن.

ص:107

ز) نقش غدير جول

نقشى ديگر، در غدير جول و به خط كوفى، در سه سطر به شرح زير است:

«اللهم اغفر لمعقل

ابن يزيد الاشجع و لمن

يستغفر له و لمن قال آمين» .(1)

><نمايش تصوير

نقش نوشته اى ديگر به خط كوفى در غدير جول

در كنار آن نقشى ديگر در سه سطر آمده آآآمدهكه آن نيز عبارتى دعايى است.


1- خدايا! معقل بن يزيد اشجعى و هركس براى او طلب آمرزش مى كند و آمين گو [همه] را بيامرز.

ص:108

ص:109

معمارى كهن

در معمارى كهن در مناطق ميانى عربستان، ديوارهاى ضخيم با دريچه هاى كوچك كاربرد داشت؛ زيرا در تابستان، دماى هوا بسيار گرم و در زمستان سرد است. در خيبر نيز به اين گونه معمارى توجه شده است. خشت، در اين بناها، از اصلى ترين مصالح ساختمانى است. همچنين از سنگ هاى سياه حره نيز استفاده مى شد. اين سنگ ها بيشتر در ساخت پايه ها و بخش هاى پايينى ساختمان به كار مى رفت. در بيشتر موارد، سقف ها از تنه نخل يا درختان ديگر، مانند درخت شوره گز پوشيده مى شد. پس از پيرايش تنه درختان، با شاخه بُن نخل آن را مى پوشاندند. سپس لايه اى نازك از گِل، روى آن مى كشيدند.

><نمايش تصوير

خرابه هاى خانه هاى قديمى

در روستاى بشر

ص:110

><نمايش تصوير

خانه هاى قديمى چند طبقه در روستاى بشر

><نمايش تصوير

اتاق هاى متعدد در يك خانه قديمى در روستاى بشر

مردم خيبر، پيش از اسلام، دژها را محل سكونت خود قرار دادند؛ زيرا در مناطق زراعى، باتلاق و مرداب فراوان بود كه موجب شيوع بيمارى مى شد؛ به همين دليل آنان در دژها سكونت مى كردند كه بالاتر از اراضى زراعى بود. اين امر، پس از اسلام هم تغيير نكرد. به طورى كه بيشتر روستاهاى بناشده در خيبر، در مناطق مرتفع هستند تا از مكان

ص:111

زندگى پشه هاى تب زا (مالاريا) دور باشند. در گذشته، وجود اين پشه ها در خيبر مشهور بوده است.

ساختمان ها با معمارى كهن خيبر، مانند شهرهاى ديگر حجاز، به گونه اى بناشده كه ميان آنها كوچه ها و خيابان هاى تنگى قرار گرفته كه پايان آنها ميدان است. اين ميدان ها در برخى از فعاليت هاى اجتماعى، به ويژه اعياد و مناسبت هاى ويژه، كاربرد داشت. همچنين در ميدان ها، قهوه خانه و تجارت خانه، بنا مى شد. بافت عمرانى خيبر، همچون شهرهاى ديگر حجاز كهن است و تمام ساختمان ها و واحدهاى مسكونى، با تراكم كنار هم قرار گرفته اند. ميان ساختمان ها كوچه هاى پيچ درپيچ و تنگى قرار گرفته است كه به تناسب نياز، برخى جاها پهن تر مى شوند.

به هم پيوستگى خانه ها و زيگزاگى بودن راه ها و كوچه ها موجب شده است جريان هوا به گونه اى باشد كه هوا خنك تر و از شيوع بيمارى هاى فراگير ناشى از مرداب ها جلوگيرى شود.

ساختمان ها با معمارى كهن خيبر، در بسيارى از روستاها، مانند بشر (الديرةالقديمه) و شُريف ديده مى شود. شريف، مكانى است كه مقر امارت خيبر در سال ١٣٨٣ه. ق از دژ قموص به آنجا منتقل شد. . . . از ديگر روستاهاى خيبر، مشرقه، نطاه، أبى وشيع و مكيده هستند.

معناى مكيده، به زبان عربى نيرنگ است. گفته مى شود سبب نام گذارى روستاى مكيده، نيرنگى است كه زينب دختر حارث، ضد رسول گرامى اسلام به كار برد. پس از آنكه خيبر فتح شد، اين زن با گوسفندى، غذايى تهيه و آن را مسموم كرد و به رسول خدا (ص) ، هديد

ص:112

داد. آن حضرت نيز اصحابش را دعوت كرد تا از آن غذا بخورند. پيامبر (ص) همين كه قطعه اى از آن را خورد، به اصحابش فرمود: «دست بكشيد. اين پاچه به من مى گويد كه سمّ دارد» . «بشربن براء بن معرور» از غذا تناول كرده بود. به همين دليل، يك سال پس از اين واقعه، بر اثر سمّ جان باخت. رسول خدا (ص) ، زينب بنت حارث را نزد خود خواند و به او گفت: «پاچه را سمى كردى؟» او پرسيد: «چه كسى به تو خبر داد؟» رسول خدا فرمود: «پاچه» . آن زن پاسخ داد: «بله» . پيامبر از او پرسيد: «چه كسى تو را به اين كار وادار كرد؟» او گفت:

پدر، عمو و همسرم را كشتى و اموال قوم من را تصاحب كردى. من با خود گفتم، اگر اين مرد پيامبر باشد، گوسفند به او خبر خواهد داد و اگر پادشاه باشد از دست او راحت خواهيم شد.

مردم خيبر، روستاهاى خود را بر باقيمانده هاى دژهاى كهن بنا مى كردند تا بتوانند در برابر حملات، از خود حفاظت و پشتيبانى كنند؛ به ويژه در دوران هايى كه به دليل بى ثباتى سياسى، امنيت خيبر مختل مى شد. ازاين رو روستاى أبى وشيع، روى ويرانه هاى دژ وطيح ساخته شده است. روستاى سلالم نيز روى دژ سلالم و روستاى نحا، بر باقى مانده هاى دژ نزار برپا شده است.

به ظاهر برخى از خانه هاى خيبر كوچك بوده اند؛ زيرا «عبدالقدوس انصارى» ، جهانگردى كه سال ١٣٨٢ه. ق به خيبر سفر كرده بود، خانه ها را به آشيانه تشبيه كرده است: «كاخ هاى خيبر يا خانه هاى نزديك به بازار قديمى در سمت غربى، كوچك و شبيه لانه هستند» . گويا منظور وى، روستاى بشر (الديرةالقديمه) بوده است. در آن زمان روستاى شريف از

ص:113

روستاهاى جديد بود و هنوز بازارش به شكلى درنيامده بود كه اين جهانگرد توصيف مى كند. عبدالقدوس انصارى، در شرح بازار روستا مى گويد: «بازار جديد عبارت است از دو رديف غير موزون از خرابه هاى پراكنده و پاگردهاى بسته شده با درهايى از تنه نخل» . انصارى، دروازه هاى خيبر را نيز اين گونه توصيف مى كند:

اينها بيشتر به درهاى خزانه شبيه هستند. اين درها از تنه نخل و با گذاردن تنه نخل روى يكديگر ساخته مى شوند كه ممكن است، طول آنها از يك متر و نيم بالاتر نرود و عرض آن نيز يك متر بيشتر نشود. اين درها به شكل عجيبى قفل مى شوند؛ زيرا روى درها يك كلون چوبى است و روى آن، طنابى محكم از جنس ليف خرما كه به صورت افقى قرار گرفته است. در وسط اين طناب، گرهى است كه آن را به چوب عمودى پيوند زده است.

ص:114

ص:115

جاذبه هاى طبيعى و گردشگرى

خيبر جاذبه هاى گردشگرى فراوانى دارد. به جز آثار كهن، مانند دژها، روستاها و سدها، از اماكن طبيعى شگفت آور و منظره هاى دل انگيزى برخوردار است. غدير جول، از اين نمونه هاست. اين منطقه ميان حره خيبر و در فاصله هفتاد كليومترى شرق خيبر واقع شده است. در واقع غدير جول، آبخيزگاهى است كه در تمام طول سال خشك نمى شود.

><نمايش تصوير

تصويرى از غدير جول

ص:116

در نزديكى آن، محل گردشگرى ديگرى به نام «خفس أم جرسان» وجود دارد كه غارى بزرگ است. منطقه ميان غدير جول و خفس أم جرسان، در حره خيبر، با تپه هاى سرخ رنگ جلوه اى ويژه به اين منطقه داده است؛ چراكه در اين منطقه رنگ بيشتر تپه ها سياه است.

><نمايش تصوير

نمايى ديگر از آبخيزگاه جول

><نمايش تصوير

غارى بزرگ به همراه آبخيزگاه در منطقۀ خفس ام جرسان

ص:117

در شرق اين منطقه، تپه هاى حره خيبر، سفيدرنگ مى شوند. اين امر در كوه سفيد (الجبل الابيض) متجلى مى شود. اين كوه، سمت شرقى خيبر و در فاصله نزديك به يكصد كيلومترى آن واقع است. ارتفاع كوه يادشده از سطح دريا حدود ١٧٣5 متر است. فيلپى در سفرنامه خود هنگام بيان بازديدش از روستاى ثمد، به اين كوه اشاره و آن را چنين توصيف مى كند:

كوه ابيض، در سمت شمال شرقى و به همراه سلسله كوه هاى بلند حره رخ مى نماياند. اين كوه نقطه مركزى آن بود. در اين كوه، از سمت شمال، سيزده قله و از سمت راست آن، هفده قله شمردم كه همه آنها دهانه هاى آتشفشان هاى بسيار قديمى بودند.

از ديگر نقاط طبيعى خيبر، تفريح گاه «الروضه» است كه در زمينه گردشگرى مى توان از آن بهره بردارى كرد. اين مكان، در فاصله بيست كليومترى شمال خيبر واقع شده است. «جدعاء» و «وادى مضاويح» نيز دو تفريح گاه ديگر خيبر است كه در شمال اين شهر قرار دارد. همچنين وادى هاى خيبر، از مكان هايى است كه در زمينه گردشگرى مى توان از آن استفاده كرد. «وادى غرس» و شعب هاى آن، در اين زمينه بهترين نمونه ها هستند.

><نمايش تصوير

منطقۀ روضه در شمال خيبر

><نمايش تصوير

ص:118

صحراى مضاويح در شمال خيبر

از اماكن تاريخى و باستانى، درياچۀ سد «حصيد» است كه براى گردشگرى مناسب است. اين درياچه، طبيعتى دل انگيز و خيره كننده دارد.

سد «بنتز» و درياچه آن نيز از مهم ترين تفريح گاه هاى طبيعى و ديگر جاذبه هاى گردشگرى خيبر هستند. همچنين براى جذب گردشگر از اماكن تاريخى نيز مى توان بهره برد كه رويدادهاى مهمى، در آنها رخ داده است؛ مانند «قصيرالنبى» در صهباء، كه نخستين اردوگاه سپاه رسول خدا (ص) در جريان حمله به خيبر بوده است. منطقه رجيع (دومين اردوگاه اين سپاه) و كوه ذوالرقيبه از نمونه هاى ديگر در اين زمينه است.

ص:119

فعاليت بنياد آثار و موزه ها

خيبر از مناطقى است كه بنياد آثار و موزه ها در برنامه آمايش فراگير آثار باستانى ١٣6٩ه. ق (١٩٧6م.) ، به آن توجه كرده است. همچنين اين منطقه از نقاطى بوده كه تيم آمايش باستانى، سال ١4٠١ه. ق از آن بازديد كرده است. اين تيم، دو منطقه شمال و شمال غربى عربستان را پوشش داد و در خيبر، سدهاى بنت، حصيد و زايديه و دژ قموص را بررسى كرد. تيم، سنگ نگاشته ها و نقش هاى خط ثمودى و اسلامى به جاى مانده در خيبر را ثبت كرد. نتايج فعاليت هاى آن، در سالنامه آثار باستانى عربستان، به نام «اطلال»(1)منتشر شد.

همچنين بنياد آثار و موزه ها، در دوره چهارم برنامه خود، سال ١4٠٨ه. ق (١٩٨٨م.) اقدام به شمارش سنگ نگاشته هاى خيبر و ثبت آن كرد. در اين دوره، سنگ نگاشته هاى كوه حرضه و روستاى العين ثبت شدند. نتايج اين مرحله، در سالنامه آثار باستانى عربستان(2)منتشر شد.


1- مجله اطلال، ش6، سال ١4٠٢ه. ق ١٩٨٢م. .
2- همان، ش١٢، سال ١4١٠ه. ق ١٩٨٩م. .

ص:120

جدول تمدن هاى جزيرةالعرب به ترتيب زمانى

ص:121

><نمايش تصوير

آغاز كتابت و تحول آن در دوره پيش از اسلام

><نمايش تصوير

ص:122

><نمايش تصوير

ص:123

كتابنامه

١. الآثار الاسلامية فى الجزيرةالعربية فى عصر الرسول، و الخلفاء الراشدين، سعد عبدالعزيز الراشد، رياض، جامعة الملك سعود، ١4١٠ه. ق (١٩٨٩م) .

٢. الآثار الاسلامية فى الجزيرةالعربية فى عصر بنى أمية، سعد عبدالعزيز الراشد، الرياض، جامعة الملك سعود، ١4٢4ه. ق (٢٠٠٣م) .

٣. آثار ما قبل التاريخ فى المملكة العربية السعودية، محمد عبدالنعيم، ترجمه: د. عبدالرحيم محمد خبير، چاپ اول، الرياض، [بى نا] ١4١6ه. ق (١٩٩5م) .

4. آثار منطقة المدينة المنورة، سعد عبدالعزيز الراشد و ديگران، سلسلة آثار المملكة العربية السعودية، الرياض، وكالة الآثار و المتاحف، ١4٢٣ه. ق (٢٠٠٣م) .

5. الابعاد العسكرية و السياسية لمعارك تحرير خيبر، هاشم يحيى الملاح، المورخ العربى، ش٣4، السنةالثالثة عشر، ١4٠٧ه. ق (١٩٨٧م) .

6. الأحوال العامة للجزيرة العربية عند البعثة النبوية، عبدالرحمن الطيب الأنصارى، الابحاث المقدمة للندوة العالمية الثالثة لدراسات تاريخ الجزيرة العربية، رياض، جامعة ملك سعود،١4١٠ه. ق (١٩٨٩م) .

ص:124

٧. أرض مدين، هارى سانت جون فيلبى، ترجمه: د. يوسف مختار الامين، چاپ اول، رياض، مكتبة العبيكان، ١4٢4ه. ق (٢٠٠٣م) .

٨. أسواق العرب فى الجاهلية و الاسلام، سعيد الافغانى، بيروت، دارالفكر، ١٣٩4ه. ق (١٩٧4م) .

٩. اكتشاف جزيرةالعرب، جاكلين بيرين، ترجمه: قدرى قلعجى، الرياض: منشورات دارالفاخرية و بيروت، دارالكاتب العربى، [بى تا].

١٠. برنامج المسح الأثرى الشامل، مايكل جليمور و ديگران، تقرير مبدئى عن مسح المنطقتين الشمالية الغربية و الشمالية، ١4٠١ه. ق (١٩٨١م) ، أطلال، ش6، ١4٠٢ه. ق (١٩٨٢م) .

١١. بين التاريخ و الآثار، عبدالقدوس الانصارى، چاپ اوّل، بيروت، [بى نا] ١٣٨٩ه. ق (١٩6٩م) .

١٢. تاريخ الامم و الملوك، ابوجعفر محمد بن جرير الطبرى، [بى جا]، دارالفكر، ١٣٩٩ه. ق (١٩٧٩م) .

١٣. تاريخ المملكة العربية السعودية، عبدالله الصالح العثيمين، جلد اول، چاپ هشتم، ١4١٨ه. ق، جلد دوم، چاپ سوم، [بى جا]: [بى نا]، ١4١٨ه. ق (١٩٩٧م) .

١4. تاريخ اليعقوبى، أحمد بن أبى واضح اليعقوبى، بيروت، دار صادر، [بى تا].

١5. تيماء ملتقى الحضارات، عبدالرحمن الطيب الانصارى، و حسين أبوالحسن، سلسلة قرى ظاهرة على طريق البخور، (٢) ، الرياض، دارالقوافل للنشر و التوزيع، ١4٢٣ه. ق (٢٠٠٢م) .

١6. الجماعات اليهودية فى شمال غرب الجزيرة العربية، أسامة جمعة الأشقر، چاپ چهارم، دمشق، [بى نا]، ١4٢5ه. ق (٢٠٠4م) .

ص:125

١٧. حائل ديرة حاتم، عبدالرحمن الطيب الانصارى، و فرج الله أحمد يوسف، سلسلة قرى ظاهرة على طريق البخور (5) ، رياض، دارالقوافل للنشر و التوزيع، ١4٢6ه. ق (٢٠٠5م) .

١٨. الحجاز قبيل ظهور الاسلام، احمد إبراهيم الشريف، الرياض، جامعة الملك سعود، ١4١٠ه. ق (١٩٨٩م) .

١٩. حصر و تسجيل الرسوم و النقوش الصخرية، عبدالرحمن كباوى و ديگران، أطلال، ش١٢، ١4١٠ه. ق (١٩٨٩م) .

٢٠. حصون خيبر فى الجاهلية و عصر الرسول (ص) ، سلام شافعى محمود سلام، الاسكندرية، منشأة المعارف، [بى تا].

٢١. حياة محمد، محمد حسنين هيكل، چاپ سوم، القاهرة، دارالكتب المصرية، ١٣5٨ه. ق (١٩٣٩م) .

٢٢. خيبر ذات الحصون و العيون و النخيل، عاتق غيث البلادى، چاپ اول، بيروت، دارالنفائس، ١4٢4ه. ق (٢٠٠٣م) .

٢٣. دراسة تحليلية مقارنة لنقوش من منطقة رم، خالد محمد عباس أسكوبى، جنوب غرب تيماء، الرياض، وكالة الآثار و المتاحف، ١4٢٠ه. ق (١٩٩٩م) .

٢4. رحلات فى بلاد العرب، رحلات و مشاهدات فى شمال الحجاز و الأردن، قبائلها و جغرافيتها و نبذة من تاريخها، عاتق غيث البلادى، چاپ دوم، [بى جا]، [بى نا]، ١4٠٣ه. ق (١٩٨٣م) .

٢5. سلسلة ذخائر العرب، أبومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة، تحقيق: ثروت عكاشة، چاپ چهارم، القاهرة، دارالمعارف، ١4٠١ه. ق (١٩٨١م) .

٢6. السيرة النبوية، ابن هشام، تحقيق مصطفى السقا و ابراهيم الابيارى و عبدالحفيظ شلبى، القسم الثانى، چاپ دوم، القاهرة، مطبعة مصطفى البابى الحلبى، ١٣٧5ه. ق (١٩55م) .

ص:126

٢٧. سيرت رسول الله، ترجمه و انشاى: رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى قاضى ابرقوه، تحقيق اصغر مهدوى، چاپ سوم، تهران: خوارزمى، ١٣٧٧ش.

٢٨. طرق التجارة فى الجزيرةالعربية قبل الاسلام، فرج الله أحمد يوسف، الفيصل، ش٣٠6، ذى الحجة، ١4٢٢ه. ق/ فبراير- مارس٢٠٠٢م.

٢٩. غزوة خيبر، محمد أحمد باشميل، چاپ پنجم، [بى جا]، دارالفكر، ١٣٩٩ه. ق (١٩٧٩م) .

٣٠. فتوح البلدان، أبى الحسن البلاذرى، تحقيق: رضوان محمد رضوان، بيروت، [بى نا]، ١٣٩٨ه. ق (١٩٧٨م) .

٣١. فى شمال غرب الجزيرة، حمد الجاسر، رياض، داراليمامة للبحث و الترجمة و النشر، ١4٠١ه. ق (١٩٨١م) .

٣٢. الكامل فى التاريخ، ابن اثير ابوالحسن على بن أبى الكرم محمد بن محمد بن عبدالكريم الشيبانى، چاپ چهارم، بيروت، [بى نا]، ١4٠٣ه. ق (١٩٨٣م) .

٣٣. مأسل الرياض: جامعة ملك سعود، عبدالرحمن الطيب الانصارى، و ديگران، ١4٢٠ه. ق (١٩٩٩م) .

٣4. محافظة خيبر، صيفى عيسى الشلالى، [بى جا]، لجنة العلاقات العامة، ١4٢١ه. ق (٢٠٠١م) .

٣5. معجم البلدان، شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت بن عبدالله الحموى، بيروت، دار صادر، ١4٠6ه. ق (١٩٨6م) .

٣6. مغازى، تاريخ جنگ هاى پيامبر (ص) ، محمد بن عمر واقدى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، چاپ دوم، تهران، مركز نشر دانشگاهى، ١٣6٩ه. ش.

٣٧. المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، جواد على، چاپ اول، بيروت، [بى نا]، ١٣٩٠ه. ق (١٩٧٠م) .

ص:127

٣٨. مناهج التاريخ و أساليبه عند العرب فى ضوء النقوش العربية المبكرة، مشلح كميخ المريخى، أدوماتو، ش6، جمادى الاولى، ١4٢٣ه. ق، يوليو ٢٠٠٣م.

٣٩. المواصلات و الاتصالات فى المملكة العربية السعودية خلال مأة عام، عبدالرحمن الطيب الانصارى و ديگران، رياض، وزارة المواصلات، ١4١٩ه. ق (١٩٩٩م) .

4٠. موقف اليهود من العروبة و الاسلام فى عصر الرسالة، هاشم يحيى الملاح، سلسلة الموسوعة التاريخية الميسرة، چاپ چهارم، بغداد، [بى نا]، ١4٠٨ه. ق (١٩٨٨م) .

4١. النشاط الزراعى فى خيبر فى الجاهلية و حتى نهاية عهد عمربن الخطاب، سلام شافعى محمود سلام، الاسكندرية، منشأة المعارف، [بى تا].

4٢. نقوش الحجر النبطية، سليمان عبدالرحمن الذبيب، رياض، مكتبة الملك فهد الوطنية، ١4١٩ه. ق (١٩٩٨م) .

٣4. Al-Ansary, A. R Abu AL-Hassan,H. The civi lization of Two Cities:

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109