علم و سلطه غيبي اولياء

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني، علي اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : علم و سلطه غيبي اولياء/ علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1390.

مشخصات ظاهري : 199 ص.

فروست : سلسله مباحث وهابيت شناسي.

شابك : 18000 ريال: 978-964-540-314-8

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : غيب گويي-- نظر وهابيه

موضوع : غيب گويي (اسلام)

رده بندي كنگره : BP207/6/ر55ع8 1390

رده بندي ديويي : 297/416

شماره كتابشناسي ملي : 2351975

ص:1

ديباچه

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

تاريخ انديشه اسلامى همراه فراز و فرودها و آكنده از تحول و دگرگونى ها و تنوع برداشت ها و نظريه هاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقه ها و مذاهب گوناگون و با انگيزه ها و مبانى مختلفى ظهور نموده و برخى از آنان پس از چندى به فراموشى سپرده شده اند و برخى نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامى نقش آفرينند در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگرى است؛ زيرا اين فرقه با آنكه از انديشه استوارى در ميان صاحب نظران اسلامى برخوردار نيست، بر آن است تا انديشه هاى نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميدان دار انديشه و تفكر اسلامى بقبولاند.

از اين رو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشه هاى اين فرقه كارى است بايستۀ تحقيق كه استاد ارجمند جناب آقاى على اصغر رضوانى با تلاش پيگير و درخور تقدير به زواياى پيدا و پنهان اين تفكر پرداخته و با بهرهِ مندى از

ص:12

منابع تحقيقاتى فراوان به واكاوى انديشه ها و نگرش هاى اين فرقه پرداخته است.

ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايى بيشتر با اين فرقه انحرافى گرديده و با بهره گيرى از ديدگاه هاى انديشمندان و صاحب نظران در چاپ هاى بعدى بر ارتقاى كيفى اين مجموعه افزوده شود.

انه ولي التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

ص:13

پيشگفتار

يكى از مسائل اختلافى بين وهابيان و ديگر مذاهب اسلامى، علم غيب اوليا و سلطه غيبى و تكوينى آنان در دنيا و عالم برزخ است كه وهابيان آن را انكار كرده اند، از اين رو تعامل بين دنيا و برزخ را قبول ندارند و معتقدند اموات حتى اوليا، از آنچه در اين دنيا اتفاق مى افتد، بى خبرند و از كسانى كه به آنان توجه كرده و چيزى مى خواهند اطلاع ندارند. به اين جهت مى گويند استغاثه و توسل به آنان معنا ندارد. ما اين موضوع را تحت عنوان علم غيب و سلطه غيبى اوليا در دو فصل پى مى گيريم.

ص:14

ص:15

فصل اوّل: علم غيب اوليا

اشاره

ص:16

ص:17

تعريف «غيب»

اشاره

غيب در مقابل شهود بر چيزى اطلاق مى شود كه با حواس ظاهرى قابل درك نيست. قيامت، برزخ، فرشتگان، جنّ و. . . امورى هستند كه با حواس ظاهرى انسان قابل درك نيستند و از مصاديق عالم غيب شمرده شده اند.

قاضى بيضاوى در تعريف كلمه «غيب» مى گويد:

المراد به الذي لايدركه الحسّ و لاتقتضيه بداهة العقل، و هو قسمان: قسم لا دليل عليه و هو المعنى بقوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وقسم نصب عليه دليل، كالصانع و صفاته واليوم الآخر و احواله، و هو المراد به في هذه الآية.(1)

و مراد چيزى است كه حس، آن را درك نمى كند و عقل بديهى نيز آن را اقتضا نمى نمايد. و آن بر دو قسم است: قسمى دليل بر آن


1- تفسير بيضاوى، ذيل آيه وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ.

ص:18

نمى باشد و آن مقصود به قول خداوند متعال است: (و تنها نزد اوست كليدهاى غيب و جز او به آن آگاهى ندارد) . و قسمى است كه بر آن دليل اقامه شده، مثل علم به صانع و صفات او و روز قيامت و احوال آن، و همين است مقصود به آيه.

غيب مطلق، مخصوص خداوند متعال

غيب مطلق غيبى است كه به هيچ نحو ودر هيچ زمان ومكان قابل ادراك نيست؛ مثل ذات الهى كه غيب الغيوب است، به خلاف غيب نسبى كه با شرايطى خاص بدون حواس ظاهرى براى افرادى ويژه قابل ادراك است.

خداوند متعال مى فرمايد:

هُوَ اللهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (حشر: ٢٢)

او خدايى است كه معبودى جز او نيست، داناى آشكار ونهان است، واو رحمان ورحيم است.

خداوند متعال مى فرمايد: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ ؛ «كليدهاى غيب، تنها نزد اوست؛ وجز او، كسى آنها را نمى داند» . (انعام:5٩)

از اين آيه استفاده مى شود كه كليدهاى غيب واصل آن نزد خداست وهركس كه علم غيب داشته باشد به اذن وعنايت خداوند متعال است. به عقيده مسلمانان علم غيب اوليا و انبيا به اذن و عنايت خداوند است از اين رو لازم است در علم غيب عنايى اوليا بحث شود.

ص:19

دربارۀ اين گونه علم از دو منظر لازم است بررسى شود. اول: علم غيب اوليا در دنيا، دوم: علم غيب اوليا در برزخ.

اول: علم غيب اوليا در دنيا

آنچه در آيات و روايات از علم غيب نفى شده علم غيب استقلالى از غير خدا است.

خداوند متعال مى فرمايد:

قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِي السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (اعراف: ١٨٨)

بگو: من مالك سود وزيان خويش نيستم، مگر آنچه را خدا بخواهد؛ (و از غيب واسرار نهان نيز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده كند؛) واگر از غيب باخبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مى كردم، وهيچ بدى (و زيانى) به من نمى رسيد؛ من فقط بيم دهنده وبشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان مى آورند.

ونيز مى فرمايد:

قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (نمل: 65)

بگو: كسانى كه در آسمان ها وزمين هستند غيب نمى دانند جز خدا، و نمى دانند كى برانگيخته مى شوند.

اما در آيات ديگر علم غيب نسبى و عنائى را براى انبيا ممكن مى داند.

ص:20

خداوند متعال مى فرمايد:

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ. . . (جن: ٢6- ٢٧)

داناى غيب اوست وهيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد، مگر رسولانى كه آنان را برگزيده. . .

ونيز مى فرمايد: ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ. . . ؛ «اين، از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم. . .» . (آل عمران: 44)

واز زبان حضرت عيسى (ع) مى فرمايد:

وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ (آل عمران: 4٩)

واز آنچه مى خوريد، ودر خانه هاى خود ذخيره مى كنيد، به شما خبر مى دهم.

و مى فرمايد:

وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ * قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (بقره: ٣١ و ٣٢)

سپس علم اسماء ]علم اسرار آفرينش ونامگذارى موجودات [ را همگى به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت وفرمود: اگر راست مى گوييد، اسامى اينها را به من خبر دهيد! فرشتگان عرض كردند: منزهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى، نمى دانيم؛ تو دانا وحكيمى.

ص:21

علم غيب پيامبر (ص) از ديدگاه قرآن

در آيات بسيارى سخن از علم غيب پيامبر (ص) به ميان آمده است؛

خداوند متعال مى فرمايد:

وَ ما كانَ اللهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ (آل عمران: ١٧٩)

ونيز چنين نبود كه خداوند شما را از اسرار غيب، آگاه كند (تا مؤمنان ومنافقان را از اين راه بشناسيد؛ اين برخلاف سنت الهى است) ؛ ولى خداوند از ميان رسولان خود، هر كس را بخواهد برمى گزيند.

و نيز مى فرمايد: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً ؛ «داناى غيب اوست وهيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد» . (جن: ٢6)

و مى فرمايد: تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ؛ «اينها از خبرهاى غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مى كنيم» . (هود: 4٩)

همچنين مى فرمايد: وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ ؛ «و او نسبت به آنچه از طريق وحى دريافت داشته بخل ندارد» . (تكوير: ٢4)

خداوند سبحان مى فرمايد:

وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ عَظِيماً (نساء:١١٣)

وخداوند، كتاب وحكمت بر تو نازل كرد؛ وآنچه را نمى دانستى، به تو آموخت؛ وفضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است.

ص:22

علم غيب پيامبر (ص) از ديدگاه احاديث

اشاره

در احاديث نيز به مصاديقى از علم غيب پيامبراسلام (ص) اشاره شده است. اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

١. احمد بن حنبل به سندش از معاذ بن جبل نقل كرده كه گفت:

انّ النبي (ص) تأخّر عن صلاة الصبح ثم خرج و صلّى و قال: انّي سأحدثكم ما حبسني عنكم الغداة، انّي قمت من الليل فصليت ما قدر لي فنعست في صلاتي حتى استيقظت، فاذا انا بربّي عزّوجلّ في احسن صورة فقال: يا محمد! اتدري فيم يختصم الملأ الأعلى؟ قلت: لا ادري يا ربّ، فرأيته وضع كفه بين كتفي حتّى وجدت برد انامله بين صدري، فتجلّى لي كلّ شيء و عرفت.(1)

همانا پيامبر (ص) نماز صبح را عقب انداخت و سپس خارج شد و نماز گزارد و فرمود: همانا من زود است كه برايتان حديث كنم چيزى را كه باعث تأخير نماز صبح شد، من بخشى از شب را براى نماز برخاستم و آنچه برايم مقدور بود نماز گزاردم. در نماز چرتى زدم تا اينكه بيدار گشتم، ناگهان پروردگار عزّوجلّ را در بهترين صورت مشاهده نمودم و فرمود: اى محمّد! آيا مى دانى در چه چيزى ملأ اعلى بحث مى كنند؟ عرض كردم: نمى دانم اى پروردگار من! آن گاه مشاهده كردم كه دستانش را بين دو كتف من گذارد تا آنكه سردى انگشتانش را بين سينه ام احساس نمودم، و در آن حال بود كه هر چيزى براى من تجلّى نمود و آن را شناختم.


1- مسند احمد، ج 5، ص ٢4٣.

ص:23

البته اين حديث را بر فرض صحت سند بايد تأويل نمود؛ چرا كه در جاى خود ثابت شده كه خداوند سبحان جسم نيست.

٢. و نيز به سندش از ابوبكر نقل كرده كه گفت:

انّ رسول الله (ص) صلّى الغداة ثم جلس حتّى اذا كان من الضحى ضحك رسول الله (ص) ، ثم جلس مكانه حتّى صلّى الظهر و العصر والمغرب و العشاء. كل ذلك لايتكلم، ثم قام إلى اهله، فسأله ابوبكر فقال: نعم، عرض على ما هو كائن من امر الدنيا و امر الآخرة.(1)

همانا رسول خدا (ص) نماز صبح را به جاى آورد، آن گاه نشست و چون روز شد رسول خدا (ص) خنديد، سپس در مكان خود نشست تا آنكه نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را به جاى آورد. در تمام اين كارها با كسى سخن نمى گفت، سپس به سوى اهل خود رفت. ابوبكر از او سؤال كرد: چيزى واقع شده. فرمود: آرى، آنچه كه قرار است از امر دنيا و آخرت واقع شود بر من نشان داده شد.

بخارى به سندش از طارق بن شهاب نقل كرده كه گفت از عمر شنيدم كه مى گفت:

قام فينا النبي (ص) مقاماً، فاخبرنا عن بدء الخلق حتّى دخل أهل الجنة منازلهم و أهل النار منازلهم، حفظ ذلك من حفظه و نسيه من نسيه.(2)


1- مسند احمد، ج١، ص4.
2- صحيح بخارى، ج١، ص45٣.

ص:24

پيامبر (ص) در بين ما برخاست و از اوّل خلقت آدمى تا زمانى كه اهل بهشت به منازل خود و اهل دوزخ به جايگاه خود وارد مى شوند، خبر داد و هركس كه مى توانست آن را حفظ كرد و هركس كه نتوانست آن را فراموش نمود.

4. مسلم به سندش از حذيفه نقل كرده كه گفت:

قام فينا رسول الله (ص) مقاماً ما ترك شيئاً يكون في مقامه ذلك إلى قيام الساعة إلاّ حدث به، حفظه من حفظه و نسيه من نسيه. . . .(1)

پيامبر (ص) در ميان ما برخاست و مطالبى را گفت، و هر آنچه تا روز قيامت اتفاق خواهد افتاد بازگو نمود، و آنكه بنا بود حفظ كند حفظ كرده و آنكه قرار بود فراموش كند فراموش نمود. . . .

5. و نيز به سندش از ابوزيد نقل مى كند كه گفت:

صلّى بنا رسول الله (ص) الفجر و صعد المنبر فخطبنا حتّى حضرت الظهر، فنزل فصلّى، ثم صعد المنبر فخطبنا حتّى العصر، ثم نزل فصلّى، ثم صعد المنبر، فخطبنا حتّى غربت الشمس، فاخبرنا بما كان و بما هو كائن، فاعلمُنا احفظُنا.(2)

رسول خدا (ص) با ما نماز صبح را خواند و بر منبر رفت، و براى ما خطبه خواند تا ظهر نزديك شد و پايين آمد و نماز را به جاى آورد، سپس منبر رفته و تا عصر خطبه خواند، سپس پايين آمد و نماز را به جاى آورد، و بعد خطبه خواند تا خورشيد غروب كرد و خبر داد


1- صحيح مسلم، ج٢، ص٣٩٠.
2- همان.

ص:25

ما را به آنچه اتفاق افتاده و آن حوادثى كه خواهد آمد. پس داناترين ما حافظترين ماست.

6. و نيز به سندش از ثوبان نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

انّ الله زوي لي الأرض حتّى رأيت مشارقها و مغاربها.(1)

خداوند براى من زمين را پايين برد به حدى كه مشارق و مغارب آن را مشاهده كردم.

٧. و نيز به سندش از انس بن مالك نقل كرده كه گفت:

انّ الناس سألوا نبي الله (ص) حتّى احفوه بالمسألة، فخرج ذات يوم فصعد المنبر، فقال: سلوني، لاتسألوني عن شيء الاّ بينته لكم. . . فانشأ رجل من المسجد - كان يلاحي فيدعي لغير ابيه - فقال: يا نبي الله! من أبي؟ قال: ابوك حذافة.(2)

مردم از پيامبر (ص) سؤال كردند به حدّى كه از هر جانب از او مى پرسيدند. روزى بيرون آمد و بالاى منبر رفت و فرمود: از من بپرسيد، و از چيزى از من نمى پرسيد جز آنكه براى شما بيان خواهم كرد. . . مردى كه نزاع مى كرد و او را به غير پدرش مى خواندند در مسجد عرض كرد: اى پيامبر خدا! پدرم كيست؟ حضرت فرمود: نام پدرت حذافه است.

٨. سدّى از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

عرضت علي امّتي في صورها في الطين كما عرضت على آدم و اعلمت من يؤمن بي و من يكفر بي فبلغ ذلك المنافقين، فقالوا


1- صحيح مسلم، ج٢، ص٣٩٠.
2- همان، ص٢6٣.

ص:26

استهزاء: زعم محمّد انّه يعلم من يؤمن به و من يكفر ممّن لم يخلق بعد، و نحن معه و مايعرفنا. فبلغ ذلك رسول الله (ص) فقام على المنبر فحمدالله و اثنى عليه ثم قال: ما بال اقوام طعنوا في علمي، لاتسألوني عن شيء فيما بينكم و بين الساعة الاّ انبأتكم به. فقام عبدالله بن حذافة السهمي، فقال: من ابي يا رسول الله (ص) ! فقال: حذافة، فقام عمر فقال: يا رسول الله! رضينا بالله ربّا و بالاسلام دينا و بالقرآن اماماً و بك نبيّاً، فاعف عنّا عفا الله عنك. فقال النبي (ص) : فهل انتم منتهون، فهل انتم منتهون.(1)

عرضه شد بر من امتم در صورت هايشان در گل آن گونه كه بر آدم عرضه شد، و كسانى كه به من ايمان مى آورند و كسانى كه كافر مى گردند را به من معرفى كردند. خبر به منافقان رسيد از روى استهزاء گفتند: محمّد گمان كرده كه مى داند چه كسى به او ايمان مى آورد و چه كسى به او كفر مى ورزد از كسانى كه هنوز آفريده نشده اند، در حالى كه ما با او هستيم ولى ما را نمى شناسد. خبر به رسول خدا (ص) رسيد حضرت بالاى منبر رفت و حمد خدا را كرد و بر او ثنا گفت، سپس فرمود: چه شده اقوامى را كه در علم من طعن مى زنند؟ شما از من درباره هرچه بين شما تا قيامت است سؤال كنيد به شما خبر مى دهم. عبدالله بن حذافه سهمى برخاست و گفت: پدرم كيست اى رسول خدا؟ ! حضرت فرمود: حذافه. عمر برخاست و گفت: اى رسول خدا! راضى شديم كه خدا پروردگار ما و اسلام


1- تفسير خازن، على بن محمد بن ابراهيم بغدادى، ج١، ص٣٨٢.

ص:27

دين ما و قرآن امام ما و تو پيامبر ما باشى، از ما بگذر خداوند از تو بگذرد. پيامبر (ص) فرمود: آيا دست برمى داريد؟ آيا دست برمى داريد؟

٩. بخارى از ابوموسى نقل كرده كه گفت:

سأل النبي (ص) عن اشياء كرهها، فلمّا اكثر عليه غضب، ثم قال للناس: سلوني عما شئتم. فقال رجل: من ابي؟ قال: ابوك حذافة. فقام آخر فقال: من أبي يا رسول الله؟ قال: ابوك سالم مولى شيبة.(1)

از پيامبر (ص) درباره موضوعاتى سؤال شد كه از آنها كراهت داشت و چون زياد از او سؤال كردند، غضب نمود و سپس به مردم فرمود: از هرچه مى خواهيد از من سؤال كنيد. مردى گفت: پدرم كيست؟ حضرت فرمود: پدرت حذافه است. ديگرى برخاست و گفت: پدرم كيست اى رسول خدا؟ فرمود: پدرت سالم مولى شيبه است.

١٠. عسقلانى مى گويد:

ثم يعلم باعتبار صدقه و وجوب اعتقاد ما يقوله انّ كلّ ما علمه الناس بعده من جملة ما رأه حين رفعت له (ص) الدنيا.(2)

پس به اعتبار صدقش و وجوب اعتقاد به آنچه مى گويد (دانسته مى شود) اينكه تمام آنچه را كه به مردم بعد از آن تعليم داد از جمله امورى است كه هنگامى كه (پردۀ) دنيا براى او بالا رفت آنان را ديد.


1- صحيح بخارى، ج ١، صص ١٩ و ٢٠.
2- همان.

ص:28

١١. سواد بن قارب كه از اصحاب پيامبر (ص) بود در محضر آن حضرت اشعارى را خواند كه از جمله آنها اين است:

فأشهد انّ الله لا ربّ غيره و انك مأمون على كل غائب(1)

من گواهى مى دهم كه همانا خداوند پروردگارى جز او نيست، و اينكه تو بر هر غائبى امين مى باشى.

و پر واضح است كه پيامبر (ص) مأمون بر هر غائبى نيست مگر در صورتى كه به آن عالم و آگاه باشد. و اگر اين عقيده شرك بود آن گونه كه وهابيان مى گويند پيامبر (ص) بايد در برابر او شديداً انكار مى كرد با آنكه چنين انكارى نداشته است.

ابن هشام روايت كرده:

انّ فضالة بن عمير الليثي اراد قتل النبي (ص) و هو يطوف بالبيت عام الفتح، فلمّا دنا منه قال رسول الله (ص) : أفضالة؟ قال: نعم، فضالة يا رسول الله! قال: ماذا كنت تحدث به نفسك؟ قال: لاشيء، كنت اذكرالله. فضحك النبي (ص) ثم قال:

استغفرالله، ثم وضع يده على صدره فسكن قلبه فكان فضالة يقول: والله ما رفع يده عن صدري حتّى ما من خلق الله شيء احبّ إليّ منه.(2)

فضالة بن عمير ليثى مى خواست پيامبر (ص) را در حال طواف در سال فتح مكه به قتل برساند. و چون به پيامبر (ص) نزديك شد حضرت به او فرمود: تو فضاله اى؟ گفت: آرى اى رسول خدا! حضرت فرمود:


1- مختصر سيرة الرسول ص ، عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب، ص6٩.
2- السيرة النبوية مع روض الأنف، عبدالملك بن هشام، ج٢، ص٢٧6.

ص:29

چه در نفس خود مى گذرانى؟ گفت: چيزى نيست مشغول ذكر خدا بودم. پيامبر (ص) خنديد و سپس فرمود: نزد خدا توبه كن. آن گاه دستش را بر سينه او گذاشت و قلبش آرام شد. فضاله مى گفت: به خدا سوگند دستش را از سينه ام برنداشت تا اينكه كسى محبوب تر از او نزد من نبود.

١٢. انس بن مالك از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

انّي لأراكم من وراء كما اراكم.(1)

همانا من شما را از پشت سر مى بينم همان گونه كه [از جلو] مشاهده مى كنم.

١٣. و نيز ابوهريره از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

هل ترون قبلتي ههنا؟ فوالله ما يخفى عليّ خشوعكم ولاركوعكم، انّي لأراكم من وراء ظهري.(2)

آيا قبله مرا در اينجا مشاهده مى كنيد؟ به خدا سوگند! بر من خشوع و ركوع شما مخفى نمى باشد، همانا من شما را از پشت سرم مشاهده مى كنم.

١4. احمد بن حنبل به سندش از رسول گرامى اسلام (ص) نقل كرده كه فرمود:

انّكم ترون انّه يخفى عليّ شيء ممّا تصنعون! والله انّي ارى من خلفي كما ارى من بين يدي.(3)

شما گمان مى كنيد چيزى از آنچه مى سازيد را بر من مخفى


1- صحيح بخارى، ج١، ص5٩.
2- همان.
3- مسند احمد، ج٢، ص44٩.

ص:30

مى داريد! به خدا سوگند كه من از پشت سرم مشاهده مى كنم همان گونه كه از جلو مى بينم.

١5. از عائشه نقل شده كه گفت:

كان رسول الله (ص) يرى في الظلماء كما كان يرى في الضوء. (1)

رسول خدا (ص) در تاريكى مى ديد همان گونه كه در روشنايى مشاهده مى كرد.

١6. بخارى به سندش از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

انّي فرط لكم و انا شهيد عليكم، و انّي لأنظر إلى حوضي الآن.(2)

همانا من به انتظار شما هستم و گواه بر شما مى باشم، و همانا من نظر مى كنم به حوضم الآن.

١٧. بخارى به سندش چنين نقل مى كند:

اشرف النبي (ص) على اطم من آطام المدينة فقال: هل ترون ما ارى؟ انّي لأرى مواقع الفتن خلال بيوتكم كمواقع القطر.(3)

پيامبر (ص) بر بلنداى خانه اى از خانه هاى مدينه بالا رفت و فرمود:

يا مى بينيد آنچه را كه من مى بينم؟ هر آينه من مشاهده مى كنم محل ورود فتنه ها را در لابه لاى خانه هايتان همانند محل ورود باران ها.

١٨. و نيز نقل كرده:


1- الخصائص الكبرى، عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى، ج١، ص6١.
2- الجامع الصحيح، بخارى، ج١، ص١٧٩.
3- همان، ص٢5٢.

ص:31

قال النبي (ص) بعد ما صلّى صلوة الكسوف و حمدالله و اثنى عليه: ما من شيء لم اكن اريته الاّ رأيته في مقامي حتّى الجنة و النار.(1)

پيامبر (ص) بعد از آنكه نماز خورشيدگرفتگى را خواند و خدا را سپاس گفت و بر او درود فرستاد فرمود: هرآنچه كه به من نشان نداده بودند در اين مقام مشاهده كردم حتى بهشت و دوزخ را.

١٩. احمد بن حنبل به سندش از ابوبكر بن ابى قحافه نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود: «

عرض علي ما هو كائن من أمر الدنيا و أمر الآخرة » (2)؛ «آنچه از امر دنيا و آخرت خواهد بود بر من عرضه شد» .

٢٠. حذيفة بن اسيد از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

عرضت علي امتي البارحة لدي هذه الحجرة حتى لأنا اعرف بالرجل منهم من احدكم بصاحبه، صوّروا لي في الطين.(3)

ديشب كنار اين حوض، امتم بر من عرضه شد، حتى من افراد را از رفيقانشان بهتر مى شناسم. مردم براى من در گل تصوير شدند.

٢١. از عبدالله بن عمر نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود:

انّ الله قد رفع لي الدنيا فانا انظر اليها و الى ما هو كائن فيها الى يوم القيامة، كانّما انظر الى كفّي هذه. (4)


1- الجامع الصحيح، ج١، صص ١٨ و ١٢6.
2- مسند احمد، ج١، ص4.
3- كنزالعمال، متقى هندى، ج١١، ص4٠٨.
4- همان، ص٣٧٨.

ص:32

خداوند براى من دنيا را كنار زد و من به آن نظر كردم و به آنچه در آن اتفاق خواهد افتاد تا روز قيامت را ديدم گويا نظر به كف اين دستم مى كنم.

شيخ محمّد عبدالحكيم شرف در شرح اين حديث مى گويد:

قوله (ص) : (فأنا انظر اليها) جملة اسمية خبرها فعل مضارع، و مثل هذه الجملة يدل على الدوام التجددي، كما هو مبين في علم المعاني. فمعني الحديث انّ النبي (ص) كان ينظر إلى الدنيا و إلى ما هو كائن فيها إلى يوم القيامة على سبيل الدوام التجددي، فاذا كان هذا مجال نظره (ص) في الحياة الدنيا فما حال سعة نظره (ص) في عالم الآخرة؟ رغم انّ الدار الآخرة اوسع من الدنيا بكثير.(1)

گفته پيامبر (ص) : (من نظر به آن مى نمايم) جمله اسميه است و خبر آن فعل مضارع است. و مثل اين جمله دلالت بر دوام تجددى دارد، آن گونه كه در علم معانى بيان شده است. پس معناى حديث اين است كه پيامبر (ص) نظر مى كند به دنيا و به آنچه در دنيا اتفاق مى افتد تا روز قيامت به طريق دوام تجددى، و اگر جايگاه نظر آن حضرت در زندگى دنيا اين گونه است، پس چگونه است وضع گسترش نظرش در عالم آخرت؟ به رغم اينكه دار آخرت بسيار وسيع است از دنيا.

علامه زرقانى نيز در شرح اين حديث مى گويد:

(انّ الله قد رفع) اي اظهر و كشف (لي الدنيا) بحيث احطت


1- من عقائد اهل السنة، عبدالحكيم شرف، ص٣١٢.

ص:33

بجميع ما فيها (فانا انظر اليها و إلى ما هو كائن فيها إلى يوم القيمة كانّما انظر إلى كفي هذه) اشارة إلى انّه نظر حقيقة، دفع به احتمال انّه اريد بالنظر العلم.(1)

(همانا خداوند بلند نموده) يعنى ظاهر و كشف كرده (براى من دنيا را) به حيثى كه من به تمام آنچه كه در آن است احاطه پيدا كردم (پس من نظر مى كنم به آن و به آنچه در آن اتفاق مى افتد تا روز قيامت، همانند اينكه در كف اين دستم نظر مى كنم) اشاره است به اينكه نظرش حقيقى است، و به آن دفع نموده احتمال اينكه مقصود به نظر علم باشد.

غزالى نيز بعد از نقل حديثى مى گويد:

فعرفك بهذا انّ نسبة سعة الآخرة إلى الدنيا كنسبة سعة الدنيا إلى ظلمة الرحم.(2)

به اين مطلب شما را دانا كرده كه نسبت وسعت آخرت به دنيا همانند نسبت گستره دنيا به تاريكى رحم است.

شبهه: ضعف سند حديث

گفته شده كه حديث عبدالله بن عمر ضعيف است همان گونه كه متقى هندى بعد از نقل حديث تصريح به ضعف آن كرده است.

پاسخ

اين حديث را سه نفر از محدثان اهل سنت نقل كرده اند؛ نعيم بن


1- شرح الزرقانى على المواهب اللدنية، ج٧، ص٢٣4.
2- احياء علوم الدين، ج4، ص4٩٧.

ص:34

حماد (م ٢٢٨ه. ق) ، و طبرانى (م٣6٠ه. ق) ، و ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهانى (م 4٣٠ه. ق) ، و متقى هندى بعد از تخريج روايت نعيم بن حماد آن را متصف به ضعف كرده، ولى بعد از ذكر دو روايت ديگر حكم به ضعف آن دو ننموده است. و در علم اصول حديث به اثبات رسيده كه حديث ضعيف با تعدد طرق تقويت مى شود، كه حديث عبدالله بن عمر از اين قبيل است.

وانگهى اين حديث به عنوان تأييد آيات و روايات ديگرى آمده كه مفاد آنها اعتقاد مسلمانان است، و تنها دليلِ مستقل ما نيست.

از ابوهريره نقل شده كه پيامبر (ص) فرمود:

لمّا تجلّى الله تعالى لموسى (ع) كان يبصر دبيب النملة على الصفا في الليلة الظلماء عن مسيرة عشرة فراسخ.(1)

هنگامى كه خداوند متعال براى موسى (ع) تجلى كرد او راه رفتن مورچه را در روى سنگ در شب تاريك از مسير ده فرسخ مى ديد.

ديدگاه انديشمندان اهل سنت

١. غزالى مى گويد:

والرابع: انّ له صفة بها يدرك ما سيكون في الغيب، أما في اليقظة أو في المنام، اذ بها يطالع اللوح المحفوظ، فيرى ما فيه من الغيب.(2)


1- روح المعانى، آلوسى، ج٩، ص5٣.
2- احياء علوم الدين، غزالى، ج4، ص١٩4.

ص:35

چهارم اينكه براى او صفتى است كه به واسطه آن آنچه كه در غيب تحقق خواهد يافت درك مى كند؛ يا در بيدارى و يا در خواب؛ زيرا به واسطه آن است كه لوح محفوظ را مطالعه كرده و در آن غيب را مى بيند.

او همچنين مى گويد:

ومهما صفا الباطن انكشف في حدقة القلب ماسيكون في المستقبل كما انكشف دخول مكة لرسول الله (ص) في النوم حتى نزل قوله تعالى لَقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ .(1)

و هرچه باطن صاف گردد آنچه كه زود است در آينده تحقق پيدا كند در حدقه قلب كشف مى شود، همان گونه كه ورود مكه براى رسول خدا (ص) در خواب كشف شد تا اينكه گفته خداوند متعال: (به طور قطع براى رسولش رؤيا به حق تحقق يافت) نازل شد.

٢. علامه زرقانى مى گويد:

وقد تواترت الأخبار و اتفقت معانيها على اطلاعه (ص) على الغيب كما قال عياض.(2)

و به طور حتم روايات متواتر رسيده و معانى آنها اتفاق پيدا كرده بر اينكه پيامبر (ص) از غيب اطلاع داشته آن گونه كه عياض گفته است.

قاضى بيضاوى مى گويد:

وهداية الله تتنوع انواعاً لايحصيها عدّ، لكنّها تنحصر في


1- احياء علوم الدين، ج4، ص5٠4.
2- شرح الزرقانى على المواهب اللدنية، ج٧، ص٢٢٨.

ص:36

اجناس مترتبة. . .

الرابع: ان يكشف على قلوبهم السرائر و يريهم الأشياء كما هي بالوحي او بالإلهام و المنامات الصادقة، و هذا قسم يختص بنيله الأنبياء و الأولياء و اياه عني بقوله: أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ .(1)

هدايت خداوند داراى انواعى است كه نمى توان آنها را شماره كرد ولى منحصر در اجناس مرتبى است. . . چهارم اينكه بر قلب هاى آنان اسرار كشف مى شود و اشياء را آن گونه كه هست با وحى يا الهام يا خواب هاى صادق نشان مى دهد.

و اين قسمى است كه تنها انبيا و اوليا به آن نايل مى گردند، و آن را قصد كرده خداوند به قولش: (آنان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان نموده پس به هدايت آنان اقتدا كن) .

٣. ابن حجر عسقلانى مى گويد:

وله (ص) صفة بها يدرك ما سيكون في الغيب و يطالع بها ما في اللوح المحفوظ كالصفة التي يفارق بها الذكي البليد، فهذه صفات كمالات ثابتة للنبي (ص) .(2)

و براى آن حضرت (ص) صفتى است كه به واسطه آن درك مى كند آنچه را كه در غيب مى باشد، و با آن است كه آنچه در لوح محفوظ است مطالعه مى كند، همانند صفتى كه با آن بين شخص با ذكاوت و كودن فرق گذاشته مى شود. پس اينها صفاتى است كمالى كه براى پيامبر (ص) ثابت مى باشد.


1- تفسير بيضاوى، عمر بن عبدالله بيضاوى، ذيل آيه.
2- فتح البارى، احمد بن على بن محمد عسقلانى، ج١6، ص٢١.

ص:37

4. ملاّ على قارى حنفى مى گويد:

إذا تنور الروح القدسية و ازداد نوريتها و اشراقها بالإعراض عن ظلمة عالم الحسّ و تحلية مرآة القلب عن صدأ الطبيعة و المواظبة على العلم و العمل و فيضان الأنوار الإلهية حتّى يقوى النور و ينبسط في فضاء قلبه، فتنعكس فيه النقوش المرتسمة في اللوح المحفوظ و يطلع على المغيبات و يتصرف في اجسام العالم السفلى، بل يتجلّى حينئذ الفيّاض الأقدس بمعرفته التي هي اشرف العطايا، فكيف بغيرها.(1)

هرگاه روح قدسى منور شد و نوريت و اشراقش زياد گشت با اعراض از ظلمت عالم حسّ و پاك شدن آينه قلب از زنگار طبيعت و مواظبت بر علم و عمل و جوشش انوار الهى تا اينكه نور تقويت يافته و در فضاى قلبش گسترده شد، در نتيجه در آن نقش هاى ترسيم شده در لوح محفوظ منعكس مى گردد و بر امور غيبى مطلع شده و در اجسام عالم پايين تصرف مى نمايد، بلكه در اين هنگام فياض اقدس با معرفتش كه شريف ترين بخشش هاست بر آنان تجلّى مى كند، تا چه رسد به غير آنها؟

وى همچنين مى گويد:

ثم اعلم انّه قال رسول الله (ص) : اتقوا فراسة المؤمن فانّه ينظر بنور الله، ثم قرأ قوله تعالى: انّ في ذلِكَ لآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ ، أي المتفرسين. رواه الترمذي من رواية أبي سعيد الخدري. و ممّا ينبغي التنبيه عليه هنا انّ الفراسة ثلاثة انواع: فراسة ايمانية و


1- مرقاة المفاتيح، ملا على قارى، ج١، ص6٢.

ص:38

سببها نور يقذفه الله تعالى في قلب عبده، و حقيقتها انّها خواطر يهجم على القلب و يثب عليه كوثوب الأسد على الفريسة، و منها اشتقاقها. و هذه الفراسة على حسب قوة الايمان، فمن كان اقوى ايماناً فهو احد فراسة. قال ابوسليمان الداراني رحمه الله: الفراسة مكاشفة النفس و معاينة الغيب، و هي من مقامات الايمان.(1)

سپس بدان كه رسول خدا (ص) فرمود: بپرهيز از زيركى مؤمن؛ زيرا كه او با نور خدا مى بيند. آن گاه اين آيه را تلاوت نمود: (همانا در آن نشانه هايى است براى متوسمين) يعنى براى كسانى كه اهل فراست و زيركى هستند. اين روايت را ترمذى از ابوسعيد خدرى نقل كرده است. و از جمله امورى كه سزاوار است آگاهى دادن بر آن در اينجا اينكه زيركى مؤمن بر سه نوع است: زيركى ايمانى، و سبب آن نورى است كه خداوند متعال در قلب بنده اش مى اندازد. و حقيقت آن اين است كه آن زيركى خاطره هايى است كه بر قلب هجوم مى كند و بر آن حمله ور مى شود، همانند حمله شير بر طعمه خود، و از آن گرفته شده است. و اين زيركى بر حسب قوت ايمان مى باشد، و لذا هركس ايمانش قوى تر باشد در زيركى تيزبين تر است. ابوسليمان دارانى (رضى الله عنه) گفته: زيركى مكاشفه نفس و معاينه غيب است و از مقامات ايمان مى باشد.

5. قاضى شوكانى در ذيل آيه: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً* إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ مى گويد:


1- شرح الفقه الأكبر، ملا على قارى، ص٨٠.

ص:39

فان قلت: اذن قد تقرر بهذا الدليل القرآني انّ الله يظهر من ارتضى من رسله على ما شاء من غيبه، فهل للرسول الذي اظهره الله على ما شاء من غيبه ان يخبر به بعض امته؟ قلت: نعم ولامانع من ذلك، و قد ثبت عن رسول الله (ص) من هذا ما لايخفى على عارف بالسنة المطهرة.(1)

پس اگر بگويى: با اين دليل قرآنى ثابت شد به اينكه خداوند بر هركس از رسولانش كه مورد رضايتش باشد آنچه از غيبش بخواهد مى دهد، پس آيا چنين رسولى كه خداوند او را آنچه از غيب خواسته مطلع ساخته حق دارد برخى از امتش را از آن اخبار غيبى باخبر سازد، مى گويم: آرى و هيچ مانعى از آن نيست. و به طور قطع از رسول خدا (ص) در اين امور چيزهايى ثابت شده كه بر آشناى به سنت مطهر مخفى نمى باشد.

وى بعد از ذكر احاديثى كه در آنها خبرهاى غيبى از پيامبر (ص) آمده مى گويد:

واذا تقرر هذا فلا مانع من ان يختص بعض صلحاء هذه الأمة بشيء من اخبار الغيب التي اظهرها الله لرسوله و اظهرها رسوله لبعض امته، و اظهرها هذا البعض من الأمة لمن بعدهم، فتكون كرامات الصالحين من هذا القبيل، و الكل من الفيض الرباني بواسطة الجناب النبوي.(2)

و چون اين مطلب تقرير يافت پس مانعى نيست از اينكه برخى


1- فتح القدير، محمد بن على شوكانى، ج5، ص٣١٢.
2- همان.

ص:40

صالحان اين امت بخشى از خبرهاى غيبى را كه خداوند براى رسولش ظاهر كرده مطلع شوند، خبرهايى كه پيامبرش آنها را براى برخى از امتش ظاهر نموده و آنان نيز براى ديگران ظاهر نموده اند، لذا كرامات صالحان از اين قبيل مى باشد، ولى همه آنها از فيض ربّانى است به واسطه جناب نبوى.

6. از ابن حجر مكى سؤال شد درباره كسى كه مى گويد: مؤمن علم غيب مى داند، آيا با اين اعتقاد كافر مى شود؟ چرا كه خداوند متعال مى فرمايد: قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللهُ ؛ «بگو: كسانى كه در آسمان ها وزمين هستند جز خدا غيب نمى دانند» . (نمل: 65)

وى مى گويد:

ومتى استفصل فقال: اردتُ بقولي: المؤمن يعلم الغيب انّ بعض الأولياء قد يعلمه الله ببعض المغيبات، قبل منه ذلك؛ لانّه جائز عقلا و واقع نقلا؛ اذ هو من جملة الكرامات الخارجة عن الحصر على ممرّ الأعصار؛ فبعضهم يعلمه بخطاب، و بعضهم يعلمه بكشف حجاب، و بعضهم يكشف له عن اللوح المحفوظ حتّى يراه. ويكفي بذلك ما اخبره به القرآن عن الخضر بناء على انّه ولي، وهو ما نقل عن جمهور العلماء و جميع العارفين. . . .(1)

و هر زمان كه تفصيل دهد و بگويد: مقصودم به گفته ام: مؤمن علم غيب مى داند اين است كه برخى از اوليا هستند كه خداوند علم برخى از امور غيبى را به آنان داده است، اين مطلب از آنها قبول مى شود؛ زيرا اين مطلب عقلاً جايز و نقلاً واقع است؛ و آن از جمله


1- الفتاوى الحديثية، احمد بن حجر مكى، ص٢6٧.

ص:41

كرامات خارج از شمارش در طول عصرهاست؛ پس برخى آن را از راه خطاب مى داند، و برخى نيز با كشف حجاب و برخى هم با كشف از لوح محفوظ كه آن را مشاهده مى كند. براى اثبات اين مطلب آنچه كه قرآن از خضر به آن خبر داده كفايت مى كند بنابراين كه او ولى باشد (نه پيامبر) و اين آن چيزى است كه از جمهور علما و جميع عارفان نقل شده است. . .

او در ادامه مى گويد:

وفي رسالة القشيري و عوارف السهروردي و غيرهما من كتب القوم و غيرهم ما لايخفى من القضايا التي فيها اخبار الاولياء بالمغيبات، كقول بعضهم: أنا غداً اموت وقت الظهر، و كان كذلك. و لمّا دفن فتح عينيه فقال له دافنه: احياة بعد موت؟ فقال: أنا حي و كلّ محبّ لله حي.(1)

و در رساله قشيرى و عوارف سهروردى و غير آن دو از كتاب هاى قوم و ديگران قضايايى است كه در آن اخبار اوليا به امور غيبى است كه بر كسى مخفى نيست، مثل قول برخى از آنان: من فردا هنگام ظهر مى ميرم، اين واقعه در همان وقت اتفاق افتاده است. و چون دفن شد چشمانش را باز كرد و دفن كننده به او گفت:

آيا بعد از مرگ زنده شده اى؟ گفت: من زنده ام و هر دوستدار خدا زنده است.

٧. فخرالدين رازى در اين باره مى گويد:

وقال (ص) : ابيت عند ربّي يطعمني و يسقيني. و لهذا المعني نرى


1- الفتاوى الحديثية، ص٢6٧.

ص:42

انّ كلّ من كان اكثر علماً باحوال عالم الغيب كان اقوى قلباً و اقل ضعفاً. و لهذا قال علي بن ابي طالب: والله ما قلعت خيبر بقوة جسدانية و لكن بقوة ربّانية؛ و ذلك انّ علياً في ذلك الوقت انقطع نظره عن عالم الاجساد و اشرقت الملائكة بانوار عالم الكبرياء، فتقوى روحه و تشبه بجواهر الأرواح الملكية و تلألأت فيه اضواء عالم القدس و العظمة، فلاجرم حصل له من القدرة ما قدر بها على ما لم يقدر عليه غيره.

وكذلك العبد اذا واظب على الطاعات بلغ إلى المقام الذي يقول الله: كنت له سمعاً و بصراً، فاذا صار نور جلال الله سمعاً له سمع القريب و البعيد، و اذا صار ذلك النور بصراً له رأي القريب و البعيد، و اذا صار ذلك النور يداً له قدر على التصرف في الصعب و السهل.(1)

پيامبر (ص) فرمود: من نزد پروردگارم بيتوته مى كنم و او مرا اطعام داده و سيراب مى نمايد. و بدين جهت است كه مشاهده مى كنيم هركس علمش به عالم غيب بيشتر است قلبش قوى تر و ضعفش كمتر است. و لذا على بن ابى طالب گفته: به خدا سوگند! من درِ خيبر را با قوّه جسمانى از جاى نكندم بلكه با قوّه ربّانى از جاى درآوردم؛ و جهتش آن است كه على در آن وقت نظرش از عالم جسمانيات قطع شده و فرشتگان با انوار عالم كبريايى نورافشانى نموده اند. لذا روح او تقويت شده و شبيه به جواهر ارواح عالم فرشتگان گشته، و در وجود او انوار عالم قدس و عظمت تلألأ يافته


1- التفسير الكبير، فخر رازى، ج٢١، ص4٣6.

ص:43

است، لذا براى او قدرتى حاصل شده كه هرگز غير از او بر آن دست نيافته است.

و همچنين است بنده هرگاه بر طاعات مواظبت كند به مقامى مى رسد كه خداوند مى فرمايد: من گوش و چشم او مى شوم، و چون نور جلال خدا گوش او شد صداى نزديك و دور را مى شنود، و چون آن نور دست او شد قدرت بر تصرف در امور دشوار و آسان را پيدا مى كند.

نتيجه گيرى

از روايات و بيانات انديشمندان اهل سنت استفاده مى شود كه علم غيب براى انبيا و اوليا امكان پذير بوده و قابل دسترسى است.

اختلاف در مقدار علم غيب پيامبر (ص)

شيخ احمد رضا قادرى بريلوى در اين باره مى گويد:

انّ الله تعالى اعطى حبيبه الأعظم (ص) علوماً غيبية كثيرة لاتحصى من اول يوم إلى آخر الأيام. و اختلف علمائنا في انّها محيطة لجميع الكائنات كما هو مفاد عموم الآيات و الأحاديث أو فيها تخصيص، فذهب أهل الظاهر إلى التخصيص؛ فمنهم من خصص المتشابهات ومنهم من خصص المغيبات الخمس، وكثير منهم خصص الساعة. و اما علماء الباطن (أي الصوفية) و اتباعهم فذهب جمّ غفير منهم إلى انّ الآيات و الأحاديث محمولة على عمومها، و علم ما كان و ما يكون (اعني علم الخلق من البدء إلى يوم القيامة مع انّ كلا من دخول الغاية و خروجها محتمل)

ص:44

بعض قليل، بل اقل من العلوم الإلهية الغير المتناهية.

وهذه المسألة الخلافية الدائرة بين علمائنا اهل السنة و الجماعة لا لوم فيها على احد، و هي كالمسائل الخلافيه بين الأشاعرة و الماتريدية. نعم المختار عندنا هو القول الاخير الذي ذهب اليه عامة العرفاء و كثير من العلماء الأعلام. . . .(1)

همانا خداوند متعال به بزرگ ترين محبوبش (ص) علوم غيبى بسيارى (از اولين روز تا آخرين ايام) داده كه قابل شمارش نيست. و علماى ما اختلاف كرده اند در اينكه آيا علوم غيبى آن حضرت (ص) به جميع كائنات احاطه دارد آن گونه كه مفاد عموم آيات و احاديث است، يا در آن تخصيص وجود دارد. اهل ظاهر معتقد به تخصيص اند و برخى از آنها به متشابهات تخصيص زده و برخى نيز به پنج موضوع غيبى تخصيص داده اند. و بسيارى از آنها به وقت قيامت تخصيص زده اند (كه همه امور غيب را مى داند جز اين موارد را) . و اما عده بسيارى از علماى باطن يعنى صوفيه و پيروان آنان، معتقدند كه آيات و احاديث بر عمومش حمل مى شود و علم به آنچه بوده و خواهد بود يعنى (پيامبر) علم به مخلوقات از ابتدا تا روز قيامت دارد، با اينكه هر كدام از دخول غايت در معنى و خروجش، محتمل است، مقدار اندكى است، بلكه اين علوم جزء اندكى از علوم الهى غيرمتناهى است. و اين مسأله اختلافى كه بين علماى ما اهل سنت و جماعت داير است، در آن بر احدى ملامت نيست، و چنين اختلافى همچون مسائل اختلافى بين اشاعره و ماتريديه است. آرى قول


1- خالص الاعتقاد، احمدرضا بريلوى، صص٢6 و ٢٧.

ص:45

مختار نزد ما همان قول اخير است كه عموم عرفا و بسيارى از علماى اعلام بر آن اعتقاد دارند. . . .

تعارض بدوى بين آيات و روايات

از آيات و روايات و كلمات بزرگان اهل سنت كه ذكر شد استفاده مى شود كه خداوند متعال به پيامبر (ص) و اوليائش علم غيب داده است، ولى از آيات و روايات ديگرى خلاف آن استفاده مى شود كه بايد بين آنها جمع كرد؛ از آن جمله:

خداوند متعال مى فرمايد:

قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللهُ (نمل:65)

بگو: كسانى كه در آسمان ها وزمين هستند غيب نمى دانند جز خدا.

و نيز مى فرمايد:

وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الأَمْرُ كُلُّهُ (هود:١٢٣)

و (آگاهى از) غيب (و اسرار نهان) آسمان ها وزمين، تنها از آن خداست؛ وهمه كارها به سوى او بازمى گردد!

و مى فرمايد: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ ؛ «كليدهاى غيب، تنها نزد اوست؛ وجز او، كسى آنها را نمى داند» . (انعام: 5٩)

و نيز مسلم به سندش از رسول خدا (ص) نقل كرده كه در حديث جبرئيل آمده كه فرمود:

«في خمس من الغيب لايعلمهنّ إلاّ الله، ثم قرأ : انَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ

ص:46

السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ماذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَي أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ .(1)

در پنج مورد غيب است كه جز خداوند آنها را نمى داند، آن گاه اين آيه را تلاوت نمود: (آگاهى از زمان قيام قيامت مخصوص خداست، و او است كه باران را نازل مى كند، و آنچه در رحم مادران است مى داند، و هيچ كس نمى داند فردا چه مى كند، و هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد، فقط خداوند عالم و آگاه است) .

و نيز از عائشه نقل شده كه گفت:

ومن زعم انّه يخبر بما يكون في غد فقد اعظم على الله الفرية، والله يقول: قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللهُ .(2)

و هركس گمان كند كه به او از آنچه آينده اتفاق مى افتد خبر داده مى شود او بر خداوند تهمت بزرگى بسته است، و حال آنكه خداوند مى فرمايد: (بگو هيچ كس جز خدا از غيب آسمان ها و زمين اطلاعى ندارد) .

جمع بين آيات و روايات

بايد بين آيات و روايات جمع نمود و جمع آن به اين است كه گفته شود: علم غيب به طور استقلال و كليدها و اصل آن از جانب خداست،


1- صحيح مسلم، ج١، ص٢٩.
2- همان، ص٩٨.

ص:47

و به هركس كه از او راضى باشد و بخواهد مى دهد.

سيد يوسف سيد هاشم رفاعى از علماى كويت دراين باره مى گويد:

فهذا ربّنا تبارك قد نفي نفياً لا مرد له انّه لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللهُ واثبت اثباتاً لاريب فيه في آية الاخرى انّه: إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فالكل حق و الكل ايمان. و من انكر شيئاً منهما فقد كفر بالقرآن، فمن نفي مطلقاً ولم يثبت بوجه فقد كفر بآيات الإثبات، و من اثبت مطلقاً و لم ينف بوجه فقد كفر بالآيات النافيات، و المؤمن يؤمن بالكل ولاتتفرق به السبل.(1)

پس اين پروردگار متعال ما است، كه به طور حتم علم غيب را براى غير نفيى كرده كه شكى در آن نيست اينكه فرمود: (جز خدا از غيب آسمان ها و زمين اطلاعى ندارد) و در آيه اى ديگر (علم غيب را براى غير) اثبات كرده كه شكى در آن نيز نيست، اينكه فرمود: (مگر كسى كه مورد رضايت اوست) پس تمام آيات حق است و همه اش ايمان مى باشد. و هركس چيزى از اين دو آيه را انكار كند به طور حتم به قرآن كافر شده، و نيز هركس اثبات مطلق نمايد و به وجهى نفى نكند به طور حتم كافر به آيات نفى شده و مؤمن ايمان به تمام آيات دارد و به او راه ها متفرق نمى شود.

ابن حجر مكى مى گويد:

وما ذكرناه في الآية صرح به النووي في فتاواه فقال معناها: لايعلم ذلك استقلالا و علم احاطة بكلّ المعلومات إلاّ الله، و امّا


1- ادلة اهل السنة و الجماعة، رفاعى، صص٣٠ و ٣١.

ص:48

المعجزات و الكرامات فبإعلام الله لهم.(1)

و آنچه ما درباره آيه ذكر كرديم را نووى در فتاوايش به آن تصريح كرده و گفته معناى آيه آن است كه علم به غيب ندارد به طور استقلال و به تمام معلومات كسى احاطه ندارد جز خداوند، و اما معجزات و كرامات با اعلام خداوند به آنان است.

شهاب الدين خفاجى مى گويد:

وهذا لاينافي الآيات الدالة على انّه لايعلم الغيب إلاّ الله، و قوله: وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ ؛ فانّ المنفي علمه من غير واسطة، و امّا اطلاعه عليه باعلام الله له فامر متحقق بقوله: فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ . قال ابن عطاء الله في لطائف المنن: اطلاع العبد على غيب من غيوب الله بنور منه؛ بدليل: (اتقوا فراسة المؤمن فانّه ينظر بنور الله تعالى) لايستغرب، وهو معنى قوله: (كنت بصره الذي يبصر به) ؛ فمن كان الحق بصره فاطلاعه على غيبه غير مستبعد.(2)

و اين با آياتى كه دلالت دارد بر اينكه غيب را جز خداوند نمى داند منافات ندارد. و در قول خداوند [از زبان پيامبر (ص)] (اگر علم غيب مى دانستم خير را [بر خود] زياد مى نمودم) آنچه كه نفى شده علم غيب او بدون واسطه است، و اما اطلاع او بر غيب به اعلام خداوند به او، امرى است كه تحقق يافته شده، به جهت قول خداوند: (پس مطلع نمى سازد بر غيبش احدى را جز كسى كه مورد رضايتش باشد


1- الفتاوى الحديثية، احمد بن حجر مكى، ص٢6٨.
2- نسيم الرياض، احمد شهاب الدين خفاجى، ج٣، ص١5٠.

ص:49

از جمله پيامبر (ص)) . ابن عطا الله در كتاب «لطائف المنن» گفته: اطلاع بنده بر غيبى از غيوب خداوند به نورى است كه از اوست؛ به دليل [حديث]: (از زيركى مؤمن بهراسيد؛ چرا كه او نظر مى كند به نور خداوند متعال) ، و اين امرى غريب نمى باشد، و اين است معناى قول پيامبر (ص) : (من چشم او مى شوم كه به آن مى بيند) . پس هركس كه چشم او باشد پس اطلاعش بر غيب او بعيد نيست.

همين معنا را در جمع بين آيات، علامه زرقانى در كتاب «شرح المواهب اللدنية» آورده است.(1)

آلوسى حنفى در اين باره مى گويد:

وانّه يجوز ان يطلع الله تعالى بعض اصفيائه على احدي هذه الخمس و يرزقه عزّوجلّ العلم بذلك في الجملة، و علمها الخاص به جل و علا ما كان على وجه الإحاطة و الشمول لأحوال كل منها و تفصيله على الوجه الأتم. و في شرح المناوي الكبير للجامع الصغير في الكلام على حديث بريدة: خمس لايعلمهنّ الاّ الله على وجه الإحاطة و الشمول كلياً و جزئياً، فلا ينافيه اطلاع الله تعالى بعض خواصه على بعض المغيبات حتى من هذه الخمس؛ لانّها جزئيات معدودة، و انكار المعتزلة لذلك مكابرة. انتهى. و يعلم مما ذكرنا وجه الجمع بين الأخبار الدالة على استئثار الله تعالى بعلم ذلك، و بين ما يدل على خلافه، كبعض اخباراته عليه الصلاة و السلام بالمغيبات التي


1- شرح المواهب اللدنية، ج٧، صص ٢٢٨ و ٢٢٩.

ص:50

هي من هذا القبيل، يعلم ذلك من راجع نحو (الشفاء) و (المواهب اللدنية) .(1)

و جايز است كه خداوند متعال برخى از برگزيدگانش را بر يكى از اين امور پنج گانه مطلع سازد و او را به طور اجمالى از آنها آگاه سازد، ولى علم به آنكه مختص به خداوند جلّ و علا است، و علمى است به نحو احاطه شمولى به احوال هر يك از امور پنچ گانه غيبى به نحو كامل. و در شرح مناوى كبير بر «جامع الصغير» هنگام سخن در حديث بريده آمده كه: پنج چيز است جز خداوند به نحو احاطه و شمول چه كلّى و چه جزئى كسى بر آن علم ندارد، ولى منافات ندارد كه خداوند متعال برخى از خواصش را بر برخى از امور غيبى حتى از اين پنج امر مطلع سازد؛ زيرا كه آنها جزئياتى است شمرده شده، و انكار معتزله اين مطلب را ادعاى بدون دليل است. انتهى. از آنچه ذكر كرديم وجه جمع بين اخبار داله بر اينكه خداوند متعال علم اين پنج موضوع را مخصوص خود كرده و بين رواياتى كه دلالت بر خلاف اين مطلب دارد مثل برخى از خبرهاى آن حضرت عليه الصلاة و السلام به امور غيبى كه از اين قبيل است، روشن مى شود، بر كسى كه به كتاب هايى از قبيل (الشفا) و (المواهب اللدنية) مراجعه كند، اين مطلب معلوم مى شود.


1- روح المعانى، ج٢١، ص١٠٠.

ص:51

حقيقت نوريه پيامبر (ص)

اشاره

علما و محققان اسلامى معتقدند كه پيامبر گرامى اسلام (ص) به حسب حقيقتش نور و به حسب صورت از جنس بشر است، و لذا همان گونه كه خداوند متعال نور آسمان ها و زمين است و احاطۀ نورى و علمى به تمام عالم دارد، رسول اسلام (ص) نيز احاطۀ علمى و نورى به تمام عالم و موجودات آن دارد. اگر خداوند متعال دربارۀ خود در قرآن كريم مى فرمايد: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ ؛ «كليدهاى غيب نزد اوست» ، از آن جهت كه پيامبرش نيز به جهت قرب به خدا به حقيقت نوريه رسيده دربارة او مي فرمايد:

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ (جن: ٢6 و ٢٧)

او آگاه از غيب است و مطلع نمى سازد بر غيبش احدى را، مگر كسى كه مورد رضايتش باشد كه يكى از آنها رسول است.

پس رسول خدا (ص) نيز احاطه غيبى به تمام عالم دارد.

سيد محمود آلوسى در اين باره مى گويد:

ص:52

وقد يقال: لمّا كان له (ص) جهتان: جهة ملكية يستفيض بها و جهة بشرية يفيض بها جعل الإنزال على روحه (ص) ؛ لانّها المتصفة بالصفات الملكية التي يستفيض بها من الروح الأمين.(1)

و گاهى گفته مى شود: چون كه براى پيامبر (ص) دو جهت است؛ جهت ملكوتى كه از آن جهت فيض مى برد و جهت بشرى كه به آن فيض مى رساند. لذا قرآن بر روح او نازل شده است، به جهت آنكه روح او متصف به صفات ملكوتى است كه با آن از روح الامين فيض را مى گيرد.

پرفسور ابوبكر غزنوى مى گويد:

قال بعض الناس: انّ النبي (ص) كان بشراً و لم يكن نوراً، و قال بعضهم: كان نوراً و لم يكن بشراً، و كلا القولين مبنيان على الإفراط و التفريط. و الذي نطق به القرآن انّه بشر و نور أيضاً لقوله تعالى: قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً ، و قال: قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ ، و المسلك الصحيح انّه (ص) مع كونه بشراً كان نوراً مجسماً من الرأس إلى القدم.(2)

برخى از مردم گفته اند: همانا پيامبر (ص) بشر است نه نور، و برخى نيز گفته اند: او نور است نه بشر، و هر دو قول مبنى است بر افراط و تفريط. و آنچه كه قرآن بر آن نطق كرده اينكه او بشر است و نور؛ به جهت قول خداوند متعال: (بگو منزه است پروردگار من آيا من جز بشر فرستاده شده ام) . و فرمود: (به طور حتم از جانب خداوند بر


1- روح المعانى، ج١٩، ص١٢١.
2- التقريظ على رسالة البشرية و الرسالة، ابوبكر غزنوى، ص١٧.

ص:53

شما نور آمده است) . و مسلك صحيح آن است كه آن حضرت (ص) با وجود آنكه بشر است نور مجسم است از سر تا پا.

نوريت پيامبر اسلام (ص) از منظر قرآن

اشاره

در تفسير آيه قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ (مائده: ١١٠) اختلاف است كه مقصود به كلمه «نور» و «كتاب» در آن چيست؟

١. نور، پيامبر (ص) ، و كتاب، قرآن

قول اول اين است كه مقصود به «نور» در آيه شخص پيامبر (ص) و مقصود به «كتاب مبين» قرآن كريم است.

در تفسير ابن عباس به نام «تنوير المقباس» از او نقل شده كه مقصود به نور همان رسول يعنى محمّد (ص) است.

فخر رازى مى گويد:

وفيه اقوال: الأول انّ المراد بالنور محمد و بالكتاب القرآن.(1)

و در آن اقوالى است: اول اينكه مراد به نور محمّد و به كتاب قرآن است.

محمّد بن جرير طبرى مى گويد: «يعني بالنور محمداً»(2)؛ «مقصود از نور محمّد است» .

سيوطى در تفسير آن مى گويد: «هو نور النبي (ص)»(3)؛ «مقصود نور پيامبر (ص) است» .


1- التفسير الكبير، فخر رازى، ج١١، ص١٨٩.
2- جامع البيان، طبرى، ذيل آيه.
3- تفسير الجلالين، ص٩٧.

ص:54

علامه صاوى در حاشيه خود بر تفسير «جلالين» مى نويسد:

وسمّي نوراً لانّه ينور البصائر و يهديها للرشاد، و لانّه اصل كل نور حسّي و معنوي.(1)

و او را نور ناميده به جهت آنكه بصيرت ها را منوّر مى كند، و به رشد هدايت مى نمايد، و به جهت آنكه او اصل هر نور حسّى و معنوى است.

على بن محمّد خازن در تفسير آيه مى گويد:

انّما سمّاه الله نوراً؛ لانّه يهتدي به، كما يهتدي بالنور في الظلام.(2)

و همانا او را خداوند نور ناميد؛ به جهت آنكه به نور هدايت مى كند همان گونه كه در تاريكى ها به نور هدايت مى شوند.

نسفى درباره آن مى گويد:

أو النور محمد (ص) ؛ لانّه يهتدي به، كما سمّي سراجاً.(3)

يا اينكه مراد نور محمّد (ص) است؛ زيرا به آن هدايت مى شوند، همان گونه كه او را چراغ ناميده اند.

٢. نور و كتاب، همان قرآن
اشاره

قول دوم درباره آيه مورد بحث آن است كه مقصود به «نور» و «كتاب مبين» در اين آيه همان قرآن كريم است. و اين قول جبائى و زمخشرى از علماى معتزله مى باشد.


1- حاشية على تفسير الجلالين، ج١، ص٢5٨.
2- تفسير خازن، ج٢، ص٢٨.
3- تفسير نسفى، ج١، ص٢٧6.

ص:55

زمخشرى مى گويد:

«يريد القرآن؛ لكشفه ظلمات الشرك و الشك»(1)؛ «مقصود قرآن است؛ به جهت كشف ظلمات شرك و شك» .

نقد اين نظريه

ظاهر در عطف مغايرت بين آن دو است و لذا اگر مقصود به كلمه «نور» قرآن باشد مغايرتى باقى نمى ماند.

٣. نور و كتاب، همان پيامبر (ص)

قول سوم آن است كه مقصود به كلمه «نور» و «كتاب مبين» همان شخص پيامبر (ص) باشد.

آلوسى مى گويد:

قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ عظيم و هو نور الانوار و النبي المختار (ص) . . . و لايبعد عندي ان يراد بالنور و الكتاب المبين النبي (ص) . . . .(2)

به طور حتم براى شما از جانب خداوند نور عظيمى آمده كه نور همه نورهاست و آن پيامبر مختار (ص) است. . . و به نظر من بعيد نيست مراد به نور و كتاب مبين پيامبر (ص) باشد. . . .

ملا على قارى مى گويد:

وأي مانع من ان يجعل النعتان للرسول (ص) ؛ فانّه نور عظيم لكمال ظهوره بين الأنوار، و كتاب مبين؛ حيث انّه جامع لجميع


1- الكشاف، زمخشرى، ج١، ص6٠١.
2- روح المعانى، ج 6، ص ٩٧.

ص:56

الأسرار ومظهر للأحكام والأحوال والأخيار.(1)

و چه مانعى دارد از اينكه دو صفت براى پيامبر (ص) باشد؛ زيرا او نور بزرگى است به جهت كمال ظهورش بين نورها، و كتاب آشكارى است به جهت آنكه جامع جميع اسرار و مظهر احكام و حالات و خيرات مى باشد.

نورى بودن پيامبر (ص) از ديدگاه علما

١. مولوى نورالدين احمد از احمد رضا بريلوى سؤال كرده كه گفته شده كه سيد عالم (ص) از نور خدا آفريده شده و تمام خلايق از نور اويند. شما از چه حديثى مى توانيد اين مطلب را به اثبات رسانيد، و اين حديث از كدامين قسم از اقسام حديث است؟

احمد رضا بريلوى از علماى هند در جواب او مى گويد:

انّ هذا المطلب يثبت بحديث أخرجه احد الأعلام، حافظ الحديث عبدالرزاق ابوبكر بن همام في مصنفه، تلميذ الامام الأجل سيدنا الامام مالك و استاذ الامام الأبجل سيدنا الامام احمد بن حنبل، و استاذ الاستاذ للامام البخاري و مسلم، عن سيدنا و ابن سيدنا جابربن عبدالله، قال: قلت: يا رسول الله! بابي أنت و امّي! اخبرني عن اول شيء خلقه الله تعالى قبل الأشياء؟ قال: يا جابر! انّ الله تعالى قد خلق قبل الأشياء نور نبيك من نوره.

امّا انّ هذا الحديث من اي قسم؟

هذا الحديث اخرجه الامام البيهقي ايضاً في «دلائل النبوة» بنحوه،


1- شرح الشفا، على بن سلطان محمد قارى، ج١، ص١١4.

ص:57

واجلة ائمة الدين مثل الإمام القسطلاني في «المواهب» و الامام ابن حجر المكي في «افضل القري» و العلامة الفاسي في «مطالع المسرات» و العلامة الزرقاني في «شرح المواهب» و العلامة الدياربكري في «الخميس» و الشيخ المحقق عبدالحق المحدث الدهلوي في «مدارج النبوة» و غير ذلك من الأسفار يستدلون بهذا الحديث و يعولون عليه.

وبالجملة قد تلقت الأمة هذا الحديث بالقبول؛ فلاشك في انّه حديث حسن، صالح، مقبول، معتمد، و انّ تلقي العلماء بالقبول هو ذلك الشيء العظيم الذي لا حاجة للسند بعده، بل لو كان السند ضعيفاً ايضاً لا يضرّ، كما بيّناه في «منير العين في حكم تقبيل الإبهامين» . قد قال العلامة المحقق العارف بالله، سيدي عبدالغني النابلسي في «الحديقة الندية، شرح الطريقة المحمدية» : قد خلق كل شيء من نوره (ص) . (1)

همانا اين مطلب با حديثى ثابت مى شود كه يكى از بزرگان يعنى حافظ حديث عبدالرزاق ابوبكر بن همام در مصنفش آورده، كه شاگرد امام اجل سرور ما امام مالك و استاد امام مكرّم سرور ما امام احمد بن حنبل، و استاد استاد امام بخارى و مسلم، از سرور ما و فرزند سرور ما جابر بن عبدالله نقل كرده كه گفت: عرض كردم: اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت! خبر بده مرا از اولين چيزى كه خداوند متعال قبل از اشياء آفريد؟ حضرت فرمود: اى جابر! همانا خداوند متعال قبل از اشياء نور پيامبر تو را از نور


1- مجموعة الرسائل، احمد رضا بريلوى، صص ٧ - ٩.

ص:58

خودش آفريد.

اما اينكه اين حديث از كدامين قسم است؟

اين حديث را امام بيهقى در كتاب « دلائل النبوة» به همين مضمون آورده است، و نيز بزرگ امامان دين همانند امام قسطلانى در كتاب «المواهب» و امام ابن حجر مكى در كتاب «افضل القرى» ، و علامه فاسى در كتاب «مطالع المسرات» و علامه زرقانى در كتاب «شرح المواهب» و علامه ديار بكرى در كتاب «الخميس» و شيخ محقق عبدالحق محدث دهلوى در كتاب «مدارج النبوة» ، و ديگر كتاب ها نقل كرده و به اين حديث استدلال نموده و بر آن اعتماد كرده اند. و خلاصه اينكه امت اين حديث را تلقى به قبول كرده است و شكى نيست كه اين حديث حديثى است حسن، صالح، مقبول و مورد اعتماد. و تلقى علما به قبول (اين روايت) همان مطلب مهمى است كه بعد از آن احتياج به سند نيست، بلكه حتى اگر سند ضعيف باشد ضررى نمى رساند، آن گونه كه آن را در كتاب «منير العين فى حكم تقبيل الإبهامين» بيان كرده ام.

علامه محقق، عارف بالله، سرور من عبدالغنى نابلسى در كتاب الحديقة الندية فى شرح الطريقة المحمّدية گفته: هر چيزى از نور محمّد (ص) خلق شده است.

٢. نيشابورى در تفسير آيه: وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ مى گويد: «كما قال: اول ما خلق الله نوري»(1)؛ «پيامبر (ص) مى فرمود: اولين چيزى كه خدا خلق كرده نور من است» .


1- غرائب القرآن، نظام الدين نيشابورى، ج٨، ص66.

ص:59

٣. على بن برهان الدين حلبى شافعى بعد از نقل حديث جابر مى گويد:

وفيه انّه اصل لكل موجود، والله تعالى اعلم. (1)

و در آن آمده كه پيامبر (ص) اصل براى هر موجود است، و خداوند متعال داناتر مى باشد.

4. عبدالغنى نابلسى مى گويد:

وهو (ص) صاحب الجمعية الكبرى، وكيف وقد خلق كل شيء من نوره (ص) ، كما ورد به الحديث الصحيح.(2)

و پيامبر (ص) صاحب جمعيت كبرى است، چگونه چنين نباشد و حال آنكه خداوند هر چيزى را از نور او آفريده همان گونه كه در حديث صحيح آمده است.

5. سيد محمود آلوسى مى گويد:

وكونه (ص) رحمة للجميع باعتبار انّه عليه الصلاة و السلام واسطة الفيض الالهي على الممكنات على حسب القوابل، و لذا كان نوره (ص) اول المخلوقات. ففي الخبر: (اول ما خلق الله نور نبيّك يا جابر) . و جاء: (الله تعالى المعطي و انا القاسم) . و للصوفية قدست اسرارهم في هذا الفصل كلام فوق ذلك.(3)

رحمت بودن پيامبر (ص) براى تمام مخلوقات به اعتبار اين است كه او عليه الصلاة و السلام واسطه فيض الهى بر ممكنات به حسب


1- السيرة الحلبية، حلبى، ج١، ص٣١.
2- الحديقة الندية، شرح الطريقة المحمدية، ج٢، ص٣٧5.
3- روح المعانى، ج٨، ص٧١؛ ج١٧، ص١٠5.

ص:60

قابليت هاست، و لذا نور او اول مخلوقات مى باشد. و در خبر است كه اول موجودى كه خداوند آفريده نور پيامبر توست اى جابر! و نيز آمده: خداوند متعال عطاكننده و من تقسيم كننده ام.

و براى صوفيه - قدست اسرارهم - در اين فصل كلامى است فوق آن.

6. علامه محمّد مهدى فاسى بعد از نقل حديث جابر حديث ديگرى را ذكر كرده كه پيامبر (ص) فرمود:

اول ما خلق الله نوري و من نوري خلق كل شيء.

اول چيزى را كه خداوند آفريد نور من بود و از نور من هر چيزى را آفريد.

آن گاه مى گويد:

فهذه احاديث دالة على اوّليّته (ص) و تقدّمه على غيره من جميع المخلوقات و انّه سببها.(1)

اينها احاديثى است كه دلالت دارد بر اوّليت او (ص) و مقدم بودنش بر غيرش از تمام مخلوقات، و اينكه او سبب مخلوقات است.

٧. سيد محمّد بن علوى مالكى درباره حديث جابر مى گويد:

اما سند جابر فصحيح لاغبار عليه، و قد اختلف العلماء في المتن لغرابته. (2)

اما سند جابر صحيح است و اشكالى در آن نيست. و علما در متن آن به جهت غرابتش اختلاف كرده اند.


1- مطالع المسرات، فاسى، ص٢٢١.
2- حاشيه المولد الروى، مالكى، ص4٠.

ص:61

جمع بين روايات اولين مخلوق

روايات اختلاف دارند در اينكه اول مخلوق عالم چيست؟ آيا نور پيامبر (ص) است، يا عقل و يا قلم و يا غير اينها. در كيفيت جمع بين روايات توجيهاتى شده كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

١. بدرالدين محمود عينى بعد از نقل روايات مختلف در اين باب مى گويد:

التوفيق بين هذه الروايات بانّ الأولية نسبي، و كلّ شيء قيل فيه انّه اوّل فهو بالنسبة إلى ما بعدها.(1)

توفيق و جمع بين اين دو روايات به اين است كه اوليت نسبى است، و هر چيزى كه در او گفته شود كه اول است او به نسبت به ما بعدش اول مى باشد.

٢. مير سيد شريف جرجانى در شرح كلام قاضى ايجى در «المواقف» مى گويد:

وجه الجمع بينه و بين الحديثين الأخرين: اول ما خلق الله القلم، و اول ما خلق الله نوري: انّ المعلول الأول من حيث انّه مجرد، يعقل ذاته و مبدأه يسمّى عقلا، و من حيث انّه واسطة في صدور سائر الموجودات و نفوس العلوم يسمّى قلماً، و من حيث توسطه في افاضة انوار النبوة كان نوراً لسيد الأنبياء.(2)

وجه جمع بين آن و بين دو حديث ديگر: كه اول مخلوق خدا قلم و


1- عمدة القارى، ج١5، ص١٠٩.
2- شرح المواقف، ج٧، ص٢54.

ص:62

اول مخلوق خدا نور من است اينكه معلول اول از حيث اينكه مجرد است و ذات و مبدأش تعقل مى گردد عقل ناميده مى شود، و از حيث اينكه واسطه در صدور ساير موجودات و نفوس علوم مى گردد قلم ناميده مى شود، و از حيث واسطه بودن آن در افاضه انوار نبوت، نور سرور انبيا مى باشد.

٣. ملا على قارى مى گويد:

فعلم انّ اول الأشياء على الإطلاق النور المحمدي، ثم الماء، ثم العرش، ثم القلم. . .(1)

پس دانسته شد كه اول موجودات به طور مطلق نور محمّدى است، سپس آب، و بعد آن عرش، و بعد قلم آفريده شده است. . .

4. عبدالوهاب شعرانى مى گويد:

. . . انّ معناهما واحد؛ لانّ حقيقة محمد (ص) تارة يعبّر عنها بالعقل الأول و تارة بالنور.(2)

. . . همانا معناى آن دو يكى است؛ زيرا حقيقت محمّد (ص) گاهى از آن به عقل اول تعبير مى شود و گاهى به نور.

5. حسين بن محمّد بن حسن ديار بكرى مى گويد:

وجه الجمع بين الأحاديث المختلفة المذكورة على تقدير صحة الكلّ ان يقال: الأوّل الحقيقي نور نبيّنا (ص) ، و اولية العقل و القلم اضافية؛ يعني اول مخلوق من المجردات العقل و من الاجسام القلم. . .


1- المورد الروى، ص64.
2- اليواقيت و الجواهر، ج٢، ص٢٠.

ص:63

واهل التحقيق على انّ المراد من هذه الأحاديث شيء واحد، لكن باعتبار نسبه و حيثياته تعددت العبارات.(1)

وجه جمع بين احاديث مختلف ذكر شده بر فرض صحت كل اينكه گفته مى شود: اول حقيقى نور پيامبر ما است، و اوليت عقل و قلم اضافى است؛ يعنى اول مخلوق از مجردات عقل و از اجسام قلم مى باشد. . .

و اهل تحقيق برآنند كه مراد از اين احاديث يك چيز است، ولى به اعتبار نسبت ها و حيثيات عبارات متعدد مى شود.

عدم توجه به سند روايت مقبول

از آنجا كه حديث جابر مورد توجه و تلقى به قبول از سوى علماى اهل سنت واقع شده، لذا احتياج به بررسى سندى آن نيست، و اين مطلبى است كه بزرگان اهل سنت آن را قبول دارند.

ابن حجر عسقلانى مى گويد:

انّ الحديث الذي اخرجه الشيخان في صحيحيهما يفيد العلم مع كونه ممّا لم يبلغ حدّ التواتر؛ فانّه احتف به قرائن؛ منها تلقي العلماء لكتابيهما بالقبول. و هذا التلقي وحده اقوى في افادة العلم من مجرد كثرة الطرق القاصرة عن التواتر.(2)

همانا حديثى را كه بخارى و مسلم در صحيح خود نقل كرده اند مفيد علم است، با وجود آنكه به حدّ تواتر نرسيده است؛ چرا كه محفوف


1- تاريخ الخميس، ج١، صص ١٨ و ١٩.
2- نزهة النظر فى توضيح نحبة الفكر، ابن حجر عسقلانى، صص٢4 و ٢5.

ص:64

به قرائنى است، از جمله اينكه علما احاديث اين دو كتاب را تلقى به قبول كرده اند، و اين تلقى به تنهايى قوى تر در افاده علم است از مجرد كثرت طرق كه قاصر از تواتر باشد.

ترمذى بعد از نقل حديثى مى گويد:

هذا حديث غريب لانعرف احداً اسنده الاّ ما روى من هذا الوجه. قال: و العمل على هذا عند اهل العلم.(1)

اين حديث غريب است و كسى را نمى شناسم كه سندى براى آن ذكر كرده باشد، مگر آنچه از اين طريق ذكر شده. گفت: و عمل بر همين است نزد اهل علم.

آن گاه ملا علي قاري در ذيل اين جمله و شرح آن مي گويد: «فكان الترمذي يريد تقوية الحديث بعمل اهل العلم»(2)؛ «مقصود ترمذى تقويت حديث به عمل اهل علم است» .

اتحاد نوريه پيامبر (ص) با امام على (ع)

١. سبطبن جوزى از احمدبن حنبل در كتاب «فضائل» نقل كرده كه او از عبدالرزاق، از معمر، از زهرى، از خالدبن معدان، از زاذان، از سلمان روايت كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

كنت أنا وعلي بن أبي طالب نوراً بين يدي الله تعالى قبل أن يخلق آدم باربعة آلاف عام، فلمّا خلق آدم قسّم ذلك النور جزئين: فجزء أنا وجزء علي.(3)


1- مرقاة المفاتيح، ملا على قارى، ج٣، ص٩٨.
2- همان.
3- تذكرة الخواص، ص46.

ص:65

من وعلى بن ابى طالب نورى نزد خداوند متعال بوديم، چهار هزار سال قبل از آنكه خداوند آدم را خلق كند. هنگامى كه آدم را آفريد آن نور را دو جزء نمود: جزئى من وجزء ديگر على است.

و در روايت ديگر آمده است:

«خلقت أنا وعلي من نور واحد»(1)؛ «من وعلى از يك نور آفريده شديم» .

رجال اين حديث همگى افرادى مورد وثوقند:

- عبدالرزاق صنعانى؛ وى كسى است كه نزد اهل سنت، بسيار مورد احترام ووثوق و مورد اطمينان است ولذا احتياج به توضيح ندارد.

- معمربن راشد ابوعروه ازدى؛ از رجال ترمذى ونسائى وابن ماجه و ابوداوود است. احمدبن حنبل گفته: «هيچ كس را در كنار او نمى گذاريم، جز آنكه معمر از آنها پيشى دارد» .(2)

- زهرى؛ كسى است كه ابن حجر در حق او گفته: «او فقيه وحافظ است وعلما بر جلالت واتقان او اتفاق دارند. . .» . (3)

- خالدبن معدان؛ كسى است كه ابن حبان در حقّ او مى گويد: «او هفتاد نفر از اصحاب رسول خدا (ص) را ملاقات كرده واز بهترين بندگان خداست» . (4)

ذهبى مى گويد: «او فقيه بزرگ، ثبت، مخلص است. . .» .(5)


1- تذكرة الخواص، ص46.
2- تهذيب التهذيب، ج١، صص٢4٣ - ٢46.
3- همان، ج٢، ص٢٠٧.
4- الثقات، ذيل شرح حال خالد بن معدان.
5- الكاشف، ج١، ص٢٧4.

ص:66

عجلى، يعقوب بن شيبه، محمّدبن سعد، ابن جرير ونسائى او را توثيق كرده اند.(1)

- زاذان؛ وى از مشاهير تابعين به شمار مى آيد كه مسلم وابوداوود وترمذى ونسائى وابن ماجه در صحاح خود از او روايت نقل كرده اند. ذهبى او را ثقه معرفى كرده است.(2)

٢. ابن مغازلى شافعى به سند خود از سلمان نقل كرده كه گفت: از حبيبم محمّد (ص) شنيدم كه مى فرمود:

من وعلى نورى بوديم نزد خداوند عزّوجلّ، آن نور، خداوند را تسبيح وتقديس مى نمود هزار سال قبل از آنكه خدا آدم را بيافريند. پس هنگامى كه خداوند آدم را آفريد آن نور را در صلب او قرار داد. دائماً آن نور در يك جا بود تا آنكه ما در صلب عبدالمطلب از همديگر جدا شديم. پس در من است نبوت ودر على است خلافت.(3)

٣. ونيز به سندش از جابربن عبدالله انصارى نقل كرده كه فرمود: روزى رسول خدا (ص) در عرفات بود وعلى (ع) در مقابل او، حضرت به او فرمود: «اى على! نزديك من بيا، اى على! من وتو از يك درخت آفريده شديم. جسم تو از جسم من آفريده شده است. . .» .(4)

4. حاكم نيشابورى به سند خود از جابربن عبدالله نقل كرده كه


1- تقريب التهذيب، ج١، ص٢١٨؛ تهذيب التهذيب، ج٣، ص١١٨.
2- الكاشف، ج١، ص٢٧4.
3- مناقب اميرالمؤمنين ع ، صص١٢٠و١٢١؛ كفاية الطالب، ص٣١5؛ ميزان الاعتدال، ج١، ص٢٣5؛ فضائل احمدبن حنبل، ح٢5٢.
4- مناقب اميرالمؤمنين ع ، ص١٢٢؛ كفاية الطالب، ص١٧٨.

ص:67

گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه به على (ع) مى فرمود:

يا علي! الناس من شجر شتّي وانا وانت من شجرة واحدة، ثم قرأ رسول الله (ص) : وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ .

اى على! مردم از درختان پراكنده اند ومن وتو از يك درختيم. آن گاه اين آيه را قرائت نمود: وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ. . . .

آن گاه مى گويد: «اين حديث صحيح الاسناد است» .(1)

شبهات وهابيت

اشاره

وهابيان درباره عقيده به علم غيب اوليا شبهاتى مطرح نموده اند كه اينك به بررسى آن مى پردازيم:

شبهه اول: غلو بودن عقيدۀ به علم غيب اوليا

اشاره

برخى عقيده به علم غيب اوليا را غلو دانسته در اين باره به حديث ابن عباس تمسك كرده اند كه از عمر نقل كرده كه گفت:

سمعت النبي (ص) يقول: لا تطروني كما أطرت النصاري ابن مريم، فانّما انا عبده، فقولوا: عبدالله ورسوله.(2)

از پيامبر (ص) شنيدم كه مى فرمود: در مدح من زياده روى نكنيد همان گونه كه نصارا در شأن مريم چنين كردند؛ زيرا من بنده خدايم، بلكه بگوييد: بنده خدا ورسولش.


1- مستدرك حاكم، ج ٢، ص ٢4١.
2- صحيح بخارى، ج4، ص١4٢.

ص:68

پاسخ

ابن حجر مى گويد: «الاطراء، المدح الباطل»(1)؛ «اطراء به معناى مدح باطل است» .

قاضى عينى مى گويد: «هو من الإطراء وهو المديح الباطل»(2)؛ «جمله «لاتطروني» از اطراء به معناى ستايش باطل است» .

ابن التين مى گويد:

معني قوله: لاتطروني، لاتمدحوني كمدح النصارى، حتّى غلا بعضهم في عيسي فجعله الهاً مع الله، وبعضهم ادعى انّه هو الله، وبعضهم ادعى ابن الله، ثمّ اردف النهي بقوله: انا عبدالله.(3)

قول پيامبر (ص) كه فرمود: «لاتطرونى» يعنى مرا همان گونه كه نصارا مدح مى كنند مدح نكنيد؛ زيرا برخى از آنها در حقّ عيسى غلو كرده واو را شريك خدا در الوهيت مى دانند، وبرخى ادّعا كرده اند كه او همان خداست، وبرخى ادّعا كرده اند كه او فرزند خداست، لذا بعد از آن مى فرمايد: من بنده خدايم.

شبهه دوم: علم غيب صفت خاص به خدا

اشاره

برخى مى گويند:

ما الغلو الّذى نهي الله اليهود والنصارى عنه في عبده عيسى بن مريم الاّ لأنّهم اسبغوا صفات الله تعالى الخاصة به على نبيّه، فخاطبهم بقوله: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ


1- فتح البارى، ج6، ص6٠6.
2- عمدة القارى، ج١6، ص٣٧.
3- فتح البارى، ج١٢، ص١٨١.

ص:69

وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلا تَقُولُوا عَلَى اللهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأَْرْضِ وَ كَفى بِاللهِ وَكِيلاً * لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً .

غلوى كه خداوند يهود ونصارى را از آن در حقّ بنده اش عيسى بن مريم نهى كرد جز اين نبود كه آنان صفات خاص به خداى متعال را بر پيامبرش منطبق مى كردند ولذا خداوند آنان را با اين جملات مورد خطاب قرار داد: (بگو اى اهل كتاب! در دينتان زياده روى نكنيد وبه جز حقّ نگوييد واز هواهاى نفسانى قومى پيروى نكنيد كه از قبل گمراه شده وبسيارى را گمراه كردند واز راه راست منحرف شدند) ونيز مى فرمايد: (اى اهل كتاب! در دين خود زياده روى نكنيد وبه خدا به جز حقّ نسبت ندهيد، همانا مسيح عيسى بن مريم رسول خدا وكلمه اوست كه به مريم القا شده وروح او مى باشد پس به خدا ورسولانش ايمان آوريد ونگوييد كه سه خدا وجود دارد، دست از اين حرف ها برداريد كه براى شما بهتر است، همانا خدا يكى است ومنزه است كه براى او فرزند باشد، چرا كه آنچه در آسمان ها وآنچه در زمين است براى اوست وكافى است كه خداوند وكيل باشد. مسيح از اينكه بنده خدا باشد امتناعى ندارد، وهمچنين ملائكه مقرب خدا،

ص:70

وهر كس از بندگى خدا استنكاف كند واستكبار ورزد، زود است كه آنان را براى ]محاسبه [ به سوى خود محشور نمايد.

پاسخ

اوّلاً: شرك و غلو مسيحيان در الوهيت بوده نه در عقيده به علم غيب حضرت عيسى (ع) ؛ همان گونه كه آيه فوق به آن اشاره دارد آنجا كه مى فرمايد: إِنَّمَا اللهُ إِلهٌ واحِدٌ و مى دانيم كه ذات مستجمع جميع صفات جمال وكمال يكى بيش نيست. ولى از آنجا كه نظام عالم نظام اسباب ومسبّبات است. لذا خداوند، فعل وتدبير خود را به توسط اسباب ايجاد مى كند كه يكى از اسباب فرشتگان مى باشد، و گاهى نيز سلطه اى غيبى به توسط اوليائش به واسطۀ اذنش انجام مى گردد كه اين امر غلو به حساب نمى آيد؛ چرا كه به اذن و مشيت و تدبير الهى است.

ثانياً: از اينكه مى فرمايد: لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ استفاده مى شود كه مسيحيان معتقد به معبوديت حضرت عيسى (ع) بوده اند واين شرك در الوهيت است.

ثالثاً: همان گونه كه قبلاً اشاره شده اصل غيب از آنِ خداست و پيامبرش را از آن مطلع ساخته است.

شبهه سوم: شرك بودن عقيده به علم غيب اوليا

اشاره

برخى گمان مى كنند كه اگر معتقد به علم غيب براى پيامبر (ص) يا اولياى الهى شويم لازم مى آيد كه بين خداوند متعال و آنان مساوات قائل باشيم همان گونه كه مشركان مى گفتند: إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ ؛ «ما شما را با پروردگار عالميان مساوى مى دانستيم» . (شعراء: ٩٨)

ص:71

پاسخ

كسانى كه به تبع آيات و روايات به علم غيب اوليا و در رأس آنها پيامبراسلام (ص) عقيده پيدا كرده اند هرگز چنين اعتقادى را ندارند، بلكه اصل غيب و استقلال آن را براى خدا مى دانند و اگر پيامبر (ص) و اوليا از آن باخبرند به اذن و اراده و مشيت و عنايت خدا است.

احمد رضا قادرى بريلوى در اين باره مى گويد:

ظهر و بهر ممّا تقرر انّ شبهة مساواة علم المخلوقين طراً اجمعين بعلم ربّنا إله العالمين ما كانت تخطر ببال المسلمين، اماترى العميان؟

١. انّ علم الله ذاتي و علم الخلق عطائي

٢. علم الله واجب لذاته و علم الخلق ممكن له.

٣. علم الله ازلي سرمدي قديم حقيقي، و علم الخلق حادث؛ لانّ الخلق كلّه حادث، و الصفة لاتتقدم الموصوف.

4. علم الله غير مخلوق و علم الخلق مخلوق.

5. علم الله غير مقدور، و علم الخلق مقدور مقهور.

6. علم الله واجب البقاء و علم الخلق جائز الفناء.

٧. علم الله ممتنع التغير، و علم الخلق ممكن التبدل. (1)

از بيانات گذشته ظاهر و آشكار شد كه شبهه مساوات علم تمام مخلوقين با علم پروردگار ما خداي عالميان هرگز به دل مسلمانان خطور نمي كند، آيا كورها مشاهده نمي كنند؟

١. اينكه علم خدا ذاتى و علم خلق دادنى است.


1- الدولة المكية، احمدرضا بريلوى، ص٢١٢.

ص:72

٢. علم خدا واجب لذاته و علم خلق ممكن لذاته است.

٣. علم خدا ازلى سرمدى و قديم حقيقى و علم مخلوق حادث است؛ زيرا تمام مخلوقات حادث مى باشند، و صفت بر موصوفش مقدم نمى گردد.

4. علم خدا غير مخلوق و علم خلق مخلوق است.

5. علم خدا غير مقدور و علم خلق مقدور و مغلوب مى باشد.

6. علم خدا واجب البقاء و علم خلق جايز الفناست.

٧. در علم خدا تغيير ممتنع است ولى در علم خلق تبدّل ممكن مى باشد.

ص:73

بررسى غيب هاى اختصاصى

اشاره

برخى با تمسك به روايتى كه در ذيل آيه ٣4 لقمان ذكر شده مى گويند پنج علم از علوم غيبى فقط مختص خداوند است. آنجا كه مى فرمايد:

إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَي أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (لقمان: ٣4)

آگاهى از زمان قيام قيامت مخصوص خداست، واوست كه باران را نازل مى كند، وآنچه را كه در رحم ها (ى مادران) است مى داند، وهيچ كس نمى داند فردا چه به دست مى آورد، وهيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد؟ خداوند عالم وآگاه است!

حق آن است كه علم اين پنج موضوع غيبى بلكه علم هر غيبى مختص به خداوند متعال است ولى مانعى ندارد كه به هركسى اراده كرده تعليم دهد. لذا خداوند متعال مى فرمايد: وَلا يُحِيطُونَ بِشَيءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ

ص:74

بِما شاءَ. . . ؛ «وكسى از علم او آگاه نمى گردد؛ جز به مقدارى كه او بخواهد. . .» . (بقره: ٢55)

اينك يكايك اين پنج مورد را مورد تحليل و بررسى قرار مى دهيم:

علم به قيامت

خداوند متعال مى فرمايد:

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ. . . (جن: ٢6 و ٢٧)

داناى غيب اوست وهيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد، مگر رسولانى كه آنان را برگزيده. . .

فخر رازى در تفسير اين آيه مى گويد:

انّ الغيب في قوله تعالي: فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً ليس عاماً، فنحمله على وقت وقوع القيامة. و يؤيده انّ هذه الآية وقعت بعد قوله تعالي: وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ يعني لاادري وقت وقوع القيامة. . . .(1)

همانا غيب در قول خداوند متعال (پس مطلع نمى سازد بر غيبش احدى را) عام نيست، لذا آن را حمل بر وقت وقوع قيامت مى كنيم. و تأييد مى كند آن را اينكه اين آيه بعد از قول خداوند متعال واقع شده (نمى دانم آيا نزديك است آنچه وعده داده مى شويد) يعنى علم به وقت وقوع قيامت ندارم. . . .

تفتازانى درباره اين آيه مى گويد:


1- التفسير الكبير، فخر رازى، ج٣٠، ص١6٨.

ص:75

انّ الغيب ههنا ليس للعموم. بل مطلق أو معين، هو وقت وقوع القيمة بقرينة السياق، ولايبعد ان يطلع عليه بعض الرسل من الملائكة أو البشر.(1)

همانا غيب در اينجا عام نيست بلكه مطلق يا معيّن است، و مقصود به آن وقت وقوع قيامت مى باشد به قرينه سياق، و بعيد نيست كه بر آن برخى از رسولان، از فرشتگان يا بشر مطّلع شوند.

آلوسى درباره اين آيه مى گويد:

ويجوز ان يكون الله تعالى قد اطلع حبيبه عليه الصلاة و السلام على وقت قيامها - أي القيامة - على وجه كامل، لكن لا على وجه يحاكي علمه تعالى به الاّ انّه سبحانه اوجب عليه (ص) كتمه لحكمة، و يكون ذلك من خواصه عليه الصلاة و السلام. و ليس عنده ما يفيد الجزم بذلك.(2)

و جايز است كه خداوند متعال محبوبش - كه درود و سلام خدا بر او باد - را از وقت قيام قيامت به طور كامل مطلع ساخته باشد، ولى نه بر وجهى كه حكايت كند علم خداى متعال را به آن، جز آنكه خداوند سبحان واجب كرده بر او كتمان آن را به جهت حكمتى، و اين از خواص حضرت عليه الصلاة و السلام است، و نزد او نيست چيزى كه مفيد جزم به آن باشد.

جلال الدين سيوطى مى گويد:

ذهب بعضهم إلى انّه (ص) اوتي علم الخمس أيضاً و علم وقت


1- شرح المقاصد، تفتازانى، ج ١٢، ص ٢٠5.
2- روح المعانى، ج ٢١، ص ١٠١.

ص:76

الساعة و الروح و انّه امر بكتم ذلك. (1)

برخى به اين سو رفته اند كه به پيامبر (ص) علم به اين پنج موضوع نيز داده شده است، و علم وقت قيامت و روح نيز دارد، ولى مأمور به كتمان آنهاست.

علامه زرقانى مالكى مى گويد:

وقد اعلمه الله تعالى ما عدا مفاتيح الغيب الخمسة. و قيل: حتّى هي و امره بكتمها، كما في الخصائص. (2)

خداوند متعال به او علم همه چيز به جز كليدهاى پنج غيب را آموخت. و گفته شده: حتى همين پنج مورد را نيز به او آموخت، ولى مأمور به كتمان آنهاست آن گونه كه در كتاب (الخصائص) آمده است.

قرطبى مى گويد:

من ادعي علم شيء منها - أي المغيبات الخمس - غير مستند إليه عليه الصلاة و السلام كان كاذباً في دعواه.(3)

و هركس ادعاى آگاهى از پنج غيب كند بدون استناد به او عليه الصلاة و السلام در ادعايش دروغ گو است.

علم به نزول باران

خداوند متعال درباره حضرت يوسف (ع) مى فرمايد:

قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاَّ


1- الخصائص الكبرى، سيوطى، ج٢، ص١٩5.
2- شرح المواهب اللدنية، زرقانى، ج١، ص١٠.
3- تفسير قرطبى، ذيل آيه.

ص:77

قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ * ثُمَّ يَأْتِى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ * ثُمَّ يَأْتِى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ (يوسف: 4٧ - 4٩)

گفت: هفت سال با جديّت زراعت مى كنيد؛ وآنچه را درو كرديد، جز كمى كه مى خوريد، در خوشه هاى خود باقى بگذاريد (و ذخيره نماييد) . پس از آن، هفت سال سخت (و خشكى وقحطى) مى آيد، كه آنچه را براى آن سال ها ذخيره كرده ايد، مى خورند؛ جز كمى كه (براى بذر) ذخيره خواهيد كرد. سپس سالى فرامى رسد كه باران فراوان نصيب مردم مى شود؛ ودر آن سال، مردم عصاره (ميوه ها ودانه هاى روغنى را) مى گيرند (و سال پر بركتى است) .

سيوطى در كتاب «الخصائص الكبرى» بابى را تحت عنوان «اخباره (ص) عن السحابة التي مطرت باليمن» ؛ «خبر داد پيامبر (ص) از ابرى كه قرار بود در يمن ببارد» آورده و ذيل آن رواياتى را ذكر كرده است، از آن جمله كه ابن عباس گفت:

اصابتنا سحابة فخرج علينا النبي (ص) فقال: انّ ملكاً موكّلا بالسحاب دخل على آنفاً فسلّم على و اخبرني انّه يسوق السحاب الى واد اليمن يقال (صريح) فجاءنا راكب بعد ذلك فسألناه عن السحابة فاخبر انهم مطروا في ذلك اليوم. (1)

ابرى بر ما ظاهر شد، پيامبر (ص) نزد ما آمد و فرمود: همانا فرشته اى كه موكّل به ابر است هم اكنون بر من وارد شد و سلام داد و مرا خبر داد كه ابر را به وادى صريح در يمن مى برد. سواره اى بعد از


1- الخصائص الكبرى، ج٢، ص١٠٣.

ص:78

آن بر ما وارد شد و ما از او درباره آن ابر سؤال كرديم، او خبر داد كه بر آنان در آن روز باران باريد.

و نيز از بكر بن عبدالله مزنى نقل كرده كه گفت:

انّ النبي (ص) اخبر عن ملك السحاب انّه يجييء من بلد كذا، و انّهم مطروا يوم كذا. و انّه سأله متى تمطر بلدنا؟ فقال: يوم كذا و عنده ناس من المنافقين، فحفظوه، ثم سألوا عن ذلك فوجدوا تصديقه: فآمنوا و ذكروا ذلك للنبي (ص) فقال لهم: زادكم الله ايماناً.(1)

همانا پيامبر (ص) خبر داد از فرشته ابر كه از فلان شهر مى آمد و به آنان در فلان روز باران داده شد، و يكى از آن حضرت پرسيد كه به شهر ما كى باران مى بارد؟ فرمود: فلان روز. اين را فرمود در حالى كه جماعتى از منافقان پيش آن حضرت بودند، آن روز را حفظ كردند. سپس پرس وجو كردند تا صحت گفته پيامبر (ص) را دريابند. آنان وقتى صحت گفته پيامبر (ص) را دريافتند ايمان آوردند، و اين مطلب را به پيامبر (ص) خبر دادند. حضرت به آنان فرمود: خدا بر ايمان شما بيفزايد.

آگاهى از فرزند در رحم

١. حاكم نيشابورى به سند صحيح از ام الفضل نقل مى كند كه فرمود: روزى بر رسول خدا (ص) وارد شده، عرض كردم: «اى رسول خدا! شب گذشته خواب بدى ديدم» . حضرت فرمود: «آن خواب چيست؟» عرض كردم: «خواب بدى است» . حضرت فرمود: «چيست؟» عرض كردم: «در عالم رؤيا ديدم گويا قسمتى از بدن شما جدا شده و در دامان من قرار


1- الخصائص الكبرى، ج٢، ص١٠٣.

ص:79

گرفت» . پيامبر فرمود: «خواب خوبى ديده اى. فاطمه (دخترم) اگر خدا بخواهد پسرى به دنيا خواهد آورد كه در دامان تو بزرگ خواهد شد» .

ام الفضل مى گويد: فاطمه (عليها السلام) حسين (ع) را به دنيا آورد و او در دامان من بود، همان گونه كه رسول خدا (ص) فرمود، تا آنكه بر رسول خدا (ص) وارد شدم و حسين (ع) را در دامنش گذاردم. به حضرت توجه كردم، ناگهان ديدم كه اشك از چشمانش سرازير شد. عرض كردم: «اى پيامبر خدا! پدر و مادرم به فدايت، چه شده كه شما را گريان مى بينم؟» حضرت فرمود: «جبرئيل بر من نازل شد و خبر داد كه امتم به زودى او را به شهادت مى رسانند» . عرض كردم: «اين فرزند را؟» حضرت فرمود: «آرى» . آن گاه قسمتى از تربت خونين آن حضرت را به من داد.

اين حديث را عده اى از علماى اهل سنت نقل كرده اند، از قبيل: حاكم نيشابورى(1)، خطيب خوارزمى(2)، ابن صباغ مالكى(3)، ابن حجر مكّى(4)، بيهقى(5)و متقى هندى.(6)

٢. مسلم به سندش از حذيفة بن اسيد نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود:

يدخل الملك على النطفة بعد ما تستقر في الرحم اربعين أو خمسة و اربعين ليلة، فيقول: يا ربّ! أشقي أو سعيد؟ فيكتبان، فيقول: أي ربّ! أذكر أو انثى، فيكتبان و يكتب عمله و اثره و


1- مستدرك حاكم، ج٣، ص١٧6.
2- مقتل خوارزمى، ج١، صص ١5٨و١5٩.
3- الفصول المهمة، ص١54.
4- الصواعق المحرقه، ص١١5.
5- الخصائص الكبرى، ج٢، ص١٢5.
6- كنزالعمال، ج6، ص٢٢٣.

ص:80

رزقه، ثم تطوي الصحف فلايزداد فيها و لاينقص.(1)

داخل مى شود فرشته بر نطفه بعد از آنكه در رحم قرار مى گيرد چهل يا چهل و پنج شب، و مى گويد: اى پروردگار من! آيا شقى است يا سعيد، پس مى نويسد. سپس مى گويد: اى پروردگار من! آيا مذكر است يا مؤنث؟ ، آن دو مى نويسند، و نيز عمل و اثر و اجل و روزى او را مكتوب مى كنند. سپس نامه ها پيچيده مى شود و كم و زياد نمى گردد.

الآن علم طب چنان پيشرفت كرده كه مى تواند با سونوگرافى جنسيت فرزند را تشخيص دهد. بنابراين طبيعى است كه اولياى الهى بتوانند با اطلاع از جانب خداوند از وضعيت جنين باخبر شوند.

آگاهى از آينده

پيامبر (ص) خبرهاى زيادى را از آينده داده كه همگى به وقوع پيوسته است.

١. مسلم به سندش از انس بن مالك نقل كرده كه پيامبر (ص) دربارۀ جنگ بدر فرمود:

هذا مصرع فلان، و يضع يده على الأرض ههنا و ههنا. . . قال: فما ماط احدهم عن موضع يد رسول الله (ص) . (2)

اينجا محل افتادن و مرگ فلان شخص است و دستانش را بر زمين اينجا و آنجا گذاشت. . . انس گفت: هيچ يك از آنها (مشركان) از موضع دستان رسول خدا (ص) جابجا نشدند.


1- صحيح مسلم، ج٢، ص٣٣٣.
2- شرح صحيح مسلم، ج٢، ص١٠٢.

ص:81

نووى در شرح اين حديث مى گويد:

وفيه معجزتان من اعلام النبوة: احداهما اخباره (ص) بمصرع جبابرتهم، فلم يتعدّ مصرعه. . . .(1)

و در آن دو معجزه از نشانه هاى نبوت است: يكى از آن دو خبر دادن او به زمين خوردن (و مرگ) سركشانشان بود، كه از آنجا تجاوز نكردند. . . .

٢. مسلم از سلمة بن اكوع دربارۀ جنگ خيبر نقل كرده كه گفت:

فلمّا كان مساء الليلة التي فتحها الله في صباحها قال رسول الله (ص) : لأعطينّ الراية او ليأخذنّ الراية غداً رجل يحبّه الله و رسولها و قال: يحب الله و رسوله يفتح الله عليه. فاذا نحن بعلي و ما نرجوه، فقالوا هذا علي، فاعطاه رسول الله (ص) الراية ففتح الله عليه.(2)

و چون شب آن روزى رسيد كه خداوند در روزش فتوحات داد، رسول خدا (ص) فرمود: هر آينه پرچم را به كسى مى دهم يا كسى فردا پرچم را مى گيرد كه خدا و رسولش او را دوست دارند. يا فرمود: خدا و رسولش را دوست دارد و خداوند فتح را به دستان او قرار مى دهد. ناگهان على را ديدم در حالى كه اميد آن را نداشتيم. گفتند: اين على است. رسول خدا (ص) پرچم را به او داد و پيروزى را براى او مقدّر نمود.


1- شرح صحيح مسلم، ج٢، ص١٠٢.
2- صحيح مسلم، ج٢، ص٢٧٩.

ص:82

٣. احمد بن حنبل به سندش از ابوالطفيل عامر بن واثله نقل كرده كه گفت:

انّ معاذاً اخبره انّهم خرجوا مع رسول الله (ص) عام تبوك. . . ثم قال: انّكم ستأتون غداً ان شاء الله تعالى عين تبوك، و انّكم لن تأتوا بها حتّى يضحي النهار، فمن جاء فلايمس من مائها شيئاً حتّى آتي.(1)

معاذ به او خبر داد كه آنان با رسول خدا (ص) در سال تبوك خارج شدند. . . سپس فرمود: همانا شما فردا ان شاءالله تعالى به چشمه تبوك وارد مى شويد، و شما بر آن وارد نمى شويد تا روز داخل شود. و هركس وارد شد از آب آنجا چيزى نياشامد تا من برسم.

4. بخارى از عبدالله بن رواحه نقل كرده كه درباره پيامبر (ص) اين شعر را سرود:

ارانا الهدى بعد العمى فقلوبنا به موقنات انّ ما قال واقع(2)

به ما هدايت را بعد از كورى نشان داد، پس قلب هاى ما به آن يقين پيدا كرده كه آنچه گفته واقع خواهد شد.

قسطلانى در شرح اين شعر مى گويد:

فقلوبنا به (ص) (موقنات انّ ما قال) من المغيبات (واقع) .(3)

پس قلوب ما به او (ص) يقين دارد به اينكه آنچه از خبر غيبى گفته واقع خواهد شد.


1- مسند احمد، ج 5، ص ٢٣٧.
2- صحيح بخارى، ج ١، ص ١55.
3- ارشاد السارى، قسطلانى، ج٢، ص٣٣٠.

ص:83

5. حسان بن ثابت اين شعر را درباره پيامبر (ص) سروده است:

نبى يرى ما لايرى الناس حوله

و يتلو كتاب الله في كلّ مشهد

فان قال في يوم مقالة غائب

فتصديقها في صحوة اليوم أو غد(1)

پيامبرى كه مى بيند آنچه را كه مردم اطرافش نمى بينند، و كتاب خدا را در هر مشهدى تلاوت مى نمايند.

پس اگر در روز خبر غيبى دهد، تصديق آن در آن روز يا در فرداى آن تحقق يابد.

علم به مكان مرگ

از روايات بسيار استفاده مى شود كه پيامبر (ص) از مكان مرگ افراد نيز اطلاع داشته، موضوعى كه در آيه مورد بحث يكى از پنج موضوع غيبى به حساب آمده است.

١. قبلاً ذكر شد كه پيامبر (ص) خبر از مكان كشته هاى متكبران از مشركان داده است.(2)

٢. از پيامبر (ص) نقل شده كه خطاب به انصار فرمود:

«و المحيا محياكم و الممات مماتكم»(3)؛ «زندگى زندگى شما و مرگ مرگ شماست» .

نووى در شرح اين جمله مى گويد:

أي لا احيي إلاّ عندكم و لا اموت إلاّ عندكم. و هذا أيضاً من


1- المواهب اللدنية مع شرح الرزقانى، ج٧، ص٢٣٠.
2- شرح صحيح مسلم، ج٢، ص١٠٢.
3- همان، ص١٠٣.

ص:84

المعجزات.(1)

يعنى زندگى نمى كنم، مگر نزد شما و نمى ميرم، مگر نزد شما و اين نيز از معجزات است.

٣. قسطلانى مى گويد:

ومن ذلك اعلامه عليه الصلاة و السلام بقتل الحسين بالطف، و اخرج بيده تربته و قال: فيها مضجعه. رواه البغوي (الكبير الحافظ ابوالقاسم عبدالله بن محمد) في معجمه من حديث انس بن مالك بلفظ: استأذن ملك القطر ربّه ان يزور النبي (ص) فاذن له و كان في يوم ام سلمة، فقال النبي (ص) : احفظني علينا الباب لايدخل علينا احد. فبينا هي على الباب اذ دخل الحسين و اقتحم فدخل على رسول الله (ص) ، فجعل رسول الله (ص) يلثمه و يقبله. فقال له الملك: اتحبّه؟ قال: نعم، قال: انّ امتك ستقتله، و ان شئت اريتك المكان الذي يقتل به، فاراه، فجاء بسهلة او تراب احمر فاخذته ام سلمة فجعلته في ثوبها. قال ثابت: كنّا نقول: انّها كربلاء. و خرجه ابوحاتم - محمد بن حبان الحافظ - في صحيحه.(2)

و از آن جمله (خبرهاى غيبى) اعلام پيامبر عليه الصلاة و السلام به كشته شدن حسين در سرزمين طف است، كه حضرت و با دستش تربت او را آورد و فرمود: در روى آن است مدفن او. بغوى كبير حافظ ابوالقاسم عبدالله بن محمّد در معجمش از انس بن مالك نقل كرده: فرشته باران از پروردگارش اجازه گرفت تا به زيارت


1- شرح صحيح مسلم، ج٢، ص١٠٣.
2- المواهب اللدنية، شرح الزرقانى، ج ٧، ص ٢5٠.

ص:85

پيامبر (ص) بيايد، به او اجازه داده شد، و آن در روزى بود كه تعلّق به ام سلمه داشت. پيامبر (ص) فرمود: در را ببند تا كسى بر ما وارد نشود. در آن هنگام كه كنار در بود ناگهان حسين با زور داخل شد و خدمت رسول خدا (ص) آمد. حضرت شروع به بوسيدن صورت و لبان او كرد. فرشته به او عرضه داشت: آيا او را دوست دارى؟ گفت: آرى. گفت: همانا امتت زود است كه او را به قتل برساند، و اگر خواستى به تو مكانى را كه در آن به قتل مى رسد نشان خواهم داد. آن مكان را نشان پيامبر (ص) داد. آن گاه گرد يا خاك قرمزى را آورد و ام سلمه آن را گرفت و در لباسش گذاشت. ثابت مى گويد: ما مى گفتيم كه آن كربلاست. ابوحاتم محمّد بن حبان حافظ نيز در صحيحش آن را تخريج كرده است.

4. احمد بن حنبل به سندش از معاذ بن جبل نقل كرده كه گفت:

لما بعثه رسول الله (ص) إلى اليمن خرج معه يوصيه، فلمّا فرغ قال: يا معاذ! انّك عسى ان لاتلقاني بعد عامي هذا، و لعلك ان تمرّ بمسجدي و قبري.(1)

چون رسول خدا (ص) او را به سوى يمن فرستاد همراه او از شهر بيرون آمد تا به او وصيت كند و چون از وصيت فارغ شد به او گفت: اى معاذ! تو شايد مرا بعد از اين سال ملاقات نكنى، و شايد بر مسجد و قبرم عبور نمايى.

5. بخارى به سندش از جابر بن عبدالله نقل كرده كه گفت:

لما حضر أُحد دعاني ابي من الليل فقال: ما أراني إلاّ مقتولا في


1- مسند احمد، ج 5، ص ٢٣5.

ص:86

اول من يقتل من اصحاب النبي (ص) ، و انّي لا اترك بعدي اعز عليّ منك غير نفس رسول الله (ص) ، و انّ علي ديناً فاقض و استوص باخوانك خيراً. فاصبحنا، فكان اول قتيل.(1)

چون در احد حاضر شد پدرم مرا شبانه خواست و گفت: مرا نخواهى ديد مگر كشته شده در بين اولين كسانى كه از اصحاب پيامبر (ص) كشته خواهند شد، و من براى بعد از خودم كسى را عزيزتر از تو غير جان رسول خدا (ص) نمى گزارم، و بر گردن من دِينى است تو آن را بپزير و نسبت به برادرانت خيرخواه باش. ما صبح كرديم و او اولين كشته شده (احد) بود.

مطابق اين حديث يكى از اصحاب رسول خدا (ص) خبر از آينده خود و محلّ شهادتش داده و خبر او نيز مصادف با واقع شده است.

علم به حقيقت روح

خداوند متعال خطاب به پيامبرش كرده و مى فرمايد:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً (اسراء: ٨5)

و از تو درباره «روح» سؤال مى كنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است؛ وجز اندكى از دانش، به شما داده نشده است!

با اينكه خداوند روح را از امر رب مى داند، در عين حال عدّه اى از انديشمندان مى گويند: پيامبر (ص) علم به حقيقت روح داشته است.


1- صحيح بخارى، ج١، ص١٨٠.

ص:87

فخر رازى مى گويد:

ثالثها: انّ مسألة الروح يعرفها اصاغر الفلاسفة و اراذل المتكلمين، فلو قال الرسول (ص) : انّي لا اعرفها لأورث ذلك ما يوجب التحقير و التنفير؛ فانّ الجهل بمثل هذه المسألة يفيد تحقير أي انسان كان فكيف الرسول الذي هو اعلم العلماء و افضل الفضلاء.

ورابعها: انّه قال في حقه: الرَّحْمنَ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ ، و وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ عَظِيماً ، و قال: وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً . . . و قال في صفة القرآن: وَلا رَطْبٍ وَلا يابِسٍ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ . . . فمن كان هذا حاله وصفته كيف يليق به ان يقول: انا لا اعرف هذه المسألة.(1)

سوم اينكه مسأله روح را پايين ترين دسته هاى فلاسفه و پست ترين متكلمين هم مى دانند، و اگر پيامبر (ص) بگويد: من از آن اطلاعى ندارم اين موجب تحقير و نفرت نسبت به آن حضرت است؛ زيرا جهل به مثل اين مسأله موجب تحقير هر انسانى است تا چه رسد به پيامبرى كه او اعلم علما و افضل فضلاست.

چهارم: اينكه خداوند متعال در حق پيامبر (ص) فرمود: (خداى رحمان، قرآن را تعليم داد) ، (و تو را تعليم داد چيزى را كه نمى دانستى و فضل خدا بر تو بزرگ است) . . . و فرمود: (و بگو پروردگار من به علم من بيفزا) . . . و در وصف قرآن فرمود: (و هيچ تر و خشكى نيست جز آنكه در كتاب بيان كننده وجود دارد) . . . پس هركس حال


1- التفسير الكبير، فخر رازى، ج ٢١، ص ٣٩٢.

ص:88

وصفش چنين است چگونه به او سزاوار است كه بگويد: من از اين مسأله ناآگاهم.

غزالى درباره روح مى گويد:

وامّا الروح التي هي الاصل، و هي التي إذا فسدت فسد لها سائر البدن، فذلك سرّ من اسرار الله. . . فلايدرك بالعقل شيء من وصفه بل بنور آخر اعلى و اشرف من العقل يشرق ذلك النور في عالم النبوة والولاية، و نسبته إلى العقل نسبة العقل إلى الوهم و الخيال.(1)

و اما روحى كه اصل است، و او آن چيزى است كه هرگاه فاسد شود تمام اجزاى بدن به خاطر آن فاسد مى شوند، پس آن سِرّى از اسرار الهى است. . . پس درك نمى شود به عقل چيزى از وصف آن، بلكه به نور ديگرى بالاتر و شريف تر از عقل، آن نور در عالم نبوت و ولايت درك مى شود، و نسبت روح به عقل همانند نسبت عقل به وهم و خيال است.

بدرالدين محمود عينى مى نويسد:

قلت: جلّ منصب النبي (ص) ، و هو حبيب الله و سيد خلقه ان يكون غير عالم بالروح. و كيف و قد منّ الله عليه بقوله: وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللهِ عَلَيْكَ عَظِيماً . . . و قد قال اكثر العلماء: ليس في الآية دليل على انّ الروح لايعلم، ولاعلى انّ النبي (ص) لم يكن يعلمها.(2)


1- احياء علوم الدين، غزالى، ج4، ص١١5.
2- عمدة القارى، بدرالدين عينى، ج٢، ص٢٠١.

ص:89

مى گويم: بلند مرتبه است منصب پيامبرى (ص) كه محبوب خدا و سرور خلق است اينكه دانا به روح نباشد. چگونه چنين باشد در حالى كه خداوند بر او منّت گذاشته به گفته اش: (و تعليم داد تو را آنچه نمى دانستى و فضل خدا بر تو بزرگ است) . . . و بيشتر علما گفته اند: نيست در آيه نشانه و دليلى بر اينكه روح مورد علم قرار نمى گيرد، و نه بر اينكه پيامبر (ص) به آن علم نداشته است.

ص:90

ص:91

علم غيب اوليا در عالم برزخ

فتاواى وهابيان درباره علم غيب اوليا در برزخ

١. گروه دائمى مفتيان وهابى مى گويند:

ادعاء الغيب كفر؛ قال تعالى: قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللهُ(1) . (2)

ادعاى علم غيب [بر غير خدا] كفر است؛ خداوند متعال فرمود: (بگو هيچ كس از افراد آسمانى و زمينى به جز خدا از غيب اطّلاع ندارند) .

٢. بن باز مفتى اعظم وهابيان در عصر خود مى گويد:

قد علم من الدين بالضرورة و بالأدلة الشرعية انّ رسول الله (ص) لايوجد في كلّ مكان، و انّما يوجد جسمه في قبره فقط من المدينة المنوّرة، امّا روحه ففي الرفيق الأعلى في الجنة. . . امّا الغيب فلايعلمه الاّ الله وحده، و انّما يعلم الرسول (ص) و غيره من


1- اللجنة الدائمة، ج١، ص٧٩.
2- نمل: 65.

ص:92

الخلف من الغيب ما اطّلعهم الله عليه، ممّا ورد في القرآن الكريم و السنة المطهّرة بيانه، من امور الجنة و النار و احوال القيامة و غيرذلك ممّا دلّ عليه القرآن الكريم و الأحاديث الصحيحة. . . و قد صحّ عن رسول الله (ص) في احاديث على انّه لايعلم الغيب. . . (1)

به ضرورت دين و به ادله شرعى دانسته شد كه رسول خدا (ص) در هر مكانى يافت نمى شود، بلكه جسم او تنها در قبرش در مدينه منوّره است، و امّا روحش در رفيق اعلى در بهشت مى باشد. . . امّا غيب را به جز خدا كسى نمى داند و تنها رسول و غير او از پيشينيان از غيب تنها امورى را مى دانند كه خداوند آنان را مطّلع ساخته و در قرآن كريم و سنّت مطهّر بيان شده است؛ از قبيل: امور بهشت و دوزخ و احوال قيامت و ديگر امور. . . و به سند صحيح از رسول خدا (ص) نقل شده كه پيامبر علم غيب نمى داند. . .

٣. او نيز مى گويد:

لاشكّ انّ المستغيثين بالنبي (ص) أو بغيره من الاولياء و الانبياء و الملائكة أو الجنّ انّما فعلوا ذلك معتقدين انّهم يسمعون دعاءهم و يقضون حاجاتهم و انّهم يعلمون احوالهم، و هذه انواع من الشرك الأكبر؛ لانّ الغيب لايعلمه إلاّ الله عزّوجلّ. . . .(2)

شكى نيست كه پناه برندگان به پيامبر (ص) يا به غير او از انبيا و اوليا و ملائكه و يا جنّ، اين كار را با اين اعتقاد انجام مى دهند كه آنان صدايشان را مى شنوند و حاجاتشان را برآورده مى نمايند و از


1- مجموع فتاوى بن باز، ج١، ص4٠٨.
2- همان، ج٢، ص55٢.

ص:93

حالاتشان آگاهند، ولى اينها همه انواعى از شرك اكبر است؛ زيرا غيب را غير از خداى عزّوجلّ نمى داند. . . .

4. بن باز مى گويد:

من مات على هذا الاعتقاد؛ بان يعتقد انّ محمّداً (ص) ليس ببشر أي ليس من بني آدم أو يعتقد انّه يعلم الغيب فهذا اعتقاد كفري، يعتبر صاحبه كافراً كفراً اكبر. . . .(1)

هر كس بر اين اعتقاد بميرد كه محمّد (ص) بشر واز فرزندان آدم نيست، يا معتقد شود كه او علم غيب داشته، اين اعتقادى كفرآميز است كه صاحب آن كافر شده وكفر اكبر را دارد. . . .

5. هم او مى گويد:

. . . ولكن لايلزم من هذه الحياة انّه يعلم الغيب أو يعلم امور اهل الدنيا، بل ذلك قد انقطع بالموت؛ لقوله (ص) : (اذا مات ابن آدم انقطع عمله. . .) ، وهو (ص) لايعلم الغيب في حياته فكيف يعلمه بعد مماته. . . ومن ادعى انّه يعلم الغيب فقد اعظم على الله الفرية. . . .(2)

. . . ولى از اين زندگانى لازم نمى آيد كه او علم غيب داشته باشد يا از امور اهل دنيا باخبر باشد، بلكه اينها با مرگ منقطع مى شود؛ زيرا كه پيامبر (ص) فرمود: هرگاه فرزند آدم بميرد عملش منقطع گردد واو (ص) علم غيب را در حال حياتش نمى دانست، پس چگونه بعد از مرگش بداند. . . وهر كس ادّعا كند كه پيامبر علم غيب مى داند نسبت ناروايى را به خدا داده است. . . .


1- مجموع فتاوى بن باز، ج١، ص4٠5.
2- همان، صص 4١٧ و 4١٨.

ص:94

علم غيب اوليا از نظر حكم عقلى

اولياى الهى اگر در زمان حياتشان علم غيب داشته اند (خصوصاً پيامبر (ص) كه به نص آيات قرآن كريم از علم غيب به اذن الهى آگاه است) ، اين علم غيب را از طريق نفس داشته اند نه بدن، نفسى كه مجرد بوده و بعد از عروض مرگ بر بدن و جدا شدن از آن باقى است و آثار زمان حياتش را در افقى وسيع تر دارد. لذا مى توان گفت كه اولياى الهى به حكم عقل بعد از مرگ نيز علم غيب داشته و از امورى كه در دنيا اتفاق مى افتد نيز آگاه مى باشند.

علم غيب اوليا در قرآن

اشاره

از برخى آيات قرآن كريم علم غيب اوليا و در رأس آنها پيامبراكرم (ص) استفاده مى شود، اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

آيه اول

خداوند متعال مى فرمايد: يا أَيُّهَا النَّبِي إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً. . . ؛ «اى پيامبر! ما تو را گواه فرستاديم. . .» (احزاب: 45)

علامه ابوالسعود (م ٩5١ه. ق) در تفسير اين آيه مى گويد:

يا أَيُّهَا النَّبِي إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً. . . على من بعثت اليهم تراقب احوالهم و تشاهد اعمالهم و تتحمل منهم الشهادة بما صدر عنهم من التصديق و التكذيب و سائر ما هم عليه من الهدى و الضلال، و تؤديها يوم القيامة اداءً و مقبولا فيما لهم و ما عليهم.(1)


1- تفسير ابوالسعود، ج٧، ص١٠٧.

ص:95

«اى پيامبر! همانا ما تو را به عنوان گواه فرستاديم» بر هر كسى كه به سوى آنان مبعوث شدى تا احوالشان را مراقبت كرده و شاهد اعمالشان باشى و گواهى را از آنان تحمل كنى به آنچه كه صادر شده از آنان از تصديق و تكذيب و ديگر امورى كه بر آن هستند از هدايت و ضلالت، و آن را در قيامت به طور مقبول ادا كنى، چه آنچه به نفع آنان است يا به ضرر آنان.

همين تفسير از سليمان جمل در كتاب «الفتوحات الإلهية» (1)و سيد محمود آلوسى در «روح المعاني»(2)رسيده است.

كسى كه مى خواهد شاهد و گواه بر امت در روز قيامت باشد بايد از اعمال آنها از راه غيب در هر دو عالم مطلع باشد.

آيه دوم

خداوند متعال مى فرمايد:

وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً (بقره: ١4٣)

همان گونه (كه قبله شما، يك قبله ميانه است) شما را نيز، امت ميانه اى قرار داديم (در حد اعتدال، ميان افراط وتفريط) ؛ تا بر مردم گواه باشيد؛ وپيامبر هم بر شما گواه است.

اسماعيل حقى در تفسير «روح البيان» در ذيل آيه فوق مى گويد:

و معناى گواهى پيامبر (ص) آگاهى او از رتبه هر متدين به دين او و


1- الفتوحات الإلهية، ج٣، ص44٣.
2- روح المعانى، ج٢٢، ص45.

ص:96

ميزان دستيابى او به حقيقت دين و ميزان حجابش از كمال دينش محجوب است، پس او گناهان مردم و حقيقت ايمان و اعمال و حسنات و سيئات و اخلاص و نفاق آنان و امور ديگرشان را به نور حق مى داند.(1)

ابن الحاج و قسطلانى درباره اين آيه آورده اند:

لا فرق بين موته و حياته في مشاهدته لأمته و معرفته بأحوالهم و نيّاتهم و عزائمهم و خواطرهم، و ذلك عنده جلي لا خفاء به.(2)

فرقى بين موت و حيات حضرت نيست در اينكه امتش را مشاهده مى كند و به احوال و نيات و قصدها و خاطره هاى [ذهنى و قلبى] آنان آگاهى دارد، و اين نزد او آشكار است و خفايى در آن نيست.

قرطبى مى گويد:

فامّا الشهادة فصفة سمّي حاملها بالشاهد و يبالغ بشهيد. و للشهادة ثلاثة شروط لاتتم الاّ باتمامها، و هي: الحضور و الوعي و الأداء.(3)

اما شهادت پس صفتى است كه متحمل آن را شاهد گويند و با شهيد مبالغه مى شود. و براى شهادت سه شرط است كه تمام نمى گردد، مگر به آنها: حضور، تحمل و اداء.

ابوالقاسم قشيرى در معنا و تفسير آيه مى گويد:


1- روح البيان، اسماعيل حقى، ج١، ص٢4٨.
2- المدخل، ابن الحاج، ج١، ص٢5٢؛ المواهب اللدنية، با شرح زرقانى، ج٨، ص٣4٨.
3- التذكرة، محمد بن احمد قرطبى، ص١٨٣.

ص:97

ومعنى الشاهد الحاضر، فكلّ ما هو حاضر قلبك فهو شاهدك.(1)

و معناى شاهد حاضر است، پس هر آنچه كه در قلب تو حاضر است او شاهد توست.

از كلام قشيرى استفاده مى شود اوليا در عالم برزخ حاضر و شاهد دنيا بوده و در بين مردمند؛ زيرا معناى شاهد بودن پيامبر (ص) و ديگر شاهدان را به معناى حضور گرفت كه نزد مردم حاضر مى باشند تا صحنۀ اعمال آنان را مشاهده كرده و گواهى دهند.

آيه سوم

خداوند متعال مى فرمايد:

فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً (نساء: 4١)

حال آنها چگونه است آن روزى كه از هر امتى، شاهد وگواهى (بر اعمالشان) مى آوريم، وتو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد؟

٣. از سعيد بن مسيب نقل شده كه مى گفت:

ليس من يوم الاّ تعرض على النبي (ص) امته غدوة و عشية، فيعرفهم بسيماهم و اعمالهم، فلذلك يشهد عليهم، يقول الله تبارك و تعالى: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً (رحمهما الله) .(2)

هيچ روزى نيست جز آنكه صبح و شام امت پيامبر (ص) بر او عرضه مى گردد، و آنان را با سيما و اعمالشان مى شناسد، و لذا براى آنان


1- الرسالة القشيرية، ص4٧.
2- الجامع الاحكام القرآن، قرطبى، ج5، ص١٩٨؛ التذكرة، ص٣٣٩.

ص:98

گواهى مى دهد. خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: (پس چگونه است هرگاه از هر امتى گواهى آوريم و تو را بر همه آنان گواه كنيم) .

ابن كثير بعد از نقل اين حديث از سعيد بن مسيب مى گويد:

وقد قبله القرطبي فقال بعد ايراده: قد تقدّم انّ الأعمال تعرض على الله كل يوم اثنين و خميس، و على الأنبياء و الآباء و الأمهات يوم الجمعة. قال: و لا تعارض؛ فانّه يحتمل ان يخص نبيّنا بما يعرض عليه كل يوم و يوم الجمعة مع الأنبياء عليه و عليهم افضل الصلاة و السلام.(1)

قرطبى آن را پذيرفته و بعد از ذكر آن گفته: مقدم شد كه اعمال بر خداوند هر روز دوشنبه و پنج شنبه و بر انبيا و پدران و مادران روز جمعه عرضه مى شود. او مى گويد: و تعارضى بين آنها نيست؛ زيرا محتمل است كه به طور خصوصى هر روز بر پيامبر ما عرضه مى شود و روز جمعه با ديگر انبيا بر آنان عرضه مى گردد (بر او و بر آنان بهترين درود و سلام باد) .

آيه چهارم

نيز مى فرمايد:

وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ (توبه:١٠5)

بگو: عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مى بينند.


1- تفسير ابن كثير، ج١، ص4٩٩.

ص:99

مطابق اين آيه رسول خدا (ص) و مومنان از اعمال انسان ها تا روز قيامت مطلعند. گرچه از دنيا رحلت كرده اند.

آيه پنجم

با جمع بين آياتى مى توان علم غيب اولياى الهى را در عالم برزخ اثبات نمود:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (آل عمران: ١٠5)

(اى پيامبر!) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند، ونزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً (نساء: 6٩)

وكسى كه خدا وپيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز) ، همنشين كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده؛ از پيامبران وصدّيقان وشهدا وصالحان؛ و آنها رفيق هاى خوبى هستند.

وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ (حديد: 4)

وهر جا باشيد او با شما است.

فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ (بقره: ١١5)

وبه هر سو رو كنيد، خدا آنجاست.

ص:100

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (ق: ١6)

وما به او از رگ قلبش نزديك تريم.

يَعْلَمُ خائِنَةَ الأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ (غافر: ١٩)

او چشم هايى را كه به خيانت مى گردد وآنچه را سينه ها پنهان مى دارند، مى داند.

از مجموعه اين آيات استفاده مى شود كه اولياى الهى در عالم برزخ به همه عالم احاطه غيبى دارند همان گونه كه خداوند بالاصاله چنين احاطه اى دارد؛ زيرا طبق اين آيه اوليا نمرده اند. لذا همان گونه كه در حال حيات علم غيب دارند بعد مرگ نيز اين اثر و آثار را كه از آن جمله سلطه غيبى است، دارند.

با قياس اولويت نيز مى توان آيه شهدا را بر پيامبر (ص) تعميم داد؛ زيرا حضرت (ص) از شهدا برتر است، ولذا به طريق اولى داراى علم غيب مى باشد.

علم غيب اوليا در روايات

١. به سند صحيح از عبدالله بن مسعود نقل شده كه پيامبر (ص) فرمود:

حياتي خير لكم تُحْدِّثون و يُحدِّث لكم، و وفاتي خير لكم تعرض عليّ اعمالكم، فما رأيت من خير حمدت الله عليه، و مارأيت من شرّ استغفرت الله لكم.(1)

زنده بودن من براى شما خير است، سخن مى گوييد و با شما سخن


1- مجمع الزوائد، ج٩، ص٢4.

ص:101

(وحى) گفته مى شود. و مرگ من نيز براى شما خير است، چرا كه اعمال شما بر من عرضه مى شود، آنچه از خير را در آن مشاهده كنم خدا را شكر مى كنم، و آنچه از شرّ ببينم از خداوند براى شما طلب مغفرت مى نمايم.

عده اى از علماى اهل سنت اين حديث را نقل كرده و يا تصحيح نموده اند؛ از قبيل:

الف) حافظ عراقى در كتاب «طرح التثريب» .(1)او بعد از نقل حديث مى گويد: سند آن خوب است.

ب) هيثمى در كتاب «مجمع الزوائد» ؛(2)او بعد از نقل حديث مى گويد: «رواه البزار و رجاله رجال الصحيح» ؛ «بزار آن را نقل كرده و رجال آن رجال صحيح است» .

ج) سيوطى در كتاب «الخصائص الكبري» مى گويد: «سنده صحيح» (3)؛ «سند آن صحيح است» .

د) حافظ ابن حجر عسقلانى.(4)

ه) بزار نيز اين حديث را در مسندش با سند صحيح نقل كرده است.(5)

و) حسن بن على سقاف شافعى.(6)


1- طرح التثريب، ج٣، ص٢٩٧.
2- مجمع الزوائد، ج٩، ص٢4.
3- الخصائص الكبرى، ج٢، ص٢٨١.
4- فتح البارى، ج١١، ص٣٨5.
5- همان؛ كشف الاستار عن زوائد البزار، ج١، ص٣٩٧.
6- الاغاثة بادلة الاستغاثة، ص١٣.

ص:102

ز) حافظ سيد احمد بن صديق غمارى در كتاب «الاكتفاء بتخريج احاديث الشفاء» .(1)

او مى گويد:

قلت: و هو اسناد صحيح و رجاله رجال الصحيح، و حديث بكر بن عبدالله المُزني رواه ابن سعد في الطبقات. قال: اخبرنا يونس بن محمّد المؤدب، ثنا حمّاد بن زيد، عن غالب، عن بكر بن عبدالله، عن النبي (ص) به مثل لفظ ابن مسعود. و هذا سند على شرط البخاري و مسلم، فهو مرسل صحيح، و له طريق آخر رواه الحارث بن ابي اسامة في مسنده.

مى گويم: سند آن صحيح و رجال آن رجال صحيح است، و حديث بكر بن عبدالله مزنى را ابن سعد در (الطبقات) نقل كرده و گفته: خبر داد ما را يونس بن محمّد مؤدب، حديث كرد ما را حماد بن زيد، از غالب، از بكر بن عبدالله، از پيامبر (ص) به آن مثل لفظ ابن مسعود. و اين سند بر شرط بخارى و مسلم بوده و حديث مرسل صحيح است، و طريق ديگرى دارد كه آن را حارث بن ابى اسلمه در مسندش نقل كرده است.

٢. بخارى به طور مختصر و طبرانى به طور مفصّل از انس نقل كرده كه گفت:

لما انكشف الناس يوم اليمامة قلت لثابت بن قيس: الا تري يا عمّ و وجدته يتحنّط. فقال: ما هكذا كنّا نقاتل مع رسول الله (ص) ، بئس ما عوّدتم أقرانكم. اللهم انّي ابرأ اليك ممّا جاء به هؤلاء و


1- الاكتفاء بتخريج احاديث الشفاء، ص١٧.

ص:103

ممّا صنع هؤلاء، ثم قاتل حتّى قتل. و كان عليه درع نفيسة، فمّر به رجل مسلم فاخذها.

بينما رجل من المسلمين نائم اتاه ثابت في منامه فقال: انّي اوصيك بوصية، فايّاك ان تقول هذا حلم فتضيّعه؛ انّي لمّا قتلت اخذ درعي فلان، و منزله في اقصى الناس، و عند خبائه فرس تستنّ، و قد كفأ على الدرع برمة و فوقها رحل، فأت خالداً فمره فليأخذها، وليقل لابي بكر: انّ عليّ الدين كذا و كذا، و فلان عتيق. فاستيقظ الرجل فأتى خالداً فاخبره، فبعث إلى الدرع فأتى بها على ما وصف، فحدّث ابابكر رؤياه، فاجاز وصيته.(1)

چون در روز يمامه لشكر متوقف شد به ثابت بن قيس گفتم: آيا نمى بينى اى عمو، او را ديدم كه حنوط مى مالد. او گفت: هنگامى كه با رسول خدا (ص) بوديم اين گونه نمى جنگيديم. با اقران خود بد جور مقابله مى كنيد. بار الها من به تو پناه مى برم از آنچه كه اينها به جاآورده و انجام مى دهند. آن گاه جنگيد تا كشته شد. او زرهى نفيس داشت مسلمانى از بالاى سرش گذشت و آن را برداشت. يكى از مسلمانان در خواب بود ثابت به خوابش آمد و به او گفت: من تو را به كارى وصيت مى كنم و مبادا بگويى اين خواب است و به آن عمل نكنى. من چون به قتل رسيدم زره مرا فلانى برداشت كه منزلش دورترين منزل هاست، و كنار سايبان او اسبى است كه رفت وآمد مى كند، و بر روى زره ظرفى سنگى است و روى آن


1- صحيح بخارى، ح ٢٨45؛ المعجم الكبير، ح ١٣٢٠.

ص:104

اساس سفر. نزد خالد برو و بگو آن را از او بگيرد. و به ابوبكر بگو: فلان مقدار دين بدهكارم، و فلان چيز قيمتى دارم. آن مرد بيدار شد و به سراغ خالد آمد و به او خبر داد. او كسى را به سوى درع فرستاد و آن را آن گونه كه گفته بود يافت. و خوابش را به ابوبكر نقل كرد، و او به وصيتش عمل نمود.

از اين حديث استفاده مى شود اوليا در عالم برزخ از آنچه در اين دنيا مى گذرد آگاهند.

4. طبرانى از ابوالدرداء نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

ليس من عبد يصلّي علي إلاّ بلغني صوته حيث كان. قلنا: و بعد وفاتك؟ قال: و بعد وفاتي، انّ الله حرّم على الأرض ان تأكل اجساد الأنبياء.(1)

هر بنده اى كه بر من درود فرستد صدايش به من مى رسد هر كجا كه باشد. عرض كردم: حتى بعد از وفات شما؟ فرمود: حتى بعد از وفاتم. همانا خداوند بر زمين حرام كرده كه اجساد انبيا را نابود سازند.

علم غيب اوليا در عالم برزخ از ديدگاه علماى اهل سنت

١. قاضى تقى الدين سبكى مى گويد:

حياة الانبياء و الشهدا، في القبر كحياتهم في الدنيا. . . و امّا الادراكات كالعلم و السماع فلا شك انّ ذلك ثابت لهم و لسائر الموتى.(2)

زندگى اموات و شهيدان در قبر همانند زندگى دنيايى است. . . اما


1- جلاء الافهام، ابن قيم جوزيه، ص6٣.
2- الحاوى للفتاوى، ج٢، ص١5٢.

ص:105

ادراكات همچون علم و شنيدن، شكى نيست كه براى آنان و ديگر مردگان ثابت است.

٢. ابن الحاج مى گويد:

لا فرق بين موته و حياته في مشاهدته لأمته و معرفته بأحوالهم و نيّاتهم و عزائمهم و خواطرهم، و ذلك عنده جلي لا خفاء به.(1)

فرقى بين مرگ او و حياتش در مشاهده امتش و معرفت به احوال و نيات و قصدها و خاطره هاى آنها نيست. و اين امور نزد او آشكار است و خفايى به آن نمى باشد.

٣. يوسف بن اسماعيل بن يوسف نبهانى شافعى از قضات فلسطين مى گويد:

انّ المسلمين. . . من اهل السنة و الجماعة و هم جمهور الأمة المحمّدية يعتقدون فيه (ص) : انّه يعلم الغيب، و يعطي و يمنع، و يقضي حوائج السائلين، و يفرج كربات المكروبين. . . .(2)

همانا مسلمانان. . . از اهل سنت و جماعت كه جمهور امت محمديه اند درباره آن حضرت (ص) اعتقاد دارند كه او علم غيب مى داند و عطا مى كند و منع مى نمايد، و حوائج سؤال كنندگان را برآورده مى كند، و گرفتارى گرفتاران را برطرف مى نمايد. . . .

4. قاضى شوكانى مى گويد:

وذهب جماعة من المحققين الى انّ رسول الله (ص) حي بعد وفاته، و انّه يسّر بطاعات امّته، و انّ الانبياء لايبلون، مع انّ مطلق


1- المدخل، ابن الحاج، ج١، ص٢5٢.
2- شواهد الحق فى الاستغاثة بسيد الخلق، ص٣55.

ص:106

الادراك كالعلم و السماع ثابت لسائر الموتى. (1)

و جماعتى از محققان عقيده دارند كه رسول خدا (ص) بعد از وفاتش زنده است، و او به جهت طاعات امتش مسرور مى گردد، و اينكه انبيا نابود نمى شوند، با اينكه مطلق ادراك همچون علم و شنيدن براى ديگر مرده ها نيز ثابت است.

5. شيخ محمد عبدالحكيم شرف در مورد حديث بخارى كه به سندش از عبدالله بن مسعود نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود:

فاذا صلّى احدكم فليقل: التحيات لله الصلوات و الطيبات، السلام عليك ايها النبي و رحمة الله و بركاته، السلام علينا و على عبادالله الصالحين. فانكم اذا قلتموها اصابت كل عبد لله صالح في السماء و الأرض.(2)

هرگاه يكى از شما نماز گزارد پس بگويد: تحيات صلوات و طيبات براى خداست. سلام بر تو اى پيامبر و رحمت خدا و بركاتش، سلام بر ما و بر بندگان صالح خدا. و چون شما اين جملات را گفتيد به هر بنده صالح خدا در آسمان و زمين مى رسد.

مى گويد:

فلنتأمل انّ المصلّي سواء كان في الشرق أو الغرب، و كذا في البرّ أو البحر، في الأرض أو الفضاء، اينما صلّى فهو مأمور بان يقدم تحيات العبادات كلّها الى حضرة العلي الأعلى جل شأنه، ثم يسلّم على النبي المختار (ص) بصيغة الخطاب و النداء. و


1- نيل الاوطار، ج٣، ص٢٨٢.
2- صحيح بخارى، ج١، ص١١5.

ص:107

لاينبغى ان يظنّ انّ السلام لايصل الى حضرة النبي الكريم (ص) ، و انّما نصلّي صورته المتخيلة، فانّ سلامنا يصيب كل عبد لله صالح في السماء و الأرض - كما رواه الامام البخاري - فيبلغ نبيّنا و حبيبنا (ص) بالطريق الاولى.(1)

پس بايد تأمل كنيم در اينكه نمازگزار چه در شرق باشد يا غرب، و چه در خشكى يا دريا، در زمين باشد يا فضا، هرجا نماز گزارد، پس او مأمور است كه تمام تحيّات بندگان را به محضر على اعلى جلّ شأنه برساند، پس بر پيامبر مختار به صيغه خطاب و ندا سلام دهد. و سزاوار نيست كه گمان شود اينكه سلام به حضرت پيامبر (ص) نمى رسد، و اينكه ما درود مى فرستيم بر صورت تخيّلى او؛ زيرا سلام ما به هر بنده صالح خدا در آسمان و زمين مى رسد - آن گونه كه امام بخارى روايت كرده - پس به پيامبر (ص) و حبيب ما به طريق اولى مى رسد.

6. بدر الدين محمود عينى در شرح حديث مذكور مى گويد:

فان قلت: ما الحكمة في العدول عن الغيبة إلى الخطاب في قوله: (عليك أيها النبي) ، مع انّ لفظ الغيبة هو الذي يقتضيه السياق. قلت: اجاب الطيبي بما محصله: نحن نتبع لفظ الرسول بعينه الذي علّمه للصحابة.

ويحتمل على طريقة اهل العرفان: انّ المصلّين لما استفتحوا باب الملكوت بالتحيات اذن لهم بالدخول في حريم الحي الذي لايموت، فقرت اعينهم بالمناجاة، فنبهوا على انّ ذلك بواسطة نبي


1- من عقائد اهل السنة، عبدالحكيم شرف، ص٣٢٧.

ص:108

الرحمة و بركة متابعته، فاذا التفتوا فاذا الحبيب في حرم الحبيب حاضر، فأقبلوا قائلين: السلام عليك ايها النبي و رحمة الله و بركاته.(1)

پس اگر بگويى: چيست حكمت در عدول از غيبت به خطاب در گفته او: (بر تو اى پيامبر (ص)) ، با اينكه مقتضاى سياق لفظ غيبت است. در جواب مى گوييم: طيبى از آن جواب داده به چيزى كه محصل آن اين است: ما پيروى از لفظ پيامبر مى كنيم به طور معين، آن لفظى را كه به صحابه تعليم داده است.

و احتمال مى رود بر طريق عرفان اينكه نمازگزاران چون باب ملكوت را با تحيّت ها باز كردند به آنها اجازه دخول در حريم زنده اى كه مرگ ندارد داده مى شود، و چشم هاى آنان با مناجات نورانى مى گردد، و متنبه مى شوند كه اين امر به واسطه پيامبر (ص) رحمت و بركت متابعت از اوست، و چون ملتفت مى شوند پس ناگهان [مشاهده مى كنند] كه حبيب (ص) در حرم حبيب [خداوند] حاضر است. لذا روى مى كنند به او در حالى كه مى گويند: سلام و رحمت خدا و بركاتش (بر تو اى پيامبر) باد.

٧. ابن قيم جوزيه در مورد علم برزخى اموات مى گويد:

والسلف مجمعون على هذا، و قد تواترت الآثار عنهم بانّ الميت يعرف زيارة الحي و يستبشر به. (2)

و سلف اجماع دارند بر اين مطلب و آثار از آن به تواتر رسيده كه ميت از زيارت افراد زنده مطّلع گرديده و از آن خشنود مى شود.


1- عمدة القارى، ج6، ص١١١.
2- الروح، ص4.

ص:109

پاسخ به شبهات

اشاره

بعد از پايان بحث اينك به شبهات آن مى پردازيم:

شبهه اول: اختصاص علم غيب به زمان حيات
اشاره

برخى گفته اند: خطابى كه در تشهد آمده قابل استناد نيست؛ زيرا كه مختص به زمان حيات پيامبر (ص) است، زيرا بعد از وفات آن حضرت صحابه خطاب را به غيبت تبديل كرده و (السلام على النبى) مى گفته اند، آن گونه كه از ابن مسعود نقل شده است.

پاسخ

ملا على قارى در پاسخ به اين اشكال مى گويد:

واما قول ابن مسعود: (كنّا نقول في حياة الرسول (ص) : (السلام عليك ايها النبي، فلما قبض قلنا: السلام على النبي) ، فهو رواية أبي عوانة، و رواية البخاري الاصح منها بينت انّ ذلك ليس من قول ابن مسعود؛ بل من فهم الراوي عنه، و لفظها: فلمّا قبض قلنا: السلام يعني على النبي. [لفظ يعني دالّ على انّه تفسير من الرأي على حسب فهمه]. فقوله: قلنا: السلام، يحتمل انّه اراد به: استمررنا به على ما كنّا عليه في حياته، و يحتمل انّه اراد اعراضنا عن الخطاب، و اذا احتمل اللفظ لم يبق فيه دلالة. كذا ذكره ابن حجر.(1)

و اما قول ابن مسعود (ما در زمان پيامبر (ص) مى گفتيم: سلام بر تو اى پيامبر (ص) ، و چون پيامبر (ص) رحلت نمود گفتيم: سلام بر پيامبر) ، اين روايت ابوعوانه است، و روايت بخارى كه صحيح تر از آن است بيان


1- المرقاة، ملاعلى قارى، ج٢، ص٣٣٢.

ص:110

نموده كه اين از قول ابن مسعود نيست، بلكه از فهم راوى است، و لفظ آن اين گونه است. (پس چون از دنيا رحلت كرد ما گفتيم: السلام) ، يعنى بر پيامبر، [لفظ (يعنى) دلالت مى كند بر اينكه اين كلام تفسيرى است از راوى به حسب فهمش]. پس گفته او: (گفتيم ما: السلام) احتمال دارد كه مقصود به آن اين باشد كه ما بر آنچه در زمان حيات پيامبر (ص) بوديم استمرار داريم. و نيز احتمال دارد كه او اراده كرده اعراض ما را از خطاب، و چون در لفظ دو احتمال آمد دلالتش باقى نمى ماند. ابن حجر اين گونه ذكر كرده است.

وانگهى اين روايت تنها برداشت ابن مسعود است و كلام پيامبر (ص) نيست و لذا ديگر صحابه و نيز فقهاى مذاهب اربعه آن را قبول نكرده و به آن فتوا نداده اند.

شبهه دوم: عدم خطاب به پيامبر (ص) در تشهد
اشاره

و نيز گفته شده: ما در تشهد كه بر پيامبر (ص) سلام مى دهيم خطاب به او نمى كنيم بلكه اين كلمات را در حقيقت حكايت از واقعه معراج مى نماييم، و لذا لازم نيست اعتقاد به حضور پيامبر (ص) داشته باشيم.

پاسخ

اولاً: اينكه صيغه خطاب در اين گواهى در تشهد به عنوان حكايت از واقعه معراج است مبنى بر روايتى غير مستند مى باشد.

ثانياً: در حديث بخارى آمده بود كه شما اگر چنين بگوييد به هر بنده صالحى در آسمان و زمين مى رسد. حال اگر تشهد و سلام در آن به نحو حكايت باشد معنايى براى رسيدن سلام به هر بنده صالحى نيست،

ص:111

و لذا بايد هر نمازگزارى سلام را به رسول خدا (ص) و بنده هاى صالح تقديم كند، و اين معناى انشاء سلام است.

علاء الدين حصكفى مى گويد:

ويقصد بالفاظ التشهد معانيها مرادة له على وجه الإنشاء، كانّه يحيي الله تعالى و يسلّم على نبيّه و على نفسه و اوليائه، لاالإخبار عن ذلك. . . لا حكاية سلام الله تعالى.(1)

و قصد مى شود به الفاظ تشهد معانى آن در حالى كه اراده شده به آن وجه انشاء، گويا كه خداوند متعال او را زنده كرده و سلام بر پيامبرش و بر خودش و اوليائش مى فرستد، نه آنكه مقصود اخبار از آن باشد، و ما حكايت سلام خداوند متعال باشد.

شبهه سوم: علم غيب نداشتن ميت
اشاره

گفته شده: پيامبر (ص) مرده و كسى كه مرده چيزى از عالم دنيا كه براى او غيب است نمى داند.

خداوند متعال مى فرمايد: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ ؛ «تو مى ميرى و آنها نيز خواهند مرد!» (زمر: ٣٠)

پاسخ

اين آيه اشاره دارد كه پيامبر (ص) نيز از اين دنيا مى رود و مرگ بر او عارض مى شود همان گونه كه ديگران نيز از اين دنيا رحلت مى كنند.

محمّد بن علوى مالكى در پاسخ اين اشكال مى گويد:

. . . هذا الّذي يورد هذه الآيات فاته - إما قصداً أو جهلاً - ان ينبه


1- الدر المختار، علاء الدين حصكفى، ج١، ص٧٧.

ص:112

الناس الى انّ هذا الآيات جاءت لتبين انّ محمداً (ص) يجري عليه ما يجري على البشر من الموت وانّ الله هو الباقي الحي الّذي لايموت. . .(1)

. . . كسى كه اين آيات را به عنوان ايراد ذكر كرده، عمداً يا جهلاً نمى خواهد مردم را آگاه سازد كه اين گونه آيات بدين جهت آمده تا روشن كند كه محمّد (ص) همانند ساير مردم از دنيا رحلت مى كند وتنها كسى كه باقى مى ماند خداى حى است كه در او مرگ راه ندارد. . .

وى همچنين مى گويد:

. . . انّما جائت لتصحيح مفهوم شائع وتصور باطل في العقول الجاهلية، حيث انّهم يربطون بين الكمالات الانسانية والفضائل البشرية الّتي يتصف بها الرجل وبين الحياة؛ اذ يعتقدون انّ الرجل اذا مات انتهى فضله وكماله وماتت معه مزيته وصار لاقيمة له ولا فضيلة، بل مات وماتت معه فضائله وخصاله، ومن هنا جاءت الآيات لتبين فساد هذا المعنى وبطلان ذلك التصور، جاءت لتقول لابي جهل وابي لهب وجماعة المشركين ومن على شاكلتهم انّ محمداً بشر وليس بمخلّد على وجه الارض، بل انّه سيجري عليه ما يجري على عامة البشر، ولكن هذا لا ينقص كمالاته ولا يؤثر على درجته ولا ينقص من مرتبته. . . (2)

. . . آرى اين گونه آيات به جهت تصحيح مفهومى شايع وتصورى


1- منهج السلف فى فهم النصوص، صص ١٢٩و١٣٠.
2- همان.

ص:113

باطل در عقول جاهليت آمده است؛ زيرا آنان بين كمالات انسانى وفضايل بشرى كه فردى پيدا مى كند وبين زنده بودن او ربط مى دهند و مى گويند كه آن شخص تا زنده است اين كمالات وفضايل را دارد وهنگامى كه فوت كرد همه آنها تمام مى شود وموجودى بى خاصيت خواهد شد وبا مرگش فضائل وكمالاتش دفن مى شوند. بدين جهت اين آيات براى كشاندن خطّ بطلان بر اين گونه عقايد نازل شده تا به ابوجهل وابولهب وجماعت مشركان وهمفكران آنها بگويد كه محمّد بشرى است كه هرگز در روى زمين باقى نخواهد بود بلكه همان احكامى كه بر ديگر افراد بشر وارد مى شود بر او نيز وارد خواهد شد، ولى اين احكام كمالات او را ناقص نخواهد كرد وبر درجه او تأثير نخواهد گذاشت واز مرتبه او كم نخواهد نمود. . .

شبهه چهارم: نفى علم غيب برزخى از عزير نبى
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِي خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ (بقره: ٢5٩)

يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى]ويران شده [ عبور كرد، در حالى كه ديوارهاى آن، به روى سقف ها فرو ريخته بود، ]و اجساد و استخوان هاى اهل آن، در هر سو پراكنده بود؛ او با خود [ گفت: چگونه خدا اينها را پس از مرگ، زنده مى كند؟ ! ]در اين هنگام، [ خدا او را يكصد سال ميراند؛ سپس زنده كرد؛ و به او گفت: چه قدر

ص:114

درنگ كردى؟ گفت: يك روز؛ يا بخشى از يك روز. فرمود: نه، بلكه يكصد سال درنگ كردى!

گفته شده مطابق اين آيه عزير پيامبر (ص) كه خبر از درنگ كردن در عالم ديگر به يك روز يا برخى از زمان روز داده اشتباه نموده است. اگر او علم غيب مى دانست مى بايست مى گفت صد سال در عالم برزخ بوده است.

پاسخ

اولاً: اين آيه و سؤال آن مربوط به بازگشت در اين دنياست كه از او مى پرسد چه قدر در عالم برزخ درنگ كردى؟ و او اشتباه جواب مى دهد، ولى ممكن است تا در عالم برزخ بوده مى دانسته كه چقدر درنگ كرده است. و لذا آيه فوق از مورد بحث خارج است.

ثانياً: ممكن است كه مورد عزير پيامبر (ع) خصوصيت داشته باشد، تا خداوند قدرتش را به او نشان دهد.

ثالثاً: در عالم مجردات زمان مطرح نيست؛ زيرا زمان مربوط به حركت و تحول دنيوى است.

شبهه پنجم: نفى علم غيب از سوى پيامبران
اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

يَوْمَ يَجْمَعُ اللهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (مائده: ١٠٩)

[از] روزى [بترسيد] كه خداوند، پيامبران را جمع مى كند، و به

ص:115

آنها مى گويد: [در برابر دعوت شما]، چه پاسخى به شما داده شد؟ ، مى گويند: ما چيزى نمى دانيم؛ تو خود، از همه اسرار نهان آگاهى.

گفته شده پيامبران بعد از مرگشان از آنچه در بين قومشان اتفاق افتاده اظهار بى اطلاعى كرده اند.

پاسخ

اولاً: مورد آيه مربوط به قيامت است. لذا از مورد بحث خارج مى باشد.

ثانياً: مقصود از لا عِلْمَ لَنا نداشتن علم زائد بر آن چيزى است كه خداوند مى داند به قرينه ادامه آيه كه فرمود: إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ ؛ «تو خود، از همه اسرار نهان آگاهى» .

شبهه ششم: نفى علم غيب در مورد اصحاب كهف
اشاره

خداوند متعال درباره اصحاب كهف مى فرمايد:

وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ (كهف: ١٩)

اين گونه آنها را [از خواب] برانگيختيم تا از يكديگر سؤال كنند؛ يكى از آنها گفت: چه مدّت خوابيديد؟ ! گفتند: يك روز، يا بخشى از يك روز! [و چون نتوانستند مدّت خوابشان را دقيقاً بدانند] گفتند: پروردگارتان از مدّت خوابتان آگاه تر است!

گفته شده مطابق اين آيه خداوند متعال داناتر به غيب معرفى شده است.

ص:116

پاسخ

اولاً: اين آيه مربوط به دنياست نه عالم برزخ و لذا از مورد بحث خارج است، بلكه عرضه مى دارد: تو خودت مراقب آنها بوده اى و مى توانستى جلوى كار زشت آنها را بگيرى.

ثانياً: بحث علم غيب برزخى اوليا را با ادله قرآنى و حديثى كه از محكمات بود به اثبات رسانديم.

ثالثاً: عالم برزخ عالم مجردات است و زمان در آنجا مطرح نيست.

شبهه هفتم: مورد ديگر از نفى علم غيب دربارۀ اصحاب كهف
اشاره

و نيز درباره اصحاب كهف مى فرمايد:

وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً * قُلِ اللهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ (كهف: ٢5 و ٢6)

آنها در غارشان سيصد سال درنگ كردند، و نه سال ]نيز [بر آن افزودند. بگو: خداوند از مدّت توقفشان آگاه تر است؛ غيب آسمان ها و زمين از آن اوست!

گفته شده مطابق اين آيه علم غيب مخصوص به خدا دانسته شده است.

پاسخ

به قرينه لام در لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ اصل غيب مخصوص خداست و اين منافات با غيب دانستن پيامبر (ص) و اوليا به اذن خداوند حتى در عالم برزخ ندارد؛ زيرا حيات برزخى به اثبات رسيده است.

ص:117

خداوند متعال مى فرمايد:

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ (جن: ٢6 و ٢٧)

داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد، مگر رسولانى كه آنان را برگزيده.

شبهه هشتم: اعتراف پيامبر (ص) به نفى علم غيب
اشاره

شيخ عبدالعزيز بن باز در ردّ حيات برزخى و ارتباط دنيا با عالم برزخ به حديث حوض تمسك كرده كه از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمود:

يذاد رجال يوم القيامة عن حوضي فأقول: يا ربّ اصحابي، فيقال: انّك لاتدري ما احدثوا بعدك.(1)

از مردانى در روز قيامت به جهت بهره بردن از حوضم گرفته مى شود. عرض مى كنم: پروردگارا! اينان اصحاب من هستند؟ خطاب مى رسد: نمى دانى كه بعد از تو چه كردند.

پاسخ

اولاً: حديث فوق مربوط به قيامت است نه برزخ، و ممكن است كه نفى علم به جهت ستارالعيوب بودن خدا در عالم قيامت باشد.

ثانياً: حديث فوق نفى علم از خصوص احداث در دين بعد از پيامبر (ص) مى كند و اطلاق در نفى مطلق علم غيب ندارد.

ثالثاً: عبارت فوق به طور مجازى گفته شده و مقصود مذمت برخى از اصحاب است؛ خصوصاً آنكه اين روايت مخالف با روايات


1- مجموع فتاوى بن باز، ج١، صص4١٧ و 4١٨.

ص:118

نص بر علم غيب پيامبر (ص) است.

شيخ محمّد عبدالحكيم شرف از علماى اهل سنت در توجيه اين روايت و پاسخ از اينكه ممكن است اين حديث دليل بر عدم علم غيب پيامبر (ص) در عالم ديگر باشد مى گويد:

امّا ما ورد في حديث ابن عباس: انّ النبي (ص) قال: و انّه ليجاء برجال من امتي فيؤخذ بهم ذات الشمال فاقول: اصحابي، فيقول: انك لاتدري ما احدثوا بعدك. رواه البخاري، فلايصح دليلا على نفي علمه (ص) بأحوالهم؛ اذ قد ورد في صحيح مسلم في باب اثبات حوض نبيّنا (ص) و صفاته: فيقال: اما شعرت ما عملوا بعدك؟ ؛ فإنّ الهمزة للاستفهام الانكاري قد دخلت على ما النافية فتفيد ثبوت الشعور و العلم، و الواقعة واحدة فلابدّ من تقدير الهمزة الاستفهامية قبل قوله (ص) : (انك لاتدري. . .) للتوفيق بين الأحاديث، نعم لايكون له (ص) التفات إلى احوالهم لغلبة الرحمة، فيقول بعد التنبيه: سحقاً سحقاً.(1)

اما آنچه از حديث ابن عباس وارد شده: اينكه پيامبر (ص) فرمود: همانا مردانى از امتم را مى آورند و به طرف دوزخ مى برند، من مى گويم: اينها اصحاب من هستند، خداوند مى فرمايد: تو نمى دانى كه بعد از تو چه كردند. اين حديث را بخارى نقل كرده ولى نمى تواند دليل بر نفى علم پيامبر (ص) به احوال آنان باشد؛ زيرا در صحيح مسلم در باب اثبات حوض پيامبر (ص) و صفات آن چنين آمده است: (پس گفته مى شود: آيا ندانستى كه بعد از تو چه كردند؟) همانا همزه براى


1- من عقائد اهل السنة، ص٣١٧.

ص:119

استفهام انكارى است كه بر (ما) نافيه داخل شده و افاده مى كند ثبوت شعور و علم را، و واقعه (در دو روايت) يكى است، و لذا بايد همزه استفهامى را قبل از گفته حضرت «انك لاتدري. . .» در تقدير گرفت به جهت جمع بين احاديث. آرى آن حضرت التفاتى به احوال آنان ندارد به جهت غلبه رحمت، و لذا بعد از اطلاع و آگاهى مى گويد: نابود باد، نابود باد.

شبهه نهم: عدم احاطۀ وجودى پيامبر (ص) در برزخ
اشاره

شيخ بن باز از مفتيان وهابى مى گويد:

قد علم من الدين بالضرورة و بالأدلة الشرعية انّ رسول الله (ص) لايوجد في كل مكان، و انّما يوجد جسمه في قبره فقط في المدينة المنورة، اما روحه ففي الرفيق الأعلى في الجنّة. . .(1)

به ضرورت و ادله شرعى دانسته شده كه رسول خدا (ص) در هر مكانى يافت نمى شود، بلكه جسم او تنها در قبرش در مدينه منوّره است، و روحش در رفيق اعلى در بهشت مى باشد.

بنابراين كسى كه در بهشت است، از عالم دنيا بى خبر است.

پاسخ

در بحث از حيات برزخى اوليا از ادله قرآنى و حديثى ثابت كرديم كه روح پيامبر (ص) در عالم برزخ تنها در بهشت نيست، بلكه به سوى خدا رجعت كرده و مطابق آيات قرآن، خداوند همه جا و نزد همه كس مى باشد و از همه چيز آگاهى دارد.


1- مجموع فتاوى بن باز، ج١، ص4٠٨.

ص:120

ص:121

فصل دوم: سلطه غيبى اوليا

اشاره

ص:122

ص:123

فتاواى وهابيان

در فصل پيشين به بررسى علم غيب اوليا در دنيا و عالم برزخ پرداختيم اما يكى ديگر از مسائل مورد اختلاف بين وهابيان و ديگر مذاهب اسلامى اعتقاد به سلطه غيبى اوليا و انجام كارهاى خارق العاده خصوصاً براى اهل دنيا در عالم برزخ است. وهابيان كرامات و تصرفات غيبى اوليا را به ويژه پس از مرگ منكرند. و بدين جهت است كه صدا زدن و درخواست حاجت از آنان را نه تنها جايز ندانسته بلكه شرك اكبر مى دانند.

١. ابن تيميه - مؤسّس عقايد وهابيان - مى گويد:

از اقسام شرك آن است كه كسى به شخصى كه از دنيا رفته بگويد: مرا درياب، مرا كمك كن، از من شفاعت كن، مرا بر دشمنم يارى كن وامثال اين درخواست ها كه تنها خدا بر آن قدرت دارد.(1)


1- الهديّة السنيّة، ص4٠.

ص:124

در جايى ديگر اين درخواست را شرك صريح دانسته و مى گويد: «كسى كه اين گونه بگويد، بايد توبه كند، اگر توبه نكرد كشتنش واجب مى گردد» .(1)

٢. شيخ عبدالعزيز بن باز مى گويد:

فمن قال من الناس في اي بقعة من بقاع الأرض: يا رسول الله! و يا نبي الله أو يا محمد اغثني أو ادركني أو انصرني أو اشفني أو انصر امتك أو اشف مرض المسلمين أو اهد ضالتهم أو ما اشبه ذلك فقد جعله شريكاً لله في العبادة.(2)

هر كسى از مردم در هر جاى كره زمين بگويد: اى رسول خدا، اى نبى خدا، اى محمّد! كمك كن مرا، درياب مرا، يارى كن مرا، شفا ده مريضان مسلمانان را، هدايت كن گم شده مسلمانان را ومانند آن، براى خدا شريك در عبادت قرار داده است.

در جايى ديگر مى گويد:

ولا شك انّ المستغيثين بالنبي (ص) أو بغيره من الأولياء والأنبياء أو الجن انما فعلوا ذلك معتقدين انهم يسمعون دعاءهم ويقضون حاجتهم، وانهم يعلمون احوالهم، وهذه انواع من الشرك الأكبر؛ لانّ الغيب لا يعلمه إلاّ الله عزوجل، ولانّ الاموات قد انقطعت اعمالهم و تصرفاتهم في عالم الدنيا.(3)

شكّى نيست كه استغاثه كنندگان به پيامبر (ص) ، اوليا، انبيا، ملائكه يا جنّ، اين عمل را به اين اعتقاد انجام مى دهند كه آنان دعايشان را


1- زيارة القبور، صص١٧ و ١٨.
2- مجموع فتاوى بن باز، ج٢، ص54٩.
3- همان، ص55٢.

ص:125

شنيده واز احوالشان اطلاع دارند وحاجتشان را برآورده خواهند كرد، اين امور انواعى از شرك اكبر است؛ زيرا غيب را غير از خدا كسى ديگر نمى داند. ونيز اموات؛ چه انبيا وچه غير انبيا اعمال وتصرفاتشان در عالم دنيا با مرگ منقطع گرديده است.

همچنين مى گويد:

وامّا دعاء الميت و الاستغاثة به وطلب المدد منه، فكل ذلك من الشرك الاكبر، و هو من عمل عباد الاوثان في عهد النبي (ص) . . . .(1)

و امّا صدا زدن ميّت واستغاثه به او وطلب مدد از او، همه از انواع شرك اكبر واز عمل عبادت كنندگان بت ها در عهد پيامبر (ص) است. . . .

در اين فتاوا گرچه درخواست كمك از اوليا باطل شمرده شده، ولى از آن جهت است كه وهابيان معتقدند خيرات از مرده ها به زنده ها نمى رسد، همان گونه كه بن باز به صراحت در فتواى اولش به آن اشاره كرده است.


1- مجموع فتاوى بن باز، ج٢، ص٧46.

ص:126

ص:127

توجّه به باطن

اشاره

انسان از دو حقيقت به نام تن و روان آفريده شده است؛ به عبارت ديگر، انسانيّتِ انسان، منحصر به جسم و تن نيست، بلكه باطن و جانى دارد كه واقعيّت او را تشكيل مى دهد و اگر بر سر راه تكامل انسان، از نظر جسم و ماده محدوديت هايى وجود دارد، سر راه تكاملش از نظر روح و معنا چنين محدوديّتى نيست، بلكه او از اين نظر آمادگى بيشترى براى ترقى و تعالى دارد؛ چه بسا در پرتو اطاعت خدا و پيمودن راه حق مى تواند قلّه هاى بس بلندى را فتح و تسخير كند. هرگاه انسان از شدّت توجه اش به امور مادّى و لذايذ جسمانى بكاهد و به درون گرايى و اصلاح باطن بپردازد، در اين موقع مى تواند نيروهاى نهفته باطنى خويش را آشكار سازد و بر قدرت و توانايى اش بيفزايد.

اثر بندگى خدا

از نظر آيين اسلام انسان دو نوع زندگى دارد: ظاهرى و معنوى.

«حيات ظاهرى» همان زندگى طبيعي است كه تمام بشر را در بر مى گيرد و اسلام براى جلوگيرى از هر نوع افراط و تفريط، برنامه خاصى

ص:128

براى اين نوع زندگى تنظيم كرده است. برنامه اسلام، علاوه بر اينكه بهزيستى انسان را در جهان ماده فراهم مى سازد، راه را براى تحقّق حيات معنوى نيز هموار مى كند.

«حيات معنوى» از اعمال و نيت هاى انسان سرچشمه مى گيرد و چنين حياتى، سعادت و خوش بختى يا شقاوت و بدبختى را در پى دارد. بنابراين، حركات و رفتار و كردار بشر، سازنده حيات معنوى و پديد آورنده قدرت روحى است كه نتيجه آن سعادت و تعالى انسان و يا شقاوت و بدبختى اوست.

در پسِ پرده زندگى ظاهرى، واقعيتى زنده و حياتى معنوى نهفته كه سرچشمه تمام خوش بختى ها مى باشد و آن، «ولايت» است كه در افراد انسان به طور متفاوت پديد مى آيد و مبدأ يك سلسله آثار شگرف مى گردد. «اطاعتِ خدا» مايه «قرب الهى» و مخالفت با دستورهايش سبب دورى از او مى شود.

قرب الهى

مقصود از قرب و تقرّب الهى، نزديكى از نظر مكان نيست، زيرا خداوند جهان، جسم و جسمانى نبوده و داراى مكان نيست؛ تا بنده اى از نظر مكان به او نزديك تر گردد. اما در عين حال او به ما، از خود ما نزديك تر است.

همان گونه كه خداوند مى فرمايد: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ؛ «ما از رگ گردن به او نزديك تريم» . (ق: ١6)

ممكن است سؤال شود: اگر خدا مكان ندارد و چنين تقرّبى

ص:129

ممكن نيست، پس مقصود از قرب الهى و نزديكى بنده به خدا چيست؟

در پاسخ بايد گفت: خداوند جهان، كمال مطلق و نامحدود است و پويندگان راه عبوديت و بندگى در پرتو كمالاتى كه از اين راه به دست مى آورند، سرانجام حائز كمال مى شوند و از ديگران، كه فاقد اين نوع كمال اند، مقرّب تر و نزديك تر به خداى تعالى مى گردند.

در جهان آفرينش هركسى به تناسب كمال وجود خويش، قربى به ذات پروردگار دارد پس هر فردى كه از نظر وجود كامل تر باشد به ذات الهى كه كمال محض و نامتناهى است، مقرّب تر و نزديك تر خواهد بود.

وقتى مى گوييم: خداوند كمال مطلق و نامتناهى است، مقصود از آن، صفات جمال خدا از قبيل: علم، قدرت، حيات و اراده است. هرگاه بنده اى در پرتو پيمودن راه اطاعت، گام در درجات كمال مى گذارد و از نردبان كمال بالا مى رود، مقصود اين است كه كمال وجودى بيشتر، علم و قدرتى زيادتر، اراده اى نافذتر و حياتى جاودانه تر يافته است. در اين صورت مى تواند از فرشته بالاتر رفته و از كمالات بشرى بهره مند گردد.

پيامبر گرامى (ص) در ضمن حديثى به مقامات بلند سالكان راه حقّ و پويندگان راه عبوديّت و بندگى اشاره نموده، سخن پروردگار را چنين نقل مى فرمايد:

ما تقرّب إليّ عبد بشيء أحبّ إليّ ممّا افترضت عليه و إنّه ليتقرّب إليّ بالنافلة حتّى أحبّه، فإذا أحببتُه كنت سمعه الذي

ص:130

يسمع به و بصره الذي ينطق به ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته، و إن سألني أعطيته.(1)

هيچ بنده اى با كارى به من تقرّب نجسته كه محبوب تر از انجام فرايض بوده باشد. بنده من با بجاى آوردن نمازهاى نافله آن چنان به من نزديك مى شود كه او را دوست مى دارم. وقتى او محبوب من، من گوش او مى شوم كه با آن مى شنود. و چشم او مى شوم كه با آن مى بيند. و زبان او مى گردم كه با آن سخن مى گويد. و دست او مى شوم كه با آن حمله مى كند. هرگاه مرا بخواند اجابت مى كنم و اگر چيزى از من بخواهد مى بخشم.

در سايه اطاعت از خدا قدرت درونى انسان به حدّى مى رسد كه با قدرت الهى صداهايى را مى شنود كه با نيروى عادى قادر به شنيدن آن نيست. صور و اشباحى را مى بيند كه ديدگان عادى را ياراى ديدن آنها نيست. مقصود از اينكه خداوند چشم و گوش او مى گردد، آن است كه ديده اش در پرتو قدرت الهى نافذتر و گوشش شنواتر و قدرتش گسترده مى گردد.

در مصباح الشريعه آمده است:

العبودية جوهرة كنهها الربوبية.(2)

بندگى و پيمودن راه قرب به خدا، گوهرى است كه نتيجه آن خداوندگارى و كسب قدرت و توانايى بيشتر است.

در اين جمله مقصود از «ربوبيّت» خدايى كردن نيست، زيرا هيچ گاه


1- كافى، ج٢، ص٣5٢.
2- مصباح الشريعه، حديث اوّل.

ص:131

بشر نمى تواند از حدود امكانى تجاوز كند، بلكه مقصود از، «خداوندگارى» كسب كمالات بيشتر و قدرت و نيروهاى بالاتراست.

آثار قرب الهى

اشاره

قرب الهى آثار فراوانى دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

١. تسلط بر نفس

خداوند متعال مى فرمايد: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ ؛ «نماز انسان را از بدى ها و منكرها باز مى دارد» . (عنكبوت: 45)

و نيز مى فرمايد:

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (بقره: ١٨٣)

روزه را بر شما بسان پيشينيان واجب كرديم تا پرهيزگار شويد.

خداوند در اين آيات به روشنى بيان مى كند كه نماز و روزه كه عامل قرب به حق است سبب تسلط انسان بر نفس خويش در برابر وساوس شيطان و گناهان مى گردد.

٢. بينش خاص

از مزاياى قرب الهى اين است كه انسان در سايه صفا و روشنايى دل، بينش خاصّى پيدا مى كند كه با آن حقّ و باطل را به روشنى تشخيص مى دهد و هرگز گمراه نمى شود. خداوند متعال مى فرمايد:

ص:132

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً (انفال: ٢٩)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر پرهيزكار باشيد خدا به شما نيرويى مى بخشد كه با آن، حقّ و باطل را به خوبى تشخيص مى دهيد.

مقصود از «فرقان» بينش خاصّى است كه سبب مى گردد انسان حقّ و باطل را خوب بشناسد.

در آيه ديگر مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا (عنكبوت: 6٩)

كسانى كه در راه ما سعى و كوشش كنند، آنان را به راه هاى خويش رهبرى مى كنيم.

و نيز مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ (حديد: ٢٨)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از مخالفت با خدا بپرهيزيد و به پيامبر او ايمان بياوريد. [خداوند] دو سهم از رحمت خويش را به شما مى دهد و براى شما نورى قرار مى دهد كه با آن راه برويد.

٣. نفى خواطر

پويندگان راه عبوديّت به واسطه تكامل و قدرتى كه در سايه بندگى مى يابند بر تمام انديشه هاى پراكنده خود مسلط مى شوند و در حال عبادت آن چنان تمركز فكرى و حضور قلب دارند كه از غير خدا غافل مى شوند و غرق جمال و كمال خدا مى گردند. ابوعلى سينا مى گويد:

ص:133

عبادت، نوعى ورزش براى قواى فكرى است كه بر اثر تكرار و عادت به حضور در محضر خدا، فكر را از توجه به مسائلى مربوط به طبيعت و ماده به سوى تصورات ملكوتى مى كشاند. قواى فكرى تسليم باطن و فطرت خداجوى انسان مى گردد و مطيع او مى شوند.(1)

4. تصرف در جهان طبيعت

در پرتو عبادت و قرب الهى، نه تنها حوزه بدن تحت فرمان انسان قرار مى گيرد، بلكه جهان طبيعت مطيع انسان مى گردد و به اذنِ پروردگارِ جهان در پرتو نيرو و قدرتى كه از تقرب به خدا كسب نموده است، در طبيعت تصرف مى كند و مبدأ يك سلسله معجزه ها و كرامات مى شود و در حقيقت، قدرت بر تصرف و تسلط بر تكوين مى يابد.

امور خارق العاده از انبيا

از انسان افعال بسيارى سر مى زند كه برخى از آنها عادى و برخى نيز بر خلاف عادت است و از آن به خرق العاده و معجزه تعبير مى شود.

فخر رازى درباره انواع خارق عادت و اينكه به دست كدامين مدعى صورت مى پذيرد مى گويد:

١. ادعاء الالهية. و جوز اصحابنا ظهور خوارق العادات على يده من غير معارضة، كما نقل انّ فرعون كان يدعي الالهية و كانت تظهر خوارق العادات على يده، و كما نقل ذلك أيضاً في حق الدجال. قال اصحابنا: و انّما جاز ذلك لانّ شكله و خلقته تدل


1- اشارات، ج٣، ص٣٧٠.

ص:134

على كذبه. فظهور الخوارق على يده لايفضي إلى التلبيس.

٢. ادعاء النبوة، فان كان صادقاً وجب ظهور الخوارق على يده و هذا متفق عليه بين كل من اقرّ بصحة نبوة الأنبياء.

وان كان كاذباً في دعواه لم يجز ظهور الخوارق على يده، و بتقدير ان تظهر وجب حصول المعارضة.

٣. و هو ادعاء الولاية، و القائلون بكرامات الأولياء اختلفوا في انّه هل يجوز ان يدعي الكرامات، ثم انّها تحصل على وفق دعواه أم لا؟

وهو ادعاء السحر و طاعة الشيطان. فعند اصحابنا يجوز ظهور خوارق العادات على يده، و عند المعتزلة لايجوز.

4. و هو ان تظهر خوارق العادات على يد انسان من غير شيء من الدعاوي، فذلك الانسان (الف) امّا ان يكون صالحاً مرضياً عندالله و هو القول بكرامات الأولياء. و قد اتفق اصحابنا على جوازه، و انكرها المعتزلة الاّ ابا الحسين البصري و صاحبه محمود الخوارزمي.

(ب) . وأما ان يكون خبيثاً مذنباً و هو ان تظهر خوارق العادات على بعض من كان مردوداً عن طاعة الله، فهذا هو المسمّي بالاستدراج.(1)

١. ادعاى الوهيت، و اصحاب ما تجويز كرده اند ظهور خوارق عادات را بر دستان او بدون هيچ گونه معارضه اى، همان گونه كه نقل شده اينكه فرعون ادعاى الوهيت مى كرد و امور خارق عادات به دستش


1- التفسير الكبير، ج٢١، ص٨5.

ص:135

ظاهر مى شد. و همان گونه كه اين مطلب در حق دجال نقل شده است.

اصحاب ما گفته اند: اين مطلب جايز است به جهت آنكه شكل و خلقت مدعى دلالت بر دروغ آن دارد. پس ظهور امور خارق العاده بر دست او به اشتباه نمى كشاند.

٢. ادعاى نبوت، پس اگر راستگوست ظهور امور خارق العاده بر دستانش واجب است، و اين امرى است اتفاقى نزد هركس كه اقرار به صحت نبوت انبيا دارد.

و اگر در ادعايش دروغ مى گويد ظهور امور خارق العاده بر دستانش جايز نمى باشد، و به فرض اينكه ظاهر گردد حصول معارضه واجب است.

٣. ادعاى ولايت. و قائلين به كرامات اوليا اختلاف كرده اند در اينكه آيا جايز است كه او ادعاى كرامت كند؟ و آيا كرامات بر وفق ادعايش حاصل مى شود يا خير؟

4. ادعاى سحر و اطاعت شيطان. پس نزد اصحاب ما ظهور امور خارق العاده بر دستان او جايز است، ولى نزد معتزله جايز نيست.

5. امور خارق العاده به دست انسان ظاهر شود بدون هيچ گونه ادعايى پس اين انسان (الف) يا اين است كه فرد صالح و مورد رضايت نزد خداست كه چنين مى كند اين همان كرامات اولياست. و اصحاب ما اتفاق بر جواز آن دارند، ولى معتزله آن را انكار كرده اند به جز ابوالحسين بصرى و رفيقش محمود خوارزمى.

ص:136

(ب) اينكه امور خارق العاده از برخى كسانى ظاهر مى شود كه خبيث و گناهكار بوده و از اطاعت خدا دور بوده اند، و اين آن چيزى است كه آن را «استدراج» ناميده اند.

بر اساس گفته فخر رازى در اين گفتار، از نظر اهل سنت صدور كرامات از اوليا ممكن است.

قرآن و تصرفات غيبى اولياى الهى

اشاره

با مراجعه به قرآن مى توان شواهدى بر ولايت تكوينى اوليا و تصرفات غيبى آنان اقامه نمود:

١. تصرف غيبى حضرت يوسف (ع)

خداوند متعال از قول حضرت يوسف (ع) خطاب به برادرانش نقل مى كند:

اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً (يوسف:٩٣)

برويد و پيراهنم را بر چهره پدرم بيفكنيد تا او نعمت بينايى خود را بازيابد.

در آيه ديگر مى فرمايد:

فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً (يوسف: ٩6)

هنگامى كه مژده رسان آمد و پيراهن يوسف را بر صورت وى افكند، او بينايى خود را باز يافت.

از اين آيه استفاده مى شود اراده و خواست و قدرت روحى حضرت يوسف (ع) در بازگردانيدن بينايى پدر خويش، مؤثّر بوده است.

ص:137

٢. تصرف غيبى حضرت موسى (ع)

خداوند متعال مى فرمايد:

وَإِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ (بقره: 6٠)

به ياد آر هنگامى را كه موسى براى قوم خود آب طلبيد ما به او دستور داديم عصاى خود را بر سنگى زند، ناگهان دوازده چشمه از آن بيرون آمد همه بنى اسرائيل آبشخور خود را دانستند.

٣. تصرف غيبى آصف بن برخيا

مى دانيم كه حضرت سليمان، ملكه سبا را احضار نمود، ولى پيش از آنكه وى به حضور سليمان برسد، سليمان در مجلس خود به حاضران فرمود:

يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِى بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِى مُسْلِمِينَ (نمل:٣٨)

اى جمعيت! كدام يك از شما مى تواند تخت بلقيس را براى من بياورد پيش از آنكه ]بلقيس و همراهان [مطيعانه وارد شوند؟

يك نفر از حاضران در مجلس گفت:

أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِي أَمِينٌ (نمل: ٣٩)

پيش از آنكه تو از جاى خود برخيزى من آن را مى آورم و من بر اين كار توانا و امينم.

فرد ديگرى به نام «آصف بن برخيا» اعلام كرد كه در يك چشم

ص:138

به هم زدن مى تواند آن را بياورد؛ چنان كه خداوند مى فرمايد:

قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي (نمل: 4٠)

كسى كه نزد او دانشى از كتاب بود چنين گفت: پيش از آنكه تو چشم بر هم بزنى، من آن را در اين مجلس حاضر مى كنم. ناگهان سليمان تخت را در برابر خود حاضر ديد و گفت: اين نعمتى است از جانب خدا بر من.

4. تصرف غيبى حضرت مسيح (ع)

قرآن مجيد بعضى از كارهاى فوق العاده را به حضرت مسيح (ع) نسبت مى دهد و اين مى رساند كه همه آن كارها از نيروى باطنى و اراده خلاق او سرچشمه مى گرفت؛ چنان كه مى فرمايد:

أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللهِ وَ أُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَ الأَبْرَصَ وَ أُحْى الْمَوْتى بِإِذْنِ اللهِ (آل عمران:4٩)

من براى شما از گل شكل مرغى مى سازم و در آن مى دمم كه به اذن خدا پرنده مى شود. كور مادرزاد و پيسى را شفا مى دهم و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم.

5. تصرف غيبى پيامبر اسلام (ص)
اشاره

پيامبر اسلام (ص) از جمله اولياى الهى است كه به جهت قرب تام به خداوند متعال مورد توجه ويژه و خاص خداوند قرار گرفته است.

ص:139

ابوهريره از رسول خدا نقل كرده كه فرمود:

بعثت بمفاتيح خزائن الأرض، فوضعت في يدي.(1)

من به كليدهاى خزينه هاى زمين مبعوث شدم و در دستان من قرار گرفت.

ابن قيم جوزيه بعد از نقل اين حديث از پيامبراكرم (ص) :

والله انّي لا اعطي احداً و لا اضع احداً، و انّما انا قاسم اضع حيث امرت.

به خدا سوگند! كه من به كسى نمى دهم و از كسى منع نمى كنم، و فقط تقسيم كننده ام كه هر جا دستور داده شوم مى گذارم.

مى گويد:

فهو متصرف في تلك الخزائن بالأمر المحض تصرف العبد المحض الذي وظيفته تنفيذ اوامر سيده.(2)

او در آن خزينه ها به امر محض تصرف مى كند همانند بنده محض كه وظيفه او پياده كردن اوامر مولايش مى باشد.

مناوى در شرح حديث

«اعطيت مفاتيح خزائن الارض» مى گويد:

أو المراد خزائن العالم بأسره يخرج لهم بقدر مايستحقون، فكما ظهر في ذلك العالم فانّما يعطيه الذي بيده المفتاح باذن الفتاح، و كما اختص سبحانه بمفاتيح علم الغيب الكلّي فلايعلمها إلاّ هو، خصّ نبيه باعطاء مفاتيح خزائن المواهب، فلايخرج منها شيء إلاّ على يده. (3)


1- صحيح مسلم، ج١، ص١٩٩.
2- طرق الهجرتين، ابن قيم، ص١٧.
3- فيض القدير فى شرح جامع الصغير، ج١، ص564.

ص:140

يا مراد خزينه هاى تمام عالم است كه (به وسيله پيامبر (ص)) براى مردم به مقدار استحقاقشان ظاهر كرد، پس همان گونه كه در عالم خزائن ظاهر بود كسي كه (پيامبر) به دستانش كليد است به اذن خداي فتاح همان را به كسي كه خواست مي دهد. همان گونه كه اختصاص داد پيامبرش را به اعطاي كليدهاي خزينه هاي نعمت ها، پس خارج نمى شود از آن عالم غيب چيزى مگر با دستان وى.

وى همچنين مى گويد:

خيّره بين ان يكون نبيّاً عبداً أو نبياً ملكاً، فاختار الأول و ترك التصرف في خزائن الأرض، فعوض التصرف في خزائن السماء بردّ الشمس بعد غروبها و شق القمر، و رجم النجوم، و اختراق السموات، و حبس المطر و ارساله، و ارسال الرياح و امساكها، و تظليل الغمام، و غير ذلك من الخوارج.(1)

خداوند مخيّر ساخت او را بين اينكه پيامبر باشد و عبد يا پيامبر باشد و پادشاه، اولي را اختيار نمود و تصرف در خزينه هاي زمين را رها كرد، و در عوض تصرف در خزائن آسمان را اختيار كرد. از اين رو، خورشيد را بعد از غروبش ردّ نمود، و شقّ القمر كرد و ستاره ها را رجم نمود، و آسمان ها را پاره كرد، و باران را قطع و يا فرستاد، و بادها را فرستاد يا قطع نمود و ابرها را سايه خود قرار داد، و غير اين امور از اتفاقاتي كه از او صادر شد.

ابونعيم از عبادة بن صامت نقل كرده كه گفت:

خرج علينا رسول الله (ص) فقال: انّ جبرائيل اتاني فبشرني انّ الله


1- فيض القدير فى شرح جامع الصغير، ج١، ص١4٨.

ص:141

امدني بالملائكة و آتاني النصر، و جعل بين يدي الرعب، و آتاني السلطان و الملك.(1)

رسول خدا (ص) بر ما وارد شد و فرمود: همانا جبرئيل نزد من آمد و مرا بشارت داد كه خداوند مرا به ملائكه مدد نموده و نصرت خواهد داد و رعب دشمن از من را قرار داده و به من سلطنت و حكومت عنايت كرده است.

نووى در شرح حديث

«انا سيد الناس يوم القيامة» از قاضى عياض نقل كرده كه گفت:

قيل: السيد الذي يفوق قومه و الذي يفزع اليه في الشدائد، و النبي (ص) سيدهم في الدنيا و الآخرة و انّما خصّ يوم القيمة لارتفاع السؤدد فيها و تسليم جميعهم له.(2)

گفته شده كه سيد كسى است كه برتر قومش باشد، و كسى كه هنگام شدائد به سوى او فزع مى شود، و پيامبر سيد مردم در دنيا و آخرت است، و اگر سخن از روز قيامت است به جهت بلندى مرتبه در آن زمان و تسليم همه در برابر اوست.

احمد بن حجر مكى مى نويسد:

وانّه خليفة الله الذي جعل خزائن كرمه و موائد نعمه طوع يديه و تحت ارادته، يعطي منهما من يشاء و يمنع من يشاء.(3)

و همانا او جانشين خداست كه خزائن كرمش و عوايد نعمت هايش


1- الخصائص الكبرى، سيوطى، ج٢، ص١٩4.
2- شرح صحيح مسلم، نووى، ج١، ص١١١.
3- الجوهر المنظم، ابن حجر مكى، ص4٢.

ص:142

به دستان او و تحت اراده او قرار گرفته و از آن دو هر چه بخواهد عطا مى كند و از هر كه بخواهد منع مى نمايد.

قسطلانى شارح صحيح بخارى درباره پيامبر (ص) مى نويسد:

فهو خزانة السرّ و موضع نفوذ الأمر، فلاينفذ أمر الاّ منه، و لاينقل خير الاّ عنه.(1)

پس او خزينه سرّ و موضع نفوذ امر است، و هيچ امرى به نهايت نمى رسد مگر از جانب او، و هيچ خيرى منتقل نمى گردد، مگر از او.

زرقانى مالكى مى نويسد:

ورد في مسلم في اسمائه (ص) الشافي، اي هو المبريء من السقم و الألم و الكاشف عن الأمة كل خطب بهم الم.(2)

در صحيح مسلم آمده كه از جمله اسم هاى آن حضرت (ص) (شافى) است؛ يعنى او كسى است كه انسان را از درد و رنج بيرون آورده و از امت هر مصيبت دردناكى را برمى دارد.

تصرفات تكوينى پيامبر اسلام (ص)

مسلم بن حجاج به سندش از ابى بن كعب نقل كرده كه گفت:

كنت في المسجد، فدخل رجل يصلّي، فقرأ قرائة انكرتها عليه، ثم دخل آخر فقرأ قرائة أخرى سوى قرائة صاحبه. فلما قضيت الصلاة دخلنا جميعاً على رسول الله (ص) ، فقلت: انّ هذا قرأ قرائة انكرتها عليه و دخل آخر فقرأ سوى قرائة صاحبه فأمرهما رسول الله (ص) فقرأ فحسن النبي (ص) شأنهما، فسقط في نفسي من


1- المواهب اللدنية مع شرح الزرقانى، احمد بن محمد قسطلانى، ج١، ص٣4.
2- همان، ص٣5.

ص:143

التكذيب، و لا اذ كنت في الجاهلية، فلمّا رأي رسول الله (ص) ما غشيني ضرب في صدري ففضت عرقاً، و كأنّما انظر الى الله عزوجلّ.(1)

من در مسجد بودم كه مردى داخل مسجد شد تا نماز گزارد، او قرائتى خواند كه من بر او انكار كردم. (و قرائتش را غلط داشتم) فرد ديگرى داخل شد و قرائتى خواند غير از قرائت رفيقش. و چون نماز تمام شد همگى بر رسول خدا (ص) وارد شديم. من عرض كردم: اين فرد قرائتى خواند كه من بر او انكار كردم (و صحيحش نداشته ام) و ديگرى وارد شد و قرائتى غير از قرائت رفيقش خواند. رسول خدا (ص) دستور داد تا هر دو قرائت كنند، هر دو خواندند و حضرت هر دو را تحسين نمود. و من با آنكه در آن هنگام در جاهليت نبودم ولى نسبت به پيامبر (ص) شك كردم. چون رسول خدا (ص) مشاهده كرد كه چنين حالتى بر من عارض شده بر سينه ام زد به طورى كه از شدت فشار عرق كردم و (شك از دلم رفت) گويا كه به خداى عزوجل نظر مى نمودم.

ابن هشام نقل كرده:

انّ فضالة بن عمير الليثي اراد قتل النبي (ص) و هو يطوف بالبيت عام الفتح، فلمّا دنا منه قال رسول الله (ص) : أفضالة؟ قال: نعم، فضالة يا رسول الله! قال: ماذا كنت تحدث به نفسك؟ قال: لاشيء، كنت اذكر الله. فضحك النبي (ص) ، ثم قال: استغفرالله، ثم وضع يده على صدره فسكن قلبه. فكان فضالة يقول: والله


1- صحيح مسلم، ج١، ص٢٧٣.

ص:144

ما رفع يده عن صدري حتّى ما من خلق الله شيء احبّ إليّ منه.(1)

همانا فضالة بن عمير ليثى مى خواست كه پيامبر (ص) را در حال طواف دور خانه خدا در سال فتح مكه به قتل برساند، و چون نزديك پيامبر (ص) رسيد حضرت به او فرمود: آيا تو فضاله اى؟ گفت: آرى، فضاله ام اى رسول خدا! حضرت فرمود: چه در نفست مى گذرد؟ گفت: چيزى نيست، مشغول ذكر خدا بودم. پيامبر (ص) خنديد و سپس فرمود: نزد خدا استغفار كن. آن گاه دستش را بر سينه فضاله گذاشت و دلش آرام گرفت. و فضاله مى گفت: به خدا سوگند! دستش را از سينه ام برنداشت تا آنكه او را محبوب ترين خلق يافتم.

قرآن كريم در مورد يكى از معجزات و تصرفات تكوينى حضرت محمّد (ص) مى فرمايد:

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ * وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (قمر: ١ و ٢)

نزديك شد قيامت و از هم شكافت ماه و هرگاه نشانه اى ببينند روى بگردانند و گويند: سحرى دائمى است.

بسيارى از مفسّران در بيان شأن نزول آيات فوق آورده اند: روزى مشركان به پيامبر (ص) گفتند: «اگر در ادعاى خود راست گويى، ماه را براى ما دو نيم كن» . رسول خدا (ص) فرمود: «آيا اگر اين كار را انجام دهم، ايمان مى آوريد؟» گفتند: «آرى» . پيامبر (ص) از خدا درخواست كرد تا


1- السيرة النبوية مع روض الأنف، ج٢، ص٢٧6.

ص:145

خواسته شان را به او عطا كند. سپس ماه به دو نيم شد.(1)

حقّ اين است كه معجزه فعل ولى خدا است كه به اذن و مشيّت خداوند انجام مى گيرد.

بنابراين، مقصود از انْشَقَّ الْقَمَرُ در آيه نخست، معجزه و تصرف تكوينى پيامبر (ص) در انشقاق (دو نيم شدن) ماه است. شايد چنين پنداريم كه انشقاق ماه در اين آيات، به دو نيم شدن آن در روز رستاخيز اشاره دارد، ولى قراينى وجود دارد كه برداشت اوّل را تأييد مى كند:

الف) عبارت وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا حاكى از آن است كه در اين جا مقصود از آيه، آيات قرآنى نيست، بلكه مقصود از آن معجزه است، زيرا قرآن از معجزات پيامبران با الفاظى، همچون: «آيه» و «بيّنه» ياد مى كند. مناسب بود كه در شكل اول، به جاى فعل ديدن «يروا» از افعالى، همچون: شنيدن يا نزول استفاده شود؛ مثلاً گفته مى شد: «وان سمعوا» يا «وان نزلت آية» ؛ بنابراين، مقصود از آيه، اعجاز پيامبر (ص) و انشقاق ماه است.

ب) عبارت وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ نيز، قرينه اى بر اين معناست كه سخن در اين آيات راجع به معجزه پيامبر (ص) است، نه انشقاق ماه در رستاخيز، زيرا در روز قيامت كه پهنه ظهور تمام حقايق است كسى سخن باطلى بر زبان نمى راند، در حالى كه سحر خواندن آيات الهى سخن باطلى است.

حاصل آنكه با توجه به قراين ياد شده از يك سو و شأن نزول آيات


1- طبرسى، مجمع البيان، ج ٩ و ١٠، ص٢٣٧؛ تفسير ابن كثير، ذيل آيه.

ص:146

از سوى ديگر، آيات نخستين سوره قمر به يكى از معجزات و تصرفات تكوينى پيامبر اكرم (ص) كه دو نيم كردن ماه و ناشى از ولايت تكوينى او است، اشاره دارد.

تصرفات ظاهرى پيامبر اسلام (ص)

علاوه بر معجزه و تصرف تكوينى فوق، تصرفات ديگرى نيز از آن حضرت نقل شده است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

حاكم نيشابورى و ديگران از عبدالرحمان بن ابى بكر نقل كرده اند:

كان الحكم بن ابي العاص يجلس إلى النبي (ص) ، فاذا تكلّم النبي (ص) اختلج بوجهه. فقال له النبي (ص) : كن كذلك، فلم يزل يختلج حتّى مات.(1)

حكم بن عاص كنار پيامبر (ص) مى نشست و چون حضرت سخن مى گفت با صورتش شكلك درآورده توجه ديگران را به خود جلب مى كرد. حضرت به او فرمود: اين گونه باش. او تا هنگام مرگش اين چنين شد.

بيهقى از ابن عمر نقل كرده كه گفت:

انّ النبي (ص) خطب يوماً و رجل خلفه يحاكيه و يلمصه، فقال النبي (ص) : كذلك فكن، فرفع اهله فلبط به شهرين ثم افاق. (2)

همانا پيامبر (ص) روزى خطبه مى خواند در حالى كه مردى پشت سرش بود و اداى او را در مى آورد. پيامبر (ص) فرمود: اين گونه باش، و آن گونه شد. اهلش آمده و او را دو ماه معالجه كردند تا افاقه كرد.


1- الخصائص الكبرى، ج٢، ص٧٩.
2- همان.

ص:147

علامه عبدالوهاب شعرانى در شرح اين احاديث مى گويد:

انّما استعملها (ص) - اي كلمة كن - في غزوة تبوك بحضرة اصحابه بياناً للجواز، و لأنّه كان مأذوناً له في اظهار المعجزات، و هذه المسألة من قبيلها. . . .(1)

همانا رسول خدا (ص) كلمه «كن» را در غزوه تبوك در حضور اصحابش به كار گرفته تا بيان كند جواز آن را، و به جهت آنكه او در اظهار معجزات مأذون بوده است. و اين مسأله از اين قبيل (تصرف تكويني) است. . . .

تأثير دعاى پيامبر (ص)
اشاره

از آيات و روايات استفاده مى شود كه دعاى پيامبر (ص) در نظام معنويات تأثيرگذار است.

الف) ديدگاه قرآن

خداوند متعال خطاب به پيامبرش (ص) مى فرمايد:

وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ (توبه: ١٠٣)

و (به هنگام گرفتن زكات،) به آنها دعا كن؛ كه دعاى تو، مايه آرامش آنهاست.

و نيز مؤمنين از اعراب را ستوده و مى فرمايد:

وَ مِنَ الأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللهُ


1- اليواقيت و الجواهر، شعرانى، ج١، ص١4٧

ص:148

فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (توبه: ٩٩)

گروهى (ديگر) از عرب هاى باديه نشين، به خدا وروز رستاخيز ايمان دارند؛ وآنچه را انفاق مى كنند، مايه تقرّب به خدا، ودعاى پيامبر مى دانند؛ آگاه باشيد اينها مايه تقرّب آنهاست! خداوند به زودى آنان را در رحمت خود وارد خواهد ساخت؛ به يقين، خداوند آمرزنده ومهربان است!

مطابق اين آيه خداوند متعال از پيامبرش مى خواهد تا بر مؤمنان دعا كند و دعاى رسولش را وسيله تقرب آنان دانسته است.

خداوند متعال مى فرمايد:

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (منافقون: 5)

هنگامى كه به آنان گفته شود: بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند! ، سرهاى خود را (از روى استهزا وكبر وغرور) تكان مى دهند؛ و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده وتكبر مى ورزند!

ب) ديدگاه روايات

سائب بن يزيد مى گويد:

ذهبت بي خالتي إلى النبي (ص) فقالت: يا رسول الله! انّ ابن أختي وجع. فمسح رأسي و دعا لي بالبركة، ثم توضأ فشربتُ من وضوئه ثم قمت خلف ظهره فنظرتُ إلى خاتم النبوة بين كتفيه مثل زِرّ الحَجَلَة. (1)


1- صحيح بخارى، ح ١٩٠، ٣54٠، ٣54١، 56٧٠ و 6٣5٢؛ صحيح مسلم، ح ٢٣45.

ص:149

خاله ام مرا نزد پيامبر (ص) آورد و عرضه داشت: اى فرستاده خدا! همانا فرزند خواهرم درد دارد. حضرت دستش را بر سرم كشيد و براى من دعا با بركت نمود، آن گاه وضو گرفت و من از آب وضويش قدرى آشاميدم، سپس پشت سرش به حركت درآمدم و نظر كردم به مهر نبوت كه بين دو شانه اش مثل قرمزى كبك بود.

انس بن مالك مى گويد:

انّ رجلا دخل المسجد يوم جمعة من باب كان نحو دار القضاء و رسول الله (ص) قائم يخطب، فاستقبل رسول الله (ص) قائماً ثم قال: يا رسول الله! هلكت الأموال و انقطعت السبل، فادع الله ان يغيثنا. فرفع رسول الله (ص) يديه ثم قال: اللهم اغثنا، اللهم اغثنا، اللهم اغثنا. . .(1)

مردى در روز جمعه از بابى كه نزديك دار القضاء بود وارد مسجد [پيامبر (ص) شد]، در حالى كه رسول خدا (ص) ايستاده و خطبه مى خواند، او ايستاد و رو به رسول خدا (ص) كرد و عرضه داشت: اى رسول خدا! (از خشكسالى و بى بارانى) اموال نابود شده و راه ها بسته گشته است، از خدا بخواه كه ما را نجات دهد. رسول خدا (ص) دست هايش را بالا برد و عرضه داشت: بارالها! ما را پناه بده! ما را پناه بده! ما را پناه بده! . . . (دعاى پيامبر (ص) مستجاب و باران آمد)

خباب بن ارث مى گويد:

شكونا إلى رسول الله (ص) و هو متوسِّد بُردة له في ظل الكعبة، قلنا له: ألا تستنصر لنا، الا تدعوا الله لنا؟ . . . .(2)


1- صحيح بخارى، ح ١٠١٣، ١٠٢١ و ١٠٣٣؛ صحيح مسلم، ح ٨ و ح٨٩٧.
2- صحيح بخارى، ح٣6١٢، ٣٨5٢ و 6٩4٣.

ص:150

نزد رسول خدا (ص) شكايت آورديم در حالى كه او بردى را به دور خود در سايه كعبه پيچانده بود. به او عرض كرديم: آيا براى ما طلب نصرت نمى كنى؟ آيا براى ما از خدا نمى خواهى. . . .

تصرفات غيبى پيامبر (ص) در قيامت

ابوهريره از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

. . . فانطلق فآتي تحت العرش فأقع ساجداً لربّي، ثم يفتح الله تعالى على و يلهمني من محامده و حسن الثناء عليه شيئاً لم يفتحه لأحد قبلي، ثم قال: يا محمد! ارفع رأسك، سل تعطه، اشفع تشفع، فارفع رأسي فأقول: يا ربّ امتي، فيقال: يا محمد! ادخل الجنة من امتك من لا حساب عليه من الباب الأيمن من ابواب الجنة، و هم شركاء الناس فيما سوي ذلك من الأبواب.(1)

. . . مي روم و به زير عرش مي آيم و براي پروردگارم سجده مي كنم، سپس خداوند متعال براي من فتح مي نمايد و از صفات نيك و حسن ثناي خود آن قدر به من الهام مي كند كه براي احدي قبل از من چنين نكرده است. سپس مي فرمايد: اي محمّد! سرت را از سجده بردار، بخواه تا به تو عطا شود، شفاعت كن تا شفاعتت پذيرفته گردد. من سرم را از سجده برمي دارم و مي گويم: اي پروردگار من! امتم، امتم، پس گفته مي شود: اي محمّد! از در راست امتت را داخل بهشت كن، كساني را كه حسابي بر آنان نيست و آنان شريكان مردم در ماسواي آن درها نيز هستند.


1- صحيح مسلم، ج١، ص١١١.

ص:151

و نيز از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

آتي باب الجنة يوم القيامة، فاستفتح فيقول الخازن: من أنت؟ فأقول: محمد. فيقول: بك امرت و لا افتح لأحد قبلك.(1)

روز قيامت كنار در بهشت مي آيم و در را باز مي كنم و خزينه دار مي گويد: تو كيستي؟ مي گويم: محمّد. مي گويد: فقط براي گشودن به امر تو دستور داده شده ام و براي احدي قبل از تو باز نمي كنم.

و نيز از حضرت (ص) نقل شده كه فرمود:

ثم اشفع فيحدّ لي حداً فأخرجهم من النار و ادخلهم الجنة.(2)

سپس شفاعت مى كنم، پس براى من حدّى معيّن مى شود و آنان را از دوزخ مى رهانم و داخل بهشت مى كنم.

تصرفات غيبى پيامبر اسلام (ص) در كلام فخر رازى

فخر رازى در ذيل آيه: أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ مى نويسد:

انّ الحكّام على الخلق ثلاث طوائف. . . . ثالثها: الانبياء، و هم الذين اعطاهم الله تعالى من العلوم و المعارف ما لأجله بها يقدرون على التصرف في بواطن الخلق و ارواحهم، و ايضاً اعطاهم من القدرة و المكنة ما لأجله يقدرون على التصرف في ظواهر الخلق، و لمّا استجمعوا هذين الوصفين لاجرم كانوا هم


1- صحيح مسلم، ج١، ص١١٢.
2- همان، ص١٠٩.

ص:152

الحكام على الإطلاق.(1)

حاكمان بر خلق سه طائفه اند؛ . . . طايفه سوم: انبيا هستند، همان كسانى كه خداوند متعال به آنان از علوم و معارف به قدرى داده كه به سبب آن قدرت بر تصرف در بواطن خلق و ارواح آنها دارند. و نيز به قدرى قدرت و امكانات داده كه با آن قدرت تصرف در ظواهر خلق را دارند. و چون اين دو صفت را جمع نمودند. از اين رو آنان حاكمان واقعي مي باشند.

ابن حجر مكي مي نويسد:

ثم رأيت ابن العربي صرّح بما ذكرناه؛ من انّه لايمتنع رؤية ذات النبي (ص) بروحه و جسده؛ لانّه و سائر الانبياء احياء ردّت اليهم ارواحهم بعد ان قبضوا، و اذن لهم في الخروج من قبورهم و التصرف في الملكوت العلوي و السفلي، و لا مانع من ان يراه كثيرون في وقت واحد؛ لانّه كالشمس.(2)

سپس ابن عربى را يافتم كه به آنچه ما ذكر كرديم تصريح نموده است؛ به اينكه ديدن ذات پيامبر (ص) به روح و جسدش ممتنع نيست؛ زيرا او و ديگر پيامبران زنده اند و ارواحشان بعد از قبض به آنان بازگردانده شده است، و به آنان اجازه خروج از قبرهايشان و تصرف در ملكوت علوى و سفلى داده شده است. و مانعى نيست كه آن حضرت را بسيارى در يك وقت مشاهده كنند؛ زيرا او همانند خورشيد مى باشد.


1- التفسير الكبير، ج١٣، ص6٧.
2- الفتاوى الحديثية، ابن حجر مكى، ص٢56.

ص:153

6. تصرفات غيبى اهل بيت:
اشاره

تصرفات غيبى اهل بيت (عليهم السلام) را با ذكر چند مقدمه مى توان به اثبات رسانيد:

مقدمه اوّل: تصرف غيبى براى عالمان به كتاب الهى

گفتيم كه حضرت سليمان به حاضران در مجلس خود گفت: كدام يك از شما مى تواند تخت بلقيس را براى من بياورد، پيش از آنكه بلقيس و همراهان او مطيعانه وارد شوند. . . آصف بن برخيا اعلام كرد كه در يك چشم بر هم زدن مى تواند آن را بياورد؛ خداوند متعال در مورد اين داستان مى فرمايد:

قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي (نمل: 4٠)

كسى كه مقدارى از علم كتاب داشت، توانست در نظام تكوين تصرف كرده و تاج و تخت بلقيس، ملكه سبا را از راه بسيار دور، كمتر از يك چشم به هم زدن نزد سليمان حاضر كند.

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود اگر كسى از كل كتاب خدا اطلاع داشته و به آن عالم باشد، به طريق اولى قدرت تصرّف در كائنات را دارد كه همان ولايت تكوينى است. همان گونه كه در آيۀ بعدى به آن اشاره شده است.

مقدمه دوّم: كسانى كه علم به كل كتاب الهى دارند

در آيه اى ديگر مى خوانيم:

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ

ص:154

بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (رعد: 4٣)

آنها كه كافر شدند مى گويند: تو پيامبر نيستى! بگو: كافى است كه خداوند، و كسى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست، ميان من و شما گواه باشند.

از اين آيه استفاده مى شود خداوند متعال و گروهى ديگر كه عالم به كلّ كتابند بين پيامبر و مردم شاهد بوده و شهادت خواهند داد. همچنين بر مى آيد جماعتى هستند كه عالم به كل كتابند، زيرا از طرفى لفظ «مَن» از موصولات است. لذا دلالت بر عموم دارد. از طرف ديگر «علم» مصدر است و در علم اصول فقه بيان شده كه مصدر مضاف مفيد عموم است. همچنين طبق نظر برخى مفرد محلّى به الف و لام نيز دلالت بر عموم دارد، پس از دو جهت «علم الكتاب» دلالت بر عموم دارد. در نتيجه اينكه از اين جمله استفاده مى شود كه جماعتى هستند كه از كلّ كتاب آگاهى و بدان عالمند.

مقدمه سوم: مطهرون، مسّ كنندگان باطن قرآن

در قرآن كريم مى خوانيم:

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ * لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (واقعه: ٧٧ - ٧٩)

همانا آن قرآن كريمى است كه در كتاب محفوظى جاى دارد. و جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند.

در لا يَمَسُّهُ دو احتمال است: يكى مسّ ظاهرى با اجزاى بدن و ديگرى، مسّ باطنى. همان گونه كه در الْمُطَهَّرُونَ نيز دو احتمال است: يكى طهارت ظاهرى با اجزاى بدن و ديگرى، طهارت باطنى با قلب. با

ص:155

مراجعه به قرآن پى مى بريم كه خداوند متعال لفظ مسّ را در هر دو معنا به كار برده است:

الف) مسّ ظاهري

خداوند متعال مى فرمايد:

قالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ (آل عمران: 4٧)

مريم عرض كرد: خدايا مرا چگونه فرزندى تواند بود و حال آنكه مردى به من نزديك نشده است.

ب) مسّ باطني

خداوند سبحان مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا (اعراف:٢٠١)

چون پرهيزكاران را از شيطان، وسوسه و خيالى به دل رسد، همان دم خدا را به ياد آرند.

همچنين طهارت نيز در قرآن به دو معنا به كار رفته است: ظاهرى و باطنى.

الف) طهارت ظاهري

خداوند متعال مى فرمايد: وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ ؛ «و لباست را پاك گردان» . (مدثر: 4)

ب) طهارت باطني

خداوند سبحان مى فرمايد:

يا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ

ص:156

الْعالَمِينَ (آل عمران: 4٢)

اى مريم همانا خداوند تو را برگزيده و پاكيزه گردانيد و بر زنان جهانيان برترى بخشيد.

در مورد آيه لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ در لا يَمَسُّهُ دو احتمال وجود دارد، نهى بودن و نفى بودن كه هر دو به يك صيغه ادا مى شود.

نهى به اين معنا است كه قرآن را نبايد مسّ كند، كه ظهور در مسّ ظاهرى دارد و در مقابل آن، مقصود به طهارت نيز ظاهرى است. و اگر مقصود «نفى» باشد، اخبار است و ظهور در مسّ باطنى دارد به اين معنا كه مسّ نمى كند و تماس حاصل نمى كند و به تعبير ديگر، به عمق قرآن نمى رسند، مگر كسانى كه مطهّرند و طبيعتاً طهارت نيز باطنى معنا مى شود؛ يعنى كسانى كه از هر عيب و نقص و گناهى پاكند. معناى اين آيه اين مى شود: مسّ نمى كند كتاب محفوظ را مگر كسانى كه مطهّرند.

مقدمه چهارم: اهل بيت پيامبر: ، طهارت يافتگان

در اينكه مطهّران چه كسانى اند؟ باز به قرآن مراجعه مى كنيم؛ خداوند متعال مى فرمايد:

إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب: ٣٣)

همانا خدا چنين مى خواهد كه هر رجس و پليدى را از شما خانواده نبوت دور سازد و شما را از هر عيب پاك و منزه گرداند.

در اين آيه شريفه، مصداقِ مطهران مشخص و معين شده است؛ آنان كسانى جز اهل بيت پيامبر (ص) نيستند.

ص:157

مقدمه پنجم: رجوع به روايات در جهت تعيين مصداق اهل بيت

در تشخيص مصداق اهل بيت بايد به روايات مراجعه كرد، زيرا قرآن مى فرمايد: وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ؛ «و بر تو قرآن را فرستاديم تا بر امت آنچه فرستاده شد، بيان كنى» . (نحل: 44)

مقدمه ششم: پيامبر (ص) و تعيين مصداق اهل بيت

با مراجعه به روايات فريقين شيعه و سنى پى مى بريم كه مقصود به اهل بيت در آيه شريفه، پيامبر اكرم، على، فاطمه، حسن و حسين (عليهما السلام) مى باشند. اگر چه حصر در آيه اضافى است در مقابل همسران پيامبر (ص) و بقيه صحابه تا آنها از شمول آيه خارج گردند؛ در نتيجه آيه تطهير شامل بقيه اهل بيت (عليهم السلام) از دوازده امام نيز مى شود.

١. مسلم به سند خود از عائشه نقل مى كند:

خرج النبي (ص) غداة وعليه مرط مرجّل من شعر اسود، فجاء الحسن بن علي فادخله، ثم جاء الحسين فدخل معه، ثم جاءت فاطمة فادخلها، ثم جاء علي فادخله، ثمّ قال: إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً .(1)

پيامبر (ص) صبحگاهى از حجره خارج شد، در حالى كه بر روى دوش او پارچه اى از پشم خياطى نشده بود. حسن بن على بر او وارد شد، او را داخل كسا كرد، آن گاه حسين وارد، او نيز در آن داخل شد. سپس فاطمه وارد شد، او را نيز داخل آن كرد، بعد على وارد شد، او را نيز داخل كسا نمود؛ آن گاه اين آيه را تلاوت كرد: إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً .


1- صحيح مسلم، ج٧، ص١٣٠.

ص:158

٢. ترمذى به سند خود از ام سلمه نقل مى كند:

انّ النبي (ص) جلّل على الحسن و الحسين و علي و فاطمة كساء ثم قال: اللّهم هؤلاء اهل بيتي و خاصتي، اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً.(1)

پيامبر (ص) بر روى حسن، حسين، على و فاطمه پارچه اى كشيد؛ آن گاه عرض كرد: بار خدايا اينان اهل بيت من و از خواصّ من هستند، رجس و پليدى را از آنان دور كن و پاكشان گردان.

٣. همو از عمر بن ابى سلمه، ربيب پيامبر (ص) نقل مى كند:

ولمّا نزلت هذه الآية على النبي: إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً في بيت ام سلمة، فدعا فاطمة وحسناً و حسيناً، فجللهم بكساء، وعلي خلف ظهره، فجلّلهم بكساء ثم قال: اللّهم هؤلاء اهل بيتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً. قالت ام سلمة: وأنا معهم يا نبي الله؟ قال: أنت على مكانك، و أنت إلى خير.(2)

هنگامى كه آيه تطهير در خانه ام سلمه بر پيامبر (ص) نازل شد، فاطمه و حسن و حسين را دعوت نمود و روى آنان كسايى كشيد. على نيز پشت سرش بود؛ آن گاه كسا را بر روى همه كشيد. سپس عرض كرد: بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند، رجس و پليدى را از آنان دور كن و پاكشان گردان. امّ سلمه عرض كرد: اى رسول خدا! آيا من هم با آنانم؟ حضرت فرمود: تو در جاى خود هستى، تو بر خيرى.


1- صحيح ترمذى، ج 5، ص 656.
2- همان، ص ٣٢٧.

ص:159

4. همچنين به سند خود از انس بن مالك نقل مى كند:

انّ رسول الله (ص) كان يمّر بباب فاطمة ستة اشهر، فاذا خرج إلى صلاة الفجر يقول: الصلاة يا أهل البيت إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً .(1)

رسول خدا (ص) تا شش ماه هنگام رفتن به نماز صبح مرتب بر درب خانه فاطمه گذر مى كرد و مى فرمود: الصلاة يا اهل البيت: إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً .

5. احمد در مسند به سندش از امّ سلمه نقل مى كند: پيامبر (ص) در حجره او بود، فاطمه با ظرفى از آب گوشت بر پيامبر (ص) وارد شد. پيامبر (ص) ، در حالى كه در رختخواب خود نشسته و بر چيزى تكيه داده بود، فرمود: «همسر و دو فرزندت را نيز دعوت كن» . ام سلمه مى گويد:

«من در حجره نماز مى خواندم. در آن هنگام اين آيه بر پيامبر (ص) نازل شد: إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً » .

ام سلمه مى گويد: «پيامبر (ص) گوشه كسا را گرفت و بر روى همه كشاند؛ آن گاه دستانش را به آسمان بلند كرد و عرض كرد: بار خدايا! اينان اهل بيت من و از خواص من هستند، رجس و پليدى را از آنان دور ساز و پاكشان گردان» . امّ سلمه مى گويد: «به رسول خدا (ص) عرض كردم: آيا من با شما هستم؟» فرمود: «تو بر خيرى، تو بر خيرى» .(2)

از مجموع اين مقدمات استفاده مى شود كه اهل بيت (ع) همانند رسول خدا (ص) سلطه غيبى و ولايت تكوينى دارند.


1- صحيح ترمذى، ج5، ص656.
2- مسند احمد، ج6، ص٢٩٢.

ص:160

ص:161

كرامات و تصرفات غيبى اوليا

اشاره

تفتازانى مى نويسد:

وذهب جمهور المسلمين الى جواز كرامة الأولياء، و منعه اكثر المعتزلة. و الأستاذ ابواسحاق يميل الى قريب من مذهبهم. كذا قال امام الحرمين. . . .(1)

جمهور مسلمانان معتقد به جواز صدور كرامت از اوليا هستند، ولي اكثر معتزله آن را منع كرده اند. و استاد ابواسحاق مايل به مذهب آنان است، و نيز امام الحرمين همين را گفته است. . . .

او همچنين مى گويد:

نعم قد يرد في بعض المعجزات نصّ قاطع على انّ احداً لايأتي بمثله اصلا كالقرآن، و هو لاينافي الحكم بانّ كل ما وقع معجزة لنبي يجوز ان يقع كرامة لولي.(2)

آرى گاهى در برخى از معجزات نصّى قاطع وارد مى شود بر اينكه احدى مثل آن را نمى تواند بياورد همانند قرآن، و اين منافات ندارد


1- شرح مقاصد، تفتازانى، ج٢، ص٢٠٣.
2- همان.

ص:162

با اينكه هر آنچه به عنوان معجزه براى پيامبر واقع مى شود جايز است كه به عنوان كرامت براى ولى تحقق يابد.

او در ادامه مي گويد:

ولنا على الوقوع وجهان: الاول: ما ثبت بالنص من قصة مريم عند ولادة عيسي (ع) ، و انّه كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللهِ . وقصة اصحاب كهف و لبثهم في الكهف سنين بلا طعام و شراب. و قصة آصف و اتيانه بعرش بلقيس قبل ارتداد الطرف.(1)

دليل ما بر وقوع دو چيز است: اول: آنچه به نص ثابت شده از قصه مريم هنگام ولادت عيسي (ع) و اينكه هر زمان زكريا در محراب بر او وارد مي شد كنارش رزقي را مي يافت. گفت: اي مريم! از كجا چنين رزقي آورده اي؟ گفت: اين از جانب خداست. و همچنين قصه اصحاب كهف و درنگ چند ساله آنان در غار بدون هيچ غذا و آبي. و قصه آصف و آوردن تخت بلقيس قبل از يك چشم برهم زدن. (همگي دليل بر جواز وقوع كرامت از اوليا است)

ابن حجر هيتمى مى گويد: دار قطنى نقل كرده:

انّ عليّاً قال للستة الذين جعل عمر شورى بينهم كلاماً طويلا من جملته: انشدكم بالله! هل فيكم احد قال له رسول الله (ص) : يا علي أنت قسيم الجنة و النار يوم القيامة غيري؟ قالوا: اللّهمّ لا. و معناه ما رواه عنترة عن علي الرضا انّه (ص) قال له: انت قسيم الجنة و النار، فيوم القيامة تقول النار: هذا لي و هذا لك. و روي


1- شرح مقاصد، ج٢، ص٣٠4.

ص:163

ابن السماك انّ ابابكر قال له سمعت رسول الله (ص) يقول: لايجوز احد الصراط الاّ من كتب له على الصراط.(1)

همانا علي با شش نفري كه عمر به عنوان شوري معرفي كرده بود سخني طولاني دارد كه از جمله آن اين بود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما غير از من كسي هست كه رسول خدا (ص) به او فرموده باشد: اي علي! تو تقسيم كننده بهشت و جهنم در روز قيامتي؟ گفتند: بارالها! هرگز. و معناي آن چيزي است كه عنتره از علي [بن موسي] الرضا (ع) نقل كرده كه پيامبر (ص) به علي (ع) فرمود: تو تقسيم كننده بهشت و دوزخي. پس روز قيامت به آتش دوزخ مي فرمايد: اين براي من است و اين براي تو. و ابن سماك روايت كرده كه ابوبكر به او گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مي فرمود: كسي نمي تواند از صراط بگذرد، مگر آنكه علي (ع) براي او جواز عبور بدهد.

شاه عبدالعزيز دهلوى مى گويد:

والامة المسلمة كلّها تعظم سيّدنا علياً و ذريته الطاهرة، مثل المشايخ و المرشدين، و تعتقد الامور التكوينية متعلقة بهم، و صارت الفاتحة و الصدقات و النذور رائجة و معمولة باسمهم، كما قد جرت هذه المعاملة لجميع اولياء الله تعالى.(2)

تمام امت اسلامى سيد ما على و ذريه طاهره او را تعظيم مى كنند، مثل مشايخ و مرشدها، و نيز معتقد به امور تكوينى هستند كه به


1- الصواعق المحرقة، احمد بن حجر مكى، ص١٢6.
2- تحفة اثنا عشريه، ص٢١4.

ص:164

آنان تعلق دارد و فاتحه و صدقات و نذرها رايج و معمول به اسم آنان است، آن گونه كه اين معامله براى تمام اولياى خداوند متعال جارى است.

بركات و تأثير دعاى اوليا

ابن مسعود از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

انّ لله عزّوجلّ في الخلق ثلاثمائة، قلوبهم على قلب آدم (ع) . . . و اذا مات من الثلاثمائة ابدل الله مكانه من العامة، فبهم يحيي و يميت و ينبت و يدفع البلاء. قيل لعبدالله بن مسعود: و كيف بهم يحيي و يميت؟ قال: لأنّهم يسألون الله اكثار الأمم فيكثرون، و يدعون على الجبابرة فيقصمون و يستسقون فيسقون و يسألون فتنبت لهم الأرض، و يدعون فيدفع بهم انواع البلاء. (1)

همانا براى خداى عزّوجلّ در بين خلق سيصد نفر است كه قلوبشان بر قلب آدم (ع) است. . . و چون از آن سيصد نفر كسى بميرد خداوند به جاى او از عوام پر مى كند، پس به واسطه آنان است كه زنده مى كند و مى ميراند و مى روياند و بلا را دفع مى نمايد. به عبدالله بن مسعود گفته شد: چگونه به واسطه آنان زنده مى كند و مى ميراند؟ گفت: زيرا آنان (مستجاب الدعوه اند) از خدا زيادى امت را مى خواهند و امت ها زياد مى شوند. و بر جباران نفرين مى كنند پس كمرشان شكسته مى شود، و طلب باران مى كنند و سيراب مى گردند، و مى خواهند و زمين برايشان روييده مى شود، و دعا مى كنند، و به واسطه آنان انواع بلاها دفع مى گردد


1- الحاوى للفتاوى، ج٢، ص٢4٧.

ص:165

سيوطى در ادامه مى نويسد:

يدفع الله بهم عن أهل الأرض. و في رواية: فيهم الأبدال، بهم تنصرون و بهم ترزقون. و في رواية: بهم تغاثون و بهم ترزقون و بهم تمطرون.(1)

خداوند به واسطه آنان بلا را از اهل زمين دفع مى كند. و در روايتى است كه در ميان آنها اوليا هستند كه به واسطه آنان يارى مى شويد و به واسطه آنان روزى مى خوريد. و در روايتى آمده كه به واسطه آنان پناه داده شده و روزى مى خوريد و باران داده مى شويد.

ابن عابدين از معاذ بن جبل نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

ثلاث من كنّ فيه فهو من الأبدال(2)الذين بهم قوام الدنيا و اهلها؛ الرضا بالله، و الصبر على محارم الله، و الغضب في ذات الله.(3)

سه چيز است كه در هركس وجود داشته باشد او از ابدال است كه قوام دنيا و اهلش به آنان وابسته است؛ رضاى به خدا، و صبر بر حرام هاى الهى، و غضب در راه خدا.

وقوع كرامت از اوليا

سعد الدين تفتازانى مى گويد:

وانكارها - اي الكرامات - ليس بعجيب من اهل البدع و الأهواء؛


1- الحاوى للفتاوى، ج٢، صص٢4٧ و ٢4٨.
2- ابدال به همان اوليا و عبادند به چنين اسمى ناميده شده اند؛ زيرا هرگاه يكى از آنان بميرد ديگرى جايگزين مى شود. لسان العرب، ج١١، ص4٩؛ اين لفظ در عرفان عنوانى است براى اولياى الهى.
3- رسائل، ابن عابدين شامى، ج٢، ص٢٧4.

ص:166

اذ لم يشاهدوا ذلك من انفسهم قطّ، و لم يسمعوا من رؤسائهم الذين يزعمون انّهم على شيء مع اجتهادهم في أمور العبادات و اجتناب السيئات، فوقعوا في اولياء الله تعالى اصحاب الكرامات، يمزقون اديمهم، و يمضغون لحومهم، لايسمونهم الاّ باسم الجهلة المتصوفة، و لايعدونهم الاّ في عداد آحاد المبتدعة.

وانّما العجب من بعض فقهاء اهل السنة حيث قال: في ما روي عن ابراهيم بن ادهم انّهم رأوه بالبصرة يوم التروية، و في ذلك اليوم بمكة: انّ من اعتقد جواز ذلك يكفر. و الانصاف ما ذكره النسفي حين سأل عمّا يحكي: انّ الكعبة تزور واحداً من الأولياء، هل يجوز القول به؟ فقال: نقض العادة على سبيل الكرامة لأهل الولاية جائز عند اهل السنة.(1)

و انكار كرامات از اهل بدعت ها و هواها بعيد نيست؛ زيرا آن را از خودشان هرگز مشاهده نكردند، و از رئيسان خود كه گمان كرده اند چيزي دارند نشنيده اند، با كوشش آنان در امور عبادات و اجتناب گناهان، و لذا متعرض اولياي خداوند متعال كه صاحب كرامتند شده و اصالت و حرمت آنان را پاره كرده و گوشت آنان را مي جوند، و آنان را صوفيان جاهل مي نامند، و در شمار افراد بدعت گزار قرار مي دهند.

و تعجب از برخى فقهاى اهل سنت است در مورد روايت از ابراهيم بن ادهم كه او را در بصره روز ترويه ديدند و در همان روز او در مكه نيز مشاهده شد گفته اند: هركس چنين اعتقادى داشته باشد كافر مى گردد. و انصاف آن چيزى است كه نسفى ذكر كرده


1- شرح المقاصد، مسعود بن عمر تفتازانى، ج٢، ص٢٠4.

ص:167

هنگامى كه سؤال شد از آنچه كه حكايت مى شود اينكه كعبه به زيارت برخى از اوليا مى آيد آيا اين حرف صحيح است؟ او در جواب گفت: نقض عادت بر سبيل كرامت براى اهل ولايت نزد اهل سنت جايز است.

تصرف اوليا به مشيّت الهى

از روايات استفاده مى شود كه انسان با عبادت و اطاعت خداوند متعال مى تواند مظهر صفات جمال و كمال الهى شده و در اين نظام به اذن و مشيت او تصرف نمايد.

بخارى به سندش از ابوهريره نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

انّ الله قال: من عادي لي ولياً فقد آذنته بالحرب، و ما تقرب إليّ عبدي بشيء احبّ إليّ ممّا افترضت عليه، و لايزال عبدي يتقرب إليّ بالنوافل حتّى احببته، فاذا احببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به، و يده التي يبطش بها، و رجله التي يمشي بها، و ان سألني لأعطيته، و لئن استعاذني لأعيذنه.(1)

خداوند فرمود: هركس با من در حق وليّى دشمنى كند اعلان جنگ با او مى دهم، و هرگز بنده من به چيزى محبوب تر نزد من از واجبات تقرّب نمى جويد. و هميشه بنده من به سوى من با نوافل تقرب مى جويد تا او را دوست بدارم، و چون او را دوست مى دارم گوش او مى شوم


1- صحيح بخارى، كتاب الرقاق، باب التواضع.

ص:168

كه با آن مى شنود و چشم او مى شوم كه با آن مى بيند و دست او مى شوم كه با آن حمله مى برد و پاى او مى شوم كه با آن راه مى رود. و هرگاه از من بخواهد به او عطا مى كنم و اگر از من درخواست پناه كند او را پناه مى دهم.

فخر رازى در ذيل آيه: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً (كهف: ٩) مى نويسد:

وكذلك العبد اذا واظب على الطاعات بلغ إلى المقام الذي يقول الله: (كنت له سمعاً و بصراً) ، فاذا صار نور جلال الله سمعاً له سمع القريب و البعيد، و اذا صار ذلك النور بصراً له رأي القريب و البعيد، و اذا صار ذلك النور يداً له قدر على التصرف في الصعب و السهل و البعيد و القريب. (1)

و همچنين است بنده هرگاه بر طاعات مواظبت كند به مقامى مى رسد كه خداوند مى فرمايد: (من گوش و چشم او مى شوم) و چون نور جلال خدا گوش او مى شود صداى نزديك و دور را مى شنود، و چون آن نور چشم او مى شود اشياى نزديك و دور را مى بيند، و چون آن نور دست او مى شود بر تصرف در امور سخت و آسان، دور و نزديك قدرت پيدا مى كند.

ملا على قارى در شرح حديث

«انّ الله حرم على الارض ان تأكل اجساد الأنبياء» ؛ «همانا خداوند بر زمين حرام كرده تا جسدهاى پيامبران را خاك نمايند» مى گويد:

ولذا قيل: اولياء الله لايموتون، ولكن ينتقلون من دار إلى دار.(2)


1- تفسير فخر رازى، ج٢١، ص٨٩١.
2- مرقاة المفاتيح، على بن سلطان قارى، ج٣، ص٢6١.

ص:169

و لذا گفته شده: اولياى الهى نمى ميرند، ولى از خانه اى به خانه اى منتقل مى گردند.

او همچنين در شرح حديث

«و صلّوا علي فان صلاتكم تبلغني حيث كنتم» ؛ «بر من درود فرستيد؛ زيرا درود شما در هر جا كه باشيد به من مى رسد» ، از قاضى عياض نقل مى كند:

وذلك انّ النفوس الزكية القدسية اذا تجردت عن العلائق البدنية عرجت و اتصلت بالملأ الأعلى، و لم يبق لها حجاب، فترى الكل كالمشاهد بنفسها أو باخبار الملك لها. و فيه سرّ يطلع عليه من تيسّر له.(1)

زيرا نفوس پاك و قدسى هرگاه از علايق جسمي مجرد گردند عروج كرده و به ملكوت اعلى متصل مى شوند، و ديگر براى آنها حجابى باقى نمى ماند، و همه چيز را همانند مشاهده كننده آن مى بيند، يا به واسطه فرشته از آن مى داند. و در آن سرّى است كه تنها كسى از آن مطّلع مى گردد كه اين امر برايش ميسّر شده باشد.


1- مرقاة المفاتيح، ج٣، ص٢4٢.

ص:170

ص:171

سلطه غيبي اوليا در برزخ

اشاره

از مجموعۀ ادلۀ عقلى و نقلى اعم از قرآنى و حديثى و نيز كلمات علماى اسلامى استفاده مى شود كه اولياى الهى در عالم برزخ سلطۀ غيبى داشته و مى توانند تصرفاتى غيبى انجام دهند و حتّى در مورد نحوۀ تأثيرگذارى آنان در برزخ و دنيا نيز بحث شده است.

نحوه تأثيرگذارى اوليا در برزخ

فخر رازى در كتاب «المطالب العالية» مى گويد:

الكلام فيه مبني على مقدمات:

المقدمة الأولى: انّا قد دللنا على انّ النفوس البشرية باقية بعد مفارقة الأبدان.

المقدمة الثانية: انّ تلك النفوس التي فارقت ابدانها اقوى من هذه النفوس المتعلقة بالأبدان من بعض الوجوه. و هذه النفوس اقوى من تلك من وجه آخر. امّا انّ النفوس المفارقة اقوى من هذه النفوس من بعض الوجوه: فهو انّ تلك النفوس لما فارقت ابدانها

ص:172

فقد زال الغطاء و الوطاء، و انكشف لها عالم الغيب و أسرار منازل الآخرة. فصارت العلوم التي كانت برهانية عند التعلق بالأبدان و ضرورية بعد مفارقة الأبدان، و كانت تلك النفوس الروحانية حين كانت النفوس بدنية كانت تحت غبار و بخار، فلمّا زال البدن اشرقت تلك النقوش و تجلت و تلألأت، فحصل للنفوس المفارقة عن الأبدان بهذا الطريق نوع من الكمال.

وامّا انّ النفوس المتعلقة بهذه الأبدان اقوي من تلك النفوس المفارقة من وجه آخر فلانّ آلات الكسب باقية لهذه النفوس، فهذه النفوس بواسطة الأفكار المتلاحقة و الأنظار المتعاقبة تستفيد في كل يوم علماً جديداً و بحثاً زائداً. و هذه الحالة غير حاصلة للنفوس المفارقة.

والمقدمة الثالثة: انّ تعلّق النفوس بابدانها تعلق يشبه العشق الشديد و الحبّ التام. و لهذا السبب فانّ كلّ شيء يطلب تحصيله في الدنيا فانّما يطلب ليتوصل به إلى ايصال الخير و الراحة إلى هذا البدن، فذلك الميل يبقى، و ذلك العشق لايزول الاّ بعد حين. و تبقى تلك النفس عظيمة الميل إلى ذلك البدن، عظيمة الانجذاب اليه، لاسيما على المذهب الذي نصرناه من انّ النفوس الناطقة مدركة للجزئيات، و انّها تبقى موصوفة بهذا الإدراك بعد موت البدن.

وإذا عرفت هذه المقدمات فنقول: انّ الانسان إذا ذهب إلى قبر انسان قوي النفس، كامل الجوهر، شديد التأثير، و وقف هناك ساعة، و تأثرت نفسه من تلك التربة حصل لنفس هذا الزائر تعلق بتلك التربة. و قد عرفت انّ لنفس ذلك الميت تعلق بتلك التربة

ص:173

أيضاً. فحينئذ يحصل لنفس هذا الزائر الحي و لنفس ذلك الانسان الميت ملاقاة بسبب اجتماعهما على تلك التربة، فصارت هاتان النفسان شبيهتان بمرآتين صقيلتين، وضعتا بحيث ينعكس الشعاع من كل واحدة منهما إلى الأخرى. فكل ما حصل في نفس هذا الزائر الحي من المعارف الربانية و العلوم الكسبية و الأخلاق الفاضلة من الخضوع لله تعالى و الرضا بقضاء الله تعالى، ينعكس منه نور إلى روح ذلك الانسان الميت، و كل ما حصل في نفس ذلك الانسان من العلوم المشرفة و الآثار القوية الكاملة فانّه ينعكس منها نور إلى روح هذا الزائر الحي، و بهذا الطريق تصير تلك الزيارة سبباً لحصول المنفعة الكبرى و البهجة العظمى لروح الزائر و لروح المزور.

فهذا هو السبب الأصلي في شرعية الزيارة، و لايبعد ان يحصل فيها اسرار اخرى ادق و اغمص ممّا ذكرناه. و تمام العلم بحقائق الأشياء ليس الاّ عندالله سبحانه و تعالى.(1)

سخن در آن مبنى بر مقدمات است؛

مقدمه اول: ما استدلال آورده و برهانى كرديم بر اينكه نفوس بشرى بعد از مفارقت از بدن ها باقى هستند.

مقدمه دوم: اينكه آن نفوس بعد از مفارقت از بدن ها از برخى جهات قوى تر از نفوسى هستند كه به بدن ها تعلق دارند، و اين نفوس از آنها از جهت ديگر قوى تر مى باشند. اما اينكه نفوس جدا شده قوى تر از آن نفوس از برخى وجوه است به جهت آنكه آن نفوس چون از


1- المطالب العالية من العلم الإلهى، فخر رازى، ج٧، صص ٢٧5 - ٢٧٧.

ص:174

بدن هايشان مفارقت مى كنند پرده و مانع زايل مى گردد و براى نفوس عالم غيب و اسرار منزل آخرت كشف مى شود، لذا علومى كه هنگام تعلق به بدن ها برهانى بوده بعد از مفارقت بدن ها ضرورى و بديهى مى شود، و آن نفوس روحانى هنگامى كه به بدن تعلق داشتند تحت غبار و بخار بوده اند، و بدن همين طور بر آن نقش ها پرتو افكنده و تجلى و تلألؤ داشته است و لذا براى نفوسى كه از بدن ها جدا مى شوند از اين راه نوعى از كمال حاصل مى شود.

و اما اينكه نفوس متعلق به اين بدن ها قوى تر از آن نفوسى است كه از بدن ها جدا شده اند از جهت ديگر به جهت آنكه وسايل كسب براى آن نفوس باقى است، پس اين نفوس به واسطه افكار پياپى و نظرهايى كه بر آن وارد مى شود هر روز علم جديد و بحث بيشترى استفاده مى كند، و اين حالت براى نفوس جدا شده از بدن حاصل نيست.

مقدمه سوم: علاقه نفوس به بدن هايشان در تعلق شبيه به عشق شديد و محبت تام است و بدين جهت هر چيزى كه طلب تحصيل آن در دنيا مى كند به جهت آن است كه به واسطه آن به خير و راحت به اين بدن برسد و اين ميل باقى است و آن عشق زايل نمى شود، مگر بعد از مدتى. و آن نفس با ميل شديد به آن بدن و جذبه اى زياد به او باقى مى ماند، خصوصاً بر مذهبى كه ما آن را يارى كرديم از اينكه نفوس ناطقه درك كننده جزئيات است و آنها با اين ادراك بعد از مرگ باقى مى مانند.

چون اين مقدمات را شناختى پس مى گوييم: همانا انسان چون

ص:175

در كنار قبر شخصى قوى النفس، كامل الجوهر، شديد التأثير، مى رود و ساعتى در آنجا توقف مى كند و نفسش از آن تربت متأثر مى شود براى نفس اين زائر تعلقى به آن تربت حاصل مى شود، و تو دانستى كه نفس ميت نيز تعلقى به آن تربت دارد. در اين هنگام براى نفس اين زائر زنده و براى نفس آن انسان مرده ملاقاتى به سبب اجتماع آن دو بر آن تربت حاصل مى گردد، و لذا آن دو نفس شبيه به دو آينه صيقلى مى گردند و به نحوى قرار داده شده اند كه شعاع هر كدام بر ديگرى مى تابد، و لذا هرچه از معارف ربانى و اخلاق فاضله از خضوع براى خداوند متعال و رضاى به قضاى او حاصل شود، از آن نورى به روح آن انسان ميت منعكس مى گردد، و نيز هر آنچه كه در نفس آن انسان از علوم إشرافى و آثار قوى كامل حاصل شود، از آنها نورى به روح آن زائر زنده منعكس مى گردد، و از اين راه آن زيارت سبب حصول منفعتى بزرگ و بهجتى عظيم براى روح زائر و روح زيارت شده مى شود. پس اين است سبب اصلى در شرعيت زيارت، و بعيد نيست كه در آن اسرار ديگرى دقيق تر و دشوارتر از آنچه ذكر كرديم يافت شود، و تمام علم به حقايق اشياء نيست مگر نزد خداوند سبحان و متعال.

صدور امور خارق العاده از اوليا در برزخ

امور خارق العاده و معجزه كه در زمان حيات اوليا از آنها صادر مى شود به واسطه بدن و اجزاى آن نيست، بلكه به واسطه نفس اولياست كه با قرب الهى مظهر صفات جمال و كمال الهى شده اند همان نفسى كه

ص:176

مجرد از خصوصيات ماده بوده و بعد از مفارقت از بدن و عروض مرگ بر آن باقى است، خصوصاً ارواح اوليا و شهدا كه به نص قرآن كريم زنده بوده و هرگز مرگ بر آنها عارض نمى شود، و لذا مى توانند همان كارى را انجام دهند كه در حال زنده بودن انجام مى دادند.

نحوه حيات ارواح اوليا در برزخ

قرطبى بعد از ذكر احاديثى مى گويد:

من جملته القطع بانّ موت الأنبياء انّما هو راجع إلى ان غيبوا عنّا بحيث لاندركهم، و ان كانوا موجودين احياءً، و ذلك كالحال في الملائكة، فانّهم موجودون احياءً و لايراهم احد من نوعنا الاّ من خصّه الله بكرامة من اوليائه.(1)

از جمله امور قطعى اين است كه مرگ پيامبران به اينكه آنان از ما غايب شده اند به حيثى كه ما دركشان نمى كنيم، گرچه موجودات زنده اند، و اين همانند فرشتگان است كه موجودات زنده اى هستند كه احدى از نوع ما آنان را نمى بيند مگر كسانى از اولياى الهى كه خداوند آنان را به كرامت اختصاص داده است.

نووى درباره حديثى مى گويد:

فان قيل: كيف يحجون و يلبون و هم اموات، و هم في دار الآخرة و ليست دار عمل؟ فاعلم انّ للمشايخ فيما ظهر لنا عن هذا اجوبة: احدها: انّهم كالشهداء بل هم افضل منهم، و الشهداء احياء عند ربّهم، فلايبعد ان يحجوا و يصلّوا، كما ورد في


1- التذكرة، محمد بن احمد قرطبى، ص١٩١.

ص:177

الحديث الآخر، و ان يتقربوا إلى الله بما استطاعوا؛ لانّهم و ان كانوا قد توفّوا فهم في هذه الدنيا التي هي دار العمل، حتّى اذا فنيت مدّتها و تعقبتها الآخرة التي هي دار الجزاء انقطع العمل.(1)

پس اگر گفته شود: چگونه آنان حج به جاى آورده و تلبيه مى گويند در حالى كه مرده اند و آنان در دار آخرتند كه دار عمل نيست؟ پس بدان كه مشايخ ما در آنچه براى ما ظاهر شده از اين اشكال جواب هايى داده اند كه يكى از آنها اين است كه آنان همانند شهيدان مى باشند بلكه از آنان برترند، و شهيدان نزد پروردگارشان زنده اند، و بعيد نيست كه حج به جاى آورند و نماز گزارند آن گونه كه در حديث ديگر وارد شده و اينكه آن مقدار كه بتوانند به سوى خدا تقرب مى جويند؛ زيرا آنان گرچه وفات نموده اند، ولى در اين دنيا هستند كه دار عمل است، تا اينكه چون مدتشان تمام شود و آخرتى كه دار جزاست پشت سر آن آيد عمل منقطع مى گردد.

همين توجيه از ابن حجر عسقلانى نيز رسيده است.(2)

غزالى مى گويد:

واذا مات فقد تحول من عالم الملك و الشهادة الى عالم الغيب و الملكوت، فلا يرى بالعين الظاهرة، و انّما يرى بعين اخرى خلقت تلك العين في قلب كل انسان، ولكن الانسان جعل عليها غشاوة كثيفة من شهواته و اشغاله الدنيوية فصار لا يبصر بها و لايتصور ان يبصر بها شيئاً من عالم الملكوت ما لم تنقشع تلك


1- شرح صحيح مسلم، ج٢، ص٢٢٨.
2- فتح البارى، ج6، ص٣٧٨.

ص:178

الغشاوة عن عين قلبه.

ولمّا كانت الغشاوة منقشعة عن اعين الأنبياء (عليهم السلام) فلا جرم نظروا إلى الملكوت و شاهدوا عجائبه و الموتى في عالم الملكوت، فشاهدوهم و اخبروا. . . و مثل هذه المشاهدة لا مطمع فيها لغير الأنبياء و الأولياء الذين تقرب درجتهم منهم.(1)

و چون بميرد از عالم ملك و شهادت به عالم غيب و ملكوت تحول مى يابد، و ديگر با چشم ظاهرى مشاهده نمى كند، بلكه با چشم ديگرى مى بيند كه آن چشم در قلب هر انسانى آفريده شده، ولى انسان بر روى آن پرده ضخيمى از شهوات و توجه و اشتغال به دنيا انداخته است، لذا ديگر به آن نمى بيند و تا آن پرده و حجاب از چشم و ديده قلبش برداشته نشود تصور نمى رود كه به آن ديده چيزى از عالم ملكوت را مشاهده كند.

و چون آن حجاب از ديده هاى پيامبران (عليهم السلام) برداشته شده لذا به ملكوت نظر كرده، و عجائب آن و مرده ها را در عالم ملكوت مشاهده مى كنند، آنها را مشاهده كرده و خبرش را به ما داده اند. . . و از مثل اين مشاهده بهره اى براى غير انبيا و اوليا نيست، اوليايى كه درجه آنها به انبيا نزديك است.

ارتباط صحابه با روح پيامبر (ص) در عالم رؤيا

بسيارى از افراد صحابه بوده اند كه در همين دنيا در عالم رؤيا مشرف به زيارت رسول خدا (ص) شده اند. اينك به نمونه هايى از آنها كه در كتب


1- احياء علوم الدين، غزالى، ج4، ص5٠4.

ص:179

اهل سنت آمده اشاره مى كنيم:

١. ابوالدرداء مى گويد:

شبى بلال مؤذن پيامبر (ص) در عالم رؤيا پيامبر (ص) را زيارت نمود. حضرت (ص) به او فرمود: اين چه جفايى است كه در حق ما نمودى! آيا وقت آن نشده كه به زيارت ما بيايى؟ بلال محزون وخائف از خواب بيدار شد؛ فوراً سوار بر مركب خود شد وبه سوى مدينه حركت نمود ومستقيماً به كنار قبر پيامبر (ص) آمد وشروع به گريه كرد؛ در حالى كه صورتش را به قبر مبارك مى ماليد. حسن وحسين (عليهما السلام) بر او وارد شدند، بلال آنان را در بغل گرفت وبوسيد.(1)

٢. از عمر بن خطاب نقل شده كه گفت:

رأيت رسول الله (ص) في المنام، فرأيته لاينظر إليّ، فقلت:

يا رسول الله! ما شأني؟ فالتفت إليّ و قال: الست المقبل و أنت صائم؟ قال: و الذي نفسي بيده لا اقبل امرأة وأنا صائم ابداً.(2)

رسول خدا (ص) را در خواب ديدم، مشاهده نمودم كه آن حضرت به من نظر نمى كند. عرض كردم: اى رسول خدا! چه كرده ام؟ رو به من كرد و فرمود: آيا تو نيستى كه در حال روزه بوسه مى زنى؟

گفت: قسم به كسى كه جانم به دست اوست هرگز در حال روزه زنى را بوسه نمى زنم.


1- تاريخ دمشق، ج٧، ص١٣٧؛ تهذيب الكمال، ج4، ص٢٨٩؛ اسد الغابه، ج١، ص٢44.
2- احياء علم الدين، غزالى، ج4، ص5٠6.

ص:180

٣. سلمى مى گويد:

دخلت على امّ سلمة وهي تبكي، فقلت: ما يبكيك؟ قالت: رأيت رسول الله (ص) تعني في المنام، و على رأسه و لحيته التراب، فقلت: مالك يا رسول الله؟ قال: شهدت قتل الحسين آنفاً.(1)

بر ام سلمه وارد شدم در حالى كه مى گريست، عرض كردم: چه چيز شما را به گريه انداخت؟ گفت: رسول خدا (ص) را در عالم رؤيا مشاهده كردم در حالى كه بر سر و محاسنش خاك بود، عرض كردم: شما را چه شده است اى رسول خدا؟ ! حضرت فرمود: الآن شاهد قتل حسين بودم.

ترمذى بابى را ذكر كرده تحت عنوان «باب ما جاء فى رؤية رسول الله (ص) فى المنام» و رواياتى آورده از كسانى كه در عالم رؤيا با پيامبر (ص) ارتباط پيدا كرده اند.

ارتباط با روح پيامبر (ص) در عالم دنيا از ديدگاه اهل سنت

اهل سنت نقل مى كنند قصه هايى را از افرادى كه در اين دنيا در بيدارى با روح پيامبر (ص) ارتباط پيدا كرده اند، گرچه ما اصل مطلب را با ادله اى كه ذكر كرديم اثبات نموديم، ولى اين قصه ها را از باب تأييد از كتاب هاى اهل سنت نقل مى كنيم تا مخاطب بداند كه در بين علما اهل سنت بسيارى مدعى هستند كه به اين مطالب مستدل از راه كشف و شهود رسيده اند.

١. از شيخ عبدالقادر گيلانى نقل شده كه گفت:


1- مشكاة المصابيح، محمد بن عبدالله خطيب، ص5٧٠.

ص:181

رأيت رسول الله (ص) قبل الظهر، فقال لي: يا بني! لِمَ لاتتكلم؟ قلت: يا ابتاه انا رجل اعجم، كيف اتكلّم على فصحاء بغداد؟ فقال: افتح فاك، ففتحته، فتفل فيه سبعاً و قال: تكلم على الناس و ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ . فصليت الظهر و جلست و حضرني خلق كثير فارتج علي. فرأيت علياً قائماً بازائي في المجلس فقال لي: يا بني! لِمَ لا تتكلّم؟ قلت: يا ابتاه! قد ارتج على فقال: افتح فاك، ففتحته فتفل ستاً، فقلت: لم لاتكملها سبعاً؟ قال: ادباً مع رسول الله (ص) ، ثم تواري عنّي.(1)

رسول خدا (ص) را قبل از ظهر ديدم به من فرمود: اى فرزندم! چرا سخن نمى گويى عرض كردم: اى پدرم! من مردى از عجم هستم، چگونه مى توانم همانند فصيحان بغداد سخن بگويم؟ حضرت فرمود: دهانت را باز كن، من دهانم را باز كردم، حضرت هفت بار آب دهانش را بر دهان من ريخت و فرمود: بر مردم سخن بگو و به راه پروردگارت به حكمت و موعظه حسنه دعوت كن. من نماز ظهر را به جاى آوردم و نشستم و جماعت بسيارى نزد من حاضر شدند. اضطراب مرا گرفت، على را ديدم كه در برابرم در مجلس نشسته و به من فرمود: اى فرزندم چرا سخن نمى گويى؟ عرض كردم: اى پدرم! مرا اضطراب فرا گرفته است. حضرت فرمود: دهانت را باز كن. دهانم را باز كردم و حضرت شش بار در دهانم آب دهانش را ريخت. عرض كردم: چرا تا هفت بار كامل نكردى؟ فرمود: به جهت ادب با رسول خدا (ص) ، آن گاه از من پنهان شد.


1- روح المعانى، ج ٢٢، ص ٣5.

ص:182

٢. آلوسى مى گويد:

وجوّز ان يكون ذلك بالاجتماع معه عليه الصلاة و السلام روحانية، و لابدع في ذلك، فقد وقعت رؤيته (ص) بعد وفاته لغير واحد من الكاملين من هذه الأمة و الأخذ منه يقظة.(1)

و تجويز كرده اين را كه اين موضوع با اجتماع روحانى با حضرت عليه الصلاة و السلام باشد، و حرف جديدى در آن نيست؛ چرا كه رؤيت او بعد از وفاتش براى بسيارى از كاملان اين امت و گرفتن [حقايق] از او در بيدارى اتفاق افتاده است.

4. عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى نقل مى كند:

وفي بعض المجاميع: حج سيدي احمد الرفاعي، فلما وقف تجاه الحجرة الشريفة انشد:

في حالة البعد روحي كنت ارسلها

تقبل الارض عنّي و هي نائبتي

و هذه دولة الأشباح قد حضرت

فامدد يمينك كي تخطي بها شفتي

فخرجت اليد الشريفة فقبّلها(2)

در برخى از جوامع [حديثى] آمده است كه سرور ما احمد رفاعى حج به جاى آورد، و چون در برابر حجره شريف [پيامبر (ص)] ايستاد اين اشعار را خواند:

و در حالت دور روحم را مى فرستم تا زمينت را از طرف من و به


1- روح المعانى، ج٢٢، ص٣5.
2- الحاوى للفتاوى، سيوطى، ج٢، ص٢6١.

ص:183

نيابت از من ببوسد. و اين دولت اشباح است كه حاضر شده پس دستانت را بده تا لبانم از آنها بهره ببرد.

ناگهان دست شريف حضرت بيرون آمد و آن را بوسيد.

5. مولوى محمّد انور شاه كشميرى ديوبندى مى گويد:

ويمكن عندي رؤيته (ص) يقظة لمن رزقه الله سبحانه، كما نقل عن السيوطي انّه رآه (ص) اثنين و عشرين مرة و سأله عن احاديث ثم صحّحها بعد تصحيحه (ص) .(1)

و ممكن است نزد من ديدن آن حضرت در بيدارى براى كسى كه خداوند سبحان روزى او كند، همان گونه كه از سيوطى نقل شده كه آن حضرت را بيست و پنج بار ديده و درباره احاديثى از او سؤال كرده و بعد از تصحيح آن حضرت، آنها را تصحيح نموده است.

6. شاه ولى الله دهلوى مى گويد:

لمّا دخلت المدينة المنورة وزرت الروضة المقدسة - على صاحبها افضل الصلوات و التسليمات - رأيت روحه (ص) ظاهرة بارزة، لا في عالم الأرواح فقط، بل في المثال القريب من الحسّ، فادركت انّ العوام انما يذكرون حضور النبي (ص) في الصلوات و امامته بالناس فيها، و امثال ذلك من هذه الدقيقة. (2)

چون وارد مدينه منوره شدم و به زيارت روضه مقدسه - كه بر صاحب آن بهترين صلوات و سلام ها باد - رفتم، روح آن حضرت را ظاهر و بارز مشاهده نمودم، نه در عالم ارواح فقط، بلكه در [عالم]


1- فيض البارى، محمد انور شاه كشميرى، ج١، ص٢٠4.
2- فيض الحرمين، ولى الله محدث دهلوى، ص٨٢.

ص:184

مثال نزديك به حسّ، و درك كردم كه عوام همانا حضور پيامبر (ص) را در صلوات خود ياد مى كنند، و [در حقيقت] او بر مردم امامت مى كند، و امثال آن از اين امور دقيق.

امكان رؤيت روح يك شخص در چند مكان

امكان دارد كه روح پيامبر (ص) را اشخاص متعددى در مكان هاى مختلف در يك لحظه مشاهده كنند، به اينكه خداوند متعال براى شخصى همچون پيامبر (ص) يا ديگر اوليا اجسام مثالى متعددى را مسخّر گرداند، و با اين كار تكثر جزئى لازم نمى آيد كه نزد علماى منطق محال شمرده شده است؛ زيرا مناط وحدت و تعدد، روح مى باشد و با وحدت، روح شخص نيز واحد است گرچه اجسام تكثر مى يابد.

و نيز ممكن است كه اين حالت به اين صورت باشد كه يك شخصى در مكانى باشد ولى تمثال هايى از او در چند مكان ديگر ديده شود، همانند آنچه كه در تلويزيون مشاهده مى گردد.

ازقره مزنى نقل كرده كه گفت:

انّ رجلا توفي ابنه، و كان يحبّه حباً شديداً، فقال له رسول الله (ص) : أما تحبّ ان لاتأتي باباً من ابواب الجنة إلاّ وجدته ينتظرك؟ فقال رجل: يا رسول الله! له خاصة ام لكلّنا؟ قال: بل لكلّكم. رواه احمد.(1)

همانا مردى فرزندش وفات يافت و او را بسيار دوست مى داشت، رسول خدا (ص) به او فرمود: آيا دوست ندارى هرگاه به درى از


1- مشكاة المصابيح، محمد بن عبدالله خطيب، ص١5٣.

ص:185

درهاى بهشت مى رسى او را ببينى كه به انتظارت نشسته است؟ مردى عرض كرد: اى رسول خدا! اين اختصاص به او دارد يا براى ما نيز مى باشد؟ حضرت فرمود: براى همه شماست. احمد اين حديث را روايت كرده است.

ملا على قارى در شرح اين حديث مى گويد:

فيه اشارة إلى خرق العادة من تعدد الأجساد المكتسبة، حيث انّ الولد موجود في كل باب من ابواب الجنة.(1)

در آن اشاره است به خرق عادت از تعدد اجسادى كه اكتساب نموده اند؛ زيرا فرزند در كنار هر درى از درهاى بهشت موجود مى باشد.

ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابن منذر در تفاسير خود و حاكم نيشابورى در «المستدرك» با تصريح به صحت سند از ابن عباس درباره آيه: لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ نقل كرده كه گفت: «مثّل له يعقوب» ؛ «يعقوب براى او نمايان شد» .

سيوطى بعد از نقل رواياتى در اين باره مى گويد:

فهذا القول من هؤلاء السلف دليل على اثبات المثال او طي المسافة، و هو شاهد عظيم لمسألتنا، حيث رأي يوسف (ع) و هو بمصر اباه و كان اذ ذاك بارض الشام. ففيه اثبات رؤية يعقوب (ع) بمكانين متباعدين في وقت واحد، بناء على احدى القاعدتين اللتين ذكرنا - من اثبات المثال أو طي المسافة - والله اعلم.(2)٢


1- مرقاة المصابيح، ملاعلى قارى، ج4، ص١٠٩.
2- الحاوى للفتاوى، سيوطى، ج١، ص٢٢٢.

ص:186

اين قول از اين سلف دليل بر اثبات [عالم] مثال با پيمودن [غير عادى] مسافت است، و آن شاهدى است بزرگ بر مسأله ما، آنجا كه يوسف (ع) در حالى كه در مصر بود پدرش را در سرزمين شام مشاهده نمود. و در آن اثبات ديدن يعقوب (ع) در دو مكان دور در يك وقت است، بنابر يكى از دو قاعده اى كه ذكر كرديم - از اثبات [عالم] مثال، يا پيمودن مسافت [به طور غير طبيعى] - و خداوند داناتر است.

امكان خلقت صور مثاليه از سوى اوليا

سيوطى از علاء الدين قونوى نقل مى كند:

وفي الممكن ان يخصّ الله بعض عباده في حال الحياة بخاصية لنفسه الملكية القدسية وقوة لها يقدر بها على التصرف في بدن آخر غير بدنها المعهود مع استمرار تصرفها في الأول. . . و اذا جاز في الجنّ ان يتشكّلوا في صور مختلفة فالأنبياء و الملائكة و الأولياء اولى بذلك.

وقد اثبت الصوفية عالماً متوسطاً بين عالم الأجساد و عالم الأرواح سمّوه عالم المثال و قالوا: هو ألطف من عالم الأجساد و اكثف من عالم الأرواح و بنوا على ذلك تجسد الأرواح و ظهورها في صور مختلفة من عالم المثال، و قد يستأنس لذلك بقوله تعالى: فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا فتكون الروح الواحدة كروح جبريل في وقت واحد مدبرة لشبحه الأصلي، و هذا الشبح المثالي. . .

وكذلك الأنبياء، و لا بعد في ذلك؛ لانّه اذا جاز احياء الموتى

ص:187

لهم و قلب العصا ثعباناً و ان يقدرهم الله على خلاف المعتاد في قطع المسافة البعيدة كما بين السماء و الأرض في لحظة واحدة إلى غير ذلك من الخوارق، فلايمتنع ان يخصهم بالتصرف في بدنين و اكثر من ذلك، و على هذا تخرج مسائل كثيرة و تنحل به اشكالات غير يسيرة. . . و لهم حكايات كثيرة مبنية على هذه القاعدة و هي من امهات القواعد عندهم.(1)

ممكن است كه خداوند برخى از بندگانش را در حال حيات به خاصيتى ملكوتى و قدسى در نفس او اختصاص داده و قوتى به آن دهد تا بر تصرف در بدنى ديگر غير از بدن معمولى اش قدرت يابد با استمرار تصرفش در بدن اول. . . و اگر در مورد جن جايز است كه به صورت هاى مختلف در آيند پس انبيا و فرشتگان و اوليا به اين كار سزاوارترند.

و صوفيه عالمى را ثابت كرده اند كه متوسط بين عالم اجساد و عالم ارواح است به نام عالم مثال، و گفته اند كه آن لطيف تر از عالم اجساد و ضخيم تر از عالم ارواح است، و بر آن بنا گذاشته اند تجسد و ظهور ارواح را در صورت هاى مختلف از عالم مثال. و گاهى استدلال مى شود براى اين مطلب به قول خداوند متعال فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً پس يك روح همچون روح جبرئيل در يك وقت هم مدبّر شبح اصلى خود است و هم شبح مثالى. . .

و همچنين است انبيا، و در آن بُعدى نيست؛ زيرا اگر جايز باشد زنده كردن مرده ها براى آنان، و تبديل كردن عصا به اژدها، و


1- الحاوى للفتاوى، ج١، صص ٢١٨ و ٢١٩.

ص:188

اينكه خداوند مقدر ساخته براى آنان كه برخلاف عادت مسافت طولانى همچون ما بين آسمان و زمين را در يك لحظه بپيمايند و غير اينها از خوارق [عادت]، پس مانعى نيست كه اختصاص دهد ايشان را به تصرف در دو بدن و بيشتر از آن. و بر اين مطلب مسايل بسيارى متفرع مى گردد و به آن اشكالات دشوارى حل مى شود. . . و براى آنان حالات بسيارى است مبنى بر اين قاعده و اين از قواعد اصلى نزد آنان مى باشد.

سيد محمود آلوسى بغدادى مى گويد:

والأنفس الناطقة الانسانية اذا كانت قدسية قد تنسلخ عن الأبدان و تذهب متمثلة ظاهرة بصور ابدانها أو بصور أخرى، كما جاء في صحيح الأخبار، حيث يشاء الله عزّوجلّ مع بقاء نوع تعلق لها بالابدان الأصلية يتأتي معه صدور الأفعال منها، كما يحكي عن بعض الأولياء قدست اسرارهم انّهم يرون في وقت واحد في عدة مواضع، و ما ذاك الاّ لقوة تجرد انفسهم و غاية تقدسها، فتمثل و تظهر في موضع و بدنها الأصلي في موضع آخر

لا تقل دارها بشرقى نجد كل نجد للعامرية دار (1)

و نفس هاى ناطق انسانى در صورتى كه قدسى باشند گاهى از بدن ها جدا شده و به صورت مثالى ظاهر با صورت بدن ها يا ديگر صورت ها درمى آيند، آن گونه كه در اخبار صحيح آمده، آن گونه كه خداوند عزوجل اراده كرده با بقاء نوعى كه تعلقى براى آن به بدن هاى اصلى است، و با آن است كه مى تواند افعالى را انجام دهد،


1- روح المعانى، ج٢٣، ص١٣.

ص:189

آن گونه كه از برخى اوليا قدست اسرارهم حكايت شده اينكه در يك زمان واحد چند موضع را مشاهده مى كنند، و اين نيست، مگر به جهت تجرد نفس هاى آنان و غايت تقدسشان و لذا آنان ظهور و بروز در موضعى دارند در حالى كه بدن اصلى آنان در موضع ديگرى است.

نگو كه خانه او در شرق نجد است. هر نجدى براى عامريه خانه است.

او در ردّ استبعاد اين مطلب از تفتازانى مى گويد:

. . . و أنت تعلم انّ المعتمد عندنا جواز ثبوت الكرامة للولي مطلقاً الاّ فيما يثبت بالدليل عدم امكانه، كالاتيان بسورة مثل احدى سور القرآن، و قد اثبت غير واحد تمثل النفس و تطورها لنبيّنا (ص) بعد الوفاة و ادعي انّه عليه الصلاة و السلام قد يرى في عدة مواضع في وقت واحد مع كونه في قبره الشريف يصلّي.(1)

. . . و تو مى دانى كه معتمد نزد ما جواز ثبوت كرامت براى مطلق اولياست، مگر در آنچه كه با دليل عدم امكانش ثابت شده است؛ همچون آوردن سوره اى مثل يكى از سوره هاى قرآن، و جماعتى اثبات كرده اند تمثل نفس و پيشرفت آن را براى پيامبر ما بعد از وفات و ادعا كرده اند كه آن حضرت - كه درود و سلام خدا بر او باد - گاهى در چند موضع در يك وقت ديده مى شود با وجود آنكه در قبرش دعا مى كند.


1- روح المعانى، ج٢٣، ص١4.

ص:190

احاطه روح پيامبر (ص)

ملا على قارى حنفى از عمرو بن دينار در مورد آيه فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ نقل كرده كه گفت:

ان لم يكن في البيت احد فقل: السلام على النبي ورحمة الله وبركاته.(1)

اگر در خانه كسى نبود بگو: سلام بر پيامبر (ص) و رحمت و بركات خدا بر او باد.

آن گاه در شرح آن مى گويد:

اي لانّ روحه حاضرة في بيوت اهل الاسلام. و عمرو بن دينار هو امام المحدثين يروي عن ابن عباس و ابن عمر و جابر، و عنه شعبة و سفيانان و حمادان، و هو عالم حجة، اخرج له الأئمة الستة.(2)

يعنى به جهت آنكه روح او حاضر در خانه هاى اهل اسلام است.

و عمرو بن دينار امام محدثان از ابن عباس و ابن عمر و جابر روايت كرده، و از او شعبه و دو سفيان و دو حماد روايت كرده اند و او عالم حجت است كه صاحبان صحاح سته از او نقل روايت كرده اند.

او همچنين از بيهقى نقل مى كند كه گفت:

وحلولهم - اي الأنبياء - في اوقات مختلفة، في اماكن متعددة جائز عقلا كما ورد به خبر الصادق.(3)


1- شرح الشفاء، ملا على قارى، ج٣، ص464.
2- همان.
3- مرقاة المفاتيح، ملاعلى قارى، ج٣، ص٢4١.

ص:191

حلول انبيا در اوقات مختلف و اماكن متعدد عقلا جايز است آن گونه كه به آن خبر صادق وارد شده است.

سعه وجودى روح در عالم برزخ

ابن قيم جوزيه مى گويد:

وانّما يغلظ اكثر الناس في هذا الموضع، حيث يعتقد انّ الروح من جنس ما يعهد من الأجسام التي اذ اشتغلت مكاناً لم يمكن ان تكون في غيره، و هذا غلط محض، بل الروح تكون فوق السماوات في اعلى علّيين، وترد إلى القبر، فترد السلام و تعلم بالمسلم و هي في مكانها هناك. و روح رسول الله (ص) في الرفيق الأعلى دائر و يردّها الله تعالى إلى القبر، فترد السلام على من سلّم عليه و تسمع كلامه.(1)

بسيارى از مردم درباره اين موضوع سخنان تندى دارند؛ زيرا معتقدند كه روح از اجسامى است كه هرگاه مكانى را اشغال كند نمى تواند در مكان ديگر باشد، و اين غلط محض است، بلكه روح فوق آسمان ها در اعلى علّيين مى باشد، و به قبر باز مى گردد و سلام را جواب مى دهد و در همان جايى كه هست از سلام كننده آگاه مى باشد و روح رسول خدا (ص) در ملكوت اعلى در حال دور زدن است و خداوند متعال او را به قبرش باز مى گرداند، تا جواب سلامى را كه بر او فرستاده شده بدهد و كلامش را بشنود.

عبدالوهاب شعرانى در اين باره مى گويد:


1- الروح، ابن قيم، ص١٧٣.

ص:192

ومنها شهود الجسم الواحد في مكانين في آن واحد، كما رأى محمد (ص) نفسه في اشخاص بني آدم السعداء، حين اجتمع به في السماء الأولى كما مرّ. و كذلك آدم و موسى و غيرهما، فانّهم في قبورهم في الأرض حالكونهم ساكنين في السماء. فانّه قال: رأيت آدم، رأيت موسى، رأيت ابراهيم، و اطلق، و ما قال: رأيت روح آدم و لا روح موسى. فراجع (ص) موسى في السماء و هو بعينه في قبره في الأرض قائم يصلّي كما ورد.

فيامن يقول: انّ الجسم الواحد لايكون في مكانين كيف يكون ايمانك بهذا الحديث؛ فان كنت مؤمناً فقلّد و ان كنت عالماً فلاتعترض، فانّ العلم يمنعك و ليس لك الاختبار، فانّه لايختبر الاّ الله، و ليس لك ان تتأول انّ الذي في الأرض غير الذي في السماء؛ لقوله عليه الصلاة و السلام: رأيت موسى و اطلق، و كذلك سائر من رآه من الأنبياء هناك. فالمسمى موسى ان لم يكن عينه، فالإخبار عنه كذب انّه موسى هذا.(1)

و از آن جمله مشاهده يك جسم در دو مكان در آن واحد است، همان گونه كه محمّد (ص) خود را در ميان اشخاصى با سعادت از بنى آدم مشاهده كرد هنگامى كه با او در آسمان اول اجتماع شد، همان گونه كه گذشت. و همچنين است آدم و موسى و غير از آن دو؛ زيرا كه آنان در قبرهايشان در روى زمينند در حالى كه ساكن در آسمان مى باشند. لذا به طور مطلق فرمود: آدم و موسى و ابراهيم را مشاهده كردم، و نفرمود: روح آدم يا روح موسى را ديدم. لذا به


1- اليواقيت و الجواهر، عبدالوهاب شعرانى، ج٢، ص٣6.

ص:193

موسى در آسمان مراجعه كرد در حالى كه در همان زمان در قبرش در زمين ايستاده و دعا مى كرد آن گونه كه وارد شده است. پس اى كسى كه مى گويى: جسم واحد نمى تواند در دو مكان باشد چگونه است ايمان تو به اين حديث؛ اگر تو مؤمنى تقليد كن، و اگر عالمى پس اعتراض نكن؛ زيرا علم تو را مانع مى شود و حق ندارى امتحان كنى؛ زيرا تنها خداست كه امتحان مى كند، و حق ندارى تأويل كنى آنكه در روى زمين است غير از آن كسى است كه در آسمان مى باشد؛ به جهت قول مطلق پيامبر - كه درود و سلام بر او باد -: موسى را ديدم، و همچنين ساير آنچه را از انبيا در آنجا مشاهده كرده است. پس مقصود ديدن خود موسي است اگر عين او نباشد، خبر دادن از او دروغ است كه بگويد اين موسي است (كه او را ديدم) .

سيد محمّد بن علوى مالكى مكى در اين باره مى گويد:

روحانية المصطفى (ص) حاضرة في كل مكان، فهي تشهد اماكن الخير و مجالس الفضل. و الدليل على ذلك انّ الروح من حيث هي روح غير مقيدة في البرزخ، بل منطلقة تسبح في ملكوت الله. . .

والدليل على ذلك قوله (ص) في الحديث الصحيح: نسمة المؤمن على طائر، تسبح حيث تشاء أو كما قال (رواه مالك) : و روحه (ص) اكمل الأرواح، فهي لذلك اكمل.(1)

روحانيت مصطفى (ص) در هر مكانى حاضر است و آن روحانيت در


1- الذخائر المحمدية، محمد بن علوى مالكى، ص٢5٩.

ص:194

مكان هاى خير و مجالس فضيلت حاضر مى شود. و دليل بر آن اينكه روح از آن جهت كه روح است در عالم برزخ مقيد نيست، بلكه آزاد بوده و در ملكوت خدا در حال گردش مى باشد. . . .

و دليل بر آن قول پيامبر (ص) در حديث صحيح است كه روح مؤمن همانند پرنده اي است كه هر كجا بخواهد پرواز مي كند، يا آن گونه كه بنابر نقل مالك گفت: روح پيامبر (ص) كامل ترين ارواح است، و بدين جهت (حضور در هر مكان) نيز كامل ترين روح هاست.

نواب وحيدالزمان كه مترجم صحاح سته به لغت اردو است در اين باره مى گويد:

بهذا يدفع الشبهة التي اوردها القاصرون انّه كيف يمكن استحصال الفيوض و البركات و برد القلب و الأنوار من ارواح الصلحاء بزيارة قبورهم؛ فانّ ارواحهم في اعلى علّيين؛ لانّ الروح ليس من جنس الأجسام التي اذا شغلت مكاناً لم يمكن ان تكون في غيره، و لو سلّم فله من سرعة الانتقال و الحركة مايسهل له العروج إلى السماء ثم النزول منه، و التوجه إلى الزائر كلمح بالبصر. و يشهد عليه قوله تعالى: فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَواءِ الْجَحِيمِ .(1)

و با اين بيان دفع مى شود شبهه اى كه افراد قاصر داشته اند؛ اينكه چگونه ممكن است به دست آوردن فيوض و بركات و لذت بردن قلب و استفاده از انوار صالحان با زيارت قبورشان؛ به جهت آنكه


1- هدية المهدى، وحيد الزمان نواب، ص6٣.

ص:195

ارواح آنان در اعلى علّيين است؛ براى اينكه روح از جنس اجسامى نيست كه اگر مكانى را اشغال كرد نتواند در غير آن مكان باشد، و بر فرض تسليم، روح آن قدر سرعت انتقال و حركت دارد كه براى او آسان است رفتن به آسمان و نزول از آن و توجه به زائر همچون چشم برهم زدن. و شاهد بر آن قول خداوند متعال است كه فرمود: (پس اطلاع يافت و آن را در وسط دوزخ مشاهده كرد) .

ص:196

ص:197

كتابنامه

* قرآن كريم.

١. احياء علوم الدين، غزالى، بيروت، دارالمعرفة.

٢. ادلة اهل السنة والجماعة، رفاعى، چاپ كويت، ١٨٨4م.

٣. ارشاد السارى، قسطلانى، بيروت، دارالكتاب العربى.

4. افتاوى الحديثية، احمد بن حجر مكى، مصر، چاپ مصطفى البانى.

5. تاريخ الخميس، حسين بن محمد بن حسن ديار بكرى، بيروت.

6. تحفة اثناعشريه، شاه عبدالعزيز دهلوى، چاپ لاهور.

٧. التذكرة، محمد بن احمد قرطبى، المكتبة التجارية.

٨. تفسير ابن سعود، ابوسعود، بيروت، داراحياء التراث العربى.

٩. تفسير ابن كثير، مصر، مطبعة عيسى البانى.

١٠. التفسير الكبير (مفاتيح الغيب) ، فخر رازى، بيروت، داراحياء التراث العربى.

١١. تفسير جلالين، سيوطى، چاپ دهلى.

١٢. تفسير خازن، على بن محمد بن ابراهيم بغدادى، مصر، چاپ مصطفى البانى.

١٣. تفسير خازن، على بن محمد خازن، مصر، چاپ مصطفى البانى.

١4. تفسير نسفى، چاپ بيروت.

١5. جامع البيان، طبرى، مصر، المطبعة الميمنية.

ص:198

١6. جلاء الافهام، ابن قيم جوزيه، چاپ فيصل آباد.

١٧. الجوهر المنظم، ابن حجر مكى، لاهور، المكتبة القادرية.

١٨. حاشية على تفسير الجلالين، علامه صاوى، چاپ مصر.

١٩. الخصائص الكبرى، بيهقى، هند، چاپ فيصل آباد.

٢٠. الخصائص الكبرى، عبدالرحمان بن ابى بكر سيوطى، فيصل آباد، المكتبة النورية.

٢١. الدولة المكية، احمدرضا بريلوى، المكتبة كراتشى.

٢٢. الذخائر المحمدية، محمد بن علوى مالكى، چاپ قاهره.

٢٣. الرسالة القشيرية، ابوالقاسم قشيرى، مصر.

٢4. روح البيان، اسماعيل حقى، بيروت.

٢5. روح المعانى، آلوسى، چاپ بيروت.

٢6. الروح، ابن قيم جوزيه، چاپ حيدر آباد دكن.

٢٧. السيرة الحلبية، حلبى، بيروت، المكتبة الاسلامية.

٢٨. السيرة النبوية مع روض الأنف، عبدالملك بن هاشم، چاپ ملتانى.

٢٩. شرح الشفا، على بن سلطان محمد قارى، چاپ مدينه منوره.

٣٠. شرح الفقه الأكبر، ملا على قارى، مصر، چاپ مصطفى البانى.

٣١. شرح المقاصد، مسعود بن عمر تفتازانى، لاهور، دار المعارف النعمانية.

٣٢. شرح المواقف، مير سيد شريف جرجانى، قم.

٣٣. شرح المواهب اللدنية، زرقانى مالكى، مصرع مطبعة العامرة.

٣4. شرح صحيح مسلم، يحيى بن شرف نووى، بيروت، مناهل العرفان.

٣5. صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، دهلى، رشيديه.

٣6. صحيح مسلم، دهلى، المكتبة الرشيدية.

٣٧. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج قشيرى، هند، چاپ دهلى.

٣٨. الصواعق المحرقة، احمد بن حجر مكى، مصر، مكتبة القاهرة.

٣٩. طرق الهجرتين، ابن قيم جوزيه، چاپ قطر.

4٠. عمدة القارى، بدر الدين عينى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

4١. غرائب القرآن، نظام الدين نيشابورى، مصر، چاپ مصطفى البانى.

ص:199

4٢. الفتاوى الحديثية، ابن حجر مكى، مصر، چاپ مصطفى البانى.

4٣. فتح القارى، احمد بن على بن محمد عسقلانى، مصر، چاپ مصطفى البانى.

44. فتح القدير، محمد بن على شوكانى، بيروت، دارالمعرفة.

45. الكشاف، زمخشرى، چاپ تهران.

46. كنزالعمال، متقى هندى، حلب، مكتبة التراث الاسلامى.

4٧. مجموعة الرسائل، احمدرضا بريلوى، چاپ لاهور.

4٨. مختصر سيرة الرسول، عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب، لاهور، المكتبة السلفية.

4٩. المدخل، ابن الحاج، بيروت، دارالكتب العربى.

5٠. مرقاة المفاتيح، على بن سلطان قارى، مطبعة ملتان.

5١. مسند احمد، احمد بن حنبل، بيروت، دارالفكر.

5٢. مشكاة المصابيح، محمد بن عبدالله خطيب، چاپ دهلى.

5٣. المطالب العالية من العلم الالهى، فخر رازى، بيروت، دار الكتاب العربى، ١4٠٧.

54. نسيم الرياض، احمد شهاب الدين، بيروت، دارالفكر.

55. هدية المهدى، وحيد الزمان نواب، چاپ سيالكوت.

56. اليواقيت والجواهر، عبدالوهاب شعرانى، مصر، چاپ مصطفى البانى.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109