آراي وهابيت در ترازوي قرآن و سنت

مشخصات كتاب

سرشناسه : فلاحي، احمدحسين، 1351-

عنوان و نام پديدآور : آراي وهابيت در ترازوي قرآن و سنت/ احمدحسين فلاحي.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1391.

مشخصات ظاهري : 243 ص.

شابك : 978-964-540-382-7

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها -- جنبه هاي قرآني

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها -- احاديث اهل سنت

موضوع : وهابيه -- عقايد

رده بندي كنگره : BP207/6/ف8آ4 1391

رده بندي ديويي : 297/416

شماره كتابشناسي ملي : 2749631

ص:1

ديباچه

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

الحمدلله رب العالمين وصلى الله على محمد وآله الطاهرين

وهابيت فرقه اى است كه بيش از دو قرن از ظهورش مى گذرد. آنان در اين دو قرن با تكفير ديگران، ضربات سهمگينى بر پيكر وحدت امت اسلامى زدند. آنان كه خود را پرچمدار توحيد مى دانند، دليل و مستند گفتارشان را كلام خدا و سنت رسولش مى پندارند و حال آنكه برداشت هاى سطحى آنان از اسلام، قرآن و سنت، با برداشت عالمان اسلامى قرون متمادى در تعارض آشكار است. آنچه در اين تحقيق جناب آقاى «احمدحسين فلاحى» به آن پرداخته، بحث و بررسى اين ديدگاه و تعارضات برداشت هاى آنان با استناد به مدارك و منابع معتبر اسلامى است. اين پژوهشكده ضمن ارج گذارى به اين تلاش علمى، اميد دارد اين اثر همچون ديگر آثار خود، مورد توجه اهل فضل و دانش قرار گيرد.

انه ولي التوفيق

گروه كلام و معارف

پژوهشكده حج و زيارت

ص:14

ص:15

مقدمه

بيش از دو قرن است كه جهان اسلام گرفتار تفكرى ويرانگر به نام وهابيت شده و مسلمانان را به بحث هاى لغو و بيهوده مشغول كرده است. تفكرى كه بعد از چهارده قرن از زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله) و ظهور دين اسلام، تمام روايات مسلمانان را به چالش كشيده و نسبت ساختگى به آنها مى دهد و اعمالى را كه براساس اين روايات در طول حيات پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) و پس از آن حضرت انجام مى شده است و نهى تحريمى يا تنزيهى هم از سوى شارع نداشته است، بدعت و گمراهى مى داند.

تفسير ناروا از آيات قرآن و معتبر دانستن روايات بى سند، چهره اسلام را خشن و دور از منطق وانمود كرده است. دينى كه پيامبر آن رحمت عالميان است را ترسناك جلوه داده تا از گسترش آن جلوگيرى كنند.

ايجاد ترس، ناامنى، ترور و خشونت، جهان اسلام را ناامن كرده است. كشورهايى، چون عراق، افغانستان، پاكستان و برخى نقاط ايران هر روز شاهد كشتار و ترور از سوى كسانى اند كه به اصطلاح خود دنبال

ص:16

خريدن بهشت و همنشينى با پيامبرند! به گمان اينكه مقتولان، مشركانى اند كه بايد طبق دستور قرآن كشته شوند.

آنان قائل به شركى اند كه بدون مبنا و دليل است. حكمى را صادر مى كنند كه خلاف آموزه هاى دين است و سنتى را دنبال مى كنند كه خلاف سيره پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، صحابه و مسلمانان است.

كجا ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله) گوينده لا اله الا الله، اهل قبله، حج گزار و معتقد به قرآن و سنت را، صرف اينكه زيارت كننده قبور انبيا و اولياست، كافر مى دانستند و او را مى كشتند؟ ! آيا جز اين است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) براى جامعه ناامن، برادركش و دور از منطق آن روز، سازش، از خودگذشتگى و احترام به مسلمان و غير مسلمان را به ارمغان آورد؟ ! آيا پيامبر (صلى الله عليه و آله) حرمت جان انسان ها را به حرمت كعبه تشبيه نكرد؟ ! آيا شرط مسلمانى و حرمت جان و مال و ناموس انسان ها را در گرو اقرار به شهادتين اعلام نفرمود؟ ! پس چگونه گروهى به دور از اين آموزه هاى ناب، خود را موحد و مسلمان، و ديگران را كافر و مشرك مى دانند؟ ! طبق كدام سيره پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، اين همه آثار انبيا و اوليا از بين مى رود و حرمت آنان شكسته مى شود؟ ! چرا عشق به انبيا و اوليا جرم و مساوى با شرك است؟ ! مگر تمجيد از كسانى كه قرآن و سنت از آنان تعريف كرده است، با يكتاپرستى در تضاد و تقابل است؟ !

سال هاست كه اين تفكر خشك و بى منطق وهابيان، دين داران را مى آزارد و دشمنان را خوشحال مى كند. اى كاش! اين گروه كوته فكر به خود مى آمدند و مى فهميدند كودكان مظلومى كه در آتش تعصب كور آنان تلف شدند و انسان هاى مظلومى كه به خاك و خون غلتيدند، در

ص:17

روز حساب چه انتقامى از آنان خواهند گرفت.

در اين نوشتار مى خواهيم نقاط تضاد و مخالفت انديشه هاى انحرافى اين گروه را با قرآن و سنت روشن كنيم تا موجب آگاهى كسانى شود كه از عمق انحرافات اين تفكر غافل اند يا آنها را مخالف اسلام نمى دانند.

ص:18

ص:19

بخش اول: حجيت قرآن نزد مسلمانان

اشاره

ص:20

ص:21

فصل اول: حجيت قرآن نزد مسلمانان

اشاره

قرآن كريم معجزه ماندگار پيامبر اسلام است كه نزد مسلمانان جايگاه معتبرى دارد و هر يك از فرقه ها در صدد بيان اعجاز و دفاع از آن مقابل تهاجم بدانديشان و دشمنان اسلام برآمده اند. قرآن تنها كتابى الهى است كه تحريف نشده و آموزه هايش در دسترس بشر است.

درباره اعتبار قرآن كريم و اعتبار استناد به آن، مسلمانان تلاش فراوانى كرده اند و كتاب هاى بسيارى را در زمينه هاى گوناگون، از جمله در زمينه اعجاز قرآن كريم نوشته اند كه برخى از آنها عبارت اند از:

«بيان اعجاز قرآن» از «ابى سليمان حمد بن محمد بن ابراهيم خطّابى بستى» (متوفاى ٣٨٨ه. ق) ، «شافيه» از «عبدالقاهر جرجانى» (متوفاى 4٧١ه. ق) ، همچنين «ابوبكر باقلانى» (متوفاى 4٠٣ه. ق) ، «امام فخر رازى» (متوفاى 6٠6ه. ق) و «كمال الدين زملكانى» (متوفاى 65١ه. ق) هر يك كتابى در اعجاز قرآن دارند. همچنين «الطراز فى اسرارالبلاغه» از «امام يحيى بن حمزه زيدى» (متوفاى ٧4٩ه. ق) ، «معترك الاقران فى

ص:22

اعجاز القرآن» از «جلال الدين سيوطى» (متوفاى ٩١٠ه. ق) و كتاب هاى متعدد ديگرى كه در طول تاريخ اسلام نوشته شده، همگى شاهد تلاش گسترده انديشمندان اسلام در دفاع از جايگاه قرآن است.

اينها بخشى از نوشته هاى مسلمانان درباره اعجاز قرآن است و پرواضح است كه هرچه زمان مى گذرد، حقيقت قرآن براى انديشمندان و حق جويان بيشتر روشن مى شود. بنابراين مسلمانان در طول ١4٠٠ سال از نزول قرآن، تلاش بسيارى كرده اندتا اين كتاب جهانى و جاودانى را به مخاطبان خويش معرفى كنند.

عموم مسلمانان به تحريف ناپذيرى قرآن معتقدند تا آنجا كه براى ملامت يكديگر، مى گويند: «فلان نويسنده شيعه يا اهل سنت، قائل به تحريف قرآن است» . اين بدان معناست كه هركس اعتقاد به تحريف داشته باشد، در صراط مستقيم نيست. دليل چنين اعتقادى، اين است كه اگر كتابى تحريف شده باشد، از اعتبار مى افتد و درخور استناد نيست. ازاين رو علماى مسلمان، دلايل زيادى را براى نفى تحريف برشمرده اند كه برخى از آنها عبارت اند از:

١. گواهى تاريخ بر اين است كه مسلمانان از زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله) و با تأكيد آن حضرت، اهتمام زيادى بر حفظ و نوشتن آيات قرآن داشتند تا آن را از فراموش شدن حفظ كنند.

٢. مسئله تواتر قرآن كه بايد آيات و كلمات آن متواتر باشد تا نزد مسلمانان پذيرفته شود.

٣. اعجاز قرآن كه خود با تحريف شدن آن در تضاد است و كسى نمى تواند ادعاى تحريف آن را بكند.

ص:23

4. ضمانت الهى كه در آيات مختلف قرآن به آن وعده داده شده است.

5. عرضه روايات بر قرآن كه اگر خود قرآن سالم از تحريف نباشد، معيار سنجش روايات نخواهد بود.

6. نصوص اهل بيت (عليهم السلام) كه از نفى تحريف قرآن سخن گفته اند و دلايل ديگر.

با توجه به اين دلايل، هيچ گونه راهى براى تحريف قرآن وجود ندارد و اين تنها كتاب آسمانى ميان بشر است كه به دليل داشتن اين ويژگى ها از تحريف و دستبرد سالم مانده است.

گفتنى است برخى از علماى اسلام، اعم از شيعه و سنى به تحريف قرآن قائل بوده و در اين زمينه كتاب هايى هم نوشته اندو براى ادعاى خويش نيز، دلايلى از روايات آورده اند. اما بايد توجه داشت كه بسيارى از روايات، نه تنها سند محكمى ندارد، بلكه مجهول، مجعول و ضعيف است. همچنين راويان اين روايات، افرادى فاسدالمذهب و دروغ پرداز بودند و از نظر رجاليون شيعه و سنى، اقوالشان بى اعتبار است.

يكى از عالمان معاصر شيعه، رواياتى را كه در اين زمينه در منابع شيعه و سنى وجود دارد، ارزيابى نموده و دلايل متقنى را در رد آنها ارائه كرده است.(1)

وى مى گويد:

در مورد كتاب هايى كه ميان عالمان شيعه نام برده مى شود،


1- صيانة القرآن من التحريف، محمد هادى معرفت.

ص:24

اولاً: روايات برگرفته در اين كتاب ها، از منابع مجهول است؛ مانند «احتجاج» كه نويسنده آن به روشنى معلوم نيست؛ ثانياً: مقصود روايات اين نيست كه تحريف لفظى در قرآن صورت گرفته است، بلكه به معناى اين است كه حقيقت مسئله و تمام مقصود آيات قرآن كه نزد اهل بيت (عليهم السلام) است، فراموش شده و مد نظر قرار نگرفته است.(1)

به تعبير ديگر، در آيات، تحريف معنوى صورت گرفته و در برخى موارد نيز در بيان تمام مقصود آيه كوتاهى شده است.

حاصل اينكه قرآن منبعى معتبر است و انحراف و تحريف در آن راه ندارد. همچنين، قرآن معيار تشخيص درستى يا نادرستى روايات از نظر مسلمانان است؛ چنان كه هر روايت ناسازگار با قرآن، بى اعتبار است و هر عمل و عقيده مخالف با اصل قرآنى، بدعت و خارج از آموزه هاى دينى است.

حجيت ظواهر قرآن

از ديدگاه عالمان اسلام ظواهر الفاظ قرآن كريم حجيت و اعتبار دارد؛ ظواهرى كه با حكم قطعى عقل در تعارض نباشد. وگرنه آن ظاهر بايد تأويل شود. همان طور كه قرآن نيز، ظواهر سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله) را براى مردم حجت قرار داده است؛ براى مثال، خطاب به پيامبر (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: «و بر تو نيز قرآن را نازل كرديم تا آنچه را كه به سوى مردم نازل شده است، براى آنان روشن سازى» .(2)يا مى فرمايد:


1- صيانة القرآن من التحريف، ص ٣٨٩.
2- نحل: 44.

ص:25

او كسى است كه ميان جمعيت درس نخوانده، پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها بخواند و آنها را تزكيه كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت بياموزد.(1)

يا مى فرمايد: «به يقيق براى شما در زندگى پيامبر خدا، سرمشق نيكو بود» .(2)

قرآن كريم، خود را نور و روشن كننده همه چيز معرفى مى كند و در مقام «تحدّى» از مردم مى خواهد كه در آيات تدبر كنند و ببينند هيچ گونه اختلاف و تناقض در آن وجود ندارد و چنانچه مى توانند، كتابى مانند آن بياورند.

بنابراين ظواهر قرآن بر همگان حجت است. وگرنه خداوند براى فهم و تحدى به طور عمومى دعوت نمى كرد. البته برخى آيات نياز به تبيين پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اهل بيت (عليهم السلام) دارند؛ ماننددعوت به نماز كه در آيه أَقِيمُوا الصَّلاةَ دعوت كلى است. كيفيت آن را شخص پيامبر مشخص مى كند. در واقع، اصل كلى مسئله كه اقامه نماز است، براى مخاطب روشن و حجت است.

بايد به اين نكته مهم توجه كرد كه بسيارى از آيات قرآن، همديگر را تفسير مى كنند؛ همان طور كه شيوه خود اهل بيت (عليهم السلام) چنين بوده است. در واقع، با كنار هم قراردادن آيات، مى توان آنان را تفسير كرد و اين خود حجيت ظواهر را تحكيم مى بخشد؛ براى مثال مى فرمايد: «و بارانى بر آنها فرو ريختيم. چه بد بود باران انذارشدگان» .(3)خداوند در آيات ديگر اين


1- جمعه: ٢.
2- احزاب: ٢١.
3- شعراء:١٧٣.

ص:26

باران بد را تفسير مى كند و مى فرمايد: «و بارانى از سنگ به صورت گِل هاى متحجر بر آنها فرو ريختيم» .(1)خداوند باران بدى را كه در آن آيه فرمود، به بارش سنگ ها تفسير مى كند.

بنابراين مى توان اين گونه جمع كرد كه ظاهر قرآن براى همگان حجت است و با دقت در آيات مى توان به مقصود قرآن پى برد؛ حتى آياتى كه به صورت كلى و قاعده وار است؛ مانند أَقِيمُوا الصَّلاةَ و آتُوا الزَّكاةَ كه مخاطب، فريضه بودن نماز و زكات را از آن مى فهمد.

در نتيجه، تفصيل و بيان جزئيات آيات، نياز به تفسيركننده اى داردكه برخى آيات ديگر، ضرورت آن را بيان كرده اند؛ يعنى همين ظواهر آيات، نياز به تبيين كننده را هم بيان كرده اند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و ائمه معصوم (عليهم السلام) مى باشند.

دلايل حجيت ظواهر قرآن

بى شك قرآن ميان مردمى نازل شد كه توان درك آن را داشتند و ازاين رو ترديد كنندگان را به تحدّى فرا مى خواند.

همچنين خود قرآن در آيه ٢4 سوره محمد، مردم را به تدبر، و در آيه٣ سوره زخرف به تعقل در خود دعوت مى كند. در آيه 5٨ سوره دخان نيز به آسان كردن قرآن براى فهم مردم اشاره مى كند.

غير از گروهى اخباريون كه ظواهر قرآن را حجت نمى دانستند، ظواهر قرآن كريم براى همه امت اسلام حجت بوده است و آنان در حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله) و ائمه (عليهم السلام) به ظواهر قرآن استناد مى كردند و از اين عمل


1- حجر: ٧4.

ص:27

نيز نهى نشدند. اين مسئله نشان دهنده حجيت ظواهر قرآن است. البته گفتنى است كسانى كه ظواهر قرآن كريم را حجت مى دانند، چند نكته را مد نظر قرار مى دهند:

١. آنان چنين نمى پندارند كه ظواهر تمام آيات قرآن حجت است؛ زيرا در قرآن هم آيات محكم است و هم متشابه و نمى توان به ظواهر آيات متشابه استناد كرد. بلكه يا بايد متشابهات را با محكمات تفسير كرد يا به مفسران واقعى قرآن كه همان ائمه (عليهم السلام) اند مراجعه كرد.

٢. اخذ به ظواهر قرآن در صورتى صحيح است كه قرينه اى همچون ناسخ، مخصِّص يا مقيد نباشد تا آن را از ظاهرش برگرداند.

٣. منظور از حجت بودن ظواهر قرآن اين نيست كه هركس با هر ميزان از علم مى تواند به آن تمسك كند. بلكه كسى مى تواند به ظواهر قرآن تمسك كند كه اهل اخذ صحيح به ظواهر آن است، نه كسى كه بدون علم ادعا كننده فهم ظاهر كتاب است.(1)

با توجه به اين شرايط، ظواهر قرآن حجت است و اين با تفسير به رأى تفاوت دارد؛ زيرا در تفسير به رأى، شخص با ملاك خود، آيات شريعت را تفسير مى كند. ولى در اخذ به ظواهر با توجه به ملاك ها و ضوابط خاص و همسو با اصول، به تبيين آيات پرداخته مى شود.

اينك به برخى از دلايل حجيت ظواهر قرآن اشاره مى كنيم:

١. مهم ترين دليل حجيت قرآن را مى توان حديث ثقلين دانست كه بيانگر تمسك به قرآن و عمل به آن است.


1- اصول فقه، محمدرضا مظفر، ج٢، ص ١56.

ص:28

٢. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و ائمه (عليهم السلام) مردم را ترغيب مى كردند در امور مهم و مشتبهات به قرآن مراجعه كنند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: «هرگاه فتنه ها مانند شب تاريك بر شما هجوم آوردند، به قرآن مراجعه كنيد» .(1)

ائمه (عليهم السلام) مردم را به تفكر دعوت كرده اند و آن را همچون چراغ راه و مناره هاى راهنمايى دانسته اند. آنان تأكيد كرده اند كه در آيات قرآن تدبر شود. همچنين روايات فراوان ديگرى وجود دارد كه همگى قرآن را فهم پذير و درك شدنى بيان مى كنند.

٣. در بسيارى از روايات آمده است كه روايات معارض را بر كتاب خدا عرضه كنيد. اگر موافق كتاب خدا بود، بگيريد. وگرنه رها كنيد.(2)همچنين ائمه (عليهم السلام) روايات مخالف كتاب خدا را «زخرف» ناميده اند.(3)

اين ارجاعات از سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله) و ائمه (عليهم السلام) همگى نشان دهنده فهم پذيرى و حجيت ظاهر قرآن است.

4. در بسيارى از موارد، ائمه (عليهم السلام) در پاسخ به سؤالات اصحاب، آنان را به قرآن ارجاع مى دادند و مى گفتند حكم اين مسئله و امثال آن از فلان آيه قرآن فهميده مى شود. اين روايات درباره وضو، تيمم و. . . فراوان است. آنان با چنين گفتارى، افزون بر پاسخ، چگونگى فهم از قرآن را نيز آموزش مى دادند.


1- اصول كافى، ج ٢، ص 5٩٨.
2- وسائل الشيعه، حرّ عاملى، ج٢٠، ص464.
3- اصول كافى، ج ١، ص 6٩.

ص:29

فصل دوم: مخالفت وهابيان با مسلمانان در متشابهات قرآن

تقسيم بندي آيات قرآن

آيات قرآن در يك نگاه كلى به دو دسته محكم و متشابه تقسيم مى شودو ملاك فهم آيات متشابه، آيات محكم، و آيات محكم، قاعده و ضابطه آيات متشابه است.

انديشمندان در تعريف آيات محكم و متشابه، اقوال مختلفى دارند؛ براى نمونه علامه طباطبايى (رحمه الله) معتقد است كه آيات متشابه بر معنايى دلالت مى كنند كه مورد ترديد است و اين ترديد، در الفاظ نيست تا به شيوه معمول رفع شود و عام و مطلق را به خاص و مقيد حمل كنند. بلكه ترديد در معانى آنهاست كه با معانى آيات ديگر كه دلالت آنها واضح و محكم است، هماهنگ و مناسب نيست.(1)


1- اعجاز قرآن، ص ١١٩.

ص:30

مثالى را كه براى آيات محكم مى توان آورد، اين آيه است لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ؛ «چيزى مانند خدا نيست» (شورى: ١١) معناى اين آيه بدون نياز به آيات ديگر روشن است. آنچه از ظاهر آيه به دست مى آيد، معناى اصلى آيه است و نياز به تعبير ديگرى ندارد. اما معناى آياتى، مانند الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى ؛ «همان بخشنده اى كه بر عرش مسلط است» . (طه: 5) معناى ظاهرى آيه است، نه معناى اصلى آن؛ زيرا «استوى» به معناى «استولى» است؛ يعنى تسلط. اين معناى تسلط را از ظاهر آيه نمى توان فهميد. يا آيه يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ (فتح: 10) كه اگر ظاهر آيه مراد باشد، صفت جسمانى براى خداوند در نظر گرفته مى شود، درحالى كه خداوند جسم ندارد تا دست و پا داشته باشد. بلكه منظور از «يدالله» قدرت خداوند است؛ زيرا دست، نماد قدرت انسان است؛ چنان كه در تعبير عرفى آن نيز گفته مى شود: «دست بالاى دست بسيار است» .

بنابراين اگر به ظاهر الفاظ اكتفا شود، اين معنا به دست نخواهد آمد و پيامد آن چيزى خواهد بود كه با صفات الهى ناسازگار است و سر از تشبيه و تجسيم در خواهد آورد. بنابراين فهم ظواهر قرآن، ضوابط و معيارهايى دارد كه بايد آنها را فراگرفت.

تأويل در متشابهات قرآن

از اختلافات اساسى ميان انديشمندان اسلامى، چگونگى فهم متشابهات قرآن، از جمله صفات خبرى است؛ يعنى اختلاف درباره آياتى است كه به ظاهر براى خدا دست، پا، چشم و اعضا و جوارح ثابت

ص:31

مى كند. آنان در اين باره سه عقيده دارند: بيشتر آنان قائل به تأويل اند، برخى به توقف و عده اى نيز به حمل اين گونه صفات بر معانى ظاهرى آنها اعتقاد دارند.

ديدگاه وهابيت در متشابهات

وهابيان معتقدند كه نبايد آيات قرآن تأويل شود، بلكه بايد طبق ظاهر به كار برده شود و هركس تأويل كند، گمراه است.

«محمد بن صالح عثيمين» مى گويد:

معتقديم كه بايد كلام آشكار قرآن و سنت را بر ظاهر و حقيقت آن حمل كردو بايد از راه گمراهانى كه صفات خداوند را تأويل مى برند و به خواسته خدا و رسولش عمل نمى كنند، بيزارى جست.(1)

وهابيان با برداشت هاى ظاهرى از آيات قرآن و بدون ارجاع متشابهات به محكمات و با جايز ندانستن تأويل، خداى غيرجسمانى را جسمانى مى پندارند. آنان دليل خود را رواياتى مى دانند كه اين مبناى غلط را تأييد مى كند. آنان روايتى را كه خدا بر آسمان دنيا نازل مى شود، جزء ايمان مى دانند و مى گويند:

ايمان مى آوريم به آنچه رسول (صلى الله عليه و آله) خبر داده است كه خداوند متعال، هر شب به آسمان دنيا فرود مى آيد، آن گاه كه يك سومِ شب باقى مانده باشد، مى فرمايد:

«من يدعونى فاستجيب له، من يسألنى فأعطيه، من يستغفرنى فاغفر له» ؛ «كيست مرا بخواند، تا


1- عقيدة اهل السنة و الجماعة، محمد بن صالح العثيمين، ص٣٨.

ص:32

او را اجابت كنم. كيست بخواهد، تا به او عطا كنم. كيست طلب غفران كند، تا او را ببخشايم» .(1)

آنان همچنين حضور خدا ميان بندگان را در قيامت جزء ايمان مى دانند و مى گويند: «ايمان مى آوريم كه خود خداوند روز قيامت براى حكم كردن بين بندگان مى آيد؛ چنان كه در قرآن فرمود: وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا » . (2)

همچنين برداشت آنان از آيات الهى اين است: «خداوند هركس را بخواهد، گمراه مى كند و نصيحت پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز براى اين گونه انسان ها فايده ندارد» .(3)در واقع انسان را موجودى مجبورمى دانند كه در افعال و سرنوشت خود هيچ اراده اى ندارد. آنان همچنين براى خداوند، چهره، دست، پاو چشم تصور مى كنند و مى گويند: «اهل سنت متفق اند كه خداوند داراى دو چشم است كه در آخرت ديده مى شود» .(4)

آنان با برداشت سطحى از آيات قرآن، خدا را مانند انسان معرفى مى كنند و روشن است كه وقتى خدا داراى اجزا شد، موجودى مركب قلمداد خواهد شد كه به اجزاى خود نيازمند است. در صورتى كه اگر آنان تمامى آيات را كنار هم مى ديدند، خطا نمى كردند و به حقيقت راه مى يافتند. اگر آنان آيه لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ را ملاحظه مى كردند كه مى فرمايد: «هيچ چيز همانند او نيست» ، مى فهميدند كه اين موجودى كه


1- عقيدة اهل السنة و الجماعة، صص٢4 و ٢5.
2- همان.
3- همان، ص ٢6.
4- همان، صص ٣٢ و ٣٣.

ص:33

براى او دست، پا و چشم در نظر گرفته اند، هيچ ارتباطى با آن موجود متعالى غير جسمانى ندارد.

نظر انديشمندان اسلامي در متشابهات

برخلاف وهابيان كه به ظاهر آيات متشابه تمسك مى كنند و همان را ملاك قضاوت هاى خود قرار مى دهند، شيعه و اهل سنت اين گونه آيات را تأويل مى برند و به معناى اصلى و واقعى آنها توجه مى كنند كه در ذيل به برخى ديدگاه هاى اهل سنت در اين باره مى پردازيم:

«غزالى» در «احياء علوم الدين» با تأكيد بر اين امر (لزوم تأويل آيات متشابه) به رواياتى استناد مى كند و مى گويد: «برخى علما معتقدند كه براى هر آيه شصت هزار تأويل وجود داردو برخى ديگر معتقدند، قرآن ٧٧٠٠٠ علم را داراست» .(1)

همچنين «رشيد رضا» مى گويد:

بعضى از صحابه و علما معتقد بودند كه در قرآن كريم احكامى وجود دارد كه تأويل آنها بعد از زمان تنزيل ظاهر مى شود؛ مانند آنچه از آيات اخبار غيب آمده است.(2)

«شوكانى» نيز در «فتح القدير» پس از اينكه به انواع تفاسير اشاره مى كند كه برخى از آنها به روايات اكتفا مى كنند و برخى تنها از علوم لغوى استفاده مى كنند، مى گويد:

روشن است كه استفاده از معناى لغوى، مستلزم كنارگذاشتن


1- احياء علوم الدين، غزالى، ج١، ص ٢٨٨.
2- تفسير المنار، ج ٧، ص ٢١5.

ص:34

ساير معانى لغوى يا ساير علوم ادبى، مانندعلم معانى، بيان و. . . نيست؛ زيرا اين هم از نوع تفسير لغوى است و از نوع تفسير به رأى نيست.(1)

وى همچنين به حديث «ابن سعد» استناد مى كند كه على (عليه السلام) در جريان خوارج به «ابن عباس» فرمود: «با آنان از طريق قرآن استناد نكن؛ زيرا قرآن معانى مختلف دارد. بلكه با سنت با آنان سخن بگو» . «ابن عباس» گفت: «من از آنان به كتاب خدا آگاه ترم» . على (عليه السلام) فرمود: «درست مى گويى، وليكن قرآن داراى معانى متعدد است» .(2)

نظير اين ديدگاه ها ميان علماى اهل سنت فراوان است و معتقدند كه بايد كوشيد تا معناى واقعى آيات را به دست آورد. در اينجا به نمونه هايى از تأويلات اهل سنت اشاره مى كنيم:

«حميدى» در مسند خود از «جابربن عبدالله» درباره آيه 4١ سوره مائده مى گويد:

سَمَّاعُونَ يعنى يهوديان اهل مدينه و لِقَوْمٍ آخَرِينَ يعنى يهوديان اهل فدك كه مدينه نيامده اند و اطلاعات خود را از طريق يهوديان اهل مدينه به دست مى آورند و تحريف مى كنند.(3)

«ابن حجر عسقلانى» در مقدمه «فتح البارى» از «اعمش» نقل مى كند:

از «عكرمه» در مورد الْبَطْشَةَ الْكُبْرى پرسيدم كه منظور چيست؟ گفت: «منظور روز قيامت است» . گفتم: «ابن مسعود


1- فتح القدير، شوكانى، ج١، ص١٢.
2- همان.
3- مسند حميدى، ج ٢، ص54٢.

ص:35

مى گويد منظور روز بدر است» . ولى بعداً فهميدم كه اين مسئله، روز بدر پرسيده شده است.(1)

«جصاص» در «احكام القرآن» مى گويد: «منظور آيه ١٨4 سوره بقره از وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ پيرمرد و پيرزن است» .(2)

همچنين مى گويد:

اهل علم، شكى ندارند كه منظور از يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ در آيه ١١ سوره نساء، فرزندان سفارش شده از اولاد صلبى است؛ يعنى فرزندان خود مرد، نه نوه ها و فرزندزاده ها، و اگر اولاد خود آدم نبود، نوه هاى پسرى و دخترى.

«حسن سقاف» از انديشمندان معاصر اهل سنت در كتاب «التنديد بمن عدد التوحيد» با پرداختن به تأويل سلف و ارائه نمونه هايى از تأويل صحابه و تابعان مى گويد: «كسى كه معتقد باشد تأويل، روش سلف نبوده است و تنها از اين روش استفاده كرده اند، سخن گزافى گفته و رأى باطلى را ارائه كرده است» .(3)

حسن سقاف ادامه مى دهد كه اين تأويلات از عباس، مجاهد، قتاده، حسن، منصور، ابن زيد و ديگر اعلام سلف صالح نقل شده است.(4)سپس ايشان نمونه هاى ديگرى را ذكر مى كند؛ مانند:

١. «امام احمد بن حنبل» در تأويل آيه وَ جاءَ رَبُّكَ


1- فتح البارى، ج ٢، ص 4٢5.
2- احكام القرآن، ج١، ص ٢١٩.
3- التنديد، حسن سقاف، ص4٧.
4- همان، ص 4٧.

ص:36

(فجر:٢٢) مى گويد: «به معناى «جاء ثوابه» است؛ يعنى ثواب پروردگارت آشكار شد» و تأويلات ديگرى از امام احمد ذكر شده است كه ادامه نمى دهيم.(1)

٢. ايشان با اشاره به روش «ابن تيميه» و شاگردانش و پيروان مكتب او كه مخالف تأويل اند، مى گويد: «آنان خدا را به گونه اى توصيف مى كنند كه در شأن خداوند متعال نيست؛ مانند حركت، نشستن، ايستادن و. . . . آنان صفاتى را براى خداوند از طريق احاديث جعلى و اسرائيلى اثبات مى كنند مانند سخن گفتن خداوند كه شبيه صداى رعد است» .

ابن قيم مى گويد: «جايز است كه خداوند را جسم بدانيم و تجسيم و تشبيه هم مذموم نيست؛ نه در كتاب و نه در سنت و نه نزد سلف» .(2)

ايشان موارد زيادى از ابن تيميه نقل مى كند و مى گويد: «پس به نظر ايشان، تمام مسلمانانى كه عقيده او را قبول ندارند، كافرند» .(3)وى در ادامه، افرادى مانند ذهبى در «سير اعلام النبلاء، ج١6، ص٢٧» و ابن حجر در «لسان الميزان، ج5، ص١١4» را مخالف نظر ابن تيميه معرفى مى كند و اقوال آنان را هم نقل مى كند.

٣. نمونه ديگر، كلامى است كه از «ابومنصور بغدادى» نقل مى كند و مى گويد: «اهل سنت همه بر اين اجماع دارند كه خداوند نهايت و حدى


1- التنديد، ص 4٧.
2- همان، ص4٨. ايشان اقوال ابن قيم را از حواشى منهاج السنه، ج ٢، ص١5١، نقل مى كند.
3- همان، ص4٩.

ص:37

ندارد»(1)؛ يعنى مخالف آنچه پيروان ابن تيميه درباره خداوند عقيده دارند و خداوند را براساس ظاهر آيات توصيف مى كنند.

4. حسن سقاف در همين كتاب از «عبدالقاهر بغدادى» و ديگران چنين نقل مى كند: «كسانى كه معتقدند خداوند حد و نهايت دارد و مماس با پايين و عرش است و خداوند محل حوادث است، تكفيرشان واجب است» .(2)هرچند سخن بغدادى در اين گفتار متوجه «كراميه» است، اما ملاك بين آنها و وهابيت يكى است؛ يعنى خدا را جسمانى و شبيه انسان توصيف كردن.

5. «امام قرطبى» در كتاب «التذكرة» صفحه ٢٠٨ مى گويد: «صحيح ترين قول در مورد مجسمه اين است كه فرقى بين آنان و پرستشگران تصاوير و بت ها وجود ندارد» .(3)

6. «قسطلانى» در «ارشاد السارى « در تفسير حرث و زرع در آيه 64 سوره واقعه كه خداوند در قرآن كريم به خود نسبت مى دهد، مى گويد:

اينكه خداوند زرع را به خود نسبت مى دهد، اگرچه تمام حوادث جهان به او برمى گردد، ولى منظور از زرع در اينجا روياندن است نه بذر پاشيدن، و اين صفت روياندن، از ويژگى هاى قدرت قديمه الهى است.(4)

٧. «بيهقى» در بحث اسماءو صفات الهى در مورد آياتى كه وجه،


1- التنديد، ص 5١.
2- نقل از اصول الدين، بغدادى، ص ٣٣٧.
3- نقل از التنديد، ص 5٢.
4- ارشاد السارى، ج 4، ص ١٧٠.

ص:38

ىد و استوا بر عرش را مطرح مى كنند، مى گويد: «همه گذشتگان بر اين متفق بوده اند كه مراد از امثال وجه، يد و. . . به معناى اعضاى بدن نيست» .(1)

٨. «ايجى» نيز در «مواقف» درباره همين گونه آيات مى گويد: «اثبات اعضا براى خداوند ممتنع است» .(2)

٩. «شوكانى» در «فتح الغدير» درباره آيه لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ (انعام:١٠٣) مى گويد: «ادراك شىء، عبارت است از احاطه به آن» . زجاج نيز مى گويد: «منظور، دست نيافتن به كنه ذات خداست و آيه، رؤيت را نفى مى كند، نه مجرد ديدن را»(3)و در ادامه بحث از اين آيه از ابن ابى حاتم، عقيلى، ابن عدى و. . . از «ابوسعيد خدرى» از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل مى كند كه اگر جن، انس، ملائكه و شياطين از ابتدا تا انتهاى خلقت يكى شوند، نمى توانند به خدا احاطه يابند.(4)

اين موارد اشاره اى به تأويلات اهل سنت است بدين معنا كه بسيارى از انديشمندان اهل سنت نيز به ظواهر آيات و متشابهات اكتفا نمى كنند، بلكه مواردى را كه با عقل سازگارى ندارد، تأويل مى كنند و معناى اصلى آيه را استفاده مى كنند.

بنابراين مى توان گفت كه برداشت اهل سنت از آيات قرآن با وهابيت متفاوت است. ازاين رو مبانى فكرى و رفتارى آنان نيز تفاوت دارد. يك


1- اسماء و صفات، بيهقى، ص ٢5١.
2- شرح المواقف، ميرسيد شريف جرجانى، ج 4، ص ١١٢.
3- فتح القدير، ج ٢، ص ٢٠٧.
4- همان، ص ٢٠٨.

ص:39

مبنا، خداوند را در حد بشر پايين مى آورد، چنان كه وهابيت بر اين باورند و مبناى ديگر، خدا را منزه از جسم مى داند.

حاصل اينكه استفاده از ظواهر قرآن كريم از ديدگاه شيعه و سنى داراى ملاك هايى است كه برداشت از قرآن بدون آنها، همان برداشت وهابيان خواهد شد.

ص:40

ص:41

بخش دوم: موارد مخالفت وهابيان با قرآن و سنت

اشاره

ص:42

ص:43

فصل اول: حجيت عقل در قرآن و مخالفت وهابيان با آن

اشاره

در قرآن، تفكر جايگاهى رفيع و ارزشمند دارد. قرآن انسان متفكر را مى ستايد و وى را به انديشيدن در عالم آفرينش فرا مى خواند؛ يعنى با انديشيدن است كه فهم و معرفت عميق به دست مى آيد. در ضمن، آنان كه مى انديشند، به دستور الهى پايبندترند؛ زيرا به حكمت و اسرار آن عالم ترند. ازاين رو در قرآن كريم فرمود: إِنَّما يَخْش-َى اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ؛ «تنها از ميان بندگان او، دانشمندان، خداترسند» . (فاطر: ٢٨)

اهل انديشه در مبدأ و معاد خويش و جهان، رفت و آمد ايام، زنده كردن و ميراندن، رويدادهاى عالم و سرنوشت گذشتگان مى انديشند.

همچنين قرآن، خطرات انديشه نكردن را بيان مى كند؛ قرآن تمام كسانى كه انبيا را به تمسخر گرفتند در گمراهى پدران و اجداد خويش قدم نهادند، تقليد كوركورانه كردند، بر خدا و پيامبران دروغ بستند و

ص:44

مانند حيوانات زيستند، جزء كسانى مى داند كه اهل فهم و انديشه نبودند. قرآن آنان را بدترين جنبندگان روى زمين معرفى مى كند؛ چرا كه آفريدگار عالم را مى شناسند، ولى درباره بسيارى از مسائل بى تفاوت اند. اينان از نظر قرآن كريم مردگانى اند كه سخن حق را نمى پذيرند و در واقع انسان هاى دل مرده اند.

عقل ابزار شناخت خداوند

انسان از طريق عقل، وجود خداوند را اثبات مى كند و صفات او را مى شناسد. بدون عقل راهى براى شناخت خدا وجود ندارد؛ زيرا تا وجود خدا و صفات او و نبوت را ثابت نكنيم، امكان استفاده از آيات و روايات نيز وجود ندارد. همچنين با عقل است كه بسيارى از صفات را از خداوند سلب مى كنيم؛ مثلاً مى گوييم: خداوند جسم ندارد، فضا اشغال نمى كند، ديده نمى شود و. . . .

آيات محكم و متشابه نيز بايد با كمك عقل و روايات بيان شوند. براى مثال آياتى، نظير وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ ؛ (قيامت: ٢٢ و٢٣) يا وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا ؛ (فجر: 22) و. . . بدون نيروى عقل و روايات فهميده نمى شود.

آيا برپايه ظاهر اين آيات خدا مى آيد و مى رود و نيز مانند ديگران جسمانى است؟ ! اين با كدام يك از صفات خدا سازگار است؟ ! خداوندى كه خود در قرآن مى فرمايد: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ؛ «هيچ چيز همانند او نيست» . (شورى: ١١) و خداوندى كه خود فرمود: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ ؛ «چشم ها او را نمى بينند، ولى او همه چشم ها را مى بيند» . (انعام: ١٠٣)

ص:45

ديدگاه ها درباره جايگاه عقل بشر

اشاره

درباره جايگاه عقل ميان مسلمانان اختلاف است و به طور كلى چهار ديدگاه درباره آن وجود دارد:

١. ديدگاه معتزله

براساس اين ديدگاه ملاك اصلى در تشخيص همه امور، عقل است.

٢. ديدگاه اشاعره

اين ديدگاه، توانمندى عقل را باور ندارد. البته حجيت عقل در اثبات وجود خدا را قبول دارد. ولى در فهم و تأويل صفات، اسماء و ديگر آموزه هاى دينى براى عقل نقشى قائل نيست.

٣. ديدگاه پيروان اهل بيت (عليهم السلام)

از نگاه پيروان اهل بيت (عليهم السلام) ، عقل در اصول اعتقادى داراى جايگاه خاص، و در فروع عملى نيز از منابع استنباط احكام دين شناخته شده است. عقل نه تنها رسالت هدايتگرى انبيا را در انسان، پشتيبانى مى كند، بلكه قسمت مهمى از رسالت انبيا نيز براى بيدارى تفكر و عقل بشر است؛ چنان كه حدود سيصد آيه از قرآن درباره عقل و اهميت آن است. امام كاظم (عليه السلام) فرمود: «از سوى خدا دو حجت بر مردم وجود دارد: حجت ظاهرى و حجت باطنى. حجت ظاهرى، انبيا، رسولان و امامان اند و حجت باطنى، عقل است» .(1)


1- اِنَّ لله على الناس حجتين، حجة ظاهرة و حجة باطنة فأمّا الظاهرة فالرسل والأنبياء وامّا الباطنة فالعقول؛ اصول كافى، ج١، ص١6.

ص:46

4. ديدگاه وهابيان

در اين ديدگاه عقل هيچ جايگاهى حتى در تبيين و توجيه اصول توحيد و تأويل صفات ندارد. آنان با كنارنهادن عقل در فهم تعاليم و آموزه هاى دين برداشتى ناصحيح از توحيد و معاد ارائه مى كنند. در واقع اين نوع برداشت، نقطه مقابل ديدگاه مسلمانان از زمان نزول قرآن تاكنون است.

«البانى» از عالمان وهابى، در فتاواى خود مى گويد: «مسئله رؤيت خداوند فقط در سنت نيست تا مورد تشكيك قرار گيرد، بلكه در قرآن كريم هم آمده است» .(1)او كسانى كه اين گونه مطالب را تأويل مى برند، منهدم كننده سنت صحيح مى داند؛ چنان كه پيش از او «ابن تيميه» نيز مى گفت: «ما خدا را همان گونه توصيف مى كنيم كه خودش در قرآن بيان كرده است» .(2)

نقد ديدگاه وهابيان

وهابيان در استفاده از آيات قرآن چندين برداشت اشتباه دارند كه عبارت اند از:

١. دقت نكردن در شأن نزول آيات و مصاديق آنها در عصر نزول.

٢. نداشتن فهم دقيق در استفاده از آيات قرآن و ارتباط آيات با يكديگر. در صورتى كه برخى آيات قرآن برخى ديگر را تفسير مى كنندو محكمات، متشابهات قرآن را بيان مى كنند؛ مانند آيه لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ (شورى: ١١) كه هرگونه تشبيه صفات انسانى و جسمانى و. . . را از خداوند نفى مى كند.


1- فتاواى البانى، ص ١4٣.
2- منهاج السنه، ج٢، ص4.

ص:47

٣. تفسير به رأى آيات، تحميل خواسته هاى خود بر قرآن و استفاده ابزارى از آن براى رسيدن به خواسته هاى خويش، بدون توجه به تفاسير مسلمانان و سيره صحابه در استفاده از آيات و روايات.

بدون ضابطه دست به تفسير آيات قرآن زدن و تحريف معنوى آن، نتايج مثبتى براى خود آنان هم ندارد؛ براى مثال آيه ٧٢ سوره اسراء را چگونه معنا مى كنند؟ خداوند در اين آيه مى فرمايد:

وَ مَنْ كانَ فِى هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً

اما كسى كه در اين جهان نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا و گمراه تر است.

بنابراين تكليف انسان هاى نابينا چيست؟ آيا آنان به جهنم مى روند؟ ! آيا اين با عدالت خداوند سازگار است؟ ! عقل مى گويد در چنين جايى نبايد ظاهر آيه مراد باشد، بلكه بايد اين آيه را با توجه به قرائن و عرف تأويل كرد و گفت: مراد خداوند، بينايى ظاهرى نيست، بلكه بصيرت باطنى و ديدن نشانه هاى الهى است كه كفار با آنكه با چشم باز نگاه مى كنند، ولى چشم دل آنان همراه نيست و حق را نمى بينند.

جايگاه عقل در معرفت الهي

از نقش هاى بسيار مهم عقل، شناخت خدا، اسماء و صفات اوست. اين عملكرد عقل را حتى كسانى كه در عمل به احكام شرعى، به نقش عقل اعتنايى نمى كنند، قبول دارند.

هيچ كسى نمى تواند نقش عقل را در شناخت خدا و پيامبران الهى منكر شود و از هيچ راه ديگر نمى توان وجود خدا و حتى صفات الهى و

ص:48

لزوم بعثت انبيا را اثبات كرد. اگر هم بخواهيم عقل را با شرع ثابت كنيم، مستلزم دور است؛ زيرا خود اين شرع از طريق عقل شناخته مى شود و تا عقل نباشد امكان اثبات شرع و نبوت نيست.

از كجا بدانيم كسى كه ادعاى نبوت كرده است، راست مى گويد؟ ! اين عقل است كه مى گويد خداوند حكيم معجزه را به دست دروغگو نمى دهد و اين پروردگار مهربان، بندگانش را در مسيرى قرار نمى دهد كه گروهى با دروغ و نيرنگ، موجب گمراهى آنان شوند. بنابراين عقل از طريق لزوم شكر منعم (ضرورت تشكر از كسى كه نعمت به شما مى دهد) و دفع ضرر محتمل (لزوم جلوگيرى از ضرر احتمالى) خداوند را مى شناسد.

در اثبات صفات خداوند هم، راهى غير از راه عقل وجود ندارد. «علامه حلى» مى گويد: «معرفت خداوند براساس حكم عقل واجب است؛ اگرچه شرع نيز بر آن دلالت دارد» .(1)

عقل انسانى پس از نگريستن به هستى و نظم و قدرت و علم به كار رفته در آن، به حكيم بودن خداوند و عدالت او حكم مى كند. پس مى توان گفت كه عقل، سرمايه انسان براى شناخت مبدأ و معاد و وسيله هدايت انسان در زندگى براى رسيدن به سعادت و كمال در جهان ديگر است.

اهميت حكم عقل در استنباط احكام شرعي

از مباحث مهم علم اصول فقه، ملازمه بين حكم شرع و حكم عقل است؛ يعنى شرع هيچ حكمى را مخالف عقل صادر نمى كند و عقل نيز نه تنها هيچ گونه مخالفتى با احكام شرع ندارد، بلكه بازويى محكم در


1- نهج الحق و كشف الصدق، ص 5١.

ص:49

اجراى احكام شرعى است. به همين علت شرع به او اعتماد كرده و عمل به برخى احكام را به تشخيص او سپرده است؛ مثلاً روزه بر هر مكلفى واجب است. اما اگر عقل تشخيص داد كه روزه براى مكلفى ضرر دارد، شرع نيز به تشخيص او اعتماد مى كند و وجوب روزه را از اين مكلف برمى دارد. در اين موارد نيز طبق بيان «علامه محمدتقى اصفهانى» فرقى نيست بين اينكه عقل، مستقل حكم كند يا مترتب بر حكمى باشد كه از سوى شرع صادر شده است.(1)يا مثلاً اگر دو انسان در حال غرق شدن باشند و غريق نجات توان نجات دادن هم زمان هردو را نداشته باشد، عقل حكم مى كند به نجات مردى كه اهميت بيشترى دارد.

همچنين مى توان به حجيت عقل در وجوب مقدمه واجب و حرام بودن ضد آن اشاره كرد؛ مثلاً اگر كسى بخواهد حج برود، عقل به ثبت نام، گرفتن ويزا، بليط و آموزش هاى لازم حكم مى كند و اقدامات بازدارنده از اين سفر را جايز نمى داند. از سوى ديگر، شرع نيز براى اين تشخيص عقل، اعتبار قائل است و در صورت توان زائر، حج را بر او واجب مى داند.

بنابراين نقش گسترده عقل در استنباط و عمل به احكام شرعى، نقشى بى بديل است و احكام دين بدون تكيه به تشخيص عقل، عملى نمى شود و دين را از منطقى و عقلانى بودن خارج مى كند. ازاين رو براى حفظ نظام زندگى مردم براساس آموزه هاى الهى، تكيه گاهى مانند عقل ضرورى است.(2)


1- هداية المسترشدين، ص 4٣١.
2- ر. ك: رسالة فى التحسين و التقبيح العقليين، جعفر سبحانى؛ القواعد الكلاميه، على ربانى گلپايگانى.

ص:50

ص:51

فصل دوم: ايمان و اسلام در قرآن و سنت و نزد وهابيان

اشاره

يكى ديگر از موارد اختلاف وهابيان با مسلمانان در معناى ايمان و كفر و مخالفت ديدگاه آنان با كتاب و سنت است. اسلام در لغت به معناى انقياد و تسليم شدن است. «ابن منظور» مى گويد: «انقياد و اسلام در شريعت، يعنى اظهار خضوع، اظهار شريعت و ملتزم شدن به آنچه پيامبر (صلى الله عليه و آله) آورده است» . (1)

صاحب كتاب مفردات نيز اسلام را دو دسته مى كند:

١. اسلامى كه غير ايمان است و آن اعتراف به زبان است كه با اين اعتراف، خون انسان محفوظ مى ماند. يا اينكه افزون بر آن، اعتقاد قلبى هم دارد. در قرآن كريم به ايمان آوردن اعراب اشاره مى كند، كه منظور از آيه همين قسم است.

٢. اسلامى كه افزون بر اعتراف زبانى و اعتقاد قلبى، عمل به آن هم


1- لسان العرب، ج ١٢، ص ٢٩٨.

ص:52

مى كند و برابر دستور الهى تسليم است.(1)

برخى مفسران نيز گفته اند:

اسلام از «سلم» گرفته شده است؛ يعنى داخل شدن در سلامتى. بنابراين كسى كه اسلام بياورد، در سلامتى داخل مى شود و تسليم شدن مقابل اوامر و نواهى الهى، انسان را از فساد و گناه باز مى دارد و سلامتى مى بخشد. (2)

در منابع اهل سنت، اسلام و ايمان با هم آمده است. «بخارى» مى گويد: «اسلام و ايمان عبارت است از شهادتين، تصديق روز قيامت، نماز پنج گانه به سمت قبله، حج خانه خدا، روزه يك ماه، زكات و خمس واجب» . (3)

چنان كه در همين منابع مى گويند: «با شهادت به لااله الاالله و محمد رسول الله، خون و مال خود را حفظ مى كنند»(4)يا مى گويند: «كسى كه شهادت به لااله الاالله بدهد و رو به قبله كند و نماز بگزارد و ذبيحه ما را بخورد، او مسلمان است. براى اوست هرچه براى مسلمان است و عليه اوست هر چه عليه مسلمان است» .(5)

ملاك اسلام و ايمان در روايات اهل بيت (عليهم السلام)

اسلام بر اساس روايات اهل بيت (عليهم السلام) ، اظهار شهادتين است و هر فردى با اقرار به اين دو ركن، از نظر جان، مال و آبروحرمت پيدا مى كند.


1- مفردات، ص 4٢٢.
2- همان.
3- صحيح بخارى، ج ١، ص ٧٨.
4- همان، ج١، ص١٠؛ صحيح مسلم، ج ٧، ص ١٧.
5- جامع الاصول، ابن اثير، ج ١، ص ١5٨.

ص:53

البته كسى را به صرف اقرار شهادتين، به بهشت نمى برند، بلكه او نيازمند به انجام دادن اعمال دينى است.

در روايت «سفيان بن سمط» از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «اسلام همان ظاهرى است كه مردم برآن اند؛ از شهادت به يگانگى خدا، رسالت محمد (صلى الله عليه و آله) ، اقامه نماز، پرداخت زكات، حج خانه خدا و روزه ماه رمضان» .(1)

گفتنى است كه اقامه نماز، پرداخت زكات و. . . همان لوازم دين است. در نتيجه با جمع بين روايات، اسلام همان شهادتين است. از همين رو در خبر «سماعه» حضرت مى فرمايد:

اسلام، شهادت به لااله الاالله و تصديق به رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله) است و به همين مقدار، خون حفظ مى شود، ازدواج صورت مى گيرد و ارث پرداخت مى شود و مردم بر ظاهر همين اند.(2)

(يعنى همه مسلمانان، اين مقدار را قدر مسلم دارند) .

امام باقر (عليه السلام) نيز در صحيح «حمران بن اعين» فرمود:

اسلام عبارت از آن چيزى است كه از گفتار و رفتار ظاهر مى شود (ظاهر مسلمانى) و اين همان چيزى است كه جماعت مردم از تمام فرقه هاى مسلمانان دارند و به همين مقدار، خون حرمت مى يابد، ازدواج صورت مى پذيرد، ارث تقسيم مى شود.(3)

على بن موسى الرضا (عليه السلام) از پدرانش از على (عليه السلام) از پيامبر (صلى الله عليه و آله) نقل مى كند


1- اصول كافى، ج ٢، ص ٢٠.
2- همان.
3- همان.

ص:54

كه حضرت (صلى الله عليه و آله) به على (عليه السلام) فرمود: «با كافران جنگ كن تا به لااله الاالله اعتراف كنند. وقتى چنين كردند، خون و اموالشان حرمت مى يابد» .(1)

بر اساس همين نگاه، شيعه با اهل سنت تعامل دارد و در بسيارى از خانه هاى شيعه و اهل سنت در نقاط مختلف ايران اسلامى، اهل خانه تركيبى از شيعه و سنى اند.

ملاك مسلماني از منظر عالمان اسلامي

١. اقرار به شهادتين

آنچه از تعاريف شيعه و سنى برمى آيد، اگر فردى به شهادتين اقرار كند و اعمالى را، مانند نماز، روزه و زكات انجام دهد، مسلمان است و خون، مال و آبرويش محفوظ است و كسى حق تعرض به او را ندارد. البته در برخى روايات به صرف شهادتين اكتفا شده است و اگر كسى به اين دو جمله اقرار زبانى هم كند، مسلمان است و كسى حق تعرض به او را ندارد. (2)

در برخى روايات از «ابن عمر» نقل شده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) در «منا» ضمن اشاره به مكه معظمه فرمود:

آيا مى دانيد اين چه شهرى است؟ گفتند: «خدا و رسولش داناتر است» . فرمود: «اين بلدالحرام است» . فرمود: «آيا مى دانيد امروز چه روزى است؟» گفتند: «خدا و رسولش داناتر است» . فرمود: «روز حرام است» . فرمود: «آيا مى دانيد اين چه


1- بحارالانوار، ج ٩٨، ص ٢4٢.
2- صحيح مسلم، ج ١، ص ٢٩.

ص:55

ماهى است؟» گفتند: «خدا و رسولش داناتر است» . فرمود: «ماه حرام است» . پيامبر (صلى الله عليه و آله) در پايان فرمود: «به درستى كه خداوند بر شما خون، مال و آبرويتان را محترم دانسته است؛ مانند محترم بودن اين روز در اين ماه و در اين شهر» .(1)

با توجه به مخاطبان اين روايت كه همگى به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله) اعتقاد داشتند و در حال انجام دادن فريضه حج بودند، مى توان نتيجه گرفت كه همه مسلمانان از هر فرقه اى كه باشند، شامل سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله) مى شوند و خون، مال و آبرويشان محترم است.

٢. اقامه نماز

از ملاك هاى ديگر مسلمانى اهل قبله بودن است. كسى كه در شبانه روز چندين بار به سمت قبله مسلمانان بايستد و فريضه هاى دينى را اقامه كند، قطعاً مسلمان است. حتى در برخى روايات درباره كشتن كسى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) سؤال كردند، حضرت فرمود: «جايز نيست، شايد نماز مى خواند» .(2)

آن حضرت (صلى الله عليه و آله) براى جلوگيرى از تكفير مسلمانان توصيه هاى فراوانى دارد؛ مثلاً مى فرمايد: «هركسى برادر خويش را كافربخواند، يكى از آنها واقعاً كافرند» .(3)اين فرمايش حضرت بدين معناست كه اگر آن شخص واقعاً كافر نباشد، خود گوينده كافر مى شود.


1- صحيح بخارى، ج ٢، ص ٢١6؛ صحيح مسلم، ج ٣، صص ١٣٠5 و ١٣٠6.
2- صحيح مسلم، ج 5، ص ٢٠٧.
3- سنن ابى داود، ج 4، ص ٢٢١.

ص:56

نهي تكفير اهل قبله

علماى شيعه و سنى نيز با بهره گيرى از روايات، از تكفير اهل قبله نهى كرده اند. «ملا على القارى هروى» از علماى اهل سنت مى نويسد: «از ابوحنيفه روايت شده است ما هيچ يك از اهل قبله را تكفير نمى كنيم و بيشتر فقها هم بر اين عقيده اند» . معناى «اهل قبله» براساس تصريح اهل سنت نيز به اين معنا نيست كه حتماً هر وعده نماز بخواند، بلكه ملاك اين است كه منكر ضرورى دين نباشد.

«ابن عابدين» نيز در «حاشية الدرالمختار» مى گويد:

و بدان، حق اين است كه فتوا بر كفر هيچ مسلمانى جايز نيست كه مى توان كلامش را به نيكويى حمل كرد يا در كفر آن شخص اختلاف باشد؛ هرچند احتمال ضعيفى به كفرش داده شود.(1)

بنابراين تكفير در صورتى جايز است كه شخص، منكر ضرورى دين شود يا با رد توحيد، نبوت و. . . از دين خارج شده باشد. اما انجام دادن حتى گناه كبيره با اعتقاد به گناه بودنش، فرد را از دين خارج نمى كند.

در نتيجه، شيعه و سنى معتقدند كه گوينده شهادتين، مسلمان است و اگر چنين شخصى به احكام دين هم عمل نكند، از دين خارج نمى شود؛ هرچند اين اسلام براى او در روز قيامت نجات دهنده نيست.

كفر

كفر در لغت به معناى پوشاندن است. راغب در مفردات مى گويد:

كفر در لغت به معناى پوشاندن شىء است و شب را براى آن


1- حاشية الدرالمختار، ج١، ص ٢٢.

ص:57

كافر گويندكه اشخاص را مى پوشاند و زارع را كافر گويندچون تخم را در زمين مى پوشاند و كفر نعمت، يعنى پوشاندن آن با ترك شكرو بزرگ ترين كفر، انكار توحيد يا نبوت است. (1)

كفر، ضد ايمان است و ايمان به معناى باورداشتن خدا، پيامبران الهى و معاد است. بنابراين مى توان گفت كفر در اصطلاح، انكار يكى از ضروريات دين اسلام، مانند انكار وجود خدا و صفات او، تصديق نكردن پيامبران و انكار معاد است. خداوند در قرآن مى فرمايد: «كسى كه خدا و فرشتگان او و كتاب ها و پيامبرانش و روز واپسين را انكار كند، در گمراهى دورى افتاده است» .(2)

گفتنى است ضروريات بر دو قسم اند: ضروريات دين و ضروريات مذهب. برخى امور، ضرورى دين اند و تمامى مذاهب بر آن اتفاق دارند؛ ماننداصل وجود و يگانگى خداوند، نبوت، قرآن و معاد. اگركسى اين امور را منكر شود، كافر است. اما برخى امور از ضروريات يك مذهب اند؛ مانند عصمت اهل بيت (عليهم السلام) در مذهب شيعه و عدالت كل صحابه در مذهب اهل سنت. در واقع، پيروان اين مذاهب با قبول اين امور، خود را ملتزم به مقدسات آن مذهب كرده اند. انكار اين امور موجب خروج از دين نمى شود، بلكه موجب خروج از آن مذهب مى شود؛ مثلاً اگر كسى عدالت همه صحابه را قبول نداشته باشد، از دين خارج نمى شود؛ زيرا داشتن چنين اعتقادى در تعريف اسلام نيامده است.


1- المفردات، ص٧١4، ماده كفر.
2- نساء: ١٣6.

ص:58

همچنين در مذهب شيعه يكى بودن صفات خداوند با ذات او جزء ضروريات است و حال آنكه اهل سنت، صفات را زائد بر ذات مى دانند و اين نيز موجب كفر اهل سنت نمى شود؛ زيرا آنان خدا و صفات او را از اركان اسلام مى دانند.

بنابراين اسلام تنها با شهادتين حاصل مى شود و با اعتقاد به ضرورى دين، استقرار مى يابد. در واقع، كسى كه اقرار زبانى به شهادتين داشته باشد، مسلمان است و خون، مال و آبرويش محترم شمرده مى شودو كسى حق تعرض به او را ندارد.

اقسام كفر

كتاب «تاج العروس» كفر را چهار قسم كرده است كه عبارت اند از: كفر انكار، كفر جحود، كفر معاند و كفر نفاق. اگر انكار با زبان و دل صورت گيرد، «كفر انكارى» است. اگر فقط زبانى انكار كند، آن را «كفر جحود» گويند كه قرآن، انكار فرعون و امثال او را از اين قبيل دانسته و فرموده است:

وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا (نمل: ١4)

و آن را از روى ظلم و تكبر انكار كردند، درحالى كه در دل به آن يقين داشتند.

اگر معرفت و اقرار قلبى و زبانى وجود دارد، ولى از روى دشمنى با اسلام، منكر آن است، به آن «كفر عناد» گويند. اگر اظهار اسلام كند، ولى در واقع آن را قبول نداشته باشد، به آن «كفر نفاق» گويند.(1)


1- تاج العروس، زبيدى، ج ٣، ص 5٢4.

ص:59

«شرح مواقف» نيز قسم پنجمى را به نام «كفر حكمى» به اين اقسام افزوده و در تعريف آن گفته است: «شخص به يكى از شعارها و نشانه هاى كفار معتقد باشدكه در واقع، اين به معناى تكذيب اسلام است» .(1)

حاصل اينكه هر نوع انكارى كه موجب انكار ضروريات دين شود، سبب كفر و خروج از اسلام است؛ خواه فرد آن را آشكار كند يا بدان معتقد باشد. تنها تفاوت در اين است كه اگر اعتقادش را آشكار كند، مرتد شناخته مى شود و احكام ارتداد را دارد. ولى در غير اين صورت مسلمان محسوب مى شود و خون، مال و آبرويش در امان است.

براساس فتواى فقهاى شيعه و سنى، تكفير هيچ فردى از افراد معتقد به اسلام و اهل قبله جايز نيست، هرچند اهل بدعت باشد و برخى اعمال را بدون سند دينى انجام دهد.

كفر در نگاه قرآن كريم

١. برگزيدن غير خدا به جاي خدا

«كسانى كه گفتند خداوند همان مسيح فرزند مريم است، به يقين كافر شدند» . (2)

«كسانى كه گفتندخداوند، يكى از سه خداست، به يقين كافر شدند» . (3)منظور آيه، مسيحيانى اند كه به اب، ابن و روح القدس معتقدند و خداوند را سومى اين سه مى دانند.


1- شرح مواقف، على بن محمد جرجانى، ج ٨، ص٣٢٣.
2- مائده:٧٢.
3- مائده: ٧٣.

ص:60

٢. انكار قرآن

«كافران مى گويند: اينها (قرآن) فقط افسانه هاى پيشينيان است» .(1)

«به يقين كافران مى گوينداين (قرآن) جز يك سحر آشكار نيست» .(2)

٣. انكار خدا و رسول (صلى الله عليه و آله)

«. . . چرا كه خدا و پيامبرش را انكار كردند» .(3)

4. انكار قيامت و آيات الهي

«آنان كسانى اند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند» .(4)

بنابراين خروج از دين منحصر در اين چند مورد است كه كسى از روى عمد، خدا و صفات او، نبوت و قيامت را منكر شود. پس اگر كسى از روى جهل يا بى توجهى، چيزى را در اين امور ابراز كند، نمى توان به سادگى او را كافر دانست.

در نتيجه مى توان گفت كه علماى شيعه و سنى با پيروى از قرآن و روايات، بر اين مسئله متفق اند كه انكار خدا، رسول و ضرورى دين، آن هم از روى عمد و عناد، موجب كفر و خروج از اسلام است.

مراتب كفر

بايد توجه داشت كه كلمه «كفر» هميشه به معناى خروج از اسلام نيست، بلكه معانى ديگرى نيز دارد؛ مانند كفر مقابل شكر. خداوند در


1- انعام:٢5.
2- انعام: ٧.
3- توبه: ٨٠.
4- كهف: ١٠5.

ص:61

قرآن مى فرمايد:

لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ (ابراهيم: ٧)

اگر شكرگزارى كنيد، [نعمت خود را] بر شما افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است.

در اينجا كفر به معناى خروج از اسلام نيست. در برخى موارد نيز كفر عملى منظور است؛ مانندآنچه «البانى» در پاسخ گفت. از او سؤال كردند چرا سلاطينى كه حكم خدا را در جامعه اجرا نمى كنند، كافر نمى دانيد؟ در صورتى كه خدا در قرآن مى فرمايد: وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ . «البانى» در پاسخ گفت: «مقصود از كفر در اين آيه كفر در دين نيست تا خروج از دين لازم آيد، بلكه كفر عملى مراد است» .

همچنين موارد ديگرى از قرآن كه كلمه كفر در آنها به معناى كفرى نيست كه موجب خروج از دين باشدبلكه خروج از دين منحصر به مواردى است كه ذكر شد.

ايمان

ايمان در لغت از « اَمِنَ» به معناى امنيت، و در اصطلاح به معناى اظهار خشوع و قبول شريعت است. «قاموس القرآن» نيز ايمان را اين گونه تعريف كرده است: «ايمان، تسليم توأم با اطمينان خاطر است» .(1)

«تفتازانى» در «شرح مقاصد» مى گويد: «ايمان در لغت از «امن» ، ضد


1- قاموس القرآن، ج ٢-١ ، ص ١٢4.

ص:62

ترس گرفته شده است. خداوند مى فرمايد: وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً ؛ «و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل مى كند» . (نور: 55)(1)همچنين مى گويد: «ايمان در اصطلاح به معناى تصديق قلبى است. اما اقرار زبانى در صورتى ركن است كه مورد درخواست قرار گيرد. اين نظر از «ابوحنيفه» و «ابن الهمام» نقل شده است» (2)

«شيخ عبدالحق دهلوى» نيز مى گويد:

ايمان در شرع، عبارت است از گرويدن به آنچه پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله) از نزد خداى تعالى آورده است. هرچند تصديق اجمالى براى تحقق ايمان كفايت مى كند، اما درجه ايمان تفصيلى كامل تر است. بايد دانست كه مجرد علم به راستگويى پيامبر (صلى الله عليه و آله) در حصول ايمان كافى نيست، مگر به تصديق و تسليمى كه باطن بر آن قرار و آرام گيرد تا از زمره اهل كبر و عناد بيرون رود كه با علم، راه انكار را مى پيمايند و كفر مى ورزند؛ چنان كه خداوند بزرگ مى فرمايد: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا . (3)

ايمان در روايات اهل سنت چنين تعريف شده است: «ايمان به خدا، فرشتگان و قيامت» . اسلام نيز به عبادت خدا، شرك نورزيدن، اقامه نماز، پرداخت زكات واجب و روزه ماه رمضان تعريف شده است.(4)

احاديث با اين تعبير در منابع اهل سنت متواتر، و محدوده اسلام و


1- شرح مقاصد، تفتازانى، ج٢، ص ٢4٧.
2- همان، ص ٢4٨.
3- اشعة اللمعات، ج ١، ص ٣٧.
4- صحيح مسلم، ج ١، ص ٣٣.

ص:63

ايمان كاملاً مشخص است. اركان اسلام را شهادتين، نماز، زكات، روزه و حج بيان كرده اند كه افزون بر اعتقاد به اين امور، ايمان به فرشتگان، پيامبران خدا، روز رستاخيز و قضا و قدر را شرط ايمان ذكر كرده اند. آنان با استفاده از آيات قرآن كريم جايگاه ايمان را در دل مى دانندو اسلام بدون ايمان را كافى نمى دانند. بنابراين اگر كسى به زبان اقرار كند، ولى تصديق قلبى و اطاعت در عمل نداشته باشد، مؤمن نيست.

در روايات شيعه، وقتى درباره فرق ميان اسلام و ايمان از ائمه (عليهم السلام) مى پرسند، امام مى فرمايد: «آرى، ايمان با اسلام همراه است، اما اسلام ممكن است همراه ايمان نباشد» . وقتى راوى توضيح بيشتر مى خواهد، امام مى فرمايد: «اسلام همان ظاهر همه مردم است كه عبارت از شهادتين باشد كه خون آنان محترم و روابط زناشويى و ارث آنان جايز است، ولى ايمان، يعنى هدايت» .(1)

آنچه از عبارات شيعه و سنى بر مى آيد، اين است كه گاهى ايمان به همان معناى اسلام و گاهى جداى از اسلام ذكر شده است. آنجايى كه اسلام و ايمان را مجزا آورده اند، اسلام را همان اقرار به شهادتين دانسته اند، ولى ايمان را افزون بر اقرار، به تصديق قلبى و باور درونى و عميق استناد داده اند. بر همين اساس برخى علما مانند شيخ مفيد مى گويندكه ايمان غير از اسلام است. به هر مؤمنى مسلمان مى گويند، اما به هر مسلمانى مؤمن نمى گويند. ازاين رو وقتى اعراب نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله)


1- اصول كافى، ج ٢، ص ٢5.

ص:64

آمدند و گفتند: «ايمان آورديم» ، خدا مى فرمايد: «بگو شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد اسلام آورده ايم» .(1)

شرك

اشاره

«شِرْك» در لغت، به معناى اعتقاد به خدايان متعدد است و مشرك كسى است كه براى خدا شريك قرار بدهد(2)و غير خداى تعالى را [در حالى كه از خود استقلال داشته باشد] مؤثر و قدرتمند در انجام دادن امور بداند. شرك اقسام متعددى دارد:

١. شرك در خلقت

اعتقاد به تساوى موجودى با خدا در ذات و صفات؛ مانند اعتقاد جمعى به اُلوهيت حضرت عيسى بن مريم و امثال آن يا حلول خداوند متعال در موجودى.

٢. شرك در تدبير عالم

اعتقاد به دو مبدأ مستقل براى عالم، همچون نور و ظلمت.


1- حجرات:١4.
2- فى المعجم العربى الحديث لاروس : الشِ ّرك: الاسم من شَرِك و اَشرك: المشارك: الاعتقاد بتعدّد الالهه: النصيب ج اشراك. . . ، ص ٧٠٧ و فى اقرب الموارد اَشرك بالله: جعل له شريكاً فهو مشرك و مشركى و الاسم الشرك و - النعل: جعل لها شركا و - فلانا فى امره: جعله شريكاً له فيه. . . قاموس قرآن - شرك به كسر شين اسم است؛ يعنى عمل شرك چنان كه در صحاح و قاموس و اقرب آمده است و نيز به معناى شريك و نصيب آمده است و آن را در آيه أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ. . . فاطر:4٠ و احقاف:4 نصيب و بهره گفته اند. يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ لقمان: ١٣ . شرك ظلم بزرگى است و مشرك كسى است كه براى خدا شريك قرار بدهد. چنين شخصى شايسته آمرزش نيست، مگر آنكه در دنيا توبه كند: إِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ نساء: 4٨ و ١١6 .

ص:65

٣. شرك در عبادت

پرستش غير خدا، مانند پرستيدن بت، خورشيد، انسان و امثال آنها.

اين سه قسم را، شرك جلى نيز مى گويند.

4. شرك خفي

غير از خدا را نيز در كارها مراعات بكند يا انگيزه غير الهى در عمل عبادى داشته باشد.

ملاك هاي اسلام و كفر از نظر وهابيان

وهابيان در ملاك هاى اسلام دچار خطا شدند. ازاين رو به راحتى فتواى تكفير ديگران را صادر مى كنند.

كفر از نظر وهابيت، توجه كردن به غير خداوند حتى در حد درخواست كمك است كه اين كار در واقع پرستش فرد ولى يا نبى است.(1)

شرط اسلام از نظر وهابيت اين است كه گواهى دهند هيچ معبود حقيقى جز خدا نيست و جز او را پرستش نكنند. جز بر او توكل نكنند و جز براى او با كسى دوستى يا دشمنى ننمايند. هر عملى را براى او انجام دهند و. . . .(2)

در واقع آنان همان تعريفى را كه از توحيد دارند و شرط ايمان است شرط يك مسلمان هم مى دانند و كسى را كه توحيد واقعى نداشته باشد،


1- التوحيد، محمد بن عبدالوهاب، ص 44.
2- پناهگاه توحيد، عبدالرحمان سعدى، ترجمه: اسحاق دبيرى، ص ٢٧.

ص:66

مسلمان نمى دانند. در صورتى كه از نظر تمام مسلمانان، كسى كه به شهادتين اقرار كند مسلمان است؛ هرچند ايمان كامل حاصل نشده باشد. همان طور كه چون مشركان آمدند و شهادتين گفتند و ادعاى ايمان كردند، قرآن فرمود: «بگوييد اسلام آورده ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب هاى شما نشده است» .(1)

به طور كلى در نگاه وهابيان كسى كه توحيد را با بيان آنان قبول نكند، مسلمان نيست و مانند كفار، جان، مال و ناموس او نيز در امان نيست. همان طور كه در تعريف توحيد آورده اند، شرط ايمان اين است كه ضمن اعتراف به لااله الاالله بايد نفى غير خدا را نيز بر زبان آورد. بنابراين كسى كه اين چنين اقرار نكند، مسلمان نيست.

همچنين كسى كه به غير خدا متوسل شود و از غير او كمك طلبد مشرك و كافر است؛ چه نيتش استقلال آن فرد باشد، چه عدم استقلال. آنان مى گويند كفر دو نوع است: كفر مطلق و كفر مقيد.

كفر مطلق، انكار تمام آنهايى است كه پيامبر آورده است و كفر مقيد، انكار بعضى از آنهاست. حتى بعضى از علماى آنان، كسى را كه فرعى از فروع إجماعى را انكار كند، كافر مى دانند! بنابراين كفر مسلمانان امروزى مسلّم است. آنان مى گويند شرك بر دو قسم است: شرك اكبر و شرك اصغر.

توسل، طلب شفاعت و تعظيم غير خدا شرك اكبر است!(2)


1- حجرات: ١4.
2- فتح المجيد شرح كتاب التوحيد، عبدالرحمان بن حسن آل الشيخ. بين فيها الرَّد على المشركين الذين يدعون الصالحين فقيها: بيان أن هذا هو الشرك الاكبر، ص ١٠٢؛ كشف الارتياب، ص ١٠6.

ص:67

استدلال وهابيان

وهابى ها آنچه را پيش تر از عقايد مسلمانان ذكر كرديم، شرك مى دانند؛ چرا كه عبادت به معناى خضوع و خشوع است و عبادت براى غير خدا شرك است. پس خواندن انبيا و اولياى فوت شده، درخواست حوائج از آنها، تعظيم قبور آنها و بقيه امورى كه گذشت، شرك خواهد بود.(1)

نقد ديدگاه وهابيان

سخن وهابيان درباره عبادت بودن هرگونه زيارت و توسل، با مبانى شيعه و سنى ناسازگار است.

راغب در مفردات مى گويد: «عبوديت، تذلل است و عبادت از آن رساتر؛ زيرا عبادت نهايت تذلل را گويند» .(2)ابن منظور نيز عبادت را خضوع و تذلل مى گويد.(3)

برخى در اصطلاح نيز همين تعريف لغوى را آورده اند كه به نظر كامل نمى رسد؛ زيرا برابر غير خدا هم نهايت خضوع وجود دارد، مانند پدر، مادر، استاد و. . . . بنابراين اگر اين معنا را عبادت بدانيم، همه اينها بايد شرك باشند، در صورتى كه كسى به اين نتيجه ملتزم نخواهد شد. ازاين رو دسته اى ديگر عبادت را اين گونه معنا كرده اند: «

العبادة هي الخضوع عن اعتقاد بالالوهية المعبود » (4)؛ «عبادت خضوعى است كه با انگيزه خدايى معبود همراه است» .


1- كشف الارتياب، ص ١4٩؛ به نقل از «تاريخ نجد» آلوسى.
2- مفردات، راغب اصفهانى، ص ٣١٩.
3- لسان العرب، ج٣، ص٢٧١.
4- تفسير آلاء، بلاغى، ج ١، ص 5٧.

ص:68

اگر گاهى به «اله» معبود گفته مى شود، تفسير به لازم آن است؛ يعنى الوهيت مستلزم عبوديت هم است. (1)دليل اين ادعا آياتى است كه به دنبال سخن از پرستش، به الوهيت مى پردازند، نظير آيه يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ ؛ «اى قوم من! [تنها] خدا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست» . (اعراف: ٧٣) اين آيه درباره مشركان است كه به الوهيت غير خدا با پرستش آنان معتقد بودند. منظور از الوهيت در نظر مشركان، تنها پرستش نبود، بلكه شامل اعتقاد به خالقيت و مدبريت آنان هم بود كه تدبير تمام يا بعضى از امور را به دست آنان مى دانستند. اما شيعه معتقد است كسى كه پيامبر يا امام را زيارت مى كند يا به آنان متوسل مى شود، اعتقاد به خالقيت و مدبريت آنان ندارد كه تدبير تمام يا بعض امور را به دست آنان بداند. بنابراين كسى كه نبى يا ولى را زيارت مى كند يا به آنان متوسل مى شود، اعتقاد به الوهيت آنان، و انگيزه پرستش آنان را ندارد؛ چون پرستش را براى كسى مى داند كه شأن خدايى داشته باشد.

«محمدبن عبدالوهاب» به پيروى از ابن تيميه در تعريف عبادت مى گويد: «عبادت اسم جامع براى هر چيزى است كه خدا آن را دوست دارد و راضى به آن است؛ از اقوال و اعمال باطنى و ظاهرى» .(2)اين تعريف گسترده اى از عبادت است كه كرنش مقابل پدر، مادر، انبياى الهى و. . . را شامل مى شود. در همين منبع به نقل از «خمسةرسائل» مى گويد: «هر معبودى وقتى پرستش مى شود، اله هم مى گردد» . در ادامه مى گويد:


1- الوهابية فى الميزان، جعفر سبحانى، ص ١5٩.
2- الجامع الفريد، مجموعه اى از نويسندگان وهابى، صص ٣٣١ و ٣5٢.

ص:69

«پس الوهيت همان عبادت است» .(1)با توجه به اين تعريف از عبادت كه مطلق صدازدن و دوست داشتن است، نبى، ولى و. . . مى توانند اله باشند كه همان شرك در الوهيت است.

ابن قيم نيز عبادت را داراى دو ركن مى داند؛ يكى نهايت محبت براى خداوند و ديگرى نهايت خضوع براى او.(2)بر اين اساس، نهايت محبت و خضوع براى غير خدا شرك در عبادت است كه در واقع همان تعريف لغوى است كه اگر اين تعريف مد نظر باشد، نهايت محبت و خضوع به هر فردى، به معناى پرستش اوست. البته چنين نتيجه اى را خود آنان نيز ملتزم نخواهند شد؛ زيرا براى پدر و مادر نيز نهايت خضوع و محبت وجود دارد، ولى نمى توانند بگويند پرستش آنان شده است.


1- الجامع الفريد، ص٣5٠.
2- همان، صص ٣٣١ و ٣5٢.

ص:70

ص:71

فصل سوم: وحيد ناب در قرآن و ظاهرگرايي وهابيان

اشاره

توحيد مصدر باب تفعيل و از ريشه «وَحَد» به معناى انفراد است.(1)يكى از معانى باب تفعيل، كسى يا چيزى را داراى وصفى دانستن است؛ مثلاً تعظيم به معناى بزرگ داشتن، و تكفير به معناى كافرشمردن، و توحيد به معناى يكى دانستن و يكتاشمردن است.

در كتاب هاى كلامى، توحيد را به نظرى و عملى تقسيم مى كنند. توحيد نظرى را به اعتقاد به يكتايى خداوند در ذات و صفات، و توحيد عملى را به «رفتار موحدانه» تعريف كرده اند؛ يعنى انسان رفتارى براساس اعتقاد و انديشه توحيدى داشته باشد. بنابراين مى توان توحيد را در اصطلاح اين گونه تعريف كرد: «اعتقاد قطعى به يكتايى خداوند در ذات، صفات و افعال و عمل كردن بر اساس اين اعتقاد» .(2)

توحيد، يعنى فقط «خدا» و اين فقط خدا را بايد در تمام عرصه ها


1- مختار صحاح، محمد بن ابى بكر رازى، ص ٣64.
2- ر. ك: تفسير الميزان، طباطبايى، ج4، ص ٣5٣.

ص:72

جارى كرد. هم در آفرينش و هم در پروراندن آن. هم قانونگذارى و تشريع را لايق او دانستن و هم پرستش و كرنش را خاص او انجام دادن. تنها او را پشتيبان دانستن. فقط از او پيروى كردن و سرسپردگى را فقط براى او داشتن. حاكميت بر جهان و انسان را فقط از آنِ او ديدن و تنها او را و همه خوبى ها و ويژگى ها را در او ديدن.

قرآن كريم در آيات مختلف به انواع توحيد اشاره كرده است؛ چه در توحيد ذات: قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ ، چه در توحيد صفات، چه در توحيد ربوبيت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ، چه در توحيد عبوديت كه رسالت كليه انبيا در اين خلاصه شده است تا مردمان را فقط به پرستش او دعوت كنند و از عبادت غير او بازدارند و چه در توحيد تشريعى كه بايد همه دستورها را از خدا گرفت.

توحيد در خالقيت

توحيد در خالقيت، يعنى اعتقاد به اينكه تنها خالق و آفريدگار حقيقى خداست و همه هستى، مخلوق اوست و خالقيت ساير موجودات، جنبه استقلال ندارد، بلكه تابع اراده و مشيت خداوند است. ازاين رو با تأمل در رابطه ممكنات با خداوند متعال روشن مى شود كه همه عالم، معلول خداست و بى واسطه يا باواسطه از سوى خداوند ايجاد مى شود و از آنجا كه در عالم، تنها يك واجب الوجود است كه علت العلل است، تمام موجودات معلول اويند و تنها يك آفريدگار هستى بخش وجود دارد و ساير موجودات همگى مخلوق اويند.

در آياتى از قرآن كه از شرك و بت پرستى نهى مى كند و به توحيد

ص:73

توجه مى دهد، مشركان مورد خطاب اند. چنان كه درباره توحيد در خالقيت كه حتى مشركان نيز آن را قبول دارند، مى فرمايد:

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ (لقمان: ٢5)

و هرگاه از آنان سؤال كنى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است، به يقين مى گويند خداوند يگانه.

در اين آيه ضمن توجه دادن مشركان به خالق، آنان را از شرك در ربوبيت نهى مى كند؛ زيرا مشركان، خالقيت را از آنِ خدا و ربوبيت را از آنِ بت ها مى دانستند. ازاين رو قرآن به توحيد در خالقيت توجه مى دهد و به آنان مى فهماند همان كسى كه آفريده است، تدبير هم مى كند؛ زيرا به تعبير فلسفى، همان گونه كه خداوند در حدوث و به وجودآوردن، تنها خالق است، در بقا و ادامه حيات نيز كه عبارت از فيض لحظه به لحظه وجود به اشياء است، خالق است.

به هر حال توحيد در خالقيت امرى است كه حتى مشركان با موحدان، در آن هم رأى اندو همگى معتقدند كه جهان، يك خدا بيشتر ندارد. به خلاف وثنيين كه معتقدند خالق خير و خالق شر وجود دارد.

توحيد ربوبي در قرآن

ربوبيت از ماده «رَبَى» است و ربّ به كسى اطلاق مى شود كه صاحب اختيار كسى يا چيزى باشد به گونه اى كه در هر زمان بتواند در امور آن كس يا آن چيز تصرف و تدبير كند. «علامه طباطبايى» در تفسير سوره حمد، ذيل آيه الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ مى گويد: «رب عبارت است از

ص:74

مالكى كه امر مملوك خود را تدبير مى كند. بنابراين در واژه رب، معناى مالكيت نهفته است» .

بنابراين توحيد در ربوبيت به اين معناست كه همان خداوندى كه مالك حقيقى هستى است، تدبير امور موجودات عالم را نيز عهده دار است و مى تواند به صورت مستقل و بدون نياز به همكارى يا اجازه موجود ديگرى، در امور هستى تصرف كند و آن را سامان بخشد و اگر يكى از مخلوقات او به تدبير و تنظيم امورى مى پردازد، اين عمل او غيرمستقل، و وابسته به اجازه و اراده خداوند است.

همان طور كه اشاره شد، خالق و آفريدگار جهان، خداى متعال است و اوست كه موجب استمرار وجود است؛ زيرا هر آنچه غير خداست، همگى وجود امكانى دارندو از خود چيزى ندارندو هر لحظه وجود خويش را از وجود مستقل و اصلى او مى گيرند. بنابراين ربوبيت و بقاى وجود، همه از آنِ خداست. قرآن نيز در آيات متعدد به اين مسئله اشاره مى كند؛ براى مثال درباره بقاى آسمان و زمين مى فرمايد:

إِنَّ اللهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا (فاطر: 4١)

خداوند آسمان ها و زمين را نگاه مى دارد [تا از نظام خود] منحرف نشوند.

وقتى آسمان و زمين را ذكر مى كند، هر آنچه در آسمان و زمين هست نيز شامل اين حفظ الهى مى شوندو روزى و حيات همگى آنان نيز در دست خداست.

نكته ديگر اين است كه ربوبيت الهى، هم شامل تكوين مى شود و هم شامل تشريع. همان طور كه خداوند پرورش و بقاى همه موجودات را به

ص:75

تنهايى تدبير مى كند و همه به اذن او عمل مى كنند، در موجودات مختارى مثل انسان، قوانين و مقرراتى قرار داده است تا از روى اختيار راه سعادت يا شقاوت را انتخاب كنند و در صورت عمل به قانون الهى، حيات جاودان ديگرى را براى خويش رقم زنند.

خداوند در آيات متعددى، ربوبيت تكوينى را كنار خالقيت مى آورد تا به مردم بفهماند كه همان خالق شما، پروردگار شما و كسانى است كه قبل از شما بودند؛ مانند اين آيه كه مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (بقره:٢١)

اى مردم! پروردگارتان را پرستش كنيد كه شما و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد تا پرهيزكار شويد.

البته خطاب اين آيه نهى از پرستش غير خداوند است كه در ضمن آن، نفى ربوبيت غير خدا آمده است.

شرايط تحقق توحيد ناب از ديدگاه قرآن

بر اساس آيات قرآن كريم شرايط تحقق توحيد ناب به اين صورت است:

١. افزون بر اقرار زبانى، تصديق قلبى به وجود خداوند متعال و صفات او و تمامى اقسام توحيد داشتن.

٢. سر تعظيم مقابل پيامبر الهى فرود آوردن و امر پيامبر را امر خداوند دانستن و به دستور خدا، از پيامبر اطاعت كردن و به امامت اوصياى پيامبر (صلى الله عليه و آله) ايمان داشتن.

ص:76

٣. اعتقاد به معاد؛ زيرا اعتقاد به وجود خدا و انبيا بدون اعتقاد به معاد، اعتقاد كامل نيست. در واقع، نبود معاد به معناى بيهوده بودن خلقت جهان و به دور از حكمت الهى است. در صورتى كه حكيمانه بودن خلقت، از صفات الهى است.

همچنين اگر كسى به حيات برزخى و ارتباط زندگان با مردگان كه در آيات مختلف قرآن كريم به آن اشاره شده است معتقد نباشد، منكر آيات الهى و معتقدات اصيل دين شده است. وهابيان به حيات برزخى اشكال مى كنند و منكر حيات انبيا و اوليايندو معتقدند كه انسان ها پس از مرگ نابود مى شوند و هيچ گونه كار آمدى ندارند.

توحيد از ديدگاه وهابيت

اشاره

از نظر وهابيت، شهادتين در تحقق توحيد كافى نيست، بلكه بايد افزون برآن، غير خدا هم نفى شود. محمد بن عبدالوهاب در كتاب توحيد در تفسير شهادتين به يك روايت از «انس» استناد مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «كسى كه لااله الاالله بگويد و تكفير كسانى را كند كه غير خدا را مى پرستند، مال و جانش محترم است و حساب او با خداست» . اين مهم ترين تقسير در معناى لااله الاالله است. وى تلفظ به لااله الاالله را موجب حرمت جان و مال نمى داند، بلكه معتقد است بايد انسان جز خدا را نخواند و براى او شريك قرار ندهد. افزون بر اينها به كفر غير خدايى كه پرستيده مى شود نيز اقرار كندو اگر شك كند يا اقرار نكند، مال و جان او در امان نيست. در واقع مقصود وى از استمداد از غيرخداوند، همان تبرك، توسل و شفاعت از اوليا و انبياست كه اين امور را مخالف توحيد

ص:77

مى داند وآن را شرك مى پندارد.(1)

وهابيان به پيروى از محمدبن عبدالوهاب، توحيد را سه نوع مى دانند:

١. توحيد ربوبيت

توحيد ربوبى، يعنى اعتقاد به اينكه خداوند متعال، خالق، رازق، زنده كننده و ميراننده بندگان است و در افعال خود، مانند خلق، رزق، حيات و. . . يگانه است.

به اعتقاد وهابيان، مشرك، يهودى، نصرانى و مجوسى به توحيد اقرار كردند و غير از دهريون در زمان گذشته و شيعه در زمان كنونى، كسى آن را انكار نكرده است.(2)با چنين توحيدى، انسان مسلمان نمى شود، خون و مالش احترام ندارد و باعث نجات او از آتش نمى شود، مگر اينكه به توحيد در الوهيت معتقد باشد و اين توحيد ريشه در فطرت دارد.(3)

٢. توحيد الوهيت

توحيد الوهيت به معناى يگانه دانستن خداوند در عبادت است؛ يعنى توحيد خدا در افعال بندگان، همچون دعا، نذر، قربانى و. . . . اين توحيد همواره مورد نزاع بوده است و همان توحيدى است كه پيامبران براى امت هاى خويش آورده اند. در واقع پيامبران، توحيد ربوبى را كه امت ها بدان اعتقاد داشتند، تثبيت كردند و آنان را به توحيد الوهيت دعوت كردند.(4)


1- كتاب التوحيد، محمد بن عبدالوهاب، ص4٠.
2- اين ادعا خلاف واقع است و شيعه معتقد به توحيد ربوبى است.
3- كتاب التوحيد، ص ٣٩، با ترجمه دبيرى.
4- همان، ص٣١.

ص:78

وهابيان براى اثبات اعتقاد خويش به آيات قرآن استناد مى كنند و معتقدندتعابيرى چون أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللهَ در بيان اثبات مدعاى آنان است. آنان اين نوع توحيد را زيربناى همه اعمال مى دانند و سعادت و نجات را بدون آن امكان پذير نمى دانند.

٣. توحيد اسماء و صفات

توحيد اسماء و صفات به معناى يگانه شمردن خداوند در مواردى است كه خود را در كتاب و سنت توصيف كرده است.(1)نان مى گويند:

و او بر عرش قرار گرفته است؛ استقرارى كه سزاوار عظمت و شكوه اوست، با برترى مطلق و تعالى اش. او به آشكار و نهان، عالم است. او با علم خود همراه بندگانش است. تمام حالات آنها را مى داند و. . . .

تا اينكه مى گويند:

و به اقتضاى رحمت خويش، هنگام گذشت دوپاره از شب تا طلوع فجر براى برآوردن نيازهاى بندگان، به آسمان دنيا نازل مى شود و مى فرمايد: «غير از خويش را از بندگانم نمى طلبم. چه كسى مرا مى خواند، تا او را اجابت كنم و چه كسى از من مى طلبد، تا به وى عطا كنم و چه كسى از من استغفار مى جويد، تا او را ببخشايم» . او همچنان كه بخواهد نازل مى آيد و هر آنچه اراده كند انجام مى دهد.(2)


1- كتاب التوحيد، ص ٣٩.
2- همان، صص ١١- ١٣.

ص:79

نقد و بررسي

از آنچه در بيان انواع توحيد گذشت، توحيد در خالقيت مورد وفاق همگان است و حتى مشركان نيز به آن معتقدند. اما مورد نزاع بين مسلمانان و وهابيان، مسئله توحيد در ربوبيت است كه وهابيان معتقدند كسانى كه به ولى يا نبى متوسل مى شوند، در واقع او را پرستيده اند؛ زيرا هر نوع خواندن و صدا زدن ولى را به عبادت تعريف مى كنند و مى گويند چون از آنان كمك و حاجت مى خواهند، براى آنان الوهيت قائل اند و تدبير بعض يا كل عالم را به دست آنان مى دانند. سخنان وهابيت در مسئله توحيد، مخالف صريح آيات و رواياتى است كه اقرار به شهادتين را در تحقق توحيد كافى مى دانند؛ همان گونه كه سيره مسلمانان نيز بر همين بوده است.

از ديدگاه قرآن، اعتقاد به تدبير مطلق و مستقل، شرك است و با توحيد ربوبى ناسازگار است. بنابراين اگر كسى معتقد باشد كه انبيا و اوليا با اجازه الهى امرى را عهده دار شده اند، منافاتى با توحيد ربوبى ندارد. در صورتى كه وهابيان از اين نكته غافل اند. آيات مختلفى در قرآن كريم وجود دارد كه تدبير غير خداوند را با اذن او مورد تأييد قرار مى دهد كه به برخى از آنها اشاره مى شود: آيه ١١٠ سوره مائده به مأذون بودن حضرت عيسى (عليه السلام) از سوى خداونددر زنده كردن مردگان، خلقت پرنده، شفاى بيماران و. . . اشاره مى كند. بر اين اساس نه تنها خداوند تصديق مى كند كه عيسى مستقلاً اين امور را انجام نمى دهد، بلكه خود حضرت (عليه السلام) نيز به اين امر اشاره مى كندو قدرت و تصرف خويش را از سوى خدا مى داند. همچنين خداوند در جريان رد عقيده مسيحيت مبنى

ص:80

بر پرستش حضرت عيسى (عليه السلام) مى فرمايد: «آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را دو معبود در برابر خداى يكتا انتخاب كنيد» . (1)و حضرت عيسى اين موضوع را رد مى كند. بنابراين از ناحيه قرآن پيروى از پيامبران خدا نيز به اذن و مشيت خداست؛ زيرا مى فرمايد: «ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اينكه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود» . (2)پس اطاعت از پيامبر خدا نيز بدون اذن الهى جايز نيست و توحيد ناب يعنى همين.

بنابراين وقتى خداوند در آيات قرآن، مأذون بودن انبيا و كارهاى خارق العاده آنان را نقل مى كند، يا مردم از انبيا مى خواهند كه بيماران آنان را شفا دهند و مردگانشان را زنده كنند، يا در آيه ٩٧ سوره يوسف فرزندان حضرت يعقوب (عليه السلام) از او مى خواهند كه در حق آنان استغفار كند و او نيز مى پذيرد و اين درخواست را منافى توحيد ناب نمى داند، يا خداوند از مردم مى خواهد براى استغفار نزد پيامبرش روند تا او برايشان استغفار كندو. . . همگى نشان دهنده مأذون بودن انبيا و منافات نداشتن اين گونه اعمال با توحيد ربوبى است.

گفتنى است كه خود خداوند در قرآن براى تبيين اين اعمال و مأذون بودن انبيا و فرشتگان در تدبير امور، در يك جا اعمال را فقط كار خود و در جاى ديگر كار انبيا و فرشتگان مى داند؛ مانندگرفتن جان انسان ها كه در يك جا مى گويد: اللهُ يَتَوَفَّي الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها (زمر: 4٢) و در جاى ديگر مى فرمايد: يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ (سجده: ١١) و اين بدان معناست


1- مائده: ١١6.
2- نساء: 64.

ص:81

كه فرشتگان با اذن خدا اين عمل را انجام مى دهند، نه اينكه كار بين فرشتگان و خداوند تقسيم شده باشد.

وهابيان بدون توجه به مأذون بودن انبياى الهى، هرگونه توجه و توسل به پيامبر الهى را مردود، و آن را شرك در ربوبيت مى دانند. وهابيان به نيت افراد كار ندارند و به رواياتى همچون «

انما الاعمال بالنيات »(1)كه ملاك در عمل را قصد و نيت افراد مى دانند، توجهى نمى كنند و مى گويند بايد از مشابهت با مشركان پرهيز كرد؛ هرچند عمل آنان مقصود نباشد. بنابراين وهابيان بدون توجه به نيت ديگران، آنان را متهم به شرك مى كنند؛ زيرا مى گويند آنان از انبيا و اوليا طلب كمك مى كنند و اين به معناى پرستش آنان است.

برداشت غلط وهابيان در مسئله عبوديت خداوند اين است كه عبادت را فقط به معناى لغوى آن مى فهمند. آنان عبادت را در لغت به «

نهاية الخضوع و الخشوع »(2)تعريف مى كنند؛ يعنى خضوع و خشوع كامل مقابل ديگرى. هرچند اين تعريف از نظر لغوى درست است، اما در اصطلاح چنين نيست. اگر اين معنا درست باشد، بايد تمام مردم مشرك باشند؛ زيرا همه مقابل استاد، رييس، پدر، مادر، همسر و. . . نهايت خضوع را دارند. حتى خداوند نيز مى فرمايد: «و پر و بال تواضع خويش را از روى محبت و لطف برابر آنان فرود آر» .(3)پس خود قرآن امر به شرك كرده است.


1- صحيح بخارى، ج ١، ص٢.
2- الجامع الفريد، ص ٣5٢.
3- اسراء: ٢4.

ص:82

بنابراين عبادت در اصطلاح به اين معناست: «نهايت خضوع و خشوع برابر كسى، با اعتقاد به الوهيت او»(1)؛ يعنى عبادت كننده معتقد باشد تدبير كل يا برخى از عالم به دست كسى است كه مقابل او نهايت خضوع و خشوع را انجام مى دهد. هيچ انسان موحدى كه به زيارت نبى يا ولى مى رود، اين گونه خضوع و خشوع نمى كند. بلكه معتقد است كه او مخلوقى از مخلوقات خداست كه هيچ گونه استقلالى در آفرينش و تدبير ندارد. اگر هم چيزى از او بطلبد به معناى اين نيست كه از او به صورت استقلال بخواهد، بلكه مى گويد تا او از خدا بخواهد.

همچنين وهابيان در توحيد اسماء و صفات دچار تناقض اند. خداوند در قرآن چنين توصيف شده است: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ؛ «هيچ چيز همانند او نيست» . (شورى: ١١) اما وهابيان معتقدند خداوند ديده مى شود. آنان بدون توجه به محكمات آيات، نسبت هايى به خداوند مى دهند كه سزاوار او نيست. چگونه مى توان براى خداوندى كه شبيه كسى يا چيزى نيست، صفات انسانى در نظر گرفت.

تناقض وهابيت در صفات الهي

«ابن باز» دركتاب هايى، مانند «العقيدة الصحيحة» و «نواقص الاسلام» خدا را مانند انسان، جسمانى مى داند و معتقد است كه خدا هر شب به سوى زمين مى آيد و اول هر روز به عرش برمى گردد. بايد به ايشان گفت چگونه خداوند شب به زمين مى آيد و صبح به عرش بر مى گردد، درحالى كه نيمى ديگر از زمين هنوز شب است. آيا خداوند به نيمكره


1- التنديد بمن عدد التوحيد، ص٣٠؛ كشف الاسرار، امام خمينى، ص٢٣.

ص:83

ديگر زمين نمى آيد؟ و اگر آنجا هم همين نظريه را داشته باشند، نبايد خداوند به عرش برگردد.(1)

ابن قيم در كتاب «مختصر الصواعق المرسله» مى گويد:

آنان (شيعه) معطله اى اند كه معتقدند خداوند جسم، جوهر و مركب نيست، جهت ندارد، نمى شود گفت كجاست و مكان ندارد و كسى كه اين اوصاف را براى خداوند معتقد باشد تكفير مى كنند و چنين افرادى را از يهود و نصارى بدتر مى دانند.(2)

«عمرعبدالسلام» در كتاب «مخالفة الوهابية للقرآن و السنّة» بيان كرده است كه طبق نظريه مذاهب چهارگانه اهل سنت، كسى كه به جسمانى بودن خدا يا هر عقيده اى كه منجر به جسمانى بودن خداوند بشود معتقد باشد، كافر و مشرك است. براساس اين نظريه، وهابيانى كه اين اعتقاد را دارند كافر و مشرك اند.(3)

در همين كتاب و مختصر الصواعق ابن قيم، آمده است كه يكى از اتهامات ابن تيميه، اعتقاد او به جسمانى بودن خداوند است.(4)

خداوند در انديشه وهابيت

اشاره

از مسائلى كه ابن تيميه، بنيانگذار فكرى وهابيت، به نشر آن همت گماشت، اعتقاد به جسمانى بودن خداوند متعال و اثبات لوازم آن، مانند


1- برگرفته از كتاب مخالفة الوهابية للقرآن و السنه، عمر عبدالسلام، ص ٩.
2- مختصر، الصواعق المرسله، ص ١١٣.
3- مخالفة الوهابية للقرآن و السنه، ص ١٠.
4- همان.

ص:84

قرار گرفتن روى كرسى، خنديدن، راه رفتن و مانند اينها براى حق تعالى بود.

ابن تيميه مى گويد:

وليس في كتاب الله و لا سنة رسوله ولا قول احد من سلف الامة و أئمتها انه ليس بجسم و ان صفاته ليست أجساما و اعراضا! فنفي المعاني الثابتة بالش-رع و العقل بنفي الفاظ لم ينف معناها شرع و لاعقل جهل و ضلال.(1)

در كتاب خدا و سنت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) و همچنين در گفتار سلف امت و پيشوايان دينى نيامده است كه خداوند جسم نيست و صفات او از جسمانى و عرض بودن منزه است. انكار چنين معنايى كه شرع و عقل آن را نفى نكرده، نوعى نادانى و گمراهى است.

همچنين مى گويد:

والكلام في وصف الله بالجسم نفيا و اثباتا بدعة لم يقل احد من سلف الامة و ائمتها ان الله ليس بجسم كما لم يقولوا ان الله جسم.(2)

نفى و اثبات جسم بودن خداوند متعال بدعت است و كسى از بزرگان گذشته نگفته است كه خداوند جسم نيست، همان گونه كه گفته نشده او جسم است.

در جاى ديگر مى گويد:

فاسم المشبهة ليس له ذكر بذم في الكتاب و السنة ولا كلام احد من


1- التأسيس فى رد اساس التقديس، ابن تيميه، ج ١، ص ١٠١.
2- الفتاوى، ابن تيميه، ج5، ص ١٩٢.

ص:85

الصحابة و التابعين.(1)

در قرآن و روايات، مذمتى از مشبهه به ميان نيامده و سخنى هم از صحابه و تابعان در اين باره نقل نشده است.

هيئت عالى افتاى سعودى نيز در پاسخ به پرسشى درباره جسمانى بودن خداوند نوشته است:

ونظرا الى ان التجسيم لم يرد في النصوص نفيه و لا اثباته فلا يجوز للمسلم نفيه و لا اثباته لان الصفات توقيفية.(2)

با توجه به اينكه در روايات به صورت نفى يا اثبات از جسم بودن خدا گفت وگويى نشده است، بنابراين نبايد سخنى گفته شود؛ زيرا صفات خداوند توقيفى (3)است.

خداي وهابيان مي خندد

ابن تيميه در رساله «عقيدة الحمويه» مى نويسد: «خداوند مى خندد و روز قيامت در حال خنده بر بندگان خود تجلى مى كند» .(4)

خداي وهابيان از عرش به زير مي آيد

ابن تيميه مى گويد:

خداوند هر شب هرگونه اى كه بخواهد به آسمان دنيا فرود مى آيد و مى گويد: «آيا كسى هست كه مرا بخواند تا اجابتش


1- بيان تلبيس الجهمية فى تأسيس بدعهم الكلاميه، ج ١، ص ١٠٩.
2- فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء، ج ٣، ص ٢٢٧.
3- يعنى فقط مى توان آنچه را كه در روايات و آيات آمده است، به زبان آورد.
4- مجموعة الرسائل الكبرى، رساله يازدهم، ص 45١.

ص:86

كنم و طالب مغفرتى هست كه او را ببخشم. . . ؟ خدا اين كار را تا طلوع فجر ادامه مى دهد» .

وى پس از نقل اين مطالب مى نويسد:

فمن انكر النزول أو تأول فهو مبتدع ضال.(1)

هركس فرود آمدن خدا را به آسمان دنيا انكار يا توجيه كند، بدعت گذار و گمراه است.

«ابن بطوطه» در سفرنامه خود مى نويسد:

ابن تيميه در مسجد جامع دمشق كه من حضور داشتم بر بالاى منبر گفت: «

ان الله ينزل الى السماء الدنيا كنزولي هذا » ؛ «خداوند به آسمان دنيا فرود مى آيد، همچنان كه من از پله هاى اين منبر فرود مى آيم» . سپس يك پله پايين آمد.

«ابن الزهرا» از فقهاى مالكى اعتراض كرد و سخنان وى را به اطلاع «ملك ناصر» رساند. وى نيز دستور داد تا او را زندانى كنند و در زندان از دنيا رفت.(2)

خداي وهابيان ديده مي شود

ابن تيميه در كتاب «منهاج السنه» كه ردى بر كتاب «منهاج الكرامه» علامه حلى است مى نويسد:

گفتار سلف و پيشوايان امت اسلامى و جمهور مسلمانان از مذاهب چهارگانه اين است كه خداوند در قيامت با چشم ديده


1- مجموعة الرسائل الكبرى، رساله يازدهم، ص 45١.
2- رحلة ابن بطوطه، ص ١١٣.

ص:87

مى شود و علماى حديث نيز احاديث متواترى در اين زمينه از پيامبر (صلى الله عليه و آله) نقل كرده اند. ١

خداي وهابيان نمي تواند همه جا باشد

از هيئت عالى افتاى سعودى پرسيده شد: «از نظر شرعى حكم كسى كه معتقد است خداوند همه جا وجود دارد چيست؟ و چگونه مى شود به او پاسخ داد؟» هيئت عالى پاسخ داد كه اهل سنت معتقد است خداوند بالاى عرش قرار دارد و در درون جهان نيست، بلكه خارج از اين عالم است. دليل بر بالا بودن او از مخلوقات، همان نزول قرآن از طرف اوست؛ زيرا مسلم است كه نزول همواره از بالا به پايين صورت مى گيرد، همان گونه كه در قرآن نيز آمده است: وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ. . . ؛ «و اين كتاب (قرآن) را به حق بر تو نازل كرديم. . .» . (مائده: 4٨)

همچنين هيئت عالى افتاى سعودى مى نويسد:

رسول گرامى (صلى الله عليه و آله) از كنيزى كه قرار بود آزاد شود، پرسيد: «خداوند كجاست؟» پاسخ داد: «در آسمان هاست» . حضرت پرسيد: «من كيستم؟» پاسخ داد: «پيامبر خدا» . آن گاه حضرت به صاحب آن كنيز فرمود: «او شخص با ايمانى است. مى توانى وى را در راه خدا آزاد كنى» .

همچنين رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «من امين خدايى ام كه در آسمان هاست و اخبار آسمان هر صبح و شب به اطلاع من مى رسد» .

١) . اما اثبات رؤية الله تعالى بالابصار فى الآخرة فهو قول سلف الامة و ائمتها و جماهير المسلمين من اهل المذاهب الاربعة و غيرها و قد تواترت فيه الاحاديث عن النبى؛ منهاج السنه، ج٣، ص ٣4١.

ص:88

آن گاه هيئت عالى افتاى سعودى مى نويسد:

من اعتقد ان الله في كل مكان فهو من الحلولية و يرد عليه بما تقدم من الادلة على ان الله في جهة العلو و انه مستو على عرشه بائن من خلقه فان انقاد لما دل عليه الكتاب والسنة و الاجماع والا فهو كافر مرتد عن الاسلام.(1)

هركس معتقد باشد كه خداوند همه جا هست قائل به حلول و دخول خداوند درون عالم شده است. بايد به چنين فردى با دليل ثابت كرد كه خداوند بالاى عرش قرار دارد و خارج از جهان است و اگر نپذيرفت او كافر و مرتد است.

خداي وهابيان مي تواند روي پشه قرار گيرد

ابن تيميه مى گويد:

ولو قد شاء لاستقر على ظهر بعوضة فاستقلت به بقدرته و لطف ربوبيته فكيف على عرش عظيم.(2)

اگر خداوند بخواهد، مى تواند با قدرت خويش بر پشت پشه اى هم قرار گيرد. پس چگونه نتواند روى عرش استقرار يابد؟

خداي وهابيان نوجوان و موفرفري است

وهابيان حنبلى مذهب، خود را پيرو احمد بن حنبل مى دانند. احمد روايتى درباره خدا نقل كرده و آن را صحيح دانسته است. «ابويعلى حنبلى» از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله) فرمود:


1- فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والافتاء، ج ٣، صص ٢١6 و ٢١٨.
2- التأسيس فى رد اساس التقديس، ج١، ص 56٨.

ص:89

رأيت ربي عزوجل، شاب أمرد جعد قطط عليه حمراء.

خداوند را به صورت نوجوانى ديدم كه هنوز موى صورتش در نيامده بود و سرش پر مو، پيچ پيچ (فرفرى) و داراى زيورآلات سرخ بود.

ابويعلى حنبلى در كتاب ديگرش مى نويسد: «ابوزرعه دمشقى» اين روايت را صحيح مى داند و احمد بن حنبل مى گويد:

هذا حديث رواه الكبر عن الكبر عن الصحابة عن النبي (صلى الله عليه و آله) فمن شك في ذلك أو في شيء منه فهو جهمي لا تقبل شهادته و لا يسلم عليه، و لا يعاد في مرضه.(1)

اين حديث را بزرگان از بزرگان از صحابه روايت كرده اند و هركس در صحت اين روايت شك كند، جهمى است و شهادت او پذيرفته نيست. نبايد به او سلام كرد و نبايد هنگام بيمارى از وى عيادت كرد.

خداي وهابيان غير از ريش و عورت، همه چيز دارد

ابوبكربن عربى مى گويد:

فردى كه مورد وثوق من بود نقل كرد كه ابويعلى (امام و پيشواى ابن تيميه) مى گويد: «

إذا ذكر الله تعالى و ما ورد من هذه الظواهر في صفاته يقول ألزموني ما شئتم فإني التزمه إلا اللحية و العورة »(2)؛ «نسبت به آنچه در صفات حق گفته مى شود، از


1- إبطال التأويلات، ج١، ص١4١.
2- العواصم من القواصم، ص٢١٠؛ الطبعة الحديثه، ج٢، ص٢٨٣.

ص:90

قول من نقل كنيد و هر عضوى را جز ريش و عورت، ملتزم مى شويم» .

پيامبر وهابيان كنار خدايشان مي نشيند

ابن قيم شاگرد ابن تيميه مى نويسد:

ان الله يجلس على العرش و يجلس بجنبه سيدنا محمد (صلى الله عليه و آله) و هذا هو المقام المحمود.(1)

خداوند روى عرش مى نشيند و رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) نيز كنار او مى نشيند و اين همان مقام شايسته اى است كه قرآن وعده داده است.

خداي وهابيان چهار انگشت بزرگ تر از عرش است

ابن عربى در تفسير آيه الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى (طه: 5) مى گويد:

انه جالس عليه متصل به وانه أكبر باربع اصابع اذ لايصح ان يكون اصغر منه لانه العظيم و لا يكون مثله لانه لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ فهو أكبر من العرش باربع اصابع.(2)

خداوند روى عرش مى نشيند و چهار انگشت از عرش بزرگ تر (پهن تر) است و نمى تواند كوچك تر باشد؛ زيرا خداوند عظيم است و نمى شود كه با عرش يكسان باشد؛ زيرا چيزى همانند خداوند نيست. ازاين رو چهار انگشت از عرش بزرگ تر است.


1- بدايع الفوائد، ج4، ص٣٩.
2- العواصم من القواصم، ص٢٠٩.

ص:91

خداي وهابيان دوان دوان راه مي رود

از هيئت عالى افتاى سعودى پرسيدند: «

هل لله صفة الهرولة؟ » ؛ «آيا خداوند صفت هروله (دوان دوان رفتن) دارد؟» پاسخ دادند:

نعم صفة الهروله على نحو ما جاء في الحديث القدسي الشريف على ما يليق به قال تعالى: «اِذا تَقرَّبِ اليَّ العبدُ شِبراً تَقرّبتُ اِليه ذِراعاً و اِذا تَقرَّب اِليَّ ذِراعا تَقرّبتُ مِنه باعاً و اِذا أتاني ماشيا اَتيتُه هرولةً» رواه البخاري و مسلم.(1)

آرى، صفت هروله (دوان دوان رفتن) خدا در حديث قدسى كه بخارى و مسلم آن را نقل كرده اند، آمده است كه خداوند فرمود: «اگر بنده اى يك وجب به من نزديك شود، من يك ذراع (نيم متر) به او نزديك خواهم شد و اگر او يك ذراع به طرف من بيايد، من به اندازه فاصله انگشتان دو دست كه به صورت افقى باز مى شود (بيش از يك متر و نيم) به او نزديك خواهم شد. اگر او قدم زنان به طرف من بيايد، من دوان دوان به طرف او خواهم رفت» .

توحيد از نگاه اهل سنت

انديشمندان اهل سنت، توحيدى كه فرد با آن مسلمان مى شود را همان اقرار به شهادتين مى دانند و كسى كه شهادتين را بر زبان آورد، مسلمان و جان و مال و ناموس او در امان است. از نظر آنان چنين تقسيمى كه وهابيان گفته اند بى معناست و آنان بين توحيد ربوبى و الوهى


1- فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث والافتاء، ج٣، ص١٩6.

ص:92

تفاوتى نمى دانند، بلكه اين دو را ملازم هم مى دانند.

«حسن سقاف» از انديشمندان معاصر اهل سنت در كتاب «التنديد» مى گويد:

كسى كه اعتراف كند پروردگارى جز خداوند وجود ندارد، به دنبال آن معتقد خواهد بود كه غير او شايسته پرستش نيست و كسى كه اعتراف كند غير او شايسته پرستش نيست، معتقد است كه غير او پروردگارى نيست و اين همان لااله الاالله در قلب هاى مسلمانان است.(1)

سپس مى گويد: «بنابراين كسى كه معترف به توحيد ربوبى باشد، از گروه كافران خارج، و داخل در مسلمانان است و نمى شود او را به كفر و شرك متهم كرد» .

ايجى در كتاب «مواقف» درباره كافى بودن اقرار زبانى در تحقق توحيد، جريانى را نقل مى كند كه در يكى از جنگ ها، فردى از دشمن با ديدن «اسامه» شهادتين را بر زبان آورد. ولى اسامه توجهى نكرد و او را به قتل رساند. وقتى اسامه نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمد و جريان را نقل كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «چرا او را كشتى؟» اسامه گفت: «او با ديدن برق شمشير ما و از روى ترس اقرار به شهادتين كرد» . پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «آيا دل او را شكافته بودى؟» .(2)

در «شرح عقيدة الطحاويه» از انس نقل مى كندكه پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:

كسى كه لااله الاالله بگويد و در دلش به اندازه دانه اى جو خير


1- التنديد، ص ٣6.
2- شرح مواقف، جرجانى، ص ٣٣4.

ص:93

باشد، از آتش خارج است و كسى كه در دلش به وزن ذره اى از خير باشد و لااله الاالله بگويد از آتش خارج است. اين همان توحيدى است كه محمد آورده است و احاديث بسيار است در حرمت كشتن كافرى كه اقرار به لااله الاالله و محمد رسول الله كرده باشد.(1)

همين روايات را «شيخ سليمان» ، برادر محمدبن عبدالوهاب، در كتاب «الصواعق الالهية فى الرد على الوهابيه» كه ضد برادر خويش نوشته، آورده است.(2)

اين روايات نه تنها در اين كتاب ها، بلكه در صحاح و مسانيد اهل سنت آمده است. (3)ازاين رو با توجه به اين توحيدى كه مسلمانان برابر وهابيان مطرح مى كنند توسل و استغاثه به پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اوليا با آن تعارض ندارد.

«تقى الدين سبكى» در زمينه استغاثه به پيامبران و رسولان و صالحان مى گويد:

استغاثه به آنان فقط به معناى توسل به خدا به سبب جايگاه و شأن آنهاست و كسى كه يارى مى طلبد در حقيقت از يارى كننده مى خواهدكه از بالاتر از خويش كه خداوند باشد كمك بگيرد. پس ياريگر واقعى همان خداوند است و پيامبر


1- شرح عقيدة الطحاويه، ص ١٠6.
2- الصواعق الالهيه، ص 6٠.
3- صحيح بخارى، ج١، ص 6 و ج4، ص ٩5؛ صحيح مسلم، ج ١، ص 4٠ و ج٢، ص١٢6؛ مسند احمد، ج ٢، ص٢١٠؛ مستدرك حاكم نيشابورى، ج ١، ص٧٠ و ج٢، ص 4٣٨.

ص:94

واسطه بين محتاج و يارى كننده حقيقى (خداوند) است. پس كمك از خداوند است و در واقع خلق كردن و به وجودآوردن از ناحيه اوست و طلب كمك از پيامبر از باب سبب و كسب است.(1)

«علامه طباطبايى» نيز مى فرمايد:

كسى كه علم غيب و قدرت غيبى را از مجراى عادى و طبيعى براى غير خداى متعال، يعنى انبيا و اوليا اثبات مى كند، چنانچه در بسيارى از آيات و روايات نيز آمده است، و البته اصالت و استقلال را از آنان نفى مى كند و مى گويد كه اينان به طور مستقل علم غيب و قدرت غيبى ندارند و هرچه از آنان ديده مى شود، به اذن خدا و افاضه وجود اوست، تناقض نگفته، بلكه سخنى منطقى است.(2)

اشكال

وهابيان معتقدند كه كرامات انبيا فقط در حال زندگى به آنان اختصاص دارد، نه پس از مرگ آنان.

پاسخ

مسلمانان از صدر اسلام تاكنون، عملكرد انبيا و درخواست مردم از آنان را منافى با قرآن و توحيد ندانسته اند؛ به ويژه صحابه نيز كه در زمان نزول قرآن و تبيين پيامبر (صلى الله عليه و آله) بودند، به همين صورت عمل مى كردند.


1- نقل از حقيقت التوسل و الوسيله، موسى محمد على، ص 4٧.
2- تفسير الميزان، طباطبايى، ج ١، ص ٣١٧.

ص:95

تقى الدين سبكى شافعى در كتاب «شفاءالسقام» فصلى را به «التوسل بالنبى بعد موته» ، يعنى توسل به پيامبر (صلى الله عليه و آله) پس از مرگ آن حضرت، اختصاص داده است و در آنجا جريانى را نقل مى كند كه فردى پس از مرگ پيامبر (صلى الله عليه و آله) به در خانه «عثمان بن عفان» ، خليفه سوم مى رفت، ولى به خواسته خود نمى رسيد تا اينكه روزى «عثمان بن حنيف» را ديد و او نيز جريان نابينايى را نقل كرد كه نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمد و مشكل خود را مطرح كرد و آن حضرت توصيه كرد تا وضو بگيرد و به پيامبر (صلى الله عليه و آله) متوسل شود تا مشكل او حل شود. آن شخص چنين كرد و مشكلش حل شد. پس از اين گفت وگو اين شخص همان عمل را انجام داد و عثمان بن عفان مشكل او را حل كرد. اين ماجرا مربوط به زمانى است كه پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) از دنيا رحلت كرده است، نه زمان حيات آن حضرت.(1)بنابراين چرا وهابيان كه خود را سلفى مى نامند، به خلاف عملكرد صحابه، معتقدند و عمل مى كنند؟ !


1- شفاء السقام، ص٣٠٣.

ص:96

ص:97

فصل چهارم: بقاي روح در عالم برزخ از ديدگاه قرآن و سنت و نظر وهابيان

اشاره

از موارد اختلاف وهابيان با ساير فرقه هاى اسلامى، چگونگى حيات برزخى و بقاى روح در عالم برزخ است. مسلماً وجود چنين عالمى مورد اتفاق مسلمانان است و هيچ كدام از فرقه هاى اصلى شيعه و سنى در وجود چنين عالمى شك ندارندو همگى در اثبات آن به آيات و روايات موجود در منابع خويش استناد مى كنند.

«برزخ» در لغت به معناى حاجز و پرده ميان دو چيز است و در اصطلاح متكلمان به عالم پس از مرگ اطلاق مى شود كه ارواح تا زمان وقوع قيامت در آن به سر مى برند.

تركيب انسان از روح و جسم

متكلمان، انسان را مركب از روح و جسم مى دانند و براى آن دلايلى دارند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

ص:98

- هر انسانى افعال خود را به حقيقتى به اسم «من» نسبت مى دهد و مى گويد من انجام دادم، من زدم و. . . اين من كيست؟ آيا غير از نفس است كه از آن به روح تعبير مى شود؟ همچنين هر انسانى اعضا و جوارح مادى خود را به حقيقتى به نام «من» نسبت مى دهد و مى گويد قلب من، شكم من، پاى من و. . . اين من كيست؟ آيا غير از روح و نفس است؟

- هر انسانى اين حس را دارد كه شخصيتش با وجود تغييراتى كه در جسم و بدن اوست، همواره ثابت است. آيا آن شخصيت ثابت، همان روح و نفس او نيست؟

- گاهى انسان با غفلت از هر چيز حتى بدن و اعضايش از بودن خودش غافل نيست. آيا اين همان نفس و روح او نيست؟ «فخررازى» مى گويد: «گاهى من به خودم آگاهم، درحالى كه از همه اجزايم غافلم و اين همان نفس و روح است» .(1)

قرآن نيز به اين حقيقت اشاره مى كند و مى فرمايد:

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي (فجر: ٢٧ - ٣٠)

تو اى نفس مطمئن! به سوى پروردگارت بازگرد درحالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است. پس در سلك بندگان [خالص] من در آى و در بهشتم وارد شو.

همچنين مى فرمايد:

فَلَوْلا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ (واقعه: ٨٣ - ٨4)

پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد [توانايى


1- مفاتيح الغيب، فخر رازى، ج 4، ص ١٢٧.

ص:99

بازگرداندن آن را نداريد]؟ ! و شما در اين حال نظاره مى كنيد [و كارى از دستتان ساخته نيست].

استمرار حيات بعد از مرگ

از آيات قرآن به وضوح استفاده مى شود كه مرگ انسان پايان حياتش نيست، بلكه انتقال از حياتى به زندگى ديگر است. انسان با مرگ وارد عالم جديدى مى شود كه برتر و گسترده تر از عالم مادى است و روح او در آن عالم باقى است. خداوند متعال مى فرمايد:

اللهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَ-ضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذلِكَ لِآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (زمر:4٢)

خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند و روح كسانى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد. سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده است، نگه مى دارد و ارواح ديگرى را [كه بايد زنده بمانند] باز مى گرداند تا سرآمدى معين. در اين امر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه مى انديشند.

در مورد حالات آل فرعون نيز كه بعد از مرگ گرفتار عذاب برزخى اند، مى فرمايد:

النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (غافر: 46)

[عذاب آنها] آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند و روزى كه قيامت برپا شود [مى فرمايد] فرعونيان را در سخت ترين عذاب ها وارد كنيد.

ص:100

با توجه به اينكه هنوز قيامت برپا نشده است، اين عذاب مربوط به پس از مرگ و عالم برزخ است. همچنين در قيامت و پس ازآن آفتابى نيست كه شب و روز در كار باشد. پس همه اينها مربوط به حيات پس از مرگ، يعنى حيات برزخى است.

عالم برزخ و بقاي روح از ديدگاه قرآن كريم

در قرآن كريم كلمه برزخ به صراحت آمده است و حالات مؤمنان و كافران را در عالم برزخ گفته است. اين عالم، مانند عالم دنيا داراى شب و روز است، ولى مادى نيست. بنابراين مهم ترين و اصلى ترين منبع برزخ شناسى، خود قرآن كريم است كه مى توان با مراجعه به آيات، به وجود چنين عالمى پى برد.

١. خداوند مى فرمايد: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا ؛ «و هر صبح و شام، روزى آنان در بهشت آماده است» . (مريم: 6٢)

در اين آيه سخن از شب و روز است و اين نشان دهنده عالمى غير از دنيا و غير از قيامت است؛ زيرا در قيامت و بهشت و دوزخ، شب و روزى وجود ندارد. خداوند مى فرمايد: لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَلا زَمْهَرِيراً ؛ «نه آفتاب [سوزان] را در آنجا مى بينند و نه سرما را» . (انسان:١٣)

همچنين در اين عالم، سخن از رزق و روزى است و اين در صورتى است كه برزخيان زنده باشند تا از آن استفاده كنند. وگرنه روزى بدون استفاده كننده، بيهوده است و خداوند حكيم از آن سخن نمى گويد. در واقع اين آيات، عالمى را مانند اين عالم ترسيم مى كنندكه افراد در آن زندگى عادى دارند، تنها با دو شكل متفاوت از دنيا؛ يعنى آنان كه در دنيا

ص:101

از خدا غافل بودند، زندگى سخت دارند و آنان كه در دنيا با خداى خويش مأنوس بودند، در برزخ زندگى آسان و راحت دارند.

٢. خداوند مى فرمايد:

حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (مؤمنون: ٩٩ و ١٠٠)

تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى گويد: «پروردگارا! مرا بازگردانيد. شايد در برابر آنچه ترك كردم [و كوتاهى كردم] عمل صالحى انجام دهم» . [ولى به او مى گويند:] چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى گويد [و اگر بازگردد، همان راه را ادامه مى دهد] و در پى [مرگ] آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.

در اين آيه انسان گنهكار پس از مرگ مى گويد: «پروردگارا! مرا به دنيا بازگردان. شايد جبران كنم آن اعمال صالحى را كه ترك كردم» . اين سخن دليل بر اين است كه انسان در آنجا زنده و از حال خويش با خبر است. ازاين رو درخواست بازگشت به دنيا مى كند تا كمبودهاى خويش را جبران كند و اين درخواست او، نشان مى دهد كه او بازگشت را ممكن مى داند، ولى به او اجازه بازگشت داده نمى شود. آيه ١٠٠ اين سوره به صراحت مى گويد كه حيات او در برزخ ادامه دارد.

٣. آيه ديگرى كه دلالت برحيات برزخى دارد آيه 46 سوره غافر است. خداوند در اين آيه مى فرمايد:

النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا

ص:102

آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ

[عذاب آنها] آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند و روزى كه قيامت برپا شود [مى فرمايد:] فرعونيان را در سخت ترين عذاب ها وارد كنيد.

خداوند در اين آيات مى فرمايد فرعونيان را صبح و شب بر آتش عرضه كنيد و وقتى قيامت برپا شد گفته مى شود آنان را در عذابى شديدتر وارد كنيد. روز و شب از ويژگى هاى دنياست كه بر اثر گردش زمين به دور خورشيد به وجود مى آيد. درحالى كه براساس آيات و روايات، خورشيد نور خود را در قيامت از دست مى دهد و ديگر شب و روز معنا ندارد. بنابراين آيه اشاره به زمانى غير از قيامت دارد. اين آيه اثبات مى كند عالمى وجود دارد كه داراى شب و روز است ولى دنيا نيست چون از دنيا رفته اندو قيامت هم نيست؛ چون فرمود: «هنگام برپايى قيامت آنان را در عذابى شديدتر داخل كنيد» . پس اين عالمى غير از دنيا و قيامت است كه در آنجا خورشيد و شب و روز هست، ولى دنياى مادى انسان ها نيست.

گفتنى است در اين آيات سخن از عرضه كردن فرعونيان بر آتش است، نه دخول در آن. درحالى كه روز قيامت آنان داخل در آتش مى شوند. پس اين عرضه غير از دخول در جهنم است؛ زيرا در جهنم، عرضه كردن نيست، بلكه داخل شدن است.

4. آيه ديگرى كه بر حيات برزخى دلالت دارد، آيه ١١ سوره مؤمن (غافر) است كه بيانگر حالات گناهكاران است:

قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ

ص:103

إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ

آنان مى گويند: پروردگارا! ما را دوبار ميراندى و دوبار زنده كردى. اكنون به گناهان خود معترفيم. آيا راهى براى خارج شدن [از دوزخ] وجود دارد؟

درباره اين آيه، سه تفسير بيان شده و دقيق ترين آن اين است كه منظور از دوبار ميراندن، مرگ در پايان عمر و مرگ در پايان برزخ است و منظور از دوبار زنده كردن، زنده كردن در برزخ و قيامت است.

توضيح اينكه انسان پس از مرگ، نوع ديگرى از حيات را در برزخ شروع مى كند كه در «قالب مثالى» است؛ يعنى در بدنى شبيه همين بدن دنيايى است، ولى غيرمادى زندگى مى كند. آيات قرآن نيز به اين حيات اشاره دارند؛ مثلاً درباره شهدا مى فرمايد: بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ؛ «بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند» . (آل عمران: ١6٩) حيات انبيا و اوليا نيز از اين قبيل است. كافران نيز حيات برزخى دارند و عذاب مى بينند؛ همان گونه كه در آيه 46 سوره غافر بدان اشاره شد. در پايان اين جهان نيز با نفخه صور، همه خواهند مرد؛ همان گونه كه در آيه 6٨ سوره زمر مى فرمايد: فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ و با نفخه صور دوم همه زنده مى شوند.

اين سؤال مطرح است كه غير از اين دو حيات و دو مرگ، نوع ديگرى از حيات و مرگ نيز وجود دارد كه همان مرگ قبل از اين دنيا و حيات آن است. بنابراين بايد سه مرگ و سه حيات گفته شود.

پاسخ اين است كه مرگ قبل از اين دنيا، موت است، ولى در آيه سخن از «اماته» است (ميراندن) و حيات در اين دنيا نيز، گرچه «احيا»

ص:104

است، ولى آيه قرآن بدان اشاره نكرده است؛ زيرا منظور قرآن عبرت گرفتن كفار است كه حيات اين دنيا براى آنها عبرت نمى شود. بلكه آنچه موجب بيدارى آنها مى شود، حيات برزخى است. ١

5. آيه ديگرى كه بر بقاى روح پس از مرگ در عالم برزخ به آن استدلال شده، اين آيه است كه خداوند مى فرمايد:

لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ (انعام:٩٣)

و اگر ببينى هنگامى كه [اين] ستمكاران در شدايد مرگ فرو رفته اند، و فرشتگان دست ها را گشوده اند [به آنان مى گويند:] «جان خود را تسليم كنيد! امروز در برابر دروغ هايى كه به خدا بستيد و نسبت به آيات او تكبر ورزيديد، مجازات خواركننده اى خواهيد ديد» ! [به حال آنها تأسف خواهى خورد].

استدلال بر بقاى روح در برزخ از اين آيه به اين صورت است: خدا مى فرمايد فرشتگان روح را از بدن مى گيرند و وعده عذاب سوزنده به ارواح ستمكاران مى دهند پس بايد عالمى باشد كه در آن عالم اين عذاب محقق گردد اگر قرار به فناى روح بود، ديگر عذاب معنا نداشت؛ زيرا نابودى، جايى براى احساس باقى نمى گذارد.

6. آيه ديگر، آيه 5٠ سوره انفال است كه مى فرمايد:

ص:105

وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ

و اگر ببينى كافران را هنگامى كه فرشتگان [مرگ]، جانشان را مى گيرند، درحالى كه بر صورت و پشت آنها مى زنند و [مى گويند:] بچشيد عذاب سوزنده را [به حال آنان تأسف خواهى خورد].

آيه به اين علت به بقاى روح در عالم برزخ دلالت دارد كه افزون بر گرفتن روح كافران و زدن بر صورت و پشت آنان، وعده چشيدن عذاب را نيز داده كه اين عذاب براى روح آنان است. اگر قرار به فناى روح بود، ديگر احساسى باقى نبود تا عذاب را بچشد.

٧. از ديگر دلايل قرآنى بر وجود برزخ، سخن شعيب (عليه السلام) با مردگان قومش است. قرآن، كلام حضرت شعيب را با قوم نافرمانش كه دعوت او را نپذيرفتند و به هلاكت رسيدند، اين چنين بيان مى كند:

فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ (اعراف: ٩٣)

و از آنان روى بر تافت و گفت: «اى قوم من! رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى نمودم. با اين حال، چگونه بر حال قوم بى ايمان تأسف بخورم؟ !» .

در اينجا حضرت با كسانى سخن مى گويد كه از دنيا رفته اند. اگر آنان حيات برزخى نداشتند، اين گونه خطاب كردن آنان لغو و بيهوده بود.

٨. دليل ديگر، سخن گفتن حضرت صالح (عليه السلام) با قوم نافرمان اوست كه

ص:106

بر اثر اين نافرمانى به هلاكت رسيدند. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: «سرانجام زمين لرزه آنان را فراگرفت و صبحگاهان در خانه هايشان به رو افتاده و مرده بودند» .(1)پس از اين جريان، حضرت صالح (عليه السلام) با اجسام نابود شده و بى جان آنان سخن گفت و فرمود:

اى قوم من! رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و شرط خيرخواهى را انجام دادم، ولى [چه كنم كه] شما خيرخواهان را دوست نداريد.(2)

اين جريان نيز زمانى اتفاق افتاد كه كافران قوم از دنيا رفته بودند. اين آيه نيز دلالت بر حيات در عالمى غير اين دنيا دارد، وگرنه چنين سخن گفتنى بى معنا بودو پيامبر نيز كار لغو و بيهوده انجام نمى دهد.

٩. جريان «حبيب نجار» نيز دلالت بر وجود برزخ دارد. همان كسى كه در دفاع از انبياى الهى، مورد آزار و اذيت قوم خويش قرار گرفت و در نهايت به دست آنان كشته شد. قرآن پس از كشته شدنش، به او چنين خطاب مى كند:

قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ. . . (يس: ٢6 و ٢٧)

به او گفته شد: وارد بهشت شو. گفت: اى كاش قوم من مى دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامى داشتگان قرار داده است.

١٠. در قرآن كريم آياتى داريم كه به پيامبر دستور مى دهد تا از پيامبران گذشته سؤال كند كه سخن ما با آنها درباره توحيد چه بوده


1- اعراف: ٧٨.
2- اعراف: ٧٩.

ص:107

است. خداوند مى فرمايد:

وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ (زخرف: 45)

از پيامبرانى كه پيش از تو فرستاديم [و پيروان راستين آنها] بپرس، آيا غير از خداوند رحمان، معبودانى براى پرستش قرارداديم؟ !

اين دستور در زمانى است كه پيامبران گذشته در حيات دنيوى نبودند. بنابراين لازمه اين دستور، سخن گفتن و دريافت پاسخ و قدرت پيامبران الهى بر پاسخگويى از برزخ است، وگرنه چنين دستورى از خداى حكيم صادر نمى شد. اينكه برخى در صدد توجيه برآمده اند كه منظور پرسيدن از علماى اهل كتاب است، با ظاهر آيه سازگارى ندارد. افزون بر اينكه از چه كسانى سؤال كند؟ از آنان بپرسد كه دست به تحريف كتاب الهى زده اندو مردم را به سوى شرك و دوگانه پرستى كشانده اند.

بنابراين پيامبر (صلى الله عليه و آله) بايد با كسانى سخن گويد كه توحيد را در پاسخ او بيان كنند كه اين دليل بر زنده بودن آنان، متوجه شدن سؤال پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اعتراف به توحيد و نبوت پيامبر خاتم از سوى آنان است.

برزخ و حيات برزخي در روايات

در روايات متعددى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمده است كه مردگان از عالم برزخ صداى زندگان را مى شنوند. «عايشه» از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «هيچ مردى نيست كه به زيارت قبر برادرش رود

ص:108

و نزدش بنشيند جز آنكه ميت به او انس مى گيرد و پاسخ او را مى دهد تا آن شخص از آن مكان برخيزد» .(1)

همچنين از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «هركس بر قبر مردى عبور كند كه او را در دنيا مى شناخته است و بر صاحب قبر سلام كند، ميت او را مى شناسد و جواب سلامش را مى دهد» .(2)

به همين علت نقل شده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) همواره در آخر شب به قبرستان بقيع مى رفت و [خطاب به اموات] مى فرمود: «درود بر شما اى ساكنان در خانه مؤمنان! آنچه به شما وعده داده شد تا در آينده به سراغتان بيايد، بر شما آمد و ما نيز ان شاءالله به شما ملحق خواهيم شد» .(3)

اين روايات به روشنى دلالت دارد كه مردگان، حيات برزخى دارند و سخن زندگان را مى شنوند و پاسخ مى دهند.

بقاي روح و برزخ از نگاه وهابيان

وهابيان به وجود عالم برزخ معتقدند و منكر آن نيستند، ولى مى گويند ارتباط با برزخ وجود ندارد؛ نه مردگان مى توانند براى زندگان كارى كنند، نه زندگان مجازندكه آنان را صدا زنندو نه سودى از زندگان به مردگان مى رسد.

بن باز مى گويد:

به ضرورت دين و ادله شرعى دانسته شد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله)


1- كنزل العمال، ج١5، ص656.
2- فيض القدير، ج5، ص 6٢١.
3- صحيح مسلم، ج٣، ص6٣.

ص:109

در هر مكانى، حضور ندارد و فقط جسم او در قبرش در مدينه منوره است. ولى روحش در جايگاه اعلى در بهشت است. . . .(1)

همچنين مى گويد:

بسيارى از اهل سنت به حيات برزخى در قبر براى مردگان قائل اند. ولى اين بدان معنا نيست كه آنان علم غيب مى دانند، يا از امور اهل دنيا اطلاع دارند، بلكه اين امور با مرگ از آنها گرفته شده است.(2)

وى در جاى ديگر مى گويد:

. . . و اما اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله) سلام كننده بر او را مى بيند، اصل و مدركى ندارد و در آيات و احاديث نيز شاهدى بر آن وجود ندارد. پيامبر (صلى الله عليه و آله) از احوال اهل دنيا و اتفاقات آن اطلاعى ندارد؛ زيرا مرده ارتباطش با دنيا قطع مى شود.(3)

«ناصرالدين البانى» محدث وهابى در مقدمه كتاب «الآيات البينات فى عدم سماع الأموات» مى گويد:

بعد از آنكه اهميت موضوع بحث و احتياج مردم به اطلاع از آن، براى تعدادى از اهل فضل و علم روشن شد؛ به ويژه كسانى كه هميشه در باتلاق هاى جاهليت زندگى مى كنند، اهميت بحث در مباحثى نيز از قبيل استغاثه به غير خدا، استعانت از


1- مجموع فتاوا، بن باز، ج ٢، ص ٣٨٠.
2- همان، ص ٣٨٧.
3- همان، ص ٣٩5.

ص:110

ارواح انبيا و صالحان و غير اينها، به توهم اينكه آنان صدايشان را مى شنوند، روشن مى شود.(1)

وهابيان مى گويند: «اهداى ثواب نماز و قرآن به رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) و مردگان، سودى براى آنان ندارد و بدعت است» . گروه افتاى سعودى نيز مى نويسد: «هديه كردن ثواب نماز به مرده، بدعت محسوب مى شود؛ زيرا از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) و اصحاب در اين باره چيزى نرسيده است» .(2)

همچنين اهداى ثواب و ختم قرآن براى رسول گرامى (صلى الله عليه و آله) نيز جايز نيست؛ زيرا اصحاب پيامبر و ديگران چنين كارى نكرده اند.(3)به نظر وهابيان، قرائت قرآن براى ميت نيز بدعت است. «شيخ عثيمين» از مفتيان و علماى بزرگ سعودى مى نويسد: «اجتماع نزد مصيبت ديده، خواندن قرآن براى مرده و توزيع خرما و گوشت از بدعت هايى است كه بايد از آن اجتناب كرد» .(4)

پاسخ اينكه گفته اند عزير پيامبر از مرگ خودش خبر نداشته است، بايد گفت كه در تقاضاى رَبِّ زِدْنِي عِلْماً هيچ فرقى ميان انبيا و ديگران وجود ندارد. بلكه تفاوت به اختلاف رتبه برمى گردد. هركسى در رتبه خودش، آزمايش مى شود. حضرت عزير و پيامبر اسلام (ص) هم در رتبه خودشان آزمايش مى شوند. در واقع بايد بررسى كرد كه در ماجراى حضرت عزير، آگاهى داشتن، به صورت كلى از ايشان نفى شده است يا اين اشاره به


1- الآيات البينات في عدم سماع الاموات، نعمان آلوسي مقدمه .
2- فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء، ج 4، ص١١.
3- همان، ج٩، ص5٨.
4- فتاوى منار الإسلام، ج ١، ص٧٠.

ص:111

قبض و بسط در مقام هايى است كه خداوند به بندگانش مى بخشد.

بايد دانست كه داستان حضرت عزير يكى از داستان هاى پيامبران الهى است كه خداوند آن را بيان كرده است. درحالى كه داستان هزاران پيامبر ديگر را نقل نكرده است. بنابراين به چه دليل اين مطلب، به تمامى انبيا نسبت داده مى شود. نه تنها هيچ دليل عقلى، قرآنى و روايى وجود ندارد كه تمامى پيامبران و رسولان پس از مرگ، دچار بى خبرى از اين عالم اند، بلكه مستندات پيشين، حيات آگاهانه و احاطه وسيع انبيا به اين عالم را اثبات مى كند.

خداوند در قرآن بى خبرى حضرت عزير (عليه السلام) از اين دنيا را پس از مرگ بيان نمى كند، بلكه نشانه و قدرتش را در بازگشت جسمانى پس از مرگ، به بنده برگزيده خود يادآورى مى كند. حضرت عزير (عليه السلام) در ابتدا عرض مى كند: قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها ؛ «چگونه خدا اينها را پس از مرگ زنده مى كند؟» (بقره: ٢5٩)

حضرت ابراهيم (عليه السلام) نيز همين را از خداى خويش خواست: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى ؛ «پروردگارا! به من بنمايان چگونه مردگان را زنده مى كنى؟» (بقره: ٢6٠) خداوند متعال هم، زندگى دوباره را به گونه اى به حضرت ابراهيم (عليه السلام) و به گونه اى ديگر به حضرت عزير (عليه السلام) نشان داد. پس سخن در نشان دادن چگونه زنده كردن مردگان است، نه علم و آگاهى پس از مرگ حضرت عزير (عليه السلام) .

آگاهى نداشتن انبيا به برخى از امور، گاهى به منظور تأديب آنان از سوى خداوند است تا ايشان را در مقام خودشان توجه دهد. خداوند به هيچ يك از فرستادگان خودش اطمينان نداده است كه ايشان را در

ص:112

مقام هاى بخشيده شده به آنان، نيازمند نكند. در واقع، همه مخلوقات در كليه مقام ها و در تمام لحظه ها نيازمند خدايند. همه انسان ها، به ويژه پيامبران بايد احساس نياز به پيشگاه خداوند كنند. اين احساس نياز و پناه بردن به خداوند براى پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله) به بيشترين مرتبه محفوظ است.

نقد و بررسي ديدگاه وهابيان

اشاره

در كلام وهابيان چند ادعا وجود دارد:

١. ارتباطى بين دنيا و برزخ وجود ندارد و مردگان در برزخ ازعالم دنيا بى خبرند و صداى زندگان را نمى شنوند؛

٢. عدم ارتباط مردگان با زندگان و عدم سودمندى مردگان براى زندگان و آنان نمى توانند براى زندگان كارى انجام دهند و پاسخ زندگان را بدهند؛

٣. زندگان نيز نمى توانند براى آنان سودمند باشند.

١. رابطه بين دنيا و برزخ و شنيدن مردگان

همچنان كه گذشت از مجموع آيات و روايات استفاده مى شود كه بين حيات برزخى و حيات مادى ارتباط برقرار است؛ يعنى هنگامى كه انسان ها در عالم مادى، مردگان را صدا مى زنند، آنان مى شنوند و هنگامى كه از آنان سؤال و درخواست مى كنند، به اذن خداوند متعال جواب مى دهند. اينك به برخى از آيات و روايات در اين زمينه اشاره مى كنيم:

الف) آيات

خداوند درباره قوم صالح مى فرمايد:

ص:113

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ * فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لاتُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ (اعراف: ٧٨ و٧٩)

سرانجام زمين لرزه آنان را فراگرفت و صبحگاهان در خانه هايشان به رو افتاده و مرده بودند. [صالح] از آنان روى برتافت و گفت اى قوم من! رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و شرط خيرخواهى را انجام دادم، ولى [چه كنم كه] شما خيرخواهان را دوست نداريد.

درباره قوم شعيب نيز شبيه اين گفت وگو آمده است. همچنين در قرآن آمده است: «از پيامبرانى كه پيش از تو فرستاديم [و پيروان راستين آنها] بپرس آيا غير از خداوند رحمان، معبودانى براى پرستش قرار داديم؟» .(1)اگرآن انبيا نمى شنيدند، دستور خداوند به پرسش از آنان لغو بود وخداوند دستور لغو نمى دهد.

ب) روايات

افزون بر آيات قرآن كريم، روايات فراوانى نيز از شيعه و سنى در اثبات عالم برزخ و حيات برزخيان و شنيدن سخنان زندگان وارد شده است كه به برخى از آن روايات اشاره مى شود:

سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله) با كشتگان بدر

از قضايايى كه در غزوات پيامبر (صلى الله عليه و آله) اتفاق افتاده و مشترك بين شيعه و سنى است، جريان جنگ بدر و سخن گفتن پيامبر (صلى الله عليه و آله) با كشتگان مشركان،


1- زخرف: 45.

ص:114

بر سر چاه هاى بدر است. در «سيره ابن هشام» آمده است كه وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله) در اين جنگ به پيروزى رسيد و مشركان با هفتاد نفر كشته فرار كردند، پيامبر (صلى الله عليه و آله) دستور داد كشتگان آنان را در چاهى ريختند. سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله) بالاى آن چاه آمد و به آنان فرمود: «آنچه پروردگارم به من وعده داده بود، به حقيقت پيوست. آيا شما نيز آ نچه را وعده شده بوديد، درست و پا برجا يافتيد؟» اطرافيان پيامبر (صلى الله عليه و آله) پرسيدند: «يا رسول الله! مگر آنان سخن شما را مى شنوند و درك مى كنند؟» فرمود: «آرى، و اگر اجازه مى يافتند، پاسخ مى دادند» .(1)

همين قضيه در جريان جنگ جمل نيز اتفاق افتاد. وقتى آتش جنگ خاموش شد و على (عليه السلام) از ميان كشتگان شورشگر عليه خليفه مسلمانان مى گذشت، با تعدادى از آنان سخن گفت. در روايت است كه آن حضرت وقتى به نعش «كعب بن سوره» رسيد، فرمود: «كعب را بنشانيد» . سپس فرمود: «اى كعب بن سوره! من به آنچه پروردگارم وعده كرده بود رسيدم، آيا تو نيز به وعده هاى الهى رسيدى؟» سپس فرمود: «كعب را بخوابانيد» . هنگامى كه به جنازه «طلحه» رسيد، فرمود: «طلحه را بنشانيد» . سپس فرمود: «اى طلحه! من آنچه را پروردگارم وعده كرده بود، يافتم. آيا تو نيز به وعده پروردگارت رسيدى؟» سپس فرمود: «طلحه را بخوابانيد» . سپس مردى از صحابه به او گفت: «اى اميرمؤمنان! چه سخنى دارى با كسانى كه كشته شدند و چيزى از تو نمى شنوند؟» ايشان فرمود: «اى مرد! به خدا قسم، آنان كلام مرا شنيدند، چنان كه اهل چاه هاى بدر


1- سيره ابن هشام، ج ١، ص 6٣4.

ص:115

كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را شنيدند» .(1)

چگونه شخصيتى مانند پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) كه به تعبير اميرمؤمنان على٧: «پيامبران عاقل ترين مردمند» با مردگانى سخن بگويد كه چيزى را نمى شنوند و حيات برزخى ندارند. پاسخ ندادنشان نشان از مأذون نبودن آنان از سوى خداست و اگر خدا به كسى اذن سخن گفتن دهد، كه نمونه هاى زيادى در تاريخ بوده است، پاسخ هم خواهد داد. چگونه شخصيتى مانند اميرمؤمنان على٧ كه در محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله) تربيت يافته و از او الگو گرفته است، با مردگان بى جانى سخن گويد كه سخنان او را نمى شوند؟

وداع با پيامبر (صلى الله عليه و آله)

جريان ديگرى كه شيعه و سنى برآن متفق اند، وداع با پيكر مطهر پيغمبر (صلى الله عليه و آله) است. وقتى اميرمؤمنان على (عليه السلام) غسل آن حضرت را عهده دار شد و بدن مبارك را غسل داد و كفن كرد، بدن آماده نماز و دفن شد. آن حضرت كفن روى مبارك پيامبر (صلى الله عليه و آله) را گشود و بوسيد و فرمود: «پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! با مرگ تو رشته اى پاره شد كه در مرگ ديگران اين گونه قطع نشد. با مرگ تو رشته پيامبرى و فرود آمدن پيام و اخبار آسمانى گسست» . سپس فرمود: «پدر و مادرم فداى تو! ما را در پيشگاه پروردگارت ياد كن. . .» .(2)

همين جريان در منابع اهل سنت با اندك اختلافى درباره خليفه اول آمده است كه وى آمد و كفن روى مبارك را باز كرد و گفت: «پاك


1- بحارالانوار، ج6، ص٢55 و ج٣٢، ص ٢٠٩.
2- نهج البلاغه، كلام ٢٣5؛ بحارالانوار، ج ٢٢، ص54٢.

ص:116

زندگى كردى و پاك رفتى و با رفتن تو رشته اى گسست كه با رفتن انبياى قبل اين گونه نشد. . .» . تا آنجا كه گفت: «اى محمد! ما را نزد پروردگارت ياد كن. . .» .(1)

پيامبر (صلى الله عليه و آله) و سلام كنندگان بر او پس از رحلت

روايات متعددى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) رسيده است كه بيانگر ارتباط انسان ها با عالم برزخ و مطلع بودن برزخيان از احوال زندگان و سلام كنندگان بر آنان است. به نمونه هايى از اين روايات اشاره مى كنيم.

پيامبر (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: «هيچ كسى بر من سلام نمى كند، مگر اينكه خداوند روح مرا باز مى گرداندتا پاسخ او را بدهم» .(2)همچنين حضرت فرمود: «خداوند فرشتگانى دارد كه در زمين گردش مى كنند و سلام هاى امت مرا به من مى رسانند» .(3)يا اينكه فرمود: «هركجا سلام كنيد، سلام شما به من مى رسد» .(4)ضمن اينكه در زيارات مختلف شهادت مى دهيم كه سلام ما را مى شنوى و جواب آن را مى دهى.

افزون بر اينها اگر مرده به هيچ صورت نشنود، همان گونه كه برخى كوته نظران معتقدند، حتى آن سلام مختصر در زيارت پيامبر (صلى الله عليه و آله) را هم كه خودشان اجازه مى دهند. نخواهد شنيد، در نتيجه اجازه خودشان نيز لغو خواهد بود.


1- صحيح بخارى، ج ٢، ص ١٧؛ سنن كبرى بيهقى، ج ٣، ص 4٠6؛ سيره ابن هشام، ج 4، ص٣١٣.
2- سنن ابى داود، ج١، ص45٣.
3- فضل الصلاة على النبى ص ، الجهضمى، ص ٣6.
4- سنن ابى داود، ج١، ص45٣؛ امالى شيخ طوسى، ص ١6٧.

ص:117

همچنين پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «هيچ انسان مسلمانى نيست كه از كنار قبر برادر مؤمنش عبور كندكه در دنيا همديگر را مى شناختند و بر او سلام كند، مگر اينكه او را مى شناسد و جواب سلام او را مى دهد» .(1)

دليل ديگر، سلام دادن پايان نماز است كه اگر پيامبر (صلى الله عليه و آله) حيات نداشته باشد و نشنود، كارى لغو است و خداوند و رسول او امر به لغو و بيهوده نمى كنند.(2)

اشكال: سخن ما درباره حيات نفس است. چرا در روايات، كنار قبر رفتن و با مرقد او مأنوس بودن، مد نظر قرار گرفته است؟

پاسخ: از آنجا كه انسان با همين جسم خاكى در دنيا بوده و به آن علاقه مند است، به كسانى كه كنار پيكرش حاضر شوند توجه مى كند و ارتباط بين آنان برقرار مى شود. همچنان كه «شيخ شهاب الدين سهروردى» مى گويد: «نور از زائر و مزور به هم مى رسد» .(3)در واقع آن نفس نورانى به نور ايمان است كه اين بدن را نورانى مى كند.

سلام گفتن رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به مردگان

دليل ديگر، سلام گفتن رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بر مردگان بقيع وآموزش چگونگى سلام دادن به آنان است. بخارى و مسلم نقل مى كنند: «هرگاه


1- مسند احمد، ج١، ص44١؛ المستدرك، ج٢، ص4٢١؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج٣، ص 44٧.
2- شافعى بر وجوب اين سلام فتوا داده است و ديگر علماى اهل سنت هم قائل به استحباب اند. ولى همگى اتفاق دارند كه پيغمبر ص سلام آنان را مى شنود: تذكرة الفقها، ج٣، ص٢44؛ خلاف، ج١، ص٣٧6.
3- مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج ٢، ص ٢46.

ص:118

مرده داخل قبر گذارده شود، صداى كفش تشييع كنندگان را مى شنود» .(1)

«ابوهريره» مى گويد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) هرگاه به قبرستان مى رفت با اهل قبور اين چنين سخن مى گفت:

السلام عليكم دار قوم مؤمنين و انّا ان شاء الله بكم لاحقون.(2)

سلام بر شما ساكنان در سرزمين مؤمنان و ما ان شاءالله به شما ملحق مى شويم.

همچنين دليل ديگر، سلام دادن على (عليه السلام) است. حضرت وقتى از جنگ صفين برگشت و به قبرستان پشت دروازه كوفه رسيد، رو به مردگان كرد و فرمود:

اى ساكنان خانه هاى وحشت زا و محله هاى خالى و گورهاى تاريك! اى خفتگان در خاك! اى غريبان! اى تنها شدگان! اى وحشت زدگان! شما پيش از ما رفتيد و ما در پى شما روانيم و به شما خواهيم رسيد.(3)

«بيهقى» نيز از «سعيد بن مسيب» نقل مى كند:

ما با على بن ابى طالب (عليه السلام) داخل قبرستان مدينه شديم. حضرت (عليه السلام) ندا داد: «اى اهل قبرستان! سلام و رحمت خدا بر شما باد. از خبرهاى خود بر ما مى گوييد يا ما شما را خبر دهيم؟» سعيد مى گويد: صدايى شنيديم كه در جواب گفت: «و عليكم السلام و رحمةالله و بركاته يا اميرالمؤمنين، خبر ده ما


1- صحيح بخارى، ج٢، ص٩٢؛ صحيح مسلم، ج٨، ص١6٢.
2- صحيح مسلم، ج١، ص١5٠؛ سنن ابن ماجه، ج٢، ص١4٣٩.
3- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره ١٣٠.

ص:119

را از آنچه اتفاق افتاد» . حضرت (عليه السلام) فرمود: «اما زنان شما به همسرى ديگران درآمدند. اموال شما تقسيم شد و اولاد شما نيز يتيم شدند. دشمنانتان در ساختمان هايى كه بنا كرديد ساكن شدند. اين خبرهايى است كه نزد ماست. خبرهايى كه نزد شماست چيست؟» .

سعيد مى گويد مرده اى به صدا درآمد و گفت: «همانا كفن ها پاره شد، موها ريخت، پوست ها از بدن جدا شد، حدقه ها بر صورت ها ريخت و از بينى ها چرك بيرون آمد. يافتيم آنچه را فرستاده بوديم، و خسارت ديديم از آنچه به جا گذارديم. . .» .(1)

اگر عالم برزخ را نپذيريم، چگونه اين سخنان توجيه پذير است؟ آيا افرادى همانند رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و اميرمؤمنان (عليه السلام) كارى لغو و بيهوده مى كنند و با مردگانى سخن مى گويند كه چيزى را متوجه نمى شوند؟ ! هرگز چنين نيست. ازاين رو حضرت در پايان سخنان خويش رو به اصحاب كرد و فرمود: «اگر به آنان اجازه سخن گفتن داده شود، حتماً به شما خبر مى دهند كه بهترين توشه براى اين سفر، پرهيزكارى است» .(2)

حيات انبيا در قبورشان

روايات متعددى در منابع اهل سنت وجود دارد كه بيانگر حيات انبيا در قبرشان است. برخى مى گويند: «انبيا در قبرشان نماز مى خوانند» .(3)برخى ديگر اين گونه حكايت مى كند: «نابود كردن بدن انبيا بر زمين حرام


1- حقيقة التوسل و الوسيله، موسى محمد على، ص ٢4٢.
2- همان.
3- سلسلة احاديث الصحيحه، البانى، ج٢، ص١٨٧.

ص:120

است» .(1)برخى ديگر از قول پيامبر (صلى الله عليه و آله) در شب معراج نقل مى كنند كه آن حضرت فرمود: «موسى (عليه السلام) را ديدم كه ايستاده است و در قبرش نماز مى خواند» .(2)

روايات زيارت اموات

دليل ديگر، روايات متعدد است كه درباره زيارت اموات وارد شده است. در بعضى روايات آمده است كه مرده در روز جمعه زائرش را بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع شمس مى شناسد. (3)شايد به همين علت است كه در برخى روايات به زيارت اهل قبور در اين هنگام تأكيد شده است.

پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود: «هر مسلمانى بر قبر برادر مؤمنش عبور كند، درحالى كه او را در دنيا مى شناخته است و از او سؤال كند، خداوند روحش را بر مى گرداند تا جواب او را بدهد» .(4)همچنين از پيامبر (صلى الله عليه و آله) نقل شده است كه مردگان صداى كفش تشييع كنندگان را مى شنوند. ابن قيم جوزيه در كتاب «الروح» مى گويد: «سلف بر اين مطلب اجماع كرده اند و به تواتر رسيده است كه شخص مرده مى شناسد كسانى را كه به زيارتش مى آيند و از آمدنشان مسرور مى شود» .(5)

«ابن ابى الدنيا» در كتاب «القبور» از عايشه نقل مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله)


1- المستدرك، ج١، ص4١٣.
2- شرح مسلم نووى، ج ٢، ص ٢٣٨؛ فتح البارى، ج 6، ص ٢45.
3- طبقات الحنابله، ابى يعلى، ج ٢، ص ٣٠٣.
4- الروح، ابن قيم، ص ٩.
5- همان.

ص:121

فرمود: «هركس به زيارت قبر برادر مؤمنش رود و نزد قبرش بنشيند، مرده با او انس مى گيرد و جواب سلامش را مى دهد تا هنگامى كه برخيزد و برود» .(1)همچنين از «ابوهريره» نقل شده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «هركس بر قبر شخصى عبور كند و بر صاحب آن درود فرستد، صاحب قبر، او را مى شناسد و سلامش را جواب مى دهد» .(2)

ابن قيم جوزى درباره اينكه آيا مردگان، زيارت افراد زنده را درك مى كنند، مى گويد: «همين كه به شخص زيارت كننده مرده، «زائر» مى گويند، دليل بر اين است كه مرده، زائر را مى شناسد؛ زيرا اگر او را نشناسد به زيارت كننده، زائر گفته نمى شود» .(3)

در مسند احمد از زبان عايشه چنين نقل شده است:

بعد از دفن رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و پدرم ابوبكر بى تكلف به حجره خود مى رفتم و مى گفتم به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله) و پدرم مى روم. اما بعد از دفن عمر، بدون نقاب، داخل حجره نمى شوم و اين كار به علت حياى من از عمر است.(4)

«حاكم» در «مستدرك» اين حديث را تصحيح كرده است و در «لمعات» هم اضافه مى كند كه اين حديث دليل روشنى است بر اينكه بايد زائر احترام و ادب را همان گونه كه در زندگى آنان رعايت مى كرد پس از مرگشان نيز مراعات كند؛ به ويژه كه آنان جزء صالحان باشند.(5)


1- الروح، ص ٩.
2- فيض القدير، ج 5، ص 4٨٧.
3- الروح، ص ٨.
4- مسند احمد، ج 6، ص ٢٠٢.
5- الاصول الاربعه، حكيم معراج الدين، ص ٣٣.

ص:122

سخن گفتن عاشيه با برادرش «عبدالرحمان بن ابى بكر» از موارد ديگرى است كه در منابع اهل سنت، بر شنيدن مردگان، بدان استناد شده است. عبدالرحمان در نزديكى مكه از دنيا رفت و او را در مكه دفن كردند. عايشه سر قبر برادر چنين مى گفت: «اى برادر! اگر وقت وفات تو حاضر بودم، تو را در همان جا دفن مى كردم و اگر آنجا حاضر بودم، حاجت آمدن نزد شما بار ديگر نبود» .(1)

با وجود چنين دلايلى است كه انديشمندان اسلامى تصريح به شنيدن مردگان كرده اند.

«شيخ محمود شلتوت» مى گويد:

آنچه از آثار دينى استفاده مى شود، اين است كه هنگام خروج روح از بدن، مرگ حاصل مى شود و او درحالى كه داراى ادراك است، باقى مى ماند و مى شنود كسى كه بر او درود مى فرستد. زائران قبرش را مى شناسد و لذت نعمت ها و درد عذاب را در عالم برزخ درك مى كند.(2)

برخى نيز مى گويند براساس قرآن، «عزير» از مرده يا زنده بودن خودش اطلاعى نداشت. حتى از الاغ و آب و غذاى خودش بى خبر بود، تا چه رسد به مردمى كه از او حاجت مى خواهند. وقتى عزير از الاغ، آب، غذا و خواب خودش خبر نداشت، روشن است از كسى هم كه براى حاجت خواهى نزد او مى آيد خبر نخواهد داشت. (3)


1- الاصول الاربعه، حكيم معراج الدين به نقل از سنن ترمذى، ج ١، ص ١٣١، كتاب الجنائز.
2- الفتاوى، شلتوت، ص ١٩.
3- همان، ص ٧١.

ص:123

2. ارتباط مردگان با زندگان
اشاره

اما اينكه وهابيان مى گويند مردگان با زندگان ارتباطى ندارند مخالف قرآن و سنت است؛ زيرا در قرآن كريم مواردى وجود دارد كه برزخيان با اهل دنيا سخن مى گويند. اين روشن ترين دليل است كه آنان از احوال زندگان باخبرند و به آنان پيام مى دهند. ضمن اينكه مى گويندكاش زندگان مى دانستند و مى فهميدند كه در عالم برزخ چه مى گذرد.

قرآن به زنده بودن شهدا نيز اشاره مى كندو پندار كسانى را رد مى كند كه خيال مى كنندآنان با كشته شدن از بين مى روند. خداوند مى فرمايد:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (آل عمران: ١6٩)

[اى پيامبر!] هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مرده اند! بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

آنان ضمن زنده بودن نزد پروردگارخود روزى مى خورند. اگر كلمه يرْزَقُونَ آورده نمى شد، شايد شبهه مى كردند كه مقصود، حيات اجتماعى شهداست كه همواره در دل مردم جاى دارند؛ زيرا همواره نام آنان برده مى شودو يادشان گرامى داشته مى شود. ولى آمدن اين قيد، زندگى ديگرى غير از جايگاه در دل مردم را مى فهماندكه آن همان عالم برزخ است. سپس مى فرمايد:

فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (آل عمران:١٧٠)

آنان براى نعمت هايى كه خداوند از فضل خود به ايشان

ص:124

بخشيده است، خوشحال اند، و براى كسانى كه هنوز به آنان ملحق نشده اند (مجاهدان و شهيدان آينده) ، شادمان اند كه نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهى خواهند داشت.

نكته مهم در آيه اين است كه آنان از حال افراد دنيا باخبرند و به آنان دلدارى مى دهند و بشارت مى دهند كه نگران نباشند. اين بشارت دادن، نشان ارتباط آنان با زندگان و نشان زنده بودن آنان است. البته آنان زنده تر از زندگان اند؛ چنان كه على (عليه السلام) فرمود: «

النّاسُ نِيامٌ اذا ماتُوا انتبَهوا »(1)؛ «مردم در خواب اند وقتى كه مى ميرند، بيدار مى شوند» .

بنابراين آيا چنين شهيدى نمى تواند درخواست دعا و شفاعت انسان ها را جواب دهد؟ اگر شهيد مى تواند، آيا پيامبر و اولياى الهى نمى تواننداجابت كنند؟ درحالى كه مقام پيامبران بالاتر از شهيدان است. پيامبران طبق آيه 4١ سوره نساء شاهدان امت اند. شاهد بايد ناظر هر صحنه باشد تا بتواند شهادت دهد. اگر با رحلت او، رشته حياتش نيز قطع شود، چگونه شاهد خواهد بود؟ در صورتى كه قرآن پيامبر (صلى الله عليه و آله) را شاهد و بشير و نذير هميشگى اعلام كرده است: يا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (احزاب: 45) . آيا مى شود گفت پيامبر (صلى الله عليه و آله) فقط بيم و بشارت معاصران خود را به عهده دارد؟

اشكال: بن باز مى گويد: «اينان زنده اند، ولى در بهشت نزد خداوند متعال اند و از احوال اين دنيا اطلاعى ندارند» .

پاسخ: اين كلام با كلام خداوند در تعارض است؛ زيرا خداوند درباره


1- محجة البيضاء، ج٧، ص4٢؛ بحارالانوار، ج4٢، ص4.

ص:125

خود چنين مى گويد: وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ ؛ «هرجا باشيد او با شماست» . (حديد: 4) و مى فرمايد: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ؛ «و ما به او از رگ قلبش نزديك تريم» . (ق: ١6) اگر خداوند همه جا و با همه كس هست، پس شهدا نيز كه زنده و نزد خداوند روزى داده مى شوند. چون خدا همه جا هست، كسى كه نزد خداست نيز در همه جا هست و علم غيب دارد؛ همان گونه كه خدا علم غيب دارد. قرآن مى فرمايد:

يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ

او چشم هايى را كه به خيانت مى گردد و آنچه را سينه ها پنهان مى دارند، مى داند.

افزون بر آيه، روايات نيز ارتباط ارواح با زندگان را تأييد مى كنند. نمونه آن، واكنش «مالك» پيشواى مذهب مالكى مقابل «منصور دوانيقى» است. مالك كه احترام ويژه اى به پيامبر (صلى الله عليه و آله) و قبر آن حضرت قائل بود، روزى به ابوجعفر منصور گفت:

يا اميرالمؤمنين! اينجا محضر پيغمبر (صلى الله عليه و آله) است، صدايت را بالا نبر؛ زيرا خداوند قومى را تأديب كرد و فرمود: لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ ؛ «صداى خود را از صداى پيامبر بالاتر نبريد» . (حجرات:٢) و قومى كه صدايشان را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) پايين مى آوردند، ستايش كرد و فرمود:

إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (حجرات: ٣)

به يقين كسانى كه صداى خود را نزد پيامبر خدا پايين مى آورند همان كسانى اند كه خداوند دل هايشان را براى تقوا

ص:126

خالص كرده، و براى آنان آمرزش و پاداش عظيمى است.

و قومى را هم مذمت كرد و فرمود: إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ ؛ «كسانى كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند، بيشترشان نمى فهمند» . (حجرات: 4) به يقين احترام پيغمبرى كه از دنيا رفته، همانند زنده بودن اوست.

سپس منصور آرام شد و گفت: «اى ابا عبدالله! (مالك) رو به قبله بايستم و دعا كنم يا رو به سوى رسول خدا» .

مالك گفت:

براى چه از او درحالى كه وسيله تو و وسيله پدرت آدم (عليه السلام) به سوى خدا و روز قيامت است، روى گردان باشى. رو به سوى او دعا كن و از او طلب شفاعت كن تا تو را شفاعت كند. خداوند در آيه 64 سوره نساء فرمود: «اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى كردند [و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند] به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنان استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند» .(1)

اين رفتار مالك با منصور دوانيقى، نشان از اعتقاد او به حيات برزخى پيامبر (صلى الله عليه و آله) و حاضر و ناظر بودن آن حضرت دارد.

با توجه به اين دلايل، بسيارى از انديشمندان شيعه و سنى درباره برزخ و سودمندى ارتباط با مردگان، سخن گفته اند.


1- شفاء السقام فى زيارة خير الانام، تقى الدين سبكى، ص ١64.

ص:127

فخر رازي

فخر رازى داراى دو اثر ارزشمند «تفسير كبير» و «المطالب العالية فى علم الالهى» است. در تفسير خود مى گويد:

روح بشر كه خالى از تعلق جسمانى و مشتاق رسيدن به عالم بالاست، بعد از خارج شدن از تاريكى جسم، به سوى عالم فرشتگان و جايگاه مقدسى مى رود و از او تأثيرهايى در مورد اين جهان صادر مى شود كه در واقع تدبير امور مى كند. مگر نه اين است كه انسان گاهى استادش را در عالم خواب مى بيند و از او در مورد مشكلاتى مى پرسد و او نيز راهنمايى مى كند.(1)

وى در كتاب «المطالب العاليه» نيز مى گويد:

انسان گاهى پدر و مادرش را در خواب مى بيند و از آنان درباره چيزهايى مى پرسد و آنان نيز جواب هاى صحيحى مى دهند. چه بسا به چيزى كه در جايى مخفى است اشاره مى كنند كه هيچ كس نمى داند.(2)

نظر ايشان اين است كه مردگان افزون بر حيات برزخى(3)، قدرت بسيارى از كارها را دارند و مى توانند اعمالى را انجام دهند كه در توان زندگان نيست. اين مطلب در «اشارات» بوعلى نيز وجود دارد كه انسان وقتى از قالب جسم آزاد مى شود، توجه بيشترى دارد و ديگر آن


1- تفسير كبير، فخر رازى، ج ٢٧، ص ٧٢.
2- المطالب العاليه، فخر رازى، ج ٧، ص١٣١.
3- فخر رازى در كتاب «زيارة القبور» نيز مطالبى را درباره بقاى حيات پس از جدا شدن روح از بدن آورده است. اين كتاب را انتشارات آستانه حضرت معصومه٣ با تحقيق دكتر احمد عابدى چاپ كرده است.

ص:128

پيوستگى به جسم وجود ندارد و نفس آزادانه تر مى تواند به تدبير امور بپردازد.

فخر رازى با بيان سه مقدمه، يعنى باقى بودن روح پس از جدايى بدن، قوى تر بودن روح نسبت به بدن و ارتباط عاشقانه روح و بدن، درباره ارتباط روح با بدن مى گويد: «روح پس از جدايى از بدن همچنان زنده مى ماند و به حيات خويش ادامه مى دهد و چه بسا در مواردى از روح در حالت حيات بدنى قوى تر است و توجه بيشترى دارد» .

وى در رابطه با زيارت قبر مى گويد: «وقتى انسان در كنار قبرى حاضر مى شود، روح زائر و مزور با يكديگر ملاقات مى كنند و علوم و معارف به يكديگر منتقل مى شود» .(1)ايشان در همين كتاب و كتاب «زيارةالقبور» خويش، جريان شاگردان «ارسطاطاليس» را بيان مى كند كه وقتى مشكل علمى پيدا مى كردند، كنار قبر استاد مى رفتند و در آنجا بحث مى كردند و مشكل آنان حل مى شد.(2)

سعدالدين تفتازاني

وى كه از متكلمان اشعرى مسلك اهل سنت است، در كتاب «شرح مقاصد» در رد بر فلاسفه و اثبات عالم برزخ و اينكه چون فلاسفه حصول صور در آلات را شرط ادراك جزئيات مى دانند و بعد از مرگ اين آلات از بين مى رود پس ديگر ادراكى وجود ندارد، مى گويد:

ظاهر قواعد اسلام بر اين است كه نفس انسان پس از مفارقت


1- المطالب العاليه، ج ٧، ص ١٣١.
2- همان.

ص:129

از بدن، داراى ادراك جزئى است و بر بعضى جزئيات زندگى مطلع است؛ به ويژه ادارك امورى كه مرده با آنها در دنيا آشنا بوده است. به همين علت، انسان زنده از زيارت قبور بهره مى برد و از ارواح نيكان، در فرود آمدن خيرات و دفع بليات كمك مى طلبد؛ زيرا روح انسانى بعد از جدا شدن، با بدن خويش و خاكى كه در آن دفن شده است، علاقه و ارتباط دارد. بنابراين وقتى كه زنده اى، آن خاك را زيارت مى كند و روحش به انسان مرده توجه مى كند، بين اين دو نفس ملاقات و فيض برقرار مى شود.(1)

٣. سود زندگان براي مردگان

اما اينكه وهابيان مى گويند سودى از زندگان نصيب مردگان نمى شود نيز مخالف قرآن و سنت است؛ زيرا در برخى از آيات قرآن تصريح شده است كه مردگان از عمل خيرى كه ديگران انجام مى دهند، بهره مى برند كه از آن جمله، دعا در حق آنان است. خداوند دعاى فرشتگان الهى را نقل مى كند كه مى گويند:

رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (غافر: ٨)

پروردگارا! آنان را در باغ هاى جاويدان بهشتى كه به آنها وعده فرموده اى وارد كن و [همچنين] از پدران و همسران و فرزندانشان هركدام كه صالح بودند. به يقين تو توانا و حكيمى.


1- شرح مقاصد، ج ٣، ص٣٣٨.

ص:130

به يقين مؤمنان از دعاى فرشتگان بهره مندند و خداوند دعاى آنان را در حق صالحان مستجاب مى كند. اين تحقق هم اكنون در عالم برزخ است و آنان از دعاى ديگران بهره مى برند.

همچنين آيه ١٠ سوره حشر، دعاى مؤمنان در حق برادران دينى شان است كه از دنيا رفته اند و براى آنان طلب آمرزش مى كنند. خداوند مى فرمايد:

(وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) (حشر: ١٠)

كسانى كه بعد از آنها [مهاجران و انصار] آمدند و مى گويند پروردگارا ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، و در دل هايمان حسد و كينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا تو مهربان و رحيمى.

با توجه به همين آيه و مشروع و مقبول بودن اين امور، مى توان براى مردگان دعا كرد و آنان را از دعاى خويش بهره مند ساخت. زيرا اگر اعمال خير براى مردگان بى فايده بود طلب استغفار نيز فايده نداشت چنان كه رواياتى هم كه در اين باره آمده است، دلالت آيات را روشن مى كند. مسلم در صحيح آورده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:

وقتى انسان مى ميرد، عملش از او قطع مى شود، مگر سه چيز: صدقه جاريه (عمل خيرى كه ديگران از آن بهره مندند) يا اثر عملى كه از خود باقى گذاشته باشديا فرزند صالحى كه براى او دعا كند. (1)


1- صحيح مسلم، ج 5، ص٧٣.

ص:131

افزون بر اين، توصيه هاى فراوانى كه درباره زيارت قبور و استغفار در حق آنان و اهداى خيرات به مردگان شده است، دليل بربهره مند شدن مردگان است.

آياتى در قرآن كريم وجود دارد كه دليل بر بهره بردن مردگان از اعمال ديگران است و نشان مى دهد كه استغفار و دعا در حق آنان تأثيرگذار است. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: «سلام بر نوح در ميان جهانيان باد»(1)، «سلام بر ابراهيم»(2)، «سلام بر موسى و هارون»(3)، «سلام بر ال ياسين»(4)و «سلام بر پيامبران» . (5)

اگر مردگان نفعى نمى برند، اين سلام ها، كارى لغو و بيهوده خواهد بود، درحالى كه خداوند حكيم است و هيچ كارى بدون حكمت انجام نمى دهد. اگر خداوند در آيات قرآن، سلام بر پيامبران را مطرح مى كند، دليل بر سود بردن سلام شوندگان است و گرنه اين سلام ها معنا نداشت.

پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) به اصحاب خويش تأكيد مى كند و مى فرمايد: «

اَلَا فَزُوروا إخوانَكم وَ سَلِّموا عَليهم » (6)؛ «همانا برادرانتان را زيارت كنيد و بر آنان سلام نماييد» . سلام بر مردگان، آگاه بودن و سودبردن آنان از سلام را مى رساند و گرنه معنا نداشت پيامبر (صلى الله عليه و آله) به امرى توصيه كند كه فايده اى ندارد.


1- صافات: ٧٩.
2- صافات: ١٠٩.
3- صافات: ١٢٠.
4- صافات: ١٣٠.
5- صافات: ١٨١.
6- مجمع الزوائد، ج ٣، ص 5٨.

ص:132

«انس بن مالك» از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) سؤال كرد:

يا رَسوُلَ الله (صلى الله عليه و آله) اِنّا نَتَصَدَّقُ عَنْ مَوتَانا وَ نَحِجُّ عَنْهُمْ وَ نَدْعُوا لَهُمْ فَهَل يَصِلُ ذلكِ اِلَيْهِمْ؛ فَقَالَ: نَعَمْ لِيَصِلُ ذلك اِلَيْهِمْ وَ يَفْرَحُونَ بِهِ كَما يَفْرَحُ اَحَدُكُمْ بِالّطَبقِ اِذَا اُهديَ اليه.(1)

اى رسول خدا! ما از طرف مردگانمان صدقه مى دهيم، حج مى گزاريم و براى آنان دعا مى كنيم. آيا به آنان مى رسد؟ فرمود: «آرى به آنان مى رسد و به آنچه انجام مى دهيد، شاد مى شوند؛ همانند خوشحالى شما اگر طبقى به شما هديه شود» .

افزون بر آيات و رواياتى كه به بهره بردن مردگان از عمل زندگان تأكيد مى كند، سيره اصحاب و سلف هم بر اين بوده است و آنان در حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله) اين عمل را انجام مى دادند و پيامبر (صلى الله عليه و آله) نه تنها آنان را نهى نمى كرد، بلكه تأييدشان نيز مى كرد.


1- الغدير، ج 5، ص ٢5٧.

ص:133

فصل پنجم: مقامات اوليا و انبيا از نگاه قرآن و سنت و مخالفت وهابيان با آن

خداوند پيامبران را از ميان برترين انسان هايى انتخاب كرده است كه داراى آمادگى روحى، پاكيزگى درونى و ويژگى هاى اخلاقى و انسانى اند كه جز خداوند از آنها آگاه نيست. بنابراين متكلمان شيعه قائل اند پيامبر و امام را جز خدا كسى نمى تواندبرگزيند و همين مسئله در مورد جانشين انبيا نيز صادق است؛ زيرا او جانشين پيامبر در تمام برنامه هاى پيامبر، به جز دريافت وحى و قانونگذارى است. آنان هم نگهبان دين اند و هم رهبر مادى و معنوى مردم. بنابراين بايد معصوم باشند تا بتوانند وظيفه خويش را به خوبى انجام دهند و الگوى مناسبى براى مردم باشند. در واقع كسى جز خداوند از صفت عصمت آنان خبر ندارد. ازاين رو مى فرمايد: اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ (انعام: ١٢4) .

قرآن كريم انبيا و اولياى الهى را انسان هاى وارسته و صاحب فضيلتى

ص:134

مى داند كه شايستگى الگو بودن و رهبرى جامعه را دارند. بنابراين از آنجايى كه قرآن كتاب هدايت است و هدف آيات الهى، نشان دادن راه بندگى و كمال انسان هاست، اگر نام پيامبرى را مى بردو به زندگى و فضايل او اشاره مى كند، هدفى جز بيان هدايتگرى آن پيامبر ندارد. قرآن افزون بر عصمت، امور ديگرى را نيز براى انبيا مطرح كرده است كه در ادامه بحث به آنها مى پردازيم:

علم غيب

از ويژگى هاى انبياى الهى در قرآن كريم، داشتن علوم الهى است. آنان علم غيب مطلق را ندارند؛ زيرا ويژه خداست ولى خداوند از علم غيب خويش به آنان هم مى بخشد. در آيات ٢6 و ٢٧ سوره جن مى فرمايد: «داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد، مگر پيامبرانى كه [آنان را برگزيده و] از آنها راضى است» .

از نظر عقلى نيز بايد يكى از صفات و ويژگى هاى پيامبران، آگاهى بالاى آنان باشد؛ به طورى كه پاسخگوى نيازهاى مردم زمان خويش باشند. اگر علم پيامبر از ديگران كمتر باشد، پيروى مردم از او بيهوده خواهد بود. همچنين به دست آوردن آگاهى مطلقى كه همه نيازهاى بشرى را در برگيرد، از توان بشر و از طريق معمول خارج است. بنابراين يك عنايت الهى همچون علم غيب را مى طلبد.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: «آيا تو فكر مى كنى ممكن است خداوند سرپرستى براى بندگان خود بگمارد و خليفه اى براى آنها قرار دهد و چيزى از امور و اسرار آنان بر وى پنهان باشد» .

ص:135

همچنين در حديث ديگرى فرمود: «كسى كه گمان كند خداوند بنده اى را حجت خويش در زمين قرار داده است، سپس تمام نيازهاى او را از او پنهان كرده، به خدا افترا زده است» .(1)

اشكال: آيه ١٠٩ سوره مائده، جريان روز قيامت را ذكر مى كند كه خداوند در آن روز پيامبران را جمع مى كند و مى گويد: [در برابر دعوت شما] چه پاسخى به شما داده شد؟ مى گويند: «ما چيزى نمى دانيم. تو خود داناى همه اسرار نهانى» . اين آيه خود گوياى آن است كه انبيا، علم غيب ندارند.

پاسخ: مفسران پاسخ داده اند كه اين نشان از كمال ادب ايشان برابر خداست. در واقع مى خواهند بگويندخدايا! علم تو ذاتى است، ولى ما هرچه داريم، از تو داريم و علم ما در برابر علم تو چيزى نيست و ما در برابر تو چيزى نمى دانيم.(2)

انبيا واسطه فيض الهي

پيامبران، بندگان صالح و شايسته الهى، واسطه فيض خدا براى بندگان اند. از زمان حضرت آدم تا خاتم (عليهم السلام) پيامبران الهى پناهگاه كسانى بوده اند كه در سختى ها به آنان پناه برده اند و آنان را واسطه نزول فيض و بركات الهى قرار داده اند. اين امر، ويژه قشر خاصى از جامعه نبوده است، بلكه از پايين ترين سطح جامعه تا بالاترين آن، به اين امر اهتمام ورزيده اند. قرآن كريم جامعه را مديون فيض وجود انبيا مى داند و به


1- پيام قرآن، ج ٧، ص ٢54.
2- اطيب البيان، ج 4، ص 4٩٣.

ص:136

پيامبر خويش مى فرمايد: «تا تو ميان آنان هستى، خداوند آنان را مجازات نخواهد كرد»(1)و اين فيض رسانى پيامبر (صلى الله عليه و آله) تا حدى است كه تا زمانى پيامبر ميان آنان است، حتى كفار نيز از عذاب در امان اند. يا در آيه 64 سوره نساء مى فرمايد:

و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند [و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند] به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنان استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

در جريان فرزندان حضرت يعقوب (عليه السلام) نيز، پسران آن حضرت با اينكه ايشان را آزردند و سال ها او را از يوسف دور نگه داشتند تا حدى كه او در غم فراقش دچار نابينايى شد، اما وقتى فرزندان خطاكار از وى خواستند برايشان از خدا استغفار كند و گفتند: «اى پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم» .(2)باز هم آن حضرت در حق آنان استغفار مى كند و واسطه فيض خدا بر بندگان مى شود. حضرت يعقوب، درخواست آنان را شرك، بدعت و مخالف توحيد ربوبى نمى داند، بلكه مى فرمايد: «به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم كه او آمرزنده و مهربان است» .(3)

در مورد حضرت عيسى (عليه السلام) نيز معجزات متعدد رخ داد. شفاى بيماران درمان نشدنى، زنده كردن مردگان و. . . از روى اتفاق نبود كه خود


1- انفال: ٣٣.
2- يوسف: ٩٧.
3- يوسف: ٩٨.

ص:137

حضرت براى شفا، به سوى بيماران برود، بلكه آنان با نااميدشدن از همه جا، متوسل به پيامبر خدا مى شدند.

مقام شفاعت انبيا

در قرآن كريم آيات متعددى وجود دارد كه شفاعت كردن را حق خدا مى داند و فقط كسانى حق شفاعت دارندكه از سوى خدا مأذون باشند. آيات ٢٨ سوره انبيا و ٢6 سوره نجم در مورد شفاعت فرشتگان و آيه ٨6 سوره زخرف كه شفاعت شاهدان را بازگو مى كند، از آياتى اند كه درباره شفاعت غير خداوند سخن مى گويند.

«شوكانى» در كتاب «فتح القدير» در رابطه با آيه نفى شفاعت مى گويد:

منظور اين است كه شفاعت براى هيچ كدام از اين معبودها (بت ها) نيست. البته خداوند به فرشتگان و انبيا اذن شفاعت داده است تا شفيع كسانى باشند كه مستحق شفاعت اند.(1)

آيه 64 سوره نساء نيز شفاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله) را در حق بندگان ثابت مى كند و گرنه خود آنان بدون حاضر شدن نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز مى توانستند از خداوند طلب آمرزش كنند. پس آيه مذكور، اذن شفاعت و واسطه بودن پيامبر (صلى الله عليه و آله) را بيان مى كند.

بنابراين آياتى كه ابتدا به طور كلى شفاعت را نفى و سپس مشروط به اذن الهى مى كنند، بيانگر جواز شفاعت براى غير خداوندند؛ نظير آيات: ٢55 بقره، ٢٨ انبيا، 4١ دخان، ٢6 نجم، ٩4 انعام و. . . . بنابراين هرچند كه شفاعت حق خداوند است، اما خداوند اين حق را براى پيامبران نيز قائل


1- فتح القدير، ج4، ص44٨.

ص:138

شده است. پس شفاعت آنان همراه انسان است تا خداوند به بركت اين شفيع، عذر انسان را بپذيرد.

نظر وهابيان درباره علم غيب، توسل و شفاعت انبيا و اوليا

وهابيان علم غيب را براى انبيا و اوليا منكرند و توسل به آنان و طلب شفاعت را بدعت مى دانند. آنان مى گويند دعاكردن كنار قبر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) به قصد اجابت، بدعت است. «شيخ صالح فوزان» عضو هيئت افتاى سعودى مى نويسد:

رفت و آمد زياد كنار قبر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) و نشستن در آنجا و سلام گفتن به حضرت، بدعت است. همچنين دعاكردن به اين نيت كه شايد در آنجا به اجابت برسد، از بدعت ها به حساب مى آيد.(1)

بن باز از مفتيان سابق وهابيت مى گويد:

اگر زيارت براى درخواست از مردگان و تقرب به آنان باشد به صورتى كه مى توانند دعايشان را اجابت كنند، شرك اكبر است و همان عملى است كه مشركان با «لات» و «عزى» انجام مى دادند.(2)

وى همچنين مى گويد:

هركسى و در هرجايى بگويد: اى رسول خدا! اى نبى خدا! اى محمد! كمك كن. مرا درياب. مرا يارى كن. مسلمانان مريض


1- مجلة الدعوه، شماره ١6١٢، ص ٣٧.
2- مجموع فتاواى بن باز، ج٣، صص ٩5٣ و ٩54.

ص:139

را شفا بده. گمشده را هدايت كن و مانند آن، براى خدا شريك در عبادت قرار داده است.(1)

و در جاى ديگر مى گويد: «اين امور انواعى از شرك اكبرند؛ زيرا غيب را به غير از خدا كسى نمى داند و نيز مردگان، چه انبيا و چه غير آنان، با مرگ، اعمال و تصرفاتشان در عالم دنيا قطع مى شود» .(2)

ابن تيميه مى گويد:

از اقسام شرك آن است كه كسى به مرده اى بگويد: «مرا درياب. مرا كمك كن. از من شفاعت كن. مرا بر دشمنم يارى كن و امثال اين درخواست ها» ؛ زيرا تنها خدا بر آن امور قدرت دارد. (3)

همچنين مى گويد: «اگر كسى اين گونه بگويد، بايد توبه كند. اگر توبه نكرد، كشتنش واجب است» .(4)

ابن تيميه بدون توجه به سيره سلف مى گويد:

هيچ كس از گذشتگان امت، نه در عصر صحابه و نه در عصر تابعان يا تابعان تابعان، نماز و دعا را كنار قبر پيامبران انتخاب نمى كردند. هرگز از آنان درخواست نمى كردند و به آنان استغاثه نمى جستند، نه در غياب و نه كنار قبرشان. (5)


1- مجموع فتاواى بن باز، ج٢، ص 55٢.
2- همان.
3- الهدية السنيه، ص4٠.
4- زيارة القبور و الاستنجاد بالمقبور، صص ١٧ و ١٨.
5- الهدية السنيه، ص ١6٢.

ص:140

بن باز مى گويد:

صدا زدن غير خدا و كمك گرفتن از غير خدا موجب ارتداد از دين و داخل شدن در زمره مشركان و بت پرستان است و حكم چنين فردى اين است كه مال و خونش حلال مى شود، مگر اينكه توبه كند.(1)

وهابيت درباره شفاعت معتقد است كه اصل شفاعت مسلم است و حق مخصوص خداست و انبيا هم در روز قيامت شفاعت مى كنند. اما در اين دنيا نمى توان از آنان درخواست شفاعت كرد و بايد فقط از خداوند چنين درخواستى كرد.

در كتاب «الهدية السنيه» چنين آمده است:

پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) و ساير انبيا، اوليا و ملائكه فقط حق شفاعت را در آخرت دارند و واجب است كه طلب شفاعت فقط از خداوند متعال باشد، نه ازآنان. در واقع گفته شود:

«خداوندا! شفاعت پيامبرمان محمد را در روز قيامت در مورد ما قبول فرما» . يا بگويى: «خداوندا! شفاعت بندگان صالحت را در مورد ما قبول فرما» . مانند اين درخواست ها را فقط بايد از خدا خواست، نه آنان. بنابراين گفته نمى شود «يارسول الله» يا «ياولى الله» از تو طلب شفاعت مى كنم. در نتيجه، درخواست از آنان زمانى كه در برزخ اند، از اقسام شرك است. (2)


1- مجموع فتاواى بن باز، ج ٢، ص 54٩.
2- الهدية السنيه، ص 4٢.

ص:141

آنان معتقدند كه انسان مرده، غايب است و دور از دسترس پس چگونه مى تواند دعايى را اجابت كند.(1)

نقد و ارزيابي وهابيت در مسئله شفاعت انبيا و اوليا

در ابتدا بايد به اين نكته اشاره كرد كه شفاعت همراهى يك انسان شايسته با كسى است كه افزون بر عمل نيك، گناهانى نيز دارد و شفيع با اين همراه شدن، او را نجات مى دهد. انبيا، اوليا و صالحان به علت مقام و جايگاه ارزنده اى كه نزد خداوند متعال دارند، مورد توجه خاص پروردگارند. به همين علت انسان گناهكار كه ارتباط خود را با خدا و انبيا قطع نكرده است، از آنان مى خواهد تا در حق وى دعا كنند. بنابراين درخواست دعا، امرى پسنديده و بدون اشكال است واختصاص به قيامت ندارد. پس اگر كسى به برادر دينى خود بگويد التماس دعا، آيا بايد او را متهم به شرك كنيم كه چرا در دنيا چنين سخنى گفتى؟

افزون بر اين، در قرآن كريم نيز آياتى وجود دارد كه شفاعت را به خدا اختصاص نمى دهد و مى فرمايد: مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها (نساء: ٨5) . برخى مفسران اهل سنت، مانند نيشابورى در ذيل اين آيه گفته اند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «هركس برادر مؤمنش را دعا كند، دعايش مستجاب مى شود» . فخر رازى هم شفاعت را به دعا تفسير مى كند و در ذيل آيه وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْءٍ رَحْمَةً (غافر: 7) مى گويد: «اين آيه بر شفاعت فرشتگان از گناهكاران


1- تفسير جزء آخر قرآن، بدون مؤلف، از كتب اهدايى وهابيت به حجاج با متن فارسى.

ص:142

دلالت دارد» .(1)

استغفار پيامبر (صلى الله عليه و آله) در حق مؤمنان و خويشتن، در آيه ١٩ سوره محمد، استغفار پيامبر در حق گناهكاران، در آيه 64 سوره نساء و طلب آمرزش برادران يوسف از يعقوب در آيات ٩٧ و ٩٨ سوره يوسف، همگى بر مشروع بودن طلب شفاعت دلالت دارند.

در روايات اهل سنت آمده است كه انس گفت: «از پيامبر (صلى الله عليه و آله) درخواست كردم تا روز قيامت مرا شفاعت كند. پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز پذيرفت» . از ايشان پرسيدم: «كجا شما را بيابم؟» فرمود: «كنار صراط» .(2)انس در همين دنيا از پيامبر خواست و پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز نه تنها او را نهى نكرد كه چرا چنين درخواستى كردى، بلكه وعده داد كه چنين كارى را خواهد كرد.

درخواست شفاعت حتي پس از مرگ

ممكن است گفته شود اين طلب شفاعت در حيات پيامبر بوده است، ولى منظور پس از مرگ آنان است. پاسخ اين است: صحابه كه گفتار و رفتارشان براى وهابيت حجت است پس از رحلت پيامبر هم طلب شفاعت مى كردند. چنان كه نقل كرده اند ابوبكر پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، صورت مبارك آن حضرت را باز كرد و گفت: «پدر و مادرم فداى تو! پاك زيستى و پاك رفتى. ما را نزد پروردگارت ياد كن» .(3)آيا اين عمل


1- تفسير فخر رازى، ج ٧، صص ٣٣ و ٣4.
2- سنن ترمذى، ج 4، ص 4٢.
3- الدرر السنيه، احمد زينى دحلان، ج١، ص ٣4.

ص:143

ابوبكر مصداق طلب شفاعت است يا خير؟

در جريان بحث امام مالك و منصور دوانيقى در مسجدالنبى، منصور از مالك سؤال كرد كه چگونه دعا كنم؟ به سوى قبله يا قبر پيامبر؟ مالك پاسخ داد:

چرا از اين شخصيت يگانه روگردانى، درحالى كه او وسيله تو و پدرت آدم (عليه السلام) در پيشگاه خداوند است. پس رو به سوى او كن و از او بخواه تا تو را شفاعت كند و خداوند شفاعت او را درباره تو بپذيرد.

سپس آيه 64 سوره نساء را براى منصور تلاوت كرد.(1)

در «شرح مواهب زرقانى» نيز آمده است: «وقتى دعاكننده بگويد: خداوندا! من به واسطه پيامبرم از تو طلب شفاعت مى كنم. يا بگويد اى پيامبر رحمت! ما را نزد پروردگارت شفاعت كن. چنين دعاكردنى در حق او مستجاب مى شود» .(2)وهابيان كه خود را سلفى مى نامند، اين عمل صحابه و تابعان و ائمه مذاهب را كه پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله) صورت گرفته است، چگونه توجيه مى كنند. بنابراين طلب شفاعت حتى پس از رحلت نبى و ولى، امرى مسلّم و مورد تأييد پيامبر (صلى الله عليه و آله) و دليلى بر مشروع بودن آن است و مقامى است كه خداوند به آنان داده است. البته شفاعت در آخرت مورد قبول وهابيان است كه حديث انس نيز بدان اشاره داشت.

اما درباره علم غيب انبيا بايد گفت قرآن كريم علم غيب را به صورت


1- وفاء الوفاء، ج 4، ص ١٣٧6.
2- به نقل از شواهد الحق نبهانى، ص١64.

ص:144

استقلالى به خدا اختصاص داده است. در واقع، علم غيب دو قسم است؛ قسمى ذاتى است و از كسى گرفته نشده است كه علم خداوند از اين قسم است. قسم ديگر اعطايى است كه خداوند به هر كس بخواهد مى بخشد. چنان كه آياتى از قرآن كريم به آن اشاره كرده است؛ مانند آيه 44 سوره آل عمران كه مى فرمايد: ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ ؛ «اين از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم» . در آيه 102 سوره يوسف هم اين جمله را مى فرمايد. يا در آيه 179 سوره آل عمران مى فرمايد:

وَ ما كانَ اللهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ

و ممكن نبود كه خداوند شما را از اسرار غيب آگاه كند [تا مؤمنان و منافقان را از اين راه بشناسيد] ولى خداوند از پيامبران خود، هركس را بخواهد، بر مى گزيند.

كه استدراك با كلمه «لكن» دليل بر اين است كه انبيا مى توانند آگاه بر غيب شوند. همچنين در مورد علومى كه غير از انبيا و اوليا از آن محروم اند، مى فرمايد:

وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللهِ عَلَيكَ عَظِيماً (نساء: ١١٣)

و آنچه را نمى دانستى، به تو آموخت و فضل خدا بر تو [همواره] بزرگ بوده است!

همچنين مى فرمايد:

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَض-ى مِنْ رَسُولٍ (جن: ٢6 و ٢٧)

ص:145

داناى غيب، اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد، مگر پيامبرانى كه [آنان را برگزيده و] از آنان راضى است.

در تفسير آيه وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ ؛ «وكسى از علم او آگاه نمى شود جز به مقدارى كه او بخواهد» . (بقره: ٢55) مفسران اهل سنت، مانند صاحب معالم التنزيل، بيضاوى، خازن، جلالين و. . . گفته اند: «منظور اين است كه فقط رسولانش را از آن علم غيب آگاه مى كند» .(1)

چگونه وهابيان علم غيب انبيا را منكرند، در صورتى كه خداوند آن را در اختيارشان قرار مى دهد. قرآن كريم در مورد حضرت ابراهيم (عليه السلام) مى فرمايد: وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ؛ «و اين گونه ملكوت آسمان و زمين را به ابراهيم نشان داديم» . (انعام: ٧5) «ابن حجر» مى گويد خداوند، تمام كائنات در آسمان ها و آنچه بالاى آنها بود را به وى نشان داد. چنان كه در جريان معراج پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمده است كه خداوند آنچه در زمين هاى هفت گانه و زير آنهاست، به او نشان داد.(2)

در همين كتاب از قول «عمر» نقل مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) روزى ميان ما از شروع خلقت تا داخل شدن اهل بهشت به جايگاهشان و اهل آتش به دوزخشان، خبر داد. (3)همچنين درباره فردى كه به حضرت سليمان (عليه السلام) گفت: «من با يك چشم به هم زدن تخت بلقيس را نزد تو حاضر مى كنم»


1- نقل از: فجرالصادق، جميل صدقى الزهاوى، ص ١٠٢.
2- فجر الصادق، ص١٠4.
3- همان.

ص:146

خداوند مى فرمايد: «[او] دانشى از كتاب [آسمانى] داشت» .(1)دانشى كه ديگران از آن بى بهره بودند كه در واقع، همان اطلاع از غيب است.

بنابراين پيامبرى كه علم كل كتاب نزد اوست و خداوند آنان را از غيب آگاه مى كند، چگونه نتواند از غيب خبر دهد.

اين عقيده آنان ضمن مخالفت با آيات قرآن، با سيره سلف مخالف است؛ زيرا آنان پس از مرگ پيامبر (صلى الله عليه و آله) به سوى قبر ايشان مى آمدند و از آن حضرت با خواندن همين آيات، طلب بخشش مى كردند و به آن حضرت متوسل مى شدند. اين جريان مصاديق زيادى دارد كه برخى از آنها را تقى الدين سبكى شافعى در شفاء السقام آورده است.(2)

توسل به انبيا

از موضع گيرى هاى ديگر وهابيت در مورد انبيا و اوليا، جلوگيرى از توسل به آنان و زيارتشان است. اين نظريه شوراى فتواى وهابيان است كه مى نويسند: «توسل به ذات پيامبر و غير او (از انبيا و صالحان) جايز نيست. همچنين توسل به آبروى پيامبر (صلى الله عليه و آله) و غير او حرام است» .(3)

اين سخن وهابيان مخالف با سيره عملى صحابه و مسلمانان در زمان حيات و وفات رسول خداست زيرا ابن تيميه در كتاب «مجموعة الرسائل» مى گويد:

اهل علم اجماع دارند كه اصحاب در زمان آن حضرت، به او


1- نمل: 4٠.
2- شفاء السقام، ص ٣٠5.
3- البدع و المحدثات و ما لا اصل له، صص ٢65 و ٢66.

ص:147

متوسل مى شدند و طلب شفاعت مى كردند و پس از رحلت آن حضرت هم در سال قحطى، عمر به عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله) متوسل شد.

وى همچنين در همين كتاب، جريان حديث «ضرير» را ذكر مى كند كه نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمد و از نابينايى خويش شكايت داشت. پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز او را امر به توسل به خويش كرد. او چنين كرد و بينا شد. (1)اين عمل صحابه چنين نبود كه فقط مختص زمان حيات رسول خدا (صلى الله عليه و آله) باشد بلكه حتى پس از رحلت آن حضرت نيز ادامه داشت و اين گونه نبود كه وهابيان بگويند توسل به آن حضرت اختصاص به حيات پيامبر (صلى الله عليه و آله) داشته است؛ چنان كه در منابع شيعه و اهل سنت موارد بسيارى وجود دارد كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

شخصى پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله) مكرر نزد عثمان بن عفان مى رفت و مشكلش حل نمى شد. با توصيه عثمان بن حنيف، وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و متوسل به پيامبر (صلى الله عليه و آله) شد، بدين وسيله مشكل او حل شد. (2)اين جريان نمونه و شاهدى است كه اين فتواى وهابيان نيز بى مبنا و مخالف روايات و حتى سنت و سيره سلف است.

«دارمى» در سنن خويش، جريان قحطى مدينه را ذكر مى كند كه مردم نزد عايشه آمدند و از قحطى شكايت كردند و عايشه نيز توصيه كرد نزد قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله) بروند و دريچه اى به سوى آسمان باز كنندتا مانعى بين قبر


1- مجموعة الرسائل، ج١، ص ١٠.
2- المستدرك على الصحيحين، ج٣، ص١٠٨؛ سير اعلام النبلاء، ذهبى، ج٢، ص١١٨؛ الاصابه، ابن عبدالبر، ج4، ص٣٨٢.

ص:148

پيامبر (صلى الله عليه و آله) و آسمان نباشد. آنان چنين كردندو خداوند به بركت پيامبر (صلى الله عليه و آله) باران فرستاد و مدينه و اهلش را سيراب كرد.(1)

وهابيت اين عمل سلف را چگونه توجيه مى كنند و چگونه به خود حق مى دهند كه با ادعاى سلفى بودن، عمل سلف را حرام شمارند.

اين سخنان چگونه سازگار است با جريانى كه در زمان عمر پيش آمد كه مردم بر اثر خشك سالى نزد او آمدند و چاره جويى كردند. آن گاه قرار شد فردى كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله) رود تا متوسل به حضرت شود. سپس در عالم رؤيا به آن فرد گفته شد كه نزد عمر برو و بگو به زودى مردم سيراب خواهند شد.(2)يا جريان آن اعرابى كه پس از چند روز از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله) كنار قبر آن حضرت (صلى الله عليه و آله) آمد و به او متوسل شد. (3)

با توجه به نظر اين گروه، بايد تمامى سلف، مشرك و اهل بدعت باشند؛ زيرا براساس اسناد معتبر اهل سنت، چه در حال حيات و چه پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، سيره آنان بر اين استوار بوده است و هيچ گونه منعى هم در روايات از اين عمل نشده است. همچنين تمامى مسلمانان از زمان رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله) تاكنون، بر اين عقيده اندو تنها گروه اندك بدعتگذار وهابيت، خود را از تمامى مسلمانان جدا مى دانند.


1- سنن دارمى، ج١، ص44.
2- وفاء الوفاء، ج ٢، ص ١٣٧١.
3- همان، ص ١٣6١.

ص:149

فصل ششم: بزرگداشت نام و ياد اوليا و انبيا و مخالفت وهابيان با آن

اشاره

زنده نگه داشتن نام و ياد و آثار انبيا و اولياى الهى، يكى از توصيه هاى قرآن كريم و روايات است و سيره پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اهل بيت (عليهم السلام) و بزرگان مذاهب از زمان سلف تاكنون، اين چنين بوده است. شيوه ها و روش هاى مختلفى براى معرفى بزرگان دين وجود دارد؛ روش هايى همچون برگزارى مراسم گراميداشت آنان، چه در رحلت و چه در تولد آنان، بيان فضايل و مصائب آنان و. . . .

چگونه بشر به زنده ماندن ياد خود و خانواده اش علاقه مند است و هيچ گاه راضى نيست نام او فراموش شود، ولى انبيا و اولياى الهى كه برگزيدگان بشرند، نبايد نامشان زنده بماند و يادشان گرامى داشته شود؟

قرآن كريم به علاقه مند بودن به آنان سفارش مى كند و مى فرمايد:

ص:150

بگواگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خاندان شما و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كساد شدنش مى ترسيد و خانه هايى كه به آن علاقه داريد، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راه او محبوب تر است، در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند و خداوند گروه فاسقان را هدايت نمى كند.(1)

پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) نيز فرمود «هيچ يك از شما ايمان نخواهد داشت، مگر اينكه من و اهل بيتم، محبوب ترين انسان ها نزد او باشيم» .(2)در اين سخن، دوست داشتن پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اهل بيت (عليهم السلام) شرط ايمان دانسته شده است. بنابراين كسى كه محبت آنان در دلش نباشد، ايمانش كامل نيست. در ادامه روايت، پيامبر (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: «مؤمن بايد ما را حتى از فرزندانش و تمام مردم بيشتر دوست بدارد» . در برخى روايت ها آمده است: «بنده اى وارد [دژ] ايمان نمى شود، مگر اينكه مرا بيشتر از خودش دوست بدارد و اهل مرا از اهل خود و ذات مرا از ذات خود محبوب تر بدارد» .(3)

ازاين رو كسى كه به حكم فطرت، علاقه مند به زنده ماندن ياد و خاطره خود است، بايد به حكم قرآن علاقه بيشترى به زنده نگه داشتن ياد و نام انبيا و اوليا داشته باشد؛ زيرا لازمه دوست داشتن آنان به ويژه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و خاندان پاك او گراميداشت مقام آنان است.


1- توبه: ٢4.
2- الدر المنثور، ج ٣، ص ٢٢٣؛ بحارالانوار، ج ٢٧، ص٧6.
3- مسند احمد، ج ٣، ص ٢٠٧.

ص:151

قرآن از مقامات انبيا و اوليا به نيكى و عظمت ياد مى كند، تا مردم با الگوهاى زندگى خويش بهتر آشنا شوند. خداوند مى فرمايد: «آنان [خاندانى بودند كه] همواره در كارهاى خير به سرعت اقدام مى كردند و از روى بيم و اميد ما را مى خواندند و پيوسته براى ما [خاضع و] خاشع بودند» .(1)يا درباره داود (عليه السلام) مى فرمايد: «در برابر آنچه مى گويند شكيبا باش و به خاطر بياور بنده ما داود صاحب قدرت را كه او بسيار توبه كننده بود» . (2)يا در مورد اقتدار و بصيرت حضرت ابراهيم، اسحق و يعقوب (عليهم السلام) مى فرمايد: «و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را صاحبان قدرت و بصيرت» .(3)

در مورد اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) نيز آيات مختلفى نازل شده است؛ مانند آيه ٨ سوره انسان كه از آنان براى از خودگذشتگى و بخشيدن غذاى خويش به يتيم و اسير و مسكين تمجيد مى كند. يا آيه 55 سوره مائده كه به بخشيدن انگشتر على بن ابى طالب (عليه السلام) اشاره داردو ده ها آيه ديگر كه انبيا و اولياى الهى را مى ستايد. اين معرفى و تمجيد از سوى خداوند، ضمن تأييدكردن آنان، اين عمل را براى مؤمنان الگو قرار مى دهد. بنابراين اگر كسى از نبى يا ولى تمجيد يا تكريمى كند، بر اساس اين اصل قرآنى، نه تنها بدون اشكال است، بلكه لازم است كه نام و ياد آنان را زنده بدارد تا ديگران نيز روش زندگى و بندگى خدا را بياموزند.


1- انبياء: ٩٠.
2- ص: ١٧.
3- ص: 45.

ص:152

نظر وهابيان درباره بزرگداشت انبيا و اوليا

آنان سعى دارند تا نام و ياد اولياى الهى فراموش شود. بنابراين هركس مراسم يادبودى براى آنان بگيرد يا بنايى بر قبر آنان بسازد، او را به كفر و شرك متهم مى كنند و آن آثار را نيز نابود مى سازند.

ابن تيميه مى گويد:

جشن گرفتن و شادمانى، در روز تولد پيامبر، بدعتى است كه پايه و اساسى در دين ندارد و گذشتگان (چه اهل بيت (عليهم السلام) و چه ديگران) اين روز را عيد قرار ندادند تا مردم شادى كنند يا اعمالى را در اين روز انجام دهند. چنين اعمالى از نصارا در ايام تولد حضرت عيسى (عليه السلام) يا از يهود و. . . سر مى زند. ازاين رو آنچه مردم در روز تولد پيامبر (صلى الله عليه و آله) انجام مى دهند، يا شباهت به عمل مسيحيان دارد، يا چون پيامبر (صلى الله عليه و آله) را دوست دارند و مى خواهند به آن حضرت احترام كنند، چنين عملى را انجام مى دهند. ولى بايد دانست كه هيچ يك از گذشتگان، در اين روز براى احترام به پيامبر (صلى الله عليه و آله) مراسم جشن برپا نمى كردند. اگر اين عمل داراى خير محض بود يا حتى رجحان شرعى داشت، گذشتگان در برپايى آن از ما سزاوارتر بودند.(1)

وهابيان چنين برنامه هايى را عبادت مى دانند و آن را پرستش غير خدا و شرك در بندگى معرفى مى كنند؛ چنان كه آقاى «محمد حامد الفقى» مى گويد: «يادواره ها و برپا كردن جشن در ايام ولادت يا رحلت اوليا،


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ص ٢٩٣.

ص:153

پرستش آنان حساب مى شود و نوعى عبادت و تعظيم آنان است» .(1)

بن باز، مفتى معروف سعودى مى نويسد:

لايجوز الاحتفال بمولد الرسول (صلى الله عليه و آله) ولا غيره، لأنّ ذلك من البدع المحدثة في الدين. لأنّ الرسول (صلى الله عليه و آله) لم يفعله ولاخلفاؤه الراشدون ولاغيرهم من الصحابة ولا التابعون لهم بإحسان في القرون المفضّلة.(2)

مراسم ميلاد پيامبرگرامى (صلى الله عليه و آله) جايز نيست و بدعت در دين محسوب مى شود؛ زيرا رسول گرامى، خلفاى راشد، صحابه حضرت و ديگر تابعان، چنين مراسمى را انجام نمى دادند.

بدعت بودن مراسم سوگواري پيامبران و صالحان

فتواى هيئت افتاى سعودى در پاسخ به سؤالى درباره مراسم سوگوارى چنين است:

لايجوز الاحتفال بمن مات من الأنبياء والصالحين ولا إحياء ذكراهم بالموالد و. . . لأنّ جميع ما ذكر من البدع المحدثة في الدين، و من وسائل الشرك.(3)

مراسم سوگوارى براى پيامبران و صالحان و همچنين مراسم بزرگداشت آنان جايز نيست و بدعت در دين و شرك به حساب مى آيد.


1- ملل و نحل، جعفرسبحانى، ج4، ص4٩٠.
2- مجموع فتاوى و مقالات متنوعة، ج١، ص١٨٣؛ فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء، ج٣، ص١٨.
3- فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء، ج ٣، ص54.

ص:154

وهابيان مى گويند:

درود فرستادن بر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) قبل از اذان و بعد از اذان، از بدعت هايى است كه در دين ايجاد شده است و رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «هركس بر دستورهاى دينى ما چيزى بيفزايد، مردود است» . همچنين فرمود: «هركس عملى را انجام دهد كه ما به آن دستور نداده ايم، پذيرفتنى نيست» . (1)

همين مطلب در نوشتار بن باز، مفتى اعظم سعودى نيز آمده است.(2)

نقد نظر وهابيان

روش وهابيت خلاف قرآن است؛ زيرا خداوند در قرآن خواستار تعظيم نام و ياد انبيا و اوليا شده، و به نگهدارى آثار و حفظ بزرگى آنان دستور داده است. خداوند در قرآن مى فرمايد: فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (نور: ٣6) همچنين كسانى را كه شعائر الهى را تكريم و تعظيم مى كنند و در حفظ آنان مى كوشند، مورد تمجيد قرار مى دهد و اين عمل آنان را نشانه تقوا و فضيلت دانسته است و مى فرمايد: ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (حج: 32) .

در واقع اين ديدگاه وهابيان، مستند به برخى روايات است كه از لحاظ سند مخدوش و داراى برخى راويان مجهول يا غير معتبر است. افزون بر اينكه اين روايات، در تعارض با روايات فراوانى است


1- فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء، ج٢، ص5٠١.
2- فتاوى إسلامية، ج ١، ص٢5١.

ص:155

كه گريه كردن بر مردگان، مجالس يادبود گرفتن براى آنان و. . . را مجاز مى دانند.

تكريم و تعظيم انبيا و اوليا از شعائر الهي است

از آنجا كه قرآن بر تعظيم شعائر الهى تأكيد مى كند، مى توان گفت مراسم سالروز ولادت يا شهادت انبيا و اوليا، جزء اين شعائرند؛ زيرا معرفى آنان به بشر و زنده نگه داشتن نام و ياد انبيا از مصاديق تعظيم شعائرى است كه نشانه تقواى دل انسان هاست. قرآن كريم به چنين تعظيم شعائرى دستور مى دهد و مى فرمايد: «و هركس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دل ها [ى آنها] است» .(1)و اين عمل را از سوى خودِ پروردگار متعال ذكر مى كند و مى فرمايد: «و آوازه تو را بلند ساختيم» .(2)

همچنين آيات بسيارى، از پيامبران خدا به نيكى ياد مى كند؛ مثلاً خداوند مى فرمايد:

آنان [خاندانى بودند كه] همواره در كارهاى خير به سرعت اقدام مى كردند و از روى بيم و اميد ما را مى خواندند و پيوسته براى ما [خاضع و] خاشع بودند.(3)

ولى با اين همه، وهابى ها با برنامه هايى كه در راستاى زنده نگه داشتن نام و ياد انبياست، مخالفت مى كنند. البته جاي شگفتي است كه همان


1- حج: ٣٢.
2- انشراح: 4.
3- انبياء:٩٠.

ص:156

هيئت افتا در رابطه با مراسم جشن هاي دولتي مي نويسد:

اگر مقصود از برگزاري مراسم عيد به علت مصلحت ملت و تنظيم امور كشور باشد، همانند هفته پليس، شروع سال تحصيلي، گردهمايي كارمندان دولتي و امثال آنها كه قصد تقرب و عبادت در آن نيست، مانعي ندارد و شامل نهي پيامبر نمي شود.(1)

بديهي است كه چنين تفكري، نهايت تحجرگرايي است؛ زيرا گذشته از اينكه مخالفت با برپايي جشن تولد، مخالفت با امري فطري است، هيچ تفاوتي ميان جشن ولادت با جشن هاي ديگر وجود ندارد؛ زيرا كساني كه براي اولياي خود مراسم جشن مي گيرند، هيچ گونه قصد تقرب يا عبادت ندارند و انجام دادن آن را به قصد گراميداشت بزرگان و به مصلحت اسلام و مسلمانان مي دانند.

مسلمانان از زمان نزول قرآن و روايات پيامبر (صلى الله عليه و آله) چنين برداشتى داشتند كه بزرگداشت اوليا و انبيا، جزء تعظيم شعائر است. چنان كه «قسطلانى» در كتاب «المواهب اللدنيه» و «حسين بن محمد «، معروف به «ديار بكرى» از قاضيان مكه، در تاريخ خود مى نويسند:

مسلمانان پيوسته ماه ميلاد پيامبر (صلى الله عليه و آله) را جشن مى گيرند، اطعام مى كنند، شب ها صدقه مى دهند و اظهار شادمانى مى كنند. در نيكى به فقيران اصرار مى ورزند و به خواندن مولودى مى پردازند. (2)


1- فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء، ج٣، ص٨٨.
2- المواهب اللدنيه، ج ١، ص ٢٧؛ تاريخ الخميس، ج ١، ص ٣٢٣.

ص:157

افزون بر اين، هيچ گونه نهيى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) نسبت به برگزارى اين مجالس نرسيده است؛ به ويژه اينكه چنين مراسم هايى در حضور خود پيامبر (صلى الله عليه و آله) صورت گرفته است و حتى آن حضرت از گريه زنان و عزادارى آنان هم نهى نكرده است.

ابن عبدالبر مى نويسد:

وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از جنگ احد برمى گشت، مشاهده فرمود كه زنان انصار براى شوهرانشان كه در جنگ به شهادت رسيده بودند، گريه مى كنند. حضرت فرمود: «اما حمزه، عزادار و گريه كننده ندارد» . آن گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله) خوابيد و وقتى بيدار شد، ديد كه زنان براى حمزه گريه مى كنند. اين رسم تا كنون ادامه دارد و مردم بر هيچ مرده اى گريه نمى كنند، مگر آنكه ابتدا بر حمزه مى گريند. (1)

اينكه وهابيان صلوات فرستادن در اذان را بدعت مى دانند، مخالفت صريح با آياتى است كه درود خدا و فرشتگان را بر پيامبرخدا (صلى الله عليه و آله) بيان مى كند و مى فرمايد: «خدا و فرشتگانش بر پيامبر (صلى الله عليه و آله) درود مى فرستند. اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر او درود فرستيد» .(2)اين آيه، زمان درود را نفرموده كه چه وقتى درود بفرستيد، بلكه مطلق فرموده است. به يقين، درود بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله) مصداق بارز «ذكر» است كه در هر حال پسنديده است.


1- اسدالغابة، ج٢، ص4٨.
2- احزاب: ٣٣.

ص:158

ص:159

فصل هفتم: دعوت قرآن به پيروي از سنت پيامب (ص)

اشاره

قرآن كريم، پيروى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) را واجب، و عمل به سنتش را عامل وحدت و يكپارچگى امت مى داند؛ آنجا كه مى فرمايد

ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (حشر: ٧)

آنچه را پيامبر براى شما آورده، بگيريد [و اطاعت كنيد] و از آنچه شما را نهى كرده، خوددارى كنيد.

بنابراين نبايد از عمل پيامبر سؤال و به آن اشكال كرد؛ چنان كه امام صادق (عليه السلام) فرمود:

اگر مردم خدا را بپرستند، شريكى براى او نگيرند، نماز را به پا دارند، زكات بدهند، حج خانه خدا كنند و روزه ماه رمضان بگيرند، ولى در كارى كه خدا يا رسولش كرده است اشكال كنند [مثلاً بگويند كه چرا چنين كرده است. اگر خلاف اين را مى كرد، بهتر بود] يا اين اشكال در دلشان باشد [و به زبان نياورند]، به همين مقدار مشرك شده اند.

ص:160

آن گاه حضرت آيه ما آتاكُمُ الرَّسُول ُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا را تلاوت كرد. سپس فرمود: «بر شما باد به تسليم شدن برابر خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله)» .(1)

همچنين خداوند پيامبر (صلى الله عليه و آله) را الگوى جامع معرفى مى كند و مى فرمايد:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (احزاب: ٢١)

به يقين براى شما در زندگى پيامبر خدا٩ سرمشق نيكويى بود.

بنابراين هرگونه رفتار و گفتارى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) براى مردم الگوست و سنت ايشان نيز، به اتفاق فريقين، از منابع استنباط احكام دين به شمار مى آيد.

اطاعت خدا بدون پيروي از پيامبر (صلى الله عليه و آله) امكان پذير نيست

خداوند شرط بندگى را در گرو پيروى محض از پيامبر (صلى الله عليه و آله) قرار داده، مى فرمايد:

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً (نساء: ٨٠)

كسى كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است و كسى كه سرباز زند، تو را نگهبان [و مراقب] او نفرستاديم [و در برابر او مسئول نيستى].

همچنين مى فرمايد:

فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ


1- اصول كافى، ج١، ص٣٩٠.

ص:161

لايَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (نساء:65)

به پروردگارت سوگند كه آنها ايمان نخواهند آورد، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند. سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنندو كاملاً تسليم باشند.

شأن نزول اين آيه درباره اختلاف يكى از مهاجران با انصار مدينه بر سر آبيارى نخلستان بوده است؛ آنان براى داورى نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله) رفتند. ولى مرد انصار از داورى پيامبر (صلى الله عليه و آله) خشمگين شد و ايشان را به طرفدارى از مرد مهاجر متهم كرد؛ به گونه اى كه پيامبر ناراحت شد. پس از اين واكنش مرد انصار اين آيه نازل شد و سرپيچى وى را هشدار داد.(1)در اين آيه، سه دستور مهم براى مسلمانان وجود دارد:

١. به داورى طلبيدن پيامبر (صلى الله عليه و آله) در همه اختلافات؛

٢. ناراحت نشدن از حكم پيامبر (صلى الله عليه و آله) در ظاهر و باطن؛

٣. اجراى كامل دستورهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) . (2)

آيات ديگرى چون ٣٢ و ١٣٢ سوره آل عمران نيز پيروى از سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله) را در راستاى پيروى از خداوند مى داند. بر اين اساس مى توان گفت آموزه هاى نبوى همان آموزه هاى وحيانى است و همان گونه كه اطاعت خداوند در قرآن واجب است، اطاعت از دستورها و آموزه هاى نبوى نيز واجب است.

خداوند در آيه 5٩ سوره نساء، آيه نخست سوره انفال، آيه ٧١ سوره


1- تفسير نمونه، ج ٣، ص 4٩١.
2- پيام قرآن، ج ٣، ص ٣66.

ص:162

توبه و 4٧ سوره نور، پيروى از سنت پ-يامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را نشانه ايمان شخص معرفى مى كند. بنابراين كسى كه از سنت پيامبر پيروى نمى كند، مسلمان و موحد نيست، چرا كه ايشان الگوى انسان است و جز به حق سخن نمى گويد و هرچه سنت اوست، همه بر اساس وحى است و چون معصوم است، خطا، نسيان و اشتباه در او راه ندارد. ازاين رو سنت نبوى چنان فراگير است كه مفسران و فقيهان گفته اند: «مراد از سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله) قول، فعل و تقريرات آن حضرت است» . از آنجا كه قرآن، كليات را بيان مى كند و سنت و سيره آن حضرت (صلى الله عليه و آله) تفسيركننده آيات است، آموزه هاى سنت گسترده تر از آموزه هاى قرآنى است؛ براى نمونه، در قرآن فقط سخن از وجوب نماز است. اما چگونگى انجام دادن آن از سنت معلوم مى شود. ازاين رو پيامبر (صلى الله عليه و آله) پس از معراج و خواندن نمازهاى پنج گانه، به مؤمنان فرمود: «

صلّوا كما رايتموني اصلّي » ؛ «آن چنان كه من نماز مى گزارم، نماز بگزاريد» .

كيفيت امور ديگرى چون جهاد، زكات، صدقه، حج و. . . نيز از سنت فهميده مى شود.

حيات بخشي سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله)

قرآن كريم، سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله) را حيات بخش مردم معرفى كرده است. چنان چه مردم دعوت پيامبر را اجابت كنند، به حيات دنيوى و اخروى مى رسند. خداوند مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ

ص:163

تُحْشَرُونَ (انفال: ٢4)

كسانى كه ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را حيات مى بخشد و بدانيد خداوند [به اندازه اى به شما نزديك است كه] ميان انسان و قلب او حايل مى شود و همه شما به سوى او محشور مى شويد.

حيات بخشى آموزه هاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) بسيار واضح است: آموزه هايى مانند يكتاپرستى، دورى كردن از فتنه، شرك، خونريزى، فساد و. . . اما اشتباه وهابيان در اين است كه مى پندارند برخى سنت هاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) كه حتى بر پايه تأييد و تقرير ايشان هم است، پس از رحلت آن حضرت بى اعتبار مى شود؛ مانندتوسل به آن حضرت (صلى الله عليه و آله) و رعايت حرمت حضور آن حضرت پس از رحلتش كه آيه ٣ سوره حجرات به آن اشاره مى كند. آنان پيامبر را پس از رحلتش، مرده اى مى دانند كه توان پاسخگويى و اجابت را ندارد. درحالى كه قرآن كريم سخن گفتن پيامبران را با قومشان، سخن گفتن و پرسش پيامبر (صلى الله عليه و آله) از انبياى پيشين و سلام بر آن حضرت را كنار سلام خداوند به انبيا مطرح مى كند. اينها همگى نشان دهنده شنيدن و قدرت پاسخگويى آنان است.

بنابراين آنچه پيامبر (صلى الله عليه و آله) در گفتار، رفتار و تقرير خود براى امت اسلام ارائه كرده، احياگر است؛ چه در حيات آن حضرت باشد و چه پس از مرگ آن حضرت. قرآن كريم در تأييد سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحى (نجم: ٣ و4) به اين معنا كه چون پيامبر (صلى الله عليه و آله) انسانى الهى است، آموزه هاى او نيز الهى است و چون خداوند

ص:164

جاودان است، آنچه رنگ الهى پذيرد نيز ماندگار است. ازاين رو برخى مفسران آيه وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ (الرحمن: ٢٧) را به همين معنا گرفته اند كه آنچه وجهه الهى داشته باشد، ماندگار است و غير آن، فناپذير است.

پيامدهاي پيروي نكردن از پيامبر (صلى الله عليه و آله)

همان طور كه خداوند متعال در قرآن كريم به پيروى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) دستور مى دهد، اطاعت از ايشان را، اطاعت از خداوند و شرط تحقق ايمان كامل و توحيد، و پيروى نكردن از او را كفر مى داند. خداوند مى فرمايد:

قُلْ أَطِيعُوا اللهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ (آل عمران: ٣٢)

بگواز خدا و پيامبر اطاعت كنيد و اگر سرپيچى كنيد، خداوند كافران را دوست نمى دارد.

ص:165

فصل هشتم: دعوت قرآن و سنت به پيروي اهل بيت (ع) و مخالفت وهابيان با آن

اهل بيت (عليهم السلام) چه كساني اند؟

بى شك انسان ها، براى شناخت و درك بيشتر، به نيرويى فراتر از حواس پنج گانه احتياج دارند تا هم جهان مادى را بهتر بشناسند و هم از جهانى آگاه شوند كه از طريق ابزار عقل و حس درك شدنى نيست. به يقين آن نيرو، وحى الهى است كه پيام الهى را از طريق بندگان شايسته خدا (پيامبران) در اختيار انسان ها قرار مى دهد. قرآن كريم نيز به همين مطلب اشاره مى كند و مى فرمايد: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ؛ «اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد» . (نحل: 4٣)

اهل ذكر كسانى اند كه افزون بر علومى كه ديگران دارند، اطلاعات بيشترى براى رفع نيازهاى بشر، در اختيارشان است. علوم آنان اكتسابى و بر پايه آزمون و خطا نيست، بلكه موهبتى الهى است. مسلّم است علمى

ص:166

كه از علم مطلق الهى نشئت بگيرد، خطا در آن راه ندارد و تنها راه سعادت انسان از طريق اين علم است.

همچنين قرآن كريم براى شناخت بهتر و شايسته ترخداوند و آگاهى از ويژگى هاى پروردگار، سفارش مى كند تا با مراجعه به بندگان برگزيده خدا، به آن شناخت حقيقى برسند. ازاين رو مى فرمايد:

سُبْحانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصِينَ (صافات: ١5٩ و ١6٠)

خداوند منزه است از آنچه توصيف مى كنند، مگر بندگان مخلَص خدا.

در واقع با فهم مطلق بشر نيز نمى توان خدا را آن گونه كه شايسته است، شناخت. مگر بندگان مخلَص كه مى توان در شناخت خدا، به آنان اعتماد كرد.

حال سخن در اين است كه اهل ذكر چه كسانى اند؟ آيا فقط پيامبران الهى اند يا اوصياى آنان را هم شامل مى شود؟ به يقين، با وجود شواهد مسلم تاريخى، مسلمانان پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله) به على بن ابى طالب (عليه السلام) مراجعه مى كردند تا مشكلات مهم را از طريق او حل كنند. اين دليل روشنى است كه اهل بيت پيامبر را مى توان از اهل ذكر دانست؛ زيرا آنان همواره مرجع علمى مردم بوده اند.

با رجوع به روايات مشترك شيعه و سنى در مرجعيت علمى اهل بيت (عليهم السلام) ، علت اين دستور الهى روشن مى شود؛ زيراپيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «

انا مدينة العل م

وعلي بابها » .(1)پس عالم ترين شخص بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله) على بن


1- المستدرك على الصحيحين، ج٣، صص ١٢6 و ١٢٧؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 6٣٧.

ص:167

ابى طالب (عليه السلام) است كه دروازه شهر علم پيامبر (صلى الله عليه و آله) است. خود آن حضرت در ادامه حديث فرمود: «كسى كه دنبال علم است، از در آن وارد شود» . همچنين طبق روايات شيعه و سنى، پيامبر (صلى الله عليه و آله) بعد از خود هزار در از علم را در اختيار على بن ابى طالب (عليه السلام) قرار داد. (1)

ممكن است گفته شود اين سخن را در مورد على بن ابى طالب (عليه السلام) پذيرفتيم، در مورد بقيه ائمه (عليهم السلام) چطور؟ پاسخ اين است كه شواهد تاريخى اين سخن را تأييد مى كند كه آنان نيز پس از على بن ابى طالب (عليه السلام) عالم ترين انسان ها و مرجع علمى مردم بودند. وهابيان درباره امام صادق (عليه السلام) همين اعتراف را كرده اند، ولى ساير ائمه (عليهم السلام) نيز به همين صورت بودند. دست كم در كتاب هاى بسيارى كه برخى از آنها را بزرگان اهل سنت نوشته اند، ائمه شيعه را عالمان آل پيامبر (صلى الله عليه و آله) معرفى كرده اند.

اهل بيت (عليهم السلام) همتاي قرآن كريم

توصيه پيامبر (صلى الله عليه و آله) به پيروى از قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) در حديث ثقلين آمده است. همان طور كه مردم به قرآن تمسك مى كنند، بايد به اهل بيت (عليهم السلام) هم تمسك كنند؛ زيرا در حديث ثقلين فرمود: «

ما ان تمسكتم لن تضلوا ابدا »(2)؛ «تا زمانى كه (به اين دو) تمسك كنيد، گمراه نمى شويد» . بنابراين پيروى نكردن از اهل بيت (عليهم السلام) موجب گمراهى است.(3)


1- تفسير فخر رازى، ج ٨، ص ٢١.
2- سنن ترمذى، ج5، ص ٣٢٩؛ فتح البارى، ج5، ص ٢6٨.
3- اين حديث در منابع شيعه و سنى آمده است. هرچند تعبير آنان در برخى منابع، «كتاب الله و سنتى» است. ولى آنچه قبلاً در صحيح مسلم ذكر شد، «اذكركم الله فى اهل بيتى» سه بار تكرار شده است: صحيح مسلم، كتاب فضايل الصحابه، باب فعل على، ج ١5، ص ١٨٨.

ص:168

پيروي از اهل بيت (عليهم السلام) در قرآن كريم

آيات متعددى از قرآن كريم مردم را به پيروى از اهل بيت (عليهم السلام) دعوت مى كند. البته برخى آيات، به صورت صريح و برخى ديگر با بيان فضيلت هاى آنان، مردم را به سوى آنان دعوت مى كنند. درباره حضرت على (عليه السلام) آيات متعددى نازل شده است. رشادت ها و ايثار او در جنگ هاى مختلف كنار پيامبر (صلى الله عليه و آله) بركسى پوشيده نيست. به اعتراف خود اهل سنت، على بن ابى طالب (عليه السلام) محل رجوع علمى مردم بود. چنان كه حديث مشترك شيعه و سنى شاهد آن است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود:

انا مدينة العلم و علي بابها. . . (1)

من شهر علمم و على دروازه آن شهر است. كسى كه مى خواهد وارد اين شهر شود، بايد از دروازه آن وارد شود.

يا حضرت على (عليه السلام) فرمود: «پيامبر (صلى الله عليه و آله) هزار در از علم به رويم گشودكه از هر درى هزار در ديگر باز مى شد» .(2)در «فتح البارى» ، از «ابى الطفيل» نقل مى كند كه شاهد بودم كه على (عليه السلام) مى فرمود:

از من بپرسيد. به خدااز چيزى سؤال نمى كنيد، مگر اينكه به شما خبر مى دهم. از كتاب خدا بپرسيد. به خدا قسم هيچ آيه اى نيست، مگر اينكه مى دانم در شب نازل شده است يا در روز، در دشت نازل شده است يا در كوه.(3)


1- المستدرك على الصحيحين، ج ٣، صص ١٢6 و ١٢٧؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 6٣٧.
2- تفسير فخر رازى، ج ٨، ص ٢٠٠ ذيل آيه إِنَّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ. . . آل عمران: ٣٣ .
3- فتح البارى، ج ٨، ص 45٩؛ ر. ك: كنزالعمال، ج١٣، ص١65؛ تهذيب الكمال، ج٢٠، ص 4٨٧؛ اسدالغابه، ج4، ص٢٢.

ص:169

اين تنها چند نمونه از فضايل على بن ابى طالب (عليه السلام) در منابع اهل سنت بود كه بيان شد. درباره ديگر ائمه (عليهم السلام) نيز همين گونه است.

مرجعيت علمي اهل بيت (عليهم السلام)

اهل بيت (عليهم السلام) در كلام پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، همتاى قرآن و مرجع دينى مسلمانان معرفى شده اند. بنابراين امر و نهى اهل بيت (عليهم السلام) ، همان امر و نهى پيامبر (صلى الله عليه و آله) و قرآن كريم است و پيروى گزينشى از آنان ثمر بخش نخواهد بود.

محبت و دوستي اهل بيت (عليهم السلام) در قرآن كريم

درباره محبت و دوستى اهل بيت (عليهم السلام) آيات متعددى وجود دارد؛ چنان كه خداوند به پيامب (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: «به آنان بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى از شما بر اين دعوت درخواست نمى كنم، جز دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم)» .(1)

همه مسلمانان در وجوب دوستى اهل بيت (عليهم السلام) هم عقيده اند. اما در چگونگى تحقق اين محبت و دوستى اختلاف نظر دارند سخن در اين است كه آيا ادعاى دوست داشتن، به تنهايى كافى است؟ يا بايد آثار دوستى در عمل ظاهر شود. اگر انسان كسى را دوست داشته باشد، به زنده نگه داشتن ياد، نام و آثار او اهميت مى دهد و سعى مى كند از سيره و روش او پيروى كند.


1- شورى: ٢٣.

ص:170

اهل بيت از ديدگاه سلفيان و وهابيان

از نظر وهابيت، كلمه «اهل» در لغت به معناى همسر و كسانى است كه با مرد در يك خانه زندگى مى كنند. ازاين رو خويشاوندان را اهل نمى گويند، مگر به صورت مجازى؛ همان طور كه خداوند مى فرمايد: إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ ؛ «گفت وگوهاى خصمانه دوزخيان، يك واقعيت است» . (ص: 64) اهل آتش دوزخ، كسانى اند كه در آتش دوزخ قرار دارند. همچنين خداوند مى فرمايد: لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ ؛ «هرگز دوزخيان و بهشتيان، يكسان نيستند» . (حشر: 20)

آنان همچنين براى تأييد ديدگاه خويش كه نگاهى لغوى است، به اهل كتاب و اهل ذكر، يعنى حاملان و ياران كتاب و نيز به اهل مدينه و اهل القرى، يعنى ساكنان شهر و كسانى كه همواره با مدينه اند، استناد مى كنند. (1)آنان معتقدند اهل هر خانه، ساكنان آن خانه است؛ همان گونه كه خداوند مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها (نور: ٢٧)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد.

همان طور كه بيان شد آنان در بيان مصاديق اهل، به معناى لغوى آن استناد مى كنند. ازاين رو مؤلف كتاب «آيه تطهير و ارتباط آن با عصمت» نيز به بيان «راغب اصفهانى» استناد مى كند كه مى گويد: «اهل مرد، يعنى


1- آيه تطهير و ارتباط آن با عصمت، طه دليمى، ص ٢٠ به بعد.

ص:171

كسانى كه با او در يك خانه زندگى مى كنند. سپس اين كلمه را تعميم داده و در مورد خويشاوندان هم اهل بيت را به كار برده است» . سپس اضافه مى كند كه اهل و اهل بيت، يعنى كسانى كه با او در يك خانه زندگى مى كنند و اين كلمه در قرآن نيز به همين معنا آمده است؛ چنان كه خداوند مى فرمايد: قُلْنَا احْمِلْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ (هود:4٠) . در اين آيه خداوند به حضرت نوح دستور مى دهد تا خاندان خود را در كشتى سوار كند. آيات ديگرى نيز وجود دارد كه وهابيان براى تأييد گفتار خويش به آنها استناد مى كنند. نويسنده كتاب مذكور در پايان اين استنادات مى گويد:

در همه شواهد قرآنى، كلمه اهل فقط بر كسانى اطلاق مى شود كه در يك خانه زندگى مى كنند. پس خويشاوندان، اهل به شمار نمى آيند. زن نيز از اهل بيت و بلكه نخستين عضو خانه است. بنابراين به دليل لغت، شريعت، عرف و عقل، اهل مرد، همسرش است.(1)

نتيجه گيرى آنان از اين سخن اين است كه اهل بيت در آيه تطهير فقط همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله) را شامل مى شود. اما غير از همسران پيامبر را بايد از دعاى حضرت فهميد كه آيا آيه، آنان را شامل مى شود يا خير؟ اگر دعاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) نباشد، آيه نيز شامل آنان نمى شود.(2)قرينه آن هم آيات قبل است كه به زنان پيامبر (صلى الله عليه و آله) خطاب شده كه در خانه هاى خود بمانند و اگر منظور از خانه ها، خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله) است، اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز اهل


1- آيه تطهير و ارتباط آن با عصمت، ص ٢5.
2- همان، ص 4٣.

ص:172

خانه اويند كه همان همسران آن حضرت اند. خانه على (عليه السلام) نيز از خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله) جدا بود. بنابراين امكان ندارد كه به ذهن پيامبر يا كسى خطور كند كه منظور از «اهل بيت» على (عليه السلام) و خاندان او باشند.(1)

نقد و ارزيابي

آنچه وهابيان در مصداق «اهل» به آن استناد مى كنند، معناى لغوى آن است كه نظير آن را از مفردات راغب آورده اند. البته اهل سنت نيز در تعيين مصداق به همين معناى لغوى استناد مى كنند و اهل خانه هركسى را اهل آن فرد مى گويند.(2)در صورتى كه راغب مى گويد: «معناى اهل بيت از محدوده زنان و اهل خانه خود فراتر است و خويشان و قبيله او را نيز شامل مى شود و اختصاص آن به فرزند و همسر نياز به قرينه دارد» .

در «مصباح المنير» تصريح شده است كه «اهل» بر پيروان نيز اطلاق مى شود: «وقد اطلق على الاتباع» ؛ چنان كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) درباره «سلمان فارسى» فرمود: «

سلمان منا اهل البيت » . (3)قرآن كريم درباره فرزند نوح مى فرمايد: إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ (هود: 46) . اگر كلمه اهل به زن و فرزند اختصاص داشت، نبايد در اينجا نفى مى كرد، در صورتى كه مى دانيم پسر نوح فرزند او بود و از مسير نوح خارج شد، نه اينكه از فرزندى او خارج شده باشد. ازاين رو اهل را فقط اهل خانه دانستن، ادعايى بى دليل است.


1- آيه تطهير و ارتباط آن با عصمت، ص 45.
2- مجموعه مقالات شانزدهمين همايش علمى - تحقيقى مذاهب اسلامى.
3- بحارالانوار، ج ١٨، ص ١٩.

ص:173

اهل بيت از نگاه اهل سنت

هر چند وهابيان خود را اهل سنت مى دانند، اما با آنان هم انديشه نيستند. بسيارى از علماى اهل سنت مصاديق اهل بيت (عليهم السلام) را مشخص كرده اند كه به برخى از آنان اشاره مى شود:

١. «ابوبكر نقاش» در تفسير آيه تطهير مى گويد:

اجمع اكثر اهل التفسير انها نزلت في علي وفاطمة والحسن والحسين.(1)

بيشتر مفسران بر اين عقيده اند كه آيه تطهير در شأن على، فاطمه، حسن و حسين [(عليهم السلام)] نازل شده است.

٢. «سمهودى» مى گويد:

قالت فرقة منهم الكلبي هم علي وفاطمة والحسن والحسين خاصة للاحاديث المتقدمة.(2)

گروهى، كه كلبى از آنهاست، گفته اند: فقط على، فاطمه، حسن و حسين [(عليهم السلام)] از اهل بيت اند به علت احاديثى كه ذكر شد.

٣. «ابوبكر حضرمى» در كتاب «رشفة الصادى» مى گويد:

آنچه بيشتر علما گفته اند و بزرگان به صورت قطع برگزيده اند و دلايل فراوان بر آن دلالت مى كند، اين است كه مقصود از اهل بيت در آيه، على، فاطمه و دو فرزند آنان است و اختصاص آيه به آنان از جانب پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) جز به امر الهى و وحى آسمانى نبوده است و روايات در اين باره بسيار است.(3)


1- تفسير الكشف و البيان، ج٨، ص٣6 پاورقى.
2- همان.
3- رشفة الصادى من بحر فضائل بنى النبى الهادى، ابوبكر حضرمى، ج ٧، صص ١٣ و ١6.

ص:174

4. «حاكم نيشابورى» پس از نقل حديث كساء و صلوات بر آل پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اينكه حديث كساء درباره آل پيامبر (صلى الله عليه و آله) است، مى گويد: «بدان علت حديث كساء را آوردم تا روشن شود كه مقصود از اهل بيت و آل پيامبر، اصحاب كسايند» .(1)

5. «حافظ سليمان قندوزى حنفى» نيز در كتاب «ينابيع المودة» مى گويد: «بيشتر مفسران برآن اند كه آيه تطهير درباره على، فاطمه، حسن و حسين [(عليهم السلام)] نازل شده است؛ زيرا ضميرهاى ( عَنْكُمْ ) و ( يُطَهِّرَكُمْ ) مذكر است» .(2)

امام احمد در مسند خود مى گويد:

پيامبر [(صلى الله عليه و آله)]، فاطمه، على، حسن و حسين [(عليهم السلام)] را جمع كرد و عبا را بر سر آنها انداخت. سپس دستش را بر عبا كشيدو فرمود: «خداوندا! اينها آل محمدند. پس درود و بركاتت را بر محمد و آل او قرار بده. به راستى تو بزرگ و در خور ستايشى» .(3)

همچنين فخر رازى نيز شدت علاقه بين پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اين چهار وجود پاك را با كلمه «آل» بيان مى كند. (4)موارد ديگرى نيز وجود دارد كه اهل سنت، اهل بيت را به پنج تن اختصاص داده اند؛ همچنين رواياتى كه درباره شأن نزول آيه تطهير در تفاسير ديگر اهل سنت وارد شده، فراوان است كه به دليل اختصار از آوردن همه آنها خوددارى مى كنيم. (5)


1- مستدرك على الصحيحين، ج ٣، ص ١4٨.
2- ينابيع الموده، ج ١، ص ٣4٩.
3- مسند احمد، ج 6، ص ٣٢٣.
4- مفاتيح الغيب، ج ٢٧، ص 5٩5.
5- صحيح مسلم، ج 4، ص ١٨٨٣.

ص:175

نهايت اينكه اهل سنت، زنان را نيز جزء اهل بيت به شمار مى آورند. اما اينكه اهل بيت اختصاص به زنان داشته باشد، چنان كه وهابيت دنبال اين نظريه اند، تنها سخن «عكرمه» است كه مقابل مشهور مى گويد: «آنچه شما عقيده داريد درست نيست. بلكه آيه، مربوط به همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله) است» .(1)افزون بر اينكه عكرمه توثيق نشده و نقدهايى بر او وارد است (2)، از گفتارش پس به روشنى استفاده مى شود كه همه مخالف نظرش بوده اند و او در اعتقادش تنها بوده است. بنابراين مى توان گفت كه وهابيان طرفدار ديدگاه عكرمه اند و نظر اهل سنت، مخالف وهابيان است.

وهابيان درباره اهل بيت (عليهم السلام) ، دچار تناقض آشكارند؛ زيرا با وجود اينكه مى كوشند فضايل اهل بيت (عليهم السلام) را پنهان كنند، گاهى به حق آنان اعتراف مى كنند. البته آنان به رعايت حقوق اهل بيت (عليهم السلام) پايبند نيستند؛ براى مثال «شيخ صالح درويش» در كتاب «محبت و شفقت صحابه و اهل بيت» ، لعن بر قاتلان امام حسين (عليه السلام) را جايز مى داند و مى گويد: «هركس حسين را به شهادت رسانده يا در قتل او كمك كرده يا به آن راضى بوده است، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد» .(3)ولى وهابيان، در فتواى اخير قيامِ امام حسين (عليه السلام) را حرام اعلام كردندو آن را قيام عليه خليفه مسلمانان دانستند. اگر قاتلان آن حضرت ملعون اند، بايد اعتراف كنيم كه حركت امام حسين (عليه السلام) حق بوده و در نتيجه، طرف مقابل باطل


1- درالمنثور، ج 6، ص 5٣١.
2- ميزان الاعتدال، ج ٣، صص ٩٣- ٩6؛ سير اعلام النبلاء، ج 5، صص ١٨ و ٣٣.
3- نقل از: مجموع الفتاواى شيخ الاسلام، ج4٠، ص 4٣٧.

ص:176

بوده است و ديگر دليلى ندارد تا يزيد را خليفه مسلمانان، و خروج عليه وى را حرام بدانيم.

همچنين شيخ صالح درويش درباره على بن ابى طالب (عليه السلام) در همين كتاب نقل مى كند كه «شيخ الاسلام»(1)نظرش اين بود كه دشنام و لعن «على» سركشى بزرگى بود و به كسانى كه مرتكب آن شدند، گروه باغى گفته شد.(2)

آنان اظهار مى كنند كه ما با دشمنان على (عليه السلام) ، دشمنيم و جنگ معاويه با على (عليه السلام) را با استناد به صحيح مسلم و بخارى، جنگ اهل بغى با على (عليه السلام) مى دانيم. براساس حديث پيامبر (صلى الله عليه و آله) كه فرمود: «اى عمار! تو را گروه باغى مى كشند» ، مى گويند كه اين حديث، جنگ كنندگان با على (عليه السلام) را به جهنم دعوت مى كند.(3)پس بايد در مسئله عدالت مطلق صحابه تجديد نظر شود؛ زيرا آنان در جنگ جمل با على (عليه السلام) جنگيدند. در نتيجه بايد كشته شدگان و سران فتنه همگى در آتش باشند.

ابن تيميه و انكار فضائل اهل بيت (ع)

اشاره

از مبانى فكرى «ابن تيميه» ، انكار فضايل مسلّم اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) است. او در كتاب «منهاج السنة» كه به قول علامه امينى بايد آن را «منهاج البدعة» ناميد، مى نويسد:

نزول آيه شريفه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ. . . (مائده: 55) در حق على (عليه السلام) به اتفاق اهل علم، دروغ است. بعضى از


1- منظور از شيخ الاسلام در تمام نقل قول هاى كتاب «محبت و شفقت» ، ابن تيميه است.
2- محبت و شفقت صحابه و اهل بيت ع ، ص ١٠٩.
3- همان، صص ١١١ و ١١٢.

ص:177

دروغگويان، حديثى را جعل كرده و گفته اند: آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ. . . در شأن على نازل شده است؛ هنگامى كه او در نماز انگشترش را به فقير صدقه داد. بايد گفت به اجماع اهل علم، اين مطلب دروغ و دروغ بودن آن آشكار است.(1)

نقد و ارزيابى

اين حديث و شأن نزول آيه را بيش از 66 نفر از محدثان و دانشمندان اهل سنت نقل كرده اند.(2)«آلوسى» از علماى بزرگ اهل سنت مى گويد:

غالب الأخباريين على أنّ هذه الآية نزلت في علي كرّم اللّه وجهه.(3)

بيشتر اخبارى ها معتقدند كه اين آيه درباره على بن ابى طالب [(عليه السلام)] نازل شده است.

سپس مى افزايد كه «حسّان» در اين زمينه اشعارى سروده است. آن گاه اشعار او را ذكر مى كند. ابن تيميه در ادامه انكار فضايل مى گويد:

وأمّا قوله وأنزل اللّه فيهم قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى

فهذا كذب ظاهر.(4)

نزول آيه شريفه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً. . . در حق خاندان رسالت، دروغ است.

و حال آنكه بيش از 45 نفر از بزرگان اهل سنت آن را نقل كرده اند.(5)


1- منهاج السنة، ابن تيميه، ج٢، ص٣٠.
2- الغدير، امينى، ج٣، صص ١54 - ١6٢.
3- روح المعانى فى تفسير القرآن، آلوسى، ج6، ص١6٧.
4- منهاج السنة، ج4، ص 56٣.
5- الغدير، ج٣، ص١56.

ص:178

وى همچنين درباره حديث «

علي مع الحقّ والحقّ معه » مى نويسد:

من أعظم الكلام كذباً وجهلاً فإنّ هذا الحديث لم يروه أحد عن النبي (صلى الله عليه و آله) لا بإسناد صحيح ولا ضعيف.(1)

از بزرگ ترين دروغ ها و نادانى هاست كه اين حديث را از پيامبر بدانيم؛ زيرا اين روايت را هيچ كس حتى با سند ضعيف، از پيامبر نقل نكرده است.

درحالى كه جمعى از علماى بزرگ اهل سنت، همانند خطيب بغدادى، هيثمى، حاكم نيشابورى، ابن كثير و ابن قتيبه، اين حديث را از ابوسعيد خُدرى، سعدبن وقّاص، على بن ابى طالب (عليه السلام) ، ام سلمه و عايشه، با تعابير مختلف نقل كرده اند؛ مانند: «

علي مع الحقّ والحقّ مع على ولن يفترقا حتى يردا علىَّ الحوض يوم القيامة » .(2)

يا عبارت: «

علي مع القرآن والقرآن مع علي ولن يفترقا حتّى يردا علىَّ الحوض »(3)

يا جمله: «

الحقّ مع ذا، الحقّ مع ذا »(4)

همچنين عبارت: «

الّ لهمّ

أدر الحقّ مع علي حيث دار » .(5)

«هيثمى» از علماى بزرگ اهل سنت مى نويسد: «

رواه أبويعلى ورجاله ثقات » (6)؛ «اين روايت را ابويعلى نقل كرد و راويان آن همه ثقه اند» . همچنين


1- منهاج السنة، ج4، ص١٢٨.
2- تاريخ بغداد، ج١4، ص٣٢٣؛ تاريخ مدينة دمشق، ج4٢، ص44٩.
3- المستدرك، حاكم نيشابورى، ج٣، ص١٢5.
4- مجمع الزوائد، ج٧، ص٢٣5.
5- سنن الترمذى، ج5، ص٢٩٨؛ المستدرك، ج٣، ص١٢5.
6- مجمع الزوائد، هيثمى، ج ٧، ص٢٣5.

ص:179

«حاكم نيشابورى» و «ذهبى» كه از بزرگان علمى اهل سنت به شمار مى روند، تصريح به صحت روايت كرده اند.(1)

«فخر رازى» مى نويسد:

من اقتدى في دينه بعلي بن ابي طالب فقد اهتدى لقول النبي (صلى الله عليه و آله) : «الّلهمّ أدر الحقّ مع علي حيث دار» .(2)

هدايت يافته كسى است كه به على (عليه السلام) اقتدا كند؛ زيرا پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «خدايا حق را بر محور على قرار بده» .

وهابيان نيز به پيروى از ابن تيميه برخى مسلّمات را منكرند مثلاً عثمان خميس از نويسندگان وهابى نسبت هذيان به پيامبر از سوى عمر را دروغ محض مى خواند و مى گويد:

چيزى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) مى خواست بنويسد، اگر واجب بود كه طعن بر ايشان وارد است كه چرا تا آن موقع نگفته بود. افزون بر اينكه با آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ منافات دارد؛ زيرا هر آنچه را لازم و واجب بود، پيامبر (صلى الله عليه و آله) بيان كرد، و اگر آن نوشتن مستحب بود كه لازم نبوده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) بخواهد با اصرار بنويسد.(3)

در صورتى كه در اين حديث، امر مهمى است كه حضرت فرمود:


1- المستدرك، ج٣، صص١٢٣و ١٢4.
2- تفسير مفاتيح الغيب، ج١، ص ١٨٠؛ المحصول، ج 6، ص١٣4؛ ر. ك: تاريخ مدينة دمشق، ج4٢، ص44٩؛ كنز العمّال، ج١١، ص6٢١؛ البداية والنهاية، ابن كثير، ج٧، ص٣٩٨؛ الصواعق المحرقة، ص٧4؛ تاريخ الخلفاء، سيوطى، صص١١6 و١6٢؛ فيض القدير، مناوى، ج4، ص٣56.
3- مسائل فى العقيده، عثمان خميس، ص٢٠٣.

ص:180

«چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد» . اين موضوع چيزى نبود كه به گذشته مربوط باشد تا با آيه اكمال دين منافات داشته باشد؛ بلكه تأكيد همان امرى است كه به بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله) كه همان زمامدارى مسلمانان باشد مربوط بود. اگر هم منظور وهابيت، انكار اصل اين حديث است اين حديث قابل انكار نيست؛ چراكه اين حديث در صحيح بخارى و مسلم آمده است.

توهين ابن تيميه به علي (عليه السلام)

ابن حجر عسقلانى با ابراز تأثر وتأسف نسبت به پاسخ هاى ابن تيميه به علامه حلى، مى گويد:

وكم من مبالغة لتوهين كلام الراف-ضي أدّته أحياناً إلى تنقيص علي (رضى الله عنه) .(1)

ابن تيميه در پاسخ به علامه حلى به قدرى زياده روى كرده است كه جواب هاى او باعث كم شمردن مقام على بن ابى طالب [(عليه السلام)] شده است.

در موردى ديگر، مى گويد:

وقال ابن تيمية في حقّ علي: أخطأ في سبعة عشر شيئاً ثمّ خالف فيها نصّ الكتاب منها اعتداد المتوفّى عنها زوجها أطول الأجلين.(2)

«ابن تيميه» درباره اميرمؤمنان [(عليه السلام)] مى گويد: على در هفده مورد دچار اشتباه شده و با نص قرآن مخالفت كرده است.


1- لسان الميزان، ج6، ص ٣٢٠.
2- الدرر الكامنة، ج١، صص١5٣ - ١55.

ص:181

ى

كى از آنها درباره عده زن شوهرمرده است كه طولانى ترين زمان را تعيين كرده است.

انكار جايگاه علمي علي (عليه السلام)

ابن تيميه مى نويسد:

قوله، ابن عباس تلميذ علي، كلام باطل.(1)

اينكه علامه حلى مى گويد: «ابن عباس شاگرد على [(عليه السلام)] بوده است» ، دروغ محض است.

آن گاه مى گويد: «

والمعروف أنّ علياً أخذ العلم عن أبي بكر »(2)؛ «آنچه مشهور است، على [(عليه السلام)] علم را از ابوبكر فرا گرفته است» .

همچنين مى گويد:

وقد جمع الشافعي ومحمّد بن نصر المَرْوَزي كتاباً كبيراً فيما لم يأخذ به المسلمون من قول علي لكون قول غيره من الصحابة أتبع للكتاب والسنّة.(3)

شافعى و مَرْوَزى در كتابى بزرگ، مواردى را جمع آورى كردند كه مسلمانان به گفتار على عمل نكرده بودند؛ زيرا گفتار صحابه، غير از على [(عليه السلام)]، به قرآن و سنت نزديك تر بوده است.

و نيز مى گويد:

عثمان قد جمع القرآن كلّه بلا ريب، و كان أحياناً يقرؤه في ركعة


1- منهاج السنة، ج ٧، ص5٣6.
2- همان، ج 5، ص5١٣.
3- همان، ج ٨، ص ٢٨١.

ص:182

واحدة، وعلي قد اختلف فيه هل حفظ القرآن كلّه أم لا؟(1)

عثمان قرآن را جمع كرد و بعضى از اوقات، تمام قرآن را در يك ركعت نماز مى خواند. ولى در اينكه على تمام قرآن را حفظ بود يا نه، اختلاف است.

اهانت به حضرت صديقه (عليها السلام)

استاد حسن سقّاف از دانشمندان معاصر اردنى در كتاب خود «التنبيه والردّ على معتقد قِدَم العالم والحدّ» مى نويسد:

ابن تيمية ويسمّيه بعضهم «شيخ الاسلام» ، وهو ناصبي، عدوّ لعلي (عليه السلام) ، واتّهم فاطمة (عليها السلام) بأنّ فيها شعبة من النفاق.(2)

برخى از مردم به ابن تيميه، شيخ الاسلام مى گويند، با اينكه وى ناصبى و دشمن اميرمؤمنان (عليه السلام) است و به حضرت فاطمه جسارت مى كند و مى گويد: «در او، نستجير بالله، شعبه اى از نفاق وجود داشت» .

دفاع «ابن تيميه» از ابن ملجم

ابن تيميه مى گويد:

والذي قتل علياً كان يصلّي ويصوم ويقرأ القرآن وقتله معتقداً أنّ الله ورسوله يحبّ قتل علي وفعل ذلك محبّة لله ورسوله في زعمه وإن كان في ذلك ضالاًّ مبتدعاً.(3)


1- منهاج السنة، ج ٨، ص ٢٢٩.
2- التنبيه والردّ، ص ٧.
3- منهاج السنة، ج١، ص١5٣.

ص:183

آن كسى كه على را كشت، اهل نماز و روزه بود و قرآن مى خواند و معتقد بود كه كشتن على مورد رضايت خدا و پيامبر است و اين كار را براى به دست آوردن محبت خدا و پيامبر انجام داد. گرچه در اين عقيده دچار گمراهى شده بود.

و نيز مى گويد:

قتله واحد منهم وهو عبدالرحمن بن ملجم المرادي مع كونه كان من أعبد الناس وأهل العلم.(1)

على بن ابى طالب را يكى از خوارج به نام عبدالرحمان بن ملجم به قتل رساند، درحالى كه ابن ملجم از عابدترين انسان ها و داراى مقام علمى بود.

نقد و ارزيابي

ملاحظه مى كنيد كه «ابن تيميه» ، چگونه ابن ملجم را مدح مى كند. با اينكه پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله) او را شقى ترين انسان و همانند پى كننده ناقه ثمود دانسته است.

حضرت امير (عليه السلام) مى فرمايد:

أخبرني الصادق المصدّق أنّي لا أموت حتى أضرب على هذه وأشار إلى مقدّم رأسه الأيسر فتخضب هذه منها بدم، وأخذ بلحيته وقال لي: يقتلك أشقى هذه الأمّة كما عقر ناقة الله أشقى بني فلان من ثمود.(2)

پيامبر راستگو و راستين به من خبر داد كه من نمى ميرم مگر


1- منهاج السنة، ج 5، ص4٧.
2- مسند أبى يعلى، ج١، ص4٣١؛ مجمع الزوائد، ج٩، ص١٢٧؛ كنز العمّال، ج ١٣، ص١٩٢؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 4٢، ص54٣.

ص:184

اينكه بر اين سرم ضربه خورد و ريشم با خون آن حضاب شود و به من فرمود تو را شقى ترين انسان اين امت به شهادت خواهد رساند؛ همچنان كه شقى ترين فرد فلان قبيله ناقه خدا را پى كرد.

هيثمى نيز رواياتى به اين مضمون نقل مى كند. سپس مى نويسد: «راويان اين روايات همه مورد وثوق اند» .

سپس روايت ديگرى به همين مضمون نقل مى كند و مى گويد:

رواه أحمد والطبراني والبزّار باختصار ورجال الجميع موثّقون.(1)

احمد و طبرانى و بزّار آن را به اختصار نقل كردند، و راويان اين حديث همه ثقه اند.

وهابيان با وجود اين همه روايات در فضل اهل بيت و جايگاه آنان در هدايت انسان ها، به سنت و سيره آنان تمسك نكرده اندو در ارج نهادن به مقام آنان كوششى ننموده اند. بلكه تا توانسته اند در فراموشى ياد آنان تلاش كرده اند. محبان اهل بيت (عليهم السلام) نيز در نگاه آنان، غاليان، مشركان و اهل بدعت اند؛ به طورى كه اگر راوى شيعه روايتى در فضيلت اهل بيت (عليهم السلام) نقل كند از نظر آنان معتبر نيست.

مخالفت وهابيان با قرآن و سنت در درود فرستادن بر اهل بيت پيامبر

آنان در اين زمينه نيز دچار تناقض اند. صالح درويش در كتاب خود نظر وهابيت و اهل سنت را چنين مطرح مى كندكه بايد طبق قرآن به اهل بيت پيامبر درود فرستاد؛ زيرا خداوند مى فرمايد:

إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا


1- مجمع الزوائد، ج ٩، ص١٣٧.

ص:185

عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً (احزاب: 56)

خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند. اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر او درود فرستيد و [در برابر اوامر او] كاملاً تسليم باشيد.

همچنين حديثى را از صحيح مسلم نقل مى كند كه «ابومسعود انصارى» مى گويد:

در منزل سعد بن عباده از پيامبر (صلى الله عليه و آله) سؤال كرديم كه چگونه به اين دستور قرآن عمل بكنيم و بر شما درود بفرستيم. حضرت سكوت طولانى كرد و سپس فرمود: «بگوييد اللهم صل على محمد و آل محمد كما صلّيت على ابراهيم و آل ابراهيم و بارك على محمد و آل محمد كما باركت على ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد» .(1)

ايشان اضافه مى كند كه در اين قول بين ائمه اختلافى نيست.(2)در صورتى كه همين وهابيان در بحث درود و سلام بر پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، مى گويند: «چه فرقى بين پيامبر (صلى الله عليه و آله) و ديگران وجود دارد كه بايد اين همه براى او درود فرستاد» .(3)

شايد بتوان تناقض هاى آنان را اين گونه جمع بندى كرد كه اين اعترافات را در كتاب هايشان براى فريب مسلمانان منتشر مى كنند، ولى در درون خويش اعتقادى به اين سخنان ندارند؛ زيرا كتاب هاى آنان خالى از


1- صحيح مسلم، ص 4٠5.
2- محبت و شفقت صحابه و اهل بيت، ص١٠٣.
3- فتح المجيد، حامد الفقهى.

ص:186

بيان فضايل پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام) ، و پر از تمجيد از مطلق صحابه است. (1)در واقع، مخالف با درود فرستادن بر پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، مخالفت با صريح آيات قرآن است. آنان خود را آگاه تر از ديگران به قرآن مى دانند، ولى حب و بغض را در تفسير آيات و عمل كردن به قرآن دخالت مى دهند.

مخالفت با آيه خمس

آنان آيه خمس را چنين ترجمه مى كنند:

اگر به خداوند و آنچه را از فرقان، روزى كه دو گروه به هم رسيدند، بر بنده خود نازل كرديم، ايمان داريد، بدانيد هرگونه غنيمتى به دست آوريد، يك پنجمش از آنِ خدا و رسول او و خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است و خداوند بر هر كارى تواناست.(2)

ترجمه آيه را از خود وهابيان آورديم (3)تا مشخص شود كه آيه، طبق ترجمه خودشان هر غنيمتى، از جمله سود و كسب درآمد را شامل مى شود. پس آيه، اختصاص به غنائم جنگى ندارد.

محبت و دوستي اهل بيت (عليهم السلام) از نظر قرآن و مخالفت وهابيان

وهابيان نه تنها محبت ظاهرى به اهل بيت ندارند، بلكه مقام صحابه را برتر مى شمارند. در صورتى كه اهل بيت (عليهم السلام) از نظر قرآن كريم برتر از صحابه اند؛ زيرا آيه تطهير (احزاب:٣٣) فقط در مورد آنان نازل شده و


1- ر. ك: تحليل نو بر تاريخ صدر اسلام، عثمان خميس.
2- انفال: 4١.
3- محبت و شفقت صحابه و اهل بيت، ص١٠4.

ص:187

آيه اطعام (انسان: ٨) ، فقط در مورد آنان سخن گفته است. آيه مباهله (آل عمران: 6١) در مورد چه كسانى است؟ آنان چند نفر بودند؟ آيا غير از على (عليه السلام) ، فاطمه (عليها السلام) و حسنين (عليهما السلام) كس ديگرى، حتى از همسران پيامبر كنار پيامبر (صلى الله عليه و آله) بود؟ چه كسى جز على بن ابى طالب (عليه السلام) به آيه نجوا (مجادله: ١٢) عمل كرد؟ همچنين ده ها آيه ديگر كه درباره اهل بيت (عليهم السلام) است. اين تنها از نگاه شيعه نيست، بلكه مفسران اهل سنت نيز آيات مذكور را در شأن اهل بيت دانسته اند. (1)پس چگونه مى توان آنان را با ديگران برابر دانست؟ چگونه مى توان نام آنان را فراموش كرد و نام ديگران را به جايشان در كتاب ها آورد.

تخريب آثار اهل بيت (عليهم السلام)

قرآن كريم دستور مى دهد تا نام انسان هاى بزرگ زنده نگه داشته شود. قرآن در جريان اصحاب كهف، بيان مى كند هنگامى كه مردم بر حال آنان اطلاع يافتند، تعدادى از انسان هاى خداجو گفتند: «روى قبر آنان مسجدى بنا مى كنيم. ما عبادتگاهى كنار [مدفن] آنها مى سازيم [تا خاطره آنان فراموش نشود]» . (2)قرآن كريم با نقل اين جريان، آن را رد نمى كند و كارى شرك آلود نمى داند. سزاوار نيست كه منادى توحيد، كارى را تأييد كند كه مخالف توحيد است.

ولى وهابيان از زمانى كه روى كار آمدند و بر سرزمين هاى مسلمانان


1- آيه اطعام در تفسير الدر المنثور، ج 6، ص ٢٩٩؛ شواهد التنزيل، ج٢، ص٣٩٣؛ آيه تطهير در تفسير ابن كثير، ج6، ص٣65؛ تفسير الدر المنثور، ج6، ص١٩٨؛ آيه مباهله در تفسير شواهد التنزيل، ج١، ص١56.
2- كهف: ٢١.

ص:188

تسلط يافتند، تمام آثار اهل بيت (عليهم السلام) را ابتدا در شهرهاى مكه و مدينه و سپس با حمله به شهرهاى ديگر از بين بردند. در صورتى كه قرآن كريم، رفيع بودن خانه هاى انبيا و اوليا را بيان مى كندو مى فرمايد: فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (نور: ٣6) و تعظيم و تكريم شعائر و نشانه هاى الهى را نشانه تقوا و پرهيزكارى معرفى مى كندو مى فرمايد: ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (حج: 32)

وهابيان با نفى تبرك به آثار پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اهل بيت (عليهم السلام) ، نفى تعمير قبور آنان، نفى زيارت و توسل به اهل بيت (عليهم السلام) قصد دارند فضايل پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اهل بيت (عليهم السلام) را پنهان كنند و با مشرك خواندن محبان اهل بيت و كشتن آنها مى خواهند به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله) تقرب جويند. «صنعانى» از علماى وهابيت مى گويد:

بارگاه به منزله بت است؛ زيرا كارى كه مردم زمان جاهليت براى چيزهايى به نام بت انجام مى دادند، همان كار را قبوريون براى چيزى انجام مى دهندكه نام آن را مشهد ولى گذاشته اند. به هر حال، همان عمل مردم دوران جاهليت است، فقط با اسم ديگر. لكن با تغيير اسم، از بت بودن خارج نمى شود.(1)

ابن قيم شاگرد وفادار ابن تيميه كه تجديدكننده افكار و آثار ابن تيميه است، مى گويد:

بناهاى قبور از صورت بت و طاغوت گرفته شده است و پرستش مى شود. ويران كردن آنها واجب است و باقى گذاشتن


1- كشف الارتياب، ص ٢٨6 به نقل از تطهير الاعتقاد.

ص:189

آنها به همان صورت، حتى يك روز جايز نيست؛ زيرا آنها به منزله لات و عزى يا بزرگ ترين بت هايند.(1)

تمام اين رفتار و سخنان آنان، صرفاً مستند به روايتى ساختگى از «ابوالهياج اسدى» است. اين روايت هم از نظر سند، و هم از نظر متن اشكال دارد.(2)افزون بر اينكه روايت را فقط ابوالهياج نقل كرده است.

مخالفت وهابيان با بناسازى روى قبور، نه تنها با قرآن، بلكه با سيره سلف و اصحاب نيز ناسازگار است؛ زيرا آنان بناى روى قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله) را خراب نكردند. همچنين مسلمانان در فتح فلسطين در الخليل، بناهايى را كه روى قبور انبيايى، چون داود، ابراهيم، اسحاق، يعقوب و يوسف (عليهم السلام) بود تخريب نكردند. (3)خود ابن تيميه هم مى گويد كه قبر ابراهيم در الخليل تا سال 4٠٠ه. ق داراى بنا بود، ولى بسته بود. گفتنى است كه عمر نيز در هنگام فتح فلسطين دستور تخريب آن را صادر نكرد.

همچنين قبور ديگرى وجود داشته است، مانند قبر سعد بن معاذ كه در زمان عمر بن عبدالعزيز قبه اى روى آن بنا نهاده شد(4)و قبر مطهر على (عليه السلام) كه ذهبى درباره آن مى گويد: «سلطان عضدالدوله، قبر آن حضرت را در نجف آشكار كرد و بارگاهى براى آن ساخت. (٣٧٢ه. ق)» .(5)


1- زاد المعاد، ص 66١.
2- ميزان الاعتدال، ذهبى، ج 4، ص ٣٣6 و ج ٢، ص ١6٩؛ تهذيب التهذيب، ج ١١، ص ١٢5.
3- ارشاد السارى، ج ٢، ص 46٨.
4- وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفى، ج ٢، ص 545.
5- سير اعلام النبلاء، ج ١6، ص ٢5١.

ص:190

ص:191

بخش سوم: آثار و پيامدهاى تفكرى وهابيت

اشاره

ص:192

ص:193

فصل اول: تكفير مسلمانان

اشاره

از آثار و پيامدهاى تفكر وهابيت، كافر دانستن مسلمانان است. آنان با هر اتهامى، افراد را تكفير مى كنندو در بسيارى از موارد بدون تشكيل دادگاه، آنان را مى كشند. در صورتى كه سيره پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) و سلف اين گونه نبوده است كه هر كسى را به محض اتهام ناچيز بكشند يا او را به كفر و شرك متهم كنند. در اينجا لازم است كه برخى از عوامل صدور فتاواى تكفير از سوى وهابيت را بيان كنيم. به طور اجمال مى توان ريشه هاى تكفير ديگران را در موارد زير جستجو كرد:

١. تعصب و قضاوت هايي كه برگرفته از حب و بغض هاست

تعصب موجب مى شود كه انسان قبل از تحقيق و بررسى، فردى را متهم كند؛ زيرا پيش داورى ها مانع قضاوت صحيح اند؛ نمونه آن را مى توان در جريان آيه نبأ ديد. پيامبر (صلى الله عليه و آله) فردى را براى گرفتن «زكات» به سوى قبيله اى مى فرستد كه با آنان از زمان جاهليت كينه و دشمنى

ص:194

داشت. وقتى آن مأمور مى بيند كه افراد آن قبيله به سوى او مى آيند، به سرعت به سوى پيامبر برمى گردد و مى گويد كه آنان قصد حمله داشتند، در صورتى كه آنان به استقبال مى آمدند. در اين هنگام آيه نازل مى شود:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ (حجرات: 6)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد. مبادا به گروهى از روى ناآگاهى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد.(1)

وهابيان نيز بدون آگاهى از بديهى ترين عقايد شيعه و ديگر مسلمانان، آنان را به كفر و شرك متهم مى كنند؛ مثلاً مى گويند كه شيعه پس از نماز سه بار مى گويد: «خان الامين» ؛ يعنى جبرئيل خيانت كرد؛ زيرا به جاى آنكه وحى را به على دهد، به پيامبر (صلى الله عليه و آله) داد. بنابراين جبرئيل خيانت كرد. در صورتى كه چنين اتهامى، هيچ گونه سندى ندارد.

٢. ريشه هاي سياسي

دشمنان دين اسلام با شناختى كه از دين دشمن ستيز و استقلال طلب اسلام دارند، همواره مى كوشند قدرت عظيم و گسترده مسلمانان را در هر زمان و به هر شكل ممكن كنترل كنند. بنابراين آنان از اختلاف بين فرقه اى استفاده مى كنند تا موجب تضعيف مسلمانان شوند. ايجاد فرقه هايى، چون قاديانه، وهابيت و بهائيت از اين قبيل اند.

انگليس در زمان اشغال هند، براى تضعيف روحيه مقاومت هندى ها


1- مجمع الزوائد، ج ٧، ص١١١.

ص:195

مقابل دولت اشغالگر، فرقه «قاديانه» را به وجود آورد. روس و انگليس نيز با اشغال ايران، فرقه «بهائيت» را پايه ريزى كردند. «وهابيت» نيز در سرزمين وحى، براى اختلاف افكنى بين شيعه و سنى شروع به فعاليت كرده و همواره با صدور فتاواى تكفير، انسان هاى بى گناه بسيارى را كشته اند.

٣. منفعت طلبي سردمداران دنيا

سردمدارانى كه دين را منافى اهداف خويش مى دانند، با ترفندهاى مختلف درصدد ايجاد اختلاف ميان دينداران اند تا با مشغول كردن آنان به مباحث حاشيه اى، به اهداف خود برسند. امويان نيز به همين منظور فرقه هايى، مانند مرجئه را به وجود آوردند.(1)معاويه روحيه جبرگرايى را ترويج كرد تا مردم، هر حاكمى را مأمور خدا، و قيام برابر او را حرام بدانند ولو اينكه آن حاكم، فاسق و ظالم باشد. بسيارى از فرقه هاى انحرافى نيز كه توسط حاكمان پشتيبانى مى شدند، چنين بودند.

بنابراين امروز، همراهى استكبار با گروه هاى انحرافى، امرى نيست كه مورد غفلت قرار گيرد. آنان پشت پرده با سران چنين گروه هايى مذاكره مى كنند و آن گاه مقابل ديگران، خود را ضد تروريست، و طرفدار آزادى انسان مى دانند.

4. برداشت غلط از آيات قرآن كريم

اشاره

وهابيان از آنجايى كه توان برداشت درست از آيات قرآن كريم را ندارند، به ظاهر آيات اكتفا مى كنند و به شأن نزول آيات توجهى


1- آنان معتقد به تقدم ايمان بر عمل بودند و ايمان را كافى مى دانستند، هرچند آن فرد، صاحب عمل صالح هم نباشد.

ص:196

نمى كنند؛ مثلاً آياتى را كه در مكه خطاب به مشركان است و ناكار آمدى بت ها و عملكرد غلط آنان را بيان مى كند، به ديگر مسلمانان نسبت مى دهند و بر اساس آنچه خود برداشت كرده اند آيات قرآن را تفسير مى كنند. در اينجا به چند نمونه از اين آيات اشاره مى كنيم:

قرآن كريم درباره عملكرد مشركان در پرستش بت ها مى فرمايد:

وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى (زمر:٣)

و آنها كه غير خدا را اولياى خود قرار دادند [و مى گفتند] اينها را نمى پرستيم مگر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند.

در اين آيه منظور از پرستش غير خدا، همان پرستش بت هاست كه نمى توانند، سود و زيانى وارد كنند. وهابيان براى نهى از زيارت انبيا و اوليا از اين آيه استفاده مى كنند و زيارت و توسل را پرستش ولى و نبى مى دانند.(1)

نقد و ارزيابي

در تعريف عبادت و توحيد ربوبى توضيح داده شد كه هر نوع تعظيم و تكريمى عبادت محسوب نمى شود، بلكه اگر ولى و نبى را با انگيزه ربوبيت تكريم كنند، عبادت و پرستش تحقق مى يابد. در صورتى كه هيچ زائرى چنين انگيزه اى ندارد و فقط تكريم و احترام، مورد نظر اوست و شخص زيارت شونده را مستقل در تأثير هم نمى داند.

همچنين آنان آياتى را كه درباره اعتقادات نادرست يهود و نصاراست،


1- كيف نتحقق التوحيد، بن باز، صص ١٨و٨٢.

ص:197

به شيعه نسبت مى دهند؛ چنان كه در قرآن كريم مى فرمايد:

وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (آل عمران: ٨٠)

خداوند به شما دستور نمى دهد كه فرشتگان و پيامبران را پروردگار انتخاب كنيد. آيا شما را پس از آنكه مسلمان شديد، به كفر فرمان مى دهد؟ !

وهابيان در توضيح اين آيات مى گويند اهل طائف «لات» را كه مرد صالحى بود پرستش مى كردند. تا اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله) با آنان جنگيد و به اسلام دعوتشان كرد. همچنين نصارا، مسيح و مادرش را پرستش مى كردند، در صورتى كه حضرت مسيح پيامبر، و مادر او انسان پاك و صادقى بودند. همچنين يهوديان، احبار، رهبان و حضرت عزير را پرستش مى كردند و مى گفتند او پسر خداست.(1)

همچنين آيات ديگرى از اين قبيل كه درباره يهود و نصارا و مشركان است، ولى وهابيان براى نهى از زيارت انبيا و اولياى الهى به اين آيات استناد مى كنند، چنان كه بن باز اين آيات را در مبحث «قبوريون و العبادة» آورده است. در صورتى كه شأن نزول اين آيات طبق بيان خودشان مشخص است و تطبيق آن با عقايد شيعه و اهل زيارت هيچ گونه مناسبتى ندارد؛ زيرا در اين آيه سخن از پرستش پيامبران است و شيعه اعتقادى به پرستش پيامبران ندارد. در ابواب ديگر هم، مانند توسل، تبرك، شفاعت و. . . به همين شكل عمل مى كنند. در رد عقيده مخالفان خود نيز


1- كيف نتحقق التوحيد، ص٨٣.

ص:198

به هر آيه اى كه درباره يهود و نصارا و مشركان است، استناد مى كنند. (1)

«احمد زينى دحلان» در كتاب «فتنة الوهابيه» كار آنان را همانند كار خوارج، و روايت بخارى را منطبق بر آنان مى داند. در روايتى، از بخارى از عبدالله بن عمر از پيامبر (صلى الله عليه و آله) نقل شده است كه حضرت فرمود: «آنچه بيشتر از همه براى امتم مى ترسم، از كسى است كه آيات قرآن را طبق سليقه خود تأويل، و در غير جاى خويش از آنها استفاده مى كند» .(2)

5- جهل و ناداني

اشاره

گاهى جهل، به اصل معارف است؛ مانندخوارج كه نتوانستند از قرآن درست بهره ببرند و دچار انحراف شدند و همه را غير از خود تكفير كردند. آنان ظاهرى از قرآن را گرفتند، اما نسبت به تفسيرش دچار خطا شدند و از آنجايى كه آيات قرآن داراى محكم و متشابه است و آنان علم اين امر را نداشتند، نتوانستند از آيات الهى بهره درست ببرند. گاهى جهل، در تشخيص مرز بين اسلام و كفر است. وهابيان با برداشت ابتدايى خود، بدون در نظرگرفتن مرزها و ملاك ها، گروهى را تكفير مى كنند.

فتاواي انحرافي با برداشت غلط از آيات قرآن

وهابيان جزء گروهى اند كه جهل به دين و آيات و روايات دارند؛ زيرا اصلاً منابع اصيل اهل سنت را مد نظر قرار نمى دهند يا براى آنكه


1- فتنة الوهابيه، احمد زينى دحلان، ص6.
2- همان، ص٨.

ص:199

خوشايند آنان نيست، منابع را رد مى كنندو گرنه ملاك اسلام و كفر در روايات اهل سنت نيز به صورت واضح بيان شده است. همچنين آنان جزء كسانى اند كه از آيات قرآن برداشت غلط دارند. براى روشن شدن مطلب، به دو فتواى آنان اشاره مى شود.

١. محمدبن عبدالوهاب مى گويد:

شيعيان نجف، بت را پرستش مى كنند و او را با خلوص مى خوانند و بدون اينكه خدا را بخوانند، در زير گنبد ركوع و سجده انجام مى دهند و در دل هاى آنان براى تعظيم خدا، يك دهم از آنچه براى على انجام مى دهند، وجود ندارد.(1)

در پاسخ بايد گفت اولاً: از كجا دانستيد كه آنان براى على (عليه السلام) عبادت مى كنند؟ و نيت مؤمنان را چگونه كشف كرديد؟ ثانياً: آيا مسلمانانى كه كنار مرقد پيامبر (صلى الله عليه و آله) و زير گنبد او به عبادت مى پردازند، كافر و مشرك اند؟ پس در طول ١4٠٠ سال همه مشرك و كافر بوده اند و آن همه صحابه، تابعان و مسلمانان بعدى چيزى نفهميده اند.

٢. ابن تيميه، بنيانگذار تفكر وهابيت، مى گويد:

هركس كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله) يا يكى از افراد صالح بيايد و از آنان حاجت بخواهد، مشرك است. پس واجب است چنين شخصى را وادار به توبه كرد و اگر توبه نكرد بايد كشته شود.(2)

سؤال اين است كه آيا هر درخواست كننده كمك را بايد توبه داد يا كشت؟ اگر چنين باشد، تمام مردمى كه از يكديگر كمك مى خواهند،


1- عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب، صالح عبدالرحمان، ص 45.
2- زيارة القبور و الاستنجاد بالمقبور، ص ١56.

ص:200

مشرك اند. ممكن است بگويند حكم زندگان فرق مى كند. اما آيا هر نوع درخواستى از مردگان، شرك است؟ يا اينكه اگر درخواست كننده به طور استقلالى از مرده بخواهد و او را مستقل در تأثير بداند، مشرك شده است. كدام مسلمانى، پيامبران و اولياى الهى را مستقل در تأثير مى داند و براى آنان شأن خدايى قائل است؟ !

افزون بر اينكه از صدر اسلام و بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله) مردم بر اساس برداشت از آيات قرآن و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله) اين كار را مى كردند و كسى اين كار را كفر و شرك نمى دانست. نمونه هاى فراوان از سيره اصحاب و تابعان در منابع اهل سنت وجود دارد كه كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله) مى آمدند و درخواست حاجت هم مى كردند.

وهابيان بدون توجه به اينكه آيا اين عمل، آنان را از اسلام خارج مى كند يا خير، چنين فتاوايى صادر مى كنند. در برخى فتاواى آنان جهل و بى خبرى از عقايد ديگر مسلمانان، بسيار ديده مى شود. در اين باره نيز به يك نمونه از فتاواى آنان اشاره مى شود:

از «ابن جبرين» كه از مفتيان بزرگ سعودى است سؤال مى كنند كه آيا به فقراى شيعه مى شود زكات داد؟ او در جواب مى گويد:

طبق نظر علماى اسلامى، به كافر نمى شود زكات داد و شيعيان بدون شك به چهار دليل كافرند:

١. آنان به قرآن طعنه مى زنند و بدگويى مى كنند و معتقد به تحريف قرآن اند و مى گويند كه دوسوم قرآن حذف شده است. هركس به قرآن طعنه زند، كافر است و منكر آيه إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ است.

ص:201

٢. به سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله) و احاديث صحيح بخارى و مسلم طعنه مى زنند و به آنها عمل نمى كنند؛ چون معتقدند كه روايات اين كتاب ها از صحابه نقل شده است و صحابه را كافر مى دانند! همچنين معتقدند كه پس از پيامبر گرامى، همه صحابه جز على و فرزندان او و تعداد اندكى، مانند سلمان و عمار، كافرند و مرتد.

٣. شيعيان، اهل سنت را كافر مى دانند و با آنان نماز نمى خوانند و اگر پشت سر اهل سنت نماز بخوانند، آن را دوباره مى خوانند. بلكه آنان معتقد به نجاست اهل سنت اند و اگر با اهل سنت مصافحه كنند، دست خود را آب مى كشند!

4. شيعيان نسبت به على و فرزندان او غلو مى كنند و آنان را به صفاتى مى خوانند كه ويژه خداوند است و همانند خداوند آنان را صدا مى كنند! پس اگر كسى به آنان زكات دهد قبول نيست؛ زيرا او با اين كار كفر را تقويت كرده و با سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله) جنگيده است!(1)

ما به جاى پاسخ دادن به اين فتواى سراسر جهل و بى خبرى با پيشينه حقد و كينه، قضاوت را به خواننده واگذار مى كنيم. اگر سرنوشت عالم اسلام به دست چنين افرادى سپرده شود، چه خواهد شد؟ ! خداوند مى فرمايد:

أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى (يونس: ٣5)


1- اللؤلؤ المكين من فتاوى الشيخ ابن جبرين، ص ٣٩.

ص:202

آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟ !

برخى مانند «شيخ عبدالرحمان براك» از مفتيان سعودى، حكم جهاد عليه شيعه هم صادركرده و آنان را مرتد و خارج از اسلام دانسته است.(1)

البته اين فتاوا اختصاص به تكفير شيعيان ندارد، بلكه اهل سنت نيز از اين هجمه وهابيت در امان نمانده اند. چنان كه «جميل صدقى زهاوى» از علماى اهل سنت در حمله وهابيان به طائف مى نويسد:

از زشت ترين كارهاى وهابيت در سال ١٢١٧ه. ق كشتار مردم طائف است كه بر كوچك و بزرگ رحم نكردند. طفل شيرخوار را روى سينه مادرش سر بريدند و جمعى از آنان را كشتند كه مشغول فراگرفتن قرآن بودند. حتى گروهى را كشتند كه در مسجد مشغول نماز بودند. كتاب هايى كه ميان آنها تعدادى قرآن، نسخه هايى از صحيح بخارى و مسلم و ديگر كتاب هاى حديثى و فقهى نيز بود، در كوچه و بازار افكندند و آنها را پايمال كردند.(2)

به دنبال اين عمل ناجوانمردانه تكفيريان، علماى طائف در مكه جمع شدند و پس از بيان مصائب طائف، حكم به كفر وهابيان كردند و حكم جهاد عليه آنان را صادر، و كشته شدگان در اين راه را شهيد اعلام كردند.(3)


1- فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلميه والافتاء، ج٣، ص٣٧٣.
2- الفجر الصادق، ص ٢٢.
3- سيف الجبر المسلول على الاعداء، شاه فضل رسول قادرى، ص٢.

ص:203

اين عمل با كدام يك از روايات پيامبر (صلى الله عليه و آله) يا سيره اصحاب و تابعان سازگار است كه اين همه انسان هاى معتقد به قرآن و اهل قبله، قربانى غارتگرى و هواى نفس عالم نماهايى شدند كه از اسلام بهره اى نبرده اند. اين اعمال وحشيانه عليه شيعه و سنى به صورت مكرر اتفاق افتاده است.

در اين باره موضع گيرى هاى علماى اهل سنت، از جمله شيخ سليمان، برادر محمد بن عبدالوهاب درخور توجه است كه بر فتواى برادر خويش ايراد مى گيرد و فتواى تكفيرى او را ملامت مى كند و مى گويد:

از زمان ائمه چهارگانه، هشتصد سال مى گذرد و از هيچ عالمى از علماى اسلام نقل نشده است كه اين امور (توسل، زيارت و. . .) را كفر دانسته باشند. لازمه سخن تو اين است كه بعد از زمان احمدبن حنبل، تمام امت از عالمان، حاكمان و عامه مردم، همه مرتد و كافرند.(1)

حاصل اينكه بر چه اساس، اين فتاواى تكفيرى صادر مى شود. يك انسان مسلمانى كه اقرار به شهادتين دارد و اهل قبله است، كدام ضرورى دين را منكر شده است؟ آنانى كه در حال نماز يا فراگيرى قرآن كشته شدند، كدام ضرورى دين را منكر شده بودند؟

بنابراين وهابيان ملاكى را براى خويش ترسيم كرده اندكه همان موحد بودن گروه اندك خود، و بر خطابودن ساير مسلمانان است و بر اساس


1- الصواعق الالهية فى الرد على الوهابيه، ص ٣٨.

ص:204

اين ملاك، آيات قرآن را تفسير و ترجمه مى كنند. آنان از هر آيه اى استفاده مى كنند تا اعمال ديگر مسلمانان را تخطئه كنند و از روايتى دفاع مى كنند كه آنان را به مقصودشان نزديك كند هرچند راويانش ضعيف، يا مقصود روايت، چيزى غير از نيت آنان باشد. رواياتى را نيز كه به ضرر آنان باشد، ساختگى معرفى مى كنند.

ملاك و مباني تكفير از سوي وهابيان

صدور فتاواى تكفير از سوى وهابيان براساس مبناى علمى و دقيق از كتاب و سنت نيست، بلكه حتى در بسيارى از موارد براساس شنيده هاست؛ براى مثال، بن باز كه فتوا به شرك اهل غلو، مانند زيديه و شيعه اماميه مى دهد، در نظريه بعدى خود اعتراف مى كند سند فتواى او بر اساس شنيده ها بوده است.(1)

بنابراين مى توان گفت كه وهابيان بدون توجه به ملاك هاى اسلام و كفر، به محض مشاهده عملى كه خوشايند آنان نيست، مخالفان خود را كافر مى خوانند. در صورتى كه ابن حزم مى گويد:

عده اى از علما معتقدند كه هيچ مسلمانى را نمى توان براى عقيده يا فتوايى كافر يا فاسق دانست. هركس درباره چيزى اجتهاد كند و معتقد باشد آنچه او بدان رسيده حق است، مأجور است. البته اگر در واقع به حق رسيده باشد، دو اجر، و اگر از حق خطا كرده باشد، يك اجر براى او خواهد بود. اين نظر ابن ابى ليلى، امام ابوحنيفه، شافعى، سفيان ثورى و داود بن على


1- نداى وحدت، ص4٨4.

ص:205

است و اين نظر هر صحابه صاحب نظرى است كه تاكنون شناخته ام و مخالف آن را تاكنون نديده ام. (1)

اما ابن تيميه كه سردمدار اين تفكر است، از قرن هشتم آن را پايه ريزى، و گروه هاى فراوانى را از اسلام خارج كرد. وى تنها كسانى را كه پيرو افكارش بودند، مسلمان مى دانست وى چندين گروه را كافر مى دانست:

١. خوانندگان خدا با واسطه و وسيله؛

٢. ترك كنندگان اركان اسلام؛

٣. مخالفان اجماع مسلمانان؛

4. دشنام دهنده يا استهزاكننده آيات الهى يا پيامبران؛

5. شبيه شدگان به كفار به هر صورت؛

6. كافر ندانستن يهود و نصارا يا شك داشتن در كفر آنان يا مجاز دانستن پيروى از آنان؛

٧. كمك كنندگان به كفار؛

٨. كسانى كه قتل مسلمان را جايز بدانند؛

٩. فلاسفه، جهميه، باطنيه و قائلان به وحدت وجود، اسماعيليه، نصيريه، شيعه اماميه اثنى عشريه و غلات. (2)

نقد و ارزيابي

چگونه با اينكه شيعه ملاك هاى كفر را نداردو منكر ضرورى دين يا خدا يا نبوت پيامبران نيست و به تعبير علماى شيعه و سنى، «اهل قبله»


1- الفصل، ابن حزم، ج٢، ص ٢6٧.
2- منهج ابن تيميه فى مسئلة تكفير، دكتر مشعبى، ج ٢، ص ٣٣٧؛ مجموع فتاواى ابن تيميه، ج٢٨، ص4٧٧

ص:206

است، به راحتى از سوى امثال ابن تيميه تكفير مى شود؟ آنان، شيعيان را حتى از مشركان و كفارى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) با آنان جنگيد بدتر مى دانند و با اين بيان، حكم جنگ با شيعيان را مى دهند.(1)

اين فتواى آنان در تناقض با ملاك و معيارى است كه خود آنان بيان مى كنند:

اين گونه نيست كه هركس با قسمتى از اين اعتقاد مخالفتى داشته باشد، الزاماً اهل هلاكت باشد. كسى كه عقايدى را نمى پذيرد، گاهى مجتهدى است كه خطا مى كند و خدا خطاى او را مى بخشد، گاهى به درجه اى از علم نرسيده است كه حجت بر او اقامه شده باشد (جاهل قاصر) و گاهى حسناتى دارد كه به واسطه آنها خدا گناهان او را مى پوشاند.(2)

خود وهابيان در جلسه هيئت «كبارالعلماء» كه در طائف تشكيل شد به اين مسئله اقرار كردند كه تكفير، حكمى شرعى است و بايد معيارش از سوى خدا و رسول او تعيين شود؛ همان گونه كه حلال و حرام و واجب بايد از سوى خدا باشد. همچنين گفتار و رفتارى كه در كتاب و سنت، گاه بر آن كفر اطلاق مى شود، به معناى كفر اكبرى نيست كه سبب خروج از دين اسلام مى شود. آنان اضافه كردند هنگامى كه مادرباره حدود معتقديم: «الحدود تدرء بالشبهات» ؛ «حدود با كمترين شبهه ساقطاند» پس بايد بدون قطع و يقين اقدام نكنيم؛ زيرا تكفير از حدود سخت تر است و پيامبر (صلى الله عليه و آله) همگان را از تكفير كسى كه واقعاً كافر نيست، برحذر داشته است.


1- مجموع فتاواى ابن تيميه، ج ٢، ص 4٩٩.
2- همان، ج ٣، ص ١٧٩.

ص:207

آنان مى گويند: آثار مهم و خطرناكى بر شتاب در تكفير مترتب مى شود، از جمله مباح شمردن خون و مال آن شخص، جلوگيرى از ارث او، جدايى از همسرش و غير اينها كه از آثار ارتداد است. بنابراين چگونه جايز است مسلمان به كمترين شبهه اى چنين نسبتى به كسى بدهد.(1)آنان در ادامه به ملاك هاى اسلام و كفر اشاره مى كنند و با استناد به روايات، مفتيان را از صدور چنين فتاوايى بر حذر مى دارند. بنابراين بسيارى از مواردى كه خودآنان اعتراف كرده اند، مخالف قرآن كريم و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله) است و نمى شود به محض اينكه كسى را موافق عقيده خود نيافتيم، تكفير كنيم.

نكته مهمى كه در پايان اين بيانيه وجود دارد اين است كه خود بن باز مفتى معروف سعودى كه فتاواى تكفيرى زيادى را عليه مسلمانان صادر كرده است، حتى كسانى را كافر مى دانست كه متوسل به پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اولياى الهى شدند و معتقد بود نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شوند، پايان اين بيانيه را امضا، و به همه اين آثار سوء فتاواى تكفيرى اعتراف كرده است.

ازاين رو جامعه مسلمانان بايد براى رهايى از اين آفت، نسبت به ملاك هاى اسلام و كفر توجه بيشترى كنند و انديشمندان نيز به جاى پرداختن به مباحث اختلافى، به واقعيت ها و مشتركات بين فرقه ها توجه بيشترى كنند و سعى در شفاف سازى عقايد يكديگر داشته باشند، تا بر اثر شنيده هايى كه ممكن است هيچ گونه مدرك و سندى براى آنها نباشد، گرفتار تكفير و قضاوت هاى نادرست در مورد ديگر فرقه هاى مسلمانان نشوند.


1- جلسه چهل و نهم، كبار العلماء، طائف، ٢/4/١4١٩ه. ق.

ص:208

ص:209

فصل دوم: ترس و ناامني و اختلاف در بين مسلمانان

اشاره

امنيت روحى - روانى و همچنين جسمى از نيازهاى مهم بشرى است كه بدون آن تمامى امور زندگى انسان آشفته مى شود. بنابراين ايجاد امنيت در جامعه و رفع اختلافات، از اهداف انبياى الهى بوده است.(1)

آزادى عقيده و بيان آن قدر در اسلام مورد توجه است كه خداوند به مسلمانان دستور مى دهد و مى فرمايد:

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ (توبه: 6)

و اگر كسى از مشركان از تو پناه بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود [و در آن بينديشد] سپس او را به محل


1- براى مثال، درگيرى حضرت موسى ع با فرعونيانى كه امنيت بنى اسرائيل را مختل كرده بودند و براى آنان آسايش و آرامشى قرار نداده بودند، تلاش پيامبر اسلام٩ در ابتداى ورود به مدينه براى ايجاد عقد برادرى و صلح ميان اوس و خزرج، انعقاد پيمان تعرض نكردن مسلمانان و يهوديان مدينه به يكديگر و. . . . همگى در همين راستا بوده است.

ص:210

امنش برسان؛ زيرا آنان گروهى ناآگاهند.

سيره پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله) و حتى صحابه آن حضرت اين بود كه هركسى بتواند آزادانه در حضور آنان ابراز عقيده كند. پيامبر رحمت نيز با رفتار نرم، آنان را متوجه خطاى خويش مى كرد؛ چنان كه خود وهابيان هنگام سخن از مسئله تبرك، به اين نكته اشاره دارند كه مردم از پيامبر مى پرسيدند كه آيا در قربانى و تبرك به همان روش جاهليت عمل كنند يا خير؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله) نيز روش صحيح را به آنان تذكر مى داد؛ ولى هيچ گاه آنان را محكوم به كفر و اعدام نمى كرد.

ناامني، نتيجه فتاواي وهابيت

آنان كه امروز با عمليات انتحارى مردم را در كشورهاى مختلف به خاك و خون مى كشند، به فتواى وهابيت عمل مى كنند و معتقدند كه با اين اعمال، بهشت و زيارت پيامبر (صلى الله عليه و آله) را براى خويش مى خرند! پيامدهاى تكفير وهابيت، آن قدر تخريب گر بوده كه موجب هدررفتن بسيارى از سرمايه ها و نيروهاى مسلمان شده است. اگر ميان مسلمانان براى تبليغ عليه يكديگر اين همه هزينه نمى شد، اگر اين همه جنگ هاى فرسايشى ميان كشورهاى اسلامى، مانند جنگ عثمانى و صفوى برپا نمى شد و اگر اين همه زمان صرف مبارزات فرقه اى و اختلاف بين مسلمانان نمى شد، امروز جهان اسلام وضعيتى ديگر داشت و شاهد اين همه عقب ماندگى مسلمانان نبوديم. در اينجا فهرست وار به برخى از آثار تكفير مسلمانان اشاره مى شود:

ص:211

١. اختلافات فرقه اى؛

٢. جنگ هاى نفس گير به نام دين و مذهب؛

٣. ريختن خون هاى فراوان حتى در عربستان، از خود حنبلى ها كه نخستين قربانيان تفكر انحرافى وهابيت بودند؛

4. هدردادن استعدادهاى فراوان؛

5. نابودى هزاران كتاب و كتابخانه از شيعه و سنى؛

6. ذلت اسفبار مسلمانان مقابل كفار؛

٧. از بين رفتن امنيت در كشورهاى اسلامى؛

٨. هتك حرمت هاى مختلف؛

٩. ايجاد بدبينى نسبت به اسلام و مسلمانان؛

١٠. سوءاستفاده فراوان دشمنان اسلام.

وقتى كسى هر لحظه منتظر انتحار، تهديد، ترور يا حتى اتهام است، چگونه مى تواند با آرامش زندگى كند؟ چه رسد بخواهد آزادانه عقايد خويش را ابراز كند و به آموزه هاى فكرى و دينى خويش بپردازد. چنين جامعه اى نه تنها از نظر فكرى و فرهنگى پيشرفتى نخواهد داشت، بلكه امنيت اجتماعى و اقتصادى آن نيز از بين مى رود و كسى به خود اجازه سرمايه گذارى در آن جامعه را نمى دهد؛ زيرا معلوم نيست بتواند به كار خويش ادامه دهد. بنابراين چنين جامعه اى از نظر عمرانى و اقتصادى عقب مى ماند در اين وضعيت، مسائل اخلاقى در جامعه نيز كمرنگ مى شود؛ زيرا كسى به اطرافيان خويش اعتماد نمى كند و به تربيت افراد نيز توجهى نمى شود.

ص:212

ترويج اختلاف ميان مسلمانان

با تفكر وهابيت، جامعه مسلمانان هيچ روى آرامشى نخواهد ديد؛ براى مثال بن باز مى گويد: «هرگونه تقريب ميان روافض و اهل سنت غير ممكن است؛ چون عقيده ها مختلف است» .(1)با چنين تفكرى، چگونه مسلمانان مى توانند به يكديگر نگاه مثبت و برادرگونه داشته باشند؟ !

معلوم نيست اين مفتى بر چه اساس و چه اسناد و مداركى چنين عقيده اى را ابراز داشته است. آيا وى منابع فكرى شيعه را ديده است و نظريه علماى شيعه را جويا شده است؟ ! يا بر اساس شنيده ها و حب و بغض ها، چنين موضعى مى گيرد. به يقين، شيعه چنين عقيده اى ندارد و نسبت دادن اين عقيده، دروغ محض است.

بيشتر مسلمانان معتقدند كه مى توانند در مسائل و مشكلات به انبيا و اولياى الهى متوسل شوند. اين اعتقاد از زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وجود داشته است. پس از آن هم، سلف چنين عمل مى كردند و به قبر آن حضرت متوسل مى شدند و تا كنون نيز مسلمانان اين گونه رفتار مى كنند. اما اين نظريه «عبدالرزاق عفيقى» براى مسلمانان چه امنيتى مى گذارد كه مى گويد: «اگر حجت بر آنها تمام شود، مرتدند و اگر جاهل باشند، مغرورند (فريب خورده اند)» و بعد اضافه مى كند: «كسى كه مسلمان باشد و اعمال كفرآميز از او سرزد، بعد از اتمام حجت، مرتد است و با شمشير كشته مى شود» .(2)

حاصل اين تفكر، وضعيتى است كه در كشور عراق، پاكستان و


1- سايت بن باز، فتواى شماره 4٨٢٣؛ كيف نتحقق التوحيد، ص64.
2- مسائل فى العقيده، ص ٢٢4.

ص:213

افغانستان ديده مى شود. هر روز شاهد اجراى چنين دستورهاى فتنه انگيز و ويرانگريم كه به عقيده اجراى شريعت و ايجاد جامعه توحيدى! صورت مى گيرد.

دسيسه مشترك وهابيت و صهيونيست

ممكن است گاهى با سطحى نگرى و آگاهى نداشتن از افكار و عقايد وهابيت، برخى گمان كنند كه اين گروه، هيچ ارتباطى با دشمنان اسلام ندارند، اما نتايج فتاواى آنان چيزى جز همراهى با دشمنان اسلام و مسلمانان را نشان نمى دهد. شيخ عائض مى گويد: «هرگونه توطئه و دسيسه سازى عليه شيعيان و صاحبان افكار انحرافى، به منظور كم كردن تأثيرگذارى آنها بر افكار مسلمانان جايز است» .(1)

اين مسئله را دولت مردان سعودى در جريان جنوب لبنان، غزّه، صعده يمن، عراق و. . . عملى كردند. آنان با تأمين سوخت هواپيماهاى اسرائيلى، عملاً در جنگ ٣٣ روزه، با حزب الله وارد جنگ شدند. وقتى هم ديدند دولت يمن قدرت سركوب شيعيان صعده را ندارد، خودشان به صورت مستقيم با آنان جنگ كردند و در جريان غزه نيز بر حرمت حمايت از مردم غزه و راهپيمايى در دفاع از آنان فتوا دادند.

نسل كشي

از روزى كه طرفداران ابن تيميه و محمدبن عبدالوهاب چنين فتواهايى را صادر كردند، بسيارى از انسان هاى بى گناه از امت رسول الله


1- از ١٧ رجب ١٠4٨ تا ٢٣ محرم ١٠4٩ه. ق، حوادث حكومت عثمانى ٩١٨ه. ق به تركيه.

ص:214

كشته شدند. همچنين از روزى كه محمدبن عبدالوهاب با همدستى «محمد سعود» در عربستان روى كار آمد، ناامنى در عربستان ايجاد شد و نخستين قربانيان نيز از منقطه «احساء» و از پيروان امام احمدبن حنبل بودند.

كشتار شيعيان كربلا، غارت اموال آنان، اهانت به حرم اهل بيت (عليهم السلام) ، شكستن ضريح مطهر امام حسين (عليه السلام) و غارت اموال درون آن و ويرانگرى در اين شهر همگى از پيامدهاى اين تفكر است.(1)

طالبان، مولود وهابيت در افغانستان است كه با كمك وهابيت، توانستند در چندين حمله، افغانستان را تصرف كنند. طالبان با تصويب قوانين خشونت بار و خشك، بسيارى از مراكز، از جمله مدارس دخترانه را تعطيل كردند و در همان تصرف اول، حدود پنجاه هزار نفر از مردم اين كشور را كشتند.

امروزه حضور القاعده در كشورهاى مختلف، از جمله افغانستان، عراق، يمن و. . . موجب ترس و وحشت افراد شده است. حضور سپاه صحابه، جهنگوى و. . . در كشورهايى، چون پاكستان، افغانستان، اردن و. . . هركدام عامل ناامنى اند. هرساله در مجالس مذهبى، شاهد كشتار بسيارى از افراديم. تمامى اين ناامنى ها و كشتارها، حاصل فتواهايى است كه خون، مال و ناموس اهل زيارت، توسل، شفاعت و. . را حلال مى شمارد. (2)


1- عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج١، ص٢5٧؛ تاريخ مملكة السعوديه، ج٣، ص٧٣.
2- شرح كشف الشبهات محمد بن عبدالوهاب، عثيمين، ص ٨١.

ص:215

فصل سوم: اسلام را دين ترور و خشونت ناميدن نزد جهانيان

اسلام، دين آزادى و امنيت است. مسلمان نيز كسى است كه ديگران از دست و زبان او در امان باشند. پيامبر اسلام، پيام آزادى بخش را براى بشر آورده است. دين اسلام، دينى است كه پيامبر آن، پيامبر رحمت است. خداوند در قرآن، پيامبرش را به اين صفت مى ستايد و مى فرمايد: وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ (انبياء: ٧)

تاريخ اسلام همگى نشان از رفتار مسالمت آميز با پيروان اديان ديگر در دعوت به دين اسلام دارد. پيامبر رحمت در هيچ موردى به پذيرش اجبارى دين اسلام دستور نداد. هشتاد جنگى كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله) انجام داد، جنگ هاى دفاعى بود، نه جنگ هاى تهاجمى؛ براى مثال، نخستين جنگى كه بر مسلمانان تحميل كردند، جنگ بدر بود. پيامبر (صلى الله عليه و آله) و مسلمانان با ساز و برگ نظامى نرفته بودند، بلكه فقط مى خواستند اموالى را كه

ص:216

مشركان از آنان در مكه غارت كرده بودند، از كاروان ابوسفيان كه بزرگ و سرپرست مكيان بود پس بگيرند.

گفتنى است كه در فتح مكه نيز با تسلط پيامبر (صلى الله عليه و آله) بر آن شهر، همه مشركان مورد عفو عمومى پيامبر (صلى الله عليه و آله) قرار گرفتند.

در واقع، وهابيان با رفتار غير اخلاقى و دينى سبب شدند تا دشمنان اقدام هايى را عليه اسلام انجام دهند. ساختن فيلم هايى، نظير «فتنه» ، جريان سازى هايى، نظير يازده سپتامبر و راه اندازى سايت هاى ضد اسلامى كه دين اسلام را دين خشونت و غير عقلانى معرفى مى كنند، همه آثار عملكرد نادرست وهابيان است.

راه پيداكردن استكبار جهانى و هم پيمانانش با ميانجى گرى صهيونيست ها به كشورهاى عراق، افغانستان، يمن، فلسطين و. . . به بهانه مبارزه با تروريست، همه بر اثر عملكرد نادرست اين گروه در كشورهاى مختلف است.

بايد دانست كه اسلام دينى است كه به تمامى آموزه هاى اديان احترام مى گزارد و پيروانش را حتى از بدگويى به مقدسات اديان ديگر باز مى دارد. خداوند در اين زمينه مى فرمايد:

لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ (انعام: ١٠٨)

(به معبود) كسانى كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيد، مباد آنها (نيز) از روى (ظلم و جهل) خدا را دشنام دهند.

براى پايگاه هاى فرهنگى آنان ارزش قائل است و جامعه را به حفظ مقدسات سفارش مى كند و از طغيانگرى هايى هشدار مى دهد كه ممكن

ص:217

است اماكن عبادى تمامى اديان را مورد هجمه قرار دهند؛ همچنان كه خداوند مى فرمايد:

وَ لَوْ لا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللهِ كَثِيراً (حج: 4٠)

اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند، ديرها و صومعه ها، و معابد يهود و نصارا، و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود، ويران مى گردد.

بنابراين چگونه ممكن است چنين دينى، دين خشونت و ترور باشد. آثار زيانبار عملكرد وهابيان روى خود مسلمانان نيز اين است كه مسلمانان در كشورهاى اروپايى، امنيت روحى و جسمى خويش را از دست داده اندو فعاليت هاى فرهنگى آنان محدود شده است. حتى از ساختن مساجد آنان جلوگيرى مى شود. البته به اين هم اكتفا نمى كنند و نمادهاى اسلامى، نظير گلدسته هاى مساجد را هم تخريب مى كنند.

ص:218

ص:219

فصل چهارم: نابودي ميراث فرهنگي مسلمانان

اشاره

هر كشورى براى اصالت بخشيدن به ملت و مملكت خويش، در حفظ و حراست از آثار تاريخى و فرهنگى خويش مى كوشد، تا آنجا كه قسمت مهمى از فعاليت برخى از وزارت خانه ها، صرف حفظ اين آثار مى شود. همچنين سازمان ملل، يكى از رسالت هاى خود را نظارت بر نگهدارى از آثار كشورهاى مختلف تعريف كرده است.

امروزه برخى كشورها با اينكه سابقه طولانى در شكل گيرى ندارند، ولى در نگهدارى تاريخ خود نهايت تلاش را دارند؛ زيرا اعتماد به تاريخ و فرهنگ بومى و اصيل خود را عاملى در حفظ هويت و باورها و در نهايت حفظ امنيت كشور خويش مى دانند. اما در كشورهاى اسلامى، كه از ابتدا مورد بغض و كينه دشمنان اسلام نيز بوده اند، نه تنها به اين مسئله اهتمامى نشده است، بلكه با تحريك همان دشمنان بدخواه، نمادهاى اسلامى به دست خود مسلمانان از بين رفته اند؛ از قبيل:

ص:220

1. تخريب قبور، مساجد و خانه هاي بزرگان و اوليا در مكه و مدينه

از بين رفتن ميراث فرهنگى مسلمانان در كشورهاى مختلف از آثار زيانبار تفكر وهابيان است. آنان از ابتداى هجوم به مناطقى از عربستان، شروع به تخريب آثار ماندگار سرزمين وحى كردند. در مكه با تخريب قبور بزرگان مدفون در قبرستان «معلاه» يا «بنى هاشم» ، تمامى قبه ها را از بين بردندكه هنوز تصاوير آن زمان وجود دارد. همچنين زادگاه حضرت زهرا (عليها السلام) و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و خانه هاى بزرگان از بين رفت و بسيارى از مساجد تخريب شد. امروز تنها از آن مساجد تاريخى اسمى مانده است.

از ميان خانه هايى كه در مكه به بهانه هاى مختلف در دوران سعوديان از بين رفت، خانه «ارقم بن ارقم» نخستين پايگاه تبليغى پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، خانه خديجه (عليها السلام) ، خانه حضرت ابوطالب (عليه السلام) و سكونتگاه على (عليه السلام) ، خانه عبدالله بن جُدعان (پيمانگاه حلف الفضول) ، زادگاه حضرت حمزه سيدالشهدا، خانه ام هانى (محل معراج پيامبر (صلى الله عليه و آله)) و زادگاه امام جعفر صادق (عليه السلام) ، بوده است.(1)از مساجدى كه در مكه از بين رفت، مى توان به مسجد ابراهيم (عليه السلام) و مسجدالرايه(2)و از اماكن زيارتى و تاريخى، مى توان به مزار شهداى بدر، ردّه، شهداى فخ، مسجد غديرخم و زيارتگاه حضرت آمنه (عليها السلام) ، مادر بزرگوار پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) اشاره كرد.(3)

از اماكن تخريب شده در مدينه نيز مى توان به اين اماكن اشاره كرد: مسجد بنى نجار، مسجد رد الشمس - عرفه، حمزه سيدالشهدا، بنى زريق،


1- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، اصغر قائدان، صص ١45 و ١5٢.
2- همان، صص ١5٧ - ١5٩.
3- همان، ص ١٩5.

ص:221

بلال بن رباح، ثنية الوداع و مسجد عثمان بن عفان.(1)از خانه هايى كه تخريب كردند، خانه ابوايوب انصارى بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) از ابتداى ورود به مدينه در آنجا ساكن شد. همچنين خانه امام صادق (عليه السلام) ، خانه ابوبكر، عمر، حسن بن زيد، خالد بن وليد، عثمان بن عفان، عمار بن ياسر، طلحه، مقداد و. . . تخريب شدند. (2)از زيارتگاه هايى كه در مدينه تخريب شد، گنبدهاى مربوط به ائمه بقيع (عليهم السلام) ، عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، فاطمه بنت اسد (عليها السلام) ، عمه هاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، زنان و دختران پيامبر (صلى الله عليه و آله) بود. آنان همچنين در احد زيارتگاه شهداى احد را تخريب كردند و آرامگاه على عريضى بن جعفر بن محمد (عليه السلام) ، فرزند امام صادق (عليه السلام) را از بين بردند. (3)

اينها تنها بخشى از تخريب ميراث فرهنگى اسلام در مدينه و مكه بود؛ ميراثى كه يادآور خاطرات پيامبر (صلى الله عليه و آله) و دوران صدر اسلام، مسلمانان و ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله) بود. امروزه هر انسان عاشق پيامبر (صلى الله عليه و آله) ، وقتى خاطرات مسلمانان و جانبازى ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله) را مرور مى كندو آن گاه اين هتك حرمت به آنان را مى بيند، در مسلمان بودن وهابيان ترديد مى كند و مى گويد چگونه آنان ادعاى دوستى پيامبر را دارند، ولى با آثار و نشانه هاى او و اصحابش مخالفت مى ورزند.

٢. تخريب آثار اسلامي در عراق

وهابيان چندين بار به مشاهد و اماكن متبركه اهل بيت (عليهم السلام) در عراق هجوم بردند و جنايت هاى بسيارى را مرتكب شدند كه مى توان به حمله


1- تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، صص ١45 و ١5٢.
2- آثار تاريخى مكه و مدينه، ص 44١.
3- همان، ص ٣55.

ص:222

آنان به شهرهاى نجف و كربلا اشاره كرد.

آنان در روز عيد غدير خم كه بسيارى از مردان به شهر نجف رفته بودند تا كنار مرقد حضرت على (عليه السلام) ، اين روز را گرامى دارند، درحالى كه در شهر كربلا كسى جز زنان، كودكان و پيران نبودند، به كربلا شبيخون زدند و كشتار گسترده اى راه انداختند. تعداد شهدايى كه در اين هجوم برآورد شد، بين پنج هزار تا شانزده هزار نفر بود. آنان در اين حمله، ضريح مقدس امام حسين (عليه السلام) را شكستند و اموال آن را به غارت بردند. ضمن شكستن ضريح «حبيب بن مظاهر» ، آن را آتش زدند و با آتش آن، قهوه درست كردند و خوردند. اين اعمال وحشيانه را انجام دادند تا آتش حقد و كينه به ياران ائمه (عليهم السلام) را تسكين دهند. (1)شش سال بعد نيز به شهر نجف حمله كردند، ولى مرحوم «كاشف الغطاء» از مدت ها قبل با تربيت طلاب زيادى از حوزه نجف كه آنان را براى مقابله آماده كرده بود، از شهر دفاع كردند و وهابيت نتوانستند وارد شهر شوند و با تحمل خسارت عقب نشينى كردند.(2)اخيراً نيز با فتواى مفتيان وهابى، حرم عسكريين تخريب شد. (3)


1- كشف الارتياب، سيد محسن امين، ص١٣.
2- همان، ص ٢١.
3- ٢٣ محرم ١4٢٧ه. ق.

ص:223

فصل پنجم: دستبرد در ميراث مكتوب مسلمانان

اشاره

آثار علمى انديشمندان، همواره بخشى از هويت هر كشور و مكتبى است كه بايد همانند آثار گران بهاى موزه ها ارج نهاده شوند.

وهابيان با دستبرد در ميراث مكتوب مسلمانان نه تنها آثار گذشتگان را تحريف كردند، بلكه در برخى موارد با حمله به كتابخانه ها، اصل آثار مكتوب اسلامى را از بين بردند. آنان در مكه و مدينه با حمله به كتابخانه ها كه در آنها كتاب هاى نفيس و نادرى وجود داشت، از جمله كتابى به خط «عبدالله بن مسعود» كه جزء آثار مهم فرهنگى اسلامى بود، همه آن آثار را به آتش كشيدند و از بين بردند. به دستور حاكمان سعودى و طبق آمار گزارش شده، شصت هزار جلد كتاب چاپى و چهل هزار جلد كتاب خطى ميان شعله هاى آتش سوخت.(1)

مرحوم «محمد جواد مغنيه» در كتاب «هذه هى الوهابيه» نقل مى كند


1- تاريخ آل سعود، ناصر سعيد، ص ١٨٠.

ص:224

علت سوزاندن تمامى كتاب ها اين بود كه در برخى كتاب ها آمده بود كه سعوديان، يهودى الاصل اند.(1)

از ديگر كارهاى وهابيان مصادره كتاب هاست، براى مثال نبايد در كشور عربستان كتاب هاى مذهبى چهار مذهب اهل سنت و جماعت وجود داشته باشد؛ زيرا به نظر آنها، اين چهار مذهب از دين خارج اند. در عربستان انتشاراتى به اسم «مكتبة العربى» وجود داشت كه همه كتاب هاى آن را سوزاندند. گفتنى است نبايد كتاب هاى «سيد قطب» ، رئيس حزب «اخوان المسلمين» تا اين اواخر فروخته مى شد؛ زيرا عرب هاى كشور عربستان به فكر راحت طلبى اند، ولى كتاب هاى سيد قطب خلاف اعتقادات آنها، از جهاد سخن مى گويد.

مسأله مهم ديگر در مورد وهابيت تحريف ميراث مكتوب است. به طور كلى مى توان دستبرد و تحريف وهابيان را در چند بخش كلى بيان كرد:

١. تحريف معنوي و دستبرد در آيات

وهابيان تلاش مى كنند تا با انتشار برخى كتاب ها، به تحريف آيات و اعتقاداتى بپردازند كه درباره فضيلت، جايگاه و اهميت اهل بيت (عليهم السلام) است؛ براى مثال تفسير آنان از آيه «ذوى القربى» اين است كه منظور از آيه، رعايت حق خويشاوندى با پيامبر (صلى الله عليه و آله) است، نه دوست داشتن خاندان آن حضرت.(2)استدلال وهابيان اين است كه آيه ذوى القربى در مكه نازل شده است و على (عليه السلام) در آنجا كوچك بود و حسن و حسين (عليهما السلام) هم


1- تاريخ آل سعود، ص ١٨١.
2- همان، ص٢٣5.

ص:225

نبودند.(1)همچنين در آيه خمس، هيچ گونه حقى را براى اهل بيت قائل نيستند. و حال آنكه به گفته مفسران سه آيه مربوط به مودت قربى در مدينه نازل شد.

نكته ديگر اين است كه خداوند درباره فضيلت اهل بيت (عليهم السلام) مى فرمايد: «بگو هيچ گونه اجر و پاداشى از شما درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم)» (2)ولى آنان مى گويند اين سخن درست نيست؛ زيرا اجر خواستن از ويژگى هاى اهل دنياست و چنين سخنى متهم كردن پيامبر (صلى الله عليه و آله) است.(3)

همچنين مى گويند كه اعتراض على (عليه السلام) به خلافت ابوبكر براى اين نبود كه حق با على (عليه السلام) بود، بلكه او اعتراض داشت كه چرا در شوراى سقيفه نبوده است. بنابراين اعتراض على (عليه السلام) جايى ندارد؛ زيرا افراد زيادى در آن شورا نبودند و از مهاجران، فقط عمر، ابوبكر و ابوعبيده بودند.(4)همچنين نسبت هذيان به پيامبر از سوى عمر را دروغ محض مى خوانند و مى گويند:

چيزى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) مى خواست بنويسد، اگر واجب بود، طعن بر او وارد است كه چرا تا آن موقع نگفته بود. افزون بر اينكه با آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ منافات دارد؛ زيرا هرچه لازم و واجب بود، پيامبر (صلى الله عليه و آله) بيان كرد. اگر هم مستحب بود


1- تحليلى نو بر تاريخ صدر اسلام، عثمان خميس، ص٢44.
2- شورى: ٢٣.
3- تحليلى نو بر تاريخ صدر اسلام، ص ٢45.
4- همان، ص ٢5٧.

ص:226

پس لازم نبوده است و ضرورتى نداشته است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) بخواهد با اصرار بنويسد.(1)

درباره ناراضى بودن فاطمه (عليها السلام) از ابوبكر مى گويند: «وقتى خدا از ابوبكر راضى شده است، ناراحت شدن فاطمه به او ضررى نمى رساند» . در جريان فدك، حضرت زهرا (عليها السلام) در پاسخ به ابوبكر، به آيه قرآن استناد مى كند كه حضرت زكريا از خدا فرزندى مى خواهد تا از او و آل او ارث ببرد. وهابيان مى گويند در شأن پيامبر خدا نيست كه از خدا فرزندى بخواهد كه از او ارث ببرد. افزون بر اينكه حضرت زكريا مالى نداشته است كه ارث برده شود.

آنان درباره آيه ديگرى كه از ارث سليمان از داود (عليهما السلام) سخن مى گويد، معتقدند سليمان از داود مال ارث نبرد، بلكه علم و حكمت ارث برد. براى توجيه اين سخن خود، آمار عجيبى را از زندگى حضرت داود مى آورند كه معلوم نيست از كدام سند است. آنان مى گويند حضرت داود، صد زن، سيصد كنيز و فرزندان زيادى داشت و به سليمان چيزى نمى رسيد. چگونه خداوند از اين همه فرزند، فقط سليمان را ذكر مى كند؟ معلوم مى شود مال نبوده است.(2)

٢. حذف و جابه جايي روايات

نمونه ديگر از دستبرد وهابيت، حذف رواياتى است كه در چاپ هاى قبل برخى از كتاب ها وجود داشته است، ولى آن احاديث را در


1- تحليلى نو بر تاريخ صدر اسلام، ص ٢٠٣.
2- همان، ص١٩٧.

ص:227

چاپ هاى جديد نياورده اند؛ نظير آنچه درباره ازدواج موقت آمده است كه اصحاب مى گويند: «ما زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله) به آن عمل مى كرديم و تا زمان رحلت آن حضرت هم نهيى درباره آن نيامده بود، ولى كسى به رأى خود چيزى گفت» . بخارى نام آن فرد را بيان مى كند و مى گويد: «گوينده اين كلام عمر است» . اما اين جمله در چاپ هاى جديد حذف شده است. در ذيل تصاوير اين نسخه آورده شده و مشخص گرديده است كه جمله «

قال محمد يقال انه عمر » در چاپ هاى بعدى برداشته شده است.

><نمايش تصوير

ص:228

همان طور كه مشخص است، در اين نسخه، عبارت «

قال محمد يقال انه عمر » موجود است. ولى اين جمله در نسخه جديد برداشته شده است.

><نمايش تصوير

ص:229

><نمايش تصوير در اين نسخه نيز، عبارت مذكور از بين رفته است:

ص:230

ص:231

ص:232

٣. تبليغ و تحريف تاريخ

يكى ديگر از كارهاى وهابيان تحريف تاريخ است آنان در اين باره حتى از رسانه هاى جمعى نيز استفاده مى كنند؛ رسانه هايى مانند شبكه نور والعربيه. شبكه نور ضمن تلاش براى عادى سازى برخى تحريف هاى تاريخى به جعل تاريخ نيز مى پردازد و مى گويد: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) فرمود: «ثروت احدى مانند ثروت ابوبكر به من سود نرساند» . حال آنكه كم اطلاع ترين مردم از تاريخ اسلام مى داند كه حضرت خديجه كبرى (عليها السلام) با بخشش دارايى خود در راه اسلام، پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله) را يارى كرد.

شبكه نور در تلاشى آشكار براى پاك كردن چهره متهمان و عاملان اصلى «سقيفه بنى ساعده» و غصب فدك، همواره روايات و جملات ساختگى را به مخاطبان ارائه مى دهد.

آنان با تحريف تاريخ سعى بر آن دارند تا چهره منفور امويان را محبوب كنند و با تحريف تاريخ حتى دفاع از يزيد را نيز در برنامه كارى خود دارند و به صراحت امام حسين (عليه السلام) را تخطئه و يزيد را تبرئه مى نمايند.

4. تحريف كتب معتبر با استفاده از تصحيح و تحشيه

يكى ديگر از كارهاى آنها تجديد چاپ كتاب ها براى تحريف محتواى آنهاست؛ براى مثال در تجديد چاپ كتاب صحيح بخارى، بعضى از احاديث را حذف كردند. البته برخى كتاب ها را نيز براى نوشتن حاشيه بر كتاب، تجديد چاپ مى كنند؛ براى مثال «عبدالعزيز بن باز» از مفتيان بزرگ وهابيان در عربستان سعودى، با تعليقه اش بر شرح بخارى

ص:233

، جزء دوم صفحه ١٩5 چاپ دارالمعرفة، صحابى جليل القدر «بلال بن الحارث المزنى» را به كفر و شرك متهم مى كند؛ زيرا اين شاگرد رسول خدا در قحطى زمان خليفه دوم (عمر بن خطاب) به زيارت قبر شريف حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) رفته و به آن حضرت توسل جسته بود.(1)اين گونه اتهام ها، نه تنها از شاگردان، بلكه از استاد آنها احمدبن تيميه نيز سرزده است؛ آنجا كه «عبدالله بن عمر» را به دليل تبرك جستن از اماكنى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در آنجا نماز خوانده است، به كفر و شرك متهم كرده و گفته است: «اين كار صحابى، وسيله و سببى براى شرك به خداوند است» .(2)

«شيخ محمد نورى» در كتابش نمونه اى ديگر از تحريف و دستبرد نعمان پسر آلوسى در تفسير پدرش را ذكر مى كند:

نعمان پسر علامه آلوسى، تفسير پدرش را كه تفسير مهمى است، تحريف كرد. اگر اين تحريف را در تفسير پدرش انجام نمى داد، تفسيرش منبع و مرجع بزرگى براى مسلمانان قرار مى گرفت.(3)

نعمان كه دست به اين تحريف زده، وهابى است و كتاب هايى نيزعليه اعتقادات اهل سنت و جماعت نوشته است و «البانى» نيز تعليقاتى بر آن زده است.(4)زمانى كه نعمان در تفسير پدرش اعتقاداتى را مخالف


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ص٣٩٠.
2- همان.
3- ردود على شبهات السلفيه، محمد نورى، ص ٢4٩.
4- مانند: كتاب الآيات البينات فى عدم سماع الاموات، چاپ مكتبة المعارف رياض.

ص:234

اعتقادات خود مى بيند، آنها را تحريف و حذف مى كند.

«زينى دحلان» در تفسير خود بر آيه فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (نازعات: 5) نظر علما را ذكر مى كند و مى فرمايد:

منظور اين آيه عبارت است از نفوس فاضل و ارواح مردان بزرگ خدا كه با توسل كردن به آنها، خداوند به فرياد شخص مى رسد و شخص سوخته شده را نجات مى دهد و به وسيله آنها باران مى باراند و مردم را يارى مى دهد. علامه آلوسى مى گويد: «تمام اين كارها براى كرامت و بزرگى آن شخص ولى است» .(1)

وهابيان نيز نرم افزارى را درست كرده اند كه در آن تفسيرهاى زيادى وجود دارد. از جمله اين تفاسير، تفسير آلوسى است كه متأسفانه سوره نازعات را از آن حذف كرده اندكه بحث توسل به ارواح اوليا در آن وجود دارد. (2)

نمونه بارز ديگر از تحريفات آنان، تغيير عنوان كتاب هاى دعا در فصل «فضل زيارة قبر النبى (صلى الله عليه و آله)» است كه آن را به «فضل زيارة مسجد النبوى» تغيير داده و كتاب هايى نيز با همين نام چاپ كرده اند و ده ها نمونه ديگر كه مجال پرداختن به همه آنها نيست.


1- الدررالسنيه، ج5، ص٣.
2- الشامله، مشتمل بر ده هزار جلد كتاب، اهدايى كتابخانه صوتى مسجد النبى ص .

ص:235

كتابنامه

* قرآن

* نهج البلاغه، سيد رضى، تحقيق محمد عبده، بيروت، نشر دارالمعرفة.

١. آثار تاريخى مكه و مدينه، اصغر قائدان، تهران، مشعر.

٢. الآيات البينات فى عدم سماع الاموات، نعمان آلوسى، چاپ اول، رياض، مكتبة المعارف للنشر و التوزيع، ١4٢5ه. ق.

٣. آيه تطهير و ارتباط آن با عصمت.

4. ابطال التاويلات، ابى يعلى محمد بن الحسين الفراء، دارالامام الذهبى.

5. احكام القرآن، احمد بن على جصاص، بيروت، داراحياء التراث العربى، ١4٠5ه. ق.

6. احياء علوم الدين، محمدغزالى، بيروت، مكتبة العصيريه، ١4١٩ه. ق.

٧. ارشاد السارى، قسطلانى.

٨. اسدالغابة، ابن الاثير، بيروت، دارالكتاب العربى.

٩. الاسماء و الصفات، ابوبكر بيهقى، دارالجيل.

١٠. الاصول الاربعه، حكيم معراج الدين (محمد حسن جان صاحب سرندى) ، استانبول تركيه، ١٣46ه. ق.

ص:236

١١. اصول الفقه، محمدرضا مظفر.

١٢. اصول كافى، محمدبن يعقوب كلينى، نشر دارالكتب الاسلاميه، ١٣٨٨ه. ق.

١٣. اطيب البيان، طيب سيد عبدالحسين، تهران، انتشارات اسلام، ١٣٧٨ه. ش.

١4. اعجاز قرآن، محمدحسين طباطبائى، تهران، نشر رجاء.

١5. اقتضاء الصراط المستقيم، ابن تيميه حرانى، بيروت، دارالمعرفه.

١6. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، موسسة الوفاء، ١4٠٣ه. ق.

١٧. بدايع الفوائد، ابن قيم الجوزيه.

١٨. البدع و المحدثات و مالا اصل له، جمع من المؤلفين، جمع و اعداد، حمودبن عبدالله المصر، چاپ دوم، رياض، دارابن خزيمه، ١4١٩ه. ق.

١٩. بيان تلبيس الجهميه فى تأسيس بدعهم الكلاميه، ابن تيميه، مكه المكرمة، مطبعة الحكومة، ١٣٩٢ه. ق.

٢٠. پناهگاه توحيد، عبدالرحمان سعدى، ترجمه: اسحاق دبيرى، عربستان، دار قاسم.

٢١. پيام قرآن، ناصرمكارم شيرازى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ١٣٨١ه. ش.

٢٢. تاج العروس، محمد مرتضى زبيدى، بيروت، مكتبة الحيات، بى تا.

٢٣. تاريخ آل سعود، ناصر سعيد.

٢4. تاريخ الخميس ديار بكرى، حسين بن محمد بن حسن، بيروت، دار صادر.

٢5. تاريخ حسن، حسن بن عبدالرسول، چاپ سرى نگر.

٢6. تاريخ مدينة دمشق، على بن عساكر دمشقى، بيروت، دارالفكر، ١4١5ه. ق.

٢٧. تاريخ مملكة السعوديه، صلاح الدين مختار.

٢٨. تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه، اصغر قائدان، تهران، نشر مشعر،١٣٨4ه. ش.

ص:237

٢٩. . التأسيس فى رد اساس التقديس، احمد بن تيميه الحرانى.

٣٠. تحليلى نو بر تاريخ صدر اسلام، عثمان خميس.

٣١. تذكرة الفقهاء، حسن بن يوسف حلى، چاپ اول، قم، مؤسسه آل البيت (ع) .

٣٢. تفسير آلاء الرحمان، محمدجواد بلاغى، قم، بنياد بعثت، ١4٢٠ه. ق.

٣٣. تفسير الكشف و البيان، احمد بن ابراهيم ثعلبى نيشابورى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ١4٢٢ه. ق.

٣4. تفسير المنار، محمد رشيدرضا، مصر، الهيئة المصرية العامة للكتاب، ١٩٩٠م.

٣5. تفسير الميزان، سيد محمدحسين طباطبايى، قم، انتشارات اسماعيليان.

٣6. تفسير جزء آخر قرآن، بدون مؤلف، از كتب اهدايى وهابيت به حجاج با متن فارسى.

٣٧. تفسير مفاتيح الغيب، فخرالدين محمد بن عمر رازى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ١4٢٠ه. ق.

٣٨. تفسير نمونه، ناصرمكارم شيرازى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ١٣٨١ه. ش.

٣٩. التنبيه و الرد على معتقد قدم العالم و الحد، سيدحسن على السقاف، عمان، اردن، دارالامام النووى.

4٠. التنديد بمن عدد التوحيد، حسن بن على سقاف، اردن، دارالامام النووى، ١4١٣ه. ق.

4١. تنقيح الفتاوى الحامديه، مكتبة حبيبيه پاكستان.

4٢. الجامع الاصول، محمدبن اثير مبارك، بيروت، دارالفكر،١4١٠ه. ق.

ص:238

4٣. جامع السعادات، نراقى، تحقيق: سيدمحمود كلانتر، نجف اشرف، نعمان.

45. الجامع الفريد، مجموعه اى از نويسندگان، جده، نشرالاصفهانى، ١٣٩٣ه. ق.

46. الحصول، فخرالدين محمد بن عمر رازى، بيروت، مؤسسة الرسالة.

4٧. حقيقة التوسل و الوسيله، محمدعلى موسى، دارالتراث العربى،١4١٠ه. ق.

4٨. الخلاف، محمد بن حسن طوسى، چاپ اول، قم، دفتر انتشارات اسلامى.

4٩. الدر المنثور، جلال الدين سيوطى، بيروت، دارالمعرفه، ١٣65ه. ق.

5٠. الدررالكامنة، احمد بن حجر العسقلانى، بيروت، دارالجيل، ١4١4ه. ق.

5١. رحلة ابن بطوطه.

5٢. ردود على شبهات، محمد نورى.

5٣. رشفة الصادى، ابوبكر الحضرمى.

54. روح المعانى، سيدمحمود آلوسى، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4١5ه. ق.

55. الروح، ابن قيم الجوزيه.

56. زادالمعاد، ابن قيم الجوزيه.

5٧. زيارت از ديدگاه ائمه، عبدالهادى الحسينى، از مجموعه كتب منتشره در ميان حجاج، نشر دارقاسم.

5٨. زيارة القبور و الاستنجاد بالمقبور، احمدبن تيميه، اداره عمومى و نشر و ترجمه رياض، ١4١٠ه. ق.

5٩. زيارة القبور، فخر رازى، تصحيح: احمد عابدى، قم، انتشارات زائر.

6٠. سنن ابى داوود، سليمان بن اشعث سجستانى، بيروت، دارالفكر،١4١٠ه. ق.

6٢. سنن الدارمى، عبدالله بن بهرام دارمى، دمشق، مطبعة الاعتدال.

سنن كبرى بيهقى، بيروت، دارالفكر.

ص:239

64. سير اعلام النبلاء، شمس الدين ذهبى، بيروت، موسسة الرساله، ١4١٣ه. ق.

65. السيرة النبوية، ابن هشام، بيروت، دارالجيل، ١4١١ه. ق.

66. سيف الجبر المسلول على الاعداء، شاه فضل رسول قادرى، استانبول، ١٣٩5ه. ق.

6٧. شرح الصدور، ترجمه: عبدالله حيدرى، نشر اداره ارشاد مسجد الحرام و مسجد النبى، ١٣٨٣ه. ش.

6٨. شرح كشف الشبهات، محمد بن صالح العثيمين.

6٩. شرح مسلم، يحيى بن شرف نووى، چاپ دوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، ١٣٩٢ه. ق.

٧٠. شرح مقاصد، سعدالدين تفتازانى، قم، منشورات شريف رضى، ١4١٢ه. ق.

٧١. شرح مواقف، على بن محمد جرجانى، دارالطباعة العامرة.

٧٢. شفاء السقام، تقى الدين سبكى شافعى، بى جا، ١4١٩ه. ق.

٧٣. صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، بيروت، دارالفكر، ١4٠١ه. ق.

٧4. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج نيشابورى، بيروت، دارالفكر، ١4٠١ه. ق.

٧5. الصواعق الالهية فى الرد على الوهابيه، شيخ سليمان بن عبدالوهاب، استانبول تركيه، نشر ايشيق، ١٣٩٩ه. ق.

٧6. الصواعق المحرقه، ابن حجر هيتمى، استانبول، مكتبة ايشيق، ١4١٢ه. ق.

٧٧. صيانة القرآن من التحريف، چاپ پنجم، مؤسسه فرهنگى تمهيد، ١٣٨٣ه. ش.

٧٨. عقيدة الشيخ محمد بن عبدالوهاب، صالح عبدالرحمان.

٧٩. عقيدة اهل السنة و الجماعة، محمد بن صالح العثيمين، وزارت امور

٨٠.

ص:240

اسلامى سعودى، ١4٢٨ه. ق.

٨١. عقيدة شيخ محمد بن عبدالوهاب، گردآورى: دكتر صالح عبدالرحمان، مجموعه كتب منتشره در ميان حجاج.

٨٢. عنوان المجد فى تاريخ نجد، عثمان بن بشر نجدى، چاپ چهارم، رياض، مطبوعات دارة الملك عبدالعزيز، ١4٠٢ه. ق.

٨٣. العواصم من القواصم، ابوبكر بن عربى، الطبعة الحديثه.

٨4. الغدير، عبدالحسين امينى، قم، مركز الغدير.

٨5. فتاوى اسلاميه، عبدالعزيز بن باز.

٨6. فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتاء سايت.

٨٧. فتاوى منار الاسلام، ابن عثيمين.

٨٨. الفتاوى، شيخ محمود شلتوت، قاهره، دارالشرق، ١٣٩5ه. ق.

٨٩. فتح البارى، شرح صحيح بخارى، ابن حجرعسقلانى، چاپ دوم، بيروت، دارالمعرفة للطباعة والنشر، ١٣٠٠ه. ق.

٩٠. فتح القدير، محمد بن على شوكانى، نشر عالم الكتب، بى تا.

٩١. فتح المجيد، عبدالرحمان بن حسن آل شيخ حامد الفقهى، رياض، نشر اداره ارشاد عربستان سعودى، ١4١١ه. ق.

٩٢. فتنه الوهابية، احمد زينى دحلان.

٩٣. الفجر الصادق، صدقى زهاوى جميل، مصر، واعظ، ١٣٢٣ه. ق.

٩4. الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، على بن حزم اندلسى، بيروت، دارالكتب العلميه.

٩5. الفصل، ابى محمدعلى بن احمد بن حزم، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4٣٠ه. ق.

٩6. فضل الصلاة على النبى٩ الجهضمى، تحقيق: ناصرالدين الالبانى،

٩٧.

ص:241

بيروت، نشر مكتب الاسلامى، ١٣٩٧ه. ق.

٩٨. فيض القدير، عبدالرؤوف المناوى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4١5ه. ق.

٩٩. قاموس القرآن، على اكبر قريشى، تهران، دارالكتب الاسلامية، ١٣٧١.

١٠٠. كتاب التوحيد، محمد بن عبدالوهاب، الرئاسة العامة للبحوث والافتاء، چاپ سوم، رياض، ١4٢6ه. ق.

١٠١. كنزالعمال، متقى هندى، بيروت، موسسة الرساله، ١4٠٩ه. ق.

١٠٢. كيف نتحقق التوحيد، عبدالعزيز بن باز.

١٠٣. كشف الارتياب، سيدمحسن امين عاملى، مكتبة الحرمين، ١٣٨٢ه. ق.

١٠4. اللؤلؤ المكين من فتاوا فضيلة، الشيخ بن جبرين، سايت: فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء.

١٠5. لسان العرب، ابن منظور، قم، ادب الحوزة، ١4٠5ه. ق.

١٠6. لسان الميزان، احمد بن حجرالعسقلانى، چاپ دوم، بيروت، مؤسسه اعلمى، ١٣٩٠ه. ق.

١٠٧. مجمع الزوائد، نورالدين هيثمى، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4٠٨ه. ق.

١٠٨. مجموع فتاوا، بن باز، موقع الرئاسة العامة للبحوث العلمية والافتاء.

١٠٩. مجموع فتاوى و مقالات متنوعه، عبدالعزيز بن باز، جمع و ترتيب محمدبن سعدالشويعر.

١١٠. مجموع فتاوى، احمد بن عبدالحليم ابن تيميه، اردن، نرم افزار اصدار، ١4١٩ه. ق.

١١١. مجموعة الرسائل، ابن تيميه، حرانى، بيروت، دارالكتب العلميه.

١١٢. مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات

١١٣.

ص:242

فرهنگى، ١٣٧٣ه. ش.

١١4. محبت و شفقت صحابه و اهل بيت (ع) ، شيخ صالح، از مجموعه كتب اهدايى براى حجاج.

١١5. محجة البيضاء، ملامحسن فيض كاشانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى.

١١6. مخالفة الوهابيه للقرآن والسنه، عمرعبدالسلام، بيروت، دارالهدايه، ١4١6ه. ق.

١١٧. مسائل فى العقيده، عبدالرزاق عفيفى.

١١٨. مسائل فى العقيده، عثمان خميس.

١١٩. المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، تحقيق: يوسف مرعشى، بيروت، دارالمعرفه، ١4٠6ه. ق.

١٢٠. مسند ابى يعلى، ابويعلى الموصلى، تحقيق: حسين سليم اسد، دارالمأمون للتراث.

١٢١. مسند احمد، احمد بن حنبل، بيروت، دار صادر، ١٣١٣ه. ق.

١٢٢. مسند حميدى، عبدالله بن زبير، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4٠٩ه. ق.

١٢٣. المطالب العالية فى العلم الالهى، فخر رازى، بيروت، دارالكتاب العربى، ١٣65ه. ق.

١٢4. مفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، تهران، دفتر نشر كتاب، ١4٠4ه. ق.

١٢5. الملل والنحل، جعفر سبحانى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.

١٢6. منهاج السنة، احمد بن تيميه حرانى، تصحيح: محمد رشاد، مدينة النشر.

١٢٧. منهج ابن تيمية فى مسئلة التكفير، عبدالمجيد بن سالم المشعبى، رياض، اضداء السلف، ١4١٨ه. ق.

ص:243

١٢٨. المواهب اللدنيه، احمد بن محمد قسطلانى، بيروت، مكتبه اسلامى.

١٢٩. ميزان الاعتدال، شمس الدين ذهبى، بيروت، دارالمعرفه، ١٣٨٣ه. ق.

١٣٠. نگرشى نو به تاريخ صدر اسلام، عثمان خميس، ترجمه: اسحاق دبيرى، انتشارات حقيقت، از كتب اهدايى به حجاج، ١٣٨5ه. ش.

١٣١. نواقض الاسلام، بن باز، ترجمه: اسحاق دبيرى، انتشارات دار قاسم از كتب اهدايى به حجاج در عمره.

١٣٢. نهج الحق و كشف الصدق، حسن بن مطهر حلى، بيروت، دارالكتب اللبنانيه.

١٣٣. وسائل الشيعه، محمد بن حسن حر عاملى، چاپ اول، قم، مؤسسه آل البيت: ، ١4٠٩ه. ق.

١٣4. وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفى، سمهودى على بن احمد مصرى، بيروت، دار الاحياء التراث العربى، ١4١٧ه. ق.

١٣5. الوهابية فى الميزان، جعفرسبحانى، انتشارات موسسة الفكر الاسلامى، ١4١٧ه. ق.

١٣6. هداية المسترشدين.

١٣٧. الهدية السنية.

١٣٨. ينابيع الموده لذوى القربى، شيخ سليمان بن ابراهيم بن القندوزى الحنفى، چاپ اول، تهران، انتشارات اسوه، ١4١6ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109