آفتاب در غربت

مشخصات کتاب

سرشناسه : بنی هاشمی، سیدمحمد، 1339 -

عنوان و نام پدیدآور : آفتاب در غربت/محمد بنی هاشمی.

مشخصات نشر : تهران: انتشارات منیر، 1391.

مشخصات ظاهری : 508ص.

شابک : 978-964-539-350-0

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : این کتاب در سالهای مختلف توسط ناشرین متفاوت منتشر شده است.

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- غیبت

موضوع : مهدویت-- انتظار

رده بندی کنگره : BP224/4/ب9آ7 1391

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 2786952

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

پیشگفتار

بسم الله الرحمن الرحیم

این کتاب را به نیابت از «شهدای والا مقام کربلا»

به بزرگ زاده امیر عالَم، نور چشم فاطمه اطهر علیها السّلام

صدیقه صغری، عقیله بنی هاشم، زینب کبری علیه السلام

تقدیم می نمایم.

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

بخش اوّل: شکر نعمت

مدخل

گسترش و حاکمیّت مدرنیسم، طمع ورزی و فزون خواهی و تمتّع بیشتر، و تأثیر آن بر شیوه های معیشتی و خواهش ها و تمنّاهای آدمیان، از جمله ویژگی های دنیای معاصر است. آدمیانی جاه طلب، که به هیچ حدّ قانع نبوده و با نفس زدن های حیات سوز، و بهره جویی های مسرفانه و آزمندانه، خود را به خفگی و هلاکت انداخته اند.

روی برتافتن از معنویت، پندار اقتدار و سلطه، خودبینی و خودپرستی، واژگونی ارزش ها، وانهادگی آدمی، مفتون شیطان شدن، همه و همه، نتیجه و حاصل غفلت و اعراض از یکتاپرستی است.

او عصاتان داد تا پیش آمدید

وان عصا از خشم هم بر وی زدید

در این سایه روشن معنویت و فرو شدن آن از آسمان انسانیّت، بازگشت به هویت فطری و زیّ انسانیّت، ضروری می نماید.

بدین رو، تفکّر در آثار و آلاء خداوند، مشی بندگی و طریق عبودیّت، پیشه ساختن، آموختن و نهادینه ساختن ارزش های والای اخلاقی و ... تنها راه درمان و ضامن فلاح و رستگاری انسان امروز می باشد.

در این راستا، خدای سبحان، روان انسان را به نور علم و عقل منوّر ساخته تا با اندیشه و تفکّر در اقیانوس نعمت های بی شمار و گوناگون الهی، به اطاعت از اوامر خداوندی و فروتنی سپاسگزاری در پیشگاه مُنعم علی الاطلاق، به هدف آفرینش

ص: 17

خود دست یابد.

نعمت شکرگزاری و سپاس در برابر منعم، و بیزاری و انزجار از نعمت خوارگان ناسپاس، با سرشت آدمی عجین و آمیخته است. از این رو، صفت مذکور، از مهم ترین اهرم های رشد و کرامت نفس و عزّت و والایی انسان به شمار می آید. در این مجال کوتاه، به کلام نورانی و حیات بخش امام صادق علیه السلام تمسّک و تبرّک جسته، خوانندگان ارجمند را به درنگ و تأمّل در مضامین بلند آن فرامی خوانیم:

لَو کانَ عِندَ اللهِ عِبادَةٌ تَعَبَّدَ بِها عِبادَهُ المُخلِصینَ أفضَلَ مِنَ الشُّکرِ عَلی کُلِّ حالٍ لَاطلَقَ لَفظَةُ فیهِم مِن جَمیعِ الخَلقِ بِها فَلَمّا لَم یَکُن أفضَلَ مِنها خَصَّها مِن بَینِ العِباداتِ وَ خَصَّ أربابَها فَقالَ: (وَ قَلیلٌ مِن عِبادِیَ الشَّکُورُ).(1)

اگر در میان کارهای پسندیده در تمام حالات، عبادتی در نزد خدا بهتر از شکر بود که بندگان خالص خود را به آن فرمان دهد، همانا آن را در گفتار خویشی تذکّر می داد و چون برتر از آن نبود آن را از بین عباداتش امتیاز داده و نیز صاحبان شکر را برتری بخشیده و برگزیده و فرموده است «و از بندگان من، اندکی سپاسگزارند.»

از خدای منعم، توفیق شناخت نعمت های او و شکرگزاری در برابر آن ها را خواستاریم، هرچند:

از دست و زبان که برآید

کز عهده شکرش به درآید؟

بنده همان به که ز تقصیر خویش

عذر به درگاه خدای آورد

ور نه سزاوار خداوندیش

کس نتواند که به جای آورد2.

ص: 18


1- بحارالانوار/ ج71/ 52.

پیش گفتار

یکی از مهم ترین واجبات فراموش شده، شکر نعمت های الهی است. کمتر کسی از اهل ایمان این مقوله را بر خود فرض می شمارد و نسبت به عدم انجامش، خویش را مقصّر می داند. امّا واقعیت این است که همین امر از عدم شناخت صحیح این فریضه الهی حکایت می کند و ضرورت آگاهی یافتن درباره آن را بیشتر روشن می نماید. حضرت جوادالائمّه علیه السلام می فرمایند:

نِعمَةٌ لا تُشکَرُ کَسَیِّئَةٍ لا تُغفَرُ(1)

نعمتی که شکرش گزارده نشود، مانند گناهی است که بخشوده نشود.

با دقّت در این فرمایش ممکن است خود را به خاطر ناسپاسی از بسیاری نعمت ها، گناه کار تلقّی کنیم و به پیشگاه الهی دست به توبه برداریم. از این رو، به عنوان اوّلین قدم در مسیر جبران کوتاهی های خویش، خود را محتاج می بینیم تا جایگاه «شکر نعمت» را در فرهنگ قرآن و سنّت بشناسیم. نتیجه این شناخت، تصدیق این حقیقت است که کوتاهی در امر شکرگزاری، انسان را تا حدّ بهیمیّت (چارپا بودن) تنزّل می دهد. این جاست که قدم دوم را در این راه، درخصوص آشنایی با انواع و مراتب شکر الهی بر می داریم و بدین گونه با معنای شکر قلبی، زبانی و عملی آشنا می شویم. ضمناً به اهمیّت5.

ص: 19


1- بحارالانوار/ ج78/ ص365/ ح5.

سجده شکر در اظهار سپاس به درگاه خداوند نیز واقف می گردیم.

سومین گام در این بحث مربوط به بالاترین درجه شکر است که همانا عجز از شکر و اعتراف به تقصیر در ادای آن می باشد. آگاه شدن از نتایج شکر و عواقب کفران نعمت، چهارمین قدم در شناخت هرچه بهتر این فریضه فراموش شده است. در این مرحله با برخی از سنّت های خداوند درخصوص بقاء و زوال نعمت هایش آشنا می گردیم.

پنجمین و آخرین گام در این بحث، توجّه به واسطه های شکر نعمت و اهمیّت سپاسگزاری از آنان است. در این مقام روشن می شود که اگر کسی شکرگزار ایادی نعمت الهی نباشد، در حقیقت شکر خداوند را به جا نیاورده است. پایان بخش همه مطالب، اشاره به سپاسگزاری از یکی از مهم ترین مصادیق واسطه های نعمت، یعنی پدر و مادر می باشد.

در این بخش سعی کرده ایم که با برداشتن این پنج قدم، شناخت لازمی از شکر- به عنوان یکی از برترین واجبات دینی- ارائه دهیم. هر فصل را به توضیح یکی از این گام ها اختصاص داده ایم.

ص: 20

فصل 1: اهمیّت شکر پروردگار

حکمت عطا شده به لقمان

وصف حکمتی که خداوند متعال به جناب لقمان بخشیده، در آیات و روایات، مکرّر به چشم می خورد. هم چنان سخنان و مواعظ ایشان در قرآن- معجزه جاوید پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم- بیان شده است. این امر، اهمیّت و شرافت حکمتی را که خدا به جناب لقمان بخشیده، نشان می دهد. پس مناسب است که این حکمت را از کتاب و سنّت شناسایی کنیم:

(وَ لَقَد آتَینا لُقمانَ الحِکمَةَ اَنِ اشکُر لِلّهِ وَ مَن یَشکُر فَاِنَّما یَشکُرُ لِنَفسِهِ وَ مَن کَفَرَ فَاِنَّ اللهَ غَنِیٌّ حمیدٌ)(1)

ما به لقمان حکمت عطا کردیم که خدا را شکر کن. و کسی که شکرگزار باشد، صرفاً به نفس خودش شکر کرده است. و هرکسی کفران کند، خداوند، بی نیاز و در خور ستایش است.

خداوند در این آیه فرموده است که ما به لقمان «حکمت» عطا کردیم و خود در تفسیر حکمت، تعبیر «اَنِ اشکُر لِلّهِ» را آورده است. یعنی «خدا را شکر کن» را به او بخشیدیم. این نحوه بیان، به زیبایی هرچه تمامتر، هم موهبت الهی به لقمان و هم2.

ص: 21


1- لقمان/ 12.

نحوه عطای آن را توضیح می دهد. «خدا را شکر کن» چگونه قابل بخشش است؟ مسلّماً به صرف گفتن و امر کردن، این بخشش صورت نمی گیرد. امر به شکر کردن، در مورد کسی مفید و نافذ است که در مرتبه ای از معرفت و عقل و فهم باشد که هم اهمیّت آن امر را بشناسد، و هم حُسن آن را تا حدّ وجوب عمل به آن تشخیص دهد. در آن صورت، چه بسا اصلاً نیازی به گفتن و امر کردن نباشد و او با همان عقل و فهم عطا شده، به ضرورت شکر خداوند برسد.

در بیان همین آیه مبارکه، از امام موسی بن جعفر علیهما السلام روایت شده که خطاب به «هشام» فرمودند:

یا هِشامُ اِنَّ اللهَ تَعالی... قالَ: وَ لَقَد آتَینا لُقمانَ الحِکمَةَ قالَ: الفَهمُ وَ العَقلُ.(1)

یعنی منظور از حکمت داده شده به لقمان در آیه شریفه، «فهم» و «عقل» است. به این ترتیب، نحوه اعطای «خدا را شکر کن» به لقمان فهمیده می شود. در حقیقت، خدای متعال، فهم و عقل و معرفتی به او بخشید، تا به برکت آن، خود تشخیص دهد که باید خدا را شکر کند. او در این کار، احتیاج به امری که امتثال آن برایش مشکل و تکلّف آور باشد، نداشته است.

نکته ظریفی که در ظاهر این آیه باید مورد توجّه قرار گیرد، کلمه «آتینا» است. خدای سبحان می فرماید: «حکمت را ما دادیم». پس معلوم می شود که باید لطف خدا شامل حال انسان شود تا یاد بگیرد «شکر» خدا را به جای آورد. این فهم شکر، چیزی نیست که هرکس به اختیار خودش بتواند به آن نائل شود. بلکه این لطف خداست که انسان به حدّی از فهم و عقل برسد که بفهمد، باید خدا را شکر کند و بدین ترتیب از درجه حیوانیّت عبور کرده، به مرتبه واقعی انسانیّت برسد. از این جا معلوم می شود که مسأله شکر خدا و رسیدن انسان به درجه فهم آن، چه اندازه اهمیّت دارد. چرا که همه حکمت در این امر خلاصه شده و خدای منّان، به خاطر این لطف2.

ص: 22


1- اصول کافی/ کتاب العقل والجهل/ ح 12.

و احسان، بر جناب لقمان منّت نهاده است. بنابراین باید موضوع «شکر خداوند» بسیار جدّی و اساسی تلقّی شود و نباید به عنوان یک حکم فرعی و جزئی، به آن نگاه کرد.

وقتی چنین حکمتی به جناب لقمان داده شده، ایشان به موعظه پسر خود پرداخت. خدای متعال مواعظ لقمان به پسرش را چنین بیان کرده است:

(وَ اِذ قالَ لُقمانُ لِابنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشرِک بِاللهِ اِنَّ الشِّرکَ لَظُلمٌ عَظیمٌ)(1)

و هنگامی که لقمان، در حالی که پسرش را موعظه می کرد به او گفت، ای پسرکم به خدا شرک نورز، همانا شرک ظلم بزرگی است.

لقمان در مقام موعظه به پسرش گفت: کسی را با خدا شریک نکن و از شرک به خدا دوری کن. آیا این توصیه، با آن حکمتی که خدا به لقمان بخشیده ارتباطی ندارد؟ این سفارش لقمان به فرزندش، دقیقاً برخاسته از آن حکمت عطا شده به اوست. چون ایشان به درجه ای از فهم و عقل رسیده بود که لزوم شکر پروردگار را با همه وجودش می یافت؛ لذا در مقام موعظه به پسرش او را به نفی شرک سفارش کرد، تا او را متذکّر کند که شاکر بودن در پیشگاه خدا اقتضا می کند که انسان فقط بنده او باشد و سر به آستان دیگری نساید.

بدیهی است که هیچ کس به اندازه خداوند بر انسان حق ندارد. چون همه نعمت ها از اوست و اگر هم انسان ها توانایی انجام کاری و خدمتی نسبت به یکدیگر پیدا می کنند، به برکت نعمت های اوست. شکرگزاری به پیشگاه خداوند منّان اقتضا می کند که انسان به این حقیقت توجّه داشته باشد، و بنابراین برای هیچ کس در عرض خدا و مانند او احترام و ارزش قائل نشود. در دوست داشتن قلبی، در خضوع کردن و اطاعت نمودن و ... کسی را شریک خداوند قرار ندهد. این حقّی است که او بر ما بندگان دارد. اگر کسی به این واقعیّت توجّه نکند یا در عمل کوتاهی نماید، در واقع، حقّ خدا را ضایع کرده و به او «ظلم» نموده و نسبت به او کفران نعمت کرده است. از این رو،3.

ص: 23


1- لقمان/ 13.

شکرگزارنده به پیشگاه خدای متعال باید از هر نوع شرکی نسبت به او پرهیز کند. این همان سفارش لقمان به فرزندش می باشد و در حقیقت تجلّی حکمتی است که خدا از روی فضل خود به ایشان عطا فرموده است. پس در شکرگزاری از خداوند، پرهیز از مصادیق شرک الزامی است؛ چه، اساس شکر، توحید در بندگی خداست.

پایه و اساس شکر خداوند این است که انسان در بندگی او اخلاص داشته باشد و در هیچ شرایطی به خضوع در غیر پیشگاه خدا راضی نشود. چنین کسی می تواند به مرتبه شکر پروردگار نائل شود. در حقیقت، شکر، از اعتقاد عمیق به توحید برمی خیزد و هر مقدار این اعتقاد در انسان ضعیف تر باشد، کم تر شکرگزار خدا خواهد بود. در قرآن کریم می خوانیم:

(وَ اشکُرُوا لِلّهِ اِن کُنتُم اِیّاهُ تَعبُدُونَ)(1)

خدا را شکر کنید، اگر فقط او را بندگی می کنید.

یعنی لازمه این که انسانی فقط خدا را عبادت کند، این است که او را شکر کند. «عبادت» منتهای خضوع و اطاعت محض از معبود است. نهایت خواری و تذلّل در پیشگاه او، به خاطر خود او، نه به فرمان دیگری است. شکر نیز برخاسته از همین بندگی خالصانه است. هرقدر این اخلاص در بندگی ناقص باشد، تحقّق شکر هم ناقص می شود. لذا به توصیه جناب لقمان، برای این که شاکر خدای متعال باشیم، نخست باید اعتقاد به توحید واقعی در ما محقّق گردد. زیرا طبق بیان قرآن، لازمه بندگی کردن خدا، شکرگزاری از نعمت های او می باشد.

(وَ اشکُرُوا نِعمَةَ اللهِ اِن کُنتُم اِیّاهُ تَعبُدُونَ)(2)

پس اخلاص در بندگی خدا از شکر نسبت به نعمت های او برمی خیزد و به شکرگزاری بیش تر در پیشگاه او می انجامد.4.

ص: 24


1- بقره/ 172.
2- نحل/ 114.

رسیدن به مرز انسانیّت به وسیله شکر

پیامبر اسلام و اهل بیت گرامی ایشان علیهم السلام- که مربّیان توحید هستند- در ابتدای هر کاری لب به ثنای الهی گشوده و خدا را حمد نموده، و اهمیّت و راه شکرگزاری او را به ما آموزش داده اند. امام سجّاد علیه السلام صحیفه سجّادیّه را با حمد و ستاییش خدای یکتا آغاز نموده اند. در عنوان اوّلین دعای صحیفه آمده است:

کانَ مِن دُعائِهِ علیه السلام اِذَا ابتَدَأَ بِالدُّعاءِ بَدَأ بِالتَّحمیدِ للهِ عَزَّوَجَلَّ وَ الثَّناءِ عَلَیهِ.

همه این دعا درباره حمد و ستایش خداست. در قسمتی از دعا- که شاهد بحث ما می باشد- آمده است:

اَلحَمدُللهِ الَّذی لَو حَبَسَ عَن عِبادِهِ مَعرِفَةَ حَمدِهِ- عَلی ما اَبلاهُم مِن مِنَنِهِ المُتَتابِعَةِ وَ اسبَغَ عَلَیهِم مِن نِعَمِهِ المُتَظاهِرَةِ- لَتَصَرَّفُوا فی مِنَنِهِ فَلَم یَحمَدُوهُ وَ تَوَسَّعُوا فی رِزقِهِ فَلَم یَشکُرُوهُ. وَ لَو کانُوا کَذلِکَ لَخَرَجُوا مِن حُدُودِ الإِنسانِیَّةِ اِلی حَدِّ البَهیِمِیَّةِ، فَکانُوا کَما وَصَفَ فی مُحکَمِ کِتابِهِ: «اِن هُم الّا کَالاَنعامِ بَل هُم اَضَلُّ سَبیلاً»(1) وَالحَمدُ لِلّهِ عَلی ما عَرَّفَنا مِن نَفسِهِ وَ اَلهَمَنا مِن شُکرِهِ.(2)

حمد، مخصوص خدایی است که اگر شناخت حمد و سپاسگزاری خود را نسبت به عطایای پی در پی خود- که وسیله آزمایش آن هاست- و نیز نعمت های پیوسته ای که بر ایشان به طور کامل ارزانی داشته، محروم می ساخت، در آن صورت، از مواهب و نعمت های الهی استفاده می کردند، امّا خدا را حمد نمی کردند و در روزیش گشایش می یافتند (با فراخی و وسعت، از رزق و روزی خدا استفاده می کردند)، ولی شکر او را به جا نمی آوردند. و اگر چنین بودند، آن وقت از مرزهای انسانیّت خارج شده، به جرگه چارپایانل.

ص: 25


1- فرقان/ 44.
2- صحیفه سجّادیّه/ دعای اوّل.

می رفتند و آن گونه می شدند که خدا در کتاب محکم خود (قرآن) وصف کرده است:

«آن ها نیستند مگر چون چارپایان بلکه گمراه تر از آنان» و حمد و سپاس خدای را که خود را به ما شناسانده و شکر خود را به ما الهام نموده است.

از بیان نورانی امام سجّاد علیه السلام می فهمیم که اگر خدای متعال، فهم و شناخت «حمد» خودش را به بندگان عطا نکرده بود، آن ها از این نعمت بزرگ محروم می ماندند. پس این که انسان بفهمد و عقلش برسد که باید خدا را حمد کند، اکتسابی نیست و مانند همه معرفت های دیگر، صُنع خود خداست(1) و اگر خدا باب حمد خودش را بر بندگانش نمی گشود تا آن ها بفهمند که باید او را شکر کنند، این باب برای همیشه بسته می ماند. البتّه حمد کردن، فعل اختیاری ماست، ولی معرفت حمد صُنع خداست. تا این معرفت برای ما حاصل نشود، زمینه ای برای حمد اختیاری ما به وجود نمی آید.

معرفت «حمد»، از بزرگ ترین نعمت های خدا بر ما انسان هاست که نوعاً مورد غفلت و بی توجّهی قرار می گیرد و کمتر کسی به نعمت بودن آن توجّه می کند. برای تنبّه به این موهبت الهی، باید بدانیم که ممکن بود خداوند انسان را بیافریند و نعمت های بی شماری هم به او ببخشد، امّا معرفت حمد و سپاس مُنعم را به او ندهد. این معرفت، چیزی غیر از معرفت خدا و غیر از معرفت نعمت های خداست. لازمه شناخت خدا و نعمت های او، این نیست که انسان، لزوم حمد خدا و حُسن این کار را بفهمد. به عنوان مثال «سلامتی» از نعمت های بزرگ خداست که بسیاری اوقات، مورد غفلت و بی توجّهی انسان قرار می گیرد. امّا فهم نعمت بودنِ سلامتی یک مطلب است، و فهم این که انسان سزاوار است به خاطر این نعمت، شکرگزار خدای مهربان باشد، مطلب دیگری است. ممکن بود خدای تعالی فهم نعمت سلامتی را به انسان ببخشد، ولی فهم این وظیفه را که باید شکرگزار نعمت الهی باشد، به او عطا نکند.

بنابراین «معرفت حمد خدا» نعمت بسیار بزرگ و در عین حال لطیفی است کهد.

ص: 26


1- برای روشن شدن این که هر معرفتی صُنع خداست، به کتاب «گوهر قدسی معرفت» از همین نویسنده رجوع کنید.

فهم نعمت بودن آن، با تذکّر امام زین العابدین علیه السلام، به فضل الهی برای انسان روشن می گردد.

امام علیه السلام در پاسخ به این سؤال که اگر خدا این معرفت را به بندگان عطا نمی کرد چه می شد، بیان بسیار زیبا و روشنی فرموده اند: مردم از نعمت های بیکران الهی- که از سر منّت و بدون هیچ استحقاقی به آن ها عطا کرده است- پی در پی استفاده می کردند و غافل از این که خدا می خواهد به این وسیله بندگانش را امتحان کند، از ستایش و شکرگزاری نسبت به او دریغ می ورزیدند. در این صورت، مانند چارپایان و بلکه گمراهتر از آنان می شدند.

تعبیری که در بیان عطای نعمت در این دعا به کار رفته، فعل «ابلا هُم» است. «ابلی» مانند «ابتلی» معنای امتحان را در بردارد؛ همان طور که در قرآن کریم درباره امتحان حضرت ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السّلام تعبیر «ابتلی» به کار رفته است:

(وَ اِذِ ابتَلی اِبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ)(1)

وقتی خدا ابراهیم را به کلماتی امتحان کرد.

خداوند چون می خواسته حضرت ابراهیم علیه السلام را امتحان کند، تعبیر «ابتلی» را به کار برده است.

در این جا نیز امام علیه السلام، واژه «ابلی» را استفاده فرموده اند که معنای امتحان الهی را می رساند. پس اگر خدا «معرفت حمد» خودش را به بندگان عطا نمی کرد، هرگز در این امتحان پیروز نمی شدند و نعمت های بی دریغ الهی را صرف می کردند، بدون این که حمد او را به جا آورند.

انسانی که «معرفت حمد» به او تفضّل نشده است، با فراخی و وسعت، از رزق و روزی خدا بهره می گیرد، ولی شکر خدا را نمی کند. بدین ترتیب، از مرزهای انسانیّت خارج شده، به حدّ بهیمیّت می رسد؛ یعنی به درجه چارپایان تنزّل نموده و چه بسا از آنان هم پست تر گردد:4.

ص: 27


1- بقره/ 124.

(اِن هُم اِلّا کَالاَنعامِ بَل هُم اَضَلُّ سَبیلاً)(1)

آن ها نیستند مگر مانند چارپایان، بلکه گمراه تر از آنان.

طبق فرمایش امام علیه السلام «شکر خداوند»، وجه تمایز انسان و حیوان است. «معرفت حمد» زمینه انجام آن را برای انسان فراهم می کند.

در ادامه دعا، امام سجّاد علیه السلام دو نعمت بزرگ الهی را مطرح کرده، به خاطر آن ها به درگاه خداوند شکر می گزارند:

اَلحَمدُ لِلّهِ عَلی ما عَرَّفَنا مِن نَفسِهِ وَ اَلهَمَنا مِن شُکرِهِ

خدای را حمد که خود را به ما شناسانده، و شکر خود را به ما الهام نموده است.

بدون شک، بزرگ ترین نعمت خدا بر بندگان، این است که خود را به آن ها شناسانده است. پس از آن، نعمت «الهام شکر» به آن هاست.

اگر خدا معرفت خود را به ما نداده بود و شکرش را به ما الهام نکرده بود، آن گاه «معرفت خدا» را هم نعمت نمی دانستیم و نمی فهمیدیم که خدای سبحان، چه لطفی به ما کرده و چه منّتی بر ما نهاده، که معرفتش را به ما عطا کرده است. در نتیجه، شکر آن را به جای نمی آوردیم. الهام شکر توسّط خدای متعال به واسطه اعطای نور عقل به انسان است که او را از حیوان ممتاز و برتر قرار می دهد و انسان به لطف پروردگار لزوم شکر مُنعم را می فهمد.

لزوم شکر مُنعم

انسان با تأمّل در حال خود می یابد که همه کمالاتی که نصیب او شده، از جانب خداست. پروردگار مهربان- بدون این که استحقاقی در کار باشد- نعمت های بسیاری به او ارزانی کرده است. نَفَسی که همواره باعث رسیدن اکسیژن به اعضاء و جوارح می شود، اگر اندک زمانی دیر برسد، انسان متکبّر را خوار و ذلیل می سازد. ما به خوبی می یابیم که آمد و شد نفس ها در اختیار ما نیست. اگر خدای مهربان، لحظه ای این4.

ص: 28


1- فرقان/ 44.

لطف خویشی را از ما دریغ نماید و مقداری آب، راه تنفّس ما را مسدود گرداند، آن گاه متوجّه می شویم چه نعمتی از ما سلب شده و نفس هایی که تاکنون کشیده ایم، جز عنایتی از طرف خدا نبوده است.

هم چنین انسان، خود را عاقل می یابد، ولی خوب می داند که عاقل بودنش به اختیار خودش نیست و عقل نیز نعمتی است که بدون استحقاق نصیب او شده است. به همین ترتیب، در سراسر زندگی خود، نعمت های بیکران الهی را می یابیم و متذکّر می شویم که او به معنای کامل کلمه، «مُنعِم» است، چرا که او مالک همه نعمت هایی است که به ما عطا شده و ما امانتدار این نعمت ها هستیم. پذیرش قلبی این حقیقت، اوّلین و مهم ترین درجه شکر مُنعم است که عقل، به خوبی آن حکم می کند و حتّی به لزوم آن فتوی می دهد؛ و بی توجّهی و انکار و ندیده گرفتن این حقیقت را بد می شمارد و مرتکب آن را نکوهش می کند. از این رو لزوم شکر مُنعم، یک حکم عقلی است. اگر خدای تعالی هم امر به شکر نعمت نکرده بود، عاقل- به حکم عقل- خود را مکلّف به شکرگزاری می یافت. البتّه خداوند ضمن توجّه دادن به نعمت هایی که در اختیار بندگان قرار داده، آن ها را نسبت به وظیفه شان در برابر خدای خود متنبّه ساخته است:

(فَکُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللهُ حَلالاً طَیِّباً وَ اشکُرُوا نِعمَةَ اللهِ اِن کُنتُم اِیّاهُ تَعبُدُون)(1)

پس، از روزی پاک و حلالی که خدا به شما عطا کرده بخورید. و شکر نعمت خدا را به جای آورید، اگر فقط او را بندگی می کنید.

خدا به انسان، روزی حلال و طیّب عطا کرده، و اجازه استفاده از نعمت های خود را به انسان داده است. هر انسان عاقلی می فهمد که در استفاده از این نعمت ها نباید از شکر مُنعم خود غافل شود. وقتی ما یک وعده مهمان کسی می شویم، بعد از انجام پذیرایی بارها از میزبان تشکّر می کنیم و درصدد جبران محبّت او برمی آییم. به همین گونه، باید بدانیم که همواره بر سر خوان پروردگاری نشسته ایم که نعمت های بسیار نصیب ما کرده است. ما هرچه داریم، از همین خوان نعمتی است که خدا به ما4.

ص: 29


1- نحل/ 114.

عطا فرموده است. پس حتّی اگر خدا امری نکرده بود، هر انسان عاقلی تشکّر از مُنعم اصلی را بر خود واجب می دانست. از این رو، امر خدا به انجام شکر در آیات مختلف، امری است که ارشاد و راهنمایی به حکم عقل می کند و کاملاً روشن است که لحن خدای متعال در این موارد با اوامر دیگری- مانند حکم به گرفتن روزه و شبیه آن- تفاوت دارد. در قرآن به آیات زیادی برخورد می کنیم که خدای سبحان، با توجّه دادن به نعمت ها، بندگان را به وجوب شکر خود تذکّر داده است:

(وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الأَبصارَ وَالاَفئِدَةَ لَعَلَّکُم تَشکُرُونَ)(1)

و برای شما گوش و چشمان و قلوب قرار داد، شاید شکرگزار باشید.

همین توجّه کردن به نعمت بینایی و شنوایی و فهم مطالب- که هیچ کدام به اختیار انسان نیست و بسیاری از اوقات، مورد بی توجّهی واقع می شود- انسان را نسبت به وظیفه خود در قبال پروردگار متذکّر می سازد.

بدین ترتیب، ما در همه زوایای زندگی خویش، لطف و مرحمت الهی را می یابیم. به راستی ولیّ نعمت بنده، حجّت را بر او تمام کرده است. و حال، این بنده است که باید وظیفه خود را شناخته و به آن عمل کند.

(... لِیُتِمَّ نِعمَتَهُ عَلَیکُم لَعَلَّکُم تَشکُرُونَ)(2)

(خدا می خواهد) تا نعمت خود را بر شما تمام کند، شاید که شکرگزارید.

روشن است که عقل، سرپیچی کردن از شکر این مُنعم را زشت می داند، و ناشایست بودن آن بر هر انسان عاقلی روشن است.

توجّه به لزوم شکر مُنعم، در روابط اجتماعی انسان نیز کاملاً مشهود است. اگر دوستی به ما پولی قرض دهد یا از او هدیه ای دریافت کنیم و یا مشکل ما را به طریقی حل کند، هرگز این احسان ها را وظیفه او نمی دانیم و به شکرگزاری از او اهتمام می ورزیم و سعی می کنیم از این وظیفه خود کوتاهی نکنیم. اگر حقّ شکر او را ادا نکنیم، خود را در مقابل او مقصّر می دانیم. هر انسان عاقلی هم که شاهد کوتاهی ما در6.

ص: 30


1- نحل/ 78.
2- مائده/ 6.

ادای شکر باشد، این کار را مذمّت می کند.

اگر انسان به الطاف الهی توجّه کند، می یابد که چقدر در مقابل خداوند بی نیاز، ناچیز و ذلیل است و چقدر باید شکرگزار او باشد؛ چرا که نعمت های بیکرانی به او عطا کرده، و امور ناپسند بسیاری را از او دفع کرده است. امام کاظم علیه السلام در دعای جوش صغیر، ما را نسبت به این وظیفه تنبّه داده اند:

اِلهی وَ کَم مِن عَبدٍ اَمسی وَ اَصبَحَ سَقیماً مُوجَعاً مُدنِفاً فی اَنینٍ وَ عَویلٍ، یَتَقَلَّبُ فیِ غَمِّهِ وَ لا یَجِدُ مَحیصاً وَ لا یُسیغُ طَعاماً وَ لا یَستَعذِبُ شَراباً وَلا یَستَطیعُ ضَرّاً وَ لا نَفعَاً، وَ هُوَ فی حَسرَةٍ وَ نَدامَةٍ، وَ اَنَا فی صِحَّةٍ مِنَ البَدَنِ وَ سَلامَةٍ مِنَ العَیشِ، کُلُّ ذلِکَ مِنکَ، فَلَکَ الحَمدُ یا رَبِّ مِن مُقتَدِرٍ لا یُغلَبُ وَ ذی اَناةٍ لا یَعجَلُ، صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجعَلنی لِأَنعُمِکَ مِنَ الشّاکِرینَ و لِآلائِکَ مِنَ الذّاکِرینَ.(1)

الهی چه بسیار است بنده ای که صبح و شام را با بیماری و درد، در ناله و شیون به سر می برد. در غم و غصه های خخود می غلتد، بدون آن که راه فراری از آن ها پیدا کند، غذای لذیذ و آب گوارایی از گلویش پایین نمی رود، نه می تواند ضرری را از خود دفع کند و نه فایده ای برای خویش جلب نماید، و در پشیمانی و حسرت به سر می برد. و این در حالی است که من بدن سالم و زندگی راحت و بدون درد دارم. حمد سزاوار توست ای توانایی شکست ناپذیر و بردبار بدون شتاب، بر پیامبر و اهل بیت او درود بفرست و مرا از شکرگزاران نسبت به نعمت هایت و از یادکنندگان الطاف خود قرار بده.

و در قسمت دیگری از این دعا چنین عرضه داشته اند:

اِلهی وَ کَم مِن سَحائِبِ مَکرُوهٍ قَد جَلَّیتَها، وَ سَماءِ نِعمَةٍ اَمطَرتَها وَ جَداوِلِ کَرامَةٍ اَجرَیتَها وَ اَعیُنِ اَحداثٍ طَمَستَها وَ ناشِئَةِ رَحمَةٍ نَشَرتَها وَ جُنَّةِ عافِیَةٍ اَلبَستَها وَ غَوامِرِ کُرُباتٍ کَشَفتَها وَ اُمُورٍ جارِیَةٍ قَدَّرتَها اِذ2.

ص: 31


1- مهج الدّعوات/ ص222.

لَم یُعجِزکَ اِذ طَلَبتَها وَ لَم تَمتَنِع عَلَیکَ اِذ اَرَدتَها، فَلَکَ الحَمدُ یا رَبِّ مِن مُقتَدِرٍ لا یُغلَبُ وَ ذی اَناةٍ لا یَعجَلُ، صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اجعَلنی لِأَنعُمِکَ مِنَ الشّاکِرینَ وَ لِآلائِکَ مِنَ الذّاکِرینَ.(1)

الهی چه بسیار امور ناپسندی که چون ابرهای متراکم درآمده بود، ولی تو آن ها را برطرف نمودی. و چه بسیار نعمت هایی که از آسمان بر من فرو باریدی، و جویبارهای کرامتی که جاری کردی و چشمه های حوادث (ناگوار)ی که خشک نمودی، و نهال رحمتی که نشر دادی، و سپر عافیتی که (بر تن ما) پوشاندی، و گرداب های گرفتاری که بر طرف ساختی، و امور جاری که مقدّر کردی، چون هریک را خواستی از قدرت و توان تو خارج نبوده و هیچ کدام از اراده تو سرپیچی نکردند. پس سپاس تو را سزاست ای توانایی شکست ناپذیر و بردبار بی شتاب، بر محمّد و آل محمّد درود بفرست و مرا از شکرگزاران و بردبار بی شتاب، بر محمّد و آل محمّد درود بفرست و مرا از شکرگزاران نعمت هایت و از یادکنندگان الطاف خود قرار بده.

در عبارات فوق، حضرت امام موسی بن جعفر علیهما السلام با تذکّر دادن به بعضی از نعمت های الهی، ما را نسبت به لزوم شکر، متنبّه ساخته اند. هر انسان عاقلی که متذکّر به این الطاف الهی شود، خود را نسبت به مُنعم خویش مدیون یافته، به نور عقلش می یابد که باید شکرگزار او باشد.

در این دعا امام علیه السلام، صرفاً با اتّکاء به دلیل نقلی و از روی تعبّد محض نفرموده اند که بندگان باید شکر خدا را به جا آورند، وگرنه مستحقّ عذاب دردناک می شوند. بلکه به گونه ای به نعمت ها و الطاف پروردگار تذکّر داده اند که هر انسان عاقلی، در درجه اوّل، معرفت بالاتری نسبت به نعمت پیدا می کند و سپس به حکم عقل خویش، متنبّه می شود که به جا آوردن شکر این مُنعم، واجب است و اگر نسبت به این وظیفه خود کوتاهی کند، جا دارد که مورد اعتراض قرار گیرد.

بعد از این که شناخت نعمت نصیب فرد شد، باید از خدا بخواهد که او را در انجام وظیفه شکرگزاری یاری کند و این درسی است که عملاً از دعای امام هفتم علیه السلام گرفته1.

ص: 32


1- مهج الدّعوات/ ص 221.

می شود. ایشان پس از هر قسمتی که متذکّر به نعمت های خدا شده اند، از خدا خواسته اند که به برکت محمّد و آل محمّد علیهم السلام ایشان را از شکرگزاران قرار دهد. این خیلی مهمّ است که انسان نسبت به نعمت هایی که خدا بر او ارزانی کرده، غفلت نداشته باشد و با تذکّر و توجّه به الطاف الهی، شکر آن ها را بر خود واجب و لازم ببیند. اگر انسان به لطف خدا و راهنمایی و دستگیری اهل بیت علیهم السلام در زمره شاکرین قرار نگیرد، در حقیقت ایمانش کامل نمی شود؛ چرا که شکر، جزء تفکیک ناپذیر ایمان می باشد. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:

اَلایمانُ نِصفانِ: نِصفٌ فِی الصَّبرِ وَ نِصفٌ فِی الشُّکرِ(1)

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: ایمان به دو نیمه تقسیم می شود: نیمی از آن در صبر و نیم دیگر در شکر است.

البتّه می دانیم که صبر «عندالبلاء» و شکر «عندالرّخاء» می باشد؛ یعنی در سختی ها باید صبر کرد(2) و در آسودگی ها باید شاکر بود.

عَن اَبِی الحَسَنِ الرِّضا- عَن اَبیهِ علیهم السلام- قالَ: رُفِعَ اِلی رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قَومٌ فی بَعضِ غَزَواتِهِ، فَقالَ: مَنِ القَومُ؟ فَقالُوا: مُؤمِنون یا رَسُولَ اللهِ. قالَ: وَ ما بَلَغَ مِن ایمانِکُم؟ قالُوا: الصَّبرُ عِندَالبَلاءِ و الشُّکرُ عِندَ الرَّخاءِ وَ الرِّضا بِالقَضاءِ. فَقالَ رَسولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: خُلَماءُ عُلَماءُ کادُوا مِنَ الفِقهِ اَن یَکُونُوا اَنبِیاءَ.(3)

امام رضا علیه السلام فرمودند: گروهی در یکی از جنگ های رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خدمت ایشان رسیدند. حضرت فرمودند: این ها چه کسانی هستند؟ به حضرت4.

ص: 33


1- بحارالانوار/ ج77/ ص 151/ ح 99.
2- قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم اَلصَّبرُ ثَلاثةٌ: صَبرُ عِندَ المُصَیبَةِ وَ صَبرُ عَلَی الطّاعَةِ وَ صَبرٌ عَنِ المَعصِیَةِ... (اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الصّبر/ ح 15). پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: صبر بر سه قسم است: صبر در هنگام مصیبت، صبر بر طاعت، و صبر نسبت به گناه. بنابراین برای این که شخص در زمره صابرین قرار گیرد، در مقابل معاصی باید به گونه ای جلوی خودش را بگیرد، و هم چنین در انجام واجبات استقامت داشته باشد، و در بلایا خودنگهدار باشد.
3- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب خصال المؤمن/ ح 4.

گفتند: این ها مؤمنانند. حضرت سؤال فرمودند که شما ایمان تان به چه درجه ای رسیده است؟ عرضه داشتند صبر در هنگام بلا و مصیبت، و شکر در وقت راحتی و آسودگی (آرامش و آسایش خاطر) و رضا به قضای خدا، حضرت فرمودند: این ها دانشمندانی بردبار هستند که به خاطر فهم عمیق خود چیزی نمانده که به پیغمبران برسند.(1)

اهمیّت شکر به اندازه ای است که نصف ایمان فرد را می سازد و اگر مورد بی توجّهی قرار گیرد، ایمان فرد کامل نمی شود و سرپیچی از ادای شکر مُنعم، گناهی نابخشودنی به حساب می آید. امام جواد علیه السلام فرموده اند:

نِعمَةٌ لا تُشکَرُ کَسَیِّئَةٍ لا تُغفَرُ.(2)

نعمتی که شکرش گزارده نشود، مانند گناهی است که بخشوده شود.

کفران یک نعمت، مانند گناه نابخشوده است، از این جهت که خداوند در هر دو مورد، حجّت خویش را بر بنده تمام کرده و جایی برای عذر آوردن او باقی نگذاشته است.

امام صادق علیه السلام نیز در تذکّر به این مطلب می فرمایند:

ما مِن عَبدٍ اِلّا وَ للهِ عَلَیهِ حُجَّةٌ: اِمّا فی ذَنبٍ اقتَرَفَهُ وَ اِمّا فی نِعمَةٍ قَصَّرَ عَن شُکرِها.(3)

هیچ بنده ای نیست مگر این که خدا را بر او حجّتی است: یا در مورد گناهی که انجام داده و یا نعمتی که در اداء شکرش کوتاهی کرده است.

وقتی انسان بفهمد که عملی گناه است، حجّت بر او تمام می شود؛ زیرا خدا به او فهم و درک تشخیص گناه را داده و وجوب ترک معصیت را هم به عنایت الهی می داند. بنابراین اگر آن گناه را مرتکب شود، خدای عزّوجلّ دلیل قاطع و بُرنده ای دارد که5.

ص: 34


1- البتّه توجّه داریم که مقام «اصطفاء» و «عصمت» انبیاء، چیزی نیست که کسی بتواند با انجام عبادت به آن نائل شود. این جا پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صرفاً حالات صبر و شکر و رضای ایشان را ستوده اند و از این جهت آن ها را نزدیک به انبیاء دانسته اند.
2- بحارالانوار/ ج78/ ص 365/ ح5.
3- بحارالانوار/ ج71/ ص46/ ح55.

می تواند او را- به حقّ- مؤاخذه و عقاب نماید.

این مطلب در باب کوتاهی از شکر نعمت نیز صدق می کند؛ چرا که خداوند با اعطای عقل، لزوم شکر منعم را به بندگان خویش فهمانده است. علاوه بر این پیامبران و امامان علیهم السلام نیز انسان ها را نسبت به حکم عقل خود تنبّه داده اند. بنابراین خدای سبحان، از هر جهت، حجّت را بر انسان عاقل تمام کرده است.

پس کسی که از این وظیفه عقلی و شرعی کوتاهی کند، عذر و بهانه ای در پیشگاه الهی ندارد. از طرفی ترک شکر نعمت، خود معصیت است. چه گناهی بزرگ تر از این که انسان، مُنعم خود را بشناسد، ولی انکار نموده، کفران بورزد؟! در این صورت، چه بسا خدا نعمت های خود را از بنده سلب کند و نعمتی را که- بدون هیچ استحقاقی- به او عطا فرموده، به جهت عقوبت گناه کفران، از او دریغ نماید.

پس با توجّه به اهمیّت شکر مُنعم و عواقب سرپیچی از آن، باید آیات و روایات را بررسی کنیم، تا معنای دقیق شکر و مراتب انجام آن کاملاً روشن شود.

ص: 35

ص: 36

فصل 2: انواع شکرگزاری

معنای شکر

برای رسیدن به معنای صحیح کلمه شکر، از قرآن کریم بهره می گیریم. در قرآن، آیات زیادی در بحث شکر وارد شده است. وقتی «آصف بن برخیا» تخت بلقیس را برای حضرت سلیمان علیه السلام حاضر کرد، پیامبر الهی متذکّر شد که این نعمت از جانب خدای متعال است:

(فَلَمّا رَآهُ مُستَقِرّاً عِندَهُ قالَ هذا مِن فَضلِ رَبّی لِیَبلُوَنیءَ اَشکُرُ اَکفُرُ وَ مَن شَکَرَ فَاِنَّما یَشکُرُ لِنَفسِهِ وَ مَن کَفَرَ فَاِنَّ رَبّی غَنِیٌّ کَریمٌ)(1)

وقتی حضرت سلیمان علیه السلام آن (تخت) را نزد خود یافت، فرمود: این فضل و عطای پروردگار من است، تا مرا بیازماید که شکرگزار هستم یا کفران می کنم. و هرکه شکر کند، برای (نفع) خودش شکر کرده، و هرکس کفران کند، خدای من بی نیاز (و) بزرگوار است.

مؤمنان، در هر نعمتی ابتدا خدا را می بینند و متذکّر می شوند که نعمت از جانب ولیّ نعمت اصلی به آن ها رسیده است. لذا می گویند: «هذا مِن فَضلِ رَبّی». البتّه خدا از شکر انسان نفعی نمی برد و فایده شکر تنها به خود او می رسد. کسی هم که کفران0.

ص: 37


1- نمل/ 40.

نعمت های الهی را کند، تنها خودش زیان می بیند و خداوند نیازی به او ندارد.

در این آیه، حضرت سلیمان علیه السلام «شکر» را مقابل با «کفر» قرار داده اند. در آیات دیگر قرآن نیز این دو واژه مقابل هم به کار رفته اند:

(فَاذکُرُونی اَذکُرکُم و اشکُرُوا لی وَلا تَکفُرُونَ)(1)

مرا یاد کنید تا من شما را یاد کنم و شکر مرا بگزارید و به من کفر نورزید.

معنای این که ما خدا را یاد کنیم، روشن است، ولی این که خدا ما را یاد کند، بدین معناست که خدا نعمت و لطف و رحمت خود را بر ما، افزون سازد.

(لَئِن شَکَرتُم لَاَزیدَنَّکُم و لَئِن کَفَرتُم اِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ)(2)

اگر شکرگزارید، قطعاً (نعمت های خود را) برای شما زیاد می کنم. و اگر کفران کنید، همانا عذاب من سخت است.

از تقابل دو واژه «شکر» و «کفر» در این آیات و آیات دیگر، می توان در بیان معنای «شکر» استفاده کرد. «کفر» به معنی «پوشاندن» است. کافر، کسی است که حقیقتی را که خدا بر او روشن ساخته، می پوشاند و انکار می کند. بنابراین «شکر» به معنی آشکار نمودن است. پس شکر نعمت، همان اظهار نعمت می باشد.

اگر بخواهیم خدا را به خاطر نعمتی شکر کنیم، باید آن را «ظاهر» کنیم. پس باید بدانیم اظهار نعمت چگونه امکان دارد.

مراتب شکر

می دانیم که ایمان سه مرحله دارد، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:

اَلایمانُ مَعرِفَةٌ بِالقَلبِ وَ اِقرارٌ بِاللِّسانِ وَ عَمَلٌ بِالأَرکانِ.(3)

ایمان عبارت است از معرفت قلبی و اعتراف زبانی و عمل به جوارح.

نیز می دانیم که شکر، نیمی از ایمان است. لذا مراحل این رکن مهم ایمان، متناظر با8.

ص: 38


1- بقره/ 152.
2- ابراهیم/ 7.
3- نهج البلاغه/ شرح مرحوم فیض الاسلام/ حکمت 218.

مراحل ایمان است. پس اظهار نعمت، سه مرحله دارد: اظهار قلبی، اظهار زبانی و اظهار عملی. هرکدام از این مراحل، مرتبه ای از شکر است که با هریک از مراحل ایمان تناظر دارد.

بنابراین شکر سه مرتبه پیدا می کند، که همه این مراتب، عقلی و وجدانی است و ما نمونه های آن را در اطراف خود مشاهده می کنیم. مثلاً اگر کودک شما به بیماری صعب العلاجی مبتلا شده باشد و پزشک، تشخیص درستی داده، او را درمان کند، در مرحله اوّل، قلباً از آن پزشک متشکّر خواهید بود و با همه وجود، قدردان زحمت او می شوید. در مرحله بعد، همواره از او به نیکی یاد می کنید و فضائل و کمالات او را بر زبان می آورید و برای دیگران نقل می کنید.

در مرحله سوم، شکر آن نعمت را در عمل ظاهر می کنید. یعنی با مراقبت صحیح از کودک، دقّت می کنید که آن مشکل دوباره پیش نیاید. اگر باز مرتکب اشتباه و عدم دقّت شوید و آن بیماری دوباره برگردد، همه معترض می شوند. بالاتر از همه، خود آن پزشک زبان به شکایت باز می کند که: «شما زحمات مرا به هدر داده اید و این شکر زحمت من نبوده است!» چون در واقع از این نعمت استفاده درستی نکرده اید.

کسانی که نعمت عقل به آن ها عطا شده است، می فهمند که باید همه مراحل شکر را در مقابل مُنعم خود انجام دهند. کوتاهی در هر مرحله حمل بر ناسپاسی می شود و عقلاً ناپسند است. بنابراین قطعاً باید نسبت به ولیّ نعمت حقیقی خود، مقیّد به انجام هر سه مرحله شکرگزاری باشیم.

شکر قلبی

خداوند متعال، نعمت های بسیاری نصیب بندگان خویش کرده است. از مهم ترین نعمت هایی که به انسان عرضه شده، همین «شناخت نعمت» است.

ممکن است انسان مدّت ها از نعمتی بهره مند شود، ولی توجّهی به نعمت بودن آن نداشته باشد. به عنوان نمونه، نعمت سلامتی، بسیاری از اوقات چنین است. با غفلت از این نعمت، گاهی انسان فکر می کند همیشه باید سالم باشد؛ گویی امکان نداشته که خدا چنین نعمتی به او ندهد. لذا اصلاً متذکّر نعمت بودن سلامتی نمی شود.

ص: 39

چنین کسی چه بسا مدّتی طولانی در غفلت از این نعمت به سر برد. ولی همین فرد، به محض این که بر اثر بیماری، کوچک ترین اختلالی در یکی از اعضاء بدنش پیش آید، متذکّر می شود که نسبت به چه نعمت بزرگی غافل بوده است. در چنان حالتی با توجّه به اهمیّت آن عضو در بدن خویش، درمی یابد که مُنعم مهربانی همواره نعمت های بی شماری را به او عطا کرده و می کند. در آن حال می فهمد که آن چه به صورت رایگان، دائماً در اختیارش بوده، «نعمت» است. در حالی که قبل از بیماری، نسبت به نعمت ها و مُنعم آن ها متذکّر نبود. تا این مرحله خدای عزّوجلّ، معرفت نعمت و مُنعم را به او عطا کرده است و مرحله بعد مربوط به خود انسان است. امّا در این مرحله انسان ها همیشه در برابر نعمت هایی که نعمت بودنش را شناخته اند، شکر نمی گزارند. چه بسیار نعمت هایی که انسان آن ها را شناخته است (معرفت نعمت) و عقل هم حکم کرده که باید در مقابل بخشنده آن ها تسلیم شود و کفر نورزد (معرفت حمد خدا)، امّا او با سوء اختیار خود، از قبول این حقیقت، سرپیچیده، نعمت بودن نعمت را کتمان می کند.

بنابراین «معرفت نعمت» و «معرفت حمد» مقدّمه و زمینه شکر قلبی است. در واقع پیش از آن که نوبت به شکر- که عمل اختیاری است- برسد، خدای سبحان از روی فضل، معرفت نعمت هایش را عطا می کند تا انسان بتواند نعمت بودن نعمت را تشخیص دهد. خدای مهربان با عنایت دیگری نور عقل به او عطا می فرماید تا به وسیله آن بفهمد که باید شاکر مُنعم خود باشد.

شکر قلبی همان تصدیق و اعتقاد قلبی است که عمل اختیاری انسان می باشد. گاه مقدّمات غیر اختیاری برای قدردانی قلبی از پروردگار حاصل می شود و عقل به روشنی وجوب آن را در می یابد، امّا انسان با سوء اختیارش از وظیفه مسلّم خود می گریزد و خود را مدیون و ممنون مُنعم نمی داند.

بنابراین لازمه شناخت نعمت و شناخت لزوم حمد، شاکر بودن نسبت به آن نیست. چه بسا حقیقتی بر انسان مکشوف گردد، امّا انسان با سوء اختیارش تسلیم آن نشود. مثلاً انسان بفهمد که آب گوارا و قدرت آشامیدن آن، نعمت است و باید شکر آن

ص: 40

را به جا آورد، ولی قلباً نپذیرد و اقرار به نعمت بودن آن نکند. «پذیرفتن» و یا «نپذیرفتن» قلبی، از افعال اختیاری انسان است. بعد از روشن شدن هر حقیقتی، انسان مختار است که به آن اعتراف کند و یا این که تسلیم نشود.

در حقیقت، عارف شدن شخص نسبت به نعمت، به صنع خدا انجام می پذیرد، ولی بعد از اعطای این معرفت به بنده، شاکر شدنش به اختیار خود اوست. یعنی شخص در قبول یا ردّ این حقیقت که «خدا به او نعمت داده است» آزاد است. اگر شخصی که نعمت بودن نعمت را فهمیده است، تسلیم این حقیقت شود، آن گاه حقّ معرفت نعمت را با حُسن اختیار خود ادا کرده است و تازه می توان گفت که «نعمت شناس» شده است. نعمت شناسی معنای خاصّی از «معرفت» یعنی تصدیق و اعتراف به نعمت را دربر دارد و به صرف دانستن نعمت حاصل نمی شود. این معنای معرفت که به اختیار عاقل حاصل می شود، مساوی با شکر قلبی او است؛ همان معرفتی که به معنای قبول و اعتراف و تصدیق است.

امام حسن عسکری علیه السلام در بیان این مطلب می فرمایند:

لا یَعرِفُ النِّعمَةَ اِلَّا الشّاکِرُ وَ لا یَشکُرُ النِّعمَةَ اِلَّا العارِفُ.(1)

نعمت را نمی شناسد جز شاکر. و شکر نعمت را نمی گزارد، مگر کسی که معرفت دارد.

در اصطلاح آیات و روایات، گاهی به پذیرفتن و زیر بار رفتن انسان، معرفت تعبیر می شود. در نتیجه به کسی که اقرار به معروف کند، اطلاق عارف می گردد. مثلاً عارف بالله، «خداشناس» معنا می شود؛ یعنی کسی که پس از معرفت خدا، او را به خدایی پذیرفته و معتقد به اوست. عارف بالامام، یعنی «امام شناس» به کسی گفته می شود که وقتی امام علیه السلام را شناخت، به او معتقد و مؤمن گردد.

نعمت شناس هم مثل خدا شناس و امام شناس است. بنابراین در روایت یاد شده، «عارف شدن» به عنوان فعل اختیاری مطرح شده است. این فعل اختیاری، همان پذیرفتن قلبی معرّفی خدای عزّوجلّ نسبت به نعمت است.4.

ص: 41


1- بحارالانوار/ ج78/ ص378/ ح4.

کسی که زیر بار این معرّفی خدا برود و قلباً آن را تصدیق کند (یعنی نعمت شناس شود)، در حقیقت شکر قلبی نسبت به مُنعم خود به جای آورده است. این مرتبه شکر به منزله روح و جان مراتب دیگر شکر است و تا زمانی که شخص قلباً قدردان مُنعم نشود، مراتب دیگر شکر- مانند بدن بدون روح- مرده و بی ارزش می باشد. از این رو، شکر قلبی با همان معرفت اختیاری، ملازم شکر و شرط تحقّق آن است. اگر شخص از این تصدیق اختیاری روی گرداند، نه عارف است و نه شاکر. ولی اگر بخواهد شاکر باشد، باید در اوّلین قدم قلباً نعمت شناس باشد، وگرنه اصلاً در وادی شکر قدم نگذاشته است. در صورتی فرد جزء شاکرین محسوب می شود و خدا نعمت او را افزون می کند که مُنعم خود را بشناسد. یعنی به این مسأله علم داشته باشد که هر نعمتی به او می رسد، از طرف ولیّ نعمت اصلی یعنی خداست و به این علم خود ترتیب اثر دهد:

قُلتُ لِأَبی عَبدِاللهِ علیه السلام: اَرَاَیتَ هذِهِ النِّعمَةَ الظّاهِرَةَ عَلَینا مِنَ اللهِ، اَلَیسَ اِن شَکَرناهُ عَلَیها وَ حَمِدناهُ زادَنا، کَما قالَ اللهُ فی کِتابِهِ: «لَئِن شَکَرتُم لَاَزیدَنَّکُم»؟ فَقالَ: نَعَم، مَن حَمِدَ اللهَ عَلی نِعَمِهِ وَ شَکَرَهُ وَ عَلِمَ اَنَّ ذلِکَ مِنهُ لا مِن غَیرِهِ.(1)

راوی می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: آیا این نعمتی را که خدا بر ما ظاهر کرده، چنین نیست که اگر ما به خاطر این نعمت، خدا را شکر و حمد کنیم، نعمت ما را می افزاید، هم چنان که در کتابش فرموده است: «اگر شکر کنید، (قطعاً نعمت های خود را) برای شما می افزایم؟» امام علیه السلام فرمودند: بله، منظور کسی است که خدا را به خاطر نعمت هایش حمد کرده و شکر او را به جای آورد، و بداند که آن (نعمت ها) از طرف خدا و نه از جانب دیگری است.

در حدیث فوق، تعبیر «عَلِمَ اَنَّ ذلِکَ مِنهُ لا مِن غَیرِه» تنها به بُعد غیر اختیاری معرفت اشاره نمی کند، بلکه چون شکر، یک عمل اختیاری است، لذا علم و معرفت به همان پذیرش و تصدیق قلبی اطلاق می شود. شخص باید حداقل از جان و دل بپذیرد که هر نعمتی به او می رسد، از جانب خداست و غیر او هیچ مُنعم حقیقی ندارد و اگر5.

ص: 42


1- تفسیر عیّاشی/ ج2/ ص222/ ح5.

دیگری هم واسطه خیر شده باشد، در حقیقت منشأ خیرات، ربّ العالمین است. چنین کسی قلباً از مُنعم خود سپاسگزار شده، خود را ممنون او می داند و احساس می کند باید به نحوی از عهده شکر این نعمت برآید. همین حالت قلبی- صرف نظر از این که در عمل خارجی، کاری به عنوان شکرگزاری انجام بدهد یا ندهد- خودش یک عمل نفسانی است که اهمیّتش از اعمال جوارحی در مقام شکرگزاری بیش تر است.

وقتی انسان به این مرحله برسد- هرچند که هنوز هیچ عمل جوارحی انجام نداده است- خدای مهربان، همین پذیرش قلبی را به عنوان شکر نعمت می پذیرد. امام صادق علیه السلام فرموده اند:

مَن اَنعَمَ اللهُ عَلَیهِ بِنِعمةٍ فَعَرَفَها بِقَلبِهِ فَقَد اَدّی شُکرَها.(1)

کسی که خدا به او نعمتی ببخشد، پس او قلباً آن را بشناسد (باور کند و بپذیرد که آن نعمت از جانب خداست) هر آینه شکر آن را ادا کرده است.

معنای این حدیث این است که خدای متعال به بنده اش فرموده است: همین قدر که قبول داشته باشی که نعمت ها از جانب من به تو رسیده است، تو را جزء شاکرین قبول دارم.

به راستی که خداوند منّان، این امر مهم را چقدر برای بندگان آسان گردانیده است. امام صادق علیه السلام می فرمایند:

مَن اَنعَمَ اللهُ عَلَیهِ نِعمَةً فَعَرَفَها بِقَلبِهِ وَ عَلِمَ اَنَّ المُنعِمَ عَلَیهِ اللهُ فَقَد اَدّی شُکرَها وَ اِن لَم یُحَرِّک لِسانَهُ. وَ مَن عَلِمَ اَنَّ المُعاقِبَ عَلَی الذُّنُوبِ اللهُ فَقَدِ استَغفَرَ وَ اِن لَم یُحَرِّک بِهِ لِسانَهُ. وَ قَرَأَ: (وَ اِن تُبدُوا ما فی اَنفُسِکُم اَو تُحفُوهُ یُحاسِبکُم بِهِ اللهُ فَیَغفِرُ لِمَن یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَن یَشاءُ وَ اللهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ)(2).(3)7.

ص: 43


1- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح15.
2- بقره/ 284.
3- بحارالانوار/ ج78/ ص252/ ح107.

کسی که خدا به او نعمتی دهد، پس معرفت قلبی به آن نعمت پیدا کند، و اعتقاد داشته باشد که آن کسی که نعمت را به او داده، خدای متعال است، شکر خدا را به جای آورده است، هرچند زبانش را حرکت ندهد. و کسی که یقین و باور داشته باشد که عقاب کننده بر گناهان، خداست، هرچند به زبان استغفار نکند، آمرزیده می شود، و این آیه را تلاوت کردند: «اگر آن چه در باطن شماست، آشکار کنید یا پنهان نمایید، خدا برایتان حساب می کند، آن گاه هرکس را بخواهد می آمرزد و هرکس را بخواهد عذاب می کند و خداوند بر هر کاری تواناست.»

در این حدیث، امام معصوم علیه السلام اهمیّت این فعل قلبی را نشان داده اند. هر چند عقل حکم می کند که شکر باید هم قلبی و هم زبانی باشد، ولی خدای عزّوجلّ، به فضل و لطف خود، همان فعل قلبی را کافی دانسته و به عنوان شکر پذیرفته است. علّت این است که مراتب شکر از اظهار قلبی آغاز می شود و اقرار به نعمت ها انسان را به مراحل بعدی شکر هدایت می کند. اظهار قلبی، روح و پایه مراحل بعدی- یعنی شکر زبانی و عملی- و به منزله رأس آن هاست. این روح، باید در کالبد همه مراتب دیگر شکر جریان یابد. در واقع مراحل بعدی، هریک به نوعی اظهار این حالت قلبی است و اصل شکر، همین فعل قلبی می باشد.

اگر خود را قلباً مدیون کسی ندانیم و فقط به صورت ظاهری و به زبان از او تشکّر کنیم و مدح و ثنای او را بگوییم در حالی که قلباً عقیده داریم که او کاری برای ما نکرده و حقّی بر ما ندارد، در چنین حالی، شکر او را به جا نیاورده ایم و اظهار زبانی ما، قدر و ارزشی ندارد، بلکه گاهی مورد انتقاد نیز قرار می گیرد. پس به خوبی روشن می شود که شکر قلبی، روح و پایه شکر زبانی و عملی و تعیین کننده ارزش آن ها است.

شکر زبانی

وقتی «قلب» انسان مملوّ از شکر مُنعم می گردد، سرچشمه های شکر، از قلب به زبانش جاری می شود.

خدای عزّوجلّ با اعطای عقل، لزوم شکر زبانی را به عاقل فهمانده و این معرفت را

ص: 44

در فطرت او قرار داده است. به علاوه با کلام خود نیز نسبت به این امر تذکّر داده و خطاب به پیامبرش فرموده است:

(وَ اَمَّا بِنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث)(1)

نعمت های پروردگارت را بازگو.

ائمّه علیهم السلام هر سخنی را با حمد و ثنای الهی شروع می فرمودند و شکر زبانی ولیّ نعمت را سرآغاز هر عمل خود قرار می دادند.

اظهار زبانی- برخاسته از شکر قلبی- گوهر گرانبهایی است که «درک فضائل» و «توفیق» انجام آن را باید خدای متعال عطا فرماید. در این صورت، همین حمد کردن، خود نعمتی است برتر از نعمت اوّلیّه که حمد به خاطر آن بوده است:

مَن حَمِدَ اللهَ عَلَی النِّعمَةِ فَقَد شَکَرَهُ وَ کانَ الحَمدُ اَفضَلَ مِن تِلکَ النِّعمَةِ.(2)

کسی که خدا را بر نعمتی حمد کند، شکر خدا را به جای آورده است، و خود حمد کردن، نعمتی برتر از آن نعمت اوّل است.

حمد کردن فعل اختیاری انسان است، ولی معرفت حمد را خدای سبحان عطا می فرماید و به او توفیق می دهد که با زبان نیز لب به ثنای او بگشاید. این دو نعمت اخیر در نظر انسان عاقل، از نعمت اولیّه بالاتر است و خود، شکری دیگر می طلبد. شکر زبانی منعم، وظیفه ای است که به هر صورت ممکن باید به آن عمل شود. همین که زبان در تعریف و تمجید و تشکّر از مُنعم به کار گرفته شود، اظهار زبانی نعمت عملی می گردد. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمایند:

مَن اُتِیَ اِلَیهِ مَعروفٌ فَلیُکافِئ. فَاِن عَجَزَ فَلیَثنِ بِهِ، فَاِن لَم یَفعَل فَقَد کَفَرَ النِّعمةَ.(3)

هرکس خیری [به وسیله دیگری] به او برسد، پس باید آن را تلافی کند.3.

ص: 45


1- ضحی/11.
2- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح13.

اگر توان تلافی نداشت، با زبان به تعریف و تمجید از آن (خیر) بپردازد، و در صورتی که چنین نکند، کفران نعمت کرده است.

بنابراین انسان وظیفه دارد هنگام برقراری ارتباط با ولیّ نعمت خود، به هر زبانی مراتب تشکّر و قدردانی خود را نسبت به الطاف او اظهار کند.(1) البتّه هرکس معرفت بالاتری نسبت به مُنعم داشته باشد، بهتر می تواند از او تشکّر کند. بنابراین بهترین روش برای شکر زبانی از خدا، طریقی است که خداشناس ترین افراد انتخاب کرده اند. تاریخ گواه روش های گوناگون انبیاء و اوصیاء علیهم السلام در اظهار زبانی نعمت های خدا بوده است.

امام صادق علیه السلام درباره نحوه شکر حضرت نوح علیه السلام فرموده اند:

کانَ نُوحٌ یَقُولُ ذلِکَ: [اَللَّهُمَّ ما اَصبَحَت بی مِن نِعمَةٍ اَو عافِیَةٍ مِن دینٍ اَو دُنیا، فَمِنکَ وَحدَکَ لا شَریکَ لَکَ، لَکَ الحَمدُ وَ لَکَ الشُّکرُ بِها عَلَیَّ یا رَبِّ حَتّی تَرضی وَ بَعدَ الرِّضا](2) اِذا اَصبَحَ، فَسُمِّیَ بِذلِکَ عَبداً شَکُوراً.(3)

حضرت نوح علیه السلام این دعا را هر صبح می خواند: «خدایا هر نعمت و عافیتی که نسبت به دین یا دنیا در این صبح دارم، از جانب توست. تو یکتایی و شریک نداری. حمد و شکر خاصّ توست، از جهت نعمت هایی که به من دادی، تا آن گاه که راضی و خشنود شوی و (حتّی) بعد از خشنودی» و از این جهت، «عبد شکور» (بنده بسیار سپاسگزار) نامیده شد.9.

ص: 46


1- واضح است که به کار بردن عباراتی که با اصل توحید ناسازگار است و برخاسته از عدم شناخت پروردگار بوده، نقض غرض است و به نوعی کفران نعمت می باشد. به عنوان مثال در قصّه موسی و شبان، جلال الدّین بلخی در دفتر دوم مثنوی، صفحه 155 گفته است: تو کجایی تا شوم من چاکرت*** چارقت دوزم کنم شانه سرت جامه ات شویم شپشهایت کُشَم*** شیر پیشت آورم ای محتشم دستکت بوسم بمالم پایکت*** وقت خواب آید بروبم جایکت ثنا گفتن خداوند با این تعابیر، کفران نعمت های اوست، هرچند که گوینده خود به این امر توجّه نداشته باشد.
2- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح28.
3- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح29.

یکی دیگر از روش های شکر زبانی، «دعای خیر کردن» برای مُنعم می باشد. یعنی اگر انسان نمی تواند کار خوب کسی را جبران کند، باید دست به دعا برداشته، از خدا بخواهد که به او پاداش خیر عطا کند. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده اند:

مَن آتاکُم مَعرُوفاً فَکافُوهُ. وَ اِن لَم تَجِدُوا ما تُکافُونَهُ فادعُوا اللهَ لَهُ حَتّی تَظُنُّوا اَنَّکُم قَد کافَیتُمُوهُ.(1)

هرکس کار خوبی برای شما انجام داد، آن را برایش تلافی کنید. و اگر نتوانستید به طریقی آن را تلافی کنید، در حقّ او به پیشگاه خداوند دعا کنید، تا وقتی یقین کنید که کار خوب او را تلافی کرده اید.

ذکر «الحمدلله»

شکر زبانی صورت های مختلفی دارد و ما به هر روش صحیحی می توانیم اظهار زبانی نعمت کنیم، ولی با مراجعه به اهل بیت علیهم السلام می توانیم ارزنده ترین روش های شکر را بیاموزیم. امام صادق علیه السلام می فرمایند:

شُکرُ کُلِّ نِعمَةٍ وَ اِن عَظُمَت اَن تَحمَدَ اللهَ عَزَّوَجَلَّ عَلَیها.(2)

شکر هر نعمتی- هرچند بزرگ- این است که خدای عزّوجلّ را به خاطر آن نعمت حمد کنی.

هرچه نعمت خدا بزرگ باشد، با یک اظهار زبانی یعنی گفتن «الحمدلله» می توان به شکر او نسبت به همه آن نعمت ها پرداخت. البتّه «الحمدلله» گفتن، یک عمل ساده به نظر می رسد، ولی نباید آن را ناچیز و کم ارزش تلقّی کرد. مهم، آن است که برخاسته از یک شکر قلبی عمیق باشد، که در این حال، می تواند مصداق حقّ شکرگزاری گردد.

خَرَجَ اَبُو عَبدِاللهِ علیه السلام مِنَ المَسجِدِ وَ قَد ضاعَت دابَّتُهُ. فَقالَ: لَئِن رَدَّهَا اللهُ عَلَیَّ لَأَشکُرَنَّ اللهَ حَقَّ شُکرِهِ. قالَ: فَما لَبِثَ اِن اُتِیَ بِها. فَقالَ:1.

ص: 47


1- بحارالانوار/ ج75/ ص43.
2- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح11.

«اَلحَمدُللهِ». فَقالَ لَه قائِلٌ: جُعِلتُ فِداکَ، اَلَیسَ قُلتَ لَاَشکُرَنَّ اللهَ حَقَّ شُکرِهِ؟ فَقالَ اَبوعَبدِاللهِ علیه السلام: اَلَم تَسمَعنی قُلتُ: اَلحَمدُللهِ.(1)

امام صادق علیه السلام از مسجد خارج شدند و دیدند چارپای (مَرکَب) ایشان گم شده است. فرمودند: اگر خدا آن را به من برگرداند، حقّ شکرش را ادا می کنم. چیزی نگذشت که چارپا پیدا شد. ایشان فرمودند: «الحمدلله». کسی به ایشان عرض کرد: فدای شما شوم آیا نفرمودید من حقّ شکر خدا را به جای می آورم؟ امام علیه السلام فرمودند: مگر نشنیدی گفتم: «الحمدلله»؟

گفتن «الحمدلله» به زبان، چون برخاسته از معرفت قلبی است، با ذکر آن، حقّ شکر خدا را می توان ادا کرد. در حقیقت، خدای عزّوجلّ- به لطف و فضل خود- آن را به عنوان حقّ شکر می پذیرد. امام صادق علیه السلام فرموده اند:

ما اَنعَمَ اللهُ عَلی عَبدٍ بِنِعمَةٍ صَغُرَت اَو کَبُرَت فَقالَ: اَلحَمدُ للهِ اِلّا اَدّی شُکرَها.(2)

هر نعمت کوچک و یا بزرگی که خدا به بنده عطا فرماید، اگر آن بنده «الحمدلله» بگوید، شکرش را ادا کرده است.

انسان با یک اظهار زبانی بسیار ساده- که البتّه برخاسته از معرفت ارزشمند قلبی است- می تواند به این وظیفه عقلی و الهی خویش یعنی ادای شکر خدا، جامه عمل بپوشاند. البتّه خدای کریم به این مقدار لطف و عنایت اکتفا نکرده، بلکه نعمت خود را نیز بر او افزایش می دهد:

ما اَنعَمَ اللهُ عَلی عَبدٍ مِن نِعمَةٍ، فَعَرَفَها بِقَلبِهِ وَ حَمِدَ اللهَ ظاهِراً بِلِسانِهِ، فَتَمَّ کلامُهُ حَتّی یُؤمَرَ لَهُ بِالمَزیدِ.(3)

خدا به بنده نعمتی نمی دهد که اگر بنده آن را قلباً بشناسد و شکر آن را به زبان ظاهر کند، به محض تمام شدن گفتارش، دستور ازیاد نعمت (از طرف خدا) برای او صادر می شود.9.

ص: 48


1- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح18.
2- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح14.
3- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح 9.

بدین ترتیب، نعمت ها پشت سر هم به فرد شاکر می رسد. با وجود این که او غرق در الطاف الهی می شود، ولی این زیادی نعمت او را دچار غفلت نمی کند؛ چون همیشه قلباً نسبت به منعم خود سپاسگزار است و ذکر او را بر زبان جاری می سازد.

اگر نعمت ها پیاپی نصیب فرد شود، امّا شکر آن ها را نگزارد، «به تدریج» دچار غفلت شده و نسبت به گناهانی که با سوء استفاده از این نعمت ها مرتکب گردیده، بی توجّه می شود و به فکر استغفار از آن ها نمی افتد و از انجام تکالیف خود در پیشگاه خداوند کوتاهی می ورزد.

برای چنین شخصی، آسایش و راحتی «نقمت» است؛ چون او را از یاد منعم خود غافل تر می سازد و هیچ گاه متذکّر گناهانی که نتیجه ناسپاسی اوست، نمی گردد و استغفار از آن ها را فراموش می کند.

پس انسان اگر شکر تک تک نعمت های الهی را بر زبان جاری سازد،- به فضل و عنایت الهی- از خطر استدراج(1) مصون می ماند.

عَن عُمَرَبنِ زَیدٍ، قالَ: قُلتُ لِأَبی عَبدِاللهِ علیه السلام: اِنّی سَأَلتُ اللهَ عَزَّوَجَلَّ اَن یَرزُقَنی مالاً فَرَزَقَنی، وَ اِنّی سَأَلتُ اللهَ اَن یَرزُقَنی وَلَداً فَرَزَقَنی وَلَداً، وَ سَأَلتُهُ اَن یَرزُقَنی داراً فَرَزَقَنی، وَ قَد خِفتُ اَن یَکُونَ ذلِکَ استِدراجاً.

فَقالَ: اَما- وَاللهِ- مَعَ الحَمدِ فَلا.(2)

راوی می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: از خدا خواستم به من مالی بدهد، پس به من عطا کرد. از خدا خواستم به من فرزند دهد، او هم فرزند داد. از او خواستم به من خانه بدهد، پس روزی من کرد. می ترسم این7.

ص: 49


1- استدراج این است که وقتی بنده ای گناه می کند، خداوند نعمت خود را از او سلب نکند و به عقوبت گرفتارش نسازد، در نتیجه بنده به فکر استغفار نمی افتد و از گناه خود توبه نمی کند. به این ترتیب با انجام پی در پی گناهان به تدریج غفلت بیش تری از خداوند پیدا می کند و کار به جایی می رسد که دیگر هرگز به خود نمی آید.
2- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح17.

(نعمت های پیاپی خدا) استدراج باشد، قسم به خدا اگر به خاطر هر کدام از این ها خدا را حمد کنی، استدراج نیست.

خدای کریم- به فضل خود- به واسطه شکر زبانی، بدون این که انسان را دچار استدراج کند، او را در اقیانوس نعمت های خود غوطه ور می سازد. انسان عاقل، با این عمل، نه تنها خود را از عقوبت ناسپاسی می رهاند، بلکه می تواند خود را مشمول وعده بهشت الهی هم قرار دهد. امام صادق علیه السلام می فرمایند:

اِنَّ الرَّجُلَ مِنکُم لَیَشرَبُ الشَّربَةَ مِنَ الماءِ فَیُوجِبُ اللهُ بِهَا الجَنَّةَ، ثُمَّ قالَ: اِنَّهُ لَیَأخُذُ الأِناءَ فَیَضَعُهُ عَلی فیهِ فَیُسَمِّی، ثُمَّ یَشرَبُ فَیُنَحّیهِ، وَ هُوَ یَشتَهیهِ فَیَحمَدُاللهَ، ثُمَّ یَعُودُ فَیَشرَبُ، ثُمَّ یُنَحّیهِ فَیَحمَدُاللهَ، ثُمَّ یَعُودُ فَیَشرَبُ، ثُمَّ یُنَحّیهِ فَیَحمَدُاللهَ، فَیُوجِبُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ بِها لَهُ الجَنَّةَ.(1)

یکی از شما مقداری آب می نوشد، پس خدا به سبب این کار، بهشت را بر او واجب می کند، سپس فرمودند: او ظرف را برمی دارد، پس آن را نزدیک دهانش می آورد و در این حال نام خدا را بر زبان جاری می کند (بسم الله می گوید). سپس مقداری آب می نوشد، پس در حالی که هنوز اشتهای آب خوردن دارد، ظرف را از دهانش دور می کند پس خدا را حمد می کند و بار دیگر مقداری آب می نوشد، سپس ظرف را دور کرده، حمد خدا را می گوید، سپس (برای بار سوم) آب می نوشد و ظرف را دور کرده، خدا را حمد می کند. پس خدا به سبب این عمل، بهشت را برای او واجب می کند.

انسان می تواند با توجّه به این که آب، نعمتی الهی است، نعمت «آب نوشیدن» را برای خود احیاء کند. بدین ترتیب، با زنده کردن یک نعمت و شکر قلبی و زبانی نسبت به آن، در معرض رحمت الهی قرار می گیرد.

پس باید از خدا خواست که به انسان معرفتی بدهد تا روحیه شکرگزاری در او تقویت شود. وقتی در یک عمل ساده و تکراری مانند آب خوردن، ابتدا «بسم الله» بگوید و تا پایان آن هم سه بار «الحمدلله» بگوید. و این روحیّه را در کارهای دیگر6.

ص: 50


1- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح16.

خود هم داشته باشد، بدین ترتیب دنیا برای او رنگ دیگری پیدا می کند و زندگی، شادابی معنوی خاصّی می یابد. حقّ شکر، همین است که انسان وقتی به نعمتی توجّه می کند، قلباً به آن معتقد شود و بعد به زبان «الحمدلله» بگوید. به زبان آوردن این ذکر، نه تنها انسان را در معرض الطاف دنیوی و اخروی متعدّد قرار می دهد، بلکه اعتقادات و اظهارات قلبی او را قوی تر می سازد. همین اظهارات قلبی، او را به شکر زبانی راهنمایی کرده، ارزش اظهار زبانی او را بیش تر می سازد. بنابراین، اظهار زبانی از یک مرتبه از شکر قلبی آغاز شده، به مرتبه بالاتری از آن می انجامد. البتّه مراحل شکر منعم هنوز پایان نیافته است، ولی خدای مهربان همین مقدار از آن را پذیرفته و آثار باطنی و ظاهری بسیاری بر آن مترتّب ساخته است.

سجده شکر

عمل دیگری که خداوند متعال برای ادار شکر بندگان نسبت به نعمت های خود قرار داده «سجده شکر» است. این عمل، به صرف گذاشتن قسمت جلوی پیشانی بر روی زمین (یا بنابر احتیاط هر چیزی که سجده بر آن صحیح است(1)) به نیّت شکر خدا تحقق می یابد. ذکر زبانی در تحقّق آن شرط نیست، هرچند مستحبّ است که در سجده، ذکر «شکراً لله» یا «شکراً شکراً» را یک بار یا سه بار و یا صد بار به زبان آورد، هم چنان که می تواند به جای لفظ «شکراً»، کلمه «عفواً» را به همان تعداد بگوید.

برای ادای سجده شکر، یک بار انجام آن کفایت می کند، ولی دو بار انجام دادن آن مستحبّ است. برای فاصله انداختن بین دو سجده، کافی است که ابتدا طرف راست پیشانی و سپس طرف چپ آن را روی زمین گذارد و آن گاه گونه راست و سپس گونه چپ را روی زمین قرار دهد، یا این که ابتدا طرف راست پیشانی و گونه راست، و سپس طرف چپ پیشانی و گونه چپ را روی زمین بگذارد.(2) همه این موارد در ادای سجده شکر، پسندیده و خوب است. تفصیل بیش تر را هم از کتب فقهی و احکام8.

ص: 51


1- منهاج الصّالحین/ ج1/ مسأله 657.
2- العروة الوثقی/ ج1/ ص688.

باید جست و جو کرد. این سنّت پسندیده را خود پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مکرّر انجام می دادند. امام صادق علیه السلام فرمودند:

اِنَّ رَسُولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم کانَ فی سَفَرٍ یَسیرٍ عَلی ناقَةٍ لَهُ اِذا نَزَلَ، فَسَجَدَ خَمسَ سَجَداتٍ فَلَمّا اَن رَکِبَ قالُوا: یا رَسُولَ اللهِ اِنّا رَأَیناکَ صَنَعتَ شَیئاً لَم تَصنَعهُ؟ فَقالَ: نَعَم، اِستَقبَلَنی جَبرَئیلُ علیه السلام فَبَشَّرِنی بِبِشاراتٍ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، فَسَجَدتُ لِلّهِ شُکراً، لِکُلِّ بُشری سَجدَة.(1)

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در مسیری با همراهان خود در حرکت بودند که این بشارت ها به ایشان رسید. می توانستند همان جا روی مرکب به صورت لفظی «الحمدلله» یا «شکراً لله» بگویند، ولی از مرکب پیاده شدند و به خاک افتاده، سجده به جا آوردند. با این عمل خویش، نوع دیگری از شکر را به ما آموزش داده، اهمیّت آن را به ما گوشزد فرمودند. امامان بزرگوار ما نیز نسبت به این نوع شکرگزاری، در عمل مقیّد بودند:

عَن هِشامِ بنِ اَحمَر، قالَ: کُنتُ اَسیرُ مَعَ اَبِی الحَسَنِ علیه السلام فِی بَعضِ اَطرافِ المَدینَةِ، اِذ ثَنّی رِجلَهُ عَن دابَّتِهِ، فَخَرَّ ساجِداً فَأَطالَ وَ اَطالَ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ وَ رَکِبَ دابَّتَهُ، فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ قَد اَطَلتَ السُّجُودَ؟ فَقالَ: اِنَّنی ذَکَرتُ نِعمَةً اَنعَمَ اللهُ بِها عَلَیَّ فَاَحبَبتُ اَن اَشکُر رَبّی.(2)

هشام بن احمر گوید: همراه امام هفتم علیه السلام به یکی از اطراف مدینه می رفتم. ناگاه حضرت، پای خود را از روی چارپای (مرکب) خود خم کرده، به سجده افتادند، و مدّتی آن را طول دادند. سپس سرشان را بلند کردند و سوار مرکب6.

ص: 52


1- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/باب الشّکر/ ح24.
2- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح26.

خود شدند. گفتم: فدایتان شوم، سجده را طولانی کردید. فرمودند: به یاد نعمتی افتادم که خدا به من عطا فرموده، پس مایل شدم که خدایم را شکرگزارم.

در زندگی روزمرّه، ممکن است به یاد یکی از نعمت های خدا بیفتیم و یا نعمت بودن امری بر ما آشکار شود. در این حال، وظیفه داریم با قلب و زبان، سپاسگزار آن نعمت باشیم. و چه بهتر که به مربّیان توحید اقتدا کرده، از روی تواضع، سر بر خاک گذاشته، خدا را بدین طریق شکرگزاریم.

به سفارش امام صادق علیه السلام در این گونه احوال توجّه کنیم. ایشان فرمودند:

اِذا ذَکَرَ اَحَدُکُم نِعمَةَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَلیَضَع خَدَّهُ عَلَی التُّرابِ شُکراً للهِ، فَاِن کانَ راکِباً فَلیَنزِل، فَلیَضَع خَدَّهُ عَلَی التُّرابِ، وَ اِن لَم یَکُم یَقدِرُ عَلَی النُزُولِ لِلشُّهرَةِ، فَلیَضَع خَدَّهُ عَلی قَرَبُوسِهِ. وَ اِن لَم یَقدِر فَلیَضَع خَدَّهُ عَلی کَفِّهِ ثُمَّ لیَحمَدِ اللهَ عَلی ما اَنعَمَ اللهُ عَلَیهِ.(1)

وقتی کسی از شما یاد نعمت خدا افتاد (متذکّر شد)، پس باید گونه اش را به عنوان شکر خدا، روی خاک بگذارد. و اگر سواره بود، پیاده شود و گونه اش را روی خاک بگذارد. و اگر به خاطر انگشت نما شدن نمی تواند پیاده شود، صورتش را روی برآمدگی زین (مرکب) خود بگذارد. و اگر نمی تواند، گونه اش را روی کف دستش بگذارد. سپس خدا را به خاطر نعمتی که به او داده، حمد کند.

از سیره اهل بیت علیهم السلام برداشت می شود که به محض رسیدن به نعمت یا تذکّر به آن، بهتر است سجده شکر به جا آورده شود. ولی گاهی شرایط مکانی و اجتماعی به گونه ای است که نمی توان پیشانی یا گونه را روی خاک قرار داد، زیرا با این عمل ممکن است شخص انگشت نما شود و افراد کم ظرفیّت او را مورد تمسخر قرار دهند. ائمّه علیهم السلام به ما یاد داده اند که حتّی در چنین مواقعی از سجده شکر صرف نظر نکنید و به شکل های دیگر، مانند صورت گذاشتن روی بلندی زین مرکب و یا حدّاقل کف5.

ص: 53


1- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح 25.

دست، خدا را حمد کنید.

از این حدیث شریف، می توان استفاده کرد که سجده شکر، به صرف این که انسان گونه اش را روی زمین بگذارد، تحقّق می یابد و احتیاج به گذاشتن پیشانی روی خاک نیست.(1)

شکر عملی

دانستیم که حقیقت شکر از قلب آغاز می شود. هرچند که خدای متعال از روی فضل خود اظهار قلبی صرف را به عنوان شکر می پذیرد، ولی بندگان وظیفه شناس، خدا را با زبانشان نیز شکر می گویند.

علاوه بر این دو مرحله، خداوند متعال، به واسطه ائمّه هدی علیهم السلام ما را نسبت به مرحله عملی شکر نیز آگاه نموده و آثار بسیاری را بر آن مترتّب کرده است.(2)

همان طور که از تعبیر «اظهار عملی» برمی آید، در این مرحله باید شکر خدا در عمل ظاهر شود. یعنی نعمت بودن نعمت خدا، در عمل نشان داده شود، به این ترتیب که نعمت در مسیری استفاده شود که منطبق بر خواسته خداوند از اعطای آن باشد. مثلاً خدای عزّوجلّ نعمت سلامتی را عطا کرده تا با عافیت، طاعت او را انجام دهیم. استفاده از این نعمت در انجام معصیت، چیزی جز کفران نعمت نخواهد بود.

انسان ها در روابط روزمره خود عقلاً به این مهم توجّه دارند. به عنوان نمونه، عمل جرّاحی پزشکی که وسیله شفای چشم کودکی شده است، در صورتی ارج نهاده می شود که در حفظ سلامت آن توجّه لازم به عمل آید. در مقابل، عملی که موجب معیوب شدن آن چشم می شود، از نظر همه عقلا زشت است. عدم مراقبت والدّین از چشم فرزندشان، حمل بر کفران و نادیده گرفتن زحمات پزشک می شود.

خدای متعال از روی فضل خویش نعمت های بسیاری در اختیار مخلوقات خود قرار داده است. یکی از این نعمت ها که گاهی از آن غفلت می شود، همین نعمت «زبان»د.

ص: 54


1- العروة الوثقی/ ج1/ ص689.
2- حتّی اگر تنبیهات اهل بیت علیهم السلام درخصوص شکر عملی به ما نرسیده بود، عقل به وجوب آن حکم می کرد و مخالفت با آن را قبیح می شمرد.

است که انسان ها به وسیله آن می توانند با یکدیگر تفاهم و ارتباط داشته باشند. هم چنین می توانند خدای سبحان و اهل بیت علیهم السلام را یاد کنند. امّا گاهی این نعمت در مسیر خلاف رضای الهی به کار می رود. مثلاً خدای ناکرده به وسیله آن آبروی مؤمنی ریخته می شود یا وسیله غیبت و دروغی قرار می گیرد. علاوه بر این که هریک از این اعمال، معصیت محسوب می شود، این نوع استفاده در حقیقت، کفران عملی نعمت «زبان» می باشد و لذا سوء استفاده نامیده می شود.

امّا جهت ادای شکر عملی این نعمت، می توانیم لب به ثنای الهی گشوده، با زبان خود ذکر «الحمدلله» بگوییم و بدین ترتیب عملاً نیز از این نعمت در جهت کسب رضای مُنعم استفاده کنیم.

از راه های دیگر شکر عملی نعمت زبان، این است که به وسیله آن دین خدا تبلیغ شود:

سَأَلتُ اَبا عَبدِاللهِ علیه السلام عَن قَولِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ: (وَ أَمّا بِنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث)(1)

قالَ: الَّذی اَنعَمَ عَلَیکَ بِما فَضَّلَکَ وَ اَعطاکَ وَ اَحسَنَ اِلَیکَ. ثُمَّ قالَ: فَحَدِّث بِدینِهِ وَ ما اَعطاهُ اللهُ وَ ما اَنعَمَ بِهِ عَلَیهِ.(2)

از امام صادق علیه السلام راجع به این آیه که: «و امّا نعمت پروردگارت را بازگو» سؤال شد. فرمودند: همان کسی منظور است که به تو این نعمت ها را داده است: تو را برتر از دیگران قرار داده و در حقّ تو لطف و احسان کرده است. حال که چنین است، پس تو هم «دین» او را بیان کن و آن چه را خدا عطا فرموده و نعمت هایی را که به سبب دینش ارزانی داشته، بازگو.

کسانی که به لطف و فضل الهی در مسیر دین شناسی قدم برداشته اند، با آشکار کردن آن چه درباره دین آموخته اند، می توانند به طور عملی، شکر خدا را به جای آورند و کدام اظهار و بازگویی از این بالاتر که انسان به دین پروردگارش عمل کند، تا با گفتار و5.

ص: 55


1- ضحی/ 5.
2- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح5.

کردار به تبلیغ دین بپردازد؟ امر مقدّس تعلیم و تربیت که بسیار مورد سفارش پیشوایان دین قرار گرفته، از آشکارترین مصادیق اظهار و بازگو کردن دین در قول و عمل است. امام صادق علیه السلام فرمودند:

کُونُوا دُعاةَ النّاسِ بِغَیرِ اَلسِنَتِکُم.(1)

مردم را بدون (استفاده از) زبان هایتان دعوت (به دین خدا) کنید.

بدیهی است که جهت انجام شکر عملی خدای عزّوجلّ، در درجه اوّل باید از انجام معاصی خودداری کنیم؛ یعنی نعمت های الهی را در جهتی که موجب سخط و ناخشنودی اوست، به کار نبریم. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ما را نسبت به این وظیفه عقلی، تنبّه داده اند:

لَو لَم یَتَواعَدِ اللهُ عِبادَهُ عَلی مَعصِیَتِهِ لَکانَ الواجِبُ اَلّا یُعصی شُکراً لِنِعَمِهِ.(2)

اگر خداوند، بندگانش را نسبت به ارتکاب معصیت خود تهدید نکرده بود (عقابی مقرّر نکرده بود) واجب بود که به جهت شکر نعمت هایش معصیت نشود.

ابیات ذیل که منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام است، به همین مطلب فطری تذکّر می دهد:

هَبِ البَعثَ لَم تَأتِنا رُسُلُه*** وَ جاحِمَةُ النّارِ لَم تُضرَم

اَلَیسَ مِنَ الواجِبِ المُستَحِقّ*** حَیاءُ العِبادِ مِنَ المُنعِمِ(3)

به فرض اگر پیامبران الهی به سوی ما فرستاده نشده بودند و شعله های آتش (جهنّم برای گناهکاران) افروخته نشده بود. آیا حیا کردن و شرم نمودن بندگان از مُنعم، ضروری و شایسته نبود؟!

بنابراین حساب شکر را باید از وعید خدا، جدا دانست و اطاعت خدا را به دلیل1.

ص: 56


1- بحارالانوار/ ج70/ ص309/ ح38.
2- بحارالانوار/ ج78/ ص69/ ح21.
3- بحارالانوار/ ج78/ ص69/ ذیل حدیث 21.

وجوب عقلی آن- نه فقط برای گریز از عقاب و عذاب- در پیش گرفت. البتّه متذکّر شدن به این مطلب، فطرتی بیدار می خواهد.

برای تنبّه به این حقیقت مثالی ذکر می شود: پذری را در نظر بگیرید که سرمایه ای در اختیار فرزندش برای منظور خاصّی قرار داده است، بدون آن که این فرزند استحقاقی برای دریافت آن داشته باشد. یعنی شرایط به نحوی است که اگر پدر این سرمایه را در اختیار فرزند نمی گذاشت، هیچ کس او را سرزنش نمی کرد و پدر، فقط از روی فضل و لطف به فرزندش کمک کرده است تا او این سرمایه را در جهت تحقّق هدف پدر به کار گیرد. البتّه عملی شدن این هدف، فوائد زیادی برای خود فرزند در پی دارد. پدر می تواند به فرزندش تذکّر دهد که سرمایه اش را با عیش و نوش و خوش گذرانی هدر ندهد. یا او را تهدید کند که اگر چنین کنی، سرمایه را از تو می گیرم و یا فلان بلا بر سرت می آید و فلان گرفتاری را پیدا می کنی. ولی حتّی اگر پسر را تهدید نکند، همه عُقَلا از پسر انتظار دارند که از سرمایه ای که پدر به او داده است، در مسیر مورد رضایت پدر استفاده کند. اگر فرزند از این امر عقلی تخلّف کند، هم عمل خطایی مرتکب شده و هم آن نعمت را کفران کرده است. یعنی هم سرمایه اش را از دست می دهد و هم مقابل پدر و سایر عُقلَا شرمنده می شود. پس کسی که نعمت بودن نعمت را درک می کند، با عقل خود می فهمد که نباید از آن نعمت در مسیر خلاف خواسته مُنعم استفاده کند.

این وظیفه، در مقابل «ربّ العالمین»- مُنعم اصلی همه مخلوقات- به صورت بارزتری نمایان می شود. همه بندگان همواره باید متوجّه باشند که از نعمت های خدا در مسیری استفاده نکنند که مرتکب کفران نعمت های الهی گردند. ترک معاصی، حدّاقل مرتبه شکر عملی است. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:

اَقَلُّ ما یَجِبُ لِلمُنعِمِ اَن لا یُعصی بِنِعمَتِهِ.(1)

کم ترین چیزی که برای مُنعم واجب می باشد (باید در حقّ مُنعم انجام شود) این است که با نعمت او معصیت نشود.2.

ص: 57


1- غررالحکم و دررالکلم/ فصل 8/ ح242.

اوّلین مرتبه خروج از حدّ کفران نعمت، این است که با نعمت وَهبی از جانب خدای رحمان، معصیت او انجام نشود. کاملاً روشن است که فرد نمی تواند مدّعی شکر باشد، ولی در عمل با همان نعمت، مخالفت امر خدا کند. مثل این که فرزندی به زبان از پدر و مادرش تشکّر کند، ولی در عمل، از هیچ آزار و اذیّتی فروگذار نکند. بدین ترتیب هر شاهد عقلی، فرزند را ناسپاس در حقّ پدر و مادر می داند و او را منافق می شمرد. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:

شُکرُ المُؤمِنِ یَظهَرُ فی عَمَلِهِ.(1)

شکر مؤمن در عملش آشکار می شود.

شُکرُ المُنافِقِ لا یَتَجاوَزُ لِسانَهُ.(2)

(ولی) شکر منافق از زبانش تجاوز نمی کند.

گفتن «الحمدُلله ربّ العالمین» تمام شکر است، به شرط آن که حکایت از معرفت قلبی انسان نسبت به نعمت و ولیّ نعمت بکند که در این صورت، این معرفت و شکر قلبی در عمل او هم ظاهر و آشکار می گردد. بنابراین حمد گفتن مؤمن با منافق تفاوت دارد. به صرف «الحمدلله» گفتن، نمی توان فهمید که این شکر زبانی از قلب برخاسته است، بلکه اگر کلام از دل برآید، در عمل هم ظهور و بروز پیدا می کند. حضرت علی علیه السلام فرموده اند:

شُکرُ کُلِّ نِعمَةٍ الوَرَعُ عَمّا حَرَّمَ اللهُ.(3)

شکر هر نعمتی پرهیز از چیزهایی است که خدا حرام کرده است.

از هر نعمتی می توان استفاده حلال و یا سوءاستفاده در جهت حرام کرد، ولی سوءاستفاده از نعمت، کفران آن می باشد. شکر هر نعمتی در صورتی گزارده می شود که در مسیر رضایت منعم مورد استفاده قرار گیرد. در غیر این صورت، مورد کفران قرار گرفته است و کفران نعمت، سبب از دست رفتن نعمت می شود. امام رضا علیه السلام، ضمن9.

ص: 58


1- غررالحکم و دررالکلم/ فصل 40/ ح9.
2- غررالحکم و دررالکلم/ فصل 40/ ح10.
3- بحارالانوار/ ج71/ ص42/ ح39.

خطبه ای به مردم خراسان، فرمودند:

اَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا اللهَ فی نِعَمِ اللهِ عَلَیکُم، فَلا تُنَفِّرُوها عَنکُم بِمَعاصیهِ، بَلِ استَدیمُوها بِطاعَتِهِ وَ شُکرِهِ عَلی نِعَمِهِ وَ اَیادِیهِ.(1)

ای مردم! در مورد نعمت های خدا که بر شما فرو فرستاده، تقوا پیشه کنید. پس با ارتکاب معصیت های الهی، نعمت های او را از خود گریزان نکنید. بلکه با انجام طاعات الهی و سپاسگزاری از او واسطه های (نعمت) او دوام نعمت ها را از خدا بخواهید.

امام رضا علیه السلام راه شکرگزاری خدا را عمل به طاعات، و کفران او را به ارتکاب معصیت ها دانسته اند که باعث گریز نعمت های او می شود. حضرت در ادامه همین خطبه فرموده اند:

وَاعلَمُوا اَنَّکُم لا تَشکُرونَ اللهَ عَزَّوَجَلَّ بِشَیءٍ- بَعدَ الایمانِ بِاللهِ وَ بَعدَ الاِعترافِ بِحُقوقِ اولیاءِ اللهِ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم رَسولِ اللهِ- اَحَبَّ اِلَیکُم مِن مُعاوَنَتِکُم، لِإِخوانِکُمُ المُؤمِنینَ عَلی دُنیاهُمُ الَّتی هِیَ مَعبَرَتُهُم اِلی جِنانِ رَبِّهِم، فَاِنَّ مَن فَعَل ذلِکَ کانَ مِن خَاصَّةِ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالی.(2)

بدانید که در مقام شکرگزاری از خدای عزّوجلّ- پس از ایمان به خخدا و پس از اعتراف به حقوق اولیاء خدا از اهل بیت پیامبر علیهم السلام- هیچ چیز برای شما، از کمک رساندن به برادران ایمانی خود در انجام امور دنیوی آن ها- که گذرگاه ایشان به سوی بهشت پروردگارشان است- دوست داشتنی تر نیست. پس هر کس به این کمک رسانی موفّق گردد (از لحاظ درجه و ثواب) امتیاز ویژه ای نزد خدا دارد.

امام علیه السلام در این خطبه، بالاترین مراتب شکر خدا را معیّن فرموده اند. طبق این بیان، هیچ شکری نسبت به خدا، برتر از ایمان به او نیست. سپس اعتقاد و اعتراف به حقوقی2.

ص: 59


1- بحارالانوار/ ج49/ ص182.
2- بحارالانوار/ ج49/ ص182.

که پیامبر و اهل بیت گرامی حضرتش علیهم السلام بر همه مخلوقات دارند. این دو مرتبه، اعمال قلبی هستند که البتّه در زبان و عمل هم ظاهر می گردند. در مرتبه سوم، بهترین مصداق شکر عملی خدای سبحان، همکاری و مؤمنان با یکدیگر در کارهای روزمرّه زندگی، و بی تفاوت نماندن و احساس مسؤولیّت نسبت به مشکلات مادّی یکدیگر است.

اگر خدای عزّوجلّ به کسی نعمت سلامت و روزی فراوان و امکانات مادّی و ... بخشیده است، تنها زمانی شکر این نعمت ها ادا می شود که انسان، از آن ها برای کمک به کسانی که نیاز به رسیدگی دارند، استفاده کند. او باید توجّه داشته باشد که این نعمت ها که خدای سبحان به او بخشیده، وسیله امتحان او است. ممکن بود خدای منّان همین نعمت ها را به جای او به فردی فقیر و محتاج می بخشید که در آن صورت، خود این شخص، نیازمند به او می شد. پس حال که چنین نشده، شکر این نعمت ها به این است که از افراد نیازمنمد و محتاج، دستگیری کند. در غیر این صورت، کفران نعمت کرده و مستحقّ سلب آن شده است.

به هر حال شرط لازم برای ادای شکر نعمت های الهی انجام واجبات و ترک محرّمات است. ولی شرط کامل کننده آن، همراهی شکر عملی با اظهار زبانی است. امام صادق علیه السلام فرمودند:

شُکرُ النِّعمَةِ اجتِنابُ المَحارِمِ. وَ تَمامُ الشُّکرِ قَولُ الرَّجُلِ: «اَلحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمین».(1)

شکر نعمت، پرهیز از محرمات است. و شکر وقتی کامل می شود که شخص بگوید: «الحمدلله ربّ العالمین».

گفتن حمد زبانی، کامل کننده شکر عملی است. استفاده از نعمت در مسیر رضای مُنعم، جای اظهار زبانی را نمی گیرد. چون شکر زبانی از معرفت قلبی برمی خیزد، پس روح اظهار زبانی همان تسلیم قلبی است. اظهار زبانی بدون این فعل قلبی، مانند جسم بدون روح، مُرده و بی ارزش است. ولی اگر روح معرفت در آن دمیده شود، گفتن0.

ص: 60


1- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح10.

«الحمدلله» بسیار ارزشمند و پر ارج خواهد شد. این گونه «الحمدلله» گفتن، شکر عملی را کامل و تمام می کند و درجه بالاتری از آن است؛ چرا که ممکن است کسی از حرام پرهیز کند، امّا به این نکته توجّه نکند که همه نعمت ها از جانب خدا به او می رسد و این به دلیل ضعف معرفت قلبی او نسبت به نعمت و منعم خویش است. امّا کسی که در مقام شکر قلبی، متذکّر همه نعمت های الهی باشد، حتّی در اجتناب از حرام نیز خود را مدیون خدای خود می بیند و بیش از خودش او را در توفیق دوری از گناه مؤثّر می داند، آن گاه برای اداء شکر این نعمت، «الحمدلله» می گوید. پس گفتن حمد، یک اظهار زبانی خشک و بدون روح نیست، بلکه از کمال عنایت و توجّه و تصدیق شخص نسبت به انعام الهی حکایت می کند که چه بسا در مقام عمل و پرهیز از محرمات، این توجّه و عنایت وجود نداشته باشد.

به هر حال، فرد شاکر تنها به شکر عملی اکتفا نکرده، بلکه با قلب و زبان هم خدا را شکر می کند و با تمام وجود نیک می داند و می یابد که هرگز نمی تواند شکر نعمت های خدا را به جا آورد.

ص: 61

ص: 62

فصل 3: بالاترین درجه شکر

عجز از شکر

اگر بخواهیم شکر یکی از نعمت های الهی را به جا آوریم، باید همزمان با معرفت قلبی نسبت به آن نعمت، به زبان هم سپاسگزار باشیم و در عمل نیز آن نعمت را در جهت رضای خدا به کار ببریم. همه این مراتب، اعمال اختیاری ما هستند، ولی «معرفت حمد خدا» و «توفیق سپاسگزاری» از او را مدیون خود او هستیم و لذا باید بگوییم:

فَکَیفَ لی بِتَحصیلِ الشُّکرِ؟! وَ شُکری اِیّاکَ یَفتَقِرُ اِلی شُکرٍ، فَکُلَّما قُلتُ لَکَ الحَمدُ، وَجَبَ عَلَیَّ لِذلِکَ اَن اَقُولَ لَکَ الحَمدُ.(1)

خدایا! چگونه می توانم حقّ شکر (تو) را ادا کنم، در حالی که هرگونه شکرگزاری من از تو، احتیاج به شکر دیگری دارد!!؟ پس هرگاه تو را حمد گویم، بر من لازم می شود که به خاطر آن حمد تو را باز گویم.

این که ما بتوانیم خدا را حمد گوییم، نعمتی است بزرگ تر از آن نعمتی که به خاطر آن خدا را حمد گفته ایم: «کانَ الحَمدُ اَفضَلَ مِن تِلکَ النِّعمَةِ»(2)3.

ص: 63


1- بحارالانوار/ ج94/ ص146: مناجات الشّاکرین، از دعاهای خمس عشرة.
2- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح13.

پس با هر شکر نعمتی، بیش تر مدیون خداوند می شویم. حتّی اگر سجده شکر به جا آوریم، شناخت و توفیق انجام این عمل نیز نعمتی است که نسبت به آن هم وظیفه شکرگزاری داریم. حال اگر بخواهیم شکر آن را به جا آوریم، هر عملی که به عنوان شکر انجام دهیم، ما را بیش تر مدیون لطف بی پایان الهی می سازد. بدین ترتیب، به روشنی می یابیم که هیچ گاه قادر به شکرگزاری خدای متعال نیستیم. امام صادق علیه السلام می فرمایند:

فیما اَوحَی اللهُ عزَّوَجَلَّ اِلی مُوسی علیه السلام: یا مُوسی اُشکُرنی حَقَّ شُکری. فقالَ: یا رَبِّ وَ کَیفَ اَشکُرُکَ حَقَّ شُکرِکَ، وَ لَیسَ مِن شُکرٍ اَشکُرُک بِهِ اِلّا وَ اَنتَ اَنعَمتَ بِهِ عَلَیَّ؟ قالَ: یا مُوسی الآنَ شَکَرتَنی حِینَ عَلِمتَ اَنّش ذلِکَ مِنّی!(1)

خدای عزّوجلّ به حضرت موسی علیه السلام وحی فرمود: ای موسی! حقّ شکر مرا ادا کن. حضرت موسی عرضه داشت: ای پروردگار من! گونه حقّ شکر تو را ادا کنم، در حالی که هیچ شکری نیست که با آن، شکر تو را به جا آورم، مگر این که در همین شکرگزاری هم نعمت تو شامل حال من شده است (که توانسته ام شکر کنم). (خداوند) فرمود: ای موسی! حال که فهمیدی (معرفت و توفیق) شکرگزاری، نعمتی از جانب من است، شکر مرا به جا آورده ای!

بنده باید چنان معرفتی پیدا کند تا بفهمد در هر کار نیکی از جمله شکر خداوند، مدیون لطف او می باشد. در این صورت است که خود را نسبت به شکر نعمت های بیکران الهی عاجز می یابد و بالاترین حدّ شکرگزاری رسیدن به همین مرحله است و می توان گفت حقّ شکر خدا تنها در این صورت ادا می شود. تا وقتی که انسان هنوز به این حدّ نرسیده، در شکر پروردگارش کوتاهی کرده است.7.

ص: 64


1- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح27.

معرفت به تقصیر در شکر خداوند

قرآن می فرماید:

اِن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللهِ لاتُحصُوها.(1)

اگر نعمت های خدا را بشمارید، نمی توانید بر تعداد آن ها احاطه پیدا کنید.

از امام سجّاد علیه السلام ذیل این آیه شریفه روایت شده است:

سُبحانَ مَن لَم یَجعَل فی اَحَدٍ مِن مَعرِفَةِ نِعَمِهِ اِلَّا المَعرِفَةَ بِالتَّقصیرِ عَن مَعرِفَتِها، کَما لَم یَجعَل فی اَحَدٍ مِن مَعرِفَةِ اِدراکِهِ اَکثَرَ مِنَ العِلم بِاَنَّهُ لایُدرِکُهُ، فَشَکَرَ عَزَّوَجَلَّ مَعرِفَةَ العارِفینَ بِالتَّقصیرِ عَن مَعرِفَتِهِ، وَ جَعَلَ مَعرِفَتَهُم بِالتَّقصیرِ شُکراً، کَما جَعَلَ عِلمَ العالِمینَ اَنَّهُم لا یُدرِکُونَهُ ایماناً، عِلمَاً مِنهُ اَنَّهُ قَد وَسِعَ العِبادَ فَلا یُجاوِزُونَ ذلِکَ.(2)

منزّه است آن که قرار نداده است در کسی از معرفت نعمت هایش (این که نعمت های خدا را بشناسند) مگر شناخت این که از «معرفت آن نعمت ها» ناتوان هستند (یعنی بالاترین مرتبه شناخت نعمت های خدا این است که انسان بفهمد نمی تواند آن ها را بشناسد)، همان گونه که معرفت درک خود را بیش از دانستن این که خدا را ادراک نمی کند، در کسی قرار نداده است (یعنی بالاترین حدّ شناخت خدا این است که انسان عجز و ناتوانی خود را نسبت به معرفت او بیابد) آن گاه خدای عزّوجلّ از معرفت عارفین به عجز از معرفتش (یا نعمت هایش)(3) قدردانی کرده (از آن ها همین را پذیرفته) و معرفت آن ها را به این عجز، شکر محسوب نموده است. همان گونه که علم دانایان به این کهد.

ص: 65


1- ابراهیم/34.
2- بحارالانوار/ ج78/ ص141 و 142.
3- در عبارت «فَشَکَرَ عزّوجلّ معرفةَ العارِفینَ بِالتَّقصیرِ عَن مَعرِفَتِهِ»، با توجّه به مرجع ضمیر «معرفته» احتمال دو معنا وجود دارد: اوّل این که مرجع ضمیر، خدا باشد. دوم این که مرجع ضمیر «کلّ نعمة» یعنی هر نعمت خدا باشد که معنای آن در عبارت قبل موجود است. بنابر احتمال دوم، مرجع ضمیر معنوی است و چون لفظ «کلّ» مذکّر است با ضمیر «معرفته» تناسب دارد. احتمال دوم با صدر و ذیل حدیث از جهت معنای آن مناسب تر به نظر می رسد، هرچند که احتمال اوّل هم می تواند قابل قبول باشد.

نمی توانند او را درک کنند را ایمان قرار داده است، زیرا (خدا) می داند که خودش به بندگان قدرت داده است (بندگان در همان سعه و گستره ای که خدا برای آن ها قرار داده می توانند عمل کنند) و از آن حد نمی توانند بگذرند.

شناخت ما از نعمت های الهی، نسبی است. به علاوه، ما بسیاری از نعمت های خدا را نشناخته ایم. حتّی نعمت هایی را که می پنداریم نسبت به آن ها معرفت پیدا کرده ایم، معرفت شایسته را نسبت به آنان نداریم. وقتی بخواهیم نعمت های خدا را برشماریم، مثلاً می گوییم نعمت سلامت، امنیّت و ... ولی آیا همین نعمت سلامت واقعاً شناخته شده و نعمت بودنش- آن چنان که شایسته است- روشن گردیده است؟! حق این است که تا انسان مریض نشود، نعمت سلامتی را- آن گونه که باید- نمی شناسد. و این در مورد هر نعمتی وجود دارد که تا وقتی هست، ناشناخته می ماند و آن گاه که از دست برود، قدر آن شناخته می شود. از حضرت امام مجتبی علیه السلام روایت شده است که فرمودند:

تُجهَلُ النِّعَمُ ما اَقامَت، فَاِذا وَلَّت عُرِفَت.(1)

نعمت ها تا وقتی که باقی هستند، شناخته نمی شوند. وقتی از دست بروند، آن گاه شناخته می شوند.

نعمت بودن سلامتی باید برای انسان کاملاً ملموس شود. ولی هر اندازه که این نعمت بر انسان معلوم شود، باز هم آن چنان که شایسته است، قدرش را نمی داند. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:

نِعمَتانِ مَکفُورَتانِ: الاَمنُ وَ العافِیَةُ.(2)

دو نعمت است که قدر آن ها ناشناخته مانده و شکر آن ها گزارده نمی شود: امنیّت و عافیت.

در حدیث دیگری از آن حضرت چنین آمده است:

الصِّحَّةُ وَ الفَراغُ نِعمَتانِ مَکفُورَتانِ.(3)0.

ص: 66


1- بحارالانوار/ ج78/ ص115/ ح12.
2- بحارالانوار/ ج81/ ص170/ ح1.
3- بحارالانوار/ ج77/ ص170.

سلامت و گرفتار نبودن، دو نعمت ناشناخته هستند که شکر آن ها گزارده نمی شود.

قدر نعمت امنیّت نیز معمولاً مورد غفلت قرار می گیرد. در حالی که اگر ذرّه ای در آن اختلال ایجاد شود، زندگی- با همه زیبایی ها و شیرینی هایش- به کام همه تلخ می شود. مثلاً اگر در یک منطقه، چند بار پشت سر هم زلزله بیاید، نعمت های دیگر زندگی همه تحت الشّعاع قرار می گیرد. در این شرایط، افراد، امنیّتی را به یاد می آورند که قبلاً از آن بهره مند بوده اند، در حالی که هنوز هم به حقیقت آن پی نبرده اند. اگر به نوع دیگری در معرض خطر قرار گیرند، باز نعمت بودن آن برای آن ها بیش تر روشن می شود. بنابراین نه تنها نعمت های بسیاری وجود دارد که ما نسبت به آن ها به کلّی غافلیم، بلکه از شناخت عمیق بقیّه نعمت ها نیز عاجز هستیم.

پس همه نعمت های خدا مجهول القدر هستند و به قدرشان به خوبی شناخته نشده است. امام سجّاد علیه السلام به همین نکته تذکّر داده اند:

سُبحانَ مَن لَم یَجعَل فی اَحَدٍ مِن مَعرِفَةِ نِعَمِهِ اِلَّا المَعرِفَةَ بِالتَّقصیرِ عَن مَعرِفَتِها.

خدای عزّوجلّ، به بندگان، آن مقدار از معرفت نعمت هایش عطا کرده که بفهمند در معرفت نعمت های خدا مقصّر هستند. یعنی خدا لطف کرده و به آن ها فهمانده است که هر اندازه نعمت های خدا را بشناسند، باز از حقیقت معرفت آن ها عاجز هستند.

امام سجّاد علیه السلام برای بیان این مطلب، با مثال بسیار زیبایی، عجز ما از معرفت نعمت های خدا را تشبیه به ناتوانی ما از ادراک خدا کرده اند:

کَما لَم یَجعَل فی اَحَدٍ مِن مَعرِفَةِ اِدراکِهِ اَکثَرَ مِنَ العِلمِ بِاَنَّهُ لا یُدرِکُهُ.

یعنی در مقام ادراک خدا به جایی نمی رسیم، جز این که بدانیم نمی توانیم خدا را بشناسیم. همین گونه در مقام معرفت نعمت های الهی نیز، در نهایت به عجز خود از معرفت نعمت هایش می رسیم. پس همان طور که خدا را نمی توانیم بشناسیم، نعمت های خدا نیز برای ما ناشناخته می مانند. حدّاکثر بهره بندگان از معرفت خدا و

ص: 67

نعمت های او، این است که بفهمند که از درک آن ها عاجز هستند و به عجز خود اعتراف کنند. این پذیرش و اعتراف به ناتوانی، وظیفه بنده است، ولی خدای سبحان، به لطف و فضل خود، چنان می کند که عمل بنده در دستگاه الهی گم نشود و تفضّلاً - بدون هیچ استحقاقی- کار بنده را نعمت به حساب می آورد و خود نیز مقابل بنده اش «اظهار نعمت» (شکر) می فرماید:

فَشَکَرَ عَزَّوَجَلَّ مَعرِفَةَ العارِفینَ بِالتَّقصصیرِ عَن مَعرِفَتِهِ.

خداوند شکرگزار کسانی است که عجز از معرفت (نعمت های) خدا را یافته اند. و به آن اعتراف و اقرار کرده اند.

«شاکر» یکی از اسماء الهی است.(1) شکرگزاری پروردگار بزرگ نسبت به بندگان، از الطاف ویژه او بر آن ها است. چرا که وقتی بنده، وظیفه بندگی خود را بدرستی انجام می دهد، خدای سبحان، عمل او را با همه کاستی هایش، به عنوان اداء واجب می پذیرد. حتّی برای او جایزه و پاداش هم مقرّر می کند. در حالی که انجام وظیفه، کسی را مستحقّ پاداش نمی سازد.

مثلاً در بین انسان ها کودکی که به حرف پدر و مادر یا مربی خود گوش کند، این اطاعت کردن، وظیفه اوست. حال اگر بزرگ تر به او «اَحسنت» و «آفرین» بگوید و به او جایزه بدهد، در حقیقت از اطاعت او تشکّر کرده است. یعنی کار خوب کودک را ظاهر کرده و به اصطلاح: «آن را تحویل گرفته است.» آن فرد بزرگ تر (پدر یا مادر یا مربّی) می توانست این خیر را اظهار نکند، یعنی کار خوب او را اصلاً به روی او نیاورد و هیچ عکس العمل مثبتی در برابر آن از خود نشان ندهد. زیرا آن عمل، وظیفه فرزند بوده است و به رو نیاوردن پدر و مادر یا مربّی از نظر هیچ عاقلی ناپسند شمرده نمی شود. مفهوم شکر، چیزی جز اظهار عمل خوب دیگری نیست و این اظهار (ظاهر کردن) در مثال فوق، به صورت تشویق کودک و آفرین گفتن یا جایزه دادن به او جلوه کرده است.

خدای متعال هم، در مقابل انجام وظیفه شکرگزاری بندگان، وعده هایی فرموده8.

ص: 68


1- اِنَّ اللهَ شاکِرٌ علیمٌ؛ بقره/ 158.

است. بدین ترتیب، نسبت به بندگان خود، «شاکر» می باشد. چون برای شکرگزاری بندگان، شأن و ارزش قائل شده و بر انجام آن ثواب و پاداش قرار داده است، گرچه شکرگزاری نعمت ها، وظیفه قطعی بندگان بوده و هست.

کسانی که خود را در معرفت (نعمت های) خدا مقصّر می بینند و به تقصیر خود در این امر قرار دارند، مورد ستایش خدا قرار گرفته و پروردگار متعال برای همین معرفت آن ها (معرفت به تقصیر) ارزش قائل شده و برای آن پاداش و اجر قرار داده است. پس بندگان با این که تنها جزئی از وظیفه بندگی خود را انجام داده اند، ولی خداوند منّان به نوعی عمل آن ها را ظاهر و آشکار ساخته و از آن ها قدردانی نموده است. قدردانی خدای مهربان، به این است که همین اعتراف آن ها به عجز خود را به عنوان شکر نعمت تلقّی کرده است:

وَ جَعَلَ مَعرِفَتَهُم بِالتَّقصیرِ شُکراً.

کسی که با همه وجودش می یابد از معرفت (نعمت های) خدا عاجز است، همین معرفت او به عجز از شناخت نعمت، به عنوان شکر پذیرفته می شود. خداوند کریم، از سر لطف، وظیفه شکرگزاری چنین بنده ای را ادا شده می داند؛ چنان که بنده ای را که به عجز از معرفت او اعتراف دارد، مؤمن می شمارد:

کَما جَعَلَ عِلمَ العالِمینَ اَنَّهُم لا یُدرِکُونَهُ ایماناً.

خدای عزّوجلّ، علم دانایان را به این که او را ادراک نمی کنند، ایمان قرار داده است.

بالاترین مرتبه علم بندگان نسبت به خداوند این است که به عجز خود از شناخت او اعتراف کنند و همین حد از علم را، خداوند، ایمان آن ها نسبت به خود قرار داده است. در مورد شکر نیز چنین است. یعنی انسان با اعتراف به عجز از شناخت نعمت، می تواند به وظیفه خود درباره شکر خداوند عمل کند.

البتّه خالق انسان ها می داند که چه مقدار به آن ها قدرت داده است. بندگان از خودشان هیچ چیز ندارند و اگر مالک چیزی هستند، از طرف خدا به آن ها عطا شده است. لذا تنها در محدوده ای که خدای بزرگ به آن ها قدرت داده است، می توانند عمل کنند:

ص: 69

عِلماً مِنهُ اَنَّهُ قَد وَسِعَ العِبادَ فَلا یُجاوِزُونَ ذلِکَ.

نهایت علم انسان، این است که بفهمد از ادراک خدای سبحان و نعمت های او (به طور شایسته) عاجز است. خدا نیز همین اعتراف به عجز را به عنوان ایمان و شکر خود پذیرفته است و این خود فضلی بزرگ از طرف خدای متعال بر بندگان است. درک عجز از شکر، نهایت فهم انسان است و خدا هم بیش تر از طاقت و توانایی بنده از او چیزی نمی خواهد. امام سجّاد علیه السلام خدای خویش را چنین ستوده اند:

سُبحانَ مَن جَعَلَ الاِعترافَ بِالنِّعمَةِ لَهُ حَمداً. سُبحانَ مَن جَعَلَ الاِعتِرافِ بِالعَجزِ عَنِ الشُّکرِ شُکراً.(1)

منزّه است آن (خدایی) که اعتراف به نعمت خود را حمد قرار داده است. منزّه است آن (خدایی) که اعتراف به عجز از شکر را شکر قرار داده است.

اگر انسان با معرفت قلبی نسبت به نعمت، اعتراف کند که آن نعمت از جانب خداست، در حقیقت حمد خدا را به جای آورده است و با اعتراف به «عجز از شکر»، می تواند بالاترین حدّ شکر را به جا آورد. البتّه رسیدن به این مقام، وجدان بیدار می خواهد. انسان اگر معرفت عمیق نسبت به نعمت های خدا داشته باشد، تقصیر خود را از شکرگزاری او می فهمد. ولی اگر قدر نعمت های خدا را نداند، چه بسا از روی جهل و غفلت گمان کند که شکر آن ها را به جا آورده است.

به عنوان مثال، وقتی مقابل شخص بزرگی قرار بگیریم که به ما الطاف بسیاری کرده است، هر قدر به مقام آن بزرگ و قدر الطافش بیش تر آگاه باشیم، در شکرگزاری از او، احساس کوچکی و تقصیر عمیق تری می کنیم. لذا اگر هدیه ای هم جهت سپاسگزاری برای او تهیّه کرده باشیم، از همان هدیه خود هم عذر می خواهیم و با همه وجود، احساس می کنیم که هدیه ما شایسته او و جوابگوی اندکی از الطاف او نمی باشد. آن گاه که به عبارت های مختلف از او تشکّر می نماییم، از تشکّر خود هم خجالت می کشیم و احساس قصور می کنیم. ولی کسی که آن شخص بزرگ را نمی شناسد و قدر7.

ص: 70


1- بحارالانوار/ ج78/ ص142/ ح37.

الطاف او را نمی داند، در نهایت به اندازه معرفت خود، شکر می کند. چه بسا ادّعا کند که حقّ او را به جا آورده است و دیگر هیچ دینی از او به گردن ندارد. درست مانند کودکی که به ارزش اشیاء آگاهی ندارد، طلا و سنگ سیاه برای او یکسان است؛ لذا تشکّر او از لطف مُنعم به اندازه فهم خودش است.

بنابراین هرچه فهم و درک شخص از خدای منّان و نعمت هایش بیش تر باشد، خود را در ادای شکر او ناتوان تر می یابد. از این رو معصومان علیهم السلام بیش تر از هرکس به درگاه خدا اظهار عجز می کردند. معرفت والای آن بزرگواران، در دعاها و مناجات هایشان جلوه گر است. ما نمی توانیم حدود معرفت ایشان را درک کنیم، ولی با الهام گرفتن از بیانات و رهنمودهای نورانی آن بزرگواران علیهم السلام، می توانیم به عجز خود در شکر پروردگار آگاه تر شویم.

امام زین العابدین علیه السلام در مناجات الشّاکرین به خدای خود چنین عرضه می دارند:

اِلهی اَذهَلَنی عَن اِقامَةِ شُکرِکَ تَتَابُعُ طَولِکَ، وَ أَعجَزَنی عَن اِحصاءِ ثَنائِکَ فَیضُ فَضلِکَ، وَ شَغَلنی عَن ذِکرِ مَحامِدِکَ تَرادُفُ عَوائِدِکَ، وَ اَعیانی عَن نَشرِ عَوارِفِکَ تَوالی اَیادیکَ، وَ هذا مَقامُ مَنِ اعتَرَفَ بِسُبُوغِ النَّعماءِ وَ قابَلَها بِالتَّقصیرِ.(1)

خدایا! پی در پی بودن نعمت هایت، مرا از برپا داشتن شکر تو غافل کرده است. و فراوانی فضل تو، باعث شده که نتوانم تو را به طور کامل ستایش کنم. و پیاپی آمدن الطاف تو، مرا از ذکر خوبی هایت غافل کرده است. و پشت هم قرار گرفتن وسائلی که برایم قرار داده ای، مرا از این که بتوانم خوبی های تو را منتشر سازم، ناتوان ساخته است. و این جایگاه کسی است که به فراگیر بودن نعمت ها اعتراف دارد، و می پذیرد که در مقابل آن ها (از سپاسگزاری) کوتاهی کرده است.

امام سجّاد علیه السالم با توجّه به شناخت و معرفتی که دارند، این گونه خدا را حمد می گویند. ایشان به ما تذکّر می دهند که نعمت های خدا ما را در بر گرفته و ن.

ص: 71


1- بحارالانوار/ ج94/ ص146/ مناجات الشّاکرین.

به هر طرف که می نگریم، نعمت های خدا بر ما می بارد. همین پشت سر هم بودن نعمت های خداست که ما را به غفلت می اندازد. یعنی به دلیل شدّت و فراوانی نعمت ها، از آن ها غافل می شویم. در ادامه دعای حضرت سیّدالسّاجدین علیه السلام آمده است:

فَالاؤُکَ جَمَّةٌ ضَعُفَ لِسانی عَن اِحصائِها، وَ نَعماؤکَ کَثیرَةٌ قَصُرَ فَهمی عَن اِدراکِها فَضلاً عَنِ استِقصائِها، فَکَیفَ لی بِتَحصیلِ الشُّکرِ وَ شُکری اِیّاکَ یَفتَقِرُ اِلی شُکرٍ...

پس نعمت های تو، آن قدر فراوان است که زبان من از شمارش آن ها احساس ناتوانی می کند. و نعمت های تو، آن قدر زیاد است که فهم من از ادراک آن ها قاصر است، چه رسد به این که بتوانم آن ها را بشمارم. پس چگونه می توانم شکر تو را به جای آورم؟! در حالی که هر شکر من نسبت به تو به شکر دیگری نیاز دارد...

خلاصه این که ما از اوّلین مرتبه شکر- یعنی شناخت نعمت- عاجز هستیم. نعمت های خدا آن قدر زیاد است که برای ما قابل شمارش نیست. انسان اگر متوجّه باشد، به واقع از این همه نعمت الهی متحیّر و مبهوت می گردد، تا آن جا که امام معصوم علیه السلام هم به قصور خود از ادراک آن ها اعتراف می نماید. می دانیم که اهل بیت علیهم السلام اهل مبالغه بی جا نیستند و شدّت معرفت خدا و نعمت هایش ایشان را به آن جا رسانده که بفهمند از درک آن ها عاجز هستند. لذا اگر ما خود را مقصّر در فهم نعمت های خدا نمی دانیم، ناشی از جهل مرکّب ماست. باشد که با تذکّرات ائمّه علیهم السلام به عجز خود پی ببریم.

شکر امام حسین علیه السلام در دعای عرفه

پدر گرامی امام زین العابدین یعنی حضرت سیّدالشّهدا علیهما السلام در دعای روز عرفه به ذکر برخی از نعمت های الهی پرداخته اند که بسیاری از انسان ها در غفلت کامل از آن ها بسر می برند:

ص: 72

اِبتَدَأتَنی بِنِعمَتِکَ قَبلَ اَن اَکُونَ شَیئاً مَذکُوراً.(1)

قبل از آن که من چیز قابل ذکری باشم، نعمت های خود را (بدون هیچ استحقاقی) نصیبم کردی.

لَم تُخرِجنی لِرَأفَتِکَ بی وَ لُطفِکَ لی وَ اِحسانِکَ اِلَیَّ فی دَولَةِ اَیّامِ الکَفَرَةِ الَّذینَ نَقَضُوا عَهدَکَ وَ کَذَّبُوا رُسُلَکَ.(2)

به خاطر لطف و مهربانی و احسان خود، مرا در زمان سلطنت کفّار- که پیمان تو را شکستند و پیامبرانت را تکذیب کردند- به دنیا نیاوردی.

اَخرَجتَنی اِلَی الدُّنیا تامّاً سَویّاً.

مرا کامل و تندرست به دنیا آوردی.

حَفِظتَنی فِی المَهدِ طِفلاً صَبِیّاً.

مرا در دوران کودکی در گهواره محافظت نمودی.

رَزَقتَنی مِنَ الغِذاءِ لَبَناً مَرِیّاً.

شیر گوارایی غذای من قرار دادی.

عَطَفتَ عَلَیَّ قُلُوبَ الحَواضِنِ.

دل های دایه ها را نسبت به من مهربان ساختی.

کَفَّلتَنِی الاُمّشهاتِ الرَّحائِمِ.

مادران دلسوزی را برای رسیدگی به من گماشتی.

فَرَبَّیتَنی زایِداً فی کُلِّ عامٍ.

پس هر سال بر رشد من افزودی.

تا این جا مربوط به قبل از بلوغ عقلی است. بعد از این مرحله، نعمت های جدیدی شروع می شود که سبب اتمام حجّت بر انسان است:5.

ص: 73


1- اقبال الاعمال/ ج2/ ص74.
2- اقبال الاعمال/ ج2/ ص75.

اَوجَبتَ عَلَیَّ حُجَّتَکَ بِاَن اَلهَمتَنی مَعرِفَتَکَ.

با الهام کردن معرفت خود به من، حجّت خود را بر من تمام نمودی.

نَبَّهتَنی لِذِکرِکَ وَ شُکرِکَ.

نسبت به (لزوم) یاد کردن و سپاسگزاری از خود، مرا هشیار و متنبّه ساختی.

فَهَّمتَنی ما جاءَت بِهِ رُسُلُکَ.

آن چه را پیامبرانت آورده اند، به من فهماندی.

رَزَقتَنی مِن اَنواعِ المَعاشِ وَ صُنُوفِ الرِّیاشِ.(1)

از همه انواع اسباب و وسائل زندگی برخوردار ساختی.

این ها برخی از نعمت هایی است که امام حسین علیه السلام در مناجات با خدای خود متذکّر شده اند. بسیاری از انسان ها از این نعمت های الهی به کلّی غافلند. حضرت در ادامه دعا عرضه می دارند:

فَأَیَّ اَنعُمِکَ یا اِلهی اُحصی عَدَداً أو ذِکراً؟ اَم اَیُّ عَطایاکَ اَقومُ بِها شُکراً؟ وَ هِیَ یا رَبِّ اَکثَرُ مِن اَن یُحصِیَهَا العادُّونَ، اَو یَبلُغَ عِلماً بِهَا الحافِظُونَ.(2)

خدایا پس کدام نعمت هایت را به شمارش یا به بیان آورم؟ یا کدام یک از عطایای تو را شکر بگزارم؟ در حالی که تعداد آن ها بیش از آن است که حساب کنندگان به شمار آورند، یا حفظ کنندگان به آن ها علم پیدا کنند.

سپس به یک سری نعمت های دیگر- که اکثر انسان ها از آن غافل هستند- اشاره می کنند:

ما صَرَفتَ وَ دَرَأتَ عَنِّی اللّهُمَّ مِنَ الضُّرِّ وَ الضَّرّاءِ اَکثَرُ مِمّا ظَهَرَ لی مِنَ العافِیَةِ وَ السَّرّاءِ.(3)6.

ص: 74


1- اقبال الاعمال/ج2/ ص75.
2- اقبال الاعمال/ ج2/ ص76.
3- اقبال الاعمال/ ج2/ ص76.

خدایا آن زبان ها و گرفتاری هایی که از من بازداشتی و دور نمودی، بیش از همه آسایش ها و راحتی هایی است که برایم آشکار گردید.

انسان معمولاً به بلاها و گرفتاری هایی که بر سرش نیامده، توجّه نمی کند، در حالی که کاملاً امکان داشت بیماری، نگرانی و ناامنی به جای سلامت، آرامش و امنیّت، دامنگیر انسان گردد. ممکن بود به جای هر نعمت شیرینی، یک نقمت تلخ گریبان گیر انسان شده باشد و اکنون همه این ها به لطف خدا از ما دور شده و هیچ اطمینانی نیست که در آینده هم چنین بماند. در ادامه، حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام با ایمان و عقیده و یقین خود و همه اعضاء و جوارح و هستی خویش، خدای خود را شاهد می گیرند و عرضه می دارند:

وَ اَنَا اُشهِدُکَ یا اِلهی... اَن لَو حاوَلتُ وَ اجتَهَدتُ مَدَی الأَعصارِ وَ الأَحقابِ لَو عُمِّرتُها اَن اُؤَدِّیَ شُکرَ واحِدَةٍ مِن اَنعُمِکَ مَا استَطَعتُ ذلِکَ اِلّا بِمَنِّکَ المُوجِبِ عَلَیَّ شُکرَکَ آنِفاً جَدیداً وَ ثَناءً طارِفاً عَتیداً.

خدایا! و من تو را شاهد می گیرم... که اگر عمرم به اندازه همه عصرها و روزگاران بود، و در طول آن مدت، کوشش و تلاش می کردم تا شکر یکی از نعمت هایت را به جا آورم، توان انجام این کار را نداشتم، مگر به سبب لطف و منّت دیگری از جانب خودت، که شکر جدید و ستایش تازه ای برای همیشه و به صورت قطعی بر من لازم می آورد.

و بالأخره امام علیه السلام به این حقیقت اعتراف می کنند که:

اَجَل، وَ لَو حَرَصتُ وَ العادُّونَ مِن اَنامِکَ اَن نُحصِیَ مَدی اِنعامِکَ سالِفَةً وَ آنِفَةً، لَما حَصَرناهُ عَدَداً وَ لا أَحصَیناهُ اَبَداً، هَیهاتَ، أنّی ذَلِکَ وَ اَنتَ المُخبِرُ عَن نَفسِکَ فی کِتابِکَ النّاطِقِ وَ النَّبَأِ الصّادِقِ: (وَ اِن تَعُدُّوا نِعمَةَ اللهِ لا تُحصُوها)، صَدَقَ کِتابُکَ.(1)

آری چنین است که - به فرض- من و دیگر حساب کنندگان از خلق تو، بر شمارش نعمت های گذشته دور و نزدیک تو حریص باشیم، نمی توانیم8.

ص: 75


1- اقبال الاعمال/ ج2/ ص78.

تعداد آن ها را به دست آورده و به نهایت آن دست یابیم. چنین نیست! چگونه چیزی چنین ممکن است؟! در حالی که تو در کتاب گویای خود و خبر راستین از جانب خود، چنین خبر داده ای که: «اگر نعمت های خدا را حساب کنید، به شماره شما درنمی آید». کتاب تو راست گفته است.

اعتراف به تقصیر در ادای شکر

در صحیفه سجّادیّه، دعایی از امام زین العابدین علیه السلام نقل شده که عنوان آن چنین است: «کانَ مِن دُعائِهِ علیه السلام فِی الاِعتِرافِ بِالتَّقصیرِ عَن تَأدِیَةِ الشُّکرِ». دعای حضرت در اعتراف به تقصیر از ادای شکر است. در آغاز دعا آمده است:

اَللّهُمَّ اِنَّ اَحَداً لا یَبلُغُ مِن شُکرِکَ غایَةً اِلَّا حَصَلَ عَلَیهِ مِن اِحسانِکَ ما یُلزِمُهُ شُکراً، وَ لا یَبلُغ مَبلَغاً مِن طاعَتِکَ وَ اِنِ اجتَهَدَ اِلّا کانَ مُقَصِّراً دُونَ استِحقاقِکَ بِفَضلِکَ، فَأَشکَرُ عِبادِکَ عاجِزٌ عَن شُکرِکَ، وَ اَعبَدُهُم مُقَصِّرٌ عَن طاعَتِکَ... تُثیبُ عَلی قَلیلِ ما تُطاعُ فیهِ، حَتّی کَأَنَّ شُکرَ عِبادِکَ الَّذی اَوجَبتَ عَلَیهِ ثَوابَهُم وَ اَعظَمتَ عَنهُ جَزاءَهُم اَمرٌ... لَم یَکُن سَبَبُهُ بِیَدِکَ، فَجازَیتَهُم.(1)

خدایا! هیچ کس در شکر تو، به مرتبه ای نمی رسد، مگر این که احسان تو، شکر دیگری بر او لازم می آورد، و هر چقدر تلاش کند، به هیچ درجه ای از طاعت و بندگی تو نمی رسد، مگر آن که در برابر استحقاق تو، به خاطر فضل و احسانت(یا فضیلت و برتری ات) کوتاهی کرده است. بنابراین شاکرترین بندگان تو، از شکرت ناتوان و عابدترین آن ها در اطاعت از تو مقصّرند... طاعت کم را پاداش می دهی، تا آن جا که گویی شکرگزاری بندگانت که به خاطر آن برایشان ثواب قرار داده ای و پاداش آن ها را بزرگ داشته ای، کاری است... که سبب آن به دست تو نبوده و به این جهت به ایشان پاداش داده ای!7.

ص: 76


1- صحیفه سجّادیّه/ دعای 37.

هر درجه از شکر که کسی به آن برسد، شکر بیش تری می طلبد و هر اندازه در راه رضای خدا بکوشد، خودش می یابد که کم گذاشته است. حتّی در عبادت ها خودش را مقصّر می داند و می فهمد که نتوانسته حقّ فضل خدا را ادا کند.

ولی خدای ما، آن قدر کریم و صاحب فضل است که به خاطر یک طاعت بسیار کوچک، ثوابی بزرگ عنایت می کند. اگر بندگانش در مقام شکرگزاری او برآیند، به گونه ای شکر ایشان را ارج می نهد که گویی در این شکرگزاری مدیون لطف خدا نیستند، در حالی که به خاطر هر شکری انسان بیش تر مدیون لطف الهی می شود. امّا خدای مهربان، این حقیقت را در عمل به روی بنده اش نمی آورد و با او به گونه ای رفتار می کند که گویی اصلاً حقّی بر گردن بنده ندارد. عجب خدای کریمی و عجب پروردگار مهربانی!

به این ترتیب، تنها راهی که برای بنده در مقابل این همه بزرگواری و فضل خدا باقی می ماند و تنها سخنی که او با آفریدگار مهربان خودش می تواند به زبان آورد، همان اعترافی است که حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام به بارگاه ربوبی عرضه می دارد، یعنی: اعتراف و اقرار به عجز از شکرگزاری کوچک ترین نعمت خدا. این اقرار، بزرگ ترین توشه انسان در سلوک الی الله و فوز به لقاء الله است. خدای ما، آن قدر رحیم و مهربان است که اگر بنده به عجز و ناتوانی خود اقرار کند، نه تنها این اقرار را به عنوان شکر می پذیرد، بلکه از شاکر بودن او هم قدردانی می کند و به فضل خود، او را در معرض بقاء نعمت و قزونی آن قرار می دهد.

ص: 77

ص: 78

فصل 4: نتیجه شکر و کفران نعمت

شکر، سبب فزونی نعمت

هر انسان عاقلی، به نور عقل خویش، می یابد که به باید قدردان ولیّ نعمت خویش باشد. حتّی اگر خدای عزّوجلّ، وعده یا وعیدی بر آن مترتّب نساخته بود، حکم عقل بر وجوب شکر مُنعم، حجّت را بر انسان تمام می کرد. با این همه، خداوند متعال وعده هایی در مورد پاداش انجام این وظیفه قرار داده و در مورد سرپیچی از آن نیز تهدید به کیفر (وعید) نموده تا انسان ها به سپاسگزاری تشویق و از ناسپاسی گریزان شوند:

(لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم وَ لَئِن کَفَرتُم اِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ)(1)

اگر (نعمت های مرا) شکر کنید، برای شما (آن ها را) می افزایم. و اگر (آن ها را) کفران نمایید، همانا عذاب من شدید است.

در این آیه شریفه، خداوند بشارت داده که اگر شکر نعمتی را که به شما عطا کرده ام، به جا آورید، این نعمت را برایتان باقی نگاه می دارم و افزون می سازم و اگر کفران نعمت کنید، چه بسا آن نعمت زوال یابد و گرفتار عذاب شدید الهی شوید.

بنابراین- صرف نظر از وظیفه ای که هرکس در مقابل ولیّ نعمت خویش دارد- اگر7.

ص: 79


1- ابراهیم/ 7.

بخواهد بهره بیش تری از نعمت هاهی الهی ببرد، باید شکرگزار او باشد. در غیر این صورت، استحقاق سلب نعمت و عذاب سخت خدای قهّار را پیدا می کند. امام صادق علیه السلام فرموده اند:

مَن اُعطِیَ الشُّکرَ اُعطِیَ الزِّیادَةَ، یَقُولُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: (لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم).(1)

کسی که توفیق شکر کردن به او داده شود، زیادی (نعمت) هم به او عطا می شود (خدا نعمت را بر او زیاد می کند)، خدای عزّوجلّ می فرماید: اگر مرا شکر کنید، بر شما زیاد می کنم.

امام صادق علیه السلام تعبیر «اُعطِیَ» را برای شکر به کار برده اند. چون برای این که بنده بتوانند شکر خدا کند، باید مورد تفضّل او قرار گیرد. شکر، توفیقی است که مقدّمات انجام آن تنها با موهبت الهی فراهم می شود.

اعطای معرفت نعمت و شناخت حمد پروردگار، کار خداست. خدای متعال، از روی فضل، باب شکر را بر روی بنده اش می گشاید تا اگر بنده قدر بداند، نعمت هایش را بر او فزونی بخشد. حضرت خاتم الانبیاء صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:

ما فَتَحَ اللهُ عَلی عَبدٍ بابَ الشُّکرِ فَخَزَنَ عَنهُ بابَ الزِّیادَةِ.(2)

خدا بر بنده ای باب شکر را نگشود که باب افزایش (نعمت) را بر او بسته باشد.

این افزایش شامل نعمت «توفیق شکرگزاری» هم می شود؛ یعنی این که خداوند باب شکر خویش را بر بنده باز نگه دارد.

در واقع اگر خدا بخواهد نعمتی را بر انسان زیاد فرماید، باب شکر را بر او می گشاید؛ هم چنان که اگر بخواهد انسان را بیامرزد، باب توبه را بر او باز می کند. لذا اگر انسان توفیق شکرگزاری نعمتی را پیدا کرد، می تواند آن نعمت را زیاد کند، زیرا خداوند منّان وعده فرموده که ادای شکر الهی به سرعت نعمت را افزون می دارد. امام صادق علیه السلام فرمودند:2.

ص: 80


1- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح8.
2- اصول کافی/ کتاب الایمان والفکر/ باب الشّکر/ ح2.

اَیُّما عَبدٍ أَنعَمَ اللهُ عَلَیهِ فَعَرَفَها بِقَلبِهِ- وَ فی رِوایَةٍ اُخری فَأَقَرَّ بِها بِقَلبِهِ- وَ حَمِدَ اللهَ عَلَیها بِلِسانِهِ، لَم یَنفَذ کَلامُهُ حَتّی یَأمُرَ اللهُ لَهُ بِالزِّیادَةِ.(1)

هر بنده ای که خدا به او نعمتی بدهد، پس معرفت قلبی به آن نعمت پیدا کند [در روایت دیگری است که قلباً به آن نعمت اقرار کند] و با زبان هم خدا را بر آن نعمت حمد گوید، کلامش تمام نمی شود، مگر این که خدا امر می فرماید که آن نعمت بر او زیاد شود.

وعده بالاتری هم امام هادی علیه السلام از پدران گرامی خود، از امیرالمؤمنین علیهم السلام نقل فرمودند:

ما اَنعَمَ اللهُ عَلی عَبدٍ نِعمَةً فَشَکَرَها بِقَلبِهِ اِلَّا استَوجَبَ المَزیدَ فیها قَبلَ اَن یُظهِرَ شُکرَها عَلی لِسانِهِ.(2)

خدا نعمتی را بر بنده ای فراهم نکرد که او نیز شکر قلبی آن را انجام داده باشد، مگر این که قبل از اظهار زبانی شکر، مستوجب ازدیاد نعمت می شود.

در این روایت، بشارت بالاتری آمده است؛ چرا که شخص، صرفاً با شکر قلبی- طبق وعده الهی- مستحقّ مزید نعمت می شود.

در این جا باید یادآور شد که بیان امام هادی علیه السلام، به معنای بی اهمیّت دانستن شکر زبانی نیست و اجازه بی توجّهی نسبت به آن را انسان نمی دهد؛ همان طور که قبلاً اهمیّت شکر زبانی را با الهام از سخنان نورانی اهل بیت علیهم السلام گوشزد کرده ایم.

از این سخن، دو مطلب فهمیده می شود: نخست، اهمیّت شکر قلبی نسبت به مراتب دیگر شکرگزاری که در واقع روح و جان همه آن هاست. دوم، سرعت تحقّق وعده خدا نسبت به ازدیاد نعمت، که به محض انجام اوّلین مرتبه شکر، صورت می پذیرد.3.

ص: 81


1- بحارالانوار/ ج71/ ص53/ ح80.
2- بحارالانوار/ ج71/ ص53/ ح83.

نعمت بیش تر، مسئولیّت بیش تر

خداوند منّان، عمل به وعده خود را موکول به انجام همه مراتب شکر نفرموده، ولی البتّه وظیفه بنده این است که نسبت به شکر عملی هم کوتاهی نکند و به انجام آن نیز مبادرت ورزد. سرعت بخشیدن خدای سبحان به تحقّق وعده خویش، به معنای تجویز سستی در انجام مراتب مختلف شکر نیست. امام صادق علیه السلام فرمودند:

ما مِن عَبدٍ تَظاهَرَت عَلَیهِ مِنَ اللهِ نِعمَةٌ اِلَّا اشتَدَّت مَؤُونَةُ النّاسِ عَلَیهِ، فَمَن لَم یَقُم لِلنّاسِ بِحَوائِجِهِم فَقَد عَرَضَ النِّعمَةَ لِلزَّوالِ.(1)

هیچ بنده ای نیست که نعمتی برای او از جانب خدا برسد، مگر آن که خرج (بار) مردم بر او فزونی و شدّت می یابد. پس هرکس نیازهای مردم را برآورده نسازد، آن نعمت را در معرض نابودی قرار داده است.

هر نعمتی که خدای عزّوجلّ به انسان عطا می فرماید، مسئولیّت خاصّی- متناسب با آن نعمت-در قبال دیگران برای او پدید می آید. مثلاً اگر ثروت و امکاناتی پیدا کند، مسئولیّت رسیدگی به فقرا و نیازمندان برعهده اش می آید. اگر آبرویی نزد مردم داشته باشد، نسبت به کسانی که احتیاج به این آبرو دارند، مسئولیّت خواهد داشت و ... در صورت کوتاهی کردن در انجام این مسئولیّت ها، آن نعمت خدا در معرض زوال قرار می گیرد. این مضمون با تعابیر مختلفی در روایات آمده است که حکایت از اهمیّت شکر عملی نسبت به نعمت های خدا می کند. در حدیث دیگری امیرالمؤمنین علیه السلام به جابر فرموده اند:

یا جابِرُ! مَن کَثُرَت نِعَمُ اللهِ عَلَیهِ کَثُرَت حَوائِجُ النّاسِ اِلَیهِ، فَاِن قامَ بِما یَجِبُ للهِ مِنها عَرَضَ نِعمَتَهُ لِدَوامِها، وَ اِن ضَیَّعَ ما یَجِبُ للهِ فیها عَرَضَ نِعمَتَهُ لِزَوالِها.(2)

ای جابر! هرکس نعمت های خدا بر او زیاد شود، نیازهای مردم هم نسبت به9.

ص: 82


1- وسائل الشّیعه/ ج11/ ص549/ ح2.
2- وسائل الشّیعه/ ج11/ ص550/ ح9.

او زیاد می گردد. پس اگر حقّ واجب خدا را در آن نعمت ها ادا کند، آن ها را در معرض دوام و استمرار قرار داده و اگر حقوق الهی را در مورد آن ها تباه سازد، نعمت او را در معرض تباهی قرار داده است.

رسیدگی به نیازهای گوناگون مردم، در واقع ادای حقوق الهی در مورد نعمت اوست که شکر عملی آن محسوب می شود. عدم التزام به شکر عملی نعمت، می تواند موجب سلب آن گردد.

شکل های گوناگون «ازدیاد نعمت»

ازدیاد نعمت شکل های مختلفی دارد. گاهی خداوند نعمتی را به نعمت های قبلی می افزاید. مثلاً اگر تا امروز، از نعمت علم به اندازه فهم یک مسأله به کسی عطا کرده است، فردا میزان توانایی و آگاهی او را بیش تر نموده، قدرت درک چند مسأله را به او عطا فرماید.

گاهی هم ازدیاد نعمت به شکل ادامه یافتن آن در امتداد زمان می باشد. مثلاً سلامت را که خداوند امروز داده است، فردا هم بدهد. باید توجّه داشته باشیم که همه نعمت هایی که در حال حاضر از آن ها استفاده می کنیم، لحظه به لحظه به ما عطا می شود و ما می یابیم که هیچ کدام از توانایی های لحظه آینده، الآن در اختیار ما نیست. به عبارتی هیچ نعمتی در ما ذخیره نشده است. بنابراین اگر لحظه بعد، واجد نعمت سلامت و بینایی و شنوایی و ... گردیم، این ها نعمت هایی هستند که خدای عزّوجلّ در همان لحظه به ما لطف فرموده است و این عنایتی افزون بر نعمت سلامت لحظه قبل می باشد. به همین ترتیب، نعمت های الهی ممکن است در بستر زمان گسترده شوند. پس، ازدیاد نعمت سلامت، لزوماً به این نیست که سلامت فردا از سلامت امروز بیش تر باشد.

در نتیجه، تداوم نعمت از لحاظ زمانی مصداق وعده «لَأَزیدَنَّکُم» می باشد، که در بعضی روایات، تعبیر به «بقای نعمت» شده است. بقای نعمت، نقطه مقابل «زوال نعمت» است. طبق وعده الهی، تا وقتی که شکر نعمتی گزارده شود، زوال نمی یابد. حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند:

ص: 83

مَکتوبٌ فی التَوراةِ: اُشکُر مَن اَنعَمَ عَلَیکَ، وَ اَنعِم عَلی مَن شُکَرَکَ، فَاِنَّهُ لا زَوالَ لِلنَّعماءِ اِذا شُکِرَت وَ لا بَقاءَ لَها اِذا کُفِرَت، الشُّکرُ زِیادَةٌ فِی النِّعَمِ وَ اَمانٌ مِنَ الغِیَرِ.(1)

در تورات نوشته شده است: شکر کسی را که به تو نعمتی عطا کرده است، بگزار. و اگر کسی تو را شکر کرد، به او نعمت بده. اگر شکر نعمت ها گزارده شود، زوال نمی یابد. و اگر کفران شوند، باقی نمی مانند. شکر، سبب زیاد شدن نعمت ها می شود و آن ها را از تغییر یافتن، مصون و محفوظ می دارد.

به بندگان خدا توصیه شده که اگر به کسی لطف کردید و او از شما تشکّر کرد، در مقابل شکری که او انجام داده است، لطف خود را به او زیاد کرده، دوباره به او نعمت دهید. این عمل مود رضای خدای متعال است و خود نیز این گونه عمل می کند.

بقاء و زوال نعمت

شکر، باعث «بقاء» نعمت می شود و تا وقتی که انسان کفران نکرده است، نعمت الهی «زوال» نمی یابد. امام باقر علیه السلام فرموده اند:

لا یَنقطعُ المَزیدُ مِنَ اللهِ حَتّی یَنقَطِعَ الشُّکرُ مِنَ العِبادِ.(2)

فزونی نعمت از جانب خدا منقطع نمی شود، مگر این که شکر از جانب بندگان قطع شود.

ازدیاد نعمت، یک امر دائمی است. خدای تعالی، پیوسته در حال اعطای نعمت های مختلف به بندگان می باشد. تا وقتی که شکر قطع نشود، این روال ادامه می یابد، ولی در صورت قطع شدن شکر، ممکن است سلب نعمت شود؛ چرا که مصونیّت از تغییر، فقط تا زمانی است که شکر ادامه یابد. سنّت الهی چنین است که وقتی افراد خودشان در برابر نعمت خدا کفران نکنند، مبتلا به سلب آن نعمت نمی شوند:6.

ص: 84


1- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح3.
2- بحارالانوار/ ج71/ ص56/ ح86.

(اِنَّ اللهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنفُسِهِم)(1)

خداوند وضعیّت گروهی را تغییر نمی دهد، مگر این که خودشان وضع خود را دگرگون کنند.

پس اگر خدا نعمتی بخشید، تا زمانی که کفران نشده، آن را سلب نمی کند. البتّه اگر افراد کفران نعمت کردند، لزوماً سبب نعمت صورت نمی گیرد؛ چرا که زوال نعمت، وعید خداوند است و تخلّف از وعید نه تنها قبحی ندارد، بلکه نتیجه فضل الهی است.

بسیاری اوقات، خدای مهربان از روی فضل خود گناهکاران را عفو کرده، از تقصیرهای آنان می گذرد. ولی اگر خدای سبحان سلب نعمت کرد، باید دانست که حتماً ناشکری صورت گرفته است و اگر کفران نعمت نبود، زوالی صورت نمی گرفت. امام باقر علیه السلام می فرماید:

اِنّ اللهَ قَضی قَضاءً حَتماً لایُنعِمُ عَلی عَبدِهِ نِعمَةً فَیَسلُبُها اِیّاهُ قَبلَ اَن یُحدِثَ العَبدُ ذَنباً یَستَوجِبُ بِذلِکَ الذَّنبِ سَلبَ تِلکَ النِّعمَةِ، وَ ذلِکَ قَولُ اللهِ: (اِنَّ اللهَ لایُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنفُسِهِم).(2)

قضای حتمی خدا، این است که اگر به بنده اش نعمتی عنایت فرماید، آن نعمت را از او نمی گیرد، مگر آن که گناهی مرتکب شود که استحقاق سلب آن نعمت را پیدا کند. و این مطلب، همان قول خداوند است که فرمود: «خداوند وضعیّت یک گروه را تغییر نمی دهد، مگر آن که آن ها خودشان وضع خود را دگرگون کنند».

این سنّت الهی، یکی از مصادیق سبقت گرفتن رحمت خدا بر غضب اوست. بنابراین هرچند گرفتن نعمت از امّت، ظلم به آن ها نیست، امّا طبق آن چه خدای سبحان مقرّر فرموده، تا زمانی که امّتی در برابر نعمت الهی کفران و قدرناشناسی نکند، مبتلا به سلب آن نعمت نمی شوند:

(ذلِکَ بِأَنَّ اللهَ لَم یَکُ مُغَیِّراً نِعمَةً اَنعَمَها عَلی قشومٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما0.

ص: 85


1- رعد/ 11.
2- تفسیر نور الثّقلین/ ج2/ ص488/ ح50.

بِأَنفُسِهِم)(1)

این به دلیل آن است که خداوند نعمتی را که به یک گروه عطا فرموده، تغییر نمی دهد، مگر این که آن ها وضع خود را دگرگون سازند.

سنّت الهی این است که تا وقتی کفران نعمت نشده، نعمت را نگیرد. ولی اگر کفران صورت گرفت، ممکن است با عدلش رفتار کرده، نعمت را بگیرد؛ و یا با فضلش برخورد نموده، چشم پوشی کند. پس اگر تغییر در نعمت صورت گرفت، باید مطمئن بود که ناشی از کوتاهی بنده است. امام نهم حضرت جواد علیه السلام می فرمایند:

نِعمَةٌ لا تُشکَرُ کَسَیِّئَةٍ لا تُغفَرُ.(2)

نعمتی که شکرش به جا آورده نشود، مانند گناهی است که آمرزیده نشود.

گناهی که بخشوده نشوده، وبال گردن انسان است و مانع رسیدن بسیاری از نعمت های خدا به انسان می شود. لذا فرموده اند که اگر روزی خدا به شما نرسید، استغفار کنید. چون ممکن است نرسیدن روزی از باب عقاب الهی باشد و خدای تعالی به دلیل گناهانی که مرتکب شده اید، نعمت خود را تغییر داده باشد. امام صادق علیه السلام می فرمایند:

اِذَا استَبطَأتَ الرِّزقَ فَأَکثِر مِنَ الاِستِغفارِ، فَإِنَّ اللهَ تَعالی قالَ: اِستَغفِرُوا رَبَّکُم اِنَّهُ کانَ غَفّاراً یُرسِلِ السَّماءَ عَلَیکُم مِدراراً وَ یُمدِدکُم بِأَموالٍ وَ بَنینَ (یَعنی فِی الدُّنیا) وَ یَجعَل لَکُم جَنّاتٍ وَ یَجعَل لَکُم اَنهاراً (یَعنی فِی الآخِرَةِ).(3)

اگر دیدی که روزی کُند شده است، زیاد طلب مغفرت کن، چرا که خدای متعال فرموده است: «از خدایتان طلب مغفرت کنید، زیرا که او بسیار بخشاینده است تا از آسمان، به صورت سیل آسا بر شما ببارد، و شما را به وسیله اموال و پسران کمک کند (امام صادق علیه السلام فرمود: منظور در6.

ص: 86


1- انفال/ 53.
2- بحارالانوار/ ج71/ ص53/ ح84 و ج78/ ص365/ ح5.
3- آیه: نوح/ 10-11، حدیث: بحارالانوار/ ج78/ ص226/ ح96.

دنیاست) «و برای شما باغ ها و رودهایی قرار دهد» (امام علیه السلام فرمود: منظور در آخرت است).

گناه، نعمت های خدا را از انسان قطع می نماید. بنابراین اگر انسان، دوام و ازدیاد نعمت را می خواهد، باید قدردان ولیّ نعمت خود باشد و از او درخواست کند که نعمتش را بیفزاید. امام صادق علیه السلام به سفیان ثوری فرمودند:

یا سُفیانُ! اِذا اَنعَمَ اللهُ عَلَیکَ بِنِعمَةٍ، فَأَحبَبتَ بَقاءَها وَ دَوامَها، فَأَکثِرُ مِنَ الحَمدِ وَ الشُّکرِ علیها فَاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ قالَ فی کِتابِهِ: (لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم).(1)

ای سفیان! اگر خدا نعمتی به تو بخشید پس دوست داشتی که این نعمت، باقی بماند و دوام داشته باشد، حمد و شکر آن را زیاد انجام بده، زیرا خدای عزّوجلّ در کتابش فرموده است: «اگر شکر کنید، من (نعمت هایم را) بر شما افزون می گردانم».

پس اگر واقعاً طالب بقاء و زیاد شدن نعمت هستیم، باید از راهش وارد شویم، همان طور که خداوند متعال امر فرموده است:

(وَ أتُوا البُیوتَ مِن اَبوابِها)(2)

و خانه ها را از درهایش وارد شوید.9.

ص: 87


1- بحارالانوار/ ج78/ ص226/ ح96. سفیان ثوری از اهالی کوفه و در عصر حضرت امام باقر و امام صادق علیهما السلام می زیسته است و مجادلات و مباحثات او و اصحابش با حضرت صادق علیه السالم در کتاب کافی آمده است. در روایتی آمده است که امام باقر علیه السلام به سدیر فرمودند: آیا می خواهی راهزنان دین خدا را به تو نشان دهم؟ سپس اشاره کردندبه ابوحنیفه و سفیان ثوری که عدّه ای در مسجدالحرام دور آن ها حلقه زده بودند. (کافی 393/1). و در روایت دیگری چنین آمده است: سفیان ثوری به امام صادق علیه السلام گفت: خطبه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را در مسجد خیف برای ما بیان کن... حضرت خطبه را خواندند و سفیان نوشت، وقتی شخص همراه سفیان، او را به مضمون حدیث متوجّه کرد و فهمید که با مسلک او سازگاری ندارد، آن چه را نوشته بود پاره کرد و به دوستش گفت: از این قضیّه با هیچ کس سخن مگو! (کافی /403/1، نقدی بر مثنوی؛ انتشارات انصاریان) برای شناخت بیش تر سفیان ثوری به کتاب «الاثنی عشریّه» شیخ حرّ عاملی صفحات 35، 36 و 174 و تفسیر صافی ذیل آیه 32 سوره اعراف مراجعه فرمایید.
2- بقره/ 189.

راه افزایش نعمت نیز، شکر آن است. اگر از غیر این طریق بخواهیم به ما نعمت برسد، مانند این است که کسی به جای وارد شدن از در، بکوشد که از دیوار، داخل خانه شود. این چیزی است که هیچ عقل سلیمی آن را نمی پسندد؛ چون برای انجام هر کاری باید به دنبال سبب و راه متناسب با آن رفت. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند:

لاتَکُم مِمَّن... یَعجِزُ عَن شُکرِ ما اُوتِیَ وَ یَبتَغِی الزِّیادَةَ فیما بَقِیَ.(1)

از کسانی مباش که... از شکر آن چه به او داده شده عاجز است (ولی به دنبال افزایش نعمت است) و در آن چه باقی مانده افزایش را طلب می کند.

زیاد شدن نعمت و تداوم آن، در حقیقت کار خداست. ولی سنّت خدا چنین است که هرکاری از طریق سبب متناسب با آن انجام شود. هرکس که طلب زیادتی نعمت دارد، باید حمد خدا را به جای آورد که خود وعده فرموده به سبب شکر، نعمت را افزایش دهد و آن را از بنده سلب نکند. بنابراین اگر در انجام وظیفه شکر، مرتکب کوتاهی شده ایم و خود را مستحقّ تغییر نعمت پروردگار می دانیم (که یقیناً چنین است) باید دست به دعا برداریم و به پیشگاه الهی عرضه بداریم:

اِغفِر لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تُغَیِّرُ النِّعَمَ.(2)

(خدایا) ببخش گناهانی که نعمت ها را تغییر می دهد.

از خدای غفور رحیم می خواهیم که کوتاهی ما در شکر نعمت های خود را ببخشاید و بدین ترتیب ما را از سلب آن ها و نزول بلایا مصون بدارد.1.

ص: 88


1- نهج البلاغه/ شرح مرحوم فیض الاسلام/ حکمت 142.
2- بحارالانوار/ ج97/ ص341.

فصل 5: شکر واسطه های نعمت

لزوم شکر واسطه نعمت

می دانیم که هر خیر و برکتی به انسان می رسد، از جانب خداست و همه کمالات مخلوقات، از طرف خدا نصیبشان شده است. بنابراین باید شکرگزار الطاف الهی باشند. امّا توجّه به این نکته ضروری است که هرچند خداوند می تواند همه نعمت ها را بدون واسطه نصیب بندگان کند، ولی سنّت خود را چنین قرار داده که از طریق اسباب و وسائط، نعمت های خود را به ایشان برساند.(1) البتّه، این خداست که نعمت ها را به بندگان می رساند، ولی او خود، واسطه هایی برای این کار قرار داده و این وساطت را هم خودش به آن ها بخشیده است. وقتی نعمتی به وساطت واسطه ای به ما می رسد، در حقیقت خدا او را واسطه رسیدن نعمت به ما قرار داده است. لذا در مقام شکرگزاری، در درجه اوّل باید اعطاکننده اصلی (خدای منعم) را شکرگزاریم و بعد توجّه کنیم که به واسطه چه کسی این نعمت به دست ما رسیده است.

بدون این که بخواهیم بین خدا و بنده شباهتی قائل شویم، برای فهم مطلب، مثالی ذکر می کنیم. در نظر بگیرید که مدیرعامل شرکتی به واسطه معاون خود، به کارمندانش خدمات ویژه ارائه می کند. این خدمات، از طرف مدیرعامل است؛ ولی).

ص: 89


1- اَبَی اللهُ اَن یُجرِیَ الأَشیاءَ اِلّا بِالأَسبابِ- امام صادق علیه السلام (بحارالانوار ج/2 ص90/ ح15).

کارمندان، خود را موظّف می دانند که از معاون نیز- به خاطر وساطت در ارائه خدمات- تشکّر کنند.

پس بعد از توجّه و قدردانی از مُنعم اصلی، نخستین امر واجب، تشکّر از واسطه نعمت است. امیرالمؤمنین علیه السلام به این حقیقت تذکّر فرموده اند:

اَوَّلُ ما یَجِبُ عَلَیکُم لِلّهِ سُبحانَهُ شُکرُ اَیادیهِ وَ ابتِغاءُ مَراضیهِ.(1)

اوّلین (حقّ) واجب خدای سبحان بر شما، این است که ایادی او را شکر گزارید، و (به این وسیله) رضای او را طلب کنید (دنبال کسب رضای خدا بروید).

«اَیادی» جمع «اَیدی» و «ایدی» هم جمع «یَد» است. کلمه «یَد» به معنای «دست» به کار می رود. بنابراین «اَیادی» جمع الجمع است.

دست، «واسطه» عمل انسان است، چون انسان با دستش کار می کند. «ایادی خدا» واسطه هایی هستند که خدای عزّوجلّ به وسیله آن ها، نعمت هایش را به بندگان می رساند.(2)

با وجود این که همه چیز از ناحیه خدا به مخلوقات می رسد، ولی گاهی مخلوقی در این امر واسطه می شود. مثلاض روزی رسان، خداست. ولی پدر، واسطه این کار می شود. بنابراین پدر، جزو ایادی خدا قرار می گیرد و باید شکر او هم ادا شود.

خدای سبحان به بندگانش تذکّر داده که شکر واسطه های نعمت خود را فراموش نکنند و شکر واسطه ها را لازمه شکر خودش دانسته است؛ تا آن جا که بدون شکر ایادی، شکر خدا هم ادا نمی شود. امام رضا علیه السلام فرموده اند:

مَن لَم یَشکُرِ المِنعِمَ مِنَ المَخلُوقینَ لَم یَشکُرِ اللهَ عَزَّوَجَلَّ.(3)

کسی که رساننده نعمت از مخلوقات را شکر نگزارد، خدای عزّوجلّ را شکر نکرده است.4.

ص: 90


1- غررالحکم و دررالکلم/ فصل 8/ ح504.
2- کلمه «ایادی» به معنای نعمت ها هم می باشد که بنابراین معنا این فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام شاهد این بحث نمی باشد.
3- عیون اخبار الرّضا علیه السلام/ ج2/ ص24.

در این روایت بر «واسطه های نعمت»، تعبیر «منعم» اطلاق شده است؛ به اعتبار این که ما نعمت را از طریق واسطه نعمت دریافت می کنیم.

کسی که نسبت به شکر واسطه نعمت بی توجّه باشد، در حقیقت در ادای شکر الهی کوتاهی کرده است. پس شکر خدا بدون انجام شکر نسبت به واسطه های نعمت، محقّق نمی گردد. اگر بنده بخواهد در زمره شاکرین قرار گیرد، نمی تواند نسبت به واسطه های نعمت بی توجّه باشد. انسان با کوتاهی در این وظیفه مهم، در حقیقت مرتکب کفران نعمت می شود و استحقاق سلب نعمت پیدا می کند. در مقابل، راه حفظ کردن و باقی نگهداشتن نعمت، سپاسگزاری از خدا و واسطه های نعمت اوست.

امام رضا علیه السلام فرموده اند:

اَیُّهَا النّاسُ! اتَّقُوا اللهَ فی نِعَم اللهِ عَلَیکُم فَلا تُنَفِّروها عَنکُم بِمَعاصیهِ، بَلِ استَدیمُوها بِطَاعَتِهِ وَ شُکرِهِ عَلی نِعَمِهِ وَ اَیادیهِ.(1)

ای مردم! در مورد نعمت های خدا که بر شما فرو فرستاده، تقوا پیشه کنید، پس با ارتکاب معصیت های الهی، نعمت های او را از خود گریزان نکنید. بلکه با انجام طاعات الهی و با سپاسگزاری از نعمت های او و واسطه های (نعمت) او، دوام نعمت را (از خدا) بخواهید.

چگونگی شکر واسطه های نعمت

حال باید ببینیم که چگونه می توان شکر واسطه های نعمت را به جا آورد؟ امام سجّاد علیه السلام در رساله حقوقیّه خود، خطاب به صحابی وفادار خود ابوحمزه ثمالی، ضمن برشمردن صاحبان حق و بیان حقوق هریک، نحوه قدردانی از آن ها را آموزش داده اند. سفارش ایشان در مورد کسی که کار خوبی در حقّ انسان انجام داده، این است:

وَ اَمّا حَقُّ ذِی المَعروفِ عَلَیکَ فَاَن تَشکُرَهُ، وَ تَذکُرَ مَعرُوفَهُ، وَ تَکسِبَهُ المَقالَةَ الحَسَنَةَ، وَ تُخلِصَ لَهُ الدُّعاءَ فیما بَینَکَ وَ بَینَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، فَاِذا2.

ص: 91


1- بحارالانوار/ ج49/ ص182.

فَعَلتَ ذلِکَ کُنتَ قَد شَکَرتَهُ سِرّاً وَ عَلانِیَةً، ثُمَّ اِن قَدَرتَ عَلی مُکافاتِهِ یَوماً کافَأتَهُ.(1)

حقّ کسی که کارهای خوبی در حقّ تو انجام داده، این است که از او شکرگزاری کنی، و کار خوبش را ذکر کنی، و سخنان نیکو درباره او به کار ببری، و در ارتباطی که با خدا داری، او را خالصانه دعا کنی، اگر چنین کنی، از او به صورت پنهان و آشکار سپاسگزار کرده ای، و اگر روزی توانایی بر تلافی (کار خوب) او پیدا کردی، آن را تلافی کنی.

یکی از صاحبان حق، «ذی المعروف» است؛ یعنی کسی که کار خیری- کوچک و یا بزرگ- برای ما انجام دهد. هرکس کار خوبی برای ما انجام داد، صاحب حقّی بر ما می شود. مثلاً اگر کسی برای ما دعائی کند، بر گردن ما حق پیدا می کند و ما نمی توانیم نسبت به حقّ او بی تفاوت باشیم.

اوّلین مرحله ادای وظیفه نسبت به چنین شخصی، این است که کار خوب او، به زبان آورده شود، از کار خیرش به خوبی یاد شود، به زبان اظهار گردد و در حقیقت شکر زبانی نسبت به او ادا شود.

علاوه بر این که انسان کار خوب «ذی المعروف» را به زبان می آورد، باید کاری کند که به واسطه عمل خیرش، همه جا حُسن او بیان شود و ذکر خیر او عمومیّت یابد، تا دیگران هم، سخن خوب درباره او بگویند.

از دیگر حقوق او این است که خالصانه برایش دعا شود. وقتی حال معنوی خوبی پیدا شد و انسان احساس کرد که وقت مناسبی برای دعا کردن است، باید از روی اخلاص برای او دعا کند.

بدین ترتیب انسان موفّق خواهد شد که در «آشکار» و «پنهان»، شکر «ذی المعروف» را ادا کند. چرا که هم در بین مردم لب به ثنای او گشوده است و هم در خفاء در حالت های معنوی خود با خدایش- بدون تظاهر و خودنمایی- او را دعا کرده و برایش طلب خیر نموده است.7.

ص: 92


1- بحارالانوار/ ج74/ ص7.

البتّه مراحل شکرگزاری نسبت به او این جا تمام نمی شود، بلکه باید درصدد باشد که اگر روزی توانایی تلافی کار خوب او پیدا شد، حتماً این کار را انجام دهد.

مراتب شکر واسطه نعمت

امیرالمؤمنین علیه السلام نیز مراتب شکر نسبت به واسطه های نعمت را بیان فرموده و کوتاهی از آن را جایز ندانسته اند. حتّی اگر کسی از انجام برخی مراحل شکر عاجز باشد، راه دیگری را جایگزین آن کرده اند، تا چیزی از حقّ منعم کاسته نشود. ایشان فرموده اند:

حَقٌّ عَلی مَن اُنعِمَ عَلَیهِ اَن یُحسِنَ مُکافاةَ المُنعِمِ، فَاِن قَصُرَ عَن ذلِکَ وُسعُهُ فَعَلَیهِ اَن یُحسِنَ الثَّناءَ، فَاِن کَلَّ عَن ذلِکَ لِسانُهُ فَعَلَیهِ مَعرِفَةُ النِّعمَةِ وَ مَحَبَّةُ المُنعِمِ بِها، فَاِن قَصَّرَ عَن ذلِکَ فَلَیسَ لِلنِّعمَةِ بِأَهلٍ.(1)

این حق بر عهده کسی که نعمتی به او داده شده هست که به صورت زیبایی (کار خوب) مُنعم را تلافی کند. پس اگر چنین کاری در حدّ توانش نبود، (از او) به خوبی تعریف و تمجید کند. پس اگر زبانش توانایی انجام این کار را به طور شایسته نداشت، باید حدّاقلّ، قدر آن نعمت را بشناسد و نسبت به کسی که این نعمت را به او رسانده، قلباً محبّت داشته باشد. پس اگر از این هم کوتاهی کند، اصلاً شایستگی برخورداری از آن نعمت را ندارد.

کسی که به او نعمتی داده شده، باید به بهترین نحو، آن خوبی را جبران کند؛ یعنی به مُنعم خود احسان کند. در روایت، واژه «یُحسِنُ» به کار رفته است؛ یعنی ضمن این که به لطف او «اقرار قلبی» دارد، باید «خوبی» او را به «خوبی» پاسخ دهد و احسانش را با احسان مقابله نماید. چرا که جزا و مکافات خوبی، جز خوبی نیست.

(هَل جَزاءُ الاِحسانِ اِلَّا الاِحسانُ)(2)

آیا پاداش خوبی کردن، جز خوبی کردن است؟!0.

ص: 93


1- بحارالانوار/ ج71/ ص50/ ح67.
2- الرّحمن/ 60.

در مقابل «اسائه» یعنی مرتکب «سوء» یا «بدی» شدن نسبت به محسن، از مصادیق کفران نعمت او می باشد.

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در ادامه روایت به ما آموخته اند که اگر توان این کار را ندارید و نمی توانید به همان اندازه که مورد لطف قرار گرفته اید، نیکی کنید و از عهده تلافی آن برنمی آیید، باید ثنای او را به جای آورید؛ یعنی فضائلش را یاد کنید و خوبی های او را تعریف و تحسین کنید.

گاهی ممکن است نتوانید به خوبی از وی تعریف کنید و آن چه به زبان می آورید، مناسب و شایسته حقّ او نباشد. در این صورت، حدّاقل موظّف هستید که قدر نعمت او را خوب بدانید؛ یعنی بعد از این که نعمت بودن آن را متذکّر هستید که قدر نعمت او را خوب بدانید؛ یعنی بعد از این که نعمتبودن آن را متذکّر شدید، آن را واقعاً «نعمت» بدانید و از طریقی به نعمت بودن آن اقرار و اعتراف کنید و نقش واسطه را در رسیدن آن نعمت به خود تصدیق نمایید. هم چنین نسبت به او- از آن جهت که به شما انعام کرده- محبّت ورزید و قلباً او را دوست بدارید. این عمل قلبی یعنی محبّت داشتن نسبت به مُنعم، کم ترین درجه شکر است که در هیچ صورتی نباید نسبت به آن کوتاهی کرد. امام علیه السلام در این مورد تعبیر «قَصَّرَ» را به کار برده اند، چون این نوع کوتاهی کردن- برخلاف «قَصُرَ»- فعل اختیاری انسان است و به فردی که از انجام عملی «قاصر» (ناتوان) است، اطلاق نمی شود. شخص، در کم گذاشتن محبّت، مقصّر است و لذا فرموده اند که اصلاً شایستگی برخورداری از آن نعمت را ندارد.

کوتاهی کردن در انجام وظیفه شکر نسبت به واسطه نعمت، عمل ناپسندی است. خداوند متعال- که ولیّ نعمت اصلی ما است- به وسیله اهل بیت علیهم السلام ما را نسبت به آن متذکّر نموده و بدین ترتیب حجّت را بر هر انسان عاقلی تمام کرده است.

غفلت از شکر واسطه های نعمت

برای این که بتوانیم حقیقت شکر را نسبت به پروردگار به جای آوریم، نباید از شکر ایادی او غافل شویم. اگر نسبت به این امر کوتاهی کنیم، روز قیامت مورد سئوال خدای عزّوجلّ قرار خواهیم گرفت. از امام سجّاد علیه السلام نقل شده است که فرمودند:

ص: 94

اِنَّ اللهَ... یُحِبُّ کُلَّ عَبدٍ شَکُورٍ، یَقُولُ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالی لِعَبدٍ مِن عَبیدِهِ یَومَ القِیامَةِ: اَشَکَرتَ فُلاناً؟ فَیَقُولُ: بَل شَکَرتُکَ یا رَبِّ. فَیَقُولُ: لَم تَشکُرنی اِذ لَم تَشکُرهُ. ثُمَّ قالَ: اَشکَرُ لِلّهِ اَشکَرُکُم لِلنّاس.(1)

خدا... هر بنده بسیار شاکری را دوست دارد. خداوند تبارک و تعالی روز قیامت به یکی از بندگانش می فرماید: آیا از فلان شخص (از مخلوقات) تشکّر کردی؟ پس می گوید: (از او تشکّر نکردم) امّا ای پروردگار من، شکر تو را به جای آوردم. خداوند متعال می فرماید: چون از او تشکّر نکردی، مرا هم شکر نکردی. سپس امام علیه السلام فرمودند: شاکرترین شما نسبت به خدا، شاکرترین شما نسبت به مردم است.

امام علیه السلام، درس بسیار خوبی به ما داده اند، تا ما یاد بگیریم که شکر واسطه های نعمت، شکر خداست و کوتاهی کردن از آن، کفران نعمت های خدا است. اگر از طرف بنده ای به ما نعمتی رسید، باید توجّه داشته باشیم که او واسطه نعمت است و منعم اصلی خداست، ولی باید به امر خدا، این واسطه را- برای رضای خدا- شکر گزاریم. خدای عزّوجلّ، شکر واسطه های نعمت را از مصادیق شکر خودش دانسته است.

پس برای این که ما در زمره شاکرین واسطه های نعمت قرار گیریم وبتوانیم بدین وسیله شکر خدا را بیش تر و بهتر ادا کنیم، باید واسطه های نعمت را بشناسیم. چرا که اوّلین مرحله شکر نسبت به هر نعمتی، معرفت و اظهار قلبی نسبت به آن است.

شکر نعمت والدین

«والدّین» از مصادیق واسطه های نعمت هستند که خداوند عزّوجلّ در قرآن کریم، ما را نسبت به حقوق ایشان متذکّر کرده است. به دنبال سفارش حضرت لقمان به فرزندش، در مورد این که به خدا شرک نورزد، چنین آمده است:

(وَ وَصَّینَا الاِنسانَ بِوالِدَیهِ حَملَتهُ اُمُّهُ وَهناً عَلی وَهنٍ وَ فِصالُهُ فی0.

ص: 95


1- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح30.

عامَینِ اَنِ اشکُر لی وَ لِوالِدَیکَ اِلَیَّ المَصیرُ)(1)

ما انسان را به پدر و مادرش سفارش کردیم (مخصوصاً به مادرش) که او را با ضعف شدید حمل کرد، در حالی که جدا شدنش (از مادر) دو سال طول کشید. (سفارش کردیم) که: شکر من (خدا) و پدر و مادرت را به جای آور، بازگشت (انسان ها) به سوی من (خدا) است.

خداوند متعال در این آیه، نسبت به پدر و مادر- و خصوصاً مادر- سفارش کرده است. چرا که مادر برای پرورش فرزند، دچار ضعف و ناتوانی می شود. «وَهن» به معنای سستی و ضعف، و عبارت «وَهناً عَلی وَهنِ» به معنای ضعف روی ضعف است.

هرچه از مدّت بارداری مادر می گذرد و به زمان وضع حمل نزدیک تر می شود، سستی و ضعفش بیش تر می گردد. کودک بعد از متولّد شدن نیز به مادر وابسته است و جدا شدنش از مادر، دو سال طول می کشد تا دوران شیرخوارگی او طی شود.

خداوند متعال بعد از طرح این مطلب می فرماید که ما سفارش کردیم: «اَنِ اشکُر لی وَ لِوالِدیکَ». واژه «اَن» در این جا «تفسیریّه» و برای تفسیر سفارش الهی و توضیح «وَصَّینا» است. یعنی سفارش خدا این است که من (خدا) و پدر و مادرت را شکر کن.

در نتیجه پس از اوّلین سفارش لقمان که در مورد شکر خدا بود، دوباره مسأله شکر خدا و پدر و مادر- که از ایادی نعمت او هستند- مطرح شده است و در آخر آیه آمده است: «اِلَیَّ المَصیرُ» یعنی به این توصیه ها عمل کنید، چرا که بالأخره به سوی من و به درگاه من محشور خواهید شد و باید جوابگوی من باشید.

در تفسیر این آیه، روایات بسیاری درخصوص نیکی کردن به والدّین- خصوصاض مادر- نقل شده است. امام صادق علیه السلام فرمودند:

جاءَ رَجُلٌ اِلَی النَّبِیِّ علیه السلام فَقالَ: یا رَسُولَ اللهِ مَن اَبِرُّ؟ قالَ: اُمَّکَ. قالَ: ثُمَّ مَن؟ قال: اُمَّکَ. قالَ: ثُمَّ مَن؟ قال: اُمَّکَ. قالَ: ثُمَّ مَن؟ قالَ: اَباکَ.(2)

فردی خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و پرسید که به چه کسی نیکی کنم؟ حضرت5.

ص: 96


1- لقمان/ 14.
2- تفسیر کنزالدّقائق/ ج10/ ص245.

فرمودند: به مادرت. سپس پرسید: در مرتبه بعد به چه کسی نیکی کنم؟ فرمودند: به مادرت. برای بار سوم پرسید: به چه کسی؟ فرمودند: به مادرت. پرسید: سپس به چه کسی؟ فرمودند: به پدرت.

پس نیکی کردن به مادر، سه درجه بر نیکی کردن به پدر مقدّم است. هرچند که فرزند بیش تر به پدر منسوب می شود، ولی حقّ مادر از این جهت بزرگ تر است. امام رضا علیه السلام ذیل همین آیه فرموده اند:

وَ اَمَرَ بِالشُّکرِ لَهُ وَ لِلوالِدَینِ، فَمَن لَم یَشکُر والِدَیهِ لَم یَشکُرِ اللهَ تَعالی.(1)

(خدای عزّوجلّ) امر فرموده که شکر او و پدر و مادر انجام شود. پس کسی که شکر پدر و مادرش را ادا نکند، شکر خدای متعال را به جا نیاورده است.

خدای سبحان، شکر ایادی نعمت را شکر خودش قرار داده است. پس کسی که در انجام آن کوتاهی کند، در حقیقت در حقّ خدا کوتاهی کرده است. به دنبال سفارش به پدر و مادر، در آیه بعد چنین آمده است:

(وَ صاحِبهُما فِی الدّسنیا مَعرُوفاً)(2)

و در دنیا با آن ها برخورد خوب داشته باش.

خدای متعال امر فرموده که در دنیا با پدر و مادر، مصاحبت به «معروف» داشته باشیم. «معروف» به معنای پسندیده و در مقابل «منکَر» است. یعنی وظیفه فرزند، این است که نسبت به پدر و مادر خود خوش رفتاری کند و به گونه ای عمل کند که در عرف انسان های فهمیده و عاقل، بدرفتاری محسوب نشود. البتّه اگر آن ها خواستند فرزند خود را به گناه و معصیت خدا وادار کنند، نباید آن ها را اطاعت کند:

لا طاعَةَ لِمَخلوقٍ فی مَعصِیَةِ الخالِقِ.(3)

در مورد کاری که معصیت خداست، اطاعت از هیچ مخلوقی روا نیست.8.

ص: 97


1- تفسیر کنزالدّقائق/ ج10/ ص247.
2- لقمان/ 15.
3- تفسیر کنزالدّقائق/ ج10/ ص248.

ولی در همین عدم اطاعت هم باید مؤدّب و خوش برخورد باشد. همان طور که قبلاً بیان شد، خداوند مهربان، خود شاکر بنده ای است که در انجام وظیفه شکرش کوتاهی نکرده باشد. پس اگر فرزندی قدردان زحمات پدر و مادر خود بود، بهتر است که آن ها نیز کار خوب فرزند خود را شکر کرده، بی تفاوت نباشند.

ص: 98

ص: 99

ص: 100

بخش دوم: نعمت آفتاب

مدخل

خدایا دلم خون شد و دیده ریش*** که می بینم انعامت از گفت بیش

نمی دانم، از کدام نعمت و چگونه و با کدامین واژه می شود درباره نعمت های بی کرانت حرف زد؟ نعمت های تو گسترده تر از آن است که بتوان حتّی پرتوی از آن ها را به تصویر کشید، و یا به سنجش و مقایسه نشست. لذا هرچه گوییم بی مایگی خویش هویدا ساخته ایم. و به راستی؛ مور چه می داند که بر خشتی خام می گذرد، یا بر دیواره اهرام.(1)

امّا، «او» که رحمان و رحیم است، انیس است و شفیق...، نعمتی رفیع و فرازمند را در بلندای نعمت های خویش، فروزان قرار داده است که به وضوح می بینی و می یابی که دیگر نعمت ها، حیات و بقا و آوازه خود را در پهنه شعاع انوار تابان آن گوهرین نعمت، وام گرفته اند.

نعمتی که هیچ کس در ادراک مقام ومنزلت او نمی تواند طمع کند.(2) نعمتی که کلمة الله است، و از وجودش شمیم معطّر اسم اعظم می تراود. نعمتی که زاهدترین، عابدترین، شجاع ترین، عالم ترین، مهربان ترین و سخاوتمندترین آفریده خداست.ه.

ص: 101


1- اشاره به شعری از علی موسوی گرمارودی.
2- وَلا یَطمَعُ فی إدراکِه طامِعٌ/ زیارت جامعه.

نعمتی که همه انبیای پیشین بر سر عهد او میثاق بسته اند. نعمتی که هر قلّه سرافراز، آیتی از سرافرازی اوست و هر اقیانوس ژرف، نشانه از وسعت کرامت اوست. نعمتی که ولیّ برگزیده حضرت رحمان و قطب عالم امکان و کشتی نجات امّت است.

آری، آن نعمت یکتا، وجود اقدس و اطهر «امام علیه السلام» است. امام، هم چون خورشید فروزنده جهان است. امام، ماه نورانی، چراغ درخشان، نور ساطع و ستاره راهنما در دل تاریکی ها و صحراهای خشک و بی آب و علف و موج های وحشتناک دریاها است. امام هم چون آب گوارا بر تشنگان است. راهنمای هدایت و منجی از هلاکت است. امام، ابر پُر باران و باران پُر برکت است. امام، هم دمی هم راه، پدری مهربان و برادری پشتیبان است. امام، امین خدا بر زمین، حجّت او بر بندگان، و جانشین الهی در سرزمین هاست، که مردم را به سوی خدا فراخوانده و پاسدار و مدافع ارزش ها و حرمت های الهی است. امام، مایه استواری و نظم دین و عزّت مسلمین است. امام، یگانه عصر خویش است و کسی را با وی مرتبتی و همانندی نیست، و مثل و نظیر ندارد...(1)

اینک، بزرگ ترین نعمت الهی در پهنه آفرینش؛ پیشوای کائنات، فرزند برومند علیّ مرتضی علیه السلام و صدّیقه کبری علیها السلام، حضرت حجّة بن الحسن العسکری علیه السلام است.

از خدای منعم، توفیق آشنایی با ولیّ زمان و ادای وظیفه و شکرگزاری نسبت به آستان بلند حضرتش را خواستاریم.ت.

ص: 102


1- عیون اخبار الرّضا علیه السلام/ باب 20/ عباراتی از بیان امام رضا علیه السلام درباره امامت.

پیش گفتار

در میان نعمت های بی شماری که خداوند به انسان عطا فرموده، برخی را برتر از بقیّه شمرده و کوتاهی در شکر آن ها را به هیچ عنوان جایز ندانسته است. یکی از نشانه های مهم تر دانستن بعضی از نعمت ها این است که بر سئوال از آن ها در پیشگاه الهی تأکید شده است. قرآن کریم می فرماید:

(لَئُسئَلُنَّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ)(1)

در آن روز (قیامت) از نعمت، مورد سئوال قرار می گیرید.

وقتی در حضور امام رضا علیه السلام از نعمت مورد سئوال خداوند سخن گفته شد، برخی که خود را صاحب نظر می دانستند، مصادیقی برای آن بیان کردند. یکی گفت: مراد، آب خنک است. دیگری گفت: مقصود، غذای خوب است. و بعضی دیگر آن را خواب خوشایند دانستند. امام علیه السلام بر آنان بانگ زدند که: پدرم برایم نقل نمود که در محضر پدرشان- ابوعبدالله امام صادق علیه السلام- این اقوال شما در بیان آیه (ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ) ذکر شد، آن حضرت به خشم آمدند و فرمودند: خداوند عزّوجلّ از آن چه بر بندگانش تفضّل فرموده، سئوال نمی کند.

البتّه با توجّه به سایر بیانات ائمّه علیهم السلام که هر نعمتی ممکن است در قیامت مورد سئوال قرار گیرد (از جمله خرما و آب خنک)(2)، باید گفت: هرچند که همه0)

ص: 103


1- تکاثر/ 8.
2- امام علیّ بن ابی طالب علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «ثمّ لتسئلنّ...» فرمودند: «الرّطب والماء البارد» (عیون اخبار الرّضا علیه السلام ج2/ ص38/ ح110)

نعمت های الهی فوق العاده ارزشمند و والا هستند و انسان ها باید نسبت به شکر یک یک آن ها انجام وظیفه نمایند، امّا در عین حال نعمت های مادّی، نظیر آب و نان با نعمت ولایت و محبّت اهل بیت علیهم السلام قابل مقایسه نیستند. به همین جهت حصر نعمت های مورد سئوال در آب و غذا و اهمیّت ندادن به نعمت های بزرگتر، موجب خشم امام صادق علیه السلام شد و درباره معنای «نعیم» در آیه مورد بحث فرمودند:

وَلکِنَّ النَّعیمَ حُبُّنا أهلَ البَیتِ وَ مُوالاتُنا یَسأَلُ اللهُ عِبادَهُ عَنهُ بَعدَ التَّوحیدِ وَ النُّبُوَّةِ.(1)

امّا نعیم، دوستی و ولایت ما اهل بیت علیهم السلام است که خداوند پس از توحید و نبوّت از آن بازخواست و سئوال می فرماید.

این فرمایش در واقع این مطلب را که نعمت های دیگر هم مورد سئوال قرار گیرند، نفی نمی کند؛ بلکه اهمیّت فوق العاده نعمت وجود امام را در مقایسه با سایر نعمت ها گوشزد می کند. به همین جهت ما انسان ها موظّفیم که بیش از هر نعمتی خود را در برابر نعمت وجود ایشان- پس از خدا و رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم- مسئول بدانیم و ببینیم آیا حقّ آن را ادا می کنیم یا خیر.

در این بخش همین مطلب مورد بحث قرار گرفته است. در فصل اوّل به معرّفی نعمت وجود امام علیه السلام پرداخته ایم و آن را از دو جهت تکوینی و تشریعی توضیح داده ایم. سپس در سه فصل جداگانه، چگونگی شکر این نعمت بی نظیر الهی را مطرح ساخته ایم. فصل دوم به بیان شکر قلبی این نعمت اختصاص یافته که ریشه و اساس دو مرحله بعدی شکر است. مهم ترین رکن این مرتبه از شکر، معرفت اختیاری قلبی نسبت به امام علیه السلام است که در این فصل امام علیه السلام را با ده صفت، معرّفی نموده و کیفیّت شکر قلبی نسبت به هر وصف را توضیح داده ایم.

فصل سوم مربوط به شکر زبانی نعمت امام عصر علیه السلام می باشد که مهم ترین راه های آن معرّفی شده است. در آخرین فصل نیز، انواع شکر عملی این یگانه نعمت خداوند را روشن ساخته ایم.6.

ص: 104


1- عیون اخبار الرّضا علیه السلام/ ج2/ باب35/ ح6.

فصل 1: نعمت بودن امام عصر علیه السلام

اشاره

امام علیه السلام؛ نعمت مورد سئوال خداوند

انسان برای این که بتواند در وادی شکر پروردگار قدم گذارد، در درجه اوّل باید نعمت شناس باشد؛ یعنی بداند خداوند چه نعمت هایی را بر بندگانش ارزانی داشته است و از «نعمت» بودن آن ها غافل نباشد. البتّه نعمت های الهی، سراسر وجود مخلوقات را فراگرفته است. ولی خداوند متعال، برخی از نعمت های خویش را نسبت به برخی دیگر، برتر قرار داده و کوتاهی کردن از شکر آن ها را به هیچ عنوان جایز نشمرده است و تصریح فرموده که از انسان ها درباره آن سئوال می فرماید:

(لَتُسئَلُنَّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعیم)(1)

در آن روز (قیامت) از نعمت، مورد سئوال قرار می گیرید.

نعمتی که روز قیامت مورد پرسش پروردگار قرار می گیرد، به تصریح مفسّران معصوم قرآن، نعمت وجود اهل بیت علیهم السلام است. امیرالمؤمنین علیه السلام در بیان این نعمت می فرمایند:

نَحنُ النَّعیم.(2)

ما نعمت هستیم.5.

ص: 105


1- تکاثر/ 8.
2- بحارالانوار/ ج24/ ص52/ ح5.

و نیز امام صادق علیه السلام تصریح فرموده اند که:

نَحنُ اهل البَیتِ النّعیمُ الّذیِ اَنعَمَ اللهُ بِنا عَلَی العِبادِ... وَ هِیَ النِّعمَةُ الَّتی لا تَنقَطِعُ.

ما اهل بیت، آن نعمتی هستیم که خدا به سبب ما بندگان را نعمت داده است... و این نعمتی است که منقطع نمی شود.

و سپس فرمودند:

... و اللهُ سائِلُهم عَن حَقِّ النَّعیمِ الّذی اَنعَمَ بِهِ علیهم و هو النَّبیُّ و عِترَتُه.(1)

... و خداوند از حقّ این نعمتی که به ایشان ارزانی داشته - یعنی پیامبر و عترت ایشان علیهم السلام- از آن ها سئوال می کند.

آیا ما به این حقیقت که نعمت امام علیه السلام مورد سئوال قرار می گیرد، توجّه داریم؟ آیا برای این که خدای عزّوجلّ ما را با امام زمان خود علیه السلام آشنا ساخته است، تاکنون سجده شکر به جا آورده ایم؟ آیا اصلاً ایشان را به عنوان نعمت می شناسیم؟

اگر معرفت شایسته ای به آن حضرت پیدا کنیم، آن گاه ایشان را بزرگترین نعمت خداوند در زندگی خود می شماریم و بیش از هر نعمت دیگری در صدد شکرگزاری نسبت به وجود پر برکتش برمی آییم. پس باید قبل از هر چیز به تبیین نعمت وجود امام علیه السلام بپردازیم که از دو جهت «تکوینی» و «تشریعی» قابل بحث می باشد.

الف- نعمت بودن امام علیه السلام از جهت تکوینی

امام غائب، نعمت باطنی

اصل وجود امام علیه السلام نعمتی است که منقطع نمی شود. پروردگار مهربان، همواره این نعمت را به آفریدگانش بدون هیچ گونه استحقاقی عطا فرموده و می فرماید. البتّه این نعمت، گاهی به صورت آشکار و گاه پنهان نصیب بندگان می شود، ولی آشکار یا پنهان بودن آن، در نعمت بودنش اثری ندارد. خداوند متعال در قرآن کریم به این مطلب5.

ص: 106


1- تفسیر نور الثّقلین/ ج5/ ص663/ ح15.

توجّه داده است:

(اَسبَغَ علیکم نِعَمَهُ ظاهِرَةً و باطِنَةً)(1)

خدا نعمت های ظاهری و باطنی خود را بر شما کامل کرد.

امام کاظم علیه السلام در تفسیر این آیه، نعمت ظاهر و باطن را چنین معرّفی فرموده اند:

النِّعمَةُ الظّاهِرةُ الاِمامُ الظّاهِرُ و الباطِنَةُ الامامُ الغائِبُ.(2)

نعمت ظاهری، امام آشکار است و (نعمت) باطنی، امام غائب است.

از آن جا که امام ظاهر در بین مردم شناخته شده است، آن ها می توانند از طرق مختلف به ایشان رجوع کرده، از وجودشان بهره مند شوند. ولی چون مردم، شخص امام غائب و نشانی حضرتش را نمی شناسند، بنابراین از جنبه های بسیاری، از این نعمت الهی محروم مانده اند. البته غیبت امام، بهره وری از نعمت ایشان را از جهات متعدّدی سلب کرده است، امّا نفس وجود امام علیه السلام از بسیاری جهات دیگر نعمت است که بهره مندی از آن ها، موکول به شناخته شدن ایشان نیست. خداوند متعال بر همه خلایق منّت گذاشته و در هر زمانی امامی قرار داده که آثار وجودی این امام- چه ظاهر باشد و چه نعمت ظهور او از مردم سلب شده باشد- مورد استفاده همگان قرار می گیرد و همه مخلوقات- اعمّ از مؤمن و کافر و مستضعف و ... - از ایشان بهره مند می گردند. از این رو مناسب است که به بررسی برخی جنبه های مشترک نعمت وجودی امام ظاهر و غائب بپردازیم، تا به نعمت بودن ایشان بیش تر پی برده و قلباً شاکر وجودش گردیم. باشد که سرچشمه های شکر، از قلب بر زبان و جوارح ما نیز جاری گردد.

فایده تکوینی بودن امام علیه السلام بر روی زمین

خداوند، نظام دنیا را به گونه ای قرار داده است که بدون وجود امام علیه السلام امکان زندگی روی زمین وجود ندارد؛ چرا که زمین به برکت امام علیه السلام قرار و آرامش پیدا7.

ص: 107


1- لقمان/ 20.
2- کمال الدّین/ باب 35/ ح7.

کرده است. شواهد نقلی این مطلب بسیار است. در کتاب اصول کافی- که یکی از معتبرترین کتب روانی شیعه است- بابی تحت عنوان «انَّ الائمّةَ هسم أرکانُ الارض» وجود دارد.

«ارکان» جمع «رکن» است و به چیزهایی گفته می شود که باعث قوام و استواری باشند. ائمّه علیهم السلام ارکان زمین هستند، یعنی زمین به وجود ایشان استوار و قائم است. در این باب، سه روایت نقل شده که همگی صراحت در رکن بودن ائمّه علیهم السلام دارد. در روایت اوّل و سوم از قول امام باقر و امام صادق علیهما السلام آمده است که:

جَعَلَهُم اللهُ اَرکانَ الأرضِ أن تَمیدَ بِأَهلِها.(1)

خدا ایشان را ارکان زمین قرار داده تا اهلش را به اضطراب و تزلزل در نیاورد.

در حدیث دوم امام صادق علیه السلام فرموده اند:

جَعَلَهُم اللهُ ارکانَ الأرضِ اَن تَمیدَ بِهِم.

خدا ایشان را ارکان زمین قرار داده است تا این که آن ها را به تزلزل و اضطراب نیندازد.

«یَمیدُ» یعنی به نوسان و لرزش درمی آید و به حرکت کردن زمین در هنگام زلزله گفته می شود. در زمان زلزله، زمین قابل سکونت نیست؛ یعنی اهلش نمی توانند روی آن آرامش پیدا کنند و دیگر، زمین نمی تواند مسکن (محلّ سکونت) باشد.

پس اگر امام نباشد، زمین قرار و آرامش نخواهد داشت. خداوند به وسیله اهل بیت علیهم السلام زمین را مستقر ساخته، تا در آن آرامش برقرار شود. ارزش این نعمت (امکان سکونت) در شرایط زلزله آشکار می گردد. وقتی که لحظاتی در منطقه ای زلزله می آید، زندگی همه ساکنان آن مختل می شود. این که هم اکنون زمین مثل گهواره زیر پای ما قرار گرفته است، به برکت وجود مقدّس حضرت بقیّة الله الاعظم عجّل الله تعالی فرجه می باشد، وگرنه، زمین مسکونی نبود.

امام صادق علیه السلام وضعیّت دنیا را بدون وجود حجّت چنین ترسیم می نمایند:3.

ص: 108


1- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب انّ الائمّه هم ارکان الارض/ ح1و3.

لو بَقِیَتِ الارضُ بِغَیرِ امامٍ لَساخَت.(1)

اگر زمین بدون امام بماند فرو می ریزد.

«ساخ» یعنی «غاص» که از «غَوص» می آید. وقتی چیزی در آب فرو می رود، به آن «غوص» گفته می شود (غوّاص، از همین خانواده است). اگر زمین فرو برود، نمی تواند موجودات را روی خودش نگه دارد؛ یعنی از انتفاع و بهره برداری به عنوان زمین و محلّ سکونت خارج می گردد. پس این یک واقعیّت است که بقاء زمین به وجود امام علیه السلام است. بالاتر این که نه تنها زمین، بلکه آسمان هم به برکت امام علیه السلام نگه داشته شده است. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در حدیثی که یکایک امامان را به جابر معرّفی فرمودند، تصریح کرده اند که:

بِهِم یُمسِکُ اللهُ السّماءَ اَن تَقَعَ عَلَی الأرضِ الّا باِذنِه وَ بِهِم یَحفَظُ اللهُ الارضَ اَن تَمیدَ بِاَهلِها.(2)

خدا به وسیله ایشان، آسمان را از این که بدون اجازه او بر زمین افتد، نگاه می دارد، و به وسیله ایشان، زمین را حفظ می کند که اهل خود را به تزلزل در نیاورد.

افتادن آسمان بر زمین، نشانه به هم خوردن نظام آفرینش است. خدای عزّوجلّ به برکت وجود اهل بیت علیهم السلام آسمان را مانند سقفی بر سر ما نگاه داشته و فاصله مناسبی میان آن با زمین قرار داده است. این که نظام دنیا با حساب دقیق خود اداره می گردد، به برکت نعمت وجود امام علیه السلام است.

علاوه بر این که نظام آسمان و زمین به برکت امام علیه السلام باقی است، بقیّه اموری که برای «حیات» انسان ضرورت دارد نیز متوقف بر وجود امام علیه السلام است. امام صادق علیه السلام فرموده اند:

... بِنا اَثمَرتِ الاَشجارُ و اَینَعَتِ الثِّمارُ و جَرَتِ الأنهارُ، و بِنا یَنزِلُ غَیثُ السَّماءِ و یَنبُتُ عُشبُ الاَرضِ... .(3)5.

ص: 109


1- کافی/ کتاب الحجّة/ باب انّ الارض لا تخلو من حجّة/ ح10.
2- بحارالانوار/ ج27/ ص120.
3- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب النّوادر/ ح5.

به سبب ما است که درختان میوه می دهند و میوه ها به ثمر می رسند و رودها جاری می شوند، و به سبب ما باران از آسمان می بارد، و به سبب ما گیاهان و سبزیجات زمین می رویند.

همه نعمت هایی که در اختیار انسان قرار گرفته، به برکت امام علیه السلام است. اگر میوه ها و درختان و رودها و ... را حذف کنیم، حیاتی باقی نخواهد ماند. این حدیث نعمت هایی را بیان می کند که سبب زنده ماندن موجودات می شود؛ چرا که اگر بارانی از آسمان نبارد و آب نباشد و گاهی نروید، هیچ حیوان و انسانی زنده نمی ماند.

بنابراین بهره بردن از هریک از نعمت های الهی، بستگی به نعمت وجود امام علیه السلام دارد. به واسطه وجود مقدّس ایشان، همه موجودات زنده- اعمّ از گیاهان و حیوانات و انسان ها- می توانند زنده و باقی بمانند.

این نوع بهره مندی موجودات از امام علیه السلام فرع بر شناخته شدن ایشان نیست. مخلوقات، چه امام علیه السلام را بشناسند و چه نشناسند، چه تسلیم ایشان بشوند و یا هیچ اعتقادی به ایشان نداشته باشند، در هر حال به «برکت وجود امام علیه السلام» روی زمین سکونت دارند و از نعمت های مختلف آن بهره می برند.

البتّه باید توجّه داشته باشیم که این وساطت ائمّه علیهم السلام خواست تکوینی خداست و خواست غیر او هیچ مدخلیّتی در این نحوه اداره دنیا ندارد. اگر خدا می خواست، می توانست طریقی دیگر در آفرینش مقرّر فرماید. ولی از ابتدای آفرینش، اراده خدا به این تعلّق گرفته که در همه نعمت های الهی، اهل بیت علیهم السلام وساطت داشته باشند. بدین ترتیب هر انسان عاقلی بر خود واجب می داند که شکر این واسطه های نعمت را به جای آورد و کوتاهی در این امر را جایز نمی شمارد. ناگفته نماند که وساطت ائمّه علیهم السلام در رسیدن نعمت های خدای سبحان به انسان، به صورتی نیست که مشهود و محسوس همگان باشد، بلکه اصولاً یک امر غیبی و خارج از حیطه حواسّ آدمی است. بنابراین تنها راه اثبات آن، دلایل نقلی (آیات و روایات) است، مگر آن که به طور استثنایی برای بعضی به گونه غیر عادی مشهود شود که این نتیجه لطف و عنایت خاصّ خدا به ایشان است.

ص: 110

زمین و همه محصولات آن؛ ملک امام علیه السلام

رکن بودن امام علیه السلام نسبت به زمین را دانستیم و روشن شد که نفس وجود امام علیه السلام دارای مجموعه ای از فواید تکوینی است، چه این حقیقت برای کسانی روشن و مورد قبول باشد و چه آن را قبول نداشته باشند و یا این که اصلاً چنین چیزی را ندانند. این علم یا جهل و عقیده داشتن یا نداشتن هیچ اثری در واقعیّت امر ندارد. برای دانستن سرّ این مطلب، باید به این حقیقت توجّه کنیم که اصولاً خدای متعال زمین را برای امام علیه السلام خلق نموده است و ایشان مالک واقعی زمین و ثمرات آن هستند. در کتاب اصول کافی بابی تحت عنوان «انَّ الارضَ کلَّها لِلامام علیه السلام» آمده است. روایات این باب بیان می کنند که خداوند زمین را ملک امامان علیهم السلام قرار داده و آن ها را در نحوه استفاده از زمین آزاد گذاشته است. در این قسمت به ذکر چند نمونه از روایات این باب اکتفا می نماییم:

عن ابی جعفر علیه السلام قالَ: وَجَدنا فی کتابِ عَلیٍّ علیه السلام (اِنَّ الارضَ لِلّهِ یُورِثُها مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقین)(1) اَنَا وَ اَهلُ بَیتی الَّذینَ اَورَثَنَا اللهُ الارضَ، و نحنُ المُتّقونَ، و الاَرضُ کلُّها لَنا.(2)

امام باقر علیه السلام فرمود: در کتاب علی علیه السلام چنین یافتیم: «زمین از آن خداست که آن را به هرکس از بندگانش که بخواهد می بخشد و عاقبت از آن متقیان است». (امیرالمؤمنین علیه السلام نوشته اند:) من و اهل بیتم کسانی هستیم که خدا زمین را به ارث به آن ها واگذار نموده است، و ما پرهیزکاران هستیم، و همه زمین از آن ماست.

خدای متعال، زمین را با تمام آن چه در آن هست یا از آن به دست می آید، به امام علیه السلام بخشیده است. پس باید به راستی قبول داشته باشیم که همه نعمت های زمین، ملک امام است. ایشان می توانند برای استفاده دیگران شروطی قرار دهند و تصرّف در ملک ایشان بدون رضایت مالک، مسلّماً حرام خواهد بود. از طرف دیگر،1.

ص: 111


1- اعراف/ 128.
2- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب انّ الارض کلّها للامام علیه السلام/ ح1.

ائمّه علیهم السلام مجاز هستند که از ملک خود به هرکس که می خواهند ببخشند. حدیث ذیل شاهد این مطلب است:

فردی بنام «مِسمَع» مالی را در مدینه خدمت امام صادق علیه السلام آورد و امام علیه السلام آن را نپذیرفته، برگرداندند. راوی حدیث می گوید: از «مسمع» پرسیدم چرا حضرت مالی را که برای ایشان بردی، به خودت برگرداندند؟ جواب داد: من وقتی خدمت امام صادق علیه السلام رفتم، عرض کردم: «آقا این پول هایی که خدمت شما آورده ام، مربوط به امور غوّاصی بحرین است که به من واگذار شده است. و در غواصی خود، چهارصد هزار درهم پیدا کرده ام. خمس آن، هشتاد هزار درهم می ود که آن را خدمتتان آورده ام. و نخواستم در این حقّ شما که خداوند تبارک و تعالی در اموال ما قرار داده است تصرّف کنم. حضرت جواب فرمودند:

أَوَ ما لَنا مِنَ الاَرضِ و ما اَخرَجَ اللهُ منها الاّ الخُمس؟!

آیا حقّ ما از زمین و محصولات آن فقط در حدّ یک پنجم است؟

یا اَبا سیّارِ اِنّ الارضَ کلَّها لَنا. فما اَخرَجَ اللهُ منها مِن شَیءٍ فهو لنا.

ای ابا سیّار! همه زمین از آن ماست. پس هرچه خدا از آن بیرون می آورد نیز از آن ماست.

مِسمَع (که تازه متوجّه این واقعیّت شده و شیعه متعبّدی نیز بوده است) عرض کرد: پس من همه مال را خدمت شما بیاورم؟ امام علیه السلام فرمودند:

قد طَیَّبناهُ لک و اَحلَلناک منه، فضُمَّ الیکَ مالَک.

ما آن را برای تو پاک و حلال قرار دادیم پس مال خود را بردار و ببر.(1)

در ادامه، حضرت توضیح فرمودند که:

کُلُّ ما فی ایدیِ شیعَتِنا مِنَ الاَرضِ فهم فیه مُحَلَّلُونَ حتّی یَقُومَ قائِمُنا... و امّا ما کان فی اَیدی غَیرِهِم، فَأِنَّ کَسبَهم مِنَ الاَرضِ حَرامٌد.

ص: 112


1- البته این حرام کردن امام علیه السلام مورد شخصی بوده است نه این که به طور کلی ائمّه علیهم السلام حقّ خمس خویش را در زمان غیبت به شیعیان خود بخشیده باشند.

عَلَیهِم، حَتّی یقومَ قائمُنا فَیَأخُذُ الارضَ مِن اَیدیهم و یُخرِجُهُم صَغَرَةًَ.(1)

هرچه از زمین در اختیار شیعیان ماست، برایشان حلال است تا روزی که امام عصر علیه السلام قیام کند... ولی دارائی های غیر شیعه، پس بهره ای که از زمین می برند حرام است، تا زمانی که قائم ما قیام کند. پس ایشان زمین را از دستشان می گیرد و آن ها را با خواری بیرون می کند.

به صورت ظاهر، همه انسان ها اعمّ از شیعه و غیر شیعه، به طور مساوی می توانند از ملک امام علیه السلام استفاده کنند، ولی تصرّف در ملک ایشان بدون رضایت شان حرام است. البتّه رضایت ایشان عین رضایت پروردگار است. یعنی در حقیقت رضای خدا در این است که فقط اهل ولایت، حقّ استفاده مشروع از زمین و محصولات آن را دارند و خواست اهل بیت علیهم السلام حکایت از خواست خدای متعال می کند:

(و ما تَشاؤُون الاّ اَن یَشاءَ اللهُ)(2)

چیزی نمی خواهید مگر این که خدا بخواهد.

از امام هادی علیه السلام ذیل این آیه شریفه نقل شده:

اِنَّ اللهَ جَعَلَ قُلوبَ الاَئمَّةِ مَورِداً لِاِرادَتِهِ. فاذا شاءَ اللهُ شیئاً شاؤوا. و هُو قَولُ اللهِ: (وَ ما تَشاؤُونَ الاّ أن یَشاءَ الله)(3)

خداوند دل های امامان علیهم السلام را محلّ ورود اراده خود ساخته است که اگر خدا چیزی را بخواهد، آن ها هم همان را می خواهند. و این گفته خداوند است که: «و شما جز آن چه خدا می خواهد، نمی خواهید».

پس هرچه امام علیه السلام می خواهد، در حقیقت همان چیزی است که خدا خواسته است. ائمّه علیهم السلام هوی و هوس ندارند که مطابق آن اعلام خشنودی یا عدم خشنودی کنند. بلکه رضای ایشان هم رضای خداست. اگر امام علیه السلام از امری خشنود باشد، خداوند هم از آن خشنود است و اگر ناخشنود باشد، خداوند هم از آن ناخشنود است.4.

ص: 113


1- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب انّ الارض کلّها للامام علیه السلام/ ح3.
2- دهر/ 30.
3- بحارالانوار/ ح24/ ص305/ ح4.

در حقیقت رضا و سخط خدا را از طریق رضا و سخط اهل بیت علیهم السلام باید فهمید.(1)

خلق همه دنیا برای امام علیه السلام

خداوند متعال، نه تنها زمین، بلکه همه دنیا را برای امام علیه السلام آفریده است. امام علیه السلام فرمودند:

الدّنیا و ما فیها لِلّهِ تبارکَ و تَالی وَ لِرَسولِهِ و لَنا. فَمَن غَلَبَ عَلی شیءٍ منها، فَلیَتَّقِ اللهَ وَالیُؤَدِّ حَقَّ اللهِ تبارک و تعالی وَلیَبِرَّ اِخوانَهُ. فَاِن لَم یَفعَل ذلکَ، فاللهُ و رسولُهُ و نحنُ بُرَآءُ مِنهُ.(2)

دنیا و هر آن چه در آن است، متعلّق به خدا و رسولش و ما (اهل بیت) علیهم السلام است. پس هرکه چیزی از مال دنیا به دست آورد، باید تقوای خدا پیشه سازد و حقّ خدای تبارک و تعالی را ادا سازد و با برادرانش نیکی کند. و اگر چنین نکند، خدا و رسولش و ما از او بیزار خواهیم بود.

بنابراین، حوزه مالکیت امام علیه السلام به زمین محدود نمی گردد، بلکه خارج از زمین هم هرچه در دنیا وجود دارد، متعلّق به ایشان است. برای نمونه خورشید- به عنوان منبع انرژی- متعلّق به امام علیه السلام است. و هرکه از این انرژی استفاده می نماید، حدّاقل باید صاحب آن را بشناسد و خود را مدیون او بداند. در شب اگر به برکت نور مهتاب، راه خود را می یابیم و از دیگر خواصّ ماه بهره مند می شویم، باید به صاحب آن توجّه کنیم و رضای او را مدّنظر داشته باشیم.

در روایت ذکر شده، معصوم علیه السلام شرط رضای خود در استفاده از نعمت های دنیا را، رعایت حقوق خدا و مؤمنان و دوری از گناه (تقوا) شمرده اند. در حقیقت فرموده اند که با این سه شرط حق دارید در ملک ما تصرّف کنید و در غیر این صورت، ما از شما بیزار خواهیم بود.2.

ص: 114


1- پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده اند: اِنَّ اللهَ یَغضِبُ لِغَضَبِ فاطمَ و یَرضی لِرِضاها (فضائل الخمسه/ج3/ ص 189 به نقل از منابع اهل سنّت) به درستی که خداوند، با غضب فاطمه علیها السلام غضبناک شده، با رضایت او راضی می گردد.
2- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب انّ الارض کلّها للامام علیه السلام/ ح2.

امام علیه السلام؛ مالک آخرت

سلطنت امام علیه السلام محدود به دنیا نیست. بلکه خدای تبارک و تعالی آخرت را هم برای ایشان خلق نموده است. همان طور که صاحب اختیار همه دنیا می باشند، اختیار کامل در عطای اخروی نیز به ایشان داده شده است. در حقیقت، ثواب و عقاب اخروی، مطابق خواست امام علیه السلام بین مؤمنان و کافران تقسیم می شود. ایشان از طرف خدا مجاز است که هرکه را بخواهد در نجات از عذاب دستگیری کند یا این که فردی را به حال خودش رها سازد و یا ارتقاء درجه و مقام به او بدهد.

به هر حال، تقسیم فضل و رحمت الهی به دست ایشان سپرده شده است، ولی البتّه کاری که ظلم و مخالف عدل باشد، از ایشان هرگز سر نمی زند.

ابوبصیر می گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم: «آیا امام نباید زکات بدهد»؟ فرمودند:

اَحَلتَ یا ابا محمّد! اَما عَلِمتَ اَنَّ الدّنیا و الآخِرةَ لِلاِمامِ یَضَعُها حَیثُ یَشاءُ و یَدفَعُها اِلی مَن یَشاءُ جائزٌ له ذلک مِنَ اللهِ.(1)

سخن محال گفتی، آیا نمی دانی دنیا و آخرت از آن امام است، هرجا بخواهد آن ها را قرار دهد و به هرکس بخواهد واگذار می کند، از طرف خدا چنین حقّی به ایشان داده شده است؟!

خدای متعال، دنیا و آخرت را به اهل بیت علیهم السلام بخشیده است و ایشان به هرکس که بخواهند، به هر اندازه که صلاح بدانند، می توانند عطا کنند. خداوند، اعمال هر اراده ای را از ایشان در امور دنیا و آخرت، مجاز شمرده است و آن ها از طرف خدا مجاز هستند که بهشت و جهنّم را بین افراد تقسیم کنند.

البتّه چون این بزرگواران، بندگان برگزیده و تربیت شدگان خاصّ الهی هستند، خواست ایشان عین خواست خدا بوده، از روی هوی و هوس شخصی نیست. بنابراین معیارهایی که برای تقسیم ثواب و عقاب الهی دارند، یا این که در چه موردی با عدل و4.

ص: 115


1- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب انّ الارض کلّها للامام علیه السلام/ ح4.

در چه موردی با فضل رفتار کنند، دقیقاً مبیّن معیارهای الهی در این موارد است. به تعبیر دقیق تر، اصولاً اراده ثواب یا عقاب خدا و عدل یا فضل او، در هر موردی، از خواست و عمل اهل بیت علیهم السلام معلوم و مشخص می گردد؛ چون اراده ایشان جدا از اراده خدا نیست. با این ترتیب، تقسیم کردن بهشت و جهنّم به وسیله امام علیه السلام همان تقسیم خداست، نه چیزی غیر از آن. به همین جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند:

اَنا قَسیمُ اللهِ بَینَ الجنَّةِ و النارِ، لا یَدخُلُها داخِلٌ الاّ عَلی حَدِّ قَسمی.(1)

من از طرف خدا قسمت کننده بین بهشت و دوزخ هستم، به طوری که هیچ کس داخل آن ها نمی شود، مگر به صورتی که من قسمت کرده ام.

پس امیرالمؤمنین و دیگر امامان معصوم علیهم السلام، «قسیم الجنّة و النّار» از طرف خدای عزّوجلّ هستند. این مطلب را اهل سنّت هم درباره حضرت مولی الموحّدین علیه السلام نقل کرده اند.(2) این شأن بر مبنای معارف نورانی شیعه، اختصاص به امیرمؤمنان علیه السلام ندارد، بلکه سایر ائمّه علیهم السلام هم دارای این اختیار هستند. در این جا قسمت کننده، خود امام علیه السلام است و چیزی را که ملک خودشان است، با اجازه ای که خدا به ایشان داده، قسمت می کنند. چون با اذن و خواست خدا این کار را انجام می دهند، در حقیقت «قسیم الله» یعنی قسمت کننده از طرف خدا هستند؛ یعنی قسمت کردن آن ها، در واقع قسمت کردن خداست و کار ایشان در حقیقت کار خداست.:.

ص: 116


1- اصول کافی/ کتاب الحجه/ باب انّ الائمّه هم ارکان الارض/ ح3.
2- در کتاب شریف «فضائل الخمسة من الصّحاح السّتّة» مرحوم فیروزآبادی بابی را به همین عنوان اختصاص داده اند که در آن احادیثی از کتب معتبر اهل سنّت نقل کرده اند. دو حدیث آن عبارتند از» 1) قال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: «یا عَلیُّ أنتَ قسیمُ الجَنَّةِ و النّارِ یَومَ القِیامَة» ای علی تو قسمت کننده بهشت و جهنّم در روز قیامت هستی. 2) قال له (علی علیه السلام): «انت قسیمُ الجَنَّة والنّارِ فی یوم القِیامَةِ تَقولُ لِلنّارِ: هذا لی و هذا لک» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی علیه السلام فرمود، تو در روز قیامت، قسمت کننده بهشت و جهنّم هستی، به آتش می گویی، این از آن من و آن یکی از آن توست. (فضائل الخمسة/ ج3/ ص132 به نقل از الصّواعق المحرقه ابن حجر/ ص 75:.

وساطت امام علیه السلام در انعام خدا به خلق

از مجموع آن چه در این فصل بیان شد، این نتیجه بسیار مهم به دست می آید که همه نعمت های دنیوی و اخروی به برکت امام علیه السلام و از صدقه سر ایشان به دیگر مخلوقات خدا می رسد. همه این نعمت ها در اصل، متعلّق به امام علیه السلام است، و به لطف و عنایت ایشان دیگران حقّ استفاده از آن ها را پیدا می کنند. لذا می توانیم تعبیر «واسطه» و «وساطت» را در حقّ امام علیه السلام به کار بریم و بگوییم «ایشان واسطه همه نعمت های الهی بر ما هستند و یا این که همه نعمت های خدا به وساطت ایشان به ما می رسد». چون اهل بیت علیهم السلام ایادی (واسطه های) پروردگار در انعام او به خلق هستند، مناسب است معرفت خود را نسبت به وساطت ایشان در نعمت های الهی عمیق تر کنیم.

امام صادق علیه السلام به یکی از شیعیان خود فرمودند:

یا داودُ لَولاَ اسمی و روحی ما اطّرَدَتِ الانهارُ ولا اَینَعَتِ الثِّمارُ و لا اخضَرَّتِ الاَشجارُ.(1)

ای داود! اگر نام و روح من نبود، رودها به هم پیوسته (جاری) نبودند و میوه ها به ثمر نمی نشستند و درختان سبز نمی شدند.

آن چه امام صادق علیه السلام برشمرده اند، نعمت هایی هستند که حیات دنیوی ما را رقم می زنند و اگر این ها را حذف کنیم موجودات نمی توانند زنده بمانند. علاوه بر نعمت حیات که برای موجودات زنده نعمت جانشین ناپذیری است، اصولاً نظم موجود در آسمان و زمین و از این بالاتر نعمت های روحی و معنوی که از نعمت های مادّی مهم تر است نیز به وساطت امام علیه السلام به عالم می رسد. در زیارت جامعه کبیره خطاب به ائمّه علیهم السلام چنین می خوانیم:

بِکُم یُنَزِّلُ الغَیثَ و بِکُم یُمسِکُ السَّماءَ اَن تَقَعَ عَلَی الاَرضِ اِلّا بِاذنِهِ، وَ بِکُم یُنَفِّسُ الهَمَّ وَ یَکشِفُ الضُّرَّ، بِکُم اَخرَجَنَا اللهُ مِنَ الذُّلِّ و فَرَّجَ0.

ص: 117


1- بحارالانوار/ ج47/ ص100/ ح120.

عَنّا غَمَراتِ الکُرُوبِ و اَنقَذَنا مِن شَفا جُرُفِ الهَلَکاتِ و مِنَ النّارِ.(1)

خدا فقط به سبب شما باران نازل می کند،(2) به سبب شماست که خدا آسمان را نگاه می دارد که بدون اجازه اش روی زمین نیفتد (نظم موجود بین آن ها حفظ شود)، به واسطه شماست که خدا ناراحتی ها را رفع می کند و گرفتاری ها را تنها به وسیله شما از بین می برد. خدا فقط به سبب شما ما را از خواری و پستی بیرون آورده و گرفتاری هایی را که در آن فرو رفته ایم، بر طرف نموده است و (خدا فقط به واسطه شما) ما را از سقوط در وادی هلاکت و آتش (عذاب خویش) نجات داده است.

وساطت اهل بیت علیهم السلام در نعمت هایی مانند نزول باران و قرار گرفتن آسمان بر فراز زمین و ... جنبه مادّی دارد. ولی اهل بیت علیهم السلام در نعمت های معنوی و روحی نیز واسطه هستند؛ چرا که خدای عزّوجلّ به سبب ایشان آرامش برقرار می کند. ثبات و تعادل روحی انسان و نداشتن ناراحتی و گرفتاری، تنها و تنها به برکت ائمّه علیهم السلام است. هرگاه در ورطه گرفتاری ها فرو رویم، منحصراً به سبب ایشان گشایش ایجاد می گردد و در نهایت، فقط با دستگیری معنوی ایشان، انسان می تواند به سعادت اخروی دست یافته، از آتش جهنّم نجات یابد.

جناب حسین بن روح نوبختی، نایب سوم امام زمان علیه السلام در دوران غیبت صغری، از قول ایشان در ضمن زیارتی که برای ماه رجب تعلیم فرمودند، نقل کرده است که:

فَبِکُم یُجبَرُ المَهیضُ و یُشفَی المَریضُ و عِندَکم ما تَردادُ الاَرحامُ و ما تَغیضُ.(3)

شکستگی ها فقط به واسطه شما التیام پیدا می کند، و بیماران صرفاً به وسیله شما بهبودی می یابند، و کم و زیاد شدن آن چه از رحم مادران خارج می شود، نزد شماست.5.

ص: 118


1- بحارالانوار/ ج102/ ص131.
2- تقدیم «بکم» بر افعالی مانند یُنَزِّلُ، یُمسِکَ، یُنَفِّسُ، یَکشِفُ، اَخرَجَنا و ... انحصار را می رساند، یعنی [فقط] به سبب شما، [نه غیر شما] خداوند متعال چنین می کند.
3- بحارالانواور/ ج102/ ص195.

«جَبر» به معنای جوش دادن و ترمیم کردن است و در مقابل «کَسر» به معنای شکستن می باشد. به ترمیم و جوش دادن استخوان شکسته شده، «جَبرِ کسر» می گویند و معمولاً در التیام شکستگی ها تعبیر «یُجبَر» به کار می رود. بنابراین هر نوع شکستگی که در جسم و یا روح و قلب کسی به وجود آید، به واسطه امام علیه السلام جبران می شود. التیام همه زخم ها به دست ایشان است و اگر مریضی شفا پیدا می کند، به برکت اهل بیت علیهم السلام می باشد. هم چنین در روایت تصریح فرموده اند که اگر ارحام زیاد و کم می زایند، یعنی اگر کسی کم می زاید و دیگری فرزند بیش تری به دنیا می آورد و نیز کامل یا ناقص بدنیا آوردن جنین، همه این ها به وساطت ائمّه علیهم السلام است. بنابراین نعمت اعطای فرزند یا فرزندان سالم از برکت وجود امام علیه السلام است. نتیجه این که بهره بردن از همه نعمت ها و دفع همه نقمت ها به واسطه امام علیه السلام صورت می پذیرد و خداوند متعال، نعمت های دنیوی و اخروی را تنها از طریق ایشان به مخلوقات ارزانی می دارد.

توضیحی در معنای وساطت فیض

اگر بخواهیم توضیحی درباره نحوه وساطت فیض ائمّه علیهم السلام بدهیم، باید ابتدا توجّه داشته باشیم که این مطلب فراتر از قلمرو کشف عقلانی است و در واقع عقل، نفیاً و اثباتاً در این موضوع حکمی ندارد. بنابراین اگر چیزی بتوان گفت، صرفاً بر مبنای ادلّه نقلی- اعمّ از قرآن و احادیث- است. لذا اصل وساطت ائمّه علیهم السلام در نعمت های الهی به وسیله دلایل نقلی اثبات می شود و درباره چگونگی آن هم باید ببینیم آیا در قرآن و روایت توضیحی آمده است یا خیر. اگر مطلب روشنی در این زمینه یافت شود، می تواند در این باره سخن گفت. وگرنه، بهتر است سکوت کرده، علم آن را به اهلش- که ائمّه علیهم السلام هستند- واگذار کنیم.

وقتی با این توجّه به دلایل نقلی رجوع کنیم، به بیانات مختلفی از ائمّه علیهم السلام در نحوه وساطت فیض ایشان برمی خوریم که «ارائه یک معنای مشخّص» را به صورت قطعی و نهایی در این مسأله برای ما مشکل می سازد. اینک به تبیین یکی از این

ص: 119

فرمایش ها و توضیح ادلّه آن اکتفا می کنیم.(1)

حدیثی از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است که وساطت ملک الموت و ایادی ایشان را در قبض روح زندگان مطرح فرموده اند. مقدّمه حدیث چنین است: فردی بی دین خدمت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می آید و به ایشان عرض می کند: اگر در قرآن تناقض نبود، من دین شما را می پذیرفتم! حضرت فرمودند: تناقض قرآن در چیست؟ او آیاتی از قرآن را که به نظرش متناقض آمده، بیان می کند و می گوید: در قرآن، یک جا آمده است:

(قُل یَتَوَفّاکُم مَلَکُ المَوتِ الّذی وُکِلَ بِکُم)(2)

بگو فرتشه مرگ که بر شما گمارده شده است، شما را قبض روح می کند.

و در جای دیگر چنین است:

(اللهُ یَتَوَفَّی الاَنفُسَ حینَ مَوتِها)(3)

خداوند جان ها را هنگام مرگشان قبض می کند.

و در جای دیگر:

(الذین تَتَوَفّیهُم المَلائِکَةُ طَیِّبینَ)(4)

کسانی که فرشتگان، آن ها را در حال پاکی، قبض روح می کنند.

و شبیه این آیات که خداوند متعال، در جایی گرفتن جان ها را به خودش نسبت داده و در جاهای دیگر کار فرشتگان دانسته است، این ها با یکدیگر تعارض و تناقض دارند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ می فرمایند:

«خداوند قبض روح را بدون واسطه انجام نمی دهد، بلکه این کار را توسّط فرستادگان و فرشتگانش انجام می دهد».2.

ص: 120


1- ما در این جا قصد طرح و بررسی همه احادیث مربوط به این بحث را نداریم، سطح این کار بالاتر از حدّ این کتاب است.
2- سجده/11.
3- زمر/42.
4- نحل/ 32.

حضرت، سپس به یک قاعده کلّی اشاره فرموده اند که:

فِعلُ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَتِهِ فِعلُهُ لِأنَّهُم بِأمرِهِ یَعمَلُونَ.

کار فرستادگان و فرشتگان خدا در حقیقت، کار خود اوست، چون آن ها به فرمان او کار می کنند.

این یک قاعده کلّی است و ضابطه آن هم مشخّص است. اگر کسی به فرمان دیگری، دقیقاً همان چیزی را که او خواسته، انجام دهد، کارش به او منسوب است و می تواند فرمان دهنده را «فاعل حقیقی» آن کار دانست. مثلاً اگر کسی به دستور دیگری مرتکب قتل نفس شود و دقیقاً مطابق آن چه او دستور داده، این کار را انجام دهد، می توان حقیقتاً «آمِر به قتل» را قاتل دانست. در این جا خدای متعال نه تنها به فرشتگان امر می کند، بلکه قدرت انجام آن امر را هم به آن ها می دهد و آن ها این قدرت را صرفاً از خدای متعالی می گیرند. سپس فرمودند:

«خدا از فرشتگان و از انسان ها، فرستادگان و سفیرانی- بین خود و آفریدگانش- برگزیده است. و این ها همان کسانی هستند که خدا در وصفشان فرموده است: «خداوند از میان فرشتگان و انسان ها فرستادگانی را برمی گزیند»(1) پس هرکس که اهل طاعت باشد، فرشتگان رحمت جان او را می گیرند و کسی که اهل گناه باشد، فرشتگان عذاب، جانش را می گیرند. فرشته مرگ، یارانی از فرشتگان رحمت و عذاب دارد که آن ها دقیقاً به فرمان او عمل می کنند. و (به همین دلیل) کار آن ها کار خود اوست و هر کاری انجام دهند به او نسبت داده می شود. پس کار آن ها (اعوان ملک الموت) کار خود ملک الموت است (فِعلُهم فِعلُ مَلَکِ المَوتِ). از طرفی کار ملک الموت هم کار خداست (فِعلُ مَلَکِ المَوتِ فِعلُ الله). و این هر دو یک علّت دارد. و آن این که یاران ملک الموت به فرمان او عمل می کنند و او هم به فرمان خدا عمل می کند، پس کار آن ها کار خدا خواهد بود».

سپس به طور کلّی می فرمایند:5.

ص: 121


1- حج/ 75.

لِأَنّه یَتَوفَّی الاَنفُسَ عَلی یَدِ مَن یَشاءُ، و یُعطی و یَمنَعُ و یُثیبُ وَ یُعاقِبُ عَلی یَدِ مَن یَشاءُ، وَ إِنَّ فِعلَ اُمَنائِهِ فِعلُه کما قال: و ما تَشاؤوُنَ اِلّا أن یَشاءَ اللهُ.(1)

چون خدا جان ها را به واسطه هرکس که بخواهد می گیرد، و به وسیله هرکس که بخواهد، می بخشد و باز می دارد و ثواب می دهد و عقاب می کند. و به این علت، کار امین های او کار خود اوست، همان طور که (خطاب به امناء خود) فرمود: «و شما نمی خواهید مگر این که خدا بخواهد».

بدین ترتیب، در مسأله قبض روح، خدای متعال، عملی را که دقیقاً مطابق امر او انجام پذیرد، فعل خود شمرده است. مثل این که اگر کسی را برای انجام کاری بفرستیم و او دقیقاً مطابق نقشه و دستور ما عمل کند، ما هم عمل او را به خود نسبت می دهیم. در این مورد، با این که خود مستقیماً آن عمل را انجام نداده ایم، دیگران هم آن را کار ما می شمارند و اگر شایسته مدح یا مذمّتی باشد، به ما هم مربوط می شود. عمل ملک الموت و ملائکه دیگر نیز همین گونه است. ملائکه فاعل های مختار هستند؛ یعنی از روی اختیار و آزادانه عمل می کنند. ولی چون دقیقاً مطابق امر خدا عمل می کنند، کار آن ها در حقیقت کار خداست و آن ها به منزله دست خدا عمل می کنند. به همین ترتیب، بخشش و پاداش یا کیفر دادن نیز می تواند به وسیله غیر خدا صورت پذیرد، ولی در عین حال حقیقتاً به خدا منسوب گردد. البتّه این غیر خدایی که کارش، کار خدا محسوب می شود، به دلیل عصمتی که دارد، قطعاً از امناء الهی است که عملش دقیقاً مطابق خواست پروردگار است. مصداق کامل این ایادی، ائمّه علیهم السلام هستند که امناء خدا خوانده شده اند، در زیارت جامعه کبیره خطاب به اهل بیت علیهم السلام چنین می خوانیم:

اَلسّلام علیکم یا ... اُمَناءَ الرَّحمنِ.(2)

بنابراین هیچ اشکالی ندارد که معتقد شویم به این که خدای متعال در کلیّه 8.

ص: 122


1- احتجاج طبرسی/ ج1/ ص367 و 368.
2- بحارالانوار/ ج102/ ص128.

انعام های خویش از جمله روزی دادن، کار اختیاری ائمّه علیهم السلام را کار خود بداند و به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام «عَلی یَدِ» ایشان نعمت هایش را بر مخلوقاتش جاری سازد.

امام سجّاد علیه السلام در روایتی امر تقسیم «روزی» را این گونه تشریح فرموده اند:

یا ابا حمزه! لا تَنامَنَّ قَبلَ طُلوعِ الشَّمسِ، فانّی اَکرَهُها لک. اِنّ اللهَ یُقَسِّمُ فی ذلک الوقتِ اَرزاقَ العِبادِ و علی اَیدینا یُجریها.(1)

ای ابوحمزه! قبل از طلوع آفتاب نخواب، چون من از خوابیدن تو در این وقت کراهت دارم، (زیرا) خدا روزی بندگان را در این وقت تقسیم می کند و به واسطه ما آن را جاری می سازد.

تعبیر ایشان در این جا «عَلی اَیدِینا» است. همان تعبیری که حضرت امیر علیه السلام درباره قبض روح فرمودند: «یَتَوفَّی الاَنفُسَ عَلی یَدِ مَن یَشاء». امام سجّاد علیه السلام در حقیقت مصداق «مَن یَشاء» را در تقسیم روزی معیّن فرموده اند. بنابراین نحوه روزی دادن خدا به بندگان، می تواند مانند نحوه قبض روح کردن خدا باشد. قبض روح توسّط فرشتگان الهی- امّا به امر خدا و مطابق خواست او- انجام می شود و به همین دلیل کار آن ها، کار خود خدا محسوب می شود. در مسأله روزی دادن هم ممکن است بگوییم این کار عمل اختیاری ائمّه علیهم السلام است، ولی چون به فرمان الهی و دقیقاً مطابق خواست او انجام می دهند، خدای تعالی این کار را به خودش نسبت می دهد. ائمّه علیهم السلام به هیچ وجه از خواست الهی تجاوز نمی کنند و خواست ایشان چیزی جز خواست خدا نیست. بنابراین روزی رساندن می تواند کار امام علیه السلام باشد که ایشان - طبق تقدیر و تقسیم الهی و دقیقاً مطابق مشیّت او- این کار را انجام دهند.

در بعضی روایات، کار تقسیم روزی به فرشتگان الهی نسبت داده شده است:

قال الرّضا صَلَواتُ الله عَلَیه فی قولِ الله عَزَّوَجَلَّ: «فالمُقسِّماتِ اَمراً»

قال: المَلائِکَةُ تُقَسِّمُ اَرزاقَ بنی آدمَ ما بینَ طلوعِ الفَجرِ الی طُلُوعِ الشَّمسِ.(2)0.

ص: 123


1- بصائر الدّرجات/ جزء7/ باب14/ ح9.
2- بحارالانوار/ ج86/ ص130.

امام رضا علیه السلام ذیل آیه شریفه «فَالمُقَسِّماتِ اَمراً»(1) فرمودند: فرشتگان، روزی انسان ها را بین طلوع فجر تا طلوع خورشید تقسیم می نمایند.

امام سجّاد علیه السلام خطاب به ابوحمزه فرموده اند که خدا به دست ما روزی را در وقت بین الطّلوعین تقسیم می کند و در این روایت آمده است که در این زمان، ملائکه، تقسیم کننده روزی هستند. جمع این دو روایت، مانند بحث «قبض روح» است.

در این جا می گوییم که در هر حال خدای سبحان، تقسیم کننده روزی است و این امر را به دست امناء خود یعنی ائمّه علیهم السلام و ملائکه سپرده است. البتّه ملائکه هم تحت فرمان اهل بیت علیهم السلام عمل می نمایند. امام موسی بن جعفر علیهما السلام فرمودند:

ما مِن مَلَکٍ یُهبِطُهُ اللهُ فی امرٍ مِمّا یَهبِطُ له الّا بَدَأَ بِالامام، فَعَرَضَ ذلک عَلَیه و انّ مُختَلَفَ الملائِکةِ مِن عِندِاللهِ تبارکَ و تعالی الی صاحِبِ هذا الأَمرِ.(2)

هیچ فرشته ای نیست که خدا او را برای کاری فرو فرستد، مگر این که از امام علیه السلام شروع می کند و آن کار را خدمت امام علیه السلام عرضه می کند. و به طور کلّی آمد و شد ملائکه از جانب خدای تبارک و تعالی به سوی صاحب این امر (حجّت خدا) است.

هرگاه خدای متعال فرشته ای را برای هر منظوری مثل اجابت دعا، روزی دادن و ... به زمین می فرستد، آن فرشته به فرمان الهی ابتدا خدمت امام علیه السلام می رسد و آن چه را که مأمور به آن شده است، خدمت ایشان عرضه می دارد. بعد هم که بخواهد از جانب زمین به سوی پروردگار بازگردد، مجدّداً از خدمت امام علیه السلام مرخّص می شود. از طرفی خدای متعال، همه مخلوقات را مطیع و فرمانبردار ائمّه علیهم السلام قرار داده که فرشتگان هم از این امر مستثنی نیستند. امام حسین علیه السلام فرمودند:1.

ص: 1224


1- ذاریات/4.
2- بحارالانوار/ ج26/ ص357/ ح21.

و اللهِ ما خَلَقَ اللهُ شیئاً اِلاّ و قد اَمَره بِالطّاعَةِ لنا.(1)

قسم به خدا، خدا چیزی را نیافریده، مگر آن که به او امر فرموده تا از ما اطاعت و فرمانبری کند.

بنابراین، فرشتگانی که برای انجام کاری به زمین فرو می آیند، باید مطیع اوامر امام علیه السلام باشند. از این رو در تقسیم روزی بین بندگان، ملائکه الهی باید به فرمان امام علیه السلام عمل کنند.

در زیارت امام حسین علیه السلام می خوانیم:

اِرادَةُ الرَّبِّ فی مَقادیرِ اُمورِه تَهبِطُ الیکم و تَصدُرُ مِن بُیُوتِکم.(2)

اراده پروردگار در مقدّرات امورش، به سوی شما فرو می آید و از خانه های شما خارج می گردد.

اراده الهی بدون وساطت اهل بیت علیهم السلام صورت نمی پذیرد، بلکه محلّ ورود و صدور خواست پروردگار ائمّه علیهم السلام هستند. بنابراین وقتی ملائکه می خواهند روزی را از طرف خدا قسمت کنند، ابتدا خدمت امام می رسند. چون همه نعمت ها متعلّق به امام علیه السلام است، ایشان حقّ دارند که ملک خود را به کسی ببخشند یا از او باز دارند.

البتّه بنابر دلائل مستند و فراوان، اراده و خواست امام علیه السلام همان خواست و اراده خداست و رضا و غضب ایشان عین خشنودی و ناخشنودی پروردگار است.(3) از این رو، هرجا خدا بخواهد ایشان می بخشند، و در حقیقت هر چیزی که ائمّه علیهم السلام اعطا کنند می توان گفت که خدا آن را بخشیده است، و بازداشتن ایشان نیز در حقیقت بازداشتن خداست.

فرشتگان هم از طرف خدای عزّوجلّ مأمورند که تحت فرمان امام علیه السلام باشند، در هر کاری به خدمت امام علیه السلام برسند و با اجازه ایشان آن چه را متعلّق به امام است، بین خلائق تقسیم کنند. خدا به آن ها امر فرموده که مطیع ائمّه علیهم السلام باشند و به فرمان).

ص: 125


1- بحارالانوار/ ج44/ ص183.
2- کامل الزّیارات/ باب79/ ص366/ ح2.
3- و ما تَشاؤونَ اِلاّ اَن یَشاءَ الله (دهر/30).

ایشان عمل کنند. نتیجه کلّی بحث این است که امام علیه السلام واسطه فیض الهی در همه نعمت های دنیوی و اخروی، مادّی و معنوی است. دقّت کنیم که این وساطت، هیچ «ضرورت عقلی» ندارد که ما بخواهیم الزامی برای خدای عزّوجلّ ایجاد کنیم، بلکه خدا خود، چنین خواسته است که همه نعمت ها را به امام ببخشد، تا ایشان آن ها را به خواست خودشان (که همان خواست خداست) بین بندگان تقسیم کنند. تأکید می شود که اگر خدا چنین نمی خواست، می توانست نعمت های خود را مستقیماً و بدون وساطت ائمّه علیهم السلام به مخلوقات خود ارزانی دارد. ولی حالا که به دلالت آیات و روایات، می فهمیم مشیّت خدا به این امر تعلّق گرفته، باید به ولیّ نعمت بودن اهل بیت علیهم السلام معتقد باشیم.

ناگفته نماند که لازمه بحث فعلی، قول به «تفویض باطل» که در بعضی از احادیث به آن اشاره شده، نمی باشد. «تفویض در امر خلق و رزق» که قائل به آن مشرک دانسته شده،(1) این است که کسی معتقد شود حجّت های الهی مستقلّ از مشیّت و امر الهی، تدبیر امور تکوینی خلق را به عهده دارند و به عبارتی خداکار را به طور کامل به ایشان «واگذار» کرده و آن ها به جای خدا عمل می کنند. چنین معنایی کاملاً نادرست و در حقیقت شرک به خدای متعال است و هیچ ربطی به آن چه اثبات شد، ندارد.

ولی نعمت بودن امام علیه السلام

دانستیم که همه دنیا و آخرت، ملک امام است و همه نعمت های دنیوی و اخروی به برکت و «وساطت» ایشان به ما می رسد و در نعمت های مادّی و معنوی طفیل و ریزه خوار سفره ایشان هستیم. در این جا، به راستی می یابیم که ایشان «ولیّ نعمت» ما هستند، همان طور که امام هادی علیه السلام در زیارت جامعه کبیره، اهل بیت علیهم السلام را «اولیاءالنّعم» خوانده اند.(2)

«ولیّ» به معنای «صاحب اختیار» و «اولی به تصرّف» است. «اولیاء النّعم» صاحبه.

ص: 126


1- بحارالانوار/ ج78/ ص354.
2- بحارالانوار/ ج102/ ص127، مفاتیح الجنان/ باب زیارات جامعه.

اختیار همه نعمت های ما هستند. اگر نخواهند، در دنیا و آخرت به کسی نعمتی نمی دهند و اگر بخواهند، تفضّل نموده، از ملک خود به دیگران عطا می فرمایند. در هر دو حالت، مطابق با رضای کامل خدای تعالی عمل می کنند.

خداوند متعال، ایشان را به واقع «ولیّ نعمت» همه مخلوقات قرار داده است و همه نیازهای دنیوی و اخروی مخلوقات به وسیله ایشان برطرف می گردد. بدین ترتیب ما به عظمت این نعمت بزرگ یعنی نعمت وجود امام علیه السلام بیش تر پی می بریم. در همه امور- حتّی یک عمل ساده آب خوردن هم- خود را مدیون ایشان می دانیم. همان طور که خود را به شکرگزاری خداوند موظّف می دانیم، به همان گونه خود را مدیون امام علیه السلام دانسته، می فهمیم که باید حقّ ایشان را هم ادا نماییم.

ب- نعمت بودن امام علیه السلام از جهت تشریعی

تفاوت جنبه تشریعی و تکوینی نعمت امام علیه السلام

وجود مقدّس امام علیه السلام از جنبه دیگری هم نعمت است و این جهت از نعمت بودن امام علیه السلام مشروط به معرفت و تسلیم نسبت به ایشان است. این نحوه بهره وری از امام علیه السلام به خواست خود افراد بستگی دارد. هرکس بخواهد از این نعمت استفاده کند، باید در مرحله اوّل، امام را بشناسد و سپس تسلیم شده، در امور خویش به ایشان رجوع نماید. به عبارت دیگر جنبه تشریعی نعمت بودن امام علیه السلام بدون عمل اختیاری افراد، تحقّق نمی یابد.

در جنبه تکوینی نعمت بودن امام علیه السلام، شخص به هر حال از نعمت آب و هوا و زمین و میوه و ... استفاده می کند. شناخت یا عدم شناخت ولیّ نعمت، تأثیری در اصل استفاده او ندارد، هرچند که جایز بودن استفاده به «معرفت داشتن یا نداشتن» او مربوط است. به تعبیر دیگر، حلال یا حرام بودن استفاده از نعمت های الهی، به شناخت یا عدم شناخت امام علیه السلام بستگی دارد.

امّا نعمت بودن امام علیه السلام از جهت تشریعی دائر مدار معرفت ایشان است.

در این قسمت باید، «معرفت امام علیه السلام» را از جهت نعمت بودنش بررسی کنیم تا بدانیم شناخت امام علیه السلام و سپس تسلیم به ایشان چه نعمت بزرگی است و چه جایگاهی

ص: 127

در مجموعه فرهنگ دینی ما دارد.

برای روشن شدن این امر، ابتدا باید هدف اصلی از انعام خدا به بندگانش را بررسی کنیم، تا سپس ارتباط نعمت «معرفت امام علیه السلام» با این هدف کلی تبیین شود.

هدف از انعام خدا به بندگان

در این که خدای متعال، نعمت های بی شماری به مخلوقات خویش اعطا کرده و می کند، جای هیچ شکّ و بحثی نیست. بحث در این است که هدف خدای عزّوجلّ، از اعطای نعمت به بندگانش چیست؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت همان هدفی که خداوند در خلقت بندگان قرار داده است، در انعام به ایشان نیز مطرح است. پس هدف از اعطای نعمت به مخلوقات را باید در این آیه شریفه جستجو کنیم:

(ما خَلَقتُ الجِنَّ و الاِنسَ اِلّا لِیَعبُدُونَ)(1)

جنّ و انس را نیافریدم مگر برای این که مرا بندگی و عبادت کنند.

اگر انسان در مسیر بندگی خدا گام بردارد، به آن هدفی که خدا برایش قرار داده، می رسد و در غیر این صورت به بیراهه خواهد رفت. نخستین و اساسی ترین گام در بندگی خدا، معرفت اوست. امام رضا علیه السلام می فرمایند:

اَوَّلُ عِبادَةِ اللهِ مَعرِفَتُه.(2)

برای این که بتوانیم عبادت خدا را به جای آوریم، در درجه اوّل باید او را شناخته، تسلیمش شویم. بنابراین بندگی خدا با معرفة الله شروع می شود. برای ادامه حرکت در این مسیر هم باید از معرفت خدا بهره ببریم. در نهایت اگر حرکت ما در مسیر بندگی پروردگار موفّقیّت آمیز باشد، امید آن می رود که خدای عزّوجلّ، ما را به درجه بالاتری از معرفت خود برساند.

همه اعمال عبادی- همانند نماز و روزه- کالبدهایی هستند که روح موجود در آن ها، چیزی جز معرفت انسان به خدای خودش نیست. اساس و جان همه عبادات،2.

ص: 128


1- ذاریات/ 56.
2- توحید صدوق/ باب التوحید و نفی التشبیه/ ح2.

معرفة الله است. هر عبادتی با این معرفت آغاز می شود و با همین معرفت ادامه می یابد و نهایتاً به معرفت بالاتری از پروردگار ختم می شود. عبادت بدون معرفت خدا یک جسم بدون جان است که ارزش و اعتباری ندارد. پس اگر بخواهیم مسیر بندگی خدا را بدون شناخت خدا طی کنیم، در حقیقت به بیراهه رفته ایم. معرفت خدا اصل و ریشه همه عبادات است.(1)

وقتی می توان به عملی اطلاق عبادت کرد که اعتقاد و نیّت فاعل آن، معرفت خدا باشد و عبادت بودن عمل به همین اعتقاد و نیّت شخص بستگی دارد. پس بندگی خدا - یعنی هدف از خلقت خدا- تنها با معرفت او محقّق می شود. از طرفی، خلقت، در حقیقت همان انعام های پروردگار به مخلوقات است.

بنابراین هدف خدا از نعمت هایی که در اختیار بندگان قرار داده، این است که به وسیله آن ها معرفت بیش تری نسبت به منعم خویش پیدا کنند.

خداوند همه نعمت های مادّی و دنیوی را اعطا کرده است تا بندگان، منعم خویش را بشناسند و معرفتشان نسبت به او بالا رود و بهتر و کامل تر او را بندگی کنند. به عبارت دیگر، خدا همه نعمت هایش را به مخلوقاتش عطا فرموده تا این که نعمت «معرفت خدا» در ایشان به وجود آید و با انجام اعمال عبادی آن را تقویت کنند. با این توضیحات، می توان فهمید که هیچ نعمتی بزرگ تر و برتر از «معرفة الله» نیست، به طوری که نعمت بودن همه نعمت ها به این نعمت مربوط می شود. امام صادق علیه السلام در تذکّر به این مطلب فرموده اند:

ما اَنعَمَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ علی عَبدٍ اَجَلَّ مِن أن لا یکونَ فی قَلبِهِ مَعَ اللهِ غیرُه.(2)

خداوند عزّوجلّ، نعمتی بزرگ تر از این که در دل بنده با خدا چیز دیگری نباشد، به او عطا نکرده است.3.

ص: 129


1- تفصیل این مطلب، در کتاب معرفت امام عصر علیه السلام، ص 39، (چاپ سوم و چهارم)؛ از همین نویسنده رقم خورده است.
2- بحارالانوار/ ج70/ ص211/ ح23.

اگر بنده ای به این درجه نائل گردد که هیچ چیز را شریک خدا قرار ندهد و در قلبش تنها خدا مطرح باشد، بزرگ ترین نعمت خدا به او عطا شده است. این همان حال معرفت خداست که برای تحقّق آن باید به درجه ای برسیم که همه چیز را فقط برای خدا بخواهیم و در کنار او برای هیچ چیز «اصالت» قائل نشویم. یعنی به طور مستقلّ و بدون در نظر گرفتن رضای خدا، هیچ چیزی برای ما ارزش نداشته باشد. در این حال، تنها رضا و خشنودی خدا برای ما مطرح می شود، صرفاً اراده و خواست او برای ما اهمیّت می یابد، فقط اطاعت و محبّت او نزد ما اعتبار دارد و به خواست و رضای غیر او توجّهی نخواهیم کرد.

لذا تمام کسانی که خواست آن ها خواست خداست و رضایشان رضای اوست، اطاعت امرشان، در حقیقت اطاعت خدا است، آنان نیز باید اطاعت شوند و رضایشان مورد توجّه قرار گیرد. این افراد، جز حضرات معصومین علیهم السلام اشخاص دیگری نیستند.

اگر مخلوق به درجه ای برسد که چنین اخلاصی در بندگی داشته باشد و همه چیز را برای خدا بخواهد و هر نعمتی را در جهت تذکّر و معرفت بیش تر خدا به کار بندد، به بزرگ ترین نعمت الهی دست یافته است. در این صورت همه آن چه خدا در اختیار او قرار داده، برایش نعمت می شود.

تبدیل نعمت به نقمت

همه نعمت های مادّی که انسان در لحظه لحظه زندگی خود از آن بهره مند می شود، می توانند در جهت معرفت بیش تر پروردگار برای او مفید باشند؛ چرا که بنده با دیدن این نعمت ها متذکّر به منعم خویش می گردد. اگر ما همه چیز را برای خدا بخواهیم، باید نعمت های مورد استفاده ما معرفت ما را نسبت به خدا بالا ببرد. در غیر این صورت، حقّ نعمت ادا نشده و در حقیقت کفران شده است و ما به واسطه کفران آن نعمت، استحقاق عقوبت پیدا خواهیم کرد و در مقابل خدا باید پاسخگو باشیم.

خداوند کریم می فرماید:

ص: 130

(ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ یَومَئِذٍ عَنِ النّعیم)(1)

سپس در آن روز (قیامت) از نعمت مورد سؤال قرار می گیرید.

علاوه بر آن چه قبلاً در بیان نعمت مورد سؤال گذشت، باید بدانیم که سؤال پروردگار از این است که آیا حقّ نعمت ادا شده است یا خیر؟ اگر نعمت های مادّی در مسیر خداپسندانه قرار گیرد، حقّ آن ها ادا شده است و دیگر مورد سؤال قرار نمی گیرند، زیرا در همان جهت موردنظر منعم استفاده شده اند. ولی اگر نعمتی در مسیر مورد رضای خدای تعالی قرار نگیرد، از آن سؤال می شود.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند:

مَن ذَکَرَ اسمَ اللهِ عند طَعامٍ أو شرابٍ فی اَوَّلِهِ و حَمِدَ اللهَ فی آخِرِه لم یُسأَل عَن نَعیمِ ذلک الطَّعامِ أبداً.(2)

کسی که اسم خدا را ابتدای غذا خوردن یا نوشیدن بر زبان آورد و در پایان آن خدا را حمد کند، هرگز از نعمت آن طعام مورد سؤال قرار نمی گیرد.

اگر انسان هنگام استفاده از غذا، نام خدا را بر زبان آورد و پس از اتمام غذا ولیّ نعمت خود را شکر کند، نسبت به آن نعمت، مورد پرسش قرار نمی گیرد. بنده باید بفهمد که سر سفره چه کسی نشسته است و با چه اجازه ای از نعمت ها استفاده می نماید.

اگر در استفاده از هر نعمتی، متذکّر ولیّ نعمت شدیم، و شکر او را به جای آوردیم، در حقیقت متوجّه شده ایم که غرض از اعطای نعمت چه بوده است، بنابراین با بهره گیری از آن نعمت، مرتبه بندگی ما نسبت به خدا بالاتر می رود و دیگر استفاده از آن جای سؤال و مؤاخذه ندارد. ولی گر بهره برداری از نعمت به این غرض منتهی نشد، آن گاه جای سؤال پیش می آید که این نعمت چگونه صرف شده است.

خداوند نعمت دادن به بندگان را طریقی برای رسیدن آن ها به هدفشان قرار داده است. لذا همه نعمت ها را بر ایشان سرازیر کرده تا آن ها را در جهت معرفت و 4.

ص: 131


1- تکاثر/ 8.
2- الکافی/ ج6/ ص294/ ح14.

عبادت بیش تر خدا به کار گیرند. اگر نعمت در جهت کسب معرفت و بندگی او صرف نشود، ضایع شده و حقّ آن ادا نگشته است. نکته بالاتر این که در آن حالت، نعمت به نقمت تبدیل شده است.

نقمت در مقابل نعمت است. هرچه خدای عزّوجلّ به بندگانش عطا کرده، می تواند نعمت باشد، تا این که انسان با سوء اختیار خود آن ها را به نقمت تبدیل کند. به عنوان مثال، سلامت که به عنوان نعمتی بزرگی شناخته شده است، گاهی نقمت می شود. اگر سلامت، انسان را در مسیر بندگی خدا پیش ببرد، نعمت است، وگرنه، نقمت خواهد شد و باید در محضر پروردگار پاسخگوی آن باشد.

امام صادق علیه السلام فرمودند:

اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ أنعَمَ عَلی قَومٍ فَلَم یَشکُرُوا فصارَت عَلَیهِم وَبالاً.(1)

خدای عزّوجلّ به قومی نعمتی بخشید، ولی شکر آن را ادا نکردند، پس آن نعمت وبال ایشان گردید.

نعمت سلامت، اگر در راه معصیت خدا به کار رود، بنده را از خدا دور می کند. گاهی فرد بیمار می شود و به واسطه ناتوانی نمی تواند گناه کند. این حالت بهتر از آن است که از سلامت خویش در جهت خلاف رضای پروردگار استفاده نماید. پس سلامت، موهبتی الهی است که فرد گناهکار، با سوء اختیار خود و انتخاب معصیت به جای طاعت، این نعمت را به نقمت تبدیل می کند.

بنابراین، وقتی به نعمت، اطلاق نعمت می گردد که در جهت بندگی استفاده شود، در غیر این صورت، نعمت ضایع شده، تبدیل به نقمت می شود و انسان گناهکار هرچه بیش تر در مسیر معصیت از آن استفاده کند، او را از خدای عزّوجلّ دورتر می سازد.

معرفت امام علیه السلام، تنها راه معرفة الله

اگر بخواهیم حقّ نعمت های الهی را ادا کنیم- یعنی نعمت بودن آن را برای خود حفظ نماییم- باید روح معرفة الله را در آن نگاه داریم، تا خود آن نعمت نیز مقدمه8.

ص: 132


1- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الصّبر/ ح18.

معرفت بیش تر خدا شود. بنابراین باید در جستجوی راهی باشیم که از طریق آن، معرفت خدا به طور کامل و صحیح برای ما تأمین و حاصل گردد.

اگر کسی بخواهد راه صحیح و کامل بندگی خدا را بشناسد و بپیماید، باید از مربّیان و معلّمانی که خود او به همین منظور برای بشر قرار داده، بهره مند شود، یعنی خود را تحت تعلیم و تربیت ایشان قرار دهد. این ها کسانی هستند که خود در بالاترین درجات معرفت و بندگی خدا هستند و می توانند از دیگران هم در این مسیر دستگیری کنند. این ها همان هایی هستند که «باب الله» نامیده شده اند.

اهل بیت علیهم السلام بهترین مربّیان بشر در خداشناسی هستند و اگر کسی واقعاً بخواهد خداشناس شود، باید صرفاً به ایشان رجوع کند. البتّه توجّه داریم که خود اهل بیت علیهم السلام را به خدا و از طریق معرّفی او شناخته ایم، یعنی خداشناسی بر پیغمبرشناسی و امام شناسی مقدّم است. ولی حفظ همین خداشناسی در مسیر صحیح و تکمیل و بارور کردن آن احتیاج به نگهبانانی دارد که خود در این مسیر، معصوم از خطا و لغزش هستند و این ها جز چهارده معصوم علیهم السلام نیستند.(1) خدای متعال دستور فرموده است:

(و أتُوا البُیُوتَ مِن اَبوابِها)(2)

از درهای خانه ها وارد آن ها شوید.

تنها راه خداشناس شدن، ورود از باب «اهل بیت علیهم السلام» است. اگر کسی در این دنیا تحت ولایت و تربیت امام علیه السلام قرار نگیرد، در مسیر بندگی خدا قرار نگرفته است و هر لحظه امکان لغزش و انحراف از فطرت خداشناسی برای او قطعی است. این خواست خود خداست که انسان ها از این طریق به معرفت خدا برسند. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:

اِنّ اللهَ تَبارکَ و تعالی لو شاءَ لَعَرَّفَ نَفسَه، ولکن جَعَلَنا اَوابَه و9.

ص: 133


1- تفصیل این مطلب در کتاب معرفت امام عصر علیه السلام صفحات 140 تا 143 (چاپ سوم و چهارم)، رقم خورده است.
2- بقره/ 189.

صِراطَه و سبیلَه و الوَجهَ الّذی یُؤتی منه.(1)

خداوند متعال، اگر می خواست خودش را مستقیماً و بی واسطه به بندگان می شناساند، ولی ما را باب و راه و طریق خود و آن جهت و سویی که باید از آن داخل شوند، قرار داده است.

مشیّت خدا بر این تعلّق گرفته که اهل بیت علیهم السلام را طریق منحصر به فرد معرّفی خود قرار دهد. پس هرکس طالب هدایت است، «باید» به در خانه ایشان برود.(2)

البتّه این «باید» را خدا قرار داده است؛ نه این که ما به فکر ناقص خود برای حضرت باری تعالی، تعیین تکلیف کرده باشیم. در این شکّی نیست که اگر خداوند می خواست، خودش را مستقیماً به همه معرّفی می کرد. ولی حال که چنین نخواسته، هرکس می خواهد موحّد شود، باید امام علیه السلام را بشناسد، از راهنمایی های او بهره مند شود و خود را تحت تربیت او قرار دهد.

لذا معرفت امام علیه السلام تنها راه حصول معرفة الله است؛ یعنی شناخت امام علیه السلام، طریق و راه نیل به معرفت خداست. به این معنا که اگر کسی می خواهد به طور کامل و صحیح، خدا را بندگی کند، باید امام شناس بوده، با اعتقاد به ایشان، از قول و عمل آن ها پیروی نماید. در غیر این صورت، بندگی خد حاصل نخواهد شد.

اگر واقعاً شاگرد مکتب اهل بیت علیهم السلام شویم، می بینیم که در تبیین همه وظایف بندگان، بهترین و عالی ترین و روشن ترین تعالیم را ارائه فرموده اند. در بسیاری از موارد، تنبّهات زیبا و ظریفی به احکام عقلی داده اند که هر انسان عاقلی را متذکّر می سازد. از سوی دیگر، احکام تعبّدی را با دقّت به رهروان این راه آموخته اند. با مراجعه به احادیث اهل بیت علیهم السلام می یابیم که به واقع بندگی و معرفت خدا به واسطه ایشان تحقّق می یابد، همان طور که امام باقر علیه السلام فرمودند:

بِنا عُبِدَ اللهُ و بِنا عُرِفَ اللهُ و بِنا وُحِّدَ اللهُ.(3)0.

ص: 134


1- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب معرفة الامام و الرّدَ الیه/ ح9.
2- توضیح بیش تر این روایت در کتاب معرفت امام عصر علیه السلام ص 140 (چاپ سوم و چهارم)، از همین مؤلف رقم خورده است.
3- اصول کافی/ کتاب التّوحید/ باب النّوادر/ ح10.

به وسیله ما خدا بندگی می شود، و به وسیله ما خدا شناخته می شود، و به وسیله ما توحید خداوند تحقّق می یابد.

امام صادق علیه السلام اضافه فرمودند:

... لو لا نَحنُ ما عُبِدَ اللهُ.(1)

اگر ما نبودیم، خدا عبادت ننیم شد.

و باز هم حضرت ایشان علیه السلام تأکید فرمودند:

لَو لا هُم ما عُرِفَ اللهُ.(2)

اگر ایشان (رسول خدا و ائمّه هدی و حضرت زهرا علیها السلام) نبودند، خدا شناخته نمی شد.

شناخت خدا امری فطری است، ولی آن شناخت فطری باید توأم با تذکّر باشد و خود این تنبّه نیز باید همواره تداوم یابد.

برای این که افراد خداشناس شوند، باید از راهی بروند که ائمّه علیهم السلام جلوی پای آن ها می گذارند، تا در آن مسیر، گوهر معرفت خدا را از دست ندهند. به علاوه اگر ما از نعمت وجود ائمّه علیهم السلام بهره مند نبودیم، با نحوه عبادت خدا هم آشنا نمی شدیم. چرا که ایشان از طرف خدا آمده اند و می گویند که اعمال عبادی چگونه باید انجام شود، مثلاً به چه طریقی باید نماز خواند، احکام روزه چیست، چه طور باید به حج رفت... و به طور کلّی چگونه باید عبادت کرد.

آن بزرگواران می دانند که چه برنامه ای باید در زندگی پیاده شود و اعمال جوارحی و قلبی ما باید چگونه باشد تا بتوانیم بنده خدا باشیم. به عنوان مثال در بحث شکر، بهترین تذکّرات درباره نعمت های خدا و نحوه شکرگزاری از آن ها و معرفت حمد و نوع سپاس از خدا و ... همه به تعلیم پیامبر و حضرت فاطمه و ائمّه علیهم السلام بوده است.

لذا اگر بخواهیم بنده خدا باشیم و گوهر معرفة الله را حفظ کنیم و بر شدّت و عمق آن بیفزاییم، باید دنباله روی روی ایشان باشیم. هیچ کس از بیراهه نمی تواند به سر2.

ص: 135


1- اصول کافی/ کتاب التّوحید/ باب النّوادر/ ح5.
2- اصول کافی/ بان انّ الائمّة علیهم السلام خلفاء الله عزّوجلّ فی ارضه و ابوابه الّتی... / ح2.

منزل مقصود برسد، بلکه تنها با زانو زدن در مکتب ایشان، می توان به هر خیری- از جمله توحید پروردگار- دست یافت. امام صادق علیه السلام فرمود:

نحنُ اَصلُ کُلِّ خَیرٍ، و مِن فُرُوعِنا کلُّ بِرٍّ، فَمِنَ البِرِّ التوحیدُ و الصَلوةُ و الصِیامُ و کَظمُ الغَیظِ و العَفوُ عَنِ المُسیءِ وَ رَحمَةُ الفَقیرِ و تَعَهُّدُ الجارِ و الإقرارُ بالفَضلِ لأهلِهِ.(1)

ما ریشه هر خیر هستیم، و هر نیکی از شاخه های ماست، و از جمله نیکی ها است: توحید، نماز، روزه، فرو بردن خشم، گذشت از بدکار، ترحّم به فقیر، احساس مسئولیّت در برابر همسایه و اعتراف به برتری آن که شایستگی آن را دارد.

تنها راه رسیدن به هر خیری، مراجعه به اصل و ریشه آن یعنی اهل بیت علیهم السالم است. در صدر همه نیکی ها، توحید یعنی اعتقاد به خدای واحد جای دارد و بقیّه خوبی ها- که فروع دین هستند- از آن ناشی می شوند.

نتیجه این که معرفت امام علیه السلام نسبت به معرفت خدا طریقیّت دارد. اگر می خواهیم به خداشناسی دست یابیم، باید امام شناس شویم؛ یعنی هم امام را بشناسیم، هم به در خانه او برویم و هم از او طاعت کنیم.

البتّه ما امام علیه السلام را به معرّفی خود خدا می شناسیم. خخداست که پیامبر رحمت صلّی الله علیه و آله و سلّم را با آیات و بیّناتی فرستاده، تا همان آیات، حجّت و برهانی برای اثبات رسالتش باشد. جانشینان آن رسول گرامی هم به معرّفی ایشان برای ما شناخته شده اند. پس در حقیقت، خدای عزّوجلّ، امام را به بندگان معرّفی می کند.

اگر چنین معرفتی نسبت به امام علیه السلام ایجاد گردید و ما امام را شناختیم، به حکم عقل سلیم، باید او را به امامت قبول نماییم؛ یعنی با اختیار خود تسلیم ایشان گشته، از حضرتش پیروی نماییم. در چنین صورتی، این عمل ما می تواند مقدّمه ای شود برای این که خداوند متعال، مرتبه بالاتری از معرفت خودش را به ما عطا فرماید و بدین ترتیب در مسیر خداشناسی باقی بمانیم و کاملتر شویم.6.

ص: 136


1- کافی/ ج8 (کتاب الرّوضة)/ ص242/ ح336.

از طریق هدایت چهارده معصوم علیهم السلام، همواره متذکّر معروف فطری خود می گردیم. در حقیقت، معرفت فطری ما به خدای سبحان، به وسیله «تنبّهات چهارده نور پاک علیهم السلام» محافظت می شود و تنها با تربیت ایشان، به خداشناسی کامل و صحیح خواهیم رسید.

از طرف دیگر، معرفت بیش تر ما نسبت به خدای عزّوجلّ، ما را با اهل بیت علیهم السلام آشناتر می سازد؛ یعنی با عبادت صحیح و خالصانه، معرفت ما به ایشان بالاتر می رود. همین می تواند پلّه و نردبانی برای تسلیم بیش تر به اهل بیت علیهم السلام و در نتیجه معرفت بالاتری نسبت به خدای متعال باشد.

پس نتیجه معرفت بیش تر خدا، معرفت بیش تر امام علیه السلام است و بالعکس، معرفت بالاتر نسبت به امام، ما را به معرفت بالاتر خدای تعالی می رساند. این هر دو، بستگی کامل دارد به اختیار خود انسان، که به آن چه لازمه معرفتش می باشد، تسلیم گردد تا هر دو نتیجه برایش حاصل گردد.

معرفت امام علیه السلام، میوه و نشانه معرفت خدا

تا این جا ارتباط معرفت امام علیه السلام با معرفت خدا فقط از یک جنبه توضیح داده شد: طریقیّت داشتن امام شناسی برای خداشناسی. امّا ارتباط این دو معرفت به این جنبه خلاصه نمی شود و مسأله از جنبه دیگری هم قابل بیان است. آن جنبه، موضوعیّت داشتن و هدف بودن معرفت امام علیه السلام است.(1) وقتی کسی خدا را شناخت، عقلاً باید تسلیم او شده، به ربوبیّت او گردن بنهد. «خداشناس» کسی است که به اینت.

ص: 137


1- برای درک تفاوت میان طریقیّت و موضوعیّت، مثالی می زنیم. فرض کنید که از تهران به مقصد مشهد حرکت می کنید. گاهی از جادّه ای می روید که از میان کویر می گذرد. و گاهی از جادّه ای که از شهرهای شمال کشور می گذرد. در حالت اوّل، راه برای شما فقط طریقیّت دارد، چون جادّه ای است برای رسیدن به مقصد مشهد. ولی در حالت دوم، گشت و گذار در جنگل های سرسبز شمال، خود، هدفی است جدا، علاوه بر هدف اصلی که رسیدن به مشهد است. بدین رو، مسیر دوم برای شما علاوه بر این که طریقیّت دارد، موضوعیّت هم دارد چون عبور از این مسیر، صرف نظر از هدف اصلی، یکی از اهداف شما از مسافرت است.

مرحله از پذیرش و تسلیم نسبت به خدا رسیده و در حقیقت، خدا را به خدایی قبول کرده باشد.

چنین کسی لازم است نسبت به باب خدا یعنی پیامبر و ائمّه علیهم السلام هم تسلیم شود؛ یعنی ایشان را به همان مقامی که خدا برایشان قرار داده، باور کند، تا توحید از او پذیرفته شود. به تعبیر دیگر، لازمه پذیرش ربوبیّت خدای عزّوجلّ، پذیرفتن نبوّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و امامت ائمّه علیهم السلام است. قبول از امام معصوم علیه السلام درباره خداشناسی می پرسیدند، ایشان در پاسخ تنها به قبول خداوند اکتفا نمی کردند، بلکه پذیرفتن پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به نبوّت و ائمّه علیهم السلام به امامت و حتّی دشمنی با دشمنان ایشان را در تعریف خداشناسی مطرح می کردند. ابوحمزه ثمالی به امام باقر علیه السلام عرض می کند:

جُعلتُ فداک فما مَعرِفَةُ اللهِ؟ قال عَلَیه السَّلامُ: تَصدیقُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ تَصدیقُ رَسُولِهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم و مُوالاةُ علی علیه السلام و الإئتِمامُ به و بِأَئِمَّةِ الهُدی علیهم السلام و البَراءَةُ الی اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِن عَدوِّهِم. هکذا یُعرَفُ اللهُ عزَّوجَلَّ.(1)

فدایت شوم معرفت خدا چیست؟ فرمود: باور داشتن خدای عزّوجلّ و باور داشتن پیامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم و دوستی و همراهی با علی علیه السلام، و پذیرفتن امامت او و ائمّه هدی علیهم السلام، و بیزاری جستن از دشمنان ایشان به سوی خدای عزّوجلّ. این است معرفت خداوند عزّوجلّ.

در حدیث دیگری، جابر جعفی از امام باقر علیه السلام نقل کرده است:

انّما یَعرِفُ اللهَ عَزَّوَجَلَّ و یَعبُدُهُ مَن عَرَفَ اللهَ و عَرَفَ اِمامَهُ مِنّا اهلَ البَیتِ. و مَن لا یَعرِفُ اللهَ عَزَّوَجلَّ و لا یَعرِفُ الامامَ مِنّا اهلَ البَیتِ فانّما یَعرِفُ و یَعبُدُ غیرَ اللهِ هکذا- واللهِ- ضَلالاً.(2)4.

ص: 138


1- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب معرفة الامام والرّدّ الیه/ ح1.
2- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب معرفة الامام والرّدّ الیه/ ح4.

تنها کسی اهل معرفت خدا و عبادت اوست که خدا را بشناسد، و اهل معرفت امام خود از ما اهل بیت باشد. و قسم به خدا کسی که خدا را نشناسد و معرفت نسبت به ما اهل بیت نداشته باشد، چنین کسی غیر خدا را شناخته و بندگی غیر او را- این چنین گمراهانه- کرده است.

از این احادیث و نظائر آن ها به صراحت می توان نتیجه گرفت که موحّد (خداشناس) در فرهنگ شیعی به کسی گفته می شود که اعتقاد به خدا و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمّه علیهم السلام دارد و اهل ولایت محسوب می شود. این جاست که می فهمیم امام شناسی (به معنای اعتقاد به امام علیه السلام) ثمره و محصول درخت خداشناسی (به معنای اعتقاد به خدا) می باشد. یعنی وقتی معرفت خدا به بار نشیند و میوه دهد، میوه آن معرفت امام علیه السلام است. اگر بر این درخت، چنین میوه ای به ثمر نرسد، معلوم می شود که درخت بی ثمر و بدون فایده ای است؛ زیرا به محصول و ثمره واقعی خود نرسیده است.

امام شناسی میوه درخت خداشناسی است. همان طور که هر درختی به میوه اش شناخته می شود، توحید هم به امامت شناخته می شود. درخت سیب، به این دلیل که میوه سیب بر آن می روید، درخت سیب است و هرکس نوع درخت را به میوه روی آن می شناسد. درخت توحید نیز زمانی درخت توحید خواهد بود که ثمره آن اعتقاد به امام علیه السلام باشد. اگر چنین میوه ای بر آن نروید، دیگر درخت را نمی توان درخت خداشناسی دانست.

بنابراین، معرفت امام علیه السلام نه تنها شرط و لازمه معرفت خدا، بلکه نشانه منحصر به فرد آن است. یعنی با این نشانه- و فقط با همین نشانه- می توان فهمید که چه کسی خداشناس یا خدانشناس است. اگر نشانه دیگری برای خداشناسی در احادیث اهل بیت علیهم السلام بیان شده باشد، فرع بر این اصل است. اصل اصول دین، ولایت چهارده نور پاک علیهم السلام است و هر خیر دیگری، از نتایج و ثمرات این اصل، به حساب می آید. چنان که در حدیث حضرت صادق علیه السلام دیدیم، که فرمودند: «نَحنُ اَصلُ کُلِّ خَیرٍ» (ما ریشه همه خوبی ها هستیم).

این نوع ارتباط (میوه با درخت یا نشانه با صاحب نشانه) نوع دیگری از ارتباط بین

ص: 139

معرفت امام علیه السلام و معرفت خداست که باید در کنار ارتباط نوع اوّل (راه و هدف یا وسیله و مقصود) در نظر گرفته شود. به همین عنایت دوم است که امام حسین علیه السالم در پاسخ به فردی که از ایشان پرسید:

ما مَعرِفَةُ الله؟

معرفة الله چیست؟

پاسخ فرمودند:

مَعرِفَةُ اهلِ کُلِّ زمانٍ اِمامَهم الّذی یَجِبُ عَلَیهِم طاعَتُه.(1)

معرفت اهل هر زمانی امام خودشان را که طاعت او برایشان واجب است.

حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام در حقیقت درخت توحید را از روی میوه اش تعریف فرمودند، تا سؤال کننده به وسیله نشانه توحید، بتواند آن را بشناسد. در واقع چون معرفت خدا جز به معرفت امام زمان علیه السلام شناخته نمی شود و تحقّق نمی یابد، لذا امام حسین علیه السلام معرفة الله را به معرفت امام زمان علیه السلام تفسیر فرمودند.

پس معرفت امام علیه السلام به معنای اعتقاد به ایشان، جزء ناگسستنی معرفة الله می باشد. اگر خداشناسی فرد به امام شناسی ختم نشود، نمی توان او را موحّد دانست. شیعه و سنی هر دو، این روایت را از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل کرده اند که:

مَن ماتَ لا یَعرِفُ اِمامَ زَمانِه ماتَ میتَةً جاهِلیَّة.(2)

هرکس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به صراحت بیان کرده اند که اگر کسی امام زمان خود را نشناسد، هنوز از جاهلیّت و شرک درنیامده است. بنابراین معرفت خدا اگر به معرفت امامٌ.

ص: 140


1- بحارالانوار/ ج23/ ص83.
2- بحارالانوار/ ج23/ ص89 و در کافی/ کتاب الحجّة/ باب انّه من عرف امامه لم یضرّه.../ ح5 چنین آمده است: من ماتَ و لَیسَ لَهُ اِمامُ فمِیتَتهُ میتةٌ جاهلیّة/ و نیز در بحارالانوار/ ج23/ ص94 از طریق عامّه نقل شده است که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: من مات و لیس فی عنقه بِیعةُ امامِ أو لیس فی عنقه عهد الامام مات میتةٌ جاهِلیَّةٌ.

عصر علیه السلام منتهی نشود، شخص را دیندار نمی کند.(1) در حقیقت انسان با نشناختن امام علیه السلام و تسلیم نشدن در برابر او، همه چیر را از دست می دهد، در حالی که همه نعمت ها و اعمال نیک، در صورت وجود معرفت امام علیه السلام سعادت آور می شود.

شکر نعمت های الهی، فقط با معرفت امام علیه السلام

دانستیم که حقّ نعمت های الهی، تنها در صورتی ادا می شود که انسان از آن ها در مسیر معرفت خدا و بندگی او استفاده کند. اگر چنین نشود، نعمت خدا مورد کفران قرار می گیرد.

هم چنین گفتیم که معرفت امام علیه السلام لازمه و نشانه معرفت خداست. این درخت بدون آن میوه، ثمربخش و مفید نیست و توحید بدون ولایت محقّق نمی شود.

بنابراین اگر نعمت های خدا ما را به معرفت امام علیه السلام نرساند، کفران نعمت های خدا صورت پذیرفته است. یعنی با استفاده از هر نعمتی باید ارادت و تسلیم ما نسبت به اهل بیت علیهم السلام بیش تر شود و پس از منعم اصلی که خداست، ولی نعمت خود را که امام علیه السلام است، بشناسیم و به ایشان اعتقاد داشته باشیم.

از هر نعمتی که استفاده می کنیم، مثلاً آب می نوشیم و غذا می خوریم و یا از نعمت سلامت و امنیّت بهره مند می شویم، باید از طریق آن ها به ثمره خداشناسی- یعنی معرفت امام علیه السلام- دست یابیم و ارادت ما به امام زمان علیه السلام بیش تر شود. در غیر این صورت، حقّ نعمت ادا نشده است؛ چرا که خدای عزّوجلّ، نعمت های خود را به مخلوقات عطا فرموده، تا آن ها خداشناس و امام شناس شوند. پس اگر کسی از نعمت ها استفاده نمود و با ائمّه علیهم السلام دشمنی ورزید، از نعمت های الهی سوء استفاده نموده و آن ها را ضایع ساخته است.

به همین دلیل، بهره برداری از نعمت های زمین بر دشمنان اهل بیت علیهم السلام حرام شده است، چرا که آن ها به خاطر دشمنی با ائمّه علیهم السلام در واقع خداشناس نیستند. بهره برداری از نعمت های الهی، برای کسی که به خدا اعتقاد ندارد جایز نیست و ت.

ص: 141


1- توضیح بیش تر این مطلب در کتاب معرفت امام عصر علیه السلام ص 290 (چاپ سوم و چهارم)، رقم خورده است.

تصرّف عدوانی و غصبی به شمار می آید. بی اعتقادی آن ها به خداوند سبحان، ناشی از عدم پذیرش آن ها نسبت به مقامات الهی اهل بیت علیهم السلام است.

با این ترتیب روشن می شود که تنها راه ادای شکر نسبت به نعمت های الهی این است که از آن ها در جهت معرفت بیش تر امام علیه السلام استفاده کنیم.

از ارتباطی که میان معرفت خدا با معرفت امام علیه السلام وجود دارد، نتیجه می شود که شکر نعمت های الهی بدون معرفت امام علیه السلام امکان پذیر نیست. این ارتباط چنان که گفتیم، از دو جهت قابل بیان است:

جهت اوّل: طریقیّت داشتن معرفت امام علیه السلام است؛ به این معنی که امام علیه السلام را شناخته، به او مراجعه کنیم تا راه صحیح و کامل شکرگزاری به درگاه پروردگار را از او بیاموزیم و با اتّکای به ایشان مسیر درست اداء شکر پروردگار را طی کنیم.

جهت دوم: با شناخت امام علیه السلام و پذیرفتن ایشان، در حقیقت به ثمره خداشناسی دست یابیم، تا این که استفاده از نعمت های الهی، ما را در مسیر معرفت خدا و بندگی او پیش ببرد. این هدف، فقط و فقط با شناخت امام علیه السلام و ارادت و تسلیم نسبت به ایشان محقّق می گردد.

از جهت دوم می توان گفت که معرفت امام علیه السلام هدفی است که خداوند از اعطای نعمت هایش به انسان ها، برای ایشان قرار داده، یعنی موضوعیّت دارد. این همان هدف از خلقت ایشان است. بنابراین اگر به این هدف نرسند، نعمت های الهی را ضایع ساخته و آن ها را کفران کرده اند.

تفسیر حکمت لقمان به معرفت امام علیه السلام

از این جا می توانیم معنای دقیق حکمت عطا شده به لقمان را در قرآن بفهمیم.

(وَ لَقَد آتَینا لقمانَ الحِکمَةَ اَنِ اشکُر لِلّهِ)(1)

ما به لقمان، حکمت را بخشیدیم، که: «خدا را شکرگزار باش».

باید دید راه عملی تحقّق این هدف چیست. لقمان باید چه چیزی به دست آورده2.

ص: 142


1- لقمان/ 12.

باشد تا عملاً توانسته باشد به مرتبه شکر پروردگارش رسیده باشد؟ پاسخ این پرسش به صراحت در فرمایش امام صادق علیه السلام آمده است که در ذیل آیه فوق فرمودند:

اُوتِیَ مَعرِفَةَ اِمامِ زَمانِه.(1)

معرفت امام زمانش به او (لقمان) داده شد.

با توجّه به مطالب پیشین، دلیل این بیان کاملاً روشن است. هیچ کس بدون رسیدن به معرفت امام علیه السلام نمی تواند شکرگزار منعم خود باشد؛ چون تنها راه شکر خدا این است که انسان با استفاده از نعمت های او، به معرفت و بندگی خدا برسد. این هم جز با معرفت امام علیه السلام حاصل نمی شود.

جدا نبودن معرفت امام علیه السلام از معرفت خدا را به دو بیان دانستیم، اکنون می توانیم بفهمیم که خداوند بر جناب لقمان منّت گذاشت و برای این که او را عملاً در مسیر شکرگزاری خدایش قرار دهد، معرفت امام زمانش را به او عطا فرمود، تا بتواند هم از راهنمایی ها و ارشادات ایشان در نحوه شکرگزاری بهره ببرد (طریقیّت داشتن معرفت امام) و هم با تسلیم و اعتقاد ورزیدن به ایشان، بتواند به ثمره معرفت خدا - که هدف از خلقت لقمان بوده- نائل گردد (موضوعیّت داشتن معرفت امام). از این جا می توان به میزان بزرگی نعمت معرفت امام زمان علیه السلام پی برد.

خداوند منّان، نعمت ها و خیرات بسیاری را نصیب بندگان خویش نموده است. ولی خود، بعضی از نعمت ها را بر بعضی دیگر برتری داده و آن ها را بزرگ تر شمرده است؛ تا جائی که در قرآن، نعمتی را «خیر کثیر» نامیده است:

(یُؤتی الحِکمَةَ مَن یَشاءُ و مَن یُؤتَ الحِکمَةَ فَقَد اُوتِیَ خیراً کثیراً و ما یَذَّکَّرُ الاّ اولوالالباب)(2)

(خداوند) به هرکس که بخواهد حکمت عطا می نماید. و هرکس به او حکمت داده شد، قطعاً خیر کثیر به او داده شده است. ولی فقط خردمندان (به این حقیقت) متذکّر هستند.9.

ص: 143


1- تفسیر کنزالدّقائق/ ج10/ ص236.
2- بقره/269.

خداوند، حکمت را به هرکس که بخواهد (مَن یشاء) عطا می کند؛ چرا که اعطای پروردگار سبحان بر مبنای فضل اوست و هیچ استحقاقی از جانب مخلوقات در کار نیست. بنابراین خداوند کریم، به فضل خود، به هر فردی که بخواهد، حکمت می بخشد.

در ادامه آیه، حکمت را «خیر کثیر» (یا سبب آن) دانسته است. وصف این نعمت به خیر کثیر، توسّط خداوند، نشان می دهد که این نعمت، بسیار ارزشمند است. به همین جهت، جناب لقمان همواره مورد توجّه ائمّه اطهار علیهم السلام بوده و ایشان، سفارش های او را مکرّر نقل می فرمودند.

خدای متعال در انتهای آیه تأکید فرموده که ارزش و قدر این نعمت را فقط صاحبان خبرد ناب می یابند. پس اگر این خیر کثیر به کسی داده شد، باید قدر آن را بداند و حقّ شکر آن را به جا آورد و دانستیم که این حکمت ارزشمند و گرانقدر، چیزی جز معرفت امام علیه السلام نمی باشد. همان طور که در تفسیر آیه مربوط به حضرت لقمان گذشت.

بیان دیگری هم از امام صادق علیه السلام در ذیل آیه شریفه آمده که ایشان حکمت را چنین تفسیر فرموده اند:

طاعَةُ اللهِ و مَعرِفَةُ الامام.(1)

این بیان هم مؤیّد همان تفسیر قبلی است. معرفت امام علیه السلام و اطاعت از خدا، جدای از هم نیستند، بلکه لازم و ملزوم یکدیگرند.

پس به طور خلاصه، امام علیه السلام و معرفت ایشان، سرچشمه خیر کثیری است خدای جلیل با اعطای آن بر بندگان منّت گذاشته و آن را از بقیّه نعمت های عطا شده، بزرگ تر و مهم تر خوانده است؛ چرا که همه خیرات از این سرچشمه ناشی می شود.

در زیارت جامعه کبیره، همین مطلب به عبارت ذیل آمده است:

اِن ذُکِرَ الخَیرُ کنتُم اَوَّلَهُ و اَصلَه و فَرعَه و مَعدِنَه وَ مأواهُ و مُنتَهاه.(2)2.

ص: 144


1- تفسیر کنز الدّقائق/ ج2/ ص444.
2- بحارالانوار/ ج102/ ص132.

اگر از خیر صحبت شود، شما ابتدای آن و ریشه و شاخه آن و سرچشمه و پناهگاه و انتهای آن هستید.

خداوند متعال، عالم هستی را این گونه قرار داده است که هر خیری به هرکس برسد، باید از طریق امام علیه السلام باشد، یعنی ایشان واسطه همه نعمت ها هستند. از طرف دیگر، شکر هر نعمتی موکول به معرفت امام علیه السلام است که این معرفت، خود بالاترین نعمت خداست و انسان حتّی برای رسیدن به معرفت خدا- هدف غایی از خلقت- نیز از این نعمت بی نیاز نمی باشد. بنابراین معرفت امام علیه السلام نعمتی است که نعمت بودن همه نعمت ها وابسته به آن است، به طوری که بدون آن، هیچ نعمتی نعمت نیست، بلکه «نقمت» خواهد بود. زیرا معرفت امام علیه السلام تنها نعمتی است که در صورت وجود آن، هدف پروردگار از اعطای نعمت به بندگانش محقّق می شود و در صورت عدم آن، همه آن ها در غیر مسیر رضای الهی قرار می گیرند که در آن صورت «نقمت» می شوند. پس باید قدر این نعمت دردانه الهی یعنی معرفت امام علیه السلام را که سرچشمه خیر کثیر است، بیش تر و عمیق تر بدانیم.

ص: 145

ص: 146

فصل 2: شکر قلبی نعمت امام عصر علیه السلام

معرفت قلبی

از مباحث گذشته، دانستیم که برای شکر یک نعمت، در درجه اوّل باید نعمت بودن آن را قلباً بپذیریم. اگر نعمت بودن آن را تصدیق کردیم، مراحل بعدی شکر درباره آن قابل طرح خواهد بود. ولی اگر چیزی را اصلاً به عنوان نعمت قبول نکرده باشیم، شکر زبانی و عملی در مورد آن معنا ندارد و اگر هم به ظاهر انجام پذیرد، ارزشی نخواهد داشت، چون حقیقت شکر در آن نیست.

امام حسن عسکری علیه السلام فرموده اند:

نعمت را نمی شناسد جز شاکر، و شکر نعمت را نمی گزارد مگر کسی که معرفت دارد.(1)

بنابراین، شاکر بودن، مشروط به شناخت نعمت است. در مورد شکر نعمت امام علیه السلام نیز شرط نخست و اصلی، معرفت صحیح نسبت به ایشان می باشد.

حدّ واجب معرفت امام علیه السلام

امام صادق علیه السلام در حدیثی خطاب به معاویة بن وهب درباره معرفت امام علیه السلام8.

ص: 147


1- بحارالانوار/ ج78/ ص378.

فرموده اند:

اِنّ افضلَ الفَرائِضِ و أوجَبَها علی الانسانِ مَعرِفَةُ الرَبِّ و الاقرارُ له بِالعُبُودیّةِ... و بَعدَهُ مَعرِفَةُ الاِمامِ الَّذی به یأتَمُّ، بِنَعتِهِ وَ صِفَتِهِ وَ اسمِه فی حالِ العُسرِ والیُسرِ.(1)

به درستی که با فضیلت ترین و ضروری ترین واجبات بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به بندگی اوست... و بعد از آن (یعنی پس از معرفت رسول) معرفت آن امامی است که به او اقتدا می کند- هم شناخت ویژگی ها و اوصاف و هم شناخت نامش- چه در سختی و چه در آسایش.

در ابتدای این روایت، تذکّر به وجوب معرفت خدای متعال، پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و امام علیه السلام آمده است، و از معرفت به عنوان یک «وظیفه» یاد شده است. استفاده از تعبیر «وجوب»، نشانگر عملی است که هر فرد، مکلّف به آن می باشد. همه مخلوقات، باید به خدایی که شناخته اند اقرار کنند و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و امام منصوص علیه السلام را قلباً بپذیرند و زیر بار کمالات آن ها رفته، تسلیم شوند؛ یعنی به مقامات ایشان اعتقاد پیدا کرده، به آن ها اقتدا کنند. این مرتبه تسلیم در حال سختی و آسایش فرقی ندارد و در هیچ حالت، این تکلیف از عهده انسان ساقط نمی شود.(2) چرا که پذیرش و اعتقاد و تسلیم، حال قلب است و سختی ها قلب شخص را تسخیر نمی کنند.

در ادامه روایت، امام صادق علیه السلام معرفت امام را به دو مرتبه معرفت به اسم و معرفت به وصف و نعت(3) تقسیم فرموده اند. با توجّه به اهمیّت و ضرورت آگاهی ازد.

ص: 148


1- بحارالانوار/ ج36/ ص407/ ح16.
2- در حالی که در مورد دیگر واجبات، حالات استثنایی وجود دارد و سختی ها و مشکلات و بیماری ها و ... تغییراتی در وظیفه انسان به وجود می آورد. مثلاً اگر آب نباشد، تکلیف وضو از شخص ساقط شده، مکلّف به تیمّم می گردد. اگر کسی به دلیل بیماری برایش احتمال ضرر باشد، تکلیف روزه از گردنش برداشته می شود. اگر کسی استطاعت مالی و جانی نداشته باشد، مکلّف به حج نیست و همین گونه در فروع احکام. ولی اعتقاد به امام و تسلیم او بودن مانند اعتقاد و ایمان به خدا و رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم، وظیفه ای است که در هیچ وضعیّتی ساقط نشده و هیچ جایگزینی ندارد.
3- نعت و وصف، تقریباً مرادف یکدیگرند.

این تقسیم، به توضیح و بررسی هریک از این اقسام می پردازیم و سپس هریک از این مراتب را بر وجود مبارک امام زمان علیه السلام تطبیق می دهیم.

معرفت به اسم و صفت

هر شخصی ممکن است از طریق اسم یا صفتش به ما معرّفی شود. «اسم» در لغت به معنی نشانه است که وسیله شناخت فرد می باشد و به هر چیزی که فرد موردنظر را از غیر او جدا سازد، اطلاق نشانه و یا اسم می توان کرد.

گاهی ممکن است کسی را به اسم لفظی او بشناسیم. مثلاً بدانیم که نامش «علی» است. دانستن نام خانوادگی او، به طور مشخّص تری از دیگران متمایزش می کند. اگر بخواهیم اطّلاعات دقیق تری درباره اش داشته باشیم، باید نام پدر، سال تولّد، محلّ تولّد و ... او را بدانیم. اصطلاحاً به خصوصیّات شناسنامه ای او آگاهی پیدا کنیم.

بدین ترتیب او را از طریق اسم «لفظی»اش می شناسیم و از این لحاظ او را با دیگری اشتباه نمی کنیم؛ هرچند که اگر خودش را ببینیم و یا صدایش را بشنویم، چه بسا او را نشناسیم.

نوع دیگری از معرفت به اسم، شناخت نشانه های تکوینی و ظاهری فرد است. مثلاً شکل و قیافه یا قد و قامت او را بدانیم و یا او را از طریق صدایش بشناسیم. بدین ترتیب، شکل و صدا و دیگر خصوصیّات تکوینی او برای ما نشانه می شود و ما او را با دیگران اشتباه نمی گیریم. این ها مصادیق معرفت به اسم هستند.

این مرتبه از معرفت، سطحی ترین رتبه شناخت ما نسبت به کسی است که می خواهیم نسبت به او معرفت پیدا کنیم.

معرفت به نعت و صفت، مرتبه بالاتری از معرفت است. در این معرفت، ما شخص را تنها از روی اسم و شکل و لباس و دیگر خصوصیّات ظاهری نمی شناسیم، بلکه به یک سلسله ویژگی ها و کمالات باطنی او آگاه می شویم. مثلاً از اخلاق و رفتار، علم و آگاهی، ایمان و عمل صالح و دیگر توانایی ها و نقصان های او مطّلع می شویم.

به این ترتیب حوزه معرفت به صفت و نعت، خیلی گسترده تر از معرفت به اسم

ص: 149

می شود و عمق بیش تری هم دارد. چه بسا ما کسی را بارها و بارها دیده باشیم و خصوصیّات شناسنامه ای او را به خوبی بدانیم؛ ولی بسیاری از جنبه های شخصیّتی و اخلاقی و دینی و دیگر خصوصیّات او بر ما مخفی باشد. عمق معرفت- که برخاسته از مراتب معرفت به نعت و صفت است- گاهی آنقدر تفاوت دارد که گویی شناخت اسمی فرد، اصلاً به عنوان معرفت مطرح نمی شود. مثلاً ما فردی را به نام می شناسیم، نمی دانیم که چه فرد عالم و متّقی و درست کار و خیّری است. ولی فرد دیگری که حتّی یک بار هم او را ندیده است، از این ویژگی هایش اطلاع دارد. در این فرض کسی که معرفت به اوصاف این فرد عالم دارد، معرفتش از ما بیش تر است. اگر ما روزی با این فرد عالم همسفر و همراه شویم، ممکن است صفاتی از او برای ما روشن شود که اعتراف کنیم: «من تا به حال او را نشناخته بودم و تازه او را شناختم». بنابراین عمق معرفت به وصف، با معرفت به اسم، اصلاً قابل مقایسه نیست.

مراتب معرفت به صفت

معرفت نعت و صفت هم مراتب دارد و هرکدام از این مراتب اثری متفاوت با دیگری دارد.

مرتبه «اوّل»، معرفتی است که از طریق «شنیدن اوصاف» فرد حاصل می شود؛ یعنی وقتی که صفت و خصوصیّات فرد را از دیگری می شنویم و یا در نوشته ای می خوانیم. این مرتبه، معرفت «غیابی» است؛ زیرا آن فرد، خود حاضر نیست و با توصیف دیگران به ما معرّفی می گردد. مثلاً می شنویم که پزشکی در کار خود بسیار حاذق است و عمل های جرّاحی مشکلی را با موفقیّت انجام داده یا بیماران سخت را مداوا کرده است. یا می شنویم که عالمی در مسائل دینی بسیار متخصّص و خودش نیز اهل عمل است و موعظه اش بسیار به دل می نشیند، هم چنین افراد بسیاری را تحت تأثیر قرار داده است و یا در کتابی فضائل و کرامات او را می خوانیم.

بدین ترتیب نسبت به آن عالم یا پزشک معرفت پیدا می کنیم. این شناخت ها آثاری در قلب ما ایجاد می نماید و حال قلبی ما نسبت به وقتی که این اوصاف را نشنیده

ص: 150

بودیم، دگرگون می شود. البتّه این معرفت که از راه شنیدن حاصل می شود، خود، درجات مختلفی دارد. هرچه این شنیدن ها بیش تر باشد و هر قدر که وصف کننده موثّق تر و عالم تر باشد، وصفش اثر بیش تری در دل می گذارد.

مثلاً اگر کسی پزشکی را به ما معرّفی کند، علاوه بر نوع توصیف او، وضعیّت خود وصف کننده را هم در نظر می گیریم. اگر بدانیم او رااستگوست و اهل اغراق و غلوّ نمی باشد، اثر معرّفی او عمیق تر خواهد بود. هم چنین اگر بفهمیم که خودش پزشک است و حتّی پزشک متخصّص در همان رشته می باشد، در ما اطمینان بیش تری حاصل می شود. از نظر ما معرّفی متخصّص با توصیف شخص غیر وارد، کاملاً متفاوت است و ما بر اثر توصیف فرد متخصّص، اطمینان خاطری می یابیم که در حالات دیگر، این اطمینان هرگز حاصل نمی شود.

عامل دیگری که اثر معرفت به وصف از راه شنیدن را افزون می سازد، این است که معرّف، خود، اثر آن وصف را چشیده باشد. مثلاً کسی که از پزشکی تعریف می کند، اگر بگوید من ده سال است که فرزندم را نزد او می برم و نتیجه دیده ام، بیش تر اثر دارد تا این که بگوید یک ماه است که با او آشنا شده ام و یا خودم نیز تعریف او را شنیده ام ولی تا به حال مراجعه نداشته ام. در این صورت کلام و تعریف او اثر کم تری در شنونده ایجاد خواهد کرد.

بنابراین ویژگی های معرّف و سنخیّت او با شخص تعریف شده و کیفیّت شناخت خود او از عوامل، ناخودآگاه، در میزان تأثیر تعریف و توصیف، مؤثّر می باشد. این عوامل باعث می شود که عمق تأثیر شنیدن ها متفاوت گردد. این تأثیرات به صورت غیر اختیاری در دل فرد ایجاد می شود و ارتباطی به عمل او ندارد.

در «مرتبه دوم» می توانیم با «مشاهده» یا «دیدن» آثار، نسبت به اوصاف چیزی معرفت پیدا کنیم؛ یعنی تأثیر عمل و فعالیّت او را روی دیگران ببینیم. فرض کنید یکی از نزدیکان شما ناراحتی خاصّی داشته و شما شاهد رنج بردن او و مراجعه او به پزشکان مختلف بوده اید، تا این که با چشم خود می بینید که مراجعه به پزشک خاصّی باعث بهبود و سلامت بیمار شده است.

ص: 151

یا ممکن است ببینیم که جوانی دچار سرگردانی و حیرت شده، و قدرت تشخیص ارزش ها را از دست داده است و در عمل نسبت به انجام وظایف شرعی و اخلاقی خود کوتاهی می نماید. سپس مصاحبت او با فرد عالمی را مشاهده می کنیم و به دنبال این معاشرت، می بینیم که این جوان تغییر رویّه داده و نسبت به انجام وظایف خود کوشا شده است. این «دیدن»ها باعث می شود که ما شناختی نسبت به این فرد عالم پیدا کنیم.

بدین ترتیب با دیدن اثر یکی از اوصاف شخص در دیگران، پی به صفت او می بریم. این مرتبه از معرفت، از جهتی «حضوری» می باشد؛ چون اثر صفت آن شخص نزد شناسا حاضر است و می تواند آن را ببیند. اثری که از این طریق در قلب انسان ایجاد می شود، بسیار عمیق تر از معرفت از راه شنیدن می باشد.

«مرتبه سوم» معرفت به وصف، شناخت چیزی از راه «چشیدن» آن می باشد. در این نوع معرفت، از طریق مواجهه با واقعیّت چیزی، آن را می شناسیم و خود، تجلّی گاه آن صفت می شویم. مثلاً وقتی به بیماری سختی دچار می شویم و به رنج بسیاری می افتیم، پس از مراجعه به پزشک های مختلف، اثری از بهبود در ما ایجاد نمی شود. در اوج سختی و ناراحتی، به پزشک متخصّصی مراجعه می کنیم و او واسطه بهبود بیماری صعب العلاج ما می شود و با معالجه او، از آن درد و ناآرامی به حالت سلامت و آرامش می رسیم. در این حالت، خیلی خوب به متخصّص بودن این پزشک پی می بریم و نسبت به این صفت او معرفت بیش تری پیدا کرده، این معرفت، تأثیر بسیار زیادی در قلب ما می گذارد.

مثال دیگر: در مسائل دینی به حیرت می افتیم، در تشخیص تکالیف خود ناتوان می شویم، حقّ و باطل ها در نظرمان مخلوط شده و از دستیابی به شیوه صحیح زندگی عاجز می گردیم. ناگهان متوجّه می شویم که عمرمان بیهوده تلف شده و در گام برداشتن در مسیر بندگی خدا ناموفّق هستیم و نمی توانیم راه را از بیراهه تشخیص دهیم. در این زمان به هر کوی و برزنی برای یافتن «صراط مستقیم» سر می زنیم. در این میان دستگیری عالمی را چشیده، به وسیله او نسبت به وظایف خود، تنبّه می یابیم. در این صورت ما گوشه ای از علم این عالم را چشیده ایم و او به ما معرّفی شده است.

ص: 152

این مرتبه از معرفت را که خود شناسا، یکی از اوصاف شخص را وجدان می کند، می توان «معرفت شهودی» نامید؛ چرا که او خود، شاهد صفت آن شخص می شود و البتّه می تواند مبیّن آن هم باشد. عمق و میزان تأثیری که این مرتبه از معرفت در قلب انسان ایجاد می کند، با مراتب قبلی قابل مقایسه نیست.

پس به طور کلی می توانیم برای معرفت، چهار مرحله قائل شویم:

1- معرفت به اسم.

2- معرفت غیابی به وصف.

3- معرفت حضوری به وصف.

4- معرفت شهودی به وصف.

معرفت در هر مرحله نسبت به مرحله قبلی عمیق تر است و در هر درجه آن، نسبت به مرتبه بعدی، می توان اطلاق عدم معرفت (نشناختن) کرد. انسان با رسیدن از یک مرحله به مرحله بعدی، در واقع معرفت جدیدی نصیبش می گردد و ضعف خود را که در مرحله قبل داشته، با تمام وجود خویش می یابد.

مراتب معرفت اختیاری (اعتقاد)

در مورد یک پزشک، سه درجه معرفت به وصف وجود دارد:

1- شنیدن اوصاف او.

2- دیدن آثار طبابت او.

3- معالجه شخص به وسیله او.

هرکدام از این درجات معرفت که برای ما حاصل شود، متوجّه می شویم که آن ها در حقیقت به ما شناسانده شده اند و شناختن آن ها کار خود ما نبوده است.

مثلاً وقتی وصف یک پزشک متخصّص و متعهّد را می شنویم، شرایطی فراهم شده که ما در روز خاصّی به محلّ معیّنی رفته، با فرد مشخّصی برخورد کنیم که قبلاً با پزشک موردنظر برخوردی داشته است. خدای تعالی به دل او انداخته تا از آن پزشک تعریف کند و به یاد او آورده است که خاطره خود را برای ما بیان نماید. البتّه در این

ص: 153

حالت، توجّه کردن به صحبت های گوینده اختیاری ما بوده است. ولی علم و فهمی که بر اثر این توجّه حاصل می شود و انسان را تحت تأثیر قرار می دهد، امری است که به اختیار شنونده نیست و کار خداست.

بنابراین، شناخت اوصاف دیگران کار خود شناسا نیست و این مطلب در همه مراتب معرفت صادق است. امّا عمل و نحوه برخورد شناسا بعد از معرفت شروع می شود. یعنی وقتی وصف پزشکی را شنید و فهمید و یا طبابت او را دید و یا به وسیله او معالجه شد و تخصّص او را چشید، این تعریف ها آثاری در قلب او ایجاد می کند که بنا به شدّت و نوع معرفت، عمق آن تفاوت دارد.

این اثرگذاری ها کار خود شخص نیست، ولی بعد از این که قلب او تحت تأثیر این معرفت ها قرار گرفت، او ممکن است پذیرای این شناخت قلبی خود باشد و یا این که از آن روی گرداند. مثلاً اگر برخوردی با آن پزشک داشت، می تواند به او احترام بگذارد، جلو برود و به او سلام کند و یا این که بی توجّهی کرده، هیچ احترامی برایش قائل نشود.

به خوبی روشن است که بین شناخت قلبی فرد با عملکرد اختیاری او تفاوت زیادی وجود دارد و فرد می تواند عملکردی متناقض با معرفت قلبی خود داشته باشد. البتّه عملکرد اختیاری انسان، ممکن است در حدّ گفتن به زبان باشد. در این صورت، شخص می تواند زبان به مدح آن پزشک بگشاید و یا از او بسیار بدگویی کند.

ظریف ترین و حسّاس ترین- و در عین حال مهم ترین- عمل اختیاری در برابر معرفت، مربوط به قلب می باشد. در این مرحله با وجود این که شخص فهمیده است که این پزشک، متخصّص و متعهّد و متّقی و ... است و عقلش گواهی می دهد که باید نسبت به او خاضع باشد و به او احترام بگذارد، ولی شخص می تواند قلباً برای او ارزشی قائل نشود و نزد خود، او را پست شمارد. پس اعتقاد داشتن به او یا بی اعتقادی نسبت به او، یک عمل اختیاری قلبی است که جایگاه آن پس از حصول معرفت می باشد.

بدین ترتیب، معرفت به اسم و وصف، به صورت غیر اختیاری برای انسان حاصل می شود. ولی پس از معرفت، اعتقاد یا عدم اعتقاد به آن، اختیاری اوست و همین اعتقاد داشتن را معرفت اختیاری می نامیم.

ص: 154

هرچه درجه معرفت فرد بالاتر باشد، اگر تسلیم شود و زیر بار معرفت خود برود، اعتقاد قلبی او عمیق تر خواهد بود.

به عنوان مثال، اگر انسان اثر معالجه پزشکی را بر روی بیماری ببیند، در صورت عناد نداشتن، اعتقاد قوی تری به آن پزشک می یابد تا نسبت به وقتی که فقط وصف مهارت او را شنیده است. نیز اگر خودش حاذق بودن او را چشیده باشد، در صورتی که تسلیم معرفت شهودی خود گردد، اعتقاد عمیق تری نسبت به آن پزشک در مقایسه با حالت قبلی پیدا می کند.

این اعتقاد مراتب مختلفی دارد که همگی اختیاری اند، امّا معمولاً با عمیق تر شدن معرفت ها، شدیدتر و عمیق تر می شوند؛ البتّه در صورتی که شخص اهل عناد و انکار واقعیّات نباشد و بخواهد در برابر آن چه فهمیده و شناخته است، تسلیم شود. انسان پس از شناخت هر حقیقتی، این دو موضع کاملاً مختلف را می تواند داشته باشد. هرجا که معرفت صفت وجوب پیدا کند، مقصود از آن تسلیم و اعتقاد داشتن به چیزی است که معرفتش به صورت غیر اختیاری حاصل شده است.

معرفت قلبی به امام علیه السلام

در بحث «شکر» هم که یک عمل اختیاری است، معرفت قلبی عبارت از همین اعتقاد ورزیدن است که یک عمل اختیاری می باشد.

همه مراتب معرفت که به طور کلّی توضیح داده شد، درباره معرفت امام علیه السلام نیز صدق می کند. در درجه اوّل می توانیم نسبت به ایشان معرفت به اسم داشته باشیم که از طریق روایات، اطّلاعاتی در این زمینه به ما رسیده است و وظیفه داریم که از خصوصیّات اسمی و نشانه ای ولیّ نعمت خود آگاه باشیم؛ حدّاقل در این حد که ایشان را از دیگران تمیز داده، کسی را به جای حضرت اشتباه نگیریم. نام پدر و اجداد طاهرین ایشان و این که در چه تاریخی و در کجا متولّد شده اند و نیز خصوصیّات ظاهری ایشان مانند قد و اندام و شکل صورت و ... اگر تشخیص امام زمان علیه السلام به دانستن این اطّلاعات بستگی دارد، لازم است انسان این ها را بداند و در غیر این صورت

ص: 155

شناخت این ها ضرورت ندارد؛ هرچند که معرفت انسان را به امامش شدیدتر و عمیق تر می سازد. البتّه لزوم و ضرورت در این جا، به اعتقاد پیدا کردن انسان تعلّق دارد که جایگاه آن پس از حصول شناخت است.

به عنوان مدخلی برای بیان و معرّفی بعضی از اوصاف امام عصر عجّل الله تعالی فرجه به این حقیقت توجّه می دهیم که همه امامان ما، وارث کمالات پیامبران الهی از آدم ابوالبشر تا حضرت خاتم النّبیّین صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده اند. این مطلب در احادیث به صراحت آمده است. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:

اَلا اِنَّ العِلمَ الَّذی هَبَطَ به آدمُ مِنَ السّماءِ اِلی الأرضِ و جَمیعَ ما فُضِّلَت به النَّبِیُّونَ الی خاتَمِ النبیّینَ فی عِترَةِ خاتَمِ النبیّینَ.(1)

بدانید آن علومی که حضرت آدم علیه السلام از آسمان به زمین آورد، و همه فضائل پیامبران الهی تا حضرت خاتم الانبیاء صلّی الله علیه و آله و سلّم، در عترت پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم وجود دارد.

البتّه از عترت پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم هیچ کدام «نبیّ» نیستند. بنابراین باید همه کمالات و فضائل انبیاء علهیم السلام را بجز «نبوّت» برای همه امامان قائل شویم. این همان مطلبی است که در حدیث امام صادق علیه السلام آمده است. ایشان پس از تذکّر به وجوب معرفت امام به اسم و وصف، به پائین ترین حدّ معرفت امام به وصف اشاره فرموده اند:

وَ اَدنی مَعرِفَةِ الاِمامِ اَنَّه عِدلُ النّبیِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم الاّ درجةَ النُّبُوّةِ و وارثُه.(2)

پائین ترین حدّ معرفت امام این است که او همتای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و وارث ایشان غیر از درجه نبوّت می باشد.

بنابراین، اگر بخواهیم امام شناس باشیم، باید امام علیه السلام را دارای مقامات پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بدانیم؛ یعنی معتقد باشیم که امام علیه السلام همه مقامات پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلبم را جز نبوّت دارا هستند. در واقع همه خصوصیّات پیامبر در امام علیه السلام هم یافت می شود و تنها مقام نبوّت از این قاعده استثنا است. منظور از «درجه نبوّت»، تأسیس شریعت و6.

ص: 156


1- تفسیر علیّ بن ابراهیم قمّی/ ج1/ ص368.
2- بحارالانوار/ ج36/ ص407/ ح16.

مخاطب شدن به وحی تشریعی از طرف خدا است.

وحی شریعت اسلام به طور کامل به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ابلاغ شده است. و آن چه ائمّه علیهم السلام در بیان احکام و اعتقادات دینی ابلاغ می کنند، همه را از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گرفته اند و به طور مستقیم به خود ائمّه علهیم السلام، «وحی تشریعی» نمی شود.

غیر از این شأن، بقیّه کمالات پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اعمّ از علم، عصمت، ولایت و ... همگی را ائمّه علیهم السلام دارا هستند. از طرف دیگر، آن چه برای یک امام ثابت شده، برای سایر ائمّه علیهم السلام هم ثابت می شود. این حقیقت در کلام امام صادق علیه السلام اشاره شده است:

اِنّه لا یَجِدُ عبدٌ حقیقةَ الایمانِ حتّی یَعلَمَ اَنَّ لِآخِرِننا ما لِأوّلِنا.(1)

بنده ای به حقیقت ایمان نمی رسد، مگر این که برای آخرین فرد ما (امامان) همان را که برای اوّلین ما بوده، قائل شود.

پس اگر صفتی برای یک امام ثابت شود، برای بقیّه امامان هم، آن ویژگی وجود دارد. این مطلب با آن چه درباره اختصاصات هریک از ائمّه علیهم السلام یا برتری خمسه طیّبه بر امامان دیگر آمده است، منافاتی ندارد. چون در بحث فعلی، از اوصافی سخن می گوییم که به امامت امامان مربوط می شود و بین ایشان در بعد امامت تفاوتی وجود ندارد. با استفاده از این مقدّمه، به معرّفی برخی اوصاف امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف می پردازیم.

1- طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبَّه

اشاره

آیات و روایات بسیاری را می توان یافت که در آن اوصاف پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده است. از آن جا که امام علیه السلام عدل (همتای) پیامبر می باشد، با مراجعه به این اقوال، می توانیم اوصاف امام علیه السلام را بشناسیم. یعنی آن چه درباره پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده، در مورد همه امامان معصوم علیهم السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام تا حضرت حجّة بن الحسن المهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صدق می کند.

با توجّه به این مطلب، به یکی از اوصاف پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که امیرالمؤمنین علیه السلام آن را4.

ص: 157


1- بحارالانوار/ ج25/ ص360/ ح14.

نقل فرموده اند، توجّه می کنیم. امّا قبل از بیان حدیث، این نکته را یادآور می شویم که هرچه معرّف، بهتر و عمیق تر معروف را بشناسد، معرّفی او بسیار اثربخش تر خواهد بود. حال بنگریم که در این روایت، معرّف پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کیست؟! و امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السلام چگونه و تا چه حد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را می شناخته اند؟! حضرت علی علیه السلام در خطبه قاصعه می فرمایند:

من مانند بچّه شتری که به دنبال مادرش راه می افتد، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را پیروی می کردم، در هر روزی حضرت یکی از خصوصیّات اخلاقی خود را ارائه کرده و به من دستور دنباله روی از آن را می دادند.(1)

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، تربیت شده خداست. و امیرالمؤمنین علیه السلام دست پرورده پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده اند. حضرت علی علیه السلام خطاب به کمیل رحمه الله فرموده اند:

یا کمیلُ اِنّ رسولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم اَدَّبَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ، و هو اَدَّبنی، و انا اُؤدِّبُ المؤمنینَ.(2)

ای کمیل! به درستی که خداوند پیامبرش را تربیت فرمود و ایشان هم مرا تربیت فرمودند و من مؤمنان را تربیت می کنم.

پس وقتی ایشان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را توصیف می فرمایند، در واقع استاد خویش را معرّفی می کنند.

نکته مهمّ دیگر، این است که حضرت علی علیه السلام اهل مسامحه و مبالغه گویی هم نبوده اند. مسلّماً معرفتی که معرّفی چنین فردی ایجاد می کند، عمق و تأثیر بیش تری خواهد داشت. اکنون به کلام حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در وصف پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گوش جان می سپاریم:

طَبیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه، قد اَحکَمَ مراهِمَهُ وَ اَحمی مواسِمَهُ، یَضَعُ من ذلک حیثُ الحاجَةُ اِلیه: مِن قلوبٍ عُمیٍ و آذانٍ صُمٍّ و اَلسِنَةٍ بُکمٍ، مُتَتَبِّعٌ بِدَوائِهِ مَواضِعَ الغَفلَةِ و مواطِنَ الحَیرَة... .(3)7.

ص: 158


1- نهج البلاغه/ فیض الاسلام/ خطبه 234.
2- بحارالانوار/ ج77/ ص269.
3- نهج البلاغه/ فیض الاسلام/ خطبه 107.

(پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبیبی است که (در بیماری ها و یا بین بیمارها) طبّ خود را می گرداند (در حالی که) مرهم های خود را به خوبی ساخته و داغ هایش را آماده کرده است. آن ها را هرجا که نیاز باشد قرار می دهد: بر دل های کور و گوش های ناشنوا و زبان های لال، با داروهای خود موارد غفلت و سرگردانی را می جوید (و معالجه می کند).

در ابتدای روایت اشاره شد که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلبم طبیبی است که طبّ خود را می گرداند. دو معنا برای «دوّار بطبّه» می توان در نظر گرفت: یکی این که طبیب دلسوز، طبّ خود را بین بیماران می گرداند؛ یعنی خود سراغ بیماران می آید. حتّی اگر آن ها به او مراجعه نکنند، طبیب با طبّ خود برای مداوای آن ها اقدام می نماید. معنای دیگر این که طبّ خود را در میان بیماری های مختلف می گرداند؛ یعنی طبّ او نسبت به انواع بیماری ها جریان پیدا می کند و هر نوع بیماری را مداوا می کند.

این طبیب، مرهم های خود را آماده کرده است و برای جایی که مرهم کارساز نباشد و احتیاج به ریشه کن کردن بیماری باشد، «مواسم» خود را داغ کرده است. «مواسِم» جمع «مِیسَم» و از «و س م» می باشد. «وسم» به داغی گفته می شود که به حیوان زنده می شود و جای آن روی بدنش باقی می ماند. «وسم» نیز نشانه گذاشتن از طریق داغ کردن است.(1) کلمه «مِیسَم»(2) اسم ابزاری است که به وسیله آن بر حیوان داغ می زدند. در قدیم برای ریشه کن کردن عفونت ها، شیء داغی را روی زخم می گذاشتند و این عمل با وجود این که خیلی دردناک بود، ولی ریشه عفونت ها را می سوزاند و آن ها را به کلّی از بین می برد.(3)

بنابراین، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم طبیبی است که همه ابزارهای طبابت خود را آماده کردهت.

ص: 159


1- کلمه «اسم» هم از «وسم» ریشه گرفته و به معنای «نشانه» است.
2- «میسم» در اصل «مِوسَم» بر وزن مِفعَل بوده که واو در آن قلب به یاء شده است. سپس برای جمع بستن «میسم»، حرف یاء به اصل خود برمی گردد و جمع آن مواسم می شود. البتّه میاسم هم در جمع «میسم» گفته می شود. لسان العرب/ج15/ص214.
3- ضرب المثل مشهور عربی «آخر الدّواءِ الکَیَ» (آخرین دارو، داغ گذاشتن است)، از همین واقعیّت ریشه گرفته است.

است و هرجا که مرهم کارساز نباشد، با داغ، بیماری را ریشه کن می سازد. این طبیب، هم بیماری های جسمی و هم بیماری های روحی را مداوا می کند. دل های کور، گوش های ناشنوا و زبان های لال را شفا داده، افراد سرگردان و غافل را از غفلت و سرگشتگی نجات می بخشد.

«طبیب بودن» یکی از اوصاف پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است که انسان، با معرفت به این وصف، می فهمد که دوای همه دردهای جسمانی و روحانی به دست ایشان بوده، آمادگی کامل برای شفای همه درها را دارند. اگر این معرفت برای کسی حاصل شد، می تواند همین مقام را برای همه امامان در نظر گرفته، قائل به مقام طبابت برای حضرت علی و اولاد گرامی ایشان علیهم السلام باشد.

طبیب جسم

امام عصر علیه السلام هم چون پدران گرامی خود طبیب جسم و روح می باشند؛ طبیبی که با طبّ خود به سراغ بیماران مختلف می روند و بر زخم های ایشان مرهم می گذارند. خواندن شرح حال کسانی که از این جهت مورد عنایت امام علیه السلام قرار گرفته و شفا یافته اند، می تواند وسیله ای برای ایجاد معرفت بیش تر امام زمان علیه السلام به وصف طباطبت باشد. با این هدف، به ذکر نمونه هایی از دستگیری های حضرت بقیّة الله عجّل الله تعالی فرجه الشّریف می پردازیم. باشد که نور معرفت به قلب های ما تابیده، با اعتقاد عمیق تر به این وصف، مرتبه ای از شکر قلبی نسبت به ایشان تحقّق یابد.

نمونه اوّل

یکی از اعضاء هیأت امناء مسجد مقدّس جمکران «آقای-ل» که توفیق بیش از بیست سال خدمت در این مسجد را دارد چنین نقل می کند:

«سنه 51 یا 52 بود. دقیقاً خاطرم نیست. شب جمعه بود و من طبق معمول به مسجد مشرّف شده بودم. جلو ایوان مسجد قدیمی، کنار مرحوم ابوالقاسم، کارمند مسجد که داخل دکّه مخصوص قبض می داد و پول می گرفت نشسته بودم. نماز مغرب و عشاء تمام شده بود و جمعیّت کم و بیش مشرّف می شدند. در همین حدیث بودیم که

ص: 160

ناگهان خانمی جلو آمد. او دست دخترش را که 12 تا 13 سال نشان می داد گرفته بود و یک پسر بچه تقریباً 9 ساله هم در بغل داشت. پاهای بچّه فلج بود. نگاهی به آن ها کردم و گفتم امری داشتید؟ خانم سلام کرد و من هم جواب دادم. بدون هیچ مقدّمه ای گفت: من نذر کردم که امام عصر علیه السلام بچه ام را امشب شفا بدهد، پنج هزار تومان بدهم. حال می خواهم اوّل هزار تومان بدهم.

من گفتم: آمدی امتحان کنی؟ گفت: پس من چه کنم؟ بی درنگ به او گفتم: نقدی معامله کن، با قاطعیّت بگو: این پنج هزار تومان را می دهم و شفای بچّه ام را می خواهم. کمی فکر کرد و گفت: خیلی خوب، قبول است، پنج هزار تومان را داد و قبض گرفت و رفت. بعد از سه چهار ساعت، آخر شب بود. من اصلاً قضیّه را فراموش کرده بودم، دیدم خانمی آمد و این بار دست پسر بچّه اش و دخترش را گرفته بود. ابتدا به نظرم رسید که دختر بچّه را قبلاً دیده ام، ولی یادم نیامد تا این که خانم شروع کرد به دعا کردن. هی می گفت: خدا به شما طول عمر بدهد حاج آقا، ان شاء الله خدا به شما توفیق بدهد.

گفتم: چه شده خانم؟ گفت: این بچّه همان بچّه است، که اوّل شب آمدم خدمتان و توی بغلم بود. پاهایش را نشان داد. کاملاً خوبب شده بود. اصلاً آثاری از ضعف و فلج در او نبود و گفت، شما را به خدا کسی نفهمد.

گفتم: خانم، این وقایع برای ما غیر منتظره نیست و تقریباً همیشه از این جور چیزها می بینیم. گفت: هفته دیگر ان شاء الله با پدرش می آییم و گوسفندی می آوریم و خداحافظی کرد و رفت. هفته بعد آمد و گوسفندی آوردند و ذبح کردند و خیلی اظهار تشکّر کردند. من خودم بچه را دیدم. بغلش کردم و بوسیدم. این مطلب را خودم دیدم».(1)

وقتی این داستان را می شنویم یا می خوانیم، ناخودآگاه معرفت ما نسبت به امام زمان علیه السلام بیشتر می شود؛ چون ایشان را به وصف «طبابت» بیش تر می شناسیم؛ در حالی که چه بسا قبلاً این معرفت را در حدّ ضعیف تری داشتیم. امّا کسی که شاهد این6.

ص: 161


1- کرامات المهدی علیه السلام/ ص6.

قضیّه بوده (مادر با آن کارمند مسجد) و با چشم خود دیده که بچّه فلج در مدّت کوتاهی به عنایت و توجّه امام زمان عجّل الله تعالی فرجه شفا یافته است. دیدن این امر تأثیر بیش تری در او داشته و از معرفت بالاتری برخوردار شده و حال او با ما بسیار متفاوت است. بدین ترتیب ارادتی که او از این طریق به امام عصر علیه السلام پیدا کرده، بیش تر از ماست.

بالاترین مرتبه معرفت در این داستان، نصیب همان بچه 9 ساله ای شده که طبابت حضرت را چشیده است. عمق معرفت او با دیگران قابل مقایسه نیست. چه بسا هر وقت اسم مسجد جمکران را بشنود، منقلب شود؛ چرا که او اثری در آن جا دیده و چشیده که دیگران نچشیده اند.

نمونه دوم

مرحوم علّامه حاج شیخ علی اکبر نهاوندی قدّس سرّه شرح توسّل یکی از علماء و بزرگان نجف به نام شیخ حسین آل رحیم را از قول دو شیخ جلیل القدر و مورد اعتماد- شیخ باقر کاظمی و شیخ محمّد طه- چنین نقل کرده است:

«در نجف شخصی به نام شیخ حسین آل رحیم زندگی می کرد که مردی پاک طینت و از مقدّسین و مشغول به تحصیل علم بود. ایشان به مرض سل مبتلا شد؛ به طوری که با سرفه کردن، از سینه اش اخلاط و خون خارج می شد. با همه این احوال در نهایت فقر و پریشانی بود، و قوت روز خود را هم نداشت. غالب اوقات نزد اعراب بادیه نشین در حوالی نجف اشرف می رفت تا مقداری قوت- هرچند که جو باشد- به دست آورد. با وجود این دو مشکل، دلش به زنی از اهل نجف تمایل پیدا کرد؛ امّا هر دفعه که او را خواستگاری می کرد، نزدیکان زن به خاطر فقرش جواب مثبت به او نمی دادند و همین خود علّت دیگری بود که در همّ و غمّ شدیدی قرار بگیرد.

مدّتی گذشت. و چون مرض و فقر و ناامیدی از آن زن، کار را بر او مشکل کرده بود. تصمیم گرفت عملی را که در بین اهل نجف معروف است انجام دهد؛ یعنی چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه برود و متوسّل به حضرت بقیّه الله ارواحنا فداه بشود، تا به مقصد برسد.

ص: 162

شیخ حسین می گوید: من چهل شب چهارشنبه بر این عمل مواظبت کردم. شب چهارشنبه آخر شد. آن شب تاریک و از شب های زمستان بود. بادی تند می وزید و باران هم اندکی می بارید. من در دکّه مسجد که نزدیکی در است، نشسته بودم؛ چون نمی شد داخل مسجد شوم؛ به خاطر خونی که از سینه ام می آمد و چیزی هم نداشتم که اخلاط سینه را جمع کنم و انداختن آن هم که در مسجد جایز نبود. از طرفی چیزی نداشتم که سرما را از من دفع کند؛ لذا دلم تنگ و غم و اندوهم زیاد گشت و دنیا پیش چشمم تاریک شد.

فکر می کردم شب ها تمام شد و امشب، شب آخر است؛ نه کسی را دیدم و نه چیزی برایم ظاهر شد. این همه رنج و مشقّت دیدم، و بار زحمت و ترس بر دوش کشیدم تا بتوانم چهلل شب از نجف به مسجد کوفه بیایم. با همه این زحمات، جز یأس و ناامیدی نتیجه ای نگرفتم.

در این کار تفکّر می کردم، در حالی که در مسجد احدی نبود. آتشی برای درست کردن قهوه روشن کرده بودم و چون به خوردن آن عادت داشتم، مقدار کمی با خودم از نجف آورده بودم؛ ناگاه شخصی از سمت در اوّل مسجد متوجّه من شد. از دور که او را دیدم، ناراحت شدم و با خود گفتم: این شخص، عربی از اهالی اطراف مسجد است و نزد من می آید تا قهوه بخورد. اگر آمد، بی قهوه می مانم و در این شب تاریک، همّ و غمّم زیاد خواهد شد.

در این فکر بودم که به من رسید و سلام کرد. نام مرا برد و مقابلم نشست. از این که اسم مرا می دانست تعجّب کردم! گمان کردم او از آن هایی است که اطراف نجف هستند و من گاهی میهمانشان می شوم. از او سؤال کردم: از کدام طایفه عرب هستی؟

گفت: از بعضی از آن هایم.

اسم هرکدام از طوایف عرب را که در اطراف نجف هستند، بردم. گفت: نه، از آن ها نیستم. در این جا ناراحت شدم و از روی تمسخر گفتم: آری، تو از طری طره ای؟ (این لفظ یک کلمه بی معنی است).

از سخن من تبسّم کرد و گفت: من از هر کجا باشم، برای تو چه اهمیّتی خواهد

ص: 163

داشت؟ بعد فرمود: چه چیزی باعث شده که به این جا آمده ای؟

گفتم: سؤال کردن از این مسائل هم به تو سودی نمی رساند.

گفت: چه ضرری دارد که مرا خبر دهی؟

از حسن اخلاق و شیرینی سخن او متعجّب شدم و قلبم به او مایل شد و طوری شد که هر قدر صحبت می کرد، محبّتم به او زیادتر می شد؛ لذا یک سبیل از دخانیات ساخته و به او دادم.

گفت: خودت بکش، من نمی کشم.

برایش یک فنجان قهوه ریختم و به او دادم. گرفت و کمی از آن خورد و بعد فنجان را به من داد و گفت: تو آن را بخور. فنجان را گرفتم و آن را خوردم، و متوجّه نشدم که تمام آن را نخورده است. خلاصه طوری بود که لحظه لحظه محبّتم به او زیادتر می شد.

به او گفتم: ای برادر امشب خداوند تو را برای من فرستاده که مونس من باشی. آقای من! حاضری با هم کنار حضرت مسلم علیه السلام برویم و آن جا بنشینیم؟

گفت: حاضرم. حال جریان خودت را نقل کن.

گفتم: ای برادر، واقع مطلب را برای تو نقل می کنم. از روزی که خود را شناخته ام، شدیداً فقیر و محتاجم و با این حال چند سال است که از سینه ام خون می آید و علاجش را نمی دانم. از طرفی عیال هم ندارم و دلم به زنی از اهل محلّه خودمان در نجف اشرف مایل شده است؛ ولی چون دستم از مال و ثروت خالی است گرفتنش برایم میسّر نمی شود. این آخوندها مرا تحریص کردند و گفتند: برای حوائج خود متوجّه حضرت صاحب الزّمان علیه السلام بشو و چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بیتوته کن؛ زیرا آن جناب را خواهی دید و حاجتت را عنایت خواهد کرد. و این آخرین شب از شب های چهارشنبه است و با وجود آن که این همه زحمت کشیدم اصلاً چیزی ندیدم. این است علّت آمدنم به این جا، و حوائج من هم همین ها است.

در اینجا در حالی که غافل بودم، فرمود: سینه ات که عافیت یافت؛ امّا آن زن، پس به همین زودی او را خواهی گرفت، و امّا فقرت، تا زمان مردن به حال خود باقی است.

در عین حال من متوجّه این بیان و تفضّلات نشدم و به او گفتم: به طرف مزار جناب

ص: 164

مسلم علیه السلام نرویم؟ گفت: برخیز.

برخاستم و ایشان جلوی من به راه افتاد. وقتی وارد مسجد شدیم، گفت: آیا دو رکعت نماز تحیّت مسجد را نخوانیم؟ گفتم: چرا.

او نزدیک شاخص (سنگی که میان مسجد است) و من پشت سرش با فاصله ای ایستادم. تکبیرة الاحرام را گفتم و مشغول خواندن فاتحه شدم. ناگاه قرائت فاتحه او را شنیدم به طوری که هرگز از احدی چنین قرائتی را نشنیده بودم. از حسن قرائتش با خود گفتم: شاید او حضرت صاحب الزّمان علیه السلام باشد و کلماتی شنیدم که به این مطلب گواهی می داد. تا این فکر در ذهنم افتاد، به سوی او نظری انداختم؛ امّا در حالی که آن جناب مشغول نماز بود، دیدم نور عظیمی حضرتش را احاطه نمود، به طوری که مانع شد که من شخص شریفش را تشخیص دهم.

همه این ها وقتی بود که من مشغول نماز بودم و قرائت حضرت را می شنیدم و بدنم می لرزید؛ امّا از بیم ایشان نتوانستم نماز را قطع کنم؛ ولی به هر صورتی که بود نماز را تمام کردم. نور حضرت از زمین به طرف بالا می رفت.

مشغول گریه و زاری و عذرخواهی از سوء ادبی که در مسجد با ایشان داشتم، شدم و عرض کردم: آقای من وعده شما راست است. مرا وعده دادید که با هم به قبر مسلم علیه السلام برویم. این جا دیدم که نور متوجّه سمت قبر مسلم علیه السلام شد. من هم به دنبالش راه افتادم، تا آن که وارد حرم حضرت مسلم علیه السلام گردید و توقّف کرد و پیوسته به همین حالت بود و من مشغول گریه و ندبه بودم، تا آن که فجر طالع شد و آن نور عروج کرد.

صبح، متوجّه کلام آن حضرت شدم که فرمودند: امّا سینه ات که شفا یافت، و دیدم سینه ام سالم است و ابداً سرفه نمی کنم. یک هفته هم طول نکشید که ازدواج با آن دختر مِن حَیثُ لا اَحتَسِب (از جایی که گمان نداشتم) فراهم شد و فقر هم به حال خود باقی است؛ همان طوری که آن جناب فرمودند. والحمدلله».(1)

مسلّماً مرحوم شیخ حسین آل رحیم، پس از آن واقعه مبارک، معرفت و ارادت7.

ص: 165


1- برکات حضرت ولیّ عصر علیه السلام/ ص 141-144/ به نقل از کتاب: العبقریّ الحسان/ ج2/ بساط چهارم/ ص 147.

خاصّی به حضرت بقیّه الله عجّل الله تعالی فرجه الشّریف پیدا کرده بود که مایل بود هرجا می نشیند، از ایشان سخن بگوید. سخن کسانی که این گونه معرفت های شهودی به امام علیه السلام پیدا کرده اند، معمولاً اثر عمیقی بر شنوندگان می گذارد و چه بسا آن ها را منقلب کند. کسانی که مرحوم شیخ حسین را دیده بودند، هم قطعاً معرفت بالاتری نسبت به وصف طبابت امام عصر علیه السلام پیدا کرده اند، امّا هیچ یک از این دو دسته- آن ها که او را دیده یا وصفش را شنیده اند- معرفتی را که خود آن مرحوم نصیبش شد، هرگز نچشیده اند. تا کسی در معرض آن گونه حوادث قرار نگیرد، چنان معرفتی نصیبش نمی گردد. بله، اگر به همین درجه معرفتی که نائل شده است، ملتزم باشد، امید است که خداوند، معرفت های بالاتر را روزی او بگرداند.

نمونه سوم

مرحوم علّامه حاج شیخ علی اکبر نهاوندی قدّس سرّه از قول مرحوم علّامه آقا میرزا محمّد حسین شهرستانی در «زوائد الفرائد» نقل کرده است:

«از جمله کرامت حضرت حجّت منتظر عجّل الله تعالی فرجه الشّریف، که در سرداب مقدّس ظاهر شد، آن است که شخص لالی در آن جا شفا یافت. این خبر کم کم شایع شد تا این شنیدیم که آن شخص وارد کربلا شده است.

به قصد ملاقات او و تحقیق حال به منزلش رفتیم؛ امّا در خانه نبود و چون بعد از مراجعت به خانه خبردار شد که حقیر به قصد ملاقات او رفته بودم، عصر خود با رفقایش به منزل ما آمدند.

از جمله رفقای او حاج کربلایی اسماعیل تاجر شیرازی، ساکن کاظمین است. غالب رفقایش از معتمدین هستند و با او از هند در کشتی بوده و کمال معاشرت را با هم دارند. همه شهادت دادند که او لال بوده و از قراین هم یقین به لال بودن او حاصل شد.

اسم خود آن شخص آقا مهدی است. شیرازی الاصل، که ساکن ملینه، از نواحی چین است.

حاج کربلایی اسماعیل بیان کرد: آقا مهدی پسر عموی من است. حدود دو هزار تومان سرمایه تجارت داشت، ولی کم کم در طیّ معاملات مختلف تلف شد و حالش

ص: 166

به خاطر غصّه این امر و فکر و خیالات، کم کم منجر به جنون گردید. و مدّتی مجنون بود تا این که با معالجه و غیره، به مرور جنون او تخفیف یافت؛ ولی لکنت در زبان او پیدا شد تا این که جنون کاملاً رفع شد؛ ولی زبان کاملاً لال گشت، و به جز با اشاره نمی توانست مطالب را تفهیم کند. سه سال و اندی به این حالت بود، تا این که ما عازم زیارت عتبات شدیم. او هم به قصد توسّل و استشفاء و ملاقات مادرش که در عتبات بود، طالب زیارت گشت؛ لذا با ما به کشتی تا به بغداد رسیدیم. در این حال قطار به سامرّا می رفت. من او را به زیارت آن جا روانه کردم و خود در کاظمین ماندم.

بعد خود آقا مهدی در بیان قضیّه سامرّا گفت:

رو پنج شنبه، نهم ماه جمادی الثّانیه 1299، که همین امسال است وارد سامرّا شدم و بعد از زیارت حرم مطهّر پای منبر روضه خوانی نشستم.

سیّد عباس بغدادی روضه خواند و من گریه کردم و در دل ملتجی و متوسّل بودم. صبح جمعه نیز به منزل بعضی از طلّاب که مجلس روضه خوانی داشتند، رفتم. و از آن جا به منزل حجّة الاسلام حاج میرزا محمّد شیرازی سلّمه الله تعالی رفته، و با اشاره التماس دعا کردم. ایشان نیز اظهار محبّت نمودند و دعا کردند.

بعد از منزل میرزای شیرازی، به سرداب مشرّف شدم. امّا کسی را نیافتم که برایم زیارت بخواند. به منزل مراجعت کردم و دوباره رفتم و کنار در سرداب ایستادم و بر دیوار نوشتم که من لالم؛ برای من زیارت بخوانید. شیخ علی روضه خوان از سرداب بیرون آمد. آن نوشته را به ایشان نشان دادم. او به سیّدی گفت: این شخص را زیارت بده. گفت: پول نیاورد.

شیخ علی پولی از خود به او داد و سیّد مرا به سرداب برد و زیارت داد... پس از زیارت... ایستادم که نماز زیارت را بخوانم. تکبیر را مثل همیشه به اشاره گفتم و شروع به قرائت کردم. در این هنگام ناخودآگاه زبانم به «بسم الله الرّحمن الرّحیم» جاری شد. قرائت و اذکار را با تجوید خواندم و بعد از نماز، دو تسبیح استغفار کرده و صیغه توبه را خواندم. بیرون آمدم و به هرکه رسیدم، سلام کردم تا آن که اشخاصی که حالت قبلی مرا دیده بودند، رسیدند و مطلب را فهمیدند. آن ها اطرافم را گرفتند و

ص: 167

جامه ام را پاره کردند و ازدحام نمودند. عاقبت به منزل گریختم.

صبح به منزل جناب حجّة الاسلام میرزای شیرای رفتم؛ چون دنبال من فرستاده بودند، قضیّه را سؤال نمودند و فرمودند: قرائت خود را بخوان.

وقتی خواندم، عرض کردم: من چند سال است که قرائت نکرده ام، طبعاً پسند سرکار نخواهد بود.

فرمودند: بسیار خوب خواندی.

جمعی از زوّار که در آن جا بودند، خواهش کردند که چراغانی کنند. و چون اجازه یافتند، چراغانی باشکوهی انجام دادند.

آقا میرزا محمّد عسکری تهرانی، صاحب مستدرکات بحارالانوار، فرمودند: در شب اوّل چراغانی که آیة الله مجاهد مرحوم میرزای شیرازی، حضور داشتند، طنابی که از گلدسته شرقی به گلدسته غربی بسته بودند و تعداد زیادی فانوس های شیشه ای به آن آویخته بود، گسیخته شد؛ ولی فانوس ها چه آن ها که روی پشت بام ایوان افتادند و چه آن ها که روی هم ریختند، از اعجاز ائمّه عسکریّین علیهما السلام هیچ آسیبی ندیدند».(1)

این که انسان بفهمد حضرت حجّة بن الحسن علیه السلام او را شفا داده اند، نعمت بسیار بزرگی است در غیر حال بیماری نصیب انسان نمی شود. معرفت این نعمت، انسان را از حال غفلت و بی توجّهی نسبت به ولیّ نعمت واقعی خود، خارج می سازد و او را بیش از پیش به خاطر افاضه این نعمت بزرگ قدردان خدای متعال قرار می دهد.

نمونه چهارم

آقای متّقی امام جماعت یکی از مساجد قم، برای مرحوم حضرت آیة الله شیخ مرتضی حائری یزدی؛ نوشته اند که: «روز دوشنبه هیجدهم ماه صفر از سال 1397،(2) حادثه مهمّی پیش آمد که سخت مرا و ده ها نفر دیگر را نگران نمود، یعنی همسر اینی.

ص: 168


1- برکات حضرت ولیّ عصر علیه السلام/ ص 327- 329 به نقل از کتاب العبقریّ الحسان/ ج 1 بساط دوم/ ص 100.
2- مطابق با سال 1356 شمسی.

جانب محمّد متّقی همدانی، در اثر غم و اندوه و گریه و زاری دو ساله که از داغ دو جوان خود- که در یک لحظه در کوه های شمیران جان سپردند- در این روز مبتلا به سکته ناقص شدند. البتّه طبق دستور دکترها مشغول معالجه و مداوا شدیم. ولی نتیجه ای به دست نیامد، تا شب جمعه 22 ماه صفر یعنی چهار روز بعد از حادثه سکته، شب جمعه تقریباً ساعت یازده، رفتم در غرفه خود استراحت کنم. پس از تلاوت چند آیه از کلام الله و خواندن دعای شب جمعه، از خداوند تعالی خواستیم که امام زمان حجّة بن الحسن ارواحنا و ارواح العالمین له الفداء را مأذون فرماید که به داد ما برسد.

و جهت این که متوسّل به آن بزرگوار شدم و از خداوند تبارک و تعالی مستقیماً حاجت خود را نخواستم این بود: تقریباً از یک ماه قبل از این حادثه، دختر کوچکم فاطمه از من خواهش می کرد که من قصّه ها و داستان های کسانی که مورد عنایت حضرت بقیّة الله ارواحنا و ارواح العالمین له الفداء قرار گرفتند و مشمول عواطف و احسان آن مولا شده اند برای او بخوانم. من هم خواهش این دخترک ده ساله را پذیرفتم و کتاب «نجم الثّاقب» حاجی نوری را برای او خواندم. در ضمن من هم به این فکر افتادم که مانند صدها نفر دیگر چرا متوسّل به حجّت منتظر امام ثانی عشر علیه السلام سلام الله الملک الاکبر نشوم.

لذا همان طور که در بالا تذکّر دادم، در حدود ساعت یازده شب متوسّل شدم به آن بزرگوار، و با دلی پر از اندوه و چشمی گریان به خواب رفتم. ساعت چهار بعد از نیمه شب جمعه طبق معمول بیدار شدم. ناگاه احساس کردم از اطاق پائین که مریض سکته کرده در آن جا بود، صدای همهمه می آید. سر و صدا قدری بیش تر شد و ساکت شدند. و ساعت پنج و نیم که آن روزها اوّل اذان صبح بود، به قصد وضو آمدم پائین. ناگهان دیدم صبیّه بزرگم- که معمولاً در این وقت در خواب بود- بیدار و غرق در نشاط و سرور است.

تا چشمش به من افتاد، گفت: آقا مژده بدهم به شما؟ گفتم: چه خبر است؟ من گمان کردم خواهر یا برادرم از همدان آمده اند، گفت: بشارت، مادرم را شفا دادند! گفتم: کی شفا داد؟ گفت: مادرم چهار بعد از نیمه شب، با صدای بلند و شتاب و اضطراب ما را

ص: 169

بیدار کرد. چون برای مراقبت مریض، دخترش و برادرش حاج مهدی و خواهرزاده اش مهندس غفاری که این دو نفر اخیراً از طهران آمده بودند تا مریضه را به تهران ببرند برای معالجه، این سه نفر در اطاق مریضه بودند که ناگهان داد و فریاد مریضه (بلند می شود) که می گفت: «برخیزید آقا را بدرقه کنید، برخیزید آقا را بدرقه کنید.»

می بیند که تا این ها از خواب برخیزند آقا رفته، خودش که چهار روز بود که نمی توانست حرکت کند، از جا می پرد، دنبال آقا تا دم در حیاط می رود. دخترش که مراقب حال مادر بود و در اثر سر و صدای مادر که آقا را بدرقه کنید بیدار شده بود، دنبال مادر تا دم در حیاط می رود که ببیند مادرش کجا می رود. دم در حیاط، مریضه به خود می آید، ولی نمی تواند باور کند که خودش تا این جا آمده، از دخترش زهرا می پرسد که: زهرا من خواب می بینم یا بیدارم؟!

دخترش پاسخ می دهد که: مادر جان تو را شفا دادند، آقا کجا بود که می گفتی آقا را بدرقه کنید؟ ما کسی را ندیدیم. مادر می گوید: آقای بزرگواری در زیّ اهل علم، سیّد عالی قدری که خیلی جوان نبود، پیر هم نبود، به بالین من آمد، گفت: برخیز خدا تو را شفا داد. گفتم: نمی توانم برخیزم، با لحن تندتر فرمود: شفا یافتید برخیز، من از مهابت آن بزرگوار برخاستم... چون خواست از اطاق بیرون رود من شما را صدا زدم که او را بدرقه کنید، ولی دیدم شما دیر جنبیدید، خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم.

بحمدالله تعالی، پس از این توجّه و عنایت، حال مریضه فوراً بهبود یافت، چشم راستش که در اثر سکته غبار آورده بود، برطرف شد. پس از چهار روز میل به غذا کرد. در همان لحظه گفت: گرسنه ام برای من غذا بیاورید. یک لیوان شیر که در منزل بود به او دادند. با کمال میل تناول نمود، رنگ رویش به جا آمد. و در اثر فرمان آن حضرت که گریه مکن، غم و اندوه از دلش برطرف شد.»(1)

در پاورقی کتاب، ذیل این داستان آمده است که: «و ضمناً خانم مذکور از پنج سال قبل روماتیسم داشت. از لطف حضرت علیه السلام شفا یافت، با آن که اطبّا نتوانستند معالجه کنند».8.

ص: 170


1- سرّ دلبران (یادداشتهای مرحوم آیة الله حاج شیخ مرتضی حائری) ص 1774 تا 178.

در این داستان هم، مراتب مختلف معرفت امام علیه السلام به چشم می خورد، مرتبه اوّل برای همه کسانی است که این ماجرا می شنوند. در مرتبه بعد، معرفت کسانی است که شاهد ماجرا بوده اند و حال بیمار را قبل و بعد از بهبود دیده اند. این ها بیش تر از گروه اوّل تحت تأثیر «طبابت» امام علیه السلام قرار می گیرند. امّا بالاترین حدّ معرفت را خود آن بیمار دارد که «طبابت» امام زمانش را چشیده است. معرفت او با دو گروه قبلی اصلاً قابل مقایسه نیست و او نمی تواند عمق تأثیری را که عنایت امام علیه السلام در او گذاشته به آن ها منتقل کند. دیگران خودشان باید بچشند وگرنه، با شنیدن از او فقط مرتبه ضعیفی از معرفت برایشان حاصل می شود که شدّت و عمق آن، تفاوت زیادی با معرفت خود آن بیمار شفا یافته دارد.

این نمونه ها، گوشه ای از تجلّی وصف طبابت امام زمان علیه السلام است. پس از حصول این معرفت، اعتقاد و عدم اعتقاد به این صفت برای امام علیه السلام به اختیار خود انسان بستگی دارد و شکر قلبی نعمت امام علیه السلام به این است که انسان به این صفت در امام خود معتقد باشد و در حقیقت ایشان را طبیب دردها بداند.

چنین کسی وقتی بیماری را می بیند، بیش از هرکس و پیش از هرکس، به دستگیری امام عصر علیه السلام دل می بندد. آن گاه که به اسباب و عوامل عادی و طبیعی تمسّک می جوید، قلباً از آن طبیب واقعی، شفا می طلبد و این اسباب را صرفاً وسیله شفا دادن ایشان می داند و امیدی به آن ها- مستقلّ از عنایت امام علیه السلام- نمی بندد.

در مقابل، برخی افراد، طبابت امام علیه السلام را شنیده یا دیده و یا چشیده اند، امّا اعتقادی شایسته و مناسب آن چه فهمیده اند، به حضرتش نداند، یا این که به شکلی، از تسلیم قلبی به این وصف امام علیه السلام، طفره می روند و می خواهند آن را توجیه خلاف واقع کنند. این گونه افراد، در واقع کفران نعمت «طبابت» امام علیه السلام را کرده، قلباً ناشکری می نمایند.

مرتبه بالاتر طبابت اهل بیت علیهم السلام،

در مورد روح افراد متجلّی می شود. چه بسیار افرادی که به وسیله ایشان از غفلت و حیرت درآمده اند! و چقدر افراد سرگردان که

ص: 171

نجات یافته اند! کاملاً روشن است که تربیت روح نسبت به تربیت جسم، سطح بالاتری دارد. اگر همه بیماری های جسمی مداوا شود و همه بدن ها سالم گردند، امّا اهل عبادت پروردگار نباشند، چه فایده ای برای ایشان دارد؟ سلامت جسم، وقتی ارزش می یابد که از آن در جهت بندگی خدا استفاده شود. در غیر این صورت، بهبود و شفا یافتن، نعمت نخواهد بود. ولی معمولاً به بیماری های جسمی بیش از ناراحتی ها و دردهای معنوی و روحی توجّه می شود.

به عنوان مثال اگر بشنویم کسی به بیماری صعب العلاجی مثل سرطان دچار شده، خیلی ناراحت می شویم. ولی اگر شاهد انحرافات فکری و عقیدتی دیگران باشیم، کم تر نگران می شویم؛ در حالی که گرفتاری های روحی و اخلاقی به مراتب خطرناک تر بوده، هلاکت واقعی افراد به این جنبه مربوط می شود.

وقتی می شنویم یا می بینیم که امام عصر عجّل الله تعالی فرجه از گمراهان یا افراد سست ایمان دستگیری کرده و آن ها را در مسیر صحیح دینداری قرار داده اند، باید بیش از شفا دادن یک بیمار سرطانی، برای ما اهمیّت داشته باشد؛ در حالی که متأسّفانه چنین نیست. نوع افراد، شفا دادن جسم بیمار را مهم تر می دانند تا نجات روح فرد از هلاکت و بیماری گمراهی و انحرافات عقیدتی. وقتی می بینیم یا می شنویم که امام علیه السلام افراد را از جهل و غفلت نجات داده، آن ها را به مسیر هدایت و توحید راهنمایی می فرمایند، نسبت به «طبیب روح» بودن امام علیه السلام معرفت پیدا می کنیم. اگر بخواهیم نسبت به این نعمت بزرگ شکرگزار باشیم، در درجه اوّل باید شکر قلبی به جای آوریم؛ یعنی شأن «طبابت روح» را برای امام علیه السلام پذیرفته، به این صفت امام معتقد شویم. اکنون به یکی دیگر از اوصاف امام عصر عجّل الله تعالی فرجه که به طبابت روحی ایشان مربوط است، اشاره می کنیم:

2- علم مصبوب

جهل، از امراض روحی است که انسان را به غفلت و حیرت و نهایتاً به بیراهه می کشاند. شفای این درد، علم است که به دست امام علیه السلام می باشد. یکی از اوصافی که

ص: 172

امام رضا علیه السلام برای معرّفی امام معصوم علیه السلام به کار برده اند، تعبیر: «المخصوص بالعلم»(1) است؛ یعنی علم، اختصاص به امام علیه السلام دارد. بنابراین هرکس بخواهد عالم شود، باید سراغ امام برود؛ چرا که ایشان تنها منبع علم هستند. در فرازی از زیارت آل یس نیز امام زمان علیه السلام، خود را «العلم المصبوب» یا «علم سرازیر شده» معرّفی فرموده اند.(2) به کار بردن تعبیر علم به جای عالم، نشانه مبالغه است.(3) یعنی امام علیه السلام علم مجسّم است. پس تشنگان علم، باید سراغ ایشان بروند؛ چرا که طبق فرمایش امام هشتم علیه السلام:

الامامُ المآءُ العَذبُ عَلیَ الظَّماءِ.(4)

امام، آب شیرین در حال تشنگی (برای شخص تشنه) است.

آب مایه حیات است و حیات مادّی و معنوی انسان به آن وابسته است. آب، فقط آن مایع نوشیدنی که جسم ما را سیراب می کند، نیست. بلکه به هرچه انان تشنه را سیراب کند، اطلاق آب می شود. البتّه آبی که تشنگی قلبی انسان را سیراب می کند و باعث حیات روح انسان می شود، اهمیّت بیشتری دارد.

(و جَعَلنا مِنَ الماءِ کُلَّ شَییءٍ حیٍّ)(5)

و هرچیز زنده را از آب (زنده) قرار دادیم.

کسی که قلبش به نور علم امام علیه السلام هدایت شده، «حیّ» یعنی «زنده» است. در مقابل، کسی که قلبش منوّر به نور هدایت الهی و علم امام علیه السلام نشده باشد، «میّت» است.

(اَوَ مَن کانَ مَیتاً فَاَحیَیناهُ...)(6)

و آیا کسی که مرده (گمراه) است، پس زنده اش کردیم (هدایتش نمودیم)...؟2.

ص: 173


1- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب نادرٌ جامع فی فضل الامام و صفاته/ ح1.
2- احتجاج طبرسی/ ج2/ ص316.
3- در ادبیات عرب اگر بخواهند بگویند صفتی در حدّ کمال و تمام است، به جای اسم فاعل، مصدر یا اسم مصدر به کار می برند. مثلاً اگر بخواهند بگویند کسی خیلی عادل است، می گویند عدل است.
4- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب نادرٌ جامع فی فضل الامام و صفاته/ ح1.
5- انبیاء/ 30.
6- انعام/ 122.

حقیقت حیات، زنده شدن قلب به نور معرفت و علم امام علیه السلام، و حقیقت موت، تاریکی قلب از این نور است. بنابراین اگر علم امام را بچشیم، خاصیّت «الماء العذب» یا «آب گوارا» بودن امام علیه السلام را چشیده ایم.

راه چشیدن آن، همان است که در ذیل آیه شریفه «و اَن لو استَقامُوا عَلی الطَّریقةِ»(1) فرموده اند؛ یعنی استقامت و پایداری در مسیر ولایت ائمّه علیهم السلام؛ که اگر کسی چنین کند، طبق وعده الهی از علم امام علیه السلام به او بسیار می چشانند و او را کاملاً سیراب می کنند. آب نوشیدنی، سبب حیات جسمانی انسان است، امّا آب به «علم» هم تفسیر شده، که سبب حیات روح انسان می باشد. در قرآن می فرماید:

(و أن لو استَقامُوا عَلَی الطَّریقةِ لأسقَیناهم ماءً غَدَقاً)(2)

و این که اگر بر آن روش، پایدار بودند، هر آینه از آب فراوان، ایشان را سیراب می کردیم.

از حضرت صادق علیه السلام، در تفسیر این آیه، پرسیدند. حضرت «الطّریقه» را به «ولایت» تفسیر کرده، در مورد «لأسقَیناهم ماءً غَدَقاً» فرمودند:

لَأَذَقناهُم عِلماً کثیراً یَتَعَلَّمُونَه مِنَ الائمّة علیهم السلام.(3)

علم فراوانی که از ائمّه علیهم السلام بیاموزند، به ایشان می چشاندیم.

هم چنین در آیه شریفه دیگر می فرماید:

(قُل أَرأَیتُم اِن اَصبَحَ ماءُکُم غَوراً فَمن یَأتیکُم بِماءٍ مَعینٍ)(4)

بگو، اگر ببیند که آب شما (در زمین) فرو رود، پس چه کسی برایتان آب جاری ظاهر می سازد؟

امام رضا علیه السلام، آیه را چنین تفسیر فرموده اند:

ماءُکم اَبوابُکُم أی الاَئمَّةُ علیهم السلام، و الاَئِمَّةُ اَبوابُ اللهِ بَینَهُ و بَینَ خَلقِهِ.0.

ص: 174


1- جنّ/ 16.
2- جنّ/ 16.
3- بحارالانوار/ ج24/ ص29/ ح2.
4- ملک/30.

(فمن یأتیکم بماء معین) یعنی بِعِلمِ الاِمامِ.(1)

منظور از «ماءکم» در آیه شریفه، درهای شما یعنی امامان علیهم السلام هستند. و امامان علیهم السلام درهای خدا میان او و آفریدگانش هستند. منظور از «ماء معین» هم علم امام علیه السلام است.

ملاحظه می شود که در این آیه شریفه، آب به علم- و آن هم علم امام علیه السلام- تفسیر شده است. این علم، باعث حیات روح آدمی می گردد.

پس هر چیزی که مصداق پایداری در طریق ولایت اهل بیت علیهم السلام باشد، در چشیدن انسان از علم امام علیه السلام می تواند مؤثر باشد. یکی از مهم ترین این موارد، مراجعه جدّی به احادیث اهل بیت علیهم السلام و مأخذ قرار دادن آن ها در همه مسائل و تسلیم شدن به مفاد آن هاست. این امر خصوصاً در زمان غیبت حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه که به طور عادی دسترسی به ایشان و درس گرفتن از محضرشان میسّر نیست، اهمیّت ویژه ای دارد. البتّه در همین زمان غیبت، کسانی بوده اند که با استفاده حضوری، از امامشان بهره علمی برده اند که آگاهی از این موارد، معرفت ما را نسبت به همین ویژگی امام علیه السلام بالاتر می برد.

2-دستگیری علمی امام عصر علیه السلام

اشاره

در این جا نمونه هایی از دستگیری علمی امام عصر ارواحنا فداه را در همین زمان غیبت یاد می کنیم، تا با شناخت این موارد، معرفت بیش تری را به وصف «علم مصبوب» بودن ایشان پیدا کنیم.

نمونه اوّل

مرحوم مقدّس اردبیلی یکی از علمای بزرگ شیعه است. شاگرد ایشان میر علّام نقل می کند که:

«شبی در صحن مقدّس امیرالمؤمنین علیه السلام گردش می کردم، در حالی که بسیاری از شب گذشته بود. ناگاه شخصی را دیدم که به سمت روضه مقدّسه می آید. من نیز به9.

ص: 175


1- تفسیر علیّ بن ابراهیم قمّی/ ج2/ ص379.

سمت او رفتم. چون نزدیک شدم، دیدم استاد ما مولی احمد اردبیلی است. خود را پنهان داشتم، تا این که به نزدیکی در روضه مبارکه رسید، در حالی که در روضه بسته بود، سپس گشوده گردید و مقدّس داخل روضه شد. دیدم که گویا با کسی سخن می گوید. بعد از آن بیرون آمد و در روضه بسته شد. من پشت سر او روانه شدم، به نوعی که مرا نمی دید، تا آن که از نجف اشرف بیرون آمدیم. مقدّس به سمت کوفه رفت، تا آن که داخل مسجد کوفه گردید. و در محرابی که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شربت شهادت نوشیده، قرار گرفت. با شخصی در مسأله ای سخن گفت و زمان طویلی درنگ نمود. آن گاه از مسجد بیرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد. من نیز پشت سر او می رفتم، تا آن که به نزدیک مسجد حنّانه رسیدیم. مرا سرفه گرفت، چنان که نتوانستم خودداری کنم. چون صدای صرفه مرا شنید، متوجّه من گردید و فرمود: آیا تو میرعلّامی؟ عرض کردم: بلی. فرمود: در این جا چه کار داری؟ گفتم: از وقتی که داخل روضه مقدّسه شده اید تا حال، با شما بودم. شما را به حقّ صاحب این قبر قسم می دهم که این ماجرا را که در این شب برای شما اتّفاق افتاد از اوّل تا به آخر، به من خبر دهید.

گفت: خبر می دهم به شرط آن که تا زمانی که من زنده ام آن را به کسی نگویی. من هم در این مورد با او عهد و میثاق نمودم. چون مطمئن شد، فرمود: بعضی از مسائل بر من مشکل شد و در آن ها درمانده و در فکر بودم. ناگاه بر دلم افتاد که به خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام روم و آن ها را از ایشان بپرسم. وقتی که به روضه مقدّسه رسیدم، در بر روی من گشوده شد، چنان که مشاهده نمودی. داخل شدم و به درگاه الهی تضرّع نمودم تا حضرت، جواب مسائل مرا بفرماید. در آن حال، صدایی از قبر مطهّر شنیدم که برو مسجد کوفه و آن ها را از قائم علیه السلام بپرس، زیرا که او امام زمان تو است. این بود که آمدم در نزد محراب، و آن ها را از حضرت حجّت علیه السلام پرسیدم و جواب شنیدم و اکنون برمی گردم».(1)

شنیدن این ماجرا در معرفت انسان نسبت به وصف «علم مصبوب» امام عصر علیه السلام مؤثّر است. بالاتر از آن، دیدن افرادی مانند مقدّس اردبیلی که از جهت علمی موردت.

ص: 176


1- العبقریّ الحسان/ ج2/ الیاقوت الاحمر/ ص64، با کمی تصرّف و بازنویسی عبارات.

توجّه امام زمانشان قرار گرفته اند، معرفت ما را نسبت به علم امام علیه السلام بالاتر می برد. امّا بالاترین معرفت را خود مقدّس اردبیلی داشته است که قطره ای از «علم مصبوب» را چشیده و کسانی که شاگرد ایشان بوده اند، این واقعیّت را بهتر از دیگران درک کرده اند.

نمونه دوم

در زمره افرادی که مورد عنایت امام زمان علیه السلام قرار گرفته اند، می توان از مرحوم شیخ مرتضی انصاری رحمه الله یاد کرد. ایشان با امتیاز فوق العاده در علم و تقوا، مرجعیّت عالم تشیّع را در زمان خود به عهده داشتند. مقامشان به جائی رسیده بود که وقتی برایشان مشکل علمی پیش می آمد، گاهی خدمت امام زمان علیه السلام می رسیدند و سؤالات خود را از منبع علم می پرسیدند.

آقا میر سیّد محمّد بهبهانی به دو واسطه از یکی از شاگردان شیخ نقل می کند که گفت:

«در یکی از زیارات مخصوصه که به کربلا مشرّف شده بودم، شبی بعد از گذشتن نیمه شب، برای رفتن به حمّام از منزل بیرون آمدم. و چون کوچه ها گل بود، چراغی با خود برداشتم. از دور شخصی را شبیه شیخ دیدم. چون قدری نزدیکش رفتم، دیدم شیخ است. در فکر افتادم که شیخ در این موقع شب، آن هم در این گل و لای، با چشم ضعیف به کجا می رود. من برای این که مبادا کسی در کمین او باشد، آهسته پشت سر او روانه شدم، تا بر در خانه ای مخروبه ایستاد، و زیارت جامعه را با حالت توجّه خاصّی خوانده و سپس داخل آن منزل گردید. من دیگر چیزی نمی دیدم، ولی صدای شیخ را می شنیدم که گویا با کسی تکلّم می کند. پس به حمّام رفتم و بعد به حرم مطهّر مشرّف گشتم، و شیخ را در آن مکان شریف دیدم.

بعد از پایان این مسافرت، در نجف اشرف خدمت شیخ رسیدم و قضیّه آن شب را معروض داشتم. ابتدا شیخ منکر شد، تا پس از اصرار زیاد فرمود: گاهی برای رسیدن خدمت امام عصر عجّل الله تعالی فرجه الشّریف مأذون می گردم. و به درب آن منزل - که تو آن را پیدا نخواهی کرد- می روم، و زیارت جامعه می خوانم. چنان چه بار دیگر اجازه

ص: 177

رسد، خدمت آن حضرت شرفیاب می شوم و مطالب لازمه را از آن سرور می پرسم. سپس شیخ فرمود: تا زمانی که در قید حیات هستم، این مطلب را پنهان دار، و به کسی اظهار مکن».(1)

مشاهده زندگی افرادی که در مکتب اهل بیت علیهم السلام تربیت شده اند و علم امام را چشیده اند، باعث می شود که ما نسبت به منبع علمی که آن ها را سیراب کرده است، معرفت بیش تری پیدا کنیم. چون در واقع شاگرد، به نوعی- هرچند بسیار محدود- می تواند معرّف استاد خویش باشد. اگر ما افرادی مثل شیخ مرتضی انصاری را درک کرده بودیم، در معرفت ما نسبت به امام عصر عجّل الله تعالی فرجه هم تفاوت ایجاد می شد. البتّه دانستن کرامات و برخی از احوال ایشان نیز می تواند در این زمینه مؤثّر باشد. شناخت بیش تر یک امام شناس واقعی نظیر شیخ انصاری، در شناخت بیش تر خود امام علیه السلام قطعاً مفید است.

کرامتی از مرحوم شیخ انصاری

مرحوم میرزا حبیب الله رشتی از شاگردان برجسته مرحوم شیخ انصاری بود و مسجد و منبر تدریس شیخ در نجف اشرف، پس از ایشان به آن بزرگوار واگذار شد. ایشان از پسر مرحوم حاجی سیّد علی شوشتری(2) نقل کرد:

«در وبائی که در نجف حدود سال 1270 هجری قمری واقع گردید، در مرحوم سیّد، اواسط شب آثار بیماری و با عارض شد. چون حال ایشان را پریشان دیدم و ضعف پیری و عبادت هم مزید بر علت بود، از خوف آن که مبادا تا صبح از دنیا برود و شیخ مؤاخذه فرماید، که چرا اطّلاع ندادی؛ فانوس را برای خبر دادن به شیخ روشن کردیم. چون سیّد متوجّه شد، فرمود: چه خیال دارید؟ عرض کردیم: می خواهیم شیخ).

ص: 178


1- زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری/ ص 106 و 107.
2- ایشان از اولاد سیّد نعمت الله جزائری و مجاور نجف اشرف بودند. در زهد و ورع و تقوا سلمان عصر و مقداد زمان بودند و بر جنازه مرحوم شیخ انصاری اقامه نماز کردند و بعد از وفات شیخ تقریباً یک سال زنده بودند که امور معنوی مردم را اداره می کردند. (العبقریّ الحسان/ ج2/ الیاقوت الاحمر/ ص74).

را باخبر کنیم. فرمود: احتیاجی به این کار نیست، شیخ حالا تشریف می آورند، چراغ را خاموش کنید و بنشینید. چون فانوس را خاموش کرده و نشستیم، چیزی نگذشت که صدای حلقه در بلند شد. سیّد فرمود که شیخ است، در را بگشائید. چون در راه گشودیم، شیخ را در حالی که ملّا احمد همراه ایشان بود، پشت در دیدیم.

شیخ فرمود: حاجّ سیّد علی چطور هستند؟ عرض کردیم: حالا که مبتلا شده خدا رحم کند، فرمود: ان شاء الله باکی نیست، و داخل گردید. چون سیّد را مشوّش و مضطرب دید، فرمود: مضطرب نشو، ان شاء الله خوب می شوی. جناب سیّد فرمود: از کجا می گوئی؟ شیخ اظهار کرد: من از خدا خواسته ام که تو بعد از من زنده بمانی و بر جنازه من نماز بگزاری، گفت که چرا این را خواستی؟ جواب داد: حالا که شده است. آن گاه نشست و قدری سؤال و جواب و شوخی کردند، و شیخ برخاست و رفت. فردای آن روز، شیخ بعد از درس در منبر فرمود: می گویند حاجی سیّد علی ناخوش است. هر کس از طلّاب که مایل است از او عیادت کند، همراه من بیاید. آن گاه از منبر به زیر آمده، با جمعی از طلّاب به خانه سیّد رفت. میرزا حبیب الله فرمود که من هم در آن مجلس بودم و این سخن را از شیخ شنیدم، و لیکن کاری ضروری مانع از همراهی با ایشان شد. راوی گوید که چون شیخ وارد شد، مانند کسی که خبر ندارد، احوال پرسی فرمود. من خواستم عرض کنم: شیخنا! شما که دیشب خود تشریف آوردید و دیدید. ناگاه سیّد را دیدم که انگشت به دندان گزید و اشاره کرد.

دانستم که بر افشاء آن رضا ندارند، سکوت کردم و بعد هم سیّد عافیت یافت، و سال ها بعد بر جنازه شیخ نماز کرد. اعلی الله مقامهما».(1)

کرامتی دیگر از شیخ انصاری

جناب شیخ عبدالرّحیم شوشتری- که از شاگردان شیخ مرتضی انصاری بوده- نقل می کند که:

«در حرم سیّدالشّهدا علیه السلام بودم. مرد و زنی از اعراب بادیه وارد حرم مطهّر شدند.ی.

ص: 179


1- العبقریّ الحسان/ ج2/ الیاقوت الاحمر/ ص 74 با قدری اصلاح ادبی.

در حالی که کودک فلجی همراهشان بود، به آن حضرت توسّل جستند و زیارت نموده بیرون رفتند. من پس از زیارت و نماز به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام مشرّف شدم. دیدم آن مرد و زن، کودک علیل خود را آن جا برده و می گویند: «دَخیلُک(1) بابنَ امیرالمؤمنین علیه السلام»، و پشت ضریح مقدّس رفتند. ولی کودک را روبروی ضریح مقدّس حضرت عباس علیه السلام گذاشتند، در حالی که قادر بر حرکت نبود. وقتی مشغول خواندن نماز بودم، کودک شفا یافته و حرکت کرد و به اطراف نگاه کرد، امّا پدر و مادر خود را ندید. از حرم بیرون رفت. بعد والدین به او ملحق شدند، بدون آن که شفای کودک خود را امر عجیبی شمارند. من حاجتی داشتم که همیشه در مشاهد مشرّفه عرض می کردم، ولی اجابت نمی شد. در آن زمان بی تاب شده و با جسارت عرض کردم: یا اباالفضل! هرگاه اعراب بادیه، نزد شما عزیزترند، و بیش تر از ما طلّاب علوم دینیّه حرمت دارند، دیگر من خدمت شما نمی مانم و به اعراب ملحق می شوم.

امّا بلافاصله به خود آمده، متوجّه شدم که خواسته اعرابب به خاطر ضعف ایمان ایشان زود اجابت می شود. لذا از گفته خود عذرخواهی کردم. پس از مراجعت به نجف اشرف، به محض ورود من، خادم مرحوم آقا شیخ مرتضی به ملاقاتم آمد و گفت: «اَجِب اُستاذَک».(2)

چون به خدمت ایشان رسیدم، فرمود: دو حاجت داری: یکی این که در نزدیک صحن مقدّس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام منزلی خریداری نمائی، و دوم این که مکّه مشرّف شوی. آن گاه مقداری پول به من عطا فرمود که در آن موارد خرج کنم و فرمود: تا من زنده ام، به کسی اظهار مکن. من ابتدا قرض خود را از آن پول پرداخت کردم و بعد از آن خانه خریده و سفر حج نمودم».(3)

افرادی نظیر مقدّس اردبیلی و شیخ انصاری، عنایت شدگان خاصّ امام عصر ارواحنا فداه هستند؛ کسانی که حضرت از آن ها دستگیری فرموده اند. و «علم مصبوب»ت.

ص: 180


1- به شما متوسّل شده ام.
2- یعنی دعوت استاد خود را پاسخ بده.
3- العبقریّ الحسان/ ج2/ الیاقوت الاحمر/ ص 74/ کرامت سوم با اندکی تصرف ادبی در عبارات.

بودن خود را به ایشان چشانده اند.

امّا باید توجّه داشت که برای چشیدن علم امام علیه السلام ضرورت ندارد که انسان حتماً خدمت حضرتش مشرّف شود و سؤالات علمی خود را به صورت حضوری بپرسد. این تشرّف، توفیق بسیار عظیمی است، ولی لزومی ندارد کسی به این درجه برسد تا از علم امام علیه السلام بهره گیرد. بلکه از طریق رجوع به احادیث اهل بیت علیهم السلام و به طور کلّی استقامت در طریق ولایت ایشان، می توان از این سرچشمه علم سیراب شد.

برای این که در معرض تابش انوار علم و هدایت امام علیه السلام قرار گیریم، باید وظایف خود را نسبت به ایشان به طور کامل ادا کنیم. از جمله این که نسبت به سخنان ایشان تسلیم باشیم، همه مسائل و مشکلات علمی، فکری و قلبی خود را به امام علیه السلام ارجاع دهیم و در حقیقت همه امور خود را «ردّ به سوی امام»(1) کنیم. وقتی که انسان در همه امور، امام علیه السلام را مرجع قرار دهد و نسبت به راهنمایی های ایشان تسلیم گردد، خداوند کریم به لطف عمیم خود، شیرینی علم امام را به او می چشاند. بدین ترتیب، مراجعه او به احادیث اهل بیت علیهم السلام و عمل به آن ها، وسیله چشیدن علم دین از سرچشمه وجود امام علیه السلام می گردد. در این حال نور هدایتی که از کلام امام علیه السلام بر می آید، چراغ راه او گشته، از سرگردانی نجاتش می دهد. همان کلامی که در وصف آن فرموده اند: «کَلامُکُم نورُ»(2) اگر قلب انسان را منوّر کند، علم امام علیه السلام برایش شهودی می شود. به این ترتیب بدون تشرّف ظاهری خدمت امام عصر ارواحنا فداه و استفاده حضوری عادی از ایشان، می تواند به مرتبه چشیدن علم امام علیه السلام برسد. این چیزی2.

ص: 181


1- امام صادق علیه السلام در روایتی جنبه عملی معرفت را تسلیم محض بودن نسبت به امام و همه امور را به سوی ایشان ارجاع دادن، معرّفی فرموده اند: اَدنی معرفةِ الامام اَنّه عِدلُ النّبی علیه السلام الاّ درجةَ النُّبُوةِ- و وارِثُهُ وَ اَن طاعَتهُ طاعَةُ اللهِ و طاعَةُ رسول اللهِ و التّسلیمِ له فی کلّ امرٍ و الرَّدُّ الیه و الآخذُ بِقَولِهِ. بحارالانوار/ ج36/ ص407. پایین ترین حدّ معرفت امام علیه السلام این است که ایشان همتای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم- مگر در نبوّت- و وارث آن حضرت می باشد، و این که اطاعت از امام (در حقیقت) اطاعت از خدا و از رسول خدا است، (و دیگر آن که باید) در هر چیز، تسلیم محض نسبت به امام بود، و (همه امور را) به ایشان ارجاع داد و نظر ایشان را برگرفت.
2- زیارت جامعه کبیره/ بحارالانوار/ ج102/ ص132.

است که تا انسان راهش را طی نکند و به مقصود نرسد، آن را تصدیق نمی کند.

به هر حال، شناخت علم امام علیه السلام یا معرفت حضرتش به صفت «علم مصبوب» به هر درجه ای برای انسان حاصل شود، شکر قلبی نسبت به آن تفاوت می کند. شکر قلبی، در مورد علم امام علیه السلام، یعنی معتقد بودن به این که حقیقت علم به طور کامل در وجود ایشان یافت می شود.

عمق این اعتقاد و باور قلبی کاملاً اختیاری است، امّا به طور کامل، بستگی به عمق معرفت شخص نسبت به علم امام علیه السلام دارد. کسی که فقط نمونه هایی از دستگیری علمی امام علیه السلام را شنیده، اعتقادش به این وصف حجّت خدا، معمولاً ضعیف تر از کسی است که اثر این دستگیری را در فرد یا افرادی مشاهده کرده است. این شخص دوم نیز در مقایسه با کسی که خودش مواردی از تجلّیات علمی امام علیه السلام را چشیده است، معمولاض باور ضعیف تری دارد.

کسانی مانند مرحوم شیخ انصاری در مقام اعتقاد قلبی خود به امام زمان ارواحنا فداه بهتر و عمیق تر می توانند شکرگزار نعمت علم آن حضرت باشند. از این رو، شکر قلبی این گونه افراد، کامل تر و بهتر از دو گروه قبلی است.

3- سفینه نجات

اشاره

یکی از مهم ترین اوصاف امام علیه السلام، «کشتی نجات» بودن ایشان است.

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در معرّفی خود و فرزندان گرامیشان فرموده اند:

نَحنُ... سُفُنُ النَّجاةِ.(1)

ما... سفینه های نجات هستیم.

کشتی نجات در دریا به دنبال غریق می گردد، تا او را از غرق شدن نجات دهد. امامان ما کشتی نجات هستند؛ یعنی برای نجات کسانی که در حال غرق شدن هستند، می گردند تا آن ها را پیدا کرده، نجات دهند. اگر کسی به ایشان پناه ببرد، از او دستگیری می کنند، امّا علاوه بر آن خودشان هم به دنبال کسانی هستند که نیاز به کمک دارند و2.

ص: 182


1- بحارالانوار/ ج77/ ص302.

دوست دارند به فریاد کسانی برسند که از لحاظ روحی یا جسمی در معرض خطر و غرق شدن می باشند.

این تعبیر در زیارت امام زمان ارواحنا فداه در روز جمعه نقل شده است:

السّلام علیک یا سفینةَ النَّجاةِ.(1)

هر قدر کشتی نجات بودن امام علیه السلام برای انسان روشن تر شود، اعتقاد و باور او به این ویژگی حضرتش بیش تر و قوی تر می گردد. در نتیجه شکر قلبی- که همان معرفت اختیاری است- نسبت به کشتی نجات بودن امام زمان ارواحنا فداه بهتر گزارده می شود. بنابراین مناسب است که به بعضی از موارد که این صفات ائمّه علیهم السلام ظهور و بروز بیش تری پیدا کرده، اشاره شود، تا با عمق بخشیدن به معرفت امام علیه السلام بهتر بتوانیم شکر قلبی این نعمت را ادا کنیم.

داستان دعای مشلول

امام حسین علیه السلام می فرمایند: من در خدمت پدرم علیّ بن ابی طالب علیه السلام برای طواف خانه خدا رفته بودم. شب بسیار تاریکی بود و نور کمی می تابید. مَطاف خالی بود و زائران خانه خدا هم خواب بودند. دیدگان مردم به خواب رفته بود. در همین اثناء، پدرم شنیدند که کسی با صدای غمناک و ناراحت از یک دل پُر درد استغاثه می کند، دنبال پناه می گردد و طلب مرحمت می کند. وی اشعاری می خواند که ترجمه آن ها این است:

ای اجابت کننده دعای بیچاره در تاریکی ها؛ ای رفع کننده گرفتاری و بلا و بیماری؛ زائران خانه ات خوابیدند و بیدار شدند؛ آن ها مشغول دعا هستند، امّا چشم تو خواب ندارد؛ با بزرگواری و کرم خود از گناه من در گذر؛ ای آن که اهل حرم او را خطاب کرده اند؛ اگر عفو و بخشایش تو گناهکار را در بر نگیرد؛ پس چه کسی به گناهکاران انعام می کند؟

حضرت حسین بن علی علیهما السلام فرمودند: پدرم به من گفتند: یا ابا عبدالله! شنیدی8.

ص: 183


1- بحارالانوار/ ج102/ ص215. در دعای پس از زیارت آل یس نیز به این صفت امام علیه السلام اشاره شده است: «سَفینَةِ النَّجاةِ وَ عَلَمِ الهُدی» احتجاج طبرسی/ ج2/ ص318.

صدای گناهکاری را که به گناهش اقرار کرده و از خدا فریاد خواهی می کند؟ عرض کردم: بلی شنیدم. فرمودند: برو جستجو کن، بلکه او را ببینی. من در تاریکی راه افتادم و در میان افرادی که خواب بودند، رفتم. تا این که وقتی بین رکن (حجرالاسود) و مقام (ابراهیم) رسیدم، به شخصی که ایستاده بود، برخورد کردم. به او گفتم: سلام بر تو، ای بنده اقرار کننده ای که (از خدا) گذشت و مغفرت و پناه می طلبی. تو را به خدا پسر عموی پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را اجابت کن. او (که در حال نماز بود) سجده و تشهّد و سلامش را به سرعت به جا آورد، امّا سخنی نگفت تا این که با دست به من اشاره کرد که جلوی او حرکت کنم. او را خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بردم. عرض کردم: آن کسی که صدای مناجاتش می آمد، همین است. حضرت به او نظری افکندند و دیدند که جوانی زیبا روی با لباس های پاکیزه است. پرسیدند: از کدام قبیله هستی؟ عرض کرد: عرب هستم. فرمودند: حالت چطور است و گریه و استغاثه ات برای چیست؟ جوان گفت: حالم حال کسی است که گرفتار عقوق (ناراحتی) پدر شده و به تنگنا افتاده است؛ به مصیبت مبتلا گشته و به غم و اندود دچار شده است، پس دعایش مستجاب نمی شود.

حضرت فرمودند: چرا این طور شدی؟ گفت: من خیلی اهل بازی (قمار) و طَرَب بودم و در ماه رجب و شعبان نیز به معصیت ادامه می دادم و از خدا نمی ترسیدم. پدر دلسوز و مهربانی داشتم که مرا از بالا و پائین شدن روزگار بر حذر می داشت و از آتش جهنّم می ترساند و می گفت: روشنایی و تاریکی و روزها و شب ها و ماه ها و سال ها و نیز فرشتگان بزرگوار، از (این کارهای) تو، به ستوه آمده و فریادشان به هوا بلند است.

امّا وقتی پدرم با اصرار مرا نصیحت می کرد، به او نهیب می زدم، او را منع می کردم. به او می پریدم و او را کتک می زدم. تا این که یک روز به خانه آمدم و سراغ پول هایی که پنهان بود رفتم، تا آن ها را بردارم و در کارهای خودم استفاده کنم. ولی پدرم جلوگیری کرد. من هم پدرم را کتک زدم، دستش را پیچاندم، پول ها را گرفتم و دنبال کارم رفتم. همان وقت، پدرم وقتی می خواست از جایش بلند شود، دست روی زانوهایش گذاشت تا بلند شود ولی از شدّت درد و ناراحتی نتوانست برخیزد. همان جا شروع به سرودن اشعاری کرد که مضمون قسمتی از آن، این است:

ص: 184

«من همان گونه که مردم از خدا طلب باران می کنند، پسرم را از خدا خواستم. سپس او را تربیت کردم و بهترین غذاها را در کودکی به او دادم تا بزرگ شد. اکنون وقتی می ایستد، سرش به کوهان شتر می رسد. امّا متأسّفانه وقتی به کمال جوانی رسیده است، اموال مرا به زور ستانده، دستم را می پیچاند. (الهی) خدایی که قدرتش بر او غلبه دارد، دستش را بپیچاند».

سپس پدرم به خدا قسم خورد که به سوی کعبه خواهد رفت و از من به خدا شکایت خواهد کرد. او هفته ها روزه گرفت، نمازهای زیادی خواند و دعا کرد. سپس سوار بر مرکبش به سوی خانه خدا روانه شد. بیابان ها را طی کرد و درّه ها و کوه ها را پشت سر گذاشت، تا این که در ایّام حجّ اکبر به مکّه رسید. به سوی خانه خدا رفت، و طواف و سعی به جا آورد، آن گاه پرده های کعبه را گرفته، از خدای کعبه خواست تا حقّ او را از فرزندش بگیرد و یک طرف بدن او را فلج کند.

جوان گفت: قسم به آن که آسمان را به پا داشته و آب را از زمین بیرون آورده است، به محض پایان یافتن دعای ایشان، آن چه می بینید بر سرم آمد. بعد طرف راست جامه اش را کنار زد، آن طرف بدنش فلج شده بود. سپس اضافه کرد، من از سه سال پیش، از پدرم می خواستم که بیاید همان جا که مرا نفرین کرده، برایم دعا کند تا خدا شفایم دهد. امّا او نمی پذیرفت، تا امسال بر من منّت گذاشت و قبول کرد که بیاید. وی را سوار شتری کردم تا بتوانم او را به این جا بیاورم و برای سلامت من دعا کند.

در راه به منطقه ای رسیدیم که پرنده ها آن جا شب پرواز می کردند و به حرکت در می آمدند. یکی از پرنده ها به شتر پدرم نزدیک شد. شتر رَم کرد. و ایشان را از بالای درّه به پائین پرتاب کرد، پدرم میان دو سنگ افتاد و از دنیا رفت. او را همان جا دفن کردم. همه امیدم را از دست دادم. از این بدتر، آن که مردم، مرا به کسی که گرفتار نفرین پدرش شده است، می شناسند.

در این جا امیرالمؤمنین علیه السلام به آن جوان فرمودند: فریادرس به سوی تو آمد (اَتاکَ الغَوثُ). می خواهی دعایی به تو بیاموزم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به من یاد داده و در آن اسم اکبرِ اعظمِ عزیز خداست؟! هرکس آن را بخواند، خدا دعایش را مستجاب می فرماید و آن چه خواسته است، به او عطا می فرماید. ناراحتی او را برطرف

ص: 185

می سازد، گرفتاریش را رفع می کند، غم و نگرانی او را از بین می برد، بیماری اش را شفا می دهد، شکستگی اش را جبران می کند، فقیر را به وسیله این دعا بی نیاز می سازد، قرض هایش را پرداخت می نماید، چشم زخم را برطرف می کند، گناهان را به این دعا می بخشد و عیب ها را به وسیله آن می پوشاند، به وسیله این دعا هرکس را که از شیطانی یا زورگویی بترسد، پناه و اهمیّت می دهد. اگر یک بنده واقعاً مطیع خدا این دعا را بر کوهی بخواند، آن کوه از جای خودش حرکت می کند. یا اگر بر مرده ای بخواند، خدا او را پس از مرگ زنده اش می کند. اگر بر روی آب بخواند، می تواند روی آب قدم بگذارد و حرکت کند، به شرط آن که دچار عُجب نشود.

پس ای جوان! تقوای خدا داشته باش، دلم برای تو سوخت. برای این که صدق نیّت تو برای خدا روشن شود، نباید این دعا را برای انجام گناه بخوانی و اطمینان در دین و اعتقاد است که باعث مفید واقع شدن این دعا می گردد. پس اگر با خلوص نیّت بخوانی، خدا آن را مستجاب می فرماید و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلبم را در خواب می بینی که به تو بهشت و اجابت دعا را بشارت می دهد.

امام حسین علیه السلام فرمودند: خوشحالی من از فوائد این دعا، بیش از تر خوشحالی آن جوان از سلامت و سرنوشتش بود...

سپس امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: دوات و کاغذی بیاورید و آن چیزی را که من به شما املاء می کنم، بنویسید. سیّدالشّهدا علیه السلام فرمودند: من این دعا را نوشتم.(1)

در ادامه روایت آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام به جوان فرمودند: «در پایان دعا، آن چه دوست داری از خدا می خواهی، و حاجت خود را نام می بری و جز با طهارت (وضو یا غسل)، این دعا را نمی خوانی».

سپس فرمودند: شب، این دعا را ده بار بخوان و فردا صبح خبر خوش را برایم بیاور.

سیّدالشّهدا علیه السلام فرمودند: من آن دعا را نوشتم و جوان نوشته را گرفت و رفت. فردا صبح دیدیم که با سلامت کامل آمد. نوشته در دستش بود. می گفت: «قسم به خدا اینت»

ص: 186


1- دعائی که امیرالمؤمنین علیه السلام انشاء فرمودند، همان دعای مشلول است که مرحوم محدّث قمی در مفاتیح الجنان آن را نقل کرده اند. مشلول به معنای فلج شده است و در پایان دعا آمده: «این دعا مربوط به جوانی که گرفتار گناهش شده است»

اسم اعظم است، قدم به پروردگار کعبه که دعایم مستجاب شد».

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند، بگو چه شد؟ گفت: همه خوابیده بودند و هوا تاریک بود. این نوشته را روی دستم گرفتم و مکرّر این دعا را خواندم. دفعه دوم شنیدم صدایی می گوید: «بس است، خدا را به اسم اعظمش خواندی». سپس خوابیدم. در خواب رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را دیدم که دست مبارکش را بر من کشید و فرمود: از اسم اعظم عظیم خدا محافظت کن که تو در مسیر خوبی هستی. پس با سلامت و عافیت بیدار شدم. خدا جزای خیر به شما بدهد.(1)

با قدرت دقّت و تأمّل در این روایت، می توان به برخی از اوصاف امام علیه السلام پی برد. امیرالمؤمنین علیه السلام، «کشتی نجاتی» بودند که خود به دنبال غریق می گشتند. می بینیم که در آن شب تاریک، چگونه به جستجوی آن جوان رفته، از او دستگیری نمودند. به علاوه نقش «طبابت» حضرت روشن می گردد؛ آن هم طبیبی که با طبّ خود به دنبال بیمارش می گردد تا او را پیدا کرده، شفا دهد. از طرفی این جوان از همه جا منقطع شده و با حال اضطرار به در خانه خدا آمده و استغاثه کرده است.

ائمّه علیهم السلام «الغوث والرَّحمَةُ الواسِعَة»(2) هستند؛ چون رحمت خدا از طریق ایشان بر خلق جاری می شود. جوان به درگاه خدا استغاثه کرده بود، ولی از آن جا که امیرالمؤمنین علیه السلام «اُذُن الله» بودند، صدای فریادخواهی او را شنیدند و صفت «غیاثُ المُضطَرِّ المُستَکین» بودنِ خود را به آن جوان چشاندند.

4- داعی الله

نکته بسیار مهمّ و شایسته توجّه، این است که آن شخص فلج، درخواست شفای جسمی نموده بود. امیرالمؤمنین علیه السلام که «یَدُالله» بودند، می توانستند دستی بر اعضاء فلج او بکشند تا بدنش شفا پیدا کند. ولی از آن جا که ایشان، رحمت واسعه الهی بودند، او را با خدا آشنا کردند و دعائی به او آموختند که مملوّ از «معارف الهی» است و به6.

ص: 187


1- مهج الدّعوات/ ص 151 تا 157.
2- در زیارت آل یس نیز با تعبیر «والغوث و الرّحمة الواسعة» به امام زمان علیه السلام عرض سلام می نماییم. احتجاج طبرسی/ ج 2/ ص 316.

وسیله آن، جوان را به سوی خدا هدایت فرمودند.

البتّه رسالت اصلی پیامبر و ائمّه علیهم السلام همین است که به هر مناسبتی مردم را متذکّر به خدای متعال کنند و این نعمت فراموش شده را به یاد آن ها بیاورند. خداوند در قرآن، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلبم را به همین صفت معرّفی کرده است:

(یا اَیّها النّبیُّ اِنّا اَرسَلناکَ شاهِداً و مُبَشِّراً وَ نذیراً وَ داعِیاً اِلَی اللهِ بِإذنِهِ)(1)

ای پیامبر ما تو را شاهد و بشارت دهنده و بیم دهنده و دعوت کننده به سوی خدا با اجازه او فرستادیم.

از آن جا که امام علیه السلام، عدل و همتای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می باشد، همه این مقامات برای ایشان هم محفوظ است. در این داستان هم دیدیم که امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی وضع آن جوان را دیدند، ابتدا شفایش را به او بشارت دادند و سپس او را به در خانه خدا فرستادند و با این کار، مهم ترین رسالت خود را به انجام رساندند.

سراسر دعای مشلول که حضرت به آن جوان آموزش دادند، اسامی خدای عزّوجلّ است و اگر لطف الهی شامل حال انسان شود، با خواندن آن، معارف بسیار نصیب او می گردد که ارزش آن، مهم تر از شفای دردی است که انگیزه خواندن دعا شده است. اگر آن جوان مبتلا نبود، هیچ وقت آن طور استغاثه نمی کرد. پس او برای گرفتن شفای جسمی به در خانه خدا آمده بود و امیرالمؤمنین علیه السلام که دعوت کننده به سوی خدا بودند، به جای این که به سرعت او را شفا دهند، او را با خدای خود آشنا کردند و نعمت بزرگی به او عطا فرمودند که به مراتب از شفای بدنش مهم تر بود. او با خواندن این دعا، هم لذّت انس و مناجات با خدا را احساس کرد و هم صفت «داعیاً الی الله» بودن امام علیه السلام را چشید.

در زیارت جامعه، هنگام سلام دادن به ائمّه معصومین علیهم السلام می گوییم:

السَّلامُ علی الدُعاةِ الی الله.(2)8.

ص: 188


1- احزاب/ 45 و 46.
2- بحارالانوار/ ج102/ ص 128.

ما ایشان را به صفت «داعی الله»(1) می خوانیم. ولی معرفت پیدا کردن نسبت به این صفت امام علیه السلام مراتب دارد. با «شنیدن»، «دیدن» و یا «چشیدن»، درجات مختلفی از معرفت این وصف نصیب انسان می شود. در هر درجه باید شکر قلبی مناسب آن را بجای آورد. وظیفه ما این است که برای شناخت اوصاف ائمّه علیهم السلام به قرآن کریم و احادیث پیامبر و عترت ایشان علیهم السلام مراجعه کنیم تا بهتر بتوانیم شکرگزار نعمت عُظمای این بزرگواران گردیم.

5- فریاد رس بیچارگان

اشاره

حضرت زین العابدین علیه السلام در صلوات «شعبانیّه»، صفات پیامبر و اهل بیت گرامی ایشان علیهم السلام را چنین بیان فرموده اند:

اللّهمَّ صَلِّ علی محمّدٍ و آلِ محمّدٍ الکَهفِ الحَصینِ و غیاثِ المُضطَرِّ المُستَکینِ و مَلجَأِ الهارِبینَ و مُنجیِ الخائِفینَ و عِصمَةِ المُعتَصِمینَ.(2)

خدایا! بر محمّد و آل محمّد درود بفرست که ایشان غار محکم و نفوذناپذیر، و فریادرس بیچارگان، و پناهنگاه فرارکنندگان، و نجات دهنده افراد ناامن، و حفظ کننده افرادی هستند که به دامان ایشان چنگ می زنند.

طبق معرّفی امام سجّاد علیه السلام حجّت حق، کهف حصین یا همان «غار محکم و نفوذ ناپذیر است». «غار» جای پناه آوردن از شرّ درندگان و خطرات مختلف است؛ خصوصاً غاری که استحکام کافی داشته باشد و بتواند پناه آورندگان را از خطرات مصون بدارد. امام علیه السلام نیز از هرکسی که به ایشان پناه آورد، محافظت می نمایند. در سایه ایشان، افراد می توانند از شرّ خطرات آسوده باشند. بنابراین محلّ پناه آوردن فرارکنندگان (ملجأ الهاربین) هستند.

امام علیه السلام غاری است که هرکس را که به ایشان رجوع نماید، حفظ می کنند؛ بلکه به فریاد هر بیچاره و درمانده ای که از ایشان یاری بخواهد، می رسند و خود به8.

ص: 189


1- در زیارت آل یس به امام زمان علیه السلام این طور سلام می دهیم: «السّلام علیک یا داعی الله» احتجاج طبرسی/ ج2/ ص 316.
2- بحارالانوار/ ج87/ ص68.

یاری او می شتابند؛ چرا که ایشان «غَوث»(1) می باشند.

انسان، غوث بودن امام علیه السلام را وقتی می یابد که واقعاً به حال اضطرار افتاده باشد؛ یعنی وجدان کرده باشد که دستش از همه جا کوتاه است. آن گاه می فهمد که تنها امام علیه السلام است که می تواند از او دستگیری کند.

حقیقت «استغاثه» این است که فرد در نهایت سختی، از همه جا قطع امید کرده، در واقع مستأصل و بیچاره و «مضطرّ» شده باشد. در این حال فریادخواهی می کند. لازمه اضطرار، انقطاع و بریدن از غیر امام علیه السلام است. دستگیری امام علیه السلام در این حال، منجر به چشیدن صفت «غوث» می گردد. از همین جهت است که فرموده اند: «غیاث المضطرّ المستکین». یعنی اگر انسان به حال اضطرار و بیچارگی رسیده باشد، هر زمانی که فریادخواهی از امام علیه السلام کند، اثر دستگیری ایشان را می بیند.(2)

به نمونه روشنی از این دستگیری اشاره می کنیم:

«شیخ ابراهیم تُرک روضه خوان از اتقیاء و ابرار بود و سال ها پناهنده ناحیه مقدّسه امام زمان علیه السلام (در شهر سامرّا) بود و رابطه خاصّی با آن حضرت داشت. دائماً به یاد آن بزرگوار بود و به همین دلیل معروف به شیخ ابراهیم صاحب الزّمانی شده بود و می گفت: من هر روز برای حضرت گریه می کنم. در یکی از سفرهای زیارت ثامن الائمّه علیه السلام معجزه ای از توسّل به حضرت ولیّ عصر ارواحنا فداه دیده بود.

جناب آقا میرزا هادی خراسانی حائری از ایشان حکایت فرمود که در مراجعت از مشهد مقدّس، یکی از سادات به همراهی من از رشت به سمت ترکستان حرکت می کرد. یک لنگه جوال ابراشیم همراه خود داشت و در کنار رود اَرَس می رفتیم. راهت.

ص: 190


1- در زیارت آل یس امام زمان علیه السلام خود را «غوث» معرّفی فرموده اند...: و الغوث والرحمة الواسعة... (احتجاج طبرسی/ ج2/ ص316).
2- مرحوم مجلسی نقل فرموده اند که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در عالم رؤیا به شخصی به نام ابوالوفاء فرمودند: ... و أمّا الحُجَّةُ فاذا بَلَغَ السَّیفُ مِنکَ المَذبَحَ- و أومَأَ بِیَدِهِ الی حَلقِهِ- فاستَغِث به فهو یُغیثُکَ و هو کَهفٌ و غیاثٌ لِمَنِ استَغاثَ به. بحارالانوار/ ج94/ ص 35 و 36. هرگاه شمشیر به گلویت رسید- و با دست مبارک به گلوی خویش اشاره فرمودند- پس به حضرت مهدی علیه السلام استغاثه کن که او به فریاد می رسد. او برای هرکس که به گناه او برود و به او استغاثه کند، پشت و پناه و فریادرس است.

حرکت در آن چند فرسخ، در خاک روس است.

آن سیّد، بسته ابریشم را به من واگذاشت و خود پیاده از طرف خاک ایران راه پیمود. شیخ گفت: من از ممنوعیّت ورود ابریشم به خاک روس و این که احتیاج به گمرک و تذکّره دارد، غافل بودم. یک مرتبه چهار نفر از مأمورین روس با سلاح از میان درخت ها بیرون آمدند. صیحه زدند: «نگاه دارید». مُکاری(1) ما مرد ترک مؤمنی بود. گفت این آقا آخوند است، چیز گمرکی ندارد، بگذار برویم. یکی از آن کفّار با چوب به پای آن بیچاره زد. او نعره ای زد و بر زمین خورد، پایش شکست. پس به سراغ من آمدند و من تنها در بیابان، همسر جوانی همراه داشتم و طفل کوچکی که از مشاهده آن ها می ترسید و فریاد می زد. من گفتم: چه می گویید و چه می خواهید؟ گفتند: بارها و اسباب ها را باز کن، ببینم چه داری. بقچه ها را باز کردم. تک تک لباس ها و خورده ریزه ها حتّی اسباب زن ها را یکی یکی نظر می کردند و می گفتند: ابریشم داری؟

من چون دیدم همه قصد این ها ابریشم است، فهمیدم کار سخت است. به کنار رفتم و یقین کردم الآن بر سر لنگه ابریشم سیّد می آیند و مرا خواهند برد. بر خود نترسیدم، ولی بر همسر جوان و بچّه خود، در این بیابان در چنگ این کافران، ترسیدم که چه خواهد شد.

اشک از چشمم سرازیر شد، امیدم از همه جا منقطع شد. قرآن مجید را به دست گرفتم. متوسّل به حضرت ولیّ عصر ارواحنا فداه شدم و عرضه داشتم: این جا محلّی است که جز شما ملجأ و پناهی نیست. به کنار ایستادم و تسلیم شدم.

آن چهار نفر، خودشان همه اثاثیه را زیر و بالا کردند تا رسیدند به لنگه ابریشم، آن را باز کردند. دیدم ابریشم اعلا و خوش رنگی است. آن کافران، کلاف کلاف آن ها را بیرون می کشیدند و نظر می کردند و به یکدیگر نشان می دادند و می گفتند: این چیست؟! و می انداختند. تا آخر نفهمیدند آن همه کلاف هاه ابریشم است، تا آن که از همه گذشتند و کنار رفتند و گفتند: «آخوند بار کن و برو، چیزی نبود».د.

ص: 191


1- مُکاری: کسی که چارپایان را کرایه می دهد.

من اسباب ها را بستم. دیدم نمی توانم بار کنم. سراغ مکاری آمدم. دیدم پایش خیلی ورم کرده است، آن قدر ورم کرده که بیچاره نزدیک به مرگ رسیده است. او را صدا کردم: برخیز. گفت: پایم شکسته، الآن می میرم. فریاد زدم، بگو «یا صاحب الزمان» و برخیز، و هم چنان اشکم جاری و سرازیر بود. گفت: محال است، نمی توانم برخیزم. دست او را گرفتم و گفتم: بگو یا صاحب الزّمان!؛ برخاست.

مأمورین به ما نظر می کردند که چه می کنیم. آن مکاری بیچاره، خرده خرده پا بر زمین گذاشت و راه افتاد، ولی مثل مَشکِ پُر از هوا بود تا آن که بارها را بار گذاشتیم.

چند قدمی راه رفتیم. پای او که مثل مشکی بود که آن را باد کرده بودند، هوای آن بیرون رفت. پرسیدم: پایت چگونه است؟ نشان داد که ابداً نشانه ای از شکستگی نداشت و در کمال صحّت و سلامت و آسودگی راه را طی کردیم و آن مکاری اعتقاد عجیبی به حقیر پیدا نمود.

بعد از دو ساعتی، از خاک روس بیرون شدیم. ایرانیان ما را دیدند، خیلی تعجّب کردند که چگونه ابریشم را از آن راه آورده بودیم، گفتند: اگر شما را می گرفتند، ده سال زندان داشت و فلان مقدار باید جریمه می دادید».(1)

این داستان، مربوط به فردی است که ارتباط عمیق روحی با امام زمانش داشته و در سختی ها به عنوان نقطه امید و پناهگاه و فریادرس جز ایشان را نمی خوانده است. کسی که هر روز به یاد مولای غریب خود می گرید، انقطاع کامل به سوی امامش دارد و در گرفتاری ها سراغ کسی جز ایشان نمی رود.

امّا باید توجّه داشت که این انقطاع- قطع تعلّق از غیر خدا و اهل بیت علیهم السلام- فقط در حال اضطرار و بیچارگی نیست، بلکه اگر شخص به مقام و منزلت امام عصر ارواحنا فداه در عالم هستی و آگاهی داشته باشد، به همان حال «انقطاع» نائل می گردد؛ بدون آن که به گرفتاری و سختی محسوس مبتلا شود؛ زیرا انسان همواره نیازمند به نظر عنایت امام زمان خود علیه السلام است، نه تنها در حالت خاصّی که خود، احساس اضطرار می کند.

با توجّه به آن چه در فصل اوّل همین بخش مطرح شد، می توان گفت که اگر کسی درب.

ص: 192


1- العبقریّ الحسان/ ج1/ بساط دوم/ ص 98- با اندکی اصلاح ادبی در عبارات کتاب.

حال عافیت و سلامت و امنیّت به سر می برد، جز به عنایت و توجّه امام زمان ارواحنا فداه نیست و اسباب عادی و معمولی، به اذن و خواست ایشان اثر می گذارند. بنابراین انسان با معرفت، به وجود امکانات عادّی و فراهم بودن وسایل عادی زندگی، دل خوش نمی کند و امیدی نمی بندد؛ چوب خوب می داند که اگر لطف و اراده امام علیه السلام نباشد، در یک لحظه تمام آن اسباب و امکانات از بین رفته، او به اضطرار و بیچارگی می افتد.

از این رو، همه توجّه و امید او به دستگیری و عنایت مولا و سرور او عجّل الله تعالی فرجه است و به هیچ چیز جز آن حضرت اتّکاء و اعتماد نمی کند. چنین کسی در حال عافیت، همان حال انقطاعی را دارد که شخص مضطرّ و بیچاره در مصیبت و گرفتاری دارد و با همان سوز دل به درگاه امامش استغاثه می کند. چیزی که این حال را در او به وجود می آورد، اعتقاد عمیق و مؤثّر او به جایگاه و منزلت امام عصر ارواحنا فداه در عالم هستی است. هرچه این عقیده راسخ تر و وجدانی تر باشد، انقطاع از غیر امام علیه السلام در او قوی تر و شدیدتر می گردد.

بنابراین توسّل به امام عصر ارواحنا فداه، اختصاص به حال درماندگی و از کار افتادن اسباب و وسایل عادی و طبیعی ندارد، بلکه انسان در هر حال باید امیدش به دستگیری امام زمانش باشد و توجّه کند که دستگیری ایشان از افراد لازم نیست که همیشه به صورت مشهود یا از طریق تشرّف به حضور ایشان باشد. بلکه دوستداران حضرت، با اندکی توجّه می توانند دست عنایت امام زمانشان را در حوادث عادی و معمولی زندگی خود مشاهده کنند.

این عنایت- به خصوص در بعد روحی و معنوی- بسیار روشن است. مسیری که بدون خواست انسان جلوی پایش گذاشته می شود، مربّی خوب، کتاب مناسب و مجلس درس یا محیط خانوادگی مساعدی که زمینه تربیت دینی صحیح را برای انسان فراهم می کنند، همه این ها از مصادیق دستگیری روحی و فکری امام زمان ارواحنا فداه است که دوستان و ارادتمندانش را هیچ گاه فراموش نمی کند و همواره در حال رسیدگی به ایشان است. آن بزرگوار، خود در توقیع مبارک به مرحوم شیخ مفید، فرمودند:

ص: 193

اِنّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم وَ لا ناسینَ لِذِکرِکُم وَ لَو لا ذلک لَنَزَلَ بکم اللَأواءُ و اصطَلَمَکُم الأعداءُ.(1)

ما، در توجّه و رسیدگی به شما از چیزی فروگذار نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نمی بریم، و اگر غیر از این بود، قطعاً در زندگی به سختی می افتادید، و دشمنان، شما را از ریشه نابود می کردند.

پس باید توجّه و عنایت و دستگیری امام زمان ارواحنا فداه را در همه لحظات زندگی مادّی و معنوی خود ببینیم و از این امر غفلت نکنیم و برای حصول یقین به این صفت حضرت منتظر نباشیم که معجزه ای از طریق تشرّفی به محضر ایشان مشاهده کنیم. اگر بینا باشیم، معجزات ایشان را در سراسر زندگی می بینیم.

چه بسیار بوده اند افرادی که بر مبنای علل و عوامل عادی، نمی بایست در مسیر معرفت و ارادت به امام عصر ارواحنا فداه قرار می گرفتند، ولی با یک پیشامد خاص، مسیر زندگی آن ها متحوّل شده است.

اکثر افراد بدون این که خودشان متوجّه شوند، به مسیر صحیح اعتقادی هدایت می شوند. این ها همگی به برکت توجّه و دستگیری آن امام غایب از دیدگان ماست که غیبتش مانع لطف و عنایتش نمی گردد. چنین عنایاتی همواره وجود دارد، امّا گاهی خداوند متعال، به لطف فراوان خود، نمونه هایی از دستگیری های آشکار امام زمان علیه السلام را به کسانی می چشاند تا دیگران هم با شنیدن شرح حال آن ها، معرفتشان نسبت به حضرتش فزونی می یابد.

شاهد این مطلب، همین داستان شیخ ابراهیم صاحب الزّمانی است که با اعتقاد راسخ خود بر سر آن مُکاری- در حالی که پایش شکسته بود و قادر بر حرکت نبود- فریاد زد که: بگو یا صاحب الزّمان و برخیز؛ یعنی اطمینان داشت که با نام حضرت و به عنایت ایشان، درد او برطرف می شود و همین طور هم شد. کسی که یقین دارد امام زمانش، «غیاث المضطرّ المستکین» است، با قاطعیّت به او متوسّل می شود و اطمینان به دستگیری او هم دارد.5.

ص: 194


1- بحارالانوار/ ج53/ ص175.

این اطمینان، برخاسته از ایمان و اعتقاد به احادیث اهل بیت علیهم السلام در معرّفی اوصاف خودشان است. هرچه این ایمان قوی تر باشد، معرفت شخص نسبت به امامش عمیق تر خواهد بود. همین اعتقاد و یقین سبب می شود تا معرفت انسان به امام زمانش از حدّ شنیدن، به دیدن آثار و چشیدن برسد.

تشرّف مرحوم آیة الله حاج سیّد ابوالحسن اصفهانی

نمونه اعتقاد و یقین والا نسبت به حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه داستانی است که مرحوم آقای میرجهانی(1) از حضرت آیة الله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی مرجع تقلید شیعیان در نجف اشرف نقل کرده اند که خود شاهد قضیّه بوده اند و بدون واسطه، داستان را نقل کرده اند:

«روزی ما، در منزل مرحوم آسیّد ابوالحسن اصفهانی نشسته بودیم. بسیاری از آقایان دیگر هم بودند. آسیّد ابوالقاسم اصفهانی مترجم عروة الوثقی، شیخ محمّد کاظم شیرازی، دامادهای مرحوم سیّد ابوالحسن (سیّد میرباد کوبه ای و آسیّد جواد اشکوری) نیز حضور داشتند. در آن هنگام یک پستچی آمد و یک پاکت نامه به دست مرحوم آسیّد ابوالحسن داد.

ایشان نامه را باز کردند و داخل آن دو ورقه بود. یکی از آن ها نامه ای بود که نویسنده آن درباره اعتقاد شیعه به حضرت مهدی علیه السلام از مرحوم سیّد، دلیل و استدلال خواسته بود.

مرحوم سیّد، نامه را خواندند و خندیدند. سپس آن نامه را با صدای بلند خواندند. نامه از طرف بحرالعلوم(2) یَمَنی بود که از سادات حسنی و از علمای شیخیّه(3) بود. در اینت.

ص: 195


1- مرحوم میرجهانی، خود از دانشمندان بزرگ شیعه و از ارادتمندان خاصّ حضرت بقیّة الله الاعظم عجّل الله تعالی فرجه الشّریف بودند که پس از گذراندن عمری در خدمتگزاری به آستان اهل بیت علیهم السلام، در شهر خود- اصفهان- دیده از دنیا فرو بستند، و در کنار مقبره مرحوم علاّمه مجلسی به خاک سپرده شدند.
2- وی غیر از مرحوم آیة الله العظمی سیّد مهدی بحرالعلوم است که از علمای بزرگ شیعه بودند.
3- علمای شیخیّه تابع شیخ احمد احسائی بودند. او اعتقاداتی بر خلاف ضروریّات شیعه داشت. تفصیل عقاید شیخیه و انحرافات آن ها در رساله «هدیة النملة الی مرجع الملّة» نوشته مرحوم میرزا محمّدرضا همدانی- از دانشمندان شیعه و شاگرد مرحوم میرزای شیرازی- بیان شده است. نویسنده، این رساله را به امر استادش میرزای شیرازی نوشته است.

نامه، بحرالعلوم یمنی دلیلی برای وجود امام زمان علیه السلام درخواست کرده بود. مرحوم آسیّد ابوالحسن همان وقت جواب نامه او را نوشتند و در ضمن نوشتند: «شما به نجف مشرّف شوید تا من امام زمان را به شما نشان دهم». نامه را مهر کردند و به دامادشان آسیّد جواد اشکوری دادند و فرمودند: «ببر و در پست بینداز».

دو ماه از این قضیّه گذشت. شبی بعد از این که مرحوم آسیّد ابوالحسن در صحن امیرالمؤمنین علیه السلام نماز مغرب و عشاء را خواندند، یکی از شیوخ عرب به نام عبدالصّاحب آمد و به ایشان گفت: بحرالعلوم یمنی به نجف آمده است، در محله وشراق، در فلان جا منزل کرده است. مرحوم آسیّد ابوالحسن فرمودند: باید همین حالا به دیدنش برویم.

ایشان همراه با عدّه ای از علما برای دیدن بحرالعلوم حرکت کردند. دامادهایشان و پسرشان مرحوم آسیّد علی هم همراهشان بود. ما هم رفتیم. بالأخره وقتی رسیدیم و تعارف به عمل آمد، بحرالعلوم یمنی شروع به صحبت در آن زمینه کرد. مرحوم آسیّد ابوالحسن فرمود: الآن وقت صحبت کردن نیست، چون من مستعجل هستم و کار دارم. فردا شب برای شام به منزل ما بیایید تا آن جا با هم صحبت کنیم.

سپس مرحوم سیّد برخاستند و همه با هم به منزل بازگشتیم. فردا شب بحرالعلوم با پسرش سیّد ابراهیم به منزل مرحوم آسیّد ابوالحسن آمدند. پس از صرف شام، مرحوم سیّد خادمشان را صدا زدند و فرمودند: مشهدی حسین چراغ را روشن کن. می خواهیم بیرون برویم. مشهدی حسین چراغ را روشن کرده، آورد. در این هنگام مرحوم آسیّد ابوالحسن و بحرالعلوم و فرزندش سیّد ابراهیم و مشهدی حسین آماده بیرون رفتن شدند. ما هم می خواستیم همراهشان برویم، امّا مرحوم سیّد فرمودند: نه هیچ کدامتان نیایید. هر چهار نفر آن ها بیرون رفتند. و چون تا برگشتن آن ها زمان زیادی گذشت، ما آن شب نفهمیدیم که کجا رفتند.

ص: 196

فردا صبح از سیّد ابراهیم پسر بحرالعلوم یمنی سؤال کردیم: دیشب کجا رفتید؟ سیّد ابراهیم خندید و با خوشحالی گفت: «الحَمدُ لِلّهِ استَبصَرنا بِبَرَکَةِ الإمامِ السَیِّد أبی الحَسَنِ».(1) به برکت امام(2) سیّد ابوالحسن، شیعه شدیم. گفتم: کجا رفتید؟ گفت: «رُحنا بِالوادی مقامِ الحُجَّةِ علیه السلام» به وادی السّلام به مقام حجّت علیه السلام رفتیم. وقتی به حصار مقام رسیدیم، سیّد ابوالحسن چراغ را از خادمشان گرفتند و گفتند: این جا بنشین تا ما برگردیم. مشهدی حسین همان جا نشست و ما سه نفر وارد مقام شدیم.

وقتی در فضای مقام داخل شدیم، سیّد چراغ را زمین گذاشتند و کنار چاه رفتند و وضو گرفتند و داخل مقام شدند. و ما در بیرون مقام قدم می زدیم. سپس سیّد ابوالحسن مشغول نماز شدند. پدرم چون معتقد به مذهب شیعه نبود، لبخند می زد و می خندید. ناگهان صدای صحبت کردن بلند شد. پدرم با تعجّب به من گفت: کسی این جا نبوده است. آقا با چه کسی صحبت می کند؟ دو سه دقیقه صدای صحبت ها را می شنیدیم، تشخیص نمی دادیم که صحبت درباره چیست. هیچ یک از مطالب مشخّص نبود.

ناگهان سیّد صدا زد: بحرالعلوم! داخل شو. پدرم داخل شد. من هم خواستم به داخل مقام بروم، امّا سیّد فرمود: نه، تو نیا. باز به قدر چهار پنج دقیقه صدای صحبت می شنیدم، امّا صحبت ها را تشخیص نمی دادم.

ناگهان یک نوری که از آفتاب روشن تر بود، در مقام «حجّت» تابش کرد، و صیحه پدرم به صدای عجیبی بلند شد. یک صیحه زد و صدایش خاموش شد. سیّد ابوالحسن مرا صدا زد: سیّد ابراهیم! بیا پدرت حالش به هم خورده است، آب به صورتش بزن و شانه هایش را بمال تا به حال بیاید. آب به صورت پدرم زدم و شانه هایش را مالیدم.

پدرم چشم هایش را باز کرد و بنا کرد با صدای بلند گریه کردن، و بی اختیار از جا بلند شد و روی قدم های سیّد ابوالحسن افتاد و پاهای سیّد را می بوسید و دور سیّد طوافد.

ص: 197


1- مستبصر شدن به معنای بینا شدن پس از کوری است و به کسی گفته می شود که از گمراهی خارج شده و به مذهب شیعه درآمده است.
2- عرب ها به مراجع تقلید، امام می گویند.

می کرد و می گفت: یابن رسولل الله، یابن رسول الله، یابن رسول الله! التّوبه، التّوبه، التّوبه! طریقه مذهب را به من تعلیم بده، من توبه کردم.

سپس آیة الله سیّد ابوالحسن اصفهانی، مذهب شیعه را به او تعلیم دادند و او شیعه شد و من هم شیعه شدم.

به هر حال، این قضیّه گذشت و بحرالعلوم هم به یمن برگشت. چهار ماه بعد، زوّار یمنی به نجف آمدند و بحرالعلوم نامه ای توسّط زوّار به حضرت سیّد فرستاده بود و از سیّد تشکّر و قدردانی کرده بود: «از برکت عنایت و هدایت شما تاکنون دو هزار و اندی از مقلّدین من، شیعه دوازده امامی شده اند.»

(بعد مرحوم میر جهانی فرمود:) مردم باید به این مطلب اهمیّت بدهند که اگر انسان حقیقتاً خلوص پیدا کرد، امام زمان ارواحنا فداه به فریاد می رسد. ما خالص نیستیم. حبّ دنیا نمی گذارد ما کاری بکنیم».(1)

منظور از نقل این داستان، توجّه دادن به اعتقاد شدید مرحوم آیة الله سیّد ابوالحسن اصفهانی به امام زمان علیه السلام بود. باید توجّه کنیم که اعتقاد، چه اندازه مؤثّر است. شیعه باید چنین اعتقادی به امام زمان ارواحنا فداه داشته باشد، تا توفیق چشیدن اوصاف امام به او عطا شود.

هر مرتبه ای از معرفت که نصیب شخص شد، باید با اعتقاد و تسلیم در برابر آن، آماده رسیدن به مرتبه بالاتری از معرفت گردد. هرقدر اعتقاد در مراحل پایین قوی تر شود، شخص می تواند امیدوار باشد که مراتب بعدی هم به او عنایت گردد تا بتواند اثر اوصاف امام را در دیگران ببیند و یا حتّی مورد فضل بیش تری قرار گرفته، وصف امام علیه السلام را بچشد. در قضیّه یاد شده دیدیم که اعتقاد مرحوم آیة الله سیّد ابوالحسن اصفهانی چگونه باعث شد که امام عصر ارواحنا فداه حاجت ایشان را برآورد و به این وسیله حجّت را بر مخالفان آشکار سازد.

البتّه باید توجّه داشت که هرکسی نمی تواند به خود جرأت چنین کاری را بدهد؛ یعنی به خودش یا دیگران از طرف امام زمان علیه السلام وعده هایی بدهد و آن گاه از ایشان2.

ص: 198


1- مجالس حضرت مهدی علیه السلام/ ص 292.

انتظار داشته باشد که حتماً طبق وعده های او عمل کنند. این گونه حالات در انسان به طور مصنوعی ایجاد نمی شود، بلکه باید شخص با عمل به وظایف دینی خود، آن قدر نزد امام زمانش آبرو کسب کند و آن قدر پیش ایشان عزیز و محترم گردد که اگر در شرایطی قرار گرفت که چنین تقاضایی از حضرتش کرده، دست ردّ به سینه اش نخورد.

امّا کسانی که خودشان می دانند رابطه صمیمانه و خالصانه ای با امام عصر علیه السلام ندارند و آن قدر در اداء تکالیف دینی خود کوتاهی کرده اند که در مقابل حجّت خدا، احساس خجالت می کنند، نباید خودشان را با امثال مرحوم آیة الله سیّد ابوالحسن اصفهانی قیاس کنند و چنان انتظاراتی از امام زمان علیه السلام داشته باشند. بله، اگر کسی بین خود و خدا احساس می کند که آن چه شایسته است در ارتباط با امام علیه السلام و دوستان ایشان انجام داده و در پیشگاه خداوند، خود را بی آبرو نمی بیند، از چنین فردی، آن گونه توقّعات بعید نیست.

هم چنین از این قضیّه می آموزیم که توسّل به امام زمان عجّل الله تعالی فرجه، نباید فقط در گرفتاری های مادّی و ناراحتی های جسمی باشد، بلکه امور معنوی و نیازهای روحی انسان مهم تر است. باید در این گونه امور هم متوسّل به حضرتش شویم، تا بتوانیم مسیر هدایت را به سلامت طی کنیم و از دام های شیطان که برای فریب انسان ها گسترده است، رهایی یابیم. این جاست که باید اهمیّت پناه بردن به امام علیه السلام را قدری مورد تأمّل قرار دهیم.

6- پناه از شیطان

یکی از مهم ترین شؤون امام علیه السلام که تأمین کننده اساسی ترین نیاز ما به ایشان است، ملجأ و پناه بودن امام علیه السلام برای انسان در برابر خطراتی است که او را در مسیر هدایت، تهدید می کند.

لغزشگاه های مختلف و متعدّدی برای انسان در طریق بندگی پروردگار وجود دارد که بسیاری از آن ها برای او ناشناخته و فریبنده است؛ یعنی به سادگی برای او قابل تشخیص و پرهیز نیستند. انسان بدون آن که خودش بفهمد و بخواهد، در معرض

ص: 199

سقوط و انحراف قرار می گیرد. چه بسا در مواردی گمان کند که تقرّبی به سوی پروردگارش پیدا می کند، ولی در همان حال، گرفتار تسویل و فریب شیطان باشد. اصولاً شناخت شیاطین و راه های فریب دادن آن ها در مسیر هدایت انسان، لازمه سلوک و طیّ طریق بندگی خداست.

یکی از کمالاتی که خداوند در امام علیه السلام به عنوان مربّی بشر در مسیر هدایت قرار داده، شناخت شیطان و راه های فریب دادن او و نیز توانایی نجات انسان ها از دام اوست. هرکس به این حقیقت آگاه شو، مطمئن ترین پناهگاه برای حفظ شدن از شرّ شیاطین را یافته، که باید با التجاء به ائمّه علیهم السلام خود را از انواع و اقسام خطرات در این مسیر نجات دهد. این است که استعاذه (پناه آوردن) به امام علیه السلام یکی از مهم ترین وظایف انسان نسبت به ایشان است. شناخت امام علیه السلام به این وصف (پناه از شیطان) گاهی مؤثر در استعاذه به ایشان می باشد.

برای آشنایی با این صفت امام علیه السلام به قسمت هایی از وصیّت امیرمؤمنان علیه السلام به کمیل بن زیاد- که جزء تربیت شدگان خاصّ حضرت بوده اند- مراجعه می کنیم که در این خصوص دستورالعمل های مهمّی به او داده اند.

سعیدبن زید نقل می کند که کمیل بن زیاد را دیدم و از او در مورد فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدم. کمیل به من گفت: آیا می خواهی آن وصیّت و سفارشی که امیرالمؤمنین علیه السلام یک روز به من فرمودند، به تو باز گویم که برای تو، از دنیا و هر آن چه در آن است، بهتر است؟ گفتم: بلی. او گفت: روزی حضرت، به من وصیّت فرمودند که:

یا کُمَیلَ بنَ زیادٍ سَمِّ کُلَّ یومٍ بِاسمِ اللهِ ولا حَولَ ولا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ و تَوَکَّل عَلی اللهِ، و اذکُرنا و سَمِّ بِاَسمائِنا و صَلِّ عَلَینا و استَعِذ بِاللهِ بِنا، و ادرَأ بِذلکَ عَن نَفسِکَ وَ ما تَحوطُه عنایَتُک، تُکَفَّ شَرَّ ذلک الیومِ اِن شاء اللهُ.

ای کمیل بن زیاد! هر روز نام خدا و «لا حول و لا قوّة اِلّا بالله» را بر زبان جاری ساز، و بر خدا توکّل کن، و ما را یاد کن و ما را به اسم نام ببر و بر ما

ص: 200

درود بفرست، و به واسطه ما به خدا پناه آور، و به این وسیله (آفات را) از خود و آن چه مورد توجّه توست، دفع کن تا ان شاء الله از شرّ آن روز در امان باشی.

در قدم اوّل باید دانست که در هر روز شروری توجّه خود انسان و چیزهایی که به نحوی مورد عنایت اوست، می باشد که باید از آن ها به خدای متعال پناه ببرد. سفارش امیرمؤمنان علیه السلام به کمیل این است که به واسطه اهل بیت علیهم السلام به خدا پناهنده شود؛ در واقع با پناه آوردن به ایشان خود را در پناه پروردگار متعال قرار دهد.

پناهنده شدن کار کسی است که با اتّکاء به توان و تدبیر خود، توانایی رویارویی با خطرات را ندارد و لذا باید به قدرتی برتر از خود پناه آورد تا بتواند با بزرگ ترین دشمن خدا و خود- شیطان لعین- به مقابله برخیزد. بر همین اساس راه استعاذه از وساوس شیطانی این است که با پناه آوردن به وجود مقدّس پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، به قدرت خدادادی ایشان خود را از شرور مقدّرات حفظ کند.

یا کَمَیلُ اِذا وَسوَسَ الشَّیطانُ فی صَدرِکَ فَقُل: أعوذُ بِاللهِ القَویِّ مِنَ الشَّیطانِ الغَویّ و أعُوذُ بِمُحَمَّدٍ الرَضِیِّ مِن شَرِّ ما قُدِّرَ و قُضِیَ و أعُوذُ بِإلهِ النّاسِ مِن شَرِّ الجِنَّةِ و النّاسِ اَجمعینَ... تُکفی مَؤُونَةَ ابلیسَ و الشّیاطینِ معه، و لَو أنَّهم کُلَّهُم أبالِسَةُ مِثلُه.

ای کمیل! هنگامی که شیطان در دل تو را وسوسه می کند، بگو: از (شرّ) شیطان گمراه به خدای توانا پناه می برم، و از شرّ قضا و قدر به حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم که مورد خشنودی (خدا) است پناه می برم، و از شرّ تمام جنّ و انس به معبود همه مردم (خدا) پناه می آورم... در این صورت از خطر کارهای ابلیس و شیاطینی که با او هستند حفظ می شوی، هرچند همه آن ها شیطان هایی مانند خود او باشند.

در هر روز و هر ساعت ممکن است اموری برای انسان مقدّر شده باشد که واقع شدنش به ضرر او باشد؛ چون به دین و سعادت اخروی او لطمه می زند. معمولاً خود شخص از شروری که متوجّه او می باشد، بی خبر است و لذا با نیروی عقل و دوراندیشی

ص: 201

خود نمی تواند از شرّ آن ها در امان بماند؛ پس چاره ای جز پناه آوردن به کهف حصین الهی- پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و امامان علیهم السلام- ندارد. خداوند ایشان را ملجأ و معاذ بندگان قرار داده است.

یا کُمَیلُ اِنَّ لَهم خُدَعاً و شَقاشِقَ و زَخارِفَ وَ وَساوِسَ و خُیَلاءَ، عَلی کلِّ اَحَدٍ قَدرَ مَنزِلَتِهِ فی الطّاعَةِ و المَعصِیَةِ، فَبِحَسَبِ ذلکَ یَستَولُونَ عَلَیهِ بِالغَلَبَةِ.

ای کمیل! همانا شیاطین نسبت به هرکس، متناسب منزلتش در انجام طاعات و ارتکاب معاصی، خدعه ها و فریب ها و ظاهرسازی ها و وسوسه ها و خودستایی دارند. و بر هرکس متناسب با همان منزلت غلبه می کنند.

وسوسه های شیاطین برای هرکس متناسب با منزلت ایمانی اوست. اگر به جمع آوری مال دنیا علاقه مند باشد، با ایجاد علاقه به پول فریبش می دهند. اگر به حفظ موقعیّت خود نزد دیگران دل بسته است، با زیبا جلوه دادن آن مقام فریبش می دهند. اگر اهل معنویّت و بندگی خداست، با بزرگ نمایاندن عبادتش او را به عُجب و خودستایی گرفتار می کنند و اهل هر عبادتی باشد، از همان راه برای زمین زدنش وارد می شوند. چه بسا انسان از وجود شیاطین و میزان دشمنی آن ها با خود غافل شود، لذا امیرمؤمنان علیه السلام به کمیل تذکّر داده اند:

یا کُمَیلُ لاعَدُوَّ اَعدی منهم و لا ضارَّ اَضَرُّ بک منهم اُمنِیَّتُهم أن تکونَ معهم غداً اِذا اجتَثُّوا فی العذاب الالیم.

ای کمیل هیچ دشمنی دشمن تر از آنان و هیچ ضرر زننده ای، پُر ضررتر از آنان برای تو نیست. آرزوی آن ها این است که تو فردا (قیامت) وقتی که در عذاب دردناک به زانو درآمده اند، همراهشان باشی.

چون این ها خطر بزرگی در راه هدایت انسان به شمار می آیند، خداوند از سر لطف به بندگانش، پناهگاه هایی قرار داده تا آن ها را از خطرات شیاطین مصون و محفوظ بدارد. این پناهگاه ها چنانند که بندگان خدا باید به نام او و به نام پیامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم به آن ها پناهنده شوند تا مورد لطف و عنایت پروردگار خود قرار گیرند و در غیر این

ص: 202

صورت مورد خشم او واقع شده، به دام شیاطین گرفتار می آیند.

یا کُمَیلُ سَخَطُ اللهِ تَعالی مُحیطٌ بِمَن لَم یَحتَرِز مِنهُم بِاسمِهِ و بِنَبِیِّه و جمیعِ عَزائِمِه وَ عُوَذِهِ جَلَّ وَ عزَّ، وَ صَلَّی اللهُ عَلی نَبِیِّه و آلِه و سَلَّم.

ای کمیل! هرکس از شیاطین، به نام خدا و پیامبرش و همه آن چه (خدا) برای پناه آوردن قرار داده، پرهیز نکند، مشمول ناخشنودی خدای متعال می باشد.

روشن است که پناه آوردن به امام علیه السلام نیز در حکم پناهنده شدن به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می باشد و همان آثار و برکات را در بر دارد. ائمّه علیهم السلام انواع فریب های شیطانی را می شناسند و هشدارهایی که در این خصوص داده اند، یکی از ثمرات ملجأ بودن ایشان برای دوستانشان است. مولا امیرالمؤمنین علیه السلام برای کمیل راه هایی را که شیاطین برای گمراه کردن انسان طی می کنند، به این ترتیب توصیف فرموده اند:

الف- نیرنگ مستقیم و بی واسطه: در قدم اوّل خودشان وارد میدان خدعه و نیرنگ می شوند و به طور مستقیم و رو در رو سعی در فریب دادن انسان دارند. در این روش از خود او برای گمراه کردنش بهره نمی برند، امّا اگر کسی در مقابل ایشان مقاومت کند، راه مؤثّرتری را پیش می گیرند.

ب- فریب دادن انسان به وسیله خودش: شیاطین با توجّه به نفوذی که در دل انسان ها دارند و قدرت فوق بشری که خدا به آن ها داده است، می توانند از خود انسان واسطه ای برای فریب دادن خودش به وجود آورند و در واقع از او علیه خودش سوء استفاده کنند. واسطه هایی که در فرمایش امیرمؤمنان معرّفی شده اند، از این قرار هستند:

1) زیبا جلوه دادن امیال و شهوات نفسانی: شهوات و امیال نامشروعی که برآوردن آن ها انسان را به هلاکت می اندازد، بر اثر فریب کاری های شیطانی برای انسان موجّه و مقبول جلوه می کند. مثلاً شهوت جنسی حرام با القائات نادرست و فلسفه بافی های غلط شیطان تحت عنوان، «عشق پاک و عفیف!» مقدّس و محبوب شمرده می شود.(1)2.

ص: 203


1- رجوع شود به کتاب «ابن عربی»/ نوشته کاظم محمّدی/ ص 92.

2) برآوردن خواسته ها و آرزوهای انسان: شیاطین چنان قدرتی دارند که زمینه را برای رسیدن انسان به آرزوهایش فراهم کنند تا از این طریق، او را به طیّ مسیر معصیت تشویق و دلگرم نمایند. گاهی شرایطی فراهم می شود که زمینه ساز انجام گناهانی می شود و انسان بی خبر از کید و مکر شیطان، جور شدن زمینه ها را به حساب خواست خدا می گذارد؛ غافل از این که همه آن شرایط را دشمن خدا برایش هموار ساخته است تا او را از مسیر صحیح خارج گرداند.

3) آسان کردن انجام گناهان: یکی از کارهای زشت شیطان «تسویل» است. یعنی انجام معصیت را برای انسان ساده و آسان می گرداند؛ به طوری که گناه کردن برایش هیچ گونه سختی پیدا نمی کند.

4) به فراموشی انداختن انسان: یاد خداوند و مرگ و در نظر داشتن موقف حساب در پیشگاه الهی، عوامل مؤثّری برای حفظ انسان در مسیر طاعت و بندگی خدا هستند و کسی که از این گونه امور غافل باشد، به راحتی تن به انجام گناه می دهد. از خطرناک ترین حربه های شیطان این است که انسان را نسبت به این مسائل به فراموشی می اندازد و لذا مانعی در راه انحراف شخص وجود نخواهد داشت.

5) امر به منکر و نهی از معروف: از جمله القائات شیطان در دل انسان این است که به کار زشت فرمان می دهد و از عمل پسندیده، نهی می کند. این حقیقت را هرکس می تواند وجدان کند که در بعضی شرایط خاص، یک عامل درونی او را به ارتکاب گناه دعوت می کند یا از انجام طاعت باز می دارد.

6) ایجاد حُسن ظنّ به خداوند: انسان عاقل با وجود تلاش همه جانبه ای که در طاعت و بندگی خداوند انجام می دهد، هرگز به اعمال خود اتّکاء نمی کند و پس از همه کوشش ها امیدش به حسن ظنّ خود نسبت به پروردگار است تا با فضل خویش با او رفتار نماید و از نقائص و ناخالصی های اعمالش درگذرد. بنابراین بالاترین سرمایه یک مؤمن بعد از اجتهاد و سخت کوشی در انجام عبادات، گمان خوب داشتن به خداوند است که این خود، برترین عبادت قلبی او به شمار می آید. شیطان رجیم از سر مکر و حیله همین تنها مایه دلخوشی را هدف قرار می دهد تا با تحریف آن از

ص: 204

مسیر صحیح، انسان را به خودش مغرور نماید و او را از جدّیت داشتن در انجام طاعات سست کند و کاری کند که امید به خداوند به جای آن که مشوّق انسان به بندگی باشد، جرأت او را در ارتکاب معاصی بیش تر گرداند.

این موارد از روش های اضلال شیطان، همگی در عبارات ذیل جمع شده است:

یا کُمَیلُ إنَّهم یَخدَعُونَکَ بِاَنفُسِهِم. فَاِذا لَم تُجِبهُم مَکَرُوا بِکَ و بِنَفسِکَ بِتَحسینِهِم الیک شَهَواتِک و اِعطائِکَ اَمانِیَّکَ و اِرادَتَک، و یُسَوِّلُونَ لَکَ و یُنسُونَکَ وَ یَنهَونَکَ وَ یأمُرُونَکَ و یُحَسِّنُونَ طَنَّکَ بِاللهِ عَزَّوَجَلَّ، حتّی تَرجُوهُ فَتَغتَرَّ بِذلک فَتَعصِیَهُ و جَزاءُ العاصی لَظی.

ای کمیل! شیاطین ابتدا خودشان تو را فریب می دهند. و اگر پاسخ مساعد از تو نگیرند، تو را به وسیله خودت فریب می دهند. به این صورت که امیال و خواسته های تو را برایت زیبا جلوه می دهند و آرزوها و خواسته ات را برآورده می سازند، و (انجام کارهای زشت را) برای تو آسان می کنند و (واقعیّات را) از یاد تو می برند. و تو را امر (به ارتکاب بدی ها) و نهی (از انجام خوبی ها) می کنند. و آن قدر تو را نسبت به خدای عزّوجلّ خوش گمان می کنند، تا این که بیش از اندازه به او امیدوار شوی، و به خاطر امید زیاد، به خود مغرور شده و به گناه بیفتی، در حالی که کیفر گناهکار، آتش است.

7) وعده دادن از جانب خداوند: یکی از مرموزترین حیله های شیطان، وعده هایی است که از طرف خدای متعال به انسان گناهکار می دهد. مثلاً برای آن که بدون دغدغه و عذاب وجدان مرتکب گناه بشود، به او چنین وانمود می کند که چون خداوند کریم بزرگوار است، به خاطر گناهانی از آن قبیل بر او سخت نخواهد گرفت.

یا این که چون زائر قبر حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام می باشد، هر گناهی که مرتکب شود به او ضرر نمی رساند. یا این که چون در غم مصیبت اهل بیت علیهم السلام اشک ریخته است، دیگر نباید ترسی از انجام گناه داشته باشد. شیطان این گونه وعده ها را از جانب خدای متعال می دهد تا ترسِ انسان را از عدلِ خداوند بریزد. انسان مؤمن با این که هم خداوند را کریم می داند و هم معتقد است که زیارت مقبول امام حسین علیه السلام، گناهانش را پاک

ص: 205

می کند و هم گریه بر مصائب اهل بیت علیهم السلام را در صورت فقدان موانع، آمرزنده گناهانش می داند؛ امّا به شرایط خود خیلی امیدوار نیست و همواره نگران است که نکند مشمول کَرَم الهی واقع نشود، یا این که زیارتش پذیرفته نباشد و یا مانعی در راه پاک شدنش از گناهان وجود داشته باشد؛ پس هیچ گاه فریب وعده های شیطان را نمی خورد و خود را از حیله و مکر او مصون نمی داند.

یا کُمَیلُ اِنّ اِبلیسَ لا یَعِدُ عَن نَفسِهِ، و انّما یَعِدُ عَن رَبِّهِ، لِیَحمِلَهُم علی مَعصِیَتِهِ فَیُوَرِّطَهُم.

ای کمیل! همانا ابلیس از جانب خودش وعده نمی دهد. بلکه از طرف پروردگارش وعده می دهد (وعده خود را از جانب خدا وانمود می کند)، تا این که (انسان ها را) به گناه کشانده و آن ها را به هلاکت برساند.

یا کُمَیلُ إنّه یَأتی لَکَ بِلُطفِ کَیدِهِ، فَیَأمُرُکَ بِما یَعلَمُ اَنَّکَ قَد اَلِفتَهُ مین طاعَةٍ لا تَدَعُها، فَتَحسَبُ اَنَّ ذلکَ مَلَکٌ کَریمٌ، إنّما هو شَیطانٌ رَجیمٌ. فاذا سَکَنتَ اِلَیه و اطمَأنَنتَ، حَمَلَکَ عَلَی العظائِمِ المُهلِکَةِ الّتی لا نَجاةَ مَعَها.

ای کمیل! شیطان بسیار ظریف و ماهرانه تو را فریب می دهد: تو را به عمل خوبی فرمان می دهد که به انجام آن عادت کرده ای و از انجام آن فروگذار نمی کنی، به طوری که تو می پنداری فرشته بزرگواری به سراغ تو آمده، در حالی که او یک شیطان رانده شده است. آن گاه وقتی به او اطمینان کردی و نسبت به او خیالت آسوده شد (دیگر نگران فریب شیطان نبودی!)، در آن زمان تو را به ورطه های خطرناک تباهی می اندازد که راه نجاتی از آن ها پیدا نمی کنی.

8) دعوت به انجام عبادت به عنوان مقدّمه ارتکاب معصیت: این روش از همه حیله های قبلی ظریف تر و مخفیانه تر است؛ زیرا شیطان معمولاً به انجام طاعت فرمان نمی دهد و همیشه به سوی معصیت دعوت می کند. امّا گاهی برای فریب دادن یک فرد با ایمان از این حربه خطرناک استفاده می کند. چون می بیند که او به انجام

ص: 206

بعضی عبادات مقیّد است و با آن ها اُنس گرفته، از طریق تشویق به همان عبادات وارد می شود تا اعتماد فرد را به خود جلب نماید.

او هم از همه جا بی خبر به دلیل عادت و اُنسی که به آن عبادت خاص پیدا کرده و نمی تواند آن را ترک کند، به فرمان شیطان مشغول به عبادت می شود! امّا خودش متوجّه نیست که دستور این کار از جانب رانده شده درگاه الهی صادر شده است، بلکه آن را از القائات فرشتگان مقرّب خداوند می شمارد!

او نمی داند که شیطان انجام این کار خوب را مقدّمه ای برای سقوط او در وادی یک گناه مُهلِک قرار داده است و لذا با خوشحالی تمام و طیب خاطر به اداء آن طاعت می پردازد. پس از مدّتی که به خود می آید، متوجّه می شود که کار از کار گذشته و او مرتکب گناهی شده است که هرگز فکر ارتکاب آن را نمی کرد. به عنوان مثال یک مرد مؤمن که علاقه وافری به تبلیغ دین و خدمتگزاری به ساحت مقدّس حضرت ولی عصر علیه السلام دارد، پس از مدّتی که به انجام کار تبلیغی و هدایت کردن دیگران اُنس می گیرد، برای نجات دادن یک زن جوان نامحرم و تصحیح عقاید او دست به کار می شود و این اقدام خود را یک مأموریّت الهی می پندارد که فرشته ای کریم آن را به دل او انداخته است! غافل از این که خود شیطان این فکر را به او القاء نموده تا از این طریق او را به گناهی گرفتار سازد که هرگز از راه دیگر نمی توانست او را به آن گناه مبتلا گرداند.

او چون علاقه شدیدی به کار دستگیری از افراد سست ایمان داشته است، هیچ گاه در محیط های فاسد قدم نمی گذاشته تا این که کاری ضدّ اخلاقی مرتکب شود. شیطان نقشه ای می ریزد که همین جوان پاک با نیّت خیر، وارد میدانی می شود که در آن حریف شهوت و نفس امّاره خود نیست و لذا پس از مدّتی خودش را می بازد و به گناه مهلک گرفتار می گردد.

اشتباه او در این بود که صرفاً به خاطر علاقه و بدون محاسبات عقلی و شرعی لازم، وارد چنین میدان خطرناکی شد. درست است که انسان باید به انجام طاعات علاقه مند شود و از آن لذّت ببرد و عادت کردن به کارهای خوب هیچ گونه قُبحی ندارد؛ امّا این

ص: 207

خطر وجود دارد که در مواردی انسان صرفاً به خاطر علاقه اش- و نه برای خدا و با نیّت خالصانه- به سوی آن عبادت خاص برود.

شیطان از همین علاقه فرد، سوء استفاده می کند و اخلاص در عبادت را از او می گیرد. لذا او بدون آن که خودش متوجّه شود، در دام شیطان گرفتار می گردد.

مثال دیگر: جوانی خوش آواز با نیّت خالص به کار مدّاحی و نوحه خوانی در مجالس عزا و مصیبت اهل بیت علیهم السلام آغاز می کند. کم کم به این عبادت بزرگ- که اگر خالصانه انجام شود، بسیار ارزشمند است- خو می گیرد و به آن عادت می کند؛ به طوری که نخواندن در یک مجلس برایش سخت می شود! خطر درست از همین جا شروع می شود؛ چون او به انجام عبادتی چنان انس گرفته که ترک آن برایش مشکل است، لذا شیطان از همین طریق وارد می شود. آرام آرام اخلاص در نیّت را از او می گیرد و او هم غافل از مکر شیطان به تصوّر این که گرم کردن مجلس امام حسین علیه السلام به هر قیمتی و از هر راهی صحیح است، به خودنمایی و نشان دادن هنر خویش در مدّاحی می افتد. دیگران هم با تعریف و تحسین، خود او را بیش تر به اشتباه می اندازند و او همه این کارها را به خیال عرض ارادت و نوکری در دستگاه سیّدالشّهدا علیه السلام انجام می دهد!

ممکن است کار این جوان به جایی برسد که به نیّت تأثیرگذاری بیش تر در دل های مردم به آوازه خوانی همراه با موسیقی و ارکستر کشیده شود و این مقدّمه ای شود برای آن که کم کم به وادی خوانندگی و اجرای برنامه های مبتذل تحت عنوان خدمت فرهنگی! کشیده شود. بعد از گذشت مدّتی مشاهده می شود که این جوان بااخلاص که در ابتدا از مدّاحی قصدی جز خدمتگزاری به آستان مقدّس سیّدالشّهدا علیه السلام نداشت، به یک خواننده لااُبالی تبدیل شده که برای کسب شهرت و پول از انجام هیچ گناهی کوتاهی نمی ورزد!

شیطان هرگز نمی توانست از غیر مسیر عبادت- همان عبادتی که به انجامش خو گرفته بود- آن مؤمن پاک را به این ابتذال بکشاند. این چیزی است که امیرمؤمنان علیه السلام به «کید لطیف شیطان» از آن نام برده اند. هرکس ممکن است مشمول این کید لطیف

ص: 208

قرار گیرد و از طریق عبادتی که به آن انس گرفته است، به فریب شیطان مبتلا گردد.

این فریب اختصاص به مؤمنانی دارد که اهل عبادت هستند. باید مراقب باشند که هیچ عبادتی را صرفاً به دلیل علاقه و میل قلبی انجام ندهند و همیشه اخلاص خود را در اعمال عبادی حفظ نمایند. هرکس در هر رتبه ای از ایمان باید خودش را در معرض انواع انحرافات و گناهان بداند و نسبت به هیچ معصیتی احساس مصونیّت و معصومیّت نکند. ما هیچ کدام بیش از حضرت یوسف صدّیق نمی توانیم از خود مطمئن باشیم. ایشان با همه وجود اقرار کردند که:

(و ما اُبَرِّئُ نَفسی اِنّش النَّفسَ لَأمّارَةٌ بِالسّوءِ اِلّا ما رَحِمَ ربّی)(1)

و من خود را تبرئه نمی کنم چرا که هر آینه نفس به بدی زیاد فرمان می دهد مگر آن که خدایم به من رحم کند.

اگر خدا به انسان رحم نکند، هرگونه لغزشی برای او امکان پذیر است. بنابراین هیچ گاه نباید بر خود تکیه کند و همیشه باید از مکر شیطان و ضعف خود در مقابله با نیرنگ های او بترسد. برای مصون ماندن از کید شیطان (به خصوص کید لطیف او) باید به ملجأ و پناهی که خدای متعال قرار داده، متشبّث شود تا در وقت لازم که خودش متوجّه مکر شیطان نیست، با دستگیری و عنایت اهل بیت علیهم السلام، خطر را تشخیص دهد و با لطف ایشان از سقوط در مهلکه نجات یابد. البتّه عمل کردن کامل به احکام شرع لازمه تشبّث به امامان علیهم السلام در حفظ شدن از خطر شیطان است.

یا کُمَیلُ اِنَّ لَه فِخاخَاً یَنصِبُها، فَاحَذر اَن یُوقِعَکَ فیها.

ای کمیل! همانا شیطان تله هایی دارد که آن ها را (بر سر راه افراد) قرار می دهد. پس مواظب باش که تو را در آن نیندازد.

یا کُمَیلُ اِنَّ الاَرضَ مَملُوَّةٌ مِن فِخاخِهِم. فَلَن یَنجُوَ مِنها الاّ مَن تَشَبَّثَ بِنا. و قد أعلَمَکَ اللهُ اَنَّه لَن یَنجُوَ مِنها الاّ عِبادُهُ و عِبادُهُ اولیاؤُنا.(2)

ای کمیل! همانا زمین از تله های شیاطین پر است. تنها کسانی از آن ها نجات4.

ص: 209


1- یوسف/ 53.
2- بحارالانوار/ ج77/ ص 268 تا 274.

پیدا می کنند که به ما متشبّث شوند (بچسبند) و خداوند تو را آگاه فرموده که از آن تله ها فقط بندگانش نجات پیدا می کنند، که بندگان او اهل ولایت ما (اهل بیت علیهم السلام) هستند.

همان طور که امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند، تنها راه محفوظ ماندن از خطرات شیطان، تشبّث به اهل بیت علیهم السلام است. تشبّث یعنی چسبیدن. وقتی انسان در همه امور خود را به ایشان بچسباند و در هیچ موردی از ایشان فاصله نگیرد، آن وقت می تواند اطمینان یابد که در دام شیطان نمی افتد. ولی اگر چنین نکند- هرچند که مقیّد به انجام طاعات الهی و اهل عبادت باشد- مصون ماندنش از شرّ شیطان تضمین نشده است. بلکه همان طاعت ها و عبادت ها، ممکن است وسیله ای در دست شیطان شوند که نیرنگ خود را از طریق آن ها اعمال کند.

کسی که در دام شیطان افتاده، چه بسا گمان کند که کار خوب انجام می دهد و به خدا تقرّب می جوید، امّا در واقع اسیر شیطان باشد و پیوسته از خدا دور شود. پس انسان روی اعمال خوب و عبادت هایش هم نمی تواند حساب کند و به دلیل انجام دادن آن ها خود را مصون از شرّ شیاطین بداند؛ چون ممکن است این عبادات را هم به دستور شیطان انجام دهد؛ در حالی که به خیال خودش گمان کند که از فرشته الهی فرمان می برد.

این است که استعاذه به اهل بیت علیهم السلام- که باب استعاذه به خداوند سبحان است - تنها راه تأمین سلامت انسان از آفات و خطراتی است که بر اثر اغوای شیطان، تهدیدش می کند.

این که امام علیه السلام، چگونه متشبّثین به خود را حفظ می نماید، امری است وجدانی که هرکسی آن را بچشد، معرفتش به امام علیه السلام- از جهت این وصف خاص- عمیق تر و بیش تر می شود.

البتّه دانستن و اعتقاد به این که امام علیه السلام چنین دستگیری هایی از خطر شیاطین می کنند، آن معرفت اولیّه را در انسان ایجاد می کند، تا زمینه ساز مراتب بالاتر شود. بنابراین سفارش هایی نظیر آن چه امیرالمؤمنین ارواحنا فداه به کمیل فرمودند، می تواند تأثیر بسزایی در بالا بردن درجه انسان در معرفت امام علیه السالم داشته باشد.

ص: 210

هر قدر اعتقاد انسان به شأن پناه دهندگی امام علیه السلام قوی تر باشد، تشبّث او به ایشان بیش تر و کامل تر می گردد و در دل و عمل به سفارش های شرح و احکام نورانی دین مقیّدتر می گردد. در غیر این صورت نسبت به این شأن امام علیه السلام، کفران نعمت کرده است.

7- شاهد خدا بر خلق

خدای متعال در قرآن پیامبرش را این گونه معرّفی فرموده است:

(یا اَیُّها النَّبیُّ إنّا اَرسَلناکَ شاهِداً و مُبَشِّراض و نذیراً و داعیاً الی اللهِ بِإذنِهِ و سِراجاً منیراً)(1)

(ای پیامبر) ما تو راه گواه (بر خلق) و بشارت دهنده و بیم دهنده و دعوت کننده به سوی خدا به اجازه اش و چراغی روشنایی بخش فرستادیم.

در این آیه، خدای عزّوجلّ، پیامبرش را به عنوان «شاهد» معرّفی کرده است. چون به فرمایش حضرت صادق علیه السلام، امام علیه السلام، عِدل پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است، باید این وصف را برای ایشان هم قائل شویم و بدانیم که امام علیه السلام هم شاهد بر امّت هستند. این وصف برای ائمّه علیهم السلام در آیات دیگر قرآن ذکر شده است:

(و کَذلِکَ جَعَلناکُم اُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی الناسِ وَ یکُونَ الرَّسُولُ عَلَیکُم شهیداً)(2)

و این چنین شما را امّت وسط قرار دادیم، تا شما بر مردم شاهد باشید و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر شما شاهد باشد.

در این آیه، چند نکته باید روشن شود:

اوّل این که منظور از «امّت» چه کسانی می باشند؟ آیا همه مسلمانان، مخاطب این آیه هستند؟ با مراجعه به روایات اهل بیت علیهم السلام می بینیم که مراد از امّت، مردم و یا همه مسلمانان نیستند. بلکه منظور، گروه خاصّی هستند که همان ائمّه علیهم السلام3.

ص: 211


1- احزاب/ 45 و 46.
2- بقره/ 143.

می باشند. خداوند در آیه دیگری از قرآن، این امّت را معرّفی فرموده است:(1)

(کُنتُم خَیرَ اُمَّةٍ اُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرُونَ بِالمَعروفِ و تَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ و تُؤمِنُونَ بِالله)(2)

شما بهترین امّتی بوده اید که برای مردم آشکار شده اید، در حالی که امر به معروف و نهی از منکر می کنید و به خدا ایمان دارید.

امر به معروف و نهی از منکر یک وظیفه عمومی است، ولی در این آیه، سخن از عدّه خاصّی است که خدای تعالی آن ها را به طور مطلق برای تصدّی این منصب معرّفی کرده است. اهل بیت علیهم السلام این عدّه خاص را معرّفی فرموده اند:

عَن أبی عبدالله علیه السلام فی قول الله «کُنتُم خَیرَ اُمَّةٍ اُخرِجَت...» یَعنی الاُمَّةَ الّتی وَجَبَت لَها دَعوَةُ ابراهیمَ علیه السلام هُمُ الاُمَّةُ الوُسطی... .(3)

امام صادق علیه السلام فرمودند: منظور از امّت در این آیه، امّتی هستند که دعای ابراهیم علیه السلام (که از خدا درخواست امامت کرد) در حقّ ایشان مستجاب شده... و ایشان امّت وسط هستند.

نکته دوم این است که منظور از «وسط» بودن این امّت چیست؟ خود آیه نشان می دهد که ائمّه علیهم السلام بر مردم، و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر ائمّه علیهم السلام گواه هستند. بنابراین ائمّه علیهم السلام، امّت وسط بین مردم و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم می باشند.

عن عَلّیٍ علیه السلام: اِنَّ اللهَ تَعالی اِیّانا عَنی بِقَولِهِ: «لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ و یَکُونَ الرَّسُولُ علیکُم شهیداً» فرَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم شاهِدٌ عَلَینا، و نَحنُ شُهَداءُ اللهِ عَلَی خَلقِهِ و حُجَّتُه فی اَرضِهِ، و نَحنُ الّذینَ قالَ اللهُ تعالی: (و کذلک جَعَلناکُم اُمَّةً وَسَطاً).(4)9.

ص: 212


1- البتّه باید توجّه داشت که تعریف معنای «امّت» به وسیله آیه دیگری از قرآن، باید با توجّه به کلام معصوم علیه السلام- نه صرفاً مبتنی بر برداشت شخصی- صورت پذیرد.
2- آل عمران/ 110.
3- تفسیر عیّاشی/ ج1/ ص 195.
4- تفسیر کنز الدّقائق/ ج2/ ص 179.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خدای متعال با گفتار خود (لتکونوا...) تنها ما را قصد فرمود. پس پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گواه بر ما است، و ما گواهان خدا بر آفریدگانش و حجّت او در زمینش هستیم. و ما هستیم آنان که خدای تعالی درباره آن ها فرمود: «و کذلک جعلناکُم امّةً وَسَطاً».

نکته سوم این که وصف شاهد که به امام علیه السلام نسبت داده شده، به چه معناست؟ و چه اثری در اعتقادات ایجاد می نماید؟

وقتی کسی را شاهد بر امری می دانیم، در حقیقت عقیده داریم که او بر آن امر، ناظر و از آن، آگاه است. بنابراین پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمّه علیهم السلام از احوال مردم آگاهی دارند و اعمال آن ها را می بینند.

(و قُلِ اعمَلُوا فَسَیَری اللهُ عَمَلَکُم و رَسُولُه و المُؤمِنُونَ)(1)

و (ای پیامبر) بگو عمل کنید که خدا و رسولش و مؤمنان، عمل شما را می بینند.

در این آیه، وصف شاهد و شهید بودن پیامبر و اهل بیت علیهم السلام با تعبیر «دیدن اعمال» بیان شده است. برای روشن شدن مطلب، به تفسیر اهل بیت علیهم السلام ذیل این آیه شریفه مراجعه می نماییم:

عن محمّدبنِ مسلمٍ عَن اَحَدِهما علیهما السلام قال: سُئِلَ عَنِ الأعمالِ. هَل تُعرَضُ عَلی رسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ صلّی الله علیه و آله و سلّم؟ فَقَال: ما فیه شَکٌ. أرَاَیتَ قَولَ اللهِ عَزَّوجَلَّ «و قل اعمَلُوا...». قال» لِلّهِ شُهَداءُ فی اَرضِهِ.(2)

محمّدبن مسلم گفت: از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام سؤال شد: آیا اعمال بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عرضه می شود؟ فرمودند: در آن شکّی نیست. آیا این قول خدای عزّوجلّ را ندیده ای که: عمل کنید... (تا آخر آیه) حضرت فرمودند: خدا روی زمین خود شاهدانی دارد.

خداوند، پیامبر و اهل بیت علیهم السلام را شاهدان خود بر روی زمین قرار داده است. آن ها1.

ص: 213


1- برائت/ 105.
2- تفسیر کنز الدّقائق/ ج 5/ ص 534/ ح1.

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و «مؤمنون» هستند. منظور خداوند از «مؤمنون» چیست؟ راوی می گوید:

کُنتُ عِندَ أبی عبداللهِ علیه السلام فَسَأَلتُه عن قَولِهِ تعالی «وَ قُل اعمَلُوا فَسَیَری اللهُ عَمَلَکُم و رسولُه و المُؤمِنُونَ». قال: اِیّانا عَنی.(1)

نزد امام صادق علیه السلام بودم، پس نظر ایشان را درباره آیه «و قل اعملوا...» پرسیدم. امام علیه السلام فرمودند: (خداوند) فقط ما را قصد کرده است.(2)

بنابراین در این آیه شریفه، منظور از مؤمنون، ائمّه علیهم السلام هستند. در روایت دیگری، امام صادق علیه السلام در پاسخ به همین سؤال فرموده اند:

هُمُ الاَئِمَّةُ علیهم السلام.(3)

ایشان ائمّه علیهم السلام هستند.

پس همان طور که خدای عزّوجلّ اعمال بندگان را می بیند، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمّه علیهم السلام نیز ناظر بر آن ها هستند. اثر اخلاقی این باور و اعتقاد قلبی، توجّه انسان به نظارت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و امامش بر اعمال او است و مسلّماً در پیشگاه ایشان، بسیاری از اعمال انسان، احتیاج به تجدیدنظر خواهد داشت.

در کتاب گران سنگ وسائل الشّیعه، روایاتی در این باب نقل شده است که توجّه به عنوان باب نیز مفید است: «بابُ وُجوبِ الحَذَرِ مِن عَرضِ العَمَلِ عَلَی اللهِ وَ رَسولِهِ وَ الاَئِمَّةِ علیهم السلام»(4) باب لزوم ترس و نگرانی از عرضه شدن اعمال به پیشگاه خدا و رسول صلّی الله علیه و آله و سلبم و ائمّه علیهم السلام. نظارت پیامبر و اهل بیت علیهم السلام بر اعمال بندگان، از طرفی آن ها را مراقب و نگران رفتارشان می سازد و از طرف دیگر، سبب می شود که ایشان پیروان خود را در انجام کارهای نیک و استغفار از گناهان یاری فرمایند. حضرت باقرالعلوم علیه السلام می فرمایند:6.

ص: 214


1- بصائر الدّرجات/ جزء 9/ باب 5/ ح1.
2- «عنی» به معنی «قَصَدَ» است. و مقدّم شدن «اِیّانا» بر آن، دلالت بر حصر می کند.
3- بصائر الدّرجات/ جزء 9/ باب 5/ ح11.
4- وسائل الشّیعة/ ج 11/ ص 386.

قالَ رسولُ صلّی الله علیه و آله و سلّم و هو فی نَفَرٍ مِن اَصحابِهِ؛ إنّ مُقامی بینَ أظهُرِکُم خَیرٌ لکم، و إنّ مُفارَقتی ایّاکُم خِیرٌ لکم. فقام الیه جابرُبنُ عبدِاللهِ الانصاریّ و قال: یا رسولَ اللهِ أمّا مُقامُکَ بَینَ أظهُرِنا فَهُوِ خَیرٌ لنا، فکَیفَ یکونُ مُفارَقَتُکَ ایّانا خَیراً لَنا؟ فقال: اَمّا مُقامی بَینَ أظهِرُکُم خَیرٌ لکم، لِإَنَّ اللهَ- عَزَّوَجلَّ- یقولُ: و ما کانَ اللهُ لِیُعَذِّبَهُم و أنتَ فیهم(1)... فامّا مُفارَقتی ایّاکم فهو خَیرٌ لکم، لِأنَّ اَعمالَکُم تُعرَضُ عَلیَّ کُلَّ اثنَینِ و خمیس، فما کان مِن حَسَنٍ، حَمِدتُ اللهَ علیه، و ما کانَ مِن ِسِّیءٍ استَغفَرتُ لکم.(2)

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در میان جمعی از اصحاب خود فرمودند: بودن من در میان شما، برای شما خیر است، و جدایی من از شما هم برایتان خیر است. جابربن عبدالله انصاری از ایشان پرسید: ای رسول خدا، بودن شما در میان ما که البتّه برای ما خیر است. ولی چگونه جدایی شما از ما، برای ما خیر می شود؟ حضرت فرمودند: امّا بودن من در میان شما برای شما خیر است، چون خدای عزّوجلّ فرمود: «تا وقتی تو در میان آن ها هستی خدا ایشان را عذاب نمی کند»... و امّا جدایی من از شما برایتان خیر است، چون در هر دوشنبه و پنج شنبه اعمال شما بر من عرضه می شود. آن گاه برای کارهای خوب شما خدا را سپاس می گویم و برای کارهای بد شما (از خدا) ططلب مغفرت می کنم.

عذاب های عمومی- آن گونه که بر امّت های پیشین نازل می شد- هیچ کدام بر امّت اسلام نازل نشد؛ چرا که خدای متعال به پیامبر خود صلّی الله علیه و آله و سلّم وعده داده بود که تا وقتی ایشان میان امّت هستند، آن ها را عذاب نکند.

نکته دیگر این روایت، تصریح پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است بر این که دو روز از هفته، اعمال بندگان را رسیدگی می فرمایند و از آن جایی که ائمّه علیهم السلام عِدل پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند، این خصوصیّت درباره ایشان هم صادق است. در سیره و گفتار ائمّه علیهم السلام نیز،4.

ص: 215


1- انفال/ 33.
2- تفسیر کنز الدّقائق/ ج 5/ ص 334.

به طور مکرّر، آگاهی ایشان از اعمال بندگان دیده می شود.

یکی از یاران امام صادق علیه السلام به نام «داود بن کثیر رِقّی» نقل می کند که: نزد امام صادق علیه السلام نشسته بودم، ایشان بدون آن که من سخنی بگویم، به من فرمود:

یا داودُ لقد عُرِضَت عَلَّی اَعمالُکُم یَومَ الخَمیسِ، فَرأَیتُ فیما عُرِضَ عَلَّی مِن عَمَلِکَ صِلَتَکَ لِابنِ عَمِّکَ، فلانٍ، فَسَرَّنی ذلک. اِنّی عَلِمتُ اَنَّ صِلَتَکَ له اَسرَعُ لِفَناءِ عُمرِه و قَطعِ اَجَلِهِ.(1)

ای داود! روز پنج شنبه اعمال شما بر من عرضه شد. پس در آن چه به من عرضه شده بود، دیدم که تو به پسر عمویت- فلانی- رسیدگی کرده ای. این کار، مرا خوشحال کرد. من اطمینان دارم که رسیدگی تو، به او، سبب می شود که عمر او با سرعت بیش تری به پایان برسد و مهلتش ناتمام بماند. (عمر طبیعی نکند)

داود گفت: من پسر عمویی داشتم که ناصبی خبیث و دشمن اهل بیت علیهم السلام بود. شنیدم که خود و خانواده اش در سختی زندگی می کنند. پس قبل از این که به مکّه بروم، برایش پولی فرستادم. وقتی به مدینه برگشتم، امام صادق علیه السلام این خبر را به من دادند.

امام صادق علیه السلام این گونه از اعمال شیعیان خود آگاه بودند. بدین ترتیب، داودبن کثیر رقّی، شاهد بودنِ امام زمانش را نسبت به اعمال خود چشید و به بیان دیگر امام علیه السلام را به وصف «شاهد» شناخت.

مسلّماً عمق معرفت او با کسی که این داستان را می شنود، بسیار تفاوت دارد و قطعاً این اختلاف در عمق معرفت، در اعتقاد او هم مؤثّر است. احتمالاً داود تا آخر عمر، در کوچکترین عمل خویش، همواره امام صادق علیه السلام را شاهد و گواه می دید و سعی می کرد که همه اعمالش مورد رضای ایشان باشد.

ولی کسانی که توفیق چشیدن این وصف امامشان را نیافته اند، با مطالعه سیره ائمّه پیشین علیه السلام و روایات ایشان، می توانند از راه شنیدن، معرفت غیابی نسبت به شاهد بودن امام زمان خویش پیدا کنند و همواره خود را در حضور او بداند و معتقد5.

ص: 216


1- وسائل الشّیعه/ ج 11/ ص 390/ ح15.

باشند که امام علیه السلام نه تنها روزهای دوشنبه و پنج شنبه، بلکه همیشه و در هر شب و روز، شاهد بر اعمال او هستند. در این زمینه، به داستانی درباره امام رضا علیه السلام توجّه می کنیم:

عبدالله بن ابان، روغن فروشی بود که مدّتی خدمت امام رضا علیه السلام مجاور شده بود. او یک بار که به محضر ایشان شرفیاب شد، عرض کرد: برای خود و خانواده ام از شما التماس دعا دارم.

فقال: أ وَ لَستُ أفعَلُ؟! اِنَّ اَعمالَکُم لَتُعرَضُ علیَّ فی کلِّ یومٍ و لَیلَةٍ.

حضرت علیه السلام فرمودند: آیا من این کار را نمی کنم؟ (فکر می کنی من شما را دعا نمی کنم؟!) همانا اعمال شما در هر روز و شب بر من عرضه می شود. عبدالله گفت: پذیرفتن این مطلب برای من سنگین آمد.

فقال لی: أما تَقرَأُ کِتابَ اللهِ عَزَّوجَلَّ: «و قُل اعمَلُوا فَسَیریَ اللهُ عَمَلَکُم و رَسُولُه و المُؤمُنونَ».(1)

قال: هُوَ و اللهِ علیُّ بنُ ابی طالبٍ علیه السلام.

حضرت فرمودند: آیا در کتاب خدای عزّوجلّ نمی خوانی: «و بگو عمل کنید که خدا و رسولش و مؤمنان عمل شما را می بینند». فرمودند: قسم به خدا منظور از «مؤمنان»، علی بن ابی طالب علیه السلام است.

عبدالله بن ابان، با وجود این که مدّتی مجاور امام علیه السلام بوده، ولی هنوز ایشان را به این وصفشان نشناخته بود. از این رو، وقتی حضرت برای او توضیح می دهند که من هر روز و شب اعمال شما را دیده، برایتان اعمال می کنم، تعجّب کرد و پذیرش مطلب برایش سنگین آمد. امام علیه السلام ناچار برای او از قرآن دلیل آوردند و سپس یکی از مصادیق «مؤمنون» را که «امیرمؤمنان» علیه السلام است، معرّفی فرمودند.

ناگفته نماند که احادیث مربوط به عرضه اعمال بر پیامبر و ائمّه علیهم السلام که بعضی دو روز در هفته و بعضی هر صبح و شام را معیّن کرده اند، با یکدیگر تعارضی ندارند؛5.

ص: 217


1- وسائل الشّیعه/ ج 11/ ص 387/ ح5.

چون هر دو صورت آن امکان پذیر است و پذیرفتن یک گروه از روایات، مانع از قبولِ دسته دیگر نیست. احتمال دارد که نحوه عرضه اعمال در این دو صورت، با یکدیگر متفاوت باشد.

علاوه بر این، طبق احادیث، اعمال بندگان بر همه اهل بیت علیهم السلام عرضه می شود. عمل «عبدالله بن ابان»، نه فقط به امام رضا علیه السلام که امام زمان او بودند، بلکه بر همه امامان علیهم السلام عرضه می شد. امام باقر علیه السلام در مورد آیه «اعملوا فسیری الله... والمؤمنون» فرمودند:

ما مِن مُؤمِنٍ یَمُوتُ ولا کافرٍ، فَیُوضَعَ فی قَبرِهِ، حتّی تُعرَضَ عَمَلُهُ علی رَسولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم و علی علیٍّ عَلَیه السَّلامُ فَهَلُمَّ جَرّاً، اِلی آخِرِ مَن فَرَضَ اللهُ طاعَتَهُ علی العباد.(1)

هیچ مؤمن و کافری نمی میرد که در قبرش گذاشته شود، مگر این که کارهایش به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیه السلام- تا آخرین کسی که خدا اطاعتش را بر بندگان واجب کرده است- عرضه می شود.

امام شناس کسی است که معتقد باشد امام علیه السلام شاهد و ناظر بر اوست. وقتی کسی این وصف امام علیه السلام را شنید، نباید مانند وقتی باشد که نشنیده است. او باید با اعتقاد به این صفت، امام علیه السلام را بشناسد. مسلّماً اگر امام شناس شد، نحوه عملکرد او باید متأثر از معرفتش باشد.

کسی که خدای عزّوجلّ و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین و امامان خود علیهم السلام را شاهد بر اعمال خویش می داند و به این معرفت خود اعتقاد دارد، چگونه می تواند در اعمالش بی دقّتی و سهل انگاری کند؟!

با نقل داستان دیگری از امام رضا علیه السلام، از خدای عزّوجلّ درخواست می کنیم که معرفت ما را نسبت به امام علیه السلام عمیق تر فرماید:

موسی بن سیّار می گوید: من همراه حضرت رضا علیه السلام بودم که به دیوارهای شهر طوس رسیدیم. صدای شیون و ناله ای را شنیدم. دنبال صدا رفتم تا به8.

ص: 218


1- بصائر الدّرجات/ جزء 9/ باب 5/ ح 8.

جنازه ای برخورد کردم. در همین حال دیدم مولایم علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام از اسب خویش پیاده شد، به سوی جنازه رفت، آن را بلند کرد. و چنان که برّه به مادر خود می چسبد، خود را به آن جنازه چسبانید و به من فرمود:

یا موسی بنَ سَیّار! مَن شَیَّعَ جِنازَةَ وَلیٍّ مِن اَولیاءِنا خَرَجَ مِن ذُنُوبِهِ کَیَومٍ وَلَدَتهُ اُمُّه لا ذَنبَ عَلَیه.

ای موسی بن سیار! هر که در تشییع جنازه یکی از دوستان ما شرکت کند، از گناهان خود پاکیزه می شود، همانند روزی که از مادر متولّد شده است.

همین که جنازه را نزدیک قبر بر زمین نهادند، دیدم که امام علیه السلام به طرف آن رفتند. و مردم را کنار زدند، تا خود را به جنازه رساندند. آن گاه دست مبارک خود را بر سینه او نهادند و فرمودند:

یا فلانَ بنَ فلانٍ أبشِر بِالجَنَّةِ فلا خَوفَ عَلَیکَ بَعدَ هذه السّاعة.

ای فلانی پسر فلانی! تو را به بهشت مژده باد. بعد از این لحظه دیگر وحشت و ترسی برای تو نیست!

عرض کردم: فدایت شوم، آیا شما این شخص را می شناسید، در حالی که قسم به خدا تاکنون قدم به این سرزمین نگذاشته بودید؟! امام علیه السلام فرمودند:

یا مُوسَی بنَ سیّارٍ! اَما عَلِمتَ اَنّا معاشِرَ الأئِمَّةِ تُعرَضُ عَلَینا اعمالُ شیعتِنا صَباحاً و مَساءً! فما کانَ مِنَ التَّصیرِ فی أعمالِهِم سَأَلنَا اللهَ تعالی الصَفحَ لِصاحِبِه و ما کانَ مِنَ العُلُوِّ سَأَلنَا اللهَ الشُّکرَ لِصاحِبِه.(1)

ای موسی بن سیّار! آیا نمی دانی که اعمال و رفتار شیعیان ما، در هر صبح و شام، بر همگی ما امامان عرضه می شود؟ آن گاه اگر تقصیری در رفتار آن ها باشد، از خداوند می خواهیم که از سر تقصیرشان درگذرد. و اگر کار خوبی داشته باشند، از خداوند می خواهیم که از آن ها قدردانی فرماید.

از این حدیث می توان فهمید که عرضه اعمال بر امامان علیهم السلام چه بشارت بزرگی به دوستان و شیعیان ایشان است. اگر امام علیه السلام برای آمرزش گناهان کسی طلب مغفرت9.

ص: 219


1- بحارالانوار/ ج49/ ص 98 و 99.

کنند، امید است که خداوند به آبروی ایشان از سر تقصیر آن فرد بگذرد.

بنابراین شاهد بودن ائمّه علیهم السلام بر اعمال و رفتار انسان، از طرفی ممکن است باعث خجالت و بی آبرویی او گردد (در صورتی که گناهانی مرتکب شده باشد). ولی از طرف دیگر سبب امیدواری است؛ چون رحمت واسعه الهی برای او دست به دعا بلند می کند و برای گناهانش از خداوند طلب عفو می کند.

بدین ترتیب باید بدانیم که گناهان ما تا چه اندازه ممکن است دل های پاک پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت ایشان علیهم السلام را به درد آورد. به همین سبب، تا جایی که می توانیم، باید از معاصی پرهیز کنیم.

بشارت دیگری که نمونه ای از آن در این حدیث بیان شد، حاضر شدن امام علیه السلام بر سر جنازه دوستانشان است. این وعده زیبا در داستان یک امام شناس واقعی که در زمان امامت حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام می زیست، ذکر شده است. ایشان یک خانم باتقوا به نام «شطیطه» بود که در شهر نیشابور زندگی می کرد و تا هنگام مرگ، توفیق دیدار امام زمانش را نداشت.(1)

مردم نیشابور یکی از شیعیان مورد اعتماد خود را که «محمّدبن علی نیشابوری» نام داشت، انتخاب کردند تا وجوهات آن ها را نزد امام علیه السلام ببرد. مجموع این اموال سی هزار دینار (طلا) و پنجاه هزار درهم (نقره) و یک مقدار لباس بود. شطیطه هم یک درهم صحیح و سالم با یک تکّه لباس دست دوز نو به ارزش چهار درهم آورد و هنگام پرداخت آن ها گفت: «اِنّ اللهَ لا یَستحیی مِنَ الحقِّ»(2) همانا خداوند از حق حیا نمی کند (خجالت نمی کشد).

محمّدبن علی می گوید: من (برای این که پول شطیطه با آن همه پول اشتباه نشود) درهم او را قدری خم کردم. وقتی در بغداد خدمت امام هفتم علیه السلام رسیدم، حضرت به من- بدون آن که سختی بگویم- فرمودند: درهم شطیطه و پول های فلان کس و).

ص: 220


1- مزار این بانوی با ایمان و متّقی اکنون در شهر نیشابور محلّ زیارت دوستان و ارادتمندان به اهل بیت علیهم السلام است.
2- اشاره است به آیه شریفه: «واللهُ لا یستحیی من الحقّ» (احزاب/ 53).

لباس های آن دو برادر اهل بلخ را بیاور! بقیّه اموال را نپذیرفتند. آن گاه که درهم شطیطه و لباس او را گرفتند، فرمودند: «اِنَّ اللهَ لا یستحیی من الحقّ»!

سپس به ابوجعفر محمّدبن علی نیشابوری فرمودند: به شطیطه سلام مرا برسان و این کیسه را به او بده- چهل درهم پول در آن بود- سپس اضافه کردند: من یک تکّه از کفن های خود را که پنبه آن از منطقه صیدا- متعلّق به حضرت فاطمه علیها السلام- است و خواهرم حلیمه دختر حضرت امام صادق علیه السلام آن را بافته است، برای شطیطه هدیه فرستادم. بعد فرمودند: به او بگو: از وقتی که این پارچه (کفن) و آن پول ها به دستش می رسد (روز بازگشت محمّدبن علی به شهر نیشابور)، نوزده روز زنده می مانی! پس شانزده درهم از آن پول ها را خرج خودت کن و بیست و چهار درهم بقیّه را از طرف خودت و آن چه بر عهده داری، صدقه بده و من خودم بر (جنازه) تو نماز می خوانم. پس ای ابوجعفر، هر وقت که (در نیشابور) مرا دیدی، به روی من نیاور، این کار برای حفظ خودت بهتر است.

وقتی محمّدبن علی به نیشابور برگشت، مشاهده کرد همه کسانی که امام علیه السلام اموالشان را بازگردانده بودند، از اعتقاد صحیح به امامت، برگشته اند، ولی شطیطه انحرافی پیدا نکرده است. سلام امام علیه السلام را به او رساند و کیسه پول ها و لباس هدیه شده را به او داد. شطیطه درست همان مدّت زمانی که امام علیه السلام فرموده بودند (نوزده روز) زنده بود و آن گاه که وفات کرد. محمّدبن علی، امام هفتم علیه السلام را سوار بر شتر خودشان (در نیشابور) دید.

حضرت وقتی از کار تدفین و نماز بر جنازه شطیطه فارغ شدند، سوار شترشان شدند و محلّ را ترک فرمودند. در همان حال به او فرمودند: به دوستان خود سلام مرا برسان و به ایشان بگو:

إنّی و مَن یَجری مَجرایَ مِنَ الأَئِمَّةِ لابُدَّ لَنَا مِن حُضُورِ جَنائِزِکُم فی أیِّ بَلَدٍ کُنتُم، فَاتَّقُوا اللهَ فی اَنفُسِکُم.(1)5.

ص: 221


1- بحارالانوار/ ج48/ ص 73 تا 75.

ما امامان، بر خود لازم می دانیم که بر جنازه های شما- در هر سرزمینی که باشید- حاضر شویم. پس در مورد خودتان تقوای الهی را پیشه نمایید.

ویژگی شطیطه که این چنین مورد لطف و عنایت امام زمانش قرار گرفت، این بود که به وظیفه دینی و شرعی خود پای بند بود و در مسیر امام شناسی هم ذرّه ای انحراف نداشت. کسانی که در زمان غیبت امام زمان علیه السلام از توفیق دیدار ایشان محروم هستند، با معرفت صحیح امام علیه السلام و عمل به تکالیف شرعی خویش (خصوصاً رعایت حرام و حلال در امور مالی) می توانند امیدوار به عنایت خاصّ ایشان در حقّ خود باشند.

جمله آخر حدیث، هشداری است به همه شیعیان ائمّه علیهم السلام، که با داشتن پیشوایانی چنین دلسوز و مهربان، کاری نکنند تا ایشان را از خود رنجیده خاطر و ناراحت کنند. ضمناً توجّه داشته باشند این مژده شامل حال کسانی می شود که با ولایت و محبّت اهل بیت علیهم السلام از دنیا برود و اگر کسی چنین حالی دارد، باید مراقب باشد که به خاطر انجام گناهان از این نعمت بزرگ محروم نگردد. هیچ کس از دوستداران ایشان نمی تواند مطمئن باشد که تا لحظه مرگ در اعتقاد خویش ثابت قدم خواهد ماند.

بدین ترتیب اگر ما واقعاً شاهد بودن امام علیه السلام را باور کنیم، در اعمالمان اثر بسزایی دارد. اهمیّت و ارزش این معرفت و باور قلبی و درک نعمت بودن آن، وقتی بر انسان آشکار می شود که دیگر فرصت عمل به پایان رسیده است و این شاهدان روی زمین، برای آخرین بار، هنگام مرگ در قبر، پرونده انسان را مرور می فرمایند. پس خوب است که تا فرصتی باقی است، قدر این نعمت دانسته شود.

اکنون که عصر امامت حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه می باشد، ایشان بر اعمال و رفتار همه شیعیان و دوستانشان شاهد و ناظر هستند. اکنون بیش از 1160 سال است که اعمال امّت بر ایشان عرضه می شود.

با توجّه به این که مدّت امامت ایشان تاکنون، بیش از چهار برابر(1) دوره امامتد.

ص: 222


1- از ابتدای امامت امیرالمؤمنین علیه السلام تا سال 260 هجری قمری که امام حسن عسکری علیه السلام به شهادت رسیدند، 250 سال مدّت امامت یازده معصوم علیهم السلام بوده است، در حالی که امامت حضرت مهدی روحی و ارواح العالمین له الفداء تاکنون (1427 ه-.ق) 1167 سال می باشد.

سایر ائمّه علیهم السلام بوده، تعداد مأمومین ایشان از امامان قبلی علیهم السلام بیش تر است. خوب است کمی تأمّل کنیم که ایشان در این مدّت طولانی، شاهد و ناظر بر چه اعمالی از امّت خود بوده اند؟!

برای این که شاهد بودن امام علیه السلام بیش تر روشن شود، باید متذکّر شویم که ایشان نه تنها از اعمال بیرونی (جوارحی) افراد، بلکه از نیّت های قلبی (جوانحی) آن ها نیز آگاه می باشند. اگر کسی یک بار از غربت امام زمان علیه السلام غمگین شود، این حال قلبی او به امام علیه السلام عرضه می شود. از طرفی اگر- خدای نکرده- دل های شیعیان لحظه ای از ایشان فاصله بگیرد و به فکر گناه آلوده شود، از آن هم مطّلع می شوند. خلاصه، هیچ فکر ذهنی و خطور قلبی نیست، مگر این که ایشان نسبت به آن آگاه هستند.

اگر ما امام زمان علیه السلام را این گونه شاهد اعمال خود بدانیم، از کارهای زشت خود شرم می کنیم و متوجّه می شویم که با این همه لطف و عنایت حضرت، چقدر در ادای حقّ ایشان کوتاهی کرده ایم. اگر با وجود این معرفت، به وصف شاهد بودن امام علیه السلام اعتقاد پیدا نکنیم و با جان و دل تسلیم آن نشویم، در حقیقت کفران نعمت ایشان را کرده ایم.

8- ساقی تشنگان

امام رضا علیه السلام در توصیف امام علیه السلام فرموده اند:

الإمامُ الماءُ العَذبُ عَلَی الظَّماءِ و الدّالُّ عَلَی الهُدی و المُنجی مِنَ الرَّدی.(1)

امام علیه السلام آب گوارا در حال تشنگی و دلالت کننده بر هدایت و نجات دهنده از سختی های هولناک است.

این صفات امام علیه السلام- هم چون بقیّه اوصاف- چشیدنی است. تا انسان تشنه نباشد،1.

ص: 223


1- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب نادر جامع فی فضل الامام/ ح 1.

شیرینی و گوارایی آب را نمی تواند بچشد. خوشا به حال کسی که تشنه هدایت امام علیه السلام باشد؛ در آن صورت می تواند از دست مبارک امام علیه السلام سیراب شود.

اهل بیت علیهم السلام نجات دهنده از سختی ها هستند (المُنجی من الرَّدی) و انسان را از سختی های هولناک که با سقوط در آن هلاک می شود، نجات می دهند. از این رو، به حکم عقل، انسان باید در سختی ها، به دامان ایشان متمسّک شود و از آن ها کمک بخواهد. کسی که امام علیه السلام را به این صفت بشناسد، اگر در مشکلات، به کسی غیر از ایشان امید ببندد، کفران نعمت کرده است و اگر در این صورت به هلاکت افتد، خود مقصّر است. امّا هرکس که به در خانه ایشان رفته، طلب یاری کند، نجات می یابد:

من اَتاکم نَجی.(1)

هرکس نزد شما آید، نجات می یابد.

برای این که روشن شود امام علیه السلام تشنگان هدایت را چگونه سیراب می کنند و به چه صورت راه هدایت را به ایشان می نمایانند، نمونه ای از دستگیری امام صادق علیه السلام از یک تشنه هدایت را از قول ابوبصیر صحابی وفادار حضرت صادق علیه السلام نقل می کنیم:

جناب ابوبصیر می فرماید: همسایه ای داشتم که از مأموران دولت و اهل حرامخواری بود (جزو ایادی سلطان ظالم بود)، شراب می خورد و مرا اذیّت می کرد. چند بار از او خواستم که دست از اذیّت من بردارد، ولی فایده نکرد. یک بار که به او اصرار کردم گفت: فلانی! من آدم دردمند و گرفتاری هستم، ولی تو سالم و (از لحاظ روحی) تندرست هستی. اگر مرا به مولایت معرّفی کنی، امید دارم که خدا به وسیله تو، مرا نجات دهد!

ابوبصیر می گوید: این سخن او به دلم نشست. وقتی خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، حال او را بیان کردم. حضرت فرمودند: وقتی به کوفه رفتی، او به دیدنت می آید. به او بگو: جعفربن محمّد برایت پیغامی فرستاده است: «روالی که در زندگی پیش گرفته ای رها کن، من برای تو نزد خدا بهشت را ضمانت می کنم» (أضمِنُ لک عَلَی اللهِ الجنَّةَ).9.

ص: 224


1- از عبارات زیارت جامعه/ بحارالانوار/ ج102/ ص129.

ابوبصیر می گوید: وقتی به کوفه برگشتم، همان شخص به دیدنم آمد، در حالی که عدّه دیگری هم آمده بودند. وقتی منزل من خلوت شد، به او گفتم: وضع شما را به عرض امام رساندم. حضرت فرمودند: به او سلام برسان و بگو آن روالی که تاکنون داشته رها کند، من برای او نزد خدا بهشت را ضمانت می کنم. او گریه اش گرفت، و پرسید: تو را به خدا! خود حضرت چنین چیزی به تو فرمودند؟ قسم خوردم که این کلام را حضرت به من فرمودند. پس گفت: کافی است، و رفت.

پس از چند روز کسی را سراغ من فرستاد و مرا به خانه اش دعوت کرد. وقتی به در خانه اش رسیدم، دیدم بدون لباس پشت در ایستاده است و می گوید: ابابصیر! از هر چه در خانه داشتم (که حرام بود) بیرون آمدم، و الآن لباس ندارم که بپوشم.

ابوبصیر می گوید: رفتم و از دوستان و آشنایان برایش لباس تهیّه کردم. چند روز بیش نگذشت، تا این که کسی را سراغ من فرستاد که: من مریض شده ام. رفتم. دیدم مریض است و این مرض موجب فوتش شد. من در این ایّام، مرتّب به او سر می زدم و رسیدگی می کردم. یک بار که به دیدنش رفته بودم، در آاخرین روزهای حیات و در حال احتضار بود. دیدم از حال رفت و بی هوش شد. بعد به هوش آمد و به من گفت:

یا أبابَصیرٍ قَد وَفی صاحِبُکَ لَنا.

ای ابابصیر! مولای تو، به عهدش وفا کرد و بعد از دنیا رفت.

ابوبصیر می گوید: من به حج رفتم. در مدینه خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و اجازه ورود خواستم. همین که داخل شدم، هنوز یک پایم بیرون و پای دیگرم داخل خانه بود که حضرت فرمودند:

یا اَبابصیرٍ قد وَفینا لِصاحِبِک.(1)

ای ابوبصیر! ما به وعده خود در حقّ دوستت وفا کردیم.

در این قضیّه، می بینیم فرد گناهکاری که اهل شرابخواری و آزار و اذیّت و غرق در5.

ص: 225


1- بحارالانوار/ ج47/ ص145.

حرام بود، و بر لبه پرتگاه هلاکت قرار گرفته بود، چگونه با لطف خدا، بر بیچارگی خودش واقف گشته و فهمیده که از چه کسی باید کمک بخواهد. آن گاه با توسّل به امام زمانش، به دست ساقی تشنگان هدایت، به مسیر صحیح راه یافته و این اوصاف امام علیه السلام را چشیده است.

آن چه همسایه ابوبصیر از منجی و هادی بودن امام علیه السلام فهمید، معرفت عمیقی نسبت به امام علهی السلام برایش به ارمغان آورد. اعتقاد او به این اوصافی که چشید، شکر قلبی نسبت به این نعمت ها را محقّق می سازد. شنیدن این اوصاف هم، امام علیه السلام را به ما معرّفی می کند. اگر ایشان را به عنوان منجی و ساقی هدایت شناختیم، موظّف هستیم که به آن معتقد شویم؛ وگرنه، مرتکب کفران نعمت گشته ایم.

9- رفیق مونس

امام رضا علیه السلام در معرّفی امام علیه السلام فرمودند:

الإمامُ الاَنیسُ الرَّفیقُ.(1)

امام رفیق مونس است.

اگر کسی با امام علیه السلام دوستی کند، ایشان رفییق خوبی برای او خواهند بود. اگر انسان این رفاقت را بچشد، شیرینی و گوارایی آن را می یابد. در سیره ائمّه علیهم السلام می خوانیم کسانی که با امام زمانشان رفات کرده اند، به خیر دنیا و آخرت دست یافته اند. به عنوان نمونه در سیره امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است:

هشام بن حکم می گوید: یکی از اشراف اهل کوهستان، وضع مالی خوبی داشت و هر سال حج به جا می آورد. هر وقت که می خواست به حج برود، در مدینه مهمان امام صادق علیه السلام می شد. با حضرت رفیق شده بود. حضرت هم با لطف خود، یکی از خانه هایی را که در اختیارشان بود، به او واگذار می کردند، و او در مدینه مهمان حضرت بود. یک سال مراسم حجّ او طولانی شد. و چون می خواست مزاحمت زیادی برای امام علیه السلام ایجاد نکند، ده هزار درهم1.

ص: 226


1- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب نادر جامع فی فضل الامام و صفاته/ ح1.

به ایشان داد، و از حضرت خواست که برایش خانه ای تهیّه کنند و خودش عازم حج شد.

در برگشت، خدمت حضرت رسید و عرض کرد: فدایتان شوم، برای من خانه خریدند؟ حضرت فرمودند: بلی، و برگه ای را به دست او دادند. در آن نوشته شده بود:

بسم الله الرّحمن الرّحیم. هذا ما اشتَری جعفرُبنُ محمّدٍ لِفُلانِ بنِ فُلانٍ الجَبَلیّ، اشتَری له داراً فی الفِردَوسِ: حَدُّها الاوّلُ رسولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم، و الحَدُّ الثانی امیرُالمُؤمنینَ علیه السلام و الحَدُّ الثالثُ الحَسَنُ بنُ عَلٍّی علیهما السلام، و الحدُّ الرابعُ الحُسَینُ بنُ علٍّی علیهما السلام.

به نام خداوند بخشاینده مهربان. این است آن چه جعفربن محمّد برای فلانی پسر فلانی اهل کوهستان خریده است: «برای او خانه ای در بهشت خریده که یک همسایه اش پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و یک طرفش امیرالمؤمنین علیه السلام و سوی دیگرش امام حسن علیه السلام و طرف چهارم آن امام حسین علیه السلام است». سند را دست او دادند. مرد آن را خواند و گفت: خدا مرا فدای شما گرداند. راضی شدم.

حضرت فرمودند: من پول تو را بین فرزندان امام حسن و حسین علیهما السلام تقسیم کردم، امیدوارم که خدا این را بپذیرد و ثواب تو را بابت این کار، بهشت قرار دهد.

مرد کوهستانی به سوی شهر خویش رفت. و سند را با خودش برد، تا هنگام مرگش فرا رسید و به بیماری مرگ افتاد. نزدیکان خود را جمع کرد و آن ها را قسم داد که سند را با او دفن کنند. آن ها هم به توصیه او عمل کردند و سند را با او دفن کردند. فردا صبح که سر قبرش آمدند، دیدند سند روی قبر است و روی آن نوشته شده:

وَفی لی واللهِ جعفرُبنُ محمّدٍ علیهما السلام بما قال.(1)

قسم به خدا جعفربن محمّد علیهما السلام به آن چه که فرموده بود وفا کرد.4.

ص: 227


1- بحارالانوار/ ج47/ ص134.

آگاهی از این حقایق، این اعتقاد را به ما می دهد که اگر کسی زندگی و نعمت های آن را با امام زمانش معامله کند، چیزی نصیب او می شود که انتظار آن را هم نداشته است.

هرکس طعم دوستی با امام علیه السلام را بچشد، می فهمد که این مونس رفیق، بهترین نعمت ها را برای دوستش فراهم می سازد. مسلّماً بی اعتقادی به این صفت و از دست دادن این مونس مهربان، انسان را از سعادت بزرگی محروم می سازد.

10- پدر دلسوز، برادر وفادار و مادر مهربان

امام رضا علیه السلام در ادامه فرمایش خود در معرّفی امام فرموده اند:

الامام... الوالِدُ الشَّفیقُ و الاَخُ الشَّقیقُ و الأُمُّ البَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغیر.(1)

امام... پدر دلسوز و (از جهت تکیه گاه بودن هم چون) برادر دو قلو و مادر دلسوز نسبت به بچّه کوچک است.

با توضیح هریک از این صفات، معرفت انسان نسبت به امام علیه السلام ابعاد وسیعتری پیدا می کند.

یک پدر دلسوز در مقابل فرزند خود احساس مسئولیّت می کند و نگران اوست. پدر، بیش از آن که به فکر راحتی خود باشد، به آسایش فرزندش می اندیشد. می کوشد تا بهترین امکانات را برای او فراهم کند و در مقابل زحمتی که می کشد، هیچ توقّعی ندارد.

در واقع پدر و مادر به فرزندشان «احسان» و لطف می کنند؛ یعنی بدون هیچ چشم داشتی برای او زحمت کشیده، انتظار تلافی و جبران از او ندارند و از احسان و محبّت به فرزند خود لذّت می برند.

پدر و مادر، با دیدن آسایش فرزندشان خوشحال می شوند. چه بسا لذّتی که آن ها از خوشی فرزندشان می برند، بیش تر از خود فرزند باشد. اگر شاهد موفقیّت او در هر موردی مثل درس، اخلاق، تقوا، امام شناسی و ... باشند، واقعاً شادمان می شوند. و از این که فرزندشان پیشرفت کند و به منزلتی دست یابد، احساس سعادت می کنند و1.

ص: 228


1- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب نادرٌ جامعٌ فی فضل الامام و صفاته/ ح1.

حاضر هستند برای پیشرفت او هر زحمتی را متحمّل شوند.

در مقابل، اگر خدای ناکرده یک نقیصه یا عیب و مشکلی برای فرزند پیدا شود، حقیقتاً آن را مشکل خودشان می دانند. هیچ گاه پدر و مادری بیماری فرزندشان را با خود بی ارتباط نمی دانند، بلکه بیمار شدن فرزند، به اندازه بیماری خودشان و یا حتّی بیش تر از آن، باعث ناراحتی شان می شود. به خصوص اگر فرزندشان کوچک و ضعیف باشد، در مقابل ناراحتی او چه بسا بی تاب شوند.

جالب این جاست که حتّی وقتی فرزندشان بزرگ می شود و به مرحله تشکیل خانواده و فرزند داشتن می رسد، باز هم پدر و مادر با نگرانی، نسبت به او احساس مسئولیّت می کنند.

این حالت پدر و مادر، برخاسته از محبّت قلبی آن هاست. منطق محبّت، منطق خاصّی است که تاکسی اهل آن نباشد، آن را نمی فهمد. اگر کسی پدر یا مادر نباشد، نمی تواند احساس آن ها را نسبت به فرزندشان درک کند.

از طرفی خطای فرزند، موجب ناراحتی پدر و مادر می شود. آن ها در مقابل دیگران، خود را مسئول رفتار فرزندشان می دانند؛ حتّی اگر مجبور به تنبیه او گردند.

به عنوان مثال، اگر بچّه در مدرسه کار خلافی انجام دهد و به شکلی خبر آن به پدر و مادر برسد، آن ها بسیار ناراحت و از رفتار فرزندشان خجالت زده می شوند. قطعاً هیچ پدر و مادری در اوّلین برخورد با اولیای مدرسه، نمی گویند که رفتار او به ما ارتباطی ندارد و هرکاری می خواهید با او بکنید. بلکه معمولاً با شرمندگی مقابل مسئولین مدرسه ایستاده، حتّی سرشان را پایین می اندازند و عذرخواهی می نمایند.

توجّه داریم که فرزند خطاکرده، ولی پدر عذر می خواهد؛ چون فرزند منسوب به پدر است!

پس یکی از خصوصیّات پدر دلسوز یا مادر مهربان، این است که نسبت به کارهای خوب و یا ناشایست فرزند خود، احساس مسئولیّت می کند و گناهان او را به گردن می گیرد. امام علیه السلام هم حقیقتاً پدر دلسوز امّت خود هستند، از گناهان شیعیان بسیار آزرده می شوند و خطاهای آن ها را منسوب به خود می دانند.

ص: 239

یکی از دلایل استغفار و توبه معصومین علیهم السلام که خود را نزد خداوند، گناهکار و مقصّر می دانند، گناهان شیعیان آن هاست.(1) در قرآن و سنّت نمونه هایی از این مطلب یافت می شود. به عنوان مثال، در ابتدای سوره فتح می خوانیم:

(اِنّا فَتَحنا لَکَ فَتحاً مُبیناً. لِیَغفِرَ لَکَ اللهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ و ما تَأَخَّرَ)

(ای پیامبر) ما برای تو، فتح آشکار قرار دادیم، تا خدا گناهان گذشته دور و نزدیک تو را ببخشاید.

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که معصوم بودند، نه تنها از گناه بلکه از ترک اولی هم مصون بودند. پس منظور از بخشوده شدن ایشان چیست؟ امام هادی علیه السلام به این سؤال پاسخ روشنی داده اند:

عن أبی الحسن الثالث علیه السلام: أنه سُئِلَ عَن قَولِ اللهِ لِیَغفِرَ لَکَ اللهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ و ما تَأَخَّرَ. فقال علیه السلام: و أیُّ ذَنبٍ کانَ لِرَسولِ اللهِ مُتَقَدِّماً أو مُتَأخِّراً؟ و اِنما حَمَّلَهُ اللهُ ذُنُوبَ شیعَةِ عَلٍّی علیه السلام مِمَّن مَضی مِنهُم و مَن بَقِی، ثُمَّ غَفَرها اللهُ له.(2)

درباره سخن پروردگار که به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «برای این که خداوند گناهان گذشته دور و نزدیک تو را ببخشاید» از امام هادی علیه السلام سؤال شد. حضرت فرمودند: پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چه گناهی در گذشته دور و نزدیک داشته است؟ (یعنی انسان گناهی نداشته اند). جز این نیست که خداوند گناهان شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام را- چه آن هایی که گذشتند و چه آن ها که ماندند- بر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بار کرد. و سپس آن ها را برای حضرتش بخشود.9.

ص: 230


1- شاید وجه دیگر استغفار معصومین علیهم السلام این باشد که ایشان، خود را به جهت عجز از شکر نعمت پروردگار، گناهکار می دانند و از خدا طلب بخشایش می نمایند. مسأله شکر نعمت، از نظر ایشان آن قدر با اهمیّت است که محور عبادت های آن هاست؛ چون عبادت ایاشن از نوع عبادات تجّار به طمع ثواب و بهشت و یا عبادت بردگان از ترس آتش و عقاب نیست، بلکه خدا را عبادت می کنند تا بتوانند شکر او را به جای آورند. با وجود آن همه عبادات، باز در انجام شکر الهی خود را مقصّر می دانند. و چه بسا که این تقصیر خود را گناه بدانند و از آن استغفار کنند.
2- تفسیر کنز الدّقائق/ ج12/ ص269.

مگر پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گناهی داشته اند که مربوط به گذشته های دور یا نزدیک باشد؟!

آن چه بر پشت ایشان سنگینی می کرده چیزی جز گناهان شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام(1) نبوده است. حضرت این سنگینی را احساس می کرده اند، که از خدای غفّار، درخواست عفو و بخشایش نموده اند.

شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام منسوب به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هستند. بنابراین همان طور که پدر از خطای فرزندش ناراحت شده، طلب بخشایش می کند، آن حضرت نیز از گناهان شیعه استغفار می کرده اند. از طرف پدر و مادر با دیدن خطای فرزندشان بسیار ناراحت می شوند؛ تا آن جا که ممکن است فرزند را تنبیه کنند و او را از خود برانند و یا با او حرف نزنند. ولی بعد از مدّتی خودشان- زودتر از فرزند- مایل می شوند که با او ارتباط برقرار کرده، آشتی کنند. حتّی منتظر بهانه ای می شوند که او را ببخشایند.

ائمّه علیهم السلام نیز نسبت به شیعیان گناهکار همین وضعیّت را دارند. اگر گاهی یکی از آن ها را از خود برانند، از فاصله گرفتن او با خودشان ناراحت هستند و از خدا برای او طلب مغفرت می کنند.

این حالت، مقتضای «الوالد الشّقیق» بودن آن امام همام است. در زیارت آل یس به امام عصر علیه السلام این گونه سلام می کنیم:

السَّلام علیکَ حینَ تَحمَدُ و تَستَغفِرُ.(2)

سلام بر تو هنگامی که (خداوند را) سپاس می گویی و (از او) طلب مغفرت می نمایی.

وقتی که امام زمان علیه السلام دست به دعا بلند نموده اند و برای ما شیعیان گناهکار از خدا طلب مغفرت می نمایند، به ایشان سلام می کنیم. اگر ما توجّه کنیم که در حالی به امام زمانمان سلام می کنیم که حضرتش به خاطر گناهان ما، در پیشگاه خدای مهربان- در6.

ص: 231


1- در روایات، فقط شیعیان علیّ بن ابی طالب علیه السلام ذکر شده است؛ چرا که تنها آن ها رابطه فرزندی و پدری را با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برقرار نگه داشته اند. گناه کسانی که زیر چتر ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام نرفته اند، به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ربطی ندارد.
2- احتجاج طبرسی/ ج2/ ص 316.

حال شرمساری و سر به زیر افکنده- طلب عفو می نمایند، حال دیگری پیدا می کنیم. اگر ما دوستدار این پدر مهربان و برادر وفادار باشیم، نمی توانیم خجلت ایشان را به جهت کارهای زشت خود، تحمّل کنیم.

راستی امام عصر علیه السلام تا چه اندازه باید به خاطر کارهای بد شیعیانشان در پیشگاه الهی احساس شرمندگی کنند؟! به همین جهت است که ائمّه اطهار علیهم السلام از شیعیان خود خواسته اند که:

کُونُوا دُعاةً الی اَنفُسِکُم بِغَیرِ اَلسِنَتِکُم، و کُونُوا زَیناً و لا تَکُونُوا شَیناً.(1)

(مردم را) با غیر زبان هایتان به سوی (مذهب) خود دعوت کنید. و (برای ما) زینت (مایه آبرومندی) باشید و مایه ننگ نباشید.

کارهای خوب فرزند، باعث افتخار و سربلندی پدر و مادر، و خطاهای او باعث سرافکندگی و ننگ آن ها می شود.

لطف پدرانه امام علیه السلام بر سر شیعیان سایه افکنده است، ولی متأسّفانه اغلب ایشان از این فضل الهی غافل هستند. امام عصر ارواحنا فداه محبّت پدرانه خود را در هر زمان دارند، ولی آیا فرزندان در مقابل این پدر دلسوز به وظیفه خود عمل می کنند؟!

آن حضرت، نه تنها «پدر دلسوز» امّت، بلکه پدری هستند که از عواطف و احساسات مادرانه هم برخوردار هستند. امام رضا علیه السلام امام را مادر نیکوکار به بچّه کوچک (بِالوَلَدِ الصَّغیرِ) معرّفی فرموده اند.

علاقه و محبّت مادر به بچّه کوچک، بسیار روشن است و بالاترین مظهر محبّت به شمار می آید. هرکس بخواهد بهترین نمونه محبّت و عاطفه شدید در دنیا را نشان دهد، به محبّت مادر نسبت به فرزند کوچکش اشاره می کند. امام علیه السلام برای پیروان خود مانند مادری نیکوکار است؛ آن هم مادری که بچّه کوچک دارد. بچّه کوچک بیش تر نیازمند رسیدگی و توجّه است. مادری که بچّه کوچک دارد، پیوسته، بدون لحظه غفلت، نگران حال فرزند است و در صورت رسیدن کم ترین9.

ص: 232


1- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الورع/ ح9.

آسیب به او، واقعاً بی تاب می شود. مشکلات بچّه کوچک برایش غیر قابل تحمّل است.

عاطفه مادر، حقیقتی روشن است که تا کسی مادر نباشد، نمی تواند عمق محبّت و عاطفه او را بفهمد. ما شیعیان باید باور کنیم محبّت امام عصر ارواحنا فداه به ما، مجموع محبّتی است که یک پدر دلسوز و یک مادر مهربان نسبت به فرزند کوچک خود دارند.

علاوه بر این ها، ایشان «الاخ الشّقیق» هم هستند. لغت «شقیق» از شقّه می آید و به معنای نصف هر چیز است. «الاخ الشّقیق» به برادر دوقلو گفته می شود؛ به این اعتبار که گویی هرکدام نیمه دیگری هستند. دو برادر که چنین رابطه ای با هم دارند، طبیعتاً میان آن ها رابطه عاطفی گرمی برقرار خواهد بود.

برادر وفادار خصوصیّاتی دارد که حتّی پدر و مادر هم جای او را نمی گیرند. دو برادر معمولاً برای هم مایه قوّت قلب و پشتگر و تکیه گاه یکدیگر هستند.

هر زمان که سخن از چنین برادری می رود، ناخودآگاه یاد سردار شهید کربلا حضرت ابوالفضل علیه السلام در ذهن انسان تداعی می شود. ایشان برادری وفادار برای امام حسین علیه السلام بودند و هریک از این دو بزرگوار، وفای برادر را در وجود دیگری احساس می کردند. این بود که وقتی سیّدالشّهدا علیه السلام در روز عاشورا بر پیکر پاک برادر حاضر شدند، فرمودند:

الآنَ انکَسَر ظَهری و قَلَّت حیلَتی.(1)

اکنون پشتم شکست و دیگر چاره ای ندارم.

کسی که برادر وفاداری ندارد، نمی فهمد که چرا امام حسین علیه السلام فرمودند: «کمرم شکست!». کسی که کمرش می شکند، دیگر قدرت انجام هیچ کاری را ندارد. لذا فرمودند دیگر چاره ای ندارم. این جا یک برادر حجّة الله و شخصیّت دیگر، برادری فداکار هم چون ابوالفضل العبّاس علیه السلام است و دلگرمی حجّت خدا به این برادر وفادار بود. «الاخ الشّقیق» برادری است که حقّ برادری را به طور کامل ادا کند.2.

ص: 233


1- بحارالانوار/ ج45/ ص42.

امام علیه السلام برای امّت خود چنین هستند؛ برادری همراه با احساس مسئولیّت پدرانه و دارای عاطفه مادری. اگر این سه نوع محبّت را با هم جمع کنیم، می فهمیم که محبّت امام علیه السلام به دوستانش چگونه است. این سه وصف امام علیه السلام همه یک پیام دارند و آن، محبّت شدید حضرت نسبت به شیعیانش می باشد؛ نعمتی که باید قدرش را بشناسیم و حقّش را ادا کنیم.

معرفت نعمت و محبّت منعم

انسان پیام محبّت امام علیه السلام را با همه وجودش باید بچشد و به گفتن و شنیدن آن نباید اکتفا کند، بلکه هرکس اگر به قلبش مراجعه کند، وقتی ببیند چنین پدر دلسوز، مادر نیکوکار و برادر وفاداری دارد، در این صورت قلباً احساس می کند که باید پاسخ آن همه محبّت را با همه دارایی اش بدهد.

برای فهم این اوصاف امام علیه السلام لزومی ندارد که انسان به شرح زندگی دیگران مراجعه کند؛ هرچند که برخی از داستان ها، این اوصاف را به صورت خیلی شاخص و بارز نشان می دهند، که خواندن آن ها هم برای همگان مفید است. ولی هرکس به زندگی خویش بنگرد، واقعاً محبّت امام زمان ارواحنا فداه را نسبت به خود احساس می کند. البتّه برای این که طعم آن را بیش تر بچشد، باید رابطه خود را با حضرت محکم تر کند.

ما اگر واقعاً باور داریم که ایشان پدر دلسوز امّت هستند، باید رابطه خود را با ایشان، با پدر جسمانی خویش مقایسه کنیم و ببینیم آیا حدّاقل همان رابطه را با امام خود داریم؟!

اگر توانستیم لااقل همان گونه با امام زمان خویش مرتبط باشیم، آن گاه می توانیم منتظر محبّت و عنایات بیش تر ایشان باشیم.

گاهی بزرگانی که طعم رفاقت با امام زمان علیه السلام را به خوبی چشیده اند، سفارش هایی دارند که در این مسیر، بسیار راهگشا است. مثلاً تذکّر می دهند که همان انتظاراتی که از پدرتان دارید، از امام زمان علیه السلام داشته باشید. همان طور که فرزند خردسال تأمین نیازهایش را از پدر می خواهد، شیعیان هم باید برای رفع نیازهایشان

ص: 234

به امام خود مراجعه کنند و کارهای بد آن ها مانع رجوع به حضرت نباشد. باید مطمئن باشند که پدر دلسوز به وضع فرزندش رسیدگی می کند؛ همان طور که می بینیم پدران از این که حاجت فرزندشان را برآورند، لذّت می برند. از طرفی فرزند هم که پشت و پناهی جز پدر و مادر ندارد، از هر طریق به آن ها اظهار می دارد که احتیاج به محبّت بیش تری دارد. همه شیعیان می توانند با امام خود چنین رابطه ای را برقرار کنند و وقتی این ارتباط برقرار شد، «والد شفیق» بودن امام علیه السلام را خواهند چشید.

از طرفی اگر انسان امام زمان ارواحنا فداه را واقعاً پدر خود بداند، نسبت به ایشان احساس مسئولیّت و نگرانی جدّی می کند. مثلاً کسی که پدرش گرفتار باشد، فکر و ذکرش همواره متوجّه اوست و نمی تواند کارهای همیشگی خود را به صورت عادی بگذراند. عاطفه و محبّت نسبت به پدر، اقتضا می کند که فرزند از ناراحتی و گرفتاری او پریشان شود.

کسی که پدرش در مسافرت باشد و یک روز نتواند از او خبر بگیرد و نداند که او کجاست و در چه وضعیّتی بسر می برد، چقدر نگران می شود؟ حتّی ممکن است گاهی بدون طاقت شود. اگر این مدّت طولانی شود، زندگی به کلّی برای او تلخ می شود و لذّت همه خوشی ها و داشتن امکانات و شرایط مناسب از بین می رود.

اگر انسان، امام زمان خود را پدر مهربان و مادر نیکوکار و برادر باوفای خویش بداند، دیگر لازم نیست که هر لحظه به او تذکّر داده شود که امام زمانت را دوست بدار. چرا که محبّت ناشی از معرفت است و هرقدر معرفت قوی تر باشد، محبّت هم قوی تر می شود. اگر خدای منّان، به ما این معرفت را عطا کند که بفهمیم امام زمان علیه السلام چه اوصافی دارند، در قلب خود محبّت بیش تری به ایشان احساس می کنیم. آن گاه وظیفه خود می دانیم که این محبّت را پاس داریم، عواملی که محبّت ما را افزایش می دهد حفظ کنیم و از هرچه آن را کم رنگ می کند، بپرهیزیم.

کسی که چنین حالی را پیدا کند، نیاز به توصیه ای درباره امام زمانش علیه السلام ندارد. همان طور که هیچ کسی به دیگری توصیه نمی کند که برای سلامتی پدرش دعا کند یا صدقه بدهد. همه این اعمال براساس همان محبّت قلبی صورت می پذیرد و هیچ

ص: 235

صبح و شامی نمی گذرد، مگر این که انسان به یاد محبوب خود به سر می برد.

پس نتیجه معرفت امام علیه السلام در هر مرتبه ای که باشد، «محبّت» به ایشان است. برای این که بفهمیم معرفت امام علیه السلام در چه حدّی به ما عطا شده است، باید به قلب خود مراجعه کنیم، تا ببینیم چه میزان محبّت امام علیه السلام در آن هست. هرکس که نعمت را خوب بشناسد، محبّت منعم را هم به دل می گیرد. اگر چنین نباشد، شایسته آن نعمت نیست و نسبت به آن، مرتکب کفران گشته است.

روایتی در بیان این مطلب در بخش اوّل نقل شد، که بر وجود مبارک امام زمان علیه السلام به عنوان ولیّ نعمت ما و واسطه اصلی همه نعمت های ما تطبیق می کند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند:

این حقّ بر عهده کسی که نعمتی به او داده شده، وجود دارد که به صورت زیبایی (کار خوب) منعم را تلافی کند. پس اگر چنین کاری در حدّ توانش نبود، (از او) به خوبی تعریف و تمجید کند. پس اگر زبانش توانایی حقّ انجام این کار را نداشت، باید لااقل قدر آن نعمت را بشناسد و نسبت به کسی که این نعمت را به او رسانده قلباً محبّت ورزد. پس اگر از این هم کوتاهی کند، اصلاً شایستگی برخورداری از آن نعمت را ندارد.(1)

وقتی کسی نعمتی را به ما می رساند، ابتدا باید ببینیم که آیا می توانیم آن نعمت را تلافی کنیم یا نه. بنابراین باید بررسی کنیم که آیا نعمت وجود امام زمان علیه السلام برای ما قابل تلافی کردن است؟

با کمی تأمّل می فهمیم احسانی که خدای منّان به برکت وجود امام عصر علیه السلام به ما فرموده، غیر قابل تلافی است. هرچه انسان در این مسیر بیش تر بکوشد، بیش تر مدیون خدا و امام علیه السلام می شود. پس وظیفه ما نسبت به این نعمت عظیم الهی چیست؟ «علیه اَن یُحسِنَ الثَّناءَ» باید به خوبی ثنای ایشان را بگوییم.

اگر نتوانستیم چنان که باید و شاید، ثناگوی امام باشیم، حدّاقل باید نعمت شناس باشیم؛ یعنی قلباً قدردان نعمت گردیم «فَعَلَیهِ مَعرِفَةُ النِّعمَةِ و مَحَبَّةُ المُنعِمِ بها».7.

ص: 236


1- بحارالانوار/ ج71/ ص50/ ح67.

اگر هیچ کاری از دست و زبانمان برای امام زمان علیه السلام برنمی آید، باید ایشان را دوست بداریم. دوست داشتن کار قلب است. کسی که امام عصر ارواحنا فداه را می شناسد، لااقل باید نسبت به ایشان محبّت داشته باشد. در غیر این صورت، اصلاً شایستگی برخورداری از این نعمت بزرگ را ندارد «فان قَصَّر عن ذلک فَلَیسَ لِلنِّعمَةِ بِاَهلٍ».

به هیچ صورتی در محبّت نسبت به امام علیه السلام نمی توان کوتاهی کرد. البتّه این محبّت - به میزان معرفتی که به انسان عطا شده- دارای درجات است. معرفت به محبّت منتهی می شود و محبّت برخاسته از معرفت، نیروی محرّکه ای است که می تواند انسان و معرفت او را بالا ببرد.

پس «معرفت» و «محبّت» تأثیر متقابل در یکدیگر دارند. یعنی هر درجه از معرفت، محبّتی به وجود می آورد. اگر انسان به لوازم آن محبّت پایبند باشد و حقّ آن را ادا کند، امید می رود که خدای عزّوجلّ معرفت بالاتری نصیب شخص گرداند.

پس همان طور که معرفت باعث محبّت بیش تر می شود، محبّت هم زمینه ساز اعطای معرفت بیش تر از جانب خدا می شود. این معرفت بالاتر، به نوبه خود، محبّت بالاتری به شخص می دهد که اگر حقّ آن را ادا کند، باز هم زمینه اعطای معرفت بیش تری برای او حاصل می شود.

بدین ترتیب «معرفت» و «محبّت» هرکدام در تشدید دیگری مؤثر هستند. در این میان، نقش اعتقاد و تسلیم نسبت به آن چه معرفتش را خداوند به انسان عطا فرموده، بسیار مهمّ و اساسی است. هرچه ایمان و اعتقاد انسان نسبت به آن چه شناخته است عمیق تر و قوی تر باشد، محبّت بیش تری در او پدید می آید. این محبّت بیش تر، تسلیم و باور عمیق تری را می طلبد که اگر شخص به مقتضای آن عمل کند، معرفت باری تعالی و روح آن- یعنی محبّتش به امام زمان علیه السلام-، بالاتر و بالاتر می رود.

به هر حال آن چه فعل اختیاری انسان است، یکی اعتقاد و تسلیم و باور نسبت به نعمت ولایت است که معرفتش به او داده شده و دیگر محبّت ورزیدن نسبت به امام علیه السلام است. این حدّاقل مرتبه شکر قلبی نسبت به وجود مقدّس امام عصر ارواحنا فداه است که بزرگ ترین نعمت خدای متعال بر بندگانش در زمان حاضر می باشد.

ص: 237

ص: 238

فصل 3: شکر زبانی نعمت امام عصر علیه السّلام

ذکر نعمت امام عصر علیه السلام

در فصل گذشته روشن شد که معرفت امام علیه السلام، در هر مرتبه ای که حاصل شده باشد، به درجه ای از محبّت قلبی نسبت به ایشان می انجامد. یکی از لوازم این محبّت، «ذکر» محبوب است.

«ذکر» به معنای «یاد کردن»، و از اعمال اختیاری انسان می باشد. معرفت و محبّت قلبی، زمینه ساز طبیعی این عمل اختیاری هستند. «ذکر» دو مرحله دارد: یکی قلبی و دیگری زبانی که اوّلی شرط و مقدّمه دومی است. روح و جان هر دو مرحله، چیزی جز معرفت و محبّت محبوب نیست.

فرزندی که قلبش مملوّ از محبّت پدر است، یاد او را از خاطر نمی برد، همواره ذکر پدر را در یاد و خاطر خود می گذراند و به دنبال این ذکر قلبی، در کلام او نیز یاد پدر متجلّی می شود؛ خصوصاً اگر نگرانی درباره او داشته باشد- مثلاً اگر پدرش گرفتار باشد- همواره به فکر او است و در یاد کردن و دعا برای پدر، نیازی به تذکّر دیگران ندارد.

فرد امام شناس نیز به میزان معرفتش، نسبت به ولیّ نعمت خویش محبّت دارد و برای ذکر قلبی و ذکر زبانی نسبت به محبوب خویش، نیازمند امر مولوی نیست؛ چرا

ص: 239

که هر انسان عاقلی- با نور عقل خود- می فهمد که ترک «ذکر مُنعم»، نوعی کفران نعمت است.

خدای متعال نیز، انسان را نسبت به این وظیفه عقلی و فطری خویش تذکّر داده است:

(وَ اذکُرُوا نِعمَةَ اللهِ عَلَیکُم)(1)

نعمت خدا را بر خودتان یاد کنید.

امر به «ذکر» در این آیه شریفه، از نوع تنبّه عقلانی دادن به یک امر فطری است که جنبه ارشادی دارد. انسان خود را مکلّف می داند که هر دو نوع ذکر را نسبت به مُنعم خویش داشته باشد. قرآن کریم می فرماید:

(وَ اذکُرُوا نِعمَةَ اللهِ عَلَیکُم اِذ کُنتُم اَعداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُم فَأَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخواناً وَ کُنتُم عَلی شَفا حُفرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنقَذَکُم مِنها)(2)

نعمت خدا را بر خود یاد کنید، آن هنگام که با هم دشمن بودید، پس خدا میان دل های شما الفت برقرار کرد، و به سبب نعمت او با هم برادر شدید، و (آن گاه که) بر لبه گودالی از آتش بودید، پس خدا شما را از آن نجات داد.

خداوند عزّوجلّ اشاره به نعمتی می کند که به واسطه آن، بین مردم صلح و آشتی برقرار کرده و آن ها را از خطر هلاکت در آتش نجات داده است. امام صادق علیه السلام در معرّفی این «نعمت» فرموده اند:

قَولُهُ تَعالی: (وَ کُنتُم عَلی شَفا حُفرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنقَذَکُم مِنها) بِمُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم.(3)

یعنی خداوند به برکت حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مردم را از هلاکت نجات داده است.

پس نعمتی که در آیه شریفه، «یاد کردن» از آن واجب شمرده شده، وجود مقدّس8.

ص: 240


1- آل عمران/ 103.
2- آل عمران/ 103.
3- اصول کافی/ ج8/ ص183/ ح208.

پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است.

مشرکان مکّه، از نخستین کسانی بودند که سفینه نجات بودن رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را چشیدند؛ چرا که به برکت ایشان از شرک و گمراهی نجات یافتند و سپس دیگران نیز به برکت وجود پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و امامان معصوم علیهم السلام از فتنه های گوناگون رهایی یافته، به مسیر هدایت راهنمایی شدند.

قالَ عَلیُّ علیه السلام لِرَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم یا رَسُولَ اللهِ! اَمِنَّا الهُداةُ اَم مِن غَیرِنا؟ قالَ: بَل مِنَّا الهُداةُ اِلی یَومِ القِیامَةِ. بِنا استَنقَذَهُمُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ مِن ضَلالَةِ الشّرکِ، وَ بِنا یَستَنقِذُهُم مِن ضَلالَةِ الفِتنَةِ، وَ بِنا یُصبِحُونَ اِخواناً بَعدَ ضَلالَةِ الفَتنَةِ، کَما بِنا اَصبَحُوا اِخواناً بَعدَ ضَلالَةِ الشِّرکِ.(1)

حضرت علی علیه السلام از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسید: آیا هدایت کنندگان از ما هستند یا از غیر ما؟ پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: هدایت کنندگان تا روز قیامت از ما هستند. خدای عزّوجلّ، به برکت ما آن ها (مشرکان) را از گمراهی شرک نجات داد. و به سبب ما از گمراهی فتنه نجاتشان می دهد. و همان طور که بعد از گمراهی شرک، به وسیله ما با یکدیگر برادر شدند، پس از گمراهی فتنه نیز به وسیله ما، با هم برادر می شوند.

این جا از دو نوع گمراهی سخن گفته شده است: گمراهی «شرک» و گمراهی «فتنه». اوّلی مربوط به زمان بعثت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و دومی مربوط به دوران بعد از رسالت ایشان و خصوصاً پس از رحلت آن حضرت می باشد.

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مشرکان را از شرک نجات دادند و آن ها را در حالی با هم برادر ساختند که به خون هم تشنه بودند. امّا پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، مسلمانان گرفتار ابرهای تیره نفاق شدند و به فتنه دیگری گرفتار شدند. تنها راه نجات برای رهایی از فتنه هایی که در اعصار و قرون مختلف دامنگیر مسلمانان می شود، تمسّک به رشته هدایتی است که خود پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را معرّفی فرموده و هدایت و نجات را در آن منحصر دانسته اند:1.

ص: 241


1- کمال الدّین و تمام النّعمة/ باب 22/ ح31.

(وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا)(1)

همگی به رشته الهی تمسّک کنید و پراکنده و جدا نشوید.

از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پرسیدند: این رشته الهی چیست که در قرآن، امر به تمسّک به آن شده است؟ ایشان لحظاتی سر مبارک را پایین انداختند و سپس سر را بلند کرده، با اشاره به حضرت علیّ بن ابی طالب علیه السلام فرمودند:

هذا حَبلُ اللهِ الَّذی مَن تَمَسَّک بِهِ عُصِم فِی دُنیاهُ وَ لَم یَضِلَّ فِی اُخراهُ.(2)

این است رشته الهی، که هرکس به او تمسّک جوید، در دنیا محفوظ می ماند، و در آخرت گمراه نمی گردد.

کسانی که به این رشته الهی چنگ زده اند، با همه وجود یافته اند که این، «نعمت» بزرگ خداوند است. بعد از این معرفت قلبی، وظیفه خود می دانند که برای شکر نعمت، ذکر آن را بر قلب و زبان خود جاری سازند و بگویند:

اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی جَعَلَنا مِنَ المُتَمَسِّکینَ بِوِلایَةِ اَمیرِالمُؤمِنینَ وَ الاَئِمَّةِ علیهم السلام.

خداوند متعال در آیات دیگر نیز، نعمتی را که «ذکر» آن واجب است، به ما شناسانده است:

وَ اذکُرُوا نِعمَةَ اللهِ عَلَیکُم وَ میثاقَهُ الَّذی وَاثَقَکُم بِهِ.(3)

نعمت خدا بر خودتان، و پیمان او را که از شما گرفته است، یاد کنید.

کدام پیمان است که خدای سبحان در آیه کریمه، به یاد کردن آن امر فرموده است؟ امام صادق علیه السلام در دعای روز غدیر این پیمان را چنین شناسانده اند:

اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذی اَکرَمَنا بِهذا الیَومِ وَ جَعَلَنا مِنَ المُوفینَ بِعَهدِهِ اِلَینا وَ میثاقِهِ الَّذی واثَقَنا بِهِ مِن وِلایَةِ وُلاةِ اَمرِهِ.(4)8.

ص: 242


1- آل عمران/ 103.
2- تفسیر کنزالدّقائق/ ج3/ ص 178.
3- مائده/ 7.
4- تفسیر نور الثّقلین/ ج1/ ص 600/ ح88.

خدای را سپاس که ما را به سبب این روز گرامی داشت، و ما را از وفاکنندگان به عهد خود و از وفاداران به پیمان خود درباره ولایت والیان امرش، قرار داد.

بنابراین، میثاقی که به «ذکر» آن امر شده ایم، عهدی است که درباره ولایت امیرالمؤمنین و ائمّه اطهار علیهم السلام گرفته شده است. به علاوه، امام زمان علیه السلام به طور خاص به عنوان «میثاق الله» معرّفی شده اند؛ همان طور که در زیارت آل یس می خوانیم:

اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا میثاقَ اللهِ الَّذی اَخَذَهُ و وَکَّدَهُ.(1)

سلام بر تو، ای میثاق خدا که از آن پیمان گرفته، و مورد تأکیدش قرار داده است.

پس بندگان خدا- به حکم عقل و با تأکید امر الهی- موظّف به «ذکر» امام زمان علیه السلام هستند.

خدای متعال علاوه بر تذکّر به لزوم «ذکر» اهل بیت علیهم السلام به طور مطلق، در مورد ذکر زبانی و آشکار کردن یاد آن ها نیز- به طور خاصّ- فرموده است:

(وَ اَمّا بِنِعمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّث)(2)

نعمت پروردگارت را آشکار کن.

نعمتی که خداوند امر به بازگو کردن آن نموده، چیست؟ حضرت صادق علیه السلام در پاسخ به این پرسش می فرمایند:

فَحَدِّث بِدینِه.(3)

پس در این آیه، مقصود از نعمت، «دین» خدا است. در یکی از زیارات، خطاب به امام عصر علیه السلام می خوانیم:5.

ص: 243


1- احتجاج طبرسی/ ج2/ ص 316.
2- ضحی/ 11.
3- اصول کافی/ کتاب الایمان والکفر/ باب الشّکر/ ح5.

اَلسَّلامُ عَلی صاحِبِ الدّینِ المَأثُورِ.(1)

بنابراین، برای شکر نعمت خدای عزّوجلّ، باید ذکر صاحب دین او- یعنی امام زمان علیه السلام- را آشکار کنیم.

کسی که شهد محبّت حضرت در وجودش جای گرفت، هیچ گاه زبان خود را از یاد ایشان خالی نمی گذارد. برای او، غیبت امام زمان علیه السلام مانعی برای یاد و تذکّر حضرتش نیست. خدای تعالی می فرماید:

(وَ اَسبَغَ عَلَیکُم نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً)(2)

نعمت های ظاهری و باطنی خود را بر شما به تمام و کمال رساند.

امام کاظم علیه السلام، نعمت باطنی را امام غایب علیه السلام معرّفی کرده، سپس فرمودند:

یَغیبُ عَن اَبصارِ النّاسِ شَخصُهُ، وَلا یَغیبُ عَن قُلُوبِ المُؤمِنینَ ذِکرُهُ.(3)

شخص ایشان از چشم های مردم پنهان می شود، ولی یاد ایشان از دل های مؤمنان پنهان نمی گردد.

کسی که قلبش مالامال از محبّت امام زمان علیه السلام گشته است، زبانش هیچ گاه از یاد ایشان خالی نمی ماند.

معرّفی امام علیه السلام به اسم و صفت

ذکر زبانی نعمت، مانند معرفت نعمت، به دو مرحله اسم و صفت قابل تقسیم است. بنابراین نعمت وجود امام علیه السلام را می توان به وسیله ذکر «نام» و «صفات» ایشان شکرگزاری کرد. امام زین العابدین علیه السلام از قول پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده اند:

ذِکرُ عَلیٍّ عِبادَةٌ.(4)

یاد کردن علی علیه السلام عبادت است.9.

ص: 244


1- بحارالانوار/ ج102/ ص101/ ح110.
2- لقمان/ 20.
3- کمال الدّین/ باب 34/ ح6.
4- وسائل الشّیعه/ ج11/ ص 568/ ح9.

کسی که امیرالمؤمنین علیه السلام را به قلب یا زبان خویش یاد کند، عبادت خدا کرده است. جاری کردن نام های امامان علیهم السلام بر زبان، از مصادیق بارز بندگی است. برای شکر نعمت امام علیه السلام در مرتبه اوّل باید در مجالس مختلف، نام ایشان و اطّلاعاتی- حتی در حدّ معرفت به اسم- به دیگران یادآوری شود.

مرتبه بالاتر ذکر زبانی، بیان اوصاف و فضائل ایشان است. هرکس که درجه ای از معرفت امام علیه السلام نصیب او شده و وصفی از اوصاف ایشان را شناخته، باید آن را برای دیگران بازگو کند و به ذکر فضائل ایشان بپردازد.(1) البتّه این تذکّر، باید همراه با روح محبّت و معرفت قلبی باشد؛ وگرنه، عمل او تصنّعی می شود.

امّا خدای مهربان به سبب محبّت اهل بیت علیهم السلام، بر ذکر زبانی ایشان فضیلت بسیاری مترتّب کرده است. از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده است:

ما مِن قَومٍ اجتَمَعُوا یَذکُرُونَ فَصلَ عَلیِّ بنِ اَبی طالبٍ علیه السلام اِلاّ هَبَطَت عَلَیهِم مَلائِکَةُ السَّماءِ حَتّی تَحُفَّ بِهِم فَاِذا تَفَرَّقُوا عَرَجَتِ المَلائِکَةُ اِلَی السَّماءِ، فَیَقُولُ لَهُمُ المَلائِکَةُ: اِنّا نَشُمُّ مِن رائِحَتِکُم مالا نَشُمُّهُ مِنَ المَلائِکَةِ، فَلَم نَرَ رائِحَةً اَطیَبَ مِنها، فَیَقُولُونَ: کُنّا عِندَ قَومٍ یَذکُرُونَ مُحَمَّداً صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ اَهلَ بَیتِهِ علیه السلام، فَعَلِقَ فینا مِن ریحِهِم، فَتَعَطَّرنا، فَیَقُولُونَ: اهبِطُوا بِنا اِلَیهِم فَیَقُولُون: تَفَرَّقُوا. وَ مَضی کُلُّ واحِدٍ مِنهُم اِلی مَنزِلِهِ، فَیَقُولُونَ: اهبِطُوا بِنا حَتّی نَتَعَطّرَ بِذلِکَ المَکانِ.(2)

هیچ گروهی در کنار هم جمع نمی شوند که فضائل علیّ بن ابی طالب علیه السلام را یاد کنند، مگر این که فرشتگان آسمان بر آن ها نازل می شوند تا آن ها را در برگیرند. وقتی آن ها پراکنده شوند، آن فرشته ها به آسمان روند. (گروه دیگری از) فرشتگان به آن ها می گویند: بوی خوشی از شما به مشام ما می رسد، که از7.

ص: 245


1- نه به معنای این که هرکس هرچه از فضائل اهل بیت علیهم السلام شنیده و می داند، باید برای همگان بیان کند. بلکه رعایت ظرفیّت و تحمّل افراد و تناسب با توان پذیرش آن ها در این امر، بسیار ضروری است. در مواردی نیز باید برای رعایت تقیّه، سکوت کرد. آگاهی به این موارد نیز، در تبلیغ فضایل اهل بیت علیهم السلام لازم و ضروری است.
2- بحارالانوار/ ج38/ ص199/ ح7.

ملائکه نمی بوییم، و هیچ بوی خوشی بهتر از آن ندیده ایم.

می گویند: ما نزد گروهی بودیم که از محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیتش علیهم السلام یاد می کردند و از بوی خوش آ« ها معطّر شدیم.

می گویند: ما را نزد ایشان ببرید.

می گویند: مجلس تمام شده و هرکدام به منزل خود رفته اند.

می گویند: ما را به آن جا ببرید تا از مکان آن ها معطّر بشویم!

آری، مکانی که در آن از فضایل اهل بیت علیهم السلام سخن گفته شود، بوی خوشی پیدا می کند که فرشتگان آسمان آن را می بویند. کسانی که ارزش چنین مجالسی را می دانند، می کوشند تا به هر وسیله ای از آن بهره برده، از فیض آن بی نصیب نمانند.

ثناگویی از مُنعم

از دیگر مصادیق شکر زبانی نسبت به مُنعم، «ثناگویی» اوست. «تعریف» و «تمجید» مُنعم، از حقوق او برعهده متنعّم می باشد.

طبق فرمایش امیرمؤمنان علیه السلام(1) کسی که نمی تواند نعمتی را به خوبی تلافی کند، وظیفه اش ثناگویی از مُنعم است.

نعمت عظمای امام عصر علیه السلام قابل تلافی نیست. احسان هایی که از جانب ایشان شده و خیراتی که خدای عزّوجلّ به خاطر وجود ایشان به خلایق فرموده، قابل شمارش نیست و مسلماً کسی از عهده حقّ شکر آن برنمی آید. گاهی کسی گامی در این مسیر برمی دارد، که توفیق و معرفت آن نیز، از جانب حضرتش علیه السلام انعام شده است. پس همان خدمت نیز، انسان را بیش تر مدیون ایشان می سازد.

هرکس باید آن چه در توان دارد، در راه شکرگزاری از حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه به کار بندد، ولی مسلماً هیچ کسی نمی تواند خوبی های ایشان را تلافی کند. در نهایت انسان می بیند که از جبران نیکی های امام زمان علیه السلام عاجز است. در این حال باید لب به ثنای او بگشاید «فعلیه ان یُحسن الثناء». هرجا می نشیند، ذکر فضائل او کند و به هر مناسبتی اوصافش را به زبان آورد.7.

ص: 246


1- بحارالانوار/ ج71/ ص50/ ح67.

خداوند همواره نمونه های بارزی از افراد مورد عنایت حضرت مهدی علیه السلام را نشان داده است؛ کسانی که ذکر نعمت امام زمان علیه السلام از گفتار و نوشتارشان به خوبی بروز یافته و سبب اتمام حجّت بر دیگران شده اند. به عنوان مثال، صاحب کتاب ارزشمند «مِکیالُ المَکارِمِ فی فَوائِدِ الدُّعاءِ لِلقائِم علیه السَّلام»(1) از هر مطلبی در بیان ذکر فضائل امام زمان علیه السلام و وجوب دعا برای ایشان استفاده کرده است.

گاهی به اعتبار ایمان حضرت، ایشان را در رأس مؤمنان قرار داده و حقوقشان را بر شمرده است. گاهی به عنوان «عالم»، گاهی «مُضطر» و گاهی «کریم» و ... به هر مناسبتی که ارتباطی با وجود مقدّس حضرت مهدی علیه السلام داشته است، گوشه ای از فضائل بی شمار ایشان را بیان کرده و امام علیه السلام را مصداق اعلی برای همه آن فضائل معرّفی کرده است. این نحوه ذکر زبانی و تعریف و تمجید از حضرت بقیّة الله عجّل الله تعالی فرجه الشّریف برخاسته از معرفت و محبّت اوست؛ چرا که انسان وفادار به مُنعم، نمی تواند محبوب خویش را فراموش کند. لذا هرجا حُسن و خیری می بیند، به یاد امامش می افتد و لب به ثنای او می گشاید.

بدین ترتیب، مؤمن امام شناس، باید از هر موقعیّتی در جهت ثناء و ذکر آن حضرت علیه السلام استفاده کند. خداوند به مرحوم صاحب مکیال عنایت خاصّی فرموده که توفیق نوشتن چنان کتاب ارزشمندی را یافته است. دیگران هم در حدّ خود می توانند از چنین توفیقات الهی بهره بگیرند. گویندگان باید منابر خود را از ذکر امام عصر علیه السلام پُر کنند، مدّاحان مقیّد باشند با خواندن اشعاری ثنای ایشان بگویند، نویسندگان با محبّت قلبی خویش برای حضرت قلم زنند، معلّمان با ذکر نام و اوصاف ایشان می توانند یاد حضرت را زنده نمایند، پدر و مادر با اظهار ارادت به ساحت مقدّس ایشان می توانند بذر محبّت امام علیه السلام را در دل های فرزندان خود بکارند.

لذا هرکس باید تا جایی که می تواند به هر مناسبتی تعریف و تمجید ایشان را انجام دهد؛ تا به وظیفه خود عمل کرده، طعم محبّت و دوستی حضرت را بیش تر بچشد. اگر چنین نکند، کفران نعمت عظیم الهی کرده است. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده اند:).

ص: 247


1- مرحوم آیة الله سیّد محمّد تقی موسوی اصفهانی (1301- 1348 ه-.ق).

هرکس کار خوبی برایش انجام شد، باید آن را تلافی کند. اگر قادر به تلافی نبود، باید ثناء مُنعم را بگوید. و اگر چنین نکرد، کفران نعمت کرده است.(1)

برای این که در زمره کفران کنندگان این نعمت قرار نگیریم، حتّی می توانیم در خلوت خود به ذکر خوبی های ایشان بپردازیم؛ تا خودمان بشنویم و اثر محبّتی و معرفتی آن را بچشیم.

اظهار زبانی نعمت

بیان کارهای خوب مُنعم، از مصادیق شکر زبانی است. ما وظیفه داریم کارهای نیک منعم را به زبان آوریم امام سجّاد علیه السلام فرمودند:

حقّ کسی که کار خوبی برای تو انجام داده، این است که از او سپاسگزاری کنی و کار خوب او را یاد کنی و گفتار نیکو برای او به دست آوری.(2)

امام زمان علیه السلام واسطه همه نعمت ها هستند. ما به جهت شکر منعم وظیفه داریم نعمت هایی را که به واسطه ایشان به ما رسیده، بازگو کنیم.

اگر باور داریم که هر نعمت و خیری به واسطه امام عصر علیه السلام به ما می رسد، باید بررسی کنیم که چقدر از الطاف ایشان را- حتّی برای خودمان- بازگو می کنیم؟ تا چه اندازه با زبان اقرار می کنیم که نعمت ها به واسطه ایشان به ما رسیده است؟ و چند بار به زبان گفته ایم که «یا صاحب الزّمان از شما متشکر هستیم!»

اگر معتقدیم که همه نعمت ها- اعمّ از نعمت های مادّی مانند هوای خوب، رسیدن میوه ها، بارش باران، جاری شدن رودها و سلامتی و ...، تا نعمت های معنوی- از برکت وجود آن امام همام است، ببینیم هنگام استفاده از کدامیک به یاد منعم آن بوده ایم و ذکر او را به زبان آورده ایم و آن نعمت را اظهار کرده ایم؟! به طور کلّی، در طول شبانه روز، چند بار متذکّر به ولیّ نعمت بودن ایشان می شویم؟!

براساس کلام نورانی امام سجّاد علیه السلام نه تنها باید خودمان الطاف امام زمان علیه السلام را بر زبان آوریم، بلکه باید کاری کنیم که دیگران هم از ایشان به خوبی یاد کنند: «تَکسِبُهُ7.

ص: 248


1- وسائل الشّیعه/ ج11/ ص539/ ح2.
2- بحارالانوار/ ج74/ ص7.

المَقالَةَ الحَسَنَة». خلاصه این که انسان باید منعمش را بشناسد، از او به خوبی یاد کند و بکوشد که دیگران را هم متوجّه او بسازد؛ تا همه قدردان ولیّ نعمت خویش گردند.

دعا

یکی دیگر از مصادیق ذکر به زبان، «دعا» برای صاحب نعمت است. انسانی که خود را مدیون امام زمان علیه السلام می داند، خود را موظّف می بیند که در حقّ ایشان خالصانه دعا کند. امام سجّاد علیه السلام در ادامه حدیث یاد شده، بعد از تأکید بر ذکر نعمت و کسب نام نیک برای صاحبان نعمت، فرموده اند:

از حقوق کسی که به تو خوبی کرده، این است که... در ارتباط بین خود و خدای عزّوجلّ، خالصانه برای او دعا کنی. اگر چنین کردی، به صورت پنهان و آشکار شکر او را به جای آورده ای. آن گاه اگر روزی توانستی کار خوب او را تلافی کنی، این کار را انجام بده.(1)

هر فردی مکلّف است که ولیّ نعمت خود را در میان جمع و یا در خلوت تنهایی دعا کند. هرکدام از این دو صورت، برکات و آثاری دارد که نباید آن ها را از دست داد. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز به این مطلب تذکّر فرموده اند:

کسی که کار خوبی برای شما انجام داد، آن را تلافی کنید. ولی اگر چیزی نیافتید که آن را تلافی کنید، پس به درگاه خدا برای او دعا کنید، تا این که مطمئن شوید تلافی کار خویش را کرده اید.(2)

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بر وجوب دعا برای مُنعم تأکید فرموده اند، ولی کمّ و کیف آن را به عهده متنعّم گذاشته اند؛ تا هرکس به میزان معرفتش بفهمد که امام زمان علیه السلام چقدر بر گردنش حقّ دارد و تا چه اندازه باید برای آن حضرت علیه السلام دعا کند. انسان با معرفت می یابد که هرچه دعا کند، شکر یکی از نعمت های امام علیه السلام را هم نمی تواند به جای آورد. بدین ترتیب مسلماً به عجز خود از شکر سرچشمه این نعمت ها پی می برد و با تمام وجود، می یابد که هرچه برای ایشان دعا کند، کافی نیست.5.

ص: 249


1- بحارالانوار/ ج74/ ص7.
2- وسائل الشّیعه/ ج11/ ص537/ ح5.

البتّه دعا برای امام زمان علیه السلام به صرف توصیه انجام نمی شود، بلکه باید روح محبّت در آن باشد؛ تا دعاکننده- بدون تکلّف و تصنّع- با انگیزه اظهار محبّت، برای محبوب خود دعا کند. به عنوان مثال، برای پدرش- چون او را دوست می دارد- به طور طبیعی دعا می کند و هر قدر محبّتش بیش تر باشد، به همان اندازه نمی تواند دعای بر او را فراموش کند. گاهی آن قدر یاد پدر، دلش را پر می سازد که خودش را از یاد می برد و تنها برای او دعا می کند.

کسانی که در سطح بالایی از معرفت، دلی مالامال از محبّت امام زمان علیه السلام دارند، چنین هستند. از این رو، به محض این که زمان و مکان مناسبی برای دعا پیدا کنند (خانه خدا و مشاهد مشرّفه امامان علیهم السلام) فقط برای امام زمانشان دعا می کنند. آن ها محبوب خود را بر خود مقدّم می دارند. لذا خود را فراموش کرده، فقط به او می اندیشند؛ یعنی یاد او چیزهای دیگر را از خاطر ایشان محو می کند.

این حالت، که شخص در حالات خوش معنوی، فقط و فقط برای امام زمانش دعا کند، برای کسانی که آن درجه از محبّت او را نچشیده اند، قدری سنگین و تکلّف آور به نظر می رسد؛ زیرا آن ها چنان محبّتی را در خود نیافته اند که خودشان را از یاد ببرند و تماماً به فکر امام زمانشان علیه السلام باشند. این ها باید سعی کنند در کنار دعاهایی که برای خود می کنند، دقایقی را تنها به یاد امام عصر علیه السلام باشند و با فراموش کردن خود، فقط برای ایشان دعا کنند.

این مقدّمه ای است تا کم کم این دقیقه ها به ساعت تبدیل شود و ساعت ها هم آرام آرام همه عمر او را دربر گیرد. ان شاء الله.

دعا برای امام زمان علیه السلام اهداف مختلفی می تواند داشته باشد که مهم ترین آن ها دعا برای تعجیل فرج ایشان است. برای دیگر حاجات ایشان هم می توان دعا کرد. مثلاً از خداوند متعال بخواهیم که غم و غصّه امام زمان علیه السلام را برطرف سازد و ایشان را سالم بدارد، سایه شان را بر سر ما مستدام نماید، ذکر و یادشان را در جامعه زیاد کند، بر تعداد دوستان و منتظران ایشان بیفزاید و .. مُحب به هر زبانی، این گونه حاجات را از خدای متعال برای محبوبش می خواهد و لازم نیست به او گفته شود چگونه برای

ص: 250

محبوبش دعا کند. البتّه رجوع به دعاهایی که از جانب معصومین علیهم السلام رسیده، ما را به بهترین صورت دعا و ذکر زبانی برای امام زمان علیه السلام راهنمایی می کند. این مراجعه، آثار و برکات خاصّی دارد که دوستدار حضرت خود را از آن ها محروم و بی نصیب نمی سازد.

برپایی مجالس ذکر

ایّام و مناسب های مختلف نیز فرصت خوبی را برای عرض ارادت نسبت به امام زمان علیه السلام فراهم می سازد، که دوستداران حضرت به یاد ایشان باشند. کسی که معرفت به حقّ امام علیه السلام دارد، با شکر زبانی نعمت، از این عبادت، غفلت نمی کند و کوتاهی از آن را کفران نعمت می شمارد. از این رو، برای اهل محبّت، برپا کردن چنین مجالسی هیچ گونه زحمتی ندارد.

نمونه بارز این مجالس، در ایّام نیمه شعبان- سالروز میلاد تنها حجّت باقیمانده الهی روی زمین- دیده می شود. هرگونه اجتماع افراد، با برنامه بازگویی و مرور معارف والای اهل بیت علیهم السلام، با هدف یاری آن حضرت در این زمان سخت غربت و غیبت ایشان، مصداقی دیگر از ذکر زبانی است. هم چنین است نوشتن فضائل و مناقب حضرت علیه السلام و بیان فرمایش های ایشان که همه این ها یاد امام علیه السلام را در دل ها زنده نگه می دارد.

تشکّر از خداوند

از دیگر مصادیق شکر زبانی، گفتن «الحمدلله» است. در بخش اوّل کتاب نقل کردیم که وقتی فرد شاکر، هنگام نوشیدن آب، سه مرتبه الحمدلله می گوید، با این عمل خود، به قرب پروردگار نائل می شود. حال که برای هر بار نوشیدن آب، بهتر است سه بار شکر خدا بگزاریم، روزی چند بار باید برای نعمت وجود امام عصر علیه السلام و معرفت ایشان خدا را شکر کنیم؟!

ما قادر به اداء شایسته شکر زبانی خداوند نیستیم. ولی براساس آن چه از معصومین علیهم السلام آموخته ایم، به طور مکرّر، خدای بزرگ را بر این نعمت، با ذکر

ص: 251

«الحمدلله» شکر گوییم. این حدّاقل کاری است که می توانیم در مقابل این نعمت عظمی انجام دهیم. البتّه خدای متعال وعده فرموده که تفضّلاً این ذکر ما را به عنوان شکر بپذیرد و بر نعمت ما- یعنی معرفت امام علیه السلام- بیفزاید.

اثر ذکر زبانی

التزام به ذکر امام زمان علیه السلام- علاوه بر فضایل بی شمار- اثر وضعی مهمّی در فرد ذاکر دارد. التزام به ذکر نعمت امام علیه السلام، سبب محبّت بیش تر انسان به ایشان می شود. این محبّت، سبب جلب عنایت حضرتش به انسان می گردد و در نتیجه این عنایت، انسان به معرفت بالاتری دست می یابد.

در حقیقت بین «ذکر» و «معرفت» و «محبّت»، ارتباط بسیار نزدیکی برقرار است. پایه و اساس این پیوند الهی، «معرفت» است. معرفت، در شخص ایجاد محبّت می کند، «محبّت» انگیزه قوی برای «ذکر» می شود و «ذکر» قلبی و زبانی، محبّت شخص را به محبوبش افزون می سازد و محبّت بیش تر، زمینه ساز اعطای معرفت بیش تر از طرف خدا به شخص می گردد. این حقیقت را می توان چنین نمایش داد:

معرفت-> محبّت-> ذکر-> محبّت-> معرفت

پس ذکر محبوب، با درجه ای از معرفت آغاز شده و به درجه بالاتری از محبّت و معرفت می انجامد.

از سوی دیگر محبّ، از شنیدن نام محبوب لذّت می برد و همین شنیدن، محبّت و معرفتش را فزونی می بخشد. «آدمی فربه شود از راه گوش». هر آن چه انسان می شنود، در او اثر خاصّی ایجاد می کند. نمونه بارز این اثر را می توان در افراد سال خورده ای دید که عمر خود را در مجالس مربوط به حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام گذرانده اند. اغلب این افراد، به محض شنیدن نام مقدّس امام حسین علیه السلام منقلب می شوند و احتیاجی به خواندن ذکر مصیبت ندارند؛ چون نام محبوب، قلب آن ها را تکان می دهد و اشک از چشمانشان جاری می سازد. این گریه تنها به مصیبت مربوط نمی شود، بلکه نشانه حبّ است.

ص: 252

گریه برای امام عصر علیه السلام فقط به خاطر بیان و یادآوری مشکلات دوره غیبت آن حضرت، و محرومیّت انسان ها از آن سرچشمه برکات الهی نیست، بلکه اصولاً محبّت، در دل اثر می گذارد. این تأثیر قلبی، اگر شدّت پیدا کند، اشک از دیدگان شخص محب جاری می سازد. نه احتیاجی به گفتن و شنیدن مصائب دارد. و نه به خواندن فضائل و ثواب گریه کردن بر اهل بیت علیهم السلام نیازمند است. یاد محبوب، ناخودآگاه اشک را از دیدگان مُحب روان می سازد.

سجده شکر

از ظرائف اکسیر محبّت، آن است که مُحب، نعمت وجود محبوب خویش را به هر صورتی شکر می گزارد. سجده شکر، از مهم ترین مصادیق ابراز خشنودی و تشکّر از مُنعم است که آن را از سیره پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آموخته ایم. کسی که وجودش از محبّت امام زمان علیه السلام پر شده و به عظمت این نعمت پی برده، به منظور قدردانی از آن نعمت والا، گونه و پیشانی بر خاک می ساید و سجده شکر به جا می آورد.

کوتاهی از انجام سجده شکر بر نعمت وجود امام زمان علیه السلام، می تواند نشانه کمی محبّت و معرفت به ایشان باشد. حال می توانیم وضع خود را بررسی کنیم که در روز، چند بار خدای متعال را به خاطر این نعمت بزرگ و بی مانند، سپاس می گوییم. اگر می دانیم که نیاز به محبّت و معرفت بیش تری داریم، باید از خدای منّان و امام زمان علیه السلام بخواهیم که بر معرفت ما بیفزایند و لیاقت چشیدن درجات بالاتر شناخت و دوستی خود را به ما عطا فرمایند.

ص: 253

ص: 254

فصل 4: شکر عملی نعمت امام عصر علیه السلام

معنای شکر عملی نعمت امام عصر علیه السلام

در شکر عملی، استفاده صحیح و موجّه از نعمت، باید مورد توجّه قرار گیرد. برای ادای این مرحله از شکر، باید از «نعمت» در مسیر رضای مُنعم استفاده شود. به عنوان مثال، وقتی فردی «آب» می نوشد، باید از این نعمت برای اطاعت از خدا بهره برد. در غیر این صورت، نعمت آب را کفران کرده است. مسلماً کسی که با بهره گیری از این مایه حیات معصیت کند، علاوه بر زشتی گناهش، به خاطر کفران نعمت نیز مستحقّ عقاب خواهد بود؛ حال آن که می توانست پس از رفع عطش، خدا را عبادت کند.

وجوب شکر عملی نسبت به نعمت عظمای الهی- یعنی وجود مقدّس حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه- بر هیچ فرد عاقلی پوشیده نیست. ولی هم چون دیگر مراتب شکر، بهتر است در مورد چگونگی آن، تنبّه بیش تری پیدا کنیم.

شکر عملی نعمت امام علیه السلام، زمانی تحقّق می یابد که انسان به اوصافی که از حضرتش شناخته است، ملتزم گردد.

از دیدگاه دیگری نیز می توان شکر عملی پروردگار نسبت به نعمت وجود امام عصر علیه السلام را معنا کرد که نتیجه آن، عملاً با آن چه گذشت، یکی است. امّا دیدگاهی در این مسأله مهم، قابل توجّه است. حدیثی که صدر آن در فصل دوم همین بخش از امام

ص: 255

صادق علیه السلام نقل شد، در این جا مورد توجّه قرار می دهیم:

اَدنی مَعرِفَةِ الاِمامِ اَنَّهُ عِدلُ النَّبِیِّ اِلاّ دَرَجَةَ النُّبُوَّةِ وَ وارِثُهُ، وَ اَنَّ طاعَتَهُ طاعَةُ الله وَ طاعَةُ رَسُولِ الله، وَ التَّسلیمُ لَهُ فی کُلِّ اَمرٍ وَ الرَّدُّ اِلَیهِ وَ الاَخذُ بِقَولِهِ.(1)

پایین ترین حدّ معرفت امام علیه السلام این است که ایشان همتای پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است (در تمام شؤون) مگر در نبوّت، و وارث آن حضرت است، و این که اطاعت از امام علیه السلام (در حقیقت) اطاعت از خدا و از رسول خداست. و نیز تسلیم محض امام (معصوم علیه السلام) بودن و (همه امور را) به ایشان ارجاع دادن و نظر ایشان را برگرفتن است.

امام صادق علیه السلام راه عملی امام شناسی را «تسلیم محض بودن» و «ارجاع امور به ایشان» و «برگرفتن نظرشان» دانسته اند؛ یعنی در هر امری باید سر تسلیم به امام زمان خویش علیه السلام بسپاریم و همه چیز را به ایشان ارجاع دهیم. اگر چنین نکنیم، نعمت خدا را کفران کرده ایم؛ زیرا خدای متعال، امام معصوم علیه السلام را اقامه نموده و به ما امر فرموده تا به او مراجعه کنیم و پاسخ همه مسائل خویش را از ایشان بگیریم.

شکر عملی این نعمت، استفاده از آن در مسیر مورد رضایت منعم است. برای رسیدن به این نتیجه، باید معضلات خود را- اعمّ از دنیوی و اخروی یا مادّی و معنوی- به پیشگاه مقدّس امام عصر علیه السلام عرضه نماییم، از تلاش ها و کوشش های مورد تأکید عقل و نقل کوتاهی نورزیم و به مطالب متعدّدی که در اوصاف حجّت حق بیان شده و می شود، ملتزم گردیم. در غیر این صورت، تخطّی از رضای مُنعم شده، معصیت خواهد بود.

از این نکته نباید غفلت شود که توجّه و توسّل به امام زمان علیه السلام نه تنها مجوّز کاهلی و سُستی در انجام وظایف دنیوی و اخروی نیست، بلکه منشأ تلاش بی وقفه و مخلصانه در راه خداست. این پندار، باطل است که دستگیری امام عصر علیه السلام جای کسب و کار و تلاش برای تأمین نیازهای مادّی را می گیرد.7.

ص: 256


1- بحارالانوار/ ج36/ ص407.

این گمان باطل، بسیار خطرناک و صد در صد مبغوض امام علیه السلام است؛ چرا که لازمه آن، بی اعتنایی و مردود دانستن همه اقوال و اعمال ائمّه علیهم السلام درباره لزوم کار و تلاش برای کسب روزی حلال است. کسی که امیدش فقط به امام زمان علیه السلام است، باید در عمل، این عقیده خود را نشان دهد تا کارش منافی با ادّعایش نباشد.

اینک برای روشن تر شدن مطلب، مصداق شکر عملی نسبت به برخی از اوصاف امام علیه السلام را بیان می کنیم.

شکر عملی وصف طبابت

اگر انسان، امام زمان خود را به عنوان «طبیب» شناخته باشد، شکر عملی این نعمت، چگونه محقّق می شود؟

اگر فرد، هنگام بیماری، امام علیه السلام را طبیب خویش قرار دهد، در وادی شکر عملی قدم گذاشته است. یعنی برای ادای شکر عملی، باید همه درهای جسمی و روحی خویش را نزد امام علیه السلام ببریم و بیش از هر پزشکی به ایشان اعتماد کنیم. البتّه نه به این معنی که از مراجعه به پزشکان عادی- که می توانند وسیله ای برای عنایت حضرتش علیه السلام باشند- کوتاهی کنیم، بلکه تکیه و امید ما نباید به آن ها باشد.

با این که شخص امام علیه السلام از میان ما غائب هستند، امّا یقین داریم که بر احوال ما نظارت دارند، و شیعیان خویش را به فراموشی نمی سپارند. آن بزرگوار علیه السلام به اوضاع دوستان خود توجّه خاص دارند، همان گونه که پدران گرامی ایشان علیهم السلام به همه امور دوستان خویش توجّه داشتند و از بیماری ها و مشکلات آن ها متأثّر می شدند. امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به یکی از شیعیانشان که بیمار بود، فرمودند:

یا رَمیلَةَ لَیسَ مِن مُؤمِنٍ یَمرَضُ اِلاّ مَرَضنا بِمَرَضِهِ، وَ لا یَحزَنُ اِلاّ حَزِنّا بِحُزنِهِ وَ لا یَدعُو اِلاّ أَمَّنّا لِدُعائِهِ، وَ لا یَسکُتُ اِلاّ دَعَونا لَهُ.(1)

ای رمیله! هیچ مؤمنی بیمار نمی شود، مگر این که ما هم به خاطر بیماری او بیمار می شویم. و غمگین نمی شود، مگر آن که ما هم در غم او غمگین1.

ص: 257


1- بصائر الدّرجات/ جزء5/ ص 248/ باب 16/ ح1.

می شویم. و هیچ دعایی نمی کند، مگر آن که به دعای او آمین می گوییم. و سکوت نمی کند، مگر آن که ما برایش دعا می کنیم.

مضامین این روایت، از اعتقادات ماست. امام زمان علیه السلام به عنوان طبیب، نیاز به ملاقات حضوری ندارد. با یک عرض سلام به ایشان می توانیم حضور حضرتش را حس کنیم.

با این احساس حضور، اگر مؤمنی مریض شد، اوّل باید به امام زمان علیه السلام مراجعه کند و با توکّل به خدا طلب یاری از ایشان نماید تا شهد شیرین طبابت حضرت را بچشد. در این مرحله، هرچه اعتقاد قوی تر باشد، اثر آن در عمل، ظهور و بروز بیش تری دارد (مانند شیخ ابراهیم صاحب الزّمانی که از روی اعتقاد، شفای پای شکسته مُکاری را از امام زمان علیه السلام گرفت).(1)

اگر کسی اعتقاد قلبی به طبابت حضرت داشت ولی در گرفتاری ها عملاً به ایشان مراجعه نکرد، در مرحله شکر عملی مرتکب کوتاهی شده و از این باب کفران نعمت کرده است.

شکر عملی شاهد بودن امام علیه السلام

امام زمان علیه السلام شاهد بر احوال مخلوقات هستند. اگر این عقیده در عمل ظاهر شود، منجر به احساس حضور دائمی می گردد. وقتی دانستیم که امام معصوم علیه السلام «عین الله» هستند، آیا در عمل هم به آن ملتزم می شویم؟! اگر چنین است، در همه احوال باید ایشان را حاضر و ناظر ببینیم. پس در عمل، نباید آن چه سبب رنجش ایشان است، در حضورشان انجام دهیم. اگر حضرت را «شاهد» می دانیم، هم چنان که هنگام سلام دادن به پدر، رعایت احترام می شود، نباید ابلاغ سلام به وجود مقدّسشان را با احساس کسالت و بی ادبی همراه کنیم.د.

ص: 258


1- البتّه به این نکته توجّه داریم که شفای به دست امام زمان علیه السلام ممکن است از طریق اسباب و وسائط عادی آن جاری شود و ما هرگز امر نشده ایم که وسائط را کنار بگذاریم. بلکه باید با اعتقاد مسلّم به طبابت حضرت، از امکانات درمانی استفاده کیم و از ایشان به عنوان طبیب واقعی امراض روحی و جسمی بخواهیم که ما را به بهترین و راحت ترین راه هدیت فرموده، شفای ما را در آن قرار دهند.

باید همیشه متذکّر باشیم که شاهد بودن امام علیه السلام در حال ظهور و غیبت، در حال حیات و پس از آن، تفاوتی نمی کند. لذا نه تنها امام زمان علیه السلام، بلکه همه ائمّه علیهم السلام را باید حاضر و شاهد بدانیم؛ همان طور که امام صادق علیه السلام امر فرموده اند:

فَاَحضِرُونا جَمیعاً.(1)

همگی ما را حاضر بدانید.

یکی از موارد شکر عملی در مقابل این وصف، «زیارت» کردن است. ما با زیارت قبور ائمّه علیهم السلام و رفتن به مشاهد مشرّفه ایشان، می توانیم از شاهد بودن اهل بیت علیهم السلام عملاً قدردانی کنیم؛ البتّه باید در هنگام زیارت متذکّر به حضور امام علیه السلام باشیم.

زیارت از راه نزدیک، آثار و فضایل بسیاری دارد. ولی با خواندن زیارت از راه دور نیز می توانیم عرض ارادت کرده، عملاً اعلام کنیم که امام غائب و امامانی را که در قید حیات ظاهری دنیایی نیستند، شاهد و ناظر بر اعمال خود می دانیم.

شکر عملی «رفیق مونس»

کسی که امام زمان علیه السلام را «رفیق مونس» خویش می داند، در عمل هم با ایشان انس می گیرد؛ یعنی همنشین امام علیه السلام می شود تا طعم شیرین مصاحبت با ایشان را بچشد.

گاهی اوقات که ما با برخی از دوستان خویش در سفر همنشین می شویم، از رفاقت و انس با ایشان لذّت می بریم. به همین ترتیب، اگر خدا و ولیّ او را برای مجالست خویش برگزینیم، طبق وعده الهی همنشین ما می شوند. این همنشینی، شهد انس و رفاقت ایشان را در کام ما می چشاند و در نتیجه معرفت بالاتری نصیب ما می گرداند. راه هم نشین شدن با هرکس، «ذکر» اوست. در حدیث قدسی آمده است:

اَنَا جَلیسُ مَن ذَکَرَنی.(2)

من هم نشین کسی هستم که مرا یاد کند.9.

ص: 259


1- غیبت نعمانی/ باب8/ ح2.
2- بحارالانوار/ ج3/ ص329.

این یک قاعده کلّی است که انسان با «ذکر» محبوب خود، می تواند هم نشین او گردد. امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند:

الذِّکرُ مُجالَسَةُ المحبوبِ.(1)

ذکر، هم نشینی با محبوب است.

آن چه در این امر نقش محوری دارد، «محبّت میان ذاکر و مذکور» است. این محبّت، انگیزه «ذکر» محبوب می شود. «ذکر»، محب را همنشین محبوب می سازد و این همنشینی، باب انس با محبوب را می گشاید. پس کلید انس گرفتن با محبوب، «ذکر» اوست. امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند:

الذِّکرُ مِفتاحُ الاُنسِ.(2)

ذکر کلید انس است.

راه عملی انس و رفاقت با حجّت خدا علیه السلام ذکر اوست. یاد همیشگی و دائم، انسان را به مرتبه مجالست با امام زمانش علیه السلام می رساند و این مجالست، از طریق ذکر، «انس» با ایشان را به ارمغان می آورد. چشیدن طعم شیرین انس و رفاقت با حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه، مشروط به ظهور آن حضرت نیست، با امام غائب هم می توان انس گرفت و رفاقت ایشان را یافت.

ممکن است محبّت به امام عصر علیه السلام به اندازه ای نرسیده باشد که یاد او به طور مرتّب و پیوسته در قلب و ذهن انسان حضور داشته باشد. ولی انسان می تواند به تدریج، یاد ایشان را در اوقات مختلف شبانه روز در قلب و زبان خود زنده نگاه دارد؛ تا این که رفته رفته محبّت او افزوده شود و آرام آرام به جایی برسد که دوستی با غیر ایشان را نپسندد. می گویند: شخصی در حال خودش بود، کسی وارد شد و پرسید: تنها بودی؟ پاسخ داد: الآن تنها شدم! او با ذکر محبوبش همنشین او گشته و در حقیقت تنها نبوده است. امّا وقتی دیگران او را از این ذکر باز می دارند، چون همنشینی با محبوبش را از دست داده، احساس تنهایی می کند.1.

ص: 260


1- غررالحکم و دررالکلم/ ج1/ ص 85/ ح322.
2- غررالحکم و دررالکلم/ ج1/ ص 145/ ح541.

به راستی کسی که امام زمانش را به صفت «الانیس الرّفیق» بشناسد، امّا در عمل، بیش از اشتغال به «ذکر» ایشان با یاد دیگران زندگی کند، چگونه شکر عملی این نعمت را به جا آورده است؟!

شکر عملی نسبت به دستگیری امام علیه السلام

اهل بیت علیهم السلام همواره به عناوین مختلف، شیعیان را به این نکته تذکّر داده اند که: اگر نیازمند هرگونه دستگیری مادّی و معنوی هستید، باید به ما روی آورید.

در فصل گذشته با بیان اسامی و اوصاف مختلف ائمّه اطهار علیهم السلام به گوشه هایی از دستگیری های اهل بیت علیهم السلام اشاره کردیم. حال می خواهیم بدانیم که برای ادای شکر عملی نسبت به این اوصاف باید چگونه عمل کنیم؟!

خاندان وحی، غار محکم، فریادرس هر بیچاره و درمانده، پناهگاه هر فرار کننده، نجات دهنده افراد ناامن و نگهدارنده کسانی هستند که به دامان ایشان چنگ بزنند. اگر امام شناس هستیم باید به این اوصاف ایشان معتقد شویم؛ تا شکر قلبی، عملی شود. سپس برای ادای شکر عملی در هر زمان و مکانی که نیازمند دستگیری هستیم- یعنی همیشه و همه جا- متمسّک به ایشان شویم؛ با این اطمینان که دست ما را خواهند گرفت. همان طور که «غریق» وقتی در آب دست و پا می زند، به محض دیدن «کشتی نجات»، تنها به دستیابی به آن می اندیشد و فقط زمانی آرامش می یابد که به سفینه نجات برسد.

اگر امام علیه السلام را به عنوان «غیاث المضطّر» و «کهف حصین» می شناسیم، باید در عمل هم به سوی ایشان برویم، و در گرفتاری ها به سوی حضرتش روی آوریم و متوسّل شویم. در غیر این صورت، عملاً نعمت امام علیه السلام را کفران کرده ایم.

شکر عملی «علم مصبوب»

هرکس در طلب علم می کوشد و امام عصر علیه السلام را «علم مصبوب» می داند، باید به در خانه ایشان برود، با یاد و نام حضرتش به درس و بحث و تعلیم و تعلّم بپردازد و کوشش های خود را صرفاً وسیله ای برای عالم شدن بداند و علم واقعی را از ایشان بخواهد. چگونه می توان اعتقاد داشت که علم از سرچشمه فیّاض امام علیه السلام سرازیر

ص: 261

می شود، ولی هنگام کسب دانش- لااقل به اندازه سخن دیگران- به احادیث ائمّه علیهم السلام توجّه نکرد؟ چنین کسی در عمل، مخالف باور قلبی خویش عمل کرده و کفران نعمت نموده است.

آیا به راستی باور داریم که علم مختصّ ائمّه علیهم السلام است و طبق فرمایش معصوم علیه السلام ایشان «المخصوص بالعلم»(1) هستند یا نه؟ اگر باور داریم، پس باید فقط در خانه ایشان برویم؛ تا علمی را به ما بچشاند که در آن حقیقت علوم نهفته است.

نحوه رفتار کسی که با عمل به این عقیده اهتمام به شکر مُنعم دارد، در مقایسه با دیگری که چنین اعتقادی ندارد، کاملاً متفاوت خواهد بود. چنین کسی، اگر در جلسه درس ابتدا برای امام زمانش دعا می کند، اگر درس می خواند یا درس می دهد یا می نویسد یا مطالعه می کند و ... در همه این احوال، کسب رضایت حضرتش را مدّ نظر دارد و به این حقیقت کاملاً توجّه دارد که در صورت کوتاهی و سهل انگاری در تحصیل علم، نباید به بهره مندی از علم امام علیه السلام امیدوار باشد. او می داند که وظیفه اش زحمت کشیدن و تلاش در کسب علم است، امّا این تلاش ها و کوشش ها را صرفاً وسیله می داند. امید اصلی به همان «علم مصبوب» است که تا نخواهد، کسی «عالِم» به معنای واقعی کلمه نخواهد شد.

«شیخ انصاری»، «مقدّس اردبیلی» و «علّامه بحرالعلوم» از کسانی هستند که برای کسب علم، راه صحیح را پیش گرفتند و به سر منزل مقصود رسیدند. ولی کسانی که دل خود را به یادگیری چند اصطلاح خوش می کنند و از ولیّ نعمت علم غافل هستند، نه تنها از سرچشمه حقیقی علم سیراب نمی شوند، بلکه چون در عمل مرتکب کفران نعمت شده اند، مشمول وعید الهی قرار می گیرند و خطر عدم دسترسی به علم واقعی، ایشان را تهدید می کند.

شکر عملی «الوالد الشفیق»

برای ادای شکر عملی این اعتقاد که امام علیه السلام «والد شفیق» و پدر دلسوز هستند، باید در پاسخ رفتار پدرانه ایشان با امّت خویش، شیعیان نیز چون فرزندان صالح عمل1.

ص: 262


1- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب نادر جامع فی فضل الامام و صفاته/ ح1.

کنند و همیشه در نظر داشته باشند که یک فرزند خوب، چگونه با پدر و مادر دلسوز خود برخورد می کند؟

فرزندی که پدر و مادر توانا و مهربانی دارد، همه حاجات خود را نزد آن ها می برد و از ایشان کمک می خواهد. اگر محبّت پدرانه امام زمان علیه السلام را هم چشیده باشیم، همه گونه توقّعی از ایشان پیدا می کنیم. در کوچک ترین امور خود به آن حضرت علیه السلام مراجعه می نماییم. آن گاه، نه تنها در طلب حاجت های خویش احساس شرم نمی کنیم، بلکه همه سخنان و درد دل ها را- که از افراد غریبه پنهان می داریم- نزد ایشان می بریم. چیزهایی را که حتّی از پدر خود هم نمی خواهیم، از ایشان درخواست می کنیم. اگر چنین نکنیم، معلوم می شود که اعتقاد قوی نداریم.

مقتضای «والد شفیق» بودن، توجّه به «وَلَد» است. گاهی فرزند، خطاکار و ناصالح است، ولی تا وقتی که فرزند اوست،(1) پدر، او را رها نمی سازد. حتّی اگر لازم شود که فرزند را تنبیه کند، در قلب خود مایل است که او سریعاً عذرخواهی کرده، به نزد پدر برگردد. پدر مهربان، بیش از فرزند، مایل به برگشتن او به دامان خویش است و تحمّل دوری او را زودتر از خود فرزند، از دست می دهد.

حضرت مهدی علیه السلام به واقع پدر دلسوز هستند و آن چه در بیان این وصف ایشان ذکر می شود براساس منطق قوی است؛ نه یک بحث احساسی و مبالغه آمیز. این ارتباط، واقعاً برقرار است و ما باید چنان اعتقادی به امام زمان علیه السلام داشته باشیم که در اعمال ما نمایان گردد. همان طور که برای پدرمان دلتنگ می شویم، به دیدارشان می رویم، تلفن می زنیم، نامه می نویسیم، و درد دل می کنیم، با امام زمان علیه السلام نیز باید همین گونه رفتار نماییم و این راهی است که خود معصومین علیهم السلام به ما آموخته اند:

کَتَبتُ اِلی اَبِی الحَسَنِ علیه السلام اَنَّ الرَّجُلَ یُحِبُّ اَن یُفضِیَ اِلی اِمامِهِ ما یُحِبُّ اَن یُفضِیَ اِلی رَبِّهِ، قالَ: فَکَتَبَ: اِن کانَ لَکَ حاجَةٌ، فَحَرِّکد.

ص: 263


1- گاهی کوتاهی در اعمال، سبب از دست رفتن اعتقادات صحیح می شود. و از آن جا که امام علیه السلام تنها پدر «امّت خویش» هستند، گاهی شخص با انحراف از اعتقادات صحیح، از تحت تکفّل امام علیه السلام خارج می شود.

شَفَتَیکَ، فَاِنَّ الجَوابَ یَأتیکَ.(1)

شخصی به امام هادی علیه السلام نامه نوشت که: کسی دوست دارد آن طور که با خدای خویش ارتباط پیدا می کند، با امام خود ارتباط داشته باشد (آیا امکان دارد)؟ حضرت علیه السلام در پاسخ نوشتند: اگر حاجتی داری، لب هایت را تکان بده، جواب به سوی تو خواهد آمد.

فرزند، نیازهای خود را در درجه اوّل به پدر دلسوز خود می گوید. این توقّعی است به جا که پدر از او دارد. اگر پدر بفهمد که فرزندش به دیگری مراجعه کرده، چه بسا بسیار ناراحت شود. امام علیه السلام هم به رعیّت خویش اجازه فرموده اند که در هر حاجت کوچک و بزرگی به ایشان روی آورند و وعده فرموده اند که- اگر شخص جزء خواصّ دوستان آن حضرت باشد- به محض حرکت دادن لب ها، پاسخ خواهد شنید.(2)

نوشتن عریضه به امام علیه السلام

امام مهدی علیه السلام حتّی اجازه فرموده اند که به ایشان نامه بنویسیم و باب این عمل در زمان غیبت کبری هم چنان باز است. یکی از راه های ارتباط مستقیم با امام عصر علیه السلام نوشتن عریضه است بدین گونه که: در صفحه کاغذی، حاجت خود را بنویسم، با امام زمان علیه السلام درد دل کنیم و آن را داخل ضریح معصوم علیه السلام یا در آب جاری یا برکه- با صدا زدن یکی از نوّاب اربعه امام زمان علیه السلام- بیندازیم. در این صورت باید اطمینان داشته باشیم که امام علیه السلام از آن مطّلع می شوند و عملاً نیز با تمسّک به این روش، شکر عملی خود را اعلام کنیم.(3) حال به نمونه ای از عرض حاجت به صورت کتبی خدمت حضرت ولیّ عصر ارواحنا فداه و چگونگی جواب حضرتش توجّه می کنیم:

«مرحوم آقامیرزا ابراهیم شیرازی حائری نقل می کرد: در مدّتی که در شهر شیرازد.

ص: 264


1- بحارالانوار/ ج50/ ص155/ ح42.
2- درباره مراد از خواصّ و اختصاص این امر به ایشان در کتاب «راز پنهانی و رمز پیدایی» فصل 6 از بخش اوّل، توضیح کافی آمده است.
3- برای اطّلاع از کیفیّت نوشتن عریضه به ساحت مقدّس امام عصر علیه السلام، به کتاب بحارالانوار ج102/ ص 234 و 235 مراجعه کنید.

بودم، چند حاجت داشتم که بسیار مهمّ بودند و همه فکرم متوجّه آن ها شده بود و بسیار ناراحت بودم. یکی از آن حاجات، توفیق زیارت کربلای معلّی و قبر مطهّر حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام بود و چاره ای نداشتم جز این که متوسّل به دریای کریم حضرت مهدی علیه السلام شوم.

روزی در نزدیکی غروب، از شهر شیراز، تنها و مخفیانه خارج شدم و نزدیک استخری که آب زیادی در آن بود، رفتم. از میان نوّاب اربعه، جناب حسین بن روح (نایب سوم) را خواندم. عرض کردم که در روایت وارد شده که نوّاب اربعه را بخوانید، به آن ها سلام دهید، عریضه خویش را تسلیم کنید و او را واسطه رساندن عریضه به امام علیه السلام قرار دهید. از این رو، عریضه خود را در آب استخر انداختم و هنگام غروب آفتاب، از دروازه دیگر وارد شهر شدم. بر این کار من غیر از خدای تعالی کسی آگاهی پیدا نکرد و هیچ کس را از عمل خود مطّلع نساختم.

وقتی صبح شد، در محضر استادی رفتم که نزد او درس می خواندم، در حالی که همه همدرس هایم حاضر بودند. ناگاه دیدم سیّدی جلیل القدر- در لباس خدّام حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام- در آن مجلس وارد شد و نزدیک به شیخ استاد نشست. من و اهل مجلس، تا آن وقت او را ندیده و نشناخته بودیم و بعد از آن مجلس هم او را در شیراز ندیدم. آن سیّد رو به سوی من نمود و مرا به اسم صدا کرد و فرمود: آقا میرزا ابراهیم! بدان که عریضه تو خدمت حضرت صاحب الزّمان عجّل الله تعالی فرجه واصل و به آن بزرگوار تسلیم شده است. من از این گفتار ایشان مبهوت شدم، در حالی که دیگران معنی کلام او را نفهمیده اند و لذا سؤالی در مورد آن نکردند. سیّد فرمود: من شب گذشته در خواب دیدم که جماعت بسیاری در اطراف جناب سلمان محمّدی رحمه الله جمع شده اند و در نزد آن جناب عریضه های بسیاری است و آن جناب مشغول نظر نمودن به آن هاست.

جناب سلمان تا مرا دید، به من فرمود: برو نزد میرزا ابراهیم، و علاوه بر اسم من، سایر مشخّصات مرا بیان نموده و فرموده بود که به او بگو: این رقعه او در دست من است (و دست خود را بلند نموده بود) و به حضرت حجّت علیه السلام واصل شده است. دیدم

ص: 265

آن رقعه که در دست داشت، مُهر کرده است. من در عالم رؤیا دانستم که رقعه هرکس را که آن سَرور قبول می نمایند، آن را مُهر می کنند و آن که حاجتش را قبول نمی نمایند، اصل عریضه اش را برمی گردانند. حاضرین، از صادق بودن خواب آن سیّد، از من پرسیدند. قضیّه را برای آن ها بیان کرده و قسم یاد نمودم که احدی بر این کار مطّلع نبود. آن ها مرا بشارت به قضاء حاجت هایم دادند و چنان شد که به من بشارت داده بودند. طولی نکشید که موفّق به زیارت کربلا شدم، چنان چه الآن در این جا هستم و سایر حاجت هایم نیز بحمدالله برآورده شده است».(1)

یک امام شناس واقعی یقین دارد که تمام عریضه های او به خدمت حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه واصل می شود و ایشان نسبت به همه آن ها هم آگاهی دارند و هم عنایت و توجّه خاص به نویسنده می فرمایند. ماجرای ذیل نمونه ای است از این توجّه و عنایت خاصّ امام علیه السلام به دوستان با اعتقاد خویش:

«شبی مرحومه حاجیه منصوره خانم فقیه احمدآبادی (فرزند صاحب مکیال المکارم) در عالم رؤیا می بیند در کنار چشمه ای که از خیابان احمدآباد گذر می کرد و پلی بر روی آن زده شده بود که به آن «پل بلند» می گفتند، آقایی بزرگوار و نورانی و خوش سیما ایستاده و فرمودند: به مادرت بگو چرا مدّتی است برای من نامه نمی نویسد؟ فردای آن شب، همسر مرحوم آیة الله فقیه احمدآبادی به منزل فرزندشان (حاجیه منصوره خانم) می آیند و ایشان از مادر سؤال می کنند: شما عریضه نوشتن به امام زمان عجّل الله تعالی فرحه را ترک کرده اید؟ مادر می پرسند: چطور؟ ایشان جریان رؤیای خود را می گویند.

همسر آیة الله فقیه احمدآبادی منقلب می شوند و توضیح می دهند که: من به فکر افتاده بودم آیا عریضه هایی که به محضر امام زمان عجّل الله تعالی فرجه می نویسم، به دست ایشان می رسد یا نه. لذا مدّتی بود به طور کلّی عریضه نوشتن را ترک کرده بودم و به هیچ کس اظهار نکردم تا ببینم نشانه ای ظاهر می شود یا نه. تا این که شما این خواب را دیده اید و معلوم می شود که نه تنها عریضه ها به دست حضرت می رسیده، بلکه در اینی.

ص: 266


1- العبقریّ الحسان/ ج2/ بساط چهارم ص 198 با اندکی تغییر ادبی.

مدّت هم که برنامه ام را ترک کرده ام، آقا امام زمان علیه السلام متوجّه بوده اند و از روی لطف و عنایت فرموده اند که: «به مادرت بگو چرا مدّتی است برای من نامه نمی نویسد».

جالب است بدانیم که همسر آیة الله فقیه احمدآبادی عریضه های خود را به محضر امام زمان عجّل الله تعالی فرجه در همین چشمه و در همین قسمت از آن که معروف به «پل بلند» است، می انداخته اند و آقا امام زمان حضرت بقیّة الله عجّل الله تعالی فرجه هم در عالم رؤیا، در همان محل ایستاده بوده اند.»

این داستان را نوه همین خانم با فضیلت از قول مادرشان (دختر مرحوم صاحب مکیال) در کتابی که شرح احوال مرحوم آیة الله سیّد محمّد تقی فقیه احمدآبادی (صاحب مکیال) می باشد آورده اند.(1)

با این ترتیب می توان فهمید که امام زمان عجّل الله تعالی فرجه به کسانی که عرض حاجات به پیشگاه ایشان می نمایند، توجّه و عنایت خاصّی دارند. اهل ایمان نباید از عمل به این زمینه جلب محبّت حضرت به خودشان غفلت نمایند.

تجدید بیعت با امام زمان علیه السلام

یکی دیگر از راه های شکر نعمت وجود امام زمان علیه السلام، بیعت با ایشان است که انسان در مناسبت های خاص با حضرت علیه السلام عهد ببندد و با عشق و علاقه، در مکان هایی که متعلّق و منسوب به حضرت است- مثل سامّرا و سرداب مقدّس و ...- رفت و آمد کند و با خواندن زیارات و عرض ارادت، تجدید پیمان نماید.

بیعت با امام علیه السلام، در حقیقت، اعلام وفاداری به آن عهد و پیمانی است که خداوند، از انسان برای ادای حقوق ایشان گرفته است. این کار، از اعمال بسیار پسندیده ای به شمار می آید که در همه زمان ها ضرورت دارد و خصوصاً در زمان غیبت آن حضرت- که چشمان مردم از دیدار و شناخت ایشان محروم است- اهمیّت خاصّی دارد. بیعت، پیوند میان امام و مأموم را همواره، تازه و زنده نگاه می دارد و اثر تربیتی فوق العاده عمیقی در تقویت روحیّه انتظار شخص عارف به امام زمان علیه السلام می گذارد.4.

ص: 267


1- آشنایی با زندگی و شخصیّت و شهادت دلباخته امام زمان عجّل الله تعالی فرجه/ آیة الله فقیه احمدآبادی، ص 13 و 14.

کیفیّت تجدید بیعت با امام عصر علیه السلام در کتاب های حدیثی آمده است. به عنوان نمونه در «دعای عهد» که از امام صادق علیه السلام برای پیمان بستن شیعیان با حضرت مهدی علیه السلام رسیده، وعده داده شده که: هرکس چهل صبح این دعا را بخواند، از یاوران قائم علیه السلام باشد و اگر پیش از ظهور حضرتش بمیرد، خدا او را از قبر بیرون می آورد، تا در خدمت آن حضرت باشد و به ازاء هر کلمه از این دعا به او ثواب هزار کار خوب می دهد و هزار بدی او را محو می سازد.(1) در قسمتی از این دعا می خوانیم:

اَللّهُمَّ اِنّی اُجَدِّدُ لَهُ فی صَبیحَةِ یَومی هذا وَ ما عِشتُ مِن اَیّامِ عَهداً وَ عَقداً وَ بَیعَةً لَهُ فی عُنُقی، لا اَحُولُ عَنها وَ لا اَزُولُ اَبَداً.(2)

خدایا من در بامداد امروز و در همه روزهای زندگی ام، عهد پیمان و بیعت امام زمان علیه السلام را بر خود، تجدید می کنم، به طوری که از آن بر نگردم و هیچ گاه از آن دست بر ندارم.

بدین ترتیب می توانیم با امام عصر علیه السلام هر روز تجدید بیعت کنیم، و به فضل حضرتش، بدین وسیله در زمره یاوران ایشان قرار بگیریم.

عجز از شکر عملی

آخرین مرتبه شکر، این است که انسان، خودش را عاجز از شکر بیابد. این مرتبه وقتی عملی می شود که شخص، همه مراحل شکر قلبی و زبانی و عملی را به انجام برساند، ولی باز بفهمد که نتوانسته شکر نعمت امامش را به جای آورد. رسیدن به این مرتبه برخاسته از معرفت عمیق نسبت به نعمت امام علیه السلام می باشد.

هرکس ابعاد مختلف این نعمت بی نظیر خداوند را بشناسد، پس از انجام تمام مراحل شکر، خود را در ادای این حقّ بزرگ، مقصر می مشارد. کسی که به این رتبه برسد، در زمره شاکرین حقیقی این نعمت قرار می گیرد.1.

ص: 268


1- عَن جَعفَربنِ مُحمّد علیهما السلام اَنَّهُ قالَ: مَن دَعا اِلَی اللهِ اربَعینَ صَباحاً بِهذَا العَهدِ، کانَ مِن اَنصارِ قائِمِننا علیه السلام فَاِن ماتَ قَبلَهُ، اَخرَجَهُ اللهُ تَعالی مِن قَبرِهِ، وَ اَعطاهُ بِکُلِّ کَلِمَةٍ أَلفَ حَسَنَةٍ وَ محاعَنهُ اَلفَ سَیِّئَةٍ.
2- بحارالانوار/ ج53/ ص95/ ح111.

ص: 269

ص: 270

بخش سوم: غربت آفتاب

مدخل

هرچند سخن درباره خاتَم الاوصیاء، حضرت بقیّة الله عجّل الله تعالی فرجه با وسعت دید و ظرفیّت کوچک و محدود ما زمینیان کاری است دشوار، امّا باید پایه های آن را دقیق و استوار بنا کرد.

هرچند درباره آن آفتاب سپهر امامت و علّت ایجاد دایره خلقت، به هر زبان سخن گفتن، دل نشین و زیباست، امّا بایسته است که این معرّفی در پرتو زبان وحی باشد و آن سان که خود به معرّفی حضرت خویش زبان مبارک گشوده اند، قلم را می چرخاند و شیوه سخن را استوار ساخت.

گاهی انسان، سال ها متون دعاها یا فرمایش های ائمّه معصومین علیهم السلام را می خواند ولی هرگز با دقّت و فراست به آنها نمی اندیشد. و گاهی یک جمله از فرازهای زیبای مناجات های آن بزرگواران یا فرمایش های پُر بهای آنان دریچه نوینی را به روی انسان می گشاید و سیر اندیشه های او را تغییر می دهد و او را در برابر جهان جدیدی از دانش و بینش قرار می دهد. و زمانی با توجّه به ژرفای عمیق یکایک کلمات آنان، روزنه ای به گستره ناشناخته دانش و بینش گشوده می شود و آن چنان معنائی نهفته در هر کلمه را در بلندای دانش می بیند که هرچه آن را بیش تر می کاود، به گستردگی آن بیش تر پی می برد و در جان و روانش و در تار و پود وجودش رسوخ می کند.

غربت امام عصر علیه السلام حکایتی است جانسوز از «غربت آفتاب» در پشت ابر مانده،

ص: 271

آن ماءِ مَعین الهی، آن منتظَرِ مقتدر ارواحنا فداه.

حکایتی است از تنهایی و طرد شدن عزیزی که امام باقر علیه السلام در توصیف حضرتش می فرمایند: «إِنَّ الشَّریدَ الطَّریدَ الفَریدِ الوَحیدَ»(1)

تذکاری است با سوختگان محبّت آل رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم تا آن اقیانوس بی کرانه علم و قدرت الهی، در بعد غُربت و تنهایی اش بیش تر مورد تأمّل قرار گیرد.

باشد تا دلدادگان آستان قدس ولایت علوی و سر سپردگان ولایت مهدوی را در یاری و خدمت و عرض ارادت به حضرتش مددکار باشد و روان پاک خاتم الانبیاء صلّی الله علیه و آله و سلّم را خرسند سازد. به قول قاآنی شیرازی:

غمگین شود به هرچه تو غمگین شوی، رسول*** شادان شود به هرچه تو شادان شوی، خدا9.

ص: 272


1- بحارالانوار/ ج51/ ص37/ ح9.

پیش گفتار

السَّلامُ عَلیکَ یا بقیّةَ الله السَّلامُ عَلیکَ یا اَبا صالحٍ المَهدیّ

سلام بر تو ای امام، ای جان جانان، ای عزیز عزیزان، ای ماه تابان، و ای خورشید پشت ابر.

سلام بر جدّ غریب و مظلومیت، سرور شهیدان عالم، همو که در زیارتش «غریب الغرباء» خوانده می شود.(1) و تو «غُربت» را از آن شهید مظلوم به ارث برده ای!

مولای من! گمان نمی کردیم روزی فرا رسد که بخواهیم از «غُربت» شما سخن بگوییم. مگر می شود کسی که همه هستی به طُفیل او و برکت وجودش برپاست، و مؤمن و کافر از کنار سفره او روزی می خورند، ناشناخته بماند؟! مگر ممکن است آن که همه انبیاء و اولیای خدا چشم انتظار قدومش هستند، فراموش شود؟! مگر می توان باور کرد که سرچشمه آب حیات و اقیانوس بیکران رحمت الهی، مطرود لب تشنگان گردد؟! و مگر می توان پذیرفت که انتقام گیرنده خون خدا، هم چون جدّ شهیدش، غریب و مظلوم واقع شود؟

سخن گفتن از غربت شما چقدر سخت و دشوار است! ای کاش، خورشید عالم تابم.

ص: 273


1- «السّلام علیک یا غریب الغرباء» جمله ای از زیارت امام حسین علیه السلام که مرحوم سیّد بن طاووس آن را در آداب حرم مطهّر سیّدالشّهدا علیه السلام نقل کرده است. رجوع شود به مفاتیح الجنان، آداب حرم امام حسین علیه السلام، ادب بیستم.

وجود شما از پس ابرهای غیبت آشکار می شد تا دیگر کسی شما را غریب نمی خواند و این کتاب هم هرگز منتشر نمی شد!

ای کاش چنین روزی فرا نمی رسید که دوستان شما دور هم حلقه زده و در غربت شما اشک ماتم بریزند!

خدایا چه می شود که آن محبوب دل ها و آن غریب الغرباء را آشکار کنی تا دلباختگانش در سالروز میلادش به جای اشک غم، گریه شوق بر دیدگانشان ظاهر شود و در جشن های میلاد پر شکوهش به جای آن که از غربت او سخن بگویند، به تماشای جمال دلربایش بنشینند و به عزّت و سربلندی مولایشان بر جهانیان افتخار کنند و به زبان مترنّم شوند: «دیدید بالأخره مولای ما آمد!»

سپس همه عالم را دعوت کنند که «بیایید مولای ما را مشاهده کنید! آیا چنین مولایی تاکنون دیده اید؟!» و بدین سان زمان مظلومیّت آن یگانه دوران و جان جانان به سر آید و همه جا صحبت از آقایی و عزت آن عزیز بر زبان ها افتد.

هنوز هم امیدواریم که خجسته ظهور مولای سربلند ما، اشک های دیدگان ماتم زده در غم غربت ایشان را بخشکاند و لبخند شوق را بر لبان شیفتگان بنشاند. بارالها! این امید را در ما لحظه به لحظه افزون گردان و حسرت درک چنین روزی را بر دل های ما مگذار.

مولای من! وقتی سخن از غربت شما به میان می آید، بسیاری آن را صرفاً امری احساسی و مبالغه آمیز تلقی می کنند. دریغاً! که بعضی شیعیان هم از غربت شما غافل هستند و لازم است برای آن ها اثبات شود که شما غریب هستید! و این خود نشانه دیگری از «غریب الغرباء» بودن شماست. پس شما در میان غریبان هم غریب هستید! و قلم تاب آن را ندارد که درباره این حقیقت تلخ چیزی انگارد.

امّا چه می توان کرد؟ باید این تلخی ها را بازگو کرد تا خفتگان بیدار شوند. فکرها زنده گردد، دل ها بسوزد، اشک ها بر گونه ها بغلتد و دست ها به سوی پروردگار عالم برآید که:

اللّهُمَّ عَجِّل فَرَجَ مَولانا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِ.

ص: 274

خدایا ما با درد محرومیّت از امام زمان علیه السلام و یتیمی در زمان غیبت چنان خُو گرفته ایم که به تدریج مولایمان را فراموش می کنیم! بارالها ما آبرویی نداریم، امّا بر غربت و تنهایی محبوب خودت رحم کن و ایشان را از این مظلومیّت و بی کسی خارج گردان!

مدّت ها بود که حدیثی درباره امام عصر علیه السلام مرا به تأمّل وا می داشت. این حدیث از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام نقل شده که در توصیف فرزند عزیزشان فرموده اند:

هُوَ الطَّریدُ الوَحیدُ الغَریبُ...(1)

او طرد شده تنهای غریب است...

آیا واقعاً امام زمان ما تنها و غریب هستند؟ اگر نخواهیم فرمایش معصوم علیه السلام را حمل بر مسامحه و مبالغه گویی کنیم، چه معنی یا معانی را می توانیم برای آن قائل شویم؟

به لطف و عنایت خود آن حضرت، پنج معنای مختلف برای غربت ایشان می توان دریافت؛ که سه معنای آن، متناظر با سه مرتبه از مراتب شکرگزاری نسبت به نعمت وجود امام علیه السلام است. به این صورت که هر مرتبه از کفران این نعمت عظمی منتهی به یک معنا از غربت ایشان می گردد. هریک از فصول یک تا پنج بخش حاضر به اثبات و شرح یکی از معانی غربت امام عصر علیه السلام اختصاص دارد و در فصل پایانی (ششم)، به مناسبت توضیح حدیث امام هفتم علیه السلام بحث انتقام گرفتن مهدی موعود عجّل الله تعالی فرجه از قاتلان حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام مطرح شده است.4.

ص: 275


1- کمال الدّین/ باب 34/ ح4.

ص: 276

فصل 1: امام قدر ناشناخته

اهل بیت علیهم السلام، نعمت کفران شده

با این که وجوب شکر منعم بدیهی عقلی به شمار می آید، ولی بسیاری از نعمت های الهی مورد بی توجّهی و کفران واقع می شوند.

در این فصل قصد داریم چگونگی برخورد مردم را با بزرگترین نعمت الهی- یعنی وجود مقدّس پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت ایشان علیهم السلام- مورد بررسی قرار دهیم. در مطلع بحث، روایتی از امام موسی بن جعفر علیهما السلام- از پدران گرامی ایشان علیهم السلام- نقل می کنیم:

کانَ رَسُولُ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُکَفَّراً لا یُشکَرُ مَعروفُهُ، وَ لَقَد کانَ مَعروفُهُ عَلَی القُرَشیِّ وَ العَرَبیِّ وَ العَجَمیِّ. وَ مَن کانَ اَعظَمَ مَعروفاً مِن رَسُولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلی هذَا الخَلقِ؟(1)

پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلبم مورد کفران قرار گرفته اند و کار خوب ایشان شکر گزارده نمی شود، در حالی که خیر ایشان به قریش و عرب و عجم رسیده است. و چه کسی بیش تر از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برای این خلق کار خیر انجام داده است؟

تعبیر مُکَفَّر- که از کفر و تکفیر گرفته شده- اسم مفعول از باب تفعیل و به معنای «کفران شده» و یا «پوشیده شده» است. مکفَّر در اصطلاح به کسی اطلاق می شود که ازع.

ص: 277


1- بحارالانوار/ ج75/ ص42/ ح3 به نقل از علل الشَّرایع.

او قدردانی نشود و نعمت وجودش مورد کفران واقع شده باشد.

کلمه «معروف» که در این روایت به کار رفته، یعنی کار خوب و نیک. خیر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم عامّ و فراگیر و شامل همه مردم- اعمّ از افراد قبیله ایشان (قریش) و هم نژادی های ایشان (عرب)، و غیر آن ها (عَجَم)- بوده است. معروف پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شامل گروه خاصّی نبوده، بلکه همه عالم از آن بهره برده اند، ولی متأسّفانه به طور شایسته از ایشان قدردانی نشده و مورد کفران قرار گرفته اند.

همان طور که امام موسی بن جعفر علیهما السلام تذکّر فرموده اند، در میان مخلوقات خدا- از ابتدای خلقت تا انتهای آن- هیچ کس را نمی توان یافت که به اندازه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حقّ مردم کار خوب انجام داده باشد. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مالک و واسطه همه نعمت های مادّی و معنوی هستند که به خلق خدا رسیده است. مهم تر از همه، این که امر هدایت الهی را تکمیل فرموده و اسلام را برای مردم آورده اند. نور هدایتی که به واسطه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم منتشر شده، به انسان حیات واقعی بخشیده است. اگر انسان از این نعمت محروم می ماند، چه بسا از حیوانات گمراه تر می بود. حقّ این سرچشمه فیض الهی هیچ گاه ادا نگردیده و به همین علت، مکفّر نامیده شده است.

امام علیه السلام نیز از جهت «مُکَفَّر بودن» هم چون پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است. حضرت امام ابوالحسن موسی بن جعفر علیهما السلام در ادامه روایت یاد شده، فرموده اند که:

وَ کَذلِکَ نَحنُ اَهلَ البَیتِ مُکَفَّرُونَ، لا یُشکَرُ مَعرُوفُنا.(1)

و هم چنین ما اهل بیت نیز مُکفَّر هستیم، چون شکر کارهای خوب ما ادا نمی شود.

خداوند متعال به انسان ها اراده و شعور و اختیار داده است تا آن ها با خواست خود در طریق رضای خالق خویش قدم بردارند. ولی متأسّفانه مسیری که بشر تا امروز پیموده، به طور کامل مورد رضای پروردگار نیست؛ زیرا انسان ها از کسانی که بیش ترین حقوق را بر گردنشان دارند، کم ترین قدردانی را کرده و آن ها را مورد بی توجّهی قرار داده اند. مؤمنان برگزیده نیز مانند ولیّ نعمت هایشان مورد کفران واقع7.

ص: 278


1- علل الشّرایع/ ج2/ ص 247.

می شوند و مُکفَّر بودن را از موالی خویش به ارث برده اند. در ادامه روایت آمده است:

وَ خِیارُ المُؤمِنینَ مُکَفَّرُونَ، لا یُشکَرُ مَعرُوفُهُم.(1)

و برگزیدگان از مؤمنان، مکفَّر هستند، زیرا کار خوب آن ها مورد شکر قرار نمی گیرد.

واقعیّت این است که بیش تر مردم- حتّی شیعیان و دوستداران ائمّه علیهم السلام- با حقوق پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت علیهم السلام به طور کامل آشنا نیستند و گاهی اصلاً به ضرورت شکرگزاری این نعمت بی مانند الهی توجّه ندارند. اگر هم موعظه ای شنیده، متذکّر شوند، به زودی آن را فراموش می کنند.

در ادامه این نوشتار می خواهیم از این واقعیّت تلخ سخن بگوییم؛ تا همگی باور کنیم که در دنیای ما پیامبر و ائمّه علیهم السلام خصوصاً مولای عزیزمان حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف مُکفَّر و غریب هستند.

معنای اوّل غریب

«قدر ناشناخته بودن» یکی از معانی رایج غربت است. اگر معرفتی که شایسته و بایسته شخصی است، وجود نداشته باشد، او را می توان «غریب» دانست. به عنوان مثال، اگر مردم با پزشک ماهری زندگی کنند، ولی او را نشناخته، به کمالات و تخصّص و ایمان و دلسوزی او آگاه نباشند و با او مثل یک فرد بی سواد برخورد کنند، اصطلاحاً به آن پزشک «غریب» گفته می شود. از طرفی ممکن است مردم به تخصّص و تعهّد او آگاه شوند، ولی قدر او را نشناسند و قلباً به او اعتقاد نداشته باشند و در مقابل به پزشکان دیگری که این تعهّد و تخصّص را ندارند، اعتماد کنند. در این صورت باز هم این پزشک «غریب» مانده است.

حال فرض کنید که این پزشک، در علم فقه هم متخصّص باشد. در این صورت انتظار می رود که وقتی صحبت از فقه می شود، او را در زمره فقها برشمرده، به عنوان7.

ص: 279


1- علل الشّرایع/ ج2/ ص 247.

یک فقیه برای او حساب باز کنند. در غیر این صورت، حقّ او ادا نشده است.

به این ترتیب، هرچه کمالات فرد بیش تر و فراگیرتر باشد، ضرورت شناخت او ملموس تر می شود. هرکدام از ویژگی های برجسته اش که- به طور اختیاری یا غیر اختیاری- مورد توجّه واقع نشود، از آن جهت قدر ناشناخته و غریب می ماند.

به همین ترتیب، اگر یک واسطه خیر شناخته نشود و مردم ندانند که نعمت ها و برکات از جانب چه کسی به آن ها رسیده است، به سبب این نادانی، شکر نعمت او را چنان که شایسته است، ادا نمی کنند و لذا او «غریب» می ماند.

از طرف دیگر، اگر ولیّ نعمت شناخته شود، ولی به خاطر بی توجّهی یا به عمد، از او قدرشناسی لازم نشود، کفران نعمت صورت گرفته و این کفران نعمت به نوعی دیگر، به غربت او می انجامد.

برای روشن تر شدن مطلب، به ذکر مثالی می پردازیم. فرض کنید که شخصی میزبان مجلسی شده و سفره ای گسترده است که بر سر این سفره، از همه مهمانان پذیرایی می شود. حال اگر برخی از مهمانان، میزبان خود را نشناسند و ندانند که بر سر سفره چه کسی نشسته اند، طبعاً نمی توانند از او تشکّر کنند. در این صورت، میزبان، ناشناخته و غریب خواهد ماند. حالت دیگری از غربت میزبان، وقتی صدق می کند که مهمان ها- با وجود این که صاحب نعمت را می شناسند- به او بی اعتنا باشند، از او تشکّر نکنند و نسبت به او بی توجّه باشند. در این حالت نیز، به میزبان، مکفور و غریب گفته می شود. و بدین ترتیب، مهمان ها با قدرناشناسی خود، میزبان را در غربت نگاه داشته اند.

پس به طور کلّی غریب به معنای قدر ناشناخته، دو صورت دارد: یکی آن که اصلاً شناختی نسبت به او یا بعضی از کمالات و فضایل او وجود نداشته باشد. دوم زمانی که دیگران به او و کمالاتش واقف باشند، ولی آن طور که شایسته اوست، قدرش را نشناسند.

صورت اوّل، یک امر اختیاری نیست؛ چون انسان به اختیار خود شناخت پیدا نمی کند؛ هرچند که قطعاً مقدّمات و زمینه های آن اختیاری است. ولی صورت دوم، کاملاً اختیاری است. وجه اشتراک بین این دو صورت، عدم شکرگزاری قلبی نسبت به

ص: 280

نعمت مورد نظر است؛ یعنی این که حقّ او و کمالات و فضائل او ادا نشده است. در حالت اوّل، عدم شناخت نعمت و در حالت دوم، قدر ناشناسی از آن نعمت، سبب کفران نعمت است. به هر حال، آن اعتقاد و باور قلبی که شایسته یک نعمت است، نسبت به آن وجود ندارد. همین معنی را می توانیم به مکفور بودن قلبی و در نتیجه غریب ماندن تعبیر کنیم.

قدر ناشناخته بودن امام عصر علیه السلام

وقتی تعبیر «قدر ناشناخته» و «غریب» برای امام عصر علیه السلام به کار می رود، شاید تصوّر شود که مطرح کنندگان این بحث در بیان خویش مبالغه و اغراق می کنند؛ و یا گمان رود که این ادّعا صرفاً بر پایه احساسات و عواطف است و جنبه عقلانی ندارد. در حالی که غربت امام علیه السلام امری مستدل و روشن است که همگان باید واقعاً به آن تذکّر شوند و حقیقت آن را بیابندد.

نعمت حضرت ولیّ عصر عجّل الله تعالی فرجه یک نعمت «عام» و فراگیر است و همه خلائق را در بر می گیرد. شیعیان و غیر شیعیان، مسلمانان و غیر مسلمانان و حتّی حیوانات و گیاهان و جمادات نیز، از نعمت وجود ایشان بهره مند می شوند و این نعمت مانند باران بر سر همه می بارد.

بنابراین شکر نعمت وجود ایشان، باید به گستردگی خود این نعمت، فراگیر باشد؛ در حالی که در حال حاضر، بر روی کره زمین، اکثر مردم اصلاً امام زمان علیه السلام را نمی شناسند و در واقع نمی دانند میزبان و ولیّ نعمت آن ها کیست. بر سر سفره ایشان نشسته اند و نان و نمک حضرت را می خورند، امّا هیچ گونه شکرگزاری نسبت به ایشان انجام نمی دهند؛ چون اصلاً نعمت وجود ایشان را نمی شناسند، تا ضرورت شکر آن را بدانند.

البتّه این عدّه که از شناخت ولیّ نعمت خویش محروم مانده اند، گاهی در این محرومیّت خود مقصر هستند؛ یعنی عدم شناخت آن ها به سبب کوتاهی خودشان در فراهم آوردن مقدّمات آن بوده است. امّا به هر حال، این افراد، چه در جهل خویش

ص: 281

مقصّر باشند یا نه، به هر حال، امام زمان خود را نمی شناسند و حضرت برای ایشان مکفور و غریب هستند.

غربت امام علیه السلام در بین عدّه دیگری مشهودتر و ناگوارتر است. این عدّه، اقلیّتی هستند که خدای منّان، امام عصر علیه السلام را با آن ها شناسانده است و آن ها می دانند که آن حضرت، حجّت خدا است و به آن اذعان دارند، لذا در زمره شیعیان قرار می گیرند، ولی قلباً قدرشناس حضرت نیستند.

این افراد اندک، مهمانانی هستند که میزبان و ولیّ نعمت خود را می شناسند، متأسّفانه غالباً او را مورد بی مهری قرار می دهند و شکر حضرتش را- چنان که باید و شاید- ادا نمی کنند. غربت این ولیّ نعمت برای این افراد یک امر کاملاً اختیاری و به معنای قدر ناشناسی از وجود ایشان است.

کسانی که این چنین امام خویش را قدر ناشناخته رها کرده اند، شایسته سرزنش هستند؛ چرا که از روی اختیار، نسبت به اعتقاد و پذیرش قلبی کوتاهی کرده اند.

اقلیّتی که شناخت اولیّه نسبت به امام زمانشان دارند، اگر حقّ این معرفت را ادا کنند و قلباً قدردان آن شوند، خدای متعال به فضل خود، بر معرفت آن ها می افزاید و امام علیه السلام را به آن ها بیش تر می شناساند. ولی گاهی این افراد، خود، مقدّمات معرفت بیش تر را فراهم نمی آورند(1) و با کوتاهی در انجام مقدّمات حصول معرفت، امام علیه السلام را برای خود غریب باقی می گذارند.

متأسّفانه بسیاری از شیعیان که از ولایت امام عصر علیه السلام برخوردار هستند، خود را از نخستین مرتبه معرفت- یعنی معرفت به اسم- نیز محروم ساخته اند. اینان حتّی خصوصیّات ظاهری امامشان را هم نمی دانند. مثلاً از سال و محلّ تولّد ایشان بی خبرندد.

ص: 282


1- البتّه این یک قاعده کلّی نیست که شخص لازم باشد همیشه مقدّمات معرفت را خودش فراهم آورد تا خدا به او فضل نماید. بلکه خداوند به هرکس که بخواهد فضل می کند. چه بسا کسی هیچ یک از مقدّمات را فراهم نکرده باشد و خدا به او معرفت امام علیه السلام را عطا فرماید. ولی آن چه مسلّم است این که اگر فرد در برابر معرفتی که خدا به او عطا فرموده تسلیم باشد، بنابر بر وعده الهی- که عین فضل اوست- به معرفتش افزوده می گردد. برای تحقیق و مطالعه بیش تر در این زمینه و ملاحظه دلائل آن، به کتاب «گوهر قدسی معرفت»، از همین نویسنده مراجعه کنید.

و از این بابت هیچ گونه احساس نگرانی و شرمندگی هم نمی کنند. در حالی که بعضی از همین افراد، گاهی برای آشنایی با هنرپیشگان یا ورزشکاران کشورهای خارجی، وقت زیادی صرف می کنند و با علاقه به دنبال کسب آگاهی بیش تر درباره آن ها هستند.

بدین ترتیب برخی از نوجوانان شیعه اطّلاعات وسیعی درباره فوتبالیست های داخلی و خارجی یا هنرپیشگان و ... به دست آورده، به خاطر می سپارند. گروهی از بزرگسالان هم- به ضرورت کسب و کار خود- مشخّصات کالاهای مختلف را به صورت تخصّصی یاد می گیرند. امّا بسیاری از این افراد- پیر یا جوان- اگر بارها و بارها اسامی، تاریخ تولّد و مشخّصات دیگر امام زمان علیه السلام در مجالس گوناگون به آن ها گفته شود، کوچک ترین توجّهی نمی کنند و هیچ وقت نمی کوشند چیزی درباره امام خود بیاموزند. این بی توجّهی ها چیزی جز قدرناشناسی قلبی را نمی رساند و نشان می دهد که حتّی برای بعضی از افراد متدیّن، دانستن حدّاقلّ خصوصیّات امام عصر علیه السلام اصلاً مهم نیست. به راستی این ولیّ نعمت، چقدر غریب است که حتّی دوستدارانش این حدّاقلّ توجّه را هم به او مبذول نمی دارند؟!

قدر ناشناخته بودن صفات امام عصر علیه السلام

اشاره

غربت امام عصر علیه السلام از جهت عدم «معرفت به وصف» بارزتر است. کسانی که از معرفت مشخّصات ظاهری حضرتش غفلت می کنند، معمولاً افراد عامی هستند. امّا متأسّفانه در «معرفت به وصف» بیش تر، خواص دچار کاستی می شوند که زیرمجموعه ای از اقلیّت شیعیان هستند. اینان بیش تر، افراد درس خوانده ای هستند که می توانند طرز تفکّر دیگران را هم تحت تأثیر قرار دهند. محروم بودن این عدّه از معرفت امام عصر علیه السلام می تواند برای دیگران نیز خطرساز باشد. از این رو، مشاهده غربت و ناشناخته بودن امام زمان علیه السلام در بین این افراد، بسیار دردناک است. همین امر، بسیاری از انحرافات را در اصل دینداری پدید می آورد.

به عنوان مثال، گاهی دیده می شود که برخی شیعیان به اصطلاح درس خوانده، انواع و اقسام انحراف ها را در بحث امامت- یعنی در اصلی ترین ویژگی امام عصر علیه السلام-

ص: 283

مطرح می سازند. بیان نظرات این گونه افراد، دل های شیعیان عارف به حقّ امام زمان علیه السلام را به درد می آورد، ولی از آن جا که غربت حضرتش را به خوبی به تصویر می کشد، با طلب عفو و بخشش از ساحت مقدّس حضرتش و دوستان مخلص ایشان، به برخی از این نظرات اشاره می کنیم.

الف) امامت

اصلی ترین خصوصیّت امام عصر علیه السلام، یعنی مسأله امامت، نخستین هدف حمله برخی افراد ناآگاه است. برخی از کسانی که خود را روشنفکر می نامند، امامت را صرفاً یک امر تاریخی می دانند و برای آن، ارزش اعتقادی قائل نیستند. نتیجه این طرز تفکّر، بررسی مسأله خلافت و جانشینی پیامبر، به عنوان یک امر تاریخی است. منطقی ترین و مسالمت آمیزترین نتیجه ای این بررسی، آن است که هرچه بوده، گذشته است و بحث مجدّد در مورد حوادث تاریخی، جز نو کردن اختلافات و زنده کردن کینه های دیرینه، نتیجه ای ندارد و ما را از انجام مسئولیّت فعلی خود- یعنی پرداختن به وظیفه روزگار خودمان- باز می دارد و به انحراف می کشاند.

بدین ترتیب، مسأله امامت- که اصل و رکن دین است- در هاله ای از جهل و ابهام و غرض ورزی مورد غفلت و انکار قرار می گیرد. کار به جایی می رسد که مذاهب مختلف اسلامی را نوعی خط کشی حزبی و حقوقی می نامند و مدّعی می شوند که مکاتب اهل سنّت هم در کنار مذهب بر حقّ شیعه، اسلام حقیقی را تشکیل می دهند! پس هرکدام از این مذاهب مجاز هستند که به فقه خود عمل کنند. بنابراین نباید شیعه را مؤمن و منکرین امامت و ولایت ائمّه علیهم السلام را کافر دانست!

برای اینان که خود را روشنفکر می پندارند، اهمیّت مسأله امامت، به خوبی روشن نشده و ائمّه اطهار علیهم السلام را اصلاً «نشناخته اند». از این رو، نمی توانند به راحتی زیربار این مسأله بروند که «منکر امامت کافر است.»(1)ت.

ص: 284


1- وَ مَن جَحَدَکُم کافِرٌ (زیارت جامعه کبیره، مروی از امام هادی علیه السلام بحارالانوار/ ج102/ ص103). این مضمون در احادیث فراوانی با الفاظ مختلف آمده است.

اینان که اصلاً معنی و اهمیّت امامت را نفهمیده اند، چگونه می توانند قدردان نعمت امام علیه السلام باشند؟ لذا برخی از آن ها اظهار می کنند که در اسلام هیچ کس غیر از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم وجود ندارد که انکار شخصیّت و مقام او موجب کفر شود. این ها این قدر معرفت پیدا نکرده اند که بفهمند انکار امامت به منزله انکار توحید و عین کفر است. کافی بود که به جای این فرضیّه پردازی ها و فرورفتن در تارهایی که خود به دست و پای خویش بسته اند، به این یک روایت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم توجّه می کردند که:

مَن ماتَ لا یَعرِفُ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ میتَةً جاهِلیَّةً.(1)

هرکس بمیرد در حالی که امام زمان خودش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیّت از دنیا رفته است.

آن گاه می فهمیدند که بدون معرفت امام زمان علیه السالم از گمراهی جاهلیّت (عدم شناخت خدا و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمی توان خارج شد. یعنی بدون قبول مقامات امام علیه السلام انسان از ورطه شرک و کفر نجات نمی یابد.(2)

ب) ولایت

نشناختن صحیح مسأله «ولایت» ائمّه علیهم السلام و نداشتن درک درست از «خاتمیّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم» باعث شده که برخی، ختم نبوّت را به معنای پایان یافتن ولایت تشریعی به وجود مقدّس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بدانند و مدّعی شوند که هیچ کس بعد از پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم دارای ولایت تشریعی بر دیگران نیست. بدین ترتیب اگر کسی معتقد به ولایت ائمّه اطهار علیهم السلام باشد، او را «غالی» یا اهل «غلوّ» می نامند. این ها به غلط، «ولایت» را گوهر نبوّت انگاشته و ختم نبوّت را مساوی با ختم ولایت دانسته اند. اظهارنظر این افراد، نشان می دهد که آن ها نسبت به مسأله «نبوّت» هم ناآگاه هستند و این جدّاً ضایعه بسیار بزرگی است که حتّی بعضی از مسلمانان تحصیل کرده، معناید.

ص: 285


1- بحارالانوار/ ج23/ ص89. مضمون این حدیث در منابع اهل سنّت هم چون صحیح مسلم/ ج6/ ص22 نیز آمده است.
2- برای آشنایی با توضیح دقیق تر این مطلب به کتاب «معرفت امام عصر علیه السلام» از همین نویسنده رجوع شود.

صحیح نبوّت را ندانند.

«نبیّ» به کسی اطلاق می شود که خدای عزّوجلّ، وحی شریعت را به سوی او ارسال فرموده است. «خاتمیّت»، این واقعیّت را نشان می دهد که بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هیچ کس مخاطب وحی شریعت قرار نمی گیرد. امّا ولایت یعنی «اولی به تصرّف» بودن نسبت به دیگران، نشان دهنده «صاحب اختیار» بودن ولیّ خداست در امور کسانی که بر آن ها ولایت دارد. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم غیر از مقام نبوّت، دارای مقام امامت و ولایت هم بوده اند. این ولایت به نصّ قرآن و صریح احادیث، بعد از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در وجود مقدّس ائمّه معصومین علیهم السلام ادامه یافته است. به عنوان نمونه قرآن می فرماید:

(اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمون الصَّلوة وَ یُؤتُونَ الزَّکاةَ وَ هُم راکِعُونَ)(1)

ولیّ شما، تنها خداست و پیامبرش و کسانی که ایمان (به خدا) آورده اند، آن ها که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع خود صدقه می دهند.

تردیدی نیست که این آیه، هنگامی نازل شد که امیرالمؤمنین علیه السلام، انگشتر خویش را در حال رکوع به فقیری می بخشیدند. در این آیه، خداوند متعال، همان ولایت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را برای امیرالمؤمنین علیه السلام و سپس سایر امامان علیهم السلام اثبات فرموده است. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز به فرمان الهی، با بیانات مختلفی در طول رسالت خویش، به امر ولایت ائمّه علیهم السلام تصریح فرموده اند. برخی از فرمایش های ایشان، مبنی بر اثبات ولایت حضرت امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السلام، از طریق اهل سنّت نیز به تواتر نقل شده است و دانشمندان شیعه در کتب مربوط به امامت آن ها را مطرح کرده اند.(2)

اگر «خاتمیّت» به معنای اتمام ولایت و سرپرستی بود، هرگز این همه تأکید بر ولایت ائمّه اطهار علیهم السلام نشده بود. دلایل اثبات «ولایت» ائمّه علیهم السلام بسیار است و ما این جا در صدد اثبات ولایت نیستیم. هدف، این بود که غربت امام علیه السلام را به تصویرت.

ص: 286


1- مائده/ 55.
2- به عنوان نمونه مراجعه کنید به کتاب ارزشمند «المراجعات» اثر عالم بزرگ شیعه مرحوم سیّد عبدالحسین شرفّ الدین عاملی که ترجمه آن به نام «رهبری امام علی علیه السلام از دیدگاه قرآن و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم» منتشر شده است.

بکشیم. روشن ترین دلیل بر اثبات غربت امام علیه السلام همین است که ما ناچاریم بارزترین اوصاف ائمّه علیهم السلام را برای دوستان ایشان اثبات کنیم!

ج) عصمت

وصف دیگر امام علیه السلام که مورد هجوم دشمنان مغرض و دوستان نادان واقع می شود، کمال «عصمت» است. از نظر شیعه، عصمت امام علیه السلام به معنای «مصونیّت ایشان از هرگونه خطا و لغزش، عمدی و سهوی، کوچک و بزرگ، در نیّت و قول و عمل» می باشد. این عصمت یک امر ذاتی نیست؛ یعنی امام علیه السلام به خودی خود از خطا محفوظ نیست، بلکه خداوند متعال به لطف خود، ایشان را از هرگونه اشتباه مصون داشته است. شخصی که به او عصمت عطا شده، «معصوم» است؛ یعنی حفظ شده از خطا و بدی. خدای تعالی، ایشان را از اشتباه و گناه حفظ کرده است.

در تعالیم اهل بیت علیهم السلام به مواردی برمی خوریم که اکتسابی و ذاتی بودن عصمت را مردود دانسته اند و آن را به خدا نسبت داده اند؛ یعنی در عین تأکید بر بودن این کمال، آن را «وَهبی» شمرده اند. امّا بعضی، این گونه بیانات را حمل بر انکار اصل عصمت ائمّه علیهم السلام کرده اند و تصریح به خطاپذیر بودن ایشان نموده اند. بدین ترتیب- دانسته یا ندانسته- حقّ بزرگی از ولیّ نعمت خود را ضایع کرده و قلباًاین ویژگی مهمّ امام علیه السلام را منکر شده اند.

برای روشن شدن این مصداق از غربت امام عصر علیه السلام به خطبه ای از نهج البلاغه اشاره می کنیم. حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرموده اند:

لا تَکُفُّوا عَن مَقالَةٍ بِحَقٍّ اَو مَشوِرَةٍ بِعَدلٍ، فَاِنّی لَستُ فی نَفسی بِفَوقِ اَن اُخطِئَ وَ لا آمَنُ ذلِکَ مِن فِعلی، اِلاّ اَن یَکفِیَ اللهُ مِن نَفسی ما هُوَ اَملَکُ بِهِ مِنّی، فَأِنَّما اَنا و اَنتُم عَبیدٌ مَملُوکُونَ لِرَبٍّ لا رَبَّ غَیرُهُ.(1)

از سخن حق گفتن و مشورت دادن به عدالت خودداری نکنید، چون من به خودم (به خودی خود) بالاتر از این نیستم که خطا کنم (یا نظر به ذات خودم7.

ص: 287


1- نهج البلاغه فیض الاسلام/ خطبه 207.

ممکن است به خطا افتم)، و (به خودی خود) از اشتباه در عمل خویش در امان نیستم، مگر این که خداوند، آن چه را که نسبت به من املک است از من کفایت کند، زیرا خدایی که جز او خدایی نیست، مالک و صاحب اختیار من و شماست.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: من به خودی خود، از خطا مصون نیستم. به عبارتی می فرمایند: این من نیستم که خود را از خطا مصون می دارم، بلکه خداوند متعال مرا «کفایت» می کند.

«کفایت» کردن، یعنی آن چه در وسع کسی نیست، دیگری مسئولیّت انجام آن را بر عهده گیرد. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام تصریح فرموده اند که: مصونیّت از خطا، از عهده من خارج است، امّا خدای عزّوجلّ که در همه کمالات من از خودم مالک تر است، اگر بخواهد مرا در عصمت نیز کفایت می کند. این خواست خدا با توجّه به ادلّه صریحی که درباره عصمت امام علیه السلام وجود دارد، همیشه محقّق است.(1)

امّا وَهبی بودن عصمت امام علیه السلام و اکتسابی نبودن آن، هیچ منافاتی با اختیار ایشان ندارد و کمال «اختیار» در ایشان هم مانند سایر انسان ها وجود دارد. البتّه توضیح و تبیین این مطلب، احتیاج به بحث گسترده ای دارد که باید در جای خود به آن پرداخت.

هر شخص غیر مغرض و عاقلی، از این فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام می فهمد که ایشان، عصمت ذاتی و اکتسابی را رد کرده و آن را فضل و انعام الهی شمرده اند، معصوم بودن خویش را نفی نفرموده اند. ولی عدّه ای کم لطفی کرده، با حذف کردن قسمت دوم فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام می گویند که حضرت خودشان فرموده اند که:

فَأِنّی لَستُ فی نَفسی بِفَوقِ اَن اُخطِئَ.

من به خودی خود، فوق خطا نیستم (ممکن است خطا کنم).

آن گاه نتیجه می گیرند که امیرالمؤمنین علیه السلام بدون تعارف و تواضع، به واقعیّتی اشاره نموده و اقرار کرده اند به این که از خطا مصون نیستند. بنابراین امام علیه السلام برای خود قائل به مقام عصمت نبوده اند!ً.

ص: 288


1- مانند آیه 33 سوره احزاب: إنّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُم الرِّجسَ اهلَ البیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهیراً.

اینان، متأسّفانه از بخش دیگر خطبه- عمداً یا سهواً- چشم پوشی می کنند که حضرت فرموده اند:

اِلاّ اَن یَکفِیَ اللهُ مِن نَفسی ما هُوَ اَملَکُ بِهِ مِنّی.

مگر خدا کفایت کند آن چیزی را که نسبت به من املک است.

این گونه تبیین دین، سخن گوینده ای را به یاد می آورد، که نفی توحید را جزء اصلی دین می دانست و به جمله «لا اِله» استناد می کرد، بدون این که «الاّ الله» را بگوید!

و یا آن فرد دیگر که می گفت: قرآن، مردم را از نماز خواندن نهی کرده، بلکه بالاتر از آن، فرموده است: «به نماز نزدیک نشوید!» استدلال او به آیه شریفه «لا تَقرَبُوا الصَّلوةَ» بود، که اگر به همین صورت ناقص نقل شود، نتیجه ای جز نهی از نماز ندارد. امّا اگر آن را کامل بخوانیم، می بینیم که در مورد نهی از نماز در حال مستی است. خدای تعالی می فرماید:

(لا تَقرَبسوا الصَّلوةَ وَ اَنتُم سُکاری)(1)

در حالی که مست هستید، به نماز نزدیک نشوید.

نمونه گویاتر و روشن تر از این گونه استدلال و این قرائت عجیب از دین! شعر مشهور است که شاعر می گوید:

«کُلُوا وَ اشرَبسوا» را دُرِ گوش کن*** «ولا تُسرِفُوا» را فراموش کن!

این نمونه ها، نشان می دهد که در مواردی، بیان نیمی از حقیقت، بزرگترین دروغ و بدترین نسبت زشت به گوینده آن حقیقت است.

نکته مهم این است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در حدیث یاد شده، در صدد بیان اصلی از اصول مهمّ عبودیّت پروردگار هستند، که اهل بیت عصمت علیهم السلام، جان خود را بر سر تبیین آن- به زبان و عمل- گذاشتند. آن بزرگواران کوشیدند به زبان های مختلف، به مردم بگویند که کمالات ما، همه از ناحیه خدای سبحان است؛ نه از خودمان.3.

ص: 289


1- نساء/ 43.

چنین انحراف و اشتباهی در مورد کمال عصمت امام علیه السلام، متأسّفانه از طرف بعضی مدّعیان تشیّع دیده می شود. ما وقتی چنین قدر ناشناسی ها را نسبت به اولیاء خویش می بینیم، درمی یابیم ولیّ نعمت هایی که مدّعیان دوستی ایشان یکی از اصلی ترین ویژگی هایشان را نپذیرفته، با نمک نشناسی آن را زیر سؤال می برند، به راستی غریب هستند. آیا غربتی بالاتر از این می توان تصوّر کرد که دوستان کسی، حقوق مسلّم او را انکار کنند؟! آیا شکر قلبی این «اولیاء النّعم»، با زیر سؤال بردن و رد کردن فضائل آن ها محقّق می شود؟!

به راستی اگر کسانی عمداً اهتمام به پایمال کردن حقوق اهل بیت علیهم السلام و مُکفَّر قرار دادن آن ها داشتند، نمی توانستند بهتر از این عمل کنند.

د) نصّ بر امامت

یکی از اساسی ترین پایه های امامت، مسأله «نصّ بر امامان علیهم السلام» است. اصلی ترین تفاوت دین الهی (تشیّع) با دیگر مکاتب، در این است که شیعه، امام را حجّت الهی می داند و قائل به نصب او از طرف خدای عزّوجلّ است. ولی دیگرمدّعیان مسلمانی، از این واقعیّت سرباز زده، امامت را امری انتخابی توسّط بشر می شمارند.

متأسّفانه عدّه ای از کسانی که ادّعای تشیّع دارند، با فرقه های دیگر هم نوا شده، ضرورت نصّ بر امامان علیهم السلام را زیر سؤال می برند. کار این گروه به جایی می رسد که در معنای پیام غدیر خم نیز- با وجود تواتر لفظی و معنوی و وضوح معنای آن- تشکیک کرده، می گویند: درست است که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در روز غدیر خُم فرمودند:

مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلیٌّ مَولاهُ.(1)

کسی که من مولای او هستم این علی هم مولای اوست.

امّا منظور رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از این کلام، صرفاً مُعرّفی بوده؛ نه نصب. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در آن روز تاریخی، امیرالمؤمنین علیه السلام را برای امامت و خلافت فقط معرّفی فرموده اندت.

ص: 290


1- مدارک این حدیث شریف در کتاب فضائل الخمسة مِن الصّحاح السّتّة، ج 1 ص 399 تا 431 از منابع معتبر اهل سنّت نقل شده است.

و بیان کرده اند که ایشان برای امر خلافت مناسب هستند و این صلاحیّت را دارند که زعامت جامعه را به عهده گیرند، امّا حکم خدا به وصایت و امامت ایشان در کار نبوده است.

به عبارتی، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم راه انتخاب دموکراتیک را پیش گرفتند و کاندیدای مورد نظر خود را به مردم معرّفی کردند، تا اگر رأی اکثریّت را به دست آورد، به عنوان خلیفه و جانشین ایشان باشد. به تعبیر یکی از مدّعیان تشیّع: در روز غدیر، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فقط رأی خود را در مورد جانشین خود به صندوق انداختند! نتیجه این سخن، آن است که اطاعت و قبول مقام امامت و ولایت ائمّه علیهم السلام واجب نیست و بستگی به انتخاب و صلاحدید هرکس در زمان خویش دارد؟!

در واقعه بزرگ غدیر، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم صریحاً حکم خدا را مبنی بر نصب امیرالمؤمنین علیه السلام به خلافت و جانشینی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به حاضر و غایب ابلاغ کردند و سپس از تک تک حاضران نسبت به آن بیعت گرفتند. امّا چنین برخوردی با این پیام روشن، چیزی جز ضایع کردن اساسی ترین حقّ اهل بیت علیهم السلام نیست. متأسّفانه این اظهارنظرها، از برخی افراد درس خوانده و صاحب نفوذ برمی خیزد! وقتی درس خوانده ها چنین حقوق امامان خود را زیر پا بگذارند، از مردم عوامی که دنباله روی این ها هستند، چه انتظاری می رود؟!(1)؟!

ص: 291


1- اخیراً برخی از منحرفانی که شهرت جویی خویش را در پوشش اصلاح طلبی در دین خاتم الانبیاء صلّی الله علیه و آله و سلّم پنهان می دارند، بدعت بی سابقه ای را در مورد حقیقت «تشیّع» مطرح کرده اند. این ها چنین اظهار می دارند که منصوب بودن امام علیه السلام از طرف خدا و منصوص بودن امامت ایشان از جانب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، هم چنین معصوم و عالم به غیب بودن ائمّه علیهم السلام در متن تشیّع نبوده و جزء بدعت هایی است که بعداً به دین افزوده شده و باید با آن مقابله و مبارزه نمود! اینان- جاهلانه یا مغرضانه- می خواهند مفهوم تشیّع را به گونه ای تحریف کنند که شامل اعتقاد نوع اهل سنّت هم بشود. آیا اعتقاد به مقام الهی ائمّه اطهار علیهم السلام، از متن قرآن و سنّت نبوی و احادیث خود ایشان استنباط نمی شود؟ راستی اگر این عقیده را کنار بگذاریم، چیزی از تشیّع باقی می ماند؟! همه اختلافی که امیرالمؤمنین علیه السلام با غاصبان حقّ خویش داشته اند و پس از آن حضرت، امام مجتبی علیه السلام با معاویه و عمروعاص داشتند، بر سر همین امر بوده است. هم چنین سیّدالشّهدا علیه السلام به خاطر حفظ همین عقیده بود که جان خود و اهل بیت و اصحاب با وفایش را فدا نمود. اکنون بی شمری و بی حیایی را به جایی رسانده اند که یکی از همین شیعه نماهای روحانی مآب! در شب عاشورای 1427 هجری قمری، صریحاً اعلام می کند که به پیروی از فرمایش سالار شهیدان (انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدّی...) می خواهد ساحت دین را از عقیده به الهی بودن مقام امامت- که از دیدگاه او بدعت به شمار می آید- پاک و منزّه سازد و این کار را مداق اصلاح در امّت پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم می داند! آیا این خیانت، از خیانت بنی امیّه به امام حسین علیه السلام و اهل بیت گرامیش بالاتر و خطرناکتر نیست؟!

بی اعتقادی به امام علیه السلام و راه نجات از آن

برخی از درس خوانده های بی خبر از معارف تشیّع، چون تلقّی صحیحی از دین ندارند، نمی توانند مسأله امامت و اوصاف امام علیه السلام را- چنان که هست- بپذیرند. این عدّه، اگر با شنیدن و یا خواندن اوصاف امام علیه السلام از معرفت حضرتش بهره ای برند و فضیلتی از فضائل امام علیه السلام به ایشان معرّفی شود، پذیرش قلبی و تسلیم در برابر آن را نوعی عوام زدگی می دانند و به نحوی درصدد توجیه انکار خود نسبت به آن برمی آیند. اینان حقایق را به گونه ای تفسیر می کنند که قابل قبور به نظر نرسد و گاهی هم آن ها را وارونه جلوه می دهند.

این افراد، حتّی اگر یکی از اوصاف امام علیه السلام را با چشم خود ببیند، باز هم زیر بار نمی روند و از روش توجیه استفاده می نمایند. به علاوه اگر کسی را ببینند که تسلیم کمالات امام علیه السلام شده، برای او- به خیال خود- دل می سوزانند و او را نادان و ساده اندیش می شمارند.

مسلّماً چنین کسانی به دستگیری های امام علیه السلام در زندگی خویش هم توجّه ندارند و الطاف ایشان را اصلاً درک نمی کنند؛ تا بخواهند تسلیم شده، به آن معتقد گردند. بدین ترتیب با وجود این که درجاتی از شناخت اوصاف امام علیه السلام نصیب آن ها شده است، ولی هم چنان بی اعتقاد باقی می مانند؛ چرا که با سوء اختیار خویش، از قبول یافته های خود سرباز می زنند و امام خویش را قدر نمی شناسند. چه بسا کوتاهی این افراد در وظیفه خویش و انکار قلبی و کفران آن ها، منجر به سلب نعمت شود و کارشان به جایی برسد که واقعاً از درک و معرفتِ اوصاف و کمالات امام علیه السلام بی بهره گردند.

این وضعیّت اسف آور نسبت به معرفت امام علیه السلام، در مورد گروهی از

ص: 292

تحصیل کرده هاست. امّا افراد عادی که معلومات چندانی درباره دین ندارند، بسیاری از ایشان، مطالعات و شنیده های دقیق و صحیحی درباره امر امامت و اوصاف امام علیه السلام ندارند؛ بلکه متأسّفانه ضرورتی هم برای مطالعه در این باب احساس نمی کنند. در حالی که همین افراد در امور مادّی خویش، نهایت دقّت را- بدون هیچ گونه کوتاهی و مسامحه کاری- به خرج می دهند. حتّی اگر ببینند کسی در امور دنیایی، بدون مطالعه و تأمّل به حرفه خاصّی پرداخته و متحمّل ضرر شده است، او را به خاطر عدم دقّت و توجّه لازم، مستحقّ ملامت می دانند.

در امور دنیوی، هرکس بخواهد کاری کند و یا حرفه ای را- هرچند ساده و معمولی- پیش بگیرد، ابتدا می کوشد اطّلاعاتی بسیار دقیق درباره آن به دست آورد و از جنبه های مختلف آن مطّلع شود. برای این کار، از هر فرد خُبره ای درخواست راهنمایی و کمک می کند؛ تا به فنون کاری که در پیش دارد، آشنا شود.

ولی متأسّفانه اکثریّت مردم در مسائل معنوی و امور دینی خود، معمولاً چنین دقّت و تلاشی به خرج نمی دهند. فکر نمی کنند دنیایی که امور مادّی در آن کاملاً از روی نظم و دقّت اداره می شود، در امور معنوی هم حساب و کتاب دقیقی دارد.

بنابراین همان طور که مردم عمر خویش را برای رسیدن به اهداف مادّی- مثل رسیدن به مال و مقام و رفاه- با برنامه ریزی دقیق و حساب شده صرف می کنند، باید در معنویّات هم، حدّاقل راه را از بیراهه تشخیص دهند و انتظار نداشته باشند که از غیر راه معقول و منطقی به نتیجه مطلوب برسند. افرادی که برای جهان وسیع آخرت، به اندازه عالم محدود دنیا ارزش قائل نیستند، برای کسب سعادت واقعی خود به سراغ اهل بیت علیهم السلام- که دانایان این راه هستند- نمی روند. اگر هم گاهی در مجلسی به مناسبت، چیزی درباره امام علیه السلام بشنوند، حدّاکثر این است که به طور بسیار موقّت و محدود، تحت تأثیر واقع می شوند؛ نه این که با این اعتقاد زندگی کنند. عمر و زندگی ایشان خالی از یاد و کلام و راهنمایی ائمّه علیهم السلام است، در حالی که انسان برای رسیدن به سعادت همیشگی، باید دنبال راهنما برود و از فرد آگاهی پیروی کند. در غیر این صورت نمی تواند امیدوار به هدایت الهی باشد.

ص: 293

امام باقر علیه السلام در توضیح ضرورت رجوع به خبره و راهنما در امور معنوی- در مقایسه با امور مادّی- می فرمایند:

یا اَبا حَمزَةَ! یَخرُجُ اَحَدُکُم فَراسِخَ فَیَطلُبُ لِنَفسِهِ دَلیلاً، وَ اَنتَ بِطَرَقِ السَّماءِ اَجهَلُ مِنکَ بِطُرُقِ الاَرضِ، فَاطلُب لِنَفسِکَ دَلیلاً.(1)

ای ابوحمزه! یکی از شما که می خواهد چند فرسخ راه برود، راهنما می گیرد، در حالی که تو نسبت به راه های آسمان- در مقایسه به راه های زمین- تا آگاه تر هستی، پس برای خود، دلیل و راهنما بجوی.

در آن روز، جادّه های امروز ساخته نشده بود و اگر کسی می خواست چند فرسخ از شهر دور شود، چون ممکن بود راه را از بیراهه تشخیص ندهد و به مقصود نرسد، برای خود «بلد» و «راهنما» می گرفت. امروز هم- با گسترش امکانات- انسان برای سفرهای خود، ناگزیر، باید از نقشه و راهنما کمک بگیرد. نیاز به راهنما، در تمام شؤون زندگی، کاملاً بدیهی و عقلانی است.

امام علیه السلام تذکّر فرموده اند که شما نسبت به راه های هدایت، از جادّه های دنیایی هم ناآگاه تر هستید. بنابراین به طریق اولی باید برای خویش راهنما بجویید.

به راستی، چند درصد شیعیان که اهل ولایت ائمّه علیهم السلام هستند، چنین اعتقادی درباره امام علیه السلام دارند و این گونه به ایشان مراجعه می کنند؟ آیا امام علیه السلام به عنوان دلیل و راهنما در متن زندگی ما وجود دارند؟!

چند درصد امام شناس ها به امام علیه السلام در این سطح عقیده دارند که باید ایشان را برای خود راهنما بگیرند «فَاطلُب لِنَفسِکَ دَلیلاً»؟ آیا راهنمایی های امام علیه السلام- با علم سرشار الهی- به اندازه فردی که چند صباحی در رشته ای کسب تجربه کرده است، ارزش ندارد؟!

آیا حدّاقل آن طور که برای داشتن یک کسب و کار پر رونق در دنیا تلاش می شود و تجربه دیگران مورد استفاده قرار می گیرد، نباید به امام علیه السلام مراجعه کرد؟!

واقعیّت این است که ما شیعیان- چنان که باید و شاید- از امامان خود تبعیّت0.

ص: 294


1- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب معرفة الأمام و الرّدّ الیه/ ح10.

نمی کنیم. خدای منّان، معرفت ایشان را نصیب ما فرموده است. ما می شنویم و حتّی می بینیم و می یابیم که امام علیه السلام «کشتی نجات» در طوفان های هلاکت هستند، ولی آیا در زندگی خود، هنگام سختی دست به دامان ایشان می شویم؟!

ما فهمیده ایم که امام علیه السلام «عِلم مَصبوب» است. ولی وقتی دنبال کسب علم می رویم، آیا گوشه نظری به ایشان می افکنیم و یا این که از هرکسی غیر ایشان طلب علم می کنیم؟! آیا احادیث اهل بیت علیهم السلام را در علوم دینی به اندازه کتب فلسفی و کلامی دارای اعتبار می دانیم؟! آیا امام صادق علیه السلام در بیان اعتقادات عمیق اسلامی، در حدّ مقامی که طُلّاب علوم دینی یا دانشجویان رشته های علوم انسانی برای فلان فیلسوف یا عارف قائل می باشند، جایگاهی دارند؟

آیا در مقام فهم دقایق و ظرایف علوم اهل بیت علیهم السلام (خصوصاً در امور اساسی و اعتقادی مانند مبدأ و معاد)، آن دقّت نظرهایی که در کلمات غیر معصومین صورت می پذیرد، انجام می شود؟!

آیا در فهم و تفسیر قرآن، به سخنان اهل بیت علیهم السلام- به عنوان تنها کسانی که علم قرآن به طور کامل در سینه ایشان است- اهمیّت و بهای لازم داده می شود؟! می بینیم که در محافل و مجالس علمی دینی، احادیث ائمّه اطهار علیهم السلام با عناوین و برچسب های مختلف، مردود و مهجور می گردد و حدّاکثر شأن علمی که بعضاً- نه کُلاً- برای ایشان قائل می شوند، محدود به فقه اصطلاحی و بیان احکام علمی است. در حالی که سخنان متکلّمان مسیحی و یهودی و حتّی غیر اهل کتاب، به عنوان دستاوردهای عمیق دینی در برخی مجامع حوزوی علمی و دانشگاهی مطرح می گردد و ترجمه کتاب های آن ها با استقبال فراوانی از ناحیه دانشجویان علوم دینی مراجعه می شود. این جا به غربت ائمّه اطهار علیهم السلام بیش تر متنبّه می گردیم.

اگر قرار بود به عدّه ای از علما در طول دوران تاریخ کم توجّهی شده، آن ها قدر ناشناخته و غریب بمانند، آیا مردم بهتر از این می توانستند عمل کنند؟! خوب است به قضاوت بنشینیم که نحوه برخورد با فرمایش های ائمّه علیهم السلام چگونه است؟!

به محض این که کلامی از امام معصوم علیه السلام مطرح می شود که مخالف با مذاق فکر

ص: 295

رایج و معمول است، در درجه اوّل، انتساب آن سخن به امام علیه السلام را زیر سؤال می برند. بعد در موضوع آن به انحاء مختلف، تشکیک می کنند؛ مانند این که سخن گفتن در آن موضوع خاص، در شأن امام علیه السلام هست یا خیر! در مرحله بعد، اگر قولی از امام علیه السلام هنوز مورد توجّه باقی مانده باشد، آن را خلاف ظاهر و بلکه مخالف صریح آن معنا می کنند و استفاده از معنای ظاهری آن را در شأن عوام النّاس می دانند. این چیزی است که با کمال تأسّف در بسیاری از محافل علمی دینی خصوصاً دانشگاهی وجود دارد.

به راستی در این دوران، «علم مصبوب» چقدر غریب است؟! البتّه آفت این عدم توجّه و مکفّر بودن امام علیه السلام در دوران غیبت، دامنگیر خود ما شده است. می بینیم که بسیاری از جوانان، در امر دین به سرگردانی و حیرت افتاده اند. عدّه ای از آن ها که درد دین دارند، به هر دری زده اند و سراغ هر عالم و جاهلی را گرفته اند و هر جزوه و کتابی را با اشتیاق گشوده اند تا به فقاهت و بصیرت در دین دست یابند، امّا به سرچشمه زلال معرفت- که از وجود مقدّس و مطهر امام علیه السلام سرازیر می شود- دست نیافته اند. از این رو، خواسته اند از آب های آلوده و مرداب های لجن گرفته، رفع عطش کنند؛ در نتیجه هرگز طعم سیراب شدن را نچشیده اند. علاوه بر آن، روز به روز بر انحراف و سرگردانی آن ها افزوده می شود. کار به جایی می رسد که متأسّفانه برخی از این ها، اعتقاد خود به اصول دین (خدا و قرآن و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و امام علیه السلام) را نیز از دست می دهند و دینداری را به تمسخر می گیرند.

همه این بیچارگی ها، سرگردانی ها، بی پناه بودن ها، تردیدها، سؤال های بی جواب و بالأخره گمراهی ها، برخاسته از این است که «علم مصبوب» را رها کرده، شکر این نعمت بزرگ را در مقام اعتقاد قلبی نمی گزارند.

در زمان غیبت، ثابت ماندن در امر دین و اعتقاد به امامت، بسیار دشوار است و راهی برای نجات جز تمسّک جستن صحیح و عمیق به خود امام عصر علیه السلام نیست. در غیر این صورت، دین انسان از دست می رود.

امام حسن عسکری علیه السلام به صحابی خاصّ خود- احمدبن اسحاق- درباره

ص: 296

وضعیّت خطرناک دوران غیبت هشدار داده اند:

وَاللهِ لَیَغیبَنَّ غَیبَةً لا یَنجُو فیها مِنَ الهَلَکَةِ، اِلاّ مَن ثَبَّتَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَی القَولِ بِاِمامَتِهِ، وَ وفَّقَهُ فیها لِلدُّعاءِ بِتَعجیلِ فَرَجِهِ.(1)

به خدا قسم غیبتی خواهد کرد که احدی از تباهی (دینش) در آن زمان نجات نمی یابد، مگر آن کسی که خدای عزّوجلّ، او را در اعتقاد به امامت آن حضرت ثابت قدم بدارد، و در زمان غیبت، نسبت به دعا در تعجیل فرج ایشان، توفیق عنایت فرماید.

عقیده به امامت حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه، یعنی این که امام را با همه اوصاف و کمالاتش، باید شناخت و به او معتقد شد؛ تا بتوان از هلاکت نجات پیدا کرد. این ثبات قدم در اعتقاد به امامت جز با عنایت الهی صورت نمی پذیرد. ولی اگر خداوند عزّوجلّ به تفضّل خویش، اوصاف و فضائل امام علیه السلام را به ما بشناساند، وظیفه ما این است که با تسلیم در برابر آن کمالات، به معنای واقعی امام شناس شویم، در این امام شناسی ثابت قدم باشیم و بدین وسیله دین خود را در زمان غیبت حفظ کنیم.

دیدیم که تنها راه نجات از فتنه های زمان غیبت، ثبات قدم در امر امامت است. اکنون باید راه هایی برای تثبیت امام شناسی جست و جو کنیم.

امام زین العابدین علیه السلام راه ثابت قدم ماندن در مسیر ولایت و امامت را چنین تبیین کرده اند:

اِنَّ لِلقائِمِ مِنّا غَیبَتَینِ، اِحداهُما اَطوَلُ مِنَ الاُخری... وَ اَمَّا الأُخری فَیَطُولُ اَمَدُها، حَتّی یَرجِعَ عَن هذَا الاَمرِ اَکثَرُ مَن یَقُولُ بِهِ، فَلا یَثبُتُ عَلَیهِ اِلاّ مَن قَویَ یَقینُهُ وَ صَحَّت مَعرِفَتُهُ وَ لَم یَجِد فی نَفسِهِ حَرَجاً مِمّا قَضَینا وَ سَلَّمَ لَنا اَهلَ البَیتِ.(2)8.

ص: 297


1- کمال الدّین/ باب 38/ ح1.
2- کمال الدّین/ باب 31/ ح8.

همانا قیام کننده از ما (اهل بیت) دو غیبت دارد که یکی از آن ها طولانی تر از دیگری است... و امّا غیبت دیگر، پس مدّت آن به درازا می کشد، تا آن حد که بیش تر کسانی که اعتقاد به امامت او (حضرت مهدی علیه السلام) دارند، از این اعتقاد برمی گردند. پس بر این امر ثابت قدم نمی ماند، مگر کسی که یقینش محکم و معرفتش صحیح باشد، و قلباً پذیرفتن احکام ما برایش سخت نباشد و تسلیم ما اهل بیت گردد.

فهمیدن و باور کردن این واقعیّت که اکثریّت مردم در زمان غیبت کبری گمراه می شوند، شاید در ابتدا قدری دشوار باشد. ولی با دیدن انحرافات جامعه خودمان در اعتقاد به امامت- که از معدود مراکز مهمّ تشیّع است- احساس خطر می کنیم. البتّه وقتی صاحب و مقتدای دین غریب واقع شود، راهی جز انحراف طی نمی شود. کار به جایی می رسد که افراد مؤمن و راسخ در اعتقاد به امامت، کمیاب هم چون کیمیا می شوند.

براساس کلام امام سجّاد علیه السلام، راه هدایت در زمان غیبت، در شناخت صحیح حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه و پذیرش قلبی و تسلیم عملی نسبت به ایشان منحصر می شود. در غیر این صورت، انسان عاقبتی جز هلاکت ندارد.

اگر در زمان غیبت، با یقین قوی، ائمّه علیهم السلام را پیشوایان معصوم الهی بدانیم که دین و دنیای ما را رقم می زنند، جان و دل به کلام ایشان می سپاریم و مو به مو، به کلامشان عمل می کنیم. وقتی پزشکی برای بیمار خویش، دارو تجویز می کند، همه دستورات او کاملاً اجرا می شود. اگر بیمار در اجرای دستور پزشک کوتاهی کند، خطر شدّت یافتن بیماری- و چه بسا مرگ- در انتظار اوست. به همین گونه در زمان غیبت نیز، خطر هلاکت امر دین را باید جدّی بگیریم. ما، در امور مادّی و جسمی، وقتی که احتمال خطر جدّی باشد، با احتیاط برخورد کرده، از موارد شبهه ناک پرهیز می کنیم. در مسائل معنوی نیز همین گونه، نباید اهل تسامح باشیم؛ در حالی که متأسّفانه بسیاری از مردم به غلط می پندارند که در امر دین، نباید سخت گرفت. امام صادق علیه السلام می فرمایند:

ص: 298

أَحکِم أَمرَ دینِکَ کَما أَحکَمَ اهلُ الدُّنیا أَمرَ دُنیاهُم.(1)

امر دینت را محکم کن همان طور که اهل دنیا امر دنیایشان را محکم می کنند.

مقایسه دقّت در امر دین، با دقّت در مسائل مادّی بسیار راهگشاست. شاید بارها شنیده باشیم که یک کوتاهی در امور دنیوی، سبب خسارت جانی و مالی و حتّی روحی بسیاری شده است. ولی متأسّفانه هر نوع سهل انگاری در امور معنوی را جایز می شماریم؛ در حالی که عالَم معنا نیز بسیار دقیق و دارای حساب و کتاب منظّمی است. به علاوه کوتاهی در مورد مسائل مادّی، به ضرر دنیایی ختم می گردد و به مرگ منتهی می شود، ولی هلاکت اعتقادی بسیار بدتر است. اگر انسان به کفر و ضلالت افتد، زندگی جاوید و سعادت ابدی خود را به تباهی کشیده و این خطری است که در زمان غیبت، بیش از هر زمانی دامنگیر «شیعیان» می شود. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در توصیف زمان غیبت فرموده اند:

ذاکَ الَّذی یَغیبُ عَن شِیعَتِهِ وَ اَولیائِهِ غَیبَةً لایَثبُتُ فیها عَلَی القَولِ بِأِمامَتِهِ اِلّا مَنِ امتَحَنَ اللهُ قَلبَهُ لِلایمانِ.(2)

او (حجة بن الحسن علیهما السلام) همان کسی است که از دیدگان شیعیان و دوستانش غائب می شود، غیبتی که در آن زمان، هیچ کس در اعتقاد به امامت او ثابت قدم نمی ماند، مگر کسی که خدا قلبش را برای ایمان آزموده است.

گوهر معرفت امام عصر علیه السلام بسیار باارزش است. اگر بتوانیم آن را نگاه داریم، همه چیز ما تضمین می شود. با اعتقاد به امامت، انسان از خطای در اعتقادات و حتّی توحید نیز مصون می شود و در اعتقاد به خدا نیز، به گرایش های انحرافی دچار نمی شود؛ چون در راه خداشناسی راهنما و بلدِ راه دارد، که با پیروی از ایشان، می تواند- با استعانت از لطف و فضل الهی- ایمان خویش را به سر منزل مقصود برساند.3.

ص: 299


1- روضه کافی/ ص 243/ ح337.
2- کمال الدّین/ باب 23/ ح3.

ص: 300

فصل 2: امام از یاد رفته

معنای دوم غریب

گاهی «غریب» به کسی گفته می شود که از یاد رفته است؛ یعنی آن چنان که شایسته اوست، از او یاد نمی شود. این معنا از غربت در مقابل «ذکر» است که گاهی قلبی و گاه، زبانی است.

البتّه ذکر «زبانی» برخاسته از ذکر «قلبی» است. وقتی قلب کسی مملوّ از یاد مُنعم شود، ذکر او نیز بر زبانش جاری می گردد. بنابراین غربت به معنای دوم، می تواند ناشی از فراموش شدن قلبی یا زبانی باشد. اگر ولیّ نعمت از نظر قلبی مورد بی توجّهی قرار گیرد و یاد او از دل ها محو شود، در حقیقت شکر قلبی نسبت به او انجام نپذیرفته است. از همین جهت غریب می باشد؛ چون در دل، «از یاد رفته» است.

از طرفی اگر معرفت قلبی بر زبان جاری نگردد، در انجام وظیفه شکر زبانی کوتاهی شده است. از این جهت هم می توان او را «غریب» دانست؛ چون آن چنان که باید و شاید از او یاد نمی شود و عملاً «از یاد رفته» زبانی است.

ذکر زبانی (یاد کردن به زبان) برخاسته از معرفت و ذکر قلبی است، امّا خود، زمینه معرفت و ذکر قلبی را در کسانی فراهم می سازد که از شناخت منعم محروم هستند. اگر کسانی که با ولیّ خود آشنا هستند، وظیفه خود را در انجام شکر زبانی

ص: 301

نسبت به او به طور شایسته انجام دهند، کم کم دیگران هم که شناخت درستی از منعم خویش ندارند، به لطف الهی اهل معرفت می شوند. همین معرفت، زمینه یاد کردن قلبی و زبانی را در آنان نیز فراهم می آورد.

یاد کردن از هرکس باید متناسب با سطح او و در حدّ مقام و موقعیّت او باشد. در غیر این صورت، به غربت او می انجامد. به عنوان مثال، برای ادای حقّ عالم یا فقیه، باید در هنگام سخن از احکام شرعی، یادی از آن فقیه به میان آید. اگر از همه فقها یاد کنند و اصلاً نامی از آن عالم نبرند، می توان گفت آن عالم فقیه، «از یاد رفته» و «غریب» است.

برای ادای شکر یک پزشک متخصّص ماهر، باید در هنگام بحث و گفت و گو پیرامون مداوای بیمار و کار پزشکی، از آن پزشکی که از دیگران ماهرتر است، نیز یادی به میان آید. اگر هنگام بررسی وضعیّت بیمار، از هر پزشک متخصّص و غیرمتخصّص و حتّی غیر پزشک گفت و گو شود، امّا از آن متخصّص ماهر سخنی به میان نیاید و کسی قلباً هم از او یاد نکند، معلوم می شود که او غریب (از یاد رفته) است.

حال اگر کسی هم در پزشکی، متخصّص و هم در فقه سرآمد باشد، باید در هنگام بحث علمی در فقه و پزشکی، از او هم یاد شود. پس «تعدّد یاد کردن» در افراد مختلف، متناسب با کمالات آن ها، متفاوت خواهد بود.

یاد کردن از هر نعمتی کاملاً بستگی به ویژگی های آن دارد؛ هر چه نعمتی بزرگ تر و فراگیرتر و نیاز انسان ها به آن بیش تر باشد، انتظار می رود که در دفعات بیش تر و مناسبت های مختلف از آن یاد شود. اگر تعداد یاد کردن ها و زمینه ها و شرایط مختلفی که باید از نعمتی یاد شود، متناسب با سطح شایسته آن نباشد، به همان اندازه، آن نعمت از یاد رفته است.

چگونگی یاد کردن ها، از نظر «کیفی» نیز تفاوت دارد. گاهی انسان وقتی از نعمتی یاد می کند، با تمام وجود، تحت تأثیر آن قرار دارد؛ به طوری که با تذکّر خویش، شنوندگان را نیز متأثّر می سازد. در واقع، گوینده به تناسب معرفت و محبّت قلبی خویش نسبت به منعم، گاه خیلی شدید و با حرارت و گاه بسیار عادی و ملایم، یاد او را

ص: 302

در خاطر می آورد، یا به زبان جاری می سازد. باز هم توجّه داریم که تفاوت کیفی در یاد کردن ها نیز، به شدّت معرفت و محبّت نسبت به آن نعمت بستگی دارد.

از طرف دیگر هرکدام از ذکر قلبی و زبانی، «انواع» مختلف دارد. از جمله: سرودن شعر، تألیف کتاب و مقاله، برگزاری مسابقه، برپایی مجالس گوناگون و ... گاهی ممکن است انسان، پیوسته نام او را در دل و بر زبان جاری سازد و بدین وسیله به ذکر معروف خود بپردازد. گاهی ممکن است برای او دلتنگ شود، از داشتن چنین محبوبی شاد گردد، یا برایش ابراز نگرانی کند. به هر حال، با دل و زبان، به روش ها و انواع مختلف می توان از نعمتی یاد کرد.

«زمینه» یاد کردن، از دیگر جهاتی است که در مسأله ذکر، باید مورد توجّه قرار گیرد. هر قدر نعمتی بزرگ تر و اهمیّت آن بیش تر باشد، به مناسبت های بیش تر باید از آن یاد شود و زمینه های ذکر آن بیش تر مطرح گردد. گاهی گستره یک نعمت، همه زندگی انسان را می پوشاند. در این حال، باید تمام جوانب زندگی، زمینه های شکر و ذکر قلبی و زبانی آن گردد. اگر در زمینه ای مناسب، تذکّر به آن نعمت فراموش شود، آن نعمت کفران شده و «غریب» می گردد.

بنابراین نتیجه می گیریم که هرچه نعمتی گسترده تر، مهم تر و اساسی تر باشد و نیاز انسان به آن عمیق تر باشد، توقّع و انتظار عقلی این است که بیش تر از آن یاد شود و طبعاً کفران آن نیز سخت تر است و عذاب شدیدتر، به دنبال دارد. بیش تر یاد شدن، هم از جهت تعدّد یاد کردن از آن نعمت است (کمیّت)، هم از جهت زمان ها و مکان هایی که باید یاد نعمت بشود (زمینه ها و شرایط مختلف)، هم از جهت مواردی که زمینه یاد کردن از آن وجود دارد، هم از حیث شدّت و غلظت یاد کردن از آن (کیفیّت) و نیز از جهت انواع مختلف یاد کردن باید مورد توجّه قرار گیرد.

چگونگی یاد کردن از امام عصر علیه السلام

امام زمان علیه السلام نعمتی هستند که جایگزین ندارند و خلأ ناشی از عدم شناخت ایشان به هیچ صورتی پر نمی شود. بنابراین انسان عاقل و فهمیده، به هر بهانه ای از امام

ص: 303

زمان خویش یاد می کند و می کوشد که ایشان را فراموش نکند. البتّه اگر ولیّ نعمت در قلب انسان جای داشته باشد و دل، سراپرده محبّت او باشد، هیچ گاه به دست فراموشی سپرده نمی شود و انسان به صورت های مختلف از او یاد می کند.

به عنوان نمونه کسی که به فرزند خود بسیار علاقه مند است، با کم ترین مناسبتی به یاد فرزندش می افتد. هرگاه کودکی به قد و اندازه او ببیند، یا اسم او را جائی بشنود، خیلی سریع متوجّه او می گردد. به همین ترتیب، به میزان محبّتی که به فرزند خویش دارد، با قلب و زبان، از او یاد می کند.

کسی که علاقه بسیاری به پدر یا معلّم یا دوست خود دارد، همیشه از او یاد می کند؛ اگر به سفر زیارتی برود، حتماً برای او دعا می کند، ولی کسانی هستند که اگر درخواست دعا نکنند، هیچ یادی از آن ها نمی شود. اگر انسان به کسی محبّت داشته باشید، لازم نیست که سفارش به ذکر او شود.

امام عصر علیه السلام به خواست خداوند متعال، ولیّ نعمت اصلی همه مخلوقات هستند و بیش ترین حقّ ها را بر آن ها دارند. پس باید از جهت کمّ و کیف و نوع و ... در بالاترین سطح ممکن، از ایشان یاد شود. بنابراین همان طور که در مقابل خدای عزّوجلّ باید شکرگزار باشیم و قلباً متوجّه باشیم که هر نعمتی حدّاقل یک بار «الحمدلله» گفتن می طلبد، اگر آب می خوریم، نفس می کشیم، سالم هستیم و درد نداریم و ... باید به درگاه الهی سپاسگزار باشیم، امام زمان علیه السلام هم واسطه تمام نعمت های الهی هستند. پس در ازاء هر نعمتی باید از ایشان هم قدردانی شود و هرگاه که الحمدلله می گوییم، به قلب و زبان باید از حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه نیز تشکّر کنیم. اگر خداوند مورد حمد قرار گیرد امّا امام علیه السلام مشکور نگردد، در حقیقت شکر خدا هم ادا نشده است.

حال باید با دقّت بررسی کنیم: آیا امام عصر علیه السلام را در هر نعمتی که داریم و هر نقمتی که نداریم، مورد شکر قرار می دهیم؟! وقتی فرزند خود را سالم می بینیم، وقتی در سایه پدر و مادر خویش در رفاه و امنیّت به سر می بریم، وقتی از شرّ هزاران رنج و سختی خود را در امان می یابیم، وقتی ... آیا بعد از حمد خدا، از امام زمان خویش علیه السلام

ص: 304

هم تشکّر می کنیم؟!

هیچ وقت شده که بگوییم: یا صاحب الزّمان! از شما متشکّر هستیم که ما را حفظ فرمودید، به ما سلامتی دادید، فرزند سالم عطا کردید و در مقابل، از هزاران بیماری جلوگیری کردید، گرفتاری ها را از ما دور فرمودید و ...

آیا به فرزندان خویش یاد داده ایم که قبل از تشکّر از پدر و مادر، شکر امام زمان علیه السلام را به جای آورند؟! و ...

باید بدانیم که اگر شکر ایادی نعمت ادا نشود، شکر خدا هم تحقّق نیافته است. اگر یاد امام عصر علیه السلام نشود، در واقع خداوند متعال مورد کفران قرار گرفته است.

امام زمان از یاد رفته

نعمت امام زمان علیه السلام از همه جهت، عام و فراگیر است و همه مخلوقات از آن بهره جسته اند. امّا با یک نگاه کلّی به مردم جهان، می بینیم که اکثر مردم دنیا اصلاً به وجود امام عصر علیه السلام واقف نیستند و ایشان را به عنوان ولیّ نعمت خویش نمی شناسند؛ تا بخواهند شکر حضرتش را به جای آورند. از این رو، برای بیش تر مردم دنیا، یاد کردن از امام زمان علیه السلام به طور کلّی منتفی است؛ چرا که شناخت حضرت اصلاً برای آن ها مطرح نیست؛ تا نوبت به یاد قلبی و زبانی برسد. پس نعمت حضرت ولیّ عصر ارواحنا فداه با وجود این که فراگیر است، ولی از غیر شیعه توقّع یاد حضرتش نمی رود. بنابراین مسأله یاد شدن امام زمان علیه السلام برای همه مردم جهان غیر از اقلیّت شیعیان، منتفی است. این نکته مهم، یکی از ابعاد غربت آن حضرت را نشان می دهد.

امّا اقلیّتی که حضرتش را می شناسند، آیا حقّ ایشان را از حیث یاد کردن به جای می آورند؟ در فصل قبل دیدیم که بسیاری از این گروه، در معرفت به اسم امام علیه السلام هم کمبودهایی دارند و از جهت معرفت به وصف نیز وضعیّت مناسبی ندارند. طبیعتاً وقتی در مرحله معرفت، دچار چنین نقصانی باشند، هنگام «یاد کردن» هم نارسایی ایشان نمایان می گردد.

در نهایت، عدّه بسیار کمی باقی می مانند- یعنی اقلیّتی از آن اقلیّت- که به طور

ص: 305

نسبی، معرفت به اسم و وصف حضرت مهدی علیه السلام دارند. حال ببینیم این زیر مجموعه ناچیز، چگونه یاد امام علیه السلام را در قلب و زبان خویش، زنده نگاه می دارند؟ و آیا امام زمان علیه السلام برای این عدّه بسیار اندک، فراموش شده نیستند؟!

متأسّفانه مسأله غیبت امام علیه السلام و غفلت از ایشان، مشکلات بسیاری بر سر راه این عدّه معدود به وجود آورده و امتحان دینداری را دشوارتر ساخته است؛ چرا که مردم نمی توانند امام خود را ببینند، با ایشان تماس عادی و اختیاری برقرار کنند و مسائل و مشکلات خود را مستقیماً با ولیّ نعمت خویش در میان بگذارند. اگر راه تماس عادی و معمولی با ایشان داشتند، شاید در یاد کردن امام زمان علیه السلام توفیق بیش تری پیدا می کردند.

البتّه وقتی غربت ائمّه پیشین علیه السلام را- حتّی در میان دوستدارانشان- در زمان حضورشان می بینیم، درمی یابیم که روح توجّه به امام عصر علیه السلام و ذکر ایشان، معرفت است و بدون معرفت، این غربت و غفلت، هم چنان باقی و برقرار است؛ هم چنان که با بودن معرفت، حضور و غیبت امام علیه السلام یکسان است.

امّا به هر حال، غیبت امام عصر علیه السلام امتحانی بزرگ است، که گاهی افراد سست ایمان، به دلیل ندیدن حجّت خدا، کم کم در ذکر امام خویش سهل انگار و بی توجّه می گردند. بدین ترتیب یاد آن امام حیّ، از دل و زبان آن ها کم رنگ می شود و حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف برای آن ها نیز از یاد رفته و غریب می گردند. با این همه مدّعیان، عدّه بسیار بسیار اندکی باقی می مانند که امام کاظم علیه السلام در توصیف آن ها می فرمایند:

یَغیبُ عَن اَبصارِ النّاس شَخصُهُ وَ لا یغَیبُ عَن قُلوبِ المُؤمِنینَ ذِکرُهُ.(1)

شخص امام علیه السلام از چشم های مردم پنهان می شود، ولی یاد او از دل هایشان پنهان نمی گردد.

این گروه از مؤمنان، همواره به یاد مولای خویش هستند. شاید با چشم سر، امام زمان علیه السلام را نبینند، ولی با دیده دل، پیوسته حضرتش را مدّنظر دارند و قلب خود را0.

ص: 306


1- بحارالانوار/ ج51/ ص150.

جایگاه معرفت و محبّت ایشان قرار داده اند. این است که درد هجران و یاد مشکلات و سختی های آن امام همام، همواره قلب آن ها را متأثّر می دارد و چشم هایشان را اشکبار می سازد. امام صادق علیه السلام می فرمایند:

اَما وَ اللهِ لَیَغیبَنَّ اِمامُکُم سِنیناً مِن دَهرِکُم... وَ لَتَدمَعَنَّ عَلَیهِ عُیُونُ المُؤمِنینَ.(1)

توجّه داشته باشید! قسم به خدا، امام شما سالیانی از روزگارتان در غیبت خواهد بود... و چشم های مؤمنان بر آن حضرت گریان می شود.

شدّت معرفت و محبّت این عدّه بسیار کم، سبب می شود که دل هایشان به «یاد» محبوب، دردناک شود و آثار ذکر قلبی بر زبان و سایر اعضاء و جوارح ایشان جاری گردد. امّا این گروه از مؤمنان، بسیار اندک اند؛ تا آن جا که خودشان نیز به تبعیّت از مولای غریبشان همواره غریب هستند و مورد توجّه قرار نمی گیرند. صرف نظر از این عدّه که می توان آن ها را «استثناء» دانست، بقیّه آن اقلیّت شیعه، در یاد کردن امام زمان علیه السلام واقعاً کوتاهی می کنند و لذا آن امام همام، برای امّت ناسپاس خود، غریب «از یاد رفته» است.

برای ملموس تر شدن این واقعیّت تلخ، یکی از روشن ترین اوصاف امام علیه السلام را تذکّر می دهیم تا هرکس خود به داوری بپردازد. در بخش پیشین اشاره شد که امام رضا علیه السلام در وصف امام معصوم فرموده اند:

اَلاِمامُ الوالِدُ الشَّفیقُ... وَ الأُمُّ البَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغیرِ.(2)

امام (در مهربانی، مانند) پدر دلسوز... و مادر نیکوکار به بچّه کوچک است.

حال ببینیم مؤمنانی که امام زمان خود را به این وصف می شناسند، آیا ذکر و یاد مناسب با این وصف را دارند؟

فرض کنید پدر مهربان و یا مادر فداکاری هستند که فرزندان آن ها به هر دلیل نمی تواند مستقیماً با ایشان ارتباط داشته باشند. به تعبیری، نسبت به آن ها غایب1.

ص: 307


1- کمال الدّین/ باب 33/ ح35.
2- اصول کافی/ کتاب الحجّة/ باب نادر جامع فی فضل الامام و ... ح 1.

هستند؛ مثلاً مسافرت رفته، یا گرفتار زندان شده، یا به هر دلیلی از دسترس ایشان خارج می باشند. در این صورت آن ها چقدر از این پدر و مادر به سفر رفته و یا در بند خویش یاد می کنند؟ خصوصاً اگر والدّین خیلی دلسوز و فداکار بوده، فرزندان هم باوفا باشند، واقعاً در زمانی که پدر و مادر غایب هستند، آن ها را از یاد نمی برند و جای خالی آن ها را هر لحظه حس می کنند. هر قدر که این دوری و جدایی طولانی شود، ندیدن پدر و مادر برای فرزندان، طبیعی و عادی نمی شود، بلکه در هر مناسبت تلخ یا شیرین و در هر اجتماع خانوادگی، بیش از هرکس به یاد آن ها هستند، عکس آن ها را در گوشه و کنار خانه قرار می دهند، همواره وجود پدر و مادر خویش را به دیگران گوشزد کرده، متذکّر می شوند که آن ها به سفر رفته اند، ولی بالأخره «می آیند». هرکس هم که به طریقی با آن ها ارتباط برقرار کند، ابتدا از احوال پدر و مادر غایب آن ها جویا می شود و سپس آن ها را با عبارات مختلف تسلّی می بخشد.

فرزندان نیز، هربار با یکدیگر تماس داشته باشند، در هر برخوردی درباره درد هجران خود سخن می گویند، پیش از هر کلام و بیش از هر چیز، از پدر و مادر خود صحبت می کنند و از یکدیگر می پرسند که آیا نامه ای دریافت نکرده اید؟! تماس تلفنی نداشته اید؟ حالشان چطور است؟ فلان خبر ناگوار و یا خوشحال کننده وقتی به آن ها رسید، چه حالی داشتند؟

خلاصه، به هر مناسبت و بهانه ای، یاد قلبی خویش را به صورت های گوناگون به زبان می آورند. هرکدام از آن ها آرزو می کنند که بتوانند حداقل صدای پدر و مادر خویش را بشنوند. اگر تماس تلفنی برقرار شود، هریک از اعضاء خانواده در شنیدن صدای آن ها از دیگری سبقت می گیرند. حتّی اگر بفهمند که آن ها کاملاً سالم هستند، باز هم راضی نمی شوند و می خواهند که آن ها را ببینند و یا لااقل صدایشان را بشنوند و ... در این میان، دخترها از پسرها بیش تر تب و تاب دارند؛ همان طور که والدّین مخصوصاً پدر- دختر را بر پسر مقدّم می دارد.(1) به همین دلیل، دخترها بیش تر9.

ص: 308


1- در آداب تربیت فرزندان، از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده که پدر در هدیه دادن به فرزندانش خوب است که دختر را بر پسر مقدّم دارد، «لِیَبدَأ بِالاِناثِ قَبلَ الذُّکُورِ» بحارالانوار/ ج104/ ص69.

احساس دلتنگی می کنند.

گاهی مجلس سرور خانوادگی برگزار می شود، مثلاً روز عیدی فرا می رسد و یا جشن عروسی پشی می آید و ... وقتی همه دور هم گرد آمده اند، غیبت آن عزیزان در این مجلس شادی، ناراحتی آن ها را افزوده، دائماً با دل و زبان، متذکّر یاد پدر و مادر شده، این سخنان را به زبان